انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

قانون اختیارات مورگان شوستر

طی سال‌های پس از جنبش مشروطه، دولت‌های ایران تقریبا همیشه دچار بحران‌های مالی بودند و بالاخص بازپرداخت اقساط وام‌های سنگینی که از 2 کشور روسیه و انگلستان اخذ شده بود، ماه‌ها به تاخیر می‌افتاد. در اواخر سال 1328 ق. دولت وقت درصدد برآمد برای ساماندهی به امور مالی کشور، مستشارانی از کشورهای خارجی استخدام کند و به دنبال آن زمینه استخدام مورگان شوستر آمریکایی و چند تن دیگر از اتباع آن کشور فراهم آمد و این گروه در 12 جمادی‌الاول 1329 وارد تهران شدند. شوستر برای پیشبرد کار خود، لایحه‌ای تنظیم کرد و برای تصویب به مجلس شورای ملی (دوم)‌ فرستاد. به رغم نارضایتی و مخالفت دو بانک شاهنشاهی و استقراضی، نمایندگان مجلس در 15 جمادی‌الثانی 1329 / 13 ژوئن 1911 برابر با 23 خرداد (جوزا)‌ 1290 با لایحه اختیارات و حیطه وظایف و عمل شوستر موافقت کردند. این قانون برای شوستر در جایگاه خزانه‌داری کل کشور اختیارات وسیعی قائل شده بود و تمرکز مالی مطلوبی برای دولت ایجاد می‌کرد و تا حدود زیادی مانع از کارشکنی و ملاحظات غیرقانونی و زورگویانه دو کشور روسیه تزاری و انگلستان در امور مالی و اعتباری ایران می‌شد. به همین دلیل بویژه روس‌ها خیلی زود مخالفت خود را با شوستر و گروه او آغاز کردند و هنگامی که وی درصدد برآمد املاک شعاع‌السلطنه، یکی از مقروضان دولت را به نفع خزانه‌داری تصرف کند، روس‌ها به دروغ این املاک را در رهن بانک استقراضی اعلام کردند و به دنبال مقاومت شوستر، روسیه به دولت ایران اولتیماتوم داد که در اولین فرصت وی را از ایران اخراج کند، در غیر این صورت قشون روسیه که آن زمان در مناطق وسیعی از شمال ایران مستقر بود، به سوی تهران حرکت خواهد کرد. با وجود ایستادگی مجلس و اعتراضات گسترده مردم، دولت وقت به این خواسته ستمکارانه روسیه تزاری که با سکوت و همراهی ضمنی انگلیسیان همراه شده بود، تن داد و وثوق‌الدوله وزیر خارجه وقت، طی نامه‌ای خطاب به سفیر روسیه،‌ موافقت دولت ایران را با خواسته آن کشور اعلام نمود و به این ترتیب به حضور شوستر در ایران پایان داده شد. منبع: مظفر شاهدی، تاریخ بانک استقراضی روسی در ایران، چاپ اول، تهران، وزارت امور خارجه ج.ا. ایران، 1381، صص 722 707. منبع بازنشر: جام جم ایام

مجتهد ضد سلطه‌

حاج ملاعلی کنی از علمای مبارز و طراز اول تهران سال 1220 ق در قریه کن از روستاهای حومه غرب تهران دیده به جهان گشود. در کودکی خواندن و نوشتن آموخت و در 20 سالگی راهی نجف اشرف شد و از ذخایر گرانسنگ آن دیار همچون صاحب جواهر، شیخ مرتضی انصاری و شیخ حسن کاشف الغطاء بهره‌های فراوان برد. وی در کنار حوزه نجف در کربلا نیز، از محضر دو استاد برجسته یعنی شریف العلمای مازندرانی و سیدابراهیم قزوینی نیز کسب فیض نمود و پس از سال‌ها تلاش و تحمل سختی‌های بسیار به مقام اجتهاد رسید و به تالیف کتب فقهی مشغول شد. وی سال 1262 ق. عراق را به مقصد تهران ترک گفت1 و از اواسط دوران سلطنت ناصر‌الدین شاه بتدریج شهرت یافت. او در بدو ورود به تهران با تنگدستی، روزها را سپری می‌کرد. در همان زمان سود حاصل از انتشار دو کتابش او را از فشار زندگی رهانید و پس از آن، زمین متروکه‌ای را خریداری و در آن قناتی احداث کرد و با احیای زمین و کار کشاورزی به امرار معاش پرداخت. به دنبال مراجعات پی در پی مردم و پرسش‌های کتبی و شفاهی آنان در قالب استفتائات شرعی، آن بزرگوار اقدام به چاپ رساله عملیه خویش نمود. کنی به خدمات عمومی و عا‌م‌المنفعه نیز می‌پرداخت که از جمله می‌توان به ساخت آب انبار، کاروانسرا، برقراری مقرری جهت یتیمان، ‌حل مشکلات مالی بیماران تهیدست و دستگیری مستمندان اشاره نمود. آن فقیه برجسته در تربیت شاگردان بسیاری از جمله شیخ موسی شراره عاملی،‌ شیخ محمدباقر نجم‌آبادی، شیخ‌اسدالله تهرانی، سیدمحمد مرعشی و میرزا حسین نایب‌الصدر سعی و کوششی فراوان نمود.2 حاج ملاعلی کنی یکی از مخالفان جدی و سرسخت اقدامات میرزا حسین‌خان سپهسالار، صدراعظم ناصرالدین شاه بود، که اساس سیاست خود را بر همکاری با دولت انگلستان قرارداده بود به این جهت از ابتدای زمامداری خود درصدد باز کردن پای انگلیسی‌ها به ایران برآمد. وی سرانجام موفق شد در 25 ژوئیه 1872/1289 ق. قراردادی با نماینده بارون جولیوس دو رویتر امضا کند3 که در صورت اجرا تسلط کامل اقتصادی و در نتیجه تسلط سیاسی انگلستان برسرتاسر ایران را به دنبال داشت. حاج ملا‌علی کنی در نامه اعتراض‌آمیز خود به شاه ضمن انتقاد شدید از سپهسالار و میرزا ملکم‌خان که بانیان قرارداد فوق بودند زیان‌های قرارداد را برشمرد و با رهبری مردم، مبارزه علیه امتیاز رویتر را هدایت نمود. لغو امتیاز رویتر و برکناری سپهسالار از صدراعظمی، دو خواسته مردم از علما بود و ناصرالدین شاه پس از بازگشت از سفر اروپا در سال 1873/ 1290 ق. ابتدا سپهسالار را عزل نمود و سپس در دهه آخر رمضان 1290 ق. بطلان قرارداد را به طور رسمی اعلان کرد و بدین ترتیب تلاش عالمانی چون حاج ملا علی کنی با حمایت و حضور مردم، جامه عمل پوشید و امید بریتانیای استعمارگر برای تسلط همه جانبه بر ایران به یاس مبدل گشت. این مرجع وارسته در روز پنجشنبه 27 محرم 1306 ق. دنیای فانی را وداع گفت و به دیار باقی شتافت و بر حسب وصیت خود در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی (ع)‌ در شهرری بخاک سپرده شد.4 پانوشت‌ها 1. محمدعلی حبیب‌آبادی. مکارم‌الاثار: در احوال رجال دوره قاجار ... انجمن کتابخانه‌های عمومی اصفهان، 1351، 3/697.2. گلشن ابرار: خلاصه‌‌ای از زندگی اسوه‌های علم و عمل، تهیه و تدوین جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم، 1 / 365 372.3. عبدالرضا هوشنگ مهدوی. تاریخ روابط خارجی ایران1 / 288 289.4. مهدی بامداد. شرح حال رجال ایران، قرن 12 و 13 و 14هجری، 2/ 350 351 - ویدا معزی‌نیا منبع بازنشر: جام جم ایام

پرواز از زندان‌

تاریخ انقلاب اسلامی ایران را می‌توان سرگذشت مبارزان و مجاهدانی دانست که در سال‌های خفقان برای بهروزی و نیکروزی ایران و ایرانیان با هدایت و رهبری امام خمینی به پاخاسته و علیه حکومت مستبد و خودکامه پهلوی قیام کردند و در این دوره انواع و اقسام سختی‌ها، شکنجه‌ها، زندان‌ها، تبعیدها را به جان خریدند. شهید آیت‌الله سیدمحمدرضا سعیدی خراسانی از جمله این مبارزان بود که در لحظه لحظه ایام حیات خود برای پیشبرد نهضت در تلاش بود و سرانجام در راه دفاع از اسلام در خرداد 1349به شهادت رسید. سیدمحمدرضا سعیدی فرزند حاج سیداحمد سعیدی در دوم فروردین 1308 در محله نوغان مشهد متولد شد. وی اصالتا همدانی ولی ساکن و بزرگ شده مشهد بود. سعیدی در ایام کودکی مادر را از دست داد و پس از فراگیری دروس اولیه در دوره نوجوانی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و در اندک زمانی مدارج علمی را پیمود. وی ادامه تحصیلات دینی را در قم پی گرفت و در درس آیت‌الله‌العظمی بروجردی حاضر شد. سعیدی در دروس استادان دیگر حوزه علمیه قم نیز حضور می‌یافت اما گمگشته خود را در محضر حاج‌آقا روح‌الله موسوی خمینی یافت و در اندک زمانی از شاگردان و ارادتمندان معظم‌له شد.1 آیت‌الله سعیدی ویژگی‌های اخلاقی بارزی چون شجاعت، اخلاص و ایمان به خدا و اهل بیت(ع) داشت و این ویژگی‌ها وی را در جریان نهضت اسلامی پیشتاز ساخته بود. مبارزات انقلابی سعیدی را در چند مقطع می‌توان مورد بررسی قرار داد. آغاز مبارزات وی به ایام فعالیت شهید نواب صفوی و فداییان اسلام باز می‌گردد که در نتیجه این مبارزات به زندان نیز افتاده است.2 با آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی به آن پیوست و به توصیه امام محرم سال 1342 راهی کویت شد و هنگام قیام 15 خرداد در آن کشور به امر تبلیغ مشغول بود. دوره مهم مبارزات آیت‌الله سعیدی در ایام تبعید امام خمینی بود. رژیم پهلوی با تبعید امام از ایران برآن بود تا یاد و نام وی را از خاطره‌ها محو کند اما یـــاران وی به هر مناسبت نام و یاد رهبر انقلاب را گرامی می‌داشتند. از 1343تا 1349 که سعیدی به شهادت رسید در هر صحبت وسخنرانی به هر مناسبت و هر بهانه‌ای، اشاره‌ای به امام می‌کرد.3 مسجد امام موسی بن جعفر(ع) پایگاه فعالیت این عالم مبارز بود. وی در این کانون به تربیت شاگردان و مبارزان همت گماشته و علاوه بر جلسات مذهبی برای آقایان، جلسات ویژه‌ای هم برای بانوان دایر کرده بود. دست پروردگان وی در این جلسات بانوان مبارز و انقلابی چون مرضیه حدیدچی بودند.4 از دیگر فعالیت‌های انقلابی شهید سعیدی می‌توان به چاپ و تکثیر مخفیانه اعلامیه‌ها، استفتائات و نوارهای سخنرانی امام خمینی اشاره کرد.5 در ایام تبعید امام در عراق چند بار به دیدار امام خمینی رفت. در قسمتی از گزارش ساواک در مورد سخنرانی وی در مسجد امام موسی بن جعفر(ع) در 3‌‌‌/‌‌‌6‌‌‌/‌‌‌1346که به مناسبت ایام شهادت حضرت زهرا(س) ایراد کرد، چنین آمده است: ...واقعا که آیت‌الله بروجردی مردی بزرگ بود هرچند که من مدت 14 سال شاگرد و دست پرورده حضرت آیت‌الله‌العظمی خمینی بودم ولی با این حال به آقای بروجردی و تمام فرزندان زهرا(س) ارادت دارم. حضرت آیت‌الله خمینی هم نمونه بزرگی است که نظیری برای او نیست. در نجف اشرف چون هوا گرم است تمام آقایان مراجع در نقاط ییلاقی برای خود منزل خریده و یا اجاره کرده‌اند که ایام تابستان را در آنجا بروند. امسال وقتی من خدمت حضرت آیت‌الله خمینی مشرف شدم ابتدا فکر کردم ایشان هم در ییلاق منزلی برای خود تهیه دیده است ولی مشاهده کردم که در شهر نجف هستند از چند نفر پرسیدم در این گرما آقا به جای خنکی تشریف نبرده‌اند؟ آنها گفتند که تمام آقایان مراجع به ایشان توصیه کرده‌اند ولی آقا قبول نکرده است. از حاج آقا مصطفی ، آقازاده ایشان هم سوال کردم در جواب گفتند اصرار بی‌فایده است. شما پیش آقا بروید، شاید قبول کنند. من پیش حضرت آیت‌الله خمینی رفته و بایشان گفتم آقا جان در اینجا هوا گرم است و وجود شما در این هوا ناراحت است، خواهش می‌کنم به مکان خنک‌تری تشریف ببرید. آقا فرمودند: آیا فرق من و مردمان دیگر چیست؟ که آنها در شهر باشند و من جای خنکی بروم. وقتی امام خمینی(ره) اصرار شهید سعیدی را می‌شنود در جواب می‌گوید: سعیدی آیا فکر می‌کنی من خیال راحتی دارم در حالی که مردم این همه به خاطر من رنج کشیده و مصیبت دیده‌اند، با وجودی که عده‌ای به خاطر من در گوشه زندان بسر می‌برند چگونه من راضی می‌شوم که در مکانی خنک استراحت کنم. این است نمونه بزرگی از فرزندان زهرا(ع)، آقای خمینی مظهر استقلال ماست ـ مظهر اسلام و پدر ماست باید به این مرد بزرگ محبت کرد و او را دوست داشت. من افتخار می‌کنم که مداح ایشانم و تا جان در بدن دارم از آیت‌الله خمینی سخن خواهم گفت.6 سعیدی به مناسبت‌های مختلف از جمله بیان احکام فقهی مراجع، نام امام را در جمع مردم مومن بیان می‌کرد. این در حالی بود که بردن نام امام مساوی با زندان و شکنجه و ممنوعیت از منبر رفتن بود. همچنان‌که تبعید امام خمینی در پی مخالفت صریح و قاطع وی با کاپیتولاسیون و دادن حق قضاوت کنسولی به آمریکایی‌ها که استقلال، شرف و عزت ایران وایرانی را از بین می‌برد، صورت گرفت، شهادت آیت‌الله سعیدی هم پس از مخالفت وی با حضور سرمایه‌داران آمریکایی در ایران اتفاق افتاد. وی به همین مناسبت سخنرانی شدید‌الحنی ایراد و سپس اعلامیه‌ای تهیه و منتشر کرد که ساواک وی را در 13 خرداد دستگیر و 20 خرداد در زندان به شهادت رساند. خبر شهادت آیت‌الله سعیدی خراسانی توسط دوست صمیمی وی سید علی خامنه‌ای ـ رهبر معظم انقلاب ـ به اطلاع علما و مراجع حوزه علمیه مشهد رسید و بازتاب گسترده‌ای در خراسان یافت. مراسم تشییع جنازه این شهید والامقام در قم به یک تظاهرات انقلابی تبدیل شد. مراسم ترحیم وی را هم انقلابیون مبارزی چون آیت‌الله طالقانی و دکتر شیبانی در مقابل درب بسته مسجد امام موسی بن جعفر(ع) برپاکردند.7 شهادت آیت‌الله سعیدی در آستانه برگزاری جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی این پیام را داشت که محمدرضا پهلوی در اوج قدرت است و هر صدای مخالفی را با حمایت آمریکایی‌ها سرکوب خواهد کرد. رحیم نیکبخت پانوشت‌ها: 1. مقصود رنجبر، عروج از زندان، زندگی و مبارزات شهید آیت‌الله سعیدی،تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، صص49ـ47 2. علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، جلد 5، تهران مرکز اسنادانقلاب اسلامی، 1377،ص 248 3. برای اطلاع از گزارش‌های ماموران ساواک از مجالس سخنرانی وی رجوع کنید به، یاران امام به روایت اسناد ساواک شهید آیت‌الله سیدمحمدرضا سعیدی، تهران مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،1376 4. رک به:خاطرات مرضیه حدیدچی(دباغ) تدوین محسن کاظمی، تهران سوره مهر،1382،صص 45ـ44. 5. رک به:شهید آیت الله سید محمد رضا سعیدی به روایت اسناد، تدوین اکبر فلاحی، تهران مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1389فصل سوم کتاب 6 . یاران امام به روایت اسناد ساواک، پیشین، صص127ـ126 7. شهید آیت‌الله سید محمد رضا سعیدی به روایت اسناد، پیشین،صص 77ـ منبع: جام جم ایام

نفوذی ها در میان مبارزان جنگلی

سال 1331 ق. در نبرد قوای دولتی با ابوالفتح میرزا سالارالدوله شرکت داشت. با شروع جنگ جهانی اول و تشکیل دولت موقت مهاجرین در کرمانشاه علی‌الظاهر به آنان پیوست لکن به دلیل اختلاف با رئیس دولت موقت (رضا قلی‌خان نظام‌السلطنه مافی)‌ به تهران بازگشت1‌ سال 1335 ق. مقارن با سرنگونی تزار روسیه و انقلاب بلشویکی در تهران «کمیته مجازات» تشکیل شد. از آنجا که احسان‌الله خان آنان را با اهداف خود نزدیک می‌دید تلاش کرد به نوعی به آنها وصل شود ولی به علت این که اعضای کمیته، مخفی و ناشناخته بودند تصمیم گرفت با یک حرکت خودسرانه توجه آنان را به خود جلب نماید لذا دست به ترور میرزا محسن مجتهد زد و پس از این اقدام بود که به کمیته مجازات ملحق شد.2 با دستگیری بهادرالسلطنه کردستانی (عضو کمیته مجازات)‌ و اعترافات وی، اعضای کمیته دستگیر شدند و احسان‌الله خان به رشت فرار کرد و در آنجا به میرزا کوچک‌خان پناه برد و میرزا علی‌رغم اصرار وثوق‌الدوله حاضر نشد او را به قوای دولتی تحویل دهد. احسان‌الله خان بتدریج اعتماد میرزا را جلب کرد و از یاران نزدیک او شد. در زمان حکومت سردار معظم خراسانی بر گیلان و لشکرکشی او برای قلع و قمع جنگلی‌ها، مشارالیه از معدود کسانی بود که جان سالم به در برد و توانست بار دیگر در فومنات به میرزا بپیوندد. پس از تشکیل جمهوری انقلابی گیلان، احسان‌الله خان به عضویت ستاد ارتش انقلاب درآمد. وی از ابتدای انقلاب اکتبر 1917 تحت تاثیر افکار تند و انقلابی بلشویک‌ها قرار داشت لذا با کمونیست‌های تندرو همراه شد. افکار و اندیشه‌های کمونیستی او با تفکر مذهبی و ناسیونالیستی میرزا هیچ سازشی نداشت و رفته رفته جاه‌طلبی او موجبات بروز اختلاف بین سران جنگل را فراهم آورد. پس از این که میرزا به حالت قهر رشت را ترک نمود، کمونیستهای افراطی، کودتای سرخ را برپا نمودند و کمیته جدیدی را جهت اداره امور جمهوری گیلان به ریاست احسان الله‌خان تشکیل دادند. اقدامات کمیته مذکور موجبات نارضایتی اهالی و تضعیف نهضت جنگل را فراهم آورد. چندی بعد کار به نبرد بین جنگلی‌‌ها و کمونیست‌ها کشید که در نتیجه آن قوای جنگل از بلشویک‌ها که پشتگرمی به ارتش سرخ داشتند، شکست خوردند و به جنگل عقب‌نشینی کردند، لیکن حمله قوای دولتی و ضعیف شدن بلشویک‌ها، آنان را وادار ساخت که دست دوستی به سمت میرزا دراز کنند. حزب کمونیست قفقاز، حیدرخان عمواوغلی را برای رفع مناقشه و درگیری درونی جنبش به گیلان اعزام کرد. حیدرخان دو جناح اصلی درگیری را به آشتی فراخواند و نتیجه آن تشکیل دولت جدیدی شد که در آن میرزا کوچک‌خان سرکمیسر و احسان الله‌خان کمیسر قضایی و معارف گردید؛ اما کمتر از 2 ماه بعد، از کار برکنار گردید. پس از آن خودسرانه تصمیم به فتح پایتخت گرفت که با شکست مواجه شد.3‌ دولت مرکزی با‌ آگاهی از تنش‌های درونی جنبش جنگل به سوی آنها حمله کرد که باعث عقب‌نشینی نیروهای جنبش به سوی جنگل شد. پس از آن که قوای دولتی رشت را تصرف کرد، احسان الله‌خان به انزلی رفت و همزمان با تسلط قوای دولتی بر انزلی با کشتی به باکو رفت. او و یارانش پس از ورود به باکو، حزبی به نام کمیته «انقلاب آزادکننده ایران» تشکیل دادند. در پی بازداشت تعداد زیادی از کمونیست‌های ایرانی از سوی مقامات شوروی در آذر 1316احسان الله‌خان نیز در باکو دستگیر شد و او را به دست داشتن در فعالیت‌های ضدشوروی و جاسوسی انگلیس و... متهم کردند. از وی 5 ماه بازجویی به عمل آوردند و برای تحقیقات بیشتر او را به مسکو فرستادند و در 19 اسفند 1317 مشارالیه را محاکمه و صبح همان روز در مسکو اعدام کردند.4 پی نوشت‌ها: 1. فرهنگ ناموران معاصر ایران، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، سوره مهر، 1384، 2/161. 2. حسن مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، تهران: الهام، 1369، 1/81. 3. هومن یوسفدهی، حکمرانان گیلان در عهد زندیه و قاجاریه، رشت، نشر گیلکان، 1382، صص 235ــ 237. 4. فرهنگ ناموران معاصر ایران، پیشین، ص 162. طاهره شکوهی منبع: جام جم ایام

طبیب جوان طالقانی در قیام جنگل

مـیـرزا ابراهیم‌خان طالقانی معروف به دکتر حشمت (حدود 1298 ــ 1260 ش)‌ از یاران میرزا کوچک‌خان جنگلی و از رهبران قیام جنگل بود. وی در شهر«اسر» طالقان زاده شد. پدرش عباسقلی حکیم‌باشی بود که به کار طبابت اشتغال داشت و از طالقان به تنکابن، لاهیجان، دیلمان و لشت‌نشا در رفت و آمد بود. حشمت نخست در اوانک نزد شیخ عبدالحسین اوانکی به خواندن و نوشتن پرداخت و پس از آن به تهران رفت و در مدارسی تحصیل کرد که زیر نظر فرانسوی‌‌ها اداره می‌شد و آنگاه دوره طب را در دارالفنون گذراند. وی چون به مسائل سیاسی و اجتماعی علاقه‌مند بود بخشی از ایام فراغت خود را به تحصیل در مدرسه سیاسی اختصاص داد. در یادداشت‌های دوران مشروطیت از یک پزشک جوان طالقانی یاد می‌کنند که در حمله مجاهدان گیلانی به تهران به معالجه مجروحان و بردن آنان به بیمارستان نظامی حصارک همکاری داشت که احتمالا همان دکتر حشمت بوده است. وی در جریان نبردهای مشروطیت در سفری که برای کمک به مجروحان به عنوان پزشک مجاهدان گیلانی به طرف اردبیل رفت با میرزا کوچک‌خان آشنا شد. با پایان گرفتن غائله مزبور و بازگشت اردوی آزادیخواهان به تهران، دکتر حشمت به گیلان آمد و در لاهیجان اقامت گزید و به طبابت پرداخت. هنگامی که در 1293 ش کوچک‌خان به قصد تدارک قیام گیلان از تهران به مازندران رفت و از تنکابن مخفیانه وارد لاهیجان شد، در آنجا با دکتر حشمت دیدار کرد و او را نسبت به جنبش موافق کرد و به این ترتیب دکتر حشمت به قیام جنگل پیوست و به زودی یکی از رهبران به نام نهضت شد. پس از شکل‌گیری مراحل نخستین قیام در گیلان دو مرکز نظامی به نام «مرکز نظام ملی» تاسیس شد که یکی در گوراب و دیگری در لاهیجان بود. فرماندهی عالی مرکز نظام لاهیجان با دکتر حشمت بود که شرق گیلان را زیر پوشش خود داشت و در واقع عملا رهبری قیام در این منطقه گسترده را عهده‌دار بود و پیروزی‌های قابل توجهی نیز کسب کرد. چراکه حشمت ازسوی هیئت اتحاد اسلا‌م و میرزا کوچک خان به فرماندهی لشکری و کشوری جنگل در شرق گیلا‌ن منصوب شده بود. دکتر حشمت به حفظ قیام و گسترش آن و دفاع از موجودیت نهضت دربرابر قوای دولتی و انگلیسی و قدرتهای محلی، اهتمام فراوان ورزید، برای مثال سال 1296 ش در گرماگرم درگیری جنگلیان با قوای انگلیس، امیر اسعد پسر سپهداد تنکابنی قوایی برای سرکوبی دکتر حشمت به لاهیجان فرستاد، اما وی به مقابله برخاست و نیروهای وی را شکست داد. در مرحله دوم قیام جنگل (1299 ــ 1297) که پس از حمله و هجوم قوای انگلیس به گیلان، قوای جنگل فروپاشید، کوچک‌خان با نیروهای بازمانده وفادارش ناچار شدند که از غرب به شرق گیلان عقب‌نشینی کنند، دکتر حشمت و نیروهایش در لاهیجان به سردار جنگل پیوستند. با توجه به نقش و منزلتی که دکتر حشمت و قوای تحت امر او در نـهضت داشتند، در این هنگام قوای دولتی و انگلیسی‌ها دو تن را از رشت به لاهیجان فرستادند تا حشمت را وادار به تسلیم کنند و به او گفتند که کوچک‌خان را نیز قانع سازد که مقاومت بی‌فایده است، اما توفیقی نیافتند. سرانجام دشمن با طرح وعده‌های ظاهرفریب توانست دکتر حشمت و تعدادی از همراهان وی را وادار به تسلیم کند. میرزا کوچک‌خان که به دروغ بودن این وعده‌ها یقین داشت، بشدت با تسلیم مخالف بود لذا به همراه تعدادی از یارانش از تنکابن به سوی گیلان رهسپار شد حشمت تسلیم خود را نیروی قزاق در خرم‌آباد تنکابن نمود و چنان‌که میرزا کوچک‌خان پیش‌بینی کرده بود، دولتیان، حشمت و یارانش را با شکنجه و خواری به لاهیجان و سپس به رشت بردند و ضمن آزار فراوان و یک بازجویی مختصر و صوری، او را محکوم به اعدام کردند و روز چهارم اردیبهشت 1298 شمسی در محل قرق‌‌کارگر رشت به‌‌دار آویختند. جسد حشمت را کربلایی کامل آقا حسام از آزادی‌خواهان رشت تحویل گرفت و در گورستان مسجد چله‌خان به خاک سپرد. میرزا کوچک‌خان دکتر حشمت را به نیکی یاد کرد و حتی او را «شهید بزرگ قیام جنگل» شمرد. حدود یک سال بعد از اعدام حشمت که شهر رشت در اختیار جنگلیان قرار گرفت و جمهوری گیلان تاسیس شد میرزا در نخستین اقدام خود، برای ادای احترام به دکتر حشمت، بر سر مزار وی حاضر شد و به ایراد سخن پرداخت. کوچک‌خان در آنجا سخنش را با آیه شریفه ولاتحسبن الذین قتلوا...(آل عمران ــ 169)‌ آغاز کرد و از جمله درباره دکتر حشمت گفت: با فقدان این مرد بزرگ، کمرمان راست نشده است، این ضایعه برای ما بسیار گران و تحملش بسیار سخت بود و از خداوند می‌خواهیم ما را موفق بدارد تا تقاص خونش را از جلاد خون‌آشام بگیریم. موسی اسدی منبع: دایره‌المعارف تشیع منبع بازنشر: جام جم ایام

آخرین یار میرزا

در قیام جنگل، مهم‌ترین نقش را مردم سلحشور گیلان برعهده داشتند که نور حقیقت را در سیمای طلبه‌ای روشن‌ضمیر (میرزا کوچک‌خان)‌ دیدند و به‌زودی با پیوستن و حمایت گسترده از انقلابیون، حاشیه امنیتی قوی و مطمئنی را برای آنان ایجاد کردند تا آنجا که شکست و نابودی نهضت جنگل برای استعمار خارجی و ایادی داخلی آن به رویایی دست نیافتنی بدل شد. تمامی سرداران و چهره‌های برجسته جنگل از همان مردم عادی بودند که در کوران مبارزات انقلابی، گوهر وجودشان صیقل یافت و جلوه‌گر شد. در مقابل اما کسانی نیز در نهضت وارد شدند که حکم «نفوذی» را داشتند و تمام تلاش آنان مصروف ایجاد شکاف در صفوف به هم فشرده نهضت و به شکست کشاندن آن بود. اینان به مثابه بازوان استبداد داخلی و استعمار خارجی عمل می‌کردند. در این بخش به معرفی 5 تن از کسانی می‌پردازیم که در میان نهضت جنگل به ایفای نقش (مثبت و منفی)‌ پرداختند. گائوک (با نام مستعار هوشنگ)‌ از جمله یاران میرزا کوچک‌خان شمرده می‌شود. در مورد او به اشتباه تصور می‌رفت که یکی از اسرای جنگی آلمانی بوده که در واپسین مرحله جنگ [اول] به جنگلیان کمک می‌کردند، پیرامون هویت وی و انگیزه‌اش برای پیوستن به جنگلیان و شیفتگی کامل او نسبت به میرزا کوچک‌خان، هنوز سوالات زیادی باقی مانده است. تاریخ‌نگاران شوروی به شکل توجیه‌ناپذیری در مورد او سکوت اختیار کرده‌اند. تنها منبع ایرانی که اطلاعاتی درباره او داده، یقیکیان است، که می‌گوید وی یک آلمانی از اتباع روسیه بود که چند سال در ژنرال کنسولگری امپراطوری روسیه در تهران شغل رایزنی داشت. مـطابق یک یادداشت انگلیسیان، گائوک مسوول بایگانی سفارت بود و با یک زن یهودی زندگی می‌کرد. وی در ایام جنگ در اثر ارتکاب به عملیات غیرقانونی از شغلش معزول، دستگیر و برای محاکمه به بادکوبه فرستاده شد. پس از انقلاب اکتبر 1917 مشارالیه به اتفاق زندانیان دیگر، از حبس آزاد گردید و به ایران بازگشت و مدتی به تبلیغات علیه انگلیسی‌ها و له عثمانی‌ها و آلمانی‌ها پرداخت تا این که از طرف نظامیان انگلیسی توقیف و به هندوستان فرستاده شد اما چون روسی بود، انگلیسی‌ها او را به اودسا اعزام کردند و به مقامات شوروی تحویل دادند. در روسیه گائوک خود را به حزب اشتراکی نزدیک ساخت و توانست دوباره زمینه آمدن خود به ایران را مهیا کند. در روز ورود ارتش سرخ به ایران (20 ثور [اردیبهشت] 1299)‌ گائوک نیز به عنوان مترجم با فرماندهان آن وارد ایران شد و در رشت به عضویت کمیته مرکزی انقلابی دولت شوروی ایران انتخاب گردید. هنگامی که میرزا کوچک‌خان و همدستانش از رشت خارج شده و در جنگل‌های فومنات موضع گرفتند، گائوک از روس‌ها جدا شد و به میرزا کوچک‌خان پیوست. بنا به گزارش‌ها، هوشنگ، چنان مجذوب شخصیت کوچک‌خان شد که از بازگشت به روسیه خودداری کرد و در شمار یکی از محارم رهبر جنگلی درآمد. کوچک‌خان او و میرصالح مظفرزاده را در اوت 1920 (مرداد 1299)‌ به مسکو فرستاد تا با لنین درباره اختلاف با رهبران حزب کمونیست ایران مذاکره کنند. در آن هنگام گائوک شرح مذاکرات را هر روز یادداشت می‌کرد. وی پس از انتخابات به عضویت شورای جمهوری انقلا‌بی ایران، نام خود را به هوشنگ تغییر داد ولی او هردو اسم را به کار می‌برد و گاهی خود را «گائوک» و زمانی نیز «هوشنگ» معرفی می‌کرد. وی از همراهی با کوچک‌خان دست نکشید و در جنگل ماند و خودش به همراه همسر و دخترش مسلمان شدند. او تا واپسین دم حیات در کنار کوچک‌خان ماند و همراه او بر اثر سرما یخ زد و جان سپرد. منابع: 1. خسرو شاکری، میلاد زخم: جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران، ترجمه شهریار خواجیان، تهران: نشر اختران، 1386، صص 549 ــ 550. 2. گریگور یقیکیان؛ به کوشش برزویه دهگان، شوروی و جنبش جنگل: یادداشت‌های یک شاهد عینی، [تهران:] نوین، 1363، صص 11، 122، 331 ــ 332، 406. سهیلا عین‌الله‌زاده منبع بازنشر: جام جم ایام

فخر عالم مرجعیت

آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی در دهم فرودین 1340 شمسی در قم درگذشت. علمای سلف همچون شیخ مفید، شیخ طوسی، شیخ طبرسی، علامه بحرالعلوم و ... دارای جامعیت در علوم اسلامی بودند و با نگاهی اجمالی و گذرا درمی‌یابیم که آیت‌الله بروجردی نیز دارای مقام و منزلتی بس رفیع در علوم اسلامی می‌باشد و به راستی باید او را از فحول علمای اسلامی به شمار آورد. شخصیت علمی و فکری مرحوم آیت‌الله بروجردی را 3 چیز تشکیل داده است: 1ـ درک قوی 2ـ حافظه‌ای ماندگار و نیرومند 3ـ قدرت تحلیل؛ و نادر و کمیاب اند کسانی که این سه ویژگی را با هم در خود جمع کرده باشند و در حقیقت بیشتر مبتکران و موسسان علوم از این سه ویژگی برخوردار بوده‌اند. در این نوشتار برآنیم تا با نگاهی اجمالی به خصوصیات علمی ایشان، از خدماتی که وی به حوزه‌های علمیه از نقطه نظر علمی نموده اشاره نماییم. ترویج فقه تطبیقی آیت‌الله بروجردی در فقه، شیوه استنباطی را به کار می‌بست؛ قبل از وی شیوه تدریس بیشتر بر تفکر و تعمق استوار بود ولی ایشان تحولی در این زمینه در جلسات درس و بحث حوزه‌های علمیه پدید آوردند. آن مرحوم علاوه بر این که تفکر و تعمق را حفظ نمودند، تتبع و جست و جو در اقوال پیشینیان و نظریه‌های قدما را در فقه اعم از شیعه و سنی نیز بر آن افزودند.در شیوه استنباطی، مرحوم بروجردی جدای از این که رجال و اسناد دارای اهمیت بود تشخیص جو صدور حدیث را نیز بسیار مهم می‌دانستند و معتقد بود روایات، بسان قرآن برای خود شان نزولی دارند و آگاهی از شان نزول روایات، مایه روشن شدن مفاهیم روایات اهل بیت علیهم السلام است. چرا که روایات اهل بیت علیهم السلام در محیطی صادر شده‌اند که اقوال و نظرات فقیهان بزرگ اهل سنت، حاکم بوده است و ناظر به این فتاوا، اهل بیت علیهم السلام سخن گفته‌اند. سخنان آنان در رد نظریه و یا در اثبات آن است. بنابراین باید جو مساله فقهیه را به دست آورد تا مقصود از روایات فهمیده شود. این شیوه تحقیق فقه را از حالت اختصاصی به فقه تطبیقی و مقارن تبدیل می‌کند و بدین ترتیب فقیه در این روش، علاوه بر تفکر و تعمق باید به آرای گذشتگان، اعم از فقهای اهل سنت و شیعه رجوع کند و مساله را مطرح سازد. به طور خلاصه باید گفت شیوه مرحوم بروجردی در فقه بر چند نکته اساسی استوار است: 1ـ اهمیت به آرای قدما؛ 2ـ اهمیت به روایات و فتاوای اهل سنت؛ 3ـ تکیه بر ادله و روایات اولیه؛ 4ـ ریشه‌یابی مسائل. 1 علم اصول مرحوم آقای بروجردی هیچ‌گاه به آن اندازه‌ای که علم فقه را می‌پروراندند، به علم اصول بها ندادند؛ گرچه خود یک اصولی متبحر و چیره‌دست بودند؛ ولی با تسلطی که بر احادیث داشتند و دقتی که در استفاده از احادیث می‌کردند کمتر به اصول عملیه تمسک می‌جستند. وی در اصول، صاحب مبنا بود و در مسائلی نظیر مفهوم، ترتیب و ... مبانی جدید داشت. مرحوم آقای بروجردی همان طور که با مسائل فقهی به طور تحقیقی برخورد می‌کرد، به مسائل اصولی نیز محققانه نظر می‌کرد. به طور مثال در مساله «طلب و اراده» بحث می‌کردند که از کجا و چگونه این مساله وارد علم اصول شده است و مناسبت آن با این علم چیست و یا در بحث «دلیل انسداد» از نظر تاریخی این موضوع را ریشه‌یابی کرده بودند و آن را برخلاف آنان که دلیل در حجیت ظن مطلق می‌دانند، با تقریر و بیان خاص خود، دلیل بر حجیت خبر واحد می‌دانستند و نظریه‌ای که می‌گوید حجت، موضوع علم اصول است از ابتکارات آن بزرگوار است و دیگران در این مطلب وامدار ایشان هستند. با توجه به همین ابتکارات و تحقیقات دقیق بود که مرحوم امام خمینی، اصول ایشان را می‌نوشت و زمانی که علت نوشتن را می‌پرسیدند می‌فرمود: « چون در اصول زحمت کشیده‌اند و مطالبی دارند که نمی‌خواهم ضایع بشود.» 2‌ مروج حدیث سنت پیامبر (ص)‌، دومین رکن استنباط است و احادیث ائمه اطهار علیهم السلام بیانگر سنت او هستند و همان طور که پیامبر خدا (ص)‌‌در حدیث ثقلین فرمودند: قرآن و اهل بیت در کنار یکدیگرند و هیچ‌گاه از هم جدا نمی‌شوند، فقهای شیعه نیز در استنباط احکام شرعی از این دو رکن معتبر استفاده می‌کنند و علم حدیث که روزگاری یکی از علوم بزرگ اسلامی بود در زمان آیت‌الله بروجردی به مرور از فروغ و درخشش آن کاسته شده بود همچنین کتب روایی دارای اشکالاتی بود ازجمله: 1ـ در کتب روایی مثل وسائل الشیعه به خاطر تقطیع حدیث، مجبور شده‌اند سندها را تکرار کنند. 2ـ در اثر تقطیع احادیث، صدور و ذیل روایات از هم جدا می‌شود بنابراین گاهی معنی واقعی حدیث فهمیده نمی‌شود و جریان افتا به مشکل برمی‌خورد. 3ـ تقطیع احادیث موجب تکثیر ابواب می‌شود و این، باعث می‌شود که فقیه به آسانی نتواند حکم فرعی را از ادله‌اش استنباط کند. موارد مذکور سبب شد تا مرحوم آیت‌الله بروجردی فضلای حوزه را به تتبع و تدبر در احادیث ارجاع دهد و بدین‌منظور گروهی از فضلای حوزه را به گردآوری احادیث شیعه به صورتی تازه و بدیع دعوت کرد که کتاب گرانقدر «جامع‌ احادیث الشیعه» حاصل این تلاش و کوشش می‌باشد. مرحوم آیت‌الله بروجردی از تالیف و به سرانجام رسیدن این کار بسیار خرسند و شادمان شدند تا جایی که فرمودند: «این کتاب ثمره زندگی و نتیجه عمر من است.»3 ابتکار در علم رجال مرحوم آیت‌الله بروجردی در علم رجال انقلابی در حوزه‌های علمیه به وجود آوردند و کتبی که از ایشان در رابطه با علم رجال بر جای مانده خود بهترین گواه است که اولا: ایشان تا چه اندازه در علم رجال تسلط داشته‌اند و ثانیا: چه خدمت بزرگی به حوزه‌های علمیه عموما و فقها و مجتهدین بالخصوص کرده‌اند.برای روشن شدن خدمات ایشان در علم رجال به حوزه‌های علمیه ذیلا مطالبی را بیان می‌کنیم.استنباط هر حکمی از احکام الهی از طریق حدیث در گرو این است که حدیث، از نظر دلالت کامل باشد و سند آن نیز مطابق ضوابط علم درایه حجت باشد. قسمت دوم که شناخت راویان حدیث است، تا عصر مرحوم آیت‌الله بروجردی، جنبه تقلیدی داشت، به این معنی که یک مجتهد در شناخت راویان ثقه از غیر ثقه، به متخصصان مراجعه می‌کرد و احوال راویان را از آنان می‌پرسید، مثلا نجاشی، یکی از رجالیون بزرگ شیعه می‌گوید «عبدالله بن سنان» ثقه و «محمد بن سنان» ضعیف است. مجتهد به همین مقدار اکتفا می‌کرد، ولی مرحوم آیت‌الله بروجردی با شیوه خاص خود این مساله را از حالت تقلیدی به صورت اجتهادی درآورد. وی با نگارش دو دوره کتاب، این مساله را عملی ساخت: 1ـ تجرید اساتید کتب اربعه‌. 2ـ طبقات راویان شیعه. در کتاب نخست، توانست اعتبار علمی یک راوی را در علم حدیث به دست آورد و درباره آن قضاوت کند و این سنجش را در اختیار دیگران بگذارد. وی از این راه به نگارش کتاب دیگری به نام «طبقات الرجال» موفق گردید. در این کتاب با طبقه‌بندی رجال احادیث شیعه در عصر حضور و تا حدی در عصر غیبت، توانست حلقه‌های رجال را در اعصار مختلف، به دست آورد و به افتادگی‌های برخی از اسناد پی برد. اهمیت ‌تاریخ مرحوم آیت‌الله بروجردی از آنجا که اعتقاد داشت برای مجتهد لازم است تاریخ حدیث را بداند یک دوره تاریخ اسلام را مطالعه کرده و خلاصه‌هایی از آن را حفظ بود وقتی درباره نماز در اماکن چهارگانه (مسجد الحرام، مسجدالنبی، مسجد کوفه و حائر شریف) بحث می‌کرد، درباره حد حائر و سرگذشت غم‌انگیز این مرقد شریف، در دوران خلفای عباسی به صورت مشروح سخن می‌گفت. ایشان علاوه بر تاریخ عمومی اسلام بر تاریخ علم کلام، تاریخ حدیث و تاریخ فقه نیز کاملا مسلط بود. مسلم تهوری منابع: 1ـ مستدرک الوسائل ، محدث نوری، ج 5، ص 244، حدیث 5788. 2ـ مجله حوزه، شماره 44‌/‌43، ص 113. 3ـ جامع احادیث الشیعه، ج 1، ص 5 منبع بازنشر: جام جم ایام

روزنگار/ حصر نظامی منزل امام در نجف توسط مأموران رژیم بعثی عراق

امضای موافقت‌نامه 1975 الجزایر بین شاه و صدام معاون وقت رئیس‌جمهور عراق که در راستای اهداف آمریکا در منطقه بود موقتاً به خصومت‌های میان بغداد و تهران پایان داد. این انس و الفت ایجاد شده بین دو کشور، شرایطی به مراتب دشوارتر از گذشته در مسیر مبارزات امام خمینی(س) پدید آورد. در یکی دو ملاقات مابین حضرت امام و بعضی سران امنیتی رژیم عراق عدم فعالیت سیاسی امام علیه رژیم شاهنشاهی ایران خواسته شد که با امتناع امام خمینی مواجه و به دنبال آن روز اول مهرماه 1357 منزل امام خمینی(س) در نجف اشرف تحت محاصره نیروهای امنیتی قرار گرفت و قضیه تا آنجا پیش رفت که نهایتاً منجر به مهاجرت امام به پاریس و باعث سرعت بخشی به روند انقلاب گردید. حجت الاسلام سید احمد خمینی در این رابطه در خاطرات خود نوشته است: «دولت عراق قادر به کنترل امام خمینی نیست. اوایل مهرماه 57 مقامات امنیتی و سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق در چند مرحله ملاقات، با تهدید سعی می‏ کنند امام را از ادامۀ فعالیت های سیاسی باز دارند. حضرت امام در یکی از سخنرانی های خود به نمونه ‏ای از این ملاقات ها اشاره کرده و می ‏فرمایند: ایشان به طور رسمی به ما گفت که ما چون یک معاهداتی، تعهداتی، با دولت ایران داریم، از این جهت، نمی‏ توانیم تحمل کنیم که شما اینجا فعالیت بکنید... نباید شما چیزی بنویسید، یا در منبر صحبتی بکنید، یا نواری پر کنید و بفرستید؛ برای اینکه این مخالف تعهدات ماست. من به او گفتم که... این تکلیف شرعی من است. شما هم هر تکلیفی دارید عمل کنید.[1] در قسمتی از گزارش ساواک در مورد نتیجۀ ملاقات مورخ 10/7/57 هیأت اعزامی ساواک با مقامات امنیتی بغداد چنین آمده است: (مذاکراتی به مدت 5/3 ساعت با سعدون شاکر به عمل آمد که موارد زیر قابل توجه بود... (سعدون شاکر) با خمینی ملاقات هایی کرده و او را فردی سرسخت و مصمم در تعقیب نقشه‏ های خود می ‏داند و عقیده دارد که او به هیچ وجه از تعقیب هدف های خود انصراف حاصل نمی‏ کند. خمینی در مقابل تذکرات او که تکلیف کرده بود فعالیت سیاسی را ترک کند، گفته: من اهل سیاست هستم و هم مذهبی، هیچ‏وقت از نظرات سیاسی خود عدول و نزول نخواهم کرد».[2] در پی فشارهای رژیم عراق حضرت امام تصمیم به هجرت تاریخی خود می‏ گیرند. هجرتی که تکمیل کننده سیر طولانی و پرفراز و نشیب مبارزات آن حضرت بود. هجرتی که به گونه ‏ای شگفت ‏انگیز در اندیشۀ امام خطور کرد و باعث شد تا آرمانها و فریاد حق‏ طلبانۀ یک مرجع دینی و شیعی در قلب اروپا و جهان غرب نیز طنین ‏افکن شود. امام خمینی از عامل این تصمیم چنین یاد می‏ کنند: بنا گذاشتیم کوِیْت برویم؛ و از کوِیْت که دو ـ سه روز بمانیم، برویم به سوریه... ما هیچ بنا نداشتیم که به پاریس برویم. مسائلی بود که هیچ ارادۀ ما در آن دخالت نداشت. هر چه بود، و تا حالا هرچه هست و از اول هرچه بود با ارادۀ خدا بود. من هیچ برای خودم یک چیزی که، عملی خودم کرده باشم، یک چیزی برای خودم قائل باشم نیستم، برای شما هم قائل نیستم. هرچه هست از اوست.[3] از سوی دیگر بنا به اعتراف فرمانده هوانیروز کرمانشاه و همچنین اسناد موجود، ساواک به محض اطلاع از تصمیم امام مبنی بر ترک نجف، آماده می‏ شود تا در صورت ورود به مرزهای ایران، آن حضرت را ربوده و به مرکز منتقل و از آنجا به نقطۀ نامعلومی ببرند. مقدم، رئیس ساواک به ریاست ستاد مشترک ارتش امریه ‏ای را صادر کرده و می ‏نویسد: «نظر به اینکه احتمال دارد نامبردۀ بالا (روح ‏اللّه‏ خمینی) از طریق یکی از مرزهای هوایی یا زمینی وارد کشور گردد و در این صورت خود و همراهانش بایستی بلافاصله و بدون فوت وقت با هواپیما یا هلیکوپتر نظامی به مرکز اعزام شوند. خواهشمند است دستور فرمایید به فرماندهان پادگان های نظامی و پایگاه های هوایی و فرمانداری های نظامی شهرهایی که دارای مرز هوایی یا زمینی هستند، هماهنگی لازم با سازمانهای اطلاعات و امنیت محل معمول دارند.» بعد از ملاقاتهای بدون نتیجۀ مسئولین سازمان امنیت عراق با امام، منزل آن حضرت در نجف توسط نیروهای بعثی محاصره می ‏شود. امام از مواضع خود عقب‏نشینی نمی ‏کنند، سرانجام تصمیم شورای فرماندهی حزب بعث عراق (قیادة‏الثوره) مبنی بر اخراج امام از عراق ابلاغ می ‏گردد. حضرت امام تصمیم می ‏گیرند به کویت عزیمت کنند. (مجموعه آثار یادگار امام، ج2، صص 202-204) [1] صحیفه امام؛ ج 10، ص 194‏- 195. [2] اسناد و مدارک مندرج در پروندۀ امام. رجوع کنید به مجله حضور؛ شماره 3، ویژه‏ نامۀ 22 بهمن 1370. [3] صحیفه امام؛ ج 10، ص 195ـ196. منبع: پرتال امام خمینی

