انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

خبرچین​های دوره قاجار

آقا محمدخان با انتصاب قاسم‌خان دولّو به عنوان کوتوال تهران، اولین گام را در راه تشکیل نظمیه (شهربانی) در تاریخ معاصر ایران برداشت و میرزا شفیع مازندرانی را برای مدیریت امور غیرنظامی شهر گماشت. پس از آن، دستگاه اداری ـ دیوانی و اطلاعاتی و امنیتی به میراث رسیده از دورانهای گذشته، به تدریج در نظام جدید پذیرفته شد. از جمله، منصب کلانتر بار دیگر مورد توجه حکمرانان قاجار قرار گرفت و دامنه آن توسعه یافت. میرزا ابراهیم‌خان کلانتر، که وزیر اعظم و اعتماد‌الدوله سه پادشاه (لطفعلی خان، آقا محمدخان و فتحعلی شاه) بود، نشان از اهمیت و اعتبار سمت و منصب کلانتری در آن روزگار است و نشان می‌دهد که کلانتران اساساً از میان رجال درجه اول کشور و منطقه منصوب می‌شدند. دستگاه اداری و به تبع آن، نظام اطلاعاتی و امنیتی قاجارها طی دوران حکومت فتحعلی شاه و محمدشاه، بر همان پایه‌های سنتی ادامه یافت و نسبت به دوران گذشته تغییر محسوسی در آن مشاهده نشد. با آغاز پادشاهی ناصرالدین شاه، روند تدریجی تحوّل در دستگاه اداری و نیز اطلاعاتی و امنیتی قاجارها سرعت گرفت؛ به ویژه، با انتصاب میرزا محمدتقی خان امیرکبیر به عنوان صدراعظم، به نظام اطلاعاتی و امنیتی کشور توجه جدی‌تری شد. امیرکبیر، علاوه بر اینکه قوای امنیتی ـ اطلاعاتی و انتظامی سابق را تقویت کرد و نظم جدیدی به آن داد، در انتظام امور جاسوسی و اطلاعاتی نیز تلاش قابل توجهی کرد. دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی امیرکبیر، که به «منهیان امیر» هم شهرت یافته است، علاوه بر اینکه بر عملکرد مجموعه دستگاههای حکومتی و دوایر داخلی نظارت داشت، در امور مربوط به کنترل خارجیان در ایران و نیز ارتباطات رجال و دولتمردان ایرانی با محافل و سفارتخانه‌های خارجی و غیره فعال بود. گفته شده که امیرکبیر افرادی «امین و راستگو» را به عنوان منهیان دستگاه جاسوسی خود به کار گمارده بود و این افراد در مأموریتهای محوله جاسوسی و خفیه‌نگاری خود موفق بودند. امیرکبیر، به ویژه در مراقبت از رفتار و فعالیت محافل و سفارتخانه‌های روس و انگلیس مصر بود و برای کنترل آنها به تشکیلات جاسوسی ـ خبرچینی ویژه خود اتکا داشت. در عین حال نیز بر روابط اتباع ایران با سفارتخانه‌ها و افراد خارجی در ایران، نظارت دقیق داشت. دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی امیرکبیر به حدی موجبات نگرانی سفارتخانه‌های روس و انگلیس را فراهم آورده بود که آنان برای مقابله با آن، منابع مالی و اطلاعاتی مضاعفی از دولتهای متبوع خود خواستار شدند. از جمله کلنل شیل وزیر مختار وقت بریتانیا در تهران، اعلام کرده بود: «مبلغی در حدود سیصد لیره برای شناختن جاسوسان امیر، چه در تهران و چه در ولایات، مورد نیاز هیئت نمایندگی می‌باشد. تصور می‌رود صرف چنین مبلغی بجا و ضروری باشد.» از مهمترین اقدامات امیرکبیر، تعیین مأموران دوجانبه و ضدجاسوسی در سفارتخانه‌های روس و انگلیس بود. گفته می‌شد بسیاری از منشیان، دبیران و کارکنان ایرانی سفارتخانه‌های خارجی در تهران، اخبار و اطلاعات محرمانه درون سفارتخانه‌ها را به امیرکبیر گزارش می‌کردند. با پیگیری دستگاه اطلاعاتی و امنیتی ویژه امیرکبیر، در بخشهای مختلف دستگاههای حکومتی، اخذ رشوه به حداقل رسید و مأموران و کارگزاران حکومت به دلیل رُعبی که از جاسوسان و خبرچینان امیرکبیر داشتند در اخذ رشوه سخت مردد شدند. با برکناری و قتل امیرکبیر، دستگاه اطلاعاتی ـ جاسوسی و امنیتی او نیز یکسره از میان رفت و از منهیان امیر اثری باقی نماند. به ویژه سفارتخانه‌های خارجی و محافل بیگانه نیز از مأموران جاسوسی و ضدجاسوسی امیرکبیر که در برخی موارد به خصوصی‌‌ترین و محرمانه‌ترین اسرار آنان دست پیدا کرده بودند رهایی یافتند. در واپسین سالهای حکومت ناصرالدین شاه، به تدریج تشکیلات پلیسی ـ اطلاعاتی جدیدتری جایگزین نظم پلیسی پیشین شد. به نظر می‌رسید با ورود مستشاران خارجی و تشکیل نظمیه جدید، نظام امنیتی ـ پلیسی کشور وارد مرحله جدیدی شده است. کنت دو مونته فورته اتریشی اولین نظمیه جدید ایران را در دوره ناصرالدین شاه بنیاد نهاد و خود نزدیک به چهارده سال در رأس آن قرار گرفت؛ نظامنامه جدیدی برای نظمیه تدوین شد و به تدریج امور اطلاعاتی، امنیتی و جاسوسی هم در اداره جدیدالتأسیس نظمیه متمرکز شد. نظمیه جدید کار خود را رسماً از 1295ق. آغاز کرد. کنت دومونت فورته در 1309ق. از سمت خود برکنار شد. از هنگام برکناری فورته تا پیروزی انقلاب مشروطیت، سیزده تن به ریاست نظمیه منصوب شدند «که همگی زیر نفوذ شاه و نایب‌السلطنه قرار داشتند». از جمله رؤسای نظمیه در آن دوره محمد کریم خان مختارالسلطنه بود که گفته شده خدمات سودمندی در ارتقای کمِّی و کیفی فعالیتها و حیطه عمل نظمیه داشت. سرپاس رکن‌الدین مختار، رئیس جبار و جنایت‌‌کار شهربانی رضاشاه فرزند همین مختارالسلطنه بود. با این احوال، برخی آگاهان به امور تصریح کرده‌اند که با آغاز کار نظمیه جدید، فساد اداری و سیاسی از میان نرفت. از دوایری که در اواخر دوران سلطنت ناصرالدین شاه تشکیل شد «دایره خفیه‌‌‌نگاری» است که وظیفه اولیه آن کشف جرایم و جلوگیری از اعمال تروریستی و بمب‌گذاری بود. هدف این بود که از سوءقصد احتمالی به جان شاه و سایر رجال و دولتمردان درجه اول کشور جلوگیری شود و از طریق دایره خفیه‌‌‌نگاری، توطئه‌کنندگان قبل از انجام هرگونه اقدام سوء شناسایی و دستگیر شوند. تشکیلات دایره خفیه‌نگاری تا سالها بعد به فعالیت خود ادامه می‌داد و اسناد و مدارک موجود، از فعالیت آن در دوره سلطنت مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه و پس از آن نیز حکایت دارد. حیطه عمل و وظایف خفیه‌نویسان که تشکیلات آن تحت کنترل نظمیه قرار گرفت، به تدریج گسترش یافت. در بیشتر محافل و مجالس سیاسی، مذهبی و گروه‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی و ... افرادی از آن ـ پیدا یا پنهان ـ حضور داشتند و گزارشهای مخفیانه بسیاری از حوزه فعالیت خود تهیه می‌کردند و به مرکز می‌فرستادند. بسیاری از مأموران اداره خفیه‌نویسی به عنوان نوکر، فراش، آشپز و ... در بخشهای مختلف انجام وظیفه می‌کردند و هویت آنان مخفی بود. با آغاز تحرکات مشروطه‌خواهی، گزارشهای خفیه‌نویسان افزایش چشمگیری یافت. آنها در میان افراد و جمعیتهای مخالف حضور می‌یافتند و دیده‌ها و شنیده‌های خود را طی گزارشهای مکتوبی در اختیار مسئولان قرار می‌دادند. از نوآوریهای ناصرالدین‌ شاه، که به نوعی در زمرة امور اطلاعاتی ـ امنیتی و خبررسانی قرار می‌گرفت، تشکیل صندوق عرایض در شهرها و ایالات مختلف بود. ظاهراً نظارت بر این صندوقها که معمولاً در میدانهای اصلی شهرها و ایالات نصب می‌شد، از عهده حکمران و دوایر رسمی محلی خارج بود و معتمدین مستقلی از سوی حکومت مرکزی بر آنان گماشته شده بود. قرار بود مردمی که به دلایلی قادر نیستند شکایات و خواسته‌های خود را با حکومت محلی مطرح سازند و یا خواسته‌ها و حقوقشان از سوی کارگزاران حکومتی نادیده گرفته و پایمال شده است و یا اخبار و اطلاعاتی از سوء جریان امور در اختیار دارند، طی عریضه‌هایی که مستقیماً در اختیار حکومت مرکزی قرار می‌گرفت، دادخواهی کنند و شکایت نزد شاه برند. اما این صندوقهای عرایض به دلیل اعمال قدرت حکومتهای محلی، در مدت زمانی کوتاه کارآیی خود را از دست دادند. به رغم دستورات حکومت مرکزی، مأموران حکومت محلی دورادور بر آن نظارت داشتند و پیش از آنکه عریضه‌نویسان، عریضه‌های خود را در صندوقها بیندازند، تهدید و تنبیه شده، نامه‌های آنان گشوده و اسرار آن برملا می‌شد؛ در نهایت نیز از ارسال آن جلوگیری می‌شد. در دوره ناصرالدین شاه اداره محابس و زندانهای کشور هم (به ویژه در پایتخت) در اختیار نظمیه قرار گرفت. شعبات و دوایر نظمیه، به تدریج علاوه بر تهران در برخی شهرهای مهم کشور نیز تشکیل شد که در مقیاسی کوچک‌تر همان وظایف نظمیه پایتخت را عهده‌دار بودند. زندانهای عصر قاجار وضع اسفباری داشت و از نظر بهداشتی و نیز تغذیه دارای حداقل امکانات بود. دو نوع زندان در دوران ناصرالدین شاه و پس از آن قابل شناسایی است. قسم اول مختص زندانیان عادی بود که تحت عنوان انبار شناخته می‌شد و دیگری زندان قلعه بود که به مخالفان و محکومان سیاسی اختصاص داشت. ضمن اینکه متهمان سیاسی تا تعیین نهایی میزان مجازات، عمدتاً در منازل حکام محلی و متنفذان و غیره نگهداری می‌شدند. در دوره قاجار، شکنجه زندانیان و متهمان سیاسی و غیره بسیار معمول بود و برای اقرار گرفتن از متهمان، سخت‌ترین تنبیهات و شکنجه‌ها اعمال می‌شد. در دوره صدارت حاج میرزا آقاسی و امیرکبیر، تلاشهایی برای جلوگیری از شکنجه شدید زندانیان و متهمان صورت گرفت و مقرراتی وضع شد، اما این مقررات هیچگاه ضمانت اجرایی نیافت و به ویژه در ایالات و شهرهای مختلف، حکام محلی و کارگزاران حکومتی هرگز به دستورهای صادر شده در منع شکنجه‌ متهمان توجه نکردند. در همان حال، مجازاتهای سنگین و غیرانسانی محکومان در دوره ناصرالدین شاه و پس از آن کماکان ادامه یافت و پس از انقلاب مشروطیت و تحولات پس از آن بود که به تدریج در نوع مجازاتها تعدیلی به وجود آمد. از دیگر اقدامات نظمیه و دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی قاجارها، سانسور مطبوعات و کنترل و نظارت بر نشر روزنامه و کتاب بود. از آغاز امر، سانسور و نظارت بر نشر مطبوعات از سوی اداره کل انطباعات به ریاست محمدحسن خان صنیع‌الدوله صورت می‌گرفت و مطبوعات و کتابها قبل از انتشار توسط بازبینان اداره انطباعات مورد بررسی و مطالعه قرار می‌گرفتند و هرگاه مطالبی برخلاف مصالح حکومتی تشخیص داده نمی‌شد مجوز نشر صادر می‌گردید. از هنگام تشکیل اداره سانسور ـ نوزدهم ربیع‌الثانی 1302 ـ بر کتابها و نشریات منتشره در کشورهای خارجی و ورود و توزیع آن در کشور، کنترل شدیدی اعمال شد، به تبع آن نیز «سخت‌گیری در امور ارتباطات پستی و ارسال مراسلات افزایش یافت». با قتل ناصرالدین شاه و آغاز سلطنت مظفرالدین شاه، کنترل و نظارت و نیز سانسور مطبوعات و کتاب، نوساناتی از سر گذرانید. میرزا علی‌اصغر خان امین‌السلطان از سانسور و کنترل مطبوعات و کتاب پشتیبانی می‌کرد، به همین دلیل در دوران صدارت عظمای او اداره انطباعات و نظمیه در کار سانسور جدیّت بیشتری به خرج می‌دادند؛ اما در دوران میرزا علی خان امین‌الدوله، سختگیری بر مطبوعات و نشر کتاب کاهش چشمگیری یافت. بدین ترتیب، هر چه از دوران سلطنت مظفرالدین شاه زمان بیشتری سپری می‌شد، کار نظارت و سانسور مطبوعات و کتاب در داخل و خارج کشور کاهش می‌یافت؛ تا جایی که در آستانه انقلاب مشروطیت، نشریات و روزنامه‌های بسیاری در گوشه و کنار کشور منتشر می‌شد که نسبت به حکومت قاجار و نظام استبدادی حاکم بر کشور، انتقادات تند و صریحی داشتند و حکومت و کارگزاران آن هم به ندرت قادر بودند از نشر و توزیع آن جلوگیری کنند. مقدمات تجدید ساختار نظمیه و استخدام مستشاران خارجی برای مدیریت آن، از همان ابتدای فتح تهران ـ 1327ق. ـ در دولت محمدولی خان تنکابنی (سپهدار اعظم) فراهم شده بود. رهبران مشروطه دریافته بودند که بدون وجود نظمیه‌ای کارآمد و سازماندهی شده، قادر به ایجاد نظم و امنیت در کشور نخواهند بود. مستشاران سوئدی را باید پایه‌گذار نیروهای جدید اطلاعاتی ـ امنیتی و کارآگاهان نظمیه دانست. سوئدیها برای تربیت نیروهای اطلاعاتی و کارآگاهان ماهر، آموزشهایی در نظر گرفتند و با مراجعه به کتابها و منابع معتبر خارجی، اولین هسته‌های نیروهای امنیتی ـ اطلاعاتی و کارآگاهی کشور را به روش جدید تربیت کردند و به خدمت اداره تأمینات نظمیه درآوردند. چگونگی تشخیص هویت و احراز بزه متهمان سیاسی و جنایتکاران و غیره و نیز بهره‌گیری از شیوه انگشت‌نگاری، از جمله مهمترین آموزشهایی بود که توسط مدیران سوئدی اداره تأمینات به کارآموزان کارآگاهی و نیروهای اطلاعاتی ـ امنیتی ارائه می‌شد. از مهمترین حوادث جنایی و تروریستی دوران فعالیت سوئدیها در نظمیه ایران، جریان «کمیته مجازات» بود. پس از چندین قتل، بالاخره نظمیه، اداره تأمینات و کارآگاهی نظمیه اعضای برجسته آن را دستگیر کرد. در دوران پرتلاطم مشروطه، قتلهای سیاسی و غیرسیاسی دیگری نیز به وقوع پیوست که نظمیه و اداره تأمینات در کشف برخی از آنها موفق بود. از ادارات تحت کنترل نظمیه سوئدیها، زندانها بود. با مدیریت سوئدیها بر نظمیه، زندانها نیز تا اندازه‌ای وضع مناسبی یافتند، اوضاع زندانیان اندکی بهبود پیدا کرد و مقررات و قواعد ویژة زندان و زندانیان تنظیم و به مورد اجرا گذاشته شد. با آغاز دوران مشروطه و تشکیل دولت و مجلس، نشریات و روزنامه‌ها از آزادی عمل بیشتری برخوردار شدند. اما این آزادی بر اثر نوسانات سیاسی ـ اجتماعی، دچار نقصانهای مقطعی شد و با آغاز دوران استبداد صغیر بسیاری از نشریات مشروطه‌خواه و منتقد به دستور حکومت توقیف و تعطیل شدند. با این حال، روند نظارت و کنترل بر مطبوعات نسبت به دوران پیشین، از قاعده و نظم بیشتری برخوردار شد. در مجلس شورای ملی دوره اول و دوم قوانینی به تصویب رسید که بر اساس آن مجوز نشر مطبوعات و حیطه فعالیت و آزادی آنها مشخص‌تر شد. در قانون اساسی مشروطیت هم توجه خاصی به اهمیت نشر مطبوعات و روند انتشار آنها شده بود. پس از مشروطیت، نظارت و کنترل نظمیه بر مطبوعات و نشریات، کاهش چشمگیری یافت و این مهم در اختیار وزارت معارف قرار گرفت. بدین ترتیب، هنگامی که کودتای سوم اسفند 1299 به وقوع پیوست، هنوز افسران سوئدی بر نظمیه و دوایر آن نظارت عالیه داشتند. در میان ادارات نظمیه، ادارة تأمینات و پلیس سیاسی، توسعه کمّی و کیفی قابل توجهی یافته و کارآمدی آن آشکار شده بود. دوایر اطلاعاتی و کارآگاهی و خبررسانی آن مراحل تکوین خود را پشت سر نهاده بودند و گمان می‌رفت در آینده‌ای نه چندان دور از توسعه کیفی بیشتری برخوردار شوند. اما این نظم ایجاد شده و روند در حال شکل‌گیری آن، پس از کودتای سوم اسفند 1299، دچار تحول و دگرگونی شد و به تدریج در مسیر تحکیم موقعیت نظام استبدادی رضاخان قرار گرفت. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، بخش مقالات، مقاله سازمان کسب خبر در دوره قاجار منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

نظمیه رضاخانی

نظام اطلاعاتی ـ امنیتی، که پیش از آن فقط بخش کم‌اهمیتی از تشکیلات و حیطه فعالیت نظمیه و شهربانی بود، در دورهرضاشاه گسترش یافت و فعالیت و حیطه عمل آن فعالیتهای شهربانی را تحت‌الشعاع قرار داد و آن را تابعی از سیاستهای کلی عملیاتی ـ اجرایی خود ساخت. رضاشاه تصمیم گرفته بود با نظمی قبرستانی و رعب‌‌انگیز که دستگاه شهربانی و نظام اطلاعاتی ـ امنیتی آن ایجاد می‌کند و تمایلات مستبدانه او را برآورده می‌سازد، حکومت کند و هرگونه مخالفت با حکومت خود را سرکوب و از عرصه سیاسی ـ اجتماعی کشور حذف کند. با این هدف بود که رضاخان مدت کوتاهی پس از کودتای سوم اسفند 1299، درصدد برآمد دستگاه شهربانی را به لحاظ کمّی و کیفی تقویت کرده و با گماردن افراد مورد اعتماد خود در رأس مدیریتهای آن، کارآیی‌اش را تضمین کند. بدین ترتیب مدیران و رؤسای سوئدی نظمیه طی یکی دو سالی که از کودتا می‌گذشت، کنار گذاشته شده و افسران و نیروهای مورد اعتماد رضاخان جای آنان را گرفتند. در همان حال، رضاخان ـ رئیس‌الوزراء ـ تصویب‌‌نامه‌ای از تأیید هیئت وزیران گذرانید که بر اساس آن دولت اجازه می‌یافت تشکیلات شهربانی (نظمیه) را سر و سامان دهد و با گماردن مأموران و مدیرانی، به اصطلاح لایق، ساختار آن را منسجم و دگرگون سازد. در همان تصویب‌نامه، ساختار و تشکیلات جدیدی برای نظمیه (شهربانی) پیش‌بینی و حیطه وظایف و عمل شهربانی در تهران و سایر شهرها به طور مبسوط و مشخص تشریح شد. طرح تشکیل حکومتی متمرکز و مقتدر که در نقاط مختلف کشور حکم نافذ آن جاری باشد، از دلایل اصلی مشارکت انگلیس در کودتای سوم اسفند 1299 بود. بنابراین، ضرورت داشت تشکیلات شهربانی، به ویژه بخش سیاسی ـ اطلاعاتی آن از نظمی جدید و در عین حال کارآمد برخوردار باشد تا حداقل، مخالفان داخلی حکومت را از میان بردارد. در راستای تقویت هر چه بیشتر شهربانی، رضاخان پس از رسیدن به منصب ریاست‌الوزرایی، در اولین قدم و به رغم تمام مخالفتها، نظمیه (شهربانی) را که تا آن هنگام زیرنظر وزارت داخله انجام وظیفه می‌کرد، تحت کنترل وزارت جنگ قرار داد؛ وزارتخانه‌ای که خود از همان اوایل کودتا در رأس آن قرار گرفته بود و این سمت را تا زمان رسیدن به مقام سلطنت حفظ کرد. پس از عزل سوئدیها، تا پایان سلطنت رضاشاه، شش نفر در رأس شهربانی قرار گرفتند. اولین آنها میرزا محمدخان امیر اقتدار بود که فقط دو هفته در این مقام باقی ماند. پس از او محمدخان درگاهی در دی‌ 1302 رئیس شهربانی شد و تا 12 آذر 1308 ـ حدود 6 سال ـ بر شهربانی حکم ‌راند. پس از او، به ترتیب، سرتیپ محمدصادق کوپال و سرتیپ فضل‌الله زاهدی جمعاً نزدیک به دو سال در رأس شهربانی قرار گرفتند؛ اما چنان که مورد نظر رضاشاه بود مدیران لایقی برای این تشکیلات تشخیص داده نشدند تا این که در 1310ش. سرتیپ محمدحسین آیرم به ریاست شهربانی منصوب شد و تا فروردین 1315 که رکن‌الدین مختار ‌(سرپاس سرتیپ مختاری) بر این سمت گمارده شد در مقام خود باقی بود. سرپاس مختاری آخرین رئیس شهربانی دورهرضاشاه بود. آنچه پس از کودتا پیش آمد و آن‌که جانشین ادارهتأمینات و پلیس سیاسی عصر مشروطیت شد عملکردش در تقابل با آزادیهای مشروع سیاسی، اجتماعی و فردی ایرانیان بود. محمد درگاهی، که جانشین وستداهل شد، پیش از آن به دستور رضاخان مأمور رسیدگی به پرونده و عملکرد سوئدیها شده بود تا برای آنها پرونده‌سازی کرده، بهانه لازم را برای انفصال آنها از رأس نظمیه به دست آورد و این وظیفه را چنانکه خواسته رضاخان بود به انجام رساند. در دورهریاست درگاهی، شهربانی حیطه فعالیت خود را در تهران و سایر بخشها گسترش داد و در مسیر خواسته‌های رضاشاه از هیچ کوششی فروگذار نکرد؛ به ویژه در از میان برداشتن مخالفان سیاسی حکومت بی‌پروایی را به نهایت رسانید. درگاهی در روند قدرت‌یابی رضاخان، پس از کودتای سوم اسفند تا صعود نهایی او به تخت سلطنت، نقش اساسی برعهده گرفت و با از میان برداشتن مخالفان سیاسی او، راه را برای انقراض سلطنت قاجار هموار کرده، مخالفان سلطنت پهلوی را به انحاء گوناگون به قتل رسانید و یا منزوی ساخت. در دوره کوتاه ریاست کوپال هم روند تعقیب مخالفان سیاسی حکومت رضاشاه ادامه یافت. برخی رجال درجه اول نظیر نصرت‌الدوله فیروز در این دوره محاکمه و در زندان شهربانی محبوس شدند. پس از کناره‌گیری سرتیپ کوپال از ریاست شهربانی در آذر 1309، چند ماه سرتیپ فضل‌الله زاهدی، که پیش از آن به علت ناکامی در سرکوب مخالفان استان فارس مورد غضب رضاشاه قرار گرفته، خلع درجه گشته و بیکار شده بود، ریاست شهربانی را برعهده داشت. پس از مدتی رضاشاه زاهدی را عفو کرد و او را پس از کوپال به ریاست شهربانی منصوب کرد؛ اما به علت بی‌لیاقتی و مخصوصاً پس از «فرار جمعی از زندانیان به سرکردگی سیدفرهاد، یاغی معروف» از زندان قصر، بار دیگر مورد خشم و بی‌مهری رضاشاه قرار گرفته، پس از مدت کوتاهی در اردیبهشت 1310 خلع درجه شده از ریاست شهربانی برکنار و زندانی گردید. دوره ریاست زاهدی بر شهربانی کوتاه‌تر از آن بود که بتواند در تشکیلات و مدیریتهای شهربانی تغییراتی دهد. پس از عزل زاهدی سرتیپ محمدحسین آیرم وارد صحنه شد. آیرم در رأس شهربانی، قدرت بی‌حد و حصری یافت و در اندک زمانی توانست اعتماد کامل رضاشاه را به خود جلب کند. در دوره او شهربانی به اوج قدرت جهنمی رسید و «مالک‌الرقاب جان و مال مردم» شد. مخالفان سیاسی و سایر مردم، تحت کنترل شدید و مراقبتهای تمام نشدنی شهربانی قرار گرفتند. حتی رجال و کارگزاران وفادار به رضاشاه هم از تیر گزند شهربانی در امان نبودند و پیوسته از آزاررسانیها و پرونده‌سازیهای شهربانی در هراس بودند. آیرم بسیاری از رقبای سیاسی و نظامی خود را از اطراف رضاشاه دور کرد و با فراهم آوردن هر آنچه رضاشاه دلخواهش بود، خود را به او نزدیک ساخت. جاسوسان و دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی شهربانی در دورهآیرم تمام دوایر دولتی و حکومتی را تحت مراقبتهای شدید قرار داده، مخالفان حکومت را تعقیب می‌کردند؛ در همان حال، مطبوعات در آن دوره تحت شدیدترین سانسورها و نظارتها قرار داشتند و امنیت اجتماعی و حتی فردی مردم نیز از سوی جاسوسان و خبرچینان پرشمار شهربانی سلب شد. در همان حال، آیرم از هر راهی برای ثروت‌اندوزی و کسب مال و مکنت منقول و غیرمنقول وارد می‌شد. به واسطه ازدواج فرزندش با خواهرزن رضاشاه، بیش از هر زمان دیگر به خاندان سلطنت نزدیک شد و برای شخص رضاشاه هم املاک و ثروت بسیاری فراهم آورد. همواره مواظب بود سوءظن شاه را نسبت به خود و شهربانی برنیانگیزاند. اما نزدیکی آیرم به رضاشاه و قدرت مهارنشدنی او در رأس شهربانی، چندان دوام نیاورد. رضاشاه به تدریج، چنان که شیوهاو بود، نسبت به آیرم و اعمال او ظنین شد. البته این بار آیرم بر رضاشاه پیشدستی کرد و قبل از آن که به تیر خشم رضاشاه گرفتار آید به بهانه معالجه بیماری‌ راهی خارج از کشور شد و به رغم پیگیریهای رضاشاه، دیگر به کشور بازنگشت. در دوره ریاست کوپال بر شهربانی رکن‌الدین مختار به سرعت پله‌های ترقی را طی کرد و معاون انتظامی کل شهربانی کشور شد؛ و این سمت را در دوران ریاست زاهدی و آیرم نیز حفظ کرد. در واپسین ماههای ریاست آیرم، مختار معاون او بود. هنگامی که آیرم کشور را به بهانه معالجه بیماری به قصد اروپا ترک کرد و دیگر بازنگشت، تا تعیین تکلیف نهایی، مختار کفالت شهربانی را عهده‌دار بود. هنگامی که رضاشاه از بازگردانیدن آیرم به کشور نومید شد، رکن‌الدین مختار را با یک درجه ارتقاء به سرپاسی، که معادل با درجه سرتیپی بود، رسانید و ریاست کل شهربانی کشور را به او سپرد. مختاری در تمام دوران ریاستش بر شهربانی و قبل از آن، به فساد مالی آلوده نشد؛ اما در بیرحمی و قساوت دست کمی از آیرم نداشت. در دوره ریاست مختار بر شهربانی، رعب و وحشت سراسر کشور را فراگرفت و دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی و جاسوسی شهربانی در تمام شئون زندگی سیاسی ـ اجتماعی و فردی مردم دخالتهای ناروای پایان‌ناپذیری می‌کرد. در دوره ریاست مختار، تشکیلات اداری و امنیتی شهربانی باز هم گسترش یافت و در شهرها و مناطق بیشتری دوایر شهربانی تأسیس شد. در دوره رکن‌الدین مختار، فشار شهربانی و اداره سیاسی آن بر مخالفان سیاسی گسترش یافت و نظم قبرستانی کم‌نظیری در کشور ایجاد شد. در همین دوره بود که برخی از مهمترین رجال مغضوب کشور به دستور مستقیم شاه و مختار و توسط مأموران اداره سیاسی و آگاهی شهربانی به قتل رسیدند و مخالفان رضاشاه تحت تعقیب قرار گرفته و بیش از پیش منزوی شدند. در دورهمختار ادارهنگارشات شهربانی که مسئول سانسور نشریات؛ کتاب و روزنامه‌ها بود بر شدت عمل خود افزود و مطبوعات و قلم را به کلی از اعتبار انداخت. در این دوره سانسور و ممیزی به نهایت رسید، تا جایی که حتی تمام مکاتبات و نامه‌های شخصی مردم با همکاری کارمندان اداره پست خوانده می‌شد. مأموران آگاهی و اداره تأمینات شهربانی مراقبت شدیدی بر باجه‌های پستی و فرستندگان و گیرندگان مراسلات و نامه‌ها داشتند تا هرگاه مطلبی حاکی از مخالفت با حکومت در آنها یافت شود، عاملین را تحت تعقیب قرار داده، مجازات کنند. انگلیسیها، که خود پایه‌گذار سلطنت پهلوی بودند گرایش چندانی به آموزش نیروهای اطلاعاتی و امنیتی رضاخان نشان ندادند. با این حال، بسیار مایل بودند از همان آغاز، دستگاه امنیتی و شهربانی رضاخان در سرکوب مخالفان سیاسی بکوشد و «به فعالیتهای سیاسی مضر رسیدگی کند». نیروهای اطلاعاتی و امنیتی که در ایران دوره رضاشاه حضور داشتند ترجیح می‌دادند در بسیاری موارد خود مستقیماً در امور اطلاعاتی ـ امنیتی دخالت کنند و در کشف توطئه‌های سیاسی رضاخان را یاری نمایند. حسین فردوست نقش فرانسویان را بیش از انگلیسیان در شکل‌گیری دستگاه اطلاعاتی، جاسوسی و ضداطلاعاتی دوران رضاشاه مؤثر می‌داند و ترجیح می‌دهد فرانسویان را پایه‌گذار و «بنیانگذار دستگاه اطلاعاتی در ایران» معرفی کند. بنابراین، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی و کارآگاهی رضاشاه، بدون اینکه از آموزشهای لازم اطلاعاتی و پلیسی برخوردار باشد، مجموعه‌ای از نیروهای نامتجانس را تشکیل می‌داد که مهمترین وظیفه آن وحشت‌آفرینی در نقاط مختلف کشور و سرکوب شدید مخالفتها بود تا رضاشاه در راستای نقض هر چه بیشتر دستاوردهای مشروطیت و پایمال کردن حقوق اساسی مخالفان سیاسی، اجتماعی و مذهبی آسوده‌تر گام بردارد. بیشترین فعالیت ادارهتأمینات و پلیس سیاسی رضاشاه در سرکوب گروههای زیر متمرکز شد: 1. دارندگان اندیشه مشروطه‌خواهی که، با کودتای سوم اسفند 1299 و قدرت‌یابی و صعود نهایی رضاشاه به تخت سلطنت، دستاوردهای دوران مشروطیت را محکوم به زوال می‌دانستند؛ 2. روحانیان و علمای مذهبی (اسلامی) که، علاوه بر علایق سیاسی، آشکارا نظاره‌گر دین‌زدایی و ایجاد محدودیت برای استقلال روحانیان و علما از سوی او بودند؛ 3. رجال و سیاستمداران و کارگزاران دولتی، حکومتی و نظامی که با وجود اعلام وفاداری نسبت به رضاشاه و خدمت در مجموعه حاکمیت، همواره مورد سوءظن و خشم رضاشاه بودند، در حالی که رضاشاه، در واقع و یا در دنیای خیال، تصور می‌کرد هر آن ممکن است از سوی آنان توطئه‌ای بر ضد او در حال شکل‌گیری باشد. این گروه از رجال و کارگزاران نیز دائماً در بیم و هراس از رضاشاه و دستگاه مخوف اطلاعاتی ـ امنیتی به سر می‌بردند؛ 4. مدیران و تحریریه مطبوعات و نویسندگان کتابها و نشریات که از همان نخستین ماههای کودتای سوم اسفند تحت شدیدترین سانسورها و نظارتهای نظمیه (شهربانی) قرار گرفتند و این روند تا پایان دوران سلطنت رضاشاه ادامه یافت؛ 5. ایلات و عشایر که بلافاصله پس از کودتا سرکوب آنان آغاز شد و تا پایان دوران سلطنت رضاشاه همواره از مهمترین دغدغه‌های او به شمار می‌رفتند؛ 6. در نهایت، عامه مردم که همواره تحت مراقبت شهربانی قرار داشتند و هرگز از آزارهای مأموران فاسد آن آسوده نبودند. شکل‌گیری و انسجام نهایی دستگاه اطلاعاتی و پلیس سیاسی رضاشاه مدتها به طول انجامید. اما دستگاه خبرچینی و جاسوسی او از طریق نظمیه (شهربانی) از همان آغازین سالهای کودتای سوم اسفند 1299 فعال بود و مأموران مخفی و جاسوسان پرشمار آن، مردم را تحت مراقبتهای شدید قرار می‌دادند. با تمام این احوال، دستگاه اطلاعاتی شهربانی و ادارهتأمینات آن تا دوران ریاست آیرم تکمیل نشد. در دوره آیرم بود که دایره‌ای ویژه، که به زودی سایر فعالیتهای شهربانی را تحت‌الشعاع قرار داد، تحت عنوان ادارهسیاسی تشکیل شد که از آن تحت عناوین «اداره تأمینات»، «پلیس سیاسی» و «ادارهآگاهی» نیز یاد شده است. تمام این عناوین به دایره ویژه شهربانی که وظیفه اساسی آن تعقیب و سرکوب مخالفان سیاسی رضاشاه بود اطلاق می‌شد. اداره آگاهی شهربانی در دوره آیرم مأموران بسیاری به خدمت گرفت و آنها را در مناطق مختلف جامعه پراکند. بدین ترتیب تمام دوایر دولتی، وزارتخانه‌ها، مجلس شورای ملی و غیره مملو از جاسوسانی شد که همه روزه گزارشهایی تهیه کرده و برای ریاست شهربانی ارسال می‌کردند. بر اساس بسیاری از همان گزارشهای مخفیانه، که در موارد متعدد چندان هم حقیقت نداشت، مخالفان حکومت و نیز رقبا و دشمنان شخصی ریاست شهربانی و رضاشاه تحت تعقیب قرار گرفته، مجازات می‌شدند. بسیاری از رجال درجه اول کشور عمدتاً بر اساس گزارشهای مخفیانه اداره سیاسی شهربانی مقصر شناخته شده، محاکمه و مجازات می‌شدند. پلیس سیاسی، دامنهفعالیتهای خود را تا خصوصی‌ترین مسائل زندگی مردم گسترده بود. حتی نامه‌های پستی و مراسلات شهروندان معمولی نیز از سوی مأموران و خبرچینان شهربانی، که در ادارات و دوایر مختلف پست حضور داشتند، خوانده می‌شد؛ نیز کسانی که می‌خواستند مسافرتهای بین شهری انجام دهند مجبور بودند از اداره سیاسی شهربانی جواز دریافت کنند. پرونده‌سازیها و پاپوش‌دوزیهای مکرر پلیس سیاسی شهربانی در دورهآیرم افزایش چشمگیری یافت و افراد بسیاری، صرفاً در نتیجه پرونده‌سازیها و نیز جرم‌‌تراشیهای پلیس سیاسی و ادارهتأمینات گرفتار شده از هستی ساقط می‌شدند. بدین ترتیب، تقریباً تمامی رجال، شخصیتها، نمایندگان مجلس شورای ملی، افراد بانفوذ و صاحب مقام، صاحبان حرفه‌ها و مشاغل تجاری و اقتصادی و تمام کسانی که سری در میان سرها داشتند پرونده‌هایی در نزد آیرم و اداره تأمینات و آگاهی او داشتند و او هرگاه اراده می‌کرد به وسیله همین پرونده‌سازیهای عمدتاً جعلی و ساختگی فرد موردنظر را به خاک سیاه می‌نشانید؛ این پرونده‌سازیها،‌ در عین حال، راهی پرسود برای ثروت‌اندوزی آیرم و رؤسای وقت شهربانی بود. بسیاری از دارندگان پرونده سیاسی در شهربانی مبالغی کلان و یا اموال و داراییهای غیرمنقول بسیاری در ازاء مطرح نشدن آن، به رئیس شهربانی می‌پرداختند تا از عقوبت فرجام خلاصی یابند. پس از پایان دوران ریاست آیرم بر شهربانی و انتصاب رکن‌الدین مختار به جای او، ادارهتأمینات و پلیس سیاسی باز هم حیطه فعالیت و عمل خود را گسترش داد. تعداد کارآگاهان و افسران اطلاعاتی بیشتر شد و شمار جاسوسان و خبرچینان به «شمار ستارگان آسمان!!» افزایش یافت. جوّ بدبینی در میان مردم و ترس و نگرانی دائمی از خبرچینان شهربانی همگانی شد. علاوه بر مخالفان سیاسی و تمام کسانی که گمان مخالفت درباره آنان می‌رفت، تمام رجال، شخصیتها و کارگزاران دولت و حکومت نیز در سیطره جاسوسان و خبرچینان ادارهتأمینات (آگاهی) قرار گرفتند و خوش‌شانس‌ترین آنان کسی بود که گزارش کمتر مغرضانه‌تری درباره او تدوین و به رؤسای شهربانی تسلیم می‌شد. در دوران مختاری، دستگاه دادگستری و وزارت عدلیه، بیش از پیش، تحت سیطره شهربانی و اداره سیاسی آن قرار گرفت و بر اساس پرونده‌های تنظیمی شهربانی بود که بیشتر محاکمه شوندگان در دادگستری محکوم می‌شدند. اصولاً قضات و وزارت عدلیه چاره‌ای جز پذیرش دیدگاههای شهربانی نداشتند. مانند دوران آیرم، در دوره مختاری هم پرونده‌سازی برای رجال و شخصیتهای کوچک و بزرگ کشور، از امور جاری اداره تأمینات شهربانی محسوب می‌شد و رجال کشور در دوایر مختلف حکومتی و دولتی از ادارهتأمینات (آگاهی) شهربانی سخت در هراس بودند. در دوران ریاست مختاری، علاوه بر رجال کشوری، افسران و فرماندهان نظامی نیز، با شیوه‌هایی خاص، تحت مراقبت و کنترل کارآگاهان و جاسوسان ادارهتأمینات قرار گرفتند. در همان حال، در دوران مختاری هم پرونده‌سازیهای جعلی و پاپوش‌دوزی درباره اتباع کشور بسیار رایج بود و مأمورین تأمینات شهربانی به صرف مظنون شدن به افراد، آنان را بازداشت می‌کردند و مدتها تحت آزار و شکنجه قرار می‌دادند. در شهربانی دوره رضاشاه اداره ویژه‌ای برای کسب اطلاعات و اخبار سری و پنهانی از کشورها و منابع خارجی پیش‌بینی نشده بود. اصولاً در دوره رضاشاه تشکیلاتی سازمان یافته، که امور مربوط به ضدجاسوسی و عملیات پنهانی اطلاعاتی در خارج از کشور را سازماندهی کند و به انجام رساند، وجود نداشت. با این حال، شهربانی در ضمن اموری که در مورد امنیت داخلی انجام می‌داد، در زمینه اطلاعات خارجی و مسائل ضدجاسوسی نیز فعالیتهای اندک و پراکنده داشت. فعالیتهای پراکنده ضداطلاعاتی شهربانی نیز عمدتاً در درون مرزهای جغرافیایی و سیاسی کشور صورت می‌گرفت و به ندرت مأموران اطلاعاتی و امنیتی این تشکیلات در خارج از مرزهای کشور فعالیت داشتند. شهربانی دوران رضاشاه نفوذ چندانی در کشورهای خارجی نداشت و اساساً هیچ‌گاه به درجه‌ای از اعتبار و اهمیت اطلاعاتی و ضدجاسوسی دست نیافت که قادر باشد حیطه فعالیتهایش را به خارج از مرزهای کشور گسترش دهد؛ و یا حتی از سوی سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی مختلف جهان، از جمله انگلستان،‌ مورد توجه قرار گیرد. بسیاری از اخبار و اطلاعات امنیتی و جاسوسی خارجی از طریق سفارتخانه‌ها و نمایندگیهای سیاسی رضاخان از کشورهای خارجی برای مسئولان امر ارسال می‌شد که «طبعاً کیفیت بسیار نازلی داشت». علاوه بر آن، وظیفه اصلی رکن 2 نیز در ارتش «ضداطلاعات» بود، اما این اداره هم هیچگاه نتوانست چنانکه باید، وظیفه‌اش را به انجام رساند. فقط در واپسین سالهای سلطنت رضاشاه، افسرانی از فرانسه برای آموزش فعالیتهای ضدجاسوسی به ایران فراخوانده شدند؛ اما نتیجه نهایی اقدامات آنان قابل توجه نبود. انگلیسیان هم، که رضاخان را به قدرت رسانیده بودند، هرگز درصدد برنیامدند تشکیلات اطلاعاتی و ضدجاسوسی قابل توجهی برای او سازماندهی کنند. ترجیح می‌دادند مستقیماً و از طریق مأموران اطلاعاتی خود این مهم را انجام دهند و اساساً اعتباری برای شهربانی و دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی رضاخان قائل نشدند. به عقیده آنان تشکیلاتی نظیر شهربانی صرفاً در جهت سرکوب قهرآمیز و غیرانسانی (آن هم به شیوه‌های سنتی و عقب‌مانده) اتباع کشور می‌توانست کارآیی داشته باشد. دستگاه شهربانی، که تشکیلات آن پس از کودتا به سرعت رشد یافت، هیچگاه به حقوق فردی، اجتماعی و سیاسی ایرانیان توجهی نشان نداد و چنانکه دلخواه رضاخان بود هدف خود را سرکوب شدید مردم و ایجاد رعب و وحشتی وصف‌ناپذیر در کشور قرار داد و در این مقصود البته به موفقیتهای قابل توجهی نیز دست یافت. در همان حال، قدرت شهربانی در سراسر کشور رشدی سرطانی یافت، فساد در درون آن افزایش چشمگیری پیدا کرد و در آن میان رؤسای شهربانی بیش از دیگران در این فساد اقتصادی و اجتماعی غوطه‌ور شدند. دزدی، جنایت، قتل، آدم‌ربایی، رشوه، اختلاس، غصب اموال مردم، تجاوز به نوامیس عمومی و ... در میان کارکنان شهربانی رایج شد. مردم، در نتیجه اعمال غیراصولی و ضدانسانی شهربانی از حقوق فردی و اجتماعی محروم شدند و به تدریج تمام مخالفتها در نطفه خفه شد. منتقدین و دلسوزان جامعه که از بیم جان و مالشان، همواره در تیررس تجاوزات شهربانی بودند، تا پایان دوران سلطنت رضاشاه لب فروبسته و یا به جرم «تشویش اذهان عمومی» و «خلل در نظم کشور» دستگیر و تحت شدیدترین مجازاتها قرار گرفتند و حتی به قتل رسیدند تا عبرتی برای دیگران باشد. بیم و هراس و دلهره همیشگی از تعقیب و مراقبتهای تمام نشدنی مأموران پرشمار ولی فاسد و کم‌سواد که بر شیوه‌های سنتی و عقب‌مانده تکیه داشتند، در میان جامعه فراگیر شد. در همان حال وجدان عمومی جامعه سخت ضربه دید و روح بدبینی و بی‌اعتمادی در سراسر کشور سایه افکند و جامعه ایرانی به سرعت از مسیر پویای اجتماعی و سیاسی منحرف شد. در کنار آن، فساد اخلاقی و ابتذال فرهنگی، اجتماعی از سوی دستگاه حاکمیت تشویق می‌شد. روسپیگری، خرید و فروش و مصرف گسترده مواد مخدر که بسیاری از مأموران و افسران بلندپایه شهربانی نیز گرفتار آن بودند، در جامعه شیوع داشت. بدین ترتیب، شهربانی در حیطه عمل، چنان فضاحتی به بار آورد که نه تنها مخالفان سیاسی رضاشاه بلکه حتی مهمترین افراد، رجال و شخصیتهای کشور نیز که به حکومت وفادار بودند، نفرت شدیدی از آن پیدا کردند. این نفرت که با عزل هر یک از رؤسای وقت شهربانی ـ به دستور رضاشاه ـ و تنبیه احتمالی وی، موجی از خوشحالی (البته پنهانی) در سطح جامعه پدید می‌آورد، حاکی از اوج فساد و خفقان حاکم بر آن دستگاه بود که گمان می‌رفت با برکناری و تنبیه رؤسای آن، اندکی از آسیبهای وارده بر جامعه التیام ‌یابد. در دوران رضاشاه دستگاه مهیب شهربانی کرامت انسانی را مورد تعرض قرار داد و آن را تحقیر کرد. بدین ترتیب، ملتی که در آغاز قرن بیستم با انقلاب مشروطیت پیشگام تمام ملل آسیایی در پایان دادن به روش استبدادی حکومت بود، اندکی پس از آن گرفتار رژیم خشن رضاشاه و شهربانی مخوف او شد و مورد شدیدترین تحقیرها و اهانتها قرار گرفت. برجسته‌ترین رجال و علمای سیاسی ـ مذهبی کشور با روشهایی بس ناجوانمردانه و غیرانسانی از عرصه سیاسی ـ اجتماعی کشور حذف شدند. شهربانی به «دستگاه غلام‌سازی» تبدیل شده بود تا صدای اعتراض هر انسان آزادیخواه و وطن‌پرستی را در گلو خفه کند و افراد پاکدامن و درستکار را از عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی ریشه‌کن سازد. منشأ همه این فساد رفتار در شهربانی و سایر مراجع حکومتی و دولتی، شخص رضاشاه بود و بس. فساد شهربانی رضاشاه در سطوح و جوانب مختلف نمودار فسادی بود که مجموعه حاکمیت را دربر گرفته بود. در این میان شهربانی مظهر این فساد بود. رضاشاه هم بارها گفته بود: «نظمیه یعنی من» و این خود حاکی از نگاه ویژه شخص اول مملکت نسبت به روش ویژه حکومتداری بود. بدین ترتیب، رضاشاه بسیار مشعوف بود که «سازمان شهربانی به صورت دستگاه میرغضبی تا حد شقاوت» عمل می‌کند تا او بتواند بدون توجه به معیارهای انسانی و منطقی، به روشهای استبدادی، بر حکومت پوشالی خود ادامه دهد. آگاهان به امور در آن دوره، تردیدی نداشتند که بخش اعظم قدرت و اعتبار رضاشاه تنها به روشهای خشن «دستگاه دژخیمی شهربانی‌اش» بستگی دارد. رضاشاه همیشه نسبت به تمام کارگزاران حکومت سوءظن داشت. دست‌کم، رجال و کارگزاران لشکری و کشوری درجه اول را در زمره کسانی می‌دانست که لزوماً باید به طور دائم مراقبت و کنترل شوند و رفتار و کردارشان زیر ذره‌بین گزارشگران معتمد قرار گیرد. به نظر می‌رسد در حکومت رضاشاه تمام مردم در زمرهدشمنان و مخالفان او قرار گرفته باشند، بی‌آنکه هیچگاه مخالفت آنان به اثبات رسیده باشد. شهربانی و ادارهتأمینات (آگاهی) آن، مسئول مستقیم مراقبتهای سیاسی و سرکوب مخالفان رضاشاه بود و شهربانی همچنانکه خواست رضاشاه بود، این مهم را به انجام رسانید. با این حال، فقط در اوایل دوران ریاست آیرم بر شهربانی بود که «قانون مجازات مقدمین علیه امنیت کشور» ـ 22 خرداد 1310 ـ در مجلس شورای ملی تحت کنترل رضاشاه به تصویب رسید تا روند سرکوب مخالفان سیاسی و منتقدان روش استبدادی حکومت رضاشاه نظام‌مند و قانونی جلوه‌گر شود. «با دستاویز به این قانون بسیاری گرفتار و افرادی بی‌گناه در دادگاههای نظامی محکوم و معدوم» شدند. دستگاه قضایی و دادگستری دوران رضاشاه، نظیر تمام زیرمجموعه‌های دیگر حاکمیت، از استقلال لازم برای محاکمه و رسیدگی عادلانه به پرونده‌ها و جرایم سیاسی برخوردار نبود. وزارت عدلیه (دادگستری) آن روزگار صرفاً در چارچوب نظرات و خواسته‌های رضاشاه و بازوی اجرایی قدرت او، شهربانی و ادارهتأمینات آن، قضاوت کرده و حکم صادر می‌کرد. اما در واقع امر، جریان رسیدگی به پرونده‌هایی که به دستگاه دادگستری ارجاع می‌شد مسیری معکوس داشت؛ به عبارت دیگر، وزارت عدلیه (= دادگستری) صرفاً مجاز بود حکمی را صادر کند که پیشاپیش شهربانی رضاشاه اراده کرده بود. در واقع، بسیاری از پرونده‌ها و مدارک جرمی که از سوی شهربانی برای رسیدگی و صدور رأی قانونی به وزارت عدلیه ارجاع می‌شد عاری از واقعیت و حقیقت بود و هرگاه تشکیلات مستقلی بر آن می‌شد تا صحت این پرونده‌ها را بررسی کند، محمل منطقی برای اثبات ادعای شهربانی یافت نمی‌شد. بدین ترتیب، بسیاری از متهمان سیاسی صرفاً در نتیجه پرونده‌سازیها و دروغ‌پردازیهای مأموران و گزارشگران ادارهتأمینات و جاسوسان مغرض و یا بی‌اطلاع و نادان آن، محاکمه و محکوم می‌شدند. به تدریج، وزارت عدلیه در برابر خواسته و اراده شهربانی سرتسلیم فرود آورد و صرفاً به مجری دستورهای رؤسای شهربانی تبدیل شد تا بر جنایات و ستم‌های آن صورتی قانونی دهد. به ندرت امکان داشت دستگاه قضایی، گزارشها و پرونده‌های تنظیمی شهربانی را مورد تردید قرار دهد و در پی صحت و سقم آن باشد. شهربانی رضاشاه در روند رسیدگی قضایی به پرونده‌های متهمان، آشکارا به حدی تهدیدآمیز عمل می‌کرد که وکلای وقت دادگستری جرأت پذیرفتن وکالت پرونده‌های ارجاعی سیاسی را نداشتند و نمی‌توانستند از حقوق موکلان خود، چنانکه قانون اجازه می‌داد، دفاع کنند. پرونده تعدادی از متهمان، با وجود تبرئه در دادگستری، با اعتراض رؤسای شهربانی نزد رضاشاه، بار دیگر به جریان می‌افتاد و بدون اینکه جرم آنان ثابت شده باشد، مدتها در زندان باقی می‌ماندند؛ حتی پس از پایان دوران محکومیت باز هم از زندان خلاصی نداشتند. در موارد متعددی تنها به صرف بدگمانی شهربانی به افراد، آنان را بازداشت می‌کردند. افراد بدون اینکه در دادگستری و محاکم قضایی محاکمه شوند، سالها در زندان و بازداشت نگهداری می‌شدند؛ و با آنکه موارد اتهامی آنان هرگز به اثبات نمی‌رسید، شهربانی و اداره سیاسی آن به دلایلی کاملاً بی‌اساس از آزادی آنان جلوگیری می‌‌کرد. پایه‌های قدرت سیاسی رضاخان از همان آغاز کودتا با خونریزی و قتل مخالفان سیاسی او، که عموماً از آزادیخواهان و مشروطه‌طلبان بودند، استوار شد. او، در اولین اقدام، مخالفان خود را در مجلس شورای ملی، هدف قرار داد تا مدافعان قانون اساسی و طرفداران نظم قانونی را در کشور از سر راه بردارد و در همان حال با آغاز زودهنگام ترور و قتلهای سیاسی پیدا و پنهان، نشان داد که در راه فاجعه‌آمیزی که گام نهاده، جدیتی تام دارد. تعداد کسانی که توسط شهربانی مخوف و فاسد رضاشاه به قتل رسیدند هیچگاه معلوم نشده است. آماری هم در این باره تهیه نشده که تعداد دقیق قربانیان آن دوره را بشناساند. برخی منابع حدود 24000 نفر را آمار داده‌اند. اگر این‌گونه آمارها گوشه‌هایی از حقایق امر باشد پس تعداد کسان گمنام و کمتر شناخته شده‌ای که به سبب مخالفت با دیکتاتور، در اثر ستمکاری کارگزاران پرشمار و فاسد او جان خود را از دست داده‌اند بسیار بیشتر از کسانی است که تاریخ دربارهآنان اسنادی ارائه داده است. علاوه بر مأمورانی از شهربانی که تخصص آنها سم خوراندن و یا خفه کردن کسانی بود که به دستور رضاشاه و ریاست شهربانی دیگر ضرورتی به زنده ماندن آنها احساس نمی‌شد، روش آسان‌تری هم برای از میان برداشتن و به قتل رسانیدن مخالفان وجود داشت و آن بهره‌گیری از تخصص پزشکانی ماهر و حاذق در تزریق آمپول هوا و نظیر آن به بخت‌برگشتگان سیاسی و نیز غیرسیاسی در بیمارستان شهربانی و یا محلی دیگر بود. در تمام دوران سلطنت مخوف رضاشاه، دست کم، دو تن را می‌شناسیم که به همین عنوان نام‌آور شدند. اولین آنها دکتر علیم‌الدوله و دومین آنها پزشک احمدی بود. پزشک احمدی (که پیش از آن شاگرد دوافروش بود)، طی دوران ریاست مختاری بر شهربانی، قتل درمانی مخالفان را برعهده داشت و در این وظیفه خطیر بسیار هم با موفقیت عمل می‌کرد. شهربانی و مأموران ستمکار آن در غصب اموال و داراییهای مردم به نفع رضاشاه نقش درجه اول داشتند. همچنین بسیاری از امیران ارتش و شهربانی نیز با سوءاستفاده از قدرت و نفوذی که داشتند در جمع‌آوری ثروت و مکنت پای در جای پای رضاشاه ارباب کل نهادند. در این میان، ثروت‌اندوزیهای سرلشکر امیرحسین آیرم و کسب داراییهای غیرقانونی توسط او بیش از سایر رؤسای شهربانی نمود یافت. از اینها که بگذریم، شهربانی و رؤسای وقت از همان دوران ریاست درگاهی تا واپسین ماههای سقوط رضاشاه، که مختاری بر شهربانی حکمرانی می‌کرد، برای ثروت‌اندوزی شاه و غصب اموال و داراییهای مردم، از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کردند. بی‌‌جهت نبود که در زندان قصر «قسمتی بود که اطاق قباله نامیده می‌شد و هرگاه زمینداران یا زندانیان دیگر مالک املاکی بودند که مورد توجه کارپردازان اداره املاک اختصاصی قرار می‌گرفت و آنها حاضر نبودند آنها را تقدیم» نمایند، در آن بخش محبوس می‌شدند و در نهایت البته با پذیراییهای مفصلی! که از سوی شکنجه‌گران شهربانی از آنان صورت می‌گرفت قباله از پیش تنظیم شده را با رغبت تمام به نام اعلیحضرت همایونی واگذار کرده امضا می‌نمودند. بدین ترتیب، با اعمال فشار و تهدیدهای پایان‌ناپذیر مأموران شهربانی، بسیاری از ملاکان و زمینداران، به‌ویژه در مناطق شمالی و سایر بخشهای حاصلخیز کشور، مجبور شدند حداقل بخشی از داراییها و املاک خود را به رضاشاه واگذار کنند و یا به رسم انعام و چشم روشنی، به ولیعهد و نظایر آن پیشکش نمایند. همچنین بسیاری از مردم را مجبور می‌کردند املاک خود را با نازل‌ترین قیمت به اعلیحضرت رضاشاه بفروشند و هرگاه کسانی حاضر نمی‌شدند در این نقل و انتقالات همکاری! لازم را با مأموران شهربانی و سایر مراجع قانونی! کشور داشته باشند، زندان، شکنجه و احتمالاً قتل و نابودی در انتظارشان بود. با آغاز سلطنت رضاشاه، مطبوعات سیاسی از عرصه کشور رخت بربستند و کنترل سانسورچیان شهربانی بر مطبوعات بسیار سخت شد. از آن پس فقط نشریاتی ادامه حیات یافتند که در ستایش از رضاشاه و سیاستهای او گوی سبقت و رقابت را از یکدیگر می‌ربودند. به تدریج تمامی نشریات دولتی شدند و محتوای آنها خالی از مطالب خواندنی و جالب توجه شد، به ویژه، مسائل سیاسی داخلی دیگر جایی در مطبوعات نداشت. در همان حال، مراجع دولتی و مجلس نیز دیگر هرگز جرأت نکردند دربارهمطبوعات و سانسور اخباری که بر آن حاکم بود سخنی به میان آورند. در دوره رضاخان کشور فاقد دستگاه ضداطلاعاتی و جاسوسی قابل توجهی بود. اما اینتلیجنس سرویس که از دوران قاجار مأموران بسیاری در کشور داشت نفوذش را در دوره رضاشاه گسترش داد. دستگاه اطلاعاتی انگلستان در ایران دوره رضاشاه عمدتاً برای کنترل فعالیتهای آلمانیها فعال بود که، در نهایت، در جنگ جهانی اول به تدریج در بخشهای مختلف اقتصادی ـ تجاری و البته سیاسی کشور نفوذ داشتند. همچنین تعداد قابل توجهی آلمانی در پوششهای مختلف اقتصادی و دیپلماتیک در ایران فعالیت می‌کردند. پس از پایان جنگ جهانی اول و هم‌زمان با قدرت‌یابی رضاخان در ایران، آلمانیها باز هم بر نفوذ خود در ایران افزودند. انگلستان، که در آن روزگار اصلی‌ترین رقیب و دشمن آلمانیها محسوب می‌شد، نیروهای اطلاعاتی و امنیتی خود را بیش از پیش در ایران فعال کرد تا علاوه بر امور جاری اطلاعاتی و جاسوسی، رقبای آلمانی خود را در ایران کنترل کند. بدین ترتیب، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی انگلستان از پرنفوذترین سرویسهای اطلاعاتی بیگانه در ایران آن دوره بود که علاوه بر تهران، در سایر شهرها و مناطق حساس ایران هم مأ‌مورانی با پوششهای مختلف اقتصادی، تجاری، دیپلماتیک و غیره داشت؛ البته سرویس اطلاعاتی انگلستان نفوذ دیرپایی در ایران داشت. پس از انگلستان، شوروی در ایران دارای نفوذ اطلاعاتی ـ جاسوسی چشمگیری بود. این کشور هم از اوایل دوران قاجار در ایران نفوذ یافت و مأموران اطلاعاتی ـ امنیتی آن هم، پا به پای سایر عوامل این کشور در ایران، فعال بودند. با سقوط دولت تزاری و جایگزینی رژیم کمونیستی در شوروی، رهبران رژیم جدید، علایق اقتصادی، سیاسی و اطلاعاتی خود را باز هم در ایران دنبال کردند و مأموران بسیاری از دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی آن در پوششهای مختلف سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی و غیره در دوران رضاشاه فعالیت داشتند. گو اینکه در آغاز امر میان سرویسهای اطلاعاتی انگلیس و شوروی در ایران دوره رضاشاه رقابت شدیدی وجود داشت اما پس از حمله آلمانها به شوروی و پیوستن آن کشور به صف متفقین، همکاری سرویس اطلاعاتی شوروی و انگلستان در ایران علیه آلمانیها آغاز شد. آلمانیها حداقل از زمان جنگ جهانی اول، در ایران نفوذ قابل توجهی به دست آورده بودند و در دوران جنگ جهانی اول، مأموران اطلاعاتی آلمان در بخشهای مختلف با انگلیسیها و روسها رقابت چشمگیری داشتند. این رقابتها پس از آغاز سلطنت رضاشاه باز هم افزایش یافت و پس از آن، شمار بسیاری از نیروهای اطلاعاتی آلمان با پوششهای مختلف روانه ایران شدند. فعالیت نیروهای اطلاعاتی آلمان در ایران با آغاز جنگ جهانی دوم نمود بیشتری یافت و این خود بهانه‌ای شد برای دخالتهای هر چه بیشتر انگلیسیها و روسها در ایران، که در نهایت به سقوط رضاشاه انجامید. متفقین معتقد بودند حضور گستردهمأموران آلمانی در ایران، اصل بی‌طرفی ایران را در جنگ جهانی دوم نقض کرده و از رضاشاه خواستند آلمانیها را اخراج کند. گفته شده که مأموران اطلاعاتی آلمان در ایران در مسائل جاسوسی و سیاسی، ارتباطاتی نیز با رضاشاه داشتند و یکی از توطئه‌هایی که بر ضد او چیده شده بود با اطلاع‌رسانی به موقع دستگاه اطلاعاتی آلمان ناکام ماند. به هر حال، متفقین که قصد داشتند با اشغال ایران ارتباط مستقیمی بین شوروی و خلیج فارس برقرار سازند، در نهایت،‌ حضور گسترده ستون پنجم آلمان را ایران دستاویزی برای این اقدام تجاوزکارانه قرار دادند. منبع: مجله الکترونیکی «دوران» شماره 61 ، آذر 1389 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

