انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

خموش خروشان!

آیت الله سید محمدکاظم طباطبایی یزدی از علمای بزرگ دوران مشروطیت بود. محدث قمی ، وی را «سید عالمان امت و شیخ طائفه ، پرچمدار تشیع و قطب آسیای شریعت... و مایه برکت روزگار ما» می شمرد (فوائدالرضویه ،597 596.2) و فقهای بزرگ شیعه نوعا آغاز مرجعیتشان را با نشر حواشی خویش بر «عروه الوثقا»ی او اعلام می کنند. از محضرش شخصیت های برجسته ای همچون حاج شیخ عبدالکریم حائری و حاج آقا حسین بروجردی برخاسته اند که جهان دانش به وجودشان مفتخر است. به نوشته ملکزاده: «مریدان و مقلدین زیاد در ایران داشت و عشایر شیعه عراق عرب ، از او تقلید می کردند و او را پیشوای مطلق خود می دانستند و هر گاه ضرورت ایجاب می کرد ممکن بود هزارها عرب مسلح تحت اختیار او گذارند و احکامش را با آهن و آتش پیش ببرند» (تاریخ انقلاب مشروطیت ایران ،512.3). سیره مستمر سید در امور سیاسی ، چنانکه خود کرارا گفته: کسب اطلاع دقیق از چند و چون حوادث و سپس انتخاب پخته ترین نوع برخورد با آنها و اقدام قاطع و مدبرانه در این راه بود و از اقدامات شتابزده و احساساتی ، سخت پرهیز داشت و اگر کسانی ، مغرضانه یا ساده لوحانه ، او را در قبال حوادثی که بر جوامع اسلامی می گذشت عنصری بی تفاوت و کناره گیر! شمرده اند سخت به خطا رفته اند. نامه های بسیار او پیش و پس از مشروطه به علمای ایران و نیز فتاویش بر ضد اشغالگران روسی و انگلیسی و...بوضوح نشانگر اهتمامش به حل مشکلات جامعه اسلامی ، با حفظ متانت و احتیاط در برخورد با قضایا است. در صدر مشروطه ، از امضای بی قید و شرط مجلس شورا که از ماهیت و نیز عملکرد اعضای آن در آتیه بی اطلاع و نگران بود تن زد و حمایت از مجلس را منوط به انطباق کامل مصوبات آن با موازین شرع شمرد. زمانی نیز که عناصر تندرو (گروه تقی زاده) زیر نقاب هواداری از آزادی و ستیز با استبداد، به «مبارزه با دین و روحانیت » پرداختند، به جلوگیری کوشید و در این راه سختی ها کشید. وجهه نظرش نسبت به مشروطه ، همسو با آرا و نظریات حاج شیخ فضل الله بود و آنگاه که شیخ در حضرت عبدالعظیم (ع) تحصن جست ، مجدانه به حمایت برخاست و در برابر جوسازی و تهدید گروه های فشار فرمود: این «امر، راجع به دین اسلام است و حفظ» جان و آبرو و «شوکت مذهب جعفری (ص)» و خونها «باید بشود و این معنی ، جز به مطابقت با شریعت مطهره نخواهد شد و از کشتن هم باک ندارم ، چیزی از عمر من باقی نمانده که از آن خائف باشم و از دین خود دست بردارم». (رسائل...شیخ شهید فضل الله نوری ، ترکمان ، ص308). فرزندش سیداحمد در تهران بوده ، با شیخ نوری ارتباط و تعامل داشت و همواره اخبار مرکز را همراه با تحلیل حوادث و نیز پیشنهادهایی درباره چگونگی برخورد با آنها، برای پدر ارسال می کرد و شاهد این امر، نامه های بسیاری است که در مشروطه از وی به پدر در دست می باشد. علی ابوالحسنی(منذر) منبع: سایت جام‌جم ایام

تغییر تقویم در عصر پهلوی

تقویم یکی از شیوه های اندازه گیری زمان است که در طول تاریخ مورد استفاده بشر بوده است.[1] معیار اندازه گیری شبانه روز نیز اصولاً بر اساس گردش زمین به دور خورشید (شمسی) یا گردش ماه به دور زمین (قمری) است.[2] تقویم های محلی، منطقه ای و جهانی انواع تقویم هایی است که از زمان باستان در میان ملل مختلف رایج بوده است. امروزه تقویم میلادی که مبدأ آن میلاد حضرت عیسی(ع) است به عنوان یک تقویم جهانی، تقویم هجری قمری با مبدأ هجرت حضرت محمد(ص) از مکه به مدینه به عنوان تقویم جهان اسلام و تقویم هجری شمسی که مبدأ آن نیز همچون قمری بر اساس هجرت پیامبر اسلام(ص) تنظیم شده است . در مناطقی همچون ایران به عنوان تقویم رسمی مورد استفاده است.[3] تقویم هجری قمری و شمسی (معتضدی و جلالی) که پس از ورود اسلام به ایران تا پایان قاجار همواره مورد استفاده قرار بود، در زمان پهلوی دو بار دستخوش تغییر و ممنوعیت استفاده قرار گرفت که بازتابها و پیامدهای گوناگونی در جامعه به همراه داشت. تغییر تقویم در عصر پهلوی اول رضاشاه از زمان کودتای 1299ش که با همکاری سید ضیاء و صحنه گردانی دولتمردان انگلیسی صورت گرفت،[4] با تصویب مجلس شورای ملی (در 9 آبان 1304ش مبنی بر خلع احمد شاه قاجار از سلطنت) توانست سلسله پهلوی را با حمایت انگلیس تشکیل دهد.[5] رضاشاه پس از رسیدن به سلطنت برخلاف قبل، رویه ضد مذهبی و غربگرایانه خود را به ظهور رساند که اوج آن را پس از سفر وی به ترکیه (12 خرداد تا 20 تیر 1313ش) و مشاهده اقدامات غربگرایانه آتاتورک می توان مشاهده نمود.[6] تأسیس دانشگاه به سبک غربی، تغییر لباس (اعم از کشف حجاب زنان، تغییر لباس و کلاه مردان و روحانیون)، [7]... و ممنوعیت استفاده از تقویم هجری قمری از جمله این موارد بود. دولت طی بخشنامه ای اعلام کرد: «نظر به این که تاریخ رسمی کشور برای ماههای شمسی تنظیم شده و موافق مصوب فروردین 1314ش تمام دوائر دولتی مکلف به اجرای آن هستند، بنابراین لازم است که از تاریخ وصول این متحدالمآل در کلیه اسناد معاملات رسمی و نوشتجات تاریخ شمسی را قید و از ذکر تاریخ قمری مطلقاً خودداری نمایند.[8] » تاریخ شمسی هر چند مبدأ آن باز هم هجرت حضرت محمد(ص) بود و پیش از آن در برهههایی از تاریخ مورد استفاده قرار گرفته بود،[9] اما رضاشاه ظاهراً در یک گام به جلو و به تبعیت از آتاتورک که تاریخ هجری قمری را به میلادی تغییر داد، توانست تاریخ هجری قمری را که وجه مشترک مسلمانان بود را به هجری شمسی که در بین آنان ناشناخته بود تغییر دهد.[10] مکی به نقل از عباس مسعودی می نویسد: «... اگر جنگ دوم جهانی پیش نیامده بود، شاید رضاشاه مانند ترکیه، تقویم رسمی هجری را تبدیل میکرد و روز تعطیل را از جمعه به یکشنبه تغییر میداد ... و به طوری که گفته بود تغییرات دیگری از این قبیل می خواست بدهد که به واسطه قیام عمومی از کشور خارج گردید.[11]» تغییر تقویم هجری به شاهنشاهی در عصر پهلوی دوم دوران سلطنت محمدرضا شاه پهلوی که حدود 37 سال به طول انجامید (از 3 شهریور 1320 تا بهمن 1357ش) را به لحاظ قدرت سیاسی در کشور می توان به چند دوره تقسیم کرد. دوره اول از زمان روی کار آمدن وی از 1320 تا 1332ش که قدرتی نداشت. دوره دوم که با سقوط مصدق آغاز شد و شاه توانست با تأسیس ساواک و سرکوب مخالفان قدرت سیاسی خود را مستحکم نشان دهد. دوره سوم نیز که از سالهای نخستین دهه 50 آغاز میشود، به دلیل شرایط اقتصادی به وجود آمده قدرت خود را در برابر مخالفان و نیز در منطقه بسیار قدرتمند می دید. وی دلارهایی که به دلیل بالا رفتن قیمت نفت به کشور سرازیر شد را به جای صرف در امور زیربنایی کشور به واردات کالا و امور روبنایی اختصاص داد و مشکلاتی همچون گسترش شهرنشینی را به وجود آورد. وی با خرید تسلیحات خارجی عنوان ژاندارم منطقه را نیز به خود اختصاص داد. با این حال بخش اعظم درآمدهای نفتی و ثروت ملی کشور به خاندان سلطنتی و اموری چون برگزاری جشنهای 2500 ساله پهلوی که هزینههای گزافی به همراه داشت اختصاص یافت.[12] جزیره ثبات و بهشت سرمایهداران خارجی خواندن ایران توسط کارشناسان و مستشاران خارجی باعث شد وی تصور نماید کاملاً بر اوضاع مسلط بوده و هیچ خطری نظام سلطنتی او را تهدید نمی کند.[13] محمدرضا شاه در حالی که فساد اخلاقی، مالی و سیاسی خاندان پهلوی بر کشور سایه افکنده بود تصمیم به تشکیل نظام تکحزبی در کشور گرفت.[14] بدین ترتیب رژیم توانست طی چند ماه با اجبار مردم بیش از بیست میلیون نفر عضوگیری کند.[15] شاه طی مراسم افتتاح مجلس دوره بیست و چهارم در شهریور 1354ش که تمامی اعضای آن عضو حزب رستاخیز بودند با این عبارت که فرهنگ ایرانی را از عوامل بیگانهای که در این فرهنگ راه یافته نجات دهید، برنامه اسلام-زدایی خود را با قاطعیت آغاز نمود.[16] روند اجرای تغییر تقویم به شاهنشاهی تصویب تغییر تاریخ هجری به تاریخ شاهنشاهی از جمله مصوبات مجلسین شورای ملی و سنا بود که پیشنهاد نخستین آن با عنوان "نوشتن فلسفه انقلاب شاه و ملت" به رهبران حزب رستاخیز از سوی شاه و دفتر وی آغاز شد. این طرح با پیشنویس طرح گروه آموزگار که ریاست حزب رستاخیز را بر عهده داشت و از جمله مفاد آن تغییر تاریخ کشور بود ادامه یافت.[17] شجاع الدین شفا معاون فرهنگی و مطبوعاتی دربار شاهنشاهی موظف به پیگیری شد و پس از تشکیل جلسهای در تاریخ 20/9/1354ضمن غیر ملی و غیر اسلامی دانستن هجری شمسی، بکارگیری تاریخی ملی و کاملاً ایرانی که منظور همان تاریخ شاهنشاهی بود، لازم دانسته شد. در این جلسه سه پیشنهاد جهت آغاز تاریخ شاهنشاهی ارائه شد. شجاع سال فتح بابل به دست کوروش کبیر، هدایتی وزیر مشاور و معاون اجرایی نخستوزیر، سال جلوس کوروش به سلطنت ایران و بهروز معاون سازمان برنامه و رئیس دفتر انفرماتیک نیز سال فرضی تولد کوروش را پیشنهاد کردند که هر کدام محاسن و معایبی را نیز در برداشت.[18] سرانجام با موافقت شاه سال جلوس کوروش که مصادف با به سلطنت رسیدن وی در شهریور 1320 نیز میشد به عنوان مبدأ تاریخ شاهنشاهی پذیرفته شد و مقرر گردید بدون تغییر روز و ماه با افزایش عدد 1180 به سال شمسی، تاریخ شاهنشاهی به دست آمده، محاسبات انجام گیرد. بدین ترتیب آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی در سال 1320ش به عنوان دو هزار و پانصدمین سال سلطنت کوروش در نظر گرفته شد و تعداد سنوات سلطنت وی نیز بدان اضافه میگشت. یعنی سال 1354 شمسی، سال 2534 شاهنشاهی (خورشیدی و جمشیدی) خوانده میشد.[19] از آنجا که شاه اعلام رسمی این پیشنهاد را خطری برای سلطنت خود می دید، به صورت نمادین این پیشنهاد از سوی شورای عالی برگزارکننده بزرگداشت ملی پنجاهمین سال شاهنشاهی پهلوی به شاه پیشنهاد شد و پس از موافقت ظاهری شاه، جهت رسمیت بخشیدن به این تاریخ آن را به مجلسین شورا جهت تصویت در 24 اسفند، مصادف با زادروز رضاشاه، ارائه کردند.[20] پس از آن با تشکیل جلسه مشترک مجلس شورای ملی و سنا تغییر مبدأ تاریخ رسمی کشور به شاهنشاهی تصویب شد و تمامی سازمانها ملزم به استفاده از تاریخ جدید گشتند.[21] از آنجا که این طرح در اواخر سال به تصویب رسیده بود مقرر شد به علت چاپ تقویمهای سال جدید از آغاز سال نو در مکاتبات دولتی و سازمانهای ملی تاریخ شاهنشاهی مورد استفاده قرار گیرد و از سال بعد (1356ش) در کلیه تقویم ها و مکاتبات، تاریخ شاهنشاهی رعایت شود.[22] جهت اجرای این طرح برنامههایی نیز تدارک دیده شده بود. شروع بحث از سوی مراجع علمی همچون انجمن تاریخدانان؛ توجیه افکار عمومی مردم ایران (برجسته کردن سال قمری به عنوان تقویم مذهبی و بیاعتبار ساختن سال شمسی)، منطقه (ناشناخته بودن تقویم شمسی به لحاظ اسلامی) و جهان (تقویت فرهنگ ایرانی و تأکید بر هویت ایرانی)؛ توجیه مردم از طریق رسانههای گروهی به صورت متناوب؛ معرفی تقویم شاهنشاهی به عنوان شکل تکاملیافته نیت رضاشاه در لزوم داشتن یک تقویم علمی و ملی؛[23] اعزام جوانان دیپلمه جهت تدریس تاریخ شاهنشاهی به روستائیان و مردم نقاط دورافتاده از جمله این موارد بود.[24] بازتابهای تغییر تقویم به شاهنشاهی تاریخ شاهنشاهی از آغاز سال 1354ش در حالی به کار گرفته شد که چهار سال قبل، این تاریخ در قالب دو هزار و پانصدمین سال شاهنشاهی جشن گرفته شده بود و اکنون با تغییر یافتن محاسبات به سی سال قبل یعنی 1320ش عقب رفته بود.[25] از سوی دیگر شخص شاهنشاه تا مدتها در تطبیق تاریخ شمسی با شاهنشاهی دچار مشکل بود و به جای آن از تاریخ میلادی استفاده می-کرد.[26] این اقدام بازتابهای متفاوتی در جامعه به همراه داشت. موافقان طرح صرف نظر از افراد وابسته به رژیم پهلوی و طراحان آن، که بکارگیری تاریخ شاهنشاهی را احیای فرهنگ و هویت ایرانی و معرفی قدمت تمدن کهنسال شاهنشاهی به غربیها میدانستند،[27] گروهی از ملیگراهای ایرانی که سعی در احیای پیشینه ایرانی داشتند و مظاهر اسلام و به تعبیر آنها اعراب در ایران را نشانه تحقیر ایران و ایرانی میدانستند نیز با این طرح موافق بودند.[28] مخالفان طرح این افراد را به چند دسته میتوان تقسیم نمود. گروههای مذهبی، علما و مراجع موضعگیریهای مختلفی از خود نشان دادند. آنان معتقد بودند برخلاف گفتهها که این اقدام را گامی جهت احیای فرهنگ ایرانی و هویت ایرانی و نشان دادن آن به جهان غرب میدانند، اقدامی جهت اسلامزدایی است، چرا که رژیم پهلوی بیشترین ضربه را از سوی گروههای اسلامی و مراجع تقلید دیده بود و اکنون که شاه خود را قدرتی بلامنازع میدید با کمک مشاوران داخلی و خارجی در صدد زدودن هر گونه آثار اسلامی بود.[29] تصور شاه این بود که با خارج ساختن پایگاههای معنوی اسلامی قدرتهای مقاوم علیه رژیم سست شده و نهضتی با عنوان اسلامی به وجود نخواهد آمد.[30] ممنوعیت بکارگیری تاریخ هجری شمسی و نیز قمری که مبدأ آن اسلامی بود و آن را بزرگترین اهانت به اسلام، پیامبر اسلام(ص) و مسلمین میدانستند،[31] مقدمه بودن ممنوعیت بکارگیری تاریخ هجری برای سایر اقدامات اسلامزدایانه همچون تغییر تعطیلی روز جمعه به عنوان تعطیل هفتگی دنیای اسلام[32] از جمله دیگر دلایل این گروه برای مخالفت بود. خطر تغییر تقویم توسط بسیاری از روحانیون و گویندگان مذهبی به اطلاع مردم رسید که بسیاری از آنان دستگیر یا ممنوعالمنبر شدند.[33] برخی از مراجع نیز ضمن عدم رضایت از این امر سکوت اختیار کردند.[34] آیتالله شریعتمداری با ارسال نامهای به هویدا مراتب نگرانی مراجع مذهبی را از این مسأله اعلام کرد، اما هویدا با مصاحبهای که به دستور شاه توسط وی صورت گرفت اعلام کرد که مردم میتوانند از هر دو تاریخ قمری و شاهنشاهی استفاده نمایند (هر چند در عمل استفاده از تاریخ هجری هیچ اعتباری نداشت[35]) و بدین ترتیب توانست برخی از مخالفان را که مناسباتی سازشکارانه با رژیم داشتند را آرام سازد.[36] آیت الله گلپایگانی از دیگر مراجعی بود که فردای همان روز تصویب ضمن ارسال تلگراف به رؤسای مجلسین شورای ملی و سنا در اعتراض به تغییر تاریخ و نیز تعطیلی درس و برگزاری سخنرانی به آگاهسازی مردم نسبت به خطرات اسلامزدایانه آن اقدام نمود.[37] آیتالله خمینی نیز که در آن زمان در نجف به سر میبرد، ضمن اعتراض به اقدام رژیم پهلوی این اقدام را محکوم کرده، خواستار آن شدند که از هر فرصتی در خطابهها و تظاهرات، اعمال غیر اسلامی و غیر انسانی شاه تذکر داده شود.[38] برخی دیگر از دانشمندان همچون محیط طباطبایی نیز به لحاظ علمی آن را مورد نقد قرار دادند.[39] روشنفکران و طبقه تحصیلکرده جامعه نیز گروه دیگری از مخالفان بودند که به علت عدم سابقه افتخارآمیز برای تاریخ شاهنشاهی، هیچ افتخاری برای آن قائل نبودند.[40] سرانجام تاریخ شاهنشاهی بکارگیری تاریخ شاهنشاهی یک سال و نیم بیشتر به طول نیانجامید. با گسترده شدن اعتراضات مردمی نسبت به اقدامات رژیم که برخی تصمیم شاه درباره تغییر رژیم را دارای نقش مهمی در به هم خوردن نظم عمومی جامعه میدانند.[41] شاه با تغییر مداوم دولت-های وقت سعی در اصلاح امور داشت.[42] دولت مهندس جعفر شریف امامی رئیس مجلس سنا که در 5 شهریور 1357ش مأمور تشکیل کابینه گردید، برای جلب رضایت عمومی دست به اقدامات مختلف از جمله منحل نمودن آثار ضد اسلامی همچون تعطیلی قمارخانه ها، لغو نظام تکحزبی، .... و از جمله لغو تاریخ شاهنشاهی و بکارگیری مجدد تقویم هجری نمود، اما نتیجه مورد نظر را در پی نداشته، قیام مردمی سرانجام در بهمن 1357ش منجر به پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی در ایران گردید.[43] ________________________________________ [1] . ملکزاده، رحیم؛ گاهشماری، تهران، دانشگاه پیام نور، 1385، چاپ دوم، ص 42. [2] . همان، ص 62. [3] . رستمی، فرهاد؛ پهلویها (خاندان پهلوی به روایت اسناد)، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1384، چاپ دوم، جلد 3، صص 167ـ169. [4] . رجال عصر پهلوی، سید ضیاء الدین طباطبایی به روایت اسناد ساواک، تهران، وزارت اطلاعات، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1381، چاپ اول، صص نوزده تا بیست و دو. [5] . مدنی، سید جلال الدین؛ تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1361، جلد 1، صص 99 و 100. [6] . الموتی، مصطفی؛ ایران در عصر پهلوی، لندن، پکا، 1369، چاپ دوم، جلد 1، ص 296. [7] . مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله ایران، تهران، علمی، 1374، جلد 6، صص 224، 225، 287 ـ 279. [8] . همان، ص 324. [9] . رستمی، فرهاد؛ پیشین، ص 169. [10] . مکی، حسین؛ پیشین، ص 278. [11] . همان، صص173 و 174. [12] . منصوری، جواد؛ سیر تکوینی انقلاب اسلامی، تهران، وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات، 1379، چاپ سوم، صص 236 و 237 و نجفی، موسی و موسی فقیه حقانی؛ تاریخ تحولات سیاسی ایران: بررسی مؤلفه های دین ـ حاکمیت ـ مدنیت و تکوین دولت ـ ملت در گستره هویت ملی ایران، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1381، صص 511ـ 513. [13] . منصوری، جواد؛ پیشین، ص 237. [14] . هوشنگ مهدوی، عبدالرضا؛ انقلاب ایران به روایت رادیو بی بی سی، طرح نو، 1372، ص 224. [15] . منصوری، جواد؛ پیشین، صص 294 و 295. [16] . مدنی، سید جلال الدین؛ پیشین، صص 308 و 309. [17] . بهنود، مسعود؛ از سید ضیا تا بختیار، دولتهای ایران از سوم اسفند 1299 تا 22 بهمن 1357، بیجا، بینا، 1369، چاپ دوم، ص 665. [18] . رستمی، فرهاد؛ پیشین، صص 167ـ 171. [19] . همان، صص 171 و 175 و 184. [20] . همان، صص 183 و 181 و 188. [21] . بهنود، مسعود؛ پیشین، ص 665 و منصوری، جواد؛ پیشین، صص 294 و 295. [22] . رستمی، فرهاد؛ پیشین، ص 175. [23] . همان، صص 179 ـ182. [24] . بهنود، مسعود؛ پیشین، ص 666. [25] . همان و منصوری، جواد؛ پیشین، ص 295. [26] . مازندی، یوسف؛ ایران، ابرقدرت قرن، به کوشش هوشنگ مهدوی، تهران، البرز، 1373، ص 559 و معتضد، خسرو؛ هویدا: سیاستمدار پیپ، عصا، گل ارکیده، جلد دوم، تهران، زرین، 1378، چاپ دوم، ص 892. [27] . مازندی، یوسف؛ پیشین، ص 561 و پهلوی، محمدرضا؛ پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، ناشر، 1371، چاپ ششم، ص 224. [28] . موسوی تبریزی، حسین؛ خاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی، تهران، عروج، 1384، دفتر اول، صص 329 و 330. [29] . منصوری، جواد؛ پیشین، ص 294 و امام خمینی(ره)؛ صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، 1379ش، جلد 3، صص 171 و 317 و جلد 4، ص 241 و جلد 12، ص 24 و موسوی تبریزی، حسین؛ پیشین، ص 329 و حکیمی، محمدرضا؛ ص 117. [30] . مدنی، سید جلال الدین؛ پیشین، صص 308 و 309. [31] . فلسفی، محمدتقی؛ خاطرات و مبارزات حجة الاسلام فلسفی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 406 و دوانی، علی؛ نهضت روحانیون ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، چاپ دوم، ج 5 و 6، ص 476 و امام خمینی(ره)؛ پیشین، جلد 3، ص 324 و نوری همدانی، حسین؛ پیشین. [32] . دوانی، علی؛ پیشین، ص 475. [33] . همان. [34] . موسوی تبریزی، حسین؛ پیشین. [35] . دوانی، علی؛ پیشین، ص 476 و موسوی تبریزی، حسین؛ پیشین. [36] . بهنود، مسعود؛ پیشین و موسوی تبریزی، حسین؛ پیشین. [37] . دوانی، علی؛ پیشین و موسوی تبریزی، حسین؛ پیشین. [38] . امام خمینی(ره)؛ پیشین، جلد 3، ص 324. [39] . نوری همدانی، حسین؛ اسلام مجسم علمای بزرگ اسلام، جلد اول، انتشارات مهدی موعود (عج)، 1383، ص 343 و حکیمی، محمدرضا؛ تفسیر آفتاب، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 116. [40] . سولیوان، ویلیام و سر آنتونی پارسونز؛ خاطرات دو سفیر اسراری از سقوط شاه و نقش آمریکا و انگلیس در انقلاب ایران، مترجم محمود طلوعی، تهران، علم، 1375، چاپ سوم، ص 344 و حسینیان، روح الله؛ چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران (1356ـ 1343)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، صص 417 و 418. [41] . شوکراس، ویلیام؛ آخرین سفر شاه سرنوشت یک متحد آمریکا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، البرز، 1369، چاپ پنجم، ص 350. [42] . فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، 1370، چاپ سوم، جلد 1، صص 569 و 570. [43] . هوشنگ مهدوی، عبدالرضا؛ پیشین و فردوست، حسین؛ پیشین، ص 569 و سولیوان، ویلیام و سر آنتونی پارسونز؛ پیشین،ص 344. پژوهشکده باقرالعلوم http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=43615  منبع: سایت جام‌جم ایام

رضا شاه : از هرچه زن چادری است بدم می‌آید !

یکی از وقایعی که موجب تسریع در اعلام کشف حجاب گردید، سفر رضا شاه به ترکیه بود. سفر به کشوری که با نهضت پان ترکیسم، به رهبری مصطفی کمال پاشا می‎رفت تا به سبک اروپاییان شکل پذیرد و ارزشهای اسلامی را از کشور خود بزداید. درباره شیفتگی رضاخان به ترکیه و اقدامات مصطفی کمال و الگوپذیری از وی، حتی قبل از آنکه وی براریکه سلطنت ایران دست یازد، مطالب فراوانی گفته شده است. از جمله روزنامه مورنینگ پست در شماره 12 اکتبر 1924/ 20 مهر 1303 خود در مقاله‎ای تحت عنوان مرد توانای ایران، به این شیفتگی اشاره کرده و می‎نویسد: رضاخان نسبت به کارهای بزرگ و عملیات نظامی همسایه ترک خود مصطفی کمال بسیار شیفته شده و در تقلید از برنامه سیاسی او نیز تردیدی بخود راه نداده است. یکسال بعد همین روزنامه در شماره دیگر خود در مقاله‎ای تحت عنوان «سوابق رضاخان و هم چشمی او با مصطفی کمال» پیش‎بینی سیاسی خود را تحقق یافته می‎بیند و چنین می‎نویسد: رضاخان پس از ارتقاء به نخست‎وزیری موافقت قطعی خود را با جمهوریت اعلام و خویش را نامزد ریاست حکومت نمود ولی بر اثر مخالفت علماء اقدام او موقتاً عقیم ماند ... با وجود این تحت تأثیر روش همانند خود «مصطفی کمال پاشا» در ترکیه قرار گرفت و در سیاست ضدسلطنت خود اصرار ورزید و در اوایل سال جاری (1304 ش) هنگامی که مجلس را وادار به تصویب قانون تفویض فرماندهی ارتش خود نمود کار را پیش انداخت» این روزنامه سپس به علت عدم توفیق شاه ایران در تقلید کامل از همسایه تجددخواه خود اشاره کرده و می‎نویسد: تنها علتی که رهبر ایران‌ ـ رضا شاه ـ ملت خود را پابپای ترکها نمی‎برد این است که خطر بلشویکی ایران را بیش از ترکیه تهدید میکند و بهترین وسیله دفاع در مقابل این خطر آن است که تمام مملکت مجهز گردد و با استفاده از احساسات شدید مذهبی توده‎های مردم، این عمل در ایران بهتر انجام می‎گیرد و روحانیون راهنمائی ملت را عهده‎دار می‎باشند ... آنگاه خاطرنشان می‎سازد: همینکه خطر بلشویکی از میان برود ایران ناگزیر خود را به پای ترکیه میرساند و همان تحولات اجتماعی ولی با محافظه کاری و قدمهای شمرده‎تر، صورت خواهد گرفت. پیش بینی دیگر این نشریه خارجی جامه تحقق به خود پذیرفت. پس از آنکه خطر بلشویکی رفع گردید، رضا شاه با اجرای سیاست گام به گام نسبت به حذف تدریجی روحانیت از صحنه سیاسی ـ اجتماعی کشور اقدام کرد تا راه را برای سیاست تجددطلبانه خود هموار سازد. دیدار رضا شاه از ترکیه در راستای اجرای سیاست تجددطلبانه وی صورت گرفت و در واقع اولین و آخرین سفر او به عنوان شاه ایران به یک کشور خارجی است. گزارشات لحظه به لحظه این سفر مهم و تاریخی در جراید آنروز خصوصاً شفق سرخ و اطلاعات درج ‎گردیده و حتی به تصویر کشیده شده و در سینماها و تالارهای نمایش، به روی پرده در آمده است. پس از ورود رضا شاه به ترکیه استقبال باشکوهی توسط آتاترک و دیگر مقامات لشکری و کشوری از وی به عمل آمد. در این سفر، ظواهر اروپایی ترکیه رضا شاه را بیش از پیش مجذوب اقدامات مصطفی کمال کرد، و او را مصمم ساخت تا در بازگشت به ایران دنباله اقدامات تقلیدی خود را تسریع بخشد. رضا شاه طی نطقی در ضیافت شام رئیس جمهوری ترکیه، هدف و انگیزه خود از سفر به این کشور را با عبارتی بیان کرد که شیفتگی او را به ترکیه و رئیس جمهوری آن ثابت می‎کند: مدتهاست با کمال خوشوقتی ناظر ترقیات عظیم ملت دوست و همجوار خود لزوم دوستی با ترکیه را احساس میکردم و به همین مناسبت خوشبختانه امروز مشاهده میکنم که این دوستی در آتیه از هر تزلزل مصون خواهد بود و دو ملت همسایه و برادر می‎توانند با کمال اعتماد و اطمینان به یکدیگر متکی بوده و وظیفه مقدس خود را که ادامه ترقیات و توسعه تمدن است ایفاء نمایند. در این مسافرت رضا شاه از مراکز علمی و صنعتی ترکیه دیدن کرد. اما آنچه بیشتر مورد توجه رضا شاه قرار گرفت، ظاهر وضع آراسته و مدرن زندگی اجتماعی مردم بود. همه چیز زیبا به نظر می‎رسید و حضور زنان بی‎حجاب در چشم او بسیار پسندیده آمد. دیدن این مناظر خصوصاً در مراکز آموزشی و تربیتی این کشور توجه رضا شاه را بیشتر جلب کرد. روزنامه اطلاعات در این مورد می‎نویسد: یکی از مراکزی که رضا شاه هنگام دیدار از ترکیه انجام داد دیدار از مدرسه‎ای در آنکارا بنام عصمت پاشا بود که در این مدرسه دختران بی‎حجاب ترک تربیت خانه‎داری و صنایع یدی را می‎آموختند و در هنگام ورود شاه تمام دختران مؤسسه مزبور با کف زدنهای ممتد خود مقدم ملوکانه را تهنیت گفتند. رضا شاه باور نداشت که ترکیه در زمینه آزادی زنان و تعلیم و تربیت آنان، تا این اندازه دچار تحول و دگرگونی به سبک اروپا شده باشد، تا حدی که خطاب به سفیر کبیر ایران مستشارالدوله صادق اظهار می‎دارد: «هنوز عقب هستیم و فوراً باید با تمام قوا به پیشرفت سریع مردم خصوصاً زنان اقدام کنیم ...». به همین علت بود که پس از بازگشت از ترکیه در اغلب اوقات ضمن بیان پیشرفت سریع کشور ترکیه، از رفع حجاب زنها و آزادی آنها صحبت می‎کرد. تأثیر این مسافرت تا بدان حد است که روزنامه رستاخیز در مقاله‎ای به مناسبت سالگرد کشف حجاب، «ابتداء ماجرای کشف حجاب را از سال 1313 شمسی می‎داند»، سالی که بنیانگذار شاهنشاهی پهلوی به دعوت مصطفی کمال پاشا برای دیداری به ترکیه رفت. همچنین: «یکی از مسائلی که در جریان این دیدار جلب توجه رضا شاه کرد، مسئله بی‎حجاب بودن زنان آن کشور بود». سخنان صریح رضا شاه به رئیس‎الوزراء جدید (محمود جم) به تاریخ 11 آذرماه 1314 در این خصوص، مؤید این مدعاست. در جایی که اظهار می‎دارد: «نزدیک دو سال است که این موضوع ـ کشف حجاب ـ سخت فکر مرا بخود مشغول داشته است خصوصاً از وقتی که به ترکیه رفتم و زنهای آنها را دیدم که ”پیچه“ و ”حجاب“ را دور انداخته و دوش بدوش مردهایشان در کارهای مملکت به آنها کمک می‎کنند دیگر از هر چه زن چادری است بدم آمده است اصلاً چادر و چاقچور دشمن ترقی و پیشرفت مردم است». به همین جهت، این سفر و دیدار از ترکیه و مشاهده تحول دگرگونی در اجتماع زنان و «کیفیت مجالس، شاه را در خط تأسی صرف انداخت و تشبه به اروپایی شدن کشورش»، چرا که کوشش وی آن بود که ایران را در طریق ترقی و قبول تمدن جدید وارد» کند، غافل از آنکه با تغییر در ظاهر و تقلید صرف گرهی از مشکلات زن ایرانی، باز نمی‎شد. منبع:مهدی صلاح ، کشف حجاب ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، 1384 ، ص 114 118 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