روزنگار/ تغییر تبعیدگاه امام از ترکیه به عراق

فشارهای مداوم جامعه مذهبی، تظاهرات و تلاش‌های دانشجویان داخل و خارج کشور، تلاش‌های رژیم شاه برای عادی جلوه دادن اوضاع به منظور جلب حمایت‌های بیشتر آمریکا، تأثیر جامعه مذهبی ترکیه و ملاحظات امنیتی آن کشور، فضای ساکت و سیاست‌ستیز حوزه نجف و ویژگی‌های رژیم عراق را می‌توان از جمله عواملی به حساب آورد که زمینه انتقال امام به تبعیدگاه دوم خود یعنی نجف را فراهم آورد. از این رو روز 13 مهر 1344 حضرت امام به همراه فرزندشان آقا مصطفی(ره) از ترکیه به کشور عراق اعزام شدند. نویسنده کتاب نهضت امام خمینی این ماجرا را چنین شرح می دهد: شاه طى پیام شفاهى براى آقاى حاج سید احمد خوانسارى که به وسیله مهندس شریف ‏امامى در تاریخ 17 /6 /44 مى‏ فرستد، اعلام مى ‏دارد: «خمینى را به عراق مى ‏فرستم و یا به ایران خواهم خواست». شاه و کارشناسان کارآزموده و دست ‏پرورده C.I.A با بررسى اوضاع ایران و منطقه و نیز ارزیابى روحیۀ انعطاف ‏ناپذیر و قهرآمیز امام به این نتیجه رسیدند که بازگرداندن او به ایران به سود امریکا و رژیم شاه نمى ‏باشد و به گفتۀ یکى از مقامات امریکایى «امام با سخنرانى ‏ها و موضع‏گیرى‏ هاى خود، چوب لاى چرخ امریکا خواهد گذاشت و بار دیگر آتش خشم توده ‏ها را علیه هیأت حاکمه ایران و ایالات متحده شعل ه‏ور خواهد ساخت»! و از طرفى وجود او در ترکیه نیز مایۀ دردسرهاى گوناگونى براى رژیم ایران شده بود. از این رو تنها راه چاره را در این مى‏ دیدند که امام را به عراق و نجف اشرف منتقل کنند که نه دردسرهاى ترکیه را دارد ـ زیرا در آنجا «تبعیدى» تلقى نمى ‏شود ـ و نه در ایران است که بتواند مرتب «چوب لاى چرخ امریکا» بگذارد! امام خمینى در تبعیدگاه عراق روز سه ‏شنبه 13 مهرماه 1344 (9 شهر جمادى الثانى 1385) هواپیماى حامل امام و حاج سید مصطفى خمینى از ترکیه به سوى عراق پرواز کرد. در ساعت 2 بعدازظهر در باند فرودگاه بین ‏المللى بغداد بر زمین نشست و مسافرین پیاده شدند. امام و حاج سید مصطفى به گمان آنکه مأموران عراقى براى تحویل گرفتن آنان و بردنشان به محل تحت نظر آماده ‏اند، دقایقى در سالن فرودگاه منتظر ماندند و چون به ظاهر از مأموران خبرى نشد از فرودگاه بیرون آمدند و با تاکسى راهى کاظمین شدند. ساعتى بعد هر دو در مسافرخانۀ جمالى کاظمین اتاقى گرفته به استراحت پرداختند. امام پس از لحظه ‏اى استراحت از جا برخاست و روانۀ حرم مطهر شد. شهید سید مصطفى در مقام تماس تلفنى با حاج شیخ نصراللّه‏ خلخالى در نجف برآمد تا ورودشان را خبر دهد؛ اما چون او را نتوانست بیابد به منزل آقاى خویى تلفن کرد و ورود امام و خود را به پیشکار منزل که در آن ساعت تنها در آنجا بود خبر داد و از او خواست که منزلى برایشان در نجف در نظر بگیرند. صاحب مسافرخانۀ جمالى، آقاى عبدالامیر جمالى که تا آن لحظه امام و فرزندش را نشناخته بود از گفتگوى تلفنى حاج سید مصطفى خمینى به نجف دریافت که این میهمانان تازه ‏وارد چه کسانى هستند بنابراین فوراً در مقام تجلیل و تکریم برآمد و با اصرار، ایشان را به منزل شخصى خویش برد و منزل را دربست در اختیار آنان قرار داد. دیرى نپایید که خبر ورود امام به عراق برق‏ آسا در محافل روحانى نجف اشرف طنین افکند و سر زبان‏ ها افتاد؛ لیکن براى هیچ‏کس این خبر باورکردنى نبود. روحانیان و محصلان علوم اسلامى براى اطلاع از صحت و سقم خبر به مدرسۀ آیت ‏اللّه‏ بروجردى که جنبۀ مرکزیت حوزۀ نجف را داشت، روآوردند و در انتظار رسیدن خبر قطعى از کاظمین در آنجا گرد آمدند. طولى نکشید که زنگ تلفن مدرسه به صدا درآمد و ورود امام را به کاظمین بشارت داد. روحانیان جوان با دریافت این بشارت به کف زدن پرداختند و مدرسه یکپارچه در شور و شعف فرورفت. شمارى از مقامات علمى و روحانى نجف با دریافت خبر ورود امام در همان ساعت به صورت دسته‏ جمعى راهى کاظمین شدند فرداى آن روز نیز انبوهى از عالمان و روحانیان نجف و کربلا براى دیدار امام به کاظمین رفتند و ورود او و حاج سید مصطفى را به سرزمین عراق تبریک گفتند. علماى طراز اول نجف براى عرض خیرمقدم به امام هریک فرزند خود یا نماینده‏اى را، راهى کاظمین کردند. در شب دوم ورود امام (15 /7 /44) وزیر وحدت عراق، دکتر عبدالرزاق محى ‏الدین به ملاقات امام در کاظمین رفت و از طرف رئیس جمهور عراق، ارتشبد عبدالسلام عارف به او خیرمقدم گفت و آمادگى مقامات عراقى را براى انجام امور و ایجاد هرگونه تسهیلات لازم براى او اعلام داشت. منبع: (نهضت امام خمینی(س)،سید حمید روحانى، دفتر دوم، ص 139-161 ،(با تلخیص)) منبع بازنشر: پرتال امام خمینی

دلایل هجرت امام خمینی(س) از عراق به فرانسه از زبان ایشان

در روز دهم مهر ماه سال 1358 اعضای هیئت دولت در آستانه میلاد حضرت امام رضا(ع) و سالروز هجرت امام خمینى از نجف به پاریس با ایشان در قم دیدار کردند. امام خمینی در جمع هیات دولت به بازگویی وقایع دوران تبعید خود و جزئیات هجرتشان پرداختند: من مختصراً قصه اى که واقع شد عرض مى کنم. ما که از ترکیه وارد عراق شدیم، بعد هم وارد نجف، از طرف دولت عراق کراراً آمدند و اظهار داشتند که عراق مال شماست، و هر جا باشید، هر جا بخواهید، هر کارى داشته باشید انجام مى دهیم. تا دولتها تغییر کرد. یکى پس از دیگرى تغییر کرد، و منتهى شد به این اواخر، که ما مقتضى دیدیم بیشتر از آن مدت در عراق فعالیت بکنیم. کم کم دولت عراق به طور تدریج در صدد جلوگیرى شد. ابتدا چند نفرى در [اطراف ] منزل ما به عنوان حفاظت. و شایعه هم درست مى کردند که اشخاصى آمده اند براى ترور شما. بلکه یک دفعه گفتند پنجاه نفر آمده اند! که من گفتم این متنش دلیل بر دروغ بودن است، براى اینکه ترور پنجاه نفرى هیچ وقت نمى شود؛ باید یک نفر بیاید. کم کم مأمورها زیاد شدند. باز هم همین که ما مى خواهیم حفاظت کنیم. لکن من از اول به بعضى دوستان مى گفتم قضیه حفاظت نیست؛ قضیه مراقبت از این است که ما چه مى کنیم. کم کم از بغداد یک وقت رئیس امْن آمد. او آدم ملایمى بود، و صحبتهایش هم همه تعارف بود و اینکه شما هر کارى بخواهید بکنید مانعى ندارد و هر عملى انجام بدهید مانعى ندارد و فلان، و ایشان رفت. بعد از چند روز یک نفر دیگرى آمد- که گفتند این مقدّم است بر آن رئیس امن- ایشان به طور رسمى به ما گفت که ما چون یک معاهداتى، تعهداتى، با دولت ایران داریم، از این جهت، نمى توانیم تحمل کنیم که شما اینجا فعالیت بکنید. و شاید امروز همین مقدار گفت. و روز بعدش باز آمد و بیشتر و گفت که نباید شما چیزى بنویسید، یا در منبر صحبتى بکنید، یا نوارى پر کنید و بفرستید؛ براى اینکه این مخالف تعهدات ماست. من به او گفتم که این یک تکلیف شرعى است که به من متوجه است. من هم اعلامیه مى نویسم، و هم در موقعش در منبر صحبت مى کنم، و هم نوار پر مى کنم و به ایران مى فرستم. این تکلیف شرعى من است. شما هم هر تکلیفى دارید عمل کنید. بعد صحبتهایى کرد و چه و بالاخره منتهى شد به اینکه من همچو علاقه اى به یک محلى ندارم. من هر جایى که بتوانم خدمت بکنم آنجا خواهم رفت و نجف پیش من مطرح نیست که من اینجا بمانم. گفت: خوب، شما هر جا بروید همین مسائل هست؛ یعنى جلوگیرى مى شود. گفتم که من- در صورتى که هیچ در ذهن من این نبود، تا آن وقت هم نبود- که من مى روم خارج. من مى روم پاریس که مملکتى است که آن دیگر وابسته به ایران و مستعمره ایران نیست. البته ناراحت شد اما حرفى نزد. بعد آقاى دعایى هم بودند آنجا براى ترجمه- آقاى دعایى که الآن سفیرند- بعد من دیدم که اینها بنا دارند که با دوستان من بدرفتارى کنند. گفته بودند- آقاى دعایى گفت به من- که ما با خودش کارى نداریم؛ لکن ما آنهایى که اطراف او هستند چه خواهیم کرد، چه خواهیم کرد. من خوف این را داشتم که به اینها صدمه اى وارد بشود. به آقاى دعایى گفتم که شما براى من بروید تذکره را بگیرید و ویزا بگیرید. البته قبلًا هم یک دفعه ایشان برده بود پیش رئیس امن، ایشان با ناراحتى گفته بود که شما مى خواهید ما را با فلانى طرف بکنید؟ نه، نمى دهیم. لکن این دفعه ویزا دادند براى خروج. و ما مى خواستیم به سوریه برویم که آنجا اقامت کنیم؛ لکن اول بنا گذاشتیم کویْت برویم؛ و از کویْت که دو- سه روز بمانیم، برویم به سوریه. و هیچ هم در ذهن من این نبود که به فرانسه بروم. بنا بر این گذاشتیم، و بین الطلوعین یک روزى البته، تحت مراقبت مأمورین اینجا، از در که من بیرون آمدم آقاى یزدى را دیدم. آقاى یزدى از همان در که من آمدم بیرون، دیگر همراه ما بود تا حالا. بعد، حرکت کردیم طرف کویت. و به سر حد کویت که رسیدیم، بعد از یک چند دقیقه اى، که مثل اینکه حالا روابط بود با ایران، چه بود نمى دانم- گمانم این است که رابطه با ایران بود- آمد آن مأمور و گفت که نه، شما نمى توانید بروید کویت. من گفتم به او بگویید که خوب، ما مى رویم از اینجا به فرودگاه، از آنجا مى رویم. گفت خیر، شما از همین جا که آمدید از همین جا باید برگردید. از همان جا برگشتیم ما به عراق. و شب بصره بودیم، و فردایش به بغداد. و من در بصره بنا بر این گذاشتم که نروم به سایر بلاد اسلامى، براى اینکه احتمال همین معنا را در آنجاها مى دادم. بنا گذاشتیم برویم فرانسه، و بعد، در همان جا هم- حالا بصره بود یا بغداد یادم نیست- که یک اعلامیه اى باز من نوشتم خطاب به ملت ایران، و وضع رفتنمان، کیفیت رفتنمان را برایشان گفتم. ما هیچ بنا نداشتیم که به پاریس برویم. مسائلى بود که هیچ اراده ما در آن دخالت نداشت. هر چه بود، و تا حالا هر چه هست و از اول هر چه بود با اراده خدا بود. من هیچ براى خودم یک چیزى که، عملى خودم کرده باشم، یک چیزى براى خودم قائل باشم نیستم، براى شما هم قائل نیستم. هر چه هست از اوست. کارهایى مى شود که ما اصلًا در ذهنمان نمى آمد که این کار مثلًا باید بشود مى شد، و مى دیدیم که نتیجه دارد. در همین آخر که ما آمدیم تهران، و آقایان هم به عنوان وزارت بودند؛ حکومت نظامى اعلام کردند، من اصلًا نمى دانستم که اینها براى چه حکومت نظامى اعلام کرده اند- بعد به ما گفتند- لکن به ذهنم آمد که ما بشکنیم این حکومت نظامى را. آنها روز اعلام کردند که از ظهر به آن طرف حکومت نظامى. و من نوشتم و شکسته شد، و بعد ما فهمیدیم که توطئه بوده است. این حکومت نظامى براى این بوده است که بعدش مستقر بشوند در خیابانها نظامیها و قوایى که دارند؛ و شب کودتا کنند و همه ماها را و شماها را از بین ببرند، این را هم خدا کرد، هیچ ما در ذهنمان یک مسئله اى نبود. ما به حسب آن عادت که نباید حکومت نظامى این قدر باشد و دارند مخالفت مى کنند. ما در پاریس که وارد شدیم، البته دوستان آنجا، آقایانى که بودند، همه به ما محبت کردند. من جمله آقاى حبیبى تشریف داشتند؛ آقاى بنى صدر بودند؛ آقاى قطب زاده بودند؛ آقاى یزدى که همراهمان بودند؛ و دوستانى که در آنجا بودند. و بعد هم در خود پاریس یک جایى بود که من گفتم اینجا مناسب ما نیست. رفتیم به همان دهى که نزدیک بود. آنجا هم از اطراف کم کم هى آمدند. البته دولت فرانسه ابتداءً، حالا چه جور بود، یک قدرى احتیاط مى کرد؛ لکن بعدش نه، با ما محبت کردند. و ما مطالبمان را در پاریس بیشتر از آن مقدارى که توقع داشتیم منتشر کردیم. و گاهى خبرگزاریهاى امریکا مى آمدند آنجا و ما صحبت مى کردیم. و به من مى گفتند که این در تمام امریکا و یک مقدارى هم در خارج امریکا پخش مى شود. ما مسائل ایران را، آنکه واقع بود در ایران، و مصایبى که بر ملت مى گذشت، آنجا گفتیم. و قشرهاى مختلفى که از دوستان و جوانان ایران در خارج بودند از همه اطراف هر روز تقریباً دسته اى، دسته هایى مى آمدند. و آن هم اسباب باز تقویت ما بود. آنها هم فعالیت مى کردند؛ صحبت مى کردند؛ مجالس داشتند. ما اخیراً که بنا گذاشتیم که بیاییم به ایران، فعالیتهاى شدید شروع شد براى اینکه نیاییم ایران. البته قبلش هم از طرف دولت امریکا و آنها خیلى پیغامها مى دادند، که بعضى وقتها خودشان مى آمدند، یک نفر مى آمد بعنوان مى گفت من بازرگانم. لکن معلوم بود که یک مرد سیاسى بود، و صحبتها مى کرد، و اینکه شما حالا نروید به ایران؛ حالا زود است رفتن ایران؛ نُورَس است حالا، و بعد هم که پشتیبانى از شاه مى کردند زیاد. و بعد هم که شاه رفت و شاه سابق رفت، و بختیار وارث بحقّش؛ یعنى در جنایت جاى او بود، آن وقت هم فعالیتها شروع شد به اینکه شما نیایید به ایران، حتى از ایران- از کجا بود- به وسیله دولت فرانسه براى ما آوردند خواندند که شما حالا نیایید ایران؛ و حالا اسباب چه هست و چه مى شود. و اگر شما بروید به ایران، حمّام خون راه مى افتد! و از این حرفها زیاد زدند. و این اسباب این شد که من در ذهنم آمد که رفتن ما به ایران براى اینها یک ضررى دارد! اگر چنانچه نفع داشت برایشان. و مى توانستند که ما وقتى رفتیم ایران فوراً ما را توقیف کنند، این حرفها را نمى زدند، مى گفتند بیایید ایران. ما عازم شدیم و آمدیم. و خداى تبارک و تعالى در همه این مسائل از اول نهضت تا حالا با ما و با شما و با ملت ایران همراهى فرمود. منبع:(صحیفه امام، ج 10، ص: 194- 198) منبع بازنشر: پرتال امام خمینی

پیام تاریخی امام به ملت ایران در خصوص هجرت از عراق به فرانسه

حجرت امام از عراق به فرانسه پس از ممانعت دولت کویت از ورود حضرت امام به آن کشور و اقامت یک شبه در بصره، روز بعد ایشان و همراهان با هواپیما عازم بغداد شدند و بعد از یک شب توقف در بغداد روز 14 مهر 1357 بعد از ارسال پیامی برای مردم ایران، به پاریس عزیمت کردند. امام خمینی در هنگام مهاجرت از عراق به پاریس با ارسال پیامی از نجف به ملت ایران این موضوع را اعلام کردند و فرمودند « من مى‏بایست با مصیبتهاى شما قدم به قدم همراه و آنچه شما دیده‏اید دیده باشم؛ مع الأسف نتوانستم در بین شما باشم و آنچه شما لمس کردید بکنم لکن از این راه دور، چشمم به شما روشن و قلبم براى امت اسلامى مى‏تپد.» متن پیام حضرت امام بدین شرح است: بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏ 3 ذى القعدة الحرام 98 سلام و تحیت بر برادران غیور ایرانى که براى رهایى از حکومت طاغوت و خاتمه دادن به چپاول غارتگران بین المللى و نفتخواران بپاخاسته ‏اند. درود بر مسلمانان بیدارى که از حمله ‏هاى پى در پى دژخیمان شاه، هراس به خود راه نداده و راه اسلام و شهداى مجاهد حق را در پیش گرفته و اساس ستمگران را متزلزل نموده و با تظاهرات مردانه خود پشت استعمارگران مفتخوار را به لرزه درآورده ‏اند. اکنون که من- به ناچار- باید ترک جوار مولا امیر المؤمنین- علیه السلام- را نمایم و در کشورهاى اسلامى، دست خود را براى خدمت به شما ملت محروم- که مورد هجوم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنان هستید- باز نمى ‏بینم و از ورود به کویت با داشتن اجازه ممانعت نمودند، به سوى فرانسه پرواز مى ‏کنم. پیش من مکان معینى مطرح نیست؛ عمل به تکلیف الهى مطرح است، مصالح عالیه اسلام و مسلمین مطرح است. ما و شما امروز که نهضت اسلامى به مرتبه بسیار حساس رسیده است مسئول هستیم؛ اسلام از ما انتظار دارد. چشم جهانیان امروز به سوى شما ملت غیور دوخته شده. دولت هاى استفاده طلب به مطالعه روحیه و مقدار پشتکار ملت ما پرداخته‏ اند. شما مردان و زنان تاریخ باید پایدارى در راه کوبیدن ستمکاران و دفاع از حق را به جهانیان و نسل هاى آینده ثابت کنید. من در حال گرفتاری ها و اشتغالات اخیر، اخبار ایران و قیام هاى پى در پى نقاط مختلفه را مثل کرمانشاه و بعض مناطق کردستان و قتل هایى که به دست دژخیمان شاه واقع شده‏ مى‏ شنیدم، و هم متأثر و متأسف بوده و هستم و هم امیدوار و سربلند؛ امیدوار به شجاعت ملت بزرگ، و سربلند از فداکارى آنان در راه اسلام و مستضعفین. سربلند باد ملتى که با فداکارى خود قدم در راه پیروزى حق برداشت و سدهاى مانع از آن را یکى پس از دیگرى شکست! پیروز باد رادمردانى که با خون خود عزت بر باد رفته را بازگرفت و عظمت پایمال شده به دست سلاطین ستمگر را باز یافت! من وقتى مطالعه روحیه مردان و زنانِ جوانْ از دست داده را مى‏ کنم که شجاعانه در مقابل مصایب ایستادگى کرده و مى کنند، براى خود احساس شرمندگى مى ‏کنم. من مى ‏بایست با مصیبت هاى شما قدم به قدم همراه و آنچه شما دیده ‏اید دیده باشم؛ مع الأسف نتوانستم در بین شما باشم و آنچه شما لمس کردید بکنم لکن از این راه دور، چشمم به شما روشن و قلبم براى امت اسلامى مى ‏تپد. از خداوند تعالى عظمت اسلام و مسلمین و کوتاه شدن دست اجانب و وابستگان آنان را مسألت مى ‏نمایم. روح اللَّه الموسوی الخمینى‏ (صحیفه امام، ج‏3، ص: 481 و 482) منبع: پرتال امام خمینی

استقبال علمای بزرگ شیعه و سنی عراق از امام

امام خمینی در نجف عصر روز پنجشنبه 15 /7 /44 امام همراه شهید سید مصطفى و انبوهى از روحانیان نجف و کاظمین به طرف سامرا حرکت کردند. در سامرا انبوهى از برادران سنى و شیعه همراه با علما و روحانیان خود، به استقبال امام شتافتند و با شعار «یعیش الخمینى ـ فلیسقط الشاه» مقدم او را گرامى داشتند. همچنین مجلس جشنى به مناسبت ورود او به سامرا در مدرسۀ مرحوم میرزاى شیرازى ـ‏‏ اعلى‏ اللّه‏ مقامه- ‏‏برگزار کردند که در آن علاوه بر مقامات روحانى و شمارى از طبقات مختلف مردم بعضى از مقامات دولتى نیز شرکت داشتند. در این جشن باشکوه یکى از علماى بزرگ اهل تسنن در سامرا به نام شیخ سعید البدرى سخنانى ایراد کرد، ترجمۀ بخشى از سخنان او این است: سرورم آیت‏ اللّه‏ خمینى! آقایان علماى اعلام! به اسم شهر دو امام عسکرى پاک که امام مجاهد خمینى به شجرۀ مبارکۀ آنان منسوب است، مقدم مجاهد عظیم و پیشواى ارجمند، آیت ‏اللّه‏ خمینى را گرامى داشته تبریک مى‏ گویم و مدرسۀ شیرازى را که امروز از ایشان تجلیل مى‏ کند در حقیقت از علم، حکمت، فلسفه و جهاد ایشان تجلیل به عمل مى‏ آورد. ایشان در علم و جهاد با مرحوم میرزاى شیرازى همگام است. تاریخ معاصر، جهاد خمینى و مبارزات ایشان را در راه حفظ دین اسلام و آیین محمد، قرآن و پیروان محمد با حروف درخشان ثبت مى ‏کند. اگر قرن نوزدهم شاهد مبارزات مصلح بزرگ اسلام، سید جمال‏الدین افغانى بود، قرن بیستم نیز شاهد جهاد امام خمینى در شرق و کوشش ‏هاى او در راه تحکیم مبانى عالیۀ اسلام مى‏ باشد. اگرچه خمینى در سال‏هاى اخیر در غربت به سر بردند، ولى تمام کشورهاى اسلامى شهر و وطن اوست و هرجا که رود معزز و محترم است. درود خدا بر ایشان و شما باد. عصر روز جمعه 16 /7 /44 امام خمینى همراه با سید مصطفى و شمارى از علما و روحانیان عازم کربلا شد. در سى کیلومترى شهر کربلا در قصبۀ «مسیب» نزدیک پانصد نفر از علما و محصلان علوم اسلامى کربلا و نجف و شمارى از مردم به استقبال امام شتافتند. امام با دیدن استقبال ‏کنندگان از ماشین پیاده شد و به میان مردم رفت. پس از چند دقیقه دیدار، امام در ماشینى که اهالى کربلا آن را با گل پوشانده بودند سوار شد و در حالى که بیش از چهل دستگاه ماشین سوارى و اتوبوس او را همراهى مى ‏کرد به طرف کربلا حرکت کرد. هنگام ورود به کربلا بلندگوى صحن مطهر امام حسین(ع) به صدا درآمد و ورود امام خمینى را به پیشگاه قهرمان شهید کربلا حضرت حسین‏بن على ـ‏‏ علیهما السلام‏‏و عموم اهالى آن شهر مقدس تبریک گفت و رو به آستانه حضرت امام حسین(ع) کرد و گفت: «امروز یکى از فرزندان فداکارت که به پیروى از راه و فکر تو قیام کرده و آوارگى کشیده به حضورت مى ‏آید». آنگاه خطاب به امام خمینى گفت: «اى مجاهد! اى قائد! به شهر جدت حسین خوش آمدى». در ساعت 5 بعد از ظهر روز مزبور امام خمینى در برابر صحن حضرت امام حسین(ع) از ماشین پیاده شد و به اتفاق شمارى از مستقبلین به حرم رفت. پس از زیارت، نماز مغرب و عشا را بنا به درخواست آقاى سید محمد شیرازى به جاى او در صحن مطهر برگزار کرد و انبوهى از روحانیان و مردم به او اقتدا کردند. پس از پایان نماز، آقاى شیرازى از طرف اهالى کربلا از امام خواست که اقلاً براى یک هفته در کربلا توقف نماید. این درخواست از طرف او پذیرفته شد و مدت یک هفته که در کربلا توقف داشت نماز را به جاى آقاى شیرازى با جماعت برگزار مى‏ کرد. در شب اول ورود امام به کربلا در اقامتگاه او نزدیک به پانصد نفر از روحانیان و مردم اطعام شدند و جشن باشکوهى به مدت سه روز در کربلا برگزار شد و اشعار و قصاید زیبایى در مدح او و نهضت اسلامى ایران سروده و خوانده شد. توقف یک هفته‏ اى امام در کربلا تقریباً به زیارت و دید و بازدید با علما و مقامات روحانى کربلا گذشت. و بعد از ظهر روز جمعه 23 /7 /44 در حالى که شمارى از علما و روحانیان کربلا به عنوان بدرقه او را همراهى مى‏ کردند به سوى نجف اشرف حرکت کرد. از نجف نیز حدود 80 دستگاه ماشین که سرنشینان آن را علما و روحانیان و شمارى از مردم نجف تشکیل مى‏ دادند براى استقبال از او حرکت کرده بود. اتومبیل‏ هاى استقبال کنندگان در قصبۀ «خان نص» که در هشتاد کیلومترى کربلاست به ماشین‏ هاى حامل امام و همراهان رسید. مقارن ساعت 4 بعدازظهر، امام و همراهان در برابر صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین‏‏(ع) از ماشین پیاده شدند و در حالى که روحانیان و مردم، امام را احاطه کرده بودند با سلام و صلوات وارد حرم مطهر شد. پس از زیارت به خانه ‏اى که در خیابان رسول ـ کوچه «شربه ‏اى ‏ها» ـ براى امام اجاره کرده بودند وارد شد و حاضران در منزل را مورد تفقد قرار داد. نماز مغرب و عشا را در منزل با جماعت ادا کرد، تا مدت زمانى خانه غرق شور و نشاط بود و روحانیان و مردم متناوباً به دیدار امام مى‏ آمدند. در نخستین شب ورود، آقایان شاهرودى و خویى و شمارى از علما و مقامات حوزۀ علمیۀ نجف از امام دیدن کردند. آقاى حکیم شب دوم به دیدن او رفت. به مناسبت ورود امام به نجف، جشن باشکوهى از طرف روحانیان مبارز و متعهد در مدرسۀ بروجردى نجف برگزار شد که بسیارى از مقامات روحانى و نیز برخى از مردم نجف در آن جشن شرکت کردند و قصیده‏ هاى زیبایى که از طرف بعضى از شعراى عرب سروده شده بود خوانده شد، امام خمینى به دنبال ورود به نجف و اقامت در آن، بنا به دعوت و اصرار محصلان علوم اسلامى مدرسۀ بروجردى پذیرفت که نماز مغرب و عشا را در آن مدرسه با جماعت برگزار کند و از شب 26 /7 /44 این برنامه اجرا شد. منبع: نهضت امام خمینی(س)، دفتر دوم، سید حمید روحانى، ص 162-177، (با تلخیص) منبع بازنشر: پرتال امام خمینی

