انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

كژراهه، سند ارزشمند تاریخ معاصر ایران

كژراهه، سند زنده افشاگری سیاسی‌ـ تاریخی است كه خاطرات طبری را در بر می‌گیرد. انتشار این اثر بازتاب وسیعی در داخل و خارج كشور داشت و آنچه را كه تاكنون به عنوان «اسرار» درون حزب توده شمرده می‌شد در سطح افكار عمومی انتشار داد. انتشار كژراهه صدها پرسش را در ذهن علاقمندان و پیروان ماركسیسم كاشت و تكاپوی جدی در آنان برای شناخت گذشته خود پدید ساخت. نخستین و مستقیم‌ترین بازتاب این ضربه روانی‌ـ سیاسی به صورت افشاگری‌های ایرج اسكندری نمود یافت. هر چند اسكندری در افشاگری‌های خود هدف كینه و اتهام خود را طبری قرار داد، زیرا طبری در كژراهه سهم قابل توجهی به افشای او به عنوان یكی از چهره‌های مهم تاریخ حزب توده اختصاص داده بود، ولی او با خاطرات سیاسی خود در واقع صحت، امانت و صداقت خاطرات طبری را مستند ساخت. بدینسان راه برای افشای بخش‌های مستور و اسرار‌آمیز تاریخ معاصر ایران هموار شد. اثر طبری با پیشگفتاری، در برگیرنده سیر ماركسیسم پیش از تأسیس حزب توده، آغاز و فرآیند رسوخ ماركسیسم در ایران از «انجمن‌های غیبی اجتماعیون عامیون» تا شهریور 1320 است. این مدخل بسیار كوتاه است و طبری قصد آن ندارد تا این مقطع مهم تاریخی را كه در واقع شایان توجه جدی و تحلیل جامعه‌شناختی به منظور ریشه‌یابی علل نضج اندیشه‌های بیگانه، از جمله ماركسیسم است به طور مبسوط بكاود، زیرا وی هدف خود را نه تاریخ‌نویسی بلكه ثبت خاطرات خود بیان می‌دارد. طبری در «پیشگفتار» كارنامه ماركسیسم را در ایران چنین جمع‌بندی می‌كند: «ماركسیست‌های ایرانی با قبول یك ایدئولوژی الحادی و نفی اصالت شرقی و اسلامی، راه بیگانگی از جامعه ایران در پیش گرفتند و برنامه عمل آنها، برخلاف آنچه كه می‌پنداشتند در راه بهبود جامعه ایران نبود، عمل آنها تبعیت از سیاست روزانه دولت شوروی بود. در جنبش گیلان، مبارزه آنها علیه میرزاكوچك‌خان بود. در جریان رسیدن رضاخان به سلطنت، مبارزه آنها علیه آیت‌الله شهید سیدحسن مدرس بود. در جریان دسایس امریكا و انگلیس برای غارت نفت ایران مبارزه آنها تلاش برای بدست آوردن امتیاز نفت شمال برای شوروی بود. بعدها مبارزه آنها در خدمت به تجزیه‌طلبان آذربایجان و كردستان و تقویت سیاست خائنانه قوام‌السلطنه مصروف شد. سپس مبارزه آنها، در دوران جنبش وسیع ملی مردم ایران، علیه ملی كردن صنایع نفت متوجه گردید. در دوران سیطره و دیكتاتوری محمدرضا پهلوی، اعضا حزب توده عملاً هیچ‌كاری نكردند و در جریان انقلاب اسلامی خواستند از پیروزی جنبش استفاده كنند و سرانجام این جنبش را از درون منفجر گردانند. امری كه سرانجام به شكستی فاحش و پایانی ناخجسته منجر شد. آری، این است خلاصه عملكرد كمونیست‌های ایرانی، یعنی گوشه‌ای از انحرافات و كژروی‌ها و نارسایی آنان طی بیش از شصت سال به اصطلاح مبارزه. در این دوران، قیام 15 خرداد و طلیعه نهضت امام خمینی در شب ظلمانی استبداد ایران درخشید، ولی رهبری حزب توده نه تنها به معنای این وقایع كه انگیزه‌اش اسلام بود توجهی نكرد، بلكه راه انكار آن را پیمود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خیال میوه‌چینی‌ از آن برآمد. این جمع‌بندی غم‌انگیز یك مبارزه حداقل شصت و دوساله است. از تاریخ تأسیس حزب كمونیست ایران ـ كه چند نسل را به باد داد و استعدادهای معینی را به عبث تلف كرد.» در فصل اول، طبری جمع‌بندی فشرده‌ای از ادوار تاریخ حزب توده ارایه می‌دهد و آن را، آغاز تأسیس، تا پس از انقلاب اسلامی به 8 دوره تقسیم می‌كند و سپس داستان «پیدایی» و «زندگی» حزب توده را تا پایان محتوم، آغاز می‌كند. طبری شرح می‌دهد كه چگونه پس از جنگ جهانی دوم، اتحاد شوروی در پی ایجاد یك پایگاه بومی در ایران برآمد و ستون پنجم و «اسب تروای» خویش را با نام «حزب توده ایران» تأسیس كرد، حزبی كه طی حیات 42 ساله خود رسالت و كاركردی جز كارگزاری منافع استكباری ابرقدرت شرق در ایران نداشت. این حزب، در مقطع حساسی از تاریخ معاصر ایران آغاز به كار می‌كند و به علت شرایط سیاسی سالهای 1320ـ 1332 در داخل كشور و شرایط بین‌المللی، به ویژه قدرت‌گیری شوروی و یورش تعرضی آن به دیپلماسی جهانی پس از جنگ دوم و پیروزی بر‌ آلمان فاشیستی، موفق می‌شود كه به یك نیروی فعال و مؤثر سیاسی بدل شود. در عین شرح سیر حوادث سیاسی و تبیین آن بر مبنای نقش و عملكرد حزب توده، طبری از شرح حیات درونی حزب نیز غافل نیست و تنازع و تزاحم، فزون‌طلبی‌ها و قدرت‌جویی‌های گردانندگان این «دكان سیاسی» را، كه به شدیدترین و كینه‌توزانه‌‌ترین و ضد اخلاقی‌ترین شكل ممكن در میان «رفقای» مدعی «پیشاهنگی طبقه كارگر ایران» جریان دارد، شرح می‌دهد و در این سیاحت رذائل نفسانی و مختصات منحط این «رجال» مدعی ایجاد مدینه فاضله كمونیستی را می‌كاود. آن‌چه به سخن طبری حلاوت می‌بخشد، دست اول بودن مستندات اوست و در این مسیر است كه با ابعاد جدیدی از سیاست‌های شوروی در ایران آشنایی می‌یابیم؛ از نقش شوروی در ایجاد غائله كذایی «فرقه دمكرات آذربایجان» و «حزب دمكرات كردستان» در سالهای 1324 ـ 1325 تا مطامع استكباری آن در جریان «نفت شمال» به ویژه در كودتای امریكایی 28 مرداد 1332. با كودتای 28 مرداد 1332، سیاه‌ترین سالهای تاریخ مردم ایران آغاز می‌شود. در این سالها، «رهبران» حزب توده به مأمن و خاستگاه خود شوروی و كشورهای اروپای شرقی ـ پناه می‌برند و در آن‌جاست كه طی سالهای 32ـ1357، این «دكان سیاسی» به عرصه شدیدترین درگیریهای «مشتی خودخواهان عصبی و رشگینان جاه‌طلب» (ص 11) بدل می‌شود، تا بالاخره خورشید انقلاب اسلامی طلوع می‌كند و حزب توده با «فرمانی از آن سوی خط» (ص 11) بساط خویش را در داخل كشور می‌گسترد، بدین امید كه از شرایط نوین بتواند به سود شوروی بهره‌برداری كند. بدین‌سان، خیانت‌بارترین و ننگین‌ترین صفحه تاریخ حزب توده رقم می‌خورد، توطئه علیه كیان جمهوری اسلامی ایران، توطئه‌ای كه با پاسخ قاطع توده‌های میلیونی امت حزب‌الله و پاسداران جان بركف اسلام به شكست می‌انجامد. و به همراه خود، بر حیات 42 ساله «حزب شیطان» مهر پایان می‌نهد. آن‌چه گفته شد، تصویر بسیار كلی و اجمالی است از مطالب مندرج در كژراهه طبری. تمام اثر این نیست. سخن طبری هر چند در چارچوب كلی خود تازگی ندارد، ولی در فاكت‌ها تازه است و چون «سرگذشت» و «خاطرات» است، آن هم از زبان یكی از بلند‌پایه‌ترین كارگردانان حزب توده و ماركسیسم در ایران، حاوی نكات بكر و جالبی است. احسان طبری یكی از برجسته‌ترین ایدئولوگ‌های ماركسیسم شمرده می‌شد و یكی از معدود رهبران «كهنسال» و «پیشكسوت» كمونیسم بود