انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

تبریز در آتش کودتا

اسماعیل پیمان (ولادت 1280 در محال هشترود، وفات 1370 تبریز) قسمت عمده عمر خود را تا سال 1324 شمسی در مراغه سپری کرد. نمایندگی نشریات مرکز را داشت ضمن آن‌که نماینده توزیع قند و شکر و چای هم بود. در جریان حوادث شوم 21 آذر 1324 (غائله آذربایجان) با عوامل فرقه دموکرات به مخالفت برخاست و هستی و مایملک خود را از دست داد. چیزی نمانده بود که به دست عوامل فرقه دموکرات به قتل برسد. پس از برافتادن آن جریان وابسته به روس‌ها، دیگر از تبریز به مراغه بازنگشت و در تبریز با سختی بسیار زندگی کرد. وی و فرزند بزرگش مرحوم سیدجواد پیمان در جریان نهضت اسلامی در ارتباط با آیت‌الله شهید قاضی طباطبایی و حجت‌الاسلام آقای خسروشاهی به چاپ و تکثیر اعلامیه‌های انقلابی و ضدرژیم می‌پرداختند؛ جالب آن‌که تا پیروزی انقلاب اسلامی ساواک از این فعالیت‌ها مطلع شد. سیداسماعیل پیمان 2‌/‌5‌/‌1329 اجازه نشر روزنامه مهد آزادی را از اداره کل نگارش وزارت فرهنگ گرفت. پس از بروز اختلاف بین جریان مذهبی و ملی و جدایی دکتر مصدق از آیت‌الله کاشانی، وی به جمع هواداران آیت‌الله کاشانی پیوست. آذربایجان در تاریخ ایران از جایگاه خاص و نقش مهمی برخوردار بوده است چنان‌که در نهضت مشروطه قبل از آن، نقش‌آفرین بوده، بعد از مشروطیت هم به رغم ناملایمات بسیار دوران دیکتاتوری رضاشاه، نقش خود را در وحدت ملی و تأمین منافع کشور ایفا کرده است. در جریان ملی کردن صنعت نفت، آذربایجان و مردم ایران‌دوست آن، در کنار سایر مردم ایران، نقش و جایگاه بررسی‌ نشده‌ای داشتند که درخور پژوهش بیشتری است. در آن زمان در آذربایجان روزنامه «مهد آزادی» به مدیریت مرحوم سیداسماعیل پیمان، جایگاه ویژه‌ای داشت. به منظور طرح مسائل ناگفته و نقش پوشیده‌ این روزنامه و صاحب‌امتیاز آن در نهضت ملی شدن نفت گفت‌وگویی 3 ساعته با فرزند وی مهندس سیدمسعود پیمان مدیرمسوول روزنامه بین‌المللی مهد آزادی خرداد 1382 صورت گرفت. طی این گفت‌وگو آنچه به نهضت ملی شدن صنعت نفت و آذربایجان در این مقطع مربوط می‌شود، استخراج شده که از نظر خوانندگان و علاقه‌مندان می‌گذرد. فرار شاه از ایران در آن روزها، با توجه به التهاب جامعه، کنار رادیو می‌نشستم و نطق‌های آتشین دکتر فاطمی را می‌شنیدیم. جمله معروف وی را هنوز به یاد دارم که می‌گفت: «این مار خوش‌خط و خال». منظور او از این عبارت، شاه بود. پس از اعلان شکست کودتای 25 مرداد از رادیو برادرم خبر را نوشت و آن را به صورت ویژه در روزنامه مهد آزادی چاپ کردیم. تیتر فوق‌العاده این بود: «شاه به اتفاق ثریا فرار کرد.» روزنامه پدرم بعد از کودتای 28 مرداد با حملات شدیدی مواجه شد. در اینجا باید از سروان محسن اردبیلی که بعدا در فرودگاه مهرآباد او را با درجه سرهنگی دیدم به نیکی یاد کنم. مرد مبارز و افسر وارسته‌ای بود. در این مقطع هنوز ساواک تأسیس نشده بود و سوابق روزنامه‌ها، از جمله مهد آزادی، در اداره‌ آگاهی شهربانی نگهداری می‌شد. وقتی حکومت مصدق سقوط کرد، او پرونده مهد آزادی را به منزلش می‌برد و به آتش می‌کشد. (1) یکی از کسانی که تلاش می‌کرد پدرم را از میدان به‌در کند، محمد دیهیم بود. وی هیچ نقطه‌ضعفی از مهد آزادی و پدرم به دست نمی‌آورد، فقط فوق‌العاده روزنامه پس از شکست کودتای 25 مرداد 1332 تحت عنوان «شاه به اتفاق ثریا فرار کرد» را پیدا می‌کند و براساس آن شکایت می‌کند که اسماعیل پیمان به شاه توهین کرده است. مرحوم افتخار هشترودی(2) که بعدا سناتور شد، به من گفت در دیوان عدالت کشور هم از مهد آزادی پرونده‌ای دارید. گویا پرونده را به افتخار هشتروی ارجاع داده بودند. او پرونده را بررسی می‌کند و می‌گوید پیمان چه جرمی مرتکب شده است؟ می‌گویند به جای «اعلیحضرت» نوشته «شاه» و به جای ملکه ثریا نوشته است ثریا. وی در دفاع می‌گوید این خبر به نقل از رادیو نوشته است؟ پس بروید گوینده رادیو را هم بگیرید. چرا مردم را بی‌جهت اذیت می‌کنید و می‌گوید آن فوق‌العاده را پاره کن بریز دور و با چنین برخوردهایی آرامش نسبی برقرار شد. سفر زهتاب‌فرد به تبریز در آستانه 28 مرداد آقای زهتاب‌فرد بعد از کودتای نافرجام 25 مرداد بلافاصله راهی تبریز شد. خودش تعریف می‌کرد: همه روزنامه‌نگاران را جمع کردم (چون با همه دوست بودم)، از جمله برادران منادی، احمدیان و غیره. به ایشان گفتم: «آقایان، شما مصدق را رها کنید. این شخص مملکت را به باد می‌دهد و می‌خواهد این کشور را به دست کمونیست‌ها بدهد». می‌گوید دست از حمایت مصدق بردارید، ولی نمی‌گوید به نفع شاه چیزی بنویسید. روزنامه‌نگاران تبریز می‌گویند: «ما مبارزه را رها نمی‌کنیم؛ مبارزه تازه در حال پیشرفت است.» زهتاب‌فرد به آنها می‌گوید: «پس یک هفته صبر کنید». در این هنگام حاج ابوالقاسم برادران، مدیر روزنامه چکاو، که از دوستان زهتاب‌فرد و در عین حال مصدقی هم بود، بلند می‌شود و به زهتاب‌فرد می‌گوید: «آقای زهتاب‌فرد، من فهمیدم شما چه می‌گویید و من روزنامه‌ام را درنمی‌آورم». یعنی اشاره می‌کند که تو چیزهایی می‌دانی. زهتاب‌فرد دستپاچه می‌شود و می‌گوید: «نه، من چیزی نگفتم؛ این یک خواهش ساده است.» تلخ‌ترین خاطره من از تلخ‌ترین خاطره من آنچه به یادم مانده این است که بعدازظهر 28 مرداد 2 بعدازظهر با پدرم حرکت کردیم برویم دفتر روزنامه. خانه ما کنار رودخانه بود؛ سرپل قاری یکی از دوستان پدرم در گوش پدرم چیزی نجوا کرد که آقای پیمان وضع برگشت و دکتر مصدق سقوط کرد. به من احساس خیلی بدی دست داد. در این مقطع مردم تبریز سیاسی شده بودند.(3) بعد از این خبر همراه با پدر برگشتم خانه. پدرم گفت من بروم اداره‌ رادیو، چون برادرم در رادیو تندنویسی می‌کرد. خبر رسید که میرشریف و شهباز جوان‌خواه، سردسته لات‌های تبریز(4) در شهر دست به آشوب زده‌اند. وقتی پدرم راهی اداره‌ رادیو می‌شود در بین راه می‌بیند که پورشریف رئیس شهربانی تبریز که مصدقی بود به دست اراذل و اوباش مجروح شده است. یک نفر به پدرم می‌گوید خود تو هدف خطرناک‌تری هستی تا پسرت، چون فرزندت در رادیو قاطی کارمندان است؛ کسی خیلی او را نمی‌شناسد ولی تو شناخته‌شده هستی. به خانه برگرد. خوشبختانه پدرم پای برهنه فرار را برقرار ترجیح داد و به خانه آمد. بعد از وقایع کودتای 28 مرداد در تبریز یک عده از اشخاص با این‌که شاه‌دوست بودند ولی مروت و جوانمردی داشتند و به مردم کمک می‌کردند تا خطری متوجه آنان نشود. آنها به پدرم کمک کردند؛ به او گفتند که شما یک مدت از تبریز برو بیرون. شب چهارشنبه 28 مرداد این اتفاق افتاد. همان شب پدرم من را همراه با خود برداشت. با اتوبوس راهی تهران شدیم. 28ـ27 ساعت طول کشید تا به تهران رسیدیم. در منزل آیت‌الله سیدمحمدعلی انگجی (5) اقامت کردیم. پدرم با سیاستمدارها و رجال سیاسی ملاقات می‌کرد. یک روز مرا هم با خود پیش آیت‌الله کاشانی برد. روبه‌روی ایشان نشستیم. کاشانی از پدرم پرسید: «بی‌سواد! پسرت است؟» پدرم جواب داد: «غلام شماست.» و اشاره کرد که دست آیت‌الله کاشانی را ببوسم. کاشانی گفت: «نگفته بودی که به غیر از جواد پسر دیگری هم داری.» فکر می‌کنم این نشانه حجب و حیای پدرم بود که راجع به من چیزی نگفته بود.بالاخره بعد از یک ماه ما به تبریز بازگشتیم؛ شاه ابتدا وانمود می‌کرد که با جناح مذهبی کاری ندارد. به آقای کاشانی اول آیت‌الله کاشانی خطاب می‌کردند بعد کم‌کم آیت‌الله کاشانی شد شخصی به نام ابوالقاسم کاشانی، چون مهد آزادی به جناح مذهبی نهضت ملی شدن صنعت نفت گرایش داشت و به جهت همان ملاحظه‌ای که حکومت پهلوی در مورد جریان مذهبی بعد از کودتا داشت هفت هشت ماه دیگر دوام آورد ولی همیشه مورد بی‌مهری بود و هیچ‌گاه نتوانست قدرت پیدا کند. پانوشت‌ها: 1. کاریکاتورهایی از شاه و درباریان با تقلید از موش و گربه عبید زاکانی در مهد آزادی چاپ شده بود که اگر به دست عوامل کودتا می‌رسید اسباب دردسر می‌شد. 2. با این‌که از سناتورهای انتخابی زمان شاه بود، خوشنام بود. 3. یکی از مسوولان کتابخانه ملی جمهوری اسلامی به من تلفن کرد و گفت پس از مشاهده روزنامه مهد آزادی متوجه شدم که در نهضت ملی شدن صنعت نفت، هم تبریز و هم آذربایجان پیشگام بوده‌اند. 4. اینها در فاجعه مدرسه فیضیه قم 2‌/‌1‌/‌1342 حضور داشتند. یعنی از طریق عوامل حکومت برای سرکوبی طلاب به قم رفته و در آن حوادث نقش ایفا کرده بودند. علاوه بر این، احمد حق‌شناس که یک حمال در سیلوی تبریز بود او هم در قم حضور داشت. خود احمد حق‌شناس به من گفت که ما خودمان از پشت‌بام، طلبه پایین می‌انداختیم. او، به پاس این خدمات، بعد از انقلاب ننگین شاه و ملت (انقلاب سفید) وکیل اول تبریز شد و تا اواخر عمرش پیش من می‌آمد و صحبت می‌کرد. از جمله افتخاراتش این بود که می‌گفت 250 کیلو بار در سیلو تبریز حمل کرده‌ام. یکی از طرف‌های اعتماد شاه هم بود. (پیمان) 5. فرزند آیت‌الله سیدابوالحسن انگجی، رهبر جبهه ملی آذربایجان و نماینده دوره 17 مجلس شورای ملی و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نماینده مردم تبریز در مجلس خبرگان رهبری بود. منبع: سایت جام‌جم ایام

کودتای سیاه

هیچ رویدادی در تاریخ معاصر سیاسی ایران همانند کودتای 28 مرداد سال 1332 (1953)‌ سر و صدا ایجاد نکرد. این رویداد تلخ و تاسف‌بار لکه ننگ محو نشدنی در دامان ایالت متحده آمریکا و رژیم وابسته به آن گذاشت که هرگز از یادها نمی‌رود. اگر چنانچه این کودتا به ثمر نمی‌رسید بدون شک تاریخ ایران مسیر دیگری را می‌پیمود. به بیان دیگر، رسوایی این عمل ننگین که با هدف ساقط کردن دولت مردمی و قانونی دکتر مصدق، توسط بریتانیا، اتحاد شوروی و ایالت متحده آمریکا طرح‌ریزی و سازماندهی و توسط رژیم وابسته داخل اجرا شد، هیچ گاه از اذهان مردم ایران پاک نخواهد شد. براستی دکتر مصدق که بود و چگونه عملکردی داشت که قدرت‌های بزرگ جهانی وقت، تصمیم به سقوط و حذف او از صحنه سیاسی ایران گرفتند و برنامه‌های او را که به هدف استقلال سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران از استعمارگران طرح‌ریزی شده و دید آینده‌نگر داشت، ناکام گذاردند. در این گفتار این موضوع را بررسی کرده‌ایم. مصدق و قدرت‌های بزرگ هریک از قدرت‌های بین‌المللی که در آن دوران با ایران روابط و تعامل داشتند، برداشت متفاوتی از دکتر مصدق، شخصیت و دولت و مشی سیاسی و اقتصادی او داشتند. مشی و رویه‌ای که هیچ‌کدام از این دولت‌ها آن را تحمل نمی‌کردند و در نتیجه کودتای 28 مرداد را علیه او ترتیب دادند. انگلستان، اتحاد جماهیر شوروی (روسیه)‌ و ایالات متحده آمریکا. انگلستان سرسخت‌ترین دشمن دکتر مصدق و دولت مردمی او بود. دولتمردان بریتانیا مصدق را یک فرد ناسیونالیست و عوام‌فریب و در بدترین تفسیر،‌ جانبدار کمونیسم شوروی و نه یک ملی‌گرای دموکراتیک، قلمداد می‌نمودند. پیرو این برداشت وقتی که مصدق در دادگاه از خودش و عملکرد دولتش دفاع می‌کرد، دولت بریتانیا به وی لقب «دلقک بازی پیرمرد نادان و عصبی»داد و چنان که می‌دانیم موانع بی‌شماری را بر سر راه مصدق ایجاد کرد که اوج آن در کودتای سیاه و سقوط او به چشم می‌خورد. اتحاد جماهیر شوروی (روسیه) دولت کمونیستی شوروی عملا اقدامی علیه دکتر مصدق انجام نداد، اما در جهت حمایت از او هم هیچ اقدامی انجام داد. اما یک سیاست تخریبی و بیطرفانه را در مقابل او در پیش گرفت و شخصیت مصدق را تخریب کرد و در راه تحقق اهداف او مانع‌تراشی می‌کرد. حزب توده کمونیست ایران را که پیرو مشی کمونیسم شوروی و جانبدار نیابت و اهداف آن کشور در ایران بود با عنوان توده‌های نفتی می‌نامید. به طور کلی می‌توان گفت کمونیسم شوروی هیچ وقت از پیشرفت سیاست‌های مصدق دل خوشی نداشت و هیچ کمکی به مصدق در جهت پیشبرد اهدافش نکرد، در صورتی که شوروی‌ها نسبت به انگلستان در آن سال‌ها از میدان عمل بیشتری برخوردار بودند. یک دلیل بارز برای کارشکنی شوروی در مقابله با دولت مصدق این بود که از پرداخت 11 تن طلا متعلق به ایران که در بانک مسکو به امانت گذاشته شده بود، خودداری کرد و بعد از سقوط مصدق، آن را به دولت زاهدی داد که بتواند حکومت و دولت کوتاه را تقویت کند. همچنین شوروی در برابر رویدادهایی که به کودتای 28 مرداد انجامید سکوت اختیار کرد و واکنشی نشان نداد و با این عمل کودتا را تایید کرد. ایالات متحده آمریکا دکتر مصدق نزد دولتمردان ایالات متحده آمریکا به عنوان بهترین گزینه در برابر کمونیسم شوروی تلقی می‌شد. ایالات متحده آمریکا، با استعمار امپراتورگونه انگلستان و روسیه تزاری آن هم از نوع اروپایی‌اش مخالف بود. از این رو در مقاطعی از مصدق و برنامه‌های او حمایت کرد و حتی به عنوان گزینه‌ای (راه سوم) از نظر مصدق در برابر انگلستان و روسیه به عنوان طرفین موازنه منفی‌اش مطرح بود. ایالات متحده در سال‌های 30و 1331 سخت با کودتا علیه مصدق مخالفت می‌کرد و حتی مصدق با سفر به ایالات متحده ، روابط دولت خودش را با آن کشور در جهت همکاری سیاسی و اقتصادی و پیشبرد برنامه‌هایش تحکیم بخشید، منتها پس از آن و با مسافرت‌های پی‌درپی جان فاستر دالس (G.F.Pals) و آلن دالس (Alen Dals) وزیر خارجه و معاون وقت بریتانیا به واشنگتن بویژه سازمان سیا را متقاعد کرد با طرح و اجرای عملیات چکمه که در پی آن دولت مصدق با همکاری دربار و عوامل انگلیسی وابسته در داخل، همانند خاندان رشید یاهان سرنگون می‌شد و به شرط بهره بردن از سهمی از درآمدهای نفتی موافقت نماید و ایالات متحده در این شرایط پذیرفت که مصدق را سرنگون و رژیم کاملا وابسته به خود را در ایران تثبیت نماید. البته عملیات چکمه در 25 مرداد شکست خورد و مجدد در 28 مرداد عملیات دیگر موسوم به آواکس (Avax)‌ اجرا شد. از این رو با ورود سازمان سیا به صحنه احتمال موفقیت کودتا بیشتر قوت گرفت و به این ترتیب پس از انجام کودتا، ایالات متحده در ایران جای انگلستان را بر خلاف تصور و محاسبات آن کشور گرفت و بازیگر اصلی و اول، به عنوان یک قدرت خارجی در ایران شد و میان ایران و ایالات متحده آمریکا به نوعی رابطه سیاسی شکل گرفت که از آن به رابطه دست نشاندگی (With Pappets – Realatian) تعبیر می‌کنند.البته انتخابات آمریکا و روی کار آمدن آیزنهاور از حزب جمهوریخواه نیز در این زمینه بسیار موثر بود زیرا جمهوریخواهان نسبت به دموکرات‌ها روابط صمیمی‌تر با ایران و رژیم و شخص شاه داشتند، در نتیجه پافشاری و سرسختی دکتر مصدق بر اصول سیاسی و اقتصادی‌اش همانند موازنه منفی، ناسیونالیسم و تز اقتصاد بدون نفت و پاپس نکشیدن در برابر فشارها و تهدیدهای دربار و قدرت‌های خارجی از یک سو موجب شد در سمت مقابل، عوامل داخلی مانند درباریان و شاه و اشراف انگلوفیل محافظه‌کار و عوامل خارجی مانند انگلستان و سازمان جاسوسی اینتلیجنس سرویس، و آمریکا با سازمان «سیا» دست به دست هم داده و طی عملیات چکمه، مصدق و دولت مردمی‌اش را ساقط کردند و دوباره ایران به مدت 25 سال این بار تحت سیطره آمریکا قرار گرفت. در واقع آنچه مخالفان مصدق را متقاعد کرد علیه او کودتا نمایند، در ذات شخصیت والا و تسلیم ناپذیر او نهفته بود. او بر این مساله که جامعه ایران در قالب‌های سنتی و ساختارهای اجتماعی سیاسی و اقتصادی سختی و دست و پا می‌زند به خوبی واقف بود و معتقد بود این ساختارها که عامل اصلی واپس‌ماندگی ایران است و این کشور را با آن همه منابع و ثروت‌های هنگفت در چنگال بیگانگان حتی برای کمترین نیازهایش قرار داده، باید شکسته شود. از این رو برای جلوگیری از غارت ثروت‌های ملی ایران، همانند سلف خود، قائم‌مقام فراهانی و امیرکبیر، حقوق و مواجب گزافی را که درباریان و متملقان بیکاره، هرزه و وابسته حکومت و دربار، دریافت می‌نمودند، قطع کرد و آن را به بودجه عمرانی کشور تزریق کرد. این امر بر مخالفان او در داخل و خارج افزود، بویژه کوتاه کردن دست شرکت نفت غارتگر «ایران و انگلستان» از منابع نفتی و ثروت ملی ایران بیش از همه بدخواهان داخلی و خارجی او را خشمگین ساخت. به بیان دیگر می‌توان گفت:‌ کودتای 28 مرداد تا حد زیادی ریشه در اقتصاد تک‌محصولی ایران داشت و زمانی طرح‌ریزی شد و شکل گرفت که منافع بریتانیا و عوامل داخلی به خطر افتاد. ایران‌دوستی یکی از راهبردهای توانمند دکتر مصدق برای تحقق برنامه‌هایش، بهره‌گیری از وطن‌دوستی از نوع مثبت آن بود. حب وطن از نگاه مصدق یک احساس پاک و صادقانه نسبت به میهن و مردم ایران بود. در توصیف وطن‌دوستی ایرانی که مصدق آینه‌دار آن است تعابیر مختلفی به کار رفته است. برخی از اندیشمندان و ایرانیان غیرمنصفانه یا خیرخواهانه در میهن‌پرستی و صداقت مصدق تردید کرده و می‌کنند. اما به طور کلی در میان دولتمردان یک قرن و نیم اخیر ایران او تنها فردی است که درصد کمی از ایرانیان نسبت به او نظر نامساعد دارند. آشنایی مصدق با دردهای توده‌ها و فرهنگ عامیانه مردم ایران و بازیگری استادانه او در صحنه سیاسی معاصر ایران موجب شد او را به‌عنوان یک ایران‌دوست واقعی بشناسیم.‌ تعهد مصدق به دموکراسی، به علاوه مشی سیاسی «لیبرال دموکراتیش» برای مجموعه ناسیونالیسم ایرانی در راستای کسب استقلال ملی یک عامل مهم و تعیین‌کننده به شمار می‌رفت. این مساله زمانی قابل درک است که در نظر آوریم حامیان مصدق را طیف وسیعی از افراد روشنفکر، طبقات بالای جامعه، لیبرال‌ دمکرات‌ها، محرومین و دهقانان، بازار و بویژه طبقه متوسط جامعه تشکیل می‌داد که از سال 1328 (یعنی زمان راه یافتن مصدق به مجلس شانزدهم)‌ تا پایان سال 13331 همچنان بر تعداد آنها افزوده می‌‌شد. البته مصدق به تنهایی برای حفظ و نگاهداری از پیروزی بزرگ ملت ایران و دستاوردهای آنان در ملی کردن صنعت نفت ایران کافی نبود و بدون شک حمایت قشرهای مختلف اجتماعی که نام بردیم، پشتیبان او بودند. زمانی که در سال 1332 حمایت این قشرها به بهانه‌های مختلف از او برداشته شد، زمینه سقوطش فراهم شد. روحیه وطن‌ دوستی دکتر مصدق آنقدر کارآمد و واقع‌نگر و مثبت بود که الهام‌بخش برخی از رهبران سیاسی معاصر او و پس از او شد. در خاورمیانه جمال عبدالناصر برای ملی کردن کانال سوئز در مصر، در اروپا و در یوگسلاوی مارشال تیتو، در اندونزی احمد سوکارنو و تعدادی دیگر از او پیروی کردند و مصدق را سرمشق قرار دادند. به طوری که بنیانگذاری جنبش عدم تعهد نتیجه احساس خودباوری بود که مصدق در رگ‌های آنها دوانید و آنها را در برابر بیگانگان و استعمارگران جهان سوم، به قیام وادار کرد. همین مساله موجب شد جمال عبدالناصر، رهبر ناسیونالیسم عرب، دکتر مصدق را «زعیم شرق»‌نامید و مجله تایمز چاپ لندن در سال 1952 (1331)‌ او را «مرد سال جهان» لقب داد. اگر برخی از تنگ‌چشمان معاصر او بویژه شاه، انتقاد می‌کردند که برنامه‌های دولتش برای توسعه و پیشرفت ایران، سطحی و کوته‌بینانه است، دکتر مصدق در پاسخ منتقدان، قاطعانه بیلان کاری و کارنامه اقتصادی‌اش را به رخ شاه کشید. بیلانی که نشان می‌داد پس از امیرکبیر، برای اولین‌بار در تاریخ ایران به سالی برخورد می‌کنیم که صادرات و واردات توازن دارد. به این معنا که اقتصاد ایران دارای تراز بازرگانی شد. این در حالی است که ایران در تحریم بین‌المللی کامل به سر می‌برد و توسط انگلستان و شرکت‌های نفتی تحریم شده بود و از درآمد نفت که اقتصاد تک‌محصولی ایران به طول کامل به آن وابسته بود، محروم بود و نفت استخراج نمی‌شد. به بیان دیگر، کسری بودجه دولت ایران را که ریشه در زمان صفویه و قاجارها داشت، ترمیم و اصلاح کرد و به نقطه اعتدال رساند و این هنر عمده مصدق بود. مصدق در راه اهدافش تنها بود و به تنهایی مبارزه می‌کرد. او قصد داشت نه‌تنها سهم 16 درصدی، بلکه اصل 50 ـ 50 پیشنهادی انگلستان را هم در مورد حق ایران از محل درآمدهای نفت نادیده بگیرد. در واقع مصدق به دنبال این بود که درآمد سالانه معادل یک میلیون دلار را که از ایران غارت می‌شد، در کشور نگاه دارد. شاید دکتر مصدق علی‌رغم تمام شایستگی‌ها، درک و تحلیل واقع‌نگری از شرایط بین‌المللی نداشت؛ البته بهتر است بگوییم داشت، منتها طبیعی است که قدرت بازیگران اصلی صحنه بین‌المللی، در برابر جهان سوم که ایران نیز در این جرگه قرار می‌گرفت و منبع هماهنگ‌کننده نیروهای مادی و معنوی‌شان، دولتمردان شجاع و میهن‌دوست بودند، دستش را تهی بگذارند. منتقدان دکتر مصدق استدلال می‌کردند که او گمان می‌کرد وابستگی جهان غرب به نفت ایران آنقدر زیاد است، که مجبور خواهد شد به شرایط دیکته شده ایران گردن بگذارد. اما دولت‌هایی که برای گردش چرخ‌های اقتصادی‌شان نیازمند نفت بودند، مایحتاج خود را از «طلای سیاه» از دیگر کشورهای خاورمیانه از جمله کشورهای عربی جبران می‌نمودند.‌ ممکن است این اقدام درست باشد،‌ اما انتقادی بر مشی سیاسی و اقتصادی مصدق وارد نمی‌کند و چیزی از ارزش‌های او نمی‌کاهد. مصدق‌ همانند پیشینیان خود، قائم‌مقام و امیرکبیر، ریشه فساد و عقب‌ماندگی و بدبختی ایران را در فساد و استبداد و واپس‌ماندگی می‌دانست که از دل تاریخ ایران بیرون می‌آمد و در دوران قاجار به اوج خود می‌رسید. بنابراین به طور جدی در اندیشه محو آن برآمد. این پروسه اجتماعی به دو عامل داخلی وخارجی بستگی داشت. فقر فرهنگی، بی‌ثباتی سیاسی، فساد حکومتی، بی‌تفاوتی و سرخوردگی مردم به علاوه زیاده‌خواهی قدرت‌های بزرگ این وضعیت را برای ایران رقم زده بود. براساس یک عقیده پیرامون علل عقب‌مانندگی ایران، عقب مانندگی و توسعه نیافتگی در ایران میراث پیروی از مدل تک خطی غرب است. این مدل، شیوه تولید آسیایی و‌ آفریقا و آمریکای لاتین را تحت تاثیر قرار داده و غالب کشورها در این مناطق راه لیبرالیسم و سوسیالیسم را رفته‌اند. منتها در ایران این مدل راه به جایی نبرده است. اقتصاد بدون نفت دکتر مصدق، دولتی را به عهده گرفت که وابستگی شدید به نفت و همچنین بیگانگان داشت. اقتصاد مریض و وابسته در تورم افسار گسیخته دست و پا می‌زد. اقتصاد ایران در جریان وقایع شهریور 1320 و اشغال ایران از سوی متفقین آسیب فراوان دیده بود. ارزش پول بشدت در ایران کاهش یافته بود و از سوی دیگر متفقین باعث شده بودند که تنها کالاهای مورد نیاز آنها در کشور کشت و تولید شود بدون این که کمترین سودی عاید ایران شود. قدرت خرید مردم بشدت کاهش یافته بود و سهم ایران از تولید و صدور محصولات کشاورزی و صنعتی بر اثر تورم بالا، فوق‌العاده ناچیز بود. پژوهشگران این وضعیت را در حالی که انگلستان و روسیه به اتفاق یکدیگر مازاد سالانه تجاری ایران را با آن دولت‌ها تا پایان جنگ جهانی دوم نمی‌پرداختند، «دزدی مسلحانه از ملتی ضعیف و فقیر که هر روز فقیرتر می‌شود» نامیده‌اند.‌ کاهش 100 درصدی ارزش پول، میراث شوم تحمیل شده از سوی متفقین (انگلستان و روسیه و فرانسه)‌ بر ایران بود و اقتصاد کشور را به قسمی تضعیف کرد که قحطی و گرسنگی همه جا بیداد می‌کرد. این وضعیت تا سال 1328 تداوم داشت. در این سال دکتر مصدق، طی ایراد نطقی حساب شده در مجلس عنوان کرد از زمان اشغال ایران در شهریور 1320، قیمت‌ها ده برابر افزایش یافته است. وزیر مالیه وقت هیچ پاسخی نتوانست به مصدق بدهد و واکنشی نشان نداد.‌ احتکار و فساد اداری و دستگاه دولتی بر وخامت اوضاع می‌افزود. تنها منبع درآمد ارزی کشور سهم 16‌درصد ایران از تولید و فروش نفت بود که همانند دست نامرئی آدام اسمیت عمل می‌کرد. اگرچه بخش کشاورزی از این اوضاع نابسامان تاثیر می‌پذیرفت، با این وصف تقاضا برای محصولات و تولیدات کشاورزان ایران بسیار بالا بود. ملاکین، دهقانان و تولیدکنندگان محصولات کشاورزی که از زیرفشار دیکتاتوری رها شده بودند، به عنوان نیروی تولیدکننده و فعال کشاورزی، فعالیت خود را از سرگرفته بودند. در چنین شرایطی دکتر مصدق با کوله‌باری از دانش و تجربه و با شعار معروف خودش مبنی بر مبارزه منفی و همه‌جانبه با امپریالیسم جهانی به رهبری انگلستان و روسیه را در وجهه همت خود ساخت و پس از ملی کردن نفت ایران، ثمره سال‌ها مجاهدت برای این کار را به ثمر رساند و پس از خلع ید از شرکت غارتگر «نفت ایران و انگلستان»،‌ تعرفه‌های گمرگی و بانک شاهنشاهی و دادن هر گونه امتیاز به بیگانگان از جمله امتیاز شیلات و نفت شمال را به بیگانگان بویژه روسیه و انگلستان ممنوع و ملغا کرد. دکتر مصدق فردی دانش‌پرور و دانش دوست بود و منافع ملی را در همه حال بر منافع فردی ترجیح می‌د اد. کوته بنیان از درک و فهم اندیشه‌های او عاجز بودند. مبارزات او موجب شد ایران به حقوق و منافع غارت و پایمال شده‌اش از نفت دست پیدا کند و سطح زندگی مردم ارتقا پیدا کند. در نتیجه تلاش‌های پیگیر و شبانه‌روزی دکتر مصدق، اقتصاد ایران دارای صادرات و واردات کالا، تولید و تجارت و بازرگانی و مبادلات اقتصادی به غیر از نفت در سطح بالا و گسترده شد. به عبارت دیگر دکتر مصدق اقتصاد ایران را از مخمصه و بلای تک‌محصولی وابسته به نفت رها ساخت و تز اقتصاد بدون نفت ‌را در اقتصاد ایران تحقق بخشید و ایران از یک کشور وابسته و تضعیف شده به کشوری سربلند تبدیل شد که توانست در صحنه بین‌المللی عرض اندام نماید. تنگ چشمان و مخالفان مصدق که اهرم‌های قدرت و نفوذ را در دست داشتند از هیچ تلاشی برای به شکست کشاندن نهضت ملی مردم ایران فروگذار نکردند، با وجود این مصدق در دوران نخست وزیری‌‌اش بسیار فراتر از حد انتظار ظاهر شد. درغیر این صورت هنر راهبردی و نقش رهبری او در هدایت نهضت ملی کردن نفت زیر سوال می‌رفت و بالاخره این که‌ دکتر مصدق برای تضمین موفقیت اقتصاد ایران و تامین رفاه مردم در بلندمدت می‌بایست به راه‌حل شرافتمندانه‌ای در دعوای نفت می‌رسید تا بتواند بر مخالفان سرسخت خود فائق آید، اما مساله‌ این است که آیا در صورت تحقق چنین وضعیتی باز هم این بدخواهان کینه‌توز آسوده می‌نشستند!؟ اصلاحات اقتصادی و اجتماعی از دیدگاه منتقدان مصدق، بدون بهره‌گیری از درآمد نفت غیرممکن بود،‌ موضوعی که گفته شده مصدق آن را به درستی درک نکرد. از این رو، در تمام دوران 28 ماهه نخست وزیری او، بسیاری از عناصر محافظه‌کار بدون در نظر گرفتن مساله نهضت ملی ایران مصدق را به قبول وجه اقتصادی نفت ـ نه وجه سیاسی ـ مبتنی بر «اصل درآمد بیشتر»‌ تشویق می‌کردند، لیکن مصدق و یارانش موضوع دستاوردهای اقتصادی نهضت ملی ایران و حقوق مردم ایران را بر وجه سیاسی آن ترجیح می‌دادند. موضوعی که تقریبا اکثر مخالفان، منتقدان با تاسف از آن یاد کرده‌اند که ای کاش مصدق بیش از حد بر مواضع خود پافشاری نمی‌کرد. به طور کلی نمی‌توان گفت اگر احتمالا مصدق این اصل را می‌پذیرفت، آن هم به شکل آزمون و خطا نتیجه‌ای متفاوت عاید ایران می‌شد، اما در خوشبینانه‌ترین حالت نیز نمی‌توان به موفقیت این عقیده امیدوار بود و توطئه بیگانگان و عوامل داخلی را نادیده گرفت. کودتای سیاه وقتی 29 اسفند 1329، قانون ملی شدن صنعت نفت ایران به امضای شاه رسید مردم، نیروهای سیاسی اعم از ملی و مذهبی و احزاب همسو به یک پیروزی بزرگ در برابر حکومت و بیگانگان دست یافتند و ثمره مبارزات مردمی به رهبری دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی به ثمر نشسته بود، اما سیر جریانات به گونه‌ای پیش رفت که شیرینی این موفقیت بزرگ را به کام مردم و رهبران جنبش ملی شدن صنعت نفت تلخ کرد و با رقم خوردن کودتای سیاه و ننگین و خفت‌بار 28 مرداد 1332 ثمره این کامیابی توسط عوامل داخلی و خارجی چپاول شد. برخلاف جنبش ملی شدن نفت که همه نیروها متحد و یکدل و یکصدا تحت رهبری مصدق و کاشانی به هدف بزرگی که آرمان مردم ایران بود، رسیدند و پس از آن بحران سهمگین 30 تیر 1331 را پشت سر گذاردند، در کودتای سیاه میان این دو رهبر برجسته، به عللی اختلاف و شکاف ایجاد شد و همین از هم گسیختگی موجب شد مخالفان جنبش به مقاصد شوم و پلیدشان دست یابند. رهبران مذهبی خواستار اجرای احکام اسلامی در جامعه بودند و اعمال ضد دینی و همدستی با بیگانه را از سوی حکومت وقت محکوم می‌کردند. در واقع مبارزات کاشانی با نفوذ انگلستان و عملکرد او به تجدیدحیات دین و مذهب در ایران در دهه 20 و 30 انجامیده بود، اما مصدق برخلاف مذهب، بیشتر به نیروهای ملت و ناسیونالیسم ایرانی پایبند و پشتگرم بود و همین مساله یکی از علل جدایی آنها بود و کاشانی به مصدق به علت این رفتارها بی‌اعتماد شد. شاه و دربار نیز رفته رفته بخشی از طبقه متوسط سنتی و بازار را که بخش اعظم توان مصدق بود به سوی خود کشیدند. در نتیجه در صبح نوزدهم آگوست 1953 (28 مرداد 1332)‌ در حالی که دکتر مصدق یک کودتای ناموفق را در 25 مرداد از سر گذرانده بود، جمعیتی متشکل از افراد بانفوذ سنتی در جنوب تهران گرد هم آمده به سمت شمال تهران حرکت کردند و قوای نظامی هم به آنها پیوستند. کودتای سیاه موجب شد قدرت در ایران در دست نظامیان قرار گیرد و سرلشکر فضل‌الله زاهدی به نخست‌وزیری برسد و در بعد خارجی، ایالات متحده آمریکا، جایگزین انگلستان در صحنه سیاسی ایران شود. کمک‌های اصل‌ 4 ترومن و درآمدهای نفت که اکنون سایه دولت مصدق را هم بر سر خود نمی‌دید، به تقویت این اقتدار خارجی و داخلی بر سرنوشت مردم ایران کمک کرد. لیکن آمریکا با توجه به بحران کانال سوئز و انجام کودتا در عراق که دولت حسن البکر روی کار آمد، به شاه پیشنهاد کرد کمک‌های مالی را صرف اصلاحات اجتماعی به جای تقویت ارتش بنماید و برای تضمین و تثبیت اقتدار داخلی‌اش یک سازمان کوچک (ساواک)‌ را تشکیل بدهد، اما شاه با این طرح مخالفت کرد. استدلال دولتمردان آمریکا این بود که اصلاحات اجتماعی و ارتقای سطح زندگی مردم، به جای تقویت ارتش، مقدم‌تر است زیرا آمریکا امنیت خارجی ایران را در برابر یورش‌های احتمالی تضمین می‌کند. با روی کار آمدن کندی در آمریکا و علی امینی اصلاح‌طلب در ایران، این طرح به شکل جدی‌تر پیش رفت، اما ترور زودهنگام کندی آن را عقیم گذارد و دولت کودتا قدرت مانور بیشتری پیدا کرد. منابع: 1 ـ اسناد نفت (نطق‌ها و نامه‌های تاریخی دکتر مصدق)‌، نشر راستین، ص 315./2 ـ در این مورد نک: سیاست خارجی آمریکا و شاه، مارک جی، گازیوروسکی، برگردان غلامرضا نجاتی، ص 150./3 ـ اقتصاد سیاسی ایران، همایون کاتوزیان، ج 2، ص 20، آشوب (مطالعه در زندگی و شخصیت دکتر مصدق)‌، احمد بنی جمالی، ص 334./4 ـ اسناد نفت، همان، ص 316./5 ـ جهان سوم، توسعه و نظام بین‌الملل، محمود سریع‌القلم، ص 110./6 ـ آشوب، همان، ص 334./7 ـ ناسیونالیسم در ایران، ریچارد کاتم، برگردان احمد تدین، ص 333./8 ـ مروری بر سیاست خارجی ایران در عصر پهلوی، منوچهر محمدی، ص 103./9 ـ نک، سیاست خارجی آمریکا و شاه، همان منبع./10 ـ ناسیونالیسم ایرانی، ریچارد کاتم، همان. ص 359./11 ـ اقتصاد سیاسی ایران، همایون کاتوزیان، ص 46 و ص 222./12 ـ نک: مصاحبه با شاه، مارگارت لاینگ، نقل از رامش صنعوی، برگردان اردشیر روشنگر، ص 167./13 ـ نک: موانع تاریخی توسعه نیافتگی در ایران، مصطفی وطن‌خواه، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص 16.همچنین درباره ریشه‌های عقب ماندگی ایران نک، مجله پژوهش‌ دانشگاه اصفهان، دانشکده ادبیات، مقاله موانع تاریخی توسعه‌یافتگی در ایران، شماره 1 و 2، زمستان 1374، ص 161./14 ـ اقتصاد سیاسی ایران، همان، ص 60./15 ـ ناسیونالیسم در ایران، همان، صص 13 و 359./ 16 ـ اقتصاد سیاسی ایران، ص61/ روزنامه اطلاعات مورخ 25، 26، 27 و 28 مرداد 1332./روزنامه کیهان مورخ 25، 26، 27 و 28 مرداد 1332. قاسم آخته منبع: سایت جام‌جم ایام