چرا فرانسه مقصد هجرت امام خمینی(س) شد

امام خمینی در فرانسه با هجرت تاریخى حضرت امام از عراق به پاریس فصلى دیگر در نهضت امام خمینى و انقلاب اسلامى گشوده شد. هواپیماى حامل رهبر انقلاب روز جمعه 14 مهرماه 1357 ساعت 6 بعدازظهر (به وقت تهران) ـ با دو ساعت تأخیر ـ در فرودگاه پاریس به زمین نشست. انتشار خبر ورود امام به پاریس موجى از شادى در ایران پدید آورد و نگرانى و اضطراب میلیونها زن و مرد ایرانى و مشتاقان آن حضرت در خارج کشور که پس از شنیدن خبر خروج آن حضرت از عراق (13 مهر 57) از سرنوشت رهبر خویش بى اطلاع بودند پایان داد. امام خمینى(س) یک روز پس از ورود به پاریس (بعدازظهر شنبه 15/مهر/1357) جزییات برخورد خود با مقامات عراقى و کویتى و سپس سفر به پاریس را تشریح کرده ضمن آن فرمودند که: مقامات عراق به من هشدار دادند که به دلیل روابطى که با رژیم ایران دارند، نمى توانند فعالیتهاى مرا تحمل کنند. من به آنها پاسخ دادم که اگر شما مسئولیتهایى نسبت به حکومت ایران داشته باشید، من هم در برابر اسلام و ملت ایران مسئولم و باید به وظیفۀ الهى و معنوى خود عمل کنم. ایشان در بخش دیگرى از اعلامیۀ خود یادآور شدند که اگر مى ماندم، خود را در برابر ملت ایران، گناهکار احساس مى کردم امّا من نمى توانم بى تفاوت بمانم. امام خمینى(س) در سخنرانى 19/مهر/1357، به هجرت خود از عراق به پاریس اشاره مى کنند. از آنجا که نکات تاریخى فراوانى در هجرت سرنوشت ساز امام وجود دارد، شرح آن را از زبان یادگار و فرزند گرامى ایشان، حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینى، که در تاریخ 10/بهمن/1360 در روزنامۀ اطلاعات درج گردیده است، نقل مى کنیم: «از من هم خواسته شد تا مطلبى درباره هجرت امام بنویسم. از آن جا که مطالبى گفته یا نوشته شده بود که با واقعیت مطابقت نداشت، لازم دانستم به طور مختصر چند جمله اى را از آن چه در جریان آن بودم، بیان دارم: علت هجرت امام به پاریس، به جریاناتى که چند ماهى قبل از این تصمیم روى داد، برمى گردد. با اوج گیرى مبارزات مردم ایران، دو دولت ایران و عراق در جلساتى متعدد که در بغداد تشکیل گردید، به این نتیجه رسیدند که فعالیت امام نه تنها براى ایران که براى عراق هم خطرناک شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرین ایرانى چیزى نبود که عراق بتواند به آسانى از کنار آن بگذرد. و بدین جهت برادر عزیزمان آقاى دعائى را خواستند تا خیلى روشن نظرات شوراى انقلاب کشور عراق را به عرض امام برساند. آقاى دعائى نظرات عراق را براى حضرت امام بیان داشت که ملخص آن عبارت است از: 1. حضرتعالى چون گذشته مى توانید در عراق به زندگى عادى خود ادامه دهید ولى از کارهاى سیاسى اى که باعث تیرگى روابط ما با ایران مى گردد، خوددارى نمایید. 2. در صورت ادامۀ کارهاى سیاسى باید عراق را ترک کنید. تصمیم امام، معلوم بود. رو کردند به من و فرمودند: «گذرنامۀ من و خودت را بیاور» و من چنین کردم. آقاى دعائى عازم بغداد شد ولى از گذرنامه ها خبرى نشد. چندى بعد سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق خدمت امام رسید و مطالبى در ارتباط با روابط ایران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشاتى از این دست را به عرض امام رسانید، ولى در خاتمه چیزى بیشتر از پیغام قبلشان نداشت. امام خیلى صحبت کردند که متأسفانه ضبط نشد؛ مثلاً فرمودند: «من هر کجا بروم و فرشم را (اشاره به زیلوى افشار) پهن کنم، منزلم است.» و یا گفتند: «من از آن آخوندها نیستم که تنها به خاطر زیارت، دست از تکلیفم بردارم.» و از این قبیل. چندى گذشت و خبرى نشد. احساسات مردم عراق و ایران در موقع تشرف امام به حرم مولاى متقیان دیدنى بود؛ لذا منزلشان محاصره شد و کسى را حق ورود نبود. برادرم دعائى به بغداد احضار شد و تصمیم آخر فرماندهى عراق مبنى بر اخراج امام به او گفته شد و در مراجعت، گذرنامه ها را به همراه داشت. با اجازۀ امام، تصمیم معظم له مبنى بر سفر به کویت، به دوستان نزدیکمان در نجف گفته شد؛ به 7-8 نفر از خصوصى ترین افراد. بلافاصله دو دعوتنامه براى من و امام توسط یکى از دوستانمان در کویت تهیه شد. (نام فامیل ما مصطفوى است، لذا دولت کویت تشخیص نداده بود). سه ماشین سوارى تهیه شد و فرداى آن روز بعد از نماز صبح حرکت کردیم. در یکى از ماشینها، من و امام و در دوتاى دیگر دوستان نزدیک. جریان منزلمان، شبى که قرار بود فردایش حرکت کنیم دیدنى بود؛ مادرم و خواهرم و حسین ـ برادرزاده ام ـ و همسرم و همسر برادرم، همگى حالتى غیر عادى داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ایشان، چون شبهاى قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت ونیم به صبح براى نماز شب برخاستند. درست یادم است اهل بیت را جمع کردند و گفتند که هیچ ناراحت نباشید که هیچ نمى شود، آخر نمى شود بود و ساکت بود، جواب خدا و مردم را چه مى دهیم، عمدۀ تکلیف است، نمى شود از زیر بار تکلیف شانه خالى کرد. ایشان گفتند این که هیچ، اگر مى گفتند که یک روز ساکت باش و این جا زندگى کن و من مى دانستم که سکوت یک روز مضر است، محال بود قبول کنم. و باز از این قبیل بسیار. زمانى که مى خواستیم سوار ماشین شویم، در تاریکى مردى غیر معمم نظرم را جلب کرد؛ دقیق شدم، آقاى دکتر یزدى بود. او براى گرفتن پیامى از امام براى انجمن هاى اسلامى ایران در کانادا و آمریکا آمده بود که مواجه با این وضع شد. تا آن لحظه او به هیچ وجه از جریان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دکتر هم سوار یکى از آن دو ماشین شد. متوجه شدیم که یک ماشین از مأموران عراقى ما را همراهى مى کنند. قرار بود آن روز آقاى رضوانى (عضو شوراى نگهبان) کار معمولى روزانۀ خود را به صورتى عادى دنبال کند. همه به نماز جماعت رفته بودند اما نجف از امام خالى بود. صبحانه در یک قهوه خانه صرف شد: نان و پنیر و چاى. نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد. کارهاى مرزى به سرعت انجام شد. مأمورین عراقى خداحافظى کردند و رفتند. دوستان هم به جز مرحوم املایى رحمة اللّه علیه و آقاى فردوسى، نمایندۀ طبس و آقاى دکتر یزدى راهى نجف شدند و ما پنج نفر روانۀ مرز کویت. آقایان یزدى و فردوسى و املایى کارشان تمام شد، من و امام ماندیم. گفتند صبر کنید ؛ معلوم شد کویت مطلع شده. از مرکز شخصى آمد که خلاصۀ صحبت یکساعته اش این بود که ورود ممنوع! بازگشتیم؛ عراقیها منتظرمان، اهلاً و سهلاً. از دو بعد از ظهر تا 11 شب معطلمان کردند. مرحوم املایى با زرنگى خاص خودش، روانۀ بصره شد و نجفیها را از چند و چون قضیه آگاه ساخت و با مقدارى نان و پنیر و کتلت و از این قبیل چیزها برگشت. امام شدیداً خسته شده بودند و من براى ایشان شدیداً متأثر بودم. امام از قیافۀ من فهمیدند که من از این که ایشان را این همه معطل کردند، ناراحتم. گفتند: تو از این قضایا ناراحت مى شوى؟ گفتم: «براى شما شدیداً ناراحتم.» گفتند: ما هم باید مثل بقیه در مرزها بلا سرمان بیاید تا یکى از هزارها ناراحتى اى که بر سر برادران مان مى آید لمس کنیم؛ محکم باش. گفتم: چشم.» در حالى که ما توى اطاقى کثیف گرد امام، که دراز کشیده بودند، جمع شده بودیم، تفألى به قرآن زدم: اذهب الى فرعون انه طغى، قال رب اشرح لى صدرى و یسرلى امرى» باور کنید که نیروى تازه اى گرفتم، خیلى عجیب بود. بیهوده ما را بیش از 9 ساعت معطل کردند، در حالى که ما گفته بودیم که مى خواهیم به بغداد برگردیم. امام عصبانى شدند و آنان را تهدید کردند. هر وقت من به آنها مى گفتم که چرا معطل مى کنید، مى گفتند باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام، آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند: آن چه بر من در این جا بگذرد، به دنیا اعلام مى کنم. این را هم به بغدادیون خبر دادند. چیزى نگذشت که آمدند که ببخشید، ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم، و الا آنها حاضر به این وضع نبودند و نیستند. ما را سوار کردند ولى دکتر یزدى را نگاه داشتند. دکتر به من گفت: ناراحت نباشید، اینها نمى توانند مرا نگاه دارند. چهار نفرى عازم بصره شدیم. در هتلى نسبتاً خوب و تمیز، شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اطاق، آقایان فردوسى و املایى در اطاق دیگر. با تمام خستگى اى که امام داشتند، بعد از سه ساعت استراحت، براى نماز شب بلند شدند. نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز، از تصمیمشان جویا شدم. گفتند: «سوریه» گفتم: «اگر راه ندادند، اگر آنها هم برخوردى مثل کویت کردند، بعد کجا؟» کشورهاى همسایه یکى یکى بررسى شد، کویت که نگذاشت، شارجه و دوبى و از این قبیل به طریق اولى نمى گذارند، عربستان که مرتب فحش مى داد، افغانستان و پاکستان که نمى شد؛ مى ماند سوریه، و امام درست تصمیم گرفته بودند ولى بى گدار به آب نمى شد زد؛ مى بایست وارد کشورى شد که ویزا نخواهد و از آن جا با مقامات سورى تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطى ما را بپذیرند یعنى امام به هیچ وجه محدود نگردند. چرا که اگر محدودیت بود، عراق که منزلمان بود. فرانسه را پیشنهاد کردم، زیرا توقف کوتاهمان در فرانسه مى توانست مثمر ثمر باشد و امام مى توانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند؛ امام پذیرفتند. خوابیدیم. ساعت 8 صبح به مأموران عراقى گفتم: مى خواهیم برویم بغداد. گفتند: مى توانید برگردید نجف. گفتم نمى رویم. ساعتى بعد آمدند که مرکز مى گوید تصمیمتان چیست؟ گفتم: «پاریس». با تعجب رفت! آقاى یزدى ساعت 5/10 - 11 صبح آمد. خوشحال شدیم. مى خواستند با ماشین عازم بغدادمان کنند؛ حال امام مساعد نبود، با اصرار با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن، با پاریس تماس گرفتم که عازم آن جاییم. آقاى دکتر حبیبى گفت: چه کنم؟ گفتم: تا ورودمان به آن جا از تلفن فاصله نگیر. شب را در بغداد بودیم؛ دوستانمان را دوباره دیدیم. امام همان شب براى زیارت به کاظمین (ع) مشرف شدند؛ احساسات مردم عجیب بود؛ صبح به فرودگاه رفتیم. هواپیما را معطل کردند. دو ساعت تأخیر داشت، جمبوجت بود. ما پنج نفر در طبقۀ دوم بودیم به اضافه سه نفر که نمى شناختیمشان. حالت عجیبى براى دوستان بدرقه کننده دست داده بود؛ نمى دانستند به سر امام چه مى آید. مأموران، آقاى دعایى را خواستند؛ با حالتى متغیر برگشت. خجالت کشید که به امام بگوید؛ به من گفت که گفتند امام دیگر برنگردد. (چه پررو و وقیح). با تأثر خندیدم. ما در طبقۀ دوم بودیم. طبقۀ اول را هم ندیدیم ولى مسافرانى بودند که مى خواستند عازم فرنگ شوند. هواپیما دو سه ساعت پرواز کرده بود که ما متوجه شدیم در آن جا زندانى هستیم. چرا که یکى از ما تصمیم گرفت. دستشویى برود (البته در همان طبقه) با این وصف یکى از آن سه نفر بلند شد و دنبالش کرد. براى این که یقین کنیم درست فهمیدیم، مرحوم املایى بلند شد تا گشتى در طبقۀ اول زند، نگذاشتند. برگشت؛ بحث و گفتگو بین چهارنفرمان شروع شد: آیا مى خواهند سر به نیستمان کنند؟ آیا مى خواهند بدزدندمان؟ آیا خیال دارند در کشورى زندانى مان کنند؟ و از این پرسشهاى بسیار. امام، پایین را نگاه مى کردند؛ تو گویى در چنین سفرى نیستند. بعد از صحبتهاى بسیار، به این نتیجه رسیدیم که آقایان یزدى و املائى در ژنو پیاده شوند و من و فردوسى پهلوى امام بمانیم و اگر نگذاشتند آنان پیاده شوند، داد و بیداد کنیم تا مردم پایین متوجه شوند. دکتر به یکى از آن سه نفر گفت که ما مى خواهیم ژنو پیاده شویم، کار داریم. لحظه اى بعد بلندگوهاى هواپیما اعلام کرد موقعىکه هواپیما در ژنو مى نشیند، کسى غیر از مسافران آن جا پیاده نشود. خیالاتى شدیم. امام به پایین نگاه مى کردند. تصمیممان را اجرا کردیم: املائى یکى از آنها را که مى خواست مانع پیاده شدنشان شود، از عقب گرفت، یزدى پرید توى پله ها. چیزى نگفتند فقط دو نفرشان سلاحهایشان را که تا آن موقع دیده نمى شد، در قفسه اى گذاشتند و دنبال آنها رفتند. بنابر قرار، آقاى حبیبى در منزل بود، پشت تلفن منتظر. به او گفتند که همۀ دوستانتان را جمع کنید در فرودگاه، که اگر مسافران آمدند و ما نبودیم، به هر وسیله اى هست نگذارید هواپیما پرواز کند (چون احتمال این معنى را مى دادیم که بعد از پیاده کردن مسافران ما را روانه دیارى دیگر کنند). در این هنگام به امامت امام، نماز ظهر و عصر را خواندیم. چند دقیقه بعد آنها آمدند و ما خوشحال شدیم. تازه جریان را به امام گفتیم و خیالاتى که کرده بودیم. فرمودند: «دیوانه شدید!» رسیدیم پاریس؛ براى این که عمامه ها جلب نظر نکند، امام تنها رفتند و با فاصله، من و بعد از من و امام، آن دو بزرگوار. همان شب از کاخ الیزه آمدند پیش من که: «ما مواجه شدیم با این قضیه، چه بخواهیم و چه نخواهیم، آیت اللّه آمده است. اگر مطلع مى شدیم نمى گذاشتیم». وقت خواستند. امام گفتند بیایند. آمدند و گفتند حق ندارید کوچک ترین کارى انجام دهید، و امام گفتند: ما فکر مى کردیم این جا مثل عراق نیست، من هر کجا بروم حرفم را مى زنم؛ من از فرودگاهى به فرودگاهى دیگر و از شهرى به شهرى دیگر سفر مى کنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا، دستشان را در دست یکدیگر گذاشته اند تا مردم جهان صداى ما مظلومان را نشنوند ولى من صداى مردم دلیر ایران را به دنیا خواهم رساند، من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه مى گذرد. با اینکه امام اعلام کردند: به محض این که یکى از کشورهاى مسلمان از من دعوت کند، من به آنجا خواهم رفت. در سراسر جهان حتى یک کشور، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، حتى براى یک روز از امام نخواستند تا به آن جا مسافرت کنند... امام در فرانسه شبانه روز کار مى کردند. روزى نبود مگر این که سخنرانى اى داشتند و یا مصاحبه و اعلامیه اى. و این پدر پیر انقلاب، با تمام وجود براى سقوط شاهنشاهى ایران و شکست آمریکا در ایران ـ که به امید خدا در منطقه خواهد بود ـ سر از پا نمى شناخت. گاهى مصاحبه گران مى گفتند که این گونه ندیده اند در اطاقى 3×2 بدون تشریفات و بیا و برو و بدون میز و صندلى، روحانى اى سخن مى گوید و به دنبال آن ایرانى به سخن و حرکت درمى آید. رفت و آمدهاى سیاسیون ایرانى شروع شد. از ایران و کشورهاى اروپایى، آسیایى و امریکا تقریباً همه آمدند و گفتند که به رفتن شاه راضى شوید، چرا که آمریکا و ارتش را نمى شود شکست داد؛ ولى امام مى فرمودند شما به مردم کارى نداشته باشید، آنان جمهورى اسلامى را مى خواهند. اگر بخواهید این مطالب را رسماً بگویید، شما را به مردم معرفى مى کنم. و بارها امام مى فرمودند که ارتش از خودمان است، به امریکا هم که مربوط نیست. شاه رفتنى است، ریشۀ رژیم شاهنشاهى را باید قطع کرد و مردم را آزاد نمود. مردم ایران هم خوب فهمیده بودند و به قول یکى از دوستان خوبمان که مى گفت امام و امت همدیگر را شناخته اند، بقیه هم حرفهاى نامربوط مى زنند، مردم شعارهایشان را هم از اعلامیه هاى امام مى گرفتند. در این جا باید این مطلب را تذکر دهم که امام خیلى سریع مى نویسند؛ مثلاً در ظرف یک ربع، یک صفحۀ بزرگ واقعاً مشکل است. آخر امام است و روى هر جمله شان حساب مى شود. و مى بینید که در نوشتن، داراى سبکى خاص مى باشند. با این که وقتى که قرار شد دربارۀ موضوعى، موضعى گرفته شود، رسم است که دستیاران مطالبى را تهیه مى کنند و براى رئیس جمهور یا شخصیتى مى خوانند و آنها هم نظرات خودشان را مى گویند و پس از حک و اصلاح امضا مى کنند. ولى امام تمامى اعلامیه هایشان را خودشان نوشته اند و مى نویسند. یک اعلامیه نیست مگر این که امام تمامى آن را نوشته باشند. ما فقط گزارشها را به امام مى رساندیم و هم اکنون هم مى رسانیم و باقى با امام بود و هست. شیرین است که با تمام این اوصاف، بعضى ها با کمال بى شرمى مدعى شدند که ما اعلامیه ها را مى نویسیم. من این جا صریحاً اعلام مى کنم: 1ـ امام خود تصمیم به هجرت گرفتند و هیچ کس حتى به اندازۀ سرسوزنى در رفتن امام به پاریس دخالتى نداشت؛ فقط من، پاریس را در آن شب عنوان نمودم که امام پذیرفتند. 2ـ تمام اعلامیه هایشان را خودشان مى نوشتند و مى نویسند و امام حاضرند و ناظر؛ اگر غیر از این بوده و هست تکذیب بفرمایند و اگر کسى مدعى است که امام را به پاریس آورده است و یا برده است و یا کلمه اى براى امام نوشته است، دروغ محض است و من خواهش مى کنم که در این صورت مطلب را آفتابى کند؛ چرا که در غیر این صورت، بعداً ادعایى پذیرفته نیست. و اما من چرا روى این دو نکته تکیه کردم، با این که از عهدۀ این نوشتار که داستان هجرت امام امت است، خارج مى باشد؛ زیرا تاریخ ما و مسیر تاریخى انقلاب ها و انقلاب ما و در نتیجه، نظام جمهورى اسلامى ما، از مسیر اصلى و اصیل خود منحرف مى شود و دیرى نمى پاید که حرکت اصیل و مردمى و خدایى امام، به یک حرکت سیاسى مترشح از غرب و شرق و یا این گروه و آن گروه مبدل مى گردد؛ چنان که گفته شد (و چه بى پروا و تقوا گفته شد) که در تمام حرکات و سفرها، این ما بودیم که در کنار امام بودیم. برادران و خواهران عزیز! تا امام هست، که خدا او را تا انقلاب مهدى زنده نگهدارد، باید روشن شود که:1ـ هیچ کس از هجرت امام به جز من و تنى چند از دوستان معمم نجف، خبرى نداشت. 2ـ امام خود تصمیم به هجرت به فرانسه را گرفتند و این حرکت به هیچ کس و هیچ یک از گروههاى سیاسى، چه داخل و چه ایرانیان خارج، مربوط نیست. فردا ادعا نشود که ما آمدیم تا امام را راهى پاریس کنیم و یا به ما از ایران گفته شد تا به امام بگوییم در فرانسه بهتر مى شود مبارزه کرد و از این قبیل لاطائلاتى که اگر با بودن امام روشنش نکنى، فردا از بزرگ ترین انحرافات اساسى این انقلاب و نهضت، به شمار خواهد رفت. پس از دو روز توقف، به دهاتى در هفت فرسنگى پاریس رفتیم، «نوفل لوشاتو». آن جا منزل آقاى عسگرى بود. ایشان به ما خیلى محبت کرد. منزلى در پاریس گرفته شد تا هر کس بخواهد به نوفل لوشاتو بیاید، از آن جا راهنمایى شود و یا با مینى بوسى که در آن جا بود و روزى یکى دو بار رفت وآمد مى کرد، به دیدار امام بیاید. امام در ابتدا، هر شب صحبت مى کردند؛ بعد، شد هفته اى دو شب و بعد، شبهاى جمعه و بعد، ظهرهاى یکشنبه؛ چرا که دانشجویان سراسر اروپا، تنها یکشنبه ها مى توانستند خودشان را به امام برسانند. در ابتدا کسى نبود ولى این اواخر، حسابى آن جا شلوغ مى شد به صورتى که یک روز تظاهرات مفصلى راه انداختند به رهبرى آقاى هادى غفارى. وضع نهار و شام هم دیدنى بود: آقاى حاج آقامهدى عراقى ـ خدایش رحمت کند ـ رئیس آشپزخانه بود؛ هر روز، نهار یک تخم مرغ و نصف گوجه فرنگى و گاهى آبگوشت... *** بیست وهشت روز از کشتار رژیم در میدان ژاله (شهدا) مى گذشت. روزنامه هاى 15 مهر 1357، تیتر اول خود را به ورود امام خمینى (س) به پاریس اختصاص داده بودند.[1] شریف امامى همچنان در پست نخست وزیرى بود و در تهران و 11 شهر بزرگ حکومت نظامى برقرار بود. ارتشبد اویسى که بعد از فاجعۀ 17 شهریور به «قصاب تهران» معروف شده، فرماندار نظامى تهران بود. شاه و همسرش به مجلس سنا رفته اند تا اجلاس جدید مجلسین را افتتاح کنند. ارتشبد نصیرى که بعد از ریاست ساواک به سفارت ایران در پاکستان منصوب شده بود؛ از کار برکنار شده بود. دامنۀ اعتصابات به بسیارى از ادارات و سازمانهاى دولتى گسترش یافته و کارکنان راه آهن و هواپیمایى ملى هم به اعتصابیون پیوسته بودند. در شهرستانها همه جا تظاهرات، راهپیمایى و صحنه هاى زدوخورد مأموران با مردم به چشم مى خورد. در تظاهرات خرم آباد، چند دانش آموز کشته و 47 نفر زخمى شده بودند. (کوثر، ج1، صص 431- 443) سخنرانی ای که متن آن در ذیل آمده، دومین سخنرانی امام در نوفل لوشاتو است که در جمع ایرانیان مقیم پاریس درباره جنایات شاه و اهداف انقلاب روز 19 مهر 1357 ایراد شده است: شرح هجرت از عراق و ورود به فرانسه ... و بعدش رئیس اطلاعاتشان آمد پیش من و راجع به اینکه: شما خوب است ایران را مسلح نکنید، خوب است فعالیت نکنید؛ ما تعهداتى داریم نسبت به دولت ایران، من گفتم که خوب، شما تعهداتى نسبت به دولت ایران دارید اما من نسبت به آن تعهدى ندارم؛ و ما هم تعهداتى خودمان داریم نسبت به اسلام و نسبت به ملت خودمان. ما به کار خودمان ادامه مى دهیم، شما هم هر کارى مى خواهید بکنید. گفت: آخر شما هر روز اعلامیه مى دهید، هر روز یک نوارى مى فرستید و چه مى کنید؛ این را کمش کنید. گفتم نه! من اعلامیه مى دهم، نوار هم پر مى کنم و مى فرستم. منبر هم اگر رفتم صحبت مى کنم. اینها چیزى است که من نمى توانم خلافش را بکنم. او هم رفت و بعد تشدید کردند به طورى که من دیدم که اینها دیگر تحمل مطلب را ندارند؛ و پیشتر چون این را گفته بود که فلانى حالا هیچ اما شماها (رفقاى ما) را چه خواهیم کرد، من دیدم که ممکن است یکوقتى اینها به رفقاى ما یک تعرضى بکنند و ما هم مکانى پیشمان مطرح نیست، ما مى خواهیم کارمان را انجام بدهیم، بنا گذاشتم که بروم به کویت و از آنجا بعد به یکى از ممالک اسلامى بروم. با اینکه ویزا هم داشتیم، در سر حد کویت باز دولت کویت مانع شدند از اینکه ما برویم. حتى اجازه اینکه ما برویم به فرودگاه از آنجا پرواز کنیم، آن قدر هم اجازه ندادند. ما باز برگشتیم به عراق. معلوم شد که خود آنها هم تفاهمى داشتند؛ منتظر ما بودند! همان جمعیتى که ما را آورده بودند باز آنجا ایستاده بودند! ما برگشتیم عراق و ما را بردند بصره و بعد از چندین ساعت بردند بغداد. و از بغداد هم دیدیم که حالا بیاییم اینجا، تا بعد بتوانیم یک فلان محلى براى خودمان انتخاب کنیم. موقتاً آمدیم به فرانسه. الزام شرعى و عقلى و من خودم را ملزم مى دانم، یعنى ملزم شرعى مى دانم، عقلى مى دانم، که در یکوقتى که مردم ایران قیام کرده اند و دارند کشته مى دهند، جوانهایشان را گرفته اند، از آنها یک دسته اى را کشته اند، یک دسته اى را حبس کرده اند، عده اى از علماى ما الآن در حبس هستند، عده زیادشان در تبعید هستند، و مردم همه از بچه کوچک تا پیرمرد ایستاده اند الآن در مقابل دستگاه شاه و همه با یک صدا مى گویند ما شاه را نمى خواهیم، همه مسئول مى شویم براى این ملت. و این ملت- هر ملتى- حق دارد خودش تعیین کند سرنوشت خودش را. این از حقوق بشر است که در اعلامیه حقوق بشر هم هست. هر کسى، هر ملتى خودش باید تعیین سرنوشت خودش را بکند، دیگران نباید بکنند. این ملت ما هم الآن همه ایستاده اند و مى خواهند سرنوشت خودشان را تعیین کنند. و این است که ما، این آدمى که به ما خیانت کرده است، به اسلام ما، به دین ما خیانت کرده است، مخازن ما را دارد به اجنبى مى دهد در مقابلش یا اسلحه مى گیرد و مردم را مى کُشد، و یا مى گیرد و مقدارى- یک مقدارش- را خرج همین کارها مى کند، باقى اش را هم خودشان و رفقاى خودشان از بین مى برند، یک مردمى که حالا ایستاده اند و دارند خون مى دهند براى این کار، مایى که در خارج هستیم مکلف هستیم که با اینها همزبان باشیم. الآن آنها، همین الآن هم که ما اینجا نشسته ایم شما بدانید که در آنجا انقلاباتى هست. الآن در ایران، همین چند روز پیش از این، در خیلى از جاهاى ایران آدم کشته اند. خیلى است! الآن هم که ما اینجا نشسته ایم باز نمى دانیم، شاید الآن هم در ایران یک صدایى باشد و هست؛ اما حالا کشتار هست یا نه، الآن ما نمى دانیم. چرا؟ دوریم. هر روز این مسائل هست. آنها در میدان مبارزه هستند و مشغول مبارزه هستند، ماها اینجا بى تفاوت باشیم و مشغول به مثلًا کارهاى عادى خودمان باشیم! این بر خلاف انصاف، بر خلاف انسانیت، بر خلاف شرع، بر خلاف همه اینها هست. وظیفه ما، کمک به نهضت ما موظفیم که با آنها هر اندازه اى مى توانیم [همراهى کنیم ]، هر کس به اندازه قدرت خودش. من مى توانم الآن با شما صحبت کنم و شما را دعوت کنم به اینکه با ملت خودتان که براى منافع همه- که شماها هم جزء آنها هستید- قیام کردند [متحد شوید] و شماها موافقت کنید، این جبهه هاى خارجى هر چه هستند، اینها همه همدست بشوند؛ من به اندازه اى که مى توانم براى شما چند نفر الآن صحبت کنم صحبت مى کنم؛ آن مقدارى هم که مى توانم بنویسم مى نویسم منتشر مى کنم؛ شما هم به هر اندازه اى که مى توانید. تظاهر، هر وقت وقتش شد، مناسب شد؛ نوشتن، گفتن، به روزنامه نگارها چیز گفتن، هر چه مى توانید. هر کس به اندازه اى که مى تواند با این ملت ضعیف که الآن تحت چکمه این بى انصافها هست باید همراهى کرد. و یک همچو قیامى که الآن در ایران هست من گمان ندارم در تاریخ سابقه داشته باشد، این را که یک مسئله واحدى را همه بخواهند. الآن همه، این بچه هایى که تازه خودشان هم الآن نمى دانند چه چیز دارند مى گویند اما مى گویند ما شاه نمى خواهیم! یا اینکه همه گفته اند اینها هم مى گویند. یک بچه هفت- هشت ساله، پنج- شش ساله! آنکه زبان باز کرده الآن مى گوید که مرده باد شاه! براى اینکه دیده همه مى گویند او هم مى گوید. این زبان همه است، این منطق همه است. و در طول تاریخ شاید ما نداشته باشیم یکوقتى که همه یک مطلبى را با هم بگویند؛ یعنى، آنکه در آن طرف ایران- در اقصا بلاد ایران- است با آنکه در مرکز است حرفش یکى باشد. الآن وضع این طور شده است. و یک ملتى وقتى وضعش این طور شد، این پیش مى رود. این دیگر نمى شود که این ملتى که ایستاده الآن در مقابل ظلم و در مقابل قلدریها، و آنها با توپ و تانک و او با مشت، دارد مقاومت مى کند و نمى رود کنار، این ملت شکست نمى خورد. تبلیغات دشمن براى ایجاد تفرقه الآن تبلیغات مختلف شروع شده است. شروع بود، زیاد شده است. تبلیغات مختلف براى اینکه بشکنند این وحدت را، و جبهه هاى مختلف، اشخاص مختلف [را]. اینها با آن صورتها. حتى گفتند که بنا دارند که در دانشگاه- وقتى که باز شد دانشگاه- یک دسته سازمان امنیتى را به صورت دانشجوها بیاورند و شعار کمونیستى بدهند براى اینکه به مردم بفهمانند که اگر شاه نباشد خواهد این طور شد! این شاه از کمونیستها هم بدتر است. این شاه، هر کسى از این شاه، از این آدم که بهتر است! این چه گذاشته براى مملکت ما؟ این جز اینکه همه اش تبلیغات [است ]؟ چقدرها خرج تبلیغات در داخل و خارج مى شود تا اینکه روزنامه ها در خارج براى او دروغها را بنویسند و در داخل برایش دروغها را بنویسند. این مشغول این کارهاست. و مشغول جمع کردن مال و در اطراف دنیا زینت تهیه کردن و زمین تهیه کردن. همین است کار ایشان! کار ایشان دیگر چیست؟ .... یا آدمکشى و آدمزنى است، یا یک استفاده این طورى؛ از مردم دارد استفاده مى کند و مال این ملت را دارد تضییع مى کند. حرف ما این است. ما یک کلمه حرف داریم و آن این است که اینهایى که نشسته اند سر این خوان یغما، که اسمش ایران است، و هر کس از هر طرف آمده است، هر مملکتى از هر طرف آمده است، دارند از این خوان یغما مى خورند و این ملت ما کنار این دارد گرسنگى مى خورد، ما مى گوییم این نباشد. ما مى گوییم یک مملکتى ما داریم، نفت دارد، مخازن دیگر دارد، غنى است مملکت ما، این مملکت را براى خودمان بگذارید. خودمان کارهایش را مى کنیم. اگر بخواهیم هم کارشناس بیاوریم، خودمان مى آوریم. چرا شما بیاورید با ماهى- نمى دانم- چند صد هزار تومان! کارشناس مى آوریم که این طور نباشد. خودمان کارشناس درست مى کنیم. فرهنگ استعمارى، مانع رشد استعدادها دانشگاه از وقتى که امیر کبیر ایجاد کرده است تا حالا، به قدر هفتاد سال یا ... خیلى سال مى گذرد از عمرش، لکن نگذاشتند جوانهاى ما درست بشوند، خوب سرانجام کار را انجام بدهند. اصلًا مانع شدند از اینکه رشد بکنند جوانهاى ما. دانشگاههایى، که به دست دیگران درست شده است که نگذارند رشد در آن پیدا بشود. نظامیهاى ما را نمى گذارند که تربیت نظامى صحیح بشوند. مستشارهاى امریکایى اینها را به راه کج مى برند؛ یعنى راهى که براى آنها فایده دارد مى برند! فرهنگ ما فرهنگ استعمارى است. ما باید فرهنگ خودمان را داشته باشیم. این فرهنگها فرهنگهایى است که نمى گذارند بچه هاى ما با فرهنگ بزرگ بشوند. یک لوزه الآن مى خواهد عمل کند، همین خود یکى از چیزهایشان این بود که از اروپا آوردند این لوزه را عمل کرد! خوب، تویى که مى گویى که ما دیگر مملکتمان را بردیم تا آنجا! لوزه تان را هم دارید جاى دیگر عمل مى کنید! پس معلوم مى شود که شما هیچى ندارید! یک خط مى خواهند بکشند از اینجا به آنجا، از خارج مى آورند و درست مى کنند براى اینکه یک خطى بکشند! آن وقت یک قرارداد با یک کمپانى مى بندند- در یکى از این قراردادها بوده است، من یادم نمى ماند این چیزها- که نمى دانم چند متر راه درست کرده بود و باقى آن را برداشت و رفت پى کارش! اینها این طور ریختند به جان این مملکت. گازش را شوروى مى بَرد، نفتش را امریکا مى بَرد! ما که مى گوییم که حکومت اسلامى مى خواهیم، مى خواهیم جلوى این هرزه ها گرفته بشود؛ نه به منطق شاه که مى گوید اینها مى گویند که ما مى خواهیم برگردیم به زمان هزار و چهار صد سال پیش از این! ما مى خواهیم به عدالت هزار و چهار صد سال پیش از این برگردیم نه اینکه زندگى مان زندگىِ آن وقت بشود. نه؛ همه مظاهر تمدن را با آغوش باز قبول داریم لکن اینهایى که اینها دارند مظاهر تمدن نیست. این همه آدمکشى مظاهر تمدن است؟! این حکومت نظامى- عرض مى کنم که- به جان مردم ریختن، این مظاهر تمدن است؟! این همه نفتهاى ما را به دیگران دادن و در مقابلش اسلحه اى که نمى توانند این اسلحه را به کار ببرند. اسلحه هایى که به ایران مى آورند ما نداریم کسى که کارشناس باشد، بداند این را چه جورى باید به کار انداخت، باید خود مستشارهاى آنها بالاى سرش باشد! پایگاه درست کردند اینجا! پایگاه امریکایى درست کردند به صورت اینکه ما مى خواهیم مملکتمان را چه بکنیم! پایگاه امریکاست اینجا! ما اینکه حرفمان است این است که مى خواهیم این طور این آشفتگى که الآن این آقا ایجاد کرده است، این نوکر ایجاد کرده براى اربابهاى خودش، ما مى خواهیم این نباشد. رژیم پهلوى دست نشانده اجانب از روز اول که من یادم است- شماها جوانید یادتان نیست- از روز اولى که رضا شاه کودتا کرد، کودتایى بود که با دست انگلیسها بود! خود انگلیسها هم بعد از اینکه این رفت، در رادیو دهلى گفتند که (من خودم شنیدم) ما رضا شاه را آوردیم و لیکن خیانت کرد بردیمش! آن وقتى که بردند او را به جزیره کذا، «1» در رادیو دهلى- که مربوط به انگلیسها بود- گفتند که ما رضا شاه را آوردیمش سر کار و بعد از اینکه خیانت کرد او را بردیم! خود آقاى محمد رضا خان گفت! در یکى از چیزهایش نوشته بود- که شاید هم در همان خدمت براى وطنم «2» باشد- لکن بعدش این را از بین بردند، دیدند بد حرفى زده است! که متفقین وقتى که آمدند اینجا، صلاح دیدند که من باشم! از خاندان ما باشد! لکن جنابعالى هم دست نشانده هستى! «صلاح دیدند که من باشم» معنایش این است که آنها مرا قرار دادند. ما مى گوییم نمى خواهیم یک کسى را که با صلاح متفقین آمده اینجا، و حالا هم براى متفقین دارد کار مى کند، زحمت مى کشد، همه هستى ما را دارد به باد مى دهد. استقلالْ ما نداریم، آزادى بیان نداریم، آزادى قلم نداریم، هیچى نداریم. نابودى کشاورزى و تزاید فقر زراعت یک مملکت زراعى که زراعتش باید صادر بشود چقدرها، اینها براى 33 روز- مثل اینکه این طور نوشته بودند، 33 روز یا 34 روز، یک همچو چیزى دارد- باقى آن را باید از خارج بیاورند. شما الآن مى بینید که از خارج هى سیل گندم است و جو است و چه و چه و چه، تخم مرغ است. و همه چیز را از خارج دارند مى آورند. اینها به اسم «اصلاحات ارضى» زراعت ایران را به باد دادند؛ یعنى دهقان و رعیت بیچاره را بیچاره کردند که دیگر نتوانستند اینها بمانند در مزرعه هاى خودشان. از آنجا کوچ کردند و آمدند به تهران. و اطراف شهر تهران به وضع بدى زندگى مى کنند. به وضع بسیار اسفناکى. الآن عده کثیرى زیاد- شاید قریب چهل مورد، چهل محل، شاید این مقدارها که صورتش را به من داده اند که در نجف این صورت پیش من بود که در کجاى شهر فلان عده، در کجاى شهر فلان عده، همین طورى در شهرْ متفرق، با کوخهاى کوچک، با چادرنشینى، این طورى است. در تهرانِ مرکز این طور هست که با چادرنشینى و کوخ نشینى دارند اینها زندگى مى کنند! نوشته بود که [اگر] بخواهد یک کوزه آب براى بچه هایش بیاورد، باید نمى دانم چند پله، صد پله، چقدر، از آن گودالى که اینها زندگى در آن مى کنند باید بیاورند به بالا، برسند به این شیر آبى که اینجا گذاشته اند. در زمستانِ سرما این زن باید این کوزه را بیاورد بالا و بعد از این پله ها برگردد یک کوزه آب ببرد براى بچه هایش. حیات رژیم، مغایر آزادى و استقلال ما مى گوییم این وضع آشفته باید از بین برود. از آن طرف خرجهاى خودشان آن طور خرجهاست که همین آخرى- من خواندم که- براى فلان ویلایى که براى یکى از خواهرهاى شاه بود، خود ویلا را چقدر خریدند. الآن من یادم نیست ولى زیاد بود؛ پنج میلیون دلار! پنج میلیون دلار براى خرج گلکارى و زینت گلکارى! این وضع اینها! و بیشتر از این است که الآن ما نمى توانیم تصورش را بکنیم. این وضع عده کثیرى از مردم که در خود شهر تهران زندگى دارند مى کنند با یک چادرى، با یک کوخى، بى همه چیز؛ نه یک چراغ دارند، نه یک- عرض بکنم که- آب دارند؛ اسفالت و این حرفها هم که اصلًا معنى ندارد براى آنها! ما که مى گوییم حکومت اسلامى، مى گوییم این وضع باید از بین برود. نمى گوییم که حکومت اسلامى ... شاه مى گوید که اینها مى گویند باید ما برگردیم به آن زمانى که با الاغ راه برویم! کدام آدم این حرف را زده که شما باید با الاغ بروید؟! ما مى گوییم که این وضع را باید به هم زد. و تا محمد رضا و دودمان پهلوى هست، ما نمى توانیم یک روى آزادى و یک روى استقلال براى مملکتمان ببینیم. این یک نوکرى هست که گذاشته اند او را اینجا و «مأمور» براى وطنش هست! خودش هم مى گوید «مأموریت براى وطنم»! راست مى گوید اما مأموریت از امریکا! مأمور است از جانب امریکا براى وطنش که این وطن را، وطن بیچاره را، نه بگذارد رشد معنوى بکند و نه مالشان را خودشان بخورند. مالشان باید نصیب امریکا بشود. حکومت اسلامى یعنى حکومت عدالت ما که مى گوییم حکومت اسلامى، مى گوییم حکومت عدالت، ما مى گوییم یک حاکمى باید باشد که به بیت المال مسلمین خیانت نکند، دستش را دراز نکند بیت المال مسلمین را بردارد، ما این یک مطلب را مى گوییم. این یک مطلب مطبوعى است که در هر جامعه بشرى که گفته بشود، براى هر کس گفته بشود، از ما مى پذیرند. ملت ما امروز قیام کرده است براى این مطلب که این آدم به ما خیانت کرده، اموال ما را خورده است و برده است و- عرض مى کنم که- در ممالک دیگر براى خودش و براى خانواده اش و براى اتباعش ویلاها خریده و- عرض مى کنم که- زندگیهاى بزرگ تهیه کرده است و ما گرسنه هستیم. گرسنه ها جمع شده اند مى گویند که ما نمى خواهیم او را. چه مى گوید؟ خوب، منطق ما این است، ما غیر از این حرفى نداریم. تبلیغات سوء حالا در ضمن، روزنامه هاى اینجا هر چه بخواهند بنویسند: اسلام ارتجاعى است! خوب، هر چه هست، اینها این کلمه را، شما این را جواب بدهید. من این کلمه را که مى گویم، این روزنامه ها، همه روزنامه هاى دنیا، جمع بشوند جواب این کلمه را بدهند که آقا ما مخازن نفت داریم، مخازن مس داریم، مخازن چیزهاى دیگر داریم، همه چیز داریم، لکن دارند مى برند، غارت مى کنند؛ ما ملت ضعیف عقب افتاده نمى خواهیم غارت بشویم! شما مى گویید عقب افتاده ایم، بسیار خوب، نمى خواهیم آقا؛ شما که غارت مى کنید جلو افتادید، مایى که غارت شدیم عقب افتادیم! شما به- عرض مى کنم که- «دروازه تمدن» رسیدید که دارید مردم را غارت مى کنید! مردمْ دیگر شاید نرسیده اند به آنجا که آزادى به آنها بدهند! مردکه مى گوید اینها نرسیدند به آن حد آزادى! نرسیدند به آن حد! من نمى فهمم یعنى چه؟! چطور نرسیدند به آن حد که به آنها آزادى بدهند؟! مردم که داد مى کنند که آقا! چرا آن کارهاى غلط را مى کنى، اینها نرسیده اند به آن؟! حالا برسند به آن حد، باید حرف نزنند؟! هر چه تو سرشان مى زنند دیگر حرفى نزنند، تا اینکه رسیده باشند به آن حدى که بشود به آنها آزادى داد؟! حمایت همگانى از قیام ملت مملکت ما امروز قیام کرده است، و این قیامْ قیامى است که همه موظفیم دنبالش برویم. یعنى از منى که طلبه هستم تا شمایى که محصل هستید، تا آنکه کاسب است، تا آنکه تاجر است، تا هر کس که هست که اهل این مملکت است، باید دنبال این اهالى مملکتش باشد تا این کار بشود. بلکه مسئله اى است که منطقى است که بشر باید دنبالش باشد. اینها دارند حقوق اولیه بشریت را مطالبه مى کنند. حق اولیه بشر است که من مى خواهم آزاد باشم، من مى خواهم حرفم آزاد باشد، من مى خواهم مستقل [باشم ]، من مى خواهم خودم باشم. حرف ما این است. این حرفى است که در هر جا شما بگویید، همه از شما مى پذیرند. و ما همه موظفیم که به دنبال این مطلب باشیم. تا آن اندازه اى که مى توانیم به برادرهایى که دارند کشته مى دهند کمک بکنیم. هر چه مى توانیم آنهایى که الآن کَانَّهُ در میدان جنگ هستند، ما به اینها کمک برسانیم. هر طورى که مى توانیم کار کنیم: با قلم، با بیان، با صحبت، با هر چه که مى شود، با تظاهرات. این حرف ماست. از خداى تبارک و تعالى توفیق همه تان را مى خواهم؛ و امیدوارم که همه تان یک اشخاص صحیح مبارز [باشید]، با فساد مبارزه کنید. و همه موفق باشید، ضمن اینکه رضاى خداى تبارک و تعالى را که همه اش این است که این ملتها ملتهاى قوى باشند، ملتهاى قدرتمند باشند، ملتهاى مرفه باشند، ان شاء اللَّه همه موفق باشید که این مطلب را به دست بیاورید. (صحیفه امام، ج 3، ص: 502- 510) [1]. از روز اول مهر 57 که خبر محاصره منزل امام در نجف به وسیله قواى بعثى منتشر شد و همچنین اخراج امام از نجف تا لحظه ورود به پاریس، موجى از خشم و اعتراض سراسر کشور را فرا گرفت و مردم در بسیارى از شهرهاى ایران در خیابانها به تظاهرات پرداختند نگاه کنید به مطبوعات این ایام. مراجع تقلید قم طى اطلاعیه مشترک و تلگرافات جداگانه به حسن‏ البکر رئیس ‏جمهور عراق و حضرت آیت ‏اللّه‏ خویى خواستار اقدام عاجل جهت رفع محاصره و بازگشت امام شدند و از سوى علماى تهران و مردم قم و جمعیت هاى مختلف اطلاعیه‏ هایى در همین رابطه صادر شد. رجوع کنید به: نهضت روحانیون ایران ج 8، ص 115. منبع: پرتال امام خمینی

برگی از تاریخ / اعتراض امام خمینی به برگزاری جشن های 2500 ساله شاهنشاهی

جشن های 2500 ساله همزمان با افزایش تولید و بهای نفت از سال 1350 به بعد، شاه که احساس قدرت بیشتری می‌کرد به قلع و قمع مخالفان شدت بخشید و به خرید تجهیزات نظامی و کالاهای مصرفی آمریکا و ایجاد پایگاه‌های متعدد نظامی برای آمریکا و افزایش روابط تجاری ـ نظامی با اسرائیل به نحو جنون‌آمیزی سرعت بخشید و سرمست و مغرور از قدرت، با جشن‌های بی‌سابقه و افسانه‌ای با عنوان «دو هزار و پانصدمین سال سلطنت شاهان ایران» با حضور سران بسیاری از کشورها، هزینه‌های گزاف بر ملت تحمیل کرد. امام خمینی(س) پیش از برگزاری این جشن، در تاریخ 1 /4 /1350، این جشن‌های تحمیلی را محکوم کرده و از عقب‌ماندگی کشور و واقعیت‌های تلخ حاکم بر جامعه ایران پرده برداشته بود. «بازار ایران را دارند الآن چپاول مى‏ کنند که یک مقدارى‏ اش را خرج این جشن مفتضحانه بکنند، باقى ‏اش را هم خودشان مصرف کنند یا مأمورین مصرف کنند. سرمایه‏ هاى مردم و مسلمین بیچاره را صرف این مى‏ کنند و از بودجه خودِ مملکت چقدرها، چقدر میلیون ها، دهها میلیون خرج یک همچو ملعبه‏ اى، یک همچو مضحکه‏اى مى‏ کنند. براى چه؟ براى هواى نفس. همین که گفته بشود که ما آنیم که جشن گرفتیم.» (صحیفه امام، ج2، ص 364) ایشان در ادامه سخنانشان در همان روز روحانیون را به اعتراض دسته جمعى به جشنهاى 2500 ساله‏ فراخوانده بودند: «وظیفه خودم مى‏ دانم که تذکر به شما بدهم [و] تا آن اندازه که صداى من مى ‏رسد فریاد کنم، تا آن اندازه ‏اى که قلم من مى ‏رسد بنویسم منتشر کنم. اگر آقایان هم صلاح دانستند، این امت اسلامى را امت خودشان دانستند، شیعه خودشان دانستند، آنها هم بکنند. اگر صلاح ندانستند ان شاء اللَّه خداوند حفظشان کند. گرفتاری هاى ما اینهاست. من چه بکنم؟ من حالا به شما اخلاق بگویم؟! اساس مسلمین و اسلام را دارند از بین مى ‏برند، من براى شما حالا بنشینم تهذیب نفس بگویم؟! مهذب نیستم که در فکر نیستم؛ اگر مهذب بودیم در فکر بودیم. شماها راه دارید و آن این است که یکى یک کاغذ بنویسید. کاغذ که این قدر تمبرش، پولش زیاد نیست؛ و لو مئونه شما کم است لکن یک کاغذ براى خاطر خدا بنویسید به حکومت ایران به اینکه آقا! این جشن را دست از آن بردار. مردم گرسنه ‏اند؛ گرسنه ‏ها را سیر کنید. از آقایان خواهش کنید که آنها هم خواهش کنند. من نمى ‏گویم آنها صحبت بکنند؛ آنها هم خواهش کنند؛ به طور تمنا و خواهش. بخواهید از آقایان، از افاضل اینجا، از علماى اینجا و از مراجع اینجا که آقا نصیحت کنید این حکومت را. این دارد پدر مردم‏ را درمى ‏آورد؛ و اگر به این افسارگسیختگى باشد مصیبت هاى بعد بالاتر است. هر روز اینها کار درست مى‏ کنند. کارشناس دارند براى اینکه ایجاد کنند یک مطلبى را. هر روز جشن درست مى‏ کنند و هر روز بساط درست مى ‏کنند. آنى که در ذهن من و شما نمى‏ آید بعدها درست مى ‏کنند اینها. اگر اعتراض بشود، خواهش بشود، تمنا بشود، به ممالک دیگر اسلام، به اینهایى که مى ‏خواهند در این جشن زهر مارى شرکت کنند و در خون ملت ایران شرکت کنند، به اینها نوشته بشود که آقا نروید در این جشن؛ این جشنْ جشن کثیفى است، نروید در این جشن، شاید تأثیر بکند. به این ممالک اسلامى بگویید که نروید در این جشنى که اسرائیل دارد بساط جشنش را بپا مى ‏کند و درست مى‏ کند. کارشناس هاى اسرائیل در اطراف شیراز دارند بساط جشن را درست مى‏ کنند. در این جشنى که کارشناس هاى اسرائیل دارند این عمل را مى ‏کنند، نروید. (صحیفه امام، ج‏2، ص: 368 و 369) ایشان همچنین در روز 5 فروردین 1352 در پیامی دیگر به روحانیون، دانشگاهیان، بازاریان، دهقانان و سایر طبقات‏ فرمودند: «به دوستان عزیزم، طبقه جوان روحانى، دانشگاهى، بازارى، دهقان و سایر طبقات پس از ابلاغ سلام تذکر دهید نیروهایى که خداوند تعالى به شما عطا فرموده در راه رضاى او صرف کنید. شما اکنون داراى نیروى عظیم جوانى هستید؛ نیرویى که مى ‏توانید اسلام و میهن خود را به اوج عظمت و سرفرازى رسانید و دست جنایتکاران را از ممالک اسلام و کشور خود قطع کنید؛ نیرویى که اگر در راه حق صرف شود ابدیت دارد و به قدرت لا یزال مى‏ پیوندد و اگر در بیهوده و شهوات هدر رود، در این عالمْ ذلت و بردگى و در آن عالمْ عقوبت و شرمسارى ببارآورد. بیدار شوید و خفتگان را بیدار کنید! زنده شوید و مردگان را حیات بخشید و در تحت پرچم توحید براى در هم پیچیدن دفتر استعمار سرخ و سیاه و خودفروختگان بى‏ارزش فداکارى کنید! این نفتخواران بى ‏شرف و عمال بى‏حیثیت آنها را از کشورهاى اسلامى بیرون ریزید همانند زباله‏ ها. از جشن هاى پایان ناپذیر آنها که در حقیقت چراغهایى است که در گورستان مى ‏افروزند دورى نمایید. امید است شما عزیزان من جشن مرگ استعمار و عمال آن را بزودى بگیرید؛ اگر ما پیران نبینیم شما جوانها ببینید. از نیروى لا یزال، وحدت نیروى عظیم مسلمین را خواستارم.» (صحیفه امام، ج‏2، ص: 491) بنیانگذار جمهوری اسلامی در روز 22 مهرماه همان سال و در سالگرد برگزاری جشن های 2500 ساله بار دیگر در پیامی این جشن را محکوم کردند و بیان داشتند: «در این موقع که آتش جنگ بین مسلمین و کفار صهیونیست شعله ور است و ملت اسلام براى احقاق حق خود از اسرائیل غاصب، جان بر کف نهاده در میدان هاى نبرد فداکارى مى ‏کنند، به امر شاه، دولت ایران به مناسبت سالروز جشن 2500 ساله در سراسر کشور جشن بپا کرده است؛ جشن براى شاهان خونخوارى که نمونه آنان امروز مشهود است. مسلمین براى مجد و عظمت اسلام و آزادى فلسطین در خاک و خون مى‏ غلتند ولى شاه ایران براى رژیم مبتذل شاهنشاهى جشن و سرور بپا مى‏ کند. (صحیفه امام، ج‏3، ص: 5) منبع: پرتال امام خمینی

کودتای ۲۸ مرداد پس از شصت سال - علی قیصری

استاد تاریخ دانشگاه سن‌دیه‌گو ترجمه: سامان صفرزایی رویداد حدود ساعت ۱۰ شنبه ‌شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، دستهٔ کوچکی نفربر زرهی تحت فرمان سرهنگ (بعدها تیمسار) نعمت‌الله نصیری، فرماندهٔ گارد شاهنشاهی، از کاخ سعد‌آباد در شمال تهران به راه افتاد. نصیری از سوی شاه مأموریت داشت تا فرمان برکناری نخست‌‌وزیر، دکتر محمد مصدق، را در خانه‌‌اش در مرکز تهران به او ابلاغ کند. این دسته پیش از دیدار با مصدق، ابتدا رهسپار پادگان باغ شاه در مرکز تهران شد و بعد از اینکه حدود ساعت ۱۰:۳۰ شب به آنجا رسید، نصیری مدتی با شماری از افسران هوادار شاه گفت‌وگو نمود و نیز برای بالا بردن روحیهٔ سربازان برایشان سخنرانی کرد. با وجود اینکه افسری از هواداران مصدق که کمی بعد وارد پادگان شده بود تا از چند ‌و ‌چون آن دیدار دیرهنگام شبانه اطلاع حاصل کند، توسط نیروهای نصیری بازداشت گردید، اما نیروهای هوادار مصدق موفق شدند تا در نقاط دیگری از پایتخت مستقر شوند و ایستادگی کنند. مدتی بعد از نیمه ‌شب، در بامداد یکشنبه، نصیری با نیرویی که به همراه داشت به خانهٔ مصدق رسید و فرمان برکناری وی را ابلاغ نمود ولی متجاوز از یک ساعت معطل ماند تا مصدق آن فرمان را اعلام وصول کند. اما در حدود ساعت ۲:۳۰ بامداد، خود نصیری به دستور سرهنگ عزت‌الله ممتاز، که مسئول حفاظت از خانهٔ نخست‌وزیر بود و نیروی قوی‌تری در اختیار داشت، بازداشت گردید. در سایر نقاط تهران نیز واحدهای هوادار دولت تحت فرمان تیمسار تقی ریاحی، فرماندهٔ ستاد ارتش و منصوب مصدق، بسیج شده و بر اوضاع مسلط بودند. آن‌ها کنترل ستاد فرماندهی ارتش را در اختیار گرفتند، گارد شاهنشاهی را خلع سلاح کردند و افسران هوادار مصدق را که پیشتر بازداشت شده بودند آزاد کردند. علاوه بر این، نقاط مهمی در سطح پایتخت را تحت حفاظت قرار دادند و افسران ضد مصدق را، که به گفتهٔ یکی از مأموران ارشد عملیاتی سازمان «سیا»، در آن شب «خود را باخته و اینجا و آنجا پنهان شده بودند»، تحت تعقیب قرار گرفتند؛ حتی بعضی از این افسران نیز به سفارت آمریکا پناه برده بودند. از بامداد روز یکشنبه، ۲۶ مرداد، این خبرها در شهر ‌پیچید. ساعت ۷ صبح رادیو تهران برنامهٔ عادی‌اش را قطع و اعلام کرد کودتایی علیه دولت کشف و خنثی شده است. این خبر باعث شد طرفداران مصدق به خیابان‌ها بریزند و به نشانهٔ اعتراض راهپیمایی و تظاهرات کنند. در میان تظاهرکنندگان هم کادرهای آموزش‌‌دیدهٔ حزب توده و حامیان این حزب حضور داشتند و هم هواداران نهضت ملی‌ و میانه‌‌رو خود مصدق، که متشکل از دانشجویان و شمار چشمگیری از بازاریان تهران بودند. شاه، که چند روز پیشتر از پایتخت به شکارگاهش در مازندران رفته بود، به بغداد پرواز کرد، و دو روز بعد نیز از آنجا به رُم رفت. بدینسان نخستین تلاش برای کودتا دفع گردید. در روز بعد، یعنی در ۲۷ مرداد، مصدق تمام تظاهرات را ممنوع اعلام کرد و بیشتر واحدهای نظامی وفادار به خود را که در سطح شهر مستقر بودند مرخص نمود. اتخاذ این تصمیم اقدامی پیشگیرانه بود. او از سویی از فرار شاه احساس آسودگی می‌کرد ولی از سوی دیگر از موج افراطی‌‌گری تظاهرکنندگان، که طی دو روز گذشته شعارهای تند و ضد سلطنت ‌می‌دادند و مجسمه‌های رضاشاه و محمدرضا شاه را در تهران و شهرهای دیگر پایین کشیده بودند، احساس خطر داشت. مصدق همچنین به درستی مظنون بود که تغییر لحن تظاهرکنندگان و شعارهای افراطی آنان به تحریک عناصر هدایت‌ شده از سوی کودتاچیان و برای راندن نیروهای محافظه‌‌کار و ترساندن مردم عادی باشد. علاوه بر این، مصدق با ممنوع اعلام کردن تظاهرات می‌خواست به مقامات آمریکایی حاضر در تهران نشان دهد که بر اوضاع مسلط است و قادر است جمعیت را به همان سرعتی که به خیابان‌ها آورده، به خانه‌هایشان بازگرداند. صبح چهارشنبه، ۲۸ مرداد، علیرغم ممنوعیت تظاهرات از سوی دولت، دسته‌هایی از اوباش که به ‌نظر خودجوش می‌آمدند اما سردسته‌هایشان از مأموران محلی «سیا» و از سازمان اطلاعات بریتانیا (ام ‌آی ۶) پول گرفته بودند، در حالی که شعار «جاوید شاه» می‌دادند، از جنوب تهران به سمت مرکز شهر شروع به راهپیمایی کردند. آن‌ها ساختمان‌های متعلق به هواداران مصدق و حزب توده، از جمله دفاتر نشریات، کتابفروشی‌ها و محل‌های تجمع‌ را تخریب و عابرین و ناظران را ارعاب و تهدید می‌کردند. دیری نپائید که واحدهای ارتشی و پلیس هوادار شاه هم که از قبل در خیابان‌ها مستقر شده بودند، و نیز جمعیتی هم از سر کنجکاوی و برحسب تصادف، به آن‌ها پیوستند و بالاتفاق به سمت خانهٔ مصدق راه افتادند. در ابتدا واحدهایی که توسط افسران هوادار مصدق اداره می‌شدند تحت فرمان سرهنگ ممتاز سرسختانه مقابله کردند، اما در نهایت شکست خوردند و اوباش به خانه نخست‌وزیر هجوم آوردند. کار که به اینجا رسید مصدق به نیروهای محافظ خانه دستور داد که دیگر مقاومت نکنند و خود به همراه چند تن از یاران نزدیکش به منزلی در همسایگی گریختند. ساعت یک بعداز‌ظهر دفتر مرکزی اداره تلگراف به تصرف نیروهای طرفدار شاه درآمد. اینان سپس در اندک زمانی ایستگاه رادیو را هم گرفتند و فرمان برکناری مصدق از سوی شاه و اعلام سرلشگر زاهدی به عنوان جانشین او را از رادیو پخش کردند. پخش پیام نقطهٔ عطفی در سقوط مصدق و پیروزی دومین تلاش برای کودتا بود. مصدق و یارانش روز بعد خود را در فرمانداری نظامی تهران، که تحت فرمان زاهدی بود، تسلیم کردند، و در نزدیکی آنجا در باشگاه افسران تحت بازداشت قرار گرفتند. شاه (که تا چند روز پیش از این رویداد، در گزارش‌های سیا از او به عنوان شریکی که رغبت زیادی به کودتای خودش نداشت، یاد می‌شد) به همان سرعتی که یک هفته پیش گریخته بود، به کشور بازگشت. بدینسان فصل تازه‌ای در تاریخ سیاسی ایران در قرن بیستم، و به همراه آن دورهٔ جدیدی در روابط ایران و آمریکا، گشوده شد. در آن مقطع از نظر قانونی شاه دیگر نمی‌توانست یکجانبه و بدون تأیید یا درخواست مجلس، مصدق را برکنار کند. از سوی دیگر، حدود یک سال پیش از این رویدادها مصدق برای تقویت موقعیت خودش اختیارات اضطراری قابل توجهی از مجلس گرفته بود. به موجب این اختیارات اینک او می‌توانست بدون رجوع به مجلس، با صدور دستور مستقیم قانون بگذراند و به همین سان قدرت شاه را نیز محدود نماید. حال، در اوایل تابستان ۱۳۳۲، مصدق مصمم شد تا انتخاباتی تازه برگزار کند. برای انجام چنین کاری ابتدا می‌خواست مجلس را از طریق رفراندوم منحل سازد. شماری از نزدیکترین یارانش مخالفت کردند، با این وجود او برنامه خود را پیش برد. برای هموار کردن راه برگزاری رفراندوم، مصدق پیشنهاد کرد تا هوادارانش، که اکثریت کرسی‌های مجلس را در اختیار داشتند، استعفا بدهند و آن‌ها نیز در تیرماه همین کار را کردند. با این کار تعداد نمایندگان مجلس از حد نصاب افتاد و مجلس عملاً منحل شد. در ادامه این نقشه مصدق مردم را به رفراندوم ملی فراخواند تا مجلس را رسماً منحل و راه را برای انتخابات تازه باز کند. با وجود اینکه رفراندوم، که در ۱۲ مرداد در تهران و دماوند (و ۱۹ مرداد در شهرستان‌ها) برگزار گردید، نتایج مورد نظر مصدق را برآورده ساخت، پرسش‌هایی که پیرامون شیوهٔ برگزاری آن مطرح گردید (از جمله اینکه صندوق‌های رأی جداگانه برای رأی‌های «آری» و «نه» اختصاص یافته بود، یا اینکه صندوق‌ها در فضای باز و ملأ عام قرار داشتند، و اسامی رأی‌‌دهندگان نیز روی برگه‌های رأی نوشته شده بود) و مزید بر آن، اتهام تخلفات انتخاباتی، و نیز اینکه شماری از حامیان سابق مصدق اینک در مخالفت با او تغییر رأی داده بودند، مجموعا اعتبار کلی رفراندوم را کاهش دادند. چندین نیرو مستقیماً در کودتا نقش داشتند. از طرفداران شاه و نیروهای نظامی ایرانی گرفته تا عوامل انگلیسی و آمریکایی و آشوبگر در داخل. موقعیت مصدق از سوی گروه‌های دیگری هم که زمانی هوادارش بودند اما سپس به او پشت کردند تضعیف شده بود. از جمله حزب توده و نیز گروه‌های مذهبی سیاسی و همچنین آن‌هایی که پایگاه اصلی پارلمانی مصدق را تشکیل می‌دادند، یعنی جبههٔ ملی، که اینک شماری از آنان از وی روی گردانده بودند. البته این نیروها در هماهنگی با یکدیگر عمل نمی‌کردند، بلکه در تمایلشان به سرنگونی مصدق هر کدام دلایل خویش را داشتند. غالباً روایت رسمی در ایالات متحده، که شاید به بهترین شکل توسط وزیر امور خارجه، جان فاستر دالس و برادرش، آلن دالس رئیس «سیا»، صورت‌‌بندی شده بود، بر این پایه استوار بود که مصدق شریک مناسبی برای مذاکرات نفتی نیست. این روایت از مصدق تصویر فردی سالخورده، ضعیف و غیرقابل اطمینان ترسیم می‌ساخت و دولتش را هم در برابر نفوذ گسترده شوروی بسیار آسیب‌‌پذیر می‌دانست. با این وجود، دالس، وزیر امور خارجه، بطور خصوصی این موضوع را برای مقامات سفارت ایران در واشنگتن روشن ساخته بود که ایالات متحده هیچ گاه اجازه نخواهد داد تا مصدق در ملی کردن صنعت نفت موفق شود مبادا که دیگران، مانند کویت و عربستان سعودی، هم بخواهند از چنین کاری پیروی کنند. سناریوی رسمی آمریکا، که ایران ممکن است به اردوگاه شوروی ملحق شود، به یکی از دست‌آویزهای اصلی و تبلیغاتی برای سرنگونی مصدق تبدیل گردید. اما واقعیت امر این بود که علیرغم عدم تسلط کامل مصدق بر اوضاع، او قصد نداشت تا حکومت شاهنشاهی پهلوی را در ایران منقرض کند و از سوی دیگر بازیچه‌ای هم در دست هواداران شوروی نبود. درست است که نیروهایی در داخل واقعاً از سیر وقایع در تهران ناراضی بودند، اما کودتا را آمریکا و انگلیس مشترکاً طراحی و تأمین مالی کردند. آن‌ها هیچ تمایلی به رسیدن به توافق با مصدق نداشتند. با وجود اینکه ایالات متحده برای محدود کردن نفوذ کمونیسم انگیزهٔ زیادی داشت و موقعیت ژئوپولیتیک ایران هم برایش از اهمیت بسزایی برخوردار بود، ولی احتمالاً آنچه که بیش از هر چیز برای هر دوی این قدرت‌ها اهمیت داشت، تسلط بر نفت ایران بود. سوابق محمد مصدق در تاریخ هفتم اردیبهشت ۱۳۳۰ نخست‌‌وزیر ایران شد. او که نقشی کلیدی در به تصویب رساندن قانون ملی شدن صنعت نفت در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ داشت، با رأی قاطع مجلس شورای ملی به این سمت انتخاب شد و شاه با بی‌میلی حکم او را صادر کرد. از همان آغاز رابطهٔ شاه و وزیر، دست‌کم در سه زمینه، تنش‌‌آلود بود. از لحاظ نسلی، مصدق متعلق به نسل دولتمردان قدیم بود. شاه نسبتاً جوان، که در ابتدای دههٔ بیست ناگهان به تاج و تخت رسیده بود، به عناصر قدیمی بی‌اعتماد و حتی از آن‌ها بیزار بود. بیشتر آن‌ها را شاه از دوران پدر قدرتمند و هراس‌افکن خود به ارث برده بود. سرآمدان نظام قدیم، اعم از لشگری و کشوری، اینک دیگر دلیلی برای هراس داشتن از شاه جوان نمی‌دیدند. اما مصدق دارای سابقه‌ای بود که او را از اغلب آن شخصیت‌های مطیع و بی‌ارادۀ دوران پهلوی اول متمایز می‌ساخت. در ۱۳۰۴، فقط چند سال پس از کودتایی که پدر شاه، رضاخان سردار سپه (بعداً رضاشاه پهلوی)، را در کانون سیاست ایران قرار داد، مجلس مؤسسانی تشکیل شد تا نظام شاهنشاهی ایران را از خاندان قاجار به دودمان جدیدالاطلاق پهلوی منتقل کند. اما درست پیش از آن و طی مذاکراتی در مجلس که منجر به ارائه این طرح گردید، مصدق، به همراه چند تن دیگر، رأی مخالف داد. مصدق پس از آنکه همصدا با سایرین از رضاخان تحسین نمود، استدلال کرد که دریغ است چنین فرد توانایی که در دوره‌ای کوتاه خدمات شایانی به ملت کرده است در موقعیتی قرار گیرد که بنا به قانون اساسی منصبی تشریفاتی است؛ و افزود که اگر رضاخان بخواهد علاوه بر سلطنت، اختیارات گستردهٔ فعلی‌ خود را هم حفظ کند، آن وقت دیگر ایران دارای حکومت سلطنت مشروطه نخواهد بود بلکه باز به سلطنت مطلقه تبدیل می‌شود و البته چنین تغییراتی در تضاد با کوشش‌های انقلاب مشروطهٔ کشور قرار می‌گرفت که بیست سالی پیش از آن به وقوع پیوسته بود. اما همانطور که انتظار می‌رفت، مجلس شورای ملی به طرح فوق رأی مثبت داد و در نتیجه مجلس مؤسسان تشکیل گردید و سلطنت قاجار را پایان ‌یافته اعلام کرد و رأی به استقرار نظام سلطنتی جدید داد. پیدا بود که ایستادگی مصدق او را در شمار مخالفان شاه جدید قرار دهد. مصدق که خود را یک مشروطه‌‌خواه می‌دانست اصولا استدلال می‌کرد که در یک سلطنت مشروطه شاه باید سلطنت کند و نه حکومت. اما در واقع امر، مخالفت مصدق با رسیدن رضاخان به سلطنت دربست بر پایه انتزاعیات نظریهٔ سیاسی بنا نشده بود. برای نمایندهٔ مجلس چهل ‌و سه ساله، رضاخان، که تنها چهار سال از او بزرگتر بود، بیشتر یک قلدر نظامی را می‌مانست که تربیت شده فرهنگ درباری نبود. مصدق همچنین (به ‌اشتباه) این نگرانی را داشت که رضاخان را انگلیسی‌ها بر سر کار آورده‌اند. بازتاب منفی این تصورات بر جهت‌گیری مصدق در آن سال‌ها و در سال‌های بعد نسبت به هر دو پادشاه سلسله پهلوی ادامه یافت و در این بی‌اعتمادی طرفین احساسی متقابل و مشترک داشتند. از این‌رو تا زمانی که رضاشاه در قدرت بود بخت سیاسی مصدق نیز در افول بود. اشغال نظامی ایران در شهریور ۱۳۲۰ (که در اصل برای محافظت از خطوط تأمین نفت و فرستادن پشتیبانی به جبههٔ شوروی در مقابل آلمان انجام شد) و کناره‌گیری اجباری رضاشاه از سلطنت به نفع ولیعهد، منجر به دوره‌ای از فضای نسبتاً باز سیاسی در کشور گردید. اینک بی‌درنگ مصدق دوباره به عرصهٔ سیاست بازگشت و به عنوان نمایندهٔ اول تهران در مجلس انتخاب شد. او وطن‌خواهی پرشور و همزمان سیاستمداری برخاسته از قشر بالای دولتمردان بود که برای جهت‌‌یابی حرکات داخلی و خارجی‌اش همواره قطب‌‌نمایی از شک و عدم اعتماد به همراه داشت. در اوایل دههٔ بیست مجلس به تریبون اصلی او بدل گردید، و او در آن منصب دارای عملکردی موثر بود. دههٔ بیست، مصادف با دههٔ چهل میلادی، همچنین شاهد بروز شکل جدیدی از رقابت ابرقدرت‌ها بر سر ایران بود، که این‌ بار به صورت گسترش تدریجی جنگ سرد آشکار می‌شد. مصدق نیز از همان ابتدا پیوسته نسبت به توطئه‌‌چینی‌های بیگانگان مظنون بود، و در ذهنش اصلی‌ترین این توطئه‌‌گران انگلیس بود که به اعتقاد او بسیاری از رجال و افراد طبقه بالای ایران را در مشتش داشت. بازتاب پیش از جنگ جهانی دوم، در ایران ذهنیت بالنسبه مثبت‌‌تری نسبت به آمریکا وجود داشت. اغلب به این کشور به عنوان ابرقدرتی دوردست و خیرخواه نگریسته می‌شد که در ایران مقاصد استعماری نداشت، و ایرانیان می‌دانستند که آمریکا خودش نیز سابقهٔ ضد استعماری داشته است. همچنین در چند مقطع ایران از آمریکا در زمینهٔ سازماندهی اداری و مالی برنامه‌های دولت یاری گرفته بود. ایالات متحده همچنین وجههٔ محدود اما در مجموع مثبتی را در زمینهٔ آموزش نوین در ایران به دست آورده بود. در این زمینه مثلا تاسیس کالج آمریکایی تهران شایان اشاره است. این کالج، که یک دبیرستان پسرانهٔ پرسبیتری بود، چندین دهه با مدیریت آمریکایی اداره می‌شد و بسیاری از نخبگان ایران در دوره پهلوی تحصیلکرده همین جا بودند. کودتای ۱۳۳۲ به سرعت نگاه ایرانیان به آمریکا را عوض کرد. مردم حالا آمریکا را به چشم کودتاگر و حامی رهبرانی می‌دیدند که دیدگاه و شیوهٔ حکومتشان با معیارهایی که خود آمریکا به شیوایی تبلیغ می‌کرد فاصلهٔ بسیار داشت. در دورهٔ پس از کودتا ایران آشکارا در اردوگاه دوستان آمریکا در منطقه قرار گرفت و یکی از مهره‌های اصلی در دکترین آیزنهاور و سپس در دکترین نیکسون و یکی از اعضای کلیدی پیمان بغداد در سال ۱۹۵۵ بود (این پیمان در ۱۹۵۹ به سازمان پیمان مرکزی، «سنتو»، تغییر نام یافت و در ۱۹۷۹ ملغی شد). در پی کودتا، یک کنسرسیوم تازه تاسیس نفتی شیوه جدیدی برای نظارت و مدیریت بر صنعت نفت ایران به وجود آورد. ملی شدن صنعت نفت، دست‌کم روی کاغذ، ملغی نگردید اما توافقات به شکلی بود که کنترل امور اجرایی، بازاریابی و فروش را کاملاً در اختیار کمپانی‌های نفتی غربی قرار می‌داد. بر مبنای این شیوه جدید، شرکت‌های نفتی آمریکا در عملکرد فروش نفت ایران ۴۰ درصد سهم یافتند، ۴۰ درصد نیز به شرکت نفت ایران و انگلیس سابق تعلق گرفت که اینک به «بریتیش پترولیوم» تغییر نام یافته بود و ۲۰ درصد هم به شرکت‌های نفتی هلندی و فرانسوی ‌رسید. کودتا از جهات دیگر هم بر روابط ایران و آمریکا تأثیر گذارد. شاه بازگشته به قدرت هیچ گاه نتوانست به این باور عمومی پایان دهد که او تاج و تختش را مدیون آمریکاست و یا اینکه او خدمتگزار حرف‌‌شنو غرب در منطقه است. اما تفسیر خود شاه این بود که در اوج جنگ سرد، و با داشتن نزدیک به هزار و ششصد کیلومتر مرز مشترک با شوروی، آمریکا همان قدر از اتحاد با ایران سود می‌برد که ایران از آمریکا. نقش شخصیت در تاریخ را هم باید در نظر داشت، و در مورد ایران سبک رفتار و سلوک شخصیتی رهبرانش در روابط با دولت‌هایی که در آمریکا از پی هم روی کار می‌آمدند، نقش پراهمیتی ایفا کرد. این موضوع همان قدر که در مورد مصدق و شاه صادق است، در مورد آیت‌الله خمینی در دورهٔ متأخرتر هم صدق می‌کند. از دیدگاه افکار عمومی داخلی در ایران سبک و رویهٔ شاه در هر دو زمینهٔ ملی و بین‌المللی نه تنها همسو با خواسته‌های غرب بلکه حتی هدایت ‌شده و القا ‌شده از سوی آن‌ها نگریسته می‌شد. برای مثال، از دیدگاه اپوزیسیون و نیز در باور عموم مردم، «سازش زیانبار» شاه (به تعبیر آویشای مارگالیت) بر سر استقلال بحرین در ۱-۱۹۷۰ میلادی در حقیقت تشکر او از غرب بابت بازگرداندنش به قدرت در سال ۱۳۳۲ بود. با این وجود شاه خود همواره در کابوس توطئه‌های خارجی به سر می‌برد. برای مثال، در هفته‌ها و روزهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ وی دائماً با مقامات انگلیسی و آمریکایی در تهران در تماس بود تا دریابد چرا آن‌ها دارند فرش را از زیر پایش می‌کشند. اینک پس از گذشت شصت سال، کودتای ۱۳۳۲ در ایران همچنان در داخل و خارج از مرزها محل گفت‌وگو و مناقشه است. انتشار گه به گاه برخی اسناد آرشیوی طبقه‌‌بندی شده در آمریکا و بریتانیا تا به حال نکات تازه‌ای را آشکار نکرده است که نتایج بررسی‌ها و پژوهش‌های دانشگاهی موجود را زیر سؤال ببرد. در واقع، اسناد تازه آزاد شده، سیاست مشترک بریتانیا و آمریکا و نقش مأموران آن‌ها در کودتا علیه مصدق را کاملاً تأیید می‌کنند. با این حال، دیدگاه یا روایتی نیمه ‌رسمی وجود دارد، که هر از گاه از تحلیلگران اتاق‌های فکر نیز شنیده می‌شود. به موجب این روایت غرب در ابتدا تصمیم داشت تا مصدق را سرنگون کند، اما وقتی کودتا مطابق برنامه پیش نرفت، «سیا» به عوامل میدانی‌اش دستور داد تا کار را رها سازند و محل را ترک کنند. بر پایه این روایت در واقع این خود مصدق بود که، در ابتدا با نپذیرفتن حکم برکناری‌اش از سوی شاه، سپس با بازداشت قاصد این حکم، و سرانجام با بیرون کشیدن هوادارانش برای تظاهرات در حمایت از خودش، کودتا کرده بود. این روایت همچنین می‌افزاید که به بن‌‌بست رسیدن خود مصدق با نیروهای داخل و حمایت نیروهای نظامی ایران و مردم از شاه بود که در مجموع ورق را برگرداند. امروزه برخی ایرانیان نیز با پیروی از دیدگاهی نو-سلطنت‌‌طلبانه که تاریخ را در جهتی مشابه با روایت فوق تحریف می‌کند، مصدق را به خاطر آنچه که خودخواهی‌ها و لجاجت او می‌نامند، در آفرینش بحران مسئول می‌دانند و احساسات ملی و عمومی در حمایت از شاه جوان را، که به باور آن‌ها دولتش و کمونیست‌ها رفتاری ناجوانمردانه با او داشتند، در موفقیت نهایی کودتا ستایش می‌کنند. مصدق در مراحل نخستین انقلاب ۱۳۵۷ ایران از محبوبیت بسیار زیادی برخوردار بود و جایگاه رفیعی در نماد‌شناسی آن انقلاب داشت. اما دیری نگذشت که دیدگاهی انحصارطلب با شعارپردازی تلاش نمود تا نقش مصدق را در ملی کردن صنعت نفت کمرنگ جلوه دهد و در عوض اعتبار این حرکت را در گرو مشارکت نیروهای مذهبی بداند. این دیدگاه ضمناً گناهان دیگر مصدق (از جمله سکولاریسم و ملی‌‌گرایی) را نیز در شکست او دخیل می‌دانست. تا به امروز لیکن هیچ یک از این روایات نتوانسته است کارنامه مصدق را مخدوش سازد یا از محبوبیت او در حافظهٔ جمعی بیشتر ایرانیان بکاهد. *** برای چاپ نخست این مقاله به زبان انگلیسی، بنگرید به: Ali Gheissari, “The U.S. Coup of 1953 in Iran, Sixty Years On,” Passport, the Society for Historians of American Foreign Relations Review, 44/2, September 2013, pp. 23-26. http://www.shafr.org/sites/default/files/Passport-09-2013_1.pdf یادداشت نویسنده: در اینجا از یرواند آبراهامیان، علی رهنما و همایون کاتوزیان برای راهنمایی‌های ارزشمندشان سپاسگزاری می‌شود. کتابشناسی در مورد کودتای ۲۸ مرداد منابع زیادی اعم از اسناد و مدارک دست اول و نیز پژوهش‌هایی که بعداً صورت گرفته‌اند وجود دارد. برای آن دسته از اسناد بایگانی وزارت خارجه آمریکا مربوط به سال‌های ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۴ میلادی که در اختیار عموم قرار گرفته است، بنگرید به: Foreign Relations of the United States, 1951, Vol. 5: The Near East and Africa (Washington, DC, 1982) (hereafter FRUS); and FRUS, 1952–54, Vol. 10: Iran, 1952–54 (Washington, DC, 1989). اسناد بایگانی وزارت خارجه بریتانیا مربوط به ایران در دوره ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳ میلادی در بایگانی ملی بریتانیا در لندن نگهداری می‌شوند و بیشترشان ذیل این شماره‌ها قرار دارند: FO 371 FO 248 اسناد شرکت نفت ایران و انگلیس در کتابخانه بریتیش پترولیوم در دانشگاه وارویک در انگلستان نگهداری می‌شوند. برای اطلاعات بیشتر درباره منابع فوق و پژوهش‌های دیگر در این زمینه، بنگرید به: Ervand Abrahamian, The Coup: 1953, The CIA, and The Roots of Modern U.S.-Iranian Relations (New York, 2013), 259-64. برای ترجمه فارسی این اثر، بنگرید به: یرواند آبراهامیان، «کودتا: ۲۸ مرداد، سازمان سیا و ریشه‌های روابط ایران و آمریکا در عصر مدرن»، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، ۱۳۹۲. در اینجا برای اطلاع علاقمندان گزیده‌ای از کتب و مجموعه مقالاتی که درباره کودتا به زبان انگلیسی منتشر شده‌اند را می‌آوریم. تاکنون شماری خاطرات شخصی و تجزیه و تحلیل از مقامات رسمی و یا عوامل میدانی انگلیسی و آمریکایی که هر یک به نوعی در کودتا شرکت داشتند انتشار یافته است. از این جمله مثلا بنگرید به: Sam Falle, My Lucky Life: In War, Revolution, Peace and Diplomacy (London, 1996); Kermit Roosevelt Jr., Countercoup, the Struggle for the Control of Iran (New York, 1979); Donald Wilber, Adventures in the Middle East (Princeton, 1986); Wilber, Regime Change in Iran: Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, November 1952–August 1953 (London, 2006). از میان آثار پژوهشی که در سال‌های اخیر انتشار یافته‌اند مثلا بنگرید به: Abrahamian, The Coup; Fakhreddin Azimi, Iran: The Crisis of Democracy (New York, 1989); James Bill and William Roger Louis, eds., Musaddiq, Iranian Nationalism, and Oil (Austin, TX, 1988); Mark J. Gasiorowski and Malcolm Byrne, eds., Mohammad Mosaddeq and the 1953 Coup in Iran (Syracuse, NY, 2004); Homa Katouzian, Musaddiq and the Struggle for Power in Iran (London, 1999); Ali Rahnema, “Overthrowing Mosaddeq in Iran: 28 Mordad/19 August 1953,” Iranian Studies 45/5 (2012): 661–8. برای دیدگاه و سبک متفاوتی از تجزیه و تحلیل، بنگرید به: Darioush Bayandor, Iran and the CIA: The Fall of Mosaddeq Revisited (New York, 2010). برای آثار متقدم‌تر، مثلا بنگرید به: Richard W. Cottam, Nationalism in Iran (Pittsburgh, PA, 1964); and Sepehr Zabih, The Mossadegh Era (Chicago, 1982). برای مطالبی درباره مصدق و شاه، از جمله خاطرات خود آن‌ها، بنگرید به: Farhad Diba, Mohammad Mossadegh: Political Biography (London, 1986); Homa Katouzian, ed., Musaddiq’s Memoirs (London, 1988); Gholamreza Afkhami, The Life and Times of the Shah (Berkeley, 2009); Abbas Milani, The Shah (New York, 2011); and Mohammad Reza Shah Pahlavi, Answer to History (New York, 1980). برای آثاری درباره تاریخ سیاسی صنعت نفت ایران، مثلا بنگرید به: Ronald W. Ferrier, The History of the British Petroleum Company, Vol. 1: The Developing Years, 1901–1932 (Cambridge, UK, 1982); J. H. Bamberg, The History of the British Petroleum Company, Vol. 2: The Anglo-Iranian Years, 1928-1954 (Cambridge, UK, 1994); Mostafa Elm, Oil, Power, and Principle: Iran’s Oil Nationalization and Its Aftermath (Syracuse, NY, 1992); L. P. Elwell-Sutton, Persian Oil: A Study in Power Politics (London, 1955); Manouchehr Farmanfarmaian, Blood and Oil (New York, 1997); Alan W. Ford, The Anglo-Iranian Oil Dispute of 1951–1952 (Berkeley, 1954). برای روایاتی کلی از کودتا و بازتاب‌های بعدی آن، مثلا بنگرید به: Christopher de Bellaigue, Patriot of Persia: Muhammad Mossadegh and a Tragic Anglo-American Coup (New York, 2012); Stephen Dorril, MI6: Inside the Covert World of Her Majesty’s Secret Intelligence Service (New York, 2000), chapter 28 (on Iran); Stephen Kinzer, All the Shah’s Men: An American Coup and the Roots of Middle East Terror (Hoboken, NJ, 2003). جنبه‌های گوناگون روابط ایران و آمریکا از کودتا تا دوره معاصر در شمار متنوعی از آثار مورد بررسی قرار گرفته‌اند. از این میان مثلا بنگرید به: William O. Beeman, The Great Satan vs. the Mad Mullahs: How the United States and Iran Demonize Each Other (Chicago, 2008); James Bill, The Eagle and the Lion: The Tragedy of American-Iranian Relations (New Haven, 1997); James Blight, Janet M. Lang, Hussein Banai, Malcolm Byrne, and John Tirman, Becoming Enemies: U.S.–Iran Relations and the Iran-Iraq War, 1979–1988, foreword by Bruce Riedel (New York, 2012); Richard W. Cottam, Iran and the United States: A Cold War Case Study (Pittsburgh, 1988); Mark J. Gasiorowski, U.S. Foreign Policy and the Shah: Building a Client State in Iran (Ithaca, NY, 1991); James Goode, The United States and Iran: In the Shadow of Mussadiq (New York, 1997); Mark Hamilton Lytle, The Origins of the Iranian-American Alliance (New York, 1987); Abbas Milani, Myth of the Great Satan: A New Look at America's Relations with Iran (Stanford, 2010); Christopher Petherick, The CIA in Iran: The 1953 Coup and the Origins of the US-Iran Divide (Washington, DC, 2006); Barry Rubin, Paved with Good Intentions: The American Experience in Iran (Oxford, UK, 1980). منبع: سابت تاریخ ایرانی

