انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

وام خارجی و تضعیف اقتدار ملی

مجلس شورای ملی در جلسه 18 آبان 1285 (1906) درخواست دولت برای گرفتن 5 کرور تومان (5‌/‌2 میلیون تومان) وام از خارج را رد کرد. مجلس استدلال کرد که دولت مطابق دخل خود باید خرج کند و سابقه نشان داده که وام خارجی باعث تضعیف حاکمیت ملی می‌شود. در گزارشی که در پی خواهد آمد، موضوع استقراض خارجی و تبعات منفی اقتصادی و سیاسی آن مورد بررسی قرار گرفته است. به تخت‌نشینی آقا محمد خان قاجار در سال 1210 قمری را باید پایان اغتشاشات و نا به سامانی‌هایی دانست که در اواخر دوران زندیه به وجود آمده بود، تلاش‌های فراوان او باعث شد تا بار دیگر ایران از وحدت و تمامیت ارضی و استقرار حکومت مرکزی برخوردار شود، قدرت خودکامه او باعث شد برای مدتی اختلافات داخلی از بین برود، اما با روی کارآمدن فتحعلی‌شاه و در نتیجه انعقاد قراردادهای گلستان و ترکمانچای بخش‌هایی از نواحی شمالی ایران جدا و تمامیت ارضی دستخوش تعرض شد. با به سلطنت‌رسیدن ناصرالدین‌شاه، دخالت انگلستان و روسیه بار دیگر نواحی هرات، افغانستان و بلوچستان از ایران جدا شد و آنچه از ایران باقی ماند، نوار باریکی در حاشیه کویر لوت و مرکزی بود. تقارن دوران پادشاهی قاجاریه با سیاست‌های استعماری کشورهای اروپایی که مهم‌ترین آنها بریتانیا و روسیه بود و روند رو به رشد اقتصاد و سرمایه‌داری در این کشورها، علاوه بر به مخاطره افتادن استقلال کشور و تمامیت ارضی، نتایج دیگری را نیز به دنبال داشت. با تماس شاهان قاجاریه بویژه ناصرالدین‌شاه با دولتمردان روسی وانگلیسی و مسافرت‌های پی در پی به این کشورها، وی را بر آن داشت تا با ایجاد تحولاتی در نظام سیاسی و اقتصادی کشور دگرگونی‌هایی را در جامعه زمان خود ایجاد کند. از جمله این تحولات، اعطای امتیازات گوناگون اقتصادی به سرمایه‌داران خارجی و همچنین استقراض و دریافت وام‌های متعدد برای واردکردن مظاهر سرمایه‌داری و تمدنی مدرن مانند راه آهن، تلگراف و... بود. مساله دریافت وام و استقراض از کشورهای اروپایی در آینده نه چندان دور به یک مشکل بزرگ تبدیل شد که در نگاه تحلیلگران تاریخی از آن به عنوان یکی از عوامل و علل انقلاب مشروطه یاد کرده‌اند، زیرا دریافت این وام‌ها موجب افزایش نفوذ روسیه و انگلیس در کشور و حکومت شد که این مساله وابستگی امور اقتصادی کشور را در پی داشت و مردم را به اعتراض و قیام تحریک کرد. اما دریافت وام با لغو امتیاز رژی که انحصار دخانیات را در دست فردی انگلیسی به نام تالبوت قرار داده بود، شروع شد. پس از مخالفت و اعتراضات مردم و روحانیون بخصوص میرزای شیرازی که فتوای تحریک تنباکو را صادر کرد، ناصرالدین‌شاه با توجه به مشکلات پیش‌ آمده مجبور به لغو قرارداد شد. تالبوت درصدد دریافت خسارت برآمد و چون خزانه شاهی با سفرهای شاه به اروپا و بذل و بخشش‌های فراوان او به اطرافیان با کسری بودجه روبه رو شده بود، مجبور به دریافت نخستین وام از بانک شاهنشاهی شد. بانک شاهنشاهی هم یکی از امتیازاتی بود که شاه قاجار بعد از لغو امتیاز رویتر به عنوان خسارت به انگلیسی‌ها همراه انحصار چاپ اسکناس به مدت 60سال ـ که تسلط کامل این کشور بر اوضاع اقتصادی کشور را به همراه داشت ـ داده بود. دریافت وام در همین جا پایان نیافت و در دوره جانشین شاه صاحبقران، ناصرالدین‌شاه نیز استمرار پیدا کرد و مظفرالدین شاه با کمک وزیرش، امین‌السلطان به دریافت وام‌های متعددی از بانک شاهنشاهی و بانک استقراضی روسیه دست زدند؛ وام‌هایی که در دوره پادشاهی مظفرالدین شاه دریافت شد نه تنها صرف عمران و آبادانی کشور و حتی برای وارد کردن مظاهر تمدنی و سرمایه داری به داخل کشور نشد بلکه فقط در جهت بهره‌برداری‌های شخصی شاه و اطرافیان ایشان قرار گرفت اما این اقدام را در نظر مردم به ظاهر برای استفاده در امور عام‌المنفعه و چرخاندن چرخ‌های اقتصادی کشور جلوه دادند. در حقیقت نخستین وامی که در زمان مظفرالدین شاه دریافت شد جهت هزینه‌های سفر او برای درمان بیماری نقرس و استفاده از آب‌های گرم و معدنی به اروپا مصروف شد. این وام و مبالغ دیگری که از روسیه و انگلیس استقراض شد، باسود فراوانی همراه بود. علاوه بر آن امتیازاتی را در عوض پرداخت آن دریافت می‌کردند. برای مثال می‌توان به وام سوم اشاره کرد که از روسیه دریافت شد و در ازای آن امتیاز تعرفه‌های جدید کمرگی که سود فراوان برای این کشور داشت، واگذار شد. این امتیازات و وام‌ها اعتراضاتی را در پی داشت و همان طور که گفتیم شاید یکی از دلایلی باشد که منجر به انقلاب مشروطه شد. حتی شاه برای فرار از این اوضاع و احوال و دوری از خطرات سیاسی که در صورت ماندنش در پایتخت برای او در پی داشت به‌سفرهای پرهزینه دست می‌زد تا از تهدیدات احتمالی دور باشد. اعتراضات و جنبش‌های مردمی از این اوضاع با کمک روشنفکران و مشروطه‌خواهان هر چند با مخالفت‌هایی روبه‌رو بود اما بالاخره در سال 1324 قمری( 1385 شمسی) با بروز انقلاب مشروطه، فرمان تشکیل پارلمان توسط مظفرالدین شاه صادر شد و مجلس شورای ملی با هدف تدوین و تصویب قانون اساسی مشروطه در کاخ گلستان با حضور مظفرالدین‌‌شاه گشایش یافت. پس از تشکیل این مجلس که با پشتیبانی ملیون، آزادیخواهان و مطبوعات همراه بود، نمایندگان مجلس درصدد برآمدند تا با کوتاه‌کردن دست عوامل و عناصر بیگانه از کشور، سیاست‌های استعماری آنان را خنثی کنند. یکی از قوانینی که در مجلس به تصویب رسید، قانون ممنوعیت دریافت وام از روسیه و انگلیس بود تا راه هرگونه دست‌نشاندگی و وابستگی کشور را به صورت مستقیم و غیرمستقیم از بین ببرند. برای نیل به این هدف اگر چه مشکلات فراوانی برای مجلس مشروطه به وجود آمد، نمایندگان مجبور بودند در کنار کسر بودجه در مسائل اقتصادی با برخی از عوامل استبداد در مجلس نیز روبه‌رو شوند. با این حال نمایندگان خانه ملت از تلاش‌های لازم برای کوتاه‌کردن دست بیگانه فروگذار نبودند. حتی لایحه استقراض 20 کرور تومان را که مخبرالسلطنه و صدراعظم به مجلس ارسال کرده بود پس از مذاکرات فراوان رد کردند. این عمل دلیرانه مجلس که هم به صلاح دولت و ملت ایران بود و مردم را به مجلس امیدوار کرد، به مستبدان هم فهماند که مجلس را نمی‌توان بازیچه قرار داد. در کنار آن، مجلسیان تاسیس بانک ملی را در دستور کار خود قرار دادند. این مساله نموداری از روح وطن‌خواهی نمایندگان 3 دوره اول مجلس و عشق و علاقه آنان به ملت بود. بانک ملی با 30 کرور تومان سرمایه اولیه تاسیس شد و به مرور زمان با کارشکنی رقبای خود یعنی بانک شاهنشاهی و بانک استقراضی روسیه روبه‌رو شد. شرایط سیاسی حاکم بر فضای بین‌المللی آن روز، سلسله قاجار را در شرایطی قرار داد که مقاومت‌ها را در مقابل عدم ارائه درخواست وام از کشورهای خارجی کاهش‌ می‌داد اگر چه مجلس اول تلاش‌های زیادی کرد تا با مشکلات مبارزه کند اما با تشکیل مجلس دوم به علت وجود مشکلات داخلی و خارجی از جمله از هم‌گسیختگی رشته امور مالی کشور طی انقلاب مشروطه، تحمیل هزینه‌های جنگ داخلی و نبرد با عوامل استبداد و بالاخره تدارک سپاه برای مقابله با محمدعلی میرزا و مخالفت‌های او با مجلس و سرکوب آن، دولت جوان مشروطه و مجلس با مشکل مواجه شده و تاب مقاومت نیاورده و بار دیگر اقدام به دریافت وام کردند. البته باید در نظر داشت که شرایط سیاسی حاکم بر فضای بین‌المللی آن روز، سلسله قاجار را در شرایطی قرار داد که مقاومت‌ها را در مقابل عدم ارائه درخواست وام از کشورهای خارجی کاهش‌ می‌داد. حتی برخی شاهان قاجار هم برای به ورطه نیفتادن در دام استقراض خارجی تلاش‌های خود را کردند. به عنوان نمونه می‌‌توان به اقدامات ناصرالدین‌شاه در این زمینه اشاره کرد اما با این وصف، سیاست‌گذاری‌های اشتباه گذشته و تغییراتی که به لحاظ سیاسی و اقتصادی در سطح جهان روی داده بود، راهی جز دریافت وام برای آنان باقی نگذاشت و همین تصمیمات نادرست، سرنوشت کشور را دستخوش تغییر کرد. در پی اغتشاشات و مسائل مختلفی که با به تخت نشستن محمدعلی شاه برای دولت و مجلس ایجاد شد، بالاخره در سال1327 قمری تهران توسط مجاهدان اشغال شد و این مساله سقوط دولت و استعفای شاه قاجار از سلطنت را در پی داشت. به‌دنبال این رخداد، ملیون وسران مشروطه در بهارستان تجمع کردند و مقدمات تشکیل دولت جدید فراهم شد. بنا بر نظر هیات دولت، احمدمیرزا پسر 13ساله محمدعلی‌شاه به شاهی برگزیده شد. از سوی دیگر اقدامات مجلس دوره دوم برای سامان‌دادن به اوضاع آشفته کشور شروع شد؛ اما تامین منابع مالی از طریق خزانه خالی ممکن نبود و برای آن‌که دست گدایی به طرف بیگانه دراز نکنند با فشار مجاهدان از توانگران و درباریان متمکن درخواست قرض کردند تا مبالغی به عنوان وام به دولت جدید بدهند. کسروی می‌گوید: با خبردارشدن بختیاری‌ها از خلع محمدعلی شاه از سلطنت، آنان راهی تهران شدند اما در گیلان جلوی آنها را گرفتند و مانع پیشروی‌‌‌شان شدند و برای رهایی از چنین وضعیتی دولت مبلغ 100هزار تومان از آنها دریافت کرد که این بیشترین پولی بود که وارد خزانه شد. اما اوضاع اقتصادی کشور بدتر از آن بود که با دریافت مختصر وامی که از مردم دریافت می‌شد به مشکلات پایان دهند، زیرا طی 2 سالی که از انقلاب مشروطه می‌گذشت، دولت ایران برای مصارفی از قبیل تامین ادارات جدید‌التاسیس، همچنین پرداخت حقوق مجاهدان و بختیاری‌ها دچار مشکل بود و از سوی دیگر مالیات‌ها بر اثر اختلافات داخلی در گوشه و کنار کشور بدرستی وصول نمی‌شد و آنچه که دریافت می‌شد به مصارف محلی می‌رسید. در نتیجه دولت مجبور به دریافت استقراض‌های نامنظم شد و رویه گذشته ادامه پیدا کرد. مذاکره برای استقراض یک میلیون لیره معادل 5 میلیون تومان از بانک شاهنشاهی در همین زمان مطرح شد. بانک شاهنشاهی با درخواست وام موافقت کرد به شرط آن‌که نظارت کامل بر مصرف آن نیز داشته باشد و یک نماینده از سوی آنها به نام مرنار برای رسیدگی به امور، نزد آنها بیاید و به این طریق نفوذ خود را در امور مالی گسترش دادند. بانک شاهنشاهی با توجه به حضور اولیه آمریکایی‌ها که از خود چهر‌ه نسبتا خوبی را در اوایل کار به نمایش گذاشته بودند به آنان به چشم رقیب نگاه می‌کردند و به همین دلیل با طرح این شروط قصد ایجاد مانع برای حضور آمریکایی‌ها در عرصه مسائل ایران داشتند. مجلسیان اما خلاف نظر انگلیسی‌ها عمل کردند و ضمن مخالفت با حضور مرنار، حق نظارت بر امور مالی را طی قراردادی به هیات مستشاران آمریکایی واگذار کردند و به این ترتیب مستر مورگان شوستر همراه هیاتی به ایران اعزام شد. مجلس شورای ملی به شوستر اطمینان داشت و از حضور او در ایران ابراز رضایت می‌کرد، اما انگلیس با مخالفت‌های خود و حتی روسیه با تهدید اولتیماتوم، با مجلس شورای ملی اتمام حجت کرد و به دلیل کشاکش‌های دو حزب دموکرات و اعتدالی و در میان سیل اعتراضات مردمی و جنبش و شورش ایالات و ولایات، مجلس مجبور شد پیش از تمدید مجدد استخدام شوستر، وی را از ایران اخراج کند. فاطمه هاشمی منابع: 1ـ علی‌اصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجاریه، نشر‌زریاب، مهر 1387 2ـ سیدمحمدعلی جمالزاده، گنج شایگان، سخن، اول، 1376 3ـ ابراهیم تیموری، عصر بی‌خبری یا تاریخ امتیازات، اقبال، اول، 1332 4ـ عبدالله مستوفی، شرح زندگانی یا «تاریخ اجتماعی اداری»، زوار، 1384 5 ـ مهدی ملک‌زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت، انتشارات علمی، 1363 6 ـ رضوانی‌فر، انقلاب مشروطه، نشر کتاب‌های جیبی، 1356 منبع: سایت جام‌جم ایام

مشروطه‌خواهان شاه قاجار را شبانه خلع کردند

در بیست و ششم تیر 1288 محمدعلی شاه قاجار از سوی یک کمیسیون عالی مرکب از چهره‌های برگزیده مشروطه‌خواهان از سلطنت خلع شد و ولیعهد سیزده ساله او احمد میرزا به سلطنت رسید. بعد از فوت مظفرالدین شاه و بر تخت نشستن محمدعلی شاه، از همان ابتدا معلوم بود مواجهه شاه و نمایندگان مجلس به درگیری و نزاع خواهد انجامید. شاه وجود یک مجلس موثر را مانعی بر اقتدار سلطنت خود می‌دانست و مرتب بهانه می‌کرد فراتر از وظایفی که قانون اساسی برای او تعیین کرده بود، گام بردارد و در دیگر سو، نمایندگان مجلس سعی فراوانی برای تداوم حیات نهال نوپای مشروطیت داشتند. هشتم دی 1285 برابر با چهارم ذی‌‌القعده 1324 با امضای 51 اصل قانون اساسی مصوب مجلس شورای ملی از سوی مظفرالدین شاه، ایران صاحب حکومت مشروطه شد. شتاب در تدوین قانون اساسی حاوی اصولی نبود که در آن به متساوی‌الحقوق بودن مردم، تضمین آزادی‌های فردی، تفکیک قوای حکومتی، استقلال قوه قضاییه و مسئولیت وزرا در قبال مجلس اشاره کرده باشد.1 به همین دلیل هواداران مشروطه، خواهان موافقت محمدعلی شاه با اصلاح قانون اساسی بودند. وسعت اعتراضات به حدی بود که محمدعلی شاه مجبور شد بیست​و​هفتم ذی‌الحجه 1324 دستخطی را برای اصلاح قانون اساسی بدهد و طی آن، موافقت خود را با ایجاد قوانین لازمه برای انتظام وزارتخانه‌ها و اداره‌‌های دولتی و مجالس و مراکز شهری مطابق شرع اعلام کند. مجلس شورای ملی نیز در نخستین دوره قانونگذاری خود در​این​خصوص به بحث و بررسی پرداخت و قرارشد انجمنی ویژه معین شود تا آنها متن متمم را بنویسند و سپس در صحن مجلس مذاکره و تصحیح شود. این کار از بیست​و​هشتم ذی‌الحجه 1324 تا بیست‌و نهم شعبان 1325 به درازا کشید که طی آن، کمیسیونی مرکب از برخی نخبگان، کار تدوین متمم قانون اساسی مشروطه را به عهده گرفتند. در میانه کار محمدعلی شاه به ترفندهای گوناگون بهانه می‌تراشید و امضای آن را به تعویق می‌انداخت، ولی نمایندگان انجمن‌های ملی به اسم انجمن مرکزی در بهارستان جمع شدند و درصدد مطالبه برآمدند. محمدعلی شاه سرانجام بیست​و​نهم شعبان 1325 از سر اجبار و اکراه متمم را امضا کرد. متمم قانون اساسی مشتمل بر 107 اصل بود و در آن از تساوی حقوق انسان‌ها، آزادی‌های عمومی، تفکیک قوا، مسئولیت وزیران در برابر مجلس و ناشی شدن قوای سه‌گانه از ملت سخن به میان آمده و حق قضا علاوه بر روحانیان به محاکم قضایی اختصاص یافته بود و از دیگر سو اوامر پادشاه را تنها زمانی قابل اجرا و رعایت تلقی کرده بود که به امضای وزیر مسئول رسیده باشد.2 متمم قانون اساسی گرچه امضا شد، ولی شاه تمایلی به اجرا و پایبندی به مفاد آن نشان نمی‌داد. اختلاف شاه و مجلسیان بالا گرفت و بهانه‌هایی هم فراهم آمد و در نهایت مجلس با فرمان شاه قاجار به توپ بسته شد و بار دیگر استبداد مطلقه قدرت یافت. در دوره استبداد صغیر شاه برای آن‌که نشان بدهد خود او به قانون و مشروطه اعتقاد دارد برآن شد تا قانون اساسی جدیدی وضع کند به همین دلیل دستور داد مجلس خاصی تشکیل شود و عنوان مجلس شورای کبرای مملکتی یا دولتی به خود بگیرد.​ دوره استبداد همزمان با فتح تهران با همدستی مشروطه‌خواهان به پایان رسید. بدون درنگ 500 نماینده از میان مجلس منحله، عموم علما و وجوه وکلا و وزرا و شاهزادگان و اعیان و اشراف و تجار و نیروهای چریک و بختیاری در تهران جمع شدند و خود را مجلس اعلای عالی خواندند، ولی چون کثرت جمعیت مانع تصمیم‌گیری می‌شد، کمیسیون فوق‌العاده یا هیات مدیره بیست و پنج نفره‌ای را تعیین کردند تا به امهات امور رسیدگی کنند. آنان نیز شبانه در عنوان و هیات موسسان، محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کردند و به نصب احمدشاه به سلطنت رای دادند، اما چون پادشاه جدید به سن قانونی نرسیده بود، عضدالملک را به نیابت برگزیدند. مهم‌ترین و نخستین کار هیات عالی مدیره برگزاری انتخابات بود تا دومین دوره مجلس شورای ملی رسما برقرار شود. به همین منظور کمیسیون شانزده نفره ویژه‌ای کار تتمیم و تدوین و اصلاح قانون انتخابات را به عهده گرفت و این هیات ـ که از سوی هیات عالی مدیره و با موافقت انجمن‌های ایالتی تشکیل شد ـ قانون انتخابات دو درجه و غیرمستقیم را در 9 فصل و 63 ماده به تصویب رسانید. قبل از خلع محمدعلی شاه تصمیماتی درباره قانون انتخابات گرفته شده و در مجلس شورای کبرای مملکتی نظریات موافق و مخالف زیادی ابراز شده بود، بویژه از جانب تبریزیان که در این‌باره بسیار مخالف بودند. سرانجام تصمیم گرفته شد انتخابات مجلس دوم براساس قانون انتخابات مصوب اواخر دوره استبداد صغیر برگزار شود، ولی مشکلی در میانه راه به وجود آمد و برگزاری انتخابات را در هاله‌ای از ابهام فرو برد زیرا مواد یک، 57 و 58 قانون انتخابات صراحتا با اصول 4، 5، 6 و 49 قانون اساسی در تعارض بود. در ماده یک عده نمایندگان مجلس شورای ملی 120 نفر تصویب شده در حالی که اصل 4 قانون اساسی تعداد آنها را 162 نفر قید کرده بود. ماده 57 رسمیت جلسه‌های مجلس را به حضور نصف بعلاوه یک، یعنی 61 نفر می‌دانست، ولی اصل 6 قانون اساسی رسمیت جلسات مجلس را به حضور نمایندگان تهران به تنهایی نیز مجازکرده بود. ماده 58 نیز ابتدای دوره انتخابیه را از روزی می‌دانست که مجلس شورای ملی رسما افتتاح شود و مدت آن نیز دو ساله بود، ولی اصل 5 و 49 قانون اساسی افتتاح مجلس را به صورت رسمی تنها منوط به حضور منتخبان تهران و ایالات کرده بود.3 برای رفع این تعارض به ناچار از شیوه‌ای غیرقانونی بهره برده و تصمیم گرفته شد از یک سو قانون انتخابات ـ که در لسان حقوقی قانون عادی شمرده می‌شود ـ بتواند قانون اساسی را تغییر دهد و از دیگر سو با توجیه قضیه به این صورت که چهار اصل 4، 5، 6، 49 قانون اساسی ماهیتا جزء قوانین عادی محسوب می‌شود، انتخابات مجلس دوم را براساس قانونی برگزار کردند که با قانون اساسی کاملا در تعارض بود، اما چون واقف بودند از نظر حقوقی اشکال قانونی‌اش همچنان پابرجاست برای رفع تنگنا کمیسیون تنظیم قانون انتخابات، مواد نظام‌نامه را به رای انجمن‌های ایالتی و ولایتی گذاشت.4 انجمن‌های مذکور نیز حق اظهارنظر خود را به انجمن ایالتی آذربایجان تفویض کردند و انجمن ایالتی آذربایجان تغییر اصول چهارگانه قانون اساسی را با تصویب نظامنامه انتخابات دو درجه‌ای و غیرمستقیم مورد قبول قرار داد و دومین بازنگری قانون اساسی مشروطه نیز به انجام رسید. 5 انجمن تبریز از طرف انجمن‌های ولایات وکیل و مختار شده بود و به تعبیری خودش را نایب مناب پارلمان می‌دانست تا با بهره‌گیری از سمت قائم‌مقامی مجلس شورای ملی درباره قانون انتخابات و تعارض آن با قانون اساسی تصمیم بگیرد. منابع: 1 ـ جعفر بوشهری، حقوق اساسی: کلیات حقوق اساسی و حقوق اساسی ایران، تهران: دانشگاه تهران، چاپ ششم، 1353، ص151 2 ـ مصطفی رحیمی، قانون اساسی ایران و اصول دموکراسی، بی‌جا: ابن‌سینا و فرانکلین، 1347، ص95 3 ـ حسین کوچکیان فرد، «انجمن‌ها و انقلاب مشروطه»، نهضت مشروطیت ایران: مجموعه مقالات، تهران: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، جلد 1، 1378، ص228 4 ـ حسین کوچکیان فرد، «انجمن‌ها و انقلاب مشروطه»، نهضت مشروطیت ایران ـ مجموعه مقالات، تهران ـ موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، جلد 1، 1378، ص228 5 ـ صورت مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره چهارم، بی​جا ـ اداره روزنامه رسمی کشور شاهنشاهی ایران، 1330، جلسه 93 برابر با یوم پنجشنبه، هفتم برج ثور 1301 و جلسه 94 برابر با یوم یکشنبه دهم برج ثور 1301، ص252. حسین کمالی / جام جم منبع: سایت ‌جام‌جم ایام

علی موسیو، دومین شهردار تبریز

انقلاب مشروطه شاهد حضور شخصیت‌هایی بود که از اقشار مختلف اجتماعی برخاسته و هریک در حد خود برای محو استبداد و برقراری حکومت مردمی جنگیدند و جان بر سر عقاید خویش نهادند. مردانی که بسیاری از آنان نقشی تعیین‌کننده در پیروزی این انقلاب داشتند اما آن‌‌گونه که شایسته بود، معرفی نشدند و تنها در منطقه‌ای خاص نامشان محدود ماند. آنچه امروز به‌عنوان حزب در ایران شناخته می‌شود، اولین بار توسط تاجری روشنفکر از اهالی تبریز شکل گرفت؛ مردی که شناخت او از جهان، اراده‌ و پاکباختگی‌اش وی را به صف ‌ مجاهدان آزادی و رهبران انقلاب مشروطه در تبریز بدل ساخت. کربلایی علی موسیو، یکی از فعالان جنبش آزادیخواهانه مردم در تبریز از مبارزان انقلاب مشروطه بود که متاسفانه اطلاعات زیادی از زندگی او در دست نیست. کربلایی علی موسیو، فرزند حاج محمدباقر تبریزی از بازرگانان محترم، آگاه و بافرهنگ تبریز بود که در محله نوبر این شهر زاده شد و مانند پدر تجارت را پیشه خود قرار داد. او به زبان‌های فارسی، عربی و فرانسه تسلط کامل داشت و به‌واسطه مسافرت‌هایی که به اتریش، قفقاز و استانبول کرده بود، شناخت خوبی از اروپا و بالاخص انقلاب کبیر فرانسه داشت و با زیر و بم این انقلاب بخوبی آشنا بود. مشاهده اروپا و پیشرفت‌های آن سبب شده بود که همواره آرزومند ترقی ایران باشد. او کارخانه چینی‌سازی در تبریز تاسیس کرد و قصد توسعه این صنعت را در این شهر داشت. علی موسیو در سفرهای تجاری خود به قفقاز که گاهی مدت‌ها طول می‌کشید با انقلابیون آن خطه آشنا شده بود و با آنان مشورت می‌کرد. در یکی از این سفرها بود که با نریمانف ملاقات کرد. تسلط علی موسیو به زبان‌های متعدد و شناخت او از انقلاب فرانسه توجه و احترام نریمانف را جلب کرد. نریمان نریمانف، آموزگاری اصالتا ایرانی‌تبار از اهالی تفلیس بود که با مشاهده زندگی سخت مهاجران ایرانی در 1900 میلادی با همکاری چند عنصر آگاه، تشکیلاتی به نام کمیته اجتماعیون - عامیون را در قفقاز سازماندهی کرد که برابری، آزادی و عدالت را شعار خود قرار داده بود. مهاجران ایرانی قفقاز کسانی بودند که بر اثر ستم استبداد موجود در ایران، جلای وطن کرده و به قفقاز رفته بودند و در آنجا به کار پرداختند. براساس اسناد موجود روس‌ها، در سال 1283 خورشیدی در تبریز و ارومیه 54846 روادید به کارگران غیرماهر داده شد و در سال 1284 خورشیدی کل ایرانیانی که از مرز گذشتند، نزدیک به 300هزار نفر بود. یک‌سوم جمعیت باکو، ایرانی بودند. حزب اجتماعیون – عامیون در اندک زمانی به تشکیلاتی قدرتمند تبدیل شد که در نقاط مختلف شعب ایجاد کرد. علی موسیو با تجاربی که داشت، می‌دانست پیروزی قیام تنها در سایه داشتن نیروهای ورزیده و سازماندهی شده ممکن و میسر است که بتوانند با حکومت محمدعلی‌شاه ‌مقابله کنند. او که به کمک نورالله‌خان بُکایی و چند نفر از همدستانش کمیته حزب اجتماعیون – عامیون تبریز را تاسیس کرده بود، به فکر افتاد تشکیلاتی مخفی را سازماندهی کند. علی موسیو در سازماندهی بویژه فعالیت‌های پنهانکارانه، نبوغ خارق‌العاده داشت. مرکز غیبی برای عضوگیری در بدو امر افرادی از روشنفکران آزادی‌اندیش و زحمتکشان مستعد را جلب می‌کرد و ضمن تماس‌های انفرادی که با آنها می‌گرفت، اقدام به جذب افراد مناسب می‌کرد. مرکز غیبی، اصول کار مخفی را کاملا رعایت می‌کرد. پس از مرکز که جنبه فرماندهی داشت، مسوولان حوزه‌ها قرار داشتند که هریک 7 تا 11 نفر عضو را هدایت می‌کردند. برای این‌که شناخته نشوند تا مدت‌ها در تاریکی با یکدیگر ملاقات می‌کردند. هر 7 تا 11 نفر دستورات حزبی را از مسوول همان حوزه دریافت می‌کردند و خطرناک‌ترین دستورات کمیته مرکزی را بدون کوچک‌ترین تخلفی به‌ اجرا می‌گذاشتند. کسانی که از جانب دولت و درباریان حمایت می‌شدند، اعضای اجتماعیون ـ عامیون را افرادی بی‌دین و منکر خدا می‌نامیدند و قتل آنان را مجاز می‌شمردند. گزمگان دولتی، فراش‌های محلات که توسط فئودال‌ها حمایت می‌شدند، دستور اکید داشتند که اعضای حزب، بویژه اعضای مرکز غیبی را دستگیر، شکنجه و اعدام کنند. سخت‌ترین روزهای زندگی برای علی موسیو و مشروطه‌خواهان تبریز از روزی شروع شد که لیاخوف به دستور محمدعلی‌شاه مجلس را به توپ بست و بگیر و ببند مشروطه‌طلبان آغاز شد. با افزایش فشار بر مجاهدین تبریز از جانب نیروهای دولتی فئودال‌ها، کمیته اجتماعیون ـ عامیون قفقاز با ارسال نیرو و سلاح به کمک مبارزان تبریز آمد، اما در روزهای پیش از آن و در سخت‌ترین روزها که تنها عده اندکی باقی مانده بودند. یکی دیگر از نقاط قوت مجاهدان تبریز، حمایت علمای ثلاثه نجف از آنان بود که پس از شنیدن خبر اعزام سپاه از جانب محمدعلی‌شاه و شنیدن پایداری مجاهدان شهر، فتوا دادند: «رفتن به شهر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن خوار‌‌بار برای آن شهر در حکم بستن آب فرات روی اصحاب سیدالشهداست.» این فتوا در زمانی که مجاهدان و مبارزان تبریز از سوی آخوندهای درباری شهر و هواداران فئودال‌ها به بی‌دینی متهم می‌شدند، نقطه قوت بزرگی بود. سرانجام پس از جنگ 11 ماهه و مقاومتی دلیرانه که در تاریخ مبارزاتی مردم ایران جاودانه خواهد ماند، مجاهدان تبریز پیروز شدند و شاه با فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان به روسیه فرار کرد. مردم تبریز سرنوشت غم‌انگیزی داشتند. آنها پس از 11 ‌ماه جنگ، گرسنه به باغ‌های اطراف شهر ریختند و از ریشه گیاهان تغذیه می‌کردند، اما هنوز آرامش به شهر برنگشته بود که روسیه تزاری که توانسته بود انقلاب 1905 در داخل کشور خود را خاموش کند، با کینه‌ای که از شکست نوکرش محمدعلی‌شاه داشت، برای حفظ منافع خود نیروی عظیمی را روانه ایران کرد. اردیبهشت 1288 خورشیدی نیروهای روسیه به جلفا رسیدند، اما با نیروی مبارزان تبریز به رهبری نورالله‌خان یکانی روبه‌رو شدند. خانه ستارخان در محله امیرخیزی (امیره‌قیز)، خانه علی موسیو در محله (دوه‌چی) و خانه میرهاشم‌خان خیابانی که به‌عنوان مراکز تصمیم‌گیری و تجمع انقلابیون مطرح بود، توسط روس‌ها به‌گونه‌ای با خاک یکسان شد که حتی نشانی از آن به‌جا نماند. از میان این خانه‌ها، تنها خانه حاج مهدی کنانی (ابوالمله) باقی ماند که امروز با نام خانه مشروطه ایران به موزه‌ای تبدیل شده است. منابع: احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، امیرکبیر: 1340 نصرت‌الله فتحی،مجله امید ایران: 1346 فروغ فکری منبع: سایت جام‌جم ایام

انقلاب مشروطه و جنبش زنان

در عصر قاجاریه در ساختار و نهادهای جامعه ایران تحولات جدیدی شکل گرفت. شکل‌گیری تحولات فکری در میان گروهی از زنان جامعه ایرانی و برخی دگرگونی‌ها در موقعیت و نقش سنتی آنان در جامعه، یکی از مهم‌ترین رویدادهای تاریخ و فرهنگ در جامعه ایران است. تحولات فکری و دگرگونی‌های به وجود آمده در موقعیت و نقش زنان ایرانی عصر قاجار از علل و عوامل متعدد و متفاوتی ریشه می‌گرفت. مقاله زیر به بررسی تحولات فکری و اجتماعی زنان در دوره مشروطه می پردازد . *** آشنایی و رویارویی‌های جامعه ایرانی عصر قاجار با دنیای غرب و اندیشه تجدد و بیداری و ظهور افکار و جنبش‌های درونی جامعه که از انگیزش‌های دینی و ملی برخوردار بود، به ایجاد برخی تحولات در نظام و ساختار و مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایرانی انجامید. یکی از مهم‌ترین تحولات تاریخ جدید ایران، توجه به حقوق سیاسی و اجتماعی زنان در جامعه بود. از نیمه دوم قرن 19 میلادی در نتیجه شکل‌ گرفتن برخی تغییرات اجتماعی به تاثیر از نشر اطلاعات و گسترش ارتباطات، در باورها و نگرش گروه‌هایی از جامعه ایرانی نسبت به برخی موضوعات در حوزه اجتماع، سیاست و فرهنگ، تغییر نسبی به وجود آمد. عواملی مانند چاپ و انتشار روزنامه‌ها، ترجمه و تالیف کتب، گسترش مدارس به سبک جدید، افزایش نسبی قشر تحصیلکرده و روشنفکران و نیز تاثیر محیط بین‌المللی بر عرصه محیط داخلی سبب شد تا بسیاری از ایرانیان نسبت به وضع موجود ناراضی‌ شده و با نگاهی منتقدانه به ارزیابی وضعیت اجتماعی و اعتراض به وضع موجود و طرح پاره‌ای مطالبات و حقوق جدید بپردازند. یکی از زنان ایرانی عصر قاجار در توصیف موقعیت و محدودیت‌های زنان ایرانی چنین نوشته است: «ما را از 5 سالگی به مکتب میگذاشتند، آن هم نه همه دختران را، بلکه ندرتا. 9 ساله که میشدیم از مکتب بیرونمان میآوردند. اگر کتاب میتوانستیم بخوانیم یا خط میتوانستیم بنویسیم، پدران عزیزمان با کمال تغیر کتاب و قلم را از دستمان گرفته، پاره کرده و شکسته و به دور میانداختند که چه معنی دارد دختر خط داشته باشد.»1 ‌ میرزا آقاخان کرمانی نیز با انتقاد از وضعیت زنان در جامعه ایرانی عصر قاجار، شرایط تاریک زنان ایرانی را این‌گونه توصیف ‌کرده است: «زنان ایرانی نه‌تنها در نظرها خفیف و بی‌وقار و حقیر یا ذلیل، ضعیف و مانند اسیرند بلکه از دانش مهجور و از فخر بینش دور و از همه چیز عالم بی‌خبرند و از تمام هنرهای بنی‌آدم بی‌بهره و بی‌ثمر. از معاشرت دور و در زاویه خانه‌های خراب، عنکبوت‌وار از خیال زنانه خویش می‌زیسته و بر وفق طبیعت خود می‌بافند. شب همه شب در فکر این‌که به صد حیله از دست آن شوهر نامرد نمرود کردار شداد رفتار، گریبان خود خلاص کنند.»2 ‌ میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله نیز در دفاع از حقوق زنان چنین نوشت: «نصف هر ملت مرکب است از زن. هیچ طرح ملی پیش نمی‌رود مگر به معاونت زن‌ها. وجود آنها را در هر مقامی باید محترم داشت.» 3‌ حضور و نقش گروه‌هایی از زنان در سطوح مختلف اجتماعی‌ بویژه درباری و طبقات متوسط و تا حدودی نیز گروهی از زنان طبقات و اقشار فرودست کشاورز و کارگر عصر قاجاریه را میتوان در رویدادهای مختلفی که انعکاسی از شکل‌گیری ماهیت و مبانی فکری جنبش زنان در چارچوب و برآیند علل و عوامل مختلف برخاسته از انگیزش‌ها و آرمان‌های مذهبی و ملی و اندیشه‌های جدید غربی بود، بازجست. مشارکت زنان حرمسرای ناصرالدین شاه در نهضت تنباکو و نقش زنان در رویدادهایی چون مهاجرت صغرای علما و روحانیون مشروطه‌طلب به آستانه حضرت عبدالعظیم و مهاجرت کبرای علما به قم و بست‌نشینی مردم در سفارت انگلستان در زمان مظفرالدین شاه قاجار، حمایت زنان از تاسیس بانک ملی و مخالفت آنان با استقراض خارجی، حمایت مالی و پشتیبانی گروهی از زنان در دوره استبداد صغیر محمدعلی شاه قاجار از قیام ستارخان و باقرخان در آذربایجان و حتی مشارکت مسلحانه بعضی از آنان در آن قیام و نیز ایجاد تشکل‌ها و انجمن‌های زنان، مدارس دخترانه و انتشار روزنامه‌های زنان، بازتابی از بیداری تدریجی و نقش زنان پیشگام در فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی در تاریخ معاصر ایران است. به نوشته احمد کسروی، با صدور فرمان مشروطه برای حمایت از تاسیس بانک ملی و جلوگیری دولت از اقدام به اخذ وام از روسیه و انگلستان، زنان به یاری مجلس شتافتند تا کشور در دام وابستگی به قدرت‌های خارجی نیفتد:«زنان گفتگو از فروش گوشواره و گردنبند به میان میآوردند. روزی پای منبر سیدجمال واعظ در مسجد میرزا موسی، زنی به پاخاسته چنین گفت: دولت ایران چرا از خارجه قرض میکند؟ مگر ما مرده‌ایم؟ من یک زن رختشوی هستم. به سهم خود یک تومان میدهم. دیگر زن‌ها نیز حاضرند‌»4 و به نوشته مورگان شوستر: «زنان همه روزه پول‌های خود را برای اعانه مملکت خود میدادند و خدام وطن را تشویق نموده و در هر لحظه به چشم حسرت، مادرانه بر آنها می‌نگریستند. در آن موقع و آن ساعت وحشتناک حزن‌افزا که دل‌های مردان ضعیف شده و خوف حبس و زجر و دار و گلوله ریز شدن، بر شجاع‌ترین اهل مملکت راه یافته و باعث خفقان قلبشان شده بود، زن‌ها کوتاهی نکرده و از دیگران عقب نماندند.» 5‌ در زمان محاصره 11 ماهه تبریز در دوره استبداد صغیر محمدعلی شاه نیز زنان این شهر اغلب کارهای پشت جبهه را بر عهده می‌گرفتند. با فروختن جهیزیه و زیورآلات خود به مجاهدان کمک مالی می‌رساندند و حتی برخی از آنها با لباس مردانه میجنگیدند و کشته میشدند. در تحریم کالاهای وارداتی و ترویج منسوجات وطنی نیز زنان نقش قابل ملاحظه‌ای داشتند. در دوره اول و دوم مجلس شورای ملی، انجمن‌ها و تشکل‌های زنانه در حال شکل‌گیری بود. در سال 1286 شمسی انجمن آزادی زنان به وجود آمد که در آن درباره مسائل و مشکلات زنان ایران بحث و گفتگو می‌شد. پس از انحلال انجمن آزادی زنان، انجمن مخدرات وطن در سال 1289 شمسی تشکیل شد. تحرکات سیاسی و ناسیونالیستی این انجمن بیشتر از انجمن آزادی زنان بود. زنانی مانند باجی خانم، خانم نواب سمیعی، صدیقه دولت‌آبادی، منیره خانم، گلین خانم موافق، شمس‌الملوک جواهر کلام، فخر الملوک، خانم دکتر ایوب ونیز افتخارالسلطنه و تاج‌السلطنه دختران ناصرالدین شاه، از جمله پیشگامان زنان تجدد خواه و از موسسین اولین انجمن‌های زنان در ایران بودند. زنان انقلابی و آزادیخواه در عصر مشروطه «با سوز و گداز از استقلال میهن و لزوم تقویت مشروطیت ایران و همکاری با مشروطه‌خواهان سخن می‌گفتند. از آنجا که بدبختی‌های ملت را نتیجه نفوذ خارجی‌ها میدانستند با وارد کردن امتعه خارجی، قرض گرفتن از بیگانگان و هرگونه عملی که باعث دخالت آنها در امور داخلی بشود مخالف بودند.»6‌ در اولتیماتوم روسیه برای اخراج مورگان شوستر، گروهی از زنان از شهرهای اصفهان، قزوین و تبریز به سمت تهران حرکت کرده و با تظاهرات و صدور بیانیه، عموم زنان ایرانی را به مقاومت در برابر اولتیماتوم فراخواندند و حتی «300 نفر از زنان از خانه و حرمسرا خارج شدند، در صف‌های منظم‌ با اراده تزلزل‌ناپذیر در حالی که چادرهای سیاه بر سر و نقاب‌های مشبک سفید بر روی داشتند، به طرف مجلس رهسپار شدند. بسیاری از آنها در زیر لباس یا آستین طپانچه یا کارد و قمه پنهان کرده بودند و چند نفر با بیانات آتشین سخنرانی کردند و گفتند اگر وکلای مجلس در انجام فرایض خود و محافظت از شرف ملت ایران تردید کنند، ما مردان و فرزندان خود را کشته و اجسادشان را همین جا خواهیم افکند.»7‌ اولین مدرسه نسوان همزمان با برقراری مشروطه با نام دوشیزگان و به مدیریت بی‌بی خانم شروع به فعالیت کرد. نخستین تلاش برای ایجاد مدارس دخترانه با واکنش شدید سنت‌گرایان افراطی مواجه شد. مدرسه ملی دوشیزگان با برخوردهای مختلف سنت‌گرایان افراطی به تعطیلی کشانیده شد. مدرسه دخترانه پرورش نیز که توسط طوبی رشدیه در سال 1282 شمسی تاسیس شد، در چهارمین روز فعالیت خود تعطیل شد. به باور سنت‌گرایان افراطی، آموزش زنان با نقش‌های سنتی آنان مثل خانه‌داری، شوهرداری و بچه‌داری منافات داشته و موجب بر هم خوردن نظام خانواده و نظم اجتماعی می‌شد. آنها دختران مدرسه را متهم به بی‌اخلاقی و هتک حرمت خانوادگی و حتی مذهبی می‌کردند. به ناچار مسوولان مدارس، نام مدارس را برای جلوگیری یا کاهش مخالفت‌های سنت‌گرایان افراطی، عفاف، حجاب، ناموس و عصمت می‌گذاشتند. اولین نشریه زنان نیز با نام دانش به مدیریت خانم دکتر کحال و به صورت هفتگی منتشر شد. هدف این نشریه که از 10 رمضان 1328 قمری منتشر شد، بیشتر تربیت زنان و امور اخلاقی و بچه‌داری و خانه‌داری بود. بیشتر روزنامه‌های بعدی نیز هدفشان به طور عمده فرهنگی و آگاه‌سازی زنان بود. روزنامه شکوفه که به مدیریت خانم مزین‌السلطنه در سال 1329 قمری منتشر شد و نیز روزنامه‌های زبان زنان به مدیریت خانم صدیقه دولت‌آبادی در اصفهان و روزنامه بانوان به مدیریت طوبی رشدیه دختر میرزا حسن رشدیه، از اولین نشریات زنان ایرانی بود که در بیداری نسبی زنان و دفاع از حقوق آنان نقش داشت.8‌ در روند شکل‌گیری و تکاپوهای پیشگامان جنبش زنان در ایران، مقاومت و مخالفت فرهنگ مردسالارانه و سنت‌گرایان افراطی و جزم‌اندیش، فراگیر نبودن این جنبش و محدود بودن آن به شهرهای بزرگ و نیز نبود تصور چندان مشخص و مدون زنان فعال سیاسی و اجتماعی از مطالبات مستقل خود، از جمله مهم‌ترین تنگناها و موانع بیرونی و درونی جنبش زنان بود. طرح برخی مطالبات محدود در راستای حقوق و آزادی‌های زنان در ایران عصر قاجاریه هنوز با یک جنبش مستقل، سازمان‌یافته و فراگیر دارای انگیزه‌های زنانه در جهت احقاق حقوق زنان به معنای خاص کلمه فاصله داشت. اما به‌رغم همه محدودیت‌ها و تنگناهای جنبش زنان ایرانی عصر قاجار، این جنبش با تداوم و گسترش تدریجی کمی و کیفی فعالیت‌ها و اقدامات اعضای آن‌ بویژه از اواخر عصر قاجار و در سال‌های انقلاب مشروطیت، بتدریج رنگ و بوی زنانه‌تر به خود گرفت و از استقلال نسبی در زمینه بسیج سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زنان برخوردار شد. جنبش زنان ایرانی عصر قاجار که زاییده احساس تازه ملی و اشتیاق شدید به حقوق فردی و اجتماعی و بازتابی از تحول تدریجی آگاهی‌های فزاینده فردی و اجتماعی زنان ایرانی بود، با تلفیقی از عوامل و مبانی موثر مذهبی، ملی و اندیشه‌های جدید غربی، به تداوم و گسترش و تعمیق نسبی و معنادارتر شدن جنبش زنان ایران9 برای طرح و پیگیری‌های پاره‌ای از حقوق و مطالبات جدید زنان ایرانی در حوزه‌های مختلف سیاست، فرهنگ و اجتماع انجامید. درواقع جنبش زنان ایرانی عصر قاجاریه هر چند که تحت فشار ذهنیت و فرهنگ مردسالارانه جامعه ایرانی آن روز و محدودیت‌های ناشی از آن قرار داشت، اما علاوه بر اراده خود برای مشارکت هرچه فعال‌تر در تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی، نشان داد که به اندیشه ضرورت تحول در موقعیت و نقش زنان در جامعه وفادار و برای گام نهادن به تجربه‌ای جدید در راه خود آگاهی و طرح و پیگیری مطالبات جدید برای دفاع از حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی زن ایرانی‌ مصمم است. پی‌نوشت‌ها: 1 ـ روزنامه تمدن، سال اول، شماره 12، 7 ربیع‌الاول 1325 قمری، «مکتوبات یکی از مخدرات‌» . 2 ـ میرزا آقاخان کرمانی، رساله سه مکتوب. ص 20. 3 ـ میرزا ملکم خان ناظم الدوله، روزنامه قانون، نمره 7، ص 3. 4 ـ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1370، صص 182، 181 ، 180. 5 ـ مورگان شوستر، اختناق در ایران. ترجمه ابوالحسن موسوی شوشتری،تهران، انتشارات صفی علیشاه، 1351، ص 242. 6 ـ بدرالملوک بامداد. زن ایرانی از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید. جلد2، تهران، انتشارات ابن سینا، 1348، صص 7 تا 15. 7 ـ مورگان شوستر. همان. ص 241. 8 ـ محمدمحیط طباطبایی، تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران، تهران، انتشارات بعثت، 1369، صص 172 تا 174. 9 ـ ر. ک. الیزسانا ساریان، جنبش حقوق زنان در ایران، ترجمه نوشین احمدی، تهران، نشر اختران، 1384. و نیز‌ نسرین مصفا. مشارکت سیاسی زنان در ایران. تهران، انتشارات وزارت امورخارجه، 1375. مریم پروین منبع: سایت جام‌جم ایام