تراژدی مرگ در ایران بعد از جنگ جهانی اول

از اوایل جنگ اول جهانی، بحران مواد غذایی و به طور خاص بحران نان در ایران فراگیر شد. این بحران چند دلیل داشت هجوم خارجی و قتل‌عام مردم و نابودی حرث و نسل در اکثر نقاط کشور، خشکسالی به ویژه در سال 1335 قمری، بحران‌های مصنوعی به منظور دست‌یابی به اهداف سیاسی و احتکار غلات توسط اغنیا و کارکنان دولت. وضعیت قحطی و عوامل بحران مواد غذایی در تهران به مراتب بیش از دیگر شهرها پیچیده بود. یکی از عوامل ظاهری قحطی در این شهر، سن و ملخ بود که به جان محصول افتاده و بخش اعظم آن را نابود می‌ساخت. محصولات ناچیز تهران با این حشرات موذی از بین می‌رفت. همزمان آب در تهران کمیاب شد، «آن گرفتاری‌ها و خانه خرابی مشروطه و مستبده هشت ساله، این جنگ روس و عثمانی دو ساله، گرانی همه اجناس، این هم حالت محصول و زراعت و میاه. خداوند چه برای این ایران بدبخت خواسته است و ما چه کرده‌ایم که مستحق این بلاها شده‌ایم. تمام مکنت ما، امر معیشت ما از یک مشت محصول به آن حال فلاکت می‌گذشت، آن هم دارد از دست ما می‌رود. در قزوین و این بلوکات یک حال وحشت و اضطرابی حکمفرماست که نظیر آن کسی خاطر ندارد. الموت یکی گرفتار خودش، یکی غصه تنکابون دارد. زیرا دو ثلث معیشت آنها از تنکابون است. خداوند مگر باز خودش ترحم کند.» در اوایل ماه شوال سال 1334 در تهران آشوبی به پا شد. در این ماه نان به گرانترین قیمت خود رسید، مردم گرسنه همهمه آغاز کردند. آنان عزل سپهسالار را می‌خواستند. سپهسالار که بعداً معلوم شد چه ضربات مهلکی بر پیکر فرتوت ایران وارد کرده است، ناچار به کناره‌گیری شد. اندکی بعد وثوق‌الدوله به جای وی به ریاست‌وزرایی منصوب گردید. در دوره ریاست‌وزرایی سپهسالار اعظم، بحران نان تهران به اوج خود رسید. در طول فقط دو روز عده‌ای از خبازها دکان‌های خود را بستند و دیگر پخت نمی‌کردند. همین مسئله باعث تولید نگرانی عظیمی بین مردم شد. این عمل کاملاً عمدی و برنامه‌ریزی شده بود، به همین دلیل حاکم تهران دستور داد محرکین تعطیلی خبازخانه‌ها را دستگیر کنند، تعدادی از خبازها بازداشت شدند. این ایام درست مصادف بود با ماه رمضان سال 1334، آن هم روزهای اوّلیه این ماه. روز چهارم رمضان حکومت تهران برای رفع اختلاف با خبازها و مهیا ساختن زمینه برای باز شدن دکان‌های آنها، اقدامات لازم را انجام داد؛ مطبوعات نوشتند «ولی خبازها حاضر نشده‌اند که دکان‌های خود را باز و مشغول کسب خود شوند.» دلیل این‌که چرا خبازها آن هم درست در ماه رمضان دست به اعتصاب زده‌اند معلوم نبود. اما هر چه بود بحران گندم تهران را تهدید نمی‌کرد. به طور مثال فقط میزان گندمی که از خالصجات اطراف تهران خریداری شد، هشتاد و دو هزار خروار بود، وزارت مالیه به اداره کل تشخیص عایدات دستور داد این میزان را از مستأجرین دریافت و به انبار دولتی حمل نماید. یک قزاق هم مأمور شد برای حمل جنس به انبارهای دولتی اقدامات حفاظتی را به انجام رساند. لازم به گفتن است که رئیس اداره کل تشخیص عایدات عمیدالسلطنه بود که با گروه طرفداران وثوق و شخص او روابط نزدیکی داشت. بحران‌ها ادامه یافت تا اینکه سپهسالار تنکابنی برافتاد. بعد از او وثوق‌الدوله ریاست‌وزرایی را به دست گرفت و درست در همین دوره بود که بحران ایران به اوج خود رسید. جالب اینکه چهار روز بعد از انتشار خبری که به نقل از رعد آوردیم یعنی ارسال غله به تهران، و دو روز بعد از ریاست‌وزرایی وثوق، روزنامه رعد نوشت نظر به پاره‌ای شایعات قیمت ارزاق مخصوصاً برنج و روغن افزایش یافته؛ می‌گفتند عامل این افزایش صاحبان کاروانسراها و دلال‌ها هستند. از این بالاتر با اینکه گندم مثل سابق وارد شهر می‌شد و خبازها سهم مورد نیاز خود را دریافت می‌کردند، امر نان بسیار مغشوش بود. «خبازها موقعی به دست آورده در هر دکان خبازی جمعیت زیاد اجتماع می‌کنند و از طرف حکومت طهران هم اقدامی که اسباب رفاهیت عامه باشد به عمل نیامده، فقرا و ضعفا دچار تضییق و فشار هستند.» در دوره ریاست‌وزرایی وثوق هر روز با نظارت قزاق‎ها محصول خالصه‌جات دولتی به انبارهای دولتی ارسال می‌شد، اما بحران نان کماکان ادامه یافت. علت امر چه بود؟ واقعیت این است که در درون کابینه عده‌ای سد راه اجرای تصمیمات وثوق می‌شدند. اینان با اینکه عضو کابینه بودند، اخبار محرمانه را به صورت شایعه پخش می‌کردند، مردم را از آینده هراسناک می‌ساختند، جو بدبینی و نومیدی را دامن می‌زدند و در یک کلام مانع ثبات و آرامش می‌گردیدند. عوامل این اقدامات چه کسانی بودند؟ پاسخ قطعی به این پرسش‌ها در گرو تعقیب مسیر حوادث این زمان است. در کابینه وثوق‌الدوله که روز هفتم شهریورماه سال 1295 مطابق با شوال 1334 اعضای دولت خود را معرفی کرد، سپهدار رشتی وزارت داخله را بر عهده داشت. وثوق روز سیزدهم شوّال کابینه خود را تشکیل داد و ذیقعده آن سال گرانی نان بروز کرد. این امر کاملاً تصنعی بود، زیرا از جمادی‌الثانی آن سال نان ارزان شده بود و در این زمان اساساً بحران نان وجود نداشت. سپهدار عنصر مورد اعتماد انگلستان و کسی که از آنان در دوره مظفرالدین‌ شاه نشان دریافت کرده بود، نقشی بسیار مرموز در تحولات این زمان بازی کرد. به واقع در دوره‌ای که او وزارت داخله را عهده‌دار بود، بحران به اوج خود رسید. سپهدار رشتی سردار منصور با قوام‌الدوله وزیر فوائد عامه و تجارت، با رؤسای خبازخانه‌ها وارد گفتگو شد تا علت کمبود نان را دریابد. آنان علت امر را ترقی قیمت نان عنوان کردند، قرار شد فعلاً همان یک من سی‌شاهی بفروشند و بعداً با تحویل غله از انبار دولتی قیمت‌ها را پایین آورند. اما هیچ‌کدام از این تمهیدات به نتیجه نرسید، یا اراده‌ای قاطع در پشت آن وجود نداشت و یا اینکه خود کارکنان وثوق عمدتاً بحران‌سازان بودند، کسانی که به قول معروف، وثوق را هم دور زده بودند. وثوق از بازی سنجیده‌ای که به قیمت افلاس مردم برای سرنگونی او کشیده بودند آگاهی داشت. پس روز سه‌شنبه 18 ذی‌الحجه سال 1334، یعنی کمتر از دو ماه بعد از آنکه قدرت را به دست گرفت، دستور داد شاهزاده مشکوه‌الدوله، امین الوزاره و بهاءالسلطنه که متهم به اخلال در امر نان به منظور تولید مشکلات برای دولت بودند، دستگیر شوند. اینان از مرتبطین با تشکیلات کمیته مجازات به شمار می‌رفتند که در ذی‌قعده آن سال و چند روزی بعد از تشکیل دولت وثوق تشکیل شده و نوک تیز فعالیت خود را حمله به شخص رئیس‌الوزرا قرار داده بود و هر روز بحرانی ایجاد می‌کرد تا او را از سر راه بردارد. رئیس‌الوزرا حتی بعداً که این کمیته رسماً عملیات جنایتکارانه خود را آغاز نمود، تهدید به قتل شد و اندکی بعد از این تهدیدات استعفا کرد. در دستور وثوق برای دستگیری افراد فوق‌الذکر، نکته‌ای نهفته است: او می‌دانست کسانی که به بحران مواد غذایی دامن می‌زنند چه کسانی‌اند و در کجا لانه کرده‌اند، اما مسئله این بود که او هم نمی‌توانست با این مافیای خشن و بی‌رحم برخورد کند، هیچ‌چیز از چنبره نفوذ این گروه خارج نبود و حتی برخی از اعضای هیأت دولت وثوق هم یا به دلیل رعب و وحشت و یا به دلیل باور به راه گروه بحران‌ساز، با آنان همکاری می‌کردند. طبق آمار نظمیه و بنابر گزارش کمیساریاهای این تشکیلات، در کمیسری‌های ده‎گانه تهران، به طور کلی آمار 2360 فقیر که مطلقاً قادر به ادامه حیات نبودند ثبت شده بود. فقرای محدوه کمیسری ناحیه دو از همه بیشتر بودند که تعداد آنها 504 تن بود، کمترین تعداد به کمیسری ناحیه سه تعلق داشت که تعداد فقرای منطقه را بیست و دو تن نوشته بودند. تا اواخر ماه ذی‌قعده سال 1335، بحران نان در تهران به اوج خود رسید، بحرانی که دست‎های نامرئی گروه ضد تشکیلی در آن دیده می‌شد. با اینکه دولت در امر تهیه نان مردم جدّیت به خرج داد و مبالغی را صرف جبران خسارت و تحمیل آن به بودجه مملکت کرد، امر نان باز هم بسیار مغشوش بود. در جلو دکان‌های خبازی مردم اجتماع کرده و خلاصه وضعیت فوق‌العاده رقت‌باری به وجود آمده بود. در این بحران جانسوز خود خبازها هم دخالت داشتند، با وصف وضعیت تأثر‌انگیز مردم، «به هیچ‌وجه از دسایس و آنتریک رؤسای خبازی کاسته نشده روز به روز به هر وسیله باشد، موقع را برای انتفاع خود مناسب‌تر دیده و از هیچ قسم اجحاف فروگذار نمی‌کنند و ریاست خبازخانه هم گویا در مقابل رأی و پیشنهادهای ایشان خود را مجبور به تسلیم می‎داند.» به عبارتی در دوره‌ای که وثوق قدرت را به دست داشت، بر دامنه بحران به صورتی کاملاً مصنوعی افزوده شد. اما تا زمانی که وثوق قدرت را به دست داشت، مانع از تعمیق فاجعه شد، او توانست جلو گسترش قحطی را بگیرد و تهران را از مرگ و میر نجات بخشد. اما با سقوط او و در دوره کابینه علاء‌السلطنه بود که نخستین اخبار از تجمع مردم در برابر نانوایی‌ها و مرگ و میر ناشی از قحطی نان به صفحات جراید راه یافت. این خبر روزنامه زبان آزاد ابعاد فاجعه ملّی قحطی نان را در تهران به خوبی نشان می‎دهد: «روز جمعه در دکان خبازی محله دروازه قزوین یک ضعیفه بیچاره بعد از چند ساعت معطلی با یک حالت رقت‌انگیزی ضعف نموده پس از این‌که زن‌های دیگر بیرونش آورده‌اند، به فاصله نیم ساعت تلف می‎شود. آیا مسئول این پیشامدها کی است و آیا پادشاه ایران از مرگ رعیت خود متأثر می‎شود یا نه؟» لازم به یادآوری است که در این زمان کمال‌الوزاره عضو کمیته مجازات، رئیس اداره مالیات‌ مستقیم ایالت تهران و مسئول خبازخانه‌های تهران بود. از آن سوی در این زمان که مقارن اوج فعالیت و آدمکشی کمیته مجازات به شمار می‌آمد، وثوق از قدرت کناره گرفته بود و علاء‌السلطنه زمامدار شد؛ در کابینه علاء‌السلطنه گروه بحران‌سازی که اینک مقام وزارت به دست آورده بودند، بیش از هر زمانی عرصه را بر مردم تنگ کردند. به تدریج در تهران وضعیت نان بی‌نهایت بغرنج شد. یکی از مهمترین مشکلات نان تهران، تقلبات خبازخانه‌ها بود. اینان به بهانه‌های گوناگون از پخت روزانه خود کاسته بودند؛ مضافاً اینکه چیزهایی را با آرد مخلوط می‌کردند و «به مردم بدبخت» می‎فروختند «که حقیقتاً رقت‌انگیز» بود. به گفته مردم «چون متصدیان امور خبازخانه از نان‌های معمولی مصرف نمی‎نمایند، از حال بیچاره فقرا و ضعفا بی‌اطلاع می‎باشند که با هزاران زحمت و مشقت از صبح تا غروب زحمت کشیده و با خون جگر دو قران به دست آورده و با چند ساعت معطلی نانی گرفته که از شدت تلخی و شوری به هیچ‌وجه قابل خوردن نیست؛ ما توجه مخصوص هیأت وزرا و آقای وزیر مالیه را به این مسئله جلب نموده و رفع این عسرت را هر چه زودتر استرحام می‎نماییم.» چند روز بعد خبر رسید خبازخانه‌ها به عنوان گران شدن غله و یا کمبود غلات، چهار شاهی به قیمت نان افزودند. خبازها می‎گفتند باز هم به این قیمت خواهند افزود. همزمان از اوّل تابستان سال 1296 شمسی، بسیاری از مناطق تهران از بحران بی‌آبی رنج می‌برد، عین‌الدوله برای حل موقت بحران آب تهران، پنج رشته قنات خود را برای مشروب کردن خانه‌های اطراف اختصاص داد ؛ اما تمام علائم نشان‌دهنده بحرانی زجرآور در افق تاریخ ایران بود. در این بین حقه‌بازی، شارلاتانی و دوز و کلک به اوج خود رسید. مردم به دلیل سوء‌تدبیر مدیران در کوچه و بازار به زمین می‎افتادند و از فرط گرسنگی می‎مردند، عده‎ای ظاهراً برای کمک به مردم اعانه جمع‌آوری می‎کردند، اما به قول کمره‎ای این افراد برای منافع شخصی خود و «اظهار شخصیت» دست به این اقدامات می‎زنند. مردم در پایتخت کشور یعنی تهران، هر روز از گرسنگی تلف می‎شدند، لیکن اعیان و اشراف و رجال کشور سرگرم عیش و نوش خود بودند و به هیچ‌وجه به مصیبتی که بر مردم می‎گذشت توجهی نشان نمی‎دادند. همین سیدمحمد کمره‎ای بخش معتنابهی از خاطراتش را به نقل پلو و خورش و اغذیه و اشربه‌ای که میل کرده اختصاص داده است، خودش نقل می‎کند همین که از خانه بیرون می‎آمده با جنازه‌های پراکنده مردم مواجه می‎شده است که از گرسنگی قالب تهی کرده بودند. او از «بدی اوضاع و فقر و ذلت عمومی و نیست شدن مردم» صحبت می‎کرد. کمره‌ای نقل می‎کند روز چهاشنبه بیست‌ و دوم جمادی‌الاولی 1336 مطابق با بهمن ماه 1296 شمسی، از تکیه رضاقلی‌خان تا درب مدرسه خان، ناله و گریه و ضجه اطفال و زن و مرد، شنیده می‎شد. همه توی کوچه‌ها ریخته بودند و از گرسنگی جان می‎دادند. حال قضاوت کمره‎ای را بنگرید: من که خیلی قسی‌القلب در این امورم و چون این مردم را مستحق همه قسم بدبختی که از طرف خودشان از شدت بداخلاقی، همه قسم ذلت می‎کشند و به این ذلت می‎میرند و هیچ کاری نمی‎کنند و اگر انسان بر منافع آنها اقدامی نماید خود آنها بر علیه آدم اقدام می‎کنند معذالک خیلی از این منظره منقلب شدم. در جایی دیگر از خاطرات او آمده است: ای خداوند ناظری به احوال ما که چقدر از نفهمی و فقر و شداید که بر عامه بدبخت وارد می‎شود خاصه به این فقرا. از عمل‌ها بدترین هلاکت را می‎کشیم. شاید وبا و طاعون صدماتش به عموم کمتر باشد؛ اعوذ بالله من الفقر‌المکب، که فقری که انسان را کافر می‎کند و به رو در آتش می‎اندازد. او ادامه می‌دهد: توی بازار بعضی چپاول قیسی و نان از هم می‎کردند. در بین زد و خورد و چپاول، توپ چیت یک نفر بزاز فقیر از میان رفت، نفهمید چه طور شد، بردند. اگرچه قریب دو ماه متجاوز است، این حال چپاول جریان دارد. رد شدم. یک طاس کوچک خوبی دست زنی بود، به مسگر می‎خواست بفروشد. مسگر گفت من به قیمت قراضه می‎خرم یک من هشت هزار [هشت ریال]. بیچاره ضعیفه ناچاراً داد. توی کوچه یک نفر جوان نشسته [دست] به سر خود کشیده صدا می‎زد پول یک کلاه کرک. دیدم کلاه خود را جلو خود گذاشته واقعاً می‎فروخت. حتی مفتشین دولتی اسباب و لوازم خانه‌های خود را می‎فروختند تا نان تهیه کنند. به طور مثال فردی به نام میرزامحمد‌خان ساوجی نقل می‎کرد که دو جاجیم خانه‌اش را که شش تومان خریده، به سه تومان فروخته است تا نانی بخرد که هر من آن برای وی دو تومان و هیجده ریال تمام می‎شد، یعنی نانی که در اواخر سال 1334 قمری هر من، بیست و شش تا سی شاهی بود، چنین افزایش سرسام‌آوری یافت. آن مرد می‎نالید که دو سه روز دیگر حتی اسباب ‌خانه هم ندارد که بفروشد و نان تهیه کند. به قول او روز بیست و ششم جمادی الثانی 1336 قمری، عده‎ای از مردم دولاب از گرسنگی مردند، عده‎ای دیگر نیز نزدیک به موت بودند. او نقل کرد هر روز عده‎ای از مردم دولاب به این شکل می‎میرند. وثوق را متهم می‎کردند نان دولابی‌ها را به مصرف خود می‎رساند، یا به کارگران سلیمانیه می‎دهد که املاک او را آباد می‎سازند و یا این نان را به بستگان خود و کدخدای دولاب می‎دهد. لازم به یادآوری است که در آن زمان دولاب و سلیمانیه واقع در جنوب شرق تهران، املاک وثوق‌الدوله بود. اما این واقعیت نداشت. وثوق تا زمانی که رئیس‌الوزرا بود، دستور داد گندم‌ها را از انبارها خارج سازند و ارزانتر از حد معمول بفروشند. دولت دویست هزار تومان پول برای خرید گندم به عراق عجم و ملایر فرستاد، کلیه ذخایر گندم این مناطق را به تهران فرستادند که یا رایگان و یا به قیمت ارزان در اختیار مردم گذاشته شود. عده‎ای از محتکران به گمان اینکه به دلیل بروز قحطی، نان و گندم در تهران گران‌تر می‎شود، انبارهای خود را خالی کردند و به این شهر ارسال نمودند. به قول کمره‎ای بعضی از اغتشاشات شهر زیر سر «تحریکات خارجه و اجانب» صورت می‎گرفت، این وضع باعث به هم ریختگی بیش از پیش شهر شده بود. در هر حال بعد از سقوط وثوق بود که فاجعه ابعاد بیشتری یافت. خبر زیر که توسط روزنامه نوبهار منتشر شد عمق فاجعه و رقت و دهشت گرسنگی را در مرکز سیاستگذاری کشور نشان می‎دهد: به موجب یک خبر خصوصی که به اداره [روزنامه] رسید، پریروز قبل از ظهر میرزاابوالقاسم‌خان درب دکان نانوایی جنب انبار گندم یک سینی مس را غفلتاً از در دکان نانوایی برداشته رو به فرار می‎گذارد، آژان پست او را دستگیر و پس از استرداد سینی جلب به کمیسری می‎نمایند، مشارالیه در ضمن استنطاق خود اقرار به دزدی‌های مهم می‎کند. لذا کمیسری ده نفر آژان با یک صاحب‎منصب برای تفتیش به خانه مشارالیه می‎فرستند، پس از ورود اشاره به گوشه اطاق کرده آژان وارد اطاق شده لحاف مندرسی را که در گوشه اطاق بوده بلند می‎نمایند می‎بیند یک پسر و یک دختر کوچک از گرسنگی مرده و عیال مشارالیه هم در گوشه دیگر اطاق به واسطه گرسنگی در حال نزع است! در تهران اجساد روی زمین می‎ماند و کسی نبود حتی آنها را دفن کند، غیر از مسائل ریز و درشت فراوان این موضوع در بحران‌های مشروطه و ظهور و سقوط پی در پی کابینه‌ها ریشه داشت «که نه تنها زندگان را بی‌تکلیف گذارده بلکه اموات را هم دچار محذور و بی‌تکلیفی نموده است!» در برخی موارد مدارس تهران به دلیل شیوع بیماری‌های کشنده و واگیردار تعطیل شدند. تعداد زیادی از معمرین قوم به مرض اسهال مردند، یکی از آنان سیدحسین اردبیلی بود که مواضع او در دوره دوم مشروطه نقش بسیار مهمی در شکل‌‎گیری تنش‌های ایدئولوژیک بین مشروطه‌خواهان ایفا کرد، اردبیلی در تاریخ نوزدهم رمضان سال 1336 به مرض اسهال در تهران درگذشت. «فوت‌های اسهالی» یا همان وبا، وحشتی بین رجال تهران برانگیخت، بسیاری تصمیم گرفتند از خوردن میوه اجتناب نمایند. در اغلب شهرهای ایران وبا و حصبه بیداد می‌کرد، «حصبه که جزو اعضا رئیسه خانواده‌ها شده، نه زمستان دست برمی‌دارد نه تابستان و از قرار شرحی که در روزنامه نوشته بود دو کرور آدم از این امراض تلف در ایران شده است که اگر همان دوازده قران خرج دفن این اموات بی‌صاحب را که دولت می‌دهد در اوّل وهله خرج جلوگیری از این امراض شده بود آن‌قدر آدم تلف نمی‌شد... اغلب خانواده‌ها به قدری پول دوا و حق‌القدم طبیب داده‌اند که دیگر نان شب و یک اسباب ندارند، فنای محض شده‌اند و گدایی باید بکنند.» بالاخره مردم تهران از شدت گرسنگی در مسجد شاه تحصن اختیار کردند. به واقع علت تحصن همین امر یعنی گرسنگی بود اما به سرعت به مسائل دیگر تغییر یافت. عین‌السلطنه نوشت: «اما این گرسنه‌ها که برای نان متحصن شده بودند این همه پلو گوشت، حلوا، شیرینی، قند، چای را از کجا آوردند. معلوم است که از همان‌جا که همیشه بلاهای ایران نازل می‌شود که اسمش سفارت سنّیه انگلیس است.» متحصنین به اشاره توطئه‌گران تجمع کرده بودند تا کاسه کوزه‌ها را سر وثوق بشکنند و او را عامل قحطی معرفی نمایند و در نتیجه سرنگونش سازند؛ کاری که آخرالامر به آن موفق شدند. همزمان زنان تهرانی به سفارت انگلیس مراجعه نمودند و نسبت به کمبود نان اعتراض کردند. این نشان می‎داد مردم تهران می‎دانند فاجعه از کجا سرچشمه می‎گیرد. در بازار آشوبی به پا گردید و دکان‌ها بسته شد. زن‌ها از گرسنگی به یک لبو‌فروش حمله برده و خوراکی‎های او را به یغما بردند. پلیس وارد میدان شد و با مردم برخورد کرد. آنگاه زنان به سوی میدان ارگ حرکت کردند و سپس به سوی کاخ گلستان سرازیر شدند، آنها می‎خواستند از درب اندرونی وارد کاخ شوند، اما نگهبانان مانع ورودشان شدند. زنان سپس به سوی سفارت انگلیس به حرکت درآمدند، پلیس محرکین را دستگیر کرد و بقیه پراکنده شدند. کسانی که پراکنده شده بودند بار دیگر به سمت بازار حرکت کردند، آنها از کسبه خواستند مغازه‌های خود را تعطیل نمایند. کسبه از ترس مغازه‌های خود را بستند، اما نظمیه بار دیگر مداخله کرد و کسبه کار خود را از سر گرفتند. سه روز بعد یعنی شانزدهم جمادی‌الاولی 1335 میتینگی علیه انگلیسی‎ها در میدان توپخانه برگزار شد. مردم به حق عامل اصلی گرفتاری‌های خود را دولت انگلستان می‌دانستند. در این زمان که مقارن بعد از انقلاب روسیه بود، نیروهای این کشور اندک اندک خاک ایران را ترک می‌کردند و انگلیسی‌ها به سرعت جای اینان را اشغال می‌نمودند. پلیس ‌جنوب عملاً نواحی جنوبی را تا اصفهان و یزد اشغال کرده بود و نیروی شمال ایران (North Persian Force) ایران هم نواحی وسیعی از همدان تا گیلان را جولانگاه عملیات خود نمود. به واقع درست در ایامی که انگلستان در ایران یکه‌تازی می‌کرد، بحران نان در کلیه نواحی کشور به اوج خود رسید، بدیهی است که مردم عامل این بحران را انگلستان دانستند. سفارت انگلیس به سرعت به تظاهرات زنان واکنش نشان داد، این سفارتخانه به وزارت داخله نامه فرستاد که حاضر است پلیس‌ جنوب را منحل نماید و نیروهای شمال را هم احضار کند. این نامه برای تظاهر‌کنندگان خوانده شد. اما انگلیس فقط بخشی از مسئله بود. محتکران، خبازها، مسئولین اداری، برخی از وزرا و احزاب سیاسی و خلاصه عوامل متعدد دیگری در این بحران دخیل بودند. دامنه قحطی به اندازه‌ای وسعت یافت که دولت دستور داد کلیه شترها و قاطرها باید ارزاق به تهران حمل کنند. این موضوع باعث شکایت عموم شد، هر شتردار و قاطردار از هر کجا آمده بود، در شاهرود متوقف می‌شد تا جنس به تهران حمل کند. اما این امر مشکلی بر مشکلات افزود، به این شکل که گرانی ارزاق و نبودن علوفه و خسارات دیگری که به شترداران و قاطرچیان وارد می‌شد، موجب نارضایتی عمیق آنها می‌گردید. تجار به دلیل منع صادرات نفت به تهران، ضرر و زیان‌های فراوانی متحمل می‌شدند، از سویی دالان‌دارها به جهت نبودن علوفه و آذوقه، که باید همه آن را به توقیف شدگان می‌دادند، به این موضوع اعتراض داشتند. روزنامه رعد نوشت خلاصه اینکه به این دستورالعمل دولت همه اعتراض دارند و ظاهراً بخشنامه دولت فقط برای مازندران بوده است که برنج را به تهران حمل کنند؛ «نه برای جاهایی که خودشان به جهت نبودن ارزاق به عسرت می‌گذرانند.» در تهران در کنار قحطی، قتل و چپاول بیداد می‎کرد، این بود که عده‎ای یا به دستور وثوق و یا از سر ترس انبارهای خود را گشودند و گندم خود را به معرض فروش گذاشتند. از آن سوی خبر می‌رسید برخی کمیته‌های سرّی مسئولین را تهدید کرده‌اند، «مردم همین دو سه روزه شاید انتقامی از آنها بکشند خاصه با تهدید بعضی کمیته‌های سری، حتی به شاه [دستور دادند] که از سلطنت استعفا باید بنمایی.» این شاید اشاره‌ای به بیانیه‌ها و اعلامیه‌های گروه‌هایی مثل کمیته مجازات باشد که خود را برای عملیات آماده می‌کردند. از سویی وثوق برای اینکه تا حدی از حدت وضعیت بکاهد، دستور داد از مازندران برنج به تهران آورند، این تدبیر دیگری بود برای مقابله با قحطی جانسوزی که در تهران در آستانه درو کردن صغیر و کبیر بود. در ماه محرم سال 1336، عین‌السلطنه چنین نوشت: هوا هیچ بارندگی نمی‌کند، زمین خشک مثل کبریت [است]. آنچه کاشته شده تشنه، آنچه دیم‌زار است بلازرع مانده و قصد مردم این است اگر بارندگی نکند، تخم را حرام نکرده ابداً دیم‌زار کشت نکنند. از قزوین و آن صفحات هم خبر دارم. ابداً قطره‎ای باران نیامده. خداوند خودش ترحم کند. خیلی بد روزگاری شده است. در این حین سرداربهادر از چند روز قبل هزار من نان توسط اداره نظمیه در اختیار فقرای تهران قرار می‎داد، به عبارتی او هر روز صد من نان خریداری می‎کرد و بین مساکین شهر توزیع می‎نمود. به قول نوبهار «این‌گونه دستگیری‌های به موقع فوق‌العاده لازم و قابل تحسین است، اگر سایر متمولین نیز به آقای سردار بهادر تأسی بجویند روز به روز به فلاکت فقرای تهران افزوده نمی‎گردد.» اینها همه مسکن بود، در تهران گرسنگی و قحطی رمقی برای مردم باقی نگذاشت. بنا به گزارش‌های مطبوعات «در کوچه‌ها غیر از گرسنه و مرده بی‌صاحب چیزی دیده نمی‎شود.» دکان‌های نانوایی حالتی «رقت‌خیز و وحشت‌انگیز» به خود گرفته بود. هر چه را نانوا پخت می‌کرد؛ قزاق‎ها به زور می‎گرفتند، آنان «زن و بچه‌های فقیر را با لگد دور ساخته نان‌ها را به یغما» می‎بردند. از آن سوی انگلیسی‌ها سیب‌زمینی را باری سی و پنج تومان از اصفهان به اهواز می‎بردند. در این بین برخی اعضای احزاب سیاسی بی‌توجه به درد و رنج و فقر و فاقه دهشتناک مردم همسو با انگلیسی‌ها، در تعمیق فشار به توده‌های مردم مؤثر بودند. به طور مثال در کارگزاری، انگلیس «هر روز برای کسبه و تجار به اسم خارجه گربه رقصانی می‎کند، میرزاحسین معتمد و مترجم نظام رئیس معارف می‎گویند هرکس قبول مسلک اتفاق و ترقی را بکند ده تومان مخارج به او داده می‎شود...» این حسین‌خان معتمد یکی از عوامل برجسته انگلستان به شمار می‌رفت، او با میرزاکریم‌خان رشتی از سویی و سیدضیاء از سوی دیگر مرتبط بود، بعدها به طوری که خواهیم دید در کمیته آهن عضویت یافت و بعدها با حضور در کمیته زرگنده زمینه‌های کودتای سوّم اسفند را مهیا دید. روز سه‌شنبه 28 جمادی الاولی 1336 خبر رسید زمانی که مردم از گرسنگی می‎مردند، یک انبار بزرگ سیب‌زمینی یافت گردیده که به دلیل نگهداری طولانی مدت سبز شده‌اند. به قول کمره‌ای روزی بیست و پنج شش زن بهائی برای پاک کردن این محصول به انبار می‎آمدند و روزی سی شاهی حقوق می‎گرفتند، «اگر بفهمند زن مسلمان است جواب می‎دهند.» پیام این مطلب واضح است، اگر مسلمانی تقاضای کار در این انبارها می‌نمود رد می‌کردند اما بهائیان به کار مشغول می‌شدند. علت چه بود؟ به روایت کمره‌ای این انباری بود دولتی که در اختیار ارباب کیخسرو شاهرخ قرار داشت. او این انبار را به نوبه خود به یک فرد بهائی داده بود تا از آن نگهداری کند، این محصول بزرگ در آن قحطی عظیم نگهداری شد و همین که در معرض خراب شدن واقع گردید برای عرضه عمومی به میدان فرستاده شد. سیب‌زمینی دولتی به جای اینکه به مردم کوچه و بازار داده شود، در اختیار امریکایی‌ها و سایر خارجیان قرار می‌گرفت. اما «حالا که ضایع شده و می‎شود و آذوقه قدری بهتر شده [به مردم داده می‎شود] عجب بدبخت و پردشمن است مسلمان ایرانی.» احمدشاه شاید خیلی دیرتر از مردم عادی از مسئله کمبود نان و درد و رنج مردم به نحوی مطلع شد. او روز دوّم صفر سال 1336 «به محض این‌که خبر عسرت نان و آه و ناله بعضی مردم» را شنید، فوراً از اندرونی بیرون آمد و پیش از هر کار «مشغول تبلیغات و اوامر ملوکانه راجع به آسایش عمومی شده» و شروع به بروز «احساسات رقیقه» کرد و «مشغول تأکیدات بلیغه راجع به امر نان» شد و به هیأت دولت دستور داد در این باب تمهیدات لازم را صورت دهند. به قول نوبهار شاه به هیأت دولت «دستورات کافیه و ابلاغات و اوامر بلیغه صادر فرموده‌اند و همه روزه به درجه فوق‌العاده مواظب و جویای احوال عمومی بوده و بیش از حد لزوم در تهیه وسایل آسایش عامه خود را دستخوش احساسات و عواطف شدیده قرار داده و می‎دهند.» اما دخالت شاه هم بی‌فایده بود، اصلاً در آن شرایط چه کسی به فرامین احمدشاه که حتی از سایه خود می‌ترسید، اعتنایی می‌کرد؟ نکته در این است که شاه نمی‌دانست بخشی از بحران مواد غذایی برای این است تا او را فروگیرند و نظمی نوین را سرلوحه کار قرار دهند. شاه نمی‌دانست که بخشی از بحران مولود دست کسانی است که در زمره اطرافیان او بودند. در این شرایط بود که عده‎ای از ثروتمندان تهران دست به تشکیل خانه فقرا زدند. به طور مثال در پامنار رو به روی بازار، در دوازده اطاق و بالاخانه تعداد زیادی سائلین و فقرا را جمع کرده بودند و از آنها پذیرایی می‎نمودند. بنیادگذار این نوانخانه اعلم‌الدوله، منتصرالسلطان، دکتر حاج رضاخان و عده‎ای دیگر بودند. این نوانخانه اصلاً به کوشش دکتر اعلم‌الدوله راه‌اندازی شده بود که همین چندی قبل برادرش یعنی متین‌السلطنه قربانی گردید. زمستان آن سال بینوایان را در مساجد که با بخاری گرم می‎شد اسکان ‎دادند و بین آنان دمپختک رایگان توزیع کردند. بعداً تصمیم گرفته شد شام فقط در دارالمساکین داده شود، اما مساجد همچنان یکی از بهترین مکان‌‌ها برای اسکان فقرا تشخیص داده شد. در همین زمان مستوفی‌الممالک رئیس‌الوزرای وقت، حقوق شش ماه خود را که جمعاً سه هزار تومان می‎شد برای کمک به فقرا اختصاص داد. امیرمفخم بختیاری پنج ماه حقوق خود را که جمعاً هفتصد تومان می‎شد به دارالعجزه داد. مرتضی‌قلی‌ خان فرزند او هم بیست خروار جو و گندم به فقرا کمک کرد. از سویی مهدی نجم‌آبادی از ثروتمندان محله حسن‌آباد کمک خواست. او تقاضا نمود این گروه کمیته‎ای تشکیل دهند و به داد فقرای این محله که نسبت به ثروتمندانش اندک هستند، برسند. از آن سوی دبیرالملک حاکم تهران، در شهرنو، دارالمساکینی دایر کرد و در آن مردم فقیر را خوراک داد و لباس پوشانید و برای‌شان حمام تدارک دید. دولت و تجار شروع به تأسیس دارالمساکین کردند، آنان برای «اقدامات خیریه و نگاهداری فقرا و مساکین که همه روزه گروه گروه زن و مرد از نقاط مختلفه بدین شهر وارد و در معابر و دکاکین مخروبه منزل می‎نمایند...» جا و غذا تهیه می‎کردند. در ربیع‌الثانی 1336 تجار و اصناف تهران عریضه‎ای به شاه نوشتند و از او خواستند جلو فحشا را بگیرد، مانع گسترش مناهی و ملاهی شود. اینان بیشتر مصائب کشور را ناشی از کثرت مناهی، شرب مسکرات و فحشا می‌دانستند، «در طهران که مرکز مملکت اسلام است تمام دکاکین مسکرات فروشی و تمام خانه‌ها فاحشه‌خانه شده، احدی به خیال ممانعت نیست.» علت امر را باید در همان فقر و افلاس خلاصه کرد، به عبارت بهتر وقتی فقر وارد شد، ایمان از در دیگر بیرون رفت. اما این‌گونه نیست که اکثریت مردم این‌گونه باشند، مشکل یادشده عمدتاً در مناطق محروم تهران روی داد، مضافاً اینکه در این زمان تعداد زیادی مهاجر از شهرستان‌های دیگر وارد تهران شده بودند، این موجودات مفلوک بدون اینکه جایی داشته باشند، در سرمای زمستان ناچار می‌شدند در کوچه و خیابان شب را به روز آورند. بسیاری از اینان تا صبح از سرما خشک می‌شدند. اینان برای اینکه حداقل چند روزی جان به سلامت برند، دست به هر کاری می‌زدند. متعاقب این وضعیت، تجار برای رفع بحران نان، جلساتی تشکیل دادند و تصمیم گرفتند اعاناتی در اختیار فقرا قرار دهند. در رأس تجار معین‌التجار بوشهری قرار داشت که پذیرفت مبلغ هنگفت ماهی پانصد تومان برای کمک به فقرا بپردازد. اهمیت موضوع را وقتی درمی‎یابیم که توجه کنیم حقوق ماهانه یک وزیر در آن زمان ماهی یکصد و چهل تومان بود. در این جلسه برادران بنکدار و حسین امین‌الضرب هم حاضر بودند، آنان هم برای کمک به فقرا پرداخت مبلغی به صورت ماهانه را تعهد کردند. اما اینان مبلغی به مراتب کمتر از معین التجار تقبل نمودند، کمترین میزان کمک پنج تومان به صورت ماهانه بود. با تمام این اوصاف باز هم اینها همه ‌چیزی نبود جز مُسَکِّن، به طوری که تابستان سال 1336 قمری مصادف با 1297 شمسی، با اینکه محصول زیاد بود اما نان به دست مردم نمی‎رسید. حتی اغلب مردمی که پول هم داشتند شب‌ها بدون نان می‎ماندند. برنج به خرواری یکصد و شصت و پنج تومان رسیده بود. یک شب از شب‌های مرداد این سال مردم دست به اعتراض زدند. مردم و به ویژه زن‌ها علناً به وثوق و انگلیسی‌ها فحش می‎دادند، در اثر این اعتراض روز بعد نان زیاد شد. دیگر اینکه کمیسیونی مرکب از میرزارضا گرگانی، سیدمحمد تدین، دکتر حسن‌خان احیاءالملک، میرزامحمد نجات و عده‎ای دیگر تشکیل شد تا به ارزاق سر و سامانی بدهند. احیاءالملک و میرزامحمد نجات البته در زمره کسانی بودند که می‌دانستند منشأ و مبدأ این مصیبت عظمی در کجاست. احیاءالملک همان کسی است که در مقام پزشک نظمیه گواهی داد برخی از دستگیرشدگان کمیته مجازات بیمارند و با این گواهی خود باعث رهایی آنان شد. او را بعدها در دوره دوم ریاست‌وزرایی وثوق همراه با عده‌ای دیگر به اتهام کمک به سران کمیته بازداشت کردند. در آن جلسه تدین همه را با خود قیاس کرد و فریاد زد: «ما ایرانی‎ها همه دزد، طماع، رشوه‌‌خوار [هستیم] و هیچ کار نمی‎توانیم اداره نماییم. باید به دست خارجه اداره امور ما بشود و مولیتر بلجیکی خوب از عهده برمی‎آید.» تدین البته به احتمال زیاد خوب می‌دانست، چرا امثال او حاضر بودند با مولیتر همکاری کنند، اما ریاست امثال منتخب‌الدوله بر خزانه‌داری را تحمل نمی‌کردند. اینجا همین‌قدر می‌گوییم، این مرد بلژیکی تابع اوامر انگلیسی‎ها بود، وقتی اختیار نان را به او سپردند بناگاه نان زیاد شد. مردم این را می‎دیدند که به محض اینکه اختیار نان مردم به دست خارجی سپرده شد، ورق برگشت، علی‌القاعده همین نکته به ظاهر بی‌اهمیت باید مردم را هوشیار می‌کرد و می‌دانستند بحران نان از کدام سرچشمه نشأت می‌گیرد. به تاریخ ذی‌حجه 1336 مصادف با سنبله 1297 میرزااحمد‌خان آذری مسئول ارزاق اداره مالیه را عزل کردند و مسیو مولیتر را به جای او نشاندند تا مگر بتواند کاری انجام دهد. مردم از نحوه مدیریت آذری بسیار شکایت داشتند. آذری جزو گروه وثوق‌الدوله بود، در عزل آذری از منصب خود، کمال‌الوزاره رئیس اداره مالیات‌های مستقیم وزارت مالیه و از اعضای کمیته مجازات نقش برجسته‌ای ایفا کرد. همین وزارت مالیه خود منشأ فساد بود، کسی را یارای برخورد با این گروه نبود تا اینکه سال 1296 به پایان رسید. در ابتدای سال 1297 شمسی، مصدق‌السلطنه معاون وزارت مالیه تلاش کرد تا اندازه‌ای در مالیه اصلاحات انجام دهد. او توانست فهیم‌الملک رئیس وقت مالیات مستقیم وزارت مالیه و ترجمان‌الدوله خزانه‌دار را محکوم به یک سال محرومیت از تصدی مشاغل دولتی کند، ممتازهمایون و ابوالحسن بزرگ‌امید مشهور به مخبرهمایون که به خاندان مشهور هدایت تعلق داشت، از مشاغل دولتی برای همیشه کنار گذاشته شدند. اینان کسانی بودند که در روزنامه‌ها چه خودشان و چه کسانشان در ذم مصدق‌السلطنه معاون وقت وزارت مالیه مطلب می‌نوشتند، اما او سرانجام توانست خیانت‌های آنها را به اثبات رساند. یکی از این موارد اختلاس هفتصد هزار تومان از محل انحصار تریاک بود، روزنامه ایران نوشت دیگر اگر کسی تا پنجاه هزار تومان از مالیه دولت را به نفع خود حیف و میل کرده باشد، پشیمان است؛ زیرا در مقابل مبالغ هنگفتی از این دست، آن مبالغ بسیار ناچیز بودند. اندکی بعد نظمیه تهران آمار مرگ و میر این شهر را منتشر کرد، معلوم شد فقط در سال 1296 یکصد و هشتاد و شش هزار تن از مردمان بی‌گناه تهران در اثر گرسنگی و بیماری‌های ناشی از همان گرسنگی از بین رفته‎اند. عین‌السلطنه که خود در این زمان در تهران اقامت داشت نوشت: «درست در طهران قلت جمعیت محسوس است.» در کاشان سی هزار تن از گرسنگی مردند، در قم «غالب خانه‌ها همان‌طور درش قفل است که تمام ساکنین آن بدرود زندگانی گفته‌‌اند.» درست در این شرایط اسفناک عده‌ای از مردمان بی‌رحم و بی‌عاطفه، «صدها، دویست‌ها هزار تومان منافع بردند.» اسفناک‌تر اینکه «در طهران آدم سراغ داریم که از پول کفن مرده‌ها مبلغی دخل نموده بود.» کسانی که مسئولیت داشتند نان مردم را تأمین کنند، نه تنها این کار را نکردند بلکه خود باعث افلاس مضاعف آنان شدند. به طور نمونه همین عین‌السلطنه خود واسطه حمل غله قزوین و اراک و نقاط دیگر بود در نزد میرزااحمد‌خان آذری؛ «چهل هزار تومان به او تعارف می‌دادیم، ارباب کیخسرو آن متقلب که عزیز کرده بی‌جهت شده روی دست ما برخاسته نمی‌دانم چه علاوه کرد که به او داد.» در اثر این تراژدی هولناک قحطی، کسانی که بیمار حصبه‌ای شناخته می‌شدند به آسانی قابل شناختن بودند؛ «هر کس کلاهش گشاد شده و سرش تراشیده، مریض بوده». حتی داروهای شفای حصبه هم احتکار می‌شد. دولت‌آبادی که درست بعد از خاتمه جنگ اوّل جهانی به ایران بازگشت، روایت کرده که بعد از چند سال دوری از تهران، مشاهده کرده «قحط و غلای سال گذشته توارد بدبختی‌های بسیار، مرض‌های مسری گوناگون شاید ربع جمعیت تهران را کم کرده است، راستی تهران خلوت شده و کسر جمعیت آن نمایان است.» دولت‌آبادی فقط بخشی از حقیقت را بازگو کرده است، به واقع رعد بر اساس آمار نظمیه گزارش می‌داد، یک سوّم جمعیت تهران از گرسنگی مرده‌اند. غیر از قحطی، بیماری‎های گوناگون هم مردم را درو می‌کرد. به نوشته دکتر امیراعلم ثقفی، برادر متین‌السلطنه، در ایران سالیانه متجاوز از دویست هزار طفل به مرض آبله جان می‌دادند. صدهزار تن به محض گرفتن آبله می‌مردند، حدود پنجاه هزار تن کر و کور می‌شدند و بعد بدرود زندگی می‌گفتند و پنجاه هزار تن دیگر هم که مستعد بیماری‌های دیگر بودند، اگر به آبله مبتلا می‌شدند بلافاصله می‌مردند. منبع:دکتر حسین آبادیان ، جنگ جهانی اول تا کودتا ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، زمستان 1390 ، ص 171 تا 189 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

روسای ساواک که بودند و چه کردند؟

در 28 شهریور 1335 لایحه تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور که در شورای وزیران تصویب شده بود جهت بحث و بررسی به مجلس شورای ملی ارائه شد. به‌همین منظور مقاله حاضر به بررسی عملکرد ساواک در تاریخ سیاسی ایران می‌پردازد. 24 ساعت پس از بازداشت سروان عبدالحسن عباسی، افسر مظنون به داشتن تمایلات کمونیستی در تابستان سال 1333، مقام‌های نظامی ـ‌ امنیتی ارتش ایران به وحشت افتادند. با اطلاعاتی که سروان عباسی در اختیار آنان قرار داده بود، 600 نفر از جمله 400 افسر در نیروهای سه‌گانه ارتش، ژاندارمری و شهربانی بازداشت شدند. در میان دستگیرشدگان، افسران بلندپایه‌ای مانند معاون دادستان کل ارتش، معاون ریاست شهربانی، رئیس دایره رمز ارتش در تبریز و مامور محافظ شخص شاه و مهمانان برجسته خارجی دیده می‌شدند. دادگاه نظامی 100 نفر از این افسران را به مرگ محکوم کرد که 27 افسر ارشد نیروی زمینی و 3 افسر نیروی دریایی در بین آنان قرار داشتند. ماموران حکومت نظامی طی 3 سال بعد از آن حدود 3000 نفر از اعضای حزب کمونیستی توده را دستگیر کردند. 14 نفر از اعضای حزب از جمله یک عضو کمیته مرکزی زیر شکنجه جان باختند و رهبران آنها به شوروی گریختند. به این ترتیب عمده‌ترین و سازماندهی‌شده‌ترین تشکیلات مخفی نظامی مخالفان متلاشی شد. سال 1336، سال پایان حکومت نظامی بود. دیگر هیچ ‌گونه تحرک سیاسی مخاطره‌آمیز از هیچ ‌یک از احزاب مخالف مشاهده نمی‌شد. دکتر محمد مصدق بعد از آزادی از زندان 3 ‌ساله به باغش در احمدآباد مستوفی تبعید شد و در بازداشت خانگی تحت ‌نظر قرار گرفت. دیگر رهبران جبهه ملی یا در زندان یا تحت‌نظر بودند. افسران وفادار به مصدق نیز از ارتش و دیگر قوای نظامی پاکسازی شده بودند. با تمام موفقیت‌هایی که حکومت نظامی در ساکت کردن و متلاشی ساختن و آرام کردن فضای سیاسی کشور انجام داده بود، آمریکایی‌ها نمی‌توانستند نسبت به نبود یک نظام امنیتی در کشوری که طولانی‌ترین مرز مشترک را با عمده‌ترین دشمن آنها یعنی اتحاد جماهیر شوروی داشت، بی‌تفاوت بمانند. بقایای حزب توده هنوز وجود داشتند و مخالفان سنتی شاه نیز هنوز با تمام سرکوب‌ها در جامعه زندگی می‌کردند. به‌ همین‌ علت آنها ضرورت تاسیس یک سازمان امنیتی را به شاه توصیه کردند. شاه در یک سخنرانی در سال 1336 اعلام کرد: «... امروز در همه کشورهای آزاد به اداره امنیت سیاسی نیاز است که با همکاری با سایر وزارتخانه‌ها، می‌تواند توطئه‌هایی از این قبیل را کشف و خنثی کند. در وضعیت کنونی هر اقدامی جز این بی‌احتیاطی خواهد بود.» در اسفند 1336 ساواک تاسیس شد. اهداف ساواک که مخفف «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» بود در مواد اول و دوم قانون تاسیس آن، چنین اعلام شده بود: 1ـ‌ گردآوری اطلاعات برای امنیت کشور . 2ـ‌ تعقیب عملیات جاسوسی از هر نوع. بی‌تردید از نظر شاه بهترین فرد برای ریاست سازمان تازه‌تاسیس کسی جز سرتیپ تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران نبود. این فارغ‌التحصیل دانشگاه نظامی سن‌سیر فرانسه پیش از تصدی مقام فرمانداری نظامی، اقتدار خود را در سرکوب پیشه‌وری در آذربایجان نشان داده و بزرگ‌ترین تشکیلات مخفی مخالفان دولت را در ارتش متلاشی کرده بود. به ‌همین دلیل شاه، تیمور بختیار را به عنوان اولین رئیس ساواک منصوب کرد. ساواک ابتدا 9 اداره کل داشت که هرکدام مسوول کنترل حوزه‌ای خاص بودند. اداره اول 3 ‌دایره داشت که مستقیما زیر نظر رئیس ساواک عمل می‌کردند. یکی از دوایر مسوول در رابطه با سازمان‌های اطلاعاتی مانند سیا و انتلیجنت سرویس بود. دایره دیگر مسوول جاسوسی درباره ایرانیان خارج از کشور بود و دایره آخر مسوولیت نظرسنجی درباره ایرانیان ناراضی و حدود نارضایتی آنها را به عهده داشت. اداره دوم، اطلاعاتی را که جمع‌آوری می‌کرد برای اداره هفتم و هشتم ارسال می‌کرد. اداره ‌سوم، 6 دایره سیاسی داشت که هر یک مسوولیت برخورد با طیفی خاص از مخالفان سیاسی را به عهده داشتند. 1 ـ‌ دایره مارکسیست‌ها که از توده‌ای تا چپ افراطی را در برمی‌گرفت. 2 ـ‌ دایره غیرمارکسیست‌ها که مسوول کنترل جبهه ملی بود و بر سازمان‌هایی مانند سازمان کارگران ایران، سازمان زنان و امثال آن نظارت می‌کرد. این دایره بعد از تاسیس حزب رستاخیز، فعالیت‌های تبلیغاتی و تعیین صلاحیت نامزدهای انتخاباتی مجلس را زیر نظر داشت. 3 ـ‌ دایره احزاب و گروه‌های جدایی‌طلب. وظیفه این دایره کنترل مناطق حساسی مانند کردستان، خوزستان، آذربایجان و نفوذ در ایلات و عشایر بود. 4 ـ‌ دایره احزاب سیاسی کرد و اقوام دیگر. کنترل اقلیت‌های ملی گوناگون و رسیدگی به فعالیت سیاسی آذربایجان لیبرال در حوزه وظایف این دایره بود نه دایره دوم (دایره غیرمارکسیست‌ها) 5 ـ‌ دایره احزاب جدید. وظیفه کشف هر گونه اقدام ساختارشکنانه‌ای را به عهده داشت. 6 ـ‌ این دایره، پرونده‌ها و اطلاعات مربوط به مخالفان رژیم را بایگانی می‌کرد. اداره چهارم، فعالیت‌های هنری و ادبی را زیر نظر داشت. سانسور و ممیزی توسط این اداره انجام می‌شد. قضات دادگاه‌های نظامی نیز از این دایره بودند. ادارات پنجم و ششم، کار کارگزینی و بودجه را رتق و فتق می‌کردند. اداره هفتم، مسوول بررسی و تحلیل کشورهای دیگر بالاخص کشورهای حوزه خاورمیانه بود. اطلاعات و تحلیل‌های این اداره در اختیار کشورهای هم‌پیمان قرار می‌گرفت. اداره هشتم، مسوول فعالیت‌های ضدجاسوسی بود. کنترل خارجیان، سفارتخانه‌ها و کارمندان آنها در حوزه فعالیت این اداره بود. اداره نهم، مسوول صدور ویزا یا ممانعت از آن و استخدام در وزارتخانه‌ها بود. بعدها اداره دهم که اداره بهداری کارمندان بود ایجاد شد، اما در بین تمام ادارات ساواک، تنها یک اداره بود که آن شهرت مخوف را برای ساواک به وجود آورد. اداره سوم، مسوولیت شناسایی، تعقیب و مراقبت، دستگیری، بازجویی، شکنجه و کشتن مخالفان را به عهده داشت و آنچه که درباره وحشیگری‌های ساواک شنیده می‌شود، مربوط به این اداره است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. اولین بودجه ساواک 2‌میلیون و 700 هزار تومان بود. البته بخشی از بودجه ساواک از محل اعتبارات سرّی شاهنشاهی پرداخت می‌شد. طبق قانون، رئیس ساواک در حکم معاون وزیر محسوب می‌شد و از نظر سلسله‌مراتب اداری مستقیما زیر نظر نخست‌وزیر عمل می‌کرد، اما حساسیت شاه سبب شد تا رئیس ساواک تنها در قبال او پاسخگو باشد. رئیس ساواک روزهای دوشنبه و چهارشنبه نزد شاه می‌رفت و گزارش کار می‌داد. حسین فردوست، دوست و همکلاسی شاه که ریاست اداره ویژه را به عهده داشت، غیر از طبقه‌بندی اطلاعات ساواک که باید به نظر شاه می‌رساند، مسوول کنترل روسای ساواک هم بود. اداره چهارم که مسوول کنترل فعالیت‌های هنری و ادبی بود، اعضای ساواک را هم کنترل می‌کرد. ساواک در طول حیات 20 ساله خود، 4 رئیس داشت. اولین رئیس آن، همان ‌طور که پیشتر ذکر شد سرتیپ تیمور بختیار بود که در سال 1340 به بهانه‌ای نظیر عدم پیش‌بینی وقایع و آشوب‌ها و کنترل اوضاع از کار برکنار شد، اما حقیقت آن بود که شاه نمی‌توانست آدم مقتدری مانند تیمور بختیار را در کنار خود تحمل کند. بختیار بعد از کنار گذاشته شدن به آمریکا رفت. او در ملاقاتی که با کنِدی داشت، پیشنهاد براندازی شاه را مطرح کرد؛ موضوعی که از طرف مترجم بختیار به اطلاع ساواک رسید و سبب احضار او از طرف شاه شد. شاه به بختیار گفت که باید بلافاصله ایران را ترک کند. او به سوئیس رفت و آرام‌آرام تحرکاتش را علیه شاه افزایش داد. در داخل، شاه تمامی افسران وفادار به بختیار را به عناوین مختلف برکنار کرد. بختیار به عراق رفت و مهمان صدام حسین شد. تحرکات او در عراق سبب شد تا ساواک، جوخه مرگی را به عنوان دوستان وفادار به سراغش بفرستد؛ جوخه‌ای که بختیار را در شکارگاهی در 20 کیلومتری مرز ایران از پای درآوردند و تمام آنها غیر از یک نفر توسط ماموران صدام از پای درآمدند. روسای ساواک بعد از بختیار بهمن‌ 1357، مردی زشت‌رو بر صفحه تلویزیون ایران ظاهر شد و در حالی که هراس به وضوح در چهره‌اش دیده می‌شد و به سختی صحبت می‌کرد، از سازمان تحت ریاستش سخن گفت. او نعمت‌الله نصیری، سومین رئیس ساواک بود که بیش از دوسوم عمر این سازمان بر آن سلطه رانده بود. فردا روز این شایعه در همه جا منتشر شد که نصیری با حرکات دست و چشم خود داشت به اعضای باقیمانده ساواک علامت رمزی می‌داد تا عملیات ایذایی انجام دهند؛ تصوری کاملا غلط و عوامانه که به ‌خاطر سوابق منفی ساواک و ترس از آن در اذهان شکل گرفته بود. در حالی‌ که در آن لحظات چنان یاس و اضطرابی نصیری را فراگرفته بود که نمی‌توانست جز جانش به چیز دیگری فکر کند. همچنان‌که اعضای ساواک نیز دربه‌در به دنبال جان‌پناهی برای حفظ حیات خود بودند، نصیری بعد از محاکمه‌ای کوتاه همان شب بر بام مدرسه رفاه، تیرباران شد. سرلشکر حسن پاکروان که در بازنشستگی به‌سر می‌برد با سپهبد ناصر مقدم، آخرین رئیس ساواک که 8 ماه پیش از آن به ریاست این سازمان مخوف رسیده بود نیز توسط دادگاهی که صادق خلخالی ریاست آن را به عهده داشت، در یک محاکمه سریع به مرگ محکوم و تیرباران شدند. بعد از بختیار، شاه سرلشکر حسن پاکروان را به ریاست ساواک برگزید. مردی که به ‌هیچ ‌وجه جاه‌طلبی بختیار را نداشت و از هر گونه آلودگی مادی و اخلاقی دور بود. پاکروان که به شاه بسیار وفادار بود در خانواده‌ای دیپلمات زاده شده و تمام دوران کودکی و نوجوانی‌اش را در بلژیک و فرانسه گذرانده بود. او فارغ‌التحصیل دانشکده توپخانه فونتن بلو بود و روحیه نرم‌خویانه‌ای در برابر مخالفان داشت. او در صدد استخدام ماموران باسواد و کاردان برای ساواک برآمد. ترور شاه در کاخ مرمر و وقایع خرداد 42 سبب شد تا شاه او را برکنار کند و یکی از سرسپرده‌ترین عناصرش را به ریاست ساواک بگمارد. جانشین پاکروان، نعمت‌الله نصیری بود؛ همدوره شاه در دانشکده افسری، جاه‌طلب، فرمانبردار محض، حقیر و کاملا فاسد. او از جمله نوکرانی بود که حاضر بود با هر دستور به جای کلاه، سر بیاورد تا اطاعت بی‌چون و چرایش را نسبت به اربابش ثابت کند. ساواک در دوران 14 ساله استیلای او بر این سازمان جهنمی به یکی از منفورترین سازمان‌های دولتی در کشور تبدیل شد. نصیری هر کس را که با او مخالفت می‌کرد با انواع اتهامات از میدان به‌در می‌کرد. تنها نیروی کارآمد او پرویز ثابتی بود که به عنوان رئیس اداره سوم، عمل می‌کرد؛ مردی تحصیلکرده و شیک‌پوش. با آغاز تظاهرات مردم در سال 56، شاه سعی کرد با ایجاد فضای باز و تغییر بعضی از مواد در قوانین جو را آرام کند، اما بالاخره ناچار شد تا در خرداد 1357، نصیری را از کار برکنار کند. سپهبد ناصر مقدم، چهارمین و آخرین رئیس ساواک بود. افسر برجسته اطلاعاتی که سال‌ها در مقام ریاست رکن دوم ارتش عمل کرده بود. اولین اقدام مقدم برکناری 34 نفر از مقامات ارتش امنیتی از جمله پرویز ثابتی بود که از او می‌خواستند در مقابل مخالفان، شدت عمل به خرج دهد. او برای آرام کردن جو، اقدام به ایجاد ارتباط با بعضی از رهبران انقلاب در داخل کشور کرد. به پیشنهاد او بود که شاه، شاپور بختیار را به نخست‌وزیری برگزید؛ شاپور بختیاری که چندماه پیش از آن در حمله ساواکی‌های چماق‌دار در تظاهراتی در اطراف تهران دستش شکسته بود. مقدم خود بختیار را به حضور شاه برد و برای این‌که حسن‌نیتش را به مسوولی دولت انقلابی نشان دهد، بایگانی ساواک را در اختیار آنان قرار داد، اما همان ‌طور که پیشتر ذکر شد، صادق خلخالی در یک دادگاه کوتاه او را محاکمه و بالافاصله اعدام کرد تا پرونده زندگی آخرین رئیس ساواک هم بسته شود. زمانی که شاه رسما شکنجه را تایید کرد زمانی که در اسفند 1355، شاه به ویلیام باتلر، رئیس کمیسیون بین‌المللی حقوقدانان گفت همه تلاشش را برای خاتمه دادن به شکنجه در ایران به ‌کار می‌بندد، رسما اعمال شکنجه زندانیان سیاسی را توسط پلیس امنیتی خود مورد تایید قرار داد. او که همواره سعی داشت چهره‌ای موجه و دموکرات از خود برای جهان غرب ترسیم کند، بر اثر فشار افکار جهانی، افشاگری مخالفان و وجود شواهد عینی ناچار به این موضوع اعتراف کرد و از رئیس ساواک خواست از نیمه دوم سال 55 شکنجه را متوقف کند؛ امری که کمرنگ شد، اما متوقف نشد. موضوع شکنجه در زندان‌های شاه، همواره یکی از عمده‌ترین موارد نقض حقوق بشر توسط حکومت شاه بود که مخالفان سیاسی و خانواده‌های آنها خواستار توقف آن بودند. موضوع شکنجه به معنا و مفهوم رفتار غیرمدنی و غیرقانونی با فرد دستگیر شده در ایران قرن بیستم با تاسیس رکن دوم ارتش و اداره تامینات شهربانی و وضع قوانینی که به سرکوب مخالفان شکل قانونی می‌داد، آغاز شد. قانون سال 1311 به مسوولان نهادهای امنیتی، انتظامی امکان می‌داد تا دشمنان سیاسی حکومت را با استناد به این قانون که تحت عنوان «اقدام علیه امنیت کشور» نامیده می‌شد، دستگیر و به جرم تبلیغ مرام سوسیالیستی و کمونیستی زندانی کنند. اتهامی که 3 تا 10 ‌سال حبس برای محکوم به همراه داشت. به استناد همین قانون، دکتر تقی ارانی و 52 نفر از همفکرانش که به گروه 53 نفر معروف بودند، دستگیر و زندانی شدند. قوانین جزایی سال 1313 نیز تامینی برای متهم بالاخص اگر دارای جرایم سیاسی بود، ایجاد نمی‌کرد اما شکنجه‌ها در حکومت پهلوی اول، شکنجه‌های غیرسیستماتیک و وحشیانه بود. مخالفان که باید به شکلی از میان برداشته می‌شدند، عمدتا با تزریق آمپول هوا که توسط دژخیمی به نام پزشک احمدی انجام می‌شد، به قتل می‌رسیدند، عملی که می‌توانست شائبه سکته قلبی را ایجاد کند، اما کشتار مخالفان به‌ وسیله تزریق هوا به‌ قدری زیاد شده بود که حتی اگر زندانی به مرگ طبیعی می‌مرد، همه گمان می‌کردند که با تزریق آمپول هوا به قتل رسیده است. از همین طریق بود که بسیاری از سردمداران حکومت مانند تیمورتاش، وزیر دربار مقتدر رضاشاه به قتل رسیدند. وحشیگری شکنجه‌ها را می‌توان در دوختن لب‌های فرخی یزدی، شاعر ایرانی دید. پهلوی دوم و آینده پیش‌رو خروج اجباری پهلوی اول، اشغال کشور توسط قوای بیگانه، وضعیت نابسامان ایران، فقر، گرسنگی و خشم مردم از رنج‌هایی که متحمل شده بودند، امکانی را برای شاه جوان بدون قدرت ایجاد نمی‌کرد تا با خشونت عمل کند. عمده‌ترین گروه مخالف یعنی تنها حزب کمونیستی موجود تحت حمایت قوای اشغالگر شوروی قرار داشت. در مقابل شاه برای آرام کردن جو ملتهبی که وجود داشت، سرپاس مختار، رئیس شهربانی رضاشاه را به دادگستری سپرد که بعد از یک محاکمه به حبس ابد محکوم شد و دژخیم پزشک احمدی نیز به مرگ محکوم گردید. دستگیری سروان عباسی و همفکرانش در سازمان مخفی حزب توده در سال 1333 آغاز دور جدید شکنجه‌ها بود که توسط ماموران حکومت نظامی صورت جدیدتری به خود گرفت. بالاخص پس از اعترافات سروان عباسی و مشخص شدن حد نفوذ حزب توده در سازمان‌های نظامی، این حساسیت دوچندان شد اما هنوز سیستم سرکوب، مدرن نشده بود. تیمور بختیار که در دوره فرمانداری نظامی از وجود افسران اطلاعاتی رکن دوم ارتش بهره می‌برد، غیر از سرکوب مخالفان حکومت کودتا، موفقیت دیگری کسب کرد و آن جذب بعضی از توده‌ای‌ها به تشکیلات جدید‌التاسیس امنیتی بود؛ توده‌ای‌هایی که دارای پشتوانه تئوریک بوده و تجربه کارهای تشکیلاتی را داشتند، غیر از قدرت مجاب کردن زندانیان ضعیف و نادم ساختن آنها به لحاظ آشنایی با کارهای حزبی و روش‌های تبلیغی، عناصر کارآمدی به حساب می‌آمدند. مجموعه این توانایی‌ها با قدرت نظامی ساواک، مجموعه‌ای را ایجاد می‌کرد که بتواند برنامه‌هایش را محقق کند. بعضی از این توده‌ای‌های نادم، بعدها به مدیران ارشد دستگاه‌های تبلیغی و فرهنگی حکومت شاه تبدیل شدند که در رادیو و تلویزیون، نخست‌وزیری و در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سیستم را هدایت می‌کردند. در دوره ریاست سرلشکر پاکروان، براساس برنامه‌ریزی دومین رئیس ساواک استخدام عناصر تحصیلکرده و روشنفکر در دستور کار ساواک قرار گرفت. او که پیرو روش برخورد مسالمت‌آمیز با مخالفان بود، نتوانست مدت زیادی در ساواک بماند و بعد از 3 سال کنار گذاشته شد. ورود نعمت‌الله نصیری به ساواک، آغاز شکل‌گیری فضایی بود که تا چندماه پیش از پیروزی انقلاب تداوم یافت. نصیری به‌عنوان یک نظامی خشن، معتقد به سیاست سرکوب، ارعاب و وحشت بود. به ‌همین‌ دلیل 3 روش را برای نیل به اهدافش در پیش گرفت: 1 ـ‌ گسترش و افزایش جو بی‌اعتمادی در جامعه با این ‌که هیچ‌ گاه رقم دقیقی از کارمندان ساواک منتشر نشد، چنان جوی بر جامعه ایران مستولی شد که بیشتر مردم در سوءظن به یکدیگر به‌سرمی‌بردند و ضرب‌المثل «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد» کاربرد بیشتری پیدا کرده بود. بعدها شاه رقم کارمندان ساواک را رقمی بین 3000 تا 4000 نفر اعلام کرد، در حالی که آمار واقعی می‌بایستی حدود 7000 نفر باشد. تعداد خبرچین‌ها هرگز مشخص نشد، اما آنچه که حضور و قدرت ساواک را قابل باور می‌کرد، حضور خبرچینانی در تمامی سطوح اجتماع بود. این خبرچینان یا افرادی بودند که به‌ خاطر حفظ موقعیت خود و به دست آوردن امتیازاتی با ساواک همکاری می‌کردند یا گروهی که از سر ترس و اجبار، اخبار را در اختیار ساواک می‌گذاشتند و جمعی نیز که به ‌صورت دلخواه با این سازمان همکاری داشتند. دانشجویان، نویسندگان، استادان دانشگاه، وکلا، هنرمندان، کارگران و ورزشکاران از جمله اقشاری بودند که ساواک با حساسیت بیشتری تحرکات آنها را زیرنظر‌داشت. 2 ـ‌ کنترل بر مراکز دولتی و حساس این مورد از طریق نظارت و کنترل بر استخدام‌ها اعمال می‌شد. پرسشنامه‌هایی که افراد پر می‌کردند به ساواک می‌رسید تا درباره آنها اظهارنظر کند. هیچ‌ کس بدون نظر ساواک به مشاغل حساس گمارده نمی‌شد. از طرف ساواک در هر وزارتخانه، نماینده‌ای حضور داشت که مراقب اوضاع بود. ساواک برای تمام مقامات، پرونده تشکیل داده بود و نقاط ضعف و قدرت آنها را بخوبی می‌شناخت. به همین‌ دلیل کمتر مسوولی جرات مخالفت با ساواک را که روز به روز بر قدرت جهنمی‌ آن افزوده می‌شد، داشت. نصیری از طریق همین ارعاب و وحشت توانسته بود مانند تیمور بختیار امتیازات مادی فراوانی برای خود کسب کند. 3 ـ‌ اعمال شکنجه‌های وحشتناک مخالفان حکومت بخوبی می‌دانستند که در صورت دستگیری چه سرنوشتی انتظار آنها را می‌کشد. کشیدن ناخن‌های دست و پا، سوزاندن بدن با اتو برای زندانیانی که مقاومت بیشتری به خرج می‌دادند، بیدار نگه داشتن طولانی مدت زندانی، تجاوز به زنان زندانی، شلاق بر کف پا و موارد دیگری که ایرانی‌ها بسیار درباره آن شنیده‌اند، تهدید به کشتن یا تجاوز به همسر و فرزندان زندانی از جمله شکنجه‌هایی بود که روح و روان زندانی را مورد حمله قرار می‌داد. بازتابی که از انتشار این شکنجه‌ها منتشر می‌شد، بیشتر برای ایجاد رعب و وحشت در افرادی بود که به زعم ساواک می‌توانستند به صف مخالفان حکومت بپیوندند. بعد از سال 48 و شکل‌گیری گروه‌های چریکی در کشور، حکومت و ساواک احساس خطر بیشتری کردند. جوانانی که از مبارزات سیاسی پیشکسوتان خود سرخورده شده بودند، اقدام به تشکیل گروه‌های مسلحی برای نبرد مسلحانه کردند. پیروزی گروه‌های چریکی مسلح در کوبا و اقدامات دیگر گروه‌ها بالاخص در آمریکای جنوبی سبب شد تا این جوانان از آنان الگوبرداری کنند. از این زمان ساواک دچار مشکلات اساسی‌تری شد. دانشگاه‌ها مراکز عمده جذب نیروی این سازمان‌ها بودند. پس حساسیت ساواک روی دانشگاه‌ها بیش از پیش افزایش یافت. دستگیری رهبران 2 گروه عمده چریکی در آغاز دهه 50 و ضربات مهلکی که بر آنها وارد آورد و تحرکات عملی بقایای این دو سازمان در سطح کشور سبب شد تا ساواک وحشیگری خود را دوچندان کند. ترور دادستان ارتش، دادستان دادگاه‌های نظامی، یکی از فرماندهان کمیته مشترک و مستشاران آمریکایی موقعیت ساواک را بشدت در معرض خطر قرار داد. اعدام اعضای گروه‌های چریکی و شکنجه آنها، بازتاب‌های خوبی برای رژیم و شاه در پی نداشت. فشار افکار جهان سبب بی‌آبرویی شاه شد که همواره می‌خواست تصویر خوبی از خود در ذهن آنها ترسیم کند. همان‌طور که پیشتر ذکر شد، کار به جایی رسید که شاه در سال 55 رسما وجود شکنجه را در زندان‌های خود علیه زندانیان سیاسی تایید کرد و قول متوقف کردن آنها را داد. ساواک، یک سازمان درجه یک جاسوسی یکی از مهم‌ترین اهدافی که سبب شد ساواک شکل بگیرد، جاسوسی از تحرکات شوروی و وابستگان آن در منطقه و ایران بود. آمریکایی‌ها با نصب دستگاه‌های استراق سمع در ایران کارهای خود را انجام می‌دادند. ساواک برای سازمان‌های جاسوسی عمده دنیا، سازمانی درجه یک محسوب نمی‌شد. هرچند آنها عملکرد ساواک را در داخل قابل قبول می‌دانستند، اما در عملیات برون‌مرزی حسابی روی آن باز نمی‌کردند، اما در واقع ساواک در حوزه 2 کشور افغانستان و عراق عملکرد قابل قبولی داشت. هشدار ساواک به سازمان سیا درمورد احتمال اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی یکی از این موارد بود. مساله‌ای که سازمان سیا تا زمانی که اتفاق نیفتاد، هرگز آن را باور نکرد. عراق که از دیرباز به‌ خاطر اختلافات مرزی و اعمال فشار بر ایرانیان مقیم آنجا با دولت ایران اختلاف داشت همواره مورد توجه ساواک بود. ساواک عملکرد قدرتمندانه‌ای در حوزه عراق داشت. 1ـ‌ ترور سرتیپ بختیار 2ـ به استخدام درآوردن رئیس اداره ضدجاسوسی عراق توسط لواسانی، کاردار سفارت ایران . کمیته مشترک در دهه 50، با افزایش چشمگیر عملیات چریکی در سطح شهرها و به ‌واسطه نبود هماهنگی بین نیروهای نظامی، امنیتی و انتظامی بر سر دستگیری نیروهای مخالف، درگیری‌هایی بین خود آنها بالاخص بین نیروهای شهربانی و ساواک پیش می‌آمد که موجب آبروریزی رژیم بود. طرح کمیته مشترک ضدخرابکاری به خاطر ایجاد هماهنگی بین این نیروها ریخته شد؛ کمیته‌ای متشکل از ادارات امنیتی شهربانی، ارتش، ژاندارمری و ساواک که مقر آن پشت اداره پست واقع در میدان امام (توپخانه) و در جوار شهربانی کل کشور بود. تیمسار زندی‌پور که از اعضای ضداطلاعات ارتش بود به ریاست آن منصوب شد. تیمسار زندی‌پور بعدا در یک عملیات چریکی ترور شد. کمیته مشترک در طول عمر خود 10 ‌هزار زندانی داشت که برای حدود 3300 نفر از آنان پرونده تشکیل شد. شکنجه‌گران عمده ساواک در این کمیته مستقر بودند تا در آن ساختمان دایره‌ای‌شکل ـ که اینک به موزه عبرت تبدیل شده ـ عقده‌های شخصیتی و تاریخی خود را روی شجاع‌ترین فرزندان این کشور خالی کنند. در 24 دی 1357، بختیار حکم انحلال آن را صادر کرد و درهای زندان باز و حدود 900 زندانی باقیمانده آزاد شدند. کمتر از یک ‌ماه بعد، 3 ‌نفر از روسای ساواک توسط دادگاه های انقلاب به ریاست آیت الله صادق خلخالی تیرباران شدند و به این ترتیب طومار یک سازمان جهنمی و ضد مردمی بسته شد. آرین حسن‌زاده منابع: 1 ـ آنها که رفتند، خاطرات مهندس لطف‌الله میثمی، نشر صمدیه، 1382 2 ـ نیم‌قرن خاطره و تجربه، مهندس عزت‌الله سحابی، نشر فرهنگ صبا، 1388 3 ـ ساواک، کریستین دلانوآ، ترجمه عبدالحسین نیک‌گهر، نشر طرح نو، 1371 منبع: سایت جام‌جم ایام

