انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

اساتید بی سواد ، معضل دانشگاههای عصر پهلوی

یکی از ماجراهایی که اساساً سبب شد فعالیتهای دولتی را رها کنم و به دنبال کار آزاد بروم، مربوط به تشکیل حزب رستاخیز و گسترش شبکه آن در دانشگاه ملی بود. آن وقت من به معاونت مدرسه عالی شمیران رفته بودم و جای خود را به عنوان رئیس امور دانشجویان به دکتر حبیب ممیز داده بودم، اما هنوز در دانشکده اقتصاد دانشگاه ملی درس می‌دادم. یک شب که آمده بودم دانشگاه ملی، دکتر ممیز گفت قرار است امشب در دانشگاه جلسه حزبی تشکیل شود و مسئولان کانون حزب رستاخیز در دانشگاه انتخاب شوند و بچه‌ها هم در کافه تریا جمع شده‌اند و به جلسه نمی‌آیند. رفتم در کافه تریا و با دانشجویان صحبت کردم که در نتیجه آن‌ها به سالن جلسه آمدند. پس از قبول به آمدن جلسه از من پرسیدند به چه کسی رأی بدهیم، گفتم به دکتر ممیز رأی بدهید و همه‌شان فریاد زدند «رئیس کیه، ممیز». در این میان دکتر باقر مدنی آمد و گفت باید کاری کرد که پروفسور صفویان رئیس بشود و ممیز معاون. اما من به دلیل عدم علاقه به صفویان نپذیرفتم و بچه‌‌ها هم مشغول شعار دادن بودند. دها که از طرف حزب برای نظارت بر انتخابات آمده بود چون دید صفویان انتخاب نمی‌شود،‌گفت، این جلسه آ‌شنایی است و انتخابات در جلسه بعد صورت خواهد گرفت.من معترض شدم که طبق مقررات خودتان اگر دویست نفر در جلسه حاضر باشند باید انتخابات انجام بشود. ناچار عذر آورد که اوراق انتخابات را نیاورده‌ام و بچه‌ها رفتند و اوراق را آوردند و عذر و بهانه‌ای نماند. ولی از رأی‌گیری خبر نبود و سر و صدا زیاد شد و در آخر من به دها اعتراض کردم که باید بی‌طرف باشد و طرف کسی را نگیرد، گفتم اگر کاندیدای شما با کاندیدای ما فرق دارد شما نباید جانب فرد مورد نظر خود را بگیرید. شما از طرف دولت برای نظارت بر صحت انجام انتخابات آمده‌اید. اصلاً آدمهایی مثل شما هستند که مردم را به مملکت بدبین می‌کنند. سالن از این حرف یکپارچه شور و هیجان شد و دکتر ممیز که در تمام طول این جریان از من می‌خواست که بچه‌ها را ساکت کنم و سر و صدایی نشود وقتی دید که اوضاع به هم می‌خورد اعلام کرد که از کاندیدایی ریاست کنار می‌رود و همین اعلام باعث به هم خوردن جلسه شد و من و بچه‌ها جلسه را ترک کردیم. ساعت دو بعد از نیمه شب بود که فریدون جوادی زنگ زد و گفت: همین امشب به شاه گزارش کرده‌اند که انصاری و دانشجویان، کانون حزب رستاخیز را به هم ریخته‌اند و افزود مواظب باش و من البته اهمیت نمی‌دادم چون می‌دانستم که شاه درباره من فکر بد نمی‌کند. در همان روزها دکتر ایادی جزئیات گزارشی را که علیه من داده بودند برایم بازگو کرد و اظهار داشت در جواب گزارشی که علیه تو به شاه داده بودند شاه جواب داد که: من احمد را می‌شناسم که اهل این کارها نیست. باری از همین نوع برخوردها و اختلاف سلیقه‌هایی که با رئیس دانشگاه ملی داشتم، وقتی که به مدرسه عالی شمیران رفتم با خانم دکتر رجالی صاحب و رئیس این مدرسه عالی هم پیش آمد. خانم دکتر رجالی با ما فامیل بود و از مناسبات من هم با دربار خبر داشت و راستش اول خیال می‌کرد که وقتی مرا به عنوان معاون به مدرسه خودش ببرد موقعیت خوبی پیدا خواهد کرد و از وجود من استفاده خواهد کرد تا استفاده بیشتری از امکانات مختلف دوستی و مخصوصاً در ارتباط با وزارت علوم و آموزش عالی ببرد. اما من وقتی که به این مدرسه رفتم باز هم اساس کار را بر برقراری ارتباط با دانشجویان گذاشتم، و چون مدارس عالی متأسفانه به صورت یک دکان پولسازی درآمده بود و حق دانشجویان که شهریه گزاف می‌دادند ضایع می‌شد خواستم جلو کار را بگیرم، زیرا در جریان کار متوجه شده بودم که اساتید بی‌سواد را بر پایه سفارش این و آن استخدام می‌کنند و خلاصه بی‌سوادی اساتید مورد اعتراض دانشجویان بود و من طرف آن‌ها را گرفتم و کار اختلاف بالا گرفت. گاه برای اعتراض به بی‌سوادی و عدم توانایی حرفه‌ای استادها شلوغ می‌کردند و مقامات مدرسه از من می‌خواستند که بچه‌ها را ساکت کنم و می‌گفتند اگر بچه‌ها شلوغ کنند ساواک می‌آید و آن‌ها را می‌گیرد که من عصبانی شدم که ‌آخر ساواک به کار تدریس دانشگاه چه کار دارد و چه ارتباطی است بین اعتراض به بی‌سوادی استاد و دخالت ساواک و امنیتی کردن مسئله؟ نتیجه اینکه اساساً حضور مرا در محیط حساس دانشگاهها مخل برنامه‌هایشان دیدند و به همین ملاحظه غیر از خانم رجالی کسان دیگری هم اساساً می‌خواستند که من از محیط دانشگاهی دور بشوم. از دلایل دیگری که بسیاری از مقامات ترجیح می‌دادند کار دانشگاهی را ترک کنم مسئله جلساتی بودکه به اسم انقلاب فرهنگی همه ساله با حضور شاه در رامسر تشکیل می‌شد تا پیشرفتها و مشکلات آموزش عالی را مطرح کنند. تشکیل جلسات انقلاب فرهنگی معمولاً مقارن زمانی بود که شاه در شمال بود و من هم در آنجا حاضر و ناظر بودم و در قدم زدنها که همراه شاه صورت می‌گرفت من واقعیت اوضاع محیط‌های دانشگاهی را بازگو می‌کردم و به قول معروف رشته خیلی‌ها را پنبه می‌کردم. راستش را بخواهید برسر اعمال نظر و نفوذ در دانشگاه‌ها بین علم و هویدا اختلاف و رقابت بود و هرکدام از این دو قطب قدرت برای سپردن کار ریاست دانشگاه‌ها به طرفداران خود تلاش و مقدمه چینی می‌‌‌کردند. بخشی از کارهای انقلاب فرهنگی هم توسط قسمت اجتماعی دربار و به وسیله دکتر محمد باهری معاون کل دربار انجام می‌گرفت که همه ساله گزارش مشروحی به کنفرانس می‌داد. از طرف دیگر من هم که کار دانشگاهی داشتم و گرفتاریها را می‌دانستم مسایلی را که مقامات می‌خواستند پنهان کنند با شاه در میان می‌گذاشتم. از آن جمله گاهی شلوغی دانشگاه‌ها را خود رؤسای دانشگاه‌ها، در رقابتهایی که با هم داشتند، به راه می‌انداختند که من این نکته‌ها را بی‌پرده به شاه می‌گفتم و گاهی اعلیحضرت مطالبی را که از زبان من شنیده بودند بدون اینکه اسم ببرند، در کنفرانس رامسر مطرح می‌کردند. این مطلب را بیشتر از همه امیر ارجمند و فریدون جوادی که هر دو از دوستان فرح بودند متوجه شده بودند. هر دو نفر چند بار صراحتاً به من گفتند مسایل دانشگاهی به تو چه که می‌روی پیش اعلیحضرت و ذهن ایشان را تاریک می‌کنی. من هم البته کار خودم را می‌کردم تا سرانجام پس از درگیری در مدرسه عالی شمیران و ماجرای «حزب رستاخیز» دانشگاه ملی، علیاحضرت صراحتاً به من گفت که تو بهتر است از کار در دانشگاه و محیط دانشگاهی دست بشویی و بروی دنبال شغل آزاد و امور اقتصادی که درس آن را هم خوانده‌ای و من هم بدم نیامد، و تصمیم گرفتم که بروم سراغ کار آزاد وخودم را از شر شور محیطی که همه برای هم می‌زدند، آسوده کنم. این مقارن ایامی شد که مادر علیاحضرت یعنی خانم فریده دیبا قصد سفر حج داشت. منبع:احمد علی مسعود انصاری ، پس از سقوط ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 75 تا 78 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 104 تیر ماه 1393

مجلس پهلوی؛ قربانی انحصارگرایی سیاسی

مقارن با شکل‌گیری نهضت مشروطه در ایران، یکی از مهم‌ترین خواسته‌هایی که از سوی مشروطه‌خواهان همواره در صدر مطالبات قرار گرفته بود، تشکیل عدالتخانه بود که بعدها به نظام مشروطه و مجلس شورای ملی تغییر کرد. می‌توان عنوان کرد که استقرار نظام پارلمانی در ایران یکی از مهم‌ترین رهاوردهای نهضت مشروطه بوده است، هرچند که در تحلیل نهایی باید عنوان کرد که هیچ‌گاه به آرمان‌های خود دست پیدا نکرد؛ آرمان‌هایی که در دوران پهلوی اول و دوم به دلیل ساخت خاص سیاسی ایران در این برهه‌ی زمانی و به دلیل تسلط رگه‌های فرهنگ پدرسالاری در پهلوی اول و انحصارگرایی سیاسی در پهلوی دوم، کاملاً به باد فراموشی سپرده شد. فرضیه‌ی اصلی نگارنده در این یادداشت این است که مجلس در دوران پهلوی دوم با فاصله گرفتن از آرمان‌های خود، تبدیل به نهادی فرمایشی، تحت استیلای کامل شاه و دربار و ابزار اجرای منویات شاهنشاه شده بود و انتخابات آن نیز در واقع شعبده‌بازی دموکراسی و نمایش صوری آزادی‌خواهی در ایران بود. از نگاه نگارنده، غلظت این مسئله در مورد مجلس بسیار شدید بود و با نگاهی حداکثری می‌توان همین ویژگی را در مورد احزاب و سایر نهادهای مدنی دوره‌ی پهلوی دوم نیز مشاهده کرد. پارلمان ایرانی؛ برشی تاریخی شاید مظفرالدین‌شاه نیز نمی‌دانست که فلک کردن یک بازرگان قند به بهانه‌ی سرپوش گذاشتن بر گرانی‌ها در دوره‌ی وی، جرقه انقلابی عظیم را می‌زند. واقعه‌ای که سبب تحصن جمع کثیری از مردم به رهبری و همراهی آیت‌الله طباطبایی و بهبهانی در حرم عبدالعظیم شد و آن‌ها تأسیس عدالتخانه را به‌عنوان آخرین خواسته‌ی خود برای پایان دادن به تحصن مطرح کردند؛ خواسته‌ای که البته با کارشکنی عین‌الدوله محقق نشده و منجر به تحصن دوباره‌ی علما و مردم در قم شد. در حین این تحصن، افتتاح «دارالشورا» از سوی متحصنین این‌بار در صدر خواسته‌ها قرار گرفت و باید عنوان کرد که اگر نکته‌ی شاخص تقاضاها در تحصن اول عدالتخانه بود، در تحصن دوم مجلس در صدر خواسته‌ها قرار گرفت.(1) به هر حال در مجموع این کشاکش‌ها، نخستین پارلمان ایرانی به دنبال صدور فرمان مشروطیت در 14 جمادی‌الثانی 1324 هجری قمری از طرف مظفرالدین‌شاه، با هیئتی منتخب از شاهزادگان قاجاری، علما، اعیان و اشراف، تجار و اصناف تشکیل شد و نخستین دوره‌ی مجلس شورای ملی در 12 مهر 1285 شمسی افتتاح شد. تعداد 32 نماینده از اصناف، 10 تن از تجار، 10 تن از زمین‌داران، 4 تن از علما و 4 نفر از خاندان قاجار برای آن انتخاب شدند که همین مسئله بیانگر قدرت اصناف و تجار در مجلس اول و در واقع بیانگر قدرت خرده‌بورژوازی در انقلاب مشروطه است.(2) محدودیت خودکامگی؛ هدف نخستین پارلمان ایرانی با نگاهی اجمالی به چرایی شکل‌گیری مجلس ایرانی، متوجه تغییر موضع متحصنین از تأسیس عدالتخانه به مجلس هستیم و شاید بتوان هدف اصلی این تغییر فوری را تیر خلاص زدن بر کالبد استبداد ایرانی عنوان کرد که نماد بارز آن شاه ظالم قاجاری بود. تاسیس عدالتخانه یک امر اصلاحی بود؛ یعنی متحصنان در ابتدا خواستار تغییر رویکردها و شیوه‌ها بودند، اما آنجا که صدای پای مجلس به گوش رسید، مشروطه‌خواهان پا را از اعتراض و اصلاح فراتر گذاشته بودند و انقلاب را فریاد می‌زدند؛ انقلابی که مهم‌ترین ابزارش مجلس و مهم‌ترین هدفش محدود کردن حدود پادشاه بود و اینجا بود که مجلس ایرانی و مجلس مشروطه متولد شد. اگر عدالتخانه همچنان جایگاهی برای شاه قائل بود، مجلس هدف اصلی‌اش شخص پادشاه و قدرت نامحدود وی بود. از آنجا که نگارنده در این یادداشت دوره‌ی مطالعاتی خود را در مجلس دوره‌ی پهلوی دوم متمرکز کرده است، از این برش کوتاه تاریخی استفاده کرده و این سؤال مطرح می‌شود که آیا مجلس دوره‌ی پهلوی دوم به مهم‌ترین آرمان مجلس مشروطه، که همان محدودیت قدرت پادشاه بود، عمل کرد و یا عملاً مجلس پهلوی ابزاری برای بسط و گسترش قدرت شاه شد؟ مجلس در دوران پهلوی دوم در یک تحلیل کلی باید عنوان کرد که پهلوی دوم در نمایش دموکراسی، از پهلوی اول پیشی گرفت و انتخابات مجلس در این برهه تبدیل به نوعی دموکراسی از مدل شاهنشاهی گشت و افرادی دست‌چین‌شده و مطابق با میل همایونی عمدتاً وارد مجلس و مسند قانون‌گذاری می‌شدند. محمدرضاشاه همواره تلاش می‌کرد تا از مدرن‌ترین ابزارها برای نمایش دموکراسی بهره ببرد و در این میان، احزاب نیز وارد گود سیاست شدند و به تکمیل این نمایش کمک می‌کردند. بنابراین از انتخابات بیستم مجلس در شرایطی سانسور شدیدی نیز بر مطبوعات حاکم بود، دو حزب مردم و ملیون ایجاد شدند. مجلس چهاردهم؛ نخستین عرصه‌ی آزمون پهلوی دوم روی کار آمدن محمدرضاشاه مقارن با زمانی شد که انتخابات مجلس سیزدهم در دوران رضاخان برگزار شده بود و نمایندگانی دلبخواه از سوی رضاشاه با تأیید شهربانی به مجلس ورود پیدا کرده بودند و وی حتی زمانی که با دیدن لیست دولت که قصد داشت تعدادی نماینده‌ی جوان وابسته به خود را وارد مجلس کند، گفت مگر وکلای سابق چه عیبی داشتند که به‌جای بعضی از آن‌ها اشخاص دیگری را در نظر گرفته‌اید. همین مسئله نحوه‌ی نگرش رضاخان به مجلس و جایگاه این نهاد را در شاکله‌ی فکری و سیاسی وی عیان می‌کند. این روند در دوره‌ی پهلوی دوم نیز به‌صورتی دیگر ادامه پیدا کرد. بیگانه‌هراسی، انحصارگرایی سیاسی و شخصی بودن ساخت قدرت، مهم‌ترین عواملی بودند که به محمدرضا به‌لحاظ روانی اجازه نمی‌دادند تا قدرتی برتر از خود را ببیند و در همین راستا، ارتش، مجلس و کابینه کاملاً تحت سیطره‌ی وی بودند و شاید در این میان، مجلس از درجه‌ی غلظت وابستگی بیشتری برخوردار بود. مجموع این عوامل، مجلس دوره‌ی محمدرضا را واجد ویژگی‌های خاصی کرده بود که برخی از مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از: 1. مشارکت حداقلی مردم در انتخابات در دوران پهلوی دوم، به دلیل عدم اعتماد به نظام و کارگزاران سیاسی، مردم تمایلی به مشارکت سیاسی نداشتند و رویکرد اصلی مردم همواره ستیزه‌جویانه بود. اساساً مشارکت انتخاباتی در رژیم شاه معتبر نبود، اما با این وجود، رژیم سعی داشت تا به شیوه‌های مختلف مردم را به پای صندوق‌های رأی بکشاند. آنچه مورد اهمیت شاه بود، مسائل ظاهری دموکراسی بود و انتخابات هرگز این مسئله را نشان نمی‌داد که مجلس در اجرای سیاست‌ها دارای نفوذ است.(3) فریده دیبا، مادر فرح پهلوی نیز معتقد بود مردم در انتخابات یا شرکت نمی‌کردند یا تعداد شرکت‌کنندگان فوق‌العاده ناچیز بود. اگرچه انتخابات برگزار می‌شد، اما کسانی به مجلس می‌رفتند که از سوی نخست‌وزیر به اطلاع محمدرضا می‌رسید.(4) بنابراین این مسئله کاملاً برای مردم درک شده بود که مشارکت و یا عدم مشارکت آن‌ها تأثیری در چینش نمایندگان مجلس ندارد و همین دلسردی سبب شده بود تا مشارکت سیاسی دغدغه‌ای ثانویه برای مردم تلقی شود. در این میان، گروه‌های سیاسی نیز اساساً نوع این دغدغه را تغییر داده بودند و به دلیل ناامیدی از وضعیت موجود، شیوه‌های مبارزه‌جویانه را در پیش گرفته بودند. 2. چینش نمایندگان از سوی شاه و معتمدان مسئله‌ی دیگری که در واقع علت مشارکت اندک مردم نیز محسوب می‌شد این بود که مردم به این باور رسیده بودند که نمایندگان از سوی شاه و معتمدان وی انتخاب می‌شوند و رأی آن‌ها تأثیری در انتخابات ندارد. حسین فردوست در خاطرات خود در تأیید این مسئله می‌گوید: «در زمان نخست‌وزیری علم، محمدرضا دستور داد با علم و منصور یک کمیسیون سه‌نفره برای انتخاب نمایندگان مجلس تشکیل دهم. منصور، اسامی افراد مورد نظر را می‌خواند و علم، هر که را می‌خواست، تأیید می‌کرد و هر که را نمی‌خواست، دستور حذف می‌داد. منصور هم با جمله‌ی اطاعت می‌شود، با احترام حذف می‌کرد. سپس علم افراد مورد نظر خود را می‌داد و همه بدون استثنا وارد لیست می‌شدند.»(5) از سوی دیگر، محمدرضا به موازات تحکیم کنترل خویش بر حکومت، انتخابات مجلس را به‌صورت مستقیم تحت اختیار خود گرفت تا مطمئن شود که مجلس به شخص وی وفادار خواهد بود. روند مداخله‌ی آشکار شاه در انتخابات به حدی رسید که انتخابات مجلس بیست‌ویکم به‌شدت زیر سلطه قرار گرفت و نتیجه‌‌ی آن مجلسی بود که به قول گازیوروسکی، دیگر چیزی جز یک مُهر لاستیکی برای تأیید تصمیم‌های شاه نبود.(6) این عامل سبب می‌شد تا نمایندگان مجلس در این دوران افرادی سست‌عنصر، مطیع و بی‌بهره از قاطعیت باشند و به جز تعداد معدودی از نمایندگان که اعتقادات ایدئولوژیکی محکمی داشتند، اکثر آن‌ها فرصت‌طلبانی ثابت‌قدم بودند که گفتارشان چندان با کردارشان نمی‌خواند. 3. حضور احزاب فرمایشی در انتخابات مجلس محمدرضاشاه همواره تلاش می‌کرد تا از مدرن‌ترین ابزارها برای نمایش دموکراسی بهره‌گیری کند و در این میان، احزاب نیز وارد گود سیاست می‌شدند و به تکمیل این نمایش کمک می‌کردند. این مسئله از زمان انتخابات بیستم مجلس شورای ملی، شکل و نمودی دیگر به خود گرفته بود، زیرا در شرایطی که شاه همه‌‌ی نیروهای مخالف را سرکوب کرده بود و سانسور شدیدی نیز بر مطبوعات حاکم بود، دو حزب مردم و ملیون ایجاد شدند.(7) در واقع رؤیای محمدرضا برای برگزاری انتخابات حزبی در مجلس بیستم به دستور اربابان بیگانه به تحقق پیوست، اما هیچ‌گونه رقابتی از سوی این احزاب به معنای واقعی صورت نمی‌گرفت، زیرا از قبل نیز شخص شاهنشاه نمایندگان دارای صلاحیت این احزاب را برای ورود به مجلس مشخص کرده بود. روند مداخله‌ی آشکار شاه در انتخابات به حدی بود که انتخابات مجلس بیست‌ویکم به‌شدت زیر سلطه قرار گرفت و نتیجه‌ی‌ آن مجلسی بود که به قول گازیوروسکی، دیگر چیزی جز یک مُهر لاستیکی برای تأیید تصمیم‌های شاه نبود. فرصت تاریخی محمدرضا برای انحلال مجلس ساخت شخصی سیاست و انحصارگرایی محمدرضا سبب می‌شد تا وی همواره به دنبال فرصتی باشد تا مجلس را به‌صورت کامل از یک نهاد مردمی به نهادی درباری تبدیل کند و البته ناگفته نماند که وقایع بعد از شهریور 20 و دموکراسی نیم‌بندی که متأثر از این فضا ایجاد شده بود تا حدود زیادی محمدرضا را از بابت جایگاه مجلس نگران ساخته بود و در بهمن 1327 و در جریان تیراندازی به شاه در دانشگاه تهران، این فرصت تاریخی برای وی فراهم شد. در تهران حکومت نظامی اعلام شد و سپس حزب توده را، که تبلیغات گسترده‌ای در راستای تمایلات همسایه شمالی به راه انداخته بود، غیرقانونی اعلام کردند و اعضای فعال و کارگزاران آن تارومار شدند. آیت‌الله کاشانی را که مخالف هرگونه نفوذ بیگانه و مدافع حقوق ملت بود‌، دستگیر کردند و در قلعه‌ی فلک‌الافلاک بازداشت شد و همه چیز برای تشکیل مجلس مؤسسان و پاره‌ای تغییرات در قانون اساسی باز شد. شاه پس از این واقعه، قدرت انحلال یک یا هر دو مجلس را پیدا کرد و مجلس سنا، که نیمی از اعضای آن را شاه انتخاب می‌کرد، شکل گرفت. نتیجه‌گیری پارلمان و مجلس یکی از مهم‌ترین ارکان دموکراسی محسوب می‌شوند و در سراسر دنیا به‌عنوان رویه‌ای برای افزایش مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود محسوب می‌شوند. تشکیل پارلمان در ایران با شکل‌گیری انقلاب مشروطه در راستای اهداف و آرمان‌های خاص کلید خورد و چشم‌اندازهایی نیز برای آن ترسیم شد. شکل‌گیری قدرت رضاخانی پایانی بر رؤیاهای مجلس مشروطه بود و محمدرضا نیز از این نظر، راه رضاخان را ادامه داد، هرچند برهه‌ی کوتاه بعد از شهریور 20 مجالی برای تنفس سیاسی و دموکراسی‌گرایی در قالب پارلمان فراهم کرد، اما بلافاصله اوضاع سیاسی مطابق میل و اراده‌ی همایونی شکل گرفت و در این میان، وقایعی مانند ترور شاه نیز وی را در این مهم مصمم‌تر کرد. به‌طور کلی، نگارنده معتقد است پارلمان در دوران پهلوی با توجه به ساخت پدرسالارانه‌ی پهلوی اول، به نتیجه نرسید و در پهلوی دوم نیز دال‌هایی مانند انحصارگرایی سیاسی، بیگانه‌هراسی، اعتماد به حلقه‌ی نزدیک اطرافیان و شخصی شدن ساخت سیاست، سبب شد تا مجلس تبدیل به نهادی فرمایشی شده و میزان مشارکت مردم نیز در انتخابات آن کاهش یافته و افراد صرفاً براساس نزدیکی به شخص پادشاه به‌عنوان نماینده انتخاب شوند.(*) پی‌نوشت‌ها: 1. احمد کسروی، تاریخ مشروطه‌ی ایران، ص 112. 2. مهدی رهبری، مشروطه‌ی ناکام، 1387، ص 187. 3. جان فوران، انقلاب شکننده، ترجمه‌ی احمد تدین، مؤسسه‌ی خدمات فرهنگی رسا، ص 468. 4. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمه‌ی الهه رئیس فیروز، مؤسسه‌ی انتشارات به‌آفرین، 1382، چ 10، ص 137. 5. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 257. 6. مارک ج گازیورروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه: ایجاد یک حکومت سلطه‌پذیر در ایران، ترجمه‌ی جمشید زنگنه، به کوشش غلامرضا نجاتی، تهران، انتشارات رسا، 1371، ص 329. 7. جان فورن، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سال­های پس از انقلاب اسلامی)، ترجمه‌ی احمد تدین، تهران، مؤسسه‌‌ی ‌خدمات فرهنگی رسا، 1380، ص 467. منبع: سایت برهان منبع بازنشر موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

مفاسد مالی در عصر هویدا

یکی از خصوصیات دوران حکومت «هویدا» گسترش فساد در ابعاد مختلف بود و فساد مالی منشأ بسیاری از مفاسد دیگر به شمار می‌رفت. «فرد. جی. کوک» در 27 فروردین 1344 طی مقاله‌ای در مجله نیشن با استفاده از اسناد و مدارک، اختلاس‌ها و خیانت‌هایی از هیئت حاکمه رژیم شاه را در رابطه با دوبیلیون دلار پول نقدی که امریکا به ایران پرداخته بود پرده برداشت. ترجمه فارسی این مقاله به صورت کتابی به نام «رازبیلیون دلار» در سال 57 انتشار یافت، در صفحه 73 این کتاب تعدادی از افراد خاندان پهلوی و بعضی از مقامات دولت امریکا متهم به برداشت این‌ پول‌ها شده‌اند و در تعقیب آن... پرونده‌ای هم در مراجع قضایی امریکا تشکیل شده است. سناتور جاکوب جاویتس جمهوریخواه از جمله مقاماتی که با شاه رابطه نزدیک داشت و بعضی مسایل مالی را حل می‌کرد. زن او به نام خانم جاویتس سالی 507500 دلار به‌عنوان حق مشاوره از هواپیمایی ملی ایران می‌گرفته است (به روزنامه‌های خبری عصر، مصاحبه وزیر دادگستری، مورخه 21/2/58 مراجعه شود). در دوران هویدا انجام معاملات دولتی اعم از خارج یا داخل کشور با رشوه همراه بود. اختلاس از دارائی دولت مرسوم بود و غالب مقامات درجه اول حکومت، حسابی در خارج از کشور داشتند و دارائی به غارت گرفته شده را به آنجا منتقل می‌کردند. کیهان 24 مهر 58 خبری در همین مورد دارد که ما از آن نقل می‌کنیم: رضا فلاح کاخ یکی از افراد خاندان سلطنتی انگلیس را به مبلغ 18 میلیون تومان خرید... رضا فلاح عضو هیئت مدیره سابق شرکت نفت که گهگاه به صورت داور هم در معاملات نفتی دست داشت تا منافع شخصی شاه مخلوع و خریداران خارجی را حفظ کند، و اکنون در انگلیس بسر می‌برد یکی از قصرهای معروف خاندان سلطنتی انگلستان را به مبلغ 2/1 میلیون پوند معادل 180 میلیون ریال خریداری کرده است. در این کاخ همسر اول رضا فلاح زندگی می‌کند و برای همسر دومش (دختر سرلشکر مزین) خانه دیگری تهیه کرده است، فلاح از جمله کسانی است که اکثر اوقات خارج از کشور بود و پس از پیروزی انقلاب جرأت نکرد به کشور برگردد؛ از سوی دادستان دادگاه انقلاب اموال وی مصادره شده است. فلاح در الهیه شمیران کاخ مجللی داشت که ارزش آن به دهها میلیون ریال می‌رسید، گچ‌بریهای این کاخ معروف است. در این یک اطاق به نام پوشین روم ساخته است که تلفیقی از کارهای زمان صفویه و عصر حاضر است. از کیسینجر وزیر خارجه امریکا و ژاکلین کندی در این کاخ پذیرایی کرده است.... در دوره هویدا تبلیغات گسترده‌ای جریان داشت که به دهقانان و کارگران وام داده می‌شود. در حالی که عمده آن در اختیار دلالان و وابستگان خود آنها گذاشته می‌شد. (2) دکتر شیخ‌الاسلام‌زاده در دادگاه انقلاب اسلامی یکی از این موارد را چنین نقل می‌کند: «... هژبر یزدانی سیصد میلیون تومان وام خواست زیر بار نرفتم فردای آن روز هرمز قریب و نصیری تأکید در دادن وام به او کردند من ندادم فردای آن روز آزمون در مصاحبه‌ای اعلام کرد بانک رفاه کارگران به وزارت کار منتقل می‌شود.... البته هژبر یزدانی 25 میلیون تومان وام گرفت...» (به نقل از دادگاه انقلاب 28 تیر 58). در زمان هویدا خزانه دولت همچون حساب شخصی شاه بود و پرداخت‌ها به دلائل مختلف انجام می‌گرفت. یکی از پرداخت‌ها به مؤسسات علمی امریکا را که اسناد آن ارائه شده عیناً می‌آوریم: «... وزیر دربار شاهنشاهی در نامه محرمانه به هویدا نخست‌وزیر می‌نویسد: حسب‌الامر مطاع مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر مقرر است مبلغ یک میلیون دلار جهت کمک به دانشگاه جرج واشنگتن آمریکا از طرف دولت حواله گردد، خواهشمند است دستور فرمایید اقدام مقتضی در این باره به عمل آورند و نتیجه را اعلام فرمایید تا از شرف عرض پیشگاه مبارک همایونی بگذرد. هویدا به خط خود در زیر نامه خطاب به مجیدی وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه می‌نویسد در امتثال مطاع مبارک ملوکانه ظرف دو هفته از هر محل که امکان دارد نسبت به تأمین وجه مزبور اقدام نمایید. در همین زمان قرار می‌شود نودوپنج هزار لیره نیز به کالج سنت آنتونی در انگلستان کمک شود، یک میلیون دلار تلگرافی از طریق اردشیر زاهدی به دانشگاه جرج واشنگتن هدیه می‌کند و قراردادی به این شرح تنظیم می‌گردد: «وزارت علوم و آموزش عالی دولت شاهنشاهی ایران به منظور تأسیس کرسی آریامهر در دانشگاه جرج واشنگتن مبلغ یک میلیون دلار به دانشگاه کمک هدیه کردند» بعد دنبال قرارداد می‌آید که «دانشگاه جرج واشنگتن به هزینه دولت شاهنشاهی عده‌ای استاد و محقق به ایران می‌فرستد، حقوق و مزایای استادان مطابق موازین دانشگاه به دلار آمریکا به دانشگاه پرداخت می‌شود. به علاوه یک فوق‌العاده ماهانه به ریال برای اجاره‌خانه هریک از اشخاص مزبور جداگانه تعیین و مادام که در ایران اشتغال داشته باشند پرداخت خواهد کرد و برای هریک بلیط رفت و برگشت خود و خانواده‌اش را فراهم بنماید، در ایران از خدمات بسیاری مجانی استفاده کنند...»!!. در دوره هویدا برای برداشت و صرف وجوه متعلق به ملت، اظهار تمایل فرح و علم و اقبال و ... کافی بود و هر نوع خریدی را مجاز می‌ساخت. نخست‌وزیر هویدا طی نامه‌ای به فریدون هویدا برادرش سفیر و نماینده دائم در سازمان ملل مبلغ پنج هزار دلار مورخ 9/4/74 حواله می‌کند که بابت کمک به بخش فارسی دانشگاه نیویورک پرداخت نماید. از نخست‌وزیر به امیر شیلاتی سفیر ایران در پاریس مبلغ ده هزار فرانک مقرری 9 ماهه آخر سال 53 آقای پرفسور گریشمن و همچنین سیزده هزار و پانصد فرانک مستمری 9 ماهه ورثه بالتازار حواله می‌شود. رژیم شاه با این پول‌ها تبلیغات می‌نمود و آبرو کسب می‌کرد. ... پرویز راجی آخرین سفیر شاه، در لندن در خاطرات خود از این بخشش‌ها هم گاهی نام می‌برد در یادداشت مربوط به 24/4/56 می‌نویسد: «امروز ناهار را با امیر خسروافشار که به تازگی از ایران آمده صرف کردم... افشار همچنین می‌گفت: اخیراً توسط دربار مبلغ پنجاه هزار دلار به لسلی بلانک که قرار است کتابی درباره شهبانو بنویسد پرداخت شده است... اسدالله علم وزیر دربار این‌طور تشخیص داده که انتشار این کتاب می‌تواند هدیه جالبی برای تقدیم به شهبانو باشد». کار کتاب به آنجا می‌رسد که نویسنده با وجود دریافت مبالغ هنگفتی اظهار غبن می‌کند و شهرت‌ و آبروی خود را در خطر می‌بیند! همان سفیر در خاطرات 30/4/56 عیناً چنین می‌نویسد: «خانم لسلکی بلانک به سفارتخانه آمد و گفت کتابی را که درباره شهبانو نوشته به پایان برده است ولی ضمناً خوب می‌داند که پس از انتشار کتاب متهم خواهد شد که نویسنده‌ای مزدور است و شهرت خود را به پول فروخته است». گویا در خارج ایران مسابقه‌ای در اخاذی با عنوان نوشتن کتاب برای خاندان سلطنت وجود داشته و سفرای ایران در کشورهای اروپا معمولاً دلالی این کار را عهده دار بوده‌اند. همین پرویز راجی در یادداشت مربوط به 28 تیر 56 می‌نویسد: «امروز با جرج وایدن فله در سفارتخانه ناهار خوردم که او پس از مقداری گفتگو راجع به مسایل بین‌المللی صحبت را به اصل موضوع کشاند و رغبت خود را به نوشتن کتابی درباره شاه اعلام کرد و ایدن‌فله می‌گفت. چنانچه با او همراهی شود می‌تواند کتابی درباره شاه بنویسد که همتای کتا ادگاراستو درباره مائو باشد با نام ستاره‌ای برفراز ایران!» به صفحات 81 و 82 کتاب خدمتگزار طاووس، خاطرات پرویز راجی مراجعه شود. امیراسدالله علم در نامه 31/1/53 به هویدا می‌نویسد: «چنانچه خاطر عزیز مسبوق است علیاحضرت فرح پهلوی شهبانوی محبوب ایران! در شب‌نشینی که در هتل والدرف استریانیویورک به منظور جمع‌آوری اعانه جهت مبارزه با سرطان برپاست ریاست عالیه را قبول فرموده که پیام بفرستند و هدایایی مرحمت فرمایند که عبارت است از یک عدد قالی به مبلغ 4800000 ریال و 20 هزار دلار نقد که از طرف وزارت دربار حوال شد دستور فرمایید این پول را به امور مالی دربار شاهنشاهی حواله نمایند» که در 7/2/53 تصویب و ارسال می‌شود. در نامه دیگری دربار به هویدا می‌نویسد: از طرف اعلیحضرت... چهار تخته قالی و قالیچه به شرح زیر: 1ـ قالی کرک و ابریشم به ارزش 489000. 2ـ قالیچه نائین گل ابریشم به ارزش 36000. 3ـ قالیچه پرده‌ای نائین 250000. جمعاً 760000 ریال به ترتیب به سه نفر اشخاصی که لیست آنها ضمیمه می‌باشد مرحمت گردید. مبلغ فوق را در وجه دربار حواله نمایند اسدالله علم، چهار روز بعد در هیئت دولت تصویب و مبلغ خواسته شده تقدیم می‌گردد. اینها نمونه‌هایی از هزاران برداشت‌های سالیانه است). در نامه دیگری خیلی فوری و محرمانه، دربار از دولت می‌خواهد 42345 لیره چک ارسال دارند تا بابت 50 درصد ارزش سرویس غذاخوری و کارد و چنگال والاحضرت ولیعهد پرداخت شود. نامه‌ای دیگر تقاضا می‌شود مبلغ 1859883 فرانک فرانسه بابت ارزش اثاثیه کاخ والاحضرت همایون ولیعهد در کیش حواله گردد. 19/7/35. در نامه دیگر 21/7/52 دربار به هویدا می‌نویسد که حسب‌الامر شهبانو 789/54 لیره انگلیسی برای سرویس غذاخوری و کارد و چنگال حواله دربار صادر گردد. نظیر این اسناد زیاد است و نمایانگر صرف وجوه ملت (اسناد در کیهان 26 تیر 58 انتشار یافته). طبق اسناد به دست آمده در همین دوره در یک مورد 134 میلیون تومان صرف تعمیر کاخ‌های سلطنتی می‌شود و در همان زمان 28 میلیون تومان هزینه تعمیر مدرسه ولیعهد می‌گردد.(سند منتشره در کیهان، 23 تیر 58). در سند دیگر چنین آمده: «جناب آقای نخست‌وزیر به فرمان مطاع اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر مقرر گردید آپارتمان بانو اسکندر میرزا همسر مرحوم اسکندر میرزا در لندن خریداری گردد، به منظور تسریع در اجرای فرمان مطاع آپارتمان مذکور به قیمت 140 هزار پوند (هم ارز ریال) 20673520 ریال و مبلغ 3450 ریال بابت کارمزد جمعاً 20676970 ریال از بودجه سازمان خریداری گردید مستدعی است اوامر عالی را در مورد واگذاری مبلغ فوق صادر فرمایید، نصیری. مبلغ فوق در 19/8/54 در جلسه هیئت دولت مطرح و تصویب گردید و به سازمان تأدیه شد. (اول مرداد 58 کیهان). در آن زمان دربار شاه 2600 نفر حقوق بگیر رسمی داشت که هر ماه میلیونها تومان حقوق به این حساب پرداخت می‌شد. هزینه‌های غیرمعمول دیگر جای خود را داشت. در کیهان 16 خرداد 58 هاشم صباغیان گزارشی دارد که قابل توجه است... خاندان پهلوی از لحاظ تلفن و تلکس 308 میلیون ریال بدهی گذاشتند (از جمله شهناز 3 میلیون، مادر شاه 5/7 میلیون. و شمس 13 میلیون) بدهی دربار از لحاظ خاویار به شیلات بیش از 2 میلیون ریال بود. بودجه سفارتخانه‌ها هم از دستبرد این گروه مصون نبود. فریده دیبا در سفر به دهلی‌نو ده عدد سفره کوچک مخصوص به مبلغ 21 هزار روپیه از بودجه سفارت می‌خرد و در سفر فرح به عراق فقط کرایه 4 نفر از خانم‌های خیاط ایتالیایی (به نام باتینی، والنتینو، مرکوری و موریس) که برای تهیه لباس فرح 14 مرتبه رفت و آمد داشته‌اند بیش از 2 میلیون ریال پرداخت شده و در آذر 57 بهای آخرین لباس به مبلغ 22110620 ریال توسط سفارت داده شده است. یک دست لباس ساتن صورتی برای فرحناز در 20/9/59 از مزون ایتالیا به مبلغ 8515932 ریال خریده شده. بدهی خاندان پهلوی به بانکها که در تاریخ گزارش جمع شد 21707891293 ریال بوده است. دفتر فرح یکی از مراکز مهم فساد مالی بود، خریدهای‌ آن نشان می‌دهد مثلاً سه عدد ستون و یک گوی از مفرغ از ایتالیا به مبلغ یک میلیون دلار خریداری شده. یک مجسمه نیم تنه برنزی از فرح توسط ژاپنی‌ها به مبلغ 50 هزار دلار، کتابی در پنجاه جلد تهیه شده هر جلد 50 هزار ریال. همین دفتر از جری لوئیس هنرپیشه امریکایی که خودش اظهار علاقه نموده برای برنامه هنری به ایران بیاید دعوت کرده هزینه‌های گزاف مسافرت وی را دولت پرداخته و مبلغ پنجاه هزار دلار هم دستمزد دریافت داشته و البته بلیط هواپیما دو سره او و همراهانش از امریکا و تدارک ارکستر 20 نفر خاص! جداگانه بوده است. تمام این اقدمات برای 60 دقیقه برنامه هنری انجام گرفته است. در دوره هویدا شرکت‌ها و سازمانهای دولتی به فساد کشیده می‌شدند. در کیهان 9 شهریور از رسیدگی به وضع شرکت واحد اتوبوسرانی گزارش بود که از گم شدن! 180 اتوبوس شرکت خبر می‌داد! ایوانف مورخ روسی در تاریخ نوین که به فارسی ترجمه شده در صفحه 258 مواردی از فساد و ارتشا و اختلاس را به‌عنوان بیماری به عالی‌ترین مقام‌های دولتی، سرایت کرده چنین بینان می‌دارد: «هر چند یک بار در کشور مبارزه با فساد اعلام می‌شود و مقام‌های دولتی گوناگون به اتهام دزدی و سوءاستفاده از اموال دولتی تسلیم دادگاه می‌شوند، مع‌الوصف این جرایم در حال گسترش است... در اواخر فوریه 1976 عطایی فرمانده نیروی دریایی ایران و نه تن از افسران نیروی دریایی به علت سوءاستفاده دزدیهای کلان در نیروی دریایی... تسلیم دادگاه شدند... 28 فوریه 76 آیندگان خبر داد شهردار تبریز، عاملی مدیرعامل طرح عمران و آبادی عباس‌آباد متهم به سوءاستفاده شدند. در مارس 76... چهار سرهنگ تمام، سه سرهنگ دوم، یک سروان و 11 تن غیرنظامی کارمند اداره مهندسی ارتش به مدت‌های مختلف تا 5/2 سال به زندان محکوم شدند. در همان تاریخ 15 تن از کارخانه قند اصفهان و فرماندار پیشین اصفهان... و تعدادی از کارمندان ادارات به اتهام رشوه محکوم شدند. مدیر پیشین بانک بیمه بازرگانی شرافت به جعل و سوءاستفاده از اعانه‌هایی به آسیب‌دیدگان سیل متهم گردید. منبع: تاریخ سیاسی معاصر ایران، سیدجلال الدین مدنی، ج 2، ص 194 ـ 189 منبع بازنشر موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

شاه: کاری که پدرم نتوانست با روحانیت انجام دهد، من انجام خواهم داد !

علی دشتی سناتور و نویسنده دوران شاهنشاهی می‌گوید: بعد از آن سخنرانی کذایی اعلیحضرت در قم و توهین به روحانیت شیعه، از سر اندرز به شاه گفتم، سخنرانی اعلیحضرت در قم توهین به روحانیت شیعه بود که مورد احترام مردم هستند. شاه در پاسخ گفت: «کاری که پدرم نتوانست با اینها انجام دهد، می‌خواهم من انجام دهم». در کتاب «سروها در باد: آخرین روزهای شاه در تهران»، به تقریر امیراصلان، به ذکر خاطره‌ای از علی دشتی از رجال پهلوی ذکر کرده است که در 22 شهریور 1357، علی دشتی، سناتور و نویسندۀ معروف، نزد شاه وقت ایران می‌رود. دشتی از مسئول تشریفات شاه می‌پرسد ، آیا لازم است لباس رسمی بپوشم؟ که مسئول تشریفات پاسخ می‌دهد لباس تیره بپوشید بهتر است. مسئول تشریفات می‌گوید: دشتی در ساعتی که برای شرفیابی تعیین شده بود آمد و چون کسی حضور نداشت او را به اتاق شاه راهنمایی کردم تا شاه به طور خصوصی با وی گفت‌و‌گو کند. دشتی، پس از شرفیابی، نزد من آمد. گفتم، انشاء‌ا... موفق شدید به اعلیحضرتین روحیه و آرامش بدهید؟ گفت، راستش نتوانستم اعلیحضرتین را با نظرخودم موافق سازم. او گفت، پس از واقعۀ خرداد 1342، وقتی سفیر ایران در بیروت بودم، بعد از آن سخنرانی کذایی اعلیحضرت در قم و توهین به روحانیت شیعه، نامه‌ای در 13 صفحه نوشتم و توسط حسین علاء که در آن زمان وزیر دربار بود به شاه دادم. وقتی نتیجه را از علاء پرسیدم، گفت، شاه نامه را خوانده و نوشته‌اند: «باز این پیران اندرزگو دست از اندرزگویی بر نمی‌دارند.» بعد اجازۀ شرفیابی خواستم و به تهران آمدم. روز ملاقات با شاه، از سر اندرز به شاه گفتم، سخنرانی اعلیحضرت در قم توهین به روحانیت شیعه بود که مورد احترام مردم هستند. شاه در پاسخ گفت: «کاری که پدرم نتوانست با اینها انجام دهد، می‌خواهم من انجام دهم و تکلیفم را برای همیشه با اینها روشن کنم، اینها مانع اصلاحاتی هستند که من می‌خواهم در کشورم انجام دهم.» دیگر من سخنی برای گفتن نداشتم. علی دشتی سپس به ماجرای شرفیابی امروز خودش پرداخت و گفت: «پس از آنکه شرفیاب شدم، اعلیحضرت و ملکه نشسته بودند. هر دو رنگ پریده و مضطرب و نگران از آنچه روی داده است و از آنچه در آینده رخ خواهد داد. ملکه مرتب سیگار می‌کشید. شاه، برای نخستین‌بار، به من اجازۀ نشستن داد. شاه را بسیار افسرده و پریشان دیدم. فرح رو به من کرد و گفت: «شما دقیقاً ناظر وضعی که در مملکت می‌گذرد هستید و می‌دانید چه می‌گذرد. به نظر شما که از رجال با تجربۀ کشورید چه باید کرد؟» پس از مدتی گفتم: «علیاحضرتا چند راه به نظر من می‌رسد.» شاه گفتند بگو. و من گفتم: «نخست آنکه، اعلیحضرت مدتی از تهران خارج شوند و در جزیرۀ کیش یا شمال اقامت کنند تا آبها از آسیاب بیفتد.» در این هنگام شاه گفت: «آقای دشتی این ممکن نیست... من باید در تهران بمانم و ناظر اوضاع باشم.» علیاحضرت، پس از سخنان شاه، گفت: «دیگر چه به نظرتان می‌رسد؟» گفتم: «بایستید و مقاومت کنید... چاره‌ای نیست، اگر سلطنت را دوست دارید باید چنین کاری بکنید.» شاه گفت: «خشونت دامنۀ تظاهرات را گسترده‌تر می‌کند، آن وقت دیگر مهار کردنش ممکن نیست.» گفتم: «ان‌شاءالله اعلیحضرت گستاخی مرا خواهند بخشید. اما پس از واقعۀ خرداد 1342 که من سفیر ایران در بیروت بودم، نامه‌ای در سیزده صفحه تقدیم حضورتان کردم و در آن نوشتم سخنرانی اعلیحضرت در قم شایسته نبود. در آن سخنرانی به روحانیت شیعه توهین کردید، روحانیت شیعه در ایران مقدس است و مردم با دیدۀ احترام به آنان می‌نگرند. ولی اطرافیان نادان شما هر روز فاصلۀ شما را با روحانیت بیشتر کردند. نظر مبارکتان می‌آید وقتی با اسدالله علم، نخست‌وزیر و پاکروان، رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور، شرفیاب شدیم، علم با اصرار می‌گفت آیت‌الله خمینی را نابود سازید تا مملکت آرام بگیرد. آن مرد با آن کار ساده‌لوحانه‌اش می‌خواست رژیم را نابود کند. در این هنگام بود که پاکروان خود را روی پای شما انداخت و گفت اعلیحضرت شما را به خدا قسم این کار را نکنید. گفت: «حالا چه کنم؟» گفتم: «یکی از راه حلهای دیگر این است که باز به روحانیت نزدیک شوید و از آنان دلجویی کنید و نگذارید شکاف عمیق‌تر شود.» شاه گفت: «اطرفیان من با آیت‌الله شریعتمداری در تماس‌اند.» من گفتم: «من شریعتمداری را قبول ندارم. بهتر است با دیگر آیات عظام که مورد توجه مردم قرار دارند و به آنان اقتدا می‌کنند تماس بگیرید.» شاه دیگر سخنی نگفت. دشتی ادامه داد: «آقای افشار، الان زمانی است که شاه باید قاطعیت نشان دهد و راهی را برای نجات مملکت و سلطنت و رژیم خودش پیدا کند. ولی شاهی که من امروز دیدم آن محمدرضاشاه سابق نبود. چنان در زیر فشار روحی و افسردگی قرار دارد که حاضر به نشان دادن هیچ واکنشی نیست.». امیراصلان افشار در پی نوشت همین مطلب علی دشتی را اینگونه معرفی می‌کند: علی دشتی یکی از علاقمندان رژیم پهلوی بود که به پدر و پسر خدمت کرد. وی صاحب‌امتیاز روزنامۀ شفق سرخ بود و در اوایل سردار سپهی رضاشاه با او مخالفت می‌ورزید و با قلم آتشین خود مقالات تندی بر ضد وی نوشت، ولی بعداً جزو مشاوران رضاشاه شد، و عمامه از سر برنهاد و کلاه پهلوی را جایگزین آن کرد. او چنان مورد توجه قرار گرفت که هنگام سفر به خوزستان از طرف دربار به استاندار خوزستان توصیه شد که پذیرایی شایان از او به عمل آورد. دشتی شخصی تندخو و عصبانی مزاج بود و در پایان عمر سناتور انتصابی شد. این را نیز بگوئیم که علی دشتی یکی از نویسندگان پرمایۀ کشور بود. کتاب فتنه، ایام محبس و کتاب اعتماد به نفس از آثار اوست که برای نخستین‌بار به وسیلۀ وی از زبان فرانسه ترجمه شد. او همچنین در مورد حافظ، سعدی و خیام، تحقیقات ژرف و دانش‌پژوهانه‌ای انجام داده است. منبع: خبرگزاری فارس 9/10/1392 منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

موش مرده!