کودتای 28 مرداد، پایانی بر نظام نیم‌بند مشروطه

کودتای 28 مرداد 1332 به نوعی تداعی‌کننده کودتای سوم اسفند 1299 شد. در این رخدادهای تأسف‌بار مشابهت‌های متعددی وجود دارد. هردوی این کودتاها بر عمر هر چند نیم‌بند و کم‌‌فروغ نظام مشروطه حکومت در ایران پایان داد؛ در شکل‌گیری و مجرا ساختن هر دوی این رخدادها دولت انگلستان نقش تعیین‌کننده و درجه ‌اولی ایفا کرد؛ هر دوی این کودتاها در راستای حاکم ساختن روش استبدادی و خودکامانه حکومت صورت‌ عملی به ‌خود گرفت؛ در هر دوی این حوادث موضوع تحکیم و تثبیت منافع نامشروع بریتانیا در مناطق نفتی ایران از اهمیت قابل‌ توجهی برخوردار بود؛ هردوی این کودتاها به ‌دستاویز جلوگیری از نفوذ کمونیسم در ایران به‌ مورد اجرا گذارده شد؛ و در نهایت این‌که کودتای 28 مرداد 1332 برای تمام کسانی که واقعه تأسف‌بار و بسیار بدفرجام کودتای سوم اسفند 1299 را در حافظه تاریخی خود داشتند، بار دیگر خاطره عدم مشروعیت سلسله پهلوی و نقش قاطعی را که قدرت‌های سلطه‌جوی خارجی در تکوین و شکل‌گیری آن ایفا کرده بودند، زنده ساخت. جامعه ایرانی بار دیگر قربانی مطامع استعماری کشورهای سلطه‌جوی بیگانه شده بود. سلطه‌جویی کشورهای خارجی در ایران سابقه کمی نداشت؛ با این حال هیچ‌گاه کسی به‌یاد نداشت تا این اندازه که پس از کودتای 28 مرداد 1332 رخ داد، حاکمیت داوطلبانه و خودخواسته حمایت و سلطه بیگانگان را جهت تثبیت موقعیت خود و البته در راستای تضییع حقوق و منافع مردم کشور برخود پذیرا شده و در جبهه‌ای واحد با بیگانگان سلطه‌جو در برابر جامعه ایرانی و منافع و خواست‌های آنان در شئون و سطوح مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی موضع بگیرد. مهم‌ترین اهداف و پیامد‌های کودتای 28 مرداد 1332طی یک دهه آینده حکومت محمدرضا پهلوی را می‌توان به‌شرح زیر صورت‌بندی کرد. 1ـ کودتای 28مرداد 1332 در نقض صریح حق حاکمیت ملی ایرانیان و در راستای از میان برداشتن همان نظام ناقص و نیم‌بند مشروطه صورت‌ عملی به ‌خود گرفته و به ‌تبع آن مشروطیت‌زدایی و نقض قانون اساسی و متمم آن با شتاب و گستاخی بیشتر و عیان‌تری رخ داد. 2ـ همچنان که دلخواه حامیان خارجی حکومت کودتا بود، مخالفان و منتقدان سیاسی و مذهبی و کسانی که فعالیت سیاسی مسالمت‌آمیز در چارچوب قانون اساسی مشروطیت را حق قانونی خود می‌دانستند بسرعت سرکوب و از میان برداشته شدند و بالاخص دستاویز مبارزه با کمونیسم و گروه‌های سیاسی وابسته به ‌سیاست شوروی در ایران باعث شد تا افراد و گروه‌های سیاسی و مذهبی حامی حقوق و منافع مردم ایران به‌گونه‌ای جدی‌تر و حساب ‌شده‌تر از عرصه سیاسی و اجتماعی کشور منزوی شده و کنار گذاشته شوند. 3ـ کودتای 28 مرداد 1332 تا حد زیادی حاصل و برآیند شکل‌گیری نظم نوین جهانی و آغاز جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب بود و این خود البته باعث شد، حامیان و مجریان خارجی کودتا (انگلستان و آمریکا) در راستای اهداف و منافع بزرگ‌تر، حساس‌تر و بدون ‌اغماض‌تر خود در مقابله با اردوگاه شرق (تحت رهبری روسیه ‌شوروی که مرزهای آبی و خاکی بسیار گسترده‌ای با ایران داشت) پروسه سلطه روزافزون خود بر شئون مختلف کشور را با بی‌اعتنایی بیشتری به‌ حقوق و مصالح جامعه ایرانی دنبال کنند. 4ـ بنابراین ایران بزودی در ردیف مهم‌ترین قلمروهای اقماری آمریکا و جهان غرب در مقابله با شوروی قرارگرفت. 5 ـ در این برهه هیچ‌گاه حاکمیت پهلوی نشان نداد که به‌ منافع ملت ایران و سرنوشت کشور در چارچوب مشروطیت و حق حاکمیت ملی علاقه‌مند است و تقریبا تمام سیاستگذاری‌ها و برنامه‌های داخلی و خارجی آن در پیوند با خواست‌ها و علایق سلطه‌جویان بیگانه (آمریکا سپس انگلستان) صورت ‌عملی به‌ خود گرفت. 6‌ ـ در نهایت این‌که باوجود تمام اعمال ‌فشارها، سرکوبگری‌ها و طرح‌های ریز و کلان دیگری که حاکمیت با حمایت و هدایت حامیان خارجی خود برای نقض حقوق مردم ایران در راستای دکترین جدید سیاست غرب در کشور و منطقه به‌ مورد اجرا گذارد، شواهد و قراین موجود حکایت از آن داشت که کمتر از یک دهه پس از کودتای 28 مرداد 1332 عصر جدید و در عین ‌حال تعیین‌کننده‌تری از مبارزه و مقابله ملت ایران با استبداد داخلی (با تمام انگاره‌ها و نمادهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن) و سلطه‌جویان خارجی در حال شکل‌گیری و سربرآوردن است. مظفر شاهدی / پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت جام‌جم ایام

آیا بی‌بی‌سی در ماجرای کودتا بی‌طرف بود؟

یادداشت زیر از مجموعه مقالات نگارنده درباره تاریخ و عملکرد سرویس جهانی بی‌بی‌سی و بخش فارسی آن انتخاب شده است. این یادداشت مبتنی بر ده‌ها مصاحبه، مراجعه به منابع منتشر شده و نشریات و بویژه بررسی پرونده‌های متعدد دولتی بریتانیا درباره موضوع است. به دلیل محدودیت فضای روزنامه، پانویس‌های یادداشت در اینجا نیامده‌اند، ولی درصورت نیاز قابل ارائه و مراجعه هستند. در یک گزارش مجلس اعیان بریتانیا در بررسی منشور پیشنهادی سرویس جهانی در دوره پارلمانی سال‌های 2006 ـ 2005 چنین آمده است: «از زمان تاسیس سرویس جهانی بی‌بی‌سی، استقلال آن اساس توفیق آن بوده است. با این همه به دلیل آن که وزارت امور خارجه و مشترک‌المنافع اداره تامین‌کننده مالی سرویس جهانی است، روابط رسمی بین آن (سرویس جهانی بی‌بی‌سی) و دولت علیاحضرت ملکه وجود دارد. توافق رسانه‌ای بین بی‌بی‌سی و وزارت خارجه تعیین‌کننده اهداف راهبردی سرویس جهانی بی‌بی‌سی است. این توافق سرویس جهانی بی‌بی‌سی را متعهد می‌کند که برنامه‌های تولید و پخش شده و اولویت‌های رسانه‌ای خود را براساس قراردادش با وزارت خارجه تنظیم کند. همچنین وزارت خارجه نقش تصمیم‌گیرنده‌ای درباره شیوه کارکرد سرویس جهانی بی‌بی‌سی خواهد داشت.» بیشتر محققان، حتی مورخان رسمی و غیررسمی بی‌بی‌سی، ابایی از ذکر این نکته ندارند که تاسیس بخش فارسی رادیو بی‌بی‌سی در اصل برای خنثی کردن فعالیت‌های تبلیغاتی بخش فارسی رادیو برلین بر مخاطبان ایرانی و تحت فشار قرار دادن رضاشاه پهلوی در پیروی از سیاست‌های جنگی متفقین و در مرحله بعد، توجیه اشغال نظامی ایران از سوی نیروهای نظامی بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی صورت گرفت. تاسیس بخش فارسی بی‌بی‌سی تقریبا از ابتدای جنگ مورد نظر مقامات لندن بود. ظاهرا نخستین بار پیشنهاد و ضرورت این امر از سوی ریدر بولارد، وزیر مختار بریتانیا در تهران در گزارشی بیست‌ونهم دسامبر 1939 (سه ماه پس از آغاز جنگ) به لندن ارسال شد. این پیشنهاد چهل روز بعد در نهم فوریه 1940 از سوی لندن تائید و به بولارد ابلاغ شد که وزارت خارجه و خزانه‌داری، بودجه لازم را برای تاسیس بخش فارسی مهیا کرده‌اند. پیش از تاسیس رادیو فارسی بی‌بی‌سی، سفارت بریتانیا در تهران و بویژه دوشیزه «آن کاترین لمبتون» وابسته مطبوعاتی آن، مکررا در گزارش‌های خود به لندن از تداوم و افزایش نفوذ تبلیغاتی آلمان نازی در میان مقامات و مردم ایران و ضرورت ایجاد نوعی ابتکار عمل در ماشین تبلیغات جنگی لندن از قبیل ترجمه اخبار و تفسیرهای جنگی سخن می‌گفت. در آخرین روزهای دسامبر 1940 (دوم دی 1319)، پانزده ماه پس از آغاز جنگ جهانی دوم و هنگام برنامه‌ریزی متفقین برای حمله نظامی به ایران (هشت ماه قبل از سوم شهریور 1320 و اشغال ایران)، بخش فارسی رادیو بی‌بی‌سی آغاز به کار کرد. هنگامه جنگ جهانی دوم، صحنه پیکار خاموش وزارت خارجه و مسئولان ارشد بی‌بی‌سی از یک سو با برخی کارکنان بخش فارسی برای انتشار مطالب تبلیغاتی و فرمایشی دیکته شده از سوی وزارت خارجه بود. این مساله ابتدا این گونه حل شد که مطالب ارسالی به عنوان یک خبرنگار ظاهرا مستقل تهیه شود و در نهایت نیز اختلاف‌نظر این گونه خاتمه یافت: «بی‌بی‌سی پذیرفت دولت انگلستان به لحاظ قانونی می‌تواند با پذیرش کامل و علنی، پخش هر چیزی را از بی‌بی‌سی فارسی بخواهد.» در شرایطی که نویسندگان حامی استقلال رای بخش فارسی بی‌بی‌سی از پیروزی استقلال رای کارکنان آن رسانه بر وزارت خارجه بریتانیا در مساله دخالت در محتوای برنامه‌ها سخن گفته‌اند، عباس دهقان که از نسل نخست گزارشگران بخش فارسی بی‌بی‌سی است صریحا درباره موضوع استقلال رای آن رسانه گفته است: «ما دقیقا آنچه به ما داده می‌شد می‌خواندیم. مجاز به هیچ تغییری نبودیم. دو نفر انگلیسی بودند که به آنچه ما پخش می‌کردیم نظارت می‌کردند. آنها به زبان فارسی صحبت می‌کردند و بدقت گوش می‌کردند.» سال‌های 1320 تا 1328 دوره پاگیر شدن بی‌بی‌سی فارسی در بین ایرانیان بود. در این دوره مقامات وزارت خارجه بریتانیا تصمیم گرفتند نفوذ خود بر سرویس جهانی و بخش فارسی را به شکل غیرمستقیم و نامحسوس اعمال کنند. با این همه، با آغاز جنبش ملی شدن صنعت نفت در ایران، بی‌بی‌سی بار دیگر استثنائا و براساس مصالح ملی بریتانیا، آشکارا با سیاست‌های تامین‌کننده مالی خود همراه شد؛ نخست با تهیه گزارش‌ها و تفسیرهایی در ارائه تصویری مثبت از کارنامه شرکت نفت انگلیس و ایران و سپس با همگامی کامل با دولت لندن در مقابله با ملی شدن صنعت نفت و پایدار ماندن این سیاست و در آخر با همدستی کامل با طرح سرنگونی مصدق در بیست‌وهشتم مرداد 1332. به دنبال روی کار آمدن دولت دکتر محمد مصدق در خرداد 1330 و با بالا گرفتن تدریجی مناقشه بین تهران و لندن و طرح احتمال وارد کردن ناوهای جنگی بریتانیا به آب‌های ایران و اشغال مراکز نفتی، مسئولان وزارت خارجه بریتانیا به بخش فارسی دستور دادند 15 دقیقه به برنامه‌های روزانه خود بیفزاید. این افزایش برنامه بی‌بی‌سی فارسی پس از مدتی با از میان رفتن گزینه نظامی بریتانیا علیه ایران متوقف شد. این گونه بود که حتی الول ساتن که خود روزگاری در ابتدای راه، همکار مهم بخش فارسی بی‌بی‌سی بود در کتاب کلاسیک خود درباره نفت ایران می‌نویسد: «از لندن جایی که بی‌بی‌سی با دو برابر کردن برنامه‌های خود به زبان فارسی دردسر آفرین شده بود، به ایرانیان گفته می‌شد اگر شرایط شرکت نفت انگلیس و ایران پذیرفته نشود، کارکنان انگلیسی صنعت نفت ایران را ترک خواهند کرد.» اصرار مسئولان وزارت خارجه و سرویس جهانی به پخش برنامه‌های تبلیغی علیه ملی شدن نفت در ایران و حکومت مصدق تا آنجا پیش رفت که تهیه‌کنندگان و کارکنان فارسی این شبکه به عنوان اعتراض به این سیاست دست از کار کشیدند و دست‌کم برای مدتی حاضر به این کار نشدند و مدتی کارکنان غیرایرانی و فارسی دان وزارت خارجه بریتانیا با لهجه‌های غلیظ نامعمول خود به انجام برنامه‌های رادیویی بخش فارسی پرداختند. این اعتصاب اولین اعتصاب مجزا از کل مجموعه سرویس جهانی از سوی کارکنان بخش فارسی و احتمالا تنها مورد از این نوع در کل تاریخ بی‌بی‌سی است. پرده آخر نمایش همگامی بی‌بی‌سی فارسی با دولت بریتانیا علیه ملی شدن نفت در ایران، همکاری مستقیم این شبکه در کودتای بیست‌وهشتم مرداد 1332 و سرنگونی حکومت دکتر محمد مصدق بود. در ماه‌های پایانی عمر حکومت مصدق و بخصوص پس از شکست تلاش‌های سی تیر و نهم اسفند 1331 برای تضعیف و برکناری مصدق، طرح‌های مختلفی از سوی لندن و واشنگتن به شاه ارائه شد ولی محمدرضاشاه که نگران از شکست این نقشه‌ها و گرفتاری بیشتر خود بود به واسطه این طرح‌ها اعلام کرده بود اطمینانی به جدیت آن دو کشور در کمک به او و سرنگونی مصدق ندارد. به پیشنهاد وزارت خارجه بریتانیا قرار شد از طریق سرویس جهانی بی‌بی‌سی پیامی به شاه منتقل شود که خود شاه آن را انتخاب کرده و نشانگر انتقال آن پیام به لندن و جدی بودن برنامه براندازی است. شبکه چهار رادیو بی‌بی‌سی، بیست‌ودوم آگوست 2005 برنامه‌ای از سری برنامه‌های موسوم به «داکیومنت/ سند» با عنوان «یک کودتای خیلی بریتانیایی» پخش کرد. در این برنامه که از سوی مایک تامپسون، مجری و برنامه‌ساز شناخته شده این شبکه تولید شد، تصریح شد گوینده بی‌بی‌سی با اعلام جمله «اکنون ساعت دقیقا 12 است» که توسط شاه و مقامات لندن قرار گذاشته شده بود، به جای جمله همیشگی «الان ساعت 12 است» پیامی رمزی به شاه و همراهانش برای نشان دادن آمادگی لندن برای عملیات کودتا دادند. به این ترتیب به شاه ثابت شد لندن و واشنگتن درباره کمک به او و سرنگونی مصدق جدی هستند. بی‌جهت نبود که در گزارش پارلمانی توجیهی تهیه شده از سوی بخش دیپلماسی عمومی کمیسیون روابط خارجی پارلمان بریتانیا در تبیین و برنامه‌های کنونی و چرایی آینده برنامه‌های سرویس جهانی برای ایرانیان و تاسیس تلویزیون فارسی زبان چنین ذکر شده است: «بسیاری در ایران بی‌بی‌سی را ابزاری برای مداخله امپراتوری بریتانیا... و بسیاری از ملی‌گرایان گزارش‌های بی‌بی‌سی را برای ایفای نقشی کلیدی در طرفداری از شاه و مخالفت با مصدق مورد انتقاد قرار می‌دهند.» یکی از نکات قابل توجه و عبرت‌آموز درباره عملکرد سرویس جهانی بی‌بی‌سی این است که اگرچه مقامات ارشد دولت بریتانیا و همچنین کارکنان قدیمی وزارت خارجه آن کشور یا سرویس جهانی بی‌بی‌سی بارها در منابع و اظهارات رسمی و غیررسمی خود به تعامل کشورشان در براندازی حکومت مصدق اذعان داشته و به آن معترفند، اما معدودی از کارکنان و مدیران ایرانی بی‌بی‌سی فارسی اصرار دارند مساله همکاری سرویس جهانی بی‌بی‌سی با کودتاچیان را نادیده انگارند. برای نمونه، آقای صادق صبا، مسئول کنونی بخش فارسی سرویس جهانی بی‌بی‌سی، ششم مارس (چهاردهم اسفند1389) اسفند 1389، در همایشی با عنوان «بی‌بی‌سی و انقلاب ایران»، در دانشکده مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن (سوآز)، در مقابل اظهارات صریح مسئولان بومی و انگلیسی بازنشسته وزارت خارجه و سرویس جهانی بی‌بی‌سی در تائید نقش دولت کشورشان و سرویس جهانی در کمک به عملیات براندازی حکومت مصدق، در شرایطی که هیچ کس توقعی از او درباره توجیه این عملکرد نداشت، یک تنه و تمام قد در اظهاراتی عجیب عنوان کرد این گفته مشهور که پیام رمزی از سوی حکومت بریتانیا به شاه در برنامه نیمه‌شب سرویس بی‌بی‌سی فرستاده شده تا بر عزم همراهی لندن با شاه در سرنگونی مصدق تاکید شود یک دروغ تاریخی است چون رادیو بخش فارسی بی‌بی‌سی نه در آن زمان و نه هیچ زمان دیگر اساسا در نیمه شب برنامه‌ای نداشته است. آقای صبا در آن صحبت خبر نداشتند یا اساسا تجاهل کردند که این پیام از سوی بخش انگلیسی رادیو سرویس جهانی بی‌بی‌سی اعلام شد، نه از سوی بخش فارسی و لذا تشکیک ایشان در اصالت مساله از بیخ و بن بی‌اساس است. صاحب این قلم در خلال همان نشست، این نکته را به آقای صبا تذکر دادم ولی ایشان چند بار دیگر نیز بر ادعای خودشان پافشاری کردند. با این همه به گمان من ایشان هم به مرور از موضع خود دست کشیده‌اند چرا که در یکی از پاسخ‌های خود به پرسشی از سوی کاربران برنامه‌های خود اینچنین نوشتند: «اسناد و مدارک موجود نشان می‌دهد در دوره مبارزات دکتر مصدق برای ملی کردن صنعت نفت و در کودتای بیست‌وهشتم مرداد تحلیل‌هایی از رادیو فارسی بی‌بی‌سی پخش می‌شد که علیه ایشان بود. کار به جایی رسید که کارکنان ایرانی رادیو فارسی بی‌بی‌سی در اعتراض به این تحلیل‌های یکطرفه دست به اعتصاب زدند به طوری که مدتی برای اجرای برنامه‌ها از افراد غیرایرانی استفاده می‌شد. دقیقا معلوم نیست این گونه مطالب چگونه به رادیو راه پیدا می‌کرد. آیا تحلیلگران وقت بی‌بی‌سی تحت تاثیر تبلیغات دولت بریتانیا علیه دکتر مصدق این مطالب را می‌نوشتند یا ماموران سفارت بریتانیا در ایران یا کارشناسان وزارت خارجه در لندن این مطالب را تهیه می‌کردند و به بی‌بی‌سی می‌فرستادند؟ در هر صورت آنچه مسلم است لحن رادیو فارسی بی‌بی‌سی در آن دوره علیه اقدامات دکتر مصدق بود و یک رسانه بی‌طرف و مستقل نباید چنین لحنی می‌داشت... .» مجید تفرشی / سند پژوه مقیم بریتانیا منبع: سایت جام‌جم ایام

ایرانی‌ها از کی صاحب "فامیلی" شدند؟

کتاب‌های قدیمی را که باز می‌کنی به جای اسامی پر از القاب خان، میرزا، سلطنه، دوله، گرفته تا ملا و سید و ... هزار و یک عنوان دیگر و حتی گاهی چند تا از این القاب در کنار هم بود نام‌هایی که مشخص نبود بخش اصلی این نام چیست. تکبر، تملق و تحقیر مایه اصلی بسیاری از این القاب در گذشته بوده است. اوضاع به این شکل ادامه داشت تا اینکه در دهه‌های نخست قرن 14 شمسی نسخه اجباری شدن نام خانوادگی برای ایرانیان پیچیده شد، اما با گذشت زمان کم کم احساس شد که اجبار برای انتخاب نام خانوادگی چندان اثربخش نبوده چرا که نوادگان ناراضی از حسن سلیقه اجداد به دنبال تغییر نام خانوادگی خود می‌رفتند. نام خانوادگی یا نام فامیل یا فامیلی بخشی از نام یک شخص است که تعلق فرد را به یک فامیل یا خانواده بیان می‌کند و یکی از موضوعاتی است که با مقوله هویت، ارتباط ناگسستنی دارد. همچنین در اغلب جوامع نام‌خانوادگی یکی از اقلام اصلی تعیین‌کننده هویت و رابطه نسبی افراد است. شناسنامه قدیمی در سال ۱۳۰۴ لوایحی به تصویب مجلس شورای ملی رسید که بر اساس آن القابی که تا پیش از آن برای ایرانیان انتخاب می‌شد منسوخ و انتخاب نام خانوادگی برای کلیه اتباع ایران اجباری شد. براساس این قانون تازه تصویب شده پس از ابلاغ این قانون به کار بردن القاب و عناوین بجز«آقا» و «بانو» برای خطاب کردن افراد ممنوع و بنا شد تا آنان اسم و شهرت خانوادگی نیکو برای خود انتخاب کنند. البته تا پیش از این لایحه نیز، نام فامیل در ایران به اهل علم و هنر، روشنفکران و صاحب منصبان دولتی اختصاص داشت و مردم عادی با نام پدر و جد، شغل یا حرفه یا القاب شناخته می‌شدند. در واقع قبل از آن نیز اختصاص نام‌خانوادگی به اشخاص در ایران، برمی‌گردد به سال 1297 شمسی یعنی زمان تاسیس سجل احوال ممکلتی و ماده سوم قانون مصوب آن، که مقرر شد هر رئیس خانواده برای خانواده خود نام مخصوص اختیار کند و اینکه نام خانوادگی تخصیص یافته به نام او ثبت و از آن طریق به هر یک از افراد خانواده او تعلق می‌گرفت و همگی به همان نام منصوب می‌شدند. در نهایت با تصویب قانون مدنی کشور در سال 1313 ثبت‌ نام‌خانوادگی نیز، اجباری شد و بر اساس این قانون، سرپرست خانواده باید برای خانواده خود نام‌خانوادگی انتخاب می‌کرد و نام خانوادگی تخصیص یافته از سوی وی به سایر افراد خانواده‌اش هم اطلاق می‌شد؛ از آن زمان تاکنون بیش از چهار نسل از ایرانیان به این نام‌های خانوادگی خوانده می‌شوند. نام‌خانوادگی بر اساس محل اسکان قوم و نام یا شهرت بزرگ خاندان، پدر، پدربزرگ و جد، گاهی هم شغل یا حرفه یا یک ویژگی بدنی یا انتخاب می‌شد. امروزه در بین اتباع ایرانی بیش از 10 هزار واژه نام‌خانوادگی وجود دارد که از این میان محمدی بیشترین فراوانی و پس از آن حسینی، احمدی، رضائی، مرادی، حیدری، کریمی، موسوی، جعفری، قاسمی، عباسی، رحیمی، ابراهیمی، زارعی، محمودی، محمودی، غلامی، اکبری، میرزائی و قربانی به ترتیب بیشترین فراوانی را به خود اختصاص داده‌اند. اسامی ناخواسته نوادگانی که القاب‌ تحمیلی دارند پس از چندی که نام‌های خانوادگی به مرور زمان در زندگی افراد نفوذ کرد و اهمیت آن روشن شد بسیاری از افراد دیدند که اسامی خانوادگی که به هر دلیلی انتخاب کردند چندان برای مناسبات اداری مقبول نیست و ممکن است بار معنایی ناخوشایندی برای آین افراد به دنبال اشته باشد. در گذر زمان این اهمیت کم‌کم بیشتر خودنمایی کرد ، هرچند که از ابتدا نیز به ایرانیان شرایط کاملا تشریح شده بود. حدود یک سال پس از اجباری شدن نام خانوادگی ابلاغیه‌ای از طرف اداره سجل احوال و احصائیه کشوری به کلیه ادارات سجل احوال و احصائیه ابلاغ شده که در روزنامه اطلاعات در تاریخ 30 مرداد ماه 1314 نیز منتشر شده است. متن این ابلاغیه به شرح زیر است: " از نقطه نظر دستور قانون که انتخاب نام خانوادگی را برای افراد ضرور دانسته، معلوم است که قانون از نقطه نظر اصول اجتماعی، تعیین خانواده‌های اتباع دولت شاهنشاهی را در اولین درجه اهمیت تلقی کرده است. بدیهی است اسم‌های عادی باعث تعیین می‌گردد و در جامعه متمایل و متشابه است. ای بسا افراد که نام او احمد و یا محمود است پس تعیین نام خانوادگی است که بتواند موقعیت یک فرد را در هر جهت خاطرنشان جامعه نماید. قانون تشریفات مخصوص برای این اسم در نظر گرفته و در ردیف اسم اصلی آنرا از هر گونه تعرض مصون قرار داده است. متاسفانه تاکنون افراد جامعه متوجه این خصوصیات نگردیده و غالبا مشاهده می‌شود اسامی خانوادگی منتخب مناسب شئون و حیثیات افراد نبوده بلکه موهن این نژاد تاریخی به شمار رفته و با قیدهای مخصوصی مقید گردیده که نه تنها قابل استفاده و استعمال نبوده (مثل خضرائی پدرام تهرانی، حاجی ابراهیمی قزوینی فرد و امثال آن) بلکه اسباب مسخره به شمار می‌رود. اداره سجل احوال وظیفه دار است که علاوه از تثبیت شخصیت و احراز هویت اشخاص حییات و شئون را نیز از هرجهت محفوظ و با اسلوب منظمی تثبیت نماید. تاکنون مامورین سجل احوال از این جهت با افراد جامعه مساعدتی نکرده و آنها را به منظور قانون راهنمایی نموده‌اند و هرگونه الفاظ غیرمتجانس و مرکب و اضافی و مخلوط و غلط را به نام خانوادگی تلقی و در اوراق هویت و مستندات قانونی آن وارد کرده‌اند. بنابراین با مطالعات لازمه نمونه نام خانوادگی را متناسب با شئون اجتماعی باشد و هر کس بتواند در خور زندگانی خود مناسب شغل و مقام و حرفه در آن استفاده نماید. به ضمیمه این متحدالمال به توسط نواحی و حوزه‌ها و دفاتر و شعب در دسترس عموم می‌گذارد و ضرورت دارد که افراد کشور را به حسن انتخاب این نام راهنمایی نموده و نمونه این نامهای خانوادگی که مرتبا تکمیل و ارسال می‌شود با مسند بیان تشریک مساعی نموده و حییات افراد کشور را محفوظ دارید و از طرف مامورین هیچگونه اقدامی راجع به نام خانوادگی اشخاص و احضار آنها نخواهند گردید که خود با طیب خاطر برای خود نام خانواده مناسب انتخاب نمایند. در اطراف نام خانوادگی خود امعان نظر کرده و نواقص آنرا رفع و در حسن انتخاب اسم ساعی باشند و بدانند اسم اعم از اسم شخص و خانوادگی تاثیر تامی در زندگانی داشته و قسمت اعظم تقدم و تاخر در شئون اجتماعی منوط به حسن یا سوء انتخاب اسماء است. ذیل هر یک از صفحات نام خانوادگی که ضمیمه است به امضای رئیس اداره سجل احوال ممضی است. رئیس اداره احصائیه و سجل احوال سرتیپ درکاهی" منبع: سایت جوان و تاریخ منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

سیاست بیگانگان، اختلاف میان اقوام ایرانی

کشور ما در گرماگرم جنگ جهانی دوم و در شرایطی که شوروی سرگرم اعمال فشار بر دولت ایران و فراهم ساختن بستر پیدایش دولت های محلی دست نشانده خود در آذربایجان و کردستان بود، پدیده سیاسی تازه ای را تجربه می کرد که مؤلفه های آن کاملا خارج از اراده ساکنان این سرزمین و با سرمایه های فکری و مادی قدرتهای استعماری غربی و اوراسیایی شکل می گرفت. پدیده موردنظر، همان طرح مسأله حقوق اقلیت های زبانی و مذهبی است که در سالهای دهه بیست خورشیدی برای نخستین بار به صورتی ظاهرا مدرن ولی از خاستگاهی یکسره غیرطبیعی و غیربومی مطرح گردید. این خاستگاه مرموز و مشکوک، نه بستر اجتماعی و فرهنگی جوامع آذری و کرد، بلکه حوزه تمدن غیراسلامی و صراحتا جهان استعماری بود. با زمینه سازی و تبلیغات قدرتهای استعمارگر و صحنه گردانی گروه های کوچکی از نخبگان ناراضی اقوام یادشده، در شرایطی که کشور رسما در اشغال بیگانه بود و خبری از اقتدار و حاکمیت و سیادت دولت ایران در آن نواحی نبود، طرح مذکور در مناسب ترین وقت از دید طراحان اصلی و مجریانش به مرحله ی اجرا درآمد. اگر با این دید به رخدادهای میانه دهه بیست خورشیدی بنگریم، قاضی محمد را می توان از جمله عوامل قدرت های استعماری دانست که با همه توان در خدمت خواسته ها و منویات آنان قرار گرفته بود. اما از زاویه دیگری نیز می توان به طرح حقوق اقوام و تحلیل شخصیت کسانی همچون قاضی محمد نگریست: تفاوت و تنوع فرهنگی، زبانی و مذهبی، دیرزمانی بود که از مشخصه های واحدهای سیاسی و کشورهای اسلامی به شمار می رفت. پیش از برخورد حوزه های تمدنی آسیایی- اسلامی و مشخصا حوزه تمدن ایرانی- اسلامی با حوزه های تمدنی اوراسیایی و غربی، مذهب از جمله موتورهای محرکه تعریف هویت بود و به عنوان نمونه تشیع موجب شد که کردان و ترکمانان شیعه آناتولی به ایران صفوی کمک کنند و یا به تابعیت آن درآیند و در مقابل، روزبهان خنجی فارسی زبان، از سلطان سلیم ترک زبان خواست که کشور او یعنی ملک پارس را به عثمانی ضمیمه کند یا سران عشایر کرد زبان مُکری در کردستان به رغم تابعیت ایرانی خود به حکم سنی بودن، بارها بر صفویان و در حقیقت بر ایران شوریده خواستار الحاق منطقه سکونت خود به حکومت عثمانی شوند. بنا بر این در روزگار تمدن اسلامی و پیش از ورود غرب به حوزه سیاست و فرهنگ مسلمانان، مذهب تا اندازه ی زیادی نقش عامل تعیین هویت جماعات انسانی را بر عهده داشت و به بیان دیگر مذهب و تفاوت مذهبی بسیار بیش از تفاوت های زبانی و نژادی ، زمینه جدایی اقوام از یکدیگر را فراهم می آورد. حتی در دو سده گذشته استعمارگران اروپایی نیز در نخستین دور دخالت های خود در امور مسلمانان، اهدافشان را در بستر تفاوتهای مذهبی به پیش بردند. نمونه ی آن در تاریخ ایران مسأله هرات است که در سده نوزدهم مفتیان سنی همچون ملا عبدالحق – با وجود فارسی زبان بودن – به پشتگرمی سیاست و سلاح انگلیسی، فتوای جهاد علیه ایران شیعی مذهب را صادر کردند.1 اما در عصر استعمار، به تدریج در کنار مذهب، ویژگی های دیگری همچون نژاد و زبان نیز با هدایت و نقش آفرینی حوزه تمدنی غرب، دستمایه تعیین هویت جماعت های مسلمان قرار گرفت. نمونه چنین روشی برای تعیین هویت اقوام مسلمان در جدایی اعراب سنی و وهابی از حکومت عثمانی در اوایل سده بیستم توسط فرانسه و انگلستان مشاهده می شود. پیآمد چنین تعریفی که در هر دو بعُد نظری و عملی، موجبات جدایی ترکان از اعراب را فراهم آورد، تجزیه بزرگترین کشور اسلامی زمان، یعنی عثمانی است که از بقایای آن، کشورهایی پدید آمدند که اکنون منابع آنها به طور کامل در اختیار غرب قرار گرفته و در سرنوشت، فرهنگ و سیاستشان هیچ گونه استقلال عملی به چشم نمی خورد. حتی کشور مادر یعنی ترکیه نیز نقشی فراتر از یک حوزه نفوذ حقیر غرب، به دست نیاورده است و در حکم واحدی سیاسی همچنان مطیع غربیان به شمار می رود.2 اگر از این زاویه به مطلب بنگریم، ناچاریم که قاضی محمدِ ناآگاه به ضرورت های سیاسی زمان را، نه با شخصیتی مانند روزبهان خنجیِ سنی مذهبِ عصر صفوی( البته نه در حد دانش و فرهنگ او) بلکه با ملک فیصل وهابی متحد انگلیسی ها بر ضد عثمانی مقایسه کنیم. ضمنا انگیزه‌های قاضی در تلاش برای تجزیه ایران و کسب استقلال کردستان با تکیه بر بیگانه یا هر قدرت دیگری را می توان ناشی از واکنش به نارسایی ها و نابسامانی های برخاسته از سیاست های غلط دولت وقت ایران و البته قدرت طلبی فردی او نیز دانست. او نیز چون ملک فیصلِ وهابی مذهب، حاضر بود که به بهای آسیب رسانیدن به اندک توان و رمق باقیمانده حوزه تمدن اسلامی و به قیمت توانمندتر شدن حوزه های تمدنی اوراسیایی و غربی، کردستانی کوچک را ایجاد کند که در آن، زبان رسمی، کردی و مذهب رسمی، تسنن باشد و از دید وی و همفکرانش اگر این اهداف با اعطای نفت شمال ایران و یا بخشش منابع هر جای دیگر از دارالاسلام به اتحاد شوروی یا غرب همراه می شد باز هم ارزش داشت چون او به ریاست آن کشور نوپا می رسید.3 قاضی در زمان حضور اشغالگران در خاک ایران، اشتباهات فراوانی مرتکب شد که ارتکاب آنها با کمک و دخالت بیگانه امکان پذیر گردید. بزرگ ترین اشتباه وی آن بود که با جسارتی شگفت آور به خود اجازه داد بدون مشورت با مردم کرد، به ویژه کردان شیعه مذهب - که همواره اکثریت جمعیت سرزمین های کردنشین ایران را تشکیل داده اند - و نیز بدون فراهم آوردن پایه ای قانونی برای این نمایندگی خودساخته، در باره سرنوشت و آینده میلیون‌ها کردی که حتی نام او را هم نشنیده بودند، تصمیم بگیرد و با شوروی های زیاده خواه به معامله بپردازد. اشتباه دیگر وی تلاش برای دمیدن روح دشمنی میان اقوام ایرانی بود. او بیهوده می کوشید که از رویدادی تاریخی، مانند دشمنی میرهای مُکری با نخبگان قزلباش که از آناتولی به ایران کوچیده بودند، فرضیه هایی ساختگی زیر عنوان دشمنی کرد با فارس و کرد با آذربایجانی را بیرون بکشد. همچنین خطای دیگر او این بود که به خواست اکثریت ساکنان تحت نفوذ حکومتش (همچون عشایر)که به جدایی از ایران و همراهی با شوروی ها تمایلی نداشتند، اعتنا نمی کرد و با مرتجع نامیدن آنان و تهدیدشان نشان می داد که هیچ اعتقادی به دموکراسی ندارد و پیشبرد کار خود را با تکیه بر سیاست بیگانه جستجو می کند.4 بیهوده نیست که در اسناد شوروی، از قاضی محمد با صفاتی چون انسان قدرت طلب، مقام پرست، و خودخواه یاد شده و به گفته روس ها در راه دست یافتن به قدرت، که چیز زیادی هم از آن نمی دانست، منافع خاص شخص خود را به منافع جمع ترجیح می داد.5 گویا چنین قاضی محمدی به واقعیت های تاریخی نزدیک تر باشد و شاید لازم است که تاریخ نگاران نیز در آینده از همین دید او را بازشناسی کنند. بررسی و مطالعه همه جانبه حیات سیاسی وی بسیار ارزشمند و حیاتی است؛ زیرا او در سال‌های پر التهاب اشغال کشورمان در دوران جنگ بزرگ، مأمور ارائه تعریف تازه ای از هویت کردان ایران شد که به طور غیر مستقیم توسط اشغالگران ایران عزیز ساخته شده بود. ارائه چنین هویتی امروزه همچنان در میان شماری از نخبگان کرد خریدار دارد و این بار پشتیبانی از آن بر عهده حوزه تمدنی غرب قرار گرفته که کینه توزانه با موجودیت ایران دشمنی می ورزد. در بستر چنین تعریفی قاضی محمد های بالقوه هنوز متولد می شوند و آرزوی آنان تکرار اشتباهات اوست. امروزه هدف غرب در تجزیه حوزه تمدن اسلامی از درون و ایجاد واحدهای سیاسی کوچک و میکروسکوپی بیش از هر زمان دیگر دنبال می شود؛ به ویژه پس از انقلاب اسلامی ایران و ناتوانی غرب در حمله به کشورمان - به دلیل گستردگی سرزمینی و عمق استراتژیک آن - این خطر همچنان کیان ایران اسلامی را تهدید می کند. آشنایی با آراء قاضی محمد ما را در شناخت همفکران امروزی او یاری می دهد. مجتبی برزویی (دانشجوی مقطع دکترای تاریخ دانشگاه تربیت مدرس) منابع 1- غبار، میر غلام محمد؛افغانستان در مسیر تاریخ (تهران، مرکز نشر انقلاب با همکاری جمهوری، 1366)صص 407-404 2- نیک آیین، حشمت الله؛ ناسیونالیسم عرب(تهران، بی جا، بی نا)ص ص 165-137 نیز نک.به حورانی، آلبرت؛ تاریخ مردمان عرب، ترجمه فرید جواهر کلام (تهران، امیر کبیر، 1384)صص 466-377 3- صمدی، سید محمد؛ تاریخ مهاباد(مهاباد، رهرو، 1377) ص ص 121-120 4- روزنامه کردستان، شماره18، 4/12/ 1324، صص1و2 خلاصه نطقی آغای محمد امین معینی 5- مسته فا بارزانی له هندیک به لگه نامه و دکیومنتی کانی سوفیته تدا، 1958- 1945، دانانی د.ئه فراسیاو هه ورامی ( هه ولیر ، ئاراس ، 2002 ) ( مصطفی بارزانی از خلال برخی اسناد شوروی) صص 167 - 166 منبع: سایت جام‌جم ایام