كه دوران‌های مختلف حیات ماركسیسم را از نزدیك شاهد بوده. طبری اگر به غرب پناه می‌برد، بی‌شك، همانند الكساندر سولژنیتسین‌ها سوژه تبلیغات گسترده رسانه‌های غربی قرار می‌گرفت و خاطرات و نوشتار او با آب و تاب در مطبوعات پر تیراژ انعكاس می‌یافت و بر آن تقریظ‌ها و تمجیدها نگاشته می‌شد، چرا كه غرب در سیمای او، برگ جدیدی در رقابت استكباری خویش با شرق كمونیستی می‌یافت. ولی طبری به ایران اسلامی پناه برد و نفی گذشته خویش را، همانند همپایه فرانسوی‌اش، روژه‌گارودی، در اثبات اسلام و انقلاب اسلامی می‌جوید. طبری از دامان الحاد ماركسیستی به آغوش دنیاگرایی كاپیتالیستی نیافتاده، بلكه در بازپسین سالهای عمر خود می‌كوشد تا «آرامش روح» را در وطن اسلامی خود و با رجعت به وجدان و فطرت مذهبی‌ـ اسلامی جستجو كند و در این تلاش با بیم و امید می‌كوشد تا با قلم خویش، گذشته را جبران و دین خود را به امت حزب‌الله ادا كند. از این‌روست كه او با سكوت كینه‌‌توزانه امپریالیسم خبری و شایعه‌سازی‌های «گزنده» و «موذیانه» عمال داخلی آن، مواجه شده. چه خوب است كه وزارت ارشاد اسلامی و یا دیگران ـ در مواجهه با این «توطئه سكوت» و در راستای رسالت بین‌المللی خود گزیده‌هایی از نوشتار و خاطرات طبری را ترجمه و در سطح جهانی منتشر سازند و بدین‌سان تأثیرات انقلاب اسلامی را بر یكی از برجسته‌‌ترین متفكر‌ین پیشین ماركسیسم به نمایش گذراند. منبع:حزب توده ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران ـ شماره 108 ـ آبان ماه 1393

نقش مرموز انگلیسی ها در ماجرای ترور شاه

در بهمن ماه 1327، در پی حادثه ترور نافرجام محمد رضا شاه، حزب توده غیرقانونی اعلام گردید مرحله جدیدی از فعالیت آن ‌آغاز شد. این دوره، كه تا 28 مرداد 1332 و تجدید حاكمیت دربار امتداد یافت، از بغرنج‌ترین و پرحادثه‌‌ترین فصل‌های تاریخ معاصر ایران است. در این دوران، حزب توده، بطور «غیر قانونی» و با بهره‌گیری از سازمان‌های جنبی علنی خود، به حیات سیاسی خویش ادامه می‌دهد و در حوادث كشور نقش مهمی ایفاء می‌كند، تا بالاخره در پی كودتای 28 مرداد و با تحكیم سلطه شاه ـ آمریكا سازمان‌های آن فرو می‌پاشد و بالاخره با كشف سازمان نظامی در 21 مرداد 1333 به حیات پرماجرای این گروه سیاسی وابسته، در این مقطع از تاریخ ایران، نقطه پایان گذارده می‌شود. از آن پس تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سقوط رژیم ستمشاهی، حزب توده در داخل كشور حضور مؤثر ندارد، هر چند حضور فرهنگی ‌آن بطور بالفعل و بالقوه تداوم می‌یابد و بر روشنفكران غربگرای ایران تأثیر می‌گذارد. از آنجا كه در سالهای 1327ـ1332 نقش حزب توده در مسائل سیاسی كشور نقشی در خور اعتناء است و به اعتقاد پاره‌ای محققین سهم مهمی در استقرار سلطه 25 ساله نو استعمار غرب (1332ـ 1357) بر ایران داشته است، ‌می‌كوشیم تا به نحو مبسوط‌تر و از طریق نوشته دو تن از رهبران سابق آن محمد مهدی پرتوی و احسان طبری، كه پس از گسست از حزب توده با دید انتقادی صادقانه به ارزیابی گذشته نشسته‌اند، این مقطع را مورد كاوش قرار دهیم: محمد مهدی پرتوی درباره حادثه ترور شاه و نقش مرموز استعمار انگلیس و همكاری آ‌ن با سران حزب توده و مقامات اطلاعاتی شوروی كه منجر به غیر قانونی شدن حزب توده شد، چنین می‌ نویسد: «در دوران پس از جنگ رقابت شدیدی بین انگلستان و آمریكا بر سر حفظ و یا كسب مواضع و منافع در ایران در گرفته بود. جناحی از هیئت حاكمه از جمله در دربار با گرایش به سوی امپریالیسم تازه نفس آمریكا می‌كوشید آینده خود را هر چه بیشتر تحكیم نماید. شاه كه در پی تأمین اختیارات مطلقه و احیای دیكتاتوری فردی خویش بود، می‌كوشید مناسبات خود را با هر دو امپریالیسم آمریكا و انگلیس حفظ كند و از تضاد میان آنها در جهت مقاصد قدرت طلبانه خویش بهره جوید. سیر حوادث به زیان مواضع امپریالیسم انگلستان نمی‌توانست بدون واكنش باقی بماند. این واكنش با اقدام به ترور شاه در 15 بهمن ماه در محوطه دانشگاه تهران صورت پذیرفت. ضارب فخرآرایی بود كه با كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام در مراسم سالروز تأسیس دانشگاه تهران شركت كرده بود. تمام مدارك و شواهد حاكی از آن است كه در پشت این حادثه مرد قدرتمند ارتش و عامل مؤثر و امید آینده انگلستان یعنی سپهبد رزم‌آرا، رئیس ستاد ارتش كه فردی جاه‌طلب و قدرت‌پرست بود و خود را برای كسب قدرت مطلقه كشور آماده می‌كرد، قرار داشت. در واقع، ترور شاه مقدمه یك كودتای تمام عیار بود كه می‌بایست در صورت كشته شدن شاه انجام پذیرد و یك دیكتاتوری نظامی به ریاست رزم‌آرا سركار بیاید تا مواضع متزلزل شده انگلستان را در ایران كاملاً تحكیم نماید. در ضمن پیش‌بینی شده بود كه در صورت عدم موفقیت طرح ترور شاه، شاه و اطرافیان او چنان مرعوب و مطیع خواهند شد كه باز هم زمینه برای تحقق خواست‌های انگلستان فراهم خواهد گردید. 15 بهمن روز حادثه مصادف بود با برگزاری مراسم سالروز درگذشت ارانی در امامزاده عبدالله از سوی حزب توده كه به تصمیم رهبری آن، این مراسم از روز پنجشنبه 14 بهمن (روز مرگ ارانی) به جمعه 15 بهمن موكول شده بود و به این بهانه بدستور ریاست ستاد ارتش تمام پادگان‌ها و واحدهای ارتش در تهران به حال آماده‌باش در آمده بودند. قرار بود در صورت موفقیت ترور و مرگ شاه، تمام اعضا خاندان سلطنتی و مقامات دولتی یكجا بازداشت شوند و بلافاصله بازداشت و سركوب همه مخالفین سیاسی نیز انجام گیرد.» احمد هاشمی مدیر روزنامه اتحاد ملی در سلسله افشاگری‌های خود درباره این حادثه كه بعدها در مجله خواندنیها تحت عنوان «اسرار هو‌ل‌ انگیزی از حادثه سوء قصد به شاه» منتشر شد می‌نویسد: «نقشه آن بود كه بلافاصله بعد از اتمام سوء قصد و اتمام كار، گارد احترامی كه در محل حاضر بود تمام حاضرین را كه از زعمای قوم ایران محسوب می‌شدند در همان سالن دانشگاه تحت بازداشت درآورند. در آن روز شاهپورها، هیئت دولت، وكلا، امرای ارتش و نزدیك به شاه، رجال و خلاصه هركس كه سرش به كلاهش می‌ارزید در آن محیط حاضر بود و اگر ‌آن عده توقیف می‌شدند دیگر مزاحمی در آن بین نبود. ... رسم چنین بود كه هر سال هیئت دولت به اتفاق رئیس ستاد ارتش در خارج سالن منتظر موكب ملوكانه بوده و شاه را استقبال می‌كردند، ولی آن روز بخصوص رزم‌آرا نبود و این برای همه جالب بود. حالت آماده‌باش پادگان‌های مركز در آن روز تأیید شد و معلوم است كه طرح‌كنندگان توطئه همه اطراف و جوانب را خوب سنجیده بودند و از لحاظ محاسبه سیاسی خیلی روز خوبی را انتخاب كرده بودند: روز جمعه و تعطیل عمومی ـ تمام سران و زعمای قوم در یك محل متمركز افكار متوجه میتینگ و اجتماع