انقلاب مشروطه و اندیشه تجدد

در تاریخ معاصر ایران، تجدد یکی از مهم‌ترین مفاهیم در حوزه اندیشه سیاسی و اجتماعی است که هر چند ریشه‌های آن را به‌طور محدود می‌توان در عصر صفویه جستجو کرد، اما عصر قاجاریه و مشروطیت را باید سرآغاز جدی تجددگرایی در ایران به شمار آورد. تکوین و شکل‌گیری اندیشه تجدد در ایران از پیوند تنگاتنگی با اندیشه ترقی در ایران برخوردار است. اندیشه‌ها وتکاپوهای تجددطلبانه در ایران عصر قاجاریه و مشروطیت از همان آغاز با مخالفت جدی و سرسختانه گروه‌های مختلفی از جامعه سنتی ایران روبه‌رو شد. استبداد سیاسی داخلی، وتحجر فکری سنت گرایان افراطی، مهم‌ترین جبهه‌های مخالفت و مقاومت در برابر تجددگرایی وتجددگرایان در ایران عصر قاجاریه و مشروطیت را شکل داده بود. این مخالفت ابعاد مختلفی داشت که از نهادهای جدید سیاسی چون مشروطیت پارلمانی و دموکراسی، آزادی‌ها و برابری‌های دموکراتیک تا تجدد در حوزه‌هایی چون آموزش و پرورش، صنعت، اقتصاد، فرهنگ و مذهب را در بر می‌گرفت. مخالفت جدی گروه‌های استبدادی و سیاسی و مذهبی عامل مهمی است که به شکل‌گیری نظریه «سنت مانع اصلی تجدد در ایران» در میان غالب پژوهشگران و تحلیلگران تاریخ، علوم سیاسی و علوم اجتماعی در ایران انجامیده است. از این دیدگاه‌‌ مهم‌ترین چالش و بحران تجدد و تجددگرایی در ایران نتیجه و نشانه مقاومت ومخالفت سنت‌ها و سنت گرایان است. هر چند این نظریه بخشی از واقعیت بحران تجدد در ایران را بدرستی توضیح می‌دهد اما در بردارنده همه واقعیت نیست، زیرا بخش مهمی از بحران تجدد در ایران و موانع گسترش و تعمیق آن در جامعه را می‌توان در ماهیت و مبانی تجددطلبی در این کشور جستجو کرد. هر چند اندیشه‌ها و تمایلات پیشگامان تجددطلبی در ایران در ماهیت خود معطوف به اصلاحات و ترقی و پاسخگویی به نیازهای جدید در جامعه بود، اما در مبانی فکری خود بشدت تحت تأثیر اندیشه تجدد در غرب بود. البته نمی‌توان و نباید از رویکرد غربگرایانه تجددگرایان ایران و تأثیرپذیری و اقتباس آنان از غرب، تلقی ضدبومی و ضد ملی داشت و از آن انتقاد کرد، زیرا درک عقب‌ماندگی‌های ایران و سرخوردگی ناشی از عدم‌پاسخگویی به نیازهای جدید در شرایطی شکل گرفت که در ذهنیت تاریخی ایرانیان، برای تعریف اندیشه ترقی و تجدد در ایران، الگویی جز پیشرفت و ترقی جوامع غربی وجود نداشت. در واقع ورود مفاهیم و واژگان غربی در ادبیات تجدد و تجددگرایی ایرانیان یک ورود و حضور ناگزیر بود. این ورود و حضور ناگزیر از آن جهت که معطوف به انگیزه‌ها، تمایلات و اهداف ترقی‌خواهانه در ایران بود، حتی در ماهیت خود می‌توانست مثبت و سازنده باشد، زیرا بومی بودن و ملی بودن الزاما به مفهوم دوری کردن و کناره‌جستن از دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها نیست. آنچه که این رویکرد ماهیتا مثبت را با بحران روبه‌رو ساخت، از نبود آگاهی لازم و بسنده تجددگرایان ایران نسبت به غرب و تجدد غربی و چگونگی نسبت جنبه‌های مختلف فرهنگ و تمدن متجدد غربی با فرهنگ، جامعه وتاریخ ایران ریشه گرفته است. اما به رغم اهمیت و ارزشمندی‌ پاره‌ای از آگاهی‌هایی که نخستین اندیشه‌گران ایران عصر قاجاریه درباره جنبه‌هایی از پیشرفت‌ها و نوآوری‌های جوامع غربی سده 19 میلادی ارائه کردند، نقش و مواضع این گروه از اندیشه‌گران در چگونگی رویارویی‌شان با غرب و تجدد غربی، خالی از برخی غلط‌اندیشی‌ها و ضعف‌ها نبود. درست است که آثار این گروه از نوگرایان ایرانی برخی از آگاهی‌های سودمندی را درباره جنبه‌های نوآوری و پیشرفت‌های جوامع غربی ارائه داده است، اما این آثار نتوانست به شیوه‌ای جدی یک تصویر و تصور همه جانبه و عمیق از غرب و تجدد غربی را برای ایرانیان ارائه کند. بحران تجدد در ایران، از این واقعیت خبر می‌دهد که اغلب پیشگامان تجددطلبی در ایران عصر قاجاریه و مشروطیت ـ و حتی پس از آن ـ در رویکرد خود به غرب، به رغم دلبستگی فراوانی که از خود برای پیشرفت و ترقی علوم و فنون، فرهنگ، صنایع و اقتصاد درجوامع پیشرفته غربی و ایجاد آن پیشرفت‌ها در جامعه ایران نشان داده‌اند، نتوانسته‌اند به شیوه‌ای پسندیده به کانون‌های فکری سازنده آن پیشرفت‌ها و ترقی راه یابند. در واقع نه از موضع تولیدکننده تجدد و ترقی، که با قرار گرفتن در جایگاه مصرف‌کننده به مصرف محصولات و مصنوعات فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی غرب و تجدد غربی محدود شدند. درست است که امتناع اندیشه سیاسی و اجتماعی ایرانیان برای زایش و پویش اندیشه‌های جدید و کارآمد، قرن‌ها بود که هرگونه زمینه و امکان خلاقیت فکری در ایران را در بسیاری از حوزه‌های گوناگون از بین برده بود، اما افراط در شیفتگی اغلب پیشگامان تجددطلبی در ایران عصر قاجاریه و مشروطیت و اخلاف آنان در ادوار بعدی تاریخ و جامعه ایران نسبت به غرب و تجدد غربی، عامل مهمی است که هرگونه فرصت شناخت نقادانه آنان از غرب، تجدد غربی و نیز سنت‌ها را تا حدود زیادی سلب کرد. بیشتر تجددطلبان ایران در ستیزه خود با سنت‌ها، متفاوت از همتایان غربی خود که با نقد سنت‌ها از جنبه‌های مثبت و کارآمد آنها بهره گرفتند، بر ضد هر آنچه که نام سنت داشت به نام تجدد شوریدند و در واقع تمایلات تجددطلبی خود را در مسیر گسست کامل از فرهنگ، جامعه و تاریخ ایران به کار گرفتند. در حالی که رنسانس غربی به رغم وجود جنبه‌های ضدسنتی در آن، در واقع تلاش نوگرایانه خود را نه برپایه نفی مطلق سنت‌ها که بر شالوده نقد سنت‌ها و بهره‌گیری از دستاوردهای مثبت سنت‌ها و احیا و هر چه کارآمدتر کردن آن دستاوردها برای تناسب با نیازها و مقتضیات جدید و نیز استفاده از آنها در غنی‌سازی عناصر جدید فرهنگی و تمدنی جوامع غربی بنا نهاد. در واقع اندیشه تجدد در غرب با چنین نگاهی انتقادی به سنت‌ها بر آن شده است تا میان سنت به عنوان یک مؤلفه تاریخی، فرهنگی و تمدنی متحول و پویا با تجدد به مثابه ضرورتی برای غنی‌سازی عناصر تحول پذیر و پویایی فرهنگی و تمدنی خود پیوند ایجاد کند. رنسانس غربی ضمن نفی سنت‌های افراطی، ناکارآمد و تحول گریز، در واقع خود نوعی احیای سنت‌های کارآمد تاریخ وجامعه کهن یونان باستان بود. در حالی که باستان‌گرایی و ناسیونالیسم تجدد گرایانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده به سبب افراطی‌گری در آن، پیش و بیش از آن‌که بر دستاوردهای مثبت ایران باستانی تکیه داشته باشد، معطوف به اهداف ضدعربی و ضد اسلامی بود. غالب اندیشه گران و روشنفکران تجددطلب ایران در رویکرد و دلبستگی خود به غرب و تجدد غربی، جمعی به تفاوت‌های شرایط جامعه ایران با جوامع غربی نداشتند حداکثر تمایلات تجددطلبانه این گروه از تجدد گرایان ایران، از محدوده تقلید کورکورانه‌ای که محصول نوعی تاریک‌اندیشی‌ها به نام و در لباس روشنفکری است، فراتر نرفته است. در حالی که تقلید نظری صرف از تجدد غربی در عمل نه ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست، زیرا به سبب وجود پاره‌ای تفاوت‌ها و گاهی تضادهای اساسی در نوع شرایط، امکانات و نیازهای جامعه ایران با جوامع غربی و نبود پاره‌ای از مقدمات و لوازمات ذهنی و عینی تجدد غربی در ایران نمی‌توان و نباید انتظار داشت تجدد غربی عینا در ایران تکرار شود. مطلوب نیست، زیرا هر جامعه، فرهنگ و تمدنی به رغم پاره‌ای اشتراک و مشابهت‌ها با سایر جوامع، به سبب پاره‌ای تفاوت‌ها در نوع نیازها و نیز شرایط، امکانات و توانایی‌های بنیادهای تاریخی، فرهنگی و اجتماعی خود، تجدد خاص خودش را تجربه می‌کند. فرهنگ‌ها و تمدن‌های مختلف در نتیجه همین تفاوت‌ها، از خود پاسخ‌های متفاوت و مختلفی را ارائه می‌کنند. در نتیجه ناآگاهی و کم‌آگاهی بسیاری از تجددطلبان در ایران نسبت به ماهیت و مبانی فرهنگ و تمدن متجدد غربی است که بسیاری از تجدد گرایان ایران از راهیابی به اهمیت نقش تفاوت شرایط تاریخی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و مذهبی جامعه ایران با جوامع غربی بازمانده‌اند. این واقعیت را باید مهم انگاشت که نوع تجدد در غرب، به رغم وجود پاره‌ای از وجوه جهانی در آن، در ماهیت خود یک پروسه تاریخی و محصول تدریجی قرن‌ها تحولات تاریخی و اجتماعی در آن جوامع و مبتنی بر شکل‌گیری مجموعه‌ای از مقدمات و زمینه‌های فکری و عینی متعدد و متناسب با نیازها و مطالبات جدید آن جوامع بوده است. بر خلاف آنچه که اغلب پنداشته می‌شود، به رغم دلبستگی وتحت تأثیر قرار داشتن شدید تجددگرایان ایران به تجدد غربی، بسیاری از آنان به همان اندازه که به سبب افراطی‌گری در تقلید از غرب نتوانسته‌اند ایرانی بیندیشند، به سبب آن‌که دلبستگی‌های آنان به غرب و تجدد غربی بیشتر متکی بر یک شناخت سطحی و روبنایی از غرب بوده و در بسیاری از موارد نیز در عمل در جهت مخالف اندیشه تجددغربی به کار گرفته شده است، در واقع غربی نیز نیندیشیده‌اند. به رغم اشتراک لفظی تجددگرایان ایران با تجددگرایان غرب و همزبانی با آنان در اظهار علاقه و دلبستگی به مفاهیم و نهادهای جدیدی چون مشروطیت، پارلمان، دموکراسی، جامعه مدنی، حقوق شهروندی و آزادی‌ها و برابری‌های دموکراتیک، میان تأویل بسیاری از این گروه از تجددطلبان ایران با واقعیت مفاهیم و فلسفه سیاسی جدید در جوامع غربی تفاوت و گاهی تعارض جدی دیده می‌شود. ریشه اصلی شکل‌گیری و به وجود آمدن این تفاوت‌ها و تعارض‌ها را می‌توان در کوشش و اقدام مصلحت‌اندیشانه بسیاری از تجددطلبان و روشنفکرانی چون میرزا یوسف خان مستشارالدوله و میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله در عصر قاجاریه و مشروطیت و هم‌اندیشان و پیروان آنان در ادوار بعدی تاریخ و جامعه ایران برای جلوگیری یا کاهش مخالفت‌ نیروهای مذهبی و رهبران روحانی در ایران از طریق تقلیل مفاهیم و نهادهای جدید غربی و همانند سازی‌ها و انطباق‌ دادن‌های تجدد غربی با اسلام، جستجو کرد. تقلیل مفاهیم و نهادهای جدید غربی در اندیشه و اقدامات تجددطلبانه بسیاری از مشروطه‌طلبان روحانی و روشنفکر عصر قاجاریه و پیروان آنان در ادوار تاریخی پس از عصر مشروطیت، یکی از مهم‌ترین و عواملی است که به سلب امکان شناخت هر چه صحیح‌تر از غرب و تجدد غربی و عدم آمادگی و توانایی لازم و کافی جامعه ایران برای نقد هر چه آگاهانه‌تر آن مفاهیم و نهادها و چگونگی نسبت آنها با سنت در ایران انجامیده است. براساس همانندسازی‌های بی‌بنیاد و نامتناسب میان تجدد غربی و اسلام از طریق تقلیل مفاهیم جدید بود که غالب علمای دینی مشروطه‌طلب در تلقی نادرست و پر اشتباه خود از مشروطیت و دموکراسی(1) تا جایی پیش رفتند که حاج آقا روح‌الله نجفی اصفهانی، یکی از علمای دینی مشروطه طلب ادعا کرد که نه تنها مشروطیت موجب استحکام اسلام می‌شود، (2) بلکه «مشروطه عین اسلام و اسلام همان مشروطه است و مشروطه خواهی اسلام خواهی است.» (3) و عماد العلماء خلخالی، یکی دیگر از علمای دینی مشروطه‌طلب بر این باور بود که: «اگر خوب به دقت ملاحظه کنید، معلوم و منکشف می‌شود که اصول قانون اروپاییان مأخوذ از قرآن مجید و از کلمات ائمه و از کتب فقهای امامیه است.» (4) و ملاعبدالرسول کاشانی نیز ادعا کرد: «اگر وقت و همت باشد برای هر یک از اصول و عقاید مشروطیت و فروع آن یک کتاب مفصلی می‌توان نوشت که جز از قواعد شریعت ما برنداشته‌اند.» (5) بدخوانی‌های مفاهیم و نهادهای جدید، تنها محدود به علما و روحانیان مشروطه‌طلب نبود. این کج‌فهمی‌ها و بدخوانی‌ها، بسیاری از روشنفکران عصر قاجاریه و مشروطیت را نیز در بر گرفته بود. (6) میرزا یوسف خان مستشارالدوله به رغم دلبستگی فراوان به آزادی‌های دموکراتیک، به سبب مصلحت‌اندیشی در هماهنگ نشان دادن آزادی‌های دموکراتیک با اسلام برای جلوگیری و کاهش مخالفت‌های نیروهای مذهبی و روحانیان سنت‌گرا، با برابر دانستن مفهوم آزادی‌های دموکراتیک به اصول اسلامی «امر به معروف ونهی از منکر» (7)، تفسیر و معرفی خود از مفهوم جدید آزادی را از ارزش‌های دموکراتیک دگرگون ساخت. میرزا ملکم‌خان نیز یکی دیگر از روشنفکران تجددطلب و آزادیخواه بود که با اتخاذ سیاست مصلحت‌اندیشی برای تطبیق و همانند نشان دادن تجدد غربی با اسلام، اصل آزادی در یک نظام مشروطیت و دموکراسی را با «امر به معروف و نهی از منکر» در اسلام، یکی دانست. (8) ملکم‌خان حتی آنجا که از «قانون اعظم» سخن گفته است، بر این پندار بود که «اصول این قانون به طوری مطابق اصول اسلام است که می‌توان گفت سایر دول، قانون اعظم خود را از اصول اسلام اخذ کرده‌اند.»(9) پی‌نوشت‌ها: 1. ر. ک. لطف‌الله آجدانی. علما و انقلاب مشروطیت ایران، چاپ دوم. ، تهران: نشر اختران، 1385. 2. حاج آقا روح الله نجفی اصفهانی. رساله مقیم و مسافر، نسخه خطی، جلد اول، 1327 ق، ص 16. 3. همان. ص 29. 4. سیدعبدالعظیم عمادالعلماء خلخالی. در بیان معنی سلطنت المشروطه و فوائدها، نسخه خطی (تحریر در رمضان 1327ق)، تحریر از چاپ سنگی، طهران‌: دارالخلافه، شوال 1325 ق، ص 7. 5. ملاعبدالرسول کاشانی. رساله انصافیه، «در اصول عمده مشروطیت»، چاپ سنگی، کاشان: مطبعه ثریا، 1328 ق، صص 47 و 48. 6. برای آگاهی بیشتر در این باره نگاه شود به: لطف‌الله آجدانی. روشنفکران ایران در عصر مشروطیت. تهران: نشر اختران. چاپ دوم، 1387. 7. یوسف خان مستشارالدوله. یک کلمه، پاریس، 1287 ق / 1870 م، ص 35. 8. میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله. مجموعه آثار میرزا ملکم‌خان، به کوشش و با مقدمه محمدمحیط طباطبایی، تهران: انتشارات علمی (بی‌تا)، صص 207 و 208 و نیز: میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله. روزنامه قانون، به کوشش و با مقدمه هما ناطق، چاپ اول، تهران: انتشارات امیرکبیر، 2535 شاهنشاهی، صص 18 و 19 رساله ندای عدالت. 9. میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله. روزنامه قانون، همان، شماره 5، ص 2. لطف‌الله آجدانی منبع: سایت ‌جام‌جم ایام

پسیان؛ سرداری تنها

تاریخ ایران از مشروطه تا به قدرت رسیدن رضاخان از پرحادثه‌ترین حوادث دوران تاریخ ایران است. از یک سو پیامد مشروطه هرج ومرج و از میان‌رفتن امنیت عمومی بود و از سوی دیگر افزایش غیرقابل تصور مداخلات بیگانگان. تا جایی که در قراردادهای 1907 و 1915عملا ایران بین روسیه و انگلیس تقسیم شد و در پی انقلاب اکتبر روسیه این انگلستان بود که در سراسر ایران فرمانفرمایی می‌کرد. در این برهه پرتلاطم حرکت‌ها و خیزش‌هایی توسط ایران دوستانی به وقوع می‌پیوست که هدف نهایی آنها نجات ایران از این وضعیت نابهنجار بود. در همین دوران، نهضت میرزاکوچک خان جنگلی، قیام رئیسعلی دلواری و شیخ محمد خیابانی به‌وقوع پیوست که روندی دو سویه ضداستبدادی علیه وابستگان داخلی عوامل خارجی داشت یا آن‌که به مبارزه علنی و آشکار با قدرت استعماری انگلیس می‌پرداخت. در این میان، حرکت محمدتقی خان پسیان در خراسان به جهت شخصیت وی و همچنین اقدامات قوام‌السطنه ویژگی‌های قابل بحثی دارد. محمدتقی خان پسیان بر این باور بود که با به دست گرفتن قدرت به انجام اصلاحات بپردازد و از این طریق به آبادی و احیای هویت ایرانی کمک کند. پسیان از یک خاندان غیور ایران دوست بود که پس از جدایی دل‌گداز قفقاز از ایران، تبعیت از روس‌ها را نپذیرفته و به آذربایجان مهاجرت کرد‌ه‌اند اسلاف وی همگی از افسران ارتش ایران بودند که شهدایی چون علیقلی و غلامرضا در نبرد با انگلیسی‌ها در شیراز تقدیم ایران کرده‌اند. سال 1309 قمری در محله سرخاب تبریز، طفلی پا به عرصه وجود نهاد که محمدتقی نامیده شد. پدرش یاورمحمدباقرخان پسیان از ایلات کرد منطقه و مادرش فاطمه‌سلطان عزت‌الحاجیه از همان کودکی در تربیت فرزند کوشیدند. وی تحصیلات ابتدایی خود را در تبریز به پایان برد و در سال 1324 قمری تکمیل درس به تهران آمد و وارد مدرسه نظام شد. او در سال 1329 با درجه نایب دومی وارد خدمت شد و مدارج ترقی را یکی بعد از دیگری پیمود. سال 1331 قمری وارد مدرسه صاحب‌منصبان ژاندارمری شد و در سال 1332 قمری در جنگی که با الوار در بروجرد داشت، شجاعانه جنگید. اوج شهرت و آوازه ایران‌دوستی پسیان در خلال جنگ جهانی اول و مبارزات او علیه اشغالگران روسی بود. ابوالفتح مومن در کتاب «انقلاب‌اسلامی در همدان»، شرح مفصلی از مبارزات او را درمقابله اشغالگران ایران آورده است. همچنین به مقاومت جانانه نیروهای ملیون که در راس آنها ژاندارم‌های تحت امر کلنل محمدتقی خان بودند، پرداخته است:...هرچند در واقعه همدان شکست برای روس‌ها سنگین بود، ولی خود سرآغاز و مقدمه اعزام قوای عظیم آنان به سوی غرب ایران شد. روس‌ها پس از این شکست با قوای 4000 نفری به سوی همدان روانه شدند، اما آنها در 25 محرم 1334قمری با قوای مردمی و ژاندارم‌ها به فرماندهی یحیی‌خان سلطان، محمدتقی پسیان و نصرالله خان سلطان، نرسیده به همدان درگردنه آوج درگیر شدند و از این نیروها شکست خوردند، و ناچار به سمت قزوین عقب نشستند. در این جنگ و نبردهای بعدی، وی از خود شجاعت بسیار نشان داد؛ به طوری که آوازه‌اش در جنگ با روس‌ها حتی به خارج از ایران رسید. به‌رغم تلاش‌های ملیون و شخص پسیان، نبود تجهیزات و نیروی کافی روس‌ها، آنها را مجبور به عقب‌نشینی کرد. او پس از عقب‌نشینی ملیون به عثمانی، ناچار به آلمان رفت. در مدتی که وی در آلمان بود، خلبانی را آموخت. در کتاب «قیام کلنل محمدتقی خان پسیان در خراسان» تصویری از وی با لباس هوانوردی درج شده است. پس از بازگشت به ایران در دولت مشیرالدوله به خدمت در ژاندارمری فراخوانده شد و به فرماندهی ژاندارمری خراسان منصوب شد و در این دوره از خدمت بود که کودتای سید ضیاالدین طباطبایی روی داد و به دستور دولت، والی را که قوام‌السطنه بود، بازداشت و به تهران اعزام کرد. وی بعد از قوام کفالت خراسان را به عهده داشت ولی دیری نپایید که قوام از زندان آزاد و به نخست‌وزیری رسید. با چنین حادثه‌ای پسیان از عاقبت خود اندیشناک شد و در اقدامی پیشدستانه با عزل والی، اداره حکومت خراسان را به عهده گرفت و با حمایت او حزب ملی در خراسان تشکیل شد. در مرداد 1300 شمسی، دولت بار دیگر صمصام‌السلطنه بختیاری را به حکومت خراسان منصوب کرد و صمصام‌السلطنه نیز برای دلجویی یا فریب کلنل محمدتقی خان پسیان با آگاهی از محبوبیت و نفوذ او در خراسان، وی را طی حکمی به کفالت ایالت خراسان منصوب و با او مدارا کرد. اما در اواخر مرداد 1300، قوام‌السلطنه با کلنل علنا مخالفت و به او پیشنهاد کرد که تحت شرایط زیر کشور ترک کند: 1 ـ کلنل حقوق 2 ساله خود را برداشته ، به اروپا مسافرت کند. 2 ـ محاسبات را ظرف ?? روز بسته و امور ایالت را به تولیت آستانه واگذار کند. ? ـ به تمامی افسران ژاندارم و اهالی محل دولت تأمین دهد. ? ـ از طرف دولت به قوای ایلیات توصیه خواهد شد که با کلنل مدارا کرده و او را به سرحد برسانند. اما کلنل این پیشنهادها را نپذیرفت و قوام طی تلگراف‌هایی برای حاکمان و خوانین منطقه، کلنل را یاغی و متمرد خواند و دستور شورش علیه او را صادر کرد. به این ترتیب سردار معزز والی بجنورد، شجاع‌الملک رئیس ایل هزاره، شوکت‌السلطنه و سیدحیدر رؤسای طوایف سریری و سالار خان بلوچ برای جنگ با کلنل بسیج شدند. قوام‌السطنه پسیان را یاغی دولت معرفی کرد و با تحریک عشایر و قبایل محلی، نبردی سخت برای سرکوبی پسیان و قوای تحت‌امرش آغاز شد که نتیجه نبرد، قتل وی بود. در 10 مهر 1300، سر از پیکر بی‌جان اوجدا شد. عارف قزوینی در مرثیه‌ای برای سر بریده او سروده است: این سر که نشان سرپرستی‌ست امروز رها ز قید هستی‌ست با دیده عبرتش ببینید کاین عاقبت وطن‌پرستی‌ست سرانجام جسد او را طی تشییعی باشکوه در مشهد مقدس در مقبره نادری دفن کردند. پس از چند روز به دستور قوام‌السطنه، قبر او را شکافتند وجنازه‌اش را در قبرستان سراب مشهد بدون هیچ نشانه‌ای دفن کردند. با این حال در دوره ایالت نظام‌السطنه مافی در خراسان، وی با هزینه شخصی سنگ مزاری شایسته بر تربت وی تدارک دید که این سنگ مزار هم در حمل و نقل دوتکه شد. سنگ مزبور را نیز مانند سر و بدن صاحبش به یکدیگر ملصق و روی قبر آن مرحوم قرار دادند. پاورقی: 1. انقلاب اسلامی در همدان،ج 1، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1386،ص150 2 .تهران بنگاه مطبوعاتی صفیعلیشاه،چاپ هشتم،1368، ص 178. 3. برای اطلاع از نحوه شهادت کلنل محمدتقی خان پسیان رک به: درباره قیام ژاندارمری خراسان به کوشش مهرداد بهار،تهران معین، 1369. و انقلاب خراسان مجموعه اسناد و مدارک 1300 شمسی به کوشش کاوه بیات،تهران موسسه مطالعات و پژوهش‌های فرهنگی، 1370. و نیز شرح حال کلنل محمدتقی خان پسیان به قلم چند نفر از دوستان و هواخواهان آن مرحوم ت، تهران، انتشارات سحر، چاپ دوم 1356. 5 . همان ص110. رحیم نیکبخت منبع: سایت جام‌جم ایام

زمینه‌های شکل‌گیری انقلاب مشروطه

بیش از رویداد بزرگ مشروطیت در ایران خیزش‌های مردمی و واکنش طبقات مختلف جامعه در مقابل آنچه که با سرنوشت آنها پیوند می‌خورد علیه استبداد نظام داخلی و استعمار خارجی شکل گرفت که در زمانی نه‌چندان طولانی در 14 مرداد 1285 خورشیدی به انقلاب بزرگ مشروطیت منتهی شد. در حالی که شاید زمانی که مردم در برابر امتیازاتی که ناصرالدین‌شاه به انگلستان واگذار کرد قیام کردند کمتر کسی تصور می‌کرد این آتش خشم و توفنده به چنین رویدادی منتهی شود، زیرا مردم در برابر استبداد حاکم بر آن زمان و فقر مادی و فقدان شعور و آگاهی سیاسی نمی‌توانستند واکنشی نشان بدهند، اما جنبش تنباکو به آنها جرات و جسارت این کار را داد که در سال‌های بعد چنین رویداد بزرگی را رقم بزنند. انقلاب مشروطیت و پیامدهایی که برای تاریخ ایران به بار آورد از این جهت ارزشمند و مهم و قابل احترام است که در آن زمان هنوز در بسیاری از کشورهای دنیا بویژه اروپا هنوز نظام‌های پادشاهی و استبدادی حاکم بود و صحبت از انقلاب و آزادی و حقوق مردمی جرمی بزرگ به شمار می‌آمد، اما در ایران و به همت مردم و روشنفکران و علما این رویداد بزرگ به وقوع پیوست و جنبش‌های پس از خود را به وجود آورد. در این گفتار به انقلاب مشروطیت پرداخته‌ایم. ایران در آستانه مشروطیت ایران در سال‌های پایانی پادشاهی ناصرالدین‌شاه (7 سال پایانی) از دوران 50 ساله و طولانی حکومت او سرشار از مصایبی بود که با سرعت از راه می‌رسید و هیچ چاره‌ای هم برای آن اندیشیده نمی‌شد، البته کسی که بتواند چاره‌ای بیندیشد پیدا نمی‌شد و به اصطلاح قحط‌الرجال بود. علت این مساله که پیامد تمام حکومت‌های مستبد و خودکامه است، علاوه بر خودرایی شاه و ستم حکومت بر مردم، ناتوانی در تغییر اوضاع و اداره امور کشور، حرص و آز، طمع و مال‌ا‌ندوزی، فساد، رشوه‌خواری،‌ پول‌پرستی و صدها نقصان دیگر بود که شاه و اطرافیانش بانی اصلی این شرایط اسفبار به شمار می‌آمدند. در همین سال‌های مصیبت‌بار، حکومت امتیاز بهره‌برداری از راه‌آهن و گمرکات و سپس امتیاز توتون و تنباکوی ایران را به مدت 60 سال ابتدا به تالبوت و سپس به رویتر انگلیس داد. در نتیجه این امتیازات،‌ علما به عنوان قطب جدید مبارزاتی در کنار مردم علیه نظام حاکم وارد صحنه سیاسی شدند و به عنوان یکی از گروه‌های سیاسی تاریخ ایران در پروسه مبارزاتی ایفای نقش کردند. در واقع یکی از عوامل اصلی به ثمر رسیدن نهضت تنباکو و انقلاب مشروطیت، پایمردی مردم و علما در برابر قدرت‌های خارجی و نظام حاکم داخلی بود‌ و برای اولین بار ابهت نظام استبدادی وقت را شکستند و قدرت نامحدود و مطلقه شاه را محدود و مقید به قانون ساختند. این مساله را می‌توان در گزارش‌های سر فرانک لاسلز وزیرمختار انگلستان در ایران، وزیرمختار روسیه، کاردار اتریش و ژنرال گاردان فرانسوی بخوبی مشاهده کرد. طبق گزارش لاسلز به لرد سالیسبوری وزیرخارجه وقت بریتانیا، در ایران 15 سال پیش از مشروطیت یعنی از فاصله جنبش تنباکو تا مشروطه اول، به طور پراکنده خیزش‌هایی با نام‌های بلوای نان و ارزاق، مالیات و استبداد و زورگویی حکام محلی و حکومت مرکزی صورت می‌گرفت. این خیزش‌ها بویژه در شهرهای بزرگ بیشتر به چشم می‌آمد. در این پروسه، علما به عنوان قشر جدید مبارزاتی و مردم و روشنفکران به طور توام قدرت گرفتند و وارد میدان شدند، اما هنوز جنبشی منسجم با رهبری قاطع که بتواند در برابر حکومت بایستد و شاه را ساقط کند، در کشور به چشم نمی‌خورد و این مساله ریشه در علت‌هایی چون ترس گروه‌های مبارزاتی از محوشدن استقلال سیاسی کشور توسط روسیه و انگلستان و عثمانی و در نتیجه به خطر افتادن مذهب تشیع داشت و همین موجب می‌شد مبارزان با احتیاط عمل کنند. بنابراین تا زمان مشروطه اول که قدرت از ناصرالدین‌شاه به مظفرالدین‌شاه منتقل شد، دگرگونی و تغییر اساسی در کشور رخ نداد، لیکن در این زمان و با فراهم‌آمدن شرایطی، در ایران به عنوان یک کشور آسیایی، انقلابی با موازین مدرن روز به وقوع پیوست، در حالی که در همین زمان در بسیاری از کشورهای اروپایی هنوز استبداد دوران قرون وسطی حکمفرما بود. بنابراین از این دیدگاه، ایران پیشگام طرح اندیشه‌های عدالتخواهانه و آزادیخواهانه و حاکمیت قانون بود و به طور کلی با انقلاب مشروطیت واژگانی چون «قانون»، «عدالت»، «پارلمان»، «آزادی»، «برابری» و‌... به فرهنگ سیاسی ایران وارد شد. واژه‌شناسی مشروطیت واژه مشروطیت در ایران به حکومتی اطلاق شد که پس از انقلاب 1324قمری و مبتنی بر پارلمان و قانون شکل گرفت. محمدعلی شاه قاجار، نخست زیر فشار آزادیخواهان و مشروطه‌خواهان این شرایط را پذیرفت که رژیم ایران از شکل استبداد مطلق به مشروطه و با ثبت واژه مشروطه در کنار عنوان حکومت ایران به عنوان «مشروطه سلطنتی» تغییر پیدا کند. با این وصف هر کسی به فراخور فهم و درک خودش برداشت‌های متفاوت از این واژه داشت.‌ جنبش مشروطه‌خواهی، نخستین بار در انگلستان شکل گرفت و پس از آن در انقلاب کبیر فرانسه (1789م)‌ مطرح شد و کم‌کم به سراسر اروپا گسترش پیدا کرد و سپس به شرق راه یافت و روشنفکران ایرانی همانند میرزا ملکم‌خان و میرزا حسین‌خان‌سپهسالار، سیدجمال و برخی دیگر در پی سفر و ارتباط با اروپاییان این تفکر را با دستاوردهای آن به ایران آوردند. جنبش مشروطه‌خواهی در شرق، در ایران و سپس در کشورهایی چون ترکیه، مصر، افغانستان و هند شکل گرفت. جنبش مشروطه‌خواهی در شرق 2 هدف عمده را دنبال می‌کرد: مبارزه و به چالش‌کشیدن استبداد داخلی و استعمار خارجی. اما در اروپا مشروطه‌خواهی عمدتا با استبداد داخلی مواجه بود و بحث استعمار را نداشت.‌ انقلاب مشروطیت در ایران رویکردی تجددخواه و مدرن‌گرا داشت که با روشنفکری قرن نوزدهم اروپا پیوند می‌خورد، اما شگفت‌آور است که یکی از گروه‌های عمده این انقلاب، روحانیون هستند. به عبارت دیگر، یک انقلاب تجددخواه که برنامه کارش مدرنیزاسیون ایران بود، رهبری آن در دست روحانیون بود، زیرا جامعه ایران از روحانیت آن زمان حرف‌شنوی داشت و با یک فتوا می‌شد مردم را علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی بسیج کرد. این مساله در داخل با جنبش تنباکو و در بحث خارجی در جنگ‌های ایران و روس برای بسیج مردم علیه روس‌‌ها نمایان شد و این به ساختار قدرت در ایران بازمی‌گردد. در آن زمان در ساختار قدرت ایران یک مثلث قدرت وجود داشت که به صورت زنجیره‌ای به یکدیگر وابسته بودند و در پیوند باهم عمل می‌کردند: علما و روحانیون، بازار و دربار.‌ زمینه‌های اقتصاد انقلاب مشروطیت جنبش تنباکو، پای اروپاییان را به ایران باز کرد و ایرانیان به انگیزه «پروای سود و زیان کشور»‌ دست به شورش، قیام و اعتراض زدند و این موجب شد که زمینه برای مشروطیت فراهم آید و به اصطلاح «نخستین تکان در توده مردم ایران»‌ به وجود بیاید. البته امتیاز رویتر هم که به عنوان «استثمارکننده‌ترین امتیاز در طول تاریخ ایران»‌ از آن می‌توان یاد کرد و توسط ناصرالدین شاه به انگلستان داده شد نیز در ایجاد زمینه اقتصادی انقلاب مشروطیت و سپس اجتماعی و سیاسی موثر بود. پیرامون زمینه‌های اقتصادی انقلاب مشروطیت می‌توان گفت: تمام دولت‌هایی که در فاصله 10 سال پیش از انقلاب مشروطیت 1285 ـ 1275 شمسی (1324 ـ 1314 قمری )‌ در ایران روی کار‌ آمدند با بحران شدید مالی روبه‌رو بودند. بلوای نان و تجمع طولانی صف‌ها در جلوی نانوایی‌ها، کمبود نان در بازار و گرسنگی موجب هیاهو و شورش و آشوب می‌شد و آنقدر ادامه یافت که جنبش مشروطه پدید آمد. افزون بر این تجاوز و تعدی عمال دولتی به توده‌های مردم و اخذ مالیات هنگفت از ملت فقیری که کشاورزی و تجارت آن تقریبا صفر بود، مزید بر علت شد.‌ فروش ایالات و اداره حکومت آن به قشر متمول وابسته به دربار و حتی بیگانگان، یکی از مصیبت‌بارترین و ننگین‌ترین اعمال ناصرالدین شاه جهت تامین هزینه‌های عیاشی و مخارج هنگفت دربار و حرمسرایش و تامین هزینه سفرهای پوچ و بی‌هدف و بولهوسانه خارجی و به علت مهم‌تر، پرکردن خزانه خالی مملکت که توسط درباریان و عمال حکومتی غارت می‌شد، در 2 دهه پایان حکومتش به علاوه کاهش ارزش پول کشور و افزایش بهای کالاهای عمومی و اساسی، قحطی و گرسنگی و صرف پول‌های به دست آمده از فروش حکومت و ایالات به حرامسرای شاه یکی از عوامل اصلی و بنیادین ورشکستگی‌ مالی و بحران اقتصادی کشور و فقر مردم بود که به لحاظ اقتصادی و اجتماعی زمینه را برای مشروطیت فراهم آورد. به طوری که تنها در 3 سال پایانی حکومت ناصرالدین شاه، سالانه 50 هزار پوند کسری بودجه و درآمد عاید کشور شد. کاهش ارزش نقره نیز در ایجاد چنین وضعیتی بسیار موثر بود. رواج پول‌های مسی که فاقد هر گونه ارزش ریالی بودند نیز ارزش پول واقعی ایران را بشدت کاهش داد و مردم را فقیرتر کرد و شورش معروف «نان» را در تبریز و شهرهای بزرگ دیگر به وجود آورد. حرص و ولع شاه به پول‌اندوزی اوضاع اقتصادی ایران را بسیار آشفته کرد. کشاورزی و صنعت و تجارت و بازرگانی ایران کاملا ورشکسته و به خاک سیاه نشسته بود. چپاول و تجاوز و فقر بیداد می‌کرد و اندک درآمد کشور هم صرف حرمسرا و زینت و هوس‌های زنان شاه می‌شد. رواج فال‌بینی، طالع‌بینی؛ رمالی، کف‌بینی و روی آوردن به تقدیرگرایی، مردم را به لحاظ اعتقادی مفلوک و بدبخت ساخته بود و به همین علت بود که شاه امتیاز لاتاری (قمار)‌ را نیز به بیگانگان برای کسب درآمد فروخت. به طور کلی شاهان قاجار بویژه ناصرالدین شاه بی‌کفایت‌ترین چهره حکمرانان را در ایران و جهان و در تاریخ بشریت به جهانیان نشان دادند. از این رو، لرد کرزن ایران را تا زمانی که زیر سلطه چنین پادشاهی بود، فسادش را علاج‌ناپذیر می‌دانست که هر روز بیشتر کشور را به ورطه نابودی می‌کشاند. کرزن ایران را به کشتی تشبیه کرده که تیر و تخته آن ارزش حفظ کردن و تجارت را دارد. کرزن همیشه معتقد بود ایران باید ضعیف نگه داشته شود و اگر منافع انگلستان در ایران تامین بشود مهم نیست که چه دولتی و شخصی در راس امور باشد.‌ سورنا آریا منابع: 1 ـ در این زمینه نک: ایران پیش از انقلاب مشروطیت، ابراهیم تیموری، اطلاعات سیاسی اقتصادی، شماره 230 ـ ‌227 ویژه مشروطیت مرداد ـ آ‌بان، 1385. ص 5. 2 ـ‌ نک: اطلاعات سیاسی اقتصادی ویژه مشروطیت، تیر و آبان 1385، مقاله واژه مشروطیت عبدالهادی حائری. ص 34. 3 ـ‌ نگاهی به جنبش مشروطه دوره اول «امانیه» محمود نجفی کارمند دانشگاه همبولت برلین. 4 ـ مشروطه متناقض، گفت‌وگو با لطف‌الله آجودانی، سیروس علی‌نژاد. 5ـ گزارش سیسیل وود (Sicil Wood) سرکنسول انگلستان در تبریز که شاهد عینی شورش بود. مورخ 29 ژوئیه 1895 م (6 صفر 1313 هـ . ق)‌ 6 ـ گزارش سر روبرت موریه از سن‌پترزبورگ به لرد سالیسبوری، مورخ 27 آوریل 1892، امتیاز تنباکو اولین مقاومت منفی در ایران، ابراهیم تیموری، ص 52. 7 ـ تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، ص 15. یک سال در میان ایرانیان، پروفسور ادوارد براون، ص46. 8 ـ خاطرات و خطرات، مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه)‌ ص. تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم‌الاسلام کرمانی، ص 19 و 60 . 9 ـ ایران بین دو انقلاب، یروآند آبراهیمیان، ص 50 تا 53. 10 ـ انقلاب مشروطیت ایران، فریدون آدمیت، ص 104. تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی ص268 . 11 ـ‌ گزارش سر فرانک لاسلز در ملاقات با عباس میرزا ملک‌آرا برادر ناصرالدین شاه از اوضاع کشور، شماره 18، مورخ 20 ژانویه 1984 میلادی و به لرد روزبری وزیر خارجه وقت انگلستان. اطلاعات سیاسی اقتصادی ویژه مشروطیت همان منبع. 12 ـ گزارش لرد کرزون به سر تیمور دیوراند سرکنسول جانشین لاسلز. مموراندم، 12 آوریل 1896 م 3 هفته پیش از ترور شاه. اطلاعات سیاسی اقتصادی همان منبع. منبع: سایت جام‌جم ایام