سیاست‌های کردی دولت بریتانیا

در کشوری چون ایران که به لحاظ موقعیت جغرافیایی از دیرباز صحنه تعارض و رویارویی بسیاری از قدرت‌های خارجی بوده، طبیعی است تحولات تاریخی آن نیز به دور از نقش و تاثیر عامل خارجی نیست. همچنین طبیعی است که میان عملکرد عوامل مزبور بیش از هر جای دیگر بر بخش‌های مرزی ایران تاثیر گذاشته است. آنچه بیشتر اوقات جنبه‌ای غیر طبیعی می‌یابد برداشت‌ها و تعبیرهای غالبا دور از واقع و ناقص ما از این پدیده است. یعنی محدوده تاثیر عوامل خارجی را بسیار وسیع تر از آنچه بوده است دانسته‌اند و در مقابل بر تاثیر عوامل داخلی چشم‌پوشی شده است. از این رو لازم است پیش از ارزیابی نقش عوامل داخلی بر مسائل قومی، محدوده تاثیر عوامل خارجی بدقت روشن شود. اگر چه سابقه فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی بالنسبه جدید و امروزی کردها به اواخر قرن نوزدهم میلادی باز می‌گردد ولی طرح جدی و مشخص موجودیت کرد به سال‌های جنگ جهانی اول باز می‌گردد. در آن ایام تنها دولتی که از چندی پیش موضوع کردها را به نحوی جدی تحت بررسی قرار داده و امید بهره‌برداری از آن داشت، دولت روسیه تزاری بود. روس‌ها که از دیرباز در تدارک بسط نفوذ خویش به سمت بین‌النهرین و تضعیف موقعیت عثمانی‌ها بودند، از نقش کردها و مکان بالقوه برانگیختن آنها بر ضد دیگر نیروهای منطقه‌ای غافل نبودند ولی با شروع جنگ جهانی اول و مشارکت گسترده کردها در مبارزه با عثمانی‌ها و نیروهای مهاجر ایران بر ضد متفقین، خط و مشی روسیه عملا مجال تحقق نیافت. ولی هنگامی که با پایان گرفتن جنگ و فروپاشی خلافت عثمانی، وضعیت حاکم در بخش‌های وسیعی از نواحی کردنشین منطقه درهم ریخت و امکان ایجاد طرحی نو فراهم شد چون روسیه گرفتار آشوب و انقلاب بود نوبت به دولت بریتانیا رسید. بریتانیا به عنوان قدرت مستقر در بین‌النهرین (و ایران) بخش مهمی از مناطق کردنشین را تحت کنترل داشت. تشویق و ترغیب گاه به گاه برخی سران کرد به نوعی حرکت خودمختار چه بنا به مصالح امپراتوری در اداره غیر مستقیم مناطق کردنشین تحت کنترل و چه به صورت وسیله‌ای در مقابله با ناسیونالیست‌های ترک که به رهبری مصطفی کمال به رویارویی با متفقین برخاسته بودند، وجه مشخصه اصلی سیاست کردی دولت بریتانیا در سال‌های نخست دهه1920 بود. اگرچه عرصه اصلی این تحولات مناطق کردنشین ترکیه و عراق (دو واحد سیاسی برآمده از بخش‌هایی از خلافت عثمانی) بود ولی طبیعتا جوانبی چند از خط مشی در شورش‌ها و حرکت‌های سیاسی کردهای ایران و بویژه ماجرای سمکو در آذربایجان غربی بازتاب کمرنگی یافت. در پی رفع اختلاف‌های سیاسی ترکیه و بریتانیا، بویژه مساله موصل که با ادغام نهایی آن در قلمرو عراق، به نفع بریتانیا حل و فصل شد (1926) دولت بریتانیا که برای مدت زمانی کوتاه نقش مهمی در تشجیع کردها ایفا کرده بود، دست از این رویه شست. در این میان روس‌ها نیز در پی چند سال وقفه حاصل از انقلاب و جنگ‌های داخلی، از نو موقعیت منطقه‌ای سابق و طبیعا علائق و منافع سنتی این موقعیت را احیا کردند. احتمالا ایجاد یک منطقه خودمختار کردنشین در بخش‌های جنوبی قفقاز در سال 1923 را نیز می‌توان به عنوان سرآغاز یک خط و مشی مشخصی روسی در این زمینه تعبیر کرد. ولی دولت شوروی که منافعش در چارچوب روابط منطقه‌ای موجود، بویژه حسن رابطه با ایران و ترکیه محفوظ بود این موضوع را دنبال نکرد و کردستان سرخ که مرکزش در لاچین (بین قراباغ و ارمنستان) قرار داشت بتدریج اهمیتش را از دست داده و در سال‌های آخر دهه 1920 منحل شد. با سلب علاقه دو قدرت بزرگ روس و انگلیس، کردها نیز به حال خود گذاشته شدند تا عملا بدون نقش و دخالت خارجی ولی غالبا به بهانه نقش خارجی در هرگونه فعل و انفعال سیاسی و قومی که بروز دادند، توسط دولت‌های متبوع خویش سرکوب شوند. تغییر و تحولات ناشی از جنگ جهانی دوم در منطقه، بیش از هرجای دیگر اوضاع ایران را تحت تاثیر قرار داد، در حالی که ترکیه توانست با حفظ بی‌طرفی وضعیت موجود را حفظ کند و عراق نیز شورش کوتاه و زودگذر عوامل هوادار آلمان را از سر بگذراند، ایران مورد هجوم نیروهای نظامی بریتانیا و شوروی قرار گرفت و دولت رضاشاه سرنگون شد. در فضای سیاسی جدیدی که پدید آمد، کردهای ایران نیز کنار دیگر نیروهای کشور وارد صحنه شدند. ولی آنچه این حرکت نو و جدید را از مسیر کل تحولات سیاسی کشور جدا یا به عبارت دیگر منحرف کرد، مداخله مستقیم شوروی بود. در مراحل پایانی جنگ جهانی دوم یا سرآغاز رویارویی شرق و غرب، بالاخره شوروی خط مشی مشخصی در پیش گرفت و در کنار تحولات مهمی آذربایجان در مهاباد نیز تنی چند از رهبران سیاسی کرد، با تاکید بر هویت قومی و حقوق سیاسی کردها، تشکیلات خودمختاری برپا داشتند. در واقع عملکرد شوروی در این زمینه با عملکرد پیشین دولت بریتانیا در سال‌های بعد از جنگ جهانی اول تفاوت چندانی نداشت. مسکو نیز جز تامین منافع استراتژیک خود در منطقه هدف دیگری نداشت، بنابراین هنگامی که مانند دولت بریتانیا در سال‌های میانی دهه1920 اتخاذ خط‌مشی دیگری را مصلحت دانست، حمایت خود را از کردها قطع کرد و جمهوری مهاباد نیز پایان گرفت. با این حال با توجه به انتشار نظریه حمایت از نهضت‌های آزادی بخش خلقی به عنوان یکی از ارکان مهم سیاست خارجی شوروی و تاثیر وجه تبلیغاتی و نظری امر بر بخش مهمی از گروه‌های سیاسی کرد، نفوذ سیاسی مسکو بر حرکات سیاسی کردها جنبه اساسی یافت. تا زمانی که حرکت‌های گروه‌های سیاسی کرد نیز روی هم رفته از چارچوب مخالفت کلی با نظام‌های حاکم موجود در منطقه فراتر نرفت، این روال بر جای ماند. در این میان از سال‌های میانی دهه 1950 تحولاتی که در عراق جریان داشت آن کشور را به کانون اصلی حرکت کردها تبدیل کرد. تا پیش از کودتای عبدالکریم قاسم در 1958 که به سرنگونی پادشاهی منجر شد دولت شوروی در ایفای نقش حامی و پشتیبان «خلق کرد» و دفاع از حقوقش در برابر ستم دولت‌های دست نشانده امپریالیسم با دشواری چندانی روبه‌رو نبود، ولی با تشدید اختلاف کردها و حکومت عراق و در عین حال گرایش فزاینده بغداد به سمت شوروی این تصویر در هم ریخت. در سال‌های نخست دهه 1970 رویارویی کردهای بارزانی با دولت عراق به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد. دولت ایران نیز با توجه به موقعیت مناسب بین‌المللی، بویژه نگرانی غرب از توسعه نفوذ شوروی در عراق بر آن شد با حمایت از بارزانی‌ها موقعیت منطقه‌ای خویش را بهبود بخشید. توانایی کردها افزایش یافت و بالاخره دولت عراق در 1975 وارد شد شرایط ایران را قبول کند ایران نیز در مقابل حمایتش را از کردها خاتمه داد و این دور از مبارزات کردهای عراق نیز با شکست مواجه شد. از این مرحله به بعد تشتت و تفرقه سیاسی که در اصل بازتابی بود از ناهمگونی‌های طایفه‌ای، منطقه‌ای و فرهنگی خود کردها به یکی از وجوه ثابت حرکت‌های سیاسی آنان تبدیل شد. در کشورهایی چون ترکیه و ایران برخی گروه‌های سیاسی کرد هنوز هم تا مدتی شوروی را به دیده حامی نهضت می‌نگریستند ولی آشکار بود دورانی چون سال‌های نخست دهه 1920 که بخش چشمگیری از تحرکات سیاسی کردها را می‌شد در چارچوب سیاست منطقه‌ای بریتانیا تبیین کرد یا ایام رونق جنگ سرد که نقش فراگیر مشابهی برای روس‌ها تصور می‌شد سپری شده‌اند. دگرگونی‌های منطقه‌ای مهمی چون انقلاب 1357 ایران، جنگ ایران و عراق، فروپاشی اتحاد شوروی و تحولات ناشی از شکست عراق در لشکرکشی به کویت نیز به سردرگمی‌های موجود افزوده است. نمونه‌ای دیگر از این دست ـ هرچند در سطحی به مراتب محدودتر و دوره‌ای کوتاه‌تر ـ نا آرامی‌های مزمن بلوچستان پاکستان و تاثیر آن بر تحولات مرزی ایران است. یکی از مهم‌ترین نکاتی که از خلال این بررسی به دست می‌آید آن است که زمینه اصلی بروز تنش‌های قومی در حول و حوش مرزهای ایران، بیش از هر چیز در جدایی بخش‌هایی از قلمرو تاریخی کشور ریشه دارد، بخش‌هایی که در مواجهه با توسعه حیطه فرمانروایی دو قدرت روس و انگلیس از دست رفت. جدایی بخش‌هایی از این سرزمین و مردمانش فی‌نفسه عامل تنش نبود. چرا که به هرحال بستر فرهنگی مشترک و دیگر علایق موجود بر جای ماند. آنچه زمینه ساز اصلی بروز تنش‌های قومی در آن حدود و لهذا بازتاب اجتناب‌ناپذیر آن بر بخش‌هایی از ایران شد، سعی و تلاش واحدهای سیاسی نوپای همسایه در جذب و ادغام این مناطق در سازمان‌های حکومتی جدیدی بود که غالبا با پیشینه تاریخی و فرهنگی منطقه‌ای تناسبی نداشتند. در همین مقطع است که با از میان رفتن خلافت عثمانی و تشکیل دولت‌های ترکیه و عراق در آناتولی و بین‌النهرین موجودیت دیرینه کرد با دشواری‌های فزاینده‌ای که در راه دوام وبقای آن پدیدار شد به مساله کرد تبدیل گردید و به همین جهت موضوع بلوچستان، نخست بخش شرقی مناطق بلوچ‌نشین ایران، بلوچستان انگلیس شد. زمانی که امپراتوری بریتانیا در هم ریخت ایالت بلوچستان همانند برخی دیگر از ایالات برجای مانده از امپراتوری، نتوانست در نظام جایگزین منطقه‌ای ثبات و قرار چشمگیری یابد. آذربایجان نیز سرگذشت مشابهی دارد. نظام تزاری در 1917 سرنگون شد. مسلمان‌های محال گنجه و شیروان و باکو نیز چون بسیاری از دیگر اتباع امپراتوری سابق امکان استقلال یافتند. بنای استقلال نیز نهادند ولی همان‌گونه که اشاره شد نه بر هویت واقعی و تاریخی خود، بلکه بر شالوده‌ای مطابق با اهداف پان‌ترکیست‌های عثمانی. قفقاز حوادث و تحولات گوناگونی را به خود دید ولی خشت کج نهاده اول بر جای ماند. دومین نکته‌ای که می‌توان در این زمینه مورد توجه قرار داد دگرگونی‌هایی است که همین عامل دخالت خارجی به خود دیده است. همان‌گونه که اشاره شد دورانی چون سال‌های نخست دهه 1920 که بخش قابل ملاحظه‌ای از تحرکات سیاسی کردها را می‌شد در چارچوب خط مشی منطقه‌ای دولت بریتانیا تبیین کرد یا سال‌های رونق جنگ سرد را در نظر گرفت و سرنخ بسیاری از تحولات قومی منطقه‌ را در دست روس‌ها فرض کرد هیچ‌گاه دوام چندانی نداشته‌اند. نه دگرگونی‌های به وجود آمده در خط مشی‌ها و اولویت‌های سیاسی قدرت‌های مزبور در جهت تداوم و استمرار چنین سیاست‌هایی بوده نه تغییرات حاصله در کشورهای حوزه عملکرد سیاست‌های مزبور. از این‌رو هیچ یک از تحولات قومی مورد نظر را نمی‌شود در حوزه انحصاری یک قدرت تلقی کرد. چنین پیش‌فرض‌هایی که بویژه در اشاره به سیاست‌های «ابدی» روس و انگلیس مطرح می‌شود، شناخت ما را از این عامل و دگرگونی‌هایی که دامنگیرش بوده است، محدود می‌سازد و چه نمونه‌ای گویاتر از موضوع آذربایجان شوروی که بنیادش را ترک‌های عثمانی نهادند ولی جز دورانی کوتاه عملا قدرت‌های دیگر در پی بهره‌برداری از آن بوده‌اند. هدف از طرح موضوع دخالت خارجی آن نیست که هر گونه فعل و انفعال قومی را به تحریک و فتنه‌گری بیگانه نسبت داده، آسوده خاطر وجود هرگونه زمینه واقعی بروز چنین مسائلی را نیز منکر شد. بلکه برعکس هدف از شناخت این عامل و تاثیر تعیین‌کننده‌ای که بر مسائل قومی ایران نهاده است، شناسایی و تفکیک تعریف‌ها و راه‌حل‌هایی است که اساسا در وضعیتی کاملا متفاوت از وضعیت تاریخی و فرهنگی ایران برخاسته‌اند ولی با تعمیم و تسری به حوزه فعالیت اقوام ایرانی، امکان شناسایی زمینه واقعی طرح چنین مسائلی را نیز مختل کرده‌اند. کاوه بیات منبع: سایت جام‌جم ایام

در شکار فرصت؛ گوشه‌هایی از تاریخ کنسولگری‌های بریتانیا در ایران

مجید تفرشی، پژوهشگر و کارشناس مسائل انگلیس طی یادداشتی به مناسبت بهبود روابط تهران و لندن، فراز و نشیب‌های فعالیت‌های کنسولی بریتانیا در ایران را به تحریر درآورده است. بعد از تعطیلی سفارتخانه‌های ایران و بریتانیا در لندن و تهران، اعلام شد که دو دولت امور کنسولی اتباع خود در کشور مقابل را با تعیین "کنسولگری‌های معین" اداره می‌کنند. پس از آن مذاکرات دوجانبه برای بازگشایی سفارت‌خانه‌ها تداوم یافت و گفته می‌شود مراکز دیپلماتیک دو کشور در پایتخت‌های یکدیگر عن‌قریب بازگشایی خواهد شد. با این حال فعالیت‌های کنسولی بریتانیا در ایران طی یکی دو سده قبل فراز و نشیب‌هایی داشته که دکتر تفرشی پژوهشگر و استاد تاریخ دیپلماسی مقیم بریتانیا به گوشه ای از آن پرداخته که از نظر علاقمندان خواهد گذشت. مرور، بررسی و ارزیابی تاریخی سابقه فعالیت نمایندگی‌های محلی دیپلماتیک بریتانیا در ایران کار دشواری است. در میان آثار منتشر شده داخلی و خارجی، تقریبا کتاب و مقاله جدی در باره فعالیت کنسولگری‌های آن کشور در ایران وجود ندارد. چند پایان نامه قدیمی درباره برخی از این مراکز دیپلماتیک به زبان انگلیسی وجود دارد که باوجود قدیمی بودن هنوز قابل استفاده و معتبر هستند. از میان این موارد، می‌توان به پایان نامه جوانا دوگروت استاد کنونی دانشگاه یورک درباره اوضاع کرمان در دوره قاجار اشاره کرد که عمدتا بر اساس اسناد کنسولگری بریتانیا در کرمان نگاشته شده است. مشکل این دست آثار در موضوع بحث ما این است که در اغلب، بحث این پایان‌نامه‌ها یا مقالات متمرکز بر اطلاعات به دست آمده از کنسول‌گری‌ها است و اعتنای چندانی به تاریخچه، ساختار و عملکرد سازمانی این مراکز محلی دیپلماتیک نکرده‌اند. در این میان تنها یک کتاب است که به طور مشخص به مساله سفارتخانه‌ها و کنسول‌گریهای بریتانیا پرداخته است: British Missions Around the –Persian- Gulf، 1575-2005: Iran، Iraq، Oman، Kuwait هیئت‌های بریتانیایی پیرامون خلیج [فارس]: 1575- 2005. کتاب نوشته سه دیپلمات ارشد بازنشسته بریتانیایی در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس به نام‌های هیو آرباتنات، ترنس کلارک و ریچارد می‌ور است. این کتاب باوجود اهمیت فراوانی که دارد، برای بحث حاضر ما دو کاستی دارد. اولا بیشتر بحث آن راجع به کشورهایی غیر از ایران است و به جز آرباتنات دو نویسنده دیگر هم متخصص سرزمین‌های عربی منطقه هستند. دیگر آنکه در بحث ایران نیز، بیشتر توجه بحث متوجه سفارت‌خانه و مراکز اصلی دیپلماتیک بریتانیا در ایران و به خصوص در دو سده اخیر در تهران است. از سوی دیگر، منابع شناخته شده در مراکز اسنادی داخل ایران در این موضوع از توالی و غنای لازم برخوردار نبوده و بیشتر متوجه فعالیت سفارت بریتانیا در تهران است. در این میان، منابع مهم و دست اول برای بررسی فعالیت و حضور مراکز محلی دیپلماتیک بریتانیا در ایران را باید در اسناد آرشیوهای مختلف رسمی و دولتی بریتانیایی، به خصوص در دو مرکز عمده آرشیو ملی بریتانیا The National Archives، واقع در منطقه کیو در جنوب غرب لندن و همچنین آرشیو کتابخانه دیوان هند India Office Library واقع در بخش شرقی کتابخانه ملی بریتانیا در منطقه کینگزکراس در مرکز شهر لندن جستجو کرد. این اسناد اگرچه از نظر زمانی و موضوعی دارای توالی و اهمیت یکسانی نیستند، ولی حجم و جزییات اطلاعات موجود در آن‌ها به حدی است که کار پژوهشگران را در این موضوع شدنی و هموار می‌سازد. با این همه، این فراوانی اسناد و پرونده‌ها هرگز به معنای سهولت و بی‌دردسر بودن این قبیل تحقیقات نیست. حجم این اسناد مربوط و یا با مبداء و مقصد کنسول‌گریهای محلی بریتانیا در ایران، به تخمین و ارزیابی شخصی من طی دو دهه اخیر مطالعاتم در این مراکز، حدود یک میلیون برگ ارزیابی می‌شود که اغلب آن‌ها مربوط به سال‌های 1800 تا 1982 میلادی و تمرکز بیشتر آن‌ها بر تحولات سال‌های 1825 تا 1945 است. تا قبل از آغاز سده نوزدهم، تاسیس سلسله قاجاریه و اعلام پایتختی تهران، فعالیت و حضور ماموران دیپلماتیک بریتانیا در ایران نظم و توالی دوران بعد را نداشت. در آغاز سده نوزدهم، با حضور سر هارفورد جونز و سپس سر گور اوزلی، در راس هیات دیپلماتیک بریتانیا در تهران، روابط دو کشور شکل منظم و کاملا رسمی و مستقری به خود گرفت. از همین زمان بود که لندن به دلایل مختلف در ادوار گوناگون به تاسیس کنسول‌گری‌ها و نمایندگی‌های رسمی محلی در نفاط مختلف ایران دست زد. دامنه و شدت فعالیت این کنسولگری‌ها در ایران، کاملا بستگی به شدت و ضعف مناسبات ایران و بریتانیا و یا آرامش یا وخامت وضعیت ایران، منطقه و جهان در بزنگاه‌های مختلف تاریخی بود. در نیمه نخست سده نوزدهم، بریتانیا هم در تلاش گسترش حوزه نفوذ خود در ایران بود، هم در چند مورد با ایران بر سر مرزهای جنوبی و شرقی کشورمان به ستیز پرداخت و هم در جریان دو دوره جنگ‌های ایران و روسیه، نقش میانجی و عنصر مرضی‌الطرفین را در مراحل مختلف مقدماتی، اوج جنگ‌ها و همچنین تبعات آن پس از آتش بس ایفا کرد. در همین زمان بود که به تدریج کنسولگری‌های بریتانیا در ارومیه، استرآباد، اصفهان، بوشهر، تبریز، رشت، شیراز، کرمان، مشهد و همدان افتتاح شدند و به تدریج هم به تعداد این مراکز افزوده شد و هم در شهرهای کوچک‌تر نیز به فراخور نیاز مراکز محلی رابط ولی بدون داشتن موقعیت رسمی دیپلماتیک و با مدیریت نیروهای محلی ایرانی برقرار شدند. سوای جنگ‌‎های ایران و روس و نقش آشکار و پنهان دیپلمات‌های بریتانیایی در انعقاد معاهدات صلح گلستان و ترکمان‌چای و همچنین مناقشات پایان ناپذیر لندن با تهران برای گسترش حوزه و قلمرو نفوذ استعمار بریتانیا، در برخی موارد نیز به مدت بیش از یک‌صد سال بدون آنکه موضوع ارتباطی به بریتانیا داشته باشد، کنسولگری‌های آن کشور رسما در جریان مشکلات ایران با کشورهای همسایه خود بودند. یکی از مهم‌ترین و طولانی‌ترین این مناقشات، مساله مناقشات مرزی ایران و عثمانی/ ترکیه بود که تقریبا از ابتدای سده نوزدهم تا نیمه سده بیستم مطرح بود و ماموران محلی بریتانیا نیز در همه موارد به عنوان دولت ناظر و شاهد بر روند مذاکرات برای حل این مناقشات حضور داشتند. از ابتدای سده بیستم و به خصوص از سال 1903 که نیروی دریایی بریتانیا به طور کامل در خلیج فارس مستقر شدند، مساله نیاز به کنسول‌گری‌ها و نیروهای محلی برای این قدرت استعماری اهمیت بیشتری پیدا کرد. همین مراکز و افراد آن بودند که چند سال بعد در جریان جنگ جهانی اول توانستند کمک شایانی به منافع و مطامع بریتانیا در ایران کرده و با شناخت دقیق از ولایات ایران و نفوذ محلی، در نبرد قدرت با دیگر قدرت‌های خارجی، به خصوص آلمان و روسیه موفق عمل کنند. در آثار منتشر شده به زبان فارسی طی سه دهه اخیر، دو اثر مهم وجود دارد که دامنه و عمق فعالیت‌های کنسولگری‌های بریتانیا در ایران و ماموران آشکار و مخفی آنان را آشکار می¬گرداند. این آثار عبارتند از: وقایع اتفاقیه مجموعه گزارش‌های خفیه نویسان انگلیس در ولایات جنوب ایران که به کوشش مرحوم علی اکبر سعیدی سیرجانی منتشر شده و همچنین: مخابرات استرآباد که به همت مرحوم ایرج افشار و محمد رسول دریاگشت در دو جلد چاپ شده است. سوای این موارد، ماموران کنسولگری‌های بریتانیا به طور منظم، به ارتباط‌گیری با مردمان عادی و رجال دولتی و غیردولتی نیز اشتغال داشتند. امروزه مساله دیپلماسی عمومی/ دیپلماسی مردم محور موضوعی شناخته شده و جا افتاده است. این مقوله به طور مشخص از اوایل دهه 1960 قرن بیستم و توسط آمریکایی‌ها مطرح شده، ولی باید توجه کرد که با توجه به اهداف این موضوع که ارتباط درازمدت مقامات یک کشور با مردم عادی و غیرمسئول کشور دیگر است، بریتانیا از سال‌ها قبل به طور جدی و منظم در ایران و دیگر کشور‌ها در این مورد فعال بوده است. در سفارت بریتانیا در تهران و بعضا نمایندگانی در دیگر ولایات، عنوان و سمتی با عنوان دبیر شرقی یا کنسول شرقی وجود داشت که کارش عمدتا ارتباط با مردم عادی و نخبگان غیردولتی از بازرگانان، معتمدان محلی و دیگر اقشار تاثیرگذار در ایران بود. حجم بالای مکاتبات باقی مانده از ایرانیان غیردولتی با سفارت و کنسولگری‌های بریتانیا نشانگر این ارتباط و تلاش برای ارتباط گیری است. از خلال گزارش‌های ارزشمند کنسولگری‌های بریتانیا در ایران می‌توان به اطلاعات ارزشمندی دست یافت که از نظر مطالعات تاریخی بسیار مهمند. از این میان می‌توان به گزارش‌های دقیق اوضاع اجتماعی، سیاسی، آب و هوا، ورود و خروج افراد، مال‌التجاره و کالا، امنیت منطقه‌ای، مسایل نظامی و راهبردی و امور سنتی و فرهنگی و دینی هر منطقه اشاره کرد که هر کدام از‌این پرونده‌ها به راحتی می‌توانند دستمایه یک پژوهش پرمایه شوند. البته باید توجه داشت که تا پایان جنگ جهانی دوم و استقلال هند، یک رقابت مستمر و بی‌وقفه بین ماموران اعزامی از سوی وزارت خارجه بریتانیا و ماموران اعزامی وزارت مستعمرات و نایب السلطنه هند به ایران وچود داشته است. در ولایات جنوبی، شرقی، جنوب شرقی و شمال شرقی این رقابت و هم‌چشمی به طرز عجیبی وجود داشت و تنها زمانی فروکش می‌کرد که یا موضوعی حیاتی از قبیل جنگ رخ می‌داد و یا به دلایل مختلفی یک نفر از سوی هر دو مرجع در ایران نمایندگی پیدا می‌کرد که مثلا در مورد کنسول‌های بریتانیا در خراسان و بوشهر چند بار این موضوع پیش آمد که همزمان نماینده وزارت مستعمرات و حکومت هند هم بودند. در نیمه دوم سلطنت رضا شاه به دلیل سردی تدریجی و نسبی مناسبات تهران و لندن پس از مناقشات نفتی و قرارداد 1933، دولت مرکزی فعالیت کنسولگری‌ها و ماموران رسمی و مخفی محلی آنان را به شدت محدود کرد و این موضوع در حجم و محتوای اسناد به جا مانده از آن دوران نیز کاملا آشکار و تاثیرگذار است. با این همه با بروز جنگ جهانی دوم، این مراکز و اعضای آن مجددا فعال شدند و تا پایان جنگ نیز به شدت به فعالیت خود ادامه دادند. در دوران جنگ وابستگان مطبوعاتی و رسانه‌ای بریتاینا در ایران، از جمله آن لمبتون و سپس لورنس الول ساتن به مدد دانش زبان فارسی و مطالعات اسلامی خود با مردم و ولایات در تماس بیشتری بودند. پس از پایان جنگ و بروز بحران‌های جدی اقتصادی در بریتانیا، به دلیل اهمیت ایران و به خصوص ماجرای نهضت ملی شدن نفت، فعالیتهای محلی بریتانیا در ولایات ایران همچنان وجود داشت. در دوران حکومت دکتر محمد مصدق، مسئول اصلی این ارتباطات محلی در ایران، نخست، رابین زینر استاد سر‌شناس مطالعات شرقی، اسلامی و هند در دانشگاه آکسفورد و سپس سام فال (که قبلا نظامی و در دوران جنگ در ژاپن اسیر بود) بودند. در دوران جنگ جهانی دوم و سپس ملی شدن صنعت نفت، یک عنصر جدید بریتانیا را به تحولات داخلی و محلی ایران پیوند می‌داد. تاسیس بخش فارسی سرویس جهانی بی. بی. سی توسط وزارت خارجه بریتانیا در آستانه اشغال ایران توسط نیروهای متفقین عاملی بود تا بریتانیا هم از این طریق بر قلوب و اذهان ایرانیان تاثیر بگذارد و هم از طریق رابطان خود از این طریق از اخبار و تحولات دقیق ایران آگاه شود. از 1953 و پس از سقوط دولت مصدق و بهبود و گسترش تدریجی مناسبات تهران و لندن فعالیتهای کنسولگری‌ها و دیگر دوایر محلی بریتانیا در ایران نیز محدود و کم رنگ شد. این موضوع ارتباط مستقیمی با زوال امپراتوری بریتانیا و ضرورت محدود کردن بودجه و هزینه‌های آن کشور و دست کشیدن از بسیاری از بلندپروازی‌های کلاسیک استعماری در کشورهای دیگر بود. با این همه، در دهه 1960 و شکل گیری تدریجی سیاستهای نوین دیپلماسی مردم محور بریتانیا در جهان، از راه‌های مختلف، به خصوص بریتیش کانسل، شورای فرهنگی بریتانیا و به وسیله ارتباطات آموزشی، بهداشتی، علمی، فرهنگی و هنری آن کشور با شهرهای ایران ادامه یافت. در آستانه انقلاب چندین بار این مراکز فرهنگی و کنسولگریهای بریتانیا به عنوان مظاهر استعماری بریتانیا در ابران مورد هجوم و حمله انقلابیون قرار گرفتند. در سالهای پس از پیروزی انقلاب نیز نه تنها کنسولگریهای ایران و بریتانیا در دو کشور در غیر از پایتخت‌ها تعطیل شدند که در چند دوره از جمله هم اکنون، روابط دیپلماتیک دو کشور به سطح پایینی تنزل کرد و حتی سفارت خانه‌های دو کشور نیز کاملا تعطیل شدند. در این قبیل موارد سوئد حافظ منافع بریتانیا در ایران بود و چند کشور مختلف (از جمله فعلا عمان) حافظ منافع ایران در لندن به شمار می‌رفتند. اکنون به نظر می‌رسد که با معرفی کاردار غیرمقیم توسط دو کشور قرار است باب جدید از مناسبات بین تهران و لندن گشوده شود. این پدیده کاردار غیرمقیم اگرچه در سالهای اخیر در روابط دو کشور امری تازه به شمار می‌رود، ولی با توجه به موقتی و گذرا بودن آن می‌تواند دو کشور را در شرایط جدید دیپلماتیک ایران در جهان، به یک دوره جدید از مناسبات دوجانبه هدایت کند. در یک نگاه اجمالی و کلی می‌توان دریافت که هرگاه دولت مرکزی ایران از محبوبیت و مشروعیت بیشتری برخوردار بوده، حوزه نفوذ و تاثیرگذاری سفارت خانه‌های خارجی و ماموران محلی آنان در ایران محدود‌تر و کم رنگ‌تر شده و هر‌گاه حکومت ایران از پشتیبانی مردمی و مشروعیت قانونی کمتری برخوردار بوده موضوع اتکا و اعتماد به مقامات خارجی در کشورمان یا خارج از کشور رونق گرفته است. منبع: خبرگزاری آنا منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

در دیدار امام با مشاور صدام چه گذشت/ نقش امام خمینی در پویایی حوزه علمیه نجف

حضرت آیت الله آقای حاج شیخ مصطفی اشرفی شاهرودی از شاگردان ممتاز و نامدار امام، در دوره تبعید ایشان به نجف به شمار می‌رود. وی در آن مقطع به دلیل تكاپو و مكانت علمی خویش، با رهبركبیر انقلاب انسی یافت و از همین روی از منش فردی و اجتماعی آن حضرت، خاطراتی شنیدنی دارد. ایشان در گفت وشنود پیش روی، شمه‌ای از این ناگفته‌ها را باز گفته است. *نخستین بار کی و چگونه با حضرت امام آشنا شدید و چگونه ارتباط شما با ایشان آغازشد؟ در هنگام تبعید ایشان به ترکیه و نجف، بنده در نجف طلبه بودم، منتهی وقتی ایشان به نجف آمدند، من برای تعطیلات تابستان همراه خانواده به ایران آمده بودم. موقعی که به نجف برگشتم، پدرم برای زیارت عتبات به نجف آمدند و منزل بنده تشریف داشتند. در همان روزها امام طبق همان رسمی که بین علما وجود داشت، به دیدن ایشان آمدند. بعد هم ما در خدمت ابوی بازدید ایشان را پس دادیم و به این ترتیب باب آشنایی گشوده شد. چند ماهی پس از شروع تدریس هم به درس ایشان رفتم. *با توجه به این‌ که در نجف بزرگان زیادی تدریس می‌کردند، چه شد جذب درس حضرت امام شدید؟ واقعیت این است که من به درس حضرات آیات: خوئی، آسید محمود شاهرودی و آشیخ حسین حلّی می‌رفتم و حقیقتاً وقت برای رفتن به درس دیگری را هم نداشتم. محل درس امام در مسیر منزل ما بود. یک روز رفتم ببینم درس ایشان چگونه است. چند بار این کار را تکرار کردم و بالاخره تصمیم گرفتم به‌طور مرتب بروم. *چه ویژگی‌هایی شما را ترغیب کرد این کار را بکنید؟ درس امام دو ویژگی بارز داشت. یکی این‌که ایشان از طلبه‌ها می‌خواستند اهل پرسش، بحث و اشکال باشند و می‌گفتند: کلاس درس که مجلس روضه نیست که یکی حرف بزند و بقیه گوش بدهند. دومین ویژگی نو بودن روش ایشان در مقایسه با مدرسین نجف بود. جلسات درس ایشان طولانی‌تر بود و از جوانب مختلف به یک موضوع می‌پرداختند و آرای بزرگان را مطرح می‌کردند. بنده تا سال 53 که در نجف بودم، به‌طور مرتب در درس امام شرکت می‌کردم. *تفاوت عمده حوزه نجف و قم در سیاسی بودن و نبودن هم بود؟ بله، کلاً فضای حوزه نجف با حوزه قم فرق داشت. حوزه نجف همواره سعی می‌کرد وارد مسائل سیاسی و اجتماعی نشود و فقط یک استثنا در آن وجود داشت و آن هم مخالفت آیت‌الله سید محسن حکیم با صدام حسین بود، اما در حوزه علمیه قم، موضع‌گیری‌های امام در قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، فاجعه مدرسه فیضیه، دستگیری امام و زندان و بعد هم تبعید ایشان، به حوزه این شهر جهت سیاسی داد. وقتی امام به نجف آمدند، طلبه‌هایی که با فضای حوزه نجف مأنوس بودند، خیلی به ایشان گرایش نشان نمی‌دادند، ولی طلبه‌های جوان از شیوه امام خوششان می‌آمد و مخصوصاً وقتی بحث ولایت‌فقیه و حکومت اسلامی در بحث مکاسب مطرح شد، درس کاملاً رنگ و بوی سیاسی و اعتراض علیه حکومت شاه را به خود گرفت و در نتیجه طلاب جوان بیشتری به درس امام آمدند. یک روز هم عده‌ای از فضلای حوزه که مباحث امام برایشان جذاب بود از من خواستند با امام صحبت کنم که آنها بتوانند نزد ایشان بروند و بحث‌هایی را با ایشان مطرح کنند. *پس رابطه شما و امام به این شکل تقویت شد؟ بله، بنده چون زیاد اشکال می‌کردم و به درس توجه ویژه‌ای داشتم، ایشان محبت پدرانه‌ای به من داشتند و رابطه ما چنان صمیمی شد که تا در نجف بودم کمتر پیش می‌آمد نظر یا پیشنهادی بدهم و ایشان رد کنند! حتی در این حد که روزی طلبه‌ای از من خواهش کرد امام اجازه بدهند او در ایران اجازه دریافت وجوهات از جانب ایشان داشته باشد و امام با این‌که قصد داشتند برای مدتی اجازه صادر نکنند، اما فرمودند: حالا که می‌گویید اشکال ندارد! *ارتباط مراجع نجف با امام را چگونه تحلیل می‌کنید. رابطه مراجع با هم مثل رابطه سلاطین با هم است!. *یعنی چه؟ یعنی خیلی با هم تماس ندارند، مگر دیدی و بازدیدی یا وقتی که پیشامد خاصی اتفاق می‌افتد! به همین دلیل در آنجا هم گاهی پنج شش ماه می‌شد همدیگر را نمی‌دیدند! اگر کاری پیش می‌آمد، دور هم جمع می‌شدند، ولی اگر پیش نمی‌آمد، به دلیل مشغله‌های زیاد مراجع تقلید، معمولاً هر کسی دنبال کارهای خودش هست، مخصوصاً اگر مدرس سطح بالایی هم باشد که دائماً باید مطالعه و تحقیق کند و پاسخ استفتائات را هم بدهد که این خود مستلزم مراجعه به منابع مختلف است. اما این مسئله که در حوزه نجف کسی تمایلی به ورود به مسائل سیاسی را نداشت، امر تازه‌ای نبود، به همین دلیل حوزه قم به حرف‌ها و افکار امام عنایت بیشتری نشان می‌داد. امام هم شیوه و روش بدیعی داشتند و با اعتنا و بی‌اعتنایی کسی، تغییر روش نمی‌دادند. از سوی دیگر خود امام هم خیلی وقت برای ملاقات‌های شخصی و خصوصی نمی‌گذاشتند و در هر کاری نظم عجیبی داشتند. *درجریان مواجهه رژیم بعث با ایرانیان و اخراج آنان، گفته می‌شد آیت‌الله خوئی به خاطر بیماری به لندن رفت و فقط امام بود که توانست در برابر بعضی از اقدامات بعثی‌ها، از جمله خروج ایرانی‌ها از عراق مقاومت کند... اینها حرف‌های بی‌پایه‌ای است. مرحوم آقای خوئی به خیلی‌ها گفته بود: باید تا جان در بدن داریم حوزه را حفظ کنیم. حتی به خود من هم فرمودند: حتماً در نجف بمانید، هر چه سر ما بیاید، سر شما هم می‌آید! رژیم بعث برای از بین بردن قدرت شیعه در مقابل مرحوم آقای حکیم، ناجوانمردی را به حد اعلی رساندند. ایشان هم به عنوان اعتراض به بغداد رفت، ولی مجبورشان کردند به کوفه بروند و در آنجا هم منزلشان در محاصره بود و برق و آب آن را قطع کردند! خلاصه به‌قدری ایشان را در تنگنا قرار دادند که زیر آن همه فشار از دنیا رفتند. بعد هم اغلب مقلدین ایشان به آیت‌الله خوئی رجوع کردند.پس از رحلت آقای حکیم، زمینه برای تاخت و تاز حکومت بعث و آزار حوزوی‌ها شروع شد. در این ایام آیت‌الله خوئی بیمار و در بیمارستان «مدینه الطب» بغداد بستری شدند که در آنجا به دیدارشان رفتم. بعد از مدتی، ایشان از بغداد به نجف آمدند و تدریس را از سر گرفتند. وقتی بنده به زیارتشان رفتم، دیدم سفیدی چشم ایشان زرد شده است! گفتند: ظاهراً خون آلوده به ایشان تزریق شده است! در نتیجه به ‌ناچار ایشان را برای معالجه به لندن بردند. از بعثی‌ها هر خباثتی بر می‌آمد و این شایعات را هم آنها پخش کردند. آنها حقه‌باز بودند. گاهی خود را دوست و رفیق نشان می‌دادند و گاهی در مدارس و حوزه‌های علمیه می‌ریختند و طلاب و علما را آزار می‌دادند. حتی یک بار عده‌ای از جمله مشاور صدام را خدمت امام فرستادند و این سئوال ایجاد شد كه چرا امام این خبائث را به حضور پذیرفته‌اند؟ از جمله کسانی که این را از امام پرسید، خود من بودم. امام فرمودند: می‌دانم هدف اینها ریشه‌کن کردن اسلام است، چه رسد به شیعه، اما اینها بی‌آن که خبر بدهند، به خانه‌ام آمدند و مرا در برابر عمل انجام‌شده قرار دادند! امام اساساً علاقه‌ای به ملاقات با سران حکومت‌ها نداشتند و فوق‌العاده شجاع بودند، در حالی که معمولاً کسانی که به کشوری تبعید می‌شوند، پس از مدتی سکوت پیشه می‌کنند و ترس بر وجودشان مستولی می‌شود، اما امام هر روز که می‌گذشت شجاع‌تر و بصیرتر می‌شدند. امام می‌فرمودند: اینها که آمدند پرسیدم چرا این کارها را می‌کنید؟ علت اخراج ایرانی‌ها چیست؟ اما متأسفانه در اینجا مردم همکاری نمی‌کنند. مثل ایران نیست که از تقابل با حکومت نترسند، به همین دلیل بیش از این نمی‌شود در اینجا کاری کرد. عراقی‌ها و ایرانی‌ها، از این جنبه قابل قیاس نیستند. در هر حال این شبهه‌ای که ایجاد کردند که آیت‌الله خوئی بعد از اخراج ایرانی‌ها به بهانه بیماری به لندن گریخت، کذب محض است. قصد حکومت بعث از بین بردن حوزه نجف بود و در این راه از آزار علما و مراجع هیچ کم نگذاشت و شخصیت‌های بزرگ روحانی را در نجف و جاهای دیگر دستگیر کردند، جلوی مجالس روضه‌خوانی و دستجات عزاداری را گرفتند و خلاصه قصد داشتند کلاً تشیع را تعطیل کنند که تا حدودی موفق هم شدند. باید عرض کنم عراقی‌ها در مسائل سیاسی پختگی ایرانی‌ها را ندارند. در زمینه‌های دینی هم آن‌قدرها محکم نیستند، به همین دلیل حزب بعث توانست در میان شیعه‌ها نفوذ کند. *شما هم با امام و هم با آیت‌الله خوئی ارتباط نزدیکی داشتید. رابطه این دو را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ پس از رحلت آیت‌الله حکیم بعثی‌ها فشارشان را روی شیعیان تشدید کردند، طوری که هر شب به خانه طلاب می‌ریختند و آنها را دستگیر می‌کردند و می‌بردند. بعد هم خانواده‌های این بندگان خدا به آیت‌الله خوئی شکایت می‌بردند. آیت‌الله خوئی مقامات و مسئولین عراقی را می‌خواستند و از آنها می‌پرسیدند: جریان از چه قرار است؟ آنها هم یک مشت راست و دروغ سر هم می‌دادند و کاری هم نمی‌کردند. یک روز آیت‌الله خوئی مرا خواستند و گفتند: شما برو پیش آقای خمینی و بپرس تکلیف چیست؟ با این اوضاع چه باید بکنیم؟ رفتم پیش امام و قضیه را تعریف کردم. ایشان فرمودند: ما به مسئولین عراقی اعلام می‌کنیم اگر دست از این کارهایشان برندارند از اینجا می‌رویم! برگشتم و این پیام را به آیت‌الله خوئی رساندم. ایشان گفتند: آنها از خدا می‌خواهند ما حوزه را رها کنیم و برویم تا لجام‌گسیخته هر کاری دلشان می‌خواهد بکنند، اما تکلیف ما در برابر امام زمان(عج) چه می‌شود؟ تکلیف این حوزه هزار ساله و این همه آثار ارزشمندی که بزرگان این حوزه تولید کردند چه می‌شود؟ اینها با رفتن ما حتی قبور ائمه را هم از بین خواهند برد و اینجا را منطقه توریستی خواهند کرد! برگشتم و این پیغام را به امام رساندم. ایشان فرمودند: خیر! ما از خارج پول می‌آوریم و در اینجا صرف می‌کنیم و رونق اقتصادشان بسته به این پول‌هاست! اگر ارسال پول را قطع کنیم، به‌ناچار کوتاه می‌آیند. عرض کردم:اولاً اینها سنی هستند و از خدا می‌خواهند برای شیعه پولی نرسد، ثانیاً: پول یک روز نفت اینها بیشتر از تمام پول‌های حوزه‌هاست و مطمئناً حاضرند از ده‌ها برابر چنین پول‌هایی بگذرند تا از شر حوزه خلاص شوند. *از ویژگی‌های اخلاقی امام و برخورد ایشان با دیگران چه به یاد دارید؟ انسان‌ها معمولاً در زندگی هدفی را برای خود تعیین می‌کنند، اما در مسیر غالباً تغییر هدف می‌دهند و شیوه‌هایشان عوض می‌شود، اما امام هدف مشخصی را تعیین کرده بودند و همواره در همان جهت و بدون ذره‌ای تزلزل حرکت می‌کردند. امام برنامه داشتند، بسیار باهیبت برخورد می‌کردند و کسی جرئت نداشت خیلی با ایشان رفیقانه برخورد کند! بسیار بااراده بودند و دیگران در حضور ایشان جرئت نداشتند حرف زیادی بزنند و مجلس ایشان غالباً به سکوت می‌گذشت. *اهل گعده کردن نبودند؟ تعبیر بسیار درستی را به کار بردید. یکی از ویژگی‌های بسیار برجسته امام نظم بود و هر کاری را دقیقاً رأس ساعت و دقیقه معینی انجام می‌دادند. خصوصیت دیگر ایشان شجاعت حیرت‌آورشان بود، طوری که وقتی انسان ایشان را می‌دید، خود به خود دست و پایش را جمع می‌کرد. خیلی کم حرف می‌زدند، اغلب سرشان پایین بود و نهایتاً وقتی حرف می‌زدید، گاهی سرشان را بلند می‌کردند و نگاهی به شما می‌انداختند و باز به زیر نگاه می‌کردند. وقت ملاقات هم که تمام می‌شد، از جا برمی‌خاستند و می‌رفتند. *چه شد به ایران برگشتید؟ من درنجف،مدرس معروفی شده بودم و نمی‌خواستم برگردم، اما مرحوم ابوی بیماری قلبی داشتند و موظف بودم برگردم. آیت‌الله خوئی و دیگران راضی نبودند. ایشان گفتند: حکایت ما شده است حکایت اصحاب سیدالشهدا(ع). یک نفر هم که برود زیاد است. با امام هم که ملاقات کردم فرمودند: در عمرم نه از وجوهات استفاده کردم، نه اجازه امور حسبیه و نه اجازه اجتهاد! شما هم به این چیزها اعتنا نکنید و روی پای خودتان بایستید. وقتی از محضر امام بیرون آمدم، به آقای رضوانی گفتم: حداقل به آقا بگویید به من اجازه حسبیه را بدهند که دادند. البته آقایان دیگر هم اجازه حسبیه داده بودند و هم اجازه اجتهاد. به هر حال بنده به ایران برگشتم و سعی کردم حوزه شاهرود را تجدید بنا کنم و سر و سامان بدهم. در سال 1362 هم به تهران آمدم و به ملاقات امام رفتم. ایشان به من فرمودند: به قم بروید، اگر هم نمی‌توانید اقلاً به مشهد بروید، شما برای حوزه شاهرود حیقف هستید. عرض کردم: خودم هم از سر و کله زدن با طلاب خسته شده‌ام! نهایتاً هم تصمیم گرفتم و به مشهد رفتم. منبع: سایت مشرق