توده‌ای‌ها در امامزاده عبدالله و... كما اینكه اولین اقدامی كه پس از ترور شاه در محیط دانشگاه به عمل آمد، بستن درب‌های سالن دانشكده حقوق و توقیف همه زعمای قوم بود... بعد از یكساعت سرهنگ دفتری به سالن برگشت و مژده سلامتی شاه را به حضار داد و چون نقشه انجام نشده بود، خواه و ناخواه درهای سالن باز شد و مدعوین خارج گردیدند.» ساعد نخست‌وزیر وقت نیز در خاطرات خود درباره این حادثه می‌نویسد: «من... در خانه بستری بودم ... و چند ساعت بعد از آن ... آگاه شدم. همان شب مرحوم رزم‌آ‌را به خانه من ‌آمد و گفت: «سوء قصد كننده از عمال آیت‌الله كاشانی بوده است و یكی از طرفداران آیت‌الله كاشانی به او به عنوان مخبر و عكاس كارت داده بود و ضارب با كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام وارد دانشگاه شده و به كار خائنانه خود اقدام كرده است، در نتیجه كاشانی برای ما مشكوك شده، او را گرفته‌ایم و می‌خواهیم محاكمه كنیم.» من محاكمه كاشانی را صلاح ندیدم و بهتر دیدم كه او را تبعید كنیم ... رزم‌آرا هم چنین گفت: «من سید ضیاء و قوام‌السلطنه را هم اجباراً توقیف كردم چون بنظر می‌رسد كه آنها هم در ماجرا دست داشتند.» من كه احساس میكردم جریان از جای دیگر است، به رزم‌‌آرا گفتم توقیف سید ضیاء و قوام‌‌السلطنه بنفع ما نیست... به این جهت كه وقتی رزم‌آرا رفت من به حضور اعلیحضرت تلفن كردم و استدعا كردم كه سید ضیاء و قوام‌ السلطنه را ‌آزاد كنند. شاهنشاه فرمودند: با مسئولیت خودتان این كار را بكنید... رزم‌‌آرا می‌خواست از جریان واقعه 15 بهمن كه بدست اجنبی ترتیب داده بود، به سود خود حداكثر استفاده را بكند، به این معنی كه با دستگیری و به زندان انداختن شخصیت‌های با نفوذ راه را برای نخست‌وزیری خود هموار سازد.» جالب آنكه رفیقه ناصر فخرایی ضارب شاه، دختر غلام سفارت انگلیس بود. كه بدنبال حادثه ترور بازداشت شد، اما بزودی مورد بخشودگی قرار گرفت و آزاد گردید. به نوشته همین منبع كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام را ركن دوم ستاد ارتش برای ناصر فخرآرایی تدارك دیده بود. انور خامه‌ای نیز در این باره می‌نویسد: «... كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام برای ناصر فخرآرائی به توصیه ركن دوم ستاد ارتش صادر شد (خلع ید، جلد سوم، ص 189) و صبح همان روز 15 بهمن از طرف دكتر فقیهی شیرازی مدیر این روزنامه به او داده شده است. این كارت را طبق گزارشی كه در پرونده «سوء قصد» وجود دارد، سرباز وظیفه‌ای بنام رضا زاهدی كه ماشین‌نویس ركن 2 بوده، شب قبل در مطب دكتر فقیهی ماشین كرده بود. این همه اصرار به اینكه كارت پرچم اسلام برای ضارب صادر شود، در حالیكه قبلاً كارت خبرنگاری دیگری از روزنامه فریاد ملت داشته است، نشان می‌دهد كه احتمالاً طراحان این برنامه در آغاز قصد داشته‌اند این ترور را به جمعیت‌ها و شخصیت‌های اسلامی بویژه آیت‌الله كاشانی نسبت دهند». از سوی دیگر در جریان حادثه، ناصر فخرآرایی چند گلوله بسوی شاه شلیك می‌كند كه تنها باعث جراحت سطحی در ناحیه لب او می‌گردد و متقابلاً سرتیپ صفاری رئیس شهربانی گلوله‌ای به پای ضارب می‌زند و او را زخمی می‌كند و فخرآرایی اسلحه خود را رها می‌كند سرپاسبان عبدالرسول از پشت سر او را می‌گیرد. در این حال شاه فریاد می‌زند او را نكشید و دكتر متین دفتری استاد دانشكده حقوق، فرمان شاه را تكرار می‌كند، اما افراد ناشناس از پشت سرپاسبان را ‌آماج گلوله قرار می‌دهند و او خود را كنار می‌كشد و سپس نظامیان ناصر فخر‌آرایی را گلوله‌باران می‌كنند تا هرگونه احتمال فاش شدن اسرار پشت پرده این ترور از بین برود. حسین مكی نیز در مقاله‌ای تحت عنوان «خاطره سوء قصد به شاه» در این باره می‌نویسد: «... یكی از نمایندگان مجلس كه در موقع كشتن ضارب حضور داشتند اظهار میكرد همینكه اولین گلوله به طرف ضارب شاه رها شد، ناصر فخر‌آرایی دست‌ها را به علامت تسلیم بالا نگهداشته، اظهار داشت: «اینكه دیگر قرار نبود!» البته معنی این كلام این بود كه شما تضمین كرده بودید آزار و اذیتم نكنید، پس چرا تیراندازی می‌كنید؟ نماینده مزبور اظهار می‌كرد: برای آنكه ضارب جمله دیگری از دهانش خارج نشود، سیل گلوله از سوی نظامی‌ها بطرف او سرازیر شد. روز بعد در جراید نوشته شد ناصر فخرآرایی با چهار گلوله از پای درآمده، در حالیكه از كالبد شكافی دانشگاه به من خبر دادند كه در بدن فخرآرایی جای یازده گلوله دیده شده است...» منبع:حزب توده ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1386 ، ص 141 تا 14

نظام اطلاعاتی در ایران قدیم

در نوشته‌ها و آثار مورخان و پژوهشگران، اخبار قابل اعتنا و متقنی دربارهدستگاهها و مراجع اطلاعاتی و امنیتی ایران قدیم و عهد باستان دیده نمی‌شود؛ و اساساً محققان در این زمینه به ندرت به اطلاعاتی دست یافته‌اند. آنچه امروزه تحت عنوان دستگاهها و مراجع اطلاعاتی و امنیتی از آن یاد می‌شود در نظام سیاسی ـ اجتماعی عهد باستان محلی از اعراب نداشته و اصولاً ارتباطات اجتماعی ـ سیاسی مردمان آن روزگاران هنوز ابتدایی بود. با تمام این احوال، می‌توان استنباط كرد كه در جای جای همین ارتباطات و نظام اجتماعی ـ سیاسی ابتدایی هم جنبه‌هایی از فعالیتهای اطلاعاتی و امنیتی وجود داشته است. با آغاز سلسلههخامنشی در ایران ـ قرن ششم قبل از میلاد ـ به تدریج رگه‌های روشن‌تری از تشكیلات و فعالیتهای اطلاعاتی امنیتی را می‌توان ردیابی كرد. با تشكیل امپراتوری هخامنشی، كه صاحب‌نظران آن را پایه‌گذار نظام امپراتوری انسجام یافته و متشكل در جهان می‌دانند، ارتباطات سیاسی ـ اجتماعی و اداری بخشهای مختلف گسترش قابل اعتنایی یافت و با تقسیم‌بندی جدید جغرافیایی ـ سیاسی امپراتوری به ساتراپهای متعدد، موجب شد شاهان هخامنشی درصدد بهره‌گیری از شیوه‌های كارآمدتر نظام اطلاعاتی ـ امنیتی و خبررسانی برآیند تا میان مركز امپراتوری با ساتراپ‌نشینهای متعدد ارتباط لازم برقرار شود. در همین راستا بود كه، هم‌زمان با پدید آمدن نخستین دستگاههای اداری ـ دیوانی انسجام یافته، اهمیت قابل توجهی به نظامهای اطلاعاتی ـ امنیتی و خبررسانی داده شد تا «كار حفظ عدالت و امنیت را تسهیل كند.» بدین ترتیب بود كه، حداقل از دوران سلطنت داریوش اول هخامنشی، دستگاه اطلاع‌رسانی و جاسوسی، تحت عنوان «چشم و گوش شاه» پا به عرصه وجود نهاد و با گماشتن مأمورانی در اقصی نقاط امپراتوری، كار نظارت بر امور مختلف كشور را به گونه‌ای نامحسوس، ولی تقریباً كارآمد، برعهده گرفت. همگام با تضعیف و سپس فروپاشی امپراتوری هخامنشی، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی آنان نیز راه زوال پیمود و از میان