انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

پیامدهای پیمان سعدآباد

سیاست خارجی ایران قبل از جنگ جهانی دوم ‌در زمان رضاخان، بر مبنای استوار کردن موقعیت خود در برابر دو قدرت شوروی و انگلیس بود. بر همین اساس، می‌توان نزدیکی ایران به آلمان را در دوره رضاخان مورد بررسی قرار داد. اما این سیاست تنها با نزدیکی به آلمان تحقق پیدا نمی‌کرد، به همین خاطر رضاخان برقراری روابط دوستانه با دولت‌های همجوار و قدرت‌های منطقه‌ای را در دستورکار قرار داد و در ادامه همین سیاست بود که ‌17 تیر 1316 پیمان مهمی بین 4 کشور عراق‌، افغانستان‌، ترکیه و ایران در کاخ سعدآباد تهران به امضا رسید و به پیمان سعدآباد مشهور شد. در واقع آخرین قدمی که در این دوره پیش از جنگ جهانی دوم برداشته شد، امضای این قرارداد بود که وزرای ‌خارجه 4‌کشور در کاخ سعدآباد آن را امضا کردند و اتحادی برای حفظ یکدیگر تشکیل دادند. این پیمان در شرایطی میان وزیران امور خارجه این کشورها امضا شد که در افغانستان محمد ظاهرشاه‌، در عراق ملک غازی اول‌، در ترکیه مصطفی کمال (آتاتورک) و در ایران رضاخان حکومت می‌کردند. پیمان سعدآباد وحدت این 4 کشور در منطقه‌ و حمایت متقابل آنها نسبت به یکدیگر در صورت بروز خطر را دنبال می‌کرد. دولت‌های امضاکننده این پیمان، متعهد شدند از مداخله در امور داخلی یکدیگر خودداری کنند‌، مرزهای مشترک را محترم بشمارند، از هرگونه تجاوز نسبت به یکدیگر بپرهیزند و از تشکیل جمعیت‌ها و دسته‌بندی‌ها با هدف‌ اخلال در صلح میان کشورهای همجوار و هم‌پیمان باشد، جلوگیری کنند. طی این قرارداد دولت‌های عضو، ضمن تعهد در مقابله با خطر کمونیسم و همچنین تعهد بر عدم دخالت در امور داخلی یکدیگر، قید کردند که در کلیه اختلافات بین‌المللی که با منافع آنها در ارتباط بود، مشورت بکنند و علیه یکدیگر، عملیات متجاوزانه‌ای انجام ندهند. پیامدهای پیمان سعدآباد برای ایران پیمان سعدآباد هم از لحاظ مادی و هم از نظر سیاسی به زیان دولت ایران و به نفع کشورهای ترکیه، افغانستان و عراق بود‌ ، زیرا قسمتی از ارتفاعات آرارات که دارای موقعیت سوق‌الجیشی مهمی بود‌ به ترکیه واگذار شد. در تعیین خط مرزی ایران و عراق نیز رضا‌شاه منابع نفتی غرب ایران و نصف شط‌العرب را که طبق اصول و مقررات بین‌المللی خط تالوک است به عراق واگذار کرد تا از بابت عبور کشتی‌های نفتکش از آبادان، ایران مبالغ هنگفتی به دولت عراق تحت‌الحمایه انگلیس بپردازد. پس از امضای پیمان سعد‌آباد، رضاشاه طی نطقی که به مناسبت افتتاح دوره یازدهم مجلس شورای ملی ایراد کرد، گفت: «پیمان سعد‌آباد در مشرق‌زمین بی‌سابقه بوده و در این هنگام که امور عالم مشوش است، مدد بزرگی به بقای صلح جهان خواهد بود.» باید به تحلیل این مساله پرداخت که این چه نوع سیاست خارجی‌ بود؟ چرا با فشار دولت دیگری قرارداد امضا شد؟ قراردادی که با فشار دیگران امضا شود چه تضمینی وجود دارد که منافع ملی در آن لحاظ شده باشد؟ در واقع باید یادآور شد که سیاست خارجی رضاشاه در قبال این پیمان حتی در برخورد با همسایگان تازه به دوران رسیده و نوپا هم نمی‌توانست آن گونه که خود می‌خواست، تضمینی ایجاد کند. فخری زمانی منابع: 1ـ مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله ایران، ‌تهران، انتشارات علمی، ج 6، 1376. 2ـ پارسا، غلامعلی؛ سیاست خارجی رضاشاه، مشهد، نشر الف، چاپ اول، 1382. 3ـ فصلنامه همشهری ماه، شماره پانزدهم، تیرماه 1386. 4ـ هوشنگ مهدوی، عبدالرضا؛ سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، تهران، نشر البرز، چاپ دوم، 1374. 5 ـ نفیسی، سعید؛ تاریخ معاصر ایران، تهران، انتشارات فروغی، 1345. 6 ـ مدنی، سیدجلال‌الدین؛ دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1361. منبع : سایت جام جم ایام

نقش هیرمند در روابط سیاسی ایران و افغانستان

رود هیرمند همواره علت اصلی اختلافات میان ایران و افغانستان بوده است. در دوره حکومت قاجاریه در ایران، دولت استعمارگر انگلیس با استفاده از ضعف حکومت وقت ایران و برای جلب توجه حکومت افغانستان (به علت نزدیکی به هندوستان) اقدام به عقد قراردادهای مرزی چون گلداسمیت، ماکماهون، 1317، 1330(کمیسیون دلتای رود هیرمند) و قرارداد 1351 کرد که طی آن بخش‌هایی از خاک ایران جدا و به افغانستان منضم شده است. رود هیرمند همواره مهم‌ترین مساله در عقد قراردادها بوده است. انگلستان نیز به عنوان میانجیگر بین ایران و افغانستان همواره سعی براین داشته که نقطه تلاقی منافع 2 کشور را بدون راه‌حل باقی گذاشته تا همیشه میان 2 کشور درگیری وجود داشته باشد. در این قراردادها علاوه بر مرزبندی بین ایران و افغانستان، آب رود هیرمند نیز تقسیم‌بندی شده اما با مداخله دولت انگلستان حتی گاهی از کل سهم آب رود هیرمند تنها یک‌سوم به ایران تعلق می‌گرفته و دوسوم دیگر را افغانستان تصاحب می‌کرده که این امر موجب خشکسالی‌های شدید 1350ـ1349 و 81 ـ 1380 در سیستان و بلوچستان بوده است. این مساله باعث رواج پدیده مهاجرت شده به طوری که بسیاری از ساکنان سیستان و بلوچستان به واسطه بروز مشکلات ناشی از خشکسالی، به مناطق شمالی ‌از جمله گنبد و گرگان مهاجرت کرده‌اند که خود این مساله در ایجاد تنش‌های قومی میان مناطق مهاجرپذیر و مهاجران نقش داشته است. بنابر آخرین قرارداد منعقد شده بین دو کشور (یعنی قرارداد 1351) «حقابه» ایران برابر 26 مترمکعب در ثانیه در نظر گرفته شد و مقرر گردید تاسیساتی با توافق دو کشور روی رودخانه احداث شود و افغانستان تامین حقابه ایران را تضمین کند. این قرارداد با یک معاهده در خصوص آب هیرمند و 2پروتکل در تاریخ 22 اسفند 1351 توافق شد و به امضای طرفین رسید. از معاهده 1351 به بعد بر اثر کودتاهای پی در پی افغانستان، اقداماتی که گویای نظر دولت‌های بعد افغانستان در این مساله باشد، مشهود نبوده است. در دوره طالبان مسیر رود هیرمند روی ایران بسته شده و با وجود تغییرات ژئوپولتیک در منطقه و تغییر حکومت در افغانستان همچنان بسته نگه داشته شده و این در حالی است که منطقه سیستان ایران برای چندین سال متوالی با کمبود شدید منابع آب و وضعیت خشکسالی روبه‌روست. طی مذاکراتی که بین مقامات 2 کشور در سال‌های اخیر صورت گرفته، دولت ایران خواستار اجرای دوباره قرارداد سال 1351 است که بدرستی از سوی مقامات کشور افغانستان اجرا نمی‌شود و عملاً دولت ایران حتی به حقوق مندرج در این معاهده نیز دست نمی‌یابد؛ درحالی که حجم آب پشت سد کجکی (سدی که روی رود هیرمند در افغانستان بسته شده) حدود 5/1 تا 5/2 میلیارد مترمکعب تخمین زده می‌شود. دولت افغانستان طی 50 سال اخیر با یاری شرکت‌های آمریکایی سدها و کانال‌هایی را بدون توجه به معاهدات بین طرفین روی رود هیرمند و شاخه‌های آن احداث کرده است که حتی می‌توان گفت زیست‌بوم سیستان را دگرگون کرده، به طوری که در 50 سال اخیر 5 تا 6 خشکسالی شدید بر سیستان وارد شده است. بر اثر آن دریاچه‌هامون خشکیده و زیست و مراتع پیرامون با خطر جدی روبه‌رو شده است. پیامد این خشکسالی‌ها مهاجرت و ترک خانه و کاشانه شمار قابل توجهی از جمعیت منطقه در سال 1350 بوده است. آنچه به نظرتان می‌رسد سندی از اسناد وزارت امور خارجه ایران است که در سال 1302 در مورد مساله رود هیرمند به سفارت ایران در کابل نوشته شده است. سندی که در پی می‌آید، گزارشی است از معظم‌الملک، مسوول اداره اوّل سیاسی وزارت خارجه و عضو کمیسیون سرحدی ایران و روس در خراسان که در سال 1302 به سفارت ایران در کابل فرستاده است. این گزارش پس از مطالعه لایحه مربوط به خط سرحدی ایران و افغانستان و تقسیم آب رود هیرمند توسط معظم‌الملک نوشته شده و ابهامات و ایرادات موجود در آن لایحه را توضیح داده است. این سند از طرفی چشم‌انداز روابط ایران و افغانستان در آن تاریخ، وضعیت حقابه ایرانیان از رود هیرمند، نارضایتی سیاستمداران از این تصمیم، دخالت‌های انگلیس در تعیین سرنوشت کشورها و اشاره‌گر اختلافات دیگری نظیر مسأله میرجاوه، حدود بلوچستان و صحرای ترکمان است. این سند از مجموعه اسناد شخصی سید صادق حسینی اشکوری انتخاب شده که اکنون در قم، در مؤسسه تاریخ علم و فرهنگ نگهداری می‌شود. 4 نمونه (5)‌ به تاریخ 11 برج عقرب سنه... ئیل 1302 نمره 10102 ضمیمه (نشان شیر و خورشید)‌ وزارت امور خارجه اداره اوّل سیاسی دایره... سفارت دولت علّیه ایران مقیم کابل پس از وصول لایحه مورخه پنجم برج اسد نمره 176 راجع به خط سرحدی ایران و افغانستان و تقسیم آب رود هیرمند، شرحی به آقای معظم‌الملک که فعلاً عضو کمیسیون سرحدی ایران و روس در خراسان هستند، نوشته شد که به اتفاق آقای میرزاعبدالرزاق خان سرتیپ مهندس اطلاعات خود را می‌نویسند. بتازگی جوابی از ایشان رسیده است که سواد آن برای استحضار آن سفارت محترمه لفاً ارسال می‌شود راجع به حدود هشتادان که می‌گویند از طرف افاغنه تجاوزی شده است، راپرت جامعی بعد ارسال می‌شود. مسأله میرجاوه که از حدود بلوچستان است، البته از موضوع مذاکره آن سفارت محترمه خارج است. تجاوزاتی که از طرف بلوچستان انگلیس در آنجا شده است، وزارت خارجه در تحت مطالعه دولت گذاشته است. نمره 397 20 قوس 1302 [ امضاء] [سجع مهر بیضوی:] وزارت خارجه (نشان شیر و خورشید)‌ وزارت امور خارجه اداره اوّل سیاسی سواد راپرت معظم الملک مورخه... نمره ... /1/ وزارت جلیله امور خارجه دامت شوکته مرقومه مبارک 21 سنبله 1302 نمره 13945 به انضمام مشروحه آقای اعتلاء الملک وزیر مختار ایران مقیم کابل زیارت گردید. در جمله اوّل مشروحه آقای اعتلاء الملک مرقوم داشته‌اند که از راپرت دفتر وزارت خارجه مفهوم می‌شود که دولت علّیه ایران خط پیشنهادی کلدسمت را قبول فرموده و از کوه ملک سیاه تا بند کوهک از نمره 1 الی نمره 51 موافق نقشه ترسیمی آقای یمین نظام و کلنل ماکماهون در نقاط سرحدی نصب علائم گردیده و بنابراین از کودرزه و اراضی زمرود و طوقو که یک قسمت عمده سیستان است، صرف نظر فرموده‌اند، اجازه خواسته‌اند که دولت افغان را از تذکار آن قرین امتنان فرمایند. عطف توجه آن وزارت جلیله را به تاریخ این قسمت قلب و تذکراً جسارت می‌نماید در آوان 1314 و 1315 که مرحوم موقّرالدوله جنرال قونسول بمبئی بود، راپرتی به وزارت خارجه رسید که در جراید هندوستان درج شده است. دولت انگلیس می‌خواهد برای امتداد راهی از شالکوت به طرف سیستان و خراسان که از طریق طوقو خواهد گذشت به هر قیمتی که باشد محل مزبور را از ایران تحصیل نماید. در سنه 1319 و 1320 که تأسیس کارگذاری سیستان شده بود، اختلافی در قطعه زمینی موسوم به نیزار فی ما بین افغان و ایران حاصل شد که کارگزار آنجا با آخوندزاده، حاکم چخانسوز افغان داخل مذاکره شده تقریباً به تنصیف می‌خواستند خاتمه دهند، سابقه مفصل آن در دفتر موجود است. دولت انگلیس بر طبق عهدنامه پاریس به عنوان حکمیت، کلنل ماکماهون را با جمعیت کثیری به سیستان مأمور و از طرف ایران آقای یمین نظام که حالیه سردار مقتدر هستند، مأمور سیستان گردیدند. نقشه ترسیم و نصب علامت شده از ملک سیاه تا بند کوهک به طور مستقیم خط سرحد تعیین گردید. این سرتیپ را قبلاً کلدسمت پیشنهاد نموده و در کتاب خود که در لندن به طبع رسیده است، درج نموده بود، ولی به توسط کلنل ماکماهون عملی گردید. بدیهی است قبولی دولت ایران اجباری بوده، نه اختیاری. حالیه از نقطه اسلامیت و هیات جامعه و رعایت قوانین شریعت احمدی دولت افغان اگر بخواهد فواید اتحاد و کلمه اسلامیت را در نظر بگیرد و راضی به تجدید نظری شود و بالاخره اراضی مغصوبه که از سیستان عالماً غصب نموده مسترد دارد، به قوانین مذهبی و دیانتی خود عمل نموده، خدا [را] راضی و پیغمبر را خشنود /2/ خواهند نمود و سیاستی را تعقیب می‌نمایند که روح اسلام را تقویت و خاطر مسلمین دنیا را خرسند خواهند فرمود و از این قسم حق گذاری ایجاب اتحاد اسلامی را فراهم نموده که فواید آن بی‌شمار است. و اگر راضی به تجدید نظری نشوند، البته مادامی که اراضی مغصوبه را در ید تصرف دارند، شرعاً غاصب شمرده خواهند بود، مگر این‌که دولت علیه از این حق صرف نظر نموده، مالکیت افغانستان را در اراضی مزبوره تصدیق فرمایند. راجع به حقابه دولت علیه ایران از رود هیرمند آقای اعتلاء الملک مرقوم داشته‌اند که از رودهای بین‌المللی و رودخانه‌های ملی در کتب حقوق بین‌المللی اشارتی هست، ولی تمام آن اشارات در باب حقوق کشتیرانی است و نمی‌دانم رودخانه که سرچشمه آن در مملکت دیگر واقع و آب آن به مملکت دیگر می‌رود آیا دولت صاحب منبع می‌تواند آب را جلوگیری کرده و به دولت ثانی نرساند و مثل آن را به آبهای لدوین و ذاب سفلی و غیره زده که به قزوین بیاورند و آن را هم به موازین شرعیه به قانون الاعلی فی الاعلی [کذا] صحیح دانسته اما به موجب قوانین بین المللی این چنین امری را تردید کرده و دستور خواسته‌اند اولاً با اصول جاریه دنیا و قوانین بین المللی و طبیعی که اساس آن بر عادت و سابقه است عموماً و موافق قوانین اسلامی خصوصاً دولتی که منابع آب مشترک در خاک او باشد و دولت یا فردی حقابه یا حقی داشته باشد قبل از تقسیم و اداء حقوق اشتراکی که غیر از او نیست تصرفاتی نماید؛ زیرا آزادی او تا وقتی است که به حقوق دیگران تجاوزی نکرده باشد. دولت افغان در موقع تقسیم آب به طور تنصیف که حقاً عدلاً باید اجرا شود؛ زیرا که بستر رودخانه در قسمتی خط سرحد واقع شده و طرفین بالمناصفه حق دارند بهره‌مند شوند و طریق دیگری نمی‌توانند اتخاذ نمایند. ولی دولت افغان لازم است حقاً تعهد نماید که از منبع هیرمند که از کوه بابا بیست فرسخی کابل جاری است تا محل تقسیم آن که در سرحد خواهد بود، به زراعت‌گاه‌های فعلی توسعه داده نشود و قراء قصبات جدیدی احداث ننمایند؛ زیرا که بر خلاف آن سبب تضییع حقوق دیگران خواهد گردید. و به موجب مفاد لا ضرر و لا ضرار قوانین اسلامی وطبیعی به او حق نمی‌دهند و هر اقدامی را که بر خلاف آن بنماید، مشروع خواهد [کذا] بود. در این صورت الاعلی فی الاعلی [کذا] در این موضوع مورد ندارد. و البته در موقع تقسیم آب و نوشتن پروتکل این نکته کاملاً باید رعایت شود که در موقع کمی آب و سیلاب تنصیف شود. و نیز فرض کرده‌اند که آب را تنصیف نمودند، مقسم در کجا باشد کوه بابا و جای دیگر. این فرض به نظر فدوی مورد ندارد؛ زیرا که کوه بابا کابل بیست فرسخ فاصله دارد و از منبع الی خط سرحد 130 فرسخ مسافت است، چگونه دولت افغان راضی می‌شود که در امتداد این مسافت حق تفتیش به دولت ایران در داخله مملکت خود بدهد. در صورت رضایت افغان، دولت ایران با چه قوه یکصد و سی فرسخ را تفتیش خواهد نمود و آب سهمی خود را جاری می‌نماید. بعلاوه با فاصله‌های مختلف رودخانه‌های متعدد از قبیل ارغنداب ورجارود و ترنک و کوشک نخود و... داخل هیرمند اصلی شده به سرحد می‌رسد و هرگز مصلحت دولت ایران اقتضای این امر را نمی‌نماید که در منبع تقسیم شود.بدیهی است با قید شرط تعهدی که در فوق عرض شده مقسم با توافق نظر مهندسین طرفین، در قرب سرحد باید بسته شود. دولت ایران در این آب حق ثابت و سابقه مفصل دارد و این حق شامل از سرچشمه تا محل تقسیم خواهد بود. درخصوص حدود هشتادان و نقشه مالکین و تجاوز افاغنه به خاک مقدس ایران، دیر زمانی است که با مراجعه به دوسیه‌های سنواتی موسی‌آباد و خوشابه و غیره که در دفتر وزارت خارجه مضبوط است، مطرح است در صورت تعیین کمیسیون به سیستان ممکن است به حدود خاف و هشتادان هم امعان نظری شود که به کلی ما بین دو دولت مسلم رفع اختلاف گردد. آقای اعتلاء‌الملک مرقوم داشته‌اند اسم میرجاوه در نقشه جات ندیده‌اند. تصور می‌رود فقط به نقشه سیستان و هشتادان مراجعه فرموده باشند. میرجاوه در قسمت بلوچستان ایران است، بعلاوه سند مخصوص هم در دفتر / 3 / وزارت خارجه مربوط به میرجاوه دارد و به طوری که شنیده می‌شود تجاوزاتی هم جدیداً شده است. لازم است در موقع مقتضی نواقل حدود بلوچستان را هم تکمیل و نقشه‌برداری و نصب علامت شود، از این قسم تجاوزاتی که هر ساله وزارت خارجه را دچار زحمت می‌نماید جلوگیری شود.چه مناسب و به موقع بود که اگر اولیای وزارت داخله برای حکومت بلوچستان و صحرای ترکمان حکام صحیحی را در نظر گرفته و به محل‌های مذکوره گسیل می‌فرمودند که اقلاً از اوضاع آنجا مرکز را مستحضر و اهالی و ساکنین را هم به مراحم دولت مستظهر و امیدوار می‌گردانیدند. زیاده عرضی ندارد معظم‌الملک سواد مطابق اصل است [سجع مهر:] وزارت امور خارجه اداره اوّل سیاسی منبع: سایت جام جم ایام

سایه روشن‌های قیام گوهرشاد

قیام گوهرشاد یکی از وقایع تاریخ معاصر به شمار می‌رود که به ‌رغم اهمیت آن ،کمتر مورد توجه پژوهشگران بوده و در دوره‌ای با حساسیت منفی بیش از حد و در دوره‌ای با حساسیت مثبت زیادی مورد توجه قرار گرفته است و این امر باعث شده تا هیچ گاه ابعاد و انگیزه‌های مختلف آن، چنانچه باید مورد توجه قرار نگیرد و زوایای تاریک آن کمتر روشن شود. همچنان که بعد از گذشت دهه‌ها از آن هنوز بین محققان اتحاد نظری در مورد به کار بردن اسم واحد برای آن وجود ندارد، به طوری که برخی واژه قیام، برخی واقعه و عده‌ای از فتنه وشورش نام برده‌اند که جای تأمل دارد. به هرحال خوب است تا قبل از هر چیز واژه‌هایی مانند قیام، جنبش، واقعه و حادثه مورد بررسی قرار گیرد و با در نظر گرفتن حقایق تاریخی نامی در خور شأن برای آن انتخاب کنیم. قبل از طرح هر سوال بررسی کلی منابع موجود و کارهای انجام شده با دیدگاه انتقادی خالی از فایده نیست و جایگاه قیام و میزان توجه به آن را بیشتر مشخص می‌کند. بررسی کلی نشان می‌دهد که ما درمورداین قیام با چند دسته از منابع روبه‌رو هستیم. 1ـ خاطرات: منابع اصلی مورد استفاده محققان و استناد اکثر پژوهشگران، خاطرات چاپ شده از آن دوره است که در جای خود از ارزش زیاد و در عین حال کاستی‌هایی برخوردار است که باید هنگام استفاده از آنها در ارجاعات دقت کرد. هر چند واقعیت این است که این خاطرات چنان که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته و نقاط ضعف و قوت آن مشخص نشده است. مهم‌ترین آنها عبارتند از: ـ خاطرات محمدعلی شوشتری: مهم‌ترین این خاطرات که از جنبه‌های مختلف ارزش بررسی دارد خاطرات شوشتری است. او که به خفیه‌نویس رضا شاه شهرت دارد، در این زمان در آستان قدس سمت کفالت را به عهده داشته و به نوعی نفر دوم در آستان قدس محسوب می‌شد. اطلاعات او از این جهت که در جریان تمامی امور این واقعه در زمینه شکل‌گیری، وقوع و عواقب آن در مشهد بوده ارزش زیادی دارد، به علت ارتباط او با عوامل اصلی دست‌اندرکار آن در آستان قدس، شهربانی، ارتش و اطلاعات او از حیث انتقال دیدگاه‌های رؤسای این واقعه و نوع نگرش آنها به موضوع، واجد بررسی است. البته در استفاده از این خاطرات باید در مورد حوادث بعد از قیام و عواقب آن در مشهد احتیاط کرد. چه ترس او از موقعیت اداری‌اش و پنهانکاری‌هایش در ارتباط با نوایی یا نظام‌التولیه از ترس از دست دادن موقعیت خود، می‌نمایاند که او برخی حقایق را پنهان کرده یا سعی در کوچک کردن آنها دارد. به هرحال این کتاب از حیث اطلاعات مهم‌ترین منبع در این زمینه است.1‌ ـ خاطرات بهلول: این خاطرات مربوط به زندگی محمدتقی بهلول از عوامل اصلی این واقعه است که قسمتی از آن مربوط به واقعه گوهرشاد است. اطلاعات او در مورد چگونگی شروع ماجرا و گسترش آن بویژه در روزهای اول بسیار مهم است و درباره چگونگی ورود نظامیان، عکس‌العمل مردم تا فرار او اطلاعات باارزشی دارد. نگاه به این خاطرات از جنبه‌ مردمی و بیان عکس‌العمل‌ها و حالات مردم در روزهای اول مهم بوده، بویژه که او با بیانی ساده بدون در‌نظرگرفتن هیچ دیدگاهی یا ترس از موقعیت که بیشتر به شخصیت خاص بهلول و ساده زیستی او برمی‌گردد، اطلاعات را ثبت کرده است. ‌2‌‌ ـ خاطرات سینا واحد: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مسأله گوهرشاد دوباره مطرح شد و متأسفانه به‌رغم اهمیت موضوع با دیدگاه احساسی به موضوع در سال‌های اول پرداخته شد که خصوصاً در مطبوعات آن دوره نمود یافت. کتاب یاد شده از این جهت که اولاً با دیدگاه تحقیقی خالی از گرایش‌های آن دوره به موضوع پرداخته و ثانیاً به این دلیل که بسیاری از شاهدان واقعه در آن زمان هنوز زنده بودند، از ارزش خاصی برخوردار است. ‌3‌‌ ـ خاطرات نیره احتشام رضوی: وی دختر نواب احتشام رضوی از بانیان این قیام بود که نقش مهمی در شکل‌گیری آن داشت. متأسفانه نواب خود اقدام به ثبت خاطرات و چاپ آن نکرد اما خاطرات دختر او از این جهت که برخی اطلاعات را مستقیماً از پدر خود ذکر کرده واجد بررسی است، هر چند که به علت اختلافاتی که نواب با بهلول داشته و در خاطرات دخترش نیز نمود یافته، باید با احتیاط نقل مطلب کرد. ‌4‌‌ ـ مصاحبه‌های صورت گرفته در مرکز اسناد انقلاب اسلامی شعبه مشهد: این شعبه که با هدف جمع‌آوری و ضبط مصاحبه با اولویت انقلاب اسلامی در مشهد شکل گرفته بود، مصاحبه‌های زیادی را در دهه 70 با بازماندگان این قیام از جمله بهلول انجام داد و اطلاعات باارزش زیادی را جمع‌آوری کرد که متأسفانه با تعطیل شدن شعبه در مشهد، این اطلاعات باارزش به تهران منتقل شد اما خاطرات جمع شده آن می‌تواند از جنبه‌های گوناگون مورد استفاده محققان و پژوهشگران قرار گیرد. یکی از مسائلی که مردم درگیر قیام، در جریان آن نبودند، اراده رضا خان برای انجام اصلاحات مورد نظر خودش بود که خصوصاً بعد از دیدار آتاتورک به انجام آن صراحت داشت؛ اما تفکر کلی عامه که شاه را بی‌گناه و دست‌اندرکاران حکومت را مقصر می‌دانستند، بر این موضوع حاکم نشده بود که تمام رجال حکومتی مطیع اراده شاه هستند‌ ـ مصاحبه صورت گرفته در آرشیو تاریخ شفاهی سازمان کتابخانه‌ها، موزه‌ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی: این آرشیو تا زمان فعالیت شعبه مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کمتر این موضوع را مورد بررسی قرار داده بود، اما با توجه به اهمیت این واقعه که در اماکن متبرکه رخ داده و وجود افرادی که هنوز با آنها مصاحبه صورت نگرفته بود، تعدادی مصاحبه را در دهه 80 در این مورد انجام داده که واقعه گوهرشاد به عنوان یکی از مداخل مصاحبه با معمرین همواره مورد توجه است. ‌5‌‌ درباره این قیام تعدادی کتاب‌های تحقیقی نیز به چاپ رسیده که برخی را در زیر می‌آوریم: ـ واقعه گوهرشاد به روایت دیگر: این کتاب توسط دختر اسماعیل رائین چاپ شده است. همان‌گونه که او در ابتدای کتاب توضیح داده،اسناد آورده شده از پرونده 556 برگ اسدی بوده و کتاب، گزینشی از اسناد مرتبط البته بیشتر بعد از قیام و عواقب آن است. کتاب به لحاظ استفاده از اسناد باارزش است اما با توجه به این که اسناد، پراکنده بوده و موضوع واحدی را دنبال نمی‌کند و در عین حال استنتاج و تحلیل نیز ندارد، دارای نقص است. ـ قیام گوهرشاد به روایت اسناد مرکز انقلاب اسلامی: این آخرین کتابی است که در این مورد در سال 1386 چاپ شده و آقای قاسم‌پور با نوشتن یک مقدمه طولانی و آوردن 129 برگ سند سعی کرده تا هم از اسناد و هم از سایر منابع در کار خود استفاده کند که تلاش وی جای تقدیر دارد و البته استفاده کم از اسناد در متن مقدمه علمی کار و لزوم توجه بیشتر به محتوای آنها جای تحقیق بیشتری را می‌طلبد.‌‌6‌‌ مقالات یکی از مهم‌ترین ضعف‌های این موضوع کمبود مقالات پژوهشی درباره آن است که البته جای کار خیلی بیشتری دارد. قیام گوهرشاد بعد از بررسی مختصری درباره منابع موجود، سوالاتی درخصوص گردانندگان مطرح می‌شود که پاسخ کامل به آن مستلزم تحقیق و پژوهش است. در بررسی هر واقعه تاریخی 3موضوع معمولاً مورد توجه محققان قرار می‌گیرد: 1ـ پیش مقدمه 2ـ حادثه 3ـ پس لرزه‌ها و نتایج آن که هر کدام باید در جای خود مورد توجه و در واقعه قرار بگیرد. سوالات اساسی مطرح شده درباره این موضوع عبارتند از: ـ گردانندگان اصلی و درگیر این قیام چه افرادی یا ارگان‌هایی بودند و چه عکس‌العمل و سهمی در قبال آن دارند؟ ـ اوضاع سیاسی خراسان مقارن شکل‌گیری واقعه چه چیز بوده است؟ ـ اوضاع مذهبی شهر مشهد و میزان حساسیت مردم نسبت به مسائل مذهبی چه مقدار بوده است؟ ـ آیا این قیام حرکت از پیش تعیین شده بود و شروع‌کنندگان دقیقاً می‌دانستند به دنبال چه هستند و از نتایج آن آگاه بودند؟ ـ میزان تأثیر واکنش مسوولان در ادامه یافتن و منتج به کشتار شدن چه مقدار بود؟ ـ حضور روحانیت و تأثیرگذاری آن در قیام؟ ـ میزان تأثیرگذاری قیام بر سیاست‌های رضاخان در مشهدچقدر بوده است؟ در این قسمت سعی خواهد شد تا این سوالات به صورت کلی مورد بررسی قرار گیرد. در یک بررسی کلی چند ارگان مهم را می‌توان برشمرد. ـ گردانندگان اصلی و درگیر این قیام چه افرادی یا ارگان‌هایی بودند و چه عکس‌العمل و سهمی در قبال آن دارند؟ در اینجا عوامل اصلی درگیر به صورت کلی مورد بررسی قرار می‌گیرد. ‌آستان قدس رضوی بررسی جایگاه آستان قدس در این موضوع از چند جنبه قابل بررسی است: 1ـ این قیام داخل اماکن متبرکه رخ داده بود و قاعدتاً آستان قدس که بدنه اصلی آن اماکن متبرکه و خادمان آن بوده‌اند خواهی نخواهی در آن درگیر شدند. 2ـ بحث تغییرات در تشکیلات اداری اماکن متبرکه که با شروع اصلاحات جدید در آستان قدس از 1304 به بعد شروع شده بود، طی این سال در حال تکمیل بود و باعث بروز نارضایتی در بین خانواده‌های قدیمی شده بود. این نه به صورت آشکار اما در بطن کار مهم بود. یکی از مسائلی که هنگام بررسی علل شروع این قیام مد نظر است، چگونگی شروع و گسترش آن در روز اول است که اهمال کارکنان آستانه را بیشتر مشخص می‌کند. 3ـ دستگیری بهلول در روز روشن توسط دربانان در جلوی دید عامه و تحریک شدن مردم. ‌ 4ـ ناپدید شدن دربان باشی آستان قدس در شب پنجشنبه. 5ـ ورود نواب احتشام رضوی، سرکشیک به ماجرا؛ با توجه به این که وی مسوولیت کشیک و تمامی خدمه را در آن زمان داشته در از هم پاشیدن نظم مؤثر بود. وی آدم تندمزاجی بود و در سال 1311 یک‌بار از کار برکنار شده بود و شاید این ماجرا در تحریم وی نیز تاثیر داشت. 6ـ در روز پنجشنبه سرکشیک نیز در حرم حاضر نبود و عملاً اماکن متبرکه بدون مسوول مستقیم بود. 7ـ هیچ برخوردی از سوی کارکنان کشیک‌ها با عوامل شروع حادثه گزارش نشده است که البته علت آن دقیقاً معلوم نیست شاید همفکری و همراهی قلبی با مردم داشته و شاید در آن سردرگم بوده‌اند. 8ـ تا روز پنجشنبه که قیام بالا می‌گیرد هیچ یک از رؤسای آستانه آن را جدی تلقی نمی‌کنند و تنها فرخ در کلانتری حاضر می‌شود. 9ـ در این زمانه علاوه بر اسدی، فرخ و شوشتری نیز در آستانه صاحب رأی بودند، البته دقیقاً معلوم نیست در غیاب اسدی میزان مسوولیت فرخ یا قدرت شوشتری بیشتر بوده و در خاطرات شوشتری هم به این مسأله اشاره نشده است. 10ـ با از بین رفتن نظم کشیک‌ها و تعداد کشیک‌ها ،‌ با توجه به کمبود نیرو باید مدنظر داشت چه سردرگمی‌ در اماکن متبرکه در این چند روز به وجود آمده و نشان می‌دهد که رؤسای جدید اداری آستان قدس از وجاهت کافی برخوردار نبوده‌اند و ضرورت حضور افرادی مانند ناظری‌ها یا قائم‌مقام‌ها که خانواده‌های آنان قدرت معنوی و مادی در حرم داشته‌اند در این زمان بیشتر احساس می‌شد. 11ـ بحث اسدی و جایگاه او در این واقعه از مسائلی است که جای پژوهش دارد و با توجه به مسائلی که در این مورد مطرح است هنوز جای کار دارد که مجال آن در اینجا نیست، اما عدم حضور اسدی در این زمان در مشهد و رفتن او به فرهادگرد برای سرکشی املاک و جایگاه او به عنوان متولی آستان قدس که از قدرت زیادی به عنوان نماینده مستقیم شاه برخوردار بود، باعث شد تا در آغاز نتواند عکس‌العمل درستی نشان دهد، چنانچه گزارش شوشتری را با دیده احتیاط قبول کنیم، واکنش او در جریان حادثه و بعد از آن و بیمارشدنش و ضعف برخورد با خوانین از مسائلی است که باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد. در مجموع بدنه آستان قدس غیر از نواب احتشام، نقش فعالی در این قیام نداشته و علاوه بر حفظ موقعیت و محافظه‌کاری سنتی باعث شده بود تا نقش چشمگیری نداشته باشند. ‌ ارتش جایگاه ارتش در قیام گوهرشاد و موضعگیری بعد از آن جای بحث فراوان دارد و مسائل زیر را می‌توان بررسی کرد: ـ نقش ارتش در جریان گسترش قیام در روز جمعه. ـ تردید رؤسا در چگونگی برخورد با مردم با توجه به قداست مکان و عدم دستور صریح. ـ ورود به حرم و کشتار مردم و عدم توجه به‌دستور. ـ ضعف برخورد در بعد از کشتار و تضعیف جایگاه ارتش. شکی نیست که در جریان برخورد با حادثه، ارتش از مدیریت یکدستی برخوردار نبوده و ضعف تصمیم‌گیری در آن مشهود بوده بخصوص در صدور دستورات روز جمعه و روز شنبه در تصمیم‌گیری تردید وجود داشته است. نظمیه جایگاه نظمیه به عنوان مسوول حفظ نظم و آرامش در ابتدای قیام خیلی روشن نیست اما نقش آن در عواقب بعد از قیام بویژه پس از آمدن سرهنگ نوایی و تسویه حساب‌های شخصی او با افرادی که در دوره قبل ریاست او بر نظمیه سر ناسازگاری با او گذاشتند، بارز است خصوصاً گزارش‌های مغرضانه درایجاد جو امنیتی در مشهد نقش مهمی داشته است. استانداری جایگاه پاکروان به عنوان استاندار خراسان و اختلاف او با اسدی بر سر قدرت و اختلافات پنهان بین آنها که خاطرات شوشتری تا حدودی منعکس شده است از عوامل تعلل در تصمیم‌گیری و گزارش‌های ارسالی به دربار است. در قیام گوهر شاد همه چیز از یک دستگیری ساده در حرم شروع می‌شود و با منبر‌رفتن بهلول و پیوستن نواب احتشام اوج می‌گیرد. در هیچ یک از روزهای واقعه حرف از یک برنامه خاص برای پیشبرد آن وجود ندارد، بلکه همه عکس‌العمل‌ها با انتظار و نگرانی و نوعی امید به اصلاح کار انجام‌شده است سوال مهمی که اینجا مطرح است بررسی چگونگی وضعیت سیاسی خراسان در زمان مورد نظر است. مهم‌ترین مساله‌ در مورد وضعیت سیاسی خراسان که در این زمان می‌توان بررسی کرد، وضعیت استانداران خراسان و تغییرات آنهاست. طی مدت تولیت آقای اسدی، چند استاندار در خراسان تعویض شد که فرج‌الله بهرامی و پاکروان آخرین آنها بودند. شخصیت پاکروان که در تضاد کامل با اسدی بود و عدم هماهنگی این دو اثرات بدی بر شرایط سیاسی گذاشته بود، هر چند اختلاف بین این دو پست ریشه تاریخی دارد. نزدیک شدن پاکروان به نوایی در بعد از حادثه و گزارش‌هایی که به دربار می‌فرستاد، قابل‌بررسی است. شهر مشهد به علت وجود بارگاه حضرت رضا(ع) مورد توجه علاقه‌مندان بوده و پایگاه شیعیان هم محسوب می‌شده است. جو مذهبی شهر باعث شده تا اقدامات تجددطلبانه رضاخان با کندی پیش رود. وجود حوزه علمیه قوی در مشهد که در این زمان مهم‌ترین پایگاه علما در ایران بود همراه حضور علمای بزرگ و مدارس علمیه فراوان نوعی پایگاه مذهبی قوی را ایجاد کرده بود و انجام امور ضد مذهبی را با دشواری‌هایی روبه‌رو می‌ساخت و آغاز این قیام دقیقا از همین منشأ سرچشمه می‌گرفت. نکته‌ای که باید در نظر داشت، این است که مردم به هیچ عنوان کاری به این که این سختگیری‌ها با دستور شاه بوده و اراده او بر انجام این کار بود، نداشتند، چون رفتن آیت‌الله قمی به تهران و تلگراف مردم به دربار در روز دوم واقعه حاکی از این باور غلط بود. البته باید اذعان کرد که روحانیت در این واقعه صدمه زیادی دید و مدارس علمیه تعطیل و علمای بزرگ از مشهد تبعید شدند و کاری را که آرزوی رضا خان بود و امکان داشت در صورت عدم وقوع آن به این شکل بروز نکند، جلو انداخت. آیا قیام حرکتی از پیش تعیین شده بود و شروع‌کنندگان از نتایج و عواقب آن آگاه بودند؟ در هیچ یک از خاطرات یا تحقیقات انجام شده، اشاره‌ای به حرکتی قبلی نشده است. همه چیز از یک دستگیری ساده در حرم شروع می‌شود و با منبر رفتن بهلول و پیوستن نواب احتشام اوج می‌گیرد. در هیچ یک از روزهای واقعه حرف از یک برنامه خاص برای پیشبرد آن وجود ندارد، بلکه همه عکس‌العمل‌ها با انتظار و نگرانی و نوعی امید به اصلاح کار انجام شده است، چنانچه بعد از عکس‌العمل اولیه ارتش و زد‌و‌خورد با مردم و بیم از کشته شدن عموم، احتشام به فکر پراکنده کردن آنها می‌افتد اما جریانات به قسمی پیش می‌رود که کنترل هیجانات مردم خصوصاً روستاییان تازه وارد به آسانی ممکن نمی‌شود و ازدحام حرم و وجود زوار که به طور طبیعی باعث شلوغی مجموعه حرم در تابستان بوده‌اند، باعث می‌شود تا کار به سرانجام نرسد. میزان تأثیر در تأخیر و نوع واکنش مسوولان در ادامه یافتن و کشتار مردم یکی از مسائلی که از ابعاد تازه‌ای باید به آن نگریسته شود، انگیزه‌های مردمی و مساعد بودن زمینه قیام از اختلافات مسوولان و نوع نگرش آنها به مساله است که نباید بسادگی از کنار آن رد شد. در یک طرف اسدی و شوشتری با تمایل به حفظ آرامش و متفرق کردن مردم با صلح و در طرف دیگر پاکروان و نوایی با طرفداری از شدت عمل در کار و دخالت دادن خصومت شخصی در واقعه با بلاتکلیفی مطبوعی و مداخله ناموفق ارتش باعث شده بود تا این مسأله آنچنان بزرگ شود که حل آن از طریق مذاکره امکان‌پذیر نباشد و منجر به هتک حرمت حرم حضرت و کشتار شود. حضور روحانیت و تأثیرگذاری آن بر قیام همان‌طور که قبلاً گفته شد مشهد در این زمان مرکز حوزه علمیه در ایران بود و علمای بزرگی در مشهد زندگی می‌کردند. قطعاً مسأله اعتراض آقای قمی به کلاه پهلوی و رفتن به تهران برای اعتراض به نوعی شروع کننده این قیام بود؛ اما دستگیری 2 نفر از روحانیون و وعاظ به جرم تلگراف از انگیزه‌های ادامه قیام بود. اما روحانیون بزرگ مشهد مثل آقازاده، سیدعبدالله شیرازی و سیدیونس اردبیلی علی‌رغم این‌که با موضوع کلاه پهلوی موافق نبودند اما خواستار مخالفت با آن از این طریق که زمینه هتک حرمت حضرت را نیز فراهم کرد، نبودند و در جریان قیام توسط مردم به مسجد آورده و قبل از شروع کشتار نیز از حرم خارج شدند. اما بعد از پایان کشتار، علمای زیادی دستگیرشدند. میزان تأثیرگذاری قیام بر سیاست‌های رضا خان در مشهد یکی از مسائلی که مردم درگیر قیام در جریان آن نبودند، اراده رضا خان برای انجام اصلاحات مورد نظر خودش بود که خصوصاً بعد از دیدار آتاتورک به انجام آن صراحت داشت. اما تفکر کلی عامه که شاه را بی‌گناه و دست‌اندرکاران حکومت را مقصر می‌دانستند، بر این موضوع حاکم نشده بود که تمام رجال حکومتی همه مطیع اراده شاه هستند. قطعاً این واقعه زمینه‌های انجام سیاست‌های دولت را در مشهد که جزو آخرین شهرها محسوب می‌شد، تسهیل کرد و با برخورد شدید با روحانیت عملاً پشتوانه مردمی نیز از بین رفت. فضای امنیتی حاکم بر شهر که با ایجاد رعب و وحشت ایجاد شده بود، امکان هرگونه مقاومتی را از مردم سلب نمود. نتیجه‌گیری: در مجموع از بررسی سوالات و پاسخ‌های داده شده می‌توان موارد زیر را استنتاج کرد: در شکل‌گیری این قیام چند گروه نقش داشتند: ـ مردم و انگیزه‌های آنها در حساسیت نسبت به مسائل مذهبی و واکنش نسبت به اقدامات ضد‌مذهبی دولت ـ بهلول و احتشام و نقش آنها در تهییج احساسات مردم ـ ارتش و واکنش نامناسب نسبت به احساسات مردم و تحریک عمومی در کنار بلاتکلیفی رؤسا و کارکنان اماکن متبرکه آستان قدس و عدم واکنش مناسب هنگام شروع قیام ـ اسدی و نشان دادن ضعف هنگام لزوم حضور قوی برای مدیریت کار ـ ضعف جانشینان اسدی مانند شوشتری و فرخ در برخوردهای اولیه ـ جاه‌طلبی استاندار جدید خراسان و مخالفت ضمنی با اسدی که این عدم همدلی مشکلات زیادی را به وجود آورد ـ گزارش‌های بعضاً غلط یا نادرست مأموران شهربانی و نقش نوایی در آن اوضاع سیاسی خراسان به علت تغییر استاندار، رئیس دادگستری و رئیس نظمیه مشوش بود و هنوز ثبات در امور به وجود نیامده بود. مسأله کشف حجاب و کلاه پهلوی باعث تحریک احساسات مذهبی مردم شده بود و جو مذهبی شهر باعث شده بود تا اذهان عمومی نسبت به این مسأله حساس شوند.واکنش افراد دیگر در این قضیه و سردرگمی آنها در گرفتن تصمیمات مناسب باعث شد تا مسأله از حالت اعتراض اولیه تبدیل به قیام عمومی شود و عدم مدیریت صحیح بر آن مانع از نتیجه‌گیری درست شد.نتایج این قیام به‌رغم ماهیت مردمی و احساسات پاک مذهبی، عواقب خوبی برای مردم نداشت. حاکم شدن جو امنیتی در مشهد باعث شد تا عمال رضا خان هرگونه که بخواهند در مشهد رفتار کنند و خصوصاً به اقداماتی مانند برخورد با روحانیت و تعطیل شدن حوزه‌های دینی و عمومیت دادن کلاه‌پهلوی دست بزنند که در حالت عادی شاید به این زودی‌ها امکان انجام آن نبود. پی‌نوشت‌ها: 1ـ محمدعلی شوشتری: خاطرات سیاسی محمدعلی شوشتری خفیه ‌نویس دربار پهلوی، گردآورنده غلامرضا میرزا صالح، تهران، کویر، 1379. 2ـ محمدتقی بهلول، خاطرات سیاسی بهلول یا فاجعه مسجد گوهرشاد، تهران، مؤسسه امام صادق، 1369. از کتب دیگر در مورد بهلول: خاطرات و درگیری بهلول در زمان رضاشاه، وقایع مسجد گوهرشاد، زندان‌های او در افغانستان، پیشگفتار، حیدریان، مشهد، نوند، 1376. محمدتقی بهلول، خاطرات سیاسی بهلول با نگاهی به قیام مسجد گوهرشاد، قم، حضور، 1384، خاطرات سیاسی بهلول به زبان عربی نیز ترجمه شده است. مذاکرات شیخ بهلول، نقلها الی‌العربیه و رتبها عبدالعظیم المتهدی البحرانی، تهران، مؤسسه الامام الجواد، 1419 . 3ـ سینا واحد، قیام گوهرشاد، تهران، وزارت ارشاد اسلامی،1361. 4ـ خاطرات نیره السادات احتشام رضوی، تدوین حجت‌الله طاهری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382 . 5ـ آرشیو تاریخ شفاهی مدیریت امور اسناد و مطبوعات سازمان کتابخانه‌ها، موزه‌ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی از اواخر سال 1376 با اولویت تاریخ آستان قدس و مشهد اقدام به مصاحبه در زمینه‌های مختلف تاریخ اداری، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کرده و پروژه‌های متعددی مانند تاریخ شفاهی اماکن متبرکه، تاریخ شفاهی انجمن پیروان قرآن، تاریخ شفاهی آزادگان، تاریخ شفاهی آموزش و پرورش خراسان و... انجام داده و 1800 ساعت مصاحبه جمع‌آوری کرده است. از مصاحبه‌های مرتبط با قیام گوهرشاد می‌توان به مصاحبه غلامحسین بقیعی، عباسقلی جلایر، سیدحبیب‌ دارالضیافه، محمد صامدی و علی طوسی اشاره کرد. 6ـ مسعود کوهستانی‌نژاد، واقعه خراسان، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1379. بقیه منابع و مآخذ در‌دفتر روزنامه موجود است. ابوالفضل حسن آبادی منبع: سایت جام جم ایام

نگاهی به زندگی و عملیات نظامی امیرموید سوادکوهی

در تیر و مرداد 1300 زد و خورد نیروی اعزامی قزاق با افراد امیر موید سوادکوهی که در مازندران بنای مخالفت با دولت وقت را گذاشته بود آغاز شد و روز بعد با شکست امیر موید و فرار او پایان یافت. این مخالفت با خشونت تمام سرکوب شده بود. در این مطلب سعی شده تا زندگی و شورش نافرجام امیرموید سوادکوهی به طور مختصر مورد بررسی قرار گیرد. محمداسماعیل‌خان باوندسوادکوهی معروف به امیرموید از طایفه راست پی از طوایف قدیمی سواحل دریای خزر از چهره های مورد اعتماد حکومت قاجار بود. از موضعگیری‌های سوادکوهی در جریان نهضت مشروطه اطلاع دقیقی در دست نیست و در هیچ کدام از منابع اشاره‌ای به عملکرد او نشده است و به نظر می‌رسد که وی در این باره سکوت اختیار کرد ولی اختیارات وسیعی که از سوی محمدعلی شاه به وی داده شد این نکته را به اثبات می‌رساند که اسماعیل‌خان فرد قدرتمندی بود و شاه که با مشروطه‌خواهان سر ناسازگاری داشت، می‌خواست از این طریق او را به صورت یک متحد برای خود حفظ کند. در تلگراف وزارت جنگ به اسماعیل‌خان امیرتومان آمده که شاه تاکید داشته تا نیروهای تحت امر او همواره آمادگی خدمت داشته باشند و «... محض اظهار اطلاع باید در کمال انقیاد و اطاعت حاضر شده خدمت محوله را که از قبیل انتظام حدود و ثغور و تنبیه و تدمیر اشرار است جهدی وافی به عمل آورید و انجام خدمت را فرض ذمه خود دانسته...». با توجه به نزاع محمد علی شاه با مشروطه‌خواهان شبهه‌ای باقی نمی‌ماند که هدف فقط بهره‌بردن از موقعیت و قدرت امیر‌تومان برای مقابله با مشروطه‌خواهان بوده است. با فتح تهران توسط مجاهدین، محمدعلی شاه عزل و مجبور به ترک کشور شد، در این شرایط دولت مرکزی تصمیم گرفت به افرادی که با محمدعلی میرزا همکاری داشته‌اند وارد گفت‌وگو شده و به تبعیت از دولت مرکزی فرا بخواند. محمدولی خان تنکابنی، سپهسالار اعظم در تلگرافی به اسماعیل‌خان از وی خواست تا به همراه فرزندانش به تهران بیاید و تاکید کرد که استنکاف از این فرمان به معنای مخالفت با دولت است. در حالی که نمایندگان دولت مشغول مذاکره با اسماعیل‌خان بودند شایعه بازگشت محمدعلی میرزا به کشور برای تصاحب تاج و تخت قوت گرفت. نکته جالب اینکه اسماعیل به عنوان یک فرد ضد روسی معروف بود و همواره با مداخلات آنها در امور مناطق شمالی مخالف بود اما این بار با وجود آگاهی از حمایت روس‌ها از محمدعلی میرزا به حمایت از شاه مخلوع برخاست. دولت مرکزی از این اقدامات تحریک‌آمیز آگاه بود اما همچنان توان در افتادن با او را نداشت و می‌خواست به گونه‌ای مسالمت‌آمیز او را به صف مشروطه‌خواهان کشانده و در برخی امور که به توان نظامی نیاز بود به بازی بگیرد. به همین علت وزیر جنگ در 1330 قمری در تلگرافی از اسماعیل‌خان خواست تا به دولت مرکزی در سرکوب سالارالدوله کمک کند و او را که قصد داشت از طریق مازندران به خارج برود، سرکوب کند تا از این طریق هم به شورش شاهزاده قاجار پایان دهد و هم وفاداری خود را به دولت اثبات کند. در جمادی‌الثانی 1330 قمری دولت مرکزی، اسماعیل‌خان را مستحق ارتقای رتبه تشخیص داده و با فرمانی که از شاه گرفتند وی را مفتخر به لقب «امیرموید» کردند. امیرموید سوادکوهی در 1332 قمری در انتخابات دوره سوم مجلس شرکت کرد و از حوزه انتخابیه ساری، اشرف، سوادکوه، علی‌آباد، دودانگه و بندپی؛ به مجلس شورای ملی راه یافت. در مجلس به حزب اعتدالیون پیوست و رئیس کمیسیون نظام شد. در 1334 قمری نایره جنگ اول جهانی قسمت‌های غربی و شمالی ایران را هم در بر گرفت. برخی از نمایندگان مجلس که از پیشروی قوای روس از سمت قزوین به تهران نگران بودند، تصمیم گرفتند تا به قم مهاجرت کنند. امیرموید هم به همراه شیخ ابراهیم زنجانی، تهران را به مقصد مازندران ترک کردند تا در آنجا جبهه ضد روسی را تشکیل دهند. به محض ورود امیرموید به سوادکوه، روس‌ها تعداد زیای قزاق وارد مازندران کردند تا مانع هرگونه اقدام و تحریک از سوی وی شوند. حضور او در مازندران باعث بروز برخی شائبه‌ها شد که عموما از سوی روس‌ها به آن دامن زده می‌شد و این‌گونه به دولتیان ایران القاء کردند که نامبرده مشغول جمع‌آوری قوا برای تمرد و ایجاد حکومت محلی است. همین سخنان باعث شد تا سپهسالار تنکابنی از امیرموید بخواهد برای پایان‌دادن به این‌گونه سوء‌ظن‌ها روانه پایتخت شود. اما او این پیشنهاد را نپذیرفت و اعلام کرد که تا زمانی که روس‌ها به حد و حدود وی تجاوز نکنند او هم اقدامی علیه قوای‌شان انجام نخواهد داد. امیرموید در این دوره جایگاه برجسته‌ای داشت و توانایی ایجاد دردسر برای قوای روس در شمال را دارا بود، همین امر موجب شد تا طرفین درگیر در جنگ جهانی از جمله امپراطوری اطریش با امیرموید یک قرارداد سیاسی و نظامی منعقد کند. ایران در این دوره وضعیت مناسبی نداشت و ضعف دولت مرکزی در سروسامان دادن به اوضاع، زمینه را برای ظهور حکومت‌های محلی فراهم کرد که نمونه بارز آن جنبش جنگل در گیلان بود. در فاصله سال‌های 1335 و 1336 قمری امیرموید به همراه عده‌ای از بزرگان مازندان انجمن «اتحاد ملی طبرستان» را تاسیس کرد. بعد از پایان جنگ جهانی اول، دولت وثوق‌الدوله قصد داشت قرارداد 1919 را با انگلستان امضا کند. صدای اعتراض از سراسر کشور بلند شد. امیرموید هم که به عنوان فردی وطن‌پرست شهرت داشت با قرارداد به مخالفت برخاست و از اطاعت دولت مرکزی سرپیچی کرد. وثوق‌الدوله، ماژور حبیب‌اله‌خان شیبانی را برای سرکوبی امیرموید روانه شمال کرد. امیرموید با قوای تحت امر خود سوادکوه را به مقصد شاهرود ترک کرد. بعد از درگیری مختصری که بین طرفین رخ داد، نیروهای دولتی پیروز شده و افراد امیرموید متواری شدند و او همراه 2 نفر از فرزندانش دستگیر و روانه تهران شد. دولت وثوق که در این دوره، تمامی مخالفان خود و قرارداد را سرکوب و یا نفی بلد کرده بود، امیرموید را به کرمانشاه تبعید کرد تا به این ترتیب این نیرو را نیز از مرکز اقتدارش دور کند. با سقوط دولت وثوق و روی‌کارآمدن میرزا حسن‌خان مشیرالدوله کلیه افراد تبعیدی مورد عفو قرار گرفتند و امیرموید هم به مازندران بازگشت. بعد از کودتای سوم اسفند 1299شمسی امیرموید بار دیگر از اطاعت دولت مرکزی سر باز زد. او پیش از این به نوعی با رهبران جنبش جنگل هم ارتباط برقرار کرده بود و دولت مرکزی نگران شد که مبادا مانند جنگلی‌های گیلان، امیرموید هم برای خود نهضتی راه انداخته و کنترل شمال کشور از دست دولت خارج شود. باقر عاقلی روز 18 تیر 1300 را آغاز طغیان امیرموید می‌داند که البته تاریخ دقیقی نیست. امیرموید که از حضور رضاخان میرپنج، همشهری خود بر مسند وزارت جنگ احساس خطر کرده بود از ابتدای سال 1300شمسی در منطقه سوادکوه از شیرگاه تا گدوک پست‌های نظامی ایجاد کرد. در هر پست، 20 نفر نگهبانی می‌دادند که حقوق‌شان را از امیرموید دریافت می‌کردند. بعد از سقوط دولت سیدضیا و روی‌کار‌آمدن قوام‌السلطنه سرکوبی نیروهای گریز از مرکز در سراسر کشور شروع شد و سواحل خزر در اولویت قرار گرفت. در تابستان حمله به جنگلی‌ها، ساعدالدوله در لاهیجان و امیرموید در سوادکوه آغاز شد. در شانزدهم تیر به میرپنج امیر احمدی دستور داده شد تا به طرف فیروز کوه حرکت کند. امیر احمدی در خاطرات خود اشاره می کند که در مرداد 1300 با یک فوج سوار و یک گردان پیاده و 2 توپ کوهستانی و 4 مسلسل به طرف سوادکوه حرکت کرد. این ناقض تاریخ ذکر شده عاقلی و موید نظر مکی است که می‌گوید جنگ بین طرفین از 18 اسد( مرداد) آغاز شد. به هرحال قشون مرکزی به طرف مازندران حرکت کرده و در فیروزکوه اردو زد. امیرموید، حریف ضعیفی نبود و علاوه بر نفوذی که در منطقه خود داشت عوامل طبیعی نظیر جنگل و کوه هم برایش امتیازاتی در برابر قوای دولتی داشت. از سوی دیگر امیر احمدی هم فرد آبدیده و قابلی بود و به خوبی به نقاط ضعف و قوت خود و حریف آگاه بود. او در گام اول تصمیم گرفت تا چند تن از مجاهدین ارمنی از جمله گریگور و آبرام که تحصیلات نظامی را در روسیه گذرانده و سال‌ها در کنار یپرم‌خان تجربه کسب کرده بودند با درجه سرهنگی و افسری وارد قشون تحت امر خود کند. در گام دوم شروع به نامه‌نگاری با امیرموید کرد تا در صورت امکان وی را از این راه وادار به تسلیم کند و یا فرصت کافی برای آماده‌کردن قوای خود برای یک حمله ضربتی داشته باشد. درگیری‌های پراکنده از 15 مرداد آغاز شد و اوج آن در روزهای 20 و 21 مرداد بود. در این زمان، امیرموید به طرف قلعه «خرج» عقب‌نشینی کرد و در آنجا متحصن شد. اردوی دولتی هم وی را تعقیب و در سرخه رباط، موضع گرفت. به گفته امیراحمدی، طغیان امیرموید ریشه در تحریکات برخی سیاسیون در تهران داشت. سردار ارفع برادر امیرموید برای مذاکره به اردوی قشون دولتی آمد اما در حین مذاکرات اخباری منتشر شد که نشان داد عده‌ای از تهران مبلغی پول به امیرموید پرداخت کرده‌اند تا با اجیرکردن نیرو، قوای دولتی را زمین‌گیر کند. میرپنج حسن‌خان فرمانده اردوی مازندران هم بدون هماهنگی با امیر احمدی به مواضع امیرموید و پسرانش در «ارفع کوه» یورش برد و در نتیجه آن تعداد زیادی کشته و زخمی شدند. همین امر، حمله امیراحمدی را جلو انداخت و در 21 مرداد در منطقه چلچال درگیری شدیدی بین طرفین رخ داد و یکی از فرزندان او به نام سیف‌الله‌خان مجروح شد و امیرموید به همراه 2 فرزند دیگرش عباس‌خان سهم‌الممالک و اسدالله‌خان هژبرسلطان و چند نفر دیگر به جنگل متواری شدند. 150نفر از افراد او دستگیر و هزار راس اغنام او هم به غنیمت گرفته شد. امیراحمدی دستور داد تا با شقاوت خانه و اموال امیرموید را به آتش بکشند. عده‌ای به این اقدام خرده می‌گیرند، اما امیراحمدی آن را از مقتضیات جنگ در آن زمان می‌داند و می‌گوید با تعداد کم ارتش نمی‌شد به این آشوب‌ها پایان داد ولی با این ترفندها مخالفان را از عواقب مخالفت با دولت می‌ترساندیم. امیرموید به منطقه ترکمن صحرا رفت و مورد استقبال طوایف جعفر بای و یموت قرار گرفت. او در نامه‌ای به حکومت و علما مازندران اطلاع داد که به دولت یاغی نشده ولی حاضر نیست سلاح خود و فرزندانش را تحویل دهد. در اواسط بهمن 1301 امیرموید اعلام کرد که تسلیم ماموران دولتی خواهد شد و ابراز ندامت کرد و چون فرد مورد احترام و با اصل و نسبی بود دولت هم او را بخشید و اجازه داد که به تهران آمده و 2 فرزندش سیف‌الممالک و هژبرسلطان هم به خدمت ارتش و نظمیه درآمدند. این اقدام به معنای پایان زندگی سیاسی امیرموید بود و در تهران تحت نظر قرار گرفت. فرزندان او تلاش کردند تا زمینه ورود پدر به مجلس پنجم از حوزه استرآباد را فراهم کنند اما با رسیدن این خبر به مرکز، فرمانده لشکر شمال دستور داد تا سهم‌الممالک رئیس نظمیه استرآباد را خلع‌سلاح و هژبرسلطان هم اخراج و تحت‌نظر قرار گیرند. در اواخر فروردین 1303 فرزندان امیرموید بازداشت و در قریه کلارک بهشهر تیرباران شدند. قشون استرآباد با صدور اعلامیه‌ای علت بازداشت و اعدام را سرکشی آن دو و ایجاد مزاحمت برای دولت و ملت اعلام کرد. اعدام بدون محاکمه فرزندان امیرموید سوادکوهی یکی از دلایل استیضاح اقلیت مجلس به رهبری مدرس از رضاخان سردار سپه بود. در 1305 عده‌ای از نظامیان به رهبری لهاک‌خان از منسوبین امیرموید شورش کرده و شهرهای اسفراین، قوچان و بجنورد را تصرف کردند هرچند شورش سرکوب شد اما برخی این واقعه را بی‌ارتباط به اعدام فرزندان امیرموید نمی‌دانند. مرگ فرزندان، امیرموید را از پای انداخت تا این که در 1311 در تهران درگذشت. محمد چگینی منابع: ملک‌الشعرای بهار، مختصری از احزاب سیاسی در ایران، تهران، امیر کبیر،2ج،1363؛ احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، به کوشش غلام حسین زرگری‌نژاد، تهران، موسسه مطالعات فرهنگی، 1373؛ حسین مکی، تاریخ بیست ساله، تهران، علمی، ج1، 1323؛ ابوالحسن علوی، رجال عصر مشروطیت، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، اساطیر،1363 ؛ مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران،زوار، ج1؛ گزیده اسناد دریای خزر و مناطق شمالی ایران در جنگ جهانی اول،به کوشش محمدنادر نصیری مقدم، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1374؛ باقر عاقلی، میرزا احمد خان قوام، تهران، جاویدان، 1376؛ حسن فرهانی، روزشمار تاریخ ایران، موسسه مطالعات سیاسی، ج1، 1385؛ هدایت الله بهبودی، روزشمار تاریخ ایران ج4،3،2؛ حسن مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر، تهران، الهام، ج1، 1373. منبع : سایت جام جم ایام