رهبر مشروعه‌خواهان تبریز

آیـت الـله‌العظمی حاجی میرزا حسن آقا مجتهد تبریزی، رئیس حوزه علمیه بزرگ تبریز، و رهبر مشروعه خواهان آن شهر در عصر مشروطیت است.او سال 1268 در تبریز متولد شد و پس از فراگیری دروس مقدماتی به نجف رفت و آنگاه به زادگاه خود بازگشت. وی، پرچم قیام عدالتخواهی را در آذربایجان برافراشت و با حمایت جد‌ی و پیگیر خود از رهبران قیام عدالتخانه در پایتخت، به پیشبرد قیام خدمتی شایان کرد. پس از تأسیس مجلس و مشروطه نیز، بر سر «اسلامیت» رژیم نوین، با عناصر تندرو و سکولار تبریز درگیر شد و این امر به هجرت معترضانه او (و علمای بزرگ تبریز) از آن شهر انجامید. مجتهد شخصاً به تهران رفت و با شیخ فضل‌الله نوری در انتقاد از مشروطه خواهان افراطی همآوا شد و زمینه‌ساز حوادثی شد که شرح آن در تواریخ آمده است. وی دارای خصالی همچون: پارسایی، دادجویی، استعمار ستیزی، مناعت در برابر ارباب قدرت، دانش دینی و شور دین پناهی بود و این همه، همراه با سوابق درخشان خانوادگی، اورا در صفحات آذربایجان (خاصه دارالسلطنه تبریز) نفوذی عمیق بخشیده و محبوب القلوب مردم مسلمان و متشر‌ع ساخته بود. دکتر مهدی مجتهدی می‌نویسد: «او اول مجتهد آذربایجان و رئیس حقیقی این ایالت بود. از تلگرافاتی که در ایام مشروطیت، از علمای نجف و طهران در باره وی شده است، و از تأ‌ثیری که کناره گـیـری او از انـجـمـن ایـالـتـی در جـریان مشروطیت کرد، اهمیت مقام و تأ‌ثیر او معلوم می‌گردد.»1 اسماعیل امیرخیزی، دستیار ستارخان، تصریح می‌کند: «مجتهد در تبریز هواخواه زیاد داشت»2 و نصرت‌الله فتحی از «مقام سخت بلند» وی در آذربایجان سخن گفته و می‌افزاید: «موافقت و مخالفت او در هر کفه‌ای قرار می‌گرفت سنگینی می‌کرد.»3 ثقه‌الاسلام تبریزی، مجتهد را مظهر و سخنگوی «تمام علما» تبریز می‌شمرد4 و امام جمعه خویی (از ارکان مجلس شورای صدر مشروطه) در نامه به ثقه‌الاسلام، مجتهد را «اَسَن و اقدم علمای آذربایجان» قلمداد می‌کند.5 مهمتر از این، سیدعبدالله بهبهانی (پیشوای مشهور مشروطه) در سخنانی که به مناسبت حضور مجتهد در مجلس شورا (10 ربیع‌الاول 1326ق) و در آستانه بازگشت وی به تبریز ایراد کرد چنین می‌گوید: ...«درباب جناب حجه‌الاسلام آقای حاجی میرزاحسن آقا، اهالی آذربایجان استدعا کرده و استغاثه نموده‌اند که تشریف ببرند. چون در واقع پیشوا و آقای مملکت هستند و خوب نیست بیش از این بی‌پیشوا بمانند....» 6 همان ایام وکلای تبریز در مجلس شورا (که بعضاً دشمن مجتهد بودند) در نامه به انجمن تبریز نوشتند: «اقلاً 30 فقره تلگراف از طبقات مختلفه اهالی تبریز به ایشان رسیده و همه آنها به نظر حجج‌اسلام و آقایان این شهر رسیده و به ملاحظه احترامی که در قلوب عالی و دانی طهرانیان نسبت به اشخاص و امور خصوصی تبریز مرکوز است سیدین سندین [طباطبایی و بهبهانی] بالخاصه مراجعت ایشان را تصویب، و مکرر در مجلس عنوان فرمودند.»7 جلوه نفوذ و محبوبیت شگرف مجتهد را می‌توان به روشنی در پیشواز باشکوهی دید که انبوه مردم تبریز هنگام بازگشت وی از تهران به تبریز در اواسط مشروطه اول نشان دادند و گفته می‌شد که پیشوازی به این شکوه کمتر دیده شده بود.8 استقبال باشکوه از مجتهد یک بار دیگر نیز، هنگام بازگشت وی به تبریز در مشروطه دوم (پس از قضیه اولتیماتوم 1911 روسها) تکرار شد.9 مجتهد تبریز در نهضت شیخ محمد خیابانی از وی حمایت کرد و در اوایل آن قیام، ماه جمادی الثانی 1337ق درگذشت و با تشییعی باشکوه و مثال زدنی به خاک رفت. پی‌نوشت‌ها: 1ــ رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص 64 . 2ــ قیام آذربایجان و ستارخان، ص 48. 3ــ زندگینامه شهید نیکنام ثقه‌الاسلام تبریزی، ص 331. 4ــ نامه‌های تبریز از ثقه‌الاسلام به مستشارالدوله، ص 160. 5ــ زندگینامه شهید نیکنام...، ص 305. 6ــ تاریخ مشروطه ایران، کسروی، ص 557 . 7ــ قیام آذربایجان و ستارخان، ص 45. 8ــ ر.ک، روزنامه انجمن ایالتی تبریز، سال 2، ش 29، 6 جمادی‌الا‌ول 1326 ق، ص 4؛ تاریخ مشروطه ایران. کسروی، 559 . 9ــ تاریخ هجده ساله ایران، ص 336. نیز ر.ک، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملکزاده، 7/1540. طاهره شکوهی منبع: سایت جام‌جم ایام

دغدغه مشروعه‌خواهان: حفظ «دین» و استقرار «عدالت»

با گسترش ارتباطات و تبادلات فکری و فرهنگی میان ایرانیان با جوامع غربی، نخبگان ایرانی با مشاهده پیشرفت شگرف علمی و صنعتی که در غرب رخ داده بود، درصدد بررسی علل و عوامل عقب‌ماندگی شرق و رشد و توسعه غرب برآمدند.آنان که مرعوب اروپا شده بودند، بدون تامل و دقت کافی، اسلام را با مسیحیت تحریف شده یکسان انگاشتند و همچون منورالفکران غربی که یکسره به انکار دین ــ یعنی همان مسیحیت قرون وسطایی ــ پرداخته بودند، اینان نیز اعتقاد به دین ــ یعنی اسلام آزادی‌بخش و علم و عدل‌پرور را عامل همه بدبختی‌های خویش شمردند! این جریان در عصر مشروطه در تقابل با مردم مسلمان و علمای ضد ظلم و عدالت‌طلب شیعی قرار گرفت و خسارت‌های فراوانی را بر کشورمان تحمیل کرد. مقاله حاضر به تقابل اسلام‌خواهان و جریان غرب باور در عصر مشروطه می‌پردازد و از این منظر، آن دوران مهم و سرنوشت‌ساز را وا می‌کاود. به طور کلی در جریان جنبش مشروطیت، ما با دو گرایش یا جریان معارض و مقابل با یکدیگر روبرو هستیم که از آنها می‌توان با عنوان جریان‌ «اسلام گرا» و «غرب گرا» یاد کرد. البته هنگامی ‌که با نگاهی ریز و جزئی بین به حوادث آن روزگار می‌نگریم، در می‌یابیم که هر یک از دو گرایش یا جریان یادشده، در عینیت خارجی، به واقع، از طیفی گسترده تشکیل می‌شود که در آن، جریانات و رنگ‌های متنوعی را از «ضعیف» و «متوسط» تا «شدید» و «بسیار شدید»، می‌توان ردیابی کرد. ولی در یک نگاه کلّی و کلان، می‌بینیم که در عصر مشروطه، دو جریان فوق =( اسلام گرا و غرب گرا) رویاروی یکدیگر قرار دارند. در مرحله «نفیِ» نظام کهن (یعنی رژیم استبداد)، تعارضها و کشمکش‌های این دو جریان با یکدیگر، چندان بروز و ظهوری ندارد، ولی زمانی که به مرحله «تأسیس و تثبیت» نظام جدید می‌رسیم، تعارضها و تضادها تدریجا و به نحوی فزاینده رخ می‌نمایند. دو جریان جریان «غرب گرا» به رهبری امثال تقی‌زاده، حسین قلی خان نواب و یپرم و حیدر عمو اوغلی، شکل می‌گیرد و جریان «اسلام گرا» نیز خود به دو بخش کلی تقسیم می‌شود: الــف) بـخـشـی کـه مـا از آن بـه عـنـوان جـریـان «مشروعه‌خواه» یاد می‌کنیم. ب) بخشی که می‌توان آن را «مشروطه خواهانِ متشرّع» یا «دین باورانِ مشروطه خواه» نامید. در راس جریان «مشروعه خواهی» در ایران، مرحوم آیت الله حاج شیخ فضل‌الله نوری قرار دارد و البته در کنار ــ و در واقع، در جبهه وی ــ افرادی چون آیات عظام آخوند ملاقربانعلی (در زنجان)، حاجی میرزا حسن آقا مجتهد (تبریز)، آقا سید محمد باقر درچه‌ای (اصفهان) و حاج ملا محمد خمامی (رشت) قرار دارند و در خود تهران، دهها روحانی فاضل و مجتهد نظیر حاج آخوند رستم آبادی، ملا محمد آملی و حاج آقا علی اکبر بروجردی و حاج میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی و حاج شیخ روح الله دانایی، با شیخ نوری همسویی و همآوایی نشان می‌دهند. چنانکه در نجف نیز شخصیتی چون آقا سید محمد کاظم یزدی «صاحب عروه( »مرجع عامّ جهان تشیع) از منتقدان مشروطه (سکولار) محسوب می‌شود و از جناح مشروعه خواه حمایت می‌کند. در راس جریان «مشروطه خواهان متشرع» نیز، مراجع ثلاثه مشروطه خواه نجف =( آیات عظام: آخوند ملا کاظم خراسانی، حاجی میرزا حسین تهرانی، و شیخ عبدالله مازندرانی) حضور دارند که شخصیتهایی چون میرزا حسین نائینی در کنار آنها و به صورت دستیار و عقل منفصل آنان عمل می‌کنند. البته، ایران نیز جای جای از عالمان مشروطه خواه خالی نیست، و در این زمینه می‌توان از شخصیتهایی چون حاج سید عبدالحسین لاری (در شیراز)، آقا نجفی و حاج آقا نورالله نجفی (اصفهان) و سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی در تهران یاد کرد. (هرچند بین مواضعِ کسانی چون طباطبایی و بهبهانی، با مرحوم آخوند خراسانی، تفاوت‌های بعضاً شاخصی وجود دارد که مجال بحثش در اینجا نیست، ولی در کلّیت ماجرا، آنها با آخوند، در یک طیف قرار می‌گیرند: «مشروطه خواهانِ دین باور و متشرّع.)» روابط شیخ و آخوند در همین جا گفتنی است که، در آغاز طلوع مشروطه، آخوند خراسانی با شیخ فضل الله نوری پیوند و ارتباط وثیقی دارد و حتی ورود آخوند به جنبش ضدّ استبدادی مـنـتـهـی به مشروطیت (که از آن با عنوان نهضت «عدالتخانه» یاد می‌شود)، و حمایت بعدیش از مجلس شورای ملی، به اعتبار حمایت شیخ نوری از جنبش عدالتخواهی و حضور همو در اوایل امر در مجلس شورا صورت می‌گیرد و اسناد و مدارک موجود (و حتی نامه خود آخـونـد در اسـتـبـداد صغیر به محمد علی شاه که ناظم‌الاسلام کرمانی در «تاریخ بیداری ایرانیان» آورده) بر این حقیقت مُهر تأیید می‌زند. اما بعدها می‌بینیم که میان آن دو فقیهِ دادخواه و ضدّ استبداد، به علل مختلف جدایی می‌افتد که عمده ترین آنها، دوری مرحوم آخوند از متن ماجراهای بحران زای داخل کشور، خصوصاً تهران و مجلس شورا، و تأثیر سوء تبلیغات عناصر تندرو و سکولار(به رهبری امثال تقی زاده) بر ضدّ شیخ فضل الله و همفکران وی روی آخوند در مشروطه اول، و متقابلاً آشنایی کامل و از نزدیک شیخ فضل‌الله با اوضاع داخل کشور و اطلاع مستقیم وی از دسایس و تحرکات ضدّ اسلامی تیپ تقی زاده در درون و بیرون مجلس شورا است. متأسفانه با جوّ آشفته‌ای که گروه تندرو و سکولار مشروطه با تبلیغات حساب شده خویش، در ایران و عراق پدید می‌آورند و شیخ نوری و یارانش را به دروغ، همدست استبداد، و مخالف با آزادی و عدالت، جلوه می‌دهند، و از قول آخوند علیه شیخ و از قول شیخ علیه آخوند مطلب جعل می‌کنند، به تدریج آخوند و افراد همبسته با وی در حوزه نجف، از شیخ و همفکران مشروعه خواه او فاصله می‌یابند و بعضاً در برابر هم قرار میگیرند (یا قرار داده می‌شوند.) و این در حالی است که، درگیری مشروعه خواهان با مشروطه خواهان متشرع، جنبه «اساسی و بنیادین» نداشت، بلکه درگیری اصلی و اساسی در مشروطه، در اصل، بین مرحوم شیخ فضل‌الله نوری با تیپ تقی‌زاده بود، اما چون امثال سیدین طباطبایی و بهبهانی و مرحوم آخوند ــ در بدو امرــ نه تنها مرزبندی خود را با امثال تقی‌زاده، مشخص، و صف خود را از آن جناح، جدا نمی‌کنند، بلکه حمله به تقی‌زاده را ـ به نوعی ـ حمله به «اساس» مشروطه و حمایت از استبداد قدیم می‌پندارند، لذا پای آنها هم به میدان معارضه تقی زاده با شیخ فضل‌الله، باز می‌شود. تقی‌زاده نیز، هنوز نقاب از چهره حقیقی خویش برنگرفته و فتوای مشهور بعدیش در مجله کاوه برلن را (مبنی بر لزوم فرنگی مآبی مطلق ایرانیان از فرق سر تا ناخن پا)! صادر نکرده است تا ماهیتش برای همگان، و از جمله برای مرحوم آخوند خراسانی و همفکرانِ اسلام خواهِ وی، معلوم گردد. چه، روشن است که اگر ماهیتِ «لیبرال / سکولار» و «دین گریز( »و حتی باید گفت: «دین ستیزِ)» تقی زاده و یارانش، در همان عصر مشروطه اول مشخص می‌شد، قطعاً مردم مسلمان (و در را‡س آنها، آخوند و مراجع مشروطه خواه نجف) آنها را طرد می‌کردند. لذا تقی زاده و همفکران قدرت پرست او در مشروطه اول ناچار بودند زیر نقاب تزویر عمل ‌کنند و احیاناً پشت سر امثال سیدین طباطبایی و بهبهانی پنهان شده و خود را هوادار مراجع مشروطه خواه نجف جا بزنند و بکوشند مخالفت شیخ نوری با جناح تندرو و سکولار مشروطه را، در ذهن دیگران، حمله به «اساس» مشروطیت، جا بزنند! که متأسفانه در این ترفند، تا حدود زیادی هم موفق شدند. در حالیکه مرحوم آخوند و یارانش، مشروطه را به شرط «اسلامیت» و با قید «رعایت احکام اسلام» می‌خواستند و خواسته آنها، در کل، همان «مشروطه مشروعه»ای بود که شیخ در مشروطه اول، پرچم آن را برافراشته بود. لذا است که مرحوم آخوند، با تلگرافی که در جمادی الاول 1325ق به توسط شیخ فضل الله نوری به مجلس شورای صدر مشروطه زد (و کسروی آن را در «تاریخ مشروطه ایران» آورده وبه اصالت آن تصریح کرده ) صراحتاً از اصل پیشنهادی شیخ مبنی بر نظارت فقهاء بر مصوّبات مجلس حمایت کرده و حتی خواستار درج ماده‌ای در قانون اساسی مبنی بر دفع مخالفان اسلام و فرقه‌های ضالّه، واجرای احکام شرع در مورد آنان شده است. آری، تلاش مزوّرانه تقی‌زاده‌ها این بود که مخالفت شیخ فضل‌الله با «بی‌دینی و دین ستیزی» عناصر غربزده را مخالفت با «اساس مشروطیت» وانمود کنند که آخوند خراسانی و دیگران، «مدافع» آن بودند، و متأسفانه با این افسون تبلیغاتی، و علل و عوامل دیگر، تدریجاً بین گروه مشروعه خواه (به رهبری شیخ فضل‌الله) و مشروطه خواهان متشرع (به رهبری آخوند در نجف)، گسست و جدایی افتاده و اختلاف به شکل فزاینده‌ای بالا می‌گیرد. در همین راستا، مجلس شورای اول در اثر افزایش اغتشاش‌ و هرج و مرج و غوغا سالاری، و وقوع بحران‌های پیاپی در کشور (که فعالیتها و تبلیغات مخرّبِ تیپ تقی‌زاده در ایجاد آن نقش اساسی داشت) به توپ بسته می‌شود و دوران موسوم به «استبداد صغیر» آغاز می‌گردد و در این دوران نیز گسست و تعارض میان جناح نوری و دیگران به همان شکل مشروطه اول بلکه قوی‌تر، ادامه می‌یابد. آغاز قتل‌ها بالا‌خره تهران توسط اردوی مشروطه فتح می‌شود، محمدعلی شاه از سلطنت خلع می‌گردد، و شیخ فضل‌الله (در پایتخت کشور اسلامی شیعه) توسط عناصر تندرو و وابسته به بیگانه، و به اتهام مخالفت با آزادی و عدالت! در ملا‡ عام به دار آویخته می‌شود. تأسف بارترآنکه در این شرایط، سیدین طباطبایی و بهبهانی در تهران حضور ندارند تا مانع شهادت برجسته ترین فقیه پایتخت (شیخ فضل الله) شوند. چون طباطبایی در راه بازگشت از مشهد به تهران است و بهبهانی نیز در مسیر کرمانشاه به پایتخت؛ و تلگراف آخوند خراسانی و پیغام آقا نجفی اصفهانی به سران (سکولار) مشروطه در تهران مبنی بر سفارش حفظ جان شیخ فضل الله نیز مصلحت نیست اجرا گردد! در نتیجه، آنچه که نباید بشود اتفاق می‌افتد و در نبود سیدین در تهران، شیخ به دستور کرسی نشینانِ لژ ماسونی «بیداری ایران»، بالای دار می‌رود. با قتل شیخ و تبعید و انزوای یاران او در تهران (مثل ملا محمد آملی و حاجی اقا علی اکبر بروجردی و آخوند رستم آبادی و شیخ روح الله دانایی) و شهرستان‌ها (مثل آخوند ملا قربانعلی زنجانی و میرزا حسن آقا مجتهد تبریزی و ملا محمد خمامی رشتی) و نیز نجف (مثل صاحب عروه)، عملاً «خاکریز اولِ» فعال در مقابل غرب گرایان، یعنی جریان مشروعه خواهی به رهبری شیخ فضل‌الله نوری، فتح می‌شود و اینجا است که مرحوم آخوند خراسانی و یارانش و نیز سیدین طباطبایی و بهبهانی در تهران، تبدیل به «خاکریز اول» می‌شوند و آماجِ مستقیم و صریحِ حملات غرب گرایان به رهبری تقی‌زاده قرار می‌گیرند. نهایتاً هم، جناح تندرو و سکولار (که اکنون در «حزب دموکرات» تشکل یافته بود) درست یک سال پس از قتل مرحوم نوری، با اختلافِ سه چهار روز، دست به ترور مرحوم بهبهانی می‌گشاید، و طباطبایی نیز که، خوب،از مدتها پیش، با تهدید همانها خانه نشین شده و جز ناله و نفرین از دست آنها کاری ندارد! در واقع، همانهایی که شیخ فضل‌الله را در 13 رجب 1327ق به دار می‌آویزند، مرحوم بهبهانی را نیز در 9 رجب 1328 در خانه‌اش به قتل می‌رسانند و البته قبل از آن هم، مخالفت با احکام شرع، از جمله مخالفت با حکم اسلامی «قصاص»، در روزنامه «ایران نو»، ارگان حزب دموکرات تقی‌زاده، علنی شده و با این گونه کارها دست گروه تقی‌زاده برای اسلام گرایان کاملاً رو شده است (و جرم! بهبهانی نیز، که موجب قتلش گردید، ارسال همین گونه اخبار برای مراجع مشروطه خواه نجف بود.) در اینجا است که مرحوم آخوند، وارد فاز مبارزه با جناح تقی زاده می‌گردد و به سرعت، همان موضعی را اتخاذ می‌کند که یک سال قبل از آن تاریخ، شیخ فضل‌الله در برابر تقی زاده‌ها برگزیده بود و دائماً به همگان هشدار می‌داد، اما مع الاسف سخنان او، آن گونه که باید، از سوی مشروطه خواهان متشرّع، جدّی تلقی نمی‌شد. از این پس، «ثقل و مرکزیت مبارزه با غرب گرایان»، از جناح مشروعه خواه به جناح مشروطه خواهان متشرّع منتقل می‌گردد و ما شاهد تقابل اصلی و بنیادین میان جناح تقی‌زاده و جناح آخوند خراسانی هستیم. ضمناً این مبارزه عامّ و فراگیر است و حتی در بین مجاهدان مشروطه نیز که با خون و آتش راه را بر تجدید حیات مشروطه گشوده‌اند، افرادی چون ستارخان و ضرغام خان بختیاری از بهبهانی و آخوند خراسانی حمایت می‌کنند و به همین دلیل هم، مورد هجمه شدید دموکراتها و طیف همبسته آنان در بین عناصر سکولار قرار می‌گیرند. ضرغام، برآشفته و غمگین و معترض، پایتخت را ترک می‌کند و ستارخان که در تهران باقی مانده است همراه یاران مجاهدش، به طرز فجیعی در اقامتگاه خود (پارک اتابک تهران) خلع سلاح و مجروح می‌شود، و برای مدتی، قدرت اصلی سیاسی حاکم بر کشور، در دست جناح سکولار (از تقی‌زاده تا یپرم و سردار اسعد بختیاری برادر ضرغام) قرار می‌گیرد. در نتیجه، آخوند خراسانی حرف آخر را در ردّ تقی زاده و همفکران او می‌زند و آنان را تکفیر سیاسی کرده و حکم به اخراج ایشان از مجلس می‌دهد، که تقی زاده نیز به خارج از کشور گریخته و به اروپا می‌رود و از لباس روحانیت درآمده، همسر فرنگی می‌گیرد و نهایتاً ندا در می‌دهد که: ایرانی باید از فرق سر تا ناخن پا، جسماً و روحاً، ظاهراً و باطناً، فرنگی مآب گردد! تقابل مشروعه و مشروطه تقابلی که بین جناح مشروعه خواه و جناح مشروطه خواه متشرع در تواریخ مشروطه، مطرح بوده و حتی در مورد آن، «اغراق و بزرگ نمایی» می‌شود، همه مربوط به دوران موسوم به «مشروطه اول» و «استبداد صغیر( »جمادی الثانی 1324 ـ جمادی الثانی 1327ق) است تا حداکثر چند ماه از ابتدای دوران «مشروطه دوم( »رجب 1327ق به بعد)، یعنی این تقابل تا زمانی است که سیدین طباطبایی و بهبهانی از تبعید زمان محمد علی شاه به تهران باز می‌گردند تا به اصطلاح، شاهد تجدید مشروطیت و شکوفا شدنِ گل رنجهای خویش باشند! اما زمان کوتاهی از تجدید مشروطیت و بازگشت سیدین به پایتخت نمی‌گذرد که پرده‌ها فرو افتاده و دستها رو و قضایا روشن می‌شود و تضاد و کشمکش بین جناح آخوند خراسانی و سیدین، با جناح تقی‌زاده به نحوی فزاینده و غیر قابل بازگشت شروع می‌گردد و به سرعت بالا می‌گیرد، تا آنجا که از برخی روایات تاریخی بر می‌آید که مرحوم آخوند در این اواخر، حتی نسبت به اصلِ کارآمدی و سودمندی رژیم مـشـروطیت در کشور (بخوانید: مشروطه به معنای «حد‌اکثری» آن، به عنوان یکی از چند گزینه سیاسی در برابر «استبداد)» دچار تردید شده بود؛ همان تردید و انصراف نظری که در دوران موسوم به استبداد صغیر، برای شیخ و یارانش روی داده و آنان را در خطّ عدول از مشروطه حدّ اکثری، و بازگشت به مشروطه حدّ اقلی: «عدالتخانه»، افکند، و شرح آن به فرصت دیگری نیاز دارد. سرکه انداختیم، شراب شد! مرحوم آیت الله حاج شیخ حسین لنکرانی که عصر آخوند را درک کرده بود، می‌فرمود آخوند گفته بود، «سرکه انداختیم، شراب شد؛ می‌روم خمره را بشکنم!» توجه کنید که، «خمره» غیر از «محتوا»ی خمره است. خمره را بشکنم، یعنی اساس را دگرگون کنم. ابراهیم صفایی نیز در کتاب دو جلدی تاریخ مشروطه اش، بخش مربوط به شرح حال آیت الله سید محمد طباطبایی، از قول مرحوم طباطبائی عباراتی را نقل می‌کند که آن نیز حاکی از نحوی عدول وی از مشروطیت است. البته باید تأکید کنم: تردید و تأملی که گفته می‌شود مرحوم آخوند یا طباطبایی (در مشروطه دوم یعنی در اواخر عمر) نسبت به کارآمدی و سودمندی مشروطه در ایران و برای ایران آن روزگار پیدا کردند و نیز دیدگاه مرحوم شیخ فضل‌الله نوری و یارانش (در دوران موسوم به استبداد صغیر) مبنی بر عدول از مشروطیت، ابداً ربطی به مقوله هواداری از استبداد ندارد، و هر کس که دیدگاه این بزرگان را با موضوع استبداد و هواداری از آن خلط کند، اشتباه کرده و به خطا رفته است. البته در عصر مشروطیت، خصوصا اوایـل امـر، کـسـانـی یـافـت مـی‌شـدند که برای حفظ «خودکامگی ها» و لفت و لیس‌های خود و اقرانشان در عصر استبداد، از رژیم کهنه (استبداد فردی سلطنتی) حمایت می‌کردند، ولی بزرگوارانی چون شیخ نوری و آخوند خراسانی، به دلیلِ کارنامه سرشار از مبارزه با استبداد و استعمارشان، تنها چیزی که به مخیّله شان خطور نمی‌کرد، بلکه به شدت از آن نفرت داشتند، موضوع حمایت از استبداد و مظالم و مفاسد ناشی از آن در کشور اسلامی بود. گزینه «عدالتخانه» در واقع، آنان، «مشروطه» را برای «ایران( »و برای پیشبرد مصالح ایران) می‌خواستند، نه «ایران» را برای «مشروطه»(یعنی، رژیم مشروطه در ایران مستقر شود، کشور هرچه شد، شد.)! و لذا وقتی می‌دیدند از زمان استقرار رژیم مشروطه در ایران، کشورشان به نحوی خطرناک و نگران کننده در بحرانهای سهمگین اجتماعی ـ سیاسی ـ فرهنگی فروغلطیده و بویژه «استقلال و تمامیت ارضی» این مرز و بوم از سوی استعمارگران و ایادی داخلی آنها شدیداً در معرض خطر قرارگرفته است، در لزوم و اساساً درستی ادامه حمایت از مشروطه به تردید افتاده و حتی خود را موظف می‌دیدند که در مقام جایگزین ساختن «گزینه سیاسی دیگری» باشند که در عین مهار استبداد، لوازم و تبعات سوء مشروطه وارداتی را به همراه نداشته باشد، و آن گزینه دیگر، از دیدگاه آنها، همان «عدالتخانه» بود که قیام عدالتخواهی ملت در بدو امر به همین عنوان آغاز شده بود و حتی می‌شد آن را نیز نوعی از «مشروطه( »البته «مشروطه حدّ اقلی)» محسوب داشت و از آن، در وقت خویش، یعنی مساعد شدن اوضاع، به مثابه سـکـویـی بـرای جـهش به سوی مشروطه حدّاکثری (پارلمانتاریسم مطلقه) بهره جست... شیخ با «نفی مشروطه حداکثری» ــ که از آن، اشتباهاً، «نفی مطلق مشروطیت» برداشت شده است ــ به سمت استبداد نمی‌رفت، بلکه گزینه سیاسی دیگر در برابر استبداد، یعنی «عدالتخانه»، را مدّ نظرداشت. در تحلیلهای تاریخی رایج، نوعاً این نکته مغفول واقع می‌شود که در اوضاع و شرایط سیاسی ـ اجتماعی خطیر و شکننده ایران در آن روزگار، «مشروطه حد اکثری»، تنها گزینه سیاسی موجود در برابر «رژیم کهن و چند هزارساله استبداد» نبود، بلکه گزینه‌های دیگری هم نظیر تشکیل «دولت منتظم» و استقرار «عدالتخانه» وجود داشت، که این آخری (عدالتخانه) از نظر شیخ، در آن شرایط و اوضاع شکننده کشور، به حال اسلام و ایران سودمندتر و دارای کارآیی بیشتری تلقی می‌شد. تجربه تلخ هرج و مرج خونبار مشروطه اول و دوم نیز ــ که نهایتاً کشتی مشروطیت را به گرداب کودتای سوم اسفند 1299 و استقرار دیکتاتوری سفّاک و وابسته پهلوی در افکند ــ نشان داد حساسیتها و نگرانی‌های شیخ فضل الله و یارانش از نابسامانی‌ها و اغتشاشهای همزاد یا نوزاد مشروطه، بیجا نبوده است. راز مخالفت شیخ و همفکرانش با مشروطه حد اکثری، ریشه در این تأمل بجا و معقول داشت که آیا در کشوری که مردم آن، قرنها بلکه هزاران سال، با رژیم حکومت استبدادی خو گرفته و فرهنگ استبداد در تار و پود مناسبات سیاسی و حتی اجتماعی آن رسوخ کرده، می‌توان یکشبه مثلاً راه چهارصد ساله دموکراسی انگلیس را طی کرد و آیا این سودا، مصداق آن ضرب المثل مشهور ایرانی نیست که می‌گوید: « تیز می‌روی جانا، ترسمت که در مانی»؟! در مورد «بابا طاهرعریان» نقل می‌کنند که، در سرمای استخوان سوز زمستان، شبی برای غسل، در حوض آب یخ فرو رفت و یکمرتبه، همه چیز برای او دگرگون شد و او که عمری را به کُردی سخن گفته بود، به عربی فصیح صحبت کرد و: «اَمسَیتُ کردیاً و اَصبَحتُ عربیا!» با فرض صحت این داستان، باید گفت که داشتن توقعِ تحوّل بنیادی سریعی چنین از ملتها در فرایند تدریجی تحولات کلان سیاسی و اجتماعی در تاریخ، سودایی خام بوده و بیشتر به یک شوخی شبیه است. راه معقولی که برای دستیابی به تحولات اساسی در جوامع انسانی وجود دارد، طی مرحله (یا مراحلِ) به اصطلاح «گذار» است که تازه آن هم، خود، نیاز به چندین دهه تمرین و تجربه سیاسی ــ اجتماعی ــ فرهنگی دارد، آن هم اگر با تدبیر و درایت و دقت طی شود، تا ملتی که قرنهای متمادی به شیوه خاصی از زندگی سیاسی ــ اجتماعی (در فرض ما: استبداد فردی سلطنتی) خو گرفته، به شیوه دیگر (در فرض ما: دموکراسی تمام عیار پارلمانی) درآید. مخالفت شیخ فضل‌الله نوری و آقا سید کاظم یزدی با مشروطه (تأکید می‌کنم: مشروطه حد اکثری)، ناشی از این تفطّن هوشمندانه بود که آیا نهال دموکراسی غربی، در خاک کشور ما نیز (آن هم در آن مقطع ــ زیرا امروز که ما، خوب یا بد، به هر حال تجربه حدود یک قرن نظام پارلمانی را داریم، دموکراسی در کشورمان، وضعیت و حسابی دیگر دارد) آن گونه که دلخواه و مطلوب ما است، ریشه می‌دواند و ثمر می‌دهد یا نه؟! که اتفاقا (چنانکه گفتیم) سیر زمان و سرنوشت مشروطه هم نشان داد که نگرانی آن بزرگان بی جا نبوده است، و این ملت در سیر مشروطیت به دام رضاخان افتاد که صورتاً پادشاه مشروطه بود، و معناً از ناصرالدین شاه صد پله خشن تر و استبدادی تر عمل می‌کرد. لذا مرحوم شیخ مرحله‌گذاری چون استقرار عدالتخانه را مطرح می‌کرد و تا آخر عمر هم، زمانی که بر سرکوی اعدام ایستاد، تشخیص و نظرش همین بود. آخوند خراسانی در مسیر شیخ فضل‌الله جالب است زمانی که در مشروطه دوم، دست‌ها و دسیسه‌ها به سرعت رو شد و آخوند خراسانی نسبت به جناح تقی زاده، و افکار و اعمال ضدّ اسلامی (بلکه: مستبدّانه) آنها، آگاهی لازم را تحصیل کرد، دقیقاً همان مواضع منفی ای را بر گزید که قبلاً شیخ فضل‌الله برگزیده و متهم به هواداری از استبداد و ضدیت با آزادی و عدالت شده بود! در مشروطه دوم، با کنار رفتن نقاب از چهره تقی زاده هـا، صـدق نـگـرانی‌ها و هشدارهای شیخ فضل الله ودوستانش در باره مشروطه، ظاهر شد و طبعاً دیگر دلیلی برای «نفی» و یا «نادیده گرفته شدنِ» آن نگرانی‌ها وجود نـداشت، بلکه عالمان مشروطه خواه باید به میدان می‌آمدند و آن نگرانی‌ها را، با مبارزه جدّی و پیگیر خود با جناح دین ستیز، و از طریق اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی (مبنی بر نظارت فائقه و رسمی مجتهدان طراز اول بر مصوّبات مجلس شورا)، عملاً رفع می‌کردند؛ کاری که آخوند خراسانی در آغاز مشروطه دوم، با تعیین و معرّفی لیستی ازفقهای بزرگ ایران و عراق، از جمله آیت الله مدرس (به عنوان هیات طراز اول) به مجلس شورا، انجام داد و شهید مدرس نیز با حضور در مذاکرات مجلس شورا و بیان صریح و مستمرّ نظریات کارشناسانه خویش راجع به انطباق و عدم انطباق لوایح و طرحهای مطروحه در مجلس با موازین شرع، به اصل دوم متمم، فعلیّت بخشید. اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه (که در دوران انقلاب و جمهوری اسلامی هم، در قالب اصل «شورای نگهبان» استمرار یافت) قطعاً دستاورد رنجها و مجاهدات جناح مشروعه خواه به رهبری شیخ شهید فضل الله نوری است، که البته با حمایت جناح مشروطه خواه متشرع نیز همراه بود. مبتکر این اصل، شخص شیخ فضل‌الله است که برای تصویب آن، جان خود را به خطر افکند. مرحوم آخوند هم از این اصل حمایت کرد و جزو اولین کارهایی که ایشان در مشروطه دوم انجام داد این بود که جمعی از فقهای پارسا را به عنوان طراز اول برگزید که به مجلس بروند و البته تنها دو نفر آنها حاضر شدند به مجلس بروند. یکی، مرحوم حاج امام جمعه خویی بود و دیگری مرحوم مدرس. دیگر منتخبین، نظیر حاج آقا نورالله اصفهانی، به علل مختلف و از جمله، نیازی که مردم منطقه به آنها داشتند و شاید هم فکر می‌کردند می‌توانند به عنوان پشتیبان مجتهدین ناظر بر مجلس، موفق تر عمل کنند، به مجلس نیامدند. البته مدرس آمد و در مجلس دوم، به عنوان «فقیه طراز اول» و دارای «حق وتو» در پارلمان، حضور یافت، اما در مجلس بعدی (مجلس سوم) دید که این زمینه وجود ندارد و چون لیاقتش را ثابت کرده بود، با حمایت آراء عمومی پایتخت، به عنوان وکیل برجسته، وارد مجالس سوم و چهارم و پنجم و ششم شد. آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی نقل می‌کرد که در یکی از جلسات خصوصی مجلس، طبق معمول درباره لایحه‌ای بحث بود. مرحوم مدرس جزو مخالفین لایحه بود و آمد و نظرش را با استدلال مطرح کرد و بر انجام نظر خویش اصرار ورزید و گفت: اگر دلیل قاطع می‌خواهید، اینها بود که مطرح کردم و سپس به لهجه غلیظ اصفهانی افزود: «دِ کو اونم هَس( !»آخر آن هم هست.) یعنی، علاوه بر دلایل محکم و استواری که برایتان آوردم، آخر من جزو مجتهدین طراز اول هم هستم که طبق قانون اساسی، حرفشان در مجلس اعتبار مطلق دارد و مصوّبات مجلس بدون موافقت و تنفیذ آنها فاقد اعتبار قانونی است (این اصل هم هنوز به قوت خود باقی است. حالا اگر شما زیر آن زده‌اید، مطلب دیگری است!) و خلاصه حرف و نظر مرا باید قبول کنید. شهید مدرس؛ وامدار مجاهدات مشروعه خواهان باید گفت که، شیخ نوری هرچند خود مظلومانه بر سر دار رفت، اما ثمره مجاهداتش (که تصویب اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه (نظارت فقهای طراز اول بر مصوّبات مجلس شورا، و دیگر اصلاحات اسلامی در جای جای آن متن قانونی و میثاق ملی، جزء مهم‌ترین آنها بود) از بین نرفت و به عنوان نمونه، آیت الله مدرس، با زمینه و شرایط مناسبی که شهید نوری با پایمردی خونینش برای تصویب اصل دوم قانون اساسی، فراهم کرده بود، مجال و امکان حضور مقتدرانه در مجلس شورا، و از آن طریق، ورود به عرصه سیاست در مرکز کشور را یافت. جالب است که امام راحل قدس سره، دقیقاً به این نقطه «التقا و پیوند» میان مجاهدات مدرس و میراث گرانبار شیخ فضل الله و مشروعه خواهان توجه داشتند و به شیوایی در بیانات خویش بدان تصریح کرده‌اند. ایشان در پنجمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی (22 بهمن 1362) با اشاره به تجربه تلخ مشروطیت در ایران، می‌فرماید: «اگر هر شهرستانی، چند نفر مؤثر، افکاری مثل مرحوم مدرس شهید را داشته، مشروطه به طور مشروع و صحیح پیش می‌رفت و قانون اساسی یا متمم آن، که مرحوم حاج شیخ فضل الله در راه آن شهید شد، دستخوش افکار غربی و دستخوش تصرفاتی که در آن شد، نمی‌گردید، اسلام عزیز و مسلمانان مظلوم ایران آن رنجهای طاقت فرسا را نمی‌کشیدند...» حجت‌الاسلام دکتر علی ابوالحسنی (منذر) منبع: سایت جام‌جم ایام