رفت و با تشكیل سلسله سلوكی (میراث خواران اسكندر) نظمی نوین در عرصه سیاسی ـ اجتماعی و اداری كشور پدیدار شد و با ورود عناصر یونانی و هلنی به عرصهفرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران، در نظامهای امنیتی ـ اطلاعاتی امپراتوری هم تغییراتی داده شد. ساتراپ‌نشینهای پیشین به تدریج برچیده شدند و به جای آنها واحدهای سیاسی ـ اداری كمتر متشكل، تحت عناوین پلیس در سراسر امپراتوری بنیاد نهاده شد كه ارتباطات سیاسی ـ اداری و اطلاعاتی هماهنگ‌تری با پادشاه سلوكی داشتند. در این میان، نیروهای نظامی نقش بسیار مهمی در انجام وظایف اطلاعاتی ـ امنیتی برعهده داشتند. منابع موجود، نظام اطلاعاتی ـ امنیتی مستقل دیگری، به جز این نیروها، برای سلسلهسلوكیان و میراث‌خواران اسكندر در ایران ثبت نكرده‌اند. در دورهاشكانیان، نظام اطلاعاتی ـ امنیتی منسجم و قابل توجهی تشكیل نشد و نظام اداری ـ سیاسی آن از نظمی استوار برخوردار نبود. به علت عدم تمركز سیاسی و پراكندگی روابط میان شاه اشكانی با ایالات و بخشهای مختلف و شكل‌گیری نوعی نظام ملوك‌الطوایفی، كه رگه‌هایی از فرهنگ و تمدن یونانی را هم در خود نهفته داشت، امكان تأسیس دستگاهی كه بتواند به گونه‌ای منظم و كارآمد روابط اطلاعاتی ـ امنیتی مركز را با ولایات آسان گرداند میسر نشد. در آثار و منابع قابل دسترس، اشاره‌ای صریح و آشكار به وجود دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی سلسله اشكانیان نشده است. بنابراین، نظامی كه از اوایل تأسیس سلسلههخامنشی برای انجام وظیفه یك نظام اطلاعاتی ـ امنیتی تقریباً متمركز و كارآمد شكل گرفته بود، مدتها پس از سقوط آن سلسله به دست فراموشی سپرده شد. با تشكیل امپراتوری ساسانی، نظام اداری ـ سیاسی كشور از انسجام و یكپارچگی قابل توجهی برخوردار شد. تقسیمات اداری ـ سیاسی و نیز سازمان دیوانی گسترده‌‌ای در امپراتوری شكل گرفت و دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی تقریباً نیرومندی ایالات و بخشهای مختلف كشور را با مركز امپراتوری مرتبط می‌ساخت. نظام اطلاعاتی ـ امنیتی كشور زیرمجموعه گسترده‌تری از تشكیلات عظیمی بود كه زیرنظر وزیر اعظم، كه لقب «هزار بد» داشت، اداره می‌شد. اعضای سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی ساسانیان تركیبی از افراد نظامی و غیرنظامی بود كه به فراخور جایگاهی كه داشتند وظایف محوله را انجام می‌دادند. این دستگاه اطلاعاتی، علاوه بر برقراری امنیت داخلی در شهرها و بخشهای مختلف امپراتوری، اخبار و اطلاعات ریز و كلان حوزه خدمت خود را به مركز امپراتوری و وزیر اعظم گزارش می‌دادند و طبق آموزشهای ارائه شده از سوی تشكیلات مركزی، فعالیت خود را تنظیم می‌كردند. در دورهپادشاهی خسرو انوشیروان، تشكیلات اطلاعاتی ـ امنیتی امپراتوری باز هم گسترش یافت و به تبع اصلاحات او «وحدت و تمركزی كه به وسیله دیوان و ارتش در قلمرو ساسانی به وجود آمد موجب استقرار امنیت بی‌سابقه‌ای شد!» پس از گسترش اسلام، تا مدتها ایران جزئی از امپراتوری پهناور اسلامی محسوب می‌شد و به تبع آن، نظام اداری و سیاسی ایران هم تابع نظم نوین جهان اسلام گردید. پس از پایان عصر خلفای راشدین، امویان و سپس عباسیان بر مقدرات جهان اسلام حكم می‌راندند. حوزه جغرافیایی ـ سیاسی ایران هم در تمام دوران حكمرانی امویان به طور مستقیم توسط حكمرانان عرب اداره می‌شد. با آغاز قدرت‌یابی عباسیان، به تدریج، حكومتهای محلی نیمه مستقل و سپس مستقل در بخشهایی از ایران سربرآوردند. با این حال، تا آغاز حمله مغول و تسخیر سراسر ایران و بغداد (مركز جهان اسلام)، عباسیان هنوز در ایران نفوذ و اعتبار معنوی و اسمی داشتند. با فتح ایران به دست مسلمانان و اعراب، نظام سیاسی پیشین تقریباً یك سره از میان رفت. با این حال، دستگاه اداری و دیوانی آن، توسط حكمرانان جدید اقتباس شد و تا مدتها حداقل در بخشهای شرقی امپراتوری اسلامی، روش اداری ـ دیوانی عصر ساسانی، در اداره كشور به حاكمان عرب و مسلمان یاری می‌داد. هم‌زمان با آن، نظام اطلاعاتی ـ امنیتی جدیدی شكل گرفت كه هر چند از تجارب نظم پیشین بهره می‌برد اما اساساً تحت كنترل رهبران مسلمان قرار گرفت. از همان نخستین سالهای حضور اسلام در ایران به تدریج اداره جدید «شرطه» كه ریاست آن را «صاحب‌الشرطه» می‌نامیدند شكل گرفت و در كنار آن اداره دیگری تحت عنوان «حسبیه» و به ریاست «محتسب» تأسیس شد. این دو سازمان جدید، علاوه بر حفظ امنیت و برقراری نظم در جامعه، عهده‌دار وظیفه اطلاعاتی و خبررسانی نیز بود و ارتباط مركز امپراتوری با حكمرانان آن در نقاط مختلف و از جمله ایران، عمدتاً از طریق این دو اداره تأمین می‌شد. طی سالهای بعد، حیطه وظیفه و عمل اطلاعاتی و خبررسانی این دو سازمان گسترش یافت و اداره دیوان جدیدتر «برید» به ریاست «صاحب‌البرید» بیش از پیش به تسهیل امور دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی و خبررسانی و جاسوسی خلفای اموی و سپس عباسی كمك كرد. علاوه بر این دوایر رسمی اداری، خلفای اموی و عباسی برای كنترل و مراقبت از اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بخشهای مختلف امپراتوری، از حضور و فعالیت گروههای پرشمار خبرچینان و مهنیان بهره می‌بردند؛ گروههایی كه گفته می‌شد تا خصوصی‌ترین زوایای زندگی افراد نفوذ كرده بودند؛ در این میان، به ویژه، اعمال و رفتار حكام، وزیران، نجبا و صاحبان نفوذ و قدرت در بخشهای مختلف جهان اسلام زیر ذره‌بین مراقبت دائمی جاسوسان خلفای اموی و عباسی قرار داشت. با تشكیل حكومتهای محلی مستقل و نیمه مستقل در بخشهای مختلف ایران در واپسین سالهای تسلط عباسیان، دستگاههای اطلاعاتی ـ امنیتی امپراتوری اسلامی، در این حكومتها و در مقیاسی كوچك‌تر در این حكومتها تأسیس شد. این نظام اطلاعاتی ـ امنیتی تقریباً در تمام حكومتهای محلی آن روزگار برقرار بود. پیشگام این دستگاه اطلاعاتی در حكومتهای محلی، سامانیان بودند؛ پس از آن آل بویه، غزنویان و خوارزمشاهیان و دیگر حكومتهای مقارن هم این نظام را تقلید كردند. در حكومت آل‌بویه، كه عمدتاً نظامیان بر دیوانیان تفوق داشتند، دستگاه اطلاعاتی و امنیتی آنان نیز بیش از آن كه در اختیار دیوانها باشد توسط نظامیان كنترل می‌شد. در این دوره اساساً دیوان، تابعی از «مصلحت لشكر» بود و دیوانهای چندگانه مذكور كه حداقل بخشی از وظایف و حیطه عمل آنها در جهت اطلاع‌رسانی و امور اطلاعاتی و امنیتی بود، با هماهنگی نیروی نظامی و لشكری وظایف فوق را انجام می‌دادند. با این حال، امرا و حكمرانان آل‌بویه برای نظارت و كنترل امور نظامیان و سایر بخشهای اداری و حكومتی هم ناظران مستقلی گمارده