سایه سنگین جنگ بر سر مجلس سوم

پس از آن‌که ناصرالملک، نایب‌السلطنه با پذیرش اولتیماتوم روسیه، مجلس شورای ملی دوم را در تاریخ سوم دی ماه 1289 شمسی منحل اعلام کرد، نفوذ و مداخله روس‌ها و انگلیسی‌ها در امور داخلی کشور بیش از پیش افزایش یافت. اعتراضات پیاپی مردم در اقصی نقاط کشور بشدت از سوی حکومت و با همدستی این دو کشور سرکوب شد و دوران فترت میان دو مجلس دوم و سوم نزدیک به سه سال به طول انجامید. البته در این مدت کمیسیون عدلیه مجلس دوم به ریاست سیدحسن مدرس تشکیل جلسه می‌داد و به اتفاق مشیرالدوله و امام‌جمعه خویی توانست برخی قوانین از جمله قانون تشکیلات عدلیه، محاکم صحیه و جناحی را تدوین و تصویب کند. در غیاب نظارت مجلس، دولت زیر بار استقراض با شرایط سنگین از دولت‌های روس و انگلیس رفت و امتیازهایی بویژه در مورد راه آهن کشور به این دولت‌ها سپرد تا این‌که بالاخره احمدشاه به سن بلوغ رسید، ناصرالملک از عرصه کنار رفت و با روی کارآمدن علاالسلطنه، بنای شکل‌گیری مجلس سوم گذاشته شد. مجلس سوم در تاریخ چهاردهم آذرماه 1293شمسی‌/‌ هفدهم محرم 1333هجری توسط احمد شاه قاجار با حضور 68 نماینده افتتاح شد و در کمتر از یک سال یعنی در بیست و یکم آبان ماه 1294 خاتمه یافت. در این دوره با حذف شرایط نمایندگان، تغییراتی از لحاظ طبقات و مشاغل در ترکیب نمایندگان رخ داد. از جمله آن‌که تعداد ملاکان و روحانیون در مجلس سوم افزایش یافت، اما از شمار بازرگانان و صاحبان مشاغل آزاد کاسته شد که این مساله به یک درجه‌ای شدن انتخابات معروف شد.1 در اولین جلسه مجلس شورای ملی آقای موتمن‌الملک2 با اکثریت 52 رای به ریاست موقت مجلس رسید.3 ایران در این دوره درگیر جنگ جهانی اول بود و با وجود اعلام بی‌طرفی از سوی احمد شاه قاجار، احزاب سیاسی، آزادیخواهان و دولت‌های خارجی هیچ یک از این سیاست تمکین نکردند. جنگ جهانی اول باعث شد که انگلیس و روسیه از شدت اقدامات خود در ایران بکاهند که در نتیجه حزب دموکرات قدرت یافت. به طوری که برای نخستین بار پس از مشروطیت، هدایت مجلس به دست این حزب افتاد. با گشایش مجلس سوم که اکثریت آن را دموکرات‌ها در اختیار داشتند، ممکن بود با استیضاح و رأی عدم تمایل به دولت، آن را ساقط کنند که این در حقیقت به منزله جلوگیری از اقدامات دولت‌های خارجی بود که در تشکیل کابینه اعمال نفوذ می‌کردند، به همین دلیل روسیه و انگلیس هر دو از گشایش مجلس ناخرسند بودند. از سوی دیگر فعالیت برخی از سران حزب دموکرات مانند تقی‌زاده و آلمانی‌ها در ایران و انتقال مجلس سوم، نهضتی را برای تشکیل یک جبهه متحد علیه متفقین، خاصه روسیه تزاری پدید آورد. در نتیجه نیروهای روسیه، قزوین را تصرف کردند و در صدد تدارک مقدمات تصرف پایتخت برآمدند و اندکی بعد به سوی تهران حرکت کردند. به همین دلیل عده‌ای از نمایندگان مجلس به دستور مستوفی‌الممالک به قم مهاجرت کردند و در آنجا کمیته دفاع ملی را تشکیل دادند. متعاقبا رئیس مجلس طی تلگرافی به نمایندگان مجلس خواستار عزیمت آنها به تهران شد، اما روز سه‌شنبه پانزدهم محرم 1334‌/‌ یکم آذر1294 که صورت تلگراف برای نمایندگان مهاجر قرائت شد، بعضی از آنها بازگشتند و برخی که احتمال می‌دادند از طرف نیروهای روسیه برای آنها مخاطراتی باشد، برنگشتند. یک هفته از این موضوع گذشت، در حالی که تهران حالت و شکل دیگری به خود گرفته بود، مجلس منفصل شد و جراید ملی به غیر از رعد و عصر جدید توقیف یا تعطیل شدند. نمایندگانی که به قم رفته بودند، پس از این که مطلع شدند شاه و نخست‌وزیر به آنها ملحق نخواهند شد با وساطت پرنس رویس با دموکرات‌ها ائتلاف کردند و در کمیته‌ای که از این پس تشکیل شد، سلیمان‌میرزا از حزب دموکرات، محمدصادق طباطبایی از اعتدالیون، سیدحسن مدرس از هیات علمیه و غلامعلی‌خان نظام‌السلطان از جناح بی‌طرف شرکت کردند. این کمیته تصمیم گرفت که باوجود دعوت دولت از آنها برای بازگشت به تهران، بازنگردند. بنابراین پس از آن‌که عده‌ای از وکلای مجلس تهران را ترک کردند، مجلس از اکثریت افتاد، ولی جلسات آن تا اواسط آذرماه 1294 بدون این‌که رسمیت داشته باشد، تشکیل می‌شد و با وجود دو نوبت پیگیری درباره بازگشت نمایندگان به تهران، آنها بازنگشتند.4 پی‌نوشت: 1ـ روزنامه اعتماد ملی، شماره 254، 23 آذر 1385، صفحه هشتم (سیاست)، مقاله مجلس سوم شورای ملی، بازیابی 26 بهمن 1389 2. مجلس سوم شورای ملی جمعا 79 جلسه تشکیل داد 3. مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره 3، جلسه اول، صورت مجلس روز یکشنبه 17 شهر محرم‌الحرام 1333 4. باقری ده‌آبادی، علیرضا، مطبوعات ارگان در ایران از مشروطه تا انحلال مجلس سوم، انتشارات همشهری، صص329-328 یونس صادقی / کارشناس ارشد تاریخ منبع: سایت جام جام ایام

توطئه علیه انقلاب از تهران تا پاریس

انقلاب اسلامی که پیروز شد، تفکر اسلام شیعی در منطقه گسترش پیدا کرد. از این رو، تلاش‌هایی از سوی برخی نیروهای داخلی و خارجی برای جلوگیری از نفوذ این ایده صورت گرفت. انقلاب بر پایه نظریه نه شرقی، نه غربی و جمهوری اسلامی بنا شده بود و از شیوع چنین اندیشه، با منافع برخی سازگاری نداشت. از همین روی، از فردای پیروزی انقلاب شاهد غائله‌هایی در استان‌های مرزی بود. در کنار چنین موضوعاتی، کودتا نیز از طرح‌هایی بود که همواره بر سر میز مخالفان داخلی و خارجی انقلاب قرار داشت. در این بین، طرح کودتا که نمودار سازمانی آن را یکی از هواداران شاپور بختیار به نام مهندس قادسی در دی 1358 تهیه کرده بود، مورد توجه سازمان‌های جاسوسی از جمله سیا و موساد قرار گرفت. این دو سازمان جاسوسی، نقش مهمی در شناسایی افراد مخالف انقلاب در داخل کشور و معرفی آنها به بختیار داشتند و در پی هماهنگی‌های ایجاد شده میان نیروهای کودتا در تهران و پاریس، حملات زمینی و هوایی عراق علیه ایران با نزدیک‌شدن زمان کودتا گسترش یافت. عراق 139 حمله‌ در فاصله سیزدهم فروردین 1358 تا سی و یکم فروردین 1359 در نقاط مرزی انجام داد، از اول خرداد 1359 تا نوزدهم تیر 1359، 115 حمله هوایی و زمینی به ایران صورت گرفت و در روز هجدهم تیر 1359 منطقه باویسی، تپه رش، پاسگاه شورشیرین و پاسگاه انجیره مورد حمله زمینی و سومار و نخجیر مورد حمله هوایی رژیم عراق قرار گرفت. همچنین روز نوزدهم تیر 1359 حوالی سنندج آماج حمله هوایی و ارتفاعات غرب پاوه هدف حمله زمینی قرار گرفت. در کنار این مساله وضع دفاعی کشور هم متزلزل بود. برخی عناصر کم‌اطلاع در کشور پس از کشف کودتای نوژه خواستار انحلال ارتش و جایگزینی سپاه پاسداران شدند. این طرح با دوراندیشی کسانی چون دکتر چمران از دستور کار خارج شد. دکتر چمران طی سخنانی در مجلس، ارتشیان را افرادی فداکار و قابل اعتماد دانست و حساب تعدادی از عناصر کودتاگر را از دیگران جدا ارزیابی کرد وتضعیف ارتش را به هیچ‌وجه به صلاح مملکت ندانست. کودتاگران نوژه در پیاده کردن طرح کودتا با دو مشکل اساسی مواجه شدند. اول آن‌که چگونه نیروهای درگیر کودتا در اجرای ماموریت‌های محوله دچار تردید نشوند و دیگر آن‌که پس از وقوع کشتاری وسیع چگونه می‌توان به دولت کودتا مشروعیت بخشید. شاخه ایدئولوژیک کودتا بخوبی دریافته بود مردم آرام نخواهند گرفت و دولت کودتا را به رسمیت نخواهند شناخت، مگر آن‌که کودتا از سوی مراجع دینی مورد تائید واقع شود. از این‌رو، آنان نیاز به جایگزین‌کردن یک رهبر دینی به جای امام خمینی داشتند. پس برای نیل به مقصود در پی فردی بودند که جدای از جایگاه علمی و اجتماعی قابل تامل، با امام خمینی نیز همسو نباشد. در ادامه رایزنی در میان روحانیون، آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری که آن موقع در میان آذری‌زبانان مقلدان زیادی داشت، بهترین گزینه برای کودتاگران بود. او که در امور سیاسی، محافظه‌کار بود به موجب اسناد ساواک با دخالت علما در امر سیاست نیز مخالف بود. آمریکا با پیگیری طرح کودتای نوژه، دو هدف را دنبال می‌کرد. اول این‌که اگر کودتا پیروز می‌شد، یک نظام وابسته به ‌آمریکا در ایران بر سر کار می‌آمد و دیگر آن‌که اگر کودتا شکست می‌خورد، دست‌کم زمینه تضعیف نیروهای ارتش را در برابر تهاجم نظامی رژیم بعثی‌عراق فراهم می‌آورد. دو عامل سبب انتخاب آیت‌الله شریعتمداری از سوی کودتاگران بود. یکی ناآرامی‌هایی بود که حزب خلق مسلمان در آذربایجان برای حمایت از وی به راه انداخته بود و کودتاگران امیدوار بودند با جلب نظر وی حمایت این حزب و مقلدان آذری او را به‌دست آورند. دوم این‌که بختیار از قبل با این روحانی بلندپایه حوزه آشنایی داشت و مطمئن بود که وی از این اقدام حمایت خواهد کرد. با جلب نظر آیت‌الله شریعتمداری، عوامل اصلی کودتا در مقابل کسانی که دچار شک و تردید بودند می‌گفتند: خیلی‌ها از جمله شریعتمداری این کودتا را تائید کرده‌اند. بنا بود کودتاگران پس از موفقیت در عملیات نقاب (کودتای نوژه) و تسخیر مراکز مهمی چون صدا و سیما به‌واسطه آیت‌الله شریعتمداری از مردم بخواهند با حفظ آرامش با کودتاگران نظامی همکاری داشته باشند. پایگاه شاهرخی پس از پیروزی انقلاب به پایگاه حر تغییر نام داد. به‌دنبال واقعه پاوه در دهه سوم مرداد 1358 و صدور فرمان تاریخی امام خمینی در بیست و هفتم مرداد 1358 خطاب به نیروهای مسلح، جهت پاکسازی کردستان از عناصر آشوبگر، یکی از خلبانان شجاع پایگاه حر به نام نوژه به یاری دکتر چمران شتافت و در ماموریت کردستان به شهادت رسید. به همین مناسبت نام پایگاه حر دوباره تغییر کرد و پایگاه شهید نوژه نام گرفت. پایگاه شهید نوژه در 50 کیلومتری همدان واقع شده و به دلیل دارابودن هواپیما، نزدیک‌بودن به تهران، خارج از شهر قرارداشتن و وجود عناصر مستعد و قابل جذب برای کودتاچی‌ها مکان مناسبی ارزیابی شد. شیوه جذب افراد برای کودتا متفاوت بود، اما بنا به اعترافات ستوان‌یار بازنشسته، سیاوش پورفهمیده، سران کودتا به‌دنبال افراد بازنشسته ارتش بودند و پیش از هر گونه همکاری، به آنان کمک مالی شد. رهبران کودتا سعی وافری داشتند تا برخی را در نیروهای زمینی و هوایی با خود هماهنگ کنند. حتی گروهی که حاضر به حضور مستقیم در کودتا نبودند، بعضا قبول می‌کردند در جریان کودتا به حالت خنثی عمل کنند و علیه کودتاگران در صحنه حاضر نشوند. لشکر یکم و سوم نیروی زمینی ارتش تا حدودی با کودتاگران هماهنگ بودند و لشکر 92 زرهی اهواز نیز مدنظر کودتاگران بود. در این لشکر، سرهنگ عزیز مرادی توانست علاوه بر مسلح‌کردن برخی شیوخ و عشایر عرب، تعدادی از نظامیان داخل کشور را نیز با خود همراه کند. بنا به گفته محمدی ری‌شهری، حاکم شرع وقت دادگاه‌های انقلاب و ارتش بیشتر نیروهای کودتا از وفاداران به شاه و سلطنت بودند و در حادثه مدرسه فیضیه و کشتار 15 خرداد نیز شرکت داشتند. عوامل کودتا درصدد بودند با بمباران مراکزی چون فرودگاه مهرآباد، دفتر نخست‌وزیری، ستاد مرکزی سپاه پاسداران و کمیته‌های انقلاب اسلامی، مجلس شورای اسلامی و تعدادی از پادگان‌های مهم سپاه و کمیته، کاخ سعدآباد، کمیته مرکزی روبه‌روی حسینیه ارشاد (که انبار مهمات بود)، کمیته مستقر در خیابان وزرا و صدا و سیما، حکومت جمهوری اسلامی را زمینگیر کنند. انهدام مدرسه فیضیه در شهر قم نیز از دیگر اهداف کودتاگران بود، ولی چون این مدرسه در کنار حرم حضرت معصومه(س) بود، بنابراین از بیم ایجاد هیجان و اقدام خشونت بار مردم در صورت بمباران آن نواحی از این کار صرف نظر شد؛ اما مهم‌ترین هدف بمباران‌ها، بیت امام خمینی در جماران بود که باید به‌وسیله سه فروند هواپیما و مجرب‌ترین خلبان‌ها بمباران می‌شد، زیرا در نظر آنها از میان‌رفتن حضرت امام به معنای پایان جمهوری اسلامی بود. ستوان ناصر رکنی در گوشه‌ای از اعترافات خود به این نکته اشاره می‌کند: «بر سران کودتا کاملا مشخص بود تا زمانی که امام زنده است، مردم با یک کلمه ایشان به خیابان‌ها ریخته و عمل کودتا را عقیم خواهند کرد.» پس از گذشت سه دهه از کشف کودتای نوژه از سوی نیروهای انقلاب اسلامی هنوز این پرسش مطرح است که چه عامل یا عواملی به لورفتن و در نهایت شکست کودتا منجر شد. در این باره دو نظریه اصلی وجود دارد: 1ـ افسران چپ و چپ‌های اسلامی از کودتا و کشتار وسیع مردم جلوگیری کردند و توانستند طرح کودتای نوژه را کشف کرده و آن را با جزئیات دقیق و کامل در اختیار دولت قرار دهند و به همین دلیل کودتا شکست خورد. 2ـ تمامی برنامه‌ها تا 38 ساعت قبل از کودتا طبق برنامه پیش می‌رفت، اما شب قبل از حادثه یکی از خلبانانی که برای کودتا درنظر گرفته شده بود، دچار تردید شد و سرانجام وی موفق به ملاقات با آیت‌الله خامنه‌ای شد و اطلاعات موثر و کارا از کودتا را افشا ‌کرد. همچنین یکی از درجه‌داران تیپ 23 نوهد هم به ستاد مشترک مراجعه و جریانی مشابه را بازگو می‌کند. محمدی ری‌شهری، درباره کشف جریان کودتا می‌گوید: «حدود یکی دو ماه قبل (زمان کودتا) برخی از برادرانی که با ما همکاری می‌کردند و الان هم بسیار فعال هستند، سازمان‌هایی را کشف کرده بودند، کشف این توطئه از آنجا شروع شد که در تاکسی یک مساله‌ای را کسی به دیگری می‌گوید و همان نقطه عطفی می‌شود برای تحقیق‌کردن و مساله را دنبال می‌کنند و می‌رسند به یک سازمان کوچکی در همین رابطه، بعد این مساله ادامه پیدا می‌کند، شبکه دومی کشف می‌شود و از آنجا به کشف شبکه نقاب یعنی شبکه نظامی در تیپ نوهد منجر می‌‌شود و در همین رابطه 13 نفر هم دستگیر شدند. البته این جریان مربوط به یک تا یک ماه و نیم قبل بود، اما این‌که بناست کودتایی در سطح مملکت و در زمانی معین شکل بگیرد، کسی نمی‌دانست.» همچنین سرتیپ شهید جواد فکوری، فرمانده نیروی هوایی وقت، درباره میزان و چگونگی اطلاع از توطئه کودتا گفت: «حدود یک ماه پیش (از زمان کودتا) ما به شواهدی برخورد کردیم که آمریکا درصدد توطئه‌ای علیه انقلاب اسلامی ایران برآمده بود. از یک ماه پیش توانستیم جریان را پیگیری کنیم، عوامل توطئه را دقیقا شناسایی و نقشه خائنانه آنها را نقش برآب بکنیم.» کودتاگران که برای انتقال به همدان در پارک لاله تهران تجمع کرده بودند، با اقدام ضربتی سپاه پاسداران مواجه و دستگیر شدند، عده‌ای نیز در سه‌راهی تهران ـ همدان ـ نوژه، از سوی نیروهای سپاه دستگیر شدند. همچنین تعدادی از کودتاچیان که در تلاش برای خلع سلاح نیروهای پاسدار برآمدند در درگیری با نیروهای سپاه کشته شدند. منابع: 1ـ ایران و آمریکا، حسن واعظی، سروش، تهران 1379، ص 106. 2ـ روزنامه جمهوری اسلامی، 22‌‌/‌‌4‌‌/‌‌77. 3ـ کودتای نوژه، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، چاپ دوم، تهران 1368، ص152. 4ـ‌ کودتای شب، محمدرضا سرابندی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، بهار 1383، ص 24. 5 ـ روزنامه اطلاعات، 5‌‌/‌‌5‌‌/‌‌1359. 6 ـ روزشمار انقلاب اسلامی، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، تهران 1376، ج 1، ص 385 و 386. 7ـ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده سیاوش پورفهمیده، شماره بازیابی 5578. 8 ـ مجله صف (ماهنامه عقیدتی سیاسی‌ارتش جمهوری اسلامی)، مرداد 1359. 9ـ سروش، ‌سال دوم، شماره 59، 28‌‌/‌‌4‌‌/‌‌1359. هاتف سپهر - مسلم تهوری / جام‌جم منبع: سایت جام جم ایام

قهرمان مبارزه با استعمار

11 رمضان 1343 سالروز وفات آیت‌الله مهدی خالصی یکی از مبارزان علیه سلطه استعمار در عراق و ایران است. با توجه به جایگاه بلند این روحانی مقاوم و تلاش‌های خستگی‌ناپذیر او علیه دست‌اندازی‌های انگلیس مروری کوتاه بر روند شکل‌گیری جریان مقاومت مردم عراق علیه استعمار و استکبار داریم. سال 1911م. جهان اسلام شاهد دو تهاجم نظامی بود، نخست تهاجم ایتالیا به طرابلس غرب (لیبی کنونی) و دوم حمله روسیه به شمال ایران. آیت‌الله خالصی، مراجع تقلید وعلمای طراز اول را جهت بحث و تبادل‌نظر و اتخاذ تصمیمات بازدارنده به کاظمین فراخواند وخود شخصاً به سامراء سفر کرد و از آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی برای حضور در این گردهمایی که به نام «کنگره اول کاظمین» معروف شد دعوت به عمل آورد، بدینسان کنگره علمایی کم سابقه‌ای با حضور مراجع وعلمای شهرهای نجف، کربلا، کاظمین و سامراء در 11 محرم 1330 (12 دی 1291ش ــ 1 ژانویه 1912م) با موفقیت کامل برگزار گردید، تصمیماتی از قبیل محکومیت شدید این دو تهاجم و بسیج شدن مردم و علمای عراق برای حضور در جبهه‌ها ودفاع از سرزمین‌های اسلامی اتخاذ گردید، از سوی دیگر آیت‌الله شیخ فتح‌الله اصفهانی (شریعت اصفهانی) از طرف کنگره ماموریت یافت که تعداد 500 هزار جنگجوی داوطلب را برای اعزام به لیبی و شمال ایران فرا بخواند، هیات دیگری متشکل از 13 نفر مسوولیت یافت که در زمینه برقراری ارتباطات و تلگراف فعالیت کند1. در نتیجه این اقدام جدی علما، دولت روسیه مجبور شد با دولت ایران وارد مذاکره شود، متعاقب آن علمای عراق تلگرافی از سوی علمای تهران مبنی بر آرامش نسبی در ایران را دریافت کردند2. آنچه در این اقدام علمای شیعه جلب توجه می‌کند این‌که آنان همزمان به دفاع از مسلمانان سنی و شیعه در لیبی و ایران شتافتند. جنگ جهانی اول و هجوم انگلیس به عراق در سال 1914م. جنگ جهانی اول درگرفت و دولت انگلستان با هدف اشغال متصرفات امپراتوری عثمانی به عراق حمله کرد. آیت‌الله خالصی فعالیت‌های حوزه خود را موقتا تعطیل کرد و تمام بودجه حوزه را برای تدارک جنگ هزینه نمود وخود در رأس گروهی از مجاهدان عازم جبهه شد، زیرا ایشان صیانت از دین را در جهاد کفار می‌دید نه در ماندن در حوزه. وی در این گیرودار نیز از وظیفه شرعی وعلمی خود غفلت نکرده، کتاب «الحسام البتّار فی جهاد الکفار» (شمشیر برنده در جهاد کفار) در بیان احکام جهاد را در جبهه‌های جنگ به رشته تحریر در آورد و در بغداد منتشر کرد. خالصی مجلسی متشکل از علما را برای جمع‌آوری پول و سلاح و ثبت‌نام از مجاهدان و داوطلبان جنگ با انگلیس در کاظمین ترتیب داد. نزدیک 3 ماه سرگرم این کار بود تا این که توانست پول فراوانی جمع‌آوری کرده، شمار زیادی برای جنگ آماده شدند. در روزهای آخر این کنگره عده‌ای از شرکت‌کنندگان سعی داشتند جلسات کنگره به درازا بکشد، تا تصمیمات اتخاذ شده علما مبنی بر جهاد مسلحانه برعلیه اشغالگران مشمول مرور زمان شود. خالصی با دریافت این مطلب قاطعانه به حاضران اعلام کرد صبح روز بعد به جبهه عزیمت خواهد کرد. ایشان در جواب آن عده‌ای که سعی داشتند ایشان را از رفتن به جبهه بازدارند فرمود: «اگر بتوانم با استخوان‌های ضعیفم، دو یا پنج دقیقه جلوی پیشروی نیروهای انگلیسی را بگیرم، بر من واجب است که این کار را بکنم، حال این‌که با رفتنم به جبهه عده زیادی از مردم نیز به جبهه خواهند رفت وظیفه من سنگین‌تر است»3. خود و برادرش شیخ محمد صادق، آیت‌الله سید مهدی آل حیدرکاظمی و 4 نفر از فرزندانش و شماری دیگر از علما و بزرگان کاظمین به راه افتادند. برادر بزرگش آیت‌الله شیخ راضی خالصی نیز به منطقه خالص و خراسان4 رفت و پول و افرادی را فراهم آورده، در اهواز به آیت‌الله پیوست. علمای نجف نیز کمک‌هایی را جمع‌آوری کردند. از میان آنان سید محمدسعید حبوبی، شیخ شریعت اصفهانی به همراه فرزندش و سیدمصطفی کاشانی با فرزندش به پا خاستند. سید محمدکاظم یزدی فرزند‌ش سید محمد و میرزا محمدتقی شیرازی هم فرزندش میرزا محمدرضا را راهی میدان جنگ کردند. پس از سقوط بغداد آیت‌الله خالصی به اتفاق آیت‌الله میرزا محمد تقی شیرازی مبارزات سیاسی را بر ضدانگلیس شروع کردند ، مبارزاتی که سر انجام به قیام مسلحانه عراقی‌ها در سال 1920م. انجامید، مراجع و علما در این برهه با فتاوای خود توانستند تمام ملت عراق اعم از شیعه، سنی و اقلیت‌های مذهبی را برضد نیروهای اشغالگر بسیج کنند همه علما حکم به وجوب جهاد با جان و مال اعم از زن ومرد دادند و بیشتر قبایل برای جهاد به پا خاستند.5 19 نوامبر 1914 (29 آبان 1293ش) تعداد زیادی از اهالی شهر کاظمین به سوی بغداد راهپیمایی کردند و آخرین تدارکات سلاح و آذوقه برای شرکت در جنگ را دیدند، سپس در حالی که علما در مقدمه آنها بودند به سوی جبهه‌ها عزیمت نمودند، «جبهه هویزه» تحت فرماندهی آیت‌الله خالصی و آیت‌الله سیدمهدی حیدری بود، آیت‌الله خالصی‌زاده نیز به عنوان دستیار پدر و هماهنگ‌کننده میان نیروهای مجاهدین و فرماندهی ارتش عثمانی ایفای وظیفه می‌نمود6. در این جنگ نیروهای مردمی با ابتدایی‌ترین وسایل دفاعی وسلاح سرد توانستند 3 سال در برابر نیروهای ابرقدرت زمان ایستادگی کنند و در چند نبرد بر نیروهای اشغالگر چیره شوند، ولی سرانجام به دلیل برتری نظامی انگلیسی‌ها، شهر بغداد در 11 مارس 1917 (21 اسفند 1295ش) به تصرف نیروهای انگلیسی به فرماندهی ژنرال مود درآمد. وضعیت آیت‌الله خالصی پس از اشغال بغداد توسط انگلیس غم و اندوه همه وجود آیت‌الله را فراگرفت و سکوت اختیار کرد. آمد و شدهایش با مردم را قطع کرد، نه چیزی می‌خورد و نه چیزی می‌نوشید. آن اندازه ناتوان شد که نه می‌توانست برخیزد و نه می‌توانست راه برود؛ غصه راه گلویش را بسته و آب دهانش خشکیده بود و زخمی در پشت گردنش پدید آمد . روزهای زیادی را صرف درمان شد اما اثر آن تا هنگام وفاتش باقی ماند.7 انگلیس‌ها می‌خواستند نظر خودشان در تعیین پادشاهی برای عراق را طی رفراندومی بر عراقی‌ها تحمیل کنند. آیت‌الله خالصی در این باره نیز در برابر خواست آنان به شدت مقاومت کرد. عراقی‌ها بر آنچه آیت‌الله خالصی در کاظمین نوشته بود، اتفاق نظر داشتند. و آن این بود: «ما خواهان حکومتی ملّی، قانونی و پادشاهی هستیم که یکی از فرزندان پادشاه حجاز در رأس آن قرار گیرد.»8 نشست کاظمین در حضور بالفور بالفور، حاکم نظامی انگلیس به کاظمین آمد تا مردم آنجا را وادارد تسلیم خواهش انگلیس شوند. مجلسی ترتیب داده شد مملو از اهالی کاظمین. آیت‌الله خالصی هم شخصا در آن مجلس حضور یافته بود. بالفور اظهار کرد که عراقی‌ها خواستار ادامه حاکمیت انگلیس هستند. در کنار آیت‌الله خالصی، سید محمدمهدی، فرزند مرحوم سید اسماعیل صدر نشسته بود. آیت‌الله به او فرمود: به بالفور بگو اگر موضوع اینگونه که او می‌گوید، مانع مخابره تلگراف‌های ما به عراقی‌ها نشود تا ما نظرشان را جویا شویم.9 پس از سقوط بغداد آیت‌الله خالصی به اتفاق آیت‌الله میرزا محمد تقی شیرازی مبارزات سیاسی را بر ضدانگلیس شروع نمودند، مبارزاتی که سر انجام به قیام مسلحانه عراقی‌ها در سال 1920م. انجامید، مراجع و علما در این برهه با فتاوای خود توانستند تمام ملت عراق اعم از شیعه، سنی و اقلیت‌های مذهبی را برضد نیروهای اشغالگر بسیج کنند. این حرکت عظیم در گردهمایی سراسری نیروهای مجاهدین در 4 شوال 1338 (اول تیر 1299ش ــ 21 ژوئن 1920م) در کربلا به اوج خود رسید. در این گردهمایی بزرگ که مراجع تقلید، روسای عشایر وجمع زیادی از نیروهای مجاهدین حضور داشتند، شیخ محمد خالصی‌زاده که سخنور توانایی بود، به دستور رهبریی انقلاب آغاز قیام مسلحانه مردمی را در آن اجتماع باشکوه اعلان کرد. خالصی‌زاده در سخنرانی آتشین خود عراقی‌ها را به توکل بر خداوند، اتحاد و اطاعت از مراجع و مقاومت در برابر اشغالگران فراخواند10. پس از این اجتماع عظیم، قیام مسلحانه سراسر عراق را فراگرفت و توانست ضربات سختی را به اشغالگران وارد سازد. نیرنگ‌های سیاسی انگلیس آمار رسمی دولت انگلیس حاکی است از این که این کشور در مدت چند سال اشغال عراق و همچنین وقایع قیام مردمی آن کشور در سال 1920 تلفاتی بیش از یک قرن اشغال هند را متحمل شده است، از این‌رو این دولت استعمارگر پس از کنترل اوضاع متشنج و سرکوب قیام مردمی، برای در امان ماندن از تکرار حوادث قیام ملی به نیرنگ‌های سیاسی رو آورده، درصدد تعیین پادشاه عربی و دولت عراقی وابسته به خود برآمده است، لذا «فیصل» حاکم سابق سوریه و فرزند «شریف حسین» حاکم حجاز ومتحد انگلیس را برای پست پادشاهی عراق کاندیدا کرد11، در این اثنا آیت‌الله خالصی که پس از رحلت میرزا تقی شیرازی و سپس شریعت اصفهانی در سال 1920م (1299ش) مرجعیت دینی ورهبری سیاسی مردم را برعهده داشت برای مقابله با تحمیل فیصل، به شهر سامرا عزیمت نمود و به میرزا علی شیرازی فرزند میرزا حسن شیرازی پیشنهاد داد که خود را برای پادشاهی عراق کاندیدا کند، وبه وی قول حمایت و مساعدت داد،‌ ولی علامه شیرازی به دلیل زهدشان از قبول این پست سیاسی امتناع نمود12، از این‌رو آیت‌الله خالصی درصدد برآمد که فیصل را در چارچوب حفظ منافع عراق وبه صورت مشروط به پادشاهی عراق بپذیرد. تبعید آیت‌الله شیخ محمد خالصی‌زاده انگلیسی‌های خشمگین از مخالفت‌های آیت‌الله خالصی، در واکنش به مقاومت سرسختانه معظم‌له اقدام به تبعید فرزندش آیت‌الله شیخ محمد خالصی‌زاده نمودند، «سِر پرسی کاکس» حاکم کل انگلیس در عراق در 28 آگوست 1922م (7 شهریور 1301ش) با ارسال نماینده خود نزد آیت‌الله خالصی به او اخطار کرد که فرزندش شیخ محمد ظرف مدت 24 ساعت عراق را ترک کند.13 شیخ محمد برای ادامه مبارزات عازم ایران شد و در این کشور دست به تاسیس «جمعیت نمایندگان عالی بین‌النهرین» 14 زد. از سوی دیگر اقدام خصمانه انگلیس نتوانست هیچ خللی در عزم و اراده آیت‌الله خالصی را وارد سازد. اسلام دباغ منابع: 1 - ناظم الدین زاده: «هجوم روس» ص 121-116. 2 - همان ص 275-270. 3 - کاظمی: «خالص‌ترین روزهای مبارزه» روزنامه اطلاعات 10 فروردین 1370 شماره 19293، ص6. 4 - خراسان نام رودخانه ومنطقه‌ای در نزدیکی خالص در شهر دیالی عراق است. 5 - خالصی‌زاده؛ محمد: «سردار اسلام شهید آیت‌الله العظمی شیخ محمد مهدی خالصی» ص 123و124 مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1388 6 - الدباغ؛ هاشم: «صفحات مشرقه من الجهاد الدینی والسیاسی لعلماء العراق – الامام الشیخ محمد الخالصی» ص127 – تهران1377ش. 7 - سردار اسلام .. ص 174 8 - سردار اسلام .. ص175 9 - سردار اسلام .. ص 184 و 185 10 - آل فرعون؛ فریق مزهر: «الحقائق الناصعه فی الثوره العراقیه عام 1920م» ص149-158، بغداد1954م. 11 - الوردی؛ علی: «لمحات اجتماعیه من تاریخ العراق الحدیث» ج6، ص46-45، بغداد 1976م. 12 - گروهی از مؤلفان؛ «الإمام القائد الشیخ محمد تقی الشیرازی» ص26-27، بی تاریخ. 13 - همان، ص175 به نقل از کتاب «فی سبیل الله» خاطرات خطی آیت‌الله خالصی زاده. 14 - الوردی؛ همان، ص195-194. منبع: سایت جام جم ایام

بنادر و جزایر خلیج فارس در جنگ جهانی اول

با آغاز جنگ جهانی اول در سال 1914م/1332 ق. دخالت های بیگانگان در ایران به اوج خود رسید. نفرت مردم از روس و انگلیس و شعارهای عامه پسند در هواداری از آلمان و اتحاد امپراتوری عثمانی با آن دولت ، علاقه مردم را به پیوستن به جبهه متحدین بیشتر کرد. این درحالی بود که دولت ایران به رهبری مستوفی الممالک اعلام بی طرفی کرده بود.اشغال جنوب ایران توسط انگلیس ، باعث خشم و نفرت مردم آن قسمت از ایران گردید. به طوری که اکثر متنفذین محلی در بنادر و جزایر جنوب متمایل به متحدین بودند و با وجود تاکید دولت مرکزی ، به فعالیتهای علنی علیه انگلیس دست می زدند. نایب الحکومه بندرلنگه که از انگلیسی ها نفرت داشت در یکی از مساجد شهر که حکم جهاد علیه انگلیسی ها قرائت می شد، شرکت نموده و همراهی کرده بود. وزارت داخله که خواهان حفظ رویه بی طرفی حکام مناطق مختلف کشور بود به محض اطلاع ازاقدام نایب الحکومه بندرلنگه، طی تلگرافی به حکمران کل بنادر و جزایر جنوب تذکر داد. واکنش اهالی این منطقه نسبت به انگلیسی ها و آلمانی ها متفاوت بود. باتوجه به این که مردم این مناطق از سال های پیش نسبت به حضور مداخله جویانه انگلیسی ها ناراضی بودند از این رو به سمت آلمانی ها و متحدین گرایش پیدا کردند.جنگ جهانی اول در حالی به پایان رسید که تاثیر زیانباری بر اقتصاد ایران برجای نهاده بود . جنبش مشروطه خواهی مردم بنادر خلیج فارس که به قصد برپایی حکومت قانون و استقرار امنیت آغاز شده بود بر خلاف انتظار اهالی نه تنها نتوانست امنیت را در جامعه برقرار سازد بلکه آن مقدار امنیت را که در جامعه وجود داشت نیز از بین برد. درگیری های اهالی بنادر که در قالب مشروطه خواه و مستبدین صورت گرفت به همراه تحرکات ایلات و عشایر این منطقه زمینه نا امنی راههای جنوب را فراهم ساخت. از سوی دیگر نزاع بین خوانین و متنفذین محلی که بر سر مسائلی همچون تصاحب زمین و اخذ عوارض راداری روی می داد در کنار دخالت ها و دسیسه های انگلیسی ها که حتی به برقراری روابط مستقیم با ایلات نیز مبادرت می کردند وضعیت بنادر جنوب را در آستانه وقوع جنگ جهانی اول آشفته و نا امن ساخته بود. در این میان دولت مرکزی با اتخاذ سیاست هایی در صدد برآمد تا امنیت شهرها و راه های تجاری جنوب را برقرار سازد. استخدام تفنگچیان، تنبیه ایلات با اعزام قوام الملک به سوی آن ها و تاسیس ژاندارمری از جمله اقدامات دولت در این زمینه بود. با آغاز جنگ جهانی اول دولت ایران سیاست بی طرفی را در پیش گرفت اما این بی طرفی که ناشی از ضعف دولت ایران بود از سوی قدرت های متخاصم به رسمیت شناخته نشد.لذا کشور ایران ناخواسته صحنه رویارویی دولت های درگیرقرار گرفت .تخریب زمین های کشاورزی ، ناامنی راه های تجاری، دخالت های بیگانگان به ویژه انگلیسی ها ، خالی بودن خزانه، قحطی و بیماری و به طور کلی ویرانی حاصل جنگ جهانی اول برای جامعه ایران بود. برای پاسخگویی به این که این واکنش ها تا چه اندازه روی داده و باعث چه پیامدهایی شده است سوال اصلی تحقیق در راستای چگونگی وضعیت سیاسی بنادر جزایر و خلیج فارس مطرح می شود. کاهش نظارت دولت مرکزی نهضت مشروطیت باعث کاهش نفوذ و اقتدار حکومت مرکزی بر ولایات کشور گردید.اگرچه حکومت مرکزی برای تسلط و حفظ اقتدار خود نمایندگانی را تحت عنوان والی و حاکم بدان سو گسیل می داشت، اما ساختار قومی قبیله ای برخی از این مناطق باعث شده بود تا نمایندگان مزبور که ناتوان از تسلط بر اوضاع بودند در مناسبات قومی تبدیل به مهره ای در اختیار یکی از گروه-ها شوند . این مساله در بنادر و جزایر با شدت بیشتری جریان داشت. وسعت بسیار زیاد بنادر و جزایر که بالغ بر سیصد فرسنگ می شد از یک سو و اقتدار و نفوذ خوانین، مشایخ وبرخی از ایلات از سوی دیگر باعث شده بود تا اقتدار حکام دولتی چندان احساس نگردد.دراین میان مشرعیت حکام که بستگی زیادی به توانایی های آن ها برای حفظ امنیت و جلوگیری از اغتشاش وناامنی داشت به پائین ترین حد تنزل یافت. موفقیت های ایلات در تهاجمات خود که گویای ناتوانی حکام در سرکوبی آنها بود باعث شده بود تا ایلات در پاره ای اوقات جهت بر آورده ساختن خواسته های خود به تهدید حکام و اهالی بپردازند.چنانکه در تهاجم گروهی از بهارلوها به حوالی بندرعباس، از سوی سرکردگان آن ها ،نامه ای خطاب به تجار بندرعباس نوشته شد که به خوبی ناتوانی حکام را آشکار می سازد: «جنابان رئیس التجار و اکابرین بندرعباس،اولأ وجود شما به سلامت،بعد از دعاگویی وجود سرکاران عمده مطلب آن است که قریب یک هزار از ساکنین ایلات فارس محض گذران و معاش خود به این صفحه جات آمده ایم علی الحساب امروز بر حسب ظاهر رسیده شما هستیم.فی الواقع اگر صلاح بدانند دو هزار دانه فشنگ فلس پنج تیره آلمانی و بیست من چای،هزار من قند،محض معاش این مساکین مرحمت بفرمایند که انشاء الله فردا از حوالی عباسی [بندرعباس] حرکت می شود به طرف دیگر از بابت شترداری که در حوالی عباسی می باشند شتری پنج تومان و الاغی دو تومان اگر صلاح بدانند، بدهند که در جهت آسودگی خودشان بهتر است، هرگاه سوای این باشد، آماده جنگ باشند که انشاء الله به یاری خداوند گرفتن عباسی از لار خیلی آسان تر است محض اینکه بی خون ریزی و خصومت عمل بگذرد بهتر است.» عوامل نا امنی راههای تجاری جنوب 1- نزاع خوانین و متنفذین کشمکش و رقابت خوانین،مشایخ و متنفذین محلی که بر سر مسائلی همچون تصاحب زمین و اخذ عوارض راهداری با یکدیگر در گیر بودند،زمینه را برای ناامن ساختن راه های تجاری فراهم ساخته بود.از سال 1903 م/1320ق که از حکومت مرکزی از خوانین محلی خواست تا با سازماندهی تفنگچیهای خود امنیت راه ها رابر عهده بگیرند، هر یک از جاده های جنوب در تیول یکی از خوانین محلی قرار گرفت. آنها حقوق راهداری را در قبال پرداخت مبالغ قابل توجهی به حکام، اجاره می کردند. آن ها همچنین می توانستند مناطق در اختیار گرفته را در معرض مزایدۀ خوانین جزءقرار دهند با آغاز نهضت مشروطیت و ضعف حکومت مرکزی،اخذ عوارض راهداری نیز به فساد و آشفتگی گرایید به طوری که باعث رشد مراکز باج گیری و افزایش حق راهداری گردید.در بندر عباس حق دلالی،حمالی و عسکله که مربوط به دوران قبل از مشروطیت بود وبه موجب فرمان مظفرالدین شاه لغو شده بود،مجددا اخذ می گردید .در بوشهر علاوه بر حق دروازه بانی،باجی تحت عنوان علافی از کاروان ها گرفته می شد. شیوۀ اخذ آن به این صورت بود که آن ها خرید و فروش خوراک چهار پایان را به انحصار خود در آورده و به مبلغ گزافی به چاپادارها می فروختند افزایش مراکز باج گیری و عوارض را هداری و سرقت هایی که در مسیر ارتباطی از سوی ایلات و قبایل مختلف روی می داد باعث رکود فعالیت های تجاری شده بود،که این مسأله واکنش اعتراض آمیز تجار رابر می انگیخت.آن ها که با توان مالی خود، نهضت مشروطیت را به منظور استقرار نظم و امنیت یاری رسانده بودند، خیلی زود دریافتند که همۀ آن آرزوها، سرابی بیش نبوده است.لذاگروهی از آنها تصمیم گرفتند برای حفظ سرمایه خود به خارج از کشور مهاجرت کنند عده ای دیگر،خود را تحت حمایت بیگانگان در آورده و تابعیت کشورهای بیگانه را پذیرفتند تا زیر چتر حمایتی آنها موفق به حفظ سرمایه خود گردند. در یک گزارش از بار کلی که به گری ارسال شده،در این زمینه آمده است: «قریب 400نفر از تجار با خانواده های خود،در ماه نوامبر از لار به لنگه وارد شدند.آنها اظهار می دارند که چون از چندی به این طرف تجارت موقوف بوده، آنجا را ترک نموده و قصد سکونت در لنگه و دبی دارند» 2- در گیری های مشروطه خواهان و مستبدین مبارزاتی که میان جناح مستبدین با مشروطه خواهان در بنادر روی داد،سهم بسیار زیادی در ناامنی و اغتشاش شهرها و راه های جنوب داشت.تهاجمات نیروهای وابسته به سید عبدالحسین لاری به پایگاه های مستبدین در بستک، بندرلنگه و بندر عباس که در طول سال های 1327 تا 1330ق.جریان داشت،علاوه بر غارت اموال اهالی،امنیت راه های تجاری رانیز به مخاطره انداخت . به طوری که بارها جاده بندر عباس- کرمان، و لنگه- لار را مسدود ساخت. 3- تحرکات ایلات کشمکش و نزاع های دایمی ایلات قشقایی و خمسه که ریشه در تضادهای سیاسی و اقتصادی میان آنها داشت،یکی از عوامل مهم در ناامنی راه های تجاری جنوب محسوب می گشت. ایل خمسه که در زمان ناصر الدین شاه و به منظور ایجاد توازن قدرت در فارس،در بین پنج ایل کم اهمیت فارس یعنی اینانلو،بهارلو،نفر،عرب و باصری تشکیل شده بود، با در اختیار داشتن شرق و جنوب شرقی فارس که بر سر راه تجاری بندرعباس – شیراز قرار داشت،از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بود. در این میان ایل بهارلو و عرب که در جنوب شرقی فارس و در نزدیکی جاده تجاری بنادر زندگی می کردند،سهم بیشتری در ناامنی شهرها و راه های تجاری بر عهده داشتند.جاده بندر عباس- کرمان،که بعد از جاده بوشهر- شیراز از اهمیت بسیار خاصی در ترانزیت کالا برخوردار بود،در سال های جنبش مشروطه خواهی به طور پیاپی نا امن می گشت.ایلات خمسه علاوه بر ناامن کردن جادۀ مزبور که از املاک آنان می گذشت با تجاوز به املاک مردم و تصرف دارایی و اموال آن ها موجبات نا امن ساختن منطقه را فراهم می ساختند. وزارت داخله مهمترین علت ناتوانی مقامات دولتی را در سرکوبی اشرار ، پرداخت نشدن حقوق تفنگچیان دانست. به طوری که در این زمینه به وزارت امور خارجه نوشت: «عمده علت،مسامحه و تعلل خزانه داری در پرداخت حقوق اداره حکومتی و تفنگچیان بنادر است که دست و پای حکومت را بسته و برای حکومت نفوذی باقی نگذاشته است و دراین مدت کرارأ در رساندن حقوق تفنگچیان بنادر به خزانه داری اخطار و اهمیت آنرا پیشنهاد کرده است.متأسفانه مثمرثمر نشده.» همچنین از وزارت خارجه خواست تا با مذاکره با خزانه داری،آن ها را راضی به پرداخت حقوق تفنگچیان نماید تا بیش از این وضعیت آشفته بنادر باعث ایجاد بهانه برای دولت های بیگانه نگردد. با وجود تلگراف های متعددی که موقر الدوله ،حکمران کل بنادر،در خصوص جلوگیری از شرارتهای ایل خمسه به والی فارس مخابره کرد اما تهاجمات ایل مزبور همچنان شهرها و روستاهای جنوب را ناامن ساخته بود و عملأ هیچ بهبودی نیز در جاده های تجاری صورت نگرفته بود.چنان که دسته ای از بهارلوها در6 حوت1331 با حمله به بندرعباس،ضمن وارد ساختن خسارت زیاد به اهالی و ناامن کردن راه های تجاری، گرین،مهندس انگلیسی را که مشغول نقشه برداری از سواحل خلیج فارس بود در ده نو وجلابی مورد هجوم قرار داده و مضروب ساختند. گرین که موفق به فرار از دست اشرار شده بود به بندرعباس رفته و در کنسولگری انگلیس در این شهرپناهنده گردید.وی که پس از سه روز توقف در کنسولگری عازم میناب شده بود تاکار نقشه برداری از سواحل خلیج فارس را به پایان رساند،در همان نقطه قبلی مجددأ مورد تهاجم گروه دیگری از اشرار بهارلو قرار گرفت. ناتوانی نایب الحکومه بندر عباس در جلوگیری از تهاجمات مکرر ایلات خمسه،وزارت داخله را بر آن داشت تا حبیب الله خان قوام را که ایلات مزبور ابوابجمعی وی محسوب می شدند، مأمور سرکوبی آنها قرار دهد.. اهالی بنادر جنوب با مشاهده ناتوانی حکام و مقامات دولتی در سرکوبی اشرار و اعاده امنیت ،خود به مقابله با اشرار برخاستند چنانکه اهالی میناب و شمیلات که توان و استعداد کافی برای مقابله با اشرارداشتند، در صدد دفاع از شهر برآمدند . همچنین اهالی محله اوزی بندرعباس، واقع در قسمت غربی شهر،با انتشار خبر حمله خورشید خان بهارلو،با تجهیز خود،وظیفه حفاظت از محله خویش را بر عهده گرفتند. 4- انگلیسی ها: حضور انگلیسی ها در جنوب ایران و دخالت مقامات آن دولت در امور داخلی بنادر جنوب،یکی از عوامل تأثیر گزار در نا امنی بنادر و جزایر به شمار می رود. نابسامانی اوضاع کشور که از سال ها پیش از نهضت مشروطیت نیز وجود داشت و نظارت و اقتدار حکومت را در ایالات و ولایات کشور ضعیف ساخته بود،زمینه مساعدی رابرای توسعه نفوذ بریتانیا در جنوب ایران به وجود آورده بود. در این میان،در اختیار داشتن بر خی از بنادر و جزایر جزء توسط شیوخ و خوانین محلی، باعث شده بود تا مقامات انگلیسی برای بهره برداری های مورد نظر به فکر برقراری روابط مستقیم با آنها بیفتند. اقدامات انگلیسی ها در خصوص پیاده کردن نیرو در جریان نهضت مشروطیت و سرکوبی انجمن های بنادر که به بهانه نا امنی راه-های تجاری جنوب صورت گرفت موجی از خشم و نفرت نسبت به انگلیسی ها در میان مردم بنادر جنوب به وجود آورد . انگلیسی ها برای رسیدن به اهداف مورد نظر خویش حتی به برقراری روابط نزدیک با برخی ایلات جهت تنبیه گروه دیگری از ایلات اقدام می کردند برنامه های دولت برای تأمین امنیت شهرها و راههای تجاری جنوب: 1- اعزام قوام الملک برای تنبیه ایلات خمسه: تهاجمات مکرر ایلات خمسه به بندرعباس و دیگر شهرهای جنوب نه تنها باعث وارد آمدن خسارات زیادی به تجار گردیده بود،بلکه امنیت و آرامش شهرها و روستاهای جنوب نیز از بین رفته بود. ناتوانی نایب الحکومه بندر عباس در سر کوبی اشرار بهارلو و عرب ، وزارت داخله را بر آن داشت تا قوام الملک، رئیس ایلات مزبور، را مأمور سرکوبی آنها قرار دهد. بدین منظور وی را به سوی آن ها گسیل داشت. اعزام قوام الملک برای سرکوبی و تنبیه ایلات مزبور در حالی صورت می گرفت که چندین سال پیاپی ، املاک خود وی نیز مورد غارت و تهاجم بهارلوها قرار گرفته بود. نشریات در این زمینه نوشتند:اگر بهارلوها اعتنایی به قوام و تهدیدهای وی می کردند، چهار سال تمام محصولات خود وی را به غارت نمی بردند. حبیب الله خان قوام در تلگرافی که به وزارت داخله مخابره کرد ، تنبیه ایلات فارس را لازم دانست . در قسمتی از آن تلگراف آمده بود: «ایلات فارس تماماً تا تنبیه نبینند دست از شرارت بر نمی دارند. بهارلو که شریرترین و مستلزم سرکوبی سخت است. مکرر هم عرض کرده ام منوط به وجود قوه قاهره است.» تشکیل ژاندارمری: نا امنی راه های تجاری جنوب به خصوص راه بوشهر به شیراز که جنوب ایران را به مرکز کشور متصل می ساخت، دولتمردان ایرانی را بر آن داشت تا برای تأمین امنیت راه های جنوب کشور که مورد اعتراض اهالی و تجار داخله و خارجه قرار داشت، به تشکیل ژاندارمری اقدام نمایند. این موضوع می بایست به تأیید روسیه و انگلیس می رسید، زیرا آن ها با هر اقدامی که به نوعی باعث به خطر افتادن موقعیتشان در ایران می شد، مخالف بودند. لذا دولت ایران پس از توافق با سفرای روسیه و انگلیس تصمیم گرفت تا از سوئد، که یک کشور بی طرف بود ، صاحب منصب برای ژاندارمری استخدام کند. مجلس با اکثریت آرا لایحۀ استخدام افسران خارجی را در 2 محرم 1329 به تصویب رساند وظیفه ژاندارمری که فرماندهی آن بر عهدۀ کلنل یالمارسن گذاشته شد حفظ امنیت خارج از شهرها و راه های تجاری و همچنین جلوگیری از شرارت و راهزنی در این مناطق اعلام گردید. نخستین گروه از نیروهای ژاندارمری در آوریل 1913 / 23ربیع الثانی 1331 وارد شیراز شده و در اختیار ماژور سیفورت قرار گرفتند. اولین اقدام افسران سوئدی استخدام افراد محلی در نیروی ژاندارمری بود . ایلات و روستائیان ، بیشترین افراد داوطلب خدمت در ژاندارمری را تشکیل می دادند. در بندر عباس کاپیتان دمری سوئدی در صدد تشکیل نیروی ژاندارمری برآمد. وی که از کرمان وارد بندرعباس شده بود تا اسلحه و مهمات جنگی را که از طریق دریا وارد بندر عباس شده بود. به کرمان حمل کند، در مدت توقف خود در این شهر اعلانی در خصوص تشکیل ژاندارمری صادر کرد. در این اعلان که از سوی حکومت در سراسر شهر نصب گردید پس از اشاره به درخواست پادشاه ایران از پادشاه سوئد مبنی بر اعزام چند نفر صاحب منصب برای تشکیل ژاندارمری ، به دلایل تشکیل ژاندارمری نیز پرداخته شده بود. همیچنین شرایط ورود به تشکیلات ژاندارمری را این چنین اعلام کرد: 1- باید سه سال اجیر باشد. 2- باید سن او بین بیست تا سی سال باشد. 3- تریاک یا حشیش استعمال نکرده باشد. 4- مرض خاصی نداشته باشد. برای افرادی که وارد این تشکیلات می شدند علاوه بر وسایل مورد نیاز از قبیل اسب، اسلحه، علیق و لباس، حقوقی نیز در نظر گرفته شده بود. چنان که در هر ماه مبلغ سه تومان و پنج قران به هر فرد پرداخت می گردید.حضور نیروهای ژاندارمری در جنوب ایران، مخالفت هایی را نیز علیه این نیرو در پی داشت. از یک سو خوانین و سران قبایل که با حضور ژاندارمری منافع عظیمی تحت عنوان راهداری را از دست داده بودند، برای حفظ موقعیت خود به مخالفت با ژاندارمری پرداختند و از سوی دیگر ، گروهی از ملیون نیز به علت حمایت سیاسی و مالی انگلیس از نیروی ژاندارمری با آن به مخالفت پرداختند. از جملۀ این افراد می توان از مخبرالسلطنه ،حاکم فارس ،نام برد. در این میان تبلیغات گسترده روحانیون که به طرفداری از خوانین و مخالفت با انگلیسی ها ، ژاندارم ها را نجس و کافر می دانستند، زمینه را برای شورش هایی علیه ژاندارمری به وجود آورد. بنادر و جنگ جهانی ا ول: با آغاز جنگ جهانی اول درسال 1914م/1332ق. دخالت های بیگانگان درایران به اوج خود رسید.نفرت مردم از روس وانگلیس وشعارهای عامه پسند در هواداری ازآلمان واتحاد امپراتوری عثمانی با آن دولت،علاقه مردم را به پیوستن به جبهه متحدین بیشتر کرد. این درحالی بود که دولت ایران به رهبری مستوفی الممالک اعلام بی طرفی کرده بود. اشغال جنوب ایران توسط انگلیس، باعث خشم ونفرت مردم آن قسمت از ایران گردید.به طوری که اکثر متنفذین محلی دربنادر وجزایرجنوب متمایل به متحدین بودند و با وجود تأکید دولت مرکزی، به فعالیت های علنی علیه انگلیس دست می زدند. محمد رضا خان بنی عباسی، سطوت الممالک نایب الحکومه بندرلنگه که از انگلیسی ها نفرت داشت دریکی ازمساجد شهرکه حکم جهاد علیه انگلیسی ها قرائت می شد،شرکت نموده وهمراهی کرده بود. وزارت داخله که خواهان حفظ رویه بی طرفی حکام مناطق مختلف کشور بود به محض اطلاع از اقدام نایب الحکومه بندرلنگه، طی تلگرافی به حکمران کل بنادر و جزایر جنوب خاطرنشان ساخت: «چون اشتراک نایب الحکومه دراین اجتماعات مخالف وظیفه ومنافی بیطرفی است از مشارالیه مؤاخذه وقدغن نمائید ازاین قبیل اجتماعات احتراز وجلوگیری کرده ونتیجه تحقیقات را اطلاع دهید.» مخبرالسلطنه، حاکم فارس درحالی که وانمود می کرد طرفدار سیاست بی طرفی دولت است ، درباطن به آلمانی ها گرایش داشت. ترس انگلیسی ها از وی به حدی بود که اورا «خطرناک ترین دشمن که تا کنون در جنوب ایران » داشته اند ،نامیدند. درحالی که اکثر خوانین سواحل خلیج فارس وحتی صولت الدوله و بسیاری ازروحانیان علیه متفقین تلاش می کردند ،قوام الملک وبرخی از خوانین شمال غربی بوشهر از جمله اسماعیل خان شبانکاره، حیدرخان حیات داودی،موقرالدوله،حاکم بوشهروجانشین وی،احمد خان دریابیگی به طرفداری ازانگلیس ها فعالیت می کردند. دراین هنگام مأموران آلمانی برای تبلیغ وفعالیت علیه روسها وانگلیسی ها ، درشهرهای ایران پراکنده شدند. دراین میان ، ویلهلم واسموس به عنوان یکی از موفق ترین مأموران آلمانی درایران،توانست با رؤسای ایلات مخالف انگلیس درجنوب ایران ارتباط برقرار کرده وبا وعده کمکهای مالی ، آنها رابا خودهمراه سازد .از سوی دیگر تنفر وبیزاری افسران سوئدی ژاندارمری فارس از روسها ، باعث شده بود تا آنها بدون توجه به سیاست دولت مرکزی درخصوص حفظ بی طرفی ،به آلمانی ها گرایش پیداکنند.این موضوع زمینه مناسبی را برای فعالیت مأموران آلمانی دراین منطقه فراهم ساخت. به طوری که واسموس باحمایت آن ها موفق شد فعالیت هایی را علیه انگلیسی ها سازماندهی کند. قیام مردم جنوب علیه انگلیسی ها: اقدام انگلیسی ها در خصوص اشغال کنسولگری آلمان در بوشهر و دستگیری و تعقیب مأموران آلمانی در ایران ،مردم نواحی جنوب را که کینه شدیدی از انگلیسی ها داشتند، به تحرک وا داشت. آن چه در این میان بر شدت حرکت آنان می افزود، فعالیت و تبلیغات گسترده واسموس بود که توانسته بود یک شبکۀ ارتباطی با«ووسترو»2 ، کنسول آلمان در شیراز ، و خوانین طرفدار آلمان در جنوب ایجاد کند. بدین گونه مناطق جنوب صحنه درگیری های محلی بین هواداران و مخالفان انگلیسی ها گردید.رئیس علی دلواری با ارسال نامه هایی به روحانیون ومتنفذین جنوب، آمادگی خود را در حمایت از مخالفان انگلیس اعلام کرد . در این میان، دولت مرکزی در صدد بر آمد تا با مخابره تلگراف هایی به طرف های درگیر ، آنها را راضی به کنار گذاشتن اختلاف سازد. اما به رغم اقداماتی که در این خصوص از سوی دولت مرکزی و مخبرالسلطنه، والی فارس صورت گرفت ، گروه های در گیر بدون توجه به تهدید های دولت،همچنان به فعالیت خود ادامه دادند . ازسوی دیگر اقدام انگلیسی ها در خصوص افزایش نیروهای نظامی خود در جنوب ایران، نفرت و انزجار مردم علیه آنها را به اوج خود رساند. آنچه در این میان به بحرانی تر شدن اوضاع کمک کرد،همکاری وهمراهی موقرالدوله حاکم بوشهر با انگلیسی ها در خصوص سر کوبی مخالفان آن دولت بود. ازطرف دیگر واسموس نیز با خوانین و گروه های مخالف انگلیسی ها از جمله زایر خضرخان اهرمی،شیخ حسین خان چاهکوتاهی و رئیس علی دلواری، جلسات متعددی برگزار کرد که نتیجه آن حمله مشترک آن ها به پایگاه های انگلیسی ها در بوشهر که همراه با شجاعت و دلاوری رئیس علی بود،گردید. دراین زمان با کاهش ترس مردم جنوب از قدرت بریتانیا که در پی تلاشهای واسموس و گروههای طرفدار وی صورت گرفت،دولت انگلیس را بر آن داشت تا با احضار نیروهای خود به بوشهر، این شهر را به اشغال خود در آورد و متعاقب آن حکومت نظامی اعلام گردید. انتشار خبر اشغال بوشهر و روستاهای اطراف آن توسط انگلیسی ها ، منجر به واکنش گروه های مختلف مردم در بنادر جنوب گردید. به طوری که گروهی در صدد برآمدند با سفر به بوشهر به صف مبارزین علیه انگلیس به پیوندند. از جمله شیخ جعفر محلاتی ، برادر آیت الله میرزا ابراهیم ، که داوطلب اعزام به بوشهر شده بود به اتفاق هفتاد تن به سوی جنوب رهسپار گردید. همچنین محمد ابراهیم کازرونی و سید عبدالحسین لاری هر یک به اتفاق یاران خودعازم برازجان شدند. در این میان،صولت الدوله همراه با سیاست رسمی دولت بی طرفی خود و قشقایی ها را اعلام کرد.اما اقدامات برخی از طوایف قشقایی از جمله پیوستن محمدخان از خوانین کشکولی به شیخ جعفر محلاتی که عازم بوشهر و کمک به مبارزان شده بود،نشانگر حمایت تلویحی صولت الدوله از نهضت جنوب بود. .مبارزین که در رأس آنها رئیس علی دلواری قرار داشت از29 رمضان تا 28 شوال 1333/اول اوت تا9 سپتامبر1915 مواضع انگلیسی ها را آماج حملات خود ساخته بودند. هرچند در این درگیری برخی از نظامیان انگلیسی کشته شدند اما شهادت عده ای از مبارزین از جمله رئیس علی دلواری ، ضربه بزرگی بر پیکر قیام مردم جنوب وارد آورد. او که در این نبرد شجاعت زیادی از خود بروز داده بود، در 22 شوال 1333/سوم سپتامبر 1915، به شهادت رسید. پس از شهادت رئیس علی در اغلب شهرهای ایران مراسم یادبود و سوگواری برگزار گردید. نفرت و انزجار مردم از انگلیسی ها چنان فراگیر شده بود که آیت الله میرزا ابراهیم مجتهد اعلامیه ای صادر کرد که در آن تأکید شده بود که هرکس به انگلیسی ها یاری رساند «کشتن او مباح است». با وجود اعتراض های مکرر وزارت امور خارجه ، نیروهای انگلیسی همچنان به اشغال خود ادامه دادند. در حالی که دولت تلاش کرد تا انگلیسی ها را وادار به خروج از بوشهر سازد، اما آنها خروج نیرو های خود را منوط به پذیرش شرایط زیر از سوی دولت ایران دانستند: 1- عزل مخبر السلطنه از حکومت فارس . 2- انتصاب حبیب الله خان قوام به سمت حکمران موقت فارس تا تعیین حاکم جدید دولت ایران که چاره ای جز پذیرش شروط انگلیسی ها نداشت ، مخبر السلطنه را از حکومت فارس احضار کرد و قوام الملک رابه طور موقت حاکم فارس کرد. بدین ترتیب انگلیسی ها بوشهر را به دولت ایران باز گرداندند.و دریابیگی حاکم بوشهر شد کودتای ژاندارمری در فارس ازجمله گروه هایی که درجنوب ایران علیه انگلیسی ها به فعالیتهای گسترده ای دست زدند، می توان به حزب دموکرات فارس اشاره کرد. حزب دموکرات فارس که درسال 1293 ق.توسط حیدرخان عمو اوغلی تأسیس شده بود، درجریان جنگ جهانی اول تبلیغات شدیدی علیه انگلیسی ها،درجنوب به راه انداخت. فعالیتهای گسترده حزب منجر به ایجاد شعباتی در سایر نقاط فارس و بنادرجنوب گردید. به طوری که ازسوی حزب،احمد پژوه شیرازی ملقب به «مبشر همایون»که نامزد اداره پست بندرعباس شده بود، مأمورگردید تاشعبه ای ازاین حزب را در بندر عباس تأسیس نماید.3 وی در دی ماه 1294راهی بندرعباس شد. به محض ورودش به شهر،به دستور کنسول انگلیس، فعالیت های وی تحت نظر قرار گرفت . سوء ظن انگلیسی ها نسبت به وی سرانجام منجر به دستگیری او گردید. علی کرم بیک توپچی بو الوردی ملقب به «شجاع نظام»نایب الحکومه بندرعباس،به دستور احمدخان دریابیگی، حکمران بنادر وی را در روز11حوت1294درحین انجام وظیفه دستگیر کرده وبه نزد دریابیگی که برای ملاقات با سرپرسی سایکس به بندر عباس آمده بود،برد. دریابیگی نیز درهنگام بازگشت به بوشهر،وی را باکشتی پرسپولیس به بوشهر برد وتحویل مقامات انگلیسی داد. انگلیسی ها نیز او را همانند دیگر مخالفان خود به هندوستان انتقال دادند و در اردوگاه سمرپور به عنوان اسیر جنگی زندانی کردند. نفرت افسران سوئدی ژاندارمری از روسها، منجر به تمایل آنان به هوا خواهی از آلمانی ها گردید. گروهی از افسران ژاندارمری زیر نظر یاور علی قلی خان پسیان، اقدام به تشکیل کمیته«حافظین استقلال ایران»کردند.1ائتلاف این کمیته با حزب دموکرات فارس،باعث تضعیف پایگاه های انگلیس و قدرت گیری مخالفان آنها گردید. ائتلاف کنندگان بنا به پیشنهاد «ووسترو»،کنسول آلمان در شیراز، «اوکانر»کنسول انگلیس را در2محرم1334 دستگیر کردند. ائتلاف حزب دموکرات باکمیته«حافظین استقلال مملکت ایران» که به هدف جلوگیری از تجاوز انگلیسی ها به جنوب ایران تشکیل یافته بود، به همراه دستگیری «اوکانر» کنسول انگلیس،باعث تضعیف طرفداران انگلیس در جنوب به خصوص حبیب الله خان قوام گردید.وی که توان مقاومت در مقابل نیروهای ژاندارمری وطرفداران آلمان را در خود نمی دید،پس از دوازده روز نبرد داخلی ،به سوی «لار» فرار کرد . سپس از طریق «بستک» وارد بندرلنگه شد واز آنجا نیز خود را به بوشهر رساند. با فرار وی گروهی از نیروهای ژاندار مری و حزب دموکرات در تعقیب وی به لار رفتند وعوامل طرفدار او را سرکوب کردند در ملاقاتی که میان قوام الملک و سر پرسی سایکس که مأمور تشکیل پلیس جنوب شده بود،در بوشهر صورت پذیرفت، مقررشد جهت کمک به قوام در باز پس گیری شیراز، پنجاه هزار لیره مساعده به وی پرداخت شود. انگلیسی ها سی هزار لیره نقد به وی پرداخت کردند. همچنین دو عراده توپ، چند مسلسل ،550 قبضه تفنگ و دیگر تجهیزات به او دادند.ازسوی دیگر مقرر شد چهار هزار تفنگ و دو میلیون فشنگ نیز از هندوستان و از طریق بندرلنگه برای او ارسال شود.2وی در بازگشت از شهربوشهر وارد بندر لنگه شد واز سوی هواداران خود مورد استقبال قرار گرفت. قوام درحالی که عازم فتح شیرازبود، در مسیر حرکت خود وارد بستک شد و یک هزار قبضه تفنگ ویکصد صندوق فشنگ را به امانت نزد محمد تقی خان صولت الملک ضابط بستک،سپرد وخود به سوی شیراز حرکت کرد،اما در17 جمادی الثانی 1334/21آوریل1916درحوالی شیراز هنگام شکار از اسب به زمین افتاد وجان سپرد. قتل ویس کنسول انگلیس در بندر لنگه اشغال بنادر جنوب وقیام تنگستانی ها علیه انگلیسی ها به رهبری رئیس علی دلواری که سرانجام به کشته شدن وی انجامید، باعث واکنش نیروهای تنگستانی دربندر لنگه گردید. حدود سی نفر از نیروهای تنگستانی به سرکرد گی «رئیس حسین» که از سوی دریابیگی وبه تأیید خود انگلیسی ها ،به عنوان تفنگچیان حکومتی انتخاب شده بودند، تصمیم گرفتند، کنسول انگلیس،«بدر» ویس کنسول انگلیس و «منصور دیوان» نایب الحکومه بندرلنگه را که خد متگزار انگلیسی ها می دانستند،به قتل برسانند .بدین منظور رئیس حسین که مأمور کشتن بدر شده بود موفق شد ضمن کشتن وی، برادرهای او علی و ابراهیم را نیز به قتل رساند. نفر دوم که مأمور کشتن کنسول انگلیس شده بود و به سوی کنسولگری حرکت کرده بود،به دست سربازان هندی کشته شد. نفر سوم که قصد کشتن «منصور دیوان» نایب الحکومه را داشت در سر باز خانه، قبل از آن که بتواند تصمیم خود راعملی سازد به دست سربازان هندی کشته شد. بقیه تفنگچیان حاضر در قلعه با اطلاع از حوادث مزبور با شکافتن قسمتی از دیوار شمالی قلعه، از شهر خارج شدند. پی گیری های دریابیگی و خود انگلیسی ها برای پیداکردن افراد مزبور منجر به دستگیری چندنفر ازآنها گردید. دونفر از افراد مظنون به قتل، توسط دریابیگی از بوشهر به بندرلنگه برده شدند و آن ها را اعدام کردند. دیگر مظنونین را همراه سایر مخالفان سیاسی به هندوستان فرستاده و آن ها را حبس کردند .ازجمله این افراد می توان از عبدالعلی فرزند زایراسماعیل که او را به جرم همدستی در قتل «بدر» به حبس ابد محکوم کردند،نام برد . تلاش هایی برای رهایی وی و یا حداقل محاکمه وی درخاک ایران صورت پذیرفت اما هیچ کدام به نتیجه نرسید. پلیس جنوب گرایش نیروی ژاندارمری به آلمانی ها در جریان جنگ جهانی اول با توجه به حمایت های مالی انگلیسی ها از آن از یک سو ، و لزوم ایجاد توازن در مقابل نیروی قزاق در شمال از سوی دیگر ، باعث شد تا دولت انگلیس ابتدا با قطع حمایت مالی خود ، دولت ایران را مجبور به فروپاشی ژاندارمری کرده ، سپس در طی قرارداد1915 و پس از توافق با روسیه ، طرح تأسیس نیرویی را در جنوب تحت نظر افسران انگلیس پی ریزی کند . در واقع جلوگیری از فعالیت های آلمانی ها ، محافظت از راه های تجاری و چاه-های نفت جنوب عواملی بود که دولت انگلیس را مصمم به ایجاد نیروی نظامی در جنوب کرده بود.این دولت پس از مذاکراتی که با روسها انجام داد طرح ایجاد نیروی نظامی یازده هزار نفری در جنوب ایران در ژانویه 1916 ، به دولت محمد ولی خان تنکابنی تقدیم کرد. بدین منظور ، سرپرسی سایکس در 16 مارس 1916/11 جمادی الاول 1334 ، به همراه چهار افسر انگلیسی ، سه افسر و بیست درجه دار هندی ، با یک نیروی محافظ شخصی مرکب از 25 سوار از نیروی مرکزی هند و دو توپ قدیمی سرپر ، وارد بندرعباس شد و از سوی احمدخان دریابیگی حکمران کل بنادر و شجاع نظام نایب الحکومه بندر عباس ، مورد استقبال گرم قرار گرفت. روستای نای بند در دو میلی شرق بندر عباس برای اقامت و تعلیم سپاهیان و نیروهای انگلیسی انتخاب گردید. آن ها برای سهولت وارد کردن آذوقه و ادوات جنگی در جریان جنگ جهانی ، اقدام به احداث اسکله ای نیز در محل مزبور کردند. با استقرار در نای بند ، کار استخدام افراد محلی برای پلیس جنوب آغاز گردید. پس از حدود یک ماه ، قریب 300نفر،نام نویسی کردند. نخستین گروهی که از سربازان شکل گرفت، تحت عنوان «هنگ احمدشاهی» معروف گشت . تلاش های سرپرسی سایکس برای استقرار نیروهایش در طول راه آباده، شیراز و کازرون با واکنش مخالفان انگلستان در این نواحی و سایر مناطق جنوب روبرو گشت. اما در مرکز ، حوادث به گونه ای که به سود پلیس جنوب بود روی داد. به طوری که وزیرمختار انگلیس ، مارلینگ ، طی یادداشتی در 13 فوریه 1917/20ربیع الثانی 1335 از دولت ایران خواست تا انتصاب سرپرسی سایکس را که برای تربیت نیرو جهت حفظ امنیت جنوب ایران از سوی دولت انگلیس تعیین شده بود، به رسمیت شناخته و اختیاراتی شبیه فرمانده بریگاد قزاق به وی داده شود . سرکوبی شدید مردم توسط نیروهای پلیس جنوب که به بهانه مبارزه با راهزنان صورت می گرفت باعث اعتراض شدید دولت ایران گردید. به طوری که وزارت امور خارجه در طی یادداشتی که به سفارت ایران در لندن در7 ذیقعدۀ 1335 ارسال کرد ازآن سفارت درخواست کرد تا از دولت انگلیس بخواهد پلیس جنوب را از ایران فرا خواند . .موجودیت پلیس جنوب که با مخالفت های گسترده مردم ایران و دولت های شوری، فرانسه و آمریکا با قرارداد 1919، که بخشی از آن مربوط به ادامه ی حیات پلیس جنوب شد، به خطر افتاده بود با سقوط کابینه وثوق الدوله و به قدرت رسیدن مشیرالدوله سرعت بیشتری گرفت.سرانجام در ماه ربیع الاول 1340/ نوامبر 1921 پلیس جنوب منحل شد. وضیعت بنادر و جزایر در سالهای پایانی حکومت قاجار جنگ جهانی اول در حالی به پایان رسید که تأثیرات زیانبار آن تا سالها بعد در جامعه ایران پابرجا بود. با وجودی که ایران اعلام بی طرفی کرده بود امّا « در معرض رنج و قحطی و تجاوزی قرار گرفت که هیچ کشور بی طرف دیگری متحمل نشده بود.»3. اشغال شهرها و روستاها توسط قدرت های متخاصم نه تنها باعث رکود فعالیت های تجاری شده بود بلکه در اثر خشکسالی و تخریبی که به زراعت ایران وارد شد، قحطی ایران را در برگرفت به طوری که جمعیت زیادی از مردم ایران در اثر گرسنگی جان خود را ازدست دادند. انگلیسی ها از یک سو با خرید گسترده غله و مواد غذایی در ایران ، قحطی را شدت بخشیدندو از سوی دیگر با محروم کردن ایران از درآمدهای نفتی اش باعث شدند تا دولت ایران نتواند اقدام موثر و مفیدی برای میلیونها ایرانی که در گرسنگی به سر می بردند، صورت دهد. درحالی که قحطی بزرگ سال 1917 شرایط نگران کننده ای در جامعه ایران به وجود آورده بود شیوع بیماری های مسری، شرایط را بیش از پیش بحرانی ساخت. کثرت تلفات در اثر بیماری به حدی بود که درهر شهر و روستایی تعداد بسیار زیادی از بین رفتند،به طوری که در برخی از نقاط بنادر و جزایر خلیج فارس مردم فرصت کفن و دفن مردگان خود را نیز پیدا نکردند. تلفات بیماری در بستک یکی از شهرهای کوچک جنوب در یک روز به 150 نفر رسید. در حالی که پادشاهان قاجار واپسین سال های حکومت خود را بر ایران می گذراندند، بی توجهی دولت مرکزی به بنادر و جزایر جنوب و عدم اعزام مأمورانی شایسته به مناطق مزبور هم چنان ادامه داشت. به طوری که این مناطق عملاً خارج از دایره نفوذ واقعی دولت قرار داشتند. جزیره هنگام با توجه به اهمیت استراتژیکی آن همچنان بدون نایب الحکومه باقی مانده بود. همچنین دوایر پست چاه بهار، جاسک و هنگام بدون مأمور اداره می شد. از سوی دیگر انگلیسی ها نیز با مشاهده ناتوانی و ضعف دولت ایران به مداخله در امور بنادر و جزایر می پرداختند . آن ها بدون اجازه اولیای دولت ایران، اقدام به احداث بناهای متعددی کردند. اقدام انگلیسی ها در وسعت دادن به حدود تلگراف خانه خود در بندر جاسک گویای این نکته می باشد . همراهی حکام و مأموران دولت ایران با خواست و اراده مقامات دولت بیگانه در بنادر و جزایر جنوب مساله ای رایج بود، به طوری که در مقابل دریافت مبالغی، اجازه انجام فعالیت هایی را که مغایربا اصل حاکمیت ایران بود نیز صادر می کردند. چه بسا بعضی از آنها نه به دلیل لیاقت و شایستگی، بلکه، به خاطر پیشکشی افزون تر، عهده دار پست و منصب شده بودند. بحران مالی که نتیجه خالی شدن خزانه ی دولت بود، در سال های پایانی حکومت قاجار مشکلات عدیده ای را از جمله پرداخت نشدن به موقع حقوق مأموران و کارمندان دولت به همراه داشت. در این میان بی کفایتی دولتمردان و حکام محلی نیز مزید بر علت می شد تا هراز گاهی، تعدادی از مأموران دولت به بهانه پرداخت نشدن حقوق شان، دست از کار کشیده و بحران موجود را تشدید سازند. اهمیت این موضوع به ویژه در بنادر و جزایر جنوب که چشم های همیشه بیدار و فرصت طلب دولت همسایه مترصد فرصتی برای حضور خود بود، اوضاع را نگران کننده ساخته بود. به طوری که نگهبانان دوائر دولتی و کنسولگری انگلیس در بندرلنگه به دلیل پرداخت نشدن حقوقشان دست از کار کشیدند. این در حالی بود که از مدتها قبل دولت مرکزی تصمیم گرفته بود به جای استقرار یک عده تفنگچی به عنوان نگهبان، گروهی نظامی به آنجا گسیل دارد. بدین منظور دستور داده شد تا ازپرداخت حقوق نگهبانان مزبور جلو گیری شود . لذا تفنگچیان نیز با پرداخت نشدن حقوق خود دست از کار کشیدند. پرداخت نشدن حقوق نگهبانان از یک سو و ناتوانی مقامات دولتی در جایگزین کردن نظامیان به جای نگهبانان از سوی دیگر نه تنها باعث نگرانی اهالی و مقامات حکومتی گردید بلکه باعث شد تا انگلیسی ها به بهانه برقراری امنیت کنسولگری و اتباع خود اقدام به پیاده کردن نیروی نظامی نمایند. ادامه این وضعیت باعث شد تا نایب الحکومه بندرلنگه در گزارشی که در 6 ذیقعده 1341 به کارگزاری اول بنادر ارسال داشت توجه عاجل مسوولین را خواستار گردید. «شش برج تمام است حقوق نظمیه اینجا که برجی 313 تومان است نداده اند. تا سه روز قبل که آقای حکیم الممالک از عباسی وارد شدند و از ایشان هم جواب یأس شنیدند عموماً دست از خدمت کشیده.» وی همچنین تهدید کرد چنانچه به وضعیت پیش آمده رسیدگی نشود، استعفا خواهد داد. سید جعفر، فرزند سید شبر، از علمای بندرلنگه نیز با ارسال نامه ای در 6 ذیقعده 1341 به کارگزاری اول بنادر از مقامات دولتی خواست « به هر طریقی صلاح و صواب دانند محض امنیت تنظیم بلاد و آسایش اهالی آنچه زودتر تکلیف اجرت تفنگچی ها را معین فرمایند و الا بلد هرج و مرج و برهم خورده خواهد شد.» نگهبانان که از دریافت حقوقشان نا امید شده بودند به نزد حاکم و تجار شهر رفته و تاکید کردند : « ... از پریشانی از کف رفته ایم هرگاه علاج فوری نشده نظم و امن بلدبعهده ما نیست و رجوعی به نظم و امن بلد نداریم و مسئول احدی نیستیم .» با وجود پرداخت نشدن حقوق نگهبانان ، اما آنان بنا به درخواست های مقامات دولتی و تجار شهر به محل ماموریت خویش بازگشتند. هرچند بازگشت آنان نیز نتوانست مانع پیاده شدن نیروی انگلیس گردد. ولی بستان، رییس دانشگاه آزاد بستک منابع: .اوکانر، فردریک ، از مشروطه تاجنگ جهانی اول ،یا خاطرات فردریک اوکانر کنسول انگلیس درفارس ،ترجمۀ حسین زنگنه،تهران ،شیرازه،1376،ص94. اخگر، احمد زندگی من در هفتاد سال تاریخ معاصر ایران ، تهران، خوشه ،1363،ص207. استفانی کرونین ، ارتش و حکومت پهلوی ،ترجمه غلامرضا بابایی، تهران ، خجسته ،1377، ص47 اسناد جنگ جهانی اول در جنوب ایران،به کوشش کاوه بیات ،بوشهر ،مرکز بوشهر شناسی و مؤسسه خدمات فرهنگی همسایه،1377،ص128 اسناد جنگ جهانی اول در جنوب ایران،به کوشش کاوه بیات، بوشهر،مکزبوشهر شناسی و مؤسسه فرهنگی همسایه،1377ص61-60. اسناد وزارت امور خارجه ، سند شماره 13-7- 29-131ق. اسناد وزارت امور خارجه ، سند شماره9-16-48-1335 ق. اسناد وزارت امور خارجه ، سند1-3-53-1306 ش. اسناد وزارت امور خارجه ،سند شمارۀ10-21-47-1333 ق. اسناد وزارت امور خارجه سند شماره 4-37-29-1330ق. اسناد وزارت امور خارجه، سند شمارۀ 2-11-51-1302ش. اسناد وزارت امور خارجه،سند شمارۀ9-3-27-1333 ق. اسناد وزارت امورخارجه ، سند شماره 28-48-19-1330ق. اسناد وزارت امورخارجه،سند شمارۀ 68/-12-47-1333ق. اسنادوزارت امور خارجه ایران،سند شمارۀ2-11-51-1302ش. ایرجی، ناصر ،ایل قشقایی در جنگ جهانی اول ،تهران ،شیراز1378، ص32. بار کلی به گری، 22 ژانویه 1912، کتاب آبی، جلد هفتم، ص 1606. بار کلی به گری، کتابی آبی، جلد هشتم، ص 1915 بنی عباسیان، محمد اعظم؛ تاریخ جهانگیریه و بنی عباسیان بستک.ص334 پی یر ابرلینگ، سیایت قبیله ای انگلیس ر جنوب ایران ، ترجمه کاوه بیات ، نامه نور ش4و5، ص 68. جمیز مابرلی،عملیات در ایران ( جنگ جهانی اول1914-1918) ترجمه کاوه بیات، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا،1369 ، ص 211. جنگ جهانی اول در جنوب ایران ، ترجمه کاوه بیات ، ص 67. جنگ جهانی اول درجنوب ایران (گزارشهای سالانۀ کنسولگری بزیتانیا دربوشهر1921-1914)،ترجمۀ کاوه بیات،بوشهر،کنگرۀ بزرگداشت هشتادمین سالگرد شهادت رئیس علی دلواری، 1373،ص32. جنگ جهانی اول درجنوب ایران،ترجمۀ کاوه بیات،ص43. چارلز عیسوی، تاریخ اقتصاد ایران ، ترجمه یعقوب آژند، چاپ دوم ، تهران، نشر گستر ،1369،ص 237 حبل المتین، سال 16، شمارۀ 25، ذیحجه 1326، ص 15. حبل المتین، سال 19، شمارۀ 18، 22 شوال 1329، ص 19. حبل المتین، سال 20-شماره 32، ص16. حبل المتین، سال 21،شماره38،23 جمادی الاول 1332 ،ص 23. ذوقی، ایرج ، تاریخ روابط سیاسی ایران و قدرتهای بزرگ 1925-1900، تهران ، نشر پاژنگ ،1368 ، ص 156 راضی، منیره ، پلیس جنوب ایران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381 ، ص 41 – 40 رکن زاده ،محمد حسین آدمیت، فارس و جنگ بین الملل، چاپ سوم، تهران، اقبال، 134، ص 352. سازمان اسناد کتابخانه ملی، موضوع سند « تجاوزات ایل عرب و بهارلو به بندرعباس و نارضایتی انگلیس از وجود نا امنی در منطقه» شماره سند 00110052، ص1. سازمان اسناد کتابخانه ملی، موضوع سند « تجاوزات ایل عرب و بهارلو به بندرعباس و نارضایتی انگلیس از وجود نا امنی در منطقه» شماره سند 00110052، ص1. سازمان اسناد و کتابخانه ملی ، موضوع سند«تجاوزات ایل عرب و بهارلو به بندر عباس».شماره سند 00110052،ص 1 سازمان اسناد وکتابخانه ملی،موضوع سند« احکام حجج السلام درموردلزوم جهاد بر ضد انگلیسی ها »سند شماره 00070637 فلوریدا سفیری،پلیس جنوب ایران،(اس،پی،آر)،ترجمه منصوره اتحادیه و منصوره جعفری فشارکی ،تهران، نشر نو ،1364،ص 36. قرقانی ،حمید. تاریخ ژاندارمری در جنگ جهانی اول، پایان نامه کارشناسی ارشد، تهران، دانشگاه شهید بهشتی،1379. ، ص 68. قرقانی، حمید، ،تاریخ ژاندارمری فارس در جنگ جهانی اول ،پایاننامه کارشناسی ارشد ،تهران ،دانشگاه شهید بهشتی ،1379،ص41- مجد، محمد قلی،قحطی بزرگ، ترجمه محم کریمی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ص27 میرزایی دره شوری ،غلام رضا ، قشقاییها ومبارزات مردم جنوب ، تهران ، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1381،ص167. نصیریی طیبی ، منصور ، ایالت فارس و قدرتهای خارجی از مشروطیت تا سلطنت رضا شاه، مرکز اسناد وخدمات پژوهشی وزارت امور خارجه، 1384،ص86 منبع: سایت جام جم ایام