مسئول خریدهای نظامی شاه چه کسی بود

حسن طوفانیان مهمترین مسئول خریدهای کلان نظامی دوره محمدرضا شاه در 15 شعبان 1331ق / 29 تیر 1292ش در تهران متولد شد. مادرش آمنه حاج شیخ علی عرب و پدرش میرزا مهدی در امامزاده یحیی تهران دکان خیاطی و پارچه فروشی داشت. اجداد طوفانیان سال‌ها در منطقه تفرش، فراهان و آشتیان زندگی می‌کردند. حسن طوفانیان در 3 مرداد 1305 دوره ابتدائی را در مدرسه ترقی به پایان رساند. تحصیلات متوسطه را در مدرسه ادب و دارالفنون طی نمود و در تیر ماه 1312 موفق به اخذ دیپلم علمی با معدل 7/13 شد. وی مدرسه طب را نیمه کاره رها کرد و در 19 دی 1312 به خدمت ارتش درآمد و در مهر ماه 1315 دورۀ دانشکده افسری را به پایان رساند. در اول بهمن 1316 خلبان نظامی شناخته شد. درجات نظامی را یکی پس از دیگری دریافت نمود و در یکم فروردین 1330 به درجۀ سرهنگی نائل آمد. پس از مدت کوتاهی راهی آمریکا شد و در 12 سپتامبر 1952 موفق به دریافت گواهی فارغ‌التحصیلی رشته افسری رزمی از نیروی هوائی ایالات متحده آمریکا شد. حسن طوفانیان به همراه سرلشکرعبدالحسین حجازی، سرلشکر علی اشرف مطهری، سرهنگ منصور افخمی، سرهنگ نصرت‌الله اربابی، سرهنگ علی زند و سرهنگ فریدون جم یکی از اعضاء ثابت در کمیته نظامی پیمان بغداد بود که بعدها به سنتو تغییر نام یافت. وی در مهر ماه 1336 به درجه سرتیپی نائل آمد و در همان سال به عضویت کمیسیون دائمی سازمان دفاع غیر نظامی کشور منصوب شد. در سال 1340 آجودان کشوری شاه شد. در یکم مهر 1341 به درجه سرلشکری و در 28 فروردین 1345 به درجۀ سپهبدی نائل آمد. وی در زمان سپهبدی مسئولیت ریاست اداره چهارم ستاد بزرگ ارتشتاران را بر عهده داشت. خدمات طوفانیان به شاه سبب دریافت نشان‌های زیادی شد. نشان اول همایون در 4 آبان 1347 و در پی آن مدال تاجگذاری را دریافت نمود. در 11 دی ماه 1348 نشان درجه یک خدمت را به سینه آویخت. وی در 3 آبان 1351 به درجه ارتشبدی، بالاترین درجه نظامی نائل آمد. و در 29 شهریور 1352 نشان درجه یک سپاس را به کلکسیون نشانهای خود افزود. حسن طوفانیان فرزند ارشد خانواده و دارای 5 برادر و یک خواهر بود. وی در 24 مرداد 1320 با فاطمه شکوه‌الملوک زرهی ازدواج کرد. چهار پسر و دو دختر به نامهای احمد(همایون)، علی(هوتن)، عبدالله (هومن)، حمید، گیتی و شهره ثمرۀ این ازدواج بود. مهمترین سمت طوفانیان مسئول خرید اقلام نظامی بود که از سال 1342 آغاز و تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. با افزایش درآمدهای نفتی در دهه‌های 40 و 50، ایران به بزرگترین خریدار تجهیزات نظامی از انگلیس و خصوصا آمریکا تبدیل شد. راجی، آخرین سفیر خاندان پهلوی در لندن، در خاطرات 12 مرداد 1356 می‌نویسد: از هویدا راجع به مسئله قطع برق سوال کردم، و او جواب داد « موقعی که فقط 30% از در آمد کشور در دست دولت قرار دارد و 70% بقیه را در اختیار شرکت نفت و ارتش گذارده‌اند، چطور می‌توان از دولت انتظار داشت که فقط با 30% از در آمد کشور، همه کارها را بدون عیب و نقص انجام دهد». در این دوران شاه به جای سرمایه گذاری در زمینه‌های زیربنائی مثل آموزش، بهداشت، نیروگاه‌های برق، سدسازی و ... دست به خریدهای کلان نظامی می‌زد. روزنامه لوموتن چاپ فرانسه در 18 مه 1978 نوشت: «سطح خرید اسلحه توسط ایران، خصوصا از آمریکا به سالی 10 میلیارد دلار می‌رسد. ایران بیش از نیمی از سلاح‌های فروخته شده توسط آمریکا را دریافت می‌دارد. ایران بزرگترین قرارداد خریدهای نظامی که شامل 80 هواپیما شکاری Tomcat F-14 که برخوردار از پیشرفته‌ترین تکنولوژی هواپیماسازی می‌باشد با آمریکا منعقد ساخته است». خریدهای کلان تسلیحاتی شاه از امریکا و انگلیس، جنجال و سر و صدای زیادی به راه انداخت، به خصوص آنکه این خریدها بالاتر از قیمت متعارف و هزینه‌های تمام شده بود. 1 طوفانیان در خریدهای نظامی مورد اعتماد و محرم محمدرضا پهلوی بود و ارتباط نزدیکی با کمپانی‌های تولید سلاح بخصوص در کشورهای آمریکا، انگلیس و اسرائیل داشت. فردوست دربارۀ محمدرضا پهلوی و طوفانیان و خرید اسلحه می‌نویسد: نمی‌دانم که طوفانیان چگونه توسط محمدرضا به عنوان مأمور تهیه سلاح انتخاب شد. ولی حدس می‌زنم که به علت طی دورۀ نظامی در آمریکا و آشنائی زیاد با مستشاران نظامی آمریکائی در ایران، از طریق آنها به محمدرضا معرفی شد و از آن پس خریدهای گزاف اسلحۀ ایران را ترتیب می‌داد. اما این تصور که نوع سلاح‌ها و کشور و کمپانی خریدار را طوفانیان تعیین می‌کرد، تصور صحیحی نیست. چه نوع سلاح، به چه تعداد، از کجا، همه و همه توسط محمدرضا دیکته می‌شد و طوفانیان تنها مجری خوبی بود. محمدرضا از کجا انواع سلاح‌ها را می‌شناخت؟ رویه این بود که رئیس ستاد ارتش از طریق متخصصین ستاد فرماندهان سه نیرو (زمینی، هوائی، دریائی) و بخصوص فرمانده نیروی هوائی در دوران فرماندهی ارتشبد خاتمی، فرمانده ژاندارمری، رئیس شهربانی از روی کاتالوگ‌ها و در مورد سلاح‌های سبک از روی نمونه‌های ارسالی از شرکت سازنده و همچنین شخص طوفانیان تقاضای تهیه می‌کردند و تعداد را همین مقامات به محمدرضا پیشنهاد می‌دادند. در اینجا دو موضوع مورد توجه محمدرضا بود. خود سلاح و کشور تهیه کنندۀ آن. او اگر با نوع سلاح موافق بود و شرکت و کشور تأمین کننده جزء لیست مورد نظرش بود که آمریکائی‌ها و انگلیس‌ها دیکته می‌کردند، سفارش را تصویب می‌کرد و تهیه کننده طوفانیان بود. در مورد سلاح‌های سنگین یا وسائل جنگی، تانک‌ها و زره‌پوش‌ها و امثالهم، در مسافرت‌های محمدرضا به آمریکا و اروپای غربی نمونه‌ها و طرز کار آنها به وی نشان داده می‌شد. مثلاً یک هواپیمای شکاری را از نظر فنی و امکانات و طرزکار در عمل به او نشان می‌دادند و او نوع و تعداد را به طوفانیان اطلاع می‌داد و دستور می‌داد که تهیه شود. پس طوفانیان شخصأ سفارش دهنده اصلی نبود. سفارش دهنده، شخص محمدرضا بود و البته نظر طوفانیان هم موثر بود. شیوۀ کار طوفانیان به نحوی بود که همه از او متشکر بودند و به وی علاقه داشتند. در دوران طولانی این مأموریت، کوچکترین نارضایتی در بین فرماندهان نظامی از طوفانیان دیده نشد. مسلم است که فروشندگان سلاح به طوفانیان حق و حساب می‌دادند. این یکی از اصول متداول جهانی در معاملات تسلیحاتی است. در معاملات بزرگ 2 درصد و در اقلام کوچک تا 5 درصد پرداخت می‌شود که فروشندگان بدون سئوال به حساب مسئول خرید می‌ریزند. البته طوفانیان به نحوی عمل نمی‌کرد که محمدرضا حساسیت پیدا کند. او ارقام دقیق پورسانتاژ را به محمدرضا می‌گفت. او مقداری را به خودش می‌داد و در مورد بقیه مبلغ دستور می‌داد که به کدام شخص و به چه مبلغی پرداخت شود. این را از یک منبع موثق شنیدم که طوفانیان در مورد پورسانت چنین رویه‌ای داشت. اگر در هر معامله، محمدرضا نیم درصد به طوفانیان می‌داد، در طول سال‌ها رقم کلانی می‌شد. طوفانیان خود بسیار با‌هوش، پرحافظه، سریع‌الانتقال، فوق‌العاده مسلط به حرفه‌اش و از نظر رفتار بسیار خوش‌برخورد و شوخ‌مزاج بود. او اگر دارای این مسئولیت نمی‌شد مسلمأ به ریاست ستاد ارتش می‌رسید که عالی‌ترین مقام ارتشی است. 2 با پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357، طوفانیان به مدت نزدیک به 7 ماه به صورت پنهانی زندگی کرد و در این مدت مخفیگاه خود را بارها به خاطر ترس از دستگیری تغییر داد. وی در 17 شهریور 1358با تغییر قیافه به طور زمینی از مرزهای غربی کشور به ترکیه و از آنجا به اروپا و سپس امریکا فرار کرد و در واشنگتن زندگی مرفهی برای خود ساخت. طوفانیان در اواخر عمر به سرطان مثانه مبتلا شد و در سال 1377 درگذشت. 3 بازدید حسن طوفانیان، اسدالله صنیعی و امیر عباس هویدا از کارخانه تولید تسلیحات نظامی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. حسن طوفانیان، خاطرات ارتشبد سابق حسن طوفانیان. به کوشش ضیائ صدقی (تهران: زیبا، 1381)، ص 13و 19-20. صفاء‌الدین تبرائیان، سراب یک ژنرال: بازشناسی نقش ارتشبد طوفانیان در حاکمیت پهلوی دوم (تهران: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1377)، اغلب صفحات. 2. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1: خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست (تهران: اطلاعات، 1369)، ص 219-220. 3. صفاء‌الدین تبرائیان، ص 143 و 145. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات، مقاله حسن طوفانیان،​ اکبر مشعو منبع بازنشر: سایت مشرق

شکنجه‌گر مشهور ساواک کجا زندگی می‌کند؟

وین مدسن خبرنگار آمریکایی چندی پیش برای شرکت در کنفرانس افق نو به ایران سفر کرده بود. در این سفر مدسن بازدیدی از زندان عبرت داشته است. او در یادداشتی با محور پرویز ثابتی رئیس اداره سوم ساواک تلاش کرده است که سکوت دولت مردان آمریکا نسبت به سکونت او در آمریکا را به چالش بکشد. ترجمه این یادداشت را در ذیل می‌خوانید: صنعت هولوکاست یهودیان بارها می‌گوید که یک افسر نازی را در آمریکای جنوبی یا آلمان یا روستای کوچکی پیدا کرده‌اند. اما آنها وقتی یک یهودی شکنجه‌گر را که نه در آرژانتین بلکه در اورلاندو آمریکا پیدا شده است را می‌بینند سکوت می‌کنند. ملاقات داریم با پرویز ثابتی با نام مستعار پیتر ثابتی رئیس اداره سوم سرویس مخفی ترسناک ایران که به نام سازمان اطلاعات و امنیت کشور (Organization for the information and protection of the country) یا به زبان ساده‌تر ساواک شناخته می‌شود. این سازمان به عنوان چشم‌ها و گوش‌های شاه در ایران عمل می‌کرده‌اند. ماموران ساواک از طرف آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا CIA، سازمان MI6 انگلستان و سازمان موساد اسرائیل از تمام امکانات و آموزش‌های اطلاعاتی مانند شوک الکتریکی، اقدامات ضد اطلاعاتی و شکنجه به عنوان دوست‌داشتنی ترین روش ثابتی برخوردار بوده‌اند. وقتی به فامیلی او یعنی «ثابتی» نگاه می‌اندازیم متوجه می‌شویم که او یک یهودی ایرانی بوده است. او نه تنها نماینده شاه در زندان عبرت (که توسط حکومت ناز‌ی‌ها در سال 1937 تاسیس‌شده)بوده است بلکه می‌توان او را حقوق‌بگیر موساد و سی‌آی‌ای هم دانست. عکس سمت چپ پلاک موزه عبرت 6000 متری را نمایش می‌دهد که ثابتی تجارت سادیسمی خود را آنجا برقرار کرده بود. بازداشت‌شدگان به این زندان آورده می‌شدند مانند رهبر کنونی ایران علی خامنه‌ای که بر روی سرش کیسه‌ای را گذاشته بودند که مسیر را نبینند و در مقابل سکوی جلوی در به زمین بخورند. استفاده از کیسه های سیاه به امری عادی در برنامه‌های CIA بوده است. بعد از دستگیری و شکنجه محمد مصدق به عنوان نخست وزیر در عملیات کودتای آژاکس در سال 1953، ثابتی در سال 1978 توجه خودش را به گروه ناآرام روحانیون مسلمان شیعه که در مقابل رژیم دیکتاتوری روز افزون شاه می‌ایستادند، جلب کرد. شاه به ثابتی دستور داد که تعداد زیادی از دنبال‌کنندگان آیت الله خمینی را برای پرسش دستگیر کنند و به زندان بیاورند در حالی که خمینی در پاریس تبعید بود. یکی از آن دستگیر شدگان علی حسینی خامنه‌ای رهبر کنونی انقلاب اسلامی ایران بوده است. در حالی که خامنه‌ای در این زندان دستگیر شده بود اما بر اساس اطلاعاتی که ساواک ارائه داده است او شکنجه نشده اما اینچنین چیزی را نمی‌توانیم برای صدها نفری که توسط مردان ثابتی به زندان آورده شده بودند نیز بگوییم. بسیاری از زندانیان ضربات زیادی را از پا، صورت و بدن‌شان دریاقت کرده‌اند. آنها کاری می‌کردند که ناخن‌ آن زندانیان را بکشند. بارها سرشان در حوض وسط زندان فرو می‌رفت. بصورت عمودی و برعکس آویزان می‌شدند و ضربات بسیاری را قبول کردند. بارها با فشار به آنها حمله قلبی بخاطر فضای استرس ایجاد شده، و همچنین سوزانده شدن بدن با سیگار یا وسایل دیگر. همچنین برای آنها از شوک الکتریکی برای نقاطی مانند انگشتان، پاها و نقاط دیگری از بدن استفاده می‌کردند. ماشینی که برای شوک الکتریکی استفاده می‌شد که اسم ان آپولو بود یک صندلی سیاه آهنی با یک کلاه آهنی سیاه برای شوک بود که ساخته و صادر شده از اسرائیل به ایران بوده است. تصویر بالا متعلق به پرویز ثابتی شکنجه‌گر شاه ایران است. او اکنون در اورلاندو به عنوان یک سه ملیتی ایرانی، اسرائیل و آمریکایی زندگی می‌کند. ثابتی قطعا از گاردهای سطح پایین نازی‌ها نیز بدتر است در حالی که هیچگاه از آمریکا دیپورت نشده است. بنابراین چرا ثابتی هنوز در آمریکا است و در ایران نیست که پاسخگوی جنایت‌های ضدبشری خود باشد؟ دستگاه آپولو که یک صندلی شوک الکتریکی است در تصویر سمت چپ دیده می‌شود. در تصویر سمت راست نیز ثابتی نفر دوم از سمت چپ است که در کنار دیگر مسئولان ساواک ایستاده است. در عکس سمت چپ کشته‌شدگان ساواک به دست ثابتی و همکارانش دیده می‌شود که در ورودی زندان عبرت قرار داده شده است. عکس سمت راست هم متعلق به زندانی‌ است که رهبر کنونی ایران در آن قرار داشته است. ثابتی ایران را بعد از انقلاب اسلامی سال 1979 ترک کرده و بعد از آن به بعد به عنوان افسر موساد فعالیت خود را در اسرائیل و بعد از آن در فلوریدا ادامه داد. اکنون ثابتی در اورلاندو در زندگی می‌کند در حالی که ساختمان او به عنوان کمپانی Paris Enterprises شناخته می‌شود. این ساختمان با جعبه پستی شماره 536401 در اورلاندو شناخته می‌شوند و همچنین آدرس این دفتر در اورلاندو، واحد 505، خیابان رابینسون شرقی شماره 401 قرار دارد. با توجه به سوابق ثبت شده در ایالت فلوریدا، مسئول این کمپانی به نام فرانک.م ثبت شده است. و آدرس آن به این شرح ثبت شده است: Townsend, Esq. of 520 W. Emmett Street, Kissimmee, FL 32741. در میان اعضای این شرکت نام پردیس ثابتی نیز قرار دارد. پردیس ثابتی خواهر پرویز ثابتی است که در ژنتیک تکاملی در دانشگاه هاروارد و در تخصص ژنوم انسان فعالیت می‌کند. همچنین او در راستای انتقال ویروس ابولا از مخزن ژنتیک حیوانات به انسان‌ها فعالیت کرده است. خواهر دیگر پرویز، پریسا ثابتی است که به عنوان مدیر بنیاد ویلیام ج کلینتون فعالیت می‌کند. با توجه به اطلاعات منتشر شده در روزنامه The New York Times در سال 2009 پریسا با Ted Zagat جانشین رئیس franchise development و عضو استراتژیک مجموعه Spanish-language Univision Communications و پسر موسس شرکت بررسی‌های موردی رستوران‌ها و هتل‌های زاگات ازدواج کرده است. عروسی‌ آنها با حضور Cantor Debbi Ballard برگزار شده است. پریسا همچنین به عنوان کسی محسوب می‌شود که همراه با خواهر خودش در مسئله ویروس ابولا موسسه Paris Enterprises دخالت داشته و ارتباط داشته است. نسرین غفارپور نیز که رئیس شرکت Paradise Eighty و معاون رئیس شرکت Florida Renaissance است نیز نامش به عنوان معاون شرکت Paris Enterprises ثبت شده است. آدرس او نیز در اورلاندو، خیابان Vineland، شماره 5391 قرار دارد. ما نفس خودمان برای دیدار مرکز Simon Wiesenthal با این افراد حبس نمیکنیم یا به دنبال‌کنندگان جنایت‌کاران جنگی اداره عدالت که این آدرس‌ها را ببینند پولی پرداخت نمی‌کنیم. بروزرسانی:البته وین مدسن برای دیدن این مکان‌ها و کشف مقاومت مخفی آنها پول می‌دهد. تصویر سمت چپ آدرس پرویز ثابتی در اورلاندو، رابینسون شرقی، شماره 401 دیده می‌شود. این یک آپارتمان مسکونی است. آپارتمان خصوصی غفارپور نیز در Vineland، شماره 4391 قرار دارد که در تصویر سمت راست دیده می‌شود. پرویز ثابتی یکی از مصاحبه‌شوندگان تلویزیون صدای آمریکا و برنامه افق در این شبکه است. حوض آب وسط زندان که در تصویر چپ قرار دارد برای این بود که سر زندانیان در آب فرو می‌بردند تا اینکه بتوانند آنها را مجبور به حرف زدن کنند. در تصویر راست هم ساخت زندان نمایش داده شده است که میله‌های فلزی آن برای بسته شدن زندانیان به آن استفاده می‌شده است و شیوه طراحی آن به شکلی بوده است که صدای زندانیان به بیرون زندان نمی‌رفته است. در بالا، تصویر سمت چپ، عکس بی‌رحم‌ترین شکنجه‌گر زندان عبرت را می‌بینید. در همان تصویر پسر شاه را می‌بینید که هم‌اکنون ساکن کالیفرنیا و مریلند است. او خود را شاهنشاه جدید ایران می‌داند در حالی که نومحافظه‌کاران و سیا از وی حمایت می‌کنند تا اینکه روزی پادشاه ایران شود. در تصویر سمت راست مشخص است که در این زندان اگر آقای سیبیلو از پاسخ‌های زندانی خوشش نمی‌آمد، زندانی به میله‌ها وصل می‌شد و با باتوم مورد ضرب‌وشتم واقع می‌شد. بعد از انقلاب این آقای سیبیلو به کمک MI6 به انگلستان فرار می‌کند و گفته می‌شود که در همانجا نیز خودکشی کرده است. مورد پرویز ثابتی تنها یکی از مواردی است که در کنفرانس افق نو تهران که نویسنده در آن حضور داشته است بررسی شده است. سازمان‌های صهیونیستی و رسانه‌ها کنفرانس را با لقب‌هایی مانند «نظریه پردازان توطئه» و «نفی‌کنندگان هولوکاست» معرفی کرده‌اند. البته این بسیار شگفت‌انگیز است که اتحادیه ضد افترا (Anti-Defamation League) و رسانه‌های تابع آنها هیچگاه به آمریکا نگفته‌اند که ثابتی را بخاطر اقدامات غیر انسانی از آمریکا دیپورت کنند. یا شاید این دیپورت‌ها در آمریکا فقط برای آنانی قرار داده شده است که در مقابل جنایت‌های ضد حقوق بشری یهودیان ایستاده‌اند؟ ادعاهایی که از جانب صنعت هولوکاست صهیونیسم مطرح می‌شود که هر از چندگاهی می‌گویند که یک افسر نازی را پیدا کرده‌اند در اصل چیزی به جز تظاهر با صدای بلند نیست. منبع: تسنیم منبع بازنشر: سایت مشرق

ویولن‌زنی که 12 سال وزیر فرهنگ ایران بود

مهرداد پهلبد (عزت‌الله مین‌باشیان)، متولد 1296، پسرخاله محمدرضا و همسر شمس پهلوی، شاهدخت خاموش و بی‌سروصدای پهلوی و وزیر فرهنگ محمدرضا پهلوی بود. در سال ۱۳۳۰هجری شمسی به معاونت وزارت فرهنگ و ریاست اداره کل هنرهای زیبا منصوب شد. در سال ۱۳۴۳هجری شمسی در کابینه حسنعلی منصور مقام وزارت فرهنگ و هنر را به عهده گرفت و تا سال ۱۳۵۷ هجری شمسی در این سمت بود. مهرداد پهلبد از دوستان و نزدیکان شاپور ریپورتر بود. عبدالله شهبازی در این باره می‌نویسد: «شاپور با برخی از این دوستان دوره دبیرستان، از جمله با مهرداد پهلبد و برادران منصور، رابطه نزدیک داشت.» [1] در همین رابطه عکسی وجود دارد که مهرداد پهلبد را در کنار شاپور ریپورتر و در جمعی از هم‌شاگردی‌های دبیرستان فیروز بهرام نشان می‌دهد. شهبازی در توضیح این عکس می‌نویسد: «شاپور ریپورتر تا سال 1937/ 1316 در ایران حضور داشت و در خرداد 1316 تحصیلات خود را در دبیرستان فیروز بهرام به پایان برد. عکسی از جشن فاغ التحصیلی دبیرستان فیروز بهرام در دست است که در آن شاپور در کنار براردش ایدلجی ریپورتر و سایر همشاگردی‌های خود دیده می‌شود:... عزت‌الله مین باشیان.» [2] عزت‌الله مین‌باشیان، برای گذراندن زندگی به ویولن‌زنی روی آورده بود. اما از اقبال روزگار توانست یک شبه سیر آفاق کند و از نوازندگی به اشرافیت ارتقا یابد! دل از شاهدخت پهلوی، «شمس» ربود و پای به دربار سلطنتی ایران نهاد. اینجا بود که عزت‌الله مین‌باشیان، «مهرداد پهلبد» شد و ویولن‌زن سابق داماد خاندان پهلوی لقب گرفت. در کتابی که دربرگیرنده شرح‌حالی از چند سیاه‌باز است، ذیل معرفی یکی از این سیاه‌بازان اشاره‌ای هم به مهرداد پهلبد (عزت‌الله مین‌باشیان) شده است: «محمد ابراهیم شریعتی معروف به ابراهیم خندان فرزند شرفعلی در روستای نمک کور اراک در سال 1313 شمسی به دنیا آمد. با آمدن دسته حسین جیگری به روستای نمک کور علاقه مندی خودش را به سیاه بازی اعلام می کند. با تشویق مادرش به دسته می پیوندد... بعد از مدتی عزت‌الله مین‌باشیان که نوازنده ویولون بوده او را به تئاتر سی متری تهران به مدیریت مهدی صناعی معرفی می کند». [3] اسکندر دلدم هم در همین رابطه می‌نویسد: «امرار معاش او از طریق ویلون‌زنی در کافه‌ها بود! پس از ورود به دربار به توصیه شمس پهلوی نام و نام فامیل خود را به مهرداد پهلبد تغییر داد.» [4] این علاقه و فعالیت پهلبد در عرصه هنر شریف موسیقی و فن ویولن‌زنی باعث شده بود که برخی تا مدت‌ها او را موسیقی‌دان و موسیقی‌شناس تصور کنند. [5] فردوست معتقد است که او هم مانند شمس، مسیحی شده بود: «شمس و شوهر (پهلبد) و فرزندانش همه مسیحی شده بودند. محمدرضا هرچند از این کارشان خوشش نیامد و آن را نقطه ضعفی برای سلطنت و خانواده خود تلقی کرد، معهذا عکس‌العملی نشان نداد، ولی اصرار داشت که مساله مخفی بماند.» [6]، در همین رابطه نگاه کنید به : [7] هوشنگ نهاوندی، رییس دفتر فرح و رییس بعدی دانشگاه پهلوی (شیراز کنونی)، درباره منش و خوی پهلبد می‌نویسد: «مهرداد پهلبد که مردی با سیمای برازنده، مهندس ساختمان، و موسیقی‌شناس بود، بیشتر دوران طولانی‌مدت خدمت خود را در هنرهای زیبا گذرانده بود. تا این که در سال 1964، «حسن‌علی منصور» او را به وزارت منصوب کرد. مردی بود تودار، با شیوه لباس پوشیدنی بسیار شیک، چند زبان می‌دانست و همواره در زندگی از آن بیم داشت که مبادا شاه از او خوشش نیاید، یا مردم او را متهم به سوءاستفاده از مقامش کنند. به همین دلیل بسیار خوددار بود. در گفتگوهای هیات وزیران چندان مداخله نداشت و عقاید خود را در مورد این یا آن بیان نمی‌کرد.» [8] شاید همین «توداری» بود که باعث شد مهرداد پهلبد از 1343 تا 1357، یکسره وزیر فرهنگ و هنر مملکت باشد. مهرداد پهلبد، از آنجا که سالیان درازی وزیر فرهنگ و هنر مملکت بود، در پیشگاه فعالیت‌های هنری و فرهنگی کشور جای داشت. او به همراه افرادی مانند مهدی بوشهری (که هر دو شوهرخواهرهای محمدرضا به شمار می‌آمدند) و بعدها رضا قطبی (پسردایی فرح که مسئولیت تلویزیون را به عهده گرفت) سرکردگان فعالیت‌های فرهنگی دولت پهلوی بودند که البته در قاعده هرمی فعالیت می‌کردند که در راس آن را شخص شهبانو، فرح دیبا، قرار داشت. هنگامی که زحمات جشن هنر شیراز به دوش تلویزیون و رضا قطبی بود، پهلبد هم جشن فرهنگ و هنر را در سراسر کشور برگزار می‌کرد و هنر مدرن را تا کوچه و پس کوچه‌های مردم بینوای ایران می‌برد. از اینجاست که در تحلیل سیاستگذاری فرهنگی دولت پهلوی، بررسی روحیات و اقدامات این افراد از اوجب واجبات است. [9] چنبره افرادی مانند پهلبد بر عرصه فرهنگی کشور صورتی دوگانه داشت. از یک سو به تمامی انواع هنر مبتذل و مغایر با اخلاق و اعتقادات مردم آزادی داده می‌شد که از این رو بسیاری از روشنفکران و هنرمندان غرب‌زده را به همراهی با رژیم و رضایت از آن تشویق می‌کرد و از سوی دیگر، کاملا مراقب بود تا فعالیت‌های فرهنگی و هنری به سمت مسائل سیاسی سوق پیدا نکتد. شخص مانند ابراهیم گلستان که نویسنده و فیلمساز مهم کشور در دهه 40 و 50 بود، در پاسخ به علل اینکه چرا از دهه 50 به بعد فیلمی نساخت می‌گوید: «برای فیلم ساختن به پول نیاز بود که من به اندازه کافی نداشتم، و در عوض، دخالت کردن منفی دولت، که بیش از اندازه داشتم. بیرون آوردن فیلم هایم از لای چرخ جهنمی دستگاه پهلبد و دولت، کار حضرت فیل بود.» [10] مهرداد پهلبد در آستانه انقلاب اسلامی مردم ایران، به خارج از کشور گریخت و همراه با دیگر اعضای خاندان پهلوی به حساب مردم ایران، زندگی کرد. او تا اسفند 1374 که شمس پهلوی در قید حیات بود او را همراهی کرد. مهرداد پهلبد هم اکنون در لس آنجلس آمریکا اقامت دارد. * منابع: 1. عبدالله شهبازی، تاریخ معاصر ایران، پاییز 1381، شماره 23، ص 112 2. عبدالله شهبازی، همان، ص 110 3. یوسف نیک‌فام، اراک نامه، آیندگان، چاپ اول، خرداد 1391، ص 153و154 4. خاطرات من و فرح پهلوی، اسکندر دلدم، انتشارات به‌آفرین، چاپ سوم، ص1134 5. نگاه کنید به : آخرین روزها، هوشنگ نهاوندی، شرکت کتاب، 1383، ص138 6. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، اطلاعات، 1369، جلد اول، ص240 7. فريدون هويدا، سقوط شاه، ترجمه ح. ا. مهران، انتشارات اطلاعات، 1365 ،ص96 8. آخرین روزها، هوشنگ نهاوندی، شرکت کتاب، 1383، ص138 9. در این باره نگاه کنید به فساد در رژیم پهلوی دوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1388، ص 234 10. http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2013/01/130117_l41_cinema_golestan_session منبع: سایت مشرق

قطع رابطه‌ای که از رادیو اعلام شد

حسن اجرایی: ۲۶ مهر ۱۳۳۱ پس از ۱۹ ماه شرایط پیچیده سیاسی و اقتصادی در ایران، خبر قطع روابط ایران و بریتانیا از رادیو پخش شد. دو روز پیش از آن دکتر مصدق در نامه‌ای به نمایندگان مجلس شورای ملی، دلایل قطع روابط با بریتانیا را تشریح کرده بود. او پیش از آن در ۱۶ تیر ۱۳۳۰، روابط سیاسی و دیپلماتیک با رژیم صهیونیستی را هم قطع کرده بود. مصدق خطاب به نمایندگان گفته بود: «پس از آنکه صنعت نفت به تصویب مجلسین، ملی شد و ملت ایران به این آرزوی خود رسید، دولت انگلیس برای جلوگیری از اجرای آن نخست دست به ارعاب و اخافه زد و برخلاف شرایط دوستی که پیوسته از آن دم می‌زد، ملت صلح‌دوست ما را به سزای آنکه از یکی از حقوق اولیه خود استفاده کرده بود، به کشتی‌های موریشن و فلامنکو و قوای زمینی و دریایی و هوایی متمرکز در دور و نزدیک مرزهای ایران تهدید کرد. ملت ایران که در راه رسیدن به آمال ملی خویش برای تحمل هر گونه سختی و مشقت خود را آماده کرده و در این راه تا پای جان ایستاده بود، از این تهدیدات باکی نداشت.» شادی مردم از پایان ۱۰۰ سال دخالت بریتانیا پس از پخش نامه دکتر مصدق از رادیو، مردم به خیابان‌ها ریختند و از هر گوشه شهر به سوی خیابان فردوسی که سفارت بریتانیا در آن بود سرازیر شدند. تظاهرات کنندگان شعارهای ضدانگلیسی سر دادند و تابلوی سفارت را که نماد نمایندگی دولت بریتانیا در تهران بود، به زیر کشیدند. محمد مصدق ۲۴ مهر در نامه خود خطاب به نمایندگان مجلس شورای ملی نوشته بود: «ما در ۱۹ ماه گذشته کوس رسوایی دولت استعمارگر انگلستان را زدیم و آبرویش را در دنیا بردیم و اقتدار آنها را تا توانستیم تضعیف کردیم.» مصدق سپس با اشاره به عملکردهای دشمنانه دولت بریتانیا گفت: «این دولت در این مدت، از تحریم اقتصادی ما، توسل به دولت‌های دیگر بر ضد ما، رشوه دادن به دست‌نشاندگان داخلی و تحریک ایادی خود در ایران، و تهدید و ارعاب نتیجه نگرفت. قبلا تهدیدهای نظامی آن هم اثری نکرده بود.» رابطه گرگ و میش نمی‌خواهیم نخست‌وزیر ملی‌گرا، سپس قطع مناسبات را تنها راه جلوگیری از ادامه عملکردهای ویرانگر بریتانیا دانست و گفت: «ما خواستیم که با قطع روابط، به این تحریکات و تشبثات پایان دهیم. ما روابط گرگ با میش را نمی‌خواهیم. در طول تاریخ از این روابط رنج‌های فراوان برده‌ایم. انگلستان مثل هر امپریالیست دیگر نمی‌خواهد ملل ضعیف، رشد و ابراز وجود کنند و بنابراین داشتن رابطه با چنین دولتی درست و منطقی نبوده است.» پس از این سخنان، وکلای مجلس شورای ملی با کف زدن و خوشحالی، سخنان مصدق را تایید کردند. مصوبه ملی شدن صنعت نفت ایران که از سوی مجلس شورای ملی تصویب شده بود، ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تایید نهایی مجلس سنای ایران رسید و زلزله عمیق در روابط ایران و بریتانیا را آغاز کرد. «فرانسیس شپرد» سفیر وقت بریتانیا در تهران، چنان از ملی شدن صنعت نفت ایران هراسان شد که عصر روز تصویب این قانون در مجلس شورای ملی، در یک کنفرانس مطبوعاتی به این اقدام مجلس اعتراض کرد. شکایت بی‌حاصل بریتانیا به دیوان لاهه ۵ خرداد ۱۳۳۰ دولت انگلستان که منافع بی‌پایان خود در ایران و صنعت نفت را در شرف نابودی می‌دید، با استناد به معاهده ۱۳۱۲ میان تهران و لندن، شکایتی علیه ایران تنظیم کرد و به دیوان لاهه فرستاد. دولت بریتانیا گرچه سرانجام با شکست مواجه شد و دیوان دادگستری بین‌المللی، صلاحیت خود در رسیدگی به این شکایت را نفی کرد، اما با تحریم‌های سنگین علیه دولت مصدق و فشارهای نظامی و سیاسی، دست به تنبیه او زد. در کنار فشارهای مختلف سیاسی و اقتصادی، افراد مختلفی از جمله «بازیل جکسون» از مقامات شرکت نفت ایران و انگلیس، «ریچارد استوکس» وزیر مشاور دولت بریتانیا و همچنین بانک جهانی ترمیم و توسعه، از اردیبهشت ۱۳۳۰ تا شهریور ۱۳۳۱ برای حل اختلافات میان تهران و لندن تلاش کردند، اما دولت مصدق همه پیشنهادها را مغایر با قانون ملی شدن صنعت نفت و غیرقابل پذیرش تشخیص داد. مخالفت با پیشنهاد چرچیل-ترومن؛ پیشنهاد متقابل مصدق به پیام مشترک «وینستون چرچیل» نخست‌وزیر بریتانیا و «هری ترومن» رییس جمهور ایالات متحده هم که حاوی پیشنهاداتی از جمله رفع تحریم‌ها و کمک بلاعوض ۱۰ میلیون دلاری به ایران بود، پاسخ منفی داد. او ۱۶ شهریور ۱۳۳۱ در این باره گفت: «از سراپای این پیام این‌طور استنباط می‌شود که برای دولت انگلستان چنین تصور باطلی حاصل شده که در نتیجه تضییقات آن دولت، اکنون دولت و ملت ایران به آن درجه از استیصال رسیده‌اند که به قبول هر شرایطی حاضر شده و به معامله اضطراری گردن گذارند و حال آنکه با وجود تمام مشکلات اقتصادی و مالی، ملت ایران به هیچ قیمتی حاضر به قبول شرایط ناروا که به استقلال سیاسی یا اقتصادی یا خدای ناخواسته به حیثیت و شرافت ملی ایران لطمه وارد سازد، تن در نخواهد داد.» محمد مصدق دوم مهرماه ۱۳۳۱ پیشنهاد متقابل ایران را به دولت‌های بریتانیا و امریکا تسلیم کرد. او در این پیشنهاد علاوه بر اینکه هر گونه توافق را ملزم به رعایت مفاد قانون ملی شدن صنعت نفت دانست، از شرکت نفت انگلیس می‌خواست که «قبل از هر چیز مبلغ ۲۹ میلیون پوند به ایران بپردازد.» دولت بریتانیا پیشنهادهای مصدق را «نامعقول و نپذیرفتنی» اعلام کرد. حسین نواب، مانعی در برابر قطع روابط در نیمه مهر ۱۳۳۱، دولت ایران سرانجام پس از کش و قوس‌های فراوان تصمیم گرفت روابط با انگلستان را قطع کند. اما «حسین نواب» وزیر امور خارجه با این اقدام مخالفت کرد. با استعفای حسین نواب، دکتر حسین فاطمی نماینده مجلس شورای ملی و مدیر روزنامه اختر، وزارت امور خارجه را بر عهده گرفت. دکتر مصدق و دکتر فاطمی، تصمیم ایران برای قطع روابط با بریتانیا را عملی کردند سرانجام ۲۴ مهر ۱۳۳۱، تصمیم دولت مصدق اعلام شد. ۳۰ مهر در جلسه فوق‌العاده هیئت وزیران به تصویب کابینه رسید و عصر همان روز دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه، نامه‌ای به جرج میدلتون کاردار بریتانیا در ایران فرستاد و «تصمیم دولت شاهنشاهی ایران را مبنی بر قطع روابط سیاسی با دولت علیاحضرت ملکه انگلستان» ابلاغ کرد. محتاجیم؛ اما نه به قیمت تسلیم شدن پس از آن بود که بخشنامه‌ای از سوی وزارت امور خارجه به نمایندگی‌های سیاسی ایران در نقاط مختلف جهان ارسال شد و از آنها خواست «متن نامه را عینا به استحضار مطبوعات حوزه ماموریت خود برسانید.» اللهیار صالح سفیر ایران در امریکا و یکی از یاران نزدیک مصدق، در یک نشست مطبوعاتی، اعلام کرد: «دنیا می‌داند که ایران محتاج به منافع تجارت بین‌المللی به خصوص در معامله نفت می‌باشد، ولی نه به قیمت تسلیم شدن به انگلستان. من صمیمانه امیدوارم که دولت انگلستان در اعمال خود تجدید نظر نموده و سیاست جدید همکاری پیش گیرد تا بتوانیم بار دیگر روابط بین دولتین را برقرار کنیم.» ۶ آبان ۱۳۳۱ دستور خروج اعضای سفارت و ماموران رسمی دولت انگلستان صادر شد. اعضای هیئت نمایندگی انگلیس ساعت ۱۳ و ۱۵ دقیقه دوشنبه ۱۲ آبان ۱۳۳۱ وارد محدوده مرز خسروی شده و از ایران خارج شدند و ۱۰۰ سال روابط نزدیک ایران و بریتانیا پایان یافت. وقفه‌ای که چندان طول نکشید و با سرنگونی دولت مصدق در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به بازگشت «روباه پیر» به ایران منتهی شد. منبع: خبرگزاری مهر

روزنامه‌نگاری که با آمپول هوا کشته شد

حسن اجرایی میرزا محمد فرخی یزدی، از شاعران توانا و روزنامه‌نگاران مشهور عصر مشروطه بود که در سال ۱۲۶۷ هجری شمسی در یزد به دنیا آمد و تحصیلات خود را در مدرسه مرسلین که میسیونرهای انگلیسی آن را اداره می‌کردند گذراند. فرخی یزدی که بارها به دلیل سرودن شعرهای اعتراضی و آزادی‌خواهانه به زندان افتاد، سرانجام ۲۴ مهر ۱۳۱۸ با آمپول هوا کشته شد. روحیه معترض و آزادی‌خواه فرخی یزدی از همان نوجوانی مشهود بود؛ چنان‌که در ۱۵ سالگی شعری درباره مدیران مدرسه مرسلین سرود و تبلیغات گسترده مذهبی مسیحیان در یزد را مورد انتقاد قرار داد و همین شعر، مقدمه‌ای برای اخراج او مدرسه شد: سخت بسته با ما چرخ، عهد سست‌پیمانی/ داده او به هر پستی، دستگاه سلطانی دین ز دست مردم برد فکرهای شیطانی/ جمله طفل خود بردند در سرای نصرانی ای دریغ از این مذهب، وای از این مسلمانی دوختن لب‌ها با نخ و سوزن فرخی سپس به کارگری پرداخت و در همان جوانی اشعار سیاسی و اجتماعی می‌سرود. در نوروز ۱۲۸۹ در حالی که «ضیغم‌الدوله قشقایی» حاکم یزد بود و شاعران همگی تلاش می‌کردند در مدح و ثنای او ابیاتی بسرایند و به حاکم تقدیم کنند، فرخی شعری سرود که ضیغم‌الدوله را به خشم آورد: ضیغم‌الدوله چو قانون‌شکنی پیشه نمود/ از همان پیشه خود ریشه خود تیشه نمود خون یک ملت غارت‌زده در شیشه نمود/ نی ز وجدان خجل و نی ز حق اندیشه نمود خود تو می‌دانی نیم از شاعران چاپلوس/ کز برای سیم بنمایم کسی را پای‌بوس لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی/ بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی سرودن همین شعر کافی بود تا حاکم یزد دستور دهد لب‌های او را با نخ و سوزن بدوزند و زندانی‌اش کنند. این کار بی‌رحمانه ضیغم‌الدوله چنان بازتابی در میان مردم داشت که نمایندگان مجلس شورای ملی دست به اعتراض زدند و وزیر داخله را مورد انتقاد و استیضاح قرار دادند؛ اما پاسخ وزیر چیزی نبود جز انکار آن‌چه روی داد. فرخی که اینک در سراسر ایران نامدار شده بود و مرد مبارزه با استعمار و استبداد شناخته می‌شد، تنها ۲ ماه در زندان ماند و پیش از آنکه فرار کند، این دو بیت را بر دیوار زندان نوشت: من و ضیغم‌الدوله و ملک ری/ به زندان بگردد اگر عمر طی بر آرم ز آن بختیاری دمار/ به آزادی ار شد مرا بخت یار شاعر آزادی‌خواهی که روزنامه‌نگار شد فرخی سپس به تهران رفت و اشعار خود را که عموما در وصف آزادی و در اعتراض به استبداد بود، در روزنامه‌ها و مجلات منتشر می‌کرد. با آغاز جنگ جهانی اول به بغداد و کربلا رفت، سپس به ایران بازگشت و در دوران نخست‌وزیری وثوق‌الدوله با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت کرد و به همین دلیل به زندان افتاد. اما با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ که چهره ایران را تغییر داد و دودمان پهلوی را حاکم کرد، دوره‌ای جدید از زندگی او آغاز شد. فرخی یزدی در سال ۱۳۰۰ شمسی به انتشار روزنامه توفان پرداخت. این روزنامه به دلیل زبان کوبنده و اعتراضی نسبت به ظلم حاکم در کشور و شجاعت در بیان ستم‌های رژیم پهلوی، ۱۵ بار توقیف شد و فرخی هر بار تا آغاز به کار دوباره آن، اشعار آزادی‌خواهانه خود را در روزنامه‌های دیگر از جمله پیکار، قیام، طلیعه آیینه افکار و همچنین ستاره شرق منتشر می‌کرد. فرخی؛ عضو جناح اقلیت ۲ نفره شاعر مشروطه‌خواه در سال ۱۳۰۷، نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی شد و در میان خیل نمایندگان گماشته حکومت پهلوی، تنها بود. تنها فرخی یزدی نماینده یزد و رضا طلوع نماینده رشت بودند که عضو جناح اقلیت بودند و در مجلس، کاری جز تملق رضاشاه پیشه کرده بودند. به همین سبب فرخی یزدی همواره فحش و ناسزا و تهدید دیگر نمایندگان را تحمل می‌کرد. اما باز هم دست از ایستادن در برابر رضاشاه برنداشت. کار اما محدود به تهدید و ناسزا نشد و سرانجام در میانه یکی از نطق‌هایش در مجلس، مورد حمله یکی از وکلا قرار گرفت و با بینی و صورت خونین از تریبون پایین کشیده شد. فرخی پس این اتفاق در مجلس تحصن کرد و اولین بست‌نشینی در تاریخ مجلس شورای ایران را رقم زد. پس از آن هم مخفیانه از تهران فرار کرد و به مسکو رفت. یکی از اشعار او به روشنی وضع آن زمان مجلس شورای ملی را نشان می‌دهد: آن‌که از آرا خریدن مسند عالی بگیرد/ مملکت را می‌فروشد حق دلالی بگیرد یک ولایت را به غارت می‌دهد با این جسارت/ تحفه از حاکم ستاند رشوه از والی بگیرد از خیانت کور سازد چشم مملکت را/ چشم آن دارد ز ملت مزد کحالی بگیرد روی کرسی وکالت آن‌که زد حرف از کسالت/ اجرت خمیازه خواهد حق بی‌حالی بگیرد از تهی‌مغزی نماید کیسه بیگانه را پر/ تا به کف بهر گدایی کاسه خالی بگیرد بازگشت به ایران با خیال خوش فرخی یزدی پس از مسکو رهسپار برلین شد و در آنجا پس از ملاقاتی با عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار رضا پهلوی، تصمیم گرفت به ایران بازگردد اما اوضاع چنان که او گمان می‌کرد نبود و بلافاصله پس از ورود به ایران تحت نظر شهربانی قرار گرفت و در خانه‌ای محصور شد. ابتدا با شکایت یک کاغذفروش که مقداری پول از او طلب داشت و سپس به اتهام «اسائه ادب به مقام سلطنت» به زندان قصر انداخته شد. فرخی در زندان هم دست از سرودن شعر و خواندن آن برای زندانیان برنداشت و به همین دلیل سخت زیر فشار زندانبانان بود. سرانجام فردی که گرچه درس پزشکی نخوانده بود اما به دلیل چند سال اشتغال در یک بیمارستان، «پزشک احمدی» خوانده می‌شد، شاعر آزادی را با آمپول هوا کشت. فرخی یزدی ۲۴ مهر ۱۳۱۸ کشته و در مکانی نامعلوم دفن شد اما برخی منابع احتمال دفن او در گورستان مسگرآباد را خالی از حقیقت ندانسته‌اند. طنز روزگار آن‌که احمدی علاوه بر فرخی، تیمورتاش وزیر دربار، سردار اسعد بختیاری و برادرش، و همچنین دکتر تقی ارانی را هم با آمپول‌های مختلف کشت. دستمزد احمدی برای کشتن مردم عادی ۱۰ تومان، و برای کشتن کسانی همچون فرخی و تیمورتاش، ۱۰۰ تومان بود. اسناد رسمی دولتی دلیل مرگ فرخی را ابتلا به مالاریا و نفریت ذکر کرده بودند، اما ۳۰ بهمن ۱۳۲۲ دیوان عالی جنایی، پزشک احمدی را قاتل عمدی فرخی یزدی و سردار اسعد شناخت و او را محکوم به اعدام کرد. منبع: خبرگزاری مهر