بودند كه آنان را از كم و كیف امور و توطئه‌های احتمالی آگاه می‌كردند. غزنویان هم، كه دستگاه اداری ـ سیاسی‌شان عمدتاً برگرفته از روش دیوانی سامانیان بود، كمابیش از سیستم اطلاعاتی ـ امنیتی سامانیان برای امور داخلی و خارجی خود سود می‌‌جستند. در دورهحكمرانی سلجوقیان هم كمابیش همین دستگاه دیوانی و اجزاء اطلاعاتی ـ امنیتی آن برقرار بود. با تسلط مغولان بر حوزه جغرافیایی ایران، تا مدتی در نظام دیوانی و اطلاعاتی ـ امنیتی كشور نقصانی وارد شد. اما ایلخانان خیلی زود به اهمیت این دستگاه اداری ـ دیوانی و اطلاعاتی پی بردند. به ویژه، با بهره‌گیری از رجال و سیاستمداران ایرانی، بار دیگر آن را احیا كرده و با سنتهای اداری ـ سیاسی مغولی درآمیختند. با این حال، در نظام اداری ـ امنیتی مغولان، تا واپسین سالهای حضورشان، نیروهای نظامی و لشكریان بر دیوانیان تفوق داشتند. در همان حال، حیطه وظیفه اطلاعاتی و خبررسانی دیوانهای ذكر شده اندكی تغییر یافت؛ از جمله حیطه فعالیت اطلاعاتی و نظارتی محتسب و دیوان حسبیه نسبت به دوره‌های پیشین گسترش یافت؛ علاوه بر این، مقام حاجب كه در حكومتهای محلی سابق (به ویژه در دوره سلجوقیان و غزنویان) تا حد زیادی تنزل داده شده بود، اهمیت بیشتری یافت و به عنوان یك منصب مهم درباری، نظارت عالیه‌ای بر امور مختلف لشكری و كشوری پیدا كرد. از مهمترین مناصب جدیدی كه در دوره ایلخانان، بخش عمده‌ای از وظایف آن در حیطه نظارتی، اطلاعاتی و امنیتی متمركز شد مقام داروغه بود كه، به ویژه، در برقراری امنیت داخلی شهرهای مختلف از شأن و اعتبار و نیز اقتدار قابل توجهی برخوردار شد و فعالیت دوایر دیوانی ـ اداری سابق را تا حد زیادی تحت‌الشعاع قرار داد. در همان حال در دوره مغول، «دیوان اشراف» تحت ریاست مشرف‌الممالك از اهمیت بیشتری در امور اطلاعاتی و نظارتی برخوردار شد، تا جایی كه مشرف‌الممالك در این دوره مقامی هم‌شأن «صاحب دیوان» كه عمدتاً بر امور مالی، تجاری و نظایر آن نظارت داشت، به دست آورد. همچنین با تأسیس سازمان جدید «یام» یا «یامخانه» كه امور مربوط به چاپار و چاپارخانه‌ها را برعهده داشت، نحوهخبررسانی در نظام مغولان بیش از پیش آسان شد. این یامخانه‌ها، علاوه بر نقل و انتقال اخبار و مكتوبات متعارف، در ارسال اخبار و اطلاعات امنیتی و جاسوسی نیز فعال بودند؛ با این توضیح كه بسیاری از اعضای غیرنظامی دیوانها و دوایر اطلاعاتی ـ امنیتی و نیز اداری ـ مالی مغولان را ایرانیان تشكیل می‌دادند و تا پایان عصر ایلخانان در ایران، همواره بین نظامیان و دیوان‌سالاران ایرانی، كه بسیاری از مشاغل حساس اداری و اطلاعاتی را به دست آورده بودند، كشمكشی پایان‌ناپذیر وجود داشت. این كشمكش در نهایت موجبات فروپاشی تقریباً زودهنگام حكومت مغولان را در ایران فراهم آورد. با آغاز سلسله صفویه، تشكیلات اداری و دیوانی، گسترش كمّی و كیفی یافت و به تبع آن، زیرمجموعه‌های اطلاعاتی ـ امنیتی و خبررسانی نیز نمود آشكارتری یافتند؛ به ویژه این كه نظام سیاسی صفویه نسبت به دوره‌های قبل، از انسجام و یكپارچگی بیشتری برخوردار شد و این مهم با وجود دستگاه اداری ـ دیوانی و اطلاعاتی منظم و كارآمد تداوم یافت. منصب داروغه كه از دوره مغولان پدید آمده بود، در دورهصفویه اهمیت بیشتری یافت و در تمام شهرهای كشور بر فعالیتهای اطلاعاتی ـ امنیتی و نظارتی آن افزوده شد. مقام و منصب دیگری كه از دوران صفویه مورد استفاده قرار گرفت «كلانتر» بود. اولین هسته‌های مقام كلانتری در دوران مغول پدید آمد، اما گسترش كمّی و كیفی فعالیت و حیطه عمل آن در دورهصفویه بود. كلانتران كه در تمام شهرها و قصبات و حتی روستاهای كشور حضور داشتند، به عنوان رابط بین حكومت و مردم عمل می‌كردند و به اقتضای شغل و سمتی كه داشتند، بخشی از وظایف آنان به امور اطلاعاتی ـ امنیتی و خبررسانی مربوط می‌شد. از دیگر تأسیساتی كه به نوعی از نوآوریهای دوره صفویه بود و از آن در امور اطلاع‌رسانی و انتقال خبر استفاده می‌شد، كبوترخانه‌ها بود. استفاده از كبوتران در امور خبررسانی، از قدیم‌الایام در ایران مرسوم بود، اما از زمان شاه عباس اول، این شبكه گسترش یافت و او «در تمام مملكت وسیع خود كبوترخانه‌هایی به منظور مطلع‌ شدن از حوادث روزانه قلمرو خود و ارتباط مستقیم با فرماندهان قسمتها و قلاع نظامی و ... در تمام ایران... كبوترخانه‌هایی بنا نمود و هر كبوترخانه به وسیله پنج نفر نظامی مأمور و مسئول كه ورود كبوتران را اطلاع می‌داده‌اند، اداره می‌گردید.» در همان حال، روش اطلاع‌رسانی از طریق شیپور و آتش نیز در این دوره مورد توجه و استفاده فراوان قرار گرفت كه بیشتر كاربرد نظامی داشت. نیز صفویان چاپارخانه‌ها را در سراسر كشور منسجم و كارآمد كردند و به تبع آن، سرعت نقل و انتقال خبر در كشور افزایش چشمگیری یافت. از دیگر دوایر و مناصبی كه به فراخور شغل و سمتشان، بخشهایی از وظایفشان به امور اطلاعاتی ـ امنیتی و خبررسانی مربوط می‌شد، «نقیب»، «عسس»، «احداس» (احداث)، «میرشب» و «كشیك‌ چی‌ها» بودند. تمام این دوایر انتظامی و اطلاعاتی ـ امنیتی زیرنظر مقام «دیوان‌بیگی» انجام وظیفه می‌كردند. پس از سقوط صفویان و ظهور نادرشاه افشار، یكپارچگی و انسجام سیاسی ـ اداری و اطلاعاتی پیشین دچار نقصان شد. از آنجایی كه نادرشاه فرصت بسیار كمی برای پرداختن به آبادانی و تثبیت سیاسی ـ اجتماعی حكومت داشت، در نتیجه نهادهای اداری و دیوانی هم امكانی برای توسعهدوباره نیافتند. نادرشاه پیش از هر چیز در هیئت یك دولت و حكومت نظامی همیشه مسلح ظاهر شد و عمدهدوران حكومت و پادشاهی او در جنگهای پایان‌ناپذیرش با همسایگان و سركوب شورشها و نافرمانیهای داخلی گذشت. به همین دلیل دستگاه اطلاعاتی و امنیتی نادر بیش از هر چیز به امور نظامی و لشكری می‌پرداخت و بسیاری از مشاغل و مناصب دیوانی و اطلاعاتی آن دوره در اختیار نظامیان و سپاهیان بود؛ وظایف اساسی و عمده آن هم حمایت و فراهم آوردن امكانات لازم اطلاعاتی ـ امنیتی برای ارتش همیشه مسلح نادرشاه بود. با تشكیل حكومت زندیه، تا حدی از نابسامانیهای سیاسی، نظامی و اجتماعی دوران پس از نادر كاسته شد. به ویژه در دوران سی‌ساله حكمرانی كریم‌‌خان زند كه خود را «وكیل‌الرعایا» نامید، آرامش نسبی در گوشه و كنار كشور پدیدار شد كه بیش از هر چیز به درایت سیاسی او بازمی‌گشت. در دوره حكومت او، به تدریج در دستگاه اداری و دیوانی كشور بهبود حاصل شد و نظم اطلاعاتی ـ امنیتی دوباره‌ای برای نظارت بر امور كشور برقرار گردید. اما پس از درگذشت كریم‌‌خان زند، دوران پرتلاطم نابسامانیهای سیاسی و نظامی و اجتماعی آغاز شد و تمام اركان اداری ـ دیوانی و به تبع آن، سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی كشور تا مدتها به شدت ضربه دید. با آغاز قدرت‌یابی آقا محمدخان قاجار و استقرار و تثبیت تدریجی سلسلهقاجار در ایران، بار دیگر كشور انسجام سیاسی خود را به دست آورد و دوران جدیدی در عرصه تاریخ تحولات سیاسی ـ اجتماعی آغاز شد. منبع:مظفر شاهدی ، ساواک ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1386 فصل اول منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران ـ شماره 108 ـ آبان ماه 1393