شش افسانه دربارهٔ کودتا علیه مصدق

مورگان کارلستون*/ ترجمه: شیدا قماشچی دولت ایالات متحده آمریکا - به خصوص سی‌آی‌ای - مقصر اصلی کودتای سال ۱۹۵۳ و برکناری محمد مصدق، نخست‌وزیر ایران شناخته می‌شوند. در حالیکه بررسی دقیق‌تر منابع تاریخی - به همراه اسنادی که به تازگی در دسترس قرار گرفته‌اند - به ما نشان می‌دهد که برداشت عموم از مشروح رخدادها و ترتیب وقوع آن‌ها اشتباه بوده است. یکی از دلایل برداشت‌های نادرست این است که اسناد و مدارک دولتی ایالات متحده مربوط به این دورهٔ تاریخی و به خصوص شرح حوادث مربوط به کودتا، اکثرا در دسترس نبوده و طبقه‌بندی محرمانه شده‌اند. (سی‌آی‌ای بیشتر این اسناد را از بین برده است.) قانون ایالات متحده آمریکا برای انتشار برخی از اسناد استثنا قائل شده و طبق قانون زمان افشای این اسناد از ۲۵ سال به ۵۰ تا ۷۰ سال افزایش می‌یابد. اکنون ۶۰ سال از وقوع این حوادث می‌گذرد؛ به این معنی که درخواست انتشار این اسناد حداقل دو بار مورد بررسی قرار گرفته و هر بار نیز به دلیل حساسیت موضوعی از افشای آن‌ها جلوگیری به عمل آمده است. تا پایان امسال مجموعه اسناد روابط خارجی ایالات متحده، فصل مربوط به ایران در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۵۴-۱۹۵۲ مجددا منتشر خواهند شد و این بار حاوی اسنادی هستند که به تازگی از ردهٔ محرمانه خارج شده‌اند. این اسناد کامل نیستند ولی تنها منابع مورد اطمینان و قابل دسترسی محسوب می‌شوند. چالش مهم آن است که این اسناد (به همراه اسنادی که پیش از این انتشار یافته‌اند) با توجه به شرایط و زمینه‌های صحیح مربوطه مورد بررسی قرار بگیرند تا تصورات غلطی که از کودتا و عوامل آن پدید آمده است، نزد اذهان عمومی تصحیح شوند. این تصورات غلط، مشکل‌آفرین هستند زیرا در فهم ما از روند شکل‌گیری وقایع تاثیر می‌گذارند. ریچارد کاتم محقق برجسته مسائل ایران - که خود از کارکنان سی‌آی‌ای و وزارت امور خارجه آمریکا بوده و سال‌ها در ایران زندگی کرده بود - در نسخه اول کتاب «ناسیونالیسم در ایران» که در دهه ۱۹۶۰ منتشر شد (همچنین در چاپ دوم این کتاب در سال ۱۹۷۹) می‌نویسد: «مطبوعات و مراکز آکادمیک به طرز حیرت‌آوری وقایع دوران مصدق را تحریف کرده‌اند.» تا به امروز روایت‌های متفاوتی به رشته تحریر در آمده‌اند: از کتاب «ضد کودتا»، خاطرات کرمیت روزولت که از اساس اشتباه ولی تاثیرگذار است، تا آثار پژوهشی مارک گازیوروسکی، کتاب مشهور «همه مردان شاه» نوشته استفان کینزر و آثار بازبینی شدهٔ اخیری که توسط داریوش بایندر و ری تکیه منتشر شده‌اند. اگرچه آثار آکادمیک بسیار دقیق‌تر از کتاب‌های روزولت و کینزر هستند ولی اشتباهات بارزی در هر دو نگرش سنتی و بازنگری شده به چشم می‌آید که این اشتباهات بر درک همگانی از این حادثه مهم تاریخی تاثیر گذاشته‌اند. برداشت نادرست شماره ۱: ایالات متحده آمریکا به نفت ایران نیاز داشت ایالات متحده علاقه‌ای به نفت ایران نداشت. (بریتانیا به منابع نفتی ایران چشم داشت.) هدف اصلی آمریکا ممانعت از پیشروی کمونیسم بود، هدف دوم نیز آرام کردن هرچه سریع‌تر ناآرامی‌ها بود. البته که ایالات متحده به دنبال نفت خاورمیانه بود (برای مثال نفت عربستان سعودی) اما سهیم شدن در منابع نفتی ایران انگیزهٔ کافی برای انجام کودتا محسوب نمی‌شد. از سال ۱۹۴۳ به این سو سیاست آمریکا متوجه توسعه نفتی در خاورمیانه شده بود زیرا حفاظت از منابع نفتی آمریکای شمالی و دریای کارائیب در صورت بروز جنگ آسان‌تر بود. در نتیجه برای آمریکایی‌ها یافتن یک راه‌حل سریع مهم‌ترین فاکتور به شمار می‌رفت؛ چیزی که به وضوح در تلاششان برای دستیابی به یک توافق از طریق مذاکره به چشم می‌خورد. برداشت نادرست شماره ۲: محمد مصدق نخست‌وزیر منتخب بود مصدق با روش‌های دموکراتیک به مجلس راه یافت (ایران در آن زمان یک کشور دموکراتیک محسوب نمی‌شد ولی در برخی از جوانب دارای ریشه‌های دموکراتیک بود)، شاه کاندیدای نخست‌وزیری را از میان وکلای مجلس انتخاب می‌کرد. این کاندیدا می‌بایست مورد تائید وکلای مجلس قرار بگیرد. (مصدق در نخستین دورهٔ انتخابی‌اش با ۷۹ رای مثبت در برابر ۱۲ رای به نخست‌وزیری رسید.) مصدق در طول فعالیت سیاسی‌اش نزد اکثریت مردم از محبوبیت برخوردار بود ولی برای انتخاب نخست‌وزیر از انتخابات فراگیر ملی استفاده نشده بود. (او دو دورهٔ مختلف نخست‌وزیر بود.) اما این گفته‌ها به این معنی نیست که مصدق به صورت غیرقانونی به قدرت رسیده است. بدون شک او در حوزهٔ انتخاباتی خودش به عنوان نماینده مجلس انتخاب شده بود، اما مردم ایران او را به نخست‌وزیری انتخاب نکرده بودند. اکثریت مجلس ایران از زمین‌داران فئودال تشکیل شده بود که اساسا با مصدق و سیاست‌های پوپولیستی او مخالف بودند. پیش از آنکه مصدق به نخست‌وزیری برسد مردم ایران از اوضاع داخلی کشور ناراضی بودند؛ مصدق و پوپولیسم صادقانه‌اش در نظر شاه گزینهٔ زیرکانه‌تری از به قدرت رسیدن یک فئودال یا نظامی دیگر محسوب می‌شد. این امر در نکتهٔ شماره ۶ هم نقش مهمی ایفا می‌کند. برداشت نادرست شماره ۳: دولت آیزنهاور از‌‌ همان روز نخست درصدد برکناری مصدق از قدرت بود مصمم بودن دولت آیزنهاور در برکناری مصدق از اساسی‌ترین اشتباهات است. نگاهی گذرا به اسناد منتشر شده در مجموعه روابط خارجی ایالات متحده فصل مربوط به ایران، نشان می‌دهد که رئیس‌جمهور آمریکا بیش از هر چیز دیگری از خطر کمونیسم می‌هراسید. آیزنهاور در یکی از ملاقات‌های شورای امنیت ملی اعلام کرده بود که اگر ۵۰ میلیارد دلار در اختیار داشت، ترجیح می‌داد تا ۱۰ میلیارد دلار آن را در اختیار ایران قرار دهد تا مشکلات مالی پدید آمده برای آن در پی اعمال تحریم‌های بریتانیا را کاهش دهد. آیزنهاور تحت تاثیر برادران دالس (وزیر امور خارجه و رئیس سی‌آی‌ای) قرار داشت اما در یک دورهٔ طولانی با انجام کودتا مخالف بود. او نگران بود که هرگونه نا‌آرامی در ایران و منطقه به پیشروی کمونیسم کمک کند. برداشت نادرست شماره ۴: کودتای سی‌آی‌ای موفقیت‌آمیز بود شواهد نشان می‌دهند که کودتا (با اسم رمز تی‌پی آژاکس) که در شب ۱۵ آگوست سال ۱۹۵۳ انجام گرفت، یک شکست بزرگ بود، نه تنها افسران ارتش ایران نتوانستند نقشهٔ دستگیری مصدق را عملی کنند، بلکه سی‌آی‌ای نیز هیچ طرح جایگزینی تدارک ندیده بود. علیرغم اینکه کرمیت روزولت ادعا کرد که ظرف سه روز اوضاع را به طور معجزه‌آمیزی تغییر داده است اما آنچه که مابین ۱۵، ۱۶ تا ۱۹ آگوست رخ داد جای بسی پرسش دارد. اوضاع چگونه توانست به این سرعت تغییر کند، با توجه به اینکه کودتاچیانی همچون کلنل زند کریمی که نقش مهمی در کودتا ایفا می‌کردند و کانال ارتباطی با فرماندهان مقیم تهران محسوب می‌شدند دستگیر شدند؟ بسیار سخت است که روایت روزولت از این وقایع را بپذیریم نه تنها به خاطر شیوه نگارش و محتوای مطالبش بلکه به خاطر شهرت او در باورناپذیر بودن ادعا‌هایش. برداشت نادرست شماره ۵: همهٔ اسناد سی‌آی‌ای در تائید یکدیگر هستند این طرز فکر وجود دارد که سی‌آی‌ای بسیار قدرتمند است و تمامی اسناد رده‌بندی شده محرمانه، صحیح و دقیق هستند. در اینجاست که مجددا زمینه و جایگاه اسناد نادیده انگاشته می‌شوند. این نخستین تلاش سی‌آی‌ای برای انجام کودتا بود و افرادی که در آن دست داشتند سعی می‌کردند تا شکست‌های این طرح را کمرنگ جلوه داده و در موفقیت‌آمیز بودن این کودتا اغراق کنند. در میان اسناد مختلفی که از رده‌بندی خارج شده‌اند و یا به نحوی فاش شده‌اند تناقضات فراوانی وجود دارد که دقت و صحت همهٔ اسناد را زیر سؤال می‌برد. شاید مهم‌ترین اسناد (اگرچه در تاریخ‌نگاری‌ها نادیده گرفته شدند) آن‌هایی باشند که در تاریخچهٔ متاخر‌تر سی‌آی‌ای با عنوان «زنده باد شاه» در سال ۱۹۹۸ در داخل سازمان منتشر شدند و سپس در پی درخواست آرشیو امنیت ملی دانشگاه جورج واشنگتن بخشی از آن‌ها در دسترس قرار گرفتند. در این اسناد آمده است که به عقیدهٔ ایدن، وزیر امور خارجه بریتانیا «آمریکاییان بیشتر از زمان ترومن و اچسون با انگلیسی‌ها هم‌نظر شده‌اند. شکست در مذاکرات شرکت نفت ایران و انگلیس در رویهٔ آمریکاییان تغییر ایجاد کرده است.» این رخداد‌ها از ترتیب زمانی صحیحی برخوردار نیستند؛ مذاکرات در واقع تا روز پس از ملاقات ایدن با آمریکاییان شکست نخورد. در همین صفحه مؤلف اضافه کرده است که دولت ایالات متحده «از یافتن راه‌حلی برای خاتمه دادن به بحران‌ها از طریق مذاکره، صرفنظر کرده است.» بدون در نظر گرفتن زمینهٔ بحث، اینطور به نظر می‌رسد که ایالات متحده آمریکا مذاکرات را بر هم زد، اما در حقیقت این کار توسط مصدق صورت گرفت. مشخص نیست که در زمان تهیه این سند آیا تحقیق کافی صورت نگرفته است یا شخص مسوول در نگارش آن اشتباه کرده و یا سی‌آی‌ای درک درستی از وقایع ندارد؟ این سند از تمامی اسناد سی‌آی‌ای مربوط به کودتا جدید‌تر است. (سند دیگری وجود دارد که پس از این سند افشا شد ولی تاریخ نگارش آن چندین دهه عقب‌تر است.) آیا می‌توان انتظار داشت که تازه‌ترین سند دقیق‌ترین نیز باشد؟ برداشت نادرست شماره ۶: تنها غربی‌ها و خاندان سلطنتی خواستار برکناری مصدق از قدرت بودند این شاید بزرگترین اشتباه میان دیگر اشتباهات باشد. مصدق در آغاز حکومتش از محبوبیت برخوردار بود ولی ائتلاف او تحت فشار شدید قرار گرفت و متحدان پیشینش به مخالفت با او برخاستند. در میان آن‌ها از همه مهم‌تر آیت‌الله کاشانی بود. کاشانی رئیس مجلس بود و تاثیر زیادی بر نسل بعدی روحانیون سیاستمدار گذاشت. برای من بسیار جالب است که ایالات متحده تلاشی برای آگاهی بخشیدن در این رابطه انجام نداده است. با توجه به تنش‌هایی که میان ایران و آمریکا از سال ۱۹۷۹ به اینسو به وجود آمد انتظار می‌رفت که افشای نقش روحانیون سیاسی در کودتا به سود ایالات متحده باشد. با بروز بحران نفتی مصدق محبوبیت خود را از دست داد. اوضاع بسیار وخیم بود؛ زمانی که مصدق دریافت حزب از هم گسیخته‌اش اکثریت مجلس را به دست نخواهد آورد، انتخابات مجلس را ملغی کرد. در فوریه ۱۹۵۳ تظاهرات عمومی علیه مصدق به راه افتاد (احتمالا با دخالت سازمان‌های اطلاعاتی خارجی از جمله سی‌آی‌ای)؛ شدت این تظاهرات به حدی بود که مصدق دستور داد تا فضای امنیتی تشدید یابد. این گرایش وجود دارد تا سی‌آی‌ای و ایالات متحده آمریکا مقصر اصلی ماجرا شناخته شوند زیرا کلیهٔ اسناد نشان‌دهندهٔ تمایل آمریکا به برکناری مصدق هستند. اما باقی عاملین کودتا مبرا نیستند. شواهدی در گزارش ویلبر و مجموعه اسناد روابط خارجی ایالات متحده وجود دارند که نشان می‌دهند یک ژنرال ایرانی و نخست‌وزیر اسبق ایران (ظاهرا از طرف گروهی از افسران ارتش) به صورت مجزا با مقامات آمریکایی ملاقات کرده تا از میزان تمایل آمریکا به انجام کودتا آگاهی بیابند. دو مسالهٔ دیگر وجود دارد که من از آن‌ها با عنوان «برداشت نادرست» یاد نکردم زیرا هیچ کدامشان از عوامل اصلی کودتا محسوب نمی‌شوند. نقش لوی هندرسون سفیر آمریکا - که بسیاری معتقدند او ورای وظایفش در سفارت با سی‌آی‌ای نیز همکاری داشته است - مورد بی‌توجهی ژورنالیست‌ها و پژوهشگران قرار گرفته است. هندرسون در مصاحبه‌ای در سال ۱۹۷۳ که برای کتابخانه ترومن انجام داد سخنانی گفت که شش سال بعد روزولت در کتاب «ضد کودتا» آن‌ها را نفی کرد. در این مصاحبه هندرسون می‌گوید که اگر زمانی تلگراف‌ها از رده‌بندی محرمانه خارج شوند، بر سخنان او صحه خواهند گذاشت. نکته سؤال‌برانگیز دیگر نقش برادران دالس است. هر دوی آن‌ها پیش از اینکه به وزارت امور خارجه و ریاست سی‌آی‌ای دست بیابند از شرکای کمپانی آمریکایی سالیوان و کرامول بودند، این کمپانی نمایندهٔ شرکت نفت ایران و انگلیس محسوب می‌شد. شرکت برادران دالاس با کمپانی یونایتد فروت نیز همکاری داشت، یکی از شرکت‌هایی که بیشترین منفعت از کودتای سال ۱۹۵۴ گواتمالا نصیبش شد. هر دو برادر از سهام‌داران اصلی یونایتد فروت نیز بودند. مشکل بتوان ثابت کرد که برادران دالس از موقعیت خود برای سود مالی بیشتر سوءاستفاده کرده‌اند، اسناد مشخصی هم برای اثبات این موضوع در سی‌آی‌ای و وزارت امور خارجه وجود ندارد؛ به همهٔ این موارد باید وسواس آیزنهاور در نهانکاری را بیافزاییم. گرچه تصادفی بودن این رویداد‌ها بسیار عجیب و نادر به نظر می‌رسد. اما چه رابطه‌ای میان این موضوعات و انتشار نسخه جدید اسناد روابط خارجی ایالات متحده وجود دارد. اگرچه ممکن است جزئیات تازه‌تری در اسناد روابط خارجی افشا شوند اما به نظر می‌رسد که مهم‌ترین بخش اسناد (اسنادی که نشان می‌دهند آیزنهاور چرا و چگونه نظرش تغییر یافت و تصمیم گرفت که از انجام کودتا پشتیبانی کند و نیز اسناد مربوط به آنچه که در فاصله ۱۶ تا ۱۹ آگوست اتفاق افتاد) همچنان محرمانه باقی خواهند ماند. علاوه بر این باید توجه داشت که تناقض میان روایات مختلف همچنان باقی مانده و پس از انتشار این مجموعه از اسناد، تناقضات پیچیده‌تر هم خواهند شد. «روایات افرادی که در ماجرا دست داشتند چنان از هم متفاوتند که به یافتن سرنخی باریک در تاریکی مطلق می‌مانند.» دونالد ویلبر در «گزارش ویلبر» * مورگان کارلستون با مدرک کار‌شناسی ارشد در رشته تاریخ خاورمیانه از دانشگاه تل‌آویو فارغ‌التحصیل شده است. کارلستون پیش از آن در دانشگاه مک‌لستر در رشتهٔ جغرافی تحصیل کرده بود. او وبلاگ‌نویس مسائل ایران و خاورمیانه است. منبع: نشنال اینترست منبع بازنشر: سایت تاریخ ایرانی

کذب و صدق نامۀ کاشانی به مصدق

امید ایران‌مهر نوۀ آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی رهبر روحانی نهضت ملی شدن نفت، با تاکید بر صحت نامۀ منسوب به پدربزرگش خطاب به مصدق می‌گوید: «دکتر مصدق در واکنش به هشدار آیت‌الله کاشانی دربارۀ کودتای قریب‌الوقوع زاهدی گفته بود: این چیزها را توده‌ای‌ها سر زبان انداخته‌اند، باور نکنید!» محمدحسن سالمی این سخنان را در کتاب «یاد باد» که اخیراً توسط نشر شورآفرین به بازار نشر عرضه شده، بیان کرده است؛ کتابی که شرح گفت‌وگوی نادر رستگار و مجید تفرشی با اوست و پیش‌تر در خارج از ایران منتشر شده بود. نوۀ دختری آیت‌الله کاشانی در عنفوان جوانی از جمله افرادی بود که در امور دفتری آیت‌الله مشغول بود. او که دوره‌ای از نظر فکری در زمره نزدیکان محمد نخشب و از فعالان نهضت خداپرستان سوسیالیست بود، چند ماهی پس از انقلاب به کار دفاع از پدربزرگش مشغول شد و آنچه اسناد منتشرنشده می‌خواند را برای روشن شدن اذهان مردم منتشر می‌کند. از جملۀ این اسناد نامه‌هایی است که به گفتۀ او در ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ توسط او، میان آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق ردوبدل شده است. مشهوری به امضای آیت‌الله کاشانی که تاریخ ۲۷ مرداد ۳۲ بر پیشانی دارد و دربارۀ کودتایی به رهبری فضل‌الله زاهدی به محمد مصدق هشدار می‌دهد. کاشانی در این نامه می‌نویسد: «... حالا نه مجلسی است و نه تکیه‌گاهی برای ملت گذاشته‌اید. زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل کنترل نگه داشته بودم با لطائف‌الحیل خارج کردید و حالا همان‌طوری که واضح بوده درصدد به اصطلاح کودتا است.» او تصریح می‌کند: «اگر واقعاً با دیپلماسی نمی‌خواهید کنار بروید این نامه من سندی در تاریخ ملت ایران خواهد بود که من شما را با وجود همۀ بدی‌های خصوصی‌تان نسبت به خودم از وقوع حتمی یک کودتا وسیلۀ زاهدی که مطابق با نقشه خود شماست آگاه کردم که فردا جای هیچگونه عذر موجهی نباشد. اگر به راستی در این فکر اشتباه می‌کنم با اظهار تمایل شما سیدمصطفی و ناصرخان قشقایی را برای مذاکره خدمت می‌فرستم. خدا به همه رحم بفرماید.» منتشرکنندگان این نامه پاسخی نیز به قلم دکتر مصدق دارند که کوتاه است: «مرقومه حضرت آقا وسیله آقا حسن آقای سالمی زیارت شد. اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت هستم. والسّلام.» اما آیا این نامه‌ها که نخستین بار ۲۵ سال بعد یعنی پس از وقوع انقلاب اسلامی توسط سیدحسن آیت منتشر شده بودند، اصالت دارند؟ این پرسشی است که هر پاسخ به آن، چه مثبت و چه منفی، می‌تواند تاریخ کودتا را دگرگون کند. قرار بود نامه‌ها را به احسان طبری برسانم دکتر همایون کاتوزیان یکی از افرادی است که اصالت نامۀ آیت‌الله کاشانی را زیر سؤال می‌برد. او نامه را از آن جنبه مورد ایراد قرار می‌دهد که در سال ۱۳۵۷ با فاصله‌ای ۲۵ ساله از زمان وقوع منتشر شده است. اما سالمی درباره اینکه چرا این نامه پس از انقلاب و به فاصله ربع قرن منتشر شد، می‌گوید: «علتش این است که اختیار نشریات و رسانه‌های گروهی دست ما نیست و مردم از اقدامات ما آگاهی ندارند.» او تصریح می‌کند که نخستین بار سال ۱۳۴۱، یکسال پس از فوت آیت‌الله کاشانی برای انتشار این نامه اقدام کرده است. به گفته او در آن زمان احسان طبری که در آلمان شرقی به سر می‌برد، در حال نوشتن کتابی درباره تاریخ ایران بوده و سالمی می‌خواسته این سند را به او تحویل دهد اما موفق نشده است: «قرار گذاشتیم برویم دیدنش. اما شهردار شهرمان، شهری که ما تازه در آن مشغول به کار شده بودیم، گفت: اجازه نمی‌دهم به آلمان شرقی بروی! تمام اشخاصی که به آلمان شرقی می‌روند، روز و شب تحت نظر پلیس مخفی‌اند و کار ندارند که تو اسناد تاریخ ایران را برده‌ای به یک مورخ ایرانی بدهی، سایه به سایه تعقیبت می‌کنند و بعید نیست کاری دستت بدهند. خیال می‌کنند مدارکت راجع به آلمان است... اصلا نمی‌گذارم ویزای آلمان شرقی بگیری.» سالمی می‌گوید: «ما پیش طبری شرمنده شدیم و خجالت کشیدیم بگوییم مقامات شهرمان نمی‌گذارند برویم آن طرف.» (صص۱۲۳و۱۲۴) سالمی اما همچنان دست از تلاش برنداشت. او به کتابی اشاره می‌کند که همان سال‌ها منتشر شده بود با عنوان «گذشته چراغ راه آینده است»، متعلق به گروه «جامی» که درباره آن می‎گوید: «بیشتر ضد حزب توده و مصدقی بودند. از مصدق هم ایراد می‌گرفتند. افکارشان یک مقدار شبیه افکار حزب ایران بود.» او می‌گوید انتشار این کتاب محرکی شد که نامه‌ها را در قالب کتابی منتشر کند: «من جواب کتاب گذشته چراغ راه آینده است را با یک کتاب مستقل دادم. اول کتابشان از قول تولستوی نوشته بودند: ما از چیزهایی صحبت می‌کنیم که همه می‌دانند. من اول کتابم نوشتم: دوستان! من از چیزهایی صحبت می‌کنم که هیچ کس نمی‌داند و حالا باید بدانند. در آن کتاب، در سال ۱۹۶۲، نامۀ من و آن کاغذ و این حرف‌ها همگی چاپ شده‌اند.» (ص۱۲۴) سالمی می‌گوید: «متاسفانه تعداد اندکی از کتابم تکثیر شد. با ماشین تحریر معمولی و با زحمت زیاد، کتابم را تایپ کردم و به دشواری در یکی از چاپخانه‌های ذوب آهن استان سار، حدود صد، صد و پنجاه نسخه تکثیر کردم. البته تیراژش به پای تیراژ «گذشته چراغ راه آینده است» نمی‌رسید. ولی بعد از پیروزی انقلاب، عده‌ای سرخود، کتابم را به شکلی که خودشان می‌پسندیدند، به اسم «حقیقت چیست؟» یا عنوانی شبیه به این چاپ و پخش کردند.» (ص۱۲۵) او با بیان اینکه «اوایل انقلاب اسلامی به فکر چاپ نامۀ آیت‌الله کاشانی نبودم»، می‌گوید: «نامه به دست آقای حسن آیت رسید و او در روزنامه «جمهوری اسلامی» چاپ کرد و آقای میرحسین موسوی که نخست‌وزیر بود ایراد گرفت. من به ایشان نامه نوشتم چرا؟ ولی پاسخ نداد و حالا رهبر آزادی و دموکراسی گردیده است!!» (ص۱۲۵) ما به کاشانی گفتیم نامه بنویس! سالمی با تاکید بر اینکه او بود که نامه آیت‌الله کاشانی را به مصدق رساند، تصریح می‌کند پیش از آن هم چند باری نقش پیغام‌بر را میان این دو نفر بازی کرده است: «یاد هست که یکی از آمریکا آمده بود و سوغاتی دو تا قلم خودنویس آورده بود، یکی برای دکتر مصدق و یکی برای آقای کاشانی. هر دو تا خودنویس را به آقای کاشانی دادند و ایشان سهم دکتر مصدق را به من داد و من آن را به آقای دکتر رساندم. پیام‌هایی که می‌بردم، در حدود ۹ مرتبه بود.» (ص۱۲۰) او در پاسخ به این که مگر از شما بزرگتر نبوده که نامه‌ای به آن اهمیت را ببرد، می‌گوید: «آقای مصدق اجازه داشت با دوازده سالگی مستوفی خراسان بشود و من با بیست و یک سالگی اجازه نامه‌رسانی نداشتم؟» او با تشریح شرایطی که باعث شد او حامل پیام کاشانی شود، ادامه می‌دهد: «آقامصطفی در دسترس نبود. طوری که عصر روز بیست و هشتم مرداد، موقعی که میراشرافی و دیگران از رادیو صحبت می‌کردند، آیت‌الله کاشانی به آقای گرامی گفت: برو مصطفی را پیدا کن! مبادا گولش بزنند و در رادیو صحبت کند.» (ص۱۲۰) سالمی خودش را به همراه برادرش، پروفسور خلیلی و چند نفر از خواهرزاده‌های کاشانی از جمله اطرافیان «مسالمت‌جو»ی او معرفی می‌کند و نوشته شدن نامۀ ۲۷ مرداد را به اصرار این طیف از یاران کاشانی مربوط می‌داند. او می‌گوید: «به آقای کاشانی می‌گفتیم: درست است که هواداران دکتر مصدق خانۀ شما را سنگباران کرده‌اند، درست است که شما اعلامیه داده‌اید دکتر مصدق دیکتاتوری راه انداخته، ولی به خاطر مردم، و به خاطر مصلحت کشور، شما این نامه را بنویسید!» (ص۱۲۱) منظور سالمی از «سنگباران» مجموعه حوادثی است که چند هفته پیش از ۲۸ مرداد ۳۲، طی چند شب در مقابل منزل آیت‌الله کاشانی رخ داد و به کشته شدن یک نفر به نام حدادزاده منجر شد. واقعه‌ای که سالمی، داریوش فروهر را یکی از عوامل آن معرفی می‌کند. او با اشاره به اینکه هواداران حزب پان‌ایرانیست از خیابان و پشت‌بام خانه مجاور منزل آیت‌الله کاشانی خانه را سنگباران کرده بودند، روایت می‌کند: «مرحوم حدادزاده، تاجر آهن، که سالیان سال مرید آقای کاشانی بود و نمازش را به ایشان اقتدا می‌کرد، از خانه بیرون رفت و گفت: مردم، آمده‌اید صاحب ‌زمان را بکشید؟ به آقای حدادزاده حمله کردند و با چاقو به جانش افتادند. شانزده ضربه چاقو خورد، که اولین ضربه را هم مرحوم فروهر زد. ما دست‌ خالی بودیم و نمی‌توانستیم با آن‌ها مقابله کنیم. شانسی که آوردیم، این بود که یکی از دوستان برادرم، که قبلا افسر بود و یک هفت تیر داشت، اسلحه‌اش را به برادرم داد و برادرم از روی پشت‌بام چند تیر هوایی شلیک کرد، جماعت مهاجم پا به فرار گذاشتند.» (ص۱۰۷) روایت دیدار با مصدق: بد نشد زندان رفتی! سالمی در کتاب خاطراتش، دیدار با مصدق و تحویل نامه آیت‌الله کاشانی را با ذکر جزئیات شرح داده است. او می‌گوید: «آقای سید علی مصطفوی وقت گرفته بود و من با نامۀ پدربزرگم، به مقصد رسیدم. یک جناب سروان ما را به سمت پله‌هایی که به عمارت می‌پیوست، هدایت کرد. بالای پله‌ها، مرد جوانی که او را پیش‌تر دیده بودم و اسمش را هنوز هم نمی‌دانم من را تحویل گرفت و مستقیم رفتیم به اتاق دکتر مصدق.» او با بیان اینکه «برخورد دکتر مصدق خیلی خیلی مهربانانه و محبت‌آمیز بود»، می‌افزاید: «می‌دانست که من زندان بوده‌ام و تازه آزاده شده‌ام. با اشاره به موهایم که در زندان تراشیده بودند، گفت: «به به! سرت را که تراشیده‌اند، خوشگل بودی، خوشگل‌تر شده‌ای!... بد نشد زندان رفتی؛ وگرنه ممکن بود بلایی سرت بیاید. بیرون آنقدر شلوغ بود که احتمال داشت کشته بشوی.» او واکنش مصدق به نامۀ پدربزرگش را اینچنین توصیف می‌کند: «حالت صورتش تغییری نکرد و نمی‌شد دریافت چه فکر و چه احساسی دارد. کاغذ را گذاشت زیر متکا و زنگ زد. همان آقای ناشناس آمد و در گوش او چیزی گفت که من نشنیدم. بعد دکتر مصدق کاغذ خودش را امضا کرد و داد دست من. آخر سر هم دستی به پشت من زد و گفت: این چیزها را توده‌ای‌ها سر زبان انداخته‌اند، باور نکنید!» (ص۱۲۱) سالمی با بیان اینکه «یک آقایی به اسم افشار، از برنامۀ آمریکایی‌ها به ما خبر می‌داد»، از قول او می‌گوید: «سرنخ‌ها دست آمریکایی‌ها است و مصدق را روی انگشتشان می‌چرخانند و می‌خواهند نهضت ملی را نابود کنند.» نوۀ دختری آیت‌الله کاشانی در بخش دیگری از خاطراتش می‌گوید، ۲۷ مرداد ۱۳۳۲، لحظاتی پیش از آنکه از خانۀ مصدق بیرون بیاید لوی هندرسون، سفیر وقت آمریکا را دیده که به دیدار مصدق آمده بود: «دکتر مصدق بی‌معطلی از روی تخت برخاست و با چابکی لباس رسمی پوشید. از تحرک و سرعت عملش مات ماندم. هیچ وقت او را این‌طور زبر و زرنگ ندیده بودم. من هم کمکش کردم که کتش را بپوشد. در همان حالی که داشتم از اتاق دکتر مصدق خارج می‌شدم، هندرسون وارد شد، با من دست داد و از دیدنم نزد آقای نخست‌وزیر تعجب کرد.» سالمی بعد از این دیدار به عکاسی مهتاب در میدان بهارستان می‌رود و تصاویری از نامه مصدق تهیه می‌کند: «قبل از آن، از نامه پدربزرگم هم عکس گرفته بودم.» او همچنین از حضور نمایندۀ ناصرخان قشقایی در تهران سخن می‌گوید: «نماینده ناصرخان قشقایی هم آنجا بود و از من تریاک می‌خواست که بکشد. به من می‌گفت مصدق لجباز است و حرف کسی را گوش نمی‌کند.» (ص۱۲۲) ناصرخان قشقایی؛ تهران بود؟ تهران نبود! نصرالله حدادی از پژوهشگرانی است که نامۀ منسوب به آیت‌الله کاشانی را جعلی می‌داند. او می‌گوید: «بسیاری از اختلافات میان کاشانی و مصدق را هم این‌ها به راه انداختند. این دو شخصیت اگرچه انسان‌های شریفی بودند اما بعضا اطرافیانشان افراد مغرضی بودند. از جمله ابوالمعالی و پسران آیت‌الله کاشانی، بویژه سیدمحمد که خط پدرش را تقلید می‌کرد و بسیاری از نامه‌های مشکوک و اختلاف‌ساز آن زمان از آیت‌الله کاشانی به مصدق به خط سیدمحمد کاشانی است، حتی نامه ۲۷ مرداد سال ۱۳۳۲ که از طرف آیت‌الله کاشانی به دکتر مصدق، نامه‌ای که سیدمحمد کاشانی جعل کرده و از سوی مصدق اینگونه پاسخ شنیده است که "بنده مستظهر هستم به پشتیبانی ملت ایران". جعلی بودن این نامه از آن رو هویدا است که آقای ناصر قشقایی اصلا تهران نبوده که حامل این نامه باشد. از این رو این یک نامه جعلی است که از سوی فرزندان کاشانی جعل شده است. بنده در کتاب خودم "سال‌های بحران؛ خاطرات ناصر قشقایی" این موضوع را نوشته‌ام که نامه منتسب به مرحوم کاشانی جعلی بوده است. مرحوم غلامرضا نجاتی در کتاب "کودتای ۲۸ مرداد و جنبش ملی شدن صنعت نفت" و استاد ایرج افشار در کتاب دیگری نیز به این موضوع اشاره کرده است.» البته اشتباه حدادی آن است که احتمالا از حافظه مدد گرفته و گفته ناصر قشقایی تهران نبوده که «حامل» این نامه باشد، در حالی که کسی مدعی حمل نامه توسط قشقایی نیست بلکه نام قشقایی جایی مطرح می‌شود که آیت‌الله کاشانی او را به همراه مصطفی کاشانی به عنوان افرادی معرفی می‌کند که در صورت تمایل دکتر مصدق، برای مذاکره راهی دیدار با او شوند. سالمی هم با اشاره به این نکته می‌گوید: «نمایندۀ ناصرخان قشقایی به تهران آمده بود و او حامل پیشنهاد ناصرخان بود. چون پیشنهاد ناصرخان را با تلفن و با نامه نمی‌شد مطرح کرد. ناصرخان پیشنهاد داده بود دکتر مصدق یکی از دوستان ما را رئیس لشکر فارس کند. حتی نماینده‌اش گفت: ناصرخان از آقای کاشانی و آقای دکتر مصدق دعوت کرده دو نفری به فارس و منطقه قشقایی تشریف بیاورند.» او می‌افزاید: «مدتی بعد از بیست و هشتم مرداد، ناصرخان قشقایی به تهران آمد و با آقای کاشانی ملاقات کرد. خیلی با عزت و احترام، تلگراف‌هایی را که ناصرخان قشقایی به آیت‌الله کاشانی زده، اگر ببینید، همه از موضع مودت و عرض ارادت ارسال شده‌اند. ناصرخان هم به آقای کاشانی گفت: مصدق لجبازی کرد و همه چیز به هم ریخت. حیف که حالا فرصت‌ها از دست رفته‌اند.» (ص۱۲۲) چرا نامه مصدق به کاشانی تایپ شده است؟ از دیگر ایرادات به این نامه‌ این است که معروف است دکتر مصدق پاسخ نامه‌های آیت‌الله کاشانی را با دست می‌نوشته، در حالی که این بار جواب نامه را به شکل حروفچینی‌شده داده‌اند. سالمی در پاسخ به این ابهام می‌گوید: «خیر آقا، چند نامه تایپی از دکتر مصدق خطاب به پدربزرگم دیده‌ام و دارم که در کتاب «روحانیت و...» هم چاپ کرده‌اند. یکی از نامه‌ها را هم عرض کردم که تاریخ دقیق ندارد و فقط نوشته ۲۷ مرداد. البته آقای ایرج افشار می‌گویند شاید این نامه مال سال دیگری باشد، مثلا در سال قبل، سال ۱۳۳۱ نوشته شده باشد. دکتر مصدق نامه تایپ شده به جز آقای کاشانی به کسان دیگر و به جاهای دیگر هم فرستاده است.» (ص۱۲۷) دزاشیب یا دزاشوب؛ مساله این نیست؟ از دیگر ابهاماتی که گفت‌وگوکنندگان با سالمی مطرح کرده‌اند مربوط به عبارتی است نقل شده از نامۀ آیت‌الله کاشانی که خطاب به مصدق می‌نویسد: «اگر نقشه شما این نیست که مانند سی‌ام تیر عقب‌نشینی کنید و به ظاهر قهرمان زمان بشوید و اگر حدس و نظر من صحیح نیست، که همانطور که در آخرین ملاقاتم در دزاشیب به شما گفتم...» منتقدان می‌گویند در آن سال، محل ملاقات را دزاشوب می‌گفته‌اند و آقای کاشانی هم در نامه‌هایشان همیشه از لفظ دزاشوب استفاده کرده است. پاسخ سالمی به این ابهام روشنگر نیست چرا که او هیچ توضیحی ندارد که چرا لفظی که در آن زمان هنوز به شکل امروزی تغییر نیافته بود، «دزاشیب» نوشته شده است، هرچند مدعی می‌شود روزنامه‌های آن زمان دزاشیب می‌نوشته‌اند. او می‌گوید: «دزاشوب یا دزاشیب می‌گفتند. ولی اگر به جراید آن روز مراجعه بفرمایید ملاحظه می‌نمایید: ملاقات کاشانی و مصدق در دزاشیب است... منزل آقای گلبرگی را که در آنجا بود، می‌گفتیم دزاشیب. علاوه بر منزل آقای گلبرگی، منزل دکتر طُرفه، شوهرخواهر آقای کاشانی هم آنجا بود، وقتی به آنجا می‌رفتیم، می‌گفتیم دزاشیب می‌رویم. قدیمی یا جدید بودنش را نمی‌دانم. اما وقتی می‌گویم احسان طبری هم از این کاغذ در زمان حیات دکتر مصدق باخبر بوده، چیز جدیدی نیست. احسان طبری در مصاحبه‌ای که در کتاب «کژراهه» منتشر شده، موقعی که می‌پرسند چرا به این قطعیت می‌گویید نامه آیت‌الله کاشانی صحیح است؟، پاسخ می‌دهد: چون در سال ۱۹۶۲ میلادی از آن خبر داشتم.» (صص۱۲۷و۱۲۸) *** یاد باد/ گوشه‌هایی از خاطرات محمدحسن سالمی گفت‌و‌گوکنندگان: نادر رستگار و مجید تفرشی چاپ سوم (نخستین چاپ در ایران)، ۱۳۹۳ ۲۰۰ صفحه ۹۵۰۰ تومان منبع:سایت تاریخ ایرانی