منبری‌هایی که به خاطره‌ها سپرده شده‌اند

تهران خیابانی به نام ولی عصر دارد که بلندترین خیابان خاورمیانه است. ابتدای این خیابان 18 کیلومتری، ساختمانی به نام مهدیه دارد که مثل خود خیابان به شهرت زیادی رسیده است. مهدیه تهران از یادگارهای شیخ احمد کافی است؛ واعظ مشهدی که به سخنرانی‌های پرشور و آتشین و البته ارادت به حضرت صاحب‌الزمان در سخنرانی‌هایش شناخته می‌شد و یکی از پایه‌های مبارزه فرهنگی پیش از انقلاب اسلامی بود. کافی بخصوص بر مبارزه با بهائیت تاکید ویژه داشت. او در نهایت به شکل مشکوکی در سی‌ام تیر 1357 در یک سانحه رانندگی درگذشت، اما هنوز هم کسانی هستند که سخنرانی‌های او را ملاکی برای یک سخنرانی مطلوب بدانند و هنگام عبور از آن خیابان بلند فاتحه‌ای برای او بخوانند. منبری که از رادیو پخش شد محمدتقی فلسفی هم یکی دیگر از واعظانی است که پیش از انقلاب اسلامی در رشد فرهنگ اسلامی در میان مردم تاثیر بارز داشت. سخنرانی‌های او که به تشویق مادر آغاز شده بود از نظر دینی و اعتقادی آن قدر بار داشت و آنقدر مخاطب مردمی داشت که رادیو سراسری کشور با وجود مشکلات فنی بسیار و نیز جو دین‌گریزی پیش از انقلاب در سازمان‌های حکومتی، به هر وجه ممکن تلاش کند​این سخنرانی‌ها را به صورت مستقیم پخش کند. فلسفی در کنار این سخنرانی‌ها در بخش آثار مکتوب هم​ کارهای ارزشمندی داشته است و بخصوص به انسان در سنین مختلف از دریچه علم روان شناسی و تربیت نگاه کرده است. محمدتقی فلسفی سال 1377 دار فانی را وداع گفت. واعظی که مدرسه ساز شد شیخ عباسعلی اسلامی یکی دیگر از واعظان مشهوری است که هم از قالب وعظ و منبر و هم از سایر قالب‌ها تلاش کرده ​ وضع فرهنگی در جامعه را سر و سامان بدهد. او به خاطر منابر آتشین خود قبل از انقلاب اسلامی​ 12 بار به زندان افتاد. امام خمینی(ره) در یکی از معدود واکنش‌های خود به دستگیری افراد قبل از انقلاب اسلامی، نسبت به دستگیری ایشان اعتراض کردند. اسلامی به غیر از این محور، با الهام از یک مدرسه دینی در هندوستان تلاش کرد ​مجموعه مدارس دینی در ایران ایجاد کند؛ ایده‌ای که با جامعه تعلیمات اسلامی جامه عمل پوشید. او همچنین مجله‌ای برای این جامعه منتشر کرد که در زمانه خود عملی بسیار نوگرایانه به شمار می‌رفت. یک سخنران پرشور فخرالدین حجازی، یکی دیگر از خطبای مشهور پیش از انقلاب اسلامی است که سال ​86 دار فانی را وداع گفته است. او با سخنرانی‌های داغ و آتشین شناخته می‌شد و از این رو مسئولان حسینیه ارشاد برای ادامه کار خود تحت فشار بودند که او را کنار بگذارند. البته حجازی در زمان خود یک واعظ متفاو ت هم بود. زیرا معمم نبود و محاسن هم نداشت. همین موضوعات باعث شده بود که برخی به او انتقاد داشته باشند. فخرالدین حجازی بعد از انقلاب همچنان به سخنرانی و وعظ خود ادامه داد ولی در قالب نماینده مجلس وارد سازوکار حکومتی هم شد. البته حجازی بعدها کم‌کم از صحنه سیاست کناره گرفت. یکی از خاطرات جالب سخنرانی‌های او واکنش امام خمینی به مدیحه‌ای است که او در حق رهبر کبیر انقلاب خواند، ولی امام گفتند ​ راضی به چنین رفتار و سخنانی نیستند. منبری حرم‌های مقدس جا دارد در اینجا یادی هم از مهدی واعظ خراسانی کنیم که سال‌ها خطیب و واعظ برجسته ایران بود و بعد از واقعه گوهرشاد به عراق پناه برد و مدتی در حرم حضرت اباعبدالله و حرم امیرالمومنین به خطبه و موعظه مردم پرداخت. جامعیت در خطابه و استفاده درست از آیات قرآن را از ویژگی‌های او می‌دانند. یک واعظ مشروطه‌خواه مدت‌ها پیش از این شخصیت‌ها، جمال الدین واعظ اصفهانی، خطیب مشهور ایرانی در عصر مشروطه و پدر محمد‌علی جمالزاده، خطیب مشهور ایران بوده است. گفته می‌شود سخنرانی‌های او که در حمایت از مشروطه بود​باعث خشم محمد‌علی‌شاه شد تا جایی که دستور داد او را دستگیر کنند و وقتی با لباس مبدل قصد فرار از کشور را داشت دستگیر شد و در بروجرد به قتل رسید. آرامگاه او اکنون با عنوان جمالیه در شهر بروجرد قرار گرفته است. می‌گویند او در خطبه خوانی و منبر رفتن بسیار شجاع بود به گونه‌ای که پسرش می‌گفت او در روز منبر دنیا را فراموش می‌کرد​ و همسرش او را قسم می‌داده که نگذار فرزندانمان یتیم شوند و جلوی زبان خود را بگیر. سخنرانی که کتاب روضه نوشت یکی دیگر از واعظان مشهور در تاریخ ایران ملا حسین واعظ کاشفی است که شهرتش علاوه بر وعظ‌های بی‌مانند در کتابی بوده که برای عزای سیدالشهدا نوشته است. او نویسنده کتاب روضه الشهداست که بعدها از سوی واعظان و مداحان زیادی خوانده شد و وجه تسمیه روضه نیز از اسم این کتاب می‌آید. البته افراد زیادی به این کتاب انتقاداتی وارد کرده و برخی مطالب آن را نادرست خوانده‌اند مثل استاد شهید مرتضی مطهری که در کتاب حماسه حسینی نقدهای خود بر این کتاب را بیان کرده است. حال که مرور برخی ​ واعظان مشهور ایرانی در سال‌های پیش به پایان رسیده، جای یک سخن وجود دارد. اگر دقت کنید همگی این وعاظ به غیر از جمال‌الدین واعظ اصفهانی از اهالی خراسان بودند؛ سرزمینی که فردوسی بزرگ را دارد که زبان فارسی را احیا کرده و مردمانش حتی در این روزگار وابستگی زبان و فرهنگ​ به فارسی سلیس صحبت می‌کنند، تجربه درخشانی در تجربه واعظ و سخنران داشته است. منبع: سایت جام‌جم ایام

با خون من روی کفنم بنویسید: وطن

در مرداد 1300 بعد از تغییر و تحولاتی که رخ داد و قوام‌السلطنه حکم صدارت دریافت کرد، کلنل محمدتقی‌خان پسیان حرکت اعتراضی خود را علیه رئیس‌الوزرا آغاز کرد. پسیان ​​سال 1309هـ.ق در تبریز دیده به جهان گشود و تحصیلات مقدماتی را در همان شهر به پایان رساند و سپس به تهران رفته و وارد مدرسه نظامی شد. در اثر حسن لیاقت و شایستگی به مدارج او افزوده شد و در این اثنا به خدمت در قزوین، بروجرد و همدان پرداخت و مدال طلای نظامی از طرف وزارت جنگ دریافت کرد. اما کارشکنی‌ها باعث دلزدگی وی شده و از خدمت کناره گرفت و برای درمان ورم کبد سال 1335 هـ.ق عازم آلمان شد. در آنجا نیز بیکار نماند و بعد از یک‌سال وارد نیروی هوایی آلمان شد و دوره خلبانی را گذراند، ‌بعد از آن به علت کسالت وارد نیروی زمینی آلمان شده و به خدمت خود ادامه داد . در این حین به تحصیل ریاضی و موسیقی نیز پرداخت. کلنل می‌نویسد: «... با این‌که ضعف اعصاب و چشم و کلیه علت مزاج مانع از قبول خدمت هوانوردی بود به تصور حصول مقصود داخل این خدمت شدم (دهم شعبان1336) لیکن پس از ختم شناسایی میکانیکی و 33 مرتبه طیران سخت مریض شده نتوانستم تعقیب نمایم، ‌درخواست انتقال داده به قسمت پیاده منتقل گردیدم (3 شوال همان سال)». وی پس از بازگشت به ایران (1338 ق) در زمان وزارت وثوق‌الدوله با وجود لیاقت و شایستگی مدت پنج ماه بیکار ماند تا در دوره وزارت مشیرالدوله به سمت رئیس ژاندارمری خراسان منصوب شد. باید یادآور شد خراسان در این زمان که قوام‌السلطنه والی آن بود اوضاع نامناسبی داشت؛ ‌کلنل خود درباره اوضاع خراسان می‌نویسد: «از بدو تصدی دچار یک سلسله اشکالات و مسائل لاینحلی گردیدم که دائما مرا در زحمت داشته و آنی راحتم نمی‌گذاشتند از جمله مساله حقوق معوقه بود که با وجود این‌که بودجه ژاندارمری همه ماهه مرتبا ‌از طرف اداره مالیه پرداخته شده بود و حقوق چندین برج افراد نرسیده و مبلغ معتنابهی نیز اشخاص خارج طلبکار بودند و خیلی چیزهای دیگر که شرحش کتاب مفصلی لازم دارد.» پسیان حسن اخلاق و صراحت در گفتار، ‌کردار و اندیشه داشت. کلنل بسیار به ایران علاقه داشت و مثال یک وطن‌پرست حقیقی بود. خانم کنایر آلمانی، همسر معلم موسیقی کلنل در نامه‌ای که بعد از مرگ وی به مادر کلنل می‌نویسد این‌گونه از وی یاد می‌کند: «کلنل محمدتقی خان سلطانزاده انسانی بود که معنای فوق‌العاده‌ای برای انسانیت و ایرانیت داشت... غیر از مادرش چیزی که فکر او را مشغول و او را تسخیر نموده بود وطنش را باید نامید. با وجود این‌که مغفور می‌دانست و حس می‌کرد که پس از عودت به ایران به زندان برده خواهد شد نیز قدم پس نگذاشته به ایران برگشت.» اما شاید حس وطن‌پرستی و ایران‌دوستی وی را می‌توان در نامه‌ای که برای مادرش ارسال داشته است، دید. کلنل برای مادرش می‌نویسد: «... هر وقت خبر شهادتم به تو رسید بساط شیرینی و چای را بچین و از مدعوین بخواه تا به تو تبریک بگویند... به دوستان خود نیز نوشته‌ام در کارت پستال‌های گلدار با حاشیه گلی رنگ به تو تبریک بگویند، مادرجان شما هم باید معامله به مثل کنید کشته‌شدن در راه آزادی و تحصیل آبرو برای وطن به عقیده من با گفتن تسلیت منافات دارد.» پس از کودتا و به قدرت رسیدن سیدضیاء‌الدین طباطبایی، ‌کلنل تقی‌خان، قوام‌السلطنه را دستگیر و به تهران می‌فرستد، اما چندی بعد قوام‌السلطنه با حکم وزارت از زندان آزاد می‌شود؛ ‌در این هنگام محمدتقی‌خان پسیان دست به قیام می‌زد و ارتباط خویش را از تهران قطع می‌کند. اما دست توطئه گریبان می‌درد و کردهای اطراف قوچان را به تحریک وامی‌دارد و از سوی دیگر عده‌ای از همقطاران کلنل به وی خیانت می‌کنند تا پس از جنگ‌های متوالی در جعفر‌آباد دو فرسخی قوچان با عده‌ای اندک به محاصره کردها می‌افتد و بعد از اصابت هفت گلوله جان به جان آفرین تسلیم می‌کند و سر بریده‌اش را به قوچان و سپس مشهد می‌برند و این واقعه به سال 1340 قمری روی می‌دهد در حالی که حدود 30 سال از عمر وی نگذشته بود. علی آذری روایت می‌کند که کلنل قبل از شهادتش این‌گونه وصیت کرد: «با خون من روی کفنم بنویسید «وطن» و برای مادرم بفرستید.» محمدتقی‌خان پسیان آلمانی، فرانسه و انگلیسی می‌دانسته و روسی نیز آموخته بود و کتاب‌هایی نیز از این زبان‌ها ترجمه کرده بود حتی در آلمان «سه سرود ملی» و «هفت آواز محلی ایرانی» را با مختصر مقدمه‌ای به زبان آلمانی می‌نویسد که به گفته خودش بسیار مورد توجه اهل موسیقی آلمان قرار می‌گیرد؛‌ وی طبعی لطیف داشت و گاهی شعر نیز می‌سرود و به گفته خودش در برخی جنگ‌ها اشعار حماسی فردوسی را همراه داشته که برای سربازان می‌خوانده است. خانم «کنایر» در رساله «نجیب‌ترین ایرانی» در‌باره خصال مرحوم کلنل می‌نویسد: «آرزوی او این بود که نه‌تنها وطن و ملت خود را از زیر فشار بیگانگان رها سازد، بلکه سویه علمی، ‌اخلاقی، ‌صنعتی و اقتصادی ایران را به مرتبه عالی رساند. این است وظیفه که او را با یک حس مقدس از درون دلش مأمور می‌نمود.» منابع: ـ قیام کلنل محمدتقی‌خان پسیان،‌ علی آذری،‌ بنگاه مطبوعاتی صفی‌علیشاه ـ کلنل محمدتقی‌خان پسیان، ‌به قلم چند نفر از دوستان و هواخواهان، ‌انتشارات​سحر امیر هاشم‌پور / جام جم منبع: سایت جام‌جم ایام

خاطرات سفیر انگلستان از تهاجم شهریور 1320

«اصطلاح شترها باید بروند » در جایی بکار می رود که باید کاری انجام شود ولی هیچکس مایل نیست عواقب آن را به عهده بگیرد. سابقه ی آن به زمان جنگ جهانی اول باز می گردد که بنا بود یک کاروان شتر حامل تجهیزات جنگی برای کمک به قوای امیرفیصل اعزام شود، ولی هیچ کس تن به این کار نمی داد. یک سرگرد انگلیسی که مامور اجرای این برنامه بود خطاب به افسر عربی می گوید: تو حق داری، امیرفیصل حق دارد، من حق دارم، و شتر ها هم حق دارند، با این حال...شترها باید بروند!» این ضرب المثل انگلیسی نام کتابی ست که در آن خاطرات «سر ریدر بولارد» سفیر انگلستان در ایران طی سالهای جنگ جهانی دوم و «سر کلارمونت اسکراین» مامور تبعید رضاشاه، را از وقایع آن سالهای ایران بیان می کند. رویدادهایی که به سقوط رضاشاه انجامید. «سفارت انگلیس در تهران در فصل بهار منظره ی جالبی پیدا می کند. پشت ساختمان سفارتخانه ایوان طویلی ساخته اند که شاخه های پیچک سراسر آن را پوشانده و در ماه آوریل موقعی که این شاخه ها پر از شکوفه می شود طوری به نظر می آید گویی مسافتی به اندازه ی 70 یارد از ایوان را با سقفی از شکوفه پوشانیده اند.» اینها را سرریدر بولارد سفیر بریتانیا در تهران نوشته است. سفارت خانه ای که هنوز هم داستان های ناگفته ی زیادی در خود دارد. اما داستان سرریدربولارد ماجرای اشغال خیابان ها،شهرها،روستاها و کشور اطراف این «ایوان طویل» است. جایی که هر سال بخاطر منظره ی دیدنی پیچک هایش در آن «پیچک پارتی» می گرفتند. سرریدر بولارد در سال 1939 عنوان وزیرمختاری انگلستان در تهران را بدست آورد. بولارد درباره ی پادشاه کشور میزبانش اینگونه می گوید:«با اینکه او حکومت خود را برمبنای قانون اساسی مشروطه تشکیل داده بود، در عمل اختیار همه چیز را بدست گرفته و به هیچ کس اجازه نمی داد برخلاف میلش دست به کاری بزند» آقای سفیر ادامه می دهد:«او پس از چندی همان اعمالی را پیشه کرد که شاهان ایران قبل از مشروطه بدان می پرداختند و باعث می شدند همیشه بین آنها و بقیه ملت شکافی وجود داشته باشد و اصولا حد بین درآمد ملی و آنچه به جیب شاه سرازیر می شد مشخص نباشد» سرریدر بولارد از رضا شاه می گوید. اینکه از ایرانیان «فقط تعداد انگشت شماری هستند که رو در روی رضا شاه با او به صحبت پرداخته اند و اینها مسلما آدمهای بسیار جسور و پر دل و جرأتی به شمار می آیند» اما یک نام یعنی «سرآرنولد ویلسون» رئیس شرکت نفت انگلیس در ایران محل وحشت رضاشاه بود. بولارد به نقل از «لرد کدمن» می آورد«((...در ملاقاتی که با رضا شاه داشتم او از من پرسید: آیا آرنولد ویلسون باز هم به ایران خواهد آمد؟ و موقعیکه در جواب شاه گفتم:نه او دیگر نخواهد آمد، شاه چند مرتبه پشت سر هم لغت الحمراء را تکرار کرد...)) که البته واضح است لرد کدمن اشتباها لغت «الحمدالله» را «الحمراء» شنیده است» در این خاطرات سرریدر بولارد از آزاد منشی! دولت انگلستان در مقابل ایران نیز سخن می گوید:«با اینکه شاه قبلا 25میلیون پوند برای خرید اسلحه در اختیار انگلیس گذاشته بود. مع هذا موقعی که فهمید نخواهد توانست به سلاح های مورد نظرش دست یابد. از پافشاری در بدست آوردن آنها صرف نظر کرد دولت انگلیس نیز در مقابل با کمال آزادمنشی!! اجازه داد کلیه ی کالاهایی که رضاشاه قبل از شروع جنگ به دولت آلمان سفارش داده بود وارد ایران شود!» 25میلیون پوند شاید این روزها برای دولت ها به ظاهر پول زیادی نباشد. اما آن روزها رضاشاه:«اصرار داشت کمپانی نفت پرداخت سالانه 4 میلیون پوند را برای مدت دو سال بابت حق السهم ایران و بدهیهای معوقه تضمین کند» اصراری که به بهانه ی شرایط جنگی به جایی نرسید. در مرداد ماه سال 1320 انگلستان و شوروی تصمیم به اشغال ایران می گیرند.«راس ساعت چهار و ربع بامداد» سوم شهریور سفرای شوروی و انگلیس به ملاقات نخست وزیر ایران رفتند و یادداشت های «دولتین مطبوع» خود را به او تسلیم کردند. نخست وزیر ایران که از «موضوع ورود اشغالگران به ایران اطلاع داشت» ، «معتقد» بود که اگر قوای متفقین ایران را ترک کنند. خواسته های متفقین اجرا خواهند شد.«رضا شاه نیز که بعدا در همان روز به دیدارش رفتیم با وجودیکه تقریبا چنین عقیده ای داشت، ولی ظاهرا مشخص بود که در این مورد تصمیم جدی ندارد.» رضا شاه نخست وزیر را عزل می کند و محمدعلی فروغی جایگزین او می شود. ورود متفقین به خاک ایران تنها به «چند مورد مقاومت ناچیز برخورد کرد» و «روز سوم» رضاشاه دستور آتش بس و عدم مقاومت را صادر کرد! سربولارد می گوید:« طرح این سوال که اصولا حمله متفقین به ایران را چگونه می توان توجبه کرد؟ شاید هرگز جواب مناسبی نداشته باشد». سربولارد با این توجیه که هیتلر هم به کشورهای بی طرف اروپایی حمله کرده بود! اینگونه ادامه می دهد:«حضور بی دلیل! تعداد کثیری از اتباع آلمان در ایران می توانست به منافع متفقین ضربه بزند» ایران در جنگ اعلام بی طرفی کرده بود و در نتیجه به عنوان یک دولت متخاصم تلقی نمی شد. اما «فقط بخاطر آنکه در بدو امر از ورود به جرگه ی متفقین خودداری می کرد ناچار از تحمل خسارات فراوانی گردید!» و البته سربولارد معتقد است ایران در پایان جنگ "عاقبت بخیر" شد! پس از پایان جنگ متفقین دولت ایران را مجبور کردند تا دست به اقداماتی بزند اول اینکه: سفارتخانه های آلمان، ایتالیا،رومانی،مجارستان و بلغارستان در تهران تعطیل شود و سپس تصمیم گرفته شد کلیه ی اتباع آلمانی مقیم ایران توسط «دولت ایران به نیروهای انگلیسی و شوروی تسلیم شوند و در این میان تنها چند کارشناس متخصص آلمانی _ آنهم بنا به تشخیص ما_ اجازه داشته باشند در ایران باقی بمانند» به گفته ی بولارد انگلیسی ها برنامه ای برای عزل رضا شاه نداشته اند. آنها معتقد بودند اگر خواسته هایشان با اشغال ایران تامین شود. رضاشاه نیز می تواند همچنان در قدرت بماند. اما رقابت با نیروهای شوروی باعث شد تا انگلیسی ها نیز به فکر کنارگذاشتن او بیافتند. چرا که با توجه به نفرت توده ی مردم ایران از شاه، اگر شوروی در رابطه با عزل او سریع تر اقدام می کرد می توانست در دوران پس از رضا شاه ابتکارعمل را در دست داشته باشد. رضا شاه وقتی خبر رسیدن نیروهای شوروی به قزوین را می شنود به سمت اصفهان حرکت کرده و تهران را برای همیشه ترک می کند:« او به خوبی می دانست در این فاصله هیچ نیروی انگلیسی برای حمایت از او وجود ندارد». ساعت 7 صبح 16 سپتامبر فروغی استعفا نامه ی شاه را به سفارت انگلیس می برد تا سربولارد آن را ببیند. سپس یک کشتی انگلیسی عازم بندرعباس می شود تا شاه را از کشور خارج سازد. «رضا شاه قصد داشت به هندوستان برود، ولی چون سیاست ضد مذهبی او باعث شده بود که به هیچ وجه در میان مردم هند وجهه ای نداشته باشد» قرار شد تا او راهی «موریس» شود. هرچند بعد تصمیم گرفت تا به کانادا برود. اما در مسیر از ژوهانسبورگ خوشش آمد و تا زمان مرگش در 1323 در همانجا ماند. منبع : پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

حصن عدالتخانه‌خواهی چگونه به مشروطه رسید

در سده نهم به علت حاکمیت استبداد مطلقه به ایران و حمایت نکردن دولت از منافع اقشار و طبقات جامعه و استیلای روس و انگلیس بر اقتصاد ایران، نارضایتی گسترده‌ای در جامعه ایران پدید آمد. از سال 1320 هجری قمری / 1903 میلادی این نارضایتی‌ها به تدریج به اعتراض‌های گسترده اجتماعی مبدل شد. چنان که در محرم 1321 هجری قمری در شهر مشهد مردم در اعتراض به احتکار و گرانی ارزاق عمومی شورش کردند. از اواخر سال 1323 هجری قمری/ 1905 میلادی اعتراض‌های پراکنده‌ای در تهران آغاز شد. در این سال تجار تهران در اعتراض به تعرفه‌های جدید گمرکی و اجحافات ماموران گمرک در زاویه حضرت عبدالعظیم در شهرری متحصن شدند و در عین حال به مظفرالدین شاه که به اروپا مسافرت کرده بود، تلگراف زدند: «از حمل امتعه» خارجی به داخله کشور صرف‌نظر خواهند کرد. مگر این که مقررات جدید فسخ گردد.» سعدالدوله وزیر تجارت برای حل مشکل تجار و جلوگیری از گسترش اعتراض آنان به دیگر اقشار، جلسه‌ای با حضور نمایندگان تجار، عین‌الدوله صدراعظم و مسیو نوز بلژیکی رئیس گمرکات به منظور رسیدگی به شکایت‌های تجار تشکیل داد. در این جلسه، نمایندگان تجار خواست‌های سه‌گانه متحصنان را مطرح کردند. این خواست‌ها عبارت بودند از: 1 ـ لغو تعرفه جدید گمرکی 2 ـ برکناری نوز از ریاست گمرکات کشور 3 ـ شکایت از ظلم و اجحاف کارکنان گمرک نسبت به تجار ایرانی در این جلسه، نمایندگان تجار ثابت کردند بیش از آنچه در کتابچه تعرفه گمرکی تعیین گردیده از آنها عوارض گرفته شده است؛ «این که بر حسب تعرفه گمرک یک قران باید بگیرند، دو تومان و پنج زار گرفته‌اند.» با وجود آن که نمایندگان تجار مدعای خود را اثبات کردند ولی عین‌الدوله ترتیب اثری به اعتراض آنها نداد و تجار به تحصن خود ادامه دادند. از آنجا که اوضاع دیگر شهرهای کشور مستعد شورش بود، محمدعلی میرزا ولیعهد راسا اقدام کرد و به تجار متحصن در حرم حضرت عبدالعظیم قول داد که پس از بازگشت شاه از سفر اروپا به شکایت آنها رسیدگی می‌شود و تجار با اعتماد به تعهد محمدعلی میرزا به تحصن خاتمه دادند. اما پس از بازگشت مظفرالدین شاه به تهران، اعتراض و تقاضاهای تجار مورد رسیدگی قرار نگرفت و نارضایتی تجار ادامه یافت. جنگ روسیه و ژاپن و متعاقب آن انقلاب 1905 میلادی روسیه نه‌تنها تاثیر سیاسی مهمی در ایران نهاد، بلکه تاثیر اقتصادی گسترده‌ای نیز داشت. به دلیل حجم زیاد تجارت با روسیه و اختلالی که جنگ و انقلاب بر تجارت این کشور داشت، قیمت کالاهای اساسی از قبیل قند و شکر و گندم به ترتیب 33 و 90 درصد افزایش یافت. افزایش قیمت کالاهای مورد نیاز مردم به افزایش نارضایتی‌ها کمک کرد. علاءالدین حاکم تهران برای کاهش قیمت قند و شکر در 14 شوال 1323 هجری قمری دو تن از تجار معتبر را تنبیه کرد و به دستور او آنها را شلاق زدند.در اعتراض به این واقعه، بازار تهران تعطیل شد و اقشار مختلف در مسجد شاه اجتماع کردند و آیت‌الله عبدالله بهبهانی و آیت‌الله سیدمحمد طباطبایی در مسجد شاه به معترضان پیوسته و رهبری آنان را بر عهده گرفتند. در گروه‌هایی در مسجد شاه، مردم خواستار جبران توهین وارده به تجار و عزل علاءالدوله از حکومت تهران شدند.اما عمال حکومت با هماهنگی و یاری میرزا ابوالقاسم امام جمعه این اجتماع مسالمت‌آمیز را پراکنده کردند. از این‌رو آقایان سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی که از خواسته‌های تجار حمایت می‌کردند به همراه عده‌ای از علمای اتباع خود به عنوان اعتراض در روز 16 شوال 1323 هجری قمری به حرم حضرت عبدالعظیم رفته و به عنوان دادخواهی بست نشستند که بعدا مهاجرت صغری نام گرفت. هرچند منشأ این حرکت،‌ توهین به تجار بود ولی به نوشته ناظم‌الاسلام کرمانی «... از طایفه تجار معدودی رفتند و اکثر در خانه‌های خود چپیده یا به گوشه‌ای خزیده‌ بودند»؛ با این حال مخارج بست‌نشینان را متقبل شدند. تحصن علما در حرم حضرت عبدالعظیم موجب شد تا در مدت کوتاهی حدود 2000 نفر از اقشار و طبقات مختلف به آنها بپیوندند.متحصنین تقاضای خود را در هشت مورد مطرح کردند. این خواسته‌ها عبارت بود از؛ عزل عسگر گاریچی (راهدار تهران ـ قم که رفتار او موجب خشم روحانیون قم و اعتراض آنها به دولت شاه شده بود)‌، بازگرداندن میرزا محمدرضا مجتهد به کرمان ـ که به‌واسطه مداخله در درگیری با شیخی‌های کرمان تبعید شده بود ـ بازگرداندن تولیت مدرسه‌ خان مروی به حاج شیخ مرتضی، عزل نوز بلژیکی از ریاست گمرکات و همچنین علاءالدوله حاکم تهران، ایجاد عدالتخانه و اجرای قانون به طور مساوی برای همه افراد و...متحصنین درخواست‌های هشتگانه خود را از طریق سفیر عثمانی به مظفر‌الدین شاه عرضه کردند که مورد موافقت مظفر‌الدین شاه قرار گرفت و در ذیقعده 1323 هجری قمری طی دستخطی فرمان ایجاد عدالتخانه را صادر کرد و متحصنین با پیروزی به تهران بازگشتند. اما با وجود تمام وعده‌ها و دستخط مظفرالدین شاه نه‌تنها عدالتخانه تاسیس نشد، بلکه عین‌الدوله صدر اعظم درصدد دستگیری و تبعید مخالفان و فعالان سیاسی برآمد. افراد دستگیر شده از اقشار و طبقات مختلف جامعه بودند؛ مثلا سیدجمال واعظ که به نوشته ادوارد براون «در بین کلاه‌غدی‌ها، پیشه‌وران و قشر پایین بازاری، نفوذ بسیاری داشت.یا سعدالدوله وزیر تجارت که به دلیل حمایت از تجار به صورت زننده‌ای ​به یزد تبعید شد. دو تن از تجار که در مهاجرت صغری به متحصنین یاری رسانده بودند مورد تعقیب قرار گرفتند و همسر یکی از آنها را ماموران دولتی دستگیر کردند. همچنین گروهی از روشنفکران مانند میرزا حسن‌خان رشدیه و... را دستگیر و به قلعه کلات تبعید کردند. همچنین عین‌الدوله برای ایجاد رعب و وحشت در بین تجار و مخالفان دولت عده‌ای از مخالفان را به نام بابیگری دستگیر کرد. اما با این دستگیری‌ها و تبعیدها نه‌تنها سودی نبخشید که در مواردی به تسریع وقایع کمک کرد. چنانچه در جریان دستگیری شیخ محمد واعظ، یکی از طلاب مورد اصابت گلوله قرار گرفت و این امر به خشم مردم دامن زد. چنانچه مردم در مسجد جامع تهران گرد آمده و علما و تجار هم به آنها پیوستند و تقاضای تشکیل عدالتخانه را مطرح کردند. اما عین‌الدوله نه‌تنها با تقاضای آنان که مبتنی بر اجرای دستخط ذیقعده 1323 هـ.ق مظفرالدین شاه بود موافقت نکرد، بلکه مسجد جامع را توسط نیروهای قزاق محاصره کرد. به دلیل کشتار مردم در اطراف مسجد، آقایان طباطبایی و بهبهانی نامه‌ای به عین‌الدوله نوشتند و خواستار شدند که یا فورا عدالتخانه تاسیس شود یا اجازه یابند که از تهران خارج شوند.عین‌الدوله اجازه خروج آنان از تهران به قصد عتبات را داد. آیت‌الله بهبهانی پس از خروج از تهران در ابن بابویه به بعضی از تجار تاکید کرد «هرگاه پس از من متعرض شما شدند به سفارت انگلیس متوسل شوید و به‌ آن مکان متحصن و ملتجی شوید.»16 علت این که به تجار سفارش می‌شد که به سفارت انگلستان پناهنده شوند از آن رو بود که از تعدی عمال حکومت به جان و مال آنها در امان بمانند. پیش‌بینی سیدعبدالله بهبهانی درست بود زیرا عین‌الدوله پس از خروج علما از تهران اعلام کرد که اگر بازار و مغازه‌ها باز نشود به سربازان دستور خواهد داد که مغازه‌ها را غارت کنند.فرمان عین‌الدوله و احساس خطر تجار موجب شد که آنان با مقامات سفارت انگلستان مذاکره کنند و با موافقت تلویحی آنان در سفارت متحصن شوند. با انتشار خبر تحصن در سفارت انگلستان، بتدریج بر افراد متحصن افزوده شد و اصناف مختلف از جمله قصاب‌ها، پینه‌دوزها و حتی گردوفروش‌ها نیز به متحصنین پیوسته چنان که شمار بست‌نشینان در سفارت انگلستان به حدود 13 هزار نفر افزایش یافت. مخارج تحصن در سفارت انگلستان را تجار متقبل شدند که بار عمده آن بر دوش حاج حسن امین‌الضرب، حاج معین‌التجار بوشهری، حاج محمداسماعیل مفازه، آقامیرزا محمود اصفهانی و ارباب جمشید قرار داشت. به این ترتیب علما و گروهی از طلاب که از تهران خارج شده بودند در قم متحصن شدند ـ که به مهاجرت کبری شهرت یافت ـ‌ و تجار و کسبه و اقشار مختلف مردم تهران در سفارت انگلستان متحصن گردیدند. اگرچه تا این زمان علما و روحانیون بویژه سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی نقش رهبری مردم را به عهده داشتند، اما با خروج آنان از تهران این امر به عهده روشنفکران و فعالان سیاسی قرار گرفت. متحصنین سفارت در نخستین روزهای تحصن خواستار تاسیس عدالتخانه، بازگشت علما، عزل عین‌الدوله و تضمین امنیت بست‌نشینان در قم و تهران شدند. اما بتدریج خواست‌های متحصنان به واسطه فعالیت روشنفکران تغییر یافت. به نوشته ژانت آقاری «چند روشنفکر ازجمله صنیع‌الدوله، داماد شاه که بعدا به تدوین قانون اساسی کمک کرد، رفته‌رفته بحث درباره اصول حکومت مشروطه را با متحصنان باغ سفارت آغاز کردند... . مشارکت توده‌ای اصناف، محصلان و روشنفکران رادیکال که 23 روز ادامه یافت، خواست‌های معترضان را به سرعت تشدید کرد. «فعالیت روشنفکران انقلابی تاثیر جدی بر متحصنان داشت چنان که «علنا درباره مشروطیت، تشکیل مجلس شورا و حتی حکومت جمهوری بحث می‌کردند. خواست‌های مبهم قبلی درباره عدالتخانه، جای خود را به تقاضای تشکیل مجلس نمایندگان از وکلای بخش‌های مختلف جامعه، علما، تاجران، اصناف و روشنفکران داد.» به واسطه فعالیت روشنفکران درخواست‌های متحصنان از مظفرالدین شاه به این صورت مطرح گردید: 1 ـ بازگشت علما 2 ـ عزل شاهزاده اتابک از صدارت 3 ـ افتتاح دارالشورا 4 ـ قصاص قاتلین شهدای وطن 5 ـ‌ بازگرداندن تبعیدی‌ها (مانند رشدیه و دیگران) فعالان سیاسی تهران برای جلوگیری از ایجاد تفرقه بین روشنفکران و علمایی که به قم مهاجرت کرده بودند، تحول خواست‌های مردم را به اطلاع علما رسانده و از آنان تقاضا کردند که از این خواست‌ها حمایت کنند. حاج سیاح محلاتی در این‌باره می‌نویسد: متحصنان سفارت به علمای قم پیغام دادند که «ایشان هم با مردم همصدا شوند تا مشروطیت نگرفته‌(اند)‌، ساکت نشوند.» ایستادگی مردم و ناتوانی دولت در سرکوب مردم معترض موجب شد تا مظفرالدین به خواست‌های مشروطه‌طلبان تن دهد. در روز 14 جمادی‌الثانی 1324 هجری قمری مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را صادر کرد. حامد صبوری / کارشناس ارشد علوم سیاسی منبع: سایت جام‌جم ایام

