انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

شورای مبارزه و مقاومت

محمدرضا پهلوی روز 26 دی 1357 از ایران گریخت و به ترتیب به كشورهای مصر، مغرب، باهاما، مكزیك، آمریكا، پاناما و مجدداً مصر رفت و در این كشور در 5 مرداد 1359 درگذشت. مطلب زیر مربوط به رویدادهای مكزیك به بعد است. شاه پس از اقامت كوتاهی در باهاما به مكزیك رفت. قبل از سفر مكزیك، رفته رفته محیط به صورتی درآمده بود كه ما درباره حوادث سال 57 و اتفاقاتی كه موجب سقوط سلطنت شد صحبت می‌كردیم. در این گفتگوها مسئله رها كردن ایران از سوی شاه مطرح می‌شد و من مخصوصاً نظرم را می‌گفتم كه اگر شاه كشور را ترك نكرده بود شاید مسیر حوادث به گونه‌ای دیگر درمی‌آمد. در چند مورد و در گفتگوهای دونفری من این موضوع را به صراحت به شاه یادآور شدم و ایشان طبق عادت همیشگی صورتشان سرخ می‌شد و جوابی نمی‌دادند سرانجام در مكزیك به ایشان گفتم: حوادثی كه در ایران رخ می‌دهد از قبیل اعدام‌های بی‌رویه و نقاب خشونت‌آمیزی كه نظام تازه به صورتش زده، علائم سرخوردگی مردم را آشكار كرده است. از طرفی نجات كشور را هنوز به دست شما می‌دانم. با وجودی كه می‌دانم شما مملكت را به باد دادید و رفت حالا من می‌خواهم علیه جمهوری اسلامی مبارزه كنم اگر شما هم حاضرید كه خوب، والا خداحافظ. شاه گفت: هستم و همراه تو هستم و با تو می‌ایستم و به تو كمك می‌كنم. بعد مسئله تشكیل یك شورا را مطرح كرد و گفت: خود شما بروید دنبال كار تا شورایی برای برنامه‌ریزی و اقدام تشكیل شود و بعد اضافه كردند كه بروید و با هوشنگ انصاری، شاهپور بختیار، تیمسار اویسی، تیمسار پالیزبان، دكتر حسین نصر و دكتر هوشنگ نهاوندی تماس بگیرید و با آنها درباره تشكیل شورای موردنظر گفتگو كنید و نتیجه آن را به من اطلاع دهید و اضافه كردند كه تا شكل‌گیری این شورا نباید هیچ كس دیگر غیر از افراد یادشده از ماجرا مطلع گردد، اگر دیگران مطلع شوند، این كار دیگر به درد نمی‌خورد. موافقت و تصمیم شاه برای تشكیل یك شورای مبارزه و مقاومت، حقیقتاً مرا خوشحال كرد و تصمیم گرفتم تا سرحد توان و قدرت برای عملی شدن این فكر كوشش كنم و بلافاصله نیز كار را شروع كردم. ابتدا با دكتر حسین نصر و دكتر نهاوندی، كه در همان زمان برای ترجمه كتاب «پاسخ به تاریخ» (این كتاب را یك نویسنده فرانسوی به نام كریستین میلارد (Christian Millard) نخستین بار به زبان فرانسه بنا به خواسته و تقریر شاه نوشته بود) آن روزها نیز در مكزیك بودند، تماس گرفتم. دكتر نهاوندی و دكتر نصر به مكزیك فراخوانده شده بودند تا دكتر نهاوندی ترجمه متن فارسی كتاب پاسخ به تاریخ را تهیه كند و دكتر حسین نصر ترجمه انگلیسی كتاب را تهیه كند. به هر حال چون آنها اولین كسانی بودند كه در دسترس قرار داشتند، تصمیم شاه را برای تشكیل یك شورا با آنها در میان گذاشتم. احساس من البته این بود كه ذكر نام این دو نفر در فهرست كسانی كه باید مورد مشورت و مذاكره و دعوت قرار گیرند بیشتر به خاطر این بود كه در همان زمان در مكزیك بودند و اگر آنها در مكزیك نبودند اسمشان هم در فهرست قرار نمی‌گرفت. بنابراین در مذاكره با آنها زیاد وارد جزئیات امر نشدم. چون احساس می‌كردم كه یكی از مهره‌های اصلی باید تیمسار اویسی باشد و تیمسار اویسی در آن موقع در نیویورك به سر می‌برد، من هم معطلی را جایز ندانستم و با اولین پرواز از مكزیك راهی نیویورك شدم و یك سر به سراغ تیمسار اویسی رفتم. بعد از مذاكرات مقدماتی و این كه شاه راضی شده و تصمیم به عمل گرفته، گفتم باید مسئله را جدی گرفت و دست به كار شد. در آن موقع خود اویسی تا حدودی نقش فعال داشت و برآوردهایی هم برای مقابله با نظام جدید ایران كرده بود. در گفتگوهای آن روز هم ضمن موافقت با نظر شاه گفت: برای شروع عملیات ما به حدود 40 میلیون دلار پول احتیاج داریم به اضافه اجازه مقامات آمریكایی. حقیقت این بود كه اویسی بدون اجازه آمریكایی‌ها به قول معروف جرأت نداشت یك قدم بردارد. گفتگوی ما در همان حد ماند و من گفتم باید با سایر كسانی كه شاه گفته تماس بگیرم تا با توجه به نظر همه آقایان خط و خطوط كار روشن شود. صحبت ما با تیمسار اویسی مقدمتاً به همین جا ختم شد. بعد در همان شهر نیویورك به دیدار هوشنگ انصاری رفتم و تصمیم شاه را به او گفتم. ایشان هم پس از مذاكرات نسبتاً مفصلی كه داشتیم نظرش را گفت و نهایتاً قبول كرد كه در شورا عضویت داشته باشد. پس از نیویورك به پاریس رفتم.در آنجا ضمن تماس قرار ملاقاتی با بختیار گذاشته شد و به دیدار ایشان رفتم و كل ماجرا و نظر شاه را با ایشان در میان گذاشتم. ضمناً گفتم كه قبلاً در آمریكا با نصر و نهاوندی و اویسی و انصاری ملاقات كرده‌ام و مختصری از مطالب مورد مذاكره با آقایان را برای بختیار بیان كردم. بختیار نیز نظرش را بازگو كرد و گفت: افراد خانواده سلطنتی و یاران آنها عموماً فاسد و آلوده هستند و اگر قرار است كه من در شورای موردنظر شاه شركت داشته باشم باید رهبری مرا بپذیرند و همه از جمله تیمسار اویسی از من فرمان بگیرند. حاصل مذاكره با شاهپور بختیار برای من زیاد امیدواركننده نبود. به خصوص كه ایشان را بیشتر فردی با روحیات و كاراكتر یك فرانسوی دیدم كه فقط به زبان فارسی صحبت می‌كند. مضافاً این كه قبل از شروع به هر عمل و اقدام ایشان به دنبال رهبری و تثبیت موقعیت خود بودند. با این همه گفتم كه من شرایط و نظر شما را با شاه و سایرین در میان خواهم گذاشت تا ببینم چه خواهد شد. بدین ترتیب دیدار با بختیار را كه پنجمین نفر از جمله افرادی بود كه شاه مأموریت تماس با آنها را به من داده بود، با وعده دیدار بعدی به پایان بردم. مانده بود تماس با تیمسار پالیزبان. اما مهم‌تر از آن اقدام برای تأمین بودجه‌ای بود كه بتواند برای برنامه‌های آتی پشتوانه مالی لازم را تأمین كند. راستش در آن موقع كشورهای ثروتمند عرب و مشخصاً عربستان سعودی این آمادگی را داشتند كه نیاز مالی ما را برآورده سازند. من با توجه به سابقه دوستی و مراوده با ملك‌حسین تصمیم سفر به اردن و دیدار با ایشان گرفتم و از پاریس یكسر راهی امان شدم. در پایتخت اردن ملك‌حسین كمال استقبال و محبت را كرد و تا مرا دید در آغوش گرفت و بوسید و بدون مقدمه گفت: قبل از انقلاب به ایران آمدم و به شاه گفتم بیا برویم میان مردم و حرف‌هایشان را گوش بدهیم، حتی گفتم من حاضرم خودم هم با شما بیایم اما ایشان جوابی ندادند، چند روز در تهران ماندم اما چون به من بی‌اعتنایی شد بهتر دیدم آنجا را ترك كنم. من جریان گروه را با او در میان گذاشتم. ایشان گفتند من حتی حاضرم كت خودم را بفروشم و برای شما پول تهیه كنم، و گفت: هفته آینده به سعودی می‌روم و مسئله تو را مطرح می‌كنم. خلاصه قول مساعد داد. بعد هم برای این كه در پذیرایی سنگ تمام بگذارد به افتخار من یك مجلس میهمانی ترتیب داد و به یادم می‌آید كه در آن میهمانی بدون مقدمه مرا به چند بازرگان معتبر اردنی معرفی كردند. من آن شب دلیل این كار را نفهمیدم اما بعد متوجه شدم كه ایشان می‌خواست غیرمستقیم به من بفهماند كه دست از كار بی‌حاصل بردارم و به دنبال تجارت كه مسئله مورد علاقه‌ام بود بروم. اما من كه سراپا شور و هیجان بودم و معنی بازی‌های سیاسی و شرایط زمان را دقیقاً نمی‌فهمیدم، متوجه نظر ایشان نشدم كه دیگر عمر حكومت خانواده پهلوی به سر آمده و پرونده نظام محمدرضا شاهی برای همیشه بسته شده است. به هر حال با دریافت این وعده مساعد با امید بیشتر از اردن به پاریس برگشتم. در پاریس بعد از این كه اشرف خواستند كه با ایشان ملاقات كنم، ضمن صحبت متوجه شدم كه جریان تشكیل شورا را كه به توصیه شاه قرار بود كاملاً محرمانه باشد، آفتابی شده و همه كس از آن اطلاع دارد. این مسئله مرا ناامید و دلسرد كرد كه در همان اولین قدم‌ها فكرتشكیل شورا برملا شده و به صورت شایعه اینجا و آنجا درباره آن حرف می‌زنند. با این همه وظیفه خود می‌دانستم كه گزارش كارها را تا اینجا به شاه بدهم. چون مقارن همان ایامی كه من در پاریس و اردن مشغول مذاكره و تهیه مقدمات شورا بودم، شاه نیز برای معالجه به نیویورك آمده و در بیمارستان بستری شده بود از پاریس به نیویورك پرواز كردم. بهتر دیدم كه قبل از دیدار با شاه مجدداً به دیدار هوشنگ انصاری بروم تا با توجه به شرایط موجود و مذاكرات انجام شده چاره‌یابی كنیم و ضمناً بدانم كه آخرین حرف و تصمیم وی چیست. ایشان گفتند: من و دوستانم برای این كه وارد فعالیت شده و ضمناً بخشی از مخارج عملیات را تقبل كنیم دو شرط و یك توصیه داریم: اول این كه یك نفر باید به صورت مشخص مسئولیت و رهبری گروه را به عهده داشته باشد كه ضمن صحبت متوجه شدم نظرش تیمسار اویسی است و دوم این كه اعضای خانواده سلطنتی مطلقاً در امور سیاسی دخالت نكنند. و اما توصیه‌ای هم كه داریم این است كه شهریار شفیق (پسر اشرف) باید از فعالیت‌های خودسرانه و تندی كه مشغول آن است دست بردارد. در اینجا باید توضیح بدهم كه در آن موقع شهریار شفیق، كه افسر نیروی دریایی از محبوبیت نسبی برخوردار بود، شدیداً و شخصاً در فعالیت بود. او تند و بی‌محابا عمل می‌كرد و از جمله طرحی ریخته بود كه مخفیانه به جنوب كشور و میان افسران نیروی دریایی برود و امید داشت كه افسران نیروی دریایی هم كه به او اعتقاد داشتند به او خواهند پیوست و از آنجا برای گرفتن حكومت وارد عملیات خواهد شد. بعد از مذاكره با انصاری و شنیدن شرایط مطرح شده، به دیدار شاه در بیمارستان نیویورك رفتم. حال ایشان در آن موقع چندان مساعد نبود، اما آرام و خونسرد به نظر می‌رسید و از این كه برای معالجه امكان سفر ایشان به نیویورك فراهم شده راضی بود. در دیدار با شاه، در حالی كه ایشان روی تخت بیمارستان در حال استراحت بود، گزارش فعالیت‌های انجام شده و شرح دیدارها را به اطلاع رساندم و ضمناً گفتم كه خلاف نظر شاه جریان تشكیل شورا كه قرار بود محرمانه بماند فاش شده و در پاریس همه از آن مطلع هستند. شرایط انصاری را هم به ایشان گفتم و همچنین مسئله پول مورد درخواست تیمسار اویسی. شاه پس از شنیدن گزارشی كه به اطلاعش رساندم گفت: در مورد پول درخواست اویسی، من در حال حاضر پولی ندارم. در مورد شرایط دیگران هم به نظر من اینها همه‌اش بهانه است. به هر حال بهتر است تشكیل شورا را فراموش كرده و هر كس به هر شكلی كه می‌تواند و برایش مقدور است فعالیت كند تا ببینیم چه كسی جلو می‌افتد و موفق است تا من او و طرحش را حمایت كنم. بعد اضافه كرد: با این همه به خانواده ابلاغ كنید كه از این پس در سیاست دخالت نكنند. سخنان شاه و این كه گفت تشكیل شورا را فراموش كنید اگر چه برای من ناامیدكننده بود ولی باز اصرار كردم كه ایشان خودشان را كنار نكشند و به هر ترتیب در هر نوع اقدامی كه می‌شود نظارت داشته باشند. برای همین، مسئله رهبری و قرار گرفتن یك نفر را در محور مبارزات مطرح كردم. در این مورد صحبت زیاد و پافشاری زیاد شد تا سرانجام ایشان قبول كرد كه تیمسار اویسی محور فعالیت‌ها باشد. این حاصل مذاكرات آن روز بود. بعد از دیدار شاه، به ملاقات فرح رفتم تا شرط هوشنگ انصاری و مهم‌تر از آن نظر شاه را مبنی بر عدم دخالت خانواده در امور سیاسی مطرح كنم. ایشان گفت: همه كه با من مخالف هستند و فكر می‌كنند كه سبب سقوط حكومت شده‌ام و به من به اندازه كافی فحش می‌دهند. در این شرایط من چگونه می‌توانم دیگر در كارها دخالت كنم. بدین ترتیب فرح قول داد كه دخالتی در كارها نخواهد داشت. مانده بود اشرف كه در آن موقع برای عیادت شاه به نیویورك آمده بود. من به دیدار اشرف رفتم و جریان را در میان گذاشتم. اشرف گفت: در این راه جان و مال خودم را در اختیار می‌گذارم. در مورد شهریار هم پسر دیگرم شهرام را به جای او خواهم گذاشت. حقیقتاً دیدم كه اشرف به كلی از مسئله پرت هست و صحبت با ایشان كسی را به جایی نمی‌رساند. زیرا ایشان اصلاً به روی خود نیاورد كه در كارها مداخله نمی‌كنند و حالا كه می‌خواهند كاری بكنند می‌خواهند جای شهریار را كه به درستی و تهور معروف بود به پسر دیگرش شهرام بدهد كه در فساد و آلودگی و ضعف نفس شهره خاص و عام بود. بعد هم افزود: امر برادرم را اطاعت می‌كنم و دیگر در سیاست دخالت نمی‌كنم. اما جالب این كه دو هفته بعد باخبر شدم كه ایشان به پاریس رفته و از تیمسار اویسی هم خواسته كه نزد ایشان به پاریس بروند. این مقارن ایامی بود كه غوغای گروگان‌گیری و اشغال سفارت آمریكا در تهران بالا گرفته بود. چون تیمسار اویسی معتقد بود كه شهر شلوغ است و آمریكایی‌ها سخت ناراحت و نگران هستند. در این شرایط صلاح نیست هیچ كاری بشود و بهتر است مدتی صبر كنند. اما اشرف كه ظاهراً قول داده بود در سیاست مداخله نكند پافشاری می‌كرد كه تیمسار اویسی حتماً به پاریس برود. چون تیمسار خودش نمی‌توانست به اشرف بگوید كه جریان چیست، آمد پیش من و خواهش كرد كه با اشرف تماس بگیرم و او را قانع كنم كه در این شرایط صلاح نیست كه او به پاریس به دیدار ایشان برود. من هم كه می‌دیدم برخلاف شرط هوشنگ انصاری و دستور شاه باز یكی از اعضای خانواده سلطنتی وارد جریان شده به اشرف تلفن كردم و گفتم: مگر قرار نبود كه شما در سیاست دخالت نكنید. جواب شنیدم كه چرا، اما می‌خواستم تیمسار اویسی را به شیوخ عرب نشان بدهم و از آن‌ها برای مبارزه كمك مالی بگیرم. گفتم: من از طریق ملك‌حسین وارد عمل شده و قرار است ایشان به زودی از سعودی‌ها پول لازم را بگیرند و نیازی به این كارهای شما نیست. عجبا، همین كه صحبت دریافت پول و قرار ومدار با ملك‌حسین مطرح شد، گفتند: احمد جان! اگر پولی گرفتی تو را به خدا من را فراموش نكن. چون تا حالا من خیلی پول خرج كرده‌ام. راستش من دیدم كه از چه كسی باید چشم یاری صادقانه داشت و چگونه باز هم در این شرایط هر كس به فكر پر كردن جیب خود می‌باشد. بعد از گروگانگیری ماجرای گروگانگیری و بحران عظیمی كه به وجود آمد باعث شد كه مستقیم و غیرمستقیم از شاه خواسته شود كه آمریكا را ترك كند. ناگزیر شاه از آمریكا به پاناما رفت و این، بعد از مصر و مراكش و باهاما و مكزیك و آمریكا، ششمین منزلگاه شاه در غربت بود؛ غربتی كه حقیقتاً توأم با آوارگی غم‌آنگیز و تلخی بود. من هرگز افسردگی شاه را در آن روزهای آوارگی فراموش نمی‌كنم و ضمناً تشدید بیماریش مرا متوجه كرده بود كه دیگر شاه قادر نیست در فعالیت برای مبارزه با نظام نقشی به عهده داشته باشد. با این همه بر اساس قرارهای قبلی، اگر چه مسئله شورا منتفی شده بود، تیمسار اویسی هنوز در محور فعالیت‌ها قرار داشت. همزمان با رفتن شاه به پاناما، اویسی و كامبیز آتابای نیز از آمریكا به پاریس رفته بودند. وقتی كه شاه به پاناما رفت، من به علت فوت پدرم در لندن و انجام مراسم خاك‌سپاری ایشان نتوانستم در پاناما به دیدار شاه بروم. از سوی دیگر اویسی پیغام داده بود كه هر طور شده در پاریس به دیدارش بروم. ظاهراً در این موقع عراقی‌ها فعالانه با مخالفین جمهوری اسلامی تماس برقرار كرده بودند و از آن جمله با تیمسار اویسی و شاهپور بختیار، و كمك مالی قابل‌توجهی هم در اختیار این دو نفر قرار داده بودند.شاید به همین خاطر بود كه اویسی اصرار به دیدن و ملاقات با من داشت. اما مشكل این بود كه من ویزای فرانسه نداشتم و مهمتر این كه در فاصله‌ای كه من برای شركت در مراسم درگذشت پدر در لندن بودم، شاه نیز به دنبال ماجراهای ناشی از گروگانگیری ناگزیر شده بود پاناما را به قصد مصر ترك كند و در آن زمان در قاهره و در قصر قبه به سر می‌برد. انور سادات از هیچ پذیرایی و كوششی برای آرامش خاطر شاه كوتاهی نمی‌كرد. من با وجود پیغام‌های تیمسار اویسی ترجیح دادم كه به قاهره و به دیدار شاه بروم؛ به خصوص كه اعتبار پاسپورت ایرانی‌ام نیز رو به اتمام بود و تمدید آن هم ممكن نبود. سفر قاهره این امكان را فراهم می‌كرد كه از انورسادات یك پاسپورت مصری بگیرم. لذا از لندن به سوی قاهره پرواز كردم و مدت یك ماه در كنار شاه گذراندم. در این ایام به نظر می‌رسید كه از نظر شاه همه چیز تمام شده است. ولی با این همه من هنوز فكر می‌كردم كه شاید شنیدن خبر فعالیت‌ها و مبارزه مخالفین روحیه شاه را تغییر بدهد، به خصوص كه وضع جسمانی شاه نسبتاً خوب بود و حتی حال او روز به روز بهتر می‌شد، و من مخصوصاً از این كه شاه بعد از چندین ماه سرگردانی و زندگی در محیط نامأنوس پاناما و مكزیك و پاناما به قاهره آمده و در قصری باشكوه مورد پذیرایی گرم قرار داشت قلباً خوشحال بودم كه حداقل در اینجا آسایش وجود دارد و فكر می‌كردم كه اگر به پاریس بروم و شاهد جنب‌وجوش و فعالیت اویسی باشم می‌توانم در بازگشت خبرهای امیدواركننده‌ای برای شاه بیاورم. اما افسوس كه سفر پاریس و دیدن شكل مبارزاتی گروهی كه در اطراف تیمسار اویسی گرد آمده بودند مرا كاملاً‌ ناامید ساخت. در هر حال من قاهره را ترك گفتم و هنگام ورود به پاریس اولین اقدامم دیدار با اویسی بود. تیمسار در خانه دوست دیرینه‌اش بیوك صابر اقامت داشت. این بیوك صابر از آن آدم‌هایی بود كه هرگز قضاوت و داوری خوش‌بینانه‌ای درباره‌اش نشنیده بودم و زمانی كه در پاریس از نزدیك با او بیشتر آشنا شدم متوجه شدم كه فرد سالمی نیست و آنچه قبلاً درباره‌اش می‌گفتند دور از حقیقت نبوده است. علاوه بر آن متوجه شدم سایر كسانی كه در اطراف اویسی گرد آمده بودند نوعاً از همان قماش بیوك صابر بودند. قبلاً گفتم كه در این زمان اویسی با پشتیبانی مالی عراق و پولی كه در اختیار او گذاشته بودند، بیا و برویی به هم زده و احیاناً‌ از سوی آمریكایی‌ها نیز كه از آزادی گروگان‌هایشان در تهران ناامید شده بودند چراغ سبزی به او نشان داده بود. اویسی هم دست به كار شده بود و عده‌ای را دور خودش جمع كرده بود كه به اصلاح مشاوران و همكارانی داشته باشد. تا آنجا كه به خاطر دارم كسانی كه به گرد اویسی جمع بودند یكی شهریار آهی بود كه امور مالی را به دست داشت، بعد از او منصور رفیع‌زاده كه زمانی رئیس ساواك در آمریكا بود و بعد؛ كتابی با نام «شاهد» به زبان انگلیسی منتشر كرد و در آن صراحتاً به عضویتش در سازمان سیا اعتراف كرد. در آن هنگام هم با آهی مرتباً در مورد آمریكا و سیا و نقشی كه در توفیق اویسی خواهند داشت صحبت می‌كردند. علاوه بر این دو نفر، باید از عقیلی‌پور وابسته نظامی سابق ایران در فرانسه نام برد كه معروف بود عقلش كمی پاره‌سنگ برمی‌دارد و دایم اظهار می‌داشت كه من با كاخ الیزه در تماس هستم. برادران معین‌زاده مركب از هوشنگ و جواد و كاظم نیز در جمع یاران اویسی دیده می‌شدند. جواد معین‌زاده قبلاً در سازمان اطلاعات و امنیت بود و به هر حال او را روبه‌راه و صادق ندیدم. به عكس او برادرش هوشنگ به نظرم آدم خوب و درست آمد. به خاطرم هست كه یك روز همین هوشنگ از من خواست كه در روز و ساعتی كه اكنون دقیقاً به خاطرم نیست در خانه بیوك صابر نزد تیمسار اویسی باشم چون قصد دارد مسئله مهمی را مطرح كند. من هم در همان روز و ساعت معین به دیدار تیمسار اویسی رفتم. تیمسار علوی‌كیا و جواد معین‌زاده هم حضور داشتند. در این جمع ناگهان هوشنگ معین‌زاده به تیمسار اویسی كرد و گفت: مملكت من برای من از شما مهم‌تر است و شما هم با این راه و روش و وضعی كه دارید ایران‌بگیر نیستید پس خداحافظ شما، این را گفت و مجلس را ترك گفت و رفت. حاضران حیرت‌زده به هم نگاه كردند، اما گفته او شك و تردیدی را كه در خود من هم ایجاد شده بود پررنگ‌تر كرد. سرانجام هم پس از دو ماهی كه در پاریس ماندم و از نزدیك شاهد اقدامات و فعالیت‌های تیمسار اویسی شدم، یقین حاصل كردم كه این شیوه كار بی‌حاصل است و مخصوصاً‌ ایمان و صداقتی كه برای مبارزه مدعی آن بودند در هیچ‌كدام از افراد این گروه ندیدم. قبلاً تیمسار اویسی از من خواسته بود كه او را به سعودی‌ها معرفی كنم و من به وسیله رائد ترتیب كار را داده بودم. اما واقعیت این بود كه رفته رفته به این نتیجه رسیده بودم كه كار اویسی به جایی نمی‌رسد. من به اویسی می‌گفتم چرا كاری نمی‌كنید و او مرتب می‌گفت كه به جان تو مشغول هستم اما می‌دانستم دروغ می‌گوید. وی مرتب از آمریكایی‌ها حرف می‌زد و می‌گفت اگر آنها بخواهند عمل می‌كنیم و كار درست می‌شود و اگر نخواهند نمی‌شود. پس از دیدن این جریانها بود كه دیدم نوع فعالیت حتی در آن حد نیست كه بخواهم برای شاه خبر دلخوش‌كنكی ببرم و خودم هم اساساً تصمیم گرفتم پا را به كلی از این ماجراها كنار بكشم. چنین نیز كردم و بدین ترتیب طرحی كه در سرآغاز و با نظر شاه برای انجام آن وارد فعالیت شده بود. پس از پی بردن به بیهودگی و غیرعملی بودن آن به كلی كنار گذاشته شد و و ناامید و سرخورده، از آدمهایی كه فقط تظاهر به مبارزه می‌كردند و در باطن هنوز هم اسیر جاه‌طلبی‌ها و در اندیشه دریافت پول از این كشور و آن كشور برای زندگی و مصارف شخصی بودند به سوی آمریكا پرواز كردم تا پس از مدتی كه وقت من در سفر و مذاكره فعالیت گذشته بود به خانواده‌ام بپیوندم و به كارهای شخصی خودم رسیدگی كنم. طرح تشكیل شورای مبارزه و مقاومت كه در این اواخر در وجود تیمسار اویسی و دوستان او متبلور شده بود برای همیشه به دست فراموشی سپرده شد و آخرین تلاش شاه نیز بدین گونه به بن‌بست رسید. پس از سقوط ، احمدعلی مسعودانصاری ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، صص 194-183 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

سفارتخانه‌های رضاخانی

مقاله زیر، گزارشی است از وضعیت سفارتخانه‌های ایران در چند كشور خارجی در دوران حكومت رضاشاه. این مقاله تحت عنوان «سفارتخانه‌های ایران در خارجه، قبل از وقایع شهریور» به قلم نویسنده‌ای به نام نامدار در روزنامه «داریا» و سپس به نقل از این روزنامه در مجله خواندنی‌ها به چاپ رسید. با هم می‌خوانیم: نمایندگی‌های ما در روسیه عده اتباع ایران در خاك روسیه زیاد و شاید از هر كشور دیگری عده ایرانیان مقیم این خاك بیشتر باشد. اگر ما را احصائیه صحیح در دست بود امروز می‌توانستیم به طور یقین در این خصوص اظهار عقیده نموده نتیجه فعالیت نمایندگان خود را از راه ارقام ظاهر سازیم. علاوه بر عده زیادی از تجار ایرانی كه مسكو و سایر شهرهای روسیه را برای شغل خود انتخاب نموده بودند میلیونها ایرانی در شهرهای قفقاز و نواحی تركستان از قدیم‌الایام ساكن می‌باشند. این ایرانیان كه در اثر یك سلسله پیش آمدهای ناگوار و تحولات سیاسی یكباره خود را در تحت حكومت بیگانه یافتند هنوز به ملیت خود مفتخر و به زبان شیرین فارسی تكلم نموده آنرا به نونهالان خود می‌آموزند. به شعائر و آداب نژاد خود پای‌بند بوده و حتی مراسم عید، نوروز باستانی را برگزار می‌نمودند. سیاست غلط دولت مركزی و رفتار ناهنجار مأمورین كنسولی و سیاسی ایران متدرجاً آنها را دلسرد نمود به طوری كه در این اواخر دیگر حتی به نزدیكی كنسولگری‌ها و سفارت‌خانه‌ها هم نمی‌آمدند. سرسلسله خاندان پهلوی كه از امور سیاست كاملاً عاری و در صدور دستورات جز به نفع شخصی منظور دیگری نداشت در این زمینه نیز حیات میلیون‌ها ایرانی با حرارت و وطن‌پرست را فدای اغراض شخصی خود نموده با تصمیمات شدیدی كه در روابط خود با دولت شوروی آغاز نمود وطن را برای همیشه در انتظار این فرزندان نشانید. توقیف و زندانی نمودن مردان كشور به بهانه طرفداری از مرام كمونیستی و نبودن سیاست‌مداران با شخصیت و كاردان در رأس سفارت كبرای ما در مسكو سیاست ایران را با این همسایه بزرگ پیوسته تیره و تار نموده سوءتفاهمات زیادی بروز می‌كرد و كسی را هم یارای استعداد برطرف نمودن آن اشكالات نبود. مأمورین كنسولی ایران و شوروی هیچ‌یك قادر نبودند كوچكترین كمكی به این دربه‌درشدگان بیچاره نموده آنها را تسلی بخشند – به علاوه هر یك به تبعیت از پادشاه خود به فكر منافع خویش بوده به هیچ‌وجه عطف توجهی به آنان نمی‌كردند. اشخاص مطلع حكایت می‌كنند كه مأمورین كنسولی ایران در روسیه جز كارهای تجارتی به نفع خود و خرید و فروش كار دیگری انجام نمی‌دادند. خود نویسنده حامل نامه خصوصی از طرف یكی از صاحب‌منصبان عالی‌رتبه وزارت امور خارجه برای كنسول ایران در بادكوبه بود در ورود به محل هر چه جستجو نمودم و از یكی دو نفر ایرانی كه در گمرك بودند پرسیدم كوچكترین اطلاعی از ایشان به دست نیاوردم. برای رسانیدن نامه آدرس كنسولخانه را از جوان ایرانی كه در آنجا بود استفسار نمودم پس از آنكه دانست حامل نامه هستم و برای تعویض پول یا فروش امتعه و غیره نیامده‌ام از دادن نشانی خودداری نموده مرا در رسانیدن كاغذ به ایشان یاری ننمود بعدها معلوم شد كه همان جوان كارمند كنسولگری بوده و به خیال آنكه نامه مزبور سفارشی است و اگر آقای كنسول ملاحظه فرمایند شاید ناگزیر شوند بدون هیچ دلیل و نفعی از ما پذیرایی كرده او را نیز بی‌جهت در زحمت اندازد از هدایت من خودداری نموده بود من هم عین واقعه را برای فرستنده مراسله گزارش نموده نامه ایشان را عودت دادم. عمارت سفارت كبرای ایران در مسكو پس از فراخوانده شدن مرحوم مشاورالملك انصاری، سفیركبیر وزین و باشخصیت و متهوری را به خود ندید. تجار ایرانی كه در آن موقع در مسكو اقامت داشتند از این مأمور وظیفه‌شناس وزارت خارجه ایران اظهار رضایت‌مندی زیاد می‌نمایند و اضافه می‌كنند كه در سایه جد و جهدهای بی‌پایان و فراوان آن مرحوم بود كه در موقع اجرای اولین قانون بازرگانی شوروی و توقیف اموال بیگانگان منافع تجار و بازرگانان ایران حتی‌المقدور محفوظ ماند به علاوه می‌گویند مرحوم انصاری در محافل شوروی آبروی زیادی داشت و برای او احترام فراوانی قائل بودند – دلیل معضوبیت وعزل و بیكاری ایشان را هم منتسب به همان می‌دانند!!! با رفتن مرحوم انصاری كارهای سیاسی كشور ما، در روسیه به دست كسانی افتاد كه نه به اوضاع آن كشور آشنایی داشتند و نه بدان علاقه‌مند بودند – در اثر سهل‌انگاری زیاد و جهالت و وظیفه‌‌نشناسی مأمورین ما روابط سیاسی دو كشور روزبروز تیره‌تر می‌گردید. این عدم توجه و بی‌علاقگی كارمندان و عدم لیاقت آنان به درجه‌ای رسید كه قادر نبودند از بروز اشكالات ناچیز و جزئی هم ممانعت نمایند. بغض و كینه رئیس كشور سوء سیاست زمامداران مركزی عدم شخصیت و كفایت مأمورین ما در روسیه دست به دست داده اولیای امور دولت شوروی را هر روز از ما رنجیده خاطرتر می‌ساخت. مسئولین امور سیاسی كشور ایران در این رویه حتی منافع میلیونها نفوس ایران مقیم شوروی را در نظر نگرفته و خودخواهی و نادانی را به جایی رساندند كه دولت شوروی را ناگزیر نمودند با وضع مقررات نوینی ایرانیان را یا به تابعیت خود درآورده و یا در صورت عدم قبول خاك روسیه را ترك گویند. مأمورین سیاسی ایران در روسیه حتی آن قدر هم به خود زحمت نمی‌دادند كه اتباع بیچاره ایران را از وضع مقررات و قوانین جدید موضوعه در خاك اتحاد جماهیر شوروی آگاه سازند تا عدم رعایت آنها از طرف ایرانیان به خصوص تازه‌واردها سوءتفاهامتی را ایجاد نكند. مسافرین و حتی بعضی از تجار مقیم روسیه حكایت می‌‌كردند كه غالب اوقات آنها به سفارت مراجعه نموده مقررات جدید را از اولیای امور خواستار می‌شدند ولی هیچ‌گاه با اطلاع كافی از نزد آنها بیرون نمی‌آمدند. از آنجایی كه عملیات مأمورین سیاسی ما در همه جا شبیه هم می‌باشد و برای آنكه از هر سفارت خانه هم ذكر نموده باشیم به این فصل خاتمه داده به سوی ورشو می‌شتابیم. سفارت ایران در ورشو ترن شوروی با غرش و هیاهو به طرف پایتخت لهستان رهسپار بود. در بین صدها مسافری كه اطاق‌های مختلف آن را اشغال نموده بودند دو نفر با كلاه پهلوی دیده می‌شدند كه با زن و بچه و نوكر یكی از سوراخ‌های درجه یك ترن را اشغال نموده‌اند. درون اطاق صدای گریه و فریاد – نفرین و آه شنیده می‌شد. این داد و فریاد و آه و ناله‌های مخلوط به هم بر اثر سیلی‌های آبداری بود كه مادران بر گوش بیچاره بچه‌های خود می‌نواختند تا هنوز وقت هست آنان را تربیت نموده برای محیط متمدن اروپا حاضر كنند. انواع و اقسام خرت و پرت در لنگ‌های آبی پیچیده شده و تمام زوایای اطاق حتی زمین آن را نیز پوشانیده بود. قالی و قالیچه‌های سبك وزن سنگین قیمت، سماورهای حلبی و آفتابه‌های مسی كه نمونه‌های برازنده از دو صنعت كشور ایران بود تضاد عجیبی را متظاهر كرده نظر هر كس را بر آن جلب می‌نمود این دو مسافر مأمور سیاسی ایران بودند كه برای «رفع اشكالات و سوءتفاهمات و همچنین شناساندن ایران و حفظ منافع ایران» به اروپا رهسپار بودند. ترن آهسته آهسته به سرحد لهستان رسید و ممیزین لهستانی برای دیدن بلیط مسافران به ملاقات آنها آمدند. به اطاق درجه یك رسیده با مشاهده وضعیت و ملاحظه دوكلاه نقابی یهودیانی را در مقابل خود دیدند. (یهودی‌های لهستان غالباً با كلاهی كه شبیه به كلاه قدیم ما بود از سایرین متمایز بودند) در دیدن بلیط و كنترل آن اصرار و دقت فراوانی به خرج داده حدس می‌زدند شاید به غلط اطاق شماره 1 را اشغال نموده باشند حقیقت هم همان بود و مسافرین سیاستمدار با داشتن بلیط درجه 2 به اطاق یك رفته و آن را اشغال نموده بودند. چون مورد اعتراض شدید مأمورین واقع شدند گذرنامه‌های سیاسی خود را ارائه داده خواستند عمل خلاف را در سایه امتیازات سیاسی به صورت قانون درآورده و خود را تبرئه نمایند. بالاخره گویا در ورشو دخالت كاركنان سفارت مخصوصاً آن نماینده كه از فرط گرفتن امراض مقاربتی راه رفتن را فراموش نموده است به این پیش آمد خاتمه داد. یكی از مسافرین وزارت خارجه كه سالها در ورشو مأموریت داشت از لحاظ منظور خاصی به نویسنده اظهار داشت كه در ورشو راه عاقلانه را انتخاب نموده بودند كه بدان وسیله منافع سرشاری می‌بردند بدون آنكه كسی بر آن آگهی‌ یافته و یا مداركی از خود باقی گذراند. بدین طریق كه یكی از اتباع لهستانی یهود را در سفارت استخدام نموده بودند و مشارالیه به تمام رموز كار آشنا بود و به علاوه با عده زیادی ثروتمندان رفت و آمد داشت بدین وسیله هر یك از اولادان بنی‌اسرائیل كه هوای ترك اروپا در سر داشت و یا میل به رفتن به فلسطین را در خود احساس می‌كرد توی تله می‌انداخت و با گرفتن مبلغ قابل توجهی كه از آن سهم خود را برمی‌داشت و بقیه را به ما می‌داد تذكرة برای او تهیه می‌دید تذكره مورد بحث نه به خط ما نوشته می‌شد و نه در دفاتر ثبت می‌گردید به هر حال به قرار اظهار ایشان مدركی به هیچ‌وجه از خود باقی نمی‌گذاردند. پس از رفتن آقای محسن رئیس، گرداندن سفارت ایران در برلن، به دست دكتری افتاد كه تا آن وقت سمت نیابت اول سفارت را داشت و امروز در یكی از سفارتخانه‌های مهم ما سمت مستشاری را گرفته است. این مأمور كه همیشه در پی بازار آشفته بود به كمك مرد گمنامی كه در برلن برای كارهای دفتر استخدام شده بود اعمالی از خود بروز دادند كه تاریخ سیاسی ایران آن را فراموش نخواهد نمود. خرید و فروش مارك‌های قاچاق معمول گردید و هر كس كه صاحب مقداری ارز بود می‌توانست آن را با نرخ بهتری كه به مراتب از مظنه بانك بالاتر بود بفروشد. دكتر گرگانی همان عضو دفتری نامبرده به تمام معنی صبح تا غروب مشغول همه نوع دلالی بود و از عضویت در سفارت سوءاستفاده نموده به عملیات عجیب و غریب مبادرت می‌ورزید این آقایان از امتیازات سیاسی خود استفاده كرده انواع و اقسام مشروب و سایر امتعه خارجی را بدون گمرك با قیمت‌های نازلی وارد نمود با بهای بیشتری به فروش می‌رسانیدند. به قوانین كشور به هیچ‌وجه اعتنایی نكرده خود را در مصونیت سیاسی دیده و بدون كوچكترین پروایی به اعمال ناپسند مبادرت می‌ورزیدند. برلن محل ملاقات محتكرین و قاچاقچیان سیاسی بود. به طوری كه اشخاص مطلع اظهار می‌داشتند هفته‌ای نبوده كه وزیرمختار آن وقت ایران در بلژیك با كیفی مملو از مارك‌های قاچاق كه با قیمت خیلی نازلی كه در بروكسل خریداری كرده بود به برلن و مخصوصاً هامبورگ نیاید و با آن وجوه مقادیر زیادی اجناس گرانبهای آلمانی خریداری نكرده مراجعت نكند. این آقایان تجار ایرانی را به تشریك مساعی با خود دعوت می‌كردند. این افسارگسیختگی كاركنان سفارت مدتی دوام داشت تا بالاخره دولت مركزی تصمیم گرفت نماینده‌ای را به برلن اعزام دارد و ورود نماینده جدید به برلن نه فقط به این كارها خاتمه نداد بلكه بر افتضاحات نیز به مراتب افزود در سفارت ایران یك مرتبه چنان هرج و مرجی حكمفرما گردید كه تا آن وقت به هیچ‌وجه سابقه نداشت خبر مفقود شدن یك دسته گذرنامه‌های سیاسی مانند بمب در همه جا تركید و نظر اشخاص كنجكاو را به خود جلب نموده برای كسب اطلاعات صحیح از واقعه دست و پا می‌كردند نویسنده از این واقعه به هیچ‌وجه اطلاعی نداشت زیرا در همان روزها برای گذراندن امتحانی به فرانسه عزیمت نموده بود و در موقع خروج از سرحد برخلاف معمول سخت مورد بازپرسی و بازرسی مأمورین سرحدی واقع شده بود. معهذا به هیچ‌وجه بروز پیش آمد ناگواری را كه منجر به اتخاذ چنین تصمیمی شدید شده باشد حدس نمی‌زد در پاریس آقای (ن) را ملاقات نمودم كه در آن موقع برای خرید لوازم عروسی با تذكره سیاسی به فرانسه آمده بود. مشارالیه با نهایت تعجب اظهار نمود كه مأمورین گمركی جامه‌دان او را در سرحد مورد بازرسی شدید قرار داده و به گذرنامه سیاسی او هم اعتنایی نكرده‌اند به علاوه گمرك‌چیان فرانسوی نیز از این عمل تابعیت نموده چمدان‌های او را باز و چون چیز قابل ملاحظه در آن نیافتند یك اسباب بازی بی‌قیمت چوبی و دو چیز بی‌بهای دیگری را از او اخذ نموده اجازه ندادند با خود بیاورد مدت توقف نگارنده در پاریس طولی نكشید و به آلمان مراجعت نمودم در سرحد آلمان این دفعه به بازجویی شدیدتری گرفتار و هر چه فكر كردم و از مأمورین دلیل آن را استفسار كردم جواب قانع‌كننده نشنیدم. تا اینكه ضمن یكی از میهمانی‌های مطبوعات بیگانه شخص مطلع خارجی این پیش‌آمد را با این جانب در میان گذارد و برایم تعریف كرد كه اخیراً مقداری تذكرة سیاسی از سفارت ایران دزدیده شده و یكی دو تای آن را در دست یهودیان آلمانی یافته‌اند. از این لحاظ پلیس آلمانی سعی دارد دارندگان آنها را قبل از آنكه موفق شوند از خاك آلمان فرار كنند دستگیر سازند. طبیعی است این خبر برای این جانب كه كم و بیش از اوضاع خراب سفارتخانه‌مان مطلع بودم تعجب زیادی نیاورد معهذا برای آن كه از دلیل این پیش‌آمد آگهی یافته و بدانم به چه طریق این دستبرد به سفارت زده شده است در صدد تحقیق برآمدم معلوم شد یك روز صبح مأمورین سفارت ایران به اداره پلیس اطلاع می‌دهند كه صندوق سفارت را شب گذشته شكسته‌اند و محتویات آن را كه دسته گذرنامه سیاسی نیز جزو آن بوده به سرقت برده‌اند. مأمورین پلیس در مقام تحقیق برآمده و ملاحظه می‌كنند كه قضیه آن طور نیست كه اظهار شده است زیرا دربان آلمانی سفارت كه شب و روز در آنجا بسر می‌برده نه ورود كسی را دیده و نه صدایی را شنیده است. ولی حرف در آن بود كه شكستن صندوق چوبی بدون آنكه صدایی بلند كند كار آسانی به نظر نمی‌آمد و ممكن نبود چنین كاری انجام گیرد بدون آنكه ساكنین عمارت متوجه شوند. اشخاص مطلع دیگری صمیمانه این معما را حل نموده و ما را از سرگیجه خلاص كردند آنها اظهار اطلاع نمودند كه عده‌ای یهودی به سفارت مراجعه و مبالغ قابل توجهی برای اخذ گذرنامه سیاسی پرداخته‌اند. در سال 1937 به اتفاق آقای ك.ب. به ملاقات آقای دكتر كاویانی كه متصدی كنسولگری ایران بودند رفتیم در ضمن صحبت از كارهای زیاد و گرفتاری‌های بی‌شمار اظهار نمود: ملاحظه بفرمایید مثلاً آقای... از شهر... مراسلة نوشته و اظهار كرده است اگر تا سه روز دیگر گذرنامه‌اش را كه برای تمدید هفته قبل به سفارت فرستاده است عودت ندهیم پلیس آلمان او را جریمه نموده و ممكن است از خاك آلمان هم دستور خروجش را صادر نمایند. آخر شما را به خدا من چه نفعی دارم كه در آلمان بماند یا بیرونش كنند جهنم كه خارجش كردند...!!! (عضو وزارت خارجه ایران كه برای حفظ منافع ایرانیان رفته است!) به طوری كه همه اطلاع دارند با بروز جنگ، خواروبار و مواد غذایی در آلمان تحت جیره‌بندی درآمده و هر كس مقدار معینی دریافت می‌داشت. كره و گوشت به خصوص قهوه از جمله موادی بودند كه كفایت اشتهای زیاد اشخاص را نمی‌كرد. مأمورین سیاسی ما كه مانند سیاستمداران مقدار بیشتری اجازه داشتند به علاوه به نام خود و سفارت قهوه و غیره دریافت می‌كردند مقدار گوشت و كره خود را به انضمام قهوه‌های دریافتی به صاحب دكان چلوكبابی ایرانی كه در برلن بود داده و از فروش آن به قیمت 10 و 20 برابر به عایدی خود اضافه می‌كردند. این عمل كه بر طبق قوانین موضوعه در زمان جنگ مستوجب مجازاتهای سختی است به اطلاع اولیای وزارت خارجه آلمان رسیده بود ولی مانند سایر كارها من‌باب مراعات اصول نزاكت به روی نمایندگان ایران نیاوردند در آن موقع دكان چلوكبابی ایرانی مملو از مشتریان آلمانی بود كه با خوردن برنج و كباب و ندادن كوپن ولی پرداخت مبالغ زیاد در مصرف نمودن كوپنهای خود صرفه‌جویی می‌كردند. برای تهیه بلیط بقیه راه یعنی از اسلامبول به طهران به نمایندگی اداره مسافرت گمرك مراجعه نمودم در آنجا محصلی را دیدم كه از مردم علناً نشانی اشخاصی را كه ارز قاچاق می‌خرند استفسار می‌نماید به تعجب شدیدی دچار شده ایشان را نزد خود طلبیدیم تا او را متوجه نتایجی كه ممكن است از این عمل عایدش گردد بنماییم. بیچاره نامه را از جیب بیرون آورد و اظهار داشت كه اولیای امور سفارت ایران دربرلن به او 2500 فرانك سویس برای تهیه بلیط مسافرت و مخارج راه از اسلامبول تا تهران پرداخته‌اند و به او كتباً دستور داده‌اند اگر چنانكه این مبلغ تكافو نكرد آن را در بازار اسلامبول به بازرگانان كه برای تهیه ارز قیمت بیشتری می‌پردازند بفروشند. بیچاره اظهار تعجب می‌نمود از این كه چطور سفارت ایران با علم به اینكه این عمل خلاف مقررات است چنین نامه به وی نگاشته و او را در این عمل تشویق نموده‌اند. سفارت ایران در پاریس حكایت می‌كنند وزیرمختار ایران در فرانسه شبی عده‌ زیادی را به شام دعوت نمود و موقعی كه خواسته بود میهمانان را به سر میز شام فراخواند در حالت مستی فریاد كشیده بود: Messieurs Allons Buffer اگر وضعیت میهمانان – محل و مقام گوینده این جمله را در نظر گیریم معنای این كلمات عبارت است از «آقایان بفرمایید زهرمار كنید» خواندنی‌ها شماره هفتم، سال ششم، شنبه 14 مهر 1324 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ساواک در خارج از کشور

ساواک برای خارج از کشور بودجه عظیمی داشت. به علاوه از طریق وزارت خارجه شبکه وسیعی ایجاد کرده بود، آمد و رفت ایرانیان به خارج به طور کامل تحت کنترل ساواک بود گاهی این کنترل موجب اعتراض مقاماتی از کشورهای خارج شده است. بررسی سنای امریکا نشان داد پنج کشور خارجی که در امریکا در مبارزه با مخالفین دولت خود تجسس داشتند عبارت بودند از: فیلیپین، تایوان، شیلی، اسرائیل و ایران. روش این مبارزه اعزام گروه گرم (مقصود تروریست) بوده است. سنای آمریکا افشا کرد که شاه مخلوع طی سه سال آخر دوران قدرتش بارها به مقامات امریکایی گفته بود که اگر از فعالیت‌های جاسوسان ایرانی در آمریکا جلوگیری کنند او هم متقابلاً مأمورین سیا را از ایران بیرون می‌کند. ریچارد هولمز سفیر آمریکا در ایران به سال 76 ونیز ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در ایران این اخطارها را به واشنگتن اطلاع دادند هولمز تلگرافی به کیسینجر در سال 76 نوشت که در مورد فعالیت جاسوسان شاه در آمریکا نگهداشتن جانب احتیاط ضرورت دارد، زیرا ما در اینجا در یک محیط اطلاعاتی و جاسوسی بسر می‌بریم و آسیب‌پذیر هستیم. ساواک ایران طی 15 سال همکاری محرمانه که با اداره آگاهی فدرال آمریکا داشت فعالیت‌های سیاسی غیر دیپلماتیک (امنیتی و پلیسی) خود را در آمریکا همواره گسترش داد. (به مقالة فعالیت جاسوسی رژیم شاه در آمریکا، روزنامه اطلاعات 5 شهریور 58 مراجعه شود). با وجود آنکه کنترل رفتار ایرانیان مقیم کشورهای خارجی بعضاً با اعتراضات دولت مواجه شده، مع‌الوصف، ساواک همواره از هدایت سازمان «سیا» بهره‌مند بوده و این دو سازمان به هم کمک متقابل می‌کردند. رئیس سیا «استانلی ترنر» در تاریخ 1977 می‌گوید: «براساس موافقت‌نامه دوجانبه امنیتی در سال 1959 بین ایران و ایالات متحده نوعی موافقت ضمنی در مورد عملیات ما در کشور شما و بالعکس بین دو دولت وجود دارد ما موافقیم که در مورد مطالب امنیتی مورد توجه هر دو کشور اطلاعاتی ردوبدل کنیم... سازمان سیا در این مسایل بسیار بیدار بوده است. و شاه هم طی مصاحبه بامایک ولاس در اکتبر 76 در مورد اینکه مأمورین ساواک در آمریکا با آگاهی و تأیید مقامات امریکایی به فعالیت مشغولند موجب شد تا یک مشاور رئیس جمهور و یک سخنگوی کاخ سفید و یک رئیس سازمان سیا دروغگو جلوه کنند. کیسینجر در آن تاریخ طی یک مصاحبه مطبوعاتی (... کیسینجر مشاور رئیس جمهور بود) این طور جواب داد: این صحت ندارد که ایالات متحده از عملیات مأمورین اطلاعاتی ایران در خاک آمریکا یعنی جاسوسی و آزار مخالفین که در آمریکا زندگی می‌کنند بی‌اطلاع است». و اعلام کرد که کمیته‌ای در کاخ سفید مأمور رسیدگی به این جریانات خواهد شد. 12 روز بعد الفردال اترتون معاون کیسینجر به ملاقات اردشیر زاهدی رفت و به او اعلام داشت امریکا هیچ نوع عمل غیرقانونی ساواک را در آمریکا تحمل نمی‌کند سپس سخنگوی کاخ سفید اعلام داشت هیچ دلیلی مبنی بر صحت‌های تهمت‌های وارده در مورد اعمال غیرقانونی وجود ندارد و سفارت ایران به ما اطمینان داده که هیچکدام از مقامات ایرانی مرتکب چنین اعمالی نمی‌شوند. توضیح رسمی شاه اشتباه کرده است (اطلاعات 8 اسفند 57) ساواک گاهی از متخصصان خارجی بازنشسته هم استفاده می‌کرد. در میان بیگانگانی که پلیس سیاسی شاه (ساواک) را راهنمایی می‌کردند (فریتز کاتسمان» یکی از فرماندهان قدیمی گارد حمله آلمان هیتلری بود که در زمان اشغال اوکرائین از طرف نازیها ریاست پلیس شهر لوف را به عهده داشت و مسؤول کشتار یهودیان بسیاری از مردم گالیسی شرقی بود. چنین آدمی روشهای عملی دستگیری و تعقیب و شکنجه را به مأمورین ساواک آموخت. (ایران بر ضد شاه صفحه 147) وزارت امورخارجه و سفارتخانه‌های ایران در خارج از کشور، پایگاه اصلی ساواک بودند. خلعتبری وزیرخارجه رژیم شاه در بازجویی خود در مورد نفوذ ساواک در وزارت خارجه می‌نویسد: «... ساواک پیوسته سعی داشته است که نفوذ خود را از راههای مختلف در تمام قسمت‌های وزارت خارجه بگستراند و برای این منظور به وسیله مأمورین رسمی شناخته شده و مأموران مخفی و اداره حفاظت و سفیران ساواکی و مستخدمین جزء و کارشناسان در رشته‌های مختلف اقدامات خود را انجام دهد. ساواک در همه نمایندگی‌ها دارای دو یا سه نوع مأمور بود: 1ـ یک یا چند مأمور که با اطلاع وزارت امورخارجه از تهران اعزام می‌شدند اینها تحت پوشش وزارت خارجه بودند و به دولت محل به عنوان عضو رسمی و سیاسی نمایندگی معرفی می‌شدند. 2ـ یک یا چند مأمور مخفی شناخته نشده که با سمت و تحت عنوانی در نمایندگی به خدمت مشغول بودند اینها ممکن است از کارمندان رسمی (اداری یا سیاسی) وزارت خارجه باشند که مخفیانه با ساواک همکاری داشتند و یا ممکن است از ایرانیان یا افراد محلی باشند که به عنوان «کارمند محلی» نمایندگی انتخاب می‌شدند. 3ـ یک یا چند کارمند جزء محلی مانند راننده یا پیشخدمت ایرانی یا محلی ( از صورت مجلس تحقیقات از خلعتبری مورخ 18/1/57). محمدتقی جوان رئیس ساواک شیراز در دادگاه انقلاب اسلامی بسیاری مطالب در مورد اقدامات ساواک در خارج کشور با کمک سازمان امنیت کشورهای دیگر از جمله آلمان، ترکیه، اسرائیا، عمان بیان کرد و توضیح داد که چگونه مأمورین ساواک در سازمانهای دانشجویی خارج از کشور وارد می‌شوند. وی که از سال 50 دبیر اول سفارت ایران در بن بود اعتراف داشت که ساواک با اسرائیل مرتباً در تماس بوده و خودش چندین مرتبه به اسرائیل مأموریت داشته است و مسؤول هماهنگ کردن کارهای ساواک در خارج بوده است (کیهان فروردین 58 جریان دادگاه). اعزام افسران و افراد وابسته به ساواک به عناوین مختلف و از جمله آموزش، از برنامه‌های اصلی رژیم شده بود. در پایان دهه 1950 نظامیان و اشخاص کشوری هم به اسرائیل اعزام شدند تا از تجارب موساد استفاده برند... روابط بین موساد و ساواک برقرار و محکم گردید این دو سازمان مخصوصاً در زمان جنگ یمن علیه مصر ناصری همکاری می‌کردند... از 1960 اردن مرکز عملیات ساواک علیه کشورهای خاورمیانه عربی گردید. با وجود کمک اسرائیلی‌ها ساواک وابسته به سیا بود. سیا 50 مأمور رسمی در ایران داشت ولی صدها نفر دیگر که غالباً تکنسین بودند به طور قراردادی به نفع سیا کار می‌کردند برای این امریکایی‌ها کمک می‌کردند که امنیت داخلی کشور حفظ گردد. آمریکا برای مقابله با شورش 1978 برای همین یک سال 50 هزار بمب‌اشک‌آور، 356 هزار ماسک ضد گاز و 4300 تپانچه به ایران تحویل داده است! (روزنامه اینترنشنال هرالد تریبون، مورخ 14 ژوئیه 1978). گزارش مأمورین ساواک از نظریات سازمانهای بین‌المللی مثل صلیب سرخ و عفو بین‌الملل باعث می‌شد که نمایندگان این سازمان‌ها از ورود به این کشور منع گردند. خلعتبری می‌گوید: «.... هنگامی که در روزنامه‌ها و سازمانهای مختلف در کشورهای جهان دربارة تعداد زندانیان سیاسی در ایران و شرایط زندان‌ها و رفتار غیرانسانی با زندانیان سیاسی مقالاتی منتشر و اعلامیه‌هایی صادر می‌گردید کمیته بین‌المللی صلیب سرخ خواستار شد که براساس قراردادهای بین‌المللی از زندان‌های ایران بازدید و گزارش برای مقامات ایرانی تهیه نماید. وزارت خارجه با احترام به تعهدات بین‌المللی با این درخواست موافق بود اما ساواک مخالفت می‌نمود بالاخره نظر اینجانب مورد تأیید شاه قرار گرفت و به ساواک ابلاغ گردید که نمایندگان صلیب سرخ را به زندان‌ها راه داده و در اجرای تحقیقاتشان آزاد بگذارند در نتیجه سه هیأت به فاصله زمان‌هایی از زندان‌ها دیدن نمودند». (از نوشته خلعتبری در بازپرسی در مورد رابطه با ساواک). عملیات در خارج کشور مورد تأیید رؤسای جاسوسی غرب بود؛ به خصوص در خلیج فارس، مصر و لبنان نمره خوب گرفته بود (نیوزویک 14 اکتبر 1974) زیرا در هیچ مورد یک مأمور ساواکی ایران به دام نیفتاد. در سالهای 48 و 51 ساواک کردهای بارزانی را به شورش علیه رژیم عراق وادار ساخت و روزنامه‌نگاران خارجی را برای تهیه گزارش از نقاط شورشی هدایت نمود و یک شبکه امنیتی برای حفاظت از بارزانی گسیل داشت («ایران، دیکتاتوری و توسعه» نوشته فردهالیدی - نقل از آیندگان 14 بهمن 57.) تاریخ سیاسی معاصر ایران ، دکتر سیدجمال‌الدین مدنی ، دفتر انتشارات اسلامی، ج 2، صص 217 تا 220. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

روایت «میلسپو» از حكومت رضاشاه و حمایت‌های انگلیس از او

«آرتور میلسپو» رئیس هیأت مستشاران مالی آمریكا در ایران كه چند سال از مأموریت خود را در دوران حكومت رضاخان گذرانده بود، در كتاب خود تحت نام «آمریكاییها در ایران» گوشه‌هایی از وضعیت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و قضایی ایران عصر رضاخان و همچنین حمایت بی‌چون و چرای انگلیسی‌ها از وی را تشریح كرده است. او می‌نویسد: «رضاشاه هزاران نفر را حبس كرده و صدها نفر را كشته بود، و بعضی‌ها را با دستهای خودش به قتل رسانده بود.» در نتیجه این حكومت وحشت، «بر دل مردم ترس افتاده بود. به هیچ‌كس نمی‌شد اعتماد كرد؛ و احدی جرأت اعتراض یا انتقاد نداشت. ... شواهد فراوان و متأسفانه مجاب‌كننده‌ای نیز نشان می‌داد كه وحشت‌افكنی‌های [شاه] روان مردم محجوب و زودرنج [ایران] را آشفته كرده و تعادل روحی‌شان را بر هم زده بود. علاوه بر این، او چنان روحیه خشونت‌آمیزی از خود نشان می‌داد كه تأثیرات شومی در دامن زدن به خلق و خوی ناپایدار مردم، از هم‌گسیختگی كشور، و نابسامانی و ضعف حكومت گذاشت.» میلسپو توحش رضاشاه را به طور خلاصه اینگونه توصیف می‌كند: «توسل به ارعاب، بخشی از خلق و خوی رضاشاه بود. وقتی هنوز آن قدر نزدیك بود كه بتوانم شاهد وقایع باشم، برخی موارد وحشیگری او توجهم را جلب كرد؛ ولی پس از اولین سال حكومتش، ارعاب شدت گرفت. البته ظاهراً او هیچ‌گاه دست به پاكسازی عمومی نزد، ولی می‌گویند یك بار قتل‌عام بزرگی كرد. وقتی به ایران بازگشتم، اطلاع یافتم كه هزاران نفر را زندانی كرده و صدها نفر را كشته است، كه از میان گروه دوم چند نفر را با دستان خودش به قتل رسانده بود. اطلاع یافتم كه شخصیت‌های برجسته‌ای را به زندان انداخته است؛ مثلاً فیروز، وزیر سابق مالیه؛ تیمورتاش، كه روزی وزیر دربار و محرم راز او بود؛ و سرداراسعد، یكی از رؤسای ایل بختیاری كه سابقاً وزیر جنگش بود. داور نیز كه یك مقام بسیار قابل و توانمند بود، خودكشی كرد. كیخسرو شاهرخ نماینده زردشتی، و یك تاجر معتبر و محترم، و دوست سابق هیأت نمایندگی آمریكا، با آمپول هوا به قتل رسید. حرمت مذهبی و یا اماكن مقدسه مذهبی نیز مانعی بر سر راه این حاكم مستبد نبود. او حرمتی برای بقاع متبركه قائل نبود و روحانیون را نیز به قتل می‌رساند... ترس بر جان مردم افتاده بود. به هیچ‌كس نمی‌شد اعتماد كرد؛ احدی جرأت اعتراض یا انتقاد نداشت. به جز همان اوایل كه چند نفری جرأت سوءقصد به جان شاه را كرده بودند دیگر كسی جرأت آن را پیدا نكرد. می‌گویند كه خودش معتقد بود خداوند به او عمر درازی داده است.» اسناد وزارت امور خارجه آمریكا تصویر روشنی از حكومت وحشت كه در سال‌های 1921 تا 1941 بر مردم ایران حاكم بود ارائه می‌دهد. برای مدت بیست سال كشور تحت یك حكومت نظامی كاملاً مستبد و ددمنش اداره می‌شد. مجلس بله قربان‌گو شده و سانسور كامل بر كشور حكمفرما بود. روزنامه‌ها و مدیرانشان از اولین قربانیان این دیكتاتوری بودند. شرح سركوب روزنامه‌ها، خشونت فیزیكی (به ویژه ضرب و شتم‌های وحشیانه‌ای كه به دست شخص رضاخان انجام می‌شد)، و حتی قتل مدیران سركش روزنامه‌ها در این اسناد ثبت و ضبط است. میلسپو بلایی را كه رضاشاه بر سر مجلس و مطبوعات ایران آورد اینگونه شرح می‌دهد: «او قانون اساسی را باطل نكرد، احكام خود را جایگزین قوانین نساخت، مجلس را نبست، و هیأت دولت را نیز منحل نكرد. قانون اساسی، قوانین، مجلس، و هیأت دولت سر جایشان ماندند. ولی در عمل رفتار او كاملاً برخلاف روح قانون اساسی بود و بسیاری از مفاد آن، علی‌الخصوص حقوق مردم را نقض كرد. انتخابات برگزار می‌شد، ولی همه چیز در كنترل شاه بود. مجلس دست‌نشانده‌اش، كه مرعوب و فاسد بود، طبق روال مقتضی قوانین را به تصویب می‌رساند؛ ولی مطابق آنچه شاه حكم كرده بود، رئیس‌الوزراء و وزیران از طرف شاه منصوب می‌شدند و دستور می‌گرفتند و به فرمان او استعفا می‌كردند. شاه آزادی مطبوعات را كه قبلاً وجود داشت و همچنین آزادی بیان و اجتماعات را نابود كرد... به ایران كه برگشتم مجلس سیزدهم كارش را شروع كرده بود [ژانویه 1943]. تفاوت این مجلس و مجلس بعدی با مجلس‌هایی كه بیست سال پیش دیده بودم از زمین تا آسمان بود. در آن زمان وكلای مجلس را بیشتر زمین‌دارانی تشكیل می‌دادند كه هر چند عموماً منفعت‌طلب و مرتجع بودند، به دولت اعتماد چندانی نداشتند، و چون مالیات می‌پرداختند، واقعاً دغدغه اقتصاد و سلامت دستگاه اجرایی را داشتند. در طول این چند سال، رضاشاه برخی از بدترین همدستان منفعت‌طلبش را داخل مجلس كرده بود... شاه سابق كه واقعاً قدرت قانون‌گذاری را از كسانی كه با لطف خویش وارد مجلس می‌كرد سلب كرده بود نه فقط آنها را در دخل و تصرفات اقتصادی و غارت‌هایش سهیم می‌ساخت، بلكه به آنها اجازه می‌داد تا در دستگاه اجرایی دخالت كنند. فامیل و دوستانشان را در مناصب دولتی بنشانند، و «دستگاه‌های» شخصی و فاسدی را در استان‌ها به پا كنند. علاوه بر این، چون بار مالیات عمدتاً بر دوش فقرا قرار گرفته بود، وكلای مجلس نه فقط از سرمایه‌گذاری‌ها و سوبسیدها و همچنین ریخت و پاش و اسراف دولت ضرری نمی‌كردند بلكه در بسیاری از موارد عواید زیادی هم نصیبشان می‌شد.» در وزارت خارجه آمریكا نمونه‌های بسیار زیادی از اسناد راجع به بازداشت و سپس ناپدید شدن مخالفان، از جمله تعداد زیادی از علما، كه برجسته‌ترینشان سیدحسن مدرس بود، یافت می‌شود. داستان دستگیری و قتل بدون محاكمه شخصیت‌های سیاسی، نظیر تیمورتاش، سرداراسعد، حییم، صولت‌الدوله، فیروز، و سایرین به تفصیل در گزارش‌های فوق آمده است. از گزارش‌های متعددی كه درباره دستگیری و قتل تیمورتاش تهیه شده است درمی‌یابیم كه درست پیش از مرگ تیمورتاش، رضاشاه در زندان به ملاقات او می‌رود و چنان كتك وحشیانه‌ای به او می‌زند كه تیمورتاش بیهوش بر زمین می‌افتد. «هارت» همچنین خوراندن «حب سفید» به تیمورتاش را در گزارش‌هایش ذكر كرده است. بدون استثناء علت مرگ در چنین مواردی یا سكته قلبی گزارش می‌شد و یا سكته مغزی. آنچه شاید یكی از ابعاد جالب توجه این رویدادهای اسفناك برای مورخان باشد، تلاش وزیرمختار انگلیس برای نسبت دادن مرگ برخی از این شخصیت‌های زندانی به علل طبیعی است. از همه قابل‌توجه‌تر اصرار وزیرمختار انگلیس به همتای آمریكایی‌اش، «ویلیام اچ. هورنی بروك» بر این مسئله است كه مرگ سرداراسعد، وزیر جنگ سابق و یكی از رؤسای ایل بختیاری، در سال 1934 در زندان، به علت سكته مغزی بوده است. بعدها یكی از مقامات زندان را كه به قتل سرداراسعد متهم بود، در سال 1944 در یكی از میدان‌های تهران در كنار مجسمة سوار بر اسب رضاشاه، به دار آویختند. این صحنه طنزآمیز، «ریچارد فورد» كاردار آمریكا، را بر آن داشت كه در گزارش خود بنویسد در حالی كه مسئول زندان به دار مجازات آویخته می‌شد، قاتل اصلی یعنی رضاشاه كه مجسمه‌اش در میدان بود از چنگال عدالت گریخته بود. شرح سركوب وحشیانه عشایر به دست ارتش، غارت مال و اموال آنها و تبعید اجباری این مردم نگون‌بخت نیز در گزارش‌های مزبور آمده است. صحنه هولناك گذراندن مردان و زنان سالخورده و كودكان از صدها كیلومتر زمین خشك و لم‌یزرع تبعید از خانه و كاشانه‌شان در غرب ایران به مناطق دورافتاده خراسان به خوبی در این گزارش‌ها انعكاس یافته است. ناراحت‌كننده‌تر از آن شرح مفصل كشتار مردم در ژوئیه سال 1935 در مشهد است. چنانكه وزیرمختار آمریكا توصیف كرده، نیروهای ارتش به دستور شخص شاه به تظاهركنندگان حمله كردند، و «استفاده از تیربار موجب تلفات هولناكی شد.» برآورد محافظه‌كارانه از شمار كشتگان و مجروحان 500 نفر بوده است. علاوه بر این، در حدود 2000 نفر نیز دستگیر شدند و هر روز در گروههای 30 نفری فلك می‌شدند. انگلیسی‌ها در اولین واكنش خود به این تراژدی اسفناك، درست همانند زمانی كه سعی داشتند مرگ برخی شخصیت‌های زندانی در سال 1934 را به علت‌های طبیعی نسبت بدهند، حالا نیز تلاش می‌كردند كه تعداد تلفات را كمتر از واقع ذكر كنند، و اصرار داشتند كه «فقط» شصت نفر كشته و 120 نفر دستگیر شده‌اند. بر اساس گزارش وزیرمختار آمریكا، بعد از این واقعه اسفناك دلمشغولی اصلی وزیرمختار انگلیس محافظت از جان رضاشاه در مقابل سوءقصدها بود. هارت می‌نویسد: «انگلیسی‌ها همیشه برای موفقیت سیاست‌هایشان به او ِ[رضاشاه] متكی بودند» و می‌خواستند كه رضاشاه زنده بماند، و بدین ترتیب ادامه كشتارها را تضمین می‌كردند. در سال 1938 حكومت وحشت علاوه بر سایر شخصیت‌ها مدرس، علی‌اكبر داور، نصرت‌الدوله فیروز، حسین دادگر، علی دشتی و زین‌العابدین رهنما را نیز طعمه خویش ساخته بود. چهار شخص اول به سرنوشت شومی گرفتار شدند. بقیه نیز یا تبعید شدند و یا در بیمارستان زندان «بستری». در اینكه مدرس از همان اول دشمن سرسخت رضاخان بود شكی نیست، ولی برخی از قربانیان مزبور از همان روزهای اول حكومت رضاخان از ملازمان نزدیك او بودند و در رسیدنش به قدرت نقش داشتند. رضاشاه و بریتانیا ،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،دكتر محمدقلی مجد منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

اشغال برنامه‌ریزی شده

میرزاجوادخان عامری كه در آن موقع كفیل وزارت امور خارجه بود در مورد سوم شهریور و اطلاع از هجوم ارتش شوروی و انگلیس طی یادداشتهای خود در نوزدهمین سالنامه دنیا خاطرات خود را چنین نوشته است: «شاه از من می‌خواست كه در شرفیابی‌ها تأخیری نكنم. من در تهران منزل داشتم و هر وقت احضار می‌شدم مدتی طول می‌كشید تا به سعدآباد برسم و شاه از این حیث گله داشت. سرانجام ناچار شدم خانه‌ای در شمیران جستجو كنم و به اشاره شاه، باغ دولتشاهی را در نزدیكی تجریش و سعدآباد برای اقامت مناسب یافتم و آن را اجاره كردم. بامداد سوم شهریور 1320 بود. تازه روشنایی خفیفی در گوشه افق پیدا شده بود كه تلفن منزل من زنگ كشید و من كه روی مهتابی و در كنار تلفن خوابیدم بودم، به خیال آنكه از سعدآباد تلفن شده،‌ با عجله گوشی را برداشتم. از آن طرف سیم آقای منصورالملك نخست‌وزیر بود كه از من خواست همین الساعه به ملاقات ایشان بروم تا به اتفاق به محلی برویم. نگارنده (كفیل وزارت خارجه) آهسته گوشی را روی تلفن گذاشته و به فكر فرورفتم. هزار و یك سئوال مغز مرا احاطه كرده بود. این وقت شب دیگر چه خبر مهمی رسیده و كجا باید برویم... چرا این قدر سربسته حرف زد؟... چرا؟ در اینكه خود آقای منصورالملك تلفن می‌كرد تردید نبود. بالاخره برخاستم. لوازم ریش‌تراشی را فراهم كردم شروع به اصلاح صورت خود نمودم. هنوز نیمی از صورت خود را نتراشیده بودم كه اتومبیل آقای منصور جلو ایوان توقف كرد و نخست‌وزیر با قیافه درهم و ناراحت از آن پیاده شد. طی چند لحظه گفتگو، نخست‌وزیر جریان ملاقات خود را با سفرای روس و انگلیس برای من كه كفیل وزارت امور خارجه بودم شرح داد و اضافه كرد كه باید برای عرض گزارش خدمت اعلیحضرت برویم. قدری فكر كردم و جواب دادم: بنده حاضرم ولی یك دقیقه اجازه بدهید كه صورتم را اصلاح كنم. آقای منصور با كمی ناراحتی گفت: دیر می‌شود، دیر می‌شود. همانطور كه مشغول تراشیدن ریش خود بودم اظهار داشتم: پس شما شخصاً شرفیاب شوید. آقای منصور جواب داد: خیر باید به اتفاق برویم! بالاخره قرار شد آقای منصور به سعدآباد برود و تا وقتی اجازه شرفیابی بخواهد من نیز خود را به حضور شاه برسانم. آقای منصور رفت و من هم با سرعت خود را مرتب كرده و چند دقیقه بعد در كاخ سعدآباد به وی پیوستم و هر دو بالاتفاق وارد اتاق اعلیحضرت فقید شدیم. شاه به محض مشاهده نخست‌وزیر و كفیل وزارت خارجه پرسید: هان؛ بگویید باز چه خبر است؟ آقای منصور چند جمله به عرض رسانید كه طبق اظهار سفرای روس و انگلیس قشون متفقین بیطرفی ایران را نقض كرده و از مرزها گذشته‌اند. شاه به طرز فوق‌العاده محسوسی ناراحت شد. با مشت روی میز آبنوس كوبیده و در حالی كه رنگ چهره‌اش تغییر كرده بود، فریاد زد: چرا، چرا؟ علت این عمل غیرمترقبه چیست؟ ما كه با اینها همه جور به مسالمت رفتار كرده‌ایم. دیگر چه می‌خواهند؟ بعد رو به من كرده و گفتند: بروید سفرای آنها را پیش من بیاورید. می‌خواهم ببینم این چه حركت ناشایسته‌ایست؟ از حضور شاه مرخص شدیم. آقای منصور رفت كه هیأت دولت را برای تشكیل جلسه فوق‌العاده خبر كند و من هم راه منزل خود را پیش گرفتم تا سفرای شوروی و انگلیس را پیدا كرده به حضور شاه ببرم. چند بار به منزل «بولارد» و «اسمیرنوف» تلفن كردم و هر بار جواب شنیدم كه سفرا خوابیده‌اند. بالاخره ساعت نه و نیم صبح موفق شدم كه با سفیر شوروی صحبت كنم. سفیر شوروی دعوت كفیل وزارت امور خارجه را پذیرفت و قرار شد همان وقت به ‌«باغ دولتشاهی» بیاید. «بولارد» نیز كه از منزل خود به وزارت امور خارجه رفته بود، در وزارت امور خارجه اطلاع یافت كه من منتظر او می‌باشم و او نیز به طرف منزل شمیران روانه شد. سفرای شوروی و انگلیس به وسیله من مطلع شدند كه شاه در انتظار آنهاست و حاضر شدند كه به اتفاق به حضور شاه شرفیاب شویم. یك لحظه بعد اتومبیل من در حالی كه بولارد و اسمیرنوف در آن نشسته بودند از كاخ دولتشاهی خارج شد و راه سعدآباد را پیش گرفت. شاه با بی‌صبری منتظر سفرای روس و انگلیس بود. وقتی اجازه شرفیابی خواستم و به اتفاق بولارد و اسمیرنوف وارد اتاق كار اعلیحضرت فقید شدیم شاه در كنار میز تحریر خاتم‌كاری تكیه كرده بود و با اشاره دست، سفرای روس و انگلیس و كفیل وزارت خارجه را دعوت كرد كه روی صندلی بنشینند. در وسط تالار سه صندلی آبنوس گذارده شده بود كه سفرا و وكیل وزارت خارجه روی آن جلوس نمودند و سكوت عمیقی تالار را احاطه كرد. چند دقیقه به سكوت گذشت و بالاخره شاه خطاب به من فرمودند: از اینها بپرس چرا قشونشان بیطرفی ایران را نقض كرده است؟ به زبان فرانسه سئوال شاه را برای «سرریدر بولارد» ترجمه كردم و بولارد نیز مطلب را به زبان روسی برای اسمیرنوف بیان نمود. دو سفیر چند لحظه به هم خیره شدند و هر دو ساكت ماندند. این سكوت شاه را برافروخته ساخت، با تغيّر گفت: اینكار هیچ علتی ندارد، تاكنون هرچه شما خواسته‌اید، انجام داده‌ایم. گفتید آلمانها را بیرون كنید آنها را اخراج كردیم، حالا هم حاضریم ترتیبی بدهیم كه یك نفر آلمانی در ایران باقی نماند، بالاخره من هم باید تكلیف خود را بفهمم و بدانم كه علت این اقدام شما چیست. سپس در حالی كه قدری لحن خود را ملایم نمود، اضافه كرد: آخر دوستی بی‌جهت ممكن است اما دشمنی بی‌جهت كه نمی‌شود... بگوئید علت تعرض به مرزهای ایران چیست؟ شما می‌دانید كه سربازهای ایرانی در فداكاری نظیر ندارند. این كار شما حتماً با مقاومت سربازان ما روبرو می‌شود این طریقه دوستی نیست. چرا نقض عهد می‌كنید؟... شاه با حرارت صحبت می‌كرد ولی سفرای روس و انگلیس نقش و نگار قالیها را تماشا می‌نمودند. وقتی شاه به اظهارات خود خاتمه داد بولارد و اسمیرنوف چند دقیقه‌ای نجوی كردند و بالاخره اسمیرنوف رشته كلام را به دست گرفت و از مشكلات كار متفقین در ایران سخت گفت. بولارد هم حرفهای همكارش را با اشاره سر تأیید می‌كرد و در این میان اعلیحضرت فقید با قیافه متأثر به چهره آن دو خیره شده بود. بالاخره در حالی كه بولارد سعی داشت به شاه وانمود كند كه كار از كار گذشته و دیگر بحث در این زمینه نتیجه‌ای نخواهد داشت، شاه از آنها قول گرفت كه ظرف كوتاه‌ترین فرصت با دولتهای متبوع خود تماس گرفته و علت اقدام به نقض بی‌طرفی ایران را سئوال كنند. آن روز گذشت و شاه در انتظار آن بود كه پاسخ سفرای روس و انگلیس از مسكو و لندن برسد تا علت حمله ناگهانی به مرزهای بلادفاع ایران روشن شود... شاه، دولت و مجلس ایران منتظر بودند كه سفرای روس و انگلیس علت حمله ناگهانی به خاك ایران را روشن سازند. اما سفرای روس و انگلیس با وجود قول صریحی كه به شاه داده بودند از توضیح علت حمله به خاك ایران طفره می‌رفتند. روز پنجم شهریورماه درست دو روز بعد از آنكه قوای متفقین از شمال و جنوب كشور ما را دستخوش تهاجم قرار داده بودند، اعلیحضرت فقید اینجانب را احضار كرد و به من تكلیف نمود كه شخصاً با «اسمیرنوف» سفیركبیر شوروی وارد گفتگو شوم و علت حمله به خاك ایران را از زیر زبان وی بیرون بكشم. چند روز پیش از این، گزارش محرمانه‌ای به دولت ایران رسیده بود كه طرح حمله به خاك ایران در ابتدای امر از طرف وزارت خارجه انگلستان ریخته شده و روسها با اشكال حاضر به قبول و انجام آن شده‌اند. این گزارش حاكی از این بود كه روسها تا بیست روز قبل از سوم شهریور هنوز نمی‌دانسته‌اند كه باید قشون آنها از مرزهای شمالی ایران بگذرد و به طرف پایتخت ایران به حركت درآید. روسها می‌گفتند: در حالی كه قشون هیتلر قسمت اعظم اوكراین را در تصرف دارد و ارتش سرخ در چند جبهه مشغول مقابله با نیروی مهاجم آلمان می‌باشد، حمله به خاك ایران با وجود قشون مجهزی كه در تحت امر و فرمان رضاشاه قرار دارد معقول به نظر نمی‌رسد. اما انگلیسیها با اصرار و ابرام خاطر آنها را آسوده ساختند و اطمینان دادند كه با نقشه دقیقی قشون ایران را غافلگیر خواهند نمود. وصول این گزارش سبب شد كه اعلیحضرت به من تكلیف نماید مستقیماً با سفیر روس وارد مذاكره شوم شاید این مذاكره به نقطه مطلوب منجر و چیزی از اسرار مكتومه دستگیر دولت ایران گردد. صبح روز پنجم شهریور از «اسمیرنوف» سفیر شوروی وقت ملاقات خواسته شد و طبق قراری كه گذارده شد، نیم ساعت بعد اتومبیل وزارت خارجه در مقابل سفارت شوروی توقف كرد و به قصد ملاقات با ‌«اسمیرنوف» به داخل سفارت پای نهادم. اسمیرنوف تا جلوی اتاق به استقبال میهمان خود آمد و پس از انجام تعارفات معمولی به حمید سیاح مدیركل وقت وزارت خارجه كه به عنوان مترجم همراه من آمده بود اظهار داشت: من برای شنیدن مطالب آماده هستم. شروع به صحبت كردم، به روابط تاریخی ایران و روس، رفتار صمیمانه‌ای كه بعد از انقلاب اكتبر شورویها نسبت به همسایگان خود پیش گرفته‌اند اشاره كرده و دست آخر گفتم: ما می‌خواهیم كه شما علت حمله ناگهانی به خاك ایران را روشن نمائید. زیرا وضع ما و شما چه از لحاظ تاریخی و چه از جنبه جغرافیایی ایجاب می‌كند كه با هم روابط دوستانه داشته باشیم در حالی كه شما سربازان خود را واداشته‌اید از شمال به مرزهای بلادفاع ایران حمله كنند، خانه‌های مردم را گلوله‌باران كنند و امنیت شهرها را مختل سازند، در حالی كه ما گزارشی در دست داریم كه به موجب آن این عمل شما از روی رضا و رغبت انجام نگرفته است. در تمام این مدت «اسمیرنوف» با انگشتهای خود بازی می‌كرد، وقتی صحبت من به پایان رسید، آهسته گفت: چرا شما تاكنون شخصاً مرا ملاقات نكردید تا در این خصوص تصمیمات بهتری اتخاذ كنیم؟ جواب دادم: من زبان روسی نمی‌دانم و اكثراً با آقای «بولارد» سفیر انگلیس به زبان فرانسه صحبت می‌كنم در حالی كه ایشان جواب قانع‌كننده‌ای به ما نداده‌اند یا جوابی نداشتند كه بدهند. «اسمیرنوف» سری تكان داد و گفت: «من قسمت عمده مطالب شما را قبول می‌كنم ولی ما هم از دولت شما گله‌هایی داریم كه...» بعد، شروع به گله‌گذاری نمود و قریب یك ساعت از سیاست دولت ایران شكوه كرد تا آنجا كه بالاخره اظهار داشت: «به هر صورت من حاضرم كارها را طوری ترتیب دهم كه سربازان شوروی عملیات نظامی را در مرزهای ایران متوقف سازند به شرط آن كه دولت ایران نیز تعهد كند كه اهالی، مزاحم سربازان و افراد منتسب به نیروی سرخ نشوند و از مهربانی و كمك نسبت به آ‌لمانها خودداری كنند. روی این قول و قرار، با سفیر شوروی خداحافظی كرده و یك سر به طرف باغ مسكونی خود حركت كردم. وقتی زیر و روی مذاكرات خود را با سفیر روس سنجیدم و اظهارات او را به دقت بررسی نمودم، به فكرم رسید كه شاید مصلحت ایران در ترك سیاست بی‌طرفی باشد. اعلیحضرت در باغ قدم می‌زد و هنگامی كه چشمش به نخست‌وزیر افتاد، بی‌تأمل گفت: من عقیده دارم كه شما استعفا بدهید. آقای منصور كه در باطن از این پیشنهاد راضی بود، سرش را خم كرد و گفت: الساعه به شهر می‌روم و استعفای دولت را تقدیم می‌كنم. آقای منصور به شهر بازگشت و من نزد اعلیحضرت ماندم. لحظه‌ای بحرانی و اضطراب‌انگیز گذشت، شاه اخمهایش را در هم كشیده و روی چمنهای سعدآباد قدم می‌زد و شاخ و برگ شمشادهای كنار باغچه را با دست نوازش می‌كرد و حوادث دو روزه اخیر مثل پرده سینما از خاطرش می‌گذشت. بعد ناگهان ایستاد و به من كه دو قدم دورتر – كنار باغچه – ایستاده بودم گفت: منصور كه رفت، به نظر تو حالا چه كسی برای نخست‌وزیری مناسب است؟ من كه منتظر چنین سئوالی بودم آهسته گفتم: قربان به نظر می‌رسد آقای فروغی از همه شایسته‌تر باشد. شاه كه منتظر چنین جوابی نبود، حالت تعجبی روی چهره‌اش موج انداخت و با لحن تندی اظهار داشت: «خیر، پیشنهاد خوبی نبود.» لحظه‌ای به سكوت گذشت و مجدداً اظهار كردم: «آهی و سهیلی هم شایسته هستند،‌اما انتخاب فروغی به نظر چاكر پسندیده‌تر است.» شاه كمی ناراحت به نظر می‌رسید. میل نداشت دیگر از فروغی صحبتی شود و برای آنكه به این بحث خاتمه دهد اظهار داشت: فروغی پیر شده، قدرت كار كردن ندارد. حالا تو برو استعفای دولت را به روزنامه‌ها بده تا من هم قدری فكر كنم. بعد كه برگشتی هیأت دولت را هم با خودت بیاور. وزرا به انتظار اخباری كه از نقاط مختلف كشور می‌رسید در كاخ گلستان اجتماع كرده بودند و به طور خصوصی درباره حوادث و جریانات روز و سرنوشت ایران و طرز اشغال پایتخت گفتگو داشتند. چند دقیقه قبل اطلاع رسیده بود كه منصورالملك استعفا كرده و استعفای او مورد قبول اعلیحضرت قرار گرفته است. با استعفای نخست‌وزیر تكلیف دولت هم معلوم بود. ولی وزرا در چنان وضع بحرانی، تصمیم گرفته بودند تا تعیین تكلیف قطعی متفرق نشوند. در این میان من به جمع ایشان پیوستم و پس از مذاكرات مختصری قرار شد آقای علی معتمدی كه آن روز معاونت نخست‌وزیر را بر عهده داشت خبر استعفای نخست‌وزیر را در اختیار جراید قرار دهد و سایر وزرا به اتفاق من به حضور اعلیحضرت شاه شرفیاب گردیدند. قبل از آنكه وزرا كاخ گلستان را ترك گویند، من جریان مذاكرات خود را با اعلیحضرت درباره رئیس دولت جدید با ایشان در میان نهادم و اظهار داشتم كه من آقایان فروغی، آهی و سهیلی را برای عهده‌دار شدن امور مملكت پیشنهاد كرده‌ام. مرحوم آهی كه عضو ارشد كابینه بود از رفقای خود خواهش كرد كه دور او را قلم بگیرند و سهیلی نیز از قبول مسئولیت عذر خواست. بدین جهت متفقاً قرار گذاشتیم كه هنگام شرفیابی مرحوم فروغی را نامزد زمامداری نمائیم. ساعتی بعد وزرا در اتاقی كه جلسه هیأت وزیران در پیشگاه اعلیحضرت تشكیل می‌شد اجتماع كردند و اعلیحضرت به محض ورود به اتاق و مواجهه با اعضای دولت خطاب به مرحوم آهی گفت: «تو باید كابینه را تشكیل بدهی.» مرحوم آهی طی چند جمله كوتاه شاه را متقاعد ساخت كه بهتر است كسی غیر از اعضای كابینه فعلی مأمور تشكیل كابینه شود. شاه پرسید: به نظر شما چه كسی شایسته است؟ همه یكزبان گفتند: آقای فروغی. شاه سری تكان داد و گفت: فروغی پیر شده است. چرا وثوق‌الدوله را پیشنهاد نمی‌كنید؟ عده‌ای گفتند وثوق‌الدوله در تهران نیست و بالاخره با مذاكرات زیاد شاه قبول كرد كه فروغی را مأمور تشكیل كابینه نماید و به یكی از وزرا مأموریت داد كه فروغی را به حضور ایشان احضار كند. آن روز، نصرالله انتظام ریاست تشریفات وزارت دربار را بر عهده داشت و از ایشان خواهش شد كه مراتب را به مرحوم فروغی اطلاع دهد. انتظام به چند نقطه تلفن كرد و بالاخره فروغی را پیدا كرد. تازه معلوم شد كه اتومبیل ندارد و بدین جهت اتومبیل یكی از وزرا به دنبال ایشان رفت. نیم ساعت گذشت و در حالی كه وزرا مشغول گزارش وقایع روز بودند، درب تالار گشوده شد و مرحوم فروغی در حالی كه دستش را روی دست گذارده بود، در آستانه در ظاهر گردید. ابتدا تعظیمی كرد و سپس همانجا در كنار در ایستاد. شاه زیر چشم نگاهی به او كرد و در این حال قطره اشكی كه دور چشمهای فروغی حلقه زده بود از دیده تیزبین اعلیحضرت پوشیده نماند. این بود كه با حالت تأثر از جای برخاست. در حالی كه به فروغی نزدیك می‌شد اظهار نمود: می‌خواهم تشكیل كابینه را به عهده شما واگذار كنم. فروغی لحظه‌ای سكوت كرد و آنگاه با لحن آهسته گفت: «قربان، چاكر پیر شده‌ام و بنیه كار كردن ندارم. مدتی است كه مریض هم شده‌ام و اگر اجازه فرمائید از این كار معذور باشم.» شاه پاسخ داد: بیا بنشین، اینها به تو كمك خواهند كرد. به هر تقدیر، فروغی راضی شد و پس از مذاكرات طولانی و تذكراتی كه شاه داد هیأت دولت به اتفاق فروغی از كاخ سعدآباد خارج شدند و برای تشكیل كابینه یك راست به باغ دولتشاهی (منزل اینجانب) رفتند. دست بر قضا، آن شب برق تهران بر طبق اعلامیه وزارت كشور برای جلوگیری از خطر بمباران هوایی خاموش شده بود و بدین جهت به دنبال شمع فرستادیم و پس از آن كه دو شمع گچی فراهم شد، مرحوم فروغی و دیگران كنار آن نشستند و در پرتو لرزان و نیمه روشن شمع اعضای كابینه را تعیین نمودند. * * * «بولارد» سفیركبیر انگلستان یكی دو بار در ملاقاتهای شفاهی خود از كثرت اتباع آلمانی در ایران اظهار نگرانی كرده بود. این اظهار برای ما كه از جزئیات وضع آلمانیهای مقیم ایران و فعالیتها، آمد و رفتها و اشتغالات مطلع بودیم تعجب‌آور بود. چطور می‌شد با وجود مراقبت دقیقی كه دستگاههای دول متفقین داشتند در كشوری بی‌طرف مثل ایران وجود معدودی اتباع آلمان باعث اضطراب شود؟ هر طور بود گزارش این مذاكره به اطلاع اعلیحضرت فقید رسید و ایشان هم گرچه متعجب بودند لكن به منظور رعایت احتیاط و با توجه به حساسیت وضع، مطلب را مورد توجه كامل قرار دادند و فرمودند: ترتیبی داده شود كه رفع نگرانی از سفیر انگلیس به عمل آید. یك روز «بولارد» ضمن مطالب دیگری به من گفت: «ستون پنجم آلمان در ایران علیه متفقین فعالیت می‌كند.» من با تعجب از «بولارد» تقاضا كردم كلمه «ستون پنجم» را تفسیر كند و چون وی مثل اغلب اوقات جواب را به تبسمی برگزار كرد، گفتم: واژه «ستون پنجم» از جنگهای داخلی اسپانیا یادگار مانده است. بدین معنی كه وقتی مارشال فرانكو از چهار طرف «مادرید» را محاصره كرده بود و به عبارت نظامی در چهار ستون پایتخت اسپانی را در زنجیر گرفته بود، طی نطقی وضعیت جنگ را تشریح كرد و گفت: چهار ستون از لشكر مادرید را در محاصره دارند و ستون پنجمی هم در داخل شهر به پیشرفت ما كمك می‌كند كه عبارتست از ستون آزادیخواهان داخل شهر مادرید. بنابراین اطلاق چنین لغتی نسبت به اتباع آلمان در ایران در وضع حاضر به عقیدة ملت ایران كاملاً در حكم قیاس مع‌الفارق است. زیرا كشور ما در موقعیتی قرار دارد كه سراسر مرزهای شمالی آن تحت مراقبت دولت شوروی است و در شرق و غرب ما نیز كشورهای عراق و افغانستان قرار دارند كه روابط دوستی آنها با دولت انگلستان اظهر من الشمس می‌باشد ناحیه جنوبی هم كه خلیج فارس و بحر عمان می‌باشد، در حقیقت یكی از پایگاه‌های مهم نیروی دریایی انگلیس و هند است. بنابراین اگر ستون پنجمی در داخل ایران وجود داشته باشد چیزی غیر از اتباع آلمانی است. سپس طبق آماری كه در دست بود به وی گفتم: اتباع آلمان در ایران بر سه دسته‌اند: یك دسته متخصصین و تكنسینهایی كه مشغول نصب پاره‌ای كارخانجات می‌باشند و هروقت كارشان به اتمام رسید حتی یك دقیقه هم در ایران نخواهند ماند. دسته دوم بازرگانان آلمانی هستند كه شما از عده و نحوه فعالیت آنها كم و بیش اطلاع دارید و تصور می‌كنم خطری از جانب این دسته متوجه متفقین باشد. دسته سوم را كادر سیاسی و اعضای سفارت تشكیل می‌دهد كه آنها هم مشخص و شناخته شده هستند. با وصف این اگر دولتین انگلستان و روسیه روی این موضوع مُصر باشند ما تعهد می‌كنیم كه ظرف مدت بسیار كوتاهی وسایلی فراهم سازیم كه عده اتباع آلمان در ایران به مقدار خیلی محدود تقلیل یابد. «بولارد» رفت و من به حضور اعلیحضرت شرفیاب شدم و موضوع را با معظم‌له در میان نهادم. اعلیحضرت با مذاكرات ما موافقت نمودند و گفتند بروید هر طور مصلحت می‌دانید اقدام كنید به شرط آن كه قدمی از طریقه بیطرفی منحرف نشوید. ما در انجام این منظور با سفارت آلمان وارد مذاكره شدیم و به خاطر دارم كه «اتل» سفیركبیر آلمان وقتی موضوع را شنید اظهار داشت: «ما حاضر نیستیم به خاطر چند نفر اتباع آلمان كشور شما در خطر بیفتد» ما از این اظهار سفیر آلمان ممنون شدیم و بالاخره صورت اسامی اتباع آلمان به طور دقیق تهیه شده و قرار گذاشتیم كه تقریباً دو ثلث آنها به چند دسته تقسیم و ظرف یكی دو هفته از خاك ایران خارج شوند. در این میان ناگاه حادثه سوم شهریور پیش آمد و ما در حالی كه مشغول تحقیق درباره علت تجاوز قوای متفقین به مرزهای ایران بودیم با كمال تعجب دریافتیم كه سفرای روس و انگلیس فعالیت اتباع آلمانی را مستمسك و بهانه تجاوز به مرز ایران قرار می‌دهند. آن روز گذشت و این قضیه همچنان در پرده ابهام باقی بماند تا آنكه در 30 شهریور 1320 چرچیل نطق مهمی در پارلمان انگلستان ایراد كرد و گفت: «مهم‌ترین وظیفه ما رساندن كمك به نیروی نظامی اتحاد جماهیر شوروی بود و برای این منظور نزدیكترین راه، یعنی راه ایران، را انتخاب كردیم.» بعد كه خاطرات چرچیل از جنگ جهانی دوم انتشار یافت هدف از حمله متفقین به شرحی كه در زیر برای خوانندگان شرح داده می‌شود، فاش گردید. تجربه جنگ جهانی اول در موقعی كه قشون هیتلر با سرعت شگفت‌آوری در داخل روسیه پیش می‌رفت انگلیسها را متوجه كرد كه اگر به قشون شوروی كمك نرسد امكان پیروزی برای متفقین یك رویایی طلایی بیش نیست. بدین منظور ناچار می‌باید راهی برای رساندن كمك انتخاب می‌كردند و این راه یكی از سه طریق زیر بود. 1- راه آركانترسك [آرخانگلسك] 2- راه ولادی وستك 3- راه ایران راه اول شش ماه از سال دچار یخبندان بود و از این جهت در همان لحظه اول دور آن را قلم گرفتند. در انتخاب راه دوم نیز علاوه بر سایر اشكالات، دو اشكال عمده وجود داشت. بدین معنی كه محمولات می‌بایستی یازده هزار كیلومتر در خشكی طی كند تا به مقصد برسد و علاوه بر این انتخاب این راه ژاپن را كه آن وقت با شوروی قرارداد عدم تجاوز داشت، نگران می‌كرد. بدین سبب راه دوم هم بوسیده و كنار گذاشته شد. می‌ماند طریق سوم یعنی راه ایران یا به قول چرچیل «كوتاهترین و بهترین راه موجود.» این راه اسهل طرق بود. زیرا كشتیهای انگلیسی و آمریكایی در دهانه خلیج فارس محمولات را تحویل راه‌آهن سرتاسری ایران می‌داد و راه‌آهن سرتاسری نیز این محمولات را در كنار بحر خزر «یا به قول چرچیل دریای داخلی روسیه!» تخلیه می‌كرد و از آنجا یك راست با كشتی به دهانه «ولگا» حمل می‌نمود. این بود كه در 20 مرداد قرار یك ملاقات محرمانه بین روزولت و چرچیل گذارده شد و بلافاصله رئیس جمهور آمریكا و نخست‌وزیر انگلستان در داخل یك ناو زیردریایی در زیر آبهای اقیانوس اطلس یكدیگر را ملاقات كردند. در این ملاقات مهم و سری كه حتی نقطه وقوع آن نیز فاش نشد، چرچیل و روزولت با حضور سران ستاد ارتشهای دو كشور و متخصصین فنی و نظامی نقشه جهان‌نما را پیش روی گذاشتند و برای اولین بار یكی از حاضرین روی كلمه «ایران» انگشت نهاد. بعدها معلوم شد كه در همان جلسه، در همان رزمناو زیردریایی بین سران دو كشور قرار اشغال ایران گذاشته شد و پس از آن كه هیأت وزیران انگلستان نیز بدان رأی دادند در بامداد سوم شهریور این نقشه شوم به معرض اجرا گذارده شد. چرچیل در فصلی از خاطرات خود به این راز تاریخی اشاره می‌كند و می‌نویسد: «روز پانزدهم ژوئیه 1941 (20 تیر 1320) شورای وزیران انگلستان با حضور رؤسای ستادهای مشترك موضوع اقدام نظامی علیه ایران را مورد مطالعه قرار داد.» همان تصمیمی كه در یك رزمناو و زیردریایی از طرف زمامداران آمریكا و انگلیس اتخاذ شده بود. یك سند دیگر نیز در تأیید این مطالب می‌توانم بیاورم و آن بند «دال» از یادداشتهای دول انگلیس و شوروی است كه در تاریخ هشتم شهریور به دولت ایران تسلیم شد و طی آن صریحاً اظهار شده بود: «د – دولت ایران بایستی تعهد نماید كه مانعی در راه حمل و نقل لوازمی كه شامل ادوات جنگی نیز خواهد شد و از وسط خاك ایران بین نیروهای انگلیس و شوروی به عمل خواهد آمد قرار نداده، بلكه تعهد نماید وسایل تسهیل حمل و نقل این قبیل لوازم را كه به وسیله راه یا خط‌آهن یا از طریق هوا حمل می‌شوند فراهم سازند.» بدین ترتیب با اشغال ایران راه رساندن كمك به نیروهای نظامی شوروی هموار شد و موفقیت قوای متفقین در جنگ جهانی دوم، از همان روز اشغال ایران تا حدی مسجل گردید.» تاریخ بیست ساله ایران، حسین مكی، جلد هفتم، صص 149-133  منبع: سایت موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی

درباره مرحوم مدرس

در آذر سال 1374 سمیناری تحت عنوان «مدرس و تحولات سیاسی تاریخ معاصر ایران» در ساختمان شماره 2 مجلس شورای اسلامی برگزار شد. در این سمینار شخصیتهای سیاسی و دانشگاهی به بیان دیدگاه‌های خود راجع به مرحوم مدرس پرداختند. مطلب حاضر گلچینی از اظهارات برخی سخنرانان این سمینار است. آقای علی‌اكبر ناطق‌نوری رئیس مجلس شورای اسلامی خاطراتی را از مرحوم مدرس بیان كرد و از جمله گفت: مدرس راجع به بودجه می‌گوید: «مواظب باشید تزاید عایدات كنید. درآمد را زیاد كنید، هزینه‌ها را بیاورید پایین». ایشان همان دوره اول، عضو كمیسیون برنامه و بودجه شده بود و دقت زیادی روی مسائل مالی و بودجه‌ای داشت. وی می‌گوید: «در لایحه بودجه ارسالی به مجلس در صورتی كه یك دینار «بده و نپرس» وجود داشته باشد و از محل خرج آن مطلع نباشیم، ممكن نیست تصویب به دادن آن بكنیم. اگر دولت بیاید و بفرماید: من از برای دو كرور قشون اعتبار می‌خواهم و لازم باشد، باید داد. اینجا كه لازم است برای دو كرور قشون هم باید بدهیم برای حفظ تمامیت ارضی كشور. اما آنجایی كه بی‌حساب و كتاب بده و نپرس است، یك دینارش را هم تصویب نمی‌كنیم.» زنده یاد دكتر محمداسماعیل رضوانی استاد دانشگاه و محقق تاریخ معاصر ایران پس از بحثی راجع به خصوصیات اخلاقی مرحوم مدرس گفت: جمعی از مسلمانان درباره ماهیت میرزاكوچك‌خان سردار جنگل و انقلاب جنگلی‌ها از مدرس استفتاء می‌كنند و وی چنین پاسخ می‌دهد: سئوال: آیا محاربه با جمعیتی كه پنج سال است به نام اتحاد اسلام و جنگلی‌ها در حدود گیلان قیام كرده و عملاً خودشان را به تمام اهالی ایران معرفی نموده و جز حفاظت نوامیس اسلامی و خواست استقلال مملكت و دفع دشمنان ایران و اسلام و قطع نفوذ و مداخلات ظالمانه و تعدیات جابرانة اجانب مقصودی نداشته و ندارند و تنها جمعیتی است كه در تحت تأثیرات دیگران نبوده فقط به قوای مادی و معنوی ایرانی اتكاء و اتكال دارند و حقیقتاً موجب افتخار و شرافت ایران و ایرانی است چه صورت دارد؟ حكم‌الله را بیان نمایید. جواب شهید مدرس: بسم‌الله الرحمن الرحیم. حقیر از آقای میرزاكوچك‌خان و از اشخاصی كه صمیمانه و صادقانه با ایشان هم‌آواز بودند نیت سوئی نسبت به دیانت و صلاح مملكت نفهمیدم بلكه جلوگیری از دخالت خارجه و نفوذ سیاست آنها در گیلان عملیاتی بوده بس مقدس كه بر هر مسلمانی لازم. خداوند همه ایرانیان را توفیق دهد كه نیت و عملیات آنها را تعقیب و تقلید نمایند. پرواضح است كه طرفیت و ضدیت و محاربه با همچه جمعیتی مساعدت با كفر و معاندت با اسلام است. جمادی‌الثانی سال 1338. سیدحسن مدرس آقای حسین مكی مورخ تاریخ معاصر ایران درباره مرحوم مدرس گفت: مرحوم مدرس تاكنون ناشناخته مانده، باید مرحوم مدرس را به نسل جوان، به نسل تحصیلكرده معرفی كنند و بشناسانند تا ببینند چه نابغه‌ای بوده و مرحوم ملك‌الشعرای بهار یك مقاله‌ای دارد در سال 1321 كه خواندنیها هم نقل كرده، می‌گوید از زمان مغول تاكنون همچون مردی به این تمامی و به این رشادت تاكنون دیده و شنیده نشده. مرحوم مدرس یك فرد عادی نبود. اعجوبه‌ای در زمان خودش بوده، به تاریخ خیلی علاقه‌مند بوده، مخصوصاً اگر كتاب زرد مرحوم مدرس را كه چند شماره‌ای از آن را در مجله «یاد» چاپ كرده بودند، بنده یك حاشیه‌ای، یك مقاله‌ای نوشتم كه این مقدمه كتاب زرد مرحوم مدرس حاشیه‌ای است بر مقدمة ابن خلدون. همان طور كه ابن خلدون فلسفه تاریخ را گفته، مرحوم مدرس هم تاریخ‌دان بوده. تاریخ‌خوان بوده. تاریخ فنیقیه را خوانده، تاریخ كلده و آشور را خوانده. وقتی در نجف بوده، در همان مقدمه می‌گوید، كه می‌رفتم در اكتشافات و كاری كه درمورد ابنیه قدیمی می‌كردند، می‌رفتم روزها و می‌ایستادم و تماشا می‌كردم. یك آدم كاملی بوده. همین طور ما خیال می‌كنیم یكی از مراجع تقلید بوده و ضمن تدریس خود در مسائل سیاسی وارد می‌شود و نماینده مجلس می‌شود. نه، مرحوم مدرس، مافوق اینهاست. شخصی فوق‌العاده و شاید از اعجوبه‌های زمان باشد و به قول یكی از شعرا كه نامش را نمی‌دانم می‌گوید: سالها باید كه تا از لطف حق پیدا شود با یزیدی در خراسان یا اویس اندر قرن آقای محمد تركمان محقق تاریخ معاصر در سخنان خود درباره مرحوم مدرس اظهار داشت: یكی از ویژگی‌های مرحوم مدرس آزادگی از تعلقات است. در شرح احوال آن بزرگوار ذكر می‌كنند هنگامی كه برای شركت در مجلس دوم وارد تهران شد دو منزل به او پیشنهاد گردید. یكی از منازل اجاره‌اش یك تومان از دیگری گرانتر بود. مرحوم مدرس، بدون اینكه ویژگیهای آن دو خانه را سئوال بكند، آن منزل ارزانتر را انتخاب كرد. شخصی كه خانه را پیدا كرده بود به ایشان عرض كرد شما خصوصیات این دو منزل را از من سئوال كنید تا برای شما توضیح دهم آنگاه متوجه خواهید شد مطمئناً دومی بهتر است و شما با انتخاب آن در رفاه بیشتری خواهید بود. مدرس عنوان می‌كند كه من می‌خواهم آزاد باشم. احتیاجاتم كم باشد، مخارجم كم باشد تا زبانم آزاد باشد و بتوانم آنچه را كه در درون دارم بیان كنم. حكایتی را هم فرزند میرزاهاشم آشتیانی، محمدرضا آشتیانی، نقل می‌كرد. او می‌گفت: روزی با پدر خدمت مرحوم مدرس رسیدیم. مرحوم میرزاهاشم به شهید مدرس گفت: من تابع شما هستم و در حركتهای سیاسی از شما تبعیت می‌كنم. مرحوم مدرس در جواب به آقامیرزا هاشم آشتیانی گفت: شما نمی‌توانید. پدرم گفت: آقا چرا نمی‌توانم؟ مدرس جواب داد: به این دلیل كه شما تعلقاتی دارید. شما پارك دارید. شما اتومبیل دارید. شما گرفتاریهایی دارید كه نمی‌توانید مثل من در مسائل برخورد داشته باشید. آقای علی مدرسی محقق تاریخ معاصر ایران درباره مرحوم مدرس گفت: مدرس یكی از مهمترین سرچشمه‌های ترس را از خودبیگانگی و از دست دادن اعتماد به نفس در مقابله با بحرانها و مشكلات می‌داند. به عنوان مثال ما دو برخورد فردی و اجتماعی مدرس را مورد بازبینی قرار می‌دهیم. در سحرگاه آخرین ترور مدرس، كه خطرناكترین آنها نیز بود، تیراندازان ماهر نظمیه رضاخان در كوچه‌ای خلوت از چندین سو او را هدف می‌گیرند. در چنین وضعی مدرس خود را نباخته و توانایی و خرد خود را به كار می‌گیرد. با عصا عمامة خود را بالا می‌برد و با دست دیگرش عبا را بالا گرفته و زانو می‌زند. دشمنان به خیال خود مغز و قلب او را هدف می‌گیرند. حاصل، اصابت چند گلوله به دست و بازو و كتف اوست و معجزه‌ای كه اتفاق می‌افتد نجات جان مدرس است. اما معجزة مدرس كدام است؟ معجزة او نه جان به در بردن، بلكه راه ندادن ترس به دل و نباختن خویش و تكیه بر نیرو و امكانات خود است. در صحنه اجتماعی نیز یكی از بهترین موارد، برخورد مدرس با اولتیماتوم دولت روسیه است. ارتش روسیه به قزوین رسیده، به دولت ایران برای پذیرفتن شرایطش اولتیماتوم می‌دهد. دولتیان و اكثر نمایندگان در مقابل این نیروی مسلح و مهاجم كه در چند قدمی پایتخت منتظر نشسته است، خود را باخته‌اند و آماده پذیرش اولتیماتوم هستند مدرس به سخن می‌آید: «اگر قرار است آزادی و استقلال خود را از دست بدهیم، چرا این كار را با دست خودمان انجام دهیم؟» اگر به تحلیل محتوای سخنان مدرس بنشینیم، متوجه می‌شویم كه او با نفی ترس و اصالت دادن به استقلال و تمامیت ارضی و تكیه به آنچه داریم، و باید حفظ كنیم، در واقع به هنگام مواجهه با خطری مانند تهاجم و اشغال نظامی كشور، خود را نباخته و با تكیه بر عقل سلیم بهترین پیشنهاد ممكن را می‌دهد. همین كار باعث به حركت درآوردن نیروهای مردمی و ملی و شكست اولتیماتوم روس شد. آقای دكتر حسن روحانی نایب رئیس مجلس شورای اسلامی درباره نیاز جامعه به امثال مدرس اظهار داشت: ما امروز نیاز داریم به تفكر مدرس. مدرس راجع به مالیات بحث می‌كند در مجلس. ما نیاز داریم. همین بحثی است كه بعد از انقلاب ما به آن مبتلا شدیم. مدرس راجع به قضاوت اسلامی عرفی بحث می‌كند كه ما نیاز به آن داریم. مدرس راجع به تجدیدنظر بحث می‌كند كه ما بعد از انقلاب به همین بحث نیاز داریم. مدرس راجع به اینكه ما باید علوم خارجی را ترجمه كنیم به وزیر معارف می‌گوید آقا بروید دارالترجمه درست كنید. از تمام علوم، ما استفاده كنیم و تبدیل بشود به فارسی و همه استفاده كنند. مدرس، عالمی نیست كه بگوید ما از تجربه و علوم دیگران استفاده نكنیم. مدرس شخصیتی است كه می‌گوید آقا متخصص را بروید استخدام كنید از خارج بردارید بیاورید، منتها زیرنظر شما باشد و نه حاكم بر شما باشد. مدرس به مردم مقام داد، جایگاهی كه مردم داشتند به آنها معرفی كرد. كسی كه آمد در مجلس گفت همه ما باید نوكر مردم باشیم، مدرس بود. مدرس بود كه گفت شاه، حجت‌الاسلام، وزیر، وكیل، همه ما نوكر این مردم هستیم و من هم نوكرم. یك آقایی در مجلس به نام سردارمعظم بلند شد داد زد، گفت: آقای مدرس! چرا می‌گویی نوكر؟ همه كه نوكر نیستیم! گفت من به زبان خودم حرف می‌زنم، چیزی كه من می‌فهمم انبیاء هم نوكر خلق بودند، انبیاء هم آمدند تا نوكری خلق بكنند، خدمت به مردم بكنند، وظیفة انبیاء خدمت به مردم بود. خیلی مهم است. مدرس می‌آید آن شخصیت واقعی را به مردم برمی‌گرداند، آن شخصیتی كه در دوران استبداد و استعمار خرد كرده بودند.مدرس می‌آید مجلس را به عنوان پایگاه مردم، به عنوان جایگاهی كه نمایندگان مردم حضور دارند، به عنوان مركز محكمی برای مبارزه و سازندگی قرار می‌دهد. بنابراین، خدمات مدرس خدمات بسیار ارزشمندی است. زندگی مدرس، فرمایشات مدرس، نكاتی كه مدرس بر آن تأكید كرد، دیروز جامعه ما را بهره‌مند كرد. امروز هم ما از این نكات باید بهره‌برداری كنیم و استفاده كنیم؛ چه نمایندگان در مجلس، چه هیأت وزیران، چه دستگاه قضایی، چه مردم، چه محققین و چه آنهایی كه علاقه‌مند هستند به این شخصیت سیاسی. مدرس، تاریخ و سیاست ،مؤسسه پژوهشی و مطالعات فرهنگی،مجموعه مقالات سمینار، پاییز 1375 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

دروغگویی شاه

كتابی كه فریدون هویدا برادر امیرعباس هویدا نخست‌وزیر 13 ساله شاه تحت عنوان «سقوط شاه» به رشته تحریر درآورده كوشش دیگری است برای آگاهی مردم از خدمتگزاران رژیم سابق، و تكراری است از قصة شاه و دربار و اوضاع حاكم بر كشور در آن روزها، كه فساد و خیانت و وطن‌فروشی رونقی داشت... و عجیب است كه این قصه هر چه گفته شود، باز نامكرر است. نویسنده كتاب كه به لطف صدارت برادرش به جاه و مقامی رسید در چند ساله آخر رژیم شاه مقام سفارت ایران را در سازمان ملل داشت. گرچه او این كتاب را بیشتر در جهت مبرا جلوه دادن برادر خود نوشته است، ولی در خلال آن دست به افشاگریهایی علیه حكومت شاه زده، و مسائلی را برملا میكند كه آموزنده و آگاه كننده است. البته فریدون هویدا در نوشته خود از انتقام‌جویی نسبت به جمهوری اسلامی هم غافل نمانده و به خاطر اعدام امیرعباس هویدا توسط دادگاه انقلاب، از هیچ توهین و ناسزایی علیه حكومت اسلامی ایران فروگذار نكرده است. ولی این قضیه، به خاطر آن كه نویسنده در مورد مسائل انقلاب اسلامی دستی از دور بر آتش داشته و اصولاً هیچ‌گاه واقعیت‌های موجود در جریان انقلاب را لمس نكرده، آن قدرها قابل توجه نیست و میتوان در این مورد از تمام ادعاها و یاوه‌سراییهایش بیتفاوت گذشت و اعتنایی نكرد. در حالی كه چون او متجاوز از 10 سال جزء محارم شاه و اشرف بوده، و مستقیماً با اوضاعی كه در دولت و دربار میگذشته تماس داشته، اظهاراتش راجع به مسائل رژیم شاه را میتوان معتبر دانست. شاه و هویدا از نظر قضاوت تاریخ حداقل حدود 13 سال شریك خیر و شر یكدیگر بوده‌‌اند و هرگز نمیتوان حساب اعمال آن دو را در طول دوران صدارت هویدا از هم تفكیك كرد. در مورد امیرعباس هویدا، اصولاً توجیه عاقبت كار او به وسیله مطرح كردن مسئله «انقلاب» هم چندان ضرورتی ندارد. زیرا اگر به فرض سقوط رژیم شاه بر اثر جریانی غیر از انقلاب اتفاق میافتاد به شرطی كه رژیم بعدی نیز درصدد بازخواست و محاكمه عناصر برپا دارنده رژیم پهلوی برمیآمد – باز هم سرنوشت هویدا نمیتوانست صورت دیگری غیر از آنچه برایش در دادگاه انقلاب رقم زده شد، داشته باشد. زیرا حتی با معیار قانون اساسی سابق نیز هویدا مقام مجرم ردیف اول محسوب میشد و نتیجه كار چندان تفاوتی نمیكرد. به این دلیل كه طبق همان قانون مورد قبول هویدا، چون مسئولیت امور كشور را نخست‌وزیر به عهده داشت و شاه فردی غیرمسئول به حساب میآمد، لذا هویدا هرگز نمیتوانست به بهانه اینكه جزء «سیستم» بوده و جنایات و مفاسد شاه به او ارتباط نداشته، خود را از مجازات برهاند. قانون اساسی سابق صریحاً هویدا را مسئول تك تك جنایاتی میدانست كه در زمان صدارتش توسط ساواك شاه انجام گرفته بود. و با توجه به عنوان رسمی رئیس ساواك كه «معاون نخست‌وزیر» محسوب میشد، سخن هویدا در دادگاه راجع به بیاطلاعیش از اعمال ساواك هرگز نمیتوانست او را از اتهام مشاركت در آنچه توسط شاه و ساواك صورت میگرفته تبرئه كند. علیالخصوص كه به شهادت «عباسعلی خلعتبری» در دادگاه انقلاب: اكثریت اعضای كابینه هویدا نیز همواره عضو ساواك بوده‌اند. (روزنامه اطلاعات، 19 فروردین 58). نظری به جراید روز 19 فروردین 58 (به خصوص روزنامه اطلاعات، كه شرح كامل محاكمه امیرعباس هویدا را به چاپ رسانده) گویای این حقیقت است كه او غیر از آنچه در دادگاه انقلاب به زبان راند هیچ حرف دیگری برای گفتن نداشت و مطمئناً اگر ده سال هم به او وقت داده میشد، هرگز مطلبی افشاء‌ نمیكرد كه جرم خودش را سنگین‌تر كند. چون حتماً مطلع بود كه طبق قانون حاكم در زمان صدارتش، مسئولیت تمام مسائلی كه در كشور میگذشت بر دوش او قرار داشت. در بازجویی، وقتی از هویدا میپرسند: قضیه حزب رستاخیز چه بود؟ او جواب میدهد: «بنده دبیركل حزب رستاخیز بودم، ولی اعتقادی به آن نداشتم»(!) و این نمونه‌ای از دفاعیات كسی است كه برادرش در این كتاب میگوید: اگر به او فرصت داده میشد، میتوانست خود را از تمام اتهامات وارده تبرئه كند!... در حالی كه واقعاً معلوم نیست چگونه میشد از كسی انتظار دفاع مستدل داشت كه بعد از آن همه مجیزگویی از شاه در زمان صدارتش، بعداً در روز 21 بهمن 57 طی مكالمه تلفنی با برادرش به او میگوید: «حالا میفهمم كه تاكنون راجع به شاه قضاوت اشتباه میكردم...»(!) در عین حال از گفتن همین جمله در دادگاه انقلاب سر باز میزند. فریدون هویدا در كتاب «سقوط شاه» با دقت تلاش میكند، مسئولیت همه انحرافات، مفاسد و دلایلی كه ریشه‌های انقلاب اسلامی بوده از گردن برادرش بردارد و او را تبرئه كند و فقط شاه را متهم كند. با این حال نكات جالبی را در افشاگریهای خود مطرح میكند كه به خواندنش میارزد. از جمله موضوع زندانی كردن هویدا به دستور شاه. با هم میخوانیم: ازهاری بلافاصله بعد ازآن كه ابلاغ نخست‌وزیری خود را ازشاه دریافت كرد، محرمانه با اردشیر زاهدی و قره‌باغی (رئیس جدید ستاد ارتش) به گفتگو نشست. و آن طور كه بعداً به من خبر دادند، طی این جلسه، اردشیر زادهی توانست ازهاری را مجاب كند كه برای كاستن از شدت حملات مردم به شخص شاه بهتر است عده‌ای از مقامات كشور دستگیر و زندانی شوند. بعد هم كه بر سر اصل مسئله توافق كردند، فهرستی از اشخاص مورد نظر تهیه دیدند كه نام برادرم نیز در آن وجود داشت. قصد این بود كه تقصیر تمام اعمال رژیم را به گردن این افراد بیاندازند،‌ و آنگاه به امید زدودن لكه‌های بدنامی شاه، دست به محاكمه و مجازات سریع بازداشت‌شده‌ها بزنند. فردای آن روز ازهاری موافقت شاه را با اجرای این نقشه به دست آورد و سپس در روز 7 نوامبر [16 آبان] اعلام كرد كه 14 نفر و از جمله «نصیری» (رئیس سابق ساواك) به جرم سوءاستفاده از قدرت و اشاعه فساد دستگیر شده‌اند. روز 8 نوامبر نیز ازهاری با موافقت شاه دست به بازداشت امیرعباس زد، ولی درباره او از اعلام موارد اتهامش خودداری كرد و به طوری كه شنیده‌ام، شاه اصرار داشت محاكمه برادرم هر چه زودتر برگزار میشود تا شاید از این طریق بتوان افكار عمومی را منحرف ساخت. اما وزیر دادگستری خاطرنشان كرد كه: «بر اساس قوانین جاری كشور، نخست‌وزیران سابق را نمیتوان به خاطر عملكردشان در زمان صدارت جز با تصویب مجلس به محاكمه كشید، به همین جهت، چون در مورد امیرعباس هویدا وزارت دادگستری صلاحیت تنظیم كیفرخواست ندارد، لذا باید چند ماهی انتظار كشید تا مقدمات برگزاری محاكمه او توسط مجلس فراهم شود.» شاه نیز با توجه به این مسئله دستور داد وزیر دادگستری هر چه زودتر لایحه موردنظر را تنظیم كند و خارج از نوبت برای تصویب به مجلس ارائه دهد. بعد از بازداشت امیرعباس شایع شد كه شاه و ملكه از برادرم خواسته‌اند خود را در همه زمینه‌ها مقصر جلوه دهد، تا با این كار رژیم سلطنتی از خطر نجات یابد. گرچه من به صحت چنین شایعه‌ای آن قدرها اعتقاد ندارم ولی مطمئنم كه رژیم در بدر دنبال كسی میگشت تا او را سپر بلای خود قرار دهد و در این مورد نیز به گفته‌های شاه استناد میكنم، كه او سه هفته پس از كشته شدن برادرم، طی مصاحبه با روزنامه لوموند (مورخ 27 آوریل 1979) درباره‌اش چنین اظهارنظر كرد: ... موقعی كه لیست افراد مورد نظر – برای كسب اجازه بازداشت آنها – به من ارائه شد، در مورد همه جز هویدا موافقت كردم و همان روز 7 نوامبر [16 آبان] پس از آن كه هویدا را به كاخ فراخواندم، مسائل را بیپرده با او در میان نهادم، و چون احساس میكردم كه جانش در خطر است، از وی خواستم تا چنانچه مایل است بدون فوت وقت با یك هواپیمای خصوصی از ایران خارج شود. هویدا صحبتهای مرا تا آخر گوش داد و سپس گفت: «هیچ دلیلی ندارد كه بخواهم از ایران فرار كنم، چون خود را اصلاً مقصر نمیدانم و اگر هم شما به سهم‌ خود راهی جز بازداشت من ندارید، خواهش میكنم حتماً این كار را انجام دهید...». من هم البته انتظار جواب دیگری جز این از هویدا نداشتم. چون میدانستم او هیچ‌گاه شانه از زیر بار مسئولیت خالی نكرده و روی هم رفته شخصی بود كه نمیشد هیچ اتهامی را به وی نسبت داد... گفته شاه درباره اینكه به برادرم پیشنهاد خروج از كشور داده بود، هرگز برایم قابل قبول نیست و آن را صرفاً نوعی «توهم شاهانه» تلقی میكنم. چون با استناد به اظهار نظر خود او در روزنامه لوموند، باید بگویم: چنانچه شاه اطمینان داشت كه «هیچ اتهامی به هویدا نمیچسبد» پس چرا اجازه بازداشت او را صادر كرد؟ آیا این اقدام شاه به خاطر هدفی جز استفاده از برادرم به عنوان سپر بلا بوده است؟ و اگر احساس میكرده كه «جان هویدا در خطر است» آیا دلیل دیگری جز آگاهی از نقشه اردشیر زاهدی برای كشتن برادرم داشته؟ آن روزها چون مرتب با امیرعباس تماس تلفنی داشتم خودش به من اطلاع داد كه شاه به او گفته است: بازداشت شدنش را باید صرفاً یك اقدام موقتی برای نجات تاج و تخت تلقی كند و به دنبال آن هم چون خواهد توانست به خوبی از خود دفاع كند، نتیجه محاكمه‌اش جز به پیروزی و سرافرازی وی منجر نخواهد شد. با شنیدن این حرف، به امیرعباس پیشنهاد كردم: حداقل این درخواست شاه را به گونه‌ای پاسخ دهد كه در آن مسئولیت شاه و سپر بلا قرار گرفتن خودش، برای همگان مشخص شود. ولی او از پذیرفتن پیشنهادم خودداری كرد و در جواب گفت: «این كار جز افزودن به مشكلات مملكت نتیجه دیگری در پی نخواهد داشت.» و به دنبال این مكالمه بود كه فردای آن روز یكی از بستگانم تلفنی از تهران با من تماس گرفت و هشدار داد كه چون امیرعباس در وضع خطرناكی قرار دارد، بهتر است دهانم را ببندم و دیگر از این حرفها نزنم. شاه در همان مصاحبه با لوموند ادعا كرده كه «روز 16 ژانویه 1979 [26 دی 1357] موقع خروج از ایران به امیرعباس فرصت داده بود تا با احتیاط فراوان ایران را ترك كند.» اما من قاطعانه اعلام میكنم كه این گفته شاه جز یك «دروغ بزرگ» نیست. چون ضمن آنكه تمام افرادی كه در آن روزهای حساس با برادرم تماس داشته‌‌اند این ادعای شاه را رد میكنند، شخصاً هم روز 16 ژانویه با برادرم تلفنی صحبت كردم و در این مكالمه هرگز از او مطلبی راجع به پیشنهاد ادعایی شاه نشنیدم. در حالی كه میدانستم چند روز قبل از آن، خانمی از بستگان ما با ارسال پیغامی برای شاه و ملكه از آنها خواسته بود تا امیرعباس را با هواپیمای خود از كشور خارج كنند، و شاه با علم به این كه دیگر دورانش سپری شده، چنانچه تمایل داشت حتماً میتوانست همكارانی را كه به دستور خودش در زندان به سر میبردند، از بند رها كند و با خود از ایران ببرد. ولی او فقط به این خاطر كه مبادا رنگ و جلای رویاهایش كدر شود از چنین اقدامی خودداری كرد و صرفاً جان خود را از مهلكه به در برد و من مطمئنم كه سرانجام دادگاه تاریخ در قضاوت راجع به این مسئله از نیت واقعی شاه پرده برخواهد داشت. مطلب دیگری كه در مصاحبه با لوموند از سوی شاه عنوان شده این است كه، بازداشت هویدا و دیگران برای «آرام كردن شورشیان» ضروری بوده است. ولی كیست كه نداند این اقدام شاه هرگز نمیتوانست تأثیری بر حركت مردم از خود به جا گذارد. چون اصولاً هدف اصلی حملات مردم شخص شاه بود، نه برادرم؛ و شاه كه بعداً با مشاهده اوضاع ناآرام، سنجابی و بعضی دیگر از مخالفین رژیم را پس از چند روز از زندان آزاد كرد، میبایست فهمیده باشد كه زندانی بودن برادرم هیچ تأثیری در «آرام كردن» شورشیان نداشته است. بنابراین، علیرغم آنچه شاه در مصاحبه خود به لوموند گفته است، اعمال سیاست «سپر بلا» توسط او نه تنها آرامش را به كشور بازنگرداند و از ادامه اعتصابها جلوگیری نكرد، بلكه دامنه مخالفت با رژیم هر روز ابعادی تازه به خود گرفت و مرحله به مرحله جلوتر رفت تا آنكه حتی مطبوعات هم دست به اعتصاب زدند و به عنوان مخالفت با اعمال سانسور توسط دولت نظامی دست از انتشار كشیدند. سقوط شاه، فریدون هویدا، انتشارات اطلاعات، 1365 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

حجاب و بیگانگی پهلوی از تاریخ، فرهنگ و تمدن ایران و اسلام

مبارزه بیامان و پیگیر رضاخان و فرزندش محمدرضا پهلوی با مظاهر اسلامی و ملی و بالاخص عفاف و حجاب و به ویژه چادر، علاوه بر سرسپردگی و اطاعت بیچون و چرای آنها به استعمار، معلول بیگانگی و جهالت آنها از فرهنگ، تاریخ و تمدن جهان، اسلام و ایران بود. تربیت قزاقی رضاشاه و جهش او به مسند شاهی بدون هیچ استحقاق و لیاقتی و صرفاً به خاطر اعمال نقشه‌های استعمار انگلیس و رسیدن او به قدرت و ثروت و غرق شدن او و خانواده‌اش در تنعم و مكنت، بر بیگانگی او و خاندانش از فرهنگ و تمدن اسلامی و ملی شدت بخشید. محمدرضا پهلوی نیز از كودكی تحت سرپرستی زنی فرانسوی كه به لحاظ ازدواج با یكی از پسران خانواده ارفع‌الدوله، خانم ارفع نامیده میشد قرار گرفته و تا زمانی كه محمدرضا برای تحصیل به سوئیس رفت سرپرستی او را به عهده داشت. این خانم از جمله معدود زنانی بود كه حتی چند سال قبل از كشف حجاب، بدون حجاب از خانه خارج میشد. تربیت شده چنین فردی در مورد مسائل اسلامی و ملی و از آن جمله حجاب زنان چه دیدگاه و نظری غیر از نفی و طرد حجاب و مبارزه با آن میتوانست داشته باشد. او اقدامات پدرش را در قضیه كشف حجاب ستوده و میگوید: «... مسئله كشف حجاب نمونه‌ای از همان اقدامات اصلاحی بود...» و سپس عقیده خود را در مورد حجاب كه مظهر كامل و ملی آن چادر است چنین ابراز میكند: «من شخصاً با چادر از جهات بسیار موافق نیستم...» وی درباره برخوردهای خشن مأمورین با زنهای باحجاب در زمان سلطنت پدرش میگوید: «... پدرم دستور منع حجاب را صادر كرد. به موجب این دستور هیچ زن یا دوشیزه‌ای حق پوشیدن چادر و نقاب را نداشت و اگر زنی با روبند و چادر در كوچه پیدا میشد... جبراً چادر او را برمیداشتند و تا زمانی كه پدرم سلطنت میكرد در سراسر كشور این منع برقرار بود...» و برای اینكه خود را فردی منطقی و عاقل‌تر از پدرش معرفی نماید و دمكرات بودن خود را اظهار نماید، روش پدر را نقد كرده و میگوید: «... عاقلانه آن بود كه اقدامات اصلاحی با رویه دمكراسی تعقیب شود تا نتایج عالیتری عاید كشور گردد... همین كه پدرم از ایران خارج شد در اثر پاشیدگی اوضاع در دوران جنگ [جهانی دوم] بعضی از زنان مجدداً به وضع اول خود برگشتند و از مقررات مربوط به كشف حجاب عدول كردند. ولی من و دولت من از این تخطی چشم‌پوشی كردیم و ترجیح دادیم كه این مسئله را به سیر طبیعی خویش واگذاریم و برای اجرای آن به اعمال زور متوسل نشویم...»(1) ولی حقیقت چنین نیست و محمدرضا پهلوی نیز با پیروی از همان سیاست استثماری همچنان به اجبار و فشار در كشف حجاب میكوشید منتهی روش آن از اعمال فیزیكی به عملیات روانی و محدودسازی رعایت‌كنندگان حجاب تغییر كرد. در مدارس و سازمان‌ها و ادارات، ثبت‌نام و استخدام و ادامه اشتغال دختران و خانمها منوط به نداشتن حجاب و بالاخص چادر بود و در مطبوعات و رسانه‌ها با ساختن دروغ‌هایی از تاریخچه چگونگی ورود حجاب به ایران، مخالف بودن حجاب با شئون اجتماعی زن، تحریك احساسات زنانه مبنی بر اینكه حجاب وسیله‌ای در دست همسران برای زورگویی و دربند كشیدن آنان میباشد و ... همچنان با این سنت اسلامی و ملی مبارزه میشد. برای نمونه به دو سند زیر توجه فرمائید: بسم‌الله‌الرحمن الرحیم هیأت علمیه تاریخ: 20/7/54 «اصفهان» جناب آقای دكتر منوچهر آزمون نماینده محترم مجلس شورای ملی دام اجلاله شماره 35/34 پس از ابلاغ تحیات امید است در هر پست و مقام در خدمات دینی و اجتماعی كمافیالسابق موفق بوده و از این راه بر محبوبیت دنیوی و اجر اخروی خود بیفزایید، غرض از تصدیع آنكه متصدیان مدرسه عالی كورش اصفهان از ثبت نام دخترانی كه با چادر مراجعه كردند خودداری نموده كه این كار علاوه بر مخالفت با شرع مقدس و اهانت به اهل اصفهان كه اكثریت بانوانشان محجبه میباشند، چون موجب سلب آزادی و منع از تحصیل و خلاف اوامر ملوكانه است انتظار دارد اولاً اولیاء امور را متوجه فرمایید در رأس این قبیل مؤسسات علمی و آموزشی اشخاص ذیصلاحیتی را برگمارند كه اطراف و جوانب كار را از هر جهت در نظر داشته و مردم را از دولتی كه نهایت كوشش در رفاه ملت دارد نرنجانده و ایجاد سر و صدا نكنند و ثانیاً چون جنابعالی را رابط بین روحانیت و دولت میدانیم تقاضا این است ضمن تسهیل ایصال نامه جداگانه به وزیر محترم علوم، از ایشان بخواهید كه با صدور بخشنامه به مؤسسات وابسته در ایران از این قبیل اعمال كه منافی با آزادی تحصیل است جلوگیری نمایند و در اصفهان هر چه زودتر در این مورد اقدام نمایند. مجدداً توفیقات جنابعالی را از خداوند متعال خواستارم. از طرف هیأت علمیه امام جمعه اصفهان [مهر هیأت علمیه] وزارت تعاون و امور روستاها اداره كل تعاون و امور روستاهای استان چهارمحال و بختیاری تاریخ: 253 محرمانه شماره................... پیوست............ آقای خسرو امیرقاسمی سرپرست اداره كل كشاورزی و مدیركل تعاون و امور روستاها [استان چهارمحال و بختیاری] نظر به پیشرفت دوران انقلاب جامعه زنان ایران و فعالیت‌هایی كه خانمها در شئون مختلف اجتماعی آغاز نموده و گامهای مؤثری كه دوشادوش مردان در اداره امور مملكت برمیدارند و با توجه به این واقعیت كه منظور حجاب نسوان، در اسلام چیزی غیر از استفاده از چادر، این پوشش دست و پاگیر و بازدارند[ه] از تحرك بوده است اوامر مبارك اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر مبنی بر عدم استفاده چادر صادر گردیده. بنابراین ضرورت دارد اوامر صادره را به كلیه خانمهای شاغل در آن اداره و ادارات تابعه به نحو مؤثر متذكر شده و به آقایان نیز تفهیم فرمایید كه استفاده از چادر [به] وسیله همسرهایشان بلاتردید موجب مؤاخذ[ه] و بازخواست شدید آنان خواهد شد. احمد برادر استاندار 60/3- 3 29/2/2536 رونوشت جهت اطلاع و اقدام به اداره ارسال میگردد خواهشمند است مراتب را به فرد فرد خانمهای شاغل در آن اداره نیز ابلاغ فرمایند. خسرو امیرقاسمی [امضاء] مدیركل تعاون و امور روستاها و سرپرست اداره كل كشاورزی استان چهار محال و بختیاری مبارزه با عفاف زنان كه تجلی بارز آن در حجاب زنان و دختران میباشد نیز با حمله گسترده تبلیغاتی علیه آن تا پایان حكومت پهلوی ادامه داشت و هر چند فراز و نشیبهای مختلفی یافت ولی هیچ‌گاه از طرف رژیم تعطیل و یا مسكوت نماند. آنها مصرانه در جهت تحمیل این فكر بودند كه حجاب و چادر صرفاً از فرهنگ عرب به كشور ما سرایت كرده و قبل از آن ایرانیان فاقد حجاب و ستر بوده‌اند. در حالی كه حقایق تاریخی نشان میدهد در ایران باستان حجاب سخت و شدیدی حكمفرما بوده و حتی پدران و برادران نسبت به زن شوهردار نامحرم شمرده میشده‌‌اند(3) و باید خود را از انظار آنها دور میكردند. ویل دورانت در این باره مینویسد: «در زمان زردشت پیغمبر، زنان همان‌گونه كه عادت پیشینیان بود منزلتی عالی داشتند. با كمال آزادی و با روی گشاده در میان مردم آمد و شد میكردند، صاحب ملك و زمین میشدند و در آن تصرفات مالكانه داشتند و میتوانستند مانند اغلب زنان روزگار حاضر به نام شوهر یا به وكالت از طرف وی به كارهای مربوط به او رسیدگی كنند.»(4) ولی تمام دوران زنان در ایران باستان به این جا ختم نمیشد و این آزادی كه مورد تمجید ویل‌دورانت قرار گرفته دستخوش حوادثی بوده كه زنان را نه تنها به حجاب شدید بلكه به پرده‌نشینی و گوشه‌نشینی كشانده است. او مینویسد: «پس از داریوش، مقام زن، مخصوصاً در میان طبقه ثروتمندان تنزل پیدا كرد. زنان فقیر، چون برای كار كردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند، آزادی خود را حفظ كردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشه‌نشینی زمان حیض كه برایشان واجب بود، رفته رفته ادامه پیدا كرد و سراسر زندگی اجتماعی ایشان را فراگرفت. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند كه جز در تخت روان روپوش‌دار از خانه بیرون بیایند. هرگز به آنان اجازه داده نمیشد كه آشكارا با مردان آمیزش كنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان باشد، ببینند. در نقش‌هایی كه از ایران باستان بر جای مانده، هیچ صورت زن دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.»(5) كنت گوبینو در كتاب «سه سال در ایران» نیز معتقد است كه حجاب شدید دورة ساسانی، در دورة اسلام در میان ایرانیان باقی ماند. او معتقد است كه آن چه در ایران ساسانی بوده است تنها پوشیدگی زن نبوده است بلكه مخفی نگه داشتن زن بوده است. وی مدعی است كه خودسری موبدان و شاهزادگان آن دوره به قدری بود كه اگر كسی زن زیبا در خانه داشت نمیگذاشت كسی از وجودش آگاه گردد.(6) جواهر لعل نهرو حتی معتقد است كه پرده‌نشینی عربها نیز بر اثر تماس آنها با ایرانیان بوده است و نه بالعكس و میگوید: «... عربها امپراطوری رم را شكست دادند و به امپراطوری ایران پایان بخشیدند. اما خودشان هم گرفتار عادات و آداب ناپسند این امپراطوریها گشتند. به قراری كه نقل شده است مخصوصاً بر اثر نفوذ امپراطوری قسطنطنیه و ایران بود كه رسم جدایی زنان از مردان و پرده‌نشینی ایشان در میان عربها رواج پیدا كرد. تدریجاً سیستم «حرم» آغاز گردید و مردها و زنها از هم جدا گشتند.»(7) در یونان باستان نیز علاوه بر حجاب پرده و گوشه‌نشینی زنان مطرح بوده است. ویل دورانت مینویسد: «زنان فقط در صورتی میتوانند خویشان و دوستان خود را ملاقات كنند و در جشن‌های مذهبی و تماشاخانه‌ها حضور یابند كه كاملاً در حجاب و تحت مراقبت باشند. در مواقع دیگر باید در خانه بمانند و نگذارند كسی از درون پنجره به آنان نظر اندازد. بیشتر عمر آنان در حرم‌سرایی كه در عقب خانه است میگذرد. هیچ مردی حق ورود به آنجا را ندارد. زنان باید وقتی كه شوهرانشان میهمان دارند از ظاهر شدن خودداری كنند.»(8) در مورد قوم یهود نیز آورده است: «اگر زنی به نقض قانون یهود میپرداخت چنان كه مثلاً بیآنكه چیزی بر سر داشت به میان مردم میرفت و یا در شارع عام نخ‌ میرشت یا با هر سنخی از مردان درد دل میكرد یا صدایش آن قدر بلند بود كه چون در خانه‌اش تكلم مینمود همسایگانش میتوانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه او را طلاق دهد.»(9) به هر حال بیاطلاعی سران رژیم پهلوی از این حقایق و یا نادیده گرفتن این حقایق تاریخی و مأموریت آنها در ایجاد بازار مصرف برای استعمارگران در ایران موجب گردیده بود كه ستر و حجاب بانوان به شدت مورد هجوم قرار گیرد و از طرف روشنفكران وابسته نیز دائماً این دروغ بزرگ القا میشد كه حجاب مرسوم در ایرانیان زائیده حكومت چند صد ساله اعراب و عباسیان بوده و ربطی به ایران و حتی اسلام ندارد. محمدرضا پهلوی نه تنها كشف حجاب را پیگیری جدی میكرد، بلكه كشف لباس را ترویج مینمود و عریانی را تبلیغ. با استفاده از ابزارهایی چون رادیو، تلویزیون، سینما، روزنامه‌ها و مجلات، جشن‌های فرهنگ و هنر، جشن دوهزار و پانصدساله و... مبارزه با زنان محجبه در مدارس، دانشگاه‌ها، ادارات و امثال آن، عملاً همان تضییقات و محدودیت‌های زمان رضاشاه را به وجود آورد. تشویق حكومت او به بیحجابی به بهانه تمدن و احیای تمدن ایرانی! باعث رشد فزاینده كاباره‌ها، كافه‌ها، قمارخانه‌ها و مراكز فساد شد.(10) كار به جایی رسید كه در سال 1347 ازدواج دو پسر را در یكی از هتل‌های مجلل تهران جشن گرفتند(11) و مظاهر فساد غربی در این كشور جنبه قانونی و رسمیت یافت، و آنچه از تمدن و توسعه عاید این ملت شد بیبندوباری و هتك عفاف و پاكدامنی و زدودن احكام اسلام از میان فرد و جامعه بود. پا‌نوشت‌ها 1- مأموریت برای وطنم، محمدرضا پهلوی، صفحه 464 تا 468. 2- تغییر لباس و كشف حجاب به روایت اسناد، صفحه 415 و 418، مركز بررسی اسناد تاریخی. 3- مسئله حجاب، استاد شهید مرتضی مطهری، صفحه 22. 4- تاریخ تمدن، مشرق زمین گاهواره تمدن، ویل دورانت، جلد اول، صفحه 433. 5- همان صفحه 433 و 434. 6- پیشین، استاد مطهری، صفحه 25 و 26. 7- همان صفحه 26، استاد مطهری قسمت آخر سخنان نهرو را نقد كرده و اظهار میدارد كه حجاب و ستر و عدم درآمیختن زنان و مردان در زمان رسول خدا(ص) وجود داشت ولی افراط و بیرویه شدن آن در اثر معاشرت اعراب با غیرمسلمان شدت یافته است و این ربطی به آموزه‌های اسلامی و روش اسلام در این مسئله ندارد. 8- تاریخ تمدن، یونان باستان، ویل دورانت، جلد دوم، صفحه 340. 9- پیشین، استاد مطهری، صفحه 21. 10- تغییر لباس و كشف حجاب به روایت اسناد، صفحه 420. 11- روایت این واقعه به زودی در همین مجله درج خواهد شد. منبع: سایت موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی

دارالمجانین

در دوران كابینه كوتاه‌مدت سیدضیاءالدین طباطبایی، روزنامه‌ها و نشریات زیادی توقیف شدند. هر روزنامه‌ای زبان به انتقاد می‌گشود، توقیف می‌شد. یكی از این روزنامه‌ها «نوروز» نام داشت كه تحت مدیریت شخصی به نام یحیی سمیعیان فعالیت می‌كرد. روزنامه نوروز، روز 20 فروردین 1300 در پی چاپ گزارشی تحت عنوان «غارتگران مفتخور» كه در آن به عملكرد مسئولان حكومتی اعتراض شده بود، به دستور دولت سیدضیاء توقیف و مدیر آن دستگیر شد. با این حال قضیه به همین جا خاتمه نیافت و سمیعیان مدیر روزنامه یك هفته بعد یعنی در روز شنبه 27 فروردین 1300 از زندان نظمیه به «دارالمجانین» محل نگاهداری دیوانگان فرستادند. بهتر است ماجرا را از زبان سمیعیان بشنویم. سمیعیان سرگذشت خود را برای دكتر علی بهزادی صاحب‌‌امتیاز و مدیرمسئول مجله «سپیدوسیاه» چنین نقل كرده است: «پس از آنكه مرا به نظمیه بردند در آنجا بدون هیچ سئوال و جوابی مرا به محبس شماره 2 یعنی زندان سیاسی انفرادی انداختند. من پنج روز در این زندان ماندم. پنج روز فراموش نشدنی. روز ششم دو نفر نظامی مرا از نظمیه تحویل گرفتند و به حكومت نظامی بردند. حاكم نظامی تهران در آن زمان كلنل كاظم‌خان سیاح بود. كلنل كاظم كه مردی تحصیل‌كرده و با ادب بود تا مرا دید با عتاب گفت: این چه كاری بود كردی؟ گفتم: من كاری نكردم! گفت: می‌دانم تو نكردی، ولی بگو چه كسی این مقاله را نوشته؟ اوالآن دارد برای خودش آزاد می‌گردد، ولی شما گرفتار هستید. گفتم: چون به نویسنده قول داده‌ام نامش را فاش نكنم، به شما هم نمی‌گویم. شما به خاطر یك مقاله پنج روز مرا به زندان انفرادی انداختید. دیگر چه كاری می‌توانید با من بكنید؟ كلنل كاظم‌خان با تمسخر گفت: خیال كردی كارت تمام شده؟ اما این طور نیست. رئیس‌الوزراء درباره شما دستوراتی صادر كرده كه ناچارم آنها را اجرا كنم. شما حالا با مأموران بروید. من هم می‌روم شاید راه نجاتی پیدا كنم! راه نجات؟ معلوم می‌شد هنوز هم با من كار دارند! او رفت و دو مأمور مرا گرفتند، سوار یك درشكه كردند و به كمیسری (كلانتری) شهرنو بردند و در آنجا مرا با یك یادداشت تحویل رئیس كمیسری دادند. وقتی رئیس كمیسری یادداشت را خواند. نگاهی به سرتاپای من انداخت و گفت: - از ظاهرتان نمی‌آید، دیوانه باشید؟ مگر چه كارهای دیوانگی از شما سر زده كه دستور داده‌اند فوراً شما را به دارالمجانین تحویل بدهیم؟ جواب دادم: «چه دیوانگی بالاتر از اینكه، در این كشور بی‌حساب و كتاب روزنامه‌نویسی می‌كنم!» یك لحظه به سرم زد، ادای دیوانه‌ها را درآورم، اتاق را به هم بریزم و داد و فریاد راه بیندازم، ولی ترسیدم كارم خراب‌تر شود. پس آرام ماندم و منتظر سرنوشت شدم. رئیس كمیسری دو نفر آژان را صدا كرد، گفت: یك درشكه بگیرید و این آقای محترم را به دارالمجانین ببرید، ولی كاملاً مراقب باشید كه وسط راه فرار نكند! قلبم فروریخت تا این لحظه باورم نمی‌شد، موضوع آن قدر جدی باشد كه مرا به دارالمجانین بفرستند. بی‌اختیار فریاد كشیدم: چه گفتید؟ دارالمجانین؟ می‌خواهید مرا به دارالمجانین ببرید؟ من به آنجا نمی‌روم. مرا به همان محبس نمره 2 برگردانید. رئیس كمیسری پوزخندی زد و گفت: آقاجان اینجا با كسی شوخی نمی‌كنند. این دستور صریح جناب رئیس‌الوزرا است كه شما را بی‌درنگ به دارالمجانین تحویل بدهیم. اگر شما با میل و رضا تشریف نمی‌برید، مختارید، ولی ما هم برای چنین مواردی قواعدی داریم و می‌دانیم چطور شما را به آنجا ببریم! باز خواستم مقاومت كنم، فریاد بكشم، مردم را به كمك بخواهم، خودم را معرفی كنم، ولی فكر كردم هرگونه مقاومت، كار را خرابتر می‌كند و اتهام جنون را مسجل می‌سازد. پس بهتر آن دانستم كه تسلیم قضا و قدر شوم، و تسلیم قضا و قدر شدم. از آنجا باز مرا سوار درشكه كردند و به دارالمجانین بردند. دارالمجانین هم در محله شهرنو بود و یك صاحب‌منصب قشون (افسر ارتش) ریاست آنجا را بر عهده داشت. مشاهده محیط ترسناك دارالمجانین باعث شد كه یكباره قدرت اراده‌ام را از دست بدهم. ناچار شروع به خواهش و تمنا كردم. جناب رئیس، به خدا قسم مرا بی‌جهت اینجا آورده‌اند. من عاقل هستم. اتهام من سیاسی است. من باسواد هستم، من شاعر هستم، من روزنامه‌نویس هستم. مرا اشتباهی به اینجا آورده‌اند. رئیس‌الوزرا از دوستان نزدیك من است. كلنل كاظم‌خان دنبال كار من است. من به زودی آزاد می‌شوم. اما حالا كه قرار است مدتی در خدمت شما باشم، خواهش می‌كنم یك اطاق تمیز با وسایل راحت برای زندگی در اختیار من بگذارید. افسر خنده‌ای كرد و گفت: می‌دانم عزیزم، می‌دانم. همه آدم‌هایی كه اینجا هستند عاقلند. خیالتان تخت باشد. دستور می‌دهم یك اتاق رو به آفتاب، تر و تمیز و با فرش و مبل و تخت‌خواب فنری در اختیارتان بگذارند. خوشحال شدم اما برخلاف گفته او مرا در اتاقك تنگ و تاریك و كثیف مخصوص دیوانه‌های زنجیری انداختند و یك مأمور هم مراقب گذاشتند تا فرار نكنم. آن شب اولین و آخرین شب زندگی من بود كه تا صبح لحظه‌ای خواب به چشمم نرفت. صدای داد و فریاد دیوانه‌ها آسایش را به كلی از من سلب می‌كرد. بدتر از همه این بود كه كم كم امر بر خود من هم مشتبه شد كه نكند واقعاً دیوانه شده‌ام و خودم نمی‌دانم! چون هیچ دیوانه‌ای نمی‌داند كه دیوانه است، پس من هم كه فكر می‌كنم عاقلم، حتماً دیوانه هستم. این فكر آن قدر در من تقویت شد كه پس از مدتی اطمینان یافتم كه دیوانه شده‌ام. تنها امیدی كه داشتم این بود كه بدانم آیا امكان دارد روزی دوباره عاقل شوم یا نه؟ به هر زحمتی بود یكی از پلیس‌ها را راضی به صحبت با خود كردم. از او پرسیدم: آقای آژان! شما كه مدت‌ها در اینجا بوده‌اید و با اخلاق و رفتار ما دیوانه‌ها آشنا هستید، آیا تاكنون اتفاق افتاده كه دیوانه‌ای عاقل شده و از اینجا رفته باشد! گفتم: نشانه عاقل شدن چیست؟ جواب داد: دیوانه‌ها هرگز گریه نمی‌كنند. هر وقت كسی گریه كرد، دلیل آن است كه عاقل شد! او رفت و من تصمیم گرفتم خودم را امتحان كنم. آن قدر زور زدم و بر بدبختی خود اندیشیدم كه سرانجام چند قطره اشك از چشمانم سرازیر شد. این اشك‌ها چنان نشاطی در من به وجود آورد كه به صدای بلند شروع كردم به خندیدن. من دیوانه نبودم! آن شب بر من چگونه گذشت؟ بهتر است حرفش را نزنم. اما خوشبختانه صبح روز بعد، اقدامات كلنل كاظم‌خان سیاح به نتیجه رسید و دستور آزادی من صادر شد. اما تمام سعی من برای آنكه جریان دارالمجانین رفتنم مخفی بماند، بی‌فایده بود. روز بعد همه مردم تهران فهمیدند كه مرا به دارالمجانین برده بودند. خبر را روزنامه «وطن» ابوطالب‌خان شیروانی چاپ كرده بود. ولی موضوع عجیب آن بود كه حتی عده‌ای از دوستان من، بعد از مطلع شدن از ماجرا، رفتارشان نسبت به من تغییر كرده بود، آنها باور كرده بودند مرا به خاطر جنون به تیمارستان بردند نه به علل سیاسی، به طوری كه مدتی ناچار شدم در انظار ظاهر نشوم! (شبه خاطرات، ج 1، صص 286-282، به نقل از: روزنامه ایران، 28/1/1300، ص 1) روزشمار تاریخ معاصر ایران ،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،ج 1، صص 112 و 113 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

دو انقلاب در یک کتاب (نقد و نظری پیرامون تاریخ معاصر مشهد)

مقدمه پژوهشی پیرامون تاریخ تحولات سیاسی- اجتماعی مشهد از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، تالیف دکتر یوسف متولی حقیقی در دو جلد توسط انتشارات مرکز پژوهش‏های شورای اسلامی شهر مشهد در اواخر سال 1392در تیراژ 1000 نسخه منتشر شده است. کتاب مزبور حاصل تحقیقات سه ساله نویسنده است که به طور مفصل به ابعاد سیاسی- اجتماعی تاریخ معاصر مشهد توجه شده است. جلد اول از یک دیباچه و شش بخش تشکیل شده است. در بخش اول خواننده با زمینه‏های شکل‏گیری تفکرات ضد حکومتی مردم مشهد در آستانه انقلاب مشروطیت همچون؛ شورش پنج ماهه مردم علیه حکومت آصف الدوله شیرازی، دخالت روسیه و انگلستان در مشهد، جنبش تنباکو و سوء عملکرد حکام خراسان در آستانه مشروطیت آشنا می‏شود. فصل دوم از کتاب اختصاص به موضوع مشهد در انقلاب مشروطیت دارد. در این فصل نویسنده با تحلیل و بررسی اسناد و مکتوبات به نخستین کوشش‏های مردم مشهد پس از اعلان مشروطیت، نقش علما و روشنفکران مشهد پرداخته است. فصل سوم از کتاب تاریخ معاصر مشهد با موضوع نگاهی به کارنامه روس‏ها در مشهد پس از پیروزی انقلاب مشروطیت اختصاص دارد و به توپ بستن گنبد حرم مطهر از مهمترین موضوعات این فصل به شمار می‏آید. در فصل چهارم، اوضاع مشهد در فاصله زمانی جنگ جهانی اول تا سقوط قاجاریه بررسی و تحلیل شده است. در فصل پنجم و ششم عناوینی چون: مسافرت‏های رضا شاه به مشهد، جشن هزاره فردوسی، اقدامات عمرانی محمد ولیخان اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی، قیام مسجد گوهر شاد در تیرماه 1314، اقدامات پاکروان و مشهد در سال‏های پایانی سلطنت رضا شاه از برجسته ترین مطالب کتاب تاریخ معاصر مشهد هستند. جلد دوم کتاب در 628 صفحه و در شش فصل تدوین شده است. مطالبی چون اشغال مشهد توسط ارتش سرخ، برکناری رضا شاه، شورش صولت السلطنه هزاره و حرکت افسران توده‏ای پادگان مشهد در سال 1324 در فصل اول آمده است. در فصل دوم با عنوان تاریخ مشهد از سال 1325 تا کودتای 28 مرداد 1332 و در فصل سوم به موضوع وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مشهد از کودتای 28 مرداد تا انقلاب اسلامی اختصاص دارد. انقلاب اسلامی در مشهد مطالب فصول چهارم و پنجم جلد دوم تاریخ معاصر مشهد را تشکیل می‏دهند. تکاپوی علمای مشهد در نهضت دو ماهه روحانیون، کوشش‏های مخالفان حکومت در خرداد 1342، مبارزات گروه‏های روشنفکر، اساتید، دانشجویان و فرهنگان مشهد در دهه 40 و 50، وقایع سال 1357 مشهد همچون 9 و 10 دی از مطالب عمده‏ای کتاب محسوب می‏شوند. در بخش ششم هم خواننده با کلیاتی از اوضاع فرهنگی و اجتماعی مشهد از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی آشنا خواهد شد. تحلیل منابع نویسنده با استناد به منابع و مآخذ مختلف، اسناد و مدارک آرشیوی و تاریخ شفاهی اقدام به نگارش تاریخ معاصر مشهد نموده است. کتاب‏هایی همچون مطلع الشمس، منتخب‏التواریخ، فردوس‏التواریخ، عین‏الوقایع، نفوس ارض اقدس، گزارش مکتب شاهپور، موقوفات گوهر شاد، شجره طیبه و تاریخ مشهد از کتاب‏های مهمی هستند که در مقدمه یا کلیات این پژوهش مورد استناد قرار گرفته‏اند. بخشی از آثار مورد استناد در کتاب تاریخ معاصر مشهد تک‏نگاره‏هایی هستند که در ارتباط با موضوع یا شخصیت خاصی به رشته تحریر درآمده‏اند. مهمترین آنها عبارتند از: قیام گوهرشاد، از تبریز تا مشهد، واقعه خراسان، صولت‏السلطنه هزاره و.... در واقع به خاطر گستردگی موضوع و تحولات عدیده‏ای که از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی در مشهد به وقوع پیوسته است به فراخور موضوع مستندات نویسنده هم متفاوت هستند. به عنوان مثال در بررسی قیام مسجد گوهر شاد نویسنده از منابعی همچون قیام مسجد گوهر شاد به روایت اسناد تدوین قاسم پور یا قیام گوهر شاد تالیف سینا واحد، خاطرات سیاسی بهلول و خاطرات سیاسی سید محمد علی شوشتری خفيه‌نويس رضاشاه پهلوي بیشترین استناد کرده است. و یا در ارتباط با قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در مشهد کتاب‏هایی چون؛ جنبش کلنل محمد تقی خان پسیان گزارش‏های کنسولگری انگلیس در مشهد، در باره قیام ژاندر مری خراسان تالیف مهرداد بهار، و یا آثار علی آذری، کاوه بیات و حسین مکی در موضوع مورد نظر استفاده شده است. بخشی از ارجاعات کتاب تاریخ معاصر مشهد اختصاص به روزنامه‏هایی دارد که در مشهد منتشر شده‏اند. در واقع نگاه روزنامه‏نگاران به وقایع از طریق ثبت گزارش‏های روزانه و یا انعکاس اخبار مشهد می‏تواند اطلاعات جامعی به محققان ارائه نماید. مهمترین روزنامه‏های مورد استناد در کتاب تاریخ معاصر مشهد عبارتند از: روزنامه طوس، شهامت، خورشید، ادب، آفتاب شرق، بهار، چمن، خراسان، نوای خراسان، نور ایران، بشارت، آزاد، ایران نما، نوبهار، آتش شرق، اخبار تازه روز، ایران مبارز، دادگستران، هیرمند، ناطق خراسان، سیاه و سفید، سنگر خاور، راستی و... استناد مؤلف تاریخ معاصر مشهد به اسناد و مدارک آرشیوی از جمله؛ آرشیو اسناد کتابخانه ملی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مرکز اسناد آستان قدس رضوی، مرکز اسناد کتابخانه مجلس و اسناد وزارت امورخارجه موجب غنای این پژوهش شده است. اسناد بعنوان موثق‏ترین منابع در تاریخ معاصر به شمار می‏روند. زیرا محتوای آنها مربوط به موضوع اصلی وقایع هستند که در زمان واقعه تولید شده‏اند. با تحلیل اسناد به کار رفته توسط دکتر متولی حقیقی چنین برداشت می‏شود که در تمامی موضوعات نویسنده از اسناد و مدارک آرشیوی استفاده نکرده است. اگر اسناد و مدارک قیام گوهر شاد با کتاب‏های منتشر شده به خصوص خاطراتی که توسط رهبران قیام و یا شاهدان این واقع منتشر شده تحلیل شوند، شاهد تناقض‏های مهمی خواهیم بود. از دیگر منابع مورد استناد نویسنده تاریخ شفاهی است. دکتر متولی حقیقی در مورادی با استناد به مصاحبه‏های که انجام داده است به بیان واقعه ویا تحلیل مسائل پرداخته است که از محاسن کتاب تاریخ معاصر مشهد است. استناد نویسنده به تمام کتاب‏ها، اعم از تحقیقات جدید و قدیم، مقالات و پایان نامه‏ها و طرح‏های پژوهش موجب شده تا خواننده با مطالعه این کتاب به منبع‏شناسی کاملی از مشهد دست یابد. مؤلف درصدد است تا با تحلیل اسناد و مدارک تاریخی به نقش مردم مشهد در تحولات ایران بپردازد. به اعتقاد نویسنده؛ «خراسان از مناطقی بود که به دلیل فشارهای سرکوب‏کننده ناشی از شورش‏ها و انقلابات پی در پی، دیرتر از سایر نقاط مشروطیت را پذیرفت و این پذیر متفاوت از سایر نقاط بود و این به جو عمومی حاکم بر مشهد بازگشت می‏کرد. جو مذهبی همراه با نظام بسته حکومتی که توسط روحانیون منصوب دولت در تشکیلات آستان قدس حمایت می‏شد از دلایل اصلی این تاخیر بود.»(1) موقعیت جغرافیایی مشهد و توجه کشورهای بیگانه به آن سبب شده تا مشهد خاستگاه انقلاب‏ها معرفی شود. مجموعه شورش‏ها و بحران‏های قبل از انقلاب مشروطیت در مشهد، برخی از نویسندگان از آن به عنوان انقلاب مشهد یاد کرده‏اند.(2) علاوه بر موارد یادشده هر گونه اعتراض در مشهد به نام انقلاب یاد شده است. مواردی چون «انقلاب بیرنگ»(3) ، «انقلاب خراسان»(4) را می‏توان دلیلی بر این ادعا دانست. در مواردی مؤلف کتاب تاریخ مشهد در مورد شخصیت‏هایی که در شهر مشهد به حکومت رسیده‏اند یک‏جانبه قضاوت نموده است.» رفتارهای نادرست، فزون‏خواهی‏ها و سوء‏تدبیر آصف‏الدوله در اداره خراسان از مهمترین ویژگی‏های سال‏های حکومت او در خراسان بود».(5) با مطالعه کتاب اسناد میرزا عبدالوهاب خان آصف الدوله که به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی تدوین شده است، خواننده با اسناد و مدارکی روبروست که مغایر با هر آنچه در کتاب تاریخ معاصر مشهد آمده است است. آصف‏الدوله شیرازی با ارائه خدمات اش درخراسان ناخودآگاه خواننده را به روزهای آرام و آباد خراسان سوق می‏دهد. بنابراین تناقض در مطالب نوشته شده توسط نویسندگانی همچون اعتمادالسلطنه درباره آصف‏الدوله و اسناد منتشر شده دیدگاه متفاوتی را ارائه داده است.(6) از دیگر موضوعاتی که در کتاب تاریخ معاصر مشهد قابل توجه و مهم است. موضوع نان و ارتباط آن با نارضایتی‏ها و شورش‏ها است. مردم مشهد در سال 1321ق در زمان حکمرانی نیرالدوله نسبت به گرانی و کمبود نان اعتراض نموده و نویسندگان هم با عناوینی چون اغتشاش مشهد یا «آشوب مشهد» یاد کرده‏اند.(7) کمبود نان و قحطی‏ها چند مرتبه از انقلاب مشروطه تا شهریور 20 جامعه مشهد را تهدید کرده است. چنین به نظر می‏رسد فضای سیاسی باز مشهد در سال 1321ق. موجب این تحریکات شده است. زیرا با بررسی کمبود نان و گرانی حاصل از جنگ جهانی اول تحت عنوان «قحطی بزرگ» و جنگ جهانی دوم هیچ‏گاه اعتراضات مردم فراتر از نوشتن عریضه‏ها فراتر نرفته است. در گزارشی مربوط به 28 نوامبر 1917 در ارتباط با قحطی در مشهد توصیف قابل توجه ای شده است. به طوری که مردم از سختی معیشت اقدام به خوردن گوشت مردار کرده‌اند: « بیرون یکی از دروازه‌های شهر مشهد لاشه حیوانی را در فضای باز انداخته بودند. به محض این که لاشه بیرون انداخته شد، مردم سوی آن دویدند و شروع کردند به بریدن و بردن پاره‌های گوشت حیوان...»(8) و یا در جریان جنگ جهانی دوم کمبود کالا و سختی معیشت زندگی موجب شده تا این گونه اعتراضات فقط در مکتوبات و اسناد تجلی پیدا کند و هیچگاه تبدیل به شورش‏های خیابانی نشده است: ریاست محترم شرکت سهامی برق مشهد، محترماً معروض می‏دارند، امضاء کنندگان پیمان ذیل، تحصیلداران شرکت سهامی برق، نظر به این که با این وضعیت «گرانی ارزاق» و کمی حقوق به هیچ وجه نمی‏توانیم خودمان را اداره نمائیم. فوق‏العاده دست‏تنگ و در مضیقه هستیم. اینک تصدیق خواهند فرمود اکتفاء نمودن حقوق با مخارجات امروزه زیاد باعث منصرف شدن درخواست اینجانبان است. مستدعی است بذل توجهی فرموده به عرایض اینجانب‏ها رسیدگی و حقوقات فعلی ماها را مطابق با مخارج امروزه فرموده در صورتی که مقتضی می‏دانید مقرر فرمایند حقوق‏های اینجانبان اضافه نموده تا اینکه با آسودگی مشغول انجام وظایف خدمت بوده باشیم. با تقدیم احترامات فائقه این اعتراضات مختص به گروه خاصی نبوده تقریباً تمام اقشار جامعه از این وضعیت در رنج و به سختی امرار معاش می‏کردند. از دیگر نکات ارزنده در کتاب تاریخ معاصر مشهد ارائه آمارتعداد افراد کشته شده در یک جریان یا قیام است. نویسنده با بررسی جوانب مختلف موضوع آماری خاص تأکید نموده است. در جریان به توپ بستن گنبد مطهر حرم امام رضا(ع) توسط روس‏ها و یا واقعه قیام مسجد گوهرشاد چه تعداد کشتار در شهر مشهد رخ داده است؟ دکتر متولی حقیقی با ثبت تمام آمارها و گزارش‏های منتشر شده در ارتباط با به توپ بستن حرم در 11 ربیع الثانی1330آماری که توسط نویسندگانی چون، مدرس رضوی(سالشمار وقایع مشهد)، اولیاء بافقی(آشوب آخرالزمان)، احتشام کاویانیان(شمس الشموس)، ملا‏هاشم خراسانی(منتخب التواریخ)، محمود فرخ(سرگذشت فرخ)، رابینو(مشروطه گیلان)، سایکس(تاریخ ایران) و ادیب هروی(حدیقه الرضویه) پس از تجزیه و تحلیل محتوای گزارش‏ها معتقد است: «آمار ارائه شده از سوی کسانی چون؛ احتشام کاویانیان، ملا‏هاشم خراسانی، ادیب هروی و محمود فرخ که کشته‏شدگان این واقعه را بین 65 تا 80 نفر ذکر کرده‏اند، مقرون به واقعیت دانست.» (9) فضای بسته سیاسی در دوران رضا شاه بخصوص در فاجعه مسجد گوهر شاد هم همراه با تضادهای آماری است. علی محمد نجات، طلبه مدرسه دو در، که در جریان قیام دستگیر و به سمنان تبعید شد، از شاهدان ماجرا بوده است او تعداد 28 نفر کشته را ذکر نموده است، ضمن این که در جائی دیگر این آمار از قول وی چنین آمده، استعداد کشته‏ها در روز اول، حدود هفتاد تا هشتاد نفر است... میان آن مسجد خیلی مشکل بود راه رفتن (که کشته نباشد) صحن مسجد پر از کشته بود، خیلی به زحمت رد می‏شدیم که پا روی کشته یا مجروح نگذاریم... وقتی که من از دالان شبستان رَد می‏شدم تا دو متری همه مغز و کله‏های مردم که داغان شده بود و به در و دیوار چسبیده بود از نزدیک قابل مشاهده بود، و از همین رو یکی از رانندگان حمل جنازه‏ها، 1670 نفر کشته را اعلام کرده است.(10) در ارتباط با آمار کشته‏شدگان قیام مسجد گوهرشاد، اعداد و ارقام متفاوتی نوشته شده است. در کتاب واقعه گوهرشاد به روایت دیگر که آن هم ارجاع داده است به کتاب حدیقه الرضویه چنین نقلی آمده است: «آنچه مسافرین ما دیده و از مقابل اتاقشان که مشرف به خیابان تهران بوده، برده اند یک کامیون مقتول، یک کامیون مجروح و چهار کامیون اسرا بودند. اما افواه تا هزار نفر مقتول و مجروح می‏گفتند و شماره هزار نفر متواتر بود، ولی آنچه نگارنده بعدها از منبع موثقی شنیدم، تحقیقاً عده مقتولین و مجروحین بالغ بر 85 تن بوده است«.(11) دکتر متولی حقیقی در تحلیلی نسبت به تعداد کشته‏شدگان قیام مسجد گوهرشاد دیدگاه سه گروه را بررسی کرده است. نخست نهادها و شخصیت‏های دولتی مثل شهربانی، استانداری و نظمیه. گروه دوم معترضین و افرادی که در مسجد حضور داشتند و نهایتاً کسانی که افراط و تفریط کرده‏اند. در مجموع پس از بررسی تمام آمارها نوشته است: «یکی از راه‏های نزدیک شدن به آمار تقریبی کشته‏شدگان این حادثه، شناسایی مکان‏های محل دفن دسته جمعی آنان در مناطق حد فاصل باغ خونی، اراضی گل ختمی، معجونی و عسکریه و گودال خشت مال است. نکته شگفت‏انگیز در این قضیه تا کنون هیچ کوششی برای شناسایی محل دفن این عده به عمل نیامده است.»(12) در سال 1389 کتابی با عنوان رضا شاه و بریتانیا؛ به روایت اسناد وزارت خارجه آمریکا منتشر شده است که در آن به آمار این کشتار از نگاه انگلیسی‏ها و کنسولگری افغانستان پرداخته شده است که در تا حدی قابل تامل است.(13) چنین به نظر می‏رسد هرچه تحولات شهر مشهد به انقلاب اسلامی نزدیک می‏شود، مطالب بیشتر حالت روز شمار پیدا می‏کند. و آن گونه که نویسنده در جلد اول با تحلیل و بررسی جوانب مختلف موضوع را بیان کرده در مباحث مربوط به سال 1357 تحلیل و ریشه‏یابی وقایع، به خصوص اعتصابات و وقایعی که منجر به کشتار مردم در حوادث 9 و10 دی ماه وجود داشته به چشم نمی‏خورد. نویسنده در یک نتیجه‏گیری مهمترین نتایج این کتاب را در چند مؤلفه اصلی بیان نموده است: 1- شواهد و منابع تاریخی اثبات می‏کند مردم مشهد نه تنها در انقلاب مشروطیت و پیش‏برد آن نقش به سزایی داشته‏اند بلکه در این رابطه از پیشگام‏ترین مردم بوده‏اند. 2- اهمیت و نقش مشهد در تحولات منطقه‏ای که باعث حضور سیاسی و نظامی دو قدرت استعماری روس و انگلیس در این شهر شده بود. مقارن جنگ جهانی اول به اوج خود می‏رسد. 3- مبارزات ضد انگلیسی مردم مشهد در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت به اوج رسید. مردم مشهد نیز در جریان این مبارزه به صف مبارزین پیوستند. مجموعه مبارزات ضد انگلیسی مردم مشهد در این زمان، نقطه قوتی برای دولت ملی دکتر مصدق بود. این دوره شکوفاترین دوران فعالیت احزاب و مطبوعات در تمام تاریخ مشهد تلقی می‏شود. 4- با بازسازی حوزه علمیه مشهد بعد از شهریور20 و حضور علمای مهم این حوزه به یکی از بزرگترین نهادهای اثر گذار در ایران تبدیل شد. 5- تاسیس دانشگاه فردوسی مشهد و توسعه آن در دهه 40 و ظهور چهره‏های روشنفکر مخالف حکومت مثل دکتر علی شریعتی باعث تبدیل دانشگاه مشهد به یکی از قطب‏های علمی- سیاسی ایران گردید. 6- فعالیت‏های گسترده علما و طلاب ساکن مشهد از قبیل آیت‏الله‏ قمی، آیت‏الله‏ میلانی و در اواخر عمر حکومت پهلوی، آیت‏الله‏ سید عبدالله شیرازی، شیخ مجتبی قزوینی، رهبر انقلاب سید علی خامنه‏ای، آیت‏الله‏ واعظ طبسی، سید عبدالکریم‏هاشی نژاد، شیخ علی تهرانی، حسنعلی مروارید و محمد رضا محامی باعث شد تا مشهد در دهه 40 و 50 به یکی از مراکز اصلی هدایت انقلاب تبدیل شود.(14) به هر حال تاریخ‏نگاری معاصر مشهد با انتشار این کتاب وارد مرحله‏ای آکادمیک و علمی شد. در واقع تا کنون کتابی با این حجم اطلاعات در دسترس پژوهشگران و دانشجویان علاقمند به تاریخ و تحولات تاریخ معاصر مشهد وجود نداشته است. بنابراین کتاب تاریخ معاصر مشهد تلاشی در خور تحسین است که از سوی نویسنده‏ای فرهیخته و محقق به بازار نشر ارائه شده است. قطعاً این کتاب به عنوان یکی از منابع مهم در پژوهش‏های تاریخ محلی مشهد مورد استناد عموم واقع خواهد شد. پی نوشت ها 1- متولی حقیقی، تاریخ معاصر مشهد، ج1، ص65 2- همان، ج1، ص22 3- آذری، علی. انقلاب بيرنگ، يا قيام کلنل محمد تقي خان پسيان در خراسان. تهران: صفی علیشاه، 1328. 4- بیات، کاوه. انقلاب خراسان: مجموعه اسناد و مدارک سال ‎۱۳۰۰ش. تهران: موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1370. 5- متولی حقیقی، تاریخ معاصر مشهد، ج1، ص23 6- نوائي، عبدالحسين و کسری، نیلوفر. اسناد ميرزا عبدالوهاب خان آصف‌الدوله. ج1. تهران: بنياد مستضعفان و جانبازان موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1377. ص242-253 7- متولی حقیقی، تاریخ معاصر مشهد. ج1، ص52 8- مجد، محمد قلی. قحطی بزرگ(1298-1296ش/1919-1917م)، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386، ص71 9- متولی حقیقی. تاریخ معاصر مشهد. ج1، ص147 10- واحد، سینا. قیام گوهرشاد. ص90 11- آذری خاکستر، غلامرضا. «یادی از حماسه سازان و شهدای گمنام قیام مسجد گوهرشاد». تاریخ پژوهی، شماره 44 و 45، سال1389، ص161 12- متولی حقیقی، تاریخ معاصر مشهد، ج1 ص304 13- مجد، محمد قلی. رضا شاه و بریتانیا؛ به روایت اسناد وزارت خارجه آمریکا. ترجمه مصطفی رحیمی. تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1389. ص186 14- متولی حقیقی. تاریخ معاصر مشهد. ج2. ص559 هفته نامه تاریخ شفاهی شماره 159 24 اردیبهشت 1393  منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

معرفی سید قطب

سید قطب مرشد اخوان المسلمین مصر : سید فرزند ابراهیم در سال 1906 میلادی در روستای «موشه» از توابع استان اسیوط مصر كه به روستای عبدالفتاح نیز معروف است، دیده به جهان گشود. روستای موشه یا موشا از نظر جغرافیایی در یكی از سرزمین‌های مرتفع مصر و كنار رود خروشان نیل واقع است. اكثر اهالی روستای موشه مسلمانند و اقلیتی پیرو دین مسیحیت در روستا زندگی میكنند. دوران كودكی و تحصیلات مقدماتی را در محل زندگی خود به پایان رساند و در شانزده سالگی وارد دانشسرای عبدالعزیز قاهره شد. پس از اتمام تحصیل به استخدام وزارت تعلیم و تربیت درآمده و معلم مدرسه ابتدایی گردید. در سال 1932 لیسانس رشته ادبیات عرب را از دانشگاه دارالعلوم اخذ نمود. در سال 1940 در جایگاه كارمند به اداره مركزی وزارت تعلیم و تربیت مصر انتقال یافت و در بخش‌های مختلف كار كرد. در سال 1948 از طرف وزارت مذكور برای تحقیق درباره نحوة آموزش به امریكا اعزام گردید و در سال 1950 به مصر بازگشت. در سال 1952 از وزارت تعلیم و تربیت استعفا داد كه این استعفا در سال 1954 مورد موافقت قرار گرفت. سید قطب از سنین جوانی در مطبوعات مصر مقاله مینوشت و به روزنامه‌نگاری علاقه وافری داشت. نخستین مقاله وی در 16 سالگی در مجله «صحیفه بلاغ» در سال 1922 میلادی چاپ شد. وی ابتدا با نشریات معروفی چون البلاغ، البلاغ الاسبوعی، الجهاد، الاهرام و غیره همكاری میكرد و مرتب برای این نشریات مقاله مینوشت. وی هم‌چنین در سال 1948 با همكاری جمعیت اخوان‌المسلمین، مجله «الفكر‌ الجدید» را تأسیس كرد و در این مجله نیز طرفداری از اصلاحات و تغییر حاكمیت موجود را جزو اهداف خود قرار داد. مقالات سید در این مجله از تندترین و در عین حال قویترین مقالات به شمار میرود. با ادامه موضع اسلامی در مقالات سید، این نشریه تعطیل شد. در سال 1954 جمعیت اخوان‌المسلمین مجله‌ای به نام «اخوان‌المسلمین» چاپ كرد و سید‌قطب را در جایگاه رئیس هیأت تحریریه آن برگزید. این هفته‌نامه روزهای پنجشنبه منتشر میشد و نخستین شماره آن در 17 رمضان 1373 قمری به چاپ رسید. وی در این هفته‌‌نامه افكار اسلامی و انقلابی خود را بیش از گذشته منتشر كرد، از این‌رو پس از چاپ دوازده شماره در تاریخ 6 ذیالحجه 1373 از انتشار آن جلوگیری شد و این واپسین فعالیت مطبوعاتی سیدقطب به شمار میرفت زیرا در همین سال دستگیر و روانه زندان شد. سید قطب در طول حیات 25 ساله مطبوعاتی خود، 455 مقاله و قصیده در مجلات و روزنامه‌های گوناگون مصر چاپ كرد. سیدقطب در جایگاه مغز متفكر جمعیت اخوان‌المسلمین بین سال‌های 1952 تا 1964 میلادی مطرح بود و همواره مقابل كسانی كه از این جنبش ضد استعماری انتقاد میكردند، میایستاد. وی درباره «اخوان‌المسلمین» میگوید: خداوند اخوان‌المسلمین را زنده بدارد كه مصر را زنده نمود و مفهوم جهاد را كه از نظر مردم فقط شعار دادن و كف زدن بود، تغییر داد و مفهوم اصلی آن را كه كار و فداكاری است، به آن بازگردانید و چگونگی نبرد را كه منحصر به تبلیغات بود، به قربانی شدن و شهادت در راه خدا تبدیل كرد. متفكر و دانشمند بزرگ مصری، آفت بزرگ جوامع اسلام را ملیگرایی میداند و معتقد است تا وحدت میان مسلمانان جهان حاصل نشود، امپریالیسم غرب بر منابع مالی مسلمانان چنگ خواهد انداخت. علت مخالفت با ملیگرایی این است كه ملیگرایی در مقابل وحدت مسلمانان قرار گرفته است. همین اندیشه سید، یكی از مواردی بود كه باعث تیرگی روابط او با جمال عبدالناصر شد، زیرا جمال عبدالناصر به ناسیونالیسم عربی معتقد بود؛ در حالی كه سید قطب با ملیگرایی به شدت مخالفت میكرد. وی در نوشتاری مینویسد: بیتردید، اندیشه تنگ و تاریك ملیگرایی در درون مسائل داخلی ما اندیشه ویرانگری بود؛ اندیشه‌ای كه نیروهای میهن بزرگ اسلامی را پراكنده ساخت و آن را به دولت‌های كوچك ناتوان بیارزش كه با هیج چیزی قدرت مقابله ندارد تبدیل نمود. اندیشه‌ای بود كه به امپریالیسم غربی اجازه و امكان داد روزانه یك كشور اسلامی را بدَرد و بخورد؛ در حالی كه اطمینان دارد این مرزهای ساختگی به هیچ دولت كوچكی اجازه كمك به دیگری را نخواهد داد. او هم‌چون سیدجمال‌الدین اسدآبادی مرزهای جغرافیایی را در هم شكست. قطب معتقد بود هر جا مسلمانی هست، آن‌جا قلمرو اسلام است. در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران، وی نامه‌ای به آیت الله سید ابوالقاسم كاشانی نوشت و از نهضت ملی شدن صنعت نفت حمایت كرد. سید قطب در این نامه نكات بسیار مهمی را بیان میكند. به اعتقاد او نهضت ملی شدن صنعت نفت، نهضت ملی نیست؛ بلكه نهضت اسلامی به رهبری شخصی روحانی است. وی این گام را قدمی در راه استقرار نظام اسلامی و كوتاه كردن دست اجانب ازكشور ایران میداند. هم‌چنین در این نامه مسلمانان را به وحدت و دوری از تفرقه فرا میخواند. سیدقطب پس از عضویت در جمعیت اخوان‌المسلمین، ابتدا عضو مكتب ارشاد، سپس در جایگاه رئیس هیأت تحریریه نشریه اخوان‌المسلمین منصوب شد. مقالات تند و صریح او در این نشریه و روزنامه‌های دیگر، سبب شد تا وی در سال 1954 به همراه حسن الهضیبی دستگیر و به پانزده سال زندان محكوم شود. پس از صدور حكم، وی را به زندان قدیم «لیمان طره» كه قدمتی پانصد ساله دارد، منتقل كردند. وی در زندان به نوشتن كتاب ادامه داد و تفسیر نفیس فیظلال القرآن را در زندان نگاشت. پس از پنج سال محكومیت در زندان بیمار شد و بیم مرگ وی میرفت؛ از این‌رو مسئولان اخوان‌المسلمین مصر با دبیر این جمعیت در عراق به نام امجد زهاوی تماس گرفتند و به او توصیه كردند عبدالسلام عارف، رئیس جمهور وقت عراق را واسطه قرار دهد كه جمال عبدالناصر را قانع كند تا سید از زندان آزاد شود. عبدالسلام عارف پیغام را فرستاد و به واسطه این پیغام، در سال 1964 میلادی از زندان آزاد شد. پس از آزادی از زندان بر سر ادامه كار جمعیت، اختلاف‌نظر حاصل شد. عبدالفتاح اسماعیل، عضو ارشد این جمعیت و هم‌فكرانش بر این عقیده بودند كه باید جهاد را ادامه داد؛ ولی بعضی از اعضا با این نظر موافق نبودند. سیدقطب كه روحیه انقلابی و جهادی داشت، به عبدالفتاح اسماعیل پیوست و مطالبی درباره لزوم تغییر حاكمیت و برپایی نظام اسلامی نگاشت كه بعدها با عنوان كتاب معالم فیالطریق چاپ شد. با ادامه فعالیت‌های سیدقطب و تأثیر افكار و آرای وی بر مردم به ویژه جوانان مصر و جهان عرب، در سال 1965 میلادی دوباره دستگیر و زندانی شد. گروه‌های كمونیستی مصر كه به شدت با افكار سید مخالف بودند، او را در زندان انفرادی حبس كردند و پیش چشم او خواهرزاده‌اش، رفعت را كشتند. محاکمه و اعدام سید قطب محاكمه سیدقطب در جایگاه متهم ردیف اول به فرمان جمال عبدالناصر در دادگاه نظامی در تاریخ 12/4/1966 میلادی آغاز شد و به مدت 36 روز ادامه یافت و پس از اتمام محاكمه، آن‌ها منتظر صدور حكم بودند. چهار ماه از زمان محاكمه گذشت و سرانجام قاضی مصر، فؤادالدجوی احكام صادره را چنین اعلام كرد: سید قطب و محمد یوسف هواش و عبدالفتاح اسماعیل محكوم به اعدام و بقیه اعضای اخوان‌المسلمین از 10 سال تا حبس ابد زندانی میشوند. سید در پاسخ دوستانش كه پرسیدند حكم اعدام را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: شكر خدا من پانزده سال است كه آرزوی شهادت دارم (ما چه میگوییم، ص 22). بعضی از دوستانش از او خواستند كه از اعمالش عذر بخواهد تا شاید از اعدامش صرف‌نظر كنند؛ اما وی در پاسخ گفت. من از عملی كه برای خدا انجام دادم، عذر نمیخواهم. سرانجام روز اعدام فرارسید و در تاریخ 9 آگوست 1966 هنگام طلوع خورشید، او و دوستانش به سوی جوخه اعدام هدایت شدند. سیدقطب آثار ارزنده‌ای به جهان اسلام عرضه كرد و بسیاری از تألیفات او به زبان فارسی ترجمه شده است. برخی از آثار او كه تاكنون به زبان فارسی ترجمه شده، چنین است: آفرینش‌های هنری در قرآن، ترجمه محمدمهدی فولادوند، تهران، بنیاد قرآن، 1367 ش، آینده در قلمرو اسلام، ترجمه سیدعلی خامنه‌ای، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1369 ش، اسلام و صلح جهانی، ترجمه و توضیح سید هادی خسروشاهی و زین‌العابدین قربانی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1368 ش، (این كتاب ترجمه السلام العالمی والاسلام است)، ترجمه تفسیر فیظلال‌القرآن، ترجمه سید علی خامنه‌ای و تصحیح حسن نیری، تهران، بینا، 1362 ش، چرا اعدامم كردند؟ ترجمه مصطفی اربابی، سراوان، كتابفروشی خالدبن ولید، 1369 ش، دورنمای رستاخیز در ادیان پیشین و قرآن، ترجمه غلامرضا خسروی حسینی، مقدمه از جلال‌الدین مجتبوی، تهران، انتشارات مرتضوی، 1363 ش، عدالت اجتماعی در اسلام: مباحثی در زمینه‌های اقتصاد، سیاست و حكومت، ترجمه و توضیحات حجت‌الاسلام سیدهادی خسروشاهی و آیت‌الله محمدعلی گرامی، تهران، كلبه شروق، 1379 ش، فاجعه تمدن و رسالت اسلام، ترجمه حجت‌الاسلام و المسلمین علی حجتی كرمانی، تهران مشعل دانشجو، 1376 ش، ما چه میگوییم، ترجمه و تفصیل از حجت‌الاسلام هادی خسروشاهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1370 ش، نشانه‌های راه، ترجمه محمود محمودی، تهران، نشر احسان، 1378 ش، ویژگیهای ایدئولوژی اسلامی، ترجمه آیت‌الله سید محمد خامنه‌ای، تهران، كیهان، 1369 ش، (ر. ك: الشهید سیدقطب من‌المیلاد الی الاستشهاد، از انتشارات اخوان‌المسلمین و ما چه می‌گوییم ترجمه حجت‌الاسلام سیدهادی خسروشاهی) کتاب آینده در قلمرو اسلام و جلد اول تفسیر قرآن توسط حضرت آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای در سال‌های 1345 و 1355 ترجمه شده است. کتاب چهارم از سری کتابهای پایگاه های انقلاب اسلامی " مساجد" مسجد جامع بازار تهران جلد اول صفحه 328 و 329 انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