موش مرده! در اواخر دسامبر سولیوان برای انجام ماموریتی به کاخ رفت که به قول خودش برای یک سفیر غیر عادی بود. می‌بایست به رئیس کشوری که نزد او اعزام شده بود بگوید که باید کشورش را ترک نماید. اما طی ماه‌های اخیر روابط آن‌ها به قدری نزدیک شده بود که حتی این توصیه به نظر سولیوان عجیب و غیر منتظره نرسید. شاه با دقت و آرامش به سخنان سفیر امریکا گوش داد و سپس رو به او نمود و کم و بیش التماس کنان دست‌هایش را به سوی او دراز کرد و گفت: « بسیار خوب اما به کجا بروم؟» سولیوان بعدها ادعا کرد که در مورد مقصد شاه دستور العملی به او نداده بودند. اما به خاطر آورد که شاه خانه ای در سویس دارد. سالیان متمادی بود که هر زمستان مطبوعات مصور و پر خواننده اروپا عکس‌های رنگی شاه و همسر و چهار فرزندش را در پیست های اسکی سویس چاپ می‌کردند. پس از اسکی نیز نیمی از وزرای دارایی یا حتی روسای دولت‌های اروپایی عادت کرده بودند برای ادای احترام یا امضای قرار داد یا دریافت وام- و هر چیزی که بتواند به نحوی از انحاء پول‌ها نفت را به اروپا برگرداند- به دیدار شاه بروند. پس از آن نیز همیشه یک زن زیبای مو طلایی از موسسه مشهور مادام کلود در پاریس برای ملاقات با شاه به سویس پرواز می‌کرد. اما اکنون شاه رفتن به سویس را نپذیرفت و گفت وضع سویس از نظر امنیتی خوب نیست. وی افزود «ما در انگلستان هم خانه‌ای داریم ولی هوای آنجا خیلی بد است» می‌توانست همانطور که در موارد متعدد گفته بود بگوید که هر چند همیشه از انگلیسی‌ها توصیه و نظر مشورتی طلبیده ولی بی اندازه نسبت به آن‌ها بی اعتماد است.به جای همه این‌ها با نگاهی که سولیوان آن را نگاهی پر احساس می‌نامد به سفیر امریکا خیره شد. در این حال سولیوان پرسید«اعلیحضرتا آیا میل دارید برای ارسال دعوتنامه‌ای از ایالات متحد برایتان اقدام کنم؟»در این هنگام شاه به جلو خم شد و با هیجانی شبیه به حرکات یک کودک خردسال که به موضوع علاقه مند شده باشد گفت«وای، این کار را برای من می‌کنید؟ واقعا این کار را می‌کنید؟»روایت شاه از این ملاقات تا حدودی متفاوت است. پس از اینکه سولیوان کاخ را ترک کرد شاه با ایرانیانی که به دیدارش آمده بودند به گفتگو پرداخت. با حیرت به آنان اظهار داشت«آیا می‌دانید سولیوان به من چه گفت؟ می‌گفت باید کشور را ترک کنم.» امیر اصلان افشار رئیس کل تشریفات بعدها گفت« او نمی‌خواست برود. من این را می‌دانم. من نزدیکترین شخص به او بودم. بیست و چهار ساعت شبانه روز را با او می‌گذراندم و هر لحظه مرا احضار می کرد. در اوایل ژانویه تصمیم گرفت برای دو ماه به امریکا برود و سپس به ایران برگردد. به من گفت« خودت را برای یک سفر دو ماهه آماده کن» من جامه‌دانهایم را به کاخ فرستادم از اداره کل تشریفات چند هدیه کوچک و قالی و اشیایی از این قبیل برداشتم. یک هواپیمای پر از اثاث را پیشاپیش خود به امریکا فرستادیم». افشار می‌گوید«شاه می‌خواست به امریکا برود زیرا نمی‌دانست سولیوان چه گزارش‌هایی می‌فرستد و نمی‌دانست در ایالات متحده چه می‌گذرد. می‌خواست با کارتر و اعضای مجلس سنا و سیا گفتگو کند. می‌گفت: می‌خواهم اهمیت ایران را برای امریکا و خطر افتادن آن را به دست افراطیون برایشان تشریح کنم.» در عرض بیست و چهار ساعت واشنگتن به سولیوان جواب داد که ورود شاه به ایالات متحده را با خوشوقتی می‌پذیرد و شاه می‌تواند در پالم اسپرینگز کالیفرنیا در خانه متعلق به والتر آننبرگ ناشر روزنامه، میلیونر، دوست ریچارد نیکسون، دوست شاه، سفیر سابق امریکا در انگلستان اقامت کند. سولیوان دستور داشت شاه را از طرف رئیس جمهوری امریکا دعوت کند و در ضمن تعداد همراهان او را جویا شود و به واشنگتن اطلاع بدهد. در این هنگام آیت الله خمینی اعلام کرد هر کشوری که شاه را از ایران خارج کند به انقلاب کمک خواهد کرد. بنابراین سولیوان گمان می‌کرد با اعزام شاه به امریکا خواهد توانست نزد مخالفان که اکنون در آستانه پیروزی بودند برای کشور متبوعش امتیازی هم به دست آورد. در 12 ژانویه سولیوان مجددا به دیدار شاه رفت. به روایت بعدی شاه، «فضای گرفته‌ای بود. سولیوان گفت دیگر عزیمت من مساله چند روز نیست بلکه چند ساعت است» شاه مس گوید سولیوان نگاه‌های معنی‌داری به ساعتش می‌کرد. سولیوان این ملاقات‌ها را به نحوی متفاوتی به یاد می‌آورد. در واقع در سرتاسر ماجرای سال آخر شاه خاطرات با هم فرق می‌کنند. هیچ روایتی، هیچ مقصدی ،هیچ وحدت نظر یا هدفی نیست که همه درمورد آن توافق داشته باشند. نمی‌توانست همچنین باشد زیرا انقلابی که در آن وفاداری‌ها دائما در نوسان بود عقاید تغییر می‌کرد، آینده نا معلوم ناگهان به حساب می‌آمد و مجازات‌های پیش بینی نشدنی نیز مبدل به تهدیدهای وحشتناک می‌شد. محاسبه‌ها به ناچار عوض. تا جایی که سولیوان به یاد دارد شاه از دعوت به امریکا آسوده خاطر شد و پیشنهاد کرد که باید وارد پایگاه هوایی آندروز در حومه واشنگتن بشود. معمولا مهمانان رسمی در این محل فرود می‌آیند و سولیوان گمان می‌کرد که شاه امیدوار است در این صورت مورد استقبال رسمی پرزیدنت کارتر یا دیگر مقامات بلند پایه امریکایی قرار بگیرد. سوابق زیادی در این خصوص وجود داشت. شاه طی سی سال اخیر سلطنت خود چند بار به امریکا سفر کرده و هر بار با احترامات کامل نه تنها به عنوان رئیس کشور بلکه یک متحد حیاتی مورد استقبال کلیه روسای جمهوری از پرزیدنت ترومن به بعد قرار گرفته بود. اما سولیوان تصور نمی‌کرد در حال حاضر چنین مراسم استقبال مفصلی مناسب باشد. فراهم کردن وسایل خروج شاه از ایران یک مطلب بود و استقبال رسمی در بدو ورودش به واشنگتن مطلبی دیگر. واشنگتن خواستار روابط حسنه با زمامداران جدید ایران بود؛ زیرا ایران از نظر استراتژیکی برای امریکا حیاتی به شمار می‌رفت. بنابراین رئیس جمهوری می‌بایست از شاه فاصله بگیرد نه اینکه او را تشویق کند. این بود که سولیوان پیشنهاد کرد شاه از طریق یک پایگاه هوایی گمنام در ایالت مین یا کارولینای جنوبی وارد امریکا شود و بهتر آن است که ورود او شبانه صورت بگیرد. از آنج می‌تواند به پایگاه هوایی تراویس در کالیفرنیا پرواز کند و سپس با هلیکوپتر به ملک آننبرگ برود. به عبارت دیگر او می‌بایست از در عقبی به درون کشور بلغزد بی آنکه کسی او را ببیند یا سخنی درباره‌اش بشنود یا مورد ستایش قرارش دهد. سولیوان چنین استنباط کرد که شاه با پیشنهادش موافق است. اما شاه خرسند نبود. بعدها در خاطراتش گفته یکی از ژنرال‌های خود را نقل کرد که در برابر دادگاه انقلاب و جوخه اعدام گفته بود: «امریکایی‌ها شاه را مثل یک موش مرده از کشور بیرون انداختند» ویلیام شوکراس ، آخرین سفر شاه ، ترجمه : عبدالرضا هوشنگ مهدوی ، نشر البرز ، ص 28 تا 31 منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

نخبه کشی در حکومت رضاخانی

نورالله عقیلی ، دکترای تاریخ، و سطح خارج فقه اهمیت حضور نخبگان و تأمین امنیت و فعالیت آزادانة آنان در یک جامعة رشدیافته و یا رو به رشد، موجب بالندگی بیشتر کشور و حتی جامعة جهانی گردیده و به تولید علم و اندیشه و توسعة همه جانبه و پایدار انجامیده و علی‎رغم برخی کنشها و واکنشهای طبیعی می‎تواند ثبات سیاسی حکومتها را نیز موجب گردد. ضمن اینکه مهم‎ترین مانع بر سر راه استبداد، خودکامگی، و فساد در تمامی عرصه‎های اجتماعی بوده و شایسته سالاری را نیز به ارمغان می‎آورد. یکی از مهم‎ترین ویژگیهای دوران رضاخانی که در تمامی سالهای پس از کودتای 1299 تا سقوط بواسطة دخالت متفقین در شهریور 1320، به نحو بی‎سابقه‎ای در قیاس با تاریخ ایران زمین، خودنمایی می‎کند؛ همان اختناق و فشار وحشتناک همراه با جو رعب و وحشت و تروری است که برای نخبگان و چهره‎های اندیشمند، اعم از سیاسی و فرهنگی و حتی تأثیرگذار در عرصه‎های اجتماعی و اقتصادی ایجاد گردید. خصوصا، به‎وجود آمدن چنین اوضاعی پس از نهضت مشروطه و تشکیل مجلس شورای ملی به رهبری علمای دینی و روشنفکران ایرانی جای بسی تعجب و تأسف دارد، آن هم به گونه‎ای که در دوران استبداد نیز سابقه نداشت. آنچه در نوشتار پیش رو تقدیم می‎گردد، بررسی کلی، زمینه‎ها، دلایل و دستاوردهای اعمال سیاست خفقان‎آلودی است که رضاخان از ابتدای کودتای سوم اسفند 1299 بر نخبگان و فرهیختگان ملی تحمیل نمود. البته، به دلیل کلی و مختصر بودن بحث تنها به ذکر چند شاهد و نمونه بسنده می‎شود. ضمن اینکه تذکر این نکته لازم است که نام بردن از برخی چهره‎ها در این مقاله، به معنای پذیرش و تأیید رفتار و اندیشة آنان در نظر نگارنده نمی‎باشد؛ بلکه هدف بیان اصل مدعا یعنی خشونت لجام گسیختة رژیم پهلوی اول در مقابله با افراد شاخص جامعة ایرانی به بهانه‎های گوناگون است. هرچند سیاست سرکوب و خفقان رضاخان قزاق پس از کودتایی که توسط ژنرال آیرون ساید انگلیسی طراحی و با حمایت دیویزیون قزاق اجرا گردید، نسخه‎ای بود که گاه به تندی و گاه به آهستگی برای تمامی اقشار ملت ایران پیچیده شد و حتی در برخی مواقع به اقدامی در جهت برانداختن نسل مرد از ایران تشبیه شده است و به برخورد فوق‎العاده شدید با آداب و رسوم مذهبی و سنتی و حتی ملی ایرانیان مانند حجاب بانوان، روضه‎خوانی و عزاداری حضرت امام حسین(ع) تعزیه‎خوانی و شبیه‎گردانی و … نیز انجامید؛ اما در این میان قشر نخبه و فعال سیاسی، مذهبی، و حتی فرهنگی بیش از همگان شامل این الطاف و مراحم قرار گرفتند و جالب‎تر از همه اینکه سیاستمداران و کادر دولتی مشهور و نزدیک به رضاخان که نقش مهمی در به قدرت رساندن و تثبیت پایه‎های رژیم او داشتند نیز از این آفت برکنار نمانده و تمامی این افراد جز یک نفر همگی برکنار یا بازداشت و یا در زندان به قتل رسیده یا ترور شدند. فرد باقی مانده، یعنی علی اکبرخان داور هم به دلیل غضب رضاخان با خوردن تریاک خودکشی کرد تا خود را از شر شکنجه‎های پلیس سیاسی و آمپول هوای پزشک احمدی راحت کند. در اینجا، تنها به عنوان شاهد مدعا و از باب مشت نمونة خروار به برخی از قتلها و ترورهای مورد نظر اشاره می‎گردد. در رأس نخبه‎ستیزیهای رضاخان باید نخست از دستگیری، حبس و تبعید و قتل آیت‎الله سید حسن مدرس نام برد که دارای شخصیت والای مذهبی، سابقة درخشان و طولانی سیاسی و ملی بود و در دوره‎های متعدد، نمایندگی مجلس شورای ملی را برعهده داشت. مدرس، از سوی علمای نجف از جمله عالم مشهور آخوند ملا محمد کاظم خراسانی به عنوان مجتهد جامع‎الشرایط و برای عضویت در هیئت مجتهدین ناظر بر مصوبات مجلس شورای ملی معرفی گردیده بود و در حقیقت بزرگترین چهرة سیاسی، اجتماعی و رهبر متدینین و ملیون کشور و حتی صلح کل محسوب می‎گردید و نقش اصلی مقابله با قرارداد استعماری 1919 را بر عهده داشت که سرانجام پس از سالها حبس و تبعید به فرمان رضاخان در سال 1316 در شهرستان خواف مسموم و خفه گردید. از میان نخبه‎های فرهنگی که مورد غضب رضاخان قرار گرفتند می‎توان به میرزاده عشقی، فرخی یزدی و ملک الشعرای بهار، سه شاعر توانا و آزادیخواه اشاره نمود: 1. میرزاده عشقی، شاعر میهن پرستی که عشقش به ”لیلای وطن“ زبانزد همگان بود و به دور از وابستگی سیاسی و تعلق خاطر به بیگانگان، تنها به غم میهن و نه نان و آب می‎اندیشید و علاوه بر توان ادبی که از پیشگامان سلیس کردن شعر و زبان پارسی نیز به شمار می‎رود؛ از پایه‎گذاران نمایشنامه‎نویسی در ایران نیز بود ، به دلیل انتقاد و هجو رضاخان در شعرها و روزنامه‎اش دچار غضب وی گشته و سرانجام چند روز پس از تعطیلی روزنامه‎اش (قرن بیستم) به باور بسیاری با توطئة او در خانة شخصی‎اش هدف گلوله دو مرد مسلح قرار گرفت و در سن 31 سالگی کشته شد (1303). 2. میرزا محمد فرخی یزدی، شاعر شجاع و متمایل به دموکراتهای مشروطه‎خواه که روزنامة طوفان را منتشر می‎نمود. زمانی به دلیل انتقاد منظوم از ضیغم الدوله قشقایی، حاکم یزد، لبانش را با نخ و سوزن دوخته بودند، اما، او هرگز دست از انتقاد و مبارزه بر نداشت و به افرادی چون رضاخان، وثوق الدوله و قوام السلطنه می‎تاخت. پس از اینکه خواستار محاکمه رضاخان گردید، روزنامه‎اش را توقیف کردند و او را به زندان انداختند. هرچند فرخی از سوی مردم یزد به مجلس هفتم راه یافت، اما به دلیل جو خاص آن مجلس و کناره‎گیری آزادیخواهان و مضروب شدنش در آنجا، از نمایندگی کناره‎گیری کرد و سرانجام در سال 1317 با دسیسه‎ای از سوی حکومت و ادعای مشکوک بدهی پنجاه تومانی به بند کشیده شد و اضافه بر محکومیت به 30 ماه زندان به جرم اسائة ادب، آماج بدرفتاری و گرسنگی و … گردید و چندی بعد، در سن 51 سالگی دار فانی را وداع گفت. مرگی که البته جزو اتهامات بی‎شمار و مشهور پزشک احمدی و سرپاس مختاری شناخته شد. 3. محمدتقی ملک الشعرای بهار که از جمله آزادیخواهان و ملیون و همچنین نماینده مجلس شورای ملی در چند دوره و شاعری توانا بود و با انتشار دو روزنامه نوبهار و تازه بهار در راه نشر افکار آزادیخواهانه، میهن دوستی و دموکراتهای مشروطه اقدام نمود. وی علاوه بر این فعالیتها، خدمات بسیار فراوانی نیز به فرهنگ ایران نمود که نمونه‎های آن را می‎توان در مجله ادبی دانشکده، سبک شناسی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، تاریخ سیستان و مجمل التواریخ و اشعار وجدآور او ملاحظه نمود. متأسفانه این چهره ملی نیز به دلیل شرکت نکردن شجاعانه در انتخاب دستوری – فرمایشی خان پهلوی به عنوان شاه ایران در مجلس پنجم، مورد غضب رضاخانی قرار گرفت و علاوه بر تعطیلی روزنامه، مشمول ترور واقع گردید که دست برقضا واعظ قزوینی مدیر دو مجله رعد و نصیحت (که آن دو نیز توقیف شده بود) به اشتباه مورد هدف قرار گرفت (آبان 1304). شخص رضاخان نیز که منتظر مرگ بهار بود، سوءقصد علیه قزوینی را اشتباه خواند. البته قضایا به همین جا ختم نگردید، کینه توزی خان بی‎حد وحصر بود و بهار نیز شوریده سر، و لذا در زمانهای بعد گرفتار دوبار حبس و سالها زندان و یک سال تبعید در اصفهان گردید و دیوان اشعار او نیز تا شهریور 1320 به آفت توقیف و غارت گرفتار آمد و بخشی نیز به تاراج رفت. ظلم و ستم و استعمار طولانی‎مدت انگلستان و روسیه تزاری در ایران و همچنین وابستگی حکومتهای مستبد به آنان، و اوضاع فلاکت بار و فقر داخلی موجب گردید تا در سالهای اولیه پیروزی بلشویک‎ها در روسیه، پاره‎ای از جوانان احساساتی و فعال ایرانی که حاضر بودند برای رهایی از چنگال استبداد، استعمار و استثمار به هر تخته‎پاره‎ای دل خوش کنند، این بار بدون این که افکار کمونیست‎ها دربارة دین را بپذیرند، به افکار مارکسیستی روی آورند. به‎ویژه آنکه به دلیل لغو امتیازهای حکومت تزاری در ایران از سوی روس‎های سرخ و شعارهای اولیه و پرطمطراق آنان در مبارزه با امپریالیسم و استعمار، فقر، تبعیض و … و همچنین وابستگی رضاخان به امپریالیسم انگلستان، بسیاری از ظاهربینان را متمایل به مارکسیسم می‎نمود. در این میان گروهی از جوانان تحصیل‎کرده در اروپا، پس از بازگشت به تهران با انتشار گاهنامة دنیا، به بیان مباحث نظری خویش پرداختند و در اواخر 1316 این عده به همراه برخی از خوانندگان بخت برگشتة دنیا که حتی مرام آن را نیز نمی‎دانسته و تنها گناهشان کنجکاوی و مطالعه بود، به اتهام ”قیام علیه سلطنت مشروطه و ترویج مرام اشتراکی“ دستگیر، شکنجه و محاکمه شدند و شیمیدان برجسته دکتر تقی ارانی که رهبر 53 نفر نیز بود، در زندان به قتل رسید. کار به آنجا کشید که هر کس کتابی و یا مقاله‎ای از کارل مارکس و امثال او (حتی آثار علمی، فلسفی و غیر تبلیغی) در اختیار داشت، ولو دارای سوءسابقه‎ای نیز نبود، مخفیانه کتابهای خویش را سوزاند و به قول معروف، که شاید طنزی هم بیش نباشد، وجود پسوند ”اف“ در آخر اسامی از خطرناک‎ترین اتهامها و سوء سابقه‎ای نابخشودنی تلقی می‎گردید. سیاست حذف، خشونت و ترور حکومت رضاخانی چنان گسترش یافت که صاحب‎منصبان و مهره‎های اصلی و بسیار کلیدی حکومت را نیز در برگرفت و یکایک پله‎های نردبان قدرت خان پهلوی را شکست و مزدی بسیار نیکو به آنان مرحمت فرمود. این افراد در نوع خود از افراد خبره سیاسی و اداری به شمار می‎رفتند. در ضمن نمونه‎های ارائه شده تنها بخشی از این اقدامها را شامل می‎گردد. چرا که برخوردهای حذفی در بین مدیران و وابستگان بسیار فراتر و وسیع‎تر از چند مثال ذیل می‎باشد‎: 1. دستگیری و محاکمة تیمورتاش، وزیر دربار و همکار داور در به قدرت رساندن رضاخان که مرد شمارة 2 حکومت ایران به شمار می‎رفت در 25 اسفند 1311 (البته مانند دیگر محاکمه‎های نمایشی بدون رعایت کمترین حقوق و قوانین دعوا همچون وکیل و هیئت منصفه) و سپس قتل او در زندان، به بهانه‎های مختلف، همچون عدم صداقت در مذاکرات نفتی با انگلستان و سعی در به‎دست آوردن حکومت، اما واقعیت چیز دیگری بود: نارضایتی انگلیسی‎ها از تیمورتاش به دلیل سعی در نزدیکی به شوروی و اتخاذ دیدگاهی تند و رادیکالی‎تر از دیگر درباریان در قبال نفت، به علاوه عدم تحمل دیکتاتور از قدرت گرفتن بیش از حد دیگران، اگرچه خادمان درباری باشند. 2. خودکشی علی اکبرخان داور با خوردن تریاک. او سمتهایی چون وزارت فواید و تجارت و عدلیه را تجربه کرده و حقوقدانی خبره و فردی بسیار نزدیک به رضاخان بود و نیز، تنها فرد برجسته‎ای به شمار می‎رفت که تا آن زمان در مقام خویش باقی مانده بود و تنها دلیل خودکشی او وحشت جادویی از فریاد کشیدن و تهدید رضاخان نسبت به وی بوده است. 3. نصرت الدوله (فیروز) که از اعضای اتحاد سه گانة وثوق‎الدوله و واسطة قرارداد 1919 به شمار می‎رفت و سپس به وزارت دادگستری رفت و در فاصلة سالهای 1308- 1306 وزیر دارایی بود و البته همچون تیمورتاش عنصری بدنام محسوب می‎گردید. فیروز به دلایل مختلفی دستگیر و پس از یک سال حبس در سمنان توسط دسته‎ای از افراد شهربانی که ویژه این گونه عملیات بودند، در دیماه 1360 به وضعی فجیع خفه گردید.علاوه بر این افراد، بسیاری از وابستگان دیگر نیز مورد بی‎مهری قرار گرفته و دچار عواقبی چون حذف، تبعید داوطلبانه و اجباری، حبس و قتل گردیدند. کناره‎گیری میرزاحسن مستوفی، سیاستمدار سنتی بازمانده از قدیم، تبعید داوطلبانه حسن تقی‎زاده، چهرة جنجالی حزب دموکرات در نهضت مشروطه، و وزیر دارایی در حکومت رضاخان؛ استعفای مخبرالسلطنه هدایت از نزدیکان قدیمی به خاندانهای سلطنتی و عضو مؤثر (تا حد وزارت) در دوران پهلوی اول به دلیل مخالفت با رواج لجام گسیخته فرهنگ غربی در کشور؛ کناره گیری باقر کاظمی (مهذب الدوله) وزیر خارجه از قدرت؛ کشتن سرتیپ درگاهی رئیس جانی شهربانی ، و … شمه‎ای است از عاقبت همکاری با حاکمی خودمحور و مستبد که حتی رعایت ظاهر قضایا را نیز نمی‎نمود و به طور مثال تهدید او نسبت به نمایندگان مجلس شورای ملی در زمانی که هنوز به حکومت نرسیده بود، مبنی بر این که «شما محکوم به اعدام هستید، شما را از بین خواهم برد» و یا ضرب و شتم مدرس در مقابل مجلس و در جلوی چشم همگان و همچنین کتک زدن صمصام، رئیس نظمیه قم به دلیل فرار یکی از معترضین (که از مردم عادی بود نه فرد چندان مهمی) همه وهمه شواهدی بر این مدعا می‎باشد. علاوه بر افراد فوق، افراد دیگری نیز بودند که به دلیل برخورداری از مقبولیت در عرصه‎های اجتماعی یا سیاسی با مشکلاتی روبرو شدند. این افراد، برخلاف مرحوم مدرس تهدید جدی علیه حکومت محسوب نمی‎شدند، بلکه، مانند دکتر مصدق، مشی کناره‎جویانه و بی‎خطری را در پیش داشتند: 1. ضرب و شتم شدید شیخ محمدتقی بافقی از نزدیکان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (احیاگر حوزه علمیه قم) در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، و سپس تبعید او به شهر ری، تنها به دلیل مخالفت لفظی او با حضور خانواده رضاخان بدون رعایت حجاب اسلامی در حرم مطهر؛ در حالی که نامبرده فرد جوان و دارای بنیه قوی بدنی نیز نبود و این ضرب و شتم توسط خود رضاخان با عصا و چکمة نظامی صورت گرفت. 2. تحت فشار قرار دادن مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در مقاطع مختلف، در حالی که نامبرده تنها به کار علمی و مدیریت حوزة علمیه قم مشغول بود و به دلیل شرایط و روحیه خاص از کارهای سیاسی و دخالت در مسایل غیر حوزوی پرهیز می‎کرد. مرحوم حائری از مراجع بزرگ شیعه در آن زمان و فردی با توانایی بالای علمی و تخصصی در علوم دینی به شمار رفته و در ضمن استاد آیت‎الله العظمی امام خمینی(ره) بود. 3. کشتن سردار اسعد بختیاری (جعفر قلی، ملقب به سردار بهادر) در زندان به سال 1313. او از معروفترین سرداران مشروطه در فتح تهران بود و به دلیل مبهم و مضحک تلاش برای حکومت محمد حسن میرزا برادر احمدشاه زندانی و مقتول گردید و جالب اینکه زمانی خود رضاخان با درجة گروهبانی در فرمان او قرار داشت و بعدها نیز یاور و همراه رضاخان بود. 4. کشتن افراد متنفذ دیگری مانند شیخ خزعل و امیر مجاهد بختیاری در زندان (علی‎رغم امان قبلی)، صولت الدوله قشقایی، اسدی، ضمن اینکه محمد مصدق السلطنه که بعدها در سالهای منتهی به نهضت ملی شدن صنعت نفت، نخست وزیر ایران گشت، نیز با وجود عزلت پیشه کردن و تبعید داوطلبانه در ملک خویش، دستگیر و روانه همان زندانی در خراسان شد که سید حسن مدرس درآن حبس بود. البته این بار در اثر توصیه یک سوئیسی به نام ارنست پرون به محمدرضا (پهلوی دوم) و درخواست او از پدرش رضاخان از زندان و مرگ احتمالی نجات یافته و در منزل خویش تحت نظر قرار گرفت.هرچند استبداد و خود کامگی در تمامی دورانهای حکومتگران ایرانی سابقه‎ای طولانی دارد؛ اما وجود اختناقی به این شدت که با خشن‎ترین چهره ظهور نموده و حتی شامل نزدیکان و به اصطلاح نردبانهای حاکمیتی دستگاه و وفادارترین سرسپردگان و نوکرانی گردید که با مانورها و خیمه شب‎بازیهای گوناگون شخص رضا خان را به حکومت رسانیده بودند، بسیار جای تعجب دارد. این تحولات خان پهلوی را که حاکم پس از مشروطیت به شمار می‎رفت و در زمانی به فرمانروایی رسیده بود که با وجود نهادهایی همچون مجلس، مفاهیم و واژگانی چون آزادی، حقوق بشر، روشنفکری و مدرنیسم و … شیوع فراوانی یافته بود، بسیار فروتر و درنده‎خوتر از شاهان قاجاری همچون فتحعلیشاه، محمدشاه، ناصرالدین شاه قرار می‎دهد که علی‎رغم قتل سه وزیر بزرگ یعنی حاجی ابراهیم‎خان کلانتر، میرزا ابوالقاسم‎خان قائم مقام فراهانی، و میرزا تقی‎خان امیرکبیر به دیگر دیوانیان و امرا و صاحب منصبان مانند صدر اصفهانی، حاجی میرزا آقاسی، حاجی نوری، میرزا علی اصغرخان امین‎السلطان و … وفادار بودند و گاه افرادی چون معتمدالدوله نشاط اصفهانی و صدر اصفهانی را از گرداب گرفتاریها و مشکلات رهایی می‎بخشیدند. زمینه‎ها و دلایل ظهور این رفتار از سوی رضاخان عبارت بود از: 1. ماهیت خودکامه (الیگارشی) و پلیسی ـ کودتایی حکومت رضاخان: این حکومتها ماهیتاً، مانع اعطای آزادیهای مشروع برای تمام افراد اعم از عادی و نخبگان جامعه می‎گردند. این مسئله تا حد خفقان سیاسی پیش رفته و گاه شامل اختناق اجتماعی و حتی فردی نیز می‎گردد. در مورد حکومت پهلوی نیز با توجه به اینکه از یک کودتای ضد ملی ناشی می‎شد، و بر میلیتاریسم (نظامی‎گری) تکیه داشت، غلبة شیوه‎های پلیسی با وجود عناصر بدنامی چون سرپاس مختاری و سرتیپ درگاهی قابل پیش‎بینی بود. به‎ویژه آنکه با انتخاب شکل سطنت مطلقه برای حکومت، این روند نهادینه گردید و با الگوبرداری از شیوه‎های تروریستی استالین‎مآبانه که تا آن روز در ایران سابقه نداشت، علاوه بر قوای دولت و ارتش، عده‎ای تروریست و آدمکش نیز در شهربانی (یعنی محل حافظین جان و مال و ناموس مردم) پرورش یافتند. نکتة دیگر آنکه، حکومت رضاخان بیش از حکومتهای قبلی ایران بر اصول خودمحوری و فردگرایی استوار بود؛ زیرا، حداقل دیگر سلسله‎ها با توجه به خاستگاه ایلی، دارای نوعی نهاد مشورتی درون قبیله‎ای یا مجمع اهل اختصاص بودند و علاوه بر آن، حضور قوی و تعقل‎گرا و مستقل دیوانیان و دبیران ایرانی به نحوی موجب ایجاد روابط ملایم و مسالمت‎آمیز بین سلاطین و شاهان با دیگر طبقات و مردم عادی می‎گردید. آنان با نصیحت‎نامه‎ها و سیاست‎نامه‎ها حاکم را به ملاحظة حال رعیت و عالمان و دانشمندان وا می‎داشتند ، در حالی که علاوه بر سرکوب طیف مستقل و شجاع و سنتی این جریان توسط رضاخان، افراد وابسته و خدمتگزار به وی نیز امنیت نداشته و در صورت کوچکترین کار خلاف میل او به شدیدترین نوع ممکن تنبیه می‎گردیدند که به برخی نمونه‎ها اشاره گردید و نمونه دیگر، نیز عزل ذکاءالملک فروغی، تئوریسین باستان‎گرایی مهارگسیخته در عصر پهلوی به دلیل نامة نه چندان مطابق میل رضاخان به شیخ عبدالکریم حائری یزدی می‎باشد. 2. اهداف وجودی سلسلة پهلوی: یکی دیگر از دلایل اتخاذ سیاست ذکر شده توسط رضاخان را می‎توان همان اهداف و زمینه‎هایی دانست که موجب کودتای 1299 و استقرار این سلسله در سالهای بعد گردید: سقوط امپراتوری تزاری روسیه در پی وقوع انقلاب کمونیستی اکتبر، کنار کشیدن روس‎ها از اوضاع ایران و در نتیجه یکه‎تاز گشتن انگلیس‎ها، شکست قرارداد استعماری 1919 به همت ملیون و آزادیخواهانی چون سیدحسن مدرس و حمایت مردم و روشنفکران از آنان، اتخاذ سیاستهای مستقل و اصلاح‎طلبانه توسط مجلسیان در دوره‎های مختلف (مانند استخدام مورگان شوستر و … )، پیدایش جنبشهای انقلابی، رهایی‎بخش و ضد بیگانه توسط امثال میرزا کوچک‎خان جنگلی، آتش زیر خاکستر در فاصلة بین دو جنگ جهانی، وابستگی شدید دنیای استعماری به نفت جنوب ایران، همسایگی ایران با شوروی و لزوم محاصره آن توسط سرمایه‎داری غرب و… ، همه و همه از عواملی بود که برای حفظ منافع انگلستان در ایران و منطقه ادامه روند کودتا و تشکیل دولت مقتدر یکپارچة سرکوبگر را الزامی ساخت. به همین جهت، خفقانی پبش‎بینی شده بر زندگی تمامی اقشار و از جمله نخبگان سایه افکند. همانطوری که اشاره شد حتی برخی از عوامل بیگانه مانند شیخ خزعل نیز به مقتضای سیاست قربانی گردیده و استعمار ترجیح داد به یک مهره قوی و متمرکز یعنی رضاخان بسنده نماید. 3. وابستگی حکومت رضاخان به بیگانگان و بی‎اعتمادی به جامعة درونی: اصولا، نظامهایی که برخاسته از ارادة جمعی ملت نبوده و دارای جایگاه و محبوبیت معنوی، مردمی و ملی نباشند و با زور سرنیزه یا فشار خارجی تحمیل گردند به دلیل عدم اعتماد به توده‎ها و طیفهای مختلف جامعه مجبور هستند علاوه بر تکیه بیشتر به بیگانه، بیش از پیش به زور سرنیزه و ایجاد فضای مسموم خفقان‎آور روی آورند و لذا ارائة کمترین فضای باز یا حرکتی خلاف میل اربابان مستلزم تلاطم و واژگونی ارکان حکومتی آنان خواهد گردید. از قضا تمامی این نکات پیرامون حکومت پهلوی صدق می‎نماید و از نمونه‎های آن می‎توان به سقوط بسیار سریع و عدم حمایت مردمی از آنان (و بلکه شادی) در شهریور 1320 با حملة متفقین و یا ظهور نهضت ملی ایران در قبل از سال 1332 به دلیل ضعف رژیم و فضای نیمه باز آن دوران اشاره کرد. 4. الگو گرفتن رضاخان از حکومت های ایران پیش از اسلام و تعالیم زردشتی: مسئلة دیگری که راجع به زمینه‎های اختناق رضاخانی باید در نظر داشت الگوپذیری و سمبل قراردادن حکومتهای باستانی ایران و آیین زردشتی می‎باشد. به غیر از اشکانیان (که آن هم در مقایسه با ساسانیان و هخامنشیان چندان مورد عنایت نبود) همگی به محوریت و قدرت بی حد وحصر شاهان و عنایتهای غیبی چون فره ایزدی اعتقاد داشتند و به‎ویژه ساسانیان با پایه‎ریزی نظام کاست غیر قابل تغییر اجتماعی و سیاسی و حتی مذهبی به برخوردهای وحشتناک با نهضتهای اصلاحی چون مزدک و مسائل دیگری که بددینی و دیوپرستی خوانده می‎شد، روی آوردند. جالب اینکه، رژیم پهلوی با داعیه تجددخواهی و پیشرفت و مبارزه با افکار ارتجاعی، خود در زمینه‎های بنیادین فکری – فرهنگی و اجتماعی با عقبگردی حیرت برانگیز رو به سوی هزاران سال پیش و امپراتوریهای باستانی نموده و سعی در زدودن میراث گرانبها و اصلاح‎طلبانة تمدن اسلام و ایران اسلامی را نمود که بانگ مساوات و برابری و آزادیخواهی و رهایی‎بخش آن تمدنی کهن را فروریخته بود. شگفت آنکه، علی‎رغم غربگرایی رژیم، اثری از آثار حقوق بشر و آزادیهای سیاسی و اجتماعی موجود در غرب به چشم نمی‎خورد. بدیهی است که چنین رژیمی با آن اندیشه‎های بسته و افکاری دگماتیسم و الگو قراردادن دوران گذشته‎ای که تنها از نظر قدرت نظامی و وسعت سرزمین و حیات آغازین یک ملت افتخارآمیز و قابل احترام است، نه به لحاظ رشد و بالندگی اندیشه‎های عمیق فکری، دینی و اجتماعی، نمی‎توانست چندان بهتر از این با نخبگان رفتار نماید. 5. خاستگاه پایین رضاخان از نظر سابقه و شخصیتی در مقایسه با دیگران: جایگاه پست شخصیتی و سوابق و تبار رضاخان از عواملی بود که او را از تمامی زوایا نسبت به دیگر شخصیتهای آن روز ایران زمین فروتر و کمتر نشان می‎داد. شاید به دلیل همین عقدة حقارت بود که تعداد بسیار زیادی از افراد مشهور، سرشناس و مستقل و غیر سرسپرده را سرکوب و یا حداقل خانه‎نشین و منزوی نمود و فشارهای فراوانی را بر آنها وارد ساخت. نگاهی هرچند گذرا، به زندگانی قزاق چکمه‎پوش بی‎سوادی که بدون هیچ امتیازی جز قلدری و سرکوب و خدمت به بیگانه و قوای وابسته به آن (توجه شود که دیویزیون قزاق نخست تحت فرمان روس‎ها بود و برای سرکوب مشروطه‎طلبان وارد عرصه شد و بعد نیز در خدمت روس‎های سفید و انگلستان در آمد) توانست به مقامهای مختلف برسد و زیباترین سند این قضیه عکس او در مقام محافظ شخصی وزیر مختار (سفیر) بلژیک در ایران می‎باشد. سیاست نخبه‎ستیزانة رضاخان، یا به بیان دیگر، دستگاه ترور و وحشت همه‎جانبه و سازماندهی شدة‌ حکومتی علیه رجال ایرانی دارای آثار زیانبار و مخربی بود. برخی از این آثار مخرب و زیانبار عبارت بودند از: 1. پیدایش فرهنگ دستوری و فرمایشی و ناامنی حرفه‎ای: از مهم‎ترین نتایج زیانبار اقدامات رضاخانی می‎توان به پیدایش نوعی فرهنگ دستوری و فرمایشی اشاره کرد که خلاف فلسفة‌ وجودی مشروطیت بود. همچنین تشدید روند تملق و چاپلوسی در بین صاحب‎منصبان حکومتی و ابراز نوکری و وفاداری بیشتر به رژیم به دلیل هراس و نگرانی از آینده شغلی و حرفه‎ای از جمله تعبات دیگر حکومت سرکوب رضاخانی است که با نگاهی هر چند گذرا به تاریخ آن دوران می‎توان به ابعاد مختلف آن پی برد. شاید بهترین شاهد این مدعا، افشاگریهای مخبرالسلطنه هدایت باشد که علی‎رغم حضور فعال و طولانی در خدمت شاهان مختلف و نیز دارا بودن سمت وزارت در حکومت پهلوی و روابط صمیمانه با شخص رضاخان که از لابلای خاطرات او مشهود است، با کمال راستی و البته احتیاط و محافظه کاری به بازگویی آنها پرداخته است: اسم حزب پیش پهلوی نمی‎شود برد، روزی در هیئت (دولت) فرمودند هر مملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یک نفره است … در این دوره از وکلائی چند صلب مصونیت شد، جواد امامی، اسماعیل عراقی، اعتصام‎زاده و رضای رفیع، کسی اسم شاه بر زبان می‎آورد یقه‎اش را می‎چسبیدند که منظورت چه بود و گاهی هر محملی که می‎خواستند به آن می‎بستند و راه دخلی برای مأمورین بود … در دوره پهلوی هیچکس اختیار نداشت، تمام امور می‎بایست به عرض برسد و به آنچه فرمایش می‎رود رفتار کنند و تا درجه‎ای اختیار نباشد مسئولیت معنی ندارد، برنامه و دستور برف انبار شده است و بسیار اتفاق می‎افتد که دستور تعقیب بسیار افکار را می‎کشد، کارمندان به اینکه کار را به دستور موافقت داده‎اند قانع می‎شوند و رجال صاحب اراده پیدا نمی‎شود. … مسئولین باید از امور بی خبر باشند. یکی از مسائلی که من به پهلوی خاطر نشان کردم این بود که عمال دولت در مسئولیت خود اختیار ندارند، مسئولیت بی‎ حدی اختیار معنی ندارد و بسیار امور است که پیش بینی آن مقدور نیست باید مأمور با مسئولیت صحت و مصلحت اختیار عمل برای خود داشته باشد، تصدیق مانندی فرمودند لیکن ترتیب اثری دیده نشد … از محمدتقی خان بردار، سردار اسعد که نماینده ملت بود سلب مصونیت شد، همچنین قوام‎الملک و محمدتقی خان را به قصر (زندان قصر) فرستادند … از برای هیچکس امنیت نیست … ذخایر در یک مرکز جمع شد اما امنیت به هیچوجه حاصل نشد، عدلیه آلت تدارک پرونده جنایت است … از سال هفتم و هشتم سلطنت پهلوی امیدها به یأس مبدل شد … پایه عدالت متزلزل شد و همه محسنات به این عیب نمی‎ارزد. 2. سرکوب واقعی مشروطه: این مطالب بهترین دلیل بر نابودی و سوختن اهداف مشروطیت می‎باشد، ضمن اینکه رفتارهای تروریستی و حذفی علیه افرادی چون مدرس، بهار و سرداراسعد بختیاری و … که از فعالان نهضت به شمار می‎رفتند و توقیف مطبوعات و تعطیلی احزاب و تهدید مجلس و نمایندگان و دهها اقدام دیگر همگی از تیرهایی بود که به خلاصی و مرگ واقعی نهضت انجامید. 3. حذف سرمایه های ملی و انسانی جامعه: بدون تردید سیاست حذف و خشونت رضاخان علیه چهره‎های نخبه و فرهیختة سیاسی و فرهنگی کشور موجب از دست رفتن سرمایه‎های عظیم ملی ایران زمین گردید که به طور مثال این مسئله راجع به امثال مدرس در بخش سیاسی، اجتماعی و مذهبی یا عشقی و فرخی و بهار در عرصة سیاسی و ادبی و … عیان و مشهود است. در بخش دیوانیان و سیاستمداران به چهره‎هایی برمی‎خوریم چون مستوفی و مصدق و … حتی افراد خبره، ولو وابسته به حکومت. باید توجه داشت که برخی از این افراد در نوع خود از سیاستمداران خبره و باقیمانده سنت دیوانیان باسابقه و کارکشته ایران بودند که در طول تاریخ بعد از اسلام توانستند با حفظ هویت ملی و میراث بزرگ دیوانسالاری اداری ایرانیان باستان به تطبیق شرایط مختلف با تاریخ و فرهنگ کشور اقدام نمایند. بدون شک از دست دادن آنان به زوال تدریجی آن میراث انجامید. رویدادی که در واپسین سالهای حکومت پهلوی دوم، به عیان آشکار شد. برخی دیگر از آثار سیاست مورد بحث حکومت پهلوی اول که به اختصار عبارت‎اند از: 1. نهادینه شدن خشونت علیه نخبگان؛ 2. پیدایش ناامنی در تمامی ابعاد برای نخبگان و اندیشمندان؛ 3. اخلال در مسیر تولید علم و اندیشه در علوم انسانی و وابستگی کشور در این شاخه‎ها تا به اکنون که دلیل اصلی آن عدم امنیت برای متفکران و روی آوردن به تقلید و اقتباس و ترجمة صرف بوده است. 4. پیدایش سازمانهای سرکوبگر پلیسی و طبقة نوین اشرافیت نظامی به دلیل محدودیت برای افراد مستقل و نیز تعلق و علاقه وافر رضاخان به نیروی قزاق. 5. مخالفت اندیشمندان و فرهیختگان ایرانی از هر قشر و گروه با حکومت پهلوی که به ویژه در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به روشنی نمایان بود و به قول «کلر بری یر»، تمامی این افراد حتی لائیک‎ها با اعتقاد به محوریت امام خمینی(ره) در نهضت، پشت سر وی جمع گردیدند. رویدادی که اندیشمند فرانسوی میشل فوکو، آن را «نمایان گردیدن ارادة جمعی یک ملت» خوانده است. در حقیقت، همانگونه که بلانشه گفته است، همه، جز انگلهایی که به راستی از رژیم ارتزاق می‎نمودند، حتی کسانی که مدتها با رژیم بودند و طرفدار سلطنت مشروطه، از یک ماه قبل (عاشورای 57) می‎گفتند: «مرگ بر شاه». سقــــوط ، مجموعه مقالات همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی ـ 1382 ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ بهار 1384 ، ص 589 منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

از اصلاحات آمریکایی تا قیام 15 خرداد 1342 - بررسی ریشه های قیام 15 خرداد

الف) مقدمه پس از کودتای 28 مرداد 32 هریک از نیروهای مبارز علیه دولت پهلوی به نحوی از انحا به حاشیه رانده شدند. آیت الله کاشانی منزوی و خانه نشین شد؛ گروه فدائیان اسلام با اعدام رهبران آن متلاشی گردید؛ مرجعیت دینی شیعه نیز که در دستان آیت الله بروجردی بود، تمایلی به شرکت در مسائل سیاسی نداشت. وضع به گونه ای بود که نیروهای مذهبی و قشر روحانی برای نردیک به یک دهه(از 32 تا 42) حضور فعال و چشمگیری در صحنه سیاسی کشور نداشتند. با درگذشت آیت الله بروجردی شاه شرایط را برای انجام اصلاحات مدنظر ایالات متحده مناسب دید و اصلاحات ارضی، تغییر قانون انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید را به مرجله اجرا گذارد. برخی از این اصلاحات به خصوص لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید، به لحاظ شکلی و محتوایی، مخالفت و اعتراض نیروهای مذهبی به رهبری امام خمینی را برانگیخت. رژیم برای مهار بحران، رهبر نهضت را دستگیر و زندانی نمود. در اعتراض به دستگیری امام، قیام و شورش عمومی مردم، سراسر کشور به ویژه شهرهای تهران و حومه، قم، مشهد، شیرلز و اصفهان و تبریز را فرا گرفت. این قیام ناگهانی توسط نیروهای سرکوبگر رژیم به شدیدترین حالت به خاک و خون کشیده شد و طبق آمارهای غیررسمی، حدود 20000 نفر به شهادت رسیدند. بسیاری بر این باورند که قیام 15 خرداد سال 42 را باید نقطه عطفی اساسی در مسیر شکلگیری انقلاب اسلامی ایران دانست. بر اساس این ادعا این قیام اوج تقابل میان ملت و دولت شاهنشاهی را به نمایش گذارد و بی تردید باید آنرا نقطه اوج بحران مشروعیت نظام شاهنشاهی قلمداد نمود. این رویداد آنچنان در تاریخ معاصر و انقلاب کشورمان از اهمیت برخوردار بوده است که حتی به طور مستقیم در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز از آن یاد شده و آمده است: «اعتراض در هم کوبنده امام خمینی به توطئه آمریکایی انقلاب سفید که گامی در جهت تثبیت پایه‌های حکومت استبداد و تحکیم وابستگی های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایران به امپریالیسم جهانی بود عامل حرکت یکپارچه ملت گشت و متعاقب آن انقلاب عظیم و خونبار امت اسلامی در خرداد ماه ۴۲ که در حقیقت نقطه آغاز شکوفایی این قیام شکوهمند و گسترده بود مرکزیت امام را بعنوان رهبری اسلامی تثبیت و مستحکم نمود و علی‌رغم تبعید ایشان از ایران در پی اعتراض به قانون ننگین کاپیتولاسیون (مصونیت مستشاران امریکایی) پیوند مستحکم امت با امام همچنان استمرار یافت و ملت مسلمان و به ویژه روشنفکران متعهد و روحانیت مبارز راه خود را در میان تبعید و زندان، شکنجه و اعدام ادامه دادند». در این روز ملت ایران به نام اسلام و برای اسلام به میدان آمدند و علیه نظام مستبد شاهنشاهی علم اعتراض برافراشتند. به باور بسیاری از مردم 15 خرداد را باید روز آغاز نهضت اسلامی ایران دانست چراکه در چنین روزی بود که ملت ایران در زیر بیرق اسلام و برای مقابله با دشمنان اسلام و قرآن وارد صحنه شدند و پشت رژیم ستمشاهی را به لرزه انداختند. امام خمینی خود در مناسبتهای گوناگون به اهمیت این رویداد بزرگ تاریخی در مسیر حرکت انقلاب اسلامی اشاره نموده اند و آن قیام را عامل اصلی درهم شکسته شدن قدرت ستمشاهی دانسته اند.[1] ب) نگاهی تاریخی به زمینه های شکلگیری قیام 15 خرداد پس از استعفای کابینه امینی شاه خواستار کسی بود که بی چون و چرا به وی وفادار باشد و توانایی اجرای اصلاحات گسترده‌ای را که مورد خواست دولت آمریکا بود، نیز داشته باشد. بنا بر این، یک روز پس از استعفای امینی، در ۳۰ تیرماه ۱۳۴۱، اسدالله علم به نخست وزیری گمارده شد. با نظر مساعد دولت آمریکا اسدالله علم به عنوان نخست وزیر ایران انتخاب شد. انجام اصلاحات مدنظر دولت آمریکا در ایران را باید اصلی ترین دلیل حمایت آمریکا و شاه از نخست وزیری علم دانست. بر این اساس تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را باید اولین اقدام بسیار مهم دولت علم در این راستا دانست. مصوبه‌ای که آشکارا قانون اساسی مشروطیت را نقض می‌کرد، و باعث شکلگیری تعارضات اساسی بین حکومت و ملت ایران شد. هر چند دولت در پی مخالفت‌ها و فشارهای شدید روحانیون و در راس آن امام مجبور به لغو مصوبه شد ولی این اقدام عقب‌نشینی موقت بود. زیرا رژیم مجبور بود برای بقای خود به خواسته‌های آمریکا جامه عمل بپوشاند. چنان‌که اندکی بعد از لغو مصوبه مذکور سعی در اجرای اصلاحات در قالب رفراندوم نمود. علما و روحانیون باز هم به رهبری امام در مقابل این عمل دولت واکنش نشان داده و آن را با دلایل قانونی رد و رفراندوم را تحریم نمودند. اما علی‌رغم این مخالفت‌ها “رفراندوم قلابی”[2] در ششم بهمن 1341 برگزار و ظاهرا مفاد آن تصویب گردید. بعد از رفراندوم رویارویی و تعارضات بین روحانیون و حکومت وارد مرحله تازه‌ای گردید. امام با استفاده از هر فرصتی مفاسد و فجایع رژیم را گوشزد کرده و به افشا‌گری می پرداختند. در این میان و با فرارسیدن ماه محرم بر شدت اعتراضات افزوده شد. تظاهرات وسیعی در روز عاشورا (1342/3/13) و روز بعد از آن تهران را فرا گرفت که با شعارهای ضد رژیم و حمایت از امام خمینی همراه بود. در برخی از شهرهای دیگر ایران نیز تظاهرات‌هایی صورت گرفت، علم به نیروهای انتظامی دستور داده بود به تظاهر کنندگان حمله کنند. در این میان تظاهرات شهر قم با توجه به موقعیت خاص آنکه از وجود رهبری اعتراضات در آن شهر ناشی می شد، از شکوه خاصی برخوردار بود. بویژه آن که قرار بود عصر همان روز امام در مدرسه فیضیه‌برای مردم سخنرانی نماید. این سخنرانی نقطه اوج تنش‌های ایجاد شده بین علما و مردم از یک سو و دولت و دربار از سوی دیگر می‌باشد. پیش از این سخنرانی، امام دولت علم را تهدید کرده بودند که در روز عاشورا، قم را تبدیل به صحرای کربلای ثانی خواهیم نمود. بخشی از سخنان آتشین و تاریخی امام خمینی در 13 خرداد 1342 (دهم محرم 1383): «الان عصر عاشورا است... گاهی که وقایع روز عاشورا را از نظر می گذرانم، این سئوال برایم پیش می آید که، اگر بنی امیه و دستگاه یزید بن معاویه تنها با حسین «علیه السلام» سر جنگ داشند، آن رفتار وحشیانه و خلاف انسانی چه بود که، در روز عاشورا نسبت به زنهای بی پناه و اطفال بی گناه مرتکب شدند؟ زنان و کودکان چه تقصیر داشتند؟ طفل شش ماهه ی« حسین علیه السلام» چه کرده بود؟ (گریه ی حضار) به نظر من آنها با اساس، کار داشتند. بنی امیه و حکومت یزید با خاندان پیامبر مخالف بودند. بنی هاشم را نمی خواستند و غرض آنها از بین بردن این شجره ی طیبه بود. همین سئوال این جا مطرح می شود که، دستگاه جبار ایران با مراجع سرجنگ داشت، با علمای اسلام مخالف بود، به قرآن چکار داشتند؟ به مدرسه فیضیه چکار داشتند؟ به طلاب علوم دینیه چکار داشتند؟ به سید 18 ساله چکار داشتند؟ (گریه حضار) سید 18 ساله با شاه چه کرده بود؟ به دولت چه کرده بود؟ به دستگاه جبار ایران چه کرده بود؟ (گریه شدید حضار) به این نتیجه می رسی که، اینها با اساس کار دارند؟ با اساس اسلام و روحانیت مخالفند. اینها نمی خواهند، این اساس موجود باشد. اینها نمی خواهند صغیر و کبیر ما موجود باشد. اسراییل نمی خواهد، در این مملکت قرآن باشد. اسراییل نمی خواهد، در این مملکت علمای اسلام باشند. اسراییل نمی خواهد، در این مملکت دانشمند باشد. اسراییل به دست عمال سیاه خود، مدرسه فیضیه را کوبید. ما را می کوبد. شما ملت را می کوبد. می خواهد اقتصاد شما را قبضه کند. می خواهد، تجارت و زراعت شما را از بین ببرد. می خواهد ، ثروتها را تصاحب کند. اسراییل می خواهد، به دست عمال خود آن چیزهایی را که مانع هستند، آن چیزهایی را که سد راه هستند، از سر راه بردارد. قرآن سد راه است، باید برداشته شود. روحانیت سد راه است، باید شکسته شود. مدرسه فیضیه و دیگر مراکز علم و دانش سد راه است، باید خراب شود. طلاب علوم دینیه ممکن است، بعدها سد راه بشوند، باید کشته شوند. از پشت بام پرت شوند. باید سر و دست آنها شکسته شود. برای این که اسراییل به منافع خودش برسد. دولت ایران به تبعیت از اغراض و نقشه های اسراییل به ما اهانت کرده و می کند». پ) شرح رویداد در سحرگاه 15 خرداد سال 1342، مزدوران رژیم ستمشاهی به خانه ی امام در قم یورش بردند و امام خمینی را که سه روز پیش از آن، به مناسبت عاشورای حسینی در مدرسه ی فیضیه، طی سخنان کوبنده ای پرده از جنایات شاه و اربابان امریکایی و اسراییلی او برداشته بود، دستگیر و دور از چشم مردم به زندانی در تهران(باشگاه افسران) منتقل کردند. امام خمینی در آن سخنرانی ضمن انتقاد شدید از رژیم ستمشاهی با مقایسه نمودن دولت پهلوی با دستگاه بنی امیه مردم را به مقاومت و قیام در برابر دستگاه ستمشاهی دعوت کرده بود. به دنبال انتشار خبر بازداشت امام اعتراضات گسترده‌ای در قم، تهران، ورامین، مشهد و شیراز برگزار شد که با شعارهایی بر ضد شاه و در طرفداری از امام همراه بود. ماموران نظامی که در نقاط مرکزی و حساس شهرهای قم و تهران مستقر بودند به روی تظاهر کنندگان آتش گشودند. تظاهرات در آن روز و دو روز بعد نیز ادامه یافت و هزاران نفر از مردم کشته و مجروح شدند. فجیع‌ترین حادثه، قتل عام دهقانان کفن‌پوش ورامینی بود که در پشتیبانی از امام راهی تهران شده بودند. مأموران نظامی در سر پل باقرآباد با آنها روبرو شده و با سلاحهای سنگین آنها را قتل عام کردند. ت)ریشه های اصلی شکل گیری قیام اگر بخواهیم منشا و خاستگاه اصلی وقوع قیام 15 خرداد را نام ببریم بی تردید باید متغیرهای بی شماری را دخیل نمائیم. با این وجود مجموعه عوامل تاثیرگذار در شکلگیری قیام 15 خرداد را می توان در یک دسته بندی کلی به سه دسته از عوامل سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تقسیم نمود. بی تردید هرکدام از این عوامل نقش اساسی در شکل داده به ریشه های قیام را داسته اند. 1- منشا سیاسی قیام: به باور بسیاری از اندیشمندان سیاسی ایران ازجمله مرحوم حمید عنایت در هیچکدام از تحولات سیاسی به وقوع پیوسته در ایران معاصر نمی توان نقش اصلی و اساسی مذهب شیعه را نادیده گرفت. بر این اساس خاستگاه اصلی بسیاری از تحولات واقع شده در ایران معاصر از جمله نهضت تنباکو، مشروطه و انقلاب ایران باید در متغیر مذهب شیعه جستجو نمود. بنا بر این، منشا و خاستگاه سیاسی قیام 15 خرداد به نقش و جایگاه روحانیت شیعه در جامعه ایران و همراهی مردم با آنها باز می گردد که در طی یکصدسال اخیر به دلیل سیاستهای غیراسلامی سلسله قاجار و خاندان پهلوی مردم را بر علیه آنها شورانده اند. در طی سالها درک شیعه از مسائل سیاسی به تدریج تغییر کرد. این تغییر عقیده به خاطر هوشیاری ایرانیان، واکنش نسبت به تغییرات اجتماعی و مهمتر از همه به لحاظ سیر تکاملی مرام شیعه از طریق اجتهاد است. از اینرو تفاسیر مربوط به دعوت به آرامش و فروتنی به سود روجیه ملارزه جویی و انقلابی کنار گذاشته شد. این رویه همان اصطلاح سیاسی کردن افکار مسلمانان کشورهای دیگر است که در ایران ابتدا برعلیه امتیاز تنباکو شکل گرفت؛ سپس افکار عدالت جویانه در انقلاب مشروطیت و قانون اساسی مشروطه تبلور یافت. اوج افکار واقعگرایانه در جنبش ملی شدن نفت پدیدار شد. اما مرحله بعدی به تدریج و به طور غیرمحسوس در کوران اصلاحات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی رژیم شکل گرفت و طی سه سال به قیام 15 خرداد 1342 منجر شد. 2- منشا اقتصادی قیام: باتوجه به تاثیر عوامل گوناگون در وقوع هر پدیده اجتماعی برای بررسی فیام 15 خردادنیز منشا و خاستگاه اقتصادی آن را باید جستجو نمود و طبقات اقتصادی شرکت کننده در قیام و اهداف اقتصادی آنها را مشخص نمود. اما باتوجه به حضور طبقات اقتصادی جامعه در قیام 15 خرداد به نظر می رسد هدف اقتصادی این قیام فراتر از اهداف یک طبقه اقتصادی بوده باشد؛ بلکه هدف آن تامین منافع اقتصادی همه اقشار جامعه بوده است. زیرا این منافع ازسوی آمریکا و رژیم شاه به مخاطره افتاده بود. بر این اساس تمام ساختارهای اقتصادی کشور در آن شرایط در راستای منافع دولت آمریکا و سیاست سدنفوذ آن دولت شکل گرفته بود به گونه ای که به منافغ افتصادی مردم ایران به کمترین شکل ممکن پرداخته شده بود. در تائید همین دیدگاه یکی از نویسندگان آمریکایی که خود کارشناس مسائل ایران است می نویسد: «انگیزه پیش برنده شاه تحکیم حاکمیت شخص خودش بود. ارتش همراه با انجام اقدامات اصلاحی عمده مهمترین وسیله دست یافتن به این هدفها بود. شاه دریافته بود که کمک خارجی ثمربخش ترین راه رسیدن به این مقصود است»[3] پس از کودتای 28 مرداد، عقد قرارداد کنسرسیوم نفت نمودار گستردگی غارت منابع ایران توسط غرب بود. در کنار این آمریکا در زمینه مالی نیز با انجام اقداماتی حضور همه جانبه خود را در صحنه مالی و اجتماعی ایران کامل نمود. با تصویب قانون جلب و حمایت سرمایه های خارجی مصوب هفتم آذر 1334 و قاون بانکداری مصوب دوازده بهمن همان سال، دولت ایران امتیازات بی سابقه ای برای سرمایه داران خارجی به ویژه مراکز مالی آمریکا قائل شد. اینگونه اقدامات تماماً برخلاف منافع مردم ایران و در راستای منافع دول غربی به خصوص دولت آمریکا قابل ارزیابی است. 3- منشا فرهنگی قیام: فرهنگ بیگانه برای نفوذ در قلمرو فرهنگی هر جامعه ای نیازمند بسترهای مناسب داخلی است. بیگانگان با برنامه ریزی دقیق طی چند مرحله و با استفاده از زمینه های داخلی، نفوذ خود را گسترش داده و تعمیق می بخشند. ابتدا با همزبانی و همدلی به تخریب باورهای بومی و مذهبی کشور مورد نظر می پردازند و در مراحل بعد، ارزشها و آرمانهای خود را جایگزین ارزشها و باورهای ملی و مذهبی این کشورها می سازند و در نهایت آنها را به انقیاد خود در می آورند. در ایران نیز چنین فرآیندی طی شد و در خلال تاریخ معاصر ایران برای تخریب باورهای دینی و ملی مردم، کوششهای گوناگونی به عمل آمد. تشکیل و تاسیس سازمانهای فراماسونری تنها یکی از این تلاشها بود که در دوران قبل از انقلاب مشروطیت فعالیتشان آغاز و به جذب چهره های سیاسی و فرهنگی جامعه برای ایجاد انحراف در نهضت پرداختند. این انجمن مخوغ و وابسته چنان در تار و پود سیاست ایران ریشه دوانیده بود که سیاستمداران کشوپر در دوران بدون عضویت در آن به مقامات عالی دست نمی یافتند. بیشتر نخست وزیران و وزرای آنها و دیگر دولتمردان رژیم فراماسون بودند و شمار لژهای فراماسونی ایران 30 و تعداد اعضای وابسته به آنها 1535 نفر اعلام شده است. پی نوشتها [1] - امام خمینی، صحیفه نور، ج19، ص 256. [2] - روز 6 بهمن 1341 برای شش اصل پیشنهادی شاه رأی گیری شد. در مدت اخذ رأی دو صندوق وجود داشت. یکی برای آرای موافق و دیگری برای مخالف. در تهران در همان دقایق اول این خبر چون بمبی صدا کرد که چند نفری که رأی مخالف در صندوق ها ریخته اند، مورد ضرب و شتم مأموران قرار گرفته و به زندان انتقال یافته اند. مخالفان به جای دادن رأی مخالف، از شرکت در رفراندوم خودداری کردند. در هر حال دولت اعلام کرد 000، 598، 5 نفر در رفراندوم شرکت و رأی مثبت دادند. آرای مخالف فقط 4015 رأی اعلام شد! [3] - گراهام فولر، قبله عالم؛ ژئوپولتیک ایران، ترجمه عباس مخبر، مرکز: تهران، 1377، ص244. منابع: - حمید عنایت، «انقلاب در ایران سال 1979، (تشیعف ایدئولوژی سیاسی انقلاب اسلامی)»، ترجمه منتظر لطف، درآمدی بر ریشه های انقلاب اسلامی، محموعه مقالات به کوشش عبدالوهاب فراتی، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، قم 1376، صص144-162. - آ.مراد، و دیگران، نهضت بیدارگری در جهان اسلام، ترجمه سید محمد جعفری، بی جا، شرکت سهامی انتشار با همکاری انتشارات فرهنگ، تهران، 1362. - امام خمینی(ره)، صحیفه نور - گراهام فولر، قبله عالم؛ ژئوپولتیک ایران، ترجمه عباس مخبر، مرکز: تهران، 1377 - جهانگیر آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ترجمه اردشیر لطفعلیان، تهران، 1376 - عباس خلجی، اصلاحات آمریکایی و قیام 15 خرداد، تهران: مرکز اسناد انفلاب اسلامی، 1381. - علیرضا ازعندی، روابط خارجی ایران، تهران: قومس، 1376. - سایت تبیان - سایت ویکی پدیا - سایت مرکز اسناد - سایت راسخون - سایت دانشنامه رشد - سایت نورپورتال منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