بندرعباس در جنگ جهانی اول

جایگاه سیاسی و اقتصادی بندرعباس در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی موجب شد این بندر در کانون توجهات دولت‌های روس و انگلیس قرار گیرد و هرکدام تلاش نمودند تا با تاسیس پایگاه دریایی نفوذ خود را در آن افزایش دهند. به دنبال اقدامات روسیه برای تاسیس پایگاه دریایی در بندرعباس، بریتانیا در سال 1900 م/1318 ق کنسولگری خود را در این بندر تاسیس نمود. اقدامات کنسولگری بریتانیا در طی جنگ جهانی اول در بندرعباس حاکی از آن بود که تمام امکانات این شهر در اختیار نیروی پلیس جنوب و در جهت کمک به نیروهای متفقین قرار داشته است. کنسولگری با ارسال گزارشانی مبنی بر نبود امنیت برای اتباع بریتانیایی و بازرگانی این کشور، موجبات اعزام یگان های نظامی را به بندرعباس در فراهم نمود و این شهر عملا در طول جنگ جهانی اول به یک بندر نظامی تبدیل شد. در این پژوهش با استفاده از روش توصیفی-تحلیلی با تکیه بر اسناد، گزارش¬ها، مطبوعات، منابع دست اول و منابع مطالعاتی مرتبط با موضوع به بررسی اوضاع خلیج فارس در طی جنگ جهانی اول، تشکیل نیروی پلیس جنوب و اقدامات این نیرو در بندرعباس و بررسی وضعیت بندرعباس در طی جنگ جهانی بر اساس اسناد کنسولگری بریتانیا در این شهر پرداخته می شود. کنسولگری‌ها و نمایندگی‌های بریتانیا در خلیج فارس به عنوان مهم‌ترین رکن سیاسی، تجاری، فرهنگی و اجتماعی دولت بریتانیا شناخته می شدند. بریتانیا در شهرها و بنادری که از اهمیت خاصی برخوردار بودند اقدام به تاسیس کنسولگری کرد. همزمان با تاسیس کنسولگری در شهرهای مهم ایران به منظور پیشبرد اهداف خود در جنوب و در منطقه خلیج فارس نیز اقدام به تاسیس کنسولگری نمود که از آن میان کنسولگری بوشهر و بندرعباس از اهمیت زیادی برخوردار بودند. بندرعباس یکی از مهم‌ترین مراکز استراتژیکی و تجاری ایران در جوار خلیج فارس و دریای عمان است تا جایی که لرد کرزن نام بندر عباس را با تاریخ بازرگانی بریتانیا در ایران پیوند داده و بندر عباس را برای بازرگانی هند بندر مهمی قلمداد کرد. در سال 1900 م /1318 ق روس‌ها در صدد ایجاد یک پایگاه دریایی در بندر عباس می شوند و اولین کشتی روسی موسوم به ژیلیاک در بندرعباس پهلو می گیرد، این مسئله حساسیت انگلیس را نسبت به این بندر افزایش می دهد. به دنبال تلاش‌های روسیه برای ایجاد پایگاه دریایی در بندرعباس، سیاست مداران انگلیس نیز چنین هدفی را ضروری دیدند و بندرعباس را بهترین مکان برای این منظور در نظر گرفتند. موقعیت ویژه ی جغرافیایی، بندرعباس را از نقطه نظر سیاسی و نظامی در درجه بالایی از اعتبار در بین کشورهای اروپایی به خصوص بریتانیا قرار داد و از این پس بندرعباس در سیاست انگلستان نقشی مهم بر عهده گرفت و تلاششان را برای تاسیس کنسولگری در همین سال آغاز کردند. با تاسیس کنسولگری نفوذ انگلستان در منطقه افزایش یافت و در بسیاری از حوادث منطقه مستقیماً دخالت نمود. کنسولگری بریتانیا در بندرعباس در طی جنگ جهانی اول نقشی فعال، در دفاع از مواضع بریتانیا و متفقین داشت تا جایی که شروع حرکت نیروهای متفقین برای کمک به روسیه از بندرعباس بود. تاسیس پلیس جنوب South Persia Rifles(r.p.s) در تابستان سال 1916 م/1337 ق نمایندگان سیاسی انگلستان و روسیه در تهران به بهانه‌ی حفظ نظم و امنیت و نیز مقابله با خطر عمال آلمانی –عثمانی در ایران، دولت وثوق الدوله را زیر فشار گذاشتند تا با افزایش تعداد افراد بریگاد قزاق ایران در شمال کشور تا 11 هزار نفر موافقت کند. بدین ترتیب، سازمان بریگاد قزاق سابق به نام پلیس شمال به فرماندهی ژنرال بارون مایدل روسی شکل گرفت. در جنوب ایران هم سازمانی نظامی به نام پلیس جنوب که تعداد نفرات آن بستگی به نظر فرماندهان انگلیسی داشت، ایجاد شد. سازمان این نیروی تازه انگلیسی «تفنگداران جنوب ایران» ( South Persia Rifles) نام داشت. (اسدی،1384: 123) این قرار داد در بهمن 1294 ش/1916 م به این شرح انجام گرفت : «قرار داد فرمانفرما با» فن اترو «مارلینگ» وزرای مختار روسیه و بریتانیا به امضا رسید. به موجب این قرارداد قوای قزاق به 11 هزار افزایش یافت و انگلستان نیز تفنگ دار جنوب ایران موسوم به اس. پی ار را تشکیل داد. (قطبی،1370: 12) بریتانیا با افزایش نیروهای روسی و نفوذ آنها در شمال ایران، در صدد تشکیل نیروی مشابه در جنوب و منطقه تحت نفوذ خود بود. کنسولگری‌های انگلستان و به خصوص بندرعباس با مخابره‌ی گزارشات جهت دار از نبود امنیت در بندرعباس، این ذهنیت را به وجود آورد که ایران قادر به اعاده‌ی نظم و امنیت در این منطقه نمی‌باشد و بریتانیا از این فرصت استفاده کرد و اساس تشکیل پلیس جنوب از همین گزارشات گذاشته می‌شود. فرمانده لشکر سرپرسی سایکس در تاریخ 16 مارس 1916 م/11 جمادی‌الاول 1334 ق، برای ایجاد یک نیروی نظامی در جنوب ایران به بندرعباس آمد که بعدها پلیس جنوب نامیده شدند، تا جای ژاندارمری جنوب ایران را پر کند. وی توسط تمام طبقات، مورد خوش آمد گویی قرار گرفت . (Administration Reports,1986,V 7: 18) سایکس به همراه چهار نفر افسر انگلیسی، سه افسر و بیست درجه دار هندی، با یک نیروی محافظ شخصی مرکب از بیست و پنج سوار از نیروی مرکزی هند و دو توپ قدیمی سرپر، وارد بندرعباس شد و از سوی احمدخان دریابیگی حکمران کل بنادر و شجاع نظام نایب الحکومه بندرعباس، مورد استقبال گرم قرار گرفت. (انوری،1390: 246) اعزام سایکس به ایران ربط چندانی به «خطرآلمانها» نداشت، و هدف از آن چنانکه خودش می‌گوید تشکیل نیرویی «برای اعاده‌ی نظم و قانون برای دولت ایران و انگلیس بود.» (مجد،1390 : 254) نظمی که خود متفقین عامل بر هم زننده‌ی آن بودند. نیروهای انگلیسی در ماه مارس 1916 در بندرعباس پیاده شدند. نامنویسی برای استخدام تفنگداران بلافاصله شروع شد و 53 نفر ثبت نام کردند. (مجد،1390: 251-252) تصمیم به این گرفته شد که استانداری سلامت و بهداشت با سخت گیری بیشتری انجام شود اما نتیجه‌ی آن بسیار ناامید کننده بود. تعداد کمی استخدام نیرو صورت پذیرفت.(همان منبع،18) روستای نای بند در دومایلی شرق بندرعباس برای محل اقامت و تعلیم سپاهیان و نیروهای انگلیسی انتخاب گردید. آنها برای سهولت وارد کردن آذوقه و ادوات جنگی در جریان جنگ جهانی، اقدام به احداث اسکله ای نیز در محل مزبور کردند. با استقرار در نای بند، کار استخدام افراد محلی برای پلیس جنوب آغاز گردید. پس از حدود یک ماه، قریب سیصد نفر، نام نویسی کردند؛ نخستین گروهی که از سربازان شکل گرفت، تحت عنوان «هنگ احمدشاهی» معروف شدند. (انوری،1390: 246) به نظر سایکس می‌بایست از نیروهای محلی که پیش‌تر به استخدام در آمده بودند همچون هسته‌ی مرکزی این نیرو سود جوید و به آرامی منطقه فعالیت خود را به کرمان و سرانجام بندرعباس گسترش دهد. (اولسون،1380: 275)سایکس و نیروهایش در 17 مه 1916 م از بندرعباس خارج شد و در اوائل ژوئن به کرمان رسیدند و بلافاصله بعد از ورودشان به کرمان سرهنگ دوم جی. ال. فران دست به کار تشکیل نیروی تفنگ داران جنوب ایران شد. نیروی سوم برهمن (از نیروهای انگلیسی مستقر در ایران و خلیج فارس) از 6 گروه تشکیل شده بود و دو گروهان از این نیروها در 18 نوامبر 1918 م در بندرعباس بودند. (مابرلی،1369: 597) نیروهای بریتانیا در بندرعباس به صورت متناوب در طول جنگ افزایش پیدا می‌کردند. ایالت فرماندهی هند در 4 ژوئن 1918 م به سر پرسی سایکس اطلاع داد که مسئولیت جنوب ایران به فرماندهی کل قوای هند تفویض شده است. در همین تلگراف آمده بود که پیشنهاد شده است که، دو اسواران سواره حدود 500 پیاده بی درنگ از طریق بندرعباس برای تقویت نیروهایش اعزام گردد. در نتیجه تصمیم گرفته شد که از نیروهای سواره نظام سبک بیست و ششم یک اسواران دیگر، آتشبار کوهستانی سی و پنجم، ستاد و دیگر پیاده نظام‌های صد و بیستم،200 نفر برای خدمت در نیروی 16 راجپوت و سه بخش از آمبولانس صحرایی هند، از طریق هندوستان به بندرعباس اعزام گردد. علاوه بر این قرار شده بود که سه گروهان از نیروهای سوم برهمن نیز از مسقط به بندرعباس اعزام گردد. (مابرلی،1369: 406-407 ) با تشکیل پلیس جنوب و ورود سرپرسی سایکس به بندرعباس، این بندر به بندری کاملا نظامی تبدیل شد. این نیرو با هدف حفاظت از منافع انگلستان و اعاده‌ی امنیت در جنوب تشکیل شد اما جز خسارت و آسیب و زیان برای مردم جنوب و بندرعباس دست آورد دیگری در پی نداشت. مردم بندرعباس بیشترین صدمه را دیدند. نیروهای پلیس جنوب در سال 1336 ق در بین راه بندرعباس تا سیرجان، تمام وسایل حمل و نقل را برای حمل مهمات نظامی گرفتند و موجب شکایت تجار شدند. گاهی اوقات بسیاری از کاروان‌های تجارتی، بدون دلیل موجه و قانع کننده و تنها با احتمال همکاری تجار با آلمان‌ها، توسط قوای پلیس جنوب توقیف شده و مدت‌ها در توقیف می‌ماندند. (اسناد وزارت خارجه، سند شماره‌ی 80-14-48-1336) امنیتی که سرپرسی سایکس و انگلستان ادعای آن را داشتند تنها شامل حفاظت از منافع اقتصادی خود و اتباعشان بود. سایکس قبل از ترک بندرعباس، کنفدراسیون قبایل خمسه را مجهز به سلاح کرد تا علیه قبایل مخالف مورد سوء استفاده قرار گیرند. (رایت،1361: 270) تفنگداران جنوب در بندرعباس در طی سال‌های حضور خود در بندر، اصلی‌ترین فروشندگان ارزهای خارجی بودند و باعث افزایش قیمت ارز خارجی می‌شدند. این عمل باعث نایاب شدن ارز در بندرعباس می‌شد.« پلیس جنوب اصلی‌ترین مشتریان منطقه از دیدگاه کنسولگری انگلستان بودند، البته دستمزد آن‌ها بالا بود..(Administration Reports,1986,V 8: 18) » آن‌ها تجارت منطقه را در انحصار خود در آورده بودند. اسناد وزرات خارجه حکایت از آن دارد که پلیس جنوب راه‌های تجاری منطقه را ناامن کرده بودند و در جاده‌ها با ایجاد ناامنی مقاصد خود را پیش می‌بردند. سندی از وزارت امورخارجه مورخ 9 رجب 1336 ق نمره 3/1139، تلگراف از شیراز، «در بندرعباس 500 نفر هندی که از سابق آمدند، هستند، آن‌ها مشغول تکمیل تشکیلات قشون جنوب هستند و مهمات زیادی می‌آورند. از بندرعباس تا سیرجان هم، همه جا پست گذاشتند. راه‌ها برای کاروان تجارتی مخوف است و تمام وسائل حمل و نقل را هم برای حمل مهمات نظامی گرفته‌اند و مایه شکایت تجار شده‌اند. مذاکرات با آن‌ها نتیجه نمی‌دهد.»(سند وزارت خارجه، سند شماره‌ی 80-14-48-1336 ق) اسناد فراوانی از قتل و غارت روستائیان، حرکات سوء و غارتگری پلیس جنوب وجود دارد. در سندی از وزارت امورخارجه به اداره‌ی انگلیس مورخ 1918 م/1336، راجع به حرکات سوء غارتگری قشون موسوم به پلیس جنوب واصل و مراتب به سفارت اعلام و قرار شد در این موضوع اقدامات به عمل بیاورند. (قطبی،1370: 255) به همین دلیل بعد از خروج نیروهای جنوب در سال 1921 م /1339 ق، تجارت بندرعباس مختل شد. انحلال آن‌ها باعث در تضعیف بنیه‌ی کسانی شد که قبلا با آن‌ها معامله داشتند. تجار برای خریداری کالاهای خود مجبور به خرید ارزهای خارجی با قیمت بالا شدند و در همان حال بدین خطر احتمال کاهش ارزش ارز نمی توانند آن را سپرده گذاری کنند نتیجه‌ی این وضعیت ورشکستگی‌های فراوانی را در پی داشت. (Administration Reports,1986,V 8:18) پلیس جنوب در بندرعباس جز ناامنی و اغتشاش دست آورد دیگری در پی نداشت و با انحلال آن در 1921 م موجی از شادی در بندرعباس به وجود آمد. بعد از انحلال تفنگ داران جنوب، توسط سدیدالسلطنه، یک مهمانی برگزار شد که نماینده‌ی دولت میرزا عبدالحسین خان، حاکم بندرعباس، در آن شرکت کردند و اکثر مقامات نیز در آن حاضر بودند و سخنرانی‌های ضد بریتانیا ایراد شد.(همان منبع،18) مردم و حکام بندرعباس از رفتن نیروهای پلیس جنوب خوشحال بودند، این انحلال باعث ایجاد شایعه‌ی رد قدرت و عقب نشینی بریتانیا از ایران شد که در ایران علی‌الخصوص در روزنامه‌ها منتشره در شیراز یک نوع جسارت در میان عناصر تندرو و ضد بریتانیایی شده بود. کنسول انگلیس فگن در سال 1921 معتقد است که این تنها یک چشم پوشی از منفعت است و نه عقب نشینی در مقابل یک تهدید.(همان منبع ،16) نیروهای پلیس جنوب در راستای اهداف بریتانیا در جنوب تشکیل شد و توانست در مدت حضور خود در بندرعباس این بندر و تمام امکانات آن را در اختیار نیروهای متفقین قرار داده و موجبات نارضایتی مردم را ایجاد کند. اقدامات کنسولگری بریتانیا در بندرعباس طی جنگ جهانی اول شروع حرکت نیروهای متفقین، بندرعباس بود. فعالیت‌های بریتانیا در خلیج فارس در سال‌های قبل از جنگ اول که اموری چون حفظ امنیت، نقشه برداری ، احداث فانوس‌های دریایی و نصب علائم شناور را شامل می‌شد، به نحو فزاینده ای در دوره‌ی جنگ جهانی اول افزایش یافت. وظیفه‌ی کنترل امور بهداشتی و تشکیلات قرنطینه و همچنین حفاظت از تأسیسات صید مراورید خلیج فارس و تعمیر کابل‌های دریایی تلگراف بین فاو و جاسک و مسقط نیز بر عهده‌ی بریتانیا بود. (مابرلی،1369: 57-58) بریتانیا بیش از هر کشور دیگری در خلیج فارس منافع تجاری داشت، بنابراین نفوذ خود را در منطقه گسترش می‌داد. کنسولگری بندرعباس در این سال‌ها بیش از همه فعال بود و ورود نیروهای متفقین از طریق بندرعباس انجام می‌گرفت. بیسکو، سرهنگ دوم سر هیو وینسنت کنسول انگلیس در بندرعباس در سالهای جنگ جهانی اول بود و بعد از وی ، هاسن، ویلیام ریچارد به عنوان کنسول در بندرعباس فعالیت می‌کردند. در سال 1914 م کاپیتان بیسکو کنسول انگلیس در بندرعباس بود. وی از میرزا علی کرم خان (شجاع نظام) که در این سال حاکم بندرعباس بود، به عنوان فردی مناسب یاد می‌کند. شجاع نظام از سال 1912 م/1330 ق این منصب را در اختیار داشته است، کنسول درباره‌ی وی می‌نویسد :این انتساب به نسبت انتساب‌های قبلی بسیار مناسب‌تر بوده؛ چرا که او به فعالیت رضایت آمیز خود در جهت منافع بریتانیا ادامه می‌دهد و روابطی دوستانه و صمیمانه با کاپیتان بیسکو داشت. هیچ اختلافی در طول این سال وجود نداشت. در سال شروع جنگ جهانی اول در بندرعباس، نماینده‌ی خارجی فقط سدیدالسلطنه، نماینده و کنسول روس حضور داشته است که به عقیده کنسول بریتانیا نقش بسیار اندکی در فعالیتهای منطقه داراست. هرچند در این سال سدیدالسلطنه نشان استانیسلاس (نشان شوالیه سنت استانیسلاس از مدال‌های پر اعتبار کشور روسیه می‌باشد. مسیحیان دو قدیس به این نام دارند) را از حکومت روسیه دریافت کرده بود. هیچ کارگزاری در این سال در بندرعباس حضور نداشت و تمام موارد پیش آمده بین کنسولگری و مقامات محلی مستقیماً توسط نماینده‌ی حکومت (فرمانداری) رسیدگی می‌شد.(Administration Reports,1986,V 7: 17). اوضاع منطقه در تمام طول مدت سال جوی امن و آرام و عاری از غارت و آشوب داشت. تنها حوادث کوچکی گه گاه در این منطقه رخ می‌داد. تاخت و تازهای ناگهانی توسط بهارلوها و سایر راهزنان که در طول سال‌های گذشته دائمی بودند، بنا بر گزارشات واصله توقف یافته‌اند. هیچ تاجری در جاده های بندرعباس مورد دستبرد قرار نگرفت. (همان منبع، 18-19) این گزارشات حاکی از امنیت در طول جنگ جهانی اول در بندرعباس دارد معلوم نیست آن عدم امنیتی که سرپرسی سایکس از آن سخن می‌گفت و بعدها آن را علت تشکیل پلیس جنوب می‌داند، کجاست. در این سال تعداد سفرهای اتباع بریتانیا افزایش یافت و بدون حادثه‌ی مهمی به مقصد می‌رسیدند. در کل آرامش در منطقه حاکم بود. به دلیل امنیت راه‌های تجارتی، شاهد افزایش مبادلات تجاری، و در پایان سال 1914 م/1332 ق شاهد 31 درصد افزایش واردات نسبت به سال گذشته بودیم. سه ماهه‌ی اول سال ایرانی نیز افزایش میزان صادرات را نشان می‌داد. (Administration Reports,1986,V 7: 18-19) به علت جنگ و خشکسالی قیمت اقلام مصرفی مردم به شدت افزایش یافته بود. برخی تاجران با احتکار کالاهای خود در طول این مدت که به دلیل جنگ در اروپا همه چیز گران شده بود به سودهای کلانی رسیدند. تجار ایرانی بر روی تجارت خود تمرکز کرده بودند زیرا به دلیل سود کم این احتمال می‌رفت که ضربه‌ی سختی بخورند. ولی در عوض تاجران هندی به کار خود با خونسردی ادامه می‌دادند. با این حال به دلیل جنگ در اروپا این منطقه نیز از تاثیرات آن مستثنی نبود و حرکت کشتی‌ها از اروپا به این بندر قطع شده و فقط تعداد کمی از سمت هندوستان به بندرعباس می‌آمدند که از آن جمله سرویس پستی بود. Administration Reports,1986,V 7: 19) ) رفتار و عکس‌العمل مردم در قبال جنگ مشخصاً ضد روسی بود. مردم در قبال جنگ روابط خصمانه ای با بریتانیا از خود نشان ندادند ولی رفتار و نگرش‌های طرفداری از آلمان گزارش شد که عمدتاً از بصره نشات می‌گرفت و این نشانگر طرز تفکر آن‌ها و نادیده گرفتن مبانی جغرافیایی و اعتقادی به شایعات پوچ از سوی آن‌ها بود. برای خنثی کردن این جریان کاپیتان بیسکو گاه به گاه اقدام به انتشار مقالاتی در باب جنگ برای جمعیت بریتانیایی –هندی می‌کرد. ورود کشور اسلامی عثمانی به این مناطق، باعث تحریک احساسات و همدردی با مردم مسلمان شد. اما حتی پس از آن مردم بیشتر دوست داشتند فقط داستان‌های ترک‌ها را بشنوند و نه مواضع ضد بریتانیایی بگیرند .(همان منبع،19)کشتی بریتانیایی پالنیروس طی یک سفر نظارتی در ماه مارس به بندرگاه بندرعباس آمد. (همان منبع، 18) مانورهای بریتانیا برای نشان دادن قدرت در این سال‌ها چشمگیر بود.کنسولگری مراقب افزایش نفوذ آلمان در منطقه بود و اقداماتی از قبیل خواندن مقالات، فرستادن کشتی‌های جنگی و مانور آن‌ها در بندر عباس برای نشان دادن اقتدار و زیر نظر گرفتن اقدامات مقامات محلی از جمله کنسول روسیه سدیدالسلطنه را در راس امور قرار داده بود. این گزارشی از وضعیت بندرعباس بر اساس اسناد کنسولی بریتانیا در سال 1914 م، سال شروع جنگ بود. نماینده‌ حکومت بندرعباس میرزا علی کرم خان، که از سوی کنسولگری منتصب به مناسب‌ترین فرد برای این مقام می‌باشد، در سال 1915 م و در گیر و دار جنگ جهانی اول در دو مورد تمام منابع خود را در اختیار کنسولگری بریتانیا قرار داد. یکی زمانی که به کمپانی انگلو- ایرانی در چاه‌های سلاک (سلاخ) حمله شده بود و دیگری زمانی که ارتش بریتانیا از کرمان خارج شد. فورمن در این سال مسئولیت گمرک را در اختیار داشت اما در 19 مارس گویلیوم به جای وی ریاست گمرک را در اختیار گرفت. فورمن برای کمک به جبهه بلژیک در جنگ جهانی به اروپا رفته بود. (همان منبع،16) کنسولگری از اقدامات این دو بسیار راضی به نظر می‌رسد چرا که در جهت منافع بریتانیا قدم بر می‌داشتند.در این سال به مانند همیشه راه‌های منتهی به بندرعباس توسط راهزنان ناامن بود اما بریتانیا این ناامنی‌ها را به آلمان‌ها نسبت می‌داد و حملات کورستانیها (نام طایفه‌ی که در بخش شمال غربی بندرعباس ساکن هستند، کهور نام درختی در این منطقه) و بهارلوها (بهارلوها ابتدا در اتحادیه‌ قراقویونلو عضویت داشتند و بعدها یکی از هفت طایفه‌ی ترکان قزلباش در دوره‌ صفویه می شوند و در نیمه‌ی نخست سده‌ی هفتم به ایالت فارس مهاجرت می‌کنند) که به غارت و چپاول دست می‌زد را دسیسه‌ی آلمان‌ها قلمداد می‌کرد. کنسولگری برای دستگیری مهاجمان که به گفته‌ی آن‌ها اجیر شده‌ی آلمان بودند، جایزه تعیین می‌کرد. کورستان منطقه ای کم جمعیت و کوهستانی در جنوب خمیر در زمین‌های خشک و مقابل جزیره‌ی قشم قرار دارد. مسئولیت این منطقه با فارس است. اهالی این منطقه به بی قانونی مشهور بودند و آن‌ها از مزیت عدم توجه و مسئولیت پذیری مقامات این حوزه استفاده کرده و در جنوب ایران به غارتگری اقدام می‌کردند. (Administration Reports,1986,V 7: 16) در بندرعباس در طول جنگ جهانی اول بیماری طاعون در منطقه شیوع پیدا کرد و امور قرنطینه و پزشکی در وضعیت مناسبی قرار داشت. امور قرنطینه تحت ریاست جراح برای قرار داشت. انتقال بیماری از طریق کشتی‌های بود که از بمبئی به بندرعباس می‌آمدند. همچنین در این سال یک خط تلگراف بین لنگه و بندرعباس ساخته شد . (Administration Reports,1986,V 7: 17) با این وجود در کل باز هم اوضاع در بندرعباس آرام است و گزارشات نشان از رونق تجارت دارد و راه‌های تجارتی شلوغ هستند. از سال 1916 م وضعیت بندرعباس به صورت جنگی در آمد تمام امکانات این شهر برای تشکیل پلیس جنوب بسیج شده بود. ریچارد هوسن در این سال مسئولیت کنسولگری را بر عهده داشت. در این سال که پلیس جنوب تشکیل شد میرزا علی کرم خان (شجاع نظام) به شکلی دوستانه و از صمیم قلب در رسیدگی به امور بریتانیا علی‌الخصوص پلیس جنوب و احداث تلگراف به کرمان نقش مهمی بر عهده داشت. تمام امکانات فرمانداری بندرعباس در این سال در خدمت جابه‌جایی تجهیزات ارتش و تلگراف بریتانیا قرار داشت. شجاع نظام به خاطر خدماتش از سوی اداره‌ی سیاسی بریتانیا و سر پرسی سایکس مفتخر به ارتقا درجه سرتیپی شد. (همان منبع،16) آنچه که از اسناد کنسولگری برداشت می‌شود، در سال‌های قبل یعنی 1914 م و 1915 م اوضاع بندرعباس کاملاً امن و آرام است و دلیل تشکیل پلیس جنوب که عدم امنیت از سوی آن‌ها اعلام شده بود، بی پایه و اساس است. بندرعباس آرام است و تجارت و بازرگانی نشان از رونق آن دارد. اما با ورود نیروهای تفنگدار جنوب این آرامش بر هم خورد و این خود سندی ست از برهم خوردن امنیت توسط پلیس جنوب بریتانیا. از سال 1916 م رویه‌ی گزارشات کنسولی تغییر می‌کند. قبلاً اگر از راهزنی و غارت بهارلوها یا کورستانی ها گزارشی مخابره می‌شد آن را بی اهمیت و ناچیز قلمداد می‌کردند ولی از این به بعد به بزرگنمایی این غارت‌ها و چپاول‌ها می‌پرداختند. جاده های کرمان و بندرعباس همواره از این ناامنی‌ها و چپاول‌ها داشته امام مهم برداشت به موقع انگلستان از این موضوع است. گزارشات مکرر از نبود امنیت در این سال باعث تشکیل پلیس جنوب شد. خود کنسولگری گزارش می‌دهد در این سال با وجود راهزنی در مسیر راه‌های تجارت و کالاهای دریایی و زمینی، این سال به نسبت چهار سال گذشته رکوردی به نام خود ثبت کرد. که بدون شک دلیل آن بسته شدن راه‌های شمال می‌باشد. کشتی‌های بخار حمل و نقل و نامه رسان متعلق به کمپانی حمل و نقل بریتانیا در ماه آوریل سفرهای خود را به این بندر متوقف کردند. ولی تجارت به راه خود برای پیدا کردن مسیری به بندرعباس از طریق راه‌های دیگر چون خطوط دریایی کمپانی ایران –بمبئی و خطوط دریائی اجاره شده توسط یک تاجر ایرانی به نام میرزا احمد شیرازی (6 کشتی ژاپنی) ادامه داد . (Administration Reports,1986,V 7: 17) بیشترین مشکلی که در تجارت پیش آمد تقاضای بیش از اندازه ارتش برای جمع آوری حیوانات باری برای حمل سربازان و تجهیزات به کرمان بود. کالاها با تأخیر رسیده و تجار فضای کافی برای انبار کالای خود نداشتند و بجز گذاشتن کالاهای خود در انبار گمرکات و پرداختن کرایه‌ی سنگین چاره‌ی دیگر نداشتند که در نتیجه‌ی آن ازدحام زیادی در گمرک به وجود آمد. (همان منبع،17)این خود سندی ست برای ناکارآمدی پلیس جنوب در ایران و بندرعباس. سرتیپ میرزا علی کرم خان (شجاع نظام) باز هم به عنوان نماینده‌ی حکومت تا پایان سال 1917 م/1335 ق انجام وظیفه می‌کرد. به گفته کنسولگری، ایشان در رابطه با منافع و موضاعات بریتانیایی وفادارانه به شکلی خستگی ناپذیر عمل می‌کرد. علاوه بر همکاری با مقامات سیاسی، با تمام توان پلیس جنوب و ارتش بریتانیا به وی در قبال رفتار صمیمانه و تلاش‌های فراوان وی و خدماتی که به آن‌ها ارائه داد، به وی مدیون هستند. علی‌الخصوص در مورد تنظیم و ترتیب برای انتقال سربازان، تجهیزات و آذوقه از پادگان به مناطق مرکزی کشور. (همان منبع11-12) در سال‌های پایانی جنگ جهانی اول نارضایتی مردم بندرعباس، از نیروهای بریتانیا، خاصه تفنگداران جنوب به اوج خود می‌رسد. در گزارشات فراوانی حمله به نیروهای پلیس جنوب توسط کنسولگری گزارش داده می‌شود. «طبق گزارشات حمله های فراوانی توسط اعراب منطقه فارس در طول این سال رخ داده بود. سه مورد که با جسارت تمام صورت گرفته‌اند آن‌هایی هستند که در ماه دسامبر رخ داده‌اند. در 5 دسامبر گروهی متشکل از 10 سوار و سی پیاده به 13 مایلی بندرعباس حمله کردند و چند صد شتر و الاغ که توسط نماینده‌ی حکومت برای پلیس جنوب جمع آوری شده بود را به سرقت بردند. تلاش موفقیت آمیزی از طرف پلیس جنوب و نماینده‌ی حکومت برای مقابله با مهاجمین صورت گرفت. در 20 دسامبر گروهی از مهندسین که بصورت نامناسبی اسکورت می‌شدند، در 73 مایلی بندرعباس نزدیک تنگ داغ در محاصره‌ی مقدار زیادی از سواران عرب قرار گرفتند. سومین حمله در 28 دسامبر زمانی که تعداد زیادی از مهاجمین به یک کاروان پلیس جنوب در 39 مایلی جنوب بندرعباس حمله کردند، رخ داد. آن‌ها موفق شدند که تمام حیوانات باری که شامل 39 شتر،5 الاغ و 200 قاطر می‌شدند را به همراه مقدار کمی از تجهیزات و لوازم دولتی به سرقت ببرند. (Administration Reports,1986,V 7: 11-12) تمام این حملات به نیروهای پلیس جنوب بوده و آن‌ها خود به عاملی برای برهم زدن امنیت بدل شده بودند. فعالیت کنسولگری بریتانیا در سال‌های جنگ جهانی اول به شدت افزایش یافته بود. در تمام گزارشات ارسالی کنسولگری خبری از دستگیری حتی یک آلمانی وجود ندارد واساسا خطر آلمان‌ها در این سال‌ها به کلی رفع شده بود. پلیس جنوب در سال‌های جنگ جهانی اول صدمات فراوانی به مردم بندرعباس وارد نمود که تا سال‌ها بعد قابل جبران نبود. قحطی، ورشکستگی تجار تنها گوشه‌ی کوچکی از آسیبهایست که توسط بریتانیا به مردم بندرعباس وارد آمد. فعالیت‌های موفقیت آمیز کنسولگری‌های انگلیس در این سال‌ها باعث شد تا ایران بعد از پایان جنگ در جولای 1918 م/1336 ق کل ایران را تصرف کند. (مجد،1390 : 25) در نهایت هم تلاش کرد با استفاده از حضور نیروهای نظامی خود در خاک ایران و غیبت روسیه از صحنه، با انعقاد قرارداد 1919 م به سلطه‌ی خود بر کشور جنبه‌ی قانونی بخشد. ولی این سیاست به جایی نرسید. ناسیونالیسم ایرانی و حرکت‌های آزادی‌بخش ملی با استفاده از مخالفت شوروی و آمریکا با قرارداد، طرح مزبور را نقش بر آب ساخت. (زرگر،1372: 58) نتیجه جایگاه سیاسی و نظامی ویژه بندرعباس در اوایل قرن بیستم توجه دولت های روس و انگلیس را به دنبال داشت و رقابتی شدید بین این دو کشور برای ایجاد پایگاه دریایی در بندرعباس بوجود آورد. مانورهای نظامی کشتی های روسی در سواحل بندرعباس حساسیت سیاستمداران بریتانیا را برانگیخت و در نهایت کنسولگری خود را در این بندر در سال 1900م تاسیس نمودند. با تاسیس کنسولگری بریتانیا در بندرعباس، این کشور توانست نفوذ نفوذ خود را در لایه های اجتماعی ،سیاسی و اقتصادی بندرعباس ، در حد بالایی افزایش دهد و تمام امکانات منطقه را در جهت حفظ منافع بریتانیا به کار گیرد. با شروع جنگ جهانی اول بندرعباس به یکی از کانون های مهم انتقال نیروهای متفقین تبدیل شد و تمام امکانات شهر در اختیار این نیروها قرار گرفت. نیروهای پلیس جنوب شهر را به منطقه ای نظامی تبدیل کرده بودند که علی رغم اظهار نظرشان درباره ی اعاده ی امنیت در منطقه ، عملاً امنیت موجود را نیز از بین بردند و خود آنها به عاملی برای برهم زدن امنیت بدل شدند. تشکیل نیروی پلیس جنوب توسط سرپرسی سایکس و حمایت همه جانبه کنسولگری بریتانیا در بندرعباس که تمام امکانات شهر از جمله ادارات دولتی ، نیروهای نظامی ،آذوقه و غلات را در اختیار این نیرو قرار داده بود ،باعث شد تا مردم بندرعباس در این سالها و باحضور این نیروها در شهر روزگار سختی را تجربه کنند.اما کنسولگری توانست در یاری رساندن به روسیه و کمک به جبهه متفقین به درستی عمل کند. مردم بندرعباس در طی حضور نیروهای متفقین در طی سالهای جنگ جهانی اول بیشترین صدمه را دیدند، تجارت منطقه عملا مختل شده بود و در اختیار نیروهای پلیس جنوب قرار داشت، از قتل و غارتگری نیروهای متفقین در این سال ها اسناد فراوانی وجود دارد که خود گویای رنج و صدمه مردم در این سالهاست. عزت ظهماسبی​فر، پژوهشگر مطالعات خیلج فارس منابع: - انوری ،امیر هوشنگ (1390): خلیج فارس در نیمه ی نخست قرن بیستم ، خانه تاریخ و تصویر ابریشمی ،تهران. - انوری ،امیرهوشنگ(1387): گزیده مقالات و اخبار روزنامه ها ، تهران ، بنیاد ایرانشناسی. - جی اولسون،ویلیام(1380): روابط ایران و انگلیس در جنگ جهانی اول،ترجمه حسن زنگنه ،تهران ،شیرازه - رابینو،لویی( 1363): دیپلماتها و کنسولهای ایران و انگلیس ، تاریخ ایران . - زرگر،علی اصغر(1372):تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه ،ترجمه کاوه بیات ، پروین و معین . - سایکس ،سرپرسی (1336): سفرنامه ژنرال سرپرسی سایکس (10هزار مایل در ایران)، ترجمه حسین سعادت نوری ،چاپ دوم ،تهران ، ابن سینا . - فردریک، جیمز مابرلی (1369): عملیات در ایران ، رسا. - قطبی،بهروز(1370): اسناد جنگ جهانی اول در ایران، تهران، قرن و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی . - لوریمر،ج.ج (1388): وقایع نگاری خلیج فارس ،ترجمه عبدالحسین آیتی ، تهران ،بنیاد ایرانشناسی. - مجد، محمدقلی(1390): انگلیس و اشغال ایران در جنگ جهانی اول ، ترجمه مصطفی امیری، تهران،موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی . اسناد کنسولی انگلستان ,) editions archive( - Administration report of the Persian gulf,1873-1945, political residency for the year, 1912-1940,delhi superintendent government printing,india,archive editions,1986 - اسناد وزارت خارجه ،شماره ی سند5-16-14-1320ق . منبع : سایت جام جم ایام