بررسی نقش انگلستان در تجزیه و تقسیم ایران

هدف از این مقاله بررسی نقش رذیلانه انگلستان در تاریخ معاصر جهت تجزیه و تقسیم ایران است. این نقش رذیلانه هنوز هم به قوت خود باقی است و مطمئناً در حركتهای تجزیه‌طلبانه بعد از پیروزی انقلاب و زمان حال نیز دست‌های پیدا و پنهان پیر استعمار دیده می‌شود. با اشاره كوتاهی به یكی از دوره‌های تاریخی تقسسیم ایران به اصل مطلب می‌پردازیم. تقسیم ایران بین روسیه و عثمانی در اواخر دوره صفوی به دنبال محاصره و سقوط اصفهان به دست افغانها، پتركبیر تزار مقتدر روسیه كه نهایت آرزویش دسترسی به آبهای گرم و آزاد خلیج‌فارس با تصرف ایران بود قشون مجهزی را برای تصرف ایالات ایرانی قفقاز فرستاد و به دنبال آان گیلان توسط روسها اشغال شد. از جانب دیگر تركان عثمانی هم فرصت را غنیمت شمرده و به بهانه اینكه عده‌ای اهل تسنن در شیروان به دست مأموران دولت ایران به قتل رسیده‌اند به شاه تهماسب فرزند شاه‌سلطان حسین در سال 1135 قمری اعلام جنگ كرده شماخی و تفلیس را تصرف كردند. با نزدیك شدن قوای عثمانی و روسیه در قفقاز به هم، تقابل نقشه‌های نظامی و سیاسی آن دو نزدیك بود باعث جنگ دو قدرت گردد كه دیپلماسی استعماری دو كشور، صلاح را نه در جنگ با هم كه در تقسیم ایران دید! نپلویف سفیر روسیه در عثمانی، قراردادی با داماد ابراهیم‌پاشا صدراعظم عثمانی جهت تقسیم ایالات ایران امضا كرد. به موجب این قرارداد، دولت عثمانی تعلق ایالات اشغال شده از طرف قشون روسیه را به انضمام مازندران و استرآباد به آن دولت به رسمیت شناخت و خط سرحدی جدیدی بین متصرفات دو كشور از ملتقای رودخانه‌های ارس و كورا تا اردبیل ترسیم گردید و تبریز، همدان، كرمانشاه و كلیه نقاط واقع در مغرب این خط فرضی، متعلق به عثمانیها شناخته شد. در ضمن دو دولت موافقت كردند در صورتی كه شاه تهماسب دوم این تغییرات ارضی را به رسمیت شناخت به او كمك نمایند سلطنت خود را در مقابله با افغانها در بقیه خاك ایران (به عنوان حائل میان دو قدرت) به دست آورد.1 البته با ظهور نابغه نظامی ایران به نام نادرشاه، كلیه نواحی غصب شده به آغوش وطن بازگشت. تقسیم ایران بین روسیه و انگلستان در 1907 دوران حكوت مظفرالدین‌شاه و محمدعلی‌شاه قاجار، اوج نفوذ استعماری و نظامی روسیه و انگلستان در ایران به حساب می‌آید. نیروهای نظامی هر دو دولت در بسیاری از نقاط ایران حضور داشتند. شمال ایران جولانگاه روس و جنوب آن محل تركتازی انگلیس شده بود. جامعه ایران نیز در تب و تاب نهضت مشروطیت و مخالفتهای محمدعلی شاه با آن می‌سوخت. در این زمان سیاست استعماری دو ابرقدرت جهت ممانعت از تقابل سیاسی و نظامی خود در داخله ایران، بر سر میز مذاكره وطن ما را بین خود تقسیم نمود. به دستور «ادوارد گری»، مارلینگ سفیر انگلستان در تهران همراه با وزیرمختار روس در 7 سپتامبر 1907 (15 شهریور 1286/ 28 رجب 1325) متن قرارداد تقسیم ایران را به دولت ایران اطلاع دادند.2 بر طبق این قرارداد، ایران به سه قسمت تقسیم گردید: قسمت شمالی از خط فرضی بین قصرشیرین، اصفهان، یزد، خواف و مرز افغانستان منطقه نفوذ روسیه شناخته شد. قسمت جنوبی از خط فرضی بین بندرعباس، كرمان، بیرجند، زابل و سرحدات افغانستان كه دارای ارزش استراتژیكی برای دفاع از هند (مستعمره انگلیس) بود. منطقه نفوذ انگلستان و قسمت سوم كه شامل كویر و بیابانهای بی‌آب و علف بود. منطقه متعلق به دولت ایران شناخته شد، آن هم بدین منظور كه دو دولت تا حدی از هم فاصله بگیرند و از برخوردهای احتمالی جلوگیری شود. در مورد عدم درج نام خوزستان تحت مناطق نفوذی انگلیس باید توجه داشت كه فعالیتهای اكتشاف نفت در خوزستان توسط مهندسین انگلیسی تا سال 1907 به نتیجه نرسیده بود و تنها در 26 مه 1908 (1326 قمری) آنان در مسجد سلیمان از اولین چاه نفت بهره‌برداری موفقیت‌آمیز كردند. مقارن همین زمان بود كه نیروی دریایی انگلستان سوخت كشتی‌های جنگی خود را از زغال سنگ به نفت سیاه تبدیل كرد و از آن تاریخ دسترسی به نفت ایران یكی از مهم‌ترین اهداف قدرتها را تشكیل می‌داد. دولت ایران در این زمان بسیار ضعیف‌تر از آن بود كه مانع اجرای قرارداد شود، لذا توسط مشیرالدوله وزیر امور خارجه به سفرای روس و انگلیس جوابیه ذیل را ابلاغ كرد: تصدیق خواهند فرمود كه قرارداد مذكور چون مابین دولتین انگلیس و روس انعقاد یافته لهذا مواد آن فقط تعلق به خود دولتین انگلیس و روس كه امضای آن را نموده‌اند خواهد داشت و دولت ایران نظر به استقلال تامّه‌ای كه به موهبت الهی داراست، تمام حقوق و آزادی خود را كه به واسطه استقلال مطلقه متصرف است از هر نفوذ و اثری كه نتیجه هر قسم قرارداد منعقده فیمابین دو یا چند دولت دیگر راجع به ایران بوده باشد، كاملاً و مطلقاً مصون و آزاد می‌داند.3 به نوشته مورگان شوستر: «ایرانیان از این تقسیم مملكتشان در شب (در غیاب و خفا) اظهار تنفر بسیار نمودند و از خطوط موهوم جغرافیایی كه آن دو دولت معین نموده بودند منزجر شدند. اهالی تهران خیلی به هیجان آمدند و جوش و خروش و پروتست (اعتراض)های متعارفی در بازارها شد.»4 با وجود ناراحتی و عصبانیت رجال و مردم ایران از قرارداد 1907، متأسفانه كشور ما قدرت كافی جهت حفظ استقلال خود و مقابله با قرارداد را نداشت و دو دولت زورگو سیاست خود را در مناطق نفوذی به پیش می‌بردند. عدم توفیق شوستر در كار خطیر ساماندهی به دخل و خرج ایران و اخراج او هر دو در نتیجه اعمال نفوذ روس و انگلیس بر طبق قرارداد 1907 بوده است. این قرارداد نحس - چنان كه بیاید - مبنای طرح تقسیم ایران در جنگ جهانی دوم قرار گرفت. دسیسه انگلستان جهت تقسیم ایران در جنگ جهانی دوم طرح تقسیم ایران در طی جنگ جهانی دوم به پیشنهاد انگلستان بین آن كشور و دولت روسیه شوروی یكی از نقشه‌های سیاه و خطرناك علیه تمامیت ارضی ایران بود و با وجود اهمیت آن، كمتر مورد پژوهش و بررسی قرار گرفته است. معدود كسانی كه به وجود چنین طرحی اشاره كرده‌اند وجود این طرح را مربوط به یك زمان و محدود به یك طرح دانسته‌اند. اما واقعیت این است كه طرح تقسیم ایران در دو مقطع حساس : الف - اوایل جنگ جهانی دوم؛ ب- بعد از پایان جنگ روی میز قدرتهای پیروز قرار گرفت و اغلب این دو در هم خلط شده‌اند. اكنون به توضیح اجمالی این دو طرح می‌پردازیم: 1. احیای قرارداد 1907 بین انگلستان و روسیه بعد از آن كه هیتلر جنگ را آغاز كرد و بخش‌هایی از كشورهای همسایه را گرفت، با اتحاد جماهیر شوروی به رهبری ژوزف استالین قرارداد عدم تجاوز بست. این قرارداد انگلستان را كه در زیر ضربات آلمان قرار داشت سخت به وحشت افكند. وحشت انگلستان علاوه بر گسترش جنگ در اروپا و پیشرویهای سریع آلمان و احتمال اشغال آن كشور، به وضعیت خاورمیانه خصوصاً مناسبات شوروی و ایران برمی‌گشت. زمامداران انگلستان می‌ترسیدند استالین حال كه از جانب آلمان آسوده شده و گرفتاری سخت انگلستان در اروپا را می‌بیند، در رقابت و دشمنی با انگلستان از طریق ایران و افغانستان نیروهایی به هندوستان (مستعمره ثروتمند انگلستان) ارسال دارد، به سمت مناطق نفت‌خیز ایران (خوزستان) حمله كند (اغلب نفت انگلستان از خوزستان و آبادان به دست می‌آمد) و نیز برای دسترسی به آبهای آزاد و گرم خلیج فارس اقدام نظامی به عمل آورد. باید توجه كرد كه بیشتر آبهای شوروی در بخش اعظم سال سرد و یخبندان بود و راه دریایی آن كشور از طریق دریای سیاه و مدیترانه به آبهای آزاد زیر ضربات دولتهای اروپایی قرار داشت. از طرف دیگر در افق دید زمامداران انگلستان و با توجه به شناختی كه از توسعه‌طلبی و افزون‌خواهی هیتلر داشتند، حمله آلمان به روسیه شوروی در نظر آنها امری حتمی بود و نیز شوروی را دارای چنان قدرتی نمی‌دیدند كه در برابر هیتلر تاب مقاومت آورد. پس اشغال شدن بخش زیادی از شوروی را باور داشتند و در این میان احتمال دسترسی آلمان به مناطق «نفت‌خیز باكو» كابوسی هراسناك برای انگلیسی‌ها بود كه در آن صورت قدرت تهاجمی آلمان چندین برابر می‌گشت و این امر شكست انگلستان را در پی می‌آورد! وزیرمختار ایران در لندن علی مقدم این گزارش بسیار گویا را به دفتر مخصوص رضاشاه فرستاده است: دیروز معاون وزارت خارجه انگلستان را ملاقات نموده در خصوص جنگ روس و آلمان خود او صحبت را آغاز كرده گفت: دفعه اخیر كه شما را ملاقات نمودم گفتم تصور نمی‌رود آلمانها فعلاً به روسها حمله نمایند چون تا دقیقه آخر هم خیال می‌كردیم جمع‌آوری قوا در سرحدات روس از طرف آلمانها برای احتیاط و گرفتن امتیازاتی از روسهاست. از این پیشامد فوق‌العاده اظهار خوشنودی می‌نمود. محرمانه گفت عالم از شرّ هر دو خلاص می‌شود و اضافه كرد تصور می‌كند كه آلمانها روسیه را مغلوب و قطعه قطعه خواهند كرد و در هر قطعه یك نفر از اشخاص محلی را به عنوان ریاست آن معین خواهند نمود، به طوری كه رئیس‌الوزرای انگلیس در نطق خود در رادیو بیان می‌نمود ما انگلیسی‌ها بی‌نهایت از كمونیست‌ها منزجر هستیم و فقط با روسها در یك مقصود كه شكست هیتلر است شركت داریم... افكار عمومی در اینجا نگرانند چون مطمئن هستند در صورتی كه اتفاق غیرمترقبه پیش نیاید، آلمانها به زودی روسیه را شكست داده آن وقت با آسایش خیال به طرف انگلیس متوجه خواهند شد.5 آلمان از نقطه ضعف انگلستان (حفظ مناطق نفتی جنوب ایران و عدم دسترسی شوروی به آبهای گرم و آزاد) به خوبی آگاه بود لذا برای تضعیف انگلستان و گشودن جبهه‌ای جدید و خطرناك در برابر آن كشور، سعی كرد شوروی را به پیشروی به سمت خلیج فارس از خاك ایران تحریك و تشویق كند. ریچارد استوارت در توضیح این نقشه و واكنش شوروی می‌نویسد: مقامات آلمان برای تقسیم غنایمی كه بعد از سقوط انگلستان به دست می‌آمد، از شوروی دعوت كردند كه به دولتهای محور (آلمان، ایتالیا و ژاپن) ملحق شود. در 17 اكتبر 1940 (25 مهر 1319) استالین وزیر امور خارجه‌اش مولوتف را جهت گفت و گو درباره تعیین مجدد مرزها در مقیاس جهانی به برلین فرستاد. مذاكرات آلمان و شوروی در 12 نوامبر (21 آبان) آغاز شد. ریبن تروپ وزیر خارجه آلمان با اشاره به توسعه آلمان و ایتالیا و ژاپن در جهت جنوب از مولوتف پرسید: آیا توجه روسیه نیز در درازمدت برای دستیابی بر مدخلی طبیعی به دریا به سوی جنوب معطوف نخواهد شد؟ هنگامی كه مولوتف پرسید كدام دریا منظور است؟ ریبن تروپ نیز پرسید آیا در درازمدت برای روسیه مناسب‌ترین راه وصول به دریای آزاد در جهت خلیج‌فارس و دریای عمان قرار ندارد؟ دو روز بعد پروتكل محرمانه‌ای را آلمانها به مولوتف پیشنهاد كردند كه در آن آمده بود: «اتحاد شوروی خواسته‌های ارضی خود را در جنوب قلمرو ملی اتحاد شوروی در جهت اقیانوس هند اعلام می‌دارد.» مولوتف نظری ابراز نداشت. مقامات شوروی می‌خواستند در طرح پیمان چهار جانبه (آلمان، شوروی، ایتالیا و ژاپن) قید شود: «منطقه جنوب باكو و باطوم (واقع در ماوراء قفقاز) در جهت كلی خلیج فارس به عنوان مركز اهداف آتی اتحاد شوروی شناخته شود.» و این طرح را در 25 نوامبر 1940 (4 آذر 1319) به سفیر آلمان در شوروی تسلیم كردند... شورویها با آنكه هنوز در مورد پیشنهاد خود پاسخی از هیتلر دریافت نداشته بودند به تهیه و تدارك لازم جهت پیشروی در ایران مشغول شدند. طرح عملیاتی ستاد فرماندهی شوروی در ماه مارس (اسفند) تكمیل شد. بر اساس این طرح قرار بود نیروهای شوروی در ده نقطه از آسیای میانه و قفقاز به ایران هجوم آورند. محور اصلی این تجاوز جاده جلفا - تبریز - تهران را دربر می‌گرفت. ستونهای دیگری نیز میسیونرهای رضائیه و كرانه‌های دریای خزر را تحت پوشش قرار می‌دادند و بندر انزلی نیز هدف یك حمله آبی خاكی قرار می‌گرفت. نیروهای مستقر در آسیای میانه نیز از طریق گرگان راهی تهران می‌شدند و از طریق عشق‌آباد به سوی مشهد پیشروی می‌‌كردند. مقامات شوروی امیدوار بودند از سوی انگلیسی‌ها مداخله‌ای در كار آنها صورت نگیرد. با این همه در صورت مداخله نظامی انگلیس، ارتش سرخ پیش‌بینی كرده بود كه در حوالی كرمانشاه و شمال عراق با نیروهای مزبور درگیر شود.6 از دیگر اهداف شوروی در ایران كه مورد تأیید و تأكید آلمانها قرار گرفت دستیابی به مناطق نفتی جنوب كشور ما بود. روزنامه دیلی تلگراف در شماره دوم ژانویه 1940 (12 دی 1319) از ملاقات ریبن تروپ وزیر خارجه آلمان با استالین گزارش می‌دهد كه در طی آن، آلمان در قبال به تصرف درآوردن چاههای نفت رومانی، تصرف چاههای نفت ایران و عراق را توسط شوروی مورد تدیید قرار داده است.7 ستاد مشترك ارتش انگلستان برای مقابله با حمله احتمالی شوروی به مناطق نفتی ایران طرح‌هایی را آماده اجرا ساخت كه برخی عبارت بودند از: 1- بمباران هوایی مناطق نفت‌خیز باكو توسط هواپیماهای انگلیسی كه از فرودگاههای ایران برمی‌خاستند؛ 2- تقویت نیروهای مستقر در عراق و خصوصاً بصره كه بتوانند از بندر بصره و مناطق نفتی ایران در برابر هرگونه عملیات داخلی ضدانگلیسی و حمله احتمالی هوایی از جانب روسیه شوروی دفاع كنند. 3- استقرار نیروهای انگلیسی در جنوب ایران جهت حمایت از مناطق نفتی ایران با موافقت یا بدون موافقت دولت ایران. در پایان گزارش ستاد مشترك ارتش انگلستان تصریح شده بود: هدف سیاست ما باید حفظ سیاست بی‌طرفی ایران باشد تا آن كه زمان مناسب برای استفاده از این كشور به عنوان پایگاهی جهت حمله به خاك روسیه شوروی فرا رسد.8 عملی ساختن اهداف موردنظر دو كشور روسیه و انگلستان - كه مورد اشاره قرار گفت - و ایجاد جبهه جدیدی در خاك ایران علیه همدیگر برای هر دو كشور بسیار خطرناك بود خصوصاً كه دشمن قوی و حریصی چون آلمان را پیش‌رو داشتند و به مصلحت نمی‌دیدند كه نیروهایشان را در نبرد با یكدیگر به تحلیل ببرند و در برابر آلمان ضعیف شوند. همچنین نتیجه جنگ این دو در ایران و عراق نامعلوم و در صورت وقوع خسارات سنگینی به مناطق نفت‌خیز باكو، ایران و عراق وارد می‌آورد كه هر دو طرف از آن به شدت ابا داشتند. بنابراین انگلستان دوراندیشانه طرح تقسیم دیگر باره ایران مانند سال 1907 را پیش كشید. طبق این طرح، انگلستان تصرف استانهای شمالی ایران را توسط روسیه شوروی (كه در قرارداد 1907 - 1286ش - به عنوان منطقه نفوذ روسیه شوروی شناخته شده بود) با این شرایط مورد موافقت قرار داد: 1. انگلستان مناطق نفتی ایران را به تصرف كامل خود درآورد. 2. روسیه شوروی متعهد شود كه بعد از اشغال استانهای شمالی سعی در ادامه پیشروی به سمت جنوب ایران نكند.9 مقامات دولتی انگلستان آشكارا اعلام كردند كه آنها اشغال و تجزیه بخش‌های شمالی ایران توسط روسیه شوروی را به هیچ‌وجه به عنوان اعلان جنگ به انگلستان تلقی نمی‌كنند بلكه بر عكس كاملاً با آن موافقت دارند.10 تصمیم به احیای قرارداد منحوس 1907 و تقسیم ایران بین روسیه شوروی و انگلستان در جلسه كابینه انگلستان یعنی بالاترین مقامهای اجرایی آن كشور گرفته شد. سازمان جاسوسی آلمان در تاریخ 17 اوت 1941 (26 مرداد 1320) جلسه كابینه انگلستان و تصمیم احیای قرارداد 1907 را گزارش كرده اما روز تشكیل جلسه را مورد اشاره قرار نداده است.11 در گزارش محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان به تاریخ 22 مه 1940 (اول خرداد 1319) كه به امضای متصدی بخش خاورمیانه وزارت امور خارجه انگلستان رسیده آمده است: من هیچ دلیلی نمی‌بینم كه تصرف شمال ایران توسط روسیه شوروی به شرطی كه در عوضِ آن ما آبادان و چاههای نفت را متصرف شویم غیرقابل قبول باشد. مادام كه منافع ما به خطر نیفتاده برای ما كاملاً بی‌تفاوت است كه آلمان یا روسیه شوروی دولت ایران را كنترل كند.12 عاقبت دو كشور روسیه شوروی و انگلستان در ظاهر به خاطر عدم اجرای درخواست آنها از سوی دولت ایران مبنی بر اخراج آلمانیهای مقیم ایران (كه دو كشور ادعا می‌كردند تعداد آنها به ده هزار نفر می‌رسد و برای منافعشان خطرناك هستند، در صورتی كه آلمانیهای مذكور متخصصین صنعتی به تعداد 700 نفر بودند.)13 و در باطن جهت احیا و اجرای قرارداد 1907 - تقسیم ایران - در ساعت 4 صبح روز 25 اوت 1941 (3 شهریور 1320) كشور ما را اشغال كردند. ارتش سرخ نواحی شمالی ایران تا نزدیكی پایتخت را گرفت و نیروهای انگلیس از عراق و بلوچستان وارد شده تمام نقاط حساس در جنوب و خصوصاً مناطق نفتی و تأسیسات شركت نفت ایران و انگلیس در خوزستان را تصرف كردند. سوخت صنعتی و نظامی انگلیس از پالایشگاه آبادان تأمین می‌شد. سرآنتونی ایدن وزیر خارجه و نخست‌وزیر انگلستان در خاطرات خود پالایشگاه آبادان را بزرگ‌ترین پالایشگاه نفت جهان و جزو داراییهای مهم انگلیس معرفی كرده است!14 2. طرح تقسیم ایران بعد از اتمام جنگ در طول جنگ جهانی دوم ابتدا نیروهای شوروی و انگلستان از شمال و جنوب كشور ما را به اشغال خود درآوردند و پس از اندكی با صلاحدید قوای اشغالگر و طی قراردادی تحمیلی، نیروهای آمریكا نیز به آنان اضافه شدند. تمام امكانات دریایی، زمینی و هوایی ایران به عنوان «پل پیروزی» با اجبار متفقین در اختیارجنگ و حمل محموله‌های نظامی و تداركاتی به شوروی قرار گرفت. به عنوان نمونه راه‌آهن سراسری ایران چنان در حجم وسیع و بیش از اندازه ظرفیتِ عملی و حتی اسمی مورد استفاده قرار گرفت كه در پایان جنگ خسارات سنگینی دید. ظرفیت حمل و نقل راه‌آهن ایران قبل از اشغال نظامی حدود 200 تن در روز بود كه اشغالگران آن را به حدود 6000 تن در روز یعنی سی‌برابر ظرفیت سال قبل افزایش دادند. دردناك‌تر این بود كه راه‌آهن ایران پس از خاتمه جنگ در سال 1945 مجبور شد مبلغی معادل پانزده میلیون دلار بابت تجهیزاتی كه متفقین در سالهای اشغال جهت افزایش ظرفیت راه‌آهن وارد و به كار گرفته بودند بپردازد.15 انگلستان و آمریكا علاوه بر دریافت این وجه هنگفت، تجهیزات و وسایل موجود متعلق به راه‌آهن سراسری ایران را كه هم در حدّ وسیع مورد استفاده قرار داده و هم كل قیمتشان را گرفته بودند، در كشتی‌های خود سوار كرده از ایران خارج كردند تا از پیشرفت ایران در زمینه حمل و نقل ریلی جلوگیری نمایند! جعفر شریف‌امامی كه در دوره اشغال ایران (جنگ جهانی دوم) رئیس قسمت سیر و حركت راه‌آهن كل ایران بود در خاطراتش می‌گوید: «قرار بود آمریكاییها تمام وسایل نقلیه‌ای كه آورده بودند مانند 120 لكوموتیو و تعداد زیادی واگن و جرثقیل‌های بزرگ و غیره، بعد از جنگ بگذارند برای راه‌آهن، چون اولاً كشتی به مقدار كافی نداشتند كه اینها را ببرند و بعد هم دیگر مقداری از آنها فرسوده شده بود و صرف نمی‌كرد برایشان. این بود كه هر وقت هم صحبت می‌شد می‌گفتند كه ما تمام این وسایل نقلیه را بعداً در اختیار راه‌آهن ایران می‌گذاریم. حال آنكه یك روز بخش‌نامه‌ای از طرف محمود بدر وزیر دارایی یا صدرالاشراف نخست‌وزیر (1324) آمد كه آنچه از لوازم راه‌آهن و وسایل نقلیه و غیره كه آورده‌اند و مورد احتیاج است نگه داریم و بقیه را هم ببرند. یك بخش‌نامه صادر شد به تمام نواحی راه‌آهن كه صورت بدهید از وسایل نقلیه و تأسیساتی كه آمریكاییها آورده‌اند كه چه چیزهایی را لازم دارید و بقیه‌اش را ببرند. اینها هم به تصور اینكه مجانی است. صورتها را خیلی مفصل دادند. بعد معلوم شد كه قیمت اینها را حساب كرده‌اند و پولش به صورت یك چك از طرف وزیر دارایی داده شد به مأمور آمریكایی.»16 اما گزارش والاس مُرِی سفیر وقت آمریكا در ایران، علاوه بر نمایش آشكار حرص و آز بی‌پایان آمریكاییها و قدرناشناسی‌شان نسبت به كمك عظیم ایران در پیشروی متفقین و نابودی نازیسم و فاشیسم، چهره مشعشعِ آبادانی و ترقی‌ای كه به ایران نوید داده بودند را برملا می‌سازد. وی خطاب به رئیس اداره خاور نزدیك در وزارت امور خارجه آمریكا چنین می‌نویسد: ما نباید در عقب‌ كشیدن قوای خود به آن اندازه تعجیل به خرج دهیم كه نتیجه آن از دست رفتن مقادیر زیادی از اموال قابل انتقال باشد كه می‌توان آنها را در صورتی كه در محل به فروش نرسند از ایران خارج ساخت، به خصوص كه هزارها وسایل مخصوص راه‌آهن و تعدادی لكوموتیو وجود دارد كه ایرانیان به آنها نیازی ندارند و در صورت احتیاج هم قادر به خریداری آنها نیستند. 25 كشتی لازم است كه آنها را از ایران خارج كنند. باقی گذاشتن و واگذاری این اموال برای دولت ما ضررهای فاحشی خواهد داشت!17 طبق قراری كه سه كشور آمریكا، انگلستان و شوروی با دولت ایران بسته بودند، شش ماه بعد از اتمام جنگ باید نیروهای خود را از ایران خارج می‌كردند.18 این امر تا حدودی از سوی انگلستان و آمریكا مراعات شد تا نیروهای شوروی نیز خاك ایران را ترك كنند. به یقین آنها واهمه داشتند كه شورویها با ماندن در ایران و فراغت پس از جنگ، كشور ما را به دام كمونیسم اندازند و منافع (نامشروع) آمریكا و انگلستان را مواجه با خطر نمایند! زمامداران كرملین در آرزوی دستیابی به نفت سرشار ایران و رسیدن به آبهای آزاد خلیج فارس از تخلیه ایران خودداری كردند و بعد از فشارهای بین‌المللی و افكار عمومی جهان و مقاومت ایرانیان و نیز حمایت سازمان ملل از ایران، حاضر شدند نیروهای خود را غیر از آذربایجان از سایر نقاط ایران خارج نمایند. با توجه به نقش ارزنده ایران در تداوم مقاومت شوروی و انگلستان در برابر آلمان كه منجر به اعطای لقب «پل پیروزی» از طرف متفقین شد و امضای قرارداد تخلیه ایران شش ماه پس از پایان جنگ، استالین نمی‌توانست با ایران كاری را تكرار كند كه در كشورهای متخاصم و فاشیسم‌زاده اروپای شرقی كرده بود (اشغال). هدف نهایی روسها فشار وارد آوردن بر دولت ایران جهت اخذ امتیاز نفت استانهای شمالی بود. (امتیاز و استخراج نفت جنوب ایران از مدتها قبل در دست انگلیسی‌ها بود). چون اداره مستقیم آذربایجان توسط روسها آنان را در برابر آمریكا و انگلستان قرار می‌داد و آبرو و اعتبارشان را در دنیا و سازمان ملل خدشه‌دار می‌ساخت، زمامداران كرملین صلاح در آن دیدند كه با توجه به ظلم و اجحاف فراوان رضاشاه علیه آذربایجانیها (تا بدان حد كه تكلم به زبان مادری - تركی آذری - برای مردم قدغن شده بود19 و به گزارش كنسولگری آمریكا در تبریز، رضاشاه در سفر به آن شهر یكی از بزرگان شهر را كه به زبان تركی آذربایجانی شاه را مورد خطاب قرار داده بود مورد ضرب و شتم قرار داد)20 و نارضایتی عمومی مردم آذربایجان علیه حكومت پهلوی21، با تحریك وسیع عصبيّت قومی مردم آنجا حركتی در قالب خودمختاری و بعد جدایی‌طلبی ایجاد كنند و در ظاهر، گردانندگی آن را به افراد مطمئنی از خودِ آذربایجان بسپارند. بنابراین در عالی‌ترین سطح حزب كمونیست شوروی ایجاد حركت خودمختاری به سركردگی جمعی كه باز توسط آنها به نام «فرقه دمكرات آذربایجان» نامیده شد تصویب گشت و شخصی به نام سیدجعفر پیشه‌وری (از كمونیست‌های اولیه كه بعد از جنبش گیلان برای مدتی دبیر اول حزب كمونیست ایران نیز شد22 و به مدت یازده سال توسط حكومت رضاشاه به زندان افتاد و امتحان خود را در وفاداری به كمونیسم پس داد) جهت رهبری فرقه تعیین شد. او زاده خلخال و تحصیل‌كرده در شعبه دانشگاه بین‌المللی كمونیستی كوتو در شهر باكو23 و مدیر روزنامه آژیر در تهران بود. به موازات تشكیل، حمایت و هدایت فرقه دمكرات در آذربایجان، روسها در كردستان ایران نیز حركتی خودمختاری‌خواهانه به رهبری قاضی محمد حضیری و در قالب حزب دمكرات كردستان ایجاد كردند. در همان اوقات به گزارش رادیو آنكارا، این دو حزب به انعقاد پیمان دفاعی بیست ساله پرداختند و همدیگر را به رسمیت شناخته و قرار گذاشتند در مقابل حمله، مشتركاً به دفاع بپردازند.24 علاوه بر حمایت سیاسی روسها از پیشه‌وری و قاضی‌محمد، این دو از حمایتهای نظامی آشكار نیز برخوردار بودند. در كتاب «فراز و فرود فرقه دمكرات آذربایجان» كه رونوشت اسناد محرمانه آرشیوهای دولتی اتحاد جماهیر شوروی به خصوص جمهوری آذربایجان در سالهای پرالتهاب 1939 تا 1946 است، اسناد بسیار تكان‌دهنده‌ای از نقش روسها در ایجاد حكومتهای پیشه‌وری در آذربایجان و قاضی‌محمد در كردستان رو شده است. بخشی از اسناد گویای این واقعیتهاست: - افراد نظامی و متخصص روسی به دستور استالین قبل از ورود ارتش سرخ به ایران به آذربایجان فرستاده شدند.25 - میرجعفر باقراوف رئیس حزب كمونیست آذربایجان (شوروی) وارد تبریز شده و با نشان دادن روی نقشه گفت در واقع تهران هم جزو آذربایجان است.26 - پیشه‌وری را روسها برای رهبری فرقه دمكرات آذربایجان از تهران به تبریز آوردند.27 - روسها سلاح‌های سبك و سنگین فرقه دمكرات را تهیه و ارسال داشتند و به دستور استالین برای اینكه ردّ پای شوروی در ارسال سلاح‌ها مشخص نباشد، سلاح‌های ارسالی ساخته كشورهایی غیر از شوروی بود.28 - روسها تلاش می‌كردند بعد از آذربایجان، جمهوری كردستان و جمهوری گیلان ایجاد شود.29 - محدوده حكومت فرقه دمكرات به نظر جعفر پیشه‌وری علاوه بر آذربایجان تا شهرهای رشت، قزوین و همدان را دربر می‌گرفت.30 - و... ارتشبد فردوست كه بعد از شكست فرقه دمكرات به تبریز رفته بود، تعداد سلاح‌های انبار شده فرقه در تبریز را صد هزار قبضه اعلام و می‌نویسد: «شورویها از 8 لشكری كه به ایران آورده بودند 6 لشكر را به خاطر مقاصدشان در آذربایجان مستقر كردند.»31 روسها بعد از حاكم كردن فرقه دمكرات بر آذربایجان، جهت خودمختاری كردستان و تشكیل جمهوری مورد علاقه‌شان در آنجا سلاح‌های زیادی را به كردستان فرستادند. به گزارش محرمانه رئیس شهربانی كل كشور سرتیپ ضرابی به تاریخ 19/8/1324 به وزارت كشور: «شورویها به طور محرمانه هر قبضه تفنگ را با صد فشنگ از قرار دویست تومان به اكراد می‌فروشند و از بزرگان اكراد صورت اشخاصی را كه بی‌تفنگ هستند خواسته‌اند و پاسهای مرز خود در مرز ایران و عراق را جمع نموده‌اند و دستور اغتشاش به اكراد داده‌اند.»32 همان‌گونه كه گفته شد هدف نهایی روسها چنگ انداختن به منابع نفتی ایران و خلیج فارس و از آن طریق دستیابی به آبهای آزاد و گرم دنیا بود. آمریكا با آگاهی كامل نسبت به این دو هدف از عملی شدن آنها در هراس به سر می‌برد. والاس مُرِی سفیر آمریكا در ایران در 25 سپتامبر 1945 برابر با 3 مهر 1324 به واشنگتن چنین هشدار داد: اهداف نهایی شوروی ممكن است شامل دستیابی به خلیج فارس و رخنه به سایر نقاط خاور نزدیك باشد... سلطه شوروی بر ایران به طور قطع برای منافع آمریكا زیان‌بخش خواهد بود.33 ترومن رئیس‌جمهور آمریكا در جلسه‌ای مهم با جیمز برنز وزیر امور خارجه آمریكا و دریاسالار ویلیام لیهی رئیس ستاد مشترك نیروهای مسلح آمریكا در مورد بحران ایران گفت: این خطر وجود دارد كه شورویها كنترل ذخایر نفتی ایران - در خوزستان - را به دست آورند و در وضعی قرار گیرند كه موقعیت آمریكا را در خلیج فارس تهدید كنند.34 آمریكا و انگلستان به خوبی متوجه بودند كه افزایش فشار آنان بر روسها جهت خروج نیروهایشان از آذربایجان و عدم حمایت از حكومت فرقه دمكرات و حزب دمكرات كردستان كار را به رویارویی نظامی خواهد كشاند، لذا طبق عادت پیشین در سر میز مذاكره تقسیم ایران را عاقلانه‌تر از جنگ بر سر ایران دیدند! عالی‌ترین مقامات سیاسی و نظامی ایران به وجود طرح تقسیم ایران در سال 1324 اذعان داشته‌اند. محمدرضا پهلوی كه در جریان طرح تقسیم بود، در مورخ 19 مرداد 1348 به امیراسدالله علم (نخست‌وزیر و سپس وزیر مقتدر دربار) چنین گفت: در دوران جنگ جهانی دوم، جیمز برنز وزیر خارجه آمریكا پیشنهادی به روسها ارائه داد مبنی بر اینكه ایران به سه منطقه جداگانه تقسیم شود: منطقه ترك‌نشین و كردنشین كه همیشه مطمح‌نظر روسها بودند و منطقه عرب‌نشین - نفت‌خیز خوزستان - و (سوم) منطقه متعلق به ایرانیان. این پیشنهاد به دلایلی كه برای ما معلوم نیست نظر موافق مولوتف (وزیر خارجه شوروی) را جلب نكرد، بعد هم استالین با آن مخالفت كرد و خود آمریكاییها نیز به دوباره اندیشیدن درباره آن نپرداختند، اگر روسها با این نقشه موافقت كرده بودند این كار به منزله پایان كار ما بود.35 محمدرضا پهلوی سالها بعد در این مورد نوشت: روس و انگلیس برای بار اول با قرارداد 1907 می‌خواستند ایران را تجزیه و به مناطق نفوذ تقسیم كنند... همین اندیشه تجزیه ایران به مناطق نفوذ پس از جنگ دوم نیز از سر گرفته شد. در سال 1945 وزیر خارجه بریتانیا «بوین» و وزیر خارجه ایالات متحده آمریكا «بیرنس» (برنز) در كنفرانس مسكو به روسها پیشنهاد كردند كه آذربایجان، كردستان و خوزستان به ایالات خودمختار تبدیل شوند. استالین ابتدا پیشنهاد را پذیرفت ولی ظاهراً مولوتف عقیده داشت كه با اندكی انتظار خواهند توانست سرتاسر ایران را تحت نفوذ خود آورند. به همین سبب، سرانجام استالین با پیشنهاد و نظر آمریكا و انگلستان موافقت نكرد.36 استالین آشكارا خواستار برچیده شدن نظام سطنتی در ایران بود و این نظر را به صراحت در تهران به محمدرضا پهلوی گوشزد كرد. تاج‌الملوك مادر محمدرضا در خاطرات خود راجع به كنفرانس تهران با شركت روزولت، چرچیل و استالین می‌گوید: روزولت و چرچیل حاضر نشدند به دیدن محمدرضا بیایند و فقط استالین به كاخ سعدآباد آمد و با شاه و من كه مادرش بودم و دختران و سایر فرزندان شاه ملاقات كرد و عصرانه خورد... استالین در ضمن سخنانش خطاب به محمدرضا گفت: «هرگز نمی‌توانید از نقشه‌های امپریالیست‌ها مطلع بشوید. فئودالیسم یك سیستم قرون وسطایی است و شاه جوان ایران اگر می‌خواهد موفق شود باید كشاورزان را از دست استثمارگران نجات دهد و زمینها را به آنها بدهد. نباید به امپریالیست‌ها مطمئن باشید زیرا آنها همان‌طور كه رضاشاه را از مملكت بیرون انداختند اگر منافعشان به خطر بیفتد شما را هم از كشور بیرون خواهند كرد. شاه جوان بهتر است در اولین فرصت مناسب حكومت را به مردم واگذار كند و بساط سلطنت را كه یك سیستم قرون‌وسطایی است جمع‌آوری نماید! به هر حال مردم بساط سلطنت را جمع‌آوری خواهند كرد و اگر شما در برچیدن سلطنت پیش‌قدم شوید نام نیكی از خود به یادگار خواهید گذاشت. محمدرضا در جواب استالین گفت: «من از توجهات شما تشكر می‌كنم، اما نوع حكومت ایران را مردم ایران انتخاب كرده‌اند[؟!] و تا وقتی مردم این طور بخواهند من مخالفتی با خواسته آنها نخواهم كرد؛ آیا دولت اتحاد شوروی و عالی‌جناب استالین با سلطنت من مخالف هستند؟» استالین پاسخ داد: «دولت شوروی به واسطه مسلك خود حامی ملت‌های تحت استعمار و سلطه امپریالیست‌هاست و به طور كلی با حكومتهای فردی مخالف است اما در امور داخلی آنها دخالت نمی‌كند و امیدوار است خود مردم این كشورها حقوق از دست رفته خود را استیفا نمایند. امپریالیست‌ها تا روزی كه یك قطره نفت در ایران و خاورمیانه موجود است این منطقه را رها نخواهند كرد و اتحاد شوروی قصد ندارد با امپریالیست‌ها وارد جنگ شود، بنابراین با حكومت شاه جوان هم مبارزه نخواهد كرد.»37 تاج‌الملوك در بخش دیگری از خاطراتش به نقل از سرلشكر شفائی كه سالها وابسته نظامی ایران در مسكو بود و با روسها ارتباط ویژه داشت می‌گوید: «روسها در مذاكراتی كه در مسكو با قوام‌السلطنه [طی مسافرت او به مسكو جهت حل اختلاف بر سر آذربایجان و فرقه دمكرات پیشه‌وری] داشتند به او گفتند محمدرضا را كنار بزند و با جمع كردن بساط سلطنت در ایران جمهوری تأسیس كند.»38 خانم مارگارت لاینگ نظر سرلشكر حسن ارفع (رئیس وقت ستاد ارتش ایران) در مورد كنفرانس تهران را چنین نقل می‌كند: «ما به وسیله یك منبع موثق مطلع شده بودیم كه هیأت مستشاران همراه استالین طرحی را مورد نظر داشتند كه آذربایجان، گیلان، مازندران و گرگان به صورت جمهوریهای مستقل درآمده و مانند جمهوریهای آذربایجان، روسیه و تركمنستان زیر پرچم اتحاد جماهیر شوروی درآیند و به همین ترتیب حزب توده نیز كه به سرعت قدرت می‌گرفت قرار بود در تهران به قدرت برسد.»39 انگلستان (و آمریكا) به خوبی می‌دانستند كه در ایران نمی‌توانند با روسها بجنگند و از جنگ پیروز بیرون آیند. مرزهای طولانی ایران و شوروی به روسها امكان می‌داد از هر كجا امكان می‌داد از هر كجا و به هر مقدار كه بخواهند نیروی نظامی وارد ایران كنند و در زمان مذكور (و زمانهای بعد نیز) دولتهای غربی فاقد آن امكانات و نیرو در ایران و عراق بودند كه جلوی تهاجم گسترده روسها را بگیرند. از طرف دیگر هر سه كشور حاضر به ریخته شدن خون سربازانشان به خاطر ایران نبودند و اصولاً ما ایرانیها در نظر غرب و شرق40 واجد چنان جایگاه و ارزشی نیستیم كه به خاطر ما و راحتی و آسایشمان راحتی و سلامت خود را به خطر اندازند! اخذ حقوقهای گزاف (به بهانه بسیار زننده حق توحش!) توسط مستشاران و نظامیان آمریكا در دوره حكومت پهلوی دوم هنوز در حافظه تاریخی ملت ایران باقی مانده است. سرلشكر حسن ارفع در خاطرات خود می‌نویسد: وقتی پیشه‌وری آذربایجان را در اختیار گرفت و من رئیس ستاد ارتش بودم با سفیر بریتانیا در ایران ریدر بولارد و سفیر آمریكا در ایران والاك موری ملاقات نمودم و خواستار اقداماتی از سوی آمریكا و بریتانیا جهت ممانعت از بلعیده شدن آذربایجان توسط روسها شدم و به آن دو گفتم شما استقلال و تمامیت ارضی ما را تضمین كرده‌اید»41 بولارد جواب داد: «ما به خاطر این امر به روسیه اعلام جنگ نمی‌كنیم!» و والاك موری گفت: «كسی نمی‌خواهد آذربایجان را بگیرد، روسیه آذربایجان را تخلیه خواهد كرد.» طبق آنچه یك دیپلمات انگلیسی عضو هیأت بریتانیایی (به ریاست ارنست بوین) شركت‌كننده در كنفرانس مسكو [كه در سال 1324 با شركت سه كشور آمریكا، انگلستان و شوروی تشكیل شده بود] می‌گفت آنان حتی پیشنهادی به حكومت شوروی عرضه داشته بودند كه سرانجام آن تجزیه ایران و ضمیمه قسمت اعظم آن به شوروی می‌گردید.42 زمانی كه گزینه برخورد نظامی انگلستان (و آمریكا) با شوروی جهت آزادی آذربایجان منتفی شد و انگلستان آشكارا اعلام كرد كه «به خاطر آذربایجان با شوروی نخواهد جنگید»، پیر استعمار طرح همیشه آماده خود یعنی «تقسیم ایران به جای جنگ بر سر ایران» را بار دیگر در دستور كار قرار داد. كنفرانس مسكو با شركت نمایندگان رده بالای هر سه كشور برای همین منظور تشكیل گردید. ماحصل طرح مشترك انگلستان و آمریكا كه به طرف روسی ارائه شد تقسیم ایران به جمهوریهای آذربایجان، كردستان، گیلان (سهم شوروی) و جمهوری خوزستان (مناطق نفت‌خیز جنوب ایران) و احتمالاً بلوچستان (جهت ممانعت از رسیدن روسها از سمت شرق ایران به آبهای گرم و آزاد جنوب) سهم انگلستان بود، آمریكا هم با این امر مخالفتی نداشت! در این زمان مشكل آذربایجان، ایران را تا تقسیم و تبدیل شدن به «ایرانستان» پیش برد. در طول تاریخ ایران همیشه بحران‌های آذربایجان ریشه‌دار بوده و به كل ایران گسترش یافته است. آرامش منطقه حساس و بزرگ آذربایجان، دولت مركزی را قادر می‌ساخت تا در برابر بحران‌های دیگر نواحی ایران با قدرت برخورد نماید. این موضوع، اهمیت و حساسیت موقعیت آذربایجان را در پهنه كشور ایران نشان می‌دهد. اكنون نیز این اهمیت و حساسیت به قوت خود باقی است. در اسناد وزارت خارجه آمریكا اسنادی مربوط به طرح تقسیم ایران دیده می‌شود. به عنوان نمونه به سند زیر دقت فرمایید: تلگرام موری سفیر آمریكا در ایران به وزارت خارجه آمریكا، شماره 1046-1/91-761 تهران 10 ژانویه 1946/20 دی 1324 مصدق دیروز نطق هیجان‌انگیزی در مجلس ایراد كرد و در آن به شدت از اعتقاد به تشكیل كمیسیون حمله كرد و انتقاد نمود و از روسها به علت آنكه با تشكیل این كمیسیون مخالفت كرده‌اند سپاسگزاری به عمل آورد. او این پیشنهاد را با قرارداد تقسیم 1907 روسیه و انگلیس و معاهده مشئوم 1919(43) ایران و انگلیس مقایسه كرد... روش اخیر انگلیسی‌ها عقیده مرا تقویت كرده كه آنها سازش ضمنی با روسها به عمل آورده‌اند و دست آنها را در شمال ایران بازگذارده‌اند در حالی كه وضع خود را در جنوب تثبیت می‌كنند... من گمان می‌كنم این نكته بسیار مهم باشد كه بولارد (سفیر انگلیس در ایران) در یادداشت اصلی به بوین (وزیر امور خارجه انگلیس) راجع به پیشنهاد كمیسیون سه جانبه از خوزستان به عنوان اینكه امكان توجه مخصوص به آن گردد فكر كرده و نیز از اینكه در آخرین پیش‌نویس نهایی راجع به كنفرانس كه به مسكو ارسال شده است از زبان عربی به عنوان اینكه زبان اقلیتی باشد كه در مدارس معرفی شود سخن گفته است. این نكته ممكن است دال بر این باشد كه به موازات یك آذربایجان خودمختار و تحت تسلط شوروی، نسبت به یك خوزستان خودمختار تحت تسلط انگلیس نیز اندیشه شده باشد.44 انتشار خبر كنفرانس مسكو و برخی تصمیمات محرمانه آن افكار عمومی در ایران را بسیار نگران كرد. ایرانیان تقسیم عملی وطن را در پیش رو می‌دیدند و لذا به ابراز مخالفتهایی برخاستند. دامنه این مخالفتها به مجلس شورای ملی نیز كشید. دكتر محمد مصدق در جلسه پنجشنبه 20 دی 1324 در نطق شدیدی به بانی كنفرانس (انگلستان) و نتایج آن حمله نمود. وی همچنین در نطق خود گوشه‌هایی از تصمیمات محرمانه كنفرانس را عیان ساخت. متن نطق بسیار مهم دكتر مصدق چنین است: یازدهم دی‌ماه رادیو لندن اخبار ذیل را منتشر نمود: از تهران خبر می‌رسد كه سر ریدر بولارد سفیركبیر انگلستان و مستر والاس مری سفیركبیر آمریكا در تهران به دولت ایران پیشنهاد كرده‌اند كه با تشكیل یك كمیته سه نفری از نمایندگان شوروی، انگلستان و آمریكا تشكیل شده موافقت نماید تا اوضاع ایران را به طور عموم و اوضاع آذربایجان را به طور خصوصی مورد بررسی قرار دهند. دو سفیركبیر مزبور در این باره با اعلی‌حضرت شاهنشاه ایران محمدرضاشاه نیز مذاكراتی نموده‌اند و این پیشنهاد را به معظم‌له هم تقدیم كرده‌اند. دولت ایران هنوز جواب موافقی به این پیشنهاد نداده است و شاید بخواهد قبل از موافقت با این پیشنهاد آن را به مجلس شورای ملی عرضه كند. در محافل لندن اظهار می‌شود كه دولت انگلستان درباره تشكیل یك كمیته سه نفری برای بررسی اوضاع ایران هنوز به رأی سابق خود درباره تشكیل چنین كمیته‌ای باقی است و با اینكه دولت شوروی در كنفرانس مسكو در آغاز با این پیشنهاد موافقت كرد و آخر سر آن را رد نمود. دولت انگلستان هنوز به رأی خود باقی است. تا پریشب من از مضمون پیشنهادی كه رادیو لندن خبر داده مطلع نشدم و پس از استحضار گفتم صد رحمت به قرارداد وثوق‌الدوله [1919] زیرا قرارداد مزبور ایران را تحت ولایت انگلیس می‌گذاشت و اگر به ایران روزی كمك می‌رسید می‌توانست آزاد شود ولی این پیشنهاد قرارداد 1907 را به صورت دیگر تجدید می‌نماید. من هر چه خواستم كه در كمیسیون خارجه آقای نجم به طور صریح اظهاراتی كند ننمود و به طور مبهم جواب داد. بنابراین، با آقای نخست‌وزیر [ابراهیم حكیمی] داخل مذاكره شدم و بین ما توافق حاصل شد كه عده‌ای از نمایندگان دستجات مختلف در یك جا حاضر شوند و راجع به نیك و بد پیشنهاد مذاكره نمایند. جلسه در وزارت خارجه تشكیل شد، آقای نخست‌وزیر اظهار نمودند كه آقایان بفرمایند چه می‌خواهند؟ در جواب این طور گفته شد كه قبلاً لازم است دولت جریان را گزارش دهد تا حضار آن را متن قرار دهند و در حواشی آن نظریات خود را اظهار نمایند. بالاخره آقای نخست‌وزیر دو برگ كه روی آن یازده ماده تنظیم شده بود به حضار ارائه نمودند و چون به اسم سه دولت داده شده كه یكی مخالف است قهراً امضا نداشت و با اینكه اوراق مزبور را نمایندگان سیاسی دو دولت به وزارت خارجه یك دولتی داده‌اند آقای نجم وزیر خارجه می‌گفتند اینها برگهایی است غیررسمی كه نه امضا دارد و نه شماره و تاریخ آن معلوم است؛ خلاصه اینكه هیچ است و چون انتشار آن دولت را در افكار عامه مفتضح می‌كرد قائل بود كه این برگهای بلااثر جزو اسرار اداری است و نباید منتشر شوند و از بعضی اخبار كه روزنامه‌ها راجع به آن اوراق منتشر كرده بودند بسیار عصبانی بود و راضی نشد كه نمایندگان از آن، رونوشتی بردارند و روز قبل هم كه باز كمیسیون خارجه تشكیل شد و اعضا اصرار داشتند كه اوراق مزبور را ببینند آنها را ارائه ننمود و خودداری كرد.45 سپس دكتر مصدق برخی از بندهای قرارداد را بازگو و دولت را مورد حمله قرار داد: پیشنهاد شامل یازده ماده است كه بسیار كش‌دار و هر یك از آنها مربوط به مطالب مهمی است. مثلاً در بند ششم می‌گوید: «كمیسیون اصلاحاتی را كه مخصوصاً در انتخاب انجمن‌های محلی و وظایف آنان و تداركات وجه به نظر لازم می‌رسد توصیه خواهد نمود.» در بند هفتم می‌گوید: ‌«كمیسیون توصیه‌هایی در باب استعمال زبانهای اقلیت از قبیل عربی و تركی و كردی جهت تعلیمات و منظورهای دیگر خواهد نمود.» بند 9 چنین است: «سه دولت مساعی كامل به كار خواهند برد كه دولت ایران را متقاعد سازند توصیه‌هایی را كه از طرف كمیسیون به عمل می‌آید به صورت قانونی درآورد.» آقایان نمایندگان محترم، خوب است كه ملاحظه فرمودید دكتر میلسپو46 كه مستخدم ایران بود و ما می‌توانستیم به وسیله نسخ قانون استخدام او مشارالیه را مرخص كنیم انفصال او از كار برای ما چقدر تولید مشكلات نمود؛ وای به وقتی كه اختیار قانونگذاری مملكت تحت نفوذ و اختیار سه دولت واقع شود، كدام وزیر خارجه باهوشی است كه برای چنین دولتی قائل به استقلال شود؟ اگر این پیشنهاد خوب است و یا اینكه دولت در خوبی آن مردد است چرا آن را منتشر نكرد تا صاحبان حق یعنی افراد ملت بتوانند در مقدرات خود نظریاتی اظهار كنند و دولت هر اقدامی كه می‌كند روی فكر و مصالح ملت باشد و اگر بد است چرا وارد مذاكره شد و آن را همان روز اول رد نكرد؟ نظر من این بود كه بین دولت راجع به طرز اداره نمودن قسمتی از مملكت با یك عده از اهالی آنجا اختلاف حاصل شده است، قبلاً باید با اهالی محل داخل مذاكره شد شاید اختلاف را بتوان با خود آنها حل كرد و چنان چه به این طریق نتیجه نداد با دولت اتحاد جماهیر شوروی مذاكره كنیم كه مانع مرتفع و اختلاف حل شود. بنابر این صلاح نیست كه دولت انگلیس و آمریكا به نام سه دولت با ما داخل مذاكره شوند و در سایر نقاط ایران هم كه ما هیچ‌وقت اختلافی نداشتیم اختلاف ایجاد كنند. ما باید این اوراق را رد كنیم. از اینكه دولت اتحاد جماهیر شوروی با این پیشنهاد موافقت ننموده ملت ایران سپاسگزار است و آن روز كه سه دولت با هم متفق شوند كار ما تمام است. ملت ایران انتظار نداشت دول بزرگ استقلال ایران را نقض كنند. هر دولت وطن‌پرستی باید این قبیل پیشنهادات را رد كند، من از آقای حكیمی خواهش می‌كنم فوراً از كار كناره‌گیری كند.47 تا جایی كه نگارنده مطلع است متن كامل توافقات یازده‌گانه سه كشور شوروی، انگلستان و آمریكا راجع به ایران در سال 1324 منتشر نشده است. توافقات مذكور به قدری با تمامیت ارضی و استقلال ایران مباینت داشت كه دولت حكیمی و دولتهای بعد نیز جرأت انتشار آن را نیافتند. ضربه اصلی به عملی شدن توافقات مذكور را مخالفت شوروی و شخص استالین زد. آنها كه آب دهانشان از موفقیت ظاهری فرقه دمكرات در آذربایجان سرازیر شده بود، خواب شیرین تسلط بر كل ایران را می‌دیدند و ایرانی كمونیست و زیر سلطه خود را نظاره می‌كردند!48 لذا از نقشه تسلط بر بخشی از ایران به امید بلعیدن همه آن و رسیدن به دو هدف اصلی و تاریخی خود (دسترسی به منابع نفتی ایران و آبهای آزاد و گرم جنوب) چشم پوشیدند! آمریكا و انگلستان نیز كه مواجه با مخالفت افكار عمومی مردم ایران در برابر تقسیم وطنشان شده بودند و از طرفی می‌دیدند كه سپردن قسمتهای شمالی ایران به روسها (با توجه به وسعت و اهمیت سوق‌الجیشی) باعث نفوذ بیشتر آنها در ایران شده اشتهایشان را جهت رسیدن به منافع نفتی و دریاهای جنوب تحریك خواهد كرد به دوباره اندیشیدن و چانه‌زنی درباره توافقات كمیسیون كذایی نپرداختند. ایران در تاریخ پر فراز و نشیب روابط خارجی خود با قدرت‌های بزرگ و استعمارگری چون انگلستان و روسیه (و بعداً آمریكا) روبرو بوده است. در دوران ضعف ایران، كشورهای مذكور در صدد تكه تكه كردن سرزمین ایران و بلعیدن تكه‌ها برآمده‌اند. در این مسابقه بریدن و خوردن! گاه منافع نامشوع آنها با هم تضاد یافته و كار به جاهای باریك كشیده است. در چنین مواقعی ابتدا قدرت‌های بزرگ بر سر بلعیدن تكه‌های ایران به هم چنگ و دندان نشان داده‌اند اما خیلی زود تقابل جای خود را به تفاهم و حداكثر بهره‌برداری داد و آنها به عوض جنگ و كشته شدن جوانانشان، دوراندیشانه بر سر میز مذاكره نقشه ایران را پهن و با خط‌كش میهن عزیز ما را بین خود كرده‌اند! هدف از این مقاله بررسی نقش رذیلانه انگلستان در تاریخ معاصر جهت تجزیه و تقسیم ایران است. این نقش رذیلانه هنوز هم به قوت خود باقی است و مطمئناً در حركتهای تجزیه‌طلبانه بعد از پیروزی انقلاب و زمان حال نیز دست‌های پیدا و پنهان پیر استعمار دیده می‌شود. با اشاره كوتاهی به یكی از دوره‌های تاریخی تقسسیم ایران به اصل مطلب می‌پردازیم. تقسیم ایران بین روسیه و عثمانی در اواخر دوره صفویه به دنبال محاصره و سقوط اصفهان به دست افغانها، پتركبیر تزار مقتدر روسیه كه نهایت آرزویش دسترسی به آبهای گرم و آزاد خلیج‌فارس با تصرف ایران بود قشون مجهزی را برای تصرف ایالت ایرانی قفقاز فرستاد و به دنبا‌ان گیلان توسط روسها اشغال شد. از جانب دیگر تركان عثمانی هم فرصت را غنیمت شمرده و به بهانه اینكه عده‌ای اهل تسنن در شیروان به دست مأموران دولت ایران به قتل رسیده‌اند به شاه تهماسب فرزند شاه‌سلطان حسین در سال 1135 قمری اعلام جنگ كرده شماخی و تفلیس را تصرف كردند. با نزدیك شدن قوای عثمانی و روسیه در قفقازیه هم، تقابل نقشه‌های نظامی و سیاسی آن دو نزدیك بود باعث جنگ دو قدرت گردد كه دیپلماسی استعماری دو كشور، صلاح را نه در جنگ با هم كه در تقسیم ایران دید؛ نپلویف سفیر روسیه در عثمانی، قراردادی با داماد ابراهیم‌پاشا صدراعظم عثمانی جهت تقسیم ایالات ایران امضا كرد. به موجب این قرارداد، دولت عثمانی تعلق ایالات اشغال شده از طرف قشون روسیه را به انضمام مازندران و استرآباد به آن دولت به رسمیت شناخت و خط سرحدی جدیدی بین متصرفان دو كشور از [ناخوانا] رودخانه‌های ارس و كورا تا اردبیل ترسیم گردید و تبریز، همدان، كرمانشاه و كلیه نقاط واقع در مغرب این خط فرضی، متعلق به عثمانیها شناخته شد. در ضمن دو دولت موافقت كردند در صورتی كه شاه تهماسب دوم این تغییرات ارضی را به رسمیت شناخت به او كمك نمایند سلطنت خود را در مقابله با افغانها در بقیه خاك ایران (به عنوان حائل میان دو قدرت) به دست آورد.1 البته با ظهور نابغه نظامی ایران به نام نادرشاه، كلیه نواحی غصب شده به آغوش وطن بازگشت. تقسیم ایران بین روسیه و انگلستان در 1907 دوران حكوت مظفرالدین‌شاه و محمدعلی‌شاه قاجار، اوج نفوذ استعماری و نظامی روسیه انگلستان در ایران به حساب می‌آید. نیروهای نظامی هر دو دولت در بسیاری از نقاط ایران حضور داشتند. شمال ایران جولانگاه روس و جنوب آن محل تركتازی انگلیس شده بود. جامعه ایران نیز در تب و تاب نهضت مشروطیت و مخالفتهای محمدعلی شاه با آن می‌سوخت. در این زمان سیاست استعماری دو ابرقدرت جهت ممانعت از تقابل سیاسی و نظامی خود در داخله ایران، بر سر میز مذاكره وطن ما را بین خود تقسیم نمود. به دستور «ادوارد گری»، مارلینگ سفیر انگلستان در تهران همراه با وزیرمختار روس در 7 سپتامبر 1907 (15 شهریور 1286/ 28 رجب 1325) متن قرارداد تقسیم ایران را به دولت ایران اطلاع دادند.2 بر طبق این قرارداد، ایران به سه قسمت تقسیم گردید: قسمت شمالی از خط فرضی بین قصرشیرین، اصفهان، یزد، خواف و مرز افغانستان منطقه نفوذ روسیه شناخته شد. قسمت جنوبی از خط فرضی بین بندرعباس، كرمان، بیرجند، زابل و سرحدات افغانستان كه دارای ارزش استراتژیكی برای دفاع از هند (مستعمره انگلیس) بود. منطقه نفوذ انگلستان و قسمت سوم كه شامل كویر و بیابانهای بی‌آب و علف بود. منطقه متعلق به دولت ایران شناخته شد، آن هم بدین منظور كه دو دولت تا حدی از هم فاصله بگیرند و از برخوردهای احتمالی جلوگیری شود. در مورد عدم درج نام خوزستان تحت مناطق نفوذی انگلیس باید توجه داشت كه فعالیتهای اكتشاف نفت در خوزستان توسط مهندسین انگلیسی تا سال 1907 به نتیجه نرسیده بود و تنها در 26 مه 1908 (1326 قمری) آنان در مسجد سلیمان از اولین چاه نفت بهره‌برداری موفقیت‌آمیز كردند. مقارن همین زمان بود كه نیروی دریایی انگلستان سوخت كشتی‌های جنگی خود را از زغال سنگ به نفت سیاه تبدیل كرد و از آن تاریخ دسترسی به نفت ایران یكی از مهم‌ترین اهداف قدرتها را تشكیل می‌داد. دولت ایران در این زمان بسیار ضعیف‌تر از آن بود كه مانع اجرای قرارداد شود، لذا توسط مشیرالدوله وزیر امور خارجه به سفرای روس و انگلیس جوابیه ذیل را ابلاغ كرد: تصدیق خواهند فرمود كه قرارداد مذكور چون مابین دولتین انگلیس و روس انعقاد یافته لهذا مواد آن فقط تعلق به خود دولتین انگلیس و روس كه امضای آن را نموده‌اند خواهد داشت و دولت ایران نظر به استقلال تامّه‌ای كه به موهبت الهی داراست، تمام حقوق و آزادی خود را كه به واسطه استقلال مطلقه متصرف است از هر نفوذ و اثری كه نتیجه هر قسم قرارداد منعقده فیمابین دو یا چند دولت دیگر راجع به ایران بوده باشد، كاملاً و مطلقاً مصون و آزاد می‌داند.3 به نوشته مورگان شوستر: «ایرانیان از این تقسیم مملكتشان در شب (در غیاب و خفا) اظهار تنفر بسیار نمودند و از خطوط موهوم جغرافیایی كه آن دو دولت معین نموده بودند منزجر شدند. اهالی تهران خیلی به هیجان آمدند و جوش و خروش و پروتست (اعتراض)های متعارفی در بازارها شد.»4 با وجود ناراحتی و عصبانیت رجال و مردم ایران از قرارداد 1907، متأسفانه كشور ما قدرت كافی جهت حفظ استقلال خود و مقابله با قرارداد را نداشت و دو دولت زورگو سیاست خود را در مناطق نفوذی به پیش می‌بردند. عدم توفیق شوستر در كار خطیر ساماندهی به دخل و خرج ایران و اخراج او هر دو در نتیجه اعمال نفوذ روس و انگلیس بر طبق قرارداد 1907 بوده است. این قرارداد نحس - چنان كه بیاید - مبنای طرح تقسیم ایران در جنگ جهانی دوم قرار گرفت. دسیسه انگلستان جهت تقسیم ایران در جنگ جهانی دوم طرح تقسیم ایران در طی جنگ جهانی دوم به پیشنهاد انگلستان بین آن كشور و دولت روسیه شوروی یكی از نقشه‌های سیاه و خطرناك علیه تمامیت ارضی ایران و با وجود اهمیت آن، كمتر مورد پژوهش و بررسی قرار گرفته است. معدود كسانی كه به وجود چنین طرحی اشاره كرده‌اند وجود این طرح را مربوط به یك زمان محدود و به یك طرح دانسته‌اند. اما واقعیت این است كه طرح تقسیم ایران در دو مقطع حساس : الف - اوایل جنگ جهانی دوم؛ ب- بعد از پایان جنگ روی میز قدرتهای پیروز قرار گرفت و اغلب این دو در هم خلط شده‌اند. اكنون به توضیح اجمالی این دو طرح می‌پردازیم: 1. احیای قرارداد 1907 بین انگلستان و روسیه بعد از آن كه هیتلر جنگ را آغاز كركد و بخش‌هایی از كشورهای همسایه را گرفت، با اتحاد جماهیر شوروی به رهبری ژوزف استالین قرارداد عدم تجاوز بست. این قرارداد انگلستان را كه در زیر ضربات آلمان قرار داشت سخت به وحشت افكند. وحشت انگلستان علاوه بر گسترش جنگ در اروپا و پیشرویهای سریع آلمان و احتمال اشغال آن كشور، به وضعیت خاورمیانه خصوصاً مناسبات شوروی و ایران برمی‌گشت. زمامداران انگلستان می‌ترسیدند استالین حال كه از جانب آلمان آسوده شده و گرفتاری سخت انگلستان در اروپا را می‌بیند، در رقابت و دشمنی با انگلستان از طریق ایران و افغانستان نیروهایی به هندوستان (مستعمره ثروتمند انگلستان) ارسال دارد، به سمت مناطق نفت‌خیز ایران (خوزستان) حمله كند (اغلب نفت انگلستان از خوزستان و آبادان به دست می‌آمد) و نیز برای دسترسی به آبهای آزاد و گرم خلیج فارس اقدام نظامی به عمل آورد. باید توجه كرد كه بیشتر آبهای شوروی در بخش اعظم سال سرد و یخبندان بود و راه دریایی آن كشور از طریق دریای سیاه و مدیترانه به آبهای آزاد زیر ضربات دولتهای اروپایی قرار داشت. از طرف دیگر در افق دید زمامداران انگلستان و با توجه به شناختی كه از توسعه‌طلبی و افزون‌خواهی هیتلر داشتند، حمله آلمان به روسیه شوروی در نظر آنها امری حتمی بود و نیز شوروی را دارای چنان قدرتی نمی‌دیدند كه در برابر هیتلر تاب مقاومت آورد. پس اشغال شدن بخش زیادی از شوروی را باور داشتند و در این میان احتمال دسترسی آلمان به مناطق «نفت‌خیز باكو» كابوسی هراسناك برای انگلیسی‌ها بود كه در آن صورت قدرت تهاجمی آلمان چندین برابر می‌گشت و این امر شكست انگلستان را در پی می‌آورد! وزیرمختار ایران در لندن علی مقدم این گزارش بسیار گویا را به دفتر مخصوص رضاشاه فرستاده است: دیروز معاون وزارت خارجه انگلستان را ملاقات نموده در خصوص جنگ روس و آلمان خود او صحبت را آغاز كرده گفت: دفعه اخیر كه شما را ملاقات نمودم گفتم تصور نمی‌رود آلمانها فعلاً به روسها حمله نمایند چون تا دقیقه آخر هم خیال می‌كردیم جمع‌آوری قوا در سرحدات روس از طرف آلمانها برای احتیاط و گرفتن امتیازاتی از روسهاست. از این پیشامد فوق‌العاده اظهار خوشنودی می‌نمود. محرمانه گفت عالم از شرّ هر دو خلاص می‌شود و اضافه كرد تصور می‌كند كه آلمانها روسیه را مغلوب و قطعه قطعه خواهند كرد و در هر قطعه یك نفر از اشخاص محلی را به عنوان ریاست آن معین خواهند نمود، به طوری كه رئیس‌الوزرای انگلیس در نطق خود در رادیو بیان می‌نمود ما انگلیسی‌ها بی‌نهایت از كمونیست‌ها منزجر هستیم و فقط با روسها در یك مقصود كه شكست هیتلر است شركت داریم... افكار عمومی در اینجا نگرانند چون مطمئن هستند در صورتی كه اتفاق غیرمترقبه پیش نیاید، آلمانها به زودی روسیه را شكست داده آن وقت با آسایش خیال به طرف انگلیس متوجه خواهند شد.5 آلمان از نقطه ضعف انگلستان (حفظ مناطق نفتی جنوب ایران و عدم دسترسی شوروی به آبهای گرم و آزاد) به خوبی آگاه بود لذا برای تضعیف انگلستان و گشودن جبهه‌ای جدید و خطرناك در برابر آن كشور، سعی كرد شوروی را به پیشروی به سمت خلیج فارس از خاك ایران تحریك و تشویق كند. ریچارد استوارت در توضیح این نقشه و واكنش شوروی می‌نویسد: مقامات آلمان برای تقسیم غنایمی كه بعد از سقوط انگلستان به دست می‌آمد، از شوروی دعوت كردند كه به دولتهای محور (آلمان، ایتالیا و ژاپن) ملحق شود. در 17 اكتبر 1940 (25 مهر 1319) استالین وزیر امور خارجه‌اش مولوتف را جهت گفت و گو درباره تعیین مجدد مرزها در مقیاس جهانی به برلین فرستاد. مذاكرات آلمان و شوروی در 12 نوامبر (21 آبان) آغاز شد. ریبن تروپ وزیر خارجه آلمان با اشاره به توسعه آلمان و ایتالیا و ژاپن در جهت جنوب از مولوتف پرسید: آیا توجه روسیه نیز در درازمدت برای دستیابی بر مدخلی طبیعی به دریا به سوی جنوب معطوف نخواهد شد؟ هنگامی كه مولوتف پرسید كدام دریا منظور است؟ ریبن تروپ نیز پرسید آیا در درازمدت برای روسیه مناسب‌ترین راه وصول به دریای آزاد در جهت خلیج‌فارس و دریای عمان قرار ندارد؟ دو روز بعد پروتكل محرمانه‌ای را آلمانها به مولوتف پیشنهاد كردند كه در آن آمده بود: «اتحاد شوروی خواسته‌های ارضی خود را در جنوب قلمرو ملی اتحاد شوروی در جهت اقیانوس هند اعلام می‌دارد.» مولوتف نظری ابراز نداشت. مقامات شوروی می‌خواستند در طرح پیمان چهار جانبه (آلمان، شوروی، ایتالیا و ژاپن) قید شود: «منطقه جنوب باكو و باطوم (واقع در ماوراء قفقاز) در جهت كلی خلیج فارس به عنوان مركز اهداف آتی اتحاد شوروی شناخته شود.» و این طرح را در 25 نوامبر 1940 (4 آذر 1319) به سفیر آلمان در شوروی تسلیم كردند... شورویها با آنكه هنوز در مورد پیشنهاد خود پاسخی از هیتلر دریافت نداشته بودند به تهیه و تدارك لازم جهت پیشروی در ایران مشغول شدند. طرح عملیاتی ستاد فرماندهی شوروی در ماه مارس (اسفند) تكمیل شد. بر اساس این طرح قرار بود نیروهای شوروی در ده نقطه از آسیای میانه و قفقاز به ایران هجوم آورند. محور اصلی این تجاوز جاده جلفا - تبریز - تهران را دربر می‌گرفت. ستونهای دیگری نیز مسیونرهای رضائیه و كرانه‌های دریای خزر را تحت پوشش قرار می‌دادند و بندر انزلی نیز هدف یك حمله آبی خاكی قرار می‌گرفت. نیروهای مستقر در آسیای میانه نیز از طریق گرگان راهی تهران می‌شدند و از طریق عشق‌آباد به سوی مشهد پیشروی می‌‌كردند. مقامات شوروی امیدوار بودند از سوی انگلیسی‌ها مداخله‌ای در كار آنها صورت نگیرد. با این همه در صورت مداخله نظامی انگلیس، ارتش سرخ پیش‌بینی كرده بود كه در حوالی كرمانشاه و شمال عراق با نیروهای مزبور درگیر شود.6 از دیگر اهداف شوروی در ایران كه مورد تأیید و تأكید آلمانها قرار گرفت دستیابی به مناطق نفتی جنوب كشور ما بود. روزنامه دیلی تلگراف در شماره دوم ژانویه 1940 (12 دی 1319) از ملاقات ریبن تروپ وزیر خارجه آلمان با استالین گزارش می‌دهد كه در طی آن، آلمان در قبال به تصرف درآوردن چاههای نفت رومانی، تصرف چاههای نفت ایران و عراق را توسط شوروی مورد تدیید قرار داده است.7 ستاد مشترك ارتش انگلستان برای مقابله با حمله احتمالی شوروی به مناطق نفتی ایران طرح‌هایی را آماده اجرا ساخت كه برخی عبارت بودند از: 1- بمباران هوایی مناطق نفت‌خیز باكو توسط هواپیماهای انگلیسی كه از فرودگاههای ایران برمی‌خاستند؛ 2- تقویت نیروهای مستقر در عراق و خصوصاً بصره كه بتوانند از بندر بصره و مناطق نفتی ایران در برابر هرگونه عملیات داخلی ضدانگلیس و حمله احتمالی هوایی از جانب روسیه شوروی دفاع كنند. 3- استقرار نیروهای انگلیسی در جنوب ایران جهت حمایت از مناطق نفتی ایران با موافقت یا بدون موافقت دولت ایران. در پایان گزارش ستاد مشترك ارتش انگلستان تصریح شده بود: هدف سیاست ما باید حفظ سیاست بی‌طرفی ایران باشد تا آن كه زمان مناسب برای استفاده از این كشور به عنوان پایگاهی جهت حمله به خاك روسیه شوروی فرا رسد.7 عملی ساختن اهداف موردنظر دو كشور روسیه و انگلستان - كه مورد اشاره قرار گفت - و ایجاد جبهه جدیدی در خاك ایران علیه همدیگر برای هر دو كشور بسیار خطرناك بود خصوصاً كه دشمن قوی و حریصی چون آلمان را پیش‌رو داشتند و به مصلحت نمی‌دیدند كه نیروهایشان را در نبرد با یكدیگر به تحلیل ببرند و در برابر آلمان ضعیف شوند. همچنین نتیجه جنگ این دو در ایران و عراق نامعلوم و در صورت وقوع خسارات سنگینی به مناطق نفت‌خیز باكو، ایران و عراق وارد می‌آورد كه هر دو طرف از آن به شدت ابا داشتند. بنابراین انگلستان دوراندیشانه طرح تقسیم دیگر باره ایران مانند سال 1907 را پیش كشید. طبق این طرح، انگلستان تصرف استانهای شمالی ایران را توسط روسیه شوروی (كه در قرارداد 1907 - 1286ش - به عنوان منطقه نفوذ روسیه شوروی شناخته شده بود) با این شرایط مورد موافقت قرار داد: 1. انگلستان مناطق نفتی ایران را به تصرف كامل خود درآورد. 2. روسیه شوروی متعهد شود كه بعد از اشغال استانهای شمالی سعی در ادامه پیشروی به سمت جنوب ایران نكند.8 مقامات دولتی انگلستان آشكارا اعلام كردند كه آنها اشغال و تجزیه بخش‌های شمالی ایران توسط روسیه شوروی را به هیچ‌وجه به عنوان اعلان جنگ به انگلستان تلقی نمی‌كنند بلكه بر عكس كاملاً با آن موافقت دارند.9 تصمیم به احیای قرارداد منحوس 1907 و تقسیم ایران بین روسیه شوروی و انگلستان در جلسه كابینه انگلستان یعنی بالاترین مقامهای اجرایی آن كشور گرفته شد. سازمان جاسوسی آلمان در تاریخ 17 اوت 1941 (26 مرداد 1320) جلسه كابینه انگلستان و تصمیم احیای قرارداد 1907 را گزارش كرده اما روز تشكیل جلسه را مورد اشاره قرار نداده است.10 در گزارش محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان به تاریخ 22 مه 1940 (اول خرداد 1319) كه به امضای متصدی بخش خاورمیانه وزارت امور خارجه انگلستان رسیده آمده است: من هیچ دلیلی نمی‌بینم كه تصرف شمال ایران توسط روسیه شوروی به شرطی كه در عوضِ آن ما آبادان و چاههای نفت را متصرف شویم غیرقابل قبول باشد. مادام كه منافع ما به خطر نیفتاده برای ما كاملاً بی‌تفاوت است كه آلمان یا روسیه شوروی دولت ایران را كنترل كند.11 عاقبت دو كشور روسیه شوروی و انگلستان در ظاهر به خاطر عدم اجرای درخواست آنها از سوی دولت ایران مبنی بر اخراج آلمانیهای مقیم ایران (كه دو كشور ادعا می‌كردند تعداد آنها به ده هزار نفر می‌رسد و برای منافعشان خطرناك هستند، در صورتی كه آلمانیهای مذكور متخصصین صنعتی به تعداد 700 نفر بودند.)12 و در باطن جهت احیا و اجرای قرارداد 1907 - تقسیم ایران - در ساعت 4 صبح روز 25 اوت 1941 (3 شهریور 1320) كشور ما را اشغال كردند. ارتش سرخ نواحی شمالی ایران تا نزدیكی پایتخت را گرفت و نیروهای انگلیس از عراق و بلوچستان وارد شده تمام نقاط حساس در جنوب و خصوصاً مناطق نفتی و تأسیسات شركت نفت ایران و انگلیس در خوزستان را تصرف كردند. سوخت صنعتی و نظامی انگلیس از پالایشگاه آبادان تأمین می‌شد. سرآنتونی ایدن وزیر خارجه و نخست‌وزیر انگلستان در خاطرات خود پالایشگاه آبادان را بزرگ‌ترین پالایشگاه نفت جهان و جزو داراییهای مهم انگلیس معرفی كرده است!12 2. طرح تقسیم ایران بعد از اتمام جنگ در طول جنگ جهانی دوم ابتدا نیروهای شوروی و انگلستان از شمال و جنوب كشور ما را به اشغال خود درآوردند و پس از اندكی با صلاحدید قوای اشغالگر و طی قراردادی تحمیلی، نیروهای آمریكا نیز به آنان اضافه شدند. تمام امكانات دریایی، زمینی و هوایی ایران به عنوان «پل پیروزی» با اجبار متفقین در اختیارجنگ و حمل محموله‌های نظامی و تداركاتی به شوروی قرار گرفت. به عنوان نمونه راه‌آهن سراسری ایران چنان در حجم وسیع و بیش از اندازه ظرفیتِ عملی و حتی اسمی مورد استفاده قرار گرفت كه در پایان جنگ خسارات سنگینی دید. ظرفیت حمل و نقل راه‌آهن ایران قبل از اشغال نظامی حدود 200 تن در روز بود كه اشغالگران آن را به حدود 6000 تن در روز یعنی سی‌برابر ظرفیت سال قبل افزایش دادند. دردناك‌تر این بود كه راه‌آهن ایران پس از خاتمه جنگ در سال 1945 مجبور شد مبلغی معادل پانزده میلیون دلار بابت تجهیزاتی كه متفقین در سالهای اشغال جهت افزایش ظرفیت راه‌آهن وارد و به كار گرفته بودند بپردازد.13 انگلستان و آمریكا علاوه بر دریافت این وجه هنگفت، تجهیزات و وسایل موجود متعلق به راه‌آهن سراسری ایران را كه هم در حدّ وسیع مورد استفاده قرار داده و هم كل قیمتشان را گرفته بودند، در كشتی‌های خود سوار كرده از ایران خارج كردند تا از پیشرفت ایران در زمینه حمل و نقل ریلی جلوگیری نمایند! جعفر شریف‌امامی كه در دوره اشغال ایران (جنگ جهانی دوم) رئیس قسمت سیر و حركت راه‌آهن كل ایران بود در خاطراتش می‌گوید: «قرار بود آمریكاییها تمام وسایل نقلیه‌ای كه آورده بودند مانند 120 لكوموتیو و تعداد زیادی واگن و جرثقیل‌های بزرگ و غیره، بعد از جنگ بگذارند برای راه‌آهن، چون اولاً كشتی به مقدار كافی نداشتند كه اینها را ببرند و بعد هم دیگر مقداری از آنها فرسوده شده و صرف نمی‌كرد برایشان. این بود كه هر وقت هم صحبت می‌شد می‌گفتند كه ما تمام این وسایل نقلیه را بعداً در اختیار راه‌آهن ایران می‌گذاریم. حال آنكه یك روز بخش‌نامه‌ای از طرف محمود بدر وزیر دارایی یا صدرالاشراف نخست‌وزیر (1324) آمد كه آنچه از لوازم راه‌آهن و وسایل نقلیه و غیره كه آورده‌اند و مورد احتیاج است نگهداریم و بقیه را هم ببرند. یك بخش‌نامه صادر شد به تمام نواحی راه‌آهن كه صورت بدهید از وسایل نقلیه و تأسیساتی كه آمریكاییها آورده‌اند كه چه چیزهایی را لازم دارید و بقیه‌اش را ببرند. اینها هم به تصور اینكه مجانی است. صورتها را خیلی مفصل دادند. بعد معلوم شد كه قیمت اینها را حساب كرده‌اند و پولش به صورت یك چك از طرف وزیر دارایی داده شد به مأمور آمریكایی.»14 اما گزارش والاس مُرِی سفیر وقت آمریكا در ایران، علاوه بر نمایش آشكار حرص و آاز بی‌پایان آمریكاییها و قدرناشناسی‌شان نسبت به كمك عظیم ایران در پیشروی متفقین و نابودی نازیسم و فاشیسم، چهره مشعشعِ آبادانی و ترقی‌ای كه به ایران نوید داده بودند را برملا می‌سازد. وی خطاب به رئیس اداره خاور نزدیك در وزارت امور خارجه آمریكا چنین می‌نویسد: ما نباید در عقب‌ كشیدن قوای خود به آن اندازه تعجیل به خرج دهیم كه نتیجه آن از دست رفتن مقادیر زیادی از اموال قابل انتقال باشد كه می‌توان آنها را در صورتی كه در محل به فروش نرسند از ایران خارج ساخت، به خصوص كه هزارها وسایل مخصوص راه‌آهن و تعدادی لكوموتیو وجود دارد كه ایرانیان به آنها نیازی ندارند و در صورت احتیاج هم قادر به خریداری آنها نیستند. 25 كشتی لازم است كه آنها را از ایران خارج كنند. باقی گذاشتن و واگذاری این اموال برای دولت ما ضررهای فاحشی خواهد داشت!15 طبق قراری كه سه كشور آمریكا، انگلستان و شوروی با دولت ایران بسته بودند، شش ماه بعد از اتمام جنگ باید نیروهای خود را از ایران خارج می‌كردند.16 این امر تا حدودی از سوی انگلستان و آمریكا مراعات شد تا نیروهای شوروی نیز خاك ایران را ترك كنند. به یقین آنها واهمه داشتند كه شورویها با ماندن در ایران و فراغت پس از جنگ، كشور ما را به دام كمونیسم اندازند و منافع (نامشروع) آمریكا و انگلستان را مواجه با خطر نمایند! زمامداران كرملین در آرزوی دستیابی به نفت سرشار ایران و رسیدن به آبهای آزاد خلیج فارس از تخلیه ایران خودداری كردند و بعد از فشارهای بین‌المللی و افكار عمومی جهان و مقاومت ایرانیان و نیز حمایت سازمان ملل از ایران، حاضر شدند نیروهای خود را غیر از آذربایجان از سایر نقاط ایران خارج نمایند. با توجه به نقش ارزنده ایران در تداوم مقاومت شوروی و انگلستان در برابر آلمان كه منجر به اعطای لقب «پل پیروزی» از طرف متفقین شد و امضای قرارداد تخلیه ایران شش ماه پس از پایان جنگ، استالین نمی‌توانست با ایران كاری را تكرار كند كه در كشورهای متخاصم و فاشیسم‌زاده اروپای شرقی كرده بود (اشغال). هدف نهایی روسها فشار وارد آوردن بر دولت ایران جهت اخذ امتیاز نفت استانهای شمالی بود. (امتیاز و استخراج نفت جنوب ایران از مدتها قبل در دست انگلیسی‌ها بود). چون اداره مستقیم آذربایجان توسط روسها آنان را در برابر آمریكا و انگلستان قرار می‌داد و آبرو و اعتبارشان را در دنیا و سازمان ملل خدشه‌دار می‌ساخت، زمامداران كرملین صلاح در آن دیدند كه با توجه به ظلم و اجحاف فراوان رضاشاه علیه آذربایجانیها (تا بدان حد كه تكلم به زبان مادری - تركی آذری - برای مردم قدغن شده بود16 و به گزارش كنسولگری آمریكا در تبریز، رضاشاه در سفر به آن شهر یكی از بزرگان شهر را كه به زبان تركی آذربایجانی شاه را مورد خطاب قرار داده بود مورد ضرب و شتم قرار داد)17 و نارضایتی عمومی مردم آذربایجان علیه حكومت پهلوی17، با تحریك وسیع عصبيّت قومی مردم آنجا حركتی در قالب خودمختاری و بعد جدایی‌طلبی ایجاد كنند و در ظاهر، گردانندگی آن را به افراد مطمئنی از خودِ آذربایجان بسپارند. بنابراین در عالی‌ترین سطح حزب كمونیست شوروی ایجاد حركت خودمختاری به سركردگی جمعی كه باز توسط آنها به نام «فرقه دمكرات آذربایجان» نامیده شد تصویب گشت و شخصی به نام سیدجعفر پیشه‌وری (از كمونیست‌های اولیه كه بعد از جنبش گیلان برای مدتی دبیر اول حزب كمونیست ایران نیز شد18 و به مدت یازده سال توسط حكومت رضاشاه به زندان افتاد و امتحان خود را در وفاداری به كمونیسم پس داد) جهت رهبری فرقه تعیین شد. او زاده خلخال و تحصیل‌كرده در شعبه دانشگاه بین‌المللی كمونیستی كوتو در شهر باكو19 و مدیر روزنامه آژیر در تهران بود. به موازات تشكیل، حمایت و هدایت فرقه دمكرات در آذربایجان، روسها در كردستان ایران نیز حركتی خودمختاری‌خواهانه به رهبری قاضی محمد حضیری و در قالب حزب دمكرات كردستان ایجاد كردند. در همان اوقات به گزارش رادیو آنكارا، این دو حزب به انعقاد پیمان دفاعی بیست ساله پرداختند و همدیگر را به رسمیت شناخته و قرار گذاشتند در مقابله حمله، مشتركاً به دفاع بپردازند.20 علاوه بر حمایت سیاسی روسها از پیشه‌وری و قاضی‌محمد، این دو از حمایتهای نظامی آشكار نیز برخوردار بودند. در كتاب «فراز و فرود فرقه دمكرات آذربایجان» كه رونوشت اسناد محرمانه آرشیوهای دولتی اتحاد جماهیر شوروی به خصوص جمهوری آذربایجان در سالهای پرالتهاب 1939 تا 1946 است، اسناد بسیار تكان‌دهنده‌ای از نقش روسها در ایجاد حكومتهای پیشه‌وری در آذربایجان و قاضی‌محمد در كردستان رو شده است. بخشی از اسناد گویای این واقعیتهاست: - افراد نظامی و متخصص روسی به دستور استالین قبل از ورود ارتش سرخ به ایران به آذربایجان فرستاده شدند.21 - میرجعفر باقراوف رئیس حزب كمونیست آذربایجان (شوروی) وارد تبریز شده و با نشان دادن روی نقشه گفت در واقع تهران هم جزو آذربایجان است.22 - پیشه‌وری را روسها برای رهبری فرقه دمكرات آذربایجان از تهران به تبریز آوردند.23 - روسها سلاح‌های سبك و سنگین فرقه دمكرات را تهیه و ارسال داشتند و به دستور استالین برای اینكه ردّ پای شوروی در ارسال سلاح‌ها مشخص نباشد، سلاح‌های ارسالی ساخته كشورهایی غیر از شوروی بود.24 - روسها تلاش می‌كردند بعد از آذربایجان، جمهوری كردستان و جمهوری گیلان ایجاد شود.25 - محدوده حكومت فرقه دمكرات به نظر جعفر پیشه‌وری علاوه بر آذربایجان تا شهرهای رشت، قزوین و همدان را دربر می‌گرفت.26 - و... ارتشبد فردوست كه بعد از شكست فرقه دمكرات به تبریز رفته بود، تعداد سلاح‌های انبار شده فرقه در تبریز را صد هزار قبضه اعلام و می‌نویسد: «شورویها از 8 لشكری كه به ایران آورده بودند 6 لشكر را به خاطر مقاصدشان در آذربایجان مستقر كردند.»27 روسها بعد از حاكم كردن فرقه دمكرات بر آذربایجان، جهت خودمختاری كردستان و تشكیل جمهوری مورد علاقه‌شان در آنجا سلاح‌های زیادی را به كردستان فرستادند. به گزارش محرمانه رئیس شهربانی كل كشور سرتیپ ضرابی به تاریخ 19/8/1324 به وزارت كشور: «شورویها به طور محرمانه هر قبضه تفنگ را با صد فشنگ از قرار دویست تومان به اكراد می‌فروشند و از بزرگان اكراد صورت اشخاصی را كه بی‌تفنگ هستند خواسته‌اند و پاسهای مرز خود در مرز ایران و عراق را جمع نموده‌اند و دستور اغتشاش به اكراد داده‌اند.»28 همان‌گونه كه گفته شد هدف نهایی روسها چنگ انداختن به منابع نفتی ایران و خلیج فارس و از آن طریق دستیابی به آبهای آزاد و گرم دنیا بود. آمریكا با آگاهی كامل نسبت به این دو هدف از عملی شدن آنها در هراس به سر می‌برد. والاس مُرِی سفیر آمریكا در ایران در 25 سپتامبر 1945 برابر با 3 مهر 1324 به واشنگتن چنین هشدار داد: اهداف نهایی شوروی ممكن است شامل دستیابی به خلیج فارس و رخنه به سایر نقاط خاور نزدیك باشد... سلطه شوروی بر ایران به طور قطع برای منافع آمریكا زیان‌بخش خواهد بود.29 ترومن رئیس‌جمهور آمریكا در جلسه‌ای مهم با جیمز برنز وزیر امور خارجه آمریكا و دریاسالار ویلیام لیهی رئیس ستاد مشترك نیروهای مسلح آمریكا در مورد بحران ایران گفت: این خطر وجود دارد كه شورویها كنترل ذخایر نفتی ایران - در خوزستان - را به دست آورند و در وضعی قرار گیرند كه موقعیت آمریكا را در خلیج فارس تهدید كنند.30 آمریكا و انگلستان به خوبی متوجه بودند كه افزایش فشار آنان بر روسها جهت خروج نیروهایشان از آذربایجان و عدم حمایت از حكومت فرقه دمكرات و حزب دمكرات كردستان كار را به رویارویی نظامی خواهد كشاند، لذا طبق عادت پیشین در سر میز مذاكره تقسیم ایران را عاقلانه‌تر از جنگ بر سر ایران دیدند! عالی‌ترین مقامات سیاسی و نظامی ایران به وجود طرح تقسیم ایران در سال 1324 اذعان داشته‌اند. محمدرضا پهلوی كه در جریان طرح تقسیم بود، در مورخ 19 مرداد 1348 به امیراسدالله علم (نخست‌وزیر و سپس وزیر مقتدر دربار) چنین گفت: در دوران جنگ جهانی دوم، جیمز برنز وزیر خارجه آمریكا پیشنهادی به روسها ارائه داد مبنی بر اینكه ایران به سه منطقه جداگانه تقسیم شود: منطقه ترك‌نشین و كردنشین كه همیشه مطمح‌نظر روسها بودند و منطقه عرب‌نشین - نفت‌خیز خوزستان - و (سوم) منطقه متعلق به ایرانیان. این پیشنهاد به دلایلی كه برای ما معلوم نیست نظر موافق مولوتف (وزیر خارجه شوروی) را جلب نكرد، بعد هم استالین با آن مخالفت كرد و خود آمریكاییها نیز به دوباره اندیشیدن درباره آن نپرداختند، اگر روسها با این نقشه موافقت كرده بودند این كار به منزله پایان كار ما بود.31 محمدرضا پهلوی سالها بعد در این مورد نوشت: روس و انگلیس برای بار اول با قرارداد 1907 می‌خواستند ایران را تجزیه و به مناطق نفوذ تقسیم كنند... همین اندیشه تجزیه ایران به مناطق نفوذ پس از جنگ دوم نیز از سر گرفته شد. در سال 1945 وزیر خارجه بریتانیا «بوین» و وزیر خارجه ایالات متحده آمریكا «بیرنس» (برنز) در كنفرانس مسكو به روسها پیشنهاد كردند كه آذربایجان، كردستان و خوزستان به ایالات خودمختار تبدیل شوند. استالین ابتدا پیشنهاد را پذیرفت ولی ظاهراً مولوتف عقیده داشت كه با اندكی انتظار خواهند توانست سرتاسر ایران را تحت نفوذ خود آورند. به همین سبب، سرانجام استالین با پیشنهاد و نظر آمریكا و انگلستان موافقت نكرد.32 استالین آشكارا خواستار برچیده شدن نظام سطنتی در ایران بود و این نظر را به صراحت در تهران به محمدرضا پهلوی گوشزد كرد. تاج‌الملوك مادر محمدرضا در خاطرات خود راجع به كنفرانس تهران با شركت روزولت، چرچیل و استالین می‌گوید: روزولت و چرچیل حاضر نشدند به دیدن محمدرضا بیایند و فقط استالین به كاخ سعدآباد آمد و با شاه و من كه مادرش بودم و دختران و سایر فرزندان شاه ملاقات كرد و عصرانه خورد... استالین در ضمن سخنانش خطاب به محمدرضا گفت: «هرگز نمی‌توانید از نقشه‌های امپریالیست‌ها مطلع بشوید. فئودالیسم یك سیستم قرون وسطایی است و شاه جوان ایران اگر می‌خواهد موفق شود باید كشاورزان را از دست استثمارگران نجات دهد و زمینها را به آنها بدهد. نباید به امپریالیست‌ها مطمئن باشید زییرا آنها همان‌طور كه رضاشاه را از مملكت بیرون انداختند اگر منافعشان به خطر بیفتد شما را هم از كشور بیرون خواهند كرد. شاه جوان بهتر است در اولین فرصت مناسب حكومت را به مردم واگذار كند و بساط سلطنت را كه یك سیستم قرون‌وسطایی است جمع‌آوری نماید! به هر حال مردم بساط سلطنت را جمع‌آوری خواهند كرد و اگر شما در برچیدن سلطنت پیش‌قدم شوید نام نیكی از خود به یادگار خواهید گذاشت. محمدرضا در جواب استالین گفت: «من از توجهات شما تشكر می‌كنم، اما نوع حكومت ایران را مردم ایران انتخاب كرده‌اند[؟!] و تا وقتی مردم این طور بخواهند من مخالفتی با خواسته آنها نخواهم كرد؛ آیا دولت اتحاد شوروی و عالی‌جناب استالین با سلطنت من مخالف هستند؟» استالین پاسخ داد: «دولت شوروی به واسطه مسلك خود حامی ملت‌های تحت استعمار و سلطه امپریالیست‌هاست و به طور كلی با حكومتهای فردی مخالف است اما در امور داخلی آنها دخالت نمی‌كند و امیدوار است خود مردم این كشورها حقوق از دست رفته خود را استیفا نمایند. امپریالیست‌ها تا روزی كه یك قطره نفت در ایران و خاورمیانه موجود است این منطقه را رها نخواهند كرد و اتحاد شوروی قصد ندارد با امپریالیست‌ها وارد جنگ شود، بنابراین با حكومت شاه جوان هم مبارزه نخواهد كرد.»33 تاج‌الملوك در بخش دیگری از خاطراتش به نقل از سرلشكر شفائی كه سالها وابسته نظامی ایران در مسكو بود و با روسها ارتباط ویژه داشت می‌گوید: «روسها در مذاكراتی كه در مسكو با قوام‌السلطنه [طی مسافرت او به مسكو جهت حل اختلاف بر سر آذربایجان و فرقه دمكرات پیشه‌وری] داشتند به او گفتند محمدرضا را كنار بزند و با جمع كردن بساط سلطنت در ایران جمهوری تأسیس كند.»34 خانم مارگارت لاینگ نظر سرلشكر حسن ارفع (رئیس وقت ستاد ارتش ایران) در مورد كنفرانس تهران را چنین نقل می‌كند: «ما به وسیله یك منبع موثق مطلع شده بودیم كه هیأت مستشاران همراه استالین طرحی را مورد نظر داشتند كه آذربایجان، گیلان، مازندران و گرگان به صورت جمهوریهای مستقل درآمده و مانند جمهوریهای آذربایجان، روسیه و تركمنستان زیر پرچم اتحاد جماهیر شوروی درآیند و به همین ترتیب حزب توده نیز كه به سرعت قدرت می‌گرفت قرار بود در تهران به قدرت برسد.»35 انگلستان (و آمریكا) به خوبی می‌دانستند كه در ایران نمی‌توانند با روسها بجنگند و از جنگ پیروز بیرون آیند. مرزهای طولانی ایران و شوروی به روسها امكان می‌داد از هر كجا امكان می‌داد از هركجا و به هر مقدار كه بخواهند نیروی نظامی وارد ایران كنند و در زمان مذكور (و زمانهای بعد نیز) دولتهای غربی فاقد آن امكانات و نیرو در ایران و عراق بودند كه جلوی تهاجم گسترده روسها را بگیرند. از طرف دیگر هر سه كشور حاضر به ریخته شدن خون سربازانشان به خاطر ایران نبودند و اصولاً ما ایرانیها در نظر غرب و شرق36 واجد چنان جایگاه و ارزشی نیستیم كه به خاطر ما و راحتی و آسایشمان راحتی و سلامت خود را به خطر اندازد! اخذ حقوقهای گزاف (به بهانه بسیار زننده حق توحش!) توسط مستشاران و نظامیان آمریكا در دوره حكومت پهلوی دوم هنوز در حافظه تاریخی ملت ایران باقی مانده است. سرلشكر حسن ارفع در خاطرات خود می‌نویسد: وقتی پیشه‌ؤری آذربایجان را در اختیار گرفت و من رئیس ستاد ارتش بودم با سفیر بریتانیا در ایران ریدر بولارد و سفیر آمریكا در ایران والاك موری ملاقات نمودم و خواستار اقداماتی از سوی آمریكا و بریتانیا جهت ممانعت از بلعیده شدن آذربایجان توسط روسها شدم و به آن دو گفتم شما استقلال و تمامیت ارضی ما را تضمین كرده‌اید»36 بولارد جواب داد: «ما به خاطر این امر به روسیه اعلام جنگ نمی‌كنیم! و والاك موری گفت: «كسی نمی‌خواهد آذربایجان را بگیرد، روسیه آذربایجان را تخلیه خواهد كرد.» طبق آنچه یك دیپلمات انگلیسی عضو هیأت بریتانیایی (به ریاست ارنست بوین) شركت‌كننده در كنفرانس مسكو [كه در سال 1324 با شركت سه كشور آمریكا، انگلستان و شوروی تشكیل شده بود] می‌گفت آنان حتی پیشنهادی به حكومت شوروی عرضه داشته بودند كه سرانجام آن تجزیه ایران و ضمیمه قسمت اعظم آن به شوروی می‌گردید.37 زمانی كه گزینه برخورد نظامی انگلستان (و آمریكا) با شوروی جهت آزادی آذربایجان منتفی شد و انگلستان آشكارا اعلام كرد كه «به خاطر آذربایجان با شوروی نخواهد جنگید»، پیر استعمار طرح همیشه آماده خود یعنی «تقسیم ایران به جای جنگ بر سر ایران» را بار دیگر در دستور كار قرار داد. ماحصل طرح مشترك انگلستان و آمریكا كه به طرف روسی ارائه شد تقسیم ایران به جمهوریهای آذربایجان، كردستان، گیلان (سهم شوروی) و جمهوری خوزستان (مناطق نفت‌خیز جنوب ایران) و احتمالاً بلوچستان (جهت ممانعت از رسیدن روسها از سمت شرق ایران به آبهای گرم و آزاد جنوب) سهم انگلستان بود، آمریكا هم با این امر مخالفتی نداشت! در این زمان مشكل آذربایجان، ایران را تا تقسیم و تبدیل شدن به «ایرانستان» پیش برد. در طول تاریخ ایران همیشه بحران‌های آذربایجان ریشه‌دار بوده و به كل ایران گسترش یافته است. آرامش منطقه حساس و بزرگ آذربایجان، دولت مركزی را قادر می‌ساخت تا در برابر بحران‌های دیگر نواحی ایران با قدرت برخورد نماید. این موضوع، اهمیت و حساسیت موقعیت آذربایجان را در پهنه كشور ایران نشان می‌دهد. اكنون نیز این اهمیت و حساسیت به قوت خود باقی است. در اسناد وزارت خارجه آمریكا اسنادی مربوط به طرح تقسیم ایران دیده می‌شود. به عنوان نمونه به سند زیر دقت فرمایید: تلگرام موری سفیر آمریكا در ایران به وزارت خارجه آمریكا، شماره 1046-1/91-761 تهران 10 ژانویه 1946/20 دی 1324 مصدق دیروز نطق هیجان‌انگیزی در مجلس ایراد كرد و در آن به شدت از اعتقاد به تشكیل كمیسیون حمله كرد و انتقاد نمود و از روسها به علت آنكه با تشكیل این كمیسیون مخالفت كرده‌اند سپاسگزاری به عمل آورد. او این پیشنهاد را با قرارداد تقسیم 1907 روسیه و انگلیس و معاهده مشئوم 1919 38 ایران و انگلیس مقایسه كرد... روش اخیر انگلیسی‌ها عقیده مرا تقویت كرده كه آنها سازش ضمنی با روسها به عمل آورده‌اند و دست آنها را در شمال ایران بازگذارده‌اند در حالی كه وضع خود را در جنوب تثبیت می‌كنند... مپن گمان می‌كنم این نكته بسیار مهم باشد كه بولارد (سفیر انگلیس در ایران) در یادداشت اصلی به بوین (وزیر امور خارجه انگلیس) راجع به پیشنهاد كمیسیون سه جانبه از خوزستان به عنوان اینكه امكان توجه مخصوص به آن گردد فكر كرده و نیز از اینكه در آخرین پیش‌نویس نهایی راجع به كنفرانس كه به مسكو ارسال شده است از زبان عربی به عنوان اینكه زبان اقلیتی باشد كه در مدارس معرفی شود سخن گفته است. این نكته ممكن است دال بر این باشد كه به موازات یك آذربایجان خودمختار و تحت تسلط شوروی، نسبت به یك خوزستان خودمختار تحت تسلط انگلیس نیز اندیشه شده باشد.38 انتشار خبر كنفرانس مسكو و برخی تصمیمات محرمانه آن افكار عمومی در ایران را بسیار نگران كرد. ایرانیان تقسیم عملی وطن را در پیش رو می‌دیدند و لذا به ابراز مخالفتهایی برخاستند. دامنه این مخالفتها به مجلس شورای ملی نیز كشید. دكتر محمد مصدق در جلسه پنجشنبه 20 دی 1324 در نطق شدیدی به بانی كنفرانس (انگلستان) و نتایج آن حمله نمود. وی همچنین در نطق خود گوشه‌هایی از تصمیمات محرمانه كنفرانس را عیان ساخت. متن نطق بسیار مهم دكتر مصدق چنین است: یازدهم دی‌ماه رادیو لندن اخبار ذیل را منتشر نمود: از تهران خبر می‌رسد كه سر ریدر بولارد سفیركبیر انگلستان و مستر والاس مری سفیركبیر آمریكا در تهران به دولت ایران پیشنهاد كرده‌اند كه با تشكیل یك كمیته سه نفری از نمایندگان شوروی، انگلستان و آمریكا تشكیل شده موافقت نماید تا اوضاع ایران را به طور عموم و اوضاع آذربایجان را به طور خصصوی مورد بررسی قرار دهند. دو سفیركبیر مزبور در این باره با اعلی‌حضرت شاهنشاه ایران محمدرضاشاه نیز مذاكراتی نموده‌اند و این پیشنهاد را به معظم‌له هم تقدیم كرده‌اند. دولت ایران هنوز جواب موافقی به این پیشنهاد نداده است و شاید بخواهد قبل از موافقت با این پیشنهاد آن را به مجلس شورای ملی عرضه كند. در محافل لندن اظهار می‌شود كه دولت انگلستان درباره تشكیل یك كمیته سه نفری برای بررسی اوضاع ایران هنوز به رأی سابق خود درباره تشكیل چنین كمیته‌ای باقی است و با اینكه دولت شوروی در كنفرانس مسكو در آغاز با این پیشنهاد موافقت كرد و آخر سر آن را رد نمود. دولت انگلستان هنوز به رأی خود باقی است. تا پریشب من از مضمون پیشنهادی كه رادیو لندن خبر داده مطلع نشدم و پس از استحضار گفتم صد رمت به قرارداد وثوق‌الدوله [1919] زیرا قرارداد مزبور ایران را تحت ولایت انگلیس می‌گذاشت و اگر به ایران روزی كمك می‌رسید می‌توانست آزاد شود ولی این پیشنهاد قرارداد 1907 را به صورت دیگر تجدید می‌نماید. من هر چه خواستم كه در كمیسیون خارجه آقای نجم به طور صریح اظهاراتی كند ننمود و به طور مبهم جواب داد. بنابراین، با آقای نخست‌وزیر [ابراهیم حكیمی] داخل مذاكره شدم و بین ما توافق حاصل شد كه عده‌ای از نمایندگان دستجات مختلف در یك جا حاضر شوند و راجع به نیك و بد پیشنهاد مذاكره نمایند. جلسه در وزارت خارجه تشكیل شد، آقای نخست‌وزیر اظهار نمودند كه آقایان بفرمایند چه می‌خواهند؟ در جواب این طور گفته شد كه قبلاً لازم است دولت جریان را گزارش دهد تا حضار آن را متن قرار دهند و در حواشی آن نظریات خود را اظهار نمایند. بالاخره آقای نخست‌وزیر دو برگ كه روی آن یازده ماده تنظیم شده بود به حضار ارائه نمودند و چون به اسم سه دولت داده شده كه یكی مخالف قهراً امضا نداشت و با اینكه اوراق مزبور را نمایندگان سیاسی دو دولت به وزارت خارجه یك دولتی داده‌اند آقای نجم وزیر خارجه می‌گفتند اینها برگهایی است غیررسمی كه نه امضا دارد و نه شماره و تاریخ آن معلوم است؛ خلاصه اینكه هیچ است و چون انتشار آن دولت را در افكار عامه مفتضح می‌كرد قائل بود كه این برگهای بلااثر جزو اسرار اداری است و نباید منتشر شوند و از بعضی اخبار كه روزنامه‌ها راجع به آن اوراق منتشر كرده بودند بسیار عصبانی بود و راضی نشد كه نمایندگان از آن، رونوشتی بردارند و روز قبل هم كه باز كمیسیون خارجه تشكیل شد و اعضا اصرار داشتند كه اوراق مزبور را ببینند آنها را ارائه ننمود و خودداری كرد.39 سپس دكتر مصدق برخی از بندهای قرارداد را بازگو و دولت را مورد حمله قرار داد: پیشنهاد شامل یازده ماده است كه بسیار كش‌دار و هر یك از آنها مربوط به مطالب مهمی است. مثلاً در بند ششم می‌گوید: «كمیسیون اصلاحاتی را كه مخصوصاً در انتخاب انجمن‌های محلی و وظایف آنان و تداركات وجه به نظر لازم می‌رسد توصیه خواهد نمود.» در بند هفتم می‌گوید: ‌«كمیسیون توصیه‌هایی در باب استعمال زبانهای اقلیت از قبیل عربی و تركی و كردی جهت تعلیمات و منظورهای دیگر خواهد نمود.» بند 9 چنین است: «سه دولت مساعی كامل به كار خواهند برد كه دولت ایران را متقاعد سازند توصیه‌هایی را كه از طرف كمیسیون به عمل می‌آید به صورت قانونی درآورد.» آقایان نمایندگان محترم، خوب است كه ملاحظه فرمودید دكتر میلسپو40 كه مستخدم ایران بود و ما می‌توانستیم به وسیله نسخ قانون استخدام او مشارالیه را مرخص كنیم انفصال او از كار برای ما چقدر تولید مشكلات نمود؛ وای به وقتی كه اختیار قانونگذاری مملكت تحت نفوذ و اختیار سه دولت واقع شود، كدام وزیر خارجه باهوشی است كه برای چنین دولتی قائل به استقلال شود؟ اگر این پیشنهاد خوب است و یا اینكه دولت در خوبی آن مردد است چرا آن را منتشر نكرد تا صاحبان حق یعنی افراد ملت بتوانند در مقدرات خود نظریاتی اظهار كنند و دولت هر اقدامی كه می‌كند روی فكر و مصالح ملت باشد و اگر بد است چرا وارد مذاكره شد و آن را همان روز اول رد نكرد؟ نظر من این بود كه بین دولت راجع به طرز اداره نمودن قسمتی از مملكت با یك عده از اهالی آنجا اختلاف حاصل شده است، قبلاً باید با اهالی محل داخل مذاكره شد شاید اختلاف را بتوان با خود آنها حل كرد و چنان چه به این طریق نتیجه نداد با دولت اتحاد جماهیر شوروی مذاكره كنیم كه مانع مرتفع و اختلاف حل شود. بنابر این صلاح نیست كه دولت انگلیس و آمریكا به نام سه دولت با ما داخل مذاكره شوند و در سایر نقاط ایران هم كه ما هیچ‌وقت اختلافی نداشتیم اختلاف ایجاد كنند. ما باید این اوراق را رد كنیم. از اینكه دولت اتحاد جماهیر شوروی با این پیشنهاد موافقت ننموده ملت ایران سپاسگزار است و آن روز كه سه دولت با هم متفق شوند كار ما تمام است. ملت ایران انتظار نداشت دول بزرگ استقلال ایران را نقض كنند. هر دولت وطن‌پرستی باید این قبیل پیشنهادات را رد كند، من از آقای حكیمی خواهش می‌كنم فوراً از كار كناره‌گیری كند.41 تا جایی كه نگارنده مطلع است متن كامل توافقات یازده‌گانه سه كشور شوروی، انگلستان و آمریكا راجع به ایران در سال 1324 منتشر نشده است. توافقات مذكور به قدری با تمامیت ارضی و استقلال ایران مباینت داشت كه دولت حكیمی و دولتهای بعد نیز جرأت انتشار آن را نیافتند. ضربه اصلی به عملی شدن توافقات مذكور را مخالفت شوروی و شخص استالین زد. آنها كه آب دهانشان از موفقیت ظاهری فرقه دمكرات در آذربایجان سرازیر شده بود، خواب شیرین تسلط بر كل ایران را می‌دیدند و ایرانی كمونیست و زیر سلطه خود را نظاره می‌كردند!42 لذا از نقشه تسلط بر بخشی از ایران به امید بلعیدن همه آن و رسیدن به دو هدف اصلی و تاریخی خود (دسترسی به منابع نفتی ایران و آبهای آزاد و گرم جنوب) چشم پوشیدند! آمریكا و انگلستان نیز كه مواجه با مخالفت افكار عمومی مردم ایران در برابر تقسیم وطنشان شده بودند و از طرفی می‌دیدند كه سپردن قسمتهای شمالی ایران به روسها (با توجه به وسعت و اهمیت سوق‌الجیشی) باعث نفوذ بیشتر آنها در ایران شده اشتهایشان را جهت رسیدن به منافع نفتی و دریاهای جنوب تحریك خواهد كرد به دوباره اندیشیدن و چانه‌زنی درباره توافقات كمیسیون كذایی نپرداختند. این چنین بود كه دسیسه خطرناك انگلستان جهت تقسیم ایران و تبدیل آن به «ایرانستان» نقش بر آب شد. خداوند وعده فرموده كه مكر مكاران را نابود می‌سازد؛ ومكروا و مكرالله والله خیرالماكرین. پی‌نویس‌ها: 1- ر.ك: عبدالرضا هوشنگ مهدوی: تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، امیركبیر، 1364، صص 170-146. 2- كتاب آبی (گزارشهای محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان درباره انقلاب مشروطه ایران)، تهران، نشر نو، 1363، ج 1، صص 75-74. مذاكرات روسیه و انگلستان جهت عقد قرارداد 1907 از سال 1905 شروع شده بود. سرآرتور هاردینگ سفیر انگلستان در ایران (سلطنت مظفرالدین‌شاه) بعد از بازگشت به لندن در خاطرات مربوط به سپتامبر 1905 می‌نویسد: «در كاخ سلطنتی به طور خصوصی از لرد لنزدوان وزیر امور خارجه شنیدم كه قرار است مذاكراتی جدی میان روسیه و انگلستان برای تعیین مناطق نفوذ طرفین در آسیا هر چه زودتر آغاز شود.» خاطرات سیاسی سر آرتور هاردینگ، ترجمه دكتر جواد شیخ‌الاسلامی، تهران، مركز نشر دانشگاهی، 1363، ص 146. 3- همان، ج 1، ص 114. 4- مورگان شوستر: اختناق ایران، ترجمه ابوالحسن موسوی شوشتری، تهران، صفی علیشاه، 1362، ص 30. 5- از اسناد مربوط به جنگ جهانی دوم، وزارت امور خارجه، اسناد سفارت ایران در لندن، كارتن 47، س 1320، به نقل از: اسناد نقض بی‌طرفی ایران در شهریور 1320، سیاست خارجی در آستانه اشغال، به كوشش محمد تركمان، تهران، كویر، 1370، صص 95-94. 6- ریچارد استوارت: در آخرین روزهای رضاشاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، معین، 1370، صص 51-45. 7- به نقل از: همایون الهی، اهمیت استراتژیكی ایران در جنگ جهانی دوم، تهران، مركز نشر دانشگاهی، 1365، ص 55. 8- همان، صص 64-63. 9- Soviet threat to Middle East. N 1068.26 January 1940. به نقل از: اهمیت استراتژیكی ایران در جنگ جهانی دوم، ص 66. 10- اهمیت استراتژیكی ایران...، ص 66. 11- همان، ص 132. 12- F.O. 371: Persia, 24571, E 2032, 22 May 1940. (Foreign office, London). به نقل از: اهمیت استراتژیكی ایران در...، ص 54. 13- بولارد سفیر انگلستان در تهران تعداد خارجیهای شاغل در ایران را چنین ذكر كرده بود: انگلستان 2590 [بزرگ‌ترین گروه خارجیان در ایران]، روسیه شوروی 390 نفر، آلمان 690 نفر، ایتالیا 310 نفر، چكسلواكی 180 نفر، سوئد 70 نفر و یوگسلاوی 140 نفر. اهمیت استراتژیكی ایران در...، ص 126. 14- خاطرات سر آنتونی ایدن، ترجمه كاوه دهگان، تهران، بهار 1342، ص 284. 15- اهمیت استراتژیكی ایران در جنگ جهانی دوم، صص 181-180. 16- خاطرات جعفر شریف امامی، (طرح تاریخ شفاهی ایران مركز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد)، تهران، سخن، 1380، صص 55 و 75. 17- ایران در اشغال متفقین، (مجموعه اسناد و مدارك 24-1318)، به كوشش صفاءالدین تبرائیان، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1371، ص 647. 18- فصل پنجم پیمان ایران با شوروی و انگلستان و فصل نهم پیمان ایران و آمریكا. ر.ك: ایران در اشغال متفقین، صص 193 و 443. 19- محسنی رئیس فرهنگ آذربایجان در دوره رضاشاه می‌گفت: «هر كسی كه تركی حرف می‌زند، افسار الاغ بر او بزنید و او را به آخور ببندید!» (روزنامه كیهان، شم‍ 863، مورخ 26/10/1324) ذوقی رئیس فرهنگ بعد از محسنی دستور داد صندوق جریمه تركی حرف زدن در دبستانها گذاشته شود. هر طفل دبستانی آذربایجانی كه تركی صحبت می‌كرد باید جریمه نقدی را به صندوق می‌انداخت! عبدالله مستوفی استاندار آذربایجان هم به شدت با تكلم به زبان تركی آذری مخالفت می‌كرد و زبان تركی را زبان افراسیاب و چنگیز می‌دانست! گذشته چراغ راه آینده است، جامی، تهران، نیلوفر، 1381، ص 262. 20- اسناد لانه جاسوسی آمریكا، از ظهور تا سقوط، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسی آمریكا، 1366، ج اول، ص 119. این خشونت در حالی بود كه پهلویها حداقل نیمه آذربایجانی بودند. تاج‌الملوك آیرملو همسر اول رضاشاه و مادر محمدرضا پهلوی ضمن تأكید بر اینكه مادر و پدر او و پدرِ رضاشاه آذربایجانی بودند می‌افزاید: «رضاشاه زبان تركی را خوب می‌دانست.» ملكه پهلوی، خاطرات تاج‌الملوك، تهران، به آفرین، 1381، صص 22 و 26. فریده دیبا مادر فرح پهلوی نیز می‌نویسد: «شوهرم سهراب دیبا - پدر فرح - متولد محله ششگلان تبریز بود و فرح در خانه پدر شوهرم در محله ششگلان تبریز متولد شد و تا 6-5 سالگی او در تبریز بودیم... من و فرح به زبان تركی مسلطیم.» دخترم فرح، تهران، به آفرین، 1382، صص 21-18 و 181. پدر سهراب دیبا به نام شعاع‌الدوله دیبا در سالهای 1295 تا 1297 شمسی در وزارت امور خارجه مقام عالی داشت و یك دوره هم سفیر ایران در اتریش شده بود. عموی سهراب به نام سیدالمحققین دیبا نماینده آذربایجان و سالها نایب رئیس مجلس شورای ملی بود. دیده‌ها و شنیده‌ها، خاطرات میرزاابوالقاسم‌خان كحّال‌زاده منشی سفارت آلمان در ایران، تهران، البرز، 1370، ص 380. 21- جهت بررسی این نارضایتی و سوءاستفاده فرقه دمكرات از آن و فریب جمعی از مردم مظلوم آذربایجان و نیز اقدامات فرقه و شكست آن ر.ك: اصغر حیدری، طوفان در آذربایجان، تبریز، احرار، 1381، صص 196-163. 22- احسان طبری: كژراهه، خاطراتی از تاریخ حزب توده، تهران، امیركبیر، 1366، ص 67. 23- برای توضیح راجع به دانشگاه كوتو، ر.ك: سیاست و سازمان حزب توده، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1370، ص 99. 24- آیت‌الله میرزاعبدالله مجتهدی: بحران آذربایجان (1325-1324)، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1381، ص 251. 25- جمیل حسنلی: فراز و فرود فرقه دموكرات آذربایجان، ترجمه منصور همامی، تهران، نشر نی، 1383، صص 17 تا 23. 26- همان، صص 19 و 21. 27- همان، صص 45 و 52. یوسف افتخاری (متولد اردبیل) رئیس اتحادیه كارگران كه از 1308 تا 1320 به مدت 12 سال به دستور حكومت رضاشاه زندانی شده بود در این مورد می‌نویسد: «پیشه‌وری را از قدیم‌ و ایام زندان می‌شناختم. در سال 1324 روزی به دفتر روزنامه‌اش در خیابان فردوسی رفتم و به او گفتم: آقای پیشه‌وری [روسها] دنبال من آمدند كه در یك نقطه‌ای یك شورشی برپا كنیم و من آن شخص را نشناختم، اما می‌گفتند كه بیا استالین تضمین كرده است؛ اما من برای شركت در سندیكای كارگری جهانی عازم پاریس هستم و حتماً دنبال شما و رفقای دیگرتان كه می‌شناسم خواهند آمد. دیدید كه در گیلان (قیام میرزاكوچك‌خان) وقتی كه پشت آدم را (روسها) خالی می‌كنند نتیجه‌اش شكست است، ما در جایی می‌توانیم دست به اسلحه ببریم كه اقلاً شصت درصد مردم پشت سر ما باشند. پیشه‌وری گفت آقای افتخاری من این قدر ناشی هستم؟ یعنی این سن و سال را بیخود گذرانده‌ام و این موها را بیخود سفید كرده‌ام، حالا می‌آیم و یك چنین اشتباهی را می‌كنم؟ اتفاقاً تا به پاریس رسیدم روزنامه‌ها نوشتند كه پیشه‌وری به آذربایجان رفته و تشكیلاتی درست كرده است!» خاطرات دوران سپری شده، خاطرات و اسناد یوسف افتخاری، تهران، فردوسی، 1370، ص 83. 28- فراز و فرود فرقه دمكرات آذربایجان، صص 65، 129 و 138. 29- همان، صص 52 و 121. 30- همان، صص 108، 112 و 120. 31- ارتشبد فردوست: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1370، ج 1، صص 150 و 123. 32- ایران در اشغال متفقین، ص 654. 33- ریچارد استوارت: در آخرین روزهای رضاشاه، ص 363. 34- همان، ص 367. آمریكا تا آخر حكومت پهلوی نیز از دستیابی روسها به دو هدف مذكور نگران بود. در اسناد لانه جاسوسی آمریكا در بخشی از سند سرّی تحت عنوان «طرح اضطراری برای ایران در صورت درگذشت شاه» از اهداف عمده آمریكا در صورت مرگ محمدرضا پهلوی ممانعت از گسترش شوروی به سمت خلیج فارس و ادامه دسترسی به منابع ایران به خصوص منابع نفتی ذكر شده است. از ظهور تا سقوط، ج اول، ص 307. 35- اسدالله علم: گفت و گوهای محرمانه من با شاه، تهران، طرح نو، 1371، ج 1، ص 127. 36- محمدرضا پهلوی: پاسخ به تاریخ، به كوشش شهریار ماكان، تهران، شهرآشوب، 1371، صص 77-76. 37- ملكه پهلوی، خاطرات تاج‌الملوك، صص 98 تا 103. سه مورد مهم باید در اینجا تذكر داده شود: الف - استالین با مخالفت شدیدی كه با نظام سلطنتی در ایران داشت حاضر به جنگ جهت سرنگونی آن و به رغم خودش آزادی ملت ایران از دست امپریالیست‌ها نبود. ب - محمدرضا پهلوی در كتاب «پاسخ به تاریخ» ص 281 به دروغ مدعی است استالین در تهران به او گفت: «برای پنجاه سال آینده آسوده‌خاطر باشید.» این ادعا در كتاب مذكور كه پر از دروغ است با گفته‌های مادر وی باطل می‌شود. پ - روسها هیچ علاقه‌ای به محمدرضا و تداوم سلطنت او نداشتند. وی بسیار به آمریكا نزدیك شد و سلاحهای پیشرفته آمریكایی را به طور وسیع خرید و در ایران ذخیره كرد و در قبال كمونیسم و حزب توده واكنش‌های تندی نشان داد. این موارد به گفته كوزیچكین مأمور كا.گ.ب در ایران، شوروی را به وحشت افكند كه ایران در برخورد مسلحانه روسها با آمریكا سرپل حمله به شوروی خواهد بود لذا دستور قتل شاه در مسكو صادر شد. در سال 1340 ماشین پر از مواد منفجره در سر راه ماشین شاه در تهران قرار داده شد كه فقط اشتباه مأمور انفجار بمب جان شاه را نجات داد. بمب می‌توانست تا شعاع 500 متر را در هم بكوبد. ر.ك: كا.گ.ب در ایران، كوزیچكین، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، 1370، صص 279 تا 282. 38- ملكه پهلوی، ص 193. 39- مارگارت لاینگ: مصاحبه با شاه، ترجمه اردشیر روشنگر، تهران، البرز، 1371، ص 120. 40- سند واضح این ادعا، نوشته‌های آندرو گرومیكو وزیر خارجه معروف شوروی در خاطراتش است. وی كه همراه استالین در كنفرانس تهران شركت نمود با وجود توضیحات مفصل راجع به گفت و گوهای كنفرانس در مورد مسائل جهانی و نظامی و ادامه جنگ با آلمان و دنیای پس از شكست آلمان و... هیچ اشاره‌ای به ایران و مصائبی كه در طی جنگ دوم جهانی (اروپایی!) برای جلوگیری از شكست شوروی متوجه كشور ما شد نكرده است. گویا اصلاً او ایران و ایرانی را ندیده بود و محل تشكیل كنفرانس، تهران پایتخت ایران نبود! ر.ك: خاطرات گرومیكو، ترجمه جمشید زنگنه، تهران، نشر و پخش ویس، 1369، صص 128 تا 153. 41- این تضمین بر طبق فصل اول پیمان اتحاد ایران با بریتانیا، شوروی و سپس با آمریكا به ایران داده شده بود. جهت مطالعه متن پیمان‌نامه ر.ك: ایران در اشغال متفقین، صص 191 و 441. 42- حسن ارفع: در خدمت پنج سلطان (خاطرات سرلشكر حسن ارفع)، ترجمه سیداحمد نواب، تهران، مهرآئین، 1371، ص 390. 43- وثوق‌الدوله نخست‌وزیر ایران با سر پرسی كاكس وزیرمختار انگلیس در ایران به تاریخ 9 اوت 1919 (1337 قمری) این قرارداد محرمانه را امضا كرد كه بر طبق آن نظارت بر تشكیلات نظامی و مالی ایران منحصراً در دست مستشاران انگلیسی قرار می‌گرفت. مخالفتهای زیادی با قرارداد مذكور شد و از جمله مرحوم خیابانی در آذربایجان بر علیه آن به پا خاست. 44- سالنامه دنیا، شم‍ 29، اسناد مهم سیاسی تاریخی وزارت خارجه آمریكا، ترجمه دكتر هدایت‌الله حكیم‌اللهی، ص 334. متأسفانه دكتر مصدق در كتاب «خاطرات و تألمات مصدق» (تهران، علمی، 1366) در مورد طرح تقسیم ایران در سال 1324 و مخالفتش با آن چیزی ننوشته است. 45- روزنامه رسمی كشور شاهنشاهی ایران، س اول، شم‍ 267؛ مذاكرات مجلس شورای ملی، پنجشنبه 20 دی 1324، ص 988. 46- دكتر آرتور میلسپو در 1301 با تصویب لایحه استخدام مستشاران مالی آمریكا در مجلس به عنوان رئیس كل مالیه ایران برای پنج سال به استخدام دولت ایران درآمد و با هشت نفر همكار خارجی خود مشغول كار شد. او اختیارات وسیعی به دست آورد و كلیه درآمدها و هزینه‌های دولتی، وظایف مالی دولت، وصول مالیات، تنظیم بودجه‌های دولتی و امور خزانه زیرنظر مستقیم او قرار گرفت. اما نتوانست برای اقتصاد بیمار ایران چاره كند. سومین سال استخدام او مقارن با سقوط قاجاریه و روی كار آمدن سلطنت پهلوی بود. او همچنان مشغول كار بود كه در سال 1306 قررداد او تمدید نشد. بی‌میلی رضاخان، اعتراض شوروی و انگلستان به حضور مستشاران آمریكایی در ایران و عدم توانایی میلسپو در رفع مشكلات اقتصادی از علل تمدید نشدن قرارداد وی بود. میلسپو در سالهای 1321 تا 1323 در بحبوحه جنگ جهانی دوم نیز در زمینه مسائل مالی به استخدام دولت ایران درآمد. زینب احیایی: مستشاران آمریكایی در ایران به روایت اسناد، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 41. 47- روزنامه رسمی كشور شاهنشاهی ایران، س اول، شم‍ 267؛ مذاكرات مجلس شورای ملی، پنجشنبه 20 دی 1324، ص 989. 48- این امر را احسان طبری تئوریسین معروف حزب توده نیز مورد اشاره قرار داده است: كژراهه، تهران، امیركبیر، 1366، ص 56. مجله الکترونیکی «دوران» شماره 61 ، سال 1389  منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