کاپیتولاسیون ؛ سکوت رجال و احزاب سیاسی

متن زیر چکیده سخنرانی آقای قاسم تبریزی؛ از پژوهشگران مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی است که در نشستی که به مناسبت چهلمین سالگرد تصویب لایحه كاپیتولاسیون برگزار شد ایراد گردید . دراین نشست که روز دوشنبه 11 آبان 1383 در محل موزه «تماشاگه زمان» برگزار شد، تاریخچه كاپیتولاسیون در ایران بررسی شده و سپس به موضوع احیاء آن در دورة پهلوی اول پرداخته شد؛ اما عمدة بحث مربوط به تصویب مصونیت لایحه مستشاران امریكایی در ایران در سال 1343 بود كه متعاقب آن حضرت امام خمینی(ره) پس از اطلاع از مفاد مصوبه اعلام خطر كردند. آقایان دكتر گودرز افتخار جهرمی ، قاسم تبریزی ، حجت‌الاسلام روح‌الله حسینیان ، دكتر محمد هراتی و دكتر داوود هرمیداس باوند سخنرانان عمده این نشست بودند . آقای قاسم تبریزی سخنان خود را این گونه آغاز کرد : فكر می‌كنم برای بررسی مسأله امریكا در ایران باید از دهه بیست شمسی شروع كرد. با عقب‌نشینی انگلستان در جنگ جهانی دوم و افزایش توازن قوا به نفع امریكا، دولت امریكا فعالیتهای سیاسی خود را آغاز كرد. احزاب و گروهها را جذب خود كرد و به نفوذ در كشورها پرداخت. آمریكا در ایران برنامه‌ریزی كرد تا آغاز نهضت ملی نفت به وجود آمد. در این دوره قدرت مردم در برابر استعمار و استبداد قد علم كرد. موقعیت حساسی در مملكت پیش آمد. منافع غرب به كلی به خطر افتاد. بار دیگر اتحاد انگلیس و امریكا آغاز شد و در سركوبی مردم به وحدت رسیدند ـ با پدید‌ آمدن كودتای امریكائی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332ـ بار دیگر استبداد مسلط شد. البته بعد از كودتا، در ایران دوباره اختلاف قدرت بین امریكا و انگلستان آغاز شد. به خصوص كه امریكایی‌ها نیروهای جوان و تكنوكراتهای جوانی را به میدان فعالیت سیاسی آوردند. درگیری انگلیس و امریكا در سال‌های 1335 ـ 1339 روزافزون شد. دولتها عمرشان كوتاه بود، چون عمدتاً قدرت در خارج از حكومت بود. در 1338 شمسی حسنعلی منصور، این نیروی نخبه امریكایی، كانون مترقی را با جمعی از مدافعان منافع امریكا تأسیس كرد. البته فعالیت رسمی كانون مترقی 1340 شمسی است. اما جلسات خصوصی در 1338 آغاز می‌شود و در 1340 به صورت یك قدرت در برابر نیروهای انگلیس توانستند پست‌های كلیدی را یكی پس از دیگری فتح كنند. با روی كار آمدن دولت منصور، امریكایی‌ها برنامه‌هایشان را اجرا می‌كنند. به خصوص كه كانون مترقی به حزب ایران نوین تبدیل می‌شود و به صورت یك تشكیلات قوی مجلس و دولت را در دست می‌گیرد. در این دوره كاپیتولاسیون تصویب می‌شود، در مجلس عده‌ای از اعضای حزب ایران نوین نقش مخالفین لایحه را بازی می‌كنند! در حقیقت مخالفت نبود، خاصه در آن جو اختناق و استبداد هم ساواك در یك طرف قضیه قدرتمند بوده و هم حكومت. كسانی كه به عنوان مخالف صحبت می‌كردند، عموماً یا از عضو حزب ایران نوین بودند كه نقش بازی می‌كردند و یا لژهای فراماسونری. این نكته هم گفتنی است كه تشكیلات فراماسونری اكثراً به سمت قدرت امریكا چرخیده بود و در حقیقت نفوذ انگلیس به اعتدال خود رسیده بود. از چهره‌های برجسته‌ای كه به عنوان مخالف صحبت می‌كند، رحیم زهتاب‌فر است؛ از مریدان خاص سید ضیاء‌الدین طباطبائی و وكیل مجلس كه در دوره‌های بعد هم وكالتش ادامه داشت و روزنامه اراده آذربایجان را منتشر می‌كرد. دومین فرد خواجه‌نوری است؛ از فراماسونهای برجسته و عضو حزب ایران نوین و از مؤسسین این حزب. سومین مخالف هلاكو رامبد است كه او هم از اعضای حزب ایران نوین، فراماسون و از دوستان نزدیك جمشید آموزگار بود. محسن خواجه‌نوری از مؤسسین لژ نور در تشكیلات فراماسونری است كه بعدها به لژ بزرگ ایران تبدیل می‌شود. از موافقین لایحه كاپیتولاسیون، یكی فخر طباطبائی، از نزدیكان شریف امامی و عضو لژ فراماسونری است. از دیگر موافقین لایحه، بهبودی، عضو لژ تهران و از نزدیكان خلیل جواهری است. سومین فرد مدافع ابوالفضل حاذقی، از عناصر سیاسی كه سعی می‌كرد خود چهرة مذهبی جلوه دهد، مسؤول روزنامه كوشش، نویسنده و محقق، عضو تشكیلات تسلیحات اخلاقی امریكایی‌ها بود. پس بازیگران صحنه مشخص هستند. باید كارنامه سیاسی هر یك را مورد بررسی قرار داد. چه در دوران قبل از ورود به مجلس یا پس از آن. بعد از تصویب كاپیتولاسیون در ایران، امریكا میدان فعالیت را وسیع یافته و تشكیلات سازمان سیا فعال شد. امریكا بسیاری از نیروهای اطلاعاتی خود را از قبرس به ایران گسیل كرد، به خصوص كه قصد داشت ایران را جزیره امن خود قرار دهد. آن چیزی كه باید امروز مورد توجه قرار گیرد، بررسی عملكرد احزاب و جریانات سیاسی با این قضیه است. سكوتی كه احزاب و رجال سیاسی در قضیه كاپیتولاسیون كردند، چه احزاب چپ، چه احزاب راست و یا ملی. هیچكدام اقدامی نكردند. جالب این كه برخی از اینها خود را مدافع ملّت و منافع ملّی می‌دانستند، ولی در این قضیه سكوت ناشایستی كردند كه متأسفانه بعدها هم به هیچ وجه علل سكوتشان بیان نشد. تنها شخصیت و تنها جریانی كه در برابر این قضیه ایستاد، امام بود. امام به عنوان دفاع از ملت، دفاع از اسلام، دفاع از قرآن ایستاد و تصویب این لایحه را تحقیر ملت دانست. امریكایی‌ها در حقیقت با تصویب این قضیه، ملت ایران را وحشی قلمداد كردند. ملتی عقب‌مانده تعریف كردند. خود امریكایی‌ها هم بعدها در بررسی‌هایشان به این مسأله اعتراف كردند. جیمز.ا.