انقلاب مشروطیت در منابع بین‌المللی

مطالعات پیرامون تاریخ انقلاب مشروطیت ایران از نخستین روزهای پیروزی قطعی آن و فتح تهران در 22 تیر 1287‌/‌ اول رجب 1327‌/‌ 19 جولای 1909 آغاز شد. نخست کتاب انقلاب ایران اثر ادوارد گرانویل براون، ایران شناس بریتانیایی بود که به گواهی ده‌ها هزار برگ دستنوشته باقیمانده از او، نگارش این اثر را از نخستین مقاطع آغاز انقلاب در اواخر 1905 آغاز و تنها حدود یک سال پس از فتح تهران در سال 1910 توسط انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر کرد. پس از آن نیز این روند در ایران با انتشار ویرایش نخست تاریخ بیداری ایرانیان اثر ناظم‌الاسلام کرمانی آغاز شد و در پی آن تاکنون هزاران کتاب تحلیلی و خاطرات و مجموعه اسناد و مقالات درباره مشروطیت منتشر شده است. وجود این مدارک منتشر شده، گاهی پژوهشگران و علاقه‌مندان را به این فکر وا می‌دارد که همه یا اغلب اسناد و مدارک پیرامون انقلاب مشروطیت منتشر شده یا دست کم در دسترس همگان قرار دارند. با این همه با یک بررسی مختصر می‌توان دریافت که صدها هزار برگ از منابع موجود در آرشیوهای عمومی و خصوصی داخلی و خارجی درباره این دوره مهم از تاریخ ایران، ناشناخته مانده و هنوز مورد استفاده پژوهشگران واقع نشده‌ است. هنوز اسناد و مدارک بسیاری در آرشیوهای مختلف آلمان، ایالات متحده، بریتانیا، ترکیه، روسیه و فرانسه وجود دارد که چندان مورد مطالعه قرار نگرفته و نه به‌طور کامل در نگارش آثار پیرامون انقلاب مشروطیت از آنها استفاده شده است. در بین مجموعه‌ها، نگارنده به آرشیوهای انگلیسی زبان توجه دارد و از میان آنها نیز به آرشیوهای بریتانیا توجه بیشتری داشته است. در بریتانیا در 4 آرشیو عمده اسناد مربوط به دوره انقلاب مشروطیت نگهداری می‌شود که به ترتیب اهمیت کمی و کیفی عبارتند از: آرشیو ملی بریتانیا، آرشیو دیوان هند محفوظ در کتابخانه ملی بریتانیا، آرشیو بانک شاهنشاهی ایران محفوظ در بانک اچ.اس.بی.سی و آرشیو بریتیش پترولیوم محفوظ در دانشگاه واریک. 2 آرشیو نخست ذکر شده، عمومی و 2 آرشیو بعدی، خصوصی محسوب می‌شوند. البته مجموعه‌های دیگری نیز در بریتانیا درباره مشروطیت ایران وجود دارد که اشاره به آنها فرصت دیگری می‌طلبد. ضمنا در این مجال بررسی همه این آرشیوها وجود ندارد و تنها به بررسی آرشیو ملی بریتانیا و تجربه انتقال تصویر بخشی از اسناد آن به آرشیو ملی ایران می‌پردازم. کل اسناد آرشیو ملی بریتانیا درباره ایران مربوط به حدود 600 سال و تقریبا 4 میلیون برگ است. در این آرشیو ملی نزدیک به 788 پرونده در حدود 150 هزار برگ سند درباره تحولات بین سال‌های 1905 تا 1910 ایران شناسایی شده است. این دوره زمانی از مقدمات انقلاب مشروطیت تا تبعات و حوادث پس از فتح تهران را دربر می‌گیرد. اسنادی که از آنها صحبت می‌کنیم شامل گزارش‌های خفیه نویسان محلی از ولایات مختلف، گزارش‌ها و تحلیل‌های کنسولگری‌های بریتانیا از سراسر ایران، گزارش‌های سفارت در تهران، گزارش‌های وزارت خارجه، وزارت جنگ، وزارت بازرگانی، هیات دولت و دفتر نخست‌وزیر بریتانیا، مکاتبات و مراسلات فارسی با مقامات ایرانی و عریضه‌های ایرانیان همراه پاسخ آنها و همچنین عکس‌ها،اسناد و نقشه‌های جغرافیایی آن دوران است. بدیهی است که مانند هر مجموعه سند رسمی دیگر، این گزارش‌ها نیز بعضا از اشتباه، بدفهمی یا حب و بغض مصون نیستند. با این همه به گمان نگارنده، می‌توان مجموعه اسناد آرشیو ملی بریتانیا درباره مشروطیت ایران را مهم‌ترین یا دست کم یکی از مهم‌ترین منابع در این باره محسوب کرد. این اهمیت هم از جهت اطلاعات ریز تاریخی (در زمینه‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی) است، هم از نظر بررسی موشکافانه وقایع و هم در جهت شناخت سیاست‌ها و نقشه‌های بیگانگان بخصوص بریتانیا در برخورد با تحولات ایران و انقلاب مشروطیت است. در ابتدای بررسی این منابع مانند بسیاری دیگر از علاقه‌مندان تاریخ معاصر ایران دچار این توهم بودم که با توجه به انتشار مجموعه‌هایی ازقبیل کتاب آبی، تاریخ استقرار مشروطیت ایران ترجمه حسن معاصر و اخیرا مجموعه آرکایو ادیشن، دیگر مطلب منتشر نشده‌ای از این اسناد نمانده است، ولی بعدها به مرور متوجه شدم که همه این مجموعه‌ها در کل شاید 10 درصد اسناد تاریخی در آرشیو ملی بریتانیا درباب مشروطیت ایران را تشکیل بدهد. دوره 8 جلدی کتاب آبی، گلچینی است از اسناد عمدتا دارای رویکرد مثبت درباره نقش بریتانیا در مشروطه که براساس اغراض و نیات سیاسی که با گزینش وزارت خارجه بریتانیا، همکاری شرکت نفت انگلیس و ایران و با مساعدت مالی علیقلی‌خان سردار اسعد بختیاری منتشر شد تا از تاثیر منفی قرارداد جنجالی و غیرقابل دفاع 1907 روسیه و بریتانیا در قلوب و اذهان ایرانیان بکاهد. چاپ‌های بعدی این مجموعه نیز به‌‌رغم نفاست نسبی، چیزی بیش از این از نظر سند ندارد. کتاب تاریخ استقرار مشروطیت در واقع ترجمه 2 جلد از برخی از گزیده اسناد حروفچینی و چاپ شده دوره مشروطیت توسط خود وزارت خارجه بریتانیا (موسوم به مجموعه FO416) است که عینا و بدون حذف و اضافه توسط حسن معاصر ترجمه و منتشر شده است. اسناد منتشر شده توسط موسسه آرکایو ادیشن نیز در واقع بازچاپ اغلب گزارش‌های نوبه‌ای ماهانه، فصلی و سالانه مربوط به تحولات ایران طی سال‌های مختلف هستند. در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، تلاش‌هایی برای انتقال این اسناد (مربوط به دوره‌های مختلف و نه لزوما دوره مشروطیت) به ایران صورت گرفت و مقداری از این مجموعه‌ها هم به ایران منتقل شدند، ولی هر بار به دلیلی این کار ناقص ماند و نهایتا متوقف شد. اسناد و مدارک بسیاری در آرشیوهای مختلف آلمان، ایالات متحده، بریتانیا، ترکیه، روسیه و فرانسه وجود دارد که چندان مورد مطالعه قرار نگرفته است در طول 2 دهه اخیر، یکی از دغدغه‌ها و آرزومندی‌های نگارنده فراهم آوردن راهی برای محققان داخلی بوده تا بدون دغدغه هزینه سنگین یا مشکلات روادید و سفر بتوانند از این قبیل اسناد استفاده کنند. من در طول این مدت 20 سال، بارها و بارها با محققان و مسوولان فرهنگی ایرانی دراین‌باره گفت‌وگو کرده‌ام و آرزویم برای انتقال تصویر این اسناد به ایران را با آنان در میان گذاشته‌ام. متاسفانه برای من مشخص شده که برخورد مسوولان فرهنگی ایرانی با این قبیل پروژه‌های پژوهشی و اسنادی معمولا 4 دسته است: آنها که پول بهره‌برداری از این اسناد را دارند، درک درستی از این کار ندارند. آنها که درک لازم را دارند، پولی در اختیار ندارند و عده زیادی هم هر دو امکان را دارند اما پرداختن به این اسناد را به مصلحت نمی‌دانند. البته دسته چهارمی هم هستند که نه درک درستی دارند و نه پول لازم، ولی قادرند با سوءنیت و بدخواهی در لباس خیرخواهی مانع انجام چنین کارهایی توسط دیگران شوند. این اشتیاق من حدود 6 سال قبل و زمانی شدیدتر شد که برای نخستین بار به مراجعان و پژوهشگران اجازه استفاده از دوربین شخصی و به نوع ابتدایی دیجیتال کردن اسناد (به جای صرفا کپی کردن آنها) در آرشیو ملی بریتانیا داده شد. این مساله تقریبا همزمان شد با آغاز ریاست علی‌اکبر اشعری بر سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران. وی به سرعت و اجمالا ایده تصاویر انتقال اسناد تاریخی از بریتانیا به ایران را پسندید. این نظر با سفر او به لندن و بازدید رسمی که از منابع آرشیو ملی بریتانیا داشت جدی‌تر شد. سازمان اسناد و من چند پیشنهاد مختلف برای آغاز همکاری داشتیم که نهایتا دوره مشروطیت بخصوص با توجه به نزدیکی آن زمان به یکصدمین سالگرد انقلاب مشروطیت مورد قبول طرفین واقع شد. قرار بر این بود که تصاویر اسناد مشروطیت ایران در فاصله سال‌های 1905 تا 1910 طی 2 فاز (1905 تا 1907 و 1908 تا 1910) به ایران منتقل شوند. طبق معمول، امور اداری، مالی و اجرایی کار به کندی پیش رفت، ولی نهایتا فاز نخست کار کمی قبل از آغاز سال 1386 شمسی برای پژوهش، شناسایی، گزینش، تصویربرداری و ارسال این مجموعه رسما آغاز شد و یک سالی هم به طول انجامید. ما برای انجام این پروژه از یک دستیار پژوهشی، یک دستیار اجرایی و 3 عکاس بهره گرفتیم. البته عکاسان ما گاهی تغییر می‌کردند، ولی معمولا در یک زمان بیش از 3 نفر عکاس نداشتیم. تیم 6 نفره ما در طول یک سال در 1386 موفق به تهیه و ارسال کپی و تصاویر دیجیتالی 75 هزار برگ سند منتشر نشده مربوط به سال‌های 1905 تا 1907 به مجموعه آرشیو ملی ایران شد. نکته مهم دیگر آن بود که این کار با هزینه‌ای تقریبا معادل یک سوم هزینه کار مشابه یا ضعیف‌تر رسمی خود آرشیو ملی بریتانیا (بدون پژوهش و گزینش) صورت گرفت. صادقانه بگویم که این کار تجربه درخشانی برای من بود، چه از نظر انجام یک پروژه انبوه آرشیوی، چه از نظر شناسایی منابع ناشناخته و بعضا از چشم دورمانده سندی و چه از نظر شناخت دوربین‌های عکاسی بخصوص مواردی که برای کار با اسناد و در مراکز اطلاع‌رسانی مفید هستند یا از نظر دیجیتال کردن اسناد. متاسفانه روند کار در آرشیو ملی موجب شد تا قسمت بعدی آن تاکنون انجام نگیرد. از آن زمان تا امروز طرح‌ها و موضوعات دیگری در مقاطع تاریخی و موضوعات مختلف برای همکاری دوباره مطرح شده که تاکنون عملا به جایی نرسیده است. از ابتدای کار انتقال اسناد مشروطیت آرشیو ملی بریتانیا به ایران، تردیدهایی (عمدتا از سوی افراد فاقد صلاحیت، ولی تاثیرگذار) درباره اهمیت معنوی و صرفه مادی این کار مطرح می‌شد. با شروع این کار طبعا این انتقادها فروکش کردند، ولی در میانه کار با کارشکنی‌های انجام شده معلوم شد که ماجرا تمام شده است. از زمانی که این کار به پایان رسیده من مرتبا پیگیر آماده بهره‌برداری شدن این اسناد برای عموم مراجعان و به بار نشستن زحمات خودم و همکارانم و هزینه‌های سازمان اسناد ایران بوده‌ام. هربار که جواب امیدوارکننده‌ای از مسوولان محترم دریافت نمی‌کردم، بیشتر نگران به هدر رفتن زحمات و پول صرف شده در این راه می‌شدم. خوشبختانه در اردیبهشت سال جاری خوشحال کننده‌ترین خبر ممکن در رابطه با مسائل تاریخی در ایران را شنیدم. در حاشیه یکی از جلسات در آرشیو ملی ایران، رضا مهاجر، پژوهشگر و مترجم باسابقه آرشیو به من گفت که کار روی این اسناد را به منظور آماده بهره‌برداری کردن آنها آغاز کرده است. این اظهار نظر، پایانی بود بر نگرانی من مبنی بر این که شاید عدم استفاده عمومی از این منابع موجب شود تا اهمیت پژوهشی آنها در ایران کمتر مورد توجه قرار گیرد. اکنون و با آزادسازی اسناد جدیدتر درباره ایران (فعلا تا سال 1980)، می‌توان با یک عزم ملی مجموعه اسناد تاریخی در آرشیو ملی بریتانیا ـ دست‌کم منابع مربوط به ایران در نیمه دوم قرن بیستم ـ را برای استفاده عمومی به کشور منتقل کرد. مجید تفرشی - تاریخ نگار و پژوهشگر اسناد تاریخ معاصر ایران منبع: سایت جام‌جم ایام

مرید شیخ، معتمد آخوند

علی‌ رضاخان‌ عضدالملک‌ نایب‌السلطنه‌ احمدشاه‌ شخصیت‌ خوشنامی‌ است‌ که‌ مورخان‌ وی‌ را به‌ دینداری‌ و وطن‌دوستی‌ ستوده‌اند. ملکزاده‌ از او به‌ عنوان‌ فردی‌ «موقر، مؤ‌دب، باشخصیت، مورد اعتماد و احترام‌ عموم‌‌‌‌طبقات‌ ملت‌ و رجال‌ دولت» یاد می‌کند که‌ «در خیرخواهی‌ و ملت‌ دوستی‌ او کسی‌ تردید نداشت... و هرگاه‌ ملت‌ ایران‌ را قوم‌ یا طایفه‌ای‌ بپنداریم‌ باید عضدالملک‌ را شیخ‌ الطائفه‌ نامید».1 به‌ اعتبار این‌ نفوذ و محبوبیت‌ همواره‌ در مواقع‌ بحرانی، واسطه‌ بین‌ دولت‌ و علما بود و در صدر مشروطه‌ مأ‌موریت‌ یافت‌ علما را از موافقت‌ شاه‌ با تشکیل‌ مجلس‌ شورا مطلع‌ ساخته‌ و محترمانه‌ به‌ تهران‌ بازگرداند. در کشاکشهای‌ مشروطه‌ نیز همواره به‌ اصلاح روابط میان طرفین می‌کوشید و مانعی در برابر خشونتهای شاه بود.2 نامه مهمی که چندی پس از شهادت شیخ فضل‌الله به ثقه‌الاسلام‌ تبریزی‌ نوشته‌ و در آن‌ از تصویب‌ مقرری‌ هنگفت‌ ماهیانه‌ توسط‌ مشروطه‌خواهان‌ فاتح‌ برای‌ شاه‌ مخلوع، و تقلید کورکورانه‌شان‌ از انقلابیون‌ فرانسه‌ شدیداً‌ انتقاد می‌کند، به‌وضوح‌ بازنمای‌ روحیه‌ ضد‌ استبدادی‌ و ضد‌ استعماری‌ اوست.3 عضد الملک‌ از مریدان‌ و مقلدان‌ شیخ‌ فضل‌ الله‌ نوری‌ بود4 و وقتی‌ که، عناصر سکولار، بدون‌ اطلاع‌ وی‌ پیکر مطهر شیخ‌ را بر دار کردند، بسیار ناراحت‌ شد و به‌ آنها شدیداً‌ پرخاش‌ کرد.5 عضد الملک، از اعتماد مرحوم‌ آخوند خراسانی‌ نیز بهره‌مند بود و مکتوبات‌ متعدد متبادله‌ بین‌ او (به‌ عنوان‌ نایب‌ السلطنه‌ مشروطه) و آخوند در مشروطه‌ دوم، گواه‌ این‌ امر است. در واقع، نقطه‌ امید مشروطه‌ خواهان‌ اصیل‌ و متشرع‌ برای‌ اصلاح‌ امور مشروطه‌ به‌‌شمار می‌رفت. برای‌ نمونه، زمانی‌ که‌ افراطکاری‌ و پرده‌دری‌ گروه‌ تقی‌زاده‌ باعث‌ شد که‌ آیات‌ عظام‌ خراسانی‌ و شیخ‌ عبدالله مازندرانی‌ در 12 ربیع‌الثانی‌ 1328 طی‌ حکمی‌ بر ضدیت‌ مسلک‌ تقی‌زاده‌ با اسلامیت‌ مملکت‌ و قوانین‌ شریعت‌ مقدسه‌ تأکید، و به‌ اخراجش‌ از مجلس‌ حکم‌ کنند، آن‌ دو به‌ عضدالملک‌ نیز نامه‌ نوشته‌ و از وی‌ خواستند مانع‌ دخول‌ تقی‌ زاده‌ به‌ مجلس‌ شده‌ و حتی‌ او را از کشور تبعید کنند، که‌ البته، حکم‌ آیات‌ نجف‌ با اعمال‌ نفود علیقلی‌خان‌ سردار اسعد (هم‌مسلک‌ ماسون‌ تقی‌زاده) افشا نشد و او عضدالملک‌ را تحت‌ فشار گذاشت‌ که‌ از ابلاغ‌ حکم‌ آیات‌ خودداری‌ ورزد.6 چنانکه‌ در همین‌ زمینه، ستارخان‌ نیز در 29‌جمادی‌الاول‌ همان‌ سال، نامه‌ای‌ به‌ عضدالملک‌ نایب‌السلطنه‌ نوشت‌ و در آن، ضمن‌ این‌که وظیفه خود را دفاع از مشروطه شمرد، از مداخلات افراد مغرض در امور گلایه‌ کرد.7 وی‌ در 17‌رمضان‌ 1328ق‌ (شهریور 1289ش) در گذشت. پا‌نوشت‌ها: 1. تاریخ‌ انقلاب‌ مشروطیت...، 6/1298. ‌2. تاریخ‌ مشروطه‌ کسروی، صفحات‌ 528 و 562.‌ 3. مجموعه‌ آثار... ثقه‌ الاسلام...، فتحی، ص‌ 327. ‌4. زندگی‌ طوفانی، تقی‌ زاده، صفحات‌ 139 - 138؛ یادنامه‌ تقی‌ زاده، ص‌ 80؛ رهبران‌ مشروطه، صفایی، 2/486؛ نهیب‌ جنبش‌ ادبی...، تندر کیا، ص‌ 257. ‌5. ر.ک، زندگی‌ طوفانی، خاطرات‌ سید حسن‌ تقی‌ زاده، ص‌ 139 -‌ 138؛ رهبران‌ مشروطه، ابراهیم‌ صفایی، 2/486؛ ذکاءالملک‌ فروغی‌ و شهریور 20، باقر عاقلی، ص‌ 241.‌ 6. اوراق‌ تازه‌یاب‌ مشروطیت‌ و نقش‌ تقی‌زاده، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، تهران، انتشارات‌ جاویدان، 1359، ص‌ 538.‌7. مرکز اسناد مؤ‌سسه‌ مطالعات‌ تاریخ‌ معاصر ایران، سند شماره‌ 5132 ق. محمدصادق ابوالحسنی‌ منبع: سایت جام‌جم ایام

واسموس یک جاسوس آلمانی در ایران

جنگ بین الملل اول، در سال 1914م/1332ق به وقوع پیوست. موضع گیری سیاسی ایران به هنگام وقوع جنگ، اتخاذ سیاست بیطرفی به عنوان مناسب ترین گزینه در آن برهه زمانی بود. در آغاز جنگ بزرگ، دولت ایران توسط سفارتخانه‌های خود در کشورهای خارجی، بیطرفی خود را اعلام کرد و از دولتهایی که در خاک ایران نیرو داشتند تقاضا کرد، با احترام به بیطرفی ایران، قسمتهای اشغالی را تخلیه نمایند؛ اما دولتهای ذینفع، نه تنها به این اعلامیه اعتنایی نکردند؛ بلکه قوای خویش را در ایران تقویت نمودند. با آغاز جنگ، چشم امید ایرانیان به نیروی سوم یعنی آلمان دوخته شده بود. آلمان از نظر ایرانیان ــ حداقل در رابطه با ایران ــ به روش استعمارگرانه نپرداخته بود. ایرانیان از اینکه می‌دیدند آلمان با روس و انگلیس، وارد جنگ شده، شادمان بودند و پیروزی آلمان را به یک معنی پیروزی خود می‌دانستند. چراکه با شکست روسیه و انگلیس، ایران نیز از قید نفوذ سیاسی آن دو دولت آزاد می‌شد. سیاستمداران آلمانی نیز از این مسئله استفاده کردند و فعالیتهای خود را در ایران گسترش دادند. به آزادیخواهان ایران نزدیک شدند و ایلات و عشایر را بر ضد انگلیس شوراندند. «ویلهلم لیتن» یکی از کارگزاران سیاسی آلمان که در اثنای جنگ جهانی اول در ایران فعالیت داشت می‏گوید: همانطور که در کشورهای بیطرف معمول است وظیفه ما عبارت بود، از فعالیت در جهت جلوگیری از سمتگیری موفق کشور میزبان به سود دشمن و حتی‌‏الامکان کشاندن آن کشور به اردوی خود، اما در ایران داشتن چنین عقیده‌‏ای خطا و اشتباهی آشکار بود؛ چه، ایران به قدری از روسیه و بریتانیا سابقه تلخ داشت که ایرانیان، بدون هیچ تبلیغی، از بدو امر طرفدار آلمان محسوب می‏شدند. 1 عمال سیاسی و نظامی آلمان در ایران در سراسر کشور مشغول فعالیت بودند. این تلاشها در سالهای نزدیک به جنگ جهانی اول، شروع و طی سالهای جنگ به طرز فزاینده ای رو به گسترش نهاد. مأموران آلمانی با تدبیرها و شیوه‌های خاصی جامعه ایران را بر ضد اتباع و منافع روسیه و بریتانیا به شورش واداشتند. یکی از این دیپلماتهای آلمانی که طی جنگ جهانی اول (1918-1914م/1336-1332ق)، منشأ یک رشته تحرکات و اقدامات ضدانگلیسی در جنوب ایران بود، «واسموس» نام داشت. «ویلهلم واسموس» 2 در سال 1880م، در ایالت هانور به دنیا آمد و مسقط الرأس او شهر اهلندورف واقع در دره کزلاریکی از توابع هارز می‌باشد. وی پس از تحصیل در رشته های حقوق و شرق شناسی در سال 1906م، در وزارت خارجه آلمان مشغول کار شد و بعد از مدتی به ماداگاسکار رفت. البته دوران مأموریت وی در آنجا مدت زیادی به طول نینجامید و پس از مدتی به برلن احضار و سپس در سال 1909م، با عنوان کنسول عازم بوشهر گردید. 3 باید به ذکر این نکته بپردازیم که دولت آلمان در سال 1897م، یک نایب کنسولگری در بوشهر ایجاد کرد که خیلی زود به کنسولگری تبدیل شد و نفوذ خود را در بنادر خلیج فارس توسعه داد. واسموس، پس از یکسال از بوشهر به برلن مراجعت نمود و مجدداً راهی ماداگاسکار شد و سه سال متوالی بدون اینکه با اروپائیان رفت و آمد کند یا اوقات خود را در باشگاهها بگذراند به تحصیل زبان فارسی پرداخت و در سال 1913م، باز به بوشهر عزیمت کرد. اما این بار مستقیماً به محل مأموریت نرفت و ابتدا عازم تهران شد تا با وزیرمختار آلمان ملاقات و از او کسب دستور کند. واسموس، در زمان توقف در تهران متوجه شد که مردم نواحی شمالی ایران با ایلات و عشایر جنوب تفاوت فراوانی دارند، زیرا مردم نقاطی که کمتر تحت نفوذ استعماری بریتانیا قرار گرفته آن اندازه از آن دولت متنفر نیستند و حتی برخی اوقات قهرمانان انگلیسی را که با حیله و تدبیر، کشور بزرگی چون هندوستان را به تصرف درآورده بودند به دیده تحسین می‌نگرند. 4 از اینرو، افراد تنگستان فارس را برای اجرای مقاصد خود بیشتر مناسب دید. واسموس، از چهره های مشهور آلمانی بود که بر ضد متفقین تبلیغات می‌کرد. کسی که به قیاس لورنس عربستان ــ که مأمور انگلیسی بود ــ، «لورنس آلمان» خوانده‌اند. وی در دوران جنگ جهانی اول سعی در تحریک و دامن زدن به مبارزات و خیزشهای مردمی و ایلاتی در جنوب ایران علیه سیاست بریتانیا داشت و در تحولات جنوب نقش برجسته‌ای ایفا نمود. به این نکته باید توجه داشت که جاسوسان اعزامی آلمان، قبلاً طی سفرهای متعدد خود به مناطق مختلف ایران، ضمن آشنایی با اوضاع جغرافیایی از فرهنگ، اعتقادات، باورهای قومی و مذهبی شناخت کامل حاصل کرده بودند. به همین دلیل بود که آنها به آسانی توانستند خود را به هیئت مسلمانی و لباس ایرانی درآورند. «نیدرمایر» 5 یکی از شاخص ترین چهره های جاسوسی آلمان در ایران در این رابطه می‌نویسد: «با طرز تغذیه و نحوه زندگی ایرانیها از دیرباز آشنا بودم. هنگامی که زیر نظر کسی بودم درست مانند اهالی بومی وضو می گرفتم و نماز می خواندم...». 6 واسموس، سالهای زیادی را در تنگستان تنها زیست و با آداب و رسوم تنگستانیها آشنا شد و با خوانین و رؤسا و حتی مردم عادی آن دیار دوستی برقرار نمود. لباس تنگستانیها را پوشید و حتی به لهجه آنها سخن گفت. «داگوبرت فن میکوش» در این باره می‌نویسد: «واسموس اغلب روزها در سفر به سر می برد، با این خان و آن خان ملاقات می کرد و گاه تا دل کوهها پیش می رفت. در یک اتاق لخت یا در یک چادر شبانی در جمع رؤسا و ریش سفیدان چمباتمه می‌نشست و به مذاکراتی که ساعتها به طول می‌انجامید تن می‌داد. با آنها غذا می‌خورد و شب را همان طور که رسم بود روی سکوئی کاهگلی که اغلب چندان تمیز هم نبود، زیر لحافی می‌خوابید. از ناراحتیهایی که این طرز زندگی به همراه داشت ابرو در هم نمی‌کشید». 7 و در ادامه می‌نویسد: «هم به زبان فارسی و هم به لهجه ساحلی [تنگستانی] به راحتی صحبت می کرد. از این هنر نیز بهره ور بود که ضمن صحبت، برای تأثیر گذاردن در مخاطب، نقل قولی مناسب از یک کتاب ذکر کند. اما همدلی و محبتی که در مخاطبهای خود ایجاد می‌کرد، سخت فراتر از قرب و منزلتی بود که یک نفر اروپایی می توانست با سخن گفتن به زبان محلی یا دادن چند عدد قرص یا مُسهل و برطرف کننده ناراحتیها و تسکین آلام به دست آورد». 8 حافظه و حضور ذهن واسموس همه را به حیرت انداخته بود. او از هر مقوله سخن می گفت و به مناسبت بیتی از سعدی یا حافظ نقل می‌کرد. برای تهییج تفنگچیان به نبرد نیز از اوراد و اذکار گرفته تا اشعار حماسی فردوسی طوسی را از حفظ می خواند. 9 واسموس، دارای دفتر یادداشت روزانه بود و هر آنچه که می‌دید یا می‌شنید یادداشت می‌نمود. وی طی سالهای مأموریت سیاسی خویش در جنوب ایران یا در ایام اقامت در تنگستان و اَهرَم، مرتباً اخبار وضعیت سیاسی، تحولات اجتماعی، پراکندگی قدرت، مخالفت خوانین با یکدیگر، نفوذ انگلیسیها در میان خوانین یا هر موضوع جالبی راجع به تنگستان را به صورت نامه، تلگراف، رمز، پیام یا گزارش به آلمان ارسال می کرد. مجموع آن اسناد سیاسی، سیمای سیاسی ـ اجتماعی و مبارزاتی مردم و خوانین تنگستان از سالهای قبل از جنگ جهانی اول تا روزهای پایانی آن را به خوبی روشن می سازد. اسنادی که البته پس از سقوط آلمان در سال 1945م/1336ق، توسط متفقین به غارت رفت و هر بخش از آن نصیب کشوری شد. بر اساس همین اسناد و گزارشها و یادداشتها بود که داگوبرت فن میکوش، تاریخ مبارزات و تحولات سیاسی تنگستان را در سالهای جنگ جهانی اول تدوین و منتشر کرد. 10 واسموس، اولین آلمانی و حتی فراتر از آن اولین اروپایی بود که کوشید فرهنگ واژگان بومی و گویش و لهجه محلی تنگستان را تهیه و تنظیم کند. او خود قادر به تکلم به گویش تنگستانی و ساحلی بود و در سالهای جنگ و حتی در اوقات فراغت، واژگان بومی موجود در گویش تنگستانی و آوانویسی و معادل آلمانی آن را می نوشت و گردآوری می‌کرد. زمانی که در پایان جنگ جهانی اول، واسموس از تنگستان و جنوب ایران رفت، آن یادداشتها را همراه خود داشت، ولی هنگام ورود به تهران به چنگ مأموران انگلیسی افتاد و دیگر از سرنوشت آنها خبری نیست. کریستوفر سایکس به این یادداشتها و تصرفشان توسط انگلیسیها اشاره کرده است. 11 مهم ترین فرآیند تاریخ استعماری ایران از قرن 20م، آغاز گردید. قرنی که (نفت) شیشه عمر انگلیسیها در دست ایران بود. خلیج فارس و جنوب ایران برای استفاده از ذخیره های سرشار نفت، برای انگلیس امری حیاتی به شمار می‌رفت. 12 نیروی دریائی انگلیس، به نفت ایران که امتیاز آن را طبق «قرارداد دارسی» به دست آورده بودند، نیاز مبرم داشت. از اینرو، دولت بریتانیا را بر آن داشت تا در بوشهر نیرو پیاده و جنوب ایران را اشغال نظامی کند. انگلیسیها عده زیادی نظامی هندی و انگلیسی در بوشهر پیاده و بی درنگ، دارالحکومه، گمرک خانه و سایر ادارات را تصرف کردند و بیرق انگلیس را بر فراز دارالحکومه برافراشتند. رئیس علی دلواری، شیخ حسین چاهکوتاهی و زائر خضرخان اهرمی سه نفر از خوانین دلیر تنگستان از این وقایع آگاهی یافته و بر آن شدند که علیه دشمن قیام کنند. تنگستان را می توان «دژ مبارزه با استعمار» به شمار آورد. انگلیسیها، چند روز بعد از ورود به بوشهر، نسبت به رئیس علی دلواری به عنوان ارتباط با آلمانها سوءظن پیدا کرده، برای دستگیری او دلوار را که بندر کوچکی از تنگستان و در شش فرسخی بوشهر بود، اول با کشتی جنگی بمباران کردند و بعد هم قوایی نظامی پیاده و به دلوار حمله کردند. 13 مقارن همین جریانات، واسموس که ماجراجوئی شجاع و دلیر بود و فارسی را شمرده صحبت می کرد و عشایر جنوب ایران را به خوبی می شناخت و در اوایل جنگ جهانی اول از تهران به شیراز آمده بود؛ چون خبر قیام دلیران تنگستانی را شنید، به سوی بوشهر حرکت کرد. تلاشهای واسموس برای جلب محافل متنفذ شیراز و فارس و تهییج ایشان تنها برای این نبود که محافل دولتی را وادار کنند خواسته‌های وی را برآورده سازند، بلکه همزمان با آن، هدف کلی از آن کوششها، واداشتن ایران به شرکت در جنگ بود. حمله انگلیسیها به واسموس شور و هیجان بسیاری در مردم برانگیخت و او که در مدت کنسولی خود در بوشهر، اوضاع آن منطقه را خوب می‌شناخت، از هیجان عموم مردم به سود خود استفاده کرد. او تمام سعی‌اش را کرد که با همان حربه انگلیسیها به مقابله آنها بشتابد. به عبارت دیگر، می خواست به تسلط انگلیسیها در شیراز پایان دهد یا آنکه خود به بوشهر هجوم ببرد. واسموس، که به سبب فعالیتهای گذشته خود در جنوب ایران با اوضاع آن منطقه آشنایی داشت، معتقد بود می‌تواند به اهداف بزرگی در آن منطقه دست یابد. از اینرو در ژانویه 1915م/ ربیع الأول 1333ق، با گروه اندکی راهی جنوب ایران شد. او می خواست جاده شیراز ـ بوشهر را بگیرد، علیه انگلیسیها در خلیج فارس دست به اقداماتی بزند و سایر گروههای عملیاتی آلمان را با فرستادن آذوقه پشتیبانی کند و به این ترتیب او نیز برنامه‌های ویژه‌ای درباره هند در سر داشت. 14 بخشی از مأموریت واسموس، متوجه ایجاد اختلال در بوشهر به عنوان مرکز اصلی سلطه بریتانیا در خلیج فارس و نیز بستن جاده مهم و استراتژیک خلیج فارس به شیراز بود. وی برای تحقق این امر با توجه به ناسازگاری عشایر منطقه (ایلات دشتی، دشتستان و تنگستان) و تضاد آنها با انگلیسیها با آنها روابط دوستانه برقرار نمود. از یکسو، تلاش دولت مرکزی برای احیای تمرکز سیاسی جهت سلطه بر سواحل خلیج فارس، و از سوی دیگر اقدامات بریتانیا در اِعمال محدودیتها و امر و نهی به مردم این خطه جهت ایمن نگه داشتن منافع خود، موضوعی بود که روحیه دلاوری، بیگانه ستیزی و غیرت ایلاتی عشایر در جنوب آن را بر نمی تافت. 15 از آغاز حضور بریتانیا، شورش و قیام دلیرانه مردم این سرزمین، همواره مانع اساسی در راه اهداف امپریالیسم در این نواحی بود و تا این مقطع زمانی میان آنها منازعات فراوانی روی داده بود. واسموس با آگاهی از این جریانات، همراه با اعلامیه های ضدانگلیسی و نیز وسایل ارتباطی نظیر بی سیم به این منطقه گام نهاد. استفاده از احساسات مذهبی و ملّی، اغوا و فریبکاری و وعده های کلان هم رواج داشت. در مقابل، انگلیسیها هم تحرکات منطقه را با دقت نظر خاصی رصد می کردند و از اینرو هر روز یک کشتی جدید مقابل بوشهر لنگر می‌انداخت و اعلانهایی از سوی کنسولگری و اتباع انگلیسی به در و دیوار شهر زده می‌شد. 16 واسموس همکاری خود را با عشایر منطقه به ویژه با رئیس علی دلواری، شیخ حسین چاهکوتاهی و زائر خضرخان اهرمی شروع کرد. 17 محبوبیت واسموس چنان بالا گرفته بود که گاهی به علت نرسیدن تدارکات آلمانها جهت پیشبرد اهداف و نقشه هایش دچار تنگدستی می‌شد، اما از سوی سران ایلات به او کمکهای مالی می رسید. یا زمانی که در اوج فعالیتها و اقداماتش، انگلیسیها برای دستگیری او طی انتشار اعلامیه‌های گوناگون، جایزه های کلان معین کردند، هیچ کس حاضر نشد واسموس را به مقامات انگلیسی تحویل دهد و پنجاه هزار لیره جایزه بگیرد. 18 حتی مردم اعلامیه‌های انگلیسی را پاره کردند. حتی واسموس، یک برگ از اعلان را به نزد زائرخضرخان برد اما وی خشمناک اعلان را پاره کرد و دور انداخت و گفت: «ما بیشرف نیستیم که مهمان خود را به دست دشمن دهیم، شما دشمنِ دشمن ما هستید لذا دوست ما شمرده می‌شوید». 19 به این ترتیب، دلیران تنگستانی که با عشق به دفاع از وطن، با تعصب ملی و دینی با انگلیسیها وارد جنگ شدند به پولی که برای تسلیم واسموس در نظر گرفته شده بود، نیازی نداشتند؛ زیرا خود خوانین متمول بودند. به ویژه زائرخضرخان که با پول خود تجارت می کرد، تا جایی که انگلیسیها دویست صندوق چای او را در گمرک بوشهر ضبط کرده بودند. ایل مقتدر قشقائی و نیز برخی از سران بختیاری که به طور سنتی از طرفداران بریتانیا محسوب می‌شدند به آلمان تمایل یافتند. با همکاری و کمک همین نیروها بود که انگلیسیها از بوشهر بیرون رانده شدند و شیراز و مناطق مجاور فارس به تصرف قوای ملّی درآمد و منافع و اتباع انگلیسی در خطر انهدام قرار گرفتند. 20 بسته بودن راه بوشهر ـ شیراز از تلاشهای واسموس بود که پیامدهای ناگواری نیز برای انگلیسیها به همراه آورد. اگرچه کالاهای بازرگانی انگلیسی از آن راه می‌گذشت، اما از حمل و نقل تجهیزات نظامی «پلیس جنوب»21 که «سرپرسی سایکس» 22 آن را تشکیل داده بود و برای انگلیسیها اهمیت فوق‌العاده ای داشت، جلوگیری شد. واسموس یک تنه در سراسر فارس می‌گشت و ملاقات سرّی با شخصیتهای صاحب نفوذ و نیز برخی سران پلیس جنوب ترتیب می داد. او گذشته از والی فارس، به سران عشایر، ژاندارمری و محافل بانفوذ شیراز مانند روحانیون و بازرگانان و دموکراتها هم امید داشت. فارس، از ولایاتی بود که دولت مرکزی در آنجا نفوذ زیادی نداشت، زیرا گذشته از ناتوانی دولت، دو ایل مهم قشقایی و خمسه قدرتهای اصلی آن ولایت بودند و بر راههای بازرگانی و ارتباطی نظارت می‌کردند و گمرکات را در دست داشتند، به ویژه اینکه بازرگانی انگلیسیها از راه بوشهر ـ شیراز بود و از مناطق قشقاییها می‌گذشت. کاروانهای انگلیسی بارها مورد چپاول قشقاییها قرار گرفته بودند و انگلیسیها رابطه خوبی با این ایل نداشتند و به عکس با بختیاریها که رقیب قشقاییها بودند، مناسباتشان دوستانه بود. میان صولت‌الدوله رئیس ایل قشقایی و قوام الملک سرکرده ایل خمسه دشمنی دیرینه ای وجود داشت. 23 اقدامات او چنان هیجانی در میان سواران قشقائی برپا کرد که صولت‌الدوله رئیس ایل نیز به تبعیت از افکار عمومی تصمیم به جنگ آشکار با انگلیسیها گرفت. 24 بخشی دیگر از فعالیتهای واسموس، اخلال در صادرات نفت و متوجه ساختن بریتانیا به محور جنوب و در نتیجه تضعیف جبهه انگلیسی در بین النهرین بود که با موفقیت به اجرا درآمد. از نتایج این عملیات، سقوط کوت‌العماره و شکست خفت بار انگلیس و بر جای نهادن دست کم دوازده هزار اسیر جنگی بود. 25 20 نوامبر 1918م، زمانی که واسموس در قریه طلحه اقامت داشت، قاصدی از طرف فرمانده انگلیسی بوشهر به آنجا آمد و نامه فرمانده را به او داد. در ضمن نامه، خبر متارکه جنگ به اطلاع او رسید و پیشنهاد شده بود که هرگاه مایل است به وطن خود بازگردد ظرف هشت روز خود را به نزدیکترین پست نظامی معرفی نماید و در صورت عدم قبول با او به عنوان اسیر جنگی رفتار می‌شود. واسموس، برای جواب مهلت خواست و پاسخ او به فرمانده نظامی بوشهر رسید مبنی بر اینکه انگلیسیها حق اخراج او را از ایران ندارند و او جز از اوامر دولت متبوعه خویش از دیگران اطاعت نخواهد کرد. این پاسخ بر طبع فاتحین انگلیسی گران آمد. واسموس و همراه وی اشپیلر به منظور احتراز از اینکه به میزبانان ایرانی آنها آسیبی وارد نشود، تصمیم به ترک ایران از طریق ترکیه گرفتند. شب قبل از حرکت، میرزاعلی کازرونی و سلطانعلی و شخصی به نام علیخان و زائر خضرخان و شیخ حسین در طلحه برای تودیع دور واسموس جمع شدند. واسموس از آنها عذرخواهی کرد که قادر نبوده وسایل موفقیت آنها را فراهم آورد. همگی مویه کنان روی واسموس را بوسیده و راهی شدند. واسموس قدری که از شیراز دور شد لباس ایرانی را از تن خارج کرد و لباس اروپایی خود را پوشید و گفت: نمی‌خواهم ننگ شکست را به قامت ملت ایران که گناهی جز بیطرفی نداشته تحمل کنم و دامان ملتی را که در راه رسیدن استقلال خویش جانبازی نموده لکه دار سازم. 26 واسموس، به موطن اصلی خود بازگشت و در آنجا ازدواج نمود و سپس به برلین رفت و گزارش مفصلی تقدیم داشت که در آرشیو وزارت امور خارجه است . در ازای خدماتش به او یک دیپلم اعطا شد و او را به ریاست اداره امور شرقی منصوب کردند. دوستان ایرانی واسموس در نامه ای تقاضای انجام مواعید و پرداخت چندین هزار لیره پاداش زحمات و مشقّات خویش را کردند. اما وزارت خارجه یک دولت شکست خورده و تنگدست قادر به پرداخت هیچگونه پرداختی نبود. واسموس مدعی بود که شرافت آلمان در گرو قولی است که به خوانین ایرانی داده است. واسموس، مقام کنسولگری آلمان در بوشهر را تقاضا کرد که بدون موافقت انگلیسیها غیرممکن بود. در نهایت در مقابل تهدید به استعفا و نیز اعمال نفوذ دوستانش، دولت آلمان معادل پنج هزار لیره به او پرداخت کرد. در دسامبر 1924م، به همراه همسرش و دو آلمانی دیگر وارد بوشهر شد. به این نیت آمد تا با وسایل موتوری، زراعت تنگستان را توسعه دهد و از عایدات سالانه، پاداش کافی به خوانین بدهد، اما این کار سرانجامی برای او نداشت. 27 در چغادک، طلبکاران واسموس و همسرش را احاطه کردند. شیخ ناصر علناً علیه او تحریک و تهدید به تقدیم عرض حال به عدلیه بوشهر می‌نمود. توسل واسموس به موافقت نامه ی خوانین نیز بیهوده بود. خلاصه واسموس را ورشکست کردند. تمام اثاث البیت حتی پیانوی بزرگ همسرش را به حراج گذاشتند. واسموس مجبور به ترک چغادک شد و در بوشهر در یکی از اتاقهای محل سابق زمان کنسولگری خویش اقامت گزید و شکایت نزد محکمه برد. خوانین نیز جز زائرخضرخان علیه او تظلم کردند و ادعای جعل و تزویر در سند موافقت نامه نمودند و قاضی محکمه را با اشاره و کنایه مورد تهدید قرار دادند. محکمه پس از سه روز مطالعه جعل و تزویر سند را تأیید و دِین واسموس را نسبت به تنگستانیها تصدیق کرد. واسموس، به محکمه شیراز استیناف داد. در آنجا هم حکم علیه او صادر شد. تنگستانیها به حال او ترحم کردند و دوباره صحبت از آشتی و صفا به میان آمد. ولی واسموس پیشنهاد آنها را رد کرد و به دیوان تمیز تهران عرض حال تقدیم داشت؛ زیرا تصور می کرد رأی دیوان تمیز به نفع او صادر شد. در آوریل 1931م، با اندوه عازم برلن شد و در آنجا سخت بیمار شد. خبر رأی مساعد دیوان عالی وقتی به او رسید شادی کرد که حداقل در مقابل خدمات و زحمات، شرافتش لکه دار نشده. واسموس در سال ۱۹۳۱م، فقیرتر از گذشته به آلمان بازگشت و پس از شش ماه درگذشت. برخلاف رفتار ناهنجار برخی از خوانین، اما عموم افراد قبایل جنوب یک نوع محبت آمیخته به احترام نسبت به واسموس داشتند. در پایان باید به این نکته اشاره کنیم که آنچه طی جنگ جهانی اول در نواحی سواحل شمالی خلیج فارس روی داد، نمونه بارزی از مداخلات ناروا و نامشروع مقامات انگلیسی و اجرای مقاصد استعماری آن دولت به منظور تضعیف ایران بود. اشغال بوشهر از سوی دولت انگلیس به استقلال ایران لطمه بزرگی وارد ساخت و زیانهای جبران ناپذیری را بر مردم مناطق دشتی، دشتستان و تنگستان در پی داشت. البته نباید خیانت عناصر خیانتکار داخلی را نیز فراموش کرد که در نهان و آشکار با مقامات انگلیسی برای تسلط بر انقلابیون همداستان می شدند و فعالیتها و تلاشهای آنها را عقیم می گذاشتند. صفحه 1 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. ویلهلم لیتن، خاطرات لیتن سرکنسول آلمان در تبریز در اثنای جنگ جهانی اول (تهران، ایرانشهر، 1368، ترجمه: پرویز صدری)، ص260 . 2. Wihelm wassmuss 3. کریستوفر سایکس، فعالیتهای جاسوسی واسموس یا لارنس آلمانی در ایران (تهران، وحید، 1348، ترجمه: حسین سعادت نوری،)، ص 18. 4. همان، ص 19. 5. Nidermayer 6. اسکارفن نیدرمایر، زیر آفتاب سوزان ایران (تهران، نشر تاریخ ایران، 1363، ترجمه: کیکاووس جهانداری)، ص 260. 7. داگوبرت فن میکوش، واسموس (بوشهر،1377، ترجمه: کیکاووس جهانداری)، ص 19. 8. همان، ص20. 9. کریستوفر سایکس، صص 88-91 . 10. مطالعاتی در باب تنگستان (مجموعه مقالات) (به اهتمام قاسم یاحسینی، تهران، گلگشت، 1387)، ص 76. 11. برای اطلاعات بیشتر نک: کریستوفر سایکس، فعالیتهای جاسوسی واسموس یا لارنس آلمانی در ایران (تهران، وحید، 1348، ترجمه: حسین سعادت نوری). 12. برای اطلاع بیشتر نک: فاطمه مؤمنی، «اهمیت بین‌المللی خلیج فارس در سده‌های 19 و 20 م»، در پژوهشنامه خلیج فارس، به کوشش دکتر عبدالرسول خیراندیش و مجتبی تبریزنیا (تهران، خانه کتاب، چ2، 1390)، صص 285- 289. 13. علیمراد فراشبندی، جنوب ایران در مبارزات ضد استعماری (تهران، شرکت سهامی انتشار، 1365)، ص 143/ علیمردا فراشبندی، گوشه ای از تاریخ انقلاب مسلحانه مردم مبارز تنگستان، دشتی و دشتستان علیه استعمار (تهران، شرکت سهامی انتشار، 1362)، صص 50-70. 14. اولریخ گِرکِه، ایران در سیاست شرقی آلمان در جنگ جهانی اول (تهران، سیامک، 1377، ترجمه: پرویز صدری)، ص 132. 15. علیرضا ملائی، «جنگ جهانی اول؛ آلمانها و رخنه در ساختار اجتماعی، سیاسی ایران» ، (فصلنامه تاریخ معاصر ایران، 1376، صص 25-48)، ص 44. 16. محمدحسین رکن‌زاده آدمیت، دلیران تنگستانی (تهران، اقبال، چ5، 1341)، ص 47. 17. برای اطلاع بیشتر از نحوه ارتباط واسموس با این افراد نک: اولریخ گِرکِه، ایران در سیاست شرقی آلمان در جنگ جهانی اول (تهران، سیامک، 1377، ترجمه: پرویز صدری). 18. آدمیت، ص53 . 19. همان، ص67. 20. دنیس رایت، نقش انگلیس در ایران (تهران، فرخی، 1361، ترجمه: فرامرز فرامرزی)، ص 270. محمدقلی مجد، انگلیس و اشغال ایران در جنگ جهانی اول (تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1390، ترجمه: مصطفی امیری)، ص 245- 246. 21. (S.P.R) South Persian Rifles 22. Sir Percy Molesworth Sykes 23. اولریخ گرکه، 1377، ص 210. 24. احمدعلی سپهر (مورخ‌الدوله)، ایران در جنگ بزرگ (1918-1914م) (تهران، بانک ملّی ایران، 1336)، ص 82. 25. علیرضا ملائی، ص 46. 26. میرزا ابوالقاسم خان کحال‌زاده، دیده‌ها و شنیده‌ها (تهران، البرز، چ2، 1370، به کوشش مرتضی کامران)، ص 365-366. 27. همان، ص 370. مرضیه یحیی آبادی منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات، زندگی و اقدامات لارنس آلمانی در ایران منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