حزب توده؛ طلوع و غروبی نافرجام

در مهرماه 1320 حزب توده با شعار حمایت از مرام کمونیستی و با حضور فعالان چپ‌گرا تشکیل شد. این تشکل در چند دهه همواره به عنوان یک جریان مخالف شناخته می‌‌شود و از سیاست‌های همسایه سابق شمالی حمایت می‌‌کرد. در گزارشی که خواهید خواند شرحی گذرا از تلاش‌های نافرجام این حزب ارائه شده است. «53 نفر» نام کتابی است از بزرگ علوی(نویسنده ایرانی) درباره اولین گروه منسجم و تئوریک مارکسیستی در ایران که در سال 1316 توسط حکومت رضاشاه بازداشت و زندانی شده بودند. آنها براساس قانون معروف سال 1310 که به قانون (اقدام علیه امنیت کشور) شهرت یافته بود زندانی شدند؛ قانونی که براساس آن هرگونه تبلیغ سوسیالیستی و کمونیستی ممنوع بود و هر کسی که با استناد به این قانون دستگیر می‌شد، به 3 تا 10 سال حبس محکوم می‌شد. 7 مهر 1320 خورشیدی، یعنی 13 روز بعد از استعفای رضاشاه از سلطنت، 27 نفر از 53 زندانی دستگیر شده آزاد شدند. در 15 مهر همان سال، جلسه‌ای با حضور این افراد و تعدادی از فعالین مارکسیست تشکیل و بنیان حزبی به نام حزب توده ایران ریخته شد. سلیمان محسن اسکندری به دبیرکلی آن منصوب و 15 نفر نیز به عنوان اعضای موقت کمیته مرکزی حزب برگزیده شدند. اهداف ابتدایی حزب معطوف به آزادی باقی 53 زندانی در بند، به رسمیت شناخته‌شدن حزب به عنوان سازمان قانونی، داشتن نشریه و همچنین تدوین برنامه‌ای بود که بدون برانگیختن مخالفت علما، امکان جذب دموکرات‌ها، سوسیالیست‌ها، کمونیست‌های کهنه‌کار و غیر مارکسیست‌های رادیکال را فراهم آورد. ظهور یک حزب کمونیستی در کشوری که شهرنشینان کمتر از نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می‌دادند و عقاید مذهبی در آن سخت ریشه داشت، کار ساده‌ای نبود. همین امر سبب شد تا آغازگران حرکت، از بیان صریح اندیشه‌های مارکسیستی خود بپرهیزند. احسان طبری درباره شکل‌گیری حزب در آن دوره چنین می‌نویسد: کمونیست‌ها و عناصر ملی باید مشترکا حزب وسیعی را به وجود آورند و برنامه اصلاحات اجتماعی را طوری که خرده بورژوازی و سرمایه‌داری را نرماند، مطرح کنند. بعدها این مساله نیز روشن شد که حزب توده یک حزب علنی است و مانند سابق که حزب اجتماعیون و عامیون به‌طور علنی وجود داشت، فعالیت‌های قانونی خواهد داشت، اما کمونیست‌ها سازمان مخفی جداگانه خود را تشکیل می‌دهند و از پشت پرده فعالیت حزب را اداره می‌کنند. اوایل مهر همان سال باقیمانده زندانیان سیاسی آزاد شدند و در بهمن ماه اجازه برگزاری مراسمی برای درگذشت دکتر تقی ارانی رهبر درگذشته 53 نفر از طرف پلیس صادر شد، البته در آن شرایط زمانی دولت وقت و پلیس چاره‌ای جز صدور اجازه برگزاری چنین مراسمی و آزادی زندانیان نداشت، چرا که همسایه شمالی که مهد کمونیست دنیا شناخته می‌شد و حزب توده با رهنمودهای انترناسیونال کمونیستی شوروی(کمینترن) شکل گرفته بود، ایران را در اشغال داشت. نشریه سیاست که در زمان رضاشاه توسط عباس اسکندری چاپ می‌شد، مجددا کار خود را آغاز و به عنوان تریبون حزب عمل کرد تا به این ترتیب در کمتر از 6 ماه اهداف اولیه حزب محقق شود و در 21 مهر 1321 خورشیدی اولین مرامنامه و نظام نامه‌اش به تصویب برسد. حمایت‌های دولت شوروی سبب شد تا در اولین مجلس پس از سقوط رضاشاه، 8 نفر توده‌ای بتوانند به مجلس راه یابند، دوره‌ای که حدود 56 درصد از نمایندگان مجلس چهره‌های جدید بودند. این دوره را باید دوره موثر حضور حزب توده نامید که با فراغ بال در سال‌های پس از رضاشاه به جذب نیرو از میان کارگران، روشنفکران، جوانان و زنان می‌پرداخت. به گفته یکی از سران حزب در سال 1321، حزب توده بالغ بر 6000 عضو در سراسر کشور داشت. اقبال روشنفکران به آنها بیش از آن که نشان از علاقه‌شان به رهبران حزب در ایران باشد، نیم نگاهی به اقتدار همسایه شمالی در جهان داشت که نویسندگان ،شاعران و هنرمندان بزرگی در آن شکل گرفته بودند، چخوف، داستایوفسکی، تولستوی و ده‌ها نام دیگر سبب جذب این قشر به این گروه تازه تاسیس شد. فعالیت‌های فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه‌وری و حزب دموکرات کردستان و زمزمه جدایی آذربایجان از ایران، آغاز درگیری‌های حزب در داخل ایران شد. فرقه دموکرات پس از اشغال تبریز اعلام خودمختاری کرد و باعث شکایت ابراهیم حکیمی نخست‌وزیر وقت به شورای امنیت سازمان ملل متحد شد اما تشکیل کابینه قوام ورق را برگرداند. قوام که سیاستمداری هوشمند بود با واردکردن ایرج اسکندری، دکتر فریدون کشاورز و دکتر رضا یزدی به عنوان وزرای پیشه و هنر، فرهنگ و بهداری گوشه چشمی به شوروی‌ها نشان داد. او توانست با دادن وعده و وعید به شوروی‌ها موافقت آنها را برای خروج قوای نظامیشان از شمال کشور کسب کند. بعد از آن دولت مرکزی با واردکردن نظامیان، بلوای آذربایجان و کردستان را ظرف دو روز فرونشاند. شورشیان که به حمایت دولت شوروی دلخوش بودند، وقتی حمایتی ندیدند یا به شوروی گریختند، یا زندانی شدند یا جان باختند. حزب در سال 1324 دارای اقتدار بسیار بود. در شمال، اصفهان، آبادان و مراکز کارگری صاحب قدرت بسیار بود. وابسته سفارت انگلیس در گزارشی که به لندن فرستاد نوشت: حزب توده بر 172 روزنامه‌ای که در عرض سال منتشر می‌شود نظارت دارد و چریک‌های مسلحش بیشتر مراکز صنعتی کشور را در اصفهان و بویژه آبادان کنترل می‌کنند. در استان‌های ساحلی دریای خزر هم ماموران رسمی از استاندار گرفته تا کارمند جز زیرنظر حزب توده کار می‌کنند. واحدهای ژاندارمری بدون اجازه صریح حزب دست به هیچ کاری نمی‌زنند و اداره راه‌آهن و پست و تلگراف در کنترل حزب توده است. اما سال 1325 وضعیت به صورت دیگری پیش رفت، فشار انگلیس و زمزمه‌های کودتای آمریکایی علیه قوام باعث شد تا او دست از حمایت حزب بردارد و علاوه بر عزل 3 وزیر توده‌ای، فرمانداران توده‌ای تهران، اصفهان و کرمانشاه را نیز عزل کند و دوره 4 ساله سرکوب آغاز شد و با واقعه نیمه بهمن 1327 و جریان ترور شاه و انتساب آن به حزب توده به اوج خود یعنی اعلام انحلال حزب بینجامد. اما سال‌های 1330 تا 1332 حزب دوباره قدرت یافت. در سال 32 حزب بر سر حمایت از مصدق به دو‌دستگی دچار شد. عده‌ای موافق حمایت از جبهه ملی بودند، عده دیگری مصدق را دست نشانده می‌دانستند که بعد از بحث و جدال گروه دوم به پیروزی رسیدند. ایرج اسکندری درباره آن روزها می‌نویسد: در جریان مبارزه برای ملی کردن نفت، ما از مصدق که بدون تردید نماینده بورژوازی ملی بود، پشتیبانی نکردیم. ما فکر می‌کردیم که مصدق برای ملی‌کردن نفت مبارزه می‌کند اما از حمایت امپریالیست‌های آمریکایی برخوردار است، یعنی آنها او را هدایت می‌کنند. پس به این نتیجه رسیدیم که کمونیست‌ها نباید از این جنبش ملی پشتیبانی کنند. به ابتکار کیانوری و قاسمی از همان ابتدا با شعار ملی‌کردن نفت مخالفت شد که البته این سیاست نادرست بیش از همه بر پیکره خود آنها صدمه وارد کرد. در این میان مصدق نیز رویکردی دوگانه نسبت به حزب داشت. نه با آنها ائتلاف می‌کرد و نه آنها را طرد شده می‌دانست، به آنها اجازه برگزاری تظاهرات می‌داد و از طرفی حکم انحلال سال 27 را لغو نمی‌کرد، وجود این گونه بدگمانی‌ها و بی‌اعتمادی‌های دوطرفه میان جبهه ملی و حزب توده یکی از دلایل سقوط مصدق در 28 مرداد 32 بود. رهبری حزب، درصدد جبران شکست ناشی از کودتا برآمد، فعالیت‌هایی که نه تنها به افزایش قدرت حزب نینجامید، بلکه باعث شد تا شاه حتی کوچک‌ترین فرصتی را از حزب دریغ کند و از سال 32 تا 37 رژیم با یک رشته عملیات پلیسی سازمان‌دهی شده حزب توده را متلاشی و بیش از 3000 عضو حزبی را دستگیر کند. در این میان لورفتن سازمان افسران حزب در تابستان سال 1333 توسط سروان عباسی و دستگیری 600 نفر از نظامیان توده‌ای نیز از دیگر اتفاقاتی بود که به هرچه ضعیف‌تر شدن حزب کمک کرد. به این ترتیب فعالیت حزب در سال‌های پایانی دهه 40 به تشکیلات ساواک‌زده‌ای خلاصه شد به مسوولیت(عباس شهریاری) که پوشش‌دهنده فعالیت‌های ساواک در میان گروه‌های ضد رژیم بود. پس از سال 50 (نورالدین کیانوری) مسوول تشکیلات شد و تا سال 57 مسوولیت کامل فعالیت‌های داخل کشور را بر اساس عدم‌تمرکز سازمانی و تشکیل گروه‌های غیر‌مرتبط با هم که مستقیما به مرکز حزب در برلین شرقی متصل بودند، بر عهده گفت. وی فعالیت حزب در آن سال‌ها را این‌گونه شرح می‌دهد: در سال 52 ـ51 هیات اجرائیه برنامه جدید حزب را که به طور صریح خواستار سرنگونی رژیم وابسته به امپریالیسم سلطنتی و برقراری جمهوری دموکراتیک بود، تدوین و با کمک(رادیو پیک ایران) آن را پخش کرد. از سال 53 ـ52 بتدریج افرادی شروع به مکاتبه با حزب کردند. البته با تجربه عباس شهریاری به این گونه نامه‌ها با نظر دوگانه برخورد می‌کردیم. یعنی هم احتمال درستی و هم احتمال وابستگی به ساواک را می‌دادیم و به همین دلیل در پاسخ به آدرس‌هایی که اکثرا در ایران بود یا به‌وسیله رادیو به استفاده از نام مستعار اعلام می‌کردیم که خواستار دیدن شما هستیم.بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حزب توده با بازگشت رهبرانش از تبعید مجددا ارکانش را فعال کرد، اما دیگر اقتدار سابق را نزد جوانان، دانشجویان و توده‌های مردم را نداشتند. دستگیری و اعدام سرلشگر نفربین افسر برجسته ستاد کل ارتش به عنوان جاسوس شوروی، ضربه‌ای اساسی بر پیکره حزب وارد ساخت. حزب سعی کرد همکاری‌های گسترده‌ای با دولت ایران داشته باشد که به نتیجه نرسید چرا که شناسایی و دستگیری تیمسار ناخدا افضلی فرمانده نیروی دریایی ایران و جنگ ایران و عراق نشان داد که حزب همچنان به بازی دوسویه خود با دولت اسلامی ادامه می‌دهد، از یک سو مخالفان داخلی را شناسایی و از میان بر می‌دارد و از سوی دیگر سعی می‌کرد با جاسوسی برای شوروی‌ها، وظیفه تاریخی خود را انجام دهد. با دستگیری و زندانی‌کردن رهبران حزب، عده‌ای از آنها با حضور در تلویزیون ایران به ابراز ندامت پرداخته و سعی کردند به اصطلاح گذشته خود را جبران کنند. نورالدین کیانوری نوه شیخ فضل‌الله نوری تا سال‌های پایانی عمر در بازداشت خانگی به سر برد و با مرگ او دوره دیگری از تاریخ حزب توده بسته شد. منابع: 1ـ یرواند آبراهامیان ـ ایران بین دو انقلاب ـ نشر نی 2ـ حزب توده از شکل‌گیری تا فروپاشی ـ موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی 3ـ خاطرات نورالدین کیانوری، موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، انتشارات اطلاعات، تهران، 1371 4ـ خاطرات ایرج اسکندری، دبیراول حزب توده ایران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران، 1384 5 ـ خاطره‌ها، محمدری‌شهری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلد دوم، تهران، 1385 فروغ فکری منبع: سایت جام‌جم ایام

رضاخان؛ رئیس اولین مجمع فوتبال ایران

هوشنگ شهابی، استاد روابط بین‌الملل و تاریخ دانشگاه بوستون آمریکا، در این مقاله به تاریخ سیاسی فوتبال در ایران پرداخته و اثرات متقابل محبوب شدن این ورزش و تغییرات اجتماعی، جهت‌گیری‌های دولتی و سیاست را تحلیل کرده است در تلاشی آگاهانه برای تثبیت ارزش همکاری در ذهن‌ها، رئیس مدرسه‌ آمریکایی‌ها، دکتر ساموئل ام. جردن (۱۹۵۲‌ـ‌۱۸۷۱) تمرکز را روی بازی‌های توپی گذاشت و دانش‌آموزان را واداشت بیل و کلنگ دست بگیرند و در ساخت زمین فوتبال مدرسه کمک کنند.(۱) جردن سال ۱۳۱۴ نوشت: «سیاستمدارهای ایرانی سال‌هاست می‌گویند ما ایرانی‌ها همکاری بلد نیستیم اما خودت چطور به آدم‌ها همکاری یاد می‌دهی، چطور بهشان یاد می‌دهی «بازی کنند؟»، معلوم است با بازی کردن و برای همین هم بود که ما فوتبال، بیسبال، والیبال و بسکتبال را بهشان معرفی کردیم ـ همۀ بازی‌های دسته‌جمعی‌ای که اینجا در آمریکا هم برای تقویت روحیۀ همکاری ازشان استفاده می‌کنیم، و طبیعی است پسرها هم علاقمندش می‌شوند دیگر، همان‌طور که پسرهای همه ‌جای دنیا علاقمندش می‌شوند. نتیجه این شده که تربیت بدنی به همراه همۀ این بازی‌های دسته‌جمعی جزئی مقرر از برنامۀ درسی همۀ مدارس ایران شده و یک سال پیش هم وزیر معارف از دانشگاه کلمبیا دکترای تربیت بدنی گرفت تا مسئول واحد تربیت بدنی‌شان بشود. در سرتاسر این امپراتوری، جوان‌های ایرانی دارند یاد می‌گیرند زندگی را "بازی کنند".»(۲) همزمان که مدارس میسیونری فوتبال را به پسران نخبگان قدرقدرت ایرانی معرفی می‌کردند، ایرانیان طبقۀ کارگر هم به واسطۀ کارمندان بریتانیایی شرکت نفت ایران و انگلیس با این بازی آشنا شدند. این کارمندان در مناطق نفتی آبادان و مسجد سلیمان فوتبال (و همچنین کریکت، هاکی، تنیس، اسکواش و گلف) بازی می‌کردند؛ منطقۀ مسجد سلیمان که حتی به لیگ فوتبالش و مسابقۀ سالیانه‌اش بین انگلستان و اسکاتلند می‌بالید.(۳) کارمندان بومی ایرانی شرکت اولش فقط نگاه می‌کردند، بعد کم‌کم جانشین تک بازیکن‌هایی در تیم‌ها شدند، تا اینکه نهایتاً تیم‌های خودشان را تشکیل دادند. این فوتبالیست‌های ایرانی جوان بابت شرکت در مسابقاتی که توی «زمین‌ها» برگزار می‌شد، با ناملایماتی از طرف محیط اجتماعی‌شان مواجه بودند و هر از گاه کتک می‌خوردند یا سنگ به سمت‌شان روانه می‌شد. یک دلیل این ناملایمات شورت ورزشی این بازیکنان بود که با نظام سنتی لباس در ایران منافات داشت، چون شرع به مردان توصیه می‌کرد پای خود را از ناف تا زانو بپوشانند.(۴) در جاهایی دیگر از جنوب ایران، فوتبال را افسران بریتانیایی هنگ «پلیس جنوب ایران» (۱۹۲۱‌ـ‌۱۹۱۶) به سربازان تحت امرشان معرفی کردند و آن سربازها هم بازی را بین عامۀ جمعیت رواج دادند. در تهران، ساکنان بریتانیایی مرتبط با سفارت، کنسولگری، بانک شاهنشاهی و ادارۀ تلگراف هند و اروپا مسابقۀ فوتبال برگزار می‌کردند، عمدتاً هم در میدان مشق که بعدترها معروف شد به میدان توپخانه. بازی‌هایشان توجه جوانانی را جلب کرد که می‌آمدند به تماشا، و حدود سال ۱۲۸۷ ایرانی‌ها کم‌کم شروع کردند به جایگزین کردن بازیکنانی در تیم‌های بریتانیایی. خیلی زود فوتبالیست‌های ایرانی تیم‌های خودشان را هم تشکیل دادند، اما مشکل بزرگشان این بود که توپ سخت پیدا می‌شد. بعضی با پستان باد شدۀ گاو توپ درست می‌کردند،(۵) دیگرانی تلاش می‌کردند سر مسابقات بریتانیایی‌ها توپ‌های یدکی را بدزدند. آغاز جنگ اول جهانی در سال ۱۹۱۴ [۱۲۹۳] پایانی بود برای مسابقات منظم و مدون تیم‌های انگلیسی در تهران، اما سال ۱۲۹۷ یک بار دیگر بازی‌هایشان را شروع کردند، باز هم با چند تا بازیکن ایرانی و سال ۱۲۹۹ تعدادی ایرانی اولین باشگاه فوتبال تماماً ایرانی را تشکیل دادند و اسمش را هم گذاشتند «باشگاه ایران». خیلی نگذشت که فارغ‌التحصیلان مدرسۀ آمریکایی‌ها و دانشجویان مدرسۀ علوم سیاسی هم تیم تشکیل دادند.(۶) سال ۱۲۹۸ یا ۱۲۹۹ شماری از علاقمندان ایرانی و بریتانیایی فوتبال، «مجمع فوتبال ایران» را تأسیس کردند تا بازیکنان ایرانی را دلگرم و محبوبیت این بازی را فراگیر کنند. رئیس بانک شاهنشاهی ایران، جیمز مک‌موری، رئیس انجمن و پزشک سفارت، ای. آر. نلیگان، معاونش شد؛ هر کدام یک جام هدیه دادند تا به تیم‌های برنده اعطا شود. یک سال بعدتر اعضای ایرانی انجمن تصمیم گرفتند خودشان زمام امور را دست بگیرند. اسمش را عوض کردند و گذاشتند «مجمع ترویج و ترقی فوتبال»، و رضاخان هم موافقت کرد رئیس افتخاری‌اش بشود.(۷) این اولین مجمعی بود که در دفتر اسناد رسمی آن زمان تازه تأسیس ایران ثبت رسمی شد و اولین تشکیلات ورزشی مدرن ایران هم بود. قوانین بازی فوتبال را به فارسی ترجمه و منتشر کرد و از سال ۱۳۰۲ هم اولین مسابقات فوتبال سازماندهی شده را در تهران برگزار کرد. خلاصه اینکه حضور بریتانیایی‌ها در محبوب شدن فوتبال در ایران مؤثر بود، اما دیگر غربی‌ها، مثلاً آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها هم، با مدارسی که راه انداختند، این محبوبیت را بیشتر کردند. به نظر می‌آید در جاهایی که حضور خارجی‌ها خیلی وزنی نداشت، مثلاً اردبیل، بازی را جوانانی که مدتی در قفقاز زندگی کرده بودند، در دهۀ ۱۳۰۰ معرفی کردند.(۸) مسابقات فوتبال مجال دیدار و برخورد ایرانی‌ها، هم مسلمان و هم غیرمسلمان و اروپایی‌ها هم بود. احتمالاً دقیقاً همین وجه از ماجرا بود که ظن برخی محافل سنتی را نسبت به این بازی بر می‌انگیخت. مثلاً در اسفند ماه ۱۳۰۳ پلیس مجبور به دخالت شد وقتی دسته‌ای جوانک، که همه‌شان هم اسم‌هایی داشتند حاکی از سابقۀ کار صنعتگری و دکان‌داری، مسابقۀ میان باشگاه تهران و تیمی ارمنی را به آشوب کشیدند و به خانم‌های تماشاگر ارمنی فحش دادند. این اوباش فوتبالی، حتی پیش از آنکه اصطلاح «اوباش فوتبالی» متداول و همه‌گیر شود، دستگیر و محکوم شدند به پنجاه ضربه شلاق.(۹) پی‌نوشت‌ها: 1- Arthur C. Boyce, “Alborz College of Tehran and Dr. Samuel Martin Jordan, Founder and President,” in Cultural Ties between Iran and the United States (N. p., 1976), 193-94 and 198. 2- Samuel M. Jordan, “Constructive Revolutions in Iran,” The Moslem World 25 (1935): 350-51. 3- J.W. Williamson, In a Persian Oil Field (London, 1927), 164. در مورد سرشت «بین‌المللی» مسابقات میان انگلستان و اسکاتلند، نگاه کنید به: H. F. Moorhouse, “One State, Several Countries: Soccer and Nationality in a ‘United’ Kingdom,” in J. A. Mangan, ed., Tribal Identities: Nationalism, Europe, Sport (London, 1996), 55-74. ۴ـ تصادفاً در اروپای همان سال‌ها هم این موضوعی مورد مناقشه بود. سال ۱۹۱۳ [۱۲۹۲] سالنامۀ انجمن فوتبال آلمان مقاله‌ای داشت در اعتراض به شورت ورزشی‌ای که فوتبالیست‌ها می‌پوشند، شورتی که به نظر نویسندۀ مقاله «از حیث اخلاقی ننگ‌آور» بود، و پیشنهاد می‌کرد بازیکنان شلواری بپوشند که به زانوی‌شان فشار نیاورد اما عضلات ران را بپوشاند: Heike Egger, “‘Sportswear’: Zur Geschichte der Sportkleidung,” Stadion 18 (1992): 136. ۵ـ مقایسه کنید به بازی‌های پیشامدرن اروپایی که در آن‌ها سروکار بازیکنان با مثانۀ باد شدۀ خوک بود. نگاه کنید به: Norbert Elias, “Der Fußballsport im Prozeß der Zivilisation,” in Rold Lindner, ed., Der Satz “Der Ball ist rund” hat eine gewisse philosophische Tiefe (Berlin, 1983), 16. ۶ـ یکتا و نوری‌نژاد، تاریخ، ۲۲‌ـ‌۱۹؛ کیهان ورزشی، ۶۳۱ (۱۳۴۶): ۱۰، به نقل از اسماعیل شفیعی سروستانی، «داستان ورزش مدرن»، صبح، ۷۶ (۱۳۷۶): ۳۳. ۷ـ صدری، تاریخ ورزش، ۱۵۳. صدری دبیر انجمن بود. ۸ـ بابا صفری، اردبیل در گذرگاه تاریخ (اردبیل، ۱۳۷۱)،۲۴۰:‌۳‌. ۹ـ عباسی، فوتبال ایران، ۲۳‌ـ‌۱۷. در این منبع گزارش‌های آن زمان پلیس بازچاپ شده‌اند. منبع: تاریخ ایرانی، ترجمه مقاله از بهرنگ رجبی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

شاهزاده‌ای که سودای شاهی داشت

انقلاب مشروطه که به پیروزی رسید به مذاق خیلی‌ها تلخ آمد. کسانی از دربار که تا آن موقع به واسطه وابستگی به خاندان سلطنت، زندگی آسوده‌ای داشتند و در ناز و نعمت بودند با برآمدن ساز و کار جدید خیال کردند دیگر به سان گذشته روزگار، روی خوش به آنان نشان نمی‌دهد. از این رو، ساز مخالف زدند و چند صباحی کشور را دچار آشوب و ناامنی کردند. یکی از این نمونه‌های ناسازگار با تحولات نو، سالارالدوله بود. محمدعلی شاه که زورش به مشروطه‌خواهان نرسید و جز یکی دو سال برقراری استبداد صغیر، چاره‌ای جز تسلیم در برابر مجاهدان نداشت، استعفا کرد و سلطنت را به دست احمدشاه فرزند دوازده ساله‌اش سپرد. کودکی که بر تخت نشست البته همچنان هوای بازی‌های کودکانه در سر داشت و هرازگاهی هوای پدر می‌کرد. از سوی دیگر شاه مخلوع همچنان در آرزوی دستیابی به اقتدار گذشته بود و چند صباحی کشور درگیر آشوب قاجارها بود. محمدعلی میرزا البته هوادار هم داشت. یکی از حامیان مهم او ابوالفتح میرزا سالارالدوله بود که سال‌های1331 ـ 1329.ق غرب کشور را در معرض تاخت و تازهای خود درآورد به امید این‌که دوباره محمدعلی شاه بر سر کار بیاید یا این‌که خود به جای برادر بر تخت سلطنت بنشیند. ابوالفتح میرزا سومین پسر مظفرالدین شاه بود. در تبریز به سال 1298 قمری به دنیا آمد و سال‌ها در این شهر زندگی و تحصیل کرد و مشق و تمرین نظامی دید. سپاهیگری پیشه او بود و زمانی که ناصرالدین شاه برای سفر به فرنگ از آذربایجان می‌گذشت به او لقب سالارالدوله داد و چندی بعد حکمران کرمانشاه شد و ریاست قشون خوزستان،لرستان،بروجرد و بختیاری به او سپرده شد. او مانند خیلی از شاهزادگان قجری سری پرنخوت داشت و گمان می‌کرد چون شازده است حاکم جان و مال و ناموس مردم است و از این رو، بی‌محابا به مردم کرمانشاه تعدی داشت. اشتهای خوبی هم برای زمین خواری داشت و به بهانه‌های واهی ملک مردم را غصب می‌کرد. او دیگر کارها را از حد گذرانده بود و اعتراضات بالا گرفت. مظفرالدین شاه هم چاره‌ای جز عزل او نداشت. پدر نمی‌خواست پاسخگوی رفتار غیرعادی پسرتازه به دوران رسیده‌اش باشد. او بعد از مدتی، دوباره دل شاه‌بابایش را به دست آورد و به حکومت کردستان رسید اما رفتارش، اعتراضات فراوانی را در پی داشت، گزارش که به مرکز رسید سالارالدوله خودش را به تهران رساند. این درست همزمان بود با آغازین روزهای شکل‌گیری مشروطیت و آغاز مهاجرت علما به حرم حضرت عبدالعظیم. شاهزاده جوان، نهانی با مشروطه‌خواهان سر و سری پیدا کرد و حتی برای برخی از آنان هم کمک‌های مالی فرستاد. این رویکرد البته با توجه به روحیه استبدادزده سالارالدوله باعث شگفتی است اما در این حال باید به این نکته توجه کرد که شاهزاده جوان از انتخاب محمدعلی میرزا به ولیعهدی دلخور بود و هر اقدامی که این روند را تغییر می‌داد از نظر او مطلوب به نظر می‌رسید. محمدعلی میرزا که ولیعهد شد، غمی بزرگ بر دل سالارالدوله نشست. مادر او از طایفه قاجارها نبود و از این رو، در برابر برادرش اقبالی برای دستیابی به سلطنت نداشت. این در حالی بود که او گمان می‌کرد برای منصب ولیعهدی شایسته‌تر از برادرش است. فرصت داشت از کف می‌رفت و سالار باید دست به کار می‌شد. برای این‌که پشتوانه محکمی از حمایت‌ها را نصیب خود کند با روسای عشایر و ایلات دمخور شد. از هر قبیله‌ای زنی گرفت و دل آنها را به وصلت با خاندان سلطنتی و وعده و وعید خوش کرد. نظرعلی‌خان امیراشرف، والی پشتکوه و داوودخان کلهر و دیگر روسای قبایل، خام وعده‌های این جوان جویای نام و نشان شدند و با گردآوری سازوبرگ و نیرو امکان دستیابی او را برای رسیدن به آرزوهایش فراهم آوردند. ابوالفتح میرزا گمان کرد که با این تعداد نیرو، زمان مناسب برای شورش علیه محمدعلی‌شاه برادر تاجدار رسیده است. اوضاع و احوال زمانه هم عزم شاهزاده را برای اجرایی کردن این تصمیم جزم کرد. او سال 1325 نافرمانی خود را آغاز کرد اما بشدت سرکوب شد. این اتفاق، شاهزاده جوان را دلشکسته کرد اما باعث نشد که فکر به دست آوردن سلطنت و تاج و تخت را از سرش بیرون کند. برای عرض اندام دوباره منتظر فرصت بود. در بحبوحه غوغای استبداد صغیر، اوضاع و ارکان سلطنت آشفته شد. نارضایتی‌ها از چهارگوشه مملکت سربرآورده بود. شعله مشروطه‌خواهی دوباره زبانه زد و طومار سلطنت محمدعلی‌شاه را درهم پیچید و شاه مجبور به کناره گیری از قدرت شد. بعد از این اتفاق، سالارالدوله که موقعیت خود را در خطر می‌دید از در آشتی با محمدعلی میرزا درآمد و همراه شعاع‌السطنه دیگر برادر خود پیمانی سه‌جانبه با شاه مخلوع بست. سه برادر سرگردان که در وین میزگردی تشکیل داده بودند، به قرآن قسم خوردند که برای دستیابی به سلطنت دوباره تلاش کنند و در صورتی که محمدعلی بار دیگر به تخت شاهی نشست با دیگر برادران رفتار مناسب داشته باشد و حکومت قسمتی از ایران را به آنان بسپارد. توافق که صورت گرفت، برای فراهم آوردن مقدمات، سه برادر دست به دامان روسیه شدند و اسلحه و مهمات از آن دولت خریداری کردند و از راه روسیه آمدند تا به گمش تپه رسیدند. از سویی دیگر سالارالدوله با لباس مبدل از راه عثمانی به ایران آمد و خود را به شیخ حسام‌الدین، پیشوای مذهبی کردستان نزدیک کرد. شیخ در آن دیار احترام تام و تمامی داشت. سالارالدوله موفق شد نظر شیخ را به خود جلب کند. با فراخوان شیخ، خوانین این ایالت هم به سالار پیوستند. در آن زمان شیخ محمد مردوخ امام‌جمعه کردستان با ارسال پیامی به میرزا احمدخان قوام‌السلطنه وزیر داخله او را در جریان ماوقع گذاشت. جالب این‌که قوام با انکار اصل قضیه پیام فرستاد که این خبر در حد شایعه است و سالارالدوله اکنون در خیابان شانزه‌لیزه پاریس در حال قدم‌زنی است. با همراهی خوانین کردستان در عرض مدت کوتاهی سپاهی به استعداد 20 هزار نفر برای یاری سالارالدوله مهیا شد. در واکنش به این اقدام، مجلس هم قانونی مبنی بر این تصویب کرد که یاری‌رسانان به خاندان سلطنتی و تهدیدکنندگان مشروطه دستگیر و اعدام می‌شوند. با این تهدید در دل سپاهیان سالارالدوله وحشتی افتاد و شاهزاده مغرور از بیم آن‌که تهدید مجلس در بین سپاهیان کارگر افتد دست به تسویه زد و گروهی را خلع سلاح کرد؛ کاری که البته دودلی و تردید را در بین یاران او تشدید کرد. شورشیان در کرمانشاه مستقر شدند و در این حین تلگرافی از محمدعلی میرزا به سالارالدوله رسید مبنی بر اینکه او هر چه زودتر با سپاهیان خود به سمت تهران حرکت کند. در این اثنا، همدان هم توسط شورشیان اشغال شد. با تصرف همدان گویی سالارالدوله عهد و پیمان خود با برادرانش را فراموش کرده بود. او با ارسال نامه به خوانین اطراف ضمن اعلام سلطنت از آنان درخواست کمک و یاری کرد. سالارالدوله هنگام ورود به کرمانشاه از خرابی ایران و اوضاع مغشوش و پریشان مملکت انتقاد کرد و خواستار پایان دادن به این اوضاع بود. در این دوره بود که سالارالدوله خود را شاه خوانده و اقدام به ضرب سکه به نام خود کرد. او مناطق کردستان، کرمانشاه، لرستان، خوزستان و گروس را از آن خود دانسته و مقر خود را در کرمانشاه قرار داد. او علاوه بر پاکت‌ها و سربرگ‌هایی که در آنها خود را پادشاه قسمتی از خاک ایران معرفی کرده بود، دستور داد برای ثبت پادشاهی خود مقادیر زیادی مسکوکات طلا و نقره ضرب کردند که روی آنها این عبارات حک شده؛ در یک روی سکه شعر: سکه به زر می‌زند سالار دین باورش باشد امیرالمؤمنین و روی دیگر سکه عبارت « السلطان ابوالفتح شاه قاجار» را حک کرده بود. او همچنین در محاورات و نامه‌های خود عبارات و الفاظ شاه دستوری از قبیل فرمان می‌دهیم، امر می‌کنیم و ... به کار می‌برد. عبارت روی پاکت‌ها و دستخط‌های او چنین بود: «سالارالدوله شاهنشاه کل ممالک خوزستان، لرستان و عراق عجم.» زیاده روی‌های سالار در همدان البته بدون واکنش هم نبود. شیخ محمدباقر بهاری مجتهد بلندپایه این شهر در پاسخ به دعوت سالارالدوله، تلگرافی با پاسخی تند نوشت که با این بیت آغاز می‌شد: ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری با مخالفت مجتهد مقتدر همدان، تصمیم گروهی از مردم این شهر برای پیوستن به اردوی سالارالدوله متزلزل شد و البته رفتار خشونت‌آمیز او را در پی داشت. او و سپاهیانش شهر را غارت کردند. حرکت بعدی این شاهزاده مدعی سلطنت تصرف ایلام بود که براحتی این اقدام صورت گرفت. مقدمات برای حرکت شاهزاده شورشی فراهم شد و او از مسیر اراک و ملایر به سوی تهران حرکت کرد. در مسیر حرکت، ملایر، زرند و دهات اطراف را به تصرف خود درآورد. اولین مقاومت جدی در مقابل شورشیان، رویارویی 200 سوار بختیاری، مجاهد و ژاندارم به ریاست یفرم خان ارمنی و سردار محتشم بود. در این نبرد سواران عشایری سالارالدوله بشدت شکست خوردند و شاهزاده شورشی تا کرمانشاه عقب‌نشینی کرد. دولت برای رفع فتنه سالار، عبدالحسین میرزا فرمانفرما را به سمت والیگری غرب منصوب کرد. فرمانفرما در اولین برخورد با سپاه شورشی کارنامه خوبی از خود به جای نگذاشت. در روستای شورجه از شورشیان شکست خورد. والی غرب با این ناکامی به همدان عقب‌نشینی کرد و از مرکز کمک خواست. این بار هم یفرم خان ارمنی رئیس نظمیه تهران به یاری مشروطه‌خواهان برخاست و همراه مجاهدان به فرمانفرما محلق شد. در نبرد دوم شورجه (سولچه) این بار بخت با مشروطه‌خواهان یار بود و نیروهای شورشی به فرماندهی عبدالباقی‌خان از نیروهای دولتی شکست خوردند. از این پس بود که سالارالدوله شهر به شهر مجبور به عقب‌نشینی شد و این تعقیب و گریز ادامه داشت تا این‌که شاهزاده شورشی با وساطت روس‌ها به روسیه رفت. او مدتی بعد به سوئیس رفت و سال 1338 قمری در اسکندریه درگذشت. منابع: 1 ـ حسن عنایت، سالارالدوله، یغما، شماره7، سال چهاردهم، مهر1340 2 ـ غلامحسین افضل الملک، افضل التواریخ، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، نشر تاریخ ایران، تهران. 3 ـ باقر عاقلی، خاندان‌های حکومتگر ایران، تهران، نشر نامک، چاپ اول، 1384. 4 ـ مهدی ملک‌زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، جلد دوم، انتشارات علمی، چاپ سوم، بهار1371. 5 ـ میرزا ابراهیم شیبانی (صدیق الممالک)، منتخب التواریخ، انتشارات علمی، چاپ اول، تابستان1366. 6 ـ مرآت الوقایع مظفری و یادداشت‌های ملک المورخین، نوشته عبدالحسین‌خان سپهر، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران، انتشارات زرین، 1368، چاپ اول. فتاح غلامی / گروه تاریخ منبع: سایت جام‌جم ایام

خوش‌خبر باش ای نسیم شمال

نشریه نسیم شمال در شهریور 1286 به مدیریت سید اشرف‌الدین حسینی در رشت منتشر شد. این نشریه در حالی متولد شد که مشروطیت با تلاش‌های روحانیت و برخی از چهره‌های روشنفکر به پیروزی رسید. مظفرالدین شاه کمی پس از امضای فرمان مشروطیت درگذشت. محمدعلی میرزا، شاه جدید با نام مشروطیت و مشروطه‌خواهان همدل نبود و سودای بازگشت سلطنت به همان دوران اقتدار را داشت. او نظام نو را هوویی برای حکومت خود می‌دید و با ترفندهایی سعی در سنگ اندازی برای اجرای قوانین مصوب مجلس داشت. در چنین شرایطی بود که نشریات و روزنامه‌ها پا گرفتند و یکی از مطبوعات پیشرو نسیم شمال بود؛ نشریه‌ای که محتوای آن بیشتر اشعار فکاهی و انتقادی بود و سید اشرف‌الدین خود شعر را می‌نگاشت و اشعار دیگران را در آن نشریه چاپ نمی‌کرد. نشریه از همان بدو انتشار، خواندنی شد. مردم هر روز، این نشریه را می‌خواندند. روزنامه‌ای که از مردم می‌نوشت و افکار، اعتقادات، گلایه‌ها و شکوائیه‌های آنها را از رسم روزگار و کج‌رفتاری سیاستمداران و متنفذان کژکردار منتشر می‌کرد. نسیم شمال از بی‌عدالتی و جور ستمگران می‌گفت و به زبان طنز و ادبیات مردم کوچه و بازار تیغ تیز انتقاد را متوجه کارگزاران لاابالی و ثروتمندان بی‌دردی می‌کرد که بی‌توجه به تاراج منافع ملی از سوی بیگانگان به گوشه خزیده بودند و تنها به فکر مال اندوزی بودند. نسیم شمال، هفته‌نامه‌ای بود که هفته‌ای یک بار منتشر می‌شد و به مقیاس آن روز، جزو نشریات پرتیراژ محسوب می‌شد، به ارزش هر شماره 3 شاهی. روزنامه به مجرد انتشار نایاب می‌شد و دست به دست در بین مردم می‌گشت. با این وصف، زمان انتشار معینی نداشت و سید در چهارمین سال انتشار در یکی از صفحات نشریه‌اش نوشت که «این روزنامه عجالتا هر قدر ممکن شد به طبع می‌رسد.» سیداشرف مردی صریح‌اللهجه بود و سر و سری با مجاهدان داشت و از همان زمان انتشار تا فتح تهران نیز ارتباط خود را با مشروطه‌خواهان قطع نکرد و بعد از خلع محمدعلی شاه هم به تهران آمد و روزنامه خود را در پایتخت منتشر کرد. او یک نفره روزنامه را اداره می‌کرد؛ هم نویسنده بود، هم مدیر و ناشر و مصحح. پول آنچنانی در بساط نداشت. از این رو، گاهی انتشار آن با مشکل مواجه می‌شد. سید هم همیشه تردماغ نبود و هر وقت حوصله و مجال داشت شعر می‌گفت و در روزنامه درج می‌کرد. گاهی هم از سوی حکومت بابت نوشته‌های تند و تیزش مورد بازخواست قرار می‌گرفت. مشکلات کلافه‌اش کرده بود و یار و یاوری هم نبود. با وجود ناملایمتی‌ها همچنان با مشروطه‌خواهان دلخوش بود و از هیچ کوششی برای به ثمررساندن تلاش‌های انقلابیون فروگذار نبود. محمدعلی‌شاه که روی کار آمد، کار بر سید اشرف و دیگر مطبوعاتی‌ها و مشروطه‌خواهان تنگ شد. شاه جوان سری پرنخوت داشت و از امضای قانون اساسی مصوب مجلس اول خودداری و دستور انحلال آن را صادر کرد. مجلس که به دستور شاه قاجار به توپ بسته شد، در نسیم شمال شعری با عنوان فاتحه منتشر شد که در آن آگاهی‌هایی درباره عواقب اقدامات شاه به مردم داده شد. شاه بعد از بمباران مجلس بر اوضاع مسلط شد و می‌خواست از مشروطه‌خواهان زهر چشم بگیرد. از این رو دستور تعقیب آنان را صادر کرد. آقابالاخان نامی که به سردار افخم شهرت داشت از سوی شاه مامور تعقیب انقلابیون در رشت شد. او هم به محض رسیدن به رشت، خشونت آغاز کرد و دستور دستگیری افراد و بستن روزنامه‌ها را صادر کرد. نشریه نسیم شمال هم بی‌نصیب نماند و سید اشرف‌الدین که همچنان شور آزادیخواهی داشت با کمیته ستار که شامل برخی انقلابیون بود همکاری کرد. بعد از فتح رشت توسط آزادیخواهان در بیست و چهارم محرم 1327، سید اشرف موفق شد دوباره نشریه را منتشر کند. گرد و خاک مستبدان در شهر رشت و سایر نواحی چند ماه طول کشید و بعد با فتح تهران غائله خوابید. شاه از سلطنت خلع شد و احمدمیرزا بر تخت نشست. سید اشرف از این پس نسیم شمال را در تهران منتشر کرد. با انتشار این نشریه در پایتخت، روزنامه شهرت بیشتری پیدا کرد. شیرینی برخی از مطالب نشریه به مذاق برخی از انقلابیون خوش آمد و حتی سپهسالار برای این که گشایشی در کار سید برای انتشار روزنامه حاصل شود، صد تومان به او داد. فروش روزنامه بالا رفت و در بین روشنفکران و اهل فرهنگ آن زمان جایی پیدا کرد. در تهران از هر شماره این روزنامه دو تا سه هزار نسخه به فروش می‌رسید و حتی در برخی مواقع هم نایاب می‌شد و مردم دیگر شهرستان‌ها از خرید آن محروم می‌شدند. برخی از ادبای معروف آن دوره مثل ملک‌الشعرا بر اهمیت ادبی اشعار نسیم شمال صحه گذاشتند و تازگی شعرهای سید اشرف را ستودند. وی در نامه منظومش به صادق سرمد در مورد اشعار نسیم شمال می‌گوید: احمدای سیداشرف خوب بود احمدا گفتن از او مطلوب بود شیوه‌اش مرغوب بود سبک اشرف تازه بود و بی‌بدل لیک هپ‌هپ نامه بودش در بغل بود شعرش منتحل سید اشرف‌الدین حسینی با وجود استقبالی که از اشعار و نشریه​اش شد، سرانجام دلپذیری پیدا نکرد و چند بار انتشار آن را متوقف کرد. او در اواخر عمر پریشان فکر شده بود و سال 1309 روانه تیمارستان شد. دورانی که بستری بود حالش اندک بهبود پیدا کرد و برای او خانه‌ای در خیابان عین‌الدوله اجاره کردند. بعد از فوت همسرش بی‌کس شد و برخی دوستانش از او پرستاری می‌کردند. سید اشرف‌الدین حسینی قزوینی (گیلانی) سرانجام بیست و نهم اسفند 1312 درگذشت. فتاح غلامی/ گروه تاریخ منبع: سایت جام‌جم ایام

زندگی خصوصی یک شاه جوان

احمدشاه از آن دسته شاهانی است که حرف و حدیث درباره‌شان هم زیاد است و هم ضد و نقیض. گاه چنان در آزادگی و دشمن ستیزی وی داد سخن دهند که لازم است مجسمه وی را با طلا ساخت و در میدان آزادی برپا کرد تا سرمشق همه گردد! نمونه‌اش هم این نوشته حسین ‌مکی نویسنده سرشناس تاریخ معاصر ایران: برخلاف آنچه که مشتی متملق و چاپلوس، و عدۀ معدودی نویسندگان بی‌اطلاع و مغرض، راجع به شخصیت، زندگانی و سلطنت احمدشاه سخن رانده‌اند، و در مسابقۀ افترا و تهمت‌ گوی سبقت را از میدان جهل و بی‌تمیزی در ربوده‌اند، مطلعین و نویسندگان بیطرف ایرانی و اروپایی نه تنها او را در مورد اتهامات و نسبتهای وارده سرزنش و مقصر و نالایق و عشرت طلب تصور نکرده‌اند، بلکه او را در ردیف بهترین سلاطین مشروطه‌خواه دنیا قلمداد نموده‌اند.... بسیاری از اشخاص تصور می‌کنند احمدشاه مردی عیاش و لاابالی بود؛ عمدۀ این تصور ناشی از تبلیغات شدیدی است ک به هنگام تغییر سلطنت و مدتی قبل از آن بر علیه او به عمل آمد. و لکن حقیقت غیر از آن است و این پادشاه مشروطه‌خواه مردی بود که تا زمانی که برتخت سلطنت استقرار داشت مراقب حفظ شئون پادشاهی و خانوادگی خویش بود. و یا عده‌ای دیگر در خصوص بی‌حالی و سستی و عیش و عشرت و خیانتهای وی چنان مبالغه کرده‌اند که می‌بایستی برای عبرت دیگران هم شده تصویر و مجسمۀ وی را در میادین اصلی شهر به آتش کشید! چنانکه دکتر شیخ‌الاسلامی می‌نویسد: نتیجه این شد که موقعی که شاه جوان به سنی رسید که می‌بایست وظایف خطیر سلطنت را مستقیماً عهده‌دار شود، اکثر نشانه‌ها و علائم یک فرمانروای بد در او جمع و جلوه‌گربود. ترسو بود، دودل بود، قادر به گرفتن تصمیمات قاطع نبود، برای مواجهه با اشکالات ارادۀ قوی نداشت، اطرافیان را به دیدۀ سوءظن می‌نگریست، خسیس بود، مال‌اندوزی را تا حد جنون دوست می‌‌ داشت، رشوه می‌گرفت، از عیش و نوش غفلت نداشت. اما در مقابل محسناتی هم داشت که در راس آنها از ادب، نزاکت جبلی، فروتنی، و مهربانی بی‌آلایشش می‌توان نام برد. البته شاید به زبانی ساده بتوان گفت شاه نه این بود و نه آن و از سویی همین بود و همان! یعنی شاه ملغمه‌ای بود چون انسانهای دیگر، که ترکیبی از خیر و شر و پاکی و ناپاکی‌اند. البته این امر برای هر انسانی هست و نمی‌توان استثنایی قائل شد و هر کسی بنا به فراخور حال خود و مبارزه با شرهوای نفس می‌تواند هر کدام از این جهات نفسانی را پرورش دهد. مشکل احمد این بود که شاه بود. اگر آدمی معمولی چون مش احمد و مش حسن و مش قلی بود کسی با وی کاری نداشت و نامی نداشت. ولی مرتبه "ظل‌اللهی" را شئونی است که این شاه از آن بری بود. البته نه اینکه شاهان دیگر خصوصاً قاجاریان دارای شئون خاصی باشند، نه، فقط این شاه مفلوک در بد موقعی شاه شد. سلطنت وی در زمانی واقع شد که مردم دیگر برای شاهان ارج و قربی قائل نبودند و در ذهن مردم ــ حداقل در ذهن تعدادی از مردم ــ این فکر می‌گذشت چرا باید شخصی که از صلب کسی که قبلاً شاه بوده بدون اینکه دارای توانایی خاصی باشد به عنوان مالک الرقاب جان و مال و ناموس مردم شناخته شود و فرمانش "چو فرمان یزدان" باشد؟ البته احمد میرزا یک خصوصیت دیگر هم داشت که دیگر شاهان قاجار بدان مبتلا نبودند، و آن این بود که دیگران برایش تصمیم می‌گرفتند نه خودش و این امر بنا به ضرورت زمانه بود. مخالفتهای محمدعلی شاه با مشروطه موجب شد که اعتماد مردم به نسبت زیادی به خاندان سلطنتی قاجار کاهش یابد و بی‌آبرویی ایجاد شده برای این شاه که به سفارت اجنبی پناه برد و در کنف حمایت یکی از دشمنان اصلی ایران قرار گرفت بر این ظن و گمان و بی‌اعتمادی افزود. پس چه اعتمادی به پسرش می‌توانستند داشته باشند؟ خود محمدعلی شاه هم به مردم و مخالفان اعتمادی نداشت، چنانکه عمه‌اش فروغ‌الدوله که عیال ظهیرالدوله بود به هنگام فرار این شاه در سفارت روس در زرگنده در این خصوص به شویش می‌نویسد: چند روز پیش رفتم کامرانیه و شنیدم که شاه گفته دلش می‌خواهد مرا ببیند. فرداش کالسکه خبر کردیم و به اتفاق فروغ‌الملک رفتیم زرگنده. کالسکه تا پای عمارت بزرگ رفت... در آنجا پیاده شدیم و رفتیم توی سالن بزرگ. از نوکرهای شاه فقط عبدالله‌خان خواجه، مجلل‌السلطان، یک آبدار و یک قهوه‌چی باقی مانده و دیگران همه او را ترک کرده و رفته‌اند. پس از چند دقیقه شاه وارد شد. چه شاهی! چه شاهی! ای بیچاره شاه! چه عرض کنم. راستی هر کس او را در این وضع می‌دید دلش می‌سوخت. تا چشمش به من افتاد بی‌اختیار شروع به گریه کرد و گفت: عمه جان دیدی چه بسرم آوردند! عرض کردم هیچ کس کار به شما نکرد. همه را خودتان باعث شدید. پس حالا که آمده‌اید سفارت، کار را از این بدتر نکنید. بعد شاه نشست روی نیمکت و هر چه اصرار کرد که من هم کنارش بیشینم قبول نکردم و پائین نشستم. او هم از روی نیمکت برخاست و آمد و پهلوی من نشست و گفت: عمه جان، مرا سرزنش نکن که به سفارت اجنبی پناهنده شدم. آمدنم از ترس نبود. دیدم این سلطنت دیگر به دردم نمی‌خورد. گیرم با اینها صلح کردم یا زورم رسید و همه را کشتم. باز رعیت ایران، این نوکرهای نمک به حرام، مرا دوست نخواهند داشت. تک و تنها با یک مملکت دشمن چه کنم! هر قدر هم با اینها خوب رفتار می‌کردم نتیجه‌اش همین بود که می‌بینی. اگر نیامده بودم سفارت روس، می‌ریختند و در همان قصر سلطنت‌آباد مرا می‌کشتند و زن و اولادم را اسیر می‌کردند. فکر کردم همین بهتر است بیایم به سفارت که اقلاً جانم و ناموسم در امان باشد. با چنین طرز تفکر و نظری آن هم از یک پادشاه ایرانی که ادعای سلطنت و حاکمیت بر مردم را داشت دیگر چه انتظاری از مردم می‌رفت؟. البته با این کار محمدعلی‌ شاه به اولین و آخرین شاهی تبدیل شد که در کشور خودش به یک سفارت خارجی و آن هم از نوع سفارتخانه‌هایی که مردم از آن متنفر بودند، رفت. به علت اینکه طبق قانون اساسی حکومت سلطنتی بود و در دست قاجاریان، لاجرم می‌بایستی از همین تیره شاهی انتخاب می‌کردند و جز ولیعهد که آن هم کودکی 12ساله بود کسی حضور نداشت. پس پسر از پدر جدا شد و تحت تعلیمات نسل جدیدی از آموزگاران و سیاستمداران قرار گرفت. همین جدایی برای این کودک معضلی بود. پسری کوچک که هنوز در عوالم کودکی به تیله بازی و الک دولک و سایر بازیهای کودکانه سرگرم بود به ناگهان و به شکلی غیر مترقبه تبدیل به شاه ایران می‌گردد که می‌بایستی حداقل 15کرور ملت بدبخت و فلک‌زده آن روز ایران را که ملعبه دست روس و انگلیس بودند، حکمرانی نماید. جدایی پسر از خانواده در نوع خود عجیب و رقت انگیز بود. فردای پناهندگی شاه به سفارت روس، هیئتی از مشروطه خواهان برای ابلاغ برکناری محمدعلی میرزا و به سلطنت رسیدن بزرگترین پسرش به باغ سفارت روس زرگنده رفتند. آنگاه لحظه حساس و حزن‌آوری فرارسید و آن هنگامی بود که هیئت منتخب مجلس از شاه مخلوع درخواست کرد تا شاه جدید ایران را که هنوز در زرگنده پیش پدر و مادر می‌زیست به آنها تحویل دهد. محمدعلی‌شاه و همسرش (ملکه‌ جهان) هر دو علاقه‌ای شدید به این شاهزاده جوان داشتند و هیچ کدام نمی‌خواستند از او جدا شوند، مخصوصاً علاقه پدر به فرزند به حدی بود که ابداً تاب مفارقت او را نداشت.... آنگاه لحظه حزن‌آوری فرا رسید که در عرض آن محمدعلی ‌میرزا، همسرش ملکه ‌جهان، و تمام اعضای اندرون سلطنت، از شدت اندوه وتاثر به گریه افتادند، زیرا شاه خردسال دامن پدر و مادر را محکم چسبیده بود و نمی‌خواست از آنها جدا گردد. سرانجام به هر نحوی که بود حاضرش کردند تا همراه هیئت منتخب به تهران برود و جانشین پدر گردد. پس از اینکه مراسم خداحافظی از پدر، مادر، پرستاران و درباریان، به پایان رسید شاه جوان به اتفاق نظام‌الملک، موثق‌الدوله و علاءالدوله از زرگنده رهسپار کاخ سلطنت‌آباد (قصر ییلاقی شاهان قاجار) گردید.... در مدخل قصر سلطنت‌آباد، عضدالملک نایب‌السلطنه و جمعی از رجال و درباریان در انتظار ورود شاه جدید صف کشیده بودند. همین که کالسکه سلطنتی از سرسرای کاخ گذشت و شاه دوازده ساله از آن پیاده شد عضدالملک سر تعظیم فرود آورد و ضمن خطابه‌ای کوتاه مقدم شاه مشروطه را تبریک گفتند و سپس به اتفاق سایر استقبال کنندگان او را به سوی حوضخانه قصر که به طرز باشکوهی تزئین شده بود هدایت کردند. جالب و تاثرآور اینجاست که شاه کوچک با همه این تعظیمها و تکریمها که شاید از سوی برخی از نزدیکان درباری سابق پدرش ــ که شاید در عالم کودکی هم آنها را به یاد می‌آورد و چندان هم غریبه نبودند ــ با تمام وجود سعی در ملحق شدن به خانواده و فرار از قصر داشت. چنانکه تقی‌زاده که آن روزها شاهد عینی وقایع پس از فتح تهران بود، می‌نویسد: شاه خردسال حتی پس از آنکه با تجلیل و احترام به پایتخت آمد و رسماً به سلطنت ایران برگزدیده شد، باز در فراق والدینش آرام نداشت و پی فرصتی می‌گشت که دوباره به آنها ملحق گردد. در همان ایام، روزی دور از چشم مراقبان سوار الاغی شد تا به تنهایی و مخفیانه به زرگنده پیش پدر و مادرش برود. ولی درباریان محافظ به موقع خبردار شدند و او را دوباره به قصر سلطنتی بازگرداندند.... و این کار البته از کودکی 12ساله که تا به حال به تنهایی پایش را جایی نگذاشته بود و حتی به رسم قاجاریان که معمولاً به ولیعهدنشین ایران یعنی تبریز فرستاده می‌شدند ــ چنانکه پدرش رفته بود ــ بعید نیست. همچنین باید این مسئله را هم در نظر گرفت که دربار پس از محمدعلی‌شاه هم مانند سابق نبود. به علت حضور تعدادی از مردمان تربیت نشده که به نام مجاهد و مشروطه‌چی از شهرهای دور و نزدیک در کاخها و قصور حضور داشتند آنچنان این سلطنت هم افتخاری به حساب نمی‌آمد. چنانکه مورخ‌الدوله سپهر در خصوص این ایام می‌نویسد: افراط یکباره مبدل به تفریط شد به حدی که مجاهدان در حضور شاه جوان چپق می‌کشیدند و حتی پیش چشم او لخت می‌شدند و در حوض بزرگ قصر گلستان آب‌تنی می‌کردند! حکیم‌الملک از همان لحظه که وظایف خود را تحویل گرفت دست به اصلاح این وضع نامطلوب زد. اول اطرافیان فاسد شاه را از دربار بیرون کرد و سپس دستور داد تا از ورود مجاهدان بی‌تربیت به قصر گلستان جلوگیری شود. در جزء اولین اقدامات اساسی حکیم‌الملک، اخراج معلم روسی شاه (سروان اسمیرنف) بود که سران نظام جدید او را به حق عامل و گماشته مخفی سفارت روس در دربار ایران می‌دانستند. تغذیه نامناسب و زندگی بی‌تحرک درباری، شاه نوجوان را در عرض کمتر از سه سال از کودکی ترکه‌ای به آدمی چاق و گوشتالود تبدیل کرد (از رجب 1237تا ربیع‌الاول 1329). تصاویر گویای همه مطلب است در طول این دوازده سال که این بچه در دربار فاسد و مردمان کم‌فهم درباری رشد کرد بجز پاچه‌خواری و چاپلوسی از آنان چیزی ندیده بود و این یعنی مبنای اخلاقی این کودک چندان اساس قرص و محکمی نداشت. به طوری که برخی از مردمان معاصر ایرانی و خارجی در همان زمان به نکات جالبی اشاره می‌کنند. از جمله آنان روزنامه نگاری روسی به نام مامانتوف است که در ایام بمباردمان مجلس و کودتای محمدعلی‌شاهی در تهران بود و مناسبات زیادی با دربار قاجار داشت. وی در خاطراتش می‌نویسد: ولیعهد ایران (سلطان احمد میرزا) زیر نظر آقای اسمیرنف تربیت می‌شود. او بچه‌ای است دوازده ساله، جدی و زرنگ، که تعلق خاطرش به اقسام لباسها و جواهرات از هم اکنون به خوبی مشهود است. ولیعهد دوست دارد که درباریان هنگام رد شدن از کنارش تعظیمی بالا بلند به او بکنند. مربی ولیعهد (سروان اسمیرنف) برای اصلاح صفات زشت و عادات نکوهیده ولیعهد مدتها زحمت کشیده است و هنوز هم می‌کشد. پیش از آمدن اسمیرنف به ایران، ولیعهد غالباً به شوخیهای نامناسب که متاسفانه مرسوم دربار ایران است مبادرت می‌کرد و مثلاً گوش آدم بی‌گناهی را که تصادفاً از کنارش رد می‌شد با انبر داغی که در بخاری سرخ کرده بود داغ می‌کرد. ولیعهد جوان سه خصلت ناپسندیده دارد: عشق به پول، حسادت، و عقیده به اقتدار فوق‌العادۀ خود. او این صفات را همیشه از خود بروز می‌داد تا اینکه آقای اسمیرنف به سمت آموزگارش تعیین شد و اکنون به علت نفوذ و هدایت این شخص، رفتار ولیعهد خیلی بهتر و انسانی‌تر شده است. شاپشال حکایات بسیاری از ولیعهد برای من نقل می‌کرد. مثلاً می‌گفت که وقتی شاه فعلی (محمدعلی ‌شاه) خودش ولیعهد بود و در تبریز زندگی می‌کرد، یک نفر تاجر روسی صدمنات نقره در کیسه‌ای ابریشمین به سلطان احمدمیرزا هدیه داد. این بچه یک هفته تمام با این پولها بازی می‌کرد. و بعد هم علناً اظهار داشت که بهتر است تجار ایرانی رسم ادب را از تاجر روسی فرا گیرند و پول و سکۀ نقد به او تقدیم کنند. یک بار دیگر عینک طلای آقای شاپشال را دید و پسندید و درخواست کرد که آن عینک فوراً به او تقدیم شود. اما موقعی که جواب رد شنید با عصبانیت شدیدی پیش پدر دوید و استدعا کرد که این متخلف جسور را تنبیه نماید: باباجون، آنقدر با چوب بزن که بمیرد! شاه جواب داد: "فرزند عزیز، اگر هم با خواسته‌ات موافق بودم باز هم نمی‌توانستم تنبیهش کنم چون تبعه روسیه است". پس از شنیدن این جواب قاطع، ولیعهد در منتهای خشم و تغیر احساسات کودکانۀ خود را بروز داد و گفت:" مرده شوی اتباع روس را ببرد که حتی نمی‌شود کتکشان زد!" و پس از اتفاق این قضیه، چند ماهی با شاپشال حرف نمی‌زد. منبع: ماهنامه الکترونیکی بهارستان، زندگی خصوصی یک شاه جوان، جلال فرهمند منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