بازداشتگاه امام و هجرت علما

من به همراه آقای منتظری خدمت آیت‌الله گلپایگانی رسیدیم و اصرار كردیم به تهران هجرت كنند، از اصرار ما عصبانی شد و گفت: «من وظیفه‌ی خودم را بهتر می‏دانم». گفتنی است كه آقایان مهاجرین را به دو دسته می‏توان تقسیم كرد: جمعی از آنها واقعاً از روی اخلاص و به منظور جلوگیری از اعدام امام به تهران هجرت كردند، ولی گروهی دیگر تمایل باطنی نداشتند بلكه در اثر فشار افكار عمومی هجرت كردند. امام را از قم یكسره به باشگاه افسران در تهران و بعد به پادگان قصر سپس به پادگان عشرت‌آباد منتقل ساختند. شایع بود كه قرار است برای محاكمه‌ی او دادگاه صحرایی تشكیل دهند و احتمالاً محكوم به اعدام گردد. عموم مردم به‌ویژه علما و طلاب از این جهت شدیداً نگران بودند. از سوی عموم مردم و طلاب و فضلا به مراجع تقلید و علمای قم و سایر شهرستان‌ها فشار وارد می‏آمد كه برای استخلاص امام چاره ‏ای بیندیشند. خود مراجع و علما نیز از احتمال حكم اعدام امام یا زندان درازمدت یا تبعید او شدیداً نگران بودند. بعضی مراجع و علما از قم و شهرستان‌ها به‌تدریج به تهران هجرت كردند. اسامی كامل آنها را به یاد ندارم ولی به بعضی معاریف آنها اشاره می‏كنم: آیات و حجج اسلام: سید شهاب‌الدین نجفی مرعشی، سید كاظم شریعتمداری و میرزا هاشم آملی و حاج آقا مرتضی حائری از قم، حاج آقا حسین خادمی از اصفهان، حاج شیخ عبدالجواد جبل‌عاملی از خمینی‌شهر، سید محمدهادی میلانی و حاج شیخ مجتبی قزوینی از مشهد، سیدعلی بهبهانی و سیدمصطفی علم‌الهدی و سیدمرتضی علم‌الهدی و حاج شیخ عبدالرسول قائمی از خوزستان، آخوند ملاعلی همدانی و سید نصرالله بنی‌صدر از همدان، بحرالعلوم و ضیابری از رشت، حاج آقا روح‌الله كمالوند و سید عیسی جزائری از خرم‌آباد، شیخ محمد صدوقی از یزد، سیدروح‌الله خاتمی از اردكان، شیخ صدرالدین حائری از شیراز، سیداحمد خسروشاهی و شیخ عبدالله مجتهدی از تبریز، عزالدین حسینی از زنجان، آقای كفعمی از بندرعباس، شیخ علی‌اصغر صالحی از كرمان، آشیخ عبدالعلی جلیلی از كرمانشاه، آسید مرتضی پسندیده از خمین، آشیخ حسینعلی منتظری از نجف‏آباد و جمعی دیگر كه متأسفانه اسامی آنها را به یاد ندارم. من نیز در این جمع حضور داشتم. من به همراه آقای منتظری خدمت آیت‌الله گلپایگانی رسیدیم و اصرار كردیم به تهران هجرت كنند، از اصرار ما عصبانی شد و گفت: «من وظیفه‌ی خودم را بهتر می‏دانم». گفتنی است كه آقایان مهاجرین را به دو دسته می‏توان تقسیم كرد: جمعی از آنها واقعاً از روی اخلاص و به منظور جلوگیری از اعدام امام به تهران هجرت كردند، ولی گروهی دیگر تمایل باطنی نداشتند بلكه در اثر فشار افكار عمومی هجرت كردند. در تهران جلساتی تشكیل می‏شد و جمعی از علمای تهران هم در آن جلسات شركت می‌كردند ولی متأسفانه برنامه‏ای نداشتند، اما نفس حركت علما از بلاد و حضور در تهران یك كار مفید و مثبتی بود، و در بین مردم انعكاس خوبی داشت. در واقع یك نوع حمایت از امام و اعتراض نسبت به رژیم شاهنشاهی و سبب دلگرمی مردم شریف و مبارز ایران بود و به همین جهت عمّال رژیم در آغاز با هجرت آقایان مخالفت می‌كردند ولی بعداً از مخالفت دست برداشتند. درطول این مدت چند كار مفید انجام گرفت: 1ـ اینكه چندین اعلامیه از سوی علما و مراجع تقلید مانند آیات عظام گلپایگانی، میلانی، نجفی مرعشی و شریعتمداری و حاج میرزا هاشم آملی صادر و در بین مردم پخش شد. در این اعلامیه‏ها امام خمینی به‌عنوان مرجع تقلید شناخته شد كه كاری مفید بود. چون در آن زمان مرجعیت تقلید مصونیت قانونی داشت و این اعلامیه‏ ها می‏توانست از اعدام امام خمینی كه از سوی رژیم امری محتمل بود جلوگیری كند. 2 ـ آقای حاج آقا روح‌الله كمالوند از سوی علمای مهاجر با شاه ملاقات كرد و نگرانی علما را از بازداشت امام و احتمال محاكمه‌ی نظامی او به شاه ابلاغ كرد. شاه در جواب با عصبانیت گفته بود: «خمینی را اعدام نمی‌كنیم تا امامزاده‏ای درست شود». 3 ـ آیت‌الله سیداحمد خوانساری با موافقت مسئولان رژیم در بازداشتگاه با امام ملاقات كرد و خبر سلامت او را به علما و مردم ابلاغ كرد كه اسباب خوشنودی و آرامش فراهم شد. 4 ـ جمعی از علمای مهاجر به امام خمینی تلگرافِ احوالپرسی فرستادند. جریان این تلگراف از این قرار بود كه من و آقای منتظری را به یكی از جلسات علمای مهاجر كه قرار بود در قلهك برگزار شود دعوت كردند. ما قبلاً بین خودمان بحث كردیم كه جلساتی كه در آن كاری انجام نگیرد و با پذیرایی و گفتگو پایان پذیرد و در خارج منعكس نشود سود چندانی ندارد، خوب است قبلاً خودمان را آماده كنیم تا در آن اعلامیه ‏ای را به امضای آقایان برسانیم. ولی می‏دانستیم كه هر نوشته‏ای كه خدمت آقایان ارائه شود با انواع اشكال‌تراشی مواجه می‏شود و در نهایت به امضا نخواهد رسید. برای حل این مشكل دو متن متفاوت تهیه كردیم: یكی تند و در رابطه با شهدای پانزده خرداد، و دیگری تلگراف احوالپرسی از امام خمینی و آقای قمی و محلاتی. با تهیه‌ی این دو پیش­نویس در جلسه شركت كردیم. در ضمنِ جلسه، خدمت آقایان عرض شد چه خوب است آقایان اعلامیه‏ ای را امضا كنند تا چاپ و در بین مردم پخش شود تا جلسه كار مثبتی را انجام داده باشد. آقایان موافقت كردند. بعد از آن متن اول را (شهدای پانزده خرداد) خواندیم. چنان‌كه پیش­بینی كرده بودیم، اشكال‌تراشی‏ ها شروع شد و گفتند: نشر چنین اعلامیه‌ای اصلاً صلاح نیست و تضییقات را زیادتر می‌كند. ما تسلیم شدیم و متن دوم یعنی تلگراف احوالپرسی را مطرح كردیم. چون متن تندی نبود و به‌صورت تلگراف بود، نه نشر مورد قبول واقع شد و امضا كردند. متن امضاشده را برداشتیم و برای تكمیل امضاها رهسپار حضرت عبدالعظیم شدیم. چون آیت‌الله شریعتمداری در باغ‌ملك حضرت عبدالعظیم منزل داشتند و جمعی از علمای مهاجر آذربایجان در آنجا حضور داشتند. آقای منتظری ابتدا جریان تلگراف احوالپرسی را با آقای شریعتمداری در میان گذاشت و با كسب موافقت ایشان متن تلگراف را با جمعی از علمای حاضر در میان گذاشت و به امضا رسید. این كار در یك جلسه عمومی انجام گرفت و احساس كردیم كه تعدادی از عوامل ساواك در بین آنها وجود دارد و متن امضاشده در خطر خواهد افتاد. برخاستیم و در بین راه آقای منتظری متن امضاشده را به من داد. ما از هم جدا شدیم. آقای منتظری برای زیارت وارد حرم شد. من دیرتر وارد حرم شدم. دیدم آقای منتظری به همراه دو مأمور ساواك از حرم خارج شدند. من از ورود در حرم منصرف شدم و از درب دیگر بیرون آمدم. وارد مدرسه‌ی برهان نزدیك حرم شدم و متن امضاشده را در بین یكی از درختان شمشاد مخفی كردم و بدین صورت آن را حفظ كردم. آقای منتظری را به اداره‌ی ساواك حضرت عبدالعظیم بردند و پس از چند ساعت بازجویی و مختصری شكنجه، چون نوشته‏ای با او نبود و به طور كلی قضیه را انكار كرده بود، آزاد شد. منبع: كتاب خاطرات آیت الله ابراهیم امینی، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

انجمن هایی با اهداف متدانی*

به مناسبت سالروز تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی (16 مهر 1341ه.ش) علی خاطرخواه شانزدهم مهر ماه سال 1341 بود كه لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی به تصویب كابینه اسدالله علم رسید. این امر زمانی محقق شد كه حدود یك سال و نیم از فوت بزرگ عالم جهان اسلام، حضرت ‌آیت‌الله بروجردی (ره) -فروردین ۱۳۴۰ـ می گذشت و حكومت تصور می‌كرد نیروی روحانیت از نظر مرجعیت سیاسی رو به ضعف نهاده است. اما غافل از انیكه خداوند هیچ گاه جامعه را بدون رهبر رها نكرده و نمی كند. اعلام تصویب این لایحه به مثابه جرقه‌ای برای مشتعل كردن حركت انقلابی مردم ایران بود؛ زیرا طی سال های بعد از كودتای 28 مرداد، مقدمات این قیام به تدریج شكل گرفته بود و تصویب این لایحه، كلید آغاز این حركت را به گردش درآورد.1 به موجب لایحه انجمن‏های ایالتی و ولایتی كه در 16 مهر 1341 به تصویب دولت رسید و در راستای اهداف اصلاحات ارزی مورد نظر شاه و در پی آن انقلاب سفید بود، شرط اسلام و سوگند به قرآن از شرایط انتخاب شوندگان حذف شده بود و به زنان حق رأی داده می‏شد. اما باید توجه داشت كه هدف از تصویب این لایحه آزادی زنان نبود بلكه توطئه آمریكا و اسراییل برای از بین بردن عفت عمومی و ترویج فساد و فحشا در میان زنان بود. به طور كلی اهداف رژیم از تصویب این لایحه را می توان اینگونه تقسیم بندی كرد: یك زورآزمایی با روحانیت و هواخواهان مذهب بود كه آنها را برای همیشه كنار گذارند و دیگر مجبور به محافظه كاری در برابر مراجع دینی نباشند و این زمان ، زمان مناسبی تشخیص داده شده بود. با برداشتن مذهب رسمی و سوگند به قرآن، به گروه های صاحب نفوذ غیر معتقد به قرآن و اسلام كه عملاً سیاست كشور را در اختیار داشتند، فرصت دهد تا موجودیت خود را اعلام دارند. با عنوان كردن آزادی زنان، دلیل عقب ماندن و محرومیت گذشته آنها را به عهده اسلام و قانون اساسی بگذارد. آخرین مانعی كه در سر راه پیوستگی كامل به غرب است، از بین برداشته شود . اسد الله علم به منظور بیان چگونگی تصویب این لایحه كه پس از سفر موشه دایان (وزیر وقت كشاورزی اسراییل)2 عملی شد، در كتاب یادداشتهای خود می‌نویسد: «سالیان درازی بود كه زنان، خواستار برابری حقوقی و سیاسی با مردان بودند. بعد از مطرح كردن این لایحه، آنان حس می‌كردند، هنگام برداشتن گامی دیگر به سوی آزادی بعد از دوره رضاخان (مسئله كشف حجاب) هر چه بیشتر فرا رسیده است. سرانجام نیز با سخنرانی شاه در اسفند 1341 در كنفرانس اقتصادی - كه در آن به لزوم مشاركت زنان در انتخابات صریحاً اشاره كرد - به این هدف دست یافتند. مدت ها بود جامعه ایرانی چنین تحولی را به خود ندیده بود. بازیگران اصلی صحنه همچنان شاه و ارسنجانی بودند.»3 اما اگر كسی اندكی با تاریخ معاصر ایران آشنایی داشته باشد می داند كه دولت طبق معمول، درصدد بود با این طرح، وعده‌ای به مردم بدهد، تبلیغاتی برای خود انجام دهد و برای مدتی، مردم را سرگرم كند تا بهتر بتواند به مقاصد شومش دست یابد. دیگر اینكه دولت با این كار می‌خواست برنامه بازیچه قراردادن ناموس دینی و ملی مردم را ـ كه خواسته استعمار و ضامن دوام و توسعه استعمارگران بر ملت بود ـ چند قدم دیگر پیش ببرد.4 این لایحه از نظر مخالفان مذهبی، نقطه آغاز هجوم شاه به ارزش های مذهبی محسوب می‌شد و به فرموده امام خمینی(ره) مقدمه از رسمیت انداختن اسلام بود؛ زیرا اگر در كشوری به جای یك مذهب خاص رسمی، مذاهب دیگر نیز رسمیت یابند، كشور به تدریج، به سوی غیرمذهبی شدن می‌رود.5 مبارزه آیت الله خمینی (ره) با شاه از همین نقطه آغاز شد. در پیِ اعلام تصویب نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در جراید عصر تهران، امام بی‌درنگ، علمای طراز اول قم را به نشست و گفتگو درباره آن دعوت كرد. ساعتی بعد، نخستین نشست علمای قم در منزل مرحوم حاج شیخ عبدالكریم حائری تشكیل شد. امام خمینی(ره)، آیت الله گلپایگانی و شریعتمداری در این جلسه تصمیم گرفتند، طی تلگرافی به شاه، مخالفت علمای اسلام را با مفاد تصویب نامه مزبور، اعلام و لغو فوری آن را طلب كنند.6 نقش حضرت امام (ره) در آشكار ساختن اهداف واقعى پهلوی دوم و گوشزد كردن رسالت خطیر علما و حوزه هاى علمیه، در این شرایط بسیار مؤثر و كارساز بود. تلگراف ها و نامه هاى سرگشاده اعتراض آمیز علما به شاه و اسداللّه علم موجى از حمایت را در اقشار مختلف مردم برانگیخت. رژیم در ابتدا قصد مقاومت در برابر جریان‏های مخالف داشت امّا زمانی كه رژیم، استواری روحانیت و مردم را دید و علائم قیام عمومی را مشاهده كرد، در دهم آذر همان سال، با تصویب هیأت دولت اعلام كرد كه تصویب‏نامه 1341/7/16 قابل اجرا نیست.7 اما نكته ای كه با صراحت تمام باید به آن پرداخته شود این است كه مخالفت علما و در پی آن ها مردم با ماده ای از آن كه به منظور نقش زنان در انتخابات گنجانده شده بود، مخالفت با آزادی زنان نبود، بلكه مخالفت با توسعه فساد بود كه رژیم در جهت آن پیوسته گام برمی‌داشت. به همین جهت امام خمینی (ره) در همان تاریخ با هوشمندی تمام، ضمن بیان نگرش خود نسبت به جایگاه زنان در حوزه سیاست، جامعه را متوجه بندهای دیگر لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی كرد و اعلام داشت: "ما با ترقی زن ها مخالف نیستیم؛ ما با فحشا مخالفیم. مگر مردها در این مملكت آزادی دارند كه زن ها داشته باشند؟! مگر آزاد مرد و آزاد زن با لفظ درست می شود؟! "8 این امر ماهیت ضد اسلامی رژیم را آشكار نموده و انگیزه رژیم شاه از این تغییر و تبدیل كه چیزی نبود جز آماده‌كردن زمینه جهت تجاوز به اساس قرآن و الغای مذهب رسمی در كشور و هم‌چنین، تحریف قانون اساسی و تغییر و تبدیل بعضی از مواد قانونی كه مانع اغراض دربار و هیئت حاكمه فاسد بود، بر همگان واضح و مبرهن گردید. *. متضاد متعالی می باشد. منابع و پی نوشت ها: 1. (منصوری، جواد؛ سیر تكوینی انقلاب اسلامی، تهران، وزارت امور خارجه موسسه چاپ و انتشارات، 1375ش، چاپ دوم، ص 152.) 2. (وی كه از 27 شهریور تا 5 مهرماه در ایران به سرمی برد، در این سفر با شاه، نخست‌وزیر و دیگر مقامات بلندپایه ایران دیدار و گفت‌وگو كرد. این سفر موشه دایان به ایران، در واداشتن رژیم شاه به رویارویی آشكار با اسلام و عالمان دینی و دست‌زدن به دگرگونی سیاسی و استعماری تحت پوشش "‌انقلاب سفید‌" و پدید آوردن زمینه برای برقراری روابط همه جانبه میان رژیم شاه و اسرائیل و بازگذاشتن دست صهیونیست‌ها در همه شئون سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی در ایران، نقشی برجسته داشت.) 3. (علم، اسدالله؛ یادداشت های اسدالله علم، ویراستار: علی نقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار- معین، 1377ش، چاپ اول، ج1، ص 62 و 63.) 4. (ایران و تاریخ، انتشارات زرین، 1364ش، چاپ اول، ص 306.) 5. (بادامچیان، اسدالله و بنایی، علی؛ هیئت‌های موتلفه اسلامی، تهران، انتشارات اوج، 1362ش، ص 68.) 6. (روحانی (زیارتی)، سید حمید؛ بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، تهران، انتشارات راه امام، 1360ش، چاپ یازدهم، ص 149.) 7. (امام خمینی (ره) از ولادت تا رحلت، تارنمای مقام معظم رهبری به آدرس اینترنتی: http://farsi.khamenei.ir/FA/Imam/index.jsp) 8. (صحیفه‌ی امام، جلد اول، ص 306) منبع: موسسه مظالعات تاریخ معاصر ایران

فرار بدون بازگشت شاه از وطن

گفت وگو از: زهرا چیذری 26 دی ماه سال 1357 سالروز فرار شاه از ایران است؛ فراری که دفتر سلطنت پهلویها و زندگی مردم ایران زیر سلطه قدرتهای استکباری جهان را برای همیشه فرو بست. این نخستین باری نبود که شاه فرار را بر قرار ترجیح می‌ داداما اگر در سال 1332 با کودتایی سیاه، امریکا مهره دست نشانده خود را به کرسی حکومت بازگرداند در سال 57 دیگر نه جامعه پذیرای سلطنت بود و نه شاه توان رویارویی با موج خروشان انقلابیونی را داشت که به رهبری حضرت امام خمینی (ره) خواستار برپایی نظام سیاسی نوینی بر مبنای احکام و قوانین اسلامی بودند. فرار شاه آغاز فصلی جدید در حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی جامعه ایرانی بود. در گفت وگو با مظفر شاهدی کارشناس موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران ماجرای فرار شاه ، وقایع زمینه ساز و نتایج این واقعه در پیروزی انقلاب را با هم مرور می کنیم. خروج و به‌عبارت دیگر، فرار محمدرضا شاه در 26 دی‌ماه 1357، دومین فرار او از ایران بود؛ چرا در فرار اول، شاه با کودتای 28 مرداد 1332، به سلطنت بازگشت اما بار دوم این اتفاق رخ نداد و شاه از حمایت کشورها و دولتهای حامی خود محروم ماند؟ واقعیت این است که میان ماهیت حوادث و رخدادهای سیاسی و اجتماعی ایران در سالهای پایانی دهه 1320 و اوایل دهه 1330 که نهایتاً به کودتای 28 مرداد 1332 منتهی شد، با آنچه در سالهای پایانی عمر رژیم پهلوی شاهد آن بوده‌ایم، تفاوتهای اساسی وجود دارد. درست است که در هر دو این مقاطع محمدرضا شاه را در صف مخالفان و دشمنان داخلی و به‌ویژه خارجی ملت ایران می‌بینیم، اما، در هر یک از این دو مقطع مهم و حساس کشور ملت ایران دو هدف جداگانه را دنبال می‌کردند. در دو سه ساله منتهی به کودتای 18 مرداد 1332، ملت ایران نهضت ملی کردن نفت و مبارزه با استعمارگران خارجی را دنبال می‌کرد؛ اما، قیام ملت ایران در مقطع سالهای 1356- 1357، هدف بنیادی‌تر، بزرگتر و سرنوشت‌سازتر سرنگونی رژیم پهلوی و برقراری نظام سیاسی جدیدی را دنبال می‌کرد. بنابر این، در مقطع نخست، به رغم مقابله آشکاری که شاه با منافع و خواستهای ملت ایران و همگامی‌ای که با کشورهای خارجی ناقض حقوق و منافع مردم ایران (انگلستان و آمریکا) داشت، قاطبه رهبران نهضت (که البته به‌تدریج اختلافات جدی‌ای هم با یکدیگر پیدا کردند) برنامه و هدفی در راستای از میان برداشتن احتمالی نظام شاهنشاهی پهلوی دنبال نمی‌کردند. بگذریم از این‌که در میان اقشار وسیعی از مردم کشور، مخالفتها و انتقادها از عملکرد شاه بس جدی و گسترده شده بود و چه بسا برای سرنگون ساختن کلیت نظام وقت هم آمادگیهایی نسبی به‌وجود آمده بود، اما، در این باره هیچ برنامه و استراتژی مشخص و از پیش تعیین شده‌ای وجود نداشت. به ‌واقع هم معلوم نبود اگر، کودتاچیان موفق به سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق نمی‌شدند، محمدرضا شاه که به ‌دنبال شکست کودتای اول (25 مرداد 1332) به خارج از کشور گریخته بود، چه سرنوشتی پیدا می‌کرد؛ چون اساساً هدف نهضت ملی ایران در آن مقطع سرنگون ساختن رژیم پهلوی و جایگزین ساختن آن با نظام سیاسی جدیدی نبود. اما، در سالهای 1356- 1357، انقلاب اسلامی ملت ایران (تحت رهبری امام خمینی) آشکارا، هدف سرنگون ساختن نظام شاهنشاهی پهلوی و برپایی نظام سیاسی نوینی بر مبنای احکام و قوانین اسلامی را دنبال می‌کرد. به همین دلیل، از همان آغاز آشکار بود که انقلاب سراسر گسترش‌ یابنده ملت ایران این بار هدف بنیادین از میان برداشتن رژیم استبدادگرا، مردم‌ستیز، قانون‌گریز و سلطه‌پذیر پهلوی و نیز مقابله با کشورهای سلطه‌جوی حامی آن حکومت را دنبال می‌کند. از همه اینها که بگذریم، در هر دو مقطع مذکور، البته، حامیان خارجی نظام شاهنشاهی پهلوی از هیچ کوششی برای مقابله با خواستهای ملت ایران و حمایت بدون قیدوشرط از حکومت محمدرضا شاه فروگذار نکردند. اما، به دلایل عدیده، نهضت ملی ایران در سالهای نخست دهه 1330 بدفرجام شد؛ اما، انقلاب اسلامی ملت ایران در سالهای 1356- 1357 با موفقیت قرین شده و به رغم حمایتهای تمام و کمال کشورهای خارجی از شاه، که حتی تا مدتها پس از سرنگونی قطعی رژیم پهلوی هم ادامه داشت، این بار توطئه‌های مخالفان داخلی و دشمنان خارجی برای بازگرداندن دوباره شاه به رأس قدرت با شکست مواجه شد. نقش مردم و رهبری امام خمینی (س) در عدم بازگشت شاه به کشور در جریان فرار دوم چه بود؟ بدون تردید مردم ایران و رهبری انقلاب سراسر گسترش یابنده اسلامی، امام خمینی، نقش تعیین کننده و بی‌بدیلی هم در فرار شاه از ایران (در 26 دی 1357) و هم جلوگیری از بازگشت دوباره او به کشور ایفا کردند. هنگامی که شاه از ایران خارج شد، شواهد و دلایل فراوانی وجود داشت که نشان می‌داد، انقلاب اسلامی ایران در آینده‌ای نه‌چندان طولانی پیروز شده و حامیان داخلی و به‌ویژه خارجی شاه و مجموعه نظام شاهنشاهی پهلوی به رغم تمام تلاشهای پیشگیرانه پیدا و پنهانی که می‌کردند، قادر به نجات آن از سقوط نهایی نخواهند شد. در آن برهه حساس و سرنوشت‌ساز، علاوه بر ایستادگی و مقاومت فزاینده مردم کشور در برابر واپسین تلاشهای حکومت و حامیان خارجی آن، انقلاب ایران از رهبریهای هوشمندانه، دلیرانه و بس قاطعانه و آشتی‌ناپذیر امام خمینی برخوردار بود، که به حد کمال، تمام تحولات و رخدادهای انقلاب ملت ایران را دنبال کرده و هدایت می‌نمود و در راستای پیشبرد اهداف آن مواضع صریح، روشنگرانه و بدون شائبه‌ای اتخاذ کرده و تصمیمات دقیق و همه ‌سونگرانه‌ای می‌گرفت؛ اعتقاد و اعتماد، اطاعت و پیروی قاطبه انقلابیون از فرامین و دیدگاههای سیاسی و اجتماعی رهبری، علاوه بر اینکه، حرکت انقلاب را در چارچوب اهداف تعیین شده هدایت می‌کرد، تلاشهای حامیان و عوامل داخلی حکومت و نیز توطئه‌ها و طرحهای کشورهای خارجی را برای مهار انقلاب و یافتن راهکارهایی برای نجات شاه از سقوط حتمی و بازگردانیدن دوباره او به کشور عقیم می‌گذاشت. باید به یاد داشته باشیم که به‌ویژه آمریکاییان و همپیمانان انگلیسی آنها تا هنگام سقوط قطعی و نهایی نظام شاهنشاهی پهلوی هم به دنبال یافتن راهی برای بازگرداندن دوباره شاه به قدرت بودند. در این میان هیئت حاکمه آمریکا نظیر آنچه در سال 1332 اتفاق افتاد، از مدتها قبل از خروج شاه از کشور تا روزها پس از پیروزی انقلاب اسلامی ملت ایران، هنوز طرحهایی برای به راه انداختن کودتایی نظامی در ایران بود! که البته هوشیاری، ایستادگی و مقاومت همدلانه و نزدیک رهبری و قاطبه ملت ایران تمام آن توطئه‌ها را، ناکام گذاشت. آیا می‌توان گفت آمریکا و غرب به دلیل آنکه تاریخ مصرف شاه گذشته بود و به عنوان یک مهره در ایران و خاورمیانه برایشان کارآیی نداشت از وی حمایت نکردند؟ خیر، آمریکا و غرب، هم‌چنان که در پاسخ پرسش قبلی هم عرض کردم، هیچگاه حمایت خود را از رژیم پهلوی و شخص محمدرضا شاه پهلوی دریغ نکردند و حتی، تا مدتها بعد از سقوط نهایی شاه و پیروزی انقلاب اسلامی هم به توطئه‌های خود علیه انقلاب ملت ایران ادامه دادند؛ شاه تا پایان دوران سلطنت همواره از باارزش‌ترین و کارآمدترین متحدان و همپیمانان آمریکا و غرب در منطقه باقی بود و در تأمین منافع و خواسته‌های سیاسی، نظامی، اقتصادی، اطلاعاتی و امنیتی آنها در ایران و منطقه خاورمیانه نقش برجسته و کم‌نظیری ایفا می‌کرد و بنابراین، غرب و آمریکا، که آشکارا درک می‌کردند سقوط این متحد بدون بدیل و پرارزش آنها، برای منافع و علایق فراوان آنها در ایران و منطقه مصیبت‌بار خواهد شد، از هیچ کوشش خلاف قاعده و مداخله‌جویانه‌ای برای پیشگیری از پیروزی انقلاب اسلامی ایران فروگذار نکردند. بدین‌ترتیب، شاه تا پایان دوران سلطنت هیچگاه تاریخ مصرفش را برای آمریکا و غرب از دست نداد و به‌تبع آن حمایت این کشورها از این متحد وفادارشان بدون وقفه به گونه‌ای فزاینده ادامه یافت. چه وقایعی زمینه‌ساز این فرار شد؟ بسیاری از کسانی که از نزدیک شاه را می‌شناختند، تأکید کرده‌اند که او شخصیتی جبون و ترسو بوده و توان مقابله چندانی در برابر ناملایمات و بحرانهای سیاسی و اجتماعی نداشت. حتی از ماهها قبل از آن خروج بی‌بازگشت هم هر از چندگاه به برخی از اطرافیانش گفته بود که اگر وضع به همان منوال ادامه یافته و بحران انقلابی مهار نشود، او کشور را ترک خواهد کرد. بنابراین برخلاف تظاهری که می‌کرد، شاه اساساً فردی کم‌جرئت و جبون بود. تداوم سراسر گسترش یابنده تحرکات انقلابی مردم ایران در طول تابستان و پاییز سال 1357 هم او را از روند تحولاتی که در کشور جاری بود سخت نومید و مأیوس کرده بود. تا جایی که، به رغم حمایتهای تمام و کمال انگلستان و آمریکا از او، به شدت نسبت به نیات رهبران این کشورها در باره آینده حضور خود در رأس هرم قدرت مشکوک و در نگرانی سیر می‌کرد. گفته می‌شد حتی از مدتها قبل از آن هم که شاه دیگر توان تصمیم‌گیری منطقی و معقول را از دست داده و در سردرگمی شدیدی به سر می‌برد، آماده شده بود تا در اولین فرصت کشور را ترک کرده و اوضاع نابسامان سیاسی و اجتماعی کشور را به حال خود رها کند. تا جایی که اگر خواسته و اصرار اطرافیان او و نیز حامیان خارجی او نبود، احتمالاً خیلی پیشتر آن خروج فرارگونه خود از کشور را آغاز می‌کرد. زیرا این تصور وجود داشت که هرگاه شاه از کشور خارج شود حامیان او در میان ارتش و نیروهای امنیتی و غیره به سرعت روحیه ایستادگی خود را در برابر انقلابیون از دست خواهند داد. علاوه بر این از اواسط پاییز سال 1357 بدان‌سو هم که بحث نخست‌وزیر شدن برخی چهره‌های منتقد وفادار حاکمیت مطرح می‌شد و در این میان پاره‌ای از محافل حامی حکومت از ضرورت خروج شاه از کشور سخن به میان می‌آوردند که به‌زعم آنها می‌توانست دست مسئولان امر را در مهار بحران انقلابی و تقویت موقعیت رژیم پهلوی بازتر کند اما سوءظن و نگرانی شاه از ناحیه کسانی که ممکن بود در شرایط غیبت او از کشور روند سقوط نهایی او را تسهیل کنند مانع از جدی‌تر شدن بحث خروج او از کشور می‌شد. با این حال، با گسترش بیشتر بحران انقلابی و نومیدی حامیان داخلی و خارجی حکومت از دولت نظامی ارتشبد غلامرضا ازهاری، طرح تشکیل دولت شاپور بختیار قوت گرفت و تقریباً به سرعت شاه ناگزیر از قبول شرایط بختیار برای زمامداری شد. این بار دیگر وی به جد مهیای خروج از کشور شد که البته نخست‌وزیر جدید هم خواستار آن بود. البته احتمالاً این خروج فرارگونه شاه از کشور دلایل مهمتری هم داشت. این دلایل مهم چه بودند؟ از مدتها قبل آمریکاییها، نظیر آن‌چه در سال 1332 رخ داده بود، طرح اجرای کودتایی نظامی را در ایران مورد بررسی قرار می‌دادند و در همین راستا هم بود که ژنرال هایزر آمریکایی مخفیانه وارد ایران شده و مشغول بررسی و ارزیابی راهکارهایی بود که بتواند این طرح هیئت حاکمه آمریکاییها را، که می‌توانست آخرین راه حل در برابر انقلاب توفنده ملت ایران به کار گرفته شود، سازماندهی و به مورد اجرا در بیاورد. قراین موجود نشان می‌دهد، شاه در آستانه خروج از کشور پیامها و وعده‌هایی در این مورد از محافل اطلاعاتی ـ نظامی و سیاسی آمریکایی دریافت کرده و احتمالاً امیدوار بود حامیان آمریکایی‌اش ولو در آخرین لحظات راهی برای نجات حکومت در حال فروپاشی‌اش پیدا خواهند کرد؛ تجربه کودتای 28 مرداد 1332 هم می‌توانست برای او امیدآفرین باشد! بدین‌ترتیب در وضعیتی که بختیار دولت در آستانه به دست گرفتن قدرت بود، شاه در یک حالت بیم و نگرانی و امیدی که احتمالاً به نجات معجزه‌گونه تاج و تختش توسط حامیان خارجی‌اش داشت، کشور را ترک کرد. با توجه به جو حاکم بر جامعه و گسترش قضای انقلاب در میان مردم اگر شاه فرار نمی‌کرد چه سرنوشتی در انتظارش بود؟ هر چند نمی‌توان در این باره پاسخ قاطعی داد، اما، مجموعه قراین و شواهد موجود نشان می‌دهد تداوم حضور شاه در ایران هم نهایتاً نمی‌توانست نظام شاهنشانی پهلوی را از سرنوشت محتومی که انقلابیون تحت رهبری امام خمینی برایش رقم زدند، نجات دهد؛ هر چند ممکن بود پیروزی نهایی انقلاب اسلامی را اندکی به تأخیر بیاندازد. با وجود این روند رخدادهای سیاسی و اجتماعی کشور در همان دوران حضور او در کشور هم آشکارا مبین این واقعیت بود که هر چه زمان بیشتری سپری می‌شود موقعیت حکومت در برابر مخالفان آسیب‌پذیرتر و متزلزل‌تر می‌شود، اما، قطعاً نمی‌توانست مانع از سقوط رژیم پهلوی شود. با این احوال، با توجه به پیشینه و ویژگیهای شخصیتی و روانی شاه، هیچ قرینه‌ای در دست نیست که تأیید کند، او، می‌توانست و جسارت آن داشت تا سقوط قطعی حکومت در برابر انقلابیون مقاومت کرده و از کشور خارج نشود. فرار شاه از کشور روند پیروزی انقلاب اسلامی را چگونه تسهیل کرد؟ هر چند حامیان خارجی شاه همچنان به طرفداری و حمایتهای گسترده خود از حکومت پهلوی ادامه می‌دادند و بالاخص آمریکاییان همچنان مصر بودند ولو با توسل به کودتا برای نجات شاه از سقوط حتمی، که به معنای از دست رفتن منافع زایدالوصف سیاسی و امنیتی و اقتصادی و نظامی و... آنان در ایران و منطقه بود، مانع از پیروزی انقلابیون شوند، اما، به‌واقع خروج شاه از کشور فرایند فروپاشی نظام شاهنشاهی پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی ملت ایران را تسهیل کرد و شتاب بیشتری بخشید. علاوه بر این‌ در اردوگاه حامیان کم‌شمار حکومت در داخل کشور تزلزلی روزافزون پیشامد کرده و یأس و نومیدی از آینده حکومت درحال احتضار را دو چندان کرد، انقلابیون خارج از شمار تحت رهبری امام خمینی اما بیش از پیش به پیروزی انقلاب امیدوار شدند؛ به‌ویژه این که به دنبال خروج شاه از کشور امام خمینی رهبر انقلاب هم اعلام کردند به زودی خاک فرانسه را به سوی ایران ترک خواهند کرد. در چنین اوضاعی بود که دولت بختیار هم با تمام تلاشهایی که برای آرام کردن فضای سیاسی و اجتماعی کشور انجام می‌داد، خیلی زود حامیان رژیم پهلوی را نومید کرد و آشکارتر شد که انقلابیون هیچ‌گونه وقعی به وعده‌ها، تهدیدها، سروصداها و لاف و گزافه‌گوییهای او نمی‌نهند و به سرعت مهیای تمهید مقدمات استقبال از رهبر افسانه‌ای انقلاب می‌شوند. هر چند در دوران نخست‌وزیری بختیار سرکوبگریهای حکومت حتی فزونتر شده و رقم قربانیان در میان انقلابیون افزایش چشمگیرتری هم پیدا کرد، اما، روند حوادث سی و چند روزه آتی که نهایتاً به پیروزی انقلاب اسلامی انجامید چنان سریع طی شد و انقلابیون (تحت هدایتهای امام خمینی) آن‌چنان کنترل تحولات و رخدادهای جاری و ساری در کشور را در دست گرفتند که نه دولت بختیار و حامیان دیگر رژیم محتضر پهلوی در داخل کشور و نه حامیان خارجی آنان هر گونه امکان ابتکار عملی را از دست داده و ناگزیر تسلیم اراده ملت ایران شدند. چرا بختیار به عنوان آخرین تیر ترکش شاه نتوانست موج انقلاب را خاموش کند و چرا مردم به رغم آن‌که بختیار از اعضای جبهه ملی و به ظاهر مخالف شاه بود، وی را نپذیرفتند؟ در واقع زمانی که بختیار به نخست‌وزیری رسید (در همان آستانه خروج شاه از کشور) کسانی که تحولات و رخدادهای انقلابی ایران را از نزدیک دنبال می‌کردند، دیگر امید چندانی به احتمال نجات نظام شاهنشاهی پهلوی و مهار تحرکات انقلابی جاری و ساری در کشور نداشتند. بنابراین در آستانه نخست‌وزیری بختیار رژیم پهلوی با بن‌بستی بازگشت‌ناپذیر مواجه شده بود و حضور بختیار در رأس قدرت هم حتی در میان حامیان شاه در حکم نوعی "تیری در تاریکی" انداختن بود. در این میان امام ‌خمینی به سرعت به نخست‌وزیری بختیار واکنش نشان داد و به ملت ایران هشدار داد بی‌اعتنا به این ترفند جدید حکومت و حامیان خارجی آن، حتی با قدرت و توانایی بیشتری به مقابله با رژیم رو به زوال پهلوی برخیزند و آخرین سنگرهای استبداد و حامیان خارجی آن را فتح کنند. در واقع رهبری داهیانه امام خمینی نقش تعیین‌کننده‌ای در روند فروپاشی سریع‌تر نظم موجود ایفا کرد. علاوه بر این در آن برهه بختیار در میان ملت ایران شأن و جایگاهی نداشت و حتی رهبران و اعضای جبهه ملی هم (که خود در میان انقلابیون رقم قابل ‌توجهی نبوده و مقبولیتشان در نزد قاطبه مردم هم صرفاً به دلیل پیرویشان از رهبریهای امام خمینی بود) به دلیل پذیرش مقام نخست‌وزیری شاه او را از جبهه ملی اخراج کرده بودند. با این توضیح که، بختیار در زمره منتقدان وفادار نظام شاهنشاهی پهلوی قرار داشت و با پذیرش مقام نخست‌وزیری شاه در صدد بود برای نجات رژیم پهلوی از سقوط حتمی و پیروزی انقلاب اسلامی راهی پیدا کند. بنابراین، انقلابیون آشتی‌ناپذیر تحت رهبری امام خمینی که جز از میان برداشتن رژیم استبدادگرا، مردم‌ستیز، قانون‌گریز و سلطه‌پذیر پهلوی و جایگزین ساختن آن با نظامی نوین مبتنی بر احکام، آموزه‌ها و احکام اسلامی ـ شیعی هدف دیگری را دنبال نمی‌کردند. پس بدیهی بود که نمی‌توانستند حضور بختیار در مقام نخست‌وزیری را با نظر مساعد بپذیرند. همان‌گونه هم که می‌دانیم امام خمینی فقط حدود 16 روز پس از خروج شاه از کشور و در 12 بهمن 1357 وارد ایران شدند؛ تا پیروزی نهایی انقلاب اسلامی ملت ایران و فروپاشی قطعی نظام شاهنشاهی پهلوی هم فقط 10 روز دیگر فاصله افتاد؛ 22 بهمن ؛ عصر جدیدی در حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی جامعه ایرانی چهره گشوده بود... منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

خرداد 1342 در گفت وگو با سید مصطفی تقوی

گفت وگو از: زهرا چیذری پانزدهم خرداد سال 1342، تاریخی است که در ادبیات سیاسی و در مطالعات جامعه شناختی روند تحولات منتهی به شکل گیری انقلاب اسلامی از اهمیتی خاص برخوردار است و در منحنی سیر شکل گیری انقلاب به نقطه عطف می رسد. از همین روست که در تحلیل این رخداد حتی هم اکنون که بیش از نیم قرن از این رخداد تاریخی سپری شده است می‌توان زوایای تازه ای را برای نگاه دوباره به این واقعه تاریخی پیدا کرد. در گفت وگو با سید مصطفی تقوی پژوهشگر و کارشناس موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران این وقایع را یک بار دیگر مرور می کنیم. oآقای تقوی! چه عواملی زمینه‌ساز شکل‌گیری قیام 15 خرداد سال 42 به عنوان یکی از مهم‌ترین حوادث تاریخ معاصر ایران و نقطه عطف انقلاب اسلامی شد؟ برای شناخت زمینه‌های شکل‌گیری قیام 15 خرداد بر مسائل و حوادث از 28 مرداد 32 به بعد به عنوان نزدیکترین مقطع تاریخی که زمینه‌های بروز و ظهور قیام 15 خرداد در آن بیشتر چشمگیر است باید مروری داشته باشیم. قیام 15 خرداد ریشه در تارخ معاصر ایران و همه تحولات مهم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این دوره دارد اما از 28 مرداد سال 32 و شکست نهضت ملی ایران، حوادث دیگری بر حوادث ایران معاصر افزوده شد که به طور مشخص زمینه‌های ظهور و نمود یک جریان سیاسی فکری جدید را فراهم آورد که نماد آن در قیام 15 خرداد سال42 تجلی یافت. از 28 مرداد32 به بعد یک عامل بنیادین تغییرات، تغییر مدیریت استعماری در کشور ماست. ایران تا قبل از 28 مرداد 32 تحت استعمار انگلیس قرار داشت اما به علت افت موقعیت جهانی این کشور و از دست رفتن سلطه اش بر خیلی از مناطق استعماری و بالا آمدن امریکا در عرصه سیاست و اقتصاد جهان، در کشور ما هم همین تغییر اتفاق افتاد و از 28 مرداد سال 42 به بعد امریکا به قدرت خارجی برتر مبدل شد و انگلستان در مرتبه دوم قرار گرفت. هر چند نفوذ انگلستان در دربار ایران تا پیروزی انقلاب همچنان ادامه داشت اما اولویت و نقش‌آفرینی در مرتبه اول در اختیار امریکا قرار گرفت. امریکا از 1332هم در عرصه فرهنگ، سیاست و اقتصاد ایران اعم از قراردادهای فرهنگی، طراحی ساختارهای اقتصادی، برنامه و بودجه های کشور و هم در پیمانهای نظامی و دفاعی، بازسازی نهادهای امینیتی داخل و تاسیس ساواک دخالت داشت و اینها نمونه هایی از مدیریت جدید امریکا در عرصه سیاست داخلی ایران بود. این وضع از 1332 تا 1340 ادامه داشت اما با دکترین کندی تغییر در رویکرد آمریکا نسبت به اداره کشورهایی که در حوزه بلوک غرب در برابر بلوک شرق هوادار آنها بودند روی داد. بدین معنا که یک سری رفرمها و اصلاحات ساختاری در کشورهای تحت نفوذ غرب و آمریکا انجام شود که هزینه نگهداری حکومتهای دیکتاتوری برای آنها کمتر شود و با این رفرمها آن دولتهای دست نشانده مانند دولت ایران، در کشور پایگاه های اجتماعی داشته باشد که خود اتکا شده و تنها به زور سرنیزه نهادهای امنیتی قدرتهای خارجی وابسته نباشد. بر این اساس اصلاحاتی در مسائلی مانند لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و طرح انقلاب سفید را پیاده کردند و این خود به حوادثی انجامید که زمینه های یک قیام عمومی ترهمچون قیام 15 خرداد را فراهم کرد. oلایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی دارای چه مفاد و محتوایی بود که خشم علما و مردم را برانگیخت؟ این لایحه یکی از نخستین برنامه هایی بود که آمریکا تصور می‌کرد با آن می تواند یک وجهه‌ای برای رژیم پهلوی ایجاد کند. در واقع محاسبات آنها اینگونه طراحی شده بود که نیمی از جامعه زنان هستند اما در آن مقطع تاریخی مطابق قانون مشروطه زنان حق رای نداشتند. هرچند در آن دوران در خیلی از کشورهای اروپایی هم همین طور بود اما رژیم پهلوی با طرح اینکه زنان باید مشارکتهای اجتماعی داشته باشند و حق رای آنان یکی از مصادیق این مشارکتهای اجتماعی است، لایحه‌ای را برای تغییر در لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی نهضت مشروطه مطرح کرد. در قانون مشروطه زنان به عنوان انتخاب کننده و انتخاب شونده نبودند و این امر در فضای آن دوران طبیعی بود اما با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، آمریکا خواست رژیم پهلوی را مدافع حقوق زنان و این کار را مترقی، اجتماعی و انقلابی و امری نوآورانه مطرح و بخشی از جامعه یعنی زنان را نسبت به رژیم علاقه مند کند. به این خاطر در قوانین مشروطه دست بردند به این معنا که زنان هم می توانند انتخاب بکنند و هم انتخاب بشوند. تغییر سوگند به کلام الله مجید به سوگند به کتاب آسمانی موضوع دیگری بود که نشان از طرحهای آینده آنان برای سکولاریزه کردن ایران و ادغام آن در بلوک غرب داشت. این در حالی است کهبالای 98 درصد جامعه ایران مسلمانند و سوگند به کتاب قرآن در قانون اساسی مشروطه هم پیش بینی شده بود و غیر از مشارکت زنان، آنها این ماده را هم می خواستند تغییر دهند. در حالی که خود تغییر قانون مشروطه امری خلاف قانون محسوب می‌شد و موضوع تغییر کتاب سوگند در جامعه ایران و با این ترکیب جمعیتی از مسلمانان یک مقابله جدی با بنیان اعتقادت و هویت جامعه ایرانی اسلامی بود. این عوامل باعث شد تا علما به عنوان گروه مرجع جامعه احساس کنند که این رویکرد رژیم پهلوی خلاف قانون اساسی است و مصالح کشور اسلامی را در معرض خطر قرار می دهد و یک تهدید هویتی و اعتقادی برای جامعه است. همین مسئله موج خشم علمای دینی و در راس آنها حضرت امام را برانگیخت و مبارزه با آن را آغاز کردند؛ مبارزه ای که پس از حدود دو ماه کشمکش علما با دولت و شاه، دولت مجبور شد اعلام کند که این تغییرات قابل اجرا نیستند و همان قانون اساسی مشروطه مبنای کار خواهد بود. oدر بحث حق رای زنان یک سوال اساسی شکل می‌گیرد و آن دلیل مخالفت امام و سایر علما با این موضوع در لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی است در حالی که بعد از پیروزی انقلاب حضرت امام خودشان زمینه را برای مشارکتهای اجتماعی بیشتر زنان فراهم نموده و برای آنان قائل حق رای شدند. دلیل این موضوع چه بود؟ این مسئله از جمله مواردی است که ممکن برخی افراد سطحی نگرانه و با نگاهی ساده اندیشانه به آن تصور کنند نظر امام در این باره تغییر کرده است در حالی که اساس مخالفت امام با رویکرد رژیم پهلوی نه به معنای مخالفت با حضور زنان و رای آنان بود؛ نفس حضور و رای زنان به لحاظ اسلامی محل اشکال نبود. دستهایی پشت صحنه و سیاستی پشت این مطلب بود که می خواست ایران را به این وسیله با تحکیم رژیم پهلوی در مدار بلوک غرب ادغام و استحاله کند. اینگونه طرحها صرفا ابزاری برای تغییر ساختار کشور و نهادینه کردن آن نظامی بود که آمریکا می‌خواست در کشورمان تحمیل کند. بنابراین امام و سایر علما به خاطر فلسفه، غایت و هدف این طرح با آن مخالفت کردند و آن را خلاف مصالح اسلام وایران تشخیص دادند نه نفس مساله رای زنان و حقوق زنان در انتخاب زندگی اجتماعی خودشان. در واقع طرح تغییر سوگند به کتاب آسمانی به جای سوگند به کلام الله مجید برای علما روشن کرد که مسائلی پشت پرده حق رای دادن به زنان وجود دارد و حتی پیرو طرح رای زنان می‌خواستند کنگره‌ای تحت عنوان کنگره آزاد زنان تشکیل بدهند. در آن زمان امام خمینی گفتند مگر مردان در این مملکت حق رای دارند که شما مساله حق رای زنان را مطرح کنید. امام عملا اعلام کردند که ما می دانیم طرح حق رای زنان برای احقاق حقوق اجتماعی آنان نیست بلکه مساله تغییر ساختار و هویت کشور مطرح است و از این منظر بود که چنین طرحی را خلاف مصلحت دانستند و با آن مبارزه کردند. ولی بعدها که امام حکومتی سالم و نظام سیاسی مستقل مبتنی بر اعتقادات و هویت جامعه را تشکیل دادند و جمهوری اسلامی شکل گرفت رسما اعلام کردند که زنان در همه زمینه ها در انقلاب و تحقق آن، در آرمانهای نظام پیشتاز تحولات بودند و همچنان باید پیشتاز بمانند و ایفای نقش کنند و حقوقشان هم در این مسیر باید تحقق یابد. در واقع می توان گفت اگر نظام اجتماعی سالم باشد آن وقت زن مسلمان و زن ایرانی می‌تواند نقشش را به نحو مثبت ایفا کند اما اگر نظام اجتماعی ناسالم باشد هر حضوری چه برای زنان و چه برای مردان ناسالم است. oبسیاری از صاحب نظران حوزه تاریخ و سیاست، قیام 15 خرداد سال 42 را نقطه عطف انقلاب اسلامی می‌دانند. این قیام چه ویژگیهایی داشت که نقطه عطف انقلاب لقب گرفته است؟ قیام 15 خرداد سال 42 نقطه عطف تحولات مرحله نوین ایران معاصر است. این قیام سرآغاز روند جدیدی بر تحولات جامعه ایران شد به این دلیل که در شرایطی شکل گرفت که همه جریانهای فکری سیاسی دیگر اعم از جریانهای ملی مذهبی، چپ کمونیزم و حزب توده هیچکدام در برابر طرحهای جدید رژیم پهلوی مانند لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید حرف نو و تدبیر تازه ای نداشتند و به گونه‌ای دچار انفعال شده بودند. 15خرداد به این دلیل نقطه عطف است که با مدیریت جدید تحت عنوان مدیریت دینی شرایط جدید رقم زده و حوادث تازه‌ای خلق شد و این تغییر مدیریت از نخبگان سیاسی محافظه کار سنتی و انتقال آن به مرجعیت دینی خود از پایه‌های قیام 15 خرداد است که آن را یک نقطه عطف قرار می‌دهد. نکته دیگر اینکه اصولا پیام قیام 15 خرداد و حاملان این پیام؛ کسانی که بر آن مسیر به صحنه آمدند و شهید شدند و حادثه را رقم زدند و به اصطلاح بازیگران آن صحنه، مطالبه دیگر و طرحی نو و خواسته‌های جدیدی داشتند که فراتر از مطالبات نخبگان سیاسی جامعه ایرانی در آن روزگار بود. آن حادثه با اندیشه و به وسیله کسانی رقم خورد که رویکرد جدیدی را در منحنی تحولات ایران شکل دادند و این مصداق بارز و علمی نقطه عطف بودن قیام 15 خرداد است. ضمن اینکه به غیر از دلایل مبنایی پیشینی، قیام 15خرداد بر اثر پیامدها و تاثیری که در روند تحولات بعد از خودش بر جای گذاشت نشان داد که مسیر تحولات بعد از این قیام رابطه بین نظام اجتماعی و سیاسی، مردم و حکومت پهلوی در راستای دیگری قرار گرفت و سامان دیگری پیدا کرد. نا امیدی مردم از نظام پهلوی و اقداماتی که در راستای حرکتهای انقلابی شکل گرفت، همه اینها بخشی از مواردی است که ثابت می کند 15 خرداد 1342 نقطه عطف و آغاز روندی نو در تحولات سیاسی ایران بود . صدق این مدعا هم آنجا اثبات می‌شود که سرانجام روند این تحولات و این رویکرد به مسائل جامعه موجب شد تا حاملان پیام 15خرداد حوادث را پی گرفتند و بهمن 57 را آفریدند و نظام جمهوری اسلامی ایران را مستقر کردند. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