اولین مقتول ما

سیدمحمدرضا میرزاده عشقی فرزند حاج سیدابوالقاسم کردستانی در 1273 شمسی در همدان به دنیا آمد. سال‌‌های کودکی را در مکتب‌خانه گذراند و از 7 سالگی در مدارس الفت و آلیانس به تحصیل فرانسه و فارسی اشتغال داشت و پیش از آن که گواهینامه دریافت کند به تجارت‌خانه یک فرانسوی مراجعه و به شغل مترجمی پرداخت و در اندک مدتی به این زبان تسلط یافت. در 15 سالگی به اصفهان رفت و سپس برای اتمام تحصیلات به تهران آمد. بیش از 3 ماه نگذشته بود که به همدان باز گشت و 4 ماه بعد به اصرار پدر، برای ادامه تحصیل عازم تهران شد. 1 در سال 1288 هنگامی که مشروطه‌خواهان به تهران آمده بودند،‌ از همدان به تهران آمد و به اوضاع نابسامان پایتخت واقف شد و سپس به همدان مراجعت نمود و سال 1294روزنامه «نامه عشقی» را در زادگاهش انتشار داد.2 با آغاز جنگ جهانی اول، گرایش عشقی به طرفداری از عثمانی بود و در این هنگام به همراه ملیون همچون شهید مدرس که دولت مهاجر را تشکیل داده بودند، به کرمانشاه رفت و در سن 22 سالگی به اسلامبول سفر کرد.3 در آن شهر، اپرای «رستاخیز شهر یاران ایران» را به نمایش گذاشت که این منظومه اثر مشاهدات او از ویرانه‌های مدائن هنگام عبور از بغداد و موصل به استانبول بود. سپس در 1296 در همان شهر قصیده «نوروزنامه»‌را سرود و منتشر کرد در پاییز 1297 ش به ایران بازگشت و مدتی در همدان ماند و سپس راهی تهران شد.4 در تهران، عشقی به صف پرشورترین مخالفان قرارداد 1919، پیوست و به تبلیغ و سخنرانی‌های تند پرداخت و ازجمله به شرح زیر شعری تحت عنوان «به نام عشق وطن» سرود: دیگر از تاریخ دنیا، نام ایران بست رخت‌ باغبان، زحمت مکش کز ریشه کندند این درخت‌ میهمانان وثوق‌الدوله، خونخوارند سخت‌ ای خدا با خون ما این میهمانی می‌کند.5 در پی این اعتراض‌ها و چامه‌سرایی‌ها بود که حسن وثوق در تابستان 1298 عشقی را به همراه جمعی از مخالفان قرارداد به زندان انداخت. عشقی از زندان نظمیه تهران، در قلهک قصیده «این عید عزاست» را سرود و اندکی بعد از حبس آزاد شد و راهی اصفهان گشت.6 عشقی در اصفهان «نمایشنامه رستاخیز» و سپس نمایشنامه «حلواء الفقراء» را به نمایش گذاشت.7 به دنبال کودتای سوم اسفند 1299/ 13 جمادی‌الثانی 1339 عشقی ابتدا به تصور این که افرادی که به اصطلاح قیام کرده‌اند، وطن‌خواه و ملی می‌باشند نوشته‌ها و اشعاری در مدح سیدضیاء سرود.8 ولی بعدا با ماهیت بیگانه‌پرست کودتاگران آشنا شد. عشقی در 1300 روزنامه قرن بیستم را با صاحب امتیازی خودش و مدیر‌مسوولی عباس اسکندری در تهران تاسیس کرد. و در 16 اردیبهشت 1300 نخستین شماره آن‌را به چاپ رسانید. روزنامه قرن بیستم بیشتر مقالات تند و اشعار انقلابی و انتقادی عشقی را در بر می‌گرفت که بارها از طرف هیات حاکمه توقیف و تعطیل گردید. این روزنامه جمعا 3 دوره به چاپ رسید. دوره اول چهار شماره، دوره دوم هیجده شماره که با نوشته‌ها و اشعار کوبنده سیاسی و برضد انگلیس و قوام‌السطنه توقیف شد و دوره سوم یک شماره در هفتم تیر 1303 که به قتل عشقی انجامید.9 در اوایل سال 1341 قمری / 3 آبان 1302 رضاخان به نخست‌وزیری رسید و در سال 1302 نغمه جمهوری‌خواهی را ساز کرد. در این هنگام، عشقی به جبهه اقلیت مخالف جمهوری در مجلس به رهبری مدرس پیوست10 و در سومین دوره از چاپ روزنامه‌اش در مقاله‌ای با عنوان جمهوری قلابی به رضاخان و جمهوریت او تاخت و در یک کاریکاتور، وی را مردی غضب‌آلود که مظهر جمهوری است تحت عنوان جمبول خوانده و شعری با مطلع «هی هی جبلی قم قم جمهوری اجباری بم‌بم» را پایین آن کاریکاتور درج کرد. پس از انتشار این مقاله عشقی به دستور محمد درگاهی رئیس شهربانی وقت ترور شد. قاتل او ابوالقاسم خان‌ضیاء‌السلطانی از خانواده بهمنی بود که توسط درگاهی اجیر شده بود.11 اشعار عشقی تحت عنوان «جمهوری سوار» ، «مظهر جمهوری» و «نوحه جمهوری» در مخالفت با رضاخان سروده و به چاپ رسید که باعث قتل او شد.12 ملک‌الشعرای بهار به او «اولین مقتول‌ ما» لقب داد و منظور بهار از این عنوان در مبارزه برای مهار زدن بر جاه‌طلبی‌ها و زیاده‌خواهی‌های رضاخان سردار سپه در اوایل دهه 1300 بود. اما در نگاه به گذشته، شاید عشقی نخستین قربانی یا دست‌کم نخستین قربانی مشهور سلطنت 53 ساله آخرین خاندان شاهی ایران هم به شمار برود.13 جنازه شاعر جوان از خیابان شاه‌آباد تشییع و در ابن‌بابویه به خاک سپرده شد.14 پی‌نوشت‌ها: 1. جعفر مهدی‌نیا، قتل‌های سیاسی و تاریخی 30 قرن ایران، 2/233 2. سید هادی حائری، سده میلاد میرزاده عشقی، ص 8 3. جعفر مهدی‌‌نیا، همان 4. جعفر مهدی‌نیا،‌ همان، ص 234 5. محمد قائد، میرزاده عشقی، طرح نو، تهران، 1377، ص 44 6 . همان، ص 45 7. سیدهادی حائری، سده میلاد میرزاده عشقی، ص 25 8 . همان 9. همان ص 35 10. برگزیده شاعران معاصر ایران، میرزاده عشقی، صص 19 18 11. محمد قائد، میرزاده عشقی، ص 13 - 12. سید هادی حائری؛ همان، صص 36 - 35 13. محمد قائد،‌ همان 14. همان ‌ ص .335 فریده شریفی‌ منبع: سایت جام‌جم ایام

عاقد قرارداد ننگین‌

حسن وثوق عاقد قرارداد 1919 در سال 1254 ش در تهران متولد شد. پدرش میرزا ابراهیم‌خان معتمدالسلطنه و مادرش طاووس خانم دختر مجدالملک سینکی و خواهر میرزا علیخان امین‌الدوله بود. ر اوان جوانی، تحصیلات معمول زمان خود از خط و انشاء و علوم ادبی را در خانه پدری آموخت و به زبان‌های فرانسه و انگلیسی نیز آشنایی پیدا کرد. سال 1272 ش به جای پدر، مستوفی (محاسب مالیات)‌ آذربایجان شد و یک سال بعد به لقب «جناب»‌ نائل آمد. سال 1274 به وثوق‌الملک لقب یافت و در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه ملقب به وثوق‌الدوله گردید. در جریان مشروطه با مشروطه‌خواهان همداستان شد و در دور اول مجلس شورای ملی از تهران، نماینده تجار بود که به نیابت رئیس مجلس و مدتی نیز ریاست کمیسیون مالیه رسید.پس از فتح تهران عضو کمیسیون عالی مشروطه و پس از آن که کمیسیون عالی منحل شد،‌ هیاتی مرکب از 20 نفر جای کمیسیون مذکور را گرفت و ریاست هیات‌مدیره موقت به وثوق‌الدوله تفویض گردید. در دوره دوم مجلس شورای ملی، از تهران به نمایندگی انتخاب شد ولی قبل از افتتاح مجلس از 8 مهر 1288 تا 10 آذر 1288 وزیر عدلیه شد و از آن پس در کابینه‌های مختلف پست وزارت را برعهده داشت و از 15 مرداد 1297 تا 3 تیر 1299 رئیس‌الوزرا و وزیر داخله بود. در این سال‌ها که وثوق‌الدوله صدراعظم بود، قرارداد ننگین و ایران برباددهی را با کاکس در 17 مرداد 1298 (9 اوت 1919)‌ منعقد کرد. اما رجال پاک‌‌اندیش از جمله آیت‌الله مدرس، آیت‌الله شیخ حسین لنکرانی و مستوفی‌الممالک به مخالفت با این قرارداد برخاستند. چرا که آن را استعماری و ناقض استقلال ایران می‌دانستند. وثوق‌الدوله از تیر 1299 به اروپا رفت و 23 اسفند 1304 به ایران بازگشت و تا سال 1309 پست‌های مختلف وزارت و نمایندگی مجلس را به عهده داشت آنگاه از خدمات دولتی کناره‌گیری کرد و در خارج شهر تهران به کار زراعت و اشتغالات ادبی و مطالعات علمی مشغول شد. ویسال 1329 به شدت بیمار شد و سرانجام در 16 بهمن همان سال در کاخ سلیمانیه درگذشت و در آرامگاه شخصی در قم به خاک سپرده شد. وثوق‌الدوله دو بار ازدواج کرد که از همسر اولش ، هشت دختر و یک پسر داشت و از همسر دوم خود صاحب یک پسر شد. منابع: 1. ابراهیم صفائی، رهبران مشروطه: وثوق‌الدوله[ بی‌جا،بی‌نا، 1344] ص 23. ابراهیم صفائی، وثوق‌الدوله (تهران: کتاب سرا، 1374)‌ صص 190‌ 189، 3180. مصطفی الموتی، بازیگران سیاسی از مشروطیت تا سال 1357: شرح حال نایب‌السلطنه‌ها و روزشمار زندگی نخست وزیران ایران. ج 1 (لندن: [بی‌نا]، 1374)‌ اکبر مشعوف‌ منبع: سایت جام‌جم ایام

اردشیر ریپورتر، لورنس ایران‌

استعمار پیر در ایران سابقه‌ای بس طولانی و تیره دارد. بخشی از این پیشینه، آشکار و بخش مهمی از آن، مخفی است. اگر روزی بایگانی اسناد سرویس‌‌های مخفی انگلستان گشوده شود و جریان آزاد اطلاعات، تا حدی معنی و مفهوم واقعی‌خویش را بازیابد، آنگاه جهانیان به عمق جنایاتی که این دولت سلطه‌ طلب در جای جای کره ارض مرتکب شده است،‌ پی خواهند برد، هر چند مقدار موجود از اطلاعات نیز، طالبان حقیقت را بسنده می‌کند.گوشه‌ای از دخالت‌های پنهان انگلیس در جهان اسلام با انتشار خاطرات لورنس، پیشتر آشکار شد و بخشی دیگر نیز با انتشار وصیت‌نامه اردشیرجی، سر جاسوس بریتانیا در ایران، افشا گردید. چهره مرموز و مخوف اردشیرجی (سر اردشیر ریپورتر)‌ در سال‌های اخیر افشا شده است. وی خبرنگار روزنامه تایمز لندن و مهره فعال سازمان جاسوسی انگلیس (اینتلیجنت سرویس)‌ در ایران عصر قاجار و پهلوی و عضو مهم لژ بیداری ایران است که به نوشته رشید شهمردان،‌ مورخ زردشتی ایرانی: «نه تنها بین رجال و درباریان و خاندان سلطنتی ایران [= رجال مشروطه و سلسله پهلوی] طرف توجه و صاحب نفوذ بود، بلکه رجال سیاسی دولت انگلستان مقیم تهران نیز با نظر احترام به او می‌نگریستند و در امور خاورمیانه بویژه ایران جویای نظریات او بودند. رجال معروف انگلیس مانند سر پرسی سایکس، سر دنیس راس،‌ لرد لمینگتن و غیره از دوستان صمیمی او بودند. همچنین به پاس خدمات او به امپراطوری، کابینه انگلستان او را به سمت مشاور مخصوص سفارت خود در تهران منصوب و گذرنامه خصوصی برایش صادر کرد. اردشیر جی، آن‌گونه که خود صریحا در وصیت‌نامه سیاسی‌اش اعتراف کرده، کسی است که رضاخان را برای انگلیسی‌ها کشف کرده و با صحبت‌های زیادی که با وی نموده او را برای اجرای نقش مورد نظر پرورش داده است. خدمات مهم فرزندش، سرشاپور ریپورتر، به محمد‌رضا پهلوی نیز بر آگاهان به تاریخ هزار توی ایران مخفی نیست. در این بخش با اندکی از فعالیت‌ها و شگردهای استعمار پیر از خلال وصیتنامه اردشیر جی آشنا می‌شویم (سند شماره 1)‌ اما اعمال نفوذ انگلیس در ایران به همین جا محدود نمی‌شود و دخالت‌های آشکار آن، داستانی تلخ و غم‌انگیز دارد. این مداخلات در حدی بود که حتی در عزل و نصب مسوولان آنهم مسوولان دست چندم همچون مسوول نظمیه قزوین ‌ نیز اعمال نفوذ می‌کردند (سند شماره 2)‌ و مع‌الاسف در همان حال، کسانی (همچون مسعود خان کیهان)‌ در این سرزمین، دل در گروی ساکسون‌ها نهاده بودند و ماجرای غم‌انگیز وابستگی‌شان به جایی کشیده بود که برای اعطای نشان به صاحب منصبان انگلیسی در ایران یقه چاک می‌‌دادند (سند شماره 3)‌ اما عدم ذکر این نکته بی‌انصافی است که همواره در این مرز و بوم رجالی همچون امیرکبیر، قائم‌مقام فراهانی، مدرس و... می‌زیستند که شرف خود و استقلال میهن را با هیچ متاعی معامله نمی‌کردند و در برابر فزون‌طلبی‌های دشمن. مقتدرانه می‌ایستادند ودست رد بر سینه او می‌زدند. (سند شماره 4)‌ و مردانی که نماد این شجره طیبه در زمان ما بودند، سرانجام با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی توانستند دست بیگانه را از این کشور برای همیشه قطع کنند. سند شماره 1 القائات اردشیرجی‌ اردشیرجی در وصیت‌نامه سیاسی‌اش شرح می‌دهد که با القائات خود، رضاخان را بر ضد علما تحریک می‌کرده است: به زبانی ساده، تاریخ و جغرافیا و اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران را برایش [یعنی برای رضاخان] تشریح می‌کردم... اغلب تا دیرگاهان به صحبت من گوش می‌‌داد و برای رفع خستگی چای دم می‌کرد که می‌نوشیدیم... من به تفصیل برایش شرح داده‌ام که طبقه علما و آخوندها و ملاها چگونه در گذشته نه چندان دور آماده حتی وطن‌فروشی بودند... علما به طور کلی می‌خواستند که جیبشان پر شود و تسلطشان بر مردم پایدار بماند و همیشه بر چند بالین سر می‌نهادند [یعنی به چند دولت اجنبی وابسته بودند!]... خوب به خاطر دارم که... رضاشاه [پس از شنیدن داستانی از من در این زمینه] چندبار این کلمات را ادا کرد: ...‌های بی‌همه چیز. برای شاه گفتم که چگونه در شهر مقدس مشهد و در سایه‌های گنبد امام رضا(ع)‌ آخوندها با مسافرین و زوار تماس می‌گرفتند و بدون هیچ شرم و حیایی موجبات عیش و لذت آنها را فراهم می‌کردند... اذعان دارم که در میان روحانیون ایران افراد شرافتمند و ایران دوست هم هستند که خود افتخار دوستی و مصاحبت‌شان را داشته‌ام، ولی این عده انگشت‌شمار را نمی‌‌توان نمونه واقعی جامعه روحانیت ایران دانست... این ضدیت با علما وقتی معنای واقعی خود را می‌یابد که در کنار تعریف‌ها و توجیهات چرب او (در وصیت‌نامه سیاسی)‌ از دیکتاتور خشن و وابسته رضاخانی قرار گیرد. او در وصیت‌نامه‌اش با اشاره به دیکتاتوری پهلوی می‌نویسد: در طی 16 سال گذشته، من شاهد و ناظر مردی [= رضاخان] بوده‌ام که در سایه نبوغ و اراده آهنین و شخصیت بارز خود مسیر تاریخ کشورش را تغییر داد. از این پس نسل‌های ایرانی که وارث مملکتی مستقل و آزاد [!] و متمایز از یک قطعه خاک جغرافیایی می‌گردند باید خود را مدیون رضاشاه پهلوی بدانند... حس شدید ایران‌پرستی [!] توام با استعداد خداداد و هیکل و قامتی توانا و سیمای مردانه، قابلیت و قدرتی به او می‌داد که بتواند کشورش را از نیستی و زوال برهاند... قیام رضاخان [بخوانید: کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299] زاییده و مخلوق مستقیم سیاست انگلیس نبود... بیم آن دارم که مورخین ایرانی، شدت عمل شاه را نسبت به کسانی که مستحق آن هستند به سنگدلی و شقاوت سوء تعبیر نمایند و حال آن که در زیر این صورت مردانه و سخت، قلبی پر از احساسات می‌تپد[! لابد شاهد آن نیز، فرمان رضاخان به چکمه‌پوشان خویش مبنی بر کشتار فجیع پناهندگان مسجد گوهرشاد است!]... هنگامی که این سطور را می‌نویسم رژیم اتوکراسی در ایران برقرار است و قدرت به تمام معنی کلمه در دست رضاشاه می‌باشد. او این قدرت مطلق و بلامنازع را صرفا برای جلو راندن ایران می‌خواهد... رضاشاه دارای سلیقه‌ای است که قرن‌ها پیش افلاطون آن را نوع پسندیده‌ای از حکومت می‌دانست و عبارت بود از تامین امنیت و برابری در مقابل قانون و راهنمایی مردم در جهت آمال ملی ]![... . توجه داریم که جناب ریپورتر، این ستایش‌های چاپلوسانه از دیکتاتور پهلوی و برکشیده آیرونساید را، در اوایل دهه 1310 شمسی یعنی زمانی نوشته که رضاخان، در اجرای دستورات لندن، همه آرمان‌ها و دستاوردهای مشروطه (آزادی بیان و قلم، نظارت مجلس بر امور، عدالت قضایی، امنیت سیاسی و...) را نابود ساخته و با انزوا و حبس و تبعید و کشتار آزادیخواهان (نظیر مدرس‌ها، مصدق‌ها، کمال‌الملک‌ها، موتمن‌الملک‌ها، میرزاطاهر تنکابنی‌ها، صولت‌الدوله قشقایی‌ها و...)، غصب املاک و دارایی ثروتمندان (نظیر سپهسالار تنکابنی‌ها و اقبال‌السلطنه ماکویی‌ها)‌، و کشتار و تخته قاپوی ایلات و عشایر (بختیاری، قشقایی و...)، اختناقی بی‌سابقه و کم‌نظیر را بر کشور تحمیل کرده بود. آن گاه در چنین شرایطی، جناب سر ریپورتر، سر دلال انگلیس، از قلب «پراحساس»! و مهربان! رضاخان دم می‌زند و رژیم خشن پلیسی وی را با مدینه فاضله افلاطون! قیاس کرده و غایت آن را «تامین امنیت و برابری در مقابل قانون و راهنمایی مردم در جهت آمال ملی»! می‌خواند! سند شماره 2 مصلحت‌اندیشی استعماری سفارت انگلیس‌ 18 حمل 1339 / 7 آوریل‌ فدایت شوم. لیوتنان گریوز که معاون ماژور ادمندس در قزوین می‌باشند امروز به طهران وارد شده و پیغامی از طرف ماژور ادمندس آورده مبنی بر این که دکتر منوچهر خان حاکم شهر استعفا داده‌اند و دولت خیال دارد رئیس نظمیه قزوین را که فکل‌کلو می‌باشد از آنجا بردارند ماژور ادمندس به هیچ وجه این تغییرات را صلاح نمی‌دانند بلکه بالعکس لازم می‌دانند که آقای دکتر منوچهر خان به سمت حکومت شهر و فکل‌کلو به سمت ریاست نظمیه برقرار بوده باشند. در خاتمه مراتب ارادت و دوستی خود را تجدید می‌نمایم. (اسمارت)‌ سند شماره 3 قدردانی از بیگانه‌ تاریخ 29 برج حمل تخاقوی ئیل 1300 مقام منیع حضرت اشرف ریاست محترم وزرا دامت عظمته‌ نظر به این که کلنل اسمایس در مدتی که مشغول خدمت بود، وزارت جنگ، کمال رضایت را از ایشان دارد لهذا پیشنهاد می‌نماید که از طرف دولت، نشان درجه اول خارجه به مشارالیه اعطا شود و ضمنا برای یادآوری، خاطر مبارک را تصدیع می‌دهم دراین موقع که ژنرال آیرونساید و ژنرال گوری و بعضی از صاحب‌منصبان انگلیسی که در گیلان ابراز لیاقت نموده و می‌خواهند از ایران مسافرت نمایند بی‌مورد نیست نشان‌هایی که حضرت اشرف، مقتضی می‌دانند قبل از حرکت به آنها مرحمت شود. [حاشیه] عجاله بماند سند شماره 4 مقاومت ملی‌ ساعت 9 صبح امروز (یکشنبه 22 دی‌ماه)‌ بر حسب وقتی که در شب قبل تعیین شده بود جناب آقای سرفرانسیس شبرد سفیر کبیر انگلیس از آقای دکتر مصدق در منزل شخصی ایشان دیدن کرد و چنین اظهار نمود: یادداشتی که وزارت امور خارجه ایران راجع به برچیدن قنسولگری‌های انگلیس در ایران داده‌‌اند و در رادیو قرائت شده، مسترد شود. آقای نخست‌وزیر اظهار نمودند که این یادداشت در نتیجه تصمیمی است که هیات دولت اتخاذ نموده‌اند و انجام مورد تقاضای شما از عهده اینجانب خارج است و من تا زمانی‌که عهده‌دار امور کشور هستم نمی‌توانم آن را مسترد نمایم مگر این‌که مجلس شورای ملی با رای عدم اعتماد، دولت اینجانب را ساقط کند و دولت دیگری بیاید که مقصود شما را انجام دهد. در پایان مذاکره جناب آقای سفیرکبیر از آقای نخست‌وزیر خواهش کردند که مخبر روزنامه رویتر را آزاد نمایند. آقای نخست‌وزیر اظهار داشتند که این کار مربوط به قوه قضاییه کشور می‌باشد و تصمیم این امر باید از طرف مراجع قضایی اتخاذ گردد و من مداخله‌ای در این باب نمی‌کنم. به کوشش پروانه بابایی‌ منبع: سایت جام‌جم ایام

آنچه بر رضا شاه در دوران تبعید گذشت

با شروع جنگ جهانی دوم در سال 1318 هــ . ش/ ‌1939م. محمود جم نخست‌وزیر وقت، طی بیانیه‌ای بی‌طرفی ایران را در جنگ اروپا اعلام کرد. از زمان حمله آلمان به لهستان، دولت ایران به‌طور مکرر اظهار کرد که مایل است با تمامی کشورهای جهان در حال صلح باشد و در صورت هرگونه تجاوز به خاک کشور، مقاومت کرده و اجازه نمی‌دهد که کشورش به صحنه جنگ و درگیری تبدیل شود. در چنین شرایطی، ایران ترجیح می‌داد تا در جریان جنگ جهانی بی‌طرف بماند و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی خود را که تازه شروع کرده بود، تداوم بخشد. شاه ایران بخوبی می‌دانست که نیروهایش امکان مقاومت در برابر تجاوزطلبی کشورهای مهاجم را ندارند. از طرفی ایرانیان هم با آگاهی از اوضاع جنگ جهانی و شرایط آن روز، گمان می‌کردند که آلمان برای نابودی کمونیزم، با شوروی وارد جنگ شده لذا ایران را از شر انگلیس و شوروی نجات خواهد داد. با تهاجم آلمان به شوروی، متفقین در پی یافتن راه جدیدی برای رساندن نیرو به شوروی برای نبرد با آلمان بودند و از آنجا که تمام راه‌های موجود را مسدود یا مشکل می‌دیدند، با اطلاع از اهمیت و جایگاه سوق‌الجیشی ایران سعی در یافتن راهی برای نقض بی‌طرفی ایران بودند. لذا اوایل آگوست 1941 م. (مرداد 1320هـ .ش) آنتونی ایدن وزیر خارجه‌ انگلیس، طی نطقی مفصل درخصوص اوضاع بین‌المللی، وجود تعداد زیادی متخصص آلمانی در ایران را خطر بزرگی برای تهدید استقلال کشور دانست و دولت ایران را نسبت به این خطر مطلع نمود و خواهان توجه ایران به این مساله شد. به همین منظور دولت ایران برای جلب اعتماد نیروهای متفقین، وعده مراقبت و دقت در کنترل اتباع خارجی خصوصا آلمانی‌ها را داد و بنا به تقاضای ایشان ـ که خواستار کاهش تعداد نیروهای آلمانی به یک پنجم بودند ـ به اخراج آنها از کشور اقدام کرد. اما همه اینها، بهانه‌ای بیش نبود، زیرا راه ایران مطمئن‌ترین و کوتاه‌ترین راه برای رساندن تجهیزات به جبهه‌ شوروی بود. راه‌آهن ایران از خلیج فارس به دریای خزر، بهترین وسیله نقلیه به شمار می‌رفت. روس‌ها ابتدا در مورد حمله به ایران، برای این‌که این کشور دارای ارتش مدرن و مجهزی بود، تردید داشتند اما انگلیسی‌ها به آنان اطمینان دادند که در ظرف چند روز، موفق به از بین بردن مقاومت ارتش ایران و اشغال کشور خواهند شد. به این ترتیب حدود ساعت 4 بعد از نیمه شب 3شهریور 1320 هـ .ش سفرای دولتهای انگلیس و شوروی، با علی منصور نخست‌وزیر، دیدار کرده و اظهار داشتند که «در همین ساعت یعنی 4 بعد از نیمه شب 3شهریور 1320هـ .ش. در مرزهای شمالی و جنوبی و غربی ایران، قوای مسلح روسیه و انگلیس دست به قوه قهریه زده‌اند. » نخست‌وزیر ماجرای نقض بی‌طرفی ایران در جنگ را از طرف نیروهای متفقین به عرض شاه رسانید و رضا شاه با فراخواندن سفرای دولتین، علت تجاوز غیرعادلانه را جویا شدند اما متأسفانه نتیجه مستدل و قانع کننده‌ای به دست نیاوردند. اما بخوبی می‌توان دریافت که مقاصد اصلی متفقین از اشغال ایران، برهم زدن اساس کشور و قدرت مرکزی دولت و به دست آوردن تمامی منابع مالی و وسایل ارتباطی و نظارت کامل بر آنها بود. به هر روی رضاشاه که از تهاجم متفقین غافلگیر شده بود، از سفرای ایران در لندن، مسکو و واشنگتن خواست تا از دول یاد شده بخواهند تا عملیات نظامی را متوقف کنند و با ایران وارد مذاکره شوند. شاه برای جلب اعتماد متفقین، علی منصور را از نخست‌وزیری برکنار کرد و مجددا محمدعلی فروغی را که مورد قبول انگلیسی‌ها بود، جایگزین وی کرد که البته این اقدام مؤثر واقع نشد. سرانجام محمدعلی فروغی 6 شهریور، بعد از معرفی وزیران خود در مجلس اعلام کرد که «چون دولت و ملت ایران صمیمانه طرفدار صلح و مسالمت بوده و هستند، برای آن‌که این نیت تزلزل‌ناپذیر بر جهانیان مکشوف گردد، در این موقع که از جانب 2 دولت انگلستان و شوروی اقدام به عملیاتی شده که ممکن است موجب اختلال صلح و سلامت گردد؛ دولت به پیروی از نیات صلح‌خواهانه اعلیحضرت همایونی، به قوای نظامی دستور می‌دهد که از هرگونه عملیات نظامی و مقاومت خودداری کنند تا موجبات خونریزی و اختلال امنیت مرتفع شود و آسایش عمومی حاصل گردد.» از اهداف متفقین در اشغال ایران، تبعید رضا شاه بود، چون گذشته از آن که از او ناراضی بودند، حضور او را مانع استقرار نفوذ کامل خود در ایران می‌دانستند و با حضور او ممکن نبود آنچه می‌خواهند انجام دهند. انگلیسی‌ها بخصوص کوشش رضاشاه را برای افزایش درآمد ایران از نفت جنوب فراموش نکرده و به این‌وسیله می‌خواستند از او انتقام بگیرند. به روایتی 2 دولت اشغالگر در آغاز، استقرار رژیم جمهوری را در ایران خواستار بودند و دولت انگلیس در نظر داشت عبدالحمید میرزا قاجار (فرزند محمدحسن میرزا قاجار) را که در نیروی دریایی انگلیس خدمت می‌کرد و به زبان فارسی تسلط داشت، به سلطنت ایران برگزیند. جزیره موریس آب و هوایی ناسالم مرطوب، شرجی، استوایی، گرم و غیرقابل تحمل داشت که بیگانگان را از پای درمی‌آورد. در چنین آب و هوایی، بیماری رضاخان روزبه‌روز شدت گرفت این مسائل در ظاهر با مهارت فروغی نخست‌وزیر وقت منتفی و چنین توافق شد که رضاخان از سلطنت کناره‌گیری کند و پسرش محمد رضا، به سلطنت برسد؛ با این روش همچنان نفوذ سیاست انگلیس در هیأت حاکمه ایران باقی ماند. روز 7 شهریور، رضا شاه تصمیم به ترک پایتخت گرفت. قرار بود او و خانواده‌اش تهران را ترک کرده و به اصفهان بروند ولی بعد ظاهرا بر اثر خبر توقف قشون روس، شاه از تصمیم خویش منصرف و قرار بر این شد که شاه و ولیعهد در تهران بمانند ولی سایر اعضای خانواده سلطنتی عازم اصفهان شوند. سرانجام بیست و پنجم 1320هـ .ش (16 سپتامبر 1941م.) قوای شوروی و انگلستان از شمال و جنوب به سوی تهران حرکت کردند و رضاشاه به ناچار متن استعفانامه‌ای را که توسط فروغی تحریر شده بود، به شرح زیر امضا کرد: «نظر به این‌که من همه قوای خود را در این چند ساله مصروف امور کشور کرده و ناتوان شده‌ام، حس می‌کنم که اینک وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوان‌تری به کار‌های کشور که مراقبت دائم لازم دارد، بپردازد و اسباب سعادت و رفاه ملت ایران را فراهم آورد. بنابراین امر سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض و از کار کناره‌گیری کردم...» رضا شاه بعد از کناره‌گیری از سلطنت، عازم اصفهان شد تا به اعضای خانواده‌اش که چند روز پیش آنها را به همراه رکن‌الدین مختاری رئیس شهربانی تهران به همین شهر فرستاده بود، بپیوندد. همه چیز برای حرکت او به اصفهان فراهم شده بود. او به فرمانده اسکورتش که تصمیم داشت همراه او حرکت کند گفت: «من دیگر کسی نیستم که مورد تهدید واقع شوم و شما نباید دنبال من بیایید وگرنه مجازات می‌شوید.» در 5 فرسخی اصفهان، جم وزیر دربار و اسکندری فرماندار و رئیس قشون منتظر شاه بودند تا این‌که ایشان به همراه امیر نصرت اسکندری، فرماندار اصفهان آمدند، قرار شد که شاه و خانواده‌اش در منزل کازرونی اقامت کنند. دول متفقین به دلیل نارضایتی از حضور رضاخان در اصفهان، به وی التیماتوم دادند و ایشان به ناچار با بدرقه جمعی از خاندان سلطنتی، آن شهر را به سمت یزد، کرمان و بندرعباس ترک کرد. بندرعباس آخرین مقصد رضاخان بود. در این شرایط شاه سابق و خانواده سلطنتی به اتفاق عده‌ای خدمه و منشی مخصوص خود ـ علی ایزدی ـ از طریق کشتی نیمه باری و مسافری انگلیسی موسوم به «بندرا» خاک ایران را ترک کردند و عازم بمبئی شدند. روز 10 مهرماه، کشتی حامل شاه به ساحل بمبئی نزدیک شد ولی به دستور دولت انگلستان به جای توقف در بمبئی با کشتی دیگری به نام «برمه» عازم موریس شدند. سرانجام پس از 10 روز دریاپیمایی، در بامداد روز 22 مهرماه 1320هـ .ش کشتی در بندر «لویی» لنگر انداخت. سپس رضاخان به اتفاق همراهان با چندین دستگاه اتومبیل به محلی که برای آنان درنظر گرفته شده بود (مکا) انتقال یافت. اقامت رضاخان در جزیره موریس 7ماه به طول انجامید. در این مدت، شمس پهلوی که از اواخر شهریور1320هـ .ش همراه با پدر، از تهران به اصفهان و بندرعباس رفته بود، حدود 4 ماه در کنار او زندگی کرد تا این‌که در اسفند همان سال به توصیه پدر، همراه با چند نفر دیگر رهسپار تهران شدند. مراجعت شمس از جزیره موریس، اگرچه با اصرار رضا خان صورت گرفت، ولی از آن زمان به بعد، کمبود تازه‌ای در زندگی وی به وجود آورد. جزیره موریس آب و هوایی ناسالم، مرطوب، شرجی، استوایی، گرم و غیرقابل تحمل داشت که بیگانگان را از پای درمی‌آورد. در چنین آب و هوایی، بیماری رضاخان شدت گرفت، به طوری که رضاخان درخواست سفر به آمریکای جنوبی و سپس کانادا را کرد ولی انگلیسی‌ها از خیال فرستادن او به کانادا منصرف شده و تنها موافقت کردند به آفریقای جنوبی و بندر دوربان یا ژوهانسبورگ سفر کند. پس از 8 روز، کشتی باری نظامی متفقین به دوربان رسید، رضاشاه به اتفاق فرزندان خود، بدون هیچ استقبال و تشریفات نظامی به عنوان مسافران عادی از کشتی پیاده شدند و با تاکسی به طرف خانه‌ای در دوربان عزیمت کردند. مکانی که برای رضاخان و خانواده او اجاره شده بود بسیار تنگ و کوچک بود و گرمای هوا مزید بر علت شده، شاه مستعفی را بشدت می‌آزرد. دوربان، نقطه بد آب و هوایی بود و دست کمی از جزیره موریس نداشت. در شهر دوربان، با توجه به شرایط آب و هوایی و کمبود امکانات و نبود پزشک متخصص و افزایش فشارهای روحی و عصبی، بیماری قلبی رضاخان شدت گرفت. بنابراین رضاخان را با قطار به شهر ژوهانسبورگ پایتخت آفریقای جنوبی برده و در هتل «لنگهام» ساکن کردند. زندگی رضاخان در این شهر، در بدترین شرایط روحی و روانی سپری شد. تألمات روحی و عدم اعتنا به طبیب، باعث تشدید بیماری وی شد تا این‌که 5 صبح چهارشنبه، 4 مرداد 1323 هـ .ش رضاخان بر اثر حمله شدید قلبی درگذشت. در آن هنگام به واسطه مشکلات جنگ و فقدان کشتی و معین نبودن تاریخ ورود و خروج، ناچار جنازه رضاخان، مدتی در ژوهانسبورگ باقی ماند و قرار بر این شد که پس از انجام تشریفات مذهبی، جنازه را مومیایی کنند. شمس و برادرانش در ژوهانسبورگ ماندند و مراسم شب هفت را با آوردن دسته گلی به محل مخصوصی که جنازه رضاخان را به امانت گذاشته بودند، برگزار کردند و سپس راهی دوربان، قاهره و تهران شدند. در تابستان 1323هـ .ش چند نفر از تهران عازم ژوهانسبورگ شدند تا جنازه را آماده حمل کنند. جنازه از سردخانه پزشکی قانونی در ژوهانسبورگ تحویل گرفته شد و با حضور 2 نفر کارشناس، مومیایی ضدعفونی شد و بر او لباس پادشاهی که از تهران آورده بودند، پوشاندند و آن را با یک کشتی به مصر بردند. در قاهره مراسم تشییع جنازه به طور رسمی برپا شد. از طرف دولت و دربار ایران، یک هیأت دیپلماسی فوق‌العاده در مراسم حضور داشتند. برای این مراسم، شمشیر طلایی رضاشاه که مرصع به گوهرها و سنگ‌های گرانبها بود، به قاهره فرستاده شد تا طبق رسوم درباری، پیشاپیش جنازه حمل شود ولی ملک فاروق این شمشیر گرانبها را بعد از انجام مراسم تشییع جنازه، به کاخ سلطنتی برد و مراجعات مکرر هیأت اعزامی ایران برای پس گرفتن آن بی‌نتیجه ماند. 6 سال بعد فروردین 1329 و همزمان با دوره نخست‌وزیری منصور الملک، اعلامیه دربار شاهنشاهی در مورد آیین تشییع جنازه رسمی رضاشاه انتشار یافت و در اردیبهشت ماه، شاهپور علیرضا پهلوی به ریاست هیاتی، برای انتقال جنازه رضاشاه به ایران، عازم قاهره شدند. تا این‌که 17 اردیبهشت ماه، جنازه رضا شاه از مصر به‌وسیله هواپیما و سپس با قطار مخصوص به تهران حمل شد و در حالی که از جانب شاه، اعضای خاندان سلطنت، هیات دولت، هیات‌های فوق‌العاده کشورهای جهان و سایر مقامات لشکری و کشوری مورد تجلیل قرار گرفت. به تهران منتقل شد تا در آرامگاهی که محمدرضا پهلوی در شهر ری و نزدیک حرم عبداعظیم برای او ساخته بود، به خاک سپرده شود. مریم شاه‌حسینی منابع: 1. الول ساتن، ال.پی (1342)، رضاشاه کبیر با ایران نو، ترجمه عبدالعظیم صبوری، تهران، نشر تابش 2. تاج عینی، مریم (دی 1385)، مقاله ایران و جنگ جهانی دوم، ماهنامه اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، سال پنجم 3. خاتمی، محمد (1377)، رضاخان در مطبوعات دیروز، تهران، نشر مدبر 4. رمضانی، عباس (1382)، رضاشاه، تهران، ترفند 5. عامری، هوشنگ (1388)، از رضا شاه تا محمدرضا شاه پهلوی؛ مشاورات و خاطرات میرزا جواد خان عامری (معین الممالک)، تهران، شرکت مطالعات و نشر کتاب پارسه 6 . قانعی، سعید(1387)، رضاشاه، تهران، نشر ساحل 7. عاقلی، باقر(1380)، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر، تهران، نشر گفتار، ج 1 8 . مدنی، جلال الدین(شهریور 1387)، مقاله مجسمه برفی: مروری بر سقوط و تبعید رضاشاه، ماهنامه اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، سال دوم، شماره 12 9. مکی، حسین(1364)، تاریخ بیست ساله ایران، تهران: انتشارات علمی ـ انتشارات ایران، ج8 ـ7 منبع: سایت جام‌جم ایام