جنگ‌ جهانی اول، تبعات و پیامد‌های آن در هورامان

هورامان ناحیه‌ای است که در غرب استان‌های کردستان و کرمانشاه واقع شده است با آغاز جنگ جهانی اول (1914 ـ 1918م) عشایر و خوانین این ناحیه نیز مانند دیگر نواحی ایران درگیر جنگ شدند. شروع جنگ بر فشار خارجی در ایران افزود. واکنش اولیۀ دولت مرکزی ایران به شروع جنگ، اعلام بی‌طرفی بود. اما با عدم رعایت آن از سوی دولت‌های غربی، غرب ایران نیز مانند نواحی دیگر، به یکی از میدان‌های اصلی جنگ تبدیل شد. قزاق‌های روسی به سرکردگی مامانوف، پس از شکست اولیه در حوالی کردستان، قوای عثمانی را وادار به عقب‌نشینی به سوی هورامان کردند. ورود قوای عثمانی به روستای رزاب و واسطه قرار دادن شیوخ نقشبندی هورامان از سوی فرماندهان عثمانی، منجر به انعقاد پیمانی میان سرکردگان قوای عثمانی و عشایر و خوانین هورامان شد. در این میان تصمیم روس‌ها برای رسیدن به پنجوین عراق با گذشتن از مریوان، باعث تقابل قوای روس‌ و تفنگچی‌های هورامان شد. از طرفی حضور نیروهای روسی در هورامان منجر به قتل و غارت و قحطی فراگیری در این ناحیه شد. در این مقاله سعی می‌شود با تکیه بر دو نسخۀ خطی منظومِ به جا مانده از ملا شریف بیسارانی، شاعر هورامی زبان، به تبعات و پیامدهای جنگ جهانی اول در ناحیه هورامان پرداخته شود. هورامان نام ناحیه‌ایست که در غرب استان‌های کردستان و کرمانشاه واقع شده است. این ناحیه به چهار بخش تقسیم رزاب، لهون، تخت و شامیان تقسیم می‌شوند. این چهار بخش به ترتیب در شرق، غرب، مرکز و شمال هورامان قرار گفته‌اند. در دورۀ بعد از اسلام هورامان تخت تا پایان دورۀ صفویان مرکز حکومت حاکمان هورامان بود‌ه‌ است که از سال 393ق/ 1002م در این ناحیه به قدرت رسیدند. در دورۀ صفویان هورامان تیول و الکای شه صفوی بوده و والی کردستان حق دخالت در این ناحیه را نداشته است. اما با سقوط صفویان هورامان لهون و تخت از هم جدا شدند. در دورۀ قاجار هورامان تخت و لهون دو بلوک از بلوکات هیجدهگانۀ کردستان را تشکیل می‌دادند. شامیان همواره زیر سلطۀ حاکم هورامان تخت بود. و رزاب هم به عنوان نزدیک‌ترین بخش هورامان به کردستان یکی از بلوکات اردلان‌ها را تشکیل می‌داد که جدای از دیگر نواحی هورامان اداره می‌شد. با این که هورامان از لحاظ تقسیمات اداری و سیاسی جزء حکومت اردلان‌های کردستان بود. اما منابع تاریخ‌نگاری محلی کردستان هم تأیید کرده‌اند که حاکمان این ناحیه حاضر به اطلاعت از والیان اردلان نبودند. در دورۀ ناصرالدین‌شاه، حسن سلطان حاکم هورامان تخت و محمد سعید سلطان حاکم هورامان لهون چندین بار بر ضد والیان اردلان شورش کردند. شورشی که سرانجام در سال 1286ق/ 1869م تنها با درخواست فرهاد میرزا والی کردستان از نیروهای مرکز شکست خورد. با قتل ناصرالدین‌شاه در سال 1313ق/ 1896م، غارت و چپاولگری بسیاری از ولایات را فرا گرفت. هورامان تخت در این دوره همواره از سوی حاکم کردستان به حاکم مریوان سپرده می‌شد، اما هورامان تخت عملاً تا پایان سلسلۀ قاجار از سوی طوایف (حسن سلطانی، مصطفی سلطانی و بهرام بیگی) و هورامان لهون توسط نوادگان محمد سعید سلطان اداره می‌شد. دربارۀ پیشینۀ تحقیق مزبور باید گفت: در این زمینه پژوهشی صورت نگرفته است و منابع تاریخی هم در این باره مطلبی ارائه نمی‌دهند. در نتیجه در این پژوهش سعی شده است با تکیه بر دو منظومۀ دست‌نویس1 به جا مانده از ملا شریف بیسارانی و بررسی و تحلیل آن‌ها، اول با تکیه بر نسخۀ جنگ (75 بیت) به جنگ تفنگچی‌های هورامان با قوای روس پرداخته شود و سپس با تکیه بر نسخۀ قحطی (31 بیت) به قحطی و غارتگری‌های پس از جنگ در هورامان پرداخته شود. اوضاع هورامان پیش از جنگ جهانی اول در سال 1314ق/ 1897م با به قدرت رسیدن مظفرالدین شاه، ابوالفتح میرزا سالارالدوله فرزند شاه به حکومت کردستان منصوب شد. وی حاج‌ فتح‌الملک حاکم هورامان و مریوان را در مقامش ابقا کرد. از زمان سرکوب شورش هورامان در سال 1286ق/ 1869م بخش‌های مختلف هورامان غیر از هورامان لهون توسط سه طایفۀ حسن سلطانی، مصطفی سلطانی و بهرام بیگی اداره می‌شد.2 در همین دوره با قتل یکی از سادات روستای سروآباد توسط احمد‌خان فرزند عزیز‌خان از خان‌های بهرام بیگی، وارثان مقتول دادخواهی خود را به نزد سالار‌الدوله بردند. عباسقلی سلطان سرکردۀ طایفۀ مصطفی سلطانی قاتلین را به فراشان سالار‌الدوله تحویل داد، اما محمود خان دزلی بردار احمد‌خان آن‌ها را از دست فراشان نجات داد. در پی این حاج فتح‌الملک و افواج کردستان و تفنگچی‌های سقز و بانه مأمور سرکوبی پسران عزیز سلطان شدند اما با عزل سالار‌الدوله و جایگزینی جلال‌الدوله به جای وی، مأموران اعزام شدده به هورامان بازگشتند (هورامی، 1386: 608 - 609). در همین دوره در هورامان لهون جعفر سلطان از فرزندان محمد سعید سلطان (رهبر لهونی‌ها در شورش هورامان) حکومت می‌کرد. اختلاف مجید بیگ پسر برزو بیگ و نوۀ حسن سلطان از طایفۀ حسن سلطانی با لهونی‌ها باعث درگیری داخلی بین نواحی مختلف هورامان شد. در مقابل هورامان لهون، محمود‌خان دزلی سرکردۀ بهرام‌ بیگی‌ها، عباسقلی سلطان سرکردۀ مصطفی سلطانی‌ها و برخی از طوایف مریوان هم به جانبداری از طایفۀ حسن سلطانی پرداختند. در اولین برخورد قوای لهون به سوی نوسود مقر جعفر سلطان عقب‌نشینی کرد. برخی اقدامات محمود‌خان دزلی باعث کنار رفتن قوای مصطفی‌سلطانی‌ها شد. این امر دلیل حملۀ جعفر سلطان به سوی هانه‌گرمله شد که توسط قوای هورامان تخت تصرف شده بود. در نتیجۀ جنگی که روی داد 70 نفر کشته شدند (همان: 613 - 614). از دیگر وقایع این دوره می‌توان به درگیری‌‌های مکرر قوای لهون با عثمانی‌ها اشاره کرد. پادگان‌های ترک در روستای تویله با مساعدت دولت ایران به سوی لهون حمله‌ور شده و عدۀ زیادی از لهونی‌ها به سوی هورامان تخت عقب نشستند. اما اندکی بعد با اشغال بغداد توسط قوای انگلیس، عثمانی‌ها هورامان لهون را تخلیه کردند. در نتیجه لهونی‌ها آن‌ها را تا حلبجه تعقیب کردند. این امر باعث احترام جعفر سلطان از سوی مقامات انگلیسی شد (همان: 615 - 616). از وقایع مهم دیگر این دوره که خوانین هورامان را هم درگیر کرد، می‌توان از شورش سالار‌الدوله حاکم سابق کردستان یاد کرد. سالار‌الدوله همواره در دورۀ حکومتش در نواحی مختلف از جمله در کردستان به دنبال گرفتن ولیعهدی از برادرش محمد علی میرزا بود. در نتیجه وی از کردستان به سوی تهران حرکت کرد تا به هدف خود جامۀ عمل بپوشاند، ولی از قشون دولتی شکست خورد و دستگیر شد (عنایت، 1383 : 85 - 86). مظفرالدین‌شاه مدت کوتاهی پس از امضای فرمان مشروطیت در 24 ذی‌القعده 1324ق/ نوامبر 1906م درگذشت و ولیعهد محمد علی میرزا از آذربایجان به تهران آمد و به تخت سلطنت نشست. او از همان روزهای آغاز سلطنت خود کینه و بی‌احترامی خود را به مشروطه‌خواهان با دعوت نکردن از نمایندگان مجلس در جشن تاجگذاریش نشان داد. و روز به روز به طرُق مختلف با مجلسیان و مشروطه خواهان کشمکش داشت تا این که سرانجام پس از دو سال جدال با مشروطه خواهان در 23جمادی‌الاول 1326ق/ ژوئن 1908ممجلس شورای ملی را به توپ بست و به قتل‌عام نمایندگان مجلس و مشروطه خواهان پرداخت (نوایی، 2535 : 66 - 69). مشروطه‌خواهان و آزادی‌خواهان نیز پیش از این چون اعتمادی به محمد علی‌شاه نداشتند برای تقویت خود و ضعیف ساختن دستگاه استبدادی به فکر افتادند از وجود سالار‌الدوله در برابر محمد علی‌شاه استفاده کنند (معتمدی، 1374 : 201). پس از فتح تهران توسط آزادی‌خواهان با وجود کمک‌های سالار‌الدوله به آن‌ها در زمانی که در زندان و تبعید بود، آزادی‌خواهان پس از خلع محمد علی شاه، پسرش احمد شاه را به جای او نشاندند و عضدالملک را به نیابت سلطنت برگزیدند. این پیش‌درآمد باعث تغییر عقیدۀ سالار‌الدوله شده و هنگامی که برادرش محمد علی شاه مخلوع به تحریک دولت روس اقداماتی برای بازگشت به حکومت انجام داد وی نیز از غرب عازم تهران شد (همان: 87). در ناحیۀ غرب، سالار‌الدوله به ویژه با خوانین لرستان قرابت نسبی داشت و عشایر دیگر چون هورامی‌ها و مریوانی‌ها هم به وی پیوستند (معجزی، 1380 : 430). سالار‌الدوله احتمالاَ به منظور همراه کردن هورامی‌ها در شعبان 1330ه.ق وارد هورامان شد (همان: 516). البته خبر حضور سالار‌الدوله در هورامان در روزنامۀ عین‌السلطنه نیز منعکس شده است (عین‌السلطنه، 1374 : 5/ 3759). به استثنای قوای هورامان تخت که از همراهی با سالار‌الدوله سر باز زدند، قوایی مرکب از جاف، جعفر سلطانی، مریوانی و سردار رشید اردلانی و طوایف و ایلات سردشت، سقز، مکریان، بانه و چند تن از مشایخ از جمله شیخ علاءالدین برای استمداد سالار‌الدوله تشکیل شد (هورامی، 1386: 616). سالارالدوله پس از تسخیر کرمانشاه و کردستان به همدان آمد و در آن‌جا سواران بختیاری را که برای جلوگیری او آمده بودند شکست داد و از راه قم و ساوه به تهران عزیمت کرد (معجزی، 1380 : 486). سالار‌الدوله در میانۀ راه از حشمت‌الملک سنندجی مشکوک شد و محمود خان کانی سانانی را مأمور خلع او کرد. پس از زد و خورد جزئی و کشته شدن چند نفر از نیروهای حشمت‌الملک، بالاخره حشمت‌الملک دستگیر و به همراه بردارش به سالار‌الدوله تحویل داده شد (هورامی، 1386: 617). دولت مرکزی با زحمت زیاد و هزار سوار مسلح فراهم کرده به سرکردگی یپرم و سردار بهادر به مقابلۀ سالار‌الدوله فرستاد. قوای سالار‌الدوله در فاصلۀ میان قم و نوبران در 90 مایلی جنوب شرق تهران با دادن پانصد نفر تلفات شکست خورد و خود وی به سرحد عراق فرار کرد و در بغداد متواری شد. آن گونه که منابع گزارش کرده‌اند پس از شکست قوای سالار‌الدوله، علی رضا گروسی و جعفر سلطان هورامی به کمک قوای شکست خورده آمده و مانع دستگیری سالار‌الدوله و کشتن و اسیر گرفتن تمام اردو شد (معجزی، 1380 : 486). سالار‌الدوله پس از شکست در سال 1330ه.ق مجدداً به عباسقلی سلطان و خوانین رزاب پناه برد و با وجود وساطت سردار رشید، عبدالکریم بیگ وکیل جوانرود و فتاح سعید ولدبیگی، هورامی‌ها حاضر به کمک به او نشدند. همزمان با آن مردوخ کردستانی امام جمعۀ سنندج نزد عباسقلی سلطان و خوانین رزاب آمد و واقعۀ دستگیری مشیر دیوان را به وسیلۀ بختیاری‌ها در سنندج برای او تعریف کرد. پس از این عباسقلی سلطان در رأس دو هزار تفنگچی به منظور راندن بختیاری‌ها از سنندج و آزاد کردن مشیر دیوان به سوی سنندج حرکت کرد. اما بختیاری‌ها به محض اطلاع از آمدن آنان، شهر را تخلیه و مشیر دیوان را به تهران بردند (هورامی، 1386: 617). جنگ جهانی اول و عشایر غرب ایران با شروع جنگ جهانی اول، روس‌ها، انگلیس‌ها و عثمانی‌ها همگی به عنوان بخشی از استراتژی نظامی خود، سیاست‌هایی را دنبال می‌کردند که هدفشان تحریک یا تشدید دشمنی‌های موجود بین گروه‌های قومی و مذهبی گوناگون در منطقه بود. در مقابل احساسات ضد روسی و ضد انگلیسی، برخی دموکرات‌های ایران، آلمان‌ها را متحدان درخوری تلقی می‌کردند. در نتیجه بریتانیایی‌ها و روس‌ها نسبت به فعالیت دموکرات‌ها به طرفداری از آلمان بدگمان بودند و تصمیم گرفتند بر تعداد نیروهای اشغالگر خود بیفزایند. نمایندگان حزب دموکرات پس از تشکیل کمیتۀ دفاع ملی در قم و پس از آن تشکیل دولت موقت ایران در کرمانشاه، موفق شدند برخی از شهرهای غربی کشور مانند همدان، کردستان، ملایر، تویسرکان، گروس و بروجرد را زیر سیطرۀ قدرت خود در آوردند (اتابکی، 1387: 15). از طرفی سه ماه پس از آغاز جنگ جهانی اول، امپراتوری عثمانی به تشویق انور پاشا به طرفداری از آلمان وارد جنگ شد. انور پاشا، وزیر جنگ عثمانی، عقیده داشت که عثمانی‌ها با اتحاد با آلمان، روزنۀ امیدی خواهند داشت که جلوی فروپاشی امپراتوریشان را بگیرند و برخی از سرزمین‌های از دست رفته‌شان را پس بگیرند (همان: 51). ترک‌ها نیز به دولت ایران اعلام کردند که انگیزه یا نقشۀ پنهانی در ایران ندارند. همچنین جهت‌گیری اسلامی که آن‌ها به رابطۀ خود با ایرانیان داده بودند، بی‌شک به منظور کاهش بدگمانی‌های ایرانیان بود. با وجود این، شکایت در مورد رفتار ترک‌ها به ویژه در امور داخلی ایران بسیار بود؛ آن‌ها می‌کوشیدند برای ولایت‌های مختلف والی تعیین کنند یا با افراد غیر مسئول تماس برقرار سازند. اما در مجموع رابطۀ با ترک‌ها راحت‌تر از رابطه با نادولنی، نمایندۀ آلمان‌ها در کرمانشاه بود (همان: 41). همان‌گونه که ملا شریف در شعر خود یادآور شده و اسناد این دوره هم نشان می‌دهند، طوایف متعدد در غرب ایران در این زمان و در نبود یک حکومت متمرکز در برخورد با نیروهای متفق و متحد، مستقل عمل می‌کردند. نکتۀ قابل ذکر در این‌ زمان، حضور نیروهای عثمانی و پیشروی آن‌ها به سوی کرمانشاه است. گزارشات وزارت داخله نشان می‌دهد که در این زمان نیروهای متحد در کرمانشاه به قدری فعال بودند که امیر افخم والی کرمانشاه برای رفع اختلافات مرزی ایران و عثمانی، از وزرای مختار آلمان و اتریش دعوت به عمل می‌آورد (بیات، 1369: 39). مسئله زمانی اهمیت پیدا می‌کند که بدانیم تا پیش از این همواره رفع اختلافات مرزی بین دو کشور ایران و عثمانی با حضور نماینده‌های انگلیس و روسیه حل و فصل می‌شد. این موارد را می‌توان در کتاب رسالۀ تحقیقات سرحدیه میرزا جعفر خان مشیرالدوله، به وضوح مشاهده کرد (ر.ک: مشیرالدوله، رسالۀ تحقیقات سرحدیه، 1348). به واقع حملۀ متفقین، ایران را دچار هرج و مرج سیاسی کرده بود و رجال کشور همه با یکدیگر اختلاف نظر داشتند. دولت نیز در خارج از تهران اقتداری نداشت. دموکرات‌ها که کانیتس، وابستۀ نظامی آلمان‌ها، روی آن‌ها بسیار حساب می‌کرد، در عمل نشان دادند که نه قدرت برآوردن مواعید خود را داشتند و نه قابلیت آن را. رؤسای بزرگ عشایر به ویژه در غرب ایران نیز از قدرت بسیار برخودار بودند و منافع شخصی را بر میهن‌پرستی ترجیح می‌دادند. کانیتس هم سعی می‌کرد این رؤسا را با اهدای پول، اسلحه و وعدۀ فرا رسیدن هدایای دیگر، جلب کند، ولی او تا آن زمان هنوز با موفقیت چندانی روبرو نشده بود. رؤسای مذکور با روس‌ها و انگلیسی‌ها نیز مذاکراتی داشتند و ظاهراً بر آن بودند که طرف نیروی قوی‌تر را بگیرند. علاوه بر این، اهداف ترک‌ها و آلمان‌ها نیز با یکدیگر مغایرت اصولی داشت و نمایندگانشان همیشه در مورد خط‌مشی‌های متخذه، اختلاف نظر داشتند. این اختلاف نظر حتی بر گروه‌های ایرانی و از آن جمله عشایر و طوایف طرفدار آن‌ها تأثیر گذاشته بود، گروهی به هواداری از ترک‌ها مشغول بودند و گروه دیگر آلمان‌خواه محسوب می‌شدند (مابرلی، 1369: 182). از سویی روس‌ها در جماد‌ی‌الثانی 1334هـ.ق/ آوریل 1916م به فرماندهی باراتف به سوی غرب ایران پیشروی کردند. علاوه بر نیروها و توپ‌هایی که روس‌ها در فاصلۀ کرمانشاه و کرند مستقر کردند، چند ستون از نیروها در حدود چهار هزار نفر و ده عراده توپ را نیز در اطراف کنگاور، بروجرد و کردستان مستقر کردند (همان: 212 - 213). البته پیش از این در ماه جمادی‌الاول/ مارس نیروی منظم ارتش عثمانی که تا آن زمان هشت گردان از آن‌ها در ایران مستقر شده بودند، موفق شدند یک واحد جلودار ارتش روسیه را از کرند پس برانند (همان: 203). در ماه شعبان 1334هـ.ق/ مه 1916م تهاجم جدیدی از سوی روسیه به طرف رواندز به منظور کاستن از فشار بر نیروهای بریتانیا و بین‌النهرین سفلی صورت گرفت. این تهاجم بعد از چهار هفته متوقف شد، اما باز کُردهای ایران را بر سر دو راهی قرار داد. کُردها در مقام مقایسه با روس‌ها، باز ترک‌ها را کم خطرتر دانستند؛ بنابر این مانع از ضد حملۀ ترک‌ها در ماه‌های شوال و ذیقعده/ ژوئیه و اوت نشدند (مک‌داول، 1386: 200). نیروهای عثمانی در زد و خوردی شدید، بالاخره در ذیقعدۀ 1334ق./ اوت 1916م. موفق شدند کرمانشاه را از دست روس‌ها پس بگیرند؛ به همین دلیل روس‌ها به همدان عقب‌نشینی کردند (مابرلی، 1369: 96). در همین زمان روس‌ها در پی این بودند تا از طریق جلب مساعدت دولت ایران، طوایف غرب را به همکاری با متفقین برانگیزند، به هر صورت این اقدام عملی، اما دشوار بود (همان: 254). باید دانست که پیش از این هم طوایف این منطقه به عوامل عثمانی واکنش مساعد نشان داده بودند و علت هم این بود که بریتانیا در صدد جلب آن‌ها بر نیامده بود؛ ظاهراً به این جهت که آلمانی‌ها از دولت ایران حمایت می‌کردند، اما بیشتر از آن رو که عثمانی‌ها، عشایر را با پول می‌خریدند. در پی آن، رؤسای عشایر، پیاپی به عثمانی‌ها یادآور می‌شدند که می‌توانند پول بیشتری از روسیه و بریتانیا بگیرند. یک ژنرال آلمانی به این مسئله اعتراض کرده، می‌نویسد: «آنچه ما در ازاء این هزینۀ فوق‌العاده گزاف می‌گیریم، عملاً بسیار اندک است. جنگجویان قبایل تنها برای تعقیب منافع خود می‌جنگند» (مک‌داول، 1386: 200). از جمله طوایف فعال در سال‌های جنگ جهانی اول در غرب کشور ،سنجابی‌ها بودند. سنجابی‌ها در ماه جمادی‌الاول 1333ق/ مارس 1915م در مندلی، نیروهای رئوف بیگ، فرمانده عثمانی را شکست دادند (مابرلی، 1369: 118). گزارش‌ سرحدداری کرمانشاه در 3 ربیع‌الثانی 1333ق/ 5 فوریه 1915م. نشان‌دهندۀ حمایت سنجابی‌ها از نیروهای عثمانی‌ است (بیات، 1369: 27) اما گزارش‌های حکومت کرمانشاه در اواخر همین ماه نشان می‌دهد که سنجابی‌ها بر خلاف دیگر عشایر و با اینکه برخی از مراتع آن‌ها در خاک عثمانی واقع شده بود، مخالف حضور نیروهای عثمانی در کرمانشاه بودند و بارها با عشایر طرفدار عثمانی درگیر شد‌ند (همان: 34). اختلاف و درگیری آن‌ها با نیروهای عثمانی گاهی تا آنجا پیش می‌رفت که نمایندگان آلمان واسطۀ صلحشان می‌شدند. سنجابی‌ها معتقد بودند اگر با دولت دربیفتند، مورد لعن خواهند بود. آن‌ها پیش‌تر روشن ساخته بودند که با هر گونه تجاوزی که بی‌طرفی ایران را نقض کند، به مخالفت بر خواهند خاست و بر آن شدند با پیشروی نیروهای انگلیس مقابله کنند. رفتار روس‌ها پیش از این، آن‌ها را از متفقین بیگانه کرده بود و به همین دلیل با سیاست آلمان همکاری کرده و در 1336هـ.ق/ 1917م. تلاش نیروهای روسی و انگلیسی را برای پیوستن به هم با ناکامی مواجه ساخته بودند. کلهرها و گوران‌ها اینک از فرصت استفاده کردند و ائتلافی علیه سنجابی‌ها تشکیل دادند و در نتیجۀ جنگی، سنجابی‌ها 250 نفر و صد هزار سر گوسفند از دست دادند و این ضربۀ اقتصادی و سیاسی شدیدی بر آن‌ها بود (مک‌داول، 1386: 202). اما باید گفت که سنجابی‌ها هم مانند دیگر عشایر منطقه، بارها مواضع خود را تغییر دادند و حتی چند بار به نفع عثمانی‌ها وارد میدان نبرد با روس‌ها شدند (سلطانی، 1373: 4/ 814). عشایر جاف هم از دیگر طوایفی بودند که بر خلاف سنجابی‌ها با عثمانی‌ها روابط بهتری داشتند و به گفتۀ ملا شریف در اتحادیه عثمانی‌‌ها و هورامی‌ها برای نبرد با روس‌ها حاضر بودند. هر چند شیخ مردوخ در کتابش به این مسئله اشاره‌ای نکرده و فقط پس از پایان جنگ و شکست هورامی‌ها است که جاف‌ها وارد سنندج می‌شوند؛ البته یادآوری این نکته لازم است که اساساً بخش بزرگی از عشایر جاف (جاف مرادی) مراتع‌شان به طور کامل در خاک عثمانی قرار داشت و براساس قراردادهایی که پیش از این، بین ایران و عثمانی بسته شده بود، از ایران جدا شده بودند و فقط برای ییلاق و قشلاق وارد خاک ایران، به ویژه کردستان می‌شدند. در سال 1333ق/ 1915م. محمود پاشا، رئیس ایل جاف مرادی، با دویست ـ سیصد سوار عشیرۀ جاف، همراه باجلان‌ها، شیخ حمید و جاف‌های گوران، متجاوز از00 15 نفر به نیروهای عثمانی پیوستند (بیات، 1369: 36). فشارها و تهدیدات نیروهای عثمانی در حوالی کرمانشاه به حدی زیاد شد که اهالی کرمانشاه در برهه‌ای تصمیم گرفتند با برداشتن اسحلۀ دولتی و فراخواندن روس‌ها خود را از دست عثمانی‌ها نجات دهند. پس از این و با وجود انعقاد عهد‌نامۀ خسروآباد که با حضور مجلسی از نمایندگان دولت عثمانی، آلمان، ایران و اعیان کرمانشاه و نمایندۀ اهالی کرمانشاه بسته شد، مدتی طول نکشید که دوباره اختلافات ظاهر شد و نیروهای عثمانی بیش از پیش به اختلافات دامن زدند (همان: 63 - 64). با وجود این شهر کرمانشاه بارها میان نیروهای متفق و متحد دست به دست شد و کابینۀ حکومت موقت هم که در کرمانشاه تشکیل شده بود، با تصرف کرمانشاه توسط نیروهای روسی روی به بغداد نهاد. عقب‌نشینی قوای عثمانی به سوی هورامان در سال 1333ق/ 1915م. مامانوف رئیس اردوی قزاق در کردستان بود. پس از شکست روس‌ها در محرم 1334ق/ نوامبر 1915م. از سردار رشید و سنجر خان و اهالی روستاهای نواحی کامیاران، آن‌ها پای به فرار می‌گذارند. در همین زمان مسیو شادو و کاپیتان اوت و مسیو نریمان کنسول آلمان و روز بعد هم محی‌الدین بیگ فرماندۀ عثمانی وارد سنندج می‌شوند. در اواخر ماه ربیع‌الاول/ ژانویه، شیخ علاءالدین با جمعی تفنگچی هورامی و مریوانی وارد سنندج شدند. همچنین علی اکبر خان، سردار مقتدر سنجابی هم با 1500 سوار به شهر می‌رسد. در 4 ربیع‌الثانی/ 27 ژانویه، شیخ علاءالدین و تفنگچی‌های همراه وی به هورامان بازگشته و فقط علی اکبر خان سنجابی در شهر باقی می‌ماند که در همین زمان خبر می‌رسد مامانوف در حال بازگشت است. آلمان‌ها پول هنگفتی به علی اکبر خان‌ می‌دهند تا به مقابلۀ روس‌ها برود، اما در ناحیه پیرمحمد با اختلاف علی اکبر خان با آلمان‌‌ها بر سر طرح مواد ده گانه (برای حفظ استقلال ایران)، علی اکبر خان به محل سنجاب باز می‌گردد و حاضر به نبرد با روس‌ها نمی‌شود (کردستانی، 1351: 2/ 325 - 326). روز پنج‌شنبه 27 ربیع‌الثانی 1334هـ.ق/ 19 فوریه 1916م. محی‌الدین بیگ فرمانده و محمود بیگ شهبندر عثمانی، افرادی نزد شیخ مردوخ کردستانی فرستاده، اعلام می‌کنند که نیروهای روسی به زودی وارد شهر خواهند شد و باید به طرف هورامان عقب نشست. افراد مذکور به همراه حاج شیخ عبدالحمید، میرزا فتح‌الله، حاج ابوالحسن و افرادی دیگر از اتباع عثمانی به طرف هورامان و مریوان حرکت کردند. شیخ مردوخ هم شبِ روز بعد همراه نظام‌زاده، اسکندزاده و افرادی دیگر، به سوی کرجو حرکت کرد. با ورود مامانوف و قزاق‌ها به سنندج، خانه شیخ مردوخ غارت شده، سالار فاتح که با مامانوف روابط خوبی داشت، از کرجو به سنندج باز می‌گردد. با وجود افرادی که از سوی سالار فاتح برای بازگرداندن شیخ و همراهانش آمده بودند، آن‌ها از دربند عاشقان به روستای اویهنگ رسیده، پس از آن وارد روستای رزاب شدند. بر طبق اسناد وزارت داخله، در همین زمان گویا چند نفر به اسم آلمانی در سنندج افرادی را فریب می‌دهند و با خود به قزوین برده، در آنجا زندانی می‌کنند. پس از پیگیری‌ها مشخص شد که این افراد روسی بودند (بیات، 1369: 92). در پی آن، حکومت کردستان پیگیر وضع آن‌ها می‌شود، اما حکومت قزوین در نامه‌ای به وزارت داخله به نمرۀ 701 در تاریخ 6 رجب 1334ق/ 26 آوریل 1916م می‌نویسد که این افراد آزاد شده‌اند. عده‌ای از آن‌ها ژاندارم و چند نفری هم از ملایر تویسرکان بوده و کردستانی بین آن‌ها نبوده است، ولی چند روز بعد از رهایی این اسرا، روس‌ها شصت نفر به قزوین آورده‌اند و اغلب آن‌ها کردستانی هستند و قصد دارند آن‌ها را فردا به بادکوبه روانه کنند. همان‌طور که پیش از این اشاره شد، باراتف، رئیس کل قوای روسیه با رسیدن به غرب کشور، مجلسی از عشایر روانسر، جوانرود، سنجابی و گوران تشکیل داده، اتحاد عشایری ترتیب می‌دهد. از سویی افرادی هم که از سنندج به سوی هورامان رفته بودند، به محمود بیگ در روستای دورود اطلاع داده، محی‌الدین بیگ فرمانده عثمانی‌ها در پنجوین هم از این قضیه آگاه می‌شوند. پس از این عوامل، عثمانی و شهبندر عثمانی، خوانین هورامان در خانه محمود خان کانی‌سانانی در شهر مریوان جمع شدند و پیمان اتحادی را منعقد کردند. ملا عبدالله هورامی (هورامی) در مورد این واقعه، چنین می‌نویسد: «مقارن با سال 1334هـ.ق در اثر اشغال سنندج به وسیلۀ قوای روس، روحانیان، فضلا و نامداران، از جمله حاج شیخ عبدالحمید، آیت‌الله مردوخ و افراد دیگر به رزاب پناهنده شدند. این افراد به وسیلۀ محمود بیگ شهبندر که در قریۀ دورود در جوار رزاب نزد شیخ علاءالدین بود، با محی‌الدین بیگ، فرمانده قوای عثمانی، در پنجوین ارتباط برقرار نمودند. سپس تمام خوانین رزاب، روحانیون سنندج و مشایخ عظام هورامان و مریوان، شیخ محمود و محی‌الدین بیگ در خانۀ محمود خان کانی سانان گرد آمده، عقد عشایر و پیمان ناگسستنی بستند» (هورامی، 1386: 618). در این جا باید به یک نکتۀ مهم توجه کرد و آن زیرکی فرماندهان عثمانی است که توانستند از کارکردهای سیاسی، نظامی و اجتماعی نقشبندیه در همراه کردن خوانین هورامان با خود استفاده کنند. از آن‌جا که آن‌ها احتمال می‌دادند که نتوانند با خوانین هورامان برای نبرد با قوای روس به توافق برسند قبل از هر چیز به سراغ شیوخ بزرگ هورامان عراق رفته و آن‌ها را واسطۀ این کار قرار دادند. از طرفی با توجه به ارادت خاص خوانین و مردم هورامان به این شیوخ و احتمالاً پیوندهای سببی که بین آن‌ها ایجاد شده بود، خوانین سخنِ شیوخ نقشبندی را پذیرفته و حاضر شدند عثمانی‌ها را در نبرد با قوای روس همراهی کنند. نگاهی به اشعار ملا شریف بیسارانی و تحلیل و بررسی این ابیات از جهت تاریخی به ویژه تاریخ اجتماعی، می‌تواند بهتر و دقیق‌تر این واقعه را به نمایش بگذارد. در این اشعار دغدغه‌های اجتماعی شاعر آشکارا بیان می‌شوند. وی بیشتر از مردم می‌گوید و در اشعارش آن‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهد. ملا شریف بر خلاف شیخ مردوخ، اوضاع اجتماعی جامعۀ به شدت مذهبی هورامان آن دوره را در اشعارش برای خوانندگان یا به قول خودش برادران، ترسیم می‌کند. وی همچنین داستان شیوخی را بیان می‌کند که هنوز هم نوادگانشان در هورامان نزد مریدان خود قرب و احترام خاصی دارند. ملا شریف شعرش را این‌گونه آغاز می‌کند: به توفیق ذات خالق و عباد هر چن رضات بو واحد احمد داستانی جه نو باورین به یاد صلوات بو به روح پاک محمد در این دو بیت شاعر پس از حمد و ثنای خداوند و هر آنچه رضایت اوست و ضمن صلوات بر محمد مصطفی (ص)، به نوعی از خوانندۀ اشعارش می‌خواهد که داستان جنگ هورامان و روس‌ را به یاد بیاورد. پس از آن شاعر شرایط و اوضاع و احوالی را که در هورامان پس از حمله روس‌ها شکل گرفته، این گونه برای خواننده ترسیم می‌کند: لشکرکشی روم پی خاک هورامان مردم پریشان تمامی دلرنج بیان بکرین پی برادران تا دعا کران نه درگای سبحان جه طاعتی حق نکران قصور جه کلام قدیم کردنش بیان ان‌الله لا بغیرُ ما یقول الاخر3 پالش4 فراوان ذات ذوالجلال پنام هر به تون یا پروردگار یا رب شاکرین ایمه جه درگات اختیار به تون دانای لامکان ولایت سوچیا گِردش بی ویران سنه جه هزار سیصد و سی و پنج تا که حالی بان او وخت و زمان نوینان به چم او وخت و زمان تا زمان گیلو به حالی وفور ذاتی بی زوال حی لا مکان دلیلی روشن واضح و ظاهر شکری نعمت بان ور جه تنگی حال آمِ روسَکِ بیحد و شمار پُر بی جه روسی شاران و دهات ولایت چول بی مانگی رمضان یعنی «حمله سربازان روسی به سوی هورامان بر طبق این شعر در سال 1335هـ.ق/ 1917م. روی داده، در حالی که روایات دیگر، این واقعه را مربوط به سال 1334هـ.ق/ 1916م. می‌دانند. رومی‌ها (روس‌ها) در این سال به خاک هورامان حمله‌ور شدند، ولایات آن را آتش زدند و آنجا را ویران کردند. مردم همه ناراحت بودند. [این حادثه] را برای برادران بیان کنیم تا اوضاع آن دوره را درک کنند و به درگاه خداوند دعا کنند که چنین دوره‌ای را هیچ وقت نبینند؛ از اطاعت خداوند کوتاهی نکنند تا زمان در جهت موافق بسیاری از آن‌ها حرکت کند. در قرآن کریم بیان شده است که ذات خدا زوال ندارد و اینکه خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهند، مگر آنکه آن‌ها خود تغییر دهند... باید زمانی که در تنگنا هستیم، شکر نعمت به جا بیاوریم. پروردگارا! پناهم فقط تویی. روس‌ها در حالی که از شمار خارجند، آمدند (حمله‌ور شدند). خداوندا! ما به درگاه تو شکرگزاریم، شهرها و روستاها پُر از سربازان روسی شد، اما اختیار همه به دست توست، ای دانایی که مکانی برای تو وجود ندارد. در ماه رمضان ولایت‌ها از مردم خالی شدند». همان‌گونه که مشاهده می‌شود، شاعر در بیت اول واژۀ «روم» را برای نیروهای روسی استفاده کرده است. البته این واژه و همچنین واژۀ «توران» در منابع تاریخی ایران به ویژه پس از دورۀ صفویه و از آن جمله در جنگ‌‌نامۀ نادر، اثر الماس‌خان کندوله‌ای برای لشکر عثمانی به کار رفته است. اما شاعر در این‌جا واژۀ روم را برای نیروهای روسی به کار برده است. شاعر خوانندگان را با لفظ برادران مورد خطاب قرار داده و می‌گوید آنچه می‌نویسد برای آن‌هاست تا با یاد کردن از این دوره و با اطلاعت از خدا ارزش زندگی را بیشتر درک کنند. قدرت خلاقانۀ شاعر در سه بیت پایانی این مبحث بیشتر آشکار می‌شود، آنجا که در مصرع‌های اول ابیات از خدا و ذات بی‌زوالش می‌گوید و در مصرع‌های بعدی از سربازان روسی و حمله آن‌ها به هورامان. شاعر در اینجا در پی مقدمه‌چینی برای تقابل قرار دادن خدا و روس‌ها، اسلام و روس‌ها و به معنای بهتر اسلام و کفر است، آنچه در ابیات بعدی به وضوح شاعر آن را آشکار و بیان می‌کند.‌ شاعر در ادامه می‌گوید: اسلام ضعیف بو تمامی یکسر مردم رای اکرد تمام پریشان بعضی‌تر سوتیان به حالی خراب یارب نوینی او روزگاره هرشی روسان به پیاده و سوار به قولی راوی واتای معتبر پانزده هزار‌تر به نام و نشان آوخت عشایر گشت له سر خوی بو وابو اتفاق5 دوستی صمیمی دیسان عشایر خبریان زانی رئیسی مریوان دو خانی دلیر به ذکری الله او خانی سرمد هاوار و فغان بو به گرمه و قال له حه‌یوت روسی ولات بو به چول چی حال و احوال درون بین مات حس6 سانی‌یان به صد قار و قین طایفۀ کوماسی هاتن به کمک هجومیان هاورد به تعجیل و تاو حمد و ثنای تو پادشای جهان مردم دل غمین ولات گشتی مات اسمی یاالله نقش جه بیداخ نه نویژ نه روژ نه صدای اکبر مزگوت کرابون تویله اسبان کزۀ جرگم هات وک کزۀ کباب مخلوق در به در تمام آواره کاکه زکریا رو به شیخ عطار چادر لی درا چل هزار نفر بو دوری کرجو رو به عاشقان هم طایفه طایفه بحری بی پی بو عشایر ورین دوری قدیمی طایفۀ هورامی هم مریوانی او کانی سانانن اید له وله‌ژیر محمود خان به کیف سلطانی احمد کیخسرو خانیش به دور تینال زلزله زاری هاوار یا رسول محمود خان دزلی رو به گازان هات گشتیان عشایر سنگلاخ نشین رئیس اوانیچ آغه برا بگ ایلی عشایر بگ‌زادۀ رزاو آی له دسو برد سواری سنجران رئیس عشایر سردار رشید هات روسی راوی کرد له دوری قشلاخ یعنی «اسلام به طور کامل ضعیف شد و دیگر نماز، روزه و صدای الله اکبری باقی نماند. روس‌ها مردم را با حالت پریشانی فراری دادند و مساجد را تبدیل به اصطبل اسبان کردند. بعضی از مردم با حالت خرابی (پریشانی) گویی که آتش گرفته بودند (بی‌قرار بودند) و قلب من هم مانند سوختن کباب، صدای کزکز می‌داد. خداوندا! هرگز آن روزگار را نبینی که مردم همه سرگردان و آواره بودند. سربازان روسی از طرف کاکو زکریا به سوی شیخ عطار حمله‌ور شدند. آن‌گونه که راوی معتبر نقل می‌کرد، روس‌ها برای چهل هزار سرباز چادر برپا کرده بودند. پانزده هزار نفر دیگر، از کرجو رو به عاشقان حرکت کردند. در آن زمان عشایر همگی مستقل بوده، به صورت طایفه طایفه مانند بحر بی‌پایان بودند. این واقعه چنین روی داد و عشایری که دور از هم بودند، دوباره با هم پیمان دوستی بستند. باز عشایر و طوایف هورامی و مریوانی خبردار شدند. رؤسای طایفۀ مریوان دو خان دلیر، یکی از روستای کانی‌سانان و دیگری از روستای وله‌ژیر بود. با ذکر خدا، خان سرحد، محمود خان و سلطان احمد هم از روی میل آمدند. صدای فریاد و فغان بلند بود و کیخسرو با اسبی تندرو آمد. از ترس روس‌ها، ولایات از مردم خالی شد؛ زاری و فریاد کمک از رسول خدا بلند بود. به سبب این اوضاع و احوال، همه غمگین شدند و محمود خان از دزلی به سوی گازان آمد. حسن سلطان با فریاد و خشم و همه عشایر سنگلاخ نشین، همچنین طایفۀ کوماسی، به کمک آمدند که رئیس آن‌ها هم بگ بود. ایل و عشایر و بگ‌زاده‌های روستای رزاب با عجله حمله‌ور شدند. حمد و ثنا برای خداوند که پادشاه جهان است؛ امان از چابکی و چالاکی سواران طایفۀ سنجر. مردم همگی غمگین و ولایات همگی در سکوت فرو رفته بودند. در حالی که عنوان «یا الله» بر پرچم آن‌ها نقش بسته بود، روسی‌ها را از اطراف قشلاق فراری دادند». دربارۀ فقر و فلاکتی که مردم غرب ایران، در این دوره گرفتار آن شدند و ملا شریف هم در قالب ابیاتی از آن یاد می‌کند، دیوید مک داول، نویسندۀ تاریخ معاصر کُرد، می‌نویسد: «...ارتش‌هاس روس و ترک، روستاها را ویران کرده بودند، به جای سوخت از تیرهای سقف و وسایل چوبی خانه‌ها استفاده کرده بودند و باران و برف زمستان، دیوارهای گِلی بی‌حفاظ را کامل کرده بود. مزارع بایر مانده بودند و کشاورزانی اگر در محل باقی مانده بودند، به این جهت بود که در اثر گرسنگی، قادر به فرار نبودند» (مک‌داول، 1386: 203). همان‌گونه که مشاهده می‌شود، در این شعر بیسارانی برخلاف هورامی، به دغدغه‌ها و ناراحتی مردم هورامان توجه کرده است؛ دغدغه‌ای که از دید شاعر چنان بزرگ بوده که آرزو کرده خدا هم آن روزگار را نبیند. او سربازان روسی را کافرانی می‌داند که در هورامان حتی اسلام مردم را نشانه رفته‌اند. شاعر پس از این می‌نویسد که چهل هزار سرباز روسی از طرف محل کاکو زکریا به سوی شیخ عطار و پانزده هزار نفر دیگر از کرجو به سوی عاشقان حمله‌ور شدند. شاعر همچنین از حضور طوایف مختلف در هورامان و مریوان و از اوضاع و احوال آن‌‌ها و حتی استقلال‌شان سخن می‌گوید و آن‌ها را مانند یک دریای بی‌پایان می‌داند که طوایف هورامی، مریوانی ـ با دو رئیس از روستاهای کانی‌سانان و وله‌ژیر ـ محمود خان، سلطان احمد و حسن سلطان، کیخسرو و ـ آن گونه که شیخ مردوخ می‌گوید ـ افراسیاب بیگ، جعفر سلطان و خوانین دیگر، از آن جمله‌اند. بیسارانی همچنین می‌نویسد محمود خان از دزلی به سوی گازان آمد و طایفۀ کوماسی (از طوایف مریوان)، عشایر و بیگ‌زاده‌های رزاب و طایفۀ سنجر. آغاز جنگ تفنگچی‌های هورامان و قوای روس در 11 رجب 1334ق/ 1 مه 1916م. قسمتی از قوای روس با 20 عراده توپ برای حمله به پنجوین عراق از سنندج به سوی مریوان حرکت کردند. بی‌درنگ تفنگچیان هورامان، مریوان و دزلی حرکت کرده، در سه پیچۀ کاکو زکریا با شکست روس‌ها آن‌ها را به عقب‌نشینی وادار کرده، غنایم قابل ملاحظه‌ای از آن‌ها ‌گرفتند (هورامی، 1386: 618). در پی این پیروزی و در اوایل شعبان/ مه یوسف بیگ فرمانده عثمانی، شیخ حسام‌الدین، شیخ نجم‌الدین و شیخ علاءالدین را از هورامان عراق7 حرکت داده، به روستای رزاب آوردند. در آنجا تفنگچیان مریوان، دزلی، هورامان تخت، نفسود و رزاب و ژاورود به هم ملحق شده، در روز 22 شعبان/ 11 ژوئن بیش از چهار هزار نفر تفنگچی به جانب شهر سنندج حرکت کردند. با رسیدن خبری از سوی شاطر مشیر دیوان به قوای هورامان مبنی بر هدف روس‌ها در جهت تصرف گردنۀ آریز، تفنگچی‌های مریوان و دزلی (به رهبری محمود خان دزلی) به سرعت خود را به بالای تپه رساندند، در بالای گردنه کمین کردند و بقیه سپاه به سوی سنندج سرازیر شدند (کردستانی، 1351: 2/ 329). در اولین برخورد تفنگچی‌های کوماسی و هورامی در نزدیکی روستای آرندان با جلوداران قوای روس، روس‌ها شکست خوردند و هجده نفر از آن‌ها کشته شدند. اما بی‌احتیاطی تفنگچی‌های هورامان در تعقیب روس‌ها تا پشت روستای کمیز، باعث روشن شدن توپخانۀ روس‌ها از تپۀ شیخ محمد صادق شد. تفنگچی‌های هورامان هم سه قسمت شده، عده‌ای به سرکردگی شیخ مردوخ در خضر الیاس، عده‌ای به سرکردگی افراسیاب بیگ در خضر زنده و بقیۀ تفنگچی‌ها به قلۀ کوه آبیدر رفتند. از آنجا که روس‌ها با دوربین، تفنگچی‌های هورامان را دنبال می‌کردند، موفق شدند مواضع آن‌ها را به راحتی به توپ ببندند. در این حال تفنگچی‌های رزاوی هم در کمیز شکست خورده، عقب‌نشینی ‌کردند. تفنگچی‌های محمود خان دزلی در بالای کوه در نزدیکی کوه آبیدر، به محض نزدیک شدن سواران روس که در پی تفنگچی‌های رزاوی آمده بودند، به آن‌ها شلیک کرده، آن‌ها را به عقب‌نشینی وادار کردند. مشایخ ساکن در رزاو به محض اینکه خبر شکست هورامی‌ها را شنیدند، به هورامان عراق باز‌ گشتند (همان: 330). به دنبال این واقعه، قسمتی از سواران روسی از گردنۀ عاشقان گذشتند و در اطراف قریۀ ویس، با تفنگچی‌های رزاوی درگیر شدند. در این زد و خورد نیز تنی چند از سواران روسی مقتول و مرکب‌ها و سلاح‌های آن‌ها به دست رزاوی‌ها افتاد که به رزاو نزد عباس‌قلی سلطان فرستاده شدند. در این آشفتگی، احمد نام، مشهور به احمد کل اناخی، در رأس عده‌ای به غارتگری و چپاول و راهزنی پرداخت و به وسیلۀ تفنگچیان دستگیر و به دستور عباس‌قلی سلطان، در روستای رزاب تیر باران شدند (هورامی، 1386: 619). روز 27 شعبان/ 16 ژوئن تفنگچی‌های هورامان وارد رزاو شدند. از سویی میرزا فتح‌الله کاتب شهبندری از پنجوین بازگشته، عازم سنندج بود. پس از بازگشت سردار رشید و حاج عارف بیگ با 150 تفنگچی، روز 13 رمضان/ 3 ژوئیه در سنندج جهاد عمومی ضد روس‌ها برپا ‌شد. شیخ علاءالدین و تفنگچی‌های رزاو همراه شیخ مردوخ در 21 رمضان/ 9 ژوئیه وارد سنندج ‌شدند. بعد از آن هم سد احمد بابا رسول و جماعتی از جاف‌ها وارد سنندج ‌شدند. با وجود این، رزاوی‌ها آخر ماه باز می‌گردند و روس‌ها هم در حملۀ دوباره به شهر ناکام مانده، در حرکت به سوی همدان، گویا در ناحیۀ صلوات‌آباد از حاج عارف بیگ، جماعتی نظامی عثمانی و شیخ ‌علاء‌الدین و هورامی‌ها، شکستی دوباره می‌‌خورند (کردستانی، 1351: 2/ 331). ملا شریف بیسارانی، داستان این حمله را چنین روایت می‌کند: به سر نیزه و به دوسی خنجر داخل بین به ناو چل هزاری روس زالۀ ناله‌دار گشت مبی به آو قریب دو ساعت شوگاری ما بو نفری کوماسی برده سفیدی حمه کریم ناو حمه امین بو دانای روزگار هم حساوگر بو کردیان طلب تا هاته حضور آخری کارمان چونه بزانین شکست باوران اهالی کفار چو حمه کریم و بحری مکرا خیلی شدیدن نه عرصۀ پیکار شکستۀ بی حال گروی مسلمان جه پاکان امت رسول مختار مگروان به زار نه حالی قیام شخصی مبارک اهل یقینن پیر طریقت رسولی امین پیر شریعت شای خیرالایام نصرت دو ظفر اهالی اسلام نصرت ده اهلی گروی مسلمین ذکرش پایدار تا دور روزگار جنگی کافران له گَل عثمانی یاوا انتها او رتبه و مقام ویل و سرگردان اهلی ترکمان داخل بین به ناو خیلی عشایر بین به پشتیبان پی اهلی اسلام او بیداخ جه دور دیاران سرسام او له ژیر بیداخ گرتنش قرار یاوا به قتل سرسپای لعین له میدان جنگ نبیشان قرار روسی خوی نگرت له صلوات آوا شجاعت له ملک رئیس اوان رئیس بارام بگ سردار اکرمه ایل باباجانی امیر اسعده سنجاویی چی کرد لکی و داله‌هو بس مندی روسی نوجا کرد ذلیل روسی خلع کرد میرزا کوچک خان بعضی‌تر سوچنان تمامی چسپان مردم ویلان بی صحرا و کش و کو فساد نامشروع دیسان کردشان راضیم جه کردار ذاتی بی‌همتا رژیان به ناو هم تمامی یکسر جه عرصۀ نبرد نالۀ تپل و کوس صدای اکبر به تعجیل و تاو چاومان پی کوت حقیقت وا بو اسلام قطع بو به ناامیدی جه اهلی محل دسه پایین بو مردی باوقار صاحب جوهر بو خانان عشایر مجلسی جمهور غزای کفاره فرضه به یقین ایمه امیدمان به ذاتی غفار کس به کس نیه له نالۀ ذکرا وتی جنگ جه بین اسلام و کفار هجوم کافران نه عرصۀ میدان لاکین دو نفر مردانی ابرار مشغول به ذکرن وانای لاینام یکی لوانه حسامه دینن نفری دوم اون نجمه دین مردانی عالی گزیده ایمام بلکم خداوند حی لاینام قبول رجام‌کر پادشای معین شکست در دستۀ اهالی کفار جه تقدیری ذات دانای سبحانی سلطان استانبول کارش بی تمام تفریق لشکر به خاکی ایران جمعی جه عسکر نو صحرای باهر رموزاتی جنگ مزانان تمام واتن عشایر بزانان تمام آنه خو سردا سرسپای کفار وختی او بیداخ کَفت به روی زمین تمامی لشکر کردشان فرار هر به دم خوشه ام جنگ و داوا اهلی جوانرو هاتن به دوان یکی‌تر هات سواری جمه بو غزای روسی اوقاتی بده ولات به تنگ هات صحرا و کش و کو میرزا کوچک خان له پردی منجیل وسایل جنگ اسلحه میزان مزگتان کردن تویلۀ اسبان ولایت سوچنان دیوانی بدخو تمام زراعت جه بین بردشان منیچ شریفم فاقدم جه پا یعنی «سپاهیان دو طرف با سر نیزه و خنجر به هم رسیده، در هم فرو رفتند. در عرصۀ نبرد و میان ناله‌های طبل و کوس، میان چهل هزار نفر روسی وارد شدند. صدای الله اکبر به قدری بلند بود که زهرۀ صاحبان ناله و فریاد آب شد. چشم ما هم به آن افتاد و واقعیت همان گونه بود، در حالی که قریب دو ساعت از شب باقی مانده بود. اسلام با حالت ناامیدی از بین رفت، افراد کوماسی آمدند. محمد کریم نامی که به محمد امین معروف بود، از اهالی محلۀ پایین بود. او مردی با وقار و صاحب اخلاص و دانای روزگار و همچنین حساب‌گر ماهری بود. همه خان‌های عشایر را فراخوانده تا اینکه همگی به حضور رسیده و مجلسی برپا کردند. کفارۀ غزا به یقین فرض و واجب است، تا اینکه بدانیم سرانجام کار ما چه خواهد شد. امید ما به ذات خداوند غفار است تا اینکه سپاه کافران را شکست دهیم. همه مجلسیان مشغول ذکر خدا بودند، اما محمد کریم در فکر مکر و حیله [برای شکست سربازان روسی] بود. گفتند که جنگ بین سپاهیان اسلام (هورامانی‌ها) و کفار (روسی‌ها) در عرصه نبرد بسیار شدید است». «هجوم کافران در عرصۀ نبرد باعث شکست ننگین گروه مسلمانان شد. با وجود این، دو نفر از مردان ابرار و از پاکان امت رسول مختار، مشغول ذکر و راز و نیاز با خدا هستند و در حالی که در حال قیام کردنند، به شدت گریه می‌کنند. یکی از آن‌ها حسام‌الدین، شخصی مبارک و اهل یقین است. نفر دوم نجم‌الدین، شخص مبارک و اهل یقین است. هر دو از مردان بزرگ و از برگزیدگان امام هستند و پیران شریعت پادشاه خیرالایام خداوند هستند. بلکه خداوند حی که همیشه بیدار است، اهالی اسلام را یاری داده و پیروز کند. ای پادشاه معین! (خداوند) دعایم را مستجاب کن و اهالی و گروه اسلام را یاری کن، دستۀ کافران را شکست بده. در این صورت ذکر خدا تا زمان وجود عالم، برپا خواهد ماند. از تقدیر حق و ذات خداوند دانا و سبحان، جنگی بین کافران (روس‌ها) و عثمانی درگرفت. سلطان استانبول با تمام رتبه و مقام بلندی که داشت، کارش تمام شد، یعنی سرنگون شد. لشکر و سپاهیانش به سوی خاک ایران متفرق شدند و ترکمان‌های عثمانی سرگردان و آواره شدند». «جمعی از آن سپاهیان (نیروهای عثمانی) در صحرای بایر، وارد سپاه عشایر هورامان شدند. آن‌ها با جنگ و حیله‌های آن آشنا بوده، پشتیبان اهالی اسلام (تفنگچی‌های هورامان) شدند. گفتند که عشایر همگی بدانند که آن پرچم (پرچم روس‌ها) از دور کاملاً مشخص است. فرمانده سپاهیان کفار نمایان شد و او در زیر پرچم قرار گرفته بود. وقتی که آن پرچم بر زمین افتاد، فرمانده سپاه ملعونان (روس‌ها) به قتل رسید. تمامی لشکر روس فرار کردند و در میدان جنگ نتوانستند پایدار بمانند. تنها روایت این جنگ و نبرد آسان است. روس‌ها نتوانستند در روستای صلوت آوا8 دوام بیاورند. اهالی جوانرود هم با شتاب آمدند، در نزد رئیسِ آن‌ها هم شجاعت نمایان بود. سواران دیگر با نظم آمدند، رئیس آن‌ها بهرام بیگ ـ که سردار مکرمی بود ـ به خاطر نبرد با روس‌ها احوال آن‌ها خوب نیست، ایل باباجانی که رئیس آن‌ها امیر اسعد است. ولایات، صحرا، دشت و کوه‌ها در سکوت فرو رفته، ایل سنجابی، لکی‌ها و داله‌هو چه کار کردند. میرزا کوچک خان در حوالی منجیل، باقی‌ماند‌ه‌های سربازان فراری از هورامان را ذلیل کرد (کُشت). میرزا کوچک خان وسایل جنگی و سلاح‌های سربازان روسی را خلع کرد. [روس‌ها] مساجد را اصطبل اسب‌ها کرده و بعضی را آتش زدند. ولایات را آن دیو‌های بدخو آتش زدند، و مردم در صحرا، دشت و کوه سرگردان شدند. تمامی زراعات را از بین بردند، و از نو فسادهای نامشروعی صورت دادند. من هم شریفم (نام شاعر) و پا ندارم و از کردار (سرنوشت) ذات بی‌همتا (خداوند) راضیم». همان‌طور که می‌دانیم، در این شعر مسائلی طرح شده که نه شیخ مردوخ در تاریخ کردستان و نه هورامی در تاریخ هورامان به آن‌ها اشاره‌ای نکرده‌اند. در مراحل آغازین جنگِ تفنگچی‌های هورامان با قوای روس، مسلّم است که غیر از تفنگچی‌های هورامانی و مریوانی، عشایر دیگری در مقابله با قوای روس حاضر نبودند و گویا با شکست تفنگچی‌های هورامان است که عشایر دیگر مانند جوانرودی‌ها، سنجابی‌ها، لکی‌ها و باباجانی‌ها در نزدیکی روستای صلوات‌آباد به کمک هورامی‌ها آمده، قوای روس را که احتمالاً در تعقیب هورامی‌ها تا این ناحیه آمده بودند، شکست دادند. ملا شریف می‌گوید اینکه باقی‌ماندۀ سپاه روس در منجیل توسط میرزا کوچک خان کشته شدند، درست است. اما باید بدانیم که روس‌ها در این برهۀ زمانی، فقط در کردستان نبودند، بلکه در اغلب نواحی ایران حاضر بودند؛ اما با انقلاب 1917م در روسیه، نیروهای این کشور مجبور به عقب‌نشینی به طرف شمال ایران و از آنجا به روسیه شدند. در این میان آن‌ها مورد حمله نیروهای میرزا کوچک خان جنگلی قرار گرفتند. اما نکتۀ دیگر دربارۀ خود ملا شریف است که این مطالب را از کجا دانسته و در اشعارش آورده است. همان‌طور که پیش از این گفتیم، وی از ناحیه دو پا فلج بود. ملا شریف شاعر بوده و به احتمال فراوان برای شعر‌خوانی در مجالس خوانین هورامان دعوت می‌شده و همان طور که دیدیم اشعارش بسیار صبغۀ دینی دارند و ارادت خاصی به شیوخ آن زمان دارد. شیوخ بزرگ هورامان هم همواره با خوانین و بیگ‌زاده‌های هورامان روابط خوبی داشته و مجالسی را برپا می‌کردند که شعر‌خوانی هم یکی از اجزاء اصلی این مجالس بوده است. به نظر می‌رسد ملا شریف آنچه در این مجالس از خوانین و شیوخ شنیده، در اشعارش بازتاب داده است. در شعر ملا شریف از شیوخی با نام‌های شیخ حسام‌الدین، شیخ علاءالدین و شیخ نجم‌الدین نام برده شده است. این افراد از برجسته‌ترین شیوخ طریقۀ نقشبندی بودند و در این دوره با توجه به مریدانی که از اقصی نقاط عالم به دیدار آن‌ها در هورامان عراق می‌رفتند، قدرت چشمگیری در این منطقه داشتند و با توجه به داشتن مریدان زیاد در تمامی منطقه، به آسانی توانایی راه انداختن شورشی علیه دولت‌های وقت و کشورهای غربی را داشتند. همان‌طور که تاریخ گواه است، آن‌ها بارها فرمان جهاد را صادر کرده‌اند. به همین دلیل نمایندگان سیاسی کشورهای غربی چون انگلیس و روس، همواره سعی می‌کردند تعاملات مناسبی با این شیوخ داشته باشند. این شیوخ بارها به هورامان ایران آمده، با عشایر و طوایف این ناحیه هم روابط خوبی داشتند. ادموندز، نمایندۀ سیاسی انگلیس در حلبچه، می‌نویسد: «در سال 1340هـ.ق/ 1921م دو مرشد عمدۀ محل، دو نوۀ شیخ عثمان به نام‌های علی حسام‌الدین تویله و شیخ علاءالدین بیاره.9 این دو در سیاست محل نقش ناچیزی ایفا نمی‌کردند. من برای اولی احترام زیادی قائل بودم، زیرا نفوذ اخلاقی و معنوی خود را همیشه در تحکیم حکومت نظم و قانون به کار می‌انداخت و همیشه از دریافت هر گونه پاداشی مادی از حکومت در قبال خدماتش ابا می‌کرد. بر عکس، پسر عمش، پیرمردی ناآرام و آزمند بود؛ در عین حال که تظاهر به همکاری می‌کرد، برای بهره‌برداری از نفوذی که در دستگاه حکومت داشت و غصب زمین‌‌هایی که نسل‌ها در تصرف روستاییان ساده‌لوح بود، هیچ فرصتی را از دست نمی‌داد. مقرری ناچیزی می‌گرفت و با بی‌شرمی تمام، مدام طلب می‌کرد که بر مبلغ آن افزوده شود» (ادموندز، 1367: 171). ادموندز همچنین می‌نویسد: «بین کسانی که در همان ابتدا در حلبچه با من دیدار کردند، دو هیأت نمایندگی از جانب شیوخ نقشبندی، یعنی شیخ حسام‌الدین و شیخ علاءالدین بودند که برای عرض خیر مقدم آمده بودند. هر یک از این شیوخ، مقداری حلوای گز و یک جفت جوراب بسیار خوش بافت و یک جفت کلاش (گیوه) برایم فرستاده بودند. این هدیه را در دستمالی ابریشمین پیچیده بودند که آن نیز بافت محل بود. سواری از افراد امیر مقتدر، خان بزرگ طالش را دیدم. زمانی که در قزوین بودم، با امیر مقتدر که مخالف کوچک‌خان بود، روابط و مناسبات دوستانه‌ای داشتم. حضور این سوار، حد نفوذ این شیوخ را نشان می‌داد و اینکه مریدی به نیت دستبوسی مراد خود چهارصد میل راه آمده باشد، امر عادی نبود، می‌باید دیدار این دو هیأت را پس می‌دادم» (همان: 184). رزم‌آرا هم حدود دو دهه بعد، دربارۀ مریدان این شیوخ در هورامان می‌نویسد: «در هر هفته در اکثر آبادی‌ها و قراء، مجلس ذکر برای طریقت‌ها وجود دارد که ساعات ممتدی را صرف ذکرها و عبادات مذهبی خود می‌نمایند که حتی قسمتی از این نمایشات مذهبی جنون‌آور و باعث فرط تعجب است؛ از قبیل رفتن در آتش، در بدن فرو کردن میله‌ها و یا کارهای نظیر آن مشایخ مهم اکراد که بی‌اندازه مورد توجه تا چندی قبل بوده شیخ‌ علاءالدین و شیخ حسام‌الدین بوده‌اند که هر پیروی طریقت مخصوصی بودند، اکثر از مسافات بسیاری اکراد برای دیدن و زیارت این مشایخ به محل توقف آن‌ها رفت و آمد می‌نمودند. نفوذ و قدرت مشایخ در اکراد بیشتر از جنبه مذهبی بوده است» (رزم‌آرا، بی‌تا: 19 - 20). در جنگ تفنگچی‌های هورامان با نیروهای روسی هم مشاهده می‌شود که جامعۀ هورامان در آن دوره چقدر جامعه‌ای مذهبی بوده و داستان مرادی و مریدی و وابستگی به شیوخ، چقدر در این ناحیه مهم بوده است. گویا زمانی که تفنگچی‌های هورامی و کوماسی موفق می‌شوند روس‌ها را در روستای آرندان شکست دهند، با هلهله و حسام‌الدین‌گویان به دنبال روس‌ها رفته، می‌گویند: «روسی روسیاه در برابر همت مشایخ چه می‌تواند بکند مستقیماً تا شهر برویم». اما داستان زمانی جالب‌ می‌شود که این تفنگچی‌ها در مقابل توپخانۀ روس‌ها در نزدیکی سنندج قرار می‌گیرند و پس از شکست می‌گویند: «شیخو چیشی توپیوه جه هزار شیخ خاسترا»؛ یعنی شیخی دیگر کیست؟ یک توپ از هزار شیخ بهتر است (کردستانی، 1351: 2/ 329 – 330). قحطی هورامان در جنگ جهانی اول جنگ جهانی اول بیش از هر چیز منجر به قحطی گسترده‌ای در ایران شد. هر چند برداشت محصولات وقفۀ کوتاهی در این مسیر ایجاد کرد اما فاید‌ه‌ای نداشت. نشریۀ ایران 13 ذیقعدۀ 1335ق/ مورخ 18 اوت 1917م گزارش می‌دهد: «به دنبال تلاش‌های حکومت، مقادیر بسیاری غلات وارد شهر شده و روز گذشته بهای جو برای هر خروار از سی و پنج تومان به سی تومان رسید». این تسکین چندان دوامی نداشت. ایران مورخ 21 سپتامبر گزارش می‌دهد که: «فقدان غلات منجر به بروز قحطی در سرتاسر کشور شده است ...». (مجد، 1385: 10). در گزارشی دیگر با عنوان «فقر و مصیبت در ایران» به تاریخ 1 محرم 1336ق/ 4 اکتبر 1917م، چگونگی قحطی فزایندۀ ایران این گونه توصیف شده است: «مفتخراً به اطلاع می‌رسانم: کمبود مواد غذایی به ویژه گندم و نان در سرتاسر ایران به ویژه نواحی شمالی و تهران و اطراف چنان پردامنه است که هم اکنون پیش از آغاز زمستان محرومیت و مشقت مردم آغاز شده است. تردیدی نیست که زمستان امسال غذایی به اندازه‌ای گران هستند که هیچ نسلی چنین چیزی را به خاطر نمی‌آورد؛ فقدان غلات، میوه‌جات وحبوبات واقعاً نگران کننده است» (همان). در نواحی شمال و غرب نیز حضور بیگانگان از جمله روس‌ها بر شدت قحطی افزود. آن‌ها به منظور تغذیه نیروهای نظامی خود اقدام به انبار کردن گندم می‌کردند و مانع از خارج کردن آن و پخت نان برای مردم می‌شدند (خدری‌زاده، 1377: 19). نشریۀ رعد در تاریه 22 نوامبر 1917م گزارشی از اوضاع کردستان به دست می‌دهد و می‌نویسد: «مدتهاست وضع نان در شهر بسیار وخیم شده است و نان پیدا نمی‌شود. همه غلات کمیاب‌اند و مردم نمی‌دانند گرسنگی خود را چگونه برطرف کنند. روزانه شماری از مردم از گرسنگی می‌میرند. بعضی معتقدند ظرف دو ماه تمام مردم کردستان از گرسنگی هلاک خواهند شد ... هر روز شمار بسیاری از زنان و مردان از گرسنگی می‌میرند. روس‌ها تمام جو را برای اسبهایشان خریداری کرده‌اند. برای خرید یک گاو فقط 5 تا 6 روبل و برای خرید یک گوسفند بین 2 تا 3 روبل می‌پردازند» (مجد: 14). در مورد قحطی هورامان نیز تنها سندی که مطلبی ارائه دهد. شعر 31 بیتی ملا شریف بیسارانی است که خود اوضاع را از نزدیک دیده و به توصیف آن پرداخته است. ملا شریف در آغاز خداوند را ستایش می‌کند و به پیامبر خدا (ص) درود می‌فرستد. وی خداوند را خالق عالم و همه کائنات می داند الحمد‌ لله خالق الانام خداوند توی خالقی عالم یارب به حرمت ذاتی بی‌زوال بوارنو رحمت به روزی مختار پری محمد صلوات وسلام کوللی کائنات تمامی سرجم فریاد رسیم کر جه تنگی احوال ... هم به اهلی بیت اصحابۀ ابرار یعنی «سپاس و ستایش خداوند خالق و سلام و صلوات بر محمد (ص). خداوندا تویی خالق عالم و همه کائنات. خداوندا به حرمت ذات زوال‌ناپذیرت در این زمان که به سختی افتاده‌ایم به فریاد ما برس. رحمت خود را چون باران بر سر ما، اهل بیت و صحابه ببار». پس از این، ملا شریف به اصل داستان می‌پردازد و می‌گوید: به نامی بی‌چون بینای بهترین هوشی پی بدن به مهربانی مردم پریشان تمامی مشوش یانی قمری او وخت و زمان ده روژی ما بو و فصل بهار مردم بد حال بو تواو یکجاری هر چی زراعت هم کشت و زار بو جمعی هماران قدیمی سالان گنم له گَل جو تر و وشک تمام مردان بدحال تمامی یکبار روس بر بادی کرد گِشتی بم جوره یارب به حرمت ذاتی بی‌زوال پنام هر تونی واحد احمد پامال بکری طایفۀ لئیم ذلیلشان کری دانای لاینام به رحمی کرم دانای لامکان یارب به رحمت دانای دادگر بزرگی خوت دانای لامکان خدا آگاه‌دارن قدیمی سالان یارب محفوظ بین له بلا و آفات یاران هامسران دنیا فانین داستان جه نو به یاد باورین تمامه بیژم بحثی گرانی سنۀ هزار سیصد و سی و شش له هجرت رسول حبیبی یزدان اصلن له آسمان نم نهاته خوار سه مانگی بهار واران نواری بو قطرۀ باران گِشت انتظار بو هر چی بو روسی بردن به تالان گشتی له بین چو آخر سرانجام گاو و گوسفند تمامی یکجار نختی ئاو بیره دست بشوره گروی ناله‌مان بکری پامال به حقی رتبۀ پاکی محمد به ناری سقر هم ناری حجیم به خاطر حرمت رسولان تمام بزیت به حال جمعی مسلمان ... بیکه به خاطر شای فخرالبشر رحمی خیر به حال جمعی مسلمان ... لاشه مه‌ردگ بوو نه دشت و کولان ... به خاطر رسول فخری کائنات کلامی شریف بیسارانین یعنی «به نام خداوند بی‌مانند، آگاه و بهترین، داستان را از نو به یاد بیاوریم. با مهربانی به من گوش دهید تا تمام داستان گرانی را نقل کنم. در سال 1336ق مردم همگی پریشان و آشفته بودند. در آن زمان از سال قمری که از هجرت رسول (ص) حبیب خداوند گذشته بود. ده روز تا آغاز فصل بهار باقی مانده بود و از آسمان بارانی نباریده بود. مردم همگی ناراحت و پریشان بودند و در سه ماه بهار هم بارانی نبارید. تمام زراعات و کشت و زارها برای یک قطرۀ باران انتظار می‌کشیدند. همه انبارهایی که از سال‌ها پیش باقی مانده بود از سوی قوای روس به تاراج برده شد. گندم و جو یعنی تر و خشک تمامی، سرانجام از بین رفت. مردان همگی بدحال و پریشان و گاو و گوسفند تمامی تلف شدند. روس‌ها همگی را به این صورت بر باد دادند و سرانجام هم با مقداری آب دست‌هایشان را شستند (ضرب‌المثل). خداوندا به حرمت ذات زوال ناپذیرت، گریه و زاری و ناله‌های ما را بی‌جواب نگذار. پناهم فقط تویی ای خداوند یکتا و ستوده، به حق مرتبه و پاکی محمد (ص). طایفۀ فرومایه را نابود کن و به آتش جهنم بیفکن. خداوندا ای دانایی که مکانی برای تو قابل تصور نیست، آن‌ها را ذلیل کن و به حال مسلمانان رحم کن. ای خداوند دانا و دادگر، به خاطر شاه فخر‌البشر (حضرت محمد (ص))، به مردم رحم کن. به خاطر بزرگی و عظمت خودت به حال همه مسلمانان رحم کن. خداوند از راز همه سال‌ها آگاه است، لاشه‌های زیادی در دشت و کوچه‌ها افتاده بودند. خداوندا به خاطر رسول اکرم (ص) فخر کائنات، مردم را از بلا و آفات محافظت کن. ای یاران و همسران دنیا فانی است و این داستانی که بیان شد، سخن ملا شریف بیسارانی است». گزارش‌های زیادی از قحطی جنگ جهانی اول در ایران در مطبوعات آن دوره و اسناد بازتاب یافته است. جالب این که همگی اسناد و گزارش‌ها، داستان قحطی را به گونه‌ای مشابه توصیف می‌کنند. به نظر می‌رسد علاوه بر تبعات ناشی از جنگ، خشکسالی هم در این امر نقش زیادی داشته است. به ویژه که ملا شریف می‌گوید تا شروع فصل بهار حتی یک قطره باران در هورامان نباریده بود و این مسئله تا پایان فصل بهار هم ادامه پیدا کرد. البته روس‌ها در دورۀ جنگ جهانی دوم هم یک بار دیگر وارد هورامان شدند. تاریخ شفاهی این ناحیه نشان می‌دهد که آن‌‌ها در دورۀ جنگ جهانی دوم به شدت به دنبال اشیاء، عتیقه‌جات و دیگر وسایل قدیمی بودند و سعی می‌کردند به هر طریقی آن‌ها را به دست بیاورند. به نظر می‌‌‌رسد آن‌ها در طی جنگ جهانی دوم مدت زیادی در هورامان ساکن شده و حتی پادگان‌هایی هم به این منظور ساخته‌ بودند و مردم محل وظیفه تهیه سوخت این پادگان‌ها را بر عهده داشته‌اند. پی‌نویس 1. ملا شریف بیسارانی (1287 ـ 1350هـ.ق)، آن گونه که نقل کرده‌اند و خودش‌ هم در ابیات پایانی نسخه اول یادآور شده از ناحیه هر دو پا فلج بوده است. به واقع اشعاری که ملا شریف در قالب 75 بیت (نسخۀ اول) و 31 بیت (نسخۀ دوم) سروده، سند متقنی است مبنی بر حضور سربازان روسی در هورامان، جنگ آن‌ها با تفنگچی‌های هورامان و غارت و چپاول هورامان از سوی آن‌ها بوده است. 2. حسن سلطان رهبر شورش هورامان، مصطفی سلطان و بهرام میرزا برادران وی بودند. 3. این مصرع هم از سوی مصحح اشتباه تصحیح شده و ترجمه‌ای برای آن وجود ندارد. احتمالاً منظور این آیۀ شریفه باشد که خداوند در سورۀ مبارکۀ الرعد آیه می‌فرماید: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِن بَینِ یَدَیهِ وَمِن خَلفِهِ یَحفَظونَهُ مِن أَمرِ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیٰ یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم ۗ وَإِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَومٍ سوءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ ۚ وَ ما لَهُم مِن دونِهِ مِن والٍ» (11). برای انسان، مأمورانی است که پی در پی، از پیش رو و از پشت سرش او را از فرمان خدا [حوادث غیر حتمی‌] حفظ می‌کنند؛ (امّا) خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد، مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! و هنگامی که خدا اراده سوئی به قومی (به سبب اعمالشان) کند، هیچ چیز مانع آن نخواهد شد؛ و جز خدا، سرپرستی نخواهند داشت. 4. این واژه در زبان هورامی، معنی ندارد و احتمال آنکه اشتباه تصحیح شده باشد، بسیار زیاد است. 5. این واژه در متن تصحیح شده محمد امین هورامان، به صورت ئیستیفافیان آمده است که احتمالاً به دلیل تصحیح اشتباه آن است. 6. این واژه هم به احتمال فراوان اشتباه تصحیح شد و درست آن حسن است. 7. ناحیۀ هورامان دو بخش است که بخشی از آن در ایران و بخشی دیگر در عراق واقع شده است. 8. روستای صلوات آباد در جنوب شرقی شهرستان سنندج و در 15 کیلومتری جادۀ سنندج ـ همدان قرار دارد. 9. تویله و بیاره از روستاهای هورامان عراق. نتیجه بر پایۀ منظومه‌های شعری بررسی شده، مشخص شد که خوانین و تفنگچی‌های هورامان در غرب کردستان همانند دیگر ولایات ایران درگیر و گرفتار پیامدها و تبعات جنگ جهانی اول شدند. در کردستان و با تصرف سنندج از سوی قوای روس‌، نیروهای عثمانی مجبور به عقب‌نشینی به سوی هورامان شدند. فرماندهان عثمانی با آگاهی از نفوذ شیوخ نقشبندی منطقه در خوانین هورامان، آن‌‌ها را واسطه قرار داده و موفق شدند پس از بستن معاهده، با همراهی تفنگچی‌های هورامان به نبرد قوای روس بروند. هر چند به نظر می‌رسد تصمیم روس‌ها برای رسیدن به پنجوین عراق با عبور از مریوان در حملۀ سریع تفنگچی‌های هورامان و نیرو‌های عثمانی به قوای روس بی‌تأثیر نبوده است. با این وجود، روس‌ها در نبرد پیروز شده و به سوی هورامان به ویژه هورامان رزاب پیشروی کردند. به گفتۀ ملا شریف ورود روس‌ها به هورامان مصادف با خشکسالی شدید هورامان در سال 1336ق بود. روس‌ها هم برای در امان ماندن از گرسنگی و مرگ به غارت و چپاول مردم هورامان پرداختند و همه چیز را به تاراج بردند. مظهر ادوای/ دانشجوی دکتری تاریخ منابع و مآخذ: اتابکی، تورج، ایران و جنگ جهانی اول (میدان نبرد قدرت‌های بزرگ)، ترجمۀ مهدی حقیقت خواه، تهران، انتشارات ققنوس، 1387. ادموندز، سیسیل. جی، کردها، ترک‌ها، عرب‌ها، ترجمه ابراهیم یونسی، تهران، روزبهان، 1367. بیات، کاوه، ایران و جنگ جهانی اول، تهران، سازمان اسناد ملی ایران پژوهشکدۀ اسناد، 1369. خدری‌زاده، علی اکبر، مسئلۀ نان در تهران و تبریز (از مشروطه تا پایان جنگ جهانی اول)، تاریخ معاصر ایران، سال 2، شمارۀ 5، بهار 1377، ص 7 - 34. مجد، محمد قلی، قحطی بزرگ سال‌های 1917 - 1919، ترجمه معصومه جمشیدی، تاریخ معاصر ایران، سال 10، شمارۀ 40، زمستان 1385، ص 5 - 58. رزم‌آرا، علی، جغرافیای نظامی کردستان، بی‌نا: بی‌جا، بی‌تا. سلطانی، محمد علی، جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان، ج 4، تهران، مؤسسۀ فرهنگی نشر سها، 1373. کردستانی، شیخ محمد مردوخ، تاریخ کرد و کردستان و (توابع)، ج2، سنندج، کتابفروشی غریقی، بی‌تا. عنایت، حسن، «سرگذشت سالار‌الدوله»، مجلۀ یغما، شمارۀ 73 - 74، پاییز و زمستان 1383، 85 - 94. عین‌السلطنه، قهرمان میرزا سالور، روزنامۀ خاطرات عین‌السلطنه، ج10، محقق/ مصحح مسعود سالور و ایرج افشار، تهران، انتشارات اساطیر، 1374. مابرلی، جیمز، عملیات در ایران (جنگ جهانی اول 1914 – 1919م)، ترجمۀ کاوه بیات، تهران، رسا، 1369. مشیرالدوله‌، نصرالله‌خان، تحدید مرز مریوان، نسخه خطی، مشهد، کتابخانۀ آستان قدس رضوی، بخش مخطوطات، شمارۀ 5442، نستعلیق، 1296ه.ق. مشیرالدوله، میرزا جعفر خان، رسالۀ تحقیقات سرحدیه، به اهتمام محمد مشیری، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1348. مک داول، دیوید، تاریخ معاصر کُرد، ترجمۀ ابراهیم یونسی، تهران، پانیذ، 1386. معتمدی، امیر مسعود، «غائلۀ سالار‌الدوله»، مجلۀ بررسی‌های تاریخی، شمارۀ 3، سال سوم، شمارۀ 15 - 16، مرداد و آبان 1347، 201 - 224. معجزی، محمد رضا والیزاده، تاریخ لرستان در روزگار قاجار، محقق/ مصحح حسین والیزاده معجزی و محمد والیزاده معجزی، تهران، انتشارات حروفیه، 1380. نوایی، عبدالحسین، دولت‌های ایران از آغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، تهران، انتشارات بابک، 2535. هورامی (شیدا)، ملا عبدالله، تاریخ هورامان، تدوین و گردآوری مظفر بهمن سلطانی هورامی، مقدمه، تصحیح و تعلیقات نادر کریمیان سردشتی، تهران، نشر احسان، 1386. منبع: سایت جام جم ایام