جواهرات ربوده شده خاندان پهلوی

رئیس کل تشریفات دربار آغاز عملیات خروج شاه و همراهان را در ۲۴ دی‌ماه ۵۷ اعلام کرد. او دستور داد برچسب‌های شناسایی چمدان‌ها، بسته‌ها و صندوق‌های شاه که منقش به آرم دربار و سلطنتی بود به درون کاخ نیاوران آورده شود تا تشریفات لازم و آخرین شناسایی درباره آنها صورت بگیرد. برچسب‌های اختصاصی دربار اینک آماده شده بود تا به چمدان‌ها و صندوق‌ها الصاق گردد. به گزارش افکارنیوز، حیف و میل منابع و ثروت ملی ایرانیان چه در زمان حکومت پهلوی وچه بعد از سقوط این رژیم و فرار شاه به خارج از کشور ادامه یافت. همواره افراد مختلف از صرف هزینه هنگفت در جشن های های ۲۵۰۰ ساله که نشان از خودنمایی محمدرضاشاه پهلوی بود و منفعت دیگری نداشت، یاد می کنند. پس از فرار شاه به خارج از کشور نیز زمانی که وی در کشورهای مختلف اقامت می کند و یکی پس ازدیگری از سوی حاکمان آن کشورها اخراج می شود، هر یک از حاکمان این کشورها به ثروت غارت شده ملت ایران توسط شاه دستبرد می زنند و در این میان جواهرات و اشیاء گرانبهایی به تاراج می رود. در ادامه به گوشه ای از ثروت به تاراج رفته ایران به دست خاندان پهلوی اشاره می کنیم. ربوده شدن شمشیر طلای رضاخان یک سال پیش از تقاضای طلاق فوزیه، رضاشاه بر اثر سکته قلبی در ساعت ۵ صبح چهارم مرداد ۱۳۲۳ درگذشت. بنا به دلایل مختلف تصمیم گرفته شد جنازه مومیایی شود و به جای ایران به مصر حمل گردد. از روز فوت رضاشاه تا زمان انتقال جنازه او به مصر، ۹۰ روز طول کشید. در ۲۳ شهریور ۱۳۲۳، دولت مصر موافقت خود را با صدور ویزا و پاسپورت برای سپردن رضاشاه و همراهان آنان که باید جسد را با کشتی به مصر انتقال می‌دادند، اعلام کرد و مراتب توسط سفارت ایران در قاهره به ژوهانسبورگ اطلاع داده شد. بدین ترتیب جنازه رضاشاه مستعفی به صورت مومیایی و به طور موقت در خاک مصر نگهداری شد تا در فرصت مقتضی به ایران انتقال یابد. پس از منتفی شدن انتقال جنازه رضاخان به تهران و انتقال آن به قاهره، مراسم تشییع جنازه رسمی در قاهره به عمل آمد. برای این مراسم، شمشیر طلای رضاشاه که مرصع به گوهر‌ها و سنگ‌های گران‌بها بود، به قاهره فرستاده شد تا طبق رسوم درباری، پیشاپیش جنازه حمل شود، ولی ملک فاروق این شمشیر گران‌بها را بعد از انجام مراسم تشییع جنازه، به کاخ سلطنتی برد و مراجعات مکرر هیات اعزامی ایران برای پس گرفتن آن بی‌نتیجه ماند. ماجرای ربوده شدن شمشیر مرصع رضاشاه از طرف ملک فاروق، پس از کودتای ضد سلطنتی مصر در سال ۱۹۵۳ در مطبوعات مصر انعکاس یافت، ولی دولت جمهوری مصر نیز مدعی شد که اثری از این شمشیر نیافته است . فرار شاه و فرح با جواهرات سلطنتی رئیس کل تشریفات دربار آغاز عملیات خروج شاه و همراهان را در ۲۴ دی‌ماه ۵۷ اعلام کرد. او دستور داد برچسب‌های شناسایی چمدان‌ها، بسته‌ها و صندوق‌های شاه که منقش به آرم دربار و سلطنتی بود به درون کاخ نیاوران آورده شود تا تشریفات لازم و آخرین شناسایی درباره آنها صورت بگیرد. برچسب‌های اختصاصی دربار اینک آماده شده بود تا به چمدان‌ها و صندوق‌ها الصاق گردد. دستور پر کردن و بستن چمدان‌ها و صندوق‌ها در روز ۲۳ دی‌ماه ۱۳۵۷ با تایید شاه و به دستور فرح صادر شد. فرح دستور داد ۳۸۴ عدد چمدان و صندوق بسته شود. یک تیم از افراد مورد تایید فرح جمع‌آوری و بسته‌بندی همه‌گونه عتیقه، جواهرات و الماس‌های گرانبها، ساعت‌های تمام‌طلا، تاج و نیم‌تاج‌های تمام زمرد را بر عهده داشتند. این گنجینه از جواهرات و عتیقه‌جات در مکان‌های امن کاخ نیاوران نگهداری می‌شد. فرح بر همه‌ بسته‌بندی‌ها نظارت کامل داشت. بسته‌بندی و جمع‌آوری دلار‌های آمریکایی که از ماه‌ها قبل نقدا جمع شده بودند توسط بخش مالی دربار انجام گردید. تاج شاهنشاهی با ۳۳۸۰ قطعه الماس و ۵۰ قطعه زمرد، ۳۶۸ حبه مروارید و با وزن ۲ کیلو و ۸۰ گرم و از نظر قیمت غیرقابل تخمین و تاج ملکه با ۱۶۴۶ قطعه الماس و تعداد معتنابهی از جواهرات دیگر و طلا به ارزش ده‌ها میلیون دلار به عنوان بخش اندکی از جواهرات ربوده شده سلطنتی هستند. بسته‌بندی این گنجینه‌ها سرعتی خاص را می‌طلبید که باید درون چمدان‌ها و صندوق‌ها جای داده شود. در جریان این بسته‌بندی‌ها بسیاری از جواهرات توسط اعضای تیم بسته‌بندی دزدیده شد و هرگز ردپایی از آنها به‌دست نیامد...». دزدی خاندان پهلوی از ملت ایران به روایت یک روزنامه انگلیسی روزنامه فایننشال‌تایمز در گزارشی به مناسبت قیام‌های موجود در کشورهای عربی علیه دیکتاتورها، میزان دارایی‌های خارج کرده از سوی دیکتاتورهای فراری از کشورهای مختلف را بررسی و اعلام کرد: محمدرضا پهلوی، شاه مخلوع ایران ۳۵ میلیارد دلار دارایی از ایران خارج کرده است. نگاهی به برخی فعالیت‌های افراد نزدیک به شاه مخلوع بعد از سرنگونی رژیم طاغوت نشان می‌دهد رقم‌ها بیش از این است. به نظر می‌رسد این رقم متعلق به خروج مستقیم دارایی به شکل ارز از کشور باشد و املاک و سهام خاندان پهلوی در خارج از کشور در آن محاسبه نشده است. اسناد و مدارک موجود در ایران نشان می‌دهد بخشی از املاک محمدرضا پهلوی در ایران شامل ۲۲۰ هکتار زمین قبل از خروج او از کشور در سال ۵۷ به فروش رفته و به صورت ارز از کشور خارج شده بود. با این حال بر اساس آمارهایی که روزنامه‌ها و نشریات آمریکایی منتشر کردند ثروت شاه شبکه پیچیده‌ای از شرکت‌ها، بنیادها، حساب‌های بانکی، زمینی در کوستادل‌سول اسپانیا، ویلایی در سنت موریس سوییس که بعدها سیلویو برلوسکونی آن را خرید و املاکی در نقاط مختلف دنیا بود. روایت زاهدی از دارایی هایی که شاه به خارج برد قرار بود طبق خواسته شاه، ثروتش به نسبت زیر تقسیم شود: ۲۰ درصد به فرح دیبا، ۲۰ درصد به پسر بزرگش رضا، ۱۵ درصد به فرحناز، ۱۵ درصد به لیلا، ۲۰ درصد به علیرضا پسر دیگر شاه، ۸ درصد به شهناز و ۲ درصد به نوه‌اش مهناز زاهدی. ارزش ثروت تقسیم شده شاه از ۱۲۰ میلیون دلار بر طبق گفته بعضی وابستگان به خانواده پهلوی تا ۱۰۰ میلیارد دلار طبق برآوردهای نیمه‌رسمی متغیر است. عباس میلانی که به این خاندان نزدیک است رقمی نزدیک به یک‌میلیارد دلار را نزدیک‌تر به واقعیت می‌داند و هنوز هم مشخص نیست چه میزان از ثروت ایران توسط او و خاندانش به یغما رفته است. درباره دارایی‌های ملی که شاه و خانواده‌اش از سال‌ها قبل از انقلاب بویژه در ‌ماه‌های آخر رژیم از ایران خارج کرده‌اند، اردشیر زاهدی از محرمان دربار پهلوی، چنین نوشته است: «دادستان تهران در زمان شریف امامی فهرست دقیقی از افرادی که پول‌هایی را به شکل ارز خارج کرده بودند، استخراج کرد. در میان این فهرست شخص اعلی‌حضرت به خروج ۳۱ میلیارد دلار از کشور متهم شده بود». این سخن را فردی بر زبان رانده که وزیرامور خارجه و آخرین سفیر ایران در آمریکا در دوره محمدرضا پهلوی و داماد او بوده است. اردشیر زاهدی تنها مقام رسمی رژیم بود که در زمان بیماری محمدرضا شاه در دوره آوارگی با او بود و برای اقامت پهلوی دوم در آمریکا خیلی تلاش کرد. بر اساس اسناد و مدارک موجود، در بحبوحه انقلاب و در حالی که بسیاری از ادارات در اعتصاب به سر می‏بردند، کارکنان بانک مرکزی، در پانزدهم آذرماه ۵۷، صورت کسانی که طی ۲ ماه شهریور و مهر ۱۳۵۷ ارز از مملکت خارج کرده بودند را منتشر کردند. در این لیست بیان شده بود که کدامیک از مقامات دولتی و حکومتی حدود ۱۳ میلیارد دلار از ثروت‌های خود را به صورت ارز از کشور خارج کرده بودند. فرح پهلوی و فرزندان او در حالی اعلام می‌کنند اموال شاه تنها ۶۰ میلیون دلار بوده که آمارها نشان می‌دهد تنها مقامات دولتی ۱۳ میلیارد دلار ارز طی ۲ ماه خارج کردند و شاه و اطرافیانش با بردن ۳۸۴ چمدان بزرگ از طلا و جواهرات سلطنتی و ثروت‌های دیگری که قبل از این به صورت ارز از کشور خارج شده بود، ‌مسلما مبلغی بیش از این به تاراج برده‌اند. در این فهرست بانک مرکزی نام ۱۷۸ نفر از مقامات دولتی گنجانده شده بود. جمع مبلغ حواله شده بالغ بر ۱۳ میلیارد دلار ارز اعلام شد. این افراد چون وضعیت انقلاب و امکان سقوط نظام شاهنشاهی را دیدند اقدام به خارج کردن اموال خود از کشور کردند. براساس جمع‌بندی برخی گزارش‌ها درباره همه دزدی‌ها و اموال به سرقت رفته توسط این خاندان می‌توان این رقم را تا ۱۰۰ میلیارد دلار هم برآورد کرد. سرمایه گذاری خاندان پهلوی با ثروت به غارت برده مردم ایران شاه و خانواده اش در موقع فرار از کشور مقدار زیادی از جواهرات خود را به همراه بردند. از جمله شاه به همراه اثاثیه خود چهار جعبه جواهرات از ایران خارج نمود. سعید قانعی در این باره می نویسد:«...البته این جواهرات خود شاه و فرح بود، والا والاحضرت ها جواهرات خود را به طور جداگانه ای آورده بودند. به ویژه اشرف که پیش از اوج گیری انقلاب از ایران خارج شده بود و به همین سبب هم سر فرصت عمده جواهرات خود را از ایران خارج کرده بود. همچنین «ملکه مادر» (مادر شاه) هم، که حدود یک سالی قبل از انقلاب به لندن آمده بود، بیشتر جواهرات خود را در همان زمان همراه آورده بود. اما شمس پس از خروج از ایران از وضع مالی اش گلایه داشت، هرچند این گلایه های مالی عادت دیرینه ی او بود. به هر حال شمس پیش ملکه مادر رفته و از نداری گلایه کرده بود. ملکه مادر هم مقداری جواهر به او داده بود. زمانی که شاه در «باهاماس» بود شمس جواهرات را نزد برادر آورد و به او به مبلغ ده میلیون دلار فروخت بقیه را هم حوالت به فروش جواهرات کرده بود. برای فروش جواهرات به دستور شاه یک شرکت به نام استون استار در مجمع الجزایر آنتی لیس از مستعمره های کشور هلند، تأسیس شده بود زیرا شرکت های آن جا دو مزیت داشتند: یکی آن که سهام آنها بی نام بود. و دیگری آن که از پرداخت مالیات معاف بودند. شرکت های این مجمع الجزایر توسط خانواده های به نام «اسمیت» تأسیس می شوند. بدین ترتیب که خانواده اسمیت شرکتی به نام Citco دارند که تحت لوای آن این شرکت ها را برای سرمایه داران نقاط جهان ایجاد و اداره می کنند. این گونه شرکت ها را ساحلی یا گویند و به همین جهت به هیچ کشوری نباید حساب و کتاب و یا مالیات بدهند. پس از ثبت جواهرات به نام «شرکت ستاره سنگی» از جواهرفروش های بین المللی برای ارزیابی و عهد گرفتن آن جواهرات دعوت شده بود. از آن میان شخصی به نام «جاوری» که یک جواهر فروش هندی بود، بالاترین قیمت را پیشنهاد کرده بود. بدین ترتیب جواهرات برای فروش در اختیار او گذاشته شد. این شخص که در چندین کشور به کار فروش جواهر مشغول بود، در ایالت تکزاس هم شرکتی داشت. «جاوری» به دنبال فروش جواهرات رفت. اما این کار به طول انجامید و عمر شاه هم به دویدن پایان ماجرا کفاف نداد. به هر حال، جواهر فروش هندی بخشی از جواهرات را فروخته و از فروش آن نخست سه میلیون دلار بدهی شمس را پرداخته بود. بعد پیشنهاد کرده بود، با پولی که به دست می آورد برای ورثه شاه در بازار تجارت بین المللی جواهرات به تجارت بپردازد و از معاملات سود بیشتری نصیب آنان کند. این پیشنهاد مورد قبول فرح واقع شد...» منبع: سایت جام‌جم ایام

سایه یک زن پشت بحرانهای دهه 30

در دوران زمامداری مصدق سه واقعه مهم تاریخی (30 تیر، 9 اسفند 1331 و 28 مرداد 1332) در ایران به وقوع پیوست. صاحب نظران بر این باور بودند که عامل و کارگردان این سه رویداد تاریخی مهم اشرف پهلوی بوده است. اشرف پهلوی خواهر شاه؛ عبدالحسین هژیر، دکتر منوچهر اقبال، خسرو هدایت، نوری اسفندیاری و احمد دهقان را از گمنامی به اوج شوکت و مقام در صحنه سیاسی ایران رسانید. اشرف در تعیین وزرای کابینه های ده سال (از 1321 تا 3132) به استثنای کابینه دکتر مصدق نظر داشت. «اشرف و فوزیه، اشرف و ملکه ثریا، اشرف و قوام السلطنه، دعوت یک فیلمبردار آمریکایی از اشرف برای بازی در فیلم و تا مصدق سرکار است اشرف به ایران باز نخواهد گشت...” این مطلب تیتر درشت صفحه اول بعضی از نشریات معروف خارجی و داخلی را در سالهای (31 و 32) تشکیل می داده که قسمت های برجسته و مهم آن از این قرار است: «اگر مدتی اشرف پهلوی به ایران سلطنت کند، سرنوشت این کشور عوض خواهد شد....” این جمله ای است که گاهگاهی در کاخ های سلطنتی تهران شنیده می شود و مادر شاه با گفتن این جمله درد نهانی و نارضایتی خود را از وضع فعلی بیان می کند. در هفته دوم ماه اوت (1952) اشرف پهلوی وارد پاریس شد تا از آنجا به کالیفرنیای آمریکا برود. در فرودگاه پاریس اشرف پهلوی از حکومت دکتر مصدق تحسین و تمجید کرد و تبعید کننده خود را فردی لایق برای حکومت ایران خواند. ولی خبرنگارانی که در فرودگاه حضور داشتند فهمیدند که این تحسین چقدر برای خواهر جوان شاه ایران ناگوار و رنج آور است. تقریباً یک ماه قبل موقعی که اشرف پهلوی از سفر هشت ماهه خود در اروپا به تهران بازگشت دکتر مصدق نخست وزیر ایران به ملاقات شاه رفت و گفت: «اشرف باید از ایران برود و گرنه وقایع ناگواری را پیش بینی می کنم.” شاه جواب داد که خواهر او فرد آزادی است و حق دارد در کشور خود زندگی کند. ولی پیش بینی مصدق به حقیقت پیوست و آن وقایع خونین «سی ام تیر 1331) پیش آمد. پس از این واقعه که مصدق بر سر کار آمد در اولین ملاقات خود با شاه ایران گفت: «من فقط به شرط خروج اشرف از ایران زمامداری را قبول می کنم و اگر شاه می خواهد سلطنت کند اشرف باید از ایران برود. این بار شاه نتوانست جواب رد به مصدق بدهد و به خواهر خود دستور داد که هر چه زودتر ایران را ترک گوید. دکتر مصدق و تمام اطرافیان او، اشرف پهلوی را گراننده اصلی حوادث اخیر ایران و یکی از عوامل مهم روی کار آمدن قوام السلطنه و کشتار صدها تن از مردم این کشور می دانند. به عقیده آنها اشرف بود که نظر شاه را نسبت به دکتر مصدق تغییر داد، مجلس سنا را به مبارزه علیه دولت واداشت، میان شاه و قوام آشتی داد و بالاخره آن تحول سریع و عجیب را در عرض ده روز اقامت خود در ایران فراهم آورد. این اولین بار نبود که اشرف عامل تغییر و تحول تازه ای در ایران شده بود، بسیاری از وقایع و تحولات سیاسی ایران محصول فکر و کار او بود. او نه تنها شاه، بلکه کلیه برادرانش را زیر نفوذ خود داشت و زندگی خصوصی آنها را تحت کنترل خود درآورده بود، اشرف سالها یکه تاز میدان سیاست ایران و حاکم بر دولتهای ایران بود. به عقیده دکتر مصدق در گذشته بعضی از زنان درباری شاهان را از راه راست منحرف کرده اند و نفوذ و مداخلات اشرف موجب بسیاری از خرابی ها شده است. دکتر مصدق در درجه دوم تاج الملوک (مادر شاه) را متهم در امور سیاسی می کند، ولی او مادر شاه را به اندازه اشرف پهلوی خطرناک نمی داند، نفوذ و مداخلات اشرف پهلوی در امور کشور تقریباً بر همه ایرانیان معلوم است. هر وقت واقعه مهمی اتفاق می افتاد فوراً افکار عمومی متوجه اشرف می شود و همه می گویند کار اشرف بود. چنان که در واقعه روی کارآمدن قوام هم بیشتر حملات متوجه اشرف بود و همه می گفتند: «اشرف آمد و کار خود را کرد». تمام زندگی سیاسی اشرف عبارت از این حس خودخواهی و جاهطلبی بود. او حاضر نبود نفوذ و قدرت زن دیگری را در خانه سلطنتی به چشم خود ببیند و از این جهت فوزیه همسر اول شاه را (خواهر ملک فاروق پادشاه اسبق مصر) از ایران بیرون راند. او حتی با ازدواج دوم برادر خود با ثریا مخالف بود ولی پس از اینکه دید (ثریا) همسر جدید شاه قدرت طلب نیست و در امور سیاسی به هیچ وجه مداخله نمی کند دست از مخالفت با ثریا برداشت. اگر در طی سالهای (1321 تا 1333) ده بار بحران سیاسی مهم روی داده باشد اقلاً در پنج بار آن اشرف پهلوی دست داشته است. در این مدت ده سال، اقلاً نیمی از نخست وزیرانی که روی کار آمدند و سالها حکومت کردند را اشرف پهلوی روی کار آورده بود. اگر سیاستمدارانی مانند ساعد مراغه ای در ایران متوالیاً بر سر کار می آمدند و سالها حکومت می کردند با پشتیبانی و حمایت اشرف پهلوی بوده است زیرا اشرف نخست وزیران ضعیف را بیشتر می پسندید، وزرای کابینه آنها را شخصاً تعیین می کرد و همیشه دوستان او در این کابینه ها اکثریت را در دست داشتند. در میان نخست وزیران ایران اشرف فقط با قوام السلطنه خوب بود، زیرا قوام با وجود قلدری و خود خواهی بر اهمیت و نفوذ اشرف اذعان داشت و اغلب توصیه ها و سفارش او را می پذیرفت. در سال (1964) که بحران آذربایجان، قوام را بر سر کار آورد اشرف به او توصیه کرد که با روسها کنار بیاید، قوام السلطنه سیاست متمایل به چپ را در پیش گرفت و اشرف هم به روسیه شوروی مسافرت کرد. در آن موقع او را متهم به تمایلات چپ کردند ولی بعدها اشرف مورد حمله عناصر دست چپ قرار گرفت و دروغ بودن این ادعا روشن شد. ستاره اقبال اشرف پهلوی از زمانی رو به افول گذاشت که رزم آرا بر سر کار آمد. رزم آرا بر خلاف رویه اسلاف خود بدون کوچکترین مشورتی با اشرف، کابینه خود را تشکیل داد و به اعتراضات بعدی اشرف هم وقعی نگذاشت. اشرف از این خودسری عصبانی شد و دست به تحریک و کارشکنی علیه دولت زد. رزم آرا از این تحریکات خشمگین گردید و شکایت به شاه برد. رزم آرا حتی در مقام مقابله هم برآمد. به تحریک سپهبد رزم آرا نخست وزیر ایران مطبوعات مهم دنیا مطالب زننده ای علیه اشرف انتشار دادند (اشاره به مقالات مجله تایم و مطبوعات انگلیس) مقارن همین احوال بود که رزم آرا روز (16 اسفند 1329) در مسجد شاه (سابق) به قتل رسید و باز انظار متوجه اشرف گردید. ولی منطقی نیست که قتل رزم آرا را با اقدامات اشرف مربوط بدانیم زیرا پس از رزم آرا و دوران کوتاه زمامداری حسین علاء مردی در ایران بر سر کار آمد که حتی اجازه اقامت در ایران را به او نداد. دکتر مصدق از همان ابتدای نخست وزیری، با اشرف به مبارزه برخاست. آیة ا... کاشانی پیشوای مذهبی ایران نیز در این مبارزه او را همراهی می کرد. اشرف که قریب ده سال بر صحنه سیاست ایران سایه افکنده بود، ناگهان خود را در میان طوفانی از مخالفت های قشر عظیم ملت ایران و مقامات مسؤول مهم مملکتی و مذهبی ایران دید و بالاخره تحت فشار دکتر مصدق که متکی بر افکار عمومی بود مجبور به ترک ایران شد. این مبارزه پنهانی بین اشرف و مصدق ادامه داشت تا اینکه حکومت دکتر مصدق متزلزل و ضعیف گردید و اشرف موقع را برای مراجعت به ایران مناسب تشخیص داد. با مراجعت اشرف به تهران دکتر مصدق فهمید که دیر یا زود جریان بر علیه او عوض خواهد شد و به همین جهت مبارزه با او را تجدید کرد، ولی اشرف خیلی سریع و ماهرانه نقشه های خود را به اجرا گذاشت. قیام اغتشاشی که پس از استعفای دکتر مصدق و روی کارآمدن قوام السلطنه در ایران پیش آمد برای اشرف غیر منتظره بود، معذلک اشرف معتقد بود می توان طغیان را فرو نشاند چنان که یکی از نزدیکان دربار شاه می گوید حتی در روز سی ام تیر شاه را به مقاومت تشویق می کرد ولی شاه که دقیقه به دقیقه از وخامت کار مطلع می شد بالاخره فریاد زد «من با این طغیان شدید که منجر به کشتار بی حساب گردید نمی توانم موافقت نمایم.” و قوام السلطنه را برای استعفای اجباری به کاخ سعدآباد فراخواند. فردای این قیام خونین مصدق به شاه گفت که ملکه مادر و اشرف دو مانع مهم دوستی و صمیمیت بین ما هستند و باید از ایران خارج شوند: این دومین دوره مسافرت یا (تبعید) اشرف پهلوی است. منابع: 1 - زندگی سیاسی عبدالحسین هژیر، جعفر مهدی نیا، انتشارات پانوس، تهران، 1373 2 - ص 6 و 7 شماره 91 سال 13 خواندنی ها، نوشته: علی اصغر ایرانی منبع: روزنامه قدس ۱۳۸۸/۱۱/۲۷ منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

پسر خوب آمریکایی‌ها

بدون تردید، صادق قطب‌زاده، یکی از چهره‌های جنجالی و خبرساز دهه 50 تاریخ معاصر ایران به شمار می‌رود. سابقه مبارزه او در پیش از انقلاب، مواضع پرنوسان او پس از انقلاب در شورای انقلاب، ریاست صداوسیما و وزارت خارجه تا ساماندهی کودتاها علیه جمهوری اسلامی، از قطب‌زاده چهره‌ای جنجالی ساخته است. قطب زاده در بهمن سال 1315 در تهران به دنیا آمد. از دوران نوجوانی زمانی که در مدرسه دارالفنون مشغول تحصیل بود وارد فعالیت‌های سیاسی شد. در این زمان، او هفده سال داشت و اندکی از کودتای 28 مرداد 1332 گذشته بود که به جبهه ملی پیوست. تلاش‌های سیاسی قطب‌زاده در انجمن اسلامی دانشجویان که یکی از فعال‌ترین گروه‌های سیاسی آن زمان بود برای او دردسرساز شد و دو بار دستگیری و زندانی شدن را برای او به دنبال داشت. در سال 1337، قطب‌زاده در سن 22 سالگی برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و از همان آغاز کار با دانشجویان به فعالیت سیاسی پرداخت. وی در شهریور 1339، هم‌زمان با تجدید فعالیت جبهه ملی دوم به همراه هفده نفر از دانشجویان ایرانی طرفدار این تشکل در برابر ساختمان سازمان ملل در نیویورک تظاهراتی علیه شاه ترتیب داد. همچنین او در دی ماه همان سال، در مراسم جشنی که از سوی اردشیر زاهدی، سفیر وقت ایران در آمریکا و شهناز پهلوی، در هتل «استتلر» واشنگتن برگزار شده بود، سخنرانی تندی علیه نظام شاهنشاهی کرد که موجب زد و خورد شدیدی بین هواداران شاه و قطب‌زاده و دوستانش و سرانجام دستگیری آنها شد. قطب‌زاده در این درگیری، زاهدی را مضروب کرد. این مسئله برای عوامل رژیم گران تمام شد به همین خاطر با توجه به توصیه‌هایی که صورت گرفت، حکم اخراج قطب‌زاده با گرفتن پاسپورت او در سال 1341 صادر شد. به دنبال اخراج وی از آمریکا، قطب‌زاده پی در پی به کشورهای آسیایی و خاورمیانه و آفریقا مسافرت می‌کرد. وی در سال 1346، بار دیگر به آمریکا بازگشت اما باز هم از آمریکا اخراج شد و به ناچار به کانادا رفت. در سال 1349 دوباره به اروپا و خاورمیانه بازگشت. از این تاریخ به بعد، همه فعالیت‌های او منحصر به انجمن اسلامی دانشجویان در اروپا و نهضت مقاومت ملی فلسطین شد. تلاش‌های سیاسی قطب‌زاده از دید مأموران ساواک پنهان نماند و گزارش‌های متعدد از او برای سازمان اطلاعات و امنیت کشور ارسال می‌شد. در یکی از این گزارش‌ها از او به عنوان رهبر مذهبی دانشجویان اسلامی در پاریس یاد شد ( آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی 1053، ص103). او هم‌زمان با این اوضاع توانست نهضت آزادی ایران را در خارج از کشور در اروپا و آمریکا سازماندهی کند. قطب‌زاده، مؤسس نهضت آزادی در واشنگتن بود (مصاحبه با ابراهیم یزدی تحت عنوان خداپرست سوسیالیست، روزنامه همشهری 22/1/82) ساواک همواره به دنبال او بود و حتی یک بار در سال 1353، برادر او را در ایران دستگیر کردند و به مدت شش ماه در زندان گروگان نگه داشتند تا او خود را به ساواک معرفی کند اما این کار بی‌نتیجه بود. در سال 1969 ساواک، شخصی به نام «بولیک خان» را مأمور می‌کند که دست به ترور قطب‌زاده بزند که این نقشه در فرانسه فاش شد ( آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسامی کد 14832). وی برای اینکه از دست مأموران‌ امنیتی در امان بماند، از نام مستعار استفاده می‌کرد. بنا بر منابع ساواک او برخی مواقع خود را «صادق قدس‌باده اصفهانی» ( همان آرشیو، شماره بازیابی 688) و در موقعی دیگر خود را فانی معرفی می‌کرد ( همان، شماره بازیابی 245، ص 176). او در سفرهای اروپایی خود با محافل حزبی فراوانی در ارتباط بود. گزارش‌ها حاکی از این است که قطب‌زاده با سران احزاب کمونیست فرانسه و ایتالیا و همچنین با سرویس مخفی لیبی نیز همکاری نزدیک برقرار کرد ( همان، شماره بازیابی 852، ص11). وی پس از قیام 15 خرداد 1342 و تبعید امام خمینی به ترکیه، فعالیت زیادی کرد تا امام را از ترکیه به عراق انتقال دهند. در سال 1343به همراه چند تن از دوستانش به خاورمیانه عربی رفت و در آنجا مقدمات مبارزه مسلحانه علیه رژیم ایران را فراهم آورد. البته او در این زمینه همکاری خوبی با امام موسی صدر نیز داشت اما در عین حال اختلافاتی را با برخی از انقلابیون از جمله «جلال‌الدین فارسی» پیدا کرد. قطب‌زاده، مسافرت‌هایی به نجف نیز داشت و با مبارزان مقیم عراق جلسات متعددی را برگزار کرد. در خصوص نحوه تعامل قطب‌زاده با انقلابیون، گزارش‌های متعددی در دست است. برخی از عناصر و چهره‌های مبارز در خاطرات خود، با ابراز تردید در مورد صداقت قطب‌زاده در دوران مبارزه، مطالبی را مطرح کردند. بعد از پیروزی انقلاب، مسئولیت مهم صدا و سیما نصیب او شد. در 23 تیر ماه 1358 سازمان رادیو ـ تلویزیون دولتی (صداوسیما) دارای یک شورای عالی مرکب از محمد موسوی، محمد خاتمی، صادق قطب‌زاده (مدیرعامل)، عبدالرحیم گواهی و ابراهیم پیراینده شد. کمی بعد، بهزاد نبوی، علی لاریجانی، حسن روحانی و سیدرضا زواره‌ای نیز به عضویت آن درآمدند و با رأی همین شورای سرپرستی در سال 1358، صادق قطب‌زاده به عنوان اولین رئیس سازمان صداوسیما آغاز به کار کرد. در مورد نحوه کارکرد قطب‌زاده در صداوسیما، حرف و حدیث‌‌های فراوانی وجود دارد. برآیند این اظهارات نشان می‌دهد که عملکرد او در این نهاد، نه موجباب رضایت خاطر انقلابیون را فراهم آورده و نه غیرانقلابیون و حتی نیروهای مخالف نظام را راضی نگه داشته است. . از یک طرف انقلابیون بودند که او را به روابط نزدیک با ملی‌گراها و رعایت نکردن شئونات اسلامی متهم می‌کردند. در زمان مدیریت او بر صداوسیما، امام خمینی(ره) که از پخـش برنامه‌های خلاف اسلام ناراحت شده بـودند، نامه‌ای تنظیـم کردند. بخشـی از این نامه چنیـن بـود: به... آقای قطب‌زاده بگـویید مگر شما التزام به مسائل اسلامی ندارید؟ مگـر شما متعهد نسبت به قـرآن نیستیـد؟ انقلاب ما انقلاب اسلامـی است، چرا باید برنامه‌های خلاف اسلام از صداوسیما پخـش شـود. نیروهای ملی و مذهبی هم از او دل خوشی نداشتند. به اعتقاد برخی از آنان، رادیو و تلویزیون در زمان ریاست قطب‌زاده در چند ماه آخر دوره خدمت دولت موقت، تبدیل به بلندگوی اصلی ضد دولت و نخست‌وزیر شده بود. نیروهای ضد انقلاب هم او را تحت عنوان سانسورچی معرفی می کردند و در بسیاری از مقالات خود که در روزنامه و نشریات به چاپ می‌ رسید از این موضوع انتقاد می‌کردند. در نشریه 16 آذر، کنفدراسیون جهانی به مرکزیت فرانکفورت، به تفصیل در این مورد مطلبی نگاشته شده است... . وی در جریان گروگانگیری سفارت آمریکا، مانور زیادی از خود نشان داد. روابط ایران و آمریکا در آن زمان به شدت به تیرگی گراییده بود و از سوی دیگر فضای مسموم تبلیغاتی علیه ایران در عرصه بین‌المللی ایجاد شده بود. بنابراین بازیگران عرصه سیاست خارجی ایران از جمله قطب‌زاده باید تلاش مضاعفی را برای تغییر این شرایط صورت می‌دادند. زمزمه‌هایی در رسانه‌های خارجی مبنی بر دیدار مقامات ایران و آمریکا و ارائه راه‌حل تازه در این زمان منتشر شد. اما صادق قطب‌زاده در مصاحبه با «رویترز» می‌گوید: «شخص اینجانب و وزارت خارجه هیچ گونه تماس مستقیم و یا غیرمستقیم با آمریکا نداشته‌ایم و راه‌حل تازه، همان مطالبی است که بارها گفته‌ایم». اشاره قطب‌زاده به استرداد شاه و اموال او به ایران است. این مسئله همان چیزی بود که از سوی دانشجویان خط امام به عنوان شرط تحویل گروگان‌ها به آمریکایی‌ها عنوان شده بود. چند سال بعد، «گری سیک» مشاور سابق امنیت ملی کاخ سفید آمریکا، در کتابش از دیدار سه ساعته قطب‌زاده، وزیر وقت امور خارجه ایران و «همیلیتون جردن» رئیس کارکنان کاخ سفید در 28 بهمن 1358 (16 فوریه) در پاریس خبر داد. وی در پاسخ به پرسش جردن که چگونه می‌توان این بحران را با صلح و آرامش و حفظ حیثیت طرفین پشت سر گذاشت گفت: راه‌حل، ساده است. من پسر خوبی برای آمریکایی‌ها هستم. شما شاه را بکشید. بحران روز به روز بالا می‌گرفت. «کورت والدهایم» دبیر کل سازمان ملل متحد برای حل مناقشه میان ایران و آمریکا پا پیش گذاشت. وی اعلام کرد که برای حل موضوع گروگان‌ها به ایران سفر خواهد کرد. این سفر انجام شد اما در ایران استقبال گرمی از او نشد. دانشجویان پیرو خط امام در اعلامیه 84 خود به دبیرکل نوشتند: «اگر دولت آمریکا منتظر است شما مژده آزادی جاسوسان را برای آنها ببرید، باید بدانید که کلید آزادی آنها به دست کارتر جنایتکار است». دانشجویان تصریح کردند، با وی دیدار نخواهند کرد. صادق قطب‌زاده هم در مصاحبه‌ای با روزنامه اطلاعات (10 دی 1358) در واکنش به این سفر تصریح کرد: «مسئله مذاکره با ایشان مطرح نیست، ایشان به طور کلی برای جمع‌آوری اطلاعات و اطلاع از چگونگی بحران به ایران می‌آیند». بعد از سفر «والدهایم» به ایران، قطب‌زاده در مهرآباد به استقبال او رفت. قطب‌زاده در اتومبیل خطاب به والدهایم گفت: «طبیعتاً ما از شما دعوت کرده‌ایم که بیاید، اما باید در برابر افکار عمومی تظاهر کنیم که شما برای مذاکره در مورد گروگان‌ها نیامده‌اید. باید از شما تقاضا کنم که در اینجا مدام تأیید کنید که بازدید شما جنبه پژوهشی دارد و نه مذاکره درباره آزادی گروگان‌ها. به شما دلایل بی‌رحمی ساواک و همچنین دلایل زجر کشیدن ملت ایران را نشان خواهیم داد. با توجه به وضع شدیداً متشنج و حساسیت مردم به خصوص دانشجویان تندروی انقلابی در سفارت، باید نهایت احتیاط را به کار برد». رفتار‌های متناقض قط‌‌ب‌زاده نسبت به انقلابیون و سایر مسائل، والدهایم را کاملاً گیج کرده بود تا جایی که وی در خاطراتش از خود می‌پرسد: «چرا او [قطب‌زاده] را وزیر امور خارجه دولت انقلابی کرده‌اند»... . در آن فضای گروگانگیری، خبرگزاری‌های «آسوشیتدپرس» و «رویترز» گزارش دادند که به محض ورود اعضای یک دادگاه بین‌المللی که قرار است اتهامات ایران علیه شاه را رسیدگی کنند، گروگان‌های آمریکایی آزاد خواهند شد و در تهران زیر نظر طرف سوم ( کشور سوئیس) قرار خواهند گرفت تا آمریکا به آنها دسترسی داشته و مسئول سلامتی‌شان باشد. در این زمان قطب‌زاده اعلام کرد که به نمایندگی از شورای انقلاب، گروگان‌ها را تحویل خواهد گرفت اما دانشجویان اعلام کردند که گروگان‌ها را تحویل قطب‌زاده نخواهند داد. تظاهرات مخالفان قطب‌زاده علیه سانسور علت هم مشخص بود. در شورای انقلاب، دو گرایش وجود داشت. مخالفان و موافقان حرکت دانشجویان. صادق قطب‌زاده، جزو مخالفان به حساب می‌آمد. حتی چندین‏بار وی در شورای انقلاب ادعا کرد که اینها تحت تأثیر توده‏ای‌ها هستند که با دفاع شدید آیت‌الله خامنه‌ای از دانشجویان مواجه شد. وقتی بنا شد که شورای انقلاب نماینده‌ای برای مذاکره با دانشجویان بفرستد، قطب‌زاده داوطلب این کار شد. اما با بی‌‌اعتنایی کامل دانشجویان مواجه شد. البته تمامی تلاش‌های قطب‌زاده برای حل مسئله گروگان‌ها تا حدود زیادی برای کسب وجهه برای او جهت شرکت در انتخابات ریاست‌جمهوری مربوط می‌شد. وی در 8/10/58 خود را رسماً کاندیدا کرد. صادق قطب‌زاده علت نامزدی خود را چنین برشمرد: رئیس‌جمهور باید کسی باشد که شناخت کامل از رهبری داشته باشد و اهداف و طرز تفکر رهبری را بداند و هماهنگ با خصوصیات رهبری باشد. وی در ادامه افزود: من به علت این‌که سال‌هاست در این مسائل آشنایی دارم، احساس می‌کنم که می‌توانم نظریات رهبری را با قاطعیت دنبال کنم به همین خاطر کاندیدای ریاست‌جمهوری هستم. سرانجام اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری برگزار و پس از شمارش آرا مشخص شد که صادق قطب‌زاده، در رتبه هفتم کاندیداها و با کسب 48547 رأی قرار داد. این تعداد رأی از عدم تمایل مردم نسبت به او حکایت می‌کرد. وی کم‌کم از همه مناصب کنار گذاشته شد. قطب‌زاده از این پس در پی این بود که خود را اثبات کند بنابراین درصدد انتشار روزنامه‌ای به نام «والعصر» بر‌آمد اما نتیجه‌ای نگرفت. او کمی بعد در محافل مخالفان انقلاب سر و سری پیدا کرد. از این به بعد بود که وی با موضوع کودتا، درگیر شد. او به انحای مختلف با کودتاهایی که در ایران علیه نظام جمهوری اسلامی شکل گرفت ارتباط داشت. کودتای نخست، مربوط به گروه برانداز «پارس» بود که مخفف «پاسداران رژیم سلطنتی» است. عامل این گروه شخصی بود به نام آرمین، با نام مستعار «آرش» که با خانواده پهلوی و قطب‌زاده در ارتباط مستقیم بود. دومین گروه برانداز گروه «نمارا» بود که از سوی شخصی به نام سرهنگ رضازاده که مستقیماً با اسرائیل در تماس بود، رهبری می‌شد. گروه سوم «نیما» نام داشت که با سازمان جاسوسی «سیا» جبهه ملّی و دکتر منوچهر شایگان مستقیماً در ارتباط بود. این افراد حتی کابینه خود را هم تشکیل داده بودند. گروه چهارم از کودتاچیان، گروه «نجات انقلاب ایران» بود که تحت رهبری قطب‌زاده اداره می‌شد. ماجرای قطب‌زاده در واحد اطلاعات سپاه پیگیری شد و دادگاه انقلاب ارتش به دلیل اینکه موضوع براندازی نظام مطرح بود و با تعدادی از نظامیان نیز ارتباط داشت، نکات مورد نیاز واحد اطلاعات سپاه را که عبارت بود از شنود مکالمات تلفن قطب‌زاده و همچنین ارتباطات این فرد در داخل و خارج کشور از دادگاه گرفت و پس از حدود یک سال و نیم فعالیت‌های اطلاعاتی مشخص شد که قطب‌زاده درصدد ایجاد یک جریان براندازی است. او در یک بعدازظهر که در خانه مسکونی‌اش با معشوقه‌‌اش سرگرم استعمال مواد مخدر بود، دستگیر شد. البته وی حرکت‌های خود را برای براندازی نظام جمهوی اسلامی نمی‌داند و در دفاعیات خود می‌گوید: «اینجانب هرگز نخواستم که نظام جمهوری اسلامی را براندازم، اصلا مسئله براندازی نظام جمهوری اسلامی مطرح نبود، بلکه به نظر من، برعکس بود؛ یعنی نجات انقلاب و جمهوری اسلامی ایران از دست کسانی که به نظر اینجانب صلاحیت حکومت را ندارند»... . وی در بازجویی‌های خود به این مسئله اعتراف کرد که گروهی از افسران نظامی با او در خصوص مسئله کودتا دیدار و گفت‌وگو کردند و او به طور اجمالی این مسئله را پذیرفت و بعد از مدتی، بحث محاصره منزل و در ادامه موضوع انفجار بیت امام به صورت بمب‌گذاری یا انفجار از راه دور پیش آمد. البته قطب‌زاده در اعترافات خود عنوان می‌کند که با به خطر انداختن جان امام، مخالف بوده و می‌خواسته جلوی این مسئله را یگیرد اما با تصرف صداوسیما و سپاه پاسداران و دیگر نهادها مشکلی نداشته است. وی دومیلیون و دویست هزار تومان در اختیار کودتاچیان قرار داد و سیدمهدی مهدوی (امام جماعت مسجد قلهک) و عبدالرضا حجازی با آیت‌الله شریعتمداری نیز موضوع را در میان می‌گذارد و این مرجع تقلید با احتیاط با این قضیه برخورد کرده و بنا به اظهارات قطب‌زاده بعد از پیروزی کودتا حاضر به تایید این اقدام بود. قطب‌زاده برای کودتا یک سال و نیم فعالیت و پس از دستگیری اعلام کرده بود که «آماده‌ام حرف‌هایم را در مصاحبه تلویزیونی بگویم اما به شرط این‌که مرا فوراً یا اعدام کنید یا عفوم کنید»... . سرانجام پس از 24 روز که دادگاه انقلاب ارتش برای رسیدگی به پرونده و صدور رأی نهایی برای صادق قطب‌زاده وارد شور شده بود، رأی خود را دایر بر اعدام وی به جرم اقدام جهت براندازی حکومت جمهوری اسلامی ایران، ترور شخصیت‌های مملکتی و در رأس آنها ترور رهبر انقلاب امام خمینی صادر کرد و حکم صادره پس از تأیید دادگاه عالی قضایی به مرحله اجرا درآمد. فتاح غلامی/ جام جم منبع: سایت جام‌جم ایام