پاسخ میرزا كوچك خان به دعوت تیمورتاش

عبدالحسین تیمورتاش، سیاستمداری كه از او به عنوان وزیر دربار قدرتمند رضا شاه یاد می‌شود (1304 تا 1311)، پیش از عهده‌داری این سمت مدتی حاكم گیلان بود. او در این سمت تلاش كرد تا نهضت میرزا كوچك خان جنگلی را نابود سازد. یكی از اقدامات نخستین تیمورتاش اعلام حكومت نظامی در گیلان و سپس ارسال نامه‌ای خدعه‌آمیز برای میرزا كوچك خان جنگلی بود. وی در این نامه كه با هدف به دام انداختن میرزا نوشت، قسم یاد كرد كه اگر پناهنده شود با مشاغل عالی بقیه عمر خود را طی خواهد كرد و صدمه‌ای نخواهد دید. اما میرزا در پاسخ، درخواست وی را با لحنی تحقیرآمیز رد كرد. نظر به زیبائی پاسخ میرزا توجه خوانندگان گرامی را به نامه وهن‌آلود تیمورتاش و جواب كوبنده میرزا كوچك خان جنگلی جلب می‌كنیم. نامه تیمورتاش از این قرار است: «به تاریخ 21 ذیحجه 1337، جناب میرزا كوچك خان! از آنجا كه دولت علیه ایران شخص مرا كه رئیس اتریاد تهران و چند سال است در ایران به درستی و راستی خدمتگزار هستم جهت قلع و قمع ریشه فساد جنگل تعیین فرموده و این مسئله قطعی است و كسانی كه با شما همراهی می‌كنند اطلاع كامل داریم به جزای خود خواهند رسید به جناب عالی كه سر دسته این جماعت هستید اعلان می‌شود به عون‌الله ریشه و مبدأ فساد را از صفحه گیلان كنده و مضمحل خواهم نمود، لیكن محض اینكه شما وطن دوست و ایران‌خواه و عاقل و نیك نفس معرفی شده‌اید لازم است به شما خاطر نشان شود هرگاه جناب عالی را در محكمه عدل الهی حاضر نمایند و سؤال و جواب شود كه آنچه خسارات و تلفات به اهالی بیچاره از بدو الی ختم وارد آمده مسؤول درگاه الهی كیست گمان می‌كنم انصاف خواهید داد و شرمنده خواهید شد. بدیهی است انسان كامل برای فایده موهوم راضی بدین مسؤولیت بزرگ نمی‌شود. نیز به من هم این‌طور دستگیر شده است كه با آن صفات عالی شما برای شخص خود راضی به اذیت مسلمین بیچاره نخواهید بود لذا با كمال اطمینان و قول شرف نظامی و خدای یكتا قسم میدهم چنانچه به اردوی قزاق ایران و به من پناهنده شوی و حرف را بپذیری قول می‌دهم كه وسایلی فراهم داریم كه بقیه عمر خود را با كمال احترام و با مشاغل عالی به آسودگی زندگانی نمایی و این قول نظامی كه در این ورقه به شما داده می‌شود بوحدانیت خدا، حق است. تا زمانی كه آسایش شما در پیشگاه اعلیحضرت همایون و اولیاء دولت علیه ایران فراهم و به عمل نیاورم شخص جناب عالی و كسانی كه شما به آنها اطمینان می‌دهید در اردوی قزاق مثل یك نفر میهمان عزیز می‌باشید، به مصداق آیه شریفه «اكرم‌الضیف و لو كان كافرا» و نیز چنانچه بخواهید غیر این مسئله حرفی داشته باشید خوبست محلی را برای ملاقات و حرف آخر معین كنید كه در آن محل با شما ملاقات شود تا رفع اشتباهات افواهی شده باشد. رتمستر كیكا چینكوف رئیس اتریاد طهران. «پاسخ میرزا چنین بود» هوالحق به تاریخ لیله 22 ذی‌الحجه 1337 جناب رئیس اتریاد تهران رتمستر كیكا چینكوف! دیر آمدی ای نگار سرمست! از صدر تا ذیل مرقومه 21 شهر جاری را با دقت دیدم بنده به كلمات عقل فریبانه اعضاء و اتباع این دولت كه منفور ملتند فریفته نخواهم شد از این پیشتر نمایندگان دولت انگلیس با وعده‌هایی كه به سایرین دادند و یكبارگی قباله مالكیت ایران را گرفتند تكلیفم كردند تسلیم نشدم، مرا تهدید و تطمیع از وصول به مقصود و معشوقم باز نخواهد داشت . وجدانم به من امر می‌كند در استخلاص مولد و موطن كه در كف قهارت اجنبی است كوشش كنم. شما می‌فرمایید نظام نظر به حق یا باطل ندارد و مدعیان دولت را هركه و هرچه هست باید قلع و قمع نموده تا دارای منصب و مقام گردید. بنده عرض می‌كنم تاریخ عالم به ما اجازه می‌دهد هر دولتی كه نتوانست مملكت را از سلطه اقتدار دشمنان خارجی نجات دهد وظیفه ملت است كه برای خلاصی وطنش قیام كند اما كابینه حاضر می‌گوید من محض استفاده شخصی باید مملكت را در بازار لندن به ثمن بخس بفروشم . در قانون اسلام مدون است كه كفار وقتی به ممالك اسلامی مسلط شوند مسلمین باید به مداخله برخیزند، ولی دولت انگلیس فریاد می‌كشد كه من اسلام و انصاف نمی‌شناسم باید دول ضعیف را اسیر آز و كشته مقاصد مشؤوم خود سازم. بنده می‌گویم انقلابات امروزه دنیا ما را تحریك می‌كند كه مانند سایر ممالك در ایران اعلان جمهوریت داده و رنجبران را از دست راحت ‌طلبان برهانیم و لیكن درباریان تن در نمی‌دهند كه كشور ما با قانون مشروطیت از روی مرام دمكراسی اداره شود. با این ادله وجدانم محكوم است در راه سعادت كشورم سعی كنم. گو آنكه كرورها نفوس و نوامیس و مال ضایع شود در مقابل جوابی را كه «موسی» به فرعون و محمد(ص) به ابوجهل و سایر مقننین و قائدین آزادی و روحانی در محكمه عدل الهی می‌دهند من هم می‌دهم. بنده و همراهانم شما و پیروانت در این دو خط مخالف می‌رویم باید دید عقلاء عالم به جسد كشته ما می‌خندند و یا به فاتحیت شما تحسین می‌كنند؟ فرضاً به تمام مراتب فوق احتمال كذب رود یعنی بنده حقیقتاً یك فرد جاه‌طلب نفسانی تصور شده به مواعید جناب عالی متمایل گردم آن وقت عرض می‌كنم كسانی كه تسلیم گردیده و ورقه ممهور دولت را در دست داشته‌اند همه را بدار آویخته حبس كرده و یا تبعید نمودید بنده را با چه رو بعد از این همه عملیات باز تكلیف به تسلیم شدن می‌نمایید؟! در خاتمه كه درخواست ملاقات كرده بودید عرض می‌كنم اشخاصی كه دارای شرافت قولی نیستند ملاقات كردن با ایشان از قاعده عقل بدور و بیرون است. فقط بین ما و شما را باید خداوند حكم فرماید‌ ـ كوچك جنگلی تاریخ تحولات سیاسی، دكتر سید جمال‌الدین مدنی، ج 2، صص 357 و 358.  منیع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

اهمیت تاریخ شفاهی در تاریخ‌نگاری

بهره‌گیری از خاطرات شفاهی در تاریخ‌نگاری، قدمتی به دیرینگی هستی بشر دارد. اما ابزار ثبت آن، با توجه به تحولات همه‌جانبه در زندگی بشر، تغییر اساسی یافته و امروزه، دستگاه‌های مجهز ضبط صوت و دوربینهای دیجیتالی، كار را آسان و مطمئن‌تر كرده است. آرشیو تاریخ شفاهی، با همین نام و به صورت مركزی با برنامه و هدفهای مشخص، نخستین بار در آمریكا در سال 1948م/1327ش و در ایران طی سالهای 1360 تا 1361 در مركز اسناد انقلاب اسلامی و سپس در مراكز اسنادی دیگر از جمله مؤسسه مطالعات معاصر ایران در سال 1368، سازمان اسناد ملی ایران در سال 1371 و مدیریت امور اسناد و مطبوعات آستان قدس رضوی در سال 1376، اقدام به ایجاد آرشیو تاریخ شفاهی و در موضوع‌های مورد علاقه خود، به جمع‌آوری اطلاعات و انجام مصاحبه مبادرت كردند.(1) در ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، علاوه بر مورخان صاحب‌نام و مطرح – كه در موضوعات تخصصی خود به تاریخ‌نگاری پرداختند – دیگران نیز وارد این عرصه شدند و آثار فراوانی درباره دوران قاجار و پهلوی منتشر ساختند كه از جمله آنها، مجموعه‌های خاطرات(2) متعدد است. مراز اسنادی و تحقیقاتی نیز آثار گوناگونی چه بر پایه اسناد و دیگر منابع، و چه آثاری كه پژوهشگران مستقل به آنها سپردند، منتشر كردند. افزون بر پژوهشگران مستقل، استادان دانشگاه و ایرانیانی كه به خارج از كشور مهاجرت كرده‌اند، و نیز آمریكاییها و اروپاییانی كه طی این دوران، به واسطه مأموریتهای سیاسی و اداری خود در وقایع معاصر ایران نقشی ایفا كرده‌اند یا اطلاعاتی به دست آورده‌اند، جدا از گردشگران اقدام به انتشار آثاری درباره این مقطع از تاریخ ایران كردند. دو گروه اخیر، با توجه به دسترسی به آرشیوهای اسنادی و شفاهی موجود در اروپا و آمریكا، آثار مفیدی پدید آوردند. نكته درخور ذكر، توجه مدیران مجلاتی همچون یغما، ارمغان، راهنمای كتاب، خواندنیها، سالنامة دنیا، پیمان و مانند اینها در دوره پهلوی به ثبت خاطرات رجال و مسئولان آن روزگار بود كه با اندكی اغماض، می‌توان آنان را پیشگامان «آرشیو شفاهی» و ثبت تاریخ شفاهی در ایران نامید.(3) به هر حال، به انگیزه فراخوان آرشیو ملی ایران در موضوع نگارش مقاله، با نگاهی به شماری از این آثار، میزان بهره‌گیری آنها از مصاحبه و آرشیو شفاهی به طور اجمالی بررسی شد و دلایل آن مورد شناسایی قرار گرفت تا در حد وسع راهكاری ارائه شود؛ ولی البته با توجه به حجم فراوان آثار منتشر شده و محدودیت‌های زمانی برای نگارش مقاله، نگارنده ناگزیر از گزینش تعدادی از آثار هر گروه گردید. از میان تاریخ‌نگاران مستقل ایرانی داخل كشور، آثاری از خسرو معتضد، محمود طلوعی، ناصر نجمی، دكتر باقر عاقلی، بهرام افراسیابی و یكی دو نویسندة دیگر مورد بررسی قرار گرفت. خسرو معتضد در كتابهایی همچون «تنش بزرگ»(4)، «تاریخ پنجاه و هفت سالة ایران در عصر پهلوی»(5)، «سپهبد بختیار، سایه سنگین شاه»(6)، «از آلاشت تا آفریقا»(7)، از مصاحبه بهره جسته است؛‌اما بهره‌گیری او اندك و عمدتاً مربوط به دوران خبرنگاری‌اش در دهه چهل بوده است و تعدادی اندك از مصاحبه‌های موجود در آرشیو شفاهی مؤسسه مطالعات؛ ولی در دیگر آثارش از مصاحبه استفاده نكرده است. دكتر باقر عاقلی، محمود طلوعی و بهرام افراسیابی نیز در كتابهای خود: «داور و عدلیه»(8)، «مصدق در پیشگاه تاریخ»(9) و «همسران شاه»(10) جز دو یا سه مورد استناد به شنیده‌ها، پایه كار را بر كتاب و مطبوعات گذاشته‌اند. ناصر نجمی(11)، محمدعلی سفری(12)، و منوچهر كدیور(13) در آثارشان و بهرام افراسیابی در اثر دیگرش به نام «اسرار شاه و حكایت هویدا»،(14) بهره‌ای از مصاحبه و تاریخ شفاهی نبرده‌اند؛‌اما انوش صالحی در كتاب خود «راوی بهاران، زندگی و مبارزات كرامت‌الله دانشیان»(15)، از مصاحبه بهره مفیدی برده است. از طرفی، كتابی با عنوان «طیب در گذر لوطیها»(16) – كه آن را سینا میرزایی به رشتة تحریر درآورده – كلاً بر اساس مصاحبه تهیه شده و از این لحاظ، درخور توجه و تقدیر است. مراكز اسنادی و تحقیقاتی نیز در حوزه تاریخ معاصر، آثار متعددی منتشر كرده‌اند كه به عنوان نمونه، شماری از آثار منتشره مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران و مركز اسناد انقلاب اسلامی مورد بررسی قرار گرفت؛ چون هر دوی آنها آرشیو شفاهی فعالی دارند. البته گفتنی است كه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، مصاحبه‌های آرشیو خود را در مقاله‌های موضوعی، در مجله این مؤسسه با عنوان «فصلنامه تاریخ معاصر»، به چاپ می‌رساند. از آثاری كه این موسسه اقدام به انتشار آنها كرده است، كتابهایی با عنوان: «سراب یك ژنرال»(17)، «زندگانی سیاسی خاندان علم»(18)، «بحران ظفار و رژیم پهلوی»(19)، «كانون بانوان»(20) مورد بررسی قرار گرفت. از این میان، صفا تبرائیان در كتاب «سراب یك ژنرال» و محمدجعفر چمنكار در كتاب «بحران ظفار و رژیم پهلوی»، به دفعات به مصاحبه‌هایی كه شخصاً انجام داده‌اند، استناد كرده‌اند و دیگران هیچ استفاده‌ای، حتی از آرشیو شفاهی خود مؤسسه نكرده‌اند كه شاید در باب موضوع پژوهش ایشان، مصاحبه‌ای در آرشیو‌های شفاهی موجود نبوده است. از كتابهایی كه در مركز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، آثاری به نام «تحلیلی بر نقش سیاسی عالمان شیعی در پیدایش انقلاب اسلامی»(21)، تألیف فرهاد شیخ فرشی و «نقش مساجد و دانشگاه‌ها در پیروزی انقلاب اسلامی»(22) كه مجموعه مقاله است و مهناز میزبانی، حشمت‌الله سلیمی و منیژه صدری به رشته تحریر آورده، نیز كتاب «طبقات اجتماعی و رژیم شاه»(23) تألیف محمدرحیم عیوضی و «زندگینامه سیاسی شهید رجایی تألیف سجاد راعی»(24)، مورد بررسی قرار گرفت. از این میان فرهاد شیخ‌فرشی، شخصاً مصاحبه‌ای انجام نداده، اما از مصاحبه‌های منتشر شده، استفاده كرده است و سجاد راعی تنها مبنای مصاحبه‌اش، مصاحبه با «عاتقه صدیقی»، همسر شهید رجایی می‌باشد كه در مركز اسناد انقلاب اسلامی صورت گرفته و دیگر استناداتش كتابی و مطبوعاتی است و این، جای تأمل دارد كه مركز اسناد انقلاب اسلامی با این همه حجم مصاحبه – كه تعداد زیادی از آنها را نیز منتشر كرده – فقط یك مصاحبه در موضوع شهید رجایی داشته باشد و از دیگران – كه اكثراً دوستان و همرزمان وی بوده‌اند – سئوالی در این باره نشده باشد. محمدرحیم عیوضی نیز، در كتاب خود فقط یك مورد از مصاحبه استفاده كرده است. اما از آثاری كه ایرانیان مقیم اروپا یا آمریكا به رشته تحریر درآورده‌اند، می‌توان از كتابهای: «تضاد دولت و ملت»(25)، «مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران»(26) تألیف دكتر محمدعلی همایون كاتوزیان، «معمای هویدا»(27) اثر دكتر عباس میلانی، «بحران دمكراسی در ایران»(28) تألیف فخرالدین عظیمی و «سقوط شاه»(29) نوشته فریدون هویدا و خاطرات شعبان جعفری به كوشش هما سرشار(30)، نام برد كه مورد بررسی قرار گرفت. دكتر همایون كاتوزیان، در آثار خود به دفعات به مصاحبه‌های موجود در آرشیو‌های انگلیس و آمریكا استناد كرده و فخرالدین عظیمی، مواردی اندك و فریدون هویدا اصلاً استنادی نكرده است. بهترین و باارزش‌ترین كار را از این نظر بر مبنای مصاحبه – چه مصاحبه را خود محقق انجام داده باشد و چه رجوع به آرشیو‌های شفاهی كرده باشد – در مقایسه با كلیة آثار نویسندگان داخلی و خارجی، دكتر عباس میلانی در اثر خود، «معمای هویدا» انجام داده است. وی علاوه بر بهره‌گیری از اسناد آرشیو‌های آمریكا و اروپا – كه جنبة دیگری از اعتبار اثر او به لحاظ روش تحقیق است – و نیز استفاده از آرشیو‌های شفاهی، تلاش ویژه‌ای برای دستیابی به پاسخ سئوالات خود، در راستای یافتن افراد مطلع و شاهدان عینی در هر سمت و رتبه و هر جا و به دفعات، انجام داده است. به گونه‌ای كه به نظر می‌رسد این تلاش او، الگویی برای روش تحقیق در حوزه تاریخ معاصر است. اثر قابل توجه دیگری كه بر مبنای مصاحبه و مبتنی بر پژوهش در مطبوعات منتشر شده، خاطرات شعبان جعفری است. البته این اثر كلاً مصاحبه با شعبان جعفری است، اما در روش مصاحبه با سوژه اصلی بسیار موفق عمل كرده است و از این لحاظ، الگوی مناسبی برای مصاحبه‌گران ما در روش مصاحبه‌گری خود و گرفتن اطلاعات صحیح‌تر از مصاحبه‌شوندگان است. گروه دیگری كه در حوزه تاریخ معاصر ایران آثاری پدید آورده‌اند، مأموران سیاسی یا خبرنگاران خارجی بوده‌اند كه از جمله آنها می‌توان از: دكتر آرتور میلسپو با كتاب «آمریكاییها در ایران»(31)، مایكل لدین مؤلف «شاه و كارتر»(32)، ژراردو ویلیه مؤلف «سیمای پهلوی»(33)، ماروین زونیس صاحب كتاب «شكست شاهانه»(34)، ، ویلیام شوكراس با «آخرین سفر شاه»(35) و نیز جیمز بیل و ویلیام راجر لوئیس با كتاب «مصدق، نفت و ناسیونالیسم ایرانی»(36) و ژنرال هایزر با «هایزر در تهران»(37) نام برد. از نویسندگان مذكور ویلیام شوكراس، ژراردو ویلیه، ماروین زونیس و یك مقاله در كتاب «مصدق، نفت و ناسیونالیسم ایرانی» از مصاحبه، به صورتی قابل توجه استفاده كرده‌اند. اما میلسپو، مایكل لدین و ژنرال هایزر استفاده‌ای نكرده‌اند. در مطالعه كتابها و مقایسه این چهار گروه مؤلفان، تعداد استنادات به مصاحبه‌ها و كیفیت مطلوب بهره‌برداری از مصاحبه و آرشیو شفاهی، در نویسندگان ایرانی خارج از كشور و نیز نویسندگان خارجی بارز است و در مقابل، نویسندگان و مؤسسات پژوهشی داخل كشور، نسبت به این روش و وسیلة پژوهش بی‌توجه و كم‌رغبت به نظر می‌رسند. شاید اگر پژوهشگران ما و مراكز آرشیو شفاهی توجه هدفمندتری به آرشیو شفاهی نشان بدهند، از حجم انتشار خاطرات یك جانبه كاسته شود و یا حتی خاطره‌نویسان نیز، آموزش ببینند كه چگونه نیازهای اطلاعاتی پژوهشگران را تأمین كنند. اما علت بی‌علاقگی و این توجه ویژه را، در چند چیز می‌توان جست: 1. سابقه آرشیو شفاهی در آمریكا و اروپا. 2. غنای آرشیو‌های آنان از مصاحبه با ایرانیان. 3. غنای آرشیو‌های آنان در موضوعات متنوع. 4. پاسخگویی مناسب این آرشیو‌ها به پژوهشگران. 5. احساس امنیت مصاحبه‌شونده‌های ایرانی در خارج از كشور، در قیاس با مراكز داخل كشور. 6. صد در صد دولتی بودن آرشیو‌های شفاهی یا وابستگی آنها به نهادهای خصوصی، اما تابع صرف سیاست‌های دولت. 7. مهاجرت بسیاری از مطلعان و مجریان سیاسی دوره پهلوی به اروپا و آمریكا. 8. اعتماد نداشتن افراد مطلع به مصاحبه‌گرانی كه به صورت مستقل كار می‌كنند. 9. دشواریهای كار مصاحبه مثل بی‌علاقگی فرد مطلع به مصاحبه و ضرورت اصرار و پیگیریهای مكرر، كهولت سن مطلعان و عوارض آن. 10. تك بعدی بودن مصاحبه‌ها در مراكز آرشیو شفاهی در راستای سیاست مركز. 11. انحصاری كردن مصاحبه‌ها و آرشیو برای پاسخگویی به گروهی خاص. 12. ضعیف بودن كیفیت اطلاعاتی بعضی از این مصاحبه‌ها؛ تا جایی كه گاه صرفاً ضبط خاطرات است، نه مصاحبة هدفمند. 13. مبتدی بودن گروه كاری آرشیو شفاهی و همكاری نداشتن افراد خبره برای همراهی در انجام مصاحبه‌ها. 14. موازی بودن گاهگاهی مصاحبه‌ها. با این توضیحات، راهكارهایی برای رفع این ضعفها به نظر می‌رسد كه در زیر می‌آید: نخست، باید ارتباط مناسبی بین آرشیو‌های شفاهی و دانشگاه برقرار شود تا طی آن دانشجویان رشته‌های مربوط، علاوه بر آشنایی با این مراكز، روشهای صحیح و عملی انجام مصاحبه را فراگیرند. دوم اینكه، آرشیو‌های شفاهی – كه اكثراً با كمبود بودجه، امكانات و نیروی انسانی مواجهند – با جذب پژوهشگران علاقه‌مند و همكاری متقابل، از كمك افتخاری آنان در انجام مصاحبه استفاده كنند. سوم، برقراری ارتباط آرشیوهای شفاهی با آرشیوهای مطبوعاتی و اصحاب مطبوعات و جذب مصاحبه‌های انجام داده آنان، برای نگهداری و خدمات‌دهی به پژوهشگران. چهارم، تكیه آرشیو‌های شفاهی بر هدفمند كردن مصاحبه‌ها، از طریق مطالعه و شناسایی مبهمات تاریخی و افراد مطلع و هدایت پژوهشگران مستقل به انجام مصاحبه و تمركز بر نگهداری و طبقه‌بندی و اطلاع‌رسانی مصاحبه. پنجم، زمینه‌سازی برای ایجاد آرشیو‌های شفاهی دانشگاهی و آرشیو‌های مستقل. ششم، ارتباط با مراجعان آرشیو‌های شفاهی، برای بررسی میزان استفاده آنان از آرشیو و شناسایی كاستیها و نقطه‌ضعفها. هفتم، یافتن پاسخی مناسب برای پرسش‌های زیر: - هدف از ایجاد مراكز و واحدهای آرشیو شفاهی چیست؟ - آیا این آرشیو‌ها با مطالعه تاریخ معاصر ایران، نكات مبهم و تاریك را مشخص كرده، به جستجوی مطلعان می‌پردازند یا اینكه تصادفی افراد را می‌یابند و سپس موضوع خود را مشخص می‌كنند؟ - آیا اولویت‌های موضوعی تاریخ معاصر را مشخص كرده‌اند؟ - آیا این آرشیو‌ها، بستر لازم را برای بالا بردن كیفیت مصاحبه‌های خود با آموزش مصاحبه‌كننده‌ها ایجاد كرده‌اند؟ آیا آرشیوهای شفاهی، برای توسعه بهره‌برداری و بهره‌دهی به پژوهشگران زمینه‌سازی كرده‌اند؟ چگونه از راههای ارتباطی با آنان استفاده كرده‌اند؟ فهرست‌ها و نمایه‌های خود را منتشر كرده یا در اختیار گذاشته‌اند؟ و یا اطلاعات را در انحصار خود دارند؟ و اما پژوهشگران و مورخان معاصر: - اینان تا چه حد با این ابزار پژوهشی آشنایی دارند؟ - تا چه حد به ضرورت و ارزش اطلاعات موجود در آرشیو‌های شفاهی پی برده‌اند و چه تلاشی برای دستیابی به آن كرده‌اند؟ - چقدر خود را ملزم به استفاده از مصاحبه با مطلعان می‌دانند؟ چه از طریق مراجعه به آرشیوها و چه از طریق اقدام به انجام مصاحبه‌ها. - آیا پژوهشگران با شیوه صحیح مصاحبه آشنا هستند؟ سئوالی كه در آخر به صورتی وسیع‌تر، در سطح آموزش كشور مطرح می‌شود؛ آیا دانشگاه‌های ما در صدد آموزش استفاده از این ابزار پژوهشی و راههای صحیح كسب اطلاعات به دانشجویان خود هستند؟ اگر چه این سئوالات به شكل مستقیم با موضوع مقاله مربوط نمی‌شوند، اما از جملة عوامل مؤثر بر میزان استفاده از آرشیو شفاهی و تاریخ‌نگاری معاصر است. چه پژوهشگر علاوه بر اینكه می‌باید ارزش این منبع بسیار مهم را دریابد، باید هم امكان استفاده از آرشیو‌ها را داشته باشد و هم خود در این زمینه‌ها آمادگی آموزش‌پذیری داشته باشد. * * * در پایان، یادآور می‌شود كه نگاه این مقاله نه عمقی، بلكه اجمالی با پیش‌فرضی مشخص مبنی بر بی‌علاقگی پژوهشگران داخلی به استفاده از آرشیو شفاهی است. چه، در طی دورة كاری خود، تلاش مراكز را برای انجام مصاحبه‌ها دیده‌ام؛ اما تعداد مراجعان به آرشیو شفاهی، حتی به صورت ظاهری و كلی (نه آماری و نموداری)، در مقایسه با بخشهای اسنادی، مطبوعاتی و كتابخانه‌ای، نادر می‌باشد. این مقاله، در واقع یادآوری و تلنگری برای مدیران مراكز اسنادی و آرشیو‌های شفاهی بود تا با مطالعه بازخورد كاری خود، آرشیو شفاهی را به هدف نزدیكتر سازند. پی‌نوشت‌ها 1- اطلاعات مربوط به تاریخ تأسیس آرشیو‌های شفاهی در مركز اسناد انقلاب اسلامی، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر و سازمان اسناد ملی ایران، تلفنی از كارشناسان مربوط پرسیده شد. 2- خاطرات در هر دوره‌ای استناد زیادی به شنیده‌ها دارد و خود، نوعی ثبت تاریخ شفاهی است. 3- از زمانی كه در دوره ناصری نخستین روزنامه‌ها منتشر شد، نقل اخبار و وقایع سیاسی به صورت روزآمد آغاز شد. هر چند ملاحظات مختلف در آن تأثیرگذار بوده و هست، اما نوعی ثبت اطلاعات شفاهی روز است. 4- خسرو معتضد، تنش بزرگ و روابط خارجی ایران در دوران رضاشاه از 1300 تا 1320 (تهران: پیكان، 1377). 5- خسرو معتضد،‌ (تهران: علمی، 1380). 6- خسرو معتضد، (تهران: علمی، 1379). 7- خسرو معتضد، دور دنیا (تهران: 1378)؛ و در آثار دیگر خود از جمله، درون ارتش شاه (تهران: نشر البرز، 1379)، و هویدا، سیاست پیپ، عصا و گل اركیده (تهران: زرین، 1379)، از مصاحبه استفاده نكرده است. 8- باقر عاقلی، داور و عدلیه. 9- محمود طلوعی، مصدق در پیشگاه تاریخ (تهران: نشر علم، 1379). 10- بهرام افراسیابی، همسراه شاه (تهران: مهتاب، 1380). 11- ناصر نجمی، دكتر مصدق بر مسند حكومت (تهران: نشر پیكان، 1377). 12- محمدعلی سفری، قلم و سیاست (تهران: پروین نشر نامك، 1380). 13- منوچهر كدیور، اصلاح‌طلبان ناكام (تهران: انتشارات كویر، 1380). 14- بهرام افراسیابی، اسرار شاه و حكایت هویدا (تهران: مهتاب، 1382). 15- انوش صالحی، راوی بهاران – زندگی و مبارزات كرامت‌الله دانشیان (تهران: نشر قطره، 1382). 16- سینا میرزایی، طیب در گذر لوطیها (تهران: انتشارات مدیا، 1382). البته این كتاب، در جای خود باید نقد و بررسی شود. اینكه انگیزه نگارنده برای گردآوری اطلاعات از طریق مصاحبه، توجیه‌طیب بوده است یا بررسی شخصیت و اقدامات او از دید دوستان و دشمنان و ارائه كار علمی قابل رجوع پژوهشگر. 17- صفاءالدین تبراییان، سراب یك ژنرال – بازشناسی نقش ارتشبد طوفانیان در حاكمیت پهلوی دوم (تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1377). 18- مظفر شاهدی، زندگانی سیاسی خاندان علم (تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1377). 19- محمدجعفر چمنكار، بحران ظفار و رژیم پهلوی (تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1383). 20- مریم فتحی، كانون بانوان (تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1383). 21- فرهاد شیخ فرشی، تحلیلی بر نقش سیاسی عالمان شیعی در پیدایش انقلاب اسلامی (تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1379). 22- تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1383. 23- تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1380. 24- تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1383. 25- محمدعلی همایون كاتوزیان، تضاد دولت و ملت، نظریه تاریخ و سیاست در ایران، ترجمه علیرضا طیب، (تهران: نشر نی، 1381). 26- محمدعلی همایون كاتوزیان، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ترجمه فرزانه طاهری (تهران، نشر مركز، 1372). 27- معمای هویدا، ترجمه دكتر عباس میلانی، تهران. 28- فخرالدین عظیمی، بحران دمكراسی در ایران (1320 تا 1332)، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری (تهران: نشر البرز، 1372). 29- فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ج.ا.مهران (تهران: اتطلاعات، 1365). 30- هما سرشار، خاطرات شعبان جعفری (تهران، نشر ثالث، 1384). 31- دكتر آرتور میلسپو، آمریكاییها در ایران، عبدالرضا هوشنگ مهدوی (تهران، نشر البرز، 1371). 32- مایكل لدین، شاه و كارتر، ترجمه مهدی افشار (تهران: دنیای كتاب، 1371). 33- ژراردو ویلیه، سیمای پهلوی، ترجمه مهندس عبدالرحیم میهن‌یار (تهران: نشر به‌آفرین، 1382). 34- ماروین زونیس، شكست شاهانه – روان‌شناسی شخصیت شاه، ترجمه عباس مخبر (تهران: طرح نو، 1370). 35- ویلیام شوكراس، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی (تهران: نشر البرز، 1376. 36- ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و كاوه بیات (تهران: نشر نو، 1368)؛ نیز بنگرید به: مقاله صنعت نفت آمریكا و قرارداد 1950، تألیف اروین هاندرسون. 37- ژنرال هایزر، هایزر در تهران، ترجمه سیدمحمدحسین عادلی (تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1365). «تاریخ شفاهی» ،مجموعه مقالات نخستین همایش تاریخ شفاهی،انتشارات سازمان اسناد و كتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران،اسفند 1385،صص 238-229 منبع:سایت موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی

تغییر تقویم در عصر پهلوی

تقویم یکی از شیوه های اندازه گیری زمان است که در طول تاریخ مورد استفاده بشر بوده است.[1] معیار اندازه گیری شبانه روز نیز اصولاً بر اساس گردش زمین به دور خورشید (شمسی) یا گردش ماه به دور زمین (قمری) است.[2] تقویم های محلی، منطقه ای و جهانی انواع تقویم هایی است که از زمان باستان در میان ملل مختلف رایج بوده است. امروزه تقویم میلادی که مبدأ آن میلاد حضرت عیسی(ع) است به عنوان یک تقویم جهانی، تقویم هجری قمری با مبدأ هجرت حضرت محمد(ص) از مکه به مدینه به عنوان تقویم جهان اسلام و تقویم هجری شمسی که مبدأ آن نیز همچون قمری بر اساس هجرت پیامبر اسلام(ص) تنظیم شده است . در مناطقی همچون ایران به عنوان تقویم رسمی مورد استفاده است.[3] تقویم هجری قمری و شمسی (معتضدی و جلالی) که پس از ورود اسلام به ایران تا پایان قاجار همواره مورد استفاده قرار بود، در زمان پهلوی دو بار دستخوش تغییر و ممنوعیت استفاده قرار گرفت که بازتابها و پیامدهای گوناگونی در جامعه به همراه داشت. تغییر تقویم در عصر پهلوی اول رضاشاه از زمان کودتای 1299ش که با همکاری سید ضیاء و صحنه گردانی دولتمردان انگلیسی صورت گرفت،[4] با تصویب مجلس شورای ملی (در 9 آبان 1304ش مبنی بر خلع احمد شاه قاجار از سلطنت) توانست سلسله پهلوی را با حمایت انگلیس تشکیل دهد.[5] رضاشاه پس از رسیدن به سلطنت برخلاف قبل، رویه ضد مذهبی و غربگرایانه خود را به ظهور رساند که اوج آن را پس از سفر وی به ترکیه (12 خرداد تا 20 تیر 1313ش) و مشاهده اقدامات غربگرایانه آتاتورک می توان مشاهده نمود.[6] تأسیس دانشگاه به سبک غربی، تغییر لباس (اعم از کشف حجاب زنان، تغییر لباس و کلاه مردان و روحانیون)، [7]... و ممنوعیت استفاده از تقویم هجری قمری از جمله این موارد بود. دولت طی بخشنامه ای اعلام کرد: «نظر به این که تاریخ رسمی کشور برای ماههای شمسی تنظیم شده و موافق مصوب فروردین 1314ش تمام دوائر دولتی مکلف به اجرای آن هستند، بنابراین لازم است که از تاریخ وصول این متحدالمآل در کلیه اسناد معاملات رسمی و نوشتجات تاریخ شمسی را قید و از ذکر تاریخ قمری مطلقاً خودداری نمایند.[8] » تاریخ شمسی هر چند مبدأ آن باز هم هجرت حضرت محمد(ص) بود و پیش از آن در برهههایی از تاریخ مورد استفاده قرار گرفته بود،[9] اما رضاشاه ظاهراً در یک گام به جلو و به تبعیت از آتاتورک که تاریخ هجری قمری را به میلادی تغییر داد، توانست تاریخ هجری قمری را که وجه مشترک مسلمانان بود را به هجری شمسی که در بین آنان ناشناخته بود تغییر دهد.[10] مکی به نقل از عباس مسعودی می نویسد: «... اگر جنگ دوم جهانی پیش نیامده بود، شاید رضاشاه مانند ترکیه، تقویم رسمی هجری را تبدیل میکرد و روز تعطیل را از جمعه به یکشنبه تغییر میداد ... و به طوری که گفته بود تغییرات دیگری از این قبیل می خواست بدهد که به واسطه قیام عمومی از کشور خارج گردید.[11]» تغییر تقویم هجری به شاهنشاهی در عصر پهلوی دوم دوران سلطنت محمدرضا شاه پهلوی که حدود 37 سال به طول انجامید (از 3 شهریور 1320 تا بهمن 1357ش) را به لحاظ قدرت سیاسی در کشور می توان به چند دوره تقسیم کرد. دوره اول از زمان روی کار آمدن وی از 1320 تا 1332ش که قدرتی نداشت. دوره دوم که با سقوط مصدق آغاز شد و شاه توانست با تأسیس ساواک و سرکوب مخالفان قدرت سیاسی خود را مستحکم نشان دهد. دوره سوم نیز که از سالهای نخستین دهه 50 آغاز میشود، به دلیل شرایط اقتصادی به وجود آمده قدرت خود را در برابر مخالفان و نیز در منطقه بسیار قدرتمند می دید. وی دلارهایی که به دلیل بالا رفتن قیمت نفت به کشور سرازیر شد را به جای صرف در امور زیربنایی کشور به واردات کالا و امور روبنایی اختصاص داد و مشکلاتی همچون گسترش شهرنشینی را به وجود آورد. وی با خرید تسلیحات خارجی عنوان ژاندارم منطقه را نیز به خود اختصاص داد. با این حال بخش اعظم درآمدهای نفتی و ثروت ملی کشور به خاندان سلطنتی و اموری چون برگزاری جشنهای 2500 ساله پهلوی که هزینههای گزافی به همراه داشت اختصاص یافت.[12] جزیره ثبات و بهشت سرمایهداران خارجی خواندن ایران توسط کارشناسان و مستشاران خارجی باعث شد وی تصور نماید کاملاً بر اوضاع مسلط بوده و هیچ خطری نظام سلطنتی او را تهدید نمی کند.[13] محمدرضا شاه در حالی که فساد اخلاقی، مالی و سیاسی خاندان پهلوی بر کشور سایه افکنده بود تصمیم به تشکیل نظام تکحزبی در کشور گرفت.[14] بدین ترتیب رژیم توانست طی چند ماه با اجبار مردم بیش از بیست میلیون نفر عضوگیری کند.[15] شاه طی مراسم افتتاح مجلس دوره بیست و چهارم در شهریور 1354ش که تمامی اعضای آن عضو حزب رستاخیز بودند با این عبارت که فرهنگ ایرانی را از عوامل بیگانهای که در این فرهنگ راه یافته نجات دهید، برنامه اسلام-زدایی خود را با قاطعیت آغاز نمود.[16] روند اجرای تغییر تقویم به شاهنشاهی تصویب تغییر تاریخ هجری به تاریخ شاهنشاهی از جمله مصوبات مجلسین شورای ملی و سنا بود که پیشنهاد نخستین آن با عنوان "نوشتن فلسفه انقلاب شاه و ملت" به رهبران حزب رستاخیز از سوی شاه و دفتر وی آغاز شد. این طرح با پیشنویس طرح گروه آموزگار که ریاست حزب رستاخیز را بر عهده داشت و از جمله مفاد آن تغییر تاریخ کشور بود ادامه یافت.[17] شجاع الدین شفا معاون فرهنگی و مطبوعاتی دربار شاهنشاهی موظف به پیگیری شد و پس از تشکیل جلسهای در تاریخ 20/9/1354ضمن غیر ملی و غیر اسلامی دانستن هجری شمسی، بکارگیری تاریخی ملی و کاملاً ایرانی که منظور همان تاریخ شاهنشاهی بود، لازم دانسته شد. در این جلسه سه پیشنهاد جهت آغاز تاریخ شاهنشاهی ارائه شد. شجاع سال فتح بابل به دست کوروش کبیر، هدایتی وزیر مشاور و معاون اجرایی نخستوزیر، سال جلوس کوروش به سلطنت ایران و بهروز معاون سازمان برنامه و رئیس دفتر انفرماتیک نیز سال فرضی تولد کوروش را پیشنهاد کردند که هر کدام محاسن و معایبی را نیز در برداشت.[18] سرانجام با موافقت شاه سال جلوس کوروش که مصادف با به سلطنت رسیدن وی در شهریور 1320 نیز میشد به عنوان مبدأ تاریخ شاهنشاهی پذیرفته شد و مقرر گردید بدون تغییر روز و ماه با افزایش عدد 1180 به سال شمسی، تاریخ شاهنشاهی به دست آمده، محاسبات انجام گیرد. بدین ترتیب آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی در سال 1320ش به عنوان دو هزار و پانصدمین سال سلطنت کوروش در نظر گرفته شد و تعداد سنوات سلطنت وی نیز بدان اضافه میگشت. یعنی سال 1354 شمسی، سال 2534 شاهنشاهی (خورشیدی و جمشیدی) خوانده میشد.[19] از آنجا که شاه اعلام رسمی این پیشنهاد را خطری برای سلطنت خود می دید، به صورت نمادین این پیشنهاد از سوی شورای عالی برگزارکننده بزرگداشت ملی پنجاهمین سال شاهنشاهی پهلوی به شاه پیشنهاد شد و پس از موافقت ظاهری شاه، جهت رسمیت بخشیدن به این تاریخ آن را به مجلسین شورا جهت تصویت در 24 اسفند، مصادف با زادروز رضاشاه، ارائه کردند.[20] پس از آن با تشکیل جلسه مشترک مجلس شورای ملی و سنا تغییر مبدأ تاریخ رسمی کشور به شاهنشاهی تصویب شد و تمامی سازمانها ملزم به استفاده از تاریخ جدید گشتند.[21] از آنجا که این طرح در اواخر سال به تصویب رسیده بود مقرر شد به علت چاپ تقویمهای سال جدید از آغاز سال نو در مکاتبات دولتی و سازمانهای ملی تاریخ شاهنشاهی مورد استفاده قرار گیرد و از سال بعد (1356ش) در کلیه تقویم ها و مکاتبات، تاریخ شاهنشاهی رعایت شود.[22] جهت اجرای این طرح برنامههایی نیز تدارک دیده شده بود. شروع بحث از سوی مراجع علمی همچون انجمن تاریخدانان؛ توجیه افکار عمومی مردم ایران (برجسته کردن سال قمری به عنوان تقویم مذهبی و بیاعتبار ساختن سال شمسی)، منطقه (ناشناخته بودن تقویم شمسی به لحاظ اسلامی) و جهان (تقویت فرهنگ ایرانی و تأکید بر هویت ایرانی)؛ توجیه مردم از طریق رسانههای گروهی به صورت متناوب؛ معرفی تقویم شاهنشاهی به عنوان شکل تکاملیافته نیت رضاشاه در لزوم داشتن یک تقویم علمی و ملی؛[23] اعزام جوانان دیپلمه جهت تدریس تاریخ شاهنشاهی به روستائیان و مردم نقاط دورافتاده از جمله این موارد بود.[24] بازتابهای تغییر تقویم به شاهنشاهی تاریخ شاهنشاهی از آغاز سال 1354ش در حالی به کار گرفته شد که چهار سال قبل، این تاریخ در قالب دو هزار و پانصدمین سال شاهنشاهی جشن گرفته شده بود و اکنون با تغییر یافتن محاسبات به سی سال قبل یعنی 1320ش عقب رفته بود.[25] از سوی دیگر شخص شاهنشاه تا مدتها در تطبیق تاریخ شمسی با شاهنشاهی دچار مشکل بود و به جای آن از تاریخ میلادی استفاده می-کرد.[26] این اقدام بازتابهای متفاوتی در جامعه به همراه داشت. موافقان طرح صرف نظر از افراد وابسته به رژیم پهلوی و طراحان آن، که بکارگیری تاریخ شاهنشاهی را احیای فرهنگ و هویت ایرانی و معرفی قدمت تمدن کهنسال شاهنشاهی به غربیها میدانستند،[27] گروهی از ملیگراهای ایرانی که سعی در احیای پیشینه ایرانی داشتند و مظاهر اسلام و به تعبیر آنها اعراب در ایران را نشانه تحقیر ایران و ایرانی میدانستند نیز با این طرح موافق بودند.[28] مخالفان طرح این افراد را به چند دسته میتوان تقسیم نمود. گروههای مذهبی، علما و مراجع موضعگیریهای مختلفی از خود نشان دادند. آنان معتقد بودند برخلاف گفتهها که این اقدام را گامی جهت احیای فرهنگ ایرانی و هویت ایرانی و نشان دادن آن به جهان غرب میدانند، اقدامی جهت اسلامزدایی است، چرا که رژیم پهلوی بیشترین ضربه را از سوی گروههای اسلامی و مراجع تقلید دیده بود و اکنون که شاه خود را قدرتی بلامنازع میدید با کمک مشاوران داخلی و خارجی در صدد زدودن هر گونه آثار اسلامی بود.[29] تصور شاه این بود که با خارج ساختن پایگاههای معنوی اسلامی قدرتهای مقاوم علیه رژیم سست شده و نهضتی با عنوان اسلامی به وجود نخواهد آمد.[30] ممنوعیت بکارگیری تاریخ هجری شمسی و نیز قمری که مبدأ آن اسلامی بود و آن را بزرگترین اهانت به اسلام، پیامبر اسلام(ص) و مسلمین میدانستند،[31] مقدمه بودن ممنوعیت بکارگیری تاریخ هجری برای سایر اقدامات اسلامزدایانه همچون تغییر تعطیلی روز جمعه به عنوان تعطیل هفتگی دنیای اسلام[32] از جمله دیگر دلایل این گروه برای مخالفت بود. خطر تغییر تقویم توسط بسیاری از روحانیون و گویندگان مذهبی به اطلاع مردم رسید که بسیاری از آنان دستگیر یا ممنوعالمنبر شدند.[33] برخی از مراجع نیز ضمن عدم رضایت از این امر سکوت اختیار کردند.[34] آیتالله شریعتمداری با ارسال نامهای به هویدا مراتب نگرانی مراجع مذهبی را از این مسأله اعلام کرد، اما هویدا با مصاحبهای که به دستور شاه توسط وی صورت گرفت اعلام کرد که مردم میتوانند از هر دو تاریخ قمری و شاهنشاهی استفاده نمایند (هر چند در عمل استفاده از تاریخ هجری هیچ اعتباری نداشت[35]) و بدین ترتیب توانست برخی از مخالفان را که مناسباتی سازشکارانه با رژیم داشتند را آرام سازد.[36] آیت الله گلپایگانی از دیگر مراجعی بود که فردای همان روز تصویب ضمن ارسال تلگراف به رؤسای مجلسین شورای ملی و سنا در اعتراض به تغییر تاریخ و نیز تعطیلی درس و برگزاری سخنرانی به آگاهسازی مردم نسبت به خطرات اسلامزدایانه آن اقدام نمود.[37] آیتالله خمینی نیز که در آن زمان در نجف به سر میبرد، ضمن اعتراض به اقدام رژیم پهلوی این اقدام را محکوم کرده، خواستار آن شدند که از هر فرصتی در خطابهها و تظاهرات، اعمال غیر اسلامی و غیر انسانی شاه تذکر داده شود.[38] برخی دیگر از دانشمندان همچون محیط طباطبایی نیز به لحاظ علمی آن را مورد نقد قرار دادند.[39] روشنفکران و طبقه تحصیلکرده جامعه نیز گروه دیگری از مخالفان بودند که به علت عدم سابقه افتخارآمیز برای تاریخ شاهنشاهی، هیچ افتخاری برای آن قائل نبودند.[40] سرانجام تاریخ شاهنشاهی بکارگیری تاریخ شاهنشاهی یک سال و نیم بیشتر به طول نیانجامید. با گسترده شدن اعتراضات مردمی نسبت به اقدامات رژیم که برخی تصمیم شاه درباره تغییر رژیم را دارای نقش مهمی در به هم خوردن نظم عمومی جامعه میدانند.[41] شاه با تغییر مداوم دولت-های وقت سعی در اصلاح امور داشت.[42] دولت مهندس جعفر شریف امامی رئیس مجلس سنا که در 5 شهریور 1357ش مأمور تشکیل کابینه گردید، برای جلب رضایت عمومی دست به اقدامات مختلف از جمله منحل نمودن آثار ضد اسلامی همچون تعطیلی قمارخانه ها، لغو نظام تکحزبی، .... و از جمله لغو تاریخ شاهنشاهی و بکارگیری مجدد تقویم هجری نمود، اما نتیجه مورد نظر را در پی نداشته، قیام مردمی سرانجام در بهمن 1357ش منجر به پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی در ایران گردید.[43] ________________________________________ [1] . ملکزاده، رحیم؛ گاهشماری، تهران، دانشگاه پیام نور، 1385، چاپ دوم، ص 42. [2] . همان، ص 62. [3] . رستمی، فرهاد؛ پهلویها (خاندان پهلوی به روایت اسناد)، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1384، چاپ دوم، جلد 3، صص 167ـ169. [4] . رجال عصر پهلوی، سید ضیاء الدین طباطبایی به روایت اسناد ساواك، تهران، وزارت اطلاعات، مركز بررسی اسناد تاریخی، 1381، چاپ اول، صص نوزده تا بیست و دو. [5] . مدنی، سید جلال الدین؛ تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1361، جلد 1، صص 99 و 100. [6] . الموتی، مصطفی؛ ایران در عصر پهلوی، لندن، پکا، 1369، چاپ دوم، جلد 1، ص 296. [7] . مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله ایران، تهران، علمی، 1374، جلد 6، صص 224، 225، 287 ـ 279. [8] . همان، ص 324. [9] . رستمی، فرهاد؛ پیشین، ص 169. [10] . مکی، حسین؛ پیشین، ص 278. [11] . همان، صص173 و 174. [12] . منصوری، جواد؛ سیر تکوینی انقلاب اسلامی، تهران، وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات، 1379، چاپ سوم، صص 236 و 237 و نجفی، موسی و موسی فقیه حقانی؛ تاریخ تحولات سیاسی ایران: بررسی مؤلفه های دین ـ حاکمیت ـ مدنیت و تکوین دولت ـ ملت در گستره هویت ملی ایران، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1381، صص 511ـ 513. [13] . منصوری، جواد؛ پیشین، ص 237. [14] . هوشنگ مهدوی، عبدالرضا؛ انقلاب ایران به روایت رادیو بی بی سی، طرح نو، 1372، ص 224. [15] . منصوری، جواد؛ پیشین، صص 294 و 295. [16] . مدنی، سید جلال الدین؛ پیشین، صص 308 و 309. [17] . بهنود، مسعود؛ از سید ضیا تا بختیار، دولتهای ایران از سوم اسفند 1299 تا 22 بهمن 1357، بیجا، بینا، 1369، چاپ دوم، ص 665. [18] . رستمی، فرهاد؛ پیشین، صص 167ـ 171. [19] . همان، صص 171 و 175 و 184. [20] . همان، صص 183 و 181 و 188. [21] . بهنود، مسعود؛ پیشین، ص 665 و منصوری، جواد؛ پیشین، صص 294 و 295. [22] . رستمی، فرهاد؛ پیشین، ص 175. [23] . همان، صص 179 ـ182. [24] . بهنود، مسعود؛ پیشین، ص 666. [25] . همان و منصوری، جواد؛ پیشین، ص 295. [26] . مازندی، یوسف؛ ایران، ابرقدرت قرن، به کوشش هوشنگ مهدوی، تهران، البرز، 1373، ص 559 و معتضد، خسرو؛ هویدا: سیاستمدار پیپ، عصا، گل ارکیده، جلد دوم، تهران، زرین، 1378، چاپ دوم، ص 892. [27] . مازندی، یوسف؛ پیشین، ص 561 و پهلوی، محمدرضا؛ پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، ناشر، 1371، چاپ ششم، ص 224. [28] . موسوی تبریزی، حسین؛ خاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی، تهران، عروج، 1384، دفتر اول، صص 329 و 330. [29] . منصوری، جواد؛ پیشین، ص 294 و امام خمینی(ره)؛ صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، 1379ش، جلد 3، صص 171 و 317 و جلد 4، ص 241 و جلد 12، ص 24 و موسوی تبریزی، حسین؛ پیشین، ص 329 و حکیمی، محمدرضا؛ ص 117. [30] . مدنی، سید جلال الدین؛ پیشین، صص 308 و 309. [31] . فلسفی، محمدتقی؛ خاطرات و مبارزات حجة الاسلام فلسفی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 406 و دوانی، علی؛ نهضت روحانیون ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، چاپ دوم، ج 5 و 6، ص 476 و امام خمینی(ره)؛ پیشین، جلد 3، ص 324 و نوری همدانی، حسین؛ پیشین. [32] . دوانی، علی؛ پیشین، ص 475. [33] . همان. [34] . موسوی تبریزی، حسین؛ پیشین. [35] . دوانی، علی؛ پیشین، ص 476 و موسوی تبریزی، حسین؛ پیشین. [36] . بهنود، مسعود؛ پیشین و موسوی تبریزی، حسین؛ پیشین. [37] . دوانی، علی؛ پیشین و موسوی تبریزی، حسین؛ پیشین. [38] . امام خمینی(ره)؛ پیشین، جلد 3، ص 324. [39] . نوری همدانی، حسین؛ اسلام مجسم علمای بزرگ اسلام، جلد اول، انتشارات مهدی موعود (عج)، 1383، ص 343 و حکیمی، محمدرضا؛ تفسیر آفتاب، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 116. [40] . سولیوان، ویلیام و سر آنتونی پارسونز؛ خاطرات دو سفیر اسراری از سقوط شاه و نقش آمریکا و انگلیس در انقلاب ایران، مترجم محمود طلوعی، تهران، علم، 1375، چاپ سوم، ص 344 و حسینیان، روح الله؛ چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران (1356ـ 1343)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، صص 417 و 418. [41] . شوکراس، ویلیام؛ آخرین سفر شاه سرنوشت یک متحد آمریکا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، البرز، 1369، چاپ پنجم، ص 350. [42] . فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، 1370، چاپ سوم، جلد 1، صص 569 و 570. [43] . هوشنگ مهدوی، عبدالرضا؛ پیشین و فردوست، حسین؛ پیشین، ص 569 و سولیوان، ویلیام و سر آنتونی پارسونز؛ پیشین،ص 344. پژوهشکده باقرالعلوم http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=43615 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

حجاب و بیگانگی پهلوی از فرهنگ و تمدن ایران و اسلام

مبارزه بی‌امان و پی‌گیر رضاخان و فرزندش محمدرضا پهلوی با مظاهر اسلامی و ملی و بالاخص عفاف و حجاب و به ویژه چادر، علاوه بر سرسپردگی و اطاعت بی‌چون و چرای آنها به استعمار، معلول بیگانگی و جهالت آنها از فرهنگ، تاریخ و تمدن جهان، اسلام و ایران بود. تربیت قزاقی رضاشاه و جهش او به مسند شاهی بدون هیچ استحقاق و لیاقتی و صرفاً به خاطر اعمال نقشه‌های استعمار انگلیس و رسیدن او به قدرت و ثروت و غرق شدن او و خانواده‌اش در تنعم و مكنت، بر بیگانگی او و خاندانش از فرهنگ و تمدن اسلامی و ملی شدت بخشید. محمدرضا پهلوی نیز از كودكی تحت سرپرستی زنی فرانسوی كه به لحاظ ازدواج با یكی از پسران خانواده ارفع‌الدوله، خانم ارفع نامیده می‌شد قرار گرفته و تا زمانی كه محمدرضا برای تحصیل به سوئیس رفت سرپرستی او را به عهده داشت. این خانم از جمله معدود زنانی بود كه حتی چند سال قبل از كشف حجاب، بدون حجاب از خانه خارج می‌شد. تربیت شده چنین فردی در مورد مسائل اسلامی و ملی و از آن جمله حجاب زنان چه دیدگاه و نظری غیر از نفی و طرد حجاب و مبارزه با آن می‌توانست داشته باشد. او اقدامات پدرش را در قضیه كشف حجاب ستوده و می‌گوید: «... مسئله كشف حجاب نمونه‌ای از همان اقدامات اصلاحی بود...» و سپس عقیده خود را در مورد حجاب كه مظهر كامل و ملی آن چادر است چنین ابراز می‌كند: «من شخصاً با چادر از جهات بسیار موافق نیستم...» وی درباره برخوردهای خشن مأمورین با زنهای باحجاب در زمان سلطنت پدرش می‌گوید: «... پدرم دستور منع حجاب را صادر كرد. به موجب این دستور هیچ زن یا دوشیزه‌ای حق پوشیدن چادر و نقاب را نداشت و اگر زنی با روبند و چادر در كوچه پیدا می‌شد... جبراً چادر او را برمی‌داشتند و تا زمانی كه پدرم سلطنت می‌كرد در سراسر كشور این منع برقرار بود...» و برای اینكه خود را فردی منطقی و عاقل‌تر از پدرش معرفی نماید و دمكرات بودن خود را اظهار نماید، روش پدر را نقد كرده و می‌گوید: «... عاقلانه آن بود كه اقدامات اصلاحی با رویه دمكراسی تعقیب شود تا نتایج عالیتری عاید كشور گردد... همین كه پدرم از ایران خارج شد در اثر پاشیدگی اوضاع در دوران جنگ [جهانی دوم] بعضی از زنان مجدداً به وضع اول خود برگشتند و از مقررات مربوط به كشف حجاب عدول كردند. ولی من و دولت من از این تخطی چشم‌پوشی كردیم و ترجیح دادیم كه این مسئله را به سیر طبیعی خویش واگذاریم و برای اجرای آن به اعمال زور متوسل نشویم...»(1) ولی حقیقت چنین نیست و محمدرضا پهلوی نیز با پیروی از همان سیاست استثماری همچنان به اجبار و فشار در كشف حجاب می‌كوشید منتهی روش آن از اعمال فیزیكی به عملیات روانی و محدودسازی رعایت‌كنندگان حجاب تغییر كرد. در مدارس و سازمان‌ها و ادارات، ثبت‌نام و استخدام و ادامه اشتغال دختران و خانمها منوط به نداشتن حجاب و بالاخص چادر بود و در مطبوعات و رسانه‌ها با ساختن دروغ‌هایی از تاریخچه چگونگی ورود حجاب به ایران، مخالف بودن حجاب با شئون اجتماعی زن، تحریك احساسات زنانه مبنی بر اینكه حجاب وسیله‌ای در دست همسران برای زورگویی و دربند كشیدن آنان می‌باشد و ... همچنان با این سنت اسلامی و ملی مبارزه می‌شد. برای نمونه به دو سند زیر توجه فرمائید: بسم‌الله‌الرحمن الرحیم هیأت علمیه تاریخ: 20/7/54 «اصفهان» جناب آقای دكتر منوچهر آزمون نماینده محترم مجلس شورای ملی دام اجلاله شماره 35/34 پس از ابلاغ تحیات امید است در هر پست و مقام در خدمات دینی و اجتماعی كمافی‌السابق موفق بوده و از این راه بر محبوبیت دنیوی و اجر اخروی خود بیفزایید، غرض از تصدیع آنكه متصدیان مدرسه عالی كورش اصفهان از ثبت نام دخترانی كه با چادر مراجعه كردند خودداری نموده كه این كار علاوه بر مخالفت با شرع مقدس و اهانت به اهل اصفهان كه اكثریت بانوانشان محجبه می‌باشند، چون موجب سلب آزادی و منع از تحصیل و خلاف اوامر ملوكانه است انتظار دارد اولاً اولیاء امور را متوجه فرمایید در رأس این قبیل مؤسسات علمی و آموزشی اشخاص ذیصلاحیتی را برگمارند كه اطراف و جوانب كار را از هر جهت در نظر داشته و مردم را از دولتی كه نهایت كوشش در رفاه ملت دارد نرنجانده و ایجاد سر و صدا نكنند و ثانیاً چون جنابعالی را رابط بین روحانیت و دولت می‌دانیم تقاضا این است ضمن تسهیل ایصال نامه جداگانه به وزیر محترم علوم، از ایشان بخواهید كه با صدور بخشنامه به مؤسسات وابسته در ایران از این قبیل اعمال كه منافی با آزادی تحصیل است جلوگیری نمایند و در اصفهان هر چه زودتر در این مورد اقدام نمایند. مجدداً توفیقات جنابعالی را از خداوند متعال خواستارم. از طرف هیأت علمیه امام جمعه اصفهان [مهر هیأت علمیه] وزارت تعاون و امور روستاها اداره كل تعاون و امور روستاهای استان چهارمحال و بختیاری تاریخ: 253 محرمانه شماره................... پیوست............ آقای خسرو امیرقاسمی سرپرست اداره كل كشاورزی و مدیركل تعاون و امور روستاها [استان چهارمحال و بختیاری] نظر به پیشرفت دوران انقلاب جامعه زنان ایران و فعالیت‌هایی كه خانمها در شئون مختلف اجتماعی آغاز نموده و گامهای مؤثری كه دوشادوش مردان در اداره امور مملكت برمی‌دارند و با توجه به این واقعیت كه منظور حجاب نسوان، در اسلام چیزی غیر از استفاده از چادر، این پوشش دست و پاگیر و بازدارند[ه] از تحرك بوده است اوامر مبارك اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر مبنی بر عدم استفاده چادر صادر گردیده. بنابراین ضرورت دارد اوامر صادره را به كلیه خانمهای شاغل در آن اداره و ادارات تابعه به نحو مؤثر متذكر شده و به آقایان نیز تفهیم فرمایید كه استفاده از چادر [به] وسیله همسرهایشان بلاتردید موجب مؤاخذ[ه] و بازخواست شدید آنان خواهد شد. احمد برادر استاندار 60/3- 3 29/2/2536 رونوشت جهت اطلاع و اقدام به اداره ارسال می‌گردد خواهشمند است مراتب را به فرد فرد خانمهای شاغل در آن اداره نیز ابلاغ فرمایند. خسرو امیرقاسمی [امضاء] مدیركل تعاون و امور روستاها و سرپرست اداره كل كشاورزی استان چهار محال و بختیاری مبارزه با عفاف زنان كه تجلی بارز آن در حجاب زنان و دختران می‌باشد نیز با حمله گسترده تبلیغاتی علیه آن تا پایان حكومت پهلوی ادامه داشت و هر چند فراز و نشیبهای مختلفی یافت ولی هیچ‌گاه از طرف رژیم تعطیل و یا مسكوت نماند. آنها مصرانه در جهت تحمیل این فكر بودند كه حجاب و چادر صرفاً از فرهنگ عرب به كشور ما سرایت كرده و قبل از آن ایرانیان فاقد حجاب و ستر بوده‌اند. در حالی كه حقایق تاریخی نشان می‌دهد در ایران باستان حجاب سخت و شدیدی حكمفرما بوده و حتی پدران و برادران نسبت به زن شوهردار نامحرم شمرده می‌شده‌‌اند(3) و باید خود را از انظار آنها دور می‌كردند. ویل دورانت در این باره می‌نویسد: «در زمان زردشت پیغمبر، زنان همان‌گونه كه عادت پیشینیان بود منزلتی عالی داشتند. با كمال آزادی و با روی گشاده در میان مردم آمد و شد می‌كردند، صاحب ملك و زمین می‌شدند و در آن تصرفات مالكانه داشتند و می‌توانستند مانند اغلب زنان روزگار حاضر به نام شوهر یا به وكالت از طرف وی به كارهای مربوط به او رسیدگی كنند.»(4) ولی تمام دوران زنان در ایران باستان به این جا ختم نمی‌شد و این آزادی كه مورد تمجید ویل‌دورانت قرار گرفته دستخوش حوادثی بوده كه زنان را نه تنها به حجاب شدید بلكه به پرده‌نشینی و گوشه‌نشینی كشانده است. او می‌نویسد: «پس از داریوش، مقام زن، مخصوصاً در میان طبقه ثروتمندان تنزل پیدا كرد. زنان فقیر، چون برای كار كردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند، آزادی خود را حفظ كردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشه‌نشینی زمان حیض كه برایشان واجب بود، رفته رفته ادامه پیدا كرد و سراسر زندگی اجتماعی ایشان را فراگرفت. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند كه جز در تخت روان روپوش‌دار از خانه بیرون بیایند. هرگز به آنان اجازه داده نمی‌شد كه آشكارا با مردان آمیزش كنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان باشد، ببینند. در نقش‌هایی كه از ایران باستان بر جای مانده، هیچ صورت زن دیده نمی‌شود و نامی از ایشان به نظر نمی‌رسد.»(5) كنت گوبینو در كتاب «سه سال در ایران» نیز معتقد است كه حجاب شدید دورة ساسانی، در دورة اسلام در میان ایرانیان باقی ماند. او معتقد است كه آن چه در ایران ساسانی بوده است تنها پوشیدگی زن نبوده است بلكه مخفی نگه داشتن زن بوده است. وی مدعی است كه خودسری موبدان و شاهزادگان آن دوره به قدری بود كه اگر كسی زن زیبا در خانه داشت نمی‌گذاشت كسی از وجودش آگاه گردد.(6) جواهر لعل نهرو حتی معتقد است كه پرده‌نشینی عربها نیز بر اثر تماس آنها با ایرانیان بوده است و نه بالعكس و می‌گوید: «... عربها امپراطوری رم را شكست دادند و به امپراطوری ایران پایان بخشیدند. اما خودشان هم گرفتار عادات و آداب ناپسند این امپراطوریها گشتند. به قراری كه نقل شده است مخصوصاً بر اثر نفوذ امپراطوری قسطنطنیه و ایران بود كه رسم جدایی زنان از مردان و پرده‌نشینی ایشان در میان عربها رواج پیدا كرد. تدریجاً سیستم «حرم» آغاز گردید و مردها و زنها از هم جدا گشتند.»(7) در یونان باستان نیز علاوه بر حجاب پرده و گوشه‌نشینی زنان مطرح بوده است. ویل دورانت می‌نویسد: «زنان فقط در صورتی می‌توانند خویشان و دوستان خود را ملاقات كنند و در جشن‌های مذهبی و تماشاخانه‌ها حضور یابند كه كاملاً در حجاب و تحت مراقبت باشند. در مواقع دیگر باید در خانه بمانند و نگذارند كسی از درون پنجره به آنان نظر اندازد. بیشتر عمر آنان در حرم‌سرایی كه در عقب خانه است می‌گذرد. هیچ مردی حق ورود به آنجا را ندارد. زنان باید وقتی كه شوهرانشان میهمان دارند از ظاهر شدن خودداری كنند.»(8) در مورد قوم یهود نیز آورده است: «اگر زنی به نقض قانون یهود می‌پرداخت چنان كه مثلاً بی‌آنكه چیزی بر سر داشت به میان مردم می‌رفت و یا در شارع عام نخ‌ می‌رشت یا با هر سنخی از مردان درد دل می‌كرد یا صدایش آن قدر بلند بود كه چون در خانه‌اش تكلم می‌نمود همسایگانش می‌توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه او را طلاق دهد.»(9) به هر حال بی‌اطلاعی سران رژیم پهلوی از این حقایق و یا نادیده گرفتن این حقایق تاریخی و مأموریت آنها در ایجاد بازار مصرف برای استعمارگران در ایران موجب گردیده بود كه ستر و حجاب بانوان به شدت مورد هجوم قرار گیرد و از طرف روشنفكران وابسته نیز دائماً این دروغ بزرگ القا می‌شد كه حجاب مرسوم در ایرانیان زائیده حكومت چند صد ساله اعراب و عباسیان بوده و ربطی به ایران و حتی اسلام ندارد. محمدرضا پهلوی نه تنها كشف حجاب را پیگیری جدی می‌كرد، بلكه كشف لباس را ترویج می‌نمود و عریانی را تبلیغ. با استفاده از ابزارهایی چون رادیو، تلویزیون، سینما، روزنامه‌ها و مجلات، جشن‌های فرهنگ و هنر، جشن دوهزار و پانصدساله و... مبارزه با زنان محجبه در مدارس، دانشگاه‌ها، ادارات و امثال آن، عملاً همان تضییقات و محدودیت‌های زمان رضاشاه را به وجود آورد. تشویق حكومت او به بی‌حجابی به بهانه تمدن و احیای تمدن ایرانی! باعث رشد فزاینده كاباره‌ها، كافه‌ها، قمارخانه‌ها و مراكز فساد شد.(10) كار به جایی رسید كه در سال 1347 ازدواج دو پسر را در یكی از هتل‌های مجلل تهران جشن گرفتند(11) و مظاهر فساد غربی در این كشور جنبه قانونی و رسمیت یافت، و آنچه از تمدن و توسعه عاید این ملت شد بی‌بندوباری و هتك عفاف و پاكدامنی و زدودن احكام اسلام از میان فرد و جامعه بود. پا‌نوشت‌ها 1- مأموریت برای وطنم، محمدرضا پهلوی، صفحه 464 تا 468. 2- تغییر لباس و كشف حجاب به روایت اسناد، صفحه 415 و 418، مركز بررسی اسناد تاریخی. 3- مسئله حجاب، استاد شهید مرتضی مطهری، صفحه 22. 4- تاریخ تمدن، مشرق زمین گاهواره تمدن، ویل دورانت، جلد اول، صفحه 433. 5- همان صفحه 433 و 434. 6- پیشین، استاد مطهری، صفحه 25 و 26. 7- همان صفحه 26، استاد مطهری قسمت آخر سخنان نهرو را نقد كرده و اظهار می‌دارد كه حجاب و ستر و عدم درآمیختن زنان و مردان در زمان رسول خدا(ص) وجود داشت ولی افراط و بی‌رویه شدن آن در اثر معاشرت اعراب با غیرمسلمان شدت یافته است و این ربطی به آموزه‌های اسلامی و روش اسلام در این مسئله ندارد. 8- تاریخ تمدن، یونان باستان، ویل دورانت، جلد دوم، صفحه 340. 9- پیشین، استاد مطهری، صفحه 21. 10- تغییر لباس و كشف حجاب به روایت اسناد، صفحه 420. 11- روایت این واقعه به زودی در همین مجله درج خواهد شد. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

بازنگری جشن هنر شیراز

یكی از اقداماتی كه رژیم در جهت براندازی فرهنگ دینی و نابودی ارزش‌های اسلامی انجام داد، جشن هنر شیراز بود این جشن كه به اصطلاح با پویش ایجاد نزدیكی و مبادله فرهنگی بین ایران و سایر كشورها پی‌ریزی شده بود در واقع درصدد استحاله فرهنگ ایران اسلامی و بازگشت به ارتجاع جاهلی مدرن غرب بود. كاری كه رضاخان با زور اسلحه درصدد انجام آن بود اینها با بازی فرهنگی درصدد انجام آن بودند. به طور كلی قریب به اتفاق امور جشن هنر شیراز با نظر و تصویب شخص فرح به منصه ظهور می‌رسید كه از سال 1346 تا 1356 در شهریورماه هر سال با مخارج هنگفت و مشغول كردن بخش عظیمی از دستگاه اجرایی حكومت و حاكم بودن بی‌برنامگی در آنها تشكیل می‌شد. دین ستیزی و ترویج فرهنگ غربی این جشن موجب اعتراض روحانیون و مردم منجر به این شد كه جشن سال 1356 آخرین جشن هنر شیراز باشد. زمینه‌های شكل‌گیری جشن هنر شیراز فریده دیبا (مادر فرح) مدعی است زمانی با حلقه دوستانش كه بالغ بر پنجاه، شصت نفر می‌شدند برای تفریح به شیراز رفتند. یك شب در رستوران گل سرخ در جاده ی فرودگاه متوجه یك ویلون زن دوره‌گردی كه پسركی با نواختن دُنبك او را همراهی می‌كرد و یك دخترك رقاص شدند. آن‌ها را به محوطه ی چمن فرودگاه می‌برند و آنها چند آهنگ و ترانه ی محلی را نواختند بعد هم فریده با همراهان تحت تأثیر قرار گرفته و همگی در حالی كه خوش گذرانی‌های نیمه شب متوجه آنها شده بود، به رقص و پایكوبی پرداختند. فریده دیبا مدعی است كه این حادثه فكر آغازین جشن هنر شیراز را در مخیله‌اش انداخته است. وی بعد از بازگشت به تهران موضوع را با فرح در میان گذاشت و فرح با مشاوران هنری و فرهنگی خود صحبت كرد. فرخ غفاری كه در فرانسه تحصیل و زندگی كرده و از فیلم‌سازان و هنرمندان مورد توجه فرح بود ضمن استقبال از این تصمیم، پیشنهاد كرد دایره ی كار قدری گسترده‌تر شود و برای آن‌ كه بتوانیم از سراسر دنیا علاقه‌مندان هنر را به شیراز بیاوریم خوب است جشنواره به موسیقی ملل اختصاص یابد و نمایندگان هنری كشورهای مختلف به ایران بیایند.[1] یكی از عوامل انتخاب شیراز این بود كه خاستگاه آئین بهایی‌گری بود و دربار می‌كوشید شیراز را در جهان مطرح نماید.[2] اولین لیست هیأت امنای این جشن در سال 1346 عبارت بودند از: 1- شهرام پهلوی‌نیا (پسر اشرف). 2- هویدا (نخست وزیر). 3- وزیر دربار (اسدالله اعلم). 4- وزیر امورخارجه (اردشیر زاهدی). 5- وزیر فرهنگ و هنر(مهرداد پهلبد). 6- وزیر اطلاعات (هوشنگ انصاری). 7- وزیر اقتصاد (دكتر عالیخانی). 8- رئیس هیئت مدیره و مدیر عامل شركت ملی نفت (منوچهر اقبال). 9- مدیر سازمان برنامه و بودجه (مهندس اصفیا). 10- رئیس سازمان اطلاعات و امنیت كشور. 11- استاندار فارس. 12- سرپرست سازمان جلب سیاحان. 13- رئیس دانشگاه پهلوی شیراز. 14- رئیس كتابخانه ی پهلوی. 15- فرمانده ارتش سوم. 16- دبیركل انجمن‌ روابط فرهنگی بین المللی. 17- سرپرست تلویزیون ملی ایران. 18- رئیس دانشگاه هنرهای زیبای كشور. 19- دكتر مهدی بوشهری. 20- آقای معینیان. 21- دكتر فریدون هویدا. 22- آقای فؤاد روحانی (وزیر آب و برق). 23- خانم منیر وكیلی. 24- پرفسور پوپ) ایران شناس عضو سازمان سیا). 25- خانم خجسته نیا. 26- آقای فرخ غفاری. 27- خانم علم. 28- سیدمحمدتقی مصطفوی. 29- بیژن صفاری. 30- حسین دهنوی. 31- مهندس رضا قطبی.[3] فرح طی سخنانی كه در اختتامیه اولین جشن سال 1346 ایراد نمود هدف از برگزاری جشن هنر شیراز را این‌گونه ترسیم كرد: «جشن بزرگداشت هنر و هنرمند ایرانی و شناساندن هنر قدیم و جدید ایران به ایرانیان و خارجیان و همچنین بزرگداشت هنرمندان خارجی و شناساندن شیوه ی كار آنان به ایرانیان بود... آرزو دارم كه جشن هنر شیراز در سال آینده و سال های بعدی با موفقیت بسیار روبرو شود و به هدف عالی خود نائل آید.»[4] هرچند كه هدف برگزاری جشن هنر شیراز، ایجاد ارتباط فرهنگی میان مردم كشور ایران با سایر كشورها بوده، اما این منظور هرگز حاصل نگردید، چون قشرهای جامعه نمی‌توانستند در آن شركت كنند.[5] اساسنامه جشن هنر شیراز نظر به توجه و علاقه‌مندی خاص علیا حضرت شهبانو فرح به گسترش هنر و بزرگداشت هنرهای اصیل ملی و به منظور بالا بردن سطح هنر در ایران و بزرگداشت هنر هنرمندان ایران و شناساندن هنر و هنرمندان خارجی در ایران و آشنایی هرچه بیشتر علاقه‌مندان و هنردوستان به نمودهای هنری جهان، سازمانی به نام سازمان جشن هنر شیراز به ریاست علیا حضرت شهبانو فرح تشكیل می‌گردد. موضوع سازمان: 1. تهیه و تدارك برنامه‌های فستیوال‌های هنرهای نمایشی و موسیقی جشن هنر شیراز. 2. انجام سایر فعالیت‌های هنری برای عرضه نمودن هنر در جنب جشن هنر شیراز. 3. برقراری رابطه و همكاری با سازمان‌های هنری بین المللی و تبادل برنامه‌های هنری برای جشن هنر شیراز (ماده 1). اركان سازمان شامل: 1. هیأت امناء. 2. هیأت مدیره و مدیر عامل . 3. بازرس. هیأت امناء به ریاست علیا حضرت فرح و انتخاب 31 نفر برای مدت 2 سال تشكیل می‌شود (ماده ی 4). و یك نفر از طرف علیا حضرت فرح به ریاست هیأت امناء انتخاب می‌شود (ماده 5). وظایف هیأت امناء: 1- تصویب بودجه و ترازنامه. 2- پیشنهاد انتخاب اعضاء هیأت مدیره سازمان. 3- انتخاب بازرس. 4- پیشنهاد تغییر مواد اساسنامه و یا انحلال سازمان. 5- رسیدگی به گزارش سالانه هیأت مدیره و بازرسی سازمان. هیأت مدیره از 5 نفر بعد از معرفی از طرف هیأت امناء و انتخاب از طرف علیا حضرت فرح برای مدت 2 سال انتخاب می‌شوند (ماده 7). وظایفشان، 1- تصویب خط مشی سازمان، 2- تهیه ی بودجه، 3- تصویب تشكیلات اداری و برنامه‌ریزی سازمان، 4- تصویب و مراقبت در اجرای آئین نامه های داخلی، 5- تصویب طرح و برنامه ریزی که از طرف مدیر عامل و هیأت مدیره پیشنهاد شده است. 6- اقدام به كلیه ی اموری كه برای انجام موضوع و هدف سازمان باشد (ماده 10). درآمد سازمان از كمك‌های مرحمتی شهبانو و شخصیت‌های حقوقی و حقیقی و درآمدهای حاصله از فعالیت سازمان تأمین می‌گردد و سازمان دارای شخصیت حقوقی غیر انتفاعی است و به پیشنهاد هیأت امناء و موافقت فرح منحل خواهد شد و در صورت انحلال دارائی سازمان به یكی از مؤسسات هنری به تشخیص ریاست عالیه ی سازمان تعلق خواهد گرفت.[6] ابتذال‌های جشن هنر شیراز و اعتراضات به آن هر سال كه از جشن هنر شیراز می‌گذشت به ابتذال آن افزوده می‌شد[7] و اهداف ضد اسلامی آن آشكارتر می‌شد و در قبال آن مردم و روحانیون روز به روز به مخالفت بیشتر با آن می‌پرداختند. علت اصلی مخالفت مردم و طیف مذهبی و به ویژه روحانیت با جشن هنر شیراز، مسأله ی مبارزه ی این برنامه با دین و اعتقادات مردم بود و قشر مذهبی كه اكثریت جامعه را تشكیل می‌داد بر این باور بود كه اجرای این گونه جشن‌ها و تداوم آن موجبات كم‌رنگ شدن و ضربه پذیری فرهنگ دینی را به دنبال خواهد داشت، لذا ساكت ننشسته و لب به اعتراض گشودند.[8] اوج ابتذال جشن هنر شیراز در سال 1355 (دهمین دوره جشن) و سال 1356 (یازدهمین دوره جشن) صورت گرفت. در سال 1355 برنامه‌هایی از جمله فیلم "هزار و یك شب" در سینما آریانا كه روابط جنسی بین زنان و مردان را به نحو كاملا عریان نشان می‌داد، "كشتی جنون" در سرای مشیر كه طی آن زنی كاملا لخت روی صحنه ظاهر و توجه تماشاگران را از سایر صحنه‌های نمایش سلب و به خود معطوف نموده بود و برنامه ی دیگری در باغ جهان‌نما كه ظاهرا آن هم پیرامون مسائل جنسی دور می‌زد، در این سال نشان داده شد.[9] در یازدهمین دوره جشن هنر شیراز در سال 1356، ابتذالش از همه ی دوره‌های پیش بیشتر بود. در جشن هنر این سال رژیم ماهیت ضد دینی خود را به عینه آشكار كرد و در پی اعطای آزادی از نوع كارتری، اجازه ی اجرای نمایشی را دادند كه سفیر وقت انگلیس (آنتونی پارسونز) در خاطراتش در كتاب "غرور و سقوط"، آن را به عنوان یكی از نخستین جرقه‌های انقلاب ایران توصیف كرد. این نمایش، "خوك، بچه، آتش" نام داشت.[10] آنتونی پارسونز (سفیر انگلیس) شرح ماجرای نمایش فوق را این‌گونه بیان می‌دارد: «در جشن هنر سال 1356 شیراز، از نظر كثرت صحنه‌های اهانت آمیز به ارزش‌های اخلاقی ایرانیان از جشن‌های پیشین فراتر رفته بود. به عنوان مثال برای اجراء صحنه‌هایی از نمایش را كه ترتیب داده بودند، یك باب مغازه در یكی از خیابان‌های پر رفت و آمد شیراز اجاره كرده و ظاهرا می‌خواستند، برنامه ی خود را كاملا طبیعی در كنار خیابان اجرا كنند، صحنه ی نمایش نیمی از داخل مغازه و نیمی در پیاده‌رو مقابل اجرا می‌شد. یكی از صحنه‌هایی كه در پیاده‌رو اجرا می‌شد، تجاوز به عنف بود كه به طور كامل، و نه به طور نمایشی‌ و وانمودسازی، به وسیله ی یك مرد ( كاملا عریان یا بدون شلوار درست به خاطر ندارم) با یك زن كه پیراهنش به وسیله ی مرد متجاوز چاك داده می‌شد در مقابل چشم همه صورت می‌گرفت. صحنه ی مسخره ی دیگر پایان نمایش هم این بود كه یكی از هنرپیشگان اصلی نمایش باز هم در پیاده‌رو شلوار خود را كنده، هفت‌تیری در پشت خود می‌گذاشت و به این ترتیب تظاهر به انتحار می‌كرد. من به خاطر اعتراضات به این نمایش موضوع را با شاه در میان گذاشتم و به او گفتم اگر چنین نمایشی به‌طور مثال در شهر منچستر انگلیس اجرا می‌شد، كارگران و هنرپیشگان آن جان سالم بدر نمی‌بردند، شاه مدتی خندید و چیزی نگفت.».[11] شاه حتی این اقدامات را بعد از سقوط خود می‌ستاید و می‌گوید: «ما روحا حالت ضد ارتجاعی داشتیم و شهبانو نیروی محركه هنر مدرن و جشنواره‌های تئاتری بود كه جسورترین و پیشروترین هنرمندان را گرد هم می‌آورد.»[12] عمدی بودن این نمایشات از دفاعیات فرح‌ نیز مشاهده می‌شود. وی بعدها در تبعید، از جشن هنر شیراز دفاع كرد و اظهار داشت: «این جشن، هنر اصیل و سنتی تمام نقاط جهان را به ایران آورده است.»[13] اولین اعتراض جدی توسط روحانیون مبارز شیراز از جمله آیت الله دستغیب و شیخ بهاءالدین محلاتی صورت گرفت كه طی سخنانی جشن هنر شیراز را محكوم و نسبت به اهانت مقدسات دینی شدیدا اعتراض نمودند.[14] آیت الله محلاتی در مسجد مولا در اول رمضان 1356 در پایان سخنرانی گفت: «من دعا می‌كنم شماها بگویید آمین... خدا لعنت كند مسببین جشن هنر شیراز را، خداوند لعنت نماید برگزاركنندگان جشن هنر را، خدا لعنت كند شركت‌ كنندگان در جشن هنر را.» و همه با صدای بلند آمین گفتند.[15] آیت الله دستغیب نیز در سوم ماه مبارك رمضان در مسجد جامع منبر رفت و از جشن هنر به شدت انتقاد كرد و گفت: «خداوند لعنت كند كسانی را كه در این جشن شركت می‌نمایند، خداوند لعنت نماید افتتاح كنندگان جشن هنر را.».[16] روز نهم ماه رمضان عده‌ای از روحانیون و طبقات مختلف بازاری به منزل آیت الله محلاتی رفته و در مورد نمایش "خوك، بچه، آتش" به بحث نشستند و تصمیم گرفتند كه روحانیون روز شنبه یازدهم رمضان اعتصاب كنند و به مساجد نروند. ساواك از این موضوع مطلع می‌شود و سرهنگ سلطانی رئیس اطلاعات شهربانی و چند مقام دیگر به منزل آیت الله محلاتی می‌روند و طی مذاكراتی و دادن قول‌هایی اعتصاب تمام می‌شود.[17] با انتشار خبر برگزاری نمایش مذكور و رسیدن آن به نجف اشرف، امام خمینی(ره) به شدت برآشفتند و موضع‌گیری بسیار تند و شدیدالحنی را نسبت به رژیم پهلوی اتخاذ كردند. ایشان طی سخنرانی در مسجد شیخ انصاری نجف در 6/7/1356 ضمن بر شمردن فجایع آن، سكوت همه اقشار مردم را مورد انتقاد قرار دادند و فرمودند: «شما نمی‌دانید كه اخیرا چه فحشایی در ایران شروع شده است... در شیراز عمل شده و در تهران می‌گویند بناست عمل شود و كسی حرف نمی‌زند، آقایان ایران حرف نمی‌زنند، من نمی‌دانم چرا حرف نمی‌زنند، این همه فحشا دارد می‌شود... در بین تمام مردم نشان دادند اعمال جنسی را، و آقایان نفسشان در نیامد... خود آنها این كار را می‌كنند بعد روزنامه نویس را وادار می‌كنند كه انتقاد كند كه كار قبیحی بود... كه مردم یك خورده آرام بشوند... اگر ملت همه با هم، مطلبی را اعتراض كنند و احكام اسلام را بگویند امكان ندارد كه همچون قضایایی واقع بشود...»[18] اعتراض علیه جشن شیراز بعد از پیام امام خمینی روز به روز افزایش یافت و این همزمان با اوج گیری اعتراضات عمومی مردم مسلمان علیه رژیم بود. كه این جشن هم یكی از سوژه‌های پررنگ اعتراضات بود و به همین جهت رژیم تصمیم گرفت كه سال بعد (1357) جشن هنر شیراز را برای همیشه تعطیل كند.[19] پی نوشت : [1] . دیبا، فریده؛ دخترم فرح، ترجمه الهه رئیس فیروز، تهران، به آذین، 1382، چاپ اول، صص 101- 96. [2] . حسینیان، روح الله؛ چهارده سال رقابت ایدئولوژیك شیعه در ایران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، چاپ اول، ص 10. [3] . مركز بررسی اسناد تاریخی ، جشن هنر شیراز به روایت اسناد ساواك، تهران، مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1381، چاپ اول، ص 10. [4] . همان، ص 29. [5] . حسینیان، روح الله؛ پیشین، ص 427. [6] . مركز بررسی اسناد تاریخی ، پیشین، صص 9- 4. [7] . مسعود انصاری، احمدعلی؛ پس از سقوط، سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1385، چاپ اول، ص 82. [8] . مركز بررسی اسناد تاریخی ، پییشین، ص 8. [9] . حسینیان، روح الله؛ پیشین، ص 424. [10] . مركز بررسی اسناد تاریخی ، پیشین، ص 8. [11] . پارسونز، آنتونی؛ و سولیوان، ویلیام؛ خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، تهران، علم، 1375، چاپ سوم، ص 327. [12] . پهلوی، محمدرضا؛ پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، سیمرغ، 1371، چاپ ششم، ص 225. [13] . شوكراس، ویلیام؛ آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، البرز، 1369، ص115. [14] . مركز بررسی اسناد تاریخی ، پیشین، ص 9. [15] . همان، ص 383. [16] . همان جا. [17] . همان، ص 388. [18] . خمینی، روح الله؛ صحیفه امام، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1379، چاپ سوم، ج3، ص 230. [19] . حسینیان، روح الله؛ پیشین، ص 587. http://www.pajoohe.com منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