آذربایجان مه آلود

مشروطه،‌ جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم سال‌هایی است که تبریز و آذربایجان در التهاب و جنگ و خونریزی به سر برده است. دوران مشروطه که با محاصره تبریز از سوی نیروهای عین‌الدوله و مدافعه جانانه سلحشوران آذربایجانی همراه بود، نقطه عطفی را در تاریخ مشروطه به نام تبریز ثبت کرد. این دوران دفاع پر افتخار با ورود نیروهای روسیه به تبریز و به بار آوردن آن فجایع و در آخر به دار کشیده‌شدن ثقه‌الاسلام و همراهان ​مشروطه​خواه​ وی به پایان رسید. هنوز تب این تهاجم فرو ننشسته بود که جنگ اول جهانی در گرفت و باز آذربایجان در گیر و دار مهاجمان و مدافعان افتاد. 20سال بعد از پایان جنگ جهانی اول نیز که جنگ دوم جهانی سرگرفت، باز آذربایجان از اولین مناطقی بودکه بوی خون و خونریزی را استشمام کرد و درگیر جنگ شد. صبح زود قبل از طلوع آفتاب سوم شهریور 1320 نیروهای ارتش سرخ به فرماندهی «نوویکف» پای در خاک ایران گذاشتند. این روز یاد و خاطره چند نفر از سلحشوران وطن‌پرست آذربایجانی را زنده می‌دارد که با وجود توان و نفرات اندک و مهمات بسیار کم در مقابل ارتش سرخ سراپا مسلح، مردانه ایستادند و خون خویش را نثار خاک پاک ایران کردند. اوضاع از این قرار بود که سه مرزدار رشید ایرانی به نام‌های ژاندارم سرجوخه ملک محمدی، سیدمحمد راثی هاشمی و عبدالله شهریاری که تنها نفرات مانده در مرزبانی جلفا (پل آهنی) بودند چنان رشادتمندانه از ورود ارتش سرخ جلوگیری کردند که توانستند 48 ساعت مقاومت کرده و پل را حفظ کنند، ‌اما ارتش سرخ که در اثر شدت مقاومت به آتش سنگین متوسل شده بود پس از ورود به خاک ایران متوجه شد تنها با سه نفر جنگ می‌کرده است از این رو در حیرت و شگفت شده و خود با احترام نظامی این سه دلاور شهید را دفن کردند. اما مقاومت تک نفره دیگری نیز در مرز پلدشت روی داد توضیح این که: «در سپیده دم سوم شهریور 1320 حسین داشی،‌ مرزبان ایرانی در پاسگاه مرزی خود در قریه پلدشت در ساحل رود ارس در فاصله چند کیلومتری نخجوان مشغول نگهبانی بود. اندکی پس از ساعت 4 بامداد در حالی که به سوی تپه کوچکی راه می‌پیمود ، صداهایی شنید و سربازان شوروی را در اونیفرم‌های پشمی سبز با کلاهخودهای آهنی و تفنگ و مسلسل دستی تشخیص داد که داشتند نزدیک می‌شدند. داشی تفنگ را قراول رفت و شروع به تیراندازی کرد تا این که آخرین فشنگ او به پایان رسید و در این هنگام سربازان شوروی نزدیک شدند و با آتش مسلسل او را به قتل رساندند.» (خاماچی، 1388)‌ ارتش سرخ با پیشروی خود در خاک ایران به تبریز رسید و چند بار تبریز را هدف بمب‌های خود قرار داد و باز آذربایجان محل وقوع درگیری‌ها و خونریزی‌های دولت‌ها شد. چندی از این اتفاقات نگذشته بود که سال 1324 پیشه‌وری تاسیس فرقه دمکرات را اعلام و آذربایجان را مستقل مفروض داشته و دردی بر دردها و غمی بر غم‌های مردم افزود. جلال متینی در این باره می‌نویسد: «از اواخر جنگ جهانی دوم تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی​ ‌از طرف دولت شوروی سابق، کوشش‌هایی برای جدا ساختن آذربایجان از ایران و الحاق آن به جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان به عمل آمد که خوشبختانه با ناکامی روبه‌رو گردید، اما پس از تجزیه ناموفق، تجزیه آذربایجان به دست سیدجعفر پیشه‌وری و فرقه دموکرات او(در زمانی که آذربایجان و ایالات ایران تحت اشغال ارتش سرخ بود) ظاهرا دولت شوروی متوجه شد ​ تصرف آذربایجان ایران از طریق نظامی عملی نیست،‌ پس آن دولت درصدد برآمد به دست تاریخ​نگاران و محققان گوش به فرمان استالین و حزب کمونیست شوروی برای آذربایجان ایران شناسنامه‌ای مجعول بسازند.» (جلال متینی، ایران‌شناسی دوره جدید)‌ اما همه این اتفاقات در باطن روشنگر این است که آن خوی دلاوری و وطن‌پرستی آحاد آذربایجانی است که سراسر این تاریخ پر فراز و نشیب گواهی بر دلیری ایشان و سندی پرافتخار از دفاع در برابر مهاجمان خودی و بیگانه است. منابع: آتش بر فراز تبریز، بهروز خاماچی، انتشارات یاران، 1388 دروغ‌های بزرگ درباره آذربایجان،‌ جلال متینی، مجله ایران‌شناسی، دوره جدید، سال 16 وبگاه دانشنامه ویکی پدیا امیر هاشم‌پور / جام​جم منبع: سایت جام‌جم ایام

اوضاع مردم اردبیل در زمان ورود روس‌ها

سحرگاه بیست و پنجم​آگوست 1941 میلادی (سوم شهریور 1320 خورشیدی) درست 11 روز بعد از انتشار منشور آتلانتیک که طی آن چرچیل و روزولت، آزادی و استقلال و حق تعیین سرنوشت را برای تمام ملل جهان شناخته بودند، ایران که در آن زمان بی‌طرفی خود را اعلام کرده بود، از شمال و جنوب مورد تجاوز قرار گرفت و نیروهای شوروی و انگلستان با توسل به همان شیوه‌هایی که به دشمنان خود نسبت می‌دادند، به ایران حمله کردند. عملیات نظامی به این ترتیب آغاز شد که نیروهای شوروی مرکب از دو تیپ پیاده نظام و موتوری تحت فرماندهی ژنرال نوویکوف در سه ستون وارد خاک ایران شدند. ستون اول از رود ارس گذشته و پس از تصرف ماکو و خوی تا ساحل دریاچه ارومیه پیشروی کرد و سپس متوجه رضائیه و تبریز شد و آن دو شهر را تسخیر نمود. ستون دوم از آستارا و کرانه دریای خزر به سوی اردبیل و ​بندر​انزلی سرازیر شد.ستون سوم از طریق بندر ترکمن وارد خاک ایران شد.1 این هجوم بدون مقدمه، اخطار یا اعلان قبلی باعث غافلگیری قوای مسلح ایران شد و فرصتی برای برنامه‌ریزی و واکنش نیافت و ارتش مدرن ایران که رضاشاه با صرف قریب یک‌سوم درآمد کشور در مدت 15 سال سلطنتش ایجاد کرده بود، ظرف چند ساعت از هم پاشید.​2 در رابطه با اوضاع و احوال شهر اردبیل در جنگ جهانی دوم یکی از بهترین روایت‌ها متعلق است به بابا صفری (نویسنده کتاب اردبیل در گذرگاه تاریخ که در آن دوران از فرهنگیان شناخته شده شهر اردبیل بوده و بعدها هم در زمان نخست وزیری دکتر مصدق شهردار اردبیل می‌شود) است. همچنین نگارنده از پدر بزرگ خود مرحوم عبدالحمید عمید (بیدقی) که در آن دوران جوانی بیست‌وشش ساله بوده خاطراتی شنیده است در مورد ورود روس‌ها به اردبیل و پخش اوراق چاپی توسط هواپیما‌های آن در آسمان شهر و همچنین سربازان که بیشترشان به منطقه نیر و صائین منتقل شدند تا شاید در آنجا بتوانند مقاومتی بکنند. بابا صفری آن روزها را این گونه ذکر می‌کند: هنوز ظهر نشده بود که تانک‌های روسی وارد شهر گردیدند و از نقاط مختلف به طرف سربازخانه و نیز عمارت سالاریه که محل استقرار ستاد لشکر بود، روی آوردند. حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود که نیروی زمینی روس‌ها هم وارد شهر شد. عده‌ای از ساکنان اردبیل در خیابان ایستاده و نظاره‌گر آنها بودند، اما اضطراب در چهره تمام مردم مشاهده می‌شد. شب چهارم شهریور 1320 خورشیدی یکی از وحشتناک‌ترین شب‌های اردبیل بود. هوا تاریک، چراغ‌ها خاموش و سکوتی مطلق صحنه‌ دردناکی به‌وجود آورده بود. شهر مسئول و نگهبانی نداشت. در کوچه‌ها و معابر جنبنده‌ای به چشم نمی‌خورد. فرمانده روس‌ها در باغ ملی اردبیل به همراه فرماندار اردبیل حاضر شد و در بیاناتی از اشغالگری نازی‌ها و ستم‌هایشان سخن گفت و همچنین اشاره کرد قصد جنگ با ایران و مردمش را ندارد. فرماندار هم که در آن ایام شخصی به‌نام حسنعلی شهروزی بود در سخنانی از کسبه و مردم خواست دکان‌های خود را باز کنند و همچنین از کارمندان دولت هم خواسته شد بر سر کار خود حاضر شوند.روز سوم یعنی پنجم شهریور، روس‌ها اعلانی در معابر و بازار و خیابان‌ها بر دیوار‌ها الصاق کرده بودند که در آن فرمانده ارتش سرخ به سربازها اخطار کرده بود سلاح‌های خود را در سربازخانه به روس‌ها تحویل دهند و افسران ایرانی خود را به روس‌ها معرفی کنند. روس‌ها در آن روز‌ها با عجله باند موقتی را برای فرود هواپیما ساختند. در چند روز ابتدایی ورود روس‌ها راه‌های ارتباطی بسته بود. همچنین روس‌ها تعدادی از افرادشان را که در سقوط هواپیما کشته شده بودند در کنار قبرستان معروف به پشت باغ کلانتر دفن کردند.3 در مجموع می‌توان گفت اهالی اردبیل از آن روزها به نیکی یاد نمی‌کنند، البته ذکر این نکته ضروری است این یادداشت می‌تواند سرآغازی باشد برای پژوهش‌های بیشتردر مورد نقش مردم و شهر اردبیل در جنگ جهانی دوم و مقاومت‌هایی که در مقابل این متجاوزان انجام شده است و در پژوهشی گسترده می‌تواند به نقش شهرها و مقاومت آن بخصوص مردم کوچه و بازار در این جنگ عالم‌سوز بپردازد. منابع: 1‌ـ هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران، ‌انتشارات امیرکبیر، ص 405 2 ـ زیبا کلام، صادق، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، انتشارات سمت، ص 55 3 ـ صفری، بابا، اردبیل در گذرگاه تاریخ، انتشارات دانشگاه آزاد اردبیل، صص 54 ـ 53 امید اخوی / پژوهشگر و مدرس دانشگاه منبع: سایت جام‌جم ایام

تاثیر ادبی مهاجران بر ساکنان سرزمین شمالی

مهاجرت، چه سیاسی چه اجتماعی و چه اقتصادی، به​صورت نمادین بندنافی است که بریده می‌شود و با خود جدایی می‌آورد، جدایی مهاجر از سرزمین مادری. یکی از علل عمده مهاجرت جنگ است و گریز از آن؛ مهاجر با دست خالی همه چیز را رها می‌کند و بدون پشتوانه مالی و توشه راهی، فقط در پی نجات جان خود و خانواده‌اش است. بنابراین دست یافتن به موقعیتی انسانی و در شأن مهاجر تلاش زیادی می‌طلبد، تلاشی که همه مهاجران در آن موفق نمی‌شوند. گیلان زمین از سده 19​میلادی شاهد حضور مهاجرانی بود که دلایل حضورشان متفاوت بود. در همین سده بود که در پی دوره اول و دوم جنگ‌های ایران و روسیه و تحمیل عهدنامه‌های گلستان و ترکمنچای بر ایران، نفوذ روسیه در مناطق شمالی کشور افزایش یافت، تا جایی که قاجاریه صید و خرید و فروش ماهی دریای خزر و رودخانه‌های شمالی دریا را به دست اشخاصی از اتباع روسیه سپرد. طبق عهدنامه ترکمنچای برای اتباع روسیه حقوق و امتیازات تجاری و قضایی خاصی در نظر گرفته شد و مهاجران روس برای کار و سرمایه‌گذاری به ایران آمدند. یکی از این مهاجران، استپان مارتی نوویچ لیانازوف تاجر ارمنی حاجی ترخان بود که با حمایت دولت روسیه موفق به دریافت امتیاز بهره‌برداری از شیلات شمال شد. خانواده لیانازوف که در کار داد و ستد، صید ماهی و عمل آوری خاویار بودند با این امتیاز جدید ثروت سرشاری به دست آوردند، تا جایی که بزرگ این خانواده از طرف دولت ایران لقب «مستشارالتجار» گرفت، اما وقتی شوروی جایگزین روسیه شد، این خانواده هم تمام امتیاز خود از بهره‌برداری از دریای شمال را به شوروی واگذار کرد. با آغاز سده بیست میلادی روسیه خود دچار تلاطم‌هایی عظیم شد. نخست جنگ جهانی اول بود (1918 ـ 1914) که روسیه درگیر آن شد و در گیرودار این جنگ بزرگ بود که انقلاب اکتبر هم در سال 1917رخ داد و روسیه تزاری، کمونیستی شد. مهاجرتی عظیم از همین جا شکل گرفت. جنگزده‌ها و روس‌های سفید یا کشته شدند و یا مجبور به ترک روسیه. این مهاجران روس چند رده شدند. 1‌ـ تعداد زیادی از آنهایی که به آمریکا و اروپا رفتند پول‌هایشان را به بانکی در انگلستان سپردند تا بعد در اروپا و آمریکا پولشان را تحویل بگیرند. انگلستان با به رسمیت شناختن شوروی هرگز پولی به مهاجران روس نداد. رانندگی تاکسی شغل بسیار آبرومندی برای یک شاهزاده روس در فرانسه شد. 2 ـ آنهایی که به ایران آمدند یا با پول آمدند یا پولشان را به طلا و سنگ قیمتی تبدیل کردند و با خود آوردند. آنهایی که با پول آمدند بازندگان اصلی بودند؛ چون پولشان نه در ایران به دردشان می‌خورد و نه در حکومت جدید سرزمین مادری. 3 ـ آنهایی که از آذربایجان، ارمنستان و گرجستان آمدند و آنهایی که از دل روسیه آمدند. گروه اول شاید به خانه خودشان باز می‌گشتند؛ زیرا هم‌زبان و هم‌فرهنگ بودند با بسیاری از ایرانیان. گروه دوم مهاجر بودن را با پوست و استخوانشان حس کردند؛ فرهنگ بیگانه، مذهب بیگانه و زبان بیگانه. مهاجران این گروه که از همه طبقه اجتماعی بودند، هم بر جامعه میزبان تأثیر گذاشتند و هم از آن تاثیر گرفتند؛ اما در بهترین حالت هم، از درون خود، نتوانستند جذب جامعه میزبان شوند. مادام، موسیو و ارمنی صدا زده شدند و همواره در حاشیه ماندند، اما گیلان زمین بویژه انزلی، با پیشینه حضور روس​تبارانی که در زمینه‌ ماهی و ماهیگیری فعال بودند و آب و هوای معتدل، اولین منزلگاه برای ورود به ایران شد. خانواده‌های زیادی از مهاجران روس از کشتی پیاده شدند و همانجا سکنی گزیدند. مستقرشدن روس‌های مهاجر در گیلان زمین، به کار گمارده شدنشان در شغل‌های مختلف را هم سبب شد، اما ندانستن زبان فارسی همراه با گویش گیلکی و نیاز به برقراری ارتباط با اهالی کشور میزبان برای بیان مقصود، این مهاجران را به طور طبیعی سوق داد به استفاده ترکیبی از واژگان دو زبان مبدأ و مقصد؛ از اینجا زبان روسی غیرمستقیم در محاوره‌ها حضور پیدا کرد. با توجه به آمد و شد دریایی با کشتی‌های روسی، بندرگاه و شیلات مهم‌ترین مراکزی شدند که روس‌های مهاجر را به کار گماردند؛ بنابراین واژه‌های روسی و گاهی آذری وارد گفت‌وگوها شد، و به مرور گیلانی‌ها نیز به آن واژه‌ها یا وام واژه‌ها خو کردند و با تلفظی بیشتر گیلکی آنها را به کار بستند. بعضی از این وام واژه‌ها به مرور با واژه‌های فارسی جایگزین شد و برخی در حد صحبت روزمره. از جمله چند نمونه که در ارتباط با ماهی و دریاست: لوتکه با تلفظ روسی (Lotka): قایق چوبی پارویی، پیلاخود/ پاراخود (Parakhod): کشتی، بارکاز (Barkaz): یدک کش، مُل (Mol): موج شکن، دومان/تومان (Touman): مِه، بوتکه (Boutka): اتاقک حصیری کنار دریا/ دکه، از فرانسه به روسی، از روسی به فارسی آسیترین (Asitrine): اوزون برون که خود واژه‌ای آذری است، سیلوتکا (Silotka): ماهی اَرَنگه که هیچ کس به این نام آن را نمی‌شناسد، سوف (Souf): ماهی سوف، سیم (Sim): ماهی سیم که در سال‌های اخیر با نام سَبَله یا به قولی ماهی کبابی معروف شده است، قارماق/ واژه‌ای آذری: قلاب ماهیگیری، گالش (Kaloshi): امروزه واژه بوت هم شنیده می‌شود که آن هم وام واژه است. و... البته در سال‌های اخیر یکی از اهداف فرهنگستان زبان و ادب فارسی معادل یابی برای بسیاری از وام واژه‌ها بوده است، چه روسی و چه زبانی دیگر؛ اما بعضی از این وام واژه‌ها دیگر جزئی از زبان میزبان شده‌اند. مهاجران روس تبارِ جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر 1917 از ترس جانشان آن بند ناف نمادین را بریدند و با فرار از سرزمین مادری، همراه با فرهنگ، زبان، مذهب و ادبیاتشان به ایران پیوستند تا در رابطه‌ای دو سویه، آنچه امروز بینافرهنگی نامیده می‌شود، تاثیرگذار و تاثیرپذیر شوند. امروز حضور روس‌ها و ارامنه در گیلان کمرنگ است و با گذر زمان از نخستین روس‌ها و ارامنه‌ای که به گیلان آمدند هم اثری نیست، اما نسل‌هایی مستقیم با فرهنگ و زبان مهاجران جنگ آشنا شدند و نسل‌هایی، دانسته و ندانسته، حضور آن را در لایه‌هایی از زبان و فرهنگ امروزی‌شان یافتند. ایلمیرا دادور / دانشیار دانشگاه تهران منبع: سایت جام‌جم ایام

مقاومت نظامیان جوان در 8 شهریور

سوم شهریور 1320 که قوای بیگانه از شمال و جنوب، کشورمان را مورد حمله غافلگیرانه خود قرار داد، سرتیپ احمد خسروانی، فرماندهی نیروی هوایی شاهنشاهی را به عهده‌ داشت و هنگ یکم هوایی (مستقر در قلعه‌مرغی) مامور دفاع از آسمان پایتخت در برابر حمله هواپیماهای بیگانه بود. فرماندهی این هنگ را سرهنگ دوم محمد معینی و فرماندهی گردان یکم شکاری این هنگ را سرگرد مصطفوی به‌عهده داشتند. افسران و افراد جمعی پادگان‌های مقیم مرکز به حالت آماده‌باش به‌سر می‌بردند و حق ترک پادگان خود را نداشتند. سوم تا ششم شهریور در تهران جز این‌که در نوبت‌های معین یکی، دو فروند از هواپیماهای هنگ مذکور در آسمان شهر گشتی زده و پس از اندکی پرواز فرود می‌آورند، اتفاق قابل ذکری روی نداد. ابلاغ «ترک مقاومت» ​ بعدازظهر ششم شهریور هنگامی که سرگرد مصطفوی افسران و افراد گردانش را جمع کرده و برای آنها سخنرانی می‌کرد، سروان یدالله امینی، رئیس شعبه اطلاعات هنگ با خودرو به محل سخنرانی نزدیک شده و پس از پیاده‌شدن از خودرو به ‌سوی سرگرد مصطفوی روانه شد. در این موقع سرگرد هم سخنرانی خود را قطع کرده و منتظر ماند ​ ببیند رئیس شعبه اطلاعات چه خبر تازه‌ای آورده است. وقتی سروان امینی نزد سرگرد مصطفوی رسید، اظهار کرد: «جناب سرگرد! آمده‌ام به شما اطلاع بدهم ​ حسب‌الامر ترک مقاومت اعلام گردیده و از این پس از هرگونه تظاهرات خصمانه بایستی جلوگیری شود.» این خبر که بدون هیچ‌گونه مقدمه‌ای اعلام شد به‌نحو بسیار ناراحت‌کننده‌ای در افسران و افراد تأثیر گذاشت و بی‌اختیار همه را مات و مبهوت کرد و می‌رفت​ صحنه نامطلوبی به‌وجود آورد که سرگرد مصطفوی به‌وضع موجود خاتمه داد و خطاب به‌رئیس شعبه اطلاعات هنگ گفت: «شاید فراموش کرده‌اید که ما مامور دفاع از پایتخت هستیم؛ یعنی مامور حفاظت از جان و مال مردم بیگناه. در این صورت چگونه می‌توانیم به‌دستور شفاهی ترتیب اثر داده و از انجام ماموریتی به این اهمیت سر باز زنیم؟ بنابراین دستور شفاهی در این مورد قابل اجرا نیست و من به هیچ‌وجه نمی‌توانم به چنین دستور شفاهی ترتیب اثر بدهم و به‌محض این‌که هواپیماهای بیگانه به آسمان پایتخت نزدیک شوند، من و خلبانان گردان طبق دستورالعمل برای دفاع به پرواز درخواهیم آمد. ما برای پشتیبانی و دفاع از این مردم برای چنین روزی آماده شده‌ایم. اگر می‌خواهند در برابر هواپیماهای بیگانه عکس‌العملی نشان ندهیم باید کتباً دستور دهند و نه به‌طور شفاهی.» افسران و افراد با ملاحظه عکس‌العمل فرمانده گردان، نسبت به او ابراز احساسات کردند و سروان امینی هم که وضع را چنین دید، سوار خودروی خود شد​ و مراجعت کرد. پس از گذشت چند دقیقه دوباره سر و کله سروان امینی پیدا شد و این دفعه ابلاغیه‌ای را به امضای سرهنگ دوم معینی، فرمانده هنگ، مبنی بر لزوم ترک مقاومت ارائه داد. سرگرد مصطفوی امریه کتبی فرمانده هنگ را چندبار با تردید بالا و پایین کرد و مطابقت امضای آن را مورد دقت قرار داد و چون از صحت آن اطمینان یافت ناگزیر رو به افسران و افراد گردان کرد و گفت: «بچه‌ها! طبق دستور عجالتا ماموریت ما خاتمه یافته، خواهش می‌کنم خونسردی خود را حفظ کنید تا ببینم چه پیش می‌آید.» تجمع و فعالیت پنهانی بعد از نیمه شب در نیمه شب هشتم شهریور در حالی‌که تقریبا همه بجز عوامل نگهبانی به‌خواب رفته بودند، در قسمتی از هنگ یک فعالیت پنهانی در جریان بود و باوجود دستور ترک مقاومت، نقشه‌ای برای مقاومت در برابر دشمن کشیده می‌شد که تا فردای آن شب غیر از چند نفر کسی از آن اطلاع نداشت. آن شب عده‌ای از افسران و درجه‌داران جوان هنگ در دفتر سروان احمد وثیق (فرمانده گروه یکم گردان یکم شکاری) دورهم آمده و هرکس شمه‌ای از آنچه را که پیرامون اوضاع مغشوش و نابسامان اخیر کشور شنیده بود، بازگو می‌کرد. سرانجام ـ متاسفانه ـ با جدی پنداشتن شایعات منتشره نتایج غلطی گرفته شد، از جمله این‌که گویا ستاد جنگ، تهران را تخلیه کرده و به‌اصفهان انتقال یافته و پایتخت را برای اشغال قوای بیگانه‌ رها کرده‌ است. بر مبنای چنین شایعات بی‌اساسی تصمیم می‌گیرند فردا راسا دست به‌کار شده و به اصطلاح خودشان با اقدام به مقاومت در برابر نیروی بیگانه صحنه‌ای از فداکاری ایرانی را به‌معرض نمایش بگذارند. پس از موافقت حاضران با این تصمیم، برای این عملیات مشاغل و مسئولیت‌های «گروه مقاومت» را به این ‌شرح تعیین و ابلاغ می‌کنند. تعیین ماموریت‌ها؛ فرمانده عملیات: سروان احمد وثیق مامور آوردن اسلحه و مهمات: سروان نوربهشت فرمانده داخلی پادگان هنگام عملیات: ستوان یکم سجادی مامور آوردن بنزین: ستوان‌ یکم خسروی مامور بازداشت سرتیپ احمد خسروانی و سرهنگ دوم معینی: ستوان دوم واثق مامور حمل مجروحان: ستوان دوم وظیفه کیا (افسر بهداری)‌ مامور پرواز شناسایی روی پایتخت: استوار ابراهیم شوشتری افسر نگهبان در موقع عملیات: استوار محمد امیرحمزه قرار شد اتومبیل سرتیپ خسروانی هم برای حمل مجروحان تخصیص داده شود. پس از تعیین و ابلاغ ماموریت‌ها، افسران و درجه‌داران که در دفتر سروان وثیق تجمع کرده بودند، آنجا را ترک کرده و متفرق شدند و هر یک برای استراحت به آسایشگاه خود رفتند. وقایع هشتم شهریور 1320 هشتم شهریور 1320 چند دقیقه بعد از صرف صبحانه در باشگاه هنگ، شیپور جمع به صدا درآمد و افسران و افراد یکی پس از دیگری با سرعت در محوطه هنگ جمع شده و در دو صف منظم به انتظار ورود فرمانده هنگ ایستادند. اطلاع رسیده بود که فرمانده هنگ می‌خواهد برای همه افسران و افراد سخنرانی کرده و دستوراتی بدهد. فرمان خبردار به وسیله ستوان یکم سجادی، ورود سرهنگ دوم معینی (فرمانده هنگ) را اعلام کرد. سرهنگ معینی بعد از فرمان آزاد اظهار کرد: «امروز صحبت‌هایی با شما دارم. بهتر است همگی دور من حلقه بزنید.» آن‌روز سرهنگ معینی خطاب به افسران و افراد هنگ حرف‌هایی می‌زند که مفادش به این ‌شرح است: «وقتی بنا بر مقتضیات، ماموریت داشتیم که مسلح‌ شده و در مقابل هرگونه حمله احتمالی مقاومت نماییم، حالا هم از طرف همان مقامات امر شده است که مقاومت را ترک و از استعمال اسلحه خودداری کنیم. بنابراین گوشزد می‌نمایم ممکن است تا یک ساعت دیگر چتربازان ارتش شوروی وارد فرودگاه شده و نیروی موتوریزه آنها داخل هنگ شوند. البته همان‌طور که خاطرنشان نمودم هیچ‌کدام از شما حق استعمال اسلحه ندارید... اگر اسلحه دارید فوراً باید تسلیم کنید و کلید اسلحه‌خانه در اختیار سروان وثیق قرار بگیرد.» سروان وثیق که با لباس پرواز در میان جمع ایستاده بود و به‌سخنان فرمانده هنگ گوش می‌داد، وقتی ماموریت جدید خود​ یعنی تحویل گرفتن اسلحه‌خانه را شنید خنده‌ای در گوشه لبانش ظاهر شد و برای تائید دستور سرهنگ معینی، سریعا و با صدای بلند که نشانی از تصمیم راسخ داشت، گفت: «جناب سرهنگ! اطاعت می‌شود، الساعه اسلحه‌خانه را تحویل می‌گیریم.» ساعت 9 هشتم شهریور 1320، یعنی کمی پس از پایان سخنان سرهنگ معینی، صدای طبل افراد پاسدار خانه به گوش رسید و این علامتی بود از ورود سرتیپ خسروانی (فرمانده وقت نیروی هوایی) به پادگان. سرتیپ خسروانی که آن روز برخلاف روزهای پیشین تنها نبود، بلکه سرگرد افخمی را نیز به همراه داشت، وقتی داخل پادگان قلعه‌مرغی شد از خودروی سبز رنگش پیاده شد و از سرهنگ معینی پرسید: «سرهنگ! دستورات را ابلاغ کردی؟» سرهنگ پاسخ داد: «بله‌ قربان!» خسروانی پس از شنیدن پاسخ مثبت فرمانده هنگ، خطاب به سایر افسران اظهار کرد: «بچه‌ها بروید و خونسرد و آرام باشید.» از شنیدن سخنان فرمانده هنگ و فرمانده وقت نیروی هوایی، فقط عده بسیار معدودی حالت بی‌تفاوتی از خود نشان می‌دادند و این در حالی بود ‌که اکثریت، بویژه جوانان حساس از این پیشامد ناگوار بی‌نهایت متاثر شده و فوق‌العاده ناراحت به‌نظر می‌رسیدند. وقتی سروان وثیق زمینه روحی اکثریت افسران و افراد را برای انجام نقشه خود مساعد دید، با اشاره دست همه را به‌سمت محوطه گلکاری شده جلوی دانشکده دیدبانی دعوت کرد. سرتیپ خسروانی از دور افسران و افرادی را می‌دید که دسته‌جمعی به‌سوی محوطه گلکاری جلوی دانشکده دیدبانی می‌روند، ولی هرگز تصور نمی‌کرد ​این تجمع ماجرای غیرمنتظره‌ای را به‌دنبال داشته باشد، بلکه خوشبینانه‌ خیال می‌کرد سخنانش در آنها مؤثر افتاده و می‌روند تا خونسرد ​و آرام باشند. هنگامی‌که همه جمع شدند، سروان وثیق رو​ به آنها کرده و گفت: «رفقا! آیا حاضرید برای میهن خود جانفشانی کنید؟ اگر شما غیرت دارید نباید دست روی دست گذاشته و در چنین شرایط حساسی فقط متأثر شوید. ما مرد هستیم و مرد برای هر پیشامد ناگواری چاره‌ای می‌اندیشد. می‌گویند تا یک ساعت دیگر چتربازان شوروی وارد می‌شوند و ناموس ما به‌دست آنها می‌افتد و وطن عزیز ما مورد تاخت و تاز افراد آنها قرار می‌گیرد. رفقا! هر بیگانه‌ای برای ما بیگانه است. بیایید همگی اسلحه به‌دست گرفته و مقاومت کنیم. کلید اسلحه‌خانه هم نزد‌ من است. آیا حاضرید؟» با شنیدن حرف‌های سروان وثیق افسران و افراد حاضر چند لحظه با هم مشغول تبادل‌نظر شدند و طبعا آنان که در جلسه شب پیش شرکت داشته و در جریان سابقه امر بودند، بلافاصله آمادگی خود را اعلام کرده و دیگران را هم به اعلام آمادگی تشویق و تحریک و حتی تهدید کردند و به این ترتیب ظاهراً همگی با پیشنهاد مقاومت مسلحانه روی موافق نشان دادند و سروان وثیق با توجه به موافقت عمومی بار دیگر خطاب به حاضران گفت: «رفقا! در وهله اول باید سرتیپ خسروانی و سرهنگ معینی دستگیر شوند، ولی فراموش نکنید که قضیه باید بدون سر و صدا و با سرعت انجام گیرد. فقط به آنها بگویید مقتضیات و کشور ما با آزادی شما وفق نمی‌دهد و آنها را دستگیر کرده و چند ساعتی در اتاق فرماندهی زیر نظر بگیرید.» بلافاصله این سوال را مطرح کرد: «چه کسی برای این کار داوطلب می‌شود؟» در پاسخ مثبت به این پرسش، استوار خلبان ابراهیم شوشتری اولین داوطلب بود. سرانجام چهار نفر از استواران داوطلب تعیین شدند تا به‌فرماندهی ستوان دوم واثق ماموریت دستگیری سرتیپ خسروانی و سرهنگ دوم معینی را انجام دهند. بازداشت سرتیپ خسروانی ستوان واثق پس از کسب دستورهای لازم از سروان وثیق، پارابلوم (سلاح کمری) خود را به‌دست گرفت و به اتفاق چهار استوار داوطلب به‌سوی سرتیپ خسروانی رهسپار شد. سرتیپ خسروانی که هنوز در محوطه هنگ با سرگرد افخمی مشغول صحبت بود، ناگهان صدای آمرانه ستوان واثق را شنید که پارابلوم به‌دست فریاد زد: «تیمسار، دست‌ها بالا!» در این وقت سرهنگ معینی موقعیت را مغتنم شمرد و از هنگ خارج شد، ولی سرگرد افخمی به حمایت از سرتیپ خسروانی خطاب به‌ستوان واثق فریاد زد: «احمق به تیمسار اهانت نکن!» واثق هم بی​درنگ پاسخش را داد: «خفه‌شو، تو خائن هستی.» سرگرد افخمی وقتی​ وضع را چنین دید، دست به‌سلاح کمری خود برد، ولی پیش از این‌که موفق به تیراندازی با آن شود، ستوان واثق با فشار روی ماشه پارابلوم خود گلوله‌ای به‌سوی افخمی فرستاد که به‌دست راست او اصابت کرد. دست افخمی لرزید و نزدیک بود پارابلومش به زمین بیفتد که آن‌ را به‌دست چپ داد و آماده شلیک شد، اما باز هم واثق پیشدستی کرد و دو گلوله دیگر پی‌در‌پی شلیک کرد که اولی به گردن افخمی خورد و دومی از مجاورت گونه او رد شد. به‌این ترتیب سرگرد افخمی مجروح شد و به زمین افتاد و بلافاصله دو نفر از گروه مقاومت او را روی دست گرفته و داخل خودروی سرتیپ خسروانی گذاشتند و به بیمارستان انتقال دادند. آمادگی برای عملیات بلافاصله ​ طبق مشاغلی که قبلا ‌تعیین شده بود، ستوان‌یکم خسروی به وسیله کامیونی که در تصرف گروه مقاومت بود، مامور آوردن بنزین و سروان نوربهشت مامور اسلحه‌خانه برای توزیع اسلحه و مهمات بین درجه‌داران و افراد گروه مقاومت شده و به‌منظور آمادگی برای عملیات بعدی مشغول به‌کار شدند. اعلامیه «ستاد گروه مقاومت» پس از این اتفاق‌ها سروان وثیق تصمیم گرفت پس از تبادل نظر با افسران، اعلامیه‌ای تحت عنوان «اعلامیه گروه مقاومت» که خود قبلا متن آن را تنظیم کرده بود، تکثیر و برای اطلاع مردم پایتخت به وسیله هواپیما در شهر منتشر کند. ولی ضمن تجمع و تبادل نظر با افسران، تصمیم گرفته شد پیش از اقدام به پخش اعلامیه، یک پرواز اکتشافی در آسمان تهران انجام گیرد. در اجرای این تصمیم استوار شوشتری و استوار سوادکوهی با دو فروند هواپیما به پرواز درآمده و پس از بازگشت و فرود اطلاع دادند که در شهر خبری نیست، ولی دو زرهپوش را دیده‌اند که به‌طرف هنگ در حرکتند. دستور سرکوبی مقاومت سروان حمید ناصری و سروان یدالله امینی که موفق شده بودند صبح همان روز به نحوی از پادگان قلعه‌مرغی خارج شوند و به‌وسیله خودروی کرایه، خود را به ستاد جنگ (باشگاه افسران ارتش در خیابان سوم اسفند) برسانند، جریان مقاومت پادگان قلعه‌مرغی را اطلاع دادند. ستاد جنگ به محض آگاهی از ماجرا، به‌وسیله تلفن با سرلشکر بوذرجمهری، فرمانده وقت لشکر یکم تماس گرفت و دستور سرکوبی مقاومت‌کنندگان قلعه‌مرغی را صادر کرد و در ضمن به یگان‌ ضدهوایی هم دستور داده شد به‌سوی هواپیما‌های گروه مقاومت که در آسمان پایتخت پرواز می‌کردند تیراندازی کنند. سرلشکر بوذرجمهری با استحضار از جریان امر و دستور ستاد جنگ، گروهان زرهپوش لشکر یکم را مامور سرکوبی مقاومت‌کنندگان قلعه‌مرغی کرد. در اجرای این ماموریت، سروان انصاری، فرمانده گروهان زرهپوش به‌منظور ​درهم شکستن مقاومت با چند زرهپوش راه قلعه‌مرغی را در پیش گرفت و سرهنگ هوایی محمود خسروانی (برادر سرتیپ خسروانی)، رئیس ستاد وقت نیروی هوایی هم برای نجات برادرش، همراه سروان انصاری حرکت کرد. شکست مقاومت از بررسی وقایع چنین استنباط می‌شود که سروان وثیق، رهبر گروه مقاومت خود زودتر از دیگران متوجه وضع نابسامان و فرجام نامطلوب مقاومت شد و وقتی‌ خبر نزدیک شدن زره‌پوش‌ها به قلعه‌مرغی رسید، گروه مقاومت در صدد تیراندازی علیه آنها برآمد، ولی سروان وثیق برای جلوگیری از این اقدام خطاب به افسران و افراد اظهار کرد: «رفقا! هدف ما نبرد علیه دشمن است، نه برادر کشی. اینها برادران ما هستند و نباید به‌طرف برادران هموطن خود شلیک کنیم. حالا که کار به‌اینجا رسیده بهتر است هرکس سعی کند هرچه زودتر خود را نجات دهد.» سروان وثیق بدون این‌که منتظر نتیجه و عکس‌العمل حرف‌هایش بشود، بلافاصله رفقایش را در آغوش کشید و با همه خداحافظی کرد و با عجله برای فرار به‌سوی یکی از هواپیماها رفت. در این موقع استوار ابراهیم شوشتری هم که از ابتدا همفکر و پیرو نظرات سروان وثیق بود، به‌دنبال او برای پرواز به‌طرف هواپیمای شکاری دیگری حرکت کرد. بعداز برخاستن هواپیماهای وثیق و شوشتری، زرهپوش‌ها تیراندازی به‌سوی قلعه‌مرغی را شروع کردند. سروان وثیق با مشاهده تیراندازی زرهپوش‌ها، روی یکی از آنها شیرجه رفت و شلیک کرد و زرهپوش را موقتا مجبور به توقف کرد، اما سرانجام نیروی موتوریزه داخل پادگان قلعه‌مرغی شد و از گروه مقاومت، جمعی دستگیر و عده‌ای هم متواری شدند. سرنوشت گردانندگان گروه مقاومت استوار ابراهیم شوشتری در حوالی طالش به‌علت اتمام سوخت هواپیمایش فرود اجباری کرد، مجروح شده و به‌تهران انتقال یافت. سروان وثیق که محرک و گرداننده اصلی ماجرای قلعه‌مرغی بود، ظاهرا موفق به خروج از مرز ایران شد، هر چند از سرنوشت او خبر موثقی به‌ دست نیامد. ستوان دوم واثق هم از راه زمینی فرار کرد و ناپدید شد و ستوان یکم سجادی نیز از ارتش برکنار و بعد‌ها در راه‌آهن دولتی ایران مشغول کار شد. منابع: 1 ـ پایگاه اطلاع رسانی ارتش جمهوری اسلامی ایران 2 ـ اتو اسکورزنی‌، جنگ‌ ناشناخته‌: روایت‌ یک‌ آلمانی‌ از جنگ‌جهانی‌دوم‌، ترجمه‌ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی‌، تهران‌ 1374 3 ـ آلن‌جان‌ پرسیوال‌ تیلور، جنگ‌ جهانی‌ دوم‌، ترجمه‌ بهرام‌ فرداد امینی‌، تهران‌ 1374 4 ـ گریگوری‌ ابراموویچ‌ دبورین‌، رازهای‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌، ترجمه‌ کیخسرو کشاورزی‌، تهران‌ 1356 5 ـ پیردو سونارکلان‌، یالتا، ترجمه‌ سیروس‌ سعیدی‌، تهران‌ 1368 6 ـ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی‌، تاریخ‌ روابط‌ خارجی‌ ایران‌ از ابتدای‌ دوران‌ صفویه‌ تا پایان‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ (1500 ـ 1945)، تهران‌ 1355 7 ـ احمد نقیب‌زاده‌، تحولات‌ روابط‌ بین‌الملل،‌ تهران‌ 1372 8 ـ باقر عاقلی. رضاشاه و قشون متحدالشکل، نشر نامک، تهران ۱۳۸۶ عبدالرحمان رحیمی / جام جم منبع: سایت جام‌جم ایام