معضل عدم اشتغال و نقش آن در مهاجرت ایرانیان به روسیه در نیمه نخست قرن14ق

یکی از چالشهای اجتماعی ـ اقتصادی نسبتا مهمِّ دو قرن اخیرِ ایران را می توان مهاجرت سرمایه‌های انسانی به خارج از کشور، در نتیجه شیوع بیکاری در جامعه و عدم ایجاد اشتغالِ مکفّی در درون قلمرو ایران، عنوان نمود. با این اوصاف، نیروی کار ایرانی، اعم از متخصّص و غیرمتخصّص، به جای آنکه توانایی خود را در راستای پیشرفت و رونق اقتصادی کشور صرف نماید، در راستای تامین معاش خود و خانواده، مجبور به ترکِ سرزمین آباء و اجدادی گردیده، راهی دیار غربت می شود. در این مقاله سعی شده تا به طور بسیار مختصر و بر اساس ارائه برخی آمار و ارقام، این چالش، در طی نیم قرن (1300-1350ق، 1260-1310ش) از تاریخ معاصر ایران، مورد بررسی قرار گیرد. مطالب ارائه شده از سوی یک منبع تاریخی، حاکی از این است که تعداد تقریبی مهاجران ایرانی به کشورهای مجاور طی اواسط قرن13ش بدین ترتیب بود: «در عراق عرب به قول دفتری روم شصت وچهارهزار... بیست وچهارهزارنفر به قول دفتری در اسلامبول که الحال در این مدت گویا بیشتر از اینها باشند و همچنین است حاجی طرخان هجده هزار و تفلیس از روی قانون باشبرد دولت روسیه چهارهزار است...» . 1 این روند مهاجرت ایرانیان به قلمرو دول مجاور، به خصوص همسایه شمالی که عمدتا در راستای یافتنِ شغل بوده، تا اوایل قرن 14ش تداوم یافت. از یک سو، بنابر ادّعا، تعداد افراد ایرانی شاغل در کشورهای همجوار، تا سالهای منتهی به انقلاب مشروطه، تقریبا یک میلیون نفر برآورد شده 2، اما از طرف دیگر، برخی نیز رقم واقعی را کمتر از پانصد هزارنفر عنوان کردند3. با زوال اقتصاد سنتی و توان محدود اقتصاد جدید در تامین کار برای هزاران نفر در محل سکونت شان، رها کردنِ مناطق روستایی به قصد شهر در جست وجوی شغل، تدریجا به روندی مداوم تبدیل گردید. اما از آنجا که شهرها فقط ظرفیت محدودی برای عرضه شغل و سرپناه به تازه واردین داشتند غالبا دروازه‌های شان را به روی مهاجرین می بستند. با این اوصاف، مناطق آن سوی مرزها، به شاخص ترین جایگزین برای مهاجرت افراد جویای کار بدل شد4. در این میان، روسیه، بیشترین نقش را در پذیرفتن مهاجران ایرانی و ایجاد اشتغال برای آنان بازی نمود. روسها، درصدد ایجاد تغییرات اقتصادی گسترده و عظیمی در سرزمین خود طی قرن 19م و اوایل قرن 20م بودند، ازین رو، سیاست اقتصادی دولت محور، مقتدرانه و پویای روسها به منظور نوگرایی اقتصادی و توسعه پروژه‌های عظیم صنعتی، سبب کمبود نیروی کار در این کشور می شد، بنابراین، بهترین نقطه برای جذبِ خیلِ عظیمِ سرمایه های انسانی جویای کار محسوب می شد. 5 مهاجرت بسیاری از ایرانیها به ویژه از مناطق آذری نشین به قلمرو روسیه، روندی عمده و مستمر در نیمه دوم قرن19م بود و تا انقلاب کمونیستی 1917م (1295ش)، صدها هزار ایرانی در مناطق جنوبی امپراتوری روسیه سکنی گزیدند. 6 گرچه اکثر مهاجران از نواحی آذربایجانِ ایران عازم منطقه قفقاز می شدند، با این حال، تعداد قابل توجهی نیز از منطقه خراسان به آسیای مرکزی عزیمت می کردند. بنابر روایت، تعداد ایرانیهای حاضر در آسیای مرکزی، در طول ده سال، از تقریبا بیست و چهار هزار نفر در سال 1897م (1275ش) به پنجاه و پنج هزار نفر در سال 1907م (1295ش) افزایش یافت. 7 مدارک و اسناد نشان این است که تعداد جوازهای کاری که کنسولگری روسیه در تبریز صادر کرد، از شانزده هزار در سال 1891م (1270ش) به سی و سه هزار عدد در سال 1900م (1279ش) افزایش یافته بود. در سال 1911م یعنی چهار سال بعد از وقوع انقلاب مشروطه، از مجموع صدونودودو هزار کارگری که به صورت قانونی وارد روسیه شدند، صدوشصت هزار نفر ایرانی بودند. 8 نکته قابل توجه اینجاست، که این تعداد، فقط مربوط به کسانی بوده که به صورت قانونی و رسمی از مرز گذشتند، مطمئنّا، اگر تعداد افرادی که به طور غیرقانونی و مخفیانه از ایران وارد قلمرو روسها شدند مشخص می گردید، تعداد مهاجران، به مراتب بیشتر از این عدد بود. همچنان که آمارهای ارائه شده دیگری، مبتنی بر این است که در سال 1913م (1291ش)، ایرانیان مقیم روسیه، بالغ بر چهارصدوپنجاه تا پانصد هزار نفر بود و علاوه بر آن، صد الی دویست هزار نفر دیگر نیز هر ساله، به منظور کارهای فصلی به روسیه رفته ولی اقامت دائم نداشتند. 9 با توجه به برخی گزارشها، به نظر می رسد که بعد از پایان دوره قاجار، و در زمان حکومت پهلوی اول نیز (اگرچه نه با گستره و شدّت سابق) روند مهاجرت ایرانیان خصوصا آذری زبانها به خاک همسایه شمالی، در راستای تامین معیشت، به طور متناوب تداوم یافت. چنانکه مطابق با گزارشی مورخ فروردین 1314ش از سوی حاکم ایالت آذربایجان به مقامات حکومتی در تهران، از شیوع بیکاری در میان اهالی آن قسمت از خاک ایران به خصوص زارعین و کسبه سخن رفته، و اینکه اشخاص مذکور: «به واسطه بیکاری و پریشانی برای تحصیل معاش به خاک خارجه رفته و در آنجا به واسطه نبودن کار به عملیاتی مشغول میشوند که مخالف حیثیات رعایای دولت شاهنشاهی است یا اینکه از فرط اضطرار به تکدّی مشغول میشوند». 10 در ادامه، علاوه بر پیشنهاد اعطای وام به مبلغ بیست هزار تومان به زارعین و کسبه آسیب دیده از رکود اقتصادی، طرحی مبنی بر ایجاد تاسیسات زیربنایی و عمرانی در آن منطقه، در راستای جذب نیروهای بیکار ارائه گردید: «ضمنا مقرر شود راه شوسه شرفخانه و راه قطور و خیابان جدید خوی را شروع به ساختمان نمایند و بلدیه های نقاط ثلاثه فوق هر یک در قسمت خود یک عده از بیکاران را به عملگی و کار وادار کنند که از ممرّ معاش آنان تامین گردد». 11 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. محمدشفیع قزوینی، قانون قزوینی، به کوشش ایرج افشار، بی جا: طلایه، 1370ش، ص46. 2. ج. باری یر، اقتصاد ایران 1900-1970م، تهران: موسسه حسابرسی سازمان صنایع ملی و سازمان برنامه، 1363ش، ص47. 3. فریدون آدمیت، فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، تهران: پیام، 1355ش، ص15. 4. تورج اتابکی، دولت و فرودستان، ترجمه: آرش عزیزی، تهران: ققنوس، 1390ش، ص65. 5. همان، ص67. 6. همان، صص61-62. 7. همان، ص71. 8. همان، صص73-75. 9. جان فوران، مقاومت شکننده، ترجمه: احمد تدین، تهران: موسسه رسا ، 1377ش، ص201. 10. اسنادی از انجمنهای بلدی، تجار و اصناف (1300-1320)، ج2، تهیه و تنظیم: معاونت خدمات مدیریت و اطلاع رسانی دفتر رئیس جمهور، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد، 1380ش، ص673. 11. همانجا. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

گزارش دونالد. ن. ویلبر از نقش سیا و MI6 در کودتای 28 مرداد 1332

طی چند ماهه پس از کودتا دکتر «دونالد. ن. ویلبر» از مأموران بلندپایه سیا، که در طراحی و اجرای کودتای 28 مرداد 1332 نقش مهمی داشت و از جزئیات آن اقدام تبه‌کارانه آگاهی تمام و کمالی داشت، گزارشی از فرایند طراحی و اجرای کودتا تهیه و در اختیار مقامات سیاسی ـ اطلاعاتی دولت امریکا قرار داد تا بتوانند برای عملیاتهای مشابه (در آینده) از آن بهره‌برداری کنند. دونالد ویلبر فرایند نهایی شدن طرح کودتا علیه دولت دکتر محمد مصدق را چنین تشریح کرده است: هنگامی که مسلم شد بر سر کار ماندن دولت مصدق به ‌سود دولت آمریکا نیست و سازمان سیا نیز توسط وزیر امور خارجه در مارس 1953 (اسفند 1331تا فروردین 1332) از تصمیم دولت آمریکا پیرامون این موضوع آگاه شد، این سازمان مبادرت به‌ ترسیم برنامه‌ای نمود که به ‌یاری آن اهداف یاد شده می‌توانست به‌ وسیله اقدام پنهانی، محقق شود. برآوردی تحت عنوان "عوامل مربوط به ‌سرنگونی مصدق" در 16 آوریل 1953 (27 فروردین 1332) انجام شد. در این طرح مشخص شد که سرنگونی مصدق از طریق اقدامی مخفیانه امکان‌پذیر خواهد بود. در آوریل تصمیم بر آن شد که سیا باید با هماهنگی و همنوایی سرویس سری اطلاعات بریتانیا عملیات پیش‌بینی‌شده را راهبری نماید. در پایان آوریل (اوایل اردیبهشت 1332) قرار شد که مقامات سیا و سرویس اطلاعاتی بریتانیا در قبرس برنامه را ترسیم کنند و برای تأیید نهایی، به ‌مرکز فرماندهی سیا و سرویس مزبور و نیز به‌ وزارتخانه‌های امور خارجه ایالات متحده و بریتانیا تسلیم نمایند. در تاریخ 3 ژوئن 1953 (13 خرداد 1332) سفیر ایالات متحده در ایران، "لوی وسلی هندرسون" به‌کشور خویش بازگشت و در آن‌جا همه اهداف و آرمانهای یادشده و نیز قصد سیا در طراحی شیوه‌ای مخفیانه جهت رسیدن به‌این اهداف، به‌او تفهیم شد. در روز 10 ژوئن 1953 (20 خرداد 1332) برنامه تکمیل شد و در این روز آقای "کرمیت روزولت"، رییس بخش خاور نزدیک و آفریقای سازمان سیا (که حامل دیدگاههای وزارت امورخارجه، سیا و سفیر ایالات متحده، آقای هندرسون بود)، آقای "راجر گویران"، فرمانده پایگاه سیا در ایران و دو مقام طراح سازمان سیا برای گفتگو در مورد برنامه، در بیروت گرد هم آمدند. پیشنهاد عملیات با اندک دگرگونیهایی در 14 ژوئن 1953 (24 خرداد 1332) به‌ سرویس اطلاعاتی بریتانیا ارایه شد . در روز 19 ژوئن 1953 (29 خرداد 1332) برنامه نهایی عملیات که از سوی آقای روزولت به‌نمایندگی سیا و نیز از سوی سرویس اطلاعاتی بریتانیا در لندن پذیرفته شده بود، در واشنگتن به‌وزارت امور خارجه، آقای "آلن و. دالس"، رئیس سیا و به ‌آقای هندرسون و نیز هم‌زمان به‌وسیله سرویس اطلاعاتی بریتانیا جهت تأیید به‌وزرات امور خارجه آن کشور ارائه شد. ایالات متحده و بریتانیا اجرای برنامه تی. پی. آژاکس را مجاز شمردند... در روز 19 ژوئن 1953(29 خرداد 1332) برنامه نهایی عملیات که از سوی آقای روزولت به‌نمایندگی سیا و نیز از سوی سرویس اطلاعاتی بریتانیا در لندن پذیرفته شده بود، در واشنگتن به‌وزارت امورخارجه، آقای "آلن و. دالس"، رئیس سیا و به ‌آقای هندرسون و نیز هم‌زمان به‌وسیله سرویس اطلاعاتی بریتانیا جهت تأیید به‌وزرات امور خارجه آن کشور ارائه شد. ایالات متحده و بریتانیا اجرای برنامه تی. پی. آژاکس را مجاز شمردند... «دونالد. ن. ویلبر» درباره تمهید مقدمات مجرا ساختن طرح کودتا توسط عوامل کودتا در ایران و خارج از ایران، چنین توضیح می‌دهد: ایالات متحده و بریتانیا، اجرای برنامه تی. پی. آژاکس [نام رمزی که به‌عملیات کودتا داده شده بود] را مجاز شمردند و رئیس سیا موافقت رئیس‌جمهور ایالات متحده را به‌دست آورد. سرویس اطلاعاتی بریتانیا با هماهنگی رئیس سیا و آقای هندرسون پیشنهاد نمود که آقای روزولت فرماندهی مراحل نهایی عملیات را در تهران برعهده بگیرد. وزارت امور خارجه تصمیم گرفت که بهتر است آقای هندرسون بازگشت خود را به‌تهران از مذاکرات واشنگتن تا پایان عملیات به‌تأخیر اندازد. تمهیدات مشترکی با سرویس اطلاعاتی بریتانیا در نظر گرفته شد بدین‌گونه که ارتباط عملیاتی از قبرس که دو مقام سیا به‌طور موقت در آن مستقر شده بودند راهبری، و عملیات از سوی واشنگتن پشتیبانی شود. تجهیزات سیا نیز امکان ارتباط سه‌جانبه فوری میان تهران، قبرس و واشنگتن را فراهم می‌کرد. زمان آغاز عملیات نیمه اوت (اواخر مرداد 1332) تعیین شد. در ایران، عوامل تبلیغاتی سیا و سرویس اطلاعاتی بریتانیا می‌بایست یک تلاش گسترده و روزافزون تبلیغاتی را از طریق مطبوعات تهران راهبری می‌کردند تا به‌هر ترتیب ممکن، موجبات تضعیف دولت مصدق را فراهم آورند. در ایالات متحده، مقامهای بلندپایه آمریکایی می‌بایست اظهارنظرهایی رسمی ارائه می‌دادند تا مصدق از هرگونه کمک اقتصادی دولت آمریکا، قطع امید کند و عموم ایرانیان هواخواه اسطوره مصدق را که می‌پنداشتند ایالات متحده از رژیم اوپشتیبانی می‌کند، از اشتباه در آورند. سرلشکر فضل‌الله زاهدی، عضو پیشین کابینه مصدق، به‌ عنوان شایسته‌ترین جایگزین نخست‌وزیر انتخاب شد؛ زیرا او تنها فرد توانمندی بود که همواره و آشکارا با مصدق مخالفت می‌کرد و هواخواهانی داشت. سازمان سیا می‌بایست با او تماس برقرار می‌کرد تا او را از عملیات و هدف سازمان در انتصاب او به‌عنوان نخست‌وزیر جدید آگاه نماید. زاهدی می‌بایست یک هیأت نظامی پیشنهاد می‌کرد که سازمان سیا با یاری آن جزئیات برنامه عملیاتی را طراحی کند. از آغاز، همکاری شاه به‌عنوان بخشی اساسی از برنامه مورد توجه قرار گرفت. همکاری او مهم بود تا از این رهگذر، اقدام مورد نیاز پادگانهای نظامی تهران تضمین و جایگزینی یک نخست‌وزیر جدید قانونی [جلوه داده] شود. ویلبر از نقش قابل توجه اشرف پهلوی و ژنرال شوارتسکف آمریکایی، فرمانده سابق ژاندارمری ایران، در پیشبرد مقاصد کودتاچیان سخن به میان آورده و از تلاشهای گسترده ماموران سیا برای همراهی افسران ارتش با طرح کودتا یاد می کند و نیز همزمان ، به موضع گیریهای خصمانه رییس جمهور و سایر مقامات آمریکایی علیه دولت مصدق و نگرانی شدید آنان از خطر سقوط ایران به دامان کمونیسم می‌پردازد، که همه آن اقدامات و موضع گیریها در هماهنگی با طراحان و مجریان کودتای در دست اقدام در ایران صورت عملی به خود می گرفت. «دونالد. ن. ویلبر»، مأمور بلندپایه سیا و از طراحان کودتا علیه دولت دکتر محمد مصدق، ضمن اشاره به کودتای ناموفق 25 مرداد 1332 از تلاش مأموران سیا و MI6 و عوامل ایرانی آنان برای تداوم طرح در دست انجام سخن به‌میان می‌آورد: در اوایل بعدازظهر 17 اوت 1953 (26 مرداد 1332)، "هندرسون" [سفیر آمریکا] به‌تهران بازگشت. سرلشکر زاهدی در یک مصاحبه مطبوعاتی مخفی ــ که سیا ترتیب داد و نیز امکانات چاپ و نشر پنهانی این سازمان ــ به ‌ایرانیان اعلام کرد که او قانوناً نخست‌وزیر است و مصدق کودتایی غیرقانونی را علیه او به‌راه انداخته است. عوامل سیا شمار فراوانی رونوشت از فرمانهای متضمن انتصاب زاهدی و برکناری مصدق، انتشار دادند. سفیر ایالات متحده در بغداد، "برتون. وای. بری"، با شاه تماس گرفت و اظهار کرد که او مطمئن است که شاه با وجود شرایط نامساعد آن هنگام به‌زودی به‌ایران بازخواهد گشت. هنگامی که شاه از بغداد به‌رم پرواز نمود، در آن‌جا نیز با او ارتباط برقرار شد. آقای روزولت و پایگاه سیا در تهران پیوسته گزارش می‌دادند که پیروزی ظاهری مصدق، نکته‌ای انحرافی بیش نیست، زیرا نشانه‌های محکمی دال بر وفاداری ارتش به‌شاه وجود دارد و احتمال تغییر جهت مناسب در اوضاع، امری شدنی است. پایگاه سیا پافشاری بیشتری به‌ وزراتخانه‌های امور خارجه ایالات متحده و بریتانیا می‌کرد که حداکثر تلاش خود را به‌کار بندند تا شاه را متقاعد به ‌اظهارنظرهایی عمومی متضمن تشویق ارتش و مردم به ‌روگردانی از مصدق و پذیرش نخست‌وزیری زاهدی نمایند. اقدامات سیاسی پایگاه سیا نیز به‌برپا شدن تظاهرات در هواداری از شاه کمک کرد. ارتش خیلی زود به‌جنبش هواداری از شاه پیوست و تا ظهر آن روز روشن بود که گروههای خیابانی هوادار شاه و نیز واحدهای ارتش، کنترل تهران و برخی از شهرستان‌ها را در اختیار گرفته ‌اند. از این رو اوضاع به گونه ای بود که برنامه نظامی یاد شده می‌توانست اجرا شود. با اشاره پایگاه سیا، زاهدی از اختفا بیرون آمد تا رهبری جنبش را در دست گیرد. او اول بار از رادیو تهران سخن گفت و اعلام کرد که دولت از آن اوست. سپس دفاتر ارتش اشغال، خانه مصدق تخریب، و سیاستمداران و افسران هواخواه او دستگیر گشتند. تا پایان 19 اوت (28 مرداد)، کشور در دست نخست‌وزیر جدید، زاهدی، بود و اعضای دولت مصدق یا مخفی یا در زندان بودند. شاه اندکی بعد به ایران بازگشت. برای یاری رساندن به ‌زاهدی که اینک نیاز مبرمی به ‌کمکهای مالی داشت تا حقوق ماهانه کارمندان دولت را پرداخت کند، سیا مخفیانه، پیش از آن که کمکهای هنگفت و گسترده ایالات متحده برسد، طی دو روز پس از روی‌ کار آمدن زاهدی، مبلغ پنج میلیون دلار در اختیار او قرار داد. 1 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع: 1. محمدعلی موحد، گفته‌ها و ناگفته‌ها: تحلیلی از گزارش عملیات پنهانی سیا در کودتای 28 مرداد 1332 (تعلیقه‌ای بر کتاب خواب آشفته نفت؛ دکتر محمد مصدق و نهضت ملی ایران)، چاپ اول، تهران، نشر کارنامه، 1379. 2. اسرار کودتای 28 مرداد: شرح عملیات چکمه (آجاکس) از خاطرات سی. ام. وودهاوس یک مقام بلندپایه انگلیسی، ترجمه نظام‌الدین دربندی، تهران، نشر راهنما، 1364 . 3. عبدالله شهبازی، کودتای بیست و هشت مرداد: چند گزارش مستند، چاپ اول، تهران، روایت فتح، 1387. 4. غلامرضا وطن‌دوست (با همکاری حسن زنگنه و رضا دهدشتی)، اسناد سازمان سیا درباره کودتای 28 مرداد و سرنگونی دکتر مصدق، با مقدمه همایون کاتوزیان، چاپ اول، تهران، رسا، 1379 . منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

کودتای 28 مرداد 1332 یا انقلاب 28 مرداد 1332

هدف از این نوشته بررسی وقایع سالهای 1330 تا 1332 و یا نحوه و تبیین کودتای 28 مرداد 1332نیست، بلکه منظور از این نوشته نگاه حکومت پهلوی به اتفاق روی داده در روز 28 مرداد 1332 است. شاه و دستگاه تبلیغاتی حکومت در تمام سخنرانیها، از این روز به عنوان قیام ملی نام می‌بردند، قیامی که توسط مردم ایران اعم از طبقات مختلف انجام گرفت اما در خلوت از اتفاق آن روز به عنوان کودتا یاد می‌کردند. شاه که در روز 25 مرداد 1332 از رامسر به بغداد و سپس به رم فرار می‌کند پس از کودتا در اول شهریور 1332 هنگام باز‌گشت به کشور در پیامی به مردم هوشیار ایران دهان به دروغ باز می‌کند و سعی در اغفال عمومی مردم ایران می‌کند. ... ضمن ابراز امتنان بی‌پایان از عواطف و احساسات بی‌آلایش قاطبه هم‌میهنان، تأثر عمیق و درود خود را بروان پاک مردم شهید تهران و افراد و درجه‌داران و افسرانی که در قیام آزادی‌بخش 28 مرداد که ثابت کرد این ملت فناناپذیر است و هیچ نیروئی اهریمنی قادر بگزند بر آن نیست شرکت کرده‌اند اهداء نموده و این مایه رشد ملی را ببازماندگان آنها در عین تسلیت تبریک می‌گویم... 1 شاه در 3 شهریور 1332 در دیدار با اعضای اطاق بازرگانی و شورایعالی اتحادیه بازرگانی می‌گوید: خداوند مملکت ایران را نگهداشت و امیدوارم ملت ایران را بیشتر قرین سعادت نماید. خوشبختانه قیام 28 مرداد نشان داد که امتیاز طبقاتی در ایران نیست، یعنی در این روز تمام طبقات ملت ایران، زن و مرد، غنی و فقیر، پاسبان و سرباز و ژاندارم و افسر، همه با هم قیام کردند، در صورتیکه هیچیک از دیگری اطلاعی نداشتند و نقشه قبلی طرح نکرده بودند. یکمرتبه قاطبه مردم قیام کردند... 2 پیام محمدرضا پهلوی در 27 مرداد 1333به مناسبت اولین سالگرد کودتای 28 مرداد: ... فردا روزی است که در سال پیش شما فرزندان رشید ایران رستاخیز 28 مرداد را بپا کردید و ایمان خود را به حقایق جاوید به ثبوت رسانیده‌اید. شما به حکم سرشت پاک ایرانی و غیرت ملی برای حفظ آب و خاک و شرافت خود به طور ساده و طبیعی عملی را انجام داده‌اید که از اهمیت آن شاید بی خبر بودید. ظاهرا این است که وقتی خلاف اصول مشروطیت عده‌ای سرپیچی کرده و جمعی در مقابل قانون راه سرپیچی و طغیان پیش گرفتند بدون مواضعه قبلی مانند افراد یک خانواده که ناگهان با مهلکه روبرو شده باشند یکدل و یکرأی در یک روز و یک ساعت در سراسر کشور قیام کردید و از پا ننشستید تا سرکشان را از خیالات شوم خانه ‌برانداز خود پشیمان کردید و قانون را دوباره مستقر ساختید. ... 3 پیام محمدرضا پهلوی در 28 مرداد 1334به مناسبت دومین سالگرد کودتای 28 مرداد: به روان شهدای قیام 28 مرداد درود می‌فرستیم و به احترام آن ارواح سعید یک دقیقه سکوت می‌کنیم. ... این روز تاریخی بار دیگر ثابت کرد که حس آزادی در ملت ما چنان حکمفرما است که به محض احساس هر خطری که با استقلال کشور آسیب برساند همگی یکدل و یک زبان بر می‌خیزند و موجب فساد و خطر را هر چه باشد از میان بر می‌دارند، چنانکه در روزهای 25 تا 28 مرداد شمشیر قاطعی که سالها به دست خائنین زهرآلوده می‌شد و برای دو نیم کردن و گسستن ایران آماده بود با قیام جوانمردانه فرزندان رشید ایران بر پیکر خود خائنین وارد آمد و خیال خام بدسگالان و تبه‌کاران را نقش بر آب کرد. ملتی چنین هوشیار و دلیر که بدون مواضعه قبلی یک روز در سراسر کشور قیام کند و نقشه خیانتی را که ماهها و سالها چیده شده بود از میان بر دارد فناپذیر نیست ... بار دیگر به روح تابناک فدائیان قیام 28 مرداد تهنیت می‌فرستیم و شهدای این نهضت را مورد قدردانی و تجلیل قرار می‌دهیم و افتخار داریم به چنین ملتی خدمت کنیم. 4 پیام محمدرضا پهلوی در 28 مرداد 1335به مناسبت سومین سالگرد کودتای 28 مرداد: ملت عزیز، قیام کنندگان 28 مرداد و نجات‌دهندگان کشور ایران، در سه سال پیش در چنین روزی بی هیچگونه تبانی و تنها به ذوق سلیم خود تشخیص دادید که میهن عزیزتان در خطر سقوط و استقلال چندین هزار ساله شما بازیچه هوی و هوس مشتی از خدا بی خبر و جاه طلب، و مذهب و ناموس شریف خانواده‌های نجیبتان دستخوش تعرض بیگانه پرستان و رژیم مشروطه مملکتتان ملعبه عوام فریبان و سوگندشکنان است. در آن روز بی آنکه دیگر جبران این وضع اسفناک را به دست صبر و شکیبائی دهید یک باره دامن همت بر کمر زدید و در مدتی کمتر از چند ساعت بساط اضمحلال ایران را که در مدت چند سال با تردستی چیده بودند واژگون ساختید. بنا بر این من وظیفه خود می‌دانم که به شما رادمردان میهن‌ دوست و ناموس پرست از صمیم دل تبریک و تهنیت بگویم. براستی جای بسی خوشوقتی است که ملتی به آن حد از رشد اجتماعی و حسن تشخیص رسیده باشد که به تواند در بحرانی‌ترین اوضاع که مملکت به لب پرتگاه سقوط رسیده است عزم جزم کند و خودرا از مهلکه نجات بخشد. بسیار به جاست که هم اکنون چند ثانیه تفکر کنید که اگر اوضاع آشفته 27 مرداد 1332 دوام پیدا می‌کرد و قیام مردانه شما بساط آنرا در 28 مرداد واژگون نمی‌ساخت امروز کشور در چه حال بود؟... در این مدت از بسیار کسان که به نحوی در قیام 28 مرداد مشارکت و یا مباشرت داشتند به موقع تشویق و قدردانی بعمل آمد، ولی چه بسا فداکاران و جوانمردان که در این راه رنج کشیدند و مال و جان فدا کردند و شناخته نشدند و یا نخواستند خود را به شناسانند ... اینک به روان پاک شهیدان قیام ملی 28 مرداد که با نثار خون خود ادامه حیات شرافتمندانه هم میهنان خویش را ممکن ساختند درود فراوان می‌فرستیم ... 5 در سالهای بعد نیز شاه با همین ادبیات به مناسبت کودتای 28 مرداد خطاب به ملت ایران پیام می‌فرستاد. هر چه از کودتای 28 مرداد سال 1332 فاصله گرفته می‌شد تأکید شاه و دستگاه تبلیغاتی پهلوی بیشتر بر شرکت قاطبه مردم در این انقلاب بود در صورتی که حرکت انجام گرفته شده کودتایی بود که توسط نظامیان و اراذل و اوباش و چماقداران حکومتی از قبیل شعبان جعفری انجام گرفته بود. یادداشتهای علم که از 1 اردیبهشت 1346 تا 7 مهر 1356 را در بر می‌گیرد چهار بار از کودتای 28 مرداد نام برده می‌شود. شاه و اطرافیان وی در نهان و جلسات و گفت وگوهای خصوصی اذعان به کودتای 28 مرداد می‌کنند. اما در سخنرانیها و ارسال پیام از قیام ملی توسط مردم سخن می‌گویند. خاطرات علم نشان می‌دهد حکومت پهلوی تبلیغات خود را نیز باور نداشت. در سالهای پس از کودتای 28 مرداد افراد زیادی به خاطر اشاره به کودتا زندانی شدند. یادداشت روز پنجشنبه 11 آبان 1348 «... به عرض [شاه] رساندم، خاطر مبارک هست وقتی [محمد] مصدق آن اندازه ما را در زحمت گذاشته بود، روز چهارم آبان برف می‌آمد، در رکاب مبارک با چه حالی به سعدآباد برگشتیم. آن جا هم آتش نبود. من عرض می‌کردم کودتا بفرمایید، همان کاری که 9 ماه بعد شد. فرمودید هنوز زود است. تمام در خاطر داشتند...» 6 یادداشت روز پنجشنبه 13 تیر 1347 «... دکتر غلامحسین مصدق، پسر دکتر [محمد] مصدق، نخست‌وزیر معروف که باعث دوری شاهنشاه از کشور شد که به رم تشریف بردند، بعد کودتای [سپهبد فضل‌الله] زاهدی باعث مراجعت شاهنشاه شد، امروز تقاضایی کرده بود ...» 7 یادداشت روز شنبه 29 تیر 1347 «... از همه مهمتر در بازی مصدق با آن که [شاه] کشور را ترک کرد، به صورت تبعید، باز هم با کودتای [سپهبد فضل‌الله] زاهدی و مردم برگشت... » 8 یادداشت روز یکشنبه 28 مرداد 1352 «صبح بر سر مزار شهدای 28 مرداد و سپهبد زاهدی گل گذاشتم. ... اما عجب این بود که بر سر مقبره زاهدی بانی کودتای 28 مرداد و ساقط کننده مصدق مگس هم پر نمی‌زد، یاللعجب از این مردم ابن‌الوقت ...» 9 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. محمدرضا پهلوی، مجموعه تالیفات، نطقها، پیامها، مصاحبه‌ها و بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضا پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران، ج 2، (بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا)، ص 1416. 2. همان، ص 1418. 3. همان، ص 1486- 1487. 4. همان، ص 1598- 1600. 5. همان، ص 1688- 16906. 6. امیر اسدالله علم، یادداشتهای علم، ج7، ویرایش از علینقی عالیخانی، (بتسدا؛ مریلند: آیبکس، 2014). ص154. 7. همان، ص 325. 8. همان، ص 335- 336. 9. امیراسدالله علم، یادداشتهای علم متن کامل دست نوشته امیراسدالله علم، ج3، ویرایش و مقدمه از علینقی عالیخانی، (تهران: کتابسرا، 1377)، ص113-114. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

سانسور در دوران پهلوی/ از فهرست نویسندگان ممنوع القلم تا کلمات ممنوعه/ بازخوانی تاریخ

مرحوم پرویز ناتل‌خانلری ادیب و سیاستمدار، از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۵۷ مجله «سخن» را منتشر کرد. خاطرات او از سانسور رژیم شاهنشاهی و دام‌هایی که برای او چیده می‌شد، موضوع این بخش از خاطرات اوست که در مجله بخارا، سال پانزدهم، شماره ۹۴، مرداد و شهریور ۹۲ به چاپ رسیده است: «در چند ساله اخیر سلطنت محمدرضا شاه کار سانسور چنان‌که طبیعی است روز به روز بالا می‌گرفت و ساواک کم کم به صورت قدرت مطلق نامرئی درمی‌آمد. برای استخدام هر کس در ادارت دولتی یا نیمه دولتی موافقت ساواک لازم بود. نخست وزیر یعنی امیرعباس هویدا با روشی درویش‌مآبانه به این امر نظارت می‌کرد و اختیار را به ساواک سپرده بود. پیش از این نوشتم که ساواک با من میانه خوبی نداشت و در وزارت فرهنگ من به انواع مختلف دروغ‌سازی و کارشکنی می‌کرد. مثلا اگر من می‌گفتم که از شش ماه دیگر خوب است که هر دبستان دخترانه و پسرانه در موقع حضور در مدرسه لباس متحدالشکل بپوشند، فردای آن روز مخبران روزنامه‌ها به اشاره ساواک مصاحبه‌هایی با مردم مختف برپا می‌کردند و می‌پرسیدند که آیا تهیه دو جور لباس برای فرزندان‌تان تحمیلی به بودجه شما نیست و البته طرف جواب می‌داد که چرا هست. می‌پرسیدند که آیا شما راضی هستید که قسمتی از درآمد خود را برای این تحمیل صرف کنید؟ و جواب این بود که نه، راضی نیستیم. این مصاحبه‌های ساختگی برای اذیت کردن من بود که آخر هم به استعفای من یعنی خودداری از شرکت در کابینه منصور منتهی شد. اما به تدریج کار کنترل امور از طریق ساواک بالا می‌گرفت. در گوشه کنار شهر تهران و شهرهای دیگر دزدی مسلحانه و جنایات مختلف شروع شد که شاید بسیاری یا بعضی از آن‌ها را خود ماموران ساواک راه انداخته بودند تا بهانه برای دخالت بیشتر در کارها باشد. دسته‌های چریک یا باغبان هم در راه‌ها و جنگل‌ها شروع به فعالیت کرده بودند که یک نمونه آن زد و خورد جنگل سیاهکل بود. هنوز معلوم نبود که چه دسته‌هایی از داخل و خارج مشغول تهیه مقدماتی هستند. ماموران ساواک شاه را سخت ترسانده و اختیار را از او سلب کرده بودند. فرمان داده بود که دیگر در رویارویی با خرابکاران در صدد دستگیری و محاکمه آن‌ها نباشند وآن‌ها را جا به جا بکشند. روزی نبود که خبر زد و خورد ماموران انتظامی با خرابکاران منتشر نشود و یا در گوشه‌ای از شهر یا بیرون از شهر چند نفر از طرفین به کشتن و کشته شدن نپردازند... اما در داخل کشور سانسو بر شدت خود می‌افزود. یکی از همکاران بنیاد را که فریدون تنکابنی نام داشت گرفتند زیرا که در کتابی به عنوان «یادداشت‌های شهر شلوغ» کنایه‌هایی به رژیم شاه زده بود. بعد هم گزارشی به شاه داده بودند که در میان همکاران بنیاد فرهنگ افراد خرابکار و ضد رژیم نفوذ کرده‌اند. فرح در یکی از ملاقات‌هایی که به عنوان رییس افتخاری بنیاد شرکت کرده بود به این شخص و این کتاب اشاره کرد و من جواب دادم که جنبه سیاسی کتاب در نظرم چندان مهم نیست. مهم‌تر آن است که انشای خوبی ندارد و کنایه‌هایش بی‌مزه است. همکار دیگری که دوره فوق‌لیسانس را می‌گذرانید و در قسمت فرهنگ تاریخی کار می‌کرد ناگهان ناپدید شد. هر چه تحقیق کردم اثری از او به دست نیامد. پس از انقلاب سرو کله‌اش پیدا شد و معلوم شد که در تمام آن مدت در زندان بوده و به اتهام همکاری با خرابکاران به پنج یا هفت سال زندان محکوم شده بود. مجله سخن در طی سی سال انتشار از سانسور معاف بود. شاید گمان می‌کردند که مجله ادبی است و خواننده زیادی هم ندارد و از جانب آن خطری نیست. اما از چند سال پیش از انقلاب اذیت سانسورچیان شروع شد. یک قطعه شعر از یک شاعر لهستانی با عنوان «سویالیسم چیست؟» را دادم زهرا ترجمه کرد. انتقاد طنزآمیزی بود از فجایع و سخت‌گیری‌هایی که در کشور به نام سوسیالیسم اجرا می‌شد که البته بی‌شباهت به وضع خودمان نبود. اما ظاهرا ارتباطی به رژیم شاهنشاهی و ایران نداشت. چند روز بعد شخصی به نام تدین که می‌گفتند افسر سابق شهربانی بوده و در وزارت اطلاعات مربوط به روزنامه‌ها را به عهده داشت تلفن کرد و با لحن اعتراض گفت: «مجله سخن به طوری که در امتیاز نامه‌اش نوشته شده نشریه ادبی است، چرا مطالب سیاسی چاپ می‌کند؟ گفتم مقصود کدام مقاله است؟‌گفت همین مقاله سوسیالیسم. گفتم اولا که این قطعه شعر است و ادبی است، ثانیا مربوط به مملکت ما نیست. گفت «خواندنی‌ها» آن را نقل کرده و مردم خوانده‌اند و موجب سوءتعبیر در زهن مردم شده است. گفتم تعبیرهای مردم به من چه ربطی دارد؟‌گفت در هر حال از درج این گونه مطالب خودداری کنید. چندی بعد شعری از یکی از همکاران چاپ کردیم که اگرچه آشکار نبود اهل کار می‌فهمیدند که در مرثیه دکتر مصدق است. (۱) که در آن اوان فوت کرده بود. این بار به من چیزی نگفتند اما شنیدم که در وزارت اطلاعات بحثی شده بود درباره توقیف و تعقیب مجله سخن و آخر مصلحت در آن دیده بودند که به روی خود نیاورند و مطلب را بیشتر علنی نکنند. پس از آن شعری از ابتهاج (سایه) با عنوان «ساقی‌نامه» چاپ کردیم، مرثیه شهیدان جنگل سیاهکل بود، به اشاره نه به صراحت. بعضی‌ها گفته بودند که اگر دیگری این شعر را چاپ می‌کرد هزار جور مواخذه و مجازات داشت. در هر حال این هم به خیر گذشت. اما از این به بعد وزارت اطلاعات قدغن کرد که «سخن» را پیش از آن که بررسی شود و اجازه صادر شود توزیع نکنند. ... یک لیست شامل نام سی و پنج نویسنده به دفتر «سخن» دادند که این اشخاص ممنوع‌القلم هستند و حق ندارند چیزی بنویسند. اسم چندین نفر از همکاران «سخن» در این لیست بود. از جمله محمدرضا باطنی که دانشیار دانشکده ادبیات تهران بود و مطالب درسی خود را درباره زبان‌شناسی به «سخن» می‌داد. من به تصور اینکه مطالب علمی زبان شناسی ربطی به امور سیاسی ندارد آن را چاپ کردم. اما مجله را توقیف کردند و مجبور شدیم چند صفحه از مجله را که شامل آن مقاله بود ببریم تا اجازه انتشار داده شود. دبناله آن بحث راجع به طرز آموختن زبان فارسی به خارجیان زیر چاپ بود. گفتم اسم نویسنده را ننویسند و به حروف اول آن یعنی «م.ر.ب» اکتفا کنند. اما رندان پی بردند که این حروف حاکی از اسم همان نویسنده ممنوع‌القلم است و مجله را توقیف کردند. مجبور شدیم روی این حروف امضا را سیاه کنیم تا اجازه انتشار بدهند. از آن به بعد سانسو مجله شدیدتر شد. شعری از اخوان ثالث چاپ شد که یکی از مصراع‌های آن این بود: «در کوچه ما صدای انفجار شنیده می‌شد» مجله باز توقیف شد و گفتند این صفحه را باید عوض کنید و این مصراع حذف شود. گفتم آخر خبر انفجار را که هر روز در روزنامه‌های رسمی می‌نویسند. گفتند آن امر دیگری است اما در شعر نباید بیایید. این کارها ضرر مالی فراوان هم برای سخن داشت و در هر شماره تکرار می‌شد. دختری داستانی نوشته بود درباره دهقانی که در کناردریاچه هامون مزرعه‌ای داشت و چون آب دریاچه خشک شده بود مزرعه را از دست داده و بدبخت شده بود. مجله توقیف شد. تعجب کردم و به آقای تدین تلفن کردم که چه اشکالی در این داستان دیده‌اید؟ گفت شما خودتان این داستان را خوانده‌اید؟ گفتم البته، گفت مصلحت می‌دانید که چنین مطلبی منتشر شود؟ گفتم اشکالی در آن نمی‌بینم. گفت یک بار دیگر بخوانید تا متوجه شوید. به وزیر اطلاعات تلفن کردم و گفتم موضوع داستان خشک شدن آب دریاچه مربوط به سیاست داخلی است یا خارجی؟‌ توضیح خواست. گفتم موضوع داستان خشک شدن آب دریاچه به علت نیامدن باران است و‌آن را به این علت توقیف کرده‌اند. گفت بله، قربان خودم رسیدگی می‌کنم. ساعتی بعد همان آقای تدین تلفن کرد که آقا با وجود اصلاحات ارضی نباید نوشت که مزرعه خشک می‌شود. گفتم آخر اصلاحات ارضی که تعهد باران نکرده است. گفت در هر حال این جور مطالب به گوش خارجیان می‌رسد و دستاویز برای عیب‌جویی از رژیم می‌شود. دیدم با این جور آدم‌ها جر و بحث فایده ندارد. گوشی را گذاشتم و باز چند صفحه از مجله را ناچار کندیم و به همان صورت ناقص منتشر کردیم. به جز وزارت اطلاعات و ساواک، دستگاه‌های دیگر هم در این استبداد و سانسور تا آنجا که دست‌شان می‌رسید شرکت می‌کردند. در قسمت نقد هنری از ابتدای تاسیس جشن هنر شیراز مقالات انتقادآمیزی به قلم همکار ما هوشنگ طاهری در مجله چاپ می‌شد. اما این انتقادات که مبتنی بر اطلاع کافی در امور هنری بود، مطبوع گردانندگان آن دستگاه نبود. آقای رضا قطبی و فرخ غفاری نمی‌توانستند تحمل کنند که کسی به کارشان ایرادی بگیرد. بنابراین در دو سال آخر خبرنگار مجله یعنی آقای طاهری را دیگر دعوت نکردند و حتی حاضر نشدند که اجازه بدهند به خرج خودش در ان مراسم شلم شوربا که راه انداخته بودند شرکت کند. سانسو رکتاب هم روز به روز سخت‌تر می‌شد. جمال میرصادقی یک مجموعه از داستان‌های کوتاه خود را چاپ کرده بود که بیشتر آن‌ها در «سخن» قبلا انتشار یافته بود. اسم این مجموعه را «هراس» گذاشته بود. گفتند در کشور شاهنشاهی هراس معنی ندارد و باید اسم کتاب را عوض کنند. مدت‌ها کتاب چاپ شده در انبار باقی مانده و اجازه انتشار آن صادر نشده بود. گفتند که در حدود هفتصد کتاب چاپ شده در توقیف است. توقیف بعضی‌ها به علت مضمون آن و بعضی دیگر به علت اسم مولف بود جعفری مدیر انتشارات امیرکبیر به من گفت کتاب راجع به تئاتر عبدالحسین نوشین دوازده بار چاپ شده بود اما برای چاپ بعدی جلوی آن را گرفته بوند که اسم نوشین نباید بیاید. آخر قبول کرده بودند که چاپ آخر همان کتاب با اسم مجهول دیگری منتشر شود. نویسندگان و روشنفکران به ستوه آمده بودند. موسسه‌ای به نام «اتحادیه نویسندگان» تشکیل شده بود اما دولت آن را نپذیرفته و اجازه تاسیس آن را نداده بود. دولتیان و ساواک با توجه به نفرت و طغیانی که گروه نویسندگان و روشنفکران نسبت به این وضع اظهار می‌کردند در صدد چاره‌جویی برآمده بودند و چند طرح تهیه کردند که درغالب آن‌ها می‌خواستند پای مرا به میان بکشند. یکی از این طرح‌ها این بود که یک اتحادیه نویسندگان مورد اعتماد خودشان درست کنند تا برای تبلیغات در خارج به کار بیاید. از چند سال پیش زین‌العابدین رهنما یک «انجمن قلم»‌راه انداخته بود که شعبه ایرانی اتحادیه بین‌المللی به همین نام بود. این انجمن را من می‌شناختم و حتی از بیست سال پیش از آن تاریخ، نمایندگان آن با من در این باب گفتگو کرده و توصیه کرده بودند که من در تاسیس آن پیشقدم شوم و من با تحقیقاتی که کردم دریافتم که این موسسه جنبه سیاسی دارد و بسیاری از کشورها عضویت در آن را نپذیرفته‌اند. به این سبب خودم را کنار کشیدم و از قبول آن خودداری کردم. اما انجمن قلم رهنما شامل چند شاعر وامانده و چند کاسه‌لیس مدعی ادبیات بود که هفته‌ای یک بار در خانه رهنما جمع می‌شدند و چای می‌خوردند و احیانا شعری می‌خواندند و خطابه‌ای ایراد می‌کردند. روی هم رفته یک نویسنده و شاعر معتبر به آنجا رفت و آمد نمی‌کرد و تبدیل شده بود ه مجمع عده معدودی هم پالکی‌های رهنما. در دنبال فکر تاسیس اتحادیه نویسندگان اول به سراغ او رفتند و در یافتند که در آن تنور نانی نمی شود پخت. پس به فکر این افتادند که انجمن قلم را به اصطلاح خودشان تجدید سازمان کنند. رهنما را وادار به استعفا کردند و موقتا سیدحسین نصر را به جای او نشاندند. به این طریق در واقع یک دوره انتقالی درست کردند، زیرا می‌دانستند که سیحسین نصر شخصیتی ندارد که بتواند از عهده این کار بربیاید. پس به فکر استفاده از من افتادند. حسین نصر به دیدن من آمد و چرب‌زبانی بسیارکرد و خواهش که ریاست انجمن قلم را بپذیرم. من برای آن که خوب به نقشه ساواک و دولت پی ببرم این کار را به بعد موکول کردم و ضمنا گفتم که با این شغل و کار مجال آن را ندارم که کار دیگری هم بر آن‌ها بیفزایم. بعد امیرعباس هویدا تلفن کرد و مرا به ناهار دعوت کرد و ضمنا گفت می‌خواهد درباره امر مهمی با من مشورت کند. چند روزی سر دوانیدم. آخر یک روز به دعوتش رفتم. موضوع را طرح کرد که می‌خواهد من ریاست انجمن قلم را بر عهده بگیرم و آن را به اتحادیه وسیع روشنفکران و نویسندگان بدل کنم و وعده داد که اعتبار کافی در اختیارم بگذارد تا یک باشگاه آبرومند برپا کنم و طوری بشود که همه نویسندگان در آنجا جمع بشوند و بسیار وعده‌های دیگر . پس از آن حرف‌هایش تمام شد من گفتم که انجمن قلم دکان ورشکسته‌ای است و جز چند کور و کچل آنجا جمع نمی‌شوند. نمی‌توان بار دیگر به آن به آن رونقی داد و من هم آن‌قدر کار دارم که ابدا فرصت یک بار اضافی برایم نمی‌ماند و بنابراین از اداه چنین مجمعی به هر اسم و عنوان که باشد معذرت می‌خواهم. باز اصرار کرد و وعده‌ها داد و تعارف و چرب‌زبانی کرد و من هم همان حرف را تکرار کردم. آخر مایوس شد و گفت البته اجباری در کار نیست و اگر نمی خواهید فکر دیگری می‌کنیم و من به این طریق از دامی که برایم گسترده بودند جستم. دام دیگر که برای من گستردند این بود که روزی آقای پهلبد به من تلفن کرد که مطلب مهمی دارد و می‌خواهد با من درباره آن صحبت کند وقتی معین کردیم و در دفترش با هم ملاقاتی کردیم. گفت که هفتصد جلد کتاب چاپ شده و منتظر اجازه انتشار است اما دستگاه نگارش وزارت فرهنگ و هنر هنوز اجازه نداده و این امر موجب نارضایتی مولفان شده و تبلیغاتی بر ضد این روش می‌کنند. تصمیم گرفته شده است که نظارت بر این امر را به فرهنگستان واگذار کنند که صلاحیت دارد تا از میان این کتب آنچه را سودمند می‌داند و جنبه خلاقیت آن‌ها را تصدی می کند اجازه انتشار بدهد. کلمه خلاقیت را چند بار تکرار کرد و ضمنا گفت این طرح را او نکشیده بلکه دستگاه‌های دیگر (یعنی ساواک) آن را ابتکار کرده و به عرض رسانیده‌اند و تصویب شده است و این نکته را نیز مکرر کرد. خلاصه آن که پیشنهاد می‌کند که در فرهنگستان کمیسیونی مرکب از ده نفر یا بیشتر تشکیل شود که این کتاب‌هارا بخوانند و در باره جنبه خلاقیت آن‌ها اظهارنظر کنند و هر کدام را که دارای این صفت باشد اجازه انتشار بدهند و گفت که فهرست اسامی آن ده نفر تهیه شده و برای شما فرستاده می‌شود و خودتان مختارید که آن لیست را کم و زیاد کنید. گتفم من که فرصت خواندن این همه کتاب با ندارم و به علاوه درست نمی‌فهمم که مراد از خلاقیت چیست. گفت مقصود ارزش ادبی و هنری است. گفتم فعلا نمی‌توان این را رد یا قبول کنم. خواهش کردم که به من بنویسند تا با فرصت و وقت بیشتری موضوع را مطالعه کنم. در آن مذاکره باز دو نکته را تایید کرد. یکی این که طراح نقشه او نبوده و دیگر آن که مطلب به شرف عرض رسیده و تصویب شده است. ضمنا گفت که هر قدر اعتبار بخواهید برای دستمزد همکاران در اختیار شما گذاشته می‌شود. مطلقا می‌توانید به هر طریق که بخواهید از آن استفاده کنید. در موقع خداحافظی هم گفت که این کار موجب نیکنامی شما خواهد شد و عده‌ای که کتاب‌هایشان آزاد می‌شود ممنون شما خواهند بود. ظاهرا چیزی نگفتم و تصمیم قطعی را به رسیدن نامه زوارت فرهنگ و هنر موکول کردم و از هم جدا شدیم. چند روز بعد نامه وزارت فرهنگ رسید و به این مضمون که اجازه و اختیار انتشار کتاب و اعلام جواز آن بر عهده فرهنگستان ادب و هنر گذاشته می‌شود و فهرست اسامی ده نفر از نویسندگان هم ضمیمه بود. من دو سه روز تامل کردم. دریافتم که با این تدبیر می‌خواهند مسئولیت سانسور کتاب‌ها را به عهده من بگذارند. از یک طرف هر کتابی را که من اجازه بدهم ساواک (با آن سابقه دشمنی که با من دارد) دستاویز کند و اطلاعیه‌ای بسازد و به شرف عرض برساند که فلانی چنین کتابی را اجازه انتشار دده است. از طرف دیگر اگر اجازه انتشار کتابی طول بکشد همه خواهند دید و خلاهصه آن که مرا سانسورچی لقب خواهند داد. با سوابقی که من از دستگاه سانسور داشتم و نمونه‌ای از آن را ذکر کردم، معلوم نبود که چه مطالبی مجاز و کدام های غیرمجاز شمرده خواهد شد . هرچه بیشتر در این امر تعمق کردم بیشتر پی بردم که این طرح دامی است که برای من گسترده‌اند تا همه کاسه کوزه سانسور کتاب را بر سر من بشکنند. از طرف دیگر دستگاه‌های امنیتی یعنی ساواک طراح این نقشه بودند و به قول پهلبد به شرف عرض هم رسانیده بودند، یعنی فرمان ملوکانه است و چازه‌ا ی جز قبول آن نیست. آخر تصمیم گرفتم که این قلاده را از گردن خود باز کنم. مضحک بود که من تصدی ریاس فرهنگستان و همه زحمت‌های آنرا مجانا بپذیرم و انجام بدهم و آن وقت چنین مسئولیت بد نام کننده‌ای هم به من تحمیل شود. پس از چند روز نامه مفصلی در جواب آقای پهلبد نوشتم حاکی از این که من به سبب کثرت کار مجال آن را ندارم که شغل یا مسئولیت دیگری قبول کنم و همکاران فرهنگستان هم هیچ کدام اهل این گونه کارها نیستند، بنابراین اگر تصور می‌کند که این کار قطعا باید توسط فرهنگستان انجام بگیرد، من به موجب همین نامه از ریاست و عضویت فرهنگستان ادبی و هنر استعفا می‌دهم. نامه را به طور محرمانه فرستادم و پیش‌نویس آن را هم نزد خود نگه داشتم. چند روز بعد پهلبد تلفن کرد و ملاقات خواست. رفتم. بسیار گله کرد که چرا اول نگفتید که این کار را نمی‌پذیرید. گفتم از اول یادآوری کردم که خیلی کارد دارم و مجالی برای کار اضافی برایم نمی‌ماند. گفت به هر حال خوب بود نمی‌نوشتید. اما حالا دیگر گذشته و آن طرح موقوف شده است. با تعارف آمیخته با گله با من خداحافظی کرد و از هم جدا شدیم. این دام هم به این طریق از میان رفت و من از شر کاری که آن را نادرست می‌دانستم گریختم.» ۱ــ منظور شعر «مرثیه درخت» شفیعی کدکنی است که به تاریخ ۱۳۴۵/۱۲/۱۵ (یک روز پس از درگذشت دکتر محمد مصدق) سروده شده است و در دوره هفدهم «سخن» اردیبهشت ۱۳۴۶، ص ۱۲۹ چاپ و نشر شده است. اینک قسمت پایانی این شعر (نقل از کتاب «از زبان برگ» چاپ یادزهم، صفحه ۴۱): ... من از نگاه آینه ــ هر چند تیره و تار ــ شرمنده‌ام که: آه! در سوگت ای درخت تناور، ای آیت خجسته در خویش زیستن، بالیدن و شکفتن، در خویش بارور شدن از خویش، در خاک خویش ریشه دواندن، ما را، حتی امان گریه ندادند. منبع: سایت خبر آنلاین