وقتی نفت آتش انقلاب را شعله‌ور کرد

۲۹ مهر ۱۳۵۷، یک ماه پس از اعتصاب در پالایشگاه مهم و حیاتی آبادان و همچنین گسترش این اعتصاب‌ها در نقاط مختلف صنعت نفت، اعتصاب سراسری کارگران و کارکنان صنعت نفت ایران آغاز شد. اصلی‌ترین منبع درآمد رژیم پهلوی به کما رفت و تلاش‌های دولت شاهنشاهی برای بازگرداندن کارکنان صنعت نفت به محل کار خود نتیجه‌ای در پی نداشت. شاید به همین خاطر باشد که خیلی‌ها این اعتصاب را یکی از زمینه‌های تسریع در پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران می‌دانند. مجله مهر- حسن اجرایی: اعتصاب در صنعت نفت ایران از نیمه‌های تابستان ۱۳۵۷، در پی عیان شدن رکود اقتصادی و در واکنش به تعیین سقف برای افزایش دستمزدها و همچنین کاهش حقوق و دستمزد کارگران آغاز شده بود. اما به تدریج به موجی در جهت مبارزه با رژیم پهلوی تبدیل شد. چنان‌که آصف بیات در کتاب ایران پس از انقلاب آورده است، تا مهرماه ۱۳۵۷ تنها ۴۵ درصد تقاضاهای اعتصاب کنندگان سیاسی بود اما در آبان ماه به ۸۰ درصد رسید و اهداف سیاسی این اعتصاب‌ها تا بهمن ۵۷ به ۱۰۰ درصد اهداف آن تبدیل شد. کارگران پالایشگاه‌های تهران و سایر شهرها، ۱۸ و ۲۰ شهریور به اعتصاب پیوستند. همزمان با چهلم جمعه سیاه، درگیری‌هایی خونین در شهرهای بزرگ کشور روی داد و اعتصابات پی‌درپی باعث شد تا اواخر مهر تقریبا همه مراکز عمومی از جمله بازار، دانشگاه‌ها، دبیرستان‌ها، تاسیسات نفتی، بانک‌ها، وزارتخانه‌ها، روزنامه‌ها، بیمارستان‌های دولتی و کارخانه‌های بزرگ تعطیل شود و خواسته‌هایی از جمله انحلال ساواک، لغو حکومت نظامی (که پیش از ۱۷ شهریور آغاز شده بود)، آزادی زندانیان سیاسی و بازگشت امام خمینی، به اهداف اصلی اعتصاب‌ها تبدیل شد. امام خمینی و اعتصاب مقدس در این میان نقش اعتصاب سراسری صنعت نفت در فشار بی‌سابقه به رژیم شاه بسیار مهم و ارزشمند بود؛ چرا که این اعتصاب‌ها توانست درآمد ارزی رژیم پهلوی را به صفر برساند و بخش‌های مهمی از دولت را فلج کند. اهمیت اعتصاب سراسری صنعت نفت به حدی بود که امام خمینی ۲۴ آبان ۱۳۵۷ در پیامی خطاب به «کارگران و کارمندان شرکت نفت ایران»، از «اعتصاب مقدس» سخن گفته و تاکید فرمودند: «رحمت خداوند تعالی بر شما آگاهانی که با اعتصاب پرارزش خود روی ملت را سفید نمودید. اعتصاب شما هر روز و هر ساعتش باارزش و کوبنده است.» امام خمینی رحمة‌الله‌علیه ضمن یاغی خواندن دولت نظامی و همچنین نهی امریکا از پشتیبانی شاه، به اعتصاب‌های دیگر نیز اشاره کرده و تاکید کردند: «من از اعتصاب جمیع جناح‌ها، فرهنگیان، بازاریان و جمیع اصناف، اعتصاب شرکت نفت، اعتصاب مخابرات، اعتصاب شرکت واحد و مطبوعات و اعتصابات سایر ادارات و موسسات دولتی و خصوصی که برای نجات میهن و برای خدمت به اسلام و مسلمین بوده است تشکر می‌نمایم.» یک اعتصاب؛ ۵۷ میلیون دلار ضرر خروج ایران از چرخه تولید نفت، در شرایطی صورت گرفت که روزانه ۶ میلیون بشکه نفت خام از چاه‌های نفت ایران خارج می‌شد و ایران بعد از عربستان دومین صادر کننده نفت جهان بود و ۲۰ درصد از تولید نفت اوپک را بر عهده داشت. اعتصاب سراسری صنعت نفت علاوه بر تضعیف و فلج کردن رژیم شاه توانست قیمت نفت را از حدود ۱۵ دلار به ۴۰ دلار افزایش دهد. تنها اعتصاب کارکنان پالایشگاه نفت آبادان توانست روزانه ۶۰۰ هزار بشکه در روز از تولید نفت ایران بکاهد. شریف امامی نخست‌وزیر وقت بلافاصله به این اعتصاب واکنش نشان داد و از کاهش ۵۷ میلیون دلاری درآمد ارزی کشور در پی این اعتصاب خبر داد. افزایش حقوق هم فایده‌ای نداشت دوم مهرماه کارمندان و کارگران پالایشگاه آبادان اعتصاب و تحصن کردند و این اقدام با حضور نیروهای نظامی به خشونت کشیده شد. چند روز پس از آن کارکنان اداره مرکزی شرکت نفت هم دست از کار کشیدند. با این حال رییس پالایشگاه آبادان از دخالت ماموران عذرخواهی کرد، اما باز هم اعتصاب پایان نیافت و سیل اعتصاب‌ها همچنان در حال افزایش بود. ۳۰ مهر ۱۳۵۷، روزنامه اطلاعات خبر از آغاز اعتصاب کارکنان شرکت سهامی خاص خدمات صنعت نفت در اهواز داد و نوشت: «چند صد نفر از کارکنان قسمت تعمیرات، تاسیسات بهره‌برداری نفت و کارکنان تعمیرات منطقه‌ای مارون نیز دست از کار کشیدند و به اجتماع کارکنان شرکت سهامی خاص خدمات پیوستند. همزمان از آبادان خبر می‌رسد که اعتصاب ۵ هزار کارمند صنعت نفت دیروز و امروز هم ادامه یافت و اعتصاب کنندگان جلو اداره مرکزی شرکت ملی نفت اجتماع کردند.» آن‌چنان‌که روزنامه اطلاعات نوشته است، زنان کارمند نیز در میان اجتماع‌کنندگان به چشم می‌خورد و به رغم موافقت مدیران شرکت نفت با اضافه حقوق کارکنان، این اعتصاب‌ها همچنان ادامه یافت و کارمندان اعتصابی درخواست‌های خود را افزایش دادند و خواستار عذرخواهی مقامات مسئول به دلیل بازداشت عده‌ای از کارمندان و همچنین برکناری پلیس حفاظت پالایشگاه شدند. خبرگزاری آسوشیتدپرس هم از تهران گزارش داد که «برای اولین بار پس از کشف نفت، پایتخت ایران به علت کمبود بنزین در ۲۰۰ بنزین‌خانه تهران دچار اغتشاش و هرج و مرج شد.» دولت امام خمینی؛ پیش از پیروزی انقلاب اعتصاب سراسری کارکنان صنعت نفت ایران گرچه در راستای انقلاب اسلامی مردم ایران و مورد حمایت امام خمینی رحمةالله‌علیه بود، اما در کنار همه نقاط مثبت خود، با آغاز فصل زمستان فشارهایی بر مردم آورد و تامین نفت در سرمای زمستان را با مشکل مواجه کرد. امام خمینی برای حل این مشکل، ۸ دی ماه ۱۳۵۷ در نامه‌ای به مهندس مهدی بازرگان نوشتند که با تشکیل یک هیئت ۵ نفره مرکب از «جناب آقای حجت‌الاسلام حاج شیخ اکبر رفسنجانی و جناب آقای مهندس کتیرایی و دو نفر دیگر با نظر خودتان و مشورت آقایان»، «ضمن ابلاغ مراتب تشکر ملت ایران از کارگران زحمتکش و کارمندان محترم، عده لازم را به بازگشت به سر کار و ادامه تولید در حد مصارف داخلی دعوت فرمایید...». این رخدادها به روشنی حاکی از این است که بخش‌های مهمی از حکومت پهلوی ماه‌ها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به دست انقلابیون افتاده بود و رژیم شاه عملا هیچ نقشی در مدیریت آن نداشت و کوچک‌ترین برنامه‌ریزی‌ها هم با نظر رهبران انقلاب و منصوبان امام خمینی رحمةالله‌علیه صورت می‌گرفت. اعتصاب نفت در چرخه تشدید حرکت انقلابی اعتصاب صنعت نفت ایران، مردم را بیش از گذشته در برابر رژیم شاهنشاهی قرار داد و شعله اعتراضات را عمومی کرد و تظاهرات‌ها و مخالفت‌های نمادین دیگر را از دانشگاه‌ها، حوزه‌های علمیه و بیانیه‌های گروه‌های سیاسی، به صحن جامعه کشاند. پس از آن بود که در سه روز نخست ماه محرم، صدها هزار نفر به پشت‌بام‌ها رفتند و شعار «الله اکبر» سر دادند و هزاران کفن‌پوش بدون توجه به مقررات حکومت نظامی به خیابان‌ها آمدند. رژیم پهلوی نیز که از سویی در پی کنترل ناآرامی‌ها بود، از سویی با خشونت تمام به سرکوب انقلابیون می‌پرداخت و در یک نمونه عده‌ای در قزوین زیر تانک‌های رژیم شاه له شدند و از سوی دیگر با آزاد کردن ۴۷۰ زندانی سیاسی و همچنین اجازه برگزاری مراسم سوگواری به شرط حفظ نظم، تلاس کرد اوضاع را آرام کند. آیت‌الله طالقانی ۱۴ آذر از مردم دعوت کرد تا در روز تاسوعا در راهپیمایی علیه رژیم شاه شرکت کنند تا «دستگاه حاکمه لجوج و سفاک و نیز دول حامی او ... مردم ما را برای حاکمیت به سرنوشت خود آزاد بگذارند.» این تظاهرات با حضور بیش از نیم میلیون نفر برگزار شد و در روز عاشورا نیز نزدیک به ۲ میلیون نفر در تظاهرات علیه رژیم شاه حضور یافتند. روزنامه‌ها و رسانه‌های مشهور خارجی، این راهپیمایی‌ها را نشانه خواست و توانایی کم‌نظیر مردم برای اخراج شاه و تاسیس حکومت جدید دانستند. پس از آن بود که سربازان و افسران از هدف قرار دادن مردم طفره رفتند، دولت امریکا از شاه خواست از حضور نظامیان در خیابان‌ها بکاهد و دولت فرانسه هم امکان بقای شاه را منتفی اعلام کرد. شاه از کشور خارج شد و سیر رویدادها همگی در جهت پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران پیش رفت. انقلابی که در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به پیروزی کامل رسید و یک روز پیش از آن، اعتصاب صنعت نفت به خواست امام خمینی رحمةالله‌علیه پایان یافت. منبع: سایت خبرگزاری مهر

مروری بر زندگی‌نامه مرحوم آیت‌الله محمدرضا مهدوی كنی

زندگی‌نامه مرحوم آیت الله محمدرضا مهدوی كنی، رئیس مجلس خبرگان رهبری بدین شرح است: * زندگی‌نامه شخصی: مرحوم آیت الله محمدرضا مهدوی كنی در 14 مرداد 1310 در روستای كن – كه در حال حاضر بخشی از شهر تهران است- به دنیا آمد. ایشان پس از طی دوره دبستان در كن، وارد مدرسه علمیه لرزاده در تهران شد و از محضر مرحوم آیت الله برهان بهره‌های علمی و اخلاقی فراوان برد. وی در سال 1327 درسن 17 سالگی برای ادامه تحصیل به قم مهاجرت نمود و تا سال 1340 در محضر استادان مبرز آن زمان همچون حضرات آیات مشكینی، حاج شیخ عبدالجواد سده ای (جبل عاملی)، شهید صدوقی، سلطانی، مجاهدی، رفیعی قزوینی، شعرانی، علامه طباطبایی، آیه الله العظمی بروجردی، امام خمینی، آیت الله العظمی گلپایگانی و ... رضوان الله تعالی علیهم دروس عالی فقه، اصول فقه، تفسیر، حكمت، كلام و دروس خارج فقه و اصول را تلمذ كرد. رییس جدید مجلس خبرگان پس از بازگشت به تهران در سال 1340، در مدرسه مروی به تدریس علوم حوزوی مشغول شد و از سال 1342 امامت جماعت مسجد جدید‌التأسیس جلیلی در میدان فردوسی را پذیرفت. این مسجد پایگاه مناسبی برای فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی او شد. مبارزات مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی علیه حكومت طاغوت، باعث دستگیری‌های متعدد،‌ تبعید،‌ شكنجه و زندانی‌شدن ایشان گردید. ایشان آخرین عالمی بود كه در روزهای نزدیك پیروزی انقلاب اسلامی برای چندمین بار دستگیر و در آستانه پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی آزاد شد. مرحوم آیت الله مهدوی كنی، پس از پیروزی انقلاب، از طرف حضرت امام خمینی قدس سره الشریف عهده‌دار مسؤولیت‌های متعددی در تأسیس نظام نوپای جمهوری اسلامی شد. از وی، یك فرزند پسر و دو فرزند دختر برجا مانده كه همگی به تدریس در دانشگاه اشتغال دارند. مرحوم آیت‌الله شیح محمدرضا مهدوی کنی، امسال، دو ساعت پس از شرکت در مراسم ارتحال حضرت امام خمینی(ره) در روز چهاردهم خردادماه، دچار عارضه قلبی و به بیمارستان منتقل شد و صبح امروز دار فانی را وداع کرد. * سوابق مبارزاتی آیت الله مهدوی كنی با ورود به حوزه علمیه و آشنایی با دیدگاههای حضرت امام خمینی (ره) و مشاهده ظلم و ستمی كه در حق اسلام، علما و مردم می‌شود، روش سیاسی حضرت امام خمینی (ره) را به عنوان شیوه‌ای كه می‌تواند باعث احیای تشیع گردد، برگزید. اولین دستگیری او در سن 18 سالگی (1328 شمسی) در اردستان بود كه به شكنجه، تبعید و زندانی‌شدن ایشان و بعضی از طلاب و مبلّغان همراه منجر شد. با رسیدن این خبر به قم، مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی به نخست وزیر وقت (اقبال) اعتراض نموده و عنوان كردند كه چرا فرزندان مرا زده‌اید و دستگیر كرده‌اید. وی، در داخل حوزه علمیه فعالیت سیاسی خود را شروع كرد. از جمله فعالیت‌های مهم او عضویت در مجمعی سیاسی بود كه افرادی چون آیات و حجج اسلام سعادت‌پرور (پهلوانی)، محمدی گیلانی، محفوظی، خادمی اصفهانی، شمس، سمندری، جنیدی، حاج شیخ عباس ورامینی و... در آن حضور داشتند. بخشی از فعالیت‌های این مجمع صرف تحلیل فضای سیاسی كشور می‌شد. همچنین اعضای این مجمع سعی می‌كردند با خرید كتب كمونیست‌ها و ماتریالیستها، پس از مطالعه و مباحثه در برابر آنها پاسخ تهیه كنند و در جریانات سیاسی وقت حضور داشته باشند. از دیگر برنامه‌های مرحوم آیت‌الله مهدوی كنی، فعالیت‌ در مجامع علمی و سیاسی با حضور برخی دوستانشان مانند حضرات آیات شهید مطهری، شهید بهشتی، موسوی اردبیلی و... بوده است. در این جلسات مباحثی مانند اقتصاد اسلامی و حكومت اسلامی مورد بحث و بررسی بوده است كه در نهایت منجر به تاسیس هسته‌هایی مثل جامعه روحانیت مبارز تهران و تهیه اساسنامه مبارزاتی و دینی برای آن شد. فعالیت‌های آیت الله مهدوی كنی در مسجد جلیلی، جنبه‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی داشته است. اصرار معظم له بر طرح دیدگاه‌های حضرت امام (ره) و فعالیت‌های سیاسی‌اش منجر شد كه پس از چند بار دستگیری و بازداشت كوتاه مدت، هجوم به منزل و ایجاد محدودیت برای سخنرانی، منبر و تدریس، نهایتاً در رمضان سال 1353 شمسی، وی بازداشت و به بوكان تبعید شود. پس از روشن‌شدن نقش آن مرحوم در پرونده دیگری كه از پرونده عمومی طرفداری از حضرت امام(ره) سنگین‌تر بود، از بوكان به مهاباد و سپس به تهران اعزام شد و در كمیته مشترك ضد خرابكاری و ساواك مورد بازجویی و شكنجه‌های جسمی و روحی قرار گرفت. بخشی از اتهاماتی كه ساواك به او وارد کرد، ارتباط با مبارزان ضد رژیم شاه و كمك مالی به خانواده زندانیان بود. آن عالم فقید سپس به چهار سال زندان محكوم شد كه پس از دو سال و همراه با فضای سیاسی سال 55 به همراه برخی دیگر از زندانیان سیاسی آزاد شد. مبارزات آیت الله مهدوی كنی علیه حكومت طاغوت تا پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی زیر نظر حضرت امام (ره) ادامه یافت. كتاب خاطرات رئیس مرحوم دانشگاه امام صادق(ع)، بیانگر نكات بسیار ارزشمندی از آن دوران و یاران زندانی مانند حضرات آیات طالقانی، هاشمی رفسنجانی، انواری و دهها تن از مبارزان روحانی، دانشگاهی و افراد سایر اصناف است. * آثار علمی بخشی از آثار علمی برجای‌مانده از حضرت آیت الله مهدوی كنی به قرار ذیل است: تقریرات درس‌های خارج فقه آیات عظام بروجردی و امام خمینی(ره) كتاب نقطه های آغاز در اخلاق عملی كتاب اصول و مبانی اقتصاد اسلامی در قرآن كتاب بیست گفتار كتاب شرح دعای افتتاح تدریس خارج فقه در دانشگاه و مدرسه علمیه مروی برای دانشجویان و طلاب دوره‌های عالی تدریس آیات الاحكام در مدرسه مروی و آیات اقتصادی در دانشگاه امام صادق علیه‌السلام تدریس دوره‌های اخلاق اسلامی در دانشگاه امام صادق علیه‌السلام و حوزه علمیه مروی صدها سخنرانی علمی در محیط‌های حوزوی و دانشگاهی مصاحبه‌های علمی با مطبوعات و شبكه‌های تلویزیونی راهنمایی چندین پایان‌نامه كارشناسی ارشد و دكتری *سمت‌های اجرایی آیت الله مهدوی كنی پس از پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی سمت‌های مختلفی را عهده‌دار بوده‌اند كه از جمله آنها می‌توان به موارد ذیل اشاره كرد: * مسؤولیت‌های سابق: عضویت در حلقه اولیه شورای انقلاب از طرف حضرت امام خمینی (ره) (اولین سمت ایشان كه در زمان حضور حضرت امام (ره) در پاریس به ایشان سپرده شد. حلقه اولیه شورای انقلاب شامل حضرات شهید مطهری،‌ شهید بهشتی، شهید باهنر رحمهم الله و حضرات خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی و مهدوی كنی بود. به تدریج اعضای دیگر روحانی و دانشگاهی با تصویب جمع به آنان اضافه گردید). عضویت در كمیته استقبال از حضرت امام خمینی (ره) سرپرستی كمیته انقلاب اسلامی (به عنوان اولین نهاد انقلابی مسلح برای حفظ انقلاب به پیشنهاد شهید مطهری (ره) و دستور حضرت امام خمینی (ره)) عضویت به عنوان فقیه در شورای نگهبان قانون اساسی (دو مرتبه) نمایندگی حضرت امام خمینی (ره) در هیات حل اختلاف مسؤولان نظام و چند مأموریت مشابه در حوادث مهم دوران انقلاب وزارت كشور در كابینه شهید رجایی و شهید باهنر نخست وزیری پس از شهادت شهیدان رجایی و باهنر عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی به حكم حضرت امام خمینی (ره) عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی به حكم حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری مسؤولیت ستاد كمك‌رسانی به مردم مناطق بمباران شده عضویت در شورای بازنگری قانون اساسی ریاست مركز رسیدگی به امور مساجد عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام * مسؤولیت‌های فعلی مؤسس و دبیر كل جامعه روحانیت مبارز ریاست دانشگاه امام صادق علیه‌السلام تولیت حوزه علمیه مروی به همراه موقوفات وابسته، به حكم حضرت امام خمینی(ره) عضویت مجلس خبرگان رهبری تا امروز منبع: سایت مشرق

گوشه‌هایی از زندگانی آیت‌الله مهدوی؛

آیت‌الله مهدوی کنی چه در سال1342 در کسوت یک مبارز انقلابی و چه پس از پیروزی انقلاب اسلامی و جان گرفتن نظام نوپای جمهوری اسلامی همواره در خدمت انقلاب و این نظام مقدس بوده است؛ حضوری موثر که این روزها بیشتر در جایگاه ریاست مجلس خبرگان رهبری خودنمایی می‌کرد، به واقع استراتژی و اهداف انقلاب اسلامی که از سوی "مقام معظم رهبری" طراحی و ترسیم می‌شود با اندیشه و تفکر بزرگانی همچون ایشان هموارتر می‌شد، باشد که فعالان و شخصیت‌های سیاسی در مسیر ارزش‌گذاری‌ها و رسیدن به آرمان‌های پیر فرزانه انقلاب از اندیشه‌های این بزرگوار الهام گیرند. روحش شاد و راهش پررهرو باد. آیت‌الله مهدوی کنی شاخص‌ترین چهره جناح راست سنتی، از مهمترین چهره‌های معتدل در عرصه‌های مختلف، افتخار حوزه‌های علمیه و جامعه دانشگاهی و از استوانه‌های ولایت فقیه بودند. نوشتار زیر شما را با طلبه‌ای سخت‌کوش در علم‌آموزی، جدی در مبارزه؛ يار محجوب امام(ره)، ياور صديق رهبر معظم انقلاب بیشتر آشنا می‌کند. "آيت‌الله محمدرضا مهدوی کنی" در 14 مرداد 1310 در روستای کن – که در حال حاضر بخشی از شهر تهران است- به دنيا آمد؛ ايشان پس از طی دوره دبستان در کن، وارد مدرسه علميه لرزاده در تهران شد و از محضر مرحوم "آيت‌الله برهان" بهره‌های علمی و اخلاقی فراوان برد. طلبه‌ای سخت‌كوش در علم‌آموزی، جدی در مبارزه/يار محجوب امام، ياور صديق رهبر "آيت‌الله مهدوی‌ کنی" در سال 1327 درسن 17 سالگی برای ادامه تحصيل به قم مهاجرت نمود و تا سال 1340 در محضر استادان مبارز آن زمان همچون حضرات آيات "مشکينی، حاج شيخ عبدالجواد سده‌ای (جبل عاملی)، شهيد صدوقی، سلطانی، مجاهدی، رفيعی قزوينی، شعرانی، علامه طباطبايی، آیت‌الله العظمی بروجردی، امام خمينی(ره)، آیت‌الله العظمی گلپايگانی و ... رضوان الله تعالی عليهم دروس عالی فقه، اصول فقه، تفسير، حکمت، کلام و دروس خارج فقه و اصول را تلمذ كرد. "آيت‌الله مهدوی کنی" پس از بازگشت به تهران در سال 1340، در مدرسه مروی به تدريس علوم حوزوی مشغول شدند و از سال 1342 امامت جماعت مسجد جديد التاسيس جليلی در ميدان فردوسی را پذيرفتند. اين مسجد پايگاه مناسبی برای فعاليت‌های اجتماعی و سياسی ايشان شد؛ مبارزات "معظم له" عليه حکومت طاغوت، باعث دستگيری‌های متعدد، تبعيد، شکنجه و زندانی شدن ايشان شد. ايشان آخرين عالمی است که در روزهای نزديک پيروزی انقلاب اسلامی برای چندمين بار دستگير و در آستانه پيروزی انقلاب شکوهمند اسلامي آزاد شدند. "آيت‌الله مهدوی کنی"، پس از پيروزی انقلاب، از طرف حضرت امام خميني قدس سره الشريف عهده‌دار مسؤوليت‌های متعددی در تاسيس نظام نوپای اسلامي شدند. وی دارای يک فرزند پسر و دو فرزند دختر هستند که همگی به تدريس در دانشگاه اشتغال دارند. سوابق مبارزاتی "آیت‌الله مهدوی کنی" "آيت‌الله مهدوی کنی با ورود به حوزه علميه و آشنايی با ديدگاه‌های حضرت امام خمينی (ره) و مشاهده ظلم و ستمی که در حق اسلام، علما و مردم می‌شود، روش سياسی حضرت امام خمينی (ره) را به عنوان شيوه‌ای که می‌تواند باعث احيای تشيع شود، برگزيد؛ اولين دستگيری ايشان در سن 18 سالگي (1328 شمسي) در اردستان بود که به شکنجه، تبعيد و زندانی شدن ايشان و بعضی از طلاب و مبلّغان همراه منجر شد. با رسيدن اين خبر به قم، مرحوم آيت‌الله العظمی بروجردی به نخست وزير وقت (اقبال) اعتراض نموده و عنوان کردند که چرا فرزندان مرا زده‌ايد و دستگير کرده‌ايد. "آيت‌الله مهدوی کنی"، در داخل حوزه علميه فعاليت سياسی خود را شروع کردند. از جمله فعاليت‌های مهم ايشان عضويت در مجمعی سياسی بود که افرادی چون آيات و حجج اسلام سعادت پرور (پهلوانی)، محمدی گيلانی، محفوظی، خادمی اصفهانی، شمس، سمندری، جنيدی، حاج شيخ عباس ورامينی و... در آن حضور داشتند. بخشي از فعاليت‌های اين مجمع صرف تحليل فضای سياسی کشور می‌شد. همچنين اعضای اين مجمع سعي می‌کردند با خريد کتب کمونيست‌ها و ماترياليست‌ها، پس از مطالعه و مباحثه در برابر آن‌ها پاسخ تهيه کنند و در جريانات سياسی وقت حضور داشته باشند. از ديگر برنامه‌های ايشان، فعاليت در مجامع علمی و سياسی با حضور برخی دوستانشان مانند حضرات آيات شهيد مطهری، شهيد بهشتی، موسوی اردبيلی و... بوده است. در اين جلسات مباحثی مانند اقتصاد اسلامی و حکومت اسلامی مورد بحث و بررسی بوده است که در نهايت منجر به تاسيس هسته‌هايی مثل "جامعه روحانيت مبارز" تهران و تهيه اساسنامه مبارزاتی و دينی برای آن شد. فعاليت‌های آيت‌الله مهدوی کنی در مسجد جليلی، جنبه‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی و سياسی داشته است؛ اصرار "معظم له" بر طرح ديدگاه‌های حضرت امام (ره) و فعاليت‌های سياسی ايشان منجر شد که پس از چندين بار دستگيری و بازداشت کوتاه مدت، هجوم به منزل و ايجاد محدوديت براي سخنرانی، منبر و تدريس، نهايتاً در رمضان سال 1353 شمسي ايشان بازداشت و به بوکان تبعيد شوند. در ادامه، "آيت‌الله مهدوی کنی" پس از روشن شدن نقش ايشان در پرونده ديگری که از پرونده عمومی طرفداری از حضرت امام (ره) سنگين‌تر بود، از بوکان به مهاباد و سپس به تهران اعزام می شوند و در کميته مشترک ضد خرابکاری و ساواک مورد بازجويی و شکنجه‌های جسمی و روحی قرار می‌گيرند. بخشی از اتهاماتی که ساواک به ايشان وارد نمود، ارتباط با مبارزان ضد رژيم شاه و کمک مالی به خانواده زندانيان بود. "معظم له" به چهار سال زندان محکوم می‌شوند که پس از دو سال و همراه با فضای سياسی سال 55 به همراه برخی ديگر از زندانيان سياسی آزاد می‌شوند. مبارزات آيت‌الله مهدوی کنی عليه حکومت طاغوت تا پيروزی انقلاب شکوهمند اسلامی زير نظر حضرت امام (ره) ادامه می يابد. کتاب خاطرات آيت الله مهدوی کني، بيانگر نکات بسيار ارزشمندی از آن دوران و ياران زندانی مانند حضرات آيات طالقانی، هاشمی رفسنجانی، انواری و ده‌ها تن از مبارزان روحانی، دانشگاهی و افراد ساير اصناف است. آثار علمی بخشي از آثار علمی حضرت آيت‌الله مهدوی کنی به قرار ذيل است: تقريرات درس‌های خارج فقه آيات عظام بروجردی و خمينی(ره) كتاب نقطه‌های آغاز در اخلاق عملی کتاب اصول و مبانی اقتصاد اسلامی در قرآن کتاب بيست گفتار کتاب شرح دعای افتتاح تدريس خارج فقه در دانشگاه و مدرسه علميه مروی برای دانشجويان و طلاب دوره‌های عالی تدريس آيات الاحکام در مدرسه مروی و آيات اقتصادی در دانشگاه امام صادق عليه السلام تدريس دوره‌های اخلاق اسلامی در دانشگاه امام صادق عليه السلام و حوزه علميه مروی صدها سخنرانی علمی در محيط‌های حوزوی و دانشگاهی مصاحبه‌های علمی با مطبوعات و شبکه‌های تلويزيونی راهنمايی چندين پايان نامه کارشناسی ارشد و دکتری سمت‌های اجرايی "آيت‌الله مهدوی کنی" پس از پيروزی انقلاب شکوهمند اسلامی سمت‌های مختلفی را عهده‌دار بوده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به موارد ذيل اشاره کرد: عضويت در حلقه اوليه شورای انقلاب از طرف حضرت امام خمينی (ره) (اولين سمت ايشان که در زمان حضور حضرت امام (ره) در پاريس به ايشان سپرده شد. حلقه اوليه شورای انقلاب شامل حضرات شهيد مطهری، شهيد بهشتی، شهيد باهنر رحمهم الله و حضرات آیت‌الله خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبيلی و مهدوی کنی بود. به تدريج اعضای ديگر روحانی و دانشگاهی با تصويب جمع به آنان اضافه شد). عضويت در کميته استقبال از حضرت امام خمينی (ره) سرپرستی کميته انقلاب اسلامی (به عنوان اولين نهاد انقلابی مسلح برای حفظ انقلاب به پيشنهاد شهيد مطهری (ره) و دستور حضرت امام خمينی (ره) ) عضويت به عنوان فقيه در شورای نگهبان قانون اساسی (دو مرتبه) نمايندگی حضرت امام خمينی (ره) در هيات حل اختلاف مسؤولان نظام و چندين ماموريت مشابه در حوادث مهم دوران انقلاب وزارت کشور در کابينه شهيد رجايی و شهيد باهنر نخست وزيری پس از شهادت شهيدان رجايی و باهنر عضويت در ستاد انقلاب فرهنگی به حکم حضرت امام خمينی (ره) عضويت در شورای عالی انقلاب فرهنگی به حکم حضرت امام خمينی (ره) و مقام معظم رهبری مسؤوليت ستاد کمک رسانی به مردم مناطق بمباران شده عضويت در شورای بازنگری قانون اساسی رياست مرکز رسيدگی به امور مساجد عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام مسؤوليت‌های اخیر مؤسس و دبير كل جامعه روحانيت مبارز رياست دانشگاه امام صادق عليه‌السلام توليت حوزه علميه مروی به همراه موقوفات وابسته، به حكم حضرت امام‌خمينی(ره) عضو و رييس مجلس خبرگان رهبری آیت‌الله مهدوی کنی: تجلیل از امام(ره) را وظیفه خود می‌دانم/آخرین حضور رئیس مجلس خبرگان رهبری در سالگرد ارتحال امام خمینی(ره) مراسم بزرگداشت ارتحال امام خمینی(ره) آخرین حضور رئیس مجلس خبرگان رهبری بود؛ حضوری که به اصرار ایشان صورت گرفت؛ طبق گفته حجت‌الاسلام ابوترابی فرد(نائب‌رئیس مجلس شورای اسلامی): در ایمان ایشان به امام(ره) همین بس که سه‌شنبه یک روز پیش از سالگرد ارتحال امام(ره) اطرافیان آیت‌الله تاکید داشتند حال شما برای حضور در مراسم ارتحال مناسب نیست و من نیز سه‌شنبه گذشته در خدمت ایشان بودم که گفتند حال قلبی‌ام مساعد نیست، اما با این حال آیت‌الله مهدوی کنی به حضور خود در مراسم سالگرد امام(ره) اصرار کردند و گفته بودند خوشایند نیست که در مراسم تجلیل از امام راحل(ره) حاضر نشوم. از این رو تجلیل از امام(ره) را وظیفه خود می‌دانم. گفتنی است؛ آیت‌الله محمدرضا مهدوی‌کنی(چهارشنبه 14 خرداد ماه) پس از بازگشت از مراسم ارتحال امام خمینی(ره) دچار حمله قلبی شد و در پی آن به کما رفت. با وجود تلاش زیاد تیم پزشکی بیمارستان‌های بهمن و رجایی آیت‌الله مهدوی کنی صبح امروز به رحمت ایزدی پیوست. منبع: باشگاه خبرنگاران منبع بازنشر: سایت مشرق

وقتی فرمانده ارتش حکم شاه را پنهان کرد

فریدون جم، از نظامیان عصر پهلوی است. او در 1293، در تبریز متولد شد. پدرش محمود جم (۱۲۵۹- ۱۳۴۸)، از سیاستمداران اواخر قاجار و دوران پهلوی بود. محمود جم از نخست وزیری تا وزارت دربار را تجربه کرد. در اواخر عمر، عضو مجلس سنا بود که در همین جایگاه درگذشت. یکی از اقدامات مهم محمود جم، همراهی رضاخان مخلوع تا تبعیدگاه بود که در شهریور ۱۳۲۰، شاه سابق را تا بندرعباس و بعد ژوهانسبورگ [1] مشایعت کرد. فردوست؛ محمود جم را از سیاستمدارانی می‌داند که به وسیله انگلیسی‌ها تربیت شده بودند تا در مناصب گوناگون حکومتی قرار بگیرند.[2] به تعبیر فردوست، «[محمود] جم یک انگلیسی تمام‌عیار بود... با سفارت تماس داشت اما وقتی احساس می‌کرد که اجازه لازم است از شاه کسب اجازه می‌نمود... او فراماسون بود و زندگی بسیار مرفهی داشت.» [3] فریدون جم با شاهدخت شمس پهلوی ازدواج کرد. در آن هنگام، او در دانشکده افسری فرانسه (سن سیر) درس نظام می‌خواند. مراسم عقد و عروسی بلافاصله انجام شد و با صلاحدید پدر، شاهدخت‌ها به خانه شوهر رفتند. مخبرالسلطنه هدایت در خاطرات و خطرات خود، درباره چگونگی ازدواج فریدون و شمس می‌نویسد: «در کابینه جم معروف شد، عکس عده‌ای از جوانان را به شاهدخت‌ها عرضه دارند تا که قبول افتد و که در نظر آید. پسر جم و پسر قوام شیرازی پسند افتادند.» [4] به این ترتیب، علی قوام به ازدواج اشرف در آمد و شمس هم فریدون جم را به همسری انتخاب کرد. البته بنا به روایتی که فردوست از اشرف می‌کند، رضاخان حق انتخاب اول را به شمس داده بود و پس از او، اشرف می‌توانست در میان گزینه‌های باقی مانده دست به انتخاب بزند. البته هر دوی این ازدواج‌ها که با تعیین و صلاحدید رضاخان انجام شد، تنها تا زمانی که او در قید حیات بود تداوم یافت و با مرگ خان میرپنج در تبعیدگاه، هر دو شاهدخت شوهرانشان را طلاق دادند. شمس پس از جدایی از فریدون جم با مهرداد پهلبد، وزیر فرهنگ آینده ازدواج کرد ازدواج کرد و فریدون هم با فیروزه (رفیقه سابق شاه). به اعتقاد خسرو معتضد، «جم در جزیره موریس پیوسته با بی‌اعتنایی و سردی همسرش [شمس] که از ماه‌ها پیش خیال جدا شدن از او را داشت روبرو بود.» [5] فریدون جم پس از جدایی از شمس تا مدت‌ها بی سروصدا زندگی کرد و با وجود آنکه از دوستان صمیمی محمدرضا به شمار می‌آمد و به مهمانی‌های دربار رفت و آمد داشت، نقش سیاسی چندانی در حوادث کشور ایفا نمی‌کرد. به‌ آرامی در ارتش کار می‌کرد و البته تواضع، خوشروی و اطلاعات نظامی فراوانی که جم داشت بر محبوبیت او می‌افزود. در اردیبهشت 1348 به ریاست ستاد مشترک نیروهای مسلح منصوب شد و به درجه ارتشبدی ارتقا یافت. یکی از ویژگی‌های جم، با اینکه در هر صورت جزو کارگزاران رژیم پهلوی به شمار می‌آمد، صراحت و تکیه بر نظراتش بود. به این ترتیب که می‌کوشید در امور ارتش تا آنجا که می‌تواند کار خود را انجام دهد که این امر گاهی با خواست‌های شاهنشاه در تعارض قرار می‌گرفت. شخص جم درباره این بی‌اختیاری سران ارتش می‌نویسد: «در آن زمان ستاد بزرگ ارتشتاران و رئیس آن، نه در بررسی، نه در انتخاب، نه در سفارش، نه در خرید و نه در ترتیبات مالی خریدها دخالت داشت. حتی وزیر جنگ بی‌خبر بود و بعدا اطلاع می‌یافت. نیروی زمینی بدون اطلاع ناگاه مواجه با اشکالات عظیم برای جذب وسایلی می‌شد که قبلا از آن اطلاعی نداشت. نه پول، نه آدم، نه تعمیرگاه، نه مکان و نه آموزش و غیره...» [6]. یکی دیگر از عوامل اختلاف‌آفرین میان جم و شاه، اظهار نظرهای او بود. او یک بار شاه را برادر ارشد خود خطاب کرده بود که زیاد به مذاق آریامهر خوش نیامد. یکی دیگر از اقدامات او هم پنهان کرد حکمی بود که به موجب آن، می‌بایست تمامی احترامات شاه درباره ولیعهد هم اجرا شود. «از نظر جم که مردی سالمند و مجرب بود، بوسیدن دست یک کودک 12-11 ساله به وسیله تیمساران ارتش کار درستی نبود.» [7] به این ترتیب بود که شاه در تیرماه 1350 او را از ریاست ارتش برکنار کرد. پس از کناره‌گیری از ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران، مدتی سفیر ایران در اسپانیا بود. در آنجا اسپانیولی فراگرفت و پنجسالی را در منصب سفیری گذراند. با پایان سال آخر، با ارسال عریضه‌ای به شاه تقاضای مرخصی کرد و به انگلستان رفت. پیش از این هم دوست داشت که به جای سفارت اسپانیا، سفیر ایران در لندن باشد. واپسین حادثه سیاسی که در آن نام فریدون جم به میان آمد، روی کار آمدن کابینه شاپور بختیار بود. «یکی از حوادث مهم تشکیل دولت بختیار، مساله ارتشبد فریدون جم است. که بختیار وی را به عنوان وزیر جنگ به محمدرضا معرفی نموده بود. بختیار برای تقویت جناح نظامی خود به جم نیاز فراوان داشت. او در این انتخاب خیلی زرنگی به خرج داده بود و احتمالا از طرف یکی از 2 سفارت راهنمایی شده بود، چون شخص بختیار شناحتی نسبت به مسائل نداشت. تصور بر این بود که با انتخاب جم، به علت محبوبیت او در این نیروها، ارتش و نیروهای انتظامی دربست در اختیار بختیار قرار خواهد گرفت. بختیار از محمدرضا خواست که جم را احضار کرد و محمدرضا نیز تصویب کرد. جم به تهران آمد و یک ملاقات با محمدرضا داشت. او پس از این ملاقات به من تلفن کرد و گفت که یا من به ملاقات شما بیایم و با شما به ملاقات من بیایید. گفتم: وظیفه من است که به ملاقات شما بیایم... فریدون به محض دیدن من مرا به اتاق خصوصی خود برد و دو به دو صحبت کردیم. او گفت که هنوز پاسخی به محمدرضا نداده و نظر مرا سوال کرد. گفتم: این دولت (بختیار) که ثباتی ندارد و فکر هم نمی‌کنم که بختیار را شما اصلا قبول داشته باشید...» فردوست توضیح می‌دهد که در ادامه ناظم و قره‌باغی هم به بحث پیوستند و سرانجام جم را از پذیرفتن این منصب منصرف کردند: «نظام گفت: اگر اینطور است فردا نزد شاه برو و بگو که به علت گرفتاری خانوادگی از قبول شغل معذورم و بلافاصله از ایران خارج شو! جم، این پیشنهاد را بهترین راه دانست و فردای آن شب از محمدرضا برای قبول پست وزارت جنگ معذرت خواست و همان روز [18 دی] از ایران خارج شد.» [8] به نقل از خود فریدون جم، درباره این استنکاف از پذیرش وزارت جنگ می‌نویسد: «حاضر به قبول پستی که باید همه مسئولیت‌ها را تقبل کند ولی به کلی بی‌اختیار باشد، نشدم.» [9] فریدون جم در چهارم خرداد 1387 در لندن درگذشت. * منابع: 1. بازیگران عصر پهلوی، محمود طلوعی، نشر علم، چاپ اول، 1372، جلد دوم، ص 934 2. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، حسین فردوست، اطلاعات، چاپ هفتم، 1374، جلد اول، ص287 3. فردوست، ص 65 4. خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه، ص416 5. ارتشبدها و حدیث تاریخ پهلوی، خسرو معتضد، انتشارات زرین، چاپ اول، 1383، ص 81 6. مجله ره‌آورد، چاپ آمریکا، شماره 29، بهار 1992، صص 92و93 7. معتضد، ص 85 8. فردوست، 596 و 597 9. طلوعی، ص936 برچسب ها: فریدون جم ، محمود جم ، رجال پهلوی مطالب مرتبط قاتل عشایر جنوب ایران چه کسی است+عکس گردانندگان اصلی فاسدترین جشن در ایران چه کسانی بودند+تصاویر آیا محمدرضا پهلوی به مرگ طبیعی از دنیا رفت؟ منبع: سایت مشرق