منزلی که مأمن مشروطه خواهان شد

زنان همواره وظیفه حفظ و حراست خانواده خود را در برابر انواع مشکلات از جمله جنگ‌ها به عهده داشته‌اند. تاریخ نشان داده‌ است که زنان در امور پشت جبهه نقش ارزنده‌ای ایفا کرده‌اند. در واقع بدون همدلی و همراهی آنان امکان نداشت، مردان به تنهایی از عهده تمام امور جنگ برآیند. جنگ جهانی اول سال 1914 میلادی‌/‌1333هجری قمری‌ آغاز شد و به مدت چهار سال طول کشید. زنان تمام تلاش‌ خود را برای جبران کمبودهای دوره جنگ به کار بردند. در طول جنگ جهانی اول، به علت کمبود تعداد مردان در پشت جبهه، زنان نقش بیشتری در امور مربوط به صنعت جنگ داشتند. تعدادی از آنان در کارخانه‌های اسلحه‌سازی فرانسوی، انگلیسی و... مشغول به کار شدند، زنان در غیاب مردان امور تولید زراعی و تولید صنعتی را نیز در جامعه به عهده گرفته و امکانات غذایی و پوشاکی را برای آنان تدارک دیدند. زنان بورژوا به عنوان عوامل اطلاعاتی یا به منظور مراقبت از بیماران، جستجوی مفقودان، کمک به زندانیان و... بسیج شده بودند. آنان درصدد بودند که کمیته‌های بین‌المللی دفاع از صلح و آزادی تشکیل دهند. تا قبل از جنگ جهانی اول، جامعه اروپا، از زن به عنوان نیروی کار ارزان استفاده می‌کرد. به هر حال جنگ جهانی، اوضاع زنان را تا حدودی تغییر داد. از طرفی اتفاق مهم دیگری که بعد از جنگ روی داد، استفاده بیشتر از زنان به عنوان نیروهای کار در کارخانه‌ها و دیگر مراکز تولیدی و فرهنگی بود. از جمله این که با توجه به نیاز پشتیبانی از سربازان خط مقدم به غذا و لباس و خدمات پزشکی، این زنان بودند که برای اولین بار به شغل‌هایی چون رانندگی آمبولانس یا کارهای دفتری مبادرت ورزیدند. زنان گاه در شیفت‌های طولانی مشغول به کار بودند و بعد از کار هم باید به نگهداری از کودکان‌شان مشغول می‌شدند، همچنین برای تهیه غذای جیره‌بندی شده در صف‌های طولانی منتظر می‌ماندند. آن روی سکه این سختی‌ها، برخورداری از استقلال مالی، یادگیری مهارت‌های مختلف و آزادی‌های اجتماعی بود. زنان دیگر می‌توانستند به تنهایی وارد فضاهای عمومی شوند که تا پیش از جنگ صرفا فقط با همراهی مردان می‌توانستند این کار را انجام دهند. حضور زنان در این دوره در فضاهای شغلی و عمومی در نحوه لباس پوشیدن زنان هم بی‌تأثیر نبود، به طوری که در زمان جنگ، لباس‌های زنان، گشادتر شد تا اجازه فعالیت عملی به آنها بدهد. همین‌طور موهای زنان در این دوره کوتاه‌تر شد و حتی پوشیدن شلوار که تا پیش از آن در میان زنان معمول نبود، از سوی جامعه پذیرفته شد. در ایران هم می‌توان به نقش بانویی مبارز در جنگ جهانی اول اشاره کرد. سردار مریم بختیاری، زنی روشنفکر، مبارز، آگاه و از تبار ایل بختیاری بود. در طول جنگ جهانی اول که ایران از هر سو مورد تجاوز نیروهای انگلیس و روس قرار داشت، این بانو به نبرد با استعمارگران و مخالفت با انگلیس‌ها پرداخت و در جنگ جهانی اول طرف آلمان‌ها را گرفت و با انگلیس و روسیه مبارزه کرد. او پاره‌ای از خوانین جزو بختیاری چون خوانین پشتکوه را با خود همراه کرد و در یورش‌های مداوم خود به انگلیس‌ها صدماتی وارد ساخت به طوری که پلیس جنوب مبارزات دائمی و پیگیری را با او شروع کرد. او از سربازان و افسران آلمانی و سرکوب و قلع و قمع راهزنان کهگیلویه و کنترل خوانین کوچک استفاده کرد. سال 1295 خورشیدی که ویلهم واسموس، افسر آلمانی با سربازانش در کنار عشایر جنوب ایران علیه انگلیسی‌ها مبارزه می‌کردند، سردار مریم بهترین نیروهای خود را برای همراهی با او و دلیران تنگستان و مبارزه با اشغالگران انگلیسی به تنگستان روانه کرد و هنگامی که نیروهای اشغالگر روسیه و انگلیس در نزدیکی اصفهان به تعقیب یک گروه لژیون ارتش آلمان و تعدادی از نمایندگان سیاسی آلمان پرداختند، سردار مریم که می‌خواست با پشتیبانی متحدین و بویژه آلمانی‌ها به مبارزه با استعمارگران روسی و انگلیسی بپردازد، با نیروهای زیر فرماندهی خود در منطقه تیران و کرون در برابر نیروهای مشترک انگلیس و روس ایستادند و پس از جنگ سختی، آنها را به عقب نشینی وادار کردند و لژیون آلمانی را نجات دادند و با خود به پایگاه‌شان در «سورشجان» درمنطقه بختیاری برده و پناه دادند و پس از مدتی از راه خاک عثمانی، آنان را از ایران بیرون بردند. قدرت سردار مریم در منطقه به حدی بود که روس‌ها هنگام فتح اصفهان خصمانه به منزل او تاختند و وسایل او را به یغما بردند و به علت حمایت سردار مریم از آلمان‌ها، ظل‌سلطان و عوامل روس و انگلیس تمام اموال او را در اصفهان غارت کردند، اما سرانجام سردار مریم توانست آلمان‌ها را از خاک ایران نجات بدهد. رشادت و دلاوری این زن بختیاری به حدی بود که آوازه شهرت و آزادگی‌ وی در سراسر میهن پیچید و منزل او مأمن و پناهگاه بسیاری از آزادیخواهان عصر مشروطه شد به طوری که هنگام فتح اصفهان توسط روس‌ها (در جنگ جهانی اول)، فن کاردف، شارژ دافر سابق آلمان به خانه سردار مریم بختیاری پناه برد و مدت سه ماه و نیم در پناه او بود تا این‌که پس از شکست بختیاری‌ها از روس‌ها و کشته شدن 58 نفر راهی کرمانشاه شد و از آنجا به برلن رفت. به پاس حمایت‌های سرسختانه سردار مریم از فن کاردف، امپراتور آلمان، کمان تمثال میناکاری و الماس نشان و همچنین صلیب آهنین خود را که مهم‌ترین نشان دولت آلمان بود، برای او فرستاد و او تنها زنی بود که در دنیا توانست به دریافت این نشان نائل آید. الهه باقری / جام جم منابع: ـ مقاله «فمینیست‌های بریتانیایی و جنگ جهانی اول»؛ سحر مفخم، چهاردهم دی‌ 1391 / ـ بی‌بی مریم بختیاری، خاطرات سردار مریم بختیاری، تهران: آنزان، چاپ دوم، 1388 / ـ رالف گارثویث، بختیاری در آئینه تاریخ، ترجمه مهراب امینی، تهران: سهند، 1345 / ـ نورالله دانشور علوی، جنبش وطن‌پرستان اصفهان و بختیاری، تهران: آنزان، 1377 منبع : سایت جام جم ایام

رضاشاه و شبه ناسیونالیسم ایرانی

در گستره آشنایی اولیه گروهی از اندیشه‌گران ایرانی عصر قاجار و روشنفکران عصر مشروطه با برخی از مفاهیم فلسفه سیاسی جدید به وجود آمده در جوامع غربی، ناسیونالیسم در مفهوم جدید آن، یکی از مهم‌ترین مفاهیمی بود که قدم به گفتمان جدید سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در ایران نهاده و گروه‌های مختلفی از جامعه ایرانی و بویژه روشنفکران و نخبگان فکری را با درجات مختلف و تفاوت‌هایی چند تحت تأثیر قرار داد. برخی تفاوت‌های افکار و تمایلات ناسیونالیستی پیشگامان ناسیونالیسم جدید در ایران ریشه در تفاوت دریافت‌ها و رهیافت‌های آنان در رویارویی با چگونگی نسبت میان تاریخ و فرهنگ ایرانی، اسلامی و غربی با یکدیگر داشت. ایران‌گرایی روشنفکرانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی با مبالغه در باستان‌گرایی به طور عمده ماهیت و رنگی ضد‌عربی و حتی ضد‌اسلامی به خود گرفت. اما روشنفکری چون میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله مصلحت اندیشانه می‌کوشید تا تمایلات ناسیونالیستی و لیبرالیستی و مدرنیستی خود را با اصول و قوانین شریعت دینی اسلام تطبیق دهد. همچنان که میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی نیز روشنفکری دارای تمایلات ناسیونالیستی و تجددگرایانه بود که از باستان‌گرایی و غرب‌گرایی افراطی روشنفکرانی چون آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی، تا حدود زیادی فاصله گرفت. درک شرایط سیاسی و اجتماعی ایران عصر قاجار و شرایط و تحولات بین‌المللی آن روزگار، در شناخت هر چه صحیح‌تر پیدایش ناسیونالیسم جدید در ایران1 و تحول آن از اهمیت فراوانی برخوردار است. بسیاری از ترقی‌خواهان و وطن‌پرستان و آزادیخواهان ایرانی عصر قاجار در رویارویی با استبداد داخلی و عقب‌ماندگی‌های سیاسی و اجتماعی ایران، تجدد و مدنیت غربی را قبله نجات خود یافتند. اما همان گونه که دکتر ماشاء‌الله آجودانی اشاره کرده است: مدنیت غربی که به عنوان قبله نجات خود را به روشنفکران ایرانی نشان داد، در پی خواست‌های استعماری و سلطه‌طلبانه خود بر آن بود تا استقلال ایران را قربانی منافع استعماری خود کند و همین آگاهی به وجود دوگانه غرب، روشنفکران ایرانی را واداشت تا «از یک‌سو اندیشه ناسیونالیسم ایرانی را تدوین کردند و از سویی تاریخ را به روایت تازه‌تری نوشتند، تا توانستند اغراق کردند و افتخارات گذشته را بزرگ و بزرگ‌تر جلوه دادند، تا توانسته باشند ملت را علیه دخالت بیگانه تجهیز کنند. آنان در این راستا و برای برانگیختن عواطف ضداستعماری به تحریک عواطف ملی و مذهبی پناه بردند.»2 نمونه‌های بارز افکار و تمایلات ناسیونالیستی متکی بر همگرایی ملی و دینی را به رغم وجود پاره‌ای افراطی‌گری‌های برخی از ناسیونالیست‌های ایرانی و سمت و سوی سکولاریستی و حتی گاه ضددینی آنان، می‌توان در عمده آثار شعر سیاسی و اجتماعی شاعران مشروطه مانند ملک‌الشعرای بهار، فرخی یزدی و اشرف‌الدین حسینی گیلانی بازجست. به سروده فرخی یزدی: «ای وطن پرور ایرانی اسلام پرست/ همتی ز آنکه وطن رفت چو اسلام ز دست.»3 و به سروده اشرف‌الدین: «ای ملت نجیب کنون روز همت است/ مذهب ز دست رفت و وطن در مذلت است.»4 همچنان که ملک‌الشعرای بهار نیز چنین سروده است: «‌هان ای ایرانیان، ایران اندر بلاست/ مملکت داریوش دستخوش نیکلاست/ مرکز ملک کیان در دهن اژدهاست/ غیرت اسلام کو؟ جنبش ملی کجاست؟»5‌ با ظهور قدرت و سلطنت رضاشاه پهلوی، ناسیونالیسم در ایران ماهیت و مبانی تازه و متفاوتی به خود گرفت. گرایش رضاشاه به ناسیونالیسم در آغاز و برخی از مقاطع آن بی‌شباهت به تمایلات بیگانه‌ستیزی و تقویت ملت علیه نفوذ و مداخلات قدرت‌های خارجی و استعمارگران در ایران نبود. همچنان که اصرار او برای یکپارچگی داخلی و وحدت ارضی ایران نیز با خواست عمومی گروه‌های مختلف و بسیاری از جامعه ایرانی آن روزگار مطابقت داشت. شکل‌گیری ناسیونالیسم رضاشاه بویژه در سال‌های اولیه قدرت و حکومت او از یک‌سو بازتاب سرخوردگی‌های بسیاری از اقشار و گروه‌های اجتماعی از حوادث پس از سا‌ل‌های انقلاب مشروطه و در خلال جنگ جهانی و از سوی دیگر متأثر از فضای سیاسی جدید پدید آمده در خاورمیانه بود. پس از جنگ جهانی اول، تمایلات ناسیونالیستی برای استقلال و عضویت و به رسمیت شناخته‌شدن در درون نظام نوین جامعه ملل گسترش یافت. طی سال‌های انقلاب مشروطه و جنگ جهانی اول، بیشتر مناطق ایران زیر سلطه سران عشایر و ایلات قرار داشت. سیاست ناسیونالیستی رضاشاه از طریق ایجاد حاکمیت یکپارچه ملی، با هدف ایجاد دولتی مدرن و مقتدر و متمرکز مطابقت داشت. بازتاب اقدامات ناسیونالیستی رضاشاه در تأسیس دانشگاه ملی، گسترش زبان فارسی و احیای تاریخ و فرهنگ ایران باستانی، تأسیس فرهنگستان زبان فارسی، ایجاد محدودیت‌هایی برای مدارس خارجی در ایران، الغای کاپیتولاسیون و برخی منازعات دیپلماسی با قدرت‌های خارجی و از آن جمله دولت انگلیس بویژه درباره پارهای از مسائل و منافع نفتی و مالکیت بحرین6، تبلوری از آرمان‌ها و خواست‌های بسیاری از روشنفکران و گروه‌هایی از جامعه ایرانی آن روزگار بود. به دور از افراط و تفریط و با تکیه بر اسناد و مدارک و شواهد تاریخی نمی‌توان از برابر این واقعیت فرار کرد که ناسیونالیسم رضاشاه از چند محدودیت و ایراد اساسی برخوردار بود. ناسیونالیسم رضاشاه بیش و پیش از آن‌که در ماهیت و مبانی خود بیانگر آرمان‌های ملی باشد، نتیجه و نشانه یک ایدئولوژی دولتی بود. پروژه ملت‌سازی رضاشاه تابع الزامات دولت مطلقه مدرن که استبداد و دیکتاتوری از خصلت‌های اساسی آن به شمار می‌رفت، بود. بسیاری از پژوهشگران تأکید کرده‌اند که اگر تجدد و نوسازی هدف رضاشاه و تمرکز قدرت روش او بود، ناسیونالیسم، ایدئولوژی و مرامی بود که مدرن‌سازی و تمرکزگرایی رضاشاه را مشروعیت می‌بخشید. اقتدارگرایی، مدرنیسم، سکولاریسم و باستان‌گرایی افراطی از ویژگی‌های اساسی و اصلی اندیشه‌ها و اقدامات ناسیونالیستی رضاشاه بود. بهترین اصطلاح برای ایدئولوژی رضاشاه «ناسیونالیسم سکولار مستبدانه» است ناسیونالیسم رضاشاه نه بر هم‌گرایی تدریجی اقوام و اقلیت‌های بومی، مذهبی و زبانی استوار بود و نه با الزامات دموکراتیک و حقوق شهروندی و اصول حاکمیت ملی پیوند نزدیکی برقرار می‌کرد. مجلس شورای ملی به عنوان عالی‌ترین نهاد و نماد حاکمیت ملی در عصر رضاشاه و به وسیله او به نهادی بی‌خاصیت و تشریفاتی تبدیل شد. به اعتراف یکی از وزرای رضاشاه: مجلس به سبب اجبار آن به تسلیم شدن در برابر خواسته‌های رضاشاه به یک نهاد تشریفاتی تبدیل شد.7 و به نوشته سفیر انگلیس در ایران نیز: «مجلس ایران را نمی‌توان جدی گرفت. نمایندگان مجلس، نمایندگان آزاد و مستقل نیستند. انتخابات مجلس آزادانه برگزار نمی‌شود. هنگامی که شاه طرح یا لایحه‌های را مدنظر داشت تصویب می‌شد و زمانی که مخالف بود، رد می‌گشت.» 8 از سوی دیگر در دوره رضاشاه، سیاست دولت و حکومت او بر ناسیونالیسم افراطی باستان‌گرا قرار گرفت. از بین ‌بردن هویت‌های قومی و یکسان‌سازی زبانی و فرهنگ در لوای احیای میراث باستانی و تأکید بر تاریخ و فرهنگ ایران قبل از اسلام، با روحیه مذهبی، قومی و جمعیتی جامعه ایرانی مطابقت نداشت. نادیده گرفتن واقعیت 1400 سال تاریخ و فرهنگ و تمدن دوره اسلامی ایران، انقطاع هویت ملی و دینی ایرانیان در تاریخ و فرهنگ جامعه ایرانی اسلامی را به دنبال داشت. تأکید رضاشاه بر ناسیونالیسم باستان‌گرا تا حدود زیادی تمایلات سکولاریستی او را که در آغاز آهنگی تدریجی داشت و سپس سرعت گرفت، منعکس می‌کرد. سیاست ناسیونالیستی و سکولاریستی او بشدت مورد حمایت روشنفکرانی بود که گذشته ایرانی پیش از اسلام را می‌ستودند و شکوهمند جلوه می‌دادند و حضور اعراب و اسلام در ایران را عامل عقب‌ماندگی می‌دانستند. سید حسن تقی‌زاده در نشریه کاوه و حسین کاظم‌زاده در نشریه ایرانشهر که در برلین منتشر می‌شدند و محمود افشار در نشریه آینده که در تهران منتشر می‌شد و تعدادی دیگر از نشریات و گروهی از روشنفکران نماینده اصلی مدافع ناسیونالیسم سکولار عصر رضاشاه بودند. در میان نسل‌های پیشین روشنفکران ایرانی، ملی‌گرایی از یک دوگانگی تشکیل می‌شد که یک وجه آن تصورات حسرت‌بار در باره گذشته ایران بویژه گذشته پیش از اسلام آن و وجه دیگر آن برداشت دموکراتیک درباره حکومت قانون و حاکمیت مردم بود. اما طی دوره حکومت رضاشاه رویکرد ناسیونالیستی، معطوف به یک باستان‌گرایی حسرت باری شد که عرب‌ها و ترک‌ها را غیرخودی به حساب میآورد و به تدریج هر گونه برداشت دموکراتیک از ملیت را که میتوانست دست‌کم تا حدی زمینه‌ساز حقوق شهروندی باشد در سایه افکند. «در واقع درآمیزی ملی‌گرایی برآمده از حسرت گذشته و پادشاهی باستانی احیا شده هیچ زمینه‌ای برای ملی‌گرایی مبتنی بر حقوق شهروندی باقی نمی‌گذاشت.» 9 از این رو بهترین اصطلاح برای ایدئولوژی رضاشاه «ناسیونالیسم سکولار مستبدانه»10است. مریم پروین پی نوشت‌ها: 1 - ر. ک. ریچارد کاتم. ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، انتشارات کویر، 1371. 2 - ماشاءالله آجودانی. یا مرگ یا تجدد، تهران، نشر اختران، 1382، صص 117 و 118. 3 - دیوان فرخی یزدی. ص191. 4 - دیوان اشرف‌الدین حسینی. ص47. 5 - دیوان محمد تقی ملک الشعرای بهار، جلد 1، ص257. 6 - در این باره نگاه شود به: سیروس غنی. ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، ترجمه حسن کامشاد، تهران، انتشارات نیلوفر، 1385. 7 - متین دفتری. خاطراتی از انتخابات گذشته، مجله خواندنی‌ها، 1335، ص 28. 8 - باقر عاقلی. تیمور تاش در صحنه سیاست، تهران، انتشارات جاویدان، 1372، ص397. 9 - فرزین وحدت. رویارویی فکری ایران با مدرنیت، ترجمه مهدی حقیقت‌خواه، تهران، انتشارات ققنوس، 1382، ص131. 10 - استفانی کرونین( و دیگران). رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب‌فر، تهران، انتشارات جامی، 1387، ص 228. منبع: سایت جام جم ایام

دیوید دراموند، نامزد سلطنت ایران

روز نهم اسفند سال 1308 خورشیدی، احمدشاه، آخرین شاه سلسله قاجار در شهر پاریس درگذشت. او پیشتر در آبان سال 1304 خورشیدی از سلطنت خلع شده بود. اما این پایان کار قاجارها نبود. برادر و ولیعهدش محمدحسن میرزا، با انتشار اعلامیه‌ای در روزنامه‌های اروپا خود را شاه ایران خواند و گرچه هیچ تلاشی برای بازگشت به سلطنت انجام نداد، اما همچنان مدعی تاج و تخت قاجاریه باقی‌ماند. انتظار او 12 سال طول کشید. در شهریور 1320 خورشیدی با اشغال ایران به‌وسیله قوای متفقین و استعفا و تبعید رضا شاه پهلوی، انگلیسی‌ها که نسبت به جانشینی فرزندش محمدرضا مردد بودند، به فکر بازگرداندن محمدحسن میرزا به سلطنت افتادند. آلیور هاروی، منشی مخصوص آنتونی ایدن، وزیر امورخارجه وقت انگلستان، محمدحسن میرزا را که آن هنگام در ولز اقامت داشت، به همراه فرزندش سلطان حمیدمیرزا برای صرف ناهار با وزیر امورخارجه دعوت کرد تا آمادگی‌اش برای قبول سلطنت را ارزیابی کند. نتیجه ناامیدکننده بود، سلطان حمیدمیرزا که از نظر شخصیتی بیش از پدرش مورد پسند وزیرخارجه قرار گرفته بود، حتی یک کلمه هم فارسی نمی‌دانست. او چگونه می‌توانست شاه یا دست‌کم ولیعهد نظام پادشاهی ایران شود؟ اندکی بعد در 1321 محمدحسن میرزا در 43سالگی از دنیا رفت و حمیدمیرزا نیز هیچ‌گاه مدعی تاج و تخت نشد و عملا نیز چنین امکانی برایش فراهم نبود. در سال 1357 خورشیدی در حالی که طومار دودمان پهلوی نیز با خیزش امواج عظیم انقلاب، به هم پیچیده شده بود، حبیب لاجوردی از پژوهشگران بخش تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد، حمیدمیرزا را در لندن ملاقات کرد و با او طرح دوستی ریخت. این دوستی منجر به انجام مصاحبه کوتاهی در آذرماه 1360 شد و طی آن حمید میرزا داستان زندگی خویش را که شاید در زوایای تاریک تاریخ گم شده بود، شرح داد. نتیجه این گفتگو کتابی با عنوان واپسین وارث تخت و تاج قاجار، سلطان حمیدمیرزا است که اخیرا با ترجمه و توضیحات امیرسعید الهی توسط نشر ثالث منتشر شده است (اصل مصاحبه به زبان انگلیسی است). اکنون در این گفتار چکیده آن را ورق می‌زنیم و پاره‌ای از فرازهایش را مرور می‌کنیم. سلطان حمید میرزا در سال 1297 خورشیدی از همسر دوم، از زنان پنجگانه پدرش در تبریز متولد شد و چندی بعد به تهران آمد. چیز زیادی از دوران زندگی در دربار قاجار و پدرش به یاد ندارد، جز این که در ایران مدت کمی با او بودم. وقتی بچه بودم مرا پیش او می‌بردند تا با من بگو و بخند بکند و از این‌جور کارها و دوباره مرا به حرم می‌بردند. ما در بچگی هرگز زندگی خانوادگی به آن معنا که در اروپا هست، نداشتیم. در 4 سالگی به نزد پدربزرگش محمدعلی شاه مخلوع رفت که آن زمان به حالت تبعید در استانبول زندگی می‌کرد. در 7 سالگی یعنی زمانی که قاجارها از سلطنت خلع شدند، به انگلستان رفت تا در آنجا به تحصیل بپردازد. اما نه من و نه برادرم هنگام ورود به لندن کلمه‌ای انگلیسی نمی‌دانستیم و در عمل هم فارسی حرف نمی‌زدیم. علت... این بود که خانواده ما در آذربایجان ‌(ایالت ولیعهد‌نشین دوره قاجار) ترکی حرف می‌زدند. همین نشان می‌دهد که قاجارها پرونده سلطنت‌شان را بسته شده می‌دانستند و از این رو چندان در قید و بند تربیت شاهزادگانی که می‌توانستند مدعی تاج و تخت باشند، نبودند. آنان ظاهرا مدعی تاج و تخت از کف رفته خویش بودند اما عملا کوششی برای بازپس‌گیری‌اش به‌خرج نمی‌دادند. البته متعلقات محمدعلی‌شاه و قدیمی‌ترهای خانواده، ایرانی‌تر بودند. آنها در سن‌کلود در حومه جنوبی پاریس زندگی می‌کردند و وقتی سلطان حمید میرزا پس از جنگ جهانی دوم به دیدارشان رفت، حال و روزشان را چنین دید: این خانه [سن‌کلود] خیلی بزرگ بود. خانواده ما سال‌های سال در آن زندگی می‌کردند.... و به نوعی هنوز واقعا یک ایران قدیم بود. زنان هنوز چادر به سر می‌کردند.... رابطه حمید میرزا با پدرش بسیار محدود بود و او که مدعی تاج و تخت قاجار به شمار می‌رفت، هرگز نکوشید فرزندش را برای روز مبادا آماده نگه دارد: در آن زمان (سال 1936) پدرم از پاریس به انگلیس آمده بود اما به ندرت او را می‌دیدیم و به هر روی او برای ما آدمی بیگانه بود.... ما یک زبان مشترک نداشتیم. انگلیسی او ضعیف بود. فرانسوی من هم خوب نبود. انگلیسی را خوب می‌دانستم اما نمی‌توانستم فارسی صحبت کنم. چون آن را فراموش کرده بودم. محمد حسن میرزا از هر 5 همسر عقدی و صیغه‌ای خود جدا شده بود و در آن زمان به کلی تنها بود و تنها یک خدمتکار و یک آشپز با او بودند. آن روز مبادا فرارسید و به گفته حمیدمیرزا برق چشمان پدرش هنگام دریافت خبر خلع و تبعید رضاشاه، بازگشت به سلطنت را نوید داد. انگلیسی‌ها برای ارزیابی بازگرداندن قاجاریه به سلطنت با محمدحسن میرزا و حمید میرزا که آن هنگام جوانی 23 ساله بود دیدار کردند. حمید میرزا می‌گوید: یک روز پس از صرف ناهار در لندن (با سر آنتونی ایدن و اعضای گوناگون کابینه انگلیس) موقعی که با پدرم در گرین‌پارک قدم می‌زدیم، آن چنان مطمئن بودیم که فکر می‌کردم فردا از ما خواهند خواست که به تهران برگردیم و می‌افزاید: من کاملا مطمئن نبودم که بخواهند پدرم را به ایران برگردانند. فکر می‌کنم هدف این بود که پدرم را تنها برای مدت اندکی به ایران برگردانند، زیرا بزرگان دودمان قاجاریه همه نظرشان به او بود و انگلیسی‌ها می‌خواستند نظر آنها را تأمین کنند تا این که بعدا فرد جوان‌تری از نسل جدیدتر را به سلطنت بگمارند... تصور می‌کنم منظورشان من بودم. اما او فارسی نمی‌دانست، تربیت ایرانی نداشت و زیاده از حد انگلیسی شده بود. حتی نام دومش نیز انگلیسی بود. وقتی در زمان سلطنت رضاشاه به نیروی دریایی انگلستان پیوست، انگلیسی‌ها برای جلوگیری از تحریک دولت ایران از او خواستند که برای خود یک نام انگلیسی انتخاب کند. او هم نام دیوید دراموند را برای خود انتخاب کرد. چگونه؟ این اسم را از روی دفتر تلفن پیدا کردم! انگلیسی‌ها چگونه می‌توانستند چنین فردی را برای پادشاهی به ملت ایران بقبولانند؟ پس پرونده او و پدرش بسته شد و شاید پدر از همین غصه مرد. آن هم در کمال غربت: تشییع‌جنازه‌ای در کار نبود. پدرم را پس از کفن کردن، در یک گور کم عمق گذاشتند و برای او مراسم یادبودی در کاکستون هال با کمک افرادی چون سِر حسن سهروردی مشاور وقت وزیر خارجه در امور هند و آقای لئوپولد آمه ری و اشخاص دیگری همچون فیروزخان هندی برگزار کردم.... پس از پایان جنگ جهانی دوم ترتیبی دادم که جنازه پدرم را به مقبره خانوادگی در کربلا ببریم. حمید میرزا حتی مادرش را نیز به خوبی به یاد نمی‌آورد: مادرم در ایران بود. پس از آن که در سن 3 یا 4 سالگی از او جدا شدم، دیگر او را ندیدم.... مادرم زنده است [آذر ماه 1360] و در تهران زندگی می‌کند. مادر او بعد از جدایی از محمدحسن میرزا با یک باستان‌شناس به نام محمدتقی سپهبدی ازدواج کرد و صاحب دختری به نام فخری شد و فخری بعدها به همسری سرلشگر ولی‌الله قرنی درآمد؛ هم‌او که در سال 58 توسط گروه فرقان ترور شد. بعد از جنگ او از نیروی دریایی بیرون آمد و در شرکت نفت موبیل مشغول کار شد. در سال 1336 برای نخستین بار پس از دوران کودکی به ایران آمد و کار با کنسرسیوم نفت ایران را آغاز کرد. اما محیط ایران برایش غریب بود: در آغاز کار احساس چندان خوبی نداشتم. [علت] بیشتر فساد مالی بود. فساد مالی در همه سطوح.... اول قدری بی‌تجربه بودم.... اما به مرور متوجه شدم که اگر کسی بخواهد به جایی برسد باید داخل یک دار و دسته باشد و دستش به جاهای بالا بند باشد. چند بار هم از دولت انتقاد کرد و به همین سبب به اداره اطلاعات شهربانی احضار شد. به او گفتند که عکس شاه را از دیوار پایین کشیده و لگد کرده است. اما او واقعا چنین نکرده بود و انکار کرد. چون دلیلی هم در دست نبود، رهایش کردند. بار دوم ساواک او را احضار کرد و مأمور مربوطه از او پرسید که چرا در دفترش اغلب از دولت انتقاد می‌کند. حمید میرزا که تربیتش کاملا انگلیسی بود و از سیاست ایران چیز زیادی نمی‌دانست، گفت: مگر شما نمی‌گویید در ایران آزادی هست؟ اگر دولت کاری کند که به نظر من به عنوان یک فرد درست نباشد، از دولت انتقاد می‌کنم. به او فهماندند که نباید چنین کند و چون احتمالا موضوع را جدی تلقی نکردند و به سادگی حمید میرزا پی بردند، رهایش کردند. گویی هیچ‌کس او را جدی نمی‌گرفت. او بیشتر دیوید دراموند بود تا سلطان حمید میرزا و خلق و خوی انگلیسی‌اش بر ریشه‌های ایرانی‌اش می‌چربید. حتی قضاوتش درباره هموطنان ایرانی‌اش ناشی از یک نگاه بیرونی است و همچون یک خارجی به آنان می‌نگرد: ایرانی‌ها اول بار که شخصی را می‌بینند، آن قدر به همدیگر اعتماد ندارند که با هم شفاف صحبت کنند. معلوم نیست چرا فکر می‌کنند که دیگری می‌خواهد کاری بر ضد آن یکی انجام دهد.... دیدار اول با ایرانی‌ها همیشه مشکل است و این موضوع را قدری هم باید به حساب دورویی ایرانی‌ها گذاشت. این قضاوت از کسی که حتی تعداد برادران خود را به درستی نمی‌داند و در جایی از خاطراتش رکن‌الدین میرزا قاجار، برادر ناتنی خود را که با او مراوده مستقیم هم داشته، پسر‌عموی خود فرض می‌کند، به هیچ روی عجیب نیست. اطلاعات او از ایران بدان پایه است که مرز آذربایجان ایران با شوروی سابق را 3 هزار کیلومتر برآورد می‌کند! سلطان حمید میرزا قاجار یا شاید دیوید دراموند در اردیبهشت سال 1367 در لندن درگذشت و روزنامه تایمز لندن با اعلام خبر مرگ او نوشت: پرنس حمید میرزا هرچند ظاهری یکسره ایرانی داشت، اما خوی و منش یک دریانورد انگلیسی را داشت که با بینشی زیرکانه در امور ایران و انگلیس آمیخته شده بود. او داستان‌سرایی زبردست بود که دوستان انگلیسی زیادی داشت. ندا حبیب‌اله منبع: سایت جام جم ایام

خیرخواه مردم

میرزا احمد خان مشیرالسلطنه (نخست وزیر محمدعلی شاه در عصر مشروطه) به نیک نفسی و تدین و خیر خواهی شُهره بود. مخالفینش نیز به وجود این اوصاف حسنه در وی اعتراف داشتند.1 در آستانه طلوع مشروطه با عین‌الدوله در افتاد و به همین علت به مشهد تبعید شد.2 در آنجا نیز واسطه اصلاح کار مردم شورشی با دولت بود.3 با این سوابق، پس از عزل عین‌الدوله، وزیر عدلیه رژیم مشروطه گردید و حتی می‌خواستند او را «رئیس مجلس قرار دهند.»4 گزارش سفارت انگلیس، مشیرالسلطنه را شخصیتی «معروف به نفرت از اروپاییها» قلمداد می‌کند. 5 در ماجرای فتح تهران هم که محمدعلیشاه و یارانش به سفارت روس گریختند، او پناهنده به سفارت عثمانی شد که جنبه اسلامی داشت.6 در دوران موسوم به استبداد صغیر، سفرای روس و انگلیس پافشاری داشتند که شاه او را از صدارت خلع کند و شدت فشار آنان در حدی بود که شاه ناگزیر به تسلیم شد.7 عزیزالسلطان، از رجال قاجار، در 28 ذی قعده 1326 ق خبر از درگیری شدید مشیرالسلطنه با مترجم سفارت روس می‌دهد: «دیشب هم بارونسکی مترجم سفارت روس با چرچیل مترجم سفارت انگلیس رفته بودند پیش صدراعظم =(‌‌مشیرالسلطنه) خیلی گفتگو کرده بودند. گفته بودند که بایستی حکماً مشروطه بدهید. نزدیک بوده است که صدراعظم با بارونسکی دعوایشان بشود، چیزی نمانده بوده است که تو سر هم بزنند! باری صبح هم صدراعظم رفته بوده است که استعفا بکند، حضرت اقدس =(‌کامران میرزا نایب السلطنه) نگذارده بوده است.»8 مشیرالسلطنه سر در حلقه ارادت و اطاعت شیخ [فضل‌الله] داشت9 و در تقسیم وجوهِ خیریه و درآمد اوقاف خود و دوستانش در بین مردم و علمای ایران و عراق، از شیخ کمک می‌گرفت.10 پی‌نوشت‌ها: 1ــ ر.ک، تراز سیاست؛ جلوه هایی از «سیاست» و «مدیریت» شیخ انصاری قدس سره، علی ابوالحسنی، صص 184-161 و 214-210. 2ــ یادداشتهای ملک‌المورخین، ص 335 و 338؛ روزنامه خاطرات عین السلطنه، 2/ 1675. 3ــ همان: ص 337؛ خاطرات... نظام السلطنه...، باب دوم و سوم: اسناد، ص 405. نیز باید از مخالفتش با ولخرجیهای مظفرالدین شاه یاد کرد (روزنامه خاطرات عین السلطنه، 2/ 1298.) 4ــ اسناد مشروطه...، گردآوری ابراهیم صفایی، ص 77 و 151. 5ــ تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ترجمه حسن معاصر، ص 440. 6ــ خاطرات و اسناد ظهیر الدوله، به کوشش ایرج افشار، ص 427. 7ــ تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، صفحات 883 ، 954، 962، 972، 1009 و...؛ انقلاب مشروطیت ایران، زینویف، ترجمه ابوالقاسم اعتصامی، ص 134؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملکزاده، 5 /1134؛ تاریخ هجده ساله آذربایجان، کسروی، ص 29. 8ــ 28 هزار روز تاریخ ایران و جهان، ضمیمه روزنامه اطلاعات، ص 433 و نیز ر.ک، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، صص 1009-1008. 9ــ روزنامه خاطرات شرف الدوله، ص 347. 10ــ ر.ک، تراز سیاست...، همان، صص 164-161 و 174-170. اکبر مشعوف منبع: سایت جام جم ایام

«حجت»‌اسلام

امیربهادر از کسانی بود که از روی ایمان، و نه وابستگی به سیاست خارجی با مشروطه مخالف بود. آیت‌الله‌العظمی ملاقربانعلی زنجانی معروف به حجت‌الاسلام زنجانی سال 1246 ق. دیده به جهان گشود. او پس از تحصیلات مقدماتی در زنجان، سال 1266 برای ادامه تحصیل راهی عتبات شد و سال 1281 پس از مرگ استادش شیخ مرتضی انصاری به زنجان بازگشت و نفوذی تام یافت. حجت‌الاسلام از مخالفان «پابرجا و اصولی» مشروطه اروپایی است که وصف وی ــ به ستایش و بیشتر به نکوهش ــ در تواریخ مشروطه آمده است. وی، به روزگار مشروطه، فقیهی مُطاع در دارالعلم بزرگ آن روز، زنجان، و پشتیبانی قاطع برای مشروعه خواهان بود. هرچند نسبت به مشروطه وارداتی، در مجموع، موضعی «منفی» و این اواخر حتی «ستیزناک» داشت، ولی این مخالفت صرفاً از درد دینداری و درک سیاسی او ناشی می‌شد و نه همچون برخی کسان، از بستگی به استبداد و زد‌و‌‌بند با شاه قاجار.1 دانش گسترده دینی، زهد و وارستگی چشمگیر، ایستادگی در برابر حاکمان ستمگر و حمایت از جان و مال مظلومان، خصالی است که مورخان برای حجت‌الاسلام زنجانی برشمرده‌اند و مجموعه آنها، وی را محبوب دل‌ها ساخته و خاصه در منطقه خمسه، محبوبیت و نفوذی تام بخشیده بود. حاجی وزیر زنجانی (از سران مشروطیت در زنجان) دو سه سال پیش از طلوع مشروطه تحت عنوان «جناب آخوند ملا قربانعلی» می‌نویسد: «این عالم بزرگوار از عجایب روزگار است و حالاتی غریب دارد... ساده و قانع است. به طوری که خوراک او اکثر اوقات، نان و سبزی و چغندر است که آن را هم یک وقت [یک نوبت در روز] میل می‌نماید. لحاف او منحصر به پوستین، و لباس از قدک2 منحصر به فرد است. از مالیه دنیا فقط دو دست عمارت را داراست، او را هم دیگران برای او خریده و سـاخته‌اند. شب زنده دار، پرهیزگار، مستقیم الاحوال و کریم الطبع و متباذل است. چنانچه هر چه از وجوه بریه از اطراف و اکناف برای او می‌آورند همه را به فقرا می‌دهد، بلکه همیشه اوقات مقروض است. در علم فقه و اصول، بی‌بدل و حالیه منحصربفرد است. در نگارش اجوبه فتاوی و مسائل شرعیه و قضاوت، چنان ماهر و فائق الذهن است که تا کنون نتوانسته‌اند ایرادی به او وارد بیاورند، و حال آنکه معاند زیاد دارد؛ همه در کمین و منتظر فرصت‌اند... اغلبی مقلد او هستند. نافذالحکم و مسموع الکلمه است... ازهد و اعلم و اتقای عهد خویش است.»3 به گواه اسناد و مدارک تاریخی، از طلوع نهضت عدالت‌خواهی صدر مشروطه (که با تمهیداتی چون تحصن جمعی از مردم در سفارت انگلیس، به مـشـروطه وارداتی تغییر ماهیت داد) تا اوایل مشروطه دوم (که عناصر تندرو و سکولار، پیکر حاج شیخ فضل‌الله نوری ــ فقیه متنفذ پایتخت ــ را به انتقام طر‌احی اصول اسلامی مندرج در متمم قانون اساسی، بر دار آویختند) با حفظ سلیقه و مذاق فقهی خاص خویش در حوادث مختلف، حضور مو‌ثر داشت و وجهه نظرش همه جا بسط حکومت خالص اسلامی، حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران، تقلیل ظلم و فساد، و دفاع از حقوق محرومان بود. او از شخصیت‌هایی است که به علت مخالفت توامان و همزمان خویش با «استبداد قجری» و «مشروطه اروپایی»، تقسیم‌بندی رایج و کلیشه‌ای رجال و گروه‌های عصر مشروطه به دو دسته «مستبد و مشروطه» را در هم می‌شکند و نشان می‌دهد که در این تحلیل رایج، جای افراد و گروهی که در عین مخالفت با مشروطه، با استبداد نیز موافق نبوده‌اند خالی است و نمی‌توان هرکس را که با مشروطه مخالف بوده لزوما به جرگه هواداران استبداد راند! 4 با نفوذ وسیعی که حجت‌الاسلام زنجانی، بویژه در منطقه خمسه و صفحات آذربایجان، داشت حضورش در جرگه مشروعه‌خواهان، کفه آن جناح را به زیان مشروطه سنگین می‌کرد و حریف را به واکنشهایی تند و شدید وامی‌داشت. از این روی فاتحان تهران، پس از اعدام شیخ فضل الله نوری، در نخستین فرصت به اشغال زنجان و حبس و قتل حجت‌الاسلام برآمدند و وقتی هم که حال و هوا را با قتل وی در ملا‡‌عام مساعد ندیدند، دست به تبعیدش به خارج از کشور (شهر مقدس کاظمین علیهما السلام) زدند و وی نه تنها خسته و رنجور در غربت جان سپرد (ربیع‌الاول 1328ق)، بلکه پس از مرگ نیز چونان شیخ نوری، هفتاد و اند سال آماج نسبت‌ها و تهمت‌های رنگارنگ قرار گرفت و تاریخ‌نگارانی چون کسروی ــ روی عناد با اسلام و روحانیت شیعه ــ سعی تام در «محو نام» یا «مسخ شخصیت» وی کردند که این دومی (مسخ مرام و شخصیت) بسی جانگدازتر است. برای آشنایی با زمانه و زندگی و مجاهدات وی مطالعه آثار زیر توصیه می‌شود: سلطنت علم و دولت فقر؛ سیری در زندگانی، افکار و مجاهدات حـجـت‌الاسـلام مـلا قـربـانـعـلـی زنـجانی...، علی ابوالحسنی (منذر)، ج اول: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374؛ خط سوم در انقلاب مشروطیت ایران؛ زندگانی آخوند ملا قربانعلی زنجانی...، ابوالفضل شکوری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی زنجان، 1371. پی‌نوشت‌ها: 1ــ تاریخ هجده ساله آذربایجان، احمد کسروی، ص 80 و 103؛ روزنامه اطلاعات، ش 14892، 3 دی 1354 شمسی، ص 19، اظهارات آقای سید محسن میرزایی. 2ــ قدک: جامه کرباسی رنگ کرده، کرباس که آن را آبی یا نیلی رنگ کرده باشند (فرهنگ عمید، ذیل ماده «قدک .)»3ــ فصول خمسه در تاریخ خمسه، حاجی وزیر، مخطوط. 4ــ ر.ک، خط سوم در انقلاب مشروطیت ایران، ابوالفضل شکوری، صص ــ 7 8 . ویدا معزی‌نیا منبع: سایت جام جم ایام