نویسندگان در دفتر نخست‌وزیری به هویدا چه گفتند؟/ بازخوانی یک دیدار تاریخی

«شما نماینده امرید و من نماینده کلام. امر وقتی می‌تواند بر کلام مسلط شود که در این مملکت دو نفرحکومت کنند:‌ «یا محمد بن عبدالله (ص) یا ژوزف استالین. شما کدامش هستید؟» محمدعلی سپانلو می‌گوید که این جمله را جلال آل‌احمد خطاب به امیرعباس هویدا در جلسه‌ای تاریخی گفت. دیداری عجیب بین نویسندگان و هویدا برای بحث کردن پیرامون سانسور. امیرعباس هویدا، درست زمانی نویسندگان را به دفترش دعوت کرد که سانسور جان همه را به لب رسانده بود. از این کلافگی نویسندگان و وضعیتی که حکومت به وجود آورده بود بیشتر از همه خود حکومت خبر داشت، پس به فکر چاره‌جویی برآمد. چاره کار تشکیل یک اتحادیه نویسندگان معتمد حکومت بود. اتحادیه‌ای که بتواند همه نویسندگان را زیر پر و بال خودش و در واقع حکومت بگیرد تا آب از آب تکان نخورد. پرویز ناتل خانلری نیز در خاطراتش به تلاش برای ایجاد اتحادیه‌ای از این دست از سوی هویدا و بعدا وزارت فرهنگ و هنر اشاره می‌کند. تلاشی برای تبدیل انجمن قلم به یک اتحادیه‌ برای نویسندگان: «بعد امیرعباس هویدا تلفن کرد و مرا به ناهار دعوت کرد و ضمنا گفت می‌خواهد درباره امر مهمی با من مشورت کند. چند روزی سر دوانیدم. آخر یک روز به دعوتش رفتم. موضوع را طرح کرد که می‌خواهد من ریاست انجمن قلم را بر عهده بگیرم و آن را به اتحادیه وسیع روشنفکران و نویسندگان بدل کنم و وعده داد که اعتبار کافی در اختیارم بگذارد تا یک باشگاه آبرومند برپا کنم و طوری بشود که همه نویسندگان در آنجا جمع بشوند و بسیار وعده‌های دیگر . پس از آن حرف‌هایش تمام شد من گفتم که انجمن قلم دکان ورشکسته‌ای است و جز چند کور و کچل آنجا جمع نمی‌شوند. نمی‌توان بار دیگر به آن رونقی داد و من هم آن‌قدر کار دارم که ابدا فرصت یک بار اضافی برایم نمی‌ماند و بنابراین از اداره چنین مجمعی به هر اسم و عنوان که باشد معذرت می‌خواهم. باز اصرار کرد و وعده‌ها داد و تعارف و چرب‌زبانی کرد و من هم همان حرف را تکرار کردم. آخر مایوس شد و گفت البته اجباری در کار نیست و اگر نمی‌خواهید فکر دیگری می‌کنیم و من به این طریق از دامی که برایم گسترده بودند جستم.» آن فکر دیگر هویدا اما در نهایت و ظاهرا همین دیدارش با نویسندگان بود. آنها که اسم ورسمی داشتند و البته سابقه طولانی در مبارزه با رژیم. عباس میلانی در کتاب «معمای هویدا» می‌گوید که احمد شاملو، رضا براهنی، غلامحسین ساعدی، یدالله رویایی، درویش شریعت، سیروس طاهباز و جلال آل‌احمد هفت نویسنده‌ای بودند که به دفتر هویدا رفتند تا با او دیدار کنند. هماهنگ‌کننده این دیدار اما به روایت غلامحسین ساعدی داود رمزی نامی است که او را به جلسه دیدار با هویدا دعوت کرده است: «یک روز من در انتشارات «نیل» بودم چون یک کاری از من درآمده بود و آنها جلویش را گرفته بودند و من خیلی عصبانی بودم و همین‌طور بد و بیراه می‌گفتم و بددهنی می کردم. یک آقایی آنجا بود گفت که فلانی کی هستند؟ بعد گفتند مثلا اسمش این است. آمد طرف من... آمد و گفت که شما ساعدی هستید؟ گفتم بله. آن بابا هم همه او را می‌شناسند. اسمش داود رمزی بود. او گفت اه، اله و بله شما چرا از سانسور ناراحت هستید؟ کاری ندارد، ترتیبش را می‌دهیم شما با خود هویدا صحبت بکنید. دو روز بعدش او زنگ زد، او شماره تلفن مرا گرفته بود و گفت که قضیه اینطوری است و هویدا گفت که همه بیایند که من ببینم موضع چیست؟» همین تلفن باعث می‌شود که نویسندگان دور هم جمع شوند تا ببینند چه باید کرد. معلوم نیست در آن جلسه چه گذشته و چطور نویسندگان به این نتیجه رسیده‌اند که درخواست ملاقات هویدا را قبول کنند. رضا براهنی در مقدمه کتاب «ضل‌الله» می‌نویسد: «در سال ۵۴ وقتی که دولت به تمام ناشران مملکت دستور داد که کتاب را پس از چاپ و پیش از انتشار به اداره سانسور وزارت فرهنگ و هنر نشان دهند، و به همین علت تعداد زیادی از چاپخانه‌ها تعطیل شد و کارگران چاپخانه‌ها بیکار شدند گروهی از نویسندگان کشور درتهران در مطب دکتر غلامحسین ساعدی، در خیابان دلگشا به دور هم گرد آمدند و دسته جمعی تصمیم گرفتند که پیش نخست وزیر رفته،به وجود سانسور اعتراض کنند. داور رمزی ماموریت یافت که از نخست وزیر،هویدا وقت بگیرد و بدین ترتیب چند روز بعد جلال آل احمد، احمد شاملو، درویش (شریعت)، غلامحسین ساعدی، سیروس طاهباز یدالله رویایی و من رفتیم به دیدن نخست وزیر. داود رمزی هم آمده بود.» در روایت رضا براهنی و روایت عباس میلانی اختلاف وجود دارد. رضا براهنی می‌گوید این خود نویسندگان بوده‌اند که تصمیم گرفته‌اند سراغ هویدا بروند و از او بخواهند هم درباره وضعیت سانسور توضیح بدهد و هم فکری بکند، اما عباس میلانی می‌گوید که این، هویدا بود که از نویسندگان دعوت کرد به دفتر نخست‌وزیری بروند تا «ببیند چه کار می‌شود کرد.»: «...مهم‌ترین تلاشش در این زمینه، دیدارش با گروهی از نویسندگان ایران در اواخر سال ۱۳۴۴ بود. احمد شاملو رضا براهنی غلامحسین ساعدی یدالله رویایی درویش شریعت سیروس طاهباز و جلال آل احمد در این جلسه شرکت داشتند. یکی از این سه روایت به غلامحسین ساعدی تعلق دارد. در مصاحبه ای برای تاریخ شفاری ایران در دانشگاه هاروارد می گوید روزی شخصی به نام داورد رمزی با او تماس گرفت و گفت اگر نگران سانسور در ایران است می تواند با هویدا نخست وزیر مملکت در این مورد گفتگو کند. ساعدی با تنی چند از دوستانش از جمله آل احمد مشورت کرد. قرار شد هیاتی به نمایندگی از نویسندگان با هویدا دیدار کند...» سرانجام آنها یک روز با هم به دفتر نخست‌وزیری می‌روند. ساعدی می‌گوید که یک ساعتی معطل شده‌اند و در نهایت هویدا «خیلی با احترام و اینها...» به استقبال‌شان آمده است. باز هم براهنی در مقدمه کتاب «ضل ‌الله» گزارشی از آن جلسه به قلم غلامحسین ساعدی ارائه داده است. او می‌گوید که گزارش این نشست قرار بود در نشریه «جهان نو» چاپ شود که جلوی آن گرفته شد. به گفته او و بنا بر گزارش ساعدی از آن جلسه: «از حضار مجلس جلال آل‌احمد به نمایندگی از طرف حاضرین خاطرنشان ساخت که «عالم امر» در خیال بندگی «عالم کلام» است ولی نمی‌داند که نه سانسور و نه بهانه‌های دیگر نمی‌تواند در براب رسیلان فرهنگ یک ملت مانعی باشد. آقای هویدا خود را از وجود سانسور بی‌خبر نشان دادند. باین جهت مدارکی که همراه بود نشان داده شد که پذیرفتند و گفتند برای همین وضعی که پیش آمده باید فکری کرد و طرحی ریخت که چه بهتر خودتان ترتیب این کار را بدهید که آل‌احمد گفت: «ما برای اعتراض به سانسور آمده‌ایم نه کمک به دستگاه سانسور.» آقای هویدا مطرح کردند که چه پیشنهادی برای حل این مشکل دارید؟ جواب داده شد که چاپ کتاب به وضع قبلی برگردد و دستگاه‌های سانسور وزارت اطلاعات و وزارت فرهنگ دست از سر کتاب و اهل قلم بردارند. آقای هویدا به معاون‌شان سفارش کردند که هر چه زودتر گزارشی از وضع سانسور به ایشان داده شود و کمیسیونی جهت رسیدگی و بررسی کیفیت سانسور ترتیب داده شود و مشکلات پیش آمده به نحوی حل شود.» خود ساعدی در مصاحبه‌اش برای تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد می‌گوید که آل احمد بدجوری به هویدا حمله کرد: «مساله را درست عین نوشته‌های خودش مطرح کرد. مثلا مساله شمشیر و قلم. شما شمشیرتان در مقابل قلم ما مشکست می‌خورد و اینها. هویدا گفت من اینها را نمی‌خواهم بشنوم و ما از این چیزها خودمان هم خواندیم.» به‌ هرحال آن چه مسلم است این که هویدا در آغاز خود را از وضعیت موجود بی‌خبر نشان می‌دهد اما عباس میلانی می‌گوید که او خیلی خوب از وضعیت سانسور و فشاری که بر نویسندگان وارد می‌شده خبر داشته: « هویدا مدعی شد که او نیز مخالف سانسور است. از قضا درست چند ماه پس از انتصابش به نخست وزیری در جلسه مجلس شورای ملی گفت بود که «من مخالف سانسور مطبوعاتم ... حاضرم جانم را بدهم تا دیگران آزادانه صحبت کنند، باید بگذاریم هر کس آزادانه حرفش را بزند.» با این همه در پاسخ به اعتراض آل احمد هویدا مدعی شد که از وجودسانسور در ایران بی خبر است. ادعایش یکسره بی اساس بود. واقعیت این بود که مجله‌ای که او خود در شرکت نفت سردبیری اش را به عهده داشت چندی به محاق تعطیل افتاد و سانسور شد. به گفته محمد صفا رییس دفتر هویدا در دوران صدرات و از همکاران مجله کاوش در شرکت نفت دستور تعطیلی مجله را خود شاه صادر کرد بود. می گفت در زیرنویس یکی از مقالات مجله به مصدق اشاره شده و شاه هم هیچگونه مماشات یا حتی اشاره غیرمستقیم به مصدق را بر نمی تابید.» وقتی موضع هویدا از عدم وجود سانسور یا حداقل بی‌خبری‌اش به «چه باید کرد» تغییر می‌کند پیشنهاد می‌دهد که خود نویسندگان فکری بکنند. او پیشنهاد می‌کند که هیاتی برگزیده از خود نویسندگان بر روند چاپ و نشر کتاب نظارت کنند. پیشنهادی که با واکنش سخت آل‌احمد روبرو می‌شود: « ما برای اعتراض به سانسور به این جا آمده ایم حال شما می خواهید از ما مشتی سانسورچی درست کنید؟» به هرحال بر اساس گفته ساعدی و روایت میلانی، هویدا که می‌بیند نویسندگان به هیچ طریقی کوتاه نمی‌آیند سعی می‌کند از در آشتی وارد شود. به سابقه دوستی‌اش با صادق چوبک اشاره می‌کند و سعی می‌کند با استفاده از اعتبار چوبک، به نویسندگان بگوید که خودش هم از جرگه روشنفکران است. پیشنهاد می‌دهد که آخر هفته با هم در خانه چوبک جمع شود که این پیشنهاد هم از سوی آل‌احمد رد می‌شود. در نهایت هویدا از کریم پاشابهادری که آن زمان از جمله منشیان دفتر هویدا بوده می‌خواهد که درباره حرف‌های نویسندگان تحقیقات به عمل بیاورد و گزارشی از آن تدارک کند. از طرف نویسندگان هم غلامحسین ساعدی می‌گوید که او مسئول شده تا با حکومت بر سر سانسور مذاکره کند. ساعدی می‌گوید: «مذاکرات خیلی جالب بود. آنها هی می‌خواستند که ماست‌مالی بکنند که نه این جوری که نمی‌شود باید یک کاری بکنیم. من هم می‌گفتم خوب مثلا باید چه کار بکنیم؟... ما می‌گفتیم اصلا کتاب نباید سانسور شود. برا یچه می‌آیند می‌برند؟ شاید همین کار ما خودش به تشدید سانسور یک جور خاصی کمک کرد. به این معنی که اینها رفتند دنبال راه و چاره. یک یا دو نفر در آنجاه شرکت می‌کردند. یکی از آنها احسان نراقی بود و دیگری ایرج افشار.» نکته‌ای که ساعدی در مصاحبه‌اش به آن اشاره می‌کند، عباس میلانی نیز بر آن صحه می‌گذارد: «جلسه بدون نتیجه‌ای مشخص به پایان رسید. اما در فاصله چند هفته نظام سانسور جدیدی در ایران آغاز شد. از آن پس ناشران را موظف کردند چند نسخه از هر کتاب تازه را به کتابخانه ملی عرضه کنند و شماره ویژه‌ای دریافت دارند. ظاهر امر این بود که دیگر سانسوری در کار نیست اما واقعیت این بود که هیچ کتابی بدون شماره کتابخانه ملی قابل توزیع نبود. سانسورچیان هم کار خود را در لوای کتابخانه ملی انجام می‌دادند...» خود ساعدی هم درباره کتابخانه ملی و مستقر شدن سیستم سانسور در آنجا می‌گوید: « یک موردش مساله ثبت کتابخانه ملی بود که گفتند که آره نمی‌شود حق شما از بین می‌رود و این کتاب‌ها باید ثبت شود. آخرین جلسه‌ای که من بلند شدم و آن کاغذ را پاره کردم و آمدم رفتم کافه فیروز و نادری و به بروبچه‌ها اطلاع دادم که اصلا چیزی نمی‌شود...» به هر حال آن دیدار با هویدا و تلاش نویسندگان برای مبارزه با سانسور، در نهایت به اختناق بیشتر ختم شد. فضای بسته‌ای که هیچ چیز را بر نمی‌تابید و وقتی نویسندگان در برابر این همه ارعاب و تهدید تصمیم گرفتند اتحادیه مستقل خود را با عنوان کانون نویسندگان تشکیل دهند، رژیم چنگ و دندان نشان داد. بسیاری از اعضای کانون را دستگیر کرد و بسیاری را ممنوع‌القلم. این جلسه، شاید یکی از اولین تلاش‌های روشنفکران و حکومت برای گفت‌وگو و فهم مشکلات هم باشد. جلسه‌ای که البته نه تنها بی‌نتیجه و ناکام ماند، که وضعیت را از آنچه که بود بدتر کرد. پانوشت‌ها: ۱- معمای هویدا، عباس میلانی، انتشارات اختران سال ۱۳۸۰ ۲- ضل‌الله، رضا براهنی، انتشارات امیرکبیر، سال ۱۳۵۸ ۳- خاطرات پرویز ناتل خانلری، مجله بخارا، سال ۹۲ ۴- کتاب هفته خبر، شماره دوم و سوم سال ۹۳ منبع: سایت خبر آنلاین

گزارش خواندنی اسدالله علم از فروپاشی حزب ایران نوین

شاه از مدت‌ها قبل از بعد‌ازظهر آن روز سرنوشت‌ساز یكشنبه یازدهم اسفند 1353 درباره نظام حزبی موجود در كشور و اینكه ضرورتاً باید تغییراتی جدی در آن ایجاد كند، در حال تفكر و به اصطلاح سبك‌سنگین كردن اوضاع بود. مصطفی الموتی از رهبران حزب ایران‌نوین ضمن اینكه انحلال یكباره احزاب را تقبیح و تصریح می‌كند كه آن همه تشكیلات گسترده و عریض و طویل به سرعت از هم فروپاشیده و از میان رفت، تأكید دارد كه تا آن هنگام تقریباً هیچ‌كس از رهبران این حزب اطلاعی از این قصد شاه نداشت و هویدا هم اگر مطلبی را درك كرده بود، با كسی در میان ننهاده بود. اعلام انحلال احزاب چندگانه و تأسیس حزب رستاخیز در یازدهم اسفند 1353 انعكاس قابل توجهی در محافل داخلی و خارجی پیداكرد و تعبیر و تفسیر‌ها پیرامون ‌آن فراوان شد. در این میان مردم بی‌اعتنای كشور و نیز مخالفان سیاسی حكومت این اقدام شاه را گامی دیگر در راستای گرایش بیشتر او به شیوه‌ استبدادی‌تر حكومت ارزیابی كردند. مطرح‌ترین مخالف رژیم شاه، آیت‌الله خمینی(ره)، عضویت در این حزب را از نظر مذهبی تحریم كرد.انحلال احزاب و تأسیس حزب واحد رستاخیز، یكی از سوژه‌های شاعران ادبیات زیرزمینی ایران شد و دربارة آن شعرها سرودند. به عنوان نمونه: جانشیــــــن (حــــزب ایران‌نــوین) حزب نــــوبنیاد (رسـتاخیـــــز) شد حزب مردم هم به حكـــــم شهـــــریار شـد بــرون از گود و حلق‌آویــــز شد از دو حزبی چون نشد كاری درسـت رســــم تك‌حـــزبی بشارت‌‌خیــــز شد چون هوس گل كرد شاهنشـــــــاه را غـــرس این تك‌بــوته در پالیــــز شد شاه گفت آن كو بود بیرون ز حــزب بایــدش بیــرون ز كشــور نیــز شـد زانكه این حزب فراگیــــر بــــــزرگ از «ارس» گسـترده تا «نیریـز» شد عده‌‌ای را نیــــز دندان طمـــــــــــــع بهـــــر صید مال و منصــب تیـز شد بی‌خبر كایـن حزب خلق‌السـاعه نیز داســــتانــش جملــه هـزل‌آمــیز شد حزب شاهی هیچ‌گـه چیــــــــزی نشد یــــا دو روزی چیـــزكی ناچیــز شد روزی از حزبی ز ملـت پـــا گرفت شـاه دفعش را به جـد، پـی‌ریــز شد در سیاست رشــد ملت را نخواست واندریـــن ره طـــالب پــرهیـــز شد كاسة صبــر وطــن‌‌‌خـــواهــان دگر از فضــولی‌هـای شــه لبریـــــز شد عنقریب این شعله هم خواهـــد فسرد چـند روزی گر شرارانگیــــــــز شد زانــــــكه واریز حســـاب جوجه‌ها فی‌المثـــــــــل در آخــــر پاییز شد با انحلال حزب ایران‌نوین و تأسیس حزب رستاخیز، در محافل سیاسی نزدیك به رژیم این امید پیدا شد كه بلكه این فرصتی برای رها شدن از فساد حزب ایران‌نوین باشد. همین‌ها هشدار می‌دادند كه مبادا در ساختار حزب جدید‌التأسیس باز هم ایران‌نوینی‌ها نفوذ كنند كه در این صورت رستاخیز از اول محكوم به شكست است. اسدالله علم با خوشحالی آشكار در یادداشت‌های شامگاه یازدهم اسفند 1353 خود می‌نویسد: در پشت این مصاحبه تاریخی چه نكته‌هایی كه نهفته است. اولاً شاهنشاه بلندپروازی‌های بی‌ربط حزب اكثریت را كه تمام كارهای شاهنشاه را به اعتبار حساب خودش می‌گذاشت از بین بردند و همچنین به خردوانی‌های بی‌ربط حزب اكثریت كه باعث ناراحتی و عقده عده زیادی از مردم شده بود [خاتمه دادند]. به علاوه حزب اكثریت امسال نمایش مضحك عجیبی را به راه انداخت [اشاره علم به برگزاری كنگره سوم حزب اكثریت بود] كه از تمام احزاب سیاسی دنیا از كشورهای سرمایه‌داری و كمونیستی نماینده به كنگره خواست. یك دفعه به او گفته شد فضولی موقوف! حساب خود هویدا هم با آنكه به او گفته شد كه فعلاً دبیر‌كل است به نظر من به ‌آخر رسید. شاهنشاه باید به یك صورتی خودشان و كشور را از این مخمصه نجات می‌دادند». یك روز پس از اعلام انحلال احزاب شاه به علم گفته بود كه «من حالا چهار پنج ماه است در این زمینه فكر می‌كنم و جز این راهی نبود اما به هیچكس نگفته بودم». علم از این تصمیم نابخردانه‌تر شاه بسیار شادمان و این اقدام او را «شاهكار سیاسی بزرگ» خوانده و او را بسیار ستوده بود. علم كه سخت كینه دیرینه هویدا و حزب ایران‌نوین را بر دل داشت مدعی بود كه انحلال احزاب و تشكیل حزب رستاخیز با استقبال عمومی مواجه شده و این همه را به دلیل این می‌دانست كه «از بس كه از حزب اكثریت دل پردردی داشتند». علم طی همان چند روز نخست تأسیس حزب رستاخیز طی مصاحبه‌ای از انحلال احزاب گذشته بسیار ابراز خرسندی كرد و اوضاع حزبی سابق را اسفبار خواند. شاه در بیست‌ویكم اسفند 1353 سربسته به اسدالله علم اظهار كرده بود كه ترس او از بلندپروازی‌های حزب ایران‌نوین و هویدا باعث انحلال احزاب گذشته و تشكیل حزب واحد رستاخیز شده است. علم در این باره چنین نوشته بود: باز هم صحبت حزب جدید شد. عرض كردم نخست‌وزیر هم خیلی پكر است. فرمودند چرا؟ عرض كردم ‌آخر حزب ایران‌نوین ادعای اكثریت قاطع بین مردم ایران داشت و شاید هم حساب‌های دیگر، كسی چه می‌داند. فرمود او البته آدم باهوشی است و مطمئن هستم كه می‌داند هیچ گهی نمی‌تواند بخورد. ولی یك هزارم هم ممكن بود برای خودش خیال‌های بپروراند. این اولین دفعه است كه این فرمایش را از شاهنشاه می‌شنوم. حتی فرمودند در داخل این تشكیلات وسیع وقتی فراكسیون‌های قوی بودند البته می‌توانند با هم ائتلاف كرده دولت با اكثریت درست كنند. علم با شنیدن این سخنان از شاه البته در پوست خود نمی‌گنجید كه بالاخره پس از سال‌ها توانسته او را نسبت به نیات احتمالی حزب اكثریت و هویدا مردد ببیند. او در جای‌جای خاطرات خود هم این خشم و كین دیرپا و فراموش‌ناشدنی‌اش را پنهان نكرده است. چنان كه در خاطرات روز پنجشنبه بیست‌وهشتم فروردین 1354 خود در این باره باز هم متذكر شده است: ‌ شاهنشاه واقعاً به حق باید متوجه همه جهات باشند. چنان كه بلند‌پروازی‌ها و گُه‌خوری‌های دولت و حزب اكثریت را نقش بر آب كردند. آخر به حزب ایران‌نوین چه ربطی دارد كه در كنگره خود از تمام احزاب پیش‌رو و پس رو و كمونیست و غیر‌كمونیست و لیبرال و چنین و چنان دعوت كند؟ شاهنشاه آنچنان هوشیار هستند كه حدی بر آن متصور نیست. دكتر حسین خطیبی از اعضای برجسته حزب ایران‌نوین و نایب‌رئیس وقت مجلس به روزمره‌گی افتادن احزاب پیشین كه جز تكرار بسیاری از مسائل و مباحث كلیشه‌ای و غیر‌قابل اعتنا، برنامه و ایده قابل‌توجهی را در چنته نداشتند از دلایل انحلال آن احزاب و تأسیس حزب رستاخیز ارزیابی می‌كند. به عقیده خطیبی این احزاب از برآوردن خواست‌های برنامه انقلاب سفید و ساختن و تربیت كردن رجال و دولتمردانی كه بتوانند در آینده این طرح را به مورد اجرا بگذارند ناتوان بودند و جز وقت‌گذرانی و نمایش‌های بیرونی و تظاهر كه با فساد و بی‌اعتقادی توأم بود، خود پایه‌گذار بحران اجتماعی و سیاسی جدیدی شده بودند كه خطیبی آن را «فئودالیزم حزبی» لقب می‌‌دهد. خطیبی اضافه می‌كند كه رویگردانی و عدم اعتقاد مردم كشور به این احزاب، عرصه فعالیت اجتماعی احزاب را به حد هیچ تنزل داده بود. پل یالتا مفسر روزنامه لوموند در همان زمان ناتوانی حزب ایران‌نوین از تقویت و توسعه برنامه‌‌های انقلاب سفید شاه كه اساساً برای مجرا داشتن آن بنا شده بود و نیز بی‌اعتباری بسیار شدید و غیر‌قابل التیام این حزب در نزد مردم ایران را از دلایل اصلی انحلال این حزب و سایر احزاب موجود ارزیابی می‌كرد. جواد صدر از كارگزاران برجسته آن روزگار، اقدام شاه در انحلال احزاب چندگانه (ایران‌نوین، مردم، ایرانیان، پان‌ایرانیست) را به بازی كودكانه او با سربازانی سربی روی میز (به خیال میدان واقعی جنگ) تشبیه می‌كند كه گویی پس از مدت‌ها بازی با احزاب سابق اینك حوصله‌اش سرآمده و قصد داشت با جابه‌جا كردن این سربازان سربی (در واقع هم احزاب آن روزگار جز خواسته و میل شاه هیچ‌گونه حركت و ابتكار عملی از خود نداشتند) به آن وضعیت خستگی‌آور پایان دهد. صدر میان احزاب منحل‌شده و حزب رستاخیز تفاوتی نمی‌بیند و هر دو این احزاب را ابزارهایی برای تثبیت و تحكیم موقعیت شاه در رأس قدرتها و حاكمیت ارزیابی و اضافه می‌‌كند كه «پدرم (صدرالاشراف) گاه‌گاه می‌گفت شاه مثل كودكانی است كه از بازی با سربازهای سربی لذت می‌برد و وقتی از نوع ‌آرایشی جنگی خسته می‌شود آرایش دیگری به آنها می‌دهد». مارك گازیوروسكی ناتوانی حزب ایران‌نوین را در برآوردن خواسته‌ها و آرزوهای شاه كه عمدتاً در بسیج مردم كشور در راستای حمایت از انقلاب سفید بود و نیز عدم توانایی حزب اقلیت در ایفای نقشی حزب منتقد مورد عنایت شاه را از دلایل انحلال این احزاب و تأسیس حزب واحد رستاخیز ارزیابی می‌‌كند. به گفتة او همان حزب ایران‌نوین در جامه حزبی جدید ظاهر شد و گردآمدگان در آن هم همان فاسدان و فرصت‌طلبان حزب ایران‌نوین دیروز بودند. اشرف پهلوی صراحتاً اعتراف كرده كه میل فزاینده‌تر شاه به روش‌های مستبدانه و دلخواهانه در حكومت و اینكه او نمی‌خواست كوركورانه از شیوه حكومت دموكراتیك غربی تقلید كرده و به اصطلاح منافع كشور را زیر پا نهد، باعث شد تا احزاب چندگانه را منحل كرده و برای كارآمد ساختن حكومت حزب واحد رستاخیز را بنیان نهد. رابرت گراهام (در كتاب: سراب قدرت) خسته شدن شاه از دو حزب وفادار سابق و اینكه تا حدی هم نگران شده بود مبادا در آینده یكی از همین دو حزب (و اساساً حزب ایران‌نوین) به پایگاهی برای مخالفت با حكومت او تبدیل شود، دست به انحلال این احزاب زده و حزب رستاخیز را تأسیس كرد. بسیاری از نشریات آن روزگار در تحلیل دلایل انحلال احزاب سابق، عمدتاً همان حرف‌های شاه را كه در یازدهم اسفند 1353 اظهار كرده بود، تكرار كردند كه در هر حال بازی كردن نقش اقلیت در این كشور دشوار شده بود و در حالی كه زعمای این حزب هم جز آنچه حزب اكثریت می‌خواست، هدف دیگری دنبال نمی‌كردند، بنابراین تضاد و غرض‌ورزی میان دو حزب ایران‌نوین و مردم با این اقدام از میان رفت. با این حال حتی در میان حاكمیت و دولت، عده‌ای بر این باور قرار گرفتند كه با انحلال همان احزاب به شدت ناتوان‌شده و فروپاشیده، شاه گام دیگری در راستای تبعیت از شیوه‌‌‌های‌ خشن‌تر و مستبدانه‌تر حكومت و حكمرانی برداشته و به اصطلاح «به حكومت مشروطه پشت كرده است». سفارت آمریكا در تهران هم در نوزدهم تیر 1354 طی گزارشی كه برای وزارت امور خارجه آن كشور در واشنگتن فرستاد میل و عطش روزافزون شاه به پیروی از مشی مستبدانه و خودكامه‌تر در حكومت را از دلایل اصلی انحلال حزب ایران‌نوین و مردم ارزیابی می‌كند و می‌افزاید كه او دیگر حتی راغب نبود وجود حزب به شدت ضعیف و غیر‌قابل اعتنایی مانند حزب مردم را در جایگاه حزب مخالف و منتقد تحمل كند. سفارت آمریكا در تهران روند رو به افزایش انتقادات شاه از نظام دموكراسی حاكم بر غرب و ناكارآمدی آن حتی در كشورهای اروپای غربی و آمریكا را از دلایل دیگری می‌داند كه شاه را متقاعد ساخته بود به همان قالب تمسخر‌آمیز شیوه به اصطلاح دموكراتیك سیاسی و حزبی حاكم بر كشور پایان دهد. منوچهر كلالی كه تا حدود آذر و دی 1353 دبیر‌كل حزب ایران‌نوین بود، بعدها گفت كه قدرت‌یابی رو‌زافزون حزب ایران‌نوین كه به‌ویژه در انتخابات میان‌دوره‌‌ای شهسوار رقبا و مخالفان درون‌حاكمیتی حزب اكثریت را به شدت عصبانی و نومید ساخته بود و مجموعه این عوامل باعث شد تا روز به روز سوء ظن شاه نسبت به حزب ایران‌نوین و قدرت مهارناپذیرش افزایش یافته و نهایتاً جز انحلال مجموعه احزاب پیشین چاره‌ای دیگر پیش‌روی خود نبیند. كلالی بر این باور بود كه نارضایتی شاه از عملكرد و جایگاه حزب مردم از اولین انگیزه‌های شاه برای بر هم زدن نظم حزبی موجود بود. به همین دلیل شاه در آغاز امر قصد داشت حزب مردم را ضمیمه حزب ایران‌نوین كرده و خود هدایت عالیه آن را بر عهده بگیرد. اما رقبای پرنفوذ حزب ایران‌نوین در بخش‌های مختلف حاكمیت، مانند اطرافیان و مشاوران فرح‌ پهلوی، نهاوندی و گروه اندیشمندان او، و دیگران و نیز مجموعه گزارش‌هایی كه پی‌در‌پی از سوی ساواك و غیره به شاه می‌رسید، باعث شد تا او نهایتاً انحلال احزاب چند‌گانه را تنها چارة رهایی از وضعیت موجود ارزیابی كند. كلالی نقش سعایت‌كنندگان، رقبا و دشمنان حزب ایران‌نوین را از اصلی‌ترین دلایل انحلال حزب ایران‌نوین و البته دیگر احزاب می‌داند. دكتر منوچهر شاهقلی از اعضای بلندپایه حزب ایران‌نوین و نیز از وزرای كابینه هویدا از خود او شنیده بود كه شاه به‌یژه پس از پیروزی در جریان انتخابات میان‌دوره‌ای شهسوار از قدرت حزب ایران‌نوین به شدت نگران شده و همین معنا را به هویدا هم (به تلویح و ریشخند) تذكر داده و اضافه كرده بود كه «حزب ایران‌نوین خیلی قوی شده و كم‌كم می‌خواهد نخست‌وزیر را هم خودش انتخاب كند». هویدا این گفته شاه را بسیار برای آینده حزب ایران‌نوین نگران‌كننده یافته بود. هویدا نقش سعایت‌های افرادی مانند اسدالله علم وزیر دربار و نیز ساواك را در نگران شدن شاه از قدرت حزب ایران‌نوین بسیار تعیین‌كننده ارزیابی می‌نمود. مصطفی الموتی از رهبران درجه اول حزب ایران‌نوین كه ریاست كنگره بزرگ (سوم) حزب ایران‌نوین را بر عهده داشت به تلویح عظمت و قدرت شكننده حزب ایران‌نوین را از دلایل ترس شاه و نهایتاً تأسیس حزب رستاخیز برمی‌شمارد. او به ویژه از این نكته متعجب است كه شاه موضوع برگزاری پرشكوه كنگره را با نظر مساعد پذیرفته بود و هیچ علامتی هم وجود نداشت كه نشان دهد از وضع موجود ناراضی است. الموتی انحلال یك‌باره احزاب چندگانه را بسیار تأسف‌آمیز خواند. او به عنوان رئیس كنگره سوم فرصت نیافته بود پاسخ نامة بسیاری از شركت‌كنندگان خارجی در كنگره حزب را تهیه و ارسال كند و این حادثه البته خود بهترین پاسخ به نامه‌های آنان بود كه دریافته بودند حزبی با ‌آن همه خدم و حشم و قدرت و عظمت ظاهری «با یك نطق و مصاحبه شخص شاه به كلی از هم پاشید». گروهی دیگر بر این باور بوده‌اند كه ناتوانی حزب ایران‌نوین از برآورده ساختن ‌آنچه شاه از آن انتظار داشت، از دلایل انحلال احزاب چندگانه و تأسیس حزب رستاخیز بوده است. برخی دیگر ترس شاه از توطئه نفوذ عوامل خارجی در احزاب سابق، فساد گستردة حاكم بر حزب ایران‌نوین، طرح پایان دادن به حكومت حزبی هویدا، نارضایتی كسانی از عوامل حاكمیت كه هیچ‌گاه امید دست‌ابی به قدرت و دولت را نداشتند و نهایتاً قدرت بلامنازع حزب اكثریت ایران‌نوین را از دلایل انحلال احزاب و تشكیل حزب واحد رستاخیز دانسته‌‌اند. به دنبال اعلام تشكیل حزب رستاخیز، تمام ساختمان‌ها، تجهیزات، و تشكیلات حزب ایران‌نوین در سراسر كشور در اختیار حزب جدید‌التأسیس قرار گرفت. همچنین تمام كارمندان و كاركنان حزب ایران‌نوین هم مستقیماً حقوق‌بگیر و كارمند این حزب جدید شدند. ساواك هشدار می‌داد مبادا مدیریت‌ها و مناصب كلیدی حزب رستاخیز، در اختیار مدیران و اعضای عمدتاً فاسد حزب ایران‌نوین قرار گیرد. علاوه بر ساواك، علی‌اصغر امیرانی، مدیر نشریة خواندنیها كه تحولات سیاسی داخلی را با دقت و علاقه دنبال می‌كرد، دلسوزانه هشدار می‌داد: ‌ استفاده از تجارب حزبيِ حزب به حزب شدگان حرفه‌ای كه اثر انگشت و ردپای آنها و فاسدكاری‌شان حتی در صورت‌جلسات رسمی منعكس می‌باشد، غلط است و به این می‌ماند كه ما از تجارب آدم‌كشان حرفه‌ای در نجات جان بی‌گناهان استفاده كنیم. اجازه تظاهر و خودنمایی و به طور كلی نشو و نما به این قبیل میكروب‌ها كه خود داغ باطله بر پیشانی خویش زده رسوای عام و خاص كرده‌اند، آن هم بارها، ستمكاری بر سایران است، تا چه رسد به ارجاع كار و سمت و مأموریت حزبی آن هم حزبی، در مقام و موقعیت حزب رستاخیز، این است آفتی كه این بنای در شرف بنیان را از داخل تهدید می‌كند. از همین ابتدا و ضمن ساختن پی‌ها به مبارزه با ‌آن پرداخت. اسدالله علم به شاه پیشنهاد می‌كرد از كارگردان شدن رهبران سابق حزب ایران‌نوین در حزب رستاخیز جلوگیری كند «تا مردم بدانند كه وضع سابق تغییر كرده است». اما پاسخ شنید كه «خوب ما كه نمی‌توانیم آن‌هایی را كه تاكنون جان كنده و زحمت كشیده‌اند به این جرم از همه چیز محروم كنیم». «اعلیحضرت همایونی» به چنان نخوت و غروری دچار شده بود كه نه هشدارهای سازمان امنیت و اطلاعاتش (ساواك) را جدی می‌گرفت؛ نه تذكرهای دلسوزانة روزنامه‌نگاری را كه از طرفداران جدی او بود (امیرانی) را می‌خواند؛ و نه به پیشنهادهای وزیر دربار وفادارش (علم) وقعی می‌‌گذاشت. چو تیره شود مرد را روزگار همه آن كند كش نیاید به كار منبع:مظفر شاهدی ، سه حزب ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 105 - مرداد ماه 1393