جنگ نرم انگلیسی‌ها؛ از روی کارآمدن رضاخان تا کشف حجاب اجباری

در اکتبر 1917م / آبان 1291ش / محرم ‏الحرام 1336ق انقلاب سوسیالیستى در کشور روسیه به ثمر رسید و به حکومت تزارها خاتمه داد. از آنجا که روس‌‏ها مشغول برطرف نمودن آشفتگى‌‏ها، آشوب‏‌ها و مقاومت‌‏هاى داخلى بودند، سیاست استعمارى این کشور در ایران براى مدتى متوقف گردید و ناگزیر نواحى شمالى ایران را تخلیه کردند. اما این به معناى مداخله در کشور ایران نبود و دولت شوروى توسط حزب توده وابسته، نفوذ و سلطه خود را در این کشور به صورت کمرنگ ادامه داد. این حوادث زمینه را براى سلطه انحصارى انگلستان در ایران بوجود آورد، انگلیسى‌‏ها که در صحنه‌‏هاى سیاسى ایران بى‏‌رقیب مانده بودند، شیوه‌هاى خود را در خاورمیانه تغییر دادند. قبل از خارج شدن روس‌‏ها از صحنه‏‌هاى رقابت استعمارى، استراتژى بریتانیا جلوگیرى از ایجاد حکومت قدرتمند مرکزى در ایران بود، اما تحولات مزبور و نیز عواملى چون کنترل منطقه حساس خاورمیانه، تثبیت منافع خویش در سرزمین ایران و سرکوب نهضت‏‌هاى ضد استبدادى و استعمارى ضرورت وجود یک حکومت مرکزى مقتدر ولى وابسته را براى انگلستان فراهم ساخت. *تیر توطئه‏ قرارداد وثوق‏‌الدوله کاکس که در سال 1919م / 1298ش بین ایران و انگلستان منعقد گردید و به موجب آن، نظارت بر تشکیلات نظامى و مالى و سیاسى ایران منحصراً در اختیار انگلیسى‏‌ها قرار مى‏‌گرفت با تلاش‏‌هاى شخصیت‌‏هاى برجسته‌‏اى چون شهید آیت‏ اللَّه مدرس و شهید شیخ ‏محمد خیابانى و اوج‏گیرى مخالفت‏هاى مردمى منجر به شکست گردید، این ناکامى و نفرت تاریخى اقشار مسلمان ایران از نظام استعمارى انگلستان، این سرطان سلطه را وادار کرد تا براى دخالت در امور ایران، روش غیرمستقیم را پیش گیرد. (1) انگلستان براى هموارسازى این مسیر فرماندهى نیروهاى نظامى و قزاق ایران را در اختیار گرفت و اداره این قوا را به ژنرال آیرون ساید و افسران انگلیسى سپرد. در بهمن 1299 ش با حضور این ژنرال حیله‌‏گر میان دو عامل کودتا، ملاقاتى در قزوین صورت گرفت، در این دیدار رضاخان پذیرفت بعد از فتح تهران توسط قواى قزاق مقام نخست‏ وزیرى به سیدضیاءالدین طباطبایى سپرده شود. سپس طبق نقشه‌‏اى از پیش طراحى ‏شده، نیروهاى نظامى قزاق به فرماندهى رضاخان از قزوین به سوى تهران حرکت کردند و با توجه به اینکه نیروهاى ژاندارم و سایر قواى امنیتى پایتخت قبلاً از سوى انگلیسى‏‌ها تطمیع شده بودند آنان شبانه در سوم اسفند ماه وارد تهران شدند و بدون هیچ‏گونه مقاومت جدى مناطق حساس این شهر مهم را به اشغال خود درآوردند. (2) با توجه به توضیحات فوق و انتشار اسناد و مدارک معتبر در این باره، جاى هیچ تردیدى باقى نمى‏‌ماند که رضاخان یک عامل انگلیسى بوده، البته از زمان کودتا تا موقعى که این جرثومه ستم موفق گردید حکومت را به طور کامل در دست گیرد پنج سال طول کشید. (3) خود رضاخان در جلسه‏اى با حضور تنى چند از شخصیت‏هاى سیاسى تصریح نمود: انگلیسى‌‏ها او را سر کار آوردند. (4) *شب سیاه اهریمن‏ سرانجام در آذر 1304 مجلس مؤسسان با اصلاح چهار اصل از اصول متمم قانون اساسى، سلطنت دائمى ایران را به رضاخان و اعقاب ذکور او واگذار کرد و در چهارم اردیبهشت 1305ش رضاخان به عنوان پادشاه ایران رسماً تاجگذارى کرد. (5) ابلاغیه یازدهم آبان 1304 رضاخان این ابلاغیه را خطاب به مردم ایران صادر کرد: عموم اهالى ایران بدانند که من همیشه دو اصل مهم را سرسلسله مکنونات و عقاید خود قرار داده‌‏ام: اجراى عملى احکام شرع مبین اسلام؛ تهیه رفاه حال عموم مردم. همچنین براى اینکه بتواند حمایت نیرومندترین قشر اجتماعى یعنى روحانیت و علماى شیعه را به سوى خود جلب کند یا حداقل مانع از مخالفت آنان با خود شود بارها به دیدار روحانیان قم مى‏‌شتافت و خود را در حضور آنان مردى متدین و مدافع شریعت و پاسدار آن معرفى مى‏کرد، با این نیرنگ و شیوه منافقانه توانست حمایت اشخاصى از اقشار گوناگون را به سوى خود جلب کند. (6) اما وقتى رضاخان پایه‌‏هاى قدرت خود را محکم کرد ضمن حاکم نمودن اختناقى شدید بر ایران، به مقابله با ارزش‏هاى اسلامى و شعائر مذهبى پرداخت و به بهانه گام نهادن به سوى ترقى و تمدن آداب مذهبى را خلاف تجدد دانست، تفکیک دین از سیاست را یک اصل قرار داد و براى کنار زدن روحانیت از صحنه، برنامه‏‌هاى نگران‏ کننده زیادى را به اجرا نهاد. در عین اینکه خود را متولى آستان قدس رضوى معرفى کرد و اوقاف را به صورت ابزارى در دست خود درآورده بود با سرکوبى خشن و خونین هرگونه خیزش، خروش و اعتراضى را سرکوب کرد. (7) براساس اصل تمرکز به اداره امور پرداخت و با تکیه بر ارتش، انتقام‌‏گیرى سختى را از مخالفین به ویژه علما و روحانیان آغاز کرد که به شهادت، زندان، شکنجه و تبعید آنان انجامید. ایلات و عشایر سرکوب شدند، مجالس مقننه برحسب تمایل دیکتاتور تشکیل گردید، اراضى بسیارى از مالکان آنان خلع ید گردید و به شخص شاه اختصاص یافت، رضاخان یک نوع استثمار قرون وسطایى را بر کشور حاکم ساخت و کشور را در یک نوع فلاکت و عقب‏افتادگى اقتصادى اجتماعى، همراه با سیر قهقرایى فرهنگ، اندیشه و آموزش نگاه داشت. مجلس شوراى ملى که سابقه نسبتاً خوبى از ادوار گذشته‏اش داشت کارآیى خود را از دست داد صرفاً به اصلاحات عبارتى در لوایح ارسالى دولت اکتفا کرد تمامى لایحه ‏ها را دولت تصویب مى‏کرد. (8) با تسلط حکومت استبدادى تمامى توجهات به رفتار و کردار شخص رضاخان معطوف گردید. (9) و به عنوان یک مصلح اجتماعى مطرح شد و سعى گردید براى شاه مقامى هم‏شأن خدا دست و پا شود! تمامى تبلیغات در راستاى ستایش و تمجید از او قرار گرفت و با نظارت و کنترل بر نشریات، اختناق و سانسور همه جا سایه افکند. (10) *یورش به اصالت‏‌هاى دینى و بومى‏ غرب‏زدگان سطحى ‏نگر، پیشرفت همه‏‌ جانبه کشور را در اشاعه فرهنگ تجددگرایى ناسنجیده، شتاب‏زده و تقلید از غرب مى‌‏دانستند و لذا تمامى تلاش خود را به کار مى‌‏بردند تا خرده نمایشى را که نشان‏دهنده ترک فرهنگ سنتى و پذیرش فرهنگ مهاجم باشد به اجرا درآورند. (11) دولتمردان رژیم جدید که با دیکتاتورى و اختناق شدید در تمام زمینه‌‏هاى ادارى، فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى مجال هرگونه رشد، شکوفایى، نوآورى و خلاقیت را از دانشوران متفکران و پژوهشگران گرفته بودند. ابتدا همان تجربه اروپا را که یورش به ارزش‏هاى اخلاقى و معنوى و هویت‏‌هاى اصیل بومى بود در برنامه خود قرار دادند و از طریق رواج سکولاریسم و بى‌‏اعتنایى و لاقیدى به تحقیر نمادهاى دینى پرداختند و در اولین مرحله از سیاست نوسازى فرهنگى با حجاب و عفاف به ستیز پرداختند، آنان عامدانه و مغرضانه ادعا مى‏‌کردند با تغییر لباس و پوشاک سنتى و به ویژه آن حالتى از پوشش که باورها و اعتقادات را آشکار مى‏ساخت و به حراست از مبانى دینى مى‏پرداخت، جامعه متمدن مى‏‌گردد و از کهنه‏‌گرایى و انجماد و خرافات دست برمى‏‌دارد. (12) نخستین گام در وادار ساختن مردم به تغییر کلاه و لباس در مرداد 1306 ش برداشته شد و هیئت وزیران به پیروى از اندیشه بیمار رضاشاه در نیمه مرداد تصویب‏‌نامه‏‌هایى را گذرانید که به موجب آن تمامى کارکنان دولت، شاگردان مدارس و فرهنگیان موظف به پوشیدن لباس متحدالشکل و کلاه لبه‌‏دار بودند. سپس مجلس هفتم تصمیم گرفت به پوشیدن لباس متحدالشکل صورت قانونى بدهد. به این منظور طرحى با امضاى گروهى از نمایندگان مجلس تهیه گردید و پس از گفتگو و جرح و تعدیل پیرامون آن، در جلسه دهم دى‏‌ماه 1307 ش به عنوان قانون متحدالشکل به تصویب رسید. تمامى اتباع ایران جز مجتهدین مجاز از مراجع تقلید مسلم، مراجع امور شرعى، ائمه جماعات داراى محراب، محدثین داراى اجازه روایت از دو نفر مجتهد، مدرسین فقه، اصول و حکمت، مُفتیان اهل سنت، موظف گردیدند به لباس متحدالشکل درآمده و کلاه پهلوى بر سر بگذارند و نظامنامه متحدالشکل شدن البسه براى شهر و روستا در سوم بهمن 1307ش به تصویب هیئت دولت رسید. (13) مخیرالسلطنه هدایت (مهدى قلى‏خان) که در این زمان رئیس ‏الوزرا بود مى‏‌گوید: «در این موقع روزى به شاه عرض کردم، تمدنى که آوازه‌‏اش عالمگیر است، دو تمدن است، تمدنى که مفید است و قابل تقلید، تمدن ناشى از لابراتوارها و کتابخانه‏‌هاست. یکى هم تمدن بولوارها. گمان کردم به این عرض من توجهى فرموده‌‏اند، آثارى که بیشتر ظاهر شد تمدن بولوارها بود که به کار لاله‏‌زار مى‏‌خورد و مردم بى‏بندو بار خواستار بودند.» (14) الول ساتن مى‌‏نویسد: «در تعقیب علاقمندى جنون ‏آمیز جدید شرقى درباره متحدالشکل شدن لباس‏ها شاه ایران در سال 1928م / 1307ش دستور اجبارى شدن لباس متحدالشکل را براى مردان صادر کرد.» (15) طرح تغییر لباس هم زمان با تبلیغ درباره پاسدارى از ارزش‏هاى ملى صورت مى‏‌گرفت در حالى که با اجراى این طرح، پوشش‌‏هاى سنتى که صبغه ملى داشت ممنوع مى‌‏گردید، حامیان این طرح بیهوده، چنین القا مى‏‌کردند که لباس بومى ایرانیان در نتیجه تأثیر اقوام بیگانه دگرگون شده و شکل فعلى را گرفته و باید کنار گذاشته شود ولى از آن سوى در توضیح علت اقتباس و تقلید از پوشش اروپایى، این عمل را گام نهادن در مسیر ترقى و توسعه تلقى مى‏‌کردند. (16) یکى از مهم‏ترین نتایج این طرح توأم با توطئه، از بین رفتن ملاک‏‌هاى مذهبى در زندگى اجتماعى بود به علاوه وقتى مردم از پوشش غربى‌‏ها پیروى مى‏‌کردند دیگر نگرش منفى نسبت به افراد غیر مسلمان نداشتند، اما این تغییرات مقدم‌ه‏اى بود براى موضوعى مهم‏تر یعنى «کشف حجاب» زیرا هنگامى که غرور و غیرت مردان خدشه‌‏دار مى‏‌گشت، مشکلات تغییر پوشش زنان برطرف مى‏‌شد. البته اجراى این طرح با مقاومت مردم و جنبش‏هاى خودجوش روبه‏رو گردید چنانچه در شیراز مردم با رهبرى روحانیان در مسجد وکیل اجتماع کردند و به ابراز مخالفت با این نیرنگ پرداختند و کارگزاران وقت را مورد حمله قرار دادند، قیام‏هاى عشایرى هم در سال‏هاى 1307 تا 1309 ش در اعتراض به استعمال کلاه پهلوى صورت گرفت. (17) مرحله دوم تغییر لباس از موقعى به اجرا درآمد که رضاشاه از سفر ترکیه بازگشت، این مسافرت از دوازده خرداد تا بیستم تیر 1313 به طول انجامید. عباس مسعودى مدیر روزنامه اطلاعات که از همراهان رضاشاه در این سفر بوده است، مى‏‌نویسد: «بعد از بازگشت از مسافرت ترکیه بود که فکر تغییر کلاه [از لبه‏دار پهلوى به کلاه اروپایى‏] در [ذهن‏] رضاشاه قوت گرفت و این تغییر را تشویق مى‏نمود و معتقد بود که اختلافات ظاهرى ایرانى‏ها با اروپایى‏ها برداشته شود. او مى‏‌گفت باید ایرانى‏‌ها خود را با خارجى‌‏ها یکسان بدانند و در ترقى و پیشرفت تشویق و تأیید شوند و بدانند تفاوتى از لحاظ روح و جسم و استعداد جز همین کلاه در ظاهر در بین نیست و باید این تفاوت را بردارند و عملاً کار کنند تا خود را به آنها برسانند.» (18) بدین گونه فرمانى اجبارى صادر گردید تا مردها از اول فروردین 1314 کلاه فرنگى (لگنى) بر سر بگذارند این برنامه از اعضاى کابینه دولت و نمایندگان مجلس آغاز شد، ابتدا کوشیدند از طریق سیاست‏هاى فرهنگى و تبلیغى و ایجاد جوّ کاذب و برپایى جشن‏هاى مصنوعى مردم را متقاعد سازند که به این روند روى آورند ولى وقتى با عدم رضایت آنان روبه‏رو شدند، خشونتى شدید و تهدیدکننده به کار گرفته شد. (19) پى‌‏نوشتها: 1) تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکى، ج‏اول، ص‏39؛ تاریخ روابط خارجى، عبدالرضا هوشنگ مهدوى، ص‏395، خاطرات من، حسن اعظام قدسى، ج‏2، ص‏66. 2) تاریخ سیاسى معاصر ایران، سیدجلال‏الدین مدنى، ج‏اول، ص‏99 - 97، انگلیسى‏ها در میان ایرانیان، دنیس رایت، ترجمه لطف‏على خنجى، ص‏215 - 200؛ خاطرات آیرون ساید، ص‏368 - 366. 3) ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، حسین فردوست، ج 1، ص‏82. 4) حیات یحیى، میرزا یحیى دولت‏آبادى، ج‏4، ص‏343؛ تاریخ بیست ساله ایران، ج‏1، ص‏157. 5) تاریخ معاصر ایران، على‏اکبر ولایتى و دیگران، ص‏66. 6) حکایت کشف حجاب، واحد تحقیقات مؤسسه فرهنگى قدر ولایت، ص‏19. 7) تاریخ سیاسى معاصر ایران، جلال‏الدین مدنى، ج‏اول، ص 120 - 119. 8) رضاشاه در آیینه خاطرات، ابراهیم صفایى، ص‏315؛ خاطرات یک نخست‏وزیر، به کوشش باقر عاقلى، ص 125. 9) سفرى به دور ایران، کنتس مادفون روزن، ترجمه محمدعلى عبادى، ص 65- 64. 10) علما و رژیم رضاخان، حمید بصیرت منش، ص 40- 39. 11) واقعه کشف حجاب، مقدمه غلامحسین زرگرى‏نژاد، ص‏23 22. 12) رضاشاه و تحولات فرهنگى، ابراهیم صفایى، ص 38 - 37، کتاب خشونت و فرهنگ، مقدمه حسام‏الدین آشنا، ص 10، مأخذ قبل، ص‏22؛ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 22 - 21، ص‏146. 13) فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر، ش‏22 - 21، ص‏147 - 146. 14) خاطرات و خطرات، مهدى قلى‏خان هدایت، ص‏383. 15) رضاشاه کبیر ایران نو، الول ساتن، ترجمه عبدالعظیم صبورى، ص‏375. 16) تاریخ معاصر ایران، پیش‏آورى، ترجمه رفیعى مهرآبادى، ج‏2، ص‏88، علما و رژیم رضاخان، ص‏172. 17) علما و رژیم رضاخان، ص‏173. 18) اطلاعات در یک ربع قرن، عباس مسعودى، ص‏137. 19) خاطرات صدرالاشراف، ص‏302، خاطرات و خطرات، ص‏519. منبع:سایت مشرق

چگونه بحرین از ایران جدا شد؟

در طول 2 قرن گذشته مناطق گوناگونی از ایران جدا شدند و هویت‌های تازه‌ای یافتند اما هیچ‌کدام از آنها به اندازه جدایی مجمع‌الجزایر بحرین از کشور سخت و طاقت‌فرسا نبوده است. وادادگی سیاسی پهلوی دوم باعث شد تا این جزایر از کشور جدا شوند، در حالی که بیش از دیگر سرزمین‌های جدا شده برای کشور ارزش داشت. بحرین با داشتن حدود 72درصد جمعیت شیعی که ایرانیان بسیاری را نیز شامل می‌شود، مشترکات بسیاری با کشور دارد. متن زیر نگاهی کوتاه به این جدایی دارد. حضور استعمار انگلیس در خلیج‌فارس که بخصوص پس از اشغال هند و مستعمره کردن شبه‌قاره شکل شدیدتری به خود گرفت، باعث رویش دامنه تازه‌ای از اختلافات سیاسی، ارضی و مرزی در این منطقه شد که برخی از آنها همچنان باقی است و کشورهای حوزه خلیج‌فارس با آن درگیر هستند. نیروی دریایی انگلیس با استفاده از ضعف دریایی ایران اقدام به اشغال جزایر و سواحل ایران کرد که این امر در 2 جنگ بر سر هرات نمود بیشتری داشت. اشغال جزایر که به بهانه مقابله با دزدان دریایی صورت می‌گرفت برای انگلیسی‌ها حقی را در درازمدت شکل داد که با تمسک به آن و با دست بردن در جغرافیای منطقه، آن را به نفع خود تغییر دادند. نمایندگی انگلیس که در خلیج‌فارس قرار داشت و از آنجا این منطقه را کنترل و با استفاده از ناوگان خود امنیت آن را تامین می‌کرد، با رجوع به شیوخ قبایل مهاجر بیابان‌های عربستان به سواحل خلیج‌فارس با تضمین تامین امنیت آنها، پیمان‌های دوجانبه‌ای را با این شیوخ منعقد و آنها را تحت قیمومت خود قرار می‌داد. مجمع‌الجزایر بحرین هم از جمله این مناطق بود که در ابتدای قرن نوزدهم به زیر یوغ انگلیس رفت و به این ترتیب اختلافات دامنه‌دار تهران ـ لندن و حکومت هند انگلیس شروع شد. ایران به مدت 150 سال حاضر به پذیرفتن جدایی بحرین از خاک خود نشد و در این مدت همواره بر مالکیت آن تاکید می‌کرد. در طول این یک قرن و نیم، رایزنی‌های مختلفی بر سر بحرین روی داد که همه به دلیل سیاست انگلیسی‌ها مبنی بر دور کردن ایران از سواحل عربستان، راه به جایی نبرد. این اختلاف‌نظرها تا زمان مطرح شدن خروج انگلیس از شرق سوئز ادامه داشت. نظر انگلیسی‌‌ها از روز اول این بود که بحرین مستقل شود ولی ایران، بحرین را استان چهاردهم می‌خواند و سال‌ها ادعای مالکیت آن را داشت. انگلیسی‌ها که تازه به دلیل همکاری با آمریکایی‌ها نفوذ خود را در خلیج فارس کم کرده بودند، نمی‌خواستند ایران ـ که کرانه وسیعی در خلیج فارس دارد ـ در این سوی خلیج فارس هم نفوذی داشته باشد. شیوخ عرب خلیج‌فارس تلاش بسیاری کردند تا مانع از خارج شدن نظامیان انگلیسی از منطقه شوند و به این منظور دیدارهای فراوانی با سران این کشور داشتند. شیخ ابوظبی در آن زمان با سفر به لندن حاضر شده بود تمام هزینه‌های استقرار نظامیان انگلیسی را بپردازد تا منطقه را ترک نکنند ـ همان‌گونه که امروز هزینه نظامیان آمریکایی را می‌پردازند ـ اما سیاست لندن بر مدار گردش به آمریکا تغییر کرده بود و از این زمان باید آمریکا به عنوان یک قدرت نوظهور جای انگلیس ‌ را می‌گرفت. رایزنی‌های سیاسی و سیاست انگلیس‌ مرور چگونگی جدایی بحرین از ایران شاید در خاطرات اسدالله علم بهتر دیده شود. از آنجا که علم به عنوان وزیر دربار محمدرضاشاه در بسیاری از دیدارها با وی حضور داشته است، خاطرات وی می‌تواند موید رایزنی‌های طولانی انگلیسی‌ها با شاه ایران در مورد آینده بحرین باشد. نکته مهم در این مذاکرات این است که تاکید انگلیسی‌ها بر استقلال بحرین به عنوان یک کشور مستقل از ایران بود و این موضوع در تمام روند مذاکرات آنها در راس قرار داشت. مذاکرات جدایی بحرین به‌طور آشکار و پنهان میان ایران، ‌انگلستان، ‌عربستان سعودی و آمریکا انجام می‌شد. جدا از سیاست‌های استعماری انگلستان، حمایت عربستان سعودی (‌به‌عنوان کشور عرب با نفوذ منطقه) ‌از خواسته‌ها و آمال شیخ بحرین و نیز مرز آب‌های سرزمینی و فلات قاره 2 کشور هم موضوع مهمی بود که به تضاد منافع 2 کشور ایران و عربستان انجامید، به‌طوری که شاه برنامه دیدار رسمی‌اش از عربستان سعودی را در اوایل سال 1968 (‌1347) به تعویق انداخت. بالاخره با مذاکرات طرفین نخستین گام در حل اختلافات دیرین دو کشور بر سر مرز فلات قاره و مالکیت جزایر فارسی و عربی در 24 اکتبر 1968 با امضای یک موافقت‌نامه برداشته شد و باعث شد ایران در مورد مساله بحرین کوتاه آمده و عقب نشینی سیاسی کند. در آن شرایط، حکومت ایران حفظ بحرین با توسل به شیوه‌های نظامی را در توان خود نمی‌دید. دولت شاه از عکس العمل انگلستان به‌عنوان یک قدرت بزرگ استعماری واهمه داشت، ضمن این‌که این کار تمام کشورهای عربی را (‌اعم از تندرو و محافظه کار )‌ علیه ایران متحد و هم پیمان می‌ساخت. این در حالی بود که ایران در آن دوران درگیری‌های ارضی و مرزی و سیاسی گسترده‌ای با عراق داشت. از سوی دیگر اقدام نظامی ایران می‌توانست سازمان ملل متحد را به وسیله قدرت‌های بزرگ علیه ایران وارد عرصه کند. بنابراین شاه با توجه با سازش‌های پنهانی انجام شده و شرایط زمانی، راه حل سیاسی را برگزید. شاه در زمستان 1348 (‌اوایل 1970) در مصاحبه‌ای خواستار حل مساله بحرین از طریق کسب نظر مردم آن به وسیله سازمان ملل متحد شد. بالاخره پیشنهاد رسمی شاه از طریق گفتگوهای بعدی ایران با انگلستان و دبیرکل سازمان ملل (‌اوتانت) ‌در اوایل سال 1970 به نتیجه نهایی رسید و ایران در تاریخ 9 مارس 1970 (‌9 اسفند 1348) ‌رسما خواستار همکاری دبیرکل سازمان ملل برای استعلام نظر واقعی مردم بحرین از طریق انتصاب یک نماینده ویژه شد. این موضوع را پادشاه ایران در فرودگاه دهلی در سفری که به هندوستان رفته بود، اعلام کرد. تحرک در دولت ایران سخنان محمدرضاشاه در دهلی‌نو را برخی از روی تصادف ارزیابی کرده‌اند، اما بر اساس نوشته‌های علم او هم نگران بود که مبادا فردا به وطن‌فروشی متهم شود و از این رو وقتی با انگلیسی‌ها به تفاهم نهایی رسید که در قبال برگزاری رفراندوم تحت نظر سازمان ملل در بحرین، ایران نیز جزایر تنب‌بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را تصرف کرده تا اندازه‌ای جبران مافات شود.استاد احمد اقتداری در یادداشت خود در مجله بخارا درباره جلسه دولت ایران برای برگزاری رفراندوم می‌نویسد: در یکی از شب‏ها نخست‏وزیر مرا احضار کرد. کمیسیونی مرکب از عده‏ای وزیر و رئیس سازمان امنیت و اطلاعات که معاون نخست‏وزیر بود، تشکیل شد. موضوع قبول ایران برای آن رفراندوم ساختگی مطرح بود که فردا به مجلس فرستاده می‏شد. همه حرف‏هایشان را زدند و نوشتند. نخست‏وزیر [امیرعباس هویدا] گفت حالا باید دید فلانی چه می‏گوید که متخصص این مسائل و بررسی اوضاع خلیج فارس است. قلم به من دادند. ساعتی نوشتم و مخالفت خود را اظهار کردم و نوشتم که من قابل نیستم ولی استدعا دارم جناب نخست‏وزیر به عرض اعلیحضرت برسانند که: آنچه را که مرحوم احمدشاه با همه ضعفش و مرحوم پدرتان رضاشاه با همه قدرتش اجازه ندادند، شما هم اجازه ندهید که بحرین از ایران جدا شود. بحرین جزئی از آب و خاک لاینفک ایران است و هر کس آن را از ایران جدا کند، مورد قبول ایرانی نیست و آن را خیانت به مواریث ملی ایرانیان می‏داند و امضا کردم. فردا به وزارت خارجه رفتم، چون وزیر خارجه در جلسه حضور نداشت و من باخبر شده بودم که آقای اردشیر زاهدی، وزیر امور خارجه آن روزگار ایران قضیه بحرین و رفراندوم آن را در مجلس مطرح خواهد‌‌کرد، نوشتم و آقای وزیر را از این کار برحذر داشتم و به اتاق ایشان فرستادم. مرا به حضور نپذیرفت اما کتاب آثار شهرهای باستانی سواحل و جزایر خلیج فارس و دریای عمان، تألیف احمد اقتداری، نشریه انجمن آثار ملی را با تشکر پذیرفته بود. نقش سازمان ملل پس از آن‌که محمدرضاشاه نقش تعیین سرنوشت بحرین را به سازمان ملل سپرد، این سازمان 3گزینه مطرح کرده بود و بر برگه‌های رای نقش بست: رأی به باقی ماندن جزو سرزمین ایران ، رأی به باقی ماندن در تحت‏الحمایگی انگلیس و رأی به استقلال بحرین. انگلستان در 20 مارس موافقت رسمی خود را با انجام پیشنهاد دولت ایران به اوتانت، دبیرکل سازمان ملل اعلام کرد. وی نیز در همان روز پس از مشورت با نمایندگان ایران و انگلستان اعلام کرد که ویتوریو وینتسپیر گیچیاردی (‌دیپلمات ایتالیایی)‌ معاون دبیرکل و مدیرکل دفتر اروپای سازمان ملل در ژنو را به‌عنوان نماینده ویژه خود در کسب آرای ‌مردم بحرین منصوب کرده است، ضمنا او از ایران و انگلستان برای انجام مسوولیت خود در ابراز نظر و تصمیم‌گیری نهایی در مورد حل مساله بحرین، اختیار تام گرفت. نماینده ویژه دبیرکل در امور بحرین، در رأس یک هیات 5 نفره عازم آن جزیره شد و از 29 مارس تا 18 آوریل 1970 به‌نظر خواهی گزینشی و گفتگو با گروه‌های منتخب سیاسی ـ اجتماعی بحرین پرداخت. برخلاف ادعای برخی منابع خارجی مبنی بر مراجعه به آرای‌ عمومی از طریق (‌رفراندوم )‌ یا انتخابات عمومی، ‌این امر صحت ندارد بلکه به همان روش محدود گزینشی بسنده شد. پس از آن‌ گیچیاردی داده‌ها و نتایج کسب شده را در گزارشی به دبیرکل تسلیم کرد تا براساس آن تصمیم نهایی درباره سرنوشت بحرین اتخاذ شود.گزارش نماینده اعزامی سازمان ملل متحد به بحرین، به دبیرکل آن سازمان داده شد و آقای اوتانت، دبیر کل سازمان چنین اظهار نظر کرد که: «نتایج حاصله مرا متقاعد کرد که اکثریت قریب به اتفاق مردم بحرین مایلند که آن سرزمین رسماً به صورت کشوری کاملاً خودمختار و مستقل شناخته شود.» آنگاه آقای دبیرکل ضمن سپاسگزاری از دولت‌‌های ایران و انگلیس که راه حل مسالمت‌آمیز در مورد بحرین را برگزیدند، گزارشی به شورای امنیت داد و در 11 ماه می‌1970 شورای امنیت به اتفاق آرا این گزارش را تصویب کرد.سپس نتیجه همه پرسی و گردش کار در سازمان ملل متحد از سوی آقای اوتانت به دولت ایران ابلاغ شد و از سوی دولت به آگاهی مجلس رسید و مجلس ایران نیز در اردیبهشت 1349 آن را تصویب کرد. ایران نخستین کشوری بود که استقلال بحرین را به رسمیت شناخت تا به این ترتیب جدایی دیگری در یکپارچگی سرزمینی ایران روی دهد. علم در خاطرات 4 دی‌ 1349 خود آورده است: برای اولین بار در 200 سال اخیر یک شیخ بحرین سفری رسمی به ایران کرده است. در فرودگاه، شاهپور غلامرضا، نخست وزیر و من از او استقبال کردیم. خیلی جالب است که تا همین اواخر ما از او با عنوان «شیخ فلان فلان شده و غاصب بحرین» نام می‌بردیم، اما امروز او مهمان عزیز و محترم ماست. ناهار را با شاه صرف کرد که بعدا به او افتخار داد و در اقامتگاه او چای صرف کرد. این هم یکی از اولین‌های دیگر؛ تاکنون سابقه نداشته که شاه دیدار یک شیخ خلیج فارس را پس بدهد. به این موضوع اشاره کردم و گفتم شاید داریم ادب و نزاکت را از حد می‌گذرانیم ولی شاه پاسخ داد که مایل است شیخ یکی از اقمار ایران بشود. شیخ از بازدید شاه بسیار خوشوقت شد. کریم جعفری منبع: سایت جام‌جم ایام