تاخت​و​تاز​ اقوام اشغالگر

کشور ایران به دلیل موقعیت جغرافیایی خاصی که داشت، محل تردد اقوام و قبایل مختلف بود و گاه این تردد به صورت مسالمت‌آمیز صورت می‌گرفت. سرزمین پارس چون در مسیر امپراتوری‌ها و تمدن‌های بزرگ قرار داشت، به مثابه شاهراه اقتصادی بود که نقل و انتقال کالا در قالب کاروان‌های تجاری از شمال و جنوب و شرق و غرب یا برعکس به صورت مستمر انجام می‌گرفت. در این رهگذر اقوام و گروه‌های مختلف با اهداف اقتصادی و سیاسی به ایران می‌آمدند و در بسیاری مواقع نیز دلیل شرایط مساعد زندگی، توطن اختیار می‌کردند. برخی مواقع نیز به دلیل موقعیت استراتژیک و ژئوپلتیک، کشورمان در معرض تهاجم اقوام بیگانه قرار داشت. این روند در بسیاری فراز و نشیب‌های تاریخی این مرز و بوم وجود داشت. این پدیده در طول تاریخ، روندی تاثیرگذار بر جامعه ایرانی داشته و باعث تغییر بافت فرهنگی ـ اجتماعی و سیاسی ما شده است. موقعیت جغرافیایی ایران در طول تاریخ به عنوان سرزمین حدفاصل شرق و غرب، همواره یکی از دلایل اصلی جذب دیگر اقوام و رویارویی این سرزمین با مهاجرین دیگر ملت‌ها بوده، به گونه‌ای که برخی معتقدند نام این کشور نیز از نام اولین گروه مهاجر به این سرزمین قرض گرفته شده است. البته در ارتباط با مهاجرت تاریخی، اطلاعات قابل اعتماد، دقیق و کافی در جهت انجام تحقیقات و فهم و تجزیه و تحلیل عوامل و تاثیرات این پدیده موجود نیست، اما براساس شواهد و آثار موجود، استقرار سلسله‌های مختلف در ایران ـ که از هزاره دوم قبل از میلاد آغاز شده ـ بر اثر مهاجرت و جاری‌شدن جمعیت به این سرزمین صورت گرفته و گسترش قلمرو ایرانیان در طول سلسله هخامنشی به دنبال حرکات عظیم جمعیتی به وقوع پیوسته و پایه‌گذاری اشکانیان نیز براساس مهاجرت قبیله اشکانیان و پیدایش تحرکات عظیم جمعیتی در قلمرو ایران انجام شده است. کشورگشایی‌های اسکندر و برخورد نظامی ایرانیان و یویانیان که در نهایت باعث حضور سلسله‌ای هلنی مآب در ایران شد، مهم‌ترین حضور قومی بیگانه بعد از مهاجرت آریایی‌ها به ایران بود. انقراض سلسله هخامنشیان و جایگزینی نظام سلوکی حاصل این برخورد بود. کشور ایران پس از این واقعه بود که برای اولین‌بار طعم حضور قوم بیگانه را بر جغرافیای سیاسی خود چشید. تمدن هلنی با حضور سلوکیان در ایران اگرچه آثار و تبعاتی از خود برجا گذاشت و حتی آثاری از آن در دوران اشکانیان دیده می‌شد، اما در نهایت عنصر ایرانی بر جهان تمدنی یونانی فائق آمد و اشکانیان که برآمده از تبار آریایی‌ها بودند دوباره نظام برخاسته از دیوانسالاری و فرهنگ ایرانی را استمرار بخشیدند. دومین اردوکشی بزرگ نظامی اواخر دوره ساسانیان رخ داد. شاهان ساسانی که آن موقع گرفتار اختلافات دربار و فساد و زیاده‌خواهی‌ موبدان بودند، توان رسیدگی به مشکلات اقتصادی مردم ایران را نداشتند. از این‌رو در مواجهات نظامی با جنگاوران عرب مسلمان نتوانستند از همه امکانات برای مقابله با آنان استفاده کنند. به همین دلیل سنگر به سنگر و شهر به شهر مجبور به عقب‌نشینی شدند. مردم ایران نیز که از مشکلات ایجاد شده به ستوه آمده بودند غیر از مقاومت‌ محلی اقدام دیگری در برابر قوم مهاجم صورت ندادند. در بسیاری موارد نیز​ ایرانیان با درک درست از پیام الهام‌بخش اسلام از قالب کهنه به در آمدند و با پذیرش دین جدید، دروازه‌های شهر را به روی مهاجم عرب گشودند. در برخی شهرهای ایران نیز مقاومت‌های پراکنده‌ای رخ داد که البته به ثمر نرسید. گزارش‌ها حاکی است ​دیرپاترین مناطق ایران به لحاظ مقاومت در برابر اعراب صفحات شمالی ایران بود که این مناطق نیز نه به جنگ، بلکه با صلح روی تازه واردین گشوده شد. این گروه مهاجر با نظامیان عرب که از دستگاه خلافت دستور می‌گرفتند و سودای فتح سرزمین کفر و دستیابی به ثروت مناطق تصرف شده را داشتند متفاوت بودند. گروه جدید از تبار خاندان اهل بیت عصمت و طهارت بودند و نسبشان به پیامبر و آل علی(ع) می‌رسید و خود جزو معترضان عملکرد دستگاه خلافت اموی و عباسی به شمار می‌آمدند. سادات علوی، حسینی و حسنی به واسطه اعتراضات پیاپی، تحت تعقیب بودند و ایران و بویژه صفحات شمالی کشورمان را به عنوان پناهگاهی برای خود و فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی یافتند. بعدها همانان با یاری بخشی از مردم ایران اولین سلسله‌های مستقل شیعی را درون سرزمین‌های اسلامی پایه‌ریزی کردند. بعد از تصرف ایران از سوی اعراب، تا مدت‌ها این سرزمین رنگ حاکمیت مرکزی را ندید. بعد از سپری‌شدن دو قرن، سلسله‌های محلی و منطقه‌ای سربرآوردند و باوجود اطاعت ظاهری از دستگاه خلافت به صورت مستقل بخش‌هایی از ایران را به تصرف درآوردند و به حکمفرانی مشغول شدند. نظام خلافت با توجه به گسترش سرزمین‌های تصرف​​شده توان کافی برای رتق و فتق امور نداشت. اگر چه ابتدا برای اداره سرزمین‌های تحت تصرف به دستگاه دیوانسالاری ایرانی اعتماد کرده بود، اما همواره برای توازن قوا به دنبال ایجاد موازنه قدرت بود؛ از این رو​ نیروی سومی را به ساختار سیاسی خود اضافه کرد. جهاد با کفار در سرزمین‌های ماوراءالنهر، سبب ساز ورود جریانی تازه‌نفس به بخش نظامی دستگاه خلافت شد. غلامان ترک که ابتدا به عنوان اسیر و بعدها با نشان دادن کارآیی‌های نظامی خود در قالب سپاهی در دستگاه خلافت وارد شدند، توانستند به مقامات بالایی دست یابند. این نیروی سوم بعدها چنان در کار خود پیش رفت که حتی خلیفه و وزیر عوض می‌کرد. نظامیان ترک​ در سایه اقتدار نظامی فراهم شده سودای قدرت در سر می‌پروراندند و بعدها دم و دستگاهی در مناطقی از ماوراءالنهر به هم زدند و به کشورگشایی رو آوردند. ایران نیز از این روند برکنار نماند. اقوام ترک در قالب سلسله‌هایی چون غزنویان، خوارزمشاهیان و سلجوقیان هر یک پس از دیگری کشورمان را مورد تاخت و تاز قرار دادند. حاصل این یورش‌های ویرانگر​ فقط کشتار نظامی نبود و البته بعد از استقرار یک نظام اداری و سیاسی، بار دیگر عناصر ایرانی دیوانسالار کارها را بسامان کردند و امور در عرصه‌های سیاسی و فرهنگی و اقتصادی نظم و نسق یافت. هجوم اقوام مغول بار دیگر ایران را به ویرانه‌ای بزرگ تبدیل می‌کند، اما گویی قرار نیست این آتش خانمانسوز طومار زندگی و حیات فرهنگی را در این گستره جغرافیایی در هم بپیچد. قوم وحشی گرچه جنگجویی غالب بود، اما در حیطه فرهنگی کاملا مقهور قوم مغلوب شد و سالیان سال حضور بیابانگردان بیگانه و در امتداد آن تیموریان در ایران چنان تاثیری در قوم مهاجم گذاشت که به عنوان مروجان افکار ایرانی در عرصه تاریخ شناخته شدند. سخن گزافه‌ای نیست اگر حکومت صفوی را به عنوان اولین پایه‌گذار حاکمیت مرکزی و وحدت ملی بعد از سال‌ها سلطه سلسله‌های ملوک الطوایف در ایران بدانیم. این مرکزیت سیاسی در سایه حضور جریان مقتدر صفوی و رسمیت یافتن مذهب تشیع صورت گرفت. جلوه‌گری‌های هنری و فرهنگی ایرانی در این دوره نمود فراوان یافت و نمادهای آن در اصفهان، پایتخت معروف صفویان قابل مشاهده است. این اقتدار و شکوه در سال‌های پایانی سلسله صفوی منتهی به حاکمیت سلطان حسین به‌واسطه عشرت‌طلبی‌ها و تن‌پروری‌ها با هجوم افغان‌ها به خزان گرایید و مدتی نیز ایران تحت اشغال افاغنه قرار داشت. برخلاف دوره‌های گذشته، حضور افغان‌ها در ایران دیری نپایید و نادرشاه در آوردگاه‌های نظامی، قوم اشغالگر را از خاک ایران بیرون کرد. از این دوره تا زمان قاجاریه، کشور ایران گرچه در معرض تهدیدات نظامی از سوی عثمانی‌ها در غرب و ازبکان در شمال غرب قرار داشت، اما تنها جبهه نبرد در نواحی مرزی بود که صحنه زورآزمایی‌ دو طرف متخاصم قرار گرفت؛ شهرهای لب مرز بود که دست به دست می‌گشت و بعدها در دوره فتحعلی‌شاه دومین فرمانروای سلسله قاجار بود که ایران در دو جنگ پیاپی با روسیه و انعقاد دو قرارداد گلستان و ترکمنچای بخش‌هایی از خاک خود را از دست داد. رو به ضعف نهادن ایران بعد از شکست‌های اخیر، عثمانی را برآن داشت تا دست​درازی‌هایی به مرزهای غربی ایران بکند که البته این بار نیروهای ایرانی جلوی لشکر متخاصم را گرفتند و پای قرارداد ارزنه‌الروم تکلیف نواحی مرزی میان دو کشور را مشخص کردند. در جنگ جهانی اول هم باوجود اعلام بی‌طرفی ایران، باز کشورمان در معرض تاخت و تاز نیروهای بیگانه قرار گرفت و گرچه ایران​ ناحیه‌ای را از دست نداد، اما نابسامانی‌های سیاسی و اقتصادی سبب حضور بی‌پروای نیروهای روس و انگلیس در ایران شد و حتی بی‌آن که نظر طرف ایرانی را بخواهند، کشور را در قرارداد 1907 بین خود تقسیم کردند. در ماجرای شهریور 1320 نیز ایران که در گزارش‌های بین‌المللی به عنوان پل پیروزی قلمداد می‌شد، از سوی سه کشور آمریکا، شوروی و انگلیس به اشغال نظامی درآمد و گرچه مقاومت‌های پراکنده‌ای از سوی برخی نیروهای نظامی صورت گرفت، اما این اقدامات کم رمق نظامی تاثیر نداشت و کشور از سوی ارتش متفقین اشغال و رضا شاه پهلوی مجبور به استعفا و کناره‌گیری از قدرت شد. شهاب سلیمی / جام جم منبع: سایت جام‌جم ایام

ورود متفقین به ایران

شهریور 1320 و ورود متفقین به خاک ایران، نماد دفن انگاره شکست‌ناپذیری حکومتی است که به خرد جمعی بی‌اعتنا بود؛ رژیمی که مشروعیت خویش را در یک شخص متبلور می‌دید و تفکر و اراده استبدادی او را در حکم قانون​می‌دانست، حکومتی که نزدیک به 2 دهه به معنای واقعی دیکتاتوری مطلقه بود. خروج رضاشاه از کشور با شادی و سرور مردم همراه بود. اوضاع ایران آن روز را به شرایط سقوط ناپلئون سوم در 1870 میلادی تشبیه کرده‌اند. در هر دو حالت سقوط شاه مستبد حاصل اشغال کشور توسط بیگانگان بود و با وجود این در هر دو مورد، مردم به خاطر رهایی از شر حاکم مستبد خوشحال بودند. در این مجال به بررسی اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران پس از اشغال توسط متفقین و خروج رضاشاه خواهیم پرداخت. با پایان خفقان و اختناق دوران رضاشاهی، ایران پس از 16 سال محیط سیاسی نسبتا آزادی را تجربه می‌کرد، زندانیان سیاسی آزاد شدند، اجتماعات مذهبی و سایر گردهمایی‌ها می‌توانستند علنا برگزار شوند، روزنامه و کتاب فارغ از سانسور سیاسی منتشر می‌شد و مردم می‌توانستند آزادانه و بدون ترس در خانه‌های خود سخن بگویند، زنان می‌توانستند چادر بر سر کرده و براحتی در خیابان‌ها آمد و شد کنند، افسران ارتش که مایه افتخار رضاشاه بودند، روحیه خود را از دست داده و گریختند و سربازان به روستاهای خود فرار کردند،1‌ روسای ایلات و عشایر و کوچ‌نشینان اسکان یافته هم فرصت را غنیمت شمرده و به سوی طایفه‌های خود روان شدند.2 مالکان و کشاورزانی که زمین‌هایشان را شاه و بستگان او تصاحب کرده بودند، به دادگاه شکایت برده و برخی از آنها توانستند زمین‌های خود را پس بگیرند. چند نفر از قاتلان شناخته شده رژیم مانند پزشک احمدی که آمپول‌های کشنده هوا را به زندانیان سیاسی تزریق می‌کرد در دادگاه‌های علنی محاکمه و به اعدام محکوم شدند. برخی دیگر مانند رئیس شهربانی، سرپاس مختاری زندانی شده و مدتی بعد آزاد شدند و واقعیت آن بود که عمال دستگاه استبدادی رضاشاهی تا حد زیادی از مجازات در امان ماندند. 3‌ با سقوط حکومت خودکامه رضاشاه، قدرت سیاسی که تا آن زمان محدود به شخص شاه بود، از حالت تمرکز بیرون آمد و قدرت بین نهادهای مختلف تقسیم شد. شاه جوان به اندازه پدر قدرتمند نبود و برخلاف سلفش که یگانه بازیگر عرصه سیاست مملکت بود، تنها یکی از بازیگران این صحنه بود. با وجود آن‌که ادامه سلطنت پهلوی آماج مخالفت‌های پیگیر واقع نشد، شاه تازه کوشید تا با عنوان کردن مشروطه و تحمل انتقاد از گذشته، خود را متمایز از پدر نشان دهد.4 وی برای جلب اعتماد متفقین، همکاری کامل با آنها، حتی فرستادن نیروی داوطلب جنگ به اروپا و سکوت در برابر بازداشت 50 افسر طرفدار آلمان را پذیرفت. در مقابل انگلیس و شوروی با امضای معاهده همکاری با ایران به طور ضمنی، پشتیبانی از خاندان پهلوی را تضمین کردند و متعهد شدند در عرض 6 ماه پس از پایان جنگ، کشور را ترک کنند.5‌ قدرت دیگر در کشور، متفقین بودند. هدف متفقین ساقط کردن رضاشاه از حکومت نبود، انگیزه آنان از اشغال ایران رساندن تجهیزات، سوخت، اسلحه، مهمات و مواد غذایی به جبهه شرق بود تا روس‌ها بهتر بتوانند در مقابل آلمان‌ها مقاومت کنند و در نتیجه فشار رایش سوم در اروپا و آفریقا کاهش یابد.6‌ دیگر میراث‌دار قدرت رضاشاهی مجلس بود، قوه مقننه که در طول سال‌های گذشته تبدیل به دستگاهی برای اجرای اوامر رضاشاه شده بود، پس از فروپاشی او بتدریج جایگاه محوری را که در قانون اساسی به آن اعطا شده بود، باز یافت. پس از سقوط رضاشاه مجلس دوازدهم که یک سال و نیم از عمر آن می‌گذشت، منحل شد. نمایندگان مجلس مزبور که دست‌چین شده شاه سابق بودند، کوشیدند که این وضع را با حمله به شاه گذشته و نشان دادن دلبستگی به مصالح عمومی جبران کنند.7‌ نهاد سیاسی بعدی که قسمت دیگری از قدرت رضاشاه را به دست آورد، دولت بود. وزرا که در عصر پهلوی اول، خدمتگزاران اعلیحضرت بودند، با سقوط او جایگاه قانونی خود را پیدا کردند و سرسپردگی به شاه بتدریج جایگاه خود را به مسوولیت در قبال مجلس و هیأت دولت داد. با این حال دولت‌های این دوره بشدت بی‌ثبات بودند، طی سال‌های 1320 تا 1332 شمسی، 12 نخست‌وزیر، 31 کابینه و 148 وزیر به میدان آمدند و به‌طور میانگین نخست‌وزیران 8 ماه و کابینه‌ها کمتر از 5 ماه بر سر کار بودند. 8‌ بی‌ثباتی سیاسی تنها به کابینه‌ها محدود نبود. در ماه‌های نخست فروپاشی دیکتاتوری، ده‌ها حزب، گروه و انجمن سیاسی در سراسر کشور تشکیل شد. که احزاب و اتحادیه‌های روشنفکران، همراهان، ملت، سوسیالیست، عدالت، استقلال، وطن، پیکار و دموکرات از جمله آنها هستند. 9 در بین همه این احزاب، حزب توده قرار داشت، تنها حزبی که در تاریخ سیاسی معاصر ایران به معنای واقعی کلمه حزب بود و نقشی مهم در تاریخ معاصر ایران ایفا کرد. 10‌ مطبوعات عنصر دیگری بود که تاثیر قابل ملاحظه‌ای در جریانات زمان داشت. در عصر رضاشاه هیچ نشریه سیاسی مستقلی وجود نداشت، اما ظرف 3 ماه از زمان سقوط وی نزدیک به 300 مجوز برای روزنامه و مجله صادر شد که تا سال 32 این تعداد به حدود 1500 عنوان رسید. 11 بیشتر مطالب این مطبوعات به کشمکش‌های طبقاتی مربوط می‌شد. 12‌ با وجود آزادی‌های نسبی سیاسی، ایران با مشکلات فزاینده اقتصادی روبه‌رو بود. شرایط ناشی از جنگ و اشغال کشور، نبود ارتباط منظم بین شهرها و روستاها و وجود ناامنی، رکود صادرات و واردات، بالا رفتن تقاضای مواد مصرفی و ارزاق عمومی در بازار ایران با توجه به احتیاجات نیروی متفقین، سوءاستفاده محتکران و خروج مایحتاج عمومی از مرزهای کشور بویژه از سرحدات خوزستان، بحران عمیقی را در زندگی مردم سبب شد. 13 نیروهای اشغالگر عدم مداخله در امور داخلی و خروج فوری از کشور را وعده داده بودند، اما آنان به مواد غذایی، توتون، مواد خام و... برای مصارف نیروهای خود احتیاج داشتند. از این رو دولت ایران را وادار کردند تا این منابع اقتصادی را در اختیارشان قرار دهد. بر اساس این پیمان دولت می‌بایست احتیاجات ریالی متفقین را برطرف سازد اما از آنجا که اسکناس‌های منتشر شده تا شهریور 1320 کفاف مخارج متفقین را نمی‌داد، لذا دولت در 3 نوبت از مجلس شورای ملی اجازه نشر اسکناس گرفت و پشتوانه آن طلا و نقره‌ای قرار داده شد که ارزش آن در بازارهای جهانی افزایش نیافته بود. 14 این اقدام با کاهش ارزش پول ایران و افزایش اعتبارات انگلیس و شوروی به انجام رسید. 15 کشاورزی ستون فقرات اقتصاد ایران دچار افت فاحش تولید شد، تولیدات اساسی مانند گندم و جو، پنبه، برنج، توتون و تنباکو کاهش تولید پیدا کردند. دامداری به دلیل برداشته شدن فشار از گرده عشایر کمی بهبود یافت، اما از میزان صید ماهی کاسته شد. کاهش تولید محصولات غذایی از یک سو و تقاضای ارتش‌های اشغالگر برای مواد غذایی از سوی دیگر، به قحطی شدیدی در بیشتر مناطق ایران خاصه آذربایجان و سواحل دریای خزر منتهی شد. 16 آمار نشان می‌دهد که قیمت‌ها در فاصله سال‌های 23 ـ 1319 هفت برابر شد. جدی‌ترین کمبود زمان جنگ در ایران، نان بود. در تهران قیمت نان در بازار آزاد از 6 سنت به یک دلار رسید. کیفیت نان بسیار بد بود. نانواها آرد را الک می‌کردند، با آرد الک شده برای ثروتمندان نان می‌پختند و برای بقیه مردم، آرد را با خاک اره، ماسه، خاکستر و خاک مخلوط می‌کردند. زمانی که احمد قوام در مرداد 1321 نخست‌وزیر شد، قرص نانی را روی میز کنفرانس خود گذاشت و گفت: «مشکل من این است، اگر بتوانم نان مرغوب در دسترس همه ایرانیان قرار بدهم، دیگر مشکلات حل خواهد شد»17 فشار زندگی و کمبود مایحتاج اولیه زندگی به بلوای نان در آذر ماه همان سال انجامید. هزاران تظاهرکننده شامل عده‌ای از دانشجویان، زنان و بچه‌هایشان با شعار «یا مرگ یا نان» به قصد اعتراض به طرف مجلس به راه افتادند، اما عده‌ای از درباریان فرصت‌طلب، تعدادی رجاله‌ها و ولگردان را به غارت مغازه‌ها و ایجاد رعب و وحشت میان مردم واداشتند. حتی در پیش چشم ماموران و افسران شهربانی خانه نخست‌وزیر را آتش زدند و نزدیک بود خود وی را نیز به قتل برسانند. 18 نتیجه این وضع نابسامان انواع بیماری‌ها بود؛ امراض گوناگون مخصوصا تیفوس، مردم را به دیار نیستی می‌فرستاد و دولت هیچ اقدامی در این زمینه انجام نمی‌داد. 19‌ صنعت هم از رهگذار جنگ آسیب دید و سهم تولید ناخالص ملی کاهش یافت. اما از سوی دیگر متفقین برای راه‌اندازی و فعالیت راه‌آهن سراسری، صنعت نفت و سایر فعالیت‌ها به کارگر ایرانی نیاز داشتند که موجب افزایش فعالیت‌های خدماتی شد. صنعت نفت نیز به دلیل نیاز به آن در جنگ رونق گرفت. 20‌ حاصل این همه، پریشانی وضع معیشتی و زندگانی طبقات متوسط و پایین شهری در خلال جنگ جهانی دوم و پایین رفتن سطح زندگی این طبقه‌ها بود. مجلس سیزدهم علاج ورشکستگی اقتصادی و نجات کشور از فقر و گرسنگی را در استخدام کارشناسان آمریکایی دانست و در 21 آبان 1321 لایحه استخدام دکتر میلسپو را در مجلس شورای ملی به تصویب رساند. ولی کمبود ارزاق و مایحتاج عمومی اثر سیاست نادرست و سوءاستفاده‌های شخصی مستشاران آمریکایی تشدید شد.21‌ از مهم‌ترین وقایع پس از جنگ، جنبش‌های خودمختاری در آذربایجان و کردستان طی سال‌های 25ـ1324 بود. با سقوط استبداد رضاشاه، تقاضای امکانات بیشتر از سوی آذربایجانی‌ها و کردها اجتناب‌ناپذیر بود. این جنبش‌ها نخستین آزمون‌های ظرفیت اجتماعی جدید در جو در حال تغییر ایران بعد از رضاشاه به حساب می‌آید، این جنبش‌ها محکوم به شکست بودند و با شکست پیشه‌وری در آذربایجان، آخرین نیروهای اشغالگر شوروی از ایران خارج شدند و به 5 سال اشغال پایان دادند. 22‌ *‌*‌*‌ دهه 1320 را به درستی می‌توان یکی از پیچیده‌ترین و پرتب و تاب‌ترین مقاطع تاریخ ایران معاصر دانست. ثبات، امنیت و آرامشی که رضاشاه نزدیک به 2 دهه حاکمیت مطلق و مخوفش ایجاد کرده بود، یکباره با حمله ارتش سرخ در صفحات شمالی و غرش توپ‌ها و تانک‌های ارتش انگلستان در جنوب و غرب کشور در هم ریخت و سال‌های بعد، سال‌های آشوب، قحطی، بیماری و نابسامانی بود. پانوشت‌ها: 1- آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی، محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، 1388، ص 207. 2- مقصودی، مجتبی، تحولات سیاسی – اجتماعی ایران 57-1320، تهران: انتشارات روزنه، 1386، ص 32. 3- کاتوزیان، محمدعلی همایون، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران: نشر مرکز، 1388، ص 186. 4- عظیمی، فخرالدین، بحران دموکراسی در ایران 1332-1320، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، تهران: نشر آسیم، 1387، ص 15. 5- آبراهامیان، ص 217. 6- مقصودی، صص 46-48. 7- عظیمی، ص 22. 8- آبراهامیان، ص 209. 9- مقصودی، ص 30. 10- برای اطلاعات تفصیلی درباره حزب توده بنگرید به: آبراهامیان، صص 346-401. 11- همان، ص 53. 12- آبراهامیان، ص 211. 13- جامی، گذشته چراغ راه آینده است، تهران: انتشارات ققنوس، 1387، ص 152. 14- همان. 15-کاتوزیان، ص 187. 16-فوران، جان، مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سال‌های پس از انقلاب اسلامی، ترجمه: احمد تدین، تهران: انتشارات رسا، 1387، ص 395. 17-همان، ص 398. 18- جامی، ص 160. 19- جامی، ص 153. 20- فوران، همان جا. 21- جامی، ص 167. 22-برای اطلاعات تفصیلی درباره جنبش آذربایجان و عاقبت آن بنگرید به: جامی، صص 243-437. شادی معرفتی منبع: سایت جام‌جم ایام

متفقین در شهرری

جنگ جهانی دوم با حمله نظامی قوای آلمان هیتلری به لهستان آغاز شد. پیروزی‌های مداوم آلمان نازی در این جنگ که آن کشور را حتی در آستانه دستیابی به چاه‌های نفت منطقه قفقاز قرار داده بود، انگلیس و شوروی را بر آن داشت تا با همدیگر متحد شده علیه این دشمن مشترک و نیرومند وارد جنگ شوند. هر چند ایران از همان روزهای آغاز جنگ (13 شهریور 1320 هجری شمسی)‌ اعلام بیطرفی کرده بود، اما آشکارا برای آلمان آرزوی پیروزی می‌کرد، زیرا این کشور در سال‌های اخیر به عمده‌ترین طرف تجاری ایران تبدیل شده بود. تبلیغات آلمانها درباره برتری نژاد آریایی نیز به این موضوع دامن می‌زد، از یک سو ایرانیان به دلیل دخالت‌های مستمر روسیه و انگلیس در امور داخلی کشور، دیدگاه خوبی نسبت به این 2 کشور نداشتند و متفقین نیز ازاین جریان‌ها آگاه بودند. آنها علاوه بر این، نگران پیشروی‌های آلمان از راه مصر و عراق به سوی خلیج فارس و بسته شدن کانال سوئز بودند.‌ از دیگر سو، برای رساندن قوا و مهمات به شوروی به وسایل ارتباطی ایران نیازمند بودند، از این رو تصمیم گرفتند با اشغال نظامی ایران این فرصت‌ را از آلمان بگیرند. حضور آلمانی‌ها در ایران بهانه خوبی بود برای این‌که متفقین با دستاویز قرار دادن آن، ایران را مورد هجوم قرار دهند. در 3 شهریور 1320 شمسی ایران مورد تاخت و تاز نیروهای شوروی و انگلیس قرار گرفت و در حالی که بارها بیطرفی خود را اعلام کرده بود، متفقین در مدت اندکی بسیاری از شهرهای ایران را به تصرف خود در آوردند. یکی از شهرهایی که در این ایام به اشغال نظامی متفقین در آمد، شهرری بود و براساس اظهارات شفاهی مردم فقط یک بمب در محله انداخته شد و کسی هم کشته نشد. بدیهی است که حضور نیروهای متفقین در زندگی اجتماعی مردم شهرری نیز بی‌تاثیر نبود و برای آنها مشکلاتی از جمله گرانی و کمیابی آذوقه بویژه نان به وجود آورده بود. در آن زمان قیمت تمامی کالاها افزایش یافته بود، اگر چه کشاورزان و صاحبان باغات شهرری، محصول خود را چند برابر قیمت واقعی آن به متفقین ‌فروختند و بعضی از آنها از این طریق به نوایی رسیدند، اما پس از مدت کمی آذوقه چنان کمیاب شد که اگر دوستی و پاک سرشتی برخی اهالی نیکوکار شهر مانند حاج ارباب محمدعلی نبود ـ که در کاروانسرای دوقلوی بازار شهرری روزانه آش و نان و دم‌پختک (نوعی برنج پخته شده) رایگان در دسترس مستمندان و فقیران قرار می‌دادند ـ بی‌گمان جمعیت زیادی بر اثر گرسنگی جان خود را از دست می‌دادند. جنگ و سر و صدای کامیون‌های حامل مهمات جنگی ارسالی از آمریکا به شوروی، امنیت و آسایش را از مردم شهرری سلب کرده بود و گاهی هم افرادی در نتیجه بی‌احتیاطی رانندگان در این میان تلف می‌شدند. شرایط ناشی از جنگ و اشغال کشور، نبود ارتباط منظم بین شهرها و روستاها و وجود ناامنی، رکود واردات و صادرات، بالا رفتن تقاضای مواد مصرفی و ارزاق عمومی در بازار با توجه به احتیاجات نیروهای متفقین، سوء استفاده محتکران و خروج مایحتاج عمومی از مرزهای کشور بحران عمیقی را در زندگی مردم سبب گردید. قحطی بعد از شهریور 20 همه جای ایران از جمله مردم شهرری را نیز در برگرفت. نصرالله کاوه متولد 1305 در شهرری در این زمینه اظهار می‌کند: «بعد از شهریور 20 مردم دچار قحطی نان و مواد خوراکی شدند. اهالی شهرری از صبح تا عصر جلوی دکان‌های نانوایی صف می‌کشیدند. نان که خوراک اصلی مردم بود در آن همه چیز از شن و ذرت، هسته خرما و... دیده می‌شد و وقتی مردم آن را می‌خوردند سرگیجه می‌گرفتند، با این حال برای به دست آوردن همین نان بی‌کیفیت بعضاً زد و خوردهایی صورت می‌گرفت و حتی بعضی از مردم به پیدا کردن آن نیز موفق نمی‌شدند، ازدحام جمعیت در برابر دکان‌های نانوایی صورت تاسف‌انگیزی داشت و مرگ و میر از بی‌غذایی و گرسنگی در همه جای ایران روز به روز افزایش می‌یافت. در آن شرایط در شهرری آدم خیری به نام حاج ارباب محمد علی در داخل بازار عبدالعظیم(ع) در مکانی که معروف به کاروانسرای دوقلوست مدت یک‌سال برنج و لوبیا می‌پخت و به طور رایگان در بین اهالی که در آن زمان جمعیت زیادی نداشت و اکثراً فقیر بودند توزیع می‌کرد. در حقیقت ملت پس از شهریور 20 چنان سرگرم نان و آب و معاش بودند که برای هر 24 ساعت تلاش در این محیط دشوار، محتاج 24 ساعت استراحت بودند. اشغالگران از بدو هجوم به ایران به بهره‌کشی از منابع و معادن مملکت و ثروت و نیروی کار پرداختند در نتیجه ارزاق عمومی و قوت لایموت مردم کمیاب شد، تورم بالا گرفت و نارضایتی چنان زیاد شد که فاجعه‌ بلوای نان به وجود آمد. متفقین با ورود به ایران از فروغی خواستند که پیمان اتحادی که طی آن ایران برای حمل مهمات و خواربار راه‌های مواصلاتی خود را مانند راه آهن، جاده‌ها و... در اختیار آنها قرار دهد تا نیروی نظامی کافی خود را اعم از زمینی و هوایی و دریایی به هر میزان که باشد، نگهداری نماید. از سوی دیگر دکتر مشرف نفیسی، مشاور حقوقی شرکت نفت و وزیر دارایی دولت فروغی برای کمک به اربابان خود نرخ رسمی لیره را از 68 ریال به 140 ریال بالا برد و توام با این اقدام برابر تصویب‌نامه‌ای صدور بسیاری از محصولات غذایی را از کشور آزاد کرد و به این ترتیب قحطی پس از شهریور 20 را سبب شد. برابر با پیمان اتحاد با متفقین، دولت ایران تامین احتیاجات ریالی آنها را به عهده گرفت و این عمل ‌باید طی قراردادهایی بموقع به اجرا گذاشته می‌شد، ولی چون اسکناس‌های منتشره تا شهریور 20 بالغ بر200 میلیون تومان بود و کفاف مخارج متفقین و هزینه دولت ایران را نمی‌داد، از این رو دولت در 3 نوبت از مجلس شورای ملی اجازه نشر اسکناس گرفت و همین مساله موجب شد تا نماینده شهرری، دکتر موسی جوان که در دوره‌های 10 و 11 و 12 و 13 به صورت متوالی نمایندگی مردم شهرری را در مجلس شورای ملی به عهده داشت، در مقابل مفاسد کشوری و بیان حقایق و دفاع از حقوق مردم ایران برخلاف دیگر نمایندگان موضع سکوت نگیرد و با آینده‌نگری ضمن بیان مضرات تصویب‌نامه، طی یک نطق تاریخی از مزایای نمایندگی استعفا کند. دکتر موسی جوان با استعفای خود در جلسه 102 مورخ 27/7/1321 انزجار خود را از این جریانات ابراز کرد و پس از کناره‌گیری نیز دیگر به مجلس باز نگشت. در بخشی از این استعفانامه آمده است که «اینجانب از زمان طرح پیمان عقیده داشتم که هرگاه مجلس شورای ملی در مقابل حوادث و پیشامدها به طور منفی مقاومت کند یعنی از حق مسلمی که قانون اساسی برای اصلاح لوایح دولت یا رد آنها به مجلس داده، استعفا نماید بخوبی توانست از بحران‌ها و از تاثیر شوم آنها جلوگیری کند و به همین منظور هم از هیچ‌گونه جهد وکوشش فروگزار نکردم، ولی متأسفانه در این مدت نه تنها این انتظار بنده صورت عملی نگرفت بلکه مجلس با تصویب قوانینی از قبیل پیمان و انتشار اسکناس و... به این حوادث صورت قانونی داد، بنابراین محرز می‌بینم که دیگر هرگونه کوشش در این قسمت بی‌اثر است.» در پایان این استعفانامه چنین آمده است: «... وکیل مجلس شدن آن هم در این موقع مزایای مادی بی‌شماری دارد، ولی به عقیده بنده این‌همه مزایا در مقابل مسوولیت‌های وجدانی آن ارزشی ندارد و تنها نطق و صحبت در انجام وظیفه کافی نیست و از یک نماینده رفع تکلیف نمی‌نماید، بنابراین و بنابر این اوضاع واحوال و دلایلی که احتیاجی به ذکر آنها نمی‌بینم از وکالت مجلس شورای ملی استعفا می‌دهم.» مراد سلیمانی زمانه (کارشناس مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری) منبع: سایت جام‌جم ایام

رضاشاه در شاهراه استعفا

سحرگاه روز 25 آگوست 1941 (3 شهریور 1320)، درست 15 روز بعد از آن‌که روزولت، رئیس‌جمهور آمریکا و چرچیل، نخست‌وزیر انگلستان منشور آتلانتیک را که در آن آزادی، استقلال و حق تعیین سرنوشت را برای تمامی ملل جهان به رسمیت شناخته شده بود، امضا کردند، کشور بی‌طرف ایران از شمال و جنوب مورد حمله قوای متفقین قرار گرفت. ساعت 4 بامداد روز دوشنبه 3 شهریور، سفرای شوروی و انگلیس در منزل علی منصور، نخست‌وزیر وقت حاضر شدند و با تسلیم یادداشت کشورهای خود، رسما ورود قوای شوروی و انگلیس را به او اطلاع دادند. ساعت 10‌/‌14 همان‌روز 6 هواپیمای یک باله شوروی بر فراز پایتخت به پرواز درآمدند و اعلامیه‌هایی را در سطح شهر پراکندند. درحالی‌ این اعلامیه‌ها در سطح شهر پخش می‌شد که ساعاتی پیش از آن نیروهای انگلیسی و شوروی از شمال و جنوب وارد مرزهای ایران شده بودند. 2 تیپ پیاده‌نظام و موتوری نیروهای شوروی به فرماندهی ژنرال نوویکوف در 3 ستون وارد خاک ایران شدند. ستون اول که قصد ورود از رود ارس را داشت، 2 روز تمام با پایمردی 3 مرزبان ایرانی متوقف شدند تا عاقبت پس از شهادت آن 3 مرزبان وارد خاک ایران شدند و پس از تصرف ماکو و خوی تا ساحل دریاچه ارومیه پیشروی کردند و پس از آن ارومیه و تبریز را تسخیر کردند. ستون دوم از آستارا و کرانه دریای خزر به‌سوی اردبیل و بندرانزلی (بندر پهلوی سابق) سرازیر شدند و پس از تصرف رشت و چند شهر مهم گیلان و مازندران تا قزوین پیشروی کردند و در آنجا با ستونی که آذربایجان را تسخیر کرده بود تلاقی کردند. ستون سوم از طریق بندر ترکمن (بندر شاه سابق) وارد خاک ایران شد و گرگان و شمال خراسان را تصرف و تا سمنان که مرکز تلاقی راه‌آهن شمال و شرق بود، پیشروی کردند. در همان روز هواپیماهای شوروی، شهرهای رشت، تبریز، ارومیه و قزوین را بمباران کردند و روز بعد نیز حومه تهران مورد حمله هوایی قرار گرفت. از جانب دیگر نیروهای انگلیسی از ناحیه غرب و جنوب‌غربی تحت فرماندهی ژنرال سر آرچیبالد ویول، فرمانده کل نیروهای انگلیسی در خاورمیانه حملات خود را آغاز کردند. آرچیبالد ویول، عملیات را از یک کشتی جنگی در خلیج‌فارس رهبری می‌کرد. آنها چند روز پیش از حمله، به فرمانده نیروهای انگلیسی مقیم عراق اطلاع داده بودند که خود را آماده تصرف مراکز نفتی خوزستان، کرمانشاه و بنادر و ایستگاه‌های راه‌آهن ایران کند. به ناوگان انگلیسی مستقر در خلیج‌فارس نیز دستور داده شده بود تا نیروی دریایی ایران را که در خرمشهر مستقر بود از بین ببرند. در نیمه‌شب 24 آگوست، یک ستون از قوای مختلط انگلیسی و هندی از بصره حرکت و پس از عبور از شط‌العرب سحرگاه روز بعد در ساحل ایران پیاده شدند و خرمشهر و آبادان را مورد حمله قرار دادند. در همان هنگام کشتی‌های جنگی انگلیسی به فرماندهی دریادار ‌آربانتوت، نیروی دریایی جوان ایران را زیر آتش شدید توپخانه خود قرار داده و آنها را به قعر دریا فرستاد. با وجود این سربازان و ملوانان ایران مقاومت شدیدی از خود نشان داده و تمام آن روز مانع پیشرفت قوای انگلیسی شدند. سرانجام بایندر، فرمانده نیروی دریایی ایران و 650 افسر و ملوان رشید ایرانی به شهادت رسیدند و بالاخره حدود ساعت 20 پالایشگاه آبادان به دست انگلیسی‌ها افتاد. در 26 آگوست، نیروهای هوایی بریتانیا اهواز را بمباران کردند و تعدادی از هواپیماهای ایرانی را روی زمین از کار انداختند و آن‌گاه قایق‌های شطی انگلستان با 28 هزار سرباز از رود کارون بالا آمده و به اهواز حمله کردند. نیروهای ایرانی تحت فرماندهی سرلشکر شاه‌بختی تا حدودی مقاومت کردند و خساراتی هم به نیروی دشمن وارد ساختند ولی سرانجام قوای مهاجم توانست مقاومت ایرانیان را از بین ببرد. ستون دیگری از نیروهای بریتانیایی به فرماندهی ژنرال اسلیم، سحرگاه 25‌آگوست از مرز خسروی گذشتند و تاسیسات نفت‌شهر را بدون هیچ‌گونه برخورد و مقاومت جدی تصرف و به سمت کرمانشاه حرکت کردند. در اسلام‌آباد‌غرب، توپخانه کوهستانی ارتش ایران از خود مقاومت نشان دادند. با این‌که هواپیماهای انگلیسی مواضع ایرانیان را بمباران کردند با وجود این نیروهای ایرانی تا صبح روز 28 آگوست که دستور رضاشاه مبنی بر ترک مقاومت به تمامی واحدهای ارتش ابلاغ شد به طور پراکنده و بسیار محدود از پیشروی انگلیسی‌ها جلوگیری کردند. پس از صدور این دستور بالافاصله قوای انگلیس تاسیسات نفت کرمانشاه را اشغال و در 9 شهریور در حومه قزوین به واحدهای ارتش سرخ پیوستند. پس از مرحله اول هجوم بود که رضاشاه دریافت حریف قوی‌تر از آن است که بتواند با آن مقابله کند بالاخص آن‌که اسلحه و مهماتی که در بین بعضی از واحدهای ارتش توزیع می‌شد، نامناسب بود. ساعت 30‌/‌8 صبح 4 شهریور، نخست‌وزیر به کاخ سعدآباد رفت و پس از آن‌که جریان و وقایع آن روز را به گوش شاه رسانید و دلایل تشدید وخامت اوضاع کشور را شرح ‌داد و از رضاشاه خواست تا استعفایش را قبول و شخص دیگری را مسوول تشکیل کابینه کند. شاه به او گفت: «...کناره‌گیری دولت چه حاصلی دارد؟ اینها فقط مقصودشان این است که من نباشم...!» با وجود این، فردا وزرا به دستور نخست‌وزیر در عمارت بادگیر جمع شدند. منصور به وزرا گفت: « امروز عصر شما شرفیاب می‌شوید، فقط من دیگر سمتی در دولت ندارم.» عصر روز 5 شهریور اعضای کابینه بدون نخست‌وزیر در حضور شاه تشکیل جلسه داد. شاه سرانجام با تغییر دولت موافقت کرد و سهیلی را که وزیر کشور بود به وزارت خارجه فرستاد و عامری را از وزارت خارجه به وزارت کشور منصوب کرد. شاه به وزرا گفت: «بهتر است یکی را از میان خودتان انتخاب کنید تا ریاست کابینه را عهده‌دار شود. در آن میان آهی (وزیر دادگستری) از همه ارشدتر بود. در نظر رفقایش مردی بود پاکدامن، صاحب مسلک و وطن‌پرست. کسی هم به نخست‌وزیری او ایراد نمی‌گرفت. با این‌حال خودش بی‌درنگ گفت: «از لحاظ اهمیت موضوع، فروغی به نظر شایسته‌تر است، زیرا او مردی است حکیم و مسن و فهیم و خوشبختانه هنوز مردم ایران برای حکمت، سن و فهم احترام خاصی قائلند. از همین لحاظ فروغی بین خارجی‌ها وجاهت دارد و بهترین موقع استفاده آن در یک چنین وضع آشفته‌ای مثل امروز است.» رضاشاه بعد از کمی تامل گفت: «فروغی دیگر پیر و علیل شده است و فکر نمی‌کنم به درد زمامداری امروز مملکت ایران بخورد.» سهیلی که دید آهی دیگر نمی‌تواند پیشنهادش را تکرار کند به کمک او آمد و گفت: «امروز اهمیت موضوع، بیشتر سیاست خارجی است و در روابط با خارجه احترام و تشخص معنوی زمامدار کابینه مهم‌تر از فعالیت اوست، وانگهی فعالیت سیاسی یک نخست‌وزیر در این موقع فقط عبارت است از مذاکره و مصاحبه با ماموران خارجی و فروغی هم در مذاکره و مصاحبه چالاک و روان است.» شاه متقاعد شد و انتظام را فرستاد تا فروغی را بیاورد. نیم‌ساعت بعد فروغی با آن عینک درشت، بینی پهن و ریش جوگندمی‌اش در مقابل شاه ظاهر شد. چهره بی‌اضطراب او موقتا سبب تسکین حضار شد. به‌طوری که شاه به محض دیدن او گفت: «... نه، فروغی چندان هم پیر نیست.» به این وسیله فروغی هدایت کابینه ایران را برعهده گرفت. اعلان بی‌طرفی، عاقلانه‌ترین تصمیمی بود که در 2 جنگ جهانی از سوی دولتمردان ایران اتخاذ شد. هرچند که در هیچ‌یک از آن دو جنگ، قوای متفقین اعتنایی به این اعلان بی‌طرفی نکرده و ایران را به اشغال خود درآوردند. اگر متفقین در دوره رضاشاه عدم اخراج کارشناسان و اتباع آلمانی را دلیلی برای حمله به خاک ایران و اشغال آن قرار دادند، چه توجیهی برای نقض بی‌طرفی دولت مستوفی‌الممالک در جنگ اول جهانی داشتند؟ منصور، نخست‌وزیر ایران در خاطراتش درباره اهداف متفقین می‌نویسد: «متفقین از اشغال ایران 3 منظور داشتند: نخست می‌خواستند از نفوذ آلمان جلوگیری کنند. دوم این‌که تصمیم داشتند از منابع نفت ایران و عراق حراست کنند. سوم، قصدشان این بود که موضوع حمل و نقل مواد لازم را به روسیه توسعه دهند.» تجربه جنگ اول جهانی به انگلیسی‌ها نشان داده بود که اگر اسلحه و مهمات به نیروهای شوروی نرسد، امکان پیروزی متفقین رویایی طلایی بیش نخواهد بود. بنابراین حتما می‌بایست راهی برای رساندن کمک به آن کشور پیدا می‌کردند. 3 راه وجود داشت: 1ـ راه آرکانترسک 2ـ راه ولادی وستک 3ـ راه ایران. راه اول 6ماه از سال دچار یخبندان بود. به‌همین دلیل در همان لحظه اول دور آن قلم کشیده شد. راه بعدی 2 اشکال عمده داشت. محمولات باید11 هزار کیلومتر را در خشکی طی می‌کردند تا به مقصد برسند. علاوه بر این انتخاب این راه، ژاپن را که آن‌وقت با شوروی قرارداد عدم تجاوز داشت، نگران می‌کرد. پس به قول چرچیل کوتاه‌ترین و بهترین راه، راه ایران بود که از آن طریق انگلیس و آمریکا محمولات را از دهانه خلیج‌فارس تحویل راه‌آهن سراسری ایران می‌دادند تا از آنجا به دریای خزر برسد و از آنجا با کشتی به دهانه ولگا حمل شود. این بود که در اواخر جولای1941 در ملاقات محرمانه‌ای که بین روزولت و چرچیل در یک ناو زیردریایی در اقیانوس اطلس انجام شد، چرچیل روی نقشه ایران انگشت نهاد. روزنامه اطلاعات روز 19 شهریور سرمقاله‌ای منتشر کرد تحت عنوان «تاثر مردم» که در آن بهت و حیرت مردم از وقوع حوادث اخیر و شرایط دشواری که دولتین شوروی و انگلیس پیشنهاد کرده بودند، تشریح شده بود. این مقاله عکس‌العمل زیادی در محافل خارجی پیدا کرد. خبرنگاران خارجی که بر اثر حادثه اشغال ایران وارد کشور شده بودند، آن را حمله مستقیمی به متفقین دانسته و تحریر مقاله را مستقیما به دربار نسبت دادند. روز بعد ژنرال فریزر در اتاق وزیر جنگ حاضر شد و اظهار کرد که این مقاله تاثیر سوء در سفارتین انگلیس و شوروی داشته و آن‌ را دستور دربار و بی‌نظمی در امور پایتخت تلقی کرده‌اند. به این سبب دولت‌های انگلیس و شوروی برای استقرار نظم، پایتخت تهران را به اشغال خود درآوردند. صبح روز 25 شهریور تلفن منزل سهیلی به صدا درآمد و فروغی شخصا پای تلفن از او خواست تا به سفارت شوروی برود. پس از آن‌که سهیلی به سفارت رسید، وزیر مختار انگلیس را نیز در آنجا منتظر دید. هنوز لحظه‌ای نگذشته بود که فروغی با رنگی پریده و قیافه‌ای فوق‌العاده خسته و متاثر در حالی که کاغذی را محکم در دست داشت، وارد شد. سهیلی با شتاب زیادی کاغذ را از فروغی گرفت و آن را خواند. این کاغذ، سند استعفای رضاشاه از سلطنت بود که طی آن امور سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض می‌کرد. محبوبه حبیب‌زاده منابع: 1ـ تاریخ بیست‌ساله ایران، حسین مکی، جلد 7 و 8، انتشارات علمی، انتشارات ایران، پاییز 1363. 2ـ در آخرین روزهای رضاشاه، ریچارد ا. استوارت، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، نشر نو، تهران، 1370. 3ـ مقاله «ورود متفقین به ایران و سقوط رضاخان»، سید علی بهبهانی. منبع: سایت جام‌جم ایام