نقشه انگلیسی‌ها برای جدا کردن جنوب ایران

در اواخر جنگ اول جهانی زمانی که قوای انگلیسي در جنوب ایران حضور داشتند و با عشایر ایرانی می‌جنگیدند، کنسول انگلستان در شیراز پیشنهاد کرد که جنوب ایران تحت نظام نایب‌السلطنگی شاهزاده فرمانفرما از کشور جدا شود. این مطلب در قالب چند اطلاعیه‌ در روزنامه ایران به چاپ رسید. روزنامه ایران در شماره 17 ژوئن 1918 خود حاوی اطلاعیه‌ای از سوی رودلف سومر از سفارت آلمان بود: «طبق اخباری که به دستمان رسیده، کنسول انگلستان در شیراز، آقای گاف، اخیراً به سفارت انگلستان در تهران پیشنهاد کرده است که جنوب ایران تحت نایب‌السلطنگی شاهزاده فرمانفرما به استقلال داخلی دست پیدا کند.» این اعلامیه می‌افزاید: «سفارت آلمان معتقد است که باید توجه عموم مردم را، در این مقطع حساس، به این حقیقت جلب کند که در حالی که قدرت‌های مرکزی و جمهوری روسیه حافظ استقلال ایران هستند و استقلال کامل و تمامیت آن را تضمین کرده‌اند، دولت انگلیس، بالعکس، راه را برای تقسیم و نابودی [ایران] هموار می‌سازد. رودلف سومر، سفارت آلمان، تهران.» براوین، «فرستاده» شوروی، نیز اطلاعیه‌ای در شماره 20 ژوئن 1918 روزنامه ایران منتشر ساخت: «در ارتباط با اطلاعیه سفارت آلمان در خصوص تمایل انگلیس به استقلال داخلی جنوب ایران تحت نایب‌السلطنگی شاهزاده فرمانفرما، والی کنونی شیراز، اینجانب از طرف جمهوری فدرال سوسیالیست روسیه، بدینوسیله توجه عموم مردم ایران را به این مسئله جلب می‌کنم، و به مردم این کشور یادآور می‌شوم که ملت انقلابی روسیه حاضر است که برادر عزیزش- کشور همسایه ایران- را برای دفاع از خود در برابر فشارها و تجاوزات کاپیتالیسم و فئودالیسم خارجی آماده کند.» انگلیسی‌ها خیلی سریع این اتهامات را ردّ کردند و تکذیبیه آنها در همان شماره 20 ژوئن روزنامه ایران به چاپ رسید: «در ارتباط با اطلاعیه‌ای که از سوی سفارت آلمان در روزنامه «ایران» به چاپ رسیده، و در آن ادعا شده بود که پیشنهادی برای استقلال داخلی جنوب ایران مطرح گردیده است، سفارت بریتانیا بدینوسیله این اتهام را ردّ و اعلام می‌کند که چنین پیشنهادی از سوی کنسول بریتانیا در شیراز مطرح نشده است. سفارت بریتانیا.» پاسخ سفارت آلمان در شماره 21 ژوئن ایران به چاپ رسید: سفارت انگلستان مطلبی را که سفارت پادشاهی آلمان چند روز پیش در خصوص تمایل و قصد انگلستان برای اعلام استقلال داخلی جنوب ایران علنی ساخت، با صدور تکذیبیه‌ای عمومی ردّ کرده است. بنابراین، سفارت آلمان مجبور است رازی را که تا کنون نزد خود نگاه داشته، با انتشار ترجمه یادداشتی از طرف آقای اسکات، کنسول سفارت انگلیس، به سرگرد سِر والتر بارتلوت، وابسته نظامی همان سفارت، برملا سازد. یادداشت از این قرار است: «وزيرمختار از شما تقاضا دارد که اهمیت محرمانه ماندن تلگرام امروز صبحِ آقای گاف در خصوص فرمانفرما و استقلال جنوب ایران را به اعضای دفترتان گوشزد کنید. اگر دشمنان‌مان چیزی بشنوند بی‌مورد آن را بزرگ کرده و سر و صدا راه می‌اندازند، و خواهند گفت که ما داریم راه را برای تقسیم ایران آماده می‌کنیم.» یادداشت فوق هرگونه تردید درباره صحت محتویات اطلاعیه این سفارت را برطرف مي‌كند و هیچ شک و شبهه‌ای در خصوص تمایلات، مقاصد و اهداف انگلیس در قبال ایران باقی نمی‌گذارد. (امضاء) سومر،‌ دبیر اول سفارت پادشاهی آلمان در تهران. پاسخ انگلیس به این اطلاعیه سفارت آلمان در شماره 28 ژوئن روزنامه ایران به چاپ رسید: در ارتباط با اظهارات سفارت آلمان در خصوص پیشنهاد کنسول بریتانیا در شیراز به سفارت بریتانیا برای استقرار یک دولت مستقل در جنوب ایران، سفارت دولت اعلیحضرت پادشاه بریتانیا بر این باور است که چنین اظهارات کذبی باید با فاش شدن حقیقت خاتمه یابد. در واقع این پیشنهاد که شاهزاده فرمانفرما نایب‌السلطنه‌ای کارآمد برای دولت مستقل فرضی جنوب ایران خواهد بود، به کنسول بریتانیا در شیراز ارایه شده بود. کنسول نیز بنا به وظیفه‌اش این مطلب را به سفارت بریتانیا در تهران گزارش داد. ولی از آنجایی که چنین پیشنهادی مستقیماً بر خلاف دیپلماسی بریتانیای کبیر است،‌ و با عنایت به این امر که دولت بریتانیا مکرراً تمایل و قصدش را مبنی بر احترام به استقلال ایران اعلام داشته است،‌ بدون شک پاسخ به این پیشنهاد قطعاً منفی خواهد بود. منبع:انگليس و اشغال ايران در جنگ جهاني اول ، محمدقلي مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 294 تا 296 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 105 - مرداد ماه 1393

شتاب شاه برای رابطه با صهیونیستها

پس از اعلام موجودیت و تأسیس دولت غاصب اسرائیل در فلسطین در ماه مه 1948م/ اردیبهشت 1327ش، دولت شاهنشاهی ایران، عباس صیقل را به عنوان مأمور و تحت پوشش رسیدگی به امور ایرانیان مقیم، كه عمدتاً بهایی بودند، به آن سرزمین اعزام كرد. به این ترتیب اولین نماینده اعزامی رژیم پهلوی حدود ده ماه پس از تأسیس رژیم صهیونیستی، در فروردین 1328، وارد فلسطین اشغالی شد. آن چنان كه مقامات اسرائیلی و نویسندگان صهیونیست در این باره چنین نوشته‌اند: مناسبات دو طرف عملاً از زمان استقلال [تأسیس] اسرائیل آغاز گردید و در ماه مارس 1949 دولت ایران، عباس صیقل را به عنوان متصدی دعاوی مالی اتباع ایران در فلسطین اعزام داشت. آقای صیقل مأموریت داشت كه با دولت اسرائیل درباره اموال بهایی‌ها كه در ایام جنگ خانه‌های خود را ترك كرده بودند، وارد مذاكره شود. به روایت اسناد و گزارش‌های ارسالی از فلسطین اشغالی، عباس صیقل به مقامات بلندپایه وزارت امور خارجه اسرائیل وعده داده بود كه در صورت حل مشكلات بهاییهای ایرانی مقیم فلسطین (عكا و حیفا)، دولت شاهنشاهی نیز رژیم صهیونیستی را به رسمیت خواهد شناخت و با تبادل نماینده سیاسی موافقت و اقدام خواهد كرد. چندی بعد از اعزام عباس صیقل، بر اساس موافقت هیأت دولت وقت و مذاكرات نصرالله انتظام نماینده ایران در سازمان ملل و موشه شارت، وزیر امور خارجة اسرائیل، كه در آن زمان در نیویورك بود، رژیم پهلوی آقای رضا صفی‌نیا را به عنوان مأمور مخصوص یا نماینده ویژه در 30 دی 1328 به فلسطین اشغالی اعزام كرد. به این ترتیب نماینده دوم دولت ایران، حدود بیست ماه پس از تأسیس دولت نامشروع اسرائیل، وارد سرزمینهای اشغالی شد.در منابع اسرائیلی در این باره چنین تصریح شده است: وقتی حكومت اسرائیل، تهران را برای شناسایی رسمی تحت فشار قرار داد، نمایندگی رسمی ایران تبدیل به نماینده مخصوص شد. اعزام نماینده به كشوری كه هنوز به رسمیت شناخته نشده است، كاری عجیب و شاید بی‌سابقه در تاریخ روابط دیپلماتیك بود. دولت ایران از سویی برای رعایت افكار عمومی و مصالحی نظیر آن نمی‌توانست رسماً وجود اسرائیل را به رسمیت بشناسد و از سویی نیز با توجه به سرسپردگی‌های مقامات دولتی و رعب و وحشتی كه از نفوذ یهود و صهیونیسم داشتند، نمی‌خواست از قافلة همراهی و همكاری با صهیونیسم بین‌الملل عقب بماند. لذا سیاست یك بام و دو هوا پیش گرفت. از یك سو از اعلام شناسایی رسمی اسرائیل خودداری می‌كرد و از سویی به آن كشور نماینده می‌فرستاد. این نكته ظریف از دید رهبران و مدیران وزارت خارجه اسرائیل مخفی نماند؛ و مقامات آن دولت كه به اعلام شناسایی اسرائیل از سوی ایران نیاز داشتند، ایران را تحت فشار گذاشتند تا حداقل مأمور خود را در اسرائیل به شكل رسمی به وزارت خارجة اسرائیل معرفی كند. آنها به صراحت خطاب به رضا صفی‌نیا اعلام كردند كه چنانچه «دولت شاهنشاهی نخواهد مأموری نزد دولت اسرائیل معرفی كند، مقامات اسرائیلی هم اصراری ندارند». اسرائیلی‌ها علاوه بر این رفتار اهانت‌آمیز نسبت به طرف ایرانی، به رضا صفی‌نیا پروانه و مجوز اقامت موقت سه‌ماهه دادند و حتی تصریح و تأكید كردند كه برای حل مشكل اقامت خود در فلسطین اشغالی، باید از وزیر امور خارجه ایران نامه مكتوب و رسمی ارائه كند كه او را به عنوان مأمور مخصوص دولت شاهنشاهی معرفی كرده باشد. این در حالی بود كه صفی‌نیا اساساً با هماهنگی و توافق قبلی موشه شارت، وارد فلسطین اشغالی شده بود، گزارش صفی‌نیا از رفتار «اولیای دولت اسرائیل» چنین است: در تعقیب تلگراف‌هایی كه راجع به اظهارات مقامات اسرائیلی و موضوع گذرنامه خود و آقای وكیلی مخابره نموده، احتراماً به عرض می‌رساند، چون از بیروت تاریخ ورود خود را اطلاع داده بودم، هنگام ورود به مرز فلسطین، مأمورین نظامی اسرائیل بر اثر دستوری كه به آنها رسیده بود، پس از ملاحظه گذرنامه‌ها، پروانه ورود موقتی به مدت سه روز داده و اظهار داشتند كه باید گذرنامه به وزارت امور خارجه تسلیم گردد. پس از ورود، در ضمن ملاقات‌ها معلوم شد كه اولیای دولت اسرائیل از چندی قبل انتظار شناسایی خود را از طرف دولت شاهنشاهی داشته‌اند؛ زیرا در موقعی كه ایرانیان آواره می‌خواسته‌اند به سر خانه و زندگی‌شان برگردند ، آقایان رهنما و صیقل به آنها صریحاً گفته‌اند[:] هرگاه شما موافقت با مراجعت ایرانیان و استرداد خانه‌هایشان بكنید، دولت شاهنشاهی به زودی شما را [به رسمیت] خواهند شناخت. حتی آقای صیقل به آنها گفته است [:] اگر وزیر امور خارجه [اسرائیل] به وزیر امور خارجه ایران بنویسد و تضمیناتی برای حفظ حقوق ایرانیان بدهد، دولت ایران، دولت اسرائیل را [به رسمیت] خواهد شناخت. بر روی این حرف، وزیر امور خارجه اسرائیل [به وزیر امور خارجه ایران] نامه نوشته و به عباس صیقل تسلیم نموده كه برای آقای وزیر امورخارجه ارسال دارد. [بنابراین] چون نه جواب آن نامه رسیده و نه تاكنون اقدامی از طرف دولت شاهنشاهی برای شناسایی دولت اسرائیل به عمل آمده، لذا حضرات دلگیر و دلتنگ شده، می‌گویند [:] ما با هیچ دولتی، حتی آمریكا و انگلستان كه با ما مساعدت‌ها كرده و دولت ما را هم [به رسمیت] شناخته‌اند، چنین معامله نكرده و تقاضای آنها را هم دربارة مراجعت اتباعشان یا استرداد املاكشان به استناد قانونی كه وجود دارد، رد كرده‌ایم ولی درباره دولت ایران این قانون را كه طبق آن به فراریان و مهاجرین دیگر اجازه مراجعت داده نخواهد شد و املاك آنها هم به نفع ملت ضبط خواهد شد نقض كرده و محض اثبات خلوص و صمیمیت خود نسبت به دولت شاهنشاهی نه تنها با مراجعت اتباعشان موافقت نموده و قرار استرداد املاكشان را داده‌ایم، حتی از خزانه دولت برای آنها وسائط نقلیه تهیه و به مرز فرستاده‌ایم تا آنها را به خانه‌هایشان در شهرهای مختلف برسانند. و فعلاً هم اگر دولت شاهنشاهی نمی‌خواهد مأموری در نزد دولت اسرائیل معرفی كند، اصراری نداریم، ولی لازم است درباره مأموریت مخصوص شما كه آقای انتظام [نماینده ایران در سازمان ملل] به وسیله نمایندة ما در نیویورك اطلاع داده، طبق جوابی كه به ایشان داده‌ایم نامه‌ای از طرف جناب آقای وزیر امور خارجه دولت شاهنشاهی به وزیر امور خارجه اسرائیل نوشته شود تا مأموریت شما در اسرائیل قرین موفقیت گردد. در پاسخ این اظهارات آن چه مقتضی بوده گفتم و مخصوصاً سیاست دولت شاهنشاهی را نسبت به بنی‌اسرائیل از قدیمی‌ترین ایام تا امروز تشریح نموده و مساعدت‌های گرانبهایی را كه اخیراً درباره فراریان و مهاجرین یهود از عراق به عمل آمده خاطرنشان كردم و محظوراتی را كه موجب تأخیر در اتخاذ تصمیم مقتضی شده، گوشزد نموده‌ام. این اظهارات را نه تنها به اولیای امور این جا بلكه به اشخاص و افراد دیگر نیز از علما و نمایندگان و غیره كه از ورود اینجانب اظهار خوشوقتی نموده و به ملاقات آمده بودند، گفته‌ام؛ مخصوصاً رئیس كل مذهبی یهود كه در اینجا امام عصر[؟] می‌گویند و به اصطلاح حاخام‌باشی است، بسیار اظهار خوشوقتی از آمدن بنده به این كشور نموده، می‌گفت ما بر حسب وظیفه مذهبی، پادشاه ایران را دعا می‌كنیم؛ زیرا در سایه خداشناسی و عدالت پادشاه ایران و ایرانیان بوده است كه قوم بنی‌اسرائیل نجات یافته است و حالا هم می‌دانیم كه در حفظ و حراست یهودیان فراری عراق چه خدمت بزرگی به اسرائیل شده است. رضا صفی‌نیا در ادامه گزارش، درباره اعتراض خود به صدور روادید اقامت موقت سه ماهه برای او از سوی وزارت امور خارجه رژیم صهیونیستی و نیز ملاقات با بعضی مقامات صهیونی در این خصوص افزوده است: در هر حال اوقاتی كه گذرنامه‌ها به نمایندگی وزارت خارجه در بیت‌المقدس فرستاده شده بود، در روزنامه‌[های اسرائیلی] خبری منتشر شده بود دائر بر این كه به نماینده جدیدالورود ایران به مدت سه ماه پروانه توقف داده شده [است]. بنده دكتر بیران، استاندار بیت‌المقدس را كه جوان بسیار باهوش و زبان‌دان و در عین حال نماینده وزارت امور خارجه هم در این شهر است، دیدار نموده، موضوع را به میان كشیده، مشارالیه خود را بی‌اطلاع جلوه داده، گفت كه گذرنامه‌ها به پایتخت فرستاده شده، اخیراً كه گذرنامه‌ها را اعاده داده بودند، دیده شد كه آنها را ثبت نموده و ضمناً مدت روادید را برای توقف سه ماه معین نموده‌اند. لذا با تلفن آقای دكتر پینس رئیس اداره امور ایران مذاكره و اعتراض نمودم، مشارالیه وعده داد اقدام كند. بعد از دو روز به ملاقات بنده به بیت‌المقدس آمد، اظهار داشت كه من با اداره گذرنامه و مهاجرت مذاكره كرده‌ام، هیچ نظری در این امر نبوده [است]. البته در رأس موعد [پس از اتمام مهلت سه ماهه] بدون اشكال این مدت تجدید خواهد شد. گفتم این نظر را نمی‌توانم بپذیرم. مأموریت در فلسطین به وسیله جناب آقای انتظام به اطلاع دولت اسرائیل رسیده، گذرنامه من هم سیاسی است. چگونه بر چنین گذرنامه[ای]، شما مدت تعیین نموده و در جراید انتشار می‌دهید و كلیه نمایندگان سیاسی به وسیله تلفن و یا شفاهاً از من موضوع را استفسار و از اظهار تعجب خودداری نمی‌كنند. طرف اسرائیلی بعد از اعتراض رضا صفی‌نیا نسبت به تعیین مدت اقامت محدود سه ماهه، علی‌رغم داشتن گذرنامه سیاسی و موافقت و هماهنگی قبلی نماینده دولت شاهنشاهی در سازمان ملل متحد با نماینده رژیم صهیونیستی، باز هم با تأكید بر مواضع پیشین وزارت امور خارجه دولت اسرائیل و اصرار به آن، چنین پاسخ داد: [دكتر پینس رئیس اداره امور ایران در وزارت امور خارجه اسرائیل] گفت[:] وضعیت طوری است كه این اشكالات پیش آمده است. ما حتی حاضر هستیم كه جناب آقای وزیر امور خارجه ایران نامه درباره مأموریت مخصوص شما در فلسطین به وزارت امور خارجة ما بنویسند تا این اشكالات رفع شود. گفتم درباره مأموریت من به امر وزارت امور خارجه، جناب آقای انتظام [نماینده ایران در سازمان ملل متحد] آن چه لازم بوده به اطلاع دولت شما رسانده است. اتخاذ هرگونه تصمیم دیگر منوط به میل و نظریة خود اولیای دولت شاهنشاهی است. گفت پس برای حذف مدت [لغو محدودیت سه ماهه اقامت] لازم است با وزیر امور خارجه [اسرائیل] مذاكره كنم و نتیجه را هفته آینده اطلاع می‌دهم. محض استحضار خاطر مبارك معروض افتاد. رضا صفی‌نیا كه حدود دو ماه قبل از به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی به صورت دوفاكتو از سوی دولت شاهنشاهی به فلسطین اشغالی اعزام و به مقامات ذی‌ربط اسرائیلی معرفی شده بود، ناگزیر از وزارت امور خارجه ایران درخواست كرد تا همان‌گونه كه اسرائیلی‌ها دستور داده بودند طی نامه‌ای رسمی به مقامات اسرائیلی معرفی و جایگاه او نیز تعیین شود. او اگر چه عنوان نماینده و «مأمور مخصوص» را یدك می‌كشید، اما در عمده نامه‌ها و گزارش‌های ارسالی به دربار و وزارت امور خارجه با عنوان «نماینده مخصوص و وزیرمختار دولت شاهنشاهی در اسرائیل» مكاتبه و امضا می‌كرد. سران و رهبران رژیم جدیدالتأسیس صهیونی بی‌صبرانه در انتظار به رسمیت شناخته شدن اسرائیل از سوی ایران بودند. آنها برای از بین بردن قبح رابطه كشورهای اسلامی منطقه با اسرائیل و خروج اشغالگران صهیونی از انزوای سیاسی در منطقه و جهان و به علاوه ایجاد تفرقه و تشتت در صفوف مسلمانان و كشورهای اسلامی و نیز حضور و نفوذ در سرزمین‌های اسلامی و بهره‌برداری همه‌جانبه سیاسی، فرهنگی، تبلیغاتی، اطلاعاتی و اقتصادی از ممالك اسلامی، بیش از همه به دنبال رابطه با ایران بودند. این تلاش‌ها سرانجام به نتیجه رسید و ایران به صورت دوفاكتو اسرائیل را به رسمیت شناخت. یك هفته پس از اعلام شناسایی اسرائیل از سوی ایران، در 6 فروردین 1329ش، صفی‌نیا «نماینده مخصوص دولت شاهنشاهی در اسرائیل» در محل وزارت خارجه آن كشور با موشه شارت وزیر خارجه رژیم صهیونیستی دیدار و مدارك شناسایی را به وی تحویل داد. رضا صفی‌نیا كه به همراه س. دیون رئیس اداره خاورمیانه و نیز دكتر پینس رئیس اداره امور ایران در وزارت امور خارجه رژیم صهیونیستی به دیدار موشه شرتوك (شارت) وزیر امور خارجه وقت اسرائیل رفته بود، مورد استقبال بسیار گرم مقام اسرائیلی قرار گرفت. در این ملاقات، صفی‌نیا نامه رسمی وزارت امور خارجه مبنی بر شناسایی اسرائیل به صورت دوفاكتو و نیز حكم انتصاب خود را به عنوان «نماینده مخصوص دولت شاهنشاهی در اسرائیل»، به مقام اسرائیلی ارائه و او را شگفت‌زده می‌كند. موشه شارت پس از دریافت سند یادشده می‌گوید: «دولت اسرائیل از اقدام دولت شاهنشاهی ایران در شناختن دولت اسرائیل بی‌اندازه متشكر است». او می‌افزاید: «تاكنون سندی مستقیماً دریافت نكرده بود[یم]، مگر رونوشت نامه‌ای كه در نیویورك نماینده دولت شاهنشاهی به نماینده ما نوشته بود.» شارت به آن بخش از نامه وزارت امور خارجه ایران كه می‌گفت: «این اولین اقدام دولت شاهنشاهی عامل مهم و مؤثری در توسعه روابط میان دو كشور خواهد بود...» استناد كرد و افزود: «امیدوارم كه اقدامات لازم دیگر طبق مفاد این نامه متوالیاً صورت گیرد.» وزیر امور خارجه رژیم صهیونیستی با اشاره به بخش دیگر نامه كه به معرفی رضا صفی‌نیا اختصاص داشت، افزود: مقصود از «نماینده مخصوص» چیست؟ در صورتی كه موقع معرفی شما در نیویورك اظهار شده بود كه دارای سمت «وزیرمختار» هستید.[...] منظورم این است بدانیم كه آیا جزو كادر دیپلماتیك هستند یا نه؟ رضا صفی‌نیا در پاسخ می‌گوید: [... بلی] بلاتردید. من به موجب همین نامه نمایندة مخصوص دولت شاهنشاهی در نزد دولت اسرائیل هستم و از كلیه امتیازات و مزایای معموله بهره‌مند خواهم بود. در ادامه صفی‌نیا درباره مساعدت‌های دولت شاهنشاهی به یهودیان و اقدام دستگاه سلطنت پهلوی برای دولت اسرائیل با وجود همه مشكلاتی كه به خوش‌خدمتی مقامات دولتی ایران را در مسیر اهداف و برنامه‌های اسرائیلی‌ها یادآوری كرده، به طوری كه موشه شارت در پاسخ به او می‌گوید: بسیار خوشوقت هستم و امیدوارم با همكاری صمیمانه و نزدیك، روابط میان دولتین روز به روز توسعه و تحكیم پیدا كند. رضا صفی‌نیا با عنوان «وزیرمختار» و «مأمور فوق‌العاده دولت شاهنشاهی»، در رژیم صهیونیستی، اما در پوشش «سركنسولگری شاهنشاهی ایران در فلسطین و شرق اردن»، طی نامه‌ای در پاسخ به مطالبات وزارت امور خارجه مبنی بر ارسال مرتب و به موقع گزارش‌های موردنظر، ضمن اشاره به موقعیت رژیم جدیدالتأسیس اسرائیل در منطقه و نداشتن ارتباط با كشورهای همجوار فلسطین و پاره‌ای موانع موجود، خطاب به اداره اطلاعات وزارت امور خارجه می‌افزاید: با اعلام وصول بخشنامة مورخ 3/11/1328، شماره 3755/44018، لازم می‌داند معروض دارد [:] با این كه خود اینجانب از كسانی هستم كه معتقدم باید این گزارش‌ها مرتباً به اداره اطلاعات برسد و مورد استفاده كامل واقع گردد، متأسفانه در این جا فعلاً وسیله اجرای این امر فراهم نیست؛ زیرا پس از تعطیل سركنسولگری این‌جا، اعضایش را به نقاط دیگر منتقل نموده و بودجه آن نیز كه مستلزم استخدام مترجمین و ماشین‌نویس می‌باشد تقلیل یافته است. به علاوه چون این كشور دارای وضع خاصی است و فعلاً با همسایگان خود و با دولت شاهنشاهی ایران روابط رسمی ندارد، لذا روابط پستی و هوایی نیز وجود ندارد و برای ارسال گزارش‌ها باید نامه‌های خود را به كشور اردن یا لبنان برد و از آنجا ارسال داریم. بنا به مراتب فوق تصدیق خواهند فرمود كه ارسال گزارش‌ها مرتب امكان‌پذیر نیست. معهذا سعی لازم به عمل خواهد آمد تا هر قدر ممكن است اطلاعات مهمه و مفیده تحصیل و گزارش آنها تقدیم گردد. رضا صفی‌نیا نماینده فوق‌العاده دولت شاهنشاهی در نامه به وزارت امور خارجه، درباره ملاقات خود با فرزند هربرت سموئیل یهودی نوشته است: چند روز قبل هونورابل [= عالیجناب] ادوین سمول پسر لرد سمول معروف كه نخستین كمیسرعالی انگلیس در فلسطین در سال 1922 بود و از یهودیان معروف است، از اینجانب وقت ملاقات خواسته و دیروز نزد اینجانب آمد. معلوم شد كه سالها در خدمت دولت انگلیس بوده و فعلاً از خدمت دولت انگلستان متقاعد شده ولی در اسرائیل مشغول فعالیت است؛ از جمله كمیته‌ای از عده[‌ای] از رجال تشكیل داده است و اظهار داشت كه در نظر دارد نمایشگاهی برای كشاورزی و دام‌پروری و مسائل مربوط به صحرا به نام (پیروزی بر صحرا) در سال آینده افتتاح نمایند و از كلیه دول مانند روسیه شوروی و انگلستان و فرانسه و غیره دعوت خواهند شد كه شركت نمایند و با كلیة آنان نیز قبلاً مذاكراتی شده كه از قضیه مسبوق باشند. این است كه شخصاً آمدم مذاكره كنم تا دولت شاهنشاهی ایران را از این نیت از حالا مسبوق دارید. ورقه‌ای را كه مربوط به نمایشگاه و مصنوعات مربوط به آن است تسلیم نمود. اینك عین آن به پیوست تقدیم می‌گردد. وزارت امور خارجه در پاسخ به این تقاضای نماینده ایران، طی یادداشتی در حاشیه گزارش می‌افزاید: در صورتی كه در آتیه مراجعه شود در آن موقع نظر خودمان را اظهار خواهیم داشت. حالیه اقدامی ندارد. ارتباطات، دیدارها و گفت و گوهای مقامات ایرانی با صهیونیست‌ها و سران و دولتمداران اسرائیلی اگر چه عمدتاً محرمانه و بخشی از اسرار دولت شاهنشاهی تلقی و پنهان نگه داشته می‌شد، با این حال پاره‌ای مواقع از طریق رسانه‌ها افشا می‌شد و یا خود اسرائیلی‌ها در افشای آن به منظور بهره‌برداری‌های خاص سیاسی و تبلیغاتی نقش داشتند. انتشار تصاویر ملاقات نصرالله انتظام نماینده وقت دولت شاهنشاهی ایران در سازمان ملل متحد با موشه شارت وزیر امور خارجه دولت اسرائیل یكی از نمونه‌های یادشده است كه روزنامه اسرائیلی جروزالم پست نسبت به آن اقدام كرد. وزیرمختار دولت شاهنشاهی در فلسطین اشغالی، در مهرماه 1329، طی گزارشی به وزارت امور خارجه نوشت: روزنامة ژروزالم پست امروز عكسی انتشار داده كه آقای موشه شارت وزیر امور خارجه اسرائیل به جناب آقای انتظام به مناسبت انتخاب ایشان به ریاست مجمع عمومی سازمان ملل تبریك می‌گوید. اینك عین قطعة روزنامه به پیوست ارسال می‌شود. در صورتی كه مقتضی و صلاح بدانند دستور فرمایند به یكی از روزنامه‌ها و مجلات داده شود تا از طرف خود انتشار دهد. انتشار خبر سفر یكی از مقامات و مأموران اعزامی آژانس جهانی یهود به تهران را می‌توان از این زاویه مورد بررسی و ارزیابی قرار داد. بر اساس گزارش نماینده فوق‌العاده ایران در اسرائیل، اسحق زیوآو یكی از مأموران و مقامات آژانس یهود در بیت‌المقدس، پس از مسافرت زمستان سال 1329 به تهران بخشی از گزارش این مسافرت خود را در دسامبر 1950 در روزنامه اسرائیلی معاریو به چاپ رساند. او در بخشی از گزارش خود، ضمن تمجید از شاه و دستگاه سلطنت پهلوی افزود: ملت اسرائیل مقروض شكر و قدردانی این كشور است كه برای آزادی خود می‌جنگد و میان دو محور واقع است. ایران نخستین كشور اسلامی است كه سخاوت قلب خود را درباره یهودیان رنج‌دیدة عراق اظهار نمود. روابط ما با دولت ایران پایه‌ای خواهد بود كه جای خود را در خاورمیانه تعیین كنیم، به آن كشور كمك نماییم و از كمك‌های آن استفاده بنمائیم. همكاری میان ایران و رژیم صهیونیستی، از قبل از به رسمیت شناختن این رژیم از سوی ایران، آغاز شده بود. در یكی از قدیمی‌ترین اسناد در این باره، كه به خرداد سال 1327، یعنی حدود ده روز پس از تأسیس و اعلام موجودیت اسرائیل می‌گذرد، اداره پست رژیم صهیونیستی در نامه‌ای به اداره كل پست ایران، تقاضای برقراری روابط و همكاری در زمینه مبادلات پستی نموده است. عباس صیقل نماینده و مأمور مخصوص دولت شاهنشاهی در فلسطین اشغالی در گزارشی به وزارت امور خارجه در این باره چنین نوشته است: از وزارت امور خارجه اسرائیل شرحی به بنده نوشته‌اند كه در تاریخ 29 ژوئن 1948 [7 خرداد 1327] اداره كل پست اسرائیل تلگرافی به اداره كل پست ایران نوشته و تقاضای مبادله پستی بین دو كشور را نموده ولی تاكنون جوابی دریافت نداشته است. رونوشت نامه مزبور به پیوست تقدیم می‌گردد. از مدیركل پست اسرائیل هم نامه‌ای رسیده و صورت [فهرست اسامی] شهرهای اسرائیل را كه می‌توان نامه برای آن جا قبول كرد فرستاده‌اند كه رونوشت نامه مزبور و ضمیمة آن را نیز تلواً ملاحظه می‌فرمائید. دو روز قبل [18 شهریور 1328] كه در وزارت امور خارجه اسرائیل بودم این مطلب را مجدداً عنوان كرده و تقاضا داشتند همان‌طور كه رابطه تلگرافی بین ایران و اسرائیل برقرار است ارتباط پستی هم برقرار شود و اضافه نمودند[:] در حال حاضر كه سرحدات كشورهای عربی بر روی آنها بسته است، می‌توان پست عادی را از راه تركیه به این جا فرستاد و پست هوایی را با هواپیمای انگلیسی كه هفته‌ای یك بار از تهران به لندن می‌رود و در جزیره قبرص [قبرس] توقف می‌كند از راه قبرص به اینجا ارسال كرد. مستدعی است مقرر فرمایند از هر جوابی كه باید به حضرات داده شود بنده را مستحضر فرمایند. در همین ارتباط نامه‌ای از وزارت امور خارجه به همراه نامه نماینده مخصوص ایران در اسرائیل برای وزارت پست ارسال می‌شود. در پاسخ به این مكاتبات، وزارت پست و تلگراف و تلفن ایران در مهرماه سال 1328 در نامه‌ای به وزارت امور خارجه در این باره كسب تكلیف می‌كند. متن نامه وزیر پست و تلگراف و تلفن به وزارت امور خارجه چنین است: پیرو نامه شماره 350661 مورخ 23/6/1328، متمنی است با مراجعه به گزارش شماره 574، مورخ 20/6/1328 سركنسولگری شاهنشاهی در بیت‌المقدس به عنوان آن وزارت، تكلیف این وزارت را معین فرمایند كه به مراجعاتی كه می‌شود طبق مقررات بین‌المللی صدور جواب مقتضی میسر باشد. وزارت امور خارجه در آذرماه سال 1328، در پاسخ به این نامه وزارت پست و تلگراف نوشت: پاسخ به نامه شماره 9053رك-61/4295 مورخ 27/7/28 راجع به روابط پستی بین دولت شاهنشاهی و حكومت اسرائیل به استحضار می‌رساند كه در این خصوص البته طبق دستور هیأت وزیران كه طی نامه شماره 3506، مورخ 23/6/27 آن وزارت اطلاع داده شده بود باید رفتار گردید[گردد] و از طرف دولت شاهنشاهی به این قبیل مراجعات پاسخی داده نشود. رونوشت نامه بالا بازگشت به نامه شماره 574، مورخ 20/6/28 سركنسول شاهنشاهی در بیت‌المقدس ارسال و ضمناً‌ متذكر می‌گردد كه فعلاً صدور جواب به این قبیل مراجعات مقتضی نمی‌باشد. نامه بعدی وزارت پست و تلگراف خطاب به وزارت امور خارجه، با اشاره به تقاضاهای مكرر اسرائیلی‌ها مبنی بر برقراری ارتباط پستی بین طرفین، حاوی پیشنهادهایی درباره چگونگی و شیوه‌های ارسال محموله‌های پستی از ایران به تل‌آویو است: بازگشت به نامه شماره 1344/33262، [مورخ] 12/7/28، از موقع بروز جنگ بین كشورهای عربی و اسرائیل رابطه پستی بین ایران و فلسطین قطع گردید و پس از برقراری حكومت اسرائیل اداره پست آن حكومت كراراً‌ از پست ایران تقاضا نموده رابطه پستی مجدداً برقرار گردد چون از طرفی ارسال پست از ایران به تل‌آویو منحصراً از سرزمین‌های عرب صورت‌پذیر بوده و از طرف دیگر طبق پرونده موجوده و مكاتباتی كه در این مدت بین این وزارت و آن وزارت به عمل آمده است، ایران حكومت اسرائیل را هنوز به رسمیت نشناخته و پست آن سرزمین تا به حال داخل در اتحاد پستی نشده است، با موافقت آن وزارت در برقراری رابطه پستی تاكنون خودداری شده است ولی حال كه سركنسولگری شاهنشاهی در بیت‌المقدس نظر داده ممكن است مراسلات پستی از ایران برای سرزمین حكومت اسرائیل از راه تركیه و مراسلات هوایی به وسیله هواپیماهای ماوراء بحار كه در قبرس فرود می‌آیند فرستاده شود، معلوم می‌شود رابطه پستی بین كشور تركیه و حكومت اسرائیل برقرار شده است و چنانچه قرار شود رابطه پستی مزبور از این راه برقرار گردد ممكن است به نحو ذیل اقدام شود. به طور كلی مراسلات زمینی به وسیله دپش‌های سربسته فعلاً مقدور نیست زیرا آنها را باید منحصراً توسط پست بغداد به تركیه ارسال داشت تا توسط پست آن كشور به تل‌آویو فرستاده شود ولی چنانچه مراسلات زمینی منحصر به نام و كارت‌های پستی باشد و عده آن هم زیاد نباشد، می‌توان آنها را به طور مكشوفه جزء دپش‌های تهران به اسلامبول ارسال مقصد داشت برای مراسلات هوایی چنانچه عده آنها به میزانی باشد كه دپش مستقیم ایجاد كند می‌توان با دپش سربسته به وسیله طیارات پستی كه در قبرس فرود می‌آیند به قبرس ارسال داشت تا از آنجا به تل‌آویو فرستاده شود[...] در هر حال ارسال پست از ایران به تل‌آویو به هر نحوی كه صورت پذیرد مستلزم این است كه در این باب مكاتبه مستقیم بین پست ایران و پست اسرائیل باز شود و چنان‌چه در این قسمت مانعی نباشد ارسال پست از ایران به تل‌آویو به نحو فوق میسر است. خواهشمند است نظر آن وزارت را مرقوم دارند تا از همان قرار رفتار شود. در نامه وزیر پست از سوی مقامات وزارت (احتمالاً وزیر) امور خارجه چنین تصریح شده است: آقای فهیمی اقدام فرمایند و تا موقعی كه دستور شناسایی دولت اسرائیل از طرف دولت تصویب نگردیده مكاتبه با دولت مزبور امكان‌پذیر نخواهد بود. وزارت پست و تلگراف و تلفن كه همچنان پی‌گیر برقراری ارتباط پستی بین‌ ایران و اسرائیل به نحو ممكن بود، سرانجام پس از اعلام عضویت رژیم صهیونیستی به دفتر اتحادیه بین‌المللی پست مستقر در برن سوئیس، طی نامه‌ای به وزارت امور خارجه نوشت: دنباله نامه شماره 71/16589-19/10/28 این وزارت به استحضار می‌رساند كه دفتر بین‌الملل اتحاد پستی برن بخش‌نامه، شماره 223، مورخ 30 دسامبر 1949 كه رونوشت آن پیوست می‌باشد اطلاع می‌دهد كه كشور اسرائیل از تاریخ 24 دسامبر 1949 به عضویت اتحادیه پستی پذیرفته شده است. متمنی است دستور فرمایند با مراجعه به سابقه امر و قسمت اخیر نامه فوق‌الذكر این وزارت، نظر آن وزارت را در برقراری روابط پستی با حكومت اسرائیل اطلاع دهند. در هامش نامه وزارت پست و تلگراف و تلفن، از سوی یكی از مقامات بلندپایه وزارت [احتمالاً وزیر] امور خارجه چنین تأكید شده است: آقای فهیمی جواب با مراجعه به نامه‌های قبلی صادر شود و موضوع شناسایی دولت اسرائیل چیزی نیست كه در اداره عهود حل شود بلكه باید نظر هیأت وزیران جلب شود كه تاكنون با شناسایی آن موافقت نشده، به هر حال وزارت پست و تلگراف اگر بخواهد می‌تواند مستقیماً به هیأت وزراء مراجعه نماید. بر مبنای مكاتبات مستمر یادشده، سرانجام وزارت پست به دستورالعمل وزارت امور خارجه گردن نهاد و در پاسخ به آن وزارت‌خانه نوشت: اكنون با وجود مانعی كه شرح آن در نامه مزبور مرقوم شده بدیهی است از برقراری روابط پستی با حكومت اسرائیل خودداری خواهد شد [...]. از دیگر تلاش‌های رژیم تازه‌تأسیس صهیونیستی، تلاش برای ارائه چهره‌‌ای طبیعی از دولت خود بود؛ برای همین مثل همة دولت‌های طبیعی و مشروع در كلیه قراردادها و كنوانسیون‌های بین‌المللی در زمینه‌های مختلف مثل پست، كشتیرانی، هواپیمایی و... مشاركت می‌كرد. سند زیر حكایت از اقدامات رژیم صهیونیستی برای كسب اجازة سوختگیری در فرودگاه‌های ایران دارد: از وزارت خارجه عراق راجع به هواپیماهای شركت هواپیمایی اسرائیلی كه سوخت خودشان را از شركت نفت ایران و انگلیس دریافت می‌نمایند، یادداشتی به سفارت رسیده است كه ترجمه آن را به پیوست ایفاد می‌نماید. متمنی است مقرر فرمایند از هر تصمیمی كه نسبت به تقاضای وزارت خارجه عراق راجع به جلوگیری از فرود آمدن هواپیماهای نامبرده در ایران و گرفتن بنزین و روغن اتخاذ می‌شود این سفارت را مستحضر فرمایند. وزارت خارجه [عراق] تعارفات خود را به سفارت شاهنشاهی ایران در بغداد اظهار و توقیراً اشعار می‌دارد كه شركت نفت ایران در لندن با شركت هواپیمایی یهودی Israili Aviation co قرارداد بسته كه بنزین و روغن به هواپیماهای شركت مزبور بدهد و روی این اصل شركت نفت نامبرده بخشنامه به تمام شعبه‌های خود در تهران و آبادان فرستاده كه در موقع فرود آمدن هواپیماهای شركت مزبور در فرودگاه‌های ایران، بنزین و روغن مورد احتیاج آنها را تأمین كند. نظر به این كه فرود آمدن هواپیماهای نامبرده در فرودگاه‌های مزبور بسته به عبور آنها از آسمان عراق می‌باشد و چون به شركت مزبور اجازه قانونی برای پرواز در آسمان عراق داده نشده و این امر خلاف تصریحاتی است كه در مقررات قرارداد هواپیمایی بین‌المللی ذكر گردیده از این رو دولت عراق برای مراقبت هواپیماهای شركت مزبور و جلوگیری از عبور آنها بر فراز عراق اقدامات لازمه را اتخاذ نموده است و خوشوقت می‌شود چنانچه مقامات وابسته ایران از نظر این كه هواپیماهای مزبور به آسمان كشور هم‌جوار تجاوز و برخلاف قرارداد هواپیمایی بین‌المللی عمل كرده، اقدامات مشابهی از طرف خود اتخاذ نمایند كه از فرود آمدن هواپیماهای شركت نامبرده در فرودگاه‌های ایران برای تحصیل مواد سخت از شعبه‌های شركت نفت ایران – انگلیس واقع در ایران جلوگیری لازم به عمل آید. موقع را مغتنم شمرده احترامات فائقه را تجدید می‌نمایند. پاسخ وزارت امور خارجة ایران به موارد فوق چنین است: پاسخ گزارش شماره 3313 مورخ 3/7/28 راجع به جلوگیری از گرفتن سوخت و فرود هواپیماهای حكومت اسرائیل در فرودگاه‌های ایران، خواهشمند است مقامات مربوطه دولت عراق را مستحضر فرمایند به فرض این كه شركت نفت ایران و انگلیس قراردادی با شركت هواپیمایی یهودی J.A.U برای دادن بنزین و روغن منعقد كرده و به شعبات خود در تهران و آبادان دستور داده باشد هنگام فرود سوخت موردنیاز هواپیماهای شركت نامبرده را تأمین نمایند چون تا به حال از طرف حكومت اسرائیل برای كسب اجازه پرواز یا فرود هواپیماهای شركت مزبور در ایران تقاضایی به عمل نیامده است و به فرض این كه چنین اجازه تقاضا شود با وضعیت فعلی دولت شاهنشاهی موافقت نخواهد كرد، بنابراین عملاً اجرای قرارداد دو شركت نامبرده در ایران بلااثر بوده و هواپیماهای شركت یهودی J.A.U در كشور شاهنشاهی نمی‌توانند از تسهیلات آن برخوردار شوند. وزارت امور خارجه در نامه جداگانه دیگری به سفارت عراق اطلاع می‌دهد: وزارت امور خارجه شاهنشاهی تعارفات خود را به سفارت پادشاهی عراق اظهار و محترماً در پاسخ به یادداشت شماره 1294 مورخ 4 اكتبر 1949 [...] به استحضار می‌رساند كه تاكنون دولت شاهنشاهی از طرف حكومت اسرائیل تقاضایی دائر بر اجازه پرواز و فرود هواپیماهای شركت فوق به ایران دریافت نداشته است و به فرض این كه قراردادی در این زمینه بین دو شركت فوق منعقد شده باشد، چون هواپیماهای شركت J.A.C تاكنون اجازه پرواز و فرود در ایران داده نشده جای نگرانی نخواهد بود. درضمن سفارت ایران در بغداد به وزارت امور خارجه ایران اطلاع می‌دهد: در پاسخ نامه شماره 627/26015، مورخ 23/7/1328، راجع به درج خبر روزنامه الزمان در خصوص هواپیماهای اسرائیل و قرارداد شركت نفت ایران و انگلیس به عرض می‌رساند، خبر مزبور به نظر سفارت صحیح می‌باشد. زیرا در تاریخ 3/7/1328، ضمن گزارش 3313 ترجمه یادداشتی كه از وزارت امور خارجه عراق راجع به همین موضوع رسیده بود به وزارت امور خارجه ارسال نمود و تقاضای دستور كرد و در ضمن نامه شماره 1310/19679، مورخ 14/7/1328 وزارت امور خارجه دستور فرموده بودند كه یادداشتی در جواب یادداشت وزارت خارجه عراق مبنی بر عدم شناسایی حكومت اسرائیل و برخوردار شدن هواپیماهای اسرائیلی از مقررات شركت نفت ایران و انگلیس صادر شود كه بنا به دستور مزبور یادداشتی به وزارت خارجه عراق فرستاده شد و رونوشت آن در ضمن گزارش 3674، مورخ 1/8/1328 نیز برای استحضار وزارت جلیله تقدیم گردید. منبع:محمدتقی تقی‌پور ، ایران و اسرائیل در دوران سلطنت پهلوی ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، جلد اول ، چاپ اول : بهار 1390 ص 224 تا 243 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 105 - مرداد ماه 1393

تلاش اميرکبير برای گسترش دانش و فرهنگ ايران

امین تریان یکی از نخستین اقدامات امیرکبیر در این زمینه، راه‌اندازی روزنامه وقایع اتفاقیه بود. گفتنی است نخستین روزنامه فارسی در ایران را میرزا صالح شیرازی در 25 محرم 1253 / می 1837 به نام کاغذ اخبار به چاپ رساند. این روزنامه تا سه ‌سال به صورت ماهانه منتشر می‌شد، اما سرانجام به علت بی‌کفایتی حاجی‌میرزا آقاسی صدراعظم تعطیل شد. با چنین پیشینه‌ای، امیرکبیر روزنامه وقایع اتفاقیه را در پنجم ربیع الثانی 1267/ هفتم فوریه 1851 با هدف تربیت اهل ایران و استحضار آگاهی آنان از امورات داخله و وقایع خارجه منتشر کرد. در مدت صدارت امیر 41 شماره از این روزنامه که درواقع به صورت هفتگی منتشر می‌شد، به چاپ رسید. روزنامه وقایع اتفاقیه مطالبی را در زمینه اخبار داخلی و خارجی و صورت نرخ اجناس همراه مقالات علمی منتشر می‌کرد. با گذر زمان، این روزنامه در داخل و خارج مورد توجه واقع شد و حتی روزنامه‌های لندن، پاریس، سن‌پترزبورگ و وین از آن تعریف و تمجید کردند. تا پیش از آغاز صدارت امیرکبیر، دولتمردان قاجار برای کمک به پیشرفت ایران شاگردان بسیاری را به فرنگ اعزام کردند، اما امیرکبیر در اندیشه آن بود که آموزشگاهی در ایران ایجاد کند و از هزینه‌های مادی و معنوی فرستادن محصل به خارج بکاهد، در نتیجه در 1268 هـ.ق/ 1852 م. دارالفنون را تاسیس کرد. نظر امیرکبیر در تاسیس دارالفنون بیشتر داشتن مدرسه‌ای فنی، نظامی و صنعتی برای رفع نیازهای کشور در این زمینه‌ها بود و شاید در آغاز به آموزش علوم و ادبیات که در کوتاه‌مدت نمی‌تواند برای مردم مثمرثمر باشد کمتر نظر داشت. در واقع هدف اساسی او آشنا ساختن مردم ایران با علوم نظامی، صنایع و فنون جدید فرنگ و انتشار آنها در ایران بود. در همین خصوص، رشته‌های اصلی دارالفنون به نحوی که او در نظر گرفته بود، عبارت بودند از پیاده‌نظام و فرماندهی، توپخانه، سواره‌نظام، مهندسی، ریاضیات، نقشه‌کشی، معدن‌شناسی، فیزیک و کیمیای فرنگی و داروسازی، طب و تشریح و جراحی، تاریخ و جغرافیا و زبان‌های خارجی. شمار شاگردان دارالفنون در سال نخست به روایتی 105 و به روایتی دیگر 114 نفر بود، البته این تعداد به آموختن علوم نظامی و تجربی مشغول شدند. دارالفنون با گذشت زمان و با توجهات ناصرالدین شاه رشد کرد، به طوری که در 1269 ش/ 1890 م. لرد کرزن، تعداد شاگردان دارالفنون را 387 نفر ذکر می‌کند که از این تعداد 45 نفر زبان فرانسه، 37 نفر زبان انگلیسی و 10 نفر زبان روسی می‌آموختند. بعدها در دارالفنون زبان‌های فارسی و عربی نیز تدریس شد. با گذر زمان، دارالفنون تاثیرات گسترده‌ای بر دانش و فرهنگ ایران برجای گذاشت؛ هرچند امیرکبیر نماند تا شاهد دستاوردهایش باشد. نقش امیرکبیر در زمینه گسترش جنبش ترجمه نیز که پیش از وی آغاز شده بود، انکارناپذیر است. وی در نامه‌ای به تاریخ دوازدهم رمضان 1267 هـ.ق/1851 م. به جان داوود که برای آوردن معلمان دارالفنون به فرنگ رفته بود، نوشت: «مقداری کتاب از قبیل تواریخ معتبر خوب و مهندسی و دیگر کتاب‌هایی که به کار دولت بخورد، از فرانسه به دست آورده، بیاورد.» بعلاوه در زمان امیرکبیر دو عامل تازه به کار ترجمه و نشر کتاب رونق بیشتری داد. نخست تشکیل دستگاه مترجمان دولتی ـ متشکل از 19 نفر مترجم ایرانی و اروپایی ـ و دیگری تاسیس دارالفنون که خود مطبعه دولتی نیز داشت. این دو از عوامل گسترش علوم در دوره ناصری بودند. بعدها در 1300 هـ.ق/ 1883 م. با ادغام این نهادها، وزارت انطباعات تشکیل شد.‌ واپسین نکته جایگاه و سهم امیرکبیر در زمینه ساده‌نویسی است. پیشرو ساده‌نویسی در آغاز دوره قاجار میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام بود. سبک وی به‌دلیل مقام والایش الگوی دیگران نیز قرار گرفت. شیوه قائم‌مقام را میرزا محمدتقی علی‌آبادی صاحب دیوان دنبال کرد و امیرکبیر به عنوان شاگرد قائم مقام آن را به اوج رساند. وی در مراسلاتش، در ساختن و پرداختن عبارات نکوشیده و همیشه معنی و مفهوم را بر ظاهر و واژگان برتری داده است. این نامه امیرکبیر به ناصرالدین‌شاه، نمونه‌ای از ساده‌نویسی کم‌نظیر وی است: «قربان خاک پای همایونت شوم. در باب بنایی عمارت سر کاری مقرر فرموده بودند که کار نمی‌کند، فدوی هم شنیده‌ام که امساله در هیچ‌یک از امور بنایی از قبیل عمارات و مدرسه نظامیه و سربازخانه‌ها کار نشده است سبب معلوم، از جهت بی‌پولی است و نوشتجاتی که هر روزه از میرزا عنایت می‌رسد، همان است که به نظر همایون می‌رسد آه و ناله در باب پول و این‌که تا به حال قریب 4000 تومان قرض کرده‌اند و در اینجا هم اگر وجهی است، چنان نیست که معیر خاکپای همایون عرض ننماید. این غلام به اعتقاد خود اگر عرض نماید که مخارج عید و دو قافله گرگان و خراسان و تدارک مواجب قشون و همراهان اردو را به ‌چه‌ زحمت سرانجام کرده گمان در عرض خود بی‌صداقت نباشد، نمی‌خواهد جسارت کرده اجرای خدمت نماید، ولیکن آنچه در نوکری توانسته خودداری نکرده است، حال اگر جایی بی‌وصول قسط‌ها، وجهی برای بنایی یا سایر مخارج سراغ داشت، هرگز جسارت نمی‌کرد و مراتب را برای شرح حال معروض داشت، باقی الامر هایون.» اگرچه پیگیری تاثیرات نثر امیر بر آیندگان مشکل است، اما در کل می‌توان از تاثیر وی به عنوان یکی از معدود ساده‌نویسان این دوره سخن گفت. منبع:روزنامه جام جم 20 دی 1391 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 105- مرداد ماه 1393

...
45
...