وقتی "ملیجک دربار" نقش قاتل را ایفا می کند - نگاهی به زندگی سیاسی اسدالله علم

مقدمه اسدالله علم را باید یکی از مشهورترین و در عین حال تاثیرگذارترین رجال دوران پهلوی دوم نامید. هرچند وی شهرتش را بیشتر مرهون مفاسد اخلاقی و رفتارهای ملیجک گونه اش در دربار پهلوی است لکن با مروری بر تاریخ معاصر کشور می توان ردپای وی را در بسیاری از وقایع مهم به ویژه در دهه 40 شمسی به نظاره نشست. قیام 15 خرداد 42 یکی از مهمترین وقایعی است که اسدالله علم در وقوع و به خاک و خون کشیدن آن نقش اساسی را ایفا نمود. وی که در دوران وقوع قیام 15 خرداد با پس نهادن علی امینی بر کرسی نخست وزیری تکیه زده بود یکی از تاثیرگذارترین اقدامات تاریخ معاصر ایران را از خود به یادگار گذاشت. توضیح آنکه به باور بسیاری از مورخین انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 را باید محصول جوشش خونهای پاکی دانست که در آغاز نهضت خمینی در نیمه خرداد سال 1342 خاک میهن را آبیاری نموده بود. کشتاری که علم در آن نقش اساسی ای را ایفا نموده بود. در این نوشتار ضمن مروری بر زندگینامه سیاسی علم به نقش آفرینی این چهره منفور تاریخ معاصر ایران پرداخته ایم. مروری بر زندگینامه سیاسی علم در سال 1298 شمسی در بیرجند متولد شد. وی متعلق به خاندان علم خزیمه[1] از کهن ترین خاندان‌های خراسان و پسر محمدابراهیم علم «محمد ابراهیم خان علم امیر قاینات» «شوکت الملک دوم» بود. پدرش در کودتای 1299 شمسی از متحدین اصلی رضاخان به حساب می آمد. او در پی این کودتا حکمران قائنات و سیستان و بلوچستان شد و چند دوره نیز وزارتخانه پست و تلگراف وتلفن را برعهده داشت‌. اسدالله علم در مرداد 1321 با دختر ابراهیم قوام ( قوام الملک شیرازی )[2] از رجال دوره رضاخان ازدواج کرد. امیراسدالله با اعمال نفوذ پدرش‌، در 1323، پیشکار مخصوص محمدرضا شاه شد و این سمت را تا اواسط 1326 حفظ کرد. به طور خلاصه زندگی سیاسی علم را میتوان اینگونه برشمرد: - در سال 1326 از سوی قوام السلطنه به فرمانداری کل سیستان وبلوچستان منصوب شد - در سال 1327 در کابینه دوم ساعد مراغه‌ای سمت وزارت کشاورزی را عهده‌دار شد. او این سمت را در کابینه رجبعلی منصور نیز حفظ کرد ودر کابینه رزم‌آرا وزیر کار شد. با قتل رزم‌آرا ونخست وزیری مصدق‌، علم از سوی شاه سرپرست اداره املاک ومستغلات پهلوی شد. - او درجریان کودتای 28 مرداد 1332 که به سقوط دولت مصدق انجامید، با عوامل جاسوسی انگلیس ازجمله برادران رشیدیان و شاپور ریپورتر هماهنگ بود و پس از کودتا وقدرت گرفتن شاه نیز در حلقة مشاوران شاه درآمد. - در فروردین 1334، علم در کابینه حسین علاء وزیر کشور شد. او در این سمت که تا فروردین 1336 ادامه داشت‌، استانداران و فرمانداران سراسر کشور را تعویض کرده و عناصر مورد اعتماد شاه را جایگزین ساخت‌. لایحه تأسیس ساواک در همین دوره تهیه و تقدیم مجلس شد. - علم در 27 اردیبهشت همان سال حزب مردم‌ را درچارچوب تحقق سیاست‌های انگلیس در ایران تشکیل داد. اما ریاست وی بر این حزب تنها تا پایان دوران نخست وزیری اقبال ـ شهریور 1339 ـ دوام یافت و به دنبال افتضاحات انتخابات تابستان 1339 ـ مجبور به استعفا از دبیرکلی حزب مردم شد. - امیراسدالله علم پس از عزل علی امینی از مقام نخست وزیری‌، در تیر 1341 مأمور تشکیل کابینه شد و تا اسفند سال بعد عهده‌دار این سمت بود. مهمترین رویداد این دوره تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود. این لایحه به دلیل آنکه ماهیت ضداسلامی داشت مورد اعتراض شدید روحانیون به ویژه امام خمینی‌(ره‌) قرار گرفت و اوجگیری مخالفت‌های مردمی سبب شد تا علم از اصرار بر تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی عقب نشینی کرده و لغو آن را در آذر 1341 اعلام نماید. - برگزاری رفراندم ششم بهمن 1341 و تحریم آن توسط مردم‌ - کشتار طلاب در مدرسه فیضیه قم در فروردین 1342 - بازداشت حضرت امام خمینی در 15 خرداد 1342 و سپس سرکوب خونین قیام پانزده خرداد - علم پس از استعفا از نخست وزیری‌، در اسفند 1342، به ریاست دانشگاه پهلوی شیراز منصوب شد واین سمت را تا 1345 حفظ کرد . - وی در 19 آبان 1345 وزیر دربار پهلوی شد. وی همزمان چندین مقام تشریفاتی دیگر از جمله آجودانی مخصوص محمدرضا شاه‌، نمایندگی ویژه شاه در هیأت مدیره بنیاد پهلوی‌، عضویت درهیأت مدیره بنگاه ترجمه و نشر کتاب‌، مدیریت عامل کمیته پیکار با بیسوادی‌، عضویت در هیأت مدیره سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی و دبیرکلی «حزب مردم‌» را به تدریج برعهده گرفت‌. - در سال ۱۳۴۷ پزشکان متوجه شدند که علم به گونه‌ای از سرطان خون مبتلا است و بین ۵ تا ۱۵ سال زنده می‌ماند. - علم برای معالجه بیماری سرطان خون در تاریخ ۲۹ تیر ۱۳۵۶ کشور را ترک کرد. در ۱۳ مرداد ۱۳۵۶ هنگامی که دوران نقاهت را در جنوب فرانسه سپری می‌کرد شاه تلفنی از او خواست که استعفا دهد و به جای او امیرعباس هویدا به وزارت دربار منصوب شد که باعث شگفتی علم شد. - وی در ساعت 11 روز جمعه 25 فروردین 1357 در بیمارستانی در نیویورک درگذشت‌. روز بعد جسدش به تهران انتقال یافت و روز یکشنبه 27 فروردین 1357 در اقامتگاه خانوادگی خاندان علم در حرم مطهر حضرت رضا(ع‌) به خاک سپرده شد. جایگاه علم در دربار پهلوی و نفوذ اخلاقی و سیاسی بر شاه علم را باید صاحب نفوذترین فرد در دربار پهلوی دوم دانست به باور بسیاری قرابت شاه با علم از حد نزدیکی های کاری گذر کرده بود به نحوی که آنها قرابتهای روحی با یکدیگر دست پیدا کرده بودند. جایگاه علم در دربار به نحوی بود که بسیاری از عزل و نصبهای شاه تحت تاثیر تحریک اسدالله علم به وفوع می پیوست. بر این اساس وی در دوران مسئولیت خود در دربار در بسیاری از امور کشور به صورت غیرمستقیم دخالت می کرد. به اعتفاد بسیاری از ناظرین و حاضرین در دربار پهلوی برکناری سرلشکر پاکروان رئیس ساواک و انتصاب سپهبد نصیری به ریاست این سازمان تنها یکی از تاثیرات علم بر تصمیمات مهم شاه بوده است. البته در پرداختن به چرایی این قرابت میان شاه و علم نقلهای گوناگونی مطرح شده است. تهیه بساط فساد محمدرضا شاه چه در عرصه سیاسی و چه در عرصه اخلاقی توسط علم به عنوان یکی از اصلی ترین دلایل نزدیکی میان دو مطرح شده است. توضیح آنکه علم تمام توان خود را برای تثبیت دیکتاتوری محمدرضا به کار بسته بود به گونه ای که دوران وزارت درباری علم بسیاری از نهادهای کشور که باید به لحاظ قانونی حداقل استقلال را از دربار می داشتند به تلاشهای خبیثانه علم و حمایتهای شاه در نفوذ کامل دربار قرار گرفته بودند. تغییر رئیس ساواک را باید از بدیهی ترین نمونه های اینگونه از تلاشها قلمداد نمود. با انتصاب‌ نصیری به ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور این نهاد به مراتب بیشتر از گذشته تحت کنترل و نظارت مستقیم دربار شاه درآمد. در مراحل بعد به تدریج وزارتخانه‌های خارجه‌، دفاع‌، کشور و نفت نیز تحت نفوذ و کنترل مستقیم دربار درآمدند. علم به عنوان تنظیم کننده این نوع ارتباط، در تمام سال‌های وزارت خود در دربار، رابطه با مأموران سیاسی و اطلاعاتی انگلیس را در ایران حفظ کرد. او در این سالها عامل تحکیم منافع انگلیس در ایران بود و بادولتمردان و سفرای امریکا نیز رابطه صمیمانه‌ای برقرار کرده بود. اکثر مورخان و نویسندگانی که راجع به مفاسد اخلاقی امیر اسدالله علم وزیر پیشین دربار شاهنشاهی قلم زده‌اند، به تبعات این مفاسد و از جمله برخوردهائی که گهگاه میان وی با اعضای خانواده و یا با بعضی درباریان پیش می‌آمده اشاره کرده‌اند. یکی از این تبعات، سیلی محکمی است که علم از ثریا همسردوم شاه دریافت کرد. به گفته مورخان وقتی از ثریا راجع به این سیلی سؤال شد، ‌وی به فساداخلاقی علم و نقش او در تشدید مفاسد اخلاقی شاه اشاره کرد. یکی از جنبه‌‌های زندگی خصوصی علم، اشتهار وی به فساد اخلاقی است. بنابر آنچه از فحوای اسناد و نوشته‌های آن دوره بر می‌آید اسدالله علم به رغم تأهل هیچگونه تعهد اخلاقی رادر برابر همسرش نداشته و از همان اوایل ورودش به دربار به فساد اخلاقی روی آورده است. گو اینکه به شهادت نوشته‌های خود او در سالهایی هم که هنوز در بیرجند و قاینات به سر می‌برد به این گونه اعمال غیر اخلاقی دست می‌یازیده است. در همان آغاز ورودش به خدمت محمد‌رضا شاه، نام علم را در لیست گروه کثیری از افراد می‌یابیم که با اشرف پهلوی رابطه نامشروع داشته‌اند. علم و کشتار مردم در 15 خرداد 42 قیام 15 خرداد و نقش آفرینی جنایتکارانه اسدالله علم در آن را باید یکی از مهمترین رویدادهای تاریخی زندگی سیاسی اسدالله علم به شمار آورد. با کنار گذاشتن علی امینی از کرسی نخست وزیری دیگر تمام شرایط برای ارتقاء اسدالله علم وفادارترین نوکر شاه به پست مهم نخست‌وزیری آماده شده بود. علم از تیر 1341 تا اسفند 1342 در یک برهه بسیار حساس و بحرانی بر مقام نخست‌وزیری تکیه زد تا چنانکه مطلوب آمریکائیان بود برنامه اصلاحات پیشنهادی آنان را به مورد اجرا بگذارد و مخالفان سیاسی حکومت را از پیش رو بردارد. اجرای برنامه انقلاب به اصطلاح سفید در همین دوران آغاز شد و برغم مخالفت‌های گسترده مردمی، در 6 بهمن 1341 علم با برپایی رفراندوم نمایشی خون مردم را بیش از پیش به خروش آورد. همزمان با اعتراض مردم و روحانیت به این اقدام دولت شاه در ششم خرداد 1342 طی نطقی در کرمان روحانیون را به دزدان، غارتگران و حیوانات نجس تشبیه کرد. امام خمینی در 13 خرداد، شاه را مورد حمله قرار داد و انقلاب سفید وی را، انقلاب سیاه خواند. با اقدام انقلابی امام سیاست خشونت آمیز دستگاه پهلوی توسط اسدالله علم به مرحله اجرا گذارده شد. با دستور اسدالله علم تمام مراسم مذهبی و سوگواری محرم درشهرهای قم و تهران مورد تهاجم قرار گرفت و .طی روزهای 13 و 14 خرداد 1342 تعداد زیادی از وعاظ و روحانیون دستگیر شدند. [3] علی‌نقی عالیخانی درباره چگونگی برخورد اسدالله علم نخست‌وزیر با تظاهرکنندگان 15 خرداد 1342 می‌نویسد: «علم در روزهای حساس قیام 15 خرداد با مقام‌های انتظامی پیوسته در تماس بود و خود از کلانتری‌های مناطق حساس شهر سرکشی می‌کرد و به همه مسئولان هشدار می‌داد خود را برای رویارویی با آشوبی بزرگ آماده کنند. به این سان هنگامی که در بامداد روز 15 خرداد 1342 تظاهرات در اطراف بازار تهران آغاز شد علم ‌آمادگی کامل داشت و به رئیس شهربانی وقت سپهبد نصیری تلفنی دستور تیراندازی داد و در برابر تردید نصیری یادآور شد که این دستور را به عنوان نخست‌وزیر می‌دهد و نامة مؤید این دستور را نیز بی‌درنگ برای او خواهد فرستاد. خود نیز پس از ساعتی به دفتر نصیری رفت و از نزدیک شاهد وضع روز بود. این خونسردی و قاطعیت علم اثر بسیار مثبتی داشت و مسئولان انتظامی توانستند در چند ساعت به این غائله پایان دهند و تظاهر‌کنندگان را به شدت سرکوب کنند.» پی نوشتها [1] - خاندان خزیمه علم یا خاندان علم، حکمرانان عرب تباری بودند که قرن‌های متمادی، در منطقه قهستان (قاینات) و سیستان حکمرانی می‌کردند. در میان با نفوذترین افراد این طایفه می‌توان از اسماعیل خان خزیمه، امیر علم خان اول، امیر علم خان سوم، امیر اسماعیل خان شوکت الملک، امیر محمد ابراهیم خان علم و امیر اسدالله علم نام برد [2] - وی از اعیان و اشراف و مالکین عمده‏ى فارس بود. در حالیکه تنها بیست ساله بود پدرش کشته شد و تمام مناصب و القاب پدر به او داده شد و قوام‏الملک نام گرفت. در فارس مرجعیت پیدا کرد و مامورین عالى‏رتبه‏ى دولت ناچار بودند براى حفظ و ابقاء خویش، با وى از در دوستى و مودت برآیند. وی در سال 1348 در سن 80 سالگى در تهران درگذشت. از وى دو دختر و دو پسر باقى ماند. دامادهاى وى عبارت بودند از امیراسدالله علم و دکتر على‏اصغر نفیسى استاد دانشگاه و فرزندان ذکور وى على و محمدرضا نام داشتند که اولى مدت کوتاهى همسر اشرف پهلوى بود و دومى به مصاهرت سرلشکر ظفرالدوله مقدم درآمد. خانواده قوام‏الملک که از مالکین عمده فارس بودند وابستگى کامل به انگلستان داشتند. نزدیکى قوام‏الملک به انگلیسها به حدى بود که رضاشاه روز هشتم شهریور 1320 براى تحصن در سفارت انگلیس قوام‏الملک را نزد ریدرز بولارد وزیر مختار انگلیس فرستاد و از وى براى او تقاضاى پناهندگى کرد ولى بولارد به این تقاضا روى خوش نشان نداد و گفته بود در ایران نقاطى وجود دارد که روس و انگلیس هرگز وارد آنجا نخواهند شد مانند یزد و اصفهان و کرمان و بهتر است شاه به یکى از این شهرها سفر کند. [3] - برخی از دستگیرشدگان عبارت بودند از : مرتضی مطهری، مکارم شیرازی، حسین غفاری، محمد تقی‌واحدی، مصطفی طباطبائی قمی، عباسعلی اسلامی، حسین خندق‌آبادی، عزالدین زنجانی، علی‌اصغر اعتمادزاده، عبدالکریم هاشمی‌نژاد، فرج‌الله واعظی، احمد حسینی همدانی، علی موحد ساوجی، محمد‌حسن بکایی،‌ عیسی اهری، اثنی‌عشری و سید‌محمد صدری. منابع: - مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول، اسدالله علم و سلطنت محمد‌رضا پهلوی، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌‌های سیاسی، 1379. - مظفر شاهدی،‌زندگانی سیاسی خاندان علم، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1377. - سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی - سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران - حسین فردوست، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، 2 جلد، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1370. - خبرگزاری فارس - سایت باشگاه اندیشه منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

دستهای فرو رفته در خون

با خروج محمدرضا شاه از ایران در 26 دی 1357، احتمالِ بازگشت امام خمینی به ایران در اولین فرصت، قوت گرفت. اندک زمانی بعد امام طی سخنانی بر آن تصریح و تأکید کرد و ورود به ایران را پس از سالها تبعید و دوری از وطن در زمانی بسیار نزدیک حتمی دانست. تصمیم امام و حمایت و همراهی سراسری مردم ایران از این امر، دولت و حاکمیت را به وحشت انداخت. زیرا شاپور بختیار در مقام نخست‌وزیر به خوبی می‌دانست که با حضور امام در ایران و مخالفت گستردة مردم با تداوم حکومت پهلوی، دیگر جایی برای او، صاحب‌منصبان و کارگزاران مملکتی نیست و طومار آنها یقیناً پیچیده خواهد شد. از اینرو فعالیت برای جلوگیری از بازگشت ایشان به ایران در رأس تلاشهای دولت قرار گرفت. در این مسیر، بستن فرودگاه بین‌المللی مهرآباد اولویت اول گردید و براساس آن از بامداد 4 بهمن 1357 باند فرودگاه بسته شد تا هیچ هواپیمایی نتواند از تهران برای بازگرداندن امام به پاریس سفر کند. بدین‌ترتیب باند فرودگاه و اطراف آن با تانک و زره‌پوش و استقرار مأموران فرمانداری نظامی به کلی مسدود و محاصره شد. اقدام رژیم سبب برخاستن اعتراضات وسیع مردمی علیه حکومت گردید و تظاهرات بسیاری را در پی آورد. بدین‌ترتیب راهپیمایی‌های متعددی در تداوم مخالفت با حکومت شکل گرفت و برپا گردید که مایة اصلی آن‌ها شعار علیه حکومت و دولت و شخص بختیار بود و ضمن آن بازگشایی فرودگاه و بازگشت امام خمینی را خواستار شدند. در اعتراض، در این میان روحانیون نیز در مسجد دانشگاه تهران تا بازگشایی فرودگاه، تحصن کردند که مورد توجه اقشار مختلف مردم به خصوص دانشگاهیان قرار گرفت و همراهی آنها را به دنبال داشت. سرانجام فشار اعتراضات مردمی نتیجه بخشید و دولت را بر آن داشت تا به نوعی برای فرونشاندن دامنه اعتراضات، قول بازگشایی را بدهد، طوری که نخست‌وزیر صراحتاً اعلام نمود که فرودگاه از 9 بهمن 1357 برای بازگشت امام خمینی باز است. این سخنان باعث شد تا مردم انقلابی ایران برای ورود رهبرشان لحظه‌شماری کنند و هر روز مهیای حضور ایشان گردند. آنچه شایان ذکر است، همت و تلاش جانانة مردم در مبارزه و مخالفت علیه رژیم و تصمیمات آن در زمینة منع ورود امام به ایران است که عزمی همگامی و عمومی را رقم زد و در نتیجة آن تظاهرات بسیاری به راه افتاد و تقابل مسلحانة نظامیان را در پی آورد. از جمله برجسته‌ترین اعتراضات و مخالفت‌ها علیه رژیم و تصمیم بستن فرودگاه مهرآباد، در روز هشتم بهمن 1357 صورت گرفت. در این روز تهران به صحنه‌ای از جنگ‌های خیابانی تبدیل شد. شلیک گلوله‌ها بسیاری را مجروح و عده‌ای نیز به شهادت رساند به گونه‌ای که از بیمارستانها حدود 40 شهید و 300 زخمی گزارش شد. برخی آن را «یکشنبة خونین» نامیدند و خونین‌ترین حادثه پس از 17 شهریور شمردند. در این روز اقشار مختلف در حرکت به سمت دانشگاه برای پیوستن به تحصن روحانیون در مسجد دانشگاه بودند که مأموران فرمانداری نظامی علیه آنها وارد عمل شدند. در نتیجه از ساعت 13 درگیری میان انقلابیون و نظامی‌ها آغاز گشت که تا حدود 9 شب تداوم داشت. علاوه بر خبرنگاران داخلی، تعدادی از عکاسان، فیلمبرداران و خبرنگاران خارجی نیز شاهد این قضایا بودند و حتی برخی از آنها نیز همچون خبرنگاری ایتالیایی با اصابت دو گلوله به سینه و شانه مجروح شدند. همچنین دو خبرنگار و فیلمبردار خارجی دیگر از جمله یک فرانسوی نیز کشته شدند. دیوید بارنت عکاس 33 سالة آمریکایی در آن زمان، و دو عکاس فرانسوی به نام‌های الیور رِبات و آلن مینگَم در آن روز در کنار هم، شاهد اتفاقات آن روز خونین بودند. بارنت از جمله عکاسانی است که از این روز بیش از 20 عکس گرفته است و صحنه‌های مختلفی از درگیری‌ها و فرار و گریز مردم از چنگ نظامیان را به تصویر کشیده است. از برجسته‌ترین عکس‌های او در این روز، عکسی است که کف دستهای خونین جوانی گریان را به نمایش می‌گذارد که از خون جسم شهیدی به خون غلطیده در مقابل دانشگاه تهران رنگین گشته است. در این عکس علاوه بر جوان یاد شده، دستهای دو نفر دیگر در پشت سر و کنار او، دیده می‌شود که کم و بیش به خون آغشته شده‌اند که می‌توان با توجه به دیگر تصاویر منتشره از انقلاب اسلامی چنین نتیجه گرفت که به رخ کشیدن خون شهیدان و مجروحان در شکل دستهای خون‌آلود، وسیله‌ای برای آگاهی بخشی به آحاد مختلف مردم بوده است تا همگان دریابند که مأموران نظامی و انتظامی رژیم با خشونت و به کارگیری سلاح به تقابل با انقلابیون می‌پردازند. یا به عبارت دیگر عموم ناظران وقایع مطلع شوند که مردان و زنانی از این سرزمین به سبب مخالفت با حاکمیت پهلوی، در خون خویش غلطید و جسم و جان خویش را فدای باور و اندیشة خویش نموده‌اند. خوشبختانه دیوید بارنت عکاس تصویر مورد نظر (حاضر) با نگارش یادداشتهای روزانه‌ و بیان خاطرات خویش از برخی سوژه‌های عکاسی‌هایش، در نقش یک شاهد عینی تصویر نسبتاً ملموسی را از چگونگی وقوع صحنة عکس حاضر ارائه نموده است. در بخشی از یادداشتهای او دربارة وقایع خونین روز 8 بهمن 1357 / 28 ژانویه 1979، آمده است: «یکشنبه [8 بهمن 1357] روز بیکاری و استراحت من است. آسمان آفتابی است و به نظر می‌رسد که تقریباً تهران در وضعیتی عاری از خشونت به سر می‌برد. احساس خستگی و کسالت می‌کنم از اینرو نیاز دارم تا دوباره کسب انرژی کنم. پس وسایل عکاسی را در اتاقم می‌گذارم و برای یک پیاده‌روی تفریحی، فقط با یک دوربین لِیْکا و یک جفت حلقه فیلم کُداک در جیب، بیرون می‌روم. مردم برای گشت و گذار در حال پرسه‌زدن هستند. از زمانی که به تهران وارد شده‌ام اوضاع را به این آرامی ندیده‌ام. اما وضعیت به سرعت تغییر می‌کند. نزدیک دانشگاه تهران تعدادی از گاردی‌های کاخ [گارد شاهنشاهی] سوار بر یک کامیون نظامی، تصمیم گرفتند که پیش از فرود هواپیمای آیت‌الله [خمینی]، آخرین قدرت‌نمایی‌شان را به مردم نشان دهند. آنها با تهدید در میان جمعیت حرکت کردند. در مقابل مردم به آنها طعنه و توهین نثار نمودند. گاردی‌ها با گلوله به آنها پاسخ دادند و کورکورانه به سوی دسته‌ها و جمعیت مردم آتش گشودند. کودکی بر زمین می‌افتد. پس از شلیک گلوله‌ها، سربازان آنجا را ترک کردند و مردم را در فضایی از غم و اندوه پشت سر خویش برجا نهادند. مردان گریه می‌کنند. دوستانِ آن قربانی جوان به سمت پیکرش می‌دوند و دستهای خویش را در خون او که تازه‌ترین شهید انقلاب است، فرو می‌برند. در ادامه آنها به سوی پائین خیابان در جهت من سرازیر می‌شوند و در حالی که دستانشان را بالا گرفته‌اند، شعار سرمی‌دهند. خون تر و تازه در کف دستان گشودة آنها زیر برق آفتاب می‌درخشد. رنگ آن خون به قرمزی هر آنچه است که تاکنون دیده‌ام. پشت سر تظاهرکنندگان، مرد میان‌سالی روی تیر چراغ برق ایستاده و چشمانش از اشک لبریز گشته است. رسیدن به پایان چنین روز آرامی با یک چنین کشتاری، همه را بهت زده می‌کند». جعفر گلشن روغنی

شاه از سرطان خود اطلاع نداشت

از آنجا که ایادى (پزشک مخصوص شاه) مى دانست شاه ورقه هاى توضیحى داخل بسته هاى دارو را طبق عادت مطالعه مى کند، داروهایى که براى مهار بیمارى شاه لازم بود را در بسته هاى داروهاى دیگر براى او مى فرستادند تا متوجه موضوع نشود. این راز حتى از اسدالله علم نیز پنهان نگاه داشته شد و او تا پایان عمرش در سال ۱۳۵۶ ماهیت بیمارى شاه را نمى دانست. اسدالله علم وزیر دربار پهلوى در یادداشت هاى روز ۲۲ مهر ۱۳۵۳ خود نوشته است: «صبح شرفیاب شدم. خوشبختانه گزارش سلامتى شاهنشاه [از فرانسه] رسید. خوشوقت شدند ولى به روى خودشان نیاوردند. چنان که قبلاً نوشته بودم [گزارش ها] ظاهراً راجع به سلامتى من است!» اشاره علم به جواب آزمایش هایى بود که در فرانسه بر روى نمونه مایع مغز استخوان شاه انجام شد تا احتمال ابتلاى او به سرطان به دقت بررسى شود. پزشکان پس از معاینه شاه و آزمایش هاى گوناگون به این نتیجه رسیده بودند که او به نوعى سرطان لنف مبتلا است، اما به پیشنهاد دکتر ایادى پزشک مخصوص شاه، ماهیت بیمارى را از او پنهان نگاه داشتند. حتى علم که در آن هنگام نزدیک ترین دستیار و دوست شاه بود از حقیقت مطلع نشد. ملکه نیز تا چند سال بعد از ماهیت بیمارى شاه اطلاع نداشت. در واقع چنانکه ماروین زونیس نویسنده کتاب «شکست شاهانه» توصیف کرده است: «درست همان طور که شاه نظامى ساخته بود که در آن حقایق سیاسى را از او پنهان نگاه مى داشتند، در مورد بیمارى او نیز همین شیوه به کار گرفته شد.» ابتلا به چنین بیمارى خطرناکى براى شخصى با ویژگى هاى روانى شاه تاثیرى تعیین کننده داشت. او که از دوران کودکى خود را مورد لطف ویژه خداوند مى دانست، ناگهان گرفتار بیمارى اى شده بود که نشان مى داد همه آنچه «لطف خدا» تلقى کرده توهمى بیش نبوده است. بسیارى از ناظران عقیده دارند با وجود اینکه شاه ماهیت واقعى بیمارى خود را به درستى نمى شناخت، دریافته بود که به بیمارى خطرناکى مبتلا شده و همین موضوع انگیزه و توان روحى او را به تدریج نابود کرد. در واقع یکى از چند دلیلى که شاه را در هنگام بروز انقلاب اسلامى درهم شکسته و بى تصمیم تبدیل کرده بود، همین بیمارى و تاثیر روحى ناشى از آن بوده است. نخستین بارى که شاه متوجه نشانه اى از بیمارى خود شد، در تعطیلات نوروز ۱۳۵۳ در ساحل کیش بود. او یک روز هنگامى که در ساحل قدم مى زد متوجه وجود تورمى در زیر قفسه سینه خود شد و موضوع را با دکتر ایادى در میان گذاشت. علم خاطره آن روز را چنین ثبت کرده است: «(یادداشت روز ۲۰ فروردین) صبح از منزل خودم در کیش به کاخ رفتم. خیلى خوشحال و سرحال بودم. منتظر تشریف فرمایى اعلیحضرت بودم که یقین داشتم باید خوشحال باشند، چون دیروز بعدازظهر و دیشب را به حمدالله خوش گذرانده اند. ایادى طبیب مخصوص پائین آمد. مرا به گوشه اى خواست و در گوشم گفت باید پروفسور برنار، طبیب متخصص خون را از فرانسه بخواهى که بیاید شاهنشاه را معاینه کند. گفتم براى چه؟ نگفت، فقط گفت لازم است. واقعاً جهان در دیده من تیره و تار شد… شاهنشاه پائین آمدند. به ظاهر سرحال بودند ولى من مناسب ندیدم که آنجا سئوالى بکنم. در اتومبیل به من فرمودند: «آخر دو هتل دیگرى که قرار بود اینجا بسازیم چه مى شود؟ عجله کنید، من مى خواهم زودتر این کارها را تا زنده هستم ببینم.» بیشتر از این فرمایش شاه نگران شدم که خدایا موضوع چیست... (یادداشت روز بعد:) صبح شرفیاب شدم. اولین سئوالى که در تنهایى از شاهنشاه کردم همین مسئله سلامتى بود... عرض کردم... به من بفرمائید چه باک دارید؟ فرمودند طحالم مثل این که بزرگ شده و چون مرکز تولید خون است باید ببینم در سیستم خونى من تغییرى به وجود آمده یا نه؟ عرض کردم مرا که نیمه جان کردید! این که مطلبى نیست!» پروفسور برنار به همراه دکتر ژرژ فلاندرن چند هفته بعد به دعوت وزیر دربار به تهران آمدند و شاه را در کاخ سلطنتى معاینه کردند. شاه براى جلوگیرى از انتشار هر نوع شایعه حاضر نشد به هیچ بیمارستانى مراجعه کند و بنابراین پزشکان ناچار بودند نمونه هاى آزمایشگاهى او را همراه خود ببرند. با وجود این هر دو در معاینه بالینى فوراً متقاعد شدند که شاه به نوعى سرطان غدد لنفاوى مبتلا شده است. دکتر ایادى آنها را از به کار بردن لفظ سرطان یا لوسمى ممنوع کرد و آنها بیمارى را براى شاه «ماکرو گلوبولنمیا والدنستروم» معرفى کردند. دامنه پنهانکارى در مورد بیمارى شاه بسیار گسترده بود. ابتدا قرار شد نمونه هاى آزمایشگاهى که از شاه گرفته مى شود، به نام علم (که اتفاقاً او هم به سرطان خون مبتلا بود) به فرانسه فرستاده شود و پاسخ هم به نام او باشد تا کسانى که در جریان امر قرار مى گیرند یا سرویس هاى اطلاعاتى کشورهاى خارجى به بیمارى شاه پى نبرند. حتى از آنجا که ایادى مى دانست شاه ورقه هاى توضیحى داخل بسته هاى دارو را طبق عادت مطالعه مى کند، داروهایى که براى مهار بیمارى شاه لازم بود را در بسته هاى داروهاى دیگر براى او مى فرستادند تا متوجه موضوع نشود. این راز حتى از علم نیز پنهان نگاه داشته شد و او تا پایان عمرش در سال ۱۳۵۶ ماهیت بیمارى شاه را نمى دانست. پزشکان فرانسوى سه سال بعد تصمیم گرفتند شهبانو فرح را در جریان امر قرار دهند. بنابراین هنگامى که او براى شرکت در کنفرانسى به آمریکا رفته بود و در بازگشت چند روزى در پاریس ماند، برنار در دیدارى محرمانه او را از بیمارى شوهرش آگاه کرد. گفته مى شود شاه پس از خروج از کشور در جریان انقلاب و در مدتى که به همراه خانواده اش در کشورهاى مختلف سرگردان بود، در مصرف داروهاى مهارکننده بیمارى اش سهل انگارى کرد و همین مسئله باعث شد بیمارى او از کنترل خارج شود و به مرگش بینجامد. شاید او اگر از ماهیت بیمارى اش آگاه بود، چنین سهل انگارى نمى کرد، چنانکه اگر از واقعیت هاى سیاسى کشور با خبر نگه داشته مى شد، شاید آن همه خبط سیاسى و اقتصادى در چند سال آخر سلطنتش مرتکب نمى شد.سرشت دیکتاتورى به راستى همه چیز انسان را نابود مى کند. منبع: روزنامه شرق منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

فرجام آخرین فرمانده ارتش شاه

اعلام بیطرفی ارتش منجر به فروپاشی ارتش شد و بعد از مدتی امیران سر از پاریس درآوردند و ارتشبد قره‌باغی بعد از استفعای نخست‌وزیر استفعا داده و از کشور گریخت و در سال 1376 در اروپا در گذشت. ارتشبد عباس قره باغی در سال 1297ش. در تبریز متولد شد. پدرش میرزا کریم­خان شغل تجارت داشت و مانند بسیاری از مردم ساکن آذربایجان در زمره مهاجر زادگانی بود که اجداد او پس از جنگ­های معروف ایران و روسیه به ایران مهاجرت کردند و در تبریز اقامت کردند. عباس پس از انجام تحصیلات ابتدائی، وارد دبیرستان رشدیه شد و تا کلاس چهارم در این دبیرستان بود و از سال پنجم وارد دبیرستان نظام تبریز گردید و در سال 1315ش. دیپلم نظام گرفت و وارد دانشکده افسری شد. ورود قره باغی به سال اول دانشکده افسری مقارن بود با بازگشت محمدرضا از سوئیس به ایران سی نفر برای تشکیل کلاس و دسته مخصوص ولیعهد انتخاب شدند که قره­باغی به همراه علی قوام و فردوست جزء دانشجویان دسته مخصوص بودند. قره­باغی در دانشکده افسری تا می‌توانست خود را به ولیعهد نزدیک کرد، حتی در سال های پس از آغاز جنگ جهانی، او هرگز وارد دسته‌بندی‌های ارتش نشد و همواره کنار محمدرضا ماند. قره باغی هرگز با ولیعهد وارد بحث و گفت‌وگو نمی‌شد و او را نصیحت نمی‌کرد، در مقابل او ابراز عقیده و وجود نمی‌نمود و همین مشخصه‌ها بود که قره باغی را از سال 1315 تا 1357 به مدت 42 سال به صورت فرد مورد اعتماد شاه درآورد و ارتش شاه را در 1357 از هم فرو پاشید؛ زیرا او اهل ابتکار و پیشنهاد و رأی دادن نبود. در واقع قره باغی در میان فرماندهان نیروهای مختلف ارتش از نفوذ و اعتبار زیادی برخوردار نبود و شاید به همین دلیل بود که شاه او را بر فرماندهان دیگر ارتش ترجیح داد. فردوست در این باره می‌نویسد: «با عباس قره باغی از سال 1315ش به علت هم دوره بودن در دانشکده افسری... آشنا شدم ... او به علت اینکه فوق العاده خوش خط بود، ‌در سال 1315ش. در دانشکده افسری، منشی مخصوص محمدرضا شد و این آشنایی را تا انقلاب حفظ کرد و محمدرضا اکثراً مشاغلی نزدیک به خود به او می‌داد.» فردوست می‌نویسد: «... محمدرضا مرا احضار کرد و گفت که یک واحد مستقل با نام خاص برای حفاظت کاخ شخصی من و محوطه و درب محوطه تشکیل دهید... اولین کاری که من در اجرای این دستور کردم، انتخاب سرگرد عباس قره باغی به معاونت خود بود، من و قره­باغی و سه افسر دیگر یک طرح دقیق تهیه کردیم که از کدام نقطه شروع کنیم و در کدام نقطه خاتمه دهیم. پس از مطالعه مشخص شد که 300 سرباز کافی است که باید کادر را نیز به آن افزود. مأموریت انتخاب افراد به قره­باغی محول شد و یک افسر هم برای کمک به او داده شد که در سراسر کشور مسافرت کند و کلیه پادگانهای نظامی و ژاندارمری مراجعه نماید و طبق طرح مأموریت را انجام دهد. افراد اعزامی قره­باغی بی‌نقص بودند و نه ماه بعد از دستور محمدرضا گارد آماده معرفی شد. پس از دو هفته محمدرضا به من گفت: «واحد را به قره­باغی تحویل دهید.» در شهریور 1357ش. قره­باغی در کابینه شریف امامی به وزارت کشور منصوب و معرفی شد و در کابینه غلامرضا ازهاری نیز همان سمت را داشت و مدت کوتاهی علاوه بر وزارت کشور، وزارت امور اقتصادی و دارائی با او بود. شاه قبل از فرار از ایران او را به ریاست ستاد بزرگ(ارتش) منصوب نمود و تا پایان رژیم در آن سمت مستقر بود. او پس از خروج شاه از ایران، عضویت شورای سلطنت را هم عهده­دار بود. و همه روزه با سفرای انگلیس و آمریکا جداگانه ملاقات می‌کرد و همه روزه حداقل روزی یکی دوبار با محمدرضا ملاقات داشت و مطالبی را نیز تلفنی به اطلاع محمدرضا می‌رساند.» بنا به اعترافات قره­باغی در کتابی که تحت عنوان «اعترافات ژنرال» می­باشد، شاه در روزهای آخر حکومت شاهنشاهی و بعد از خروج از ایران ارتش خود را یتیم و بی‌سرپرست گذاشت و رفت و در تمام مدتی که در مصر و مراکش بود، هیچ گونه تماسی با قره­باغی یا فرماندهان دیگر ارتش نگرفت و فرماندهان نیروها، پریشان و سردرگم، ارتش را به سوی فروپاشی کشاندند. بعد از پیام امام در 19 بهمن 1357ش، که در آن خطاب به ارتش فرموده بودند: «ما به نظامیان می‌گوئیم به ملت محلق شوند. می‌گوئیم اسلام بهتر از کفر است... ما می‌خواهیم که مملکت قوی باشد، ما می‌خواهیم که مملکت دارای یک نظام قدرتمند باشد، ما نمی‌خواهیم نظام را به هم بزنیم، ما می‌خواهیم نظام محفوظ باشد لکن نظام ناشی از ملت و در خدمت ملت...»، بختیار در ملاقات با ارتشبد قره باغی به او پیشنهاد می‌کند که دستور دهد مراکز ارتشی بمباران شود، قره باغی به ظاهر این دستور را به سپهبد ربیعی منتقل می‌کند و در چاپخانه ارتش متنی چاپ می‌شود که از مردم خواسته شده که اطراف مراکز نظامی را خلوت کنند و اگر نه با بمباران این مراکز جانشان در خطر خواهد بود و مردم به مراکز ساواک حمله می‌کنند. بختیار در 20 بهمن 1357ش. بار دیگر از قره باغی می‌خواهد که مراکز اسلحه ارتش در داخل شهر را بمباران کند تا اسلحه به دست مردم نیفتد و این پیام را به قره باغی هم می‌رساند، از سوی شورای انقلاب با او تماس گرفته می‌شود که اگر راست می‌گوید، کشتار در نیروی هوایی را متوقف کند. او برای رهبران انقلاب پیام می‌دهد که افتادن اسلحه به دست مردم به سود هیچ کس نیست و بعداً جمع آوری آنها مشکل است؛ اما در مقابل پیشنهاد شورای انقلاب که از او می‌خواهد، استعفاء بدهد، سماجت می‌کند، قره­باغی هم مایل بود که بختیار استعفا بدهد تا آنها تکلیف را یکسره کنند. بیستم بهمن ماه 1357، ارتش تصمیم به اعلام بی‌طرفی و خروج از صحنه گرفت که به معنی قطع پشتیبانی از دولت بختیار بود، درباره آخرین جلسه شورای فرماندهان که نام آن را «شورای عالی ارتش» گذاشتند و مذاکرات آن جلسه که به صدور اعلامیه بی‌طرفی ارتش انجامید، باید گفت که جلسه شورای فرماندهان ارتش در ساعت 30/10 روز 22 بهمن 1357 با حضور 27 هزار نفر از فرماندهان، معاونین، رؤسا و مسئولین سازمان های نیروهای مسلح شاهنشاهی به شرح زیر تشکیل گردید: ارتشبد قره باغی؛ رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران، ارتشبد جعفری شفقت: وزیر جنگ، سپهبد ناصر مقدم؛ معاون نخست وزیر و رئیس ساواک و ... در این جلسه هر یک از فرماندهان ضمن تشریح آخرین وضعیت خصوصی نیروی مربوط به خود، اشکالات و نظراتشان را نیز گویا شدند تا ستاد فرماندهان در جریان حوادث و وقایع قرار گرفته و درباره آنها بحث و بررسی شود. پس از صحبت و اظهار نظر، عده‌ای طرفدار اعلان بی‌طرفی و تعدادی دیگر موافق اعلام همبستگی بودند. سرانجام پس از پایان جلسه اعلامیه بی‌طرفی ارتش که بدون اطلاع بختیار مستقیماً به رادیو ارسال شده بود، کمی بعد از ساعت یک بعدازظهر پخش شد که بدین قرار بود. با توجه به تحولات اخیر کشور شورای عالی ارتش در ساعت 30/10 امروز 22 بهمن 1357ش. تشکیل و به اتفاق آراء تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی بیشتر بی‌طرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام و به یگانهای نظامی دستور داده شد به پادگانها مراجعه کنند.» پخش اعلامیه بی‌طرفی ارتش، کمکی به حفظ ارتش و جلوگیری از حمله دستجات مسلح به پادگان‌های نظامی نکرد و طی 24 ساعت بعد از صدور این اعلامیه، ارتش شاهنشاهی از هم پاشید و اسلحه و مهمات بسیاری از پادگان‌ها به غارت رفت. افسران و سربازان نیز پست های خود را ترک کرده بودند که با شروع کار دولت موقت و با تلاش سرلشگر قره نی که به ریاست ستاد ارتش منصوب شده بود، سازمان از هم پاشیده ارتش به تدریج سر و سامان یافت. از فرماندهان ارتش ارتشبد قره­باغی مدتی متواری بود تا اینکه بعدها از پاریس سر در آورد و ارتشبد فردوست نیز بعد از چند سال دستگیر و طی چندین مصاحبه تلویزیون اسراری از رژیم گذشته را فاش کرد. سپهبد بدره‌ای فرمانده نیروی زمینی، فردای پیروزی انقلاب هنگام خروج از دفتر کار خود کشته شد و بسیاری از امیران دیگر که اعلامیه بی‌طرفی ارتش را امضاء کرده بودند، در دادگاههای انقلاب، محاکمه و محکوم به اعدام شدند. نخست وزیر آخر، بختیار نیز استعفا داده و از کشور گریخت. ارتشبد قره­باغی مدتی در اروپا زندگی کرده و به انتشار خاطرات خود مبادرت ورزید و سرانجام نیز در سال 1376ش. در اروپا درگذشت. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