چرایی اشغال‌ ایران در جنگ جهانی دوم

هفتمین اشغال ایران در شهریور 1320 روی داد. 2‌سال پس از شروع رسمی جنگ جهانی دوم در حالی که ایران اعلام بی‌طرفی کرده بود، مورد تهاجم قوای شوروی، انگلیس و آمریکا با دو بهانه قرار گرفتن ایران در جبهه آلمان و کمک به شوروی برای مقابله با ارتش نازی قرار گرفت. نوشته‌ها و مقالاتی که تاکنون در مورد این رویداد بزرگ نوشته شده، نشان‌دهنده آن است که ایران بیشتر به پل پیروزی شهرت دارد و اشغال ایران تنها برای کمک رساندن به ارتش شوروی صورت گرفته است در حالی که به نظر می‌رسد غیر از کمک به شوروی اهداف دیگری نیز ورای آن نهفته باشد. روز پس از شروع جنگ جهانی دوم (4 سپتامبر 1939‌/‌1318شمسی) محمود جم، نخست‌وزیر ایران طی اطلاعیه‌ای اعلام کرد: «در این موقع که متاسفانه آتش جنگ در اروپا مشتعل گردیده است، دولت شاهنشاهی ایران به موجب این بیانیه تصمیم خود را به اطلاع عموم می‌رساند که در این کارزار بی‌طرف مانده و بی‌طرفی خود را محفوظ خواهد داشت.» زیرا به اعتقاد رضاشاه «ایران نه به آن اندازه قدرتمند بود که بتواند در جنگ شرکت کند و نه تا آن حد ضعیف بود که اجازه دهد حقوقش پایمال گردد.» ازاین‌رو «یک سیاست بی‌طرفی برای ایران ضرورت داشت و برای قدرت‌های محارب نیز ارزشمند بود.» متعاقب بیانیه محمود جم، علی‌اصغر حکمت، وزیر کشور نیز به اتباع بیگانه آگاهی داد که از ابراز احساساتی که منافی بی‌طرفی کشور ایران باشد، جدا خودداری کنند. خبرگزاری پاریس نیز در 12 شهریور 1318 خبر بی‌طرفی ایران را مخابره کرد. همچنین مظفر علم، وزیر امورخارجه در 13 شهریور همان سال مراتب بی‌طرفی ایران را به اطلاع سفارتخانه‌های مستقر در تهران رسانید. جالب اینجاست که آلمان و انگلستان هردو از این موضع استقبال کردند، زیرا انگلستان به دلیل درگیری‌اش در منطقه دیگر توانایی برقراری امنیت را در این منطقه نداشت. استدلال وزارت امورخارجه آلمان نیز از بی‌طرفی ایران چنین بود: «باتوجه به پیوند نزدیک ترکیه با انگلستان و فرانسه چنین به‌نظر می‌آید که آنچه از لحاظ سیاسی اهمیت ویژه‌ای یافته، آن است که فعلا به تقویت ایران در بی‌طرفی کاملش ادامه داده شود». اما این همه ماجرا نبود. در حالی که نگرانی عمده ایران در طول دوران جنگ از پیمان عدم تجاوز شوروی و آلمان ناشی می‌شد، تهاجم تیرماه 1320 ورماخت (نیروی زمینی ارتش آلمان) و لوفت وافه (نیروی هوایی این کشور) به خاک شوروی که با پیشروی سریع ارتش نازی همراه بود، این نگرانی‌ها را شکل دیگری بخشید. ایران که در سایه تداوم جنگ روزگاری آسوده داشت، ناخواسته به این سمت می‌لغزید. ماجرای خانه قهوه‌ای پس از جنگ جهانی اول که فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها خون آلمان‌ها را در شیشه کرده بودند، دولت وایمار نتوانست بدهی‌های تحمیل شده به کشورش در خلال کنفرانس 1919 ورسای را پرداخت کند و از این‌رو با تدبیری که اندیشیده شد، قرار بر آن شد که انگلیسی‌ها به آلمان‌ها در مناطق نفوذ خود جای پایی بدهند و در این میان ایران که دوران توسعه خود را در پیش داشت، یکی از مهم‌ترین مکان‌های حضور مهندسان و مستشاران آلمانی شد. این حضور که پس از روی کار آمدن هیتلر رنگ و بوی تازه‌ای به خود گرفت به دلیل نوع کار و علاقه‌مندی آلمان‌ها به اجرای طرح‌های خود، مورد توجه دولت ایران نیز قرار گرفت. شروع جنگ باعث شد تا انگلیسی‌ها آرام از ایران بخواهند که دامنه حضور آلمانی‌ها در کشور را کمتر کند. آلمانی‌های مقیم ایران که بیشتر در تهران تجمع داشتند در مرکزی که به نام «خانه قهوه‌ای» معروف شده بود، اقدامات تبلیغی و فرهنگی خود را پیش می‌بردند. بر اساس اسناد و مدارک موجود، هنگام حمله متفقین به ایران، تنها 70 خانواده آلمانی در ایران حضور داشتند و حمله متفقین به ایران به بهانه حضور آلمان‌ها بیشتر یک بازی سیاسی و تبلیغی برای سرپوش گذاشتن بر اصل اشغال بود. این تعداد آلمانی هم بشدت توسط شهربانی کشور کنترل و تحت نظر بودند. با این توضیح، ماجرای خانه قهوه‌ای و حضور آلمان‌ها نیز به چالش کشیده می‌شود. پس ماجرا چه بود؟ آیا انگلیسی‌ها رضاشاه را بردند؟ متاسفانه در میان قشر تاریخ خوانده کشور این موضوع رایج شده که انگلیسی‌ها همان‌گونه که رضاشاه را آورده بودند، همان‌طور هم بردند! ین تعبیر درست به نظر نمی‌رسد. رضاشاه هرآنچه که انگلیسی‌ها می‌خواستند برای آنها انجام داد، امتیاز نفت را به مدت 30 سال دیگر تمدید کرد، در مقابل کمونیست‌ها ایستاد، دایره تجدد را در کشور توسعه بخشید، مرزهای کشور را تحدید کرد و با وارد شدن به پیمان سعدآباد عملاً وارد جبهه نظامی انگلیسی‌ها شد، اگر پول بیش از اندازه از شرکت نفت طلب می‌کرد، انگلیسی‌ها جای دیگری از خجالتش در می‌آمدند، مانند شورش‌های عشایری صورت گرفته در سال‌های 1308 تا 1310. باید این نکته را پذیرفت که در طول دوماه پس از حمله ارتش آلمان به شوروی که بحث رساندن کمک از طریق خط لوله راه‌آهن سراسری ایران مطرح شد، انگلیسی‌ها بشدت مخالف اشغال ایران بودند و دلیل عمده آن نیز به منافع حیاتی این کشور در جنوب برمی‌گشت و این در حالی بود که مقامات مسکو بر اشغال ایران اصرار داشتند و خواستار برکناری رضاشاه بودند. این مساله با مخالفت آمریکایی‌ها نیز مواجه نشد. در حالی که تمام قوای ارتش انگلیس را در شرق سوئز تنها چند تیپ رزمی تشکیل می‌‌داد، ارتش شوروی به دلیل استقرار نظامی خود در منطقه، توانایی مضاعفی برای ورود نظامی به ایران داشت و این با وجود حمله آلمان‌ها بود. بنابراین انگلیسی‌ها هر‌اندازه هم که با اصل اشغال مخالف بودند به دلیل عدم‌توانایی نظامی برای مقابله با ارتش سرخ و عدم‌اطمینان به ارتش نوپای ایران، اشغال ایران را پذیرفتند. انگلیسی‌ها به چند دلیل دست به این معامله زدند؛ اول آن‌که در توافق‌نامه اشغال ایران منطقه حوزه ورود ارتش شوروی را مشخص کردند تا پای آنها به مناطق جنوبی نرسد، دوم این‌که قدرت خود را در ایران از دست ندهند. شوروی‌ها خواستار تبعید رضاشاه و تغییر ساختار قدرت در ایران بودند و بر این موضوع هم اصرار داشتند که البته با برنامه‌‌ریزی انگلیسی‌ها رضاشاه رفت اما فرزندش جانشین وی شد؛ انگلیسی‌ها برای حفظ توازن خود با شوروی پای آمریکایی‌ها را نیز به ایران باز کردند تا در برابر همسایه قدرتمند ایران قدرت برابری و چانه‌زنی داشته باشند؛ کما این‌که همین حضور و همراهی در جریان کودتا علیه دولت مردمی دکتر محمد مصدق نیز برای آنها مفید فایده افتاد. دلایل شوروی برای اشغال ایران و برکناری رضاشاه مقامات حزب کمونیست شوروی دل پری از حکومت رضاشاه داشتند و در طول دوران 16ساله سلطنت وی عملاً روابط دو کشور، آشفته و به دور از اصل همسایگی بود که دلیل عمده آن نیز به اقدامات خارج از عرف طرف روسی برمی‌گشت. اتفاقاتی که در طول این دوره روی داد، شوروی را به این فکر انداخت که به هر ترتیب ممکن به سرنگونی دولت ایران کمک کند و جنگ جهانی دوم بهترین فرصت بود تا هم رضاشاه از قدرت برکنار شود و هم کار ناتمام تزارها در جدا کردن مناطقی از شمال غرب ایران تمام شود و هم این‌که طرفداران احزاب کمونیست تقویت شوند. برای درک بهتر این موضوع باید نگاهی داشت به روابط ایران و شوروی در این زمان: رضاشاه پس از قدرت‌گیری درصدد برآمد تا با همسایه شمالی راه و رسم بازرگانی منصفانه در پیش گیرد تا مگر از سلطه صادرات کالاهای تجاری کمونیست‌های شوروی در عصر صادرات انقلاب کمونیستی رهایی یابد. ابتدا در تیر 1305 تیمور تاش، وزیر دربار خود را به مسکو فرستاد که او هم چند ماه با مقامات شوروی مشغول مذاکره بود. سپس علیقلی‌خان انصاری مشاور‌الممالک، وزیر امور خارجه و عاقد عهدنامه 1921 را که روابط خوبی با روس‌ها داشت، مأمور ادامه مذاکرات کرد. شوروی‌ها مصمم بودند مذاکرات را به نفع خودشان هدایت کنند لذا در حالی که کاراخان، قائم‌مقام کمیساریای خارجه شوروی، انصاری را از نیات خیرخواهانه مسکو مطمئن می‌ساخت، دست به عملیات جاسوسی زدند و یک کارمند نخست‌وزیری ایران را اجیر کردند که تمامی دستورالعمل‌هایی را که دولت ایران برای انصاری می‌فرستاد در اختیارشان بگذارد. در چنین شرایطی جای شگفتی نیست که مذاکرات به انعقاد یک پیمان بازرگانی قطعی و جامع منجر نشد و به جای آن در 8‌مهر 1306 یک موافقت‌نامه تجاری امضا شد که از نظر دولت ایران تنها یک ترتیب موقت بود که پس از 2‌سال خاتمه می‌یافت. موعد 2 ساله موافقت‌نامه که به سر آمد، یکی از کارمندان اداره بازرگانی شوروی در تهران به نام ژرژ آقابگف به سفارت انگلیس پناهنده شد و به کمک انگلیسی‌ها به اروپا رفت و در آنجا کتابی منتشر کرد که در آن پرده از اسرار شبکه جاسوسی شوروی در ایران بر می‌داشت. این امر موجب کشف شبکه مزبور و بازداشت عده‌ای کمونیست وعوامل شوروی در ایران شد. دولت ایران دست به اقدامات حاد و شدیدی علیه مبلغان و طرفداران مرام اشتراکی زد و به موجب قانونی که در 5 خرداد 1310 به تصویب مجلس رسانید این‌گونه فعالیت‌ها را ممنوع و متخلفان را به مجازات‌های سنگین محکوم کرد. این جریانات لطمه شدیدی به روابط ایران و شوروی وارد کرد و موجب احضار سفیر شوروی به مسکو شد. موضوع دوم به ماجرای 53 نفر باز می‌گردد. پس از اجرای قانون 1310 کمونیست‌های ایرانی دچار مضیقه‌های بیشتری شدند. در سال 1316 شمسی 53‌نفر اعضای یک شبکه کمونیستی(گروه 53 نفر به رهبری تقی ارانی) بازداشت شدند که موجب خشم مسکو شد. در 1317 دولت شوروی در حدود 3500‌نفر از مهاجران ایرانی مقیم قفقاز را اخراج کرد و این کار به تیرگی روابط بین دو کشور افزود. در میان مهاجران مزبور تعدادی عناصر مشکوک نیز وجود داشتند که پس از تهاجم متفقین به ایران در شهریور 1320 معلوم شد ماموران مخفی و جاسوسان شوروی بوده‌اند. بنابراین از دید سران حزب کمونیست شوروی تنها راه مقابله با دولتی که چنین با کمونیست‌ها برخورد می‌کند، سرنگونی آن است و تنها با اشغال نظامی می‌توان به این مهم دست یافت. آمریکایی‌ها چرا؟ یکی از اشتباهات رضاشاه در دوران سلطنت خود فراخواندن سفیر خود از واشنگتن بود که به بهانه‌ای واهی و بچگانه صورت گرفت. آمریکا در آستانه جنگ دوم جهانی به چهارمین شریک ایران تبدیل شده بود و روابط دو کشور در حال گسترش بود و ایران آرام‌آرام جایگاه خاصی را در دیپلماسی خاورمیانه‌ای آمریکا که با حضور شرکت‌های نفتی این کشور در منطقه تشدید شده بود، می‌یافت. حادثه‌ای که موجب قطع روابط سیاسی با آمریکا شد، از این قرار بود که در نوامبر 1935 (آذر 1314) وزیر مختار ایران در واشنگتن به علت تخلف از مقررات رانندگی و زیادی سرعت از طرف یک پاسبان آمریکایی در ایالت مریلند بازداشت شد و با این‌که خود را معرفی کرد، ترتیب اثر نداده و به او دستبند زدند و به پاسگاه پلیس شهر الکتون بردند. ولی در آنجا به محض این که از هویت وزیر مختار ایران اطلاع پیدا کردند، وی را آزاد نمودند… خودداری دولت آمریکا از عذرخواهی و مخصوصاً اظهارات وزیرخارجه آن کشور (کاردل هال) باعث شد که رضاشاه در مارس 1936 (فروردین 1315) دستور احضار وزیر مختار و قطع روابط سیاسی با آمریکا را صادر کند، ‌2 سال و نیم بعد در اواخر سال 1938 والماس امری، رئیس اداره خاورمیانه وزارت خارجه آمریکا به عنوان نماینده فوق‌العاده آن کشور به تهران آمد و رسماً از طرف دولت آمریکا عذرخواهی کرد. به دنبال این اقدام روابط بین دو کشور در ژانویه‌1940 (دی 1318) مجدداً برقرار و محمد شایسته به سمت وزیر مختار به واشنگتن اعزام شد. عکس‌العمل شدید رضاشاه در برابر آمریکایی‌ها باعث شد که در سال 1942 وقتی ایران مورد تجاوز قوای شوروی و انگلیس قرار گرفت، روزولت رئیس‌جمهور آن کشور نه تنها به تقاضای میانجیگری وی پاسخ مثبت ندهد بلکه اقدام متفقین را تایید کرد و او نیز خواستار تنبیه شاه ایران و برکناری وی شد. با توجه به این موارد آیا همچنان باید اشغال ایران توسط قوای متفق را به حساب کمک نهایی به شوروی و عدم اطاعت رضاشاه از انگلیسی‌ها گذاشته و قضاوت‌هایمان را در این سطح نگه داریم؟ کریم جعفری منبع: سایت جام‌جم ایام

فضای باز سیاسی بعد از سقوط رضا شاه

دوره 16 ساله دیکتاتوری رضا شاهی، سال‌های سراسر سکوت و اختناق ایران بود. سال‌های دوختن لب‌ها و خفه‌کردن صداها. سال‌هایی پرالتهاب که آتش اعتراض آن زیر خاکستر آرامش ظاهر امپراتوری پنهان شده بود. در این سال‌ها حرف اول و آخر را شاه می‌زد، صدای دیگری وجود نداشت و اگر صدای نحیفی هم به گوش می‌رسید، در نطفه خفه می‌شد. کابینه‌ها و وزرا، غلام حلقه به گوش اعلی‌حضرت بودند و مجلس مکانی بود که تنها نقش مهر لاستیکی را برای اجرای منویات امپراتور ایفا می‌کرد. شهریور 1320 و اشغال کشور توسط متفقین، شکست این کاخ شیشه‌ای بود. این دوران، نقطه عطفی در تاریخ این سرزمین محسوب می‌شود؛ چرا که اگرچه ایران کنام پلنگان و شیران شده بود و مردم حضور بیگانگان را با گوشت و پوست حس می‌کردند، اما این اشغال نویدبخش آزادی بود، آزادی از سلطه مردی که حتی خودش نیز شکست‌ناپذیری‌اش را باور کرده بود. در این مقاله، برآنیم تا نگاهی به اوضاع سیاسی پس از سقوط رضا شاه طی دهه 20 خورشیدی بیندازیم. پهلوی دوم با گذر از یک دهه فضای باز سیاسی (سال­های 1332ـ1320ش) در دوره­ استقرار حاکمیت خود کما­بیش دچار ضعف­ها و خلل­های متعددی در تحکیم قدرت خود شد. تورم و تشدید فاصله طبقاتی، فساد دستگاه در بلعیدن ثروت­های مملکت در برابر چشم توده­های محروم، پیدایش شکاف‌های فرهنگی و تشدید تعارضات آشکار در درون فرهنگ ملی، جریحه­دار ­شدن احساسات ملی و مذهبی، متاثر­ بودن از قدرت­های خارجی و در نتیجه بی­اهمیت­ شدن استقلال سیاسی، در کنار استبداد شخصی شاه که با گرایش به نظامی­گری و انجام هزینه­های سرسام­آور همراه شده بود، فضای فعالیت​های سیاسی و فرهنگی را دچار تنگا کرد. با هجوم نیروهای انگلیس و شوروی در شهریور 1320 و فرو ریختن پایه‌های استبداد، نارضایتی‌های سرکوب شده 16 ساله بیرون ریخت، ایران مثل پرنده‌ای بود که از زندانی 16 ساله رها شده بود و آرزوی پرواز داشت. پس از اشغال کشور، افسران ارتش از پایتخت گریختند و سربازان به روستاهای خود فرار کردند، روسای ایلات و عشایر هم که در طول دوره رضا شاه تحت نظارت به سر می‌بردند و بسیاری از آنها به بهبود اوضاع امیدی نداشتند، از حوزه نظارت پلیس در تهران گریختند و به سوی‌دار و دسته‌های طایفه‌ای خود روانه شدند. زندانیان سیاسی آزاد شدند، سیاستمداران کهنه‌کار هم که در بازنشستگی‌های اجباری زخم‌هایشان را درمان می‌کردند، با شتاب به صحنه عمومی بازگشتند. اجتماعات مذهبی و سایر گردهمایی‌ها حال می‌توانست علنی برگزار شود، رهبران مذهبی از کتابخانه‌های حوزه‌ها خارج شدند و وعظ و خطابه را از سر گرفتند. روزنامه و کتاب می‌توانست فارغ از سانسور سیاسی منتشر شود و مردم می‌توانستند آزادانه در خانه‌های خود سخن بگویند، بدون ترس از این‌که منسوبین یا خدمتکاران آنها را لو دهند، زنان می‌توانستند چادر بر سر کرده و براحتی در خیابان‌ها آمد و شد کنند. مالکان و کشاورزانی که زمین‌هایشان را شاه و بستگان او تصاحب کرده بودند به دادگاه‌ها شکایت برده و املاک خود را باز پس گرفتند. روشنفکران نیز که بیشترشان جوان‌تر از آن بودند که مشکلات و گرفتاری‌های سال‌های 1286 تا 1304 را به یاد آورند، به قصد ساختن کشوری جدید و با انتشار روزنامه، جزوه و تشکیل احزاب سیاسی با شور و شوق تمام وارد صحنه سیاست شدند. حتی نمایندگان چاپلوس و بروکرات‌های متملق نیز جسارت به خرج دادند، عدم وابستگی خود را اعلام و ارباب سابق خود را متهم کردند. بدین‌ترتیب، دوران سکوت جای خود را به فریاد نمایندگان پرشور، روزنامه‌نگاران سرزنده و بانشاط، رهبران صریح‌اللهجه حزبی و تظاهرکنندگان ناراضی داد. در 16 سال گذشته قدرت کاملا در دست‌های یک مرد متمرکز شده بود. اما در 13 سال بعد، یعنی از سقوط سلطنت نظامی رضا شاه در شهریور 1320 تا آغاز سلطنت نظامی محمدرضا شاه در مرداد ماه 1332، قدرت در بین 5 قطب دربار، مجلس، کابینه، سفارتخانه‌های خارجی و مردم دست به دست می‌شد. کابینه‌های دوره نخست سلطنت محمدرضا، نماد بی‌ثباتی دائمی بودند. در دوره سلطنت 16 ساله رضا شاه، تنها 7 نخست‌وزیر و 10 کابینه وارد صحنه سیاست شده بودند، اما طی 13 سال بعدی، 12 نخست‌وزیر و 31 کابینه روی کار آمدند و عمر متوسط بر سر کار بودن نخست‌وزیرها 8 ماه و کابینه‌ها کمتر از 5 ماه بود. فضای سیاسی دهه 1320 شمسی، اگرچه از مداخلات آشکار و نهان قدرت‌های بیگانه و عناصر قدرتمند و وابسته داخلی و بی‌ثباتی دائمی کابینه‌ها به دور نیست، ولی به هر تقدیر خروج رضاشاه از صحنه سیاسی کشور، آزادی مجلس در تصمیم‌گیری‌ها، تشکیل احزاب سیاسی متعدد، انتشار مطبوعات آزاد غیردولتی و آزادی زندانیان سیاسی را به همراه داشت. مجلس پس از سقوط رضا شاه انتخابات سیزدهم، آخرین انتخاباتی بود که در دوره رضا شاه برگزار شد و مجلس سیزدهم که بعد از خروج رضا شاه تشکیل شد، جهت اعاده حیثیت از دست رفته خود به انتقاد از شیوه شاه مخلوع پرداخت که خود انتخاب شده‌اش بود. اما شیوه برگزاری انتخاب مجلس چهاردهم، ترکیب نمایندگان و اقدامات آن محصول فضای باز سیاسی بعد از شهریور 1320 محسوب می‌شود. انتخابات مجلس چهاردهم طولانی‌ترین، رقابتی‌ترین و بااهمیت‌ترین انتخابات در ایران دوران پهلوی بوده که ترکیبی متفاوت از دیگر دوره‌های قانونگذاری داشته است. حضور نمایندگان توده‌ای، ملی‌گرا و طرفدار دربار وجود 7 فراکسیون شامل دموکرات، میهن، آزادی، مستقل، توده، اتحاد ملی و منفردین، عدم تصویب اعتبارنامه‌های سید جعفر پیشه‌وری، مخالفت شدید با تصویب اعتبارنامه سید ضیاءالدین طباطبائی عامل سیاسی کودتای 1299 که نهایتا از تصویب نمایندگان گذشت، مخالفت با اختیارات میلسپو، اعلام جرم علیه علی سهیلی نخست‌وزیر و تدین وزیر کشور وقت به جرم دخالت و تقلب در انتخابات و تصویب قانون تحریم امتیاز نفت شمال (مخالفت با واگذاری امتیازات نفتی جدید به بیگانگان)، چانه‌زنی‌های سیاسی، ائتلاف‌های زودگذر و جابه‌جایی 7 نخست‌وزیر، نه کابینه و 110 وزیر از جمله کارکردهای این مجلس 2 ساله محسوب می‌شود. احزاب در ماه‌های نخست فروپاشی دیکتاتوری ده‌ها حزب، گروه، انجمن و باشگاه سیاسی در سراسر کشور تشکیل شدند. طیف سیاسی این احزاب بسیار گسترده بود. در یک سوی این طیف، احزاب وابسته به دربار، اشراف، ملاکین و محافظه‌کاران قرار داشتند. این احزاب نوعا متمایل به انگلستان بودند و به اتحاد شوروی و برنامه‌های سوسیالیستی به دیده تردید می‌نگریستند. در میانه طیف سیاسی، احزاب و جریانات میانه‌رو، ملی و مستقل از قدرت‌های خارجی قرار داشتند. احزاب روشنفکران، همراهان، ملت، سوسیالیست و دموکرات، نمونه احزاب میانه‌رو بودند. به لحاظ پایگاه اجتماعی و خاستگاه طبقاتی، بسیاری از رهبران فکری جریانات میانه‌رو از طبقه بالای متوسط و اکثرا در فرانسه، سوئیس و انگلستان درس خوانده بودند. شماری نیز در رشته‌های حقوق و علوم سیاسی و اقتصاد تحصیل کرده بودند. در نقطه مقابل جریانات راست، چپ‌ها قرار می‌گرفتند. احزاب چپ به چندین گروه تقسیم می‌شدند، اما بدون تردید سمبل جریانات چپ، حزب توده بود؛ تنها حزبی که در تاریخ سیاسی معاصر ایران به معنای دقیق کلمه یک حزب بود. رضا شاه سال 1310 با تصویب قانون منع فعالیت‌های اشتراکی، بسیاری از مخالفان خود را به بهانه تبلیغ مرام اشتراکی دستگیر و روانه زندان‌ها کرد. از جمله مهم‌ترین زندانیان سیاسی دوران رضا شاه گروه موسوم به 53 نفر بود که سال 1316 به اتهام قیام علیه سلطنت و ترویج مرام کمونیستی بازداشت و پس از محاکمات سریع و غیرعلنی به زندان‌های میان‌مدت و طویل‌المدت محکوم شدند. دکتر تقی ارانی، رئیس این گروه محسوب می‌شد که قبل از شهریور 1320 در زندان فوت کرد. باقیمانده اعضای گروه، بعد از اشغال کشور و اعلام عفو عمومی آزاد شدند. این گروه در مهر ماه 1320 هسته اصلی حزب توده را تشکیل دادند. مطبوعات خروج رضاشاه از ایران، آغاز فصل جدیدی در تاریخ مطبوعات کشور بود. ظرف 3 ماه از زمان سقوط رضا شاه، قریب به 300 مجوز برای روزنامه و مجله صادر شد. هنوز یک سال از سقوط رضا شاه نگذشته بود که در تهران به تنهایی 40 روزنامه و هفته‌نامه منتشر می‌شد. طی ماه‌های پس از سقوط رضا شاه، صدها نشریه و روزنامه از میان طیف‌های مختلف، از چپ رادیکال تا راست افراطی، از مطبوعات واقع‌بین و حقیقت‌گو تا نشریات غیرواقع‌بین و سودجو به منصه ظهور رسید. این مطبوعات در بیان مطالب و شتاب در گفتن و هرچه بدتر گفتن از شرایط پیشین از آزادی کامل برخوردار بودند. به‌طور مثال روزنامه اطلاعات روزانه مورخه 30 ‌/‌6‌/‌ 1320 چنین نوشته است: ... می‌گویم امروز آزاد شدیم. دستبند را از دست، پابند را از پا و دهانبند را از دهان ما برداشتند. آنچه که فکر می‌کنم می‌توانم بنویسم و بگویم. از امروز نمایندگان ملت می‌توانند از منافع ما دفاع کنند. از امروز هر ایرانی می‌تواند با اطمینان خاطر خانه‌اش را آباد کند و از امروز بازرگان ایرانی می‌تواند براحتی به کاسبیش بپردازد و از امروز استاد ایرانی می‌تواند بی‌دغدغه به شاگردهایش درس بدهد. از امروز آزادیخواهی گناه نیست.... مطبوعات همچنین در انتشار اطلاعات و اخبار داخلی آزاد بودند و در مقابل برای انتشار اخبار و مسائل جنگ و مطالب خارجی محدودیت داشتند. پس از 2 دهه دوختن زبان‌ها و شکسته شدن قلم‌ها، هرکس هر مطلبی که می‌خواست می‌گفت و یا در نشریات منتشر می‌ساخت؛ مباحث انتقادی، بحث‌های جنجالی، افشاگری و بحث‌های داغ و بی‌پرده سیاسی و اجتماعی و توجه به ستیزه‌ها و کشمکش‌های طبقاتی، رقابت‌های قومی و وضعیت قبایل، سکه رایج مطبوعات روز بود. سفارتخانه‌های خارجی به‌طور مستقیم و غیرمستقیم در مطبوعات مداخله می‌کردند و به این نشریات کمک‌های مادی و معنوی می‌رساندند. بنابراین دامنه درگیری بین قدرت‌های رقیب یعنی شوروی، انگلیس و آمریکا و کشانده شدن این رقابت‌ها به صحنه مطبوعات کشور و ایجاد درگیری‌های مطبوعاتی گسترش یافت. آزادی زندانیان سیاسی در طول دوران رضا شاه، هر صدای مخالفی در نطفه خفه می‌شد. مخالفان یا در زندان بودند یا در تبعید یا به‌طور اتفاقی! کشته شده بودند. پس از سقوط رضا شاه، بسیاری از این زندانیان آزاد شدند که از جمله مهم‌ترین آنها گروه موسوم به 53 نفر بود که در سال 1316 به اتهام قیام علیه سلطنت و ترویج مرام کمونیستی بازداشت شده و پس از محاکمات غیرعلنی به زندان‌های میان‌مدت و طویل‌المدت محکوم شده بودند. رئیس این گروه دکتر تقی ارانی، نیز قبل از شهریور 1320 در زندان فوت کرده بود.در مقابل آزادی زندانیان سیاسی، تعدادی از شکنجه‌گران و دژخیمان زندان‌های رضا شاه به محاکمه کشیده شدند. برخی افراد که بویژه در معرض مصائب و ستم‌های بسیار قرار گرفته یا بستگانشان در زندان به قتل رسیده بودند، عاملان جرم را در محاکم قضایی تعقیب کردند. چند نفر از قاتلان شناخته شده رژیم مانند پزشک احمدی که آمپول‌کشنده هوا را به زندانیان سیاسی تزریق می‌کرد در دادگاه‌های علنی محاکمه و به اعدام محکوم شد. برخی دیگر مانند رکن‌الدین مختاری رئیس کل شهربانی، زندانی شده و چند صباحی بعد آزاد شدند ـ در این مورد، دخالت محمدرضا شاه که حتی به هزینه شخصی خودش برای وی مستمری نیز تعیین کرد‌ـ مؤثر بود. در واقع عمال استبدادی رضا شاه تا حد زیادی از مجازات در امان ماندند. فضای نسبتا باز سیاسی پس از سقوط رضا شاه مانند اغلب دوره‌های آزادی در سیاست ایران، تنها زاییده شرایط موجود بود و به یک ساختار تبدیل نشد و دریغ که دولت مستعجل بود و تنها قریب به 12 سال بعد با کودتای 28 مرداد 1332، به یک دیکتاتوری دیگر در تاریخ معاصر ایران منجر شد. شادی معرفتی منابع: آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی، محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، 1388 جامی، گذشته چراغ راه آینده است، تهران: نشر ققنوس، 1387 کاتوزیان، محمدعلی همایون، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران: نشر مرکز، 1388 فوران، جان، مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمه احمد تدین، تهران: رسا، 1387 مقصودی، مجتبی، تحولات سیاسی اجتماعی ایران 1320-1357، تهران: انتشارات روزنه، 1388. منبع: سایت جام‌جم ایام

مجالس دوره رضاشاه، مجری سیاست های استبدادی

طی دوران 16 ساله استبداد رضاشاهی، تنها فرمانروای ایران زمین، شخص قبله عالم بود و هیچ کس بجز شخص شاه، قدرت تصمیم‌گیری و اظهارنظر نداشت. از ابتدایی‌ترین تا پیچیده‌ترین تصمیمات مملکتی بر عهده او بود و هیچ کس براساس سمت و مسوولیتش حق تصمیم‌گیری نداشت. همه چیز از دربار و نهایتا رضاشاه استعلام و کسب تکلیف می‌شد. رضاشاه بالاخص تمام امور نظامی، انتظامی و امنیتی را با علاقه و وسواس زیادی دنبال می‌کرد. تصمیمات کلان اقتصادی نیز بسته به نظر شاه بود، اما رفتار رضاشاه با مجلس بیش از هر چیز مبین عمق دیکتاتوری وی بود. در این مقاله به بررسی انتخابات مجلس در دوره اختناق رضاشاهی خواهیم پرداخت. *** طی دوران 16 ساله سلطنت رضاشاه، ایران شاهد 8 دوره انتخابات مجلس شورای ملی بود که دوره‌های ششم تا سیزدهم را شامل می‌شود. رضاشاه با بهره‌گیری از ارتش و بروکراسی و پشتیبانی دربار می‌توانست نظام سیاسی را کاملا در دست خود داشته باشد. از ابتدای دوران مشروطیت تا آغاز سلطنت رضاشاهی، یعنی قریب به 20 سال، از مجلس اول تا پنجم، سیاستمداران مستقل در شهرها رقابت می‌کردند و متنفذان روستایی، افراد تحت فرمان خود را به صفوف رأی‌گیری می‌آوردند، اما طی 16 سال سلطنت رضاشاه، شخص وی نتایج انتخابات و ترکیب هر مجلس را تعیین می‌کرد. کار او این بود که با همکاری رئیس پلیس، اسامی گروهی از نامزدها را برای وزیر داخله تهیه کند. وزیر کشور نیز آن اسامی را برای استانداران می‌فرستاد. سرانجام استاندار هم فهرست مذکور را به شورای نظارت بر انتخابات که وزارت کشور تعیین می‌کرد، می‌فرستاد. بنابراین، مجلس دیگر نه یک نهاد مفید و موثر، بلکه نهادی بی‌خاصیت بود که بدن عریان حکومت نظامی را می‌پوشاند. یکی از وزرای رضاشاه پس از چند سال اظهار می‌کند از آنجا که شاه اصرار داشت تا همه کارهای اجرایی باید توسط قوه مقننه تصویب شود، مجلس به مکانی برای اعمال تشریفاتی تبدیل شده بود. نمایندگان وظایف خود را چنان به درستی انجام می‌دادند که شاه به تشکیل مجلس سنای فراموش شده یا اصلاح قانون اساسی نیازی پیدا نکرد. سفیر انگلیس، در سال 1305 گزارش می‌دهد «مجلس ایران را نمی‌توان جدی گرفت، نمایندگان مجلس نمایندگان آزاد و مستقلی نیستند و انتخابات مجلس آزادانه برگزار نمی‌شود. هنگامی که شاه طرح یا لایحه‌ای را مدنظر دارد، تصویب می‌شود. زمانی که مخالف است رد می‌شود و هنگامی که بی‌اعتناست بحث‌های فراوانی صورت می‌گیرد». طرز انتخاب چنین بود که قبل از رسیدن موعد انتخابات، اعلی حضرت در همه جا از استانداران و فرماندهان و بعضی اوقات از شهربانی می‌خواست اشخاص مورد احترام و توجه مردم را معرفی کنند و وقتی آن صورت‌ها می‌رسید بین آنها یکی را که مورد نظر بیشتر قرار گرفته بود و خود نیز می‌پسندید، انتخاب می‌کرد و دستور می‌داد به انتخاب او کمک شود و همان شخص انتخاب می‌شد. رضاشاه که مجلس را طویله می‌نامید، به مدت 8 سال و برای 4 دوره متوالی حاج محتشم‌السلطنه اسفندیاری را در رأس مجلس قرار داده بود. انتخاب رئیس مجلس صرفا به اراده رضاشاه بود و اگرچه نمایندگان عملا دستچین شده حکومت بودند، با وجود این دخالتی در انتخاب ریاست مجلس نداشتند. نکته جالب اینجاست که از همان دور اولی که حاج محتشم‌السلطنه به ریاست مجلس برگزیده شد، به رضاشاه اظهار داشت به دلیل قوانین و مقررات، کبر سن داشته و نمی‌تواند عهده‌دار این سمت شود، اما رضاشاه با خوشرویی به وی می‌گوید: «حاج عمو برو صغر سن بگیر». مجلس پنجم خلع قاجاریه و انتخاب پهلوی به سلطنت اولین تقلبات گسترده انتخاباتی در انتخابات مجلس پنجم به وقوع پیوست و بجز تهران، با انتخاباتی فرمایشی کسانی روانه مجلس شدند که مورد نظر وزارت جنگ و شخص رضاخان بودند. این تقلبات در پی استعفای مشیرالدوله از نخست‌وزیری و انتخاب رضاخان به جانشینی وی در اوایل آبان 1302، در سطح گسترده‌ای صورت پذیرفت، زیرا در آستانه نخست‌وزیری رضاخان فقط انتخابات تهران به اتمام رسیده بود، لذا دست نظامیان در شهرستان‌ها برای اعمال نفوذ و دخالت در انتخابات باز بود. از این رو آنان توانستند اکثریت مجلس پنجم را به دست آورند. مهم‌ترین اقدام مجلس پنجم رأی به انقراض سلسله قاجاریه و انتخاب پهلوی به سلطنت ایران بود. انتخابات مجلس ششم آخرین انتخابات عصر قاجار اولین گام رضاخان پس از آغاز دوره دوم ریاست وزرایی‌اش در 24 آذر 1304، برگزاری انتخابات ششم بود. او هوشمندانه فهمیده بود پیشبرد اهدافش جز با در اختیار داشتن قوه مقننه امکان‌پذیر نخواهد بود. از این رو در 27 بهمن همان سال، طی اطلاعیه‌ای فرمان انتخابات را صادر کرده و بر انتخابات آزاد و انتخاب عناصر اصلاح‌طلب، وظیفه‌شناس و مملکت دوست که قادر به اجرای وظایف نمایندگی باشند و در پیمودن طریق اصلاحات با قوه مجریه هم‌گامی نمایند، تاکید ورزید. پس از آن نوبت به تشکیل انجمن‌های نظارت رسید. طبق قانون انتخابات، حاکم یا بخشدار هر حوزه انتخابیه موظف بود 36 نفر از معتمدین محل را برای تشکیل انجمن‌های نظارت مرکزی در هر حوزه دعوت کند و مدعوین موظف بودند با اکثریت نسبی، 9 عضو اصلی و 9 عضو علی‌البدل انجمن را از میان اعضای خود یا خارج از مجموعه انتخاب نمایند. همین امر زمینه دخالت متنفذین حکومتی و محلی را در اعمال نفوذ و در نتیجه تقلب در انتخابات فراهم می‌کرد، زیرا انجمن‌های نظارت همزمان مجری و مسوول صحت روند انتخابات بودند. کما این که عدم تفکیک میان اجرا و نظارت نیز عاملی برای دخالت و انتخاب افراد مورد نظر بود. اخذ رأی بر عهده انجمن نظارت بود که عملا در محل بخشداری‌ها مستقر بودند. اعضای انجمن موظف بودند ظرف مدت 24 ساعت آرای ماخوذه را شمارش و نتیجه نهایی را اعلام کنند، سپس با بررسی شکایات و تایید صحت انتخابات برای فرد منتخب اعتبارنامه صادر کنند. آشکار است با چنین روندی در انتخابات، دولت موفق شد افراد مورد نظر خود را انتخاب کند. این آخرین مجلس دوره رضاشاهی محسوب می‌شود که فعالیت احزاب سیاسی مخالف دولت در آن امکان‌پذیر بود. از این دوره به بعد تا پایان سلطنت رضاشاه بتدریج از مردم سلب اختیار شد و شخص شاه و دولت با تهیه فهرستی از اسامی مورد نظر، کاندیداهای خود را به مردم تحمیل می‌کردند. ظهور ارتش نوین و استقرار آن در ایالات و ولایات مهم‌ترین ابزار دخالت دولت در انتخابات بود. انتخابات مجلس هفتم آغاز شکاف انتخاباتی مجلس دوره ششم 22 مرداد 1307 خاتمه یافت. 3 ماه پیش از خاتمه دوره ششم، فرمان انتخابات دوره هفتم صادر شده بود. با آغاز انتخابات دوره هفتم مجلس شورای ملی، تحول عمیقی در انتخابات ایجاد شد. رضاشاه برای اثبات آزاد بودن انتخابات، نام برخی نمایندگان وجیه‌المله از جمله مستوفی‌الممالک، مشیرالدوله و موتمن‌الملک را نیز در فهرست وارد کرد، اما آنان از قبول نمایندگی خودداری کردند که سیدحسن مدرس، نماینده محبوب مردم تهران در ادوار پیشین، حتی یک رای نیز کسب نکرد. نقل است مدرس گفته بود به فرض مردم به من رای ندادند، پس آن یک رای که خودم داده‌ام کجاست؟ در این دوره بجز تهران در سایر شهرستان‌ها، سخنرانی و تبلیغات انتخاباتی در اماکن عمومی ممنوع اعلام شده بود. از این دوره بود که حتی یک نفر از شخصیت‌های مخالف به عنوان نماینده مردم به مجلس راه نیافت و هرکس در مجلس بود نماینده شاه بود. افراد منتخب نه نماینده منافع مردم، بلکه مجری سیاست‌های دربار بودند. وجود فراکسیون‌ها نیز از این دوره به بعد تنها وسیله‌ای بود برای یکدست شدن مجلس و تابعیت آن از شاه و دربار. کار به جایی رسید که در دوران انتخابات مردم دیگر ذوق و شوقی برای شرکت در آن نداشتند. در حقیقت هیچ‌گونه رقابت انتخاباتی که در این‌گونه موارد بین نامزدها و طرفداران آنان رایج است، به چشم نمی‌خورد، زیرا مردم باور کرده بودند، بود و نبودشان هیچ نقشی در نتیجه انتخابات نخواهد داشت و به نوعی بی‌تفاوتی رسیده بودند. حتی اعتراضی هم نمی‌کردند چرا که بخوبی می‌دانستند نرود میخ آهنین در سنگ. انتخابات ادوار بعد، مهر لاستیکی رضاشاه انتخابات دوره هشتم در فضایی به دور از تبلیغات و مبارزات پارلمانی معمول برگزار شد و این حاکی از تثبیت مواضع رضاشاه بود. دیگر از آن شور و شوق انتخاباتی خبری نبود، تا آنجا که حتی یک مورد گزارش و خبر که بیانگر اعتراض، شکایت و حتی انتقادی از روند کار باشد مشاهده نمی‌شود. روز رسیدگی به اعتبارنامه‌ها بسیار جالب بود، به گونه‌ای که یک روز پس از تشکیل شعب رسیدگی به اعتبارنامه، تمامی آنها تصویب شدند. مجالس دوره‌های هشتم تا دوازدهم از آرام‌ترین و مطیع‌ترین مجالس دوره پهلوی بودند. طی این ادوار، شاه ترکیب هر مجلس را خود به تنهایی تعیین می‌کرد. وی با کمک رئیس شهربانی فهرستی از کاندیداهای هر منطقه را تهیه و به وزارت کشور ابلاغ می‌کرد. وزیر کشور نیز همین نامه‌ها را به استانداران استان‌ها ارسال می‌کرد. با توجه به سیستم انتخاباتی که رضاشاه در این دوران حاکم کرده بود، دیگر خبری از انتخابات واقعی در کار نبود و وکلای مجلس همگی از قبل تعیین‌شده و با انتخابات صوری وارد مجلس می‌شدند و تنها ممکن بود عوامل موثر در انتخاب نمایندگان مقداری تغییر کند، اما تغییر محسوسی در مورد وکلای مجلس روی نمی‌داد و خانه ملت تنها به مهری لاستیکی برای تأیید اوامر همایونی تبدیل شده بود. نقش تیمورتاش در انتخابات یکی از مقتدرترین مردان نیمه اول حکومت رضاشاه، عبدالحسین‌خان تیمورتاش، وزیر مقتدر دربار وی بود. وی سال 1311، مغضوب شاه شد و در مهر‌1312 به طرز مشکوکی در زندان قصر درگذشت و با مرگ وی، وزارت دربار نیز از رونق افتاد. در این میان اسناد وزارت دربار رضاشاه بخصوص در دوره وزارت تیمور تاش از اهمیتی ویژه برخوردار است. چنین به نظر می‌رسد که در دوره وزارت عبدالحسین تیمورتاش (سال‌های 1311 ـ 1304) عملا سرنوشت انتخابات دوره‌های ششم تا نهم مجلس شورای ملی را او رقم می‌زده است. وی یا به طور مستقیم در انتخاب افراد دخالت داشت یا سایر دولتمردان از او کسب تکلیف می‌کردند. تیمورتاش با صدور بخشنامه‌ای محرمانه به حکام ایالات درخصوص نحوه برگزاری انتخابات دوره هشتم مجلس شورای ملی، طی دستورالعملی به آنان مبنی بر این‌که: «طبق صورتی که ارسال گردیده است باید جدیت لازمه به عمل آید که این اشخاص جهت مجلس انتخاب شوند»، حکام را از هرگونه مسامحه در این خصوص بر حذر داشته و متذکر شده در غیر این صورت «مورد بی‌میلی اعلی‌حضرت واقع خواهند شد» و تاکید کرده «اعلی‌حضرت اقدس شهریاری علاقه‌مند هستند که باید اشخاص مفصله‌المندرجه... باید به هر قیمتی باشد انتخاب شوند» و تهدید کرده «در صورتی که توان انجام این مأموریت را ندارید، از تاریخ ملاحظه این حکم تا 48 ساعت از خدمت استعفا دهید». پس از عزل وی، نقش وزارت داخله که مسوولیت انتخابات را نیز بر عهده داشت، پررنگ‌تر شد، اما در این دوره نیز عملاً دفتر مخصوص شاهنشاهی موظف بود منویات و دستورات شاه را در انتخابات تحقق بخشد. به این صورت که دفتر مخصوص، اوامر شاه را در مورد افراد انتخابی هر حوزه، به وزارت داخله می‌داد و وزیر نیز آن اسامی را به استانداران منعکس می‌کرد و در نهایت نام آن افراد از صندوق‌های رای بیرون می‌آمد. البته علاوه بر وزارتخانه‌های مذکور، نقش وزارت جنگ و اراده بلندپایگان و امیران لشکری نیز در انتخابات این دوره غیرقابل انکار است. *** انتخابات مجلس سیزدهم آخرین انتخابات دوره رضاشاه بود، اما عمر سلطنت رضاشاه به آغاز مجلس سیزدهم کفاف نداد و نمایندگان مجلس مزبور اگرچه نمایندگان دستچین شخص وی بودند، پس از سقوط او در انتقاد از وی گوی سبقت را از یکدیگر می‌دزدیدند تا شاید این لکه ننگ را از چهره خویش بزدایند. صدای فریاد مردم پس از 16 سال اختناق، بار دیگر به گوش می‌رسید و زمزمه‌های اعتراض به گذشته و وضع موجود یک بار دیگر شنیده می‌شد. اگرچه تمام مورخان و پژوهشگران اذعان دارند مجلس دوره رضاشاه، مجلسی فرمایشی بود که در عمل اختیاری بیش از یک مهر لاستیکی نداشت، اما نکته در اینجاست رضاشاه که هر تصمیمی را اراده می‌کرد، می‌گرفت و به منصه ظهور می‌رساند و به عواقب آن نیز نمی‌اندیشید، چرا هرگز مجلس را تعطیل نکرد و از آن سخنی هم به میان نیاورد؟ شادی معرفتی منابع: ـ اسناد و مکاتبات تیمورتاش، وزیر دربار رضاشاه (1312 ـ 1304)، به کوشش عیسی عبدی و دیگران، تهیه و تنظیم: مرکز اسناد ریاست جمهوری، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.ـ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمدابراهیم فتاحی، نشر نی.ـ مروار، محمد، مجلس شورای ملی (دوره‌های بیست و یکم تا بیست و چهارم)، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی.ـ مقصودی، مجتبی، تحولات سیاسی اجتماعی ایران 1357 ـ 1320، انتشارات روزنه.ـ مکی، حسین، تاریخ 20 ساله ایران، جلد پنجم، نشر ناشر. منبع: سایت جام‌جم ایام