فرجام غم‌آلود

ستارخان‌ سردار ملی‌ از شخصیتهای‌ جذاب‌ و مردمی‌ نهضت‌ مشروطیت‌ است‌ که‌ مقاومت‌ جانانه‌اش‌ در مقابل‌ قوای‌ دولتی‌ از او خاطره‌ای‌ ماندگار در ذهن‌ مردم‌ آذربایجان‌ و تمامی‌ ایرانیان‌ بجا گذاشته‌ است. او که‌ خود را بازوی‌ مراجع‌ نجف‌ شمرده‌ و با حکم‌ آنها پا به‌ صحنهِ‌ مبارزه‌ نهاد، می‌پنداشت‌ با شکست‌ محمدعلی‌ شاه‌ مشکلات‌ کشور خاتمه‌ یافته‌ و اوضاع‌ به‌ سامان‌ خواهد رسید. پس‌ از فتح‌ تهران‌ توسط‌ مشروطه‌خواهان، ستارخان‌ همراه‌ باقرخان‌ سالار ملی، بدون‌ اطلاع‌ از تحولات‌ درونی‌ مشروطیت‌ تهران، به‌ سمت‌ پایتخت‌ روانه‌ شدند. استقبال‌ پرشور مردم‌ شهرهای‌ بین‌ راه‌ و مردم‌ تهران‌ حکایت‌ از قدرشناسی‌ مردم‌ ایران‌ نسبت‌ به‌ زحمات‌ آن‌ دو داشت، اما عده‌ای‌ از حضور آنان‌ در تهران‌ راضی‌ نبوده‌ و به‌ نحوی‌ می‌کوشیدند آن‌ دو را منزوی‌ کنند. همراهی‌ دو سردار با علما و مخالفتشان‌ با افراطگری‌ حزب‌ دموکرات‌ و عناصر وابسته‌ به‌ آن، از همان‌ ابتدا ایشان‌ را در مقابل‌ جریان‌ سکولار مشروطه‌ قرارداد. به‌ همین‌ جهت، خلع‌ سلاح‌ یکجانبهِ‌ نیروهای‌ آذربایجانی‌ مطرح‌ و به‌ شکلی‌ نامناسب‌ به‌ مورد اجرا گذاشته‌ شد. طرح‌ خلع‌ سلاح‌ نیروهای‌ شبه‌ نظامی، تمهیدی‌ لازم‌ بود که‌ متاسفانه‌ در عمل، تنها دامن‌ نیروهای‌ مخالف‌ با افراطگریها و اقدامات‌ تند حزب‌ دموکرات‌ را گرفت. تلاش‌ ستارخان‌ برای‌ حل‌ مسالمت‌آمیز غائله‌ به‌ جایی‌ نرسید و حملهِ‌ غیرمنتظره‌ نیروهای‌ دولتی‌ به‌ پارک‌ اتابک، واقعه‌ای‌ زشت‌ را در تاریخ‌ مشروطیت‌ رقم‌ زد. ستارخان‌ از ناحیهِ‌ پا تیر خورد و با همان‌ درد مدتی‌ بعد از دنیا رفت. باقرخان‌ هم‌ از ضرب‌ و شتم‌ شدید بی‌بهره‌ نماند و چندی‌ بعد در حادثه‌ای‌ جان‌ باخت. برای‌ پی‌بردن‌ به‌ دلایل‌ این‌ اتفاق، ناگزیریم‌ مروری‌ بر مواضع‌ سرداران‌ از بدو ورود به‌ تهران‌ داشته‌ باشیم.‌ سرداران‌ روز جمعه‌ 4 ربیع‌الثانی‌ 1328 با استقبال‌ عمومی، وارد تهران‌ شدند. این‌ در حالی‌ بود که‌ برخی‌ از وکلای‌ آذربایجان‌ از ورود آنان‌ به‌ پایتخت‌ و استقبال‌ عامه‌ از ایشان‌ ناراضی‌ بودند1 و کشور در آتش‌ اختلاف‌ بین‌ اعتدالیون‌ و افراطیون‌ می‌سوخت. افراطکاری‌ و پرده‌دری‌ گروه‌ تقی‌زاده‌ باعث‌ شد که‌ در 12 ربیع‌الثانی‌ 1328 آیات‌ خراسانی‌ و مازندرانی‌ طی‌ حکمی‌ بر ضدیت‌ مسلک‌ تقی‌زاده‌ با اسلامیت‌ مملکت‌ و قوانین‌ شریعت‌ مقدسه‌ تاکید، و به‌ اخراجش‌ از مجلس‌ حکم‌ کردند. در نامه‌ به‌ نایب‌السلطنه‌ (عضدالملک) نیز خواستند که‌ مانع‌ دخول‌ وی‌ به‌ مجلس‌ شده‌ و او را از کشور تبعید کنند. حکم‌ آیات‌ نجف‌ با اعمال‌ نفود علیقلی‌خان‌ سردار اسعد (هم‌مسلک‌ ماسون‌ تقی‌زاده) افشا نمی‌شود و او از نایب‌السلطنه‌ علیرضاخان‌ عضدالملک‌ می‌خواهد که‌ از ابلاغ‌ حکم‌ آیات‌ خودداری‌ ورزد.2 29‌‌جمادی‌الاول‌ ستارخان‌ طی‌ نامه‌ای‌ به‌ عضدالملک‌ نایب‌السلطنه، دفاع‌ از مشروطه‌ را وظیفه‌ خود شمرده‌ و از مداخلات‌ افراد مغرض‌ در امور گلایه‌ می‌کند.3 ‌ رجب‌ 1328 جناح‌ وابسته‌ به‌ تقی‌زاده، فعالیتشان‌ را افزایش‌ داده، شدیداً‌ به‌ «دولت‌ سپهدار» حمله‌ و جو جامعه‌ را آشفته‌ می‌سازند. متقابلاً‌ عده‌ای‌ نیز برای‌ انتشار حکم‌ آیات‌ نجف‌ دربارهِ‌ تقی‌زاده، به‌ نایب‌السلطنه‌ فشار می‌آورند.4 آیت‌ الله‌ بهبهانی‌ هم‌ در تدارک‌ تشکیل‌ هیئت‌ طراز اول‌ در مجلس‌ بود که‌ بر «مصوبات‌ مجلس‌ از لحاظ‌ تطابق... با شرع‌ مقدس»، نظارت‌ کنند. باقرخان‌ و ستارخان‌ نیز، خواستار طرد و تبعید افراطیون‌ از ایران‌ می‌شوند. عین‌السلطنه‌ می‌نویسد: «ستارخان‌ و باقرخان‌ در چند جا با آنها مهمان‌ بودم‌ خیلی‌ از این‌ ترتیبات‌ بد می‌گفتند.»5 ‌ در چنین‌ شرایطی، یاران‌ تقی‌زاده‌ دست‌ به‌ اقدام‌ خطرناکی‌ زده‌ و شب‌ نهم‌ رجب‌ بهبهانی‌ را در منزلش‌ به‌ شهادت‌ می‌رسانند. ستارخان‌ طی‌ نامه‌ای، ترور وی‌ را محکوم‌ و اعلام‌ می‌کند که‌ در صورت‌ عدم‌ دستگیری‌ و مجازات‌ قاتلان، به‌ وظیفه‌اش‌ در این‌ زمینه‌ عمل‌ خواهد کرد.6 ‌ 18 رجب‌ مستوفی‌الممالک‌ (رئیس‌الوزرا) کابینه‌اش‌ را معرفی‌ می‌کند. این‌ کابینه‌ که‌ متشکل‌ از اعتدالیون‌ و انقلابیون‌ بود خلع‌ سلاح‌ مجاهدین‌ را در دستور کار خود قرار داده‌ بود. حضور افرادی‌ چون‌ حسینقلی‌خان‌ نواب، ابراهیم‌ حکیمی‌ و فرمانفرما (که‌ از وابستگان‌ به‌ سیاست‌ انگلستان‌ بودند) در کابینه‌ و دفاع‌ آنان‌ از خلع‌ سلاح‌ مجاهدین‌ (البته‌ مجاهدینی‌ که‌ مطیع‌ آنها نبودند!) با توجه‌ به‌ حمایت‌ روس‌ و انگلیس‌ از خلع‌ سلاح‌ مجاهدین‌ راستین، بیانگر نوعی‌ هماهنگی‌ بین‌ آنان‌ با سیاستهای‌ بیگانه‌ است.7 محرکان‌ فتنه‌ و فساد که‌ به‌ دنبال‌ بهانه‌ای‌ می‌گشتند تا پس‌ از قتل‌ بهبهانی‌ زهرچشم‌ نهایی‌ را از مخالفان‌ خود بگیرند مجاهدین‌ را که‌ در پارک‌ اتابک‌ (اقامتگاه‌ ستارخان) پناه‌ گرفته‌ بودند محاصره‌ می‌کنند. حضور عناصر افراطی‌ و سربازان‌ یپرم‌ ارمنی‌ به‌ دستور قوام‌السلطنه، حکایت‌ از عزم‌ جزم‌ فراماسونها در سرکوبی‌ انقلابیون‌ اصیل‌ داشت.‌ اول‌ شعبان‌ 28 آتش‌ جنگ‌ بین‌ طرفین‌ شعله‌ور، و با سوزاندن‌ درب‌ پارک‌ اتابک‌ به‌ دستور یپرم، جنگ‌ مغلوبه‌ می‌شود. اصرار قوای‌ دولتی‌ به‌ جنگ‌ و سرعت‌ و شدت‌ عمل‌ آنها نشانگر آمادگی‌ قبلی‌ آنها جهت‌ سرکوب‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ و گرفتن‌ انتقام‌ از آنها به‌ جرم‌ مخالفت‌ با منویات‌ ماسونها و تقی‌زاده‌ بود. بدین‌ ترتیب‌ بازوی‌ نظامی‌ علمای‌ نجف‌ در تهران‌ خلع‌ سلاح، و زمینه‌ برای‌ اجرای‌ نقشه‌های‌ بعدی‌ کاملاً‌ مهیا گردید...‌ پا‌نوشت‌ها: 1. همان، ص‌ 508. ‌2. اوراق‌ تازه‌یاب‌ مشروطیت‌ و نقش‌ تقی‌زاده، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، تهران، انتشارات‌ جاویدان، 1359، ص‌ 538. ‌3. مرکز اسناد مؤ‌سسه‌ مطالعات‌ تاریخ‌ معاصر ایران، سند شماره‌ 5132- ق. ‌4. همان، سند شماره‌ 39- ق. ‌5. روزنامه‌ خاطرات‌ عین‌السلطنه‌ سالور، ج‌ 4، ص‌ 3172. ‌6. مرکز اسناد مؤ‌سسه‌ مطالعات‌ تاریخ‌ معاصر ایران، سند شماره‌ 5123 . ‌7. احمد کسروی، تاریخ‌ هیجده‌ ساله‌ آذربایجان، تهران، امیرکبیر، چاپ‌ 4، 1364، ص‌ 133.‌ علی رجبی‌ منبع: سایت جام جم ایام

مرجع روشن ضمیر

آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی، رئیس حوزه علمیه نجف در سال 1284 ق در یکی از روستاهای لنجان اصفهان به دنیا آمد. پدرش سیدمحمد بود. سیدابوالحسن مقدمات علوم را در روستای زادگاهش فرا گرفت و در آغاز جوانی به اصفهان رفت و تحصیلات خود را ادامه داد. وی پس از گذراندن سطوح در درس خارج فقه و اصول شرکت کرد. وی 13 ربیع‌الاول 1308 ق در بیست و چهارسالگی برای ادامه تحصیلات دینی و حوزوی عازم نجف اشرف شد و از محضر درس استادان بنام حوزه نجف همچون میرزا حبیب‌الله رشتی، آخوند خراسانی و سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی بهره برد. از میان همه استادان، اصفهانی بیش از همه، یعنی حدود 17‌‌سال از درس آخوند خراسانی استفاده نمود و در شمار نزدیک‌ترین شاگردان و اصحاب وی در آمد. پس از فوت آخوند خراسانی بعضی از مردم خراسان برای تقلید به او مراجعه کردند ولی پس از وفات آیات نائینی و حائری یزدی در 1355 ق و آقاضیاء عراقی در 1361 ق بود که مرجعیت تقلید نزد بخش عمده شیعیان در شخص اصفهانی منحصر شد. وی شمار بسیاری از مجتهدان بزرگ و محققان برجسته فقه و اصول همچون حضرات آیات: حکیم، میلانی و شاهرودی را در حوزه نجف تربیت کرد. آیت‌الله اصفهانی افزون بر اشتغالات علمی، از فعالیت سیاسی نیز به دور نبود و در برهه‌های حساس از تاریخ معاصر به ایفای نقش پرداخته است. از ورود اصفهانی به حوزه نجف چیزی نگذشته بود که جنبش تحریم تنباکو به رهبری میرزای شیرازی در 1309 ق شروع شد و بی‌شک حضور او در حوزه عراق در اوج برخورد روحانیت شیعه بااستعمار و استبداد، برای آقاسیدابوالحسن که در آن وقت مجتهدی بیست و پنج ساله بود، تجربه سیاسی آموزنده‌ای به شمار می‌رفت. این آگاهی سیاسی، بعدها از رهگذر نزدیکی و محرمیتی که اصفهانی به استادش آخوند خراسانی داشت وسیع‌تر و عمیق‌تر شد. برپایه همین پیشینه، آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی در 3 جمادی‌الاول 1328 ق، اصفهانی را در اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی 1325 ق در شمار یکی از پنج مجتهد طراز اول «مطلع از مقتضیات زمان» برای احراز انطباق مصوبات قانونی مجلس شورای ملی با احکام فقه شیعه به مجلس معرفی کردند. اما وی در نهایت، طی تلگرافی به تاریخ 2 ذیقعده 1328 ق به مجلس شورای ملی، از شرکت در این کار عذر خواست. آیت‌الله اصفهانی در نهضت استقلال عراق به همراه علمای دیگر، نقش موثری ایفا کرد. در ذیحجه 1340ق نشست بزرگی در خانه اصفهانی تشکیل شد که به رد صریح قیمومت انگلیس و از میان برداشتن هر گونه قدرت خارجی برای حکومت عراق تاکید داشت. او نسبت به تاسیس مدارس غیردولتی و دایر نمودن انتشارات اسلامی و تقویت موقعیت حوزه علمیه نجف، نیز به توسعه ساخت مساجد، حسینیه‌ها، تربیت علما و خطبا و فرستادن آنها به شهرها و روستاها اقدام کرد. وی در روز 9 ذی‌حجه سال 1365 ق در هشتاد و یک سالگی در کاظمین درگذشت. پیکر او را به نجف حمل و در جوار استادش آخوند خراسانی به خاک سپردند. از اصفهانی آثار و تالیفات متعدد و تنوعی به‌جا مانده است. اکبر مشعوف منابع: ‌‌«اصفهانی، آقاسید ابوالحسن»، دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج 9.‌محمدحسن رجبی، علمای مجاهد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌«اصفهانی، سیدابوالحسن» دایره المعارف تشیع، ج 2‌محمد اصغری‌نژاد، سیدابوالحسن اصفهانی: شکوه مرجعیت، سازمان تبلیغات اسلامی. منبع : سایت جام جم ایام

علامه امینی؛ زمان، اندیشه، تکاپو

1. خاندان و تحصیلات آیت‌الله حاج شیخ عبدالحسین تبریزی نجفی معروف به «علامه امینی»، نویسنده کتاب گرانسنگ «الغدیر»، سال 1320ق در خانواده علم و تقوا در تبریز متولد شد. مادرش می‌گوید: شیردادن من به فرزندم، عبدالحسین، با شیردادن به دیگر فرزندانم فرق داشت. زیرا هر گاه می‌خواستم به وی شیر دهم، گویی نیرویی مرا وا می‌داشت که وضو سازم و، با وضو، سینه در دهانش بگذارم! 1 عبدالحسین تحصیلات ابتدایی و متوسطه علوم دینی را در تبریز و نزد علمای بزرگ آن شهر نظیر سید محمد مولانا، سید مرتضی خسروشاهی و پدر بزرگوارش (میرزا احمد نجفی) فراگرفت. 2 سپس برای تکمیل مراتب علمی به نجف اشرف رفت و در محضر علمای بزرگ آن شهر، میرزای نائینی، سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ محمدحسین آل کاشف الغطا، و شیخ محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی) بهره فراوان گرفت و خیلی زود به مقام عالی فقاهت نایل آمد. 3 2. تحقیقات علمی‌ حضور ذهن بسیار، اُنس شدید به مطالعه، علاقه وافر به پژوهش و تحقیق، همراه با منش والا را، از خصوصیات علامه شمرده‌اند. 4 وی پس از نیل به اجتهاد، به طور مستمر و شبانه روزی، در باره مسائل گوناگون علمی در رشته‌های فقه و کلام و تفسیر و تاریخ، دست به پژوهش و تحقیق زد که خوشبختانه حاصل آن، به صورت آثار گرانسنگی چون شهداء‌الفضیله و الغدیر، در اختیار ماست. امینی تحقیقات و مطالعاتش در نجف را، از کتابخانه حسینیه شوشتری‌ها آغاز کرد که در آن زمان، تنها کتابخانه عمومی نجف شمرده می‌شد و هزاران کتاب چاپی و خطی داشت. روزها به طور مستمر به کتابخانه مزبور می‌رفت و از آنجا که ساعات رسمی کار کتابخانه، عطش سیری ناپذیر وی برای پژوهش و تحقیق را فرونمی‌نشاند، کتابدار کتابخانه را راضی کرد که هنگام رفتن، در به روی او ببندد و او را با کتاب‌ها تنها گذارد. کتابدار، در لحظه تعطیل کتابخانه، در را به روی امینی قفل می‌کرد و او، در میان کتاب‌ها غوطه می‌خورد و غرق در مطالعه می‌شد.5 شادروان حاج سید کاظم حکیم زاده، کتابدار کتابخانه امینی در نجف اشرف، نقل می‌کرد: ساعاتی که من در کتابخانه امیرالمو‌منین علیه السلام بیکار بودم و مراجعه کننده‌ای نداشتم، به خواندن کتاب می‌پرداختم. یک روز مشغول مطالعه جلد ششم الغدیر بودم، که امینی از راه رسید و گفت: هان! چه می‌خوانی؟ گفتم: جلد ششم کتاب شما الغدیر است. گفت: «بخوان، که خدا می‌داند چقدر زحمت کشیده‌ام تا مطالب این کتاب‌ها را درآورده‌ام»! و افزود: «آن وقتها، در نجف نه پنکه بود و نه وسایل سردکننده دیگر. در آن شرایط سخت، من هر روز برای مطالعه به حسینیه شوشتری‌ها می‌رفتم که تعدادی کتب ارزشمند کهن در آن یافت می‌شد. زمانی که کتابخانه تعطیل می‌شد به کتابدار می‌گفتم: مطالعه من هنوز تمام نشده است. تو می‌خواهی بروی، برو، ولی اجازه بده من بمانم و مطالعه‌ام را ادامه بدهم. او درب حسینیه را می‌بست و می‌رفت و مرا در کتابخانه تنها می‌گذاشت و من ساعت‌های دراز روی کتاب‌ها می‌افتادم و مطالعه می‌کردم و یادداشت برمی‌داشتم. غرق شدن در مطالعه، مرا بکلی از گذشت زمان غافل می‌ساخت و تنها زمانی به خود می‌آمدم، که می‌دیدم قالیی که روی آن نشسته‌ام (از ریزش مداوم عرق) کاملا خیس شده و بدنم (همچون بیمار تب زده) از گرمای شدید فضای بسته کتابخانه، یک پارچه آتش می‌نماید!...» 3. سفرهای تحقیقی / تبلیغی‌ از ویژگی‌های بارز امینی، سفرهای پربارش به شهرها و بلاد اسلامی است که با اهداف علمی فرهنگی اصلاحی زیر انجام می‌گرفت: تحقیق و پژوهش در کتابخانه‌ها و یادداشت برداری و استنساخ از کتب شیعه و سنی (بویژه مآخذ خطی کهن) برای الغدیر و سایر آثار خویش، برخورد و ملاقات با استادان حوزه و دانشگاه، اصلاح و ارشاد مردم، تربیت اهل علم و تأ‌ثیر در آنان، و گاه نیز اقامه جماعت، ایراد سخنرانی برای توده مردم و نیز دانشگاهیان، القای بحث و ایجاد زمینه‌های فکری در مسائل مربوط به فلسفه حکومت در اسلام و ابلاغ پیام «غدیر». شهرهایی که علامه با خصوصیات یادشده به آنها سفر کرده است، گذشته از شهرهای عراق، از قرار زیر است: حیدر آباد دکن، علیگره، بمبئی، لکهنو، کانپور، پتنه، رامپور، جلالی (در هند)، اصفهان، قم، مشهد، همدان، کرمانشاه، تبریز، بیروت، دمشق، مکه، مدینه، فوعه، کفریه، معره مصرین، نبل، حلب و...، که گزارشی از این سفرها انتشار یافته است.6 وی در این سفرها «همواره مورد تجلیل عالمان مذاهب قرار می‌گرفت. استادان دانشگاه‌ها به استقبال او می‌شتافتند. دانشمندان و مدیران کتابخانه‌ها از سنی و شیعه از سر اخلاص وسایل تحقیق را در اختیار او می‌گذاشتند. عالمان سنت با او تماس می‌گرفتند. شاعران در گرامیداشت او خطابه‌ها می‌سرودند. متصدیان کتابخانه‌ها، نشریات و فهرست کتابخانه‌های خویش را به او تقدیم می‌کردند».7 علامه امینی، عمدتا به وجه «علمی و تحقیقی» شناخته شده و کمتر کسی با وجه «سیاسی» او آشناست و این در حالی است که به قول استاد محمدرضا حکیمی امینی از امام خمینی، با عنوان «ذخیره الهی در بین شیعیان» یاد می‌کرد و در گزارش مأموران ساواک، از تلگراف‌های بسیار امینی در حمایت از شخص امام (هنگام تبعید ایشان به عراق) سخن رفته است‌ به عنوان یکی از مهم‌ترین و پربارترین سفرهای امینی (از حیث تبلیغی)، باید از سفر مشهور وی به اصفهان یاد کرد که با منبرهای پرشور او در شرح فضائل و مقامات امیرمو‌منان علی علیه السلام (با استناد به مآخذ مهم اهل‌سنت)، و رد شبهات و تحریفات دشمنان آن حضرت در این زمینه، همراه بود. آیت‌الله حاج سید حسن فقیه امامی دام ظله نقل می‌کند: ایشان یک ماه اصفهان ماندند و منبر رفتند: ده‌‌شب در مسجد سید، ده جلسه در مسجد نو، و ده‌‌شب هم در مسجد جامع. آقایان علما به خاطر شدت علاقه‌شان به این مرد، همگی مساجدشان را تعطیل کردند و در مسجد جامع، نماز جماعتی به امامت علامه امینی تشکیل شد که تا الان به یاد ندارم نماز جماعتی به آن شکوه در اصفهان برگزار شده باشد. تصور کنید، از محراب مسجد جامع تا بیرون مقبره علامه مجلسی قدس سره، جمعیت بود! و پس از نماز هم منبر می‌رفتند... 4. پرورش محققان توانمند مرحوم حکیم زاده، در میان فضایل علامه امینی، بر کادر سازی و محقق پروری ایشان تأکید می‌کرد و می‌گفت: امینی، در حق محققانی که به کتابخانه می‌آمدند، پیوسته به من سفارش می‌کرد که هرچه می‌خواهند در اختیارشان بگذار؛ و من نیز از خدمت دریغ نداشتم. یکی از آن محققان، همین جناب محمدباقر محمودی است که محقق کوشا و شهیر معاصر، و مصحح کتاب‌های «بحارالانوار» جلد مربوط به معاویه، «تاریخ ابن عساکر» جلد مربوط به امام مجتبی علیه‌السلام و آثار ماندگار دیگر است. آقای محمودی به کتابخانه می‌آمد و بر زمین می‌نشست و در میان انبوه کتاب‌هایی که درخواست می‌کرد و برایش می‌بردیم، غوطه می‌خورد و یادداشت برمی‌داشت، و بخشی عظیم از مایه‌ای که اندوخته و یادداشتهایی که برداشته، از همانجاست. حکیم‌زاده می‌افزود: علامه اسد حیدر (محقق بزرگ شیعه در نجف، و مو‌لف کتاب ارزشمند «الامام الصادق و المذاهب الاربعه»، در 6 جزء) آن زمان که هنوز کار تأ‌لیف این کتاب را آغاز نکرده بود، برای نگارش مقاله‌ای مختصر راجع به امام ششم به کتابخانه آمد و از امینی درخواست رهنمود کرد. امینی با لحنی دردمندانه از وی پرسید: «درباره پیشوای مذهب تشیع، چه چیزی می‌خواهی بنویسی؟» و افزود: «اگر می‌خواهی، همچون برخی کسان، چند کتاب را زیر و رو کنی و با رونویسی از آنها و افزود و کاستهایی از خویش، کتاب یا مقاله‌ای سرهم آوری و به خامه چاپ سپاری؟ بهتر است این کار را وانَهی و به کار دیگر پردازی، که هم تکرار مکررات است و هم شأن امام فراتر از این گونه کارهای خُرد و تُنُک‌مایه می‌باشد، و مرا نیز با تو کاری نیست. ولی اگر می‌خواهی کاری کارستان کنی و در اعماق زمان و زندگی پربار آن امام هُمام فرو روی و برای دستیابی به حقایق مکتوم حیات علمی و سیاسی وی، به همه جا سر کشی و همه متون و مآخذ کهن را ببینی و بکاوی، اهلا و سهلا؛ کاری نیکو و بجاست و من نیز به قدر وسع خویش، در خدمت تو خواهم بود!...» این سخن امینی، فکر و ذهن اسد حیدر جوان را سخت تکان داد و از همانجا، اندیشه نگارش کتاب چند جلدی و مهم «الامام الصادق و المذاهب الاربعه» را در سر وی انداخت. خود وی بعدها می‌گفت که: امینی مرا به این راه کشانید. 5. عشق به قرآن و عترت پیامبرص نوشته‌اند که امینی به خواندن قرآن و ادعیه و نمازهای مستحبی، علاقه‌ای در حد وَلَع داشت. رسم هر روزه وی چنین بود: زمانی که سپیده نزدیک می‌شد برای ادای نماز شب، از جای برمی‌خاست و تهجد شبانه را به انجام فریضه صبح در لحظات آغازین سپیده‌دم، پیوند می‌زد. آنگاه به قرائت قرآن می‌پرداخت و یک جزء کامل از آن را برمی‌خواند. خوانش قرآن نیز، با تدبر و تأمل در مفهوم آیات، و توشه گیری از دلایل و براهین آن، همراه بود. در فرجام، صبحانه می‌خورد و عازم کُتُبخانه خاص خود می‌شد و به مطالعه می‌پرداخت، تا آنکه شاگردانش نزد وی می‌آمدند تا از بیان شیرین، نظریات صائب، و آراء آزاد منشانه‌اش بهره گیرند. این چنین، مستمرا به تدریس و بحث اشتغال داشت تا بانک اذان ظهر از مأذنه‌ها برمی‌خاست. در این هنگام مهیای انجام فریضه می‌شد، سپس ناهار می‌خورد و ساعتی می‌غنود و مجددا تلاش علمی در کتابخانه را از سر می‌گرفت و تا نیمه شب ادامه می‌داد!8 امینی، وصیت پیامبر اکرم‌ص‌در حدیث مشهور «ثَقَلَین»، مبنی بر لزوم تمسک همزمان امت به قرآن و اهل بیت‌ع، را پیوسته در گوش داشت و براستی دلباخته خاندان عصمت‌ع بود. به گفته مرحوم حکیم‌زاده «امینی دائم الوضو بود و صبحها هر روز به حرم حضرت امیر مشرف می‌شد و سپس به کتابخانه می‌آمد. افزون بر این، هر زمان نیز که حاجتی داشت (دنبال مطلبی در کتابی می‌گشت و پیدا نمی‌کرد یا در جستجوی کتابی به این سو و آن سو پرسه می‌زد و نمی‌یافت، و برای یافتن مقصود خود به مولا علیه السلام متوسل می‌شد) و از رهگذر لطف مولا مقصودش برآورده می‌شد یا مطلبی را کشف می‌نمود، فورا عبا بر دوش می‌افکند و به قول خود «برای تشکر از مولا» به حرم می‌رفت. و مواردی را من خود، شاهد بودم».9 امینی به نقطه کمال عشق فنای عاشق، در یاد و نام معشوق رسیده بود و در برابر محبوب قُدسی، برای خود هیچ چیز نمی‌خواست. حسان می‌گوید: «با عده‌ای از ارادتمندان به پیشواز [امینی] رفتیم. در وسط راه پیاده شدیم، منتظر ماندیم تا علامه امینی از راه رسیدند و پیاده شدند. من اشعاری که در مدح ایشان سروده بودم قرائت کردم، طبق معمول ایشان، باز هم مثل همیشه انتظار داشتم که تشویق کنند. ولی برخلاف گذشته، بعد از روبوسی، علامه امینی یک نگاه تندی به من کردند و محکم و جد‌ی فرمودند: - حسان، اگر به جای مدح من، یک شعر در مدح امام زمان علیه السلام گفته بودی، یقین سود معنوی تو بیشتر بود».10 با آن عشق و ارادت که امینی به آل‌الله علیهم السلام داشت، شگفت نیست اگر ببینیم که عنایت آن بزرگواران، چونان خورشید، بر مسیر زندگی او می‌تابید، و شدت این تابش، گاه به حد‌ی بود که گویی می‌خواستند به همگان بفهمانند که ما امینی را دقیقا زیر نگاه پر مهر خویش، داریم. در این‌باره، داستانهای شگفتی وجود دارد که شرح آن فرصتی دیگر می‌طلبد. 6. آثار و تأ‌لیفات‌ تأ‌لیفات امینی، نشان از دقت نظر و نیز گستردگی حوزه دانش یا به اصطلاح «جامعیت علمی» او دارد. برخی از این آثار به چاپ رسیده و برخی به صورت خطی باقی مانده است. فهرست آثار «چاپ شده» او از قرار زیر است: 1. شهداءالفضیله (چاپ نجف 1355 ق، قم 1390 ق / 1353 ش، دمشق 1381 1376 ق) 2. تحقیق و تعلیق بر «کامل الزیارات» (نجف 1356 ق) 3. ادب الز‌ائر لمن یمم الحائر (نجف 1362 ق) 4. سیرتنا و سنتنا سیره نبینا و سنته (نجف 1384 ق / تهران 1386 ق). 4. تفسیر فاتحه الکتاب، ترجمه قدرت‌الله حسینی شاهمرادی (تهران 1404ق) 5. دوره 11‌‌جلدی الغدیر (دارالکتب الاسلامیه، تهران 1372ق؛ دارالکتاب العربی، بیروت 1387 ق). 7. الغدیر، شاهکار جاویدان‌ آثار مکتوب امینی، همه، ارجمند و خواندنی است؛ اما، در آن میان، «الغدیر» کتابی دیگر است و این دائره المعارف سترگ را (که معرفی آن، موضوع اصلی این مقاله است) باید «شاهکار» او بلکه شاهکار بزرگ شیعه در عصر حاضر شمرد. نگارش «الغدیر»، تقریبا حدود 40 سال از عمر امینی را به خود اختصاص داده11 و برای نوشتن آن، 10 هزار کتاب را (که بعضا، بالغ بر چندین مجلد می‌شده) از بای بسم الله تا تای تَمَّت خوانده و به 100 هزار کتاب مراجعات مکرر داشته است.12 الغدیر، برای امینی، فراتر از یک کتاب بود؛ فلسفه زندگی بود. برخی کسان، وی را تشویق می‌کردند به سنت معمول فقیهان، به جای نگارش الغدیر، به نوشتن رساله عملیه (توضیح المسائل) بپردازد و او (با‌‌توجه به تأ‌مین کامل این نیاز توسط فقهای بزرگ عصر) می‌فرمود: رساله من، توضیح المسائل من، و برنامه من همین کتاب الغدیر است!13 از یکی از نزدیکان علامه، مرحوم حاج ابوالحسن ابراهیمی (تاجر فرش در خیابان ولی عصرعج تهران) نیز شنیدم که می‌گفت: زمانی نیز که رساله عملیه مرحوم آیت‌الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی مرجع دل آگاه و فرهنگبان معاصر از طبع در آمد و خبر آن به گوش امینی رسید، به ایشان پیغام داد نگارش رساله و پرداختن به شئون معمول مرجعیت، از دیگر فقیهان نیز بر می‌آید. بجا بود این سنخ کارها وا می‌گذاشتید و یکسره به اموری همچون نگارش ملحقات «احقاق الحق» یا احیای متون و مآثر کهن شیعی می‌پرداختید که انجام آن، تنها از امثال حضرت عالی ساخته است... علامه برای تأ‌لیف الغدیر، منابع مورد نیاز موجود در کتابخانه‌های عمومی و خصوصی نجف اشرف را به دقت بررسی کرد و سپس برای تکمیل تحقیقات خویش، به ایران و هند و سوریه و ترکیه سفر کرد و با تلاشی تحسین برانگیز و در عین حال حیرت آور، مصادر مربوط به ماجرای غدیر و مناقب آل‌الله علیهم السلام را در کتابخانه‌های مهم آن کشورها مطالعه و احیانا استنساخ نمود.14 وقتی به نگارش کتاب اشتغال داشت، به حدی در تفکر و مطالعه مستغرق می‌شد که ساعتها می‌گذشت و هیچ گونه احساس گرسنگی و تشنگی نمی‌کرد.15 به گفته آیت الله خزعلی: زمانی که از سفر علمی و تحقیقی چندماهه‌اش به هندوستان بازگشت، از وی پرسیدند: هنگام اقامتتان در هند، با گرمای آن کشور چه می‌کردید؟! لختی تأ‌مل کرد و سپس گفت: عجب، اصلا متوجه گرمای آنجا نشدم! فرزند ایشان نیز می‌گوید: شبها حدود ساعت 9 و 10 که می‌شد بچه‌ها گرسنه‌شان می‌شد و احتیاج به غذا داشتند. مرحوم علامه دستور فرموده بودند که ناهار و شام بچه‌ها را بموقع بدهید و منتظر حضور من بر سر سفره نباشید. لذا مادرم، شام بچه‌ها را می‌داد و ما می‌خوابیدیم و ایشان در کتابخانه مشغول مطالعه بودند. مادرم غذا را در ظرفی روی چراغ می‌گذاشت که ایشان پس از مطالعه صرف کنند، ولی صبح که ما می‌رفتیم، می‌دیدیم غذا به همان حالت روی چراغ مانده و از بین رفته است. اواخر عمر، ایشان به بیماری سرطان ستون فقرات مبتلا شدند... با این‌که مرض بر بدن ایشان کاملا مسلط شده بود، من ندیدم شکوه و گله‌ای نماید. پیوسته می‌گفت: خدایا، ترا شکر! یا علی، مرا کمک کن!...16 در سفر سوریه روزی 18 ساعت کار می‌کرد و مطلب می‌نوشت. معمولا افراد در تابستان برای استراحت به سفر می‌روند و کمتر کار می‌کنند، اما او، در سفر و حَضَر کار می‌کرد. در سوریه، کلید کتابخانه طاهریه (المکتبه الظاهریه) را به او داده بودند، صبحها به آنجا می‌رفت و تا غروب یکسره کار می‌کرد. در آن کشور، گذشته از عکسبرداری بیش از 50 کتاب خطی، کتاب خطی منحصر به فردی را شخصا در طول سه ماه به خط خود استنساخ کرد که هم اکنون در کتابخانه امیرالمو‌منین در نجف اشرف موجود است.17 8. سیاست، وجه «پنهان و ناشناخته» زندگی امینی‌ علامه امینی، عمدتا (و گاه، تنها) به وجه «علمی و تحقیقی» و احیانا «تبلیغی» خویش شناخته شده و کمتر کسی با وجه «سیاسی و ضد استبدادی ضد استعماری» او آشناست و این در حالی است که به قول استاد محمدرضا حکیمی: امینی از پیشوای فقید انقلاب اسلامی ایران، امام خمینی، با عنوان ذخیره الهی در بین شیعیان (ذخیره الله فی الشیعه) یاد می‌کرد و در گزارش مأموران ساواک، از تلگراف‌های بسیار امینی در حمایت از شخص امام (هنگام تبعید ایشان به عراق) و جلب توجه مراجع بین‌المللی به این امر، سخن رفته است.18 در همین راستا می‌توان به نقش امینی در تحریض شهید نواب صفوی به مقابله با شخص کسروی اشاره کرد که ذکر آن در تاریخ آمده است. زنده‌یاد استاد دوانی از مرحوم شیخ محمدرضا نیکنام (از یاران شهید نواب و منسوبان نزدیک خلیل طهماسبی) نقل می‌کند که در مقدمه چاپ دوم «برنامه کار فدائیان اسلام» نوشته است: «در یکی از روزها عده‌ای از علما در منزل مرحوم آیت‌الله امینی جمع شدند و راجع به کسروی صحبت کردند، و نظریه آنان ارتداد چنین کسی بود. شهید نواب صفوی می‌فرمود که من در آنجا بودم و سخنان علما را استماع می‌کردم. در پایان سخنان آنها برخاسته و به ایران حرکت کردم».19 9. پایانی که خود، آغاز بود! علامه، در واپسین سالهای حیات، از فرط مطالعات بی وقفه و پیگیر خویش، اسیر بستر بیماری گردید و روز جمعه 28 ربیع الثانی 1390 هجری قمری (برابر با 12 تیر 1349 شمسی) هنگام اذان ظهر، در تهران دار فانی را بدرود گفت. زمانی که چشم از جهان بر می‌گرفت و به دیدار محبوب می‌رفت، زبانش به این کلمات مترنم بود که: «اللهم انَّ هذه سکرات الموت قد حلت فأ‌قبل الی بوجهک الکریم...».20 در ساعات آخر، مناجات «خمسه عشر» امام سجاد علیه السلام را بر لب داشت و چون فصل مربوط به مناجات تائبین را به پایان رساند، مرغ روحش به آسمان پرواز کرد.21 جنازه شریف علامه از تهران به نجف اشرف انتقال یافت و با تشییعی باشکوه، در سرداب مخصوص جنب کتابخانه عمومی امام امیر المو‌منین که خود برآورده بود به خاک سپرده شد.22 در پی رحلت امینی، در نجف و شهرها و اماکن مختلف ایران و دیگر کشورهای اسلامی، چنانکه شایسته او بود، از سوی علما و مراجع بزرگوار (همچون امام خمینی) مجالس ترحیم و تکریم برپا گشت و شیفتگان ولایت در ماتم او عمیقا به سوک نشستند.23 آیت‌الله سید محمدتقی آل بحرالعلوم نقل می‌کند: پس از وفات امینی پیوسته در این فکر بودم که علامه امینی عمرش را قربانی و فدای مولا علیه السلام ساخت. مولا در آن عالم با وی چه خواهد کرد؟ این فکر مدت‌ها در ذهنم بود، تا این‌که شبی در عالم رو‌یا، دیدم گویی قیامت برپا شده و عالم حَشر است و بیابانی سرشار از جمعیت، ولی مردم همه متوجه یک ساختمانی هستند. پرسیدم: آنجا چه خبراست؟ گفتند: آنجا حوض کوثر است. من جلو رفتم و دیدم حوضی است و باد امواجی در آن پدید آورده و متلاطم است. وجود مقدس علی بن ابیطالب علیهما السلام کنار حوض ایستاده‌اند و لیوان‌های بلوری را پر ساخته و به افرادی که خود می‌شناسند، می‌دهند در این اثنا همهمه‌ای برخاست. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: امینی آمد! به خود گفتم: بایستم و رفتار علی علیه السلام با امینی را به چشم ببینم، که چگونه خواهد بود؟ 10- 12 قدم مانده بود که امینی به حوض برسد، دیدم که حضرت لیوان‌ها را به جای خود گذاشتند و دو مشت خود را از آب کوثر پرساختند و چون امینی به ایشان رسید به روی امینی پاشیدند و فرمودند: خدا روی تو را سفید کند، که روی ما را سفید کردی! از خواب بیدار شدم و فهمیدم که علی علیه‌السلام پاداش تأ‌لیف الغدیر را به مرحوم امینی داده است.24 پی نوشت ها : 1. یادنامه علامه امینی، ضمیمه روزنامه رسالت، 12 تیر 67، ص 3، اظهارات دکتر محمدهادی امینی.2. همان: صص 4-3؛ یادنامه علامه امینی، به اهتمام دکتر شهیدی و محمدرضا حکیمی، مقدمه حکیمی تحت عنوان «علامه امینی»، ص نوزده.3. برای دستخط این بزرگان در تصدیق اجتهاد امینی، ر.ک، مقدمه شهداء الفضیله (نجف، 1355 ق)‌.4. قطره‌ای از دریا، گردآوری محمد حسین صفاخواه، 1/21-16.5. الغدیر فی التراث الاسلامی، سید عبدالعزیز طباطبایی، صص 174-175.6. ر.ک: حماسه غدیر، گردآوری و نگارش: محمد رضا حکیمی، صص 337- 338 و نیز 343 - 341.7. همان: ص 214.8. ربع قرن مع العلامه الامینی، حسین شاکری، قم 1417ق، ص 31.9. نیز ر.ک، وصف زیارت‌های مکرر و عاشقانه علامه امینی از حرم علوی و حسینی و رضوی(ع) از زبان دوست و دست پرورده‌اش: حسین شاکری، در کتاب «ربع قرن مع العلامه الامینی»، صص 32 - 31 و 280.10. یادنامه علامه امینی، ضمیمه روزنامه رسالت، ص 22، خاطرات حسان.11. همان: ص 5، اظهارات دکتر محمدهادی امینی.12. سیری در الغدیر، محمد امینی، صص 26 - 25، به نقل از خود علامه. 13. یادنامه علامه امینی، ص 5. 14. سیری در الغدیر، صص 7- 8.15. یادنامه علامه امینی، همان، ص 5، اظهارات دکتر محمدهادی امینی.16. ر.ک، یادنامه علامه امینی، همان، ص 5، اظهارات دکتر محمدهادی امینی.17. همان: صص 19 - 18، اظهارات حاج شیخ علی آخوندی داماد علامه.18. شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک، ص 322.19. نهضت روحانیون ایران، چاپ 2، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1377، ص 436. ایام: در بخش «نهان خانه» شماره حاضر، نکات و اسناد جالبی در باره اقدامات سیاسی علامه، و روابط وی با مبارزان عصر پهلوی، آمده است.20. سیری در الغدیر، ص 8.21. یادنامه علامه امینی، ص 5، اظهارات دکتر محمدهادی امینی.22. همان: ص 15.23. حماسه غدیر، ص 345.24. یادنامه علامه امینی، ضمیمه روزنامه رسالت، ص 6. حجت الاسلا‌م دکترعلی ابوالحسنی (منذر) منبع: جام جم ایام

تعامل دین و دولت عصر رضاشاه در خط پایان

با هر دیدگاه تاریخی که بنگریم، ماجرای درگیری و کشتار مسجد گوهرشاد در اوایل تابستان 1314 شمسی را باید نقطه عطفی تاریخی و مهم‌ترین رویارویی مستقیم جامعه مذهبی و سنتی ایران با حکومت رضاشاه پهلوی دانست. تاکنون آثار زیادی درباره حوادث خراسان در دوره رضاشاه منتشر شده، ولی کمتر توجهی به پیش‌زمینه‌ها و تبعات محلی ماجرا شده و نقش‌آفرینان محلی این حادثه بندرت مورد توجه واقع شده‌اند. این ماجرا که در اعتراض به اعمال قانون اجباری شدن استفاده از کلاه شاپوی اروپایی صورت گرفت، طی 19 تا 21 تیر به کشته شدن صدها نفر از مردم متحصن در صحن مسجد گوهرشاد منجر شد. در این یادداشت سعی خواهد شد با بهره بردن از منابع و خاطرات منتشر نشده و آرشیوهای داخلی و خارجی، مقدمات و نتایج این حادثه و نقش عوامل تاثیرگذار محلی در آن مورد ارزیابی و بررسی اجمالی قرار گیرد. از ابتدای سلطنت پهلوی و با معرفی محمد ابراهیم‌خان امیر شوکت الملک علم (امیر قائنات)، محمد ولی خان اسدی (مصباح‌ السلطنه/ مصباح دیوان)، مشاور و امین شوکت‌الملک که از بیرجند نماینده مجلس شورای ملی بود، به رضاشاه معرفی شد تا ضمن سامان دادن اوضاع خراسان، آستان قدس رضوی را ـ که تا آن هنگام، به طور سنتی، خودمختار و ورای اقتدار دولت مرکزی به شمار می‌رفت ـ به زیر تسلط دولت مرکزی درآورد. در اجرای این هدف و با اعمال نفوذ شوکت الملک علم، محمدعلی فروغی (رئیس‌الوزرا)، عبدالحسین تیمورتاش (وزیر دربار) و محمد تدین (رئیس مجلس)، اسدی برای جانشینی مرتضی قلی‌خان نایینی، نایب‌التولیه مقتدر و نسبتا مستقل آستان قدس در اواخر سلطنت قاجاریه معرفی شد تا برای نخستین بار، قوی‌ترین و ثروتمندترین نهاد دینی و اقتصادی غیردولتی ایران و احتمالا جهان تشیع را به طور کامل تحت کنترل دولت مرکزی درآورد. مساله آستان قدس تنها به تغییر نایب‌التولیه و معرفی یک فرد مورد اعتماد و حمایت حکومت مرکزی محدود نمی‌شد. در یک فاصله ده ساله از آغاز سلطنت پهلوی تا برکناری اسدی، کل ساختار آستانه دچار تغییرات کلی شد. ماموران ارشد آستانه (اعم از سران کشیک‌های مختلف، روسای دوایر مختلف آستانه و روسای سلسله سادات رضوی) که هر یک دارای اقتدار و شئون خاص بودند، عملا به کارمندان عادی دولت تبدیل شدند. اسدی در سطح شهر مشهد دست به اصلاحاتی زد که در موارد متعددی ضمن ایجاد آبادانی به تضییع حقوق مردم عادی و تصرف در اموال و املاک آنان منجر شده بود. از این میان می‌توان تبدیل دارالشفای آستانه به بیمارستان شاه رضا، تاسیس کارخانه برق، گسترش آب لوله‌کشی، ایجاد و تعریض خیابان‌های مشهد و دیگر اقدامات عمرانی، ازجمله اقدامات دوران ده ساله نیابت تولیت اسدی بر آستان قدس بود. یکی از اقدامات اسدی در خراسان که کمتر به آن توجه شده و در آثار موجود درباره خراسان اطلاعات کمی راجع به آن وجود دارد، مساله مساعدت بر دست‌اندازی رضاشاه به موقوفات آستانه و تغییر ملکیت آنها از اموال آستانه به شخص شاه بود. موارد متعددی در این باره گزارش شده، ولی شاخص‌ترین مورد از این دست، تغییر اسناد ملکی قریه فریمان از آستانه به شاه بود. این اقدام از چند جهت به نارضایتی بزرگ برای حکومت مرکزی و دشمن‌تراشی برای اسدی منجر شد. اولا: این کار تغییر ملکیت اراضی وقفی، مخالف همه سنن شرعی و آیین‌های وقف بود و تا آن زمان سابقه نداشت. دوما که کسانی که به عنوان مستاجران آستانه به مدت ده‌ها و بعضا صدها سال در آن منطقه به عنوان مالک به زراعت مشغول بودند، ناگهان از مالک اجاره بده به آستانه به رعیت دربار و شاه تبدیل شدند. در این میان هم عده‌ای از زمین داران محترم محلی بودند و هم عده‌ای از شیعیان مهاجر و پرشور زواره افغان که در محل به آنها بربری و در دوره رضا شاه رسما به آنها خاوری خطاب می‌کردند. با وجود نارضایتی‌های موجود، سیاست اسدی، در مقایسه با دوران بعد از او، بر مردم‌داری و توجه به شئون علما و حوزه‌های علمیه مشهد استوار بود. از سوی دیگر، محبوبیت و نفوذ اسدی در دربار پهلوی و دولت مرکزی تا جایی پیش رفت که محمد علی فروغی در دوران دوم ریاست وزرایی خود یکی از دخترانش را به عقد پسر دوم اسدی (علی‌اکبر اسدی) درآورد. این در حالی بود که علاوه بر علی‌اکبر اسدی، برادر بزرگ او سلمان اسدی نیز به کرسی نمایندگی مجلس دست یافته بود. این اقتدار و محبوبیت و توفیق روزافزون در دربار و دولت، به مرور موجب بالا گرفتن دشمنی و رقابت سخت سه قطب دیگر قدرت حکومتی در مشهد با اسدی شد. این سه قطب، والی (فتح‌الله پاکروان)، فرمانده لشکر (سرتیپ ایرج مطبوعی) و رئیس نظمیه خراسان (سرهنگ محمد بیات) بودند. کسانی که هر کدام با سودایی و نقشه‌ای به دنبال به زیر کشیدن و نابودی اسدی و افزایش قدرت و گسترش حوزه نفوذ خود در خراسان بودند. فتح‌الله پاکروان که بین هم قطارانش به زورگویی، خشک مغزی و اطاعت بی‌چون و چرا از حکومت و بی‌توجهی به مصالح و مقتضیات محلی شهرت داشت، مدتی از خدمات دولتی داخلی به کادر دیپلماتیک وزارت خارجه و سفارت ایران در مسکو منتقل شده بود. او در بازگشت به وزارت داخله بر آن بود که به عنوان والی در ماموریت خراسان که تقریبا اواخر عمر خدمت دولتی او بود، به جایگاه بالایی که دوست داشت، برسد. ایرج مطبوعی سرتیپ چهل ساله‌ای بود که به دلیل دوستی پدرش در زمان قزاقی رضاخان، در جریان کودتای 1299 به آجودانی سردار سپه برگزیده شد و پس از آغاز سلطنت پهلوی با درجه سرهنگی و به‌عنوان معاون فرمانده لشکر به خراسان اعزام شد. سال 1313 که سرتیپ جان محمدخان علایی مغضوب، برکنار و زندانی شد، مطبوعی با یک درجه ترفیع و ارتقا به سرتیپی، نخست کفیل و سپس فرمانده لشکر شرق در خراسان شد. موضوع نظمیه و پلیس مشهد تا حد زیادی با موقعیت مستحکم و باثبات آستان قدس، استانداری و ارتش خراسان در فاصله سال‌های 1304 تا 1314 متفاوت بود. در دوره نخست سلطنت رضا شاه، یک مامور پلیس به نام محمدرفیع نوایی ـ که به فساد و خودکامگی و بی‌قانونی شهرت داشت ـ ریاست نظمیه منطقه را بر عهده داشت. با تلاش و فشار اسدی و حمایت جامعه سنتی مشهد، نوایی برکنار شد و از مشهد رفت. با این همه به دلیل ساختار نادرستی که نوایی برپا کرده بود، دوران ریاست سرهنگ بیات سالخورده نیز تغییر چندانی در شرایط ایجاد نکرد. با این همه، بروز ماجرای گوهرشاد، بهترین بهانه را به دست مخالفان اسدی داد تا نوایی را مجددا به ریاست پلیس رساند تا در طول شش سال فجایعی به بار بیاورد که کم از اصل کشتار گوهرشاد نبود. سوای اسدی و سه ضلع دیگر قدرت در منطقه، باید از اقتدار روحانیان سنتی در مشهد نیز یاد کرد. در راس این گروه، سه روحانی ارشد حضور داشتند: آیت‌الله حاج‌آقا حسین قمی، آیت‌الله سیدمحمد آقازاده و آیت‌الله سیدیونس اردبیلی. آیت ​الله قمی قبل از ماجرای گوهرشاد برای دیدار با شاه و درخواست برای انجام نشدن قانون اجباری شدن کلاه خارجی به تهران رفت که نه‌تنها موفق به این کار نشد، بلکه در باغ سراج‌الملک در شهر ری حبس خانگی شد و نهایتا به همراه یاران و اقوامش به حالت تبعید و جلای وطن راه عتبات را در پیش گرفت. سیدمحمد آقازاده فرزند معتمد آخوند ملامحمدکاظم خراسانی مرجع مقتدر عصر مشروطیت که در دوران تغییر سلطنت و اوان حکومت رضاشاه به حمایت از حکومت شهرت داشت، بتدریج از دولت مرکزی فاصله گرفت و پس از یک دوره مخالفت، زندگی محافظه‌کارانه و مداخله نکردن در امور سیاسی را در پیش گرفت. با این همه، گزارش‌های مکرر پلیس مخفی و نظمیه از میزان نفوذ و اقتدار اجتماعی آقازاده، او را به یکی از اهداف حکومت تبدیل کرد و ماجرای گوهرشاد به فرصتی برای دستگیری، محاکمه، تبعید و به قولی کشتن او در سال‌های تبعید در تهران منجر شد. آیت‌الله سیدیونس اردبیلی، نماینده مدرسان و روحانیان معترض سنتی و چهره شاخص جامعه مهاجر آذربایجانی در حوزه علمیه مشهد بود که از نظر علم، تقوا و مریدان غیورش بسیار مورد نگرانی حکومت بود و او نیز در ماجرای گوهرشاد، صرفا به دلیل ابراز اعتراض عاری از خشونت و امضای یک تلگراف بسیار محترمانه به رضاشاه برای لزوم توجه به خواسته‌ها و مطالبات مدنی آیت‌الله قمی، دستگیر، زندانی و تبعید شد. دیگر چهره شاخص در تحولات مشهد در جریان ماجرای گوهرشاد، شیخ احمد بهار بود. شیخ احمد بهار از سیاست‌ورزان و روزنامه‌نگاران پس از مشروطیت بود. خانواده او که تهرانیان نام داشت، رهبر معتمدان بازار مشهد بود و پدر او محمد کاظم تهرانیان از زمان مشروطیت ریش‌سفید و معتمد بازرگانان منطقه بود. خود شیخ احمد بهار علاوه بر تحصیل علوم دینی و تجارت، مدیر روزنامه بانفوذ بهار بود و از ابتدای کودتای 1299، ضمن ارتباط مستمر با سیدحسن مدرس، همانند پسرعمه‌اش محمدتقی بهار (ملک‌الشعرا) مخالف دولت کودتا و رضاخان بود. شیخ احمد بهار در جریان سرکوب ماجرای گوهرشاد دستگیر، محاکمه و زندانی شد. اگرچه او با وجود تحمل شکنجه‌های شدید جسمی و روحی همواره دخالت در این موضوع را کتمان کرد، ولی اسناد و قرائن موجود نشان می‌دهد که او به دلیل سابقه شخصی، شغلی و خانوادگی‌اش، نقش کلیدی و تعیین‌کننده‌ای در اتحاد و هماهنگی روحانیان، بازاریان و روزنامه‌نگاران در جریان ماجرای گوهرشاد به عهده داشت. او پس از 15 ماه زندان به شفاعت ملک‌الشعرا از زندان آزاد شد و در سال‌های پس از شهریور 1320 و صدارت قوام السلطنه منشی نخست وزیر شد. او این مقام را تا دوران نخست‌وزیری مصدق حفظ کرد. در دوران مصدق، بهار نخست به ریاست دفتر مصدق منصوب شد، ولی پس از واقعه 30 تیر 1331 و جابه‌‌جایی نیروهای طرفدار دولت، احمد بهار نیز از شغلش کناره گرفت. در ماجرای گوهرشاد، دو عنصر اصلی به عنوان رهبران تحریک مردم معرفی شدند. یکی از آن دو شیخ محمدتقی بهلول واعظ جوان گنابادی بود که چند روز قبل از حادثه وارد مشهد شده بود و دستگیری او آتش اعتراضات را مشتعل کرد. نفر دوم نواب احتشام رضوی یکی از سرکشیک‌های آستان قدس بود که به دلیل نارضایتی از وضع موجود به صف مخالفان پیوست. بهلول پس از کشتار به طرز مرموزی از ایران به افغانستان گریخت و احتشام رضوی نیز دستگیر، محاکمه، زندانی و سپس سال‌ها به عنوان تبعید به ساوه فرستاده شد. چند ماه پس از ماجرای گوهرشاد، اسدی با گزارش‌های نادرست رقبا و دشمنان محلی خود، والی، رئیس پلیس و فرمانده ارتش به اتهام تحریک پنهانی مردم، کارکنان آستان قدس و رعایای فریمان و فراری دادن شیخ بهلول از کار برکنار، دستگیر و پس از یک محاکمه چند دقیقه‌ای به اعدام محکوم و 29 آذر 1314 تیرباران شد. تلاش محمد علی فروغی برای نجات جان اسدی و دو فرزند او نه‌تنها به جایی نرسید که به برکناری خود او از ریاست وزرایی نیز انجامید. بعد از شهریور 1320 فرزندان اسدی موفق به تجدید دادرسی شدند و ضمن اعاده حیثیت پدرشان جسد او را از گورستان عمومی مشهد خارج و در جوار حرم امام رضا(ع) دفن کردند. سرهنگ بیات اندکی پس از ماجرای گوهرشاد از کار برکنار شد و سرهنگ نوایی با پسرش ریاست نظمیه و تامینات مشهد را به عهده گرفتند. در طول یک دوره کمتر از شش سال، جو ارعاب و جاسوسی در مشهد ایجاد کرد. گزارش‌های رسمی زیادی درباره اخاذی‌ او و یارانش از افراد معتبر و محترم مشهد وجود دارد که با اعمال شکنجه‌های شدید اعترافات دروغ از آنان می‌گرفت یا تهدیدشان می‌کرد که اگر پول مورد نیاز او را تامین نکنند، به جرم همدستی در شورش‌های ضددولتی نابودشان خواهد کرد. نوایی و فرزندش پس از شهریور 1320 با شکایت جمعی از قربانیان یا خانواده‌های آنان دستگیر شد و در زندان درگذشت. ایرج مطبوعی پس از ماجرای گوهرشاد مجددا ترفیع گرفت و فرمانده لشکر تبریز شد. او در جریان شهریور 1320 با خفت و فضاحت کم‌نظیری دستور ترک مخاصمه و تسلیم قوایش در برابر هجوم نیروهای شوروی را صادر کرد. به همین دلیل پس از شهریور 1320 مطبوعی محاکمه، خلع درجه و زندانی شد. با این همه پس از چند سال مورد عفو شاه جوان واقع شد و مجددا به ارتش بازگشت و حتی سناتور مجلس سنا شد. مطبوعی پس از انقلاب در سنین کهولت مجددا محاکمه و اعدام شد. فتح‌الله پاکروان پس از ماجرای گوهرشاد همزمان با والیگری نایب‌التولیه آستان قدس نیز شد. این نخستین بار در تاریخ ایران بود که این دو سمت در اختیار یک نفر قرار می​گرفت و از سوی دیگر این نخستین بار بود که یک فرد غیرمذهبی با داشتن همسری اروپایی به ریاست آستانه منصوب می‌شد. پاکروان نیز بعد از شهریور 1320 دستگیر و زندانی شد ولی چندان در زندان نماند و با عفو شاه جوان آزاد شد. بعدها پسر وی سرلشکر حسن پاکروان از ارتش به ساواک منتقل و دهه 40 شمسی رئیس ساواک شد. ماجرای گوهرشاد به قهر و بی‌توجهی کامل حکومت مرکزی با خراسان و مشهد انجامید. برای یک دوره طولانی، حکومت پهلوی نه‌تنها اعتنای چندانی به وضع رفاه و آبادانی آن منطقه نشان نداد، بلکه در برخی زمینه‌ها ازجمله وضعیت حوزه‌های علمیه مشهد، اصرار بر رکود و تعطیلی و توقف فعالیت مدارس چند صد ساله دینی در مشهد داشت. این وضع و سیاست تبعیض‌آلود حتی تا حدی بعد از سقوط رضا شاه ادامه داشت. علی‌اصغر حکمت، وزیر معارف رضا شاه، در بخشی از خاطرات خود ذکر می کند تصمیم رضاشاه ابتدا کشف حجاب در بهار 1315 بود، ولی ماجرای گوهرشاد و فضای ارعاب ناشی از دستگیری نیروهای مذهبی و اعدام اسدی موجب شد این اقدام را جلو انداخته و با استفاده از فضای موجود، آن را در 17 دی 1314 عملی کند. ماجرای گوهرشاد نقطه عطف و خط پایانی بر داستان تعامل دین و دولت در ایران عصر رضاشاه بود. اگر در یک دوره ابتدایی هماهنگی و همیاری‌هایی بین دولت و جامعه سنتی وجود داشت، در فاصله بین سال​های 1307 تا 1314 کشمکش و چالش سنت و تجدد آمرانه بشدت در جریان بود و ماجرای گوهرشاد و به تبع آن داستان کشف حجاب نقطه پایانی این چالش بود. پس از کشف حجاب در یک دوره کمتر از شش سال، جامعه سنتی و دینی ایران مغلوب و منزوی شد. با این همه، انجام سیاست‌های جدید فرهنگی و مدنی از طریق اعمال خشونت و بدون توجه به مطالبات، ضرورت‌ها و نیازهای اجتماعی، اگرچه در کوتاه‌مدت به ضعف و انزوای جامعه مذهبی ایران منجر شد، ولی در درازمدت به رشد و تقویت نیروهای مذهبی و خروج اجباری رضا شاه از صحنه قدرت در ایران انجامید. مجید تفرشی / پژوهشگر آرشیو ملی بریتانیا منبع:جام جم ایام