کند و کاو در زندگی اشرف پهلوى

فردوست در رابطه با فساد اخلاقى و بى بند و بارى اشرف پهلوی چنین مى‏گوید: «پس از رفتن رضا شاه، اشرف بى بند و باری و فساد کم مانندى را شروع کرد. تهیه فهرست مردانى که در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا پهلوی با اشرف رابطه داشتند ، بسیار دشوار و غیر ممکن است ، چون حتى خود او نیز نمی تواند همه آنها را به یاد آورد، مسلما لیست طویلى خواهد شد..... روز چهارم آبان 1298 در بیمارستان احمدیه تهران زنى به نام تاج الملوک (دختر تیمورخان آیرملو) هنگامى که همسرش در مأموریت بود در یک وضع حمل دو فرزند به دنیا آورد. یک پسر به نام محمدرضا و یک دختر که اشرف خوانده شد. دوران کودکى اشرف در تنهایى سپرى شد زیرا هر گاه رضا خان هواى محبت کردن و سروکله زدن با بچه‏ها به سرش مى‏زد اول شمس که دختر ارشد او بود و بعد محمدرضا که پسر بود در آغوش او جاى مى‏گرفتند و تنها کسى که به حساب نمى‏آمد، اشرف بود. رضاخان یک عامل انگلیس بود و در این تردیدى نیست. کودتاى 1299، [طبق اسنادى که موجود است]، در ملاقات ژنرال آیرون ساید انگلیسى با رضا، با حضور سید ضیاءالدین طباطبائى، برنامه‏ریزى شد و پس از کودتا هم قریب پنج سال طول کشید تا رضاخان به سلطنت رسید. رضاخان از مقام میرپنجى و ریاست کل قزاقخانه به مقام با اهمیت وزارت جنگ و فرماندهى کل قشون بعد از کودتایى که در سوم اسفند 1299 توسط او صورت گرفت، رسید. دو سال بعد، در نیمه دوم سال 1302 به کمک دوستانى که در مجلس و مطبوعات و به ویژه قشون نظامى داشت، پست ریاست وزراء را به خود اختصاص داد و دو سال پس از آن، پست فرماندهى و ریاست عالیه کل قوا را هم از شاه منتزع کرد و به مشاغل خود افزود. سرانجام در آبان ماه 1304 مجلس شوراى ملى احمد شاه قاجار را از سلطنت خلع کرد و رضا خان را با عنوان والاحضرت پهلوى در رأس دولت موقت گماشت تا اینکه یک مجلس مؤسسان تشکیل شود و تکلیف رژیم بعدى کشور را روشن سازد. در آن مجلس مؤسسان که اکثر اعضاى منتخبش زیر فشار سر نیزه قشون رضا خان از صندوقها سر در آورده بودند، سلطنت ایران به رضا خان تخصیص یافت و وى به عنوان اعلیحضرت رضا شاه پهلوى سر دودمان سلسله پهلوى رژیم جدید ایران را پایه گذارى کرد و طبیعى بود که به محمدرضا به عنوان ولیعهد توجه بیشترى مى‏شد. رضاخان علاوه بر مادر اشرف سه زن دیگر هم داشت. یکى قبل از تاج الملوک به اسم صفیه خانم (همدانى) که دخترى به نام همدم‏السلطنه از او داشت و دو زن بعد از مادر اشرف اولى توران امیر سلیمانى دختر مجدالسلطنه امیر سلیمانى بود که ثمره این ازدواج پسرى به نام غلامرضا شد. اما این ازدواج بیش از یکسال دوام نیاورد و رضا خان به دلیلى نامعلوم توران را طلاق داد و یکى دو سال بعد با عصمت الملوک دولتشاهى ازدواج نمود که وى چهار فرزند به نامهاى عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا و فاطمه براى رضاخان به دنیا آورد. اشرف در مدرسه زرتشتیها درس خواند و زبان فرانسه را توسط مادام ارفع در خانه آموخت. وى به مطالعه داستانها و رمانهاى عاشقانه فرانسوى علاقه زیادى داشت. وى از نظر اخلاقى شباهت زیادى به پدرش داشت و خصوصیات سلطه‏گرى، فرمانروایى و سر سختى او شبیه رضاخان بود و کلاً خصلتى مردانه داشت. جسارت، قساوت و تهور در او به وفور یافت مى‏شد درست برعکس محمدرضا، که فاقد چنین صفاتى بود. از طرفى تند خویى و بد زبانى را نیز از مادرش به ارث برده بود. در دوران نوجوانى و بلوغ با مهرپور تیمورتاش (پسر وزیر دربار) رابطه عشق و دوستى برقرار کرد و به او علاقه شدیدى پیدا نمود. اشرف در ذهن خود آرزوهاى بزرگى را مى‏پرورانید و براى خود نقشه‏ها مى‏کشید اما سرنوشت طور دیگرى رقم زده شد. پدر مهرپور متهم به شرکت در توطئه‏اى سیاسى علیه رضاشاه شده بود. تیمور تاش به دام افتاد و خانواده او دیگر موقعیت اولیه خود را از دست دادند در واقع موقعیتى پیش آمده بود که اشرف اگر هم مى‏خواست جرأت طرح موضوع ارتباط با پسر وزیر دربار خائن را که متهم به جاسوسى براى شوروى بود، نداشت. این اولین ضربه روحى بود که در زندگى به او وارد شد. اشرف در سالهاى زیر بیست سالگى و قبل از ازدواج خواستهاى بسیارى داشت که به خاطر شرایط زندگى در کاخ سرکوب مى‏شد. و در مقابل این سرکوبها که قوانین اجتماعى و جنسیت براى او رقم زده بود [با بى‏پروایى به یک میل خود که همان کنار گذاردن قوانین و شرایط سنتى زن بودن و به کارهاى مردانه پرداختن بود، میدان مى‏داد. ]او همیشه به مادرش در جواب اینکه چرا تو هم مثل شمس نمى‏خواهى خانم خانه بشوى جواب مى‏داد دوست دارم که پیش محمدرضا باشم. پیش محمدرضا و دوستانش. با مردها حرف بزنم. ورزشهایى مثل اسب سوارى، اتومبیل رانى و ورزشهاى پسرانه انجام دهم. در سال 1317 رضا شاه تصمیم مى‏گیرد که دو دخترش اشرف و شمس را به خانه بخت بفرستد و یکى از حوادث تلخ و دردناک این دوره از زندگى اشرف ماجراى ازدواج اوست. ازدواجى که به دستور پدرش انجام گرفت و به غرور و شخصیت او لطمه زیادى وارد کرد و سبب پیچیدگى شخصیت او شد. فردوست جریان ازدواج اشرف را از زبان خود او این چنین نقل مى‏کند: «پدرم ما را صدا کرد و گفت موقع ازدواجتان است و دو نفر براى شما در نظر گرفته شده است. اما چون شمس خواهر بزرگتر است انتخاب اول با اوست و دومى هم نصیب تو خواهد شد.» چنین شد و چون فریدون جم خوش تیپ‏تر و جوان‏تر بود شمس او را انتخاب کرد و على قوام که چه از نظر قیافه و چه از نظر شخصیت با جم تفاوت زیادى داشت سهم اشرف گردید. پس از مراسم عقد و ازدواج هر دو به دانشکده افسرى اعزام شدند. شمس و اشرف در زمان رضاخان جرأت نداشتند حرف طلاق را بزنند ولى بعد از تبعید او هر دو از همسران خود جدا شدند. اشرف درباره على قوام در خاطراتش مى‏گوید: «....من از همان اول از على قوام بدم مى‏آمد. نمى‏دانم علتش این بود که او به اندازه فریدون جم جذاب نبود یا این که چون او را به من تحمیل کرده بودند از او بدم مى‏آمد. یک هفته تمام از اتاقم بیرون نیامدم و گریه کردم.... و این حقیقت را نیز خوب مى‏دانستم که پدرم هیچ گونه مقاومتى یا مخالفتى را از سوى هیچ یک از فرزندانش تحمل نخواهد کرد.» ماجراى اولین ازدواج اشرف از نظر روانشناسان و کسانى که مجموعه اعمال و رفتار بعدى اشرف را مورد مطالعه قرار دادند، اهمیت بسیارى داشت. این کارى‏ترین ضربه‏اى بود که در آن دوران به اشرف وارد آمد و او را دگرگون کرد و پس از آن باعث شد که او دیگر از قالب یک دختر ساده با شیطنت‏ها و گستاخى‏هاى معمولى دخترانه خارج شده، تبدیل به مارى زخمى و زنى گستاخ و ماجراجو و جاه طلب شود و نسبت به سرنوشت خود و موقعیت ضعیفى که در آن قرار گرفته علم طغیان بردارد و اندیشه خود را متوجه مسائل دیگرى از قبیل میل به خوشگذرانى و لذت‏طلبى کند و هدف غایى زندگى را کسب لذت و خوشى بداند و حتى اصول اخلاقى خود را بر پایه همین اهداف استوار نماید و با سفرهاى متعدد، خرید لباسها و جواهرات گرانبها، مداخله در امور دربار، به راه انداختن جمعیتهاى به اصطلاح نیکوکارى و نسوان و ترتیب دادن مجالس رقص و بالماسکه و تجمل گرایى، روح ناآرام و وجود ملتهب و بی قرار خود را تسکین دهد. مسافرتهاى فراوان او نشان دهنده همین سرشکستگى روحى و نا آرامى وى بود و حتى به خرده‏گیرى‏هاى برادرش نیز توجه نداشت که از علم (وزیر دربار) خواسته بود به خواهرش بگوید آن همه مسافرتها و خرج تراشیدنها چه فایده دارد، که نتایج آن سفرها به صورت صدور تصویبنامه‏هاى محرمانه هیأت وزیران و پرداخت چکهاى چند صد هزارى و چند میلیونى به اشرف ظاهر مى‏شد. اشرف را مى‏توان دچار عارضه شدید خود شیفتگى دانست. این عارضه زیر بناى جنسى دارد و فردى که بدان مبتلاست بیش از اندازه شیفته خود مى‏شود. درباره ارزشهاى وجود خویش اغراق مى‏کند و از کسانى که به چاپلوسى و تملق و مداهنه از او بپردازند و خاطر روانى او را ارضا کنند، خشنود مى‏گردد. در بهمن سال 1320 فوزیه همسر شاه به حالت نیمه قهر عازم مصر شد و محمدرضا براى اینکه فوزیه تحت تاثیر گفته‏هاى مادرش (نازلى) در مصر نماند از اشرف خواست که همراه وى به مصر برود (فوزیه در این سفر شهناز دختر یک ساله خود و اشرف نیز شهرام پسر یک ساله‏اش را همراه برد). سفر به مصر باعث شد که چشم و گوش اشرف بازتر شود. وى در محافل و مجالس و باشگاههاى شبانه مصر و میهمانیهاى دربارى متوجه شد که دربار شاهنشاهى ایران، در برابر دربارى واقعى و اروپایى مآب تا چه اندازه محقر و ابتدایى و روستایى است. او همچنین دریافت که دربار مصر تا چه اندازه غربزده است و نیز پى برد که انگلستان مجهز به دیپلماسى و زور سر نیزه و قدرت و هیمنه‏اى خاص است. اشرف متوجه شد تظاهر و حقه بازى و عوامفریبى و رأفت نشان دادن ظاهرى و دم زدن از خیریه و نیکوکارى بخشى از زمامدارى، بویژه در مشرق زمین است و زنان دربارى مصر که دست او و خواهرش شمس را در ریخت و پاش و خوشپوشى، خرید از فروشگاههاى اروپا، رقص، موسیقى، مشروب خوارى، قمار و معاشرت با انواع و اقسام مردها بسته‏اند، در انظار عمومى با چه متانت و وقارى ظاهر مى‏شوند و چگونه در صورت ظاهر به بیمارستانها و مؤسسات و بنگاههاى خیریه و... سر مى‏کشند و به مطبوعات مصرى و خارجى امتیاز و رشوه مى‏دهند که تصاویرشان را به چاپ برسانند. اشرف براى بار دوم در زمستان 1321 به دلیل معالجه مادرش و عمل جراحى او به مصر سفر کرد و در این سفر با احمد شفیق که مأمور دون پایه اداره بیمه کشورى مصر بود آشنا شد. وى قبلاً به شغل خلبانى اشتغال داشت. بعد از مدتى اشرف عاشق دلخسته شفیق گردید و تصمیم گرفت با وى ازدواج کند. در آبان ماه 1322 شفیق به اتفاق اشرف به تهران مى‏آید تا اشرف او را به برادرش معرفى کند. شاه به رئیس دفتر مخصوص خود فرمان مى‏دهد محرمانه سوابق خانوادگى شفیق را از سفیر کبیر ایران در مصر جویا شود وعلت مخالفت فاروق با شفیق را گزارش دهد. محمود جم در پاسخ مى‏نویسد: «اطلاع بدى راجع به احمد ندارم اما او کارمند شرکت بیمه است و وضع خانواده او همطراز والاحضرت اشرف نیست. اما شاه پیوسته نسبت به خواهر خود مهربان و با گذشت بود و میل رنجانیدن وى را نداشت از این رو وقتى متوجه مى‏شود که فاروق به صورت ضمنى به اشرف اظهار دلبستگى کرده است تسلیم نظر پادشاه مصر نمى‏شود و بعد از تماسهاى مکرر با سفارت ایران در مصر و نظر مساعد شمس درباره احمد شفیق که وى را داراى شهرت خوبى مى‏دانست محمدرضا به اشرف توصیه مى‏کند که از پدرش که در ژوهانسبورگ دوران تبعید را مى‏گذراند کسب اجازه نماید وبالاخره با وصول پاسخ مساعد از رضاخان ماجرا در دى ماه 1322 پایان مى‏پذیرد و اشرف و احمد شفیق به تهران مى‏آیند و مراسم عقد و عروسى در تهران در 25 اسفند 1322 انجام مى‏شود. شفیق ابتدا به عنوان مستشار امور هواپیمایى و سپس به عنوان مدیر عامل در رأس یکى از سازمانهاى بزرگ کشور، سازمان هواپیمایى کشورى ایران قرار مى‏گیرد. احمد شفیق بعد از ازدواج با اشرف بنا به توصیه وى از تابعیت مصرى خود علیرغم میل باطنى‏اش دست کشید و تابعیت ایرانى را پذیرفت و طبق تصویبنامه هیئت وزیران ایرانى الاصل شناخته شد! پس از رفتن رضاخان، اشرف گفته‏هاى پدرش را که از او خواسته بود در ایران بماند و در امور کشور به برادرش یارى دهد، مستمسک قرار داد و از میانه سال 1321 به تشکیل جلساتى با شخصیتهاى مهم کشور و روزنامه نگاران پرداخت و اوامر و نواهى او در امور کوچک که به تدریج به شمار آنها افزوده شد و به امور مهم و حیاتى رسید، آغاز گردید. مشوق اشرف در این امر، على سهیلى بود. سهیلى در قبال خواستهاى اعضاى خاندان سلطنت بسیار کوتاه مى‏آمد و شاه هم در مقابل خواهر خود بسیار کمرو و بى دست و پا بود تا سالهاى دوران حکومت دکتر مصدق هر آنچه را او مى‏گفت، انجام مى‏داد و پس از 28 مرداد 1332 بود که به دلیل تنفر عمومى مردم ایران، از او خواست مدتى در خارج بماند تا آبها از آسیاب بیفتد و بعد به ایران بازگردد. اشرف در طى سالهاى 1323 تا 1325 موفق شد علاوه بر على سهیلى دو تن از شخصیتهاى مهم کشورى و لشگرى ایران را هم به سوى خود جلب کند. نخستین آنان، عبدالحسین هژیر از سیاستمداران مورد اعتماد دربار رضا شاه و محمدرضا شاه بود که دریایى از جاه‏طلبى و مقام پرستى را در کنار هوش و ذکاوت دربارى، در خود گرد آورده بود. هژیر به غلام و چاکر اشرف پهلوى بدل شده بود و کلیه دستورها و خواستهاى او را به اجرا در مى‏آورد. فرد دومى که مورد توجه اشرف قرار گرفت ولى بعدها میان آن دو نفاق افتاد و رنجش خاطر ایجاد گردید، سرتیپ تحصیلکرده سن سیر فرانسه، على رزم‏آرا بود. رزم آرا با وجودخوى استقلال طلب و شخصیت نظامى ویژه‏اى که داشت، تا مدتها در مقابل دربار و اشرف سرتسلیم و اطاعت فرود آورد و زمانى در صدد مقاومت بر آمد که برادران و خواهران شاه، از جمله علیرضا و اشرف، نسبت به حدود جاه‏طلبى او مشکوک شده بودند و رزم‏آرا نیز در برابر خواستهاى بى پایان آنان پایدارى نشان مى‏داد. (مناسبات محرمانه‏اى هم میان رزم آرا و اشرف وجود داشت که نامه‏هایى در اوایل انقلاب در یک مجله بنام کارنامک چاپ شد ولى اصل نامه‏ها در دسترس نیست.) یکى از وقایع مهم که در بهار سال 1325 در زندگى اشرف روى داد مسافرت او به مسکو و دیدار با استالین پس از بهبود مناسبات ایران و شوروى در دوران صدارت قوام‏السلطنه بود که در مرداد سال بعد نظیر همان سفر را به ایالات متحده انجام داد و به حضور هرى ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا رسید. در ششم اردیبهشت سال 1326 اشرف به آرزوى همیشگى خود دست یافت و به نیابت سرپرست عالى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى نایل گشت و این سازمان به پایگاهى براى گسترش نفوذ، گردآورى موافقان و اختاپوس هفت سر براى بلع پول مبدل شد. این سازمان بسیار قدرتمند بود و به تدریج قدرت سیاسى نیز به دست آورد، زیرا یکى از دوایر این سازمان، کانون کار و آموزش، ویژه گردآورى و نگهدارى ولگردان و متکدیان شهر تهران بود و از بهمن ماه 1326 جمع آورى گدایان و سکونت دادن آنان را در کانون کار و آموزش آغاز کرد و این کانون بعدها افراد مورد نیاز براى تشکیل اجتماعات به نفع دربار یا حضور در پاى صندوقهاى انتخابات را گردآورى مى‏کرد. اشرف پهلوى در دوران نخست وزیرى هژیر و پس از او تا پایان سال 1329، مرکز ثقل و کانون قدرت و تاثیر گذارى بر کشور بود و همه مقامات مهم سیاسى با نظر او تعیین و تایید مى‏شدند. قاسم غنى در این باره مى‏گوید: «در کسان خانواده، اشرف پهلوى همه کاره است. نفوذ غریبى در برادر تاجدار خود دارد. مداخله ایشان در تعیین سفرا، وزراى مختار و وزراء و سایر مقامات موثر است. بوسیله این مقامات در تعیین معاونین و مدیران نیز تاثیر دارد. با وکلا و صاحبان جراید و معاریف تهران از هر طبقه تماس دارد.» یکى از کسانى که براثر لطف و حمایت اشرف به مقام معاونت نخست‏وزیرى هژیر نایل آمده بود جهانگیر تفضلى بود. وى در یادداشتهایش چنین آورده است : در دوران نخست‏وزیرى هژیر، بناى کار چنین گذارده شده بود که کارهاى اطلاعاتى و امنیتى داخل و خارج کشور برعهده رکن دوم ستاد ارتش بود، هرروز یا هفته‏اى دو یا سه بار در دو سه نسخه گزارش براى سه مقام مهم کشور یعنى شاه، شاهدخت اشرف و نخست‏وزیر ارسال مى‏شد. بعضى از گزارش‏ها را ستاد ارتش به دلیل بسیار محرمانه بودن براى اطلاع نخست‏وزیر ارسال نمى‏داشت و فقط به نظر شاه و خواهرش مى‏رسید. طى ماههایى که شاه به اروپا رفته بود گزارش شاه را هم براى نخست وزیرى فرستادند و آن قسمت از گزارشهاى بسیار محرمانه که رزم‏آرا ارسال آن را براى هژیر لازم نمى‏دید اشرف به علت اعتماد و لطف بخصوصى که به نخست‏وزیر منتخب خود داشت علیرغم نظر رزم آرا، نسخه مخصوص خود را براى هژیر ارسال مى‏داشت. اشرف در سال 1326 تا 1329 که سالهاى فرازین قدرتمدارى و فرمانفرمایى سیاسى او بود، یکى از نمادهاى ترقى ایران را گسترش هر چه بیشتر آداب و عادات و شیوه‏هاى زندگى اروپایى، به ویژه فرانسوى مى‏دانست که در آن دوران کشورهاى عقب مانده شرقى بیش از اندازه تحت تاثیر آن نوع تمدن، که تمدن پاریسى خوانده مى‏شد، قرار داشتند. تأسیس نمایشگاههاى مد بانوان، فرا خواندن مانکنها به ایران، راه اندازى قمارخانه و کازینوهاى سلطنتى بابلسر و رامسر و آبعلى، احضار یک پزشک جراح پلاستیک از فرانسه براى رفع عیوب چهره خانمهاى طبقه نخبگان، در رأس آرزوهاى اشرف و دیگربانوان دربار قرار داشت. در طى سالهاى 1324 تا 1329 اشرف آن محفلى که در ایران «دوره» خوانده مى‏شود و دربار محمدرضا شاه و همه نخبگان هیأت حاکمه ایران در سالهاى 1320 تا 1354 به برگزارى آن دوره‏ها علاقه‏مندى وافر نشان مى‏دادند. همه هفته چه در بهار و تابستان، چه در پاییز و زمستان مگر در آن روزهایى که در ایران نبود، به راه مى‏انداخت و شمار فراوانى از درباریان، روزنامه نگاران، شاعران و ادیبان و روشنفکران و پویندگان جاه و مقام، یا علاقه‏مندان به ایجاد ارتباط با دربار در محفل او حضور مى‏یافتند. اشرف پس از کسب تجارب دوران جنگ جهانى دوم، به روزنامه نگاران خیلى اهمیت مى‏داد. کسانى مانند دکتر مصباح زاده ـ احمد دهقان ـ خسرو اقبال ـ جهانگیر تفضلى و محمود تفضلى به محفل او دعوت مى‏شدند. خسرو هدایت نیز اغلب در کاخ اشرف دیده مى‏شد. اشرف با حضار بسیار بى پرده و گاه خشن سخن مى‏گفت و سعى مى‏کرد حالتى دوستانه و خودمانى ایجاد کند. چهره خنده رو و گشاده اشرف در محفلهاى هفتگى‏اش، تلاش او براى جا افتادن در میان اجتماع و یافتن طرفداران جدى باعث مى‏شد هر هفته بر عده حاضران در مجالس دوره او افزوده شود. اشرف، تا پس از 28 مرداد سال 1332 که قدرت سلطنت مطلقه برادرش استحکام یافت و او دیگر نیازى به این گونه بازیها و جلب قلوب نمى‏دید. این روش را حفظ کرد و سعى داشت از تبسم و چرب زبانى و تشویق و وعده دادن براى افزودن بر تعداد ارادتمندانش بهره جوید. تلاش اشرف براى جلب قلوب در سالهاى یاد شده تا پیش از رویداد سوء قصد به جان محمدرضا شاه در 15 بهمن 1327 به اندازه‏اى بود که با بسیارى از عناصر چپ و روزنامه‏نگاران چپگرا هم رفت و آمد داشت و آنان را در کاخ خود مى‏پذیرفت و حتى از طرحهاى مهندسى امثال نورالدین کیانورى نیز براى ساختمانهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى در ازاى پرداخت اجرت استفاده مى‏کرد. در زمان نخست وزیرى مصدق اتفاقات زیادى در زندگى اشرف رخ داد از جمله تبعید او به دستور مصدق و آشنایى اشرف با مهدى بوشهرى، که بعد از ازدواج با او، مشکلات مالى شدیدى براى اشرف در خارج از ایران پیش آمد و این مشکلات به دلیل عدم موافقت مصدق جهت ارسال ارز مورد درخواست شاهدخت که در قمار گشاده دست هم بود بوجود آمد و این تنگناى اقتصادى و ولخرجى بیش از حد سبب شد که اشرف مقدارى از اشیاء و مبلمان کاخ خود را در ایران بفروشد و مبلغ سى میلیون فرانک لباس و جواهر و عتیقه جات خود را در فرانسه به دو نفر کلاهبردار فرانسوى و یک تبعه اروپاى شرقى (یوگسلاویایى) براى فروش عرضه کند . هم چنین وى مجبور شد مبالغى پول هم از افراد سرشناس در پاریس قرض بگیرد. از آن جمله فردى بنام صابرى که بازرگان فرش مقیم پاریس بود، که هیچ گاه آن را عودت نداد. کلاً زندگى اشرف در پاریس با نوعى بى بند و بارى و آلودگى به فساد همراه بود که به حیثیت او و دربار لطمه‏اى شدید وارد آورد. دانشجویان ایرانى گهگاه در پاریس، شانزه لیزه، کاریته لاتن، پیگال، سن ژرمن دپره، بولوار بولونى و حتى در خیابان فورتونى، محل سفارت ایران، والاحضرت اشرف، نماد نیکوکارى و خدمت به مستمندان و درماندگان را دست در دست لهستانى‏ها، یوگسلاویایى‏ها، انگلیسیها، فرانسویها، و هر که «روى خوش و بر نیکو دارد» مى‏دیدند و دچار حیرت مى‏شدند که مگر این خانم شوهر و سه فرزند ندارد؟ پس چگونه در خیابانهاى پاریس پرسه مى‏زند و فکر آبروى برادر و خانواده خود را نمى‏کند. در همین زمان بود که در رستورانى با مهدى بوشهرى آشنا شد. از سال 1331 تا 1339 که اشرف رسما از احمد شفیق طلاق گرفت و به عقد بوشهرى در آمد، در 1960 مجله Constellationچاپ پاریس مطلبى درباره اشرف چاپ کرده بود که در ضمیمه شماره 1 آمده است. وى همیشه در متن و حاشیه زندگى بانویى که خود را رهبر ترقى و تحول و تجدد جامعه بانوان ایران مى‏نامید حضور داشت تا آنکه سرانجام پس از 8 سال این فراق عاشقانه خاتمه یافت و اشرف در سن 42 سالگى با داشتن سه فرزند یکى از على قوام به نام شهرام و دو تا از احمد شفیق به نام شهریار و آزاده براى سومین بار ازدواج کرد. مهدى بوشهرى تا انقلاب اسلامى اسما شوهر اشرف بود ولى کارى به کار او نداشت و رهایش کرده بود و اشرف هم به کارهاى خود مشغول بود. بعد از کودتاى 28 مرداد و مستقر شدن شاه بر تخت سلطنت، تا مدت شش ماه شاه به خواهر همزادخود اجازه بازگشت به ایران را نداد. نامه‏هاى پى در پى اشرف به علم و سپهبد زاهدى، نخست وزیر، حاکىاز آن بود که اشرف، که سهم بزرگى براى خود تصور مى‏کرد، از بى اعتنایى برادرش و نرساندن چند هزار دلار در هر ماه به پاریس، عصبى و ناراحت است. شمار فراوانى از مفتخواران و ولگردان دورش را گرفته بودند و اینان همه براى سورچرانى و تفریح و لباس و جواهر و خرید کردن به پول نیاز داشتند. بالاخره اشرف بعد از سه سال تبعید در اواخر سال 1332 به ایران بازگشت و زندگى او پس از بازگشت با خوشگذرانى، کامروایى، گرد آورى ثروت از راههاى نامشروع، پورسانت‏گیرى، زد و بند با شرکتهاى خارجى و استفاده مالى در قرار دادهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى سپرى گردید. در این مورد سفارت آمریکا گزارش بیوگرافیک از اشرف تهیه کرده بوده که در ضمیمه شماره 2 آمده است. او شرکت در محافل و شب نشینى‏هاى شبانه خود را از سر گرفت. شاه که بلافاصله پس از 28 مرداد، 45 میلیون دلار کمک مالى بى حساب از آمریکایى‏ها فى‏المجلس دریافت کرده بود، چند میلیون دلارى به برادران و خواهران خود بخشید. گرچه اشرف، اشرف پیشین نبود و دیگر حال و حوصله نخست وزیر و وزیر تراشى نداشت، اما کاخ تابستانى او در سعد آباد که اشرف آن را به اقامتگاه دائمى خود مبدل کرده بود، همچنان جولانگاه جاه طلبان و رجال و رجاله‏هاى سیاسى بود. بلیتهاى بخت آزمایى در سراسر مملکت به فروش مى‏رسید. اشرف در رأس عده‏اى از زنان دربارى قرار گرفت و در سال 1345 سازمان زنان ایران را تأسیس و سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى را روز به روز عریض و طویل‏تر نمود. نام اشرف از حدود سال 1335 به بعد در امور مربوط به قاچاق تریاک و هروئین برده شد. او به پول علاقه‏اى وافر داشت و تریاک و هروئین منبع سرشار پول بودند. در تهران این شایعه پیچید که اشرف براى انتقام گرفتن از مردم ایران بذر مرگ مى‏کارد و تریاک خود را به صورت هروئین و مرفین توسط قاچاقچیان در دسترس جوانان ایرانى قرار مى‏دهد. در این رابطه فردوست مى‏گوید: «اشرف قاچاقچى بین المللى بود و به طور مسجل عضو مافیاى امریکاست. او به هر جا که مى‏رفت در یکى از چمدانهایش هروئین حمل مى‏کرد و کسى هم جرئت نمى‏کرد آن را بازرسى کند. این مسئله توسط بعضى از مامورین به من گزارش شد و من نیز به محمدرضا اطلاع دادم که اشرف چنین کارى مى‏کند. محمدرضا دستور داد که به او بگویید این کار را نکند. همین! چه کسى به اشرف بگوید؟ من؟ موقعى که خود محمدرضا نمى‏توانست یا نمى‏خواست جلوى اشرف را بگیرد. من که بودم و چگونه مى‏توانستم؟ به هر حال، مساله قاچاق مواد مخدر و رابطه اشرف با مافیا بتدریج علنى شد و چند بار به افتضاح کشیده شد و در مطبوعات خارجى انعکاس یافت. مهمترین این افتضاحات حادثه‏اى بود که در نیس فرانسه براى او رخ داد» (در یک صبح زود که اشرف از قمارخانه با اتومبیل به ویلایش مى‏آمد ناگهان اتومبیلى راهشان را سد کرد و فروغ خواجه نورى که در صندلى جلو نشسته بود را به رگبار بستند و او را خلاص کردند بعدها مشخص شد که آنها از مافیا بوده‏اند). اشرف در سال 1348، به این سبب که یک چمدان کوچک حاوى تریاک به اروپا حمل مى‏کرد. در فرودگاه زوریخ در سوئیس بازداشت شد. اما پس از اینکه پلیس فرودگاه دانست او با گذرنامه سیاسى سفر مى‏کند و خواهر شاه ایران است وى را آزاد کردند. حسین فردوست درباره اشرف چنین ادامه میدهد: «پس از مصدق تا انقلاب، اشرف براى خود یک شاخه سیاسى ایجاد کرده بود و تمام رجال سیاسى که توسط محمدرضا از کار بر کنار مى‏شدند. مانند نخست وزیر، وزیر، امیر ارتش و سایر افراد موثر، همه را پیرامون خود جمع مى‏کرد.....هر فردى که توسط محمدرضا دفع مى‏شد توسط اشرف جذب مى‏شد.... این افراد پس از مدتى مجددا به مشاغل مهم مى‏رسیدند و معاون وزیر یا سفیر مى‏شدند و راهشان براى ترقى آتى باز مى‏شد.... پس کاخ اشرف محل دسته‏بندى نبود محل سیاست بود. او هر چند گاه فعالیتش را به فرد معینى اختصاص مى‏داد، مثلاً، مدتى به دنبال منوچهر اقبال بود. مدتى به دنبال ابوالحسن ابتهاج، مدتى تیمور بختیار، مدتى حسنعلى منصور و بعد از او نیز از هویدا حداکثر سوء استفاده را کرد.» فردوست در رابطه با فساد اخلاقى و بى بند و بارى اشرف چنین مى‏گوید: «پس از رفتن رضا شاه، اشرف روابط بى بند و بار و از نظر فساد کم مانندى را شروع کرد. اگر قرار شود لیست مردانى که در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهیه شود، علیرغم دشوارى و غیر ممکن بودن کار، چون حتى خود او نیز ممکن است همه را به یاد نیاورد، مسلما لیست طویلى خواهد شد...وى زمانى معشوقه تقى امامى بود....زمان دیگر عاشق دکتر غلامحسین جهانشاهى شد....[از افراد دیگر که مى‏توان نام برد ]پرویز راجى....فردى بنام پالانچیان (اشرف عاشق این فرد شده بود ولى وى به او توجه‏اى نداشتو جواب رد به او مى‏داد. همین موضوع باعث شد که اشرف با همدستى مامورین ساواک او را به قتل برسانند) بعضى از هنرمندان و هنرپیشگان از جمله بهروز وثوقى و....» در زمینه مالى نیز کارهاى عجیب اشرف دست کمى از مسائل اخلاقى او نداشت. او به هیچ چیز بیش از مرد و پول علاقه نداشت و در این راه تا بدانجا رفته بود که علنا سر برادرش (محمدرضا) کلاه مى‏گذاشت، اشرف رسما پول مى‏گرفت و شغل مى‏داد. از وکالت تا وزارت و سفارت، و هیچ ابایى نداشت. سپس دستور مى‏داد که در زمان اشتغالت هر کارى مى‏خواهى بکن و این قدر به من بده! یکى از منابع مهم در آمد اشرف بلیت‏هاى بخت آزمایى بود که ماهیانه 4 ـ 5 میلیون تومان حق و حساب مى‏گرفت. اشرف یک قمار باز حرفه‏اى در حد اعلاء بود. وى قمار بازهاى حرفه‏اى را جمع مى‏کرد و وارد محفل خصوصى محمدرضا مى‏نمود و یا محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت مى‏نمود و سپس او را تشویق و تحریک مى‏کرد که در پوکر از پس فلانى بر نمى‏آیى. محمدرضا هم از روى غرور لج مى‏کرد که من او را داغان مى‏کنم و...اشرفیا خودش بالاى سر محمدرضا مى‏ایستاد و دستش را مى‏خواند و یا دخترى را بالاى سر محمدرضا که در حال بازى با افراد باند اشرف از جمله حاجبى و اسکندرى و....بود مى‏گذاشت و خلاصه با تقلب و ردکردن ورق از زیر میز کلک محمدرضا را مى‏کندند. در این بازیها اشرف چنان محمدرضا را تحریک مى‏کرد که مبالغ بالاى 10 میلیون و 20 میلیون بازى مى‏کردند و در یک شب مثلاً اسکندرى 50 میلیون مى‏برد (البته صحنه را به نحوى درست مى‏کردند که گاهى هم او ببرد) در پایان بازى، اشرف دسته چک محمدرضا را مى‏آورد و به دستش مى‏داد و او نیز چک مى‏کشید و امضا مى‏کرد. از این پول، اشرف قسمت عمده را خودش بر مى‏داشت و به حاجبى و اسکندرى هم چند میلیونى مى‏داد. سفرهاى اشرف که هزینه‏هاى گزافى را از خزانه دولت ایران برداشت مى‏کرد بیش از اندازه بود. او در سفرهایش که معمولاً 10 تا 15 نفر را همیشه همراه خود داشت مبالغ هنگفتى را از دولت دریافت مى‏کرد و دولتهاى دست نشانده از قبیل هویدا و... براى اینکه به این خرج تراشى‏ها سرسام آور که همراه با میلیونها تومان بر دولت تحمیل مى‏شد، چهره قانونى بدهند، آن را به صورت تصویبنامه هیأت دولت در مى‏آوردند. براى اینکه ارقام تکان دهنده چند صد هزار دلارى و چندین میلیون تومانى هم ارز ریالى را از ملت پنهان دارند، به دستور شاه و هویدا مهر قرمز محرمانه به هر تصویبنامه مى‏زدند. در زندگى خصوصى اشرف پهلوى، «لذت جویى و خوشگذرانى، بى اخلاقى و بى اعتنایى به مسایل و مصالح ملى و کشورى» اصولى پذیرفته شده بودند. اشرف که خود فاسد بود، گروهى از افسران و سردمداران فساد را به دور خود گرد آورده بود و اینان را در همه سفرها با خود همراه مى‏برد. اطرافیان اشرف در زمره غربزدگان لاابالى، مادیگرا، فاقد اخلاق و بوقلمون صفتى بودند که نه تنها از احساسات و عواطف و علایق مذهبى در آنان خبرى نبود، حتى دلبستگى‏هاى میهنى و ملى و نیز کمترین احساسى به ایران نداشتند. زندگى آنان، بسته به محیط آموزش دوران جوانى و اقامتهاى دراز مدتشان در خارج، در تقلید از شیوه زندگى انگلیسى‏ها، فرانسوى‏ها، امریکایى‏ها، اهمیت و ارزش قایل شدن بیش از اندازه براى خارجیان و نظرها و نصایح آنان که با ویژگى‏هاى مردم ایران همساز نبود و مى‏گسارى، فساد اخلاقى، شب نشینى‏هاى مکرر، قمار بازى و احتمالاً استفاده از مواد مخدر خلاصه مى‏شد. آنان ایران را صرفا از آن نظر مى‏خواستند که در ساختار فاسد هیأت حاکمه‏اش شاغل بودند و منافع و امتیازاتى نا منطبق با شخصیت و ارزش ناچیز آن افراد کوچک و بى اهمیت از طریق باند بازى و وابستگى به این شاهپور یا آن شاهدخت یا اقبال و علم و هویدا، به آنان تعلق گرفته بود و اگر عوامل پشتیبانى کننده نبودند، آنان مردمى بى دست و پا و کاملاً عادى مى‏شدند. در طول ماههاى پاییز و زمستان سال 1357، اشرف اغلب اموال گرانبها، تابلوها، فرشها واندوخته‏هاى خود را از ایران خارج کرد. کاخ اشرف مانند بسیارى از کاخهاى سلطنتى، از اثاث خالى شد و آنچه باید به خارج، به خانه مسکونى او در نیویورک یا به ویلایش در ژوان لوپن درنیس فرانسه برده شود، با پروازهاى مختلف هواپیماى ملى ایران و دیگر خطوط هوایى خارجى به آنجا حمل گردید. پس از سقوط رژیم پهلوى اشرف احساس مى‏کرد که گویى از خواب شیرین 25 ساله‏اى بیدار شده و به همان روزهاى بى پولى و آوارگى و احساس حقارت پاریس در تابستان سال 1332 بازگشته است، با این تفاوت که این بار خیالش، دست کم، از نظر گذران معاش راحت بود و صدها میلیون دلار که در حسابهاى بانکى خود در سویس و نیویورک و لندن و پاریس داشت، خاطرش را از بابت آینده آسوده نگاه مى‏داشت، اما از سوى دیگر کاملاً افسرده بود، زیرا این بار، بر خلاف گذشته، کمترین امیدى به بازگشت وجود نداشت، حتى در سالهاى پس از انقلاب، تقریبا بیشتر دست پروردگان شاه به ارباب خود پشت کردند و به بدگویى از او پرداختند. منبع: اشرف پهلوى به روایت اسناد ساواک ، مرکز بررسى اسناد تاریخى منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

مجلس ، انتخابات و رضاخان

کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 خورشیدی که منجر به قدرت گرفتن افسر ساده‌ای به نام رضاخان میر پنج شد، فصل جدیدی را در تاریخ معاصر ایران گشود و مجلس مشروطه را به صورت ابزاری در دست نظامیان بدل ساخت. به طوری که طی چندین دوره تا شهریور 1320 و اشغال نظامی ایران توسط متفقین و تبعید رضاشاه به جزیره موریس، از جنگ و جدال احزاب تندرو و مجادله نمایندگان خبری نبود و فقط بله قربان گویان و احسنت گویان به صندلیهای مقدس نمایندگان نخستین تکیه زده و مجلس را به سرنوشت تلخی گرفتار ساختند. رضاخان که وزارت جنگ را در اردیبهشت 1300 ش به دست گرفته بود، ترقی خود را برای گرفتن صدارت و پادشاهی از مجلس آغاز نمود. او اندکی بعد از اخذ وزارت جنگ به دنبال گرفتن وزنه‌هایی در مجلس پرداخت و در یک سیکل طولانی مدت، مجلس و مجلسیان را به یک جماعت بله قربان گو بدل نمود که از خود اراده و استقلالی نداشتند و تنها به مجریان دستورات رضاشاه بدل شدند. این فرایند فرمایشی شدن انتخابات و مجلس از انتخابات مجلس چهارم، تنها سه ماه بعد از کودتای 1299، انجام پذیرفت و تا دور سیزدهم که زمان سقوط حکومت پهلوی اول و تبعید رضاشاه به آفریقای جنوبی بود، به طول انجامید. به این ترتیب می‌توان گفت که رضاشاه از زمان آغاز حضور در صحنۀ سیاسی ایران معاصر با توجه به نقش و جایگاه مجلس، تلاش نمود تا با کمک نیروهای نظامی و قزاقهای تحت فرمان خود به دخالت در انتخابات بپردازد و افراد مورد نظر خود را وارد مجلس کند تا با در اختیار گرفتن قدرت تام به برکناری قاجاریه دست یابد. اساس فعالیت و دستیابی به مقاصد سیاسی رضاخان در همراهی و همکاری مجالس چهارم و پنجم قرار داشت. با وجود آنکه در زمان انتخابات مجلس چهارم سه ماه از کودتای 1299 ش می‌گذشت و رضاخان نمی‌توانست چندان دخالتی در انتخابات مجلس چهارم داشته باشد اما توانست با همرأی کردن پاره‌ای از نمایندگان مجلس راه را برای مجلس بعدی باز کند. با انتخابات مجلس پنجم، رضاخان از کلیه توان سیاسی خود جهت دخالت هوادارنش استفاده کرد. در پاییز 1302 ش کمیته‌ای ویژه در تهران به مسئولیت یکی از فرماندهان ارشد ارتش به نام خدایار خان که بعدها به وزارت جنگ برگزیده شد ایجاد نمود و انتخابات تحت نظارت و کنترل او قرار گرفت تا بتواند افراد مورد علاقه رضاخان را راهی مجلس کند.1 در پاره‌ای از موارد خود رضاخان به فرماندهان نظامی و روسای ایلات درباره گزینش افراد مورد نظر دستور می‌داد و در این راه از تهدید و تمهید استفاده می‌کرد.‌2 بدین ترتیب انتخابات دوره پنجم قانون گذاری در ولایات تحت نظر فرماندهی نظامی یا مامورین دولت و طبق رای و نظر سردار سپه و سرلشکر خدایار خان انجام گرفت و ندرتاً چند تن از نمایندگان بر خلاف میل دولت انتخاب شدند. به عکس در انتخابات تهران دولت نظامی سردار سپه نتوانست دخالتی در انتخاب اشخاص به عمل آورد. از نمایندگان تهران قوام‌السلطنه به علت تبعید به خارج، به مجلس وارد نشد و شیخ علی مدرس مجتهد نامی در جلسات پارلمان شرکت کرده و رهبری اقلیت مجلس را بر عهده گرفت اما از شرکت او در مجلس موسسان به ترفندی جلوگیری شد.3 عملکرد رضاخان در انتخابات دورۀ پنجم به حدی مشخص بود که سفیر انگلیس در گزارشی در سال 1305 ش می‌نویسد که «مجلس ایران را نمی‌توان جدی گرفت. چرا که نمایندگان آن مستقل و آزاد نیستند و انتخابات مجلس آزادانه برگزار نمی‌شود». ولیکن با وجود کلیه تمهیدات رضاخان، عده‌ای از نامزدهای مستقل، علی الخصوص از تهران به مجلس راه یافتند. این افراد به رهبری سید حسن مدرس روحانی مبارز و نستوه اقلیت مجلس را تشکیل دادند و در موضع دفاعی در مقابل رضاخان و اکثریت طرفدار او به رهبری سید حسن تدین ایستادگی کردند.4 نخستین برخورد و رویارویی اکثریت و اقلیت مجلس در مورد تأیید اعتبارنامه‌های نمایندگان صورت گرفت و مدرس و یارانش به رد صلاحیت اعتبار نامه‌های نمایندگان پرداختند و آنان و روش انتخاب آنها را غیر ملی و ناشی از زور و استبداد دانستند. اختلاف بعدی اکثریت و اقلیت مجلس بر سر غائله جمهوری خواهی بود. این غائله که پس از کسب مقام ریاست الوزرایی سردار سپه صورت گرفته بود به جهت برکناری سلسله قاجاریه و ریاست جمهوری سردار سپه انجام می‌گرفت. مجادله‌های طولانی در مجلس صورت گرفت که در نهایت با سیلی خوردن مدرس پایان یافت و با مخالفت علما و بازاریان ختم گردید. رضاخان سردار سپه در سفری به قم در مذاکره با علما اعلام نمود که دیگر فکر جمهوریت را تعقیب نخواهد کرد.5 اما عقب نشینی رضاخان از جمهوری خواهی بدان معنی نبود که از فکر سرنگونی قاجار به در آید و در نهایت طرفداران رضاخان توانستند یک سال بعد با تشکیل مجلس موسسان و تصویب مادۀ واحده‌ای اختیارات را از شاه سلب کنند و رضاخان پهلوی را به پادشاهی برگزینند. با سلطنت رضاشاه انتخابات فرمایشی در ایران نهادینه شد و از مجلس ششم تا مجلس سیزدهم ادامه یافت.6 ______________________________ 1. علیرضا ملایی توانی، مجلس شورای ملی و تحکیم دیکتاتوری رضاشاه، ص 99. 2. فرهاد رستمی، پهلوی‌ها، ج1، ص 156. 3. باقر عاقلی، روزشمار تاریخ معاصر، ج1، ص 129. 4. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 172. 5. حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی، ج1، ص 19ـ 318. 6. آبراهامیان، پیشین، ص 168. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

مفاسد مالی در عصر هویدا

یکی از خصوصیات دوران حکومت «هویدا» گسترش فساد در ابعاد مختلف بود و فساد مالی منشأ بسیاری از مفاسد دیگر به شمار می‌رفت. «فرد. جی. کوک» در 27 فروردین 1344 طی مقاله‌ای در مجله نیشن با استفاده از اسناد و مدارک، اختلاس‌ها و خیانت‌هایی از هیئت حاکمه رژیم شاه را در رابطه با دوبیلیون دلار پول نقدی که امریکا به ایران پرداخته بود پرده برداشت. ترجمه فارسی این مقاله به صورت کتابی به نام «رازبیلیون دلار» در سال 57 انتشار یافت، در صفحه 73 این کتاب تعدادی از افراد خاندان پهلوی و بعضی از مقامات دولت امریکا متهم به برداشت این‌ پول‌ها شده‌اند و در تعقیب آن... پرونده‌ای هم در مراجع قضایی امریکا تشکیل شده است. سناتور جاکوب جاویتس جمهوریخواه از جمله مقاماتی که با شاه رابطه نزدیک داشت و بعضی مسایل مالی را حل می‌کرد. زن او به نام خانم جاویتس سالی 507500 دلار به‌عنوان حق مشاوره از هواپیمایی ملی ایران می‌گرفته است (به روزنامه‌های خبری عصر، مصاحبه وزیر دادگستری، مورخه 21/2/58 مراجعه شود). در دوران هویدا انجام معاملات دولتی اعم از خارج یا داخل کشور با رشوه همراه بود. اختلاس از دارائی دولت مرسوم بود و غالب مقامات درجه اول حکومت، حسابی در خارج از کشور داشتند و دارائی به غارت گرفته شده را به آنجا منتقل می‌کردند. کیهان 24 مهر 58 خبری در همین مورد دارد که ما از آن نقل می‌کنیم: رضا فلاح کاخ یکی از افراد خاندان سلطنتی انگلیس را به مبلغ 18 میلیون تومان خرید... رضا فلاح عضو هیئت مدیره سابق شرکت نفت که گهگاه به صورت داور هم در معاملات نفتی دست داشت تا منافع شخصی شاه مخلوع و خریداران خارجی را حفظ کند، و اکنون در انگلیس بسر می‌برد یکی از قصرهای معروف خاندان سلطنتی انگلستان را به مبلغ 2/1 میلیون پوند معادل 180 میلیون ریال خریداری کرده است. در این کاخ همسر اول رضا فلاح زندگی می‌کند و برای همسر دومش (دختر سرلشکر مزین) خانه دیگری تهیه کرده است، فلاح از جمله کسانی است که اکثر اوقات خارج از کشور بود و پس از پیروزی انقلاب جرأت نکرد به کشور برگردد؛ از سوی دادستان دادگاه انقلاب اموال وی مصادره شده است. فلاح در الهیه شمیران کاخ مجللی داشت که ارزش آن به دهها میلیون ریال می‌رسید، گچ‌بریهای این کاخ معروف است. در این یک اطاق به نام پوشین روم ساخته است که تلفیقی از کارهای زمان صفویه و عصر حاضر است. از کیسینجر وزیر خارجه امریکا و ژاکلین کندی در این کاخ پذیرایی کرده است.... در دوره هویدا تبلیغات گسترده‌ای جریان داشت که به دهقانان و کارگران وام داده می‌شود. در حالی که عمده آن در اختیار دلالان و وابستگان خود آنها گذاشته می‌شد. (2) دکتر شیخ‌الاسلام‌زاده در دادگاه انقلاب اسلامی یکی از این موارد را چنین نقل می‌کند: «... هژبر یزدانی سیصد میلیون تومان وام خواست زیر بار نرفتم فردای آن روز هرمز قریب و نصیری تأکید در دادن وام به او کردند من ندادم فردای آن روز آزمون در مصاحبه‌ای اعلام کرد بانک رفاه کارگران به وزارت کار منتقل می‌شود.... البته هژبر یزدانی 25 میلیون تومان وام گرفت...» (به نقل از دادگاه انقلاب 28 تیر 58). در زمان هویدا خزانه دولت همچون حساب شخصی شاه بود و پرداخت‌ها به دلائل مختلف انجام می‌گرفت. یکی از پرداخت‌ها به مؤسسات علمی امریکا را که اسناد آن ارائه شده عیناً می‌آوریم: «... وزیر دربار شاهنشاهی در نامه محرمانه به هویدا نخست‌وزیر می‌نویسد: حسب‌الامر مطاع مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر مقرر است مبلغ یک میلیون دلار جهت کمک به دانشگاه جرج واشنگتن آمریکا از طرف دولت حواله گردد، خواهشمند است دستور فرمایید اقدام مقتضی در این باره به عمل آورند و نتیجه را اعلام فرمایید تا از شرف عرض پیشگاه مبارک همایونی بگذرد. هویدا به خط خود در زیر نامه خطاب به مجیدی وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه می‌نویسد در امتثال مطاع مبارک ملوکانه ظرف دو هفته از هر محل که امکان دارد نسبت به تأمین وجه مزبور اقدام نمایید. در همین زمان قرار می‌شود نودوپنج هزار لیره نیز به کالج سنت آنتونی در انگلستان کمک شود، یک میلیون دلار تلگرافی از طریق اردشیر زاهدی به دانشگاه جرج واشنگتن هدیه می‌کند و قراردادی به این شرح تنظیم می‌گردد: «وزارت علوم و آموزش عالی دولت شاهنشاهی ایران به منظور تأسیس کرسی آریامهر در دانشگاه جرج واشنگتن مبلغ یک میلیون دلار به دانشگاه کمک هدیه کردند» بعد دنبال قرارداد می‌آید که «دانشگاه جرج واشنگتن به هزینه دولت شاهنشاهی عده‌ای استاد و محقق به ایران می‌فرستد، حقوق و مزایای استادان مطابق موازین دانشگاه به دلار آمریکا به دانشگاه پرداخت می‌شود. به علاوه یک فوق‌العاده ماهانه به ریال برای اجاره‌خانه هریک از اشخاص مزبور جداگانه تعیین و مادام که در ایران اشتغال داشته باشند پرداخت خواهد کرد و برای هریک بلیط رفت و برگشت خود و خانواده‌اش را فراهم بنماید، در ایران از خدمات بسیاری مجانی استفاده کنند...»!!. در دوره هویدا برای برداشت و صرف وجوه متعلق به ملت، اظهار تمایل فرح و علم و اقبال و ... کافی بود و هر نوع خریدی را مجاز می‌ساخت. نخست‌وزیر هویدا طی نامه‌ای به فریدون هویدا برادرش سفیر و نماینده دائم در سازمان ملل مبلغ پنج هزار دلار مورخ 9/4/74 حواله می‌کند که بابت کمک به بخش فارسی دانشگاه نیویورک پرداخت نماید. از نخست‌وزیر به امیر شیلاتی سفیر ایران در پاریس مبلغ ده هزار فرانک مقرری 9 ماهه آخر سال 53 آقای پرفسور گریشمن و همچنین سیزده هزار و پانصد فرانک مستمری 9 ماهه ورثه بالتازار حواله می‌شود. رژیم شاه با این پول‌ها تبلیغات می‌نمود و آبرو کسب می‌کرد. ... پرویز راجی آخرین سفیر شاه، در لندن در خاطرات خود از این بخشش‌ها هم گاهی نام می‌برد در یادداشت مربوط به 24/4/56 می‌نویسد: «امروز ناهار را با امیر خسروافشار که به تازگی از ایران آمده صرف کردم... افشار همچنین می‌گفت: اخیراً توسط دربار مبلغ پنجاه هزار دلار به لسلی بلانک که قرار است کتابی درباره شهبانو بنویسد پرداخت شده است... اسدالله علم وزیر دربار این‌طور تشخیص داده که انتشار این کتاب می‌تواند هدیه جالبی برای تقدیم به شهبانو باشد». کار کتاب به آنجا می‌رسد که نویسنده با وجود دریافت مبالغ هنگفتی اظهار غبن می‌کند و شهرت‌ و آبروی خود را در خطر می‌بیند! همان سفیر در خاطرات 30/4/56 عیناً چنین می‌نویسد: «خانم لسلکی بلانک به سفارتخانه آمد و گفت کتابی را که درباره شهبانو نوشته به پایان برده است ولی ضمناً خوب می‌داند که پس از انتشار کتاب متهم خواهد شد که نویسنده‌ای مزدور است و شهرت خود را به پول فروخته است». گویا در خارج ایران مسابقه‌ای در اخاذی با عنوان نوشتن کتاب برای خاندان سلطنت وجود داشته و سفرای ایران در کشورهای اروپا معمولاً دلالی این کار را عهده دار بوده‌اند. همین پرویز راجی در یادداشت مربوط به 28 تیر 56 می‌نویسد: «امروز با جرج وایدن فله در سفارتخانه ناهار خوردم که او پس از مقداری گفتگو راجع به مسایل بین‌المللی صحبت را به اصل موضوع کشاند و رغبت خود را به نوشتن کتابی درباره شاه اعلام کرد و ایدن‌فله می‌گفت. چنانچه با او همراهی شود می‌تواند کتابی درباره شاه بنویسد که همتای کتا ادگاراستو درباره مائو باشد با نام ستاره‌ای برفراز ایران!» به صفحات 81 و 82 کتاب خدمتگزار طاووس، خاطرات پرویز راجی مراجعه شود. امیراسدالله علم در نامه 31/1/53 به هویدا می‌نویسد: «چنانچه خاطر عزیز مسبوق است علیاحضرت فرح پهلوی شهبانوی محبوب ایران! در شب‌نشینی که در هتل والدرف استریانیویورک به منظور جمع‌آوری اعانه جهت مبارزه با سرطان برپاست ریاست عالیه را قبول فرموده که پیام بفرستند و هدایایی مرحمت فرمایند که عبارت است از یک عدد قالی به مبلغ 4800000 ریال و 20 هزار دلار نقد که از طرف وزارت دربار حوال شد دستور فرمایید این پول را به امور مالی دربار شاهنشاهی حواله نمایند» که در 7/2/53 تصویب و ارسال می‌شود. در نامه دیگری دربار به هویدا می‌نویسد: از طرف اعلیحضرت... چهار تخته قالی و قالیچه به شرح زیر: 1ـ قالی کرک و ابریشم به ارزش 489000. 2ـ قالیچه نائین گل ابریشم به ارزش 36000. 3ـ قالیچه پرده‌ای نائین 250000. جمعاً 760000 ریال به ترتیب به سه نفر اشخاصی که لیست آنها ضمیمه می‌باشد مرحمت گردید. مبلغ فوق را در وجه دربار حواله نمایند اسدالله علم، چهار روز بعد در هیئت دولت تصویب و مبلغ خواسته شده تقدیم می‌گردد. اینها نمونه‌هایی از هزاران برداشت‌های سالیانه است). در نامه دیگری خیلی فوری و محرمانه، دربار از دولت می‌خواهد 42345 لیره چک ارسال دارند تا بابت 50 درصد ارزش سرویس غذاخوری و کارد و چنگال والاحضرت ولیعهد پرداخت شود. نامه‌ای دیگر تقاضا می‌شود مبلغ 1859883 فرانک فرانسه بابت ارزش اثاثیه کاخ والاحضرت همایون ولیعهد در کیش حواله گردد. 19/7/35. در نامه دیگر 21/7/52 دربار به هویدا می‌نویسد که حسب‌الامر شهبانو 789/54 لیره انگلیسی برای سرویس غذاخوری و کارد و چنگال حواله دربار صادر گردد. نظیر این اسناد زیاد است و نمایانگر صرف وجوه ملت (اسناد در کیهان 26 تیر 58 انتشار یافته). طبق اسناد به دست آمده در همین دوره در یک مورد 134 میلیون تومان صرف تعمیر کاخ‌های سلطنتی می‌شود و در همان زمان 28 میلیون تومان هزینه تعمیر مدرسه ولیعهد می‌گردد.(سند منتشره در کیهان، 23 تیر 58). در سند دیگر چنین آمده: «جناب آقای نخست‌وزیر به فرمان مطاع اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر مقرر گردید آپارتمان بانو اسکندر میرزا همسر مرحوم اسکندر میرزا در لندن خریداری گردد، به منظور تسریع در اجرای فرمان مطاع آپارتمان مذکور به قیمت 140 هزار پوند (هم ارز ریال) 20673520 ریال و مبلغ 3450 ریال بابت کارمزد جمعاً 20676970 ریال از بودجه سازمان خریداری گردید مستدعی است اوامر عالی را در مورد واگذاری مبلغ فوق صادر فرمایید، نصیری. مبلغ فوق در 19/8/54 در جلسه هیئت دولت مطرح و تصویب گردید و به سازمان تأدیه شد. (اول مرداد 58 کیهان). در آن زمان دربار شاه 2600 نفر حقوق بگیر رسمی داشت که هر ماه میلیونها تومان حقوق به این حساب پرداخت می‌شد. هزینه‌های غیرمعمول دیگر جای خود را داشت. در کیهان 16 خرداد 58 هاشم صباغیان گزارشی دارد که قابل توجه است... خاندان پهلوی از لحاظ تلفن و تلکس 308 میلیون ریال بدهی گذاشتند (از جمله شهناز 3 میلیون، مادر شاه 5/7 میلیون. و شمس 13 میلیون) بدهی دربار از لحاظ خاویار به شیلات بیش از 2 میلیون ریال بود. بودجه سفارتخانه‌ها هم از دستبرد این گروه مصون نبود. فریده دیبا در سفر به دهلی‌نو ده عدد سفره کوچک مخصوص به مبلغ 21 هزار روپیه از بودجه سفارت می‌خرد و در سفر فرح به عراق فقط کرایه 4 نفر از خانم‌های خیاط ایتالیایی (به نام باتینی، والنتینو، مرکوری و موریس) که برای تهیه لباس فرح 14 مرتبه رفت و آمد داشته‌اند بیش از 2 میلیون ریال پرداخت شده و در آذر 57 بهای آخرین لباس به مبلغ 22110620 ریال توسط سفارت داده شده است. یک دست لباس ساتن صورتی برای فرحناز در 20/9/59 از مزون ایتالیا به مبلغ 8515932 ریال خریده شده. بدهی خاندان پهلوی به بانکها که در تاریخ گزارش جمع شد 21707891293 ریال بوده است. دفتر فرح یکی از مراکز مهم فساد مالی بود، خریدهای‌ آن نشان می‌دهد مثلاً سه عدد ستون و یک گوی از مفرغ از ایتالیا به مبلغ یک میلیون دلار خریداری شده. یک مجسمه نیم تنه برنزی از فرح توسط ژاپنی‌ها به مبلغ 50 هزار دلار، کتابی در پنجاه جلد تهیه شده هر جلد 50 هزار ریال. همین دفتر از جری لوئیس هنرپیشه امریکایی که خودش اظهار علاقه نموده برای برنامه هنری به ایران بیاید دعوت کرده هزینه‌های گزاف مسافرت وی را دولت پرداخته و مبلغ پنجاه هزار دلار هم دستمزد دریافت داشته و البته بلیط هواپیما دو سره او و همراهانش از امریکا و تدارک ارکستر 20 نفر خاص! جداگانه بوده است. تمام این اقدمات برای 60 دقیقه برنامه هنری انجام گرفته است. در دوره هویدا شرکت‌ها و سازمانهای دولتی به فساد کشیده می‌شدند. در کیهان 9 شهریور از رسیدگی به وضع شرکت واحد اتوبوسرانی گزارش بود که از گم شدن! 180 اتوبوس شرکت خبر می‌داد! ایوانف مورخ روسی در تاریخ نوین که به فارسی ترجمه شده در صفحه 258 مواردی از فساد و ارتشا و اختلاس را به‌عنوان بیماری به عالی‌ترین مقام‌های دولتی، سرایت کرده چنین بینان می‌دارد: «هر چند یک بار در کشور مبارزه با فساد اعلام می‌شود و مقام‌های دولتی گوناگون به اتهام دزدی و سوءاستفاده از اموال دولتی تسلیم دادگاه می‌شوند، مع‌الوصف این جرایم در حال گسترش است... در اواخر فوریه 1976 عطایی فرمانده نیروی دریایی ایران و نه تن از افسران نیروی دریایی به علت سوءاستفاده دزدیهای کلان در نیروی دریایی... تسلیم دادگاه شدند... 28 فوریه 76 آیندگان خبر داد شهردار تبریز، عاملی مدیرعامل طرح عمران و آبادی عباس‌آباد متهم به سوءاستفاده شدند. در مارس 76... چهار سرهنگ تمام، سه سرهنگ دوم، یک سروان و 11 تن غیرنظامی کارمند اداره مهندسی ارتش به مدت‌های مختلف تا 5/2 سال به زندان محکوم شدند. در همان تاریخ 15 تن از کارخانه قند اصفهان و فرماندار پیشین اصفهان... و تعدادی از کارمندان ادارات به اتهام رشوه محکوم شدند. مدیر پیشین بانک بیمه بازرگانی شرافت به جعل و سوءاستفاده از اعانه‌هایی به آسیب‌دیدگان سیل متهم گردید. منبع: تاریخ سیاسی معاصر ایران، سیدجلال الدین مدنی، ج 2، ص 194 ـ 189 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

راهکارهای نظام پهلوی در آوازه‌گریهای مثبت رسانه‌های بیگانه نسبت به خویش

نیلوفر کسری رژیم پهلوی، در راستای تحکیم پایه‌های خود از همه رسانه‌های داخلی برای ترویج عقایدش یاری می‌گرفت. این خصوصیت به ویژه پس از دهه 1340 و تحکیم پایه‌های رژیم به عنوان قدرت برتر در منطقه اوج گرفت و به رسانه‌های خارجی نیز کشیده شد. به همین دلیل، شاه جهت جلب افکار عمومی غرب، به حمایت از نویسندگان خارجی وچاپ مقالات ایشان در نشریات اقدام می‌کرد. شاه در اواخر سلطنتش هر چه ثروتمندتر و قدرتمندتر می‌شد، بیشتر تلاش می‌کرد تا رسانه‌های غربی را با پرداخت رشوه به ستایشگری از خود وا دارد. از همین روی، در 1354، یک موسسه‌ اسراییلی را به خدمت گرفت تا با نفوذ در مطبوعات غربی، بر افکار عمومی غرب اثر بگذارد. هیئت اسرائیلی در دی ماه همان سال، به ایران مسافرت کرد تا «درباره‌ برنامه‌ روابط عمومی» شاه «در ایالات متحده‌ آمریکا و وسایل ارتباط جمعی خارجی» تبادل نظر کند. محور این مذاکرات «سوالات اساسی در مورد تصویر» رژیم، نحوه‌ انجام آن از طریق مطبوعات، تلویزیون و یا جامعه‌ دانشگاهی بود. رژیم شاه علاوه بر استخدام موسسه‌ فوق، قراردادی با «موسسه‌ رودر (Ruder) و فین (Finn) در نیویورک به امضا رساند تا در آمریکا چهره‌ مثبتی از شاه ارائه دهند. قرار شد که این موسسه ضمن برقراری تماس با موسسات مطبوعاتی و انتشاراتی چون نیویورک تایمز، مجله‌ تایم، هارپر و واشنگتن پست، به تبلیغ مثبت رژیم شاه بپردازد. در آمریکا مسئول پیگیری تبلیغ به نفع شاه در رسانه‌های گروهی، اردشیر زاهدی، سفیر ایران بود. زاهدی با پرداخت رشوه‌هایی به صورت هدیه توانست یک باند وسیع روزنامه‌نگار و خبرنگار را جزء حلقه‌ چاپلوسان دربار پهلوی درآورد. سند زیر، موجود در موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، گویای یک نمونه از فعالیتهایی است که در زمینه کسب وجهه برای دربار پهلوی در سطح بین المللی وجود داشت. [شیر ایستاده ، خورشید ، شمشیر] وزارت اطلاعات و جهانگردی دفتر وزیر جناب آقای امیرعباس هویدا نخست وزیر بررسی مطبوعات جهان نشان می‌دهد که ایران یکی از چند کشور معدودی است که به طور مرتب از نظر سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و نظامی مورد بحث و گفتگو و تجزیه و تحلیل وسائل ارتباط جمعی در کشورهای جهان قرار می‌گیرد. افراد و یا سازمان‌ها‌یی که به هر ترتیب تفسیرها ، مطالب و مقالاتی در باره ایران پخش و یا انتشار می‌دهند، به سه دسته تقسیم می شوند: بیطرفان و بی نظران؛ مغرضان و مخالفان؛ طرفدارن ایران . گروه اول و دوم به طور مستمر و پیگیر توسط عوامل مخالف و منابع غیر موثق تغذیه می‌شوند و مطالبی که منتشر می‌‌نماید، غالباً غیرواقعی، تحریک‌آمیز، مسموم و مشوب کننده افکار عمومی جهانیان نسبت به ایران بوده و لاجرم تاثیرات منفی و سوء بر روی خوانندگان و شنوندگان بر جای می‌گذارد. در مقابل، اقداماتی که برای آگاه ساختن جامعه خارجی از طرف ایران به عمل می آید و با سعی و کوششی که برای خنثی ساختن تبلیغات سو ء به کار میرود، بسیار اندک و ناچیز و نامرتب و حساب نشده و غیر مستمر و در نتیجه غیر نافذ می‌باشد. علاوه بر مطبوعات و رادیو تلویزیون های خارجی، عوامل و سازمان هایی نظیر سازمان عفو بین‌المللی، سازمان دفاع از حقوق بشر و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی با هدفها و منظورهای خاص برنامه های منظم و پیگیر با پشتیبانی مالی سازمانهایی که منافع آنها اقتضا می نماید، تظاهرات و جنجالهایی بپا می‌کنند و افکار مردم کشورهای خارج، بخصوص افکار مردم آمریکا، را علیه دولت شاهنشاهی ایران مشوب و مغشوش می‌نمایند. در این رهگذر، نه تنها اقدامات سازمانهای ایرانی مستقر در خارج و سازمانهای مربوط در ایران اثرات منفی فعالیتهای دشمنان را از بین نمی‌برد، بلکه گاهی ناهماهنگی در اقدامات و ناآگاهیهای مسئولین اجرایی موجب می‌گردد که بعضی از اقدامات خنثی‌سازی نیز به نوبه خود عامل و وسیله ای و دست آویزی علیه کشور بشود. گذشته از اینها، باید متذکر شد که تاکنون به جای تلاش و کوشش در راه شناساندن هرچه بیشتر فرهنگ و تمدن و پیشرفتهای ایران به خارجیان و ایرانیان مقیم خارج، به طور مستمر و در سطح وسیع ، همه نیروها برای خنثی سازی اقدامات مخالفان به کار رفته و به عبارت دیگر : سیاست تبلیغاتی تا این لحظه جنبه تدافعی داشته و از نظر روانی سیاست تدافعی محکوم به شکست است و به این ترتیب جز متشکل کردن و هماهنگ ساختن فعالیت سازمانهای اقدام کننده و بهره برداری کامل از اقدامات حساب شده و مستمر آنها ، چاره‌ای نیست. الف. ذیلا وسائل مورد استفاده عوامل مخالف، نکات مورد بحث مخالفین، نارساییها و علل ناموفق بودن اقدامات ایران و راههای حل مشکلات موجود را به طور فهرستوار به استحضار می رساند : 1 . مطبوعات؛ 2. رادیو و تلویزیون ها؛ 3. نشریات گوناگون از قبیل بولتن و جزوه و کتاب و پوستر و فیلم؛ 4 . ایراد سخنرانی توسط عوامل مخالف ایران یا افراد ناراضی؛ 5. تحبیب دانشجویان ایرانی تازه وارد و تحت تاثیر قرار دادن آنها با ارائه سرویس های دوستانه و حل مشکلات آنها؛ 6. حمایتها و پشتیبانی‌ها‌ی برخی از مقامات آمریکایی و به خصوص اعضای کنگره که در واقع بی نظرند، اما توسط عوامل مختلف توجیه شده اند 7. برگزاری تظاهرت توسط دانشجویان ایرانی و گاه با مشارکت دانشجویان خارجی. ب. عناوین مورد بحث مخالفین: 1. وضع زندانیان در ایران به خصوص با تکیه بر تعداد و شکنجه آنان؛ 2. عدم رعایت حقوق بشر در ایران؛ 3. دستاویز قرار دادن رویدادهای خاص نظیر فساد اداری، افزایش قیمت نفت، امور تسلیحاتی و مطالب دیگری تحت عنوان امور کشاورزان، میزان بیسوادی ترافیک، مسکن و امور معاش جامعه ایران. پ. نارسایی‌ها و علل ناموفق بودن اقدامات ایران: 1. تدافعی بودن فعالیتهای تبلیغاتی ایران در خارج که اصولا محکوم به شکست است ؛ 2. تشتت و ناهماهنگی اقدامات در زمینه روابط عمومی، اطلاعات و تبلیغات ؛ 3. عدم بهره‌برداری صحیح و کافی از هزینه هایی که به وسیله سازمانهای مختلف به عمل می‌آید، به سبب نبودن هماهنگی بین سازمانهای مستقر در خارج و دوباره‌کاریها؛ 4. تشکیل کمیته‌های مختلف و ناهماهنگ در زمینه تبلیغات خارج از کشور در سازمان‌های غیر مسئول؛ 5. متناوب بودن اقدامات در حالی ‌که امور تبلیغاتی نیاز به سیاست مستمر دارد؛ 3. بی توجهی به اختصاصات و عوامل روانی و ویژگی های جامعه آن کشور؛ 4. کافی و آگاه نبودن برخی از ماموران اعزامی به خارج کشور و عدم توجه لازم به انتخاب افراد واجد شرایط. ت. راه حلها: 1. ایجاد شورای مرکزی جهت هماهنگ نمودن برنامه‌های روابط عمومی و فرهنگی و تبلیغات خارجی کشور؛ 2. مشخص کردن برنامه های هر دستگاه اجرایی از طریق شورای مرکزی (انعکاس رویدادها و خبرهای کشور و انجام برنامه‌های تبلیغاتی طبق قانون تاسیس وزارت اطلاعات و جهانگردی از مسئولیتهای خاص این وزارت می‌باشد)؛ 3. ایجاد ضابطه‌های دقیق برای گزینش و انتصاب ماموران مطلع و آگاه و لایق جهت ارائه خدمات در خارج از کشور؛ 4. ارائه آموزش سیاسی و مطبوعاتی و روابط عمومی به ماموران شاغل و اعزامی؛ 5. اعزام افراد صاحب نظر جهت ایراد سخنرانی در محافل دانشگاهی و مذاکره با ارباب جراید و مصاحبه در رسانه‌های گروهی خارج، حتی‌المقدور از بین استادان دانشگاهها و مقامات بخش خصوصی و ارباب مطبوعات؛ 5. انتشار نشریه خاص خبری توسط بخش خصوصی و با حمایت دولت؛ 6. انتشار و توزیع نشریات آماری از پیشرفتهای ایران به زبان انگلیسی در سراسر آمریکا؛ 7. استفاده از رادیو و تلویزیونهای آمریکا برای انعکاس اخبار و رویدادهای ایران ؛ 8. ایجاد و تقویت خانه مطبوعات برای خبرنگاران خارجی مقیم به منظور آگاه ساختن آنها از حقایق رویدادهای وسائل مربوط به ایران. 9. رساندن خبرها و رویدادهای مهم ایران به موقع به خبرنگاران خارجی مقیم؛ 10. دعوت از خبرنگاران و مسئولان رسانه‌های گروهی و شخصیتهای با نفوذ و رهبران افکار عمومی جهت بازدید از ایران و ملاحظه عینی پیشرفتها؛ 11. آموزش عده‌ای برای مهمانداری و راهنمایی میهمانان خارجی؛ 12. مطالعه و بررسی دقیق جواع آمریکایی و اروپایی به منظور تعیین بهترین و نافذترین راه نفوذ تبلیغاتی در آنها؛ 13. چاپ و انتشار جزوات اطلاعاتی و آماری درباره امور عمومی و پیشرفتهای کشور به زبانهای خارجی . وزیر اطلاعات و جهانگردی کریم پاشا بهادری [75481- 75483 پ] منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