برقراری روابط رژیم پهلوی با اسرائیل

اعلام تشکیل حکومت غاصب اسرائیل در مه 1948/ اردیبهشت 1327 در سرزمین فلسطین با مخالفت گسترده مسلمانان کشورهای اسلامی و بسیاری از آزادگان جهان روبه‌رو شد. در این میان رهبران این رژیم غاصب از همان آغاز، تلاش گسترده‌ای را برای شناسایی خود از سوی دیگر کشورهای جهان صورت دادند. ایران از جمله کشورهایی بود که محافل صهیونیستی کوشیدند نظر مساعد حاکمان آن را به سوی خود جلب کنند. در جریان سفر محمدرضا شاه پهلوی به آمریکا در آبان 1328 مقامات آمریکایی با اشاره محافل متنفذ یهود، به طور تلویحی تداوم ارائه کمک‌های مالی، فنی و نظامی به ایران را به ضرورت شناسایی دولت اسرائیل منوط دانستند و در همان حال، نخست‌وزیر وقت، محمد ساعد مراغه‌ای و برخی وزراء و کارگزاران ارشد دولت او با دریافت رشوه‌هایی کلان از ماموران اطلاعاتی اسرائیل، رژیم غاصب آن کشور را به صورت دو فاکتو به رسمیت شناختند. در عین حال، اکثریت قابل توجهی از مردم ایران با این اقدام حکومت به مخالفت برخاستند و بویژه علما و گروه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اسلامگرا در راس نهضت ضد اسرائیلی مردم ایران قرار گرفتند. تا آن که در اوایل دوران نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق و عمدتا با همت آیت‌الله کاشانی به ارتباط سیاسی ایران با رژیم غاصب اسرائیل پایان داده شد. پس از کودتای 28 مرداد 1332 در روندی تدریجی ولی مداوم، نفوذ و حضور اطلاعاتی ــ جاسوسی و اقتصادی ــ سیاسی اسرائیل در ایران رو به فزونی نهاد و این رژیم، ارتباط بسیار نزدیکی با شاه و دیگر مقامات سیاسی، اقتصادی و امنیتی رژیم پهلوی پیدا کرد و این روند نامیمون تا سال‌های پایانی دهه 1330 افزایش چشمگیر و همه‌جانبه‌تری یافت و نهایتا در 2 مرداد 1339 اعلام شد که رژیم پهلوی با دولت غاصب اسرائیل روابط غیررسمی برقرار کرده است. شاه مدعی شد که این اقدام او جز تایید و تاکید سیاست‌های دولت‌های گذشته نیست. روابط رژیم پهلوی و اسرائیل در طول دو دهه 1340 و 1350 در شوون و سطوح مختلف گسترش فزاینده‌ و کم‌سابقه‌ای پیدا کرد، اما پیروزی انقلاب اسلامی، پایان‌بخش قطعی حضور و نفوذ رژیم اشغالگر قدس در ایران شد. مظفر شاهدی، ساواک، چاپ دوم، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1388، صص 210 ــ منبع: سایت جام‌جم ایام

تشکیل دولت موقت در کرمانشاه

در جریان جنگ جهانی اول ، بی طرفی ایران توسط روس‌و انگلیس نقض شد. نمایندگان مجلس برای مقابله با این وضع اقدام به تشکیل دولتی موقت با عنوان کمیته دفاع ملی کردند و به این ترتیب در قم و کرمانشاه مستقر شدند. فعالیت این کمیته با تصرف کرمانشاه توسط ارتش روس در 6 اسفند 1294 به پایان رسید. نوشته زیر به شرح و تفصیل آغاز و انجام این کمیته می پردازد. با وقوع جنگ جهانی اول ،دولت ایران در تاریخ 12 ذی­حجه 1332 اعلام بی‌طرفی کرد و این بی‌طرفی را به سفارتخانه‌های خارجی هم اطلاع داد. بی‌طرفی از سوی دول متخاصم نادیده گرفته شد و قوای روس و انگلیس از یک سو و عثمانی «متحد آلمان‌ها» از سوی دیگر مناطق شمال و غرب ایران را مورد تاخت و تاز قرار دادند.1 به‌طور کلی تمامیت ارضی ایران برای همسایگانش چندان مهم نبود و هنگامی که علاءالسلطنه، وزیر امور خارجه طی ملاقاتی از وزیر مختار روسیه خواست آذربایجان و گیلان را تخلیه کنند او به بهانه حفظ جان اتباع کشور متبوعش حضور قوای روس را ضروری دانست2 و همین امر موجب شد تا دولت عثمانی هم به بهانه خطر روس‌ها برای مرزهایش، قشون خود را وارد منطقه آذربایجان و غرب ایران کند. انگلستان هم برای حفظ موقعیت خود بوشهر و دیگر قسمت‌های جنوبی را تصرف کرد. 3 ایران در بد مخمصه‌ای گرفتار شده بود، نه توان بیرون‌راندن قوای مهاجم را داشت و نه آنقدر از موقعیت خود اطمینان داشت که بتواند به نفع یکی از طرفین وارد جنگ شود. اوضاع وقتی وخامت بیشتری پیدا کرد که آلمان برای به خطر انداختن منافع بریتانیا در هند به متحد خود یعنی عثمانی دستور داد تا به بهانه اتحاد اسلام مردم ایران را علیه دشمنان خود تحریک کند. با این هدف آلمان در میان ایرانیان رخنه کرده و به توزیع سلاح و ادوات جنگی و انتشار اخبار و اطلاعات ضد انگلیسی و روسی در میان ایلات غرب کشور پرداختند.4 طبق یکی از اسناد موجود در وزارت داخله، آلمانی‌ها40 هزار قبضه تفنگ از طریق کرمانشاهان و کردستان برای ایلات ایران ارسال کرده­ بودند.5 ایرانیان هم که از دیرباز نسبت به روسیه و انگلستان به دلیل سوابقشان دل خوشی نداشتند، و به آلمان و متحدین گرایش مثبت داشتند. برخلاف دولت، برخی از رجال و سیاسیون به ویژه دموکرات­ ها اعتنایی به بیطرفی نداشته و خواستار اعلام جنگ ایران علیه متفقین بودند. برای مثال هنگامی که کنسول آلمان به کرمان وارد شد به شدت از سوی مردم مورد استقبال قرار گرفت که به روایتی آنقدر تعداد این جمعیت زیاد بود که دو سه نفر از مردم زیر دست و پا خفه شدند!! آلمانی­ ها هم با استفاده از این فرصت از احساسات ایرانیان بهره‌برداری کردند و طبق برخی منابع از برگزاری مراسم روضه‌خوانی هم کوتاهی نکردند.6 در بین نمایندگان مجلس شورای ملی هم کسانی بودند که به خاطر اقدامات روس و انگلیس در ایران به نیروی نوظهور آلمان گرایش داشته و در صدد بودند از آن کشور برای مقابله با دو کشور استعماری استفاده کنند.7 بعد از صدور جهادنامه علمای عتبات علیه انگلستان، علمای ایران هم به تأسی از آنان جهادنامه را امضا کردند که بر این اساس می­ بایست نیروهای متجاوز انگلستان و روسیه هر چه زودتر از کشور خارج شوند.8 روسیه و انگلستان درخواست علما را جدی نگرفتند که به نظر می‌رسد علت آن را باید در مسائل دیگری جستجو کرد. ظاهرا مستوفی الممالک در خفا برای عقد پیمانی دو جانبه با آلمان مذاکراتی انجام داده بود و حاضر شده بود در ازای تضمین استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ایران به متفقین اعلام جنگ دهد و البته آلمان هیچ تضمینی جهت حفظ تمامیت ارضی نداد.9 روس‌ها که حاضر نبودند اندک امتیازی به ایران داده یا راه را برای نفوذ آلمان‌ها باز کنند به همان ابزار سنتی خود یعنی تهدید نظامی برای ترساندن حاکمان تهران متوسل شدند. انتشار خبر پیشروی قوای روس به پایتخت هیجان زیادی در بین مردم و سیاستمداران به وجود آورد. نمایندگان دموکرات که از این اقدام نگران بودند به فکر ترک تهران افتاده و روانه قم شدند تا شاید از تهدید و غضب روس‌ها در امان بمانند. این دسته از نمایندگان سعی کردند تا شاه را هم با خود همراه کرده و از مرکز خارج کنند. پخش خبر احتمال مهاجرت شاه باعث شد تا سفارت روسیه و انگلستان هم به تکاپو افتاده تا مانع این کار شوند. مستوفی‌الممالک هم در خفا نقشه انتقال پایتخت به یکی از شهرهای مرکزی را می‌کشید که با اقدام دول مزبور ناکام ماند و تنها عده قلیلی موفق شدند تا خود را به قم برسانند. آغاز مهاجرت در بین مهاجرین از همه طیف اقشار جامعه حضور داشتند؛ صاحبان اندیشه و قلم اعم از نویسندگان و روزنامه‌نگاران و شاعران، شخصیت­ های مذهبی و مجتهدان، اصناف، بازاریان، نظامیان، نمایندگان مجلس، مردم عادی و... حضور داشتند. این حرکت در تاریخ به «مهاجرت» شهرت یافت و در این بین سفرای آلمان، عثمانی و وزیر مختار اتریش قصد داشتند تا مهاجرین را همراهی کنند. وقتی که احمد شاه با توصیه عناصر با نفوذ روسی و انگلیسی از این سفر منصرف شد فقط پرنس رویس سفیر آلمان مهاجرین را همراهی کرد و سفیر عثمانی و وزیر مختار اتریش به فعالیت خودشان در پایتخت ادامه دادند.10 مهاجرین در محرم 1334 وارد قم شدند و قرار شد کمیته­ ای تحت عنوان «کمیته دفاع ملی»11 تشکیل شود که حکم حکومت موقتی داشته باشد تا هیچ اقدامی خلاف نظر آن انجام نشود. شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری با سمت مدیر کلی، سید محمدرضا مساوات، میرزا محمدعلی خان کلوب(فرزین) و وحیدالملک شیبانی از اعضای این کمیته بودند که با کمک مسیو شونمان کنسول سابق آلمان موفق به تأسیس این کمیته شدند.12 عناصر آلمانی برای رهبری مهاجرین به دنبال شخصی بودند که بتواند اوضاع را به نفع خودشان بهبود ببخشد که بدین منظور نظام‌السلطنه مافی والی لرستان را که به نفرت از انگلیسی ­ها شهرت داشت برگزیدند و کمک‌های مالی و نظامی به او رساندند.13 آنان روزنامه ژلاتین را هم برای انتشار عقاید خود منتشر کردند و برای امور خیریه هم سازمان شیر و خورشید سرخ را تأسیس کردند. کمیته دفاع ملی از حمایت مراجع شیعه در ایران و بین‌النهرین نیز برخوردار بود. 14 این کمیته عمر طولانی نداشت و تنها تا 10 صفر 1334 دوام آورد زیرا با نزدیک‌شدن سپاه روسیه به قم، سران به ناچار آنجا را ترک کرده و به سمت کاشان رفتند. در آن شهر هم کمیته احساس امنیت نکرد؛ پیشروی روس‌ها همچنان ادامه داشت و حسین کاشی از اشرار محل هم موجبات ناامنی و مزاحمت را برای کمیته فراهم آورده بود. از سوی دیگر تلگرافخانه هم از سوی ژاندارمری تصرف شده و امکان ارتباط با تهران از بین رفت. به دنبال مشکلات پیش‌آمده اعضا برای بقای خود و فرار از دست قوای روس راهی اصفهان شدند.15 روسها به سرکردگی ژنرال باراتف تا اصفهان هم پیش رفتند و مهاجرین به اجبار از آنجا راهی کرمانشاه و سپس قصر شیرین شدند.16 نظام‌السلطنه حکومت موقتی را با حضور6 وزیر که همگی از وکلای مجلس سوم بودند تشکیل داد. دولت مافی از همان آغاز با مشکلات متعددی روبه رو شد؛ اجرایی نشدن وعده های آلمان در کمک به آنان؛ دو دستگی در بین افراد و عدم همکاری احزاب و گروه­ های رقیب با یکدیگر، معضلات اداری و مالی و از همه مهم ­تر پیشروی نیروهای روسی و شکست­ های پی در پی مهاجرین از جمله آنها بود. بعد از اقامت کوتاه مدت در آنجا رهبران کمیته مجبور شدند به سمت بغداد حرکت کنند.17 در ایام اقامت در عراق مهاجرین با نمایندگان عثمانی و آلمان­ برای عقد قرارداد مذاکراتی انجام دادند. در این ایام روابط نظام‌السلطنه با ماموران و نمایندگان عثمانی بیشتر از گذشته شد به‌گونه­ ای که در یک ملاقات محرمانه در حرمین کاظمین با انورپاشا از نمایندگان عالیرتبه بین‌النهرین18 درباره توافقنامه­ ای سیاسی نظامی گفت‌وگو کرد و توانست حمایت عثمانی را برای تحکیم مقام خود به دست آورد.19 اقامت مهاجرین در خارج از ایران 6 ماه به درازا کشید و بعد از پیروزی علی احسان بیگ، فرمانده قوای عثمانی در مقابل روسیه و تصرف کرمانشاه و همدان، آن­ها هم راه بازگشت را در پیش گرفته و در تاریخ 24 رمضان 1334 دوباره در کرمانشاه مستقر شدند. دوره دوم استقرار مهاجرین در کرمانشاه اقامت مجدد دولت موقت در کرمانشاه 7 ماه به طول انجامید. در رأس دولت موقت نظام‌السلطنه قرار داشت، پسر ارشدش محمدعلی خان مافی وزارت امور خارجه و دامادش سرپرست وزارت جنگ بود. ادیب‌السلطنه حسین سمیعی وزارت داخله، میرزا قاسم‌خان تبریزی صور‌اسرافیل وزارت پست و تلگراف و تلفن، میرزا محمد‌علی خان کلوب (فرزین) وزارت مالیه، سید حسن مدرس وزارت عدلیه و حاج عز‌الممالک امان‌الله اردلان وزارت فواید عامه را عهده‌دار بودند. علاوه بر کابینه مزبور، هیاتی از نمایندگان هم تشکیل شد که دارای 20 عضو بود که نهادی مشورتی به شمار می­ رفت. گرچه ریاست اسمی آن با مدرس بود ولی زیر نفوذ سلیمان میرزا قرار داشت.نظام‌السلطنه با تثبیت موقعیت خود در کرمانشاه حکام برخی از شهرها را منصوب کرد. حکومت کرند به جعفرقلی خان سهام‌الدوله و حکومت همدان به نظام‌الدین خان مشارالدوله واگذار شد، همچنین سردار مقتدر کاشانی در ولایات ثلاث، عبدالحسین‌خان سردارمحیی در بروجرد و لرستان، سردار رشید اردلان در کردستان و مشیرالسلطان در بیجار و گروس به حکومت رسیدند. حکومت موقت تمام وظایف یک دولت ملی را انجام می­ داد و تمامی قوانین مصوب مجلس سوم را اجرا و مالیات اخذ می ­کرد، به مسائل بهداشتی، آموزشی، پستی و راه­ ها هم توجه داشت. حکومت موقت ضمن اعلام وفاداری به شاه مصمم بود تا در اولین فرصت وارد پایتخت شود، ولی از آنجایی که نیروهای عثمانی پا را از همدان فراتر نگذاشتند مهاجرین هم نتوانستند از کرمانشاه و غرب ایران بیرون روند و حتی ارتباطشان هم با تهران قطع شد.در این دوره نیز دولت با مشکلات مالی، نظامی و عدم پایبندی آلمانی‌ها به وعده‌هایشان دست به گریبان بود. در این زمان در صحنه جنگ جهانی اتفاقاتی رخ داد و نیروهای انگلیس در بین‌النهرین پیشروی کرده و همین امر باعث شد عثمانی­ ها همدان را ترک کنند و شهرهایی را که در اختیار داشتند رها سازند. سپاهیان باراتف روس نیز از فرصت بهره برده و کرمانشاه را تسخیر کردند. مهاجرین هم چاره­ ای جز همراهی با عثمانیان در ترک کرمانشاه و غرب ایران نداشتند. البته با تمام وعده­ هایی که از سوی دولت مرکزی برای حفظ امنیت جانی و سیاسی مهاجرین داده شده بود ولی برخی از آنان راه مهاجرت به استانبول و برلن را در پیش گرفتند و بعضی هم در میانه راه تبعید یا پراکنده شدند.نظام‌السلطنه هم با خانواده­ اش ابتدا به کرکوک و سپس به موصل رفت و بعد با دعوت عثمانی­ ها به استانبول روانه شد که تا پایان جنگ هم در آنجا ماند.این‌گونه دولت موقت فروپاشید، ولی انتقادات از اعضای آن روزبه‌روز افزایش می‌یافت. ولی مدرس یکی از اعضای مهاجرین در دفاع از این حرکت گفت: «...ما مهاجرت کردیم به نیت خوب، بد درآمد. تقصیر ما چه بود. در بیابان‌ها، در جنگل ها، در دریاها سفر کردیم... به امید این که نتیجه خوب شود. چه کنیم خدا نخواست و تقصیر با کی است. خدا شاهد است با یک عقیده صاف و پاکی به دولت و ملت رفتیم که چیزی برای ملت بیاوریم، ولی نشد.» فاطمه هاشمی پانوشت‌ها: 1 ـ مورخ الدوله سپهر، ایران در جنگ بزرگ1918ـ1914، 1336، ص 89.*2ـ همان، صص92ـ91.*3 ـ احمد احرار، توفان در ایران، جلد 1، نوین،ص181.*4ـ منصوره اتحادیه، « حکومت موقت ایران »، در کتاب ایران و جنگ جهانی اول آوردگاه ابردولت­ ها، ترجمه حسن افشار و ویراستاری تورج اتابکی، تهران، ماهی، 1386، ص21. *5 ـ کاوه بیات(به کوشش)، ایران و جنگ جهانی اول؛ اسناد وزارت داخله، سازمان اسناد ملی،چ 1، 1369، ص37.*6 ـ عین السلطنه، روزنامه خاطرات، ج6، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران، اساطیر،چ 1، 1378،ص 4280.*7 ـ احرار، پیشین، ص43.*8 ـ عین السلطنه،پیشین، ص4222.*9 ـ اتحادیه، پیشین، ص23.*10ـ علیرضا ملایی توانی، ایران و دولت ملی در جنگ جهانی اول، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران،1378، صص166ـ165.*11ـ در برخی منابع اشاره شده که نام آن به کمیته دفاع اسلام تغییر کرد. ر.ک؛ عین‌السلطنه، پیشین، ص4370.*12ـ همان،ص168؛ عبدالحسین شیبانی وحید الملک، خاطرات مهاجرت ازدولت موقت تا کمیته ملیون برلن، به کوشش ایرج افشار و کاوه بیات، شیرازه،چ 1، 1378، ص 22.*13ـ اتحادیه، پیشین، ص 25.*14ـ ملایی توانی، پیشین، صص178ـ175.*15 ـ وحید الملک، پیشین، ص26.*16ـ عبدالمهدی رجایی، اصفهان از انقلاب مشروطه تا جنگ جهانی اول، دانشگاه اصفهان، چ1، 1386، ص296.*17ـ اتحادیه، پیشین، ص27.*18ـ همان، صص92ـ91.*19 ـ الیـور باست، آلمانی­ ها در ایران، ترجمه حسین بنی احمدی، تهران، شیرازه، چ1، 1377 منبع: سایت جام‌جم ایام

30 ‌تیر ؛ اوج تجلی اراده ملت

در سیر مبارزاتی ایرانیان، مذهب، ‌نقش محوری را ایفا کرده است. علما و روحانیون شیعه صرف‌نظر از دیدگاه مذهبی، به عنوان پرچمدار و پیشروی مبارزه و ملجأ‌ مردم در شرایط دشوار در این پروسه عمل کرده‌اند. این نقش همزمان با طمع‌ورزی استعمارگران به منابع و ثروت‌های ملی و از همه مهم‌تر به چالش کشیدن دین و باورهای دینی و هویت ایرانی پررنگ‌تر شد. در این راستا می‌توان به مجاهدت‌های آیت‌الله میرزاحسن شیرازی، بهبهانی، طباطبایی، شیخ‌فضل‌الله نوری، مدرس، محمدکاظم خراسانی، نائینی و سیدجمال‌الدین اسدآبادی اشاره کرد. بویژه به نقش روحانی عالیقدر و مبارز آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی در قیام 30 تیر 1331 می‌پردازیم که موضوع گفتار حاضر است. جنبش سیاسی اجتماعی 30 تیر از زمانی آغاز شد که پس از انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی و بازگشایی مجلس و همزمان با بازگشت دکتر مصدق از دادگاه لاهه که برای اعاده حقوق از دست رفته مردم ایران در دعوای شرکت نفت ایران و انگلستان به آنجا رفته بود. از طرف دیگر ایران در تب و تاب ملی کردن صنعت نفت بود، با وجود این که مجلس به اتفاق و اکثریت نمایندگان رای به نخست‌وزیری دوباره مصدق داده بود، اما وی ناگهان از سمت خود استعفا کرد، زیرا گروه اقلیت مجلس به ریاست سیدحسن امامی با او سر سازگاری نداشتند .از طرفی دکتر مصدق به عنوان رئیس مجلس سنا به دنبال افزایش اختیارات خودش بود؛ چیزی که مورد مخالفت مجلس و شاه بود. از این رو حسن امامی به عنوان رئیس‌مجلس شورای ملی برگزیده شد. طبق قوانین سنتی حاکم بر مجلس، پس از گزینش هیات رئیسه مجلس، نخست‌وزیر پیشین باید از سمت خود کناره‌گیری می‌کرد که مجلس جدید رای تمایل خود را در حفظ دولت پیشین یا معرفی دولت جدید اعلام کند. علی‌رغم مخالفت گروهی از نمایندگان، اکثریت مجلس ـ 52 نفر از 65 نماینده حاضر در آن جلسه ـ روز 15 تیرماه 1331 مجلس به نخست‌وزیری مصدق ابراز تمایل کرد، لیکن مجلس سنا 2 روز بعد، از موافقت خودداری و آن را به ارائه برنامه‌های دولت و بررسی آن موکول کرد. روز 16 تیر، مصدق به علت مخالفت سنا با نخست‌وزیری‌اش، از قبول آن خودداری کرد. روز 18 تیر از میان نمایندگان حاضر در مجلس سنا، 14 نفر به زمامداری مصدق رای دادند. کاشانی در واکنش به این رویداد، اعلامیه‌ تندی صادر کرد. همزمان از سوی احزاب و گروه‌های سیاسی و بازار، نامه و تلگراف‌های فراوان در حمایت از مصدق به مرکز فرستاده شد. در نتیجه با فشار احزاب و گروه‌ها و مردم و همچنین تمایل مجلس شورای ملی با نخست‌وزیری مصدق و با وجود مخالفت سنا، شاه حکم مصدق را امضا کرد. منتها مصدق نخست‌وزیری را به شرط افزایش اختیاراتش از 6 ماه و همچنین اعطای پست وزارت جنگ به او، پذیرفت. شاه، پست وزارت جنگ را به مصدق نداد و او نیز طی نامه‌ای در روز 25 تیر به شاه استعفای خود را اعلام کرد و نوشت: «چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق پدید آمده، پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب می‌کند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصا عهده‌دار شود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد، البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملا مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند؛ با وضع فعلی ممکن نیست مبارزاتی را که ملت ایران شروع کرده است پیروزمندانه خاتمه دهد.»‌ پس از استعفای مصدق، در جلسه غیرعلنی، اکثریت مجلس به احمد قوام ابراز تمایل کرد و شاه فرمان نخست‌وزیری را به نام قوام‌السلطنه صادر کرد و این موضوع از رادیو پخش شد. اما مردم خواهان برکناری قوام و روی کار آمدن مصدق شدند. به دنبال اختلاف‌نظر شاه و مصدق و عدم توافق شاه با واگذاری پست مهم و حساس وزارت جنگ و نیروهای مسلح به مصدق که در اختیار شاه بود در روز 26 تیر ماه سال 1331 و بدون حضور نمایندگان طرفدار دولت وقت، شاه مصدق را برکنار و حکم نخست‌وزیری را به نام احمد قوام (قوام‌السلطنه)‌ البته با اشاره قدرت‌های بیگانه امضا کرد. همزمان با احراز پست نخست‌وزیری، قوام‌السلطنه طی نطق شدیدالحنی اعلام داشت: «... ایران به دردی عمیق دچار شده است که با داروهای مخدر درمان‌پذیر نیست... من از عوام‌فریبی و ریا و سالوس در دین و مذهب و سیاست به یک اندازه متنفرم... وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال کنند... به عموم اخطار می‌کنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است. کشتی سیاست کشور را کشتیبانی دیگر آمد...»‌ آیت‌الله کاشانی در پاسخ قوام به دنبال یک مصاحبه مطبوعاتی و انتشار اعلامیه‌ای در پایان این گفت‌وگو خطاب به مردم چنین گفت: «... برادران عزیزم... کوشش ما برادران مسلمان برای قطع ریشه استعمار و برانداختن آثار استثمار می‌رفت تا به عنایت پروردگار نتیجه قطعی خود را نمایان سازد و شر اجانب را برای همیشه از ایران براندازد ولی سیاست استعماری که قرون متمادی مصدق را مانع خود می‌دانست (اشاره به استعمار انگلستان)‌ آن دولت را برکنار و یک دیکتاتوری و استبدادی پرورش یافته (اشاره به قوام که آزموده و پیرو استعمار بریتانیا و آمریکا معرفی شده است)‌ را که تاریخ زندگی او پر از خیانت و ستم و جور است و بارها امتحان خود را پس داده و دولت ملی حکم مرگ او را صادر نموده است مجددا به راس قدرت دولت قرار گرفته... قوام بداند که در سرزمین مردم محنت کشیده ایران که پس از سال‌ها تلاش پیگیر اندکی از زیر بار دیکتاتوری بیرون آمده، نباید به خود اجازه دهد که حکم اعدام دسته‌جمعی مردم را صادر کند و تهدید به مرگ نماید... من صریحا در این راه اعلان جهاد نموده و کمر همت را بسته‌ام و به صاحبان استعمار می‌گویم که به دست آوردن قدرت و سیطره بر ملت و احیای گذشته محال است و ملت ایران به هیچ کدام از قدرت‌های بیگانه آزموده شده اجازه نخواهد داد تا دوباره استقلال و عظمت آنان پایمال گردد و سرشکسته شوند...»‌ روز 29 تیر ماه جمعیت ملی مبارزه با استعمار (I.W.N.P) متشکل از نمایندگان جبهه ملی صرف‌نظر از اختلاف میان مصدق و کاشانی و با نادیده گرفتن آن مردم را زیر این سه شعار متحد ساختند: 1ـ سقوط دولت قوام 2ـ تامین حداقل آزادی در کشور 3ـ اخراج کارشناسان آمریکایی. دولت به نیروهای مسلح شهربانی و ارتش دستور سرکوب مردم را داد. اما با وجود سرکوب شدید، نارضایتی از قوام و حمایت از مصدق شدت گرفت و به اوج رسید. مردم و احزاب و گروه‌های سیاسی و اصناف و بازار روز30 تیر را تعطیل اعلام کردند و این امر حمایت از مصدق را بیشتر کرد و سرانجام دولت قوام در غروب روز 30 تیر سقوط کرد و شاه ناچار شد همان روز با آرای 61 نماینده از 64 نفر به نخست‌وزیری مصدق تن دهد و خواست مردم را اجرا کند. به دنبال اعتصاب مردمی و پایداری عمومی، سرانجام قوام‌‌السلطنه پس از 6 روز نخست‌وزیری، در روز 31 تیرماه مجبور به استعفا شد. مجلس شورای ملی، آیت‌الله کاشانی را به جای امام جمعه وقت تهران (که گفته می‌شد وابسته به استعمار انگلستان بوده) به ریاست مجلس برگزید. پیروزی مردم به رهبری کاشانی دیری نپایید، زیرا جبهه ملی که متشکل از افراد فرصت‌طلب و وابسته به غرب بود همانند مظفر بقایی، حائری زاده و دیگران، فورا بیرق مخالفت با مصدق را برافراشتند. حسین مکی که در این گیر و دار سودای نخست‌وزیری داشت به این اختلاف بیشتر دامن می‌زد و آن را تسریع می‌ساخت. کاشانی هم به جبهه مخالفان مصدق پیوسته بود. گروه‌های اخیر ـ بجز گروه مذهبی به رهبری کاشانی ـ که زیر نام حزب ایران گردهم آمده بودند دچار اختلاف آراء و انشعاب شدند و در حالی که پیشتر به هدف توسعه حزب با اعضای گروه نهضتی به نام حزب میهن به رهبری محمد نخشب و رازی ائتلاف کرده بودند، با تشدید اختلاف میان کاشانی و مصدق دچار اختلافات درونی شدند و به این ترتیب گروه نهضت که خود را پیرو کاشانی می‌دانست، رهبری سابق حزب را کنار گذاشته و خود زمام آن را در دست گرفت. در این زمان، دکتر مصدق که در پی تمدید اختیارات خود به مدت یک سال دیگر ـ پس از پایان دوره 6 ماهه از مجلس شورای ملی بود. کاشانی با اطلاع از این موضوع بر شدت مخالفت خود با مصدق افزود و در نامه ای به مجلس شورای ملی نوشت: تا زمانی که من ریاست مجلس را برعهده دارم اجازه طرح هیچ لایحه مخالف قانون اساسی را در مجلس نمی‌دهم و قدغن می‌نمایم. به طور کلی ریشه اصلی اختلاف و سپس جدایی کاشانی از مصدق یا به عبارت دیگر نیروهای مذهبی از ملی را می‌توان در برخورد مغرورانه و بی‌مهر نخست وزیرنسبت به گروه مذهبی و به آیین و موازین اسلام و شیوه اجرای آنها دید اگرنه نیروهای مذهبی اگر بیشتر از ملیون نسبت به منافع ملی و تمامیت سرزمین حساسیت نشان نمی‌دادند، کمتر از آنها هم نبودند، برعکس، مذهبیون نفی هرگونه استعمار و استبداد و وابستگی به بیگانگان را برخلاف ملیون وجهه همت خود ساخته بودند. اگر مصدق به گفته خودش با اتکا و پشتگرمی به حمایت مردمی و سوار شدن بر موج احساسات ملی‌گرایانه ایرانیان، دست استعمار انگلستان را از منابع ملی و ثروت‌های کشور و سرنوشت مردم کوتاه کرد و آن را بیرون انداخت این البته کاری بسیار ارزشمند و در خور تحسین برای همه تاریخ ایران است اما این نباید به قیمت تخریب جبهه مخالف یعنی کاشانی و مذهبیون تمام شود و اتهام وابستگی به دربار به کاشانی زده شود. وانگهی، در آن مقطع زمانی و به هدف حفظ انسجام و وحدت ملی و استقلال سیاسی و تمامیت سرزمین‌ ایران و به منظور حاکمیت دوباره بریتانیا و شوروی بر سرنوشت مردم حمایت ضمنی کاشانی از شاه مبنی بر ماندن در کشور و راس هرم قدرت چندان در خور نکوهش نیست. اگر جنبش تنباکو زمینه‌ساز انقلاب مشروطیت شد قیام 30 تیر1331 زمینه را برای ملی شدن صنعت نفت ایران در 29 اسفند ماه 1332 آماده کرد. این قیام نیز یکی از خیزش‌های اصیل مردمی است که دگرگونی اجتماعی و سیاسی در خور توجهی در جامعه ایران آن سال‌ها ایجاد کرد و به اصطلاح «نقطه اوج تجلی اراده مستقیم مردم در تاسیس دولتی مبتنی بر خواست ملت بود.» قاسم آخته منابع: 1 ـ بیل جیمز، عقاب و شیر، ترجمه مهوش غلامی، نشر کوبه، چاپ اول، تهران 1371 . 2 ـ همایون کاتوزیان محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران، نشر پاپیروس، 2 جلد، تهران 1368، ترجمه کامبیز عزیزی، محمدرضا نفیسی. 3 ـ مکی حسین، وقایع سی‌ام تیر. 4 ـ نیکی، آزکندی، ریشه‌های انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، نشر قلم، تهران 1369 . 5 ـ گاز یوروسکی، مارک، جی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه فریدون فاطمی، نشر مرکز، تهران 1371 . 6 ـ تحلیلی بر انقلاب اسلامی، محمدی منوچهر. 7 ـ مایکل لدین، ویلیام لوییس، سقوط ناگهانی به نقل از اعترافات شاه، ترجمه منوچهر مهرجو، نشر هفته. 8 ـ سوتون الون، نفت ایران، ترجمه رضا رئیسی طوسی، نشر صابرین، تهران 1372 . 9 ـ ازغندی علیرضا، تاریخ روابط خارجی ایران 1357 ـ 1320، 2 جلد، نشر قومس چاپ دوم تهران، 1380 . 10 ـ فولوگراهام، قبله عالم ژئوپلتیک ایران، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، تهران 1373 . 11 ـ مدنی جلال‌الدین، تاریخ تحولات سیاسی معاصر ایران، 2 جلد، نشر اسلامی، تهران 1361 . 12 ـ حدیث مقاومت، انتشارات نهضت آزادی ایران، تهران 1365 . 13 ـ گذشته چراغ راه آینده است، پژوهش گروهی جامی، انتشارات ققنوس چاپ پنجم تهران، 1367 منبع: سایت جام‌جم ایام