نقش رادیو بی‌بی‌سی‌ در اشغال ایران

14نوامبر 1922،‌ همزمان با 24 آبان،‌رادیو انگلستان با موج متوسط آغاز به کار کرد. در این رسانه که بعدها بی بی سی نام نهاده شد، نقش مهمی را در دوران جنگ جهانی دوم و از جمله اشغال ایران ایفا کرد. در این گزارش به بررسی نقش بی‌بی‌سی و اشغال ایران پرداخته شده است. در سال‌های منتهی به اشغال ایران توسط متفقین، رادیو یکه‌تاز میدان رسانه‌ای بود.تنها رقیب رادیو، مطبوعات بود که آن نیز به خاطر سرعت خبررسانی و گستردگی پخش و در اغلب مقاطع به دلیل برقراری سانسور، یارای مقابله با رادیو را نداشت. رادیو به سبب امکانات فنی بی‌نظیر خود از نیروی اقناع و نفوذ فراوانی برخوردار بود. برنامه‌های رادیویی به طور مستقیم و در تمام ساعات شبانه‌روز از فواصل بسیار دور پخش می‌شوند و بدون برخورد با هیچ مانعی، به سرعت از موانع طبیعی و دیوارهای مصنوعی عبور می‌کنند و در ذهن شنوندگان رسوخ می‌نمایند. بیان رادیویی در مقایسه با مطبوعات، سخنرانی و... هیچ گونه محدودیتی ندارد و از مرکز فرستنده آن می‌توان شنوندگان بی‌شماری از طبقات گوناگون اجتماعی را در نواحی مختلف و گستره جغرافیایی وسیعی پوشش و تحت تاثیر قرار داد. بنابراین، رادیو کارکرد تبلیغاتی موثرتری در آن مقطع داشت و در واقع رسانه برتر محسوب می‏شد. از آنجا که رادیو تنها با حس شنوایی و تخیل مخاطبانش سر و کار دارد، اگر رادیو به رسانه‌ای شایعه‌پرداز بدل شود، تاثیرش چندین برابر می‌شود؛ چراکه شنوندگان می‌توانند با بهره‏گیری از نیروی پایان‌ناپذیر تخیل خود، هر موضوع باورنکردنی را باورکردنی و هر غیرممکنی را ممکن تلقی کنند1 تا به حدی که واقعیت و شایعه جابه‌جا شوند. «برنامه‌های رادیویی دارای نیروی ضربتی و غافلگیرکننده شدیدی هستند... در برابر ضربه‌ روحی فراوانی که از شنیدن خبرهای غیرقابل انتظار رادیویی ناشی می‌شوند، انسان قدرت دفاعی ندارد و به همین سبب است که رادیو از لحاظ نفوذ روانی موثرترین وسیله ارتباطی تلقی می‌شود».2 در سال‏های منتهی به اشغال ایران در شهریور 1320 شوروی و انگلستان براساس رویه رقابت‌آمیز همیشگی خود در ایران به منظور پیگیری سیاست‏های تبلیغاتی خود در طول جنگ جهانی دوم به رسانه برتر روز یعنی رادیو روی آوردند و هر کدام به فاصله اندکی از همدیگر در برنامه‏های رادیویی برون‏مرزی خود بخش فارسی تاسیس کردند. ابتدا شوروی و به فاصله حدود یک سال انگلیس رادیویی به زبان فارسی راه‌اندازی کردند. به علاوه، انگلیس پیش از این بخش فارسی رادیو دهلی را نیز با همان هدف راه‏اندازی بخش فارسی رادیو بی ی‌سی از قلب مستعمرات خود در هندوستان تاسیس کرده بود. آلمان هیتلری نیز برای بهره‏گیری از سلاح تبلیغات، رادیو برلین را پایه‌ریزی کرده بود تا افکار عمومی ایرانیان را به سود کشور متبوع خود سوق دهد. بنابراین، در سال‌های پایانی عصر رضاشاه رادیو مهم‌ترین رسانه تاثیرگذار در حیات سیاسی و اجتماعی ایران و جهان به شمار می‏رفت. در داخل ایران نیز رادیو تهران زیر نظر سازمان پرورش افکار در 4 اردیبهشت ۱۳۱۹ آغاز به کار کرد. پخش اخبار آن در آغاز به 5 زبان خارجی (انگلیسی، روسی، عربی، فرانسوی و آلمانی) انجام می‌گرفت که پس از مدتی زبان ترکی نیز به آنها افزوده شد. از 6 ساعت برنامه شبانه، 4 ساعت به موسیقی (3 ساعت موسیقی فرنگی و یک ساعت موسیقی ایرانی)، یک ساعت و 15 دقیقه به اخبار (نیم ساعت اخبار به زبان فارسی در 2 نوبت و ۴۵ دقیقه به زبان‌های خارجی فرانسوی، انگلیسی و آلمانی) و ۴۵ دقیقه به برنامه گفتارهای کشاورزی، جغرافیا، بهداشت و ورزش اختصاص یافته بود. 3 با آغاز جنگ جهانی دوم و اهمیتی که جایگاه و مواضع ایران در آن مقطع تاریخی داشت، از آنجا که رادیو رسانه‌ای دولتی و طبعا بیانگر سیاست‌های رسمی دولت ایران بود، برای این که در آن سخنی مغایر و ناقض بی‏طرفی گفته نشود نظارت بر رادیو بیشتر و سخت‌تر شد تا آنجا که رضاشاه شخصا در مورد متن مطالب پخش شده مداخله و اظهارنظر می‏کرد و چکیده‌ای از مقاله‌های سیاسی و اجتماعی روزنامه‌های پایتخت که توسط کمیسیون رادیو در اختیارش نهاده می‌شد، اجازه پخش در رادیو به زبان‌های فارسی و بیگانه را می‌داد4تاکید رضاشاه بر موضع بی‌طرفی ایران و ندادن بهانه به دست دولت‌های درگیر در جنگ تا حدی بود که در برنامه تازه رادیو که در تاریخ ۲۸ اسفند ۱۳۱۹ به نخست‌وزیری اعلام شد، ۱۵ دقیقه اخبار به زبان فارسی حذف شد و علت آن چنین بیان شد: «در اوایل ایجاد رادیو، اخبار خبرگزاری پارس در رادیو گفته می‌شد، ولی به فرمان ملوکانه مقرر گردید که خبرهای کشورهای بیگانه در رادیو گفته نشود.» رادیو در دوره اشغال ایران توسط متفقین برنامه‌های گسترش رادیو که یک سال و اندی از عمر آن می‌گذشت با اشغال ایران با مشکل روبه‌رو شد. در این میان «دایره‌ سانسور» نیز با فشار شوروی و انگلستان در اسفند ۱۳۲۰ با حضور نمایندگان این دو کشور، برای سانسور در رادیو و مطبوعات ایران تشکیل شد. متفقین دخالت‌های بی‌شماری در رسانه‌های همگانی ایران به عمل می‌آوردند. رادیو و مطبوعات به‌طور جدی از پخش هرگونه خبر و مطلبی بر ضد متفقین و مغایر با مفاد پیمان سه‏گانه منع شده بودند. اخبار مربوط به جنگ نیز ابتدا به اداره سانسور انگلیس و شوروی فرستاده می‌شد و پس از کسب اجازه، پخش می‌گردید. بولارد، از ترس تبدیل رادیوی خودروهای شخصی به فرستنده‌های کوچک تقاضا کرد که دولت ایران کلیه رادیوهای مذکور را در سطح کشور جمع‌آوری کند و دولت ایران نیز آن خواسته را انجام داد. به این ترتیب که سفارت انگلیس یکایک خودروهای شخصی را که دارای رادیو بودند شناسایی کرد و با دادن شماره‌های آنها به شهربانی تقاضای تحویل رادیوهای آنها را کرد. این رادیوها تا پایان جنگ جهانی دوم در اختیار شهربانی باقی ماند. علاوه بر این، متفقین اوقاتی از رادیو تهران را در اختیار گرفته و برای سربازان خود در ایران برنامه پخش می‌کردند. انگلیسی‌ها همچنین با کمک دولت ایران، با افرادی که به رادیوهای دولت‌های محور گوش می‌دادند، برخورد می‏کردند و اگر استفاده از آن در مکان‏های عمومی بود برخوردشان تا تعطیلی آن مکان و مجازات صاحب آن پیش می‏رفت. در این زمان گرایش مردم به رادیو برلین در مقایسه با رادیو مسکو و لندن به‌دلیل وجهه نسبتا خوب آلمانی‏‏ها نزد ایرانیان بیشتر بود. ویلیام ریدر بولارد، وزیرمختار انگلیس در ایران در طول جنگ جهانی دوم نیز به محبوبیت رادیو برلین در میان ایرانیان اذعان می‌کند و آن را ناشی از خواست ایرانیان به برقراری توازن با روس‌ها می‌داند. البته وی تعمدا، کشور متبوع خود و سابقه استعماری آن را در این اظهارنظر نادیده می‏گیرد و غافل از این می‏ماند که علت اصلی گرایش مردم به سوی آلمان‏ها ـ همچون سال‏های جنگ جهانی اول ـ عملکرد بد، غیرانسانی و یکسویه روس‏ها و انگلیسی‏ها به نفع خودشان و نادیده انگاشتن خواست‏ها و منافع مردم ایران از سوی آن دولت بوده است. او در ادامه قضاوت و تحلیل یکجانبه‏اش می‌نویسد: «مردم ایران خیلی تحت تاثیر پخش برنامه‌های فارسی رادیو برلین هستند که ادعاهای عجیب و غریب می‌کند و شاید بتوان ایرانی‌ها را در مجموع کسانی دانست که نسبت به آلمان احساسات دوستانه دارند. این تا اندازه‌ای به علت ترس آنان از روسیه است و این که می‌خواهند شاهد یک آلمان قوی برای ایجاد توازن با روس‌ها باشند و تا اندازه‌ای هم به این دلیل است که ایرانی‌ها آدم‌هایی از سنخ هیتلر را تحسین می‌کنند.» اما در نهایت بولارد در نتیجه‏گیری خود اعتراف می‏کند که «مردم ایران قویا ضدروسی و در مجموع ضدانگلیسی هستند و از سیاست بی‌طرفی شاه پشتیبانی می‌کنند. این الزاما جلوی روزنامه‌ها را نمی‌گیرد تا از فعالیت‌های آلمان به عنوان سوءاستفاده از میهمان‌نوازی و ایجاد مخاطره برای مملکت ایران، انتقاد نکنند.» وی از برنامه‏های بخش فارسی بی ی‌سی به عنوان برنامه‏های عالی یاد می‏کند که در مدت راه‏اندازی موفق شده با تبلیغات رادیو برلین مقابله کند. اما محور تبلیغات بخش فارسی رادیو برلین در آستانه اشغال ایران در شهریور 1320 برای خارج کردن ایران از بی‏طرفی و سوق دادن آن به سوی آلمان هیتلری از روی تبلیغات تهدیدآمیز بسیار شدید و خشن بود. این تهدید برای ایران به صورت حملات تبلیغاتی علیه رضاشاه از رادیو برلین شروع شد و دولت ایران یادداشت اعتراضیه‌ای به سفارت آلمان در تهران تسلیم کرد. تاسیس بخش فارسی رادیو بی ی‌سی بی بی‌سی مختصر شده بنگاه سخن‌پراکنی بریتانیاست که نوامبر 1922 / آبان ۱۳۰۱ توسط صاحبان شرکت‏های انگلیسی فعال در صنعت بی‏سیم در لندن تاسیس شد. این بنگاه دولتی یکی از پرسابقه‌ترین و بزرگ‌ترین بنگاه‌های رسانه‌ای جهان است. بخش بین‏المللی بی ی‌سی 1932 م / 1311 ش با عنوان «سرویس امپراتوری بی ی‌سی» فقط به زبان انگلیسی و عمدتا برای جذب مخاطبان انگلیسی زبان در مناطق مختلف جهان راه‏اندازی شد. عنوان سرویس جهانی بی ی‌سی از سال 1988 م جایگزین عنوان اخیر‏الذکر شد که مفهومی پرمعنا از عصر استعمار و امپریالیسم را به ذهن متبادر می‏کرد. امروزه بخش فارسی رادیو بی ی‌سی زیرمجموعه‌ای از سرویس جهانی بی ی‌سی است که به زبان فارسی از طریق رادیو، اینترنت و تلویزیون فعالیت خبری و رسانه‌ای می‌کند. بی ی‌سی فارسی که به رادیو لندن نیز معروف است، از قدیمی‌ترین بخش‌های این رسانه به زبانی غیرانگلیسی است که در دی 1319 / دسامبر 1940 با بودجه وزارت خارجه انگلیس آغاز به کار کرد. نخستین رئیس بخش فارسی رادیو لندن ـ ویکتور گلدنینگ ـ از سوی راجر استیونس، رئیس وقت بخش شرقی وزارت امور خارجه انگلیس انتخاب شد. با توجه به اهمیت راهبردی ایران و نقش تبلیغات در این بخش از جهان، عمده‏ترین ماموریت‏های آن، این بود که ضمن خنثی‏سازی تبلیغات رادیو برلین، برنامه‌هایی درراستای سیاست‌های جنگی دولت بریتانیا و متفقین سازمان دهد و ذهن ایرانیان را آماده برکناری رضاشاه و اشغال ایران کند. با موفقیت‏هایی که این رادیو در دوره پس از تاسیس به دست آورد باعث گسترش آن به سایر نقاط جهان نیز شد. به طوری که در پایان جنگ جهانی دوم، برنامه‌های بی ی‌سی به ۴۰ زبان پخش می‌شد. بر این مبنا بود که گوبلز، مهم‌ترین کارگزار تبلیغات آلمان هیتلری، رادیو بی ی‌سی را برنده «تهاجم فکری» در اروپا نامید. بخش فارسی رادیو بی ی‌سی به عنوان یکی از مهم‏ترین ارکان دیپلماسی عمومی انگلیس در ایران بود و این رکن بودن خود را تاکنون ادامه داده است. زمان جنگ جهانی دوم از دوران فعال دیپلماسی عمومی انگلیس در ایران بود. اولین برنامه رادیو بی بی‌سی یک ساعت برنامه خبری در هفته بود که اخبار جنگ جهانی دوم را پوشش می‏داد. با نزدیک شدن موعد اشغال ایران توسط متفقین مدت و ماهیت برنامه‏های آن افزایش یافت. بخش قابل توجه مطالب برنامه‏های آن توسط آن لمبتون، وابسته مطبوعاتی سفارت انگلیس در تهران تهیه می‏شد که از ایران‏شناسان مشهور انگلیسی بود و ویژگی‌های جامعه ایران را بخوبی می‌شناخت و با ذهنیت مردم ایران آشنا بود و بعد از تایید سرویلیام ریدر بولارد، وزیر مختار انگلیس در تهران برای پخش به لندن ارسال می‏شد. زمینه‌سازی رادیو بی بی‌سی برای اشغال ایران رادیو لندن در برنامه‌های فارسی خود مرتبا علیه رضاشاه گفتارهای تندی پخش می‌کرد و روس‌ها نیز با اعلامیه‌های فارسی که توسط هواپیماهای جنگنده روی شهرهای شمالی می‌ریختند، وی را مورد انتقاد قرار می‏دادند. برای برکناری رضاشاه، وزارت امور خارجه انگلستان به بی ی‌سی دستور داده بود تا مطالبی را که از قبل توسط آن وزارتخانه تهیه شده بود، به زبان فارسی پخش کنند. مطالب و گفتارهای رادیو بی بی‌سی ابتدا درباره حکومت دموکراسی و قانون اساسی بود. بی بی‌سی دستور داشت تا ضمن تحریک مردم ایران، به بازگو کردن مصادیق اقدامات دیکتاتورمآبانه رضاشاه پرداخته و آن را در معرض افکار عمومی ایرانیان قرار دهد. البته بی بی‌سی پا را از این هم فراتر نهاده و برای تخریب چهره رضاشاه از شایعه‌پراکنی نیز به طرز عجیبی استفاده می‏کرد. در یکی از روزهای اوایل اشغال، رادیو لندن اعلام کرد در ایران مواد خوراکی وجود ندارد، چون رضاشاه آنها را به آلمان فروخته است. این دروغ پراکنی در حالی بود که هنوز محصول سال 1320 در حال برداشت بود و نه شرایط استفاده داخلی داشت و نه آماده صادرات بود. هدف از پخش این برنامه‌ها تضعیف و تزلزل موقعیت رضاشاه بود و بسترسازی برای پذیرش برکناری وی بود. همچنین دولت انگلیس از رادیو بی بی‌سی برای ایجاد فاصله بین خود و رضاشاه نیز استفاده می‏کرد؛ زیرا مردم ایران بر این باور بودند که رضاشاه را انگلیسی‎‏ها به قدرت رسانده‏اند. در واقع انگلیسی‏ها به لحاظ روانی از تنفر مردم ایران از رضاشاه نهایت بهره‏ برداری را کردند و با انتقاد علنی از وی که تا آن زمان جنایت نابخشودنی محسوب می‏شد، باعث شگفتی ایرانیان و خوشحالی آنها شدند، ولی در اصل آمال جدید خود را به این شیوه دنبال کردند. رضاشاه خیلی تلاش کرد تا جلوی تحریکات و طغیان مردم علیه خود را بگیرد و حتی به فروغی دستور داد در تهران حکومت نظامی اعلام کند و سپهبد احمد امیراحمدی را به فرمانداری نظامی تهران منصوب کند، ولی این تدابیر وی راه به جایی نبرد. بولارد نیز در این باره می‌نویسد: «ما توانستیم با آغاز پخش برنامه‌های فارسی از لندن و دهلی تا حد زیادی بر این مشکل فائق آییم و با تکذیب شایعات بی‏اساس[!] و مطرح نمودن و پاسخ گفتن به بسیاری از سوالات مربوط به رضاشاه، ذهن مردم را نسبت به حقایق روشن کنیم. پخش این برنامه‌ها با این که رضایت‌خاطر فراوانی در بین ایرانیان به وجود می‌آورد، ولی بسیار طبیعی است که خشم رضاشاه را برمی‌انگیخت و روال حکومت او را مختل می‌کرد.» بولارد همچنین با درخواست تمرکز حملات بی بی‌سی روی رضاشاه در ۲۲ آگوست ۱۹۴۱ طی یادداشتی پیشنهاد کرد که در تبلیغات بی بی‌سی فارسی «باید تاکید شود که انگلستان دولتی دموکراتیک دارد در حالی که شاه ایران، بسان هیتلر بر این باور است که مردم مانند گوسفند هستند که باید از آنان انتظار پیروی کورکورانه داشت». بی بی‌سی حتی در این راستا شعارسازی هم می‌کرد: «محو بادا شاه صیفی‌کار بادنجان‌فروش» نمونه‌ای از این شعارهای ساخته بی ی‌سی در آن زمان است. روزنامه اطلاعات بعدها در مورد حملات تبلیغاتی بی بی‌سی بر ضد رضاشاه نوشت: «نقطه‌‌ ضعف رضاشاه به دست رادیو لندن افتاد. آن را گرفت و هرشب ساعتی پیرامون آن حرف زد؛ حرف‌هایی که به‌ دل می‌نشست، در افکار مردم رخنه و نفوذ می‌کرد، معایب و مضار ملک‌داری رضاشاه را می‌گفت، ساختمان‌های بزرگ و عالی مهمانخانه‌ها را تشریح می‌کرد، از کاخ‌ها و عمارت‌هایی که در تمام طول شمال ساخته شده بود، صحبت می‌کرد و در دنبال آن از گرسنگی و فقر و بدبختی و بیماری مردم بحث می‌کرد... حرف‌های رادیو لندن با حقیقت وفق می‌کرد و در مقابل این حملات هم هیچ گونه دفاعی نمی‌شد. یعنی فقط معایب زیر ذره‌بین گذاشته می‌شد و بزرگ می‌گردید، بدون این که کمترین ذکری از محسنات دیگر و خدماتی که رضاشاه در راه ترقی و تکامل کشور انجام داده، شود.» (مکی، ۱۳۸۰، ص ۲۶۸) در این میان گزارشگران ایرانی بی ی‌سی فارسی، صرفا آلت فعل وزارت امور خارجه انگلیس بودند. «عباس دهقان» از نخستین گزارشگران این رادیو در این باره می‌گوید: «ما دقیقا همان چیزی را می‌خواندیم که برای خواندن به ما داده می‌شد. ما حق نداشتیم هیچ دگرگونی در آن ایجاد کنیم. دو انگلیسی‌زبان در کنار ما بودند که بر کار ما نظارت می‌کردند. آنان به فارسی سخن‌ می‌گفتند و به دقت به ما گوش می‌کردند.» در نامه وزارت خارجه انگلیس به بولارد به تاریخ ۲۸ شهریورماه ۱۳۲۰، درباره جانشین رضاشاه اشاره شده است که «جانشین می‌تواند یکی از پهلوی‌های جوان‌تر یا بازگشت یکی از افراد سلسله قاجار باشد.» بنابراین، انگلیس برای تفهیم اصل قضیه به محمدرضا پهلوی مبنی بر این که فقط تبعیت بی‏چون و چرای وی تنها دلیل ادامه سلطنت در خانواده پهلوی می‏تواند باشد آن را از طریق بی ی‌سی طوری پوشش داد که در صدد بازگرداندن قاجارها بر اریکه سلطنت ایران هستند. بی ی‌سی برای واقعی نشان دادن این ترفند سیاسی و تبلیغاتی آنچنان جدی عمل کرد که هارولد نیکلسون ـ نماینده مجلس و سرپرست بی ی‌سی ـ نقش عامل گفت‌وگو برای بازگرداندن قدرت به دست قاجارها را بازی کرد. حتی نیکلسون با محمدحسن میرزا ـ ولیعهد احمدشاه ـ و فرزندش عبد‏الحمیدمیرزا دیدار کرد. پارسونز در این باره می‌نویسد: «اطلاعاتی به دست شاه سابق رسید که انگلیسی‌ها در فاصله روزهای سوم تا بیست و پنجم شهریور مذاکراتی با محمدحسن میرزا ولیعهد (احمدشاه) و پسر او حمیدمیرزا، افسر نیروی دریایی انگلستان انجام داده بودند تا یکی از آن دو را دوباره به ایران بازگردانند و بر تخت سلطنت بنشانند و عامل مذاکرات هارولد نیکلسون مدیرکل بی بی‌سی بوده است، بذر رعب و هیبت بی بی‌سی را در دل شاه، خانواده او و هیات حاکمه مرعوب و مجذوب ایران پاشید.» سرانجام بی بی‌سی توانست گام‌های موثری در ایجاد بی‌اعتمادی ایرانیان نسبت به حکومت وقت ایران بردارد. بولارد پس از این پیروزی برای شرایط تازه رادیو بی بی‌سی نسخه می‌پیچد: «حالا که شاه رفته است، فرستنده رادیویی ما (بی بی‌سی) باید درباره حکومت مبتنی بر قانون اساسی حرف بزند و روی این نکات تاکید کند.» در مجموع اهداف و محورهای برنامه‏های بخش فارسی رادیو بی بی‌سی را در ایام اشغال ایران در شهریور 1320 می‏توان به شرح زیر جمع‏ بندی کرد: ـ شایعه‏ سازی بر ضد رضاشاه و تقویت آن با مستندات تاریخی مربوط به عملکرد رضاشاه. ـ مشروعیت بخشیدن به اشغال ایران. ـ شکل‏دهی افکار عمومی ایرانیان درخصوص منافع متفقین و ایجاد نگاه مثبت نسبت به آنها. ـ شکستن مقاومت ایرانیان در مقابل اشغالگران. ـ طرح حکومت دموکراسی و مبتنی بر قانون اساسی برای فریب افکار عمومی. اهداف کاربردی و عملکرد بی بی‌سی فارسی در سال‏های پس از جنگ جهانی دوم تاکنون: ـ نقش اطلاعاتی در تمامی بحران‌ها و رویدادهای سیاسی ایران ـ ایجاد اختلافات قومی و مذهبی در ایران ـ تبدیل شدن به منبع خبری برای ایرانیان در بحران‌های سیاسی یا اجتماعی ـ تلاش برای نشان دادن خود به عنوان رسانه بی‏طرف در رویدادهای داخلی ایران در حوزه‌های مختلف ـ تلاش برای جذب مخاطبان تحصیلکرده جامعه ایران بویژه جوانان نتیجه‏ گیری رادیو بی بی‌سی توانست با مهندسی افکار عمومی ایرانیان در شهریور ۱۳۲۰، با شایعه‏ سازی و در هم‌آمیختن برخی واقعیت‌ها با ادعاهای غیرواقعی، موفق به شکل‌دهی یک واقعیت تاریخی یعنی پایان سلطنت رضاشاه شد. به این ترتیب که این رادیو نقش عمده‏ای در کنار سایر عوامل در تخریب چهره رضاشاه ایفا کرد تا حدی که آن شایعات به واقعیاتی تاریخی بدل شد و تا سال‌ها بر اذهان ایرانیان سنگینی کرد. بی بی‌سی توانست با شگردهای جنگ روانی و تبلیغاتی، مقاومت ایرانیان را در برابر قوای اشغالگر بشکند و ذهن آنان را آماده پذیرش اشغال کشورشان از سوی متفقین کند. غیر از رادیو لندن که مرتبا از رضاشاه انتقاد و افکار عمومی ایران را علیه او تحریک می‌کرد، رادیو دهلی و سایر رادیوهای اقماری انگلیس نیز با رادیو لندن همصدا شده و بستر مناسب و قابل پذیرشی برای برکناری و تبعید رضاشاه فراهم آوردند. سجاد راعی‏گلوجه منابع: 1. استوارت ا، ریچارد، در آخرین روزهای رضاشاه، تهاجم روس و انگلیس به ایران در شهریور 1320؛ ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران، معین، چاپ سوم، 1370؛ 2. اسنادی از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، جلد 2، به کوشش مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری، تهران، خانه کتاب، 1389؛ 3. اسنادی از تاریخچه رادیو در ایران (۱۳۴۵ ـ ۱۳۱۸ هـ .ش)، معاونت خدمات مدیریت و اطلاع‌رسانی دفتر رئیس‌جمهور، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1379؛4.بولارد، ریدر ویلیام، شترها باید بروند، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، البرز، 1369؛ 5.برومند، صفورا، تاریخ‌نگاری به شیوه رادیو BBC، تهران، دفتر پژوهش‌های رادیو، 386؛ 6.پارسونز، سر آنتونی، غرور و سقوط؛ ترجمه منوچهر راستین، تهران، انتشارات هفته، 1363؛ 7. تفرشی، مجید، «دیپلماسی عمومی بریتانیا در ایران؛ مطالعه موردی بخش فارسی سرویس جهانی بی بی‌سی»، ایران و استعمار انگلیس (مجموعه سخنرانی‏ها، میزگرد و مقالات)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‏های سیاسی، 1388؛ 8.ذوقی، ایرج، ایران و قدرت‏های بزرگ در جنگ جهانی دوم، تهران، پاژنگ، 1372؛9.معتمدنژاد، کاظم، وسایل ارتباط جمعی، جلد 1، تهران، دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ چهارم، 1383؛10. گزارش راهبردی رسانه(4)؛ بی ی‌سی فارسی در یک نگاه، تهران، دفتر مطالعات و برنامه‏ ریزی رسانه‏ها، 1389؛ 11.مکی، حسین، تاریخ 20 ساله ایران، جلد 7، تهران، انتشارات علمی، 1380؛ 12.نامه‌های خصوصی و گزارش‌های محرمانه سر ریدر بولارد، سفیرکبیر انگلستان در ایران، ترجمه غلامحسین میرزاصالح، تهران، طرح نو، 1371؛13.هوشنگ‌مهدوی، عبدالرضا، انقلاب ایران به روایت رادیو بی بی‌سی، تهران، طرح نو، 1372. منبع: سایت جام‌جم ایام

یار همراه‌

آیت‌الله شیخ عبدالله مازندرانی فرزند محمدنصیر طبرسی یکی از مراجع و رهبران عصر مشروطیت ایران در سال 1256 ق در شهر بابل پا به عرصه وجود نهاد. وی پس از فراگیری دوره مقدماتی، ایران را برای ادامه تحصیل به قصد عراق ترک گفت و در نجف و کربلا از محضر درس بزرگانی چون میرزا حبیب‌الله رشتی، شیخ مهدی کاشف‌الغطاء و حاج شیخ مرتضی انصاری کسب فیض نمود و به درجه اجتهاد نایل گشت. ایشان از شاگردان برجسته میرزاحبیب‌الله رشتی به شمار می‌رفت. پس از فوت میرزا حبیب‌الله بتدریج در زمره مراجع بزرگ تقلید عصر خویش قرار گرفت.1‌ در جنبش مشروطیت ایران و مخالفت با رژیم استبدادی، شیخ عبدالله مازندرانی همراه و همگام با آخوند خراسانی و حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی با ارسال نامه و تلگرام برای رهبران دینی و سیاسی ایران این جنبش را تایید و به دفاع از مشروطه‌خواهان پرداخته و با نشر اعلامیه‌های روشنگرانه نسبت به رویدادهای سیاسی و اجتماعی آن دوران موضع‌گیری می‌نمودند. پس از صدور فرمان مشروطیت و افتتاح مجلس شورای ملی، ایشان به همراه آیات عظام طی نامه‌ای گشایش مجلس را تبریک گفتند و پیوسته دستورات لازم را به نمایندگان مجلس برای تهیه و تصویب قوانین مهم صادر می‌نمود و با تاکید بر التزام به قوانین مجلس ضرورت پشتیبانی از آن را اعلام می‌کرد. با گسترش نفوذ مشروطه‌خواهان سکولار و بویژه بعد از تشکیل مجلس دوم ‌در سال 1328 ق ایشان و آخوند خراسانی طی نامه‌ای به ناصر الملک از عملکرد سران سیاسی مشروطیت به شدت انتقاد کردند و درخصوص شکل‌گیری استبدادی به مراتب خطرناکتر از استبداد قاجاریه تحت عنوان آزادی و مشروطیت هشدار دادند. پس از ترور سید عبدالله بهبهانی رهبر آزادیخواه مشروطه، سیدحسن تقی‌زاده یکی از نمایندگان تندرو مجلس که به داشتن عقاید لیبرالی و تفکیک قوانین عرفی از قوانین شرعی شهرت داشت به مباشرت و آمریت در قتل متهم گردید و شیخ عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی طی تلگرافی که به مجلس شورای ملی مخابره نمودند بر ضدیت مسلک تقی‌زاده با اسلام و قوانین شرع تاکید کرده و از مجلس خواستار اخراج وی و تبعید او از کشور شدند.2 سال 1329 ق. پس از ورود متجاوزان روسی به شمال ایران، از جمله تبریز و کشتار آزادیخواهان و نیز تصرف لیبی توسط مهاجمان ایتالیایی، وی به همراه جمعی از مراجع و علمای شیعه عراق بر ضد اشغالگران روسی و ایتالیایی فتوای جهاد صادر کرد و مسلمانان را به مقابله با آنها فراخواند. آن بزرگوار در اعتراض به اشغال ایران عازم کاظمین شد و در چهارم ذیحجه 1330 ق در نجف اشرف دارفانی را وداع گفت و در مقبره شیخ جعفر شوشتری مدفون گشت. پی‌نوشت‌ها: 1 محمدحسن رجبی، علمای مجاهد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، صص 424‌-423. 2 موسی حقانی. تهران و تبریز ؛ دو کانون پرالتهاب مشروطیت. فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران. سال سوم. ش 10. تابستان 1378. ص 236. ویدا معزی‌نیا منبع: سایت جام‌جم ایام

زعیم نهضت‌

موسی اسدی در جریان مشروطه، افراد بسیاری نقش‌آفرین بودند. مراجع نجف همچون آیات: مازندرانی و خلیلی تهرانی به زعامت آخوند خراسانی در صف مقدم قرار داشتند. در فضل خراسانی همین بس که مرجع روشن‌ضمیری همچون آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی افتخار شاگردی او را دارد. در گروه سیاسیون و رجال درباری، شخصیتی همچون عضدالملک ، حرکت خویش را بر مدار مرجعیت تنظیم کرده بود. در صفوف مردم نیز مردان شاخصی همچون ستارخان به طور طبیعی بر کشیده می‌شدند. در میان روشنفکران نیز افرادی همچون علی‌اکبر دهخدا با مشاهده نتیجه افراط‌کاری‌های خویش، به صف اعتدالیون پیوستند و حساب خود را از تندروها جدا ساختند. آخوند ملا‌محمد‌کاظم خراسانی، (1329- 1255ق)‌ فقیه اصولی و مرجع تقلید شیعه و رهبر سیاسی عصر مشروطیت کوچکترین پسر ملاحسین واعظ هراتی بود. ملاحسین در مشهد ساکن بود و محمدکاظم در همانجا زاده شد و علوم مقدماتی را فرا گرفت و ازدواج کرد. در 1277 ق مشهد را به سوی سبزوار ترک گفت. در آنجا چند ماهی نزد حاج ملا هادی سبزواری فلسفه خواند. سپس به تهران رفت و نزد ابوالحسن جلوه به تحصیل فلسفه ادامه داد. سال 1279 ق راهی نجف شد و تا زمان درگذشت شیخ مرتضی انصاری (1281ق)‌ یعنی مدت 2 سال و چند ماه، از درس فقه و اصول او استفاده کرد. پس از وفات شیخ مرتضی انصاری در محضر میرزا محمدحسن شیرازی به تعلیم فقه و اصول پرداخت. میرزای شیرازی آخوند را به فضل می‌ستود و طلاب را به استفاده از درس او تشویق می‌کرد. پس از درگذشت میرزا حوزه سامرا که میرزا در آن تدریس می‌کرد، رونق پیشین را از دست داد و همه نظرها بار دیگر به سوی نجف و زعیم آن معطوف شد. شاگردان میرزا به سوی نجف روی آوردند و در مجلس درس خراسانی شرکت کردند. بویژه تعداد شرکت‌کنندگان در درس اصول او به قدری زیاد بود که تا آن زمان مانند آن شنیده نشده بود. این تعداد را در آخرین دوره درسی اصول آخوند، از 1200 تا 2200 تن گفته‌اند که بنا بر اقوال گوناگون بیش از 100 یا 400 تن از ایشان مجتهد مسلم بوده‌اند. آخوند در عین اشتغال دائم به کارهای علمی و تربیت طلاب و اداره حوزه‌ای که در حال رونق روزافزون بود، رویدادهای سیاسی ایران را نیز با دقت دنبال می‌کرد. نشانه‌هایی حاکی از ابراز مخالفت وی با اخذ وام توسط مظفرالدین شاه از روسیه تزاری و تلاش‌های او در راه روشن ساختن اذهان مردم نسبت به پیامدهای این‌گونه اقدامات وجود دارد. اما شهرت آخوند به عنوان رهبر سیاسی از دوران مشروطیت آغاز شد. آخوند به همراه 2 تن از مجتهدان بزرگ معاصر خویش، میرزا حسین تهرانی و شیخ عبدالله مازندرانی با ارسال نامه‌ها و تلگرام‌ها برای رهبران دینی و سیاسی در داخل کشور و نشر اعلامیه‌های روشنگر در راس رهبران جنبش قرار گرفت. اسناد وزارت خارجه انگلستان حاکی از آن است که دولت‌های روس و انگلیس در این دوران با یکدیگر توافق کرده بودند که همه تلاش خود را برای دور ساختن علمای دینی از میدان فعالیت سیاسی به کار برند. از این زمان در رسانه‌های گروهی انگلستان مطالبی شدیدا خصمانه بر ضد آخوند انتشار یافت. با رو شدن چهره واقعی مشروطه ‌طلبان بی‌دین که با نفوذ در نهضت به تدریج زمام امور آن را در دست گرفتند، آخوند از عملکرد سران سیاسی مشروطیت به شدت انتقاد کرد؛ و سرانجام به منظور جلوگیری از کج‌روی‌ها، تصمیم گرفت به همراه جمعی دیگر از علما به ایران سفر کند، اما ناگهان در نجف درگذشت. مرگ او طبیعی تلقی نشد و این که عمال انگلستان او را مسموم ساخته‌اند، محتمل می‌نماید. زیرا 14 ماه پیش از آن، شیخ عبدالله مازندرانی به مناسبتی اعلام داشته بود که زندگی او و آخوند از سوی مشروطه‌خواهان سکولار و عناصر بهائی، آماج تهدید گشته است. مهم‌ترین اثر آخوند «کفایه‌الاصول» کتاب درسی طلاب در پایان سطح است که غالبا پایه کار مدرسان خارج اصول می‌گردد. منبع: دایره‌‌المعارف بزرگ اسلامی جلد اول. منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

دهخدا؛ از افراط‌ تا‌ اعتدال‌

شادروان‌ علی‌اکبر دهخدا از رجال‌ مشهور فرهنگی‌ عصر پهلوی‌ است‌ که‌ اثر ماندگارش: لغتنامهِ‌ دهخدا، شهرتی‌ شایان‌ دارد. وی، پیش‌ از آنکه‌ یکسره‌ به‌ کار فرهنگی‌ روی‌ آورده‌ و زندگی‌ را وقف‌ تدوین‌ لغتنامه‌ سازد، یک‌ روزنامه‌نگار مبارز بود که‌ در صدر مشروطه‌ با عناصر تندرو و سکولار همکاری‌ داشت‌ و در روزنامهِ‌ صور اسرافیل‌ (با امضای‌ «دخو» و «ع.ا.د») از طنز و هزل‌ و تحلیل، سنگری‌ ساخته‌ بود برای‌ ترویج‌ افکار «ژان‌ ژورس» سوسیال‌ دموکرات1 و هتّاکی‌ به‌ پیشوای‌ نهضت‌ مشروعه‌ (شیخ‌ نوری) و نیز همآوایی‌ با مخالفتهای‌ «بی‌رویّهِ» جناح‌ تقی‌ زاده‌ با محمدعلیشاه. در انحلال‌ خونین‌ مجلس، او نیز چون‌ تقی‌ زاده‌ با وضعی‌ زار (و البته‌ به‌ کمک‌ و تأ‌مین‌ سفارت‌ انگلیس) ناگزیر از تبعید به‌ اروپا گردید و آنجا نیز در اوایل‌ امر، در مقالاتی‌ که‌ نشر داد، چنان‌ با شاه‌ از در تندی‌‌ درآمد که‌ حتی‌ فردی‌ چون‌ ادوارد براون‌( «پدر روحانی» تقی‌زاده) برآشفت‌ و این‌ همه‌ تندی‌ را مضر و خلاف‌ مصلحت‌ دانست!2‌ دهخدای‌ صدر مشروطه، امّا، در ایستگاه‌ تندروی‌ درجا نزد و طبق‌ نامه‌هایی‌ که‌ از وی‌ در اواخر استبداد صغیر موجود است، هنوز تهران‌ به‌ دست‌ مشروطه‌چیان‌ فتح‌ و مشروطهِ‌ دوم‌ آغاز نشده‌ بود، که‌ مشاهدهِ‌ وضع‌ سردار اسعدها (و به‌ قول‌ دهخدا: «علیقلی‌ شاه» ها!) و زد و بندهای‌ آشکار و نهانشان‌ با دول‌ خارجی و نیز تجاوز روسها به‌ تبریز دهخدا را از خواب‌ نوشین‌ صبح‌ مشروطه‌ بیدار ساخت‌ و نسبت‌ به‌ آیندهِ‌ میهن‌ از دست‌ این‌ کسان، سخت‌ نگران. تا آنجا که‌ در نامه‌ به‌ یکی‌ از علمای‌ تهران‌ (امام‌ جمعهِ‌ خویی؟) صریحاً‌ اعتراف‌ کرد که‌ رویّهِ‌ او پیش‌ از این‌ تاریخ، خالی‌ از افراط‌ و تندروی‌ بیجا و مضر نبوده‌ و راه‌ اصلاح از آشوب‌ و غوغاگری، جداست: «به‌ شهادت‌ عقلای‌ مقتصد از دو سال‌ پیش‌ و تصدیق‌ تجاربِ‌ تندروان... الیوم‌ علاج‌ واحد امروز اصلاح‌ ذات‌ البین‌ [ بین‌ مشروطه‌خواهان‌ و شاه] و گرفتن‌ همان‌ طریقهِ‌ حقه‌ است‌ که‌ شخص‌ مقدس‌ عالی‌ مدتها پیش‌ فریاد می‌زدید و من‌ بنده‌ با سایر همقدمانِ‌ سریع‌ السیر، هر دو پس‌ از ورود قشون‌ روس‌ [ به‌ تبریز] به‌ صحّت‌ آن‌ معتقد شده‌ ایم. گمان‌ نمی‌کنم‌ که‌ امروز دیگر نه‌ در ایران نه‌ از مهاجرین نه‌ از خودخواهان‌ دربار و نه‌ از عشّاق‌ وطن‌ کسی‌ باشد که‌ منکر لزوم‌ عاجل‌ پیروی‌ این‌ نقشهِ‌ مقدس‌ باشد و دیر یا زود به‌ حُسن‌ مساعدت‌ اعلی‌ حضرت‌ هُمایونی‌ و وطن‌پرستان‌ بیغرض، این‌ نقشه‌ به‌ معرض‌ اجرا گذاشته‌ می‌شود».3 ‌ بی‌شک‌ نیز عمدتاً‌ به‌ همین‌ دلیل‌ بود که‌ دهخدا در مشروطهِ‌ دوم، از جرگهِ‌ «انقلابیون» دوری‌ جسته‌ به‌ «اعتدالیون» پیوست‌ و سپس‌ با خبط‌ سیاسی‌ دیگری‌ که‌ پس‌ از کودتای‌ 1299 با عضویت‌ در حزب‌ سوسیالیستِ‌ هوادار رضاخان‌ (به‌ لیدری‌ سلیمان‌ میرزا و محمدصادق‌ طباطبایی) مرتکب‌ شد، از صحنهِ‌ سیاست‌ فاصله‌ گرفت‌ و (جز حمایتی‌ که‌ در برهه‌ای‌ حساس، از پیشوای‌ جبههِ‌ ملی‌ و نیز هواداران‌ صلح‌ از خود نشان‌ داد) زندگیش‌ را یکسره‌ وقف‌ تأ‌سیس‌ بنای‌ عظیم‌ «لغتنامه» کرد.4 پانوشت‌ها: 1. فکر دموکراسی‌ در نهضت‌ مشروطیت...، آدمیت، صص‌ 50 - 51‌ 2 . مبارزه‌ با محمدعلیشاه، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، صص‌ چهل‌ و یکم‌ 3 . نامه‌ های‌ سیاسی‌ دهخدا، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، ص‌ 66 . دهخدا، در ادامهِ‌ نامه، این‌ سؤ‌ال‌ اساسی‌ را مطرح‌ می‌کند که‌ چه‌ کسانی‌ قرار است‌ ایران‌ فردا را با این‌ همه‌ خرابی‌ آباد کنند؟ آنگاه‌ به‌ انتقاد شدید از مشروطه‌ خواهان‌ مهاجر به‌ اروپا، که‌ به‌ اصطلاح‌ قرار بود معماران‌ ایران‌ فردا باشند، می‌پردازد (همان: ص‌ 67) ‌4 . هر چند لغتنامه‌ نیز (که‌ البته‌ مسئولیت‌ «تمامیِ» مندرجات‌ آن، متوجه‌ شخص‌ دهخدا نمی‌باشد) به‌ لحاظ‌ محتوا، در موارد متعدد، خالی‌ از« ان‌ قُلت»‌ های‌ اساسی‌ نیست. (ر.ک، بررسی‌ لغتنامهِ‌ دهخدا، رضا استادی)‌ علی‌ احمدی‌خواه‌ منبع: سایت جام‌جم ایام

فقیه سیاستمدار

آیت‌الله سید نورالدین حسینی 1274 هجری شمسی در شیراز به دنیا آمد. وی از شاگردان آیات عظام آخوند خراسانی، محمدتقی شیرازی و شیخ‌الشریعه اصفهانی بود. او علاوه بر دارا بودن‌شان بالای فقهی از موقعیت دینی، علمی، اجتماعی و سیاسی مهمی برخوردار بود به گونه‌ای که به او نایب‌الامام می‌گفتند. فعالیت‌های سیاسی او در زمان رضاشاه گسترش پیدا کرد. وی به خاطر اعتراض به کشف حجاب در 1306 و 1308 به بوشهر و تهران تبعید شد، اما اعتراضات گسترده مردم در شاهچراغ و تعطیلی بازار وکیل و شهادت چند نفر از معترضان در تظاهرات باعث بازگرداندن او به شیراز شد. از دیگر فعالیت‌های مهم او تأسیس حزب برادران بود. آیت‌الله سید نورالدین شیرازی همراه تنی چند از رجال سیاسی، دینی شیراز در 1313 طرح اولیه‌ و مخفیانه‌ای برای تأسیس حزبی به نام حزب برادران (حزب نور) ریخت که پس از شهریور 1320 فعالیت خود را جدی و در سال 1324 آن را علنی کرد. حزب برادران تا زمان کودتای 28 مرداد 1332.ش به فعالیت‌های خود ادامه داد و از آن پس به صورت محدود ادامه یافت. این حزب، دارای سیزده هیات و تشکل فرعی مذهبی بود و نشریه‌ای سیاسی به نام «آیین‌برادری» ـ که ارگان رسمی آن محسوب می‌شد ـ در چند شماره منتشر کرد. علاوه بر آن، نشریه‌ای علمی نیز با سبک نشریه‌ «آیین اسلام» به نام «مهر ایزد» منتشر ‌کرد که در بسیاری از شماره‌های آن آیت‌الله سید نورالدین شیرازی مقاله‌های عقیدتی خود را منتشر می‌کرد. مبارزه با بهائیت از دیگر اقدامات وی بود. در 1334،آیت‌الله بروجردی از شاه ‌خواست که از نفوذ بهائیت در کشور، بویژه در عرصه قدرت سیاسی، جلوگیری کند و شاه نیز به استانداران خود دستور ‌داد که مانع فعالیت‌های بهایی‌ها شوند. این مساله سبب شد تا در همان سال و همزمان با ورود شاه به شیراز، آیت‌الله سید نورالدین شیرازی دستور تخریب مرکز بهائیان شیراز را صادر کند. مرکز بهائیان شیراز در حالی تخریب می‌شد که خود آیت‌الله سید نورالدین شیرازی در صحنه حضور داشت. علاوه بر این وی با نفوذ و قدرتی که داشت به تهران فشار آورد تا استاندار بهایی شیراز را عزل کنند که سرانجام هم موفق شد. آیت‌الله شیرازی در 1327. همراه 500 نفر از یاران خود سفری به اصفهان، تهران، قم و مشهد انجام داد. دراصفهان، آیت‌الله چهارسوقی (ریاست وقت حوزه‌ علمیه) و در قم، آیت‌الله بروجردی در منزل آیت‌الله صدر به استقبال وی رفتند. در تهران، آیت‌الله شیرازی در انجمن تبلیغات اسلامی، مسجد شاه و... سخنرانی کرد و نیز، پیشنهاد قانونی کردن منع فروش مسکرات را به مجلس داد و خطاب به نمایندگان فارس اعلام کرد که اگر مجلس با این پیشنهاد مخالفت کند، «همگی استعفا دهید». علاوه بر این، وی در تهران تأسیس یک دفتر در هر شهر برای جمع‌آوری کمک به مسلمانان را پیشنهاد داد. لازم به ذکر است که آیت‌الله نورالدین حسینی در ۱۳۳۵ به طور مرموزی فوت کرد. منبع: سایت جام‌جم ایام