سهم ساواک در شکل‌گیری و پیروزی انقلاب اسلامی

مظفر شاهدی تمام کسانی که درباره دوران سلطنت محمدرضا و روند شکل‌گیری انقلاب مردم ایران سخن گفته‎اند، سیاستهای سرکوبگرانه و روشهای خشونت‌آمیز ساواک را از دلایل اصلی گسترش بحران انقلابی برشمرده‌اند. با این حال، مدرکی در اختیار نداریم که در همان روزگار شاه و مجموعه حکومت او تمهیداتی برای اجتناب از تداوم روش خشونت‌آمیز ساواک اندیشیده باشند. سیا و آمریکاییها هم هیچ‌گاه به طوری جدی در صدد برنیامدند بر اقدامات سرکوبگرانه و ناروای ساواک در سطوح مختلف جامعه لگام‌زده، اندک تعدیلی در فعالیتهای آن به وجود آورند. به نظر هم نمی‌رسد که شاه و مجموعه حکومت او تا واپسین ماههای عمر رژیم پهلوی درباره آسیبهایی که تداوم سرکوبگریهای ساواک به رژیم پهلوی وارد ساخته بود، اندیشه کرده باشند. آشکار بود که شاه کماکان از تداوم این رفتارهای خشن ساواک حمایت می‌کرد و ترجیح می‌داد مخالفان حکومت استبدادی و خودکامه‌اش را از طریق اقدامات خشونت‌آمیز ساواک از میان بردارد. در واقع، ساواک فقط از شاه فرمانبرداری می‌کرد و جز او در مقابل هیچ مقامی مسئولیتی نمی‌شناخت. شاه نیز مصر بود ساواک با هر روشی که بتواند نقش «چشم و گوش» را برای او بازی کند. وقایع و حوادث بعدی نشان داد که ساواک به‎رغم تصور شاه و حمایت‌گران خارجی او «درواقع چشم و گوش [کور و کر] حکومت بود که واقعیات را تشخیص نمی‌داد.» 1 سرکوب خشونت‌آمیز مخالفان و اختناق سیاسی تنها بخشی از ناراضی تراشیهای ساواک در سطح جامعه محسوب می‌شد. سبعیتها، دخالتهای ناروا و اقدامات آزاردهنده و تمام‎نشدنی ساواک در جوانب مختلف دیگر کشور هم سهم کمی در گسترش مخالفتها و انتقادات از کل نظام سیاسی حاکم بر کشور نداشت. بنابراین: نقش داخلی ساواک از اختناق و اعمال فشار محض بسیار فراتر می‌رود. در چنین جامعه‌ای که رژیم آن هر نوع آزادی بیان را ممنوع ساخته، ناگزیر خود باید دست‌کم صورت ظاهری از آزادی را حفظ کند و از طریق پلیس سری خود اطلاعاتی درباره احساسات مردم جمع‌آوری نماید. به این ترتیب ساواک عامل سانسور در ایران است ولی ضمناً خودش به چاپ کتاب‌ها و مجلات دست می‌زند و حتی از وجود برخی مخالفان سابق برای تبلیغ و ترویج نوعی افکار مخالف و مغشوش و گیج‌کننده، استفاده می‌کند. ساواک ضمناً اداره حدود ششصد اتحادیه کارگری دولتی را به عهده دارد و مأموران ساواک در بعضی کارخانه‌ها برای خود اداره‌ای دارند. در اینجا نیز آنان صرفاً به سرکوبی اعتصابات اشتغال ندارند بلکه میان کارگران و مالکان وساطت می‌کنند و می‌کوشند کارگران را در طرفداری از رژیم بسیج کنند و به افزایش تولید وادار سازند. سوءظن مردم ایران نسبت به ساواک آنچنان شدید است و اشکال فعالیت ساواک آنچنان متنوع است که تقریباً هرکس اعتراضی به دولت می‌کند، ممکن است خود در مظان اتهام مأمور ساواک بودن قرارگیرد. و بالعکس هم در ایران و خارج رژیم می‌کوشد که در میان مخالفین چنان حالت خصومتی ایجاد کند که یک‌یک افراد سوءظن داشته باشند که فرد دیگر برای ساواک کار می‌کند. این روش بسیار مؤثر و مزورانه‌ای برای خردکردن روحیه مخالفان است. 2 بدین ترتیب، فقط زمانی مخالفان سیاسی توانستند موجبات سقوط نهایی حکومت را فراهم سازند که مجموعه گسترده‌ای از ناراضیان سیاسی به راه افتادند و تحرکات انقلاب را سرعت بخشیدند. با این حال، کتمان نمی‎توان کرد که در این میان رفتارهای خشونت‌آمیز و غیرانسانی ساواک با مخالفان سیاسی در صدر دلایلی قرارداشت که در نهایت سقوط رژیم پهلوی را رقم زدند. ضمن آنکه افکار عمومی بین‎المللی هم ساواک را بیش از هرچیز به خاطر وحشت‌آفرینیها و سبعیتهای غیرانسانی‌اش درباره مخالفان سیاسی محکوم می‌کرد. به نوشته محققان: «واقعیت وحشیگریها و ستمکاریهای ساواک سالهاست که در جهان شهرت داشته و ”ساواک“ به کلمه‌ای به معنای تجاوز و شکنجه سیستماتیک توسط یک دستگاه دولتی تبدیل شده ‌است. به گفته دبیرکل ”سازمان عفو بین‌المللی“ در سال 1975: ”پرونده هیچ کشوری در جهان در مورد نقض حقوق بشر به سیاهی پرونده دولت ایران نیست“». 3 کسانی که به صف مخالفان سیاسی حکومت می‌پیوستند دیگر هیچ‌گاه از دست ساواک رهایی نمی‌یافتند. حتی پس از دستگیری، شکنجه، بازجویی، پرونده‌سازی، محاکمه و زندان (که در تمام این مراحل هم ساواک نقشی بلامنازع ایفا می‌کرد)، بازهم آزارها پایان نداشت. 4 نه‌ ساواک و نه نظام سیاسی حاکم بر کشور هیچ گاه حاضر نشدند مخالفان سیاسی را به رسمیت بشناسد و آنان را در ردیف محاربین و مقدمین علیه امنیت کشور قرار می‌دادند. ضمن اینکه هیچ گاه رقم واقعی زندانیان سیاسی آشکار نشد. با این حال، تردیدی وجود نداشت که این رقم بیش از مقداری است که مراجع مسئول و شخص شاه ادعا می‌کردند. بدین ترتیب، ساواک و حکومت راهی بدون بازگشت در پیش گرفته بودند که فقط تحولی قهرآمیز می‌توانست بر تداوم آن پایان دهد. 5 مارک. ج. گازیوروسکی پژوهشگر آمریکایی هم تصریح دارد که رفتار خشونت‌گرای ساواک هیچ‌گاه تعدیل نیافت و «کماکان ساواک به صورت یک سازمان بسیار دد‎منش باقی‌ ماند. حتی این روش را هم توسعه داد و با شکنجه و کشتار پیوسته مخالفان شاه و ایجاد یک جو آکنده از ترس و به کارگیری ارعاب در برابر مخالفان به پیش راند.» 6 گازیوروسکی تصریح می‌کند که به دنبال گسترش سبعیتها و روشهای خشن سرکوب مخالفان از سوی ساواک در واقع از همان سالهای نخست دهه 1340 مخالفان به تدریج بر این باور تأکید نمودند که انسداد سیاسی موجود و آمیخته شدن آن با سیاستهای خشن ساواک راه هرگونه مصالحه‌ای را با رژیم سد کرده، چاره‌ای جز تداوم مبارزه و مخالفت تا از میان برداشتن نهایی آن باقی نمانده است. قیام 15 خرداد 1342 آغازی مهم برای شکل‌گیری این تفکر سیاسی در میان مخالفان حکومت بود. 7 اما برخلاف تمام تصورات، رفتارهای خشن ساواک نتوانست پیامد خوشایندی برای رژیم پهلوی به بار آورد. هر چند در آغاز به نظر می‌رسید ساواک قادر شده مخالفان پرشمار حکومت را از سر راه بردارد، اما آن سرکوبگریها فقط در کوتاه مدت امیدواریهایی به دنبال آورد. سلطه سرکوبگرانه و خشن ساواک در روندی پایان ناپذیر لایه‎های مختلف جامعه ایرانی را نشانه رفته بود و این خود نارضایتی عمومی را به طور روزافزونی گسترش می‌داد. در همان فاصله، مخالفان سیاسی هم به سوی انسجامی پیش‌بینی نشده به حرکت درآمدند. البته رهبریهای دوراندیشانه امام خمینی مبارزه خلل‌ناپذیری را پایه‎گذاری کرد و در نهایت آشکار شد که روحانیون و علمای اسلامی در کانون مبارزه آشتی‌ناپذیر با حکومت قرار گرفته‌اند. 8 ساواک و مجموعه حاکمیت، هیچ‌گاه نتوانست ریشه‌های بحران سیاسی را مورد توجه جدی قرار دهد. 9 بلکه، به جای توجه منطقی به ریشه‌های گسترش بحران سیاسی، بر طبل خشونت و سرکوبگری ‌کوبید. آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلستان در ایران، لابه لای خاطراتش به گوشه‌هایی از این رفتارهای غیراصولی ساواک در سرکوب و از میان برداشتن مخالفان (که البته ناکار آمدی آن هم آشکار شده ‌بود) چنین اشاره کرده ‌است: و بالاخره باید از ساواک نام برد که مطبوعات غرب در اواسط دهه 1970 دیوی از آن ساخته بودند و گزارش‌های مربوط به عملیات این سازمان یکی از مشغولیات اصلی جمعیت‌ها و سازمان‌های طرفدار حقوق بشر در اروپا و آمریکا به‌شمار می‌رفت ... نصیری مردی بی‌عاطفه و سنگدل بود و به هرکاری برای حفظ رژیم دست ‌می‌زد، هرچند کارهای او سرانجام نتیجه معکوسی داشت. ساواک در دورانی که نصیری ریاست آن را بر عهده‌ داشت به جای طرح نقشه‌های دقیق و اساسی برای مبارزه با خرابکاری و فعالیت‌های ضد رژیم، به یک رشته اعمال خشونت‌آمیز و وحشیانه و ایجاد مزاحمت‌های بی‌مورد و نابجا برای طبقات مختلف مردم پرداخت. روش ساواک مبتنی بر ارعاب بود. بازداشت‌های جمعی برای ساواک یک کار عادی به‌شمار می‌آمد و این تصور در اذهان عمومی نقش بسته بود که ساواک در تمام شئون زندگی مردم از سازمان‌های دولتی و دانشگاه‌ها گرفته تا مؤسسات خصوصی و کارخانه‌ها و احزاب سیاسی و سازمان‌های دانشجویی در خارج از کشور نفوذ کرده و در همه‌جا حاضر و ناظر است. البته این مطلب بعید به نظر می‌رسید و ساواک دارای چنین امکانات وسیعی نبود که در همه جا حضور داشته ‌باشد، ولی ساواک خود به این شایعه دامن می‌زد تا رعب و وحشت بیشتری در مردم ایجاد کند... آنچه برای من حیرت‌آور بود این بود که اگر ساواک نارضایی و مخالفت با رژیم را آنقدر وسیع می‎دانست که چنین تدابیری را ضروری تشخیص می‌داد چرا به فکر یک چاره اساسی برای کاستن از این نارضایی‌ها نمی‌افتاد و به علاوه برای اعمال کنترل و مراقبت چه نیازی به آن همه وحشیگری و خشونت بود؟ نفرت از اعمال ساواک بیشتر در میان طبقه تحصیل کرده و دانشجویان دانشگاه‌ها مشهود بود و حتی در بازدیدهای سفرای خارجی از دانشگاه‌ها با همه پیش‌بینی‌ها و تدابیری که اعمال می‌شد نفرت و عدم رضایت کاملاً‌ مشهود بود. من یکبار در سال 1975 این موضوع را با شاه در میان گذاشتیم، پاسخ شاه این بود که «تعداد کمی از دانشجویان با الهام گرفتن از خارج درصد ایجاد تشنج هستند و باید با قاطعیت با آن‌ها روبرو شد. 10 ویلیام سالیوان، آخرین سفیر آمریکا در دوران محمدرضا پهلوی با اشاره به تأثیر روشهای خشن و غیرانسانی ساواک در سرکوب مخالفان و نیز دیگر مردم کشور گوشه‌هایی از عملکرد سوء ساواک را که منجر به تحرکات انقلابی مردم ایران شد، چنین شرح می‌دهد: از اوائل دهه 1960 و به خصوص پس از قیام سال 1963 به رهبری آیت‌الله خمینی ساواک به‌تدریج از صورت یک سازمان اطلاعاتی و ضد جاسوسی خارج شد و بخش عمده‌ای از آن به‌صورت یک پلیس مخفی برای مبارزه با مخالفان سیاسی رژیم درآمد. روش‌های خشونت‌آمیز در ساواک که ابتدا به‌وسیله اولین رئیس سازمان امنیت ایران ژنرال بختیار اعمال می‌شد، در ابعاد وسیع‌تری نسبت به مخالفان سیاسی رژیم اعمال گردید و بازداشت‌های خودسرانه و شکنجه برای گرفتن اعتراف و زندان‌های طولانی و بدون حکم دادگاه از روش‌های معمول و متداول ساواک به‌شمار می‌آمد. ساواک هرگونه فعالیت سیاسی را با سوءظن می‌نگریست. نه فقط کمونیست‌ها و افراطیون مذهبی، بلکه عناصر لیبرال و سوسیال دمکرات‌ها و بازماندگان جبهه ملی سابق هم از تعقیب و آزار ساواک در امان نبودند. سازمان‌های دانشجوئی بیش از همه مورد سوءظن ساواک بودند و ساواک منابع اطلاعاتی و عوامل نفوذی زیادی در میان دانشجویان داشت. هزاران عامل و منبع ساواک در دانشگاه‌ها پراکنده شده ‌بود و علاوه برگزارش فعالیت‌های گروه‌های مخالف، با شیوه تهمت و افترا بین خود آن‌ها اختلاف به راه می‌انداختند و از هماهنگی و انسجام آنان جلوگیری می‌کردند. در این دوره، به‌خصوص در اواخر دهه 1960 و اوائل دهه 1970 نوعی حکومت ترور و وحشت بر ایران حکمفرما بود. نه فقط گروه‌های شناخته شده مخالف و مبارز بلکه بعضی از سیاستمداران معروف و روشنفکران و خانواده‌های مرفه و متجدد هم از تعقیب و آزار ساواک مصون نبودند. بعضی‌ها به‌طور اسرارآمیزی ناپدید یا ربوده می‌شدند. شکنجه در زندان‌ها به‌صورت امری عادی درآمده بود و بعضی از زندانیان زیر شکنجه کشته می‌شدند. ربودن و زندانی کردن مخالفان بدون مجوز قانونی و آزار و شکنجه آن‌ها در زندان‌های ساواک امری نیست که قابل انکار باشد و همه این‌ها در زمانی صورت می‌گرفت که شاه با اجرای برنامه‌های اصلاحی معروف به «انقلاب سفید» خود می‌خواست فقر و جهل و بیعدالتی را از کشور خود ریشه‌کن سازد و آن‌را به‌سوی دروازه‌های «تمدن بزرگ» هدایت کند... 11 در طول دوران فعالیت ساواک صدها تن از مخالفان سیاسی حکومت به انحاء گوناگون به قتل رسیدند و در همین حال تعداد اعدام شدگان نیز رقم قابل توجهی را تشکیل می‌داد. تعداد بسیاری از مبارزان مسلح رژیم در درگیریهای نظامی با ساواک جان خود را از دست دادند و دستگیر شدگان پرشمار دیگری پس از محاکمات فرمایشی کوتاه به جوخه اعدام سپرده شدند. شمار کشته‌شدگان زیر شکنجه‌های مرگبار ساواک، و نیز کسانی که مفقود شده و هرگز اثری از آنان به دست نیامد به صدها تن بالغ می‌شد. ضمن اینکه قتلهای مشکوک دیگری در آن روزگار اتفاق افتاد که از سوی مخالفان به ساواک نسبت داده‌ شد. انعکاس اخباری از این دست در گسترش نارضایتیهای عمومی از ساواک و مجموعه حاکمیت تأثیر بسزایی داشت. مرگ مشکوک کسانی نظیر جهان پهلوان غلامرضا تختی، جلال‌آل احمد، خلیل ملکی، دکتر علی شریعتی و سید مصطفی خمینی که در جامعه روشنفکری و سیاسی ـ مذهبی کشور جایگاه ممتازی داشتند، تنفر عمومی از ساواک را باز هم افزایش داد. 12 قتل برخی علما و روحانیون مبارز تحت شکنجه‎های مرگبار در زندانهای ساواک با انعکاس گسترده‎ای که در سطح جهانی داشت، جامعه ایرانی را در مخالفت با حکومت جدی‌تر ساخت. آیت‌الله غفاری و آیت‌الله محمدرضا سعیدی از نامدارترین روحانیونی بودند که در زیر شکنجه‌های غیرانسانی ساواک جان خود را از دست‌ داده، شربت شهادت نوشیدند. به‎رغم این احوال ساواک هرگز در صدد برنیامد به جمع‌بندی معقولی از تحولات سیاسی کشور و گسترش ناامنیهای سیاسی که متضمن تجدیدنظر در روشهای سرکوبگرانه آن سازمان بود، بپردازد و کماکان بر همان مشی ناکارآمد سرکوبگرانه و خشن ادامه ‌داد. 13 به‌خاطر همین سبعیتهای غیرانسانی ساواک بود که در جامعه آن روزگار واژه‌های ساواک و ساواکی حس تنفر شدیدی را در مخاطبان بر می‌انگیخت و منسوبان به ساواک در عداد منفورترین موجودات محسوب می‌شدند. 14 پرسنل ساواک که برحسب موقعیت از قدرت، ثروت و حیطه عمل قابل توجهی برخوردار بودند، در آزاررسانی به مردم کشور که گاه تا قتل و نابودی معترضان هم پیش می‌رفت، هیچ‌گونه قیدوبندی نمی‌شناختند. سوء استفاده از مقام و موقعیت و وحشت‌آفرینی و آزار مردم پدیده‌ای غیرمعمول نبود. در این مورد واقعه قتل فردی در خیابان توسط محافظان همسر پرویز ثابتی، مدیرکل اداره کل سوم ساواک (امنیت داخلی) در مغازه‌ای در خیابان ولی‌عصر کنونی نمونه بارزی از اینگونه سوءاستفاده‌های ساواکیان از قدرت بود: ... این حادثه که ابتدا از مسأله جزئی شروع شد ولی فاجعه‌ای دردناک به‌‌دنبال آورد، در مغازه کفش‌فروشی «شارل ژوردن» رخ داد. در آن مغازه مردی داشت به همسرش برای انتخاب کفش کمک می‌کرد که زنی وارد شد و به فروشنده دستور داد فوراً آنچه را می‌خواهد برایش آماده کند. فروشنده هم فوراً اطاعت کرد و علی‌رغم اعتراض مشتری اول به اجرای دستور زن تازه وارد پرداخت. بعد از آنکه زن کفش مورد نیاز خود را خرید و آماده خروج از مغازه بود، مدعی شد کیفش به سرقت رفته و مردی را که به او اعتراض کرده بود متهم به دزدیدن کیف کرد. مرد در مقام دفاع از خود برآمد و بینشان سخنان تندی رد و بدل شد. در این هنگام مأمور محافظ زن که جلوی در مغازه ایستاده بود، خیلی خونسرد جلو آمد و با شلیک طپانچه مرد معترض را در جا کشت. چون زن مزبور همسر یکی از مقامات بلندپایه ساواک بود، 15 برای بازداشت و محاکمه عامل این جنایت هیچ اقدامی صورت نگرفت. زیرا اصولاً نمی‎شد ساواک را که منبع اصلی بسط عدالت در کشور تلقی می‌شد! متهم به آدمکشی کرد. 16 این حادثه البته انعکاس وسیعی در کشور پیدا کرد و چهره هراسناک ساواک را آشکارتر ساخت. روشهای خشن و غیرانسانی ساواک به حدی گسترش یافته بود که حتی نزدیکترین هم‎پیمانان حکومت پهلوی در اروپا و آمریکا هم آشکارا از آن برائت می‌جستند و شاه و ساواکش را به خاطر این سیاستهای وحشیانه، سرزنش می‌کردند. 17 اما مجموعه حکومت و ساواک بدون توجه به هشدارها و انتقاداتی از این نوع که کم هم نبود کماکان هدفی جز ارتقاء نظام استبدادی حاکم بر کشور نداشت، تا جایی که طی سالهای پایانی حکومت پهلوی مقام‎ شاه فقط اندکی از خدا فاصله یافت و در مثلث «خدا، شاه، میهن» جای گرفت و گاه از این هم فراتر رفت: ... پس از آن‌که در مدارس به‌مرور تعلیمات اسلامی کمرنگ شد؛ و در عوض، تبلیغات گسترده‌ای در باب ضرورت وطن‌پرستی و عشق به شاه همه‌جا را فراگرفت. عکس شاه در هر گوشه‌ای به چشم می‌خورد و بخصوص یکی از تصاویر، او را در حالتی نشان می‌داد که گویی خداوندگار در مقابل بندگان خود مشغول اظهار تفقد است. در این جریان «ساواک» نقش عمده‌ای به عهده ‌داشت، و به عنوان گرداننده اصلی ماشین تبلیغاتی رژیم سعی می‌کرد شاه را به صورت یک موجود «فوق‌بشر» جلوه دهد. تا جایی که حتی در یکی از پوسترهای مربوط به شعار «خدا، شاه، میهن»، عمداً لغت «شاه» را بزرگتر و بالاتر از «خدا» نوشته بودند. مواجهه با چنین وضعیتی در ایران ـ که حالت تصنّعی آن کاملاً مشهود بود ـ بیشتر از این جهت مرا ناراحت می‌کرد که می‌دیدم «ساواک» ‌برای پیشبرد هدف تبلیغاتی خود محیطی آکنده از وحشت به‎وجود آورده تا هیچ‌کس از ترس جرأت نکند آزادانه راجع به مسائل جاری کشور سخنی بگوید. 18 بدین‌ ترتیب بود که وقتی تحرکات انقلابی مردم ایران بنیان نظام شاهنشاهی پهلوی را به لرزه درآورد، ساواک که طی سالها فعالیت غیراصولی و دهشت‌آفرین هیچ‌گاه به ارزیابی مقرون به واقعیتی از اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی حاکم بر کشور دست نیافته ‌بود؛ یکباره غافلگیر شد و از مهار بحرانی که می‌رفت آخرین سنگرهای نظم موجود را درهم بکوبد، عاجز ماند. 19 در حالی‌که سرکوبگریهای ساواک تا نیمه دهه 1350 ش به شدت ادامه داشت واقعه‌ای رخ‌ داد که شاه و ساواک را سخت نگران ساخت و آن انتخاب جیمی کارتر به ریاست جمهوری آمریکا بود. کارتر از همان دوران تبلیغات و مبارزه انتخاباتی با رقیب جمهوری خواهش وعده داده بود در مقام ریاست جمهوری آمریکا از نقض حقوق بشر در کشورهای مختلف و ازجمله ایران جلوگیری به‌عمل آورده بر سبعیتهای رژیمهای مستبد و خودکامه لگام خواهد زد. اینکه این شعار تبلیغاتی در حیطه عمل تا چه اندازه مقرون به حقیقت شد اهمیتی درجه دوم دارد. اما این تهدیدات کارتر در حالی که آشکار شده ‌بود شاه ایران برای جلوگیری از انتخاب او به ریاست جمهوری تلاشهایی به انجام رسانیده است، به شدت شاه را نگران کرد. برهمین اساس تردیدی نبود که لازم است او در تداوم برخی سیاستهای خشونت‌آمیزش که عمدتاً توسط ساواک اعمال می‌شد، تجدیدنظرهایی به عمل آورد. همزمان با آن اعلام فضای باز سیاسی، طلیعه آغاز دوران جدید و در عین‌ حال ویران کننده‌ای برای نظام شاهنشاهی پهلوی بود. به‌ویژه اینکه، گفته می‌شد رژیم بر آن است در حیطه رفتارهای خشونت‌آمیز ساواک محدودیتهایی اعمال کند. بگذریم از اینکه این وعده‌ها به طور جدی مورد توجه قرار نگرفت و اصولاً ساواک روش دیگری نمی‌شناخت تا جهت حفظ و تحکیم موقعیت به شدت متزلزل حکومت آن را جایگزین روشهای سرکوبگرانه پیشین سازد. چنین بود که وقتی تحرکات انقلابی ملت ایران به سرعت آغاز شده و گسترشی روزافزون و مهارناشدنی پیدا کرد، عملکرد سوء ساواک طی بیش از دو دهه گذشته، از جمله مهمترین دلایلی بود که در تحلیل دلایل سرنوشت محتوم نظام شاهنشاهی پهلوی (که همانا سقوط ناگزیر بود) مورد تأیید و تأکید آگاهان به امور و صاحب‌نظران قرار گرفت. 20 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. احمد فاروقی و ژان لوروریه، ایران بر ضد شاه، ترجمه مهدی نراقی، چاپ اول، تهران، امیرکبیر، 1358، صص 141- 173 . 2. فرد هالیدی، دیکتاتوری و توسعه سرمایه‌داری در ایران، ترجمه فضل‌الله نیک‌آئین، چاپ اول، تهران، امیرکبیر، 1358، ص 89 . 3. همان، صص 92- 93 . 4. همان، صص 93- 94 . 5. همان، صص 94- 98 . 6. مارک. ج. گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه جمشید زنگنه، چاپ اول، تهران، رسا، 1371، ص 315 . 7. همان، ص 384 . 8. همان، صص 418- 424 . 9. هارالد ایرنبرگر، در باره ساواک، بی‌جا، جمعیت آزادی، 1978م، صص 28- 31 . 10. ویلیام سالیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، چاپ اول، تهران، علم، 1372، صص 302- 303 . 11. همان، صص 95- 96 . 12. ماروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، چاپ اول، تهران، طرح نو، 1370، ص 441 . 13. احمد فاروقی و ژان لوروریه، پیشین، ص 147 . 14. مینو صمیمی، پشت پرده تخت‌طاووس، ترجمه حسین ابوترابیان، چاپ دوم، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1368، ص 203 . 15. مقصود پرویز ثابتی مدیرکل وقت اداره کل سوم ساواک است. 16. مینو صمیمی، پیشین، ص 203 . 17. پرویز راجی، خدمتگزار تخت‌طاووس، ترجمه ح. ا. مهران، چاپ اول، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1364، ص 43؛ و ویلیام سالیوان و آنتونی پارسونز، پیشین، صص 94- 97 و 302- 304 . 18. مینو صمیمی، پیشین، صص 51- 52 . 19. ماروین زونیس، پیشین، صص 165- 166 . 20. همان، صص 416- 420 و 574. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

درباره «قانون امنیت اجتماعی دکتر محمد مصدق»

مظفر شاهدی برخی از مخالفان دکتر مصدق قانون امنیت اجتماعی او را که با استفاده از لایحه اختیارات شش ماهه‌اش از مجلس شورای ملی تهیه و تصویب نمود به عنوان مقدمه‌ای برای تشکیل ساواک در بیش از چهار سال بعد ارزیابی کرده‌اند. قانون مذکور که شامل 9 ماده و چند تبصره است در اول آبان 1331 از سوی دکتر مصدق تهیه شد و مقرر می‌داشت تا سه ماه آتی ضمانت اجرایی خواهد داشت. تردیدی نیست که اقدام مصدق در اخذ اختیار قانونگذاری از مجلس دوره هفدهم از اشتباهات فاحش دوران نخست‌وزیری او محسوب می‌شود و همان مجلس هفدهم هم که این اجازه را به نخست‌وزیر اعطا کرد البته گناه مضاعف‌تری مرتکب شد. در هرحال اطلاق نام قانون بر تمام آن مقررات و لوایح و سایر دستور‌العملهایی که از سوی مصدق و یا هر مرجع دیگری تهیه و تصویب شد دور از منطق و انصاف است. قانون واژه‌ای است که فقط پس از تأیید و تصویب مجلس شورای ملی مفهوم پیدا می‌کند. بدین‌ترتیب آنچه تحت عنوان قانون امنیت اجتماعی مصدق معروف شده است البته اقدامی فراقانونی و باطل بود. اما در هر حال مقرراتی که تحت عنوان قانون امنیت اجتماعی تدوین شد محدودیتهایی برای جامعه سیاسی ـ اجتماعی ایران آن روزگار ایجاد می‌کرد و در همان حال مراجع دولتی و حکومتی را برای اعمال فشار بر مخالفان سیاسی و انتقادکنندگان گشاده‌دست می‌ساخت و دستاویزی علی‌الظاهر قانونی و رسمی برای محدود ساختن آزادیهای فردی، اجتماعی و سیاسی بود، و گمان می‌رود مصدق که خود را پاسدار نظام دموکراتیک حکومت فرض می‌کرد با وضع این مقررات آشکارا در نقض قانون اساسی مشروطیت گام نهاده بود. مصدق حتی اگر سیر حوادث سیاسی، اجتماعی داخلی به دلیلی امکان تداوم نخست‌وزیری او را با مشکلات عدیده روبه رو می‌ساخت، نمی‌توانست با اقداماتی از این گونه در راستای محدود ساختن حقوق اساسی جامعه ایرانی گام بردارد. با این حال نمی‌توان تردید کرد که این مقررات و یا چنانکه معروف است «قانون امنیت اجتماعی مصدق» هیچ ارتباط منطقی با آنچه بیش از چهار سال بعد در تشکیلات ساواک متبلور شد، ندارد. در متن قانون امنیت اجتماعی دکتر مصدق چنین آمده بود: قانون امنیت اجتماعی مصدق متن قانون امنیت اجتماعی که به موجب اختیارات شش ماهه به تصویب و امضای دکتر مصدق رسیده بود، به شرح زیر است: لایحه قانون امنیت اجتماعی» که به تصویب دکتر مصدق ــ نخست‌وزیر ــ رسید و به وزارتخانه‌های دادگستری، دفاع ملی، کار، کشور، دارایی و سازمان برنامه جهت اجرا ابلاغ گردید: ماده 1- هر کس کارگران و کارمندان کارخانه‌ها و کارگاههای مشمول قانون کار و بنگاهها را تحریک به اعتصاب و عصیان و نافرمانی و تمرد و یا اخلال در نظم و آرامش نماید، دستگیر و بازداشت شده و از سه ماه تا یک‌سال تبعید و ملزم به اقامت اجباری در نقطه معین خواهد شد. در مدت محکومیت تبعید و اقامت اجباری از اخذ مزد یا حقوق نیز محروم خواهد بود. تبصره ـ اعتصاب در وزارتخانه‌ها و ادارات دولتی و امثال آن و در مؤسسات مربوط به خدمات عمومی از قبیل آب و برق و پست و تلفن و تلگراف و رادیو و بیمارستانها و داروخانه‌ها و راه‌ آهن دولتی و وسائل نقلیه عمومی مطلقاً [ممنوع است] و اعتصاب‌کنندگان به مجازات مزبور محکوم خواهند شد. ماده 2- هر کس کارمندان ادارات دولتی و مؤسسات عمومی را وادار به اعتصاب و یا تحریک به اخلال در نظم و آرامش و یا تمرد و عصیان نماید و همچنین کسانی که در ادارات و مؤسسات عمومی و دادگاهها و دادسراها برخلاف نظم و آرامش و انتظامات داخلی رفتار و جنجال و داد و فریاد و یا به منظور توهین و ارعاب و تحت‌ تأثیر قرار دادن مراجع اداری و قضایی و یا تحصن و یا هرگونه تظاهری نمایند، بازداشت و مجازات مقرر در ماده قبل برای آنها تعیین می‌گردد و همچنین مجازات درباره توطئه و مواضعه‌کنندگان برای اجرای اعمال مزبوره در این ماده و ماده فوق معمول خواهد شد و هرگاه مرتکب، کارمند دولت باشد، در مدت محکومیت و اقامت اجباری از اخذ مزد یا حقوق نیز محروم خواهد بود. ماده 3- اجتماعات آزاد است ولی اجتماعات در معابر عمومی و بازارها به منظور مبارزه و زد و خورد و همچنین اجتماعاتی که حرکات و تظاهرات آنها ایجاد اضطراب و تشویش در افکار عمومی نموده و یا نظم و آرامش و آسایش عمومی را مختل کند، ممنوع است. متخلفین برای مدت معینی از شش ماه تا دو سال تبعید و ملزم به اقامت اجباری خواهند شد. در صورتی که مرتکب، مستخدم دولت باشد، در مدت محکومیت تبعید و اقامت اجباری از گرفتن حقوق محروم خواهد بود. ماده 4- مأمورین انتظامی پس از بازداشت مرتکب، صورت مجلس مشتمل بر تحقیقات و شناسایی وی تهیه و پرونده امر را نزد دادستان می‌فرستند؛ دادستان در صورت ملاحظه قرینه بر توجه اتهام فوری، قرار بازداشت متهم را صادر و بلافاصله تحقیقات خود را در دادستانی یا معادل قضایی او انجام و در صورت فقد دلیل، دستور منع و رفع بازداشت را صادر و در صورتی که عقیده بر مجرمیت داشته باشد، کیفرخواست تهیه و به دادگاه می‌فرستد. قرار دادستان مبنی بر بازداشت متهم قطعی و غیرقابل شکایت است. ماده 5- گزارش مسئولین مؤسسات و رؤسای ادارات دولتی و مراجع قضایی و همچنین مامورین انتظامی معتبر است مگر خلافش ثابت شود. ماده 6- هرگاه دادستان یا معادل قضایی او حین وقوع حادثه مستحضر شده، موظف است که در محل وقوع حاضر شده و از تحقیقات و مشاهدات و دلایل و مدارک جمع‌آوری شده صورت مجلس ترتیب داده، طبق موارد مذکور فوق اقدام به عمل آورد. ماده 7- مرجع رسیدگی دادگاه جنحه یا قائم‌مقام آن می‌باشد، رسیدگی باید فوری و خارج از نوبت به عمل آمده و دادرسی تا صدور حکم، بدون فاصله جریان یابد، احکام دادگاه جنحه قطعی است. تبصره ـ در نقاطی که حکومت نظامی اعلام گردد، اجرای مقررات این لایحه قانونی به عهده فرمانداری نظامی و حکم دادگاه بدوی حکومت نظامی قطعی است. ماده 8- مدت لایحه قانون سه ماه از تاریخ انتشار است. ماده 9- وزات دادگستری، دفاع ملی، کشور، دارایی، کار و سازمان برنامه، مأمور اجرای این لایحه قانونی است. بر طبق اعطای امتیازات مصوب بیستم مرداد 1331 لایحه قانونی راجع به امنیت اجتماعی که مشتمل بر 9 ماده و دو تبصره است، تصویب می‌شود. به تاریخ 1/8/31 نخست‌وزیر ــ دکتر محمد مصدق. 1 چنانکه از متن این مقررات به‌اصطلاح قانونی بر می‌آید بسیاری از مفاد و اصول آن آشکارا ناقض قانون اساسی و تهدیدکننده حقوق سیاسی مردم کشور بود و در همان دوران هم مورد اعتراض بسیاری از افراد و گروههای سیاسی قرار گرفت. 2 این قانون موجب شد تا سالها پس از تشکیل ساواک و آشکار شدن اعمال خلاف رویه پرشمار آن مخالفان مصدق او را پیشگام تشکیل ساواک خطاب کنند و از این رهگذر انتقادات تندی متوجه او سازند 3 و ساواک را مولود دوران نخست‌وزیری او بدانند. 4 گفته شده است که برخی از نزدیکترین یاران دکتر مصدق پس از تصویب و تهیه این مقررات به‌اصطلاح قانونی راه خود را از او جدا کرده و به صف مخالفان پیوستند. 5 با این احوال برخی از آگاهان بر امور به رغم انتقاداتی که به این مقررات وارد ساختند از این که آن را مقدمه تأسیس ساواک بدانند اجتناب ورزیدند. سیاوش بشیری که کتابی درباره ساواک (تحت عنوان قصه ساواک) نوشته است، درباره قانون امنیت اجتماعی مصدق و ارتباط آن با ساواک چنین نوشته است: «بر خلاف آن‌چه گفته می‌شود قانون سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) مولود قانون امنیت اجتماعی دکتر مصدق نیست. ساواک به منظور جمع‌آوری و استفاده لازم از اطلاعات خارجی تأسیس شد و قسمت امنیت داخلی این سازمان در ارتباط با عوامل مستقیم و غیرمستیقم اجنبی فعالیت می‌کرد و حال آن‌که قانون امنیت اجتماعی دکتر مصدق برای اعمال حاکمیت و نظرات دولت تنظیم و اجرا شد». 6 منصور رفیع‌زاده آخرین نماینده ساواک در امریکا که بعدها خاطراتش را در کتابی تحت عنوان شاهد به چاپ رسانید ضمن انتقاد از قانون امنیت اجتماعی مصدق که ناقض حقوق اساسی مردم کشور بود ارتباطی میان آن با قانون تشکیل ساواک و فعالیتهای آتی آن نمی‌بیند. رفیع‌زاده بدون اشاره به ارتباط میان آن دو درباره قانون امنیت اجتماعی مصدق چنین اظهارعقیده می‌کند: در همین اوضاع و احوال، قانون امنیت ملی [اجتماعی] که در ژانویه 1952 به تصویب رسید، بسیاری از حقوق مردم را از بین برد. به موجب این قانون اظهارات پلیس یا وزارت دادگستری ایران درست تلقی می‌شد مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. به عبارت دیگر، فرد مادامی که بی‌گناهیش ثابت نمی‌شد، مجرم محسوب می‌شد و می‌شد افراد را بدون اطلاع آنها از اتهام، بازداشت و زندانی کرد. اجتماع بیش از دو نفر ممنوع بود و در نتیجه تظاهرات و اعتصابها غیرممکن شده بود؛ حتی اعتراف به داشتن نیت انجام کاری جرم محسوب می‌شد. دکتر بقایی با تمدید اختیارات ویژه نخست‌وزیر و حکومت نظامی مخالف بود، زیرا دولت نتوانسته بود به اصلاحاتی که هنگام درخواست این اختیارات ویژه از سوی مصدق وعده داده شده بود، دست یابد. 7 از مهم‌ترین کسانی که در همان هنگام تصویب قانون امنیت اجتماعی مصدق سخت بر آن انتقاد کرد دکتر مظفر بقایی کرمانی بود. او در مجلس شورای ملی مضرات بسیاری برای آن برشمرد و آن را مخل آزادیهای مشروع سیاسی و اجتماعی مردم کشور ارزیابی نمود و مواردی از آن را بدتر از قانون یاسای چنگیزی دانست و اجرای آن را بیش از آنکه متضمن جلوگیری از فعالیت مخالفان قانون اساسی و آزادیهای سیاسی مردم کشور بداند، محملی قانونی برای مجازات آزادیخواهان دانست و به طور تلویحی مصدق را شماتت و سرزنش کرد که پس از عمری آزادیخواهی و طرفداری از قانون اساسی مشروطیت، خود گرفتار روش استبدادی حکومت شده است. 8 با تمام این ایراداتی که نسبت به قانون امنیت اجتماعی مصدق گرفته شده است و اساساً هم بسیاری از این ایرادات بر آن اقدام مصدق مصداق دارد، اما تردید نمی‌توان کرد که این مقررات قانونی که محدوده زمانی خاصی هم برای اجرای آن در نظر گرفته شده بود، هیچگونه ارتباطی با قانون تشکیل ساواک و عملکرد بعدی آن ندارد و پدید‌آورندگان ساواک و نیز تصویب کنندگان قانون آن در مجلس هم هیچ اشاره‌ای به وجود ارتباط میان آن با قانون امنیت اجتماعی دکتر مصدق نکردند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. تقی نجاری ‌راد، ساواک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم پهلوی، چاپ اول، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، صص 227-228. 2. محمد زرنگ، تحول نظام قضایی ایران از مشروطه تا سقوط رضاشاه، [2ج]، ج2، چاپ اول، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، صص 112- 113 . 3. مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، ج10، چاپ اول، لندن، پکا، مهر1370/1991م، صص 167- 168 . 4. همان، جلد 10، ص 168 . 5. منصور رفیع زاده، شاهد: خاطرات منصور رفیع زاده، ترجمه اصغر گرشاسبی، چاپ اول، تهران، اهل قلم، 1376، ص 101 . 6. مصطفی الموتی، پیشین، جلد10، ص 170 و صص 168-168. 7. منصور رفیع زاده، پیشین، ص 101. 8. مظفر بقایی ‌کرمانی، شناخت حقیقت در پیشگاه تاریخ، چاپ اول، کرمان، پارم‌چاپ کرمان، بی‌تا، صص 68-76 و صص 122-126. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

مهاجرت علما به تهران برای آزادی امام خمینی

پشتیبانی علما و روحانیون سراسر ایران از طریق صدور بیانیه و تلگراف و نامه به شاه و مهاجرت تعدادی از علمای طراز اول حوزه های علمیه قم و مشهد و علمای عالی مقام شهرستان ها به تهران، بیانگر حد اعلای همبستگی و اتحاد و پشتیبانی از رهبر انقلاب و تلاش برای آزادی ایشان است. این مهاجرت که در 30 خرداد 42 صورت گرفت منجر به عکس العمل خشن رژیم و دستگیری و زندانی جمعی از این حضرات شد. پرتال امام خمینی(س):‌پس از دستگیری حضرت امام در نیمه خرداد، پشتیبانى و حمایت علماى اعلام و روحانیان ایران از امام، تنها به صدور اعلامیه، تلگراف و نامه محدود نگردید، بلکه از علماى طراز اول حوزه هاى علمیه قم و مشهد تا علماى عالیمقام شهرستان ها به منظور نشان دادن حد اعلاى هماهنگى و اتحاد به تهران هجرت کردند و رسماً از رژیم شاه خواستار آزادى بى قید و شرط امام شدند. پیشنهاد مهاجرت علما به تهران ـ بنابر اطلاع تأیید شده ـ از جانب حاج سید محمدرضا گلپایگانى(ره) در نشستى که پس از دستگیرى امام با آقاى شریعتمدارى داشتند مطرح شد. آقاى گلپایگانى ضمن تأکید روى این پیشنهاد اظهار کرده بود: البته نظر من این است که این مهاجرت به اتفاق باشد و من و شما (گلپایگانى ـ شریعتمدارى) به همراه یکدیگر رهسپار تهران شویم و اگر شما براى این مهاجرت آمادگى نداشته باشید، من صلاح نمى دانم که به تنهایى آن را انجام دهم. آقاى شریعتمدارى پاسخ قطعى خود به این پیشنهاد را به «فکر و تأمل» بیشتر موکول کرد و پس از رایزنى با مقامات ساواک و جلب نظر آنها[1] به تنهایى رهسپار تهران شد و براى آقاى گلپایگانى پیام داد: «من رفتم! اگر خواستید بیایید»! این برخورد او موجب شد که آقاى گلپایگانى از مهاجرت به تهران منصرف شود و رسالت خود را در پشتیبانى از امام و نهضت اسلامى از قم پى بگیرد. اسامى شمارى از علما و روحانیانى که از حوزه هاى علمیه و شهرستان ها به نمایندگى از طرف جامعۀ روحانیت به تهران هجرت کرده بودند و «مهاجرین» خوانده مى شدند به شرح زیر است: قم: (شریعتمدارى، نجفى مرعشى، حائرى یزدى (حاج شیخ مرتضى)، سید محمدحسین طباطبایى) مشهد: (حاج سیدمحمدهادى میلانى، حاج شیخ مجتبى قزوینى، شیخ حسین مقدسى، سید على ابطحى دامغانى) اصفهان: (حاج حسین خادمى، سید محمدباقر موحد ابطحى، عبدالجواد اصفهانى، سید محمدموسوى شمس آبادى، شیخ عبدالجواد جبل عاملى) نجف آباد: (شیخ حسینعلى منتظرى، شیخ ابراهیم امینى) آبادان: (شیخ عبدالرسول قائمى) اهر: (شیخ حسین اهرى، سید جعفر اهرى) اهواز: (سید على بهبهانى، سید محمدحسن جزایرى، سید مصطفى علم الهدى سید مرتضى علم الهدى، سید عیسى جزایرى) خمین: (سید مرتضى پسندیده، سید مهدى موسوى خوانسارى) همدان: (حاج ملاعلى همدانى، بنى صدر همدانى ، سید محمد جلالى، شیخ محمدحسین بارى، شیخ رضا انصارى) تبریز: (سید احمد خسروشاهى، عبداللّه مجتهدى، سید مهدى دروازه اى) رشت: (سید حسین بحرالعلوم، سید محمود ضیابرى، سید حسین رودبارى) زنجان: (عزالدین حسینى (امام جمعه)) شیراز: (محمد جعفر طاهرى موسوى، محى الدین فالى، صدرالدین حائرى، سید محمد امام، محمود علوى، على آل یقطین، حسین حسینى یزدى، علیخواه شیرازى) شهریار: (شیخ على قوچانى، حاج سید حسین نجفى اهرى، سید جعفر بنى هاشم اهرى، سید یوسف هاشمى تبریزى، عبدالعلى موسوى، شیخ حسین گرگانى اردکان: (سیدروح اللّه خاتمى) کازرون: (پیشوایى کازرونى) خرم آباد: (حاج آقاروح اللّه کمالوند) گلپایگان: (سید محمدباقر شهیدى، ابوالقاسم محمدى، آقا على قاضى زاهدى) رفسنجان: (شیخ محمد هاشمى) قزوین: (سید ابوالحسن قزوینى) یزد: (محمد صدوقى یزدى) کرمان: (على اصغر صالحى کرمانى، محمدحسن رفسنجانى النجفى) کرمانشاه: (عبدالجلیل جلیلى) کاشان:، (سید مهدى یثربى) داراب: (محمدعلى عندلیبى، شیخ محمدحسین هرسینى) ساواک در گزارش خود اسامى 31 نفر از علماى مهاجر را صورت داده و یادآور شده است که «... اخیراً به آنها ابلاغ گردیده که هرچه زودتر به شهرستان هاى مربوطه مراجعت نمایند ...».[2] علماى مهاجر پس از ورود به تهران طى تلگرامى به امام هدف از مهاجرت خویش را اعلام کردند و آزادى او و دیگر زندانیان را خواستار شدند.[3] اعلامیه دیگرى که با عنوان «از طرف جمعى از روحانیین تهران» منتشر شد، اسامى علماى مهاجر و هدف آنها از مهاجرت در آن آمده بود و از منویات امام پشتیبانى شده بود.[4] آقاى شریعتمدارى نیز پس از مهاجرت به تهران در پاسخ به پرسش برخى از اطرافى هاى خود هدف و انگیزه خویش را از این مهاجرت چنین گفته است: اینجانب از وقتى که عده اى از بزرگان علما: حضرت آیت اللّه خمینى و آیات دیگر آقاى قمى و آقاى محلاتى و سایر علماى عظام و مبلغین گرفتار شدند، لازم مى دانستم که براى اظهار پشتیبانى و اعتراض عملى به این تصمیم دولت به حضرت عبدالعظیم مسافرت کنم و بدین ترتیب معلوم شود که آقایان علما داراى نظر واحدى هستند و در عمل کردن به وظایف شرعى متفق القول مى باشند... از نخستین دستاوردهاى این حرکت و هجرت، شکسته شدن اسطورۀ وحشت و اختناقى بود که به دنبال کشتار فجیع و دسته جمعى 15 خرداد، سراسر ایران را فراگرفته بود و مى رفت که کشور را به صورت گورستانى تاریک و وحشت زا درآورد. ملت ستمدیده و به خون کشیدۀ ایران که پس از دستگیر شدن امام، بى رهبر و راهنما و بى یار و یاور مانده بود و همچون کلافى سردرگم حیران و سرگردان، راهى به جایى نمى یافت و ابتکار عمل به طور کلى از دست او خارج شده بود، با مهاجرت علما به تهران روح تازه اى در کالبد او دمیده شد، جنب و جوش تازه اى در او پدید آمد، کابوس یأس و ناامیدى که در قلوب بسیارى جا باز کرد و سستى و زبونى به بار آورد، جاى خود را به گرمى و امید داد. مردم ماتم زدۀ پایتخت، با گرمى و اشتیاق فراوان از علماى مهاجر استقبال کردند و از آنجا که به علت فشار شدید و بیش از حد رژیم، در هیچ جا و مکانى حتى در مسجد نمى توانستند اجتماع کرده با یکدیگر به گفتگو بنشینند، منازل علماى مهاجر را تنها اماکن مناسبى براى تبادل نظر، شور و گفتگو مى یافتند و در آنجا مرتب اجتماع کرده، ازدحام فوق العاده اى به وجود مى آوردند. علما و روحانیان مهاجر که از اطراف و اکناف، به مرکز آمده بودند بى درنگ با هم و نیز با روحانیان مقیم مرکز به گفتگو و رایزنى پرداختند و از آنجا که نسبت به جان امام، احساس خطر و نگرانى مى کردند و بیم آن را داشتند که رژیم شاه در این گیر و دارها گزندى به او رسانیده باشد و از طرف دیگر روى فشار شدید مردم که با بى صبرى از علما و روحانیان، خواستار به دست آوردن اطلاع از سرنوشت و محل اقامت او بودند، بر آن شدند که پیش از هر کار براى به دست آوردن اطلاعى از او اقدامى جدى به عمل آورند تا بتوانند تا حدودى مردم آشفته و نگران را آرام ساخته، با آسودگى خاطر در راه آزادى او و تحقق آرمان هاى مقدس جامعۀ روحانیت به اقداماتى دست بزنند. ملاقاتى با امام در زندان روحانیان مهاجر و مقیم مرکز پس از یک سلسله نشست ها و گفتگوها، سرانجام تصمیم گرفتند فردى را به دربار بفرستند و مراتب نگرانى قاطبۀ روحانیت و عموم ملت ایران را از سرنوشت امام به شاه برسانند و از او رسماً بخواهند که ترتیب ملاقات یکى از مقامات روحانى مورد اعتماد را با امام بدهد تا بدین وسیله از تشنج و نگرانى عمومى تا حدى کاسته شود. براى انجام این منظور، حاج آقا روح اللّه کمالوند که به نمایندگى از علماى خرم آباد و لرستان به تهران مهاجرت کرده بود، با شاه ملاقات کرد و مراتب نگرانى و خواست علما و روحانیان را که در حقیقت خواست همه ملت بود به او رسانید. شاه در پاسخ پس از مدتى طفره رفتن و رجزخوانى اظهار داشت: شما مطمئن باشید که ما خمینى را نمى کشیم تا امامزاده درست شود. ما او را در میان مردم لجن مال مى کنیم! او این جملات را با اعصابى متشنج و خشمى شدید که از شدت عصبانیت دندان ها را به هم مى فشرد ادا کرد. آرى شاه هنوز در خواب خرگوشى به سر مى برد و توطئۀ «پول گرفتن یک مسلمان شیعه از یک مسلمان غیرشیعه»، داستان افسانه اى «عبدالقیس جوجو» و دیگر اراجیف شاهانه براى او به منظور کوبیدن و به قول خودش «لجن مال کردن خمینى»، نقطه امید و اتکایى به شمار مى رفت. او هنوز امیدوار بود که همانند اسلاف و نیاکان خود که مخالفان خود و رهبران حرکت هاى مردمى را با حربۀ تهمت و افترا و نسبت هاى ناروا سرکوب مى کردند بتواند خمینى را نیز در اجتماع ساقط کند. غافل از اینکه امام خمینى پیش از هر کار این حربۀ زنگ زده را از چنگ او در آورده، او را خلع سلاح کرده است و ملت ایران در سایه روشنگرى هاى امام به پایه اى از رشد و آگاهى رسیده است که با حربۀ تهمت و برچسب، فریب نمى خورد. سرانجام بر اثر پافشارى بیش از حد حاج آقا روح اللّه کمالوند و نیز از آنجا که خود شاه بیش از هرکس دیگرى از تشنج و نگرانى شدیدى که به علت بى خبرى مردم از سرنوشت امام خمینى سراسر کشور را فراگرفته بود، آگاهى کامل داشت، موافقت کرد که ترتیب ملاقات یکى از مقامات روحانى با امام را بدهد و بدین وسیله علاوه بر رفع تشنج عمومى، به اصطلاح زمینه را براى سازش و کنار آمدن با جامعۀ روحانیت نیز آماده کند! چند روز بعد شهربانى مرکز با آقاى خوانسارى تماس گرفت و به او ابلاغ کرد در صورتى که مایل باشد مى تواند با امام خمینى ملاقات کند. او بى درنگ از این پیشنهاد حُسن استقبال کرد و موافقت خود را اعلام داشت. روز پنجشنبه 23 خرداد 42، ماشین شهربانى به در منزل آقاى خوانسارى رفت و او را سوار کرد و به پایگاه نظامى واقع در سه راه زندان برد و در آنجا بین او و امام خمینى در اتاقى که محل سکونت او بود، ملاقاتى به عمل آمد. این ملاقات که با حضور چند تن از مقامات نظامى و امنیتى انجام گرفت، از محدودۀ احوالپرسى و مراسم اولیۀ ملاقات خارج نشد و بیشتر از چند دقیقه طول نکشید. مردم تهران به محض اینکه دریافتند آقاى خوانسارى به دیدن امام رفته است، هیجان زده و شتابان رو به خانۀ او نهادند. هنوز آقاى خوانسارى از ملاقات بازنگشته بود که منزل او مملو از جمعیت شد و دامنۀ اجتماع تا نیمه هاى بازار را فراگرفت. آقاى خوانسارى در بازگشت خود با ازدحام فوق العادۀ مردم در خانه و اطراف آن و با شعار صلوات و شور و احساسات فراوان روبه رو شد، مردم چشم به لب و دهان او دوخته بودند و بى صبرانه انتظار داشتند که هرچه زودتر زبان بگشاید و سلامتى رهبر زندانى آنان را بشارت دهد. آقاى خوانسارى در چند جمله اى ملاقات خود با امام خمینى را براى مردم بازگو کرد و از خوبى جا و راحتى او سخن گفت! مردم با شنیدن مژدۀ سلامتى امام، یکپارچه شور و احساسات شدند و بى اختیار اشک از دیده جارى ساختند و با شعارهاى: «خمینى پیروز است»، «یا مرگ یا خمینى»، «خمینى را آزاد کنید»، بار دیگر حمایت و وفادارى خود را از قائد بزرگ اعلام داشتند. پلیس وحشت زده و شتابان به بازار حمله کرد و مردمى را که در اطراف منزل آقاى خوانسارى گرد آمده بودند با سرنیزه و باتون مورد یورش قرار داد و به تظاهرات پایان بخشید. پایان اعتصاب 14 روزه آگاهى مردم از سلامتى و محل اقامت امام تا حدى از تشنج عمومى کاست و موجب شد که بازاریان و پیشه وران پس از 14 روز اعتصاب، بازارها را باز کنند. به دنبال باز شدن بازار تهران، در شهرستان ها نیز یکى پس از دیگرى اعتصاب شکسته شد. بسیارى از روحانیان و دیگر مبارزان ژرف بین را رأى بر این بود که به نگرانى عمومى در مورد سرنوشت امام خمینى نباید پایان داده مى شد، بلکه باید از آن، براى ایجاد حرکت هاى تازه، حداکثر استفاده به عمل مى آمد؛ از این رو با درخواست آقاى کمالوند از شاه و رفتن آقاى خوانسارى به ملاقات امام خمینى، سخت مخالف بودند و آن را طبق خواسته شاه مى دانستند که از نگرانى عمومى وحشت زده بود و مى خواست به هر صورتى که هست به آن وضع پایان دهد؛ لیکن از آنجا که اکثر روحانیان مقیم مرکز و مهاجران، نسبت به سرنوشت امام سخت احساس خطر مى کردند و در برابر افکار عمومى که خواستار به دست آوردن آگاهى از سرنوشت امام بودند خود را مسئول مى دیدند، این نظریه و رأى را نپذیرفتند. شاه در اندیشۀ پرونده سازى رژیم شاه و دستگاه جاسوسى او در ابتدا با مهاجرت علما به مرکز سخت مخالف بودند و وقتى آگاهى یافتند که بعضى از علما با هواپیما به سوى تهران حرکت کردند، هواپیما را از نیمه راه بازگردانیدند؛ و نیز بعضى از علماى دیگر را که با ماشین به تهران مى رفتند در دروازه شهر مانع شدند و به بازگشت مجبور کردند، بعد بر اثر ارزیابى غلط و تصورى خام، از این مهاجرت جلوگیرى به عمل نیاوردند، زیرا گمان مى کردند که مى توانند امام و دیگر مقامات برجستۀ روحانى را که دستگیر ساخته اند به محاکمه بکشند و به اعدام محکوم کنند و در چنین شرایطى علما و روحانیان مهاجر که در مرکز اجتماع کرده اند، قهراً وحشت زده و هراسان به طور دسته جمعى در برابر دستگاه ظلم و دیکتاتورى شاهنشاهى سرتسلیم و تعظیم فرود خواهند آورد و به التماس و زارى و اظهار پشیمانى خواهند پرداخت. در چنین فرصت طلایى، شاه مى تواند حداکثر استفاده را به عمل آورد و با دادن یک درجه تخفیف در مجازات امام، خون هزاران نفر را که در 15 خرداد به قتل رسیده اند پایمال کند و در عوض امتیازاتى نیز از روحانیت بگیرد و براى همیشه به نهضت امام و مبارزه و مقابلۀ جامعۀ روحانیت ایران با پادشاهان پایان بخشد. رژیم شاه با این خواب خرگوشى، هجرت علما و روحانیان را به مرکز آزاد گذاشت و آنگاه دست به کار شد که با سرهم کردن مشتى بافته ها و ساخته هاى سازمان جاسوسى به اسم مدارک و گرفتن اعترافات و اقرارهاى دروغى، پروندۀ قطور و بلندبالایى براى امام تشکیل دهد و زمینه را براى محاکمه و محکومیت او آماده کند. از طرفى بسیارى از افراد برجسته و مبارز بازار و میدان را که در طى قیام پانزدهم خرداد بازداشت شده بودند، تحت سخت ترین و شدیدترین شکنجه ها قرارداد تا به دروغ اعتراف کنند که از امام به منظور به راه انداختن آشوب و بلوا پول گرفته اند و حتى براى گرفتن چنین اعتراف خلاف واقعى، تمام ناخن هاى شادروان طیب حاج رضایى را کشیدند و چندین بار به او دستبند قپانى زدند! لیکن در این زمینه هر چه بیشتر پافشارى کردند و سرسختى به خرج دادند کمتر نتیجه گرفتند. قهرمانان دربند و زندانیان راه امام در مقابل این خواست اهریمنى و خلاف اصول انسانى شاه، با تحمل وحشیانه ترین شکنجه ها، سرسختانه و قهرمانانه مقاومت کردند و حاضر نشدند برخلاف حقیقت، دامان آراستۀ رهبر خود را لکه دار و آلوده کنند.[5] منبع: نهضت امام خمینی، ج1، سیدحمید روحانی، صص 668-678 [1] در این‏ باره به کتاب شریعتمدارى در دادگاه تاریخ، از نگارنده نگاه کنید. [2] پرونده ساواک، تظاهرات 15 خرداد، جلد یازدهم، برگ شماره 73. [3] متن این اعلامیه در کتاب اسناد انقلاب اسلامى؛ دفتر سوم، ص 87 آمده است. [4]متن آن در منبع پیشین؛ بالا دفتر چهارم، ص 83 آمده است. [5] شادروان طیب در دادگاه فرمایشى، ضمن مدافعات خویش در حالى که انگشت‏ هاى ناخن ‏کشیدۀ خود را به هیأت دادرسان! نشان مى ‏داد، اظهار داشت: «دستگاه حاکمه با وارد آوردن چنین شکنجه‏ هاى وحشیانه ‏اى از من م ى‏خواست که دامان پاک مرجع تقلیدى را لکه ‏دار ساخته، به دروغ اقرار کنم که روز پانزدهم خرداد از ایشان پول گرفت ه‏ام تا آشوب به پا کنم! ولى حقیقت این است که من در روز 28 مرداد پول گرفتم و بلوا راه انداختم تا شاه را به ایران بازگرداندم نه در روز 15 خرداد. من در زندگى خود اشتباهات بسیارى مرتکب شده ‏ام ولى هیچ‏گاه حاضر نیستم که به خاطر چند صباحى بیشتر زیستن چنین جنایتى بکنم و به یک مرجع تقلید تهمت بزنم». منبع: سایت پرتال امام خمینی