جریان‌شناسی 30 تیر 1331

تاریخ ایران اسلامی سرشار از روزهای تلخ و شیرین است. شرکت در تحریم تنباکو، پیروزی انقلاب مشروطه در دوران حکومت مظفرالدین شاه قاجار، تصویب لایحه ملی شدن صنعت نفت در 29 اسفند 1329، بازگشت مجدد دکتر محمد مصدق در پی قیام مردم در 30 تیر 1331 و البته پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی در 22‌بهمن 1357 همه از روزهای ظفرمندی و غرورآفرین تاریخ معاصر ایران است. تمامی لحظات پیروزی و کامیابی ملت ایران بر پایه دو امر مشترک و همانند استوار شده‌اند. 1ـ رهبری کاریزماتیک و ایدئولوژی قوی 2ـ حمایت توده‌های مردمی این دو عامل تاثیرگذار همچون سایر جنبش‌ها و نهضت‌های سیاسی ـ اجتماعی ملت ایران در واقعه قیام خونین 30 تیر 1331 نمود عینی یافت. نوشتار حاضر در پی واکاوی قیام 30 تیر 1331 و آنچه پیش و پس این قیام خونین روی داد، است. چرا که همواره تاریخ معاصر ایران با این سوال مواجه است که چه چیزی باعث شد قیام پیروزمندانه مردم ایران در 30 تیر پس از گذشت تنها 13 ماه با کودتای 28 مرداد سال 1332 براحتی شکست بخورد و مردمی که در روز 30 تیر در جهت نیل به هدف غائی خود از بذل جان نیز دریغ نداشتند در 28 مرداد نه تنها مقاومت نمی‌کنند بلکه استقبال هم می‌کنند، اتفاقی که به عینه در دوره مشروطه و کودتای سردار سپه در سال 1299 رخ داده بود. پیرامون این موضوع پ‍‍ژوهشگران و مورخان هریک به فراخور حال و بعضا بر اساس حب و بغض‌ها انگاره‌هایی را مطرح می‌سازند که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد. گروهی معتقدند مصدق هیچ‌گاه مرد روزهای سخت و بحرانی نبوده، از این رو هر گاه در شرایط حساس و تنش‌زا قرار می‌گرفت به جای ایستادگی و مقاومت عطای کار را به لقایش می‌بخشید و با کناره‌گیری و انزواطلبی به احمدآباد می‌رفت. از آن جمله می‌توان به کناره‌گیری او از نخست‌وزیری در 25 تیر 1331 اشاره کرد. پس از آن‌که محمدرضا پهلوی با درخواست مصدق برای در اختیار گرفتن وزارت دفاع مخالفت کرد، وی براحتی عرصه را خالی کرد و استعفا داد. جمعی اساسا به مصدق بدبین هستند و می‌گویند از آنجا که مصدق از خاندان اشرافی بود سعی در از بین بردن نهضت داشت؛ او که پس از استعفا و کناره‌گیری از نخست‌وزیری در 25 تیر 1331 با فشار مردم و پیگیری‌های مجدانه آیت‌الله کاشانی مجددا بر سریر قدرت تکیه زد و با در پیش‌گرفتن رویه‌ای نامناسب باعث تعطیلی مجلس شورای ملی شد و با بی‌توجهی به هشدار آیت‌الله کاشانی در 27 مرداد 1332 نسبت به کودتا، فضا را برای کودتاگران 28 مرداد مهیا و بدون هیچ مقاومتی تسلیم آنان شد. گروهی از طرفداران دکتر مصدق نیز متقابلا معتقدند آیت‌الله کاشانی با عدم حمایت از دولت مصدق باعث شکست نهضت در 28 مرداد 1332 شد. و بالاخره جماعتی نیز قائلند آیت‌الله کاشانی با پناه‌دادن به سپهبد زاهدی در مجلس هفدهم شورای ملی در پس پرده با کودتاگران همداستان شد و به تمام تلاش‌های ضد استعماری خود پشت پا زد. باید در نظر داشت که همواره یکی از علل شکست نهضت‌ها و جنبش‌های سیاسی و اجتماعی عدم تداوم حمایت پایه‌های اصلی آنها یعنی مردم است. آنجا که مردم از رهبرانشان حمایت کردند حماسه 30 تیر 1331 رقم خورد و با عدم حمایت توده مردم، نهضت با کودتای 28 مرداد 1332 دچار شکست شد. قبل از نخست‌وزیری دکتر مصدق، استبداد داخلی دربار رضاخانی و پس از آن محمدرضا و استعمار و تهدیدات بیرونی انگلستان و اتحاد جماهیر شوروی که چشم طمع بر ذخایر نفتی جنوب و شمال ایران دوخته بودند، موجب همگرایی نیروهای ملی و مذهبی شد و استقلال سیاسی و اقتصادی و رهایی از چنگال استعمار را یکصدا خواهان شدند. جنبش تنباکو و انقلاب مشروطه نشانگر آن بود که هرگاه جنبش‌ها و نهضت‌ها همراهی نیروهای مذهبی را در پس خود داشته باشند، تضمین‌کننده مشارکت و همیاری گسترده مردم در حمایت از آن است. البته این مشارکت توده‌وار متفاوت از مشارکت مدنی و نظام‌مند است. دورکهایم معتقد است، جامعه توده‌ای معمولا در جوامع در حال گذار از جامعه سنتی به مدرن پدید می‌آید. از دیدگاه دورکهایم، جامعه توده‌ای مظهر وضعیت بی‌هنجاری است. جنبش توده‌ای، بسیج و سازمان سیاسی گسترده، ویژگی‌ اساسی جامعه توده‌ای است که در نتیجه بسیج سیاسی، طبقات پایین جامعه به درون حوزه‌های سیاسی راه پیدا می‌کنند و اساسا همبستگی توده‌ای نه علایق گروهی و صنفی بلکه روابط شخصی ایدئولوژیک است.1 جامعه توده‌ای نیز همواره دارای گرایش‌های پوپولیستی است، تنها خواسته‌هایی که به اراده توده‌ها نسبت داده می‌شود، مشروع به شمار می‌روند. در این جوامع، رهبران در قالب کاریزماتیک قرار گرفته و از اهمیت بسیاری برخوردارند، آنها می‌کوشند خود را آیینه تمام‌نمای آرزوهای توده‌ها نشان دهند. توده‌های جمعیتی نیز خود به سادگی در معرض بسیج رهبران سیاسی قرار می‌گیرند.‌2‌‌ رهبران نهضت در این دوره مصمم بودند اختلافات موجود را کنار بگذارند و مساله نفت و مبارزه با استعمار انگلیس را بر دیگر مسائل مقدم بدارند و بر این اساس، آیت الله کاشانی به مردم نیز اعلام کرد مادامی که جبهه ملی به مبارزه مقدس و ملی با انگلیس ادامه می‌دهد از مصدق حمایت خواهد کرد براساس آنچه آمد، رهبران نهضت ملی نیز که در حافظه تاریخی خود انقلاب مشروطه را به یاد داشتند از شیوه پوپولیستی مدد جستند و با فراخوان توده‌ها از ظرفیت‌های جامعه آن روز ایران بهره بردند. افرادی همانند مهدی قصاب، مصطفی دیوانه، رمضان یخی و دیگرانی از این دست که هر کدام اعوان و انصاری داشتند و با حضور در متینگ‌ها فوجی از جمیعت را پدید می‌آوردند و با فریادهای مرده باد، زنده باد، نهضت را برای رسیدن به هدف غائی کمک و یاری می‌کردند.‌3‌‌ به نظر می‌رسد، اختلاف رهبران، نبود مشارکت قانونی و ریشه‌دار مردم و مهم‌تر از آن عدم تدوام این حمایت نتوانست نهضت ملی ایران را به سر منزل مقصود برساند، همچنان که این اتفاق در نظام مشروطه نیز افتاد. به گونه‌ای که هرج و مرج ناشی از آن سرانجام منجر به کودتای 1299 رضاخانی با حمایت بیگانگان شد و جالب‌تر آن‌که شرایط هرج و مرج ناشی از عدم قدرت مرکزی منجر به حمایت و استقبال روشنفکران متجدد از کودتا شد و ایجاد صلح و امنیت و ثباتی که رضا خان سردار سپه مدعی آن بود با حمایت بخش‌هایی از مردم نیز روبه‌رو شد، اتفاقی که در 28 مرداد 1332 نیز تکرار شد. البته نباید از این نکته بگذریم که همگرایی و واگرایی رهبران نهضت تاثیری حیاتی و سرنوشت ساز در حمایت توده از نهضت داشته و دارد. تلاش دولت انگلستان و دربار ایران برای تصویب قرارداد الحاقی نفت باعث شد که اقلیت مجلس چهاردهم با آن مخالفت ورزند به گونه‌ای که آیت‌الله کاشانی اعلامیه تندی علیه شرکت نفت انگلیس صادر کرد و عده‌ای از نمایندگان مجلس پانزدهم طرح لغو قرارداد را به مجلس تقدیم کردند. حادثه ترور شاه در 15 بهمن 1327 باعث سرکوب آزادیخواهان و تبعید آیت‌الله کاشانی شد. با تشکیل مجلس شانزدهم و راهیابی‌ مصدق و کاشانی به مجلس و حمایت آیت‌الله‌العظمی بروجردی، مبارزات برای ملی‌شدن صنعت نفت وارد شرایط جدیدی شد. بر این اساس علما و مجتهدان بزرگی همچون آیات‌عظام سیدمحمدتقی خوانساری، بهاءالدین محلاتی، عباسعلی‌شاهرودی، سید محمود روحانی قمی و کلباسی بر لزوم حمایت از آیت‌الله کاشانی تاکید کردند.4‌ آیت‌الله کاشانی و رهبران مذهبی و ملی دیگر، مردم را به حمایت از ملی‌شدن صنعت نفت فراخواندند. توده‌های مردم که اتحاد و همبستگی رهبران ملی و مذهبی را برای استیفای حقوق پایمال‌شده ملت مشاهده کردند با تجمعات خود به حمایت از نهضت پرداختند و سرانجام لایحه ملی‌شدن صنعت نفت در 29 اسفند 1329 به تصویب رسید و در اردیبهشت 1330 مصدق از سوی اکثریت مجلس برای نخست‌وزیری پیشنهاد شد. مصدق در موقعیت جدید، کانون توجه را از مجلس به خیابان‌ها و توده‌های مردم معطوف ساخت. همچنان که روزنامه اطلاعات نوشت، مصدق همواره به تظاهرات خیابانی متوسل می‌شد تا مخالفان را در فشار قرار دهد و در نتیجه مجلس را زیر نفوذ خود درآورد.5‌ رهبران نهضت در این دوره مصمم بودند اختلافات موجود را کنار بگذارند و مساله نفت و مبارزه با استعمار انگلیس را بر دیگر مسائل مقدم بدارند و بر این اساس، آیت الله کاشانی به مردم نیز اعلام کرد مادامی که جبهه ملی به مبارزه مقدس و ملی با انگلیس ادامه می‌دهد از مصدق حمایت خواهد کرد. در این دوران همگرایی رهبران نهضت که کلید موفقیت آنها بود، در اوج خود قرار داشت. دولت انگلیس در مبارزه با ملی شدن صنعت نفت 3 اقدام انجام داد که در هر 3 مورد، پشتیبانی نیروهای مذهبی و مردمی از دولت مصدق بخوبی مشهود بود. 1ـ تهدید نظامی 2ـ طرح دعاوی حقوقی در شورای امنیت ملل متحد و دیوان دادگستری بین‌المللی 3ـ تحریم اقتصادی آیت‌الله کاشانی در مواجهه با تهدید نظامی انگلیس اعلام کرد که در این صورت حکم جهاد می‌دهد و در زمان تحریم اقتصادی و هنگامی که دکتر مصدق دست به انتشار اوراق قرضه ملی زد، خرید آنها از سوی مردم را یک واجب شرعی اعلام کرد. مصدق حتی طرح اقتصاد بدون نفت را با محدودیت واردات، کاهش قیمت ریال، افزایش صادرات، کاهش هزینه‌ها، افزایش مالیات، چاپ اسکناس بدون پشتوانه و انتشار اوراق قرضه ملی اجرا کرد. تمامی اقدامات دکتر مصدق با حمایت آیت‌الله کاشانی و به تبع آن با پشتوانه مردم صورت گرفت. پس از آن‌که مجلس هفدهم، رای اعتماد به مصدق داد و وی را مجددا به عنوان نخست‌وزیر انتخاب کرد، مصدق در شرایط حساس آن زمان و تنها به خاطر اختلاف با شاه در مورد تصدی سمت وزارت جنگ در 25 تیر 1331 بدون اطلاع آیت‌الله کاشانی و حتی جبهه ملی استعفا کرد و قوام‌السلطنه جانشین وی شد. دربار و قوام با علم به این‌که کاشانی تنها کسی است که وضع موجود را تحمل نخواهد کرد و مانع رسیدن آنها به مطامع‌شان می‌شود سعی در تطمیع یا تهدید وی داشتند. قوام ابتدا از در مسالمت و دوستی وارد شد و علی امینی را با پیامی نزد وی فرستاد. دکتر شروین که در آن جلسه حضور داشت، این ملاقات را چنین روایت می‌کند:«آقای قوام گفتند که چون من نخست‌وزیر خواهم شد، آیت‌الله نظر خود را درباره کابینه اظهار نماید.» آیت‌الله کاشانی در جواب گفت: «بی‌سواد به قوام بگو تا دکتر مصدق هست هیچ‌ کس نمی‌تواند نخست‌وزیر شود.» و هر چه دکتر امینی اصرار و پافشاری کرد به جایی نرسید. دکتر علی امینی مایوس و دست خالی بیرون رفت.‌6‌‌ قوام‌السلطنه مجددا ارسنجانی را برای سازش نزد کاشانی فرستاد و اظهار کرد به شرط سکوت، قوام انتخاب 6 وزیرش را در اختیار آیت‌الله قرار دهد.‌7‌ اما مجددا جواب آیت‌الله کاشانی منفی بود و قاطعانه پیشنهاد قوام‌السلطنه را رد کرد. شاه نیز علاء، وزیر دربار را نزد کاشانی فرستاد تا نخست‌وزیری قوام را بپذیرد. آیت‌الله کاشانی در پاسخ گفت: «به عرض اعلیحضرت برسانید اگر در بازگشت دولت مصدق تا فردا اقدام نفرمایند، دهانه تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم متوجه دربار خواهم کرد.»‌8‌‌‌ دربار و قوام پس از این‌که از آیت‌الله کاشانی مایوس و ناامید شدند، درصدد برآمدند راهی دیگر را در پیش بگیرند. ارسنجانی مشاور قوام در خاطرات روز 29 تیر ماه خود می‌نویسد که قوام گفت:«دستور دادم شهربانی سید ابوالقاسم کاشانی را توقیف کند... امروز او را توقیف خواهند کرد و شما خواهید دید که چه تاثیری در اوضاع می‌کند.»‌9‌‌ قوام در ارزیابی نقش آیت‌الله کاشانی راه را درست رفته بود اما در ارزیابی قدرت آیت الله کاشانی دچار اشتباه شد. قوام به خیال خام خود که با یک اولتیماتوم قادر به جداکردن دین از سیاست و منزوی‌ساختن آیت‌الله کاشانی است با توپ و تشر به میدان گام گذاشت و در بیانیه‌ای گفت:«کشتیبان را سیاستی دگر آمد» اما بنا به نوشته پروفسور ذبیح «سیاست قوام در زمینه دورکردن روحانیون از سیاست در آن مرحله زمانی از تحولات ایران، به نوبه خود در ایجاد قیام خونین 30 تیر موثر بود و به عمر کابینه چند روزه قوام پایان داد.»‌10‌‌ مصدق که تا 6 ماه از مجلس اختیارات فوق‌العاده درخواست کرده بود تا قوانین لازم را در حوزه‌های گوناگون وضع کند، بار دیگر خواهان تجدید اختیارات فوق‌العاده به مدت 12 ماه شد و این هم باعث دلسردی همراهان قدیمی و ایجاد شکاف عمیق میان مصدق و آیت‌الله کاشانی و یاران جبهه ملی شد پس از 5 روز تظاهرات عمومی و خیزش مردم در 30 تیر، دربار ایران عقب‌نشینی کرد و بار دیگر مصدق مامور تشکیل کابینه شد. در این میان پافشاری رهبران و همگرایی آنها و حمایت صادقانه توده مردم، باعث به وجود آمدن این پیروزی تاریخی شد. مصدق در پی پیروزی‌اش ضرباتی پشت سر هم نه فقط به شاه و ارتش بلکه بر اعیان و زمینداران و هر دو مجلس وارد آورد.11‌ مصدق، سلطنت‌طلبان را از کابینه اخراج کرد و وزارت جنگ را به عهده گرفت. تماس شاه را با دیپلمات‌های بیگانه ممنوع ساخت و اشرف پهلوی را به خارج از کشور تبعید کرد. همچنین تاکید وی بر عدم دخالت آیت‌الله کاشانی در امور جاری و شنیدن زمزمه‌های جدایی دین از سیاست از طرف جناح متجدد جبهه ملی، همراهی جبهه مذهبی و سنتی را با نهضت دچار تردید ساخت. مصدق که اینک دارای قدرت بی‌بدیلی شده بود از حامیان سنتی و قدیمی خود بتدریج کناره‌گیری کرد و در حقیقت رویه مصدق بعد از قیام 30 تیر به طور کلی با رویه قبلی‌اش تغییر یافت. مصدق در تعقیب و مجازات عاملان جنایت‌های 30 تیر با مسامحه رفتار کرد و مانع مجازات آنها شد. او حتی از احمد قوام آشکارا حمایت ‌کرد که این رفتار با مخالفت شدید آیت‌الله کاشانی مواجه شد. چرا که ایشان خود را در قبال خانواده‌های ستمدیده و داغدار جریان 30 تیر مسوول می‌دانست. همچنین انتصابات مصدق بحث‌برانگیز بود. کسانی همچون سرتیپ دفتری به ریاست گارد گمرک، سرتیپ افشار طوس به ریاست شهربانی، سرلشکر وثوق به معاونت وزارت جنگ و رئیس ژاندارمری، دکتر امینی به وزارت اقتصاد ملی و بالاخره شاپور بختیار به معاونت وزارت کار انتخاب و انتصاب شدند که بعضا سوء پیشینه داشتند. مصدق که تا 6 ماه از مجلس اختیارات فوق‌العاده درخواست کرده بود تا قوانین لازم را در حوزه‌های گوناگون وضع کند، بار دیگر خواهان تجدید اختیارات فوق‌العاده به مدت 12 ماه شد و این هم باعث دلسردی همراهان قدیمی و ایجاد شکاف عمیق میان مصدق و آیت‌الله کاشانی و یاران جبهه ملی شد و در اوضاع و احوالی که مصدق یکه‌تازی می‌کرد و به گمان خود با تکیه بر مردم دیگر نیازی به مساعدت یاران سابق نمی‌دید، افسران سلطنت‌طلب با همراهی و مداخله نیروهای خارجی طرح کودتا را ریختند و در 28 مرداد 1332 براحتی نهضت ملی ایران را شکست دادند، چرا که مصدق با اتکای بر سیاست‌های توده‌ای نتوانست تغییرات نهادمند منسجم و پایداری را فراهم آورد و با روند غیر دموکراتیکی که در پیش گرفته بود و همچنین با اختیارات فراقانونی و ناقض قوانین دموکراتیک باعث اختلاف در سطح راهبران و رهبران از یکدیگر شد تا طراحان کودتای 28مرداد براحتی جنبش مردمی را ناکام بگذارند. پی‌نوشت: 1ـ بشیریه، حسین؛ جامعه‌شناسی سیاسی، ص 256. 2ـ مظاهری، محمد مهدی و بخشایش اردستانی، احمد؛ درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی، ص 240. 3ـ کتاب ماه فرهنگی تاریخی یادآور، سال اول، شماره دوم، تیر و مرداد ماه 1387. 4ـ بشیریه، حسین؛ جامعه‌شناسی سیاسی، ص 245. 5ـ آبراهامیان، یرواند؛ ترجمه گل‌محمدی، احمد و فتاحی، محمدابراهیم،‌ ایران بین دو انقلاب، ص 329. 6ـ شروین، محمود؛ دولت مستعجل، ص 134. 7ـ مکی، حسین؛ وقایع 30 تیر، ص201. 8ـ روحانیت و اسرار فاش نشده، سند شماره 40، ص 155. 9ـ ارسنجانی، حسن؛ یادداشت‌های سیاسی در وقایع 30 تیر، ص 66. 10ـ ذبیح،‌ سپهر؛ ایران در دوره دکتر مصدق، ص 80. 11ـ ایران بین دو انقلاب، ص 335. مسلم تهوری منبع: سایت جام‌جم ایام

شورش اسماعیل سمیتقو

اسماعیل آقا شکّاک ملقب به سردار نصرت، فرزند محمدآقا و نوه علی‌خان شکاک معروف به سمکو و مشهور به سمیتقو بود. سمکو در لهجه شکاک، مأخوذ از اسماعیل است و این ایل، اسماعیل را بیشتر سمکو می‌گویند که در فارسی سمیتقو خوانده می‌شود. سمکو پس از کشته شدن برادرش جعفرآقا، به حکم والی آذربایجان (نظام‌السلطنه مافی) در 1323قمری به ریاست ایل شکاک رسید. این ایل از 2 طایفه اصلی عبدوی و کاردار تشکیل می‌شود که در حوزه غربی دریاچه ارومیه ـ بین ارومیه و‌سلماس‌ـ سکونت دارند. سمکو نخست در سال‌های مقارن با نهضت مشروطه و آشوب حاصل از تجاوزات مرزی عثمانی‌ها، در سال 1325 قمری با تاخت و تاز در سلماس و نواحی مجاور آن، نام خود را بر سر زبان‌ها نهاد. در مراحل بعد که با اشغال نظامی آذربایجان به دست روسیه تزاری و اقتدار فزاینده روس‌ها در این حوزه توأم شد، او در مقام فرمانده یک نیروی مرزی در سلماس، تحت حمایت مقامات محلی روسیه قرار گرفت. این رویه یعنی همراهی با خط‌مشی محلی روسیه تا پیش‌آمد انقلاب 1917م که به فروپاشی اقتدار روس‌ها منجر شد، ادامه یافت. در خلأ ناشی از عقب‌نشینی قوای روسیه از ایران، پاره‌ای از گروه‌های محلی ـ از جمله مهاجران مسیحی و کردهای غرب اورمیه که اینک کم و بیش تحت فرماندهی سمکو قرار داشتند ـ در تدارک توسعه دامنه نفوذ خود برآمدند. در آغاز بین این دو حرکت، یعنی قدرت‌طلبی مهاجران مسیحی از یک سو و افزایش اقتدار کردها از سوی دیگر که با هرج و مرج فزاینده در کل آن حوزه توأم شد، تضادی به چشم نمی‌آمد. تشکیلات باقیمانده از متفقین ضمن تسلیم و تجهیز مهاجران مسیحی و بویژه طوایف جُلو آشوری برای تشکیل نیرویی در جهت حفظ خطوط دفاعی در قبال قوای عثمانی، با سمکو و قوای تحت فرمان او نیز همان مناسبات پیشین را حفظ کردند. تا آن که در خلال ملاقاتی که در جمادی‌الثانی 1336 بین بنیامین مارشیمون، پیشوای دینی و عرفی آشوری‌ها و سمکو در کهنه شهر سلماس صورت گرفت، مارشیمون و همراهانش ناگاه هدف حمله کردها قرار گرفتند. در پی این واقعه که به قتل مارشیمون منجر شد در حالی که سمکو و نیروهای هوادار او به سمت خوی عقب‌نشینی‌کردند، سلماس و ارومیه و بسیاری از روستاهای اطراف آن در آتش انتقامجویی مسیحیان سوختند. با آن که پاره‌ای از منابع آشوری، مقامات محلی ایران از جمله تشکیلات ولایتعهد را در تبریز زمینه‌ساز این دسیسه و محرک قتل مارشیمون دانسته‌اند، در منابع ایرانی سندی دال بر تأیید این امر و اصولاً همراهی اسماعیل آقا با مقامات حکومتی در این دوره دیده نمی‌شود. در واقع در این مقطع با توجه به رنگ باختن تلاش‌های نمایندگان متفقین برای تشکیل نیرویی محلی برای پُر کردن جای خالی نیروهای روسیه و آمادگی تدریجی قوای عثمانی برای پیشروی به سوی آذربایجان، دگرگونی پیش آمده در تغییر مشی اسماعیل آقا را نیز باید در چارچوب چنین تحولاتی ارزیابی کرد. با پیشروی قوای عثمانی و استقرار آنان در ارومیه در اواخر شوال 1336 که به هزیمت قوای مسیحیان و عقب‌نشینی بقایای آنان به سمت همدان و کرمانشاه منجر شد، سمیتقو نیز به چهریق بازگشت. با خاتمه جنگ جهانی اول در صفر 1337 که به مراجعت نیروهای عثمانی از خاک ایران منتهی شد و همچنین با توجه به ناتوانی مقامات کشور در اعاده نظام منطقه، عرصه بر اقتدار فزاینده سمیتقو گشوده شد. از این مرحله به بعد، به‌رغم اتخاذ آمیزه‌ای از روش‌های مسالمت‌آمیز چون مذاکره و مصالحه و غیرمسالمت‌آمیز مانند عملیات نسبتاً موفق قوای قزاق در جمادی‌‌الثانی 1338 بر ضد او که در آستانه موفقیت نهایی از حرکت بازایستاد، قوای اسماعیل آقا به یک نیروی بلامنازع منطقه‌ای تبدیل شد. سرانجام در اواخر تیر 1309 با گروهی از افرادش وارد اشنویه شد و هنگام مذاکره با مقامات نظامی، در 27 تیر به خدعه کشته شد. منبع: سایت جام‌چم ایام

کفاره‌ای بزرگ‌تر از گناه

رابرت ویتنی ایمبری (Robert Whitney Imbrie) کنسولیار سفارت آمریکا در تهران، جمعه 27 تیر 1303 برابر با 18 ژوییه 1924 در حالی که مشغول عکسبرداری از سقاخانه آقا شیخ‌هادی در تهران بود به ظن بهایی ‌بودن و دخالت در مسموم کردن آب سقاخانه توسط حاضران در محل و تعدادی از قزاقان کتک‌ زده شد و از شدت ضربات وارده جان سپرد. صرف نظر از نفس ماجرا که عملی محکوم و غیرمقبول و دور از شأن ملت ایران است این واقعه ابعاد تاریخی قابل تاملی دارد که بدان می‌پردازیم. با گذشت 88 سال از واقعه قتل ایمبری ، روایات گوناگونی نقل شده و تحقیقات گوناگونی درباره آن انجام شده است که بیشتر جنبه تاریخ‌نگاری محض دارد. 1 تعداد قابل توجهی از منابع تاریخی هم به صورت مکتوب وجود دارد که به این واقعه و پیامدهای آن پرداخته است و صرف نظر از مشترکات همه این تحقیقات پژوهش2 مایکل زیرینسکی (Michal P.Zisrnsky) با جامعیت بیشتری به بررسی انتقادی موضوع پرداخته است و مولف مدعی است در تنظیم آن از اسناد بایگانی ملی و سازمان اسناد واشنگتن، مدارک پرسنلی رابرت ایمبری، بایگانی وزارت خارجه انگلیس، بایگانی وزارت خارجه فرانسه، مدارک انجمن تاریخ پربسیتری فیلادلفیا و نوشته‌های آلن دالس استفاده کرده است و این تقریبا تمام آن چیزی است که در منابع غربی وجود دارد، اما زیرینسکی نتوانسته است از منابع دست اول ایرانی بهره بجوید و این غیر از احتمال دسترسی نداشتن به منابع فارسی، معلول یک علت دیگرهم هست که کمتر به آن توجه شده است یعنی سانسور ماجرا به دستور سردار سپه از یک طرف و نپرداختن به آن از سوی آزادیخواهانی که نامنصفانه انگشت اتهام مشارکت در این قتل به سوی ایشان دراز شده بود. اما پیش از آن نکات حائز اهمیتی را که زیرینسکی به استناد مدارک عمدتا آمریکایی در بیان ماجرا دارد و از متن فارسی پژوهش پیش گفته استخراج شده است، مرور می‌کنیم: 1‌‌ـ‌ رابرت ایمبری، مامور سرویس مخفی آمریکا و دلال نفتی کمپانی سینکلر و نایب کنسول سفارت آمریکا در تهران اساسا فردی ماجراجو بود. خودش می‌گفت: من هیچ وقت دنبال دردسر نمی‌گردم ولی اگر سرراهم بیاید با آغوش باز از آن استقبال می‌کنم. اما در روز جمعه 18 جولای 1924 (1303 ش) او به استقبال دردسر رفت و با بی‌احتیاطی مشکوک خود را به کشتن داد. او ملوین سیمور از کارگران گردن‌کلفت شرکت نفت را که به علت شرارت در کنسولگری تحت بازداشت قرار داشت برای محافظت با خود همراه کرد و عازم سقاخانه‌ای در مرکز تهران شد که گفته می‌شد در آن روزها معجزه‌ای از خود بروز داده است. همراه داشتن دوربین عکاسی و گرفتن عکس از مردمی که غرق در شور و احساسات مذهبی و آماده انفجار بودند، ایشان را تحریک کرد که به فرنگیانی که متهم به همکاری با بهایی‌ها و بی‌احترامی به معتقدات ایشان بودند، حمله کنند. بعد‌ها دولت ایران همین دوربین را عامل تحریک مردم دانست و در افواه عامه رایج شد که این دوربین باعث شده است که عوام‌الناس وی را به شیطانی که سه چشم دارد تشبیه کرده مورد هجوم قرار دهند ! (زیرینسکی، 1379، صص 9‌‌ـ‌7) 2‌‌ـ‌ هنگام بازدید وی از سقاخانه و عکسبرداری توسط عوامی که به تحریک یک سید 17 ساله و به اتهام مسموم‌کردن آب مورد حمله واقع شدند ولی سالم از آنجا خارج شده به کالسکه‌شان نشستند.(همان، ص8) 3‌‌ـ‌ کالسکه در حال دورشدن بود که توسط قزاق‌ها متوقف شد و مردم به همراهی تعدادی از سربازان قزاق آن دو را بشدت کتک زدند و پلیس با وجودی که در خیابان بود از ترس قزاق‌ها دخالت نکرد. (همان، همان ص) 4‌‌ـ‌ ایمبری 130 جراحت برداشته بود و در درمانگاه پلیس رها شده بود که بار دیگر توسط مردم کتک زده شده و 4 ساعت بعد از حمله فوت کرد. (همان، همان ص) 5‌‌ـ‌ این قتل موجب تحکیم قدرت رضاخان شد و به نوشته وابسته نظامی انگلیس کلنل فریزر، این واقعه دستاویزی شد که رضاخان حکومت نظامی برقرار و مطبوعات را سانسور کند. بازداشت‌های گسترده‌ای انجام گرفت که بیشتر بازداشتی‌ها، مخالفان سیاسی رئیس‌الوزرا بودند. (همان، همان ص) 6‌‌ـ‌ به گفته میجر شرمن میلز، افسر ستاد ارتش آمریکا که برای تحقیق درباره همین ماجرا به تهران آمده بود این قتل از پیش طراحی شده بود و دولت می‌خواست با مرگ یک خارجی به تظاهرات ضد بهایی خاتمه دهد. رضاخان می‌خواست حکومت نظامی برقرار و قدرت ملایان را محدود کند. (همان، همان ص) 7‌‌ـ‌ اقدامات ماجراجویانه وی و فعالیت‌هایی که علیه بلشویک‌ها کرده بود، شائبه دخالت کمونیست‌ها در قتل ایمبری را تایید می‌کرد و با این‌که بلشویک‌ها 40000 دلار برای سر او جایزه گذاشته بودند، وزارت خارجه آمریکا اعلام کرد مدرکی دال بر دخالت ایشان در دست نیست و ایران مسوول قتل وی است. (همان، ص 10) 8‌‌ـ‌ واکنش آمریکا به این قتل خیلی تند بود و با اصرار و تهدیدش سبب شد دولت ایران 3 متهم به قتل ایمبری از جمله سید 17 ساله را اعدام کند، 20 حکم قضایی علیه عاملان صادر شد و آمریکا مصر بود که غرامت هم بگیرد. همسر ایمبری در مجموع 85 هزار دلار از دولتش غرامت گرفت و ایران نیز برای تامین بخشی از هزینه انتقال جسد به آمریکا مبلغ 110 هزار دلار به آمریکا خسارت داد. (همان، ص 10) 9‌‌ـ‌ پیش از قتل ایمبری، موقعیت دولت رضاخان در اثر مخالفت‌های گسترده با طرح جمهوری وی و نیز قتل میرزاده عشقی و سختگیری‌های میلسپو در پرداخت بودجه مورد تقاضایش، تضعیف شده بود و وی برای انحراف افکار عمومی تظاهرات ضد بهایی راه انداخته بود.‌ این موضوعی بودکه ایمبری هم در گزارش‌های خود به آن اشاره کرده است.‌‌ رضاخان از مرگ وی برای تحکیم قدرتش استفاده کرد و حکومت نظامی در تهران اعلام کرد. نکته‌ای که مخالفان رضاخان ‌‌ـ‌ که در اعتراض به قتل میرزاده عشقی در مجلس بست نشسته بودند ‌‌ـ‌ هم اعلام کردند و عملکرد دولت‌های غربی و حمایت از سردار سپه، موید وجود چنین نقشه‌ای است که رضاخان با طراحی قتل یک خارجی و سپس حکومت نظامی به بهانه اعاده نظم می‌خواهد اهداف خود را پیش ببرد. (همان، ص 15) 10‌‌ـ‌ این قتل بهانه‌ای شد که میلسپو در اثر فشار وزارت امورخارجه آمریکا با درخواست‌های مالی رضاخان هم موافقت کند. (همان، ص18 ـ 16 ـ 15) 11‌‌ـ‌ به گفته منابع رسمی آمریکایی قتل ایمبری باعث لغو قرارداد سینکلر هم شد. (همان، ص 16) 12‌‌ـ‌ در واقع قتل ایمبری بیش از همه به نفع رضاخان تمام شد، زیرا دولت‌های خارجی از وی حمایت کردند، اعتبار مالی مورد نیازش را از میلسپو دریافت کرد، قشون را منظم کرد، مخالف قدرتمندش ـ قوام‌السلطنه ‌‌ـ‌ را با برهم خوردن امتیاز نفت شمال گوشمالی داد و با اعدام طلبه‌ای جوان (سید حسین 17 ساله) خشونتش را در برخورد با روحانیون نشان داد. در این‌که وی مسببان قتل ایمبری را تحریک کرده باشد اختلاف است، اما در این‌که وی از این قتل بیشترین استفاده را کرد، شکی نیست. (همان، ص17) 13‌‌ـ‌ ایمبری با نماینده سینکلر در تهران، رالف سوپر دوست بود و لغو امتیاز نفت شمال به دلیل مرگ ایمبری نشان می‌دهد اعزام او به ایران برای انجام آن مهم بوده است. یک یادداشت بدون امضا از سفارت فرانسه صراحت دارد که ایمبری توسط کسانی کشته شد که می‌خواستند مانع تصویب امتیاز سینکلر شوند. (همان، ص 18) 14‌‌ـ‌ با این اقدام حضور آمریکایی‌ها در ایران کاهش چشمگیری یافت و محدود به میسیون‌های مذهبی شد. (همان، ص 18) 15‌‌ـ‌ آمریکا با اغماض از احتمال دخالت رضاخان در قتل ایمبری در واقع وی را به عنوان متحد خود برگزید. (همان، ص 9) 16‌‌ـ‌ این قتل آمریکا و انگلیس را از رقابت (مخالفت آمریکا با قرارداد 1919 و مخالفت انگلستان با امتیاز سینکلر) به همکاری کشاند. (همان، ص 19) 17‌‌ـ‌ این قتل باعث شد آمریکایی‌ها پیشداوری‌های انگلیسی‌ها درباره ایرانیان را بپذیرند و فرض را بر این قرار دادند که ایرانیان غیر متمدن‌هایی هستند که باید در قبالشان روش‌هایی خشن اتخاذ کرد. ‌(همان، ص 20) 18‌‌ـ‌ این قتل و پیامدهای آن اساس روابط ایران و آمریکا را در سال‌های بعد از جنگ دوم شکل داد که به موجب آن آمریکا از نظامی‌گری پهلوی حمایت کرد و روحانیت شیعه را رهبران مشروع افکار ملی ندانست و بیش از هر چیز در رابطه با ایران، مهار شوروی را در نظر گرفت و اینها اساس یک رابطه سالم را از بین برد. (همان، ص 21) همان‌گونه که گفته شد رضاخان از این اقدام برای فرار از بحران ناکامی‌هایش که پس از طرح جمهوری و قتل میرزاده عشقی گریبانش را گرفته بود، استفاده کرد. وی از سویی انگشت اتهام را متوجه مخالفان آزادیخواهی کرد که در مجلس پنجم در اقلیت قرار داشتند و از سوی دیگر ضرب شستی به رقیب قدرتمندش قوام‌السلطنه نشان داد، زیرا با قتل ایمبری و منتفی‌شدن امتیاز نفت شمال که قوام‌السلطنه می‌کوشید آن را به کمپانی آمریکایی سینکلر بدهد، موقعیت سیاسی قوام تضعیف شد و سرانجام بسان روالی مرسوم با ایجاد بحرانی ساختگی و سوء‌استفاده از جهالت و تعصبی خشونت‌بار که متاسفانه به نام مذهب تمام شد، خود را مانند منجی کشور و عامل ایجاد امنیت معرفی کرد. مجلس پنجم در جلسه چهلم خود به این موضوع پرداخت (سه‌شنبه بعد از قتل) که صورتجلسه آن در سایت مجلس آمده است.3 به استناد این صورتجلسه و نطق‌های نمایندگان اقلیت مشخص می‌شود ایشان از قصد دولت و طرفداران سردارسپه در سوء‌استفاده از این ماجرا آگاهی داشته‌اند اما به خاطر مصالح ملی ابتدا از بازگو‌کردن ابعاد مختلف آن خودداری می‌کردند، ولی با فشار بیش از حدی که به ایشان وارد شد ناچار برخی از مکنونات خود و طرف مقابل را آشکار ساختند. ‌ ملک‌الشعرای بهار و حائری زاده از جمله نمایندگانی بودند که نسبت به عملکرد دولت در برقراری حکومت نظامی و تحت فشار قرار دادن نمایندگان اقلیت و توقیف نشریات آنها اعتراض کردند . خلاصه: 1‌‌ـ‌ این قتل با هیچ معیار انسانی ـ اسلامی قابل قبول نیست و نسبت دادن آن به مذهبیون کاری است نادرست و صرفا با مقاصد سیاسی، همان‌گونه که همفکر سید حسن مدرس رهبر روحانی فراکسیون اقلیت در مجلس پنجم اعلام کرد: عقیده دیانتی این مردم مقتضی این‌که به اتباع خارجه یاملل متنوعه حمله کنند، نیست. 2‌‌ـ‌ به استناد مدارک بررسی شده بیشترین استفاده را از این قتل رضاخان و انگلیسی‌ها کردند که اولی با اعلام حکومت نظامی و سرکوب مخالفانش از موضع ضعفی که در اثر مخالفت مردم با طرح جمهوری و مشارکت در قتل میرزاده عشقی داشت، خارج شد و دومی با راندن مدعی تازه نفتی و به انجام نرسیدن قرارداد کمپانی سینکلر، یکه تازی خود را در منافع نفتی ایران تا 30 سال دیگر حفظ کرد و شگفت‌تر این ‌که آنها با آن‌که در مظان بیشترین احتمال مشارکت در قتل قرار داشتند مورد بازخواست و پیگرد آمریکایی‌ها قرار نگرفتند. 3‌‌ـ‌ بیشترین زیان را از این حادثه مردم ایران متحمل شدند. هم غرامت مالی پرداختند و هم در انظار عمومی دنیا متهم به غیر متمدن‌هایی که باید در برابرشان خشونت به خرج داد، شدند و این نیز بعد دیگری از شگفتی و تلخی اتهامی است که به ایرانیان مسلمان زده شد ! دکتر محمد سلماسی‌زاده عضو هیات علمی دانشگاه سراسری تبریز پا‌نوشت‌ها : 1 - در یک جستجوی محدود به واژه ایمبری در بزرگ‌ترین موتور جستجوی جهان (گوگل) بیش از 1400 آدرس از سایت‌های مرتبط با موضوع یافت شد. 2 - ‌ خون، قدرت و عوام فریبی در مجله گفت‌وگو، شماره 27،بهار 1379،صص 29‌‌ـ‌7، اصل این مقاله در شماره 18 مجله Middle East Stud در 1986 در صص 292‌‌ـ‌275 منتشر شده است. 3- http:‌/‌‌/‌www.ical.ir‌/‌index.php?option=com_mashrooh&view=session&id=4953&Itemid=38&Itemid=38 منبع: سایت جام‌جم ایام