نخستین مجله اسلامی چاپ ایران

مجله الاسلام که از 1320 ق به وسیله اداره دعوت اسلامیه / صفاخانه اصفهان انتشار یافت را باید دومین مجله به زبان فارسی و اوّلین مجله اسلامی چاپ ایران قلمداد کرد. بنابراین، دعوة الحق نخستین نشریه اسلامی چاپ تهران را می​توان سومین مجله فارسی و دومین مجله اسلامی ایران دانست. دعوة الحق را محمّد علی بهجت دزفولی بنیاد گزارد. شماره نخست این نشریه با قطع 5/21*5/13 بدون احتساب جلد در 12 صفحه شعبان 1321 ق بر پیشخوان روزنامه فروشان و کتابفروشان نشست. شماره های ماهنامه دعوة الحق را «مقاله» نام نهاده اند و بر روی جلد آورده اند: «دعوة الحق صحیفه ای ست که بحث می نماید از حقایق دین اسلام و منافع راجعه ]راجع[ به حوزه مسلمین، در هر ماهی یک نسخه از آن طبع و نشر می شود. هر گونه مطالب نفیسه متعلقه به موضوع بحث که ایفاد شود قبول نموده درج خواهیم کرد. در طهران قیمت دوازده مقاله که یکدوره تمام است یک تومان، در سایر بلاد ایران و خارجه اُجرت پست اضافه می شود و یک نسخه علی حده یک قران. قیمت کلیه نقد گرفته می شود. وجوه اشتراک بدون قبض مطبوع و ممهور به مُهر محمّد علی قبول نخواهد شد. ان شاء الله در دوره دوم صفحات دعوة الحق را کماً و کیفاً خواهیم افزود و البته قیمت علاوه خواهد شد ولی به ملاحظه افتخار و شرف تقدم مشترکین سابق را از تحمیلات زائده معفو خواهیم داشت. هر یک از ادبا و افاضل که از دادن قیمت عاجز باشند هرگاه بعضی زحمات متعلق به اداره را متحمل شود نسخ صحیفه هدیه برای ایشان ایفاد می شود محل قبول مکاتیب طهران مدرسه حاجی رجبعلی واقعه در گذر در خانقاه و عنوان باید به اسم صاحب امضا شیخ محمد علی بهجت دزفولی باشد. محل فروش در طهران اداره مرکزی که مقابل شمس العماره است می باشد». رویه محتوایی دعوة الحق و شیوه پیش گرفته شده برای پذیرش مقاله ها را در شماره های پسین این چنین تکمیل کرده اند: «همانا صحیفه دعوة الحق چنانچه بارها اجمالاً به آن تصریح شده است بحث می نماید از حقایق دین اسلام و منافع راجعه ]راجع[ به حوزه مسلمین و حقایق دینیه اسلامیه منشعب به چند شعبه می شود: معارف – اخلاق – عبادات – سیاسات – احکام – و غیره و غیره.... و تمام این عناوین که داخل در تحت این موضوع است. همگی مبحوث عنه صحیفه دعوة الحق است. و نیز منافع راجعه ]راجع[ به حوزه مسلمین مشتمل است بر شقوقی که خارج از این دو عنوان نیست علوم و فنون – مواد ثروت و مکنت یا دانش و دارایی به این واسطه تمام مواد علمیه و ثروتیه مبحوث عنه صحیفه دعوة الحق است و فرضاً بالفعل چنانچه باید و شاید نتواند از عهده تکلیف خود برآید لیکن به یاری خدای بی همتا امیدوار هستیم که من بعد وسعتی پیدا بشود که قدرت بر ادای تکلیف خود داشته باشد. خلاصه اصل مقصود از وضع صحیفه دعوة الحق همان تشریح و بیان مطالب فوق است نهایت گاهی بعض مطالب مفیده را که خارج از این عناوین است در ذیل صحیفه دعوة الحق به طور تذبیل مذکور خواهیم داشت».[1] تاریخ و عنوان «مقاله» های 12 شماره نخست دعوة الحق از این قرارند: شماره 1، غره شعبان 1321 ق: «مقاله اولی» شماره 2، غره رمضان 1321 ق: «عقیده»، «معرفت صانع و آشنایی با حواشی وی»، «نبوة عامه و سیر معکوس در شناسایی حضرت حق»، «نبوة خاصه پیغمبر آخرالزمان6»، «دعوت به توحید»، «قلب ماهیت»، «فتح عظیم»، «اجرای توحید و سایر نوامیس الهیه»، «نقل کلام اشلوسر مورخ معروف اروپا»، «اخبار غیبیه»، «توضیح»، «فواید علم و حکمت»، «عبادات»، «صلوة». شماره 3، غره شوال 1321ق: «عقیده»، «دعوت به توحید»، «قلب ماهیت»، «قضیه عجیبه»، «اخلاق: اخوت»، «احکام»، «سیاسات»، «معاش». شماره 4، غره ذیقعده 1321 ق: «مکتوب از صاحب امضا»: نقد و تکمله بر مقاله های دعوة الحق نوشته «اسدالله ابن ابی القاسم الجابری الانصاری المدعو به امین الواعظین»، «لزوم عقیده برای هیئت اجتماع بشری»، «قضیه عجیبه»، «بقیه فواید علم و حکمت»، «عبادات». شماره 5، غره ذی الحجه 1321 ق: «روحانیت و نورانیت دین مبین اسلام»، «مستر سفریت استرالیایی»، «شیخ الاسلام انگلیس»، «فخرالاسلام»، «اخوت»، «معاش»، «روح الارواح»، «عوالم عدم و وجود»، «خاتم الانبیاء». شماره 6، غره محرم 1322 ق: «حقیقت الحقایق یا دین مبین اسلام»، «توضیح»، «مقاله مخصوص» درباره آثار «شیخ عبدالله کیلیام افندی شیخ الاسلام جزایر بریطانیا»، «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»: سپاس از همراهان و یاریگران دعوة الحق. شماره 7، غره صفر 1322 ق: «کلام اجمالی»: درباره نوع و روش مجله دعوة الحق، «معارف»، «عبادات»، «سیاسات»، «اخلاق»، «تفضل غیبی»، «علوم و فنون»، «بشارات و قبول وکالات»: درباره پذیرش نمایندگی توزیع مجله دعوة الحق در دزفول به وسیله «شیخ حسن سبط مرحوم حجة الاسلام شیخ محمّد طاهر دزفولی». شماره 8، غره ربیع الاول 1322 ق: «تبریک و تهنیت» به مناسبت هفدهم ربیع الاول، «شریعت اسلامی کافی به مهمات بشری است»، «مکتوب»: سیّد محمّد همدانی، «مکتوب»: میرزا علی آقا مدیر نشریه مظفری، «بهجت»: پاسخ به «مکتوب» مدیر نشریه مظفری، «درجات ترقی انسان در عالم معارف و اخلاق»، «تبریکات و قبول وکالات» دعوة الحق در اصفهان به وسیله سیّد محمّد علی داعی الاسلام رئیس اداره صفاخانه اصفهان و قبول نمایندگی همدان توسط سعید الممالک، خبر انتشار روزنامه در بار فروش به وسیله معین التجار مازندرانی. شماره 9، غره ربیع الثانی 1322 ق: «امعان نظر در عجایب دهر»، «اخلاق»، «زکوة»، «تشکر خالصانه» از ادیب الممالک مدیر نشریه ادب، «آیات بینات»، «تمدنات جدیده»، «منافع عامه»: «مواد ثروت و مکنت»، «مادة المواد و اصل اصول»، «خاک خوزستان». شماره 10، غره جمادی الاولی 1322 ق: «محل اقامت و شهرستان سلامت»، «راحت روح»، «زیان کاری رباخوارگان»، «خاک خوزستان»، «صورت مقاله ای ست که در سنه 1321 نگاشته شده» در باب شُکر. «قسمت دوم شماره اوّل غره شوال المکرم 1322»، ق شماره پیاپی 11: «اسلام کافی به مهمات بشری است»، «مکتوب» حسینعلی شریف الواعظین طهرانی و پاسخ بهجت مدیر دعوة الحق، «اصول معیشت»، «بشارت»، «خاک خوزستان». «قسمت دوم، شماره دوم غره شهر صفر 1323»، ق شماره پیاپی 12: «تفصیل مقاله شریفه اسلام کافی به مهمات بشری است»، «مکتوب از مازندران»، «بشارت و تبریک» میرزا عبدالمحمد اصفهانی مدیر نشریه چهره نما چاپ مصر و خبر وصول «نمره اوّل از سال چهارم روزنامه مظفری»، «مقاله مفیده ]ای[ به قلم یکی از دانشمندان» درباره ترقی، «قابل توجه تُجار محترم ایران»، «گفتگوی دو نفر»: بهجت مدیر مجله دعوة الحق و «یکی از دانشمندان ایرانی نژاد». با انتشار دعوة الحق، نامه های بسیاری به دفتر نشریه واصل شده و پاره ای را نیز در مجله به چاپ رسانده اند. محمد علی بهجت دزفولی پاسخ به تمجیدها را این چنین به قلم آورده است: «همانا نسبت این صحف اسلامیه به این بنده اولویت و تقدمی بر سایر مسلمین ندارد و یکی همچون سایر مسلمین هستم که در نشر و اشاعه این گونه مطالب برای حفظ و حمایت حوزه اسلامیت می بایدم سعی و کوشش نمود به علت آن که مندرجات این صفحات اختصاصی نیست بلکه راجع به حقیقت اسلام و عام المنفعه است لهذا بزرگانی که تهنیت و تبریک دعوة الحق را گفته اند و یا آن که محض غیرتمندی وکالت ناحیه ]ای[ را قبول فرموده اند فی الحقیقه تهنیت و تبریک به عموم مسلمین گفته اند و خدمت به حوزه اسلامیت کرده اند و زهی فخر و شرف ایشان که حامی حوزه اسلامیت باشند...».[2] بیشتر «اعلان» های دعوة الحق، آگهی کتاب است که یک نمونه در پی نقل می شود: «... کتاب مستطاب واردات غیبیه که از مصنفات فاضل فرزانه و عارف یگانه جناب آخوند ملا محمّد گلپایگانی اعلی الله مقامه است مدتهای مدید در پرده اختفا مستور و طالبین وی از وصل او محروم و مهجور بودند. اکنون به اهتمامات وافیه شافیه جناب مستطاب حقایق و معارف آداب العالم الفاضل الکامل آقای آقاشیخ حسینعلی طهرانی زید افضاله العالی در دارالخلافه طهران به طبع رسیده الحق جناب معظم له کمال جد و جهد را در تصحیح و تنقیح آن به کار برده و به خطی خوب و اسلوبی مرغوب به طبع رسانیده اند و بالفعل محل فروش آن را در کاروانسرای کتابفروشها که واقعه در بازار حلبی سازها است در حجره کتابفروشی عالیجناب معارف آداب عمدة التجار آقا ملا علی کتابفروش خوانساری زید عزه قرار داده اند و من بعد محض سهولت تحصیل در نقاط دیگر طهران نیز محل فروش برای آن تعیین خواهند نمود و بعد از تعیین به عهده ما است که به عموم اعلان و اعلام نمائیم. قیمت آن از قرار هر نسخه ]ای[ چهار هزار دینار یقیناً همگی می دانند که این کتاب مستطاب بیش از این انداز ]ه[ ها ارزش و قیمت دارد ولی چون جناب معظم له مقصودشان خدمت به معارف و انتشار کمال است به همین قدر مقرر نموده اند و هر کس از خارج طهران مایل باشد به توسط اداره جلیله صحیفه دعوة الحق می تواند طلب نماید ولیکن اجرت پست علاوه می شود».[3] گرداننده دعوة الحق، پس از عرضه شماره های آغازین، به مرور، افزون بر انتشار مجله، به آماده سازی کتاب، خدمات چاپ، نشر، پخش و کتابفروشی روی آورد. اعلان های ذیل راهنمای ما در این زمینه اند: «اداره جلیله دعوة الحق محض خدمت به معارف و تمیم خدمات خود به ابنای ملت اسلامی خدمات ذیل را بر عهده گرفته و ملتزم است: اولّ - اداره جلیله دعوة الحق به واسطه علاقات و اتصالات محکمه مؤکده که با کتابفروشی های معتبره طهران دارد محض خدمت به معارف حاضر است که هر کس از سایر بلاد ایران و خارجه هرگونه از کتب را لازم داشته باشد هرگاه اظهار میل خود را به اداره صحیفه دعوة الحق نماید قبول زحمت نموده برای ایشان خریده ارسال دارد. دوم - اداره دعوة الحق به واسطه ارتباطات خاصه با باسمه خا ]نه[ های سنگی و مطبعه های حروفی حاضر است که اگر کسی از ساکنین دارالخلافه و غیره خواسته باشد کتابی به طبع برساند خواه در مطبعه حروفی و یا چاپ خانه سنگی قبول زحمت نموده به طور اعتدال با او مقاطعه نموده و برای وی از روی قرارداد و دستورالعمل در زمان نزدیکی به طبع رسانیده تسلیم خود وی یا گماشتگان او نماید».[4] 2. «به واسطه اتحاد و یگانگی با ادبا و فضلا و دانشمندان از هر علم و فن در دارالخلافه و غیره هرگاه شخص خاصی یا مدیر مدرسه ]ای[ یا بزرگ عائله ]ای[ خواسته باشد کتابی یا رساله ]ای[ در موضوع مخصوص یا چندین موضوع ترتیب داده شود از هر علم که باشد مانند نحو و صرف]، [ منطق ]، [ حساب ]، [ هندسه ]، [ هیأت ]، [ جغرافیا ]، [ فقه ]، [ اصول ]، [ السنه خارجه از فرانسوی و انگلیسی و غیره ]، [ فیزیک ]، [ شیمی و غیره و غیره یا کتاب مختصری شرح داده شود یا کتاب مفصلی مختصر شود یا کتابی تحریر و تنقیح شود یا کتاب مغلوطی تصحیح شود با کمال دقت و اهتمام حاضریم که قبول زحمت نموده بر حسب خاطرخواه او رفتار نماییم و در تمام این خدمات اجر و جزای خود را از صاحب شریعت غرا خواهیم گرفت و چشم داشت و توقعی از احدی نداریم و لا نرید منکم جزاء و لا شکورا و هرکس از خارج طهران خواسته باشد به مکتوب خود ما را مفتخر نماید».[5] 3. «قابل توجه عموم ]:[ الله الحمد والمنه که خدمات اداره صحیفه دعوة الحق به حوزه اسلامیت و عالم انسانیت روی در ازیاد و هر روزه خدمتی تازه را به عهده گرفته و به ادای حق آن قیامت و اقدام می نماید برخی از خدمات خود را در سابق اعلان داده و باقی خدمات خود را متدرجاً که از قوه به فعل می آید محض خشنودی قلب احبه و اخوان و کوری چشم دشمنان اعلام خواهد کرد. بالفعل اظهار می داریم که الله الحمد والمنه به توجه امام عصر حجة الله صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه در جزو اداره دعوة الحق در گذر درب خانقاه کتابخانه ]ای[ مفتوح شده و امیدواریم پس از یاری خدا به همراهی دوستان و طالبین معارف این شعبه از کار را توسعه علی القاعده داده شاید مایه سهولت برای بعضی از طالبین علم بشود. و از این به بعد در این مقاله و مقالات بعد شروع می کنیم در فهرست کتابهایی که در این کتابخانه به طور جملگی موجود است با تعیین قیمت آنها تا اگر کسی از خارجه هم طالب باشد به سهولت بتواند طلب نماید سوای کتابهای متفرقه که در آنجا یافت می شود که لازم به اعلان نیست و شاید بعضی از کتابهای متفرقه یافت بشود که به واسطه اهمیت آن اعلان نمائیم ]:[ واردات غیبی... با جلد چهار هزار ]، [ بی جلد سه هزار و دهشاهی؛ کتاب ماما... با جلد کاغذی یکقران؛ کتاب لهوف... با جلد ابری یا پارچه ]ای[ دو ریال؛ غادة الانگلیسیه... با جلد پارچه ]ای[ دو ریال؛ مادموازل مارگریت... با جلد پنج هزار دینار؛ ترجمه تاریخ نادرشاه... با جلد یک تومان؛ فواید الصبیان... با جلد یک قران؛ مفتاح الادب... با جلد کاغذی ابری یک قران؛ سهم الثاقب... دو عباسی؛ شرح کبری... با جلد سی شاهی؛ سحر جلال اهلی شیرازی... با جلد سی شاهی؛ ترجمه کتابچه سیب زمینی... در تحت طبع است؛ نصایح ملای روم... ]در دست چاپ[؛ مختصر نافع محقق... ]در دست چاپ[؛ دروس النحویه... قریب به اتمام است؛ خلاصة النحو متعلق به مدرسه مقدسه اسلام... با جلد مقوایی ابرای یا پارچه ]ای[ دو قران؛ خلاصة الصرف مدرسه افتتاحیه طبع اوّل دو قران ]، [ طبع دوم سی شاهی؛ منتخب التصریف مدرسه تمدن... دو قران؛ شمس التصاریف مدرسه اسلام... در تحت طبع است؛ اصول دین مدرسه اسلام... در تحت طبع است؛ بحر اللئالی... با جلد پنج قران؛ شرح نصاب... دو قران؛ عبید زاکانی... پنج قران؛ شرح الفیه و لاهوتیه تألیف جناب بدایع نگار... با جلد دو قران؛ مختصر نافع... در تحت طبع است».[6] اعلان کتاب در بردارنده عنوان و بهای تک نسخه کتابهای موجود در کتابسرای دعوة الحق را در شماره های گوناگون آورده اند. ذیل «فهرست کُتبی که در کتابخانه دعوة الحق به طور جملگی موجود است» می خوانیم: «تاریخ اسکندر... دو قران؛ تاریخ ایران... یک تومان؛ جلد سوم حیات القلوب... چهار قران؛ سفر هشتاد روزه... هشت قران؛ عجایب زمین و غرائب آسمان... پنج قران؛ کلام الله مجید قطع ربعی... ]هدیه[ شش قران؛ مدخل الحساب... یک قران؛ ترجمه سال اول پل بر شش قران؛ کتاب مناهل در فقه تألیف سید مجاهد قدس الله روحه، بی جلد دو تومان و با جلد بیست و پنج هزار؛ انیس الاعلام هر دو جلد... پنج تومان؛ نخبه سپهری با جلد مقوایی... سه هزار؛ اصول دین مدرسه اسلام... سی شاهی؛ شرح نصاب مختصر... یک قران؛ ترجمه کتابچه سیب زمینی با جلد کاغذی... ده شاهی».[7] نمونه اعلان کتابهایی که ناشرش مجله دعوة الحق بوده نیز از این قرار است: «مدتی مدید بود که اداره دعوة الحق بنا داشت که بعضی از کتب کثیر المنفعه را محض تعمیم فایده طبع و نشر نماید و در کتابخانه ]ای[ که مخصوص است به دعوة الحق به فروش برسد الله الحمد والمنته این خیال الحال صورت وقوع یافته و در ابتدای طبع کتب کتاب نخبه سپهری را که مشتمل است بر حالات حضرت خواجه کاینات و خلاصه موجودات علیه و علی آله آلاف التحیات و شمه ]ای[ از احکام مقدسه اسلامیه به طبع رسانیده و در نشر و انتشار آن مابین مسلمین کمال افتخار را دارد و الحق برای مبتدیان و نوآموزان منحصر است...».[8] نکته جالب توجه در پسین سطرهای اعلان کتاب نخبه سپهری تشکیل «مجمع تصحیح کُتب» در روزگار مظفری است: «... این نسخه شریفه که در اسلامبول به طبع رسیده بود گذشته از قلت نسخ و گرانی قیمت محتاج به تصحیح و تنقیح بود لهذا در مجمع تصحیح کُتب او را تهذیب و ترتیب نموده به اذن وزارت جلیله انطباعات به طبع و نشر آن پرداخت...».[9] همان گونه که پیشتر اشارت رفت مجله دعوة الحق پس از انتشار ده شماره منظم دچار وقفه شد. شماره های پیاپی یازدهم و دوازدهم هر یک با چهار ماه تأخیر منتشر شدند. شماره پیاپی 12 تاریخ «غره شهر صفر 1323» را دارد اما نباید صفر 1323 ق را پایان عُمر مجله دعوة الحق قلمداد کرد چرا که در نشریه تربیت 28 ربیع الثانی 1324 ق می خوانیم: «مجله شریفه دعوة الحق که از حقایق و معارف اسلامی و مزایا و منافع مسلمین سخن می گفت و بلاد و ممالک ما را به انوار تحقیقات لامعه و ازهار تدقیعات ساطعه منور می ساخت چندی چون آفتاب زمستان در پرده سحاب بود المنة لله که در اواخر این بهار به طالبان دیدار مانند نوگوشه ابرو نمود. نگارنده و مدیر محترم این مجله رائقه فائقه جناب مستطاب فاضل المعی آقا میرزا محمد علی بهجت دزفولی دامت افاضته از ابنای علما و آقازادگان جلیل الشأن دزفول به قول صاحب مقامات مجهول لایعرف و نکرة لا تتعرف نیست که محتاج به معرفی من بنده باشد در این پای تخت معظم بلکه سایر شهرهای اعظم آن شخص و فرد ماجد را به خوبی می شناسند و قدر خدمات و مجاهداتش را در راه علم و دانش و نشر معلومات دینی و دنیایی و انتشار حکمت های اخلاقی و ذکر موجباب تذکر و شرح نتایج فکر و هر چه ما را به کار آید و رو به راه نماید می دانند و مسطورات کلک و بنانش را به رغبت می خوانند جز این که می خواهم در این قحط سال فضائل و معالی و رواج بازار موهومات و مجعولات بیشتر و بهتر بدانند و زاید اعلی ما سبق بخوانند و ملتفت باشند که یک کلمه سودمند مایه آسایش یک عمر است و حرفی مفید اسباب خلاصی از مهلکه و بنابراین مجله جلیله دعوة الحق را چنان که باید و شاید استقبال نمایند و مؤلف مجاهد این مختصر نافع همراهی کنند تا بار داعی و مدعو هر دو به منزل رسد و سر بایع و مشتری روی سابان بیند. اداره مرکزی دعوة الحق در دارالخلافه طهران در خیابان ناصریه ]ناصر خسرو[، مقابل شمس العماره می باشد».[10] دعوة الحق در سال 1324 ق دو شماره پایید و با انتشار پیاپی 14 گویا به تاریخ پیوست و محمد علی بهجت دزفولی[11] به انتشار نشریه معارف مبادرت کرد که سرگذشت جداگانه ای دارد. پی‌نوشت‌ها: [1]. دعوة الحق، ش 7، غره صفر 1322 ق، ص 2-1. [2]. دعوة الحق، ش 6، غره محرم 1322 ق، ص 15-14. [3]. دعوة الحق، ش 7، غره صفر 1322 ق، ص 4-3 جلد. [4]. همان، ص 4 جلد. [5]. دعوة الحق، ش 8، غره ربیع الاول 1322 ق، ص 4 جلد. [6]. دعوة الحق، ش 9، غره ربیع الثانی 1322 ق، ص 4-2 جلد. [7]. دعوة الحق، ش 10، غره جمادی الاولی 1322 ق، ص 4 جلد. [8]. همان، ص 2. [9]. همان، ص 4-3. [10]. تربیت، ش 403، 28 ربیع الثانی 1324 ق، ص 4. [11]. زندگی نامه محمد علی بهجت دزفولی را بارها در منابع عصری و مآخذ متأخر آورده‏اند. همچنین در شماری پایگاه اطلاع رسانی موجود است. منبع: http://historylib.com منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

خوشه‌چینی انگلیس از تحصن باغ قلهک

اولین بار اعیان و بزرگان کشور سال 1264 قمری، از ظلم حاجی میرزا آقاسی، وزیر محمدشاه، به سفارت انگلیس و روس پناهنده شدند و در آنجا بست نشستند و خواستار عزل او شدند. از آن زمان تحصن در سفارتخانه‌ها برای اعتراض به دولت رایج شد (بریتانیا. وزارت امور خارجه ، ج 1، صص 9 ـ 8). از دوره ناصرالدین شاه اعتراضات سیاسی در قالب تحصن بیشتر شد. تحصن در شکل‌گیری انقلاب مشروطه نیز نقشی بسزا ایفا کرد. در میانه سال 1284 شمسی در دوران صدارت شاهزاده عبدالمجید میرزا عین‌الدوله، نارضایتی‌های مردمی افزایش یافت. چنانچه عین‌السلطنه درباره‌اش می‌نویسد: «اتابیک لجوج، خسیس، مغرور و متکبر بود. با این چهار صفت مستحسنه خیلی مردم طاقت آوردند که سه سال تمام صدارت کرد». ظلم و ستم عین‌الدوله و بی‌حرمتی‌اش به بازاریان، بازرگانان و علمای روحانی و همچنین تشدید بحران اقتصادی کشور سبب شد مردم در مساجد و حرم حضرت عبدالعظیم تحصن کنند و خواهان کناره‌گیری عین‌الدوله شوند. مظفرالدین شاه بی‌آن که عین‌الدوله را عزل کند، تأسیس «عدالتخانه» را به مردم وعده داد، اما نه‌تنها این وعده محقق نشد، بلکه خشونت عین‌الدوله نسبت به مردم دوچندان شد. اعتراض مردم افزایش یافت و موجب شد عده زیادی از علما و روحانیون ازجمله آیت‌الله سیدعبدالله بهبهانی و آیت‌الله سیدمحمد طباطبایی به قم مهاجرت کنند. پس از برگشتن سیدمحمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی و دیگر علما از تحصن عبدالعظیم، فشار و اختناق دربار بر مردم و بازاریان شدت یافت. با کشته شدن یکی از طلاب به نام سید عبدالحمید، بازاریان دکان‌ها را بسته و در مسجد جامع به همراه تعداد زیادی از طلاب جمع شده و درخواست‌های قبلی خود مبنی بر عزل نوز بلژیکی و تبعید علاءالدوله حاکم تهران را خواستار بودند. به دستور عین‌الدوله صدراعظم، قوای قزاق مسجد را محاصره و از ورود آب و غذا جلوگیری و عده کثیری را نیز دستگیر کردند. پس از آن که عین‌الدوله موافقت کرد علما از مسجد خارج و به نیت عتبات عالیات به سوی قم حرکت کنند، بازاریان، طلاب و مردم عادی یا به همراه علما از شهر خارج یا راهی سفارت انگلیس شدند. تحصن در سفارت انگلیس از بیست و چهارم جمادی‌الاول ۱۳۲۴ آغاز شد و با صدور فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه پایان پذیرفت. پدرسوخته انگلیسی‌ها آنچه در بالا آمد، ظاهر روایتی است که اغلب منابع درباره واقعه مشروطه آورده‌اند، اما آیا این تمام واقعیت بود؟ در منابع، از ناامنی تهران و خشونت عین‌الدوله یاد کرده و نوشته‌اند سیدعبدالله بهبهانی به سفارت انگلیس نامه‌ای به این مضمون نوشت: «ما علما و مجاهدین چون راضی نیستیم خونریزی بشود، لهذا حرکت به اماکن مقدسه را عازم گشتیم و از آن جناب تمنا داریم که در دفع ظلم و تعدی همراهی خود را از ما دریغ ندارند». گرانت داف شارژدافر سفارت انگلیس هم در جواب نوشت «نسبت به بازماندگان و آنان که التجاه آورند، همراهی خواهد شد» (ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ص 502) با واکاوی بیشتر منابع، به نظر می‌رسد این تنها ظاهر ماجرا بوده است و انگلیسی‌ها در پی مصادره کردن حرکت عدالتخواهانه مردم ایران و تبدیل آن به مشروطه انگلیسی و مقابله با روس‌ها بودند. در ابتدا بین اجتماع‌کنندگان ظاهرا حرفی غیر از تقاضای امنیت و اجرای احکام شرع و عدالت و اصلاح دربار ذکری نبود. در غالب شب‌ها مرحوم حاج سیدعبدالحسین واعظ اصفهانی در چادر طلاب متحصن به منبر می‌رفت و ضمن روضه برای شهدای کربلا، شرحی از مظالم و تجاوز ظالم یا محاسن عدالت و قانون می‌گفت. مردم به استثنای تعدادی اندک، نمی‌دانستند چه می‌خواهند و چه باید بخواهند. کسروی در علت تحصن در باغ قلهک می‌نویسد: «کارکنان دولت روس در برانداختن مشروطه به محمدعلی میرزا یاوری‌ها می‌کردند و این نتیجه آن را داد که کارکنان انگلیسی نیز به هواداری از آزادیخواهان برخاستند، و این سفارتخانه را به روی پناهندگی باز گذاردند» (احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 667). این در حالی است که مقامات انگلیسی، در دیدارها و مراسلات رسمی با دولت ایران و روسیه تزاری، همه جا به سیاست بی‌طرفی تظاهر می‌کردند. مرحوم محیط طباطبایی در مقاله‌ای با عنوان «فرمان مشروطه از کیست؟» درباره این واقعه می‌نویسد: «مرحوم‌ پدرم که‌ یکی‌ از متحصنان‌ آن‌ زمان‌ بود نقل‌ می‌کرد که‌ نخستین‌بار کلمه‌ «شرط» و «مشروطه» در مقابل‌ فرمان‌ عدالتخانه، از بستگان‌ سفارت‌ بخصوص‌ شارژدافر شنیده‌ شد و پیش‌ از آن‌ در گفتن‌ و نوشتن‌ ابدا‌ کسی‌ این‌ لفظ‌ را به‌ کار نمی‌برد و پیدایش‌ آن‌ مربوط‌ به‌ همان‌ ایام‌ تحصن‌ سفارت‌ انگلیس‌ است. باز همان‌ مرحوم‌ در وجیزه‌ای‌ که‌ به‌ سال 1350 قمری راجع‌ به‌ سرگذشت‌ زندگانی‌ خود برای‌ این‌ جانب‌ نوشته‌ اظهار می‌دارد: ... مخفی‌ نماناد که‌ در اول‌ ورود ملت‌ ایران‌ به‌ سفارت، همه‌ بی‌خبر از عنوان‌ مشروطیت‌ بودیم؛ فقط‌ معدلتخانه‌ عظمی‌ یا عدالتخانه‌ کبری‌ و شبه‌ ذلک‌ از دولت خواهان‌ بودیم. رفته‌رفته‌ به‌ واسطه‌ شب‌نامه‌های‌ بسیار که‌ نفوس‌ مطلعه‌ در سفارتخانه‌ انداختند و خوانده‌ شد، دانسته‌ و فهمیده‌ شد که‌ عنوان، مرام‌ مشروطه‌ است. گرچه‌ از شب‌نامه‌ها معلوم‌ می‌شد، ولی‌ صراحتا‌ از شارژدافر و نایب‌ سفارت‌ به‌ ملت، سر‌اً تلقین‌ و تفهیم‌ گردید...» (محیط، سال اول، شماره اول، شهریور 1321، صص 15 ـ 12). جماعت کثیری از اصناف و مردم در باغ قلهک سفارت انگلیس تحصن کرده بودند، تمام سفارت و خیابان‌های اطراف را تا مسافتی چادر زده بودند، بجز دکان‌های نانوایی و قصابی، کلیه دکان‌ها تعطیل بود. پنجاه و سه صنف در سفارت جمع شده بود که برای هر یک از اصناف، خیمه و خرگاه اختصاصی برپا شده و نام صنف و دلیل تجمع و تحصن، بر سردر خیمه هر صنف نصب شده بود. به نوشته عین‌السلطنه، روزی دو سه هزار تومان مخارج آنها بود و روزانه شصت خروار برنج طبخ می‌شد. (قهرمان میرزا سالور، روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، جلد دوم، صص 1742 ـ 1735) و مخبرالسلطنه هدایت در خاطراتش یادآور می‌شود: «حاج‌ محمدتقی‌ بنکدار با مقداری‌ دیگ‌ و دیگ‌بر و ملزومات‌ دیگر و اسباب‌ پخت‌ و پز وارد سفارت‌ شد. خیمه‌ها برپا کردند و دیگ‌ها را بار؛ از طبقات‌ مختلفه، معتکف‌ سفارت‌ شدند... عنوان، تقاضای‌ عدالتخانه‌ است؛ باغ‌ مصفا، آش‌ و پلو مهیا، مشتری‌ بسیار... مخارج‌ آن‌ بساط‌ از کجا می‌رسید معلوم‌ نشد. همه‌ قسم‌ حدس‌ می‌شود زد؛ دم‌ خروس‌ هم‌ پیداست.» (مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطرات، ص 41) به نوشته برخی منابع، هزینه متحصنین باغ قلهک را حاج‌ محمدتقی‌ معروف‌ به‌ سفارتی‌ و حاج‌ محمدحسین‌ بنکدار که‌ ناظر خرج‌ بودند یا حاج‌ امین‌الضرب‌ و سایر تجار مخالف عین‌الدوله پرداخت می‌کردند، اما همان منابع هم یادآور شده‌اند که چنین پذیرایی مفصلی از عهده ایرانیان خارج بود و اگرچه به ادعای «حیات یحیی» و برخی منابع دیگر، محل تأمین مخارج مجهول بود، اما به قول مخبرالسلطنه، دم خروس البته پیدا بود. محمدعلی میرزا در تلگرافی به پادشاه انگلستان چنین می‌نویسد: «دسته‌ای از آشوبگران را ظل‌السلطان برانگیخته، می‌خواستند مرا از تاج و تخت بی‌بهره گردانند و چون من به سرکوفت آنان برخاستم سفارت انگلیس غلامان خود را فرستاده، آشوبگران را به پناهیدن به سفارت می‌خواند و این خود دست یازیدن به کارهای ایران می‌باشد.» پادشاه انگلستان در پاسخ می‌نویسد: «بست‌نشینی در ایران همیشه بوده است و آنان که در سفارت تهران می‌باشند اگر زینهار به آنها داده شود از آنجا بیرون خواهند رفت. ولی این که سپاهیان شما گرد سفارتخانه را گرفته‌اند و هر کس از آنجا بیرون می‌آید می‌گیرند این خود ناپاسداریست که نمی‌توان برتافت و هرگاه به زودی رفتار دیگری پیش نگیرید، دولت من ناچار خواهد بود به کارهایی برخاسته، ارج بیرق خود را بازگرداند.» (کسروی، ص 667) پادشاه انگلستان، در تلگرافی خطاب به متحصنین سفارت نیز چنین می‌نویسد: «به عموم مدارس روحانی و تجار و کسبه شهر طهران! تلگراف تظلم آن برادران عزیز که چهارشنبه بیست و پنجم ژانویه به توسط سفیر باکفایت خودمان کرده بودید، رسید. قلبا از تعدیات مستبدانه وارده و مظلومیت علمای واجب‌التکریم روحانی و قاطبه رعیت متأسف و متألم شدم. جواب عرایض شما را به مجلس عدالت و شورای ملی رجوع کردیم و امیدوارم برادر ارجمند با اقتدار اعلیحضرت شاهنشاه بالاستقلال مظفرالدین شاه قاجار خواهش مستضعفانه مجلس شورای ملی انگلستان را با تمنای شخص خودم در رفع ظلم به سمع قبول اصغا و رفع و دفع تعدیات را شخصا از رعیت باوفای خودشان خواهند فرمود. عصر چهارشنبه  بیست و پنجم ژانویه از قصر ییلاقی کریستال. دوست ملت ایران. ادوارد هفتم» (خاطرات عین‌السلطنه، همان) به قول عین‌السلطنه، این پدرسوخته انگلیس‌ها هیچ ‌وقت کار بی‌صرفه نمی‌کنند. در آن دوره، اسپرینگ رایس، وزیر مختار بریتانیا در ایران، در لندن به سر می‌برد و امور سفارت به دست گرانت داف اداره می‌شد. ادوارد گری وزیر امور خارجه وقت بریتانیا در نامه‌ای به تاریخ هشتم اوت‌ 1906 به‌ اسپرینگ‌ رایس‌ می‌نویسد: «تمام‌ امکانات‌ خزانه‌داری‌ بریتانیا و اگر آن‌ نشد، تمام‌ بودجه‌ سر‌ی‌ دستگاه‌های‌ اطلاعاتی‌ ما، قرار است‌ تحت‌ اختیار شما گذاشته‌ شود که‌ باغ‌ وسیع‌ سفارت‌ را به‌ حال‌ سابقش‌ برگردانید. تصور نمی‌کنم‌ دیگر مسأله‌ای‌ به‌ نام‌ کمبود کود برای‌ سال‌ آینده‌ داشته‌ باشیم. باروری‌ درختان‌ و گل‌های‌ محوطه‌ سفارت، بعد از قضایای‌ اخیر چنان‌ غنی‌ شده‌ است‌ که‌ واقعا‌ ارزش‌ پول‌ خرج‌ کردن‌ را دارد. دوست‌ عزیزم، چه‌ گل‌های‌ سرخ‌ قشنگی‌ در عرض‌ یکی‌ دو سال‌ آینده‌ در باغ‌ سفارت‌ خواهی‌ داشت!» (نامه‌های خصوصی سِر سسیل اسپرینگ رایس وزیرمختار انگلیس در دربار ایران (در عهد سلطنت مظفرالدین‌شاه و محمدعلی‌شاه قاجار)، ترجمه دکتر شیخ‌الاسلامی، صص 134 ـ 133) سرانجام پس از 21 روز تحصن، شاهزاده عین‌الدوله از مقام صدارت عظمی برکنار و مقام خود را تسلیم میرزا نصرالله‌خان مشیرالدوله نائینی نمود. عضدالملک رئیس سالخورده طایفه قاجاریه، از طرف مظفرالدین شاه جهت استقبال و مراجعت آقایان علما عازم قم و حرم حضرت عبدالعظیم شد و دستخط تأسیس دارالشورای ملی در چهاردهم جمادی‌الثانیه ۱۳۲۴ هجری قمری به امضا رسید و تحصن مردم در باغ سفارت انگلستان پایان یافت. شادی معرفتی / پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت جام‌جم ایام

معضل طلاق در سالهای پایانی حکومت رضا شاه

آمارها حکایت از آن دارد که میزان ازدواج ­و طلاق در سراسر ایران طی آخرین سالهای سلطنت رضاشاه روند چندان مناسبی نداشت. یکی از پدیده­ های منفی اجتماعی که توام با نتایج ناخوشایند متعدد و متنوعی می باشد، مسئله طلاق است. معضلی که نه تنها سبب صدمه به سرمایه انسانی و اقتصادی کشور می­ شود، بلکه بسیار مهمتر از آن­، پیامدهای روانی و اجتماعی مخرّب و ویرانگری به همراه داشته و آسیبهای فراوانی برای یک جامعه در پی دارد. با توجه به اهمیت موضوع، در این مقاله کوتاه، سعی می­ شود تا علی­رغم کمیاب بودنِ اطلاعات در دسترس و فقدان منابعِ موردنیاز، نظری مختصر به این معضل در دو دهه نخستینِ قرن14ش بیفکنیم، چنان­که در ابتدا، از داده­ های تاریخی و اندک آمارهای موجود، استفاده نموده و دورنمایی از میزان ازدواج و طلاق در دوره موردبحث ترسیم شده، سپس با توجه به اسناد فراهم آمده، برخی از عللی که در آن برهه زمانی، سبب چالش در رابطه زناشویی و جدایی میان زن و شوهر گردید، تبیین می​شود. برای پی­ بردن به میزان دقیق و جامعِ طلاق و نسبت آن با ازدواجهای صورت­ گرفته در سراسر ایران طی حاکمیت پهلوی اول، با محدودیت آمار و ارقام روبه رو هستیم، چرا که سرشماری رسمی و فراگیر در کشور انجام نمی­ شد، با این حال، در همان برهه زمانی، دو احصائیه منطقه­ ای نسبتا موثّق راجع به آمار ازدواج و طلاق انجام شد که در دسترس است؛ یکی مربوط به تهران در سال 1311ش بوده و دیگری نیز در ارتباط با نواحی مختلف آذربایجان در سال 1317ش است. علاوه بر اینها، در یکی از نشریات حقوقی ــ قضایی اوایل دهه 1320ش نیز، مقاله­ ای راجع به ازدواج و تشکیل خانواده به رشته تحریر درآمده بود که در آن مقاله، آماری از ازدواج و طلاق در سالهای پایانی دهه 1310ش ارائه داده شد. بر اساس سرشماری صورت­ گرفته در تهران مطابق با سال 1311ش که بخشی از آن نیز به مسئله ازدواج و طلاق مربوط می­ شد، مجموع ازدواجهای انجام­ شده در شهر تهران 1229 و طلاق های صورت ­گرفته 332 عدد بوده است. مطابق با این احصائیه، میزان ازدواج به طلاق در فروردین 68به 4، اردیبهشت 73به 9، خرداد 79به 6، تیر 50 به 4، مرداد 88به 6، شهریور 97به 16، مهر 78 به 14، آبان 152به 35، آذر 103به 52، دی 143به 140، بهمن 207به 16، و در اسفند ماه نیز 91 به 30 عدد بوده است1. اگرچه با توجه به جمعیت تهران در آن برهه زمانی با حداقل دویست هزار نفر و عدم تناسب آن با تعدادِ نه چندان قابل­ توجه ازدواج ­و طلاق در این سرشماری، نمی‌توان این اعداد و ارقام را از بعد کمّی، دقیق و کاملا موثق دانست، با این حال، می­ شود از جنبه کیفی یعنی نسبت ازدواج و طلاق، بر روی این احصائیه، حساب باز کرد. نکته قابل­ تامّل در این آمار، درصد بالای طلاق بوده است و این­که، به عبارتی دقیق تر، در سال 1311ش، به ازای هر سه ازدواج یک طلاق در پایتخت ایران اتفاق افتاد. مسئله جالب­تر اینجاست که در برخی از ماههای سال، شاهد افزایش چشمگیر طلاق بودیم؛ چنان که نسبت طلاق به ازدواج در آذر ماه به بیش از 50 درصد، و بغرنج­تر از آن، در دی­ ماه به تقریبا 100درصد رسید. به روایت آمار دیگری که مربوط به سال 1317ش و راجع به تعداد ازدواج و طلاق در مناطق گوناگون آذربایجان، در یک مقطع زمانی تقریبا ده­ساله یعنی از بدو تاسیس اداره ثبت احوال در این قسمت از کشور (1306ش) تا سال 1316ش است، میزان ازدواج و طلاق بدین ­صورت گزارش گردید: تعداد ازدواج در ارسباران 10875 و میزان طلاق نیز 1721بود، در خلخال 5920 به675، در سراب 6322به 695 2، در تبریز و بستان­ آباد 13801به 2841، در مرند و شبستر 8230 به 934، در آذرشهر 3984 به398،3 و سرانجام آمار ازدواج و طلاق در اردبیل و مشکین­ شهر نیز 13673به 2558 عدد بوده است4. با این اوصاف، نسبت طلاق به ازدواج در یکی از نواحی پرجمعیت ایران طی دوره زمانی بلندمدت نیز قابل­ توجه و تقریبا یک به پنج بوده است. آخرین آمار در دسترس راجع به ازدواج و طلاق در دوره زمانی موردنظر، مطالبی است که در قالب یک مقاله در نشریه «مجموعه حقوقی»، راجع به میزان ازدواج ­و طلاق در سراسر ایران طی آخرین سالهای سلطنت رضاشاه (1316-1320ش) انتشار یافت. بر این اساس، تشکیل خانواده و تحکیم بنیان این نهاد، در پنج سال آخر سلطنت پهلوی اول، روند چندان مناسبی نداشت به­ طوری­ که، در مقایسه میان دو سال 1316ش با 1320ش، هم میزان ازدواج در سال 1316ش بیشتر از 1320ش و هم تعداد طلاق کمتر از آخرین سال سلطنت رضاشاه بوده است. همچنین مطابق با اعداد و ارقام ارائه شده در این مقاله، در سال 1317ش تعداد ازدواج به طلاق 11412به 4064 عدد و در سال 1318ش نیز 10044 به 1390بود5. بعد از ارائه این آمار مختصر و پراکنده، که می­ تواند بستری نسبتا مناسب در راستای آشنایی و شناخت کلی از معضل طلاق در جامعه ایران طی مقطع زمانی موردنظر فراهم آورد، در ادامه مقاله، به برخی از عواملی که سبب بحران در روابط زناشویی و حتی بروز پدیده طلاق گردیده، پرداخته می­ شود. برای تبیین بهتر و واضح­ترِ عوامل بروز چالش در مناسبات زناشویی و وقوع طلاق، سعی شده تا علل این معضل، در قالب سه زمینه کلّی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی تفکیک گردد. سیاسی از علل تاثیرگذار بروز پدیده طلاق و از هم گسیختگی نظام خانواده، به ضعف ساختار سیاسی و رخنه فساد، و در نتیجه عدم امنیت در جامعه ایران طی آن دوره زمانی باز­می­ گشت. این ناامنی و تاثیر آن در زندگی زناشویی که به­ صورت طلاق اجباری از سوی عناصر خارجی(بیرون از خانواده و اقوام نزدیک) نمایان می‌شد، بخشی از آن به وسیله کارگزاران منتسب به حکومت و قسمتی دیگر نیز از طرف متنفذین محلی نشات می­ گرفت. سندی مورخ تیر ماه 1301ش، حاکی از این است که شخصی به نام غلامعلی انصاری نامه­ ای به رئیس‌الوزرای وقت ایران (میرزا حسن­ خان مشیرالدوله) نوشته و از بی­ توجهی مقامات وزارت امور خارجه ایران نسبت به شکایاتش ابراز نارضایتی شدید نمود. حکایت از این قرار بود که بنابر ادعای انصاری، معززالدوله (کنسول سابق ایران در قفقاز که سپس به عنوان کنسول ایران به هندوستان اعزام شد) با تهیه طلاق نامه­ای جعلی، مبادرت به ازدواج با همسرش نمود. عیال و دختر و مقداری مالیه­ ام را ژنرال قونسول ایران معززالدوله در تفلیس تسخیر کرده وقتی که تظلم به قنسولگریهای قفقاز می کنم که اگر عیال من نمی خواهد زن من باشد و می خواهد با معززالدوله مزاوجت کند بایستی قبلا بچّه را داده تفریق محاسبه کرده تا طلاق بدهم هیچ اعتنائی به عریضجات من نکرده خودشان با تقلب طلاق نامه خلاف شرعی ساخته عیال مرا زن خود می کنند و حتی وزارت امور خارجه که برای این قضیه رجوع می شود با کمال خون سردی و بی­ اعتنائی عوض اینکه خودش درختم عمل بکوشد بلکه مرتکبین را پس از تحقیق مجازات نماید که اقلا نوامیس اتباع ایرانی از شرّ ماموران دولتی مصون بمانند قضیه را رجوع به خود مدعیان من در قفقاز می کند که آنها قضیه را ختم نمایند. انصاری که بعد از تقریبا سه سال پیگیری مداوم، به­ خاطر عدم ­توجه و بی­ مسئولیتی دولتمردان ایرانی و فقدان یک دادگاه منصف و عادل برای تظلّم­ خواهی، کاسه صبرش لبریز شده بود، در راستای دادخواهی، حتی از توسل به یک دولت اجنبی سخن به میان آورد: ایرانی بیچاره چه کند؟ من چه کنم؟ متوسل به یک دولت خارجی بشوم که ملکه آن دولت یا برای خاطر عدالت و انسانیت و یا برای خاطر ازدیاد طرفداران خود اقدامی جدّی خالی از شهوت­رانی و خودپسندی بنماید و مرا از دو سال ­و نیم بلاتکلیفی و پنج یا شش هزار تومان خسارت و کم­ کردن کار هر روز زحمات جسمی و روحانی خلاصی دهد6. نمونه دیگر در زمینه طلاق اجباری، مرتبط با ناحیه مزینان در سبزوار مقارن با اواسط سال 1302ش است. جایی که مباشر مالیه آنجا، یکی از اهالی مزینان را برای طلاق همسرش تحت فشار قرار داد تا ازین طریق، خود با آن زن ازدواج کند. شخص ازین کار استنکاف ورزیده، به تلگرافخانه پناه می­ برد، اما عناصر دولتی، او را با کتک بیرون آورده، سرانجام با ضرب ­و شتم، او را مجبور به طلاق همسرش می­ نمایند7. مورد بعدی مربوط به اراک و مقارن با سال 1303ش می­ باشد. شخصی به نام حسن­ آقاخان بیات که ظاهرا خود از اعیان و متنفّذین آن منطقه بود، زیر سایه افراد قدرتمندتر و بانفوذتر از خود مانند سهام­ السلطان بیات (نماینده وقت اراک در مجلس ملی) قرار گرفته و حتی مورد اجحاف واقع گردید، به­ طوری­ که مبادرت به ارسال چندین تلگراف به نخست­ وزیر ایران نموده، مدّعی شد که سهام­ السلطان و برادرش عزت­ الله­ خان سبب آزار و اذیت ساکنان آن منطقه می‌شوند. حسن ­آقاخان، در ادامه ضمن درخواست احقاق حقِّ خود، از تحریک یکی از ملّاکین و عوامل دولتی اراک به نام حاج­ قدیرخان بوسیله عزت­ الله­ خان صحبت به میان آورده، و این­که حاج ­قدیر، برادر حسن را به­ صورت غیرقانونی دستگیر کرده و همسرش را وادار به طلاق کردند8. در جنوب ایران یعنی فارس، فردی به نام محمدحسین سالار در اواخر سال 1310ش نامه­ ای به مسئولین حکومتی در پایتخت نوشته و در آن، از رضاقلی­ خان اقلیدی به­ خاطر غارت اموال و ضرب ­و شتم خود و حتی اخذ طلاق اجباری همسرش، دادخواهی کرد. او عنوان نمود که والی فارس، وقعی به تظلّم­ خواهی او نمی­ نهد چرا که از سوی رضاقلی­ خان تطمیع شده است9. آخرین مورد در این زمینه، شکایت شخصی به نام «کربلایی ابوطالب ملاحاجی» از زنجان است. او از «سیدمحمود» نامی به دلیل اخذ طلاق همسرش بدون صلاحدید نامبرده با هدف ازدواج با این زن، شکایت نمود. کربلایی ابوطالب که از بی­ توجهی ادارات ذیربط زنجان و عدم تمکّن مالی خود در راستای پیگیری این قضیه در اداره عدلیه سخن رانده بود، در نامه­ ای به مقامات کشوری در تهران، عاجزانه درخواست رسیدگی به این مسئله نمود10. اجتماعی ـ فرهنگی در چالشهای زناشویی و طلاقهایی که زمینه آنها منبعث از مسائل اجتماعی ـ فرهنگی بود، علل این شرایط نه عوامل بیرونی بلکه عمدتا در نتیجه منازعات درون خانوادگی و به شکل جدایی اختیاری از سوی زن­ یا شوهر و یا فشارِ یکی از نزدیکان نمودار می­ شد. این ناهمسویی میان طرفین که برگرفته از زمینه‌های گوناگون اخلاقی، فکری و حتی مذهبی بود، سبب­ سازِ بروز بحران در رابطه زناشویی بود. در گلپایگان، «موسی جدیدالاسلام» نامی در سال 1305ش به وزارت دربار نامه نوشته، از تغییر کیش کلیمی به اسلام سخن به میان آورد. او در ادامه، از عدم تمایل اولیه همسرش برای تغییر مذهب سخن گفته، و این­که سه سال را دور از همسر نخست خود، و در حالی که زن مسلمانی اختیار کرده بود، سپری نمود. بااین حال، در نهایت موفق به ترغیب همسر کلیمی­ اش برای گرویدن به اسلام شده، در کنار یکدیگر، زندگی مشترک را از سر گرفتند، ولی بعد از چند ماه، برادر همسرش که متعصّب به دین یهودی بود، خواهرش را بار دیگر به سمت مذهب نخست­ اش سوق داده، به خانه پدری­ اش برد که سرانجام نیز منجر به طلاق طرفین گردید11. ماجرای دیگری که همسو با همین روایت بود و به اختلاف عقیدتی ـ دینی باز می­ گشت، راجع به زنی به نام «علویه» در تبریز است که همسر یکی از افراد نسبتا بانفوذ و منتسب به حکومت به نام محمدعلی عبدالعلی‌زاده بود. وی به­ خاطر آن­که بعد از مدتی زندگی مشترک، پی به بهایی مسلک­ بودنِ شوهرش برد، در سال 1311ش از او طلاق گرفت: «بعدا معلوم شد مشارالیه با دین بهائیت متدین است و تمام اعمال و اقوالش برخلاف دین حقیقت اسلام است مجبور شدم که مطلقه شوم »12. مورد دیگر، عدم تفاهم و ایجاد تنش میان زن ­و شوهر بود، چنان­که مطابق با محتوای یک سند، همسر «عیسی» نامی به علّت نزاع و کشمکش با شوهرش، بر خواسته خود مبنی بر طلاق پافشاری نمود13. در نزاع خانوادگی بعدی، منشا منازعه به خاطر فساد اخلاقی یکی از زوجین بود. شخصی به نام حسن جلیلان از بُناب آذربایجان در نامه­ای مورخ 1310ش به دربار در تهران، از تعدی به زن­ اش از سوی شخصی دیگر، بدنام­ شدن همسرش، و بدین خاطر نیز متواری شدنِ خود از کار و محلِّ زندگی و در نهایت هم طلاق ­دادن همسر خبر داده، خواستار احقاق حقّ خود و مجازات مرتکب به این اقدام نامشروع و غیراخلاقی شد14. «مختار» نامی از گروس (بیجار) از اقدام پدر همسرش در تصاحب مایملک و دارایی­ اش به نفع دختر خود، و ترغیب این زن به ترک خانه شوهری و عزیمت ناگهانی و بی­ خبر از شهر محل اقامت­ اش، و حتی اقدام به ازدواج مجدّد بدون جاری شدن طلاق، دادخواهی نمود15. فردی به نام «لطف­ الله» در نامه­ ای به دربار در راستای دادخواهی از رضاشاه فرستاده، که بر اساس آن، از یکی از خویشاوندان همسرش به نام «زینال» که ظاهرا رابطه­ ای با این زن داشته، به علّتِ تصاحب اموال­ش، مجبور نمودنِ او به ترک خانه و در نتیجه نیز اقدام به گرفتنِ طلاق همسرش بدون کسب اجازه از لطف­ الله شکایت نمود16. روایت آخر از اهالی ترشیز از پدرزنش (کربلائی غلامعلی) است. او در این نامه، در حالی که علـت اصلی اختلاف خود با پدر همسرش را عنوان ننمود، مدّعی گردید که غلامعلی به­ خاطر تمکّن مالی قابل­ توجّه و نفوذی که در آن ناحیه دارد، او را شدیدا تحت فشار قرار داده، تمام اموال اعم از باغ و گوسفند و اثاثیه­ اش را تحت تملّک گرفته، همسرش را از او جدا کرده، و حتی منجر به قتل پسر سه ساله­ اش شد. میرعلی در ادامه سخنان­ش اظهار نمود که علی­رغم تکاپوهای فراوان، به علت فقدان یک محکمه منصف و شخص دادگر در محل زندگی­ش، نتوانسته احقاق حق نماید و کسی به دادخواهی های او توجه نمی­ کند. ظاهرا، برخی افراد بانفوذ و صاحب اعتبار و متمکّن ناحیه نیز با پدرزنش همدست بوده، برخی از آنان با همسرش سروسِر و رابطه پنهانی دارند17. اقتصادی زمینه اقتصادی پدیده طلاق و چالش زناشویی، به­ طور عمده به مسائل فقر مالی و عدم تمکّن مادّی، یا پرداخت ننمودنِ نفقه از سوی مرد مربوط بود. ماجرای زنی به نام «مدینه» که اصالتا اهل بادکوبه اما همراه با شوهر در اردبیل زندگی می­ کرد، یک نمونه از تاثیر فقر اقتصادی در فروپاشی بنیان خانواده است. او که بعد از یک ازدواج ناکام، برای بار دوم با یک کارگر ایرانی ساکن آذربایجانِ شوروی ازدواج کرده، بعد از چند سال، همراه­ با او به ایران آمده و در اردبیل ساکن شده بودند، ولی پس از هفت ماه حضور در ایران، به فقر و فاقه گرفتار شده، علی­رغم داشتنِ دو فرزند، درصدد جدایی از همسر و بازگشت به نزد خانواده در بادکوبه افتاد، در حالی که شوهرش نیز به خاطر شرایط اقتصادی اسفناک خود، با این امر مخالف نبود: «هفت ماه است دعاگو با شوهر فعلی­ ام حسین مزبوره به اردبیل آمده و دو اولاد هم از حسین دارم... از کثرت پریشانی و عدم قدرت هرچه داشتم فروخته­ ام و قادر به هیچگونه زندگانی نمی­ باشم بلکه در اندک زمانی گدایی را طریق خواهم گرفت... از حسین مهریه و غیره نمی­ خواهم و خود شوهرم چون عاجز از معاش است به رفتن دعاگو رضایت دارد»18. نامه «عیال مطلّقه عبدالرسول بزاز» به رضاشاه مبنی بر شکایت از اقدام این شخص در توقیف غیرقانونی جهیزیه­ و همچنین عدم پرداخت نفقه به خانواده (40-41-3م)، دادخواهی زنی به نام «لعیا سبحانی» از تبریز نسبت به رفتار شوهرش به علت عدم پرداخت نفقه، ناپدید شدنِ او، اقامت­ مخفیانه در بندرگز و ازدواج مجدّد در آنجا،« او ده سال مرا ترک کرده یک نفر را وزیر طلاق گذاشته... تا به حال مفقودالاثر بود در این اواخر معلوم شد که در بندرجز بود»19. نمونه مشابه، از سوی زنی به نام «فاطمه» از یزد، دائر بر شکایت از همسرش (سیداحمد) به خاطر ترک ناگهانی او و عدم پرداخت نفقه، «...مدت پنج سال است شوهری داشتم سفر رفته و کمینه را مثل یک بیوه زنده گذاشته و مدت زمانی بود خبر از حیات و مماتش را نداشتم»20. آخرین ماجرایی که در این مقاله، توصیف می­ شود، مربوط به تظلّم­ خواهی یکی از اهالی سبزوار بوده و به حکایتی مربوط است که ریشه در اقتصاد، و تغییر سبک زندگی و خلقیاتِ افراد تازه به دوران رسیده دارد: نه سال قبل جناب آقای محمود شریعتمدارزاده طهرانی که از سلسله اهل علم است و در نهایت فقر و پریشانی بود یکی از صبایای خود را با کمال میل به دعاگو داد که اهل علم هستم با هم سازش مینمودیم تا اینکه مندرجا بواسطه رعایت و همراهی اهل سبزوار از ایشان فی­ الجمله عنوان و دارایی تحصیل نمودند باین ملاحظه تغییری در وضع و سلوک و رفتارهای آنها نسبت به دعاگو پیدا شده بود اتفاقا برادر مشارالیه میرزا فخرالدین شریعتمدارزاده که بریاست انبار تریاک دولتی سبزوار معین شده بود وارد سبزوار گردید از بدو ورودش به سبزوار همیشه این عیال دعاگو را که برادر بزرگش است سرزنش می نمود که شوهرت مناسب شئونات ما نیست دائما دختر را تحریک بر ناسازگاری و عدم تمکین از بنده می کرد تا آنکه عیال بنده به همین حرفها از دعاگو منزجر شد بحدّی که اکنون سه ماه است بچه شیرخوار و طفل پنج ساله بنده را انداخته و از خانه­ ام رفته است... هرچه التماس می کنم و واسطه می فرستم پذیرفته نیست و میرزا فخرالدین جلوگیری می نماید و عیالم را از آمدن به خانه دعاگو مانع است21. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. سیروس سعدوندیان، عدد ابنیه، شمار نفوس از دارالخلافه تا تهران، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد 1380ش، صص411-412. 2. آرشیو اسناد موسسه تاریخ معاصر ایران، شماره راهنما 67-2001-114و. 3. همان، شماره راهنما 68-2001-114و. 4. همان، شماره راهنما 69-2001-114و. 5. نشریه مجموعه حقوقی، سال 1322ش، شماره7، ص311. 6. آرشیو اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، شماره راهنما 18934ن. 7. نشریه «فکر آزاد»، سال1302ش، شماره76، ص3. 8. آرشیو اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، شماره راهنما 20-1821-11م. 9. همان، شماره راهنما 689-561-3م. 10. همان، شماره راهنما 391-561-3م. 11. همان، شماره راهنما 30-413-3م. 12. همان، شماره راهنما 4-667-3م. 13. همان، شماره راهنما 18592 ق. 14. همان، شماره راهنما 407-41-3م. 15. همان، شماره راهنما 113-561-3م. 16. همان، شماره راهنما 343-561-3م. 17. همان، شماره راهنما 432-561-3م. 18. همان، شماره راهنما 9-631-3م. 19. همان، شماره راهنما 124-27-3م. 20. همان، شماره راهنما 132-27-3م. 21. همان، شماره راهنما 678-561-3م. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر،​بخش مقالات،​ نظری کوتاه به معضل طلاق در ایران (دو دهه نخست قرن 14ش) ، محمدحسن پورقنبر منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