چک 800 هزارتومانی محمدرضا شاه به آیت‌الله کاشانی/عکس‌العمل کاشانی چه بود؟

به مناسبت نقش بارز آیت‌الله کاشانی در قیام 30 تیر، این روز در تقویم به نام وی نامگذاری شده است. از همین رو «ایبنا» به معرفی کتاب «یاد باد» و گوشه‌های از خاطرات محمدحسن سالمی، نوه دختری این روحانی مبارز پرداخته است. سید ابوالقاسم فرزند سیدمصطفی در سال 1264. ش در تهران به دنیا آمد پدرش از مراجع تقلید بود وی علوم مختلف دینی را در محضر پدر، سایر بزرگان و علما فرا گرفت و در سن 25 سالگی به اجتهاد رسید. وی با الهام از تعلیمات دینی به مبارزه با استبداد و استعمار پرداخت که در این راه رنج و مشکلات بسیاری را به دوش کشید. آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی از جمله کسانی بود که همراه و همدوش دکتر مصدق، نقش خود را در ملی شدن صنعت نفت ایفا کرد و در راس مبارزات استعماری قرار گرفت. وی پس از سپری کردن عمری با عزت سرانجام در سحرگاه 23 اسفند سال 1340 چشم از جهان فرو بست. اولتیماتوم رضاخان به آیت‌الله کاشانی کتاب «یاد باد» در پنج بخش با عنوان‌های نشست یکم، نشست دوم، نشست سوم، نشست چهارم، نشست پنجم به انضمام اسناد و عکس‌ها تدوین شده است. در مقدمه کتاب جلال متینی، استاد فرهنگ ایران در دانشگاه برکلی کالیفرنیا با عنوان (چند کلمه درباره یک مصاحبه) آورده است: «به پیشنهاد دوست محترم دکتر محمدحسن سالمی این مختصر را درباره مصاحبه‌های که با ایشان به عمل آمده است می‌نویسم. آن‌هم به این سبب که آقای دکتر سالمی در این مصاحبه مطالبی را عنوان کرده‌ا‌ند که احتمالا به روشن شدن بخشی از تاریخ معاصر ایران کمک می‌کند. البته بر خوانندگان این کتاب پوشیده نیست که وقتی کسی پس از شصت سال، از خاطرات خود در مصاحبه‌ها یاد می‌کند، احتمال دارد که در آن کم و کاستی نیز وجود داشته باشد.« در «نشست اول» که فصل نخست کتاب را در برمی‌گیرد مطالبی درباره بیوگرافی محمدحسن سالمی، سنت انتخاب نام حسن در خاندان کاشانی، جزییاتی از پدرش، وجه تسمیه نام خانوادگی سالمی، جنگ جهانی دوم، تحصیل در آلمان، زندانی شدن آیت‌الله کاشانی در کرمانشاه، رابطه سیدنصرالله بنی صدر با آیت‌الله کاشانی، اشاره به تاسیس جمعیت «الجمعیته العربیه العراقیه» از سوی آیت‌الله کاشانی، دوستی کاشانی با آلمانی‌های مقیم ایران و مهاجرت محمدحسن سالمی به تهران را در برمی‌گیرد. در این بخش می‌خوانیم: «انقلاب در عراق ادامه داشت و انقلابی‌ها با انگلیسی‌ها مبارزه می‌کردند. دولت عثمانی در جنگ جهانی اول از متفقین شکست خورده بود و عراق و عربستان به زیر سلطه انگلیسی‌ها رفته بودند و سوریه و لبنان و فلسطین را فرانسوی‌ها صاحب شدند. فیصل از طرف انگلیس در عراق سلطنت می‌کرد. سرانجام استعمارگران جلوی رشد انقلاب را گرفتند و انقلابیون بهشت تار و مار شدند. به همین دلیل، همان‌طور که عرض کردم، آیت‌الله کاشانی از عراق به ایران آمدند. آن‌هم موقعی که رضاشاه کودتا کرده بود.« »نشست دوم« با این مطلب شروع می‌شود و به حضور پدر آیت‌الله کاشانی و خودش در انقلاب 1920 میلادی عراق، روابط کاشانی با رضاشاه، ترور رزم آرا، رابطه سید ضیاءالدین طباطبایی و کاشانی، رابطه نواب صفوی با کاشانی و مصدق، آیت‌الله بروجردی و کاشانی می‌پردازد. در بخشی از این نشست در رابطه با نخستین دیدار آیت‌الله کاشانی و رضاخان آمده است: «رضاخان سردار سپه ظاهرا در زمانی‌که وزارت جنگ را به عهده داشته است به دیدار آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی می‌رود. کسی که در خانه آیت‌الله را به روی او باز می‌کند، مشهدی جعفر، یکی از خدمتکارهای خانه است. سردار سپه به او می‌گوید: «برو به آقا بگو رضا آمده.» آیت‌الله رضا را بجا می‌آورد و می‌گوید: «برو تعارفش کن بگو بیاید داخل!» سردار سپه وارد خانه می‌شود و به آیت‌الله می‌گوید: »انگلیسی‌ها خواسته‌اند شما را دستگیر کنم فعلا من مقاومت کرده‌ام ... ولی اگر پایت را تو کفش من بکنی فوری تحویلت می‌دهم.« از تغییر حزب تا سنگ باران خانه آیت‌الله کاشانی در «نشست سوم» به بررسی دلایل تفرقه بین مصدق و آیت‌الله کاشانی را از نگاه محمدحسن سالمی با اتکا به خاطرات مصدق، حمایت‌های دکتر مظفر بقایی از دولت مصدق، نقش جبهه ملی در بازگشت مصدق به نخست‌وزیری و مجلس هفدهم که در زمان نخست وزیری مصدق تشکیل شد، مرور می‌کند. در بخشی از کتاب درباره فعالیت‌های آیت‌الله کاشانی از بیست پنجم تیرماه در حمایت از دولت مصدق می‌خوانیم: «ما که می‌دانستیم از نظر تبلیغاتی ضعیف هستیم و بلندگو نداریم، ناامید نشدیم. در منزل داماد آقای کاشانی، منزل شوهر خواهر بنده آقای گرامی، جنب و جوش خاصی برپا شد ... آیت‌الله کاشانی با پیام‌های شورانگیزی که تلفنی فرستادند، در ظرف چند ساعت، تمام ایران را به هیجان آوردند. یک مصاحبه مطبوعاتی هم برپا کردند و با لحن قاطعی گفتند: «دکتر مصدق باید برگردد.« «نشست چهارم» با مطلبی از نحوه آشنایی با محمد نخشب و حزب سوسیالیسم خداپرست آغاز می‌شود. سالمی به نحوه تغییرحزب نخشب به حزب ایران به تشویق ابراهیم یزدی، مصطفی چمران و علی شریعتی اشاره می‌کند و در ادامه به سراغ حزب توده و پر و بال گرفتن آنان بعد از قیام سی تیر می‌رود و گوشه چشمی هم به سفر شاه در 9 اسفند دارد و نقش کاشانی و بازاریان سرشناس در انصراف شاه از این سفر. هشدار کاشانی به مصدق درباره بستن مجلس، رفراندوم مصدق که به فتوای کاشانی حرام اعلام شد و سنگ باران خانه کاشانی در این نشست آمده است. درباره جریان سنگ ‌باران خانه آیت‌الله کاشانی پس از اختلاف‌هایی که بین دو رهبر نهضت ملی نفت رخ داد، در کتاب آمده است: «از دو طرف ما را سنگ باران کردند. یکی از توی خیابانی که آسفالت بود و نباید در آن سنگی وجود داشته باشد؛ یکی هم از روی پشت بام خانه‌ای که به خانه ما نزدیک بود. سنگ‌ها روی سر مردم بی‌پناهی که برای نماز و شنیدن سخنرانی [آیت الله کاشانی] می‌آمدند، افتادند و خون و خونریزی راه انداختند. شهربانی هم مانع مهاجمان نمی‌شد و حتی یک نفر آنها را هم دستگیر نکرد.« از طلای انگلیسی‌ها تا چک شاه «نشست پنجم» کودتای 28 مرداد، تحصیل در آلمان، جمع‌آوری مدرک و سند درباره نهضت ملی نفت، اختلاف کاشانی با روحانیون سرشناس از جمله رابطه با آیت‌الله بروجردی، دستگیری، روزهای آخر حیات را در برمی‌گیرد. در بخشی از کتاب اشاره به دیدار محمدرضاشاه در روزهای بیماری آیت‌الله کاشانی به اتفاق رفیع‌الملک دارد، که در توصیف این دیدار سالمی می‌گوید: «شاه هنگام خداحافظی، یک چک هشتصدهزارتومانی به عنوان هدیه به زیر متکای آیت‌الله کاشانی می‌گذارد. آقای مقام‌الملک رفیع نقل می‌کند: «آقای کاشانی گفت: اعلی حضرتا! آن دوره‌ای که با دولت انگلیس مبارزه می‌کردم، انگلیسی‌ها می‌خواستند من را در ترازو بگذارند و هم‌وزنم طلا بدهند تا دست از مبارزه بردارم، ولی قبول نکردم. حالا که پایم لب گور است، خواهش می‌کنم مرحمتی‌تان را بردارید!« کتاب »یاد باد» خاطرات محمدحسن سالمی درباره تاریخ معاصر ایران است که مجید تفرشی و نادر رستگار گفت‌وگوهای آن راه به عهده داشته‌اند. این کتاب به روایت نوه دختری آیت‌الله کاشانی درباره جزییاتی کمتر نوشته شده از حضور این روحانی در مبارزه ملی شدن نفت و وقایع 28 مرداد اختصاص دارد. منبع :ایبنا منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

اوضاع اجتماعی و اقتصادی مردم تهران در سالهای 1290 تا 1310

مقدمه: مرحوم حجت الاسلام محمد تقی فلسفی، واعظ مشهور تهران دربخشی از کتاب خاطرات خود به وضع اقتصادی و اجتماعی و بهداشتی مردم شهر تهران درزمان کودکی و نوجوانی خود یعنی درفاصله سالهای 1290 تا 1310 هجری شمسی اشاره های جالبی دارد که مطالعه آن برای نسل امروز بسیار مفید است. این خاطرات به جهت آنکه نشان می دهد که وضعیت پایتخت ایران تا چه حد از نظر بهداشتی ، اجتماعی و فرهنگی عقب مانده و در مقام مقایسه می توان تصور کرد مردم شهرهای دیگر ایران که از امکانات بسیار کمتری برخوردار بودند، در چه وضعیتی زندگی می کردند. براستی چرا در آن زمان مردم ایران و تهران با وجود داشتن امکانات بالقوه در چنین وضعیت ناگواری زندگی می کردند؟ آیا مدیران نالایق نقش داشتند؟ دخالت های استعماری روسیه وانگلیس موجب این عقب ماندگی شده بود؟ یا وابستگی پادشاهان ایران به دولتهای استعماری و بی توجهی انها به وضعیت مردم و در نهایت محور قرار دادن منافع شخصی خویش؟ درهر صورت هرعلتی که داشته باشد بالاخره نمیتوان منکر این واقعیت شد که جامعه ایرانی با ان سابقه تمدنی درخشان و ان همه امکانات، شایسته زندگی بهتری بود . در ادامه خاطرات مرحوم حجت الاسلام فلسفی را با هم می خوانیم : وضع عمومی تهران در سالهای کودکی و نوجوانی مرحوم فلسفی تهران در زمان کودکی و نوجوانی من شهری بود که هرچند بلدیه داشت، ولی به آن رسیدگی نمی کردند. آن موقع شهرداری را (بلدیه) ، شهربانی را (نظمیه) ، دادگستری را (عدلیه) و دارائی را (مالیه) می گفتند. بلديه هيچ وقت به اندازه کافی بودجه نداشت. وضعیت بد بهداشتی معابر عمومی کوچه ها کثیف و بد منظره بود. مأمورین می آمدند درب خانه ها را می زدند و می گفتند چرا جلو خانه تان را جاروب نکرده اید، آب نمی پاشید؟ زیرا مرسوم بود که خود صاحبخانه جلو منزلش جاروب کند و آب بپاشد. دیگر این که مصرّ بودند مردم بالای سردر خانه هایشان چراغ بگذارند. تامین روشنایی معابر عمومی چراغ سردر خانه ها هم به این ترتیب بود که یک میله آهنی به بالای سردر خانه نصب می کردند و یک چراغ فانوس مانندی را از آن می آویختند. جانفتی حلبی هم درست می کردند و فانوس را با یک سرپیچ و یک لوله داخل آن می گذاشتند. اینها که منظم می شد، یک ساعت به غروب مانده مأمور شهرداری در حالی که نردبانی به دوش داشت می آمد و درب هرخانه نردبان می گذاشت و بالا می رفت و با کبریت چراغ را روشن می کرد. نفت چراغ به عهده صاحبخانه و روشن کردن آن، وظیفه شهرداری بود. با این کار کمی کوچه روشن می شد، ولی هرگاه که باد شدیدی می وزید، چراغ ها را خاموش می کرد. غیر بهداشتی بودن آب آشامیدنی و محیط زندگی شهری وضع شهر از نظر آب مشروب مردم هم واقعا تأسف آور بود. البته بعضی محلات قناتی پاکیزه داشت، مثلا محله سرچشمه قناتی داشت که به آن قنات حاج علی رضا می گفتند. قنات شاه هم در باب همایون بود، ولی آبی که برای مردم می آمد از جویهای روباز و کثیف بود. این آب ها آشغال ها و کثافت ها را با خود می آورد. بعضی از زنها که مراقب وظائف انسانی خود نبودند کهنه ها و لباس های آلوده را در داخل این آب ها می شستند. یکی از مناهی منکراتی که آن روزها در منابر گفته می شد، این بود که (آب ها را آلوده نکنید، لباس های کثیف را در این آب ها نشوئید، این آب ها در آب انبار ها ذخیره می شود و بچه های مردم می خورند ، مریض می شوند) هرخانه ای یک آب انبار داشت. معمولا شب ها آب انبار هارا آب می انداختند و برای این که آشغالی از این مجرا وارد آب انبار نشود، خیلی از خانه ها یک بته یا یک جاروب بته ای را جلو دریچه آب انبار می گذاشتند که مواد زائد و آشغال را بگیرد و آب نسبتا صاف تری به آب انبار بریزد. وضع کلی شهر خیلی بد، کثیف و آلوده بود. وقتی باد می آمد گرد و غباری که بر می خاست، مردم را بسیار رنج می داد. خیابان ها و کوچه ها در تابستان پر از گرد و غبار، و در فصل زمستان پر از گل ولای بود، و رویهمرفته در طول سال، وضعیت شهر همیشه کثیف و بد بود. وسائل نقلیه اولیه وسائل نقلیه آن روز اسب و قاطر و شتر و الاغ و گاری بود. درشکه هم برای آنهایی که قدرت مالی داشتند مورد استفاده قرار می گرفت. بعضی اوقات کالسکه هم بود. کالسکه درشکه ای بود که رویش یک اطاق زده بودند و دو طرف آن شیشه داشت. خیلی هم زیبا بود و وسیله مخصوص رجال به شمار می رفت. اتومبیل تازه آمده بود. سوار شدن به آن هم خالی از محذور نبود افراد خشک مذهبی کم و بیش از سوار شدن به اتومبیل ابا داشتند و آن را تشبّهی به کفار می دانستند. یکی از تجار قم در ایام جوانی برایم نقل کرد که در تجارتخانه ای متعلق به یکی از افراد متدین و معروف نشسته بودم، مردی مسافر که از تهران آمده بود و با صاحب حجره سوابق دوستی ممتدی داشت، واردشد. صاحب حجره برخاست و با او روبوسی کرد و نشست. در آن موقع تازه اتومبیل معمول شده بود و عده ای از مردم برای مسافرت از اتومبیل استفاده می کردند. صاحب حجره از او پرسید: کی به قم آمده اید؟ گفت تازه آمده ام، از ماشین پیاده شدم و خدمت شما رسیدم. صاحب حجره که سنش از مسافر بیشتر بود و خود را در مسائل دینی آگاه تر از او می دانست، با قیافه ای متعجب گفت: آیا مسلمان هم با اتوبیل به قم می آید؟ مسافر تازه وارد احساس شرمندگی کرد و چیزی نگفت. ورود چراغ برق به تهران اولین کسی که چراغ برق را به تهران آورد یکی از تجار به نام حاج امین الضرب بود.او یک موتور برق در خیابانی که از سرچشمه به میدان سپه( امام خمینی) می رود ، نصب کرد. به همین مناسبت اسم آن مسیر را خیابان چراغ برق گذاشتند. با این که بعد ها آن خیابان به خیابان امیر کبیر شهرت یافت و آن نام تا امروز هم باقی است، هنوز بعضی ها آن را خیابان چراغ برق می گویند. در آن خیابان فضائی در حدود 300 تا 400 متر بود. موتور برقی را درآنجا نصب کردند که مقداری به محلات اطراف برق میداد. این قضیه برای مردم تماشائی بود. بعد هم دولت نیروگاه برق تأسیس نمود و چون تقاضا برای برق بیش از مقدار تولید آن بود، در بعضی محلات افراد به منظور کاسبی و کسب در آمد، موتور برق آوردند و نصب کردند و به مردم برق فروختند. حتی من یادم می آید شخصی به نام حسین آقا پسر حاج خداداد بود که اوهم موتور برق آورد و در نزدیک میدان خراسان نصب کرد. موتورش قوی بود،و تقریبا به تمام خانه های آن منطقه برق می داد و منفعت هم می برد. بعد از آن ، دولت قدرتی پیدا کرد و رأسا نیروگاه های بزرگ ایجاد نمود و برق های خصوصی به تدریج تعطیل شد. لوله کشی آب در تهران یا ساختن راه آهن ؟ آب لوله کشی هم ازمسائلی بود که درعصررضا خان بعضی از آقایان وعاظ در باره آن صحبت می کردند و می گفتند در جائی که مردم تهران آب مشروب ندارند، لوله کشی نیست و آب آلوده می خورند، رضا شاه در مملکت راه آهن می سازد. این راه آهن برای مردم این مملکت نیست، پیش بینی سیاسی است که ارباب های او کرده اند و به او دستور داده اند که با هزینه مردم ایران آن را به انجام رساند. اتفاقا همین طور بود و چنان واقع شد که مردم حدس میزدند، زیرا بزرگرترین استفاده را متفقین در جنگ جهانی دو م برای شکست آلمان نازی از آن بردند. آنها پس از اشغال ایران، وسائل جنگی و نظامی را علی الدوام از بندر شاهپور آن وقت در جنوب با راه آهن حمل می کردند و در شمال از بندر شاه( بندر ترکمن امروز ) با کشتی از دریای خزر به روسیه می بردند، و همین امر باعث غلبه متفقین بر آلمان نازی و نام گذاری کشور ما به عنوان پل پیروزی شد. مردم آب آشامیدنی بهداشتی نداشتند، اما رضا خان راه آهن را با آن همه مصالح و مخارج می ساخت، در حالی که اگر آن همه مخارج راه آهن را صرف آب لوله کشی تهران و بسیاری از شهرها می کردند، مردم کثیری از آن وضع نامطلوب نجات می یافتند. شیوع بیماری کرم روده در تهران قدیم یکی از بیماری های بسیار شایع در آن زمان که بیشتر بچه ها و بعضی بزرگترهای خانواده به آن مبتلا بودند، بیماری انگل روده بود که شکم درد می آورد. اطبا بچه ها را می دیدند و میگفتند کرم دارد و دوا می دادند تا کرم روده بچه دفع شود. تمام آب ها، آلوده به تخم کرم بود و شکم محیط مساعدی محسوب می شد تا تخم ها در آن پرورش پیدا کند و به صورت کرم در آید. بعضی از خانواده ها آب را می جوشاندند و می خوردند، اما توده مردم یا دست کم نود در صد آنها مبتلا به عارضه کرم روده بودند. در آن زمان ها بهداشت مفهومی نداشت. پزشک تحصیل کرده و امروزی هم خیلی کم بود. بعضی ها که در اروپا تحصیل کرده بودند، کم کم می آمدند و به معالجه و جراحی می پرداختند، ولی بیشتر پزشکان، کسانی بودند که طب قدیم خوانده بودند و بر اساس داروهای گیاهی طبابت می کردند. جمعیت تهران و دروازه های قدیم تهران درست نمی دانم در آن زمان جمعیت تهران چقدر بود، اما شهر نسبت به امروز خیلی. کوچک بود. برای این که حدود شهر تهران آن زمان را تصور کنیم کافی است بدانیم که تهران آن روز محصور به خندق و چند دروازه بود، از جمله: دروازه دولت، دروازه شمیران، دروازه خراسان، دروازه حضرت عبد العظیم، دروازه خانی آباد، دروازه غار، دروازه قزوین و دروازه دولاب. شهر تهران در محدوده این چند دروازه بود و پیدا ست که شهر بسیار کوچکی بود. خوب به خاطر دارم که ایستگاه راه آهن قدیم تهران- ری ، که اغلب زائرین حضرت عبد العظیم(ع) با آن رفت و آمد می کردند در حدود پنجاه متری ابتدای خیابان خراسان قرار داشت. پس ازآن مزارع شروع می شد که کشاورزان در آن گندم می کاشتند. حال آن همه مزارع سر سبز تبدیل به میدان خراسان و ساختمان های اطراف آن شده است. شاید تهران درآن زمان 300 تا 400 هزار نفر بیشتر جمعیت نداشت. کتاب خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفی مرکزاسناد انقلاب اسلامی چاپ اول سال 1376 صفحه 67 تا 71 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

از لابلاي نامه‌هاي فروغي

متن زير نامه‌اي است از سوي محمدعلي فروغي – ذكاءالملك – سفير ايران در آنكارا به مخبرالسلطنه هدايت رئيس‌الوزرا. اين نامه در هشتم خرداد سال 1307 هجري خورشيدي از مبدأ آنكارا نوشته شده است. راپرت به رئيس‌الوزراء آنقره – آنكارا - 8 خرداد 1307 اگر به خاطر محترم مانده باشد چندي قبل بر حسب اعلام توفيق رشدي بك عرض كردم يك نفر از رجال عراق به آنقره خواهد آمد كه با دولت تركيه در باب روابط خودشان داخل مذاكره شود و خوبست بنده از نظريات دولت در باب روابط ايران و عراق مستحضر باشم كه اگر صحبت پيش آيد بدانم چه بگويم جوابي هم تلگراف شده بود اما قدري در كشف آن نقص بود و اساساً هم جواب براي مقصود بنده وافي نبود اينك خاطر محترم را مستحضر مي‌دارد كه آن شخص چندي است آمده است «صبيح نزهت بك» نام دارد هر چند عراقي است وليكن به مناسبت آنكه سابقاً عراق جزء دولت عثماني بود صاحب‌منصب عثماني بوده است علاوه بر تركي و عربي كه زبان خود او محسوب مي‌شود فرانسه و انگليسي و فارسي هم حرف مي‌زند و آدم بافهمي است در عراق وزير و وكيل هم بوده است ابتدا روزي كه در اسلامبول ميهمان سفير انگليس بودم آنجا بود و با هم آشنا شديم و همان روز سفير انگليس به بنده گفت آشنايي شما با اين شخص مفيد است و شايد مذاكرات خصوصي شما با او در باب اصلاح روابط ايران و عراق مؤثر شود حالا كه به آنقره آمده‌ام او هم در آنقره است با بنده هم طرح خصوصيت ريخته و آمد و شد مي‌كنيم بنده را ميهمان هم كرده است زن و بچه‌اش اينجا هستند و به طور فاميلي با بنده رفتار مي‌كنند گاه گاه صحبت از عراق و ايران و دوستي و برادري و يگانگي هم مي‌كند از مسائل مبتلابها تا به حال آنچه گفتگو كرده است راجع به اين بوده است كه بنده را معتقد سازد كه دولت ايران نبايد براي ايراني‌ها در عراق مزاياي قضائي بخواهد و ماحصل حرف او اين است كه اولاً مزاياي قضايي در عراق راجع به همه دول نيست و فقط انگليسها و فرانسوي‌ها و ايطالياييها (و شايد يكي دو دولت ديگر كه فراموش كرده‌ام) داراي آن هستند آن مزايا هم منحصر به اين است كه دعاوي آنها در محكمة مختلطي محاكمه مي‌شود و مركب از دو قاضي انگليسي و دو قاضي عراقي در تحت رياست يك انگليسي و اين كيفيت را حتي ما براي آلمانها و آمريكايي‌ها قائل نشده‌ايم تركها هم اصرار نخواهند كرد اگر دولت ايران جد كند كه اين مزيت را دارا شود نتيجه فقط يك ضرر فاحشي براي ما خواهد بود به اين معني كه اتباع ساير دولي كه داراي اين مزيت هستند در عراق معدودند و براي رفع حاجت آنها عده معدودي قضات انگليسي كافي است اما اتباع ايران بسيارند و عدة كثيري قضات لازم خواهيم داشت و اين اولاً خرج گزاف براي ما دارد و شما مي‌دانيد كه قضات انگليسي چه مواجب‌هاي گزاف مي‌گيرند ثانياً ما را بيشتر در چنگ انگليسها گرفتار مي‌كند در صورتي كه حق اين است كه ايران ساعي باشد كه ما از دست انگليسها زودتر خلاص شويم و انگليسها خودشان حرفي ندارند بلكه ما را ترغيب مي‌كنند كه تكليف دولت ايران را قبول كنيم اما شما بايد دلتان بيشتر براي ما بسوزد. بنده در اين باب مخصوصاً با توفيق رشدي بك گفتگو كردم كه بدانم نظر دولت ترك چيست گفت ما اساساً با كاپيتولاسيون براي هر دولتي باشد مخالفيم چنان كه ديديد در جواب شما راجع به الغاي كاپيتولاسيون در ايران چه احساسات موافقت‌آميزي نشان داديم اما مادام كه در يك مملكتي نسبت به يكي از اتباع خارجه مزايايي برقرار باشد ما هم آن را براي خود مي‌خواهيم چنان كه اشكال ما در الغاي كاپيتولاسيون در ايران نسبت به خودمان به اين نظر بود كه ديگران داشتند نه اين بود كه ما طالب آن بوديم و حالا كه نسبت به ديگران موقوف كرديد ما هم با كمال مسرت قبول مي‌كنيم در عراق هم همينطور است و مادام كه ديگري آنجا مزايايي دارد ما هم خواهيم داشت و دست برنمي‌داريم زيرا كه اگر نداشته باشيم آن وقت اين خود نسبت به ما كاپيتولاسيون وارونه است و منبعد ما تفوق ملل مغرب را بر خودمان زير بار نمي‌رويم با مصر هم همين اشكال را داريم و قبول نخواهيم كرد. ماهنامه يغما شماره اول – سال دوم – 1328 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

سایه یک زن پشت بحرانهای دهه 30

در دوران زمامداری مصدق سه واقعه مهم تاریخی (30 تیر، 9 اسفند 1331 و 28 مرداد 1332) در ایران به وقوع پیوست. صاحب نظران بر این باور بودند که عامل و کارگردان این سه رویداد تاریخی مهم اشرف پهلوی بوده است. اشرف پهلوی خواهر شاه؛ عبدالحسین هژیر، دکتر منوچهر اقبال، خسرو هدایت، نوری اسفندیاری و احمد دهقان را از گمنامی به اوج شوکت و مقام در صحنه سیاسی ایران رسانید. اشرف در تعیین وزرای کابینه های ده سال (از 1321 تا 3132) به استثنای کابینه دکتر مصدق نظر داشت. «اشرف و فوزیه، اشرف و ملکه ثریا، اشرف و قوام السلطنه، دعوت یک فیلمبردار آمریکایی از اشرف برای بازی در فیلم و تا مصدق سرکار است اشرف به ایران باز نخواهد گشت...” این مطلب تیتر درشت صفحه اول بعضی از نشریات معروف خارجی و داخلی را در سالهای (31 و 32) تشکیل می داده که قسمت های برجسته و مهم آن از این قرار است: «اگر مدتی اشرف پهلوی به ایران سلطنت کند، سرنوشت این کشور عوض خواهد شد....” این جمله ای است که گاهگاهی در کاخ های سلطنتی تهران شنیده می شود و مادر شاه با گفتن این جمله درد نهانی و نارضایتی خود را از وضع فعلی بیان می کند. در هفته دوم ماه اوت (1952) اشرف پهلوی وارد پاریس شد تا از آنجا به کالیفرنیای آمریکا برود. در فرودگاه پاریس اشرف پهلوی از حکومت دکتر مصدق تحسین و تمجید کرد و تبعید کننده خود را فردی لایق برای حکومت ایران خواند. ولی خبرنگارانی که در فرودگاه حضور داشتند فهمیدند که این تحسین چقدر برای خواهر جوان شاه ایران ناگوار و رنج آور است. تقریباً یک ماه قبل موقعی که اشرف پهلوی از سفر هشت ماهه خود در اروپا به تهران بازگشت دکتر مصدق نخست وزیر ایران به ملاقات شاه رفت و گفت: «اشرف باید از ایران برود و گرنه وقایع ناگواری را پیش بینی می کنم.” شاه جواب داد که خواهر او فرد آزادی است و حق دارد در کشور خود زندگی کند. ولی پیش بینی مصدق به حقیقت پیوست و آن وقایع خونین «سی ام تیر 1331) پیش آمد. پس از این واقعه که مصدق بر سر کار آمد در اولین ملاقات خود با شاه ایران گفت: «من فقط به شرط خروج اشرف از ایران زمامداری را قبول می کنم و اگر شاه می خواهد سلطنت کند اشرف باید از ایران برود. این بار شاه نتوانست جواب رد به مصدق بدهد و به خواهر خود دستور داد که هر چه زودتر ایران را ترک گوید. دکتر مصدق و تمام اطرافیان او، اشرف پهلوی را گراننده اصلی حوادث اخیر ایران و یکی از عوامل مهم روی کار آمدن قوام السلطنه و کشتار صدها تن از مردم این کشور می دانند. به عقیده آنها اشرف بود که نظر شاه را نسبت به دکتر مصدق تغییر داد، مجلس سنا را به مبارزه علیه دولت واداشت، میان شاه و قوام آشتی داد و بالاخره آن تحول سریع و عجیب را در عرض ده روز اقامت خود در ایران فراهم آورد. این اولین بار نبود که اشرف عامل تغییر و تحول تازه ای در ایران شده بود، بسیاری از وقایع و تحولات سیاسی ایران محصول فکر و کار او بود. او نه تنها شاه، بلکه کلیه برادرانش را زیر نفوذ خود داشت و زندگی خصوصی آنها را تحت کنترل خود درآورده بود، اشرف سالها یکه تاز میدان سیاست ایران و حاکم بر دولتهای ایران بود. به عقیده دکتر مصدق در گذشته بعضی از زنان درباری شاهان را از راه راست منحرف کرده اند و نفوذ و مداخلات اشرف موجب بسیاری از خرابی ها شده است. دکتر مصدق در درجه دوم تاج الملوک (مادر شاه) را متهم در امور سیاسی می کند، ولی او مادر شاه را به اندازه اشرف پهلوی خطرناک نمی داند، نفوذ و مداخلات اشرف پهلوی در امور کشور تقریباً بر همه ایرانیان معلوم است. هر وقت واقعه مهمی اتفاق می افتاد فوراً افکار عمومی متوجه اشرف می شود و همه می گویند کار اشرف بود. چنان که در واقعه روی کارآمدن قوام هم بیشتر حملات متوجه اشرف بود و همه می گفتند: «اشرف آمد و کار خود را کرد». تمام زندگی سیاسی اشرف عبارت از این حس خودخواهی و جاهطلبی بود. او حاضر نبود نفوذ و قدرت زن دیگری را در خانه سلطنتی به چشم خود ببیند و از این جهت فوزیه همسر اول شاه را (خواهر ملک فاروق پادشاه اسبق مصر) از ایران بیرون راند. او حتی با ازدواج دوم برادر خود با ثریا مخالف بود ولی پس از اینکه دید (ثریا) همسر جدید شاه قدرت طلب نیست و در امور سیاسی به هیچ وجه مداخله نمی کند دست از مخالفت با ثریا برداشت. اگر در طی سالهای (1321 تا 1333) ده بار بحران سیاسی مهم روی داده باشد اقلاً در پنج بار آن اشرف پهلوی دست داشته است. در این مدت ده سال، اقلاً نیمی از نخست وزیرانی که روی کار آمدند و سالها حکومت کردند را اشرف پهلوی روی کار آورده بود. اگر سیاستمدارانی مانند ساعد مراغه ای در ایران متوالیاً بر سر کار می آمدند و سالها حکومت می کردند با پشتیبانی و حمایت اشرف پهلوی بوده است زیرا اشرف نخست وزیران ضعیف را بیشتر می پسندید، وزرای کابینه آنها را شخصاً تعیین می کرد و همیشه دوستان او در این کابینه ها اکثریت را در دست داشتند. در میان نخست وزیران ایران اشرف فقط با قوام السلطنه خوب بود، زیرا قوام با وجود قلدری و خود خواهی بر اهمیت و نفوذ اشرف اذعان داشت و اغلب توصیه ها و سفارش او را می پذیرفت. در سال (1964) که بحران آذربایجان، قوام را بر سر کار آورد اشرف به او توصیه کرد که با روسها کنار بیاید، قوام السلطنه سیاست متمایل به چپ را در پیش گرفت و اشرف هم به روسیه شوروی مسافرت کرد. در آن موقع او را متهم به تمایلات چپ کردند ولی بعدها اشرف مورد حمله عناصر دست چپ قرار گرفت و دروغ بودن این ادعا روشن شد. ستاره اقبال اشرف پهلوی از زمانی رو به افول گذاشت که رزم آرا بر سر کار آمد. رزم آرا بر خلاف رویه اسلاف خود بدون کوچکترین مشورتی با اشرف، کابینه خود را تشکیل داد و به اعتراضات بعدی اشرف هم وقعی نگذاشت. اشرف از این خودسری عصبانی شد و دست به تحریک و کارشکنی علیه دولت زد. رزم آرا از این تحریکات خشمگین گردید و شکایت به شاه برد. رزم آرا حتی در مقام مقابله هم برآمد. به تحریک سپهبد رزم آرا نخست وزیر ایران مطبوعات مهم دنیا مطالب زننده ای علیه اشرف انتشار دادند (اشاره به مقالات مجله تایم و مطبوعات انگلیس) مقارن همین احوال بود که رزم آرا روز (16 اسفند 1329) در مسجد شاه (سابق) به قتل رسید و باز انظار متوجه اشرف گردید. ولی منطقی نیست که قتل رزم آرا را با اقدامات اشرف مربوط بدانیم زیرا پس از رزمآرا و دوران کوتاه زمامداری حسین علاء مردی در ایران بر سر کار آمد که حتی اجازه اقامت در ایران را به او نداد. دکتر مصدق از همان ابتدای نخست وزیری، با اشرف به مبارزه برخاست. آیة ا... کاشانی پیشوای مذهبی ایران نیز در این مبارزه او را همراهی می کرد. اشرف که قریب ده سال بر صحنه سیاست ایران سایه افکنده بود، ناگهان خود را در میان طوفانی از مخالفت های قشر عظیم ملت ایران و مقامات مسؤول مهم مملکتی و مذهبی ایران دید و بالاخره تحت فشار دکتر مصدق که متکی بر افکار عمومی بود مجبور به ترک ایران شد. این مبارزه پنهانی بین اشرف و مصدق ادامه داشت تا اینکه حکومت دکتر مصدق متزلزل و ضعیف گردید و اشرف موقع را برای مراجعت به ایران مناسب تشخیص داد. با مراجعت اشرف به تهران دکتر مصدق فهمید که دیر یا زود جریان بر علیه او عوض خواهد شد و به همین جهت مبارزه با او را تجدید کرد، ولی اشرف خیلی سریع و ماهرانه نقشه های خود را به اجرا گذاشت. قیام اغتشاشی که پس از استعفای دکتر مصدق و روی کارآمدن قوام السلطنه در ایران پیش آمد برای اشرف غیر منتظره بود، معذلک اشرف معتقد بود می توان طغیان را فرو نشاند چنان که یکی از نزدیکان دربار شاه می گوید حتی در روز سی ام تیر شاه را به مقاومت تشویق می کرد ولی شاه که دقیقه به دقیقه از وخامت کار مطلع می شد بالاخره فریاد زد «من با این طغیان شدید که منجر به کشتار بی حساب گردید نمی توانم موافقت نمایم.” و قوام السلطنه را برای استعفای اجباری به کاخ سعدآباد فراخواند. فردای این قیام خونین مصدق به شاه گفت که ملکه مادر و اشرف دو مانع مهم دوستی و صمیمیت بین ما هستند و باید از ایران خارج شوند: این دومین دوره مسافرت یا (تبعید) اشرف پهلوی است. منابع: 1 - زندگی سیاسی عبدالحسین هژیر، جعفر مهدی نیا، انتشارات پانوس، تهران، 1373 2 - ص 6 و 7 شماره 91 سال 13 خواندنی ها، نوشته: علی اصغر ایرانی منبع: روزنامه قدس ۱۳۸۸/۱۱/۲۷ منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

نقش آفرینی آیت الله کاشانی در یک دهه سرنوشت ساز

زندگانی پرافتخار روحانی مبارز و مرجع عالیقدر تشیع، سیدابوالقاسم کاشانی(ره) شباهت عجیبی با جابرابن عبدالله، صحابی بزرگ پیامبر اسلام(ص)، و اهل بیت او علیهم‌السلام دارد؛ که خود نیز از سلاله آنان بود. او از همان ایام جوانی‌ در رکاب پدر به مبارزه و جهاد علیه دشمنان پرداخت. شهادت پدرش در این جنگ و جهاد، نه‌تنها او را دلسرد نکرد بلکه وی را پرشورتر و با اراده‌تر از پیش در صف نخست جهاد با انگلیس قرار داد؛ چنان‌که انقلاب اسلامی عراق به رهبری مرحوم میرزامحمدتقی شیرازی اعلی‌الله سهم عمده‌ای از پیروزی خود را مدیون مبارزات او بود... زندگانی پرافتخار روحانی مبارز و مرجع عالیقدر تشیع، سیدابوالقاسم کاشانی(ره) شباهت عجیبی با جابرابن عبدالله، صحابی بزرگ پیامبر اسلام(ص)، و اهل بیت او علیهم‌السلام دارد؛ که خود نیز از سلاله آنان بود. او از همان ایام جوانی‌ در رکاب پدر به مبارزه و جهاد علیه دشمنان پرداخت. شهادت پدرش در این جنگ و جهاد، نه‌تنها او را دلسرد نکرد بلکه وی را پرشورتر و با اراده‌تر از پیش در صف نخست جهاد با انگلیس قرار داد؛ چنان‌که انقلاب اسلامی عراق به رهبری مرحوم میرزامحمدتقی شیرازی اعلی‌الله سهم عمده‌ای از پیروزی خود را مدیون مبارزات او بود. کاشانی درد ملت و دیانت را به خوبی می‌فهمید و چاره کار را نیز می‌دانست. ازهمین‌رو به‌عنوان دشمن قسم‌خورده استعمارگران سالها حبس و تبعید و آزار را به جان خرید و انگلیسیها را در عراق و ایران با شکستهای سهمگینی مواجه کرد. درواقع حوادث سرنوشت‌ساز بسیاری در زمان او رقم خورد و به‌ویژه پایداریهای وی در پارلمان، رنگ و بوی بازگشت به اصالتهای مشروطه را داشت. آیت‌الله کاشانی گرچه خود روحانی عالم و وارسته‌ای بود که شان مرجعیت یافته بود اما هیچگاه رساله‌ای ارائه نداد بلکه او در کوران مبارزات ملت ایران در مقابل استبداد و استعمار، خلائی احساس می‌کرد که تلاش در راستای پرکردن آن را هیچ کمتر از موقعیت اجتهاد دینی نمی‌دانست. رهبری و زعامت سیاسی ــ دینی مردم ایران و پرداختن به مسائل مربوط به مجلس شورای ملی در آن زمان نقشهای پرمخاطره و حساستری به شمار می‌آمد که به سرنوشت ملت و دیانت مربوط می‌شد و ای بسا کوتاهی و اهمال در آن اثری از ایران و اسلام باقی نمی‌گذاشت. به همین مناسبت نیز بسیاری از رویدادهای مهم این دوره از تاریخ معاصر ایران با مجاهدات و مبارزات آیت‌الله کاشانی گره خورده است و در حقیقت تشکیل جبهه گسترده و مستحکمی از گروهها و شخصیتهای مبارز در مقابل استعمار و استبداد مرهون رهبریها و مجاهدات اوست. فدائیان اسلام که فقدان آنها خلأ بزرگ و محسوسی در مبارزات یک ملت محسوب می‌شد، درواقع در سایه هدایتها و حمایتهای او راه و روشی کارساز و ارزشمند در پیش گرفتند. همچنین جبهه ملی در کنار وی احساس اصالت و استواری می‌کردند. از سوی دیگر دولتهای فرمایشی شاه نیز از حضور او در هراس بودند. درواقع باوجود شخصیتی همچون کاشانی بود که تصویب قراردادهای استعماری مانند قرارداد ننگین گس ــ گلشائیان در مجلس وجود نداشت. در این دوره بود که ترور هژیر وزیر دربار شاه، استعفای منصور از نخست‌وزیری، ترور رزم‌آرا نخست‌وزیر نظامی و مستبد شاه توسط فدائیان اسلام و پیروزی مردم در ملی‌کردن صنعت نفت رویدادهای مهمی بودند که شاه و اربابان او را به ناکامی انداخت. پیروزی های ملت ایران در مقابل انگلیس در رادیوها و روزنامه‌های سراسر جهان مورد تفسیر قرار می‌گرفت و عموم آنها آیت‌الله کاشانی را رهبر بلامنازع این رویدادها معرفی کردند. در شناخت او و حوادث روزگارش به استقبال تاریخ می‌رویم که مقاله حاضر به همین لحاظ فراروی شما عزیزان ارجمند قرار گرفته است. آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی، فرزند مرحوم آیت‌الله‌العظمی حاج‌سیدمصطفی کاشانی، در سال1300.ق در تهران ولادت یافت. او در پانزده‌سالگی به عراق رفت و در حوزه علمیه نجف به درس و بحث پرداخت. وی پس از طی دروس سطح از محضر اساتیدی چون آیت‌الله آخوندملاکاظم خراسانی و آیت‌الله‌ حاج‌میرزاحسین میرزاخلیل در جوانی به درجه اجتهاد نایل گردید و از مراجع بزرگ وقت مثل آیت‌الله میرزامحمدتقی شیرازی، آیت‌الله شریعت اصفهانی و آیت‌الله حاج‌اسمعیل صدر اجازه اجتهاد دریافت کرد.[i] ایشان دربیست‌وسوم اسفندماه سال1340 پس از سالها مجاهدت و مبارزه با استعمار در تهران دار فانی را وداع گفت. آیت‌الله کاشانی بر این عقیده بود که اسلام، دینی اجتماعی و جامع است، سیاست از دیانت جدا نیست و علمای اسلامی باید همچون پیشوایان بزرگ صدر اسلام در امور اجتماعی پیشقدم بوده و در راستای تامین زندگی عامه و مبارزات اجتماعی و سیاسی پرچمدار روشنگری باشند. با آغاز جنگ جهانی اول که عراق به اشغال استعمارگران درآمده بود، علمای بزرگ تشیع و از جمله پدر آیت‌الله کاشانی با صدور فتوای جهاد نیروهای ملی و عشایر را علیه انگلیس به جنگ برانگیخته و این جهاد چهارده‌ ماه به طول انجامید. در همین جنگ بود که آیت‌الله حاج‌سیدمصطفی، پدر آیت‌الله کاشانی، به شهادت رسید. آیت‌الله کاشانی بااینکه آن زمان در عراق به سر می‌برد،[ii] اما وضع ایران و انعقاد قرارداد1919 وثوق‌الدوله را نیز از نظر دور نداشته بود و هنگامی‌که احمدشاه از طریق عراق به مسافرت اروپا می‌رفت، کاشانی جوان به نمایندگی از جانب علمای مقیم عراق به شرایط ایران و انعقاد قرارداد استعماری1919 شدیدا اعتراض کرده و لغو آن را خواستار شد. شاید در اثر همین مخالفت بود که احمدشاه قرارداد را تایید نکرد و در مسافرت به انگلیس هم تاکید نمود که بررسی و تصویب قرارداد از وظایف مجلس است و شاه در این زمینه اختیاری ندارد. آیت‌الله‌کاشانی در فاصله زمانیِ مجلس ششم تا دوازدهم، باوجوداین‌که استبداد رضاخانی بر کشور حاکم بود و مجلس به صورت تشریفاتی تشکیل می‌شد، علما را به دخالت در سیاست و توجه به تشکیل مجلس معتبر ترغیب نموده و در این راستا نامه‌هایی به علمای شهرستانها می‌نوشت. ایشان در نامه‌ای به مورخ1306.ش ــ که یکی از اسناد قابل‌توجه مبارزاتی روحانیت به شمار می‌رود ــ خطاب به حاج‌میرزامهدی مجتهد زنجانی که از شاگردان آخوند خراسانی بوده و در زنجان می‌زیسته است و احتمالا همدرس خود آیت‌الله کاشانی در نجف بوده، ضمن اشاره به این‌که ناآگاهی عمومی و عدم توجه روحانیت به مسائل مجلس باعث شده این «مرکز ثقل مملکت و مقدر تقدیرات ملت» از سوی اشخاص فاسد، طماع، بی‌دین و اجنبی‌پرست مورد استفاده سوء قرار گیرد، بر توجه وی و دیگر حجج‌ اسلام به این مهم تاکید داشت و اصرار می‌ورزید که علاج کار در قبضه‌کردن مجلس است. زمانی‌که جنگ‌جهانی دوم شروع ‌شد، گرچه ایران همچون زمان جنگ جهانی اول اعلام بیطرفی کرد اما روسیه و انگلیس با ادعایی مشابه آنچه در زمان جنگ جهانی اول مطرح شد، ایران را اشغال کردند. آیت‌الله کاشانی تجاوز اشغالگران و صدمات وارده بر کشور و مردم را برنتافت و همان‌گونه‌که در زمان جنگ جهانی اول در عراق با اعلام جهاد به مقابله علیه انگلیس پرداخته بود، این‌بار نیز درصدد برآمد یک تشکل اسلامی را برای جنگ با متجاوزان سامان دهد. مجلس سیزدهم پایان‌ گرفته بود و باید مجلس دوره چهاردهم شکل می‌گرفت. تبعات جنگ در قالب قحطی، بیماری، عدم امنیت و گرانی، مردم را گرفتار ساخته بود و دولتهای موقتی که در کشور تشکیل می‌شدند، هرکدام بیش از چندماه دوام نمی‌آورد. آیت‌الله کاشانی در اعلامیه‌ها و سخنرانیهایشان برای اجتماعات، مکررا مردم را به این اوضاع آشفته متوجه ساخته و علیه وضعیت موجود به تحریک وامی‌داشت. استعمارگران متوجه بودند که انقلاب1920 عراق به پشتوانه مبارزات مسلحانه ضداستعماری علمای اسلام انجام گرفت و حتی رهبری عملیات نظامی را علما بر عهده داشتند[iii] و لذا بیم آن می‌رفت که با خطر بزرگی در خاورمیانه مواجه گردند. استعمار انگلیس که اکثر ممالک اسلامی را مستقیم یا غیرمستقیم در اختیار داشت، سعی نمود جهات اسلامی مبارزه را ریشه‌یابی نماید و بینش اسلامی را با نیرنگ، فریب، شایعه‌پراکنی و حتی ایراد اتهام به مراجع از حوزه سیاست کشورهای اسلامی دور نگاه دارد. این مساله باعث شد روحانیان مبارزی چون آیت‌الله کاشانی که توانسته بودند نیروهای استعمارگر انگلیس را در عراق به شکست وادارند، نتوانند در شرایط سلطه دیکتاتوری رضاخان تا شهریور1320 به توفیقی دست یابند و توده‌های مردم را برای مبارزه با استعمارگران مجهز و مهیا نمایند. اما اینک در شرایط حذف دیکتاتور و اشغال کشور توسط اشغالگران، آیت‌الله کاشانی پس‌ازآن‌که پدر ایشان در تهاجم انگلیسیها به شهادت رسیده بود و به‌علاوه خود وی نیز درواقع پس از محکومیت‌به‌اعدام در عراق از سوی نیروهای اشغالگر، به ایران آمده بود، سعی می‌کرد این‌بار آتش جنگ علیه استعمار انگلیس را در ایران برافروزد. بنابراین انگلیسیها درصدد بودند به‌هرنحوممکن او را از صحنه سیاسی ایران خارج سازند. اما این روحانی مبارز، علیرغم دشواریهای موجود بر سر راه دخالت روحانیت در سیاست، فعالیت خود را در راستای بیداری مردم شدت بخشید و کم‌کم مبارزات او ابعاد وسیع‌تری به خود گرفت. ارتش اشغالگر انگلیس که جمعی را به بهانه ارتباط با آلمانیها بازداشت کرده بود، درصدد برآمد این دشمن دیرین و سرسخت خود را نیز دستگیر کند. به‌همین‌منظور، در خرداد1322 تعدادی از افسران انگلیسی به منزل آیت‌الله کاشانی هجوم بردند اما موفق به دستگیری او نشدند. پس از آن، آیت‌الله کاشانی مدتی مبارزات خود را به‌صورت‌مخفیانه انجام می‌داد تااینکه در آستانه انتخابات دوره چهاردهم دستگیر گردید. مردم در واکنش به این اقدام، او را به نمایندگی تهران انتخاب نمودند[iv] اما متفقین اشغالگر بازهم حاضر نشدند ایشان را آزاد کنند و وی همچنان در زندان اشغالگران باقی ماند. آنان حتی اسم او را از فهرست نمایندگان مجلس حذف نمودند و نمایندگان مجلس چهاردهم که بیشترشان عوامل بیگانه بودند، در برابر این دخالت آشکار بیگانگان سکوت کردند. آیت‌الله کاشانی سرانجام پس از بیست‌وهشت‌ماه حبس و تبعید با پایان‌یافتن جنگ جهانی دوم آزاد شد. ایشان در مدت زندان به دلیل روحانی‌بودن و سابقه مبارزاتی، بیشترین فشارها را از سوی نیروهای اشغالگر تحمل می‌کرد.[v] بااین‌همه، وی در محاکمات خود همچنان تاکید می‌نمود که من اساسا با هر اجنبیِ‌ مخالفٍ مصالح و استقلال مملکت ایران مخالفم، خواه این اجنبی روس باشد، خواه انگلیس، آلمان یا امریکا. او می‌گفت: ایرانی نباید نوکر اجنبی باشد و با عصبانیت اضافه می‌کرد: اگر در زندان شما بمیرم ننگ ابدی بر شما خواهد بود و اگر از زندان شما بیرون آیم، کاری خواهم کرد که یک نفر انگلیسی (اشغالگر) در این مملکت باقی نماند؛ و چنین نیز شد. ایشان با مجاهدتهایشان در کنار سایر نیروها یکی از مبارزات بزرگ ضداستعماری را تحت عنوان نهضت ملی ایران با شرکت توده‌های میلیونی شکل داد و انگلستان که در آن تاریخ هنوز ابرقدرت زمان به شمار می‌رفت، با شکستی بی‌سابقه مواجه ‌گردید. آیت‌الله کاشانی در تمام مدت مبارزات همیشه نقش مهمی برعهده داشت؛ چنان‌که قبل از هر انتخابات، ایشان بازداشت بود و یا در تبعید به سر می‌برد؛ اما سرانجام توانست با استقبال از شهادت و طرح مساله جهاد، پیروزیهای بزرگی را علیه استبداد داخل و استعمار مسلط انگلیس به دست ‌آورد. آیت‌الله کاشانی علاوه‌برآن‌که مدتی طولانی را در زندان متفقین (انگلیس) به سر برد، مدتی نیز از سوی روسها در رشت زندانی شد و زمانی‌که شوروی تصمیم به آزادی او داشت، دولت بریتانیا از ترس اقداماتش او را مستقیما از آنها تحویل گرفت. سالهای بین شهریور1320 تا1330، سالهای حساس و سرنوشت‌سازی بود. ازیک‌طرف اتحاد شوروی با تبلیغات وسیع بخش مهمی از جهان را زیر چتر قدرت خود گرفته بود و ازطرف‌دیگر قدرتهای غربی به بهانه پاسداری از جهان آزاد نمی‌خواستند هیچ سرزمینی را از دست بدهند. در ایران دیکتاتوری (رضاخان) سقوط کرده و جانشین او (محمدرضا شاه) نیز تعیین شده بود؛ جانشینی که هیچ اطلاعی از اوضاع جهان نداشت. رجال سیاسی ایران همگی تحت نفوذ غرب بودند و سعی داشتند کشور را در راستای منافع غرب و به‌ویژه انگلیس اداره کنند. نفت ایران که برای غرب اهمیت حیاتی داشت در دست انگلیس بود و امریکا و برخی کشورهای دیگر نیز تلاش می‌کردند از این منبع حیاتی سهمی را به خود اختصاص دهند. از سویی، اتحاد شوروی نیز تلاش می‌کرد با حزب‌‌سازی و جذب مردم و تبلیغات وسیع، تمام ایران یا بخشهایی از آن را به سرنوشت قفقاز و آسیای مرکزی دچار سازد. بنابراین اغلب احزابی که در این دوره تشکیل می‌شدند، هرکدام به‌نحوی به یکی از طرفین بیگانه متمایل بودند. اما آیت‌الله کاشانی در این دوره حساس نهضتی را پایه‌گذاری کرد که به‌ نهضت ملی معروف شد و هدف آن ملی‌کردن صنایع نفت بود. گرچه این نهضت سرانجام با توطئه غرب و تشکیل کنسرسیوم نفت به شکست انجامید، اما برای بریتانیا بیشترین لطمات را به‌بار آورد.[vi] درواقع این نهضت باعث رسوایی این استعمارگر پرسابقه شد و راه را برای شکست کلی استعمار پیر باز نمود و انگلیس را از مقام ابرقدرتی که آفتاب در مستملکات آن غروب نمی‌کرد، به سطح یک کشور مطیع و نوکر امریکا تنزل داد. مجلس چهاردهم پایان گرفته بود. در دوران دوساله و پرهیاهوی این مجلس هیچ‌کس اعتراض نکرد که نماینده منتخب مردم تهران در بازداشت اشغالگران است و فقط در پایان دوره بود که دکتر مصدق به این موضوع اشاره کرد. دوره چهاردهم با وجود حضور نمایندگان احزاب، دسته‌ها و گروههای مختلف، از نمایندگان مردمی بی‌بهره بود و ازآنجاکه با دوران جنگ و اشغال نیز همراه شد، عملا هیچ کار اساسی انجام نداد. در همین دوره کابینه‌های سهیلی، ساعد، بیات، صدرالاشراف، حکیمی و قوام که هیچ‌یک پایگاه و وجهه مردمی نداشتند هرکدام برای چند ماه زمام امور را به‌دست گرفتند. اما انتخابات پیش‌ روی مجلس دوره پانزدهم از اهمیت خاصی برخوردار بود. این مجلس درواقع می‌بایست تکلیف نفت را با انگلیس معین می‌کرد و نیز درخصوص توافق قوام با شوروی بر سر نفت شمال تصمیم می‌گرفت، به بحرانهای پس از جنگ خاتمه می‌داد و وضع آذربایجان را روشن می‌ساخت. قوام‌السلطنه با حزب دموکراتی که تشکیل داده بود، برای دراختیارگرفتن اکثریت کرسی‌های مجلس زمینه‌سازی می‌کرد. اما روحانیت آن زمان که آیت‌الله کاشانی در ورود به سیاست تنها شاخص آن به‌حساب می‌آمد و تازه از زندان انگلیسیها آزاد شده بود، به صورت یک قدرت سیاسی ــ مذهبیِ مردمی در مقابل قوام ظاهر شد. آیت‌الله کاشانی در جهت بیداری و حرکت توده‌های مسلمان، مسافرت سیاسی تهران ــ مشهد را آغاز نمود و در هر شهر از او به‌عنوان شخصیت روحانی برجسته‌ای استقبال می‌شد که تازه از زندان بیگانگانِ اشغالگر و متجاوز آزاد شده و سخنان بسیاری برای گفتن دارد. افشاگریهای کاشانی در این مسافرت، انتخابات را در خلاف جهتی که دولت قوام‌السلطنه ترتیب داده بود، پیش می‌برد. بنابراین دولت قوام درصدد برآمد آیت‌الله کاشانی را بازداشت کند و در تیرماه1325 به مدت یک‌سال ایشان را در قزوین به حالت حبس و تبعید نگاه داشت. سرانجام انتخابات مجلس پانزدهم پس از یکسال‌وچهارماه فترت برگزار گردید و حزب دموکرات قوام اکثریت قریب‌‌به‌‌اتفاق نمایندگان را به خود اختصاص داد. اما سیاست انگلیس ازآنجاکه مساله آذربایجان، حل شده و قوای شوروی ایران را تخلیه کرده و قضیه نفت شمال نیز فیصله یافته بود، دیگر لزومی به بقای قوام نمی‌دید. لذا همان مجلس ساخته قوام و حزب او، به وی رای اعتماد ندادند و دولت قوام سقوط کرد؛ در نتیجه قرارداد سادچیکوف ــ قوام نیز کان‌لم‌یکن اعلام گردید. درواقع فلسفه اهمیت قوام برای دولت انگلیس همین مسائل بود و در همین‌راستا نیز بریتانیا دست امریکا را تاحدودی در مسائل ایران بازگذاشته بود. ولی اینک با پایان یافتن این مسائل، دیگر نیازی به قوام نبود و انگلیس سعی می‌کرد امریکا را دوباره به همان جایگاه سابق آن بازگرداند. اما قوام که تا حد زیادی موفقیت خود را به اتکاء امریکا انجام داده بود، نمی‌خواست به‌راحتی این حامی قدرتمند را از دست بدهد ولذا برای جلب هرچه بیشتر حمایت امریکا، به‌طور محرمانه پیمانی نظامی با این کشور امضاءکرد که به موجب آن ارتش ایران جز با اجازه ایالات‌متحده حق استخدام مستشار از سایر کشورها را نداشت. وقتی رادیوی لندن خبر انعقاد این چنین پیمانی را منتشر ساخت، وزارت جنگ ایران آن را تکذیب کرد اما افشای آن از سوی سفارت شوروی صورت گرفت. درواقع انگلیس قصد داشت در مقابل پیشروی امریکا در حوزه ایران مقابله و از هرگونه تجدیدنظر در قرارداد نفت به ضرر بریتانیا جلوگیری کند؛ به همین خاطر نیز درنهایت زمینه سقوط قوام را فراهم کرد. دولتهای بی‌ثبات پس از قوام، ابراهیم حکیمی از آذر1326 تا خرداد1327، هژیر از خرداد تا مهر1327، ساعد تا فروردین1328 و منصور تا تیر1329 و علی رزم‌آرا تا شانزدهم اسفند1329 و حسین علاء تا اردیبهشت1330 حاکمیت دربار را به نفع سیاست غرب حفظ کردند، بدون‌این‌که تحولی به نفع ملت صورت گیرد. آیت‌الله کاشانی پس از آزادی‌، با قدرتی بیشتر مبارزه را ادامه ‌داد. نیروهای مذهبی علیرغم وجود گروهها و احزاب بسیار، یک نیروی مذهبی معتبر شناخته می‌شدند و در این میان فدائیان اسلام هیات حاکمه را سخت به وحشت انداخته بود. خطاب کاشانی توده ملت بود. ایشان هیچ حزب و یا گروه خاصی تشکیل نداد ولی طبعا آنها که عنوان اسلامی داشتند آیت‌الله کاشانی را رهبر خود می‌شناختند.[vii] دلیل قدرتمندی شعار اسلامی، درواقع ریشه‌های عمیق مذهبی مردم بود که مخصوصا در ایام خاصی از سال تبلور گسترده پیدا می‌کرد. نماز عیدفطر، ایام نمایش قدرت مذهبی آیت‌الله کاشانی بود. اجتماعاتی که در ایام محرم و یا صفر در منزل کاشانی تشکیل می‌شد و سخنرانیهای ایشان در این ایام، دولتهای وابسته را سخت درهم می‌کوبید و نهضت را اعتلا می‌بخشید. با سقوط دولت حکیمی دربار کوشش می‌کرد یکی دیگر از ایادی خود را که مورد توجه سیاست انگلیس نیز باشد به‌عنوان نخست‌وزیر به ملت تحمیل‌کند و بدین‌ترتیب عبدالحسین‌ هژیر، وزیر دارایی قوام، برای این سمت معین شد. هژیر کسی نبود که بتواند نظر مردم را به سوی خود جلب کند و در این میان مانع اصلی آیت‌الله کاشانی بود. حتی خود شاه نیز به هژیر گفته بود که لازمه این کار جلب رضایت کاشانی است؛ زیرا آیت‌الله کاشانی هروقت که در آزادی به سر می‌برد، با همه دولتهای پس از شهریور1320 مخالفت کرده و با اقدام به افشاگری و تشکیل اجتماعات و سخنرانیها هرطور شده آنها را ساقط می‌کرد و این‌بار نوبت به هژیر رسیده بود. هژیر سرانجام موفق شد با آیت‌الله کاشانی ملاقات کند اما ایشان هژیر را به‌خاطر سرسپردگی وی به انگلیس و کمپانی نفت فاقد صلاحیت برای تشکیل دولت می‌دانست. بااین‌همه، منزل کاشانی در آن زمان به مرکز اجتماعات تبدیل شده بود و هژیر از آنجاکه خود را مورد حمایت قدرتهای خارجی می‌دانست و مجلس شورا نیز به او ابراز تمایل کرده‌بود، در مصاحبه مطبوعاتی‌‌اش پس از ملاقات با آیت‌الله کاشانی سعی‌کرد با عبارت‌پردازی به‌نوعی بر مخالفت ایشان با خود سرپوش‌گذارد.[viii] اما این تلاش او فایده‌ای نداشت و مبارزه از حالت اعتراض به تهاجم تغییر شکل داد. ماموران با اقدام به تهدید و ارعاب سعی داشتند مردم را به سکوت وادارند. روزی که قرار بود هژیر کابینه خود را به مجلس معرفی کند، جمع کثیری از مردم در مقابل منزل آیت‌الله کاشانی اجتماع کرده و به طرف مجلس به حرکت درآمدند که به واقعه بیست‌وهفتم خرداد منجرگردید. فدائیان اسلام از قبل با آیت‌الله کاشانی همراهی داشتند. در این روز، عده‌ای از مبارزان مسلمان نیز «مجمع مسلمانان مجاهد» را تشکیل دادند. مردم در راهپیمایی خود، پیشاپیش صفوف قرآن بزرگی را با پرچم سبزرنگ حمل می‌کردند و شعار «نصرمن‌الله و فتح قریب و انا فتحنا لک فتحا مبینا» سر می‌دادند. در بین راه گروه‌گروه مردم به صفوف راهپیمایان می‌پیوستند و جمعیت فریاد می‌زد: «مجاهدین راه دین، خوش آمدید، خوش آمدید.» زمانی‌که راهپیمایان به نزدیکی سرچشمه و مدرسه سپهسالار (مدرسه شهید مطهری امروز) رسیدند، ناگهان صدای شلیک گلوله برخاست و جمعیت همچون طوماری درهم پیچیده شد. در اثر زدوخورد میان ماموران و مردم، عده‌ای مجروح و عده‌ای نیز کشته شدند؛ اما هژیر سرانجام از مجلس رای اعتماد گرفت. نماز عیدفطر با برگزاری یک تظاهرات باشکوه و روحانی همراه شد. جنبش عمومی ملت برای مبارزه با استعمار و ایادی ناپاک او و استیفای حقوق ملت از شرکت نفت انگلیس رونق بیشتری به نماز عید داد. در آن سال آیت‌الله کاشانی شبها در چندین جلسه و مسجد در اجتماعات شرکت می‌کرد و افراد برای کار جمعی آماده می‌شدند. درواقع هر شب ماه رمضان یک تظاهرات صورت می‌گرفت. حضور آیت‌الله کاشانی در محلات مختلف تهران، مردم را برای شرکت در بزرگترین اجتماع مذهبی روز عیدفطر آماده می‌ساخت. عده‌ای از ائمه جماعات مساجد نیز اعلام کردند که در مراسم نماز شرکت خواهند کرد. در صبح روز عیدفطر سال1368.ق (1327.ش) دسته‌دسته مردم از هر طبقه و هر صنف به سوی منزل آیت‌الله روان بودند و هر لحظه بر حجم شرکت‌کنندگان در مراسم اضافه می‌شد. بسیاری از مسلمانان که آرزوی برگزاری یک تظاهرات عالی و نمایش باشکوه مذهبی را در مقابل اجتماعات و تظاهرات حزب توده و امثال آن در دل می‌پروراندند، در این اجتماع عظیم اسلامی شرکت نمودند؛ به‌طوری‌که از همان ساعت هشت صبح همه‌جا مملو از جمعیت بود. مردم با شعار الله‌اکبر حرکت دسته‌جمعی خود را به مقصد صحرای دولاب که قبلا آماده گردیده بود، آغاز کردند. عده‌ای از جوانان با بازوبند پرچم ایران، به‌عنوان مامور انتظامی جمعیت را همراهی می‌کردند. ماموران امنیتی در آن روز هیچ‌گونه ممانعتی به عمل نیاوردند و در تمام طول راه ــ از پامنار تا صحرای دولاب که محل برگزاری نماز بود ــ یک راهپیمایی باشکوه علیه دولت برگزار شد. این اجتماع تا آن تاریخ بی‌نظیر بود. به گزارش روزنامه‌های آن زمان، عظمت این اجتماع به‌حدی بود که حتی روزنامه اطلاعات که ارگان دولت بود نتوانست از گزارش این اجتماع و برگزاری نماز باشکوه عیدفطر به امامت آیت‌الله کاشانی خودداری کند. پس از اقامه نماز، آیت‌الله کاشانی برای قرائت ادعیه مخصوص به منبر رفت. ایشان پس از قرائت دعاهای وارده، ضمن سخنرانی مختصری و تحت عنوان دعا، از دولت هژیر و استعمار انگلیس شدیدا انتقاد کرده و اعلام نمود ملت مسلمان ایران تا قطع کامل ایادی استعمار و استیفای حقیقی و جدی حقوق ملت ایران از شرکت غاصب نفت جنوب به مبارزه سرسختانه خود ادامه داده و در راه تحقق‌بخشیدن به این اهداف مقدس ملی و مذهبی از هیچ‌گونه فداکاری خودداری نخواهد کرد.[ix] در تاریخ ایران برای اولین‌بار بود که در یک اجتماع بزرگ مذهبی، مساله‌ای سیاسی با آن ابعاد مطرح می‌‌شد و عداوت مردم را آشکارا به سوی انگلیس، شرکت غاصب نفت، هیات حاکمه و به‌‌ویژه حکومت هژیر ــ که از لحاظ مذهبی هم مورد اتهام بود ــ جلب می‌کرد. دعاهای کاشانی متوجه انتقاد شدید از یک حکومت و هیات حاکمه وابسته و فاسد بود؛ لذا وقتی‌که آن جمعیت انبوه دولت هژیر را محکوم نموده و بر ادامه مبارزه اصرار کرد، طبعا مخالفان دولت در مخالفتشان تشویق و موافقان و عمال استعمار و ایادی شرکت نفت تااندازه‌ای مرعوب گردیدند. خبرگزاریهای خارجی عکس و خبر این رویداد را به سراسر جهان مخابره کردند و از یک حادثه عظیم مذهبی به رهبری آیت‌الله کاشانی که استیفای حقوق ملت را از نفت جنوب قاطعانه طلب می‌نماید یاد نمودند. نظیر این اجتماع عظیم اسلامی بارها به دعوت آیت‌الله کاشانی تکرار شد و هر بار با شکلی گسترده‌تر خواسته‌های ملت مطرح می‌گردید. بنابراین درواقع قبل از آن‌که مجلس شکل بگیرد، مردم شعار ملی‌کردن را در اجتماعات مردمی مطرح کرده بودند. اما در بعدازظهر جمعه پانزدهم بهمن1327 وقایعی رخ داد، به‌این‌صورت‌که در مقابل دانشکده حقوق دانشگاه تهران. ناصرفخرایی که گفته می‌شد خبرنگار روزنامه پرچم اسلام است، چند گلوله به سوی شاه شلیک کرد این تیراندازی، البته موثر واقع نشد اما پس از آن، آیت‌الله کاشانی که چند روز قبل اعلامیه شدیداللحنی را علیه انگلیس، شرکت نفت و دولتهای دست‌نشانده آنان در ایران صادر کرده و مردم را به یک مبارزه همگانی دعوت نموده بود، در معرض اتهام قرار گرفت یا به‌عبارتی عواقب این تیراندازی در درجه اول متوجه آیت‌الله کاشانی شد. در نیمه‌شب همان روز منزل ایشان محاصره و وی با ضرب و شتم دستگیر و به قلعه فلک‌الافلاک در خرم‌آباد و از آنجا نیز به لبنان تبعید گردید.[x] پس از تبعید آیت‌الله کاشانی و غیرقانونی‌اعلام‌شدن حزب توده، مساله نفت در راستای تحکیم نیروی استعماری جلوه می‌کرد. دولت ساعد قرارداد گس ــ گلشائیان را به مجلس پانزدهم تسلیم کرد. بسیاری از مخالفان مرعوب شده بودند. مجلس پانزدهم درصدد بود در محیط خفقان حکومت نظامی، تبعید کاشانی و غیرقانونی‌شدن حزب توده، قرارداد گس ــ گلشائیان را تصویب کند. مدت زیادی به عمر مجلس باقی نمانده بود. شتاب برای تصویب قرارداد زیاد بود، اما با وجود اصرار دربار و دولت ساعد، اقلیت آن‌ روز مجلس (مکی، بقایی، حائری‌زاده، رحیمیان، آزاد) به پشتیبانی افکار عمومی و با نطقهای مفصل وقت مجلس را گرفتند و مانع از تصویب قرارداد شدند. آنان با این اقدامشان درواقع کاری تاریخی انجام دادند. سرانجام مجلس پانزدهم در نیمه‌شب ششم مرداد1328 بدون اخذ نتیجه‌ای درخصوص قرارداد پایان یافت و بدین‌سان تصمیم‌گیری درباره قرارداد به مجلس شانزدهم موکول شد. در همین زمان هیات حاکمه از فرصت پیش‌آمده استفاده کرد و با تشکیل مجلس موسسان در شرایط حکومت نظامی اختیارات شاه را افزایش داد تا به‌اصطلاح دموکراسی تکمیل شود(!) و شاه بتواند مجلس شورا را در صورت لزوم منحل نماید. در جریان انتخابات مجلس شانزدهم هیات حاکمه تلاش می‌کرد مجلسی شکل گیرد که قرارداد گس ــ گلشائیان را بدون مقاومت تصویب کند. در مقابل، اقلیت دوره پانزدهم که مانع تصویب شده بودند، از اعتبار زیادی برخوردار بودند و مخصوصا آیت‌الله کاشانی نیز علیرغم آن‌که در تبعید بود، از همانجا مردم را به حمایت از این اقلیت دعوت می‌کرد. این گروه اقلیت، از مصدق نیز که برای مدتی از سیاست دور بود درخواست کردند تا به صحنه بیاید. در آن‌ موقع صندوقهای رای در مسجد سپهسالار (مسجد شهید مطهری امروز) دایر شده بود و هیات حاکمه قصد داشت نتیجه آراء را به نفع خود تغییر دهد. لذا دولت به بهانه برگزاری مراسم سوگواری محرم، مسجد را در اختیار گرفت و هژیر که در آن زمان وزیر دربار بود، کارگردانی اصلی را برعهده داشت که در همین زمان به‌ وسیله سیدحسین امامی به قتل رسید. قتل هژیر توسط فدائیان اسلام هیات حاکمه را سخت متزلزل ساخته و مجبور نمود تا نتیجه انتخابات را باطل اعلام کند. در انتخابات مجدد، مصدق، بقایی، مکی، شایگان، آزاد، صالح و نریمان که عضو جبهه ملی بودند و آیت‌الله کاشانی نیز نسبت به انتخاب آنها تاکید نموده بود، از تهران انتخاب شدند. نام آیت‌الله کاشانی نیز در حالی‌که در تبعید به سر می‌برد، جزو منتخبین بود. حوادث پیش‌آمده پس از قتل هژیر، سقوط دولت ساعد، انتخاب جبهه ملی در انتخابات مجدد و نیز اعتراضات عمومی باعث شد که منصور طی تلگرافی بازگشت آیت‌الله کاشانی را بلامانع اعلام کند[xi] و ایشان سرانجام در بیستم خرداد1329 پس از یکسال‌ونیم تبعید با یک استقبال تاریخی به تهران وارد شد. این استقبال تا آن تاریخ در ایران بی‌سابقه بود.[xii] آیت‌الله کاشانی پس از بازگشت، در تمام مصاحبه‌ها از نفت و از استیفای حقوق تضییع‌‌شده ملت سخن می‌گفت و منزل او همواره مرکز تجمع خبرنگاران متعدد بود.[xiii] خبرنگاران تحت تاثیر بیانات کاشانی به علی منصور، نخست‌وزیر وقت، فشار می‌آوردند تا تصمیم خود را درخصوص نفت اعلام کند اما منصور هیچ نظر روشن و قاطعی ابراز نمی‌کرد و البته نمی‌توانست هم ابراز کند. کم‌کم شایعاتی مربوط به آمدن یک حکومت نظامی که قاطع عمل کند در تهران پیچیده شد. در چنین شرایطی بود که استعفای منصور رسما اعلام شد و سپهبد رزم‌آرا از ریاست ستاد ارتش به نخست‌وزیری منتقل گردید. او ظرف دوازده ساعت دولتش را به شاه معرفی کرد و منتظر معرفی به مجلس و کسب رای اعتماد بود. این تحول درواقع بیشتر به یک کودتا می‌مانست و همه مردم و مجامع کشور را مبهوت کرده بود. آیت‌الله کاشانی نظر به سوابقی که از رزم‌آرا در ذهن داشت، مخالفت با دولت او را آغاز کرد. درواقع باید گفت مجلس شانزدهم از پرسروصداترین ادوار قانونگذاری ایران به شمار می‌رود؛ چراکه گروههای مختلف با طرز تفکر متفاوت در این مجلس جمع شده بودند و هر مساله‌ای که طرح می‌شد، تشنجات زیادی را دامن می‌زد. البته آیت‌الله کاشانی شخصا در مجلس حاضر نمی‌شد و نظرات خودش را از طریق ابلاغ پیام به مجلس ارائه می‌داد. وی در سخنان خود رزم‌آرا را عامل بیگانه معرفی می‌کرد و مردم را به مقابله با دولت او فرامی‌خواند. بازار تهران تعطیل شد و هزاران نفر در بهارستان اجتماع کردند تا از ورود رزم‌آرا به مجلس جلوگیری نمایند. دکتر مصدق اعلامیه آیت‌الله کاشانی را بدین شرح در مجلس قرائت کرد: «به تبعیت از افکار عامه مسلمین ناچارم مخالفت شدید و قطعی خود را با حکومتی که برخلاف افکار عمومی و به کمک بیگانگان و تحریک و تثبیت آنان می‌خواهد زمام امور را در دست بگیرد اظهار کنم و عموم مردم را برای مقاومت در مقابل این بلای عظیم که جامعه اسلامیت و ایرانیت را به فنای عاجل رهسپار خواهد کرد، دعوت می‌نمایم. والسلام علیکم و رحمت‌الله و برکاته. سیدابوالقاسم کاشانی.» به‌محض تمام‌شدن قرائت اعلامیه، رزم‌آرا در آستانه جلسه عمومی مجلس ظاهر شد، درحالی‌که یک برگ از همان اعلامیه را در دست داشت. وی با سر به مجلس تعظیم کرد و خواست وارد جلسه شود که نمایندگان اقلیت فریاد برآوردند: «برو بیرون برای چه آمدید؟ ملت ایران زیر بار دیکتاتوری نمی‌رود..» قوای انتظامی با توسل به خشونت مردم حاضر در بهارستان را متفرق می‌کردند. در جلسه هشتم دی‌ماه1329 که به دعوت آیت‌الله کاشانی تشکیل شده بود، ملی‌کردن صنعت نفت در تمام کشور به صورت یک خواسته عمومی در قطعنامه آورده شد. رزم‌آرا علاوه‌بر برخورداری از اقتدار نظامی، به‌عنوان شخصی تحصیل‌کرده و متخصص در زمینه جغرافیای نظامی توانسته بود به سرعت پله‌های ترقی را در ارتش طی کند. با این همه، جبهه ملی دولت او را شبه‌کودتا نامید و همه تصور می‌کردند وی به‌زودی مجلس را منحل خواهد کرد. درواقع او توانسته بود هم نظر امریکا و انگلیس و هم نظر شوروی را به زمامداری خود جلب کند و گویا این کشورها در آن شرایط به‌طورضمنی بر سر ظهور یک دولت دیکتاتور در ایران به توافق رسیده بودند؛ چنان‌که زندانیان سیاسی (سران حزب توده) در زمان رزم‌آرا و درواقع با تمایل او از زندان قصر فرار کردند و بعضا به شوروی رفتند. این مساله درواقع از جلب حمایت شوروی برای دولت رزم‌آرا حکایت می‌کند. از جانب مجلس شانزدهم لایحه گس ــ گلشائیان به کمیسیون نفت ارسال شد. ریاست این کمیسیون را دکتر مصدق برعهده داشت. سرانجام قرارداد از جانب کمیسیون رد شد و مجلس دولت رزم‌آرا را استیضاح کرد. آیت‌الله کاشانی طی بیانیه‌ای بر ملی‌شدن صنعت نفت پافشاری نمود و از مردم خواست تا رسیدن به نتیجه نهایی و تمکین طرفداران شرکت نفت همچنان بر خواسته خود تاکید کنند. سرانجام در سوم دی1329 طرحی با امضای یازده‌نفر از نمایندگان با این عبارت تقدیم مجلس گردید: «به نام سعادت ملت ایران و به منظور کمک به تامین صلح جهانی ما امضاءکنندگان ذیل پیشنهاد می‌نماییم که صنعت نفت در سراسر کشور بدون استثناء ملی اعلام شود؛ یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری در دست دولت ایران قرار گیرد.» این طرح که می‌بایست در یک مجلس واقعی به اتفاق آراء تصویب گردد با کمبود امضاء مواجه شد؛ یعنی برای به جریان افتادن آن پانزده امضاء لازم بود اما فقط به امضای یازده نفر رسید. رزم‌آرا به دفاع از شرکت نفت پرداخت و گفت شما که نمی‌توانید یک کارخانه سیمان را اداره کنید چگونه می‌توانید صنعت نفت را در دست گیرید. او محرمانه با شرکت نفت انگلیس در تماس و مذاکره بود تا هم یک پیشنهاد بهتر و هم مبلغی به‌عنوان مساعده از جانب آنها دریافت کند. به همین خاطر وی موضوع پیشنهاد انگلیس را پنهان نگاه داشته بود تا در فرصت مناسب ارائه دهد؛ که البته مهلت نیافت؛ چون به وسیله گلوله خلیل طهماسبی، از فدائیان اسلام، به قتل رسید.[xiv] آیت‌الله کاشانی صریحا اعلام کرد که قاتل رزم‌آرا باید آزاد شود؛ زیرا این اقدام در راه خدمت به ملت و برادران مسلمانش انجام شده است؛ چراکه در حقیقت حکم اعدام رزم‌آرا را ملت صادر کرده و او مجری اراده ملت بوده‌است. قتل رزم‌آرا زنگ خطری بود برای نمایندگان وابسته به انگلیس در مجلس شانزدهم که مانع ملی‌شدن نفت بودند. فردای آن روز کمیسیون نفت به اتفاق آراء اصل ملی‌شدن نفت در سراسر کشور را تصویب کرد. در این زمان اقلیت دوره شانزدهم و شخص آیت‌الله کاشانی در راس قدرت قرار داشتند. محیط وحشت‌زایی برای هیات حاکمه پیش‌آمده بود؛ چراکه از ترس حضور مردم در اجتماعات هیچ‌یک از افراد هیات حاکمه جرات نمی‌کردند بدون موافقت آیت‌الله کاشانی سمت نخست‌وزیری را قبول کنند. شاه برای تسلط بر اوضاع اقدامات متعددی انجام داد اما فایده نداشت؛ زیرا حبس و تبعید مبارزان در شرایط پیش‌آمده ممکن نبود. مردم رزم‌آرا را شخصی می‌دانستند که سرسختانه با ملی‌کردن منابع نفت مخالف است و آن را عملی نمی‌داند. پس از قتل رزم‌آرا، بهای سهام شرکت نفت انگلیس کاهش یافت و لذا دریاداری انگلیس و انتلیجنت سرویس در اثر این حادثه میلیونها لیره متضرر شدند.[xv] در این هنگام محافل امریکایی در مقابل ایران نرمش نشان می‌دادند. شرکتهای نفت ایالات‌متحده با طمع و آز بسیار چشم به وضع ایران دوخته‌ بودند. روزنامه‌های مربوط به این شرکتها این بحث را مطرح می‌کردند که اگر ایران با شرکتهای امریکایی مذاکره کند، می‌تواند از هفتاددرصد سود خالص برخوردار شود و لذا از این تاریخ ‌نوعی تمایل به سوی امریکا در ایران شکل گرفت که هنوز حساسیت خاصی را به خود متوجه نکرده بود. مصاحبه‌های پی‌درپی آیت‌الله کاشانی راهی جز ملی‌شدن نفت را باقی نگذاشته بود و ملت هم یکپارچه همین خواسته را تکرار می‌کردند.[xvi] روز بیست‌ونهم اسفند1329 در تاریخ معاصر ایران جای خاصی دارد؛ زیرا ملت ایران توانست پس از ده سال مبارزه پرخطر در مقابل یک امپراتوری عظیم استعماری تصمیم خود را به مرحله تصویب برساند. مردم در شرایطی بسیاری از موانع را پشت سر گذاشته و یا از میان برداشتند که از هرگونه امکانات تسلیحاتی و یا پشتیبانی بیگانه بی‌بهره بودند؛ ضمن‌آن‌که عوامل بیگانه در داخل به‌ پشتوانه قدرتشان، از دخالتهای خود دست برنمی‌داشتند. همه این مسائل در شرایطی بود که مردم آن دوره همچون امروز از توطئه بیگانگان اطلاع نداشتند، اما به آنها اعتماد‌به‌نفس داده شده‌بود که می‌توانند صنایع عظیم نفت را خود به دست بگیرند و اداره کنند و بیگانگان را از دخالتهای بیجا در شئون مختلف کشور بازدارند. در آن زمان انگلستان بیش از امروز قدرت داشت. هنوز بسیاری از سرزمینهای نزدیک ما مستعمره انگلیس بودند. در آن روز بخشهای وسیعی از افریقا را مستقیما انگلستان اداره می‌کرد و تعداد کشورهای مستقل کمتر از شصت کشور بود، درحالی‌که امروز تعداد کشورهای مستقل جهان به دویست کشور رسیده‌است. پس از تصویب اصل ملی‌شدن نفت، اقدامات انگلستان به صور مختلف علیه کشور، ملت، مبارزان سرسخت و از جمله آیت‌الله کاشانی شروع شد؛ یعنی از سال1330 که نفت ملی‌ اعلام شد تا سال1333 که کنسرسیوم نفت با شرکت امریکا شکل گرفت، آنها تاسیسات نفتی را با به‌کارگیری تمام ابزار، وسایل، نفوذ و امکاناتشان به تعطیلی‌کشاندند. دولت انگلستان ابتدا ایران را مورد تهدید نظامی قرار داد. آنها کشتیهای جنگی‌شان را به سواحل خلیج‌فارس روانه کردند اما در مقابل اعلام جهاد از سوی آیت‌الله کاشانی مجبور به عقب‌نشینی شده و اعلام کردند که وارد جنگ نخواهند شد و لذا به طرح شکایت علیه ایران در شورای امنیت و دیوان داوری لاهه متوسل شدند. اما از این لحاظ نیز به خاطر وحدت ملی که در آن تاریخ بی‌سابقه بود، نتوانستند یک تصمیم قضایی جدی‌ علیه ایران سامان دهند و تصمیم بدوی شورای امنیت در مقابل خواست عمومی بلااثر ماند. لذا دیوان داوری لاهه به‌ناچار با اتخاذ یک تصمیم عادلانه، رسیدگی به دعوی شرکت نفت انگلیس را در صلاحیت مراجع قضایی ایران دانست و این موفقیت بزرگی بود. علاوه‌براین، محاصره اقتصادی ایران نیز توطئه دیگری بود که با حضور ملت و کمکهای مردمی و انتشار اوراق قرضه ملی و فداکاری فردفرد ملت بلااثر گردید. اما دخالت امریکا با چهره‌ای انسانی و حمایت، وساطت و فریب‌دادن بعضی از سران نهضت و اعزام هیاتهای مختلف از سوی آنان باعث شد که مساله از صورت مبارزه با استعمار انگلیس به مراحل بغرنجی کشیده شود؛ به‌گونه‌ای‌که از سال1330 تا1332 دولت دکتر مصدق به دو دوره تقسیم شد: دوره اول که از اوایل سال1330 شروع و به بیست‌وششم تیر1331 ختم ‌شده و با استعفای او نخست‌وزیری به قوام‌السلطنه واگذار می‌شود اما آیت‌الله کاشانی ملت را فرا‌خواند و سپس قیام سی‌ام تیر که در تاریخ معاصر ما از جایگاه برجسته‌ای برخوردار است شکل گرفت. اما دوره دوم زمامداری مصدق به کودتای بیست‌وهشتم مرداد ختم می‌شود. دوره اول مالامال از پیروزیهای ملی بود و مردم و رهبران نهضت در یک صف سرسختانه مبارزه می‌کردند و همه توطئه‌های بیگانه با شکست مواجه شد. اما دوره دوم دولت مصدق به‌گونه‌ای رقم خورد که انتظاری جز آنچه در قالب کودتای بیست‌وهشتم مرداد رخ داد از آن نمی‌رود. پرداختن به تمامی مسائل مربوط در اینجا میسر نیست و لذا صرفا به شرح ماجرای ملی‌شدن نفت اکتفا گردید. در پایان، طرح اجرای ملی‌شدن نفت که در نه ماده تصویب شد تا دولت مصدق آن را به اجرا گذارد، برای آگاهی بیشتر ذکر می‌شود: «ماده اول ــ به منظور ترتیب اجرای قانون بیست‌وچهارم و بیست‌ونهم اسفند سال1329 راجع به ملی‌شدن صنعت نفت در سراسر کشور هیات مختلطی مرکب از پنج نفر از نمایندگان مجلس سنا و پنج نفر از نمایندگان مجلس شورای ملی به انتخاب هریک از مجلسین و وزیر دارایی یا قائم‌مقام او تشکیل می‌شود. ماده دوم ــ دولت مکلف است با نظارت هیات مختلط بلافاصله از شرکت سابق نفت انگلیس و ایران خلع ید کند و چنانچه شرکت برای تحویل فوری به عذر وجود ادعایی بر دولت متعذر شود دولت می‌تواند تا میزان بیست‌وپنج درصد از عایدات جاری نفت را پس از وضع مخارج بهره‌برداری برای تامین بدهی احتمالی شرکت در بانک ملی ایران یا بانک فی‌الطرفین دیگر ودیعه گذارد. ماده سوم ــ دولت مکلف است با نظارت هیات مختلط به مطالبات و دعاوی حقه دولت و همچنین به دعاوی حقه شرکت رسیدگی نموده نظریات خود را به مجلس گزارش دهد که پس از تصویب مجلس به موقع به اجرا درآید. ماده چهارم ــ چون از تاریخ بیست‌ونهم اسفند که ملی‌شدن صنعت نفت به تصویب مجلس سنا نیز رسیده‌است کلیه درآمد نفت و محصولات نفتی حق مسلم ملت ایران است، دولت مکلف است با نظارت هیات مختلط به حساب شرکت رسیدگی کند و نیز هیات مختلط باید از تاریخ اجرای این قانون تا تشکیل هیات عامل در امور بهره‌برداری دقیقا نظارت نماید. ماده پنجم ــ هیات مختلط باید هرچه زودتر اساسنامه شرکت ملی نفت را که در آن هیات عامل و هیات نظارت از متخصصین پیش‌بینی شده باشد تهیه و برای تصویب به مجلس پیشنهاد کند. ماده ششم ــ برای تبدیل تدریجی متخصصین خارجی به متخصصین ایرانی، هیات مختلط مکلف است آیین‌نامه فرستادن عده‌ای مشخص به طریق مسابقه در هر سال برای فراگرفتن رشته‌های مختلف معلومات و تجربیات مربوط به صنایع نفت به کشورهای خارج را تدوین و پس از تصویب هیات وزیران به وسیله وزارت فرهنگ به موقع اجرا گذارد. مخارج تحصیل این محصلین از عواید نفت پرداخت خواهد شد. ماده هفتم ــ کلیه خریداران محصولات معادن اشتراکی از شرکت نفت هر مقدار نفتی را که از اول سال مسیحی1948 تا تاریخ بیست‌ونهم اسفند1329 از آن شرکت سالیانه خریداری کرده‌اند، می‌توانند از این به بعد هم به نرخ عادلانه بین‌المللی همان مقدار را سالیانه خریداری نماید و برای مازاد آن مقادیر در صورت تساوی شرایط در خرید حق تقدم خواهند داشت. ماده هشتم ــ‌ کلیه پیشنهادات هیات مختلط که برای تصویب مجلس تهیه و تقدیم مجلس می‌گردد، به کمیسیون نفت ارجاع خواهد شد. ماده نهم ــ هیات مختلط باید در ظرف سه‌ماه از تاریخ تصویب این قانون به کار خود خاتمه دهد و گزارش عملیات خود را طبق ماده هشتم به مجلس تقدیم کند و در صورتی‌که احتیاج به تمدیدات باشد با ذکر دلیل موجه درخواست تمدید نماید و تا زمانی که تمدید مدت به هر جهتی از جهات از تصویب مجلسین نگذشته است هیات مختلط می‌تواند به کار خود ادامه دهد.» به‌این‌ترتیب اصل ملی‌شدن و طریق اجرای آن از تصویب مجلس گذشت که اکثریت آن به‌دلیل به‌صحنه‌آمدن ملت جرات مخالفت با ملی‌شدن را نداشتند. پی‌نوشت‌ها [i]ــ برای اطلاع از شرح‌حال و مقامات علمی آیت‌الله کاشانی ر.ک به: طبقات اعلام‌الشیعه و نقباءالبشر، تالیف علامه شیخ آقابزرگ تهرانی و کتاب علماء معاصرین تالیف خیابانی و ریحانه الادب تالیف محمدعلی تبریزی. در چهارمین نشریه سالانه مکتب تشییع قم به تاریخ25/3/1341 در مورد مراتب علمی آیت‌الله کاشانی چنین آمده است: «فقیه عظیم‌الشان آیت‌الله‌العظمی حاج‌میرزامحمدتقی شیرازی در موقعی‌که آیت‌الله کاشانی فقط سی‌وپنج‌سال از عمرشان می‌گذشت از ایشان خواستند که رساله علمیه برای مردم بنویسند و صریحا احتیاطات را به ایشان ارجاع می‌فرمودند. این مرتبه برای شیخ سی‌وپنج‌ساله آن‌هم در موقعی‌که آن همه علمای بزرگ در حوزه علمیه نجف بوده‌اند، خیلی بزرگ است و کمتر کسی در این سن به این مقام می‌رسد و این دلیل نبوغ علمی و استعداد سرشار و کار و زحمت فوق‌العاده ایشان است؛ زیرا این درجه معمولا در سن پنجاه سالگی نصیب علما می‌شود.» [ii]ــ آیت‌الله کاشانی بااینکه از لحاظ علمی به مقام مرجعیت رسید ولی رساله نداد و دلیل آن را ورود در مبارزه ضداستعماری می‌دانست که در آن تاریخ به غالب ممالک اسلامی شرق پنجه افکنده بود. ایشان با دست باز و آزادی کامل به صحنه مبارزه با استبداد و استعمار وارد شد و تا سال1320 در عراق یکی از بزرگترین کارگردانان میدان سیاست و جنگ علیه انگلیس به‌شمار می‌آمد؛ به‌طوری‌که هم از مراجع تقلید زمان مثل آیت‌الله حاج‌‌سیدمحمدکاظم یزدی و آیت‌الله شیرازی برای جهاد علیه متجاوزین انگلیسی فتوا گرفت و هم به انتشار اعلامیه و جلب افکار می‌پرداخت و هم عشایر را برای ورود به صحنه نبرد مهیا می‌کرد و هم خود اسلحه به دوش گرفته و دوشادوش دیگران می‌جنگید و عملا فرماندهی مجاهدان را عهده‌دار بود. از جمله کارهایی که غالبا انجام می‌دادند موضع‌گیری در اطراف خطوط راه‌آهن و خرابکاری خطوط و در نتیجه واژگون‌ساختن واگنهای حامل اسلحه انگلیسیها بود. ایشان بیشتر سلاح خود را از این طریق به دست می‌آوردند. در اثر تلاشهای ایشان اولین نبرد ضداستعماری در منطقه خاورمیانه شکل ‌گرفت. آثار این انقلاب به عراق محدود نبود بلکه مقاومتهایی که در جنوب ایران در مقابل پلیس جنوب به عمل آمد، از همین جبهه مذهبی و اسلامی عراق مایه می‌گرفت. حضور آیت‌الله کاشانی بعد از شهریور1320 در صحنه سیاست ایران با آن سوابق برای انگلیس تحمل‌ناپذیر بود. (برای ملاحظه سوابق او مراجعه شود: «به لمحات اجتماعیه من تاریخ الطرق الحدیث» جزء پنجم، چاپ بغداد1978.م تالیف دکتر علی ‌الوردی و نیز ر.ک به: نگاهی به تاریخ انقلاب1920 عراق، دکتر شهرامی، 1358) [iii]ــ در سال1914 با شروع جنگ جهانی اول و هجوم قوای انگلیس به عراق، علمای تشیع مثل آیت‌الله شیخ‌مهدی خالصی و آیت‌الله سیدمصطفی کاشانی حکم جهاد دادند و علمای دیگری مثل آیت‌الله شیخ‌الشریعه اصفهانی، آیت‌الله سیدعلی داماد، آیت‌الله سیدمحمد‌سعید حبوبی، آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی که در آن هنگام در سنین جوانی بود و آیت‌الله سیدمحمدتقی خوانساری که بعدا در جریان نهضت ملی ایران هم مشارکت نمود در جنگ علیه انگلیس وارد شدند و انگلیس نتوانست انقلاب را در نطفه خفه کند و علی‌رغم کثرت قشون انگلیس و تجهیزات جنگی آن، جنگهای چریکی از طرف عشایر عرب ادامه یافت و آیت‌الله کاشانی نیز عملا مشارکت فعال داشت. این افتخارات در تاریخ عراق ثبت شده و مقابله امروز ملت عراق علیه امریکا نیز درواقع نموداری از همان انقلاب1920 عراق است. [iv]ــ در انتخابات دوره چهاردهم، قبل از دستگیری آیت‌الله کاشانی مساله تمایل یا عدم تمایل ایشان به قبول نمایندگی مورد بحث بود و به همین مناسبت مطلبی در رابطه با همین موضوع در اطلاعات شماره5217 مورخ18 تیر1322 منتشر گردید: «چون در این چند روزه از اغلب طبقات مختلف تهران اظهار تمایل بر دادن رای به آقای آیت‌الله حاج‌سیدابوالقاسم کاشانی برای انتخابات دوره چهاردهم شده و از گوشه‌ و کنار بعضی اظهار داشته‌اند که ایشان امتناع از قبول دارند و هرکس به ایشان مراجعه نموده رد کرده‌اند لذا محض اطلاع آنچه ایشان به نماینده اداره در ملاقاتی که به عمل آمده اظهار فرموده‌اند ذیلا درج می‌گردد: «از احساسات پاک و حسن‌ظن برادران دینی وفقهم الله تعالی متشکر هستم ولی به جهاتی که خود احقر می‌داند از انجام این مهم معذور می‌باشم و نمی‌توانم عهده‌دار این بار سنگین بشوم و توصیه می‌کنم اخوان مومنین با کمال جدیت اشخاص صالح و متدین با شهامت وطن‌خواه عالم به مقتضیات دنیای امروزه را که می‌توانند در این موقع باریک و روزگار تاریک پرخطر به دیانت و ملت و مملکت خدمت نمایند و این کشتی طوفانی را به ساحل نجات برسانند منظور نموده آراء خود را به آنها بدهند و در این امر مهم مسامحه روا ندارند که موجب مسئولیت و گناه عظیم خواهد بود. خداوند تبارک و تعالی به همه توفیق خدمت عنایت فرماید.» جناب آقای آیت‌الله به مجلس نخواهند رفت. [v]ــ یکی از کسانی‌که استثنائاً موفق به ملاقات با وی در کرمانشاه در محل استقرار ارتش انگلیس می‌شود، پس از این‌که توصیف می‌کند که با چه مقدمات و اشکالاتی این اجازه را پیدا کرده می‌گوید: «از نزدیک به چشم دیدم که در میان صحرای سوزانی که آفتاب تابستان هر جنبنده‌ای را از حرکت باز می‌داشت، یک چهار دیواری ساخته بودند که سقف آن فقط از ورق آهن پوشیده شده بود. در این چهار دیواری پیرمرد ضعیف و نحیفی را بدون این‌که اجازه دهند از اطاقک خارج شود یکه و تنها و بدون مصاحب در آن گرمای طاقت‌فرسا زندانی کرده و دو ماه و چند روز بدون استحمام و شستشو وی را در این محبس نگهداشته بودند این زندانی آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی بود.» [vi]ــ انگلیس با قرارداد دارسی امتیاز نفت را در1901 به‌دست آورد. در زمان رضاشاه درسال1312.ش (1933.م) با شرایطی که پیش آمد، قرارداد دارسی لغو و قرارداد جدیدی که چندان بهتر از دارسی نبود و حقوق ملت را تضییع می‌کرد در شرایط دیکتاتوری منعقد شد. تقی‌زاده که به‌عنوان وزیر دارایی قرارداد را امضاءکرده بود، پس از سقوط رضاشاه اعتراف کرد که در امضای قرارداد آلت دست واقع‌ شده‌اند و عملا اختیاری نداشته‌اند. اشکالات زیادی بر این قرارداد وارد شده است؛ از جمله: 1ــ حق‌الامتیاز پرداختی به ایران غیرعادلانه بوده و شرکت انگلیسی از هر تن نفت دو لیره نفع می‌برده است و صرفا یک ششم آن را به ایران می‌داده است درحالی‌که در همان تاریخ ونزوئلا حق‌الامتیازی سه‌برابر ایران از امریکا می‌گرفت؛ هرچند البته همان هم ظالمانه بود. 2ــ شرکت حق‌الامتیاز را براساس نرخ رسمی طلا که با نرخ بازار تفاوت فاحش داشت محاسبه می‌کرد. 3ــ شرکت بیست‌درصد از منافع را پس از پرداخت مالیات بر درآمد به دولت انگلیس محاسبه می‌کرد و این برخلاف رسم بین‌المللی بود. در سال1947 سهمی که به ایران پرداخت شد چیزی درحدود یک‌میلیون لیره بود، درحالی‌که اگر این سهم قبل از مالیات پرداخت می‌گردید، به شش‌میلیون لیره بالغ می‌شد. 4ــ در ایران شرکت از هر نوع مالیات و عوارض گمرکی معاف بود و این مساله زیان عظیمی برای ملت ایران در بر داشت؛ چراکه اگر این معافیت نبود شرکت می‌بایست سالی شش‌میلیون لیره حقوق گمرکی و سالی بیست‌میلیون لیره عوارض صادرات نفت به دولت ایران پرداخت می‌کرد؛ در حالی‌که کل پرداخت به ایران سالانه هفت‌میلیون لیره بود؛ یعنی اگر ایران جای خود را با انگلیس عوض می‌کرد، به این معنا که نفت از آن انگلیس می‌شد و ایران صرفا مالیات آن را دریافت می‌کرد، همین مبلغ چهار برابر میزان پرداختی انگلیس درازای نفت به ایران می‌شد؛ درحالی‌که اصولا این مالیات را هم ایران باید می‌گرفت؛ به‌عبارت دیگر از نفت ایران به جای اینکه دولت ایران مالیات بگیرد، دولت انگلیس مالیات می‌گرفت، دولت ایران 5/1درصد جمع سود شرکت را می‌گرفت در حالی‌که دولت انگلیس سی‌وشش درصد سود را به‌عنوان مالیات می‌گرفت. 5ــ شرکت نفت مقدار معتنابهی از سود را هرساله ذخیره می‌کرد و از این حیث هم دریافتی ایران را کاهش می‌داد. 6ــ تخفیف فوق‌العاده در فروش نفت به نیروی دریای انگلیس گرچه دقیقا مشخص نشده بود ولی گفته‌اند که یک ربع بهای بازار دریافت می‌شده و سه‌چهارم، قیمت تخفیف بوده است! و دولت ایران از فروشهای با تخفیف و بدون تخفیف هیچ‌گونه اطلاعی نداشت. 7ــ شرکت بابت نفتی که خود به مصرف می‌رساند چیزی به ایران پرداخت نمی‌کرد در حالی‌که مقدار آن زیاد بوده است. 8ــ شرکت دفاتر محاسباتی خود را به بهانه سری‌بودن هیچ‌وقت در اختیار ایران قرار نمی‌داد؛ به‌گونه‌ای که عملا ایران را مالک نفت و سهیم در درآمد نمی‌دانست و لذا از نظر آنها به ایران مربوط نبود که چه میزان تولید می‌شود و چه درآمدی وجود دارد بلکه باید چشم بسته حرف شریک غارتگر را می‌پذیرفت. 9ــ شرکت در سال1312 به جای تقلیل کارکنان خارجی، آنها را به دو برابر افزایش داد و هیچ‌ اقدامی در راستای آموزش حرفه‌ای ایرانیان به عمل نیاورد. 10ــ شرکت کمترین اقدامی در راستای کمک به تسهیل استفاده ایرانیان از گازی که تلف می‌شد انجام نداد و لذا این ثروت سالها همچنان از بین می‌رفت. 11ــ در جنگ جهانی دوم از مقدار نفتی که در ایران به متفقین فروخته شد و از این فروش داخلی می‌بایست به دولت ایران مالیات پرداخت می‌شد، هیچ مبلغی به این‌عنوان پرداخت نگردید. 12ــ مدت امتیاز در سال1312 افزایش یافت و بجای‌ اینکه در1340 پایان پذیرد، انتهای آن سال1372 معین شد و با این حساب ایران برای کسب حق تملک نهایی بر اموال شرکت و منابع نفتی به تاخیر افتاد. 13ــ از لحاظ سیاسی شرکت در امور داخلی ایران دخالت می‌کرد؛ به این معنا که با اقدامات شرکت عملا دولت در دولت تشکیل شده بود و ماموران ارشد دولتی در خوزستان باید تحت نظر شرکت فعالیت می‌کردند و با نظر شرکت انتخاب می‌شدند. 14ــ گرچه نفت درواقع به ایران تعلق داشت، اما علاوه بر آن‌که شرکت و دولت انگلیس از این منابع عایدات سرشار داشتند، بین کارمندان انگلیسی و کارکنان ایرانی شرکت نیز کاملا از جهت حقوق، مسکن، بهداشت بیمه، امکانات تفریحی تفاوت و حتی تبعیض نژادی حاکم بود. 15ــ پخش نفت در ایران بر‌عهده شرکت بود و شرکت حتی این عملیات پخش داخلی را نیز تابع سود می‌دانست؛ به‌گونه‌ای که حتی در مورد عملیات پخش در ایران شرکت مدعی بود که زیان می‌دهد و لذا مطالبه خسارت می‌کرد! 16ــ شرکت هرچه می‌خواست به هر میزان با معافیت گمرکی از خارج وارد می‌کرد. کارمندان انگلیسی‌اش در رفاه و ایرانیان صاحب نفت در مجاورت آنها در نهایت فقر به سر می‌بردند. حدود هشتاد درصد کارگران شرکت فاقد منزل قابل سکونت بودند و آنها در محلهایی به نام حلبی‌آباد، چادرآباد، حصیرآباد و کاغذآباد به سر می‌بردند. 17ــ شرکت بیشتر نفت تولیدی را به صورت خام صادر می‌کرد تا عملیات تصفیه در نقاط دیگر انجام گیرد و بدیهی است از بابت شرکتهای دیگری که عملیات تصفیه را انجام می‌دادند، هیچ مبلغی به ایران پرداخت نمی‌شد. 18ــ پیمانکاران خارجی که برای شرکت کار می‌کردند مالیاتی به ایران پرداخت نمی‌نمودند. مواد هیجده‌گاه فوق معنی کشور زیرسلطه، مفهوم خیانت در نتیجه یک قرارداد، غارتگری یک ابرقدرت، زیان اقتصاد تک‌محصولی و از همه مهمتر بلای استعمار نو را به‌خوبی نشان می‌دهد و در عین‌حال ما را متوجه عظمت قیام ملت ایران می‌سازد. با نظر به این سودهای سرشار بود که انگلیس به کمک دربار و دولتهای دست نشانده و عوامل فراماسون‌ خود با چنگ و دندان همچنان سعی می‌کرد در ایران صاحب‌اختیار باشد. قرارداد الحاقی که به‌نام گس ــ گلشائیان معروف شد، شرایط جدیدی را ارائه می‌داد اما منافع ملت را به طور کامل در بر نداشت. بر طبق این قرارداد الحاقی، حق‌الامتیاز ایران از تنی چهار شلینگ به شش شلینگ و حداقل پرداخت سالانه از هفتصدوپنجاه‌هزار لیره بابت بیست‌درصد سود به چهارمیلیون لیره افزایش می‌یافت؛ با این همه از بیست‌درصد سهم ایران چیزی به حساب ذخیره عمومی گذاشته نمی‌شد و ده‌درصد تخفیفی که برای فروش داخلی منظور می‌شد بر بیست‌وپنج‌درصد افزایش می‌یافت. لذا بیداری ملت این تغییرات را در مقابل ملی‌شدن ناچیز می‌دانست. پس از آن‌که شرکت اعلام کرد که درباره خواسته‌های ملت تمکین نخواهد کرد، قرارداد الحاقی پس از سیر مراحلی در کمیسیون رد شد و با پافشاری آیت‌الله کاشانی و ایستادگی ملت اصل ملی‌شدن سرانجام به تصویب رسید؛ که سالگرد بیست‌ونهم اسفند درواقع برای تجلیل از این اقدام است. [vii]ــ در آن تاریخ نامی از حزب‌الله نبود. اجتماعات منزل پامنار کاشانی به نام عزاداری حسین‌بن علی(ع) شکل می‌گرفت. آثار این اجتماعات بیش از تمام آن احزاب و گروهها و دستجاتی بود که با اهداف مختلف و مقدمات و هزینه‌های زیاد به فعالیت سیاسی می‌پرداختند. برای‌این‌که با آن فضا آشنا شویم مطلبی را که در روزنامه دنیای اسلام نوزدهم دی1326، آمده نقل می‌شود: «از طرف ایرانیان مقیم بین‌النهرین که چندی است به ایران بازگشته‌اند در دهه دوم ماه صفر مجلس عزاداری برپا بود. . . صفوف مختلف و رجال و علما در آن مجلس شرکت داشتند و از طرف وعاظ به زبان فارسی و عربی سخنرانیهای مفیدی در اطراف مبانی فلسفه اسلام و مصیبت حضرت حسین‌بن‌ علی ایراد می‌گردید. روز شنبه به مناسبت اربعین، هیات عزاداران به حالت اجتماع. . . از مجلس مزبور به طرف منزل حضرت آیت‌الله حاج‌سیدابوالقاسم کاشانی روان شدند تا به مناسبت اربعین به ایشان تسلیت گفته و در ضمن از فداکاریهای ذیقیمت ایشان در راهنمایی امور مسلمین قدردانی نموده باشند. . . در منزل حضرت آیت‌الله از طرف عزاداران که هزاران نفر بودند مراسم عزاداری و ذکر مرثیه به زبان عربی و فارسی به عمل آمد و به آیت‌الله تسلیت و برای سلامتی ایشان به حالت اجتماع دعا گفتند. در این موقع حضرت آیت‌الله. . . مطالبی ایراد نمودند که خلاصه آن از این قرار است: شرح مبسوطی از فداکاریهای حسین‌بن علی علیه‌السلام را بیان نمودند و اشاره به آن کردند که حسین(علیه‌السلام) حتی از کشته‌شدن فرزند شیرخوار و اسیرشدن زن و فرزندانش دریغ ننمود و درس شهامت و ازخودگذشتگی را به جهانیان داد. آقایانی که برای عزاداری گردهم آمده‌اید، آیا می‌دانید چرا حضرت حسین‌بن علی تن به شهادت داد؟ این‌که گفته می‌شود که فقط برای شفاعت امت خود بوده بی‌جا است. آن بزرگوار دشمن کسانی است که پشت‌پا به مقصد مقدسش می‌زنند و از هتک نوامیس اسلام خودداری ندارند. آیا بر روضه‌خوانی فواحش شهر اثری مترتب است؟ حسین می‌خواست بازار ظلم و تعدی را که رواج یافته بود از بین ببرد و مردم را درس شهامت و فداکاری بدهد. حسین می‌خواست به مردم بفهماند که نباید زیر بار ظلم و جور رفت و در راه احقاق حق باید از جان دریغ نداشت. حسین برای جلوگیری از اوضاع و احوالی نظیر آنچه امروز ما داریم تن به شهادت داد. اگر ما درس فداکاری را از حسین گرفته بودیم گرفتار اوضاع غیرقابل‌تحمل امروزی نمی‌شدیم. زمامداران ما و حکومتهای ما فقط در فکر تامین منافع خود بوده‌اند. مملکت را ویران و مردم را بیچاره نموده‌اند. تا خود موفق به تهیه ثروت بی‌حد و حصر شوند (اشاره به افسران و مامورین انتظامی) باشد که این آقایان حاضرند و می‌شنوند چه می‌گویم من از کسی باک ندارم و برای بیان حق خود را آماده همه‌گونه فداکاری کرده‌ام. چندسال گرفتار حبس قوای خارجی بودم بعد هم از طرف قوای داخلی حبس و تبعید شدم. من آشکار می‌گویم وضع فعلی ما غیرعادی است. مملکت رو به ویرانی می‌رود. ثروت مملکت را زمامداران ما می‌ربایند. از شدت فقر و پریشانی است که دختران و زنان مانند سیل به طرف فحشاء می‌روند! آقایان! این افراد خواهران و فرزندان ما هستند، ناموس ما هستند. کسی به فکر بدبختی مردم نیست ثروت مملکت مورد استفاده مشتی زمامداران بی‌رحم است (ابراز تاثر شدید حضار) وقتی حضرت امیر مشغول رسیدگی حساب بیت‌المال بودند طلحه و زبیر که از صحابه بودند رسیدند حضرت چراغ دیگری روشن فرمود و چراغ اولی را خاموش نمود. علت را چنین بیان کرد که چراغ اولی متعلق به بیت‌المال بود و چون کار شما راجع به بیت‌المال نیست، استفاده از آن چراغ برای امور شخصی جایز نبود. حال ببینید تفاوت از کجاست تا به کجا؟! زمامداران ما از خزانه کشور اتومبیلها، پارکها، باغها و هزاران وسیله تعیش فراهم می‌کنند، حکومتهای نالایق و دزد و خائن با مردم این کشور این‌طور رفتار می‌کنند و ما به جای رفع تعدی و پیروی از شهامت و درس فداکاری حسین‌بن‌ علی‌علیه‌السلام فقط این را یاد گرفته‌ایم که دور هم جمع شویم و برای حسین گریه کنیم. . . من با آن‌که از شماها به مناسبت اقدام به عزاداری و اظهار فدویت نسبت به حضرت سیدالشهداء قدردانی می‌کنم و متشکرم، می‌گویم این اقدامات خداپسندانه مردم میلیاردها قیمت دارد ولی ناچارم بگویم آن وجود مقدس خود را فدای دین و آیین و رفع ظلم از مسلمین نمود و با این وضعیات کنونی که بر همه‌کس مشهود است اساس دین و آیین و آسایش مسلمین از کثرت ظلم و تعدی متزلزل است. برادران من، فکر دین و آسایش مردم فلک‌زده بیچاره باشید و با خودخواهی و لاقیدی و تنبلی و ترس، دین و دنیای خود را به باد ندهید. حکومتهای فاسد و خائن و دزد همه‌چیز ما را از بین بردند، مبانی اخلاقی ما را خراب کردند. وضع زنان و تظاهرات آنها در معابر به‌قدری زننده است که کشور را به خرابی نسل و فساد عمومی اخلاق سوق می‌دهد. امراض و طلاق زیاد و ازدواج کم شده، من به فکر دین و دنیای مردم هستم من فرزند حسین‌بن علی هستم و زیر بار هیچ قوه‌ای نمی‌روم. . . علت مخالفت من با قوام این بود که دیدم خود و اطرافیان دزدش علی‌رؤوس الاشهاد عملیاتی به ضرر کشور انجام می‌دهند و مردم را می‌چاپند و به روز سیاه می‌اندازند و روزبه‌روز وضع مردم بدتر می‌شود. . . من چطور می‌توانستم فرزند حسین‌بن علی بوده و بنشینم و به این فجایع بی‌اعتنا باشم. مرگ ترس ندارد، روزی هم می‌رسد. نیمه‌شعبان سال قبل حکومت قوام من را دستگیر کرد و از شما آقایانی که نسبت به من اظهار علاقه می‌کنید یک‌نفر نگفت تقصیر این سید چه بود. همه شما با دیدن یک‌نفر پاسبان از میدان درمی‌روید. بروید درس شجاعت و فداکاری را از حضرت سیدالشهدا بیاموزید. مرگ ترس ندارد و اجل یک‌دقیقه پس‌وپیش نمی‌گردد. . . مردم در امور اجتماعی و دینی خود اهمال دارند. . . عرب سیاهی وارد مدینه شد به حضرت رسول‌(صلی‌الله علیه و آله) عرض کرد عیال ندارم و دارایی هم ندارم که بتوانم زن اختیار کنم. یکی از صحابه ثروتمندی را معرفی کرد که دختری دارد. حضرت فرمود برو از قول من به او بگو دخترش را به تو بدهد. دختر و پدرش هر دو فرمان حضرت را اجابت و با اعانه‌ای که جمع‌آوری شد شروع به خرید جهیزیه کردند. دراین بین منادی مردم را از طرف حضرت رسول برای جهاد فراخواند. عرب مزبور چون این ندا را شنید درخواست کرد که از خرید جهیزیه خودداری و بهای آن را صرف خرید اسلحه برای او کنند. همین عمل را هم کردند و عرب به جنگ رفت و کشته شد (خطاب به حضار). آقایان کدامیک از شما حاضر به این قبیل فداکاریها هستید؟ کدام‌یک از شما از چنین لقمه چرب و نرمی صرف‌نظر می‌کنید؟ اگر ما بتوانیم آن‌طور باشیم و ازخودگذشتگی پیدا کنیم گرفتار مصائب امروزی نخواهیم شد. آقایان اگر شما در کربلا بودید و ناله حسین علیه‌السلام را می‌شنیدید آیا آماده همراهی با آنان و هدفشان می‌شدید یا خیر؟ اگر واقعا آماده کمک به حسین بوده‌اید، پس چرا حالا حاضر به متابعت از دین و روش مقدس او نیستید. آقایان نترسید، مسلمان نباید ترس داشته‌باشد، شهامت داشته‌ باشید، ایمان خود را قوی کنید، زیربار ذلت نروید. مرگ باشرافت بهتر از زندگی ننگین است. . . وضع مسلمانان در زمان یزید بهتر از حالا بود. کفار به مسلمین باج و خراج می‌دادند ولی حالا بر سر ما می‌کوبند. اسلام رو به توسعه می‌رفت ولی حالا رو به زوال است. وضع اجتماعی ما امروز به‌مراتب بدتر از زمان یزید شده است. این‌همه تعدی، این‌همه ظلم کی در زمان یزید رواج داشت؟ در مملکت اسلامی هزاران میخانه علنی دایر است. هزاران وسیله فحشاء و فساد اخلاق آماده است. امنیت عمومی و قضایی متزلزل و از جهات معنوی و مادی همه‌چیز خود را از دست داده‌ایم. بعضی از شنیدن این قبیل مطالب مرا سیاسی می‌خوانند و می‌گویند آقا سیاسی شده است، ولی من فکر دین و اوضاع اجتماع هستم. من از جهت اوضاع و احوال عمومی این مطالب را می‌گویم. من دلم به حال مردم لخت و عریان و بدبخت و مفلوک، مریض و بیچاره و گرسنه می‌سوزد. من چطور می‌توانم این اوضاع را ببینم و سکوت اختیار کنم؟ مال ملت را یک مشت شیاد لوس و ننر و بی‌همه‌چیز صرف عیاشی و آپارتمانها و خانمهای خود نموده به ملت آقایی می‌فروشند اقتصاد کشور و چپاول یهود حیات اقتصادی مملکت ما در سایه بی‌عرضگی زمامداران نفع‌پرست نالایق، دزدهای خائن متاسفانه تجارت مسلمانان به دست چند نفر یهودی اجنبی افتاده‌است. . . برادران مسلمان ما در فلسطین گرفتار حوادث رقت‌آوری شده‌اند خانه و لانه آنها در معرض مصادره از طرف یهود واقع شده‌است. . . مسلمانان دنیا با مسلمین فلسطین ابراز همدردی کنند و تا درجه امکان به کمک آنها بشتابند. . . .» [viii]ــ روزنامه ایران مورخ25 خرداد1327 شماره1041 مصاحبه مطبوعاتی هژیر نخست‌وزیر را که بیشتر حول محور مخالفت آیت‌الله کاشانی است چنین منعکس می‌کند: «یکی از نمایندگان جراید سوال کرد نظر خود را درباره تظاهراتی که این روزها شده‌است بیان نمایید؟ هژیرگفت من وظیفه دارم که نگذارم عده‌ای تولید وحشت کنند و عقیده خود را به عده‌ای تحمیل کنند. مثلا آقای سیدابوالقاسم کاشانی نسبت به من بی‌لطف هستند، بسیار خوب، اعلامیه علیه من می‌دهند بسیار خوب، دلشان می‌خواهد پیروانشان دکانهایشان را ببندند این‌هم بسیار خوب ولی دیگر نباید آنهایی را هم که نمی‌خواهند دکانهای خود را ببندند مجبور کنند. . . خبرنگار دیگری پرسید امروز صبح از ساعت هفت اطراف منزل آقای سیدابوالقاسم کاشانی دژبان گذاشته بودند که کسی با ایشان ملاقات نکند به‌طوری‌که آقای سیدحمزه غوث وزیرمختار عربستان که به وسیله وزارت خارجه از آقای کاشانی وقت ملاقات گرفته بود نتوانست موفق به دیدار ایشان شود این تضییقات چرا صورت گرفته؟ هژیر پاسخ داد من دستور خاص درباره آقای سیدابوالقاسم کاشانی نداده‌ام اداره شهربانی یک دستور کلی دارد که باید نظم شهر را حفظ کند. به شهربانی اطلاع داده شده بود که ممکن است در مقابل منزل آقای کاشانی تصادفی میان موافقین و مخالفین زمامداری من روی بدهد. شهربانی عده‌ای را در آنجا گماشته بود که نگذارد خدای‌نکرده چنین تصادفی روی دهد. اگر چنین کاری نشود و آشوبی روی دهد، تصدیق می‌کنید کار مامورین انتظامی مشکل می‌شود. مثل هفدهم آذر وقایع ناگواری روی می‌دهد. مسلم است که آقای کاشانی مایل نیستند از دماغ کسی خون بیاید. البته با من مخالفند، من را برای زمامدارای مناسب نمی‌دانند، بسیار خوب اعلامیه بدهند. هروقت رای در مجلس نداشتم کنار می‌روم اما اگر کسانی بخواهند به مجلس تعرض کنند مسلم است مامورین نظمیه نمی‌توانند ساکت باشند.» [ix]ــ به کتاب سیری در نهضت نفت و به جلد اول تاریخ سیاسی معاصر ایران در بحث آغاز مبارزات برای ملی‌شدن نفت مراجعه گردد. [x]ــ نکته بسیار جالب درخصوص فعالیتهای آیت‌الله کاشانی در آن زمان، این بود که ایشان در شرایطی که هنوز حتی گروههای مبارز اسلامی فلسطین شکل نگرفته بودند، علاوه بر توجه به مسائل داخلی ایران و مبارزه شدید در این راستا، با نگاهی دوراندیش و بسیار واقع‌بینانه وقایع فلسطین و اشغال آن را نیز مد نظر داشت؛ چنان‌که در سی‌ویکم خرداد1327، یعنی قبل از تبعید به لبنان، در مسجد شاه سابق (مسجد امام فعلی) در این زمینه سخنرانی مبسوط و هشداردهنده‌ای را درخصوص وضعیت فلسطین ایراد کردند و مردم را به تاثر از این وضعیت و ابراز همدردی و حمایت از برادران مسلمانشان و قبله اول مسلمین برانگیختند؛ به‌گونه‌ای که به تاثیر از این سخنان، هزاران نفر برای حرکت به سوی فلسطین و شرکت در جنگ و جهاد اعلام آمادگی کردند. [xi]ــ کاشانی در جواب تلگراف منصور، نخست‌وزیر، مبنی بر بلامانع‌بودن بازگشت ایشان به کشور نوشت: «در مملکتی که بویی از عدالت و قانون نیست و همه چیز دستخوش هوی و هوس معدودی خائن و وطن‌فروش خودسر است چگونه می‌توان زیست. مسئول آن‌همه مظالم خانمانسوز و مرجع دادخواهی کی و کجاست؟ از توهین به مقام روحانیت نمی‌توانم صرفنظر کنم و در مقابل آن‌همه فجایع و مظالم بر ملت لخت و گرسنه فاقد همه وسایل زندگانی و تغییر قانون اساسی که سم قاتل است نمی‌توانم ساکت باشم. . . .» [xii]ــ تشکیل‌دهنده مجمع مسلمانان مجاهد شمس قنات‌آبادی بود که در آن تاریخ فعالیت زیادی با لباس روحانیت داشت. وی در خاطرات خود می‌نویسد «روز و ساعت موعود فرا رسید. در ساعت نه صبح در فرودگاه مهرآباد آن‌چنان اجتماعی تشکیل گردید که تا آن روز کسی نظیرش را ندیده بود. به‌طور قطع صدها هزار نفر از مردم تهران متشکل از علما و رجال سیاستمداران، تجار، اصناف، بازاریان، جمعیتها و دستجات مذهبی مخصوصا دستجات عظیم از کارگران عادی کارخانجات برای شرکت در استقبال از آقای کاشانی تمام بستر خیابان شاهرضا (انقلاب اسلامی) و آیزنهاور (آزادی) و خیابان فرودگاه و خود فرودگاه را پوشانده بود و من قطع‌نظرازاینکه از این استقبال عظیم برای آیت‌الله کاشانی که سمت رهبری و پیشوایی ما را به‌طور عموم و سمت مرشدی مرا به‌طورخصوص داشت، شاد و مسرور بودم و بازهم به دلیل اینکه در مقابل حزب توده چنین اجتماع عظیم و باشکوهی از تمام طبقات مسلمان مردم تهران تشکیل شده بود. . . نزدیک ساعت ده صبح طیاره حامل کاشانی و پسرش آقا مصطفی و سایر کسانی‌که چندی قبل به بیروت رفته بودند در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست و ناگفته نگذارم که تمام اعضای جبهه ملی از ساعت هشت در فرودگاه حاضر بودند و تقریبا چند دقیقه قبل از نشستن طیاره دکتر مصدق که یکی او را همراهی می‌کرد به سالن فرودگاه وارد شد. . . مصدق از کثرت جمعیت داخل سالن حالش دگرگون شده بود و چون دربهای سالن بسته بود مکی از پشت شیشه با اشاره مرا متوجه کرد. من کاشانی را به طرف دریچه بزرگ شیشه‌ای که مصدق در پشت آن بود هدایت کردم. ولی نمی‌دانم ناگهان در اثر چه عاملی دریچه بزرگ شیشه‌ای فرودگاه درهم شکست لذا فورا مصدق را از پنجره به کمک مکی به محوطه نزد کاشانی آوردم و چون دیدم که مردم با مامورین انتظامی حزب ما کلنجار می‌روند و می‌خواهند به داخل محوطه خارجی فرودگاه هجوم بیاورند، فورا خود را به همان دریچه شکسته‌شده رسانده و تقریبا با عصبانیت فریاد زدم: مردم قرار ما این نبود و این‌گونه کارها برخلاف شئون مردم تهران است، به‌جای خود قرار گیرید. من آیت‌الله کاشانی را پیش شما می‌آورم. مردم با شرف هم همچنان خود را کنترل کرده به جای خود قرار گرفته، به دادن شعار و فرستادن صلوات مشغول گردیدند. توقف آیت‌الله کاشانی در یکی از اتاقهای فرودگاه دقایقی چند بیشتر طول نکشید. پس از دیدار مختصری با اعضای جبهه ملی و عده‌ای از علما برای سوارشدن و حرکت‌نمودن از جای برخاستند و چون مصدق حالش دگرگون شده بود، مکی او را از یکی از راههای نسبتا خلوت‌تر به اتومبیلش رساند و رفتند. آیت‌الله کاشانی را به یک سواری که قبلا آماده شده بود سوار کردم. . . ماشین مستقبلین هم در چند ردیف ولی طبق برنامه به دنبال ماشین آقای کاشانی به حرکت درآمدند. اشکال کار در طول راه توقفهای اجباری مردم بود که مردم محلات سر راه و جمعیتها می‌خواستند گوسفند قربانی کنند و خوش‌آمد بگویند. نزدیک ساعت دوازده ظهر بود که از مقابل دانشگاه تهران عبور کردیم که به اجتماع عظیم دانشجویان برخورد نمودیم و بالاجبار متوقف گردیدیم. یکی از دانشجویان به نمایندگی دانشگاهیان خطابه‌ای قرائت کرد و خیرمقدم گفت که من به آقای کاشانی گفتم از شیشه ماشین سرش را بیرون آورد و در جواب دانشگاهیان با آن صدای ضعیف و لرزان باعنوان عزیزان من چند کلمه‌ای صحبت نمود و حرکت کردیم و پس از طی خیابان شاهرضا (انقلاب اسلامی) و سعدی شمالی و شاه‌آباد و بهارستان و سرچشمه در حدود ساعت دو بعدازظهر به خواست خدای بزرگ در حالی‌که دهها هزارتن از مردم تهران ماشین‌ حامل کاشانی را همراهی می‌نمودند، به منزل کاشانی در پامنار وارد گردیدیم. . . سروکله روزنامه‌نویسان و مخبرین خارجی و نمایندگان مطبوعات جهان پیدا شد. از هر دسته برای مصاحبه می‌آمدند و شاه‌بیت مطالب تمام مصاحبه‌ها نفت بود.» [xiii]ــ آیت‌الله کاشانی پس از مراجعت بلافاصله مبارزات را با شدت بیشتری از سر گرفت و طی بیانیه‌ای از مردم خواست که با حفظ وحدت و مجاهدت و فداکاری به هیات حاکمه خائن و بی‌وجدان و وطن‌فروش میدان ندهند و تصریح کرد که نفت متعلق به ملت ایران است. متن بیانیه ایشان از این قرار است: «بسم‌الله الرحمن الرحیم. پس از سلام، برادران عزیزم چون دنیا دار اسباب است و هیچ امری بدون اسباب مادیه میسر نیست، به صرف دعا نباید قناعت کرد. باید همه دست برادری و اتحاد و صمیمت به هم بدهید و در امور اجتماعیه همت و مجاهدت و فداکاری نمایید و میدان را برای خائنین باز نگذارید که همه‌چیز این ملت را با شهوترانی و عیاشی و خودخواهی به باد فنا بدهند. کجا رواست پنجاه‌هزار نفر از برادران آذربایجانی شما در زمان گذشته از گرسنگی و سرما بمیرند و اغلب این ملت لخت و گرسنه و مریض از نعمت آزادی محروم باشند و چند نفر خائن بی‌وجدان وطن‌فروش که فعلا نمی‌خواهم نام ببریم هرچه می‌خواهند بکنند. رادرانم، مثل من خادم فداکاری دارید، بدون طمع و غرض شخصی، جان خود را کف دست گرفته برای دین و دنیای شما جانبازی می‌کنم. اگر دست فداکاری به من ندهید و به باری به هر جهت بگذرانید و مسامحه نمایید، روز به روز روزگارتان سیاه‌تر می‌شود... …» منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1384 ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