اختلافات مرزی ایران با همسایه غربی

اقوام ایرانی و ساکنان بین­‌النهرین از چند قرن پیش از میلاد با هم ارتباط تنگا­تنگ و علاقه‌های مشترکی داشته‌اند، به‌گونه‌­ای که کوشش مشترک ساکنان فلات ایران با مردمان جلگه بین‌النهرین فصول درخشانی از تمدن بشری را رقم زده‌­است. سرزمین عراق قبل از اسلام بخشی از امپر‌اتوری ایران بود و در دوره خلفای عباسی به مرکز جهان اسلام تبدیل شد. با تأسیس دولت صفویه به‌عنوان یکی از نخستین دولت‌های ملی، روابط حاکمیت با امپراتوری عثمانی وارد مرحله تاریخی جدیدی شد. بعد از شکست شاه اسماعیل صفوی از سلطان‌سلیم در نبرد چالدران (رجب930) شاهان بعدی به بی‌­ثمر بودن جنگ‌ها پی بردند و علاقه‌ای به ادامه درگیری با عثمانی از خود نشان ندادند. شاه طهماسب با عقد قرارداد «آماسیه»،‌2 شاه‌عباس با معاهده «استانبول» (البته بعد از باز‌پس‌گیری سرزمین‌های از دست رفته در دوره شاه اسماعیل دوم و خدابنده) و شاه صفی با انعقاد قرارداد «زهاب» به آرامش اوضاع یاری رساندند. به گفته لارنس لکهارت، معاهده زهاب به جنگ ممتد بین 2 کشور پایان داد و دوران صلح حاصل از آن بیش از 80 سال ادامه یافت.3 عصر نادرشاه و کریمخان هم چند جنگ داشت اما سرحدات به همان مرزهای عصر صفوی محدود بود. در دوره قاجار اختلاف مرزی ایران و عثمانی از مساله عشایر مرزی و توطن قشری از ایرانیان در عراق نشات می‌گرفت. در طول دوره قاجاریه، پاشای بغداد با اقدامات خودسرانه زمینه‌­ساز کدورت و جنگ­‌های کوچک بود. در سال 1251 که دولت ایران درگیر جنگ هرات بود، سپاه علیرضا پاشا والی بصره به بندر محمره(خرمشهر) حمله و آن را چپاول کرد (البته انگلستان در این واقعه نقش داشت) و عثمانی برای اولین بار حاکمیت ایران بر محمره را انکار وآن را جزیی از قلمرو آن امپراتوری قلمداد کرد. عثمانی‌­ها با توجه به ناآرامی در امپراتوری، سلطان عبدالمجید صارم افندی را به ایران فرستادند و تعهد کردند خسارت غارت محمره را بپردازند. با وساطت روسیه و انگلستان در سال 1259 اولین مرحله کنفرانس ارزروم شروع شد و 4 سال طول کشید. در این کنفرانس امیرکبیر نماینده ایران برای نخستین بار مساله حاکمیت ایران بر ساحل چپ اروندرود را مطرح کرد، ولی دولت عثمانی که از حمایت انگلستان هم برخوردار بود، کوشید فضای جلسه را ملتهب کند و توجه ایران را از اروندرود به سمت دیگری سوق دهد که با زیرکی میرزاتقی‌خان راه به جایی نبرد. در معاهده دوم ارزروم حاکمیت ایران بر محمره و بندر خضر (آبادان) به رسمیت شناخته شد و حقوق ایران بر سمت چپ اروندرود و آزادی کشتیرانی اروندرود مورد تایید قرار گرفت. 4 شناسایی عراق بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی، عراق از سوی جامعه ملل به قیمومیت انگلستان درآمد. محور مناسبات ایران و عراق از بدو تاسیس رژیم جدید، مساله سرحدات و تعیین دقیق خطوط مرزی 2کشور بود. در ابتدا انگلیسی‌ها حقی برای ایران در اروند رود قائل نبودند اما با به قدرت رسیدن رضاشاه، دولت ایران اعلام کرد که هیچ‌یک از توافقات عراق و انگلستان بر سر اداره اروندرود را نمی‌پذیرد و باید رود بر اساس موازین بین‌­المللی از جمله خط تالوگ که در کنفرانس صلح پاریس مورد تایید همه کشورها قرار گرفته بود، تعیین شود. 5 ایران سعی داشت بحران مرزی را از طریق دیپلماتیک حل و فصل کند ولی دولت عراق حاضر به مذاکره در این مورد نبود. در سال 1306 مساله مرزی 2 کشور در جامعه ملل مطرح شد. کمیسر عالی بریتانیا و نماینده آن کشور در کمیسیون قیمومیت اظهار کرد: «سرحدات ایران و عراق از گذشته تعیین شده و به این جهت دیگر بحثی در این موضوع نیست.»6 البته چندی بعد از این مواضع عقب‌نشینی کرد و ادامه مذاکرات را منوط به رسمیت شناختن دولت عراق کرد. با وساطت روسیه و انگلستان در سال 1259 اولین مرحله کنفرانس ارزروم شروع شد و در این کنفرانس امیرکبیر نماینده ایران برای نخستین بار مساله حاکمیت ایران بر ساحل چپ اروندرود را مطرح کرد در سال 1307 مهدی قلی­‌خان هدایت، نخست‌‌‌وزیر وقت همراه یادداشتی، عنایت­الله سمیعی را برای گشودن نمایندگی ایران روانه بغداد کرد. ولی آن کشور بعد از رسیدن به هدفش از ادامه مذاکرات سر باز زد. پس از آن درگیری­‌های مرزی پراکنده‌­ای به وجود آمد و روابط 2 طرف به تیرگی گرایید. انگلستان هم در یک اقدام غیرمنتظره در سال 1311 اداره کامل اروندرود را به عراق سپرد و از ایران هم خواست حقوق حاکمیت آن کشور را به رسمیت بشناسد. درحالی که ایران بشدت از این تصمیم خشمگین بود، ملک فیصل شاه عراق به تهران مسافرت کرد، انگیزه اصلی او فراهم آوردن مقدمات قرارداد عدم تعرض بود که بعدها به «سعدآباد» معروف شد. ایران پیش‌نویس معاهده سعدآباد را منوط به حل اختلافات مرزی کرد و چون پیمان برای عراق و انگلستان اهمیت زیادی داشت بار دیگر مذاکرات از سر گرفته شد. در سال 1316 ژنرال بکر صدیقی که با کودتا قدرت را به دست گرفت برای مذاکره با ایران اعلام آمادگی کرد. سرانجام ایران و عراق به امضای قرارداد 1316 تن در دادند که طبق آن خط تالوگ در آبادان پذیرفته شد، نصب علائم مرزی و سهیم شدن 3 کشور(ایران، عراق، بریتانیا) از درآمد کشتی­‌های تجاری که در اروندرود تردد دارند از دیگر مواد آن بود. همزیستی و جدال پس از جنگ جهانی دوم دولت عراق حاضر نبود به تعهدات خود در قرارداد 1316 نسبت به استفاده از آب‌های اروندرود جامه عمل بپوشاند. در تیر 1327 وزارت خارجه ایران یادداشتی به سفارت عراق ارسال کرد که در آن خواستار اجرای دقیق مفاد قرارداد مزبور شد و پیشنهاد کرد هر چه سریع‌تر کمیسیون نشانه‌گذاری مرز ایران و عراق تشکیل شود. حکومت عراق در پاسخ به وزارت خارجه نوشت اختیارات کمیسیون در رابطه با مساله اروندرود باید جنبه مشورتی داشته باشد و نه اجرایی. در خرداد 1328 با سفر شاهزاده عبدالله ـ نایب­‌السلطنه ـ به تهران و عقد معاهده حسن همجواری، انتظار می‌­رفت که اختلافات در مورد اروندرود برطرف شود، ولی با ظهور نهضت ملی و مبارزه مردم ایران علیه سیاست­‌های استعماری انگلستان، اعراب همسو با سیاست بریتانیا علیه دولت دکتر مصدق جبهه‌گیری کردند. در خرداد و تیر 1330 در پی تهدیدات نظامی انگلستان بر سر حمله به سواحل ایران، عراق به ناوگان جنگی انگلستان اجازه داد وارد اروندرود شده و در بصره توقف کند. 7 به نظر می‌­رسید با ورود 2 کشور به پیمان بغداد زمینه برای حل اختلافات مرزی بعد از چندین سال مکاتبه و تشکیل کمیسیون بی­‌نتیجه، امکان‌پذیر باشد. این اتحاد چندان دوام نیاورد و در سال 1337‌/‌ 1958با کودتای عبدالکریم قاسم و سرهنگ عبدالکریم عارف آن کشور از پیمان خارج شد. قاسم از افسران چپگرای تندرو بود و در کنفرانس آذر 1338 ادعا کرد «عراق در سال1316 تحت فشار جدی قرار داشته و ناچار شده است حاشیه‌­ای به عرض 5 کیلومتر را در اروندرود به ایران واگذار کند و این عمل عراق یک نوع بخشش بوده نه استرداد یک حق مکتسبه» و افزود «اگر مسائل مرزی ایران و عراق حل نشود ما در بازگرداندن این حاشیه 5 کیلومتری به خاک میهن‌مان اقدام خواهیم کرد.»8 این اظهارات تند قاسم موجب یک جنگ سرد تبلیغاتی بین طرفین شد. عباس آرام، وزیر خارجه در 18 آذر همان سال عراق را متهم به نادیده گرفتن حقوق ایران در اروندرود نمود و اولین بار تهدید کرد که «صبر و تحمل ایران حد و حدودی دارد.»9 در23 اسفند 1345 عبدالرحیم عارف، رئیس‌جمهور جدید عراق همراه خانواده‌اش به تهران آمد. نفت و مساله مرزی اروندرود، اتباع ایرانی مقیم عراق و رابطه با کردهای بارزانی و امنیت خلیج فارس از مسائل مورد علاقه دو طرف بود. در مذاکرات یحیی ظاهر، نخست وزیر با هویدا همتای خود توافق کردند اروندرود به طور مساوی تقسیم شود، امری که به تنش‌ها پایان نداد. در هر صورت روابط ایران و عراق به علت موقعیت استراتژیک و پیشینه تاریخی‌شان آبستن حوادث بسیار بود. در سال 1347 با تصمیم انگلستان مبنی بر خروج نیروهایش از خلیج فارس و کودتای حزب بعث به سرکردگی حسن البکر روابط مرزی وارد مرحله دیگری شد. شاه، نخستین سردمداری بود که رئیس‌جمهور جدید را به رسمیت شناخت، البکر هم ابراز امیدواری کرد بتواند مسائل فی‌مابین دو کشور را از طریق دیپلماتیک حل کند. سفرعبدالغفار تکریتی، نخست‌وزیر و حردان تکریتی، وزیر دفاع به ایران برهمین اساس بود. کمافی‌السابق این ادامه همان سیاست بازی با زمان برای سرگرم کردن ایران بود. چندی بعد حسن البکر اعلام کرد که شط‌­العرب جزیی از قلمرو‌ عراق است و هیچ کشتی حق ندارد با پرچم ایران در رودخانه تردد کند. 10 در واکنش به این اقدام امیرخسرو افشار 7‌اردیبهشت 1348 در سخنرانی مجلس سنا عهدنامه 1316 را بی‌اثر خواند و بلافاصله ارتش ایران در مرزها به حال آماده‌باش درآمدند. عراق به‌سازمان ملل شکایت برد و ایران را متهم به اعمال قوه قهریه کرد و مدعی شد که ایران بر خلاف اصول حقوق بین‌­الملل عمل می‌کند. واکنش ایران به موضوع غیردوستانه و غیراصولی عراق، قاطع و سریع بود و در اعلامیه­‌ای تاکید کرد که در سراسر منطقه هیچ اصلی به‌جز اصل شناخته شده حقوق بین­‌المللی یعنی تالوگ را قبول ندارد و هرگونه ممانعت از ورود کشتی­‌ها به مقصد بنادر ایران یا تهدیدکشتی­‌هایی را که پرچم ایران دارند با نیروی نظامی پاسخ خواهد داد. این موضعگیری بیانگر آمادگی ایران با تکیه بر قدرت نظامی برای مقابله با حریف بود. بعکس عراق در این زمان به علت مناقشه با کردها چندان تمایلی به جنگ نداشت. آنچه در دوره البکر روابط را تیره‌تر کرد، خروج ارتش انگلستان از خلیج‌فارس و مساله کردهای بارزانی و حمایت ایران از آنها بود. ایران از سوی آمریکا لقب ژاندارم منطقه را گرفته بود و عراق که خود را الگوی اعراب می‌دانست بر سر اداره منطقه با ایران رقابت می‌کرد. بلافاصله پس از خروج انگلیس از خلیج فارس، ارتش ایران در آذر1350 حاکمیت خود را بر جزایر سه‌­گانه ‌به اجرا درآورد . عراق روابط سیاسی خود را با ایران قطع کرد و به دنبال آن درگیری‌­های کوچک مرزی بین دوطرف رخ داد و عراق 60 هزار ایرانی را از عتبات اخراج کرد. حمایت آمریکا از ایران در ساختن نیروی بازدارنده قابل اعتماد و کمک تسلیحاتی شوروی به عراق، منطقه بحران‌خیز خلیج‌­فارس را به کانون جنگ مبدل کرد. با بحرانی‌شدن شرایط، شورای امنیت در سال1352 جلسه اضطراری برای رسیدگی به این موضوع تشکیل داد. شورای امنیت نماینده­ای (لوئیس وکمان مونز نماینده مکزیک) را به منطقه اعزام و گزارشی از موارد اختلاف تهیه کرد. طبق گزارش مونز قطعنامه348صادر شد و رعایت کامل آتش­‌بس، عقب‌نشینی سریع و همزمان نیروهای دو کشور از نواحی مرزی، اجتناب از به کار بستن هر نوع عملیات خصمانه علیه یکدیگر و از سرگیری مذاکرات دوکشور بدون هیچ­‌گونه قید و شرط از مفاد آن بود. 11 عباسعلی خلعتبری و سعدون حمادی، وزرای خارجه دو کشور مذاکرات را 26 دی 1353 در استانبول آغاز کردند. طرف ایرانی بر انعقاد قرارداد براساس تالوگ تاکید داشت ولی حمادی اروندرود را جزو سرزمین عراق تلقی می­‌کرد، همین امر سبب بن‌بست مذاکرات و سرانجام عدم موفقیت آن شد. مذاکرات ناتمام استانبول زمینه‌ساز حل نهایی قضیه در الجزیره شد؛ یعنی جایی که جلسه سران اوپک در اسفند 1353 برگزار شد. هواری بومدین، رئیس‌جمهور الجزایر از فرصت بهره برد تا شاه ایران و صدام حسین، معاون رئیس‌جمهور عراق را پای میز مذاکره بکشاند. عراق که با مشکلات عدیده داخلی روبه‌رو بود از این پیشنهاد استقبال کرد و طرفین بیانیه مشترکی در این خصوص صادر کردند. عراق خط تالوگ را پذیرفت و ایران تعهد کرد از حمایت بارزانی‌ها دست بردارد. 12 بعد از صدور بیانیه مشترک وزرای خارجه ایران، عراق و الجزایر ملاقات کردند و معاهده معروف به 1975 که به قرارداد «الجزایر» شهرت یافت را در 23خرداد 1354‌/‌13ژوئن 1975 به امضا رساندند. پیامد نادیده گرفتن قرار‌داد الجزایر در بهمن 1357 نظام سلطنتی در ایران سرنگون شد. رویارویی صدام، رئیس‌جمهور عراق با ایران بلافاصله بعد از انقلاب آغاز شد. عراق از اقدام حکومت جدید یعنی خروج ایران از پیمان سنتو، قطع ارتباط با اسرائیل و حرکت این کشور به سمت جنبش عدم تعهد شادمان بود. اما صدام جاه‌طلب دچار توهم قدرت شده بود و در میان تولید کنندگان نفت، ایران را پشت سر گذاشت و در سال 1978 بعد از اخراج مصر از دنیای عرب به‌خاطر آنچه فروختن آرمان اعراب در کمپ‌دیوید عنوان می‌­شد، داعیه رهبری جهان عرب را داشت. 13 صدام ‌ در نامه‌­ای به هاشمی رفسنجانی (رئیس‌جمهور وقت) ‌تمام شرایط ایران برای برقراری صلح میان دو کشور از جمله قرارداد 1975 الجزایر، عقب نشینی نیروهای عراقی از اراضی اشغال‌شده ایران و آزادی اسیران‌ایرانی را پذیرفت‌ در 26 شهریور 59 صدام طی سخنانی در مجمع ملی عراق گفت: «.... زمامداران جدید ایران از آغاز به دست گرفتن قدرت، آشکارا و به‌طور عمدی در امور داخلی عراق مداخله می‌کنند و از شورشیان کرد که مورد حمایت اسرائیل و آمریکا هستند، پشتیبانی می‌کنند، آنها دقیقاً همان کاری را انجام می‌دهند که شاه می­‌کرد و با خودداری از استرداد اراضی عراق (سیف‌السعد و زین القوس)! ما ناگزیریم به زور آن را آزاد کنیم، آنها قرارداد را نقض کرده‌­اند، بنابراین در مقابل اعلام می‌­داریم که قرارداد الجزایر از طرف ما ملغی شده».14 صدام در جهت برنامه مزدورانه‌­اش در 31 شهریور 1359 به خاک ایران حمله کرد و جنگ 8 ساله‌­ای به راه انداخت که ویرانی‌های زیادی به بار آورد. به اعتقاد صدام، ایران باید از جزایر سه‌گانه بیرون می‌رفت، حاکمیت اروندرود را به عراق واگذار می‌کرد و خوزستان را به عنوان منطقه­‌ای عربی می‌پذیرفت. پس از 8 سال جنگ دو کشور ایران و عراق قطعنامه 598 را پذیرفتند و در تیر1367 با برقراری آتش بس جنگ مختومه اعلام شد. با حمله عراق به کویت و متعاقب آن تهاجم نظامی آمریکا به عراق، صدام که از مرزهای ایران و ناآرامی­‌های آن نگران بود در نامه‌­ای به هاشمی رفسنجانی (رئیس‌جمهور وقت) اعلام کرد تمام شرایط ایران برای برقراری صلح میان دو کشور از جمله قرارداد 1975 الجزایر، عقب نشینی نیروهای عراقی از اراضی اشغال شده ایران و آزادی اسیران ایرانی را پذیرفته است. 15 خاویر پرزدکوئیار 3 هفته پیش از پایان دوره‌­اش در 18 آذر 1370 گزارش خود را به شورای امنیت ارائه و عراق را مقصر جنگ 8 ساله اعلام کرد. 16 پانوشت: 1ـ آذرمیدخت مشایخ‌ ­فریدونی، مسائل مرزی ایران و عراق، تهران، امیرکبیر، 1369، ص9. 2ـ اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ج­ ا، تهران، 1334 صص75ـ74. آماسیه شهری است در آناتولی شمالی و در زمان سلاجقه از مراکز مهم فرهنگی بود. سلاطین عثمانی فرزندان خود را برای آموختن فن مملکت داری به این شهر می‌­فرستادند 3ـ لارنس لکهارت، انقراض صفویه، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، تهران، 1344، ص31. 4ـ منوچهر پارسا، ریشه­‌های تاریخی اختلاف ایران و عراق، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1367 ص68. 5 ـ مشایخی،پیشین، ص150. برای آگاهی بیشتر از سیاست انگلیس در قبال ایران وعراق ر.ک علی اصغر زرگر،روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضا شاه، ترجمه کاوه بیات، تهران معین،1372. 6ـ ‌مشایخی،پیشین، 152. علاقه‌مندان می‌توانند ر.ک به جعفر ولدانی،کانون‌های بحران در خلیج فارس،تهران،کیهان،1371. 7ـ علیرضا ازغندی،روابط خارجی ایران، تهران،قومس،1382،ص397.همچنین‌ر.ک عبدالرضا مهدوی سیاست خارجی ایران در دوره پهلوی،تهران،البرز،1378،ص255. 8 ـ مهدوی،پیشین،ص259. 9ـ پارسایی،پیشین،ص180. 10ـ پارسایی،ص180. 11ـ ازغندی،پیشین،ص407. 12ـ پارسا دوست، ص403. 13ـ گراهام فول،قبله عالم،ترجمه عباس مخبر، تهران،مرکز،1377،ص56. 14ـ پارسایی،پیشین، ص220 15ـ روح‌الله رمضانی،سیاست خارجی جمهوری اسلامی،ترجمه علیرضا طیب، تهران،نی،1384، ص‌84؛ مقدمه هاشمی رفسنجانی بر نامه­‌های مبادله شده بین روسای جمهور ایران و عراق،تهران مرکز مطالعات سیاسی،1369، 71 16ـ برای گزارش رئیس سازمان ملل ر.ک رمضانی ص 173. محمد چگینی منبع: سایت جام‌جم ایام

زمینه‌سازی ملی شدن صنعت نفت

بیست و ششم تیر 1328 پیمانی میان وزیر دارایی وقت ایران ـ گلشائیان ـ و نماینده کمپانی نفتی انگلیس ـ گس‌ـ به امضا رسید که به معاهده «گس ـ گلشائیان‌» معروف شد. این پیمان به دلیل ماهیت ظالمانه‌ای که داشت، نه در مجلس پانزدهم و نه درمجلس شانزدهم به تصویب نرسید و زمینه‌ساز نهضت ملی شدن صنعت نفت در ایران گردید. کشف نفت در ایران می‌توانست اتفاق بزرگی را به لحاظ اقتصادی در کشور رقم بزند، اما زمانی این رویداد مهم رخ داده بود که غربی‌ها به منظور استفاده بیشتر از ثروت‌های مادی سرزمین‌های دیگر، رقابتی سودآور را به راه انداختند. کسب امتیازات نفتی در ایران، به خوان پرنعمتی شبیه بود که بهره و ثمره آن بیشتر به جیب بیگانگان می‌رفت. فرقی نمی‌کرد از امکانات طبیعی ایران، انگلیس سود ببرد یا روسیه. اگر روسیه برای انعقاد قراردادی با ایران اقدام می‌کرد، بدون تردید انگلیس برای این‌که از این قافله عقب نماند، ایران را ملزم به انعقاد قراردادی مشابه می‌کرد. این قصه تلخ بارها اتفاق افتاد. این روند تا مهر 1326 ادامه داشت و مجلس برای این‌که جلوی صدمات ناشی از این قراردادهای یکطرفه را بگیرد قانونی تصویب کرد که براساس آن، اعطای هرگونه امتیاز به دولت‌های خارجی ممنوع شد. یکی از دغدغه‌های اصلی کابینه‌هایی که در ایران بر سر کار می‌آمد، حل مساله نفت بود. کم‌کم این موضوع به‌صورت بحران درآمد و کابینه‌های متعددی به دلیل ناتوانی در حل مساله نفت، سقوط کردند. سرانجام نوبت به حکیمی رسید و او مامور تشکیل کابینه شد. در زمان وی، شخصی به نام نویل گس از مدیران شرکت نفت انگلیس و ایران به درخواست نخست وزیر به ایران آمد و مذاکراتی با همتایان ایرانی خود داشت که البته بی‌نتیجه ماند و هیات انگلیسی به لندن برگشت. این ماجرا در زمان صدارت هژیر تکرار شد. از سوی دیگر با درخواست نخست‌وزیر از مجلس برای استخدام مشاور از کشور بی‌طرف برای اجرایی کردن قانون مهر 1326، «ژیدل» فرانسوی به تهران آمد و بعد از مطالعه اسناد و مدارک گزارش مفصلی را برای ایران تهیه کرد. در زمان هژیر مذاکراتی هم صورت گرفت که البته به نتیجه قطعی نرسید و ادامه مذاکرات به دوره نخست‌وزیری ساعد رسید. در این زمان «گلشائیان» وزیر دارایی بود و او به‌عنوان نماینده مذاکرات با طرف انگلیسی انتخاب شد. ایران به غیرعادلانه بودن حق‌الامتیاز نفتی و غیرمنصفانه بودن حق‌السهم از منافع نفتی و فروش نفت به قیمت بسیار ارزان اعتراض داشت. نماینده شرکت نفت، سه ماه فرصت خواست ‌و در اواسط بهمن 1327ش. به ایران بازگشت. گلشائیان (وزیر دارایی)، سرپرستی هیات ایران را به عهده داشت. گس اعلام می‌دارد که خواهان تعدیل در قرارداد 1933 است؛ اما گلشائیان از سوی ایران اعلام می‌دارد که خواستار تجدید نظر در این قرار داد است. دولت ایران در طول مذاکرات خواستار تجدید نظر در قرارداد 1933 بود؛ اما اصرار زیادی در تحقق نظر خود نکرد و به تعدیل امتیاز راضی شد. مذاکرات بین نمایندگان شرکت نفت و ایران، حدود 21 ماه طول کشید و روز یکشنبه بیست‌و‌ششم تیر 1328‌ قرارداد موسوم به قرارداد الحاقی به‌عنوان ضمیمه قرارداد اصلی یعنی 1933، به امضای گلشائیان، نماینده ایران و گس، نماینده شرکت نفت رسید. اصول توافق گس ـ گلشائیان اصول توافق میان گس و گلشائیان عبارت بودند از؛ 1 ـ حق‌الامتیاز ایران از تُنی چهار شیلینگ به تُنی شش شیلینگ افزایش یابد. 2 ـ سهم 20 درصد مقرر ایران را ـ که شرکت نفت به حساب ذخیره عمومی می‌گذاشت و طبق قرارداد 1933 می‌بایست در پایان امتیاز پرداخت می‌شد ـ سال به سال بپردازد و این مبلغ از چهار میلیون لیره کمتر نباشد. 3 ـ مالیات مقرر از تنی 9 پنس به تنی یک شیلینگ افزایش یابد. 4 ـ درباره قیمت مواد نفتی که در داخل کشور مصرف می‌شد، شرکت به جای درصد تخفیفی، از قیمت‌های پایه که در قرارداد 1933 پیش‌بینی شده بود، ‌25 درصد تخفیف منظور شود. با این‌که برخی مواد قرارداد به نفع ایران بود، اما درواقع، این دولت بریتانیا بود که طبق قرارداد الحاقی توانست به اعتبار قانونی قرارداد دادرسی بیفزاید؛ زیرا آن قرارداد به تصویب مجلس نرسیده بود. همچنین آنها توانستند تمدید 33 ساله آن را تائید و تقویت کنند. براساس ماده 10 قرارداد الحاقی،‌ مقررات قرارداد 1933 در کمال قوت و اعتبار خود باقی بود و دولت ایران براحتی نمی‌توانست آن را لغو کند. برخلاف تصور انگلیس و با وجود ترفندهای برخی نمایندگان هوادار انگلیس در مجلس، مجلس این لایحه را تصویب نکرد و تصمیم در این‌باره را به مجلس شانزدهم موکول کرد. در مجلس شانزدهم، مصدق و برخی نمایندگان که به مفاد این قرارداد معترض بودند، کمیسیونی را برای بررسی قرارداد الحاقی تشکیل دادند. این کمیسیون در سی‌ام‌خرداد 1329‌ با حضور 18 نفر به ریاست مصدق تشکیل شد. در پنجم‌تیر همان سال، رزم‌آرا به نخست‌وزیری رسید و او که به هواداری از سیاست‌های انگلیس متهم بود، مذاکرات محرمانه‌ای را با نمایندگان شرکت نفت ترتیب داد. ازجمله عوامل مخالفت نمایندگان مجلس و ملت ایران با لایحه الحاقی گس ـ گلشائیان، این بود که مساله حاکمیت ملی مردم ایران، نادیده گرفته می‌شد. شرکت نفت از یک‌سو با نفوذ خود در امور سیاسی ایران، استقلال کشور را تهدید می‌کرد و از سوی دیگر به واسطه امتیازی که شرکت نفت از دولت ایران گرفته بود، چنان بر صنعت نفت کشور، احاطه و تسلط داشت که تمام عملیات اکتشاف و بهره‌برداری از منابع نفتی ایران در کنترلش بود. در مجلس مخالفت‌های شدیدی با این قرارداد صورت گرفت و نمایندگان مجلس و دربار در نطق‌های مفصل خود به بیان دلایل خود پرداختند. با وجود اصرار دربار و دولت برای پذیرش این قرارداد، اقلیت مجلس با پشتیبانی افکار عمومی و با نطق‏های مفصل، وقت مجلس را گرفتند و مانع تصویب آن شدند. این قرارداد در جریان دولت‏های بعد، محل اختلاف بود تا این‌که در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران در بیست‌و‌نهم اسفند 1329 ‌ملغی شد. حسین کمالی / جام جم منبع: سایت جام‌جم ایام

مرد دین و سیاست

آیت‌الله شیخ حسین لنکرانی در سال 1268 ش در یکی از محله‌های قدیمی تهران (سنگلج)‌ و در یک خانواده اصیل روحانی پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش آیت‌الله حاج شیخ‌ علی لنکرانی از عالمان و مجتهدان طراز اول تهران به شمار می‌آمد. پدر بزرگ و جد وی نیز از مجتهدان سرشناس زمان خود بودند. خاندان لنکرانی نسل اندر نسل حدود 400 سال رهبری دینی، مذهبی و سیاسی مردم را برعهده داشتند. حسین دوران کودکی را در چنین خاندان علمی و معنوی‌ای پشت‌سر گذاشت. وی خواندن و نوشتن و بخشی از مقدمات علوم اسلامی را نزد پدر و بخشی دیگر را در محضر استادان حوزه علمیه تهران فرا گرفت. سپس به نجف اشرف هجرت کرد و تحصیلات خود را تا رسیدن به اجتهاد ادامه داد. او علاوه بر دانش حوزوی در سایر علوم نیز اطلاعات لازم و کافی داشت و با زبان‌های انگلیسی، روسی و عربی نیز آشنا بود. شیخ پس از بازگشت به وطن به ترویج فرهنگ اهل بیت و نشر تفکر جهاد و مبارزه بر ضد استبداد داخلی و استعمار خارجی پرداخت و از جمله جزو مخالفان قرارداد خفت‌بار 1919 و نیز جمهوریخواهی دروغین رضاخان بود. سال 1303 در جهت انجام وظیفه تاریخی و دینی خود اقدام به راه‌اندازی روزنامه‌ای تحت عنوان «اتحاد اسلام» کرد. مشارالیه در پی فعالیت‌های ضداستعماری و انقلابی چندین بار توسط رضاخان تبعید شد و بار آخر، تبعید او تا سقوط دیکتاتور ادامه یافت. پس از شهریور 20 وی به تهران آمد و به فعالیت پرداخت و در انتخابات دوره چهاردهم از حوزه انتخابیه اردبیل به مجلس راه‌یافت. در غالب اقدامات استقلال‌طلبانه مجلس از جمله لغو امتیازات مالی اقتصادی دکتر میلسپو مستشار آمریکایی و رئیس کل دارایی وقت، رد پیشنهاد کمیسیون سه جانبه روس انگلیس آمریکا (کمیسیون قیمومت)‌، مخالفت ناموفق با تصویب طرح تعویق انتخابات دوره پانزدهم تا تخلیه ایران از قشون خارجی، ارائه طرح و برنامه دقیق جهت پایان یافتن غائله آذربایجان شرکت داشت. شیخ با علما و شخصیت‌های مبارزی چون آیت‌الله مدرس، نواب صفوی و دکتر مصدق ارتباط داشت و تلاش‌های ضداستعماری و ضداستبدادی آنها را تایید می‌کرد. آشنایی وی با امام نیز از سال‌های 1323 آغاز شد و با این که از نظر سنی حدود 15 سال از ایشان بزرگ‌تر بود و چندین سال سابقه مبارزاتی داشت، ولی بشدت تحت تاثیر شخصیت علمی، اخلاقی و انقلابی امام قرار داشت. حضرت امام نیز به وی به دیده احترام می‌نگریست و از افکار و اندیشه‌های سیاسی او بهره می‌گرفت.1 اسفند 1341 طرح آمریکایی «انقلاب سفید» شاه با مخالفت‌ سرسختانه علما و آزادیخواهان و به تبع آنها مردم روبه‌رو شد و توالی آن به تشدید مبارزه قهرآمیز مردم تحت رهبری امام و مراجع تقلید با اساس رژیم انجامید. لنکرانی نیز منتظر فرصت بود تا گامی قاطع در جهت اصلاح اوضاع برداشته شود به همین خاطر همه توانش را در انتقال تجربیات مبارزاتی 50 ساله خویش به امام و حمایت جدی از وی به کار بست. آیت‌الله نزدیک به یک هفته پیش از 15 خرداد با امام در قم دیدار داشت و پیرامون ضرورت و کیفیت مبارزه با رژیم تبادل‌نظر کرد. خانه وی نیز در تهران محل رفت و آمد مبارزان و مرکز پخش اخبار و دستورهای مربوط به نهضت بود. شب 15 خرداد، لنکرانی تصویر امام را به شکل بسیار وسیع در تهران منتشر کرد و روز بعد در میان صفوف تظاهرکنندگان که از میدان شاه (قیام فعلی) به سمت دانشگاه می‌رفتند پخش نمود. پیرو این اقدامات در 20 خرداد 42 توسط فرمانداری نظامی دستگیر و روانه زندان شد و اواخر تیر همان سال آزاد گردید.2 گفته می‌شود که نعمت‌الله نصیری (رئیس شهربانی کل کشور در جریانات 15 خرداد) در آن حادثه به شاه گفته بود: «بر ما مسلم است که بلوای تهران، عمدتا زیر سر آیت‌الله لنکرانی است، اما وی با تردستی و زرنگی هیچ مدرکی از خود بر جای نگذاشته است.» پس از تصویب کاپیتولاسیون در مجلس به شهادت ناظران عینی پیش از ایراد نطق کوبنده امام بر ضد لایحه مذکور، متن تصویب‌نامه مجلس از ناحیه لنکرانی تهیه و جهت اطلاع کامل و دقیق امام و برخی دیگر از مراجع به قم فرستاده شد.3 پس از تبعید امام به ترکیه، لنکرانی ضمن ادامه ارتباط با ایشان، با اغلب رجال نهضت (نظیر حضرات آیات سعیدی و ربانی شیرازی) جلسات مستمر داشت و به بحث و مذاکره پیرامون مسائل جاری کشور می‌پرداخت و در همین راستا، عناصر حوزه، دانشگاه و بازار را به مبارزه دلگرم و امیدوار ساخته و جهت ادامه ستیز با رژیم ستمشاهی ترغیب می‌کرد. 4 پس از پیروزی انقلاب اسلامی وی با وجود کهولت سن و ضعف مفرط مزاج و گرفتاری به انواع و اقسام بیماری‌های مزمن از تایید امام وتقویت اساس نظام و قانون اساسی جمهوری اسلامی باز نایستاد و از هیچ‌گونه کمک فکری به مسوولان امر دریغ نداشت و نظرات سیاسی نظامی ایشان به طور مستقیم و غیرمستقیم در شورای عالی دفاع مطرح و مورد بررسی قرار می‌گرفت.5 سرانجام آیت‌الله شیخ حسین لنکرانی پس از حدود یک قرن زندگی پربار و مبارزه بی‌امان با استعمار خارجی و استبداد داخلی در 18 خرداد 1368 (چند روز پس از ارتحال امام امت) دعوت حق را لبیک گفت و در جوار حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.6 پی‌نوشت‌‌ها: 1. گلشن ابرار، قم: نشر معروف، 1385، 6/259-270. 2. علی ابوالحسنی (منذر.) روابط و مناسبات آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی و امام خمینی 1324-1368، قسمت اول، تاریخ معاصر ایران، سال ششم، ش 21 و 22 (بهار و تابستان 1381)، صفحات 95 و 98. ‌3. نگاهی بر زندگانی پربار بزرگمرد دین و سیاست: ‌آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی، [بی‌جا: بی‌نا، 1368]، صفحات 28 و 29.ُ‌4. علی‌ ابوالحسنی (منذر.) روابط و مناسبات آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی و امام خمینی 1324-1368،‌ قسمت دوم، تاریخ معاصر ایران، سال ششم، ش 23 (پاییز 1381)، ص 14.‌5 . نگاهی بر زندگانی ...، پیشین، صفحات 30 و31ّ‌6 . گلشن ابرار، ‌پیشین، ص 277. طاهره شکوهی منبع: سایت جام‌جم ایام

آغاز استبداد مدرن

دوره ششم مجلس شورای ملی در 19 تیر 1305/ 10 ژوئیه 1926 برابر با 30 ذی‌حجه 1344 افتتاح شد و در 22 مرداد 1307/ 13 اوت 1928 برابر با 26 صفر 1347 به کار خود پایان داد. در این دوره 132 تن از حوزه‌های انتخابیه سراسر کشور در مقام نماینده در مجلس شورا حضور پیدا کرده بودند. رئیس سنی مجلس ششم در روز افتتاحیه، آیت‌الله سید حسن مدرس بود. پس از آن، همچنان که رضا شاه می‌‌خواست، سیدمحمد تدین که در صعود دیکتاتور به تخت سلطنت و انقراض قاجار نقش قابل توجهی ایفا کرده بود، به عنوان رئیس موقت و سپس دائمی مجلس ششم برگزیده شد. از فروردین 1306 تا پایان دوره ششم، میرزا حسین‌خان پیرنیا موتمن‌الملک رئیس مجلس بود. آگاهان به امور می‌دانستند انتخابات دوره ششم، نظیر انتخابات دوره پنجم، با تقلب و اعمال نفوذ گسترده عمال رضاخان در سراسر کشور برگزار شده بود و به تبع آن، اکثریت تقریبا قاطعی از راه‌یافتگان به مجلس، از میان وفادارترین عناصر به حکومت و شخص رضاخان انتخاب شده بودند و در راهیابی اکثریت قابل توجه آنان، خیل گسترده همراهان دیکتاتور به مجلس ششم، رای مردم دخیل نبود و فقط «برای خالی نبودن عریضه» و این که تصور نشود انتخابات، ساختگی است چند تن از مخالفان و احیانا محافظه‌کارانی که در میان مردم تهران از شأن و اعتبار کافی برخوردار بودند، با رای طبیعی مردم راهی مجلس ششم شدند. آیت‌الله سیدحسن مدرس که طی سال‌های گذشته حضورش در مجلس چهارم و پنجم شورای ملی دلیرانه با رضاخان، مخالفت و مبارزه کرده بود، شاخص‌ترین نماینده مجلس ششم بود که با آرای مردم تهران به مجلس راه یافت و همو بود که در هنگام بررسی اعتبارنامه راه‌یافتگان به مجلس، شجاعانه با اعتبارنامه بسیاری از مجلس‌نشینان دوره ششم مخالفت کرد و صراحتا تقلب و دخالت ناروای عمال نظامی و سیاسی رضاخان را تنها دلیل حضور نامشروع آنان در مجلس دانست که البته به دلیل کثرت قاطع طرفداران دیکتاتور در مجلس، به اعتراضات ایشان ترتیب اثری داده نشد و اعتبارنامه همه آنان تصویب شد، اما ادامه مخالفت شهید مدرس با رضاخان باعث ترور نافرجام ایشان در 7 آبان 1305 شد. مـخـالـفـت‌های آیت‌الله مدرس با حکومت، کماکان ادامه پیدا کرد. پس از انقضای دوره ششم مجلس دیگر حتی یک تن از مخالفان و منتقدان رضاخان به مجالس آن روزگار پرادبار راه نیافت. حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1358، 2/ 717 ــ 766 و اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی تا دوره 24 قانونگذاری، تهران، بی‌نا، 1356، صص 68 ــ 81. منبع: سایت جام جم ایام

نقش قدرت‌های بزرگ در شکل‌گیری پیمان سعدآباد

در ۱۷ تیر ۱۳۱۶ (۸ ژوئیه ۱۹۳۷)میان ایران، ترکیه، عراق و افغانستان‌ پیمان عدم تجاوز در کاخ سعدآباد تهران امضا شد که به پیمان سعدآباد معروف شده است. وزیران امور خارجه افغانستان، ترکیه و عراق برای این منظور به تهران آمده بودند (در آن زمان هنوز پاکستان تاسیس نشده بود که وارد این پیمان شود). رسانه‌های آلمان پس از آغاز جنگ جهانی دوم مدعی شدند که این پیمان طبق نقشه انگلیسی‌ها منعقد شده تا رضاشاه در اجرای اندیشه «احیای ایران‌زمین»، با کمک گرفتن از آلمان و سازش با مسکو و آنکارا، درصدد ضمیمه کردن افغانستان و شرق رود دجله به ایران برنیاید. گفته می‌شود این پیمان با نقشه لندن و در پی نخستین جرقه‌های زنده‌شدن ناسیونالیسم ایرانی و با هدف کمرنگ‌کردن حقوق ایران در قراردادهایی بود که دولت تهران در جریان کوچک‌شدن قلمرو خود و از دست‌دادن اراضی و شهرهایش با همسایگان امضا کرده بود. قرارداد سعدآباد نوعی پیمان عدم تعرض میان ایران، افغانستان و ترکیه بود. با این توافق، خیال انگلستان از تلاش احتمالی ایران برای برگرداندن مناطق تاجیک‌نشین افغانستان به قلمرو وطن آسوده شد. دولت لندن از آغاز سال 1921 و پس از روی کار آمدن دولت بلشویکی روسیه درصدد برآمد که در کشورهای جنوب روسیه، ناسیونالیست‌ها بر سرکار آیند تا از پیشروی کمونیسم به سوی خاورمیانه و هندوستان جلوگیری شود و کودتای سوم اسفند 1299 به همین منظور بود ولی انتظار نداشت که این حرکت به خیزش ناسیونالیسم ایرانی و زمزمه بازگرداندن هرات و... منجر شود. مورخان معاصر در تالیفات خود، نزدیک‌شدن بعدی افغانستان به روسیه را نقشه‌ای انگلیسی به منظور رهانیدن خود از کابوس وحدت ایران و افغانستان ذکر کرده‌اند. سیاست‌های انگلستان در آسیای جنوبی عامل اصلی تجزیه ایران‌زمین و جدا شدن تدریجی افغانستان بود. موفقیت دولت انگلستان در انعقاد این پیمان انگلیسی‌ها پس از انقلاب اکتبر 1917 ‌روسیه تزاری و سقوط رومانوف‌ها و ایجاد حکومت جدید سوسیالیستی شوروی فوق‌العاده وحشت‌زده و نگران شدند. در سال‌های بین دو جنگ جهانی، انگلستان سراسر خاورمیانه را تحت نفوذ و سلطه خود داشت. تعدادی از کشورهای این منطقه مانند عراق و فلسطین و ماورای اردن از طرف جامعه ملل تحت قیمومیت انگلستان قرار گرفته بودند و تعدادی دیگر مانند مصر و عربستان سعودی در نتیجه قراردادهایی، حقوق و امتیازات خاصی برای انگلیسی‌ها قائل شده بودند. گروه سوم از کشورهای خاورمیانه نیز به‌طور غیرمستقیم زیر نفوذ انگلیسی‌ها قرار داشتند؛ مانند ترکیه و افغانستان. انگلیسی‌ها پس از جنگ جهانی اول کوشیدند تا با ایجاد حکومت‌های دست‌نشانده و قوی، یک پیمان دفاعی بین کشورهای خاورمیانه به وجود آورند و از آن به عنوان سدی برای جلوگیری از توسعه‌طلبی و نفوذ شوروی به سوی هندوستان و خلیج‌فارس و چاه‌های نفت جنوب ایران استفاده کنند، بنابراین در عرض چند سال کوشیدند اختلافات میان دولت‌های این منطقه را بتدریج برطرف و زمینه را برای انعقاد پیمان همکاری و عدم تعرض منطقه‌ای آماده کنند. با انقراض سلسله قاجار، حکومت پهلوی در ایران روی کار آمد. در ترکیه امپراتوری عثمانی از هم پاشید و آتاتورک قدرت را در دست گرفت. در عراق هم حکومت دست‌نشانده ملک‌فیصل را بر سر کار آوردند. در افغانستان هم حکومت امان‌الله را که تصور می‌کردند تحت نفوذ آنها نخواهد رفت، برداشتند تا بعد حکومتی به میل خود روی کار آورند. پس از این‌که این قبیل حکومت‌ها را به‌وجود آوردند، دولت انگلستان به این فکر افتاد که از این کشورها حلقه‌ای آهنین در جنوب روسیه به‌وجود آورد. لذا ضروری بود ‌بین ایران و ترکیه و عراق و افغانستان موجبات حسن تفاهم و دوستی فراهم شود و اختلافات بین آنان را برطرف سازند. ترکیه از جمله کشورهایی بود که ایران به روابط دوستانه با او روی آورد. برقراری روابط دوستانه با ترکیه برای ایران دستاورد بزرگی محسوب می‌شد، چرا که بر اثر همین روابط بود که آزادی مناطق شمالی ایران از سیطره کامل شوروی میسر می‌شد. ایران از طریق ترکیه دسترسی بیشتری به غرب پیدا کرد. از دیگر عوامل نزدیکی ایران به ترکیه، مساله مشترک آنان در باب ناآرامی عشایر کرد در مرزهایشان بود. پس از برقراری این روابط دوستانه بود که رضاخان بنا به دعوت رئیس‌جمهور ترکیه (مصطفی آتاتورک) در خرداد 1313 به این کشور سفر کرد. افغانستان کشور دیگری بود که میانجیگری ترکیه بر سر رفع اختلافات مرزی، روابطش با ایران در سال 1313 به نحو چشمگیری بهبود یافت. تلاش‌هایی نیز برای برقراری روابط با کشور عراق به‌رغم این‌که مشکلات و مسائل میان این دو کشور بیش از بقیه کشورها بود، صورت گرفت. بر اثر کوشش انگلیسی‌ها اختلافات مرزی ایران و ترکیه به موجب قرارداد مرزی دیماه 1310 حل و فصل شد و دولت ایران قسمتی از اراضی مجاور آرارات را به ترکیه واگذار کرد و در عوض قطعه زمین بزرگی را در کردستان گرفت. اختلافات مرزی با افغانستان نیز در نواحی خراسان و سیستان به موجب حکمیت دولت ترکیه در 27 اسفند 1312 حل شد و روابط بین دو کشور بهبود یافت. مساله مهم مورد اختلاف بین ایران و عراق، موضوع کشتیرانی اروندرود بود که در هیچ‌‌یک از عهدنامه‌های مرزی بین ایران و عثمانی، موضوع حاکمیت و تعیین خط مرزی بین دو کشور در این رود تصریح نشده بود. در این هنگام انگلیسی‌ها که برای تقویت موضع دولت‌های وابسته به خود در قبال خطر کمونیسم عجله داشتند و می‌خواستند پیمان منطقه‌ای هر چه زودتر امضا شود بسرعت زمینه‌های سازش ایران و عراق را با توجه به منافع خود فراهم کردند. اکنون دیگر زمینه انعقاد پیمان منطقه‌ای تحت سلطه انگلیس بخوبی فراهم و اختلافات میان 4 کشوری که قرار بود در پیمان مزبور شرکت کنند، برطرف شده بود و در 17‌تیر‌1316 وزرای خارجه ایران، افغانستان، ترکیه و عراق در کاخ سعدآباد پیمانی را امضا کردند که به پیمان سعدآباد مشهور شد. فرجام پیمان این پیمان راه به جایی نبرد، چرا که ایران در عمل تمایل به آلمان داشت که شریک شوروی بود. کارشناسان آلمانی در بسیاری از موسسات ایران از جمله راه‌‌آهن، مخابرات، حمل و نقل و اسلحه‌سازی خدمت می‌کردند. از همین‌رو ناکارآمدی پیمان مزبور در شهریور 1320 ظاهر شد، چرا که ایران از سمت شمال و جنوب مورد تجاوز قدرت‌های خارجی قرار گرفت و کشورهای هم‌پیمان نه‌تنها کمکی به ایران نکردند بلکه از اظهار تاسف هم خودداری کردند. بالاخره پیمان سعد‌آباد که با هدف حفظ کشورهای عضو در قبال خطر کمونیسم و خطرات مشابه ایجاد شده بود، با آغاز جنگ جهانی دوم و تغییر بلوک‌بندی‌ها و اتحاد انگلیس و شوروی عملاً از حیز انتفاع خارج شد و نتوانست رسالت اولیه خود را به انجام رساند و در جریان حوادث شهریور 1320 هیچ‌یک از هم‌پیمانان ایران به یاری کشور ما نشتافتند و پیمان سعد‌آباد بیهودگی خود را به اثبات رساند. حتی دولت عراق خاک خود را پایگاه حمله انگلستان به ایران قرار داد. آرش یوسفیان منابع: 1ـ امینی، علیرضا؛ تاریخ روابط خارجی ایران از قاجار تا سقوط رضاشاه ـ تهران، انتشارات خط سوم، چاپ اول، 1382. 2ـ هوشنگ مهدوی، عبدالرضا؛ سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، تهران، نشر البرز، چاپ دوم، 1374. 3ـ صلح‌میرزایی، خدیجه؛ اسنادی از روابط ایران و ترکیه (1320 ـ 1304)، سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، تهران، 1382. 4 ـ مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله ایران، ‌تهران، انتشارات علمی، ج 6، 1376. 5 ـ محمدی، منوچهر؛ مروری بر سیاست خارجی ایران دوران پهلوی، تهران، نشر دادگستر، 1377. منبع : سایت جام جم ایام

...
43
...