آرایش اندیشه‌های سیاسی در انتخابات مجلس سیزدهم

با هجوم نیروهای انگلیس و شوروی در شهریور 1320هـ . ش (آگوست 1941.م) زمینه‌های برکناری رضاشاه از سلطنت ایران فراهم شد. این دو کشور متفق و ایالات متحده آمریکا که در دسامبر 1941.م به آنها پیوسته بود، به این نتیجه رسیدند که دولت ایران برای نیل به اهداف عمده‌شان مانعی بزرگ خواهد بود. این اهداف عبارت بود از: کنترل فیزیکی بر منابع نفتی بریتانیا در جنگ جهانی دوم ـ که از دست رفتن این منابع، بیش از جنگ جهانی اول برای انگلستان حیاتی بود ـ و دیگری از دست رفتن کریدور زمینی به سوی شوروی با توجه به یخبندان مسیر جایگزین یعنی بندر آرخانگل که بخش اعظم سال‌ عملا غیرقابل استفاده می‌شد. از سوی دیگر انگلیسی‌ها که تلاش رضاشاه را در افزایش درآمد ایران از نفت جنوب به خاطر داشتند درصدد انتقام از او برآمدند. شاه ایران که در حالت تردید و نگرانی به سر می‌برد و از نظر متفقین درباره خود مطلع بود، در شب 25 شهریور در حالی که خبر حرکت نیروهای شوروی از قزوین به تهران رسیده بود، با مشورت فروغی، نخست‌وزیر وقت، از سلطنت کناره‌گیری کرد. فروغی تصمیم و تهدید دولت‌های انگلیس و شوروی و احتمال اقدام نظامی ‌آنها و خطری را که متوجه کشور و مردم و شخص شاه و خانواده او می‌شد؛ بخوبی برای شاه تشریح کرد و استعفانامه‌ای را به خط خود نوشت و به امضای شاه رسانید. متن استعفانامه به شرح زیر است: «نظر به این که من همه قوای خود را در این چند ساله مصروف امور کشور کرده و ناتوان شده‌ام، حس می‌کنم که اینک وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوانی به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد بپردازد و اسباب سعادت و رفاه ملت را فراهم آورد. بنابراین سلطنت را به ولیعهد خود تفویض و از کار کناره کردم. از امروز که روز 25 شهریور 1320 است، عموم ملت از کشوری و لشکری، ولیعهد و جانشین قانونی مرا باید به سلطنت بشناسند و آنچه از پیروی مصالح کشور نسبت به من می‌کردند، نسبت به ایشان منظور دارند.» از سقوط سلطنت نظامی ‌رضاشاه در شهریور 1320هـ . ش تا آغاز سلطنت نظامی‌ محمدرضاشاه در مرداد 1332هـ . ش قدرت میان 5 قطب جداگانه دست به دست می‌شد: دربار، مجلس، کابینه، سفارتخانه‌های خارجی و مردم. محمدرضا پهلوی در اوضاع و احوالی به سلطنت رسید که پدر وی از سلطنت خلع‌ شده و کشور از دو سو به اشغال نیروهای متفقین در آمده بود. در شرایطی که حکومت شاهی جوان و بی‌تجربه و در عین حال ضعیف‌النفس و کم‌اراده از پی حکومت دیکتاتوری از دست رفته رضاشاه آغاز شده بود، مساله ضروری و حساس کشور بقای پادشاهی بود؛ در حالی که انگلستان و شوروی عملا و مستقیما در امور داخلی و خارجی کشور مداخله می‌کردند و پیامد‌های ناشی از خلأ قدرت در نظام سیاسی و اداری و تشکیلات نظامی‌ نمودار شده بود. شاه جدید در آغاز می‌کوشید که با تثبیت موقعیت خود و جلب اعتماد متفقین، خود را چهره‌ای غیرسیاسی و مخالف حکومت مستبدانه نشان دهد و به گونه‌ای سلطنت خود را بر کشور حفظ کند. به همین منظور اقداماتی نظیر اعتبار بخشیدن به امتیاز مصونیت پارلمانی نمایندگان، ترغیب به استعمال القاب اشرافی قدیمی، واگذاری ژاندارمری به وزارت کشور و از همه مهم‌تر ایجاد زمینه برای دخالت و مشارکت مجلس در جریان تشکیل کابینه‌ها را انجام داد. در حقیقت تلاش محمدرضا برای حفظ سلطنت با بخت بلندی همراه شد؛ زیرا اشغال کشور درست هنگامی صورت گرفت که رضاشاه مقدمات لازم را برای انتخابات مجلس سیزدهم انجام داده بود. بنابراین محمدرضاشاه وارث مجلسی شد که حاضر بود با او مصالحه کند تا در مسائل سیاسی اعمال‌نظر نکند و در مقابل همچنان امور نظامی در دست شاه باقی بماند. در نتیجه سلسله مراتب فرماندهی در ارتش همچنان دست نخورده باقی ماند؛ بدون آن‌که وزرای جنگ دخالتی داشته باشند. شاه ضمن آن‌که ارتش را در دست خود نگه داشت؛ حرکتی جدی ولی آرام را برای حفظ وفاداری افسران ارتش آغاز کرد. به گفته سر ریدر بولارد، سفیر انگلیس، شاه ایران که از علاقه مردم به سلطنتش تردید داشت؛ به افسران خود دل بسته بود و سعی داشت ارتش را کاملا اداره کند. به این ترتیب دو پایه از سه پایه نگهدارنده رژیم شاه یعنی بروکراسی و حمایت دربار را از بین برد. نکته مهم این که پس از برکناری رضاشاه در 1320هـ . ش تعدادی از وکلای مجلس در دوره دوازدهم اقدام به تشکیل فراکسیون‌های گوناگون کردند و در بیرون از مجلس نیز احزاب، گروه‌ها و انجمن‌های سیاسی متعددی تشکیل شد. افراد چند حزب تشکیل‌شده را اشراف، نزدیکان به دربار شاه و زمین‌داران بزرگ تشکیل می‌دادند و از سوی دیگر احزاب چپگرا بویژه حزب توده خودنمایی می‌کرد. در این فضای سیاسی بود که انتخابات برگزار شد و در شرایطی که نوعی آزادی دیده می‌شد؛ 13 نفر از اعضا یا هواداران حزب توده نیز به مجلس راه یافتند. تلاش محمدرضا برای حفظ سلطنت با بخت بلندی همراه شد؛ زیرا اشغال کشور درست هنگامی صورت گرفت که رضاشاه مقدمات لازم را برای انتخابات مجلس سیزدهم انجام داده بود اوایل آبان 1320 مجلس دوازدهم پایان یافت و دولت مشغول فراهم آوردن مقدمات گشایش دوره جدید قانونگذاری (مجلس سیزدهم) شد. در انتخابات دوره سیزدهم مجلس شورای ملی نیز که ترتیب آن در دوره رضاشاه پهلوی به همان سیاق و سنت ادوار قبل (یعنی با دخالت مستقیم قوه مجریه و بی‌اعتنایی کامل به آرای انتخاب‌کنندگان) داده شده بود، اکثریت اهل حل و عقد خواستار آن بودند که نتایج این انتخابات دروغین در سراسر کشور باطل شود و در جو جدید پس از شهریور 1320هـ . ش انتخابات تازه‌ای صورت گیرد، اما محمدعلی فروغی، نخست‌وزیر در آن بحران عظیم سیاسی مصلحت را در آن می‌دانست که مجلس شورای ملی به عنوان رکن رکین نظام قانونی مملکت هرچه زودتر ولو با همان نمایندگان تحمیلی تشکیل شود تا اوضاع کشور بیش از این از هم نپاشد.به این ترتیب سیزدهمین دوره قانونگذاری مجلس شورای ملی در 22 آبان 1320 توسط محمدرضا پهلوی افتتاح شد و نمایندگان سرگرم کارهای داخلی خود شدند. پس از دو هفته مجلس آمادگی خود را اعلام کرد و فروغی طبق عرف پارلمانی استعفا داد. مجلس به نخست وزیری فروغی ابراز تمایل کرد و او را مجدداً به سمت نخست‌وزیری برگزید. به دنبال صدور فرمان نخست وزیری فروغی، او در 30 شهریور، اعضای کابینه خود را معرفی کرد ولی به دلیل کسالتی که داشت‌ نتوانست در جلسه حاضر شود و مجید آهی در غیاب او وزیران را معرفی و برنامه دولت را قرائت کرد. اعضای کابینه فروغی به این شرح بود: مجید آهی وزیر دادگستری، علی سهیلی وزیر خارجه، سپهبد امیر احمدی وزیر کشور، سیدمحمد تدین وزیر فرهنگ، باقر کاظمی وزیر بهداری، عباسقلی گلشاییان وزیر پیشه و هنر و بازرگانی، سرلشکر احمد نخجوان وزیر جنگ، سرلشکر امان‌الله جهانبانی وزیر راه، علی‌اکبر حکیمی وزیر کشاورزی، حمید سیاح وزیر پست و تلگراف و تلفن و دکتر مشرف نفیسی وزیر دارایی. فروغی ضمن معرفی اعضای کابینه ترمیم شده؛ اظهار کرد که برنامه دولت همان برنامه قبل است و لزومی به تقدیم مجدد آن نیست، ولی وکلا به این موضوع اعتراض کردند و خواستار برنامه شدند. فروغی ناچار برنامه دولت را در جلسه بعد تسلیم مجلس کرد. در کابینه تازه فروغی‌ 3 تن از وزیرانی که در دوره رضاشاه مدت‌ها وزیر بودند به علت مخالفت عده‌ای از نمایندگان از عضویت دولت معاف شدند. مرآت و حکمت و سجادی وزیرانی بودند که به کابینه جدید راه نیافتند. می‌توان گفت مجلس سیزدهم با مجالس ادوار قبل این تفاوت را داشت که فراکسیون‌های پارلمانی در آن موجودیت یافته بودند. به طور کلی مجلس سیزدهم (آبان1320‌‌ ـ ‌آبان1322) از 4 گروه تشکیل شده بود: فراکسیون‌های اتحاد ملی، میهن، آذربایجان و عدالت. فراکسیون اتحاد ملی، بزرگ‌ترین جناح مجلس بود، ولی اکثریت نداشت. این فراکسیون نماینده بخشی از اشراف بود که در رژیم رضاشاه مشارکت موفقیت آمیزی داشتند. بیشتر اعضا از حوزه‌های انتخاباتی خارج از محدوده اشغال متفقین یعنی نواحی آشوب‌زده قبیله‌ای استان‌های مرکزی و غربی تحت حکومت نظامی بودند. در مورد قانون اساسی، آنان به حفظ مصالحه با شاه امیدوار بودند. در خصوص روابط خارجی نیز همانند شاه‌ از انگلیس و شوروی می‌ترسیدند و در نتیجه تلاش می‌کردند‌ برای ایجاد موازنه در برابر این دو دشمن دیرینه؛ آمریکا را به صحنه آورند. رهبر آنان مرتضی قلی‌خان بیات (سهام‌السلطان)، عضو پیشین حزب اعتدالیون بود که در 9 مجلس گذشته نماینده حوزه انتخابیه اراک بود. حسن اسفندیاری (محتشم‌السلطنه) سالمندترین دولتمرد فراکسیون با 40 سال تجربه پیوسته در خدمات عمومی رئیس مجلس سیزدهم بود و سیداحمد بهبهانی، فرزند مجتهد معروف دوره انقلاب مشروطه‌ از اعضای شاخص این فراکسیون بودند. آنها همانند شاه از انگلیس و شوروی می‌ترسیدند و در مسائل داخلی خواهان تداوم فرماندهی شاه بر ارتش بودند. فروغی با حمایت این فراکسیون به نخست‌وزیری رسید. اعضای فراکسیون میهن‌ از زمین‌داران و بازرگانان مناطق جنوب و جنوب غربی تحت اشغال انگلیس تشکیل می‌شدند. آنها از قانون اساسی ناراضی بودند. ‌هاشم ملک مدنی سخنگوی اصلی گروه، زمین‌دار‌‌ و‌ تاجر ثروتمندی بود که در 8 دوره متوالی به عنوان نماینده زادگاهش ملایر؛ به مجلس راه یافته بود. مدنی در 4 دوره بعدی مجلس‌ سیاستمداران طرفدار انگلیس را رهبری می‌کرد. مهدی نمازی، ثروتمندترین عضو گروه و مهم‌ترین واردکننده کالاهای انگلیس بود. او در 4 دوره مجلس نماینده شهر خود شیراز بود. دکتر‌هادی طاهری از اعضای شاخص این گروه تاجر میلیونر ابریشم یزد بود که از سال 1305هـ.ش نمایندگی زادگاه خود را در مجلس برعهده داشت. اعضای خانواده طاهری مانند بیشتر بزرگان استان‌های دیگر‌ بر امور سیاسی منطقه خود تسلط داشتند. هدف اعضای فراکسیون میهن‌ به قدرت رساندن سیدضیاء طباطبایی انگلوفیل و نخست‌وزیر سال 1300هـ . ش بود که رضاشاه او را از قدرت برکنار کرده بود.فراکسیون آذربایجان: برخلاف فراکسیون میهن که مایل به اتحاد با انگلستان بود؛ فراکسیون آذربایجان به دلیل مخالفت با شاه و انگلستان آماده بود تا به شرط عدم حمایت شوروی از یک انقلاب اجتماعی در کشور‌ با آن همکاری نزدیکی داشته باشد. رهبر این گروه چند نفره؛ محمد ولی فرمانفرما برادر شاهزاده فیروز معروف بود که به دست رضاشاه کشته شده بود. امیر نصرت اسکندری از دیگر اعضای برجسته گروه و از نوادگان فتحعلی شاه بود. آنها امیدوار بودند‌ احمد قوام (قوام السلطنه) را به قدرت برسانند. فراکسیون عدالت نماینده روشنفکران نسل قدیم بود. اعضای آن که از دولتیان عالی‌رتبه و تکنوکرات‌ها و روشنفکران قدیمی تشکیل می‌شدند؛ نخست از رضاشاه پشتیبانی می‌کردند ولی از روش‌های مستبدانه وی‌ به هراس افتادند. آنها خواستار اداره ارتش توسط غیر نظامیان بودند و در مسائل خارجی امیدوار بودند برای مقابله با 2 قدرت شوروی و بریتانیا، آمریکا را به صحنه سیاسی ایران وارد کنند. سخنگوی اصلی فراکسیون؛ علی دشتی و نامزد آنها برای نخست‌وزیری علی سهیلی بود. در این مجلس، مسائل اقتصادی از اهمیت زیادی برخوردار بود و از همان ابتدا لزوم تجدیدنظر در امور مالی و درآمد و خرج دولت در دستور کار قرار گرفت. دولت جدید که به ریاست فروغی تشکیل شده بود در 13 اردیبهشت 1322هـ.ش به استخدام دکتر میلسپوی آمریکایی به سمت مستشار دارایی رأی داد و مجلس نیز قانون آن را تصویب کرد. در اسفند 1320هـ.ش که 3 فراکسیون میهن و آذربایجان و عدالت برای برکناری فروغی متحد شدند؛ موقعیت ضعیف فراکسیون اتحاد ملی آشکار شد و فروغی از شهریور همین سال ریاست 3 کابینه طرفدار دربار را برعهده داشت. مجلس سیزدهم که می‌دید شرایط برای تخاصم با اتحاد جماهیر شوروی مساعد نیست؛ قانونی را برای ایجاد دوستی بین دولت ایران و دولت شوروی تصویب کرد که این قانون در 6 بهمن 1320 از تصویب مجلس گذشت. برگزاری کنفرانس تهران ـ یالتا با حضور سران شوروی (ژوزف استالین)، آمریکا (فرانکلین روزولت) و انگلیس (وینستون چرچیل) در همین دوره مجلس بود که به دنبال آن؛ روزولت و چرچیل توافق کردند کمک‌های اقتصادی به ایران را تضمین کنند و تمامیت ارضی ایران را به رسمیت بشناسند. مریم شاه‌حسینی منابع 1 ـ آبراهامیان، یرواند (1377)، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند، تهران، مرکز.2 ـ آبراهامیان، یرواند (1389)، تاریخ ایران مدرن، تهران: نشر نی.3 ـ الموتی، مصطفی (1363)، ایران در عصر پهلوی، [بی جا]، [بی نا].4 ـ امین، سیدحسین (1383)، کارنامه غنی (نقدی بر تحولات عصر پهلوی)، تهران: انتشارات دایره‌المعارف ایرانشناسی.5 ـ عاقلی، باقر (1380)، شرح حال رجال سیاسی و نظامی ‌معاصر، تهران: نشر گفتار. 6 ـ عامری، هوشنگ (1388)، از رضاشاه تا محمدرضا پهلوی (خاطرات میرزا جوادخان عامری «معین‌الممالک»)، با مقدمه و مؤخره دکتر باقر عاقلی، تهران: شرکت مطالعات و نشر کتاب پارسه. منبع:سایت جام‌جم ایام

کودتا یا انقلاب 28 مرداد 1332

هدف از این نوشته بررسی وقایع سالهای 1330 تا 1332 و یا نحوه و تبیین کودتای 28 مرداد 1332نیست، بلکه منظور از این نوشته نگاه حکومت پهلوی به اتفاق روی داده در روز 28 مرداد 1332 است. شاه و دستگاه تبلیغاتی حکومت در تمام سخنرانیها، از این روز به عنوان قیام ملی نام می‌بردند، قیامی که توسط مردم ایران اعم از طبقات مختلف انجام گرفت اما در خلوت از اتفاق آن روز به عنوان کودتا یاد می‌کردند. شاه که در روز 25 مرداد 1332 از رامسر به بغداد و سپس به رم فرار می‌کند پس از کودتا در اول شهریور 1332 هنگام باز‌گشت به کشور در پیامی به مردم هوشیار ایران دهان به دروغ باز می‌کند و سعی در اغفال عمومی مردم ایران می‌کند. ... ضمن ابراز امتنان بی‌پایان از عواطف و احساسات بی‌آلایش قاطبه هم‌میهنان، تأثر عمیق و درود خود را بروان پاک مردم شهید تهران و افراد و درجه‌داران و افسرانی که در قیام آزادی‌بخش 28 مرداد که ثابت کرد این ملت فناناپذیر است و هیچ نیروئی اهریمنی قادر بگزند بر آن نیست شرکت کرده‌اند اهداء نموده و این مایه رشد ملی را ببازماندگان آنها در عین تسلیت تبریک می‌گویم... 1 شاه در 3 شهریور 1332 در دیدار با اعضای اطاق بازرگانی و شورایعالی اتحادیه بازرگانی می‌گوید: خداوند مملکت ایران را نگهداشت و امیدوارم ملت ایران را بیشتر قرین سعادت نماید. خوشبختانه قیام 28 مرداد نشان داد که امتیاز طبقاتی در ایران نیست، یعنی در این روز تمام طبقات ملت ایران، زن و مرد، غنی و فقیر، پاسبان و سرباز و ژاندارم و افسر، همه با هم قیام کردند، در صورتیکه هیچیک از دیگری اطلاعی نداشتند و نقشه قبلی طرح نکرده بودند. یکمرتبه قاطبه مردم قیام کردند... 2 پیام محمدرضا پهلوی در 27 مرداد 1333به مناسبت اولین سالگرد کودتای 28 مرداد: ... فردا روزی است که در سال پیش شما فرزندان رشید ایران رستاخیز 28 مرداد را بپا کردید و ایمان خود را به حقایق جاوید به ثبوت رسانیده‌اید. شما به حکم سرشت پاک ایرانی و غیرت ملی برای حفظ آب و خاک و شرافت خود به طور ساده و طبیعی عملی را انجام داده‌اید که از اهمیت آن شاید بی خبر بودید. ظاهرا این است که وقتی خلاف اصول مشروطیت عده‌ای سرپیچی کرده و جمعی در مقابل قانون راه سرپیچی و طغیان پیش گرفتند بدون مواضعه قبلی مانند افراد یک خانواده که ناگهان با مهلکه روبرو شده باشند یکدل و یکرأی در یک روز و یک ساعت در سراسر کشور قیام کردید و از پا ننشستید تا سرکشان را از خیالات شوم خانه ‌برانداز خود پشیمان کردید و قانون را دوباره مستقر ساختید. ... 3 پیام محمدرضا پهلوی در 28 مرداد 1334به مناسبت دومین سالگرد کودتای 28 مرداد: به روان شهدای قیام 28 مرداد درود می‌فرستیم و به احترام آن ارواح سعید یک دقیقه سکوت می‌کنیم. ... این روز تاریخی بار دیگر ثابت کرد که حس آزادی در ملت ما چنان حکمفرما است که به محض احساس هر خطری که با استقلال کشور آسیب برساند همگی یکدل و یک زبان بر می‌خیزند و موجب فساد و خطر را هر چه باشد از میان بر می‌دارند، چنانکه در روزهای 25 تا 28 مرداد شمشیر قاطعی که سالها به دست خائنین زهرآلوده می‌شد و برای دو نیم کردن و گسستن ایران آماده بود با قیام جوانمردانه فرزندان رشید ایران بر پیکر خود خائنین وارد آمد و خیال خام بدسگالان و تبه‌کاران را نقش بر آب کرد. ملتی چنین هوشیار و دلیر که بدون مواضعه قبلی یک روز در سراسر کشور قیام کند و نقشه خیانتی را که ماهها و سالها چیده شده بود از میان بر دارد فناپذیر نیست ... بار دیگر به روح تابناک فدائیان قیام 28 مرداد تهنیت می‌فرستیم و شهدای این نهضت را مورد قدردانی و تجلیل قرار می‌دهیم و افتخار داریم به چنین ملتی خدمت کنیم. 4 پیام محمدرضا پهلوی در 28 مرداد 1335به مناسبت سومین سالگرد کودتای 28 مرداد: ملت عزیز، قیام کنندگان 28 مرداد و نجات‌دهندگان کشور ایران، در سه سال پیش در چنین روزی بی هیچگونه تبانی و تنها به ذوق سلیم خود تشخیص دادید که میهن عزیزتان در خطر سقوط و استقلال چندین هزار ساله شما بازیچه هوی و هوس مشتی از خدا بی خبر و جاه طلب، و مذهب و ناموس شریف خانواده‌های نجیبتان دستخوش تعرض بیگانه پرستان و رژیم مشروطه مملکتتان ملعبه عوام فریبان و سوگندشکنان است. در آن روز بی آنکه دیگر جبران این وضع اسفناک را به دست صبر و شکیبائی دهید یک باره دامن همت بر کمر زدید و در مدتی کمتر از چند ساعت بساط اضمحلال ایران را که در مدت چند سال با تردستی چیده بودند واژگون ساختید. بنا بر این من وظیفه خود می‌دانم که به شما رادمردان میهن‌ دوست و ناموس پرست از صمیم دل تبریک و تهنیت بگویم. براستی جای بسی خوشوقتی است که ملتی به آن حد از رشد اجتماعی و حسن تشخیص رسیده باشد که به تواند در بحرانی‌ترین اوضاع که مملکت به لب پرتگاه سقوط رسیده است عزم جزم کند و خودرا از مهلکه نجات بخشد. بسیار به جاست که هم اکنون چند ثانیه تفکر کنید که اگر اوضاع آشفته 27 مرداد 1332 دوام پیدا می‌کرد و قیام مردانه شما بساط آنرا در 28 مرداد واژگون نمی‌ساخت امروز کشور در چه حال بود؟... در این مدت از بسیار کسان که به نحوی در قیام 28 مرداد مشارکت و یا مباشرت داشتند به موقع تشویق و قدردانی بعمل آمد، ولی چه بسا فداکاران و جوانمردان که در این راه رنج کشیدند و مال و جان فدا کردند و شناخته نشدند و یا نخواستند خود را به شناسانند ... اینک به روان پاک شهیدان قیام ملی 28 مرداد که با نثار خون خود ادامه حیات شرافتمندانه هم میهنان خویش را ممکن ساختند درود فراوان می‌فرستیم ... 5 در سالهای بعد نیز شاه با همین ادبیات به مناسبت کودتای 28 مرداد خطاب به ملت ایران پیام می‌فرستاد. هر چه از کودتای 28 مرداد سال 1332 فاصله گرفته می‌شد تأکید شاه و دستگاه تبلیغاتی پهلوی بیشتر بر شرکت قاطبه مردم در این انقلاب بود در صورتی که حرکت انجام گرفته شده کودتایی بود که توسط نظامیان و ارزال و اوباش و چماقداران حکومتی از قبیل شعبان جعفری انجام گرفته بود. یادداشتهای علم که از 1 اردیبهشت 1346 تا 7 مهر 1356 را در بر می‌گیرد چهار بار از کودتای 28 مرداد نام برده می‌شود. شاه و اطرافیان وی در نهان و جلسات و گفت وگوهای خصوصی اذعان به کودتای 28 مرداد می‌کنند. اما در سخنرانیها و ارسال پیام از قیام ملی توسط مردم سخن می‌گویند. خاطرات علم نشان می‌دهد حکومت پهلوی تبلیغات خو را نیز باور نداشت. در سالهای پس از کودتای 28 مرداد افراد زیادی به خاطر اشاره به کودتا زندانی شدند. یادداشت روز پنجشنبه 11 آبان 1348 «... به عرض [شاه] رساندم، خاطر مبارک هست وقتی [محمد] مصدق آن اندازه ما را در زحمت گذاشته بود، روز چهارم آبان برف می‌آمد، در رکاب مبارک با چه حالی به سعدآباد برگشتیم. آن جا هم آتش نبود. من عرض می‌کردم کودتا بفرمایید، همان کاری که 9 ماه بعد شد. فرمودید هنوز زود است. تمام در خاطر داشتند...» 6 یادداشت روز پنجشنبه 13 تیر 1347 «... دکتر غلامحسین مصدق، پسر دکتر [محمد] مصدق، نخست‌وزیر معروف که باعث دوری شاهنشاه از کشور شد که به رم تشریف بردند، بعد کودتای [سپهبد فضل‌الله] زاهدی باعث مراجعت شاهنشاه شد، امروز تقاضایی کرده بود ...» 7 یادداشت روز شنبه 29 تیر 1347 «... از همه مهمتر در بازی مصدق با آن که [شاه] کشور را ترک کرد، به صورت تبعید، باز هم با کودتای [سپهبد فضل‌الله] زاهدی و مردم برگشت... » 8 یادداشت روز یکشنبه 28 مرداد 1352 «صبح بر سر مزار شهدای 28 مرداد و سپهبد زاهدی گل گذاشتم. ... اما عجب این بود که بر سر مقبره زاهدی بانی کودتای 28 مرداد و ساقط کننده مصدق مگس هم پر نمی‌زد، یاللعجب از این مردم ابن‌الوقت ...» 9 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. محمدرضا پهلوی، مجموعه تالیفات، نطقها، پیامها، مصاحبه‌ها و بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضا پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران، ج 2، (بی‌جا: بی‌تا، بی‌نا)، ص 1416. 2. همان، ص 1418. 3. همان، ص 1486- 1487. 4. همان، ص 1598- 1600. 5. همان، ص 1688- 16906. 6. امیر اسدالله علم، یادداشتهای علم، ج7، ویرایش از علینقی عالیخانی، (بتسدا؛ مریلند: آیبکس، 2014). ص154. 7. همان، ص 325. 8. همان، ص 335- 336. 9. امیراسدالله علم، یادداشتهای علم متن کامل دست نوشته امیراسدالله علم، ج3، ویرایش و مقدمه از علینقی عالیخانی، (تهران: کتابسرا، 1377)، ص113-114. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات،کودتای 28 مرداد 1332 یا انقلاب 28 مرداد 1332 ، اکبر مشعوف منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

رویکرد کاریکاتورهای سیاسی در دوران طلایی مطبوعات

در دوران دولت دکتر محمد مصدق، مطبوعات از آزادی نسبی برخوردار بودند و مطالب خود را هرچند حاوی توهین به شخص نخست‌وزیر بود، منتشر می‌کردند. در این دوران مطبوعات سه دسته بود: 1ـ مطبوعات طرفدار دولت مصدق 2ـ مطبوعات مخالف 3ـ مطبوعات خنثی در جریان مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت و دوره نخست وزیری مصدق، هر یک از طرفین به نحو چشمگیری از مطبوعات و نشریات برای حمله به طرف مقابل استفاده می‌کردند. در این میان برخی مطبوعات طرفدار دربار، بنابر اسنادی که اخیرا از طبقه‌بندی آرشیو آمریکا و انگلستان آزاد شده، رسما از سازمان سیا برای چاپ مطالب دروغ و کاریکاتورهای ضد شخص مصدق مبالغی دریافت می‌کردند. هدف از انتشار این مطالب کذب، القای ضد ‌دین بودن از یک‌طرف و نوکر شوروی بودن شخص مصدق از طرف دیگر بود. برای نمونه به چند مورد اشاره خواهد شد. روزنامه آسیا در زمره نشریاتی بود که علیه مصدق مطلب می‌نوشت و طرفدار دربار و نظامیان بود. این روزنامه در صفحه اول خود به تاریخ بیست و پنجم مرداد 1332 نوشت: «به مصدق‌السلطنه بگویید آخر، وقاحت و بی‌شرمی هم حدی دارد» و در همان صفحه نوشت: «برای اولین بار پرده از اسرار کودتای قریب‌الوقوع حزب توده برمی‌داریم... توده‌ای‌ها قصد دارند از جوادیه و ایستگاه راه‌آهن یک کودتای روسی را شروع کنند... چرا توده‌ای‌ها ناگهان اخباری درباره کودتای دربار منتشر کردند؟... توده‌ای‌ها می‌خواهند با منحرف کردن فکر دولت به طرف کودتای جعلی، خود دست به کودتا بزنند... .» همین روزنامه روز چهارشنبه 28 مرداد 1332 در صفحه اول خود نوشت: «فرمان نخست‌وزیری مصدق به امضای شاه است یا استالین؟» یا در یک تیتر جعلی دیگر به تاریخ بیست و نهم مرداد 1332 نوشت: «‌50 هزار تومان به دو گروهبان ارتش داده شده بود که زاهدی را ترور کنند.» در این میان پتوی دکتر مصدق هم دستمایه طنز روزنامه قرار گرفته بود و در مطلبی در همین باره نوشت که: «مردم بعد از غارت خانه دکتر مصدق فریاد می‌زدند، مصدق موش گرفته، پتوش آتیش گرفته.» از طرفی روزنامه‌های طرفدار حزب توده هم بودند که مصدق را به دلیل رابطه با آمریکا، نوکر امپریالیسم خطاب می‌کردند و عملا و ناخودآگاه خود را در مسیر طرح و نقشه‌های انگلستان و بریتانیا قرار دادند. مطبوعات آنها نیز با چاپ مطالب کذب و کاریکاتورهای ضد مصدق، او را تحت فشار قرار می‌دادند. در واقع مصدق هدف آماج دو جریان مخالف یکدیگر قرار گرفته بود. از طرفی جناح دربار و عناصر دست راستی او را متهم به همکاری با توده‌ای‌ها و حکومت شوروی می‌کردند و از طرف دیگر، چپی‌ها و توده‌ای‌ها او را نوکر امپریالیسم می‌دانستند. در این بین روزنامه شهباز که طرفدار گفتمان حزب توده بود در روزهای منتهی به کودتا مطالب جالبی منتشر کرد که به پاره‌ای از آنها اشاره می‌شود. روز بیست و ششم مرداد 1332 شهباز تیتر زد: «پسر خائن رضاخان فرار کرد... برای تعیین تکلیف دربار باید مجلس موسسان فورا دعوت گردد... شاه خائن از بیم و نفرت ملت بیدار ایران به دامن اربابان خود گریخت .» همین روزنامه تاریخ بیست و هفتم مرداد نوشت: «مرده باد تخت و تاج ـ زنده‌باد جمهوری... کمیته مرکزی حزب توده ایران برچیده شدن بساط سلطنت، اعلام جمهوریت و تامین آزادی‌های دموکراتیک و انهدام پایگاه‌های امپریالیستی را شرط لازم برای تحصیل پیروزی‌های آینده می‌داند... ملت ایران خواستار صمیمانه‌ترین روابط با اتحاد جماهیر شوروی است... ملت استقلال‌دوست ایران خواستار قطع مداخلات موذیانه امپریالیست‌های آمریکایی و انگلیسی است.» روزنامه‌های فکاهی توفیق و چلنگر هم که در جبهه حزب توده قرار داشتند، با چاپ کاریکاتور و مطالب طنز به مصدق حمله می‌کردند. علی الله جانی منبع: سایت جام‌جم ایام

دگردیسی چهار دیدگاه درباره سقوط دولت مصدق

از همان روز 28 مرداد 1332 و سرنگونی حکومت دکتر محمد مصدق، نقل روایت‌ها و تاریخ​نگاری‌های متفاوت و متناقض پیرامون آنچه که گذشت آغاز شد. در طول 58 سال اخیر، صدها کتاب تحقیقی و تالیفی، مقاله، پایان​نامه، مجموعه اسناد و خاطره‌​نگاری در این باره به زبان‌های مختلف منتشر شده و موضوع از زاویه دیدهای گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است. هر اعتقاد سیاسی داشته باشیم و بر سر هر موضعی که در برابر 28مرداد 32 باشیم، در این که آن رخداد، نقطه عطف و حادثه سرنوشت‌سازی در تاریخ معاصر ایران بوده تردید و اختلافی نداریم. نویسنده در این نوشته تلاش کرده تا ضمن بررسی نحله‌های اصلی تاریخ​نگاری ایرانی آن رویداد، به واکاوی اجمالی مواضع مختلف درباره کارنامه و زمانه دولت مصدق و سقوط آن و ریشه‌ها و تبعات 28مرداد بپردازد و سیر تحول هر یک از این دیدگاه‌ها را نیز مورد بررسی قرار دهد. در یک تقسیم​بندی کلی، روایت‌های تاریخی جهت‌دار سیاسی را می​توان به 4 دسته تقسیم کرد: تاریخ نگاری چپ، تاریخ​نگاری سلطنت​طلب، تاریخ​نگاری مذهبی و تاریخ​نگاری ملی​گرا. هر یک از این 4 نحله روایت متفاوتی از دوران ملی​شدن صنعت نفت، حکومت دکتر مصدق و ماجرای 28 مرداد 1332 ارائه می‎کنند. در این میان البته باید به 3 نکته مهم توجه داشت؛ اول آن که برخی از دیدگاه‌ها درباره حوادث یادشده، در واقع ترکیبی از 2 دیدگاه از مواضع فوق است و لزوما نمی​توان آنها را در یک گونه از تاریخ‌نگاری حوادث سال‌های 30 تا 32 جا داد. دوم آن که همین دیدگاه‌های چهارگانه، خود دارای زیرمجموعه‌هایی هستند که تا حدی با روایت غالب آن نحله تاریخ​نگاری تفاوت‌هایی دارند. سومین نکته آن است که هر یک از این دیدگاه‌ها، در طول 58 سال اخیر بتدریج دچار دگردیسی‌هایی شده‌ و بنا به ضرورت زمانه تغییراتی در نگاه خود داده​اند. تاریخ نگاری چپ: تاریخ​نگاری چپ​گرایانه از ملی​شدن صنعت نفت و 28 مرداد از ابتدا و دست کم تا اواخر دهه 1340 شمسی در کنترل و سیطره حزب توده ایران بود. این روایت، در واقع نوع بومی شده و کمی تغییر شکل یافته تاریخ​نگاری رسمی اتحاد جماهیر شوروی بود. در روایت آغازین و تغییر شکل نیافته تاریخ​نگاری چپ، مصدق یک آزادی​خواه، فئودال و بورژوا بود که با حمایت طبقه متوسط و خرده​بورژوازی و کم​توجه به منافع طبقه کارگر و اردوگاه سوسیالیسم روی کار آمد. نهضت ملی​شدن صنعت نفت هم صرفا یک حرکت روبنایی استقلال‌طلبانه، ولی بی​توجه به خواسته‌های بنیادین طبقه کارگر و جنبش طبقاتی در ایران بود که جناح‌هایی از نیروهای واپس​گرا و راست‌گرا، از قبیل بازار و روحانیت، هم از آن حمایت کردند. از نظر حزب توده، مصدق بعد از قیام 30 تیر 1331 به تدریج از متحدان راست‌گرای خود فاصله گرفت و در ماه‌های پایانی حکومت خود در آستانه یک پیوند تاریخی با چپ​گرایان بود که کودتای آمریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد مانع این امر شد. 1 از اواخر دهه 1340 با ظهور دیگر گروه‌های چپ که دارای وابستگی کمتری به شوروی بوده (مانند سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران) یا حتی مخالف مواضع مسکو (از قبیل گروه​های مائوییست و ضد مسکو) بودند، انواع دیگری از این تاریخ​نگاری بروز کردند. وجه غالب این نوع تاریخ​نگاری نوین چپ در برخورد با مساله مصدق، جبهه ملی و ملی​شدن صنعت نفت تقریبا شبیه نگاه حزب توده بود، با این تفاوت که از نظر چپ‌های غیرتوده‌ای، شوروی و رهبری حزب توده نیز به عنوان دشمنان منافع ملی ایران، با دخالت​های نابجا و سکوت در برابر کودتا عملا در این ماجرا موثر بوده و نخواستند یا نتوانستند گامی در جهت مقابله با عملیات دشمنان خارجی در کودتا بردارند. در این نگاه، مصدق قهرمان ملی بود که ضمنا اشتباهاتی هم داشت. ولی مقصر اصلی ماجرا، شاه و دربار، آمریکا و بریتانیا و متحدان راست‌گرای پیشین مصدق بودند. ضمنا حزب توده و شوروی هم به دلیل محاسبه غلط راه نادرستی را در موضوع نفت و کودتا در پیش گرفتند. 2 به مرور زمان و با کاهش تدریجی سایه سنگین و سیطره حزب توده بر جنبش چپ، فروپاشی بعدی آن حزب در ایران در 3 تا 4 دهه اخیر و همچنین با آغاز حرکت تجدید نظرطلبانه اصلاحات میخائیل گورباچف رهبر پیشین کشور شوراها و سپس فروپاشی کل اتحاد جماهیر شوروی، تاریخ​نگاری ارودگاه چپ ایرانی نیز دچار دگردیسی اساسی و تغییر مواضع جدی شد و با فاصله گرفتن از مواضع کلاسیک تا حد زیادی به مواضع جبهه ملی و دیگر جناح‌های طرفدار مصدق نزدیک شد تا جایی که به جز معدودی از گروه‌ها و تاریخ​نگارانی که همچنان بر مواضع مارکسیست لنینیستی، به خصوص از نوع استالینیستی آن پافشاری می‌کنند، اکنون اکثر تاریخ​نگاران چپ سابق مواضع نسبتا مشابهی با تاریخ​نگاری رسمی ملی‌گرایان و حامیان روش و منش دکتر مصدق و جبهه ملی درباره جنبش ملی​شدن صنعت نفت و حادثه 28مرداد 1332 دارند. 3 تاریخ نگاری سلطنت​طلب: تاریخ​نگاران سلطنت​طلب که در سال‌های اخیر بیشتر ترجیح می​دهند که با نام مشروطه​خواه شناخته و یاد شوند، اساس ملی​شدن صنعت نفت در ایران و حقانیت آن را مورد تایید قرار می‌دهند، ولی نقش مصدق و متحدانش در این حوادث را کم​رنگ جلوه داده و همان طور که محمد​رضا شاه علاقه داشت، شخص شاه را باعث و بانی ملی​شدن نفت می‌دانند. در این نوع نگاه به حوادث نفت و 28 مرداد، دولت مصدق در نیمه اول کار خود با حمایت پادشاه توانست کار خود را پیش ببرد، ولی به مرور رو به خودکامگی آورد و ضمن افزایش تدریجی اختیارات خود و بی​توجهی به شاه و مجلس کم​کم به کمونیست‌ها نزدیک شد. از این نظر، مصدق با برپایی رفراندوم غیرقانونی انحلال مجلس هفدهم، راه را برای عزل کاملا قانونی خود توسط شاه جوان گشود. لذا برکناری مصدق در 25مرداد امری قانونی بود، حوادث 28 مرداد هم یک قیام ملی بود و حمایت و حضور خارجی​ها در آن هم یا به کلی دروغ بوده یا در آن اغراق شده است. 4 البته این دیدگاه سلطنت​طلب هم در سال​های پس از انقلاب اسلامی دچار تغییرات و دگرگونی​هایی شده است. برای نمونه برخی اساسا با محاسبه سرانگشتی مالی، اصل ملی​شدن نفت در ایران را اشتباهی بزرگ خطاب کردند. 5 و عده‌ای هم با اتخاذ مواضعی محترمانه‌تر نسبت به مصدق، ضمن انداختن مشکلات به گردن روحانیان، عنوان کردند که دولت مصدق به دلیل شکست​های سیاسی و اجتماعی باوجود صداقت و مردمی​بودن اولیه خود، به مرور و در عمل، کارآمدی داخلی و بین‌المللی خود را از دست داده و در موارد مختلف به بن بست رسیده بود. کمک دولت​ها و سازمان​های امنیتی خارجی در سرنگونی دولت او و بازگرداندن محمدرضا شاه به قدرت برای جلوگیری از تغییر سلطنت، گسترش نفوذ حزب توده و سیطره یک حکومت جمهوری کمونیستی به شیوه و با حمایت شوروی در ایران بود و چیزی از اصل مردمی و اصیل​بودن این قیام ملی نمی‌کاهد. دیدگاه مذهبی دیدگاه مذهبی درباره تحولات ملی​شدن صنعت نفت و 28 مرداد خود دارای چند گرایش و شعبه است. ولی وجه غالب آن می‌گوید: جنبش ملی​شدن صنعت نفت توسط طیف هوادار مرحوم آیت​الله سید ابوالقاسم کاشانی در زمانی آغاز شد که دکتر مصدق در حالت بازنشستگی سیاسی خودخواسته در احمدآباد، ده خود به سر می‌برد. درواقع تنها در میانه راه بود که دکتر مصدق به نهضت پیوست و با حمایت مذهبی‌ها نیز به قدرت رسید. این دیدگاه بر این باور است که بدون دلاوری و قیام هواداران آیت‌الله کاشانی و گروه‌های نزدیک به او، هیچ بختی برای بازگشت مصدق به قدرت نبود. با این همه مصدق پس از 30تیر 1331 به جای قدرشناسی و درایت در امر حکومت، به خواسته‌های متحدان سابق خود، بخصوص کاشانی در دستگیری عوامل کشتار 30 تیر و تقسیم قدرت پشت کرد و با اظهار استظهار به پشتیبانی ملت ایران هشدارهای متحدان سابق خود را نادیده گرفت. به عقیده این دیدگاه، علت اصلی سقوط دولت مصدق، مخالفت روحانیت، شاه و دربار و حتی دخالت و توطئه کشورهای دیگر نبود، بلکه زیاده​خواهی مصدق، درخواست​های غیرقانونی او برای افزایش اختیارات قانونی از مجلس، بی​اعتنایی به مجلس و نمایندگان و نهایتا برگزاری رفراندوم غیردموکراتیک و غیرقانونی انحلال مجلس هفدهم بود. این دیدگاه همچنین معتقد است، در شرایطی که دولت مصدق ناکارآمدی خود را در زمینه‌های اقتصادی، سیاسی و بین‌المللی به اثبات رسانده بود، چاره​ای جز کناره‌گیری نداشت. برخی از معتقدان به این نظر حتی برآنند که دخالت قوای خارجی در 28 مرداد و همکاری آنان با شاه و دربار، به نوعی نجات​دادن مصدق از سقوط محتوم و تبدیل او به یک قهرمان جاودانه بود. در این دیدگاه نیز ادامه حکومت مصدق به معنای ورشکستگی کامل کشور و افتادن حکومت ایران به دامان حزب توده و شوروی تلقی می‌شود. 6 براساس این نگاه، روحانیت ایران در جریان 28 مرداد با انتخابی سخت مواجه بود. آنان ضمن مردود دانستن همکاری رهبران روحانی با کودتاگران در 28 مرداد، معتقدند که در آن هنگام، انتخاب واقعی روحانیت بین ادامه سلطنت محمدرضا شاه و کمونیسم بود؛ چرا که دولت مصدق با برگزاری رفراندوم غیرقانونی انحلال مجلس هفدهم، عملا خودش موجبات سقوط خودش را فراهم کرده بود و آینده‌ای برای ادامه آن حکومت متصور نبود. در این میان طبیعی بود که هم روحانیت سنتی و هم روحانیت سیاسی‌خواهان روی کارآمدن یک حکومت کمونیستی ضد دین وابسته به شوروی نبود. علاوه بر آن، دیدگاه مذهبی اتهام پول​گرفتن رهبران روحانی از دربار و خارجیان برای مشارکت در امر کودتا را بی​اعتبار و بی​اساس دانسته و آن را به کلی تکذیب و انکار می‌کنند. همان‌طور که گفته شد، باید توجه داشت که باوجود شباهت در بخش‌های زیادی از روایت، جناح‌های مذهبی نیز در تاریخ​نگاری سال‌های 1330 تا 1332 یکسان و یک کاسه نیستند. برای مثال، طرفداران فداییان اسلام نگاه متفاوتی نسبت به طرفداران کاشانی دارند و طبعا به نقش و جایگاه سیدمجتبی نواب‌صفوی و گروه مسلح او در آن دوره توجهی ویژه داشته و او را محور تحولات می‌دانند. در این مورد، طرفداران فداییان اسلام آگاهانه اختلافات جدی نواب صفوی و آیت‌الله کاشانی و آیت​الله​العظمی بروجردی در آن دوران را نادیده گرفته و حتی کتمان می‌کنند. این البته سوای دیدگاه روحانیونی از قبیل حضرات آیات سیدرضا و سیدابوالفضل زنجانی و سیدمحمود طالقانی است که به طور کامل تا آخر کار در اردوگاه هواداران دکتر مصدق باقی مانده و از جریان اصلی روحانیت غیرسیاسی شیعه به رهبری بروجردی و روحانیت سیاسی به رهبری کاشانی فاصله گرفتند. دیدگاه ملی و هواداران مصدق در این دیدگاه همه چیز به مصدق و جبهه ملی ختم می‌شود. بر این اساس، پیشنهاددهنده اصلی ملی​شدن نفت، مرحوم دکتر حسین فاطمی است و اجرا کننده و پیش برنده آن هم فقط دکتر مصدق و جبهه ملی. دربار، روحانیت و حتی دیگر رهبران سیاسی از قبیل دکتر مظفر بقایی نیز از سر ناچاری یا برای فرصت​طلبی و توطئه به مصدق پیوسته بودند و بود و نبودشان در جریان ملی​شدن نفت هم تاثیر چندانی در پیروزی و پیشبرد آن نهضت نداشت. در این دیدگاه مصدق یک قهرمان ملی به دور از خطا و بری از اشتباه است که به‌خوبی و درستی حوادث کشور را در مسیری صحیح پیش می‌برد، ولی اتحاد شاه و خارجی‌ها و روحانیان و سیاستمداران بریده و مزدوران در مقابل مصدق، موجب سقوط دولت او شد، بی‌آن‌که او و همکارانش هیچ‌گونه تقصیر و تاثیری در روند این شکست داشته باشند. براساس این دیدگاه، انتقاد و چالش سیاست​های مصدق نیز اقدامی نابخشودنی و در جهت شکستن اسطوره ملی کشور است. 7 هواداران این دیدگاه در سال​های اخیر، از 2 جهت پیش رفته‌اند. عده‌ای از قبیل مرحوم مهندس عزت‌الله سحابی خواهان مجال​دادن به‌فضای انتقادکردن و انتقادپذیری از مصدق و کارنامه سیاسی او و دولتش شده‌اند و در مقابل عده‌ای زیادی نیز به شدت به قداست بخشی به او و عملکردش پرداخته‌اند. در نگاه اول، ضرورت تاریخی این است که ضمن تکریم مصدق و یارانش با آسیب​شناسی دوران حکومت او، از بروز اشتباهات مشابه در آینده سیاسی ایران جلوگیری شود. حال آن که در نگاه دوم، هر گونه تلاشی برای ایرادگرفتن یا انتقاد از مصدق و کارنامه او توطئه​ای سازمان​یافته بوده به معنای تن​دادن به منویات آمریکا و بریتانیا و شاه و سلطنت​طلبان و مخالفان مذهبی او و اعلام حمایت از حاکمیت کنونی ایران است. در این نوع دوم، دکتر مصدق به طور کلی هیچ مخالف منصفی نداشته و اساسا هر که به او انتقاد دارد یا خائن و دشمن است یا نادان و بی خبر. دکتر مجید تفرشی (‌پژوهشگر و تاریخ نگار) پانوشت‌ها: 1. درباره این نوع تاریخ نگاری ر.ک: ایران در دو سده واپسین، نوشته احسان طبری، انتشارات حزب توده ایران، تهران 1360. 2. دراین‌باره بنگرید: ایران میان دو انقلاب، ارواند آبراهامیان، ترجمه احمد گل محمدی و...، نشر نی، تهران، 1375. 3. برای یکی از آثار در این باره ر.ک: نظر ازدرون به نقش حزب توده ایران، بابک امیرخسروی، انتشارات اطلاعات، تهران، 1375 . 4. برای یکی از نخستین موارد این نوع روایت ر.ک: قیام در راه سلطنت، نوشته نصرت‌الله معینیان، انتشارات روزنامه آتش، تهران، 1333. 5. اشتباه بزرگ، ملی شدن صنعت نفت، نوشته ابراهیم صفایی، انتشارات کتاب سرا، تهران، 1371. 6. برای یکی از این نوع تاریخ نگاری‌ها ر.ک: تاریخ ملی شدن صنعت نفت از نگاهی دیگر، محمدحسن سالمی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1388. 7. برای یک نمونه کلاسیک از این دست ر.ک: جنبش ملی شدن صنعت نفت در ایران و کودتای 28 مرداد، غلامرضا نجاتی، شرکت سهامی انتشار، تهران 1364 منبع: سایت جام‌جم ایام