بدنامی خاندان پهلوی در سوئیس

در سالهای اولیه دهه 1970 كه ثروت خانواده شاه به چند برابر نسبت به گذشته افزایش یافته بود، سلسله پهلوی عصر طلائی خود را می‌گذراند. در ژانویه 1972 بنای جدیدی در محوطه پشت ویلای «سوورتا» در سن موریتس به عنوان ورزشگاه اختصاصی شاه و ملكه ساخته شد، كه در آن بهترین و مدرن‌ترین وسایل ورزشی وجود داشت. ولی علی‌رغم آن همه مخارج سرسام‌آور شاه در سوئیس، هر سال كه می‌گذشت ناخرسندی مردم سوئیس از سفرهای شاه به كشورشان بیشتر نمودار می‌شد. گرچه روزنامه‌های چاپ ایران به خاطر سانسور بسیار شدید هیچ مطلبی راجع به ولخرجیهای شاه و دربار منتشر نمی‌كردند، لیكن روزنامه‌های سوئیس همواره مقالات مشروح انتقادی راجع به اعمال افراطی و اسراف‌كاریهای خانواده پهلوی به چاپ می‌رساندند. و به خصوص اوج این مقالات در زمانی بود كه شاه در اكتبر 1971 جشنهای ویژه سالگرد 2500 سال شاهنشاهی ایران را در تخت جمشید برگزار كرد. به دستور شاه در این جشنها 62 چادر در یك محوطه لم‌یزرع برافراشته شد و درون هر كدام را نیز با پرده‌های مخمل بنفش، چلچراغهای برنز مطلا، و میز سنگ مرمر صورتی، تزیین كردند تا مورد استفاده مدعوین قرار گیرد. برای تأسیسات مورد نظر جشنهای 2500 سال شاهنشاهی از یك سال قبل كاروان كامیونها وسایل موردنیاز را به محل برگزاری آن حمل كردند. و چون همه سران كشورها به جشن دعوت شده بودند، برای پذیرایی از آنها: 165 سرآشپز و پیشخدمت و گارسن را مستقیماً‌ از رستوران «ماكسیم» پاریس با هواپیما به ایران آوردند، و 2500 بطری شراب درجه یك نیز به فرانسه سفارش دادند كه قیمت هر بطر آن سر به یكصد دلار می‌زد سوئیس در پاسخ به دعوت شاه از سران كشورها برای شركت در جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی، فقط به اعزام یك عضو بازنشسته شورای حكومت فدرال اكتفا كرد. ولی همین اقدام دولت سوئیس نیز بحثهای بسیار تندی را در پارلمان برانگیخت. نمایندگان پارلمان سوئیس كه اصولاً با اعزام هر نوع نماینده‌ای به جشنهای تخت جمشید مخالف بودند، از دولت می‌پرسیدند: چرا سوئیس باید نماینده‌ای برای شركت در یك نمایش مسخره بفرستد؟ و یا: اگر سوئیس در جشن شاه شركت نكند، چه چیزی از دست می‌دهد؟... آنها به خصوص تأكید می‌كردند: وقتی مردم ایران از فقر رنج می‌برند، نماینده سوئیس نباید در جشنی حضور یابد كه خوراك شاه و میهمانان ثروتمندش را خاویار تشكیل می‌دهد. رئیس پارلمان سوئیس نیز ضمن بحث، در جواب نماینده دولتش كه ایران را كشوری ثروتمند توصیف می‌كرد، مثالی آورد كه هنوز در خاطرم مانده است. او گفت: «یك عرب بدوی در صحرائی بی‌آب و علف در جستجوی تكه نانی بود تا سد جوع كند. موقعی كه دیگر كاملاً ناامید شده بود، یك مرتبه چشمش به كیسه‌ای در زیر یك بوته خار افتاد و مشتاقانه دوید و آن را برداشت و گشود. ولی چون در كیسه چیزی جز چند رشته مروارید قیمتی نیافت، همه را به دور افكند. چرا كه مروارید قیمتی در صحرا هرگز نمی‌توانست درد شكم گرسنه‌اش را تسكین دهد». وزارت خارجه ایران با آگاهی از بدنامی خانواده سلطنتی در سوئیس، به من مأموریت داده بود هر مقاله و گزارشی در مطبوعات سوئیس راجع به ایران و سفرهای شاه به سوئیس انتشار می‌یابد، همه را به فارسی ترجمه كنم تا از سوی سفارتخانه برای اطلاع مقامات وزارتخانه به تهران ارسال شود و البته در جهت هر چه بیشتر كاستن از درج مقالات ناخوشایند راجع به شاه نیز وزارت خارجه ایران همه ساله قبل از كریسمس هدایای گرانقیمتی از قبیل: فرشهای ابریشمی، مقادیر معتنابه خاویار، و قوطی سیگارهای طلا یا نقره با آرم دربار شاهنشاهی، به سفارتخانه می‌فرستاد تا از طریق من به روزنامه‌نگاران سوئیسی داده شود. ولی گفتنی است كه مطبوعات سوئیس علی‌رغم دریافت هدایای ارزشمند، نه تنها دست از رویه خود برنمی‌داشتند، كه حتی بر دامنه انتقاد از اعمال شاه و درباریان می‌افزودند. چنین به نظر می‌رسید كه بدنامی شاه و درباریان در خارج از كشور، به هیچ‌وجه بر موقعیت آنان در داخل ایران اثر نمی‌گذاشت. زیرا درست برخلاف آنچه انتظار می‌رفت: شاه هر روز قدرتی افزونتر از روز پیش می‌یافت، و به همین جهت نیز به خود اجازه می‌داد به مراتب بیش از حدی كه قبلاً تصور می‌كرد در سوئیس بماند تا به تفریح و اسكی‌بازی خود ادامه دهد... لیكن این احساس قدرت فی‌الواقع سرابی بود كه باعث می‌شد شاه از توجه به حقایق دور بماند، و بی‌اعتناء به حركتی كه در جهت دگرگونی سرنوشتش آغاز شده بود، راه خود را كماكان ادامه دهد. ملكه فرح برخلاف شاه چندان مورد تنفر مردم سوئیس نبود. و به همین دلیل هرگاه به سوئیس می‌آمد، نامه‌هایی از سوی طبقات مختلف به سفارتخانه می‌رسید كه نشان می‌داد مردم سوئیس حساب او را از شاه جدا می‌دانند. ولی این وضع نیز بر اثر وقوع رسوایی قاچاق تریاك توسط یكی از درباریان دگرگون شد، و احساسات ضدشاه را در سوئیس چنان به اوج رساند كه دامن همه را فراگرفت. در سال 1972 موقعی كه شاه و ملكه برای اسكی‌بازی در سن موریتس به سر می‌بردند، شاهزاده «دولو» (یكی از منسوبین و دوست نزدیك شاه، كه انحصار تجارت خاویار ایران را در دست داشت) به جرم قاچاق مواد مخدر توسط پلیس سوئیس دستگیر شد، و بعد هم با جستجو در ویلای خصوصی او مقادیر معتنابهی تریاك به دست آمد. وقوع این حادثه چنان ما را در سفارتخانه به وحشت فرو برد كه احساس می‌كردیم نه جرأت دفاع داریم و نه می‌توانیم مثل رسواییهای گذشته برای حل و فصل قضیه وارد مذاكره با مقامات سوئیسی شویم. ولی این بار هم باز به خاطر دخالت رئیس تشریفات وزارت خارجه سوئیس، مسئله زیاد به درازا نكشید، و بعد از چند بار رفت و آمد او سرانجام شاهزاده «دولو» توانست با پرداخت چند میلیون فرانك جریمه از زندان رهایی یابد. قضیه بازداشت یكی از همراهان شاه به جرم قاچاق مواد مخدر، بازتاب بسیار گسترده‌ای در مطبوعات سوئیس داشت و روی هم رفته باعث شد مقالات متعددی – چه غضب‌آلود و چه مضحك – علیه شاه و ایران انتشار یابد. به طور مثال یكی از روزنامه‌های سوئیس كاریكاتوری به چاپ رساند كه نشان می‌داد: رئیس تشریفات وزارت خارجه سوئیس كت گشادی با آستینهای دراز پوشیده، و در حالی كه شاه و شاهزاده «دولو» را درون آستینهای خود مخفی كرده، دارد آنها را به سمت هواپیمای اختصاصی شاه می‌‌برد تا از سوئیس خارج شوند. در این جریان ضمناً ثابت شد كه مقاله مندرج در یكی دیگر از روزنامه‌های سوئیس تحت عنوان «تریاك: نان روزانه ایرانیها» تا حد زیادی با واقعیت تطبیق داشته است. وگرچه بعد از ترجمه این مقاله توسط من، از سوی سفارتخانه نامه اعتراضیه‌ای برای مدیر روزنامه فرستاده شده بود، ولی آنچه پیش آمد طبعاً دیگر جایی برای تكذیب مطلب باقی نمی‌گذاشت. دولت سوئیس بعد از این رسوایی، رئیس تشریفات وزارت خارجه خود را از مقامش بركنار كرد؛ ولی به جای طرد او دست به اقدامی منطقی زد و با سمت سفیر سوئیس در ایران به تهران فرستادش. در حالی كه دربار شاه كاری دقیقاً خلاف منطق انجام داد، و به جای توبیخ و تنبیه شاهزاده «دولو» به عنوان مقصر اصلی، تمام كاسه و كوزه‌ها را بر سر سفیر ایران در سوئیس شكست. در این جریان دكتر لقمان ادهم را – گویی كه به خاطر قصور در پنهان كردن كثافتكاری حضرات، مرتكب جنایتی وحشتناك شده باشد – ابتدا دو سه ماهی به آلمان فرستادند و بعد هم متعاقب فراخواندنش به تهران، دیگر او را به هیچ پست دولتی نگماشتند. سفیری كه به جای دكتر لقمان ادهم به سوئیس آمد «محمود اسفندیاری» بود، كه با «ثریا» همسر دوم شاه خویشاوندی داشت، و روی هم رفته مردی بود خونسرد ولی بسیار سختگیر. به زودی آثار اقدامات اسفندیاری – كه از قرار خیلی هم مورد توجه شاه قرار داشت – ظاهر شد. مثلاً او بدون توجه به آزادی كامل مطبوعات در سوئیس، علیه یكی از روزنامه‌های فكاهی كه شاه را حاكمی ستمگر لقب داده بود، به دادگاه شكایت كرد. و گرچه طبق رأی دادگاه – كه به مراتب از اشتباه سفیر مضحك‌تر بود – سردبیر روزنامه به دلیل نقض مقررات مربوط به خودداری مطبوعات از توهین به سران كشورها، مقصر شناخته شد، ولی برای مجازاتش پرداخت جریمه‌ای فقط به مبلغ 150 فرانك تعیین گردید. پشت پرده تخت طاووس، مینو صمیمی، ترجمه: دكتر حسین ابوترابیان، انتشارات اطلاعات، 1370 صص 115 تا 119 منبع : سایت موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی

علم نگران بود شاه یادداشت‌هایش را بخواند

گفت‌وگو با علینقی عالیخانی، ویراستار خاطرات علم آخرین جلد از یادداشت‌های اسدالله علم شاید از معمای ارتباط صمیمی و نزدیک او با شاه ایران چندان گره‌ای باز نکرده باشد اما به ابعاد دیگری از زندگی این دو در دربار پهلوی پرداخته که برای اهالی تاریخ و اندیشه می‌تواند نکات قابل فهمی داده باشد. این یادداشت‌ها بیش ازهر چیزی ساخت و توزیع قدرت درنظام پهلوی را بازتاب می‌دهد و نوع نگاه شاه و علم را نسبت به دیگر طبقات اجتماعی بازگو می‌سازد؛ طبقاتی چون روحانیون، روشنفکران، تکنوکرات‌ها و البته بخشی از سران و نمایندگان کشورهای دیگر که با شاه حشر و نشر داشته‌اند. از دریچه نگاه این دو مقام عالی نظام شاهنشاهی می‌توان ایران سال‌های دهه ۴۰ را با چشم‌انداز کلان و مقتدرانه‌تری نگریست. ایرانی که به تازگی از بحران‌هایی چون کودتای ۲۸ مرداد و سیطره قوام و مصدق و امینی بدر آمده، نسلی از مردان معمر و کلاسیک عصر قجری و رضاشاهی به حاشیه رفته و آرام آرام پایه‌های صنعت و اقتصاد خود را با رشد صعودی قیمت نفت و تکنوکرات‌های تازه از فرنگ برگشته تحکیم می‌بخشد. و از قضا، گفت‌وگو با علینقی عالیخانی، ویراستار کتاب یادداشت‌های علم در مقام وزیر اقتصاد و شاید جوان‌ترین وزیر آن سال‌ها، می‌تواند پاسخگوی بخشی از پرسش‌ها و ابهام‌ها باشد. علینقی عالیخانی در خلال گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی»، به چگونگی ارتباط خود با علم، اهمیت علم و خانواده او نزد شاه، نحوه گردآوری و تهیه یادداشت‌ها و روابط آن دو ـ شاه و علم ـ پرداخته و همچنین به برخی از کالبدشکافی‌ها درباره کتاب خاطرات علم اشاراتی دارد. اولین پرسشی که برای اهالی تاریخ ایران بسیار مهم است اینکه به چه علت کار حساس و بزرگ ویراستاری خاطرات علم را به شما سپردند. به نظر، ویراستاری و تایید صحت و سقم یادداشت‌های بالا‌ترین مقام دربار برای اهل تاریخ و سیاست کمی ملاحظه‌برانگیز است. در پایان سال ۱۳۴۱ وقتی کابینه دوم آقای علم تشکیل شد من وزیر اقتصاد شدم. بنابراین در سال ۴۲ وقتی از نخست‌وزیری برکنار شد، ارتباط ما عمیق‌تر هم شد. وی سپس رئیس دانشگاه پهلوی شیراز شد و من نیز گاهی برای ملاقات با او به شیراز می‌رفتم. این بود که به تدریج خیلی به یکدیگر نزدیک شدیم و حتی زمانی که من از دولت خارج شدم این دوستی و نزدیکی ادامه پیدا کرد. بنابراین من جزء دوستان نزدیک علم به حساب می‌آمدم. من حتی می‌دانستم که علم یادداشت‌های روزانه‌ای هم نوشته‌ اما هیچ وقت در این مورد اشاره‌ای به خانواده علم نکردم. آن‌ها خودشان بعد‌ها با من تماس گرفتند و گفتند که چند تن از دوستان دیگر علم تماس گرفته‌اند و خواهان چاپ یادداشت‌های وی بوده‌اند، اما ما می‌دانستیم تنها کسی که از یادداشت‌ها باخبر بوده اما حرفی نزده شما بودید و بعلاوه علم به شما بیشتر از سایرین اعتماد داشته است. بنابراین از شما می‌خواهیم این کار را انجام دهید. به خصوص همسر علم گفت که ممکن است در این کتاب مطالبی وجود داشته باشد که مرا رنج دهد اما من مخالفتی ندارم هر چه را که لازم می‌دانید انجام دهید و منتشر کنید. به این ترتیب کار را شروع کردم. البته تفاوت سنی شما با آقای علم کمی به این شبهه دامن زده است. مخصوصا شرایط رشد شما هم با ایشان متفاوت بود. تفاوت سنی من با ایشان به نسبت دنیای امروز خیلی هم زیاد نبود. علم ۱۱ سال از من بزرگتر بود. این اختلاف سن در جهان امروز خیلی زیاد نبود. اساساً معرفی شما به وزارت اقتصاد از طرف آقای علم صورت گرفته بود، درست است؟ خیر، من علم را آن زمان نمی‌شناختم. من در شرکت نفت مشغول به کار بودم و اولین بار علم را در کنفرانس شرکت‌های نفت کشورهای آسیایی ملاقات کردم. من مسئول برگزاری این کنفرانس بودم. کنفرانس را آقای نخست‌وزیر افتتاح می‌کرد بنابراین در روزی که مقرر شده بود ایشان آمدند و یک ملاقات تشریفاتی و کوتاه داشتیم و پس از سلام و دست دادن، ایشان رفتند. من علم را نمی‌شناختم و در آن مراسم هم جهانگیر تفضلی بود که او را به من معرفی کرد. آقای تفضلی چه ارتباط و وابستگی با شما داشت؟ جهانگیر تفضلی در پایان دوره تحصیلی من در پاریس، سفیر ایران در اروپای غربی برای سرپرستی دانشجویان شد. او به تمام کشور‌ها سفر می‌کرد اما محل کارش در پاریس بود. روزی با من تماس گرفت و من را برای صرف ناهار دعوت کرد و در آن دیدار روشن شد که تمام دوستان سیاسی من را در ایران می‌شناسد. از همه نام برد. از بین آن دوستان چه کسی یادتان مانده است؟ داریوش همایون که شخصیت بسیار برجسته‌ای بود. در آن دیدار در مورد دوستان صحبت کردیم. دو ماه بعد مجدداً من و دو نفر از دانشجویان پاریس که هر کدام در رشته خود موفق بودند دعوت شدیم. یکی سنگی بود که در مدرسه هنرهای زیبای پاریس درس می‌خواند و جایزه مهمی را برنده شده بود و دیگری علی‌اصغر خوشنویس که انترن بیمارستان پاریس بود. جهانگیر تفضلی تحقیق کرده و متوجه شده بود که ما سه نفر دوستان صمیمی هستیم و هر سه ما را دعوت کرده بود. در آن جلسه با هم صحبت کردیم و روابط به گونه‌ای تنظیم شد که اگر به ایران بازگشتیم باز هم یکدیگر را ببینیم و همان‌طور هم شد. چند سال بعد از اینکه به ایران بازگشتم تفضلی برای شام من را دعوت کرد و دیدم که در آنجا علاوه بر آن دو نفر قبلی، تعداد دیگری از دوستان من نیز دعوت شده‌اند و به این ترتیب من با تفضلی دیدارهای مرتبی داشتم، به نحوی که هر چند هفته یکدیگر را می‌دیدیم. نقطه اتصال شما با اسدالله علم از دل همین رابطه بیرون آمد؟ کاملا، من در آن زمان در شرکت ملی نفت کار می‌کردم و شب‌ها زود می‌خوابیدم. شبی جهانگیر تفضلی نسبتا دیروقت با من تماس گرفتند و به صورت مرموزی صحبت می‌کردند. در آن مکالمه به من گفتند که فردا صبح ساعت ۷ آقای علم می‌خواهند شما را در منزل خودشان ببینند. من بسیار تعجب کردم و گفتم من نشانی منزل آقای علم را نمی‌دانم. آقای تفضلی گفتند ایرادی ندارد به منزل من بیایید از اینجا به اتفاق هم می‌رویم. من‌‌ همان لحظه متوجه شدم که اتفاقاتی در حال وقوع است. چون در‌‌ همان روز یکی از دوستان با من تماس گرفت و پرسید شنیده‌اید که دولت استعفا داده است؟ من البته این خبر را تا آن زمان نشنیده بودم. از ایشان پرسیدم چرا نخست‌وزیر استعفا داده‌اند؟ گفت، قصد دارند چند وزیر را عوض کنند. تصور من این بود که تغییر و تعویض وزیران بی‌فایده است. چون چند نفر دیگر شبیه به خود را می‌آورند. اما نمی‌دانستم که ایشان پیشنهادی برای من دارند. صبح زود به منزل آقای تفضلی رفتم و از آنجا به منزل آقای علم رفتیم. در منزل آقای علم بود که به من پیشنهاد وزارت اقتصاد شد. از این پیشنهاد بسیار تعجب کردم. چرا برای شما تعجب‌آور بود؟ گمان نمی‌کردید که به چنین جایگاهی برسید؟ نه، چون هنوز خیلی شناخته شده نبودم. چطور این پیشنهاد به شما داده شد؟ من خودم علت را تعریف‌های آقای تفضلی می‌دانستم. تصور کردم شاید برنامه‌ای از پیش تعیین شده دارند و شخصی را می‌خواهند که کار‌ها را انجام دهد و پس از مدتی او را نیز تغییر دهند و احتمالا برنامه آن‌ها مقبول عام نیست. از آن‌ها پرسیدم که آیا برنامه‌ای دارید؟ پاسخ دادند که برنامه‌ای نداریم، ما می‌خواهیم روی شما حساب کنیم تا شما به ما بگویید چه کنیم. برای قبول دو شرط داشتم، اول اینکه هر شخصی را که خود تشخیص دهم در وزارتخانه جذب کنم و برعکس آن نیز بتوانم کسی را که مفید فایده نمی‌دانم اخراج کنم. دوم برای اجرای برنامه‌های خود اختیار داشته باشم و برنامه‌ها و دستورات از پیش تعیین شده در دستور کار من قرار نگیرد. هر دو شرط من پذیرفته شد و گفتند در اجرای برنامه‌ها و تغییر نفرات اختیار تام دارید. به این ترتیب در شرایطی که بسیار گرفتار بودم، وزیر اقتصاد شدم. پیش از این پیشنهاد در شرکت نفت به چه کاری مشغول بودید؟ من در حال تشکیل کنفرانسی در شرکت نفت بودم و قرار بود برای دبیران دبیرستان‌های تهران در مورد تاریخ صنعت نفت صحبت کنم. اما با شرایط جدید این امکان دیگر وجود نداشت و در نتیجه از غلامرضا نیک‌پی که در آن زمان او هم در شرکت نفت کار می‌کرد خواستم تا به جای من سخنرانی کنند. تمام اطلاعات را در اختیار ایشان گذاشتم، ضمن اینکه خود ایشان تسلط و تبحر زیادی بر تاریخچه و مسائل نفتی داشتند و در ‌‌نهایت این کار توسط وی انجام شد. یکی از نکاتی که در ابتدای کتاب محرز است نقش آقای صادق عظیمی است که گویا یادداشت‌های علم نزد ایشان قرار داشت. عظیمی معتمد علم بود؟ پدر آقای عظیمی معاون وزارت خارجه در زمان رضاشاه بود و همچنین از دوستان بسیار نزدیک امیر شوکت‌الملک پدر آقای علم بودند. این دو بسیار به هم نزدیک بودند و روابط خانوادگی بسیار صمیمی داشتند و پسران آن‌ها نیز با هم دوستی‌های صمیمی داشتند. به طوری که علم بار‌ها به من گفته بود نزدیکترین کسی که به خودم داشته و دارم صادق عظیمی است. صادق عظیمی در دوره پهلوی چه مسئولیتی داشت؟ ایشان در یکی از وزارتخانه‌ها مشغول به کار بود که پس از مدتی از علم خواست به او ترفیع دهد و به عنوان مشاور امور کار در سازمان بین‌المللی کار در ژنو مشغول شود که این ارتقاء صورت گرفت و او به عنوان نماینده ایران در سازمان بین‌المللی کار در ژنو مشغول به کار شد. علم یادداشت‌های خود را با فرستاده‌هایی که از ایران به ژنو می‌رفتند به عظیمی می‌داد و هیچ کس جز عظیمی اطلاع نداشت بسته‌هایی که علم می‌فرستد حاوی چه مستنداتی است. علم از عظیمی خواسته بود تا یادداشت‌هایش را در صندوقی نگهداری کند. به این ترتیب یادداشت‌ها در ژنو جمع می‌شد. من نیز در آغاز به ژنو رفتم، با آقای عظیمی تماس گرفتم و یادداشت‌ها را کم کم از صندوق خارج کردیم چرا که تعداد آن‌ها بسیار زیاد بود. این کار در دو مرحله انجام شد. مرحله اول ۲۴ ساعت در ژنو بودم و مشغول عکسبرداری از یادداشت‌ها شدم و سپس به لندن بازگشتم اما چون یادداشت‌ها بسیار زیاد بودند، تعداد کمی از آن‌ها عکسبرداری شد. در مرحله دوم قرار بر این شد که چند روز در ژنو بمانم تا تعداد بیشتری عکسبرداری شود. درون این پرونده‌ها چیزهای دیگری نیز وجود داشت مثلاً مجلات و روزنامه‌هایی که شرحی از آن دوران بود و در نتیجه عکسبرداری از همه آن‌ها بسیار وقت‌گیر بود. در مرحله دوم خواهر‌زاده علم آقای پرویز خزیمه علم که از دوستان بسیار خوب من هستند مرا همراهی کردند و ما سه روز تمام کار کردیم و مشغول عکسبرداری شدیم. به این ‌ترتیب مطالب را جمع کردیم و به لندن بردیم. در آنجا متوجه شدم که قسمت‌های آخر یادداشت‌های علم نیست. در تماس با آقای عظیمی گفتم که قسمت آخر یادداشت‌ها نیست و او گفت پرونده آخر در منزل من است، هر زمان به ژنو آمدید آن را به شما خواهم داد و به این ترتیب من کار را آغاز کردم. ضمن کار مجدداً متوجه شدم که یادداشت‌ها قسمت‌های دیگری هم دارند که در این پرونده‌ها نیست. در مقدمه نیز نوشتم که طبیعی نیست کسی که قصد نوشتن دارد، خاطرات روزانه خود را در چهار سطر بنویسد مثلاً اینکه من از ژنو برگشتم نزد مادرم رفتم و دست او را بوسیدم، زیرا شخص در ابتدا که شروع به نوشتن می‌کند می‌خواهد حرف‌های بسیاری بزند. دلیل دیگر، تاریخ نوشته‌ها بود. اولی از سال ۴۶ شروع می‌شود در صورتی که پیش از این تاریخ، علم در منزل خود بخشی از یادداشت‌ها را چندین بار خوانده بود که آن‌ها در دفترچه بود و نه در کاغذهای جداگانه‌ای که من دیده بودم. بنابراین مطمئن بودم که چند دفترچه دیگر نیز وجود داشته که علم بعضی از آن‌ها را برای من خوانده بود. به همین دلیل در مقدمه جلد اول توضیح داده‌ام که می‌دانم این یادداشت‌ها قسمت اولی دارد و من در جستجوی آن‌ها هستم. چطور پیدا شد؟ پس از چند سال متوجه شدم که قسمت نخست این یادداشت‌ها نزد دختر بزرگ علم ـ رودابه ـ است و علم برای او توضیح داده بود که قسمت‌های بعدی این یادداشت‌ها در ژنو است و این پرونده‌ها دست شما باقی بماند و زمانی چاپ شود که نه شاه و نه من زنده نباشیم. سپس این یادداشت‌ها به دست من رسید. اما چاپ شروع شده بود که در نتیجه من قسمت اول را در جلد هفتم به چاپ رساندم، در واقع جلد هفتم ابتدای یادداشت‌های علم بود که آخر از همه به دست من رسید. آیا از دست‌نوشته‌های علم چیز دیگری هم باقی مانده، چون گفته شده یادداشت‌ها پنج هزار برگ هستند. از این تعداد چه اندازه چاپ و چه اندازه باقی مانده است؟ خیر این‌طور نیست. تمام نوشته‌های علم چاپ شده‌اند. منتها در جلد اول توضیح دادم که چند سطر و نام چند شخص که زنده هستند را حذف کرده‌ام تا پیامدی متوجه آن‌ها نشود. همین‌طور چند سطر که صحبت‌هایی از زندگی خصوصی او بوده نیز حذف شد. علیرغم اینکه همسر علم از من خواستند که حتی اگر در مورد ایشان مطلبی وجود دارد حذف نکنم. شما به همین ترتیب عمل کردید؟ بله من هم سعی کردم بدون پرده‌پوشی مطالب را بیان کنم. در مجموع چه مقدار اطلاعات حذف شده است؟ اگر تمام حذفیات را جمع کنیم نصف یک صفحه نخواهد شد. بیشتر هم اسم اشخاص بود که به جای اسم نقطه‌‌چین گذاشتم تا مشکلی برای آن‌ها پیش نیاید. اسامی افراد تا زمانی که زنده هستند مخفی خواهد ماند و پس از فوت نام آن‌ها منتشر خواهد شد؟ افرادی که نام آن‌ها برده شده زنده بودند و بعلاوه نام آن‌ها تاثیری در ثبت داده‌های تاریخ ایجاد نمی‌کند، علیرغم اینکه ممکن است در زندگی آن‌ها اختلالاتی پیش آورد، مثلاً نام افرادی که علم با آن‌ها به گردش می‌رفت. نام این افراد تاثیری در تاریخ ندارد و من هم نام آن‌ها را نیاوردم. فقط همین افراد و خانم‌ها بودند که نام آن‌ها حذف شد. شاید روی هم رفته نیم صفحه هم نشود. در جلدهای آخر اسم کسی را که فوت کرده بود، می‌نوشتم چرا که دلیلی برای حذف آن‌ها وجود نداشت. به همین خاطر در جلدهای مختلف موارد گوناگون می‌بینید. اما هنگامی که جلد اول در تهران چاپ شد یک صفحه و نیم کامل حذفیات داشت که مربوط می‌شد به فرد مشهوری که در سال ۴۲ دستگیر شد و در زندان از علم دو چیز درخواست کرد، یکی عرق و دیگری تریاک که علم نیز موافقت کرد و آن‌ها را در اختیار وی گذاشت. این موارد در تهران حذف شد. من با این موضوع مشکلی ندارم اما باید پذیرفت که این مشخصات فرد بوده است. در جلدهای دیگر نیز آن‌طور که به خاطر دارم دو جا حذفیاتی وجود دارد. اما در ‌‌نهایت بیشتر مطالب دست‌نخورده باقی ماند. چه ملاحظاتی وجود داشت که جلد اول خاطرات علم، آخر به چاپ رسید؟ قسمت نهایی یادداشت‌ها حدود ۳ سال پیش پیدا شدند، زمانی که جلد ششم زیر چاپ بود. بنابراین من نمی‌توانستم منتظر شوم و بعلاوه کسی به من نگفته بود که یادداشت‌ها کجا هستند. دختر علم نیز از وجود یادداشت‌ها بی‌خبر بود، پس از جابجایی منزل متوجه می‌شود که صندوقچه‌ای از سال‌های قبل وجود دارد که آن را باز نکرده، پس از اینکه صندوق را باز می‌کند متوجه می‌شود که خاطرات و یادداشت‌ها در آن هستند، بلافاصله با پسر عمه علم، پرویز خزیمه علم تماس می‌گیرد و ترتیبی می‌دهد تا یادداشت‌ها برای چاپ به دست من برسد. یکی از نکاتی که در خاطرات علم بارز است قضاوت‌های او در مورد محمد مصدق، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا است. به نظر شما این قضاوت‌ها تا چه اندازه حاصل اختلافات شخصی وی بود و چه اندازه بازتاب نظریاتی بود که در جامعه سیاسی آن روز‌ها مطرح می‌شد. آیا امکان تفکیک این مواضع با هم وجود دارد؟ مورد دکتر مصدق را خود علم برای من تعریف کردند، چون ایشان در دوران نخست‌وزیری از شاه انتقاد می‌کردند، علم از مصدق انتقاد می‌کند که آن حرف‌ها را گفته بود. اما می‌دانید که پدر علم از مصدق بسیار مراقبت می‌کرد و احترام بسیاری برای او قائل بود. در دورانی که دکتر مصدق به بیرجند رفته بود، برای او لوله‌کشی آب کردند تا آب تازه به مصدق برسد و حتی زمانی که مصدق در زندان بود شوکت‌الملک برای او از منزل غذا می‌فرستاد. آن‌ها یکدیگر را می‌شناختند و برای مصدق احترام قائل بودند. علم در ابتدا نسبت به مصدق هیچ گرایش منفی نداشت حتی زمانی که مصدق برای ماجرای ملی کردن نفت به مقر سازمان ملل در آمریکا رفته بود علم را ملاقات می‌کند و رفتار بسیار گرم و مهربانی با علم داشت. اما بعد از اینکه دکتر مصدق و علم به ایران باز می‌گردند و شروع به کار می‌کنند، مصدق نامه‌ای برای او می‌نویسد مبنی بر اینکه شنیده‌ام شروع به تحریکاتی علیه من کرده‌اید و با همکاری دربار علیه من فعالیت جدی دارید. بهتر است از این شهر به بیرجند بازگردید. علم شخصا این ماجرا را برای من تعریف کرد. بنابراین علم به بیرجند می‌رود و تا پیش از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در آنجا می‌ماند. پس از کودتا مجدداً به تهران باز می‌گردد و چون از نزدیکان شاه بود به سرعت در دربار جای گرفته و کارهایی به او محول می‌شود. نکته‌ای که در زمان خواندن کتاب متوجه شدم این بود که علم نظر واقعی خود را در مورد شاه در خاطراتش بیان نمی‌کند. در خاطرات او نوعی تملق نوشتاری وجود دارد، شاید بیم دارد که نوشته‌های او به دست ساواک یا دیگری برسد. چقدر این موضوع را تائید می‌کنید؟ مسلماً او ناچار بوده طوری بنویسد که اگر یادداشت‌ها به دست شاه افتاد ایرادی نگیرد یا کمتر ایراد بگیرد، ضمن آنکه قصد داشته حرف خود را بزند. به همین خاطر شما در خاطرات او می‌بینید که نوشته شاه نباید این کار را می‌کرد ولی در‌‌ همان صفحه می‌نویسد که من عقلم درست نمی‌رسد، حتماً شاه نکاتی را می‌داند و اطلاع دارد که من نمی‌دانم و بنابراین حق با اوست. سعی می‌کرده خود را تبرئه کند، این موارد نشان می‌دهد که او پیش‌بینی می‌کرده ممکن است این یادداشت‌ها به دست شاه برسد. هنری پرکت که در دهه ۷۰ میلادی کارمند سفارت آمریکا در تهران بود، بر این اعتقاد است که علم و شاه روابط خوبی داشتند اما شاه در بعضی موارد حرف علم را نمی‌پذیرفت از جمله سیستم تک حزبی یا دو حزبی، روابط نظامی یا جاسوسی، قیمتگذاری نفت، برنامه‌های اقتصادی و سایر موارد. اما علم در خاطرات خود به آن‌ها اشاره‌ای نمی‌کند و شاه نیز چیزی از او نمی‌پرسد. به نظر شما چرا آن‌ها وارد این مقولات نمی‌شوند؟ من پرکت را سال گذشته در آمریکا ملاقات کرده‌ام، او در واشنگتن زندگی می‌کند. چند سال پیش با هم آشنا شدیم، قرار بود با یکدیگر ملاقات داشته باشیم اما هیچ کدام همدیگر را پیدا نکردیم. او در مورد مسائل ایران بسیار آگاه است. بس جنابعالی تحلیل ایشان را تایید می‌کنید؟ نه این‌طور نیست، شاه و علم با هم در این موارد صحبت می‌کردند و در یادداشتی از علم به خاطر دارم که شاه گاهی اوقات برخی از کارهای نفتی را به علم می‌سپرد تا به اطلاع سفرای آمریکا و انگلیس برساند. علم در کارهای نفتی همکاری داشت. در جایی از کتاب آمده که علم با شاه در حال صحبت راجع به مسائل نفتی بودند که چه چیزی به سفرا بگویند و در‌‌ همان حین دکتر منوچهر اقبال، مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران وارد هواپیما می‌شود و در کنار شاه می‌نشیند. علم ساکت می‌شود و شاه در مورد مسائل دیگری صحبت می‌کند. در‌‌ همان جا علم متعجب می‌شود که این از عجایب دنیاست که مسائل نفتی باید در برابر رئیس شرکت نفت کشور محرمانه باشد و بعد اشاره می‌کند که شاه اعتقاد داشت هر چه این‌ها ذلیل‌تر باشند، بهتر است. بنابراین شاه تا جایی که صلاح می‌دانست علم را در جریان مسائل نفتی قرار می‌داد و همچنین اگر حرفی داشت که به سفرای روس، انگلیس و آمریکا انتقال دهد از طریق علم آن‌ها را در جریان می‌گذاشت. پرکت در انتهای مقاله خود جمله‌ای دارد مبنی بر اینکه «علم می‌دانست توسعه کشور با حکومت سلطنتی همخوانی ندارد و امید داشت تا نشان دهد که اگرچه از موفقیت‌های حکومت حمایت می‌کند ولی از سیاست‌های رژیم خرسند نبود و به این ترتیب شهرت و اعتبار خود را در آینده حفظ کند. اواخر این خاطرات برای علم اضطرار بود و او مجبور بود تا بیشتر و بیشتر در محتوا صریح سخن بگوید.» شما تا چه اندازه با این نظر موافق هستید؟ این حرف خیلی اشتباه نیست. البته علم به سیستم پادشاهی اعتقاد داشت، بعلاوه معتقد بود که پادشاه تنها باید سلطنت کند و نه حکومت و باید به تدریج اجازه دهد که جامعه و دولت طبق قانون اساسی کار خود را انجام داده و قبول مسئولیت کنند. علم از این رویه شاه که می‌خواست همه کار‌ها را خودش انجام دهد و به صورت تعجب‌آوری حتی وارد جزئیات کار شود، بسیار انتقاد می‌کرد و مخالفت داشت. او این موارد را بیان می‌کرد و نگرانی او نیز از این جهت بود که یک نفر تمامی کارهای مملکت را بدست گرفته و احساس می‌کرد اگر سیستم به همین شکل ادامه پیدا کند عاقبت نامعلومی خواهد داشت. در صورتی که خیلی به رژیم شاهنشاهی معتقد بود اما بار‌ها گفت که این سیستم به این صورت نمی‌تواند دوام داشته باشد. این را نیز فراموش نکنید که در سال‌های دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۲ توسعه اجتماعی و اقتصادی ایران فوق‌العاده بود. تحولات اجتماعی بسیاری صورت گرفت، از جمله در حوزه زنان، گسترش آموزش در مملکت، توجه به مسائل روستایی و غیره. فراموش نکنید که در دهه ۱۹۷۰ سفیر ایران در دانمارک یک زن بود، خانم دولتشاهی. این موارد در ایران مورد توجه و پیشرفت بود. اما آن چیزی که به عقب می‌رفت جنبه‌های سیاسی کار‌ها بود. اینکه مردم در کارهای سیاسی مداخله داشته باشند و بتوانند به کار خود رسیدگی کنند، اما شاه در تمام جنبه‌ها دخالت داشت و در ‌‌نهایت به جایی رسید که همه شیرازه کشور از هم گسست. آقای عالیخانی اگر بخواهید به عنوان یک مقام ارشد دستگاه پهلوی و ناظر بیرونی روابط بین شاه و علم را تشریح کنید چه خصوصیاتی را در این رابطه می‌بینید؟ شاه و علم هر دو دوستان دوران جوانی بودند. این رابطه به نحوی بود که رضاشاه حتی دستور داد دختران علم باید با چه کسانی ازدواج کنند و برای آن‌ها همسرانی انتخاب کرد. از نظر او یکی باید همسر پسر قوام شیرازی شود. دیگری باید زن پسر نفیسی دربار شود. او قصد داشت تا اشخاصی که جامعه اقماری تازه را تشکیل می‌دهند آن‌ها باشند و همین افراد جایگزین طبقه برگزیده دوره قاجار باشند. بنابراین از آن زمان آن‌ها با هم دوست بودند و دوستی آن‌ها صمیمی‌تر شد. علم خارج از دوستی بر حسب سیستم ایلیاتی خود نیز مورد توجه بود، چون پدر و خانواده او از بیرجند تا سیستان و بلوچستان نفوذ داشتند. بنابراین علم خود را پایین‌تر از شاه نمی‌دید. علم قبول داشت که او پادشاه مملکت است اما خود و خانواده‌اش را کمتر از شاه نمی‌دانست حتی بسیار افتخار می‌کرد که اجداد او از زمان ورود اعراب در بیرجند حضور داشتند، سپس به سمت فارس رفتند و بعد‌ها به خراسان بازگشتند و در آنجا زندگی کرده‌اند و اجداد او برای هزار سال حاکم مردم آن منطقه بودند. بنابراین اصلا خود را پایین‌تر نمی‌دانست. به این صورت خود را وفادار و ملزم به همکاری با شاه می‌دانست.سه شنبه 30 ارديبهشت 1393 منبع: تاریخ ایرانی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

یوم ‏اللّه هفده شهریور

یوم ‏اللّه هفده شهریور یوم‏ اللّه هفده شهریور، از نمادهای مقاومت، شجاعت و ایستادگی ایرانیان در حکومت پهلوی است. روزی که به تعبیر رهبرکبیر انقلاب، روز خداست. از سوی دیگر، جمعه سیاه، گزارشگر جنایت‏های شاهنشاهی و اعمال ضداسلامی و غیرانسانی رژیم پهلوی است که با عنوان آزادی و استقلال کشور، در مسیر حذف دین از جامعه دینی می‏کوشید. نستوه چونان کوه در نخستین ساعت‏های صبح جمعه هفدهم شهریور، ده‏ها هزارنفر به سوی میدان ژاله که از آن روز میدان شهدا نام گرفت، سرازیر شدند و در کمتر از دو ساعت، میدان و خیابان‏های اطراف لبریز از جمعیت شد؛ جمعیتی که آمده بودند تا آخرین تپش‏های قلب خویش را ایثار کنند و چنین بود که یوم‏اللّه هفده شهریور شکل گرفت. آرام و لبریز از عشق و هم‏دلی، موجی به پاکی چشمه‏ساران راه افتاد. هر قطره‏اش به شفافیت اشک، به طراوت لبخند، ولی استوار و پرتوان چون کوه بود. در آن روز، دژخیمان آمده بودند تا به هر قیمت، قیام اسلامی و فراگیر ملت مسلمان را فرو نشانند. پس بی‏خبر و بی‏امان و از همه سو تیراندازی کردند، نه به قصد پراکندن و ترساندن، که به قصد کشتن شلیک می‏شد. در آن روز، کشتاری انجام شد که همه دنیا را تکان داد و پایه‏های سلطنت را لرزاند. جمعه سیاه هفده شهریور، روزی از شمار روزهای دیگرسال بود، ولی در آستانه انقلاب اسلامی، با فاجعه‏ای که به دست نیروهای نظامی رژیم شاه پدید آمد، به عنوان لکه ننگی در عملکرد رژیم پهلوی ماندگار شد. این حادثه چنان دهشتناک بود که بیگانگان هم آن را «جمعه سیاه» دانستند. یکی از نویسندگان غربی درباره این روز می‏نویسد: «گزارش‏های فاجعه با هم فرق دارند. لیکن مسلماً کشمکش و هنگامه بین انبوه مردم و نیروهای انتظامی روی داد و تظاهرکنندگان از پراکنده شدن امتناع کردند. سپس به دسته نظامی فرمان آتش داده شد. بیش از صد کشته و صدها زخمی شمرده شد و این روز به نام جمعه سیاه وارد تاریخ گردید». جمعه سیاه یا چراغ راه رژیم شاهنشاهی، یک سال پس از جشن‏های پنجاهمین سالگرد سلطنت پهلوی، در باتلاقی گرفتار آمد که دست و پا زدن در آن به نابودی‏اش انجامید. در یک سال پایانی حکومت طاغوتی، حوادثی روی داد که ملت را به جنبش و دگرگونی رهنمون و راهنمایان دینی را به تبیین جنایت‏های شاه بیش از گذشته مصمم ساخت. فردای فاجعه هفده شهریور، شهید محراب آیت‏الله صدوقی در پیامی به ملت مسلمان ایران، این حادثه را فجیع‏ترین جنایت تاریخ دانستند؛ فاجعه‏ای که تبلور جنایت‏های هیئت حاکمه نامشروع ایران بود. رهبران جامعه اسلامی پس از آنکه هفده شهریور به جمعه سیاه بدل شد، با تشریح حادثه، از این رویداد، چراغ راهی روشن کردند تا مسیر حرکت ملت را به سمت نابودی شاه و رژیم پهلوی نشان دهند. شعور و شعار از ویژگی‏های نهضت اسلامی، حضور مردمی بود که آگاهانه به دنبال بیان خواسته‏ های خود بودند. شعارهای ملت که در سراسر کشور از مضمون یکسانی برخوردار بود، نشان دهنده شعور و آگاهی انسان‏هایی است که برای خدا به پا خاسته بودند. خبرنگار روزنامه لوموند در گزارشی که پس از فاجعه هفده شهریور تهیه و منتشر کرد، تأکید می‏کند که تظاهرکنندگان توضیح می‏دادند هیچ چیز بدون امام خمینی رحمه‏الله قابل قبول نیست و در شعارهای خویش نیز بر این نکته تصریح می‏کردند که «یا مرگ یا خمینی» و «ایران کشور ماست، خمینی رهبر ماست.» هدف بعدی شعارها، شاه بود که افزون بر فریاد «مرگ بر شاه»، شعارهایی چون «پنجاه سال حکومت، پنجاه سال خیانت» سر داده می‏شد. قیام اسلامی و حکومت نظامی انقلاب اسلامی، حرکتی بود که از یک‏سو، پایان بخشیدن به حکومت طاغوتی و حاکمیت طاغوتیان را در پی داشت و از سوی دیگر، به جای‏گزینی حکومت دینی و نظامی مبتنی بر ارزش‏های مذهبی می‏اندیشید. در این میان، رژیم پهلوی که برای خاموش کردن شعله‏های قیام به هر وسیله‏ای دست می‏زد، به عنوان یکی از مهم‏ترین راه‏کارها، به برقراری حکومت نظامی روی آورد. در نخستین اطلاعیه فرماندار نظامی تهران که در سحرگاه هفده شهریور منتشر شد، آمده بود که به منظور ایجاد رفاه مردم و حفظ نظم، از ساعت شش صبح روز جمعه هفده شهریور مقررات حکومت نظامی برقرار می‏شود و هرگونه اجتماع بیش از دو نفر ممنوع است. شاه و جمعه سیاه حکومت شاهنشاهی، نظام نامشروعی بود که بیش از آنکه به منافع ملت بیندیشد، به خود می‏اندیشید. طبیعی است چنین حکومتی وقتی با اعتراض‏های فراگیر مردی روبه‏رو شود، متزلزل می‏گردد. چنین وضعیتی با آغاز جنبش انقلاب اسلامی، گریبان‏گیر رژیم پهلوی شده بود و حادثه هفده شهریور، بر سرعت فروپاشی آن افزود. بدیهی است در این میان، شاه قَدَر قدرت نیز چنان در سراشیبی سقوط قرار گیرد که حتی از دید خبرنگاران خارجی پنهان نماند. خبرنگار مجله اکونومیست در گزارش خود، شاه را این‏گونه توصیف می‏کند: «شاه مردی است با نقایص و نقاط ضعف بسیار. دو هفته تمام است که تخت سلطنت او به لرزه درآمده است». خود شاه یک هفته بعد از هفده شهریور، در مصاحبه با خبرنگار مجله نیوزویک گفته بود: «فکر می‏کنم هفته پیش در موقعیت سختی قرار داشتیم و سقوط، خیلی نزدیک بود. مردم، کوچک‏ترین توجهی به اخطارهای دولت نداشتند و این حقیقت را باید اعتراف کرد که آنها می‏توانستند هر چیزی را که بخواهند، به دست آورند». کج‏اندیشی رژیم حادثه هفده شهریور، در نخستین روز اعلام حکومت نظامی رخ داد و نه تنها بی‏ اعتباری نظامی‏ گری را روشن ساخت، بلکه نشان داد که ملت، به پا خاسته و دلاوری و نشاط، چهره ایران را گلگون کرده است. در این میان، برخی کارشناسان گویا ناچار بودند تا نفهمند چه شده است و ملت چه می‏خواهد. فردای جمعه سیاه، مجموعه‏ای با عنوان «گروه بررسی مسائل ایران» به اعلام برخی دیدگاه‏های خود پرداختند و با یک بررسی مثلاً واقع‏بینانه، نتایجی شگفت را کشف و نکاتی را تبیین کردند که برخی از آنها عبارت است از: دست داشتن عوامل بیگانه در حوادث اخیر، وجود فساد و تبعیض و تورّم در جامعه، لزوم بررسی و رفع علل نارضایی‏ها و جلب افکار عمومی و سرانجام پاک‏سازی محیط سیاسی و مبارزه جدی با عناصر فاسد. اینان گویا نمی‏خواستند این نکته را دریابند که ملت به تعبیر رهبر کبیر انقلاب، یک چیز داشت و آن ایمان بود؛ یک پشتوانه داشت و آن خدا بود؛ یک مقصد داشت و آن اسلام بود. آغاز انقلاب واقعی انقلاب اسلامی که با هدایت رهبران دینی آغاز شد، با حمایت مردم و جامعه اسلامی ادامه یافت. در خرداد سال 1341 پایه‏گذاری شد و در دی ماه سال 1356 اوج گرفت، ولی در شهریور سال 1357 به انقلاب اسلامی در ایران رسمیت بخشید. مشاور ارشد شورای امنیت ملی امریکا در این باره می‏نویسد: «واقعه میدان ژاله چنان خونین و مرگ‏بار بود که کشمکش‏های گذشته میان دولت و مخالفان را از یاد برد. این واقعه، پایان شورش‏های پراکنده و مقطعی و آغاز انقلاب واقعی بود». دولت امریکا، دشمن ایرانیان یکی از نتایج انقلاب اسلامی، قطع روابط میان ایران و امریکا بود. در حقیقت، از فردای کودتای سال 1332، از یک‏سو هیئت حاکمه ایران به صورت رسمی فرمان‏بردار امریکا شده بود و از طرف دیگر، ایالات‏متحده، به خود حق دخالت در تمامی ارکان حکومت ایران را می‏داد. به این ترتیب، کاملاً طبیعی است که شروع انقلاب اسلامی و اوج‏گیری آن، به نگرانی امریکا بینجامد. فردای حادثه خونین هفده شهریور، سخن‏گوی وزارت خارجه امریکا اعلام کرد: «بی‏تردید نظم باید در ایران مستقر شود. ما اعتقاد داریم که دولت ایران می‏تواند اوضاع را تحت کنترل درآورد.» وی چونان کبکی سر به زیر برف فرو برده و با نادیده گرفتن ستم رژیم پهلوی ادامه داد: «وزارت خارجه امریکا، هنوز دلیل روشنی برای بروز آشوب‏های اخیر در ایران در دست ندارد». از دید یک سلطنت‏ طلب حوادث گوناگون و اثرگذاری که در فاصله آغاز نهضت اسلامی تا پیروزی انقلاب پدید آمد، چنان فراوان و از نظر کیفی متنوع بود که نه تنها در میان مردم مؤثر بود و آنان را در ادامه راه تشویق می‏کرد، بلکه حامیان رژیم شاهنشاهی را نیز به اعتراف وادار کرده بود. در کتاب فراز و فرود دودمان پهلوی به قلم یکی از درباریان چنین آمده است: «نقطه عطف نهایی و رویداد سرنوشت‏ساز در جمعه سیاه به وقوع پیوست و این هنگامی بود که تظاهرکنندگان در میدان ژاله اجتماع کرده بودند. آنها شعار مرگ بر شاه می‏دادند و فریاد می‏زدند که در یک کشور اسلامی، سلطنت، نهادی بیهوده و غیرلازم است. آنها دستور مقام‏های حکومت نظامی را نادیده گرفتند و از پراکنده شدن خودداری کردند. واحدهای ارتش که در میدان حضور داشتند، به روی مردم تیراندازی کردند و شمار بزرگی از آنها به خاک افتادند». آغاز یک پایان خاندان پهلوی بیش از نیم قرن در ایران و بر ایرانی حکومت کردند، ولی از همان روز نخست نیز به علت سیاست‏های ضددینی و ارزش‏زدایی که داشتند، مورد تنفر جامعه دینی ایران قرار گرفتند. با این حال، حکومت آنها با زور سرنیزه و تبعید و تهدید ادامه یافت. آغاز نهضت اسلامی امام خمینی رحمت ‏الله ، نوید فروپاشی این نظام بود و حادثه هفده شهریور بر سرعت آن افزود. حتی کاخ‏نشینان نیز این مسئله را پذیرفته بودند. به گفته یکی از آنها»، شکی باقی نیست که حادثه میدان ژاله، خشن‏ترین و خونین‏ترین رویداد آن دوره بود و مهم‏ترین خطری نیز به شمار می‏رفت که تا آن زمان بقای رژیم را مورد تهدید قرار داده بود. آیت‏الله خمینی، مردم را در بخش دولتی و خصوصی به اعتصاب و دست کشیدن از کار دعوت کرد. از این هنگام به بعد بود که کارگران، کارمندان و بازاریان به تدریج به صف مخالفان پیوستند. مساجد به کانون‏های گردهمایی تبدیل گردید. تظاهرات، راه‏پیمایی‏ها و فعالیت‏های دیگر از سوی روحانیان برنامه‏ریزی می‏شد و تحت نظارت قرار می‏گرفت. در این هنگام دیگر چپ و راست و نیروهای میانه‏رو همه زیر لوای آیت‏الله خمینی حرکت می‏کردند». شاهپور بختیار و هفده شهریور جنبش اسلامی ملت ایران در مسیر طولانی خود، حوادث گوناگون، رویدادهای متنوع و جلوه‏های ویژه‏ای از مواضع بزرگان دینی و غیردینی را مشاهده کرد. در این میان، تنها رهبران روحانی و علمای دین‏مدار بودند که در اعلام دیدگاه‏های اسلامی و مردمی، بی‏قرار و در پافشاری بر مواضع دینی استوار بودند. از نکته‏های شگفت تاریخ انقلاب، تغییر مواضع برخی عناصر سست‏ باور در همراهی با مردم و حمایت از رژیم منفور پهلوی است. برای مثال، شاهپور بختیار از کسانی بود که تا اواخر حکومت پهلوی، مدعی رهبری ملی و مبارزه با شاه بود. وی که هماره به عنوان یکی از رهبران جبهه ملی سخن می‏گفت، پس از فاجعه هفده شهریور، در مصاحبه با لوموند اعلام کرد: «به جایی رسیده‏ایم که دیگر بازگشت امکان ندارد. آشتی با این رژیم دیگر امکان‏پذیر نیست. آنهایی که تمایل به آشتی دارند، باید بدانند که با این حمام خون، دیگر آشتی امکان ندارد. رژیم توفیق خود برای از بین بردن شکاف با مخالفان را از دست داده است.» چهار ماه بعد، همین مبارز آشتی‏ناپذیر، نخست وزیری رژیم پهلوی را در آخرین روزهای حیاتش برعهده گرفت. از نگاه هفته‏ نامه گاردین بی‏ تردید، حادثه‏ای که در اواسط شهریورماه سال 1357 رخ داد، چنان غم‏انگیز و نامنتظره بود که بیگانگان نیز از توصیف آن بازماندند. خبرنگار هفته‏نامه گاردین در گزارش خود، به تشریح این حادثه پرداخته است. به نظر وی، فاجعه، درست در ساعت نه و بیست دقیقه روز جمعه در میدان ژاله اتفاق افتاد. سربازان به سوی جمعیتی در حدود پنج هزار نفر زن و مرد که به رژیم شاه معترض بودند، تیراندازی کردند. برای رژیم ایران این بخت بزرگی است که تظاهرکنندگان، مسلح نیستند. در آن روز هم تظاهرکنندگان بر روی آسفالت خیابان با آرامش بسیار نشسته بودند. این مجله در ادامه گزارش خود، این سخن را مطرح می‏کند که شاه دوباره به گلوله متوسل شد؛ چون راه دیگری نمی‏شناسد. منبع: سایت تبیان زنجان منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