وقتی ‌‌علما لباس رزم پوشیدند

با توجه به موقعیت کشورمان، طرف‌های درگیر در این نبرد، هر یک بخش‌هایی از ایران را به اشغال خود درآوردند. در جنوب، بریتانیا که از دو سال قبل از جنگ، آرام آرام اقدام به اعزام نیروی نظامی از هند و اشغال تدریجی جنوب کرده بود، همزمان با آغاز جنگ جهانی اول با افزایش نیروهای خود در این منطقه، آرایش جدیدی به نیروهای خود داد. با افزایش خطر روس‌ها، آلمانی‌ها با آگاهی از تنفر مسلمانان از روس و انگلیس و با اطلاع از رابطه معنوی آنان با عثمانی، درصدد برآمدند نظر مسلمانان را به پشتیبانی از آلمان و ایجاد مشکل در مناطق نفوذ و حضور روس‌ها و انگلیسی‌ها فراهم آورند. تمرکز فعالیت‌های آلمان و عثمانی، جلب حمایت مراجع و علمای اسلامی بود، اما علمای اسلامی بدون توجه به تلاش آلمانی‌ها و بی‌کفایتی دولت‌های اسلامی در مقابله با اجانب و تنها براساس وظیفه شرعی به میدان آمدند. اولین گام را شیخ‌الاسلام در اسلامبول با اعلان جهاد برداشت. مراجع شیعه نیز امر به جهاد صادر کردند. مراجع تشیع در کربلا و نجف، حتی از ایران خواستند در کنار عثمانی قرار گیرد، اما ایران توجهی نکرد. البته مراجع، عثمانی را نه یک دولت صددرصد مسلمان بلکه آن را در مقام مقایسه با روس و انگلیس‌ ترجیح می‌دادند. مراجع و علمایی چون: سیدمحمد سعیدحبوبی (از علمای عرب)، شیخ الشریعه اصفهانی، سیدعلی داماد، آقا سیدمصطفی مجتهد کاشانی (پدر آیت‌الله میرزا ابوالقاسم کاشانی)، آیت‌الله خوانساری پا را فراتر نهادند و علاوه بر فتوا‌ در جنگ هم شرکت کردند. ایرانیان نقش بیشتری در قیام علیه قوای متفقین بویژه انگلیسی‌ها ایفا کردند. یک ایرانی به نام عباس خلیلی در نجف قیام کرد و حاکم نظامی عراق کاپیتان مارشال را به قتل رساند. انگلیسی‌ها از سرکوب این قیام فارغ نشده بودند که با انقلاب عمومی بین‌النهرین به رهبری آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی مواجه شدند. آیت‌الله کاشانی هم‌ اعانت به کفار حربی را محاربه با خدا و پیامبر و جدال با آنان را واجب دانست و خود به جهاد با دشمن پرداخت. مناطق جنوبی ایران و در تنگستان و دشتستان، زائر خضرخان، رئیسعلی دلواری و شیخ حسین چاکوتاهی به جنگ با انگلیس دست زدند. گرچه همه این قیام‌ها‌ به دلیل بی‌توجهی دولت‌های اسلامی وابسته، با شکست مواجه شد، اما اگر این قیام‌ها نبود وضعی به مراتب بدتر در انتظار مسلمانان بود. در این زمان موج گسترده‏ای بر ضد حضور نیروهای بیگانه در ایران پدید آمد و مردم بوشهر نیز به همراهی رئیسعلی و معین التجار بوشهری علیه نیروهای بیگانه قیام کردند. رئیسعلی با علمای بوشهر ارتباط برقرار کرد. در این میان شیخ محمدحسین برازجانی از علمای منطقه ضمن اعتراض به دخالت‏های انگلستان و نقض اعلام بی‌طرفی ایران از سوی آنها ضمن تلگرافی به تاریخ 29 شعبان 1333 هجری قمری به مستر کاکس جنرال قونسول انگلیس مقیم بوشهر چنین خطاب کرده است: «... راجع به محاربه عمومیه که دولت جلیله ایران مسلک بی‌طرفی اختیار کرده است... قواعد بی‌طرفی را مراعات کرده و دست از پا خطا ننموده، اگر به‌دیده انصاف ملاحظه شود دیده می‏شود که علت هیجان ملت بر علیه دولت شما همانا مداخلات دولت متبوعه شما و روس در خلیج فارس و نقاط جنوبی و شمالی ایران است که هر وقت توانسته‏اید برخلاف بی‌طرفی ایران اقداماتی کرده‏اید... این نکته را هم اخیرا خاطرنشان می‌کنیم‌ اگر هر آینه عملیات جنگجویانه شما دوام پیدا نمود و در ظرف مستقبل جلوگیری از ملت ممتنع گردید، ملامت و مسئولیت راجع به حرکات لا ابالیانه شماست که از خطه بیطرفی تخطی نموده‏اید و اینجانب را هیچ مسئولیت و ملامتی نیست». لقد اعذر من انذر، خادم الشریعه محمد حسین برازجونی. در این جنگ روحانیون بوشهری در کنار نیروهای انقلابی و تنگستان با اعلام جهاد علیه انگلیسی‏ها به مبارزه با آنان پرداختند. ازجمله این روحانیون آیت‌الله سیدعبدالله مجتهد بلادی بوشهری بود. او برای گسترش مبارزه با انگلستان به حمایت از رئیس علی دلواری همت گمارد. آیت‌الله بلادی تمام اخبار و اطلاعات را به دلوار می‏رساند و منزل او کانون مبارزه بود. او با یک فتوا خرید و فروش کالاهای ساخت انگلیس را تحریم کرد. این فتوا کنسول انگلیس را واداشت‌ گزارشی‌علیه آیت‌الله بلادی به وزارت خارجه انگلیس بفرستد. در پی سخنرانی‏های آیت‌الله بلادی علیه انگلیسی‏ها، اوضاع شهر متشنج شد و مردم در مساجد گرد هم آمده و به تحریک آیت‌الله‌ علیه انگلیسی‏ها شعار داده و قصد حمله به آنان را کردند. با افزایش خفقان سیاسی و گسترش حضور نظامیان در بوشهر، آیت‌الله بلادی بوشهر را ترک و به شیراز مهاجرت کرد. یکی دیگر از روحانیون مبارز در این زمان شیخ علی آل عبدالجبار بود که با رئیس علی ارتباط ویژه‏ای داشت. او مردم را به شورش و نبرد با انگلیسی‏ها و اخراج آنان از جنوب ایران تشویق کرد و علیه آنان اعلام جهاد داد. با اعلام فتوای جهاد علیه انگلیس از سوی روحانیون و مجتهدان، رئیسعلی سعی در اتحاد مردم کرد و به گردآوری تجهیزات پرداخت. در این میان آیت‌الله شیخ جعفر محلاتی مردم شیراز را برای حمایت از رزمندگان تنگستان و دشتستان به استمداد طلبید. او خود لباس رزم پوشید و با 700 نفر مجاهد عزم برازجان کرده و با خدای خود عهد بست تا هنگامی که بوشهر از قوای متجاوز انگلیس تخلیه نشود به شیراز برنگردد. آقا شیخ جعفر به اتفاق مجاهدین وارد برازجان شدند و مورد استقبال قرار گرفتند. در آنجا جلسه‏ای برای پیوستن مجاهدین در چغارک بین علما و غضنفر السلطنه و دریابیگی صورت گرفت که حضار بر طبق میل دریابیگی و غضنفر‌السلطنه رأی دادند و بنا شد تمام مجاهدین در برازجان بمانند ولی عاقبت افراد به فرماندهی محمد خان با تجهیزات حرکت کرده و شبانه وارد چغارک شدند و به مجاهدین پیوستند. در چنین شرایطی، انگلیسی‏ها سال 1333 پس از تصرف اهواز،‌ یک شبکه خرابکاری آلمانی‏ها در بوشهر پی بردند و در یک هجوم ناگهانی به عمارت جرمنی، واقع در منطقه بهمنی بوشهر، یک نفر از کارمندان آلمانی را دستگیر نمودند. در این زمان رئیسعلی دلواری آمادگی خود را برای تصرف بوشهر و اخراج انگلیسی‏ها اعلام کرد. دولت آلمان و ایران به این اقدام انگلیس اعتراض کردند. والی فارس چند بار خواهان آزادی کنسول آلمان شد، اما به درخواست وی اعتنایی نشد. این اعمال موجب شد که مردم نیز علیه انگلستان فعالیت کنند و محبوبیت آلمان در بین آنها بیشتر شود. روحانیون بوشهر نیز رسما به این کار اعتراض کردند. آیت الله بلادی، محمد بهبهانی نجفی، محمد علی مولوی و جواد طباطبایی و محمدحسین برازجانی ازجمله روحانیونی بودند که به این عمل انگلیس اعتراض و آن را محکوم کردند. مقامات بلند پایه ایران و آلمان نیز در این زمینه فعالیت شدیدی از خود نشان دادند. با همه تلاشی که آیت‌الله بلادی و دیگر علمای بوشهر برای جلوگیری از تجاوزات انگلیسی‏ها به مردم کردند به مقصودشان نایل نیامدند. از این رو آیت‌الله بلادی علیه انگلستان و اتباع آنها و همچنین جاسوسان و خائنین ایرانی آنها اعلام جهاد داد. تحرکات ضدانگلیسی آیت‌الله بلادی، مقامات سیاسی انگلیس در بوشهر را خشمگین کرد و آنان را واداشت‌ با ترور وی سد بزرگی را از جلوی پای خود بردارند. از این رو با همکاری برخی عناصر وابسته ایرانی، نقشه ترور و از میان برداشتن ایشان را پی ریختند، اما آیت‌الله بلادی با وجود خطر حتمی ترور، مدت دیگری نیز در بوشهر مانده و علیه انگلیسی‏ها فعالیت کردند و عاقبت رئیسعلی دلواری به همراه افرادش شبانه آیت‌الله بلادی را از بوشهر خارج کرده و به نقطه امنی منتقل کردند. نبرد نابرابر دلیران تنگستان باوجود رشادت‌های عشایر جنوب و حمایت علما به سرانجام نرسید و با کشته شدن سران جنبش این حرکت هم متوقف ماند. پانوشت‌ها: ـ گراهام رابرت، ایران سراب قدرت، ترجمه فیروز فیروزنیا، تهران: سحاب، 1358 ـ جمیله عباسی، اوضاع سیاسی ایران در جنگ جهانی اول، تهران: کورش، 1388 ـ ابوالحسن غفاری، «قرارداد 1097 و جمهوری سوم»، مجله آینده، سال 12 ـ مدنی، تاریخ تحولات سیاسی و روابط خارجی ایران، ج 2 احمد فخاری / جام جم منبع: جام جم ایام

نوسازی ارتش، بهانه ای برای سرکوب آزادیخواهان

تأمین نیروهای نظامی آنان ​ از طریق افرادی بود که به صورت داوطلبانه وارد می‌شدند یا به صورت اجباری اقدام به تجهیز ارتش می‌کردند یعنی نیروهای اجباری شامل اسرای جنگی یا افراد بیگانه‌ای بود​ که به دلیل نداشتن حس وطن دوستی در حفظ و استحکام حکومت‌ها می‌کوشیدند. استفاده از این نیروهای بیگانه درتاریخ کشورمان همیشه وجود داشته و از دوره سامانی بنابر شرایط سیاسی به طرز چشمگیری افزایش یافت. سامانیان به دو دلیل ناگزیر از استفاده از این افراد بیگانه بویژه ترکان شدند. نخست منطقه جغرافیایی قلمرو حکومتی آنان که مدام محل هجوم اقوام ترک آسیای مرکزی بود. دوم گرایش سامانیان به سوی استبداد موجب شد تا حمایت‌های مردمی و دهقانان را از دست دهند و برای مقابله با دشمنان، متکی به اسرا یا افراد بیگانه باشند و بتدریج همین افراد توانستند حکومت‌های بزرگی چون غزنویان، سلاجقه و خوارزمشاهیان را تأسیس کنند. این روند در دوره مغولان نیز همچنان ادامه داشت، به طوری که تا زمان صفویه بویژه سلطنت شاه عباس اول به اوج خود رسید و نیروهای چریکی و ترک قزلباش ارکان اصلی نیروهای نظام راتشکیل می‌داد. می‌توان قاطعانه گفت بسیاری از حکومت‌هایی که در ایران تشکیل شدند متکی به این نیروهای نظامی بودند اما در ایران هیچ گاه ارتشی منظم به معنی امروزی آن که دارای شرایط و ضوابط خاصی باشد وجود نداشت. مگر تا زمان فتحعلی شاه قاجار که آن هم به دلیل شکست‌های پیاپی که از روسیه حاصل شده بود فکر تشکیل قشون منظم مطرح شد. اما اولین ارتش متحد ایران در زمان ناصرالدین شاه ​ سال 1258 با انعقاد قراردادی بین ایران و روسیه برای تشکیل ارتشی به سبک قزاقان روسیه با نام بریگارد قزاق شکل گرفت یعنی یک سپاه وارداتی برای یک کشور، البته ​ یک قوای متحدالشکل در دوره سردار سپه رضاخان شکل گرفت. روند نوسازی ارتش با رسیدن رضاخان به سلطنت ​ اسفند سال 1299 رضاخان (رضا میرپنج) توانست با لقب جدید سردارسپه وارد کابینه شود و با کنار زدن سیدضیا مقام وزارت جنگ را برعهده بگیرد. او بعد از گذشت 9 ماه جایگاه خود را در ارتش تثبیت کرد و ژاندارمری را از وزارت داخله به وزارت جنگ انتقال داد و تشکیل قشون متحدالشکلی را که ​ ذیل قرارداد 1919 مطرح شده بود دوباره به جریان انداخت. او توانست افراد خود را در قشون بریگاد قزاق جانشین افسران سوئدی و انگلیسی کند و با این نیرو، شورشیان ژاندارمری در تبریز و مشهد را سرکوب کند. قیام کلنل پسیان در خراسان، قیام خیابانی در تبریز و همچنین ​ شکست دادن نهضت جنگل به واسطه برخورداری از نیروی جدید میسر شد و رضاخان توانست با این اقدامات، موقعیت نظامی خود را محکم‌تر کند. او به بازسازی ارتش در مدت چهار سال تا رسیدن به تخت سلطنت پرداخت و برای این منظور 7000 قزاق و 12000 ژاندارم را در ارتش 4000 نفره جدید با پنج قشون (لشکر) ادغام کرد. رضاخان برای تامین مخارج این تعداد توانست اداره عواید اراضی دولتی و مالیات غیرمستقیم را به دست بگیرد و با ارتش جدید به عملیات​نظامی تازه‌ای که مهم‌ترین آنها سرکوب​ قیام شیخ خزعل در محمره بود دست یازید. با این اقدامات بود که او وانمود کرد می‌تواند ارتش را زیر سیطره خود درآورد و با پیروزی‌های فراوانی که برای او حاصل شد سرانجام در مهر 1302 به مقام نخست‌‌وزیری نایل آمد. ​ اواخر سال 1303 چنان قدرتمند بود که عنوان قانونی فرماندهی کل قوای مسلح را از مجلس کسب کرد و با تشکیل مجلس موسسان در سال 1304 تخت سلطنت را از آن خود کرد و سلطه قاجاریه را برای همیشه از میان برداشت. سلطنت رضاشاه (1320ـ1304) رضاخان به نرمی و آهستگی توانست به رضاشاه تبدیل شود و تاج سلطنتی را در سال 1304 بر سر گذارد و با آمدن او به پادشاهی،‌ ایران شاهد ساختار دیگری در عرصه سیاست و نظامی‌گری بود. او سلطنت خود را به سه رکن ارتش جدید، بروکراسی دولتی و حمایت دربار بنا نهاد. ارتش متحدالشکل در دوره رضاشاه، دستخوش تغییرات شد. از جمله افزایش 5 برابری بودجه سالانه ارتش، امکان سربازگیری از مردم کشور به واسطه قانون نظام وظیفه و تامین نیروی هوایی کوچک، هنگ مکانیزه با 100 تانک و چند ناوچه در خلیج‌فارس را به آن ضمیمه کرد. او سعی کرد افراد بلندمرتبه نظامی را در رژیم خود داخل کند و برای پیوند بیشتر با نظامیان در همه مراسم لباس نظامی بر تن می‌کرد. او سطح زندگی و حقوق افسران را افزایش داد، با کوچک‌ترین نافرمانی بسختی برخورد می‌کرد و حتی فرزند خود محمدرضا را که به عنوان ولیعهد انتخاب کرده بود، در موسسات نظامی به تحصیل واداشت و بعد از مدت کوتاهی آموزش در مدرسه «لاروزی» سوئیس در سال 1913 به عنوان بازرس ویژه نیروهای مسلح گماشت. قانون نظام وظیفه یکی از مسائل مهمی که سردار سپه در زمان وزارت جنگ تلاش‌های فراوانی انجام داد تا بتواند به تصویب مجلس برساند، تهیه قانون نظام وظیفه همگانی بود تا نیروهای ارتش را به صورت قانونی تامین کند. به همین صورت شورای عالی قشون در 1301 لایحه‌ای برای تجدیدنظر در مقررات سربازگیری در 23 ماده تهیه و توسط سردار سپه به مجلس تقدیم شد. این لایحه به تصویب مجلس رسید. فکر نظام اجباری هنوز در ذهن رضاخان وجود داشت و تا سال 1304 که توانست فرماندهی کل قوا را به عهده بگیرد، جرات مطرح کردن آن را پیدا نکرد و بالاخره این لایحه با کمک شورای عالی قشون و مطالعاتی که روی آن انجام شد، تهیه و به مجلس داده شد. مفاد این لایحه مبنی بود بر آن که همه مردان باید دو سال در نیروهای مسلح خدمت کنند. به نظر رضاخان، خدمت وظیفه عمومی ارتش حرفه‌ای را به صورت ارتش ملی حقیقی درمی‌آورد، اما مخالفت‌های بسیاری از جمله ملاکان بزرگ را در پی داشت. آنها بر این عقیده بودند که این امر اقتدار آنان را زایل خواهد کرد و نیروی کار اصلی را از روستا خارج می‌کند. از دیدگاه روحانیون بویژه مرحوم مدرس دو سال آموزش نظامی در یک نهاد غیرمذهبی آن هم زیرنظر افسران ضدروحانی در اخلاق عمومی و دیانت مردم خلل وارد می‌کند و حتی بعضی از مجتهدان ابراز کردند که خدمت نظام وظیفه به اصول تشیع خدشه وارد می‌کند. اما رضاخان با وجود این همه مخالفت با همکاری افراد متنفذ که در مجلس حضور داشتند به آنچه می‌خواست رسید و بالاخره در تاریخ شانزدهم خرداد 1304 این لایحه به تصویب مجلس شورای ملی رسید و بعد از گذشت یک سال از سلطنت او یعنی سال 1305 قانون نظام وظیفه اجباری با اعلام جراید به اجرا درآمد. اقدامات رضاشاه برای تجهیز ارتش توجه بیش از حد سردار سپه به مساله ارتش او را بر آن داشت تا آنچه می‌تواند برای مجهز کردن ارتش به کار گیرد. به همین علت عده‌ای دانشجوی نظامی برای تحصیل به اروپا اعزام کرد تا در مدارس نظامی فرانسه آموزش‌های لازم را ببینند و در سال 1311 نیروی دریایی قشون متحدالشکل جزء رکن دوم ارکان حرب شد و زیرنظر سرتیپ عبدالرضا خان افخمی اداره می‌شد و برای تامین نیروی دریایی چند افسر معلم از ایتالیا استخدام کرد و چند دانشجو نیز برای آموزش دریانوردی به اروپا فرستاد. ​ هنگام تشکیل نیروی دریایی ایران چهار ناوچه و ناو در خلیج‌فارس وجود داشت. فروپاشی ارتش پوشالی ارتشی که رضاشاه آن را تدارک دیده بود بیشتر برای سرکوب مخالفان داخلی خود به کار گرفته شد و توان نظامی آنان برای مقابله با دشمن خارجی به شکست انجامید چرا که در خلال جنگ دوم جهانی عوامل و ماموران مخفی و آشکار آلمان در ایران فعال بودند و تمایلات دولتی شاه به آلمان‌ها را کاملا نشان می‌داد و این دوستی موجب شد که آلمان ایران را پایگاهی برای مقابله با شوروی قرار دهد و از سوی دیگر نیروهای متفقین هم ایران را​ یک منطقه مهم برای کمک به روسیه می‌دانستند. زیرا آنها می‌خواستند به وسیله راه‌آهن سراسری که شمال و جنوب را به هم متصل می‌کرد روسیه را تقویت کنند. اما زمانی که انگلیس و روسیه از دولت ایران خواستار اخراج آلمانی‌ها شدند با مخالفت رضاشاه روبه‌رو شدند و قوای نظامی آنان خاک ایران را اشغال کردند. رضاشاه گرچه مردی خود رای و لجوج بود، اما چاره‌ای جز تسلیم در برابر شرایط زمانه نداشت. با شروع جنگ جهانی دوم و حمله آلمان به مواضع کشورهای متفق، اتحادی در سطح بین‌‌المللی با هدایت روسیه، انگلیس و آمریکا شکل گرفت. با توجه به اهمیت چاه‌های نفت ایران و هراس متفقین از تسلط آلمان بر این منطقه، تمامیت ارضی ایران مورد تهاجم قرار گرفت و ارتش 120 هزار نفری رضاشاه هم به‌رغم مقاومت‌های محدود در برخی از مناطق مرزی در نهایت با پذیرش صلح از سوی رضاشاه، با عقب‌نشینی و فرار از صحنه جنگ، میدان را برای متفقین خالی گذاشت. فاطمه هاشمی / جام جم منبع: جام جم ایام

مشروطیت و تحدید عرصه فرهنگ

همه منابع تاریخی به این نکته اشاره کرده‌اند که نمایندگان مجلس در تصویب قانون اساسی مشروطه شتاب زیادی به خرج دادند. چرا که مظفرالدین شاه در بستر بیماری و مشرف به مرگ بود و اگر قانون اساسی به امضای او نمی‌رسید، معلوم نبود که ولیعهد مستبدش محمد علی میرزا تن به چنین کاری دهد. همین امر موجب شد که بسیاری از مباحث اساسی در تصویب قانون اساسی مشروطه مغفول بماند که البته برخی از آنها با تدوین و تصویب متمم قانون اساسی جبران شدند. 1 از این گذشته، شتاب در تدوین قانون اساسی و عدم سابقه تدوین این دست قوانین در ایران، مشروطه خواهان را به الگوبرداری از قانون اساسی کشورهای اروپایی به خصوص فرانسه و بلژیک سوق داد و موجب شد که این قانون لزوما در انطباق با نیازها و شرایط جامعه ایران نباشد و ویژگی درونزایی را تا حد زیادی از دست بدهد. آنچه در گفتار حاضر مورد اشاره قرار می‌گیرد، اصول فرهنگی قانون اساسی مشروطه است که نگاه مشروطه خواهان به مقوله فرهنگ را باز می‌تاباند. در قانون اساسی مشروطه و متمم آن، پنج اصل برای تعیین چارچوب‌های فرهنگی به ترتیب ذیل گنجانده شده است که عبارت‌اند از: اصول هیجدهم و نوزدهم: به رسمیت شناختن آزادی تحصیل و تعلیم علوم و معارف و صنایع جز آن چه شرعا حرام باشد. اصل بیستم: تأکید بر آزادی مطبوعات در چارچوب شرع و ممنوعیت ممیزی و پیش‌بینی تدوین مقررات خاصی برای رسیدگی به جرم‌های مطبوعاتی. اصول هفتاد و هفتم و هفتاد و نهم: چگونگی رسیدگی به جرم‌های مطبوعاتی و ضروری بودن حضور هیأت منصفه در دادگاه‌های مطبوعاتی 2‌ در چارچوب این اصول، در سال 1286نخستین قانون مطبوعات (اعم از روزنامه ها، مجلات و کتاب) به تصویب مجلس شورای ملی رسید. دومین قانون فرهنگی، قانون اداری وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه بود که در سال 1289 از تصویب نمایندگان مجلس گذشت. همچنان که از نام این قانون برمی‌آید، بیش از آن که ناظر به محتوای فعالیت‌های فرهنگی و هنری باشد، ترتیبات اداری وزارت معارف به عنوان متولی اصلی امور فرهنگی را تعیین می‌کرد و در احصای وظایف ادارات وزارت معارف بیشتر موضوع آموزش و مطبوعات را مدنظر داشت و در هیچ یک از مفاد آن حوزه هنر گنجانده نشده بود.3 ‌ سپس در سال 1300 قانون تشکیل شورای عالی معارف به تصویب مجلس رسید. در اینجا نیز آموزش و سپس کتاب و به شکل محدودتری ترویج زبان فارسی و عربی در کانون توجه برنامه‌ریزان قرار داشت و حوزه هنر کاملا در محاق بود.4 این سه قانون به انضمام اصول یادشده از قانون اساسی مشروطه، کلیت برنامه‌های فرهنگی دولت (در معنای اعم دولت)State/ را از استقرار مشروطه تا استقرار دولت پهلوی تشکیل می‌دادند. در این دوره رویکرد کارگزاران دولت به دو حوزه آموزش و رسانه معطوف بود و در سایر حوزه‌ها از جمله میراث فرهنگی، هنر، زبان، دین، آداب و رسوم اجتماعی و... برنامه خاصی پیگیری نمی‌شد. این وضع ناشی از تفکری بود که از آغاز برخورد ایرانیان با فرهنگ و تمدن جدید غرب در ذهن اغلب روشنفکران یا مصلحان سیاسی و اجتماعی شکل گرفت. این تفکر علت‌العلل عقب ماندگی تاریخی ایران را جهل و غفلت از علوم و معارف جدید می‌دانست و به تبع، علاج درد را در گسترش علوم و معارف و بالا بردن سطح دانش ایرانیان جست و جو می‌کرد. بنابراین توجه زیاد به حوزه آموزش و کتاب از این حیث قابل بررسی است و مطبوعات نیز علاوه بر کارکردی که در گسترش یا تعمیق آگاهی مردم ایفا می‌کنند، به سبب تأثیرگذاری سیاسی شان مورد توجه بودند. بدین ترتیب قانون اساسی مشروطه و قوانین مبتنی بر آن تا دوره پهلوی اول آشکارا بیانگر تحدید عرصه فرهنگ به حوزه آموزش و رسانه و غفلت از سایر حوزه‌های فرهنگی است که خود به منزله تقلیل جایگاه فرهنگ در اجتماع تلقی می‌شود. ندا حبیب‌اله پی نوشت: 1 . رحیمی، مصطفی: قانون اساسی ایران و اصول دموکراسی، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1357، ص 238 2.213. مجموعه مصوبات مجلس شورای ملی در چهار دوره تقنینیه (اول، دوم، سوم و چهارم)، مطبعه مجلس، بی جا، بی تا، ص 292 3.287. همان جا، ص 428- 425. 4. وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه: سالنامه معارف، 10 1309، ص 42 41. منبع: جام جم ایام

تمرین دموکراسی یا شکل جدیدی از استبداد؟

گوش ایران پر بود از شعارهای «زنده‌باد، مرده‌بادی» که با شور و هیجان آغاز، ولی در مسیر خودش دچار انحراف شد و به هیچ جا جز استبداد نرسید. فریادهای پرشور زنده‌باد مشروطه به استبداد محمدعلی شاهی و به توپ بسته شدن مجلس انجامید و فریادهای زنده‌باد استقلال ایران مجاهدین مشروطه‌خواه در زمان فتح تهران، به دوران استبداد رضا ‌شاهی. کودک نوپای مشروطه هنوز 2 ساله نشده بود که اختلافات سیاسی و نظری میان مشروطه‌خواهان در مجلس، راه نفوذ استبداد را گشود. با روی کار آمدن محمدعلی شاه و به توپ بسته شدن مجلس در دوم تیر ۱۲۸۷ خورشیدی، عمر کوتاه دموکراسی در ایران پایان یافت و دوران یک ساله استبداد صغیر آغاز شد. بحران‌های متعدد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بیش از 13 ماه دوران حکومت محمدعلی شاه را آشفته و متزلزل ساخت. دخالت‌های 2 دولت انگلستان و روسیه ادامه داشت و با قرارداد ۱۹۰۷ به اوج خود رسید. مقاومت‌های دلیرانه مشروطه‌خواهان تبریز که از ابتدای استبداد صغیر بر ضد سلطنت سرکوبگر محمدعلی شاه برخاسته بودند، سبب خیزش نیروهای انقلابی گیلان و اصفهان شد و تهران سرانجام در 22 تیر 1288 توسط مجاهدین مشروطه‌خواه فتح و مشروطه بار دیگر متولد شد. در ۲۵ تیر انقلاب مشروطیت که به ظاهر از دست رفته بود، جان دوباره گرفت و‌ در غروب همان روز تشکیلاتی با حضور 500 نفر از زعمای ملت و رهبران مشروطه‌خواه، برای اداره امور مملکتی تشکیل شد که در تاریخ مشروطیت به «مجلس عالی» مشهور است. این مجلس از 25 تیر 1288 تا اول آذر همان سال که علیرضا خان عضدالملک در مجلس شورای ملی به‌عنوان نایب‌السلطنه قاجار، سوگند وفاداری به قانون اساسی یاد کرد، عهده‌دار امور کشور بود. در این مقاله به بررسی نقش مجلس عالی مشروطیت و اقدامات آن در تاریخ معاصر ایران خواهیم پرداخت. 24 تیر 1288 محمدعلی شاه از ترس اردوی مشروطه و به امید حمایت تزار از تخت و‌تاج خویش، به سفارت روس در زرگنده گریخت. در پی آن، قزاقخانه تسلیم شد و کار فتح تهران به دست مشروطه‌خواهان تحت ریاست سردار اسعد بختیاری و سپهدار اعظم تنکابنی به پایان رسید. در خلأ قدرت پس از فتح تهران که نه شاهی وجود داشت و نه مجلسی، کشور به تشکیلاتی احتیاج داشت که اداره امور را در دست بگیرد و شخصی را که مورد اعتماد ملت باشد، به پادشاهی برگزیند. این تشکیلات وظیفه داشت امور داخلی را اداره کند، خط مشی سیاست خارجی را تعیین و هیات دولت را منصوب کند و انتخابات مجلس شورای ملی را برگزار کند. برای حل این مشکل، بزرگان ملت و سرداران قشون ملی به مشورت پرداختند و پس از چند جلسه گفت‌وگو به این نتیجه رسیدند که یک مجلس عالی از پیشوایان مشروطیت و رهبران ملت و سرداران و مردانی مورد اعتماد مردم‌ تشکیل یابد و موقتا زمام امور را در دست بگیرد و با تشکیل یک دولت موقت، نظم و امنیت را در مملکت برقرار کرده و با سرعت وسایل افتتاح مجلس شورای ملی را فراهم کند و پس از رسمیت یافتن مجلس ‌طبق قانون اساسی و اصول مشروطیت زمام کشور را به مجلس تفویض کند. در غروب 25 تیر 1288، مجلسی به‌نام مجلس عالی متشکل از حدود 500 نفر از وکلای دوره اول مجلس شورای ملی، سرداران قشون ملی و عده‌ای از وزرا، شاهزادگان، اعیان، اشراف مشروطه‌خواه، ملّیون، تجار و روسای اصناف در میان هلهله و شادمانی هزاران نفر از مردم‌ تشکیل شد. البته همه اعضا از مشروطه‌خواهان سرشناس نبودند و تعداد زیادی از افراد طرفدار دربار نیز در میان این عده به چشم می‌خوردند که در آخرین دقایق بر قطار انقلاب سوار شده بودند. عین‌الدوله رئیس‌الوزرای عصر استبداد که در جراید مشروطه از وی به عنوان اسطوره استبداد انتقادها می‌شد مورد عفو قرار گرفت و خیلی زود به مقام ریاست وزرایی مشروطه رسید از آنجا که اتخاذ تصمیم در مجلسی 500 نفره از عناصر مختلف ممکن نبود، کمیسیونی از این افراد انتخاب شد: میرسیدمحمد بهبهانی، صدرالعلما، میرزا سیدمحمد امام‌زاده (امام جمعه تهران در مشروطه دوم)، صنیع‌الدوله، وثوق‌الدوله، مستشارالدوله، حکیم‌الملک، میرزا سلیمان خان، حسینقلی خان نواب، میرزامحمد خراسانی (مدیر نجات)، وحیدالملک، حاجی سیدنصرالله اخوری، حاج محمدعلی تاجر، حاج سید محمد تاجر معروف به صراف، سالار حشمت، مرتضی‌قلی خان بختیاری فرزند صمصام‌السلطنه، حمیدالسلطان برادر سردارمحیی، میرزا علی‌محمدخان تربیت، نظام‌السلطان، میرزا غفار خان، سردار محیی، کسمایی، سردار منصور و میرزا یانس ارمنی. انتخاب احمد میرزا به جای محمدعلی شاه اولین اقدام کمیسیون، تعیین پادشاه مشروطه بود. کمیسیون پس از مطالعه و بحث، لایحه‌ زیر را مبنی بر عزل محمدعلی شاه و انتخاب فرزند وی احمد میرزا به پادشاهی و نصب عضدالملک به نیابت موقت سلطنت تهیه کرد که به اتفاق آرا در مجلس عالی تصویب ‌ و مفاد آن به سراسر کشور و نیز سفارتخانه‌های خارجی ابلاغ شد: «چون اوضاع و احوال حاضره مملکت ایران معین و مسلم نمود که اعاده نظم و امنیت و استقرار حقوق و اطمینان قلوب ملت بدون تغییر سلطنت مقدور نخواهد بود و پادشاه سابق انزجار طبایع را در حق خود به درجه کمال یافته و در سفارت محترم دولت بهیه روس به حمایت دولتین فخیمتین انگلیس و روس پناهنده شده، بالطبع شخص خود را از تخت و تاج ایران بی‌نصیب و مستعفی نموده علیهذا در غیاب مجلسین سنا و شورای ملی، مجلس عالی فوق‌العاده بر حسب ضرورت فوری روز جمعه 27 جمادی‌الآخر 1327 در تهران در عمارت بهارستان تشکیل یافت و اعلیحضرت قوی‌شوکت اقدس سلطان احمدمیرزا ولیعهد دولت علیه را به سمت شاهنشاهی ایران منصوب و نیابت سلطنت را عجالتا به حضرت مستطاب اشرف عضدالملک تفویض نمود که بعد از تشکیل پارلمان بنا به ماده 38 قانون اساسی در باب نیابت سلطنت موافق مقتضیات وقت قرار قطعی داده شود.» در همان جلسه، عضدالملک از طرف مجلس عالی به نیابت سلطنت انتخاب شد. همچنین برای برقراری نظم و امنیت و رسیدگی به امور مملکت، موقتاً سپهدار اعظم تنکابنی به سمت وزارت جنگ و سردار اسعد بختیاری به وزارت داخله منصوب شدند و قوه مجریه را به دست گرفتند. چند روز بعد نیز یپرم‌خان ارمنی به‌عنوان رئیس نظمیه رژیم جدید معرفی شد. مجلس عالی پس از این اقدامات، طی تلگرافی آیات عظام نجف از جمله آخوند ملا محمدکاظم خراسانی و آخوند مازندرانی را از وقایع امور پایتخت باخبر ساخت‌ . در عصر روز 2 مرداد، آقایان بهبهانی، میر سیدمحمد امام جمعه، نظام‌الملک، موثق‌الدوله، علاءالدوله و علاءالملک به نمایندگی از طرف مجلس عالی به سفارت روس رفتند و به حضور احمد میرزا ولیعهد بار یافتند و لایحه انتخاب وی را از طرف مجلس عالی به سلطنت تقدیم وی کردند و آخرین شاه قاجار در سن13‌سالگی، همراه جمعی از سواران بختیاری و مجاهد برای تاجگذاری به قصر سلطنت‌آباد آورده شد. انتصابات و اعدام‌های انقلابی پس از ورود شاه به تهران، مجلس عالی‌ جهت تکمیل هیات دولت، افرادی را انتخاب کرد‌. نکته جالب در اینجاست که با وجود تلاش‌های بسیار و خون‌های زیادی که ریخته شده بود، بسیاری از کسانی که در رأس امور باقی ماندند، همان عناصر دوران استبداد بودند. این انتصابات بیجا و دور از مصلحت، اولین سنگ بنای اختلاف و 2دستگی را میان مشروطه‌خواهان بنیان نهاد و سرچشمه گرفتاری‌های بعدی شد. در اولین کابینه بعد از استبداد صغیر، ناصرالملک به سمت وزارت خارجه، مستوفی‌الممالک به وزارت مالیه، شاهزاده فرمانفرما به وزارت عدلیه، سردار منصور به وزارت پست و تلگراف، موثق‌الدوله به وزارت دربار، صنیع‌الدوله به وزارت معارف و یپرم خان به ریاست نظمیه کل کشور انتخاب شدند. همچنین برای پایان دادن به وضعیت بحرانی فارس، آصف‌الدوله معزول و علاءالدوله مستبد پیشین به حکومت فارس منصوب شد. کلنل لیاخوف، فرمانده روس قزاقخانه و بازیگر اصلی به توپ بسته شدن مجلس اول از سوی سران مشروطه بخشیده شد و تأمین جانی یافت و حتی موقتاً در پست پیشین خود ابقا شد. عین‌الدوله رئیس‌الوزرای عصر استبداد نیز که تاکنون در جراید مشروطه از وی به عنوان اسطوره استبداد انتقادها می‌شد مورد عفو قرار گرفت و خیلی زود به مقام ریاست وزرایی مشروطه رسید. این انتصابات نابجا با مخالفت شدید برخی مشروطه‌خواهان متجدد در هیات مدیره از جمله سید‌حسن تقی‌زاده مواجه شد. تقی‌زاده طی نطقی بشدت علیه انتخاب مرتجعین، این چنین داد سخن داد: «اولیای دولت مستبده پس از آن‌که داخل به دوره تجدد شدیم، کمال افاده را به اولیای دولت تازه می‌فروشند و می‌گویند هر کاری کرده باشید و هر قدرتی داشته باشید باز بالاخره با کمال عجز محتاج ما هستید، زیرا به وجود ما آسمان و زمین ثابت است و چون ما نیز همواره حرف آنها را تصدیق کرده‌ایم، این است که همیشه این عده شخص‌های اول دولت شده و دولت را منحصر به خود دانسته و این شغل‌ها در آنها دور می‌زند و مثل تعزیه‌گردان‌ها هر دم به لباسی در‌می‌آیند و همان اشخاص معین گاهی شمر، گاهی زینب و گهی خولی و گهی فضه می‌شوند...» ناشی‌گری دولت جدید در انتصاب اشخاص نه تنها در مجامع ملیون با مخالفت روبه‌رو شد، بلکه در روزنامه‌ها و جراید خارجی نیز منعکس شد. چنانچه روزنامه دیلی‌تلگراف، از روزنامه‌های مهم انگلستان نوشت حکامی که دولت جدید برای ایالات و ولایات انتخاب کرده، به جز یک نفر همگی از مستبدین قدیم هستند. روزنامه ماتن از روزنامه‌های مهم فرانسه نیز در سرمقاله خود نوشت که اگر مقصود از مشروطه در ایران، زمامداری رجال مستبد و درباریان معروف بود، دیگر این همه خونریزی برای چه بود؟ محاکمه شیخ در دادگاهی فرمایشی‌ برای ارعاب علمای هنوز مخالف مشروطه بود. زیرا این اقدام تمام روحانیونی را که هنوز در آشکار و نهان مخالف مشروطه بودند وحشت‌زده ساخت گام بعدی هیات مدیره، دستگیری، محاکمه و اعدام مخالفان بود. به همین منظور، دادگاه عالی انقلاب تعیین شد. کار محاکمه و اعدام مخالفان، قاعدتاً باید از عناصر دانه‌درشتی چون لیاخوف، عین‌الدوله، شاهزاده فرمانفرما، مجدالدوله، ظل‌السلطان و… آغاز می‌شد، ولی برخلاف انتظار، هیچ‌یک از افراد یاد شده به تیغ گیوتین انقلاب سپرده نشدند، بلکه بسیاری از آنان بخشوده شدند و در دولت جدید به مقاماتی هم رسیدند. در این میان تنها به محاکمه و اعدام عناصر دست چندم که از قافله فراریان به سفارت روس جا مانده و نزدیکان و خویشان مهمی نداشتند نظیر مفاخرالملک، آجودان‌باشی، صنیع‌حضرت، میرهاشم تبریزی و بعدها موقرالسلطنه اکتفا شد. در این میان، یگانه فرد شاخص و ذی‌نفوذی که در واقع برای ترساندن رهبران مذهبی مشروطه در تهران، اصفهان و… و خاموش ساختن نغمه‌های اعتراض به اعمال غیراسلامی سران رژیم جدید، دستگیر و به اعدام محکوم شد، حاج شیخ فضل‌الله نوری بود. اعدام شیخ فضل‌الله نوری محاکمه شیخ با مخالفت شدید آیات عظام و علما و حتی برخی از مشروطه‌خواهان مواجه شد. اما اعدام شیخ اگرچه مایه تأسف جمع کثیری شد، اما به نظر می‌رسد محاکمه شیخ در دادگاهی فرمایشی‌ برای ارعاب علمای هنوز مخالف مشروطه بود. چه این اقدام تمام روحانیونی را که هنوز در آشکار و نهان مخالف مشروطه بودند وحشت‌زده ساخت، چنانکه در خانه نشستند و دم فرو بستند. حتی عده‌ای تلگراف تشکر به سران مشروطه فرستادند. ناصرالملک (دومین نایب‌السلطنه مشروطه)، قتل شیخ را کار جناح تندرو مشروطه شمرده که به تقلید از شورشگران انقلاب فرانسه انجام دادند. شیخ طی محاکمه‌‌ای صوری، با حکم از پیش تعیین‌شده به اعدام محکوم و عصر 20 مرداد مصادف با 13 رجب در میدان توپخانه به‌ دار آویخته شد . بعد از این ماجرا مذاکراتی طولانی میان سفارت‌های روس و انگلیس درباره شرایط خروج محمدعلی میرزا از ایران، استرداد جواهرات ملی و بازپرداخت دیون و رهن املاک شخصی او صورت گرفت و در موافقت‌نامه‌ای که به امضای نمایندگان دولت‌های مذکور و مشروطه‌خواهان رسید، برای شاه مخلوع ۸۰ هزار دلار مقرری سالانه تعیین شد. محمدعلی میرزا با خانواده و ملازمانش راهی بندر ادسا در روسیه شد و با کشتی خاک ایران را ترک کرد. در واقع باید گفت سلطنت محمدعلی شاه را حرکت مسلحانه داخلی و توافق مساعد خارجی برانداخت. برای پادشاهی که بر اصول مشروط و قانون اساسی، یاغی شده بود و سزاوار محاکمه و کیفر جزایی بود، سالی یکصد هزار تومان مواجب مقرر داشتند و به سلامت روانه‌اش کردند. انتخاب جایگزین برای مجلس عالی پس از این وقایع، اعلان انتخابات مجلس شورای ملی منتشر و انتخابات مجلس دوم در مهر همان سال برگزار شد. چون شور و مشورت در مسائل سیاسی و امور مملکتی در مجلس عالی ( مرکب از 500 نفر) کار مشکلی بود و اغلب پس از بحث‌های طولانی، به جایی نمی‌رسید و تا حدی دستگاه دولت جدید دچار سستی شده بود، لذا تصمیم گرفته شد که مجلس عالی را منحل کنند و به جای آن یک هیات مدیره از افراد مطلع و مورد اعتماد عمومی مرکب از 12 نفر به جای آن انتخاب کنند و با همان اختیارات مجلس عالی تا افتتاح مجلس شورای ملی زمامدار امور مملکتی باشند. مجلس عالی با این پیشنهاد به اتفاق آرا موافقت کرد و این اشخاص به عضویت هیات مدیره انتخاب شدند: سپهدار اعظم، سردار اسعد، صنیع‌الدوله، تقی‌زاده، وثوق‌الدوله، حکیم‌الملک، مستشارالدوله، سردار محیی، میرزا سلیمان خان، حاج سید نصرالله تقوی، حسینقلی‌خان نواب، میرزا محمدعلی خان تربیت. تصمیماتی که از طرف هیات مدیره گرفته می‌شد مثل تصمیمات مجلس شورای ملی واجب‌الاجرا بود و وزرا مکلف بودند از آن اطاعت کنند. از اهم اقدامات هیات مدیره می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: 1- تشکیل کمیسیون اعانه جهت تأمین بودجه برای خزانه خالی مملکت؛ 2- تشکیل کمیسیونی جهت بهبود اوضاع مالی و ترتیب و تنظیم بودجه مملکت؛ 3- تأسیس خزانه و انتخاب خزانه‌دار کل و نظامنامه خزانه‌داری و تمرکز عایدات دولت در خزانه و تشکیل دیوان محاسبات و تشکیل کمیسیون تفتیش کل؛ 4- ترتیب کمیسیونی برای خروج محمدعلی شاه از کشور و ترتیب کار متحصنین سفارتخانه‌ها و رسیدگی به جواهرات دولتی که در تصرف محمدعلی شاه بود؛ 5- انتخاب محمدعلی خان تربیت به ریاست مجاهدین برای رسیدگی به امور آنان؛ 6- انتخاب محمدحسن میرزا برادر سلطان احمدشاه به ولایتعهدی قاجار؛ 7- تأمین زندگانی ورثه شهدا و مقتولین؛ 8- اعزام نیرویی به آذربایجان جهت ترتیب امور آن ایالت؛ 9- تعمیر عمارت بهارستان. هیات مدیره در 15 شعبان همان سال، اعلان عفو عمومی صادر کرد که طی آن عموم مقصرین سیاسی به شرط این‌که از آن تاریخ اقدامی علیه منافع ملی انجام ندهند، مورد عفو قرار گرفتند. *** مجلس عالی مشروطیت، یک هیات انقلابی بود که برای ترتیب امور کشور در موقعیت بحرانی تشکیل شده بود. این مجلس اگرچه اقدامات تندروانه‌ای انجام داد که برخی از آنها غیر قابل اغماض است؛ اما نمی‌توان اقداماتی را که این مجلس در سامان دادن به اوضاع آشفته کشور و پر کردن خلأ قدرت صورت داد را نادیده گرفت. هیات مدیره پس از انتخاب و آغاز کار رسمی مجلس دوم و معرفی عضدالملک قاجار به‌عنوان نایب‌السلطنه قاجار در اول آذر ماه 1288 منحل شد. منابع: - ایدئولوژی نهضت مشروطیت، فریدون آدمیت، تهران، پیام، 1355.- انقلاب مشروطه ایران، ژانت آفاری، ترجمه رضا رضایی، تهران، نشر بیستون، 1379.- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، دکتر مهدی ملک‌زاده، تهران، انتشارات علمی، 1371.- تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم‌الاسلام کرمانی، به اهتمام علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1357.- تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1385. شادی معرفتی منبع بازنشر: جام جم ایام

تاملی بر تاریخ­ نگاشته ­های «آن کاترین لمبتون»

آن کاترین لمبتون، پژوهشگر و ایران‌شناس انگلیسی که در کودتای 28 مرداد 1332 نیز نقش داشت در 19 ژوئیه 2008 در 96 سالگی در انگلستان (منطقه کرک نیوتن) درگذشت. گزارش زیر مروری بر تاریخ‌نگاری و سیر پژوهشی او در مورد ایران دارد. به‌رغم خاطره تلخی که از فعالیت جاسوسی او بر اذهان ایرانیان مانده، آثار مکتوب وی برای شناسایی بخشی از تاریخ ایران بخصوص تاریخ سده میانه، احساسات ضد و نقیضی را در مورد او بر می‌انگیزد. لمبتون، دانشمند انگلیسی از جمله تاریخ‌نگاران، ایران‌شناسان و اسلام‌پژوهان نامدار دنیای غرب به شمار می‌آید. از وی که ظاهرا در برهه‌ای از زمان، وابسته‌ مطبوعاتی سفارت انگلستان در ایران بود و بر اساس برخی اسناد تاریخی از جمله اسناد آرشیوی وزارت امور خارجه انگلستان، از جاسوسی برای دولت متبوع خویش نیز فروگذار نبود و در پاره‌ای از رخدادهای تاریخ معاصر ایران چون جریان نهضت ملی‌شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد 1332 نیز با آگاهی‌بخشی‌های خویش به دولت انگلستان تاثیرگذار بود، آثار بسیاری اعم از کتاب یا مقاله منتشر شده است. از جمله کتاب‌های مشهور او که کرسی استادی مطالعات ایرانی دانشگاه لندن را نیز در برهه‌ای از عمر خویش به عهده داشت، می‌توان به کتاب معروف «مالک و زارع در ایران» اشاره کرد که اسباب شناخت او را در میان محققان و دانشجویان ایرانی فراهم آورد. کتاب‌های ایران عصر قاجار، دولت و حکومت در اسلام، لغتنامه‌ پارسی و دستور زبان پارسی هم از دیگر آثار او هستند که برخی از آنها به پارسی ترجمه شده‌اند. مقاله‌های افزونی چون مقاله‌های ساخت درونی امپراتوری سلجوقی، منصب کلانتر در عهد صفویه و افشاریه و بررسی واقعه رژی - درآمدی بر انقلاب مشروطیت ایران نیز به قلم‌ او انتشار یافته است که البته بسیاری از این مقاله‌ها به زبان پارسی برگردانده شده است. شماری از تاریخ‌پژوهان ایرانی از لمبتون به عنوان یکی از بزرگ‌ترین پژوهشگران تاریخ ایران و اسلام و از نوادر محققان نابغه فرهنگ ایران و اسلام یاد کرده‌اند، با وجود این واکاوی و بازبینی نقادانه‌ آثار او و یاری جستن از روح فلسفه‌ تاریخ در بررسی تحریرهای وی نشان از آن دارد که در به کار بردن واژگانی از این دست برای او می‌بایست اندکی تامل بیشتر کرد. آنچه از مطالعه رساله‌ها و مقاله‌های گوناگون او برمی‌آید آن است که او در 2 دوره از تاریخ ایران،یعنی روزگار قدرتمداری سلجوقیان و عهد فرمانروایی قاجاریان، بیش از ادوار دیگر کار کرده و به اصطلاح در آن 2دوره واجد تخصص و مهارت افزون‌تری است. در باب تاریخ اسلام نیز کاردانی ویژه‌اش بیشتر در زمینه‌های کلام و اندیشه سیاسی بوده و این مهم از مطالعه آثارش آشکار است. به باور نگارنده، پژوهش‌ها و تحقیقات لمبتون در مورد دوره سلجوقیان و دیگر دوره‌های تاریخ ایران، به استثنای نوشته‌های او در باب تاریخ قاجاریان تا اندازه‌ای با تاریخ‌نگاری علمی همخوانی دارد و در تمامی آنها تلاش شده است تا با شیوه‌ای علمی به استدلال درباره‌ چگونگی و چرایی ماجراهای تاریخی و ماهیت ‌آنها پرداخته شود. اما آنچه روشن است کتاب‌ها و مقاله‌های به نسبت افزون او درخصوص دوران قاجار است که جای بحث و گفتگوی بسیار دارد. با یک مطالعه‌ سطحی و نگاهی نه‌چندان ژرف به تاریخ قاجار درک می‌شود که در بسیاری از کنش‌ها و واکنش‌های سیاسی ایران آن عهد، دولت تزاری روسیه و امپراتوری انگلستان نقشی فعال ایفا کرده‌اند و البته چون منافع این 2 دولت استعمارگر به تقریب همواره با هم در تضاد بود هریک از آن دو در رقابت با یکدیگر در جهت کسب منفعت بیشتر و تسلط بهتر بر سرزمین ایران، تکاپو و تلاش افزون‌تری را پیشه می‌ساختند. متاسفانه شماری از پژوهشگران این 2 کشور نیز با علم به ناجوانمردی‌های دولتمردان خویش تجاهل کرده و کمر همت بربستند تا تمامی گناهان را به گردن رقیب بیفکنند تا سردمداران خود را تطهیر کرده و حکومت خویش را مبرا از جنایت و خیانت قلمداد کنند و حتی در نهایت ناباوری آنان را مدافع حقوق ملت ایران برشمارند. رویکرد اینچنینی لمبتون در نگارش تاریخ قاجاریان کاملا هویدا و نمایان است. به تعبیر یعقوب آژند در مقدمه کتاب «سیری در تاریخ ایران بعد از اسلام» که مجموعه‌ای از مقاله‌های لمبتون به ترجمه اوست، تمام کوشش لمبتون اثبات این مساله است که انگلیس به سبب هراس از روسیه ناگزیر از مداخله در امور سیاسی ایران شد. به عنوان نمونه او در مقاله «فروپاشی جامعه‌ ایران در سده‌های هجدهم و نوزدهم» که در کتاب تاریخ اسلام از سری کتاب‌های تاریخ دانشگاه کمبریج انتشار یافته، امتیازنامه رویتر را که مقام ایران را تا حد مستعمره انگلستان کاهش می‌داد، وسیله‌ای برای آزادسازی ایران از قید و بند روسیه خوانده است. نمونه‌ای دیگر از دعاوی اینچنینی او توضیحات وی درباره‌ جنبش تنباکوست، او با شیوه‌های استدلالی خویش عامل اصلی رخ نمودن این جنبش را که جنبشی اسلامی ـ ملی، ضد استعماری و ضد استبدادی بود، روسیه‌ تزاری خوانده است! مطالعات اسلامی لمبتون نیز واجد نقایصی چند است. البته در آثار مرتبط با اسلام وی کمتر نگرش انگلیسی‌مآبانه به آن شیوه که در سطور بالا یاد شد، دیده می‌شود، اما این مهم را نمی‌توان برهانی بر عاری از اشتباه و ناقص‌ بودن آثار اسلامی او برشمرد. به عنوان نمونه وی در کتاب دولت و حکومت در اسلام، هنگامی که از تشیع سخن می‌گوید، چون بیشتر اطلاعاتش را از منابع اهل تسنن گرفته در مواردی پرشمار از زاویه دید آنان به رخدادها و مباحث نگریسته است و این سبب می‌شود در پاره‌ای اوقات نظریاتی ارائه ‌کند که چندان با واقعیت‌ تطابق نداشته است. در بخش‌هایی از همین کتاب نیز مواردی را می‌توان دید که برداشت هر کسی که اندک آشنایی با تاریخ داشته باشد آن است که وی به پریشان‌گویی پرداخته است. به عنوان نمونه او عقیده به غلو و مهدویت را رونق یافته و ابراز شده از سوی سبعیه (اسماعیلیه) در دوران حکومت مختار در کوفه (در سال 67 ـ66 هجری) می‌داند، این در حالی است که حکومت کوتاه‌مدت مختار در روزگار اموی و چندسالی پس از فاجعه‌ کربلا بنیان گرفت، اما سبعیه در روزگار قدرتمداری خلفای عباسی و در دوران پس از شهادت امام جعفر صادق(ع) در سال 148 هجری و در پی اعتقاد شماری از شیعیان به ادامه‌ امامت از طریق اسماعیل پسر امام جعفرصادق(ع) در صفحات تاریخ حضور به هم رساندند. دکتر امیر نعمتی لیمائی منبع: جام جم ایام

بررسی عملکرد مستشارالدوله در مجلس شورای ملی

بعد از سال‌ها مبارزه، سرانجام ملت ایران موفق شد‌ سال 1324 هجری قمری حکومت مشروطه را جایگزین استبداد سنتی قاجار کنند. بدون تردید نقش و عملکرد هریک از سردمداران مشروطه در جای خود قابل تامل و بررسی است. یکی از این شخصیت‌ها مستشار‌الدوله ، وکیل سرشناس آذربایجان است. شاید در نگاه اول او شهرت خود را مدیون عموی نامدارش میرزا یوسف باشد، اما عملکردش گویای آن است که نشانی از مستشارالدوله بزرگ به ارث برده بود.این مقاله نقش مستشارالدوله در تحولات مجلس شورای ملی را مورد بررسی قرار می دهد. میرزا صادق صادق، معروف به مستشارالدوله سال 1284ق در کوی خیابان تبریز دیده به جهان گشود. پدرش میرزا جوادخان، برادر کوچک میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله مولف کتاب «یک کلمه» بود. او از کارمندان عالی‌رتبه وزارت خارجه و تا سال 1301 ق مستشار سفارت ایران در استانبول بود. میرزا جواد لقب مستشارالدوله را بعد از فوت برادرش دریافت کرد و این لقب در خاندان مزبور موروثی شد و بعد از درگذشت میرزا جواد، لقب او به فرزند ارشد و بزرگ خاندان یعنی صادق صادق اهدا شد که پیش از این لقب‌ صدیق حضرت‌ را داشت.1‌ میرزا صادق دوره مقدماتی را در منزل نزد پدرش به پایان رساند و در همین زمان زبان فرانسه را نیز فرا گرفت. دوره متوسطه را در شهر تبریز به اتمام رساند، سپس به عثمانی رفت و در مدرسه سلطانی عثمانی ادامه تحصیل داد. بعد از اخذ مدرک در کنار پدر به عنوان کارمند سفارت ایران در استانبول به کار پرداخت و با مطبوعات آزادیخواه آنجا همکاری می‌کرد. وی سال 1309 ق به ایران بازگشت و ریاست دارالانشای وزارت عدلیه و تجارت را به عهده گرفت و مدتی هم مدیر دیوان مظالم عامه در وزارت عدلیه بود.2‌ با وقوع انقلاب مشروطه، نظام سیاسی جدید یعنی مشروطه سلطنتی در ساختار سیاسی کشور تغییراتی ایجاد کرد و تصمیم‌گیری در امور کشور به نهاد تازه تاسیس مجلس انتقال یافت. نخستین دوره مجلس بعد از صدور فرمان مشروطیت از طرف مظفرالدین شاه در 14 جمادی الثانی 1324 آغاز شد. طبق نظامنامه انتخابات برای ایالت آذربایجان 12 نماینده در نظر گرفته شد. صادق مستشارالدوله به عنوان نماینده طبقه اعیان به مجلس راه یافت. وکلای آذربایجان در 23 ذی‌الحجه به تهران رسیدند و در بدو ورود با مشیرالدوله، صدراعظم وقت ملاقات کردند و درخصوص نظام جدید با وی به گفتگو پرداختند. به علت مخالفت مشیرالدوله با مشروطه، مشاجره شدیدی بین او و مستشارالدوله در این خصوص رخ داد. دسته‌بندی درونی مجلس مشخص نبود، اما 3 جریان سیاسی عمده معتدلی، آزادیخواهان و بی‌طرفان جلب توجه می‌‌کردند. معتدلی‌ها را محافظه کار و آزادیخواهان را انقلابی تندرو می‌نامیدند. بی‌طرفان هم بر حسب موضوع مورد بحث و شرایط به یکی از جریان‌ها متمایل شده و از آنها جانبداری می‌کردند. مستشارالدوله در دسته‌بندی درونی مجلس چندان جایگاه مشخصی نداشت، اما در خاطراتش می‌گوید که همراه نمایندگان آذربایجان دارای شور انقلابی بود که به این ترتیب به جناح انقلابی و تندرو وابسته شد. فکر اصلاح قانون اساسی از موضوعات مهمی بود که مورد توجه نمایندگان قرار گرفت لذا کمیسیون 7 نفره‌ای که مستشارالدوله نیز عضو آن بود، با این منظور تشکیل شد. مجلس اصلاحات را بسرعت آغاز کرد و به خاطر خزانه خالی دولت، نخست مالیه مورد توجه قرار گرفت. مستشارالدوله اعتقاد داشت راه چاره اصلاح مالیه از بین بردن مفاسد، صرفه جویی در هزینه و استرداد تیولات به دولت بود.3‌ خزانه خالی تنها معضل مجلس نبود که تهدیدی جدی برای دربار بود، جایی که محمدعلی شاه با اطرافیان خود از هر ابزاری برای ضربه زدن به آن بهره می‌برد. او حتی به امین‌السلطان که تازه از سفر دور دنیا به کشور بازگشته بود، روی آورد. حضور صدراعظم منفور 2 شاه پیشین، واکنش‌های متعددی در پی داشت. مستشارالدوله طی ملاقاتی با امین‌السلطان، نظرات او را در خصوص مشروطه جویا شد و به این نتیجه سطحی رسید که «ان‌شاءالله به واسطه تغییر حالتی که پیدا شده، کارها پیشرفت خواهد کرد.»4‌ او هم درست یا غلط معتقد بود امین‌السلطان در سفر به اروپا و ژاپن با مجامع آزادیخواه و مشروطه‌طلب در تماس بوده است. قضیه بمب اندازی به شاه در شوال 1325فرصت دیگری برای او فراهم آورد تا خواسته‌های جدیدی را برای محدود کردن مجلس مطرح کند و توقیف نشریات، تعطیلی مجلس برای اعاده نظم و تبعید برخی مشروطه‌خواهان از جمله آنها بود ولی مجلس زیر بار نرفت. چندی بعد حامیان شاه به خیابان‌ها ریخته و ایجاد نا امنی کردند و چون هدفشان حمله به مجلس بود، مستشارالدوله باچند نفر دیگر از وکلا به فکر دفاع مسلحانه از مجلس افتادند. در این درگیری‌نیروهای دولتی شکست خوردند و درخواست صلح کردند. بعد از این واقعه مجلس، شاه را تحت فشار قرار داد تا سعدالدوله و امیربهادر را تبعید و به قانون اساسی اعلام وفاداری کند. بنابراین هیات 6 نفره‌ای از نمایندگان همراه مستشارالدوله برای ابلاغ این خواسته نزد شاه رفتند.5‌ مجلس در تعامل با شاه ناکام ماند که در نهایت اختلافات به رویارویی علنی مبدل شد. در 9 جمادی‌الاخر 1326 دسته‌جات قزاق از سواره نظام و پیاده نظام به فرماندهی صاحب منصبان روسی، اطراف مجلس و مسجد سپهسالار را محاصره کرده و مجلس را به توپ بستند. پس از پیروزی عده‌ای از نمایندگان ازجمله مستشارالدوله را بازداشت و روانه باغ شاه کردند. مستشارالدوله مدت 7 ماه و نیم دربند بود و پس از آن به مقام منشیگری محمد علی شاه منصوب شد. در ایام موسوم به استبداد صغیر محمد علی شاه و مشاورانش در باغ شاه مشغول تهیه سناریویی بودند تا مشروطه را ریشه کن کرده و به جای مجلس یک دارالشورا برای مشاوره تشکیل دهند. به همین منظور محمدعلی شاه یک گروه 20 نفره مرکب از طرفداران خود و نمایندگان دربند از جمله مستشارالدوله را برای تدوین قانون جدید انتخابات تعیین کرد تا اساسنامه جدید دارالشورا را تدوین کنند، اما این دارالشورا موفقیتی به دست نیاورد زیرا با حرکت مجاهدان از جنوب و شمال به سمت پایتخت کم‌کم نظارت شاه بر امور کمرنگ شد و کمیسیون به مرور تعداد اعضا را تا 12 نفر کاهش داد و طرفداران شاه کنار گذاشته شدند و اداره آن به دست صنیع‌الدوله و مستشارالدوله افتاد.6‌ مستشارالدوله در دسته‌بندی درونی مجلس چندان جایگاه مشخصی نداشت، اما در خاطراتش می‌‌گوید که همراه نمایندگان آذربایجان دارای شوری انقلابی بود که به این ترتیب به جناح انقلابی و تندرو وابسته شد در 22 تیر 1288 اردوی متحد مجاهدین گیلان و بختیاری وارد تهران شدند و شاه همراه اعضای خانواده و چند نفر از یاران خود به سفارت روسیه پناهنده شد. ابتدا امور کشور به جمعیت 300 نفری به نام مجلس عالی سپرده شد، اما چون به این طریق امکان تسلط بر امور با مشکل روبه‌رو می‌شد یک انجمن6‌ به نام کمیسیون عالی، اداره کشور را به دست گرفت. مستشارالدوله هم در آن عضویت داشت و کمیسیون مزبور در نخستین اقدام، محمد علی شاه را برکنار و فرزند او احمد میرزا را به شاهی انتخاب کرد. از دیگر وظایف کمیسیون مزبور فراهم آوردن زمینه انتخابات و بازگشایی مجلس دوم بود. این‌ کمیسیون‌، کمیته‌ای‌ به‌ نام‌ هیات‌ مدیره انتخاب‌ کرد که به رتق و فتق امور می‌پرداخت. هیات‌ مدیره‌ مستقل‌ از نظارت قانونی‌ عمل می‌کرد.7‌ با برگزاری انتخابات مستشارالدوله این بار به نمایندگی از تهران و تبریز انتخاب شد که وی نمایندگی تبریز را بر وکالت پایتخت ترجیح داد. با افتتاح مجلس، مستشارالدوله به ریاست آن برگزیده شد. مجلس دوم ترکیبی متفاوت از دوره اول داشت زیرا احزاب سیاسی تشکیل شده ‌و بسیاری از نمایندگان عضو آنها بودند و تضاد دیدگاه‌شان در مجلس برجسته‌تر می‌نمود. مهم‌ترین حزب این دوره دموکرات نام داشت، هرچند آنان از لحاظ تعداد نسبت به حزب دیگر یعنی اجتماعیون و اعتدالیون کمتر بودند ولی فعالیت بیشتری در مجلس از خود نشان داده و سهم زیادی در وقایع داشتند. مستشارالدوله که دیگر آن شور انقلابی اولیه را نداشت، سعی کرد به عنوان رئیس، بی‌طرفی اختیار کند اما در نهایت به اعتدالیون تمایل پیدا کرد. از مسائل اساسی جامعه در روزگار ریاست مستشارالدوله، روشن کردن وضعیت مجاهدان و افراد مسلحی بود که در خیابان‌های تهران مشغول تردد و احیاناً ایجاد مزاحمت برای مردم بودند.آنها از لحاظ معیشتی وضعیت آشفته‌ای داشتند، تعداد زیادی از مجاهدین از قفقاز آمده بودند و به خاطر بیکاری و بی‌سرپناهی برای تامین معاش ممکن بود دست به هر کاری بزنند و مجلس وظیفه داشت تا برای آنان که برای خود در نظام مشروطه حق و حقوقی قائل بودند، تدبیری بیندیشد. بسیاری از مجاهدین که از وضعیت موجود ناراضی بودند به مستشارالدوله رئیس مجلس پناه بردند و از او کمک طلبیدند. هنگامی که ستارخان و باقرخان به تهران آمدند از سوی مجلسیان مورد استقبال قرار گرفتند و با تصویب لایحه‌ای، لقب سردار و سالارملی را به آنان دادند. مستشارالدوله هم به هریک از آنان لوح سیمین یا زرین کوبی تقدیم کرد که روی آن نوشته شده بود، مجلس به نام تمامی ملت بر فداکاری‌های آن دو سردار در راه کسب حقوق ملی سپاسگزاری می‌کند.8‌ مستشارالدوله مدت 7 ماه و 15 روز بر مسند ریاست بود و در 27 جمادی‌الثانی 1328 به دلیل رقابت‌های ناسالم بین دموکرات‌ها و اعتدالیون، ترور بهبهانی، برخورد نامطلوب با مجاهدین آذربایجان از مقام خود کناره گرفت و به جای او ذکاءالملک به ریاست مجلس انتخاب شد. مستشارالدوله پس از استعفا از نمایندگی و قبول وزارت داخله، اغلب در سمت‌های وزارت و سفارت بود. بر اثر مخالفت با قرارداد 1919میلادی وثوق‌الدوله وی را به کاشان تبعید کرد. در کابینه سردارسپه وزیر معارف شد و در آذر ماه 1304 به ریاست مجلس موسسان برای تغییر سلطنت انتخاب شد. در سال 1309 شمسی سفیر کبیر ایران در آنکارا و در سال 1321 وزیر مشاور احمد قوام بود. با افتتاح مجلس سنا در سال 1328 به عنوان سناتور انتصابی آذربایجان برگزیده شد تا آن که سرانجام زندگی این مرد سیاست ‌‌سال1332 در‌ 88 سالگی به پایان رسید. پی‌نوشت‌ها: 1 ـ بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران در قرن‌های 12، 13و14 هجری، ج2، تهران، زوار، چ5، 1378، ص166. 2 ـ مستشارالدوله، صادق،خاطرات و اسناد، به کوشش ایرج افشار، جلد اول، تهران، فردوسی، 1361صص، 12 ـ 11. 3 ـ همان، صص 29 ـ 28. 4 ـ سفری، محمد علی، مشروطه سازان، تهران، علم، 1370، ص256. 5 ـ میرزا ابراهیم خان کلانتر باغمیشه (شرف الدوله)، روزنامه خاطرات، به کوشش یحیی ذکاء، تهران، فکر روز، 1377،ص169. 6 ـ کتاب نارنجی، به کوشش احمد بشیری، تهران، نشر نو، ج2، 1366، صص و 187و207. 7 ـ هدایت، مهدی قلی، طلوع مشروطیت، به کوشش امیر اسماعیلی، جام، چاپ اول، 1363، ص 108. 8 ـ یزدانی، سهراب، مجاهدان مشروطه، تهران، نی، چاپ اول، 1388، صص 219و221. فاطمه هاشمی منبع: جام جم ایام