چرایی و چگونگی دستگیری آیت الله سید مصطفی خمینی در نجف

در چنین شرایطى که آیت ‏اللّه‏ حکیم، ممنوع ‏الملاقات بود و کسى جرأت نزدیک شدن به بیت ایشان را نداشت، حاج آقا مصطفى از اولین افرادى بود که پس از بازگرداندن آقاى حکیم از بغداد به کوفه، به دیدار وى رفت. این دیدار براى حزب بعث قابل چشم پوشى نبود. در 25 فروردین 1345، عبدالسلام عارف، رئیس جمهور عراق در یک سانحه هوایى کشته شد و برادرش عبدالرحمان عارف جانشین او شد. عارف در مقایسه با برادرش از یک رویه و سیاست معتدل و بینابینى در جهان عرب و کلاً روابط خارجى پیروى مى ‏کرد. بویژه پس از شکست اعراب در جنگ سال 1346 (1967) از اسرائیل، که موجب کاهش و فروکش کردن احساسات ناسیونالیستى در جهان عرب شد، روابط عراق با ایران نیز حدودى بهبود یافت.[1] در گزارشهاى ساواک اشاره شده است که عبدالرحمان عارف، درصدد اجراى سیاست حُسن همجوارى و نزدیکى به شیعیان مقیم عراق، بویژه آیت‏ اللّه‏ حکیم مى‏ باشد؛[2] اما حکومت عبدالرحمان عارف دیرى نپایید و با کودتاى هفده ژوئیه 1968 (1347) حزب بعث، عمر آن دولت و مناسبات رو به بهبود ایران و‏ عراق نیز به ‏سر آمد. احمد حسن‏ البکر به عنوان رهبر دولت کودتا به ریاست جمهورى دست یافت.[3] پس از به قدرت رسیدن حزب بعث مدت، کوتاهى ظواهر امر حکایت از آن داشت که روابط ایران و عراق رو به بهبودى مى ‏رود؛ زیرا هیأتهاى بلندپایه ‏اى به دو کشور مسافرت کردند تا براى حل اختلافات موجود بین دو کشور، مذاکره کنند. این مذاکرات در چهار ماهه آخر سال 1347 صورت گرفت. در فروردین 1348 دولت عراق اعلام کرد که شطّ‏ العرب (اروند رود) جزیى از قلمرو عراق است. واکنش دولت ایران به این اقدام دولت عراق، لغو معاهده مرزى 1316 بود که وزارت امور خارجه ایران در 30‏ اردیبهشت 1348 در مجلس سنا، رسماً اعلام کرد.[4] به دنبال این جریانات، روابط دو کشور به تیرگى کامل گرایید. سران حزب بعث یکى از راههاى مبارزه و در نهایت تضعیف حکومت ایران را اتحاد با مخالفان آن کشور در نظر گرفتند و فعالیتهایى را بر آن اساس شکل دادند. از جمله به امام خمینى(س) نزدیک شدند و از ایشان درخواست کردند که با صدور بیانیه ‏اى اعمال و رفتار دولت ایران را محکوم نماید؛ اما امام خمینى(س) هرگز آن را نپذیرفتند و اعلام کردند که اختلاف ما با دولت ایران یک اختلاف اساسى و عقیدتى است و بر طرف شدنى نیست؛ اما اختلافى که اکنون بین دولتهاى ایران و عراق به وجود آمده است، زودگذر و رفع شدنى است؛ بنابراین حاضر به همکارى با دولت عراق علیه حکومت پهلوى نشدند.[5][6] حزب بعث پس از ناامیدى از همکارى امام خمینى(س)، سراغ آیت ‏اللّه‏ حکیم رفت. ایشان با توجه به شرایط زمان و مکان، اجباراً آن را پذیرفت؛ اما مدتى بعد مأموران حزب بعث، پسرش سیدمهدى حکیم را بازداشت و خود ایشان را نیز خانه‏ نشین کردند. در چنین شرایطى که آیت ‏اللّه‏ حکیم، ممنوع ‏الملاقات بود و کسى جرأت نزدیک شدن به بیت ایشان را نداشت، حاج آقا مصطفى از اولین افرادى بود که پس از بازگرداندن آقاى حکیم از بغداد به کوفه، به دیدار وى رفت. این دیدار براى حزب بعث قابل چشم پوشى نبود، بنابراین در 21 خرداد 1348 رئیس سازمان امنیت و فرماندار نجف به حضور امام رسیدند و اظهار داشتند که از طرف شوراى فرماندهى حزب بعث مأموریت دارند، سید مصطفى را به بغداد اعزام کنند و در این مورد ظاهراً از امام اجازه خواستند. ایشان گفتند که اگر اعزام او به بغداد منوط به اجازۀ من است، من هرگز چنین اجازه ‏اى نمى‏ دهم؛ ولى اگر غیر از این است، خود مى‏ دانید. به هر صورت مأموران، حاج آقا مصطفى را با خود بردند و به بغداد اعزام کردند.[7] در بغداد، «حسن ‏البکر پس از احترام زیاد به سید مصطفى به وى اظهار مى‏ دارد که ما چندین بار از پدر شما خواستیم که به نفع دولت عراق و علیه کشور شاهنشاهى ایران، اقداماتى معمول دارد و هر بار ازاین امر شانه خالى کرده ‏اند، شما از پدرتان بخواهید که در تأمین نظر ما اقدام نماید. سید مصطفى اظهار مى‏ دارد که من اجازه ندارم که از طرف پدرم به شما قولى بدهم و تصور مى‏ کنم حرف ایشان همان حرف اولى باشد و سپس از پیش احمد حسن ‏البکر مرخص مى ‏شود.»[8] در گزارش سفارت ایران در بغداد نیز به تاریخ پنجم تیر 1348 در این مورد آمده است: بازگشت به نامه سرى شماره 1/4/8538 مورخ 31/3/1348 راجع به خبر دستگیرى سید مصطفى خمینى اشعار مى ‏دارد موضوع مورد تأیید مى‏ باشد و از قرار شایع سرهنگ على‏ هادى وقوت، پس از چند روزى که به استاندارى کربلا منصوب شده بود از آیت‏ اللّه‏ خمینى درخواست مى ‏نماید که علیه دولت شاهنشاهى فتوى صادر نماید و نامبرده با پرخاش و پرت کردن گذرنامه خود، مى ‏گوید من وطن خود را به عراق نمى ‏فروشم و هر کارى مى‏ خواهید بکنید و از شرکت در نماز جماعت هم به ‏عنوان اعتراض خوددارى مى ‏نماید. عراقى ‏ها به تصور این که سید مصطفى پسر مشارالیه تلقیناتى کرده است، چند روزى وى را توقیف مى ‏کنند؛ ولى بعداً تغییر جهت داده و به تصور تحبیب سید مصطفى که بیشتر بتوانند در روحیات پدرش نفوذ پیدا نمایند، نامبرده را از زندان آزاد مى‏ سازند. سفیر شاهنشاه آریامهر ـ عزت عاملى[9] در یکى از گزارشهاى ساواک نیز اشاره شده است: که مقامات عراقى از سید مصطفى خواسته ‏اند که پدرش را وادار به صدور اعلامیه ‏اى علیه دولت ایران کند و در ازاى این عمل به وى قول داده ‏اند که آیت ‏اللّه‏ حکیم را از عراق اخراج و ترتیب جانشینى امام خمینى را به جاى آیت ‏اللّه‏ حکیم بدهند. این پیشنهاد نیز بشدت از طرف امام خمینى(س) با این استناد که آقاى حکیم بزرگ ماست و این کار را نمى‏ تواند انجام دهد، رد شده است.[10] احتمالاً دولت عراق با دستگیرى حاج آقا مصطفى، اهداف زیر را دنبال مى ‏کرده است. 1. باایجاد جوّ رعب و وحشت، هر اقدامى را براى خارج کردن آیت‏ اللّه‏ حکیم از انزوا، خنثى سازد. 2. هشدار جدى به سید مصطفى که از مخالفت علنى با حزب بعث خوددارى کند. 3. تأثیرگذارى از طریق سید مصطفى بر روى امام خمینى(س) به منظور جلب همکارى ایشان علیه دولت ایران.[11] منبع: زنگینامه و مبارزات آیت الله سیدمصطفی خمینی، تالیف: سجاد راعی گلوجه، صص 119-122 [1] جعفرى ولدانى، اصغر؛ بررسى تاریخى اختلافات مرزى ایران و عراق؛ ص 300ـ301. [2] مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات؛ روابط ایران و عراق به روایت اسناد ساواک؛ ص 210ـ219. [3] جعفرى ولدانى، اصغر؛ بررسى تاریخى اختلافات مرزى ایران و عراق؛ ص 342. [4] همان؛ ص 355ـ361. [5] تشیع، محمدحسن؛ «چهره سیاسى شهید آیت‏ اللّه‏ سید مصطفى خمینى»، مجموعه مقالات کنگره شهید آیت ‏اللّه‏ مصطفى خمینى؛ ص 95ـ96. [6] سندى در ادامه در این زمینه آمده است. [7] تشیع، محمدحسن؛ «چهره سیاسى شهید آیت ‏اللّه‏ سید مصطفى خمینى»، مجموعه مقالات کنگره شهید آیت ‏اللّه‏ مصطفى خمینى؛ ص 95ـ96. [8] مرکز اسناد انقلاب اسلامى؛ آرشیو، پرونده آیت ‏اللّه‏ سید مصطفى خمینى؛ شماره بازیابى 392، ص 58. [9] «راز توفان (یادنامه آیت ‏اللّه‏ سید مصطفى خمینى)»، ویژه نامه فصلنامه یاد؛ مهر 1376، ص 161 ؛ اسناد ضمیمه؛ سند شماره 2/66. [10] همان؛ ص 162. [11] تشیع، محمدحسن؛ «چهره سیاسى شهید آیت ‏اللّه‏ سید مصطفى خمینى»، مجموعه مقالات کنگره شهید آیت ‏اللّه‏ مصطفى خمینى؛ ص 97ـ‏98. منبع: سایت پرتال امام خمینی

انتشار اعلامیه مشترک امام خمینی(س) و دیگر مراجع

در این زمان، سکوت در مقابل ستمکارى، اعانت به ستمکاران است. وظایف اسلامى وظیفه ما تنها نیست وظیفه تمام طبقات است، وظیفه مراجع اسلام است، وظیفه علماى اسلام است؛ وظیفه خطباى اسلام است؛ وظیفه تمام ملت است؛ وظیفه تمام ممالک اسلامى و ملل اسلام است. ما امید واثق داریم که ملل اسلامى در آتیه نزدیکى بر استعمار چیره شوند. 15 خرداد امام خمینی زمانی که از کشتار مردم (در 15 خرداد 42) آگاه شد، غم و اندوهی جانکاه به وی دست داد و پس از آزادی در سخنرانی خود در 21 فروردین 43 با اشاره به ابعاد قیام 15 خرداد از کشتار مردم در 15 خرداد به عنوان مصیبت یاد کردند و از آن پس بارها از این مصیبت با تلخی و اندوه یاد می‌کردند. از جمله در 15 خرداد 43 در اعلامیه‌ای به همراه مراجع تقلید حضرات آیات میلانی، مرعشی نجفی، قمی بیانیه‌ای در این باب صادر کردند. در این بیانیه ضمن یادآوری فاجعه 15 خرداد و محکوم کردن این عمل ننگین، بر وظیفه علما و دفاع از اسلام و استقلال مملکت و مقابله با ظلم و بیداد، بر وابستگی رژیم شاه به اجانب به ویژه اسرائیل و صهیونیسم اشاره و خطر آن را گوشزد کرده‌اند. در این اعلامیه سالروز 15 خرداد عزاى ملى اعلام شده بود. این نخستین اعلامیۀ امام خمینى پس از آزادى از زندان مى ‏باشد که با امضاهاى برخى از علماى طراز اول قم و مشهد همراه است. اعلامیه مشترک، در آن شرایط گام دیگرى بود براى ایجاد اتحاد و اتفاق در جامعۀ روحانیت، و به نوبۀ خود داراى اهمیت ویژه‏اى بود که مایۀ امید ملت مسلمان ایران شد. این اعلامیه در روز هشتم محرم 84 مطابق با 30/2/43 منتشر شد. متن آن چنین است: روز دوازدهم محرم عزاى ملى اعلام مى ‏شود بسم ‏اللّه‏ الرحمن الرحیم إنَّا للَّهِ و إنَّا الَیهِ رَاجِعُونَ‏ و سَیَعلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ یک سال از فاجعه خونین 12 محرّم 83 (15 خرداد 1342) گذشت. یک سال از مرگ فجیع عزیزان ملت سپرى شد. یک سال از بى‏ خانمان شدن و بى ‏سرپرست شدن یتیمان بى‏ پدر و زنهاى بى‏ شوهر و مادران داغدیده گذشت. واقعه 15 خرداد ننگ بزرگى براى هیأت حاکمه به بار آورد. این واقعه فراموش شدنى نیست. تاریخ آن را ضبط کرد. آیا ملت مسلمان چه جرمى مرتکب شده بود؟ زنها و اطفال صغیر چه گناهى کرده بودند؟ چرا آنها را به مسلسل بستند؟ علماى اسلام و خطباى مذهبى چه جرمى داشتند؟ گناه آنها دفاع از حق بود؛ دفاع از قرآن کریم بود. به جرم نصایح مشفقانه و صلاح ‏اندیشى اهانت شدند، به حبس کشیده شدند، محصور گردیدند، مبتلا به مصایب شدند. علماى اسلام وظیفه دارند از احکام مسلّمه اسلام دفاع کنند، از استقلال ممالک اسلامى پشتیبانى نمایند، از ستمکاری ها و ظلمها اظهار تنفر کنند، از پیمان با دشمنان اسلام و استقلال و ممالک اسلام اظهار انزجار کنند، از اسرائیل و عمال اسرائیل- دشمنان قرآن مجید و اسلام و کشور- برائت جویند، از اعدام هاى بى‏ جهت و تبعیدهاى دسته جمعى و محاکمات غیر قانونى و محکومیت هاى بدون مجوز بیزارى جویند؛ و صلاح حال ملت و مملکت را در هر حال بیان کنند. اینها جرم است؟ اینها ارتجاع سیاه است؟ در این مملکت تمام فرق ضاله آشکارا تبلیغ ضد اسلامى مى ‏کنند، محافل آزاد دارند، مجالس علنى دارند. مسیحیین، فرستنده در کلیساى انجیلى در تهران دارند، مؤسسه در کرمانشاه دارند؛ مدارس رسمى دارند، برخوردار از پشتیبانى دولتها هستند، نشر کتب ضد دینى آزاد است؛ فقط مسلمانها و مبلغین مذهبى و علماى اسلام آزاد نیستند. تبلیغات دینى و بیان قانون ‏شکنیها «ارتجاع سیاه» شناخته شده و ممنوع گردیده. محافل دینى و مجامع مذهبى محتاج به اجازه شهربانی ها و سازمانهاست. دستجات عزادارى بر حضرت سید الشهداء- علیه الصلاة و السلام باید محدود و ممنوع باشد. ما نمى‏ دانیم اینها چه بستگى با اسرائیل و عمال اسرائیل دارند! آیا براى مملکت کهنسالى مثل ایران ننگ نیست که دولت اسرائیل بگوید ما حمایت از ایران مى ‏کنیم! ایران بزرگ تحت الحمایه اسرائیل است؟ آیا خلاف مصالح کشور نیست که مطالب خودساخته بى‏سر و پایى را در افواه ملت بیندازند، و روزنامه ‏ها در اطرافش بحث کنند و ضعف دولت را بر ملا نمایند؟ این سیاست غلط نیست؟ این فضیحت نیست؟ اینها ملت را خواب فرض کردند. ما براى دفاع از اسلام و ممالک اسلامى و استقلال ممالک اسلامى در هر حال مهیا هستیم. برنامه ما برنامه اسلام است، وحدت کلمه مسلمین است، اتحاد ممالک اسلامى است، برادرى با جمیع فرق مسلمین است در تمام نقاط عالم، هم پیمانى با تمام دوَل اسلامى است در سراسر جهان؛ مقابل صهیونیست، مقابل اسرائیل، مقابل دوَل استعمارطلب، مقابل کسانى که ذخایر این ملت فقیر را به رایگان مى‏ برند و ملت بدبخت در آتش فقر و بیکارى و بینوایى مى ‏سوزد. در حضور چهره ‏هاى رنگ پریده از گرسنگى و بینوایى دائماً دولتها دم از ترقى و پیشرفتهاى اقتصادى مى ‏زنند. این حقایق تلخ ما را به تنگ آورده، علماى اسلام را رنج مى ‏دهد. اگر اینها «ارتجاع‏ سیاه» است بگذار ما مرتجع باشیم! ما از واقعه 12 محرّم (15 خرداد) خجلت مى‏ کشیم. واقعه شوم 15 خرداد و مدارس علمى، فیضیه و غیر آن، پشت ما و هر مسْلم غیرتمند را مى ‏شکند؛ تا هیأت حاکمه چه عقیده داشته باشد! ملت اسلام این مصیبت را فراموش نمى ‏کند. ما روز 12 محرّم را عزاى ملى اعلام مى‏ کنیم. بگذار ما را مرتجع بخوانند، کهنه ‏پرست بدانند. ما از عواقب این اعمال جائرانه خائف هستیم و نصیحت هیأت حاکمه را لازم مى‏ دانیم؛ و کراراً نصیحت کردیم و خیر و صلاح را گوشزد کردیم، و رعایت نشده است. ما مصلحت مى ‏دانیم که دولت، رویّه را تغییر دهد. سازمانها و شهربانی ها را این قدر بر ملت ستمدیده و بر علماى اسلام و خطباى محترم چیره نکند. از این اعمال خلاف قوانین اگر مى ‏توانند جلوگیرى کنند. علاقه علماى اسلام به ممالک و قوانین اسلامى علاقه الهى ناگسستنى است‏. ما از جانب خداى تعالى مأمور حفظ ممالک اسلامى و استقلال آنها هستیم و ترک نصیحت و سکوت [را] در مقابل خطرهایى که پیش ‏بینى مى‏ شود براى اسلام و استقلال مملکت جرم مى ‏دانیم؛ گناه بزرگ مى ‏دانیم؛ استقبال از مرگ سیاه مى‏ دانیم. پیشواى بزرگ ما، حضرت امیر المؤمنین- علیه السلام- سکوت را در مقابل ستمکارى جایز نمى ‏دانست؛ و ما نیز جایز نمى‏ دانیم. وظیفه ما ارشاد ملت است، ارشاد دولتهاست، ارشاد جمیع دستگاه هاست. ما از این وظیفه به خواست خداى تعالى خوددارى نمى‏ کنیم‏. در این زمان، سکوت در مقابل ستمکارى، اعانت به ستمکاران است. وظایف اسلامى وظیفه ما تنها نیست وظیفه تمام طبقات است، وظیفه مراجع اسلام است، وظیفه علماى اسلام است؛ وظیفه خطباى اسلام است؛ وظیفه تمام ملت است؛ وظیفه تمام ممالک اسلامى و ملل اسلام است. ما امید واثق داریم که ملل اسلامى در آتیه نزدیکى بر استعمار چیره شوند. و ما در موقع خود، به خواست خداى تعالى، از هیچ گونه فداکارى دریغ نمى‏ کنیم‏. از خداوند تعالى صلاح حال ممالک اسلامى و ملل اسلام و دولتهاى اسلامى را خواستاریم. «اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَفئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهوى إِلَینَا» و السلام على من اتبع الهدى‏ روح اللَّه الموسوی الخمینى، محمد هادى الحسینى المیلانی، شهاب الدین النجفی المرعشى، حسن الطباطبایى القمی‏ (صحیفه امام، ج‏1، ص: 335) منبع: سایت پرتال امام خمینی

آخرین سخنرانی امام در نجف: قیام بر ضد شاه تکلیف شرعی است

سال 1357 شمسى، ماههاى نخست خود را پشت سر مى گذاشت و نهضت مردم مسلمان ایران به اوج نزدیک مى شد؛ رهنمودهاى امام خمینى(س) از نجف به صورت نوار و دست نوشته، یکى پس از دیگرى، به ایران مى رسید؛ در تهران، شهرهاى بزرگ و کوچک و حتى روستاها، تظاهرات ادامه داشت؛ شاه و دولتمردانش در تنگناى عجیبى گرفتار آمده بودند؛ با این که روزنامه ها تحت سانسور شدید ساواک بود، حتى در لابلاى خبرهاى سانسور شده، مى شد به عمق فاجعه پى برد؛ سرمایه داران بزرگ، یکى پس از دیگرى، با فروش املاک و یا گرو گذاردن آن در بانکها، ثروتهاى کلانى را که سالها از راه چپاول و استثمار مستضعفان و یا به خاطر وابستگیهاشان به دربار، اندوخته بودند به خارج از کشور انتقال مى دادند. ابتکار امام خمینى (س) و پاسخ مثبت ملّت براى برگزارى اربعین هاى مکرر و تبدیل آن به تظاهرات صدها هزار نفرى، شاه و اعوانش و نیز کارشناسان خارجى را به کلّى گیج کرده بود. عده اى در اربعین هر شهر به شهادت مى رسیدند و این، انگیزه اى براى تجلیل شهدا در شهر دیگر بود. مراسم چهلم شهداى 29/بهمن/1356 تبریز در چند شهر، از جمله قم، مشهد و یزد برگزار شد. در مراسمى که در 10/فروردین/1357 در یزد برگزار شد، بین مأموران انتظامى و تظاهرکنندگان زدوخورد شدیدى روى داد که جمعى از مردم به شهادت رسیده یا زخمى شدند. شهید آیت اللّه صدوقى، پس از این حادثه، اعلام جرمى تسلیم دادستان استان یزد کرد و به شکنجۀ تظاهرکنندگانى که دستگیر شده بودند، شدیداً اعتراض نمود و نوع شکنجه را همانند «شکنجه هاى قرون وسطى» دانست. شهید صدوقى همچنین نامه هایى براى مقامات روحانى قم نوشت و خبر شهید و مجروح شدن عدۀ زیادى را به اطلاع آنان رساند. زندانیان سیاسى زندان قزل حصار کرج با اطلاع از حوادث ناگوار یزد و شهرهاى دیگر، در 20/فروردین/1357 اعتصاب غذا کردند. به همین مناسبت، دانشجویان دانشگاههاى تهران، پلى تکنیک و ملى (شهید بهشتى) دست به تظاهرات زدند. دو روز بعد، دانشجویان دانشکدۀ علم و صنعت تهران به تظاهرات پرداختند که طى آن عده اى از آنها به دست مأموران گارد شهربانى مجروح شدند. در 23/فروردین دانشجویان دانشگاه تبریز، تظاهراتى به راه انداختند که طى آن یک دانشجو به شهادت رسید و فرداى آن روز، بازار تبریز به عنوان اعتراض تعطیل گشت. در دیگر شهرها نیز اوضاع متشنج شد و پیوسته بر خشم مردم نسبت به رژیم افزوده مى شد. تظاهرکنندگان، سینماها را آتش مى زدند. آتش زدن سینماها، که مرکزى براى نمایش فیلمهاى مبتذل و تبلیغات شاهنشاهى بود، نشانگر گرایش مردم به بازیافت ارزشهاى اسلامى و خشم آنان از هنر در خدمت طاغوت بود. «زندانیان امنیتى» اصطلاح تازه اى بود که رژیم شاه به «زندانیان سیاسى» داده بود. رادیو لندن (بى ـ بى ـ سى)، در اوان تظاهرات و اعتصابها، اعلام کرد که «با بهبود وضع زندانیان در ایران، 2600 زندان امنیتى عفو شده اند». ضمن این خبر، همچنین آمده بود که «تعداد زندانیان امنیتى به 2000 نفر کاهش یافت[1]». روزهاى 19 و 20/اردیبهشت/1357، اوج تظاهرات در قم و تبریز بود. بنا به نوشتۀ روزنامه ها، علاوه بر این دو شهر، در 23 شهر تظاهرات و شورش برپا بود و صدها تظاهر کننده در شهرهاى مختلف دستگیر و دهها نفر به شدت مجروح شدند[2]. این خبرها، حاکى از تشدید خشونت رژیم با تظاهرکنندگان بود. بنا به گفتۀ بعضى از اعضاى تحریریۀ روزنامه ها، خبرنگارانى که از قم و تبریز گزارش مى دادند، تعداد شهدا را صدها تن ذکر کردند. در چنین شرایطى، تیترها و اخبار جعلى نظیر «شورش، زیر پرچم سرخ در شیراز»[3] نشان از اوج سردرگمى رژیم و تلاشهاى مذبوحانۀ ساواک داشت. پرتال امام خمینی(س): پس از تظاهرات خونین قم و تبریز و دیگر شهرهاى کشور، دولت اطلاعیۀ شدیداللحنى منتشر کرد و اعلام نمود: «اخلالگران به شدت سرکوب مى شوند.» در بخش دیگرى از این اطلاعیه آمده بود که «آشوبگران پنداشته اند که تحمل دولت نامحدود است»! در همین حال، ارتشبد جعفر شفقت استاندار آذربایجان شرقى اعلام کرد: «تبریز، آرام است و فقط دانشگاه آذرآبادگان، روز دوشنبه، یک ساعت مغشوش بود.» در حالى این ادعاهاى پوچ مطرح مى شد که دانشجویان دانشگاه تبریز در اعتصاب کامل به سر مى بردند، کلیه کلاسها تعطیل بوده و تظاهرات و درگیرى، هر روز، ادامه داشت. قرار بود شاه به خارج از کشور برود اما اوضاع داخلى کشور به گونه اى بود که امیرعباس هویدا وزیر دربار شاهنشاهى، با صدور اطلاعیه اى ـ بدون ذکر علت ـ اعلام کرد که مسافرت شاه به تعویق افتاده است! بار دیگر، قم تظاهرات عظیمى را شاهد بود. مأموران به تعقیب تظاهرکنندگان پرداختند و یکى از طلاب بنام ستار کشانى در منزل آقاى شریعتمدارى به شهادت رسید. امام خمینى (س) در همین رابطه تلگرام تسلیتى براى ایشان فرستادند. سخنگوى دولت مدعى شد که «کانونها و عوامل پشت پردۀ آشوب» شناخته شده اند و «ملایمت دولت در سه ماه اخیر»! سبب «باز شدن دست آشوبگران» شده و به مسئولان دستور اکید داده اند که با هرگونه آشوب با نهایت شدت عمل رفتار کنند. در حالى که دولت مدعى است «... کاملاً بر اوضاع مسلط است و پیش بینى هاى لازم را کرده است»، روزنامه ها خبر مى دهند که «کلاسها در اکثر دانشگاهها تعطیل است». در شرایطى که دانشگاه تهران در 26/اردیبهشت/1357 صحنۀ زدوخورد دانشجویان و مأموران بود و خبرهاى مربوط به تظاهرات و اغتشاشات در دانشگاههاى آذرآبادگان، اصفهان، ملى، علم وصنعت و پلى تکنیک در صفحات اول روزنامه هاى 26/اردیبهشت/1357 به چاپ رسیده بود و رؤساى دانشگاهها براى چاره اندیشى در تهران اجتماع کرده بودند، در روزنامه ها اعلام شد که شاه و همسرش ـ فرح ـ به اروپاى شرقى مى روند. آرى، تدبیر و هدایتهاى امام به بار نشسته، تمامى اقشار مردم همراه و هم آوا با روحانیون، این پیشتازان نهضت 15 خرداد با دانشگاهیان به گونه اى بى سابقه متحد شده اند و همصدا با رهبر انقلاب، به چیزى کمتر از فروپاشى نظام سلطنتى و برقرارى حکومت اسلامى رضایت نمى دهند. دولت انگلیس که نامش براى ملت ایران، یادآور خاطره هاى مرارت بار و تلخ گذشته است، وارد ماجرا مى شود و نخست وزیر انگلیس ضمن اعلام حمایت از شاه، طى نطقى در مجلس عوام در 27/اردیبهشت/1357 مى گوید: «ما از گسترش آزادیها در ایران که مورد علاقۀ شاهنشاه است، و [از] ثبات این کشور حمایت مى کنیم.» شاه، پس از شنیدن این خبر، بلافاصله طى نطقى اظهار مى دارد که «در تأمین نیازهاى دفاعى، کمترین غفلتى نمى توانیم به کار ببریم»! خبرنگار لوموند، چاپ پاریس، در 16/اردیبهشت/1357 با امام خمینى (س) به مصاحبه نشست و نظرات ایشان را در مورد «حکومت اسلامى» و آن چه در ایران مى گذرد، پرسید. وى در مقدمۀ مصاحبه اش نوشت: «ما، در اتاق کوچکى در دل شهر نجف، یکى از ناسازگارترین نواحى بیابان عراق، با آیت اللّه خمینى ملاقات کردیم.» امام، در این مصاحبه، ضمن تأکید بر این که «ما حتى براى سرنگون کردن شاه با مارکسیستها همکارى نخواهیم کرد.»[4] کمال مطلوب خود و ملت را، ایجاد یک حکومت اسلامى دانستند و در عین حال تأکید کردند که خواست اولیۀ ما، سرنگون ساختن این رژیم مستبد شاه است. در برابر مواضع قاطع و سازش ناپذیر امام، بسیارى از گروههاى سیاسى و احزاب، و شخصیتهایى در سلک روحانیت ـ که تا حد مرجعیت نیز پیش رفته بودند ـ شعار عمل به قانون اساسى و سلطنت مشروطه و مشروعه را طرح مى کردند که در شرایط بحرانى رژیم شاه ایده آل ترین وسیله براى کنترل اوضاع بود. اما این مواضع امام بود که مبارزات را رهبرى و اهداف آن را ترسیم مى کرد و حمایت همه جانبۀ ملت را با خود داشت. خرداد 1357 در حالى فرا مى رسد که سرتاسر ایران، یکپارچه خون و آتش است و مردم با فریادهاى «تا شاه کفن نشود، این وطن، وطن نشود»، سرنگونى رژیم شاه را خواستارند. شرق و غرب هنوز از شاه حمایت مى کنند. رژیم بعث عراق، امام خمینى (س) را در فشار قرار داده و آمدورفت ایشان را زیر نظر دارد. به رهبر انقلاب اخطار مى شود که از ادامۀ برنامه هاى سیاسى خود، منصرف شود، سالگرد فاجعۀ خونین 15/خرداد/1342 فرا مى رسد و زمینه اى مناسب فراهم مى آید تا امام بیاناتى تاریخى ایراد فرمایند و دگربار، روح انقلاب در مردم این سرزمین بدمند. امام در مسجد شیخ انصارى نجف اشرف، در حضور صدها تن از طلاب و محصلان حوزۀ علمیه، نطقى کوبنده ایراد مى کنند. ایشان، ابتدا به مقایسۀ حکام مغول با رژیم شاه و تشریح خلاف کاریها و مفاسد آن پرداختند و آنگاه با اشاره به یوم اللّه 15 خرداد، سیاست اعطاى آزادى فرمایشى از سوى رژیم را حیله اى براى نجات رژیم برشمرده و آمریکا را مجرم واقعى دانستند و در این مورد فرمودند: «همۀ گرفتارى که ما داریم از دست امریکا داریم... مجرم دست دوم ـ مجرم دست اول عبارت از امریکاست ـ مجرم دست دوم عبارت از این شاه است.»[5] امام خمینى (س) در بخشى دیگر از سخنان خود، با اشاره به خیالبافى هاى شاه در رسیدن به دروازۀ تمدن بزرگ، به تفصیل نمونه هایى از غارت منابع ملى ایران بدست غربیها و آمریکا و اسرائیل، ونتیجه اش که فقر و تنگدستى اکثریت ملت باشد، برشمردند. امام در تجلیل از 15/خرداد/1342 فرمودند: «ملت ایران نباید این 15 خرداد را از یاد ببرند. این 15 خرداد باید زنده بماند.»[6] پرهیز از تفرقه، محور دیگر سخنان رهبر انقلاب است که مى فرمایند: «تکلیف الهى است، باید با هم باشید... اگر مسلمین ید واحد باشند، کسى نمى تواند مقابل این جمعیت قیام کند؛ هیچ غلطى نمى توانند بکنند.»[7] امام، با اشاره به مواضع و سخنان سازشکارانۀ برخى از سیاستمداران و رهبران مذهبى، فرمودند: «باید انگشت روى جانى بگذارند؛ اگر مى شود به صراحت، اگر نمى شود با تلویح؛ و اگر هم نمى شود، جنایت را به کس دیگر متوجه نکنند؛... اگر شما در نوشتۀ یک حزبى دیدید که از آن بیرون مى آید که ما قانون اساسى را مى خواهیم، به طور مطلق این را گفتن، معنایش این است که ایشان باید باشد. این خیانت است.»[8] این، آخرین سخنرانى امام در نجف اشرف بود. درسهاى حوزۀ نجف به مناسبت فرا رسیدن تابستان تعطیل شد، از این رو سخنرانى حاضر، آخرین سخنرانى امام در نجف اشرف است و پس از آن تا زمان هجرت به پاریس، اعلامیه هاى حضرت امام و تدابیر ایشان مبارزه را رهبرى و انقلابیون را تغذیه مى کرد. منبع: کوثر، ج1، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، 387-391 پیوست ها: [1]. گفتنى است که رادیو بى بى‏ سى و سایر رادیوهاى بیگانه در حوادث انقلاب اسلامى به گونه ‏اى زیرکانه، اخبار و تحلیل هاى خود را به نفع اهداف خود و بقاى رژیم شاه منعکس مى ‏کردند و وقایع مهم نهضت را کم اهمیت جلوه مى ‏دادند اما سانسور حاکم بر ایران و نقل برخى از وقایع در رادیوهاى خارجى سبب روى آوردن مردم بدانها شده بود. [2]. روزنامه کیهان 20/اردیبهشت/1357. [3]. همان مأخذ. [4]. صحیفه امام؛ ج 3، ص 371. [5]. صحیفه امام؛ ج 3، ص 407. [6]. صحیفه امام؛ ج 3، ص 411. [7]. صحیفه امام؛ ج 3، ص 412. [8]. صحیفه امام؛ ج 3، ص 413ـ417. منبع: سایت پرتال امام خمینی

چه کسی برای اولین بار گفت: نفت ملی ایران؟

دکتر مصدق اولین فرد در ارائه‌ی پیشنهاد ملی کردن نفت ایران نبود. وی حتی سابقه‌ی مخالفت با ملی کردن نفت را در کارنامه‌ی خود دارد. در واقع در برهه‌ی ملی شدن نفت، دکتر مصدق سوار موجی شد که به‌وسیله‌ی دیگران راه افتاده بود و البته در مسیر ملی کردن نفت ایران، زحمات زیادی متحمل شد. گروه تاریخ/رامین مددلو؛ «یک پیرمرد نورانی به خواب من آمد و به من گفت نفت را ملی کن.»[1]این یک خط می‌توانست سرخط اخبار ایران در سال 1330 باشد. این دو جمله، پاسخ مصدق بود به این پرسش که چه کسی در کمیسیون نفت مجلس شانزدهم، اول‌بار گفت نفت ملی شود؟ بیایید این دو جمله‌ی مصدق را با اسناد باقی‌مانده از آن دوران محک زنیم. ابتدا از کمیسیون نفت شروع می‌کنیم. حسین مکی در کتاب سیاه‌می‌نویسد: حائری‌زاده در جلسه‌ی چهارم کمیسیون نفت در سوم مهر 1329 گفت: اگر راه حکمیت و راه‌های دیگر نداشته باشیم، باید منابع نفت خودمان را ملی کنیم.[2] در تصدیق بیان آقای مکی،شهید آیت نیز در کتاب چهره‌ی حقیقی مصدق‌السلطنه‌معتقد بود اولین کسی که در کمیسیون نفت، پیشنهاد ملی شدن نفت را داد، حائری‌زاده بود، نه مصدق.[3] می‌توان گفت این دو با دکتر مصدق مخالف بودند و استناد به سخنان آن‌ها مصداق یک‌طرفه به قاضی رفتن است. با قبول این مسئله، باید در میان نوشته‌های هواداران دکتر مصدق به دنبال اولین نفر بگردیم و چه کسی بهتر از خود مصدق؟ نکته‌ای که جاافتاده این است که دکتر مصدق با امضای ورقه‌ی حاوی این پیشنهاد، در آن جلسه مخالفت می‌کند. دکتر مصدق در خاطراتش فکر ملی کردن نفت را به دکتر حسین فاطمی نسبت می‌دهد. به این شرح که در سال 1328 جلسه‌ای در خانه‌ی حاج محمود نریمان با حضور آیت‌الله کاشانی و اعضای جبهه‌ی ملی تشکیل می‌شود و در آن جلسه، دکتر فاطمی ملی کردن نفت را پیشنهاد می‌دهد و اعضا پیشنهاد وی را قبول می‌کنند. معلوم می‌شود که در سال 1329، دو نفر در طیف جبهه‌ی ملی هستند که صفت اولین نفر را یدک می‌کشند: حائری‌زاده و دکتر حسین فاطمی. دکتر مصدق در خاطراتش فکر ملی کردن نفت را به دکتر حسین فاطمی نسبت می‌دهد.[4] به این شرح که در سال 1328 جلسه‌ای در خانه‌ی حاج محمود نریمان، با حضور آیت‌الله کاشانی و اعضای جبهه‌ی ملی تشکیل می‌شود و در آن جلسه، دکتر فاطمی ملی کردن نفت را پیشنهاد می‌دهد و اعضا پیشنهاد وی را قبول می‌کنند. باز به سال 1328 رجوع می‌کنیم. در تیرماه این سال، در مجلس پانزدهم، قرارداد نفتی جدید ایران و انگلیس با عنوان گس-گلشاییان برمبنای قرارداد 1933 مطرح می‌شود. مصدق به مجلس پانزدهم راه نیافته است، ولی حسین مکی به دنبال آن است که با به صحنه آوردن مصدق، پشتوانه‌ی مخالفان قرارداد را افزون کند. مصدق پیشنهاد مکی را نمی‌پذیرد، ولی نامه‌ای در این‌باره به مجلس می‌نویسد. وی در این نامه از اینکه مجلس او را به‌عنوان مشاور در کمیسیون‌ها دعوت نکرده گله نموده و سپس در مورد یکی از اصل‌های قرارداد مبنی بر شیوه‌ی پرداخت شش شیلینگ حق‌الامتیاز توضیح خواسته است.[5] به عبارت بهتر، مصدق در این نامه نه با قرارداد مخالفت کرده و نه از ملی کردن نفت سخنی گفته است. در بهمن‌ماه این سال، مصدق در مجلس شانزدهم پیام آیت‌الله کاشانی را، که پس از بازگشت از تبعید لبنان نگاشته بود، قرائت می‌کند. آیت‌الله در این پیام عنوان می‌دارد که نفت ایران متعلق به ملت ایران است.[6] در این سال نیز نام آقایان حائری‌زاده، عبدالقدیر آزاد، مظفر بقایی، حسین مکی، معظمی، امیرتیمور و نیز آیت‌الله کاشانی به‌عنوان مخالفان قرارداد نفتی جدید با انگلیس و نیز ملی کردن نفت (از سوی آیت‌الله کاشانی) ثبت می‌شود، ولی سخنی از مخالفت مصدق با قرارداد نفتی جدید نیست، چه رسد به ملی کردن نفت. به سال 1327 می‌رویم. در مردادماه این سال، آیت‌الله کاشانی در خطبه‌ی نماز عید فطر، سخن از استیفای حقوق ملت ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس می‌راند و در بهمن آن سال، علیه شرکت نفت بیانیه‌ای صادر کرده و در آن خواهان لغو امتیاز می‌شود. این بیانیه موجب تبعید آیت‌الله کاشانی به لبنان می‌شود. باز به عقب برمی‌گردیم، به سال 1326. در این سال، قوام قرارداد نفتی ایران-شوروی را که به قرارداد نفتی قوام-سادچیکف معروف بود، تقدیم مجلس پانزدهم می‌کند. مجلس با هماهنگی قوام، این قرارداد را رد می‌کند و به جای آن، طرحی به سرپرستی دکتر رضازاده شفق تهیه و تصویب می‌شود که می‌توان آن را شروع مبارزه‌ی پارلمانی با استعمار شرکت نفت جنوب دانست. بند «هـ» این قرارداد بیان می‌داشت: دولت موظف است درباره‌ی امتیازهای موجود، به‌خصوص شرکت نفت جنوب، برای احقاق حق ایران، اقدامات لازمه را به عمل آورد و مجلس را از نتیجه‌ی مذاکرات مطلع کند. در این سال نیز نامی از مصدق در میان نیست. پس مصدق کجا وارد جریانات نفت می‌شود؟ به مجلس چهاردهم و سال 1323رجوع می‌کنیم. پس از تمایل شرکت‌های آمریکایی به اخذ امتیاز نفتی و مخالفت انگلیس و شوروی از خارج و نمایندگان توده‌ای از داخل، شوروی تلاش کرد امتیاز نفت شمال ایران را از آن خود کند. مصدق در نطقی در این‌باره واکنش نشان داد: دولت اتحاد جماهیر شوروی به نفت احتیاج دارد و دولت ایران هم در عالم مجاورت نباید نفت خود را با دیگران معامله کند. من تصور می‌کنم که در این مجلس چنین پیشنهادی بگذرد؛ یعنی دولت ایران متعهد شود که در مدت معلوم در قرارداد، مازاد نفت معادن شمال را به نرخ متوسط بین‌المللی که در هر سال معین می‌شود به دولت شوروی بفروشد.[7] پس مصدق در برابر احتمال واگذاری امتیاز نفت به شرکت‌های آمریکایی واکنشی نشان نمی‌دهد و درباره‌ی احتمال واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی واکنشی محتاطانه، که هر دو سو را نگه دارد، ارائه می‌دهد. در ادامه، مصدق از طریق یکی از نمایندگان توده‌ای، با جلب رضایت سفیر شوروی، طرحی به مجلس پیشنهاد می‌کند که با تصویب آن، امکان واگذاری امتیاز نفت به دول خارجی از سوی دولت، پس از تصویب طرح ملغی می‌گردد. پس از تصویب این طرح، که به قانون تحریم امتیازات معروف می‌شود و در آن دوره به خیال خام شوروی در اخذ امتیاز نفت شمال ضربه می‌زند، آقای رحیمیان نماینده‌ی قوچان، طرح زیر را به مجلس تقدیم می‌کند: ماده واحده: مجلس شورای ملی ایران امتیاز نفت جنوب را، که در دوره‌ی استبداد به شرکت دارسی واگذار شده و در موقع دیکتاتوری آن را نیز تمدید و تجدید نموده‌اند، به موجب این قانون الغاء می‌نمایند. آقای مصدق تا قبل از سال 1329 با ملی کردن نفت مخالف بودند و یا حداکثر با انعقاد قرارداد با شوروی مخالف و طرفدار انعقاد قرارداد با وضع بهتر با غرب بود. پیش از وی نیز ابتدا آقای رحیمیان و آیت‌الله کاشانی و پس از آن، آقایان فاطمی و حائری‌زاده پیشنهاد ملی کردن نفت ایران را داده‌اند. و از آقای مصدق درخواست یاری می‌کند. ولی دکتر مصدق با این طرح مخالفت کرده و بیان می‌دارد: نمی‌توانیم قرارداد را یک‌طرفه فسخ کنیم.[8] پس در سال 1323 نیز آقای مصدق با ملی کردن نفت مخالفت می‌نمایند. پیش از طرح موضوع نفت شمال در مجلس، در خردادماه این سال، آیت‌الله کاشانی توسط نیروهای انگلیسی دستگیر و به اراک اعزام می‌شود. ایشان در اراک به بازجو می‌گوید: اگر زنده ماندم و از زندان آزاد شدم، کاری می‌کنم که این ملت مسلمان یک قطره نفت به انگلیس ندهند.[9] تا اینجا مشخص شد آقای مصدق تا قبل از سال 1329 با ملی کردن نفت مخالف بودند و یا حداکثر با انعقاد قرارداد با شوروی مخالف و طرفدار انعقاد قرارداد با وضع بهتر با غرب بود. پیش از وی نیز ابتدا آقای رحیمیان و آیت‌الله کاشانی و پس از آن آقایان فاطمی و حائری‌زاده پیشنهاد ملی کردن نفت ایران را داده‌اند. انتها دکتر مصدق اولین فرد در ارائه‌ی پیشنهاد ملی کردن نفت ایران نبود. ایشان حتی سابقه‌ی مخالفت با ملی کردن نفت ایران در سال 1323 و عدم مخالفت با قرارداد گس-گلشائیان را، که موجب ادامه‌ی قرارداد 1933 می‌شد، در کارنامه‌ی خود دارد. دکتر مصدق سوار موجی شد که توسط دیگران راه افتاده بود و البته در مسیر ملی کردن نفت ایران زحمات زیادی نیز متحمل شد، ولی اولین فرد نبود. به جای ایشان، ما به دو نام برمی‌خوریم: آقای غلامحسین رحیمیان و آیت‌الله کاشانی. با بررسی روند ملی کردن نفت ایران و شروع نمودن تاریخ بررسی از سال 1323 به جای دوره‌ی نخست‌وزیری اول دکتر مصدق، متوجه می‌شویم یک نام پی‌درپی در حال تکرار است و آن نام آیت‌الله کاشانی است. این تکرار، در ادامه‌ی روند تا کودتای 28 مرداد 1332 نیز رخ می‌دهد و این سؤال برایمان پیش می‌آید: دکتر مصدقی که اولین نفر در ارائه‌ی پیشنهاد ملی کردن نفت ایران نبود، آیا تنها رهبر و یا عالی‌ترین رهبر این روند بود؟(*) * رامین مددلو؛ کارشناس ارشد جامعه‌شناسی سیاسی منبع: سایت برهان

نگاهی به مبارزات سیاسی آیت‌الله میلانی؛

از شاگردی نائینی تا همراهی با امام(ره) در دوران مبارزه با رژیم پهلوی، مراجع و روحانیون بسیاری قائل به مواجهه‌ی جدی با نظام پهلوی بودند. از جمله‌ی این روحانیون و علما می‌توان به آیت‌الله سید محمدهادی میلانی اشاره نمود. مطلب حاضر ضمن واکاوی مبارزات سیاسی او، نوع تعامل او با امام را نیز مورد بررسی قرار می‌دهد. گروه تاریخ برهان/ زهرا سعیدی؛ بی‌شک در تمامی تحولات چند صد سال اخیر ایران، علاوه بر مردم، رد پای روحانیون و مراجع، به‌عنوان رهبر و مرجع قیام­های مردمی، همواره شاخص بوده است. اما واقعیت این است که بعضی از این مراجع به‌رغم فعالیت­های سیاسی فراوان، متأسفانه کمتر شناخته‌شده هستند. آیت‌الله العظمی سید محمدهادی میلانی، از جمله‌ی این مراجع است. ایشان در دوران قبل از انقلاب، در بسیاری از نهضت­ها و جنبش­های سیاسی، از جمله اعتراض علیه لایحه‌ی انجمن­های ایالتی و ولایتی، اعتراض علیه فاجعه‌ی مدرسه‌ی فیضیه، مهاجرت به تهران در پی دستگیری امام (ره) و واقعه‌ی 15 خرداد، تبعید امام، کودتای سپهبد قرنی و... نقش بسزایی را ایفا نموده­اند. اما همان‌طور که گفته شد، علی‌رغم این مبارزات، شاید کمتر کسی تصویری از نقش ایشان در مبارزات قبل از انقلاب دارد. به همین بهانه، این نوشته مروری است کوتاه بر جنبه‌­های ناشناخته یا کمتر شناخته‌‌شده‌ی فعالیت­های سیاسی آیت‌الله میلانی قبل از انقلاب. باشد که از این طریق، گوشه­‌‌ای از فعالیت­های سیاسی این عالم بزرگ آشکار گردد. مبارزات سیاسی آیت‌الله العظمی سید محمدهادی حسینی میلانی از مراجع تقلید، در هفتم محرم 1313ق (9 تیر 1274ش) در خاندان بزرگ علمی در نجف به دنیا آمد. وی از محضر اساتیدی چون آیت‌الله نائینی، آخوند ملامحسن تبریزی، غلامعلی قمی و... بهره برد و با فراگیری علوم مقدماتی توانست پایه‌های علمی ‌خود را در فقه و اصول استحکام بخشیده و علاوه بر آن، به دانش تفسیرو علوم قرآنی نیز دست یابد. ایشان در دوران قبل از انقلاب اسلامی، ارتباط نزدیکی با امام خمینی (ره) داشتند و از مبارزان انقلاب بودند و فعالیت­های زیادی را در برابر رژیم طاغوت انجام دادند. آیت‌الله میلانی در تمامی لحظات حساس سال­های نهضت، از جمله اعتراض علیه لایحه‌ی انجمن­های ایالتی و ولایتی، اعتراض علیه فاجعه‌ی فیضیه، مهاجرت به تهران در پی دستگیری امام (ره) و واقعه‌ی 15 خرداد، تبعید امام خمینی (ره) و کودتای سپهبد قرنی، یکی از پایه‌‌­های اصلی مبارزات بودند. اعتراض علیه لایحه‌ی انجمن­های ایالتی و ولایتی و قیام 15 خرداد وقتی در روز 19 دی 1341 شاه برنامه‌ی اصلاحاتی خود را با نام «اصول شش‌گانه‌ی انقلاب سفید»اعلام کرد، امام خمینی (ره) و سایر مراجع به مخالفت با آن برخاستند. شاه نیز در مقابل به تهدید امام و روحانیون برخاست. امام نیز در واکنش به تهدید شاه، عید نوروز را تحریم کردند و در اعلامیه‌ای اعلام نمودند که «اسلام و مسلمین امسال عید ندارند.»[1] در این رابطه، آیت‌الله میلانی از جمله مراجعی بودند که در همراهی با امام، با پیام‌­ها و بیانیه­‌‌های متعدد خود، در برابر لایحه‌ی انجمن­های ایالتی و ولایتی به‌شدت مقابله کردند. ایشان در این خصوص، در قسمتی از نامه‌ی خود فرمودند: «وظیفه‌ی خود می‎دانم با استمداد حضرت بقیه‌الله (ارواحنا فداه) برای سومین بار صریحاً اعلام بدارم تصویب‌نامه‌ی دولت شما در مورد انجمن‎های ایالتی و ولایتی، با عدم رعایت شرط اسلام در انتخاب‌شوندگان و تبدیل قسم قرآن مجید به قسم به کتاب آسمانی، ملت مسلمان ایران و خاصه‌ علمای اعلام را بی‎نهایت خشمگین ساخته است... تذکر می‎دهم، به حکم موزاین شرعی و احترام به افکار و معتقدات ملت مسلمان ایران، لازم است هرچه زودتر تصویب‌نامه‌ی مزبور را لغو و برای اطلاع عموم اعلام نماید.»[2] اعتراض علیه فاجعه‌ی فیضیه پس از ناکامی رژیم شاه در به اجرا گذاردن لایحه‌ی انجمن ایالتی و ولایتی، رژیم شاه با حمایت ساواک، برای سرکوب علما و روحانیون چندین اتوبوس از افراد «گارد جاویدان» را با لباس مبدل «روستایی و کارگر» به قم اعزام نمود تا علاوه بر اختلال در مراسم مدرسه، به ساحت علما و روحانیت در ملأ عام توهین نمایند[3] این موضوع در نهایت به حادثه‌ی مدرسه‌ی فیضیه ختم می­گردد. هجوم وحشیانه‌ی عوامل رژیم شاه به مدرسه‌ی فیضیه، واکنش اعتراضی روحانیون و مراجع از جمله آیت‌الله میلانی را در پی داشت. ‌ایشان در ضمن پیام خود چنین نوشتند:. «ما از حمله و یورش چنگیزانه، به ساحت حوزه‌ی علمیه قم گذشتیم! از حبس و زجر رجال دینی و ملی گذشتیم!... از برادرکشی‎هایی که در نقاط مملکت ترتیب داده‎اند، صرف‌نظر کردیم! این ننگ را کجا ببریم که مملکت اسلامی ما را دارند پایگاه اسرائیل و صهیونیست می‎کنند و نیز افرادی را که با آن‌ها همدست‎اند، در رأس کارها قرار می‎دهند...»[4] آیت‌الله میلانی در تمامی لحظات حساس سال­های نهضت، از جمله اعتراض علیه لایحه‌ی انجمن­های ایالتی و ولایتی، اعتراض علیه فاجعه‌ی فیضیه، مهاجرت به تهران در پی دستگیری امام (ره) و واقعه‌ی 15 خرداد، تبعید امام خمینی (ره) و کودتای سپهبد قرنی، یکی از پایه­های اصلی مبارزات بودند. کودتای سپهبد قرنی یکی از فعالیت­های شاخص آیت‌الله میلانی در رابطه با پرونده‌ی شهید سپهبد قرنی است. قرنی یکی از فرماندهان ارتش در دوره‌ی پهلوی بود. وی در برهه­ای از زندگی سیاسی خود، فعالیت­هایی را علیه رژیم شاه آغاز کرد و در سال 1337 به همراه عده‌ای از همکاران خود، تصمیم گرفت علیه رژیم پهلوی دست به کودتا بزند. اما این طرح لو رفت و قرنی از ارتش اخراج و به مدت دو سال به زندان محکوم گردید. شهید قرنی پس از آزادی از زندان، با آغاز نهضت امام خمینی (ره) و شکل‌گیری قیام 15 خرداد 1342 با اندیشه­های امام آشنا گردید و راه جدیدی را در پیش گرفت. وی با فاصله گرفتن از باورهای سیاسی گذشته‌اش، به اندیشه‌های امام خمینی (ره) نزدیک گردید. او همچنین ارتباط نزدیکی را با مراجعی چون آیت‌الله میلانی برقرار می­کند. وی که قبلاً به اتهام تدارک کودتا از معاونت اداره دوم ارتش برکنار و بازنشسته شده بود، این بار با مشاهده‌ی شرایط سیاسی مساعد برای اقدام علیه شاه، ضمن تماس با مرحوم میلانی، از امکان موفقیت در براندازی رژیم شاه با ایشان صحبت می­کند. در این رابطه، سپهبد قرنی به مشهد نزد مرحوم آیت‌الله میلانی می­رود و می­گوید: «اجازه بدهید من کودتا کنم و شاه را از بین ببرم. مرحوم میلانی در پاسخ می­گوید: در این صورت، کسی هم کشته می­شود؟ که او در جواب می­گوید حداقل 50 هزار نفر کشته می­شوند. مرحوم میلانی می­فرماید من نمی­توانم اجازه دهم که خون از دماغ کسی بیاید. ولی اجازه می­دهم ترور شاه را انجام دهید. که ایشان با دست‌خط خودش می­نویسد که به هر صورت می­توانید این کار را انجام دهید.»[5] اما این طرح هم با شکست روبه‌رو می­شود و سپهبد قرنی زندانی ­گردیده و در نهایت بعد از پیروزی انقلاب آزاد می­گردد و سرانجام نیز توسط فرقه‌ی فرقان به شهادت می­رسد. آنچه در رابطه با طرح قرنی برای براندازی شاه قابل تأمل است، این است که از آنجا که آیت‌الله میلانی شاه را فردی فاسد و دخیل در کشتار افراد می­دانستند، با براندازی او موافق بودند و فتوای ترور او را صادر کردند. در نتیجه این شائبه به وجود آمد که «فتوای قتل حسنعلی منصور نیز از جانب آیت‏الله سید محمد‌هادی میلانی در مشهد صادر شده است.»[6] اما واقعیت این است که ایشان با ترور سایر شخصیت­ها، از جمله حسنعلی منصور و یا حتی خانواده شاه، مخالف بودند و چنین فتوایی را صادر نکرده­‌‌اند. موضوع از این قرار است که چند ماه پس از تبعید حضرت امام، در 21 مهرماه 1343 لایحه‌ی کاپیتولاسیون توسط حسنعلی منصور، نخست‌وزیر وقت، تقدیم مجلس گردید و نمایندگان آن را تصویب کردند. بعد از تصویب این لایحه، حزب مؤتلفه‌ی اسلامی ضمن اعتراض به این قانون، درصدد ترور حسنعلی منصور برآمدند. به همین منظور، نزد آیت‌الله میلانی رفتند تا با فتوای ایشان به ترور منصور اقدام نمایند. «اما ایشان آن­ها را از این کار نهی فرمودند و اعتقاد داشتند که غیر از خود شاه کس دیگری مصلحت نیست.» همگامی با امام خمینی (ره) ؛مهاجرت به تهران در پی دستگیری امام (ره) از دیگر اقدامات سیاسی مهم آیت‌الله میلانی در طول حیاتشان، مهاجرت به تهران در تیرماه 1342 بود که در پی دستگیری حضرت امام (ره) و آیت‌الله قمی (ره) بعد از قیام 15 خرداد اتفاق افتاد. «سوابق، مبارزات و همگامی‌های آیت‌الله میلانی با امام باعث شده بود که ایشان نزدیک‌ترین فرد به امام و حتی محرم اسرار ایشان شوند.»[7] به همین دلیل، با دستگیری امام و شایع شدن خبر اعدام امام، آیت‌الله میلانی به صدور اعلامیه و بیانیه­هایی برضد این اقدام مبادرت کردند و سپس برای اثربخشی اقداماتشان از مشهد به تهران مهاجرت نمودند و به همراه «آیات عظام مرعشی نجفی، شریعتمداری و شیخ محمدتقی آملی با انتشار اعلامیه‏‌‌ای‏ مشترک، مرجعیت امام را تأیید کردند و امام را دارای مقلدین بسیار دانسته و بیان کردند که‏ طبق قانون اساسی مملکت، مراجع مصونیت قضایی داشته و آن‌ها (رژیم شاه) نمی‏توانند کوچک‌ترین آسیبی به‏ امام برسانند.»[8] در نهایت تلاش آیت‌الله میلانی و سایر مراجع منجر به آزادی امام در 18 فروردین 1343 می­گردد. اما تصویب لایحه‌ی ننگین کاپیتولاسیون در همان سال، امام و سایر روحانیون را در آستانه‌ی قیامی دوباره قرار می­دهد. تصویب این قرارداد منجر به اعتراض امام و صدور بیانیه‌ی انقلابی امام در این رابطه می­گردد. در نهایت این موضوع باعث دستگیری دوباره‌ی امام و تبعید ایشان به ترکیه می­شود. تبعید امام واکنش سریع مراجع و مردم، تظاهرات در بازار تهران و تعطیلی طولانی‌مدت دروس حوزه‌ها را به همراه داشت. «چنین به نظر می‌رسد که نخستین واکنش‌ها از سوی مراجع مشهد و به‌خصوص آیت‌الله میلانی به عمل آمد.»[9] با دستگیری و شایع شدن خبر اعدام امام، آیت‌الله میلانی به صدور اعلامیه برضد این اقدام مبادرت کرد و سپس برای اثربخشی اقداماتش به تهران مهاجرت نمود و به همراه دیگر آیات عظام، مرجعیت امام را تأیید کردند و تأکید کردند که‏ طبق قانون اساسی، مراجع مصونیت قضایی دارند و رژیم نمی‏تواند کوچک‌ترین آسیبی به‏ امام بزنند. ایشان بعد از اطلاع از تبعید امام، خاطرنشان ساخت: «امروز خبر بسیار ناگوار رسید که حضرت آیت‌الله‌ خمینی مدظله را به خارج از کشور تبعید نموده‌اند. عجبا نسبت به معظم‌له که یکی از مراجع تقلید و مصونیت قانونی دارند و از شخصیت‌های بزرگ اسلامی می‌باشند، تهمت‌های ناروایی (منظور اطلاعیه‌ی ساواک است که در آن، اقدامات و مبارزات امام را «تحریکات علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور» نامیده بودند) می‌زنند و بی‌احترامی می‌نمایند.»[10] ارادت آیت‌الله میلانی به امام در حدی بود که در یکی از نامه‌های خود خطاب به امام خمینی در دوران تبعید در ترکیه می­گویند: خوشا به سعادت آن سرزمین که حضرت‌عالی در آن تشریف دارید. البته امام (ره) نیز ارادت خاصی به آیت‌الله میلانی داشتند. توکلی بینا در این رابطه می­گوید: «وقتی قرار شد تا امضای آیت‌الله میلانی نیز پایین اعلامیه‌ی مربوط به همه‌پرسی (لوایح شش‌گانه) درج شود، امام اینجانب را به مشهد فرستاد تا اعلامیه‌ی مزبور را به آنجا ببرم. پیش از حرکت امام به بنده فرمود: اگر آیت‌الله میلانی اعلامیه را امضا کرد، آن را نزد آقای قمی هم ببر و از ایشان امضا بگیر، ولی اگر آیت‌الله میلانی اعلامیه را امضا نکرد، دیگر لازم نیست آن را نزد آقای قمی ببری...»[11] این خود گویای اهمیت آیت‌الله میلانی در نزد امام است. در نهایت در باب شخصیت این مقام عالی‌قدر باید گفت مرحوم میلانی در دوران پیش از انقلاب، بعد از حضرت امام، از چهره‌های شاخص در بین مراجع محسوب می­شدند و بی‌تردید نقش بزرگی در مبارزات علیه رژیم دیکتاتوری شاه ایفا نمودند. ایشان در طول حیات سیاسی خود، فعالیت­های زیادی را برای پیروزی انقلاب انجام دادند. بررسی خط‌مشی فکری این مرجع بزرگ نشان می­دهد گرچه ایشان در مواردی با براندازی شاه و یا ترور او موافق بودند و مردم را به مبارزه ترغیب می­کردند، اما با اقدامات مسلحانه، ترور و کشتار مردم کاملاً مخالف بودند. ایشان یکی از نزدیکان امام (ره) بودند و در حوادثی چون دستگیری امام در جریان واقعه‌ی 15 خرداد، تبعید امام به ترکیه و... جزء اولین مراجعی بودند که با صدور بیانیه و اعلامیه، نسبت به آن وقایع واکنش نشان دادند و تا آخرین لحظه‌ی زندگی‌شان نیز به امام و آرمان­های امام وفادار ماندند.(*) پی نوشت ها: [1] امام خمینی (ره) (1381)، صحیفه‌ی نور، مجموعه‌ی رهنمود‌های امام خمینی، مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، تهران، ج 1، ص 53. [2] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره‌ی بازیابی 981، ص 1. [3] عراقی، مهدی (1370)، ناگفته‌ها، خاطرات حاج مهدی عراقی، مؤسسه‌ی خدمات فرهنگی رسا، تهران، ص 156. [4] منبع: روزنامه‌ی اعتدال، 17 مرداد 1387. [5] خاطرات ابوالفضل توکلی بینا، محمود طاهر احمدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی. [6] مدنی، سید جلال‌‌‌الدین (1361)، تاریخ سیاسی معاصر ایران، دفتر انتشارات اسلامی، جلد دوم، ص 99 تا 115. [7] روحبخش، رحیم (1383)، «اعلام خطر آیت‌الله؛ مروری بر مبارزات امام (ره) و مراجع علیه کاپیتولاسیون»، نشریه‌ی زمانه، شماره‌ی 25، ص 31. [8] روحبخش، رحیم، آیت‌الله سید محمد هادی میلانی به روایت اسناد ساواک، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، تهران، برگرفته‌شده از سایت 15 خرداد 42. [9] روحبخش (1383)، ص 31. [10] همان، ص 31. [11] خاطرات ابوالفضل توکلی بینا، محمود طاهر احمدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی. *زهرا سعیدی، پژوهشگر تاریخ انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