سیاستمداری که شیفته کتاب و کتابخوانی بود

مخبرالسلطنه یکی از رجال سیاسی تاریخ معاصر ایران است که در طول دوران فعالیت‌های سیاسی خویش، با وجود مشغله‌های سیاسی، هیچ‌گاه از نگارش کتاب و خواندن آثار مختلف باز نایستاد و از همین رو آثار زیادی در زمینه‌های مختلف از خود به جای گذاشت. به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، مهدی‌قلی خان هدایت، سیاستمدار ایرانی دوره قاجار تالیفات بسیاری را در حوزه‌های مختلف از خود برجای گذاشت. حوزه نگارش هدایت از تاریخ گرفته تا جغرافیا، موسیقی و افلاک را در برمی‌گرفت و در همه این زمینه‌ها تالیف داشت. از آن‌جایی که خاندان هدایت جزو طبقه دیوانی و اشرافی بودند، او به اسناد بسیاری دسترسی داشت و همین امر موجب می‌شد آثار او از ارزش و اهمیت بیشتری برخوردار شود. از همین رو است که هدایت نه تنها خود را یک شخصیت سیاسی، بلکه یک شخصیت فرهنگی نیز می‌دانست که با نگارش آثار فراوان به فرهنگ ایرانی خدمت می‌کرد. چنان که خود نوشته است:«به دوران مدت هفتاد سالی دو رشته کرده‌ام خدمت به میهن یکی رشته وزارت یا ایالت یکی تالیف گوناگون به هر فن» علاقه زیاد هدایت به کتاب و کتابخوانی تاثیر بسیاری در نگارش آثار فراوان او داشت. مخبرالسلطنه خود درباره این عشق و علاقه به کتاب و کتاب خواندن چنین می‌گوید: «این بنده به خواندن و نوشتن طبعا راغب‌تر بودم و در اکثر ابواب سر فرو بردم و دست خالی بیرون آمدم و باز پا فشردم، از هر گلستانی گلی چیدم و از خار نرمیدم.» یا در جای دیگر می‌نویسد: «از بدو شباب این بنده را با مطالعه کتاب از هر قبیل و هر باب، انسی و الفتی بود تا فراغت باز داشتم و فرصت و مجال از هر خرمنی خوشه و از هر انجمنی توشه‌ای یافتم. بالجمله تصنع اوراق و تتبع کتب بیشتر دست می‌داد.» هدایت در خاطرات خود داستانی را می‌آورد که به عقیده خودش مهم‌ترین عاملی بوده که منجر به نگارش آثار فراوانی توسط وی شد: «روزی پیرمردی از اهل رستم آباد به مدرسِ من آمد. مکتوبی به خط لایقرء داد که بخوانم. نتوانستم و گفت: نان مخبرالدوله را حرام کرده‌ای. از آن روز مصمم شدم که هیچ فرصت را از دست ندهم. گردش و تفنن من اشتغال به ادبیات شد.» به هرحال انگیزه هدایت از تالیف کتاب هرچه بوده، موجب شد تا نام وی برای همیشه در تاریخ این سرزمین ماندگار شود. «خاطرات و خطرات»، «بر من چه گذشت» و «تحفه مخبری» همگی به نوعی زنده نگه دارنده نام هدایت است. خود او نیز در جایی به ماندگاری نام اندیشمندانی نظیر افلاطون و ابو علی سینا اشاره دارد و معتقد است آن‌چه باعث ماندگاری نام آنها شد، عاملی نبود جز تالیفات فراوانی که این اندیشمندان از خود به یادگار گذاشتند: «اگر افلاطون اکنون حیات داشتی، جز کلمات حکمتش به گوش ذوالفنون چه رسیدی و اگر بوعلی همچنان زیسته بودی، جز شفا و قانونش چه بود؟» در این گزارش نگاهی کوتاه و گذرا بر برخی از مهم‌ترین و شاخص‌ترین تالیفات مخبرالسلطنه خواهیم داشت. خاطرات و خطرات یک سیاستمدار خاطرات و شرح زندگانی رجال سیاسی هر عصری از مهم‌ترین منابع تاریخی آن عصر به‌شمار می‌رود. منبعی که دربردارنده اطلاعات باارزش تاریخی و اجتماعی است که در کمتر کتاب تاریخی یافت می‌شود. مهدی‌قلی خان هدایت، از معدود رجال معاصر ایران است که شرح وقایع زمان و خاطرات خود را در کتابی با عنوان «خاطرات و خطرات» به تحریر درآورده است. این اثر دربردارنده بخش زیادی از نظرات و آرا هدایت است. این کتاب به صورت نثر و در سال‌های پایانی عمر هدایت، یعنی ۱۳۲۹ه.ش نوشته شده است و از آن نظر اهمیت فراوانی دارد که آخرین دیدگاه‌های هدایت را درباره مسایل گوناگون به تصویر می‌کشد و تا حدود زیادی دیگر آثار وی را تحت‌الشعاع خویش قرار داده است. نکته مهم‌تر آن‌که هدایت در سال‌های پایانی عمر این کتاب را نوشته و چنان که خود اشاره کرده، بدون واهمه و محافظه‌کاری سیاسی، دست به نگارش آن زده است. هدایت در دیباچه این کتاب می‌نویسد: «غالب نصیحت کرده‌اند که در تاریخ تعصب نباید داشت و حقایق را باید نگاشت. مذهب سیاسی را فدای حق‌شناسی کرد و گفته‌اند زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد. از من گذشته است عن‌قریب سر و زبانی باقی نخواهد بود. اگر راست بنویسم گروهی بدشان می‌آید و اگر دروغ بنویسم خودم بدم می‌آید. چه‌کنم زشت و زیبا، دروغ و راست بسیار نوشته‌اند و همه خوانده می‌شود. ممیز صحیح و سقیم کیست؟ اوراقی بی حساب به چاپ رسیده است از روی بی‌اطلاعی یا غرض، حق و باطل به هم بافته‌اند و افکار را آشفته‌اند، دروغ و تهمت بسیار گفته‌اند، به هفت رنگ درآمده‌اند. غالب بیرنگ یا نیرنگ، حرارت‌ها کرده‌اند همه برودت. من آن‌چه را صحیح دانسته‌ام می‌نویسم. تو خواه از سخنم پندگیر و خواه ملال و ان‌شاالله از خط اعتدال تجاوز نخواهم کرد.» این اثر چنان‌که از نام آن پیداست، در بردارنده خطراتی است که در طول دوران حیات مخبرالسلطنه هدایت برای وی به وجود آمده است و او آنها را به صورت خاطرات به ثبت رسانده است. مخبرالسلطنه وقایع و حوادث دوران شش پادشاه، از دوران پادشاهی ناصرالدین شاه که در واقع آغاز ورود وی به دربار بوده تا بخشی از دوران محمدرضا شاه پهلوی را که خود مشاهده کرده به تحریر در آورده است. از جمله ویژگی‌هایی «خاطرات و خطرات» این است که هدایت در نگارش این کتاب، تنها به حافظه تاریخی خود در کهنسالی بسنده نکرده، بلکه از یادداشت‌هایی که در دوران نوجوانی نیز گرد آورده، بهره برده است برای مثال می‌توان به خاطرات دوران کودکی وی اشاره کرد که در ابتدای کتاب آمده است: «منزل ما در چال میدان بوده است. هیچ‌چیز از آن به خاطر نمانده. به خاطر دارم که حاج محمد قلی‌خان شاطرباشی صارم‌الملک با والده دختر شاهرخ‌بیگ خویشی داشت و با او همسایه بود. روزی در منزل او مهمان بودیم، لاک‌پشت بزرگی داشتند که من سوار آن می‌شدم و نشاطی داشتم. لاک‌پشت بزرگ با من کوچک به‌جای خود. شش ساله بودم که پدرم آن منزل را ترک کرد. به تشویق یحیی‌خان آجودان مخصوص باغ ملک‌الکتاب رشتی را خرید. رو به روی باغ الله قلی‌خان ایلخانی که حال بانک ملی است و به سفارت آلمان فروخته شد.» هدایت در «خاطرات و خطرات» از شیفتگی‌اش به کتاب می‌گوید و این‌که در سفرهایش مدام به کتابفروشی‌ها سرک می‌کشید و صندوقچه‌های خود را پر از کتاب‌هایی می‌کرد که در راه می‌دید. اما گاهی اوقات هم دچار پشیمانی می‌شد که چرا این همه کتاب خریده است. اما پشیمانی وی نه از آن بابت بود که چرا آن‌ها را خریده، بلکه بیشتر از آن رو بود که وقت کافی برای خواندنشان نداشت. وجود اسناد، آمار و ارقام اقتصادی، ارائه اطلاعات جغرافیایی فراوان درباره ایران و راه‌های مواصلاتی و ذکر منابع و حتی روایات شفاهی موجود در کتاب از دیگر نقاط قوت این کتاب به‌شمار می‌رود. تاریخ سرزمین کهن به روایت مخبرالسلطنه «گزارش ایران» یکی از قطورترین و بزرگترین آثار نگارش یافته توسط مخبرالسلطنه است که همان‌طور که از نام آن بر می‌آید، بیشتر دارای مضمون و محتوایی‌ تاریخی است. این اثر که از چهار جلد تشکیل شده، در بردارنده تاریخ ایران از دوران پیش از اسلام تا کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ه.ش است. برخلاف دسته‌بندی چهار جلدی که امروزه از این اثر هدایت صورت گرفته، خود هدایت طرح آن را تنها در سه بخش دانسته و می‌نویسد: «آن را بر سه بخش نهادم، بخشی قبل از اسلام، بخشی از ظهور اسلام تا آخر تیموریان، بخشی شامل دوره صفویه و افشاریه و زندیه و قاجاری» این کتاب چهار جلدی با تاریخ ایران باستان آغاز می‌شود و در بردارنده دوران کیانیان (هخامنشیان)، اشکانیان و ساسانیان است. هدایت در این اثر از اسامی شاهنامه بهره برده و چنان‌که در آن دوران باب شده بود، کیخسرو را همان کوروش دانسته و در اثر خود از این اسامی فراوان استفاده کرده است. این اثر با حمله اعراب به پایان می‌رسد. جلد دوم این کتاب چنان‌که خود هدایت در عنوان کتاب آورده، از بعثت خاتم انبیا حضرت محمد (ص) آغاز و تا ظهور مغول ادامه یافته است، ولی در اصل این اثر تا پایان دوره آق قویونلو و قرا قویونلوها ادامه یافته است. جلدهای سوم و چهارم این اثر از اهمیت بیشتری نسبت به دو جلد دیگر برخوردار است. چراکه در آن به صورت بسیار کامل و مفصل به تاریخ ایران اشاره شده است. هدایت جلد سوم کتاب خود را به دو بخش تقسیم کرده که بخش اول به دوران صفویه، افشاریه و زندیه و بخش دوم آن به بیان تاریخ ایران از ظهور آغامحمدخان قاجار تا شکل‌گیری مشروطه در ایران اختصاص یافته است. جلد چهارم «گزارش ایران» که دربردارنده دوران مشروطیت ایران است، در نهایت با کابینه مشیرالدوله و هم‌زمان با قدرت‌گیری رضاخان به پایان می‌رسد. آرا و عقاید ملل جهان از نگاه هدایت «افکار امم» کتاب دیگر مخبرالسلطنه است. این اثر او تا حدود زیادی با سایر آثار وی متفاوت است. این اثر مخبرالسلطنه با آفرینش آدم شروع می‌شود و درباره پیدایش جهان هستی و مراحل مختلف شکل‌گیری آن از لحاظ زمین‌شناسی مطالبی را عرضه کرده است، سپس به مسایلی نظیر انسان و آفرینش آن پرداخته شده است. «افکار امم» به بیان و بررسی افکار امم و به عبارت بهتر بررسی افکار قاره‌ها و سپس ملل مختلف پرداخته است. وی در بدو امر، آفرینش را از دیدگاه اقوام مختلف و از منظر اساطیر و افسانه‌های متعلق به هر یک از آن‌ها بررسی کرده است. او سپس با تفصیل هر چه بیشتر، از عقاید آریایی‌ها و نیز مذاهب مزدایی، مانویت، و مزدکی یاد کرده و به صورت هر چه جزیی‌تر از عقاید و آداب رسوم ایشان سخن رانده شده است. بر مخبرالسلطنه چه گذشت؟ «بر من چه گذشت» عنوان کتاب دیگری از هدایت است. این اثر هدایت ، اثری منثور و منظوم بوده است، که شاید بتوان این اثر را پایه دو اثر اصلی منثور و منظوم هدایت یعنی «خاطرات و خطرات» و «تحفه مخبری» دانست. از شواهد چنین برمی‌آید که، این کتاب بنا به درخواست اطرافیان هدایت نگاشته شده است و البته طبق معمول، زمانی این کار صورت گرفته که، هدایت دارای منصب سیاسی نبوده و چنان‌که خود معتقد بود، داشت از زمان بیکاری خویش بهره‌مند می‌شد. روایت سفر دور دنیا به بهانه عزیمت به مکه! «سفرنامه مکه» عنوان کتابی دیگر از سیاستمدار قاجاری است. این اثر مخبرالسلطنه در بردارنده سفرنامه تشرف هدایت به مکه معظمه از طریق چین، ژاپن، آمریکا، اروپا و در نهایت ایتالیا و اسکندریه است. پس از آن‌که امین‌السلطان در ۲۲ جمادی الآخر ۱۳۲۱ از منصب صدارت مظفرالدین شاه عزل شد، توفیقی اجباری نصیب وی شد تا راهی زیارت خانه خدا شود، ولی در واقع به حکم مظفرالدین شاه بود که او از کشور خارج شد. امین‌السلطان پس از آن‌که تصمیم به این سفر گرفت از مخبرالسلطنه هم درخواست همراهی کرد. مخبرالسلطنه هم که از دانش خوبی برخوردار بود و به‌ویژه به چند زبان خارجی به خوبی تسلط داشت،با کمال میل این درخواست امین‌السلطان را اجابت کرد تا ضمن مترجمی امین‌السلطان، دیداری هم از مناطق مختلف جهان داشته باشد. هدایت در این سفرنامه به توصیف جغرافیا و آداب و رسوم و فرهنگ این کشورها به‌ویژه چین و ژاپن پرداخته است. آنچه کار هدایت را با بسیاری از سفرنامه‌های دیگر متمایز می‌کند، آن است که وی بعدها با مراجعه به کتاب‌ها و منابع معتبر، اطلاعاتی را بر این اثر می‌افزاید تا علاوه بر شرح سفر، به افزودن اطلاعات خوانندگان خود نیز بپردازد. او در این سفر مانند بسیاری دیگر که در آسیا دنبال الگوی مناسبی برای انجام اصلاحات در ایران به تأسی از آن کشور بودند، ژاپن و زمامداران و مردم آن را به شدت می‌ستاید. هدایت علاوه بر دو کشور چین و ژاپن، در سفرنامه‌اش اطلاعاتی نیز درباره کشورهای اروپایی و آمریکا می‌دهد. او و همراهانش طی این سفر، آن قدر وقت خود را به بازدید در مناطق و کشورهای مختلف صرف کردند که حتی در بین راه به دلیل کمبود وقت تصمیم می‌گیرند هدف اصلی خود، یعنی زیارت خانه خدا را به سال بعد موکول کنند. اما چنان که هدایت اشاره می‌کند، بر شیطان رجیم لعنت فرستادند و با شتاب هر چه تمام‌تر، راهی زیارت خانه خدا شدند. تحفه‌های مخبرالسلطنه برای آیندگان «تحفه مخبری» یکی دیگر از مهم‌ترین آثار مخبرالسلطنه هدایت است که اولین چاپ آن در سال ۱۳۳۰ه.ش در زمان حیات خود مولف صورت گرفت. با وجود آن‌که هدایت وقت زیادی را برای نگارش این کتاب نسبت به سایر آثار خود صرف نکرد، ولی «تحفه مخبری» نسبت به آثار دیگر هدایت، چندان مورد توجه پژوهشگران، قرار نگرفت. با توجه به آنچه در این اثر منظوم آمده، ظاهرا آغاز تالیف این اثر زمانی شروع می‌شود که هدایت از والیگری فارس در بحبوحه جنگ جهانی اول عزل شده است و از قرار معلوم عنوان اصلی کتاب را که همان «کار بیکاری» است نیز از همین جا، یعنی عزل از والیگری فارس و بیکاری خود الهام گرفته است: «کار بیکاری است تحفه مخبری خواهمت توفیق که از آن برخوری چون به بیکاری بشد انجام آن کار بیکاری نهادم نام آن» این کتاب در بردارنده تاریخ ایران از ادوار باستانی تا سقوط پهلوی اول به صورت بسیار مختصر و گذرا است و لابه‌لای آن پر از حوادث سیاسی است که در تاریخ معاصر ایران و حتی دنیا اتفاق افتاده است. «تحفة الآفاق» تالیف دیگر هدایت، اثری جغرافیایی که باید آن را اثری تالیفی- ترجمه‌ای خواند. در سال ۱۳۱۴ه.ق پدر مهدی قلی خان نسخه‌ای از کار فونسن را به او داد که به دستور مظفرالدین شاه قاجار باید ترجمه می‌کرد. بخش‌هایی از این اثر که از نظر مخبرالسلطنه مفیدتر بود، ابتدا ترجمه و در اختیار شاه قاجار و دیگران قرار گرفت، اما مخبرالسلطنه کار ترجمه تنها را در شان و منزلت خود نمی‌دید، از این رو در صدد برآمد تا مطالبی را نیز به آن بیفزاید. در نتیجه این کار تبدیل به اثری ترجمه‌ای - تالیفی شد. او خود در این باره چنین می‌نویسد: «در اول سلطنت مظفرالدین شاه جغرافیای بزرگ فونسن را اعلی‌حضرت برای ترجمه به پدرم داد. به من رجوع فرمودند. قسمت اروپ را که مشتمل بر مطالب مفیده بود با شوقی وافر ترجمه کردم و تقدیم شد. خواستم آن را به طبع برسانم. به ترجمه قناعت نکردم. تاریخ و حکایاتی از هر قبیل بر آن افزودم. خواستم مصور باشد. اسباب فراهم نبود. لوازم کار از فرنگ آوردم و خود مشغول امتحانات شدم. یک صفحه مرا هشت ماه معطل کرد. خسته نشدم تا راه عمل را به دست آوردم. نیمی از آن کتاب قبل از مسافرت به شیراز (شعبان ۱۳۳۰ هجری قمری) به طبع رسید و بقیه به واسطه عوایق چندی بعهد تاخیر افتاد تا در سنه ۱۳۱۷ هجری شمسی انجام پذیرفت.» «تحفة الافلاک» اثر دیگری از هدایت کتابی است درباره صور فلکی و اجرام آسمانی است. مخبرالسلطنه که همواره به اجرام آسمانی علاقه‌مند بوده، پس از آن‌که از کار ریاست وزرایی فارغ می‌شود، به دنبال علاقه خود رفته و شروع به بررسی ستارگان و کواکب می‌کند که نتیجه آن هم اثری به نام «تحفة الافلاک» می‌شود. کتابی که نام هدایت را در تاریخ موسیقی ایران ثبت کرد «مجمع الادوار» اثر متفاوت دیگری از مخبرالسلطنه به‌شمار می‌رود. آن‌چه باعث نگارش این کتاب شده است، پیش زمینه‌هایش به دوران کودکی مخبرالسلطنه باز می‌گشت که از همان دوران کودکی چنانچه خود اشاره کرده، «از جعبه گز، تار دم اسب، قطعات قرقره، دست‌انداز تخت، سازی سر هم می‌کردم، گاهی به اتفاق تناسبی بین تارها می‌افتاد و نشاط می‌داد». این علاقه مخبرالسلطنه به موسیقی، در دوران اقامت کوتاه مدت وی در کنار یک خانواده آلمانی که مهدی قلی‌خان نوجوان برای تحصیل به آن‌جا رفته بود، تشدید شد. به هر حال این علاقه به موسیقی سبب خلق اثری در تاریخ موسیقی ایران شد که «مجمع الادوار» نام گرفت. همین اثر، مخبرالسلطنه را جزو اولین کسانی قرار داد که به نگارش نت در موسیقی ایران پرداختند. منبع: سایت جام‌جم ایام

کارکردهای مجالس عصر پهلوی

گزارش زیر درباره عملکرد مجلس شورای ملی از دوره ششم تا بیست و چهارم است که به موضوعاتی از قبیل برگزاری انتخابات و حضور احزاب در این مجالس می پردازد. به دنبال صدور فرمان مشروطیت در 14 جمادی‌الثانی 1324 هجری قمری از طرف مظفرالدین‌شاه، مجلس شورای ملی با هیاتی منتخب از شاهزادگان قاجاری، علما، اعیان و اشراف، تجار و اصناف تشکیل شد. اولین دوره مجلس شورای ملی در 12 مهر 1285 شمسی افتتاح شد و با به توپ بسته شدن مجلس در سال 1287، مشروطه نوپای ایرانی دستخوش بحرانی عظیم شد. این مشروطه نیم‌بند با همین وضعیت آشفته زمانی به دوره پهلوی اول منتقل شد که سلطنت قاجارها از نظر مردم یک سلطنت کهنه و پوسیده جلوه می‌نمود که باید تغییر می‌کرد. حکومتی که آشکارا با استقراض ازخارجه، بستن قراردادهای نفتی سنگین با دول بیگانه و سفرهای مکرر شاهان قاجاری به فرنگ حقوق ملی مردم ایران را نقض می‌کرد، دیگر ممکن نبود که مهر مشروطیت را بر آن نهاد. در نهایت در آبان 1304 شمسی در حالی که آخرین پادشاه قاجاریه در فرنگ به سر می‌برد در مجلس صحبت‌هایی درباره خلع قاجاریه انجام گرفت تا آن‌که در 22 آذر 1304شمسی رضاخان با اکثریت آرای نمایندگان، پادشاهی پهلوی را تاسیس کرد. مجلس ششم (19 تیر 1305 تا 22 مرداد 1307) در انتخابات دوره ششم مجلس شورای ملی با جا افتادن نسبی حکومت پهلوی بسیاری از نظامی‌ها در اکثر نقاط کشور در امر انتخاب نمایندگان دخالت می‌کردند و بتدریج از این دوره به بعد سلسله فعالیت‌های گسترده‌ای برای خارج‌ کردن نمایندگان مخالف حکومت از میدان رقابت انتخابات آغاز شد. دراین دوره، دو نفر از نمایندگان یعنی سیدحسن مدرس و دکتر محمد مصدق با قاطعیت با اعتبارنامه کسانی که با حمایت تام طرفداران حکومت شاهنشاهی به مجلس وارد شده بودند، مخالفت می‌کردند. از این دوره با نزدیک شدن عبد‌الحسین تیمورتاش، وزیر دربار ایران به شاه، وی مجری اصلی سیاست‌های حکومت شد و با همدستی او بود که در مجلس ششم تقریبا بیشتر طرفداران رضاشاه با اعمال نفوذ وارد مجلس شدند. ریاست مجلس در دوره ششم با سیدمحمد تدین و میرزا حسین‌خان پیرنیا بود و در مجموع 276 جلسه برگزار شد. مجلس هفتم (14 مهر 1307 تا 14آبان1309) این دوران تا سال1320، دوران شکل‌گیری خودکامگی تدریجی رضا شاه بود و فضای بله‌قربان‌گویی مطلق به نظام اداری و سیاسی ایران حاکم شد. ریاست مجلس در این دوره به عهده حسین دادگر بود که دهمین رئیس مجلس شورای ملی و اولین رئیس دوره هفتم قانونگذاری محسوب می‌شد. دوره هفتم با برگزاری 174 جلسه به عمر خود پایان داد. مجلس هشتم (24 آذر 1309 تا 29 دی1311) در هشتمین دوره مجلس شورا نیز حسین دادگر، ریاست 129 جلسه مجلس این دوره را به عهده داشت. از این دوره به بعد، فلج‌کردن مجلس از سوی نظام حاکم به اشکال مختلف جلوه‌گر شد. رضاشاه برای تثبیت قدرت خود در این دوره برای اولین بار مصونیت پارلمانی را از نمایندگان سلب کرد. مجلس نهم (24 اسفند1311 تا 24 فروردین 1314) اولین جلسه دوره نهم قانونگذاری در24 اسفند 1311به ریاست عدل‌الملک دادگر تشکیل شد. در این دوره اعتبارنامه عبدالحسین تیمورتاش، وزیردربار از سوی نمایندگان رد شد. مجلس نهم 137جلسه داشت که ریاست آن را همچنان دادگر به عهده داشت. مجلس دهم ( 15خرداد 1314 تا 22 خرداد 1316) ریاست مجالس این دوره به عهده میرزا حسن‌خان اسفندیاری بود. از این دوره زمام امور کاملا در دست حکومت خودکامه بود و حتی یک نماینده مخالف به مجلس راه نیافت و هر کس در مجلس بود در اصل، نماینده شاه بود و آزادی انتخابات مفهوم نداشت. از مهم‌ترین مسائلی که در این دوره به تصویب مجلس شورای ملی رسید، عقد پیمان سعدآباد میان ایران، ترکیه، افغانستان و عراق بود. دراین دوره ، مجلس تنها 108 جلسه تشکیل شد. مجلس یازدهم (20 شهریور 1316 تا 27 شهریور 1318) ریاست این دوره از مجلس که 110جلسه داشت به عهده محتشم‌السلطنه اسفندیاری بود. این دوره همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم بود. مجلس دوازدهم ( 3 آبان 1318 تا 9آبان 1320) این دوره مجلس مصادف با شروع جنگ جهانی دوم و حمله متفقین به ایران بود. انتقال قدرت از رضاشاه به پسرش محمدرضا مهم‌ترین حادثه این دوره بود. مسوولیت ریاست مجلس دوازدهم باز هم به‌عهده میرزا‌حسن اسفندیاری نهاده شد. از این زمان به بعد تا حدودی متاثر از فضای سیاسی کشور، نمایندگان باب انتقادهایی را درباره رضاخان گشودند. مجلس در این دوره 133 جلسه داشت. مجلس سیزدهم (22 آبان 1320 تا 1 آذر 1322) انتخابات مجلس سیزدهم در زمان رضاشاه صورت گرفته بود. اما با استعفای رضاشاه، این انتخابات در نظر مردم بدون مشروعیت لازم بود و آنها از شاه جدید درخواست برگزاری دوباره انتخابات و لغو انتخابات پیشین را داشتند. این انتخابات دوباره انجام گرفت، اما فهرست انتخاباتی دوره سیزدهم نسبت به دوره گذشته هیچ تغییری پیدا نکرد. افتتاح شتابزده این دوره از مجلس آنچنان بود که دریک روز 166 اعتبارنامه به تصویب رسید. یکی از عمده مشکلات این دوره مجلس ،تجربه حضور نیروهای بیگانه در کشور بود که از این زمان به بعد دست روس و انگلیس هم برای مداخله در انتخابات دوره چهاردهم نیز باز شد. در این دوره گروه‌گرایی و فراکسیون‌گرایی درمجلس آغاز شد و در مجلس چهاردهم به اوج خود رسید. هرکدام ازاین گروه‌ها خواستار روی کار آمدن دولتی بودند که نمایندگان آنها مطابق میل وسلیقه‌‌شان باشد و همین امر موجب درگیری در مجلس و کم شدن عمر کابینه‌ها می‌شد. در این دوره از مجلس حدود 224 جلسه تشکیل شد که ریاست آن را همچنان میرزا حسن اسفندیاری به عهده داشت. مجلس چهاردهم (6 اسفند 1322 تا 21 اسفند 1324) انتخابات مجلس چهاردهم درحالی برگزار شد که هنوز کشور از حضور بیگانگان رنج می‌برد. در انتخابات این دوره نیز دولت علی سهیلی اعمال نفوذ بسیاری کرد که مورد اعتراض شدید گروه اقلیت مجلس به رهبری دکتر مصدق قرار گرفت. از جمله فراکسیون‌هایی که در این مجلس وجود داشت می‌توان به اراده ملی، میهن، آزادی و حزب توده اشاره کرد. رقابت‌های نفتی در این دوره میان دول بیگانه (شوروی و انگلیس) آنقدر زیاد بود که امضای قرارداد با هر یک از آنها منجر به واکنش جدی طرف دیگر می‌شد. در این دوره، دکتر مصدق طرحی را تهیه کرد که دولت‌های ایران قبل از در جریان گذاشتن مجلس شورای ملی اجازه مذاکره با دول بیگانه را نداشتند. حضور متفقین در کشور آنقدر آزاردهنده بود که موجب ایجاد فترت یک ساله بین مجلس چهاردهم و پانزدهم شد و?برگزاری انتخابات دوره پانزدهم تا قبل از خروج دول بیگانه از کشور ممنوع اعلام شد. در مجلس چهاردهم مجموعا 194جلسه به ریاست اسعد، ملک‌مدنی، سیدمحمد صادق طباطبایی و امیر تیمور کلالی تشکیل شد. مجلس پانزدهم (25 تیر1326 تا 6 مرداد 1328) بعد از فترت ایجاد شده بین مجلس چهاردهم و پانزدهم همه چیز برای برگزاری انتخابات فراهم بود. دولت قوام‌السلطنه دستور برگزاری این دوره از انتخابات را صادر کرد. مذاکره درخصوص مسائل مهمی مانند نفت شمال و حل ماجرای شورش‌ها در آذربایجان و کردستان وجود یک مجلس قدرتمند را طلب می‌کرد. قوام برای اعمال نفوذ در انتخابات مجلس پانزدهم با دو حزب ایران و توده حزبی موسوم به دموکرات ایران پدید آورد و تا آنجا که امکان داشت، اعضای این حزب را در مجلس وارد کرد. مجلس پانزدهم 201 جلسه داشت که ریاست آن به عهده رضا حکمت بود. مجلس شانزدهم (20 بهمن 1328 تا 28 بهمن 1330) در انتخابات مجلس شانزدهم هرچند سعی بر این بود که به صورت آزاد برگزار شود اما هنوز رگه‌هایی از مداخله نیروهای دولتی و بیگانه در انتخابات دیده می‌شد. در اعتراض به دخالت‌های آشکار در انتخابات، جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق‌ و گروه‌های مختلف از جمله حزب ایران،حزب زحمتکشان، حزب ملت ایران و جامعه مجاهدین اسلام در دربار تحصن کردند. یکی از عوامل دخالت در انتخابات مجلس شانزدهم در این دوره عبدالحسین هژیر، وزیر دربار بود که توسط فداییان اسلام ترور شد. طرح مسائل مربوط به ملی‌شدن صنعت نفت در مجلس و تبلیغات زیادی که از سوی جبهه ملی در این مورد صورت می‌گرفت، سلسله بحث‌های داغی را میان نمایندگان ایجاد کرده بود تا آن‌که در 29اسفند 1329شمسی لایحه ملی‌شدن صنعت نفت در مجلس به تصویب رسید. در مجموع در مجلس شانزدهم 218جلسه تشکیل شد و ریاست مجلس را هم رضا حکمت عهده‌دار بود. مجلس هفدهم (7 اردیبهشت 1331 تا 28 آبان 1332) انتخابات مجلس هفدهم با فاصله‌ای در حدود دوماه از اختتام مجلس شانزدهم در فضایی پر از تلاطم برگزار شد. در حالی که در دوره نخست‌وزیری دکتر مصدق تلاش می‌شد از دخالت در امور انتخابات بشدت جلوگیری شود، انتخابات در اغلب حوزه‌ها با دخالت نظامیان و خوانین قدرتمند و عوامل بیگانه بدرستی برگزار نشد. بخصوص دولت انگلیس که با ملی شدن نفت ایران وخلع ید از کارکنان انگلیسی شرکت نفت دستش از همه جا کوتاه شده بود، تمام عزم خود را برای مداخله همه جانبه در انتخابات دوره هفدهم جزم کرده‌بود. مجلس هفدهم عمری طولانی نداشت و دولت دکتر مصدق این گونه استدلال می‌کرد که با مجلسی که مخل اقدامات دولت است، نمی‌شود کار کرد. با استعفای تعداد زیادی از نمایندگان این دوره که بخشی از آنها عضو فراکسیون جبهه ملی بودند و با برگزاری همه‌پرسی عمومی، مجلس هفدهم منحل شد. مجلس هفدهم 87 جلسه داشت و ریاست مجلس در این دوره به عهده مهندس رضوی،محمد ذوالفقاری و اورنگ بود. مجلس هجدهم (27 اسفند 1332 تا 26 فروردین 1335) انتخابات دوره هجدهم قانونگذاری در زمستان سال 1332 توسط دولت زاهدی آغاز شد. عامل موثر در تسریع انتخابات این دوره مساله نفت و تلاش دولت برای تصویب قرارداد کنسرسیوم بود، به این جهت نمایندگان مجلس باید به گونه‌ای دستچین می‌شدند تا زمینه تصویب این قرارداد فراهم می‌گشت. در این دوره، شاه برای برقراری هر چه سریع‌تر روابط سیاسی و فروش دوباره نفت ایران، خواهان تصویب این قرارداد بود اگرچه خود می‌دانست که چنین قراردادی هیچ‌گاه منافع ایران را به طور کامل تامین نمی‌کند. اصلی‌ترین رقابت انتخاباتی در این دوره، میان طرفداران زاهدی و اسدالله علم بود. زاهدی نخست‌وزیر کودتا، جدیت بسیاری کرد تا نمایندگان وفادار به خود و دولتش را از صندوق‌های انتخاباتی بیرون آورد، از سوی دیگر علم نیز به طرفداری از شاه به اقدام مشابهی دست زد. وی تلاش زاید‌الوصفی کرد تا نمایندگان مورد نظر خود را از مناطق تحت نفوذ خویش به مجلس وارد کند تا در این مبارزه بر نخست‌وزیر مغضوب پیشی گیرد. این در حالی بود که در انتخابات این دوره، نهضت مقاومت ملی که پس از کودتا فعالیت‌های خود را به صورت نیمه‌مخفی ادامه می‌داد نیز برای حضور در انتخابات، کاندیداهای خود را معرفی کرد و به اقداماتی چون اعتراض‌های خیابانی، تشکیل سازمان نظارت بر آزادی انتخابات و پخش اعلامیه در خصوص عدم آزادی انتخابات پرداخت. به رغم این تلاش‌ها، دولت زاهدی مانع از انتخاب نمایندگان این گروه شد. انتخابات این دوره در جوی غیرمردمی و با دخالت آشکار دولت برگزار شد. در این دوره، کمی بیش از نصف وکلا برای اولین بار در مجلس حضور یافتند. از وکلای غیرمستعفی مجلس دوره هفدهم نیز جز چند نفری که پرچم مخالفت با دولت را برافراشته بودند، بقیه دوباره به مجلس راه یافتند. رسوایی انتخابات به‌گونه‌ای نمایان بود که روزنامه‌های غیردولتی نیز ناگزیر از افشای آن شدند. مجلس هجدهم سرانجام بدون حضور نمایندگان واقعی مردم و در شرایطی که هنوز نمایندگان تهران انتخاب نشده بودند در 27 اسفند 1332 افتتاح شد. عمر این مجلس دو سال بود که در آن امکان برپایی 232 جلسه فراهم شد. مجلس نوزدهم (10 خرداد 1335 تا 29 خرداد 1339) انتخابات مجلس نوزدهم زیر نظر مستقیم علم برگزار شد. با حضور وی به عنوان وزیر کشور امکان هرگونه انتخابات آزاد سلب شد. در این دوره، رژیم از حضور افراد میانه‌رو در انتخابات جلوگیری کرد. ابوالحسن حائری‌زاده و محمد درخشش نمایندگان تهران در دوره هجدهم به دلیل مخالفت با قرارداد کنسرسیوم به مجلس نوزدهم راه نیافتند. در جریان این انتخابات، حکومت نظامی همچنان پابرجا بود و از برگزاری میتینگ‌ها و جلسات جلوگیری به عمل می‌آمد. در این دوره نیز مانند دوره گذشته، تقلب‌های بی‌شماری در انتخاب نمایندگان صورت گرفت. این موضوع بویژه از سوی دستگاه علم بیشتر نمایان شد. علم در این دوره نیز تلاش کرد تا نامزدهای نمایندگی هوادار خود را راهی مجلس کند. به عنوان نمونه می‌توان به موضوع انتخاب‌شدن مهدی ارباب یزدی نماینده بندر عباس اشاره کرد که با دخالت مستقیم علم انتخاب شد. نهضت مقاومت ملی نیز در این دوره به‌مانند گذشته ضمن خرده‌گیری از نحوه فعالیت دولت به منظور کنترل انتخابات، از مردم خواست که از شرکت در چنین انتخاباتی پرهیز کنند. به رغم این تلاش، دولت توانست با استفاده از ترفندهای سیاسی از حضور نیروهای مخالف جلوگیری کرده و مجلسی قابل قبول برای دربار فراهم کند. نکته مهم در این دوره از مجلس،گرایش برخی نمایندگان به دو حزب تازه‌تاسیس ملیون و مردم بود. شاه، به‌منظور انجام اصلاحات‌ سیاسی،‌ به‌ عنوان‌ اساسی‌ترین‌ کار به ایجاد‌ سیستم‌ دوحزبی‌ در کشور اقدام کرد‌.مسوولیت تاسیس حزب مردم به عهده علم گذاشته شد. ایجاد حزب‌، فرصتی‌ دوباره‌ به‌ علم‌ داد تا‌ تصویر دیگری‌ از خود در صحنه‌ سیاست‌ نشان‌ بدهد. حزب ملیون نیز توسط اقبال نخست‌وزیر وقت با موافقت شاه ایجاد شد. از ابتدای تاسیس این احزاب، هسته اولیه طرفداران دوحزب در دوره نوزدهم مجلس شورای ملی تشکیل شد، به گونه‌ای که حزب ملیون با 65 عضو ثابت و حزب مردم با 44 عضو رسمی، رقابت سختی را با یکدیگر در پیش گرفتند و هریک در تلاش بود تا سهم بیشتری از نمایندگان را به خود اختصاص دهد تا بتواند جایگاه مهمی در دوره بعدی مجلس را از آن خود کند. نکته مهم این دوره، تغییر مدت دوره نمایندگی مجلس از 2 سال به 4 سال بود. دوره نوزدهم پس از برپایی 417جلسه به پایان رسید. مجلس بیستم (2 اسفند 1339 تا 19 اردیبهشت 1340) در خلال فترت بین مجلس نوزدهم و بیستم که نزدیک 9 ماه به طول انجامید، مبارزات انتخاباتی بین سه گروه در کشور آغاز شد. سه گروهی که در انتخابات تابستانی شرکت داشتند عبارت بودند از حزب ملیون به رهبری دکتر اقبال نخست‌وزیر وقت، حزب مردم به رهبری علم و حزب منفردان به رهبری چند نفر از جمله دکتر علی امینی، سیدجعفر بهبهانی، ارسلان خلعتبری و فتح‌الله فرود. در این دوره جبهه ملی نیز به مبارزه انتخاباتی پرداخت و توانست نماینده خود را از حوزه کاشان به مجلس وارد کند. در آستانه برگزاری انتخابات، شاه اعلام کرد که انتخابات این دوره آزاد است. وی در حقیقت با این سخن براین امر صحه گذاشت که انتخابات پیشین از آزادی چندانی برخوردار نبوده است. در جریان این انتخابات، حزب مردم و منفردین، دولت را متهم به تقلب و مداخله در انتخابات کردند. تقلبات فاحش اقبال در صندوق‌های انتخاباتی با استفاده از اعضای انجمن نظارت بر انتخابات موجب شد بیشترین افرادی که سر از صندوق انتخابات بیرون آوردند از حزب ملیون باشند. این مساله و اعتراضات بی‌حد و حصر حزب مردم و دیگر احزاب موجب شد که شاه در مصاحبه مطبوعاتی به علت بدی روند انتخابات به استعفای دسته جمعی نمایندگان منتخب فرمان دهد. در نتیجه کابینه دکتر اقبال، استعفای خود را تقدیم کرد. با دستور شاه در اواخر آذر 1339 انتخابات مجدد دوره بیستم آغاز شد. این انتخابات باز هم بدون حضور جمع کثیری از مردم انجام گرفت و افرادی از هردو گروه به مجلس راه یافتند. نکته جالب این انتخابات، حضور دکتر اقبال به عنوان نماینده مجلس از حوزه انتخابیه مشهد بود که به رغم ایجاد اعمال خلاف قانون توانست از طریق حزب خود به مجلس راه یابد که البته باوجود تصویب اعتبارنامه وی تا پایان مجلس مورد عتاب وسرزنش برخی نمایندگان بود. اما عمر این مجلس برای پیمودن این مسیر چهار ساله دوامی نیافت و پس از گذشت 20 جلسه، با استعفای کابینه شریف امامی و روی کارآمدن علی امینی به فرمان شاه منحل شد.لازم به یادآوری است که از مجلس هجدهم تا بیستم سردار فاخر حکمت به عنوان رئیس مجلس به فعالیت پرداخت اما از مجلس بیست و یکم به بعد عبدالله ریاضی بر مسند ریاست مجلس قرارگرفت. مجلس بیست و یکم (14مهر 1342 تا 13مهر 1346) با روی کار آمدن اسدالله علم نخستین مساله، برگزاری انتخابات مجلس و باز گشایی آن بود. شاه در آغاز تمایل چندانی به برگزاری انتخابات زودهنگام نداشت و در انتظار فرصتی برای انجام اصلاحات مورد نظر خود در زمان فقدان مجلس بود. در حقیقت می‌توان گفت که با ورود به دهه چهل، شاه از قدرت فوق‌العاده‌ای در حکومت برخوردار شد و از این نظر جایگاه مجلس در دیدگاه وی به پایین‌ترین سطح خود نزول کرد. به‌رغم بی‌نیازی وی از وجود مجلس، وقایعی مانند انقلاب سفید و همچنین لزوم تصویب صوری لوایح موجب شد که دستور برگزاری انتخابات صادر شود. در این دوره نیز مانند گذشته علم در تنظیم فهرست کاندیداهای مجلس نقش موثری را ایفا می‌کرد. در این دوره در کنار حزب ملیون که تا حدود زیادی ضعیف شده بود، حزب مردم تلاش کرد تا نمایندگان خود را به مجلس شورای ملی وارد کند. علاوه بر این دو حزب،گروه دیگری به نام «کانون مترقی» نیز به عرصه انتخابات پا گذاشت. در این زمان، آمریکاییان ساختار سیاسی حاکمیت در ایران را نیازمند تحول و نوسازی جدی‌تری می‌دانستند و خواهان به وجود آمدن گروه جدیدی از نخبگان سیاسی بودند تا بتوانند در جهت تحقق آرمان‌های آنها گام بردارند. جمعیت جدید به ریاست حسنعلی منصور، گروه پیشرو (کانون مترقی) نامیده شد و از همان آغاز تحت حمایت و هدایت ضمنی یا مستقیم محافل آمریکایی و طرفداران سیاست آنها در کشور قرار گرفت. بنابراین، این گروه به عنوان تنها سازمانی که بیشترین تعداد اعضای خود را در فهرست نمایندگی مجلس قرار داد، مطرح شد. نام این گروه پس از مدتی به حزب ایران نوین تغییر یافت. مقدمه انتخابات مجلس بیست و یکم با تشکیل کنگره آزادمردان و آزادزنان که ظاهرا محصول انقلاب سفید و مجمعی از نمایندگان کارگران وکشاورزان و روشنفکران کانون مترقی بود، فراهم شد. علاوه بر مسائل سیاسی و حضور یک حزب جدید، انتخابات این دوره مجلس با اندک تفاوتی نسبت به دوره‌های قبل برگزار شد. از جمله آن که در این دوره برای اولین بار، زنان امکان حضور در مجلس را به دست آوردند. نکته دوم نیز بهره‌گیری دولت از کارت‌های الکترال در انتخابات بود که از این دوره به بعد مورد استفاده قرار گرفت. استفاده ابزاری از این امکان موجب شد که دولت بتواند در میان طبقات مختلف نفوذ کرده و از این حربه برای سوء‌استفاده و دخالت در انتخابات بهره گیرد. علاوه برمسائل موجود، انتخابات در فضایی برگزار شد که به دلیل قیام 15 خرداد و تحریم انتخابات از سوی علما، مردم رغبتی به حضور نیافتند. در حقیقت در این زمان علاوه بر مخالفت‌های جبهه ملی برای حضور در انتخابات، روحانیون نیز به دلیل وقایع به وجود آمده از سوی رژیم بشدت با این موضوع برخورد کردندو با دادن اعلامیه‌ها و فتاوی، مردم را از حضور در انتخابات بر حذر می‌داشتند. سرانجام به‌رغم مخالفت‌های گروه‌های مخالف، انتخابات این دوره از مجلس نیز مطابق خواست هیات حاکمه به‌انجام رسید. بسیاری از افرادی که در این دوره به‌مجلس راه یافتند از نیروهای نو‌ظهور به شمار می‌آمدند که برای اولین بار به مجلس وارد می‌شدند. با تلاش کانون مترقی برای ورود اعضای خود، در حدود 181 نفر از نمایندگان جزو این گروه به شمار می‌آمدند. بنابراین کانون مترقی در مقایسه با حزب مردم جایگاه والایی را در مجلس از آن خود کرد. اولین اقدام مجلس شورای ملی در دوره بیست و یکم، تعیین تکلیف بیش از 600 مصوبه دوران دو ساله فترت بود که توسط دولت به تصویب رسیده بود. دولت حزبی حسنعلی منصور توانست با ترفندهای خاص تمامی این لوایح را در مجلس به تصویب رساند. از جمله این لوایح می‌توان به طرح لایحه کاپیتولاسیون اشاره کرد که بحث‌ها و جدل‌های بسیاری را در کشور به وجود آورد. این دوره از مجلس با برگزاری 381 جلسه به کار خود پایان داد. مجلس بیست و دوم (14 مهر 1346 تا 9 شهریور 1350) در انتخابات این دوره مجلس نیز مانند دوران گذشته از سوی دربار و دولت، وعده انتخابات آزاد به مردم داده شد. در این دوره نیز علم به عنوان وزیر دربار در کنار شاه جریان انتخابات را زیر نظر داشت. دولت حزبی هویدا نیز بیشترین تلاش را برای وارد کردن نمایندگان دلخواه خود از حزب ایران نوین صورت داد. از اوایل اردیبهشت 1346وزارت کشور مشغول فراهم‌آوردن مقدمات برگزاری انتخابات دوره بیست ودوم مجلس شورای?ملی بود. با گسترش شایعات درباره حزبی بودن انتخابات این دوره از مجلس، شیفتگان وکالت مجلس به تکاپو افتادند تا با نام‌نویسی در دو حزب مردم و بویژه حزب ایران نوین که زمینه‌های بهتری را برای حضور در مجلس فراهم می‌کرد، به آرزوی دیرینه خویش دست یابند. در این میان رهبران حزب ایران نوین تلاش می‌کردند تا اعضای سرشناس حزب مردم را با وعده دلفریب راهیابی به مجلس با خود همراه کنند. فعالیت‌های این حزب مورد اعتراض رهبران حزب مردم قرار گرفت، به‌گونه‌ای که آنان، حزب ایران نوین و شخص هویدا را به تقلب و اعمال نفوذ گسترده و ایجاد محدودیت برای حزب مردم متهم کردند. حزب ایران نوین که در بسیاری از کارخانه‌ها و مراکز کارگری، سلطه گسترده‌ای داشت، از روزهای قبل از رای گیری با ترفند‌های مختلف به جمع‌آوری شناسنامه‌های افراد برای صدور کارت الکترال مبادرت می‌ورزید و پس از دریافت کارت‌ها و درج نام کاندیدای حزب ایران نوین، شناسنامه‌ها را به افراد مسترد می‌کرد. این حزب همچنین با در اختیار داشتن فرمانداران شهرستان‌های مختلف توانست بیشترین فعالیت‌ها را برای جمع آوری آرا صورت دهد. در این میان هیچ‌گاه نباید از نقش ساواک در اجرای وظیفه نظارتی آن به دستور دربار غافل ماند.در اینجا لازم است به گروه جدیدی که توانست در این دوره از مجلس کاندیداهای خود را به مجلس وارد کند، اشاره کرد. حزب پان‌‌ایرانیست در این دوره از مجلس توانست با تلاش خود، 5 نفر از اعضای خود را به مجلس وارد کند.این حزب از جمله مخالفان اصلی دولت وقت در طول این دوره مجلس به شمار می‌آمدکه در هر زمانی با سیاست‌های دولت به مقابله می‌پرداخت.(نمونه این امر در مساله بحرین دیده شد.) حزب پان‌ایرانیست مانند دیگر احزاب، حامی سرسخت شاه به شمار می‌آمد اما از جمله منتقدان همیشگی دولت‌های وقت بود. در حقیقت رهبران این حزب در مرام خود موضع دولت را از شاه جدا می‌دانستند و معتقد بودند که هیچ‌گاه هیات حاکمه طبق خواسته‌های شاه عمل نمی‌کند. با برگزاری انتخابات، شکست حزب مردم بشدت آشکار شد و این حزب نتوانست در شهرهای بزرگ از جمله تهران نماینده‌ای را به مجلس وارد کند. با این رویه فراکسیون حزب ایران نوین با 150عضو بیشترین تعداد نمایندگان مجلس را به خود اختصاص داد. در کنار آن فراکسیون مردم با 33 عضو در ردیف دوم قرار گرفت. حزب پان‌ایرانیست نیز با 5 عضو در جایگاه سوم قرار گرفت. مهندس عبدالله ریاضی، رییس مجلس نیز به عنوان تنها عضو منفرد مجلس حضور داشت. از جمله مسائل مهم این دوره، جدایی بحرین از ایران بود که با توافقات پشت پرده خارجی شاه و همچنین نمایندگان مجلس به تصویب رسید و تنها گروه مخالف این جریان اعضای حزب پان‌ایرانیست شامل پزشکپور، عاملی تهرانی، فریور و طالع بودند. این در حالی بود که با توافقات پنهانی، فضل‌الله صدر از اعضای پان‌ایرانیست از پذیرش نظر یاران قدیم خود خودداری کرد و با قبول نظر دولت، زمینه اخراج خود از حزب را فراهم کرد. نکته دیگر این مجلس، استیضاح دولت هویدا توسط حزب پان‌ایرانیست به دلیل پذیرش جدایی بحرین از ایران بود. گفتنی است که در این دوره از انتخابات، تعداد وکلای مجلس از 200نفر به 219 نفر افزایش یافت. مجلس بیست و دوم پس‌از برگزاری 255 جلسه به پایان رسید. مجلس بیست و سوم (9 شهریور 1350 تا 16 شهریور 1354) انتخابات دوره بیست و سوم مجلس شورای ملی در سال 1350 برگزار شد. در انتخابات این دوره، حزب پان‌ایرانیست به دلیل انتقاد به مساله جدایی بحرین از ایران و استیضاح دولت، حق شرکت در انتخابات را نداشت. منوچهر کلالی، دبیرکل حزب ایران نوین و حسن زاهدی، وزیر کشور مامور برگزاری انتخابات شدند. در این دوره از انتخابات، عده نمایندگان مجلس به 268 نفر افزایش یافت. به این سبب نمایندگان احزاب امیدوار بودند تا سهم بیشتری از کرسی‌های مجلس را به خود اختصاص دهند. انتخابات دوره بیست وسوم، دومین انتخابات حزبی مجلس بعد از کودتا بود، زیرا به‌رغم وجود احزاب ایران نوین و مردم، از آنجا که انتخابات این دوره را کنگره آزادمردان و آزادزنان انجام داده بود، نمی‌توان آن را جزو انتخابات حزبی دانست. درواقع با احتساب دوره بیست و دوم، این انتخابات، دومین دوره انتخابات حزبی بود. حزب ایران نوین از اواخر سال 1349 برای ثبت‌نام از کاندیداها اقدام کرد. در این میان علاقه‌مندان وکالت برای به دست آوردن کرسی‌های نمایندگی مجلس هزینه بسیاری نیز متقبل شدند.حزب مردم هم برای جانماندن از میدان رقابت، با تبلیغات فراوان به فعالیت پرداخت. حزب ایران نوین با همان راهکارهای کهنه انتخابات پیشین با توسل به فرمانداران و افراد ذی‌نفوذ در ادارات مختلف تهران و دیگر نقاط کشور سعی کرد تا بیشترین آرا را از آن خود کند. با پایان یافتن انتخابات، بر اساس آنچه که از قبل پیش بینی می‌شد، حزب ایران نوین اکثریت وکلای مجلس را به خود اختصاص داد و باز هم حزب مردم به عنوان حزب مخالف در رده دوم قرار گرفت. در این میان، یک نفر از حزب ایرانیان و یک نفر به عنوان منفرد به مجلس راه یافتند. فضل‌الله صدر هم در دوره پیشین مجلس با اتخاذ موضع موافق با دولت در خصوص جدایی بحرین، توانست مجوز حضور در این دوره از مجلس را دریافت کند. مجلس بیست و سوم پس از بر پایی 211جلسه، به کار خود پایان داد. مجلس بیست و چهارم (17 شهریور 1354 تا 22 بهمن 1357) مجلس بیست و چهارم آخرین مجلس دوره پهلوی به شمار می آید که بیش از سه سال دوام نیاورد. در این دوره نیز شاه طی سخنان خود در 20 مهر 1353 اعلام کرد که انتخابات این دوره از آزادی کامل برخوردار است. با صدور فرمان شاه مبنی بر تاسیس حزب رستاخیز، دو حزب ایران نوین و مردم منحل شدند و داستان فعالیت این دو حزب نیز خاتمه یافت. شاه بر این باور بود که تمامی واجدان شرایط چنانچه به وطن خود وفادار باشند، باید در این حزب عضو شوند. پس از انحلال، احزاب نمایندگان مجلس نیز برای حفظ منافع خود،عضویت در این حزب را پذیرفتند. برخلاف این افراد، بسیاری از مخالفان حکومت ایجاد این حزب را مظهر بارزی از دیکتاتوری می‌دانستند. به منظور برپایی انتخابات و بازگشایی مجلس دولت زمینه‌های لازم را فراهم کرد، به این منظور نظارت بر اجرای انتخابات و گزینش نمایندگان به کمیسیون‌هایی از حزب رستاخیز واگذار شد. به‌رغم تبلیغات گسترده‌ای که از سوی هیات حاکمه مبنی بر آزادی انتخابات در این دوره صورت می‌گرفت، در عمل این انتخابات فرق چندانی با انتخابات دوره قبل نداشت و باز هم اعضای موثر دربار در چگونگی انجام انتخابات و برگزیدن نمایندگان دخالت می‌کردند. به‌ رغم تلاش‌های گسترده برای شرکت بیشتر مردم در انتخابات،جمعیت چندانی در آن حضور نیافت. مجلس بیست وچهارم نتوانست مدت زمان مقرر را طی کند و در 22 بهمن 57پس از طی‌کردن 209جلسه، با سقوط رژیم پایان یافت. منابع: 1) مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی از دوره ششم تا بیست وچهارم 2) سفری، محمدعلی، قلم و سیاست از کودتای 28مرداد تا ترور منصور، نشر نامک، تهران 1373 3) سلامی، غلامرضا، اسنادی از انتخابات مجلس در دوره رضاشاه، سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، تهران 1384 4) شاهدی، مظفر، سه حزب ملیون، مردم، ایران نوین 1353-1336، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی 5) شجیعی، زهرا، نخبگان سیاسی ایران در انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات سخن 1372 6) مروار، محمد، مجلس شورای ملی از (دوره‌های بیست و یکم تا بیست و چهارم)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386 7) مروارید، یونس، از مشروطه تا جمهوری،نگاهی به ادوار مجالس قانون‌گذاری در دوران مشروطیت، تهران، چاپ بهارستان 1377 8) مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، تهران، انتشارات علمی 1374 9) نجاتی، غلامرضا، تاریخ بیست و پنج ساله ایران از کودتا تا انقلاب، تهران، انتشارات رسا، 1371 سارا ناطقیان‌فر، فاطمه امیری پری/ جام جم منبع: سایت جام‌جم ایام