عباس آرام، مطیع‌ترین وزیر امور خارجه ایران

غلامعباس آرام (1363-1282ش/ 1984-1903م) سناتور، سفیر و یکی از وزیران امور خارجه ایران در دوران حکومت محمّدرضا پهلوی بود. وی در کابینه‌های دکتر منوچهر اقبال، دکتر علی امینی، اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا سمت وزارت امور خارجه ایران را بر عهده داشت. آرام، یکی از رکورداران مناصب وزارت و سفارت در دوران حکومت محمّدرضاشاه به شمار می رود. از میان وزیران امور خارجه‌ای که پس از کودتای 28 مرداد 1332ش، توسط محمّدرضاشاه، روی کار آمدند، می‌توان به غلامعباس آرام، اشاره نمود. وی در عرصه سیاست خارجی، چندان ابتکاری از خود نشان نداد. به نظر می‌رسد که اطاعت محض و بی چون و چرای آرام از دستورات شاه، می‌تواند یکی از عوامل ماندگاری وی، در منصب وزارت امور خارجه به مدت شش سال، که پنج سال آن را به طور متوالی در این سِمت بود، برشمرد. این مقاله بر آن است که با روش توصیفی ـ تحلیلی و با تکیه بر منابع کتابخانه‌ای و آرشیوی به شرح زندگی و فعالیتهای سیاسی غلامعباس آرام بپردازد. با وقوع کودتای 28 مرداد 1332(19 اوت 1953م) و سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق، محمّدرضاشاه که به رُم گریخته بود، به ایران بازگشت و سرلشکر فضل‌الله زاهدی را با درجه سپهبدی به نخست وزیری برگزید. در این برهه زمانی که جنگ جهانی دوم (1945-1939م/ 1324-1318ش) پایان یافته، دوران جنگ سرد آغاز و نظام دو قطبی و بلوک‌بندی در عرصه بین المللی پدیدار شده بود؛ شاه برای حفظ سلطنت و نیز برای تحکیم قدرت خویش و کسب حمایتهای مالی و نظامی گسترده تر به سَمت بلوک غرب که در رأس آن، ایالات متحده آمریکا، قرار داشت گرایش پیدا کرد که از جمله نتایج این چرخش سیاست چیزی جز وابستگی روزافزون ایران به آمریکا و تبدیل آن به صورت کشوری دست نشانده نبود. شاه از «سیاست موازنه منفی» که دکتر مصدق آن را دنبال می‌کرد، روی برتافت و در دهه 30ش «سیاست موازنه مثبت» و در دهه 40ش «سیاست مستقل ملی» را جایگزین آن نمود و در این راستا به تبع نوع نظریه ای که در عرصه سیاست خارجی مطرح کرده بود، دست به اقداماتی زد. در کنار انجام اقداماتی برای تحکیم قدرت خویش، سِمت وزارت امور خارجه و وزارت جنگ را هم شخصاً بر عهده گرفت. در این مقطع زمانی، وزیر امور خارجه بیشتر نقش منشی شاه را بازی می‌کرد و می بایستی اوامر و دستورات شاه را به نحو أحسن انجام دهد و در صورت سرپیچی از آن دستورات، کنار گذاشته می‌شد و فردی که بتواند به خوبی انجام وظیفه کند جایگزین آن می گردید. غلامعباس آرام، در کابینه‌های دکتر منوچهر اقبال، دکتر علی امینی، امیر اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا در سِمت وزیر امور خارجه مشغول به فعالیت بود. وی در دوران وزارت خویش، در عرصه سیاست خارجی ابتکار چندانی از خود نشان نداد و مطیع دستورات محمّدرضاشاه بود. آرام از نظر شاه، مُهره مطلوبی در راستای حفظ و تحکیم سلطنت و رسیدن به خواسته هایش شمرده می‌شد. در حقیقت سِمت آرام اسمی بود و وزیر امور خارجه واقعی خود شخص شاه بود. فعالیتهای سیاسی غلامعباس آرام غلامعباس آرام، فرزند علیرضا در سال 1282ش، در محلّه «فهادان» یزد، متولد شد. 1 پدر وی، از مبلغان فعال فرقه بهائیت در یزد و از جمله بازرگانان و تاجران چای به شمار می‌رفت که سرانجام در جریان درگیری میان بهائیان و مسلمانان در نی ریز در سال 1297ش/ 1336ق کشته شد. 2 غلامعباس، تحصیلات ابتدایی و مقدماتی خویش را در همان شهر یزد به پایان رسانید. مدتی هم در آباده در مدرسه «صحت» به تحصیلات خود ادامه داد و از آنجا به مدرسه «گلبهار» اصفهان و سپس عازم هندوستان شد. 3 تهمورث آدمیت بیان می‌کند که آرام مدتی شاگرد کلنل سرپرسی سایکس بوده و سال 1302ش، به پلیس جنوب پیوست. 4 آرام به صورت انفیرمیه (بهیار) در ‌پلیس جنوب استخدام شد و در آنجا اصول مربوط به درمان اولیه مجروحان را فرا گرفت. 5 آرام، مدتی به اروپا رفت، اما پس از زمانی کوتاه به هند بازگشت. ‌علت اینکه آرام به هند بازگشت بر طبق نظر خودش، به این خاطر بود که هزینه سفر و ادامه تحصیل در اروپا بسیار زیاد بود و چون از عهده این کار بر نمی‌آمد راهی بمبئی شد و در آنجا در تجارتخانه یک تاجر اصفهانی به نام ابوالحسن اصفهانی به سِمت منشیگری پرداخت. 6 آرام در کالج لامارتی که وابسته به دانشگاه کمبریج بود، ‌مشغول به تحصیل شد و همزمان با آن، به سِمت منشیگری در سر کنسولگری ایران در کلکته منصوب گردید که در آن زمان سرکنسول ایران در کلکته، میرزاتقی خان معززالدوله نبوی بود. 7 ‌ آرام پس از به پایان بردن تحصیلات خود در کالج لامارتی، به دانشگاه کلکته راه یافت و زمانی که کنسولگری ایران به دهلی نو منتقل شد، ‌او هم رهسپار دهلی نو گردید. این بار سرکنسول جدید ایران میرزا تقی خان عظیمی بود که آرام در زمان وی به سِمت مترجمی سرکنسولگری دست یافت. 8 غلامعباس آرام سرانجام در 1314ش، پس از 12 سال به تهران بازگشت و در همان سال از طرف باقر کاظمی وزیر امور خارجه دولت محمدعلی فروغی به سِمت مترجمی زبان انگلیسی با حقوق ماهیانه پانصد و پنجاه ریال به استخدام قراردادی وزارت امور خارجه در آمد. سرانجام در آبان ماه همان سال با احتساب دوره خدمت آرام از سال 1302ش در کنسولگری هند و نیز سابقه خدمت وی در بیمارستان ژاندارمری در 1294ش، به استخدام رسمی در وزارت امور خارجه، درآمد. 9 در دی ماه 1315ش، با عنوان وابسته سفارت ایران عازم لندن شد و در آن زمان علی سهیلی سفیر ایران در لندن بود که از آرام دعوت به همکای کرد. در سال 1317ش، دبیر سوم سفارت ایران در لندن شد، سرانجام آرام در سال 1321ش، به تهران بازگشت و در اداره اطلاعات و مطبوعات وزارت امور خارجه مشغول به کار شد. یک سال بعد (‌1322ش) در اداره سوم سیاسی وزارت امور خارجه ــ اداره مربوط به انگلیس ــ فعالیت کرد. از دیگر سِمتهایی که وی بر عهده داشت: ‌دبیر اول سفارت ایران در سوئیس در سال 1323، دبیر اول سفارت ایران در واشنگتن در سال 1324به مدت چهار سال (‌1328-1324ش)، ‌رایزن سفارت ایران در آمریکا در 1328، کاردار موقت ایران در واشنگتن در 1330ش. 10 دوران کارداری وی در واشنگتن به مدت یک ماه به طول انجامید. پس از مدتی گزارشی از سوابق کار عباس آرام به نخست وزیر وقت ــ دکتر محمد مصدق ــ داده شد. در این گزارش آمده بود که آرام در جوانی عضو پلیس جنوب بوده و فردی غیرمطمئن به نظر می رسد و حتی علیه دولت است و با مخالفان نهضت ملی ارتباط دارد و در شرایطی که ایران درگیر مبارزه با دولت بریتانیا می باشد، صلاح و جایز نیست که آرام به کار و فعالیت در وزارت امور خارجه ادامه دهد. دکتر مصدق بعد از خواندن این گزارش از وزیر امور خارجه خویش ــ حسین نواب ــ ، درخواست نمود عباس آرام را به وزارتخانه دیگری بفرستد اما، حسین نواب مخالف این کار بود و در برابر مصدق ایستادگی کرد و حتی روز 17 مهر 1331ش، از سِمت خود استعفا داد؛ چراکه نواب ‌این گزارش را برای برکناری آرام کافی نمی دانست. 11 به هر حال، پس از مدت کوتاهی که آرام از کار برکنار شده بود با صدور حکم بازگشت مجدداً به خدمت فراخوانده شد و در وزارت امور خارجه سِمت بازرسی و حتی ریاست اداره چهارم سیاسی ــ اداره مربوط به ایالات متحده آمریکا ــ را برعهده گرفت. در بهمن همان سال 1331ش، به رایزنی سفارت ایران در بغداد مأمور شد و در 8 مرداد 1332ش، به سِمت رایزنی سفارت ایران در واشنگتن منصوب شد. 12 پس از کودتای 28 مرداد 1332، آرام، به جای الهیار صالح، به مدت سه سال (‌1335- 1332ش)‌ وزیر مختار ایران در واشنگتن و بعد از بازگشت به تهران سِمت مدیریت کل سیاسی وزارت امور خارجه در انتظار وی بود. 13 با سقوط کابینه علاء ‌در 12 فروردین 1336ش، سخن از نخست وزیری چند نفر، ‌از جمله آرام در محافل سیاسی در میان بود. اما سرانجام دکتر منوچهر اقبال مأمور به تشیکل کابینه و آرام از بهمن 1336 تا مرداد 1338ش، به سِمت سفیرکبیر ایران در توکیو منصوب گردید. 14 در 11 مرداد ماه سال 1338ش، به جای دکتر جلال عبده، به سِمت وزیر امور خارجه منصوب گردید. ‌و به مدت یکسال در این سِمت بود. با روی کار آمدن دولت شریف امامی از این سِمت برکنار و 30 مهر 1339ش، با سِمت سفیرکبیر ایران در بغداد راهی عراق شد. اما در 11 فروردین 1341 در کابینه دکتر امینی دوباره به سِمت وزیر امور خارجه معرفی شد؛ و در سفر محمّدرضاشاه به آمریکا، وی را همراهی کرد و با «دین راسک» وزیر امور خارجه جان اف. کندی ــ رئیس جمهور امریکا ــ در رابطه با مسائل خاورمیانه گفت وگو و مذاکره کرد و 4 اردیبهشت 1341ش، برای شرکت در شورای پیمان مرکزی (‌سنتو) رهسپار لندن گردید. 15 با برکناری کابینه دکتر امینی و تشکیل کابینه علم، منصب وزارت امور خارجه به آرام داده شد و تا اسفند 1342 در این منصب مشغول به کار بود. از اقدامات آرام در کابینه مزبور، برقراری مناسبات دوستانه با دولت شوروی بود. در کابینه حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا همچنان وزیر امور خارجه بود. عباس آرام همچنین طی سالهایی که وزیر امور خارجه بود، ریاست هیئت نمایندگی ایران در اجلاسیه‌های مجمع عمومی سازمان ملل متحد از اجلاسیه 17 تا 21 طی سالهای 1345-1341ش/ 1966- 1962م، را بر عهده داشت. 16 مدتی بعد در کابینه امیرعباس هویدا از سِمت وزارت امور خارجه، برکنار شد و به جای وی، اردشیر زاهدی را روی کار آوردند. تصمیم و نظر محمّدرضاشاه این بود که به جای آرام، باید از مهره‌های آمریکایی استفاده شود به همین جهت آرام که مشهور بود از حمایتهای سیاست انگلیس برخوردار است، کنار گذاشته شد. عملکرد و فعالیت سیاسی عباس آرام، در طول دوران کار در وزارت امور خارجه سبب شد برخی از نویسندگان، آرام را از وابستگان سیاسی دولت انگلیس معرفی کنند. 17 آخرین مأموریت سیاسی آرام، سِمت سفیرکبیری در چین به مدت سه سال بود. پس از بازگشت به تهران در دوره هفتم مجلس سنا در 1355 نماینده انتصابی از تهران و نایب رئیس شعبه چهارم مجلس سنا شد و از سال 1355 تا 1357 سناتور بود و در 23 بهمن 1357ش، استعفای خود را به دکتر محمد سجادی ــ رئیس مجلس سنا ــ اعلام نمود. محمّدرضاشاه در اواخر حکومت خویش، آرام را به سِمت مشاور اجتماعی یا فرهنگی آستان قدس رضوی گماشت. 18 و اواخر سال 1359 در تهران بازداشت شد و چون دچار بیماری قلبی شد از زندان به منزل منتقل شد. سرانجام در سال 1363ش، بدرود حیات گفت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. آرام و فعالیتهای فراماسونری عباس آرام از اعضای فراماسونری، وابسته به لژ «ستاره سحر» و عضو لژ فراماسونری «کیوان» بود. 19 جواد صدر، از جمله دلایل ترقی آرام به وزارت امور خارجه را، شایعه بهایی بودن وی و پشتیبانی و حمایت محافل و مراکز بهائی در مرکز قدرت از وی می‌داند و بیان می‌کند این گفته با در نظر گرفتن فعالیتهای پدرش هم بی اساس نمی‌باشد. 20 اما مجید مهران معتقد است که اگر عباس آرام به علاء‌ و فراماسونها وابستگی نداشت، شاید هیچگاه به سِمت وزارت امور خارجه دست پیدا نمی کرد. به عبارت روشن‌تر وی، فراماسونر بودن عباس آرام را عامل ارتقای وی به سِمت وزارت امور خارجه می‌داند. مهران معتقد است، آرام اعتقادی به بهائیت نداشت و از اعضای وفادار به فرقه نبوده است و مادرش مسلمان بود. حتی از زمانی که آرام، وزیر مختار ایران در آمریکا شد، نامه ها را به جای غلامعباس، عباس امضا می کرد، زیرا غلامعباس اسم مشهوری نزد بهائیان بود. 21 بیشترین معاشرت آرام با حسین علاء‌ بود و به نظر می رسد که علاء‌ در رشد و پیشرفت اداری آرام‌، نقش مهمی داشته است. 22 عباس آرام علاوه بر حسین علاء، با سید حسن تقی زاده هم روابط خوبی داشت. آرام، بدون پشتوانه خانوادگی از پایین‌ترین شغل اداری تا بالاترین مقام دیپلماسی و وزارت را طی کرد تا آنجا که حتی به مقام سناتوری هم رسید. 23 آرام از عناصر مورد اعتماد و سرسپرده رژیم پهلوی و شخص شاه بود. به طوری که اکثر احکام صادره به طور مستقیم از سوی شاه به او صادر می‌شد. آرام در خاطرات خود بیان می‌کرد که، شاه در مسافرتهای رسمی به دیگر کشورها، هیچ گاه احترام و شئون او را که وزیر امور خارجه بود رعایت نمی‌کرد و خود شاه شخصاً با رؤسای کشورها وارد گفت وگو و مذاکره می‌شد و حتی به وزیر امور خارجه دستور می داد که بیرون اتاق مذاکرات بماند. 24 از گفته عباس آرام که در سِمت وزیر امور خارجه بود به خوبی بر می آید که در رأس دستگاه دیپلماسی شخص شاه قرار داشته و وزیر واقعی خود وی بوده است. زندگی شخصی آرام درباره زندگی خصوصی آرام باید گفت، در زمانی که در سِمت نایب دومی سفارت ایران در لندن بود (1322-1316ش) با یک خانم انگلیسی که او را سوئیسی الاصل معرفی می کرد، ‌ازدواج نمود و سپس در زمان نخست وزیری دکتر مصدق، که سِمت ریاست اداره چهارم سیاسی را برعهده داشت، در 1330ش، به سبب ترس از خدشه‌دار شدن سابقه خدماتی خویش، همسرش را طلاق داد. 25 طهمورث آدمیت هم علت جدایی آرام از همسر خویش را در راستای رهایی از سوء‌ظن به وی که انگلیسی است می‌داند. دکتر باقر عاقلی در کتاب «شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران » و کتاب «زندگی نامه و شرح حال وزرای امور خارجه» معتقد است که آرام در تمام عمر خود همسر و اولادی نداشته است. 26 نتیجه‌گیری غلامعباس آرام، آرام ترین و مطیع‌ترین وزیر امور خارجه ایران در دوران حکومت محمّدرضاشاه و یکی از رکورداران مناصب وزارت و سفارت در این دوران به شمار می رود. در کابینه دکتر منوچهر اقبال، وزیران امور خارجه ای چون دکتر علیقلی اردلان، علی‌اصغر حکمت و دکتر جلال عبده روی کار آمده بودند، اما هیچ یک از آنها، رضایت محمّدرضاشاه را به دست نیاورده بودند. شاه به دنبال فردی بود که بتواند بی هیچ چون و چرا دستورات وی را اجرا کند و بالاخره فرد مورد نظر خود را یافت. آرام به خوبی در حکم منشی شاه در عرصه سیاست خارجی، اقدام می‌نمود. آرام، وزیر خارجه مطیعی برای شاه بود و دستورات شاه را عیناً اجرا می‌کرد و به نظر می رسد همین عامل باعث تثبیت در سِمت وزارت امور خارجه وی به مدت شش سال بوده است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. دانشنامه مشاهیر یزد، به اهتمام میرزا محمّد کاظمینی (یزد، بنیاد فرهنگی،1382)،ص12. 2. فرهنگ ناموران معاصر ایران (تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی،‌1381، ج1)، ص90./ باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (تهران، نشر گفتار با همکاری نشر علم، 1380، ج1)، ص7. 3. فاطمه ‌معزی، فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران (تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران،1381سال6، شماره22، بخش رجال)، ص183. 4. طهمورث ‌آدمیت، گشتی بر گذشته (تهران، کتابسرا، 1368)، صص 44-42). 5. مجید مهران، «نقدی بر سازمان دیپلماسی ایران عصر پهلوی» فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، (تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سال2، شماره9، 1378)، ص329. 6. باقر عاقلی، «رجال دیروز و امروز از میرزا ابوالحسن خان ایلچی تا عباس آرام» (مجله خواندنیها، تهران، شماره 75، 1345)، ص 13-12./ ‌مهران، 1378،ص 326. 7. فاطمه معزی، 1381، ص 183. 8. مجید مهران، 1378، ص 326/ علی اصغر رحیم‌زاده صفوی، اسرار سقوط احمدشاه (تهران، فردوسی،1362)، ص260. 9. دانشنامه ایران، 1386، ج2،ص 122. 10.باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (تهران، نشر گفتار با همکاری نشر علم،1380،ج1)، ص6. 11. غلامحسین مصدق، در کنار پدرم، به کوشش غلامرضا نجاتی (تهران ، رسا، چ 3، 1369)، صص 112-111. 12. محمد ترکمان، نامه‌های دکتر مصدق، ج2، تهران، هزاران، 1377)، ص152. 13. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (تهران، اطلاعات، چ 2 ، 1370،ج2)، ص371. 14. اداره کارگزینی، تاریخچه وزارت امور خارجه (بی جا، بی نا،1350)، ص14. علی بهزادی، شبه خاطرات (تهران، زرین، 1377،ج2)، ص29. 15. باقر عاقلی، نخست وزیران ایران (تهران، جاویدان، 1370، ج2) صص 100،116،140. 16. سیاستگزاران و رجال سیاسی در روابط خارجی ایران (تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، 1369)، ص 120-119. 17. حسین ‌فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (تهران، اطلاعات، 1371، ج1)، ص325/ آدمیت، 1368، ص 48. 18. مجید مهران، در کریدورهای وزارت خارجه چه خبر! (تهران، نشر تاریخ ایران، 1384)،ص 270. 19. ‌حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک (تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1380، ج1)، ص117. 20. نگاهی از درون، 1381، ص 356. 21. همان: 327 (مجید ‌مهران، 1384، ص 271). 22. حسین آبادیان، دو دهه واپسین حکومت پهلوی تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1383)، ص161. 23. مجید مهران، ‌1378، ص328. 24. مجید مهران، 1384، ص 270. 25. طهمورث آدمیت، 1368‌،ص 44. 26. باقر عاقلی، 1380، ج1،ص‌ 7 / باقر عاقلی، 1379،ص 423. منبع: مرضیه یحیی آبادی،​ مطیع‌ترین وزیر امور خارجه ایران ؛ (فراز و فرود زندگی سیاسی غلامعباس آرام)، سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

اولین فرودگاه ایران

تا نیمه اول سال 1301 در تهران زمین مشخص برای نشستن و برخاستن هواپیما وجود نداشت؛ ولی چنانکه روزنامه ایران در شماره 7 تیرماه 1301 خود می نویسد: در پی درخواست انگلیس برای ورود دو فروند هواپیما به تهران و اختصاص محلی برای فرود آنها، دولت وقت، زمین قلعه مرغی را برای این منظور اختصاص داده و به یاری زندانیان شهربانی وقت به تسطیح آن اقدام کرده است. عین خبر روزنامه مذکور چنین است: ....به طوری که اطلاع حاصل نموده‌ایم قریباً دو فروند آئروپلان که متعلق به دولت انگلیس است در هوای تهران پرواز خواهد کرد و ورود آئروپلانهای مزبور قبلا به دولت ایران اطلاع داده شده اختصاص محلی را جهت فرود آمدن تقاضا نموده اند؛ لذا به اداره نظمیه اطلاع داده شده که در بیرون دروازه محل مناسبی را برای پائین آمدن آنها تهیه و در صورت پست و بلندی، محل را تسطیح نمایند. اداره نظمیه نیز در اطراف قلعه مرغی، سمت امامزاده حسن را برای فرود آمدن آئروپلان اختصاص داده و عده ای از محبوسین نظمیه هم چند روز است مشغول تسطیح آنجا هستند که برای ورود آئروپلان حاضر باشد .... سپس روزنامه مذکور در شماره پنجشنبه 9 مرداد ماه 1301 خود می نویسد: ....دو فروند آئروپلان انگلیسی که اخیرا از بغداد به تهران آمده، در قلعه مرغی فرود آمده از صبح روز گذشته در آسمان تهران به پرواز و نمایش مشغول بوده و در پایان در قلعه مرغی فرود آمدند.... مسجد سلیمان مسجد سلیمان را می توان شهر اولین ها در ایران دانست. اولین شهر صنعتی کشور و خاورمیانه، دارنده ی اولین چاه نفت اکتشافی در منطقه ... و اولین فرودگاه ایران و خاورمیانه و اولین جایی که هواپیما و بالگرد در خاورمیانه به زمین نشست. ویلیام ناکس دارسی امتیاز استخراج معدن از جمله نفت را از ناصرالدین شاه می گیرد، مهندس رینولدز را برای کشف نفت به ایران می فرستد اما جستجوها در مناطق مختلف بی نتیجه می ماند تا رینولدز داستان آتشکده های فروزان و چشمه های ساری و جاری نفت را در مسجدسلیمان می شنود و توجه اش به آنجا جلب می شود. پس از کشف گنج ارزشمند نفت در مسجد سلیمان رینولدز چاه شماره یک را بنا و شروع به حفاری می کند. از رینولدز می خواهند حفاری را متوقف کند، اما او آنقدر به وجود نفت ایمان دارد که مته حفاری را خاموش نمی کند و سر انجام در صبح روز پنجم خردادماه 1287 خورشیدی نفت با فشار زیادی فوران می کند و فصل جدیدی در تاریخ سیاسی اجتماعی، اقتصادی ایران و خاورمیانه آغاز می شود. یک چاه به 316 چاه میرسد، قصبه قشلاقی طوایف بختیاری که اسم و رسمی نداشت تبدیل به شهری مدرن می شود. تنها چند سال پیش از فوران اولین چاه نفت در مسجد سلیمان ، یعنی اوایل قرن 19 میلادی ، تکه زمینی مسطح کافی بود تا نخستین پرواز در خاورمیانه انجام شود و یک فروند هواپیمای راپیر (قدیمی ترین هواپیمای استفاده شده در صنعت نفت) که از فرودگاه لندن برخاسته بود ، در مسجد سلیمان فرود آید ، پروازی که حامل یک هیات از کارشناسان ، لوازم زمین شناسی ، میکروسکوپ و اندکی مواد دارویی بود. این پرواز مقدمه ای شد برای احداث نخستین فرودگاه غیر نظامی ایران که حدود 80 سال پیش در منطقه نفتی "یمهه" مسجد سلیمان ساخته شد تا کار جابجایی مدیران و کارکنان ، ارسال مراسلات و بارهای ویژه صنعت نفت از این طریق انجام شود. مراد علی بهرامی (آموزگار بازنشسته مدارس صنعت نفت) با افسوس از گذر گذشته های خوش ، به خوبی به یاد دارد که بچه ها لحظاتی پیش از پرواز هواپیما ، از معلم شان اجازه می گرفتند و برای رسیدن به فرودگاه و تماشای لحظه پرواز ، نفس زنان و سراسیمه می شتافتند. اما مسجد سلیمان را نمی توان اولین فرودگاه رسمی ایران دانست. زمانی که اولین هواپیما در مسجد سلیمان نشست در واقع فرودگاهی در کار نبود بلکه زمینی مسطح برای نشستن هواپیما در نظر گرفته شده بود و پس از چندی با توجه به رفت و آمد زیاد انگلیس ها به مسجد سلیمان تصمیم به ساخت فرودگاه در همان مکان مسطح گرفته شد. این فرودگاه در منطقه ای ساخته شد که در حال حاضر به آن گلگیر می گویند. بنابراین اولین فرودگاه رسمی ایران فرودگاه قلعه مرغی است که به دستور رضاخان ساخته شد. فرودگاه مسجد سلیمان از اولین ها در مسجد سلیمان که به پایان رسیدند یکی همین فرودگاه مسجد سلیمان است. فرودگاه مسجد سلیمان هم با پایان کار شرکت نفت و انگلیس ها در مسجد سلیمان به فراموشی سپرده شد و تعطیل شد. این فرودگاه هم مانند قلعه مرغی سرانجام غریبی دارد. روزگاری فرودگاه مسجد سلیمان محلی برای رفت و آمد انگلیسی ها و شرکت نفتی ها بود اما الان رها شده است. این فرودگاه هم اکنون با نام فرودگاه شهید آسیایی شناخته می شود. شرکتهای هواپیمایی بسیاری در گذشته در این فرودگاه مشغول بکار بودند . از جمله شرکتهایی که در فرودگاه مسجد سلیمان بیشترین فعالیت و خدمات را ارایه می کردند می‌توان به شرکت کی ال ام هلند و بریتیش ایرویز انگلستان اشاره کرد. بعد از ملی شدن صنعت نفت و تشکیل وزرات نفت در ایران و به دنبال آن خرید چندین فروند هواپیما برای وزارت نفت، این هواپیماها نیز در کنار سایر شرکتهای خدمات دهنده مسیرهای متعددی را در دست گرفتند. هواپیما ها در آسمان مسجد سلیمان بال می گشودند و پرواز آن ها نقل محافل مردم شگفت زده می شد. خاطرات آن روزگاران ، تاریخ شفاهی ارزشمندی است که شنیدن و مرور هر کدام ، هنوز هم آدمی را به وجد می آورد و افتخاری آمیخته با غرور را بر وجود او مستولی می سازد.(به نقل از سامانه شرکت هواپیمایی نفت ایران) روزگاری فرودگاه مسجد سلیمان محلی برای رفت و آمد انگلیسی ها و شرکت نفتی ها بود اما الان رها شده است. هرچند هنوز آن را تبدیل به پارک و بوستان نکرده اند. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بانک مقالات منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ترور اولین رئیس ساواک

سپهبد تیمور بختیار اولین رئیس ساواک در 16 مرداد 1349 توسط ماموران همین سازمانی که خود در استقرار و تثبیت موقعیت آن نقش قابل‌توجهی ایفا کرده بود، در خاک عراق هدف گلوله قرار گرفت و به قتل رسید. بختیار در سال 1292 متولد شد و پس از پایان تحصیلات ابتدایی و متوسطه و گذراندن دوران نظام در سال 1315 وارد ارتش شد و به مدد وفاداری به رژیم پهلوی به سرعت ترفیع مقام و درجه پیدا کرد و در طول دهـه 1320 بـارهـا مقام فرماندهی یگان‌های مختلف نظامی را کسب کرد. او از جمله افسرانی بود که در جـریـان کودتای 28 مرداد از شاه حمایت کرد و چند ماه بعد فرماندار نظامی تهران شد و در این سمت، سرکوب شدید و غیرانسانی مخالفان حکومت را در دستور کار خود قرار داد. بختیار در کشف شبکه نظامی حزب توده و از میان برداشتن آن، نقش درجه اولی داشت و در همان حال در سرکوب اسلامگرایان مخالف حکومت که فدائیان اسلام از جمله مهمترین آنان بودند از هیچ اقدامی فروگذار نکرد. او کـه به دلیل سال‌ها خدمت وفادارانه به حکومت، سخت مورد توجه و اعتماد آمریکاییان و نیز شاه بود، با تشکیل ساواک در زمستان 1335 اولین رئیس آن شد و در این مقام در سرکوب و منزوی ساختن مخالفان سیاسی رژیم شدت عملی کم‌نظیر از خود نشان داد. با این حال در آستانه دهه 1340 پس از سفرش به آمریکا که گفته می‌شد از مقامات آن کـشـور وعده نخست‌وزیری شاه را دریافت کرده بود، مورد سوءظن و بدگمانی شاه قرار گرفت و با آغاز نخست‌وزیری دکتر علی امینی از ایران تبعید شد و به تدریج مخالفت خود را با شاه آشکار ساخت. بختیار سال‌ها در اروپا و لبنان به مخالفت خود با رژیم پهلوی ادامه داد. بـا این حال نتوانست نظر مساعد بسیاری از مخالفان سیاسی حکومت و بویژه اسلامگرایان تحت رهبری امام خمینی را به سوی خود جلب کند. از اردیبهشت 1348 او به عراق رفت چراکه رژیم عراق در آن مقطع روابطش با رژیم پهلوی تیره بود. در این میان ساواک طرح ترور بختیار در عراق را در دستور کار خود قرار داد و پس از ماه‌ها برنامه‌ریزی 2 تن از اعضای این سازمان که از سال‌های گـذشـتـه روابـط نـزدیکی با بختیار داشتند وارد عراق شده و اعتماد او را به سوی خود جلب نمودند و نهایتا در 16مرداد 1349 که بختیار برای شکار از بغداد خارج شده بود، در فرصتی مناسب او را شکار کردند و کشتند. مظفر شاهدی، ساواک، چاپ اول، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1386، صص 807 ــ 814. منبع: سایت جام‌جم ایام

مرگ مشکوک آیت الله نورالله اصفهانی

آیت الله حاج آقا نورالله اصفهانی (مهدی) فرزند شیخ محمدباقر نجفی و نوۀ دختری سید صدرالدین عاملی در سال 1278 ق در اصفهان دیده به جهان گشود. وی پس از آموختن مقدمات علوم دینی راهی عتبات عالیات شد و تا سال 1304 ق به تحصیل در آنجا ادامه داد و از محضر بزرگانی چون آیت الله میرزا حبیب الله رشتی و آیت الله میرزا حسن شیرازی استفاده کرد و پس از نیل به درجه اجتهاد به اصفهان مراجعت کرد. در سال 1307 ق به همراه برادرش آقا نجفی به قلع و قمع بابیها اقدام کرد که موجب تبعید آن دو به تهران گردید. وی همچنین در جریان قیام تنباکو فعالانه شرکت داشت. حاج آقا نورالله در زمینه مسائل اقتصادی نیز بر حمایت از تولیدات داخلی و تلاش برای استقلال اقتصادی کشور تأکید می‌ورزید ؛ چنانکه در تأسیس شرکت اسلامیه مشارکت مستقیم و فعال داشت. در جریان جنبش مشروطه و مهاجرت کبرا به جمع مهاجرین و متحصنین قم پیوست و پس از پیروزی مشروطه خواهان نخستین انجمن ملی را با نام «انجمن مقدس ملی اصفهان» به همراهی گروهی از علما و بزرگان، از جمله آیت الله سید حسن مدرس تشکیل داد. به دنبال بمباران مجلس و برچیده شدن موقت مشروطیت «انجمن مقدس ملی اصفهان» نیز منحل شد و از طرف شاه، اقبال الدوله کاشی به حکومت اصفهان منصوب گردید، حاج آقا نورالله و سید حسن مدرس به همراه جمعی دیگر از آزادیخواهان، انجمن سری تشکیل دادند و خود را برای مبارزه با استبداد آماده نمودند. در سال 1329 ق حزب دموکرات در اصفهان در صدد ترور حاج آقا برآمد. او که خود را در معرض خطر می‌دید به عتبات عالیات رفت و مراجع مشروطه خواه را در جریان حوادث ایران گذارد. در آستانه جنگ جهانی اول حاج آقا نورالله به اصفهان بازگشت و در پی مهاجرت اغلب وکلای مجلس و سرشناسان آزادیخواه تهران به اصفهان به کمک آنان شتافت و با همدستی آنان و اداره ژاندارمری به قوای متفقین اعلام جنگ داد و مراکز و مؤسسات حساس انگلیسیها را در اصفهان تصرف کرد، اما با هجوم قوای روس به اصفهان به عراق پناه برد تا اینکه پس از پایان جنگ دوباره به اصفهان بازگشت.(1) پس از کودتای 1299 رضاخان در صدد برآمد تا با اعلام جمهوری، خود را اولین رئیس جمهوری ایران معرفی کند. مدرس در تهران با استفاده از نفوذ و قاطعیت خود در برابر این حرکت ایستاد و طی نامه‌ای از علمای اصفهان کمک و همراهی خواست، علمای اصفهان و در رأس آنها حاج آقا نورالله طی نامه‌ای برای همراهی با مدرس اعلام آمادگی کردند، پایمردی و مخالفت مدرس و دیگران باعث شد تا جمهوری خواهان قلابی عقب نشینی کنند.(2) مهاجرت حاج آقا نور الله اصفهانی و جمعی از علمای اصفهان و سایر نقاط کشور به قم و تحصن در مخالفت با نحوه اجرای قانون نظام اجباری در سال 1306 آخرین حرکت سیاسی حاج آقا نورالله اصفهانی بود که به مهمترین و بزرگترین حرکت سیاسی دوره سلطنت رضاشاه تبدیل شد. در پی این حرکت ایشان در قم گروهی به نام «هیئت علمیه و روحانیه مهاجرین قم» را تشکیل داد. تلگرافهایی از طرف وی به مجلس شورای ملی و رئیس الوزراء مخابره شد. سید حسن مدرس که در این زمان جزء نمایندگان اقلیت مجلس و از مخالفان سرسخت رضاخان بود طی تلگرافی به حاج آقا نور الله، اقدام او را تأیید کرد و حمایتش را از علمای مهاجر اعلام داشت، ولی متأسفانه قبل از به ثمر رسیدن اقدامات، حاج اقا در شب 4 دی ماه 1306 به طور ناگهانی درگذشت. برخی معتقدند با توجه به کسالت ایشان رضاشاه اعلم الدوله پزشک مخصوص خود را برای به قتل رساندن حاج آقا به قم فرستاد. اعلم الدوله نیز با تزریق آمپول هوا وی را به شهادت رساند. با مرگ او «هیئت مهاجرین قم» نیز از هم پاشیده شد.(3) پس از شهادت حاج آقا نورالله، مدرس در مدرسه سپهسالار که خود تولیت آن را به عهده داشت مراسم با شکوهی برگزار کرد و از مقام و موقعیت او تجلیل نمود.(4) حاج آقا نورالله اصفهانی علاوه بر فعالیتهای گوناگون سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، فعالیتهای فرهنگی متعددی نیز انجام داد. در سال 1320 ق او به منظور خنثی کردن تبلیغات ضد اسلامی یکی از کشیشهای اروپایی،جلسات بحث آزادی را در اصفهان دایر کرد که این جلسات به «انجمن صفاخانه» معروف شد. وی همچنین اقدامات مؤثر و چشمگیری در تداوم مشارکتهای مردمی و صنفی و ایجاد مؤسسات عام المنفعه همچون کتابخانه، قرائت خانه، بیمارستان و مدرسه انجام داد و برای اداره آنها بخشی از اموالش را وقف نمود و نیز با تشویق و حمایتهای معنوی و مادی او روزنامه‌هایی چون اصفهان، جهاد اکبر، الجناب و انجمن اصفهان به منظور رشد آگاهیهای سیاسی مردم انتشار یافت. حاج آقا با وجود اشتغال فراوان به امور سیاسی و اجتماعی از تدریس و تألیف غافل نبود. از آثار اوست: خصال الشیعه، تفسیر قرآن، مکالمات مقیم و مسافر و ... (5) ____________________________ 1. محمدحسن رجبی، علمای مجاهد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 62ـ 63. 2. مجموعه مقالات همایش تبیین آراء و بزرگداشت هشتادمین سالگرد نهضت آیت الله حاج آقا نورالله اصفهانی، اصفهان: سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان، 1384، ص 17ـ19. 3. محمدحسن رجبی، ص 64 ـ 65. 4. مجموعه مقالات همایش تبیین، ص 20. 5. محمدحسن رجبی، ص 65. منبع: موسسه مطالعات ایران معاصر منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

...
42
...