نگاهی به نهادهای حاکمیتی در عصر پهلوی دوم (4)؛ - ماشین‌امضاهایی با مارک نخست‌وزیر!

دست‌‌نشانده شدن حکومت ایران بسترهای لازم برای تضعیف اجرای قانون اساسی مشروطه و تبدیل جایگاه نخست‌وزیری را به پستی تشریفاتی فراهم کرد. این عامل به همراه متغیرهای دیگر، باعث شد تا پست نخست‌وزیری براساس گفته‌ی هویدا، به پستی در حد رئیس دفتر شاه تنزل پیدا کند. گروه تاریخ برهان/ سید محسن موسوی‌زاده؛ مروری اجمالی بر قانون اساسی مشروطه نشان می‌دهد یکی از اهداف اساسی مشروطه‌خواهان تبدیل حکومت استبدادی به دموکراسی پارلمانی بوده که براساس آن، باید شخص پادشاه فقط در چارچوب قانون عمل کرده و نخست‌وزیر و وزرا به مجلس شورای ملی پاسخ‌گو باشند. در هنگام تدوین متمم قانون اساسی، مشروطه‌خواهان در اصل 27 متمم با قبول تفکیک قوا و مسئول قرار دادن قوه‌ی مجریه در برابر قوه‌ی مقننه و تأکید بر استقلال قوه‌ی قضاییه تأکید کردند: «قوای مملکت به سه شعبه تجزیه می‌شود: قوه‌ی مقننه... قوه‌ی قضاییه و قوه اجراییه.» اصل بیست‌و‌هشتم نیز اعلام می‌داشت: «قوای ثلاثه مزبور از یکدیگر ممتاز و منفصل خواهد بود.» برطبق اصل 44 و 57 متمم، شخص پادشاه از هرگونه مسئولیتی مبرا شناخته شد و اختیارات او نیز در حدود قانون اساسی شناخته و تصریح شد که پادشاه خارج از چارچوب قانون اساسی اختیاری ندارد.(1) با این حال، روندی که بعد از مشروطه طی شد برخلاف پیش‌بینی مشروطه‌طلبان بود؛ به‌طوری‌که با روی کار آمدن رضاخان، مجلس و نخست‌وزیری به پستی فرمایشی تبدیل شد. هرچند در دوازده سال اول سلطنت محمدرضا پهلوی، شخص نخست‌وزیر دارای اختیارات بیشتر و پاسخ‌گو به مجلس شد، اما از زمان کودتای 28 مرداد 32، به‌خصوص از زمان روی کار آمدن هویدا، در عمل نخست‌وزیری در حد رئیس‌دفتر شاه تنزل پیدا کرد. این نوشتار درصدد است تا به بررسی ریشه‌های این مسئله با محوریت دوران نخست‌وزیری هویدا بپردازد. دوران سلطنت محمدرضاشاه در خصوص جایگاه نخست‌وزیران به دو دوره تقسیم می‌شود. دوران اول از 1320 تا سال 1332 است. در این دوران، شاه اختیارات چندانی نداشت و در کنار سایر بازیگران بر صحنه‌ی سیاسی کشور تأثیر می‌گذاشت. در این دوران، نخست‌وزیران بیشتر از گروه نخبگان سنتی با منشأ طبقاتی زمین‌داران، انتخاب می‌شدند.(2) در این دوران، به دلیل اصلاحات اقتصادی و سیاسی که در دوران رضاخان در کشور صورت گرفته بود، نقش سیاسی قبایل که تا پیش از این مؤثرترین گروه‌های اجتماعی در تعیین قدرت بودند، به حاشیه رفتند؛ به‌طوری‌که بعد از دهه‌ی بیست، نقش منسجمی در فرآیندهای سیاسی نداشتند. هرچند در دوران رضاخان طبقه‌ی زمین‌دار همواره تحت سرکوب وی بودند، با این حال، فرآیند تثبیت مالکیت در دوران پهلوی قدرت بالقوه‌ای را برای این طبقه به وجود آورد که باعث شد تا آن‌ها در طول دو دهه‌ی بعد، یکی از بازیگران اصلی سیاسی کشور باشند. با دست‌نشانده شدن حکومت پهلوی، شاه در تعیین نخست‌وزیر دیگر نیازی به تأیید پارلمان نداشت. دست‌نشانده شدن حکومت ایران باعث شد تا از این دوران شاهد روی کار آمدن نخست‌وزیرانی باشیم که بیش از آنکه برآمده از مجلس شورای ملی باشند، تأمین‌کننده‌ی نظرات محمدرضا پهلوی بودند. اتحادی موقت با توجه به اینکه رضاخان خود از طبقه‌ی نظامیان برخاسته بود، در دوران زمامداری وی، هرچند حکومت به دلیل شخصی بودن فاقد ساختاری نهادمند برای ایفای نقش سیاسی طبقه‌ی نظامیان بود، اما با این حال، با حمایت‌های گسترده‌ی رضاخان بر منزلت و جایگاه اقتصادی این طبقه افزوده شد. با این حال، وقایع صورت‌گرفته در جریان اشغال ایران توسط روسیه و انگلیس و رویدادهای سیاسی دهه‌ی بیست باعث شد تا این طبقه جایگاهش تضعیف شود. از این رو، بخشی از نظامیان به‌سرکردگی زاهدی و با هدایت و حمایت آمریکا و انگلستان، علیه مصدق کودتا کرده و بسترهای لازم برای بازگشت محمدرضا پهلوی به سلطنت را فراهم کردند. محمدرضا پهلوی بعد از کودتا تا دو سال زاهدی را به‌عنوان نخست‌وزیر گماشت، اما سودای تسلط بر تمامی قدرت سیاسی باعث شد تا با پیشنهاد یک پست تشریفاتی و پردرآمد در خارج از کشور، درصدد توسعه‌ی قدرت خود باشد. اما چه چیزی اجازه داد تا شاه بتواند به‌راحتی بر قدرت تکیه بزند. این مسئله را باید در دست‌نشانده شدن حکومت وی توسط آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد نسبت داد.(3) دولت دست‌نشانده رابطه‌ی‌ دست‌نشاندگی بین کشورها رابطه‌ای است به نفع دو طرف و متوجه امنیت بین حکومت‌های دو کشور که از حیث ثروت و قدرت، تفاوت فراوان دارند. حامی برای دست‌نشانده، کمک اقتصادی و تجهیزات نیروهای نظامی و نیروهای امنیتی کشور دست‌نشانده را تأمین می‌کند. توافق‌های امنیتی، از قبیل معاهده‌ها و تعهدهای غیررسمی پشتیبانی و اغلب دخالت آشکار و پنهان در سیاست داخلی کشور دست‌نشانده امضا می‌شود. در ازای آن، دست‌نشانده خدماتی تأمین می‌کند که بر امنیت حامی می‌افزاید. ممکن است قبول کند که به‌عنوان پلیس منطقه‌ای از جانب حامی خدمت کند، ممکن است با حامی عملیات مشترک اجرا کند یا ممکن است به حامی اجازه دهد در سرزمین او پایگاه نظامی تأسیس کند.(4) دولت آمریکا با گسترش رابطه‌ی دست‌نشاندگی با رژیم پهلوی درصدد برآمد تا از ایران به‌عنوان وسیله‌ای برای پیگیری اهداف خود در منطقه‌ی خلیج فارس استفاده کند. این هدف آمریکا باعث شد تا بعد از کودتای 28 مردادماه، شاهد سرازیر شدن انواع کمک‌های مالی و نظامی و اطلاعاتی آمریکا به ایران باشیم. در این راستا، طی سال‌های 1332 تا 1338، آمریکا نزدیک به 900 میلیون دلار کمک مالی به ایران کرد.(5) از این رو، شاه در تعیین خطوط سیاسی کشور و از جمله تعیین نخست‌وزیر، دیگر نیازی به تأیید پارلمان نداشت. دست‌نشانده شدن حکومت ایران باعث شد تا از این دوران شاهد روی کار آمدن نخست‌وزیرانی نظیر اقبال و شریف امامی باشیم که بیش از آنکه برآمده از مجلس شورای ملی باشند، تأمین‌کننده نظرات محمدرضا پهلوی بودند. به عبارتی دست‌نشانده شدن حکومت ایران بسترهای لازم برای تضعیف اجرای قانون اساسی مشروطه و تبدیل جایگاه نخست‌وزیری را به پستی تشریفاتی فراهم کرد. با این حال، دو فرآیند دیگر باعث شد تا پست نخست‌وزیری براساس گفته‌ی هویدا، به پستی در حد رئیس‌دفتر شاه تنزل پیدا کند. تأثیر اصلاحات ارضی بر ساخت قدرت اولین فرآیند اجرای اصلاحات ارضی و تضعیف قدرت زمین‌داران در ایران بود. طبقه‌ای که از ابتدای روی کار آمدن محمدرضاشاه پهلوی در 1320 بیشترین سهم را در قدرت در طول دو دهه‌ی اول حکومت وی داشتند. بعد از اصلاحات ارضی، بسترهای لازم برای به حاشیه رانده شدن این طبقه در حوزه‌ی سیاسی فراهم شد؛ به‌طوری‌که از این به بعد، نخست‌وزیران از طبقه‌ی تکنوکرات‌های وابسته انتخاب می‌شدند. فرایند دوم که تأثیر بسزایی در تبدیل نخست‌وزیری به پست تشریفاتی داشت، افزایش قیمت نفت و تبدیل ایران به حکومت رانتیر بود. درآمدهای نفتی دولت ایران در سال 1342 معادل 28 میلیارد ریال بود که این رقم در سال 1351 به 182 میلیارد ریال بالغ شد. رانتیر شدن دولت ایران باعث شد تا شاه در تأمین هزینه‌های کشور، نیازی به منابع داخلی و تأمین نظر گروه‌های اجتماعی مختلف نداشته باشد. برای همین، از این مقطع شاهد افزایش قدرت شخصی شاه و تشریفاتی شدن برگزاری انتخابات مجلس و برآمدن نخست‌وزیران بی‌اختیاری مانند هویدا هستیم.(6) طى دوران نخست‌وزیری هویدا، هرچند که نهادهاى به‌ظاهر دمکراتیک همچون احزاب و انتخابات هنوز در جامعه وجود داشت، اما این نهادها فقط نقش تشریفاتی داشتند. شاه در تمامى جنبه‌هاى سیاست‌گذارى دولت درگیر مى‌شد و در مسائلى از این قبیل که ارگان‌هاى دولتى کدام خط‌مشى را دنبال کنند، تصمیم مى‌گرفت. نخست‌وزیری هویدا هویدا در روند سیاست داخلی و خارجی کشور نقش درجه اول را نداشت و فقط تابع سیاست‌های شاه بود. امور اقتصادی و مالی را هم شاه شخصاً زیر نظر خود گرفته بود و وزیران مسئول این امور، جمشید آموزگار (وزیر دارایی) و هوشنگ انصاری (وزیر اقتصاد) با خود شاه تماس داشتند و حضور آن‌ها در جلسات هیئت دولت بیشتر برای به امضا رساندن تصویب‌نامه‌ها یا طرح لوایحی بود. در مسئله‌ی نفت، نه فقط نخست‌وزیر، بلکه اقبال (مدیرعامل شرکت ملی نفت) هم کمترین نقشی به‌عهده نداشت. جمشید آموزگار، وزیر دارایی و نماینده‌ی ایران در اوپک، تمام مسائل نفتی را با شاه در میان می‌گذاشت. به‌طور کلی می‌توان بیان داشت که در دوران صدارت امیرعباس هویدا، مسائل مربوط به سیاست خارجی، امنیت داخلی، نفت، گاز، امور اقتصادی و ارتش هرگز در هیئت دولت بحث نمی‌شد. طى دوران نخست‌وزیری هویدا، هرچند که نهادهاى به‌ظاهر دموکراتیک هنوز در جامعه وجود داشت، از جمله انتخابات قانون‌گذارى و احزاب سیاسى، ولى این نهادها فقط نقش تشریفاتی داشتند. شاه در تمامى جنبه‌هاى سیاست‌گذارى دولت درگیر مى‌شد و در مسائلى از این قبیل که ارگان‌هاى دولتى کدام خط‌مشى را دنبال کنند و چه کسانى به مناصب مهم دیوان‌سالارى منصوب شوند، تصمیم مى‌گرفت. شاه بلندپایه‌ترین کادرهاى دولتى را تعیین و یا برکنار مى‌کرد. به گفته‌ی ریچارد هلمز، «از سال 1342 به بعد، شاه به‌طور روزافزونی در مسائل و تصمیمات روزمره‌ی دولت دخالت مستقیم پیدا کرد و دیگر حاضر نیست قدرت خود را به دیگران وابگذارد.»(7) در زمان نخست‌وزیری هویدا، محور تصمیم‌گیری اراده‌ی شخص شاه بود که به تمام امور کشور نظارت، مداخله و سلطه‌ی مستقیم داشت. هویدا به‌تدریج به مقام منشی و رئیس‌دفتر شاه تنزل یافته و خود او نیز از آنجا که رسیدن به مقام نخست‌وزیری برایش بسیار شگفت‌انگیز و باورنکردنی بود، این تنزل مقام از ریاست هیئت وزیران را به مرتبه‌ی ریاست دفتر خصوصی اعلی‌حضرت و ابلاغ نظرات مبارک ایشان به هیئت دولت را با طیب خاطر پذیرفته بود و بدان مباهی بود.(8) فرجام سخن مروری بر جایگاه نخست‌وزیری در دوران پهلوی دوم نشان می‌دهد از زمان کودتای 28 مرداد، دست‌نشانده شدن حکومت ایران و اتکای محمدرضا پهلوی به آمریکا و همچنین رشد درآمدهای نفتی و رانتیر شدن دولت باعث شد تا تسلط شاه بر طبقات اجتماعی افزایش یافته و باعث شود تا روزبه‌روز بر میزان قدرتش بیفزاید؛ به‌طوری‌که وی در دو دهه‌ی آخر حکومتش، دیگر نیازی به برگزاری انتخابات براساس قانون اساسی مشروطه و انتخاب نخست‌وزیر برآمده از آرای نمایندگان مردم احساس نمی‌کرد. از این رو، از این تاریخ به بعد، شاهد تبدیل جایگاه نخست‌وزیری به پستی تشریفاتی و روی کار آمدن افرادی مانند هویدا، که بیشتر نقش رئیس‌دفتر شاه را بازی می‌کردند، هستیم. پی‌نوشت‌ها: 1. منصور السلطنه، حقوق اساسی یا اصول مشروطیت، نشر چشمه، 1389، ص 46. 2. ماروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه‌ی عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1370، ص 305. 3. محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست، جلد اول، نشر علم، 1372، ص 420. 4. مارک ج گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه‌ی فریدون فاطمی، تهران، نشر مرکز، ص 12 و 13. 5. مارک ج گازیوروسکی، همان، ص 165. 6. وحید سینایی، دولت مطلقه؛ نظامیان و سیاست در ایران (1357- 1299)، کویر، 1384، ص 480. 7. عباس میلانی، معمای هویدا، چاپ شانزدهم، نشر اختران، 1385، ص 312. 8. خسرو معتضد، هویدا سیاست‌مدار پیپ، عصا، گل ارکیده، جلد دوم، زرین، 1378، ص 645. *سید محسن موسوی‌زاده؛ عضو تحریریه‌‌ی روزنامه شهرآرای مشهد منبع: سایت برهان

نگاهی به نهادهای حاکمیتی در عصر پهلوی دوم (3)؛ - مجلس پهلوی؛ قربانی انحصارگرایی سیاسی

بیگانه‌هراسی، انحصارگرایی سیاسی و شخصی بودن ساخت قدرت مهم‌ترین عواملی بودند که به محمدرضا به‌لحاظ روانی اجازه نمی‌دادند تا قدرتی برتر از خود را ببیند و در همین راستا، ارتش، مجلس و کابینه کاملاً تحت سیره‌ی وی بودند و شاید در این میان، مجلس از درجه‌ی غلظت وابستگی بیشتری برخوردار بود. گروه تاریخ برهان/ محمد شیخانی؛ مقارن با شکل‌گیری نهضت مشروطه در ایران، یکی از مهم‌ترین خواسته‌هایی که از سوی مشروطه‌خواهان همواره در صدر مطالبات قرار گرفته بود، تشکیل عدالتخانه بود که بعدها به نظام مشروطه و مجلس شورای ملی تغییر کرد. می‌توان عنوان کرد که استقرار نظام پارلمانی در ایران یکی از مهم‌ترین رهاوردهای نهضت مشروطه بوده است، هرچند که در تحلیل نهایی باید عنوان کرد که هیچ‌گاه به آرمان‌های خود دست پیدا نکرد؛ آرمان‌هایی که در دوران پهلوی اول و دوم به دلیل ساخت خاص سیاسی ایران در این برهه‌ی زمانی و به دلیل تسلط رگه‌های فرهنگ پدرسالاری در پهلوی اول و انحصارگرایی سیاسی در پهلوی دوم، کاملاً به باد فراموشی سپرده شد. فرضیه‌ی اصلی نگارنده در این یادداشت این است که مجلس در دوران پهلوی دوم با فاصله گرفتن از آرمان‌های خود، تبدیل به نهادی فرمایشی، تحت استیلای کامل شاه و دربار و ابزار اجرای منویات شاهنشاه شده بود و انتخابات آن نیز در واقع شعبده‌بازی دموکراسی و نمایش صوری آزادی‌خواهی در ایران بود. از نگاه نگارنده، غلظت این مسئله در مورد مجلس بسیار شدید بود و با نگاهی حداکثری می‌توان همین ویژگی را در مورد احزاب و سایر نهادهای مدنی دوره‌ی پهلوی دوم نیز مشاهده کرد. پارلمان ایرانی؛ برشی تاریخی شاید مظفرالدین‌شاه نیز نمی‌دانست که فلک کردن یک بازرگان قند به بهانه‌ی سرپوش گذاشتن بر گرانی‌ها در دوره‌ی وی، جرقه انقلابی عظیم را می‌زند. واقعه‌ای که سبب تحصن جمع کثیری از مردم به رهبری و همراهی آیت‌الله طباطبایی و بهبهانی در حرم عبدالعظیم شد و آن‌ها تأسیس عدالتخانه را به‌عنوان آخرین خواسته‌ی خود برای پایان دادن به تحصن مطرح کردند؛ خواسته‌ای که البته با کارشکنی عین‌الدوله محقق نشده و منجر به تحصن دوباره‌ی علما و مردم در قم شد. در حین این تحصن، افتتاح «دارالشورا» از سوی متحصنین این‌بار در صدر خواسته‌ها قرار گرفت و باید عنوان کرد که اگر نکته‌ی شاخص تقاضاها در تحصن اول عدالتخانه بود، در تحصن دوم مجلس در صدر خواسته‌ها قرار گرفت.(1) به هر حال در مجموع این کشاکش‌ها، نخستین پارلمان ایرانی به دنبال صدور فرمان مشروطیت در 14 جمادی‌الثانی 1324 هجری قمری از طرف مظفرالدین‌شاه، با هیئتی منتخب از شاهزادگان قاجاری، علما، اعیان و اشراف، تجار و اصناف تشکیل شد و نخستین دوره‌ی مجلس شورای ملی در 12 مهر 1285 شمسی افتتاح شد. تعداد 32 نماینده از اصناف، 10 تن از تجار، 10 تن از زمین‌داران، 4 تن از علما و 4 نفر از خاندان قاجار برای آن انتخاب شدند که همین مسئله بیانگر قدرت اصناف و تجار در مجلس اول و در واقع بیانگر قدرت خرده‌بورژوازی در انقلاب مشروطه است.(2) محدودیت خودکامگی؛ هدف نخستین پارلمان ایرانی با نگاهی اجمالی به چرایی شکل‌گیری مجلس ایرانی، متوجه تغییر موضع متحصنین از تأسیس عدالتخانه به مجلس هستیم و شاید بتوان هدف اصلی این تغییر فوری را تیر خلاص زدن بر کالبد استبداد ایرانی عنوان کرد که نماد بارز آن شاه ظالم قاجاری بود. تاسیس عدالتخانه یک امر اصلاحی بود؛ یعنی متحصنان در ابتدا خواستار تغییر رویکردها و شیوه‌ها بودند، اما آنجا که صدای پای مجلس به گوش رسید، مشروطه‌خواهان پا را از اعتراض و اصلاح فراتر گذاشته بودند و انقلاب را فریاد می‌زدند؛ انقلابی که مهم‌ترین ابزارش مجلس و مهم‌ترین هدفش محدود کردن حدود پادشاه بود و اینجا بود که مجلس ایرانی و مجلس مشروطه متولد شد. اگر عدالتخانه همچنان جایگاهی برای شاه قائل بود، مجلس هدف اصلی‌اش شخص پادشاه و قدرت نامحدود وی بود. از آنجا که نگارنده در این یادداشت دوره‌ی مطالعاتی خود را در مجلس دوره‌ی پهلوی دوم متمرکز کرده است، از این برش کوتاه تاریخی استفاده کرده و این سؤال مطرح می‌شود که آیا مجلس دوره‌ی پهلوی دوم به مهم‌ترین آرمان مجلس مشروطه، که همان محدودیت قدرت پادشاه بود، عمل کرد و یا عملاً مجلس پهلوی ابزاری برای بسط و گسترش قدرت شاه شد؟ مجلس در دوران پهلوی دوم در یک تحلیل کلی باید عنوان کرد که پهلوی دوم در نمایش دموکراسی، از پهلوی اول پیشی گرفت و انتخابات مجلس در این برهه تبدیل به نوعی دموکراسی از مدل شاهنشاهی گشت و افرادی دست‌چین‌شده و مطابق با میل همایونی عمدتاً وارد مجلس و مسند قانون‌گذاری می‌شدند. محمدرضاشاه همواره تلاش می‌کرد تا از مدرن‌ترین ابزارها برای نمایش دموکراسی بهره ببرد و در این میان، احزاب نیز وارد گود سیاست شدند و به تکمیل این نمایش کمک می‌کردند. بنابراین از انتخابات بیستم مجلس در شرایطی سانسور شدیدی نیز بر مطبوعات حاکم بود، دو حزب مردم و ملیون ایجاد شدند. مجلس چهاردهم؛ نخستین عرصه‌ی آزمون پهلوی دوم روی کار آمدن محمدرضاشاه مقارن با زمانی شد که انتخابات مجلس سیزدهم در دوران رضاخان برگزار شده بود و نمایندگانی دلبخواه از سوی رضاشاه با تأیید شهربانی به مجلس ورود پیدا کرده بودند و وی حتی زمانی که با دیدن لیست دولت که قصد داشت تعدادی نماینده‌ی جوان وابسته به خود را وارد مجلس کند، گفت مگر وکلای سابق چه عیبی داشتند که به‌جای بعضی از آن‌ها اشخاص دیگری را در نظر گرفته‌اید. همین مسئله نحوه‌ی نگرش رضاخان به مجلس و جایگاه این نهاد را در شاکله‌ی فکری و سیاسی وی عیان می‌کند. این روند در دوره‌ی پهلوی دوم نیز به‌صورتی دیگر ادامه پیدا کرد. بیگانه‌هراسی، انحصارگرایی سیاسی و شخصی بودن ساخت قدرت، مهم‌ترین عواملی بودند که به محمدرضا به‌لحاظ روانی اجازه نمی‌دادند تا قدرتی برتر از خود را ببیند و در همین راستا، ارتش، مجلس و کابینه کاملاً تحت سیطره‌ی وی بودند و شاید در این میان، مجلس از درجه‌ی غلظت وابستگی بیشتری برخوردار بود. مجموع این عوامل، مجلس دوره‌ی محمدرضا را واجد ویژگی‌های خاصی کرده بود که برخی از مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از: 1. مشارکت حداقلی مردم در انتخابات در دوران پهلوی دوم، به دلیل عدم اعتماد به نظام و کارگزاران سیاسی، مردم تمایلی به مشارکت سیاسی نداشتند و رویکرد اصلی مردم همواره ستیزه‌جویانه بود. اساساً مشارکت انتخاباتی در رژیم شاه معتبر نبود، اما با این وجود، رژیم سعی داشت تا به شیوه‌های مختلف مردم را به پای صندوق‌های رأی بکشاند. آنچه مورد اهمیت شاه بود، مسائل ظاهری دموکراسی بود و انتخابات هرگز این مسئله را نشان نمی‌داد که مجلس در اجرای سیاست‌ها دارای نفوذ است.(3) فریده دیبا، مادر فرح پهلوی نیز معتقد بود مردم در انتخابات یا شرکت نمی‌کردند یا تعداد شرکت‌کنندگان فوق‌العاده ناچیز بود. اگرچه انتخابات برگزار می‌شد، اما کسانی به مجلس می‌رفتند که از سوی نخست‌وزیر به اطلاع محمدرضا می‌رسید.(4) بنابراین این مسئله کاملاً برای مردم درک شده بود که مشارکت و یا عدم مشارکت آن‌ها تأثیری در چینش نمایندگان مجلس ندارد و همین دلسردی سبب شده بود تا مشارکت سیاسی دغدغه‌ای ثانویه برای مردم تلقی شود. در این میان، گروه‌های سیاسی نیز اساساً نوع این دغدغه را تغییر داده بودند و به دلیل ناامیدی از وضعیت موجود، شیوه‌های مبارزه‌جویانه را در پیش گرفته بودند. 2. چینش نمایندگان از سوی شاه و معتمدان مسئله‌ی دیگری که در واقع علت مشارکت اندک مردم نیز محسوب می‌شد این بود که مردم به این باور رسیده بودند که نمایندگان از سوی شاه و معتمدان وی انتخاب می‌شوند و رأی آن‌ها تأثیری در انتخابات ندارد. حسین فردوست در خاطرات خود در تأیید این مسئله می‌گوید: «در زمان نخست‌وزیری علم، محمدرضا دستور داد با علم و منصور یک کمیسیون سه‌نفره برای انتخاب نمایندگان مجلس تشکیل دهم. منصور، اسامی افراد مورد نظر را می‌خواند و علم، هر که را می‌خواست، تأیید می‌کرد و هر که را نمی‌خواست، دستور حذف می‌داد. منصور هم با جمله‌ی اطاعت می‌شود، با احترام حذف می‌کرد. سپس علم افراد مورد نظر خود را می‌داد و همه بدون استثنا وارد لیست می‌شدند.»(5) از سوی دیگر، محمدرضا به موازات تحکیم کنترل خویش بر حکومت، انتخابات مجلس را به‌صورت مستقیم تحت اختیار خود گرفت تا مطمئن شود که مجلس به شخص وی وفادار خواهد بود. روند مداخله‌ی آشکار شاه در انتخابات به حدی رسید که انتخابات مجلس بیست‌ویکم به‌شدت زیر سلطه قرار گرفت و نتیجه‌‌ی آن مجلسی بود که به قول گازیوروسکی، دیگر چیزی جز یک مُهر لاستیکی برای تأیید تصمیم‌های شاه نبود.(6) این عامل سبب می‌شد تا نمایندگان مجلس در این دوران افرادی سست‌عنصر، مطیع و بی‌بهره از قاطعیت باشند و به جز تعداد معدودی از نمایندگان که اعتقادات ایدئولوژیکی محکمی داشتند، اکثر آن‌ها فرصت‌طلبانی ثابت‌قدم بودند که گفتارشان چندان با کردارشان نمی‌خواند. 3. حضور احزاب فرمایشی در انتخابات مجلس محمدرضاشاه همواره تلاش می‌کرد تا از مدرن‌ترین ابزارها برای نمایش دموکراسی بهره‌گیری کند و در این میان، احزاب نیز وارد گود سیاست می‌شدند و به تکمیل این نمایش کمک می‌کردند. این مسئله از زمان انتخابات بیستم مجلس شورای ملی، شکل و نمودی دیگر به خود گرفته بود، زیرا در شرایطی که شاه همه‌‌ی نیروهای مخالف را سرکوب کرده بود و سانسور شدیدی نیز بر مطبوعات حاکم بود، دو حزب مردم و ملیون ایجاد شدند.(7) در واقع رؤیای محمدرضا برای برگزاری انتخابات حزبی در مجلس بیستم به دستور اربابان بیگانه به تحقق پیوست، اما هیچ‌گونه رقابتی از سوی این احزاب به معنای واقعی صورت نمی‌گرفت، زیرا از قبل نیز شخص شاهنشاه نمایندگان دارای صلاحیت این احزاب را برای ورود به مجلس مشخص کرده بود. روند مداخله‌ی آشکار شاه در انتخابات به حدی بود که انتخابات مجلس بیست‌ویکم به‌شدت زیر سلطه قرار گرفت و نتیجه‌ی‌ آن مجلسی بود که به قول گازیوروسکی، دیگر چیزی جز یک مُهر لاستیکی برای تأیید تصمیم‌های شاه نبود. فرصت تاریخی محمدرضا برای انحلال مجلس ساخت شخصی سیاست و انحصارگرایی محمدرضا سبب می‌شد تا وی همواره به دنبال فرصتی باشد تا مجلس را به‌صورت کامل از یک نهاد مردمی به نهادی درباری تبدیل کند و البته ناگفته نماند که وقایع بعد از شهریور 20 و دموکراسی نیم‌بندی که متأثر از این فضا ایجاد شده بود تا حدود زیادی محمدرضا را از بابت جایگاه مجلس نگران ساخته بود و در بهمن 1327 و در جریان تیراندازی به شاه در دانشگاه تهران، این فرصت تاریخی برای وی فراهم شد. در تهران حکومت نظامی اعلام شد و سپس حزب توده را، که تبلیغات گسترده‌ای در راستای تمایلات همسایه شمالی به راه انداخته بود، غیرقانونی اعلام کردند و اعضای فعال و کارگزاران آن تارومار شدند. آیت‌الله کاشانی را که مخالف هرگونه نفوذ بیگانه و مدافع حقوق ملت بود‌، دستگیر کردند و در قلعه‌ی فلک‌الافلاک بازداشت شد و همه چیز برای تشکیل مجلس مؤسسان و پاره‌ای تغییرات در قانون اساسی باز شد. شاه پس از این واقعه، قدرت انحلال یک یا هر دو مجلس را پیدا کرد و مجلس سنا، که نیمی از اعضای آن را شاه انتخاب می‌کرد، شکل گرفت. نتیجه‌گیری پارلمان و مجلس یکی از مهم‌ترین ارکان دموکراسی محسوب می‌شوند و در سراسر دنیا به‌عنوان رویه‌ای برای افزایش مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود محسوب می‌شوند. تشکیل پارلمان در ایران با شکل‌گیری انقلاب مشروطه در راستای اهداف و آرمان‌های خاص کلید خورد و چشم‌اندازهایی نیز برای آن ترسیم شد. شکل‌گیری قدرت رضاخانی پایانی بر رؤیاهای مجلس مشروطه بود و محمدرضا نیز از این نظر، راه رضاخان را ادامه داد، هرچند برهه‌ی کوتاه بعد از شهریور 20 مجالی برای تنفس سیاسی و دموکراسی‌گرایی در قالب پارلمان فراهم کرد، اما بلافاصله اوضاع سیاسی مطابق میل و اراده‌ی همایونی شکل گرفت و در این میان، وقایعی مانند ترور شاه نیز وی را در این مهم مصمم‌تر کرد. به‌طور کلی، نگارنده معتقد است پارلمان در دوران پهلوی با توجه به ساخت پدرسالارانه‌ی پهلوی اول، به نتیجه نرسید و در پهلوی دوم نیز دال‌هایی مانند انحصارگرایی سیاسی، بیگانه‌هراسی، اعتماد به حلقه‌ی نزدیک اطرافیان و شخصی شدن ساخت سیاست، سبب شد تا مجلس تبدیل به نهادی فرمایشی شده و میزان مشارکت مردم نیز در انتخابات آن کاهش یافته و افراد صرفاً براساس نزدیکی به شخص پادشاه به‌عنوان نماینده انتخاب شوند.(*) پی‌نوشت‌ها: 1. احمد کسروی، تاریخ مشروطه‌ی ایران، ص 112. 2. مهدی رهبری، مشروطه‌ی ناکام، 1387، ص 187. 3. جان فوران، انقلاب شکننده، ترجمه‌ی احمد تدین، مؤسسه‌ی خدمات فرهنگی رسا، ص 468. 4. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمه‌ی الهه رئیس فیروز، مؤسسه‌ی انتشارات به‌آفرین، 1382، چ 10، ص 137. 5. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 257. 6. مارک ج گازیورروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه: ایجاد یک حکومت سلطه‌پذیر در ایران، ترجمه‌ی جمشید زنگنه، به کوشش غلامرضا نجاتی، تهران، انتشارات رسا، 1371، ص 329. 7. جان فورن، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سال­های پس از انقلاب اسلامی)، ترجمه‌ی احمد تدین، تهران، مؤسسه‌‌ی ‌خدمات فرهنگی رسا، 1380، ص 467. *محمد شیخانی؛ دانشجوی دکترای سیاست‌گذاری فرهنگی دانشگاه امام رضا (ع) منبع: سایت برهان

نگاهی به نهادهای حاکمیتی در عصر پهلوی دوم (2)؛ - بنیاد پهلوی یا پاشنه‌ی آشیل سلطنت؟!

بنیاد پهلوی با این حوزه‌ی وسیعی که در عرصه‌ی عمل داشت، در تمام عرصه‌های عمومی و اجتماعی ایرانیان نقش داشت. بدین ترتیب حکومت پهلوی، ضمن بهره‌برداری از منافع اقتصادی و مالی آن، به‌عنوان یک سرمایه‌ی اجتماعی، برای تقویت پایه‌های سلطنت و مشروعیت بخشیدن به خود به آن می‌نگریست. سرویس تاریخ برهان/ محمد چافی؛ به دنبال اشغال ایران در شهریور سال 1320 و تبعید رضاشاه از ایران و به تبع آن توسعه‌ی آزادی و فضای باز سیاسی در جامعه‌ی ایران، مسئله‌ی مشروعیت املاک سلطنتی خاندان پهلوی و نیز دارایی‌هایی که توسط رضاخان از طرق گوناگون جمع شده بود، مطرح می‌شود. مجلس ایران مطبوعات و مردمی که روش تحصیل این دارایی‌ها و املاک را به‌وسیله‌ی رضاشاه پهلوی غاصبانه و نامشروع می‌پنداشتند، موجی را به راه انداختند؛ موجی که شاه جدید ایران را که هنوز موقعیت خود را تثبیت نکرده بود، تحت فشار فزاینده‌ای قرار می‌داد. محمدرضاشاه در همان روزهای نخستین تصدی امور کشور و ظاهراً به توصیه‌ی محمدعلی فروغی، به یکی از اقدامات مهم خود دست زد و تمام دارایی‌هایی را که از طریق پدرش به او رسیده بود به دولت واگذار کرد تا به‌زعم و ادعای وی، در عمران و آبادانی کشور و امور خیریه مصروف گردد و نیز از همین طریق، به شکایاتی نیز که در همین زمینه وجود دارد رسیدگی شود. پس از تثبیت نسبی قدرت شاه، در تیرماه 1328، دولت لایحه‌ای به مجلس فرستاد تا زمینه‌های بازگشت آرام و بی‌صدای این دارایی‌ها را به پهلوی‌ها فراهم آورد. طی این لایحه مصوب گردید که اموال پهلوی با نام موقوفی خاندان پهلوی نامیده شود و مورد بهره‌برداری آن نیز امور خیریه تعیین گردید. به دنبال این مقدمه‌چینی، شاه دستور تأسیس «سازمان املاک و مستغلات پهلوی» را جهت اداره‌ی این دارایی‌ها صادر کرد. بنابراین و با این مقدمات، بر پایه‌ی اموالی که رضاشاه در طول بیست‌وچند سال حکومت خود، به قهر و لطف، جمع‌آوری کرده بود، یکی از بنیادهای مهم اقتصادی و فرهنگی با ویژگی افزودن به وجهه‌ی اجتماعی و سیاسی سلطنت پهلوی در ایران تشکیل گردید. تأکید بر امور خیریه و نیز تلاش در جهت پرداختن به حوزه‌ی فرهنگ نیز می‌توانست نقش زیادی در ترمیم وجهه‌ی پهلوی‌ها در ایران داشته باشد. از طرفی خیریه بودن بنیاد پهلوی سبب شده بود که ضمن کسب معافیت مالیاتی بنیاد پهلوی به نام خیریه، سالانه چهل میلیون دلار اعانه نیز دریافت نماید. اما اقدام شاپور بختیار و مجلس شورای ملی در سال 1357، در بازگرداندن اموال بنیاد پهلوی به دولت، نشان می‌دهد که عملاً در این سال‌ها املاک این بنیاد با آن دارایی عظیم در اختیار و مورد بهره‌برداری خاندان پهلوی قرار داشته است. محمدرضاشاه در روزهای نخستین تصدی سلطنت، به توصیه‌ی محمدعلی فروغی، تمام دارایی‌هایی را که از طریق پدرش به او رسیده بود به دولت واگذار می‌کند تا به‌زعم وی در راه آبادانی کشور و امور خیریه مصروف گردد. پس از تثبیت نسبی قدرت شاه، در تیرماه 1328، دولت لایحه‌ای به مجلس فرستاد تا زمینه‌های بازگشت بی‌صدای این دارایی‌ها را به پهلوی‌ها فراهم آورد. در سال 1337 با تغییر نام سازمان به «بنیاد پهلوی» و انتقال بخشی دیگر از اموال شاه، همچون مهمانخانه‌ها، سهام کارخانه‌ها، شرکت‌ها و چند بانک، عملاً بنیاد پهلوی به قدرت دوم اقتصادی پس از دولت مبدل گردید و سبب شد که دست پهلوی‌ها در نفوذ به اقتصاد و فرهنگ کشور از قبل بازتر شده و وابستگی تحصیل‌کردگان و نخبگان را به خود فزون‌تر از گذشته نماید. به دنبال افزایش درآمدهای نفتی در دهه‌ی پنجاه، بنیاد به محلی برای تمرکز سرمایه‌های شاه و سلطنت تبدیل شد و به دنبال آن، بسیاری از هتل‌ها، بانک‌ها ،کارخانه‌ها و شرکت‌های بیمه و نیز کشتی‌ها در اختیار و اداره‌ی بنیاد پهلوی قرار گرفت؛ بنیادی که متولی نخست آن، شخص محمدرضاشاه پهلوی بود. اما بنیاد پهلوی مهم‌ترین تأثیرگذاری‌اش را در حوزه‌ی فرهنگ و امور اجتماعی برجای گذاشت. اعطای بورسیه‌های تحصیلی، جذب نخبگان و حتی بسیاری از فرهیختگان و اندیشمندان شناخته‌شده، تأمین سرمایه‌ی اولیه برای بسیاری از مؤسسات فرهنگی، پرداخت وام‌های کم‌بهره، کمک به مستمندان، تحت پوشش قرار دادن معلولان و ناشنوایان و کمک به «کشته‌شدگان در راه وطن»، همه و همه منافع مهمی بود که می‌توانست وجهه‌ی سلطنت را در اذهان عمومی تقویت نماید. بنیاد پهلوی با این حوزه‌ی وسیعی که در عرصه‌ی عمل داشت، در تمام عرصه‌های عمومی و اجتماعی ایرانیان نقش داشت. بدین ترتیب حکومت پهلوی، ضمن بهره‌برداری از منافع اقتصادی و مالی آن، به‌عنوان یک سرمایه‌ی اجتماعی برای تقویت پایه‌های سلطنت و مشروعیت بخشیدن به خود به آن می‌نگریست. از جمله فعالیت‌های فرهنگی بنیاد پهلوی، ورود به عرصه‌ی نشر کتاب بود. هدف‌گذاری اعلام‌شده، توسعه‌ی زبان فارسی و فرهنگ و هنر ایران زمین بود. در همین راستا، به فرمان محمدرضاشاه، در سال 1333، بنیاد اقدام به تأسیس «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» نمود که موجب جذب آثار تألیفی و ترجمه‌شده‌ی بسیاری از فضلا و نویسندگان بنام کشور گردید. ورود بنیاد پهلوی به عرصه‌ی فرهنگ، جدای از اینکه می‌توانست به این عرصه به‌لحاظ آماری کمک کند، اما عرصه‌ی فرهنگ را از سمت‌وسوی دولتی شدن فراتر برد و استقلال نویسندگان و اهل فرهنگ را دچار خدشه‌ای جدی نمود و به رقیبی جدی برای هنر و ادبیات مستقل و متعهد تبدیل کرد. همین ورود به عرصه‌ی فرهنگ توانسته بود آثاری را که از کمک‌های مالی بنیاد بهره می‌گرفتند از هرگونه انتقاد دور کرده و یا از زیان‌های احتمالی آن‌ها، که ممکن بود در این عرصه متوجه سلطنت گردد، مرتفع نماید. با ورود بنیاد پهلوی به عرصه‌ی فرهنگ، از طرفی قدرت رقابت از بخش‌های مستقل گرفته می‌شد و نظام شاهنشاهی می‌توانست عرصه‌ی فرهنگ را تحت نظارت و کنترل داشته باشد؛ همچنان‌که بنیاد پهلوی با ورود به عرصه‌ی اقتصادی، کنترل اقتصاد کشور را از طریق سرمایه‌گذاری در زمینه‌های مختلف و حمایت مالی از افراد وفادار به سلطنت به دست گرفته بود. با این همه، تلاش همه‌جانبه برای بهره‌برداری سیاسی و حیثیتی از عملکردهای خیرخواهانه و عام‌المنفعه و تبدیل بنیاد پهلوی به یک سرمایه‌ی اجتماعی قابل اتکا برای شاه و سلطنت، فعالیت‌های همه‌جانبه‌ی بنیاد، مورد سوءظن مردم و منتقدین قرار گرفت و حتی فعالیت‌های خیرخواهانه‌ی آن نیز با دیده‌ی تردید نگریسته شده و به پاشنه‌ی آشیل سلطنت نیز تبدیل گردید و در بلندمدت، پایه‌های سلطنت را لرزان‌تر نمود. عملکرد بنیاد آن‌قدر در نگاه افکار عمومی مشکوک بود که حتی نمایندگان مجلس شورای ملی و بختیار، نخست‌وزیر منصوب شاه، نیز که مأمور آشتی دادن مردم با شاه شده بودند، در همان مدت کوتاه دولت بختیار، اقدام به بازگرداندن بنیاد پهلوی به دولت نمودند. تأکید بختیار مبنی بر اینکه بنیاد پهلوی به یک «کانون فساد» تبدیل شده، بازتاب نگاه افکار عمومی نسبت به بنیادی است که قرار بود به مشروعیت سلطنت بیفزاید؛ آن هم برای نخست‌وزیری که آن روزها وجهه‌ی همت خود را رضایت مردم و آرام کردن آن‌ها برای دوام سلطنت در ایران قرار داده بود. پس از سرنگونی دولت آشتی ملی بختیار و روی کار آمدن دولت موقت، بنیاد پهلوی به «بنیاد علوی» تغییر نام یافت و به دنبال آن، سرپرست آن نیز از سوی نخست‌وزیر دولت موقت تعیین گردید، اما بعدها بخش‌های مختلف بنیاد، مانند کارخانه‌ها و هتل‌ها به سازمان‌های تابعه‌ی بنیاد و سپس به بنیاد مستضعفان منتقل شد و تنها نام حقوقی بنیاد علوی برای فعالیت‌های محدودتری نسبت به گذشته باقی ماند. تأکید بختیار مبنی بر اینکه بنیاد پهلوی به یک «کانون فساد» تبدیل شده، بازتاب نگاه افکار عمومی نسبت به بنیادی است که قرار بود به مشروعیت سلطنت بیفزاید؛ آن هم برای نخست‌وزیری که آن روزها وجهه‌ی همت خود را رضایت مردم و آرام کردن آن‌ها برای دوام سلطنت در ایران قرار داده بود. نتیجه‌گیری پدیدار شدن بنیاد پهلوی در صحنه‌ی اقتصاد و فرهنگ کشور را باید یک پدیده‌ی تازه در ایران ارزیابی کرد. انقلاب مشروطه و اعلام حکومت قانون و در ادامه‌ی گسترش اطلاعات در جهان، سبب شده بود که حتی سلطنت‌ها و حاکمیت‌های تمامیت‌خواه نیز نتوانند از کنار پدیده‌ی تأثیرگذار افکار عمومی به‌آسانی عبور نمایند. پدید آمدن بنیاد پهلوی برای اداره‌ی حقوقی اموال سلطنتی یعنی اعتراف به تأثیرگذاری افکار عمومی؛ تا از این طریق، حاکمیت هم از اتهام بهره‌برداری از اموال مشکوک سلطنتی رهایی یابد و نیز از طریق کارهای خیرخواهانه و عام‌المنفعه، نقش منفی افکار عمومی به نفع سلطنت و وجهه‌ی حاکمیت بازتعریف شود. پرداختن به فرهنگ هم توجه افکار عمومی را از نحوه‌ی اداره‌ی دارایی‌ها و فعالیت‌های اقتصادی به یک سو می‌کشاند و هم می‌توانست در سایه‌ی حمایت از فرهیختگان و اعطای بورسیه‌ی تحصیلی و امور خیریه، حمایت قشر دانش‌آموخته و نخبگان را با سلطنت به همراه داشته باشد. با این همه، در روزگار انفجار اطلاعات و با دخالت آشکار بنیاد پهلوی در طرح‌های اقتصادی و در اختیار گرفتن بسیاری از بانک‌ها، هتل‌ها، بیمه‌ها، کارخانه‌ها، شرکت‌ها و فعالیت‌های کلان اقتصادی، انحراف بنیاد پهلوی و سوء‌استفاده‌ی حاکمیت از اموال آن برای دوام سلطنت، از چشم اهل نظر به دور نماند و همان‌گونه که اشاره گردید، این بنیاد عام‌المنفعه به پاشنه‌ی آشیل سلطنت پهلوی بدل گردید. خرید دو ساختمان بزرگ در آمریکا، از جمله یک برج 36طبقه‌ی 150متری در مرکز راکفلر نیویورک، که در ماه‌های اخیر منشأ سوءاستفاده‌ی دستگاه قضایی آمریکا علیه ایران شده است، از جمله اقدامات اقتصادی بنیاد پهلوی بود که امروزه جزء اموال بنیاد علوی است.(*) * محمد چافی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

نگاهی به نهادهای حاکمیتی در عصر پهلوی دوم (1) - قضا به سبک اراده‌ی ملوکانه!