نگاهی به کارکرد کمیسیون‌های ادوار مختلف مجلس

انقلاب مشروطه، نقطه عطفی در تاریخ معاصر این سرزمین است.شالوده بسیاری از سازمان‌های امروزی در دوران مشروطه بنا شد و اقدامات بزرگی برای وضع قوانین انجام گرفت و تغییر و تحولات عظیمی در سازمان اداری سست و فرسوده ایران روی داد.در این مجال به بررسی چگونگی شکل‌گیری کمیسیون‌ها در عصر مشروطه و نقش آنها در ایران امروز خواهیم پرداخت. پس از امضای فرمان مشروطه توسط مظفرالدین شاه قاجار در 14 جمادی الثانی 1324 قمری، نخستین مجلس شورای ملی در 18 شعبان‌المعظم همان سال افتتاح شد.در آغاز مجلسی داشتیم آشفته و بی‌سروسامان. اکثر نمایندگان از دستور پارلمانی بی‌خبر بودند و انضباط اداری نداشتند. مجلس نوپا از نظرگاه قدرت پارلمانی چندان نیرومند نبود.در ابتدا، تکلیف روز معین نبود و کمتر وکیلی پایبند نظامنامه داخلی بود. رئیس مجلس هم ناچار مدارا می‌کرد.1 مجلس به قدری شلوغ بود که به قول سید محمدتقی هراتی، نماینده مجلس در آن روضه هم نمی‌شد خواند.2 با ریاست احتشام‌السلطنه مجلس تحرک‌تازه‌ای یافت.او مردی قاطع و جدی بود و یکی از درخشان‌ترین چهره‌های مجلس اول.پس از این مرحله، نظم پارلمانی ترقی شگرفی کرد و به حدی رسید که مایه شگفتی هر بیننده خارجی شد. حتی آن را با «مادر پارلمان‌های جهان» قابل قیاس شمرده‌اند. پابه‌پای آن، مجلس اعتبار و قدرت فراوان کسب کرد، کارهای عمده را پیش برد و در یک بحران بزرگ، اراده مجلس بر اوضاع سیاسی حاکم شد.ایرانیان در نخستین تجربه حکومت ملی، بسیار درخشان عمل کردند و این ترقی حاصل کوشش رهبران مجلس و نخبگان تربیت یافته بود. احتشام‌السلطنه همان روز اول اعلام کرد: «ان‌شاء‌الله با کمال اهتمام جلسات از روز شنبه شروع خواهد شد. عجالتاً خواهشی که دارم این است مطابق اول وقتی که از برای انعقاد مجلس تعیین می‌شود در همان وقت وکلای عظام بدون تخلف دقیقه حاضر شوند که اوقات مجلس مهمل نماند و با کمال دلگرمی باید وکلای عظام حفظ مقامات خود را نموده که طرز حرکات آنها سرمشق دیگران باشد و مهم‌ترین وظیفه ما آن است که طبق نظامنامه داخلی رفتار نمایید.وقتی که این ترتیب شد ان‌شاءالله کار پیشرفت خواهد کرد.تاکنون کارهای مجلس ناتمام مانده مالیه دولت زمین است، کمیسیون مالیه هنوز مشاغل خود را انجام نداده، نظامنامه‌ها ناتمام است امورات مملکت هرج و مرج شده، جز این‌که وکلای عظام جدا در مقام کار برآمده، دقیقه تسامح نورزند، چاره نیست، طول زمان انعقاد مجلس خوب است 4 ساعت معین شود که 3 ساعت آن صرف قرائت نظامنامه شود و یکساعت صرف مذاکرات گردد.»3 یکی از اقدامات احتشام السلطنه جهت انتظام امور، تأسیس کمیسیون‌های ثابت مجلس است. مذاکرات زیادی بین نمایندگان برای تأسیس کمیسیون‌ها شکل گرفت، در مرحله نخست تصمیم به تشکیل 3 کمیسیون داشتند، کمیسیون برای تحقیق، اصلاح مالیه و اصلاح عدلیه.4 به پیشنهاد صدیق حضرت «یک قاعده در خارجه هست که 11 کمیسیون ترتیب داده اند از جهت 15 اداره که هروقت لازم شد آن اداره با آن کمیسیون مذاکره نماید، حالا خوب است ما هم در مقابل 8 وزارتخانه 8 کمیسیون تشکیل بدهیم»5 سیدحسن تقی‌زاده نیز بر تأسیس کمیسیون داخله تأکید داشت، به عقیده وی «کمیسیون باید تشکیل شود و کارهای جزئی مجلس را کم کند، خصوصاً کمیسیون وزارت داخله که فی‌الحقیقه این مجلس در این مدت کمیسیون وزارت داخله شده بود»6 برخی نمایندگان نیز نظر به تأسیس کمیسیون‌های جنگ، بودجه مجلس، تجارت و معارف را داشتند.7 اما عاقبت 7 کمیسیون عدلیه، مالیه، عرایض، داخله، خارجه، اداره مجلس و لوایح قانونی شکل گرفتند.8 نکته لازم به ذکر این‌که نمایندگان می‌دانستند «کمیسیون از طرف مجلس است و بدون تصویب مجلس کار را تمام نخواهد کرد» و «کمیسیون فقط برای مشاوره و مذاکره است، نه این‌که یک مرتبه وزرا تصور کنند که وقتی این کمیسیون تشکیل شد، مسوولیت از آنها ساقط می‌شود.»9 وظیفه کمیسیون عدلیه رسیدگی به امور محاکم، وظیفه کمیسیون عرایض رسیدگی به شکایات و عریضه‌های مردمی و وظیفه کمیسیون لوایح قانونی ملاحظه قوانین ادارات دولتی و تنقیح آنان بود. وظیفه کمیسیون مالیه نیز عبارت بود از تهیه نقشه اصلاح مالیه و جمع و خرج دولتی از جغرافیا و ممیزی املاک و تعداد نفوس و ترتیب رسیدگی به اراضی و مالیات.10 تحولات مجلس از چشم تیزبین نمایندگان سفارتخانه‌های روس و انگلیس نیز به دور نمانده است، والتر اسمارت، مامور وزارت خارجه انگلیس دراین باره چنین نوشته است: «هیچ‌کس نیست که مباحثات مجلس ملی را از آغاز تأسیس آن دنبال کرده باشد و از ترقی‌ای که در کیفیت آن در ظرف یکی دو ماهه اخیر تحقق یافته به حیرت نیفتاده باشد... در اول کار نه تنها نادانی و ناشیگری اکثر نمایندگان در امور مملکتی نمایان بود، بلکه جهالت آنان را نسبت به عادی‌ترین اصول سیاست آشکار می‌ساخت و تعصب جاهلانه بسیاری از وکلا سبب دلسردی خیراندیشان مجلس گردیده بود... اکنون مباحثات مجلس خیلی ترقی کرده، درک مسوولیت و حیثیت تازه‌ای میان نمایندگان ملاحظه می‌شود. از نظرگاه نظام پارلمانی، مجلس ملی ایران از اکثر پارلمان‌های اروپا برتر است و حتی از این نظر با مادر پارلمان‌های جهان قابل قیاس است... هنوز این عیب هست که مذاکرات به مرحله قطعی و نهایی نمی‌رسند و نیز در حین گفت و شنودها پرت‌‌و‌پلاهای خارج از موضوع می‌گویند، اما کارهای عملی در کمیسیون‌ها انجام می‌گیرند که در صورتجلسه‌ها منعکس نیستند و هر روز نمایندگان بیشتر تجربه می‌آموزند...مجلس ملی آن نیست که کسی بنابر قضاوت‌های بداندیشانه خارجی، آن را دستگاهی خوار و بی‌مقدار بشمرد.»11 اما مشکلات کار در کمیسیون هم کمتر از خود مجلس نبود.به پیشنهاد مرحوم مشیرالدوله پیرنیا، وزیر عدلیه قرار بر این شد که مجلس به کمیسیون عدلیه خود ماموریت بدهد قوانینی که دولت برای عدلیه پیشنهاد می‌کند، مطالعه و تصویب کنند و پس از تصویب کمیسیون آن قوانین موقتا در عدلیه مجری باشد و به آزمایش گذاشته شود، پس از آن‌که در عمل معایب آن معلوم شد، اصلاحات لازم در آن بشود و پس از تنقیح و تهذیب به مجلس پیشنهاد شود و به تصویب برسد.اول قانونی که از کمیسیون عدلیه گذشت، قانون تشکیلات عدلیه بود که طبق آن عدلیه ایران دارای محاکم صلح و محاکم استیناف و دیوان تمیز و متفرعات آن گردید و دوم قانونی که گذشت قانون اصول محاکمات حقوقی بود که در زمان وزارت مشیرالدوله در عدلیه تهیه و در سال 1330 قمری همزمان با وزارت فروغی به تصویب رسید.12 در سال 1325 قمری همزمان با تعطیلی مجلس شورای ملی که قریب به 3 سال تا پس از آغاز جنگ جهانی اول به طول انجامید، کمیسیونی جهت تهیه و تنظیم قانون اصول محاکمات جزائی تشکیل شد و زمانی که اصول محاکمات جزایی آماده شد، آن را هم به عنوان قانون موقتی به جریان انداختند. اعضای این کمیسیون عبارت بودند از: مشیرالدوله پیرنیا، سیدحسن مدرس، ذکاءالملک فروغی، حاج سید نصرالله تقوی، میرزا رضاخان نائینی و مسیو پرنی مستشار قضایی وزارت عدلیه.13 تکمیل این تلاش‌ها به عهده علی‌اکبر خان داور قرار گرفت و قانون آزمایشی مجازات در سال 1304 شمسی به تصویب رسید.14 تعداد کمیسیون‌های مجلس در دوره‌های بعد افزایش یافت.طبق نظامنامه داخلی مجلس چاپ سال 1328 شمسی، تعداد کمیسیون‌های مجلس 7 تا و به این شرح است: 1ـ کمیسیون خارجه، 2ـ داخله، 3ـ نظام، 4ـ عدلیه، 5 ـ قوانین مالیه، 6 ـ معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه، 7ـ پست و تلگراف و فواید عامه و فلاحت و تجارت و صنایع.اعضای این کمیسیون‌ها هر 6 ماه مقارن با انتخاب هیات‌رئیسه جدید، انتخاب می‌شوند.15 اعضای کمیسیون محاسبات مجلس ابتدای هر دوره، کمیسیون بودجه ابتدای هر دوره اجلاسیه سالانه و کمیسیون‌های عرایض، مرخصی و مبتکرات نیز هر سه ماه یک‌بار انتخاب می‌شوند. طبق نظامنامه داخلی مجلس در سال 1347 شمسی، کمیسیون‌های مجلس به کمیسیون بودجه، دارایی، دادگستری، امور استخدام و سازمان‌های اداری، عرایض، محاسبات و بودجه مجلس، کمیسیون برنامه، کمیسیون رسیدگی به سوالات، تحقیق انتخابات کشور، فرهنگ و هنر، آموزش و پرورش، بهداری، راه، کشاورزی، اقتصاد، پست و تلگراف و تلفن، نظام (جنگ)، امور خارجه، کار و امور اجتماعی، اطلاعات، آب و برق، آبادانی و مسکن تقسیم شده است.16 چنان که مشاهده می‌شود وظایف کمیسیون‌ها رفته رفته تخصصی‌تر می شود. طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، به منظور بررسی و اصلاح و تکمیل لوایح دولت و طرح‌های قانونی نمایندگان17 و به منظور تهیه و تمهید طرح‌های لازم و انجام وظایف دیگری که طبق قانون به عهده مجلس گذاشته شده است، کمیسیون‌هایی در مجلس تشکیل می‌شود.18 دلیل اصلی تقسیم مجلس به کمیسیون‌ها، تسهیل کار قانونگزاری و جلوگیری از اتلاف وقت است.افراد کمیسیون در جلسه‌ای با شرکت روسای شعب و هیات رئیسه با رعایت اولویت‌هایی مانند تخصص، تجربه و سابقه عضویت در آن کمیسیون و با رای اکثریت تعیین خواهند شد.19 کمیسیون‌ها به 2 دسته عادی و تخصصی تقسیم می‌شوند. کمیسیون‌های عادی به منظور ایجاد تسهیلات در بررسی و پیشبرد نسبتاً سریع امور مجلس تشکیل می‌شوند و پیچیدگی طرح‌ها و لوایح مدنظر نیست.مهم‌ترین نوع کمیسیون‌های عادی، شعب و کمیسیون کامل مجلس هستند.در برخی از مجالس برای به وجود آوردن موجبات شرکت همه نمایندگان در بررسی موضوعی معین، نمایندگان را به بخش‌های چندگانه‌ای تقسیم می‌کنند که هر بخش اصطلاحا شعبه نامیده می‌شود.کمیسیون کامل مجلس نیز در واقع جلسه‌ای عمومی ولی غیررسمی و فاقد قدرت تصمیم‌گیری رسمی است.ریاست این کمیسیون‌ها را یکی از نمایندگان مجلس به عهده دارد، نه سخنگوی مجلس مذکور.20 اما روش معمول اکثر پارلمان‌های جهان، ایجاد کمیسیون‌های تخصصی است.یعنی گروه‌های کاری که بتوانند با دقت نظر علمی در مسائل پیچیده نظر دهند و به سمت‌گیری‌های سیاسی نمایندگان، عامل آگاهی، دانش و تخصص را بیفزایند.کمیسیون‌های تخصصی بر دو نوعند: کمیسیون‌های موقت و دائمی.کمیسیون‌های موقت در اغلب موارد به منظور بررسی در امر به خصوصی تشکیل می‌شوند، به محض اتمام بررسی و اعلام نتیجه، کمیسیون علت وجودی خود را از دست می‌دهد.اما در مورد کمیسیون‌های دائمی در اکثر مجالس قانونگذاری، عمر کمیسیون به اندازه طول عمر دوره تقنینیه است.کمیسیون‌های بودجه، مالیات، امور خارجه، امور داخله، صنایع، آموزش و پرورش و نظایر آنها از رایج‌ترین گروه‌های تخصصی پارلمانی در اکثر نقاط دنیاست.21 قصه پارلمان، قصه شیرین و بلندی است، قصه پرپیچ و خم بزرگ شدن، رشد یافتن و به بلوغ رسیدن اندیشه انسان ایرانی، قصه ای که در آن کمیسیون‌ها تنها قطره ای از اقیانوس هستند. پی‌نوشت‌ها : ـ آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران: نشر گستره، 1387، ص 370. 2ـ مشروح مذاکرات، دوره اول، ص 39. 3ـ همان، ص 150. 4ـ همان، ص 12. 5ـ همان، ص 85. 6ـ همان، ص 183. 7ـ همان، ص 185. 8 ـ همان. 9ـ همان، ص183. 10ـ آدمیت، ص 446. 11ـ همان، ص 381. 12ـ صالح، علی پاشا، سرگذشت قانون، مباحثی از تاریخ حقوق، انتشارات دانشگاه تهران، 1383، ص 232. 13ـ آشوری، محمد، آیین دادرسی کیفری، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها، 1384، ص 54. 14ـ نوربها، رضا، زمینه حقوق جزای عمومی، تهران: کتابخانه گنج دانش، 1388، ص 90. 15ـ نظامنامه داخلی مجلس شورای ملی، مطبعه مجلس، 1328، ص 13. 16ـ نظامنامه داخلی مجلس شورای ملی، مطبعه مجلس، صص 24ـ 13. 17ـ اصول هفتاد و چهارم و یکصد و دوم قانون اساسی. 18ـ ماده 33 آیین نامه داخلی مجلس شورای اسلامی. 19ـ ماده 35 آیین نامه داخلی مجلس شورای اسلامی. 20ـ قاضی، ابوالفضل، حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، جلد اول، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1370، صص 488ـ 487. 21ـ همان، صص 490ـ 489 . شادی معرفتی منبع : جام جم ایام

شیخ فضل‌الله موافق مشروطه، مخالف مشروطه​‌خواهان

در چالش میان سنت و تجدد در عصر مشروطه ایران و بازتاب آن در تفکر و رفتار سیاسی سنت‌گرایان و تجددطلبان در موافقت و مخالفت با مشروطیت، غالب مورخان و پژوهشگران تاریخ معاصر ایران به اعتبار مخالفت شیخ فضل‌الله با مشروطیت، وی را یک سنت‌گرای افراطی، مرتجع، استبدادطلب و مخالف هرگونه تجدد تلقی و معرفی کرده‌ﺍند. موافقان شیخ فضل‌الله نیز به اعتبار وجوه غربی اندیشه‌ها و تلاش‌های تجددخواهانه و مشروطه‌طلبانه عصر قاجاریه و دریافت خود از مغایرت آن مفاهیم و تکاپوها بااسلام و دفاع سرسختانه شیخ فضل‌الله از مبانی شریعت دینی، او را پرچمدار مبارزه با استعمار و غربزدگی تلقی و معرفی کرده‌اند. بدون هرگونه جانبداری مطلق‌گرایانه و جزم‌اندیشانه، به نظر می‌رسد مدارک و دلایلی وجود دارد که نشان می‌دهد تلقی متضاد موافقان و مخالفان شیخ فضل‌الله نوری، هر چند که هر یک بهره‌ﺍی از واقعیت دارد، اما همه واقعیت نیست. مطالعه دقیق و عمیق در افکار سیاسی شیخ‌فضل‌الله و ریشه‌های اختلاف فکری او با روحانیون مشروطه‌طلب و روشنفکران عرفی عصر مشروطه درباره مفاهیم و نهادهای جدید سیاسی مانند مشروطیت، پارلمان، شیوه قانونگذاری و اصول آزادی و برابری نشان می‌دهد که شیخ فضل‌الله نیز معتقد به محدود کردن سلطنت استبدادی مطلقه، وجود مجلس قانونگذاری و وضع قوانین عرفی با رعایت ملاحظات شرعی و التزام به عدم مداخله در قوانین اسلامی و ضرورت انطباق نظام سیاسی مشروطیت پارلمانی با اسلام بود. اختلاف اصلی روحانیون مشروطه‌طلبی چون طباطبایی، بهبهانی، آخوند خراسانی و نائینی با شیخ فضل‌الله نیز ریشه در تعیین مصادیق انطباق یا عدم‌انطباق عملکرد نظام سیاسی مشروطیت پارلمانی به وجود آمده در ایران عصر مشروطه با قوانین و احکام اسلامی داشت. حداقل به طور نظری، نه‌تنها در ساختار فکری شیخ فضل‌الله کوششی برای حفظ قدرت مطلقه استبداد قاجاریه به کار نرفته است، بلکه قدرت مطلقه شاه و تعدی درباریان به مردم، صریحا مورد اعتراض و تهاجم قرار گرفته و تصدیق شده است که «خرابی در مملکت ایران از بی‌قانونی و ناحسابی دولت است و باید از دولت تحصیل مجلس شورای ملی کرد که تکالیف دوایر دولتی را تعیین و تصرفشان را محدودنماید.»1 البته همان‌گونه که کسروی نیز به درستی دریافته است، از آنجا که «حاجی شیخ فضل‌الله رواج شریعت را ﻣیطلبید»2 بدیهی و طبیعی بود که در نظر وی در یک جامعه دینی، قوانین مجلس شورای ملی ضرورتا می‌بایست مطابق قوانین شرع اسلام باشد. برخاسته از همین دیدگاه و شیوه فکری است که شیخ فضل‌الله بارها و از آن جمله طی صدور بیانیه‌ﺍی از زاویه حضرت عبدالعظیم در پاسخ به مخالفان خود که وی را مخالف با اساس مجلس شورای ملی معرفی ﻣیکردند، تأکید کرد: «یا ایها الناس من به هیچ وجه منکر مجلس شورای ملی نیستم... صریحا می‌گویم همه بشنوید و به غایبین هم برسانید که من آن مجلس شورای ملی را می‌خواهم که عموم مسلمانان آن را می‌خواهند. به این‌معنی که البته عموم مسلمانان مجلسی می‌خواهند که اساسش بر اسلامیت باشد و برخلاف قرآن و برخلاف شریعت محمدی(ص) و برخلاف مذهب مقدس جعفری قانونی نگذارند. من‌همچنین مجلسی ﻣیخواهم.»3 در اندیشه سیاسی شیخ فضل‌الله با تصریح به نیاز مردم و جامعه ایران به «وضع اصول و قوانین در وظایف درباری و معاملات دیوانی» در جهت مقابله با «بی‌قانونی دوایر دولت»4 مخالفت با قدرت مطلقه شاه و حکومت به رسمیت شناخته شد. شیخ فضل‌الله در اعتقاد خود به مشروطیت ـ نه در مفهوم دموکراتیک آن به شیوه غربی ـ بلکه در یک چارچوب منطبق با مبانی دینی و قوانین شرعی و محدود و معطوف به مفهوم عام از عدالت‌خواهی با هدف محدودکردن قدرت مطلقه سلطنت، آنقدر پایبندی و صداقت داشت که حتی پس از واقعه به توپ بستن مجلس شورای ملی، در ملاقاتی با شاه به دفاع از اصل مشروطه و اساس مجلس شورای ملی برخاست. بنا به گزارش ناظم‌الاسلام کرمانی که خود یکی از مخالفان شیخ فضل‌الله به شمار می‌آید: در حالی که در جلسه ملاقات شیخ فضل‌الله با محمدعلی شاه، سلطان العلما ـ یکی از روحانیون درباری ـ سخت به دفاع از سلطنت مطلقه برخاسته بود و به شاه اظهار کرد: «این لفظ مشروطه را که منافی با دین است در زبان مبارک نیاورید... حاج شیخ فضل‌الله گفت مشروطه خوب لفظی است... مشروطه باید باشد ولی مشروطه مشروعه و مجلس محدود و نه هرج و مرج.»5 کلیه فتاوی و بیانیه‌هایی که از سوی شیخ فضل‌الله نوری در تحریم مشروطیت و مجلس و تکفیر مشروطه‌خواهان صادر شد، مربوط به زمانی است که مجلس شورای ملی و نیز گروهی از مشروطه‌خواهان، از دیدگاه شیخ فضل‌الله ـ که تا حدود زیادی منطبق با واقعیت نیز بود ـ در مسیر متضاد با شریعت و قوانین اسلامی راه می‌سپردند. تا زمانی که مشروطه‌طلبان مفهوم مشروطیت را پنهانکارانه و مصلحت‌اندیشانه در معنای غیر غربی آن و در چارچوب محدود و معطوف به تحدید قدرت مطلقه شاه، رفع ظلم و تعدی حکومت به مردم و مطابق با شریعت اسلام جلوه می‌دادند، شیخ فضل‌الله نیز از آن حمایت ﻣیکرد. لذا این انتقاد که اگر مخالفت شیخ فضل‌الله با مشروطیت محصول تلقی شیخ فضل‌الله از ضدیت مشروطه با اسلام بود، پس چرا در آغاز به دفاع از آن برخاسته بود، نتیجه و نشانه نوعی خامی یا تعصب در نادیده گرفتن علت واکنش دوگانه شیخ فضل‌الله در برابر واقعیت دوگانگی مواضع مشروطه‌طلبان درباره شریعت دینی و اختیارات روحانی در مقاطع مختلف نهضت مشروطیت ایران است. تردیدی نیست که بخشی از مخالفت شیخ فضل‌الله با مشروطیت، نتیجه و نشانه وجود پاره‌ﺍی تاثیرپذیری‌های او از فرهنگ ارتجاع فکری واستبداد سیاسی سنتی حاکم بر تاریخ و جامعه ایران بود که خواه‌ناخواه به سود حکومت استبدادی قاجاریه به کار گرفته شد اما نمی‌توان از این واقعیت فرار کرد که بخشی از مخالفت شیخ فضل‌الله با مشروطیت تا حدود زیادی از درک صحیح او از برخی تضادهای ماهوی میان آن نوع قرائتی که او از اسلام در اختیار داشت با دموکراسی غربی و نیز انگیزش‌ها و دغدغه‌های دینی او ریشه می‌گرفت. وجود برخی تضادها و تعارضات ماهوی میان مشروطیت در یک چارچوب دموکراتیک به شیوه غربی آن با اسلام و مغایرت برخی از اصول متمم قانون اساسی عصر مشروطه و عملکرد مشروطه‌طلبان و مجلس شورای ملی با قوانین اسلامی و امتیازات روحانی، یک واقعیت انکارناپذیر است. از این‌رو می‌توان با دکتر عبدالهادی حائری هم‌عقیده بود که در اختلافات فکری موجود میان شیخ فضل‌الله و روحانیان مشروطه‌طلب در مصادیق منطبق‌ بودن یا منطبق‌ نبودن نظام سیاسی مشروطیت پارلمانی به وجود آمد، در عصر قاجاریه با اسلام «در حقیقت سخن شیخ فضل‌الله در مورد این مسأله با آنچه در واقع امر رخ داد نزدیکتر به نظر می‌رسد. بدین معنی که وی به درستی چنان دریافته بود که مشروطه‌گری، به شیوه‌ﺍی که بر خلاف دستورهای شریعت اسلامی است، عمل ﻣیکند.»6 پندار فریدون آدمیت که «غلط اندیشی و کج‌تابی شیخ فضل‌الله در این بود که ﻣیپنداشت با افراشتن لوای مشروطیت مشروعه بتواند پیشوایی روحانی را به دست آورد. مفهوم مشروطه اسلامی زاده چنین رقابت و خودپرستی ملایی بود»،7 خود یک غلط‌اندیشی و کج‌تابی و صورت دیگری از بدفهمی‌های موجود برآمده از داوریﻫای نیندیشیده متکی بر افراط و تفریط درباره شیخ فضل‌الله نوری و از مقوله ادعاهای پرشور اما بی‌اساسی است که پیوند چندان نزدیکی با واقعیت تاریخی ندارد. به نظر می‌رسد تلقی پروفسور پیتر آوری و دکتر ماشاءالله آجودانی در این باره به واقعیت نزدیکتر است. همان‌گونه که پیتر آوری نوشته است: «برخی ادعا کردهﺍند که شیخ به مقام سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی و... رشک می‌برد و همین موضوع موجب کناره‌گیری او از روحانیون گردید، اما شیخ فضل‌الله را بایستی نماینده آن مکتب فکری دانست که حاکمیت را از خداوند می‌دانند و نه از مردم و شاه.»8 و به نوشته دکتر ماشاءالله آجودانی: «بی‌انصافی است اگر بخواهیم حمایت بی‌دریغ او [شیخ فضل‌الله] را از محمدعلی‌شاه و مخالفت عمیق و بنیادی‌ﺍش را با مشروطه، صرفا به مسائل شخصی و اختلافات خصوصی با بهبهانی و طباطبایی بر سر ریاست روحانی مجلس تقلیل دهیم... او به روشنی بر تناقض عمیق دموکراسی و نظام مشروطیت با اسلام و مبانی اعتقادی آن انگشت نهاد.» 9 در یک تحلیل نهایی درباره مبانی اندیشه سیاسی و مناسبات فکری شیخ فضل‌الله با سنت و تجدد،10 به‌اختصار می‌توان گفت: دقت در افکار و رفتار سیاسی شیخ فضل‌الله نشان ﻣیدهد که وی یک روحانی متشرع و سنت‌گرای دارای پاره‌ﺍی تمایلات محدود نوگرایانه و اصلاح‌طلبانه بود. هر چند این افکار محدود نوگرایانه او در مقایسه با علما و روحانیان مشروطه‌طلب از سطح پایین‌تر وعمق کمتری برخوردار بود، در مقایسه با روحانیون مشروعه‌طلب و سنت‌گرای افراطی و درباری که آشکارا به دفاع از سلطنت استبدادی مطلقه برخاستند، او با نفی قدرت مطلقه حکومت، اصل محدودیت اختیارات حاکم، وضع قوانین عرفی در مجلس مبعوثان در جهت مصالح عمومی و جلوگیری از ظلم و تعدی درباریان به مردم و نیز برخی نوگرایی‌ها و اصلاح‌طلبی‌های هر چند محدود را به رسمیت شناخت. وی آنقدر نیز روشن‌بینی داشت که ضرورت پویایی تفکر علما و لزوم شناخت علما و روحانیان از مسائل روز و مقتضیات زمان را به رسمیت بشناسد. بنا به گزارشی از ناظم الاسلام کرمانی، طی جلسه‌ﺍی با حضور جمعی از روحانیان در منزل آیت‌الله طباطبایی و در حالی که ناظم‌الاسلام کرمانی مشروطه‌طلب و نوگرا اظهار کرد که «ملای سیصد سال قبل به کار امروز نمی‌خورد...»، شیخ در جواب گفت خیلی دور رفتی، بلکه ملای سی سال قبل به درد امروز نمی‌خورد. ملای امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد، باید مناسبات دول را نیز عالم باشد.» 11‌ شیخ فضل‌الله نوری با برداشتی که از مشروطیت غربی ـ به مثابه تضاد اصلی ـ و مهم‌ترین خطر برای مذهب و ارکان اقتدار و اختیارات روحانی داشت، به مخالفت با آن برخاست. شیخ فضل‌الله در شرایطی به مخالفت با مشروطیت پرداخت که نه تصور روشنی از کمال مطلوب خویش داشت و نه طرح و برنامه سیاسی منظم و مدونی. شیخ فضل‌الله در مخالفت خود با مشروطیت که به دیده او با اسلام و قوانین شرعی مغایرت داشت، ناگزیر به نظام سنتی و حکومت وقت که از نظر شیخ فضل‌الله با توجه به تظاهری که حکومت قاجاریه به رعایت ظواهر شریعت می‌کرد، در مقایسه با مشروطیت غربی، خطر کمتری را برای اسلام و روحانیت به دنبال داشت، نزدیک شد. از این‌رو برخلاف آنچه غالبا پنداشته می‌شود، پیوند ماهیت شیخ فضل‌الله با استبداد نبود که وی را به مبارزه با مشروطیت کشاند. در واقع مبارزه او با مشروطیت که تا حدود زیادی حاصل یک تضاد ایدئولوژیکی با آن به شمار می‌رفت و نیز ضعف او در ارائه طرح مشخصی از حکومت مطلوب بود که شیخ فضل‌الله را به نزدیکی با حکومت در برابر خطر مشترک سوق داد. بخشی از تفکر و مواضع شیخ فضل‌الله نوری در مخالفت با مشروطیت از برخی رویکردهای ارتجاعی و افراطی و پارهﺍی نزدیکی‌ها و همسویی‌ها با مواضع فکری و سیاسی حکومت استبدادی قاجاریه علیه مشروطیت و مشروطه‌طلبان خالی نبود، اما مخالفت او با مشروطیت و مشروعه‌طلبی وی در ماهیت و مبانی خود تا حدود زیادی از استقلال برخوردار بود و با ماهیت و مبانی مشروعه‌طلبی وانگیزه‌های مخالفت حکومت استبدادی قاجاریه با مشروطیت و مشروطه‌طلبان، برخی تفاوت‌های اساسی داشت. لطف‌الله آجدانی پا‌نوشت‌ها: 1. رسائل، اعلامیه‌ها، مکتوبات... و روزنامه شیخ شهید فضل‌الله نوری، جلد اول، به کوشش محمد ترکمان، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1362، ص 261. 2. احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، چاپ شانزدهم، تهران:انتشارات امیرکبیر، 1370،ص 285. 3. رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات،... همان، صص 245 و 246. 4. همان، ص 261. 5. محمد ناظم‌‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، به کوشش علی اکبرسعیدی سیرجانی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران (با همکاری انتشارات آگاه و نوح)، 1357، ص 169. 6. عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، چاپ دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1364، ص 319. 7. فریدون آدمیت، همان، ص 430. 8. پیترآوری. تاریخ معاصر ایران، جلد اول، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، چاپ دوم، تهران: چاپخانه حیدری، 1369، ص 251. 9. ماشاءالله آجودانی، مشروطه ایرانی، چاپ اول، تهران: انتشارات اختران، 1382، ص 373. 10. برای آگاهی تفصیلی درباره اندیشه‌های سیاسی و نقش شیخ فضل‌الله در انقلاب مشروطه و نقد و بررسی دیدگاه‌های موافقان و مخالفان او نگریسته شود به: لطف‌الله آجدانی، علما و انقلاب مشروطیت ایران، چاپ دوم، تهران: انتشارات اختران، 1385. 11. محمد ناظم‌الاسلام‌کرمانی، همان، بخش اول، ص 321. منبع: جام جم ایام

مقایسه مجلس مهستان دوره اشکانی با مجلس اول مشروطه

مجلس مهستان یکی از برجسته‌ترین نهادهای تصمیم‌گیری عصر اشکانی بود که صلاحیت و مسوولیت بررسی مسائل لشکری و کشوری را به عهده داشت. از نام این مجلس برمی‌آید که در آن بزرگان جامعه که دارای تجربه و شایستگی درباره همه شوونات کشوری بودند، حضور داشتند. این مجلس در دوره ساسانی نیز تا حدودی قدرت خود را حفظ کرده بود اما بعد از فروپاشی ساسانیان دیگر از چنین مجلسی برای تصمیم‌گیری در امور کشوری و لشکری خبری نبود تا این‌که در عصر قاجار و بیشتر به تبعیت و تحت‌تأثیر شیوه‌های حکومتی اروپا، مجلس مشروطه در ایران شکل گرفت. مهرداد اول با پیروی از حکومت هخامنشیان که دارای مجلس بودند و حدود اختیارات شخص شاه و همه شاهزادگان و فرماندهان را مشخص می‌کرد، دست به اقدام اصلاحی در دولت نوپای اشکانی زد و مجلس مهستان یا مغستان را که مرکب از روحانیون و بزرگان مملکتی بود، ایجاد کرد، از این رو به تجدیدنظر در قوانین پرداخت.1‌ سپس مجلس دیگری را که در آن روحانیون نقشی نداشتند و تنها از شاهزادگان و نجبا ترکیب شده بود،2‌ تشکیل داد که نمایندگان خاندان اشکانیان و ظاهراً 6 خانواده معروف پارت جزو این شورا بودند.3‌ باید یادآور شد گاهی این دو مجلس با هم منعقد می‌شد که آن را مغستان یا مجلس بزرگان می‌نامیدند. اعضای مجلس و حوزه قدرت و نفوذ آنها تاسیتوس تاحدودی نقش مجلس در حکومت اشکانی و شیوه و اهمیت گزینش را فاش می‌کند. 300 نفر از مردان برگزیده ثروتمند و هوشیار، مجلسی شبیه به سنا را تشکیل می‌دهند. مردم سوار بر قدرت قانونی خود هستند تا هنگامی که مجلس و مردم با هم اتفاق نظر دارند، واهمه‌ای از شاهان اشکانی ندارند اما همین‌که میان این دو شکاف می‌افتد هر کدام برای خود حریفی را به کمک می‌طلبد تا سرانجام یکی از حریفان به برتری برسد. رویدادهای زمان سلطنت اردوان سوم و عزل و نصب دوباره او بهترین نمونه نقش مردم‌سالاری و مجلس در بقای شاه بر سر قدرت است4‌ در شورای اشراف و نجبای قبیله که 7 خاندان معروف و نامدار علاوه بر خاندان اشکانیان ازجمله خاندان سورن، کارن، اسپهپات هم جزو آنها بود، نقش مهمی ایفا می‌کردند. این سنت گویا از دوران هخامنشیان که در حکومت آنان نیز 7 خاندان نامدار در بین سایرین ممتاز بود به پارت‌ها رسیده بود.5‌ این خاندان‌ها املاک بزرگ و زمین‌های وسیع و مقام‌های والا داشتند برخی از آنها مانند سورن، قارن و اسپهپات امتیازات و نفوذ خود را قرن‌ها حفظ کردند و حتی پس از سقوط دولت اشکانی از خانواده‌های حاکم ایران محسوب می‌شدند. این امر ثابت می‌کند تسلط ساسانیان بر اشکانیان طبقات حاکم را تغییر نداد.6‌ اعیان و نجبای دربار اشکانیان اغلب شوونات را از پدر به پسر به ارث می‌بردند. انتخاب پادشاه با این مجلس بود، یعنی وقتی در وجود مالک تاج ‌و تخت به جهتی تردید حاصل می‌شد، اعضای مجلس مشاوره‌ای ترتیب می‌دادند و از خانواده سلطنت، شخصی را که قابل و سزاوار می‌دیدند برای این کار انتخاب می‌کردند همچنین این مجمع که از آن باید به مجلس اعیان تعبیر کرد، اگر پادشاه را ظالم یا نالایق‌ می‌دیدند، خلع می‌کردند. به همین خاطر شاهان اشکانی احترام مجلسیان را نگه می‌داشتند. به‌نظر می‌رسد که مجلس در میان اشکانیان عشیره‌ای، تقریباً همان نقشی را داشته است که امروز نمونه بسیار کمرنگی از آن در هر جامعه روستایی و عشایری ایران به قدرت خود باقی مانده است. بنابراین با این‌که شاهان اشکانی پسر یا برادر خود را به ولیعهدی خود برمی‌گزیدند، اما پیداست که تأیید این گزینش با مجلس مهستان بوده است. بدیهی است که نقش و قدرت مجلس مهستان همیشه یکسان نبوده و قدرت این مجلس رابطه مستقیم و معکوس با قدرت پادشاه داشته است.7‌ مجلس مهستان ، صلاحیت و مشروعیت لازم برای مداخله اشراف و طبقه ممتاز در امورات مهم را تنها از طریق این مجلس ممکن می‌ساخت. این مجلس در مساله جانشین شاهان اشکانی دخالت مستقیم داشت و شاه را انتخاب می‌کرد رومیان در ارزیابی‌های خود گاهی نیز حدود اختیارات این مجلس را بیش از اندازه گزارش کرده‌اند. ژوستن، مورخ معروف یکی از دلایل تضعیف و نهایتاً فروپاشی دولت اشکانی را اختیارات نامحدود این مجلس و تندروی‌های اشراف و نجبا دانسته است. به خاطر عدم تعصب دینی پارتیان، نمی‌توان آنان را دین‌گریز دانست و به آنان نسبت داد که به روحانیون و ضوابط و سنن دینی بی‌توجه و آنان را به کنار زده بودند. بدیهی است، باز هم با توجه به بها دادن شهریاران اشکانی به عقاید و آراء و بویژه بزرگان و خردمندان کشور، شاه همیشه از تصمیم‌گیری‌های فردی و شتاب‌زده برحذر داشته می‌شد. شهریاران پارتی با توجه به این امر با دو مجلس به رایزنی می‌پرداختند. در انتخاب اعضای این مجلس پادشاه تنها حق نظارت داشت و بر نتیجه انتخابات و شکل‌گیری آن صحّه می‌گذاشت. طبقه اعیان، اشراف و نجبای جامعه پارتی مشخص‌کننده اعضا و ترکیب این مجلس بودند. این حق در حدود 5 قرن حکومت اشکانیان برای طبقه اعیان پیوسته محفوظ بود و ترکیب اعضای این مجلس همان‌گونه که در بالا آمد، شیوخ یا به عبارت دیگر بزرگان جامعه اعیان و اشراف جامعه پارتی بودند. در مجلس دیگر که از اهمیت در ابعاد دیگری برخوردار بود، اعضای خاندان سلطنتی عضویت داشتند. این دو مجلس به استناد منابع که عمدتاً باید از سوی رومیان باشد، عنوان مهستان را به خود می‌گرفت. این مجلس صلاحیت و مشروعیت لازم را برای مداخله اشراف و طبقه ممتاز در امورات مهم تنها از طریق این مجلس ممکن می‌ساخت. این مجلس در مساله جانشین شاهان اشکانی دخالت مستقیم داشت و شاه را انتخاب می‌کرد و به ضرورت او را تغییر می‌دادند یا برکنارمی‌کردند به همین مناسبت اعیان اشراف و خاندان‌های ممتاز و بزرگ مورد احترام و توجه ویژه پادشاهان اشکانی بودند. با توجه به قدرت و حوزه اختیاراتی که این مجلس داشت در صدر حکومت ساسانیان این مجلس تحت نام مگوستان که کرتیر روحانی برجسته خود را رئیس آن معرفی می‌کند همچنان باقی مانده بود، البته در عصر ساسانی با توجه به نوع حکومت آنان که دینی بود، شمار روحانیون (مغان) در مقایسه با اعضای غیر روحانی در این مجلس به مراتب بیشتر بوده است. همان‌گونه که بزرگان در عصر هخامنشی بر عملکرد شاهان آن نظارت داشتند، در عصر اشکانیان نیز چنین شیوه‌ای متداول بود و به نظر بزرگان و اعیان جامعه احترام گذاشته می‌شد به این ترتیب اعیان و بزرگان جامعه پارتی از طریق این مجلس بر عملکرد پادشاه نظارت مستمر و مستقیم داشتند. اعضای این مجلس تقریباً در تمامی امور رسمی و دولتی کشور مداخله کرده و در هر موردی صاحب‌نظر بودند. رومیان این مجلس را با سنای رومیان مقایسه کرده و برابر دانسته‌اند. هرچند این مجلس گاهی موجب برخورد و اصطکاک میان طبقه اشراف و حتی شخص پادشاه اشکانی می‌شد که حسن به شمار نمی‌آمد، ولی از سوی دیگر موجبات استحکام قوام و مشروعیت حاکمیت اشکانی از ناحیه این دولت دانسته شده است. یکی از مشکلاتی که گاهی مجلس بزرگان در عصر اشکانی به‌وجود می‌آورد، برکنار کردن برخی پادشاهان لایق بود و به تبع آن بروز جنگ‌های داخلی مدعیان سلطنت اشکانیان. چنین امری موجب بهره‌برداری بیگانگان و دشمنان پارتیان از جمله رومیان می‌شد. در مقاطعی که مجلس مهستان از پادشاه و عوامل دولتی حمایت می‌کرد، دشمنان ایران نیز توان مداخله و سوءاستفاده را پیدا نمی‌کردند، زیرا در غیر این صورت این تنها پادشاه اشکانی نبود که برکنار می‌شد یا آسیب‌های دیگری متوجه وی می‌شد، بلکه طبقه اعیان، اشراف و مالکان بزرگ و به این ترتیب همه جامعه اشکانی و تمامیت ارضی ایران در معرض مخاطره قرار می‌گرفت. اعضای مجلس مهستان نیز این واقعیت را دریافته بودند که موجبات ثبات حاکمیت و خلع ید از دشمنان ایرانیان و مصون نگه داشتن کشور از آسیب‌های گوناگون داخلی و خارجی از جمله خطر خودمختاری طلبان داخلی تنها حفظ مودت در جامعه اشکانی و بویژه میان پادشاه یا دربار و مجلس مهستان یعنی اشراف، بزرگان و نجبای جامعه پارتی است و وجود مجلس مهستان در عصر زمامداری اشکانیان گاهی هشداری نیز برای سلاطین خودکامه پارتی به شمار می‌آمد که این خودکامگی‌ها می‌توانست به کشور آسیب جدی برساند. گزارش شده که مهرداد سوم (54 تا 57 پیش از میلاد مسیح) در طول سلطنت کوتاه خود در سختگیری و اعمال خشونت و بی‌رحمی به اندازه‌ای زیاده‌روی کرد که سرانجام نظر مجلس مهستان برای نجات کشور اشکانی بر آن قرار گرفت که وی را از مقام پادشاهی برکنار کند و برادر وی ارد را به جانشینی وی به تخت سلطنت بنشاند. رومیان نیز در ارزیابی‌های خود حدود اختیارات این مجلس را بیش از اندازه گسترده گزارش کرده‌اند. اعضای مجلس مشروطیت و حوزه قدرت، نفوذ و اقدامات‌ بلافاصله بعد از فرمان مشروطیت، روشنفکران اقدام به تشکیل کمیسیونی مرکب از افرادی مانند صنیع‌الدوله، فجرالسلطنه، مشیرالملک، محتشم‌السلطنه و... کردند تا بعضی از نظام‌نامه‌های انتخابات ملل دیگر را ترجمه و جرح و تعدیل کنند و نظام‌نامه انتخابی ترتیب دهند. می‌توان گفت ایجاد مجلس مشروطه تحت تأثیر آشنایی با غرب بوده در حالی که مجلس مهستان دوره اشکانی که توسط مهرداد اول ایجاد شد، تحت تأثیر حکومت هخامنشیان بود، یعنی زمینه ایجاد آن هنوز در فکر و ذهن ایرانیان مانده بود پس خاستگاه مجلس دوره اشکانی مربوط و محصول شرایط درونی کشور بود در حالی که مجلس مشروطه تحت تأثیر شیوه حکومتی دول اروپایی در قرن 19 بوده است و علت این‌که مجلس مهستان تا پایان دوره اشکانی و حتی بعد از آن در دوره ساسانی توانست قدرت و نفوذ خود را حفظ کند و این‌که مجلس مشروطه از همان ابتدا با مخالفت‌های زیادی روبه‌رو شد، همین مسأله بی‌تأثیر نبوده است و نتیجه انقلاب مشروطه به دلیل فراهم نبودن ملزومات فکری و فرهنگی و نیز دخالت و تجاوز قدرت‌های گوناگون به حالت بی‌نظمی در آمد. نظام‌نامه انتخاباتی، شمار نمایندگان مجلس اول مشروطه را 156 تن در نظر گرفته بود. از این رقم 60 وکیل به پایتخت اختصاص داشت و باقیمانده میان ایالات و ولایات تقسیم شده بود و طبق این نظام‌نامه سکنه ایران از لحاظ شرکت در انتخابات به 6 طبقه تقسیم شدند 1ـ شاهزادگان و اعضای خانواده قاجار 2ـ روحانیون و طلاب 3ـ اشراف و خوانین 4ـ تجار 5 ـ اصناف 6 ـ مالکین و کشاورزان که شرط شرکت در انتخابات 25 سال سن به علاوه داشتن حد نصاب معین مال و دارایی و برای ساکنین روستایی مالکیت زمین به ارزش هزارتومان بود. به این ترتیب به موجب این قانون همه کارگران، دهقانان و اکثر پیشه‌وران و حتی قسمتی از بورژوازی تهیدست از حق انتخاب کردن محروم بودند. زنان نیز از حق انتخاباتی محروم بودند. در دوره اول انتخابات هر صنفی برگزیده‌ترین فردی را که داشتند، انتخاب می‌کردند و هرگاه چنین عنصری در میان آنها یافت نمی‌شد، وکیل خود را از سایر طبقات انتخاب می‌کردند. مجلس اول را باید هم از جهت ترکیب طبقات مختلف و هم از نظر وظیفه از مهم‌ترین ادوار قانونگذاری ایران دانست. این مجلس توانست به‌‌رغم مخالفت اصولی درباریان مستبد و قدرت شاهزادگان و خان‌های مرتجع و گاهی هم اعمال نفوذ عوامل خارجی قانون اساسی ایران را که مشتمل بر 51 اصل بود در 8 دی ماه 1285 شمسی به توشیح مظفرالدین شاه و پس از فوت او متمم قانون اساسی را در 15 مهر 1286 شمسی به امضای جانشین او محمد علی شاه برساند. مجلس اول مشروطه با وجود فعالیت‌ها و تلاش‌های اساسی از جمله تصویب نظام نامه انتخابات تصویب قانون اساسی و وادارکردن وزرا به این‌که نسبت به مجلس پاسخگو باشند‌، به علت کارشکنی درباریان که منافع خود را از دست داده و ‌ دخالت‌های دولت روس نتوانست به نتیجه مطلوب برسد از جمله مشکلات مجلس اول می‌توان به این موضوع اشاره کرد که هنوز ارتباط مجلس با وزارتخانه‌ها تنظیم نبود. وزرا حاضر به قبول مسوولیت در مقابل مجلس نبودند و خود را در مقابل پادشاه مسوول می‌دانستند. از سوی دیگر مردم نیازهای واقعی خود را به مجلس می‌فرستادند و تقاضای رسیدگی داشتند. از جمله اقدامات سودبخش مجلس اول که با مخالفت شدید دربار و عمال دولتی روبه‌رو شد، مسوول شناختن هیأت وزیران در برابر مجلس بود که قانون آن در سال 1324 هجری قمری به تصویب مجلس رسید. نمایندگان دوره اول با مستشاران بلژیکی که در آن زمان اقتدار بسیاری به‌دست آورده بودند و در امور داخلی ایران مداخله می‌کردند ودر نتیجه نارضایتی عموم طبقات را برانگیخته بودند، مخالفت کردند و شاه را به برکناری مسیونوز از گمرکات ایران مجبور ساختند. همچنین مجلس در مهم‌ترین و حیاتی‌ترین مساله روز که ممنوعیت اخذ وام از دولت روسیه و انگلیس و کوتاه کردن دست بلژیکی‌ها از امور داخلی ایران بود، توفیق یافت و با تقسیم ایران در سال 1907 به مناطق تحت نفوذ 2 دولت روسیه و انگلستان مخالفت کرد و با تصویب تشکیل محاکمات عرض و متمرکز ساختن محاکمات در دادگاه‌های دادگستری که تا آن تاریخ در محاضر روحانیون انجام می‌گرفت به اصلاح دستگاه قضایی پرداخت. نتیجه در دوران اشکانیان مهرداد اول به پیروی از حکومت هخامنشیان با تشکیل و ایجاد مجلس مهستان، حدود اختیارات شخص شاه و همه شاهزادگان و فرماندهان را مشخص کرد. بزرگان، اشراف، شاهزادگان، روحانیون و اعضای 7 خاندان سلطنتی اعضای این مجلس را تشکیل می‌دادند درحالی که انقلاب مشروطه ایران محصول غرب ونتیجه آشنایی ایرانیان تحصیلکرده با آنجا بود که به هر دلیلی به اروپا، قفقاز، عثمانی و مصر سفر کرده و در آنجا با شیوه‌های حکومتی جدید آشنایی پیدا کرده بودند. پس اگر توجه کنیم خواهیم دید خاستگاه مجلس مهستان، ایرانی بوده یعنی توسط خود اشکانیان و با تقلید از آبا و اجدادشان صورت گرفت و اگر می‌بینیم مجلس مهستان دوره اشکانی دارای قدرت و نفوذ زیادی بوده‌اند و حتی در مواردی توانسته‌اند پادشاه را عزل کنند و این‌که اعضای این مجلس توانستند در دوره ساسانی قدرت و نفوذ خود را حفظ کنند، نتیجه همین خاستگاهشان بوده است. در حالی که خاستگاه انقلاب مشروطه و به تبع آن مجلس، غرب بود و تحت‌تاثیر شیوه‌های حکومتی آنها صورت گرفت. حقیقتا هدف از مشروطه و مجلس مشروطه تحدید قدرت مطلقه پادشاهان عصرقاجاری و ایجاد دموکراسی و مبانی آن از جمله حکومت مردم بر مردم، گسترش انتشار مطبوعات و... بوده است. مشروطه را جانشینی در برابر استبداد می‌دانستند. مجلس اول مشروطه با وجود فعالیت‌ها و تلاش‌های اساسی از جمله تصویب نظام نامه انتخابات، تصویب قانون اساسی و وادارکردن وزرا به این‌که نسبت به مجلس پاسخگو باشند نه شخص پادشاه، به علت کارشکنی درباریان که منافع خود را از دست داده و همچنین دخالت‌های دولت روس نتوانست به نتیجه مطلوب برسد. انتخاب مجلس مشروطه صنفی بود و هر صنفی برای خود در مجلس نماینده‌ای داشت، در حالی که اعضای مجلس مهستان را اساسا اشراف، بزرگان، روحانیان و 7 خاندان سلطنتی تشکیل می‌دادند که این را می‌توان از نقاط قوت مجلس مشروطه برشمرد. در کل می‌توان گفت اگر مجلس اول مشروطه نتوانست بدرستی جوابگو باشد به احتمال زیاد نتیجه خاستگاه این مجلس و هدف از تشکیل آن بوده است، یعنی دارای خاستگاه غربی و هدف از تشکیل آن ایجاد دموکراسی آن هم در جامعه‌ای بسته و سنتی همچون ایران که زمینه آن در ذهن مردم وجود نداشت و تنها قشر تحصیلکرده ایرانی که به فرنگ رفته از آن مطلع بودند که البته روشنفکران نیز هر کدام شیوه حکومتی مطلوب خود را بیان می‌کردند و در واقع برداشت خود از شیوه‌های حکومت در اروپای قرن 19 را مدنظر داشتند. علت دیگر خاستگاه طبقاتی اعضای این دو مجلس است و چنان که می‌دانیم اعضای مجلس مهستان از قدرت و نفوذ بیشتری نسبت به اعضای مجلس مشروطه برخوردار بودند. پایگاه طبقاتی آنها این قدرت را به آنها داده بود که در مقابل پادشاه کوتاه نیایند و اگر پادشاه شخص یا فردی از اعضای این مجلس را می‌خواست نابود کند بیشتر اعضای این مجلس با پادشاه مخالفت می‌کردند در حالی که از جمله مخالفان اصلی مشروطه می‌توان به درباریان و شاهزادگان اشاره کرد که بیشتر آنها نه در جبهه مشروطه که در جبهه مخالف آن قرار گرفته بودند. پی‌نوشت‌ها: 1 ـ مرتضی احدی، بررسی تاریخ ایران باستان، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی فروهر. 1384، ص 257. 2 ـ میترا مهرآبادی؛ تاریخ کامل ایران باستان، نشر دنیای کتاب، تهران، 1382، ص 661. 3 ـ میخائیلوویچ، دیاکونوف، تاریخ ایران باستان، ترجمه روحی ارباب، علمی فرهنگی، 1382 ص216. 4 ـ پرویز رجبی، تاریخ ایران در دوره سلوکیان و اشکانیان، انتشارات دانشگاه پیام نور، 1383، ص 121. 5 ـ گیرشمن رمان،ایران ازآغاز تااسلام،محمد معین،دنیای کتاب،تهران،1384،چاپ چهارم،ص344 6 ـ شایان فریدون، سیبری در تاریخ ایران باستان، انتشارات رز، 1351، تهران، ص 182. 7 ـ رجبی پرویز، تاریخ ایران در دوره سلوکیان و اشکانیان ص 123ـ121 آوات ابراهیمی - سعیده صیادی منبع: جام جم ایام

صدراعظم 3 پادشاه‌

آقا ابراهیم امین‌‌السلطان در 20 جمادی‌الاول 1274 در تهران صاحب پسری شد که او را علی‌اصغر نام نهاد. علی‌اصغرخان از 6 سالگی تحصیل را آغاز نمود و مقدمات عربی، ادبیات فارسی و منطق و مبادی فقه و تاریخ و جغرافیا را آموخت و در زبان فرانسه هم ممارستی داشت. وی از 15 سالگی در دستگاه پدر بود و یک‌سال بعد پیشخدمت مخصوص شاه شد و در سفر عتبات (1287) همراه موکب شاهانه بود. وی پس از فوت پدر، لقب و مقام وزارت دربار و کلیه مشاغل او را دارا شد.1 در 1303 ق امین‌السلطان به عنوان وزیر دربار قریب 2 سال بر امور کلیه وزارتخانه‌ها نظارت داشت تا در سال 1305 عنوان وزیراعظم گرفت و رسما امور کشوری را نظارت می‌کرد. در 1306 در سفر اروپا همراه شاه بود. در این زمان امین‌السلطان در اوج قدرت به سر می‌برد. با اعطای امتیاز کشتیرانی در کارون به انگلیسی‌ها خصومت روس‌ها با امین‌السلطان آشکار شد و با دادن امتیاز بانک شاهنشاهی و چاپ اسکناس به بارون ژولیس رویتر به اوج رسید. 2 در ذی‌القعده 1306 ق سید جمال از روسیه به آلمان رفت. در این هنگام ناصر‌الدین‌شاه نیز پس از دیدار از فرانسه به مونیخ رفته و در آن‌جا ملاقاتی با سید رخ می‌دهد. در همان شب امین‌السلطان به حضور سید رسیده و از او می‌خواهد که به دولت روس برساند که خطاهایی چون سپردن امتیازات بانک و معادن و رود کارون که به انگلیس پیش آمده است، قبل از ارتقای صدر اعظم به مقام صدارت بوده و از بخت بدش اجرای آن در زمان وزارت وی انجام شد و او گناهی ندارد. سید نیز پذیرفت و در حدود محرم 1307 در پترزبورگ3 خود را نماینده تام‌الاختیار امین‌السلطان معرفی نموده با ماموران وزارت خارجه روسیه ملاقات و وعده انحلال بانک شاهی و بستن راه رود کارون را داد.4 پس از بازگشت سید‌جمال‌الدین اسدآبادی به ایران برخلاف انتظارش از او استقبال نمی‌شود و هیچ کس درباره مسائل روسیه از او سوال نمی‌کند. پس از گذشت چند ماه و پیگیری‌های سفارت روسیه و وزارت خارجه روسیه دولت ایران پاسخ می‌دهد که از جریان بی‌اطلاع بوده و شخص سید‌جمال‌ از جانب خود صحبت کرده و این مطالب کذب است. سید با شنیدن این پاسخ در حضرت عبد‌العظیم بست می‌نشیند و با نگارش نامه‌ای، شاه را در جریان وقایع می‌گذارد که در رسیدن این نامه به شاه نیز برخی تشکیک نموده، معتقدند امین‌السلطان نامه را برداشته و شاه از آن بی‌اطلاع می‌باشد. از طرف دیگر سید‌جمال‌ در حضرت عبد‌العظیم مورد استقبال مردم قرار گرفت و هر روز علیه دولت سخنرانی می‌کرد و بالاخره او را با وضع بسیار بد از کشور خارج کردند.5 مناسبات ایران و عثمانی نیز در زمان امین‌السلطان تیره و سرد بود. پس از قتل ناصرالدین‌شاه. او همچنان صدر اعظم ایران بود تا این که پاره‌ای فعالیت‌ها باعث شد مظفر الدین‌شاه فرمان عزل وی را صادر کند. نقل است که فرمانفرما به شاه تلقین کرده بود که امین‌السلطان خیال سلطنت دارد. اما 7 ماه بعد، جانشین وی امین‌‌الدوله استعفا داد و مظفرالدین‌شاه بار دیگر امین‌السلطان را در مقام صدارت نشاند. در شعبان 1318 مظفر الدین‌شاه بعد از مراجعت از سفر اول اروپا، لقب اتابک را که پس از امیرکبیر به کسی داده نشده بود به صدراعظم اعطا نمود. در 22 جمادی‌الثانی 1321 او از کار برکنار شد و همراه فرزندش به عثمانی رفت سپس از کشورهای گوناگون دیدن کرد و در مناسک حج نیز شرکت نمود. پس از مرگ مظفر الدین شاه به دعوت محمدعلی شاه به ایران بازگشت و مسوولیت تشکیل کابینه را برعهده گرفت اما زمامداری او در دوران مشروطه کوتاه بود و با آن که خزانه دولتی خالی بود توانست اوضاع کشور را تا حدی آرام سازد. وی که بارها از سوی انجمن آذربایجان تهدید به قتل شده بود، سرانجام در 8 شهریور 1286 ش در جلوی در بهارستان به قتل رسید. پا‌نوشت‌ها: 1. رهبران مشروطه؛ مقاله اتابک، ابراهیم صفایی، صص 10 5. 2. همان، صص 15 11. 3. سید‌جمال‌الدین اسد‌آبادی، محمد جواد صاحبی، فکر روز، 1375، ص 190. 4. رهبران مشروطه، همان، ص 15. 5. سیدجمال، جمال حوزه‌ها، نویسندگان مجله حوزه، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، صفحات 503 497. فریده شریفی منبع: جام جم ایام

...
44
...