تیر خلاص برای سلسله قاجار

تهران در ذیقعده سال 1313 هجری قمری مطابق با اردیبهشت‌ماه سال 1275 خورشیدی حال و هوایی دیگر داشت. در پچ‌پچ اهالی شهر شنیده می‌شد که شاه می‌خواهد در پنجاهمین سالگرد تاجگذاری خود ـ که در 23 ذیقعده 1264 ه.ق رخ داده بود ـ جشن مفصلی را ترتیب دهد و نمایندگان بسیاری از دولت‌های خارجی با هدایای روسای دولت‌های خود در این جشن شرکت خواهند داشت. قرار بود جشن از 18 ذیقعده آغاز شده و به 24 ذیقعده ختم شود. کارمندان ادارات سرگرم آذین‌بندی عمارات دولتی بودند و مقرر شده بود که بازار و خیابان‌های شهر با چلچراغ و لاله و آیینه و گل و سبزه تزیین شوند.1‌ روز جمعه 17 ذیقعده برابر با 12 اردیبهشت‌ماه، شاه به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهر ری رفت تا جشن‌های پنجاهمین سالگرد سلطنت خود را با اعمال مذهبی آغاز کند. او برخلاف همیشه دستور داد که حرم هنگام زیارت قرق نشود. شاه خود را در راهروی حرم امامزاده حمزه آماده نماز ظهر می‌کرد که به یکباره صدای تیر در فضا پیچید. تیری که از طپانچه میرزارضا کرمانی خارج شده بود، بر قلب ناصرالدین شاه نشست و دقایقی بعد او را از پای درآورد.2 ضارب که بلافاصله دستگیر شد، مردی بود دستفروش و از اهالی کرمان که در سال 1306 ه.ق یعنی هنگام توقف سیدجمال‌الدین اسدآبادی در تهران پای منبر او می‌رفت و بتدریج وارد عالم سیاست شد و گوشش با افکار نو آشنایی پیدا کرد. ستم‌هایی که پس از واقعه قیام تنباکو بر او رفت از زجر و حبس و شکنجه تا آواره شدن خانواده اش، او را به حالت فرار از تهران به استانبول کشاند و گفته‌اند که در آنجا به ترغیب سیدجمال، در فکر ترور شاه افتاد.3‌ انگیزه‌های او از ترور ناصرالدین‌شاه را می‌توان از خلال استنطاقاتش در محبس قاجاری دریافت. این استنطاقات هیچ‌گاه به معرض دید ملت درنیامد تا زمانی که جنبش مشروطه به پیروزی رسید و در روزنامه صوراسرافیل منتشر شد. از میان تمام آنچه میرزارضا از نابسامانی‌های مملکت در عصر قاجار می‌گوید، یکی پرسش و پاسخ با اوست که طنین بلندی در تاریخ یافته است. محمدکاظم ملک‌التجار از میرزارضا می‌پرسد: مگر انوشیروان عادل را پشت دروازه شهر داشتی که جانشین ناصرالدین شاه شود؟ و میرزا جواب می‌دهد: من یک درخت خشک و بی‌ثمری را که زیرش همه قسم حیوانات موذی درنده جمع شده بودند، از بیخ انداختم و آن جانورها را متفرق کردم.4‌ حق با او بود. چه آن که با مرگ ناصرالدین شاه، دولت قاجار بشدت متزلزل شد و 10 سال بعد با خیزش بزرگی که در کشور رخ داد، سلطنت قاجار در برابر مخالفان خود عقب نشست و برای نخستین بار در تاریخ نظام پادشاهی ایران، ناشی بودن قدرت از اراده ملت و الزامات آن را پذیرفت. در واقع با مرگ ناصرالدین شاه، دوره‌ای مهم از تاریخ ایران که گاهی آن را عصر ناصری خوانده‌اند، به پایان آمد. این دوران تلخ که با حوادثی چون عزل و قتل ناصرالدین شاه، واگذاری امتیازات پیاپی به بیگانگان، افزایش فساد در دربار و دیوان و جدا شدن بخش‌های مهمی از خاک کشور همراه بود، با تمایل شدید ناصرالدین شاه به افکار اصلاحی و درخشش امیرکبیر در دوره کوتاه صدارتش آغاز شد و حتی پس از قتل امیر نیز خالی از تکاپو برای اصلاح امور نبود، اما فساد دربار قاجار و احاطه درباریان فاسد بر شاه، سیر حوادث را به سویی دیگر سوق داد؛ سمت و سویی که آن را می‌توان با مرور سوانح عصر ناصری به روشنی دریافت. ناصرالدین شاه قاجار در سال 1247 هجری قمری به دنیا آمد و در سال 1264 در حالی که نوجوانی 17 ساله بود، به عنوان چهارمین شاه سلسله قاجار، جانشین پدرش محمدشاه شد. او برای 3 سال و چند ماه، اداره کشور را به دست میرزا تقی‌خان امیرکبیر سپرد که دوره‌ای درخشان از اصلاحات سیاسی، اداری و اقتصادی را به یادگار گذارد. اما درباریان وامانده و پس زده از اصلاحات وجودش را برنتافتند و پس از آن که شاه 21 ساله را به عزلش مجاب کردند، فرمان قتلش را در سال 1268 به دست آوردند. امیر در باغ فین کاشان رگ زده شد.5 ناصرالدین شاه جوان با بی‌میلی تمام میرزا آقاخان نوری را به صدارت گماشت و تا 7سال بعد که همه رشته‌های امیر پنبه و افغانستان از خاک ایران جدا شد، نخواست یا نتوانست صدارت را از او بازستاند.6 پس از عزل میرزا آقاخان در 1275 شاه رضایت نمی‌داد که صدراعظم دیگری را تجربه کند. از‌این‌رو خود با شور جوانی اداره امور را به دست گرفت و با تشکیل مجلس شورای وزرا با 6 وزیر و مجلسی مشورتی موسوم به مجلس شورای دولتی، چهره‌ای از یک شاه تحول‌خواه را به نمایش گذارد. حتی صندوقی به نام صندوق عدالت درست کرد که مرجع تظلم رعیت بود؛ اما به قول مخبرالسلطنه از بس اراجیف در صندوق انداختند، صندوق‌ها را کندند و موقوف شد.7‌ در 1281 دوباره میل شاه به صدر اعظم رفت و این‌بار قرعه فال به نام میرزا محمدخان قاجار افتاد. او هم چیز دندانگیری رو نکرد و پس از 3 سال کنار رفت تا این که در سال 1288 کسی به صدارت عظما رسید که ارمغان ناخواسته‌اش برای دربار، موج دیگری از اصلاحات بود؛ میرزا حسین‌خان قزوینی، سفیر کبیر ایران در عثمانی که بعدها ملقب به سپهسالار شد. این یکی تجربه میرزا تقی‌خان را پشت‌سر داشت و به فراست فهمید تا شاه 34‌ساله در حصار درباریان سنت‌پرست و سوگلی‌های حرم گرفتار است و افق دیدش از دروازه‌های پایتخت فراتر نمی‌رود، کار اصلاحات پایه و مایه‌ای نخواهد یافت. پس به‌رغم مخالفت‌های بسیار شاه را به فرنگ برد و محض آشنایی با ترقیات فرنگستان به سال 1290ه.ق وی را در روسیه، آلمان، بل‍‍‍ژیک، انگلستان، فرانسه، سوئیس، ایتالیا، اتریش و عثمانی به گردش درآورد.8‌ در این سفر و 2 سفر بعدی در 1295 و 1306 بود که معلوم شد چه ذهن بسیطی بر ایران حکم می‌راند. ناصرالدین‌شاه می‌خواست تحقیق کند ببیند آیا درست است که شنیده‌ایم حتی بچه‌های هشت نه ساله فرانس هم مثل بلبل فرانسه حرف می‌زنند و وقتی در پاریس به حمام عمومی رفت با شگفتی پرسید: چطور ممکن است با این همه اختراعات و ترقیات و قطار و ماشین دودی و آیروپلان و...، برای چرت قیلوله توی حمام، در لسان فرانس لفظی و کلمه‌ای نباشد؟! اگر این‌طور باشد... فی‌الواقع لسان ناقصی است این لسان!9‌ تکرار سفرهای سلطان صاحبقران به فرنگ هر چند که با هوس‌های شاهانه پیوند داشت، اما ذهن او را اگر نه زیاد، لااقل اندکی خراشید و افق دیدش را وسعت داد. روزنامه و مطبعه و پستخانه و تلگراف و ماشین دودی و چراغ گاز و... هم که دیر یا زود باید می‌آمدند، راه هموارتری را به سوی ایران پیمودند و تمایل شاه را در پیشواز خود دیدند. در پایان سفر اول اما میرزا‌حسین‌خان سپهسالار که باعث و بانی آشنایی شاه با دنیای نو بود، بر اثر فشار درباریان از صدارت برکنار شد. البته بهانه کار، امتیازی بود که شاه به ترغیب او به بارون جولیوس دورویتر انگلیسی داد و اختیار بسیاری از کارهای مملکت از احداث راه‌آهن گرفته تا بهره‌برداری از معادن و جنگل‌ها و احداث قنوات را برای 70 سال به او واگذار کرد. این اقدام خطایی بس بزرگ بود که با الغای امتیازنامه و عزل صدراعظم جبران شد، اما سپهسالار را یکسر از چشم شاه نینداخت و صدراعظم معزول تا 1297 در مقام وزیر خارجه و وزیر جنگ به کوشش‌های اصلاح‌طلبانه خود ادامه داد.10‌ با این حال آن امتیازدهی که سنگ بنایش را گذارد، کماکان از سوی شاه و صدراعظم‌های بعدی (میرزا یوسف‌خان مستوفی‌الممالک و میرزا علی‌اصغرخان امین‌السلطان) دنبال شد؛ امتیاز بانک شاهنشاهی، بانک استقراضی، تلگراف هند و اروپا، کشتیرانی در کارون، تاسیس قزاقخانه، شیلات خزر، انحصار دخانیات (رژی) و... امتیازاتی که عمدتا به روس و انگلیس داده شدند و کشور را تا مرز مستعمره شدن پیش بردند. 11‌ اینها البته غیر از پیشروی آرام روسیه در آسیای مرکزی و تصرف مرو و نیز جدایی بخش بزرگی از بلوچستان و انضمام آن به شبه‌قاره توسط انگلستان بود. کار به امتیاز رژی یا همان توتون و تنباکو که رسید، موجی از مخالفت عمومی برخاست و با فتوای میرزای شیرازی، پیشوای بزرگ شیعیان، جنبشی بزرگ رقم خورد و در عین حال قدرت و پایگاه مردمی روحانیت را بار دیگر نمایان ساخت. شاه درمانده از اصلاحات و تن سپرده به امتیازات دید که حتی در اندرونی خودش به فتوای مرجع تقلیدی نشسته در عراق، قلیان می‌شکنند و می‌گویند همان که ما را عقد تو کرد و حلالت ساخت، حکم به شکستن قلیان داد.12‌ او حالا در مرز 60 سالگی، شور جوانی را از کف داده و در بحران فراگیر داخلی و فشار طاقت‌فرسای خارجی، دل به قضا و قدر سپرده بود. آن اواخر به یکی از درباریان گفته بود: کار ایران به چیزی نمی‌شود راست. ایران در عصر او با همه فراز و نشیب‌هایش چیزی نشد و آن همه نصایح امثال سید جمال تاثیری نکرد. آخرالامر این میرزارضای کرمانی بود که در روز جمعه 17 ذیقعده 1313 قلب شاه را پس از افزون بر 49 سال سلطنت هدف گرفت. جسد شاه 67 ساله را به شاه عبدالعظیم بردند و در باغی که به نام معشوقه دوران جوانی‌اش که باغ جیران خوانده می‌شد، به خاک سپردند. رضا حسینی پی‌نوشت: 1ـ مستوفی، عبدالله: شرح زندگانی من، تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، نشر کتاب هرمس، تهران، 1386، ج1، ص 772 2ـ همانجا، مستوفی تاریخ ترور را 15 ذیقعده دانسته اما قول درست 17 ذیقعده است. 3ـ همان منبع، ص 783 4ـ کرمانی، ناظم‌الاسلام: تاریخ بیداری ایرانیان، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1371، ص 83 و مستوفی: همانجا، ص 785ـ782 5 ـ مستوفی: همان منبع، ص 98 6 ـ ن.ک به: کاظم‌زاده، فیروز: روس و انگلیس در ایران (114-1864)، ترجمه منوچهر امیری، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1371، ص 90ـ3 7ـ هدایت، حاج مهدی قلی: خاطرات و خطرات، انتشارات زوار، تهران، 1375، ص 75 8 ـ مستوفی: همان منبع، ص 180-171 9 ـ حکیمی، محمود: هزار و یک حکایت تاریخی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ج1، ص 164 10ـ مستوفی: همان منبع، ص 185 11ـ ن.ک به: کاظم‌زاده، فیروز: همان منبع 12ـ کرمانی، ناظم‌الاسلام: همان منبع، ص 36ـ 18 منبع: سایت جام‌جم ایام

پاسداران هویت ملی

شیخ محمد خیابانی و رئیسعلی دلواری قهرمانان مبارزات ضد بیگانه در شرایط سخت و دشوار بی‌ثباتی سیاسی اواخر سلسله قاجاریه بودند. این گزارش مروری گذرا بر دلیرمردی‌های این دو فرزند پاک وطن دارد. در قرن سیزدهم هجری قمری‌/‌ قرن 19، ایران بدون آن‌که خود بخواهد در چنبره استعماری، چنان گرفتار آمد که رفته‌رفته استقلال و تمامیت ارضی خود را از دست داد. نهضت عدالتخواهی مشروطه چیزی جُز تلاش همگانی به رهبری علما و مراجع جهت برون‌رفت از این فضای رو به وخامت نبود. امّا بیگانگان روسی و انگلیسی همواره دست پیش را داشته و همزمان با ترور اتابک به دست تروریست‌های قفقازی سوسیال دموکرات، قرارداد 1907 را میان خود بسته و قلمرو یکدیگر را به رسمیت شناختند و انتفاع دوجانبه جای رقابت را گرفت.1 در این تقسیم منافع، آذربایجان و بوشهر دو نقطه مهم در سیطره نفوذ دو قدرت استعماری قرار گرفتند. روس‌ها از سالیان بعد از جدا شدن زورمندانه قفقاز از ایران، همواره درصدد بودند از آذربایجان گذشته به وصیت پترکبیرشان، به آبهای خلیج همیشه فارس برسند. شاید این قرارداد برای سیر کردن اشتهای سیری‌ناپذیر روس‌های تزاری بود. همچنان‌که آذربایجان همیشه در معرض تاخت و تاز و هجوم ویرانگر روس‌ها و عثمانی‌ها قرار داشت، جنوب ایران نیز در معرض مداوم حضور کشتی‌های جنگی و یورش نظامی استعمارگران اروپایی بود. عرق ملی و غیرت ایرانی در جایی جلوه‌گر می‌شود که هویت ایرانی در تعرض هویت بیگانگان قرار می‌گیرد. از این رو آذربایجان و بوشهر دو کانون مهم تجلی هویت ملی (ایرانی ــ اسلامی) در این ایام است.2 گرچه فرصت کافی و مجال لازم برای بررسی جلوه‌های هویت ملی در این دو کانون وجود ندارد، با این حال ویژگی‌های یکسان و مشابهی را در این دو خطه، می‌توان برشمرد. لازم به یادآوری نیست حرکتی که در تبریز به تبعیت از فتوای مراجع در عصر مشروطه آغاز گردید حرکتی سرنوشت‌ساز برای مشروطه بود. گردان سرفرازی چون ستارخان سردار ملی ایران و باقرخان سالار ملی ایران حماسه‌آفرینان این حرکت بودند. جالب و نکته‌آموز آن‌که ستارخان و دلاوران آذربایجان وقتی پای بیگانگان روسی به ایران می‌خواست باز شود حاضر به پذیرش سلطه عین‌الدوله مستبد شدند تا استقلال کشور با چکمه‌پوشان تزاری لگدکوب نشود.3 با انقلاب اکتبر روسیه و برچیده شدن بساط تزارها سراسر ایران جولانگاه استعمارگران انگلیسی گردید. در این دوره جدید، انگلیسی‌ها برای آن‌که تکلیف استقلال و تمامیت ارضی ایران را برای همیشه روشن کنند قرارداد 1919 را پیش کشیدند و با دادن رشوه‌های کلان به رجال سیاسی، بر آن بودند ایران را رسماً مستعمره خود کنند. در اعتراض به این قرارداد شیخ محمّد خیابانی قیام کرد.5 روز ?? فروردین ???? قیام مسلحانه شیخ محمد خیابانی علیه دولت وثوق‌الدوله در تبریز آغاز شد. شیخ محمد خیابانی از جمله مبارزینی بود که در سال‌های پایانی حکومت قاجار در نقاط مختلف کشور به مقابله با استعمار و استبداد پرداخت. خیابانی در 1256 ش. در خامنه ـ‌از توابع تبریزـ متولد شد. او پس از چند سال کار و تحصیل مقدماتی در روسیه که محل اقامت پدرش بود به تبریز بازگشت و به تحصیل علوم دینی پرداخت. وی علاوه بر فقه و اصول، ادبیات عرب را فرا گرفت و به کسوت روحانیت درآمد. مدتی امام جماعت مسجد جامع تبریز شد و سپس به دوره دوم مجلس شورای ملی که در آبان 1288 آغاز به کار کرد، راه یافت. هنگام اولتیماتوم روسیه تزاری برای بیرون راندن مستشاران خارجی و ادامه اقامت مستشاران روسی در ایران که با موافقت احمد شاه رو به رو شد و به تعطیلی مجلس دوم انجامید، شیخ محمد خیابانی به مبارزه علیه حضور استعماری بیگانگان ادامه داد. او طی نطق‌های پرشوری در مجلس، نمایندگان را از تسلیم شدن در برابر روس‌ها برحذر داشت. پس از تعطیلی مجلس دوم به تبریز بازگشت و مبارزات سیاسی خود را سازمان تازه‌ای بخشید. مهم‌ترین بخش این مبارزات، قیام وی در برابر پیمان 1919 وثوق‌‌الدوله بود. پس از پایان جنگ جهانی اول که با تخلیه مناطق شمالی ایران از نیروهای روس همراه بود، دولت انگلیس ـ رقیب دیرینه روس‌ـ به بهانه‌های مختلف، از جمله مبارزه با یکی از دولت‌های متحدین (عثمانی) یا مبارزه با نفوذ بلشویسم به ایران، به تقویت روز‌ افزون نیروهای خود در ایران پرداخت و برای تسلط بیشتر و بسط و نفوذ سیاسی و اقتصادی خود دولت وثوق‌‌الدوله را برای انعقاد قراردادهای گوناگون تحت فشار قرار داد. یکی از پیمان‌های استعماری دربار لندن که موجب افزایش قابل ملاحظه سلطه سیاسی انگلیسی‌ها در ایران شد، پیمان موسوم به «قرارداد 1919» بود. به موجب این قرارداد که در مرداد 1298 با دولت وثوق‌الدوله منعقد شد، امتیاز راه‌آهن و راه‌های شوسه در سراسر کشور به انگلیس واگذار شد و ارتش و دستگاه مالیه ایران زیر نظر مستشاران سیاسی و اقتصادی بریتانیا قرار گرفت. کابینه وثوق‌الدوله به دنبال تحمیل این قرارداد ننگین با موج مخالفت‌های عمومی و اعتصابات صنفی و کارگری در کشور سقوط کرد. روحانیون مبارز از جمله شیخ محمد خیابانی و سیدحسن مدرس در جریان مخالفت‌ها و اعتراضات عمومی مردم علیه پیمان 1919، به وثوق‌الدوله که عاقد این پیمان بود، بشدت اعتراض کردند. این افشاگری‌ها به شناخت بیشتر مردم از ماهیت اهداف بیگانگان در ایران انجامید. شیخ محمد خیابانی در آستانه انتخابات دوره چهارم مجلس، مردم را از رأی دادن به سیاسیون وابسته به انگلیس یا روسیه برحذر داشت. او قرارداد 1919 را مضر به حال مملکت و ناقض حاکمیت ملی و استقلال ایران خواند و در تهران با وعظ، خطابه و نگارش مقاله به تشریح ابعاد خطرناک این پیمان پرداخت. او برای واداشتن وثوق‌الدوله به لغو معاهده، در بهار 1299ش. به مبارزه مسلحانه روی آورد و در روزهای میانی فروردین همان سال در برنامه‌ای از پیش طراحی شده، تمامی ادارات و مراکز دولتی تبریز را تصرف کرد. وی با گسترش این قیام به دیگر شهرهای آذربایجان، توانست، این خطه را از حاکمیت دولت وثوق‌الدوله خارج سازد. در کشاکش قیام شیخ محمد خیابانی، دولت وثوق‌الدوله سقوط کرد و کابینه مشیرالدوله زمام امور را به دست گرفت. مشیرالدوله برای پایان دادن به قیام خیابانی، مخبرالسلطنه حاکم تبریز را مأمور فرونشاندن این قیام کرد. مخبرالسلطنه پس از چند دوره مذاکره بی‌حاصل با شیخ محمد خیابانی، سرانجام به کمک قوای قزاق عملیات نظامی بزرگی را علیه نیروهای وفادار به خیابانی به راه انداخت. در جریان این نبرد نیروهای شیخ سرکوب شده و شیخ محمدخیابانی نیز در 22 شهریور 1299 به شهادت رسید. دولت مشیرالدوله از بیم عکس‌العمل مردم قتل خیابانی را تا مدتها «خودکشی» اعلام کرد، اما این ترفند، بی حاصل بود به طوری که مشیر‌الدوله و مخبرالسلطنه که هر دو در مجلس چهارم وکیل بودند، نزد بسیاری از نمایندگان به «قاتل» مشهور شده و روزنامه «طوفان» نیز در مقاله‌ای این دو را عامل قتل خیابانی و آشوب‌های تبریز معرفی کرد. مردم جنوب ایران هم سابقه ممتدی که در مبارزات ضد استعماری را در پیشینه خود دارند، مبارزه علیه پرتغالی‌ها و انگلیسی‌ها نمونه هایی از استعمار ستیزی مردم ایران است. در مبارزات اسلامی، مردم جنوب ایران قیام دلیران تنگستانی و گُرِد این دلیران، رئیس‌علی دلواری جایگاه حماسی جالبی را به خود اختصاص داده است.6 بین قیام شیخ محمّد خیابانی در آذربایجان و قیام دلیران تنگستانی وجوه تشابهی وجود دارد که به اختصار چنین است: نخست: هر دو حرکت برخاسته از ایمان مذهبی استوار بود. چنان‌که شیخ محمّد خیابانی خود روحانی و داماد یکی از علمای بزرگ آذربایجان بود. در مورد انگیزه مذهبی شهید رئیس‌علی دلواری آمده است: رئیس‌علی در سفری که به اتفاق خالو حسین رشتی در اوایل ماه رمضان 1333 هجری قمری به بوشهر داشته است، ضمن ملاقات با حاج سید محمدرضا کازرونی یکی از روحانیون مبارز بوشهر که از جمله تجار درستکار و مؤمن و وطن‌دوست بود، در منزل ایشان به کلام‌الله مجید سوگند یاد می‌کند که اگر انگلیسی‌ها بخواهند بوشهر را تصرف و به خاک وطن تجاوز نمایند در مقام مدافعه برآیم و تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته است دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم و اگر غیر از این رفتار کنم در شمار منکرین و کافرین به تو (قرآن) باشم و خدا و رسول از من بیزار باشند.7 دوم: هر دو حرکت برای صیانت از مرزها و تمامیت ارضی ایران بود که یکی در آذربایجان و دیگری در بوشهر و هر دو در تقابل با منافع انگلیسی‌ها قرار داشت. حتی نامگذاری آزادیستان توسط خیابانی به آذربایجان در جهت مقابله با فزون‌خواهی‌های توسعه‌طلبانه مساواتی‌ها بود. سوم: هر دو حرکت به دست عوامل داخلی وابسته انگلیس از میان برداشته شده و برای لوث کردن حرکت اصیل این مجاهدان میهن‌دوست، اتهامات واهی جعل و نشر گردید. چهارم: این‌که هر دو از چهره‌های مظلوم تاریخ معاصر هستند. علی‌رغم این‌که قیام و نهضت آنها در دفاع از تمامیت ارضی و هویت ایرانی اسلامی بود، نهادهای فرهنگی نتوانسته‌اند آنها را به عنوان الگو به جامعه معرفی کنند.8 رهبر معظم انقلاب آیت‌الله خامنه‌ای در دی ماه 1370 طی سفر خود به بوشهر در سخنرانی خود فرمودند: «شجاعت‌های رئیس‌علی دلواری برای ملت ایران یادگار ارزنده تاریخی است و هم پشتیبانی شما (مردم بوشهر) از مبارزات آیت‌الله سید عبدالحسین لاری جزو قضایای نادر زمان گذشته است.» رحیم نیکبخت منابع: 1. نگارنده در همایشی که به بررسی قرارداد 1907 اختصاص داشت مقاله‌ای با عنوان «قرارداد 1907 و تجزیه آذربایجان» ارائه داده است. ظاهراً مجموعه مقالات آن را «خانه کتاب» در دست چاپ دارد. 2 . برای آگاهی از وضعیت نابسامان ایران پس از مشروطه تا کودتای رضاخانی رک به: حسین آبادیان، ایران؛ از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385. 3. رک به: ابراهیم ناصحی، مشروطیت و تبریز، تبریز، نشر شایسته، چاپ دوم، 1382. 4. رک به: علی آذری، قیام شیخ محمّد خیابانی در تبریز، تهران، انتشارات صفی‌علیشاه، چاپ چهارم، 1362. استاد محمّدرضا حکیمی، بیدارگران اقالیم قبله، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1357. 5. پیرامون نقش خاندان آیت‌الله خامنه‌ای در قیام مسجد گوهرشاد مقاله‌ای دیگر در این مجموعه نگاشته‌ام. 6. خوشبختانه بنیاد ایران‌شناسی شعبه بوشهر بر عکس شعبه تبریز فعالیت‌های قابل ستایشی در احیای مواریث هویت ملی جنوب ایران داشته است. به ویژه استاد سید قاسم یاحسینی که بیشترین آثارش پیرامون تاریخ معاصر بوشهر است و در مورد تاریخ مبارزات اسلامی مردم بوشهر تألیفات جالبی دارد از آن جمله: - رئیس‌علی دلواری، تجاوز نظامی بریتانیا و مقاومت جنوب، تهران، شیرازه، 1376. - شیخ حسین‌خان چاه‌کوتاهی، احمد فرامرزی، تهران، شیرازه، 1377. 7 . نگاهی به زندگی و مبارزات رئیس‌علی دلواری، بوشهر، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371. 8 . رئیس‌علی دلواری، مجموعه مقالات، پیشین، ص 70-69 (پاورقی) منبع: سایت جام‌جم ایام

اسناد ساواک، منبعی مهم برای تاریخ​‌نگاری

ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) که سال‌های 1357 1335 فعالیت می‌کرد مهم‌ترین و تاثیرگذارترین نیروی اطلاعاتی امنیتی دوره سلطنت و حکومت محمدرضا شاه‌ پهلوی محسوب می‌شد. ساواک با هدایت و راهبری سیا و آمریکاییان تکوین یافت و تقریبا سرعت دامنه فعالیت‌های خود را در ایران و بسیاری دیگر از نقاط جهان گسترش داد و بالاخص از اوایل دهه 1340ش رابطه بسیار نزدیکی با موساد (دستگاه اطلاعاتی اسرائیل) برقرار نمود که تا واپسین سال‌های عمر رژیم پهلوی، روندی روزافزون پیدا کرد. هر چند ادارات کل دهگانه ساواک، فعالیت‌های اطلاعات، امنیتی، حفاظتی و حراستی گوناگونی در داخل و خارج از ایران انجام می‌دادند اما برخوردهای خشن و غیرانسانی اداره کل سوم این سازمان با مردم ایران از اقشار و گروه‌های مختلف طی 3 دهه 1330، 1340 و 1350 نام این سازمان را در ردیف تبهکارترین سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی جهان جاودانه ساخت و در واقع عملکرد و فعالیت‌های اداره کل سوم (امنیت داخلی) دیگر اقدامات و فعالیت‌های ساواک و سایر ادارات کل آن را تحت‌الشعاع قرار داد. با این حال هنوز هم که بیش از 3 دهه از پایان فعالیت ساواک سپری می‌شود عملکرد و گستره فعالیت همین اداره کل سوم برای مخاطبان فراوانی که عمدتا از طریق اسناد منتشر شده در جریان آن قرار می‌گیرند ایجاد جاذبه و علاقه می‌کند و در واقع اکثریت اسناد هم که تاکنون پیرامون فعالیت و عملکرد ساواک منتشر و در اختیار مخاطبان از اقشار و گروه‌های مختلف قرار گرفته است به کارنامه همین اداره کل سوم مربوط می‌شود. ساواک در طول بیش از 3 دهه فعالیت و طی ریاست تیمور بختیار (13401335) پاکروان (13431340)، نعمت‌الله نصیری (13571343) و ناصر مقدم (خرداد57 بهمن57) تحولات اداری و تشکیلاتی گوناگونی را پشت سر گذاشت و نیز در موضوع گزارش‌نویسی و طبقه‌بندی اسناد و مدارک تهیه شده در آن (و به‌طور مشخص اداره کل سوم) هم به لحاظ کیفی و هم کمی، تغییراتی ایجاد شد. سازمان اطلاعات و امنیت کشور هر چه از سال‌های نخست دهه 1340 فاصله می‌گرفت دامنه فعالیت‌های مراقبتی و کنترل‌کننده این سازمان در میان اقشار گوناگون مردم که مستلزم توسعه گسترده حداقل کمی گزارش‌نویسی و بایگانی اسناد بود افزایش چشمگیر و در عین حال روز افزونی پیدا کرد. تقریبا تمام رجال و کارگزاران مهم و درجه اول حاکمیت و مملکت از بخش‌های مختلف کشور که معمولا هم پست‌های مهم سیاسی و اداری حساس و کلیدی داشتند و نیز اکثریت قریب به اتفاق درباریان مهم و خاندان سلطنتی و دیگر کسان از متنفذان و صاحبان قدرت و مکنت و ثروت و دیگر تاثیرگذاران در مجموعه‌های حکومتی و کشوری در ساواک (اداره کل سوم) دارای پرونده‌های ریز و درشت طبقه‌بندی شده و عمدتا انفرادی بودند و نیز تمام احزاب و گروه‌های سیاسی نزدیک و وابسته به حکومت و دولت و نیز وزارتخانه‌ها، سازمان‌های دولتی و غیردولتی که در شؤون مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و غیره فعالیت می‌کردند در ساواک پرونده‌های محرمانه و طبقه‌بندی شده جداگانه داشتند اما مهم‌ترین بایگانی‌های اسناد طبقه‌بندی شده ساواک به مخالفان و منتقدان سیاسی رژیم پهلوی در میان اقشار گوناگون ملت ایران اختصاص داشت و عمده نیرو، وقت و امکانات ساواک (و عمدتا اداره کل سوم) هم مصروف مراقبت، کنترل و تحت تعقیب قرار دادن این خیل عظیم می‌شد. تمام افراد و شخصیت‌های شناخته‌شده‌تر مخالف حکومت در میان احزاب و گروه‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی گوناگون در ساواک پرونده‌های طبقه‌‌بندی شده انفرادی داشتند. برای تمام احزاب و گروه‌ها و تشکل‌های سیاسی مخالف و منتقد حکومت هم پرونده‌های مجزایی تشکیل شده بود. تشکیل این همه پرونده انفرادی و گروهی برای اقشار گوناگون مردم در میان موافقان و مخالفان حکومت که اساسا به هدف اطلاع از آخرین تحولات و وضعیت حاکم بر سوژه‌های هدف، صورت عملی به خود می‌گرفت، مستلزم و نیازمند بهره‌گیری از نیروهای فراوانی بود که از سوی آن سازمان مامور کسب خبر و ارائه گزارش به مقامات مافوق خود می‌شدند. هر چند مجموعه نیروهای رسمی ساواک در تمام دوایر دهگانه که از داخل و خارج از ایران فعالیت می‌کردند به زحمت می‌توانست از حدود 3 تا 5 هزار تن تجاوز کند با این حال حتی از همان روزگار هم شایع بود که این سازمان برای پیشبرد اهداف اطلاعاتی و امنیتی خود در داخل کشور از همکاری ده‌ها هزار تن از جاسوسان، ماموران و خبرچینان غیررسمی که در پوشش‌های گوناگونی فعالیت می‌کردند بهره‌مند است. حتی معروف بود از 3 تنی که با یکدیگر گفتگو می‌کنند حداقل یک نفر از آنان خبرچین ساواک است. هر چند در این باره اغراق هم صورت گرفته است اما واقعیت این است که ساواک بالاخص در میان افراد و گروه‌های هدف و سوژه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی هم در اقصی نقاط ایران به اندازه کافی ماموران و جاسوسان رسمی و غیررسمی داشت که بر حسب نوع و کیفیت ماموریت‌های محوله در موارد گوناگون در دوایر مختلف اداره کل سوم ساواک مطالعه و مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته درجه‌بندی می‌شد و حداقل 5 مقام گوناگون که با عناوین رمز: نظریه شنبه تا چهارشنبه مشخص می‌شد معرفی می‌شدند. این عده پیرامون اطلاعات و اخبار کسب شده نظرات کارشناسانه می‌دادند و به تبع آن اسناد و گزارش‌های تهیه شده از منابع گوناگون که البته اهداف و مقاصد مختلفی را نیز دنبال می‌کرد، برحسب اهمیت و اعتبار محرمانه، خیلی محرمانه سری و بکلی سری طبقه‌بندی می‌شد اما آنچه در این میان مهمتر می‌نمود درجه شناخت، دقت و وسواسی بود که از سوی ماموران، خبرچینان و جاسوسان پرشمار ساواک در فهم و انعکاس این اخبار و گزارش‌ها به کار گرفته می‌شد. البته جاسوسان و ماموران مطلع‌تر، آگاه به امور از حوزه فعالیت خود گزارش‌ها و اخبار صحیح و دقیق‌تر و در عین حال کامل‌تری تهیه و برای آن سازمان ارسال می‌کردند. هر چند اسناد بر جای مانده از ساواک هنوز در زمره دقیق‌ترین و مستند‌ترین مدارک طبقه‌بندی شده و آرشیوی پیرامون مسائل گوناگون محسوب می‌شود که در همان زمان هم کارشناسان آن سازمان در سطوح مختلف سعی می‌کردند اسناد و گزارش‌های اخذ شده از منابع گوناگون را اعتبارسنجی کنند. با این حال تردید نمی‌توان کرد که در میان صدها و بلکه هزاران سندی که ساواک پیرامون اشخاص و موضوعات مختلف جمع‌آوری و طبقه‌بندی کرده است مواردی از گزارش‌های اشتباه و غیرواقع هم که عمدتا از کم اطلاعی یا درک ناقص خبرچینان ناشی‌ می‌شد، به میان انبوه اسناد راه یافته است. به همین دلیل، نظیر بسیاری دیگر اسناد و مدارک آرشیوی و محرمانه سازمان‌ها و مراکز اسنادی، اسناد و مدارک گردآمده توسط ساواک هم لزوما باید با نگاهی کارشناسانه و نقادانه مورد مطالعه، بررسی و ارزیابی قرار گیرد و به اصطلاح سره از ناسره تفکیک شود. در مواردی پیش می‌آمد که افرادی از خبرچینان و جاسوسان غیر رسمی ساواک به دلایل حب و بغض‌های شخصی و گروهی و غیره و گاه خواسته و ناخواسته گزارش‌های نه چندان صحیح و احیانا نادرست برای مقامات مافوق در آن سازمان ارسال می‌کردند و یا به دلیل سطح نازل فهم و درک خبرچینان و ماموران، گزارش‌های ارسالی حالات سوژه‌های تحت مراقبت و تعقیب را تمام و کمال منعکس نمی‌کرد و یا حتی ممکن بود برداشت متفاوتی صورت گرفته باشد. با این حال مواردی از این دست معمولا چندان گسترده نمی‌شد که در پروسه‌ای طولانی، مسوولان ساواک را گمراه کند. از مهم‌ترین ویژگی‌های عمده اسناد ساواک که بالاخص در انجام پژوهش‌ها و تحقیقات تاریخی سیاسی بر اهمیت آن می‌افزاید، تهیه روزانه و گاه لحظه به لحظه این اسناد و گزارش‌ها توسط ماموران و خبرچینان آن سازمان است که می‌شود میان پژوهشگران دقیق و دارای آگاهی کافی با سوژه مورد مطالعه ارتباطی بدون واسطه و شفاف ایجاد کند تا تصویر دقیق‌تری از فضای مورد بررسی ترسیم نماید. بالاخص پژوهشگران و محققانی که اسناد و مدارک بر جای مانده از ساواک را دستمایه انجام تحقیقات تاریخی قرار می‌‌دهند ضرورتا باید اسناد فوق را با دیگر منابع آشکار یا آرشیوی و طبقه‌بندی شده در دیگر مراکز اسنادی و غیره تلفیق و احیانا مورد سنجش و ارزیابی قرار دهند. با تمام این احوال کماکان اسناد و مدارک بر جای مانده از ساواک را در ردیف معتبرترین، قابل استنادترین منابع مطالعه، بررسی و ارزیابی تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی و... آن روزگار می‌شناسیم. مظفر شاهدی/ پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت جام‌جم ایام

آرام‌ترین توفان

سقوط رضاشاه و خروج او از ایران، بنیان‌های قدرت متمرکزی را که پهلوی اول پایه‌گذاری کرده بود، فروپاشید و فضای سنگین و خفه‌ای که بر جامعه ایران سایه گسترده بود، شکست و شرایط نسبتا آزادی به‌وجود آمد. اشغال کشور توسط قوای بیگانه، عدم قدرت شاه جوان که در سایه حمایت و توافق نیروهای اشغالگر به سلطنت رسیده بود و تنفر مردم از شیوه حکومت پهلوی اول، سبب‌ساز این شرایط نسبتا آزاد بود. در این دوره اندیشه‌ها کمی مجال تنفس یافتند. آیت‌الله حسین قمی که از سال 1312 به کربلا تبعید شده بود، 2 سال بعد از خروج رضاشاه به ایران برگشت و در همان سال، 5 درخواست را به دولت سهیلی ارائه کرد که عبارت بود از آزادی انتخاب حجاب توسط بانوان، برچیده شدن مدارس مختلط، برگزاری مراسم نماز و گنجاندن دروس دینی در کتب مدارس، کم کردن فشار اقتصادی بر مردم و آزادی عمل حوزه‌های علمیه. دولت به این درخواست‌ها توجهی نکرد؛ اما عکس‌العمل بعضی از علما از جمله آیت‌الله بروجردی که آن زمان در بروجرد ساکن بود، سبب شد دولت این درخواست را بپذیرد. در چنان شرایطی، محمدعلی مهیاری آموزگاری که پدرش نیز مکتبدار بود و از سال‌های پایانی حکومت رضاشاه، به ‌رغم همه سختی‌های موجود، صبح‌های جمعه در خانه‌اش نشست‌های مذهبی برپا می‌کرد، بعد از خروج شاه از ایران، محلی را در خیابان امیریه خرید و کانون اسلام را راه انداخت. او که طی سال‌های آخر حکومت رضاشاه با طالقانی جوان که تازه در تهران ساکن شده و جلسات تفسیر قرآن داشت، آشنا شده بود، سرپرستی کانون را به او واگذار کرد و خود مدیر آن شد. «کانون اسلام» درواقع نخستین تشکل مذهبی، سیاسی بود که پس از شهریور 20 در ایران شکل گرفت و مکانی شد تا شخصیت‌ها و چهره‌های علمی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی یکدیگر را بیابند و در حرکتی منسجم‌تر خود را سازماندهی کنند. نسل دوم مبارزان مسلمان پس از مشروطه در همین کانون شکل گرفت. اگر در سال‌های آغازین سال‌های 1300 و هنگام تاسیس حکومت پهلوی اول، آیت‌الله سیدابوالحسن طالقانی و حاج‌عباسقلی بازرگان و جمعی از شخصیت‌های سیاسی مذهبی، جهت مقابله با اندیشه‌های نوظهور، نشست‌های مدرسه مروی و منزل حاج عباسقلی بازرگان را راه انداخته و مجله «البلاغ» را تریبون اندیشه‌های خود ساختند، فرزندان آنها مانند «کانون اسلام» پایه‌گذار نسل دوم شدند. به قول مهندس بازرگان، کانون، «محل تبادل اندیشه و برخورد افکار بود.» آیت‌الله طالقانی در کانون، تفسیر قرآن را تدریس می‌کرد. آیت‌الله میرزا خلیل کمره‌ای، ترجمه‌نهج‌البلاغه و جنگ در اسلام و مهندس بازرگان «دین در اروپا» را به علاقه‌مندان می‌آموختند. سخنرانانی که در کانون حضور می‌یافتند، اکثرا چهره‌های شناخته‌شده دانشگاهی و مذهبی بودند. کانون در کنار فعالیت‌های آموزش مذهبی خود، اقدام به ایجاد مراکز خیریه‌ای کرد که به فقرا کمک‌می‌کرد. این مساله در سال‌های سخت اقتصادی پس از شهریور 20 می‌توانست اثرات مثبتی بگذارد. کانون نشریه‌ای به نام «دانش‌آموز» را منتشر می‌کرد که هدف آن ایجاد اشتیاق در جوانان و افزایش اطلاعات دینی آنها و هدایتشان در مسیر اندیشه‌های دینی بود. برای تشویق جوانان، عکس و بیوگرافی جوانان موفق درج می‌شد، بعدها با گسترش کار کانون، گردانندگان آن بالاخص طالقانی که موفق به کسب امتیاز نشریه‌ای جدید که بتواند محل بروز اندیشه‌های آنها باشد، نشدند، مجله «دانش‌آموز» را با شکل و محتوای جدیدی که بیانگر خط‌مشی آنها باشد منتشر کردند و در یکی از شماره‌های آن به جای شعار «خدا، شاه، میهن»، شعار «خدا، قرآن، میهن» ‌را پیشنهاد دادند. همین مساله سبب لغو امتیاز نشریه و تعطیلی کانون و دستگیری طالقانی، بازرگان، سحابی، احمدعلی بابایی و جمعی دیگر شد تا سرنوشت نسل اول و دوم شبیه هم شود: اگر پهلوی اول، جلسات طالقانی و بازرگان‌ پدر را به خاطر همسویی آنها با اندیشه‌های مدرس تعطیل و امتیاز مجله «البلاغ» را لغو کردند، پهلوی دوم کانون اسلام را تعطیل و امتیاز مجله «دانش‌آموز» را لغو کرد. این اولین رویارویی جدی طالقانی و بازرگان با حکومت پهلوی دوم بود. محصول کانون اسلام، انتشار صدها مقاله، کتاب و پرورش جوانانی بود که بعدا از مبارزان علیه رژیم پهلوی شدند. طالقانی اولین مقاله خود را با عنوان «خطابه رسول خدا، آینده اسلامی و وظیفه مسلمانان» در مجله دانش‌آموز چاپ کرد. این انجمن‌ها هر یک به سهم خود با فقر شرایط مادی و مانوس نبودن مردم با چنین اجتماعات و تبلیغاتی، آثار خوبی را از خود نشان داد. اتحادیه مسلمین این اتحادیه جمعیتی اسلامگرا بودند که به وسیله «حاج سراج انصاری» در سا‌ل‌های پس از شهریور 20 بنیان نهاده شد. حرکتی که در ابتدا فقط معطوف فعالیت‌های مذهبی بود، کم‌کم وارد فعالیت‌های سیاسی - اجتماعی شد. آنها از اندیشه‌های سیدجمال، سیدرضا عبده و جنبش اخوان المسلمین متاثر بودند. «آیین اسلام» نشریه آنها بود. مخالفت با «دولت اسرائیل» سبب شد تا آنها در سال 1327 با هدایت آیت‌الله کاشانی و طالقانی میتینگ بزرگی در تهران راه ‌بیندازند که نزدیک 10 هزار نفر در آن شرکت کردند که در آن ضمن اعلام همبستگی با ملت فلسطین، اقدام به جمع‌آوری کمک‌های مالی و ثبت‌نام داوطلبان اعزام به فلسطین کردند که حاج ابوالقاسم رفیعی به‌داوطلبان آموزش نظامی داد. پس از ترور شاه در 15بهمن سال 1327، اتحادیه تعطیل شد. آیت‌الله طالقانی پس از تعطیلی کانون اسلام و اتحادیه مسلمین، در دانشسرای تعلیمات دینی که در سال 1330 جهت تربیت آموزگاران دروس دینی در مدارس تاسیس شده بود تفسیر قرآن را تدریس کرد. مسجد هدایت مسجد «منشور السلطان» در خیابان سپه غربی اولین مکانی بود که به پایگاه طالقانی جوان در تهران تبدیل شد. بعد از سید حسین گیلانی که امام جماعت مسجد هدایت بود، طالقانی به جای او نشست. مسجدی که کم‌کم به یک پایگاه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی تبدیل شد. این مسجد که ظاهرا توسط مهدی قلی‌خان مخبرالسلطنه هدایت به عنوان مقبره خانوادگی ساخته شده بود، کم‌کم گسترش یافت و تبدیل به مسجد کوچکی شد. با ورود طالقانی به آنجا، رفت و آمد فعالان سیاسی - مذهبی به‌آن روبه افزایش نهاد و بنا به‌ضرورت، وضوخانه، فضای داخلی، کتابخانه، کفش‌داری و دیگر نقاط در مسجد ایجاد و گسترش یافت. مخبرالسلطنه با ترمیم و گسترش مسجد مخالفت می‌کرد، اما سرانجام طالقانی نظر موافق او را جلب کرد. طالقانی شب‌های جمعه درس تفسیر قرآن می‌داد. مسجد هدایت آرام آرام به شکل یک پایگاه مبارزاتی برای مخالفان مذهبی رژیم درآمد. شخصیت‌های فرهنگی، علمی و مذهبی پس از جلسات تفسیر قرآن طالقانی به ایراد سخنرانی می‌پرداختند. کم‌کم ساواک نسبت به فعالیت‌های آیت‌الله و همفکرانش حساس شد و آنها را زیرنظر گرفت. اسناد ساواک از فعالیت‌های طالقانی تصریح می‌کند که او درباره مسائلــــی مانند بت‌شکنــی، استبدادستیزی، اتحاد اسلامی، بیداری مذهبی، دفاع از مشروطیت و قانون اساسی، حمایت از نهضت‌های آزادیخواهانه فرهنگ‌های دیگر، پشتیبانی از جبهه ملی و دکتر مصدق، فساد اداری و اقتصادی کارگزاران حکومت، ترکیب نمایندگان مجلس و هیات دولت، کودتای 28 مرداد و مسائل تاریخی جهان اسلام و مقایسه آنها با مسائل جاری ایران و حقوق زن در اسلام سخن مــی‌گفت. فعالیت‌های طالقانی طوری بود که مسجد هدایت به پایگاه مخالفان مذهبی شهره شد. تا این که در زمان برگزاری انتخابات مجلس و فشار ساواک برای جلوگیری از سخنرانی‌هایی که در مسجد برگزار می‌شد، آن را به مدت نامعلومی تعطیل کرد. بعدها برای این که سوءظن ساواک نسبت به جلسات و سخنرانی‌ها برانگیخته نشود، انجمن گفتار ماه در نمایاندن راه شکل گرفت که متن سخنرانی هرماه چاپ و 2 ماه بعد به 5 ریال فروخته می‌شد. طالقانی علاوه بر این در شهرهای مختلف کشور و خارج نیز به ایراد سخنرانی می‌پرداخت که از جمله آنها می‌توان به سخنرانی نیمه شعبان او در اراک در سال 39 اشاره کرد که با دخالت پلیس به خشونت کشیده شد و مراسم نیمه‌تمام ماند. طالقانی اندکی پس از آزادی‌اش در سال 41، بار دیگر مسجد هدایت را به کانون فعالیت‌های سیاسی ـ مذهبی خود تبدیل کرد. براساس اسناد ساواک، او از واعظین ناراحت است و کسی هم مسوولیت مسجد را قبول نمی‌کند و هنگامی که او ممنوع المنبر شد، از دکتر باهنر خواست تا اداره جلسات هفتگی بحث و تفسیر وی را در مسجد هدایت برعهده گیرد و آنچه را که او قصد داشت، طرح کند. براساس همین اسناد، این شخص متن سخنرانی‌های خود را با مشورت طالقانی تهیه خواهد کرد و از این لحاظ با یکدیگر تماس خواهند داشت. بالاخره دولت برای ایجاد محدودیت و متوقف کردن فعالیت‌‌های مذهبی ـ سیاسی کانون‌ها و مساجدی مانند حسینیه ارشاد، مسجد الجواد و مسجد هدایت در آذرماه سال 1351 طرحی تهیه کرد که کانون‌ها و مساجد اسلامی باید تحت نظارت اداره اوقاف قرارگیرند و یک نفر فرد مورد اعتماد به پیشنمازی برگزیده شود. بعد از کنار نهادن طالقانی، محمدهادی امینی به‌سمت امام جماعت مسجد برگزیده شد، اما او که از جانب هواداران طالقانی و نهضت آزادی تحت فشار قرار گرفته بود، حتی با حمایت ساواک هم حاضر نشد به منبر برود و مردم هم او را گماشته ساواک می‌دانستند، تا این که طالقانی در سال 57 پس از آزادی از زندان، بار دیگر امام جماعت مسجد هدایت شد. دستگیری و زندان طالقانی در سخت‌ترین شرایط به کمک فدائیان‌اسلام شتافت و در سال‌های سرکوب بعد از کودتا و در‌حالی که خود عضو نهضت مقاومت ملی بود، آنها را در خانه خود مخفی کرد. طالقانی در شرایطی که بسیاری از روحانیون و علمای درجه اول کشور نظر مساعدی نسبت به نواب صفوی و فدائیان او نداشتند، آنها را مورد حمایت قرار می‌داد. اصرار فدائیان در نقل مکان به مخفیگاه دیگر سبب دستگیری آنها و لو رفتن طالقانی و دستگیری او شد. بعد از آزادی در معیت «آیت‌الله میرزا خلیل کمره‌ای» به نمایندگی از طرف «آیت‌الله بروجردی» برای رساندن پیام ایشان به «شیخ شلتوت» که شیخ دانشگاه الازهر مصر بود و شرکت در کنگره اسلامی دارالتقریب قاهره به آن کشور رفت. در سال 39 با «آیت‌الله مرتضی مطهری» جلساتی برای تحلیل مسائل اجتماعی کشور تشکیل داد و در سال 1340 برای شرکت در برنامه مؤتمر اسلامی و آشنا شدن با مشکلات مردم فلسطین به بیت‌المقدس رفت. نهضت آزادی مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی در سال 1340 تصمیم گرفتند برای ادامه مبارزه، تشکلی را بنیان نهند. بر همین مبنا اقدام به تاسیس نهضت آزادی کردند. آن زمان آیت‌الله طالقانی در زندان بود و از آنجا در حمایت از تاسیس نهضت آزادی اطلاعیه‌ای صادر کرد و بعد از آزادی به آن پیوست و به عنوان یکی از بنیانگذاران نهضت، فعالیتش را آغاز کرد. هنگام قیام 15 خرداد و بعد از سرکوب مردم، ‌او اطلاعیه معروف خود را با عنوان «دیکتاتور خون می‌ریزد» صادر کرد که منجر به دستگیری او شد. آزادی و انقلاب خیزش انقلابی مردم ایران در سال 57 سبب شد تا دولت وقت بسیاری از زندانیان سیاسی را آزاد کند. طالقانی هم روز هشتم آبان سال 1357 در میان استقبال گرم خانواده، دوستان و هوادارانش از زندان آزاد شد. منزل او در آن دوران به صورت ستادی در آمد که از سوی داوطلبان محافظت می‌شد. یک روز پس از آزادی با صدور بیانیه‌ای به مناسبت هفته همبستگی دانشگاهیان ایران به دانشجویان اعلام کرد که ضمن روشنگری در میان مردم، مبارزات سیاسی را گسترش‌دهند. 3 روز بعد جمعیتی بالغ بر 200 هزار نفر دور خانه‌‌اش گرد آمدند. روز 15 آبان نامه‌‌ای از سوی امام خمینی خطاب به ایشان صادر شد که حاکی از تقدیر و تجلیل بود. راهپیمایی تاسوعا و عاشورای سال 57 که بنیان‌های رژیم را لرزاند، در پیشاپیش خود آیت‌اللهی را داشت که سمبل مبارزه با خاندان پهلوی بود. تظاهرات آرام مردم در آن روز نشانه‌ای از طالقانی و دیگر رهبران قیام بود. او در تمام دوران بعد از آزادی، به‌‌رغم بیماری و جسم خسته‌اش در کنار مردم بود و بعدها از سوی امام‌خمینی به عضویت شورای انقلاب درآمد و بعد از پیروزی انقلاب عضو مجلسی شد که باید قانون اساسی را تصویب می‌کرد، اما عمرش کفاف نداد. آرین حسن زاده/ جام جم منبع: سایت جام‌جم ایام

بحران نان در ایران پس از اشغال

از آغاز حمله متفقین به ایران اولین موضوعی که بلافاصله خود را نمایان کرد مساله نان و آذوقه بود. حتی قبل از حمله متفقین به ایران در سال 1319، سیلوهای ایران تقریبا خالی از گندم بود و دولت با واردات توانسته بود این مشکل را حل کند​ اما با شروع جنگ و اشغال ایران و به دلیل مسدود شدن راه‌های بازرگانی، واردات و صادرات ایران دچار اشکال شد. در نتیجه ایران از انگلستان تقاضا کرد به این کشور گندم و دیگر غلات را ارسال کند. انگلستان هم هزاران تن غلات به ایران وارد کرد، اما ناتوانی در توزیع عادلانه، احتکار گندم و محصول بد کشاورزان ایران همگی دست به دست هم داده و بحران گندم و نان را به وجود آورده بود. حتی تقاضای ایران از آمریکا برای صادرات گندم به ایران تا زمانی که خود آمریکاییان وارد جنگ نشده بودند مورد موافقت آن کشور واقع نشد.​ از طرف دیگر ایالات شمالی ایران که بهترین مکان برای کشت گندم مرغوب بود، تحت اشغال شوروی قرار داشت و روس‌ها، سالانه هزاران تن گندم و برنج و جو از این مناطق به روسیه ارسال می‌کردند که همین عمل آنان به کمبود مواد غذایی در ایران دامن زد. در نتیجه جدی‌ترین کمبود زمان جنگ در ایران کمبود نان بود. شهریور 1321 که احمد قوام نخست‌وزیر شد، قرص نانی را روی میز کنفرانس مطبوعاتی خود گذاشت و گفت: مشکل من این است، اگر بتوانم نان مرغوب در دسترس همه ایرانیان قرار بدهم سایر مشکلات حل خواهد شد. در این بین کار به جایی رسید که هزاران تظاهر‌کننده شامل دانشجویان، زنان و بچه‌هایشان جلوی مجلس شورای ملی گرد آمدند و فریاد می‌زدند: یا مرگ یا نان. با این اوضاع متفقین و دولت ایران دست به کار شدند و با وارد کردن گندم عرضه نان را تحت کنترل در آوردند. همچنین از آنجا که نیروهای متفقین تمام مایحتاج خود در ایران را به ریال می‌خریدند، بعد از مدتی با کمبود پول ایرانی مواجه شدند و با وجود مخالفت دولت ایران، چند میلیون ریال بدون پشتوانه چاپ کردند و در ایران به مصرف رساندند. این عمل باعث شد تورم بشدت افزایش یابد و گرانی سرسام‌آوری به مردم ایران تحمیل شود. از طرف دیگر، پس از شهریور 1320 تمام کارهای عمرانی متوقف ​​و عده زیادی از مردم بیکار شدند. تا زمانی که حمل لوازم و مهمات به روسیه ادامه داشت، جمعی کار پیدا کرده و مشغولیاتی داشتند، ولی همین که جنگ تمام شد، بر عده بیکاران افزوده شد. کارگران و دهقانان بیکار که پناهی نداشتند، گرفتار سختی معیشت شدند و در این میان، آنانی که سوادی داشتند خود را وارد خدمت دولتی می‌کردند. چندی نگذشت که عده کارمندان دولت چند برابر​ و قسمت عمده درآمد دولت صرف پرداخت حقوق کارمندان زاید دولت شد؛ وجوهی که بایستی صرف عمران و آبادی کشور می‌شد و کارهای تولیدی ایجاد می‌کرد و بلای بیکاری را رفع می‌کرد، صرف پرداخت حقوق کارمندان می‌شد. به طور خلاصه نقض بی‌طرفی ایران در جنگ، موجب اختلال وضع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران شد که آثار و لطمات آن تا مدت‌ها بعد از خاتمه جنگ، گریبان مردم ایران را رها نمی‌کرد. علی الله‌جانی / جام جم منبع: سایت جام‌جم ایام