در این نوشتار، تحولات دستگاه قضایی پس از انقلاب مشروطه را بررسی خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که با وجود نوسازی در قوه قضاییه، فساد و ناکارآمدی در دستگاه قضای دوره‌ی پهلوی دوم بیداد می‌کرد. گروه تاریخ برهان/ آرش امیری؛ استقلال قوه‌ی قضاییه در هر کشوری نشان‌دهنده‌ی سلامت دستگاه سیاسی و همچنین اجرای عدالت در آن کشور است. به عبارت دیگر، کارامدی حکومت در گرو استقلال قوه‌ی قضاییه است. منظور از استقلال آن است که دستگاه قوه‌ی قضاییه بدون اجبار و دخالت هیچ نهادی به وظایف خود در قبال مردم و دولت، بر طبق قانون عمل کند. تا قبل از مشروطه، نظام قضایی ایران از نظم خاصی برخوردار نبود و بیشتر براساس نهادهای بازمانده از عصر صفوی استوار بود. در واقع نهادها و ساختارها براساس احکام شرع و عرف شکل گرفته بودند. با وقوع انقلاب مشروطه، در کنار خواسته‌ها و نیازهای جامعه، سروسامان دادن به وضعیت نظام قضایی از خواست‌های اصلی مردم بود. تا آنجا که می‌توان مدعی بود ایجاد عدالتخانه، موتور محرکه‌ی انقلاب مشروطه بود. در این نوشتار، تحولات دستگاه قضایی پس از انقلاب مشروطه را بررسی خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که با وجود نوسازی در قوه‌ی قضاییه، فساد و ناکارآمدی در دستگاه قضای دوره‌ی پهلوی دوم بیداد می‌کرد. کارویژه‌های دستگاه قضا در قانون اساسی مشروطه پس از پیروزی انقلاب مشروطه، بلافاصله قانون اساسی تهیه و تدوین شد. در قانون اساسی، از آنجا که تأثیرگرفته از قوانین غربی بود، تفکیک قوا براساس سه قوه‌ی مقننه، مجریه و قضاییه صورت گرفت و براساس اصل 71، دیوان عدالت یا به عبارتی عدلیه شکل گرفت. در وقوع انقلاب مشروطه، دو جریان مشارکت داشتند. جریانی که از الگوهای غربی حمایت می‌کرد و جریان دیگر که به ارزش‌های سنتی توجه داشت. این دو جریان، در تدوین قانون اساسی دیدگاه‌های خود را وارد کردند و اصل 71 هم از این امر مستثنا نبود و براساس آن، هم عرف و هم شرع، در مسائل قضاییه نقش داشتند. به هر حال، بررسی اصول مربوط به عدالتخانه نشان می‌دهد که این سازمان از جایگاه ویژه‌ای در قانون برخوردار است و بیشتر نهادها و سازمان‌ها زیر نظر قوه‌ی قضاییه به فعالیت می‌پردازند و این قوه پاسدار قانون است. البته برای تحقق قانون و اجرای عدالت، دو نوع محکمه تعیین شده‌ است: محاکم شرعیه در شرعیات و محاکم عدلیه در عرفیات. اصل 27 متمم قانون اساسی به‌صراحت بیان می‌دارد که قوه‌ی قضاییه عبارت است از تمییز حقوق و این قوه مخصوص است به محاکم شرعیات و به محاکم عدلیه در عرفیات.(1) مهم‌ترین ویژگی قوه‌ی قضاییه‌ی کارآمد، حفظ استقلال قوه در مقابل دیگر قواست. به عبارت دیگر، قضات باید مستقل باشند و هیچ مقامی نمی‌تواند قضات را مجبور به اجرای حکمی کند. برابر با اصول 81 و 82 متمم قانون اساسی، قضات و حکام محاکم دادگستری را نمی‌توان از شغلشان معزول و منفصل کرد و یا مأموریت آن‌ها را تغییر داد. همچنین در اصل 85 تصریح می‌شود که رؤسای دادگاه‌های دادگستری نمی‌توانند خدمات دولتی قبول کنند تا مبادا تحت نفوذ دیگران قرار گیرند.(2) اما مواردی بود که اصول قانون اساسی را زیر پا می‌گذاشت و اجرای عدالت توسط عدلیه زیر سؤال می‌رفت. به‌عنوان مثال، نفوذ بیگانگان در شئون مختلف کشور، وجود کاپیتولاسیون که امتیازاتی را به بیگانگان (در مقابل محاکم ایران) داده بود و طبقات اعیان و اشراف و شاهزادگان که برای خود برتری قائل بودند، استقلال قوه‌ی قضاییه را با چالش روبه‌رو می‌نمود. علاوه بر این‌ها، ایالات و ولایات هنوز تحت اقتدار حکام استبداد قرار داشتند و تمکین از وضع جدید برای آن‌ها مشکل بود. دولت‌های خارجی هنوز حاضر به پذیرش قوانین ایران نبودند و نسبت به مسائل قضایی مربوط به اتباع خود دخالت می‌کردند. به دلیل عدم اقتدار دولت مرکزی، خوانین در ایالت‌ها براساس رسوم و عادات گذشته، مشکلات قضایی را حل‌وفصل می‌کردند. همچنین قسمت عمده‌ی اختلافات مربوط به شاهزادگان، درباریان و ملاکین، نزد شاه مطرح می‌شد و در مقابل در بسیاری از موارد، اگر حکم توسط عدلیه صادر می‌شد، اجرای حکم با مشکلات زیادی روبه‌رو می‌شد و قوه‌ی قضاییه را با مشکل مواجه می‌کرد. آیین دادرسی مدنی در سال 1290 از قانون فرانسه اقتباس شد و به تصویب رسید و همچنین جلد دوم و سوم قانون مدنی، که شامل احوال شخصیه و اقامت بود، با توجه به قوانین مدنی فرانسه، بلژیک و سوئیس تهیه و تصویب گردید و بدین ترتیب، نظام قضایی کشور به سمت عرفی‌سازی و سکولار شدن سوق پیدا کرد. نوسازی دستگاه قضا در دوره‌ی پهلوی اول با روی کار آمدن رضاشاه، شاهد تغییر و تحول در تمامی امور جامعه به سبک غربی هستیم. در این میان، قوانین قضایی کشور هم در امان نماند و در آن تغییرات زیادی صورت گرفت. تا قبل از روی کار آمدن رضاشاه، امر دادرسی و قضاوت از تمرکز برخوردار نبود. در دوران پهلوی اول، قوانین و ساختار قضایی کشور بدون توجه به ضوابط شرعی دچار تغییرات گسترده‌ای شد. قانون مدنی مشتمل بر 955 ماده در سال 1307 به تصویب رسید. در قانون مدنی، به دلیل حساسیت جامعه و روحانیت، تا حدود زیادی ضوابط شرعی مورد توجه قرار گرفت، اما آیین دادرسی مدنی در سال 1290 از قانون فرانسه اقتباس شد و به تصویب رسید و همچنین جلد دوم و سوم قانون مدنی، که شامل احوال شخصیه و اقامت بود، با توجه به قوانین مدنی فرانسه، بلژیک و سوئیس تهیه و تصویب گردید و بدین ترتیب نظام قضایی کشور به سمت عرفی‌سازی و سکولار شدن سوق پیدا کرد. بدین ترتیب وظایف روحانیون در امور قضایی کم‌رنگ شد. طبق قانون عرفی کردن قوه‌ی قضاییه که از تصویب مجلس گذشت، قضات می‌بایستی دارای دانشنامه‌ی لیسانس بوده و به مدت دو یا سه سال، کارآموزی قضایی کنند.(3) به‌طور کلی تحولات صورت‌گرفته در نظام قضاییه‌ی کشور در دوران پهلوی اول، ادامه‌ی تحولاتی است که با وقوع انقلاب مشروطه در کشور در همه‌ی حوزه‌ها رخ داد. عرفی کردن قضاوت، محدود ‌کردن قضاوت شرعی به اموری نظیر نکاح و طلاق بود که پس از مشروطیت، توسط برخی از روشن‌فکران غرب‌گرا دنبال می‌شد. این در حالی بود که تا پیش از آن، امور قضایی برعهده‌ی علما و روحانیون قرار داشت. اما میل به مدرن کردن براساس باورهای غربی و جدایی دین از سیاست، مسئولین را به سمت عرفی شدن سوق داد. در زمان رضاشاه، عرفی‌سازی در عرصه‌های مختلف با چاشنی زور، ترور و زندان و ارعاب شتاب بیشتری پیدا کرد و با تصویب قوانین مغایر با شرع، که عمدتاً از قوانین عرفی کشورهای اروپایی اقتباس شده بود، این روند ادامه پیدا کرد. می‌توان گفت استبداد دوره‌ی رضاشاه استقلال قوه‌ی قضاییه را از بین برد و با وجود قوانین رسمی در قانون اساسی برای حفظ استقلال این قوه، حکم دادگاه‌ها در بعضی موارد براساس اراده‌ی شخصی شاه صادر می‌شد. ناکارآمدی قوه‌ی قضاییه در دوره‌ی محمدرضاشاه در دوره‌ی رضاشاه، لایحه‌های بسیاری در امور مدنی، کیفری و حقوقی و تجاری مورد تصویب قرار گرفت. هرچند بعضی از قوانین بخشی از اصول دین را به همراه داشت، اما چون اکثر قوانین براساس قوانین کشورهای فرانسه و بلژیک تنظیم شده بود، اختیارات روحانیون و محاکم شرع به‌شدت تضعیف شد. این روند در سال‌های سلطنت محمدرضاشاه همچنان ادامه پیدا کرد. هرچند تغییرات صورت‌گرفته در این دوره مانند دو دوره‌ی گذشته بنیادین نبود و تغییرات جزئی در بعضی موارد صورت گرفت. به عبارت دیگر، در این دوره، چارچوب قوانین قبلی حفظ شد و مورد بهره‌برداری قرار گرفت. در اوایل این دوره، شاه جوان توانایی به کنترل گرفتن قوای حکومتی را نداشت و قوه‌ی قضاییه از استقلال نسبی برخوردار بود. به موجب قانون مصوب 16 مهرماه 1320، ریاست عالیه‌ی کلیه‌ی قوا که به موجب قانون، به رضاشاه اعطا شده بود، از شاه سلب شد، بعضی مسئولین دوره‌ی رضاشاه مورد محاکمه قرار گرفتند، املاکی که توسط دربار غصب شده بود از آنان باز پس گرفته شد و به استناد مصوبه‌ی 13 دی 1320 هیئت وزیران قوه‌ی قضاییه کشور از هر حیث منفک و مجزا از قوه‌ی قضاییه شد.(4) در یک سال اول دوره‌ی مصدق، تغییرات قابل توجهی در دستگاه قضایی کشور رخ نداد و بیشتر برنامه‌های دولت برای قانون ملی کردن صنعت نفت بود. بعد از قیام سی تیر، اصلاحات داخلی مورد توجه قرار گرفت. بدین ترتیب، تغییراتی در ساختار قضایی کشور به‌منظور استقلال قوه‌ی قضاییه صورت گرفت، اما این تغییرات، تغییراتی جدی و ساختاری نبود. سازمان دادگستری شامل تشکیلات قضایی و اداری دادگستری، بیش از سایر جنبه‌های نظام قضایی در این دوره در معرض تغییرات قرار گرفت. تلاش در جهت تقویت دستگاه قضایی و تأمین استقلال قوه‌ی قضاییه، تجدید سازمان حکومت در رابطه با قوای مقننه و مجریه و همچنین افزایش کارایی دستگاه قضایی از طریق تجدید نظر در قوانین قضایی، مهم‌ترین نقاط مثبت اصلاحات قضایی دکتر مصدق بود.(5) ساختار بسته‌ی حاکمیت و عدم تغییرات بنیادین در این ساختار سبب شد تا اصلاحات قضایی زیاد مؤثر واقع نشود و به‌تدریج شاه با قبضه کردن قدرت، استقلال قوه‌ی قضاییه را محدود کرد و سبب ناکارآمدی و فساد در دستگاه قضایی شد. افزایش صلاحیت دادگاه‌های نظامی که پیش از اصلاحات مصدق و از سال 1327 انجام شد، اولین گام‌های نقض استقلال و صلاحیت قوه‌ی قضاییه و دادگستری بود که سبب نفوذ سیاست در قضاوت و اعمال نفوذ مسئولان حکومتی شده بود. در دوره‌ی پهلوی‌ها، به‌ویژه پهلوی دوم، استقلال قوه‌ی قضاییه با دخالت نظامیان، نهادهای امنیتی، دربار و به‌ویژه شخص شاه، آسیب‌های فراوانی دید. انتخاب افراد ناشایست برای مسئولیت‌های قضایی بر ناکارآمدی قوه‌ی قضاییه افزود و سبب شد تا قوه‌ی قضاییه در این دوران از اصول قانونی خود فاصله بگیرد. اما در دوره‌ی بعد از کودتا، فضای سیاسی کشور بیش از پیش بسته شد و در عرصه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی و قضایی کشور تأثیر گذاشت. ساختار قضایی کشور با تغییرات اندکی تداوم یافت، اما نقض‌ها و دخالت‌های غیرقانونی بیشتر از گذشته صورت گرفت. در مدت کوتاهی پس از کودتا، اصلاحات مصدق لغو و یا در آن‌ها تجدید نظر شد و تمامی قوانین ناشی از اختیارات مصدق ملغی شد. دادگاه سیار به موجب لایحه‌ی قانونی 30 بهمن 1335 مصوب کمیسیون مشترک مجلس به تصویب رسید. سازمان‌های امنیتی و نظامی به‌تدریج در قوه‌ی قضاییه رخنه کردند.(6) تصویب قانون تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور، بیشترین ضربه را به استقلال قوه‌ی قضاییه وارد کرد و از سوی دیگر، کاپیتولاسیون این ضربه را تشدید کرد. یکی از مهم‌ترین نشانه‌های ناکارآمدی قوه‌ی قضاییه در این دوران، انتخاب افراد نالایق برای پست وزارت دادگستری بود. مطالعه‌ی اجمالی در مورد وزرای دادگستری در عصر پهلوی دوم نشان می‌دهد از 26 نفر وزرای دادگستری دوران محمدرضاشاه، تنها 3 نفر دارای سوابق خدمت در دادگستری و امور حقوقی بودند که این خود نشان‌دهنده‌ی این امر است که این افراد براساس شایستگی و مهارت انتخاب نشدند.(7) دخالت درباریان و به‌ویژه شخص شاه از دیگر موارد نقض استقلال قوه‌ی قضاییه است. به‌عنوان نمونه، دخالت شخص شاه در نتیجه‌ی دادگاه مصدق مشهود است. در کتاب ضدکودتای کرمیت روزولت آمده است که روزولت در اول شهریور پس از کودتا به ایران می‌رود و سرنوشت مصدق و دیگر رهبران جبهه‌ی ملی را جویا شده و از محمدرضاشاه می‌پرسد: میل دارم بدانم در مورد مصدق، ریاحی و دیگران، که علیه شما توطئه کرده‌اند، چه فکری کرده‌اید؟ شاه می‌گوید: در این مورد زیاد فکر کرده‌ام. مصدق محاکمه می‌شود. (در این موقع لب‌های شاه می‌لرزید) و به سه سال محکوم خواهد گشت... ریاحی نیز مجازات مشابهی دارد. ولی یک استثنا وجود دارد و آن، حسین فاطمی است. او هنوز دستگیر نشده، ولی به‌زودی او را پیدا می‌کنند. فاطمی بیش از همه ناسزاگویی کرد. هم او بود که توده‌ای‌ها را واداشت مجسمه‌های من و پدرم را سرنگون و خرد کنند. او پس از دستگیری، اعدام خواهد شد.» (صفحات 200 و 201) نتیجه‌گیری همان‌طور که بررسی کردیم، با وقوع انقلاب مشروطه، در سیستم قضایی کشور تغییرات مهمی صورت گرفت و در قانون اساسی هم موارد عرفی و هم موارد شرعی در محاکم مورد توجه قرار گرفت، اما در دوره‌ی پهلوی اول، ساختار قضایی کشور از مسائل مذهبی و شرعی فاصله گرفت و به سمت عرفی شدن گام برداشت. این ساختار در دوره‌ی محمدرضاشاه با تغییرات اندکی حفظ شد. در دوره‌ی پهلوی‌ها، به‌ویژه پهلوی دوم، استقلال قوه‌ی قضاییه با دخالت نظامیان، نهادهای امنیتی، دربار و به‌ویژه شخص شاه، آسیب‌های فراوانی دید. انتخاب افراد ناشایست برای مسئولیت‌های قضایی بر ناکارآمدی قوه‌ی قضاییه افزود و سبب شد تا قوه‌ی قضاییه در این دوران از اصول قانونی خود فاصله بگیرد و در بسیاری از موارد، جنبه‌ی تشریفاتی پیدا کند.(*) پی‌نوشت‌ها: 1. مصطفی رحیمی، قانون اساسی ایران و اصول دموکراسی ، تهران، ابن‌سینا، ص 116. 2. همان، ص 168. 3. علیرضا امینی، تحولات سیاسی-اجتماعی ایران، تهران، قومس، ص 243. 4. علیرضا ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، تهران، سمت، ص 290. 5. فصلنامه‌ی تخصصی تاریخ معاصر ایران، مؤسسه‌ی مطالعات تاریخ معاصر ایران، شماره‌ی 29، ص 303 تا 305. 6. مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی: http://www.ir-psri.com 7. پیشین، علیرضا ازغندی، پیشین، ص 296. * آرش امیری؛ پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

قیام ۱۵ خرداد ۴۲ در گفت‌و‌گو با دکتر مرادی خلج

آنچه در پی می آید گفت‌و‌گویی است که پیشینه با جناب آقای دکترمحمدمهدی مرادی خلج، استادیار و عضو هیئت علمی گروه تاریخ دانشگاه شیراز، درباره زمینه‌ها، بسترها و پیامدهای قیام پانزدهم خرداد انجام داده است. روایتی که ایشان از قیام پانزدهم خرداد سال 1342 دارد و تحلیلشان از قیام، دربردارندۀ نکاتی تازه و بدیع است که به مخاطب در درک این قیام و فضایی که به آن منجر شد کمک خواهد کرد. پیشینه: با عرض سلام و تشکر از جناب عالی و از اینکه وقت خود را در اختیار مخاطبان پیشینه قرار دادید. جناب آقای دکتر به عنوان اولین سؤال تحلیل و ارزیابی خود را در مورد زمینه‌ها و بسترهایی که به قیام پانزدهم خرداد منجر شد را بفرمایید؟ بسم الله الرحمن الرحیم. اگر بخواهیم در یک برخورد جمع‌بندی‌شده نسبت به این بسترها سخن بگوییم، به نظرم مناسب می‌رسد که بسترهای زمینه‌ساز قیام پانزدهم خرداد سال ۱۳۴۲ را به بسترهای سیاسی ـ حکومتی، بسترهای جهانی و بسترهای فرهنگی داخل کشور تقسیم کنیم. بسترهای سیاسی ـ حکومتی را باید به کودتای ۲۸ مرداد ربط دهیم؛ به این معنا که از سال ۱۳۳۲ با کودتایی که رخ داد تا سال ۱۳۳۹ اختناق بر کشور حاکم شد. این فضای اختناق مواجه ‌شد با سیاست‌گذاری امریکا در منطقه و به خصوص ایران و آن عبارت بود از ایجاد فضای باز سیاسی. زمینۀ این فضای باز سیاسی با انتخابات دورۀ بیستم مجلس شورای ملی مهیا شد؛ بدین معنا که قرار می‌شود دولت وقت، یعنی دولت اقبال، انتخابات آزاد برگزار کند. این کار می‌بایست با پایان یافتن دورۀ مجلس شورای ملی در خرداد سال ۱۳۳۹ انجام می‌شد و مجلس جدید شکل می‌گرفت. از دورۀ اقبال تا ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ما شاهد دولت‌های شریف امامی، علی امینی و بلاخره دولت اسدالله اعلم هستیم. شناسایی این دولت‌ها به ما می‌گوید که چه بستری از سوی دولت فراهم شد؛ در کنار آن گفتمان غالبی که از سوی امریکا بدان‌ها دیکته می‌شد زمینه را برای قیام پانزدهم خرداد در ایران فراهم کرد. تخلف‌های متعددی که در این انتخابات صورت گرفته بود و نارضایتی شاه را در پی داشت، عاملی بود که به تجدید این انتخابات انجامید و ناگزیر در اوایل شهریور ۱۳۳۹ شاه با کنار گذاشتن اقبال و انتخاب شریف امامی به دنبال کسب وجهه‌ای برای خودش بود تا بتواند محبوبیتی بین مردم دست و پا کند. وقتی شریف امامی سرکار آمد به مردم وعده داد انتخابات آزاد برگزار کند. اما این وعده در عمل آن گونه که گفته شده بود تحقق پیدا نکرد. در اسفند ۱۳۳۹ که انتخابات برگزار شد اعلام گردید برخی از گروه‌هایی که در جامعه نقش سیاسی فعالی داشتند حق مشارکت ندارند؛ چه گروه‌هایی که به لحاظ فکری با گفتمان غالب امریکا سازگاری داشتند و چه آنانی که در مقابل آنها بودند (نمونۀ آنها هم جریان ملی‌گرایی و سوسیالیستی به معنای کمونیستی قضیه بود). اینجا هم لازم است عرض کنم ما پس از مشروطیت این دو گفتمان را در ایران گفتمان‌‌هایی می‌دانیم که در بیشترینه جامعۀ تحصیل‌کردۀ جدید به عنوان گفتمان مطرح وجود دارند. گفتمان ملی‌گرایی یا ناسیونالیستی در اقسام سه‌گانۀ خودش (رادیکال، لیبرال، مذهبی) و گفتمان سوسیالیستی به معنای عام اجتماعی‌گرایی و معنای خاص کمونیستی به خصوص پس از شهریور ۱۳۲۰ در جامعۀ ما به شکل جدی مطرح بوده است و برای مدتی گفتمان سوسیالستی خاص در کشور فعال بود و به صورت جدی عضوگیری و سعی می‌کرد از قشرهای مختلف مردم نیروهایی را شکار کند. وقتی که شریف امامی نخست‌وزیر شد اعلام کرد که نمایندگان این دو گفتمان در انتخابات حق حضور ندارند. پیشینۀ اقدامات این دو جریان از یک‌سو و موانعی که دولت بر سر راه آنها فراهم آورد از دیگر سو موجب شد که جریان جدیدی خود را به عنوان گفتمان مبارزات سیاسی مطرح نماید. این فضای باز سیاسی، فرصت خوبی برای طرح این گفتمان نو سیاسی بود. از شروع این فضای باز تا برآفتاب شدن گفتمان نو زمان زیادی لازم نبود؛ چون در سال ۱۳۴۰ حادثه‌ای رخ داد که راه را برای طرح این گفتمان باز کرد و آن فوت مرجع تام روزگار آیت الله بروجردی در فرودین سال ۱۳۴۰ بود. از سال ۱۳۲۵ به دنبال فوت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، ایشان به عنوان مرجع بلامنازع در محیط‌‌های علمی و دینی ما مطرح بود. بنابراین آیت الله بروجردی از سال ۱۳۲۵ تا سال ۱۳۴۰، یعنی مدت پانزده سال با علم و دانش دینی خود جامعه را تحت رهبری و هدایت خود قرار داده بود و حکومت هم مجبور به پاسداشت و حرمت و جایگاه وی بود. با فوت آیت الله بروجردی و بحث خلأ مرجعیت طبیعی بود که بحث مرجعیت جدید مطرح شود و این همان چیزی است که راه را برای گفتمان مبارزات جدید باز کرد. در موضوع مرجعیت طبیعی بود کسانی که به عنوان مرجع قابل طرح بودند از سوی طلاب آنها در جامعه معرفی و تبلیغ شوند. البته رژیم هم بیکار ننشسته بود، بلکه در تلاش بود کسانی را مطرح کند؛ برای مثال شاه با ارسال تلگراف تسلیت به مرحوم آیت الله حکیم، که مقیم عراق بودند، گرایش خود را به وی نشان داد و با این کار سعی داشت مرجعیت را از ایران به عراق منتقل کند و به نوعی مرجعیت را از دسترس مردم ایران دور نگاه دارد؛ چیزی که با روش متعارف گزینش مراجع در جوامع شیعی سازگار نبود. به طور طبیعی و به عنوان یک سنت رایج در جوامع شیعی معاصر، وقتی که بحث مرجعیت جدید مطرح می‌شود، طلاب استادانی که در معرض مرجعیت قرار دارند تلاش می‌کنند مرجعیت استاد خود را مطرح کنند و در میان عامه سخن بگویند و اگر حادثه‌ای سیاسی هم مزید بر علت شود کمکی است که این مرجعیت زودتر مطرح گردد. در سال ۱۳۴۰ به جز فوت آیت الله بروجردی، روحانی سیاسی دیگری هم درگذشت؛ آیت الله کاشانی در پایان همین سال از دنیا رفت. طبیعی است که این فقدان هم مدد رساند به اینکه بحث مرجعیت زودتر در جامعه به نتیجه رسد و کسانی که در مقام مرجعیت هستند مشخص شوند و همچنین معلوم گردد که مردم در امور سیاسی و شرعی از چه کسی تبعیت کرده و از وی هدایت و راهنمایی بخواهند. ما در همین سال ۱۳۴۰ یک جریان روشنفکری دینی را که قائل به همکاری حوزه و دانشگاهیان است نیز شاهد هستیم؛ یعنی جریان نهضت آزادی که در اردیبهشت سال ۱۳۴۰ شکل گرفت و تعریضی بر ملی‌گرایی در جامعه بود. البته امروز که ما از نهضت آزادی حرف می‌زنیم حتما به این نکته توجه می‌کنیم که هر جریان حزبی، تشکیلاتی و سیاسی را باید در روزگار خودش معنا کرد و لذا ممکن است سخنی که داریم دربارۀ آن جریان در آن فضا و در آن روزگار مطرح می‌کنیم نسبت به شرایط امروز کمی غریب به نظر برسد، ولی حقیقت آن است که در فضای سال ۱۳۴۰ این گفتمان روشنفکری دینی، که به دنبال همکاری با حوزویان بود، جریان مورد قبول و محل استقبال به‌شمار می‌آمد. مرحوم طالقانی از حوزویان و دو فرد از دانشگاهیان، یعنی بازرگان و دکتر سحابی، به کمک هم جریانی را راه ‌انداختند که «نهضت آزادی» نامیده شد. تلاش آنها این بود که هم در اسلامیت و هم علمیت مباحث دینی بکوشند و این وجه ساینتیستی نگاه دینی از یک‌سو‌ و وجه مبارزاتی از سوی دیگر و تلاش برای اینکه دین را به شکل امروزین، علمی و دانشگاهی در میان مردم طرح کنند در آن روزگار جاذبۀ جدی داشت. این گفتمان تقریبا وجه غالب و جاذبه‌دار معرفی دین در آن روزگار بود. بنابراین از یک‌سو برای مرجعیت تلاش‌ می‌شد و از سوی دیگر جریان مذهبی که با محیط‌های دانشگاهی عجین بود، اعضای خود را از دو ناحیۀ علمی و دینی، یعنی حوزه و دانشگاه، می‌گرفت و تبلوری بود از چیزی که بعدها در انقلاب اسلامی از آن با عنوان وحدت حوزه و دانشگاه یاد می‌کنیم. بنابراین این گفتمان نو سیاسی که در عرض گفتمان‌های قدیمی (ملی‌گرایی و سوسیالیستی) به معنای خاصش شکل گرفت و در حال بالندگی بود با شیوۀ جدید نگاه به دین و حامیان حوزوی و دانشگاهی آن تقویت ‌شد. از یک‌سو مرجعیت تازه‌روی‌کارآمده خودش را باید در این عرصه شناسایی می‌کرد و از سوی دیگر تحصیل‌کردگان جدید که صبغۀ دینی داشتند و علاقه‌مند بودند که با محیط دینی و حوزوی ارتباط برقرار کنند در تعمیق آن می‌کوشیدند. سال ۱۳۴۰ با کنار رفتن شریف امامی، که انتخاباتش هم چندان رضایت‌بخش نبود ــ اگرچه اقبال را شاه نپذیرفته بود اما شریف امامی هم با وعده‌هایی که داده بود انتخاباتش چندان مقبول نیفتاد ــ دولت بعدی شکل گرفت؛ یعنی دولت دکتر امینی بر سر کار آمد. وی دو شرط را با شاه گذاشت: یکی از شروط دکتر امینی این بود که شاه به او اجازۀ انحلال مجلس شورای ملی را بدهد و این به خاطر این بود که دکتر امینی بتواند برای خودش محبوبیتی کسب کند. آن انتخاباتی که دوبار برگزار شده بود با تقلب همراه بود؛ اگرچه انتخاب دوم نسبت به انتخاب اول از نقاط قوتی برخوردار بود، آنچه مورد انتظار بود صورت نپذیرفته بود؛ به علاوه از سوی گروه‌های مختلف که گفتما‌ن‌های غالب گذشته را نمایندگی می‌کردند و به‌خصوص از ناحیۀ جبهۀ ملی به جد زیر سؤال رفته بود. بنابراین امینی با دو درخواست بر سر کار آمد: ۱- اجازۀ انحلال مجلس؛ ۲- همراهی شاه با وی برای اجرایی کردن خواسته‌هایش. درست است که امینی نوادۀ صدراعظم اصلاح‌طلب قاجار، امین‌الدوله، بود که در آغاز پادشاهی مظفرالدین‌شاه برخی اقدامات اصلاحی انجام داده بود، اما خود او به دلیل آنکه پس از ۲۸ مرداد در قرارداد کنسرسیوم بود و بعد سفیر ایران در واشنگتن شد، امینی را وابسته به امریکا می‌دانستند و چون این دولت بعد از کودتای ۲۸ مرداد چهرۀ خوبی در جامعۀ ایران نداشت، او نیز چندان موجه جلوه نمی‌کرد، ولی سیاست‌هایی که وی اعلام کرد در برخی از اقشار جامعه و به خصوص سیاسیون این امید را ایجاد کرد که شاید بتوان کاری کرد. با توجه به آن گفتمان غالب جهانی که امریکا هدایت می‌کرد و مشخصا کندی دنبالش بود، ایجاد فضای باز سیاسی و انجام اصلاحات در کشورهای جهان سوم و به‌ویژه ایران در دستور کار دولتمردان امریکایی بود و در ایران علی امینی ظاهرا پذیرفته بود که این کار را انجام دهد. علی امینی از افرادی استفاده می‌کرد که آن افراد در جامعه به اسم و رسمی رسیده بودند؛ برای مثال ما در سال ۱۳۴۰ با موج اعتصابات روبه‌رو بودیم. اعتصاب آموزش و پرورشی‌ها که به دنبال افزایش حقوق بودند و آقای محمد درخشش، نمایندۀ سابق مجلس شورای ملی، هدایت این حرکت را بر عهده داشت. وی چهره‌ای مطرح و شناخته‌شده بود و ازاین‌رو علی امینی از وی در وزارت فرهنگ استفاده کرد و با وعده‌ای که داده بود حقوق آموزش و پرورشی‌ها را تا دو برابر افزایش داد. در واقع اینها فضاسازی سیاسی بود تا از امینی چهرۀ مردمی بسازد. علی امینی با همۀ تلاش‌هایی که انجام داد به علت مشکلات مالی کشور به‌خصوص تورم سرسام‌آوری که در جامعه وجود داشت، مجبور شد در ۲۸ تیرماه جای خود را به اسدالله علم دهد. در دورۀ نخست‌وزیری اسدالله علم اقداماتی صورت گرفت که به این گفتمان نو و در حال رشد مدد رساند. در دولت علم یک اقدام از سوی شاه و یک اقدام از سوی دولت این گفتمان نو را قوت بخشید: اقدام اسدالله علم انتشار لایحۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود که در ۱۶ مهر ۱۳۴۱ صورت گرفت و درواقع او مدعی بود که می‌خواهد این بندهای اجرانشدۀ قانون اساسی را که در مواد ۹۱ و ۹۲ متمم قانون اساسی آمده بود، عملیاتی کند و ادارۀ ایالات و ولایات بر عهدۀ خود مردم قرار گیرد. خطاهایی که در آن لایجه در غیبت مجلس و با تصویب دولت صورت گرفته بود و در روزنامه‌ها اعلام شد فرصت را به صحنه‌گردانان گفتمان جدید داد. یکی از مفاد این لایحه بحث تبدیل قسم به قرآن، به کتاب آسمانی بود. بحث دوم این بود که شرط اسلامیت از انتخاب‌شونده و انتخاب‌کننده در این لایحه برداشته شده بود. دیگر اینکه در آنجا به زنان هم بر خلاف قانون اساسی حق رأی داده شده بود. طبیعی بود که این بند آخر در پرتو قانون اساسی قابل طرح بود و آنانی که گفتمان جدید را طرح می‌کردند و درصدد رشد و بالندگی‌اش بودند با تمسک به قانون اساسی می‌توانستند رژیم را زیر سؤال برند. اما آن دو بند دیگر به جد فرصت بسیار مناسبی را در اختیار روحانیانی که به عنوان مراجع تازه‌طرح‌شده در جامعۀ ما بودند ــ از جمله آیات عظام خمینی، مرعشی، گلپایگانی، شریعتمداری و دیگرانی که در همین ایام این عناوین را داشتند و اعلامیه منتشر می‌کردند از جمله آیت الله آملی، آیت الله عراقی، آیت الله میلانی و مانند اینها و ازجمله مرتضی حائری که منزل ایشان یکی از کانون‌های اصلی مبارزاتی در جریان انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود ــ قرار داد. حادثۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی، که با انتشار آن لایحه در روزنامه‌ها از ۱۶ مهر تا ۸ آذر همان سال ادامه پیدا کرد، با تشکیل کلاس‌های دینی حوزۀ علمیه قم در ۱۲ آذر پایان یافت. از این حرکت تحت عنوان «نهضت دوماهۀ روحانیون» نام برده شده است. مرحوم علی دوانی، یکی از روحانیان اهل تاریخ در آن روزگار که پس از انقلاب هم حیات داشت و چند سال پیش فوت کرد، پس از انقلاب ده جلد کتاب با عنوان «نهضت روحانیون ایران» نوشت. وی در آن روزگار اعلامیه‌ها و اطلاعیه‌های روحانیانی را که در مبارزه با لایحۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی صادره شده بود در ذیل کتابی با عنوان «نهضت دوماهۀ روحانیون» جمع و آن را در سال ۱۳۴۱ در قم چاپ کرد. آن کتاب از منابع خواندنی است که بدون سانسور، اطلاعات حادثه را بازگو می‌کند و تمام اطلاعات و اعلامیه و هر آنچه از جانب روحانیان در مبارزه با لایحه صادره شده است را در اختیار مخاطب قرار می‌دهد. همین مؤلف پس از انقلاب ازآنجاکه مصلحت نمی‌دانستند همۀ این اعلامیه‌ها را منتشر کنند، بخشی از اجزای این اعلامیه‌ها را از کتاب نهضت روحانیون حذف کرد، ولی خوشبختانه آن جلد که فقط یک بار آن هم در سال ۱۳۴۱ چاپ شده اکنون در مراکز آرشیوی کشور موجود است. در واقع لایحۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی یک وزن‌کشی از سوی رژیم در برابر کسانی بود که به عنوان مراجع مطرح بودند. روحانیت هم به این مسئله کاملا واقف بود که اگر این فرصت را از دست بدهد احتمال دارد که فردا دیگر نتواند کاری انجام دهد و لذا بهره‌برداری خوبی از این موضوع کرد و رژیم را به عقب‌نشینی وادار نمود. پایان موفقیت‌آمیز این لایحه رژیم را به این نتیجه رساند که قافیه را باخته است و لذا یک بدل زد و آن بدل، بحث لوایح شش‌گانۀ انقلاب سفید بود که در فاصلۀ کوتاهی از لایحۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی، یعنی یک ماه و هفت روز بعد، در ۱۹ دی آن را مطرح و اعلام کرد که آن لوایح را به رفراندوم خواهد گذاشت و در ۶ بهمن نظر مردم را طلب خواهد کرد. این مواد شش‌گانه متناسب با آن سیاستی بود که امریکا طرح کرده بود و مطلقا از شاه نبود، بلکه طرحی بود که امریکا در جاهای مختلف اجرا کرده بود و در این طرح به قشرهای آسیب‌پذیر مانند کارگران، کشاورزان و زنان توجه جدی شده بود. این اصول شش‌گانه در کتب تاریخی و در کتاب «انقلاب سفید»، که به اسم شاه است، به تفصیل توضیح داده شده است؛ بنابراین برای جلوگیری از اطالۀ کلام از بیان جزئیات آن خودداری می‌کنم. رژیم در این طرح به دنبال این بود که برگ برندۀ خود را از روحانیان پس بگیرد و در ۶ بهمن اعلام کرد که مردم رفراندوم را انجام داده و لوایح را پذیرفته‌اند. بعد از آن ماجرای فروردین ۱۳۴۲ اتفاق افتاد که روحانیان اعلام عزای عمومی کردند. ۲ فروردین همان سال نیز با ۲۵ شوال، یعنی شهادت امام صادق(ع)، مصادف شد که نیروهای رژیم در آن روز به فیضیه در قم حمله کردند. در پی این حادثه از میان مراجع مطرح، آیت الله خمینی اعلام کرد که «تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب». ایشان با این حکم، دور جدیدی از مبارزات را تعریف کردند. تا پیش از آن، به‌خصوص در بحث لایحۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی، امام نامه‌هایی به شاه و نخست‌وزیر می‌نوشت و در یک روند مبارزۀ قانونی و پارلمانتاریستی ــ گرچه پارلمان به معنای واقعی کلمه وجود نداشت، قانون‌هایی که مجلس مصوب کرده بود حکم قانون را داشت ــ حرکت می‌کرد، اما از جریان فیضیه به بعد، ایشان دور جدیدی از مبارزات سیاسی خود را شروع کردند که این شیوۀ جدید، سخن گفتن با مردم و صدور اعلامیه بود. به دنبال حادثۀ فیضیه و بعد طالبیۀ تبریز، صدور اعلامیه عملا شیوۀ جدید مبارزاتی امام خمینی و دیگر علما شد. امام بعد از بحث انقلاب سفید، اعلامیه‌ای در ماه رمضان صادر نمود و در آن از علما خواست برای اعتراض در مساجد حضور پیدا نکنند، ولی این درخواست چندان با استقبال روبه‌رو نشد؛ ازهمین‌رو ایشان احساس نمود که در میان مراجع همگان نیستند که این مبارزه را تعقیب می‌کنند. رژیم نیز به این فکر افتاد که می‌توان با تنها گذاشتن برخی از روحانیان از جمله امام خمینی، مبارزه را به شکل جدیدی با روحانیونی که تازه می‌خواهند قد علم کنند شروع کند و امکان میدان‌داری را از آنها سلب نماید. ماه محرم هم خودش نقطۀ عطف دیگری در این تحولات است. در حقیقت آمادگی‌هایی که مردم در این ماه کسب کرده بودند به آن گفتمان در حال رشد روحانیت کمک کرد. روحانیتی که اکنون در شکل مرجع وارد مبارزات سیاسی شده بودند. ۱۵ خرداد از این جهت نقطۀ عطفی است. ماقبل ۱۵ خرداد اگر روحانیت را در مبارزه می‌بینیم یا این مبارزه توسط مردم آغاز شده و اوج گرفته و روحانیت به عنوان مددرسان به این مبارزه اضافه شده‌اند یا اگر روحانیت به صورت پیشتاز حرکت می‌کنند و این دیگر در سطح مرجعیت نیست. در سطح مرجعیت زمانی است که مردم در صحنه آمده‌اند و یک فضایی غالب شده و روحانیت وظیفۀ خود می‌داند که از اهرم فتوا و قدرت اجتهاد و مرجعیت خودش استفاده کند و به کمک مردم بیاید. آنجا که سخن از پیشتاز است با روحانیانی سرکار داشتیم که اگرچه در مقام اجتهاد هستند، در مقام مرجع تقلید نیستند. ۱۵ خرداد با ورود امام خمینی به مبارزات سیاسی به عنوان مرجع تقلید، یک گفتمان جدید در مبارزات سیاسی شروع شد. پیشینه: نکات بسیار مهم و ارزشمندی دربارۀ زمینه‌ها و بسترهایی که به شکل‌گیری قیام پانزدهم خرداد منجر گردید مطرح ساختید. به بخش مهم دیگری از این مسئله بپردازیم و آن بحث پیامدها و نتایج این موضوع می‌باشد. در خدمتیم تا تحلیل حضرت عالی را از پیامدها و نتایج قیام پانزدهم خرداد بشنویم؟ در پی قیام پانزدهم خرداد، هجمۀ عظیمی که حکومت به مراکز دینی و روحانیان سرشناس و جریان‌های مذهبی وارد کرد باعث فراگیر شدن این گفتمان نو شد. روحانیان سرشناس از سراسر کشور دستگیر و به تهران انتقال داده شدند و این در حالی بود که برخی از آنها در مقام مرجعیت بودند و طبیعتا در دسترس مردم بودن، مطالبه‌ای بود که با حضور نداشتن آنها در جامعه از سوی مردم دنبال می‌شد این به معنای آن است که رژیم گرچه به دست خودش و به ظاهر برای سرکوبی این قیام و جلوگیری از رشد گفتمان نو تلاش می‌کرد، در عمل به کاری دست زد که نتیجۀ عکس برایش داشت. دلیلش هم این است که تمام روحانیان سرشناس یا کسانی که با صبغۀ دینی در این مبارزه فعالیت می‌کردند دستگیر شدند. در ۱۵ خرداد که مرحوم امام دستگیر شدند و فردای آن روز، مردم در اکثر شهرهای کشور به نشانۀ اعتراض به خیابان‌ها ریختند. در این اعتراض‌ها از جمله در شیراز آیت الله شهید دستغیب و فرزندش، در یزد آیت الله صدوقی و در کرمان مرحوم صالحی و بسیاری از کسان دیگر دستگیر و به تهران انتقال داده شدند. در عمل این گستردگی هجوم موجب تبلیغات گسترده علیه حکومت شد. در حقیقت این گفتمان نو به دست خود دشمن، تقویت و رشد پیدا کرد. اولین چیزی که در ۱۵ خرداد بسیار مهم است، ورود مرجعیت در مبارزه و شکست قباحت این دید که سیاست با مرجعیت قابل جمع نیست بود. عرض کردم که ما در گذشته روحانیان مبارز داشتیم، ولی مرجع تقلید نبودند، مجتهد بودند ولی مرجع نبودند. ورود امام به مبارزه در واقع شکست قبح این مسئله بود. به هر حال با ورود مرجعیت در مبارزه، روحانیت ما از شکل گذشتۀ خود که دغدغۀ این را داشت که سیاسی کار کردن با دیانت هماهنگی ندارد، خارج شد و برخی از روحانیان از جمله امام(ره) وارد مبارزۀ سیاسی جدی شدند و این رنگ اسلامی مبارزه را تقویت کرد. این در واقع یکی از ویژگی‌های قیام پانزده خرداد و یکی از مهم‌ترین پیامدهای آن است. دومین پیامد یا نتیجۀ قیام پانزده خرداد رقابتی است که بین گفتمان‌های برآمدۀ گذشته و این گفتمان در حال رشد وجود دارد و اقبالی که مردم به این گفتمان نو داشتند و به حاشیه رفتن گفتمان ناسیونالیستی و سوسیالیستی به معنای خاص کمونیستی آن و در نتیجه رشد نیروهای مذهبی در مبارزه. سومین پیامد این قیام این است که وقتی از مهر ۱۳۴۱ آن حرکت مسالمت‌آمیز با آن ادبیات بسیار نرم و آرام روحانیان در نامه‌هایشان به شاه شروع می‌شود و بعد حادثۀ مدرسۀ فیضیه و جریان پانزدهم خرداد پیش می‌آید، فضای سیاسی جامعه به سوی این تفکر و اندیشه می‌رود که احتمالا دیگر در قالب مبارزات مسالمت‌آمیز و قانونی نمی‌شود به مبارزه ادامه داد و انتظار نتیجه داشت. ازاین‌رو جوانان ما در گرایش‌های فکری مختلف اسلامی و غیر اسلامی، به مبارزات قهرآمیز روی آوردند؛ مبارزۀ قهرآمیزی که رژیم خودش بسترش را فراهم کرده بود. ما بعد از پانزدهم خرداد شاهد گروه‌های مسلمان و غیر مسلمان مسلح هستیم. برخی از این گروه‌ها بنا به ادعای برخی از طرفدارانش قبل از ۱۵ خرداد حیات داشته‌اند، ولی آنچه مسلم است ظهور و بروز آنها بعد از ۱۵ خرداد است، اما برخی دیگر مانند هیئت‌های موتلفۀ اسلامی، حزب ملل اسلامی، مجاهدین خلق ایران و گفتمان‌های فکری غیر اسلامی که آنها هم ناشی از این فضا وارد مبارزات مسلحانه شدند. گروه سیاهکل، که در بهمن ۱۳۴۹ عملیات خود را در شمال ایران انجام داد و بازماندگان آن بعدها در زندان تحت عنوان فداییان خلق اعلام موجودیت کردند و بعدا تفکراتی که در گذشته وجود داشت و چندان جاذبه‌ای برای گروه‌های کمونیستی نداشتند (یعنی حزب توده) و از دل آن جریان مسلحانه‌ای پدید آمد به نام سازمان انقلابی حزب توده که مدعی مبارزۀ مسلحانه بودند همه و همه پیامد این فضا بود. بنابراین وقتی مبارزات مسالمت‌آمیز و قانونی به نتیجه نرسید و از سوی خود رژیم راه بر مبارزات قانونی بسته شد، مبارزات قهرآمیز و مسلحانه شکل گرفت. امام خمینی(ره) بعد از جریان مدرسۀ فیضیه در اولین قدم روش مبارزاتی خود را در سخن گفتن با مردم قرار داد. در واقع ۱۵ خرداد یک اولتیماتوم بود به رژیم که وقتی او با خشونت تمام با مردم برخورد می‌کند مردم هم از مراجع خود هدایت و راهنمایی می‌خواهند. همان طور که تاریخ نشان داد، آنها با هدایت و راهنمایی مراجع سیاسی خود از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷ راهی را طی کردند که در نهایت به پیروزی انقلاب اسلامی انجامید. پیشینه: جناب آقای دکتر خلج بسیار از حضرت عالی تقدیر و تشکر می‌کنم که وقت خود را در اختیار مخاطبان پیشینه قرار دادید. برای شما آرزوی سلامتی و موفقیت دارم. منبع: سایت پیشینه

دلیل سکوت شاه مقابل اشرف

در روزهای پایانی عمر رژیم پهلوی، شاه تلاش کرد که با مشورت با چهره‌هایی که تا آن زمان کمتر به آنها روی خوش نشان داده بود چاره‌ای برای مهار بحران بیابد. یکی از این چهره‌ها احسان نراقی بود. وی سال‌ها به عنوان مشاور فرح دیبا به فعالیت پرداخته و به سبب انتقادات تند از شخص نخست‌ مملکت به اتهام ضدیت با اصل سلطنت روانه زندان شده بود.‌ با این حال آن زمان که میل همایونی بر مشورت با منتقدان قرار گرفت آنقدر دیر شده بود که عملا چاره‌ای برای بقای شاه نمانده بود. احسان نراقی در گفت‌و‌گو یی گفته است: محمدرضا پهلوی گوش شنوایی برای شنیدن انتقاد مخالفان و حتی توصیه دلسوزان خود نداشت و همیشه با نوعی تکبر و بی‌اعتمادی به آنها نگاه می‌کرد. محمدرضا شاه نراقی در پاسخ به این سوال که اطرافیان چقدر می‌توانستند در کم کردن تاثیرات ندانم‌کاری شاه نقش‌آفرینی کنند، گفت: هیچ، وقتی من می‌گویم که محمدرضا بی‌منطق و مغرور بود باید بدانید که چنین آدمی ‌به حرف دیگران گوش نمی‌داد و خود را دانای کل می‌دانست. در حالی که رفتار و تصمیماتش نشان می‌داد که نه تنها از سیاست هیچ نمی‌دانست بلکه غرق در غرور بود و به جز خود هیچ کس را قبول نداشت. وی افزود: چهره‌هایی که می‌توانستند شاه را ملاقات کنند دو دسته بودند؛ یکی افرادی چون مصدق یا افراد دیگری که در مقام نخست وزیری یا منصب‌های دولتی با شاه دیدارهایی داشتند. دسته دیگر آدم‌هایی بودند که فقط به منافع خود فکر می‌کردند و به همین دلیل بر خلاف گفته‌های شاه چیزی را نمی‌گفتند و با علم بر اشتباهات محمدرضا همه نتیجه‌گیری‌های او را تایید می‌کردند تا از طریق مجیزگویی به شاه مملکت نزدیک‌تر شده و در نهایت بتوانند از این رابطه به نفع خود سوء استفاده کنند. وقتی که محمدرضا شاه در جوانی به پادشاهی رسید از جرات کافی برای خیلی از کارها محروم بود و به همین دلیل اشرف که شهامت و جرات بیشتری داشت وی در پاسخ به این سوال که عده‌ای اذعان دارند که شاه قدرتش را از حمایت خارجی‌ها داشت، گفت: همه می‌دانند که شاه چند بار به بن بست خورد و با حمایت و البته با کودتای خارجی‌ها توانست به کشور برگشته و سلطنت کند. به همین دلیل محمدرضا همیشه به آنها توجه می‌کرد و حتی در خیلی از موارد خارجی‌ها را به داخلی‌ها ترجیح می‌داد تا به خیال خود به حفظ تاج و تختش کمک کند. نراقی در پاسخ به سوالی در خصوص سکوت شاه در برابر اقدامات خواهرش اشرف و تاثیر آن بر عاقبت نظام پهلوی گفت: وقتی که محمدرضا شاه در جوانی به پادشاهی رسید از جرات کافی برای خیلی از کارها محروم بود و به همین دلیل اشرف که شهامت و جرات بیشتری داشت در اوایل سلطنت بارها در دیدار با علما، مسوولان و شخصیت‌های مختلف اشتباهات شاه را لاپوشانی کرده بود، به همین خاطر شاه تا روزهای آخر نگاه ویژه ای به اشرف داشت و حتی به نوعی خود را مدیون او می‌دانست. البته از کارهایش خبر داشت و می‌دانست که اعمال او آسیب رسان است اما به دلایلی که گفتم نمی‌توانست به او نصیحت کند. محمدرضا پهلوی گوش شنوایی برای شنیدن انتقاد مخالفان و حتی توصیه دلسوزان خود نداشت و همیشه با نوعی تکبر و بی‌اعتمادی به آنها نگاه می‌کرد وی در خصوص نقش فرح در آن روزها خاطرنشان کرد: نمی‌توان فرح را با اشرف مقایسه کرد. او زنی بود که همیشه تعادل را حفظ می‌کرد و تا جائی که می‌توانست از اشتباهات شاه جلوگیری می‌کرد. نراقی در پاسخ به این سوال که شاه چطور حاضر به رفتن از کشور شد، گفت: اصولا آدمی ‌نبود که توان مقابله با مشکلات را داشته باشد و با کوچکترین بحرانی خود را در بن بست می‌دید. شاه شجاعت رویارویی با مشکلات را نداشت و به همین دلیل مثل چند بار گذشته رفت تا شاید با کمک خارجی ها برگردد که این بار برگشتی در کار نبود. شاه توسط خود او سرنگون شد . واقعا نباید تردیدی داشت که نادانی‌های شاه دلیل اصلی سقوط او بود. بخش تاریخ ایران و جهان تبیان منبع : موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی منبع بازنشر: سایت تبیان

تهران در عصر پهلوی

سالهای آخر سلسله قاجار، ایران صحنه جنگ جهانی اول و جنبشهای محلی و قحطی و ناامنی گردید. این شرایط مانع رشد شهرنشینی و توسعه شهرسازی شد. از سال 1300 هـ .ش. با كودتای رضاخان میرپنچ سردار سپه، به علت تثبیت دولت و امنیت عمومی دوره جدیدی در كشور و در پایتخت آن تهران آغاز گشت. دوره معاصر در میان دو انقلاب، دوره ای است كه به سبب نظام سرمایه‌داری جهانی، تغییر رژیم سیاسی ایران و تحولات سریع فنی، چهره زندگی اجتماعی و اقتصادی و سیمای كالبدی تهران دگرگونی یافت و از یك شهر سنتی محصور در حصار و خندق به یك شهر جدید با ساختار نوین مبدل شد. در این دوره شهرهای بزرگ ایران، به ویژه تهران، محل تحقق نظام سرمایه‌داری بودند. رضا شاه، در شمال شهر تهران با ساختمانهای نوین، خیابانهای عریض و مشجر و میدانهای بزرگ، یك شهر جدید احداث كرد. یكی از دل مشغولیهای رضاشاه نوسازی شهرها و تغییر شكل ظاهری مملكت بود. كریم آقا بوذرجمهری رئیس بلدیه (شهرداری) تهران با شدت و قدرت پایتخت را از شهری قدیمی به شهری جدید تبدیل كرد. در دوران حكومت محمدرضا شاه، روند توسعه تهران با ایجاد شهركهای تهران پارس و نارمك در شرق، شهرآرا و تهران ویلا و گیشا در غرب ادامه یافت. صنایع و فرودگاه در غرب، صنایع و تأسیسات حمل و نقل در جنوب روبه توسعه گذاشتند. در این دوره تهران به یك كلان شهر بین‌المللی تبدیل شد. احداث اتوبانهای پارك وی، شاهنشاهی، افسریه و ایوبی و همچنین احداث شهركهای جدید اكباتان، لویزان، شهرك غرب، شهرك شوش و دهها كوی مسكونی دیگر در این دوره انجام شد در عهد سلطنت محمدرضا پهلوی، تهران به طور مسلم عمیق‌ترین دگرگونی‌های تاریخ كوتاه خود را از سرگذرانده است. شهر معمولی و پایتختی كه حكومت مركزی ضعیفی داشت و در پایان حكومت رضا شاه تحت اشغال بود. در سال 1357 ، یك شهر مهم بین‌المللی شده بود. خانواده سلطنتی خانه‌های زیبای قدیمی خود را در مركز شهر ترك كردند و به طور دایم و در ویلاهای جدید شمال شهر سكنی گزیدند. این صعود محله های مركزی و بسیار ثروتمند به شمال شهر موجب جدایی اجتماعی و سپس گسستگی سپاسی شد و به تجزیه پایتخت به دو بخش شمال و جنوب منجر شد. در شكل‌گیری تهران در عهد محمدرضا پهلوی سه دوره متمایز را می توان تشخیص داد. خانواده سلطنتی خانه‌های زیبای قدیمی خود را در مركز شهر ترك كردند و به طور دایم و در ویلاهای جدید شمال شهر سكنی گزیدند. این صعود محله های مركزی و بسیار ثروتمند به شمال شهر موجب جدایی اجتماعی و سپس گسستگی سپاسی شد و به تجزیه پایتخت به دو بخش شمال و جنوب منجر شد تقویت جدایی شمال و جنوب شهر، كه در نقل مكان شاه به اقامتگاه‌های شمال شهر (كاخ نیاوران) تبلور می‌یابد. تهیه طرح جامع كه از طریق حاشیه‌ای كردن محله های قدیم و محدوده كردن توسعه شهر به یك محدوده 25 ساله سعی شده شهر بر محوری شرقی_ غربی سازماندهی شود. اینده‌نگری در شمال تهران و احداث شهر بین‌المللی معتبر به نام شهستان پهلوی طی سه دهه و توسعه شهری در این چارچوب بسیار دوگانه كه شمال و جنوب شهر را رو در روی هم قرار داد،تقابل‌های اجتماعی روز افزونی پدید آورد. طی چهار سالی كه دولت درگیر انقلاب سفید بود. تهران توسعه می‌یافت و طبق طرح شهرسازی در سال 1348، انتقال محور شهر و سازماندهی توسعة آن بر مبنای محور شرقی _ غربی به سمت كرج در رأس امور و حمل و نقل به مناطق صنعتی را،كه بیشترشان در مسیر آزاد راه كرج قرار دارند،مطرح كرد. طبق طرح جامع شهرسازی، 9 قطب شهری بر مبنای محوری كه در امتداد رشته كوه‌های البرز قرار داشت، سازماندهی می‌شدند. این قطب‌های جدید شهری كه بین كرج و تهرانپارس پخش بودند، می‌بایست از طریق شبكه گستردة آزاد راه‌ها و یك خط مترو به یكدیگر متصل شوند؛ محله قدیمی اطراف بازار می‌بایست نوسازی شود و پس از جا به جایی غالب مراكز فعالیت‌های تجاری و صنایع دستی، به صورت «مركز قدیمی برای جهانگردان» در آید. برای آنكه وسایل حمل و نقل عمومی بازدهی داشته باشد. سرانجام تصمیم گرفته شد با ساختن ساختمان‌های جمعی مدرن به جای خانه‌های سنتی دو یا سه طبقه جمعیت مركز شهر را بسیار متراكم كنند. سرانجام آن كه تهران می‌بایست از طریق جنگل‌كاری تپه‌های هزار دره در شرق پایتخت و شمال منطقه صنعتی تهران_ كرج با فضای سبز محصور شود تا فضاهای كاری از مناطق مسكونی آنی واقع در دامنه البرز جدا شوند. با احداث مجتمع‌های مسكونی عظیم (لویزان، شهرك غرب)، بزرگراه‌های شهری، جنگل كاری و بستن گاراژهای مسافربری مركز شهر در نزدیك بازار و خیابان امیركبیر، این پروژه‌ها به اجرا در آمدند، اما شهر از تحول پیش‌بینی شده پیروی نكرد. می‌دانیم كه هر دوره بزرگ تاریخ ایران معاصر در شكل دهی به مركز مدرن و جدیدی در پایتخت تبلور یافته است. سبزه میدان بین بازار و ارك عهد قاجار،توپخانه در زمان رضا شاه، میدان فردوسی و سپس خیابان تخت‌جمشید در زمان محمدرضا پهلوی و در پایان شهستان پهلوی در تپه‌های عباس‌آباد بین شمیران و مرز شمالی تهران. ثروت حاصل از صعود ناگهانی قیمت نفت به احداث خانه‌های تازه و ظهور محلات جدید در مناطق مسكونی طبقات متوسط (گیشا، لویزان) و نیز فقیرنشین‌ترین محله های تهران سرعت بخشد. طی چهار سالی كه دولت درگیر انقلاب سفید بود. تهران توسعه می‌یافت و طبق طرح شهرسازی در سال 1348، انتقال محور شهر و سازماندهی توسعة آن بر مبنای محور شرقی _ غربی به سمت كرج در رأس امور و حمل و نقل به مناطق صنعتی را،كه بیشترشان در مسیر آزاد راه كرج قرار دارند،مطرح كرد در طرح جامع 1348 ه .ش، ایجاد محله جدیدی برای امور اداری، سیاسی و بین‌المللی پیش‌بینی شده بود. این محله قرار بود در فضای بی‌نظیر و خالی 554 هكتاری شمالی خیابان عباس‌آباد ایجاد شود، بین دو خیابان بزرگی كه تهران را به شمیران می‌پیوندند. در این طرح احداث مجموعه بناهایی عظیم پیش‌بینی شده بود. هدف این طرح احداث یك مركز جدید برای تهران نبود بلكه ایجاد مجموعه‌ای بود كه می‌بایست پایتخت یا مظهر درخشان ایران شود. سطح زیر بنا نمی‌بایست از 199 هكتار بیشتر شود. این بناها می‌بایست در میان فضاهای سبز وسیع و راه‌های ارتباطی و در طول محور پر عظمت شمالی _ جنوبی و میدان مركزی وسیع شاه و ملت احداث شوند. این میدان از میدان شاه اصفهان و میدان سرخ مسكو وسیع‌تر بود و به برگزاری مراسم بزرگ ملی اختصاص داشت و بناهایی برای دستگاه‌های اداری كشوری نظیر وزارتخانه‌ها، شهرداری‌ها و بانك‌ها اختصاص یافته بود. همچنین فعالیت‌های فرهنگی نظیر موزه‌ها، كتابخانه‌ها و همچنین سطوحی به كارهای تجاری بین‌المللی گالری‌ها و نمایشگاه‌ها و مراكز پذیرایی و سفارتخانه‌ها اختصاص یافته بود. هرچند احداث مركزی مدرن و سطح بالا برای توسعه آنی تهران ضرورتی مسلم بوده و هست. اما تأكید بی‌مورد و فقدان تدبیر و حتی جدی نبودن پروژه شهستان، آن را سست و بی‌اعتبار كرد؛ چرا كه خود دولت ظاهراً توانایی مالی ایجاد زیر بنا و احداث بناهایی را نداشت كه قلب شهر جدید را تشكیل می‌دادند. فرآوری : طاهره رشیدی بخش تاریخ ایران و جهان تبیان

...
51
...