بیل در كتاب عقاب و شیر، تصویب این لایحه را یكی از بدترین و اشتباه آمیزترین كارهایی می‌داند كه امریكایی‌ها مرتكب شدند. وی حتی اشاره می‌كند كه آیت‌الله خمینی هرگز امریكا را به دلیل این توهینی كه به ملت ایران كرده بود، نبخشید. تعدادی از محققین غربی درباره این لایحه و جنایت‌ها و خیانتهایی كه سربازان امریكایی در ایران مرتكب می‌شدند، نوشته‌اند. شاید بهترین متن و گویاترین گزارشات، تحلیل‌هائی است كه خود سفارت امریكا ثبت نموده است. در مجلدات70ـ 71ـ 72 اسناد لانه جاسوسی گزارشهای متعددی از سیر ورود نظامیان، حضور مستشاران و تشكیل پایگاههایی در ایران توسط امریكائی‌ها وجود دارد. بالاخص در جلدهای 72 و 73 سیر تصویب لایحه كاپیتولاسیون در مجلسین، رایزنی سفارت امریكا، ارتباط با برخی از عناصر وزارت امور خارجه و نمایندگان مجلس سنا و مجلس شورای ملی وجود دارد. در دوران تصویب لایحه از مجلس سنا (مرداد 1343) تا تصویب آن در مجلس شورای ملی (مهر 1343) بعضاً گزارشات از ایران به امریكا ـ از وزارت امور خارجه آمریكا به سفارت امریكا در تهران ـ حجم قابل توجهی را در بر می‌گیرد. مروری بر آن گزارشات، ما را از ارجاع به منابع دیگر بی‌نیاز می‌نماید. چون جریان میان وزارت امور خارجه امریكا، سفارت آمریكا در ایران و وزارت امور خارجه ایران می‌چرخد. هیچ چیزی مانع از ارتكاب كارهای غیرقانونی توسط سربازان امریكایی نبود. در متن لایحه، تنها مسأله نظامیان نیست، بلكه كارمندان فنی را هم در بر می‌گیرد. حتی پا از این هم فراتر گذاشته شده است. در سندی از ساواك، سرلشگر پاكروان در ذیل تصویب این قانون اشاره می‌كند: «از لحاظ مصونیت، این قانون حد و حدودی ندارد. حداقل خیلی مفید بود كه شما حدود این را تعیین می‌كردید و راه عاقلانه‌ای در پیش می‌گرفتید یا قراردادهای كنسولی فرانسه را مطالعه می‌كردید و یك چهارچوبی ارائه می‌دادید.» والسلام. منبع:نشست تخصصی حق قضاوت كنسولی ، كاپیتولاسیون ، مجموعه سخنرانی‌ها و مقالات ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، چاپ اول : بهار 1384 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران ـ شماره 108 ـ آبان ماه 1393

افتراق آزادیخواهی در ایران و اروپا ـ سخن نخست

برای درک عظمت و اهمیت نقش علمای دین در قرون اخیر ٬ بدواً نیازمند درک اهمّ تفاوت هایی هستیم که در نهضت های آزادی خواهی اروپا و ایران وجود داشت. نهضت قانون خواهی و مبارزه با استبداد در غرب الزاماً سکولار بود؛ چرا که کلیسا مشروعیت استبداد را امضا می کرد و پشتوانه سلطنت ها و حکومت های خودکامه بود. مشروطه ، جمهوری ، قانون و جامعه مدنی زمانی توانست در اروپا تحقق یابد که دینِ تحریف شده حامی استبداد رنگ باخت و از زندگی سیاسی جامعه حذف شد؛ و نهایتاً رویه دنیاگریزانه و کاملاً انتزاعی آن ٬ در قالب آزادی ادیان یا آزادی وجدان در عین تأکید بر جدایی نهاد کلیسا از نهاد حکومت مورد تأیید قرار گرفت. قانون خواهی و مبارزه با استبداد در ایران ابتدائاً و لزوماً سکولار نبود؛ چرا که وجه غالب روایتِ شیعه از اسلام ٬ از یک سو پشتوانه تاریخی حکومت امام علی (ع) و قیام عاشورا را با خود داشت و از سوی دیگر تفسیر ”اولی الامر“ نزد شیعیان ٬ با آنچه اهل تسنّن می گفتند و باور داشتند ٬ در تعارض بود. دین و مذهب شایع نه تنها جوهر استبداد را توجیه نمی کرد بلکه به نصوص و روایاتی اتّکا داشت که بر حقوق مردم و نفی قدرت مطلق ظَلَمه تأکید می نمود. از این روست که می بینیم روند آزادی خواهی در ایران به کتاب و سنّت متکی می شود و در وجود رهبران مذهبی تبلور می یابد. انسداد باب بهره وری از دین محرّف مسیحیت که از پاسخگویی به نیازهای فطری انسان ها در عرصه اجتماع و سیاست ناتوان بود ٬ موجب شد تا در غرب ٬ برای دفاع از آزادی و قانون ٬ خردورزی مستقل از اندیشه دینی رونق گیرد و لیبرالیسم و دموکراسی ٬ بر بنیاد عرفی گرایی یا سکولاریسم قرار گیرد. در ایران باب بهره وری از دین نه تنها مسدود نبود که حتی مؤثرترین راه ورود به میدان بود؛ کلیات شعارها و مستندات آن ٬ از میان متون منصوص (قرآن و حدیث) و سیره و تاریخ صدر اسلام به خصوص زندگی معصومین(ع) استخراج می شد و به علوم انسانی نیازی نبود؛ بنابراین استفاده از ابزار و مفاهیم غیردینی ٬ برای آزادی خواهی و قانون گرایی ٬ با اقبال عمومی مواجه نگردید. و از مشروطه بدین سو سخن گفتن در مقوله های یاد شده ٬ بیرون از حوزه دین و مذهب همواره مناقشه ایجاد کرده است. از سیدجمال تا مشروطه و حتی تا سه دهه پس از آن ٬ موضوعاتی که انطباق آنها با مذهب ممکن به نظر می رسید و با جوهر دین مانعة الجمع نبود ٬ تنها صورتی از دموکراسی در قالب نفی استبداد و تلاش در نهادینه کردن قانون بود. جنبش تنباکو و تداوم آن در روند نهضت مشروطیت ٬ نقطه عطف رویکرد نوین و نهادین تشیع به سیاست در قالب مبارزات ضد استعماری و ضد استبدادی بود؛ و در این رویکرد ٬ حرکت و اندیشه سیدجمال از جایگاه ویژه ای برخوردار است. سید جمال الدین اسدآبادی را بحق می توان از مؤسسین حرکت جدید مبارزه با استعمار در میان مسلمین دانست. در میان اندیشه گران مشرق زمین سید جمال الدین از معدود کسانی است که نفوذ کلامش از جبل الطّارق تا جاوه گسترده شد و به اعتقاد برخی از محققان تاریخ معاصر در آن عصر او تنها مرد آسیا بود که به نشر فکر مبارزه دسته جمعی مشرقیان استعمار شده علیه مغربیان استعمارگر پرداخت؛ وجهه بین المللی سید جمال در میان اندیشه گران خاورزمین کم نظیر بود . منبع : سازمان مجاهدین خلق ، |پیدایی تا فرجام ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ج اول ، فصل اول ، عدالتخواهی تا دیکتاتوری ، ص 22 و 23 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران ـ شماره 108 ـ آبان ماه 1393

نقش علمای آذربایجان در جنبش تنباکو

جنبشی که علیه امتیاز تنباکو در ایران شکل گرفت از دو جهت قابل تامل و دقت است، از یک سو نقش رهبری علما در این حرکت عظیم اجتماعی و از سوی دیگر رودررو قرار گرفتن سلطنت و روحانیت شیعه. جنبش تنباکو به نظر اکثر صاحب‌نظران مسائل تاریخ ایران، پیش‌درآمدی بوده برای انقلاب مشروطه. اغلب منابعی که به بحث و بررسی در تاریخ مشروطه به طور سنتی پرداخته‌اند فصلی را به این مهم اختصاص داده‌اند. اعطای امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو به اتباع انگلستان که سبب تماس مسلمانان پاک نهاد با فرنگیان می‌شد و به طور مستقیم با زندگی توده مردم اصطکاک پیدا می‌کرد1 مردم و روحانیت را به واکنش واداشت. نکته جالب آن که شعله انقلاب نخست از تبریز زبانه کشید و مردم اعلامیه‌‌های شرکت صاحب‌امتیاز را از دیوارها کندند و به جای آن نوشته‌های شورانگیز چسباندند.2 نقشی که علمای تبریز و مردم آذربایجان در لغو این قرارداد داشته‌اند، حائز اهمیت است و به اعتراف برخی منابع 3 نفر در الغای امتیاز رژی مؤثر بوده‌اند: 1- آیت‌الله حاج میرزا محمدحسن میرزای شیرازی 2- حاج میرزا حسن مجتهد آشتیانی 3- حاج میرزا جوادآقا مجتهد تبریزی3 که متأسفانه تاکنون تحقیقی جامع پیرامون زندگی و مبارزات میرزا جوادآقا مجتهد تبریزی به رشته تحریر درنیامده است. بجز مقاله مختصر صمد سرداری‌نیا در مجله تاریخ و فرهنگ معاصر*‌‌ ‌اشاراتی هم که در خلال منابع یافت می‌شود خالی از حب و بغض نیست. وی فرزند چهارم میرزا احمد مجتهد و برادر حاج میرزا باقر مجتهد تبریزی است