خشونت پس از​ مشروطیت

بخش عمده‌ای از پژوهندگان تاریخ،‌ انقلاب مشروطیت را یک جنبش و انقلاب سیاسی آرام می‌دانند. از دیدگاه این گروه از پژوهندگان خشونت در انقلاب مشروطیت، به طور عمده و حداکثر معطوف و محدود به اتفاقاتی مانند اقدام حکومت استبدادی محمدعلی شاه بر ضد انقلابیون مشروطه‌خواه در رویداد به توپ بستن مجلس، دستگیری، شکنجه، اعدام و تبعید عده​ﺍی از انقلابیون مشروطه‌طلب، انحلال مجلس اول شورای ملی، تعطیلی فعالیت‌های مطبوعاتی و انجمن‌های سیاسی در دوره استبداد صغیر و در نهایت جنگ قوای دولتی بر ضد ملیون در قیام آذربایجان و درگیری​های محدود قوای دولتی و مشروطه‌طلبان در واقعه فتح تهران است. گرچه جنبه‌هایی از واقعیت در این تحلیل وجود دارد، اما نه‌تنها در بردارنده همه واقعیت نبوده و از توضیح دقیق و کامل پدیده خشونت در انقلاب و نظام مشروطیت ایران و ریشه‌ها و پیامدهای آن در سیاست و جامعه ایران ناتوان است، بلکه در بردارنده برخی بدفهمی‌های گمراه‌کننده و سیاسی است. مراجعه به اسناد، مدارک، متون و منابع تاریخی این واقعیت را نشان ﻣیدهد که ماهیت، شکل و قلمرو خشونت‌طلبی و پیامدهای آن در عصر مشروطیت ایران بسیار عمیق‌تر، گسترده‌تر و پیچیده‌تر از آن است که در نگرش‌های رایج اما توأم با ساده‌اندیشی موجود در این باره تلقی و معرفی شده است. خشونت و خشونت‌طلبی در عصر مشروطیت که ابعاد مختلفی داشت، محدود به جبهه استبدادگران حکومتی و دیگر مخالفان انقلاب و نظام مشروطیت نبود، بلکه بخش‌های قابل ملاحظه‌ای از گروه‌ها و تشکل‌های سیاسی انقلابی مشروطه‌طلب و بخشی از رهبران انقلاب و نظام مشروطیت را نیز در برگرفته بود. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های پدیده خشونت و خشونت‌طلبی در عصر مشروطیت، خشونت‌های پنهان و ظریف، اما ویرانگری بود که در هر دو حوزه تفکر و عمل و در میان بخش‌هایی از جبهه انقلابیون مشروطه‌خواه و نیز مخالفان انقلاب و نظام مشروطیت وجود داشت. در حوزه خشونت و افراطی‌گری‌های فکری که عامل مهمی در ایجاد تنگنا برای آزادی اندیشه و آزاد‌اندیشی و حقوق فردی و اجتماعی قانونی مخالفان است، اگر طالبوف روشنفکر و مشروطه‌طلب به سبب انتشار کتاب و آرای متفاوت و مخالف خود با دیدگاه روحانی متشرعی چون شیخ فضل‌الله نوری و هم اندیشان او از سوی آنان تکفیر شرعی شد​ یا شیخ فضل‌الله با حربه شرعی به تکفیر مشروطه‌طلبان برخاست، از سوی دیگر شیخ فضل‌الله نوری و هم‌اندیشان او نیز با همان حربه شرعی از سوی برخی مراجع دینی مشروطه‌طلب و رهبران انقلاب مشروطه‌خواه، مخالف امام زمان و «محارب» و «مفسد» تلقی و معرفی شدند​ یا هنگامی که مرتضی قلی‌خان مؤید‌الممالک، مدیر روزنامه صبح صادق متن پیشنهادی شیخ فضل‌الله نوری مبنی بر نظارت عده​ﺍی از مجتهدان طراز اول دینی بر مصوبات مجلس شورای ملی را در شماره 48 آن روزنامه در تاریخ بیستم ربیع‌الثانی 1325 هـ. ق به چاپ رساند، بنا به گزارش و تعبیر احمد کسروی «مردم [مشروطه‌طلب] از این کار بد او به خشم آمدند و به اداره روزنامه ریخته و آنچه از آن شماره به دست آوردند پاره کردند.»1 و انقلابیون مشروطه‌طلب و مدافع نظام مشروطیت «مدیر روزنامه را با تهدید و ارعاب و با استفاده از ضعف او مجبور به نوشتن یادداشتی تحت عنوان اعتذار و اظهار عدم اطلاع از درج آن اصل در روزنامه و ساقط و باطل ساختن نمره 48 و انتشار مجدد شماره​ﺍی دیگر تحت عنوان نمره 48 در تاریخ بیست و یکم ربیع الثانی 1325 هـ. ق کردند.»2 و حتی سیدحسن تقی‌زاده روشنفکر و آزادیخواه و عضو مجلس شورای ملی ـ عالی‌ترین نهاد قانونی جامعه ـ و در حالی که تحت اراده و خواست انقلابیون مشروطه‌طلب هیچ‌یک از چاپخانه‌های تهران حاضر به چاپ و انتشار بیانیه‌ها و لوایح شیخ فضل‌الله نوری نبود3 و امکانات و ابزار نشر افکار و دیدگاه‌های شیخ فضل‌الله و هم‌اندیشان او هنگام بست‌نشینی آنان، محدود به یک مطبعه سنگی شده بود، برای جلوگیری از نشر افکار و دیدگاه‌های شیخ فضل‌الله، در یکی از جلسات مجلس شورای ملی درخواست کرد که «آقایان [نمایندگان مجلس] اجازه بدهند که این سنگ [سنگ چاپی که در اختیار شیخ فضل‌الله و همراهان او قرار داشت] را توقیف کنند.» 4 تردیدی نیست بخشی از خشونت‌طلبی‌های بعضی افراد و گروه‌ها و تشکل‌های سیاسی انقلابی مشروطه‌طلب پس از استقرار نظام مشروطیت در ایران​ ​و تا حدودی واکنشی در مقابل خشونت‌طلبی‌های خواستاران براندازی نظام مشروطیت بود​ اما خشونت‌طلبی گروه‌هایی از انقلابیون مشروطه‌طلب و عده​ﺍی از رهبران نظام مشروطه، محدود به خشونت در برابر مستبدان و نیروها و جریان‌های سیاسی برانداز نظام مشروطه نبود، بلکه این خشونت در​قالب اختلافات شدید انقلابیون افراطی با مشروطه‌طلبان معتدل و منتقد و اقدامات سرکوبگرانه علیه آنان ​به​کار گرفته می‌شد. پیامد چنین سیاست و اقداماتی به تزلزل سیاسی و اجتماعی همان انقلاب و نظامی انجامید که انقلابیون افراطی، داعیه حفظ آن را داشتند​ زیرا اینجا دیگر سخن از ترور و قتل اتابک و ترور و مجروح کردن شیخ فضل‌الله نوری و سپس اعدام او به وسیله مشروطه‌خواهان با توجیه وابستگی آنان به استبداد نبود، بلکه خشونت‌طلبی و افراطی‌گری چهره خود را بر ضد دیگر مشروطه‌طلبان و آن هم با وجود استقرار نظام مشروطیت پارلمانی در کشور نشان می‌داد. خشونت‌طلبی گروهی از انقلابیون افراطی مشروطه‌طلب بر ضد همکاران مشروطه‌طلب معتدل یا منتقد خود گاه لباس تهدید، گاه لباس تهمت و دروغ‌پراکنی و شایعه‌سازی و گاه لباس تظاهرات و درگیری بر خود می‌پوشید و گاه نیز صدای خشونت‌طلبان از لوله تفنگ نشانه رفته به سوی دیگر مشروطه‌طلبان برای واداشتن آنان به تسلیم و پذیرش افکار و مقاصد سیاسی خود شنیده می‌شد. بنا به گزارش مخبر همایون5 و نیز تائید آن در گزارش مشابهی از سوی ابوالحسن بزرگ امید6 هنگام اختلاف‌نظرهای به وجود آمده درباره اصل هشتم متمم قانون اساسی در مجلس اول شورای ملی، آقا سیدعبدالله بهبهانی مشروطه‌خواه که از مخالفان تصویب آن اصل بود، سرانجام و نه با رغبت و تمایل که در نتیجه فشار و تهدید بعضی از عوامل وابسته به گروه‌های سیاسی مشروطه‌طلب تندرو و از آن جمله سلطان محمود میرزا که بهبهانی را به قتل تهدید کرد، به تصویب آن اصل تن داد یا صنیع‌الدوله که در مقام ریاست مجلس شورای ملی قرار داشت و از مشروطه‌طلبان معتدل دارای پاره​ﺍی اندیشه‌های منتقدانه به​شمار می‌رفت، از سوی مشروطه‌طلبان تندرو و خشونت‌طلب و بنام و در لوای انقلاب و حفظ نظام مشروطیت تهدید به قتل شد. چنانکه سرانجام وی طی نطقی و ضمن اعتراض به روند خشونت‌گرایی و افراطی‌گری انقلابیون تندرو از ریاست مجلس استعفا داد. 7 میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی از روشنفکران برجسته مشروطه‌طلب، اما معتدل در عصر مشروطیت ایران در نامه‌ای به میرزا فضلعلی آقا در تاریخ دوم ربیع الثانی 1325 قمری در انتقاد از افراطی‌گری‌ها و هرج‌و‌مرج‌طلبی‌های گروهی از انقلابیون مشروطه‌طلب چنین نوشت: «در باب خدمات مجاهدین به سکوت می‌گذرم که موجب دلواپسی حضرت عالی نشوم. از رجاله یا جهله و فعله در هیچ نقطه دنیا اصلاح امور جمهور به عمل نیامده، مگر هرج و مرج. همان است که عرض کردم. از گاو دو شاخه استبداد خلاص می‌شویم، به گاو هزار شاخه مجاهدین با رؤسای حاجی‌الله‌یار یا قاری اوغلی محمدیار ایشان دچار می‌شویم.» 8 و احتشام‌السلطنه از دیگر مشروطه‌طلبان معتدل و دارای خرد سیاسی که مدتی ریاست مجلس را نیز به عهده داشت، در تشریح تندروی‌ها و خشونت‌طلبی‌هایی که به نام انقلاب و نظام مشروطه در میان گروهی از انقلابیون مشروطه‌طلب وجود داشت، تأکید کرده است: «بدبختانه بعضی از وکلا که در رأسشان تقی‌زاده و حاجی میرزا ابراهیم آذربایجانی قرار گرفته بودند، اصطلاح انقلاب کبیر فرانسه از زبانشان نمی‌افتاد و عاشق گیوتین و دادگاه‌های انقلاب بودند که ظرف یک ساعت، حکم اعدام شاه و درباریان و جمیع وزرا و امرای حال و گذشته را صادر کند.»9 تحقیقات و مستندات دکتر فریدون آدمیت به مأخذ مذاکرات مجلس10 و نیز اسناد و مدارک و دلایل تاریخی فراوان11، به روشنی نشان می‌دهد جبهه انقلابیون مشروطه‌خواه افراطی، پایگاه اجتماعی محکمی نداشته و قدرتشان تنها در سرشت خشونت بود. بدون اتکای به ابزار خشونت، از قدرت سیاسی در خور توجهی برخوردار نبودند. در تفکر سیاسی دارای معلومات عمیقی نبودند و در اندیشه رادیکالیسم انقلابی مایه علمی نداشتند. جبهه انقلابیون افراطی روشی را پیش گرفت که هم نفی مطلق الزامات دموکراسی بود و هم خلاف خرد سیاسی. تجربه انقلاب و نظام مشروطیت در ایران از این واقعیت خبر می‌دهد که سهم انقلابیون افراطی به کتاب انقلاب و پیامدهای سیاست و اقدامات خشونت‌طلبانه آنان چیزی نیست جز تزلزل سیاسی و اجتماعی همان انقلاب و نظامی که انقلابیون افراطی، داعیه حفظ آن را دارند. پا‌نوشت‌ها: 1 ـ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، چاپ شانزدهم، تهران: انتشارات امیرکبیر، 370، ص 361.* 2 ـ رسائل، اعلامیه‌ها، مکتوبات... و روزنامه شیخ شهید فضل‌الله نوری، جلد اول، گردآورنده: محمد ترکمان، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1362، ص 14.*- 3 ـ احمد کسروی. همان. ص 409.* 4 ـ مذاکرات مجلس، دوره اول تقنینیه، ضمیمه روزنامه رسمی کشور شاهنشاهی ایران، چاپخانه مجلس، (مذاکرات روز یکشنبه هشتم رجب المرجب 1325 قمری دارالشورای ملی.)* 5 ـ مخبر همایون، مظفر‌الدین‌شاه و مشروطیت، ارمغان، شماره 32، سال 1342، ص 104. 6 ـ ابوالحسن بزرگ امید، از ماست که بر ماست، «خاطرات و مشاهدات»، چاپ پیروز، [بی‌تا]، ص 143.* 7 ـ مذاکرات مجلس. همان، مذاکرات روز سوم ربیع‌الثانی 1325.* 8 ـ بحران دموکراسی در مجلس اول، (خاطرات و نامه‌های خصوصی میرزا فضلعلی آقاتبریزی) به کوشش غلامحسین میرزا صالح، تهران: انتشارات طرح نو، 1372، ص 49.* 9ـ احتشام‌السلطنه، خاطرات احتشام‌السلطنه، به کوشش سیدمحمدمهدی موسوی، چاپ دوم، تهران: انتشارات زوار، 1367، ص 619.* 10‌ـ فریدون آدمیت، مجلس اول و بحران آزادی، چاپ اول، تهران: انتشارات روشنگران، [بی‌تا].* 11 ـ برای آگاهی بیشتر در این باره نگاه شود به: لطف‌الله آجدانی. علما و انقلاب مشروطیت ایران، چاپ دوم، تهران: انتشارات اختران، 1385 و نیز: لطف‌الله آجدانی. روشنفکران ایران در عصر مشروطیت، چاپ دوم، تهران: انتشارات اختران، 1386. لطف​الله آجدانی / مدرس دانشگاه و پژوهشگر منبع: سایت جام‌جم ایام

نامی که لرزه بر اندام می‌افکند

از سمت خیابان مولوی که به سمت جنوب تهران می‌روی به محلی می‌رسی به نام میدان محمدیه که فضای سبزی دارد و وسط آن سازه‌ای هلالی‌شکل می‌بینی. این میدان که در منطقه 12 تهران واقع شده جزو پنج میدان مهمی است که در زمان قاجار ساخته شده بود. روزگاری بود که نام بردن از این محل لرزه بر اندام شنونده می‌انداخت. ساکنان قدیمی و بسیاری از اهالی تهران همچنان نام قدیمی این مکان را به یاد دارند و موقع دادن نشانی اسم آن را به کار می‌برند. میدان اعدام، میدانی که روزگاری چوبه‌دار بر آن برپا بود و مجرمان را به سزای عملشان می‌رساند. قدیمی‌ها می‌گویند این میدان از زمان سلطنت ناصرالدین شاه بنا شده بود. زمانی که شهر تهران به‌واسطه زیادی جمعیت نیاز به توسعه پیدا کرده بود، حصار صفوی را که در همان حوالی بود خراب کردند و محل تقاطع خیابان مولوی و خیابان دروازه غار میدان وسیعی درست شد که بساط اعدام را در آن برپا می‌کردند. اولین شیوه اعدامی که در این میدان استفاده شد سربریدن بود. در وسط میدان تپه‌ای خاکی قرار داشت که در وسط آن ستون آجری کوتاهی ساخته بودند به نام «قاپوق». قاپوق تخته بند با ابزاری بود که به وسیله آن بدن مجرم را محکم به آن می‌بستند تا تکان نخورد و راحت بتوان سر او را برید. همچنین موقعی که مجرم حکم شلاق داشت از این وسیله برای اجرای حکم استفاده می‌کردند. جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» درباره نامگذاری این میدان به میدان اعدام و قاپوق می‌نویسد: «نام قاپوق از آن روی آمده بود که در وسط آن (محل حوض فعلی) تپه‌ای از خاک قرار داشت که بر بالای آن ستون گرد کوتاهی از آجر ساخته بودند که مجرمان را در پای آن سر می‌بریدند و با خراب‌شدن تدریجی‌اش که جای آن تختگاهی دیواردار ساخته شده به جای ستون آجری تیر چوبی در آن کار گذاشته شد، تا بعدها با پیدایی مشروطه و تمدن و قوانین جدید و آن که سر بریدن علامت توحش و مایه بی‌آبرویی می‌گردید، دار و طناب جانشین آن گشته محلش نیز از آنجا به باغشاه و سپس توپخانه رفت تا امروزه که پنهانی و دور از انظار انجام می‌شود.» تا این زمان این میدان به اسم قاپوق شناخته می‌شد، اما بعد از مشروطیت اوضاع تغییر کرد. ظاهرا بعد از مشروطیت و روی کار آمدن نظام جدید سیاسی، مجازات سربریدن عملی غیرانسانی تلقی شد. بنابراین به فکر چاره افتادند. تپه خاکی به مرور زمان تخریب شد و قاپوق وسط میدان هم به همین ترتیب. از این رو، تختگاهی دیوار دار ساخته شد که روی آن تیرکی چوبی قرار داشت و طناب دار را روی آن نصب کردند. مراسم اعدام از همان ابتدا تماشاچی داشت. مردم از دور و نزدیک برای دیدن صحنه گردن‌زنی یا دارزدن مجرمان به حوالی میدان می‌آمدند و با تغییر شرایط صحنه، تماشاچیان خود را از دست نداد. میرغضبان هم برای خود بروبیایی داشتند. از یک سو با برگزاری مراسم مجازات و اجرای حکم مجرمان ترسی از خود در میان مردم به جا می‌گذاشتند و از سوی دیگر، کسب و کاری هم برای خود پیشه می‌کردند به این صورت که قبل از اجرای حکم، مجرمان را پیاده در معابر و میدان‌‌های معتبر و قبرستان‌های شهر می‌گرداندند و به زور از آنان می‌خواستند تا از مردم گدایی کنند. اگر می‌دیدند تلاش مجرمان برای گرفتن پول از مردم به جایی نمی‌رسید به جان مجرمان بدبخت می‌افتادند و آنها را روی زمین با غل و زنجیر می‌غلطاندند تا دل اهالی برای آنان به رحم بیاید و پولی در دامن آنان بریزند. این نحوه گدایی، بعدها «حق تیغ» نامیده شد. بعد از وقوع انقلاب مشروطه و تدوین قانون اساسی و تغییر شیوه اعدام، رفتار میرغضب‌ها نیز با مجرمان رویه‌ای دیگر پیدا کرده بود. این بار دیگر مجرمان برای گدایی در شهر گردانده نمی‌شدند و میرغضبان هم برای اجرای حکم اعدام، انعام خود را از دولت می‌گرفتند. ماموران نظمیه هم رفتار بهتری با مجرمان و محکومان داشتند. شب قبل از اعدام هر مجرم، غذای مفصلی که عمدتا شامل چلوکباب بود برای او تهیه می‌شد و همان شب از او می‌خواستند تا اگر وصیتی دارد بگوید یا بنویسد تا به خانواده او داده شود. موقعی که مجرم را برای اجرای اعدام مهیا می‌کردند قبل از این که طناب‌دار را به گردن او بیاویزند سیگاری به او می‌دادند تا دم آخر، پکی بزند و بعد اعدام را اجرا می‌کردند. گفته شده است این سیگارچون از سوی یکی از رئیس‌های اداره نظمیه به نام ادیب‌السلطنه سمیعی برای اولین‌بار به یک مجرم داده شده بود به نام سیگار «ادیب‌السلطنه‌ای» معروف شد. به مرور زمان و بعد از گسترش شهر تهران، دیگر امکان اعدام در آن محل وجود نداشت، چون باعث تجمع مردم و مزاحمت در کار و کسب می‌شد. از این رو، بساط طناب دار را جمع کردند و به محل باغشاه تقاطع خیابان سپه بردند. در زمان محمد شاه، در همان حوالی دروازه نو ساخته شد و به‌واسطه نزدیکی این محل با میدان اعدام گاهی اوقات‌ها به میدان اعدام، میدان محمدیه نیز می‌گفتند. بعدها با بازسازی این منطقه، میدان محمدیه رنگ آرامش یافت. فضای سبز شهری گسترش پیدا کرد و حمل و نقل و تردد برای اهالی آن محل آسان شد. دیگر کسی در آن میدان رنگ اعدام را ندید و صحنه به دار آویختن و گردن‌زنی به خاطره‌ها سپرده شد، اما سال 84 بار دیگر این میدان بر سر زبان‌ها افتاد. ماجرا از این قرار بود که باند هفت نفره‌ای اطراف این میدان با استفاده از نقشه در پی یافتن گنج بودند. این عده، در هفت ماه، تونلی یک کیلومتری در عمق ده متری حفر کردند و تنها ثمری که از این همه تلاش بدست آوردند، یک قطعه ظرف آب خوری سفالی و یک تکه لوله آبرسانی مربوط به دوران قاجار بود. حسین مقدم / جام‌جم منبع: سایت جام‌جم ایام

جمعه‌ای که مردم را سیاهپوش کرد

تهران به‌عنوان پایتخت و مرکز سیاسی اقتصادی ایران در جریان انقلاب اسلامی از اهمیت و موقعیت خاصی برخوردار بود. گرچه مرکز انقلاب اسلامی قم بود با این حال تاثیرگذاری تهران در تحولات انقلاب را نمی‌توان نادیده گرفت. در پی شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، در مسجد ارک تهران بزرگداشت مهمی از وی و حضرت امام به عمل آمد و بعد از سخنرانی دکتر روحانی، لقب امام برای رهبر انقلاب مقبولیت عمومی پیدا کرد. پس از چاپ مطلبی موهن در روزنامه اطلاعات و قیام مردم قم اولین حمایت‌ها از سوی دانشجویان دانشگاه تهران صورت گرفت. ضمن این‌که ائمه جماعات تهران در اعتراض به رژیم پهلوی بر آن شدند نمازهای خود را تعطیل کنند. در همین حال بازاریان تهران هم در حمایت از قیام مردم قم در 29/10/1356 بازار را تعطیل کردند. در چهلم شهدای قیام قم دانشجویان دانشکده دندانپزشکی تهران دست به تظاهرات زدند، در کوی دانشگاه هم دانشجویان با پلیس به زد و خورد پرداختند. در همین ایام اعلامیه‌های انقلابی در سطح تهران توزیع می‌شد. در پی حادثه قیام مردم تبریز مجلس بزرگداشتی در مسجد آذربایجانی‌های بازار از طرف رجال سیاسی و مذهبی و بازاریان تبریزی برگزار شد و در 22 فروردین 1357 در خیابان خیام تهران هم تظاهراتی بر پا شد. علاوه بر توزیع اعلامیه‌های ضد رژیم در سطح شهر در مساجد و حسینیه‌ها وعاظ انقلابی به سخنرانی انقلابی مشغول بودند. دانشجویان دانشگاه‌ها هم فعالیت‌های مداومی داشتند. تعطیلی کلاس‌ها و تظاهرات در دانشگاه تهران هر چه به ماه خرداد نزدیک‌تر می‌شد گسترده‌تر می‌گردید. در 21/2/1357 بازار تهران تعطیل بود و مردم در مسجد جامع تهران اجتماع و به سخنرانی ضد رژیم گوش فرا دادند و سپس در خیابان‌های اطراف به تظاهرات پرداختند که 50 نفر از آنان دستگیر شدند. در 24/2/1357 ائمه جماعات تهران در اعتراض به رژیم و حمله به منزل مراجع در قم اقامه نماز در مساجد را تعطیل کردند. در 26/2/1357 مجلس ختمی برای ستار کشانی که در منزل آیت‌الله شریعتمداری در حمله مأموران رژیم به بیت مراجع به شهادت رسیده بود، در مسجد المتقین قلهک برگزار شد. در آستانه سالگرد قیام 15 خرداد جامعه روحانیت تهران اعلامیه صادر کرد. در همین حال تظاهرات خیابانی هم در 10/3/1357 در تهران بر پا شده بود. در 15 خرداد بازار تجریش و اکثر مغازه‌های بازار تهران تعطیل بود. در 27 خرداد نیز بازار تجریش و تهران تعطیل بود. در نیمه شعبان که مصادف با 29/4/1357 بود، در تقاطع خیابان پهلوی و تخت جمشید تظاهراتی بر پا شد که با دستگیری 63 نفر از مردم پایان یافت. با شروع ماه مبارک رمضان در اغلب مساجد تهران فعالیت‌های انقلابی جنب و جوشی خاص گرفت که در این میان مسجد قبا از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. مسجد قبا به امامت جماعت آیت‌الله دکتر مفتح که بالاتر از حسینیه ارشاد قرار داشت به یکی از کانون‌های مهم انقلاب تبدیل شده بود. گرچه خود آیت‌الله مفتح ممنوع‌المنبر بود با این حال با دعوت از وعاظ و سخنرانان انقلابی پای مبارزان مسلمان را به این کانون می‌کشاند و هر چه به پایان ماه مبارک رمضان می‌رسید، بر ازدحام و انبوهی مردم افزوده می‌شد. از ابتکارات وی برپایی نماز عید فطر در تپه‌های قیطریه در سال 1356 بود. در سال 1357 هم وی این ابتکار را به کار برد و نماز عید فطر را به حرکتی سرنوشت‌ساز تبدیل کرد. در بازگشت مردم از نماز حجت‌الاسلام هادی غفاری با سر دادن شعارهای ضد رژیم با هدایت مردم اولین تظاهرات گسترده مردمی شکل گرفت. در همین حال مسجد همت تجریش به امامت جماعت آیت‌الله ملکی، مسجد لرزاده به امامت حجت‌الاسلام عمید زنجانی، مسجد شهرری به امامت آیت‌الله غیوری، مسجد نارمک و... کانون‌های دیگر در چهار نقطه تهران بودند. برگزاری موفقیت‌آمیز راهپیمایی عید فطر از تپه‌های قیطریه به سمت مرکز شهر تجربه موفقی بود. جامعه روحانیت مبارز تهران را که در رأس آن شهید آیت‌الله بهشتی بود، بر آن داشت حرکت را تداوم دهند و اعلام شد روز پنجشنبه 16 شهریور عزای عمومی است و مردم از شمال تهران به سمت میدان شهیاد تظاهرات خواهند کرد. روز موعود فرا رسید و سیل جمعیت به حرکت درآمد. در میانه راه آیت‌الله مفتح توسط نیروهای نظامی مضروب و بازگردانده شد. هدایت مردم را آیت‌الله شهید بهشتی بر عهده گرفت. در میدان شهیاد که به آزادی تغییر نام یافت قطعنامه تظاهرات توسط حجت‌الاسلام ناطق نوری قرائت شد. هنگام بازگشت در بین مردم شعاری مطرح شد که فردا صبح «میدان ژاله». البته چند روز قبل نیز در مقابل حسینیه آیت‌الله یحیی نوری هم تظاهراتی بر پا شده و با شهادت عده‌ای نام میدان ژاله به شهدا تغییر یافته بود. با برگزاری راهپیمایی میلیونی عید فطر و 16 شهریور در تهران و با اعتراضات خونین مردم در دیگر شهرهای ایران از جمله تبریز، شیراز، اصفهان، قم، قزوین و... رژیم پهلوی که حکومت را در آستانه سقوط می‌دید، در اقدامی شتاب‌آلود دست به کار شد. شریف امامی شبانه اعضای شورای امنیت ملی را به جلسه‌ای مهم فراخواند. وزیر خارجه، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران، رئیس ساواک، رئیس کل شهربانی، وزیر کشور و... اغلب مسئولان بلندپایه کشور در آن حضور داشتند. در ابتدای جلسه رئیس ساواک سپهبد مقدم گزارشی از چند روز اقدامات مردم انقلابی ارائه داد و اعلام کرد: فردا- 17 شهریور- قرار است تظاهرات و اغتشاش صورت بگیرد و به عرض شاه رسانده است که لازم است اعلام حکومت نظامی شود. جلسه که از ساعت 5 بعدازظهر شروع شده بود با احضار اعضای هیات دولت توسط شریف امامی ادامه پیدا کرد و تا ساعت 24 طول کشید. همه اعضای جلسه بر ضرورت حکومت نظامی تاکید داشتند. شریف امامی نتیجه جلسه را تلفنی به شاه اطلاع داد و سپس ارتشبد ازهاری با شاه تلفنی صحبت کرد و با تصویب شاه، غلامعلی اویسی فرمانده نیروی زمینی به فرمانداری نظامی تهران و حومه منصوب شد. اعلام حکومت نظامی در شهرهایی بود که بیشترین تظاهرات‌ و اقدامات اعتراض‌آمیز صورت گرفته بود. نکته جالب آن که در اغلب این شهرها علما و روحانیون مبارز هدایت مردم را به عهده داشتند. در تبریز آیت‌الله قاضی طباطبایی، در مشهد آیت‌الله العظمی سیدعبدالله شیرازی و آیت‌الله خامنه‌ای، در شیراز آیت‌الله دستغیب، در اصفهان آیت‌الله خادمی و... واقعه جمعه سیاه واقعه جمعه سیاه به قدر کافی در منابع و مآخذ مورد بررسی قرار گرفته است، با این حال به دلیل اهمیت این واقعه به عنوان نقطه عطف تاریخ انقلاب اسلامی، ذکر نکاتی لازم است. این رویداد بی‌تردید جریانی بزرگ در مسیر تحولات نهضت امام خمینی محسوب می‌شود که پیامدهای سنگینی برای رژیم پهلوی داشت. اتحاد و همدلی مخالفان رژیم پهلوی انسجام بیشتری گرفت. همگان دانستند که بر خلاف آنچه شهرت یافته شاه از ریختن خون ملت آن هم در سطح وسیع و گسترده ابایی ندارد. خشم و نفرت از شاه و حکومت پهلوی به اوج خود رسید و مردم را برای انهدام نظام پهلوی مصمم‌تر ساخت. بدون تردید این فاجعه روند انقلاب را سرعت بیشتری بخشید. بنابراین واقعه جمعه سیاه سرآغاز مرحله نوین در انقلاب اسلامی بود. بویژه آن که استفاده از ارتش که وظیفه‌اش حفاظت از مرزهای کشور در مقابل بیگانگان است برای سرکوب مردم کشور بزرگ‌ترین خطای بازگشت‌ناپذیر رژیم پهلوی بود، زیرا تزلزل و لرزه‌های شدید در ارکان نظام کاملا آشکار گردید. هدایت هوشمندانه جریان انقلاب از سوی حضرت امام از نجف اشرف موجب شد مخالفت‌ها با رژیم پهلوی از عمق و گستردگی بیشتری برخوردار شود. ایشان بلافاصله پس از این واقعه طی پیامی از مردم ایران خواستند از پای ننشینند، به مجروحین و مصدومین حادثه خونین 17 شهریور خون و دارو و غذا و امکانات لازم برسانند و از هرگونه کمک دریغ نورزند و تا پیروزی نهایی مبارزات خود را ادامه دهند. در پیام امام خمینی جمله‌ پرمعنی و زیبایی وجود داشت: «ای کاش خمینی در میان شما بود و در کنار شما در جبهه دفاع برای خدای تعالی کشته می‌شد.» تمرد سربازان از موضوعات جالب توجه در واقعه خونین جمعه سیاه تمرد سربازان از دستورات فرماندهان نظامی بود. سربازانی که وظیفه آنها دفاع از آب و خاک و سرزمین و مردم مسلمان ایران بود، در مقابله با مردم ـ برادران و خواهران خود ـ نمی‌توانستند احساسات و عواطف خود را کنار بگذارند، از این رو اولین تمردها در ارتش به ظاهر شکوهمند و مجهز شاهنشاهی در این روز به وجود آمد. در همان لحظه اول در میدان ژاله یک سرباز فرمانده خود را هدف قرار داد و سپس خود او را به قتل رساندند. طبق گزارش ساواک سه نفر از سربازان وظیفه لشکر گارد در حین اجرای مأموریت کنترل اغتشاشات، ضمن سرقت اسلحه و مقداری فشنگ متواری شدند. این سه سرباز به اسامی قاسم دهقان، علی ختوری و محمّد محمدی، فردای آن روز محل اختفای آنها کشف و به محاصره نیروهای حکومت نظامی درآمد که هر سه نفر به شهادت رسیدند. در این روز هفت سرباز برای تیراندازی نکردن به مردم خودزنی کردند. در 19/6/1357 در اعتراض به کشتار میدان ژاله، بازار بزرگ تهران و بازار شمیران دست به اعتصاب زدند. در تظاهرات خیابانی مردم یک نفر به شهادت رسید. دانشجویان انرژی اتمی تهران و کارگران پالایشگاه تهران هم دست به اعتصاب زدند. در روز بعد هم بازار به اعتصاب خود ادامه داد و تانک‌های مستقر در خیابان‌ها افزایش داده شدند. مراسم غسل و کفن شهدای وقایع چند روزه تهران در بهشت زهرا به تظاهرات‌ اعتراض‌آمیز ضد رژیم تبدیل شد. خیابان‌های شهناز و شهباز پس از این اتفاق خونین خیابان 17شهریور و میدان ژاله، به اسم میدان شهدا نامگذای شد. منابع: 1‌ـ صحیفه امام خمینی، ج 3، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378، صص 461 ـ 459 2‌ـ انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، کتاب یازدهم، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1383، ص 82 3 ـ حسینیان، پیشین، ص 353 رحیم نیکبخت، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت جام‌جم ایام

جلا‌ل؛ آن‌که هرگز در جا نزد

سخن از شادروان جلال آل‌احمد، جلال آل قلم است؛‌مردی که در برهه حساس 15 خرداد 42 در صف بندی اردوی حسینی و یزیدی یک سو ملت بزرگ ایران به رهبری امام خمینی و دیگر سو رژیم دیکتاتوری پهلوی با همه امکانات سیاسی و نظامی و تبلیغاتی و خیل روشنفکران سلطنتی‌اش اردوی حسینی را برگزید، یعنی صف مردم و رهبری دینی آن را و ارزش و اهمیت جلال نیز همه در همین شجاعت و شهامت شگرفی است که در «انتخاب بزرگ» خویش انجام داد؛ در حریت فکری و سیاسی او و به دیگر تعبیر: ‌در «حر» بودن او. آری، جلال،‌ از این منظر و دیدگاه است که یک سر و گردن، بلکه چندین و چند سر و گردن، از همگنان فراتر ایستاده است. به دیده ما، او از آن رو، مقام و منزلت یکی از شخصیت‌های افتخارآمیز فرهنگ ما را یافته ومهر جاودانگی برپیشانی او خورده است که درست در گرماگرم عاشورای زمان خویش، همچون حر، با یک تصمیم‌گیری آگاهانه/ شجاعانه، به سرگشتگی در کوچه پس‌کوچه‌های ایسم‌ها و ایست‌های وارداتی شرق و غرب پایان داد و جبهه پر مخاطره حق را (که در آن شرایط، چشم‌اندازی جز محرومیت از حقوق اجتماعی و زندان و نهایتا «مرگ سرخ» را پیش‌رو نداشت)‌ برگزید و براستی، فرزند زمان خویشتن شد.مقاله پیش رو، نقاط عطف زندگی جلا‌ل و فراز و فرودهای آن را وا می کاود. چنانچه‌ مسیر زندگی‌ جلال‌ را از آغاز تا فرجام‌ ترسیم‌ کنیم‌ می‌بینیم‌ تقریباً‌ یک‌ منحنی‌ را طی‌ می‌کند. چه‌ او، همان‌ گونه‌ که‌ در «مثلاً‌ شرح‌ احوالات‌» ش‌ ذکر می‌کند: از خانواده‌ای‌ روحانی‌ (مسلمان‌ شیعه) است‌ که‌ پدر، برادر بزرگ، برادرزاده‌ و دو تن‌ از شوهر خواهرهای‌ وی‌ روحانی‌اند و الباقی‌ همه‌ مذهبی. طبعاً‌ جلال‌ در حال‌ و هوایی‌ دینی‌ رشد می‌کند. نوجوانی‌ و جوانیِ‌ جلال، اما، مقارن‌ با عصر حاکمیّت‌ رضاخانی‌ است؛ عصری‌ که‌ دژخیم، همهِ‌ قلمها و قدمها را شکسته‌ و تنها خانهِ‌ دو نفر را باز گذاشته‌ است: «کسروی‌» و «شریعت‌ سنگلجی‌» را و سایر خانه‌ها تعطیل‌ و صاحبان‌ آن‌ تبعید شده‌اند. ‌ علت بازماندن مثلا خانه کسروی نیز (به توضیح شیوای خود جلال)‌ صرفا قطع ارتباط ملت، با گذشته و گنجینه پربار و تحرک‌زای تاریخ و فرهنگ خویش است‌ و انهدام قوه مقاومت وی در برابر استعمار و استبداد ‌ «گذشته» و «گنجینه‌ای که شور و شعور لازم برای تنظیم و تعقیب خط حرکت ضد استبدادی- ضداستعماری ملت ما را تامین می‌کرد و حماسه‌هایی چون نهضت تحریم تنباکو و قیام عدالتخواهی صدر مشروطه را می‌آفرید و چنین چیزی، پر پیداست که با مذاق رضاخان و میلیتاریسم خشن وی سازگار نبود و بایستی، به هر قیمت که شده،‌ نابود می‌گشت. 1 در واقع، کسروی‌ با مذهب‌ ستیزی‌هایش‌ در مجلهِ‌ پیمان‌ و...، راه‌ را بر حاکمیت‌ رژیمِ‌ «دین‌ ستیزِ‌» رضاخانی‌ هموار می‌کرد و مؤ‌یّد اقدامات‌ او بر ضدّ‌ اسلام‌ و روحانیت‌ بود. و الاّ‌ «اگر به‌ خاطر کوبیدن‌ مذهب‌ یا به‌ عنوان‌ جانشین‌ کردن‌ چیزی‌ به‌ جای‌ روشنفکری‌ نبود، پیمان‌ هم‌ می‌توانست‌ مثل‌ هر مجله‌ و مطبوعهِ‌ دیگری‌ در توبرهِ‌ محرم‌ علی‌ خان‌ (مامور معروف‌ سانسور) جا بگیرد، و فرصت‌ نیافته‌ باشد برای‌ آن‌ مذهب‌ سازی‌ قراضه‌»2! چنان‌که‌ شریعت‌ سنگلجی‌ نیز کاری‌ جز پاشیدن‌ بذر وهابیت‌ در ذهن‌ جوانان و سست‌ کردن‌ بنیان‌ عقاید شیعی‌ (یعنی‌ زیرساخت‌های‌ فکری‌ مقاومت‌ در برابر دیکتاتوری‌ رضاخان) نداشت‌ و این‌ عمل، در شرایطی‌ که‌ دستگاه‌ دیکتاتوری، به‌ منظور سرکوبی‌ مقاومت‌ ملت، مذهب‌ تشیع‌ و پاسداران‌ آن‌ (روحانیت) را هدف‌ گرفته‌ بود کاملاً‌ در راستای‌ سیاست‌ فرهنگ‌‌زدایی‌ و نخبه‌کشی‌ فرهنگی‌ قرار داشت... ‌3 «وهابی‌» مآبی‌ جلال، در چنین‌ فضایی‌ و متاثر از آن‌ است‌ که با احساس‌ بلوغ‌ فکری‌ و شخصیتی‌ در خویش، از پدر و فرهنگ‌ دینی‌ او جدا می‌شود و به‌ دام‌ کسروی‌ و وهّابیسم‌ شریعت‌ سنگلجی‌ می‌افتد و از همین‌ مجراست‌ که‌ در بلبشوی‌ فکری‌ و سیاسیِ‌ پس‌ از شهریور 20 جذب‌ «حزب‌ توده‌» می‌شود، که‌ قوی‌ترین‌ حزب‌ روز بود و کلّی‌ شعارهای‌ مُطُنطَن‌ و فریبنده‌ را یدک‌ می‌کشید. ‌ به‌ نقشِ‌ پُل‌ گونهِ‌ افکار وهابی‌زدهِ‌ آن‌ روز در سوق‌ دادنِ‌ جلالِ‌ جوان‌ به‌ سمتِ‌ کسروی‌ و همچنین‌ نقش‌ پُل‌ گونهِ‌ کسرویگری‌ در گرایش‌ نسل‌ جوان‌ (و مِن‌ جمله: جلال) به‌ سوی‌ حزب‌ توده، در نوشته‌های‌ خود جلال‌ تصریح‌ شده‌ است. در ابتدای‌ سفرنامهِ‌ حجش‌ (خسی‌ در میقات) آنجا که‌ سخن‌ از ورود به‌ فرودگاه‌ تهران‌ می‌گوید، می‌نویسد: با خود گفتم‌ خوب‌ مثلاً‌ حاجی‌ هستم‌ و نا سلامتی‌ باید نماز بخوانم! بعد به‌ یاد می‌آورد که: پیش‌ از آن‌که‌ برای‌ اولین‌ بار نماز را ترک‌ کند، مُهر گذاشتن‌ در نماز (به‌ سنت‌ شیعیان) را ترک‌ کرده‌ بوده‌ است. این سخن دقیقا نشان می‌دهد که دروازه ورود جلال به لادینی کسرویگری و توده‌ای‌گری، تاثیرپذیری از افکار و هابی مآبانه وقت (نظیر مخالفت با مهر نماز و...) بوده است. چنان که تصریح می‌کند: «از هر 100 نفر توده‌ای 70، 80 نفرشان قبلا در کتاب‌های کسروی، تمرین عناد با مذهب را کرده» بودند. 4 و این از شگردها و ترفندهای کهنه و موذیانه استعمار (چه سرخ، چه سیاه و چه رنگ‌های دیگر)‌ در کشور ماست که همیشه برای انحراف نسل جوان از خط اصیل ملیت و مذهب، به خطوط کاملا انحرافی، از راه‌ها و پایگاه‌های التقاطی و شبه اصیل، بهره می‌جوید، که توضیح مفصل آن نیازمند فرصت دیگری است. صحبت از مدار منحنی گونه زندگی جلال بود؛ مداری که از مذهب آغاز می‌شود و بسیار زود به لامذهبی می‌گراید. سپس، در نتیجه تکاپوی مستمر حق‌طلبانه، تجربیات مداوم سیاسی و اجتماعی، تامل پیوسته در آفاق و انفس و بالاخره دقت و مطالعه در مبانی فرهنگ بومی و سنن ملی، به موازات بلوغ واقعی فکری، به سمت مذهب و فطرت نخستین توحید برمی‌گردد و هر چه جلوتر می‌رود در این راه، پایدارتر و استوارتر می‌شود. «توده‌‌ای‌» گری‌ جلال‌ آنچنان‌ که‌ در «مثلاً‌ شرح‌ احوالات‌» ش‌ می‌نویسد: از طریق‌ تغذیهِ‌ افکار کسروی، در 1323 جذب‌ حزب‌ توده‌ می‌شود و تا مقام‌ نمایندهِ‌ حزب‌ در کنگرهِ‌ سالیانه‌ و مدیر داخلی‌ روزنامهِ‌ ارگان‌ آن‌ (مردم) بالا می‌رود. در اوایل حزب‌ توده‌ هنوز دستش‌ (در وابستگی‌ به‌ شوروی) رو نشده‌ بود. البته‌ خواص‌ و اهل‌نظر، از این‌ وابستگی‌ و پیامدهای‌ سوئی‌ که‌ می‌توانست‌ برای‌ حزب و استقلال‌ و آزادی‌ ایران‌ در بر داشته‌ باشد، کمابیش‌ آگاه‌ بودند، ولی‌ افکار عمومی‌ و رده‌های‌ پایین‌ حزب‌ وقوف‌ به‌ این‌ موضوع‌ نداشتند. به‌ مرور زمان، دم‌ خروسهای‌ متعددی‌ که‌ از جیب‌ رهبری‌ حزب‌ بیرون‌ زد و عناصر وطن‌خواه‌ و عدالت‌طلبی‌ را که‌ از سر سادگی، کلوب‌ حزب‌ را کعبهِ‌ آمال‌ می‌پنداشتند از خواب‌ بیدار کرد. تظاهرات‌ حزب‌ در پاییز 1323 به‌ حمایت‌ از پیشنهاد و اصرار کودکانه‌ / گستاخانهِ‌ «کافتارادزه‌» معاون‌ وزیر خارجهِ‌ شوروی‌ (مبنی‌ بر واگذاری‌ امتیاز نفت‌ شمال‌ به‌ روسیه) در خیابان‌های‌ تهران، که‌ ارتش‌ سرخ‌ رسماً‌ به‌ حمایت‌ از آن‌ برخاست، نخستین‌ تلنگری‌ بود که‌ به‌ وجدان‌ اعضای‌ صادق‌ حزب‌ زده‌ شد. تلنگر سخت‌تر، با شکست غائله تجزیه‌طلبانه آذربایجان (به رهبری پیشه‌وری)‌ در پاییز 25 وارد شد که حزب توده (به رغم بی‌میلی باطنی بسیاری از رهبران آن و صرفا به دستور سفارت شوروی)‌ از آن غائله حمایت کرد و در نتیجه، ‌شکست غائله مزبور (که به همت ملت انجام گرفت)‌،‌ شکست و انزوای سخت سیاسی حزب را نیز در برداشت. 5 با مشاهده این دم خروس‌ها، آل‌احمد همراه جمعی به رهبری خلیل ملکی (نظریه‌پرداز حزب توده)‌ در 1326 از حزب توده انشعاب کرد و یک حزب چپ را پی‌افکند که آرمان «سوسیالیسم منهای مسکو» را تعقیب می‌کرد. تشکل جدید، البته زیر فشار (شدید و ناجوانمردانه)‌ تبلیغات حزب توده و رادیو مسکو تاب مقاومت نیاورد و منحل شد و در اینجا است که اولین سکوت، سکوت اجباری، در کار جلال ایجاد گشت. با اوجگیری‌ مبارزات‌ جبههِ‌ ملی‌ به‌ رهبری‌ دکتر مصدق، جلال‌ دوباره‌ به‌ صحنهِ‌ سیاست‌ کشیده‌ شد، و البته‌ کم‌ و بیش‌ با همان‌ خط‌ کلی‌ گرایش‌ به‌ چپ‌ و در ربط‌ با نیروی‌ سوم. تا آن‌که‌ چندی‌ پیش‌ از کودتای‌ 28 مرداد، به‌ همان‌ دلیل‌ که‌ از حزب‌ توده‌ بریده‌ بود از نیروی‌ سوم‌ هم‌ جدا گشت‌ که‌ به‌ گفتهِ‌ خودش‌ در «مثلاً‌ شرح‌ احوالات‌»: «دیدم‌ دیگر حالش‌ نیست. آخر ما به‌ دلیل‌ همین‌ حقه‌بازی‌ها از حزب‌ توده‌ انشعاب‌ کرده‌ بودیم‌ و حالا از نو به‌ سرمان‌ می‌آمد‌». ‌ مدتی‌ بعد، کودتای‌ آمریکایی‌ انگلیسی‌ مرداد 1332، از راه‌ می‌رسد و بر دموکراسی‌ «نیم‌بند‌» پس‌ از شهریور 20 نقطهِ‌ پایان‌ می‌نهد و به‌ دنبال‌ آن، غباری‌ از یاس‌ و سرخوردگی‌ بر ذهن‌ و دل‌ مبارزان‌ آن‌ سالها می‌نشیند، که‌ جلال‌ نیز زیر فشار دستگاه‌ نظامی‌ کودتا، تعهد می‌دهد که‌ سیاست‌ را بوسیده‌ و کنار نهد!.‌ سکوت و اندیشه‌ سکوت‌ و خروج‌ اجباری‌ مجدد از صحنهِ‌ پرغوغای‌ سیاست، فرصتی‌ مناسب‌ برای‌ جلال، جهت‌ خلوت‌ با خویش، اندیشیدن‌ به‌ راه‌های‌ طی‌ شده، و آسیب‌شناسی‌ مشی‌ فکری‌ و سیاسی‌ گذشته، پیش‌ می‌آورد و حاصل‌ این‌ مرحله‌ از سیر و سلوک‌ پیوستهِ‌ جلال، آن‌ گونه‌ که‌ در سالهای‌ بعد مشهود می‌شود، بازنگری‌ به‌ خود و بازگشت‌ به‌ فطرت‌ الهی‌ خویش‌ است. به گفته خود وی در «مثلا شرح احوالات»: «شکست جبهه ملی و برد کمپانی‌ها در قضیه نفت که از آن به کنایه در سرگذشت کندوها گپی زده‌ام، سکوت اجباری مجددی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکست‌ها به پیرامون خویش دقیق شدن و سفر به دور مملکت و حاصلش (کتاب‌‌های)‌ اورازان، تات نشین‌های بلوک زهرا و جزیره خارک...» غرض وی از این کارها «از نو شناختن خویش بود و ارزیابی مجددی از محیط بومی و هم به معیارهای خودی... و همین جوری‌ها بود که» وی «متوجه تضاد اصلی بنیان‌های سنتی اجتماعی ایرانی‌ها شد با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع به صورت دنباله‌روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن می‌برد و بدلش می‌کند به مصرف کننده تنهای کمپانی‌ها و چه بی‌اراده هم، و همین‌ها بود که شد محرک (نگارش کتاب)‌ غربزدگی سال 1340» (مثلا شرح احوالات)‌. نگارش «غربزدگی» آغازگر عصر تازه‌ای در مبارزات جلال بود که با «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «ولایت عزرائیل» کامل می‌شد، و جلال با آنها، به گفته رضا براهنی (دوست و همکار دیرین وی و روشنفکر مشهور معاصر)‌ «گفتمان مبارزه علیه اروپا محوری و آمریکا مداری و تکنولوژی سالاری را در دهه چهل رهبری کرد.6 آری، در این‌ بازنگرش‌ به‌ خود و تاریخ‌ بود که‌ مسائل‌ تازه‌ای‌ برای‌ جلال‌ کشف‌ شد و از جمله‌ پی‌ برد که‌ پدیده‌ای‌ به‌ نام‌ روشنفکر (و البته‌ تا حدود زیادی‌ روشنفکر ضدمذهبی‌ و روشنفکر غیر مذهبی)، یک‌ پدیدهِ‌ بی‌ریشه‌ و نامتناسب‌ با بافت‌ سنتی‌ جامعه‌ و وجدان‌ مذهبی‌ ملت‌ ما است. و در همین‌ بازگشت‌ به‌ تاریخ، بویژه‌ تامل‌ در تاریخ‌ مشروطه بود که‌ با چهرهِ‌ تابناک‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری‌ آشنا شد و حرف‌ و درد اصلی‌ آن‌ «شهید دفاع‌ از هویت‌ دینی‌ و فرهنگی‌» را دریافت‌ که‌ (به‌ تعبیر خود جلال‌ در کتاب‌ «غربزدگی‌»): نه‌ به‌ عنوان‌ مخالف‌ مشروطه که‌ خود در اوایل‌ امر مدافعش‌ بود بلکه‌ به‌ عنوان‌ مدافع‌ «مشروعه‌» و پاسدار «کلیّت‌ تشیع‌ اسلامی‌» بالای‌ دار رفت. و این‌ سخن‌ زرین‌ و ماندگار را دربارهِ‌ شهید نوری‌ مطرح‌ ساخت‌ که: «من‌ نعش‌ آن‌ بزرگوار را بر سردار، همچون‌ پرچمی‌ می‌دانم‌ که‌ به‌ علامت‌ استیلای‌ غربزدگی‌ پس‌ از دویست‌ سال‌ کشمکش‌ بر بام‌ سرای‌ این‌ مملکت‌ افراشته‌ شد و اکنون‌ در لوای‌ این‌ پرچم، ما شبیه‌ به‌ قومی‌ از خود بیگانه‌ایم. در لباس‌ و خانه‌ و خوراک‌ و ادب‌ و مطبوعاتمان، و خطرناک‌تر از همه‌ در فرهنگمان، فرنگی‌ مآب‌ می‌پروریم‌ و فرنگی‌ مآب-‌ راه‌ حل‌ هر مشکل‌ را می‌جوییم‌». 7 در همین‌ توجه‌ به‌ واقعیات‌ تاریخی‌ و عینی‌ موجود در جامعهِ‌ ایران‌ بود که‌ به‌ «روحانیت‌ شیعه‌» و نقش‌ مردمی، ضدّ‌استبدادی، و ضدّ‌استعماری‌ آن‌ در تاریخ‌ رسید. به‌ دیدهِ‌ وی، چنان‌که‌ در کتاب‌ خواندنی‌ «در خدمت‌ و خیانت‌ روشنفکران‌» مطرح‌ می‌کند: «روحانیت‌ شیعه، به‌ اعتبار دفاع‌ از سنت، نوعی‌ قدرت‌ مقاوم‌ است‌ در مقابل‌ هجوم‌ استعمار که‌ قدم‌ اول‌ غارتش، غارت‌ سنتی‌ و فرهنگی‌ هر محل‌ است‌». از این‌ منظر: روحانیت‌ سدی‌ است‌ در برابر غربزدگی‌ روشنفکران‌ و نیز در برابر تبعیت‌ بی‌ چون‌ و چرای‌ حکومت‌ها از غرب‌ استعمارگر. و باید درمبارزه با استبداد و استعمار از آن کمک گرفت و به وی کمک داد. این‌ چنین‌ بود که‌ جلال‌ در برابر خیزش‌ خونین‌ 15 خرداد بی‌تفاوت‌ نماند و به‌ قول‌ رضا براهنی: «در خطرناک‌ترین‌ ساعت‌ تاریخی‌ با رهبر روحانی‌ بیعت‌» کرد.8 منصورهِ‌ خبره‌ زاده‌ همسر علی‌اصغر خبره‌ زاده‌ (که‌ رفت‌ و آمد خانوادگی‌ با جلال‌ داشته‌ است) «خوب‌ به‌ خاطر‌» دارد که‌ جلال‌ «یک‌ روز آمد خانه‌ و گفت: ما هیچ‌ راهی‌ نداریم‌ جز این‌که‌ برویم‌ طرف‌ سید. من‌ ابتدا متوجه‌ نشدم، بعد فهمیدیم‌ که‌ منظورش‌ آیت‌ الله خمینی‌ است‌ که‌ قبلاً‌ پیشش‌ رفته‌ بود‌». 9 بازگشت به خویش‌ سخن‌ در مورد شخصیت‌ و منش‌ جلال‌ و بررسی‌ مدار پرنوسان‌ و منحنی‌گونهِ‌ سیر و سلوک‌ وجودی‌ او، نیاز به‌ فرصتی‌ گسترده‌ دارد تا بتوان‌ به‌ تفصیل‌ پروندهِ‌ افکار و اعمال‌ وی‌ را گشود و با تامل‌ در اوراق‌ آن، اولاً‌ خصال‌ روحی‌ و فکری‌ جلال‌ را (که‌ وی‌ را از درجا زدن‌ در دام‌ ایسمها و ایستهای‌ وارداتی‌ و دگمهای‌ ایدئولوژیک‌ بازداشته‌ و به‌ سوی‌ افقهای‌ تازه‌ای‌ از اندیشه‌ و عمل‌ رانده‌ است) معلوم‌ کرد. ثانیاً‌ تحولاتی‌ را که‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگی‌ و سیاسی‌ در مسیر زندگی‌ وی‌ رخ‌ داده‌ و دیدگاه‌های‌ نویی‌ که‌ به‌ تبع‌ این‌ تحولات‌ در بررسی‌ و تحلیل‌ مسائل‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ ایران‌ یافته‌ و روشن‌ ساخت‌ و به‌ این‌ سؤ‌ال‌ پاسخ‌ داد که: چگونه‌ و چرا مداح‌ کلیشه‌اندیش‌ لنین‌ و استالین‌ در دههِ‌ 20، شهامت‌ و درایت‌ رهایی‌ از همهِ‌ «ایسمهای‌ وارداتی‌» و بازگشت‌ به‌ هویت‌ «شرقی‌ ایرانی‌ اسلامی‌ و شیعی‌» خویش‌ در دههِ‌ 40 را بازیافت‌ و دست‌ به‌ آن‌ انتخاب‌ بزرگ‌ زد، که‌ حتی‌ تصور آن‌ برای‌ بسیاری‌ از مدعیان‌ روشنفکری‌ این‌ آب‌ و خاک، در خواب‌ هم‌ ممکن‌ نیست؟!‌ فرصت‌ محدود این‌ مقاله، امکان‌ چنین‌ بررسی‌ مفصلی‌ را نمی‌دهد و در اینجا، عجالتاً‌ به‌ یک‌ خصلت‌ اساسی‌ در روش‌ و منش‌ جلال‌ اشاره‌ می‌کنیم‌ که‌ بی‌گمان‌ در بازگشت‌ جلال‌ به‌ خویشتن‌ اصیل‌ شرقی‌ و اسلامی‌ خویش‌ نقشی‌ بارز داشته‌ و بحق‌ می‌تواند سرمشق‌ روشنفکرنمایان‌ بی‌ریشه‌ای‌ قرارگیرد که‌ اگر گران‌ نیاید باید گفت‌ شب‌پره‌وار، از تابش‌ آفتاب‌ واقعیت‌های‌ جامعه‌ و تاریخ‌ خویش‌ گریزانند. ‌ خصلت مزبور، صداقت جلال (همراه با حریت و شجاعت او)‌ است. صداقت در روبه‌رو شدن با واقعیات موجود و در تجزیه و تحلیل آنها. یعنی، به هر دلیل یا بهانه موجه و ناموجه، چشم بر واقعیت‌ها نبستن و با واقعیات موجود در جامعه و تاریخ، برخوردی طبیعی، درست و اصولی داشتن و خود را در پیله تجزیه و تحلیل‌ها و ذهنیت‌گرایی‌های دور از عینیات موجود جامعه محبوس و مدفون نکردن. صداقت در برخورد با واقعیات، عنصری بود که او را از صف روشنفکران یا روشنفکر نامان «بی‌حس و درد» زمانه جدا کرد، بلکه وی را به مثابه منتقدی شجاع و صریح رویاروی آنها قرار داد و رساله «غربزدگی» و منطق بازگشت به خویش را همچون پتکی محکم بر وجدان خواب‌آلوده آنان کوبید. یکی‌ از یاران‌ دیرین‌ جلال، از وی‌ با عنوان‌ «شجاع‌ترین‌ روشنفکر‌» ایران‌ در دههِ‌ چهل، بلکه‌ «در کنار دوسه‌ تن‌ دیگر، شجاع‌ترین‌ روشنفکر سدهِ‌ ما‌» می‌شمارد. 10 وی‌ در سخنرانی‌ شهریور 78 خود در تورنتو می‌گوید: «هنوز هم‌ او را از هر نویسندهِ‌ دیگر عصر خود و عصر او شریف‌تر و شجاع‌تر می‌یابم. دوستان‌ نویسندهِ‌ بسیار عزیزی‌ دارم‌ که‌ زنده‌اند، و دوستان‌ دیگری‌ که‌ عزیزان‌ من‌ بوده‌اند و هستند ومرده‌اند. اما جلال‌ شجاع‌ترین‌ آنها بود. و این‌ حرف‌ من‌ در ادای‌ دین‌ به‌ حقیقت‌ است‌ نه‌ دوستی‌ و دشمنی. روشنفکرانی‌ که‌ او را می‌زنند، خود را می‌زنند و دروغزن‌هایی‌ که‌ او را به‌ خود می‌بندند گره‌ در باد می‌زنند...‌». ‌11 ملا‌قات با هویدا شجاعت‌ جلال، از جمله، در اواسط‌ دههِ‌ 40 رخ‌ داد که‌ با برخی‌ از دوستانش، برای‌ خاتمه‌ دادن‌ به‌ سانسور رژیم‌ پهلوی، با هویدا نخست‌ وزیر مقتدر وقت‌ دیدار و گفتگو کرد و‌ در برهه‌ای‌ از گفتگو، ناگهان‌ دستش‌ را بالا برده‌ و محکم‌ بر روی‌ میز کوبید. طوری‌ که‌ هویدا دستپاچه‌ شد و با دستی‌ لرزان‌ پیپ‌اش‌ را روشن‌ کرده‌ و از وی‌ خواست‌ که‌ به‌ احترام‌ جلسه‌ آرام‌تر حرف‌ بزند! 12 رضا براهنی‌ که‌ در آن‌ دیدار حضور داشته‌ است، با طرح‌ این‌ نکته‌ که: «ناگهان‌ دست‌ آل‌ احمد را دیدم‌ که‌ بالا رفت‌ و روی‌ میز هویدا فرود آمد‌» می‌گوید: «نهیبی‌ که‌ او به‌ هویدا زد مثل‌ نهیب‌ موسی‌ به‌ فرعون‌ بود. من‌ لرزش‌ دست‌ هویدا را وقتی‌ او پیپ‌اش‌ را روشن‌ می‌کرد دیدم‌». 13 او البته «مطلق» نبود البته جلال همچون هر کس دیگر غیر از معصومین برای ما «مطلق» و «ایستگاه آخر» نیست و ارزش وی عمدتا ناشی از نقش حر گونه‌ای است که در تاریخ روشنفکری ما، به نفع هویت اصیل ایرانی و اسلامی در عصر هجمه فرهنگی غرب بازی کرده است و جا دارد که اندیشمندان راستین ما، از وی تجلیل کنند و بر صداقت، حریت و شهامت او (که دوای درد روشنفکران بی‌بنیاد و خفاش گون‌ ما است)‌ تاکید ورزند.سخن‌ را در وصف‌ جلال، با گفتهِ‌ سیمین‌ دانشور، چهرهِ‌ نامدار ادب‌ داستان‌ نویسی‌ معاصر، به‌ پایان‌ می‌بریم‌ که‌ عمری‌ را از نزدیک‌ با جلال‌ حشر و نشر داشته‌ است. وی‌ در «غروب‌ جلال‌» می‌نویسد: «...جلال‌ [همواره] در راه‌ بود و با عشق‌ می‌رفت. چرتکه‌ نمی‌انداخت‌ و اصالت‌ داشت‌ و اگر به‌ دین‌ روی‌ آورد، از روی‌ دانش‌ و بینش‌ بود... بازگشت‌ نسبی‌ او به‌ دین‌ و امام‌ زمان، راهی‌ بود به‌ سوی‌ آزادی‌ از شر امپریالیزم‌ و احراز هویّت‌ ملی؛ راهی‌ به‌ شرافت‌ انسانیت‌ و رحمت‌ و عدالت‌ و منطق‌ و تقوا. جلال‌ درد چنین‌ دینی‌ را داشت...‌». 14 تکاپوی جلال در شناخت اسلام آیت الله طالقانی در شهریور 58 می‌گوید: «جلال... جوانی بود واقعا فوق‌العاده با استعداد و باسواد و مبارز... با این که به طرف توده‌ای‌ها و مارکسیست‌ها جذب شد و قبلا هم در یک خانواده سنتی مذهبی پرورش یافته بود، مع‌ذلک به برداشت‌های عمیق و تعابیر جالبی درباره مسائل اسلامی رسیده بود بخصوص این اواخر هر چه می‌گذشت درباره اسلام و تشیع به بصیرت و بینش بهتر می‌رسید. یکی از روزهای آخر عمر به خاطر دارم که گفت آقا سرم آتش گرفته این روزها دارم منفجر می‌شوم متوجه شدم که جلال از اوضاع سیاسی روز به شدت برآشفته و ناراحت است و همان‌طور که خودش اشاره می‌کرد دیگر طاقتش طاق شده بود. جلال بسیار اظهار علاقه می‌کرد که با هم به صحبت و بحث بنشینیم و از مسائل اسلامی و سیاسی و اجتماعی حرف بزنیم (صص 293 292). جلا‌ل و ترجمه قرآن‌ کریم‌ دکتر سیدحسین‌ خدیو جم، نویسنده‌ و مترجم‌ مشهور معاصر، که‌ جلال‌ در ترجمهِ‌ قرآن‌ کریم‌ همکاری‌هایی‌ با وی‌ داشته‌ است، می‌نویسد: آل‌احمد «اندک‌ اندک‌ متوجه‌ نیروی‌ شگفت‌ ایمان‌ و عقیده‌ای‌ شد که‌ پس‌ از ظهور اسلام‌ در بخشی‌ از جهان‌ پاگرفت، و در طول‌ تاریخ‌ اسلام‌ گاهی‌ راه‌ کمال‌ پیموده‌ و چندی‌ دچار رکود شده‌ است. خواندن‌ متون‌ اسلامی، او را تا حدی‌ با رمز و راز قیام‌ و قعود مسلمانان‌ عصرهای‌ پیشین‌ آشنا کرد. این‌ آشنایی‌ در کتاب‌ «خسی‌ در میقات‌» نیک‌ جلوه‌گر است. چندی‌ به‌ خواندن‌ و فهمیدن‌ متن‌ و ترجمه‌های‌ کهن‌ قرآن‌ پرداخته‌ بود... پس‌ از سفر مکه‌ به‌ این‌ فکر افتاد که‌ اگر ترجمه‌ای‌ قابل‌ درک‌ از قرآن‌ برای‌ همگان‌ فراهم‌ گردد، یا به‌ گفتهِ‌ او ترجمه‌ای‌ روان‌ و جوان‌ پسند باشد، شاید بتواند در میان‌ طبقات‌ مختلف‌ زمینهِ‌ هم‌صدایی‌ و هم‌آهنگی‌ ایجاد کند و مصداق‌ و اعتصموا بحبل‌ الله جمیعاً‌ و لاتفرّقوا فراهم‌ آید‌».‌ خدیو جم‌ سپس‌ شرح‌ می‌دهد که‌ جلال‌ با همین‌ انگیزه‌ به‌ سراغ‌ من‌ آمد و بدین‌ گونه‌ اساس‌ ترجمهِ‌ بخشی‌ از قرآن‌ کریم‌ با ویرایش‌ جلال‌ ریخته‌ شد، که‌ مع‌ الاسف‌ با سفر من‌ به‌ کشورهای‌ اسلامی‌ شمال‌ آفریقا و مرگ‌ زودرس‌ جلال‌ در اسالم، ناتمام‌ ماند... (صص‌ 329 327‌) یادنامه جلا‌ل آل‌احمد، به کوشش علی دهباشی پانوشت‌ها: 1. ر.ک، در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل‌احمد، صص 327 - 324 و ... 2. همان ص 327 3. ر.ک، جامعه ایران در دوران رضا شاه، احسان طبری، صص 107- 105 4. در خدمت و خیانت روشنفکران، ص 327 5. گام یا گاف بزرگ بعدی که زمینه را برای افشای کامل ماهیت وابسته حزب فراهم کرد، مخالفت حزب توده با جنبش ضد استعماری ملی کردن صنایع نفت در سال‌های 1329 به بعد بود که تردید‌های باقیمانده در تبعیت کورکورانه حزب از مسکو را کاملا از اذهان زدود و حتی به یک سری تصفیه‌های درون حزبی (مثل قتل حسام لنکرانی)‌ انجامید. 6. مجله آدینه، ش 140، ص 19 7. غربزدگی، جلال آل‌احمد، ص 78 8. ر.ک، هفته نامه آدینه، ش 140، ص 16 9. همان، ص 36 10. همان، ص 17، اظهارات رضا براهنی 11. همان، ص 18 12. برای شرح ماجرا ر.ک، آدینه، ش 140، ص 20، گزارش رضا براهنی و غلامحسین ساعدی 13. آدینه، ش 140، ص 18 14. یادنامه جلال آل‌احمد، به کوشش علی دهباشی، صص297 - 296. مهرداد صفا/ جام جم منبع: سایت جام‌جم ایام