میدان‌داری جاهلان در 28 مرداد

لمپن اصطلاحی است آلمانی و معمولا به طور کلی به افرادی اطلاق می‌شود که به هر دلیلی از طبقه خود رانده، وازده و به فساد کشیده شده و فاقد پیوند، جایگاه و هویت طبقاتی باشند. این افراد از آنجا که دارای شغل ثابت و درآمد مشخصی نیستند غالبا از طریق طفیلی‌گری، مشاغل کاذب و دست فروشی زندگی می‌کنند. در اغلب کتب سیاسی و لغتنامه‌ها نیز این واژه به کسانی اطلاق می‌شود که در پایین‌ترین ‌رده قرارگرفته و دارای مشروعیتی در جامعه نیستند، چرا که اغلب با ولگردی، دزدی، چاقوکشی، جیب‌بری، خود فروشی و فحشا، قماربازی، خبرچینی، باجگیری، الواتی، اوباشی و گدایی زندگی می‌کنند. در جوامع صنعتی سرنوشتی همانند طبقه نجس‌ها در ساخت کاستی هند را دارند و از همان منزلت اجتماعی در این کشورها برخوردار هستند. بسیاری معتقدند که این واژه (لومپن پرولتاریا) از ابداعات کارل مارکس می‌باشد که برای نامیدن اقشاری از جامعه مورد استفاده قرار می‌گرفت که در حاشیه همه مناسبات تولیدی قرار می‌گرفتند، این افراد که از یک طرف از طبقه خود جدا شده بودند، به دلایل متعدد جذب طبقات دیگر نیز نمی‌شدند، در مجموع قشری را تشکیل می‌دادند که بیش از هر چیز نشان‌دهنده آن بود که اینان وازدگان جامعه هستند، جایگاه مشخصی ندارند، هر چند ممکن است قبلا کارگر، کشاورز، پیشه‌ور و... بودند. برای مثال بسیاری از خرده بورژواهای اروپایی پس از سقوط از آخرین پله اقتصادی خود (ورشکستگان) به «لومپن» تبدیل می‌شدند یا کارگرانی که بیکار می‌شدند و قادر نبودند زندگی خود را تامین کنند خیلی زود به جمع لومپن‌ها می‌پیوستند. آنان حرفه مشخصی نداشتند، در حاشیه شهرها، محلاتی را تشکیل می‌دادند و برای به دست آوردن لقمه‌ای نان به هر عملی، از گدایی گرفته تا آدم کشی، دست می‌زدند، این گروه‌ها ضرورتا محصول جامعه فقیر نیستند و حتما نیز پرولتاریا نیستند، خرده فرهنگ لومپنی با دیگر خرده فرهنگ‌ها دارای تفاوت اساسی است. فرهنگ لومپنی، فرهنگ منحطی است؛ لاابالیگری، انگل بودن، بیکارگی، جهل، خرافی بودن، خشونت، انحراف جنسی از ویژگی‌های اصلی فرهنگ لومپنی است.آنان در هر جامعه‌ای پیدا می‌شوند. در اروپا با شکل‌گیری احزاب و رشد سرمایه‌داری، قدرت لومپن‌ها نیز مورد توجه گروه‌های مختلف قرار گرفت، زیرا تجربه ثابت کرده بود، در مواردی که کسانی پیدا می‌شدند و می‌توانستند «سپاه لومپن‌ها» را در اختیار بگیرند از قدرت آنان نیز نهایت استفاده را می‌بردند. این تجربه در ایران نیز همزمان با رشد صنعت و تشکیل گروه‌های سیاسی آشکار و پنهان مورد توجه قرار گرفت. کاربرد اصطلاح لومپن به جای لوطی‌در تاریخ ایران بیشتر پس از آشنایی ایرانیان با فرهنگ ادبیات اروپا شکل گرفته است که از اواخر قاجار هم زمان با آغاز مدرنیزم و ورود اشکال جدید تولید، شروع می‌شود و در دوران پهلوی با گسترش موج نوسازی و صنعتی شدن ایران این کلمه کاملا جای واژه لوطی را می‌گیرد. در حقیقت نمی‌توان منکر این امر شد که واژه لوطی در مقاطعی از تاریخ ایران به‌واسطه شرایط خاص اجتماعی، دارای مفهوم و کارکرد مثبتی نیز بوده است که به مرور زمان یا به دلیل تغییر شرایط اجتماعی یا عوامل دیگر، برخی از خصوصیات مثبت خود را از دست داده و به لومپن تبدیل می‌شود و به مرور زمان و با گسترش این روند، شکل خاصی از فرهنگ یا به عبارت بهتر ضد فرهنگ را به وجود می‌آورد که به آن پاره فرهنگ لومپنی یا به عبارت دیگر «جاهلی» گفته می‌شود. دارای ویژگی‌های خاصِ خود می‌باشد که موجب جدایی آنان با دیگر پاره فرهنگ‌ها می‌گردد و شامل خانواده، لباس پوشیدن، تفریح، سخن گفتن، راه رفتن، حرفه، محل سکونت، روابط اجتماعی و...) است این افراد لهجه خاص خود را دارند و از ضرب‌المثل‌هایی استفاده می‌کنند که سمبل زندگی آنها می‌باشد، چنین نمونه‌هایی در دوران پهلوی و حتی در برخی موارد، در دوران حاضر، در جامعه قابل رویت هستند، بخصوص بسیاری از فیلم‌های ایرانی در قبل از انقلاب اسلامی می‌توانند نمونه تمام عیاری از فرهنگ لومپنی را در نقش‌های مثبت و منفی نشان دهند. این افراد عموما دارای کت شلوار مشکی با کلاه مخملی هم‌رنگ و کفش سیاه یک لای پاشنه خوابیده، تمام میخ و پیراهن یقه باز و زیر شلوار بلند راه راه و عرق گیر ابریشمی نصف آستین هستند و این پوشش، لباس تمام رسمی لومپن‌ها بود. لومپن بدنش پر از خال است و اکثر خال‌ها عکس زن، اژدها، ملائکه و شیر است، بد و بیراه گفتن بیان عادی لومپن است و در همه جا و برای همه کس به کار می‌برند، ولی شدت و ضعف دارد. شوخی و بذله‌گویی و گفت‌وگوهای فحش آمیز در محل کار بین لومپن‌ها بسیار رایج است. اما آنچه که این قلم درصدد پیگیری آن است، این که نقش این قشر یا اقشار (به دلیل تنوع آنان) را در تحولات 28 مرداد 32و بسیاری دیگر، از صحنه‌های تاریخ ایران تحلیل کند که این به سطح کلان تحلیل برمی‌گردد و منظور نظر این مقاله نیست ولی در سطح خرد تحلیل منظور، شناخت نقش این قشر در قضایای 28مرداد است که به آن پرداخته خواهد شد. یک لایه آن حضور این افراد در وقوع انقلاب است و لایه دیگر در تحولات بعدی است. چنان‌که پیش و پس از مشروطیت، کارگزاران حکومت قاجار و سپس حکومت پهلوی بارها از این نیرو جهت نیل به اهدافشان سود بردند که نمونه بارز آن 28 مرداد است. البته این نکته را نیز نباید فراموش کنیم که برخی از گروه‌های لومپن، در جریان انقلاب‌ها، مانند بسیاری دیگر از اقشار محروم فرصت می‌یابند که در کنار دیگر طبقات، نقش مثبتی نیز بازی کنند، زیرا بسیاری از آنان به این باور می‌رسند که انقلاب یا جنگ فرصتی استثنایی است که می‌توانند به اثبات خود بپردازند و در ضمن انقلاب ذاتا شیوه‌ای خاص است، هرچند همراه با خشونت و برای مرتفع ساختن تعارضاتی است که از طرق دیگر قابل حل و فصل نیستند. نقش لمپن‌ها در وقایع 28 مرداد کودتای 28 مرداد را باید یکی از وقایع مهم تاریخ معاصر ایران دانست که طی آن رژیمی که تا آن زمان براساس اصول دموکراتیک و قانون اداره می‌شد. توسط ارتجاع داخلی با همدستی استعمار خارجی، سرنگون و دولتی دیکتاتور با تمام خصوصیات آن به قدرت رسید، ولی جالب‌ترین نکته این بود که ابزار و آلات اصلی این تغییر، گروهی از اوباش تهران بودند. کسانی که در نگاه نخست، به نظر نمی‌رسید دارای چنین قدرتی باشند. زیرا تعداد آنان در تهران آن روزگار بیش از 3 یا 4هزار نفر بیشتر نبود. ولی نباید فراموش کنیم که مدیریت و سازمان‌دهی این افراد و استفاده از اشتباهات دولت مصدق نقش تعیین‌کننده‌ای در موفقیت آنان داشت، زیرا پس از کودتای نافرجام 25 مرداد و فرار شاه، تظاهرات گسترده‌ای در تهران راه افتاد و در جریان آن پان ایرانیست‌ها، سومکا و حزب زحمتکشان با چاقو به جان مردم و توده‌ای‌ها افتادند. از سوی دیگر طرفداران سلطنت که از طرف دربار حمایت می‌شدند، با تحریک اراذل و اوباش به غارت مغازه‌های مردم و آزار و اذیت آنان می‌پرداختند. تا به این طریق فضای شهر را ناامن کنند.دولت انگلستان نیز که متوجه شده بود، تنها راه سرنگون کردن دولت مصدق، سلب حمایت عمومی از اوست به فکر استفاده از افراد وابسته و اراذل و اوباشی افتاد که می‌شد با پول، حمایت آنان را خرید و آمریکایی‌ها هم از این طرح حمایت کرده و یک میلیون دلار برای اینکار در نظر گرفته و از دربار و شاه خواستند که از نفوذ خود استفاده کنند و گروه‌هایی از اوباش و چاقوکش‌ها تشکیل دهند. براساس همین طرح سرلشگر زاهدی و برادران رشیدیان ساعت 4 صبح یکشنبه 25 مرداد به سفارت آمریکا رفته و ستاد کودتا را تشکیل دادند که در اولین اقدام، هدف راه انداختن جنجال و هیاهو علیه دولت مصدق بود که این کار را برادران رشیدیان و مسعودی‌ها و دیگر کسانی که با لمپن‌های جنوب شهر ارتباط داشتند به عهده گرفتند که این کار زیر نظر کرومیت روزولت که مجری کودتا بود انجام گرفت. او حدود یکصد هزار دلار (800 هزار تومان) را به 2 عضو ایرانی گروه داد تا آن را بین باشگاه‌های ورزشی و فقرای جنوب شهر تقسیم کند. از جمله کسانی که برای این کار انتخاب شدند شعبان بی‌مخ بود که با آن هیکل درشت و روحیه لاتی کاملا مورد توجه روزولت قرار گرفت و وقتی که شنید شعبان قادر است 300 تا 400 نفر لات مانند خودش را گردآوری کند، گفت:«آنان به تنهایی خود یک لشگرند.» به همین دلیل هم روزولت مبلغی را به عنوان پیش قسط به او می‌دهد تا بتواند به جمع کردن نیرو بپردازد. زاهدی نیز قول می‌دهد که از نیروهای نظامی به اندازه کافی نیرو بسیج کند که دست به یک کودتای تازه بزنند و قرار کار چهارشنبه 28 مرداد گذاشته می‌شود. بعد از ظهر 27 مرداد، محمود مسگر یکی از سرکرده‌های شهر نو تهران، رمضان یخی و تعداد زیادی از اراذل و اوباش تهران که در میان آنها روسپیان، نیز حضور داشتند با مدیریت تعدادی از نظامیان وفادار به شاه که لباس شخصی پوشیده بودند به خیابان‌های لاله‌زار و نادری ریخته، به طرفداری از شاه شعار می‌دادند و از آنجا که تعدادی از ماموران شهربانی و نظامی از آنان محافظت می‌کردند کسی نمی‌توانست جلودارشان باشد. آنان به روزنامه‌فروشی‌ها و دفاتر احزاب طرفدار دولت حمله کرده و همه چیز را نابود کردند. 8 صبح 28 مرداد جمعیت اوباش و چاقوکشان که روز قبل نیز در به آشوب کشیدن شهر شرکت داشتند بار دیگر عملیات خود را در خیابان‌های تهران و سرپل تجریش شروع کردند. آنان در شمیران رانندگان را متوقف و مجبورشان می‌کردند که عکس شاه را در زیر برف‌پاکن گذاشته چراغ‌ها را روشن کنند و آنها را مجبور می‌کردند که جاوید شاه بگویند و در صورت خودداری، کتکشان زده یا با چماغ شیشه‌های اتومبیلشان را خرد می‌کردند. به گفته روزولت، هر کدام از اراذل و اوباش با دریافت 50 تومان وارد تظاهرات شده بودند که جمعا تعدادشان به 20هزار نفر می‌رسید که همه آنها طبق برنامه در میدان بهارستان تجمع کردند. بعدازظهر 28 مرداد ایستگاه رادیو توسط اوباش و سربازان کودتا تصرف شد که این امر سقوط دولت مصدق را تسریع کرد. ساعت 5‌‌/‌‌3 بعدازظهر فرمان شاه دایر بر عزل مصدق و انتصاب سرلشگر زاهدی به نخست‌وزیری قرائت شد و خود وی نیز در مرکز رادیو حاضر شده و برنامه دولت آینده را برای مردم قرائت کرد. زمانی که زاهدی سخنرانی می‌کرد صدای فریاد عوامل کودتا که در حال شعار دادن به نفع شاه و زاهدی بودند از رادیو شنیده می‌شد. بعد از او میراشرافی، ملکه اعتضادی و یکی دو نفر دیگر صحبت کردند که سراسر دشنام و توهین به مصدق و تعریف و تمجید از شاه بود. سپس به محاصره خانه نخست‌وزیر که محافظان از آن مراقبت می‌کردند، پرداختند که در این میان شعبان بی‌مخ با هفت‌تیری که در دست داشت همراه لشکر اوباش به خانه مصدق حمله‌ور شدند. طیب نیز که از سر دسته‌های اوباش آن روز بود، دستور داد، تظاهر‌کنندگان به خانه مصدق حمله کنند و آنجا را به آتش بکشند. آنان وقتی وارد خانه شدند که مصدق و یارانش به اصرار دکتر صدیقی از طریق پشت‌بام، آنجا را ترک کرده بودند ولی اوباش‌ها همه چیز خانه، حتی شیرآلات، سیم‌های برق و... را هم به یغما بردند و خانه به آتش کشیدند. می‌گویند مصدق وقتی شعله‌های آتش را دید گفت:«آنان خانه مرا آتش نزدند، آنها ایران را آتش زدند». طی این درگیری‌ها حدود 300 نفر کشته شدند که در میان آنها اوباش‌هایی بودند که در جیب‌هایشان اسکناس نو 500 ریالی وجود داشت که صبح همان روز توسط عمال سیا به آنان داده شده بود. پس از کودتا نیز اوضاع رعب و وحشت همچنان ادامه داشت و سپاه لمپن‌ها هر چند روز یکبار حرکتی تازه در شهر راه می‌انداخت تا کسی جرات نکند مخالف حکومت، حرفی بزند و رژیم نیز هر زمان که نیاز به حمایت داشت این لشگر عظیم لمپن‌ها را احضار می‌کرد و زمانی که نیازی به آنان نبود در تاریکی‌ها گم می‌شدند. دکتر مرتضی دهقان‌نژاد منابع: نورالدین کیانوری، خاطرات مجتبی مقصودی: تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران، 1357 ـ 1320، ج 1، تهران، انتشارات روزنه، 1380 احمد آرامش، پیکار من با اهریمن،به کوشش خسرو آرامش، اهران انتشارات فردوس و انتشارات مجید، بی‌تا باری روبین: جنگ قدرت‌ها در ایران، ترجمه محمد مشرقی، ج 1، تهران، انتشارات آشتیانی، 1363 محمود طلوعی: ترس از انگلیس، ج1، بی‌جا، انتشارات هفته، 1369 محمدعلی همایون کاتوزیان: مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ترجمه فرزانه طاهری، ج1، تهران نشر مرکز، 1372 سی.ام. وودهاس، عملیات چکمه، ترجمه فرحناز شکوری، با مقدمه احمد بشیری، ج1، تهران، نشر نو، 1364 مسعود بهنود: از سید ضیاء تا بختیار، ج5، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، 1370 غلامرضا وطن‌دوست: اسناد سازمان سیا درباره کودتای 28 مرداد و سرنگونی دکتر مصدق، با مقدمه همایون کاتوزیان، با همکاری حسین زنگنه و رضا دهدشتی، ج1، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1379 مجتبی‌زاده محمدی: لومپن‌ها، نشر مرکز، تهران، 1385 هما سرشار: خاطرات شعبان جعفری، نشر آبی، تهران، 1381 سینا میرزایی: طیب در گذر لوطی‌ها، انتشارات مدیا، تهران، 1381 منوچهر محسنی: مقدمات جامعه‌شناسی، ج 7، بی‌جا، نشر مولف، 1370 منبع: سایت جام‌جم ایام

بازتاب کودتای 28 مرداد در تبریز

انشقاق‌های گروهی در جبهه ملی و اختلافات رهبران، باعث آسیب‌پذیر شدن نهضت و هرج‌ومرج جامعه شده بود. به دنبال انحلال مجلس، مخالفان مصدق درصدد کودتا برآمدند و 24 مرداد تعدادی از سیاستمداران دستگیر و زندانی شدند. شاه فرمان عزل مصدق و انتصاب سرلشکر زاهدی را توسط نصیری به مصدق ابلاغ کرد. کودتا با شکست مواجه شد، نصیری دستگیر و گارد شاهنشاهی خلع سلاح شد، بعد از کودتای نافرجام 25 مرداد رحیم زهتاب‌فرد به تبریز آمد و در جمع روزنامه‌نگاران تبریز از آنها ‌خواست مصدق را رها کنند یا حداقل یک هفته صبر کنند و مطلبی ننویسند: «آقایان، شما مصدق را رها کنید، این شخص مملکت را به باد می‌دهد و می‌خواهد این کشور را به دست کمونیست‌ها بدهد.» حزب توده و توده نفتی‌های انگلیس با فعالیت‌های گسترده‌ای انجام کودتا را جهت جلوگیری از افتادن ایران به دست کمونیست‌ها، ضروری اعلام کردند. کودتای 25‌مرداد شکست خورد و سلطنت‌طلبان بیمناک خواهان عضویت در گروه‌ها و احزاب طرفدار دکتر مصدق ‌شدند. محمدعلی فائق می‌گوید: «... رئیس سازمان امنیت بعدی، نصیری را مأمور کرده بودند مصدق را بگیرند، که شکست خوردند، دیگر همه عوامل تبریز که آن طرفی بودند، همه آمدند این طرفی همه می‌آمدند از ما می‌خواستند [نامفهوم] یکدفعه در حزب [حزب ایران] نشسته بودم، دیدم که یک عده از همین‌ [نامفهوم] چاقوکش‌ها و طرفدار شاه آمدند، گفتند که آمدیم اسم ما را بنویسی برای حزب... گفتم آقاجان، عزیز من اینجا بخواهی عضو شوی، به این سادگی نیست شما باید بیایی کلاس ببینی... بعد محل حزب ما را بعد از کودتا همان‌ها آمدند و آتش زدند.» کودتای 28 مرداد 1332 کودتای 28 مرداد به رهبری آمریکا، رژیم پهلوی را استوار و قدرتمند ساخت. در فاصله 3 روز از 25‌ مرداد تا 28 مرداد دولت مصدق سقوط کرد جایگاه رژیم شاه مستحکم شد. طرفداران نهضت ملی و دکتر مصدق 17 مرداد در باغ گلستان با حضور گسترده مردم میتینگ برگزار کردند. بعد از پیروزی کودتای 25 مرداد، طرفداران 2 جناح زدوخوردهای پراکنده‌ای داشتند. با اعلام سقوط دولت، سلطنت‌طلبان قیام کردند و در سطح شهر مردم با تصاویر شاه، که در این زمان خارج از کشور بود، با شعار «زنده‌باد شاه» تظاهرات کردند. معروف است که می‌گویند کسانی که صبح به نفع مصدق شعار می‌دادند بعدازظهر به نفع شاه شعار دادند. شعار «زنده‌باد مصدق» در یک روز به «زنده‌باد شاه» تغییر یافت. عده‌ای با دادن شعار، مردم را تهییج می‌کردند و افراد طرفدار دولت که چند روز قبل تظاهراتی علیه شاه انجام داده بودند، مضروب و مجروح شدند. ادارات دولتی از جمله استانداری، ادارات شهربانی و ژاندارمری تبریز و شهرستان‌های آذربایجان، مجالس جشن و سخنرانی برپا کردند. دکتر میلانی از شاهدان عینی وقایع 27 و 28 مرداد چنین می‌گوید: «شبش در تبریز تظاهرات بود، مردم در میدان ساعت شدیدا به نفع دکتر مصدق تظاهرات می‌کردند صبح که در تهران کودتا می‌شود؛ تقریبا نزدیک ظهر یا عصر، نیروهای ماجراجو و یک‌سری عناصر اوباش، چماق به دست راه می‌افتند در شهر، شروع کردند در شهر تظاهرات کردن، شروع کردند شعار دادن علیه مصدق «محو اولسون مصدق» یعنی مرگ بر مصدق، شروع به تاراج جاهایی کردند که وابسته به او بود. دفتر «حزب ایران» را تاراج کردند، به خانه تعدادی از شخصیت‌ها ریختند و تاراج کردند. یکی از عناصری که کمک می‌کرد شخصی به اسم حاج ابوالقاسم جوان که به اوباش کمک می‌کرد شاگردهای کارخانه خودش را از قبل آماده کرده بود، پول داده بود. اینها ریختند بیرون، ما یکدفعه پیچ رادیو را باز کردیم، دیدیم یک آقایی دارد نطق می‌کند می‌گوید «یاشاسین الله» زنده‌باد خدا! آدم بی‌سوادی بود، نمی‌دانست چه می‌گوید.» ناصر نجمی اوایل سال 1332 از طرف دکتر مصدق به سمت سرپرستی تبلیغات آذربایجان و رادیو تبریز منصوب ‌شد، وی از طرفداران نخست‌وزیر بود و در مدت فعالیت خود در رادیو، سخنرانی‌هایی را در حمایت از نهضت و دولت مصدق انجام داده بود، وی روز 28 مرداد تبریز را چنین نقل می‌کند: «... باری صبح روز 28 مرداد وقتی سر کارم رفتم، اوضاع تبریز آرام و متعارف بود و چیزی که از وقوع طوفانی درهم‌شکننده حکایت کند، به چشم نمی‌خورد، وقتی در پشت میز کارم قرار گرفتم، ناگهان چند بار تلفن به صدا درآمد و از آن سوی سیم گفتند ارتباط با تهران قطع شده و علت هم معلوم نیست... به طرف اداره به حرکت درآمدم... هنوز چند قدمی از خیابان شاپور نگذشته بودم، قیافه آشنایی... با شتابزدگی گفت... به اداره نرو، عده زیادی از طرفداران شاه و گروه‌های دیگر به آنجا حمله کرده‌اند و قصد اشغال رادیو تبریز را دارند... گفتم بروم استانداری، استاندار را ببینم... دو طرفش همایونفر مدیرکل پست و تلگراف و سرهنگ پورشریف رئیس شهربانی‌های آذربایجان نشسته بودند... استاندار نمی‌دانست در تهران کودتایی وقوع یافته، وقتی مرا دید، سرآسیمه پرسید چه خبر آقای نجمی؟ گفتم رادیو را باز کنید همه‌چیز روشن می‌شود، پیچ رادیو تهران که باز شد فریادهای زنده‌باد، مرده‌باد غریو جمعیت اشغال‌کننده درهم آمیخته بود... اداره تبلیغات را [تلفنی] گرفتم یکی از کارکنان فنی... گفت همه‌جا را اشغال کرده‌اند و الان به طرف استودیو حمله کرده‌اند، به او اخطار کردم دستگاه فرستنده را از کار بینداز. این را گفتم و گوشی را گذاشتم... در محله‌های پایین خیابان شاپور، نمی‌دانستم چه می‌کنم و به کجا می‌روم، از کنارم کامیون‌های ارتشی پر از سرباز و هواخواهان شاه می‌گذشتند که شعار ضدمصدق می‌دادند...» ناصر نجمی و سایر هواداران مصدق تحت تعقیب سلطنت‌طلبان قرار گرفتند. عده‌ای از سلطنت‌طلبان که مروت و جوانمردی داشتند به مردم کمک کردند تا به زحمت نیفتند و عده‌ای را به تهران رساندند تا درامان بمانند. دکتر محمدعلی فائق نیز همکاری مردم تبریز از طرفداران نهضت ملی بعد از کودتای 28 مرداد را خوب توصیف می‌کند. به دلیل دستگیری گسترده مخالفان و تعداد زیادی از بازاریان که طرفدار نهضت ملی بودند، بازار به تعطیلی کشید، پورشریف، رئیس شهربانی تبریز که از طرفداران نهضت ملی بود، به دست اراذل و اوباش مجروح شد، سیداسماعیل پیمان به مدت یک ماه در تهران منزل آیت‌الله سیدمحمدعلی انگجی اقامت کرد. نمایندگان طرفدار دولت ملی و نمایندگان روحانی تبریز، نیز دستگیر و زندانی شدند. مسعود حجازی در خاطرات خود می‌نویسد: «در کودتای 28 مرداد عده‌ای به زندان افتادند، از جمله من و اصغر پارسا، مدتی در دژبان مرکزی بودیم و بعدا به شهربانی منتقل شده و ما را در اتاق‌های جنب اتاق رئیس شهربانی بازداشت کردند و بعد از مدتی به زندان عشرت‌آباد منتقل شدیم. مرحوم مهندس احمد رضوی و من در یک اتاق بودیم بعدا مرحوم خلیل ملکی را نیز به اتاق ما آوردند و سایر آقایان در اتاق‌های جداگانه مستقر شدند. اسامی آقایان را تا آنجا که به خاطر دارم، می‌نویسم: آقایان ابوالقاسم امینی کفیل وزارت دربار، کشاورز صدر، حسن شهیدی، دکتر مهدی آذر، لطفی آشتیانی، آیت‌الله میلانی، انگجی، شبستری، مهندس بیانی، محمدعلی توفیق، یرواند وکیل دادگستری از ارامنه تبریز و جمعی دیگر...» از طرف ستاد ارتش دستورات تلگرافی به تمام واحدهای کشور مخابره شد و مردم را به سکوت و آرامش دعوت کردند و در شهرستان‌ها عموما نیروهای نظامی آمادگی خود را در راه خدمت به شاه و مقامات جدید دولتی و ارتشی اعلام کردند و ستاد ارتش امور نظامی کشور را زیر نظر گرفت. نخست‌وزیر (سرلشکر زاهدی) ماموران جدیدی برای احراز مشاغل متعدد کشوری انتخاب و تعیین کرد که تحت نظر مستقیم نخست‌وزیر بودند، سپهبد شاه‌بختی، استاندار آذربایجان شد و با دستور زاهدی «مواظب باشید تحریکاتی نکنند» اعمال و فعالیت‌های نمایندگان روحانی تبریز تحت نظر گرفته شد. ماموران انتظامی درصدد تأمین امنیت بازار برآمدند و مردم مشغول فعالیت‌های اقتصادی خود شدند و ماجرا با شکست دکتر مصدق و موفقیت شاه‌دوستان به پایان رسید. 21 آبان تظاهراتی در اعتراض به برکناری مصدق شکل گرفت. بازار و دانشگاه در تبریز و شهرستان‌های اطراف از جمله مرند تعطیل شد. ‌ناهید عابدینی (‌عضو هیات علمی دانشگاه پیام نور تبریز) منبع: سایت جام‌جم ایام

حادثه سینما رکس آبادان، یک فاجعه ملی

28 مرداد روز تلخی است و وقایع دردناکی را به ذهن متبادر می​کند. همه این روز را یادآور کودتای انگلیسی ـ آمریکایی 28 مرداد و سقوط دولت مصدق می​دانند. حادثه دیگری نیز در این روز اتفاق افتاد که تلخی خاطرات مردم را بیشتر کرد. آتش سوزی سینما رکس آبادان و وقوع یک فاجعه انسانی، رویداد دیگر 28 مرداد بود. این حادثه درست چند ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی رخ داد و خانواده‌های زیادی را داغدار کرد. سینما رکس در شهر آبادان موقعیتی ویژه داشت. بسیاری از فیلم​هایی که آن زمان در تهران به نمایش درمی​آمد، همزمان در آبادان روی پرده می​رفت. در آن زمان مسعود کیمیایی فیلمی به نام گوزن​ها را روی پرده سینماها برده بود و قرار بود این فیلم شامگاه 28 مرداد 57 در سینما رکس آبادان به نمایش درآید. آن شب، 600 نفر برای دیدن آن فیلم به سینما آمده بودند و هیچ‌گاه گمان نمی​بردند پیمانه عمرشان به این زودی پر می​شود و دیگر خانواده‌هایشان را ملاقات نمی​کنند. در میانه تماشای فیلم، یکباره شعله​های آتش فوران کرد و همه را به کام خود گرفت. هر کس سعی می​کرد خود را نجات دهد اما بی​فایده بود. درهای خروجی​های سینما قفل شده بود و پنجره​ها نیز باز نمی​شد. مردم هر چه تلاش کردند بی​فایده بود. خبری از ماموران آتش نشانی نبود. رهگذران که شاهد این آتش سوزی بودند پلیس و آتش​نشانی را خبر کردند و خود به اطفای حریق پرداختند اما کاری از دست آنها بر نمی​آمد. با آمدن آتش​نشان​ها به محل حادثه عملیات اطفای حریق آغاز شد ولی متوجه شدند شیر آب واقع در 60 متری سینما شکسته و قابل استفاده نیست. شیر آب موجود در خیابان زند هم که به فاصله 160 متری سینما قرار داشت به دلیل این‌که موزاییک​ها شکسته بود قابل دسترس نبود. بنابراین به سمت خیابان امیری رفتند تا شاید از آب شیر آن خیابان استفاده کنند ولی آب آنجا فشار کافی برای خاموش کردن حریق را نداشت. زمان بسرعت سپری می​شد و عملیات نجات به‌کندی صورت می‌گرفت. عاقبت با تاخیر 15 دقیقه​ای از طریق تانک 4 هزار لیتری خودروی آتش نشانی شرکت نفت آب تهیه و اطفای حریق شروع شد، اما دیگر خیلی دیر شده و 306 نفر در میان شعله​های آتش سوخته بودند. دست و پاهای جدا شده و بدن‌های تکه​پاره شده تماشاگران سینما در سالن فیلم پخش شده بود. ناله و ماتم سرتاسر شهر را فرا گرفته بود. پدر و مادران در میان ویرانه​های سوخته سینما فرزندانشان را صدا می​زدند و به دنبال اجساد آنها می​گشتند. فقط ده​ها تماشاگر از راه پشت بام نجات یافته بودند و مابقی بشدت دچار سوختگی شده و به بیمارستان منتقل شدند. این گونه بود که یک فاجعه ملی رقم خورد. در پی این حادثه نجات​یافتگان گفتند که هنگام آتش​سوزی تمام درهای خروجی و اضطراری سینما قفل بوده و آنها توانسته​اند با شکستن یکی از درهای اضطراری وارد پشت بام سینما و از آنجا فرار کنند. وقتی ضرابی دادستان وقت آبادان از ماجرا با خبر شد حادثه را تلفنی به وزیر وقت دادگستری خبر داد. با حضور دادستان و دیگر مسوولان شهر در محل حادثه بررسی ماجرا شروع شد. مسوولان شهر می​گفتند اجساد را یکدفعه دفن کنند اما دادستان با این کار مخالفت کرد. عاقبت قرار شد اجساد به گورستان شهر منتقل شوند تا روز بعد پس از آن که از سوی خانواده‌هایشان شناسایی شدند در گورستان دفن شوند. روز بعد دادستان به همراه بازپرس پرونده و پزشک قانونی برای صدور جواز دفن در گورستان حاضر شدند. از میان 306 جسد سوخته، هویت 106 نفر از آنها شناسایی و در گورستان شهر دفن شدند. 80 نفر نیز به زادگاهشان منتقل و در خارج از گورستان شهر دفن شدند. در این راستا هویت 120 قربانی فاش نشد و در همان گورستان شهر کنار یکدیگر به‌طور دسته‌جمعی دفن شدند. ده​ها نفر در این حادثه موفق به فرار از میان شعله​های سرکش آتش شدند. خبر فاجعه در فردای آن روز در رسانه‌های داخلی و خارجی انعکاس یافت. روزنامه اطلاعات در صفحه نخست خود نوشت: 600 نفر را در سینما رکس آبادان زنده زنده سوزاندند. 377 تن کشته و بقیه وضع وخیمی دارند. کیهان نیز نوشت: 377 نفر در حریق سینمای آبادان زغال شدند. عزای عمومی در سرتاسر کشور اعلام شد. امام خمینی با ارسال پیامی این مصیبت بزرگ را به ملت مسلمان ایران بخصوص مردم ستمدیده آبادان و به خانواده داغدیده​ها تسلیت گفت. در این پیام آمده است: من گمان نمی​کنم هیچ مسلمانی، بلکه انسانی دست به این فاجعه وحشتناک بزند جز آن‌که به نظایر آن عادت نموده​اند و خوی درندگی و غیرانسانی و مخالف با قوانین اسلامی از مخالفان شاه که خود را برای حفظ مصالح اسلام و ایران و جان ومال مردم به خطر انداخته​اند و با فداکاری از هم‌میهنان خود دفاع می​کنند مرتکب شده باشند بلکه خود شاه در این حادثه عاملیت دارد. امام در این پیام اتهام را متوجه رژیم دانست و تاکید کرد: قراین نیز شهادت می​دهد که دست جنایتکار دستگاه ظالم در کار باشد که نهضت انسانی و اسلامی را در دنیا بد منعکس کند. امام خمینی شاهد دیگری را بر این ادعا آوردند و آن این بود که هیچ گروهی از این عمل نفع نمی​برد و تنها شاه و بستگان او هستند که نفعی در آن می​بینند. آیت​​الله صدوقی با صدور اعلامیه​ای رژیم را مقصر دانست. جامعه روحانیت تهران و کرمانشاه نیز با صدور اعلامیه‌های جداگانه​ای این جنایت را به رژیم نسبت دادند. (مجله پیام انقلاب، شماره 52) اتحادیه دانشجویان ایرانی ساکن فرانسه در بیانیه‌ای دولت ایران را به خاطر آتش​زدن سینما رکس آبادان محکوم کرد و افزود: مسوولان رژیم سعی می‌کنند این فاجعه را گردن مخالفان رژیم و بویژه مذهبیون ترقی​خواه بیندازند. در این بیانیه تأکید شده است که مخالفان هرگز به تروریسم کور متوسل نمی‌شوند و هرگز به افراد حمله نمی​کنند. رژیم تروریست شاه عامل این سوء قصد است. در پایان بیانیه آمده است که رژیم از چندی پیش کمیته​های زیرزمینی انتقام را که عاملین ساواک هستند ایجاد کرده است. کمیته دفاع از حقوق بشر در پاریس نیز سوء​قصد سینما رکس آبادان را مورد نکوهش قرار داد و احتمال انجام این عمل را به وسیله عاملان قدرت محتمل دانست. در بیانیه این کمیته آمده است که با توجه به محافل مخالف داخل ایران در آغاز آتش سوزی درهای ورودی و اضطراری سینما همه بسته بوده است و آتش بسرعت شعله​ور شده و آتش​نشانان نیز با تأخیر بدانجا رسیدند. بنابر این تمام عناصر مبین این فرضیه هستند که این کار عمل عاملین قدرت است. رهبران مخالفین سیاسی- مذهبی قبلاً به افکار بین​المللی درمورد این انگیزه​ها هشدار داده بودند. (خبرگزاری فرانسه، دوشنبه 30‌/‌5‌/‌57) خبرگزاری دولتی پارس بلافاصله این آتش سوزی را به خرابکاری نسبت داد و اعلام کرد: شب گذشته عده​ای از عوامل خرابکار با اجرای یک نقشه شیطانی سینما رکس آبادان را به آتش کشیده​اند. این موضعگیری زود هنگام و قبل از روشن​شدن حادثه چیزی جز شک مردم را بر نینگیخت. نکته دیگری که بلافاصله شک همگان را دامن زد 2 مقاله‌ای بود که بدون نام و با یک مضمون روزنامه کیهان و اطلاعات در صفحات حوادث خود چاپ کردند با نام «گوشه​ای از وحشت بزرگ» و «حادثه​ای که فاجعه ملی شد». در آن موقع قضاوت مردم این بود که هر دو مقاله را ساواک به 2 روزنامه داده است. به همین خاطر، خبرنگار روزنامه کیهان (جلیل صفری) در گورستان آبادان به وسیله سوگوارانی که قربانیان را دفن می​کردند، بشدت مورد ضرب و جرح قرار گرفت. طبق گفته روزنامه کیهان، نسخه‌های این روزنامه توسط جمعیت خشمگین پاره شد. مردم گفتند که روزنامه کیهان حقیقت را درباره فاجعه آتش‌سوزی سینما رکس آبادان نگفته است. جمشید آموزگار نخست‌وزیر و دبیرکل حزب رستاخیز ایران سعی کرد که این اقدام را به مخالفان سلطنت نسبت دهد. وی طی سخنانی حادثه سینما رکس آبادان را فاجعه​ای ملی خواند و گفت چگونه ممکن است افرادی آنقدر از بشریت، مذهب و ایمان دور باشند که دست به چنین کاری بزنند ولی ما ایرانیان با یکپارچگی و وحدت خود بر این مشکلات پیروز می​شویم و ما به جهان نشان خواهیم داد که مردمی لایق همه آزادی​ها و پیشرفت و به دست آوردن عظمت و تمدن گذشته خود هستیم. باید افراد ویرانگر و فریبکار را از میان خود بیرون کنیم، کوشش کنیم پیشرفت‌هایی که از زمان انقلاب (انقلاب سفید) نصیبمان شده است، دستخوش هرج و مرج و آشوب نشود، بلکه با شتابی معقول در آینده ادامه یابد. (روزنامه اطلاعات،دوشنبه 30‌/‌5‌/‌57) در این زمینه دولت هیاتی را برای بررسی به محل حادثه اعزام کرد. هیات پس از بررسی با این‌که نمی‌خواست تمام وقایع را بازگو کند در گزارش خود اعتراف کرد که آتش سوزی در ساعت 45‌/‌21 دقیقه رخ داده ولی به دلیل نبودن مسوولان در محل و از طرفی به دلیل نبودن ارتباط مستقیم تماشاچیان با خارج و نیز عدم دید مردم اطراف ساختمان سینما به محل وقوع حادثه اطلاع از وقوع حریق در زمان طولانی​تری صورت گرفت. (رادیو لندن، سه​شنبه 31‌/‌5‌/‌57) دادستان نیز در گزارش خود به وزیر دادگستری وقت نوشت نجات​یافتگان متفقا بسته​بودن درهای سالن را تایید کردند. به دنبال اعزام هیأت پنج نفره از سوی نخست وزیری به آبادان برای رسیدگی به علل و چگونگی بروز فاجعه سینما رکس مردم صدها شکایت به دفتر کمیته نخست‌وزیر ارسال داشتند. اغلب این شکایت‌ها مربوط به کوتاهی مراکز آتش نشانی در انجام وظیفه و عدم حضور بموقع مامورین در محل آتش‌سوزی بود. علاوه بر این مردم علیه تیمسار رزمی رئیس شهربانی آبادان شکایت‌هایی به مقامات مسوول تسلیم کرده​اند. (روزنامه اطلاعات، چهارشنبه 1‌/‌6‌/‌57) از همان ساعات اولیه انگشت اتهام به سوی سرتیپ رضا رزمی رئیس شهربانی آبادان نشانه رفت. مردم آبادان شعار می​دادند رزمی باید سوزانده شود. با این‌که رادیو و تلویزیون و کارگزاران دولتی سعی می‌کردند از این حادثه علیه انقلابیون استفاده کنند ولی فشار اجتماعی به حدی شد که دولت دست به عقب‌نشینی زد و 3 روز بعد سرتیپ رزمی را به مرکز فراخواندند و هرگز بازنگشت. تمام ماموران سهل​انگار، فرماندار، رئیس فرهنگ و هنر و مسوول آتش​نشانی شرکت نفت به تهران احضار شدند. 4 روز پس از شنبه خونین آبادان این شهر همچنان به صورت نیمه تعطیل است و 80 درصد از کسبه و اصناف مغازه‌ها و محل کسب خود را به عنوان همدردی با خانواده‌های داغدار و ابراز خشم نسبت به مسببین فاجعه تعطیل کرده‌اند. مسوولان و مدیران سینما رکس به دستور بازپرس شعبه دوم دستگیر شدند، همچنین سخن از آن بود که 30 نفر مظنون برای بازجویی به شهربانی احضار شده​اند. شهر آبادان تحت نظارت دقیق نیروهای پلیس و سایر نیروهای مسلح از جمله پایگاه دریایی خرمشهر و هنگ ژاندارمری آبادان قرار داشت. این نیروها از روز حادثه در آماده​باش کامل به سر می​بردند. مقامات کشوری و لشکری آبادان همه نوع پیش​بینی​های لازم را برای جلوگیری از هرگونه حادثه اتخاذ کرده​اند. از فردای روز حادثه، دسته​های 10 نفری پلیس مسلح پیاده در خیابان​ها در حرکت بودند و هرگونه تجمعی را برهم می​زدند و به مردم اخطار می​دادند. نیروهای پلیس، مناطق خارجی​نشین شرکت نفت آبادان را تحت نظر داشتند. طبق گزارش رسیده از خوزستان عده​ای از معتمدین آبادان و خرمشهر جهت ملاقات با روحانیون به تهران روانه شدند و از آنجا به قم و چند شهر مذهبی دیگر رفتند. همچنین سینما​داران بابل و کرمانشاه به عنوان همدردی با بازماندگان فاجعه سینما رکس آبادان، دست از کار کشیدند. تحقیقات برای دستگیری عاملان حادثه ادامه داشت تا این‌که روزنامه​ها، 7 شهریور اعلام کردند: عامل فاجعه آبادان دستگیر شد. طبق این خبر، فردی به نام عبدالرضا آشور در عراق دستگیر شده و اعتراف کرده در فاجعه سینما رکس دست داشته است. همان روز،آشور را با یک فروند هواپیما به تهران آوردند. متهم در واقع هاشم منیشدپور معروف به هاشم مقدم، فردی معتاد و بیکار بود که برای یافتن کار به عراق رفته بود. هاشم را در کمیته مشترک تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار دادند و وی را مجبور به اعترافات ضدونقیض کردند، سپس وی را به آبادان انتقال دادند. وی تحت شکنجه نام چند تن از دوستان خود را به عنوان همکاران آتش‌سوزی اعلام کرده بود. یکی از اعضای ساواک تحت عنوان یک مقام مطلع اعلام کرد که افراد معرفی شده از سوی متهم، دستگیر شدند. چند روز بعد وزیر دادگستری دکتر باهری در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرد: متهم اصلی، همدستان خود را معرفی کرده و آنان دستگیر شدند، ولی بازپرس می‌گوید من هنوز قانع نشده​ام. ظاهرا شواهد و قرائن به‌دست آمده، از چنان قطعیتی برخوردار نبود که بازپرس در مورد آن اقدامی کند. گزارش​های موجود حاکی از این است که در مجموع تلاش رژیم شاهنشاهی، برای نسبت دادن این اقدام به نیروهای مذهبی با توجه به اقرارهایی که از متهمان گرفتند و بعدها معلوم شد که این اعترافات در شرایط نامساعدی از آنان گرفته شده است، ناکام مانده و از سویی دیگر برخی از مستندات بخصوص تعلل نیروهای شهربانی و شهرداری در اطفای حریق و تسامح مسوولان شهری برای نجات جان حادثه‌دیدگان حاکی از اطلاع برخی دولتمردان وقت از اتفاق قبل از وقوع آن دارد. معصومه ملکی منابع: 1ـ ویکیپدیا2ـ آتش‌سوزی رکس کار کی بود؟ روح​الله حسینیان، سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی3ـ روزنامه اطلاعات 4ـ روزنامه کیهان منبع: سایت جام‌جم ایام

...
41
...