آشنایی با ابوذر انقلاب اسلامی ، آیت الله طالقانی

آشنایی با ابوذر انقلاب اسلامی ، آیت الله طالقانی 1- خاندان و نياكان : سيدمحمود علايی طالقانی در سال 1329 ه ق )اسفند 1289 ه. ش) در روستای گِلِيَردِ طالقان، از خاندانی ريشه‏دار در علم و فقاهت، ديده به جهان گشود. وی پسر بزرگتر آيت‏اللّه‏ حاج سيدابوالحسن حسينی است كه اجدادش از اجلّه سادات گليرد است و سلسله نسبش با 36 نسل به امام محمّدباقر عليه‏السلام می‏رسد، و لذا سيدمحمود طالقانی چهلمين نسل اميرالمؤمنين امام علی‏بن ابی طالب عليه‏السلام است. آيت‏اللّه‏ حاج سيدابوالحسن فرزند سيدآقا در سال 1278 ه ق در گليرد طالقان متولد شد. تحصيلات ابتدايی و مقدماتی را در روستا فرا گرفت، و سپس در حوزه‏های علميه قزوين، تهران، اصفهان، سامرّا، كربلا و نجف نزد استادان بزرگ زمان تلمّذ كرد. در اصفهان نزد آشيخ محمّدحسين اصفهانی (برادر آقانجفی)، ده سال در سامرّا نزد ميرزای بزرگ شيرازی، هفت سال در كربلا نزد مجتهد بزرگ حاج سيداسماعيل صدر درس خواند و سپس به ايران بازگشته در تهران و طالقان اقامت گزيد. اين عالم بزرگ به هيچ وجه از وجوهات شرعيه استفاده نمی‏كرد، و برای امرار معاش از حرفه تعمير ساعت و مختصر درآمد املاك پدری بهره می‏برد. به تعبير امام خمينی (ره) «در رأس پرهيزگاران بود». مرحوم آقای سيدابوالحسن از علمای طرفدار مشروطه بود، و در دوران استبداد صغير محمّدعلی شاه به طالقان پناه برد و در آن جا با مشروطه خواهان ارتباط برقرار می‏كرد. و در زمان رضاشاه به اتفاق شهيد آيت‏اللّه‏ مدرس عليه ديكتاتوری و سياستهای ضد دينی و ضد ملّی او به مبارزه برخاست. بارها مورد تعقيب قرار گرفت. تا اينكه پس از تبعيد مدرس، سيدابوالحسن مدّتی در باغهای دهكده‏های اطراف تهران پنهان شد. وی جلسات مذهبی برای ارشاد غيرمسلمانان و منحرفان تشكيل می‏داد و در سال 1310 درگذشت و با وجود اينكه رضاشاه مراسم تشييع را منع كرده بود، مردم تهران اين ممنوعيت را شكستند و مراسم تشييع باشكوهی برای جنازه آن عالم بزرگ به عمل آوردند. 2- دوران تحصيل : سيدمحمود در پنج سالگی وارد مكتب‏خانه شد و در نزد ملا سيدتقی اورازانی قرآن را فرا گرفت. وی تا هفت سالگی خواندن و نوشتن را به طور كامل آموخت. سپس مقدمات را در تهران در نزد پدر خواند، و راهی قم گرديد و نخست در مدرسه رضويه و سپس در مدرسه فيضيه به تحصيل ادامه داد. در همان اوان تأسيس حوزه علميه قم سيدمحمود به حضور مؤسّس حوزه مرحوم آيت‏اللّه‏ شيخ عبدالكريم حائری يزدی معرفی شد، و در نزد آن بزرگوار و مدرّسان برجسته ديگری چون آيت‏اللّه‏ سيدمحمّدحجّت و آيت‏اللّه‏ سيدمحمدّ تقی خوانساری به فرا گرفتن علوم حوزوی پرداخت. علاقه به آشنا شدن با محيط علمی نجف، برای مدّتی او را به آن مركزی كشانيد. در آن جا از حوزه درس شيخ محمّدحسين غروی و آقاضياءالدين عراقی استفاده كرد، ولی چون روح تشنه تحول او را سيراب نساخت، بار ديگر به قم بازگشت و پس از دريافت اجازه اجتهاد از آيت‏اللّه‏ حائری، در سال 1318به تهران مراجعت كرد. 3- احياء فكر دينی با بازگشت به قرآن : سيّد محمود طالقانی طلبه جوان و پرشور در كودكی و جوانی شاهد مبارزات پدر و شهيد آيت‏اللّه‏ مدرّس و ديگر علمای بيدار عليه رضاخان بوده است و به گفته خودش : « از آن روزی كه اين جانب در اين اجتماع چشم گشودم، مردم اين سرزمين را زير تازيانه و چكمه خودخواهان ديدم، هر شامگاهان در خانه منتظر خبری بوديم كه امروز چه حوادث تازه‏ای رخ داده و كی دستگير يا تبعيد يا كشته شده؟ و چه تصميمی درباره مردم گرفته‏اند؟ پدرم كه از علمای سرشناس و مجاهد بود، هر روز صبح كه از خانه بيرون می‏رفت، ما اطفال خردسال و مادر بيچاره‏مان تا مراجعتش در هراس و اضطراب به سر می‏برديم. آن روزهای خردسالی را با اين مناظر و خوف و هراس و فشار و ناراحتی به سر بردم. آن دوره‏ای كه در قم سرگرم تحصيل بودم، روزهايی بود كه مردم اين كشور سخت دچار فشار استبداد بودند، مردم از وحشت از يكديگر می‏رميدند، جان و مال و ناموس مردم تا عمامه اهل علم و روسری زنان مورد غارت و حمله مأمورين استبداد بود. اين وضع چنان بر روح و اعصابم فشار می‏آورد كه اثر آن، دردها و بيماريهايی است كه تا پايان عمر باقی خواهد بود. در آن روزها با خود می‏انديشيدم كه اين بحثهای دقيق در فروع و احكام مگر برای عمل و سعادت فرد و اجتماع نيست؟... اين روش و تضاد جمعی از پيشوايان دينی، اين محيط تاريك، اين تأثّرات روحی، قهرا به مطالعه و دقت يشتردر آيات قرآن حكيم و كتاب شريف نهج‏البلاغه و تاريخ و سيره پيامبر اكرم و ائمه هدی عليهم‏السلام وادارم كرد. برخورد با بعضی از اساتيد و علمای بزرگ دستگيرم شد، كم‏كم خود را در محيط روشنی ديدم و به ريشه‏های دين آشنا شدم و قلبم مطمئن گرديد و هدف و مقصد را از نظر وظيفه اجتماعی تشخيص دادم، و تا توانستم به توفيق خداوند از ديگران دستگيری كردم» با اين مشاهدات و تجربيات و مطالعات در اجتماع و حوزه، چاره درد را بازگشت به قرآن و نهج‏البلاغه می‏بيند و خود در اين راه پيشقدم می‏گردد. در همين ميان عده‏ای از جوانان از او می‏خواهند كه جلسات تفسيری برای آنان برقرار كند، او هم می‏پذيرد و اين جلسات از سال 1318 به طور مخفيانه در خانه‏ها تشكيل می‏گردد. ايشان آثار تازيانه‏های استبداد و استعمار را نه تنها بر پشت و بازوی توده ملّت می‏بيند كه وقتی به ديدن استادش مرحوم آيت‏اللّه‏ شيخ محمدّتقی بافقی يزدی، تبعيدی رضاخان در آستانه حضرت عبدالعظيم می‏رود آن استاد هم به جای تازيانه‏های رضاخانی را بر پشت و بازوهايش به او نشان می‏دهد و به او كه طلبه‏ای جوان اما مبارز است می‏گويد : « به طلاّب بگو بينديشيد! به فكر آينده باشيد! در چنگال رضاخان بايد مكتب را حفظ كرد» او ملاحظه می‏كند كه نه تنها دشمنان قديم و جديد اسلام، با قرآن به مبارزه برخاسته‏اند و به هر دسيسه‏ای دست می‏زنند، كه آن را از صحنه زندگی مسلمين بركنار كنند، بلكه دوستان خودی و مؤمنان مسلمان نيز بر اثر مرور زمان عادت كرده‏اند كه بدون قرآن زيست كنند، و او از اين وضع رنج می‏برد : « اين كتاب هدايت كه چون نيم قرن اوّل اسلام، بايد بر همه شؤون نفسانی و اخلاقی و قضاوت و حكومت حاكم باشد، يكسره از زندگی بركنار شده و در هيچ شأنی دخالت ندارد، دنيای اسلام كه با رهبری اين كتاب روزی پيشرو و رهبر بود، امروز دنباله‏رو شده، كتابی كه سند دين و حاكم بر همه امور بوده مانند آثار عتيقه و كتاب ورد تنها جنبه تقديس و تبرّك يافته و از سرحد زندگی و حيات عمومی بركنار شده و در سرحد عالم اموات و تشريفات آمرزش قرار گرفته و آهنگ آن اعلام مرگ است.» آيت‏اللّه‏ طالقانی جلسات تفسيرقرآن رابه صحنه زندگی بازگردانيد تا قرآن راهنمای عمل درتمام شؤون زندگی باشد، لذا وقتی در سال 1318 در تهران می‏بيند كه يكی ازمأموران رضاخانی می‏خواهد چادر از سر زنی بردارد، موسی‏وار در شب فرعونيان به دفاع از آن با مأمور رضاخانی گلاويز می‏شود در نتيجه اورا به اتهام «اهانت به مقامات عاليه مملكت» بازداشت می‏كنند و مدّتی در زندان به سر می‏برد. 4- كانون اسلام و مجله دانش‏آموز : بعد از سقوط رضاخان در شهريور 1320، كانون اسلام را برای نشر معارف قرآن و سنّت تأسيس می‏كند و سلسله سخنرانهائی در جهت ارشاد مردم به اسلام و قرآن ترتيب می‏دهد و مجله‏ای به نام «دانش‏آموز» از طرف اين كانون منتشر می‏گردد. در همين سالها است كه آيت‏اللّه‏ طالقانی، پس از تأسيس شدن انجمن اسلامی دانشجويان، در دانشگاه تهران، انجمن اسلامی مهندسين، و تشكيل فدائيان اسلام به وسيله شهيد سيدمجتبی نواب صفوی، از سخنرانان و فعّالان و همكاران صديق و وفادار آنان می‏گردد و تا آخر عمر در اين مسير به حركت نوين اسلامی خود ادامه می‏دهد. 5- واقعه آذربايجان : تجزيه آذربايجان، پس از پايان جنگ جهانی دوّم، و اعلام جمهوری كمونيستی، به قصد پيوستن به اتحاد جماهير شوروی، بار ديگر همه طبقات و قشرهای مردم ايران را عليه بيگانه متحد كرد. با اينكه ارتش ايران در آن روز يك نيروی مردمی و مستقل نبود، ليكن از آن جا كه بدنه اين ارتش فرزندان مسلمان ايران و علاقمند به وطن بودند، اتحاديه مسلمين و روحانيت تهران، آيت‏اللّه‏ طالقانی را به نمايندگی خود به همراه ارتش به آذربايجان اعزام می‏كند تا هم سربازان را برای جنگ آزادی‏بخش تشجيع، و هم با نظارت دقيق بر كار ارتش گزارشی برای روحانيت فراهم كند كه اين وظيفه را به خوبی انجام می‏دهد. 6- مبارزات مكتبی و سياسی : وی هرگز از تلاش در راه هدف باز نايستاد و هر روز سريعتر و كاملتر از پيش در اين راه قدم برمی‏داشت و به همين مناسبت به حق «مبارز نستوه» لقب گرفت و امام امّت درباره‏اش گفت : « آقای طالقانی يك عمر در جهاد و روشنگری و ارشاد گذراند. او يك شخصيتی بود كه از حبسی به حبس و از رنجی به رنج ديگرد رفت‏وآمد بود و هيچگاه در جهاد بزرگ خود سستی و سردی نداشت. » او عمر پربارش را در قرآن و نهج‏البلاغه گذرانيد و معتقد بود كه تنها با اِحيای افكار دينی اصيل و از سرچشمه‏های زلال كتاب و سنّت است كه می‏توان گَردِ غفلت قرون را از روی امّت اسلام زُدود و بار يگر حيات و حركت بدو داد. لذا به ترجمه نهج‏البلاغه همّت گماشت و تصميم داشت با همكاری آيت‏اللّه‏ ميرزا خليل كمره‏ای (كه از جمله استادانش بود و به همين مناسبت هميشه به ديده احترام در او نظر ی‏كرد) طرح تفسير و ترجمه يك نهج‏البلاغه موضوعی را بريزد، اما آوخ كه از برنامه خاصّ خود تنها 81 خطبه نخست نهج‏البلاغه را (در سال 1325) ترجمه می‏كند، و از برنامه مشترك نيز يكی دو جزو (در سال 1324) بيشتر منتشر نگرديد. در مقدمه ترجمه نهج‏البلاغه می‏نويسد : « اين كتاب، پس از قرآن مدرك بزرگ اسلامی است ؛ معارف دين، پس از قرآن، از آن بايد گرفته شود، و اختلاف مذهبی و مسلكی مسلمانان به وسيله اين كتاب بايد حل شود، پس بايد چنان ترجمه شود كه اعتبار آن از دست نرود... اين ترجمه فقط برای آشنايی اوّلی عموم فارسی‏زبانان است با نهج‏البلاغه تا به ياری خداوند شرح و تفسيری كه با فكر توانای علاّمه روحانی حضرت آقای كمره‏ای متدرجا طبع و نشر شده و می‏شود، آشنايی كاملتر به حقايق آن حاصل شود» 7- در نهضت ملّی ايران : استعمار بريتانيا از دوران حكومت ناتوان و سرسپرده قاجار، در رقابت با امپراتوری روسيه، ايران را، به شيوه‏های مختلف به خود وابسته كرده بود. بدين معنا كه نيازی نمی‏ديد تا با پرداخت هزينه‏ای سنگين ايران را رسما مستعمره خود كند، بلكه با گرفتن امتيازات گوناگون، با كمترين هزينه به بهره‏برداری از منابع ايران سود می‏جُست. يكی از آنها، امتياز استخراج و بهره‏برداری و فروش نفت ايران بود، صاحب امتياز نفت، ظاهرا يك شركت خصوصی به شمار می‏رفت، ولی در مواقع دولت بريتانيا بود كه به بهانه شركت نفت ايران و انگليس، بساط امپراتوری خود را در ايران گسترانيده، دولتی فوق دولتها به وجود آورده بود، و بر شاهان و وزرايشان حكم می‏راند، و چون رضاخان قزاق را جانشين قاجاريان كرد و دستش در همه امور سياسی و شؤون اقتصادی و فرهنگی بازتر شد، به تجديدنظر در قراردادهای گذشته پرداخت و در سال 1933 امتياز نفت را برای شصت سال ديگر تجديد كرد. پس از شهريور 20 و بيرون رانده شدن رضاخان به وسيله انگليسيها ـ كه در جريان جنگ جهانی دوّم متمايل به آلمان هيتلری نازيست شده بود ـ و باز شدن فضای سياسی نسبی و داده شدن آزادی به مردم به مقتضای شرايط جنگ و برنامه متفقين، رهبران سياسی ملّی ايران به استيفای حقوق از دست رفته ملّت ايران كمر همت بستند. از جمله دكتر مصدق و همكاران و دوستان او در مجلس شورای ملّی بودند كه شعار «ملّی كردن نفت» را سر دادند. چون ملّی كردن نفت، نه يك اقدام اقتصادی بلكه بيشتر يك عمل سياسی و كسب استقلال ايران از يوغ استعمار پنهان بريتانيا بود، اين شعار مورد تأييد عموم ملّت ايران، و به ويژه با همكاری آيت‏اللّه‏ سيدابوالقاسم كاشانی، مورد تأييد رهبران مذهبی نيز قرار گرفت، و حتی آيات عظام سيد صدرالدين صدر و فيض وآيت‏اللّه‏ ميرزامحمدّتقی خوانساری نيزبه وجوب ملّی كردن نفت و كوتاه ساختن دست اجنبی، يعنی بريتانيای استعمارگر، فتوا دادند. از آن جا كه آيت‏اللّه‏ طالقانی مبارزه با استعمار و استبداد و استثمار را تكليف شرعی خود می‏دانست و پيوسته از آغاز زندگی سياسی خود، اين مثلث شوم را به يكديگر وابسته می‏دانست، با شور و ايمانی عميق بدين نهضت پيوست، و فعالانه در زمينه‏های مختلف شركت داشت، و حتی از طرف مردم مازندران نامزد نمايندگی مجلس شورای ملّی شد، ليكن به علت دخالت خانها و زمين‏داران و ايادی دربار در انتخابات، دولت انتخابات آن ناحيه را باطل كرد. در سال 1339 در جبهه ملی دوم شركت جست، ليكن پس از مدّتی كه به همراه همفكران و ياران كهن خود، مهندس بازرگان و دكتر يداللّه‏ سحابی، ديدند جبهه ملی خواست آنان را كه يك مبارزه اصولی و راديكال با شاه و حكومت دست‏نشانده امريكا و انگليس بود، برآورده نمی‏سازد، نهضت آزادی ايران را در ارديبهشت 1340، تأسيس گرديد. سازمانی با ايده‏ؤلوژی اسلامی برای مبارزه ملّی ريشه‏ای با استعمار و استبداد. آيت‏اللّه‏ طالقانی طی پيامی برای مؤسسان چنين نوشتند : « بياری خداوند قهار و توانا. برادران و هموطنان عزيز شما به چشم خويشتن وضع نكبت‏بار اين سرزمين تاريخی و اين كشور اسلامی را می‏نگريد. می‏بينيد كه در اثرسلطه غارتگران چگونه فقر اخلاقی و مادی گريبانگير اكثر مردم گشته ـ بدبينی و بدانديشی و پراكندگی چگونه بر سراسراين مملكت سايه گسترده است... كسانی كه برای شنيدن هر ندای حقی (كر) و برای ديدن پرتو هرحقيقتی (كور) هستند نه به خود رحم می‏كنند نه به مردم، تا جايی كه مملكت را در معرض طوفان حوادث و بر لب پرتگاه مخوفی قرار داده‏اند... چاره چيست؟ چگونه می‏توان تا سقوط قطعی حيات معنوی و مادی كشور سكوت اختيار نمود يا فقط به بهانه لااباليگری و سرباز زدن از هر مسئوليتی در انتظار فرج غيبی نشست؟ بايد مردانی كه محيط آلوده و زبونشان نساخته و غيرت و احساس مسئوليت در آنان نمرده دور هم گرده آيند. راه صحيح و اصيل مبارزه بر عليه فساد و مفسدين جامعه ايرانی را تشخيص نمايند. با متانت و مال‏انديشی با خلوص قلب و نيت برای رضای خدا و مردم قدمهای قطعی‏تر و محكم‏تری بردارند تا راه آزادی و آزادمنشی را برای ملّت ايران بگشايند. بحمداللّه‏ جمعی كه طی سالهای سخت ثبات قدم و پاكی نيت خود را ابراز داشته، در برابر تهديد و محروميت و زجر و زندان خود را نباخته در تعقيب هدفهای ملّی برای نجات مملكت كوشيده‏اند و در اين هنگام خطير به تشكيل (نهضت آزادی ايران) قيام و اقدام نموده‏اند . اينجانب اگر چه از كوتاهی در انجام وظيفه خود نزد خدا و اولياء اسلام و نياكان بزرگوارم شرمسارم ولی پيوسته در صف مبارزه با فساد و مفسدين باقی مانده و به اين سبب دعوت همكاری با بنيادگزاران نهضت آزادی را پذيرفتم. چند روز قبل كه برای تحكيم عزم و اطمينان روحی از خداوند متعال وسيله قرآن كريمش كسب تكليف و تفأل كردم آيه 94 و 95 از سوره النساء در برابر چشمانم ظاهر گشت به اين مضمون يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم فی سبيل‏اللّه‏ فتبينوا و لا تقولوا لمن التقی اليكم السلام لست مومنا تتبعون عرض الحيوة الدنيا فعنداللّه‏ مغانم كثيرة كذالك كنتم من قبل فمن‏اللّه‏ عليكم فتبينوا ان اللّه‏ كان بما تعملون خبيرا. لا يستوی القاعدون من المؤمنين غير اوّلی الضرر و المجاهدون فی سبيل‏اللّه‏ باموالهم و انفسهم فضل‏اللّه‏ المجاهدين باموالهم وانفسهم علی القاعدين درجه و كلا وعداللّه‏ الحسنی و فضل‏اللّه‏ المجاهدين علی‏القاعدين اجرا عظيما. « ای كسانی كه ايمان آورده‏ايد. وقتی در راه خدا قدم برمی‏داريد چشم بگشائيد دوست و دشمن را نيك بشناسيد راه و چاه را از هم تشخيص دهيد... كسانی كه بدون عذر ساكت نشسته‏اند با كسانی كه از مال و جان دريغ نداشته در راه حق و حقيقت مجاهده می‏نمايند يكسان نيستند. خداوند با درجه ممتازی مجاهدين به مال و جان را بر عزلت‏گزيدگان برتری و بزرگی داده وعده پاداش داده است» مسلما افراد آلوده سست عنصر و بدسابقه را در اين جمعيت راهی نيست ولی از هموطنان مؤمن و غيور خواستارم مراقبت نمايند دستهای ناپاك و دودل در آن رخنه ننمايد و هر تصميمی با مشورت انجام پذيرد و احدی را حق تحميل نظر شخصی (كه نتيجه آن بی‏نظمی و بروز اشكال در نيل به منظورهای پاك ملّی خواهد بود) نباشد. خداوند متعال به چنين جمع كه در طريق خدمت مردم و تحقق آمال ملّت می‏كوشد وعده رستگاری فرموده است. اميدوارم برادران دينی و هموطنان عزيز با آمادگی و خلوص نيت به وظايف خطير خود دراين مرحله از تاريخ ايران در كمال اميد و همت عمل نمايند.» سيدمحمود طالقانی 8- جهان اسلام، نه كشور ايران : طبيعی است كه عالِمی مذهبی چون او، اگر برای آزادی و استقلال ايران مبارزه می‏كند، چارچوب و مرزهای تنگ ايران هدفش نيست، بلكه چون ايران هم بخشی از جهان اسلام است كه همه جای آن در بيند و ترفند استعمار گرفتار است و او در اين نقطه زندگی می‏كند، در مرحله نخست در آنجا به مبارزه برمی‏خيزد، ليكن هرگز ساير نقاط جهان اسلام را از ياد نمی‏برد. از سال 1327 (1948 م) كه وعده بالفور برای ايجاد سرزمينی يهودی‏نشين (در واقع صهيونيست زده) در سرزمين فلسطين تحقق می‏يابد، دمی ازمبارزه آرام نمی‏گيرد. برای شناساندن صهيونيستها به مردم مسلمان ايران، شناسانيدن حقّ مردم فلسطين به همگان، و نشان دادن علّت اين بدبختيها و گرفتاريهايی كه همان تفرقه در ميان امّت اسلام است، به نوشتن و گفتن و اعلاميه دادن و تبليغ و مسافرت كردن اقدام می‏كند. (در اين زمينه از نقش آيت‏اللّه‏ سيدابوالقاسم كاشانی، آقای سيدغلامرضا سعيدی و آقاشيخ مصطفی رهنما حجت‏الاسلام حاج سراج انصاری و ... نيز نبايد غفلت كرد و حق شايان تقدير آنان را در معرّفی فلسطين و حق غصب شده آنان به مردم مسلمان ايران ناديده گرفت. آيت‏اللّه‏ طالقانی در مبارزه عليه صهيونيسم كه از سال 1339 به بعد با شاه مقبور همسوی و همسود بودند، تا آنجا پيش می‏رود كه در تشكيل پرونده او در سال 1341 و دادگاههای سالهای 1342 به بعد دست كارشناسان صهيونيستی ساواك شاه به روشنی ديده می‏شود. در افطاری شب بيست و هشتم ماه رمضان سال 1399 (مرداد ماه 1358) كه در دفتر خود برای سفرای كشورهای اسلامی ترتيب می‏دهد، درست بيست روز به آخر زندگيش، از فلسطين به عنوان رأس به درد آمده و شاكی جسد اسلام سخن می‏گويد، و پيوسته با يادآوری اين زخم مزمن در جسم امّت اسلامی از مسلمانان می‏خواهد كه آزادی قدس را در سرلوحه برنامه خود قرار دهند. 9- كنفرانس‏های اسلامی : ازجمله فعاليتهای ايشان شركت دركنفرانسهای اسلامی است : درسال 1331 درمؤتمرشعوب ‏المسلمين در كراچی، در 27 رجب 1379 (1338 هجری شمسی) در مؤتمر اسلامی قدس و در 27رجب 1381 (دی 1340 شمسی) نيز در مؤتمر اسلامی قاهره شركت نمودند و برای اوّل‏ين بار به جهان اسلام آن روز اين حقايق را اعلام می‏كند كه ملّت ايران مخالف صهيونيسم است و حساب ملّت از دولتهای دست نشانده جدا است. همچنين در كشورهای اسلامی آن روز مثل مصر و سوريه و ... اين واقعيت را روشن ساخت كه تشيع همان اسلام راستين است، به طوری كه بعدا برخی از علمای اسلامی در يك روزبعد از نماز جمعه در قاهره كه با ايشان ديدار می‏كنند، می‏گويند، ما فكر می‏كرديم كه شيعه مخلوطی ازاسلام ؛ مجوس و يهود می‏باشد . 10- التقريب بين‏المذاهب الاسلامية و مؤتمرهای اسلامی : جدايی مسلمانان با اختلافات در آراء فقهی و فلسفی وعلمی مسلمين تفاوت بسيار دارد؛ اوّلی هلاكت‏آور است و دومی سعادتبخش؛ اوّلی به سقوط و اضمحلال می‏كشد و دومی به رشد و كمال؛ اوّلی لعنت و نقمت دربردارد و دومی رحمت و نعمت كه رسول خدا(ص) فرمود ؛ «اِخْتَلاَفُ اُمَّتی رَحْمَةٌ). ازاين جهت هيچ مسلمان دردمندی از تشيع و تسنن از اختلاف نظر عالمانه زيان نمی‏بيند و هيچ مسلمان دردمندی از تشيع و تسنن از اختلاف نظر عالمانه زيان نمی‏بيند و هيچ مسلمان آگاه و با احساس مسؤوليتی از جدايی شيعه و سنّی خوشحال نيست. لذا آيت‏اللّه‏ بروجردی مرجع تقليد زمان با همكاری وهمفكری علمای الازهر مصر، بخصوص شيخ محمود شلتوت، برای از ميان برداشتن اين جداييها و به منظور حسن تفاهم و ايجاد محيط سالمی در زمينه‏های اختلاف آراء علمی و فقهی، به تأسيس «دارالتقريب بين‏المذاهب الاسلامية» اقدام كرد كه شعبه‏ای در قم داشت و شعبه‏ای هم در قاهره و آقای شيخ محمدّتقی قمی سردبير اين جمعيت در قاهره بود، اما آيت‏اللّه‏ طالقانی به چنين اقدامی عشق می‏ورزيد.و هر فرصتی برای تحقق اين انديشه والا به دست می‏آورد حداكثر استفاده را از آن می‏كرد، و دركنفرانسهای اسلامی تشكيل شده در قدس و قاهره و كراچی شركت جست. كتاب تحليلی و پرارزش «امام علی بن ابی‏طالب» را كه يك برادر با انصاف از اهل سنّت تأليف كرده بود، ترجمه كرد تا در پرتو وجود اميرالمؤمنين امام علی‏بن ابی طالب، شهيد عدالت و قهرمان وحدت اسلامی، قدم در راه تقريب برداشته باشد، در مقدمه آن كتاب می‏نويسد : «راه تقريب» كه جمعی از علمای بيدار و مجاهد پيش گرفته‏اند همين است كه با نور تفكر، محيط ارتباط اسلامی را روشن سازند و با نوك قلم باقيمانده ابرهای تاريك را از افق فكری مسلمانان زائل گردانند تا وحدت واقعی پايه گيرد، نه اتحاد صوری وقراردادی. مصر كه مركز باارزش تفكّر اسلامی است، در اين قرن، با نوك قلم مؤثرترين دفاع منطقی را از حريم قدس و انديشه‏های اسلامی نموده است. چون تبليغات و دسائس و نقشه‏های نهائی دشمنان اسلام مواجه با شكست شد، در اين روزها با سلاحهای گرم و مهيب خود خواستند ضربه قاطع و نهائی خود را بزنند كه با روح مقاومت مسلمانان روبرو شدند و آدم‏نماها با شكست و رسوائی به اوطان خود برگشتند و برادران مصری افتخاری بر افتخارات خود افزودند و به عالم اسلام و تثبيت حقوق انسان خدمت گرانبهايی كردند.» 11- مبارزه ابتدايی و استقلالی نه واكنشی و تدافعی : پس از كودتای آمريكايی 28 مرداد ماه 1332، دانشمندان مسلمان دست امپرياليسم غرب و ماركسيسم شرق هر دو را در اين كودتا و در همه توطئه‏های ضداسلامی مشاهده كردند و برای خنثی كردن اين توطئه‏ها در ابعاد فرهنگی، سياسی و اقتصادی به اقدام دست زدند. از جمله اقدامات استقلالی آيت‏اللّه‏ طالقانی روشن كردن مكتب اسلام، از بُعد اقتصادی با نوشتن كتاب : «اسلام و مالكيت» در سال 1332 بود كه در ضمن نشان دادن كمبودها و زيانها و نارسائيهای مكاتب اقتصادی ماركسيسم و سرمايه‏داری، راه‏حلهای جهانی و جاويدان اسلام در تمام زمينه‏های مالكيت واقتصاد را به خوبی ارائه دادند. در زمينه سياست و مبارزه با استبداد و حكومت مطلقه نيز كتاب بسيار عميق و باارزش و علمی «تنبيه الأمّة و تنزيه الملّة» نوشته علامه شيخ محمّدحسين نائينی را با مقدمه و پاورقيهای توضيحی منتشر كرد. درمقدمه كتاب درباره هدف خود ازانتشاركتاب و ارزش ومحتويات كتاب می‏نويسد : « پس چنانكه اراده خداوند (در صورت نيرو و قدرت حكيمانه) در سراسر جهان حكومت دارد، در اختيار و اراده واجتماع انسانی هم كه جزء ناچيزی از جهان است همان بايد حاكم باشد. و حكومت تنها برای خداوند است. اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ لِلّهِ.اين اراده برای بشر به صورت قانون و نظامات درآمده و در مرتبه سوم كسانی حاكم به حق ولی مطلقند كه اراده و فكر و قوای درونی آنان يكسره اين قوانين باشد كه پيامبران و امامامند : اَلاِْمَامُ هُوَ الحَاكِمُ بِالْكِتابِ، الدَّايِنُ بِدِينِ الْحَقِّ، الَحابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللّه‏ِ. و به نام ولی و خليفه و امام و اميرمومنان خوانده می‏شوند نه مَلِك و پادشاه و خداوندگار و مالك الرِّقاب بدين جهت ما شيعه معتقديم كه خليفه و امام بايد دارای عصمت معنوی باشد. در مرتبه چهارم، كار اجتماع به دست علمای عادل و عدول مؤمنين است كه هم عالم به اصول و فروع دينند و هم خود محكوم ملكه عدالتند، و اينجا نوبت به انتخاب و تعيين مردم می‏رسد. به حَسَب اوصافی كه بيان شده.. [اين كتاب] برای علما و مجتهدين كتاب استدلالی و اجتهادی و برای عوام رساله تقليدی راجع به وظايف اجتماعی است... گرچه برای اثبات مشروعيت مشروطه نوشته شده ولی اهميت بيشتر آن به دست دادن اصول سياسی و اجتماعی اسلام ونقشه و هدف كلی حكومت اسلامی است. » 12- زندان‏ها و تبعيدها : آيت‏اللّه‏ طالقانی هرگز از زندان و تبعيد و محروميت از حقوق اجتماعی و كشته شدن در راه عقيده و در نتيجه مبارزه با استعمار و استبداد پروا نداشت. در سال 1335 كه نواب صفوی و ديگر اعضای فدائيان اسلام تحت تعقيب حكومت نظامی شاه بودند، آنان را در منزل كوچك خود جای داد، و چون نواب اطلاع پيدا كرد كه محل پنهان شدنشان لو رفته ممكن است آنان را دستگير كنند، از آن جا بيرون رفتند ليكن متأسفانه هنوز به پناهگاه ديگری نرسيده بودند كه در محاصره قرار گرفتند و دستگير شدند. رژيم شاه آيت‏اللّه‏ طالقانی را نيز به جرم پناه دادن به آنان مدّتی به زندان انداخت. در بهمن سال 1341 در جريان همه پرسی كذايی شاه در باره به اصطلاح انقلاب سفید ، به اتفاق سران جبهه ملی و نهضت آزادی ايران دستگير و در قزل‏قلعه زندانی می‏شود. پيش از محرم سال 42 كه مبارزه روحانيت به اوج می‏رسد و معلوم است كه ماه محرم امسال حاكی از حوادث تعيين‏كننده‏ای است، ساواك و موساد كه پرونده آيت‏اللّه‏ طالقانی را تشكيل داده بودند، برای تكميل توطئه خود در اوّل محرم او را آزاد می‏كنند. وی كه از هر فرصتی برای افشای جنايات رژيم امريكايی شاه و صهيونيستها استفاده می‏كرد، در ايام عاشورا در مسجد هدايت، سنگر هميشه پابرجای خود، به منبر می‏رود و به بيان جنايات دستگاه و وابستگی او به امريكا و اسرائيل و برنامه‏های امريكايی انقلاب سفيد و ستم هايی كه بر مردم روا می‏دارد و جناياتی كه اعمال می‏كند، می‏پردازد. انجمن اسلامی دانشجويان نيز برای افشای ماهيت رژيم جلسات سخنرانی خود را در عصر تاسوعا و عاشورا با موافقت آيت‏اللّه‏ طالقانی در مسجد هدايت تشكيل می‏دهد. علاوه بر آن، آيت‏اللّه‏ طالقانی به نوشتن و نشر اعلاميه‏ای خطاب به افسران ارتش و ترجمه و نشر خطبه معروف امام حسين(ع) كه مفهومش تغيير رژيم بود دست می‏زند، چون با هشياری و واقع‏بينی درمی‏يابد كه پليس درصدد طرح توطئه‏ای عليه او است، شب دوازدهم از رفتن به مسجد خودداری می‏كند و بعد از چند روز مخفی شدن در منزل نزديكان، به لواسانات می‏رود. بعد از 15 خرداد، اعلاميه‏ای تحت عنوان «ديكتاتور خون می‏ريزد» از طرف نهضت آزادی ايران منتشر می‏شود كه دستگاه وابسته و ترسان از هر حركتی، آيت‏اللّه‏ طالقانی را مسؤول نشر اين اعلاميه می‏داند و با تمام قوا برای گرفتاری ايشان بسيج می‏شود و به طرف لواسانات لشكركشی می‏كند. آيت‏اللّه‏ طالقانی خود در زندان تعريف می‏كرد كه صدای غرش خودروهای ارتشی در كوهستان پيچيد و من نگران آن شدم كه اين جنايتكاران برای پيدا كردن من نسبت به روستائيان بيگناه به هر جنايتی دست بزنند، لذا برفراز تپه‏ای رفتم و دست تكان دادم و صدايشان زدم، همگی شگفت‏زده به طرف من آمدند و گفتند چند روزاست دنبال شما می‏گرديم. به آنان گفتم من اينجا بودم، شما بيخود اين طرف و آن طرف می‏گرديد. به هرحال در 22 خرداد همراه آنان به زندان قصر آمد و در زندان شماره 2 قصر، جدا از ديگر ياران زندانی شد. تا اينكه دستگاه پرونده‏ای سراپا دروغ و بی‏اساس ساخت و در ضمن محاكماتی طولانی و جنجالی با هشت نفر ديگر از همراهان در سال 1342 و 1343 در بيدادگاههای نظامی به 10 سال زندان محكوم شد. آيت‏اللّه‏ طالقانی در بيدادگاه نظامی از بيان هرگونه سخن و دفاعی به دليل اين كه دادگاه غيرقانونی و غيرشرعی است خودداری كرد ولی در آن دل شب كه در حضور متهمان و مأمورين حكم محكوميت از طرف بيدادگاه قرائت شد، ناگهان با لحنی آمرانه و محكم خطاب به بيدادرسان كه می‏خواستند به دنبال كار خود بروند و دستشان را بشوند گفت : بايستيد! همه بر سر جای خود ايستادند و او چنين خواند : بِسمِ اللّه‏ِ الَّرحْمنِ الرَّحِيمِ وَالْفَجْرِ. وَ لَيالٍ عَشْرٍ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ. وَاللَّيْلِ اِذَا يَسْرٍ. هَلْ فِی ذالِكَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ. اَلَمْ تَرَكَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ. اِرَمَ ذَاتِ العِمَادِ، اَلَّتِی لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی‏البِّلادِ، وَ ثَموُدَ الَّذِينَ جَابوُاالصَّخْرَ بِالوَادِ. وَ فِرْعَونَ ذِی الاَوْتادِ. الَّذِينَ طَغَوْا فِی‏الِْبلادِ، فَاَكْثَرُوا فِيهَا الفَسادَ، فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ، اِنَّ رَبَّكَ لَبِاالْمِرْصَادِ. بعد از تلاوت اين آيات، آيت‏اللّه‏ طالقانی خطاب به افسران كرد و گفت : برويد به اربابانتان بگوئيد كه شما محكوم هستيد نه ما. كه افسران منتظر بقيه سخنان آيت‏اللّه‏ طالقانی نمی‏شوند و ترسان و هراسان جلسه دادگاه را با عجله ترك می‏كنند و در موقع ترك كردن حتی راه را نيز گم كردند. آيت‏اللّه‏ طالقانی ازتضاد مأموران شهربانی كه با زندانبان معظم‏له در زندان قصربودند، با مأموران ساواك، به نفع زندانيان سياسی سود جسته، اداره درون زندان را به اتفاق ساير همرزمان، به عهده گرفتند وآن محيط را برای آموزش عقيدتی و سياسی و فرهنگی مناسب ساختند. در اين دوره آيت‏اللّه‏ طالقانی،علاوه بر درس تفسير قرآن، به مناسبتهای مختلف، و بخصوص در ايام محرم و عاشورا، به منبر می‏رفتند و با سخنان روشنگرانه خود زندانيان را هم آموزش می‏دادند و هم اميدوار و فعال نگاه می‏داشتند. درروزهای جمعه قبل از نماز ظهر، خطبه نماز جمعه و در روزهای عيد فطر و قربان خطبه عيد را می‏خواندند. كه برخی از آنها گردآوری و چاپ شده است. سرانجام در آبان 1346، بر اثر مبارزات ايرانيان خارج از كشور و فشار مؤسسات بين‏المللی حقوق بشر، شاه مجبور شد آيت‏اللّه‏ طالقانی و مهندس بازرگان را آزاد كند و به دنيای آزاد چنين وانمود نمايد كه همه زندانيان سياسی را آزاد كرده است. 13- فعاليتهای پس از آزادی : ازجمله فعاليت‏های چشمگير او در بين سالهای 1346 تا سال 1350 عبارت است از : الف : در عيد فطر سال 1389 ه ق مطابق با آذرماه 1348، در خطبه نماز عيد در ضمن يك سخنرانی پرشور نظر مردم را به شدت به مساله فلسطين جلب كرد و از مرد خواست كه فطريه‏های خود را برای كمك به مردم فلسطين بدهند. استقبال و شور مردم، از زن و مرد، در آن روز بی‏نظير بود و بار ديگر به جهانيان ثابت و برای مردم مبارز فلسطين يادآوری شد كه حساب ملّت مسلمان ايران از حساب شاه دست‏نشانده امريكا و هم‏پيمان با اسرائيل و بهترين دوست صهيونيستها جدا است. جمع‏آوری فطريه مردم برای مردم فلسطين در سال 49 نيز از طرف ايشان در مسجد هدايت و از طرف شهيد آيت‏اللّه‏ مطهری و مرحوم علامه طباطبائی و ايت‏اللّه‏ سيدابوالفضل زنجانی در ساير مساجد و مراكز مذهبی انجام می‏گيرد. دستگاه حاكم وحشت‏زده از گسترش اين اقدام روشنگرانه و سرايت بيشتر آن به زمينه‏ای ديگر بود كه در عيد فطر سال 1350 خانه آيت‏اللّه‏ طالقانی را به محاصره درمی‏آورد و مانع ورود او به مسجد می‏شود و يك ماه بعد اورا به زابل تبعيد می‏كنند كه جريان امر در جای خود خواهد آمد : ب : در سالهای سياه زمينه‏سازی برای نفوذ و دخالت هر چه بيشتر امپرياليسم جهانی به سركردگی امريكا درايران و باز كردن درهای ايران برای سرمايه‏گذاران امريكايی و اروپايی و ژاپنی، و سالهای مقدمه‏چينی برای برگزاری جشنهای منحوس دو هزار و پانصد ساله ستمشاهی، و سالهای نوميدی و بازگشت و توبه و سازش سياست‏سازان، متكی به بيگانگان از درون و بيرون زندان، رادمردی از سلاله حسين، شهيد آيت‏اللّه‏ سيدمحمّدرضا سعيدی عليه سرمايه‏گذاری خارجی و نفوذ روزافزون امريكاييان درايران اعلاميه می‏دهد و می‏داند كه اين كار چه عاقبتی دارد. رژيم هم كه نمی‏خواهد آرامش و ثبات قبرستانيش حتی با صدای خواندن اعلاميه‏ای به هم بخورد و سازشكاران ترديدی در قدرت جهنمی ساواك متكی به سيا و موساد به خود دهند، آن سيد بزرگوار را دستگير می‏كند و در شكنجه‏گاه قزل‏قلعه به زير شكنجه به شهادت می‏رساند. آيت‏اللّه‏ سعيدی حسرت آه كشيدن در زير شكنجه‏گاه‏ها را به دل دژخيمان می‏نهد و شهادت را انتخاب می‏كند. بعد از اين كه ساواك به خانواده‏اش تلفن كرد كه بيائيد جسد او را تحويل بگيريد، آيت‏اللّه‏ طالقانی به خانه آن شهيد شتافت، مبادا زن و فرزندانش همگام با شهيد نشده باشند، چون خاطرش از اين جهت مطمئن شد و خانواده را همانند آن شهيد پابرجا يافت به مسجد آيت‏اللّه‏ سعيدی (مسجد موسی‏بن جعفر) در خيابان غياثی رفت و مسجد را بست و در محاصره پليس ديد. تنی چند از مردم در پشت سرش بودند و او حسين‏وار به طرف مسجد می‏رفت. پليس خائن خائف كه او را می‏شناخت از هيبت پرصلابت او و از خوف قيام مردم بيمناك شده پس از اندكی مقاومت تسليم شد و در مسجد را باز كرد. آيت‏اللّه‏ طالقانی و مردم همراهش در مسجد نه به سوگ سعيدی كه به جشن بس سعيد و قيام‏آفرين شهيدی نشستند و با سكوت پرمعنی و پرخروش خود به خواندن قرآن پرداختند و پرواضح است كه اين چنين نشستن و به قرآن روی آوردن و و از هرچه غير خدا است گسستن دستگاه را به لرزه درمی‏آورد. بالاخره آن مجلس با حمله پليس برای گرفتن دكتر عباس شيبانی كه لب به سخن گشوده بود و فرو رفتن دكتر شيبانی در دريای مردم و شكست مفتضحانه پليس و مقاومت آيت‏اللّه‏ طالقانی در برابرپليس و نرفتن به زندان تمام شد. اما آغازی بود برای كسانی كه راه استقامت و شهادت را برگزيدند. فردای آن روز آيت‏اللّه‏ طالقانی را گرفتند، اما از ترس قيام مردم پس از دو روز آزادش كردند. پ : با اطلاع از درگذشت جمال عبدالناصر مبارز بزرگ عليه صهيونيسم و رهبر فقيد مصر در 6 مهر 1349 در آن شرايط خفقان‏آور تنها كسی بود كه در مسجد هدايت مجلس يادبودی برای او برپا داشت و دستگاه حكومتی كه غافلگير شده بود از برقراری مجلس ديگری كه قرار بود چند روز بعد به دعوت ايشان به آيت‏اللّه‏ مرتضی مطهری انجام شود جلوگيری و در مسجد ارك (محل برقراری مجلس يادبود) را می‏بندند. ت: در اين سالها مبارزه مسلحانه در حال شكل گرفتن بود و ايشان با سازمانهای مسلحانه مسلمان ارتباط و همكاری داشت و راهنمائيهای لازم را چه از جنبه فكری و چه از جنبه علمی بدانان می‏كرد و در هر موقعيتی كه آنان به موانعی برخورد می‏كردند در رفع آن موانع می‏كوشيد. 14- تبعيد : دستگاه ديكتاتوری پليسی دست‏نشانده كه از وجود او احساس خطر می‏كرد و به ارتباطش با سازمانهای مسلحانه‏ای كه اقدامات خود را در سال 50 شروع كرده بودند پی برده بود، چنان كه گفته شد،در عيد فطر خانه‏اش به محاصره درآورد و پس از يك ماه او را به سه سال تبعيد در زابل محكوم كردند و به زابل رستادند. در زابل مبارزان مخفيانه با او تماس می‏گرفتند و از طرفی پرونده‏اش را برای تجديد نظر در دادگستری مطرح ساختند، قضات شريف و فروخته نشده و مستقل دادگستری با وجود فشار شديد ساواك حكم او را به يك سال و نيم تبعيد در بافت كرمان تبديل كردند. او را ناچار به بافت می‏برند ولی آنجا نيز مركزی برای روشن كردن مستضعفان و مرجعی جهت راهجويان می‏شود. بالاخره پس از هيجده ماه دوری از تهران در خردادماه 1352 به تهران بازمی‏گردد. پس از بازگشت از تبعيد، همچنان خانه او مرجع و مهبط دلهای پرجوش و خروش و وجدانهای به حركت درآمد است، او باز هم ارتباط خود را با سازمانهای مخفی مسلحانه برقرار می‏كند و از جهت فكری و مادی به ياريشان می‏شتابد. 15- پرتوی از قرآن : از آن جا كه آيت‏اللّه‏ طالقانی در سراسر زندگی خود با قرآن بود و همه اعتقادات و انديشه‏های خود را از قرآن می‏گرفت، و قرآن را راهنمای عمل خود قرار داده بود، می‏توان همه وجود و زندگی او را از آثار قرآنی مكتوب او «پرتوی از قرآن» استنباط و استخراج كرد، لذا در زير «پرتوی از قرآن» و جريان پديد آمدن جلدهای ششگانه آن مستقلاً آورده می‏شود : از سال 1317 تا 19 شهريور 1358 پيوسته به تدريس و تفسير قرآن مشغول بود، اما از اين همه تعاليم، تنها چند مقاله متفق از تفسير چيزی در دست نبود، تا اينكه در زندان انفرادی سال 1342 در زندان قصر از فرصت استفاده كردند و به گردآوری يادداشتهای ذهنی خود آغاز نهادند. پس از نوشتن تفسير جزء اوّل قرآن، و انتقال به زندان شماره 4 قصر (آبان 1342) به خواهش همبندان كه از هر نوع تحصيل و هر قشری از استاد دانشگاه گرفته تا دانشجو و عالم روحانی و كارگر و كشاورز و بازاری و اداری، بودند، به تفسير جزء سی‏ام قرآن كه به گفته خود ايشان «كليد فهم قرآن است» دست زدند، در بيرون زندان و زندانهای ديگر و تبعيد تا سال 1357، هر فرصتی پيدا می‏كرد به تفسير روی می‏آوردند و در نتيجه پرتوهايی از سوره‏های فاتحه، بقرة، آل عمران، 23 آيه از اوّل سوره نساء، و تمام سوره‏های جزء سی‏ام قرآن بر دلهای خواستار حق و نور قرآنی تابيدند كه تاكنون به صورت شش جلد انتشار يافته است. سبك ايشان در تفسير تلفيقی است از سبكهای ادبی، اجتماعی، فلسفی، علمی، ماثور و عرفانی، زيرا قرآن دارای ابعاد مختلف است، از هر زاويه‏ای به حقيقت جامعش نظر شود، يك بُعد از حقيقت به نظرمی‏رسد، اما «دانشمندان اهل نظر و محققين، بايد كليات عقلی و فلسفی و معلومات خود را در طريق فهم هدايتی قرآن قرار دهند. نه آنكه قرآن را محدود به دريافتهای خود گردانند.» وی در مسائل اجتماعی متأثر از شيخ محمّد عبده است، اما با بينشی وسيعتر و نوتر و متحول چنانكه خاصّ دانشمندان شيعه است. در مسائل علمی روش افراطی و علم‏زده و مادی سيداحمدخان هندی را رد می‏كند و معتقد است كه : معلومات و دانشهای غرورانگيز اكتسابی نيز حجابهايی است كه از تدبّر در آيات و فرا گرفتن هدايت بازمی‏دارد، و چه بسا اصطلاحات و دانشهايی كه برای فهم دين و آيات كتاب حكيم به كار رفته كه خود حجابی بر آن شده..» در مسائل عرفانی از دريای معارف اهلبيت كفی برمی‏دارد و گاه در لباس ابيات مثنوی مولوی آن را بيان می‏كند و گاه به صورت برداشتهای شخصی خود از آنچه دريافته است. در فلسفه نيز پيرو ارسطو يا دكارت يا هگل نيست، بلكه علم كلام اسلامی را در نظر دارد و آنهم از بستر تصفيه شده و حكمت متعالی ملاصدرا حكيم الهی و شيعه شناسا به عرفان اهل بيت. از نظر حديث و سبك مأثور می‏گويد: « در تأويل متشابهات و فهم آيات الاحكام و استنباط فروع بايد به احاديثی كه از جهت دلالت صريح و از جهت سند استناد آنها به منابع وحی و ائمه طاهرين عليهم‏السلام، بررسی شده باشد رجوع شود. » ازنظر ادبی، پرتوی از قرآن، صبغه مشخص و خاصی دارد. ايشان معتقد بود كه هر حرف و آهنگ و كلمه وآيه قرآن در جای خودش معنی مخصوص به خود را دارد و هيچ حرف و كلمه مترادفی را نمی‏توان جايگزين آن كرد و همان منظور نخست را فهميد، و ازطرفی شكل خاص و صيغه و ريشه لغت خو دارای فرهنگی است وباری است كه با توجه به آيات والفاظ ديگرقرآن، امكان دارد آن فرهنگ خاص را دريافت. جريان نوشتن تفسير در زندان را چنين گزارش می‏كند : « آنچه در پيرامون يا متن آيات نگارش يافته از دل دادن به آيات در اوقات فراغت ذهن از امور دنيا و نصراف ازآمال و آرزوهای فريبنده و جزئيات مشغول كننده آن يا در بحثها و مراجعه به تفاسير به نظر آمده، در جلسه‏های بحث تفسيری (كه سالها است برای طبقه جوان تشكيل می‏شود) گاهی كه توجه كامل به آيات، و چشم به چشمان پاك ورباينده جوانان دوخته می‏شد، از خلال آيات مورد بحث برقهايی می‏زد. اكنون كه پس از ساليان دراز می‏خواهم آن مطالب را به ذهن بازگردانم و روی صفحه كاغذ آورم، با تأسف می‏نگرم كه بسياری از آنها چون برق جهان و انعكاس لرزان از آئينه ذهن رخ برتافته و شعاعی از آن بركناره‏های ذهن می‏درخشد، و بيشتر يادداشتهای ناقص و پاكنده‏ای است كه در گوشه‏های ذهن و اوراق ضبط شده كه اكنون می‏خواهم به توفيق الهام‏دهنده حقايق به صورت كتاب درآورم. آنچه در پيرامون آيات و از نظر هدايت قرآن نگارش می‏يابد عنوان تفسير (پرده‏برداری) ندارد و به حساب مقصود نهائی قرآن نيست، از اين رو عنوان و نام «پرتوی از قرآن» را برای آن مناسبت‏تر يافتم... خواننده عزيز، اگر در مطالب اين مقدمه و قسمتی از كتاب اشتباه يا لغزشی يافتيد تذكر فرمائيد و معذورم بداريد، زيرا در مدّتی نگارش يافته كه از همه جا منقطع بوده و به مدارك دسترسی ندارم و مانند زنده‏ای در ميان قبر به سر می‏برم. شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر فَرَّجَ‏اللّه‏ُ عَنِ‏الاِْسلاَمِ وَالْمُسلِمِينَ بِمَنّهِ وَ فَضْلِهِ وَ رَحْمَتِهِ ربيع‏الاول 1383 ـ مرداد 1342 سيدمحمود طالقانی 15- آخرين زندان : رژيم آمريكايی چنان از دست او ناراحت بود كه نمی‏دانست چه تدبيری در برابر او اتخاذ كند و گفته بودند كه ما می‏بايستی پانزده سال پيش او را سربه‏نيست می‏كرديم. استاد سيدغلامرضا سعيدی نقل می‏كند كه محمّدرضا مقبور گفته بوده است پدرم را سيدحسن مدرس بيچاره كرد و خودم از دست سيدمحمود طالقانی نمی‏دانم چكار كنم. بالاخره به شيوه هميشگی خود دست زدند و در پاييز سال 1354 او را به زندان بردند. در زندان با انواع شكنجه‏های روحی مواجه است. دستگاه می‏خواهد او را به زانو درآورد، غافل از آنكه برای مردان خدا شكنجه و زندان برپادارنده است، نه خوردكننده. برای تسليم و ساكت كردن او دخترش را به زندان می‏اندازند و پس از مدّتی به حبس ابد محكوم می‏كنند. شكنجه‏شدگان را به نزدش می‏آورند، اعتراف كردگان، سست عنصران. منحرف‏شدگان، وسواسان خناس، دمندگان در گروههای نوميدی و بدبينی وانواع توطئه‏های ديگر عليه او ساز می‏كنند، ولی روزبه‏روز بر ايمانش به قدرت خدا و طلوع فجر ونزديكتر شدن انقلاب و تهی بودن دستگاه طاغوت و ضرورت مبارزه همه جانبه با آن می‏افزايد. تا دو سال در زندان بلاتكليف است. در سال 56 توطئه و دروغ بزرگ قرن، سياست حقوق بشری كارتر برای نجات بحران اقتصادی و سرمايه‏داران جهانی، به اوج می‏رسد، در اين بازی ايران هم مورد توجه قرارمی‏گيرد، رژيم برای اين كه در برابر خواست بازيگران حقوق بشر مبنی بر رفع بلاتكليفی گرفتار نشده باشد كه مجبور شود اقدامی در جهت آزادی او به عمل آورد، آيت‏اللّه‏ طالقانی را به ده سال زندان محكوم می‏كند. خلاصه اين زندان نيز برای او كوره آزمايش مردان خدا بود. وقتی اندك فرصتی می‏يافت نگران ناتمام ماندن و چاپ و منتشر نشدن تفسير قرآن می‏شد، لذا يادداشتهايی در مورد برخی از آيات سوره آل عمران می‏نويسد و در فرصتهای مناسبی مخفيانه به وسيله افراد خانواده‏اش به خارج می‏فرستد. (اين يادداشتها با يادداشتهای پيش از زندان در مورد تفسير سوره آل عمران در جلد پنجم تلفيق شد. ) 16- آزادی از زندان در آستانه پیرووزی انقلاب اسلامی بالاخره مبارزات مردم مسلمان ايران اوج می‏گيرد وتبديل به انقلاب شكوهمند می‏گردد ووجهه شهادت و آزاديبخشی به خود می‏گيرد كه نخستين وجهه در 17 شهريور 57 به اوج می‏رسد و دومين وجهه در آبان 57 به بعد به آزاد شدن فرزندان زندانی امّت می‏انجامد. آيت‏اللّه‏ طالقانی نيز پس از 40 سال مبارزه، تبعيد و زندان در شامگاه هشتم آبان ماه 1357 بر اثر قيام خونين و حماسه‏آفرين ملّت ايران درهای زندان قصر به روی او باز می‏شود. ايشان می‏گويد : «همين كه در آن وقت شب از زندان بيرون آمدم آنچه را درباره تولد تازه و حركت خروشان مردم در روزنامه‏ها خوانده بودم و به وسيله اشخاصی كه به زندان می‏آمدند شنيده بودم، به چشم خود ديدم. درهمان لحظه احساس كردم با مردمی ديگر روبرو هستم. مردمی به حركت درآمده، لباس غفلت و سستی قرون از تن به در كرده و عازم به سوی هدف، از مبدأاللّه‏ در مسير لا اله الا اللّه‏، و در پشت سرسالك آگاه به راه روح‏اللّه‏. قصد داشتم در همان شب به ديدن آقای منتظری بروم، زيرا از راديو شنيدم که ايشان هم از زندان اوين آزاد شده‏اند، اما موج جمعيت اختيار را از من سلب كرد. مرا با خود برد، آرزوی چهل ساله‏ام برای به ميدان آمدن مردم، بيش از حد انتظارم، تحقق می‏يافت، به آقای منتظری تلفن كردم واز اين كه نتوانسته‏ام خدمتشان برسم عذر خواستم، ديدم ايشان هم همان نظر و احساس مرا داشته‏اند. در زندان كه شنيدم مرا آزاد كرده‏اند، پيش خودم گفتم يكی دو ما در يك بيمارستان استراحت می‏كنم،شايد بيمارهای جسميم كمتر شوند، اما همين كه اين مردم را با چنين جوش و خروش ديدم همه خستگی‏ها و دردها و رنجها از تنم رخت بربست، خود را شاداب و بانشاط يافتم.» با چنين نظر و احساسی از زندان بيرون آمد و به فعاليت ادامه داد، هنوز به پايان خط نرسيده بود، تازه نتايج مبارزات و رنجهای چهل ساله‏اش را ـ كه قبلاً اميد داشت از پروردگارش دريافت دارد ـ در همين دنيا و در دريای پرتلاطم مردمی محقق می‏ديد. مصاحبه‏ها، اعلاميه‏ها، بيانيه‏ها، سخنرانيها، پيامها شروع شد. در آن روزها كه رهبر مردم امام خمينی به پاريس هجرت كرده بود، خود را موظف می‏ديد كه بال پدری خود را بر سر همه فرزندان اين آب و خاك بگستراند. 17- راهپيمائی تاسوعا و عاشورا : در همان هنگام كه عروسك خيمه‏شب بازی امريكا هر روز بازی تازه‏ای آغاز می‏كرد و چنان گيج ومنگ شده بود كه نمی‏دانست به كدام ساز آمريكا برقصد، و هر روز انديشه تازه‏ای برای تحكيم و اثبات خود به خرج می‏داد، او علی‏رغم حكومت نظامی و حكومت نظاميان در تاسوعای حسينی اعلام راهپيمايی كرد، دستگاه فشار آورد كه آن را پس بگيرد ولی او كسی نبود كه به حرف دستگاه گوش فرا دهد. اين اعلام راهپيمايی از طرف عموم افراد ملّت و همه مبارزان مورد تأييد قرار گرفت و در عاشورا نيزادامه يافت و دريای آدمها در آن دو روز ايران را به حركت، جهان را به شگفتی و امريكا را به وحشت دچاركرد... منزل كوچكش در پيچ شميران به يك دفتر و ملجأ و مأمن و ستاد انقلاب تبديل شده بود. تلفن اين منزل با تلفن منزل كوچك ديگری در نوفل‏لوشاتو پيوسته در ارتباط بود. دو پيرمرد با هم تماس می‏گرفتند و دنيای قدرت از همين دو پيرمرد به وحشت افتاده بود. 18- پس از پيروزی انقلاب : سرانجام انقلاب اسلامی مردم ايران به پيروزی رسيد و مسؤوليتهای گران بر دوش رهبر انقلاب و ياران او قرار گرفت. امام خمينی در پاريس از نزديكان خود اسامی كسانی را برای عضويت در شورای انقلاب خواسته بودند. ايشان پس از دريافت اسامی، عده‏ای را به عضويت شورای انقلاب تعيين كردند وپس از بازگشت به ايران به اطلاع ياران رسانيدند كه يك نهاد به عنوان شورای انقلاب تعيين كرده‏اند كه وظيفه قانون‏گذاری و تعيين سياست كشور را به عهده دارد، و نهاد ديگری به عنوان دولت موقت كه بازوی اجرايی شورای انقلاب است. در نخستين جلسه شورای انقلاب آيت‏اللّه‏ طالقانی به رياست شورا انتخاب شد و چنانكه خود او اظهار می‏داشت، با وجود ضعف و بيماری، به انجام اين وظيفه كمر همت بست و در بيشتر جلسات شركت می‏كرد. 19- سنگر نماز جمعه : نماز جمعه روح عبادات اسلامی و عبادتی سياسی و اجتماعی است. از اين روز امام جمعه را ولی امر تعيين می‏كند و خطبه نماز جمعه، علاوه بر بخش نخست آن كه دعوت به تقوی و يادآوری خدا و مسائل عقيدتی است، بخش دوم آن بيان واقعيتهايی است كه بر امّت اسلامی رفته، و در نهايت نيز ارشاد و دعوت به پرواپيشگی و به ياد خدا بودن است. به همين علت شيعه در عصر غيبت، نماز جمعه را تعطيل اعلام كرد تا مجبور به تأييد اقدامات حكومتهای ستمگر و غاصب نباشد. البته برخی از فقها نماز جمعه را در هر حال واجب می‏دانند و در هرشرايطی خود را موظف به اقامه آن می‏بينند. آيت‏اللّه‏ طالقانی پس از پيروزی انقلاب اسلامی به امام خمينی پيشنهاد می‏كنند كه امام جمعه‏ای نصب كنند. امام خمينی هم خود ايشان را به عنوان نخستين امام جمعه در جمهوری اسلامی تعيين كردند. آيت‏اللّه‏ طالقانی شش نماز جمعه و يك نمازعيد فطر اقامه كردند. شش نماز آن در دانشگاه تهران اقامه شد و مردم ميليونی در پشت سر ايشان به اجرای سنت حسنه اسلامی صف بستند، و با جهان اسلام درجهت برپا داشتن اين فريضه بزرگ هماهنگ شدند. صدای نافذ و مؤثر آن بزرگوار و مطالب ارشادكننده و جذاب خطبه‏هايش كه از دل برمی‏خاست بر دلها می‏نشست و هر جمعه بر جمعيت نمازگزاران می‏افزود. آخرين نماز جمعه آيت‏اللّه‏ طالقانی كه در روز 16 شهريور 1358 برپا شد، در بهشت زهرا و بر سر قطعه شهدای 17 شهريور 1357 بود، و ايشان درخطبه‏های آن روز با لحنی انتقادی و گله‏آميز از تصويب نشدن اصول شوراها درقانون اساسی ومزايای شوراها و تأثيرآن برمردم سخن گفت ومصرّا از نمايندگان مجلس بررسی و تصويب قانون اساسی خواست كه با تصويب شوراها كار مردم را به خودشان بسپارند تا مردم باوركنند كه انقلاب شده وخودشان می‏توانند سرنوشت خود را تعيين كنند وبياموزند كه چگونه مردم‏ سالاری را عملاً به اجرا گذارند. به علت آن كه نماز جمعه بر سر قطعه شهدا برپا شد و تاكيد آيت‏اللّه‏ طالقانی بر شورا بود، مردم سه روز بعد در تشييع جنازه بی‏نظير امام جمعه خود يكصدا فرياد می‏زدند. پيام طالقانی، شهادت است و شورا. 21- اشدّاء علی‏الكفار رحماء بينهم : انقلاب به پيروزی زودرسی دست يافت، مدعيان غنايم به جان انقلاب افتادند، و دشمنان به تحريك دوستان درگير شدند، و از زمينه‏های اختلافات قومی و زبانی و مذهبی و جغرافيايی، و پيشينه ستمهايی كه بر آنان رفته بود، سود جستند، و آتشهای اختلاف را در گوشه و كنار ايران برافروختند. آيت‏اللّه‏ طالقانی با مراقبت دائم و با نگرانی شديد، در فرونشانيدن آتشها و رفع اختلافات برپاخاست و لحظه‏ای نياسود، گاه به اصلاح سخن بيجايی درباره حجاب زنان مصاحبه و تلاش می‏كرد، و گاه به كردستان می‏رفت و با مردم پاك و ستم رسيده و ايرانی ريشه‏دار و علاقه‏مند آن ديار تماس می‏گرفت، و به دنبال آن فرياد می‏زد كه كار مردم را به دست خودشان بسپاريد تا باور كنند كه آزاد شده‏اند، و خود فوری دست به كار می‏شد و شورايی محلی تشكيل می‏داد و نمايندگانی از طرف خود از خود آن مردم برمی‏گزيد و در آن شورا می‏گذاشت تا هم مردم پس از قرنها تجربه ديكتاتوری و خودكامگی، گردانيدن اجتماع خود را تجربه كنند، و هم در صورت برخورد با مشكلی كه به كل كشور بستگی دارد آن را به اطلاع وی برسانند تا باز هم در رفع آن مشكل بكوشد. گاه نمايندگان خود را به گنبد وسيستان وبلوچستان وديگر كانونهای برافروخته اختلاف می‏فرستاد تا از نزديك به درددل‏ها و خواسته‏های سركوفته‏شان گوش فرا دهند و به او گزارش كنند، و تا آنجا كه در توان دارد در برآوردن خواسته‏هايشان بكوشد. گاه به دوستان نادان و يا فريب خورده نهيب می‏زد كه از اين بچه‏بازيها دست برداريد، انقلاب در خطر است، با اين كارهايتان زمينه سوءاستفاده دشمن را فراهم می‏كنيد. در برابر دشمن می‏ايستاد و فرياد می‏زد كه من لباس رزم می‏پوشم، مسلسل به دست می‏گيرم، بر تانك سوار می‏شوم و با دشمن می‏جنگم. او در برابر اصول، تحت تأثير هيچ كس قرار نمی‏گرفت، و در برابر حفظ اسلام و كشور و انقلاب، هيچ سازشی نمی‏كرد و كوتاه نمی‏آمد، ليكن شيوه‏ای جذبی برای راهنمايی دوستان منحرف شده و فريب خورده داشت و با نرمی و مهربانی همه فرزندان اين آب و خاك را ـ كه فرزندان حقيقی خود می‏دانست ـ به سوی اسلام و انقلاب جذب می‏كرد، و در برابر دشمنان به سختی و صلابت می‏ايستاد و چنان توپ و تشرمی‏زد كه هيچ دشمنی جرأت نمی‏كرد، طمع در نرمش و سازش او ببندد. 21 - مجلس خبرگان بررسی و تصويب قانون اساسی : امام خمينی در پاريس به يكی از ياران دستور داده بود پيش‏نويسی برای قانون اساسی جمهوری اسلامی تهيه كند. اين پيش‏نويس تهيه شد و پس از پيروزی انقلاب اسلامی، به وسيله كارشناسان حقوقی كه آيت‏اللّه‏ طالقانی تعيين كرده بود، و در نخست‏وزيری مورد بررسی و اصلاح و تكميل قرار گرفت. از طرف ديگر امام در حكم نخست‏وزيری مهندس بازرگان قيد كرده بود كه يكی از مسووليت‏های دولت موقت انقلاب فراهم كردن زمينه تشكيل مجلس مؤسسان برای تصويب نهايی قانون اساسی است. از اين روی مهندس بازرگان اصرار می‏كرد كه بايد مجلس مؤسسانی مركب از نمايندگان همه طبقات و قشرهای كشور تشكيل شود و با تصويب قانون اساسی امور اجرايی را به دولت دائمی بسپارد. گروهی ديگر از عقلای قوم معتقد بودند كه تشكيل مجلس موسسان كار را به درازا می‏كشاند و كشورهمچنان بلاتكليف باقی می‏ماند، بهتر است همين پيش‏نويس اصلاح و تكميل شده قانون اساسی به رفراندوم گذاشته شود و كار به پايان رسد. چون هيچيك از دو طرف به توافق نرسيدند، آيت‏اللّه‏ طالقانی جنبه ميانی را گرفت و پيشنهاد كرد كه به جای مجلس مؤسسان كه حدود چهارصد يا پانصد نماينده انتخاب خواهند شد؛ و به جای رفراندوم كه فرصت بررسی و انتخاب برای ملّت وجود ندارد، عده‏ای حدود شصت يا هفتاد نفر از افراد خبره و كارشناس از سراسر كشور انتخاب شوند و به بررسی و تصويب قانون اساسی در مدّتی كوتاه همت گمارند. اين پيشنهاد مورد موافقت هر دو طرف و تأييد امام خمينی قرار گرفت و انتخابات مجلس خبرگان به صورت استانی انجام گرفت و آيت‏اللّه‏ طالقانی با بيشترين آراء مردم استان تهران به عنوان نماينده نخست، و 71 نفر ديگر از سراسر كشور، انتخاب شدند. در جلسه نخست مجلس خبرگان كه در محل مجلس سنای رژيم گذشته، و مجلس شورای اسلامی كنونی تشكيل شد، پس از پايان يافتن تشريفات مراسم افتتاح كه می‏خواستند هيأت رئيسه را انتخاب كنند. آيت‏اللّه‏ طالقانی تالار جلسه را به قصد رفتن به خانه ترك كرد. كه هيئت رئيسه و جمعی ديگر از خبرگان ايشان را به تالار جلسه برگردانيدند. اما همين كه انتخابات آغاز شد باز هم برخاسته بيرون رفت. در جلسه بعد، به عنوان اعتراض به تشريفات و توجه نكردن به شرايط انقلابی ملّت ايران، كفش خود را درآورده در جلو صندلی قرمز رنگ مجلس بر روی زمين نشست. در جلسات ديگر هم كمتر شركت می‏كرد و از روز چهاردهم شهريور ديگر هرگز به مجلس نرفت ... 22- شوراها : آيت‏اللّه‏ طالقانی به شوراهای مردمی ـ نه به عنوان يك تاكتيك، بلكه به عنوان يك اصل ـ عقيده داشت، و می‏گفت مردم به وسيله كار در شوراهای ده و بخش و شهر و استان است كه تجربه می‏آموزند و باور می‏كنند كه سرنوشت خود را به دست خويش گرفته‏اند. اگر هم اشتباه كنند، هيچ اشكالی ندارد، به تدريج ياد می‏گيرند. خداوند به پيغمبر خود، با آن عظمت كه متصل به وحی است، فرمان می‏دهد كه در كار روزمره اجتماعی مردم با آنان مشورت كن. می‏گويند اگر كار مردم به دست خودشان داده شود، پس ما چكاره‏ايم؟ شما هيچ‏كاره. شما برويد دنبال كار خودتان! و طرحی برای شوراهای گوناگون در كشور تهيه كرد، اما به سرانجام نرسيد... و در نيمه شب نوزدهم شهريور 1358 پس از چهل سال تلاش مستمر و پيگير برای روشنگری و آموزش و مبارزه با انواع استضعاف، بر سر اين راه جان باخت و به ملاقات پروردگارش شتافت. 23- آثار آيت‏اللّه‏ طالقانی : - پرتویی از قرآن آيت‏اللّه‏ طالقانی ازهمان آغاز زندگی فرهنگی و اجتماعی خويش، قرآن را به عنوان يك كتاب راهنمای عمل به صحنه زندگی آورد و راه‏حل همه مشكلات اجتماع را در آن می‏ديد. همه آثار او به نحوی از قرآن سرچشمه گرفته است، ليكن آنچه مستقيما به عنوان تفسير قرآن، از زبان و قلم وی تراوش كرده و مدون شده، شش جلد تفسير جزءهای يك تا 5 و جزء سی‏ام قرآن است كه تحت عنوان «پرتوی از قرآن» از سال 1342 به بعد منتشر شده است، شرح آن پيشتر رفت. ـ ترجمه و توضيح آغاز تا خطبه 81 نهج‏البلاغه، 1325 ـ گفتارهای راديويی درباره مسائل تربيتی و اجتماعی قرآن در سالهای 1325 و 1326 ـ اسلام و مالكيت ـ مقدمه، پاورقی و توضيح «تنبيه الامة و تنزيه الملة» آيت‏اللّه‏ نائينی در دفاع از مشروطيت. ـ به سوی خدا می‏رويم (خاطرات سفر حج) ـ ترجمه جلد اوّل امام علی‏بن ابی‏طالب، تأليف عبدالفتاح عبدالقصود در سالهای 1335 و 1336 ( جلدهای دوم تا هشتم اين كتاب در سالهای 1350 تا 1354 به وسيله دكتر سيدمحمّدمهدی جعفری ترجمه شد.) ـ پرتوی از قرآن در 6 جلد (تفسير آغاز قرآن تا آخر سوره بقره در 2 جلد، سوره آل عمران در يك جلد، جزء سی‏ام در 2 جلد، آيات نخست تا 23 و 24 سوره نساء در دو تحرير جداگانه و لغات هر شش جلد يك جا در جلد ششم). و پس از درگذشت ايشان مجموعه شش سخنرانی در مسجد هدايت در آذرماه و دی ماه 1357 به عنوان «تبيين رسالت برای قيام به قسط» و خطبه‏های نماز جمعه و برخی از سخنرانيهای ديگر ايشان با عناوين مختلف در جزوه‏هايی به چاپ رسيده است. کتاب بازوی توانای اسلام ، یاران امام به روایت اسناد ساواک (کتاب 29) ، آیت الله سید محمود طالقانی، مقدمه صفحه 9 تا 32  منبع : سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

آخرین سفیر شاه در لندن: در برابر انگلیسی‌ها به خاك افتادیم

روز 23 آذر 1357 امیرخسرو افشار وزیرخارجه رژیم شاه به اتفاق پرویز راجی سفیر شاه در لندن راهی وزارت خارجه انگلیس شدند تا با «دیوید اوئن» وزیر خارجه بریتانیا ملاقات كنند و از وی بخواهند كه حمایتهایش را از دولت شاه كاهش ندهد. پرویز راجی گزارشی راجع به آن ملاقات دارد كه با هم می‌خوانیم: ساعت پنج و نیم بعد از ظهر به اتفاق امیرخسرو افشار و حسین اشراقی عازم وزارت خارجه شدیم تا با دیوید اوئن ملاقاتی داشته باشیم. در این ملاقات – كه «مایكل ویر» مدیركل وزارت خارجه انگلیس و یك جوان دیگر هم حضور داشتند – افشار ابتدا به مسئله سفر ملكه انگلیس به ایران و اظهارات كالاهان نخست‌وزیر انگلیس درباره این سفر اشاره كرد كه اوئن در جواب او گفت: «مطمئن باشید در موضع دولت بریتانیا هیچ تغییری داده نشده و سفر ملكه به ایران نیز در رأس موعد انجام خواهد گرفت...». بعد افشار ضمن بحثی راجع به خطر تجزیه ایران بر اثر سقوط رژیم شاهنشاهی، به اوئن خاطرنشان ساخت كه: «ارتش شاهنشاهی كاملاً قابل اعتماد است و اعلیحضرت نیز تمایل دارند كه مانند یك شاه مشروطه سلطنت كنند...». وزیر خارجه انگلیس در پاسخ افشار، مسئله كثرت گیج‌كننده مردم در تظاهرات روز عاشورا را متذكر شد و با تأكید بر اینكه بایستی در مقابله با تظاهركنندگان از حداقل زور استفاده شود، بالا رفتن تلفات و ضایعات ناشی از سركوب مردم را مسبب بیزاری افكار عمومی غرب از رژیم ایران دانست. ولی بلافاصله پس از آن، گفته‌هایش را به این نحو تصحیح كرد كه: «... البته باید بدانید كه آنچه ما در پایتخت‌های غربی می‌اندیشیم اهمیت چندانی ندارد. اصلاً ما را فراموش كنید. ما اگر بتوانیم به شما كمك كنیم، از انجام آن دریغ نداریم. ولی اصلاً صحیح نمی‌دانیم كه برای رفع مشكلات داخلی شما، حتی اگر راه‌حلی هم داشته باشیم، آن را ارائه بدهیم...». موقعی كه با افشار و اشراقی به هتل كلاریج بازگشتیم، افشار از اشراقی خواست كه همانجا بنشیند و گزارش مشروحی از ملاقات با وزیر خارجه انگلیس بنویسد، تا بعداً خودش آن را خلاصه كند. حسین مشغول نوشتن گزارش شد و افشار سر صحبت را با من باز كرد و از همان ابتدا با لحنی محتاط، ولی ناشیانه و بسیار سردرگم، از تمایل خود به تعویض فریدون هویدا سخن گفت و سپس از من نظر خواست كه چه كسی را به جای او برای تصدی مقام سفارت ایران در سازمان ملل متحد پیشنهاد می‌كنم؟ موقعی كه از دو سه نفر نام بردم، افشار یكی را به دلیل اینكه جزء «دار و دسته اشرف» است نپسندید، و دیگری را نیز به خاطر داشتن «برچسب هویدا» كنار گذاشت. چند لحظه بعد، موقعی كه مشغول بحث دیگری بودیم، چون صحبت امیرعباس هویدا پیش آمد، درباره او گفتم: «هویدا هر عیبی داشته باشد، ولی هرگز نمی‌توان در وفاداری تمام عیار او به مقام سلطنت شكی به دل راه داد.» كه افشار در مقابل این گفته سری تكان داد و گفت: «ولی من مطمئن نیستم». و من هم بلافاصله جوابش دادم: «شما هر تفسیر و تعبیری راجع به وفاداری و عدم وفاداری در ذهن خود دارید، اصلاً حاضر نیستم هیچ مطلبی درباره‌اش بشنوم». به دنبال این گفته نیز، چون از تغییر حالت افشار سابقه قبلی داشتم، با عجله برخاستم تا بروم. ولی او اصرار كرد كه بمانم تا با هم شام بخوریم. و بعد كه به اتفاق حسین در رستوران هتل شام خوردیم، از آنها جدا شدم. در بازنگری به آنچه كه امروز انجام گرفت، دامنه تفكراتم به اینجا كشید كه: واقعاً چطور می‌توانیم ادعا داشته باشیم كه باز هم چیزی از غرور ملی در ما باقی مانده است؟ ... در موقعیتی كه «آیت‌الله» مردم ایران را علیه شاه برانگیخته، ما دو نفر – یكی وزیر امور خارجه دولت شاهنشاهی، و دیگری سفیر شاهنشاه آریامهر در دربار «سنت جیمز» - اینجا در لندن در برابر دولت انگلیس به خاك افتاده‌ایم و با التماس از آنها می‌خواهیم كه دست از حمایت ما نكشند. اگر زمانه به حدود 50 سال قبل بازمی‌گشت، این عمل ما می‌توانست قابل توجیه باشد. 30 سال پیش هم تا حدودی شاید. ولی اینك كه دیگر هیچ نشانی از دوران گذشته امپراطوری بریتانیا وجود ندارد، مسلماً انگلیسیها هرگز نمی‌توانند كاری بیشتر از خود ما برای ایران انجام دهند. چون در حال حاضر انگلیس حتی در زمینه اقتصادی هم دیگر یك قدرت به حساب نمی‌آید و بنا به گفته‌ای: اگر نفت دریای شمال نبود، اصلاً نمی‌شد پیش‌بینی كرد كه آینده‌ای برای انگلیس وجود داشته باشد. و به این ترتیب، در حالی كه ما در ایران هنوز اعتقاد داریم از قدرت جادوئی انگلیس می‌توان استفاده كرد، ولی خود انگلیسها اولین كسانی هستند كه اعتراف می‌كنند دیگر هیچ قدرتی ندارند... ما دائم مشغول تفسیر و تعبیر، و یا عیب‌جویی از سخنانی هستیم كه كالاهان یا كارتر درباره ایران به زبان می‌رانند. ولی «آیت‌الله» آنها را به دیده تحقیر می‌نگرد و اصلاً به گفته‌هایشان اعتنایی ندارد. و در این میان مسلم است كه او برنده خواهد بود. آیا موقع آن نرسیده كه به ما ثابت شده باشد به بیراهه رفته‌ایم و از زاویه‌ای غلط به مسائل نگریسته‌ایم؟ و آیا لازم نیست كه بیش از این به خیالبافی‌های بی‌پایه خود ادامه ندهیم؟ خدمتگزار تخت طاووس، خاطرات پرویز راجی، انتشارات اطلاعات، 1370 ،صص 352 و 353  منبع : سایت موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی

از عضویت در حزب توده تا پذیرش وزارت

منوچهر آزمون در سال 1309 در تهران به دنیا آمد. والدین او، ابوالقاسم آزمون ‌، كارمند وزارت دارایی و سپس ساواك‌، و عصمت نبوی نوری بودند. او از طرف مادر با خانواده آیت‌الله عبدالنبی نبوی نوری خویشاوندی داشت‌ و از این رو، بعدها در مواردی كه لازم می‌آید، بربستگی خود به «روحانیت‌« تأكید می‌كرد. آزمون‌، دورة تحصیلات ابتدایی و متوسطه را از 1316 تا 1320 در دبستان خرد (خیابان منیریه‌)، از 1321 تا 1323 در دبستان نشاط (خیابان امیریه‌)، از 1323 تا 1327 در دبیرستان رازی (خیابان فرهنگ‌) و از 1327 تا 1330 در دبیرستان دارایی (سرچشمه‌، سه راه امین حضور) طی كرد. او سپس در كنكور اعزام محصل به خارج شركت نمود و برای ادامه تحصیل راهی آلمان غربی شد. اقامت آزمون در بخش غربی آلمان دیری نپایید. در سال 1331، به دلیل مشكلات مالی دولت وقت ، ارز تحصیلی دانشجویان اعزامی قطع شد و آزمون به ناچار در كارخانه دویتس به كار تراشكاری پرداخت و مدتی بعد به شهر لایپزیك در آلمان شرقی رفت‌; شهری كه از سال 1336 به مركز فعالیت رهبری حزب توده بدل گردید. آزمون ، خود در بیوگرافی خود می گوید : « در سال 1951 (سال 1330)، پس از پایان تحصیلات متوسطه و موفقیت در كنكور اداره اعزام محصل به خارج از كشور، برای ادامه تحصیل عازم آلمان غربی گردیدم و تا پایان سال 1952 (سال 1331) از ارز دولتی استفاده می‌كردم و در دانشگاه توبینگن و سپس كلن در دانشكده اقتصاد و علوم سیاسی سرگرم بودم و امتحانات مقدماتی لیسانس خود را با موفقیت در این دانشگاه گذراندم‌. ولی در سال مزبور، به دستور حكومت مصدق‌، ارز دانشجویان ایرانی مقیم خارج از كشور، كه بنده نیز جزو ایشان بودم‌، قطع شد و ادامه امر تحصیل دانشجویان با اشكالات عدیده‌ای روبرو گردید. گروهی از دانشجویان‌، كه از خانواده‌های متمكن بودند، از ارز آزاد استفاده كردند. ولی افرادی مانند من‌، كه در كنكور شركت كرده و با ارز دولت به خارج آمده بودند، راهی جز ترك تحصیل و مراجعت به ایران نداشتند. كما اینكه دولت وقت نیز همین راه را پیش پای ایشان گذاشت‌. و لذا گروهی از ایشان بدون به دست آوردن نتیجه مطلوب تحصیل را رها كردند و به وطن بازگشتند. ولی تعداد دیگری در همان آلمان كاری برای خود پیدا كردند و به امید روزی نشستند كه بساط مصدق در هم ریزد و زندگی تحصیلی خود را از سرگیرند. من نیز جزو این گروه بودم‌. در سال 1953 (سال 1332) از طرف دانشگاه كلن ده بورس تحصیلی‌، كه مربوط به دانشگاه لایپزیك می‌شد، جهت دانشجویان خارجی در نظر گرفته شد. من نیز از جمله دانشجویانی بودم كه در مسابقه جهت استفاده از این بورس‌ها شركت كردم و توانستم در بین دویست دانشجویی كه از ممالك مختلف در مسابقه شركت كرده بودند یكی از بورس‌ها را به دست آورم‌. و بدین ترتیب برای ادامه تحصیل به دانشگاه لایپزیك معرفی شدم‌.» چنانكه از این اظهارات برمی‌آید، علت اصلی عزیمت آزمون به آلمان شرقی تنگناهای مالی بوده‌، ولی در نامه دیگر او به ساواك (مورخ 22 شهریور ماه 1341) علت چنین توضیح داده شده است : «از دانشگاه كلن به علت وضع سیاسی مخصوصی كه داشتم به آلمان شرقی رفتم‌.» در این نامه هیچ توضیحی وجود ندارد كه این «وضع سیاسی مخصوص‌» را روشن كند ولی سایر اسناد در این زمینه كاملاً گویاست‌. طبق اسناد مربوط به دوران پیش از تأسیس ساواك (پروندة وت 4378 شهربانی كل كشور و گزارش‌های وزارت امور خارجه‌)، كه در پروندة ساواك منعكس است‌، منوچهر آزمون در سال 1332، یعنی در آستانه عزیمت به لایپزیك «از كارگردانان اصلی‌» دانشجویان توده‌ای در شهر كلن بوده و در فستیوال جوانان كمونیست در وین شركت كرده‌، و به اعتراف سیروس شوقی‌، از اعضای حزب توده‌، در سال 1955 (سال 1334) در فستیوال ورشو نیز حضور داشته است‌. پیشینة گرایش آزمون به حزب توده پیش از این تاریخ برای ما روشن نیست‌. دوران تحصیل متوسطه آزمون (1323 ـ 1330)، سالهای اوج فعالیت حزب توده در مدارس تهران است كه به تأسیس «سازمان دانش‌آموزان ایران‌» وابسته به این حزب‌، و انتشار روزنامه دانش‌آموز انجامید. این احتمال وجود دارد كه او از آن دوران دارای گرایش‌هایی به حزب توده بوده و در این سازمان فعالیت می‌كرده است و این احتمال نیز وجود دارد كه وی پس از ورود به آلمان به فعالیت سیاسی و یا اطلاعاتی جلب شده باشد. به هر روی‌، آزمون در سپتامبر 1957/ شهریور 1336 دانشنامه دكترای خود را در رشته اقتصاد سیاسی از دانشگاه لایپزیك دریافت داشت (او در این دوران‌، دوره‌های تخصصی فلسفه ماركسیستی و اصول سازمانی احزاب كمونیست را نیز در دانشكده كارل ماركس طی كرده بود) و به شهر توبینگن در آلمان غربی مراجعت نمود. با توجه به زندگی بعدی آزمون و شخصیت وی‌، آیا واقعاً عزیمت او به آلمان شرقی طبیعی بود و طبق ادعای خود او، ناشی از پذیرفته شدن در بورسیه دانشگاه لایپزیك‌ بوده ، یا به عبارت دیگر، آیا او از همان زمان با سرویسهای اطلاعاتی غرب ارتباط نداشت و طبق یك برنامه سنجیده نامش در لیست دانشجویان اعزامی به لایپزیك قرار نگرفت؟ می‌دانیم كه در آن زمان «جنگ سرد» در اوج خود بود و آلمان خط مقدم نبرد غول‌های اطلاعاتی آن دوران محسوب می‌شد. استفاده از بورسیه‌های دانشگاهی یكی از كانال‌هایی بود كه سرویسهای غرب برای نفوذ عوامل خود به پشت «پرده آهنین‌» مورد استفاده قرار می‌دادند. بنابراین‌، بعید به نظر می‌رسد كه این سرویسها از سهمیه ناچیز ده نفری دانشگاه كلن چشم پوشیده باشند. این تردید طبیعی بودن گزینش آزمون از میان 200 دانشجوی داوطلب را به زیر سئوال می‌برد. آنچه به این تردید دامن می‌زند، فعالیت آزمون از مهر ماه 1336/ اكتبر 1957، یعنی یك ماه پس از بازگشت او از لایپزیك‌، در ایستگاه ساواك در آلمان غربی‌، با نام مستعار «خوش نقش‌»، است كه حدود یك سال بعد شكل رسمی و اداری یافت‌. در آن دوران‌، ساواك نسبت به احتمال نفوذ عوامل شوروی حساسیت شدید داشت و این حساسیت گاه تا سر حد بدبینی بیمارگونه امتداد می‌یافت‌. دربارة فعالیت آزمون سندی در دست است كه نشان می‌دهد از سال 1339 ارتباطات نامرئی و فعالیت‌های مرموز آزمون در محافل دانشجویان ایرانی‌، حداقل در حد شایعه‌، شناخته شده بود. قاعدتاً همین مسئله سبب شد كه او مدت كوتاهی بعد به تهران منتقل شود. سند زیر ، گزارش یكی از عوامل نفوذی ساواك در محافل دانشجویان ایرانی در آلمان‌، مورخ 12 مرداد ماه 1339، است : موضوع : ارتباطات دانشجویان ایرانی با كمونیست‌های آلمان در كلن ‌. «... بطوری كه معلوم است برادران هومباخ -از فعالین حزب كمونیست آلمان- مقدمات مسافرت دانشجویان ایرانی را به آلمان شرقی و شوروی كه ارتباط به فستیوال یا جشن‌های كمونیستی داشت فراهم می‌نمودند. یكی از دوستان نزدیك هینس هومباخ‌، مهدیقلی جنابی می‌باشد. جنابی به عنوان یكی از رهبران فعال حزب توده در آلمان مشهور می‌باشد. برعكس‌، به نظر می‌رسد كه دكتر منوچهر آزمون‌ كه تقریباً تا 1955 به نام سخنگوی دانشجویان توده‌ای دانشگاه كلن مبارزه می‌نمود و با فامیل هومباخ تماس داشت تغییر جهت سیاسی داده باشد. شایع شده است كه منوچهر آزمون فعلاً به دستور سفارت ایران به عنوان مأمور اطلاعاتی برعلیه توده‌ای‌ها مبارزه می‌نماید...» منوچهر آزمون در 5 آوریل 1957 (1336)، یعنی در آستانه عزیمتش به آلمان غربی‌، با یك خانم آلمان شرقی متولد لایپزیك به نام كارین هوفمیستر ازدواج كرد و یك سال بعد، از او صاحب دختری شد به نام مریم یا (كارنلیا). در پی بازگشت آزمون به ایران این ازدواج به متاركه انجامید. آزمون در ایران در سال 1341 با خانم شهناز مستوفی ازدواج كرد. منوچهر آزمون در 18 خرداد ماه 1338 درخواست استخدام رسمی خود را خطاب به رئیس ساواك ارسال داشت : «اینجانب منوچهر آزمون‌، كه تحصیلات خود را در رشته اقتصاد سیاسی و اقتصاد صنعتی و در آلمان به پایان رسانیده‌ام‌، مایلم كه در سازمان اطلاعات و امنیت كشور استخدام شوم و طبق اوامر صادره صادقانه انجام وظیفه نمایم‌.» در پی‌نوشت آن نامه ، مدیر كل ششم (مالی‌) ساواك‌ از قول ریاست ساواك‌ می نویسد « ایشان رسماً استخدام شوند . البته همانطور كه اطلاع دارید مدتهاست كه بطور غیر رسمی در اختیار سازمان بوده و حقوق می‌گیرد. بنابراین این چون در مأموریت آلمان باقی خواهد ماند در مورد استخدام او اقدام كنید و پرونده استخدامی نزد آقای پدرام تشكیل و نگهداری شود ». آزمون در 10 اردیبهشت ماه 1340 به تهران آمد و هشت روز بعد برای «طی دوره توجیه و حفاظت‌» به دانشكده ساواك معرفی شد، و در 16 خرداد برای كار به اداره كل هفتم (بررسی اطلاعات خارجی‌) اعزام شد. او در این اداره كل‌، تحت مسئولیت فردی بنام طباطبایی در بخش كمونیسم بین‌المللی به كار پرداخت‌. از همان نخستین روزها، درگیری آزمون با دستگاه اداری ساواك نیز آغاز گردید. او در تاریخ 22/2/1340، یعنی 12 روز پس از ورودش به ایران‌، در نامه‌ای خطاب به «تیمسار معظم‌» (احتمالاً پاكروان رئیس ساواك از اسفند 1339 و یا شاید علوی كیا) نوشت : «بطوری كه مستحضرید، چندی پیش بعد از بررسی وضع زندگی چاكر، به دستور رؤسای ارجمند مقرر گردید كه حقوق چاكر تأمین شود تا از این راه كمكی به زندگی بنده شود. ولی هنوز بیش از 6 ماه از این جریان نگذشته بود كه بطور غیر مترقبه به تهران منتقل شدم و در نتیجه با اشكالات جدید مالی كه زندگی محقر و كوچك بنده قدرت تحمل آن را ندارد، روبرو گردیده‌ام‌. حضرتعالی‌، كه با زندگی داخلی چاكر آشنایی دارید و به همین جهت هم دستور فرمودید كه كمك بیشتری شود تا بتوانم بعد از چندی اشكالات مادی خود را برطرف كرده و اساس زندگیم را استوار كنم، تصدیق بفرمایید كه اینك با تصمیم مركز مبنی برانتقال چاكر به تهران‌، بدون اینكه توجه عمیقی به وضع بنده شده باشد، مواجه با مشكلات جدید مالی علاوه برآنچه تاكنون داشته‌ام گردیده و آشفتگی مخصوصی زندگیم را تهدید می‌كند. استدعا می‌كنم از این عریضه این مسئله مستفاد نگردد كه چاكر اظهار عدم رضایت می‌كنم‌، منظور اساسی بنده از ذكر این مطالب فقط تشریح وضع كنونی خود و خانواده‌ام می‌باشد كه اكنون به علت همین اشكالات جدا از یكدیگر زندگی می‌كنیم‌. استدعای بنده این است كه رؤسای معظم دستور فرمایند همان كمكی كه قرار بود از راه ترمیم حقوق برای پرداخت قروض و تأمین زندگیم به بنده بشود، اینك به هر صورت و به هر مقدار كه صلاح بدانند به چاكر بشود تا بتوانم مشكلات اولیه تشكیل زندگی جدید را برطرف كرده و همسر و فرزند خود را به تهران بیاورم و با آسودگی خیال بیشتر صادقانه در انجام وظایف محوله كوشا باشم‌.» در تاریخ 16/3/1340، اداره كل ششم (مالی‌) ساواك به این نامه چنین پاسخ داد : «چون آقای منوچهر آزمون فقط گواهینامه شش ساله متوسطه ارائه داده‌، لذا مادامی كه ارزش تحصیلی دكترای وی از طرف وزارت فرهنگ نرسد از حقوق یك نفر كارمند دیپلمه و 18000 ریال حقوق استفاده خواهند نمود. پس از ارائه ، تفاوت داده خواهد شد.» در تاریخ 16/9/1340، رئیس اداره دوم (شوروی‌) مشكل آزمون را چنین توضیح می‌دهد : «در تاریخ 14/9/40 مدیریت كل اداره هفتم [بررسی اطلاعات خارجی‌، محل كار آزمون‌] تلفنی اطلاع داد كه به علت این كه آقای آزمون مدرك دكترای خود را به كارگزینی ساواك ارائه نداده است از آذرماه از حقوق و مزایای افراد دیپلمه استفاده خواهد كرد. فوراً با آقای آزمون ملاقات و جریان را استفسار نمودم كه گزارش نامبرده به پیوست تقدیم‌، ولی در این مورد اشكالاتی موجود بود كه به عرض می‌رسد : 1ـ این شخص تحصیلات خود را در آلمان شرقی به پایان رسانده كه به علت نبودن مركز سیاسی در آن كشور گواهی این مدرك مقدور نیست‌. 2ـ اصولاً به عللی استخدام رسمی وی با مقررات مصوبه ساواك مغایرت داشته و به دستور ریاست سابق ساواك [بختیار] و تیمسار قائم مقام [علوی كیا] انجام شده است‌. 3ـ چون این مدرك متعلق به آلمان شرقی است مطرح كردن آن برای شناسایی در شورایعالی فرهنگ تولید سر و صدا خواهد نمود. با تقدیم دوازده برگ عین مدارك دانشگاه لایپزیك آلمان شرقی و ترجمه آن كه به تصدیق وزارت دادگستری رسیده‌، با توجه به این كه تیمسار قائم مقام ساواك از جریان استخدام و مأموریت‌های نامبرده كاملاً با اطلاع می‌باشند، خواهشمند است دستور فرمایید به كارگزینی دستور لازم صادر فرمایند كه تا هنگامی كه موقعیتی ایجاد شود كه این مدارك برای شناسایی در شورایعالی فرهنگ مطرح شود حقوق و مزایای نامبرده را مانند سابق پرداخت نمایند. [پی‌نوشت : ]موافقت شد قراردادی استخدام شود. ظاهراً مسئله بدین ترتیب فیصله یافت‌، ولی فقط به مدت 9 ماه ! شكوه نامه بعدی آزمون تاریخ 22 شهریور 1341 را برخود دارد : ... «در نوامبر سال 1958 به عضویت سازمان اطلاعات و امنیت كشور مفتخر شدم و از سال 1959 تاكنون با پایه 3 و حقوق ماهیانه 18000 ریال در ساواك انجام وظیفه می‌نمایم‌. چون مدارك تحصیلی بنده از یك كشور كمونیستی است و گویا ارائه آن به شورای عالی فرهنگ جهت تصدیق با اشكالات سیاسی روبرو می‌شود، اولیای معظم ساواك صلاح دانستند كه وضع استخدام بنده از صورت رسمی به قراردادی تبدیل گردد تا عملی خلاف مقررات كارگزینی صورت نگرفته باشد (كارگزینی برای مدارك تحصیلی در صورتی ارزش قائل است كه به تصدیق شورای عالی فرهنگ رسیده باشد). متأسفانه این تغییر به هیچ‌وجه كمكی به وضع بنده نبوده و نتیجه این شد كه از كلیه امتیازاتی كه برای كارمندان رسمی ساواك در نظر گرفته شده است محروم بمانم‌. لذا اكنون كه بیش از 5 سال از تاریخ استخدام بنده در ساواك می‌گذرد هنوز حقوقم همان 18000 ریال بوده و وضع پایه اداری اینجانب هم معلوم نیست برای روشن ساختن وضع خود با ادارة كارگزینی تماس گرفتم‌، اداره مزبور تنها راه را برای كمك به اینجانب استخدام برپایه دیپلم كامل متوسطه پیشنهاد می‌كند. طبیعی است چنانكه با در نظر گرفتن سوابق خدمت اینجانب در مورد حقوق و وضع خدمتی بنده تجدید نظر فرموده و تصمیمی اتخاذ فرمایند كه تأمین كننده زندگی حال و آینده‌ام باشد طبیعی است با هرگونه تصمیمی كه رؤسای معظم ساواك در این مورد اتخاذ فرمایند توافق كامل خواهم داشت‌.» بررسی چگونگی اختلاف آزمون با ساواك در مسئله استخدام و حقوق‌، از بعد ترسیم حیات درونی این سازمان جالب است‌. در آغاز دهه 1340، ساواك هنوز در مراحل آغازین شكل‌گیری خود به عنوان یك نهاد اطلاعاتی ـ امنیتی است و از ضعف‌های جدی برخوردار. مورد آزمون نشان می‌دهد كه كسی در موقعیت او ـ كه اولاً به عنوان «مهره ویژه‌» در میان مخالفین در خارج از كشور و حتی در بلوك شرق خدمات ارزنده كرده‌، و ثانیاً در رشته‌ای تحصیل كرده كه با توجه به كار كرد اصلی ضد كمونیستی ساواك برای این سازمان كارایی جدی دارد. با چه مشكلات عجیب بروكراتیكی دست به گریبان است‌. در پیگیری نامه آزمون‌، از ایستگاه ساواك در آلمان فدرال سوابق خدمت او استعلام شد. پاسخ مركز اداره ششم در آلمان غربی حاكی است كه «چون طبق دستور مركز، سوابق بیش از یك سال نباید در نمایندگی‌ها موجود باشد » باید سوابق استخدامی او را در تهران جستجو كرد. معهذا نامه آزمون بی‌تأثیر نبود. او از 31 شهریور ماه 1341 در شغل سازمانی رئیس بخش كمونیسم بین‌المللی قرار گرفت‌. ولی این امتیاز برای آزمون ارضا كننده نبود. او در 14 بهمن ماه به سرتیپ عبدالعلی ماهوتیان معاون ساواك گفت : «... متأسفانه بعد از ورود به تهران كارگزینی در مورد مدارك تحصیلی من به این عنوان كه از یك دانشگاه كمونیستی می‌باشد ایراد گرفت‌، ولی به دستور تیمسار علوی كیا قرار شد حقوق و مزایای استحقاقی اینجانب كمافی‌السابق پرداخت گردد و لذا بنده ماهیانه 18000 ریال دریافت كردم‌. ولی برخلاف دستور تیمسار علوی كیا كارگزینی از پرداخت حق زبان و سایر مزایا به این عنوان كه كارمند قراردادی هستم استنكاف ورزید..... استدعای بنده از حضرتعالی این است كه دستور فرمایید مسئولین مربوطه وضع بنده را روشن كنند و چنانچه برای دستگاه امكان این نیست كه به این وضع رسیدگی سریع و دقیق كند اجازه فرمایند استعفای مرا بپذیرند. » نكته قابل توجه در این اظهارات‌، این است كه آزمون برای نخستین بار از امكان استعفای خود سخن به میان آورد. به نظر می‌رسد كه طرح مؤدبانه احتمال استعفا از سوی وی حركتی سنجیده باشد در جهت تحقق خواست‌هایش‌. آزمون به «موقعیت علمی‌» خود، كه چنانكه بعداً خواهیم دید آن را بسیار بیش از حد واقعی می‌پنداشت‌، توجه داشته و با توجه به سوابق سیاسی خود مطمئن بود. كه موردی برای زیر سئوال بردن صداقت و جدیتش در همكاری با ساواك وجود ندارد. بنابراین‌، طبیعی است كه به مدرك تحصیلی خود به عنوان تكیه گاهی برای نیل به موقعیتی مناسب در داخل و احیاناً در خارج از كشور بنگرد و آن را مفری برای گریز از حقارتی كه احساس می‌كرد به ناحق بر او تحمیل شده ببیند. واكنش ساواك در قبال اظهارات آزمون به ماهوتیان‌، انتقال وی از سازمان اطلاعات خارجی ساواك به اداره كل آموزش در اول فروردین ماه 1342 بود. در این اداره كل‌، آزمون با رتبه 2 و مقام 9 در شغل سازمانی استاد كمونیسم گمارده شد. اداره كل آموزش نهادی نوپدید بود كه به ابتكار حسین فردوست‌، معمار واقعی ساواك‌، در بدو مأموریت او در ساواك تأسیس شد انتقال آزمون به این اداره كل‌، كه به تبع نوپدیدی آن هنوز به بوروكراسی مزمن مبتلا نشده و امكان خلاقیت و تحرك را برای یك فرد پویا فراهم می‌ساخت‌، و انتصاب او در سمت دهان پركن «استاد كمونیسم بین‌المللی‌» نشانه هوشمندی فردوست در شناخت بلند پروازی‌های آزمون و بهره‌گیری درست از آن است‌. شیوه برخورد مدیركل این اداره نیز بصیرت و شایستگی او را به عنوان مدیر نشان می‌دهد. در 23 بهمن ماه 1342، مدیر كل آموزش‌، آزمون را به این علت كه «وظایف مرجوعه را با نهایت علاقه انجام داده و دروس مربوطه را در دوره‌های آموزشی به بهترین وجهی تدریس نموده‌» مورد تشویق كتبی قرار می‌دهد. او در این دوران آزمون را با تألیف كتابی در زمینه كمونیسم تشویق می‌كند. جلد اول این كتاب‌، با عنوان دنیای كمونیسم‌، در نیمه سال 1343 به پایان می‌رسد و در 3 آبان 1343 اداره كل آموزش از نصیری‌، رئیس ساواك‌، تقاضای تشویق آزمون را می‌كند و به دستور نصیری به میزان یك ماه حقوق به آزمون پاداش داده می‌شود. همزمان‌، آزمون علاوه بر كارهای جاری خود در ادارة كل آموزش هفته‌ای دوبار نیز آموزش كارمندان بخش 311 (حزب توده‌) اداره كل سوم (امنیت‌) را عهده‌دار بوده است‌. و بالاخره وی به مأموریت اروپا نیز اعزام می‌شود، در اردیبهشت 1344 به همراه یك اكیپ ساواك به آلمان غربی می‌رود و پس از آن از 20 روز مرخصی در این كشور استفاده می‌كند. به نظر می‌رسد كه در چارچوب مقدورات آن زمان ساواك و در چارچوب توقعات یك كارمند معمولی برای آزمون موقعیتی ایده‌آل فراهم شده است‌. ولی «آرزوهای‌» آزمون این نیست‌، مدت كوتاهی پس از بازگشت از آلمان‌، طغیان او آغاز می‌شود و البته آزمون تا حدودی نیز محق است : هنوز مدرك دكترای او مورد تأیید وزارت فرهنگ قرار نگرفته ! ولی این گناه ساواك نبود. ساواك مجبور به تمكین در برابر مقررات آن روز آموزش عالی كشور بود و آزمون در هر ارگان دولتی دیگر كه استخدام می‌شد با این مشكل لاینحل مواجه بود. در بازگشت به ایران‌، منوچهر آزمون بار دیگر موضوع مدرك تحصیلی خود را پیش كشید. برخورد مدیركل آموزش ساواك دلسوزانه و مبتنی بر درك بی‌عدالتی بود كه بوروكراسی براین جوان مستعد تحمیل كرده است‌. او در نامه مورخ اول تیر ماه 1344 به فردوست چنین درخواست كرد : «با اشعار به این كه نامبرده دوره‌های آموزشی موضوعات كمونیسم بین‌الملل‌، اصول احزاب سیاسی و احزاب سیاسی ایران را با نهایت استادی و تبحر تدریس نموده و عموم شركت كنندگان در كلاسها از درس مشارالیه ابراز رضایت كرده و در ساواك از معلومات و تخصص وی می‌توان به خوبی بهره‌برداری و استفاده نمود، دستور فرمایید به هر نحو كه مقتضی است اقدام لازم به عمل آید كه رسمیت مدارج علمی وی مورد تأیید قرار گرفته و موجبات دلگرمی و تشویق نامبرده در انجام وظایف محوله فراهم شود.» با پیگیری و دستور فردوست‌، در 30 تیر ماه «كمیسیون شایستگی استخدام‌» ساواك تشكیل شد. در این كمیسیون پیشنهادات آزمون‌، به شرح زیر مورد بررسی قرار گرفت : الف ـ مدرك تحصیلی دانشگاه لایپزیك به رسمیت شناخته شده و طبق آن رتبه استحقاقی داده شود. ب ـ چنانچه این امر ممكن نباشد و «با توجه به این كه تأیید مدارك مزبور از طرف شورای عالی فرهنگ در حال حاضر غیرممكن و یا احیاناً احتیاج به زمان بسیار دارد» او برای مدتی در یكی از پایگاههای ساواك در خارج از كشور مأمور شود تا ضمن كار، مدارك تحصیلی دیگری متناسب با شأن خود و مورد تأیید وزارت فرهنگ تهیه كند. ج ـ چنانچه پذیرش در پیشنهاد فوق ممكن نباشد، به خدمت او در ساواك پایان داده شود. كمیسیون در نظریه خود، پیشنهاد اول آزمون را رد كرد : «چون تنها مدركی می‌تواند مورد استناد قرار گیرد كه به گواهی وزارت فرهنگ رسیده باشد، بنابراین قبول این پیشنهاد عملی نیست‌.» پیشنهاد دوم‌، به تصویب ریاست ساواك و جلب نظر پایگاه مورد نظر، اداره كل دوم (كسب اطلاعات خارجی‌) و معاون اطلاعات خارجی ساواك موكول شد. كمیسیون «با توجه به تحصیلات و تخصص و سابقه خدمت مشارالیه‌» قبول استعفای او را «به مصلحت ساواك‌» ندانست‌. پی‌نوشت فردوست چنین است : چون بند الف و ب مردود است‌، مراتب به همین نحو به نامبرده ابلاغ شود تا هر طور مصلحت خود بداند گزارش نماید. واكنش آزمون فوری است : او یك روز بعد، در 31 تیر ماه 1344، طی نامه‌ای درخواست استعفا كرد. آنچه در این نامه تازگی دارد، لحن متفرعنانه آزمون‌، تاكید او بر «منحصر به فردی‌» مدرك تحصیلی و «مقام علمی‌اش‌» در ایران‌، «خدمات بسیار پرارزش‌اش‌» برای ساواك‌، و بالاخره تهدید جدی به استعفا است : «... در آلمان غربی به استناد همین مدارك تحصیلی - مدارك دریافت شده از دانشگاه لایپزیك‌- به استخدام رسمی ساواك مفتخر شدم و حق این نبود كه بعد از مراجعت به كشور، اداره كارگزینی كه قبلاً مدارك مرا رؤیت كرده و در پرونده كارگزینی اینجانب بایگانی نموده بود مسئله را مجدداً عنوان كرده و ادعا كند كه چون مدارك مزبور به تصدیق شورای عالی فرهنگ نرسیده بی‌ارزش می‌باشد. اگر واقعاً اینطور بود چه اشكالی داشت كه در خارج مرا با این مدارك استخدام نمی‌كرد. شك نیست كه اینجانب بعد از حدود 20 سال تحصیل و بدست آوردن عالیترین مدارك تحصیلی اینك به این عنوان كه چون شورایعالی فرهنگ با آلمان شرقی ارتباط ندارد و چون دانشگاه لایپزیك را به رسمیت نمی‌شناسد، حاضر نیستم به عنوان دیپلمه در ساواك خدمت كنم و تصور نمی‌كنم رؤسای محترم جز این نظری داشته باشند. لذا با توجه به مطالب معروضه فوق و با توجه به اینكه تنها در كشور ما یك نفر و آن هم من هستم كه تخصص در این رشته دارم و با توجه به اینكه تنها تشكیلاتی كه از كشور ما می‌تواند از تحقیقات و مطالعات من بهره‌برداری كند سازمان اطلاعات و امنیت كشور می‌باشد و بالاخره با اعتقاد به اینكه فقط در این سازمان است كه می‌توانم وظیفه خود را در قبال شاهنشاه بزرگ و وطن عزیز به خوبی انجام دهم استدعا دارم كه رؤسای محترم ساواك دستور دهند اداره كارگزینی مدارك دكترای مرا به رسمیت بشناسند و رتبه مرا براساس حكم رسمی سال 1959 (سال 1338) ابلاغ نمایند در غیر این صورت برخلاف میل باطنی خود و بعد از 8 سال خدمت صادقانه و به تصدیق همه رؤسا و همكاران بسیار پرارزش برای ساواك‌، لازم است استدعا كنم كه به خدمت من خاتمه داده شود.» واكنش فردوست به این نامه در اسناد موجود منعكس نیست‌. اسناد بعدی‌، كه سیر ماجرا را نشان می‌دهد، به آذر ماه 1344 تعلق دارد. در 14 آذر ماه‌، مدرك دكترای آزمون از دانشگاه لایپزیك در جلسه 1106 شورای عالی فرهنگ مورد رسیدگی قرار گرفت و «ارزش تحصیلات مشارالیه دكترا در اقتصاد شناخته شد.» بدین ترتیب‌، امری كه به نظر آزمون «غیرممكن‌» می‌نمود ممكن شد. قاعدتاً باید این نخستین بار باشد كه مدرك یك دانشگاه بلوك شرق در رشته‌های علوم اجتماعی و شاید همه رشته‌ها ـ در ایران دوران پهلوی مورد تأیید قرار گرفته است‌. این گره ناگشودنی چگونه گشوده شد؟ اسناد موجود پاسخی برای این پرسش به دست نمی‌دهد. معهذا، در همین سال آزمون به اقدامی جسورانه دست می‌زند كه شاید كلید حل این معما باشد. در 25 بهمن 1352 زمانی كه آزمون در سمت ریاست سازمان اوقاف قرار داشت‌، فرد ناشناسی سندی را برای نصیری‌، رئیس ساواك‌، ارسال می‌دارد. این سند نامه‌ای است كه ظاهراً آزمون برای شاه ارسال داشته و منجر به «شرفیابی‌» او شده است‌. .... برای شناسایی كامل آقای آزمون مدرك پیوست را، كه تحریر او و مورد تأیید او قرار گرفته و با تشریفاتی كه روی آن انجام گرفته قابل انكار او نمی‌توان باشد، تقدیم می‌دارد. آزمون‌این عریضه را به دفتر مخصوص برضد رئیس و همكاران و سازمان امنیت‌.... فرستاده و چون امضأ نداشت وی را احضار كردند و تأیید نمود، سپس به شرفعرض همایونی رسید و موجب شرفیابی او گردید... این موجب شد كه بقا و مقام وی بیمه شده باشد. با توجه به لحن كینه توزانه فرستنده‌، كه آزمون را دارای «باطن كثیف‌» و عنصری «منفور» و «خطرناك‌» می‌داند، در وهله نخست احتمال جعلی بودن سند و پرونده‌سازی علیه آزمون به ذهن خطور می‌كند. ولی با مطالعه سند و دقت در ظرایف آن احتمال كاملاً منتفی می‌شود. شیوه نگارش نامه و انتقادات جدی و دقیقی كه در آن از ساواك شده نشان می‌دهد كه نویسنده باید فردی مسلط برمسایل درونی این سازمان و صاحب نظر در این حیطه‌، و به احتمال قریب به یقین منوچهر آزمون باشد. نامه آزمون به شاه‌، اگر بپذیریم كه نویسنده كس دیگری جز آزمون نیست‌، فاقد تاریخ است ولی در آن در چند مورد به تأسیس ساواك «در 9 سال پیش‌» اشاره كرده‌. بنابراین نامه به سال 1344 تعلق دارد; یعنی همان دورانی كه آزمون عصیان خود را آغاز كرده بود. آزمون در جریان محاكمه متهمین حادثه 21 فروردین كاخ مرمر، از 20 شهریور 1344 تا پایان محاكمه‌، به عنوان نماینده ساواك با مقامات دادرسی ارتش همكاری داشت‌. این احتمال مطرح است كه به علت توجه شاه به این ماجرا، آزمون زمینه را برای مطرح ساختن خود مساعد یافت و نامه مورد بحث را ارسال داشت‌. نامه منسوب به آزمون را ذیلاً درج می‌كنیم‌; بیشتر از این زاویه كه حاوی نكات جالبی در نقد ساختار و كاركردهای ساواك است : «در شرایطی كه تشدید مبارزه علیه حزب منحله توده و سایر دستجاتی كه دارای فعالیت‌های براندازی بودند ضروری بنظر می‌رسید، و به هنگامی كه لازم بود مبارزه‌ای وسیع و اقداماتی اساسی در راه نجات كشور از هجوم ایدئولوژی كمونیست‌ها به عمل آید و بالاخره در دورانی كه لزوم توسعه و گسترش كار اطلاعاتی علیه بیگانگان و عوامل وابسته به آنها بیش از هر زمان دیگر احساس می‌شد، به امر اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر سازمان اطلاعات و امنیت كشور تأسیس گردید. وظایفی كه انجام آنها به موجب قانون برعهده این سازمان گذاشته شده نشان داد كه شاهنشاه با مطالعه عمیق و همه جانبه اوضاع سیاسی سالهای گذشته كشورش و در نظر گرفتن ویژگی‌های آن‌، برنامه‌ای بزرگ برای مبارزه با بیگانه پرستان تدوین و تنظیم فرموده‌اند و نظرشان براین قرار گرفته كه این برنامه به وسیله ساواك عملی گردد. بدون تردید این اقدام به مثابه گامی بزرگ بود كه به فرمان شاهنشاه خردمند و دوراندیش در راه حفظ امنیت سیاسی و اجتماعی مملكت برداشته شد. دشمنان سوگند خورده ملت ایران‌، عوامل و عناصری كه از سال‌ها پیش تیشه بر ریشه استقلال و تمامیت كشور زده و بارها با ترتیب دادن توطئه‌های وحشتناكی مملكت را تالب پرتگاه آورده بودند اینك در مقابل تصمیم خلل‌ناپذیر رهبر عظیم‌الشأن ملت و در برابر اقدامی كه به عمل آمده بود صف آرایی نمودند و از تمام امكانات داخلی و خارجی خود برای تضعیف سازمانی كه تشكیل گردیده بود استفاده كردند و بدین ترتیب همانطور كه پیش‌بینی می‌شد ساواك در راه اجرای وظایف محوله با مقاومت‌هایی روبرو گردید. در اینجا ناگزیر از ذكر این حقیقت می‌باشم كه خائنین به كشور از تأسیس سازمانی به نام ساواك وحشت نداشتند، بلكه وحشت و اضطراب آنها از طرح و برنامه‌ای بود كه بوسیله این دستگاه می‌بایست پیاده و عملی می‌شد. یعنی در حقیقت این اندیشه عمیق شاهنشاه بود كه كمونیست‌ها و سایر ماجراجویان را به دست و پا و تلاش مذبوحانه انداخته بود. از ذكر این حقیقت می‌خواهیم چنین بهره‌برداری كنیم كه اگر ساواك موفق به درك و اجرای دقیق دكترین شاهنشاه می‌گردید و اگر قابلیت و شایستگی كافی برای فهم تعالیم گرانبهای اعلیحضرت پیدا می‌كرد و به عبارت دیگر اگر خود را همطراز تشكیلات عقب افتاده اداری كشور نمی‌نمود ، آن وقت حتی تصور وجود چنین تشكیلاتی هم برای توطئه‌گران حرفه‌ای و سرسپردگان سیاست‌های بیگانه مرگ‌آور بود. اكنون كه 9 سال از تأسیس ساواك می‌گذرد شاید كمتر اتفاق افتاده باشد كه نسبت به این دستگاه اطلاعاتی و امنیتی انتقاد صریح و آشكار شده باشد. بعضی‌ها ممكن است این عدم وجود انتقاد را دلیلی بربی‌عیب و نقص بودن سازمان بدانند. البته این طرز نتیجه‌گیری صحیح نیست‌. مخصوصاً به این جهت كه ساواك حافظ و پاسدار امنیت سیاسی كشور می‌باشد، عملاً باید در هماهنگ ساختن خود با شرایط جدید پیشقدم بوده و نسبت به سایر تشكیلات لیاقت بیشتری برای درك تعالیم شاهنشاه آریامهر نشان دهد. زیرا در غیر این صورت قادر به انجام وظایفی كه برعهده‌اش گذاشته شده نخواهد بود. از آنجا كه اصلاح وضع ساواك باید مورد علاقه هر وطن‌پرست واقعی باشد عیوبی را كه در این دستگاه وجود دارد به عرض مبارك می‌رساند : 1ـ سازمان اطلاعات و امنیت كشور وظایف اطلاعاتی خود را مخلوط كرده به شكلی كه كار اطلاعاتی فدای مسایل امنیتی شده است‌. در حالی كه آنچه مسلم است باید وظایف اطلاعاتی و امنیتی كشور در مرز معینی از یكدیگر جدا شده و دخالت آنها در امور یكدیگر به شكلی در نیاید كه موجب بروز تضادهایی بین آنها شود. اصولاً باید توجه داشت كه ساواك وظیفه‌دار عملیات امنیتی به شكلی كه به آن اقدام می‌كند نمی‌باشد. مثلاً رسیدگی به امور انتظامی‌، تعقیب قاچاقچیان‌، میانجی‌گری‌، رفع اختلافات ملكی‌، حل مناقشات فامیلی و غیره چه ارتباطی با امور ضد جاسوسی و ضد براندازی‌، كه مسایل امنیتی مربوط به ساواك را تشكیل می‌دهند دارد؟ دخالت در مسایلی كه مربوط به ساواك نیست موجب گردیده است كه این سازمان در انجام وظایف قانونی خود كوتاهی كرده و به صورت دستگاه زنگ زده‌ای در آید. فعالیت‌های اطلاعاتی ساواك نیز با اصول علمی و منطقی هماهنگ نیست‌. این فعالیت‌ها بیشتر محدود به كسب اطلاع یا خبر از منابع آشكار شده است‌. مطالعه و بررسی و فعالیت سازمانهای اطلاعاتی در كشورهای پیش افتاده دنیا با وضوح كامل نشان می‌دهد كه تا چه حد سازمان اطلاعات و امنیت كشور در امور اطلاعاتی مبتدی و نا پخته می‌باشد. این صحیح است كه عده‌ای تحصیل كرده به استخدام ساواك درآمده‌اند، ولی باید توجه داشت كه به این تحصیل كرده‌ها هرگز تعلیمات لازم و شایسته برای كار در یك سازمان اطلاعاتی و پنهانی داده نشده است‌. به عبارت دیگر عضو ساواك درباره وظیفه اصلی و قانونی خود توجیه كافی نشده است‌. اگر سئوالی به این مضمون مطرح شود كه از سال 1335 تاكنون سازمان اطلاعات امنیت كشور چه اقدامی را به عمل آورده كه انجام آن از عهده سایر سازمانهای انتظامی امنیتی و اطلاعاتی موجود در كشور ساخته نبوده است معلوم نیست پاسخ آن مثبت باشد. درحالی كه اگر سازمان مزبور از هر جهت با وظیفه قانونی و اصلی خود آشنا بود بدون تردید امروز بعد از 9 سال فعالیت به پیروزی‌های بزرگی در زمینه اجرای منویات شاهنشاه نایل آمده بود. برای اینكه مطلب بیشتر روشن گردد ذكر یك مثال كافی است‌. پرواضح است كه وظیفه اصلی ساواك مبارزه علیه كمونیسم می‌باشد. این مبارزه هم جنبه عملی باید داشته باشد و هم جنبه ایدئولوژیك و علمی. 9 سال پیش وقتی ساواك تشكیل شد سازمانهای انتظامی موجود در كشور، تشكیلات حزب منحله توده را در هم كوبیده و امكان هرگونه فعالیت را از بقایای آن سلب كرده بودند و با محیط مناسبی كه برای مبارزه علیه كمونیست‌ها فراهم شده بود انتظار می‌رفت كه ساواك قادر باشد طی چند سال آینده خطر كمونیزم را ریشه‌كن كند. ولی امروز با كمال تأسف مشاهده می‌گردد كه دستگاه تبلیغاتی حزب توده در داخل و خارج كشور دست به فعالیت‌های شدیدی زده و از راه انتشار متعدد كتب و رسالات گوناگون عقاید و افكار ماركسیسم ـ لنینیسم را توسعه و گسترش می‌دهد. چاپ و انتشار كتبی مانند اصول علم اقتصاد، پاشنه آهنین و اصول مقدماتی فلسفه كه از انتشارات حزب منحله توده می‌باشند و همچنین پخش كتبی مانند سوسیالیسم‌، استراتژی تراست‌ها و غیره كه برای اولین بار منتشر شده‌اند، این حقیقت را كه حزب منحله توده امكانات جدیدی برای فعالیت‌های مضره به دست آورده است آشكار می‌كند. در خارج از كشور نیز حزب منحله توده ،در مقیاس وسیعی و با آزادی كامل دست به انتشار چنین آثاری زده است‌. نشریات حزب منحله توده از قبیل روزنامه مردم و مجله دنیا با نظم و ترتیب به آدرس اكثریت نزدیك به اتفاق همه دانشجویان فرستاده می‌شود و بدین شكل دانشجویان ایرانی خارج از كشور بطور دائم زیر ضربات ایدئولوژیك حزب منحله توده قرار گرفته و ذهن آنها از هر جهت نسبت به اوضاع مشوب می‌گردد. آیا سازمان اطلاعات و امنیت كشور متوجه این حقایق تلخ و دردناك می‌باشد؟ و آیا برای جلوگیری از ادامه این وضع فكر و اقدامی كرده است‌؟ 2ـ كادر ساواك : سازمان اطلاعات و امنیت كشور دو نوع كارمند دارد : نوع اول كارمندان رسمی كه به استخدام ساواك درآمدند. نوع دوم افسرانی كه از ارتش به ساواك منتقل یا مأمور شده‌اند. بطور كلی در انتخاب هیچ یك از دو نوع‌، احتیاج ساواك در نظر گرفته نشده است‌. به این معنی كه بیشتر افسران و سویل‌هایی كه به این دستگاه وارد شده‌اند از افراد بسیار معمولی هستند كه به هیچ وجه قادر به درك اهمیت وظیفه‌ای كه برعهده آنها گذاشته شده است نیستند. بسیاری از مشاغل حساس سازمان را افسران و یا سویل‌های بازنشسته تصاحب كرده‌اند. در حالی كه هستند بین آنها افرادی كه اصولاً آمادگی فعالیت‌های اطلاعاتی را ندارند. اینها نه تنها دردی را دوا نمی‌كنند بلكه وجودشان در سازمان موجب پیدایش اشكالات عدیده‌ای نیز گردیده است‌. آیین نامه استخدامی ساواك هم به هیچوجه هماهنگ با احتیاجات و خصوصیات یك سازمان زنده اطلاعاتی نیست‌. این آیین نامه تقلید غلطی از آیین نامه‌های استخدام سایر وزارتخانه‌ها و ادارات دولتی است . در حالی كه وظایف سازمان اطلاعات و امنیت كشور در هیچ صورت مشابه وظایف سازمانهای دیگر دولتی نیست‌. 3ـ تشكیلات ساواك : تشكیلات ساواك با توجه به وظایف این سازمان پایه‌گذاری نشده است‌. حقیقت این است كه این تشكیلات به خاطر افراد گسترش یافته‌، والا عریض و طویل كردن ساواك هرگز براساس احتیاجات كشور و یا ضروریات و شرایط اطلاعاتی و امنیتی نبوده است‌. تردید نیست كه گسترش تشكیلات و ایجاد پست‌های متعدد مستلزم بالا رفتن سطح هزینه در سازمان خواهد شد و در نتیجه بودجه‌ای كه باید به مصرف انجام امور ضروری و قانونی ساواك برسد، صرف امور تجملی و یا پرسنلی می‌شود كه ثمره‌ای جز ایجاد بحران مالی در كشور نخواهد داشت‌. شك نیست آنچه كه از شرف عرض می‌گذرد جزء كوچكی است از آنچه كه وجود دارد . سازمان اطلاعات و امنیت كشور هرگز به صورت یك سازمان زنده و دینامیك در تأمین انتظارات جامعه مؤثر نبوده است‌. ساواك از عهده انجام وظایف محوله بنحو مطلوب برنیامده است‌. ساواك هرگز نتوانسته است با حقیقت وظایفی كه قانون برعهده‌اش گذاشته است آشنا شده و خود را از هر جهت هماهنگ با روح و هدف آن وظایف كند. ماشین ساواك همیشه یك قدم در عقب حوادث و توطئه‌ها حركت كرده است‌. ساواك كاشف نبوده است بلكه باید گفت در صحنه حوادث اطلاعاتی و امنیتی كشور نقش مخبر را ایفاد نموده است‌. آیا واقعاً سازمان اطلاعات و امنیت كشور برای این كار تأسیس گردیده است‌؟» در جستجوی علت تأیید مدرك دكترای آزمون امری كه به نظر آزمون غیرممكن می‌نمود و ممكن شد، بودیم‌. در این رابطه‌، سه فرضیه را می‌توان مطرح كرد. 1ـ در واقع فردوست‌، با اعمال نفوذ غیر رسمی خود این معضل را حل كرده و راه را برای ارضأ و رشد این جوان مستعد و بلند پرواز گشوده است‌. 2ـ آزمون از طریق روابط شخصی و «محفلی‌» خود موفق به حل این معضل شده است‌. 3ـ آزمون توانسته نظر مساعد نیروی مقتدری را در ورأی دیوانسالاری و قوانین و مقررات انعطاف‌ناپذیر جلب كند و با كمك او این گره گشوده شده است‌. از میان این سه فرضیه‌، با توجه به دشواری فوق‌العاده مسئله‌، فرض دوم را نامحتمل می‌دانیم‌. احتمال اعمال نفوذ غیر رسمی ساواك منتفی نیست ولی باید حداقل ردپایی از آن را در اسناد موجود می‌یافتیم‌. در صورتجلسه اجلاس‌های گوناگون شوراهای ساواك هیچ اشاره‌ای به امكان حل مسئله وجود ندارد و بعدها نیز فردوست به این اقدام خود و دین آزمون به ساواك در این بُعد اشاره‌ای نكرده است‌. اگر ادعای فرستنده ناشناس نامه را بپذیرم كه آزمون پس از ارسال این نامه موفق به «شرفیابی‌» محرمانه شد، می‌توانیم چنین تصور كنیم كه وی در این دیدار، كه شاید در حوالی مهر و آبان 1344 بوده‌، موفق به جلب نظر «شاهانه‌» شده و محمدرضا پهلوی‌، این جوان بلند پرواز را مورد «تفقد» قرار داده و با انگشت سحرآمیز خود گره از كار او گشوده است‌. اوجگیری آرزوهای آزمون در سالهای بعد می‌تواند ناشی از مستی این موهبت باشد. مصوبه شورای عالی فرهنگ در 24 آذر ماه به اداره كل آموزش ساواك ابلاغ شد و موقعیت شغلی آزمون به عنوان «دكتر» به رسمیت شناخته شد. ظاهراً ماجرا پایان یافت‌. ولی چنین نبود، آزمون بلافاصله درخواست حصول رتبه‌ها و حقوق معوقه خود را پیش كشید در پیگیری این خواست مصرانه‌، در 18 دیماه 1344 جلسه شورای عالی ساواك تشكیل شد. شورا طبق مقررات چنین نظر داد كه اعتبار استخدامی مدرك تحصیلی از روزی ملاك عمل می‌باشد كه به تأیید شورای عالی فرهنگ رسیده است‌. « دادن رتبه مقرراتی دارد كه خلاف آن نمی‌توان اقدام كرد. به علاوه وضع مكتسبه را كه قانونی شده نمی‌شود عوض كرد و بالنتیجه وضع موجود او را نمی‌توان تغییر داد. » عكس‌العمل آزمون در قبال این نظر شورای عالی ساواك‌، عكس‌العملی سرشار از غرور بود. وی در 7 اسفند ماه 1344 تقاضای انتقال به وزارت آبادانی و مسكن را مطرح ساخت‌، كه در آن زمان توسط دكتر هوشنگ نهاوندی اداره می‌شد. آن زمان نخستین سالهای «انقلاب سفید» و صعود «نخبگان آمریكایی‌» در هرم دیوانسالاری ایران بود، «نخبگانی‌» كه برخی دارای پیشینة مرموز فعالیت‌های اطلاعاتی در دوران دانشجویی در غرب بودند و به اعتبار این پیشینه «یك شبه‌» به وزارت و وكالت و ریاست سازمان‌ها و مؤسسات مهم رسیدند. آزمون قطعاً این سوابق را می‌شناخت و برای او زجرآور بود كه خود را در این مسابقه عقب مانده و اسیر دستگاهی می‌دید كه در آن هیچ شانسی برای نیل به مقامات عالی نداشت‌. برای او ، چون برخی دیگر كه اكنون وزیر بودند، ساواك تنها سكوی پرش به قله‌های قدرت و ثروت بود. در پیگیری درخواست انتقال آزمون در 30 فروردین 1345 كمیسیون پرسنلی ساواك با حضور آزمون تشكیل شد. «كمیسیون مزبور با حضور اعضأ و دكتر آزمون در دفتر مدیریت كل اداره یكم تشكیل شد و پرونده آقای آزمون مورد بررسی قرار گرفت‌... سركار سرهنگ كیوانی كه به جای مدیریت كل اداره آموزش در این كمیسیون شركت كرده بود، اظهار نمود : خدمات آقای آزمون در مدت خدمت در اداره كل آموزش همواره مورد رضایت بوده است و اقدامات اخیر موجب ناراحتی وی گردیده و تصور می‌نماید چنانچه ترتیبی اتخاذ شود تا رتبه‌های مورد تقاضای دكتر آزمون اعطا شود موردی برای اقدام‌، روی تقاضای مشارالیه برای انتقال به وزارت آبادانی و مسكن وجود ندارد و ایشان حال و در آتیه چنین تقاضایی نخواهد داشت‌. سركار سرهنگ جناب نماینده اداره كل چهارم اظهار كردند : «اعطای رتبه در ساواك مقرراتی دارد كه درباره همه یكسان اجرا می‌شود و چون از جمله ناراحتی استنباط می‌شود آقای دكتر آزمون نارضایی از ساواك داشته باشند بهتر است مطلب را به صورت واضح بیان كنند.» آقای دكتر آزمون اظهار كردند : من خود را مستحق به دریافت رتبه‌های مورد ادعا می‌دانم و تا روزی كه در ساواك هستم آن را مطالبه می‌كنم و هیچگونه نارضایتی ندارم و در هر كجا كه باشم خدمتگذار شاه‌، مملكت و ساواك بوده و خواهم بود و چون احساس می‌كنم انجام آن تقاضایم مقدور نیست تقاضا نموده‌ام به وزارت آبادانی و مسكن منتقل شوم‌. «پیشنهاد : كمیسیون با توجه به مراتب بالا و اقداماتی كه روی پرونده استخدامی آقای دكتر آزمون به عمل آمده و با توجه به تصمیم شورای عالی ساواك مورخ 18/10/44 و تقاضای انتقال و اظهارات اخیر آقای دكتر آزمون اقدام در مورد تقاضای مشارالیه را پیشنهاد می‌كند.» پی‌نوشت فردوست براین سند، بیانگر خشم توأم با تحقیر او علیه آزمون است‌. می‌توان تصور كرد كه فردوست از جاه‌طلبی و ناسپاسی او رنجیده باشد : مدیریت اداره یكم «او را احضار و بگویید در هر سازمانی پایه و اساس آن برمقررات و قوانین است و برخلاف آن نمی‌توان اقدامی نمود. ایشان كه یك دكتر هستند چطور نمی‌توانند این موضوع ساده را استنباط نمایند؟ در هر حال با انتقال ایشان موافقت حاصل نیست‌. بر طبق پیشنهاد و كمیسیون عمل شود.» فردوست معماری بود كه به دوام و ثبات مصالحش چشم داشت و می‌خواست براین اساس سازمانی كارآمد و كارشناس بسازد : «پس از شناخت سازمان‌، مرحله بعدی‌، بازسازی ساواك بود... در نتیجه‌، در سال 1349 توسط من چنان سازمانی ایجاد شد كه تعدادی از كشورهای خاورمیانه‌، پرسنل اطلاعاتی و امنیتی خود را برای آموزش به تهران اعزام می‌داشتند.» فردوست حتی به تغییر تخصص به دیده منفی می‌نگریست تا چه رسد به «فرار» نیرویی كه سالها برروی او سرمایه‌گذاری شده بود : «در تمام دوره كار خود در ساواك تغییر تخصص را غیرممكن كردم و هر فرد تنها می‌توانست در سلسله مراتب تخصصی خود ارتقأ یابد ولاغیر. این امر موجب می‌شد كه متخصصین هر ساله بیش از سال پیش تجربه بیابند.» به عكس‌، آزمون كسی بود كه «رشد» را تنها در ارتقأ هر چه سریعتر در هرم دیوانسالاری می‌دید و نه در تعمیق تخصص‌. او در وانفسای فقر دانش سیاسی كارگزاران درجه اول رژیم پهلوی خود را سزاوار مقامات عالی می‌دانست و تمكین به كار كارشناسی و تداوم حضور در سازمانی كه آرزوهای بلند او را در نیل به قله‌ها به بند می‌كشید برایش زجرآور بود. آزمون خود شیفته بود، و باید افزود كه ماركسیسم در ذات خود حامل چنان افسونی است كه می‌تواند روح مستعد را مسحور خودبینی‌های شگفت و گسست‌ناپذیر كند. به دید آزمون‌، فردوست بوروكراتی بود كه نمی‌فهمید وی شایستگی چه پروازهایی را دارد. و به دید فردوست‌، آزمون جوانكی بود جویای نام كه به اعتبار چند صباح تحصیل در فلان كشور كمونیستی و آشنایی با چند اصطلاح ماركسیستی خود را «طاووس علیین‌» می‌پندارد و زیاده‌طلبی‌های خود بافته‌های او را رشته می‌كند. به ویژه كه «فرار» آزمون می‌تواند سرمشقی برای دیگر پرسنل تحصیل كرده ساواك باشد. چنین شخصیت‌هایی‌، در قضاوت او از پرویز ثابتی ـ جوانی با روحیات مشابه آزمون نمایان است : «....برداشت من از ثابتی این بود كه بسیار مقام‌پرست و متظاهر است‌. دارای هوش خوب‌، و نه بیشتر، است ولی قوه بیان خوب دارد. در مجموع كارمند خوبی به شمار می‌رفت‌، ولی به علت آن قدرت بیان و تظاهر ، خود را بیش از آن چیزی كه بود نشان می‌داد. این رفتار قطعاً در من اثر نداشت ولی در دیگران مانند مقدم و نصیری مسلماً بی‌اثر نبود... ساختمان فكری‌اش طوری بود كه همیشه به او خوش می‌گذشت‌. از خود انتقاد نمی‌كرد و خیلی راضی از خود بود... به نظر من او برای كار اطلاعاتی ساخته نشده بود و بیشتر به درد كار سیاسی می‌خورد. هیچوقت میل نداشتم مرئوس مستقیمی مانند ثابتی داشته باشم‌. این كشاكش ادامه داشت و برای مدتی بیش از یك سال و نیم فضایی پرتنش در روابط آزمون به عنوان یك كارمند «ناراضی‌»، با ساواك پدید ساخت و او را در موضعی تحقیرآمیز در نزد مسئولین عالی ساواك‌، به ویژه فردوست قرار داد. در 23 مرداد 1345، مقدم مدیركل سوم ساواك (امنیت‌) درخواست كرد كه آزمون علاوه بر ساعات تدریس خود در اداره كل آموزش‌، در اداره كل سوم نیز مورد استفاده قرار گیرد. فردوست در پاسخ نوشت‌: «چون این كارمند از وضع خود ناراضی است و انتظارات خلاف مقررات دارد برای آن اداره كل هم مفید نیست‌.» قریب به یك سال بعد، در 15 تیر ماه 1346، آزمون تقاضای استخدام برادر خود سیاوش آزمون‌، در ساواك را تقدیم كرد. با این تقاضا موافقت نشد. او در 29 مرداد 1346، «به علت عدم توجه به خواسته‌هایش‌» مجدداً تقاضای انتقال به «یكی از وزارتخانه‌های اطلاعات‌، آبادانی و مسكن‌، یا نخست وزیری‌» و یا پذیرش استعفایش را ارسال داشت‌. پاسخ منفی فردوست این بار تهدیدآمیز بود : «به او بگویید استعفا به نفع او نیست‌.» در 16 شهریور ماه نصیری رئیس ساواك برای نخستین بار وارد ماجرا شد و به جانبداری آزمون نوشت : «درباره مشارالیه راهی پیدا شود و چنانچه لازم است به مقررات چیزی اضافه گردد كه امضأ نمایند تا وی بتواند به رتبه‌های استحقاقی خود برسد.» پاسخ فردوست به این پیشنهاد نصیری بسیار جالب است‌; هم از این زاویه كه اقتدار و استقلال او از نصیری را نشان می‌دهد و هم از این نظر كه میزان تلقی منفی او را از شخصیت آزمون منعكس می‌كند : «مقررات استخدامی ساواك هیچگونه ایرادی ندارد و این شخص هم كلیه ادعاهایش برخلاف مقررات و بی‌مورد است و تصور نمی‌رود تیمسار ریاست راضی باشند برای خاطر ادعاهای پوچ یك فرد بهترین مقررات استخدامی كه ساواك دارد تغییری در آن حاصل شود.» ظاهراً فردوست بازنده است : میان نصیری‌، رئیس ساواك‌، و رضا قطبی‌، سرپرست سازمان تلویزیون ملی ایران‌، مذاكرات شفاهی صورت می‌گیرد. در 2 آبان 1346 قطبی طی نامه‌ای به نصیری درخواست می‌كند كه آزمون برای تصدی «سمت مشاور عالی سرپرست تلویزیون به منظور نظارت بر برنامه‌های اجتماعی و سیاسی‌» به این سازمان مأمور به خدمت شود. و نصیری برخلاف رویه معمول كه در حوزة مسئولیت فردوست دخالت نمی‌كرد، رأساً موافقت می‌كند. آزمون در 2 آذرماه 1346 از اداره كل آموزش به بخش مأمورین به سازمانها در اداره كل چهارم (حفاظت ساواك‌) منتقل می‌شود، و از اول فروردین 1347 از رتبه 3 به رتبه 4 ترفیع می‌یابد و حقوق ماهیانه او 26250 ریال تعیین می‌شود. احمد سمیعی می‌نویسد : «شنیدم آزمون به سمت معاون سیاسی سازمان تلویزیون كه ریاست آن مهندس رضا قطبی بود منصوب شده است‌. و در این سمت بود كه نوشته‌های آزمون به عنوان «تفسیر سیاسی‌» با نام مستعار دكتر منوچهر قاطع از شبكه‌های تلویزیون پخش می‌شد. در این نوشته‌ها، آزمون از پیشرفتهای صنعتی و كشاورزی در مملكت سخن می‌راند و مخالفین رژیم دولت را ناسزا می‌گفت‌، تا آنجا كه در یكی از همین تفسیرها زیر عنوان «تفاله‌های استعمار، وصله‌های ناجور!» به دكتر علی امینی پرخاش كرده بود : «هنوز هستند در جامعه ما كسانی كه نمی‌خواهند، یا به علت تعهداتی كه در گذشته داشته و دارند نمی‌توانند به حقیقت و پاكدلی سر به اطاعت موج تازه‌ای كه در جریان زندگی جدید ایران حادث شده است گذارند. اینها معدودند و ناچیز، به اندازه‌ای كه در برابر موج عظیم به حساب نیایند. اما به هر صورت وصله ناجوری هستند برپیكر جامعه نو طلب‌، و یا اگر صریحتر بگوییم ننگی هستند كه نشانه‌هایی از روزگار محنت‌زای گذشتة نزدیك را به همراه خود كشیده‌اند.» فعالیت آزمون در سازمان تلویزیون بیش از چهار ماه به دراز نكشید. او با اهرم «روابط محفلی‌» كه بازار آن در آن روزها بسیار گرم بود، و از طریق دوستی خود با جواد منصور، برادر حسنعلی منصور و وزیر اطلاعات‌، در 29 فروردین 1347 به سمت رئیس كل خبرگزاری پارس منصوب شد. آزمون اكنون مرغ رها شده‌ای بود كه در یك جا آرام نداشت و می‌خواست هر چه سریعتر به بالا و بالاتر پرواز كند. سرهنگ امیر رحیمی‌، رئیس دفتر جواد منصور گفت : «... آزمون به عنوان رئیس كل خبرگزاری پارس معرفی شده است‌، چون با قطبی روابطشان سخت تیره شده بود. دلیل هم داشت چون هر دو «من‌» هستند و زیر بار یكدیگر نمی‌روند.» مدت كوتاهی‌، در خرداد 1347، آزمون تلاش دیگری را آغاز كرد : قطع آخرین بندهای اداری كه او را به ساواك پیوند می‌داد. آزمون بهره خود را از ساواك برده بود و اكنون هر رشته اتصالی بدان برایش مزاحم و آزار دهنده بود. او خواب نیل به قله موفقیت در ایران آن روز را می‌دید. مقام نخست وزیری ! و این چیز عجیبی نبود، مگر نه هویدا، نخست‌وزیر كنونی‌، نیز چون او زندگی سیاسی خود را با لفت‌ولیس در پیرامون محافل چپ اروپا آغاز كرده و سپس به استخدام ساواك در آمده بود، مضافاً این كه هویدا فقط لیسانس داشت و او دكتر، آن هم دكتر ماركسیسم لنینیسم از مهمترین دانشگاه آلمان شرقی بود ! آزمون به نصیری متوسل شد و نصیری بار دیگر با تجاوز به حریم فردوست وارد گود شد. ساواك در 29 خرداد 1347 در نامه‌ای به جواد منصور، وزیر اطلاعات‌، نوشت كه «چنانچه به وجود آقای منوچهر آزمون جهت انجام وظیفه در آن وزارتخانه احتیاج می‌باشد نظریه اعلام دارند تا ترتیب انتقال وی داده شود». و چون پاسخی نشنید دو ماه بعد، در 5 مرداد خواست خود را تكرار كرد. این نامه پیش از نصیری و شاید تصادفاً به رویت فردوست رسید. پی‌نوشت تند فردوست‌، با علم به این كه نامه نزد نصیری می‌رود، گویای نفرت او از چنین بند و بست‌هایی است : «این قبیل افراد كه با تشبث‌، به دستگاه دیگری مأمور می‌شوند كه بعداً منتقل گردند، چون ضمن اخذ فوق‌العاده از دستگاهی كه به آن مأمور هستند از كلیه حقوق و مزایای ساواك نیز استفاده می‌نمایند، احتمال قوی در این است كه خود اینها ترتیباتی می‌دهند كه كماكان مأمور باشند. والا معلوم نیست كه چطور وزارتخانه پس از هشت ماه با مكاتبات مكرری كه شده جواب نمی‌دهد.» نصیری پس از رویت نامه‌ها حاشیه زیر را زد، حاشیه‌ای پوزشگرانه خطاب به فردوست و در عین حال اعتراف‌آمیز : «این شخص تشبث نكرده بلكه استنباط كردم كه تیمسار فردوست تمایل دارند منتقل شود. من شخصاً در این مورد اقدام نموده‌ام‌.» بدین ترتیب‌، آزمون در 20 شهریور 1347 از ساواك به وزارت اطلاعات منتقل و در سمت معاون فنی این وزارتخانه مستقر شد. آرامش آزمون در وزارت اطلاعات بیش از سه ماه نپایید. اختلافات او با دیگر معاونین (پارلمانی روابط عمومی‌، ادارای و مالی‌) آغاز شد و این روح ناآرام و ارضأناپذیر بار دیگر تاكتیك‌هایی را به كار گرفت كه پیشتر در ساواك آزموده بود. در نخستین گزارش‌، كه تاریخ 2 دیماه 1347 را برخود دارد، یكی از منابع خبری ساواك در وزارت اطلاعات‌، كه از هواداران آزمون است‌، چنین اطلاع می‌دهد : دكتر منوچهر آزمون معاون وزارت اطلاعات اخیراً متوجه شده كه درخشش‌، مدیركل وزارتخانه مزبور (برادر محمد درخشش وزیر اسبق فرهنگ‌) دارای نقاط ضعفی است و مبادرت به سوء استفاده‌هایی می‌كند. به همین مناسبت مراتب را به آقای منصور اطلاع داده و او را شایسته ادامه خدمت در سمت مدیر كلی ندانسته‌. ولی آقای منصور از درخشش حمایت كرده و به همین مناسبت بین آنان اختلافات شدیدی بر سر این موضوع بروز نموده و متعاقباً بعد از ظهر روز 1/10/47 دكتر آزمون از سمت خود استعفا داده و طی آن خواسته كه وی را به محل خدمت سابقش معرفی نمایند و از اول وقت روز 2/10/47 در محل كار خود حاضر نشده است‌. اگر آزمون را نشناسیم‌، شاید علت درگیری را به عدم تحمل این كارمند «پاك‌» و «دلسوز» در قبال فساد جاری در این وزارتخانه نسبت دهیم ولی تعمق در اسناد بعدی و همه‌گیری درگیری‌های آزمون هرگونه شبهه‌ای را در این زمینه مرتفع می‌سازد. در گزارش 25/10/1347 ساواك آمده است : همایون مجد، كارمند تلویزیون ملی ایران كه به تازگی از لندن بازگشته است‌، اخیراً در یك صحبت كاملاً خصوصی اظهار داشته دكتر آزمون فوق‌العاده مورد توجه بوده و قرار است به سمت وزیر اطلاعات منصوب گردد. و یا در تاریخ 18/3/1348 چنین گزارش می شود : «روز 17/3/48 ذوالریاستین‌، رئیس اداره تهیه و اجرای برنامه‌های همگانی اداره كل اطلاعات‌، در یك مذاكره كاملاً خصوصی در دفتر اظهار داشت به زودی آقای منصور وزیر اطلاعات تغییر سمت خواهد یافت و به جای وی آقای دكتر آزمون معاون فنی وزارت اطلاعات به سمت وزارت اطلاعات منصوب خواهد شد.... ناطق گفت : موضوع فوق را از آقای دكتر حكیم شوشتری نماینده مجلس شورای ملی و مدیر روزنامه خاك نفت شنیده است‌.» مدت كوتاهی بعد، معتمد وزیری‌، معاون اداری و پارلمانی وزارت اطلاعات‌، به وزارت اقتصاد رفت و همایونفر جایگزین او شد. جواد منصور برای حل اختلاف آزمون با همایونفر به احمدعلی سپهر (مورخ‌الدوله‌) كه از دوستان آزمون بود، توسل جست‌. در روز شنبه 22 شهریور 1348، سپهر به دعوت منصور در وزارت اطلاعات حاضر شد و در یك جلسه خصوصی كوشید تا با «ریش سفیدی‌» میانة آزمون و همایونفر را التیام بخشد. در این جلسه آزمون اطمینان داد كه از این پس در كار دیگران دخالت نخواهد كرد، در نتیجه همایونفر تصدی پست خالی معتمد وزیری را پذیرفت‌. معهذا، آزمون نتوانست آرام بماند و این بار از طریق فرخ نیا، مدیر كل اداری كه مدتها مترصد پست معاونت اداری و پارلمانی وزارت اطلاعات بود و از دوستان نزدیك آزمون به شمار می‌رفت‌، توطئه علیه همایونفر را آغاز كرد : «ساعت 30/18 روز 4/9/48، آقای حسین كیانی دوش رئیس دایره بازدیدهای وزارت اطلاعات در یك مذاكره خصوصی دو نفری اظهار داشت : از مدتها قبل اختلافاتی ما بین آقای دكتر آزمون با آقای همایونفر معاون اداری پارلمانی وزارت اطلاعات موجود بوده است كه اكنون دامنه این اختلافات بر سر آقای فرخ نیا مدیر كل امور اداری قوت و شدت یافته‌، تا جایی كه آقای همایونفر با اطلاع از دوستی و روابط نزدیك فی‌مابین آقای دكتر آزمون با فرخ‌نیا در صدد تعویض و تغییر شغل آقای فرخ نیا می‌باشد، به همین علت آقای دكتر آزمون چند روزی سر خدمت خود حاضر نشده و مقارن این موضوع آقای فرخ نیا به مدت پنج روز به مرخصی رفته و در اداره نبوده است‌....» گزارش دیگر، مورخ 7 آذر 1349، نشان می‌دهد كه این درگیری تا سال بعد دوام داشته و به آشفتگی و اختلال جدی در امور وزارتخانه فوق انجامیده‌، تا بدان حد كه «رهبر عملیات‌» ساواك در ذیل این گزارش می‌نویسد : «اصلح است از طریق مقتضی به این وضع خاتمه داده شود.» «در وزارت اطلاعات روابط بین همایونفر معاون پارلمانی و اداری و دكتر آزمون معاون فنی چندان رضایت بخش نمی‌باشد. دستگاههای تابعه همایونفر كه امور اداری و مالی وزارتخانه را در دست دارند كوشش می‌كنند به عناوین مختلف تا حد امكان در امور مالی ادارات تابعه دكتر آزمون كارشكنی كرده و چرخهای ادارات تابعه ایشان را فلج نمایند. از عوامل اصلی ایجاد این ناراحتی‌ها فریدون فرخ نیا مدیركل امور اداری و دكتر قاسم مشایخی مدیر كل امور مالی هستند، در صورتی كه هر دو نفر از دوستان دكتر آزمون هستند، ولی چنین استنباط می‌شود كه زمینه‌سازی برای مخالفت با كارهای پیشنهادی آزمون به وسیله آنان فراهم می‌شود و هدف آنها نیز مخالفت با دكتر آزمون نمی‌باشد. بلكه گسترش مخالفت آن دو (همایونفر و آزمون) می‌باشد و چون توانایی مبارزه با همایونفر را ندارند مصمم هستند از این راه نظم وزارتخانه را برهم بزنند، و اصولاً فرخ نیا بعد از رفتن معتمد وزیری به وزارت اقتصاد خود را كاندید معاونت پارلمانی و اداری كرده بود و انتصاب همایونفر به این سمت باعث نارضایتی وی گردید. اگر این روحیه ادامه داشته باشد، علاوه براین كه به انجام كارهای مهم و حساس این وزارتخانه لطمه وارد خواهد شد، به حقوق كارمندان نیز اثر نامطلوب خواهد داشت‌.» در این سالها آزمون در عرصه دیگری نیز تكاپو داشت‌. او در 25 مهر ماه 1347 درخواست تأسیس سازمانی موسوم به «مكتب ملی ایران‌» را به شهربانی كل كشور تقدیم كرد و در 28 آذرماه همان سال ساواك با تأسیس این «مكتب‌» موافقت نمود، مشروط براین كه «مجاز به فعالیت سیاسی‌» نباشد ! این «مكتب‌» دوام زیادی نداشت‌. آزمون بعدها، در سال 1353 گفت : به من فشار آوردند كه افراد آن را... در دل حزب ایران نوین بگنجانم‌.» در اسناد ساواك‌، گزارش‌هایی از اظهارات آزمون در جلسات این «مكتب‌» موجود است‌. تعمق در این اسناد نه تنها از نظر نشان دادن حال و هوایی كه آزمون در آن پرواز می‌كرد، بلكه از نظر ترسیم فضای سیاسی و روانی حاكم بر «نخبگان‌» جدید برخاسته در دهه چهل نیز مفید است‌. طبق سند مورخ 23/8/1347 آزمون در یك جلسة «كانون‌» در حضور 45 نفر چنین می‌گوید: «آخر این چه وضعی است‌؟ ما از دو سال قبل گفتیم‌، و هنوز می‌گوییم‌، كه باید انقلاب آموزشی در مملكت ایجاد شود. شاهنشاه آریامهر نیز بارها این مطلب را تأكید فرموده‌اند. چه انقلابی در دستگاههای وزارت آموزش و پرورش به وجود آمده و از كدام فرد درست و انقلابی برای انجام كارها دعوت شده است‌؟ در دانشگاه آمدند سازمانی به نام سازمان دانشجویان تشكیل دادند و بعد مقرراتی گذراندند كه در این سازمان فقط دانشجویانی می‌توانند به عضویت در آیند كه معدل آنان از 15 بالاتر باشد. این مسخره است پس آن گروه كثیری كه معدل آنان از 15 كمتر است دانشجو نمی‌باشند؟ آنها چكاره‌اند؟ اگر استدلال كنیم كه بنا به مقتضیات سیاسی است كه این عده از درس عقب مانده‌اند و در نتیجه معدل نیاورده‌اند، این اشتباه است زیرا این گروه از افراد هرگز به دنبال سیاست نرفته و نمی‌روند. آنان به دنبال عیاشی و اموری كه ارتباط به سیاست ندارد رفته‌اند. وقتی كه دانشجویی به جای شبگردی و عیاشی دنبال مطالعه می‌رود و كتاب فلسفی ریكاردو... را می‌خواند می‌گوید خوب است‌. كتاب مالتوس (از اقتصاد دانان انگلیس‌) را هم بخوانم‌، كتاب ماركس وانگلس را هم بخوانم‌. این دانشجوی زرنگ به طرف سیاست كشیده می‌شود. من این مطلب را به آقای نخست وزیر، كه یك فرد انقلابی و وارسته و مورد اعتماد شاهنشاه آریامهر و مردم می‌باشد، گفته‌ام‌....» در گزارش دیگر در دیماه 1349 آزمون را رئیس حوزه 175 حزب ایران نوین می‌یابیم : «در ساعت 16 مورخه 14/10/1349، در حوزه 175 حزب ایران نوین‌، كه با شركت تعداد 22 نفر عضو و به ریاست دكتر آزمون معاون وزارت اطلاعات تشكیل گردیده بود، ابتدا آقای آزمون گزارش سفر خود را به اروپا به اطلاع اعضای حوزه رساند و ضمن تشریح وضع دانشجویان ایرانی در اروپا اشاره به تاریخ تشكیل احزاب و چگونگی اخلال خارجی‌ها در تحریك دانشجویان در گذشته و حال و ایجاد پاره‌ای بلواها در ایران بدست خارجی‌ها مفصلاً مطالبی بیان داشت و افزود: دولت در مقابل خواسته دانشجویان خیلی خیلی كوتاهی نموده‌، نزدیك به 20 نشریه در خارج از كشور علیه ایران انتشار می‌یابد ولی دولت هیچگونه عملی در مقابل برای دانشجویان انجام نداده است‌. ناطق هم چنان گفت : امروز وقتی فرمایشات علیاحضرت شهبانو را مطالعه می‌نمودم متوجه گردیدم كه همه مطالب را صریح و عریان بیان فرموده‌اند و حالا وظیفة مأمورین و مجریان است كه به خود آمده و این ایده‌ها را اجرا نمایند والا بكلی اوضاع ما دگرگون خواهد شد.» تلاش برای توسل مستقیم به شاه و به رخ كشیدن دانسته‌ها و توانایی‌های خود، تاكتیكی است كه آزمون یك بار در سال 1344، در دوران اشتغال در ساواك به كاربرد و ثمرات موفقیت‌آمیز آن را آزمود. در نظامی كه انتصاب و ارتقأ كارگزاران برشناخت فردی و روابط شخصی استوار است و نه بر سیستم مدون و نهادین‌، می‌توان مقرر كرد كه خاطرة مثبت این «جوان بلند پرواز و فعال‌» در ذهن شاه نقش بست و آزمون در زمرة افرادی قرار گرفت كه هرگاه نام او در بولتن‌های متعددی كه به رویت شاه می‌رسید منعكس می‌شد تأمل او را برمی‌انگیخت‌. در چنین نظامی و با چنین روانشناسی‌، هرگونه گزارش منفی از آزمون تا لحظه‌ای كه حادثه‌ای موجب خشم شاهانه نمی‌شد و تلقی مثبت پیشین را فرو نمی‌ریخت نمی‌توانست نظر مساعد شاه را به فرد «مورد عنایت‌» دگرگون كند. آزمون این تجربه شیرین را در پشت داشت و در دیماه 1349 كوشید تا آن را تكرار كند. این تلاش با عدم تمایل جواد منصور، وزیر اطلاعات مواجه شد و آزمون گزارشی را كه برای ارسال به شاه تهیه كرده بود از طریق دیگر به «شرفعرض‌» رسانید. قاعدتاً این بار نیز تجربه آزمون موفق بود و ظاهراً همین جلب توجه شاهانه در پایه صعود بعدی او به معاونت وزارت كشور در اواخر ماه 1350 و مدت كوتاهی بعد به معاونت نخست وزیر و ریاست سازمان اوقاف در شهریور سال 1350 قرار گرفت‌. شصت سال دیكتاتوری خاندان پهلوی‌، جولانگاه عناصر خائن بود. در فاصله این سالها، گروهی هر چه خواستند، كردند و بردند و خوردند و با گرفتن مبالغ بزرگ رشوه و پخش آن بین مقامات دولتی پرونده‌ها را از مسیر حق و قانونی خود خارج می‌كردند و كارها را بروفق مراد خود و به سود رشوه دهندگان انجام می‌دادند. منوچهر آزمون هم در این موارد ید طولایی داشت . گو این كه او و اكثر مقامات برای این گونه خلافكاریهای خود، سند و مدركی برجا نمی‌گذاشتند و در پنهان كاری مطلق و كاملاً بی‌سر و صدا دست به این گونه اعمال می‌زدند. اما گهگاه نشانه‌هایی از خلافكاریهای آنان در صحنه باقی می‌ماند و یا در جریان رقابتهای حرفه‌ای فاش می‌گردید. از جمله این موارد، مدركی دربارة دخالت منوچهر آزمون در ماجرای سؤاستفاده مالی وی در دوران ریاست آزمون بر خبرگزاری پارس و معاونت وزارت اطلاعات بر سر زبانها بود. به یكی از این موارد توجه كنید : «آقای دكتر محسن شاملو، مدیركل سابق وزارت آموزش و پرورش و عضو هیئت اجرایی حزب ایران نوین‌، در اتاق مترجم مدنی‌، مدیرعامل سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی بودند. شاملو اظهار نمود : آن چه شایع است و تقریباً مقرون به صحت می‌باشد این است كه ایشان (آزمون) در زمانی كه در وزارت اطلاعات بوده مبلغ یك میلیون و هشتصدهزار تومان از محل آگهی‌ها سوء استفاده نموده و حالا گندش در آمده‌». داوری درباره صحت و سقم این شایعات به ما مربوط نیست‌. تنها می‌دانیم كه آزمون در بدو ورود به ایران از وضع مادی ساده و معمولی برخوردار بود و افزایش حقوق 1800 تومانی دغدغه نخستین سالهای فعالیت او در ساواك را تشكیل می‌داد. در 27 شهریور 1342، او مدعی بود : «طبق یك محاسبه دقیق و به تصدیق رؤسای معظم‌، حقوقی كه در حال حاضر به اینجانب پرداخت می‌شود كفاف مخارج ابتدایی و حداقل زندگی بنده را نمی‌دهد.» تا آذر ماه 1346 یعنی تا پایان اشتغال در ساواك‌، آزمون با همین حقوق كارمندی كه به 2450 تومان افزایش یافته بود زندگی می‌كرد و با توجه به مشاغل وی به احتمال زیاد راهی برای كسب درآمدهای غیرقانونی نداشت‌. حدود 5/3 سال بعد، در 23 مرداد ماه 1350 آزمون در مقام معاونت وزارت كشور در پرسشنامه این وزارتخانه املاك و مستغلات خود را چنین گزارش كرد : خانه شخصی خریداری شده به كمك نخست‌وزیری واقع در نیاوران‌، خیابان جمشیدیه شماره 40 ارزش فعلی در حدود 400 هزار تومان ، پنج هزار متر زمین خریداری شده به صورت اقساط از والاحضرت شمس پهلوی در كرج ، پنج هزار متر زمین در شمال با تصویب نامه هیئت وزیران، شش هزار متر زمین در جاده فرح آباد ـ ساری و پانصد متر زمین در دربندسر نزدیك شمشك‌. ساواك تهران «ضمن تحقیق غیرمحسوس‌» فهرست فوق را تایید كرد با این تفاوت كه مقدار زمین آزمون در دربندسر نه 500 متر كه 10 هزار متر مربع است‌. منوچهر آزمون در بدو تصدی ریاست سازمان اوقاف به تغییرات وسیعی در سطوح عالی این سازمان دست زد و عده‌ای از كاركنان قدیمی را از سمت‌های خود بركنار كرد. از جمله این افراد باید به سرهنگ حبیب‌الله خاتمی‌، رئیس اوقاف شمیران‌، سرهنگ حشمتی‌، رئیس اوقاف كرمان‌، سهیلی‌، رئیس اوقاف قم‌، سرهنگ مهدی صالحی‌، رئیس اوقاف مشهد و معاونین و مدیران كلی چون خلعت‌بری شاملو و ابوالقاسم مشیری اشاره كرد. در مقابل‌، آزمون افرادی چون احمد سمیعی‌، غفاری و رزم آسا، را به عنوان «تیم‌» خود به اوقاف برد و در سمت‌های مهم قرار داد. این امر نارضایتی شدیدی در اوقاف برانگیخت و برخی از افراد بركنار شده را به دشمنان سوگند خورده آزمون بدل كرد. فعالترین این عناصر علیه آزمون‌، سرهنگ مهدی صالحی بود. این افراد فعالیت جدی را علیه آزمون آغاز كردند و به پخش شایعات گسترده‌ای در زمینه «سوابق توده‌ای‌» و سوء استفاده‌های مالی او دست زدند. كار بدانجا كشید كه حتی اعلامیه‌های چاپی نیز در تیراژ نسبتاً بالا علیه آزمون منتشر شد كه ساواك را برای كشف منشأ آن به تكاپوی بی‌نتیجه وادار ساخت‌. به چند نمونه از این شایعات توجه كنیم : در گزارش 26 تیر ماه 1352 ساواك آمده است : «سرهنگ صالحی در یك صحبت خصوصی اظهار داشت : آزمون قرار است 300 هزار تومان بابت خرید ملك حسین حقیقت برای اوقاف شیراز رشوه بگیرد و تاكنون چند دفعه به شیراز رفته‌. نظریه (ساواك) : در چند ماه قبل مِلك حسین حقیقت به مبلغ 6 میلیون تومان برای اداره اوقاف شیراز خریداری شده‌.» (گزارش به ساواك‌، 26 تیر ماه 1352 ) : «سرهنگ صالحی در یك صحبت خصوصی اظهار داشت : رئیس اوقاف گرگان كه اخیراً از كار بركنار شده‌، دو روز قبل به سازمان بازرسی شاهنشاهی می‌رود و خود را به تیمسار فردوست معرفی و می‌گوید : من دزدم و آمده‌ام خودم را معرفی كنم‌. تیمسار فردوست سئوال می‌كند : جریان چیست‌؟ و رئیس اوقاف گرگان می‌گوید : دكتر آزمون یك بازرس تام‌الاختیار به گرگان فرستاد و اراضی ورودی شهر گرگان را با متری 40 تومان تبدیل به احسن نمود و بین رفقای خودش تقسیم كرد و حالا مرا دزد معرفی كرده من هم آمده‌ام خودم را معرفی كنم‌.» و یا در گزارش 18 مرداد ماه 1352 ساواك چنین اشاره رفته است : «سرهنگ صالحی در یك صحبت خصوصی اظهار داشت : در شیراز باغی است به نام باغ كره از موقوفات صاحبدیوانی كه 300 هزار تومان درآمد سالیانه دارد و اخیراً آن را به سالی پنجاه هزار تومان اجاره داده‌اند. مدیركل اوقاف 50 هزار تومان و نماینده اوقاف فارس 10 هزار تومان را به پیوست نامه‌ای به اداره اوقاف فارس فرستاده و اعلام نموده كه در این معامله اوقاف زد و بند نموده و این مبلغ را هم برای من فرستاده‌اند و توصیه نموده كه اموال اوقاف را تاراج ننمایند.» انتصاب آزمون به ریاست سازمان اوقاف نارضایی شدید روحانیون را برانگیخت و این طبیعی بود. انتصاب آزمون بی‌شك نماد بارز جهل و بیگانگی محمدرضا پهلوی و «نخبگان‌» سیاسی او با واقعیت‌های جامعه ایران بود; انتصاب فردی كه هیچ تجانس شخصیتی و فكری با دین و مذهب و وقف و موقوفه نداشت جز این كه گویا از طرف مادر به یك خانواده روحانی منسوب بود . برای آشنایی با این عدم تجانس‌، توجه به بخشی از سخنان آزمون در دانشگاه پدافند ملی (4 اردیبهشت 1351) گویاست : « ضد مذهب نیستم و از خانواده روحانی و آخوند، اما خصلت انقلابی جامعه ما این اجازه را نمی‌دهد. بین خودمان بماند : متولی به جای روضه خوانی به فلان رقاصه و فلان خواننده پول می‌دهد و مجلس عیش و عشرت هم درست می‌كند و شاید واقف هم خودش بدش نیاید. من نمی‌دانم‌، اگر روحی وجود داشته باشد، خوب لذت می‌برد. نمی‌دانم‌، به هر حال وقتی به آن دنیا رفتیم و ارتباطی برقرار شد می‌پرسیم چه می‌گویند. ولی به هر حال این را می‌خواهم عرض كنم كه همه این مطالبی كه اكثراً واقف گفته در جهت منافع اجتماعی و اقتصادی امروز جامعه ما نیست‌، هماهنگ با ریتم پیشرفت ما نیست‌، درست مخالف كاربری انقلابی است‌.... فكر من این است كه یك خط قرمزی روی تمام اینها كشیده شود... یك عده افراد نامربوط در لباس روحانیت در آمده‌اند... اگر یك دستگاه رهبری بخواهد مطیع افكار عمومی بشود محكوم به زوال است‌.» طبعاً چنین شخصی از ایجاد همان ارتباط حداقل‌، كه در گذشته برخی دولتمردان «سنتی‌« رژیم پهلوی می‌توانستند با جامعه مقید به دین و روحانیت برقرار كنند، عاجز بوده و به سرعت به عنصری منفور و منزوی بدل می‌شود آزمون حدود یك سال پس از تصدی اوقاف به قم رفت و به رغم تلاشش با بی‌اعتنایی شدید و بی‌سابقه‌ای از سوی روحانیون و مردم مواجه شد. در این سالها فعالیت آزمون در حزب ایران نوین نیز ادامه داشت‌. در دیماه 1350، او برای خود در این حزب دسته‌ای داشت كه بطور عمده در حوزه 175، حوزه تحت مسئولیت او، متمركز یافته بود. طبق گزارش یكی از منابع ساواك‌، سایر دسته بندی‌های این حزب توسط افرادی چون عباس شاهنده‌، مصطفی‌الموتی‌، فروتن‌، رادفر، كاظم مسعودی‌، امیرقاسم معینی و... هدایت می‌شد. آزمون در این حزب نیز سوداهای دور و دراز داشت و پرش به قله آن‌، مقام دبیركلی‌، را هدف گرفته بود. نخستین گزارش ساواك كه این تكاپوی آزمون را بیان می‌دارد تاریخ 18 خرداد ماه 1351 را برخود دارد. این گزارش مخالفت متقابل آزمون و منوچهر كلالی‌، دبیركل حزب‌، را منعكس می‌سازد. «فعالیت آزمون برای پیشرفت در حزب و احیاناً احراز مقام دبیركلی از طرف منابع دیگر نیز عنوان شده است و مبارزه منوچهر كلالی با این افراد نیز مورد تائید است‌.» 5/1 سال بعد، در آذر ماه 1352، آزمون دورخیز برای عضویت در هیئت اجرائیه حزب را آغاز كرد : «روز 19/9/52، جلسه حوزه 175 حزب ایران نوین به مسئولیت منوچهر آزمون و ریاست ولی‌الله یوسفیه و شركت 17 نفر از اعضا تشكیل گردید. در این جلسه‌، ابتدا فرهنگ فرهی اظهار داشت : حزب برای 28 نفر عضو هیئت اجرایی كه لازم دارد 470 نفر كاندیدا شده‌. این خود كاملاً نمودار روشنی از تك‌روی و خودخواهی است كه در داخل حزب اكثریت دور می‌زند. اعضای هیئت اجرایی بایستی از بین اعضای شورای مركزی حزب انتخاب گردد. چرا حزب اعلام داشته كه از بین اعضای شورای مركزی و سایر اعضأ این بی‌بند و باری برای چیست‌؟ این بی‌نظمی و بی‌بند و باری را گردانندگان حزب به خاطر آسودگی خودشان به وجود آورده‌اند. این صحیح نیست‌.؟» آنگاه منوچهر آزمون اظهار نمود : «حزب در حال حاضر چون حرفش خریداری ندارد برای نجات خودش این دستور را صادر كرده‌، اما با این دستور كه صادر كرده بزرگترین ضربه را به پیكر خود زده است برای عضویت هیئت اجرایی مغز متفكر لازم است كه شامل هر فردی نمی‌گردد. پس برای هر امری در حزب ضوابط لازم است نه روابط... در حال حاضر در حزب بند و بست رواج دارد و اغلب بند و بست‌چی‌ها كار و بارشان در این زمان در حزب رونقی فراوان دارد. وای به حال این حزب ! یك آموزش سیاسی صحیح و سالم و مفید لازم است نه لوطی بازی فعلی‌... با این ترتیب‌، تیپ تحصیلكرده برای اعضای هیئت اجرایی حزب مطرح نیست بلكه افراد معینی كه تابع متولی‌های حزب هستند انتخاب می‌شوند به ناچار مغزهای متفكر حزب كه به بند كشیده شده‌اند دخالتی در امور نداشته باشند چرا فرزانه‌ها انتخاب نشده و كنار گذارده می‌شوند و آقای شیخ بهایی همه كاره است‌؟ دلیل آن روشن است‌. زیرا بازنده باد و تملق و چاپلوسی‌، فرزانه‌ها سروكاری ندارند و حرف خود را صریح می‌زنند. این بساط لوطی بازی از شأن یك حزب سیاسی اكثریت به دور است‌... حزب باید بساط لوطی بازی و روش شارلاتانیزم را كنار گذارده تعطیل كند و ضوابط اصولی به وجود آورد.» ظاهراً خیلی زود بساط «لوطی بازی‌» و «شارلاتانیسم‌» در حزب ایران نوین برچیده شد و «ضوابط» حاكم گردید ! شش روز بعد، در 25 آذر ماه انتخاب هیئت اجرایی برگزار شد و منوچهر آزمون با بیشترین رأی در صدر لیست اعضای جدید هیئت اجرائیه قرار گرفت‌. سایر «مغزهای متفكر» و «فرزانگان‌«حزب چون عباس شاهنده و فرهنگ فرهی نیز به تركیب هیئت اجراییه 28 نفر راه یافتند. این موفقیت برای آزمون بسیار سست كننده بود زیرا بلافاصله تلاش برای تصدی پست دبیركلی را شدت بخشید : ] گزارش 9 اسفند ماه 1352 ساواك چنین می گوید : «هادی خلعت‌بری معاون وزیر اطلاعات اظهار داشت : منوچهر آزمون و عده‌ای از رفقایش برای دبیركلی حزب تلاش می‌كنند و مرتباً در خانه آزمون جلسه دارند. از طرفی‌، علاوه برآزمون‌، كاظم مسعودی‌، كه ظاهراً رفیق دبیركل است‌، و عباس دانشمند كه با كلالی لاس می‌زند، در جلسات منوچهر آزمون شركت می‌كنند. بنابراین‌، علاوه بر دسته جواد منصور، كه برای دبیركلی حزب تلاش می‌كند، منوچهر آزمون هم دست‌اندركار است‌.» خلعت‌بری گفت : همه جا دارند می‌دزدند و كسی به كسی نیست و به همین دلیل اگر آدم كنار باشد راحت‌تر است‌. خلعت‌بری گفت : هفته گذشته در منزل دكتر آزمون جلسه‌ای با شركت كاظم مسعودی‌، عباس شاهنده و محمود پورشالچی برای تبانی درباره رهنما و كلالی تشكیل شده بود. و یا در گزارش 30 خرداد1353 ساواك آمده است : «منوچهر آزمون در تاریخ 26/3/53 بطور خصوصی نزد، یك نفر از دوستان هم حوزه خود اظهار داشت : حزب ایران نوین قدرت و ارزش خود را از دست داده و اعتقاد توده‌های مردم از آن سلب شده است‌. این حزب چهره‌ها و نفرهای متفكر را از خود رانده است به طوری كه اگر امروز دولت هویدا سقوط كند چند دستگی و انشعاب در حزب بوجود خواهد آمد. هم اكنون اختلاف شدیدتری بر سر تقسیم مقامات مملكتی بین سران حزب (كلالی‌، معینی و بلوری‌) به وجود آمده است‌. بلوری را به طور كلی از مقامات حزبی كنار گذاشته‌اند. شیخ بهایی عملاً اخراج شده است سعید ادعای وزارت بهداری و قائم مقامی حزب را داشته تقریباً به نیمی از آن دست یافته است‌. بین معینی و كلالی شدیداً اختلاف هست‌. بهترین راه آن است كه افراد واجد شرایط را كه در حزب بسیار داریم آماده سازیم و در اختیار داشته باشیم تا روزی كه این افراد سقوط كردند و هویدا بركنار شد و در حزب انشعاب شد ما سربازان واقعی انقلاب پرچم رسالت و موجودیت حزب را افراشته داریم و نگذاریم حزب از بین برود، زیرا در حال حاضر حزب ایران نوین حزب پاسدار انقلاب نیست‌، بلكه حزب هویدا و كلالی و سعید و معینی است‌. اعضای حزب اصول تحزب را نمی‌دانند و آموزش سیاسی ندارند.» تشدید تحریكات و دسته بندی‌ها و آشفتگی روزافزون درونی حزب ایران نوین سرانجام‌، در دی ماه 1353 به خلع دكتر منوچهر كلالی از دبیركلی حزب و مدت كوتاهی بعد، در اسفند همان سال به انحلال احزاب و تأسیس حزب واحد سراسری‌، حزب رستاخیز ملی ایران انجامید. تلاش آزمون نیز بی‌نتیجه نماند. او در انتخابات دوره بیست و چهارم مجلس شورای ملی (30 خرداد 1354) از طرف رستاخیز، به عنوان نماینده اول تهران به مجلس راه یافت‌. در رده بعد از آزمون‌، مهندس عبدالله ریاضی با 180 هزار رأی اختلاف جای داشت‌. اگر بپذیریم كه انتخابات آن زمان یك نمایش تبلیغاتی بیش نبود و فهرست «نمایندگان‌» و حتی آرأ، در « بالا» تعیین می‌شد، بر تمایز شگفت آرأ آزمون و مهندس ریاضی نمی‌توان به سادگی چشم پوشید. این پدیده نه تنها نماد صعود یك قشر جدید «نخبگان سیاسی‌» قشری مولود دهه چهل بود و در هرم دیوانسالاری پهلوی قرار داشت‌، بلكه یك تحول جدی در روانشناسی محمدرضا پهلوی را باز می‌تاباند. طبق این سلیقه سیاسی چهره‌های «متشخص‌» چون ریاضی دیگر جایی نداشتند و باید راه برای اوجگیری آزمون و امثال او هموار می‌شد. انتخاب دوره بیست و چهارم نقطه عطفی در حیات آزمون بود، و اگر سیر حوادث در مسیر پیشین ادامه می‌یافت‌، بی‌شك فرصت‌های طلایی جدیدی را فراروی او قرار می‌داد. منوچهر آزمون در 18 آبان ماه 1355 به سمت وزیر كار و امور اجتماعی منصوب شد. این واپسین ماههای ثبات رژیم محمدرضا پهلوی بود و شم سیاسی فرصت‌طلبی چون آزمون دگرگونی قریب‌الوقوع را در فضای كشور احساس می‌كرد. شاید به همین دلیل بود كه او كوشید تا سوابق ناخوشایند خود را در دوران ریاست اوقاف‌، جبران كند. به این امید، او در 8 فروردین ماه 1356، تعدادی قرآن «آریامهر» برای برخی علمای حوزه علمیه قم ارسال داشت كه اكثراً از قبول آن امتناع ورزیدند. بیش از یك سال از وزارت آزمون نگذشته بود كه دولت امیرعباس هویدا سقوط كرد و در 16 مرداد ماه 1356 جمشید آموزگار به نخست وزیری رسید آزمون به كابینه جدید راه نیافت و در 17 شهریور 1356 به عنوان استاندار فارس راهی این خطه شد. با اوجگیری حوادث انقلابی و صعود دولت «آشتی ملی‌» جعفر شریف امامی‌، منوچهر آزمون در 5 شهریور ماه 1357 به عنوان وزیر مشاور در امور اجرایی به دولت راه یافت‌. او در این سمت به تحركات وسیعی دست زد تا شاید اعتماد مردم را به رژیم جلب كند و زمانی كه بی‌نتیجه بودن اقدامات خود را دریافت‌، در 5 آبان استعفا داد و چند روز بعد، در 9 آبان ماه‌، تأسیس حزب «اتحاد خلق ایران‌» را اعلام داشت‌. این دوره جدید از زندگی سیاسی آزمون دیری نپایید. او مدت كوتاهی بعد قربانی یك تاكتیك فریبكارانه محمدرضا پهلوی شد كه برای نجات تاج و تخت خود جمعی از بدنام‌ترین چهره‌های رژیم را به عنوان عوامل اصلی نارضایتی مردم به زندان افكند. آزمون در 16 آبان ماه توسط فرمانداری نظامی تهران و حومه دستگیر شد و به زندان دژبان مركز تحویل گردید. او در واپسین ماههای حیات رژیم پهلوی در زندان بود و در نخستین روزهای پیروزی انقلاب‌، در 20 فروردین ماه 1358، به همراه جمعی دیگر از بلند پایگان رژیم پهلوی اعدام شد. مجله الکترونیکی «دوران» شماره 62 ، دی ماه سال 1389 منبع :سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

«MI6» و ساواك

پیشینه اینتلیجنس سرویس اینتلیجنس سرویس (Intelligence Service) سازمان جاسوسی و ضدجاسوسی انگلستان، قدیمی‌ترین دستگاه‌های اطلاعاتی – امنیتی و جاسوسی جهان به شمار می‌رود. هنگامی كه این سازمان در سال 1573م در دوران سلطنت الیزابت اول و به همت یكی از وزیران او – فرانسیس واتینگهام – در لندن تأسیس شد، تنها 80 سال از كشف قاره آمریكا گذشته بود. سازمان اطلاعاتی انگلستان به سرعت سازماندهی شد و ساختار تشكیلاتی آن بر اساس شش اداره مستقل شكل گرفت. این ادارات شش‌گانه كه تا امروز هم با تغییراتی چند دوام آورده‌اند عبارتند از: 1- اداره اطلاعات سیاسی خارجی 2- اداره اطلاعات دریایی 3- اداره اطلاعات نظامی 4- اداره اطلاعات تجاری و صناعی 5- اداره اطلاعات داخلی و 6- اداره اطلاعات مستعمرات. این دوایر شش‌گانه در ساختمان‌های مجزایی مستقر هستند و ارتباطی با یكدیگر ندارند و صرفاً از طریق اداره مركزی اینتلیجنس سرویس كه در منطقه وایت‌هال لندن واقع است فعالیت آنها كنترل می‌شود. بیشترین مأموران اینتلیجنس سرویس در كشورهای خارجی در پوشش دیپلماتیك، اقتصادی و فرهنگی فعالیت می‌كنند. در سفارتخانه‌های انگلستان، مأموران اطلاعاتی – امنیتی آن كشور بخش ویژه‌ای به خود اختصاص می‌دهند كه فعالیت و حیطه عمل آن مستقل از بخش سیاسی و دیپلماتیك سفارت است و كاركنان رسمی سفارت اطلاعی از فعالیت‌های بخش اطلاعاتی و جاسوسی ندارند. تشكیلات اطلاعاتی – جاسوسی بریتانیا پس از جنگ جهانی دوم تحت كنترل ارتش درآمد. امنیت داخلی بریتانیا پس از جنگ، بر عهده اداره پنجم سازمان اطلاعات نظامی قرار گرفت كه اختصاراً MI5 نامیده می‌شود.(1) MI5 تشكیلاتی بسیار مخفی است و فعالیت آن پوشیده و پنهان است؛ گفته می‌شود كه «مردم انگلیس آن را نمی‌شناسند». MI5 تحت پوشش شهربانی مركزی آن كشور «اسكاتلندیارد» فعالیت می‌كند و پوشش اجرایی و رابط آن تحت عنوان «اداره ویژه» در اسكاتلندیارد مستقر است.(2) اما سازمان جاسوسی انگلستان در كشورهای خارجی كه بالاخص پس از جنگ جهانی دوم توانمندی بیش از پیش یافت MI6 است(3) كه تحت كنترل اداره ششم اطلاعات نظامی است و معروف‌ترین اجزای سازمان اطلاعاتی – جاسوسی بریتانیا به شمار می‌رود و فعالیت تمام دستگاه‌های اطلاعاتی آن كشور تحت‌الشعاع فعالیت و حیطه عمل آن قرار دارد.(4) مأموران MI6 در كشورهای خارجی و هدف عمدتاً تحت پوشش دیپلماتیك و سیاسی فعالیت می‌كنند و عضوی از وزارت‌ خارجه بریتانیا معرفی می‌شوند و نهایت پنهان‌كاری اعمال می‌شود و نفرات و اجزای آن تقریباً هویتشان هیچ‌گاه آشكار نمی‌شود. MI6 در ایران برخلاف سیا و موساد، از حضور و فعالیت MI6 در ایران اسناد و مدارك قابل توجهی در اختیار نداریم. نیز نمی‌دانیم از چه زمانی پای مأموران این سازمان اطلاعاتی – جاسوسی در ایران باز شده است. با این حال و با توجه به قرائن و شواهد موجود حداقل از هنگام آغاز روابط جدی سیاسی میان ایران و انگلستان، مأمورانی از دستگاه اطلاعاتی انگلستان در سفارت این كشور و یا برخی نمایندگیهای سیاسی بریتانیا در ایران حضور داشته‌اند. تصور می‌رود از دوران حكومت سلسله صفویه تا آغازین سالهای سلسله قاجار در ایران، مأمورانی از دستگاه اطلاعاتی بریتانیا هر چند به طور پراكنده، مسافرت‌هایی به ایران كرده و اطلاعاتی در اختیار سازمان متبوعه خود گذاشته باشند. در این میان حداقل از اواخر دوران سلطنت نادرشاه و تمامی دوران حكمرانی زندیه به بعد، می‌باید رفت و آمد و مسافرت‌های مأموران دستگاه اطلاعاتی – جاسوسی بریتانیا به ایران شتاب بیشتری به خود گرفته باشد. با گسترش روابط ایران و انگلستان در دوران قاجار، به تدریج این كشور در ایران نفوذ یافت. حضور و فعالیت‌های بریتانیا در ایران عصر قاجار بر كسی پوشیده نیست و كودتای سوم اسفند 1299 با حمایت آن كشور صورت گرفت.(5) نیز هم آنان بودند كه رضاشاه را در شهریور 1320 از سریر سلطنت به زیر كشیدند و فرزندش محمدرضا را جانشین او ساختند. در تمام دوران سلطنت قاجارها و نیز رضاشاه، مأموران اینتلیجنس سرویس در ایران حضور داشتند و در تحولات آن دوره اثرگذار بوده و نقش قابل‌توجهی بر عهده داشتند. چنان كه از منابع برمی‌آید آلن چارلز ترات رئیس وقت MI6 در سفارت انگلستان در تهران در صعود نهایی محمدرضا به سلطنت نقش قابل توجهی ایفا كرد. حسین فردوست به ارتباطاتش با ترات و نقش او در به سلطنت رسانیدن محمدرضا پهلوی اشارات جالب توجهی كرده است.(6) سفارت بریتانیا در تهران و نیز دستگاه اطلاعاتی جاسوسی این كشور در ایران، در تمام دوران دوازده ساله نخست سلطنت محمدرضا نقش قابل توجهی بر عهده داشتند.(7) گفته می‌شد كه بسیاری از تحریكات و ناآرامیهای سراسر دهه 1320ش در بخش‌های مختلف ایران توسط عوامل اطلاعاتی – جاسوسی بریتانیا در ایران صورت می‌گیرد و نیز در مناطق نفت‌خیز جنوب ومیان رجال و صاحبان نفوذ، نمایندگان مجلس و غیره در تهران و سایر مناطق كشور نیز ردپایی از نفوذ و اثرگذاری عوامل اطلاعاتی انگلستان دیده می‌شد.(8) در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران و نخست‌وزیری مصدق، دستگاه اطلاعاتی – جاسوسی بریتانیا در ایران فعال بود و در فراهم آوردن تمهیدات لازم برای به سقوط كشانیدن دولت مصدق نقش قابل توجهی بر عهده داشت.(9) با تلاش‌های پیگیر دستگاه سیاسی – اطلاعاتی انگلستان بود كه نهایتاً آمریكا متقاعد شد راهی جز سرنگون كردن دولت مصدق ندارد.(10) چنان كه از منابع موجود برمی‌آید پس از پایان موفقیت‌آمیز كودتا و تحولات پس از آن هم تثبیت قدرت و موقعیت محمدرضا پهلوی در رأس حكومت بیش از هر چیز مدیون سرسختی و حمایت انگلستان و دستگاه اطلاعاتی آن كشور در برابر موضع متفاوت آمریكا بود كه به قدرت رسانیدن افرادی نظیر زاهدی یا تیمور بختیار را بر ماندن شاه در سریر سلطنت ترجیح می‌داد. نماینده MI6 در ایران این موضوع را یك بار با فردوست نیز در میان گذاشته و تصریح كرده كه اگر پافشاری آنان نبود موقعیت شاه در پی كودتای 28 مرداد 1332 سخت به مخاطره می‌افتاد.(11) پس از كودتای 28 مرداد 1332 مدتها طول كشید تا آمریكا متقاعد شد تثبیت قدرت محمدرضا پهلوی در رأس حاكمیت، بیش از هر جانشین احتمالی دیگر ضامن گسترش منافع آنان در ایران است. هر چند به دنبال كودتای 28 مرداد 1332 روابط سیاسی ایران و انگلستان پس از گسستی كه در دوره نخست‌وزیری مصدق بدان راه یافته بود، بار دیگر گسترش یافت و انگلیسیها در كنسرسیوم نفت ایران هم سهم قابل توجهی به دست آورده و جای پای خود را در ایران تثبیت كردند، اما خیلی زود آشكار شد كه از آن پس تنها قدرت برتر در عرصه ایران نخواهند بود و رقیب تازه‌نفس و پرقدرت آنان، آمریكا، بر جایگاه قدرت بلامنازع خارجی در عرصه ایران تكیه خواهد زد. بدین ترتیب پس از كودتای 28 مرداد به رغم حضور جدی و چشمگیر انگلیس در ایران كه تا پایان دوران سلطنت محمدرضا هم دوام آورد، همواره آمریكا بود كه در ایران نقش درجه اول داشت. انگلیسیها در آن برهه خواسته یا ناخواسته پذیرفتند كه آمریكا به دلیل موقعیت برتر جهانی، در ایران نیز نقش اصلی داشته باشند. در این میان انگلیسیها تشخیص دادند كه حمایت از برتری آمریكا در ایران و نیز سایر نقاط جهان و دنیای غرب، برای موقعیت آنان سودمندتر خواهد افتاد.(12) البته مأموران دستگاه اطلاعاتی انگلستان تا پایان دوران سلطنت محمدرضاشاه در ایران حضور داشتند.(13) با این احوال اسناد و مدارك كمی در اختیار داریم كه ارتباط مأموران MI6 را با ساواك نشان دهد. مأموران MI6 با شاه و برخی رجال درجه اول كشور ارتباطاتی داشتند و درباره مسائل موردعلاقه طرفین تبادل‌نظرهایی می‌كردند.(14) اما در مقایسه با سیا و موساد، دستگاه اطلاعاتی – جاسوسی انگلستان در ایران در حاشیه قرار گرفت. از جمله كسانی كه به موضوع روابط و همكاری‌های دوجانبه MI6 و ساواك اشاره می‌كند منوچهر هاشمی است كه مدتها مدیركل اداره كل هشتم ساواك (ضدجاسوسی) بود. او تأكید دارد كه MI6 با امكانات و تجارب فراوانی كه در امور ضدجاسوسی داشت در مواردی كمك‌های باارزشی در اختیار اداره كل هشتم ساواك قرار می‌داد. بیشترین همكاری MI6 با اداره كل هشتم ساوا در رابطه با تعقیب و مراقبت از مأموران كا.گ.ب در ایران بود. منوچهر هاشمی ضمن اشاره به همكاری نزدیك اداره كل هشتم ساواك با نمایندگیهای سیا و MI6 در ایران، برخی دلایل نیازمندی ساواك به مساعدت سیا و MI6 را برشمرده است: 1- داشتن آرشیو كامل، حاوی اطلاعات بسیار جامع از تشكیلات و سازمان‌های جاسوسی شوروی و كشورهای اقمار آن. این اطلاعات چه در مورد افسران كی. جی. بی. یا جی. آر. یو.، و چه در مورد شیوه‌ها و تكنیك‌ها و عملكرد آنان، مرتباً در اختیار نمایندگیهای سیا یا MI6 گذاشته می‌شد، و بدیهی است كه این اطلاعات در موفقیت عملیات تا چه اندازه می‌توانست مؤثر واقع شود. البته در مواردی كه اداره هشتم،‌ هدف مشتركی با آن سرویس‌ها داشت، اطلاعات موردنیاز در اختیار این اداره و مأموران عملیاتی آن هم قرار داشت، اطلاعات موردنیاز در اختیار این اداره و مأموران عملیاتی آن هم قرار می‌گرفت. علاوه بر همكاری در هدف‌های مشترك، اصولاً همكاری سرویس‌های اطلاعاتی غرب با كشورهای دوست ایجاب می‌كرد، خلاصه سوابق افسران اطلاعاتی شوروی، به محض ورود به آن كشورها، در اختیار سازمان‌های اطلاعاتی آنها قرار داده شود، و اداره هشتم ساواك هم از این قاعده مستثنا نبود. 2- مأمورینی از اعضای سرویس‌های اطلاعاتی شوروی و كشورهای اقمار كه به غرب پناهنده می‌شدند، یا به صورت‌هایی به خدمت سیا و MI6 درمی‌آمدند، و موارد آن هم زیاد بود، اطلاعات زیادی از سازمان‌های جاسوسی كشورهای خود در اختیار كشورهای غربی می‌گذاشتند. بدین ترتیب منابع اطلاعاتی آنها از سرویس‌های اطلاعاتی شوروی غنی‌تر و كامل‌تر می‌شد. این امكان، به جز آمریكا و انگلیس، و احیاناً یكی دو كشور دیگر، برای هیچ‌یك از كشورهای دیگر وجود نداشت. 3- سرویس‌های اطلاعاتی غرب از پیشرفته‌ترین و كامل‌ترین وسایل فنی و علمی برخوردار بودند و همه روزه هم بر غنای تكنولوژی و امكانات خود می‌افزودند. 4- سرویس‌های اطلاعاتی غرب مأموران و كارشناسان متعددی از اقوام و ملیت‌های مختلف با آشنایی به زبان‌های گوناگون در اختیار داشتند كه در هر مناسبتی می‌توانستند از وجود آنها استفاده بكنند، و از آن طریق به اسناد و مدارك و مطالب مكتوب به هر زبان دسترسی پیدا كنند. همانطور كه اشاره شد، امكانات و توانایی‌های اداره هشتم در مواردی كه هدف‌های مشتركی با سرویس‌های اطلاعاتی غرب در بین بود، با امكانات آن سرویس‌ها تلفیق می‌شد. یا در صورت نیاز به همكاری و اخذ كمك در عملیاتی كه باید مستقلاً صورت می‌گرفت، سرویس‌های همكار، از كمك‌های همدیگر بهره‌‌مند می‌شدند. توضیحاً اضافه كنم، سازمان‌های اطلاعاتی كه اداره ضدجاسوسی ساواك از كمك‌های مختلف آنها بهره‌مند می‌شد، سازمان‌های سیا و MI6 بودند... سیا و MI6 به رغم ارتباطاتی كه با ساواك داشتند از نفوذ در ساواك و به استخدام درآوردن برخی نفرات ساواك برای مقاصد خود نیز ابایی نداشتند. به رغم همكاری فیمابین گاه ساواك فعالیت‌های MI6 و سیا را در ایران كنترل می‌كرد. البته این دو سرویس هم به اقدامات مشابهی در برابر ساواك دست می‌زدند و تلاش می‌كردند برخی اطلاعات موردنیاز را از مسیرهای دیگر و پنهان از چشم ساواك كسب كنند كه در این میان گاه برخوردهایی نیز به وجود می‌آمد. برخلاف سیا و نیز موساد كه با ساواك ارتباط مستقیم داشتند، MI6 هیچ‌گاه به گسترش روابط مستقیم با ساواك تمایل نشان نداد، اما در مواردی با بهره‌گیری از نیروها، امكانات مالی و فنی به فعالیت‌های مستقلی در ایران انجام می‌داد. از جمله مهم‌ترین این اقدامات تأسیس شبكه اطلاعاتی – جاسوسی معروف به شبكه ماهوتیان در استان‌های شمالی كشور بود كه طی آن نیروهایی از ساواك به سرپرستی سرتیپ ماهوتیان – از معاونین ساواك – فعالیت اطلاعاتی مستقلی را با هدایت مستقیم مأموران MI6 در ایران سر و سامان می‌دادند. چنانكه از قراین و شواهد موجود برمی‌آید این شبكه از اوایل تأسیس ساواك و از دوران ریاست سپهبد تیمور بختیار بر ساواك در استان‌های شمالی ایران (گرگان، مازندران و گیلان) آغاز شده بود. مهمترین وظیفه‌ای كه MI6 برای این شبكه محدود اما كارآمد در نظر گرفت، فعالیت بر ضد عوامل پیدا و پنهان شوروی و كا.گ.ب در استان‌های شمالی ایران بود. بودجه و هزینه فعالیت این شبكه مستقیماً از سوی ساواك تأمین می‌شد و افراد ساواكی مرتبط با آن، تماس مستقیمی با بدنه مدیریتی ساواك نداشته و از حیطه فعالیت و عملكرد خود هیچ گزارشی در اختیار این سازمان قرار نمی‌دادند، بلكه كلیه اقدامات و نتیجه فعالیت آنان صرفاً در اختیار نمایندگان MI6 در ایران قرار می‌گرفت. به رغم این احوال، هم رؤسای وقت ساواك و هم شاه هیچ‌گاه مانعی بر سر راه فعالیت این شبكه اطلاعاتی نتراشیدند. ارتباط این شبكه با ساواك از طریق قائم‌مقام وقت ساواك قرقرار می‌شد و از كانال او بود كه هزینه‌ها و تجهیزات و امكانات مورد درخواست در اختیار شبكه قرار می‌گرفت.(15) مأموران شبكه ماهوتیان عمدتاً در هیأت مغازه‌دارانی فعالیت می‌كردند كه تمام امكانات آن از سوی MI6 و در واقع ساواك تأمین می‌شد. این افراد به نوبه خود افراد دیگری در حوزه فعالیتشان نشان می‌كردند تا اطلاعات موردنیاز را به دست آورده و در اختیار مسئولان مربوطه قرار دهند. MI6 و كودتای سرلشكر قرنی از مهمترین حوادث اواخر 1336ش افشای كودتای سرلشكر ولی‌الله قرنی – رئیس وقت ركن 2 ارتش – بود كه گفته می‌شد در نظر داشت با حمایت سیا طی كودتایی شاه را از سلطنت خلع و حكومتی نظامی در ایران برقرار سازد. درباره انگیزه قرنی و نیز موضوع پشتیبانی آمریكا از به راه انداختن كودتایی واقعی بر ضد محمدرضا و نیز نقشی كه انگلیسیها و MI6 در افشای این كودتا و مجریان آن برعهده داشتند، تاكنون تحلیل و ارزیابی دقیقی صورت نگرفته است. برخی منافع به طور تلویحی ذكر كرده‌اند كه شاپور ریپورتر عامل مهم MI6 در ایران جریان كودتای در دست اقدام قرنی را به اطلاع شاه رسانیده است.(16) علی‌الظاهر به رغم اتهام بسیار سنگینی كه متوجه سرلشكر قرنی بود، مجازات قابل اعتنایی برای او تعیین نشد و «به خاطر وساطت آمریكا» برخورد شدیدی با او صورت نگرفت. او فقط به سه سال زندان محكوم شد و چند ماه قبل از پایان مدت محكومیت، آزادی خود را بازیافت.(17) MI6 و دفتر ویژه اطلاعات دفتر ویژه اطلاعات كه در 1338ش با راهنمایی MI6 و زیرنظر حسین فردوست تشكیل شد، هماهنگ كننده نهایی فعالیت دستگاه‌های اطلاعاتی – امنیتی كشور و از جمله ساواك بود. گزارشات ارائه شده از سوی ساواك، دفتر ویژه اطلاعات ویرایش و كنترل شده و در دسترس شاه قرار می‌گرفت. فردوست صراحتاً اظهار می‌دارد كه در طرح تشكیل دفتر ویژه اطلاعات و سپس راه‌اندازی و هدایت آن، انگلیس و MI6 نقش یگانه‌ای بر عهده داشت و هم آنها بودند كه طی سالهای ریاست فردوست بر آن دفتر، بر فعالیت آن كنترل داشتند و از طریق فردوست و دفتر ویژه اطلاعات بسیاری از خواسته‌های خود را با شاه مطرح می‌كردند. با آنكه فردوست مسئول MI6 را در ایران فرد دیگری معرفی می‌كند، اما شاپور ریپورتر را مهمترین مأمور آن سازمان در ایران می‌داند كه با شاه و رجال درجه اول كشور ارتباط برقرار كرده و در نزد اولیای دولت و حكومت بریتانیا هم ارج و قربی كم‌نظیر داشت؛ رئیس كل MI6 نیز جایگاه و احترام ویژه‌ای برای او قائل بود. شاپور ریپورتر تنها مأمور MI6 بود كه سالیانی طولانی در ایران باقی ماند و برخلاف رؤسای MI6 در ایران كه هر چهار سال جای خود را به دیگری می‌دادند، شاپور ریپورتر تا پایان دوران سلطنت محمدرضا در ایران ماند. ریپورتر علاوه بر شاه و دفتر ویژه اطلاعات، با بسیاری از رؤسا و مدیران ارشد ساواك هم ارتباط داشت. ارتشبد نصیری ریئس وقت ساواك و سرلشكر علی معتضد قائم‌مقام و مسئول اطلاعات خارجی ساواك، ارتباط دوستانه‌ای با شاپور ریپورتر داشتند. همچنین سرتیپ منوچهر هاشمی مدیركل اداره كل هشتم ساواك، آرشام رئیس ساواك‌های خراسان، سیستان و بلوچستان و كرمان و سپهبد محسن مبصر نیز از دیگر دوستان ریپورتر در ساواك و شهربانی محسوب می‌شدند. ریپورتر به حدی در رأس حاكمیت ایران نفوذ داشت كه حتی به طور تلویحی به شاه گوشزد می‌كرد كه پدر او – اردشیر جی – در به سلطنت رسانیدن رضاشاه نقش درجه اول داشته است.(18) MI6 و سازمان بی‌سیم قبل از آنكه دفتر ویژه اطلاعات تشكیل شود، MI6، سازمان اطلاعاتی – امنیتی ویژه‌ای تحت عنوان سازمان بی‌سیم در ایران ایجاد كرده بود كه با ستاد ارتش در ارتباط بود. این سازمان كه در 1345ش. از ستاد ارتش منتزع و تحت مدیریت مستقیم دفتر ویژه اطلاعات قرار گرفت، از پایگاه‌های مخفی اطلاعاتی در شهرهای مركزی و شمالی ایران تشكیل می‌شد. اعضای این سازمان از طریق بی‌سیم با یكدیگر در ارتباط بودند و رابطی از سوی رئیس ستاد ارتش، فعالیت آن را با مسئول MI6 در تهران هماهنگ می‌كرد. گفته شده كه MI6، سازمان بی‌سیم را اولین بار به تقلید از پایگاه‌های مخفی اطلاعاتی و امنیتی فرانسه در دوران جنگ جهانی دوم، در ایران و برخی كشورها تشكیل داد. سازمان بی‌سیم كه برای مقابله با تهدیدات احتمالی شوروی در ایران تأسیس شد، در مشهد، گنبد، گرگان، ساری، رشت، تبریز و اصفهان پایگاه داشت و ستاد مركزی آن هم در تهران بود. اطلاعات به دست آمده از طریق پایگاه تهران كه تحت كنترل مستقیم MI6 بود به ایستگاه MI6 در قبرس مخابره می‌شد. گفته می‌شد بی‌اعتمادی MI6 به رعایت اصول پنهانكاری در ستاد ارتش و نیز ساواك موجب شد مدیریت سازمان بی‌سیم در اختیار دفتر ویژه اطلاعات قرار گیرد. MI6 همواره نگران نفوذ مأموران شوروی و كا.گ.ب در ساواك و نیز ستاد ارتش بود. سازمان بی‌سیم تا پایان دوران سلطنت محمدرضا در ایران فعال بود و هزینه‌های آن از طریق بودجه سری دفتر ویژه اطلاعات تأمین می‌شد.(19) رابطه MI6 با شاه علاوه بر شاپور ریپورتر كه ارتباط منظمی با شاه داشت و در تمام مسافرت‌های شاه به انگلستان او را همراهی می‌كرد، مسئولان وقت MI6 در ایران هم ملاقات‌های منظم و زمان‌بندی‌شده‌ای با شاه داشتند. گفته شده مسئول MI6 در تهران حداقل ماهی دو بار با شاه ملاقات می‌كرد. هنگام مسافرت‌های زمستانی شاه در سن‌موریتس هم رئیس كل MI6، ملاقات و مذاكرات متعددی با شاه داشت و طی این ملاقات‌ها شاپور ریپورتر تنها كسی بود كه تقریباً همیشه حضور می‌یافت. با این احوال همسیا و هم MI6 در دربار نفوذ فراوانی داشتند و همواره مأمورانی از این دو سرویس در پوشش‌های مختلف در دربار حضور می‌یافتند. شاه به رؤسای ساواك و دفتر ویژه اطلاعات دستور داده بود «آنچه انگلیسیها و آمریكاییها می‌خواهند در اختیارشان گذارده شود.(20) MI6 در دوران انقلاب در دوره سلطنت محمدرضا پهلوی، انگلیسیها تلاشی برای كاهش استبداد در ایران انجام ندادند و به شاه نسبت به تبعات سوء ادامه روش خود هشدار ندادند. حكومت بریتانیا هیچ‌گاه به نقض حقوق بشر در ایران توجه نكرد.(21) برخلاف دستگاه دیپلماسی بریتانیا، رسانه‌های گروهی این كشور هر از گاه انتقادهایی نسبت به نقض حقوق بشر در ایران منتشر می‌كردند. پی‌نوشت‌ها: 1- MI5 مخفف عبارت Section 5 of Military Inteligence است. 2- اداره ویژه Special Branch. 3- MI6 مخفف عبارت Section 6 of Military Inteligence است. 4- حسین فردوست، ج 1، صص 313-312. 5- حسین فردوست، ج 1، صص 283-282. 6- همان، صص 104-100. 7- همان، ج 2، صص 53-47. 8- سازمان‌های جاسوسی بیگانه در ایران، ج 20، صص 91-90. 9- همان، ص 86. 10- ظهور و سقوط، ج 2، ص 176. 11- همان، صص 184-183. 12- ظهور و سقوط، ج 2، صص 289-287. 13- مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول، ص 590. 14- همان، صص 591-59. 15- ظهور و سقوط، ج 2، صص 352-347. 16- همان، صص 331-330. 17- همان. 18- همان، صص 298-293. 19- همان، صص 363-357. 20- همان، صص 333-332. 21- سعید میرترابی، رژیم شاه و سازمان‌های حقوق بشر، صص 181-180. منبع: ساواك، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، مظفر شاهدی صص 265 تا 274 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

...
47
...