تشکل زنان در دوران محمدرضا پهلوی

پس از برکناری رضاشاه و روی کار آمدن محمدرضا پهلوی، تشکل زنان همچنان مورد توجه بود. به طوری که روز به روز بر تعداد انجمنها و جمعیتهای زنان افزوده می‌شد. این افزایش تشکل تقریباً با طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی دولت مصادف شد. در سالهای 1340-1350، حکومت پهلوی به منظور تحکیم قدرت بیشتر به سمت امریکاییها متمایل شد و به توصیه طراحان امریکایی، طرح انقلاب سفید را در ایران به اجرا درآورد. هدف مهم این طرح، خروج ایران از بافت سنتی در سطح وسیع و وارد ساختن آن به دوران نوین اقتصادی اعلام شد. اما نتیجه آن بروز بی‌ثباتیِ اقتصادی، از بین رفتن کشاورزی، و ظهور صنایع مونتاژ بود. در مرحله اجرای این طرح نیز تعارضات بسیاری در جامعه پیش آمد؛ به طوری که بیشتر نیروهای مذهبی و روشنفکر به عوارض طرح واقف شده، با آن مخالفت کردند. در این میان، حکومت نیز نیروهای متعددی را در مقابل مخالفان خود مجهز ساخت. ازجمله نیروی زن غربگرا که از ابتدای تأسیس کانون بانوان تا تأسیس شورای عالی زنان ایران در پیشبرد اهداف غربگرایانه حکومت، عملکردی مؤثر و کارآمد از خود نشان داده بود، مورد توجه بیشتر حکومت قرار گرفت. به همین دلیل، سازمان زنان ایران با امکانات مالی و اجرایی بیشتر در صحنه ایران ظهور کرد. به این ترتیب، سازمان زنان ایران مولود تغییر شکل‌یافته بسیاری از جمعیتهایی شد که از ابتدای مشروطیت شکل گرفته و رشد کرده بودند. پس در فعالیتهای سیاسی، البته به اقتضای سیاستهای حکومت شرکت جست. با روشن شدن نقش سازماندهی زنان در پیشبرد اهداف سیاسی، حکومت درصدد حمایت بیشتر از تشکلهای زنان برآمد. زنانی که با عنوان عناصر جدید، نقش مؤثر خود را در جریانهای مختلفی چون کشف حجاب و طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی نشان داده بودند، در انقلاب شاه و مردم، وظایف دیگری را بر عهده گرفتند و با حمایت مالی دولت، سازمان زنان ایران را به وجود آوردند. البته پس از شهریور 1320 و استقرار حکومت محمدرضا پهلوی از اشاعه سازمانهای زنان حمایت چندانی نشد ولی به تدریج از سال 1322، برخی جمعیتهای مختلف در ائتلاف با یکدیگر، سازمان همکاری زنان را تأسیس کردند تا در عین تمرکز نیروهای خود به شکل منسجم‌تری عمل کنند. 1 به این ترتیب، در اولین سالهای حکومت محمدرضا جمعیتهای زنان تنها در حفظ موجودیت خود کوشیدند. پس از آنکه پایه‌های قدرت سیاسی حکومت استقرار یافت، این جمعیتها بار دیگر تقویت شدند و روز به روز بر تعداد آنها افزوده شد، به ویژه، در سالهای 25ـ1322، تأسیس انجمنهای زنان با شکلها و عناوین مختلف به اوج خود رسید که اغلب، از سوی حکومت و سیاسیون حمایت می‌شدند. مؤسسان آنها کسانی بودند که تا قبل از این دوران نیز دستی در سیاست داشتند و با انگیزه سوق دادن افکار عمومی به سمت فرهنگ غرب‌گرا به چنین فعالیتهایی دست می‌زدند. 2 پوشش ظاهری این تحرکات مطلع کردن زنان درباره مسائل اجتماعی، انجام امور خیریه به نفع طبقات کم‌درآمد، تشکیل کلاسهای اکابر برای بالا بردن سطح سواد تا قبل از واگذاری آموزش عمومی به وزارت فرهنگ، از اهداف جمعیتهای زنان بود. حمایت حکومت از جمعیتهای زنان بهترین شاهد این مدعاست که این جمعیتها همگام و همراه با سیاستهای حکومت بودند؛ زیرا در غیر این صورت با توجه به مخالفت قاطبه مردم با این نوع تحرکات غرب‌گرایانه، فعالیت آنها در سطح وسیع امکان‌پذیر نمی‌شد. علاوه بر این، جمعیتها تنها به لحاظ صوری با یکدیگر تفاوت داشتند و اغلب، انگیزه یکسانی را دنبال می‌کردند. به همین دلیل در مواقع حساس و با تشخیص سیاست‌گذاران به راحتی در یکدیگر ادغام می‌شدند. 3 اگرچه بررسی هر یک از جمعیتهای زنان چندان دور از مباحث مربوط به سازمان زنان ایران نیست، ولی به دلیل تعدّد بسیار این جمعیتها و عدم وجود اسناد و مدارک خاص برای هر یک از آنها و تنها جهت روشن کردن پیش‌زمینه‌های اجتماعی، سیاسی در شکل‌گیری سازمان زنان، خلاصه‌ای از عملکرد آنان ذکر خواهد شد. وجه مشترک اغلب جمعیتهای زنان، اعلام تأسیس کلاس‌های اکابر بود که در واقع، بهترین راه نفوذ در میان طبقات مردم به شمار می‌رفت. با تشکیل کلاسهای فوق و یا کلاسهای آموزش خیاطی، آرایش، قلاب‌بافی و...، صاحبان اندیشه تجددگرایی به راحتی با اقشار مختلف ارتباط حاصل کرده، به تلقین و آموزش تفکرات خود می‌پرداختند. ازجمله این جمعیتها جمعیت پرورش کودک (تأسیس 1325)، انجمن مبارزه با بی‌سوادی زنان (1325)، انجمن معاونت عمومی زنان شهر تهران (1325)، جمعیت شیر و خورشید سرخ بانوان (1328) و... بودند. برخی از جمعیتها با عناوین مختلف در محلات و مناطق شهرها شکل می‌گرفت که اهداف اصلی آن، تأمین بهداشت و آبادانی محله و منطقه مسکونی عنوان می‌شد. علاوه بر آن، فعالیتهای عمومی مانند کلاسهای آموزشی و یا فعالیتهای تبلیغاتی نیز انجام می‌شد. انجمن کوی یوسف‌آباد یا انجمن زنان و دختران نارمک ازجمله چنین جمعیتهایی بودند. 4 بعضی‌ازجمعیتها، هدف‌خودرا ارتقای سطح فرهنگی زنان ووارد نمودن آنان به‌پستهای مدیریت و سمتهای سیاسی اعلام می‌کردند. جمعیت راه نو وانجمن بانوان فرهنگی ازجمله این جمعیتهابودند. 5 جمعیتهایی نیز با سرمایه‌گذاری کشورهای خارجی تأسیس می‌شدند و با همکاری زنان خارجی به فعالیتهای داخل و خارج از کشور می‌پرداختند. باشگاه بین‌المللی زنان که به وسیله امریکاییها و ایرانیها تأسیس شده و وابسته به اتحادیه بین‌المللی زنان در امریکا بود و همسران سفیران برخی از کشورها به عضویت آن درآمده بودند، از این جمله بود. 6 اشتراکات شغلی و حرفه‌ای، عامل دیگری در تشکیل جمعیتهایی مانند جمعیت زنان کارمند و جمعیت دختران دانشجو بود. اهداف عمومی این جمعیتها، تأمین حقوق بیشتر در مسائل شغلی و تحصیلات و امکانات ویژه طبقاتی بود. 7 برخی از جمعیتها نیز با انتخاب عناوین خاص، خود را به سازمانهای بین‌المللی منسوب می‌کردند و با ایجاد ارتباط با این سازمانها، در برنامه‌ریزی تشکیلات خود از همان سازمانها الگو می‌گرفتند. سازمان زنان طرفدار اعلامیه حقوق بشر از این گونه جمعیتها بود. 8 سازماندهی و نحوه اداره این جمعیتها، با اقتباس از الگوهای مشابه در کشورهای غربی بود. زنانی که در رأس هیأت مدیره قرار داشتند، با سفرهای مختلف و ارتباط با جمعیتهای زنان کشورهای مختلف، اهداف و عملکرد خود را تدوین می‌کردند. 9 بیشتر این جمعیتها به وسیله کمیسیونهای متعدد اداره می‌شدند. در رأس هر کمیسیون یک هیأت مدیره قرار داشت کمیسیونهای مذکور عبارت بودند از: 1. کمیسیون تبلیغات و انتشارات: در این کمیسیون، برنامه‌های مربوط به نشر کتاب و مقاله از سوی نشریات هفتگی تدوین می‌شد. کلیه فعالیتهای مربوط به تبلیغات در جهت اهداف جمعیتها، از سوی این کمیسیون هماهنگ می‌شد. این برنامه‌های تبلیغی، اغلب شامل بزرگداشت روز 17 دی، روز مادر، تبلیغ بی‌حجابی، معرفی زنان متجدد، تجلیل از برنامه‌های تجددگرای حکومت با عنوان اعطای آزادی و حقوق زنان بود. مجلات مخصوص زنان، مانند اطلاعات بانوان و زن روز، مهم‌ترین و عمده‌ترین بخش این فعالیتها را به مردم معرفی می‌کردند. 10 بیشترین فعالیت و هزینه جمعیتها مربوط به این کمیسیون بود. 2. کمیسیون بهداشت و خیریه: از کمیسیونها و بخشهای مهم جمعیتهای زنان بود که با رسیدگی به امور بهداشتی مناطق جنوب شهر و یا طبقات مستمند، بیشترین نفوذ را در میان طبقات مختلف داشت، گروههای وابسته به این کمیسیون با برنامه‌ریزیهای هیأت مدیره از مناطق مختلف بازدید کرده، سپس با مراجعه به شهرداریها و مسئولان دولتی در سطح بسیار محدود و یا از طریق بودجه جمعیتها به تأمین نیازهای مناطق پرداختند. 11 3. کمیسیون فرهنگی: وظیفه تشکیل کلاسهای سوادآموزی برای زنان بی‌سواد و کلاسهای تقویتی و تجدیدی برای دانش‌آموزان بی‌بضاعت برعهده این کمیسیون بود 12 که عملکرد آن به دلیل رقم بالای بی‌سوادی و تعداد کم نیروهای متخصص در جمعیتها بسیار محدود و متفرق بود. 4. کمیسیون هنری: این بخش با کلاسهای آموزش خیاطی، آرایش، آشپزی، خانه‌داری، گلدوزی، رقص، و موسیقی ــ صرف‌نظر از جنبه‌های آموزشی ــ بسیاری از زمینه‌های تحقق اهداف تجددگرایی را فراهم می‌کرد. 13 به این ترتیب، زن ایرانی با بسیاری از نمودهای فرهنگ غربی از طریق مدلهای لباس در آموزش خیاطی و شیوه‌های آرایش غربی در کلاسهای آرایشگری آشنا می‌شد. 5 . کمیسیون حقوقی: وظیفه این کمیسیون، فعالیت در جهت اصلاح قوانین مدنی و حقوقی به نفع زنان اعلام شد، اعضای این کمیسیون زنان حقوقدان بودند. یکی از اقدامات این کمیسیون، تشکیل جمعیت راه نو و ارائه طرح جدید به مجلس در سال 1343 با تقاضای برابری حقوق مدنی با مردان بود. 14 6. کمیسیون ازدواج و تحکیم خانواده: تعلیم و تربیت دختران به منظور ارتقای سطح زندگی در زمینه بهداشت و تربیت فرزند، فعالیت برای بالا بردن سن ازدواج با انتشار بیانیه و اجرای سخنرانی و مشاوره‌های خانوادگی از وظایف این کمیسیون بود. 15 7. کمیسیون ازدیاد عضو و امور مالی: وظیفه جذب اعضای جدید و تأمین منابع مالی جمعیتها به عهده این کمیسیون بود که آن را از طریق دریافت حق عضویت اعضاء و درآمد حاصل از اجرای برنامه‌های مختلف یا فروش محصولات صنایع دستی که به وسیله زنان آماده شده بود، تأمین می‌کرد. 16 8 . کمیسیون روابط بین‌الملل: ایجاد ارتباط بین جمعیتهای زنان در ایران را با سایر جمعیتهای کشورهای مختلف برعهده داشت. 17 هر یک از کمیسیونهای مذکور، برنامه‌های گسترده‌ای را در راستای اهداف جمعیتهای زنان اعلام می‌کردند. در صورتی که این اهداف، عملا به دلیل عدم دستیابی به منابع مالی، اغلب در سطح بسیار محدودی اجرا می‌شد. علاوه بر این، به دلیل تعدد جمعیتها و عدم وجود یک برنامه‌ریزی تدوین شده و مشخص، عملکرد و بازتاب آن عمیق نبود؛ به طوری که اغلب، اهداف سیاسی دولت را تأمین نمی‌کرد. از طرفی، مهم‌ترین خواسته این جمعیتها آن بود که یکی از اعضای خانواده سلطنتی و یا وابستگان درجه اول سیاسی، ریاست افتخاری این جمعیتها را برعهده بگیرند. تصور عمومی بر این اصل قرار داشت که در این صورت، حمایت دستگاههای دولتی و اجرایی، شامل حال آنها خواهد شد. 18 البته تمامی جمعیتهای فعال در آن دوران به این نتیجه رسیده بودند که به شکل متفرق نمی‌توانند به اهداف خود دست یابند. حکومت نیز از زمان تأسیس کانون بانوان به تجربه دریافته بود که برای پیشبرد اهداف تجددمآبی و سوق قشر عظیم جامعه زنان ایرانی به شکل غربی، به یک نیروی هماهنگ و منسجم نیاز دارد. بنابراین، تصمیم گرفت که جمعیتهای زنان را تحت یک مدیریت منسجم و واحد در همدیگر ادغام کند. 1. بدرالملوک بامداد. هدف پرورش زن. تهران، نشریات شرکت مطبوعات، 1318، ص 105 . 2. صفیه فیروز. رئیس جمعیت شورای زنان ایران (1322) و مهرانگیز دولتشاهی ــ رئیس جمعیت راه نو ــ ازجمله این افراد بودند. دولتشاهی در سازمانهایی مانند سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، انجمن حمایت از زندانیان و بنگاه عمران کشور فعالیت داشت. 3. چنانکه به دستور حکومت در سال 1338، پنجاه جمعیت در یکدیگر ادغام شدند و عنوان شورای عالی زنان ایران را با ریاست اشرف پهلوی پذیرفتند. 4. مجله اطلاعات بانوان. سال 1340، ش21. ص37 ؛ نشریه شورای عالی زنان ایران. ش 20. ص 11 . 5. مجله اطلاعات بانوان. سال 1337. ش 67. ص3؛ سال 1340. ش 211. ص 4 . 6. همان. سال 1340. ش 251. ص 22 . 7. نشریه شورای عالی زنان. ش 11. ص 22. مجله اطلاعات بانوان. سال 1338. ش103. ص 3 . 8. همان. سال 1337. ش 82. ص 5 . 9. بدرالملوک بامداد. همان کتاب. ص 80-88 . 10. مجله اطلاعات بانوان. سال1339. ش57. صص4-5؛ سال1340. ش253. ص2. در اغلب شماره‌های این مجله و در صفحات اولیه 5 تا 3، مجموعه فعالیتهای تبلیغاتی جمعیتها اعم از برگزاری جشنها، کنفرانسها، جلسات سخنرانی و اقدامات جمعیتها به تفصیل بیان می‌شد. 11. همان. سال 1335. ش 46. ص 5 . 12. همان. سال 1340. ش 212. ص 53 . 13. نشریه شورای عالی جمعیتهای زنان ایران. ش 11. ص 12 . 14. مجله اطلاعات بانوان. سال 1343. ش 366. ص 2 . 15. همان. سال 1340. ش 247. ص 3 . 16. نشریه مدراسیون دموکراتیک بین‌المللی زنان ایران. صص 2-11 . 17. مجله اطلاعات بانوان. سال 1341. ش 260. ص 4 . 18. آرشیو اسناد وزارت امور خارجه ایران. اسناد احزاب سیاسی. سال 1342 . منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات، کلیاتی درباره تشکل زنان در دوران محمدرضا پهلوی، حمیرا رنجبر عمرانی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

بانی نظم نوین حوزه

آیت‌الله شهید علی قدوسی در سال 12/05/1306 شمسی در شهر نهاوند بدنیا آمد. درسال‌1321 برای تحصیل علوم دینی وارد حوزه علمیه قم شد و در محضر اساتیدی چون امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید صدوقی درس آموخت. قدوسی درسال1344 با دختر علامه طباطبایی ازدواج کرد. فعالیت‌های سیاسی این شهید با شروع نهضت ملی شدن صنعت نفت همزمانی داشت و وی در جریان نهضت دکتر مصدق و فداییان اسلام با نواب صفوی همکاری و همفکری می‌‌کرد. در آن زمان حزب توده نیز درعرصه سیاسی فعال بود و شهید قدوسی مخالفت‌های آشکاری با این جریان سیاسی داشت. بعد از کودتای 28 مرداد، قدوسی با اهتمام بیشتری به تکمیل دروس حوزوی پرداخت تا این‌که در سال 1341 به دریافت اجازه اجتهاد نائل آمد. بعد از فوت آیت‌الله بروجردی، عده‌ای از شاگردان امام تصمیم گرفتند که به تحصیل علوم روز بپردازند. این گروه که 11 نفر بودند در راستای رسیدن به یک مدیریت و نظم حوزه، جامعه مدرسین را در سال 1338 تأسیس کردند و جالب این‌که در آن زمان حتی روشنفکران مسلمان آشنایی کمی با حرکتهای تشکیلاتی و سازمان مبارزاتی داشتند. این جمعیت دارای شاخه‌های تشکیلات کاملاً جدید و بی سابقه در بین روحانیون بود. این تشکیلات در کنار تلاش‌هایی که برای اصلاح حوزه داشت در عرصه سیاست نیز فعال بود و بعد از تبعید امام، جامعه مدرسین تشکیلاتی مخفی جهت بررسی مسائل روز و تحلیل رخدادها ایجاد کرد و شهید قدوسی در این تشکیلات مسوول جمع‌آوری اطلاعات از سراسر کشور بود. در سال 45 این تشکیلات توسط ساواک شناسایی و در پی آن تمامی اعضای آن از جمله شهید قدوسی دستگیر و زندانی شدند. قدوسی در دوران بازجویی چنان وانمود کرد که این گروه صرفاً به دلیل سامان دادن به وضعیت علمی طلاب تشکیل شده است. وی پس از آزادی در تابستان 1345 به نهاوند آمد و مورد استقبال پرشکوه مردمی واقع شد. به تقاضای مردم،در فقدان پدرش ارشاد و هدایت مردم نهاوند را بعهده گرفت اما پس از مدتی ساواک جلسات ایشان را تعطیل و ارتباطات را محدود ساخت. قدوسی مجبور به مراجعت به قم شد. در روزهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی، آیت‌الله قدوسی به فعالیت خود در جامعه مدرسین ادامه داد سپس به فرمان امام متصدی مقام قضاوت در دادگاه‌های انقلاب اسلامی شد. 11 روز پس از صدور این حکم، طی حکم جدیدی از جانب امام به عنوان مأمور اداره امور دادستانی و دادگاه‌ها و رسیدگی به امور زندان قم تعیین شد. تا این‌که در تاریخ15/5/1358، به درخواست مسوولین و فرمان مستقیم امام خمینی، به عنوان دادستان کل انقلاب اسلامی منصوب شد. قاطعیت و سرعت عمل شهید قدوسی موجب شد بسیاری از پایگاه‌های گروهک‌های ضد انقلاب، شناسایی و از فعالیت آنها جلوگیری شود. همچنین، توقیف نشریات مبتذل و متلاشی نمودن گروهک فرقان، از جمله اقدامات وی بود. شهید علی قدوسی در 14 شهریور ماه‌1360 در اثر انفجار بمبی که توسط منافقین در دادستانی انقلاب اسلامی ‌تعبیه شده بود، به شهادت رسید. منبع: شهید آیت الله حاج شیخ علی قدوسی، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1382 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

عملیات متهورانه مرکز غیبی تبریز

از جمله موثرترین مراکز مخفی در انقلاب مشروطه ایران، مرکز غیبی تبریز است که با اقدامات متفکرانه و متهورانه خویش نه‌تنها حوادث تبریز بلکه اوضاع ایران را تحت تاثیر قرار داد. تشکیل این مرکز مخفی را طبق اسناد به سال 1322 یا 1324 قمری و بعد از امضای فرمان مشروطه می‌دانند، اما طاهرزاده بهزاد به نقل از حسین‌آقا فشنگچی از مجاهدان و عضو مرکز در باره فعالیت‌های مرکز غیبی می‌نویسد: «از تاریخ 1316 هجری در تبریز مجالسی تشکیل می‌شد و در ضمن ادای رسوم عزاداری در یک اتاق مخصوص عده‌ای می‌نشستند و درباره وضع قوانین صحبت می‌کردند، در تاریخ 1322 هجری که فاضل شربیانی وفات نمود حوادثی در شهر رخ داد که مردم را وادار به اقدامات اساسی نمود و هیاتی انتخاب نمودند و اساسنامه‌ای به نام اجتماعیون عامیون نوشته [شد]». 1 مرکز غیبی تبریز تحت عنوان اجتماعیون عامیون پدید آمد و متفکران و روشنفکران سرشناس تبریز همچون علی مسیو حاج علی دوا فروش، محمدعلی‌خان تربیت، تقی‌زاده، حاج رسول صدقیانی و... از اعضای آن بودند که به رهبری کربلایی علی مسیو اداره می‌شد. این انجمن به صورت کاملا ‌سری و مخفیانه به عضوگیری اقدام می‌کرد و اعضا با نهایت دقت و وسواس انتخاب می‌شدند، ‌بعد از احراز صلاحیت عضو، با نامه‌ای وی را از جلسات و محل برگزاری آن آگاه می‌کرده‌اند. جلسات نیز به صورت مخفیانه و در تاریکی برگزار می‌شد و شرکت‌کنندگان سخنران و دیگر اعضا را نمی‌دیدند. طاهرزاده بهزاد که خود از اعضای انجمن بود، درباره برگزاری جلسات می‌نویسد: «مرکز فعالیت حزب کاملا محرمانه بود به طوری که نام او را مرکز غیبی می‌گفتند. عده‌ای مثل مرحوم حاج رسول صدقیانی، ‌حاج‌علی دوافروش،‌ یوسف خزدوز،‌ حاج علی‌نقی گنجه،‌ میرعلی‌اکبر سراج،‌ حکاک‌باشی و... با رهبری علی مسیو مرکزی را برای انجام تعلیمات مهم تشکیل می‌دادند. باید توجه داشت این کمیته با فرقه هم نام خود در قفقاز رابطه سیاسی داشت؛ در درجه دوم روسای حوزه‌هایی بودند که هر کدام در زیر دست خود 11 عضو داشتند. این اعضا مدت مدیدی جز در تاریکی (برای این که مبادا همدیگر را بشناسند) با یکدیگر روبه‌رو نمی‌شدند یعنی هر 11 نفر دستور حزبی را از سرپرست همان عده دریافت می‌کردند.»2 اعضا در این مرکز باید رازدار ‌بوده و اسرار انجمن را فاش نمی‌ساختند. در ضمن در مواردی که عضوی برای انجام ماموریت اعزام می‌شد باید دستورات مو به مو و طبق برنامه انجام می‌گرفت و فرد خاطی بشدت تنبیه می‌شد؛ هنگام ماموریت نیز دو نفر دیگر به طور مخفیانه با عضو مجری همراه می‌شدند تا در صورت عدم موفقیت فرد یا بروز مشکل اقدام کنند. رهبران این فرقه و کلاً ‌مردم تبریز با محمدعلی میرزا و خوی و خصال او از نزدیک آشنا بودند. به همین دلیل از آینده مشروطه بیش از دیگران نگران ‌بودند و تا آنجا که امکان داشت جانب احتیاط را رها نمی‌کردند. به همین منظور بعد از تشکیل انجمن ایالتی آذربایجان (برخی اعضای مرکز غیبی عضو آن بودند) که وظیفه نظارت بر انتخابات را داشت، ‌دولت و شخص محمدعلی میرزا بر آن شدند تا این انجمن منحل شود، اما با این که برخی اعضای انجمن نیز پذیرفته بودند،‌ با نظر مرکز غیبی تداوم این انجمن خواستار شد و خواسته ایشان با حمایت مردم تبریز به انجام رسید و بعدها در غائله تبریز روشن شد که انجمن ایالتی و بقای آن به نفع مشروطه بوده است. اما آموزش و تربیت مجاهد را می‌توان از اقدامات متهورانه انجمن دانست؛‌ بعد از این که محمدعلی میرزا به تهران رفت و نظام‌الملک والی آذربایجان معرفی شد، ‌انجمن اعتدالیون عامیون به رهبری مرکز غیبی دست به تربیت و آموزش نیروی جنگی زد. در این خصوص وعاظ شهر نیز به سخنرانی پرداخته و از محاسن این کار ومشارکت مردم در این امر سخن می‌گفتند و تبریزیان با شور و هیجان به تعلیم و آموزش مشغول می‌شدند. صمد سرداری نیا می‌نویسد: «عنوان مجاهد برای نخستین بار در ایران در عصر مشروطیت توسط مرکز غیبی تبریز اشاعه گردید... و در واقع با ارزش‌ترین و انقلابی‌ترین اقدام مرکز غیبی تربیت مجاهد و ایجاد گارد مسلح برای نگهداری آزادی و مبارزه با دژخیم استبداد بود. رهبران خردمند تبریز نیک دریافته بودند که غول خودکامگی نه‌تنها از پای نیفتاده بلکه تا دندان مسلح در کمین نشسته تا در موقعیتی مناسب دست از آستین برآورده و با ضربه‌ای کاری آزادی را در خون خفته کند.»3 این آگاهی رهبران تبریز از سویی از معلوماتشان درباره اوضاع جهان و انقلاب‌ها صورت گرفته در دنیا بود و از سوی دیگر با ارتباط با قفقاز، باکو و... آگاهی‌های خوبی نسبت به امور سیاسی یافته بودند و با روشنفکران و مشروطه‌خواهان قفقازی رابطه نزدیکی داشتند. این ایستادگی‌ها و شجاعت‌هایی که مردم تبریز با تکیه بر تفکرات رهبران خویش از خود نشان دادند عاقبت دولت را مجبور به مقابله مسلحانه کرد و 11 ماه تبریز در جنگ و درگیری سخت فرو رفت. در این میان ستارخان (که خود از اعضای انجمن اعتدالیون عامیون بود)، باقرخان، حسین‌خان باغبان و دیگر مجاهدان مشروطه نقش اساسی ایفا نمودند و با جانفشانی خویش برگی درخشان از صفحه تاریخ روزگار را به نام تبریز رقم زدند، اما این اقدامات مجاهدین نیز باطنا ‌با نظر رهبران انجمن غیبی صورت می‌گرفته و هدفمند می‌شده است. در کتاب «مجاهدان مشروطه» در این باره آمده است: «سازماندهی مشروطه‌خواهان در تبریز در دوره مقاومت به کوشش اجتماعیون عامیون (مرکز غیبی) و انجمن ایالتی صورت گرفت... گزارش پوخیتوف [در کتاب نارنجی] در ماه رجب موید آن بود که کمیته‌ای به نام «مجلس غیبی» امور دفاعی شهر و تامین مالی جنگ را سامان می‌دهد.» 4 پایمردی مردم تبریز در انقلاب مشروطه با هدایت رهبران آگاه و مشروطه‌خواه با وجود سختی‌های بسیار و مشقت‌های طاقت‌فرسا عاقبت با ورود قشون روس به تبریز خاتمه یافت و سر سرداران بزرگ این آب و خاک بر دار شد؛ سال 1330 هجری قمری تبریز ناگوارترین صحنه‌های تاریخ خویش را شاهد بود که به دار کشیده شدن ثقه‌الاسلام و دو پسر رشید علی مسیو به نام‌های حسن و قدیر بر تارک آن ثبت شده است،‌ حسن پسر علی مسیو هنگام به دار کشیده‌شدن و جایی که پای مردان سست می‌گردد با شجاعت تمام فریاد زد «زنده‌باد ایران، ‌زنده باد مشروطه» و نام خویش را با مردان مشروطه‌خواه پیوند زد. اما از دیگر اقدامات مهم مرکز غیبی می‌توان از پایمردی در امضای متمم قانون اساسی، اعلام بر کناری محمدعلی شاه بنابر شکستن سوگند خویش در باره مشروطه،‌ انتشار شب‌نامه‌ها و... نام برد. پانوشت‌ها: 1 ـ قیام آذربایجان در انقلاب مشروطه، کریم طاهرزاده بهزاد، انتشارات اقبال 1390 2 ـ همان 3 ـ نقش مرکز غیبی در انقلاب مشروطیت ایران، صمد سرداری نیا،‌ انتشارات تلاش 1363 4 ـ مجاهدان مشروطه،‌ سهراب یزدانی، نشر نی 1388 امیر هاشم‌پور / جام‌جم منبع: سایت جام‌جم ایام

شلیک عضو چهل و یکم به اتابک

میرزا علی‌اصغر اتابک اعظم، یکی از افراد بانفوذ دوران قاجاریه بود که در دوره‌های ناصری، مظفری و نیز محمدعلیشاهی صدر‌اعظم ایران شد. اتابک با هوش و ذکاوتی که داشت، توانست مدارج ترقی را به مرور طی کند. در ابتدا مسئول شترخانه و قراولخانه و ملقب به صاحب‌جمع شد و پس از مدتی، لقب امین‌الملک را از ناصرالدین شاه دریافت کرد. بعد از فوت پدرش آقا ابراهیم امین‌السلطان (که از مقربین دربار ناصری بود) به مقام امین‌السلطانی نایل شد و به جهت نفوذ فراوانی که در دربار داشت از مردانی بود که افراد متعدد برای رسیدن به انواع و اقسام مناصب دولتی به او ملتجی می‌شدند. سال 1305 هجری قمری ناصرالدین شاه قاجار رسما‌ وزارت را به او سپرد و امین‌السلطان صدر اعظم ایران شد. اتابک در خفا تمایل به انگلستان داشت، اما بعدها به روسیه گرایش یافت، از این‌رو انگلیسی‌ها از این تغییر تمایل نگران شده و در نهان اقداماتی انجام می‌دادند، اما به جهت مطامع سیاسی هر دو قدرت بزرگ آن روز دنیا که سفرای بانفوذی در ایران و بخصوص در میان درباریان و زعمای قاجار داشتند، سعی در جلب رضایت و حمایت شاه و شخص صدراعظم می‌کردند و به انحای مختلف در این راه گام برمی‌داشتند. در این میان، بعد از ترور ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی در شاه عبدالعظیم، ‌مظفرالدین میرزا به سلطنت رسید و امین‌السلطان دیگر بار صدر اعظم ایران شد، اما به جهت نفوذ انگلیسی‌ها وی پس از چندی از مقامش عزل و به قم تبعید شد و بعد از 5‌/‌1 سال توسط تحریکات پنهانی روس‌ها و هواداران کشورهای دیگر مانند آلمان، فرانسه و بلژیک دوباره به حکومت رسید. پس از امضای فرمان مشروطیت و فوت مظفرالدین‌شاه، ‌محمدعلی میرزا به سلطنت رسید و در این بین اتابک از صدارت عزل شد و حتی قبل از این اقدام علمای مذهبی حکم ارتداد وی را صادر کرده و خواستار عزل او از شاه شده بودند. اتابک بعد از عزل عازم چین و ژاپن و سپس آمریکا شد و از آنجا به مصر و سپس به مکه رفت و در مناسک حج شرکت کرد و پس از آن راهی سوریه، لبنان، تونس و مراکش شد و از آنجا به فرانسه و سوئیس رفت و در آنجا وارد لژ فراماسونری شد. سفر اتابک چهار سال به طول انجامید و در این میان، محمدعلی شاه طی سه تلگراف از علی‌اصغرخان اتابک خواستار مراجعه به ایران شد. وی نیز با وجود مخالفت عده‌ای از ایرانیان با حمایت روس‌ها به تاریخ سی و یکم فروردین 1286 هجری شمسی و از طریق بندر انزلی وارد خاک ایران شد و بار دیگر عنوان صدارت عظمی یافت و زمانی که جهت تکمیل کابینه خود به مجلس رفته بود، بعد از خروج از مجلس توسط جوانی به نام عباس آقا صراف تبریزی ترور شد. در زندگانی سیاسی اتابک یعنی مدت چهار ماه رئیس‌الوزرایی او در عصر مشروطیت، دو جریان کاملا ‌متمایز علیه او وجود داشت؛ اولی انجمن آذربایجان و قفقاز و دیگری دار و دسته محمدعلی شاه و بخصوص‌ شخص او که به اتابک کاملا ظنین شده بود. دشمنی انجمن آذربایجان با امین‌السلطان اظهر من‌الشمس است، رئیس این انجمن سیدحسن تقی‌زاده در زمانی که امین‌السلطان در راه مراجعت به ایران و هنوز به تهران نرسیده بود، در مجلس شورا علنی گفته بود از همه خائن‌تر امین‌السلطان است و لقب واقعی او باید «خائن‌السلطان» باشد. البته پیشتر مجاهدین خوی این عنوان را به وی داده بودند.1 از طرفی، سوابق روس‌مآبی اتابک و این‌که انگلیسی‌ها دشمن سرسخت او بودند و اتابک با مشروطه‌خواهان و مجلس قصد همکاری دارد، بنابراین عده‌ای به قتل وی همت گماشتند. در خاطرات آقا محمودخان برادر اتابک می‌خوانیم هفت هشت گلوله به طرف اتابک شلیک کردند، یک گلوله به ریه و دیگری به شکمش خورده بود. در خاطرات مستشارالدوله نیز می‌خوانیم گلوله کاری از پشت گردنش اصابت کرده از سینه بیرون آمده بود، ‌گلوله‌ای که از پشت گردنش اصابت کرده از بالای سر در مجلس به دست کسان محمدعلی شاه بوده و گلوله‌هایی که به ریه و شکم خورده بود، از طرف ماموران انجمن آذربایجان و به راهنمایی و نقشه حیدرخان عمواوغلی صورت پذیرفته بود.2 عباس آقا صراف نیز بلافاصله بعد از ترور خودکشی کرد و از جیب او پلاکی به شماره 41 به دست دولتیان افتاد. چون در افکار عمومی تلقین شده بود میرزا علی‌اصغرخان اتابک از طرف یک انجمن سری کشته شده و قاتل او عباس‌آقا نیز یکی از تروریست‌های این انجمن بود، لذا از این پلاک به دست آمده، این‌طور تصور می‌شد انجمن سری مذکور را عده‌ای تروریست اداره می‌کنند و عباس آقا عضو چهل و یکم آن است.3 پا‌نوشت‌ها: 1 ـ حیدرخان عمو اوغلی، ‌اسماعیل رائین، انتشارات بدرقه جاویدان 2 ـ‌ سیاستگران دوره قاجار، ‌خان ملک ساسانی، ‌انتشارات بابک 3 ـ اسرار تاریخی کمیته مجازات، ‌جواد تبریزی، ‌انتشارات آگاه هوشنگ شکری / پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت جام‌جم ایام

دموکرات ها آذربابجان را غارت کردند

پیدایش و حکومت یک ساله فرقه کمونیستی دموکرات آثار و تبعاتی داشت که در یک مجال مناسب باید به آن پرداخت، لکن ناگزیر به اشارات اندکی از تبعات مطرح‌نشده آن هستیم تا افق‌های بیشتر از این حرکت خائنانه به آذربایجان روشن شود. الف: مهاجرت در پی سلطه نظامی فرقه دموکرات در آذربایجان اغلب تجار، بازرگانان و صاحبان ثروت از آذربایجان به سمت تهران با ثروت قابل انتقال خود مهاجرت کردند. تهدید فرقه به مصادره اموال و املاک به اصطلاح دشمنان خلق آذربایجان هم نتیجه نداد. خوانین هم چنین وضعی داشتند؛ از یک طرف با تبلیغات شدید ضدفئودالی و حمایت از روستاییان فرقه آنها را مضطرب کرده بود، از طرف دیگر قتل و غارت خوانین فرار آنها از آذربایجان را تشدید می‌کرد. خروج آنها و بی‌سرپرست ماندن املاک به بی‌سرپرستی رعیت و هرج و مرج دامن می‌زد. از سوی دیگر پس از شکست فرقه دموکرات و استقرار دولت ایران، تعدادی از مهاجران ایرانی که برای کار به روسیه رفته و در روزگار رضاشاه از شوروی اخراج شده بودند و بازگشته و به اتهام همکاری با فرقه دموکرات از آذربایجان به نواحی مختلف اعزام گردیدند که این اقدام هم در تشدید مسائل سوء اجتماعی موثر بود و بعد از مدتی دولت مجبور شد با مصوبه مجلس آنها را به زادگاه خود بازگرداند. ب: غارت و چپاول مردم غارت و چپاول اموال و احشام مردم و عشایر و انتقال آنها به شوروی در میان انبوهی از اسناد بر جای مانده در نخست‌وزیری که در اختیار نهاد ریاست جمهوری است شکایت‌های متعددی از غارت و تاراج اموال و احشام عشایر، مردم، تجار و خوانین وجود دارد که قسمت عمده آنها توسط سران فرقه دموکرات به شوروی انتقال داده شده بود. همچنان که در خاطرات معاون پیشه‌وری آمده است، در جریان فرار سران فرقه دموکرات به شوروی تعداد زیادی کامیون به همراه راننده به زور اسلحه به همراه این اموال به شوروی برده شدند که شکایت‌های متعدد بازپس‌گیری کامیون‌ها از شوروی در آرشیو فوق‌الذکر موجود است. ج: قحطی در آذربایجان در نتیجه سلطه یک ساله فرقه در آذربایجان و بر هم خوردن وضع کشت و زرع ـ زیرا قسمت عمده قوای نظامی فرقه را روستاییان تشکیل می‌دادند ـ زراعت در آذربایجان مختل گردید ضمن آن‌که هرچه گاو و گوسفند و غله وجود داشت توسط عوامل فرقه به شوروی انتقال داده شد. به همین دلایل سال 1326 آذربایجان دچار قحطی گسترده‌ای گردید و تعداد زیادی از مردم محروم روستایی از گرسنگی مردند. از یک طرف خوانین روستاها را ترک و ساکن تهران شده بودند و حاضر به بازگشت و آباد کردن املاک خود نبودند، از طرف دیگر روستاییان توانایی مالی لازم را نداشتند. تمهیدات دولت و مجلس برای بازگرداندن خوانین به آذربایجان به نتیجه روشنی هم نرسید. کینه و کینه‌جویی از آنجا که فرقه کمونیستی دموکرات فاقد مشروعیت مذهبی و ملی بود و پایه‌های خود را مانند حکومت پهلوی بر خشونت و زور و ترور و آدمکشی استوار کرده بود و از این رهگذر افراد و خاندان‌های متعدد متنفذ محلی از هستی ساقط گردید، قتل و غارت بسیاری در آذربایجان روی داد که اولین پیامد آن کاشته شدن تخم کینه و خونخواهی در دل بازماندگان مقتولان و غارت‌شدگان بود و منتظر فرصت می‌ماندند تا تلافی کنند. همچنان‌که در خاطرات آیت‌الله مجتهدی اشاره شد در روستای آردالان سراب به دستور و فرماندهی غلام‌یحیی خوانین اسکندری قتل‌عام شدند، حتی مادر آنها هم در این قتل و غارت کشته شد. اسکندری که نماینده مجلس شورای ملی بود بعد از شکست فرقه دموکرات بشدت پیگیر اخراج مهاجرین متهم به همکاری با شوروی و فرقه از آذربایجان بود و انگیزه اصلی وی قتل و غارت خاندانش توسط غلام‌یحیی مامور رسمی کا.گ.ب بود. آیا نباید از این حوادث تلخ عبرت گرفت؟ در بررسی و پژوهش‌های تاریخی عبرت‌گیری و عبرت‌آموزی از حوادث، مهم‌ترین رسالتی است که محقق باید به نسل خود و آینده ارائه نماید. هدف از مطالعه تاریخ به تعبیر مولای متقیان عبرت است. فقدان اطلاعات تاریخی در بین جوانان و فرهیختگان که دلیل آن هم کم‌کاری ارگان‌های رسمی (مانند مراکز دانشگاهی، آموزش و پرورش و...) است، چنان شرایطی فراهم می‌کند تا همان جریانی که یک روزی به سردمداری عناصری همچون حیدرخان عمواوغلی و سیدحسن تقی‌زاده انقلاب مشروطیت را به خون بیالایند و منحرف کنند، یکی سر از سفارت روسیه و دیگری در سفارت انگلیس درآوردند و در روزگار دیگری به هدایت سفارت شوروی حزب کمونیستی توده و سپس فرقه دموکرات ایجاد نمایند. قربانیان این جریان خیانت‌پیشه پیشه‌وری‌ها و غلام‌یحیی‌ها چه کسانی بودند؟ مگر غیر از جوانان پاک و بی‌آلایش پراحساس نبودند که فریب شعارهای دروغین عوامل وابسته بیگانه را خورده و هستی و جوانی خود را برای حفظ منافع اتحاد جماهیر شوروی از دست دادند. قربانیان بی‌گناهی که نه مزارشان آشکار است و نه آثاری دارند و در حسرت و دوری از خانواده و وطن ساکت و خاموش در سیبری و زندان‌های شوروی در دل تاریک تاریخ محو و نابود شدند، در حالی که بر لنین و استالین و پیشه‌وری لعن و نفرین می‌کردند. اکنون نیز نیرنگ‌پیشگان مرید پیشه‌وری که خود را وارث او می‌دانند و ریشه در این جریان الحادی دارند حتی با ظواهری متشرعانه، مانند گوساله‌پرستان سامری، بازی دیگری برای آذربایجان و جوانانش ساز کرده و در غفلت مسئولان سومری‌بازی و سومری‌سازی در دانشگاه‌ها آغاز کرده‌اند... سرکردگان اصلی این تشکیلات اغلب نسبت و پیوستگی مستحکمی با جریان کمونیستی فرقه دموکرات دارند. یکی مرید پیشه‌وری است، دیگری خواهرزاده وزیر دادگستری پیشه‌وری و دیگری چون رضا براهینی عضو سازمان جوانان فرقه دموکرات و دیگری عضو چریک‌های فدایی خلق. حسن انزلی، مولف کتاب پرارج «ارومیه در گذر زمان» سال 1383 دیدار و گفت‌وگویی حضوری با دکتر نصرت‌الله جهانشاهلو افشار، بازمانده از گروه 53 نفر کمونیست دوران رضاشاه و شاگرد تقی ارانی و معاون پیشه‌وری در برلین داشته است. مطالبی که هم از خاطرات و هم متن کتاب و هم دستخط دکتر جهانشاهلو در کتاب فوق‌الذکر منتشر نمود، اعترافاتی تلخ ولی صادقانه است. سرگذشتی اندوهناکِ عبرت گرفتنی برای جوانان عزیز ایران‌زمین، تا از سرگذشت ایشان درس گرفته فریب سامریان سومرباز و سومرساز را نخورند. در مورد فروپاشی تشکیلات فرقه، آقای جهانشاهلو اظهار داشت: روز 25 آذر ماه 1325 سرهنگ قلی‌اف مأمور کا.گ.ب شوروی‌ها در تبریز پیشه‌وری و من (جهانشاهلو) و کاویان را به دفتر خود خواست، ما تعجب کردیم زیرا وی در حدی نبود که ما را به حضور بخواند، همیشه به دیدار ما می‌آمد؛ ناچار من و پیشه‌وری رفتیم و کاویان نیامد. وقتی به اتاقش وارد شدیم به سردی با ما برخورد کرد، بدون مقدمه گفت: شما (یعنی پیشه‌وری، من و سایر رهبران فرقه) امروز تا ساعت 8 باید تبریز را ترک کنید، پیشه‌وری عصبانی شد و با تندی گفت: کجا برویم، اینجا وطن ماست، تو در آن حد نیستی که به ما این تکلیف را بکنی! قلی‌اف بلافاصله بلند شد و در را باز کرد و دم در ایستاد و به زبان ترکی گفت: «سنی گتیرن سنه دِیرگِت» یعنی آورنده تو به تو می‌گوید برو. ما ناچار همان روز تبریز را به سوی مرز شوروی ترک کردیم...» جهانشاهلو در صفحه 10 کتاب «سرگذشت ما و بیگانگان، بخش دوم» می‌نویسد: «آقای پیشه‌وری در گفتارش یادآور شد که سبب شکست فرقه آذربایجان گویا در این بوده است که زودتر با سازمان‌های مترقی و ملی ایران ائتلاف نکرده است... امّا آقای باقراف گفت: نه اشتباه شما از آغاز این بود که یکباره با دولت ایران و سازمان‌ها و مردم آن قطع رابطه نکردید و دست به دست کردید، اگر قاطع عمل کرده بودید و یکباره از آنها می‌بریدید و به ما می‌پیوستید، اکنون دولت ایران و جهان در برابر کار انجام یافته بود و نمی‌توانستند با گفت‌وگوهای سیاسی آذربایجان را از نو از ایران بدانند...» جهانشاهلو در صفحه 178 این کتاب می‌نویسد: «هم‌میهنان بویژه جوانان ما که در آینده چه‌بسا در راهشان چنین دام‌هایی گسترده خواهد شد درست توجه فرمایند که کارهای نادرست من و همکاران و همگامانم که در برپایی حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان دست داشتیم چه پیامدهای شومی برای هم‌میهنان به بار آورد و چه جوانانی را که سرمایه‌های ارزنده و گرانبهای میهن ما بودند به رایگان به کشتن داد و چه خانواده‌هایی را بی‌سرپرست و بی‌سروسامان کرد. ما به گمان خود می‌خواستیم زندگی هم‌میهنان خود را بهبود بخشیم، دانسته و ندانسته آنان را در پرتگاه‌های بیمناک رها کردیم. به دیگران کاری ندارم، امّا من در برابر سروش درون خود بسیار شرمنده‌ام...» در صفحه 180 نوشته است: «اینها را از این رو در این سرگذشت آوردم تا مایه عبرت جوانان ما شود و در آینده فریفته در باغ سبزهایی که بیگانگان سرخ و سیاه و دست‌نشاندگان آنان نشان می‌دهند نشوند و از راه راست میهن‌پروری و ایران‌دوستی گامی به راست و چپ برندارند و زندگی خود و دیگر هم‌میهنان را تباه نکنند...» از ایشان خواستم که با خط خود چیزی بنویسند، با این‌که به علت اشکال در بینایی نوشتن برایش سخت بود دو سه سطر زیر را با خط خود نوشت: جناب آقای انزلی چنان‌که حضورا نیز عرض شد من همواره در راه میهن وظایف خود را انجام داده‌ام امیدوارم جوانان ما نیز هیچ‌گاه به نویدهای بیگانگان فریفته نشوند. دکتر جهانشاهلو» رحیم نیک‌بخت / آذربایجان‌پژوه منبع: سایت جام‌جم ایام

...
40
...