که پس از وفات برادر ریاست کل روحانیت آذربایجان را در دست گرفت. میرزا جواد آقا مجتهد تبریزی در علم اصول و فقه در تبریز بی‌نظیر بود، ثروت و مکنتی بسیار داشت لیکن از مال او سائل و محروم را حقی بود.4 وی از دوستان میرزای شیرازی و هر دو از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بودند. وی مردی شجاع و بی‌باک بود و از تعدیات ماموران دولت به مردم جلوگیری می‌کرد.5 در همه ‌چیز مداخله می‌نمود، از ملت پشتیبانی را دریغ نمی‌داشت و استبداد حاکم را محدود می‌کرد.6 علما پس از انتشار خبر اعطای امتیاز دخانیات به بیگانگان از درس و بحث دست کشیده و مردم نیز بازار را تعطیل کردند. علما به شاه تلگرافی ارسال داشته و خواستار لغو قرارداد فوق‌الذکر شدند و او را تهدید کردند اگر چنانچه مخالفت کند، مقاومت مسلحانه صورت خواهد گرفت.7 در پی آن شاگردان مدارس دینی و مردم تبریز به تهیه اسلحه اقدام کردند به طوری که شهر تبریز در آستانه انقلاب قرار داشت.8 در این میان تلگرافاتی نیز به سفارت‌های روسیه و عثمانی ارسال شده بود به این مضمون که «ما اهالی تبریز روز عاشورا تمام فرنگیان و عیسوی‌ها را که در تبریز هستند، قتل‌عام خواهیم کرد. از حالا به شما اطلاع می‌دهیم».9 آنچه که در آن ایام بر شدت هیجان مردم می‌افزود تقارن این حوادث با ایام ماه محرم و روزهای تاسوعا و عاشورا بود. علمای تبریز عرض حالی به ناصرالدین‌شاه فرستادند که حاوی نکات جالبی از تلقی و عملکرد ناصرالدین‌شاه در نزد روحانیون تبریز است. «... آنها مالیات و درآمد را می‌پرداختند و زندگی و دارایی خودشان را به پای او می‌ریزند که وی آنها را در مقابل چپاول و ظلم و ستم کفار می‌فروشد و اجازه می‌دهد اسلام با کفر رهبری گردد و البته ما هم به این دنائت و پستی تن نخواهیم داد.» 10 حاج میرزا یوسف11 یکی از مجتهدان بنام تبریز در یکی از مساجد آن شهر در همان ایام محرم با صراحت اعلام کرد: «کافران به اینجا آمده‌اند تا در تجارت تنباکو دخالت کنند و هر مسلمانی که به آنها بپیوندد کافر است و خونش حلال.» 12 پافشاری روحانیون و مردم تبریز چنان بود که ناصرالدین‌شاه و صاحب‌امتیاز قبل از هر اقدام دیگر برای اجرای آن از ادامه کار در آذربایجان منصرف شدند، بدون آن که قرارداد را در سایر نقاط ایران لغو نمایند. دکتر فووریه، طبیب مخصوص ناصرالدین‌شاه در این‌باره می‌نویسد: «با این‌که به مردم تبریز قول داده شده بود که عملیات شرکت انحصاری دخانیات در آذربایجان شروع نخواهد شد باز ایشان قانع نشدند و بار دیگر سر به شورش برداشتند و چنین می‌نمود که دستوری به عامه مردم برای این کار رسیده و طغیان جنبه عمومی پیدا کرده است.»13 در این بین شایعاتی از سوی عوامل حکومت در تبریز رواج یافت، مبنی بر لغو تحریم استعمال تنباکو از سوی آیت‌الله شیرازی بزرگ. حاج میرزا جوادآقا برای آگاهی از صحت این موضوع تلگرافی به ایشان زد، آیت‌الله شیرازی در جواب ایشان اعلام کردند: «تبریز، جناب مستطاب شریعتمدار ملاذالاسلام ظهیرالاسلام آقای حاج میرزا جواد آقا دام علاه از آذربایجان سؤالاتی از حکم حقیر به حرمت استعمال دخانیات رسید. بلی حکم کرده ولی اکنون تغییر نیافته و برقرار است و تا خبر محقق به رفع حکم از خود حقیر به جنابعالی نرسد البته امر به استمرار ترک بالمره خواهید فرمود. محمّدحسن الحسینی.» 14 سرانجام با پافشاری علما و مردم، قرارداد انحصاری خرید و فروش توتون و تنباکو لغو گردید، لیکن مخالفت‌های حاج میرزا جواد آقا مجتهد با حکومت به اینجا ختم نشد و تا سال 1313 هجری قمری که سالمرگ ایشان است همواره دردسرهایی برای ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین میرزای ولیعهد داشته است. در مرگ او آذربایجان سوگوار شد و مجالس متعددی در بزرگداشت وی برگزار گردید. شعرای متعدد آذربایجانی در مرگ او مرثیه سرودند. پس از وفات ایشان حاج‌میرزا حسن آقا مجتهد تبریزی برادرزاده وی ریاست کل روحانیت آذربایجان را در دست گرفت. رحیم نیکبخت پی‌نوشت‌ها: 1 ـ ایوانف، انقلاب مشروطیت ایران، بی‌نام مترجم، بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا، ص 17. 2 ـ محمداسماعیل رضوانی، انقلاب مشروطیت ایران، تهران، کتاب‌های جیبی، چاپ سوم، 1356، صص 53 و 52. 3 ـ مهدی بامداد، رجال ایران، جلد اول، تهران، زوار، چاپ سوم، 1371 ص 306؛ و حامد الگار، ص 296. *‌ ر. ک: صمد سرداری‌نیا، «حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزی، رهبر نهضت تنباکو در آذربایجان»، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره 24 و 23، زمستان 76. 4 ـ نادرمیرزا، پیشین، ص 162. 5 ـ مجتهدی، پیشین، ص 68. 6 ـ همان، ص 104. 7 ـ الگار، پیشین ص 291. 8 ـ لمبتون، سیری در تاریخ ایران بعد از اسلام، ترجمه یعقوب آژند، تهران، امیرکبیر، 1363، ص 267. 9 ـ اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، ص 765. 10 ـ لمبتون، پیشین، ص 276. 11 ـ وی از خاندان قاضی طباطبایی و بانی مسجد «میرزا یوسف آقا» یا «قنبرللی مسجد» تبریز می‌باشد. 12 ـ همان، ص 266. 13 ـ فووریه، سه سال در دربار ایران، ترجمه عباس اقبال، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، چاپ دوم، 1363، ص 230. 14 ـ ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، امیرکبیر، چاپ چهارم، 1371، ص 3 منبع: سایت جام‌جم ایام

نقش هیرمند در روابط سیاسی ایران و افغانستان

رود هیرمند همواره علت اصلی اختلافات میان ایران و افغانستان بوده است. در دوره حکومت قاجاریه در ایران، دولت استعمارگر انگلیس با استفاده از ضعف حکومت وقت ایران و برای جلب توجه حکومت افغانستان (به علت نزدیکی به هندوستان) اقدام به عقد قراردادهای مرزی چون گلداسمیت، ماکماهون، 1317، 1330(کمیسیون دلتای رود هیرمند) و قرارداد 1351 کرد که طی آن بخش‌هایی از خاک ایران جدا و به افغانستان منضم شده است. رود هیرمند همواره مهم‌ترین مساله در عقد قراردادها بوده است. انگلستان نیز به عنوان میانجیگر بین ایران و افغانستان همواره سعی براین داشته که نقطه تلاقی منافع 2 کشور را بدون راه‌حل باقی گذاشته تا همیشه میان 2 کشور درگیری وجود داشته باشد. در این قراردادها علاوه بر مرزبندی بین ایران و افغانستان، آب رود هیرمند نیز تقسیم‌بندی شده اما با مداخله دولت انگلستان حتی گاهی از کل سهم آب رود هیرمند تنها یک‌سوم به ایران تعلق می‌گرفته و دوسوم دیگر را افغانستان تصاحب می‌کرده که این امر موجب خشکسالی‌های شدید 1350ـ1349 و 81 ـ 1380 در سیستان و بلوچستان بوده است. این مساله باعث رواج پدیده مهاجرت شده به طوری که بسیاری از ساکنان سیستان و بلوچستان به واسطه بروز مشکلات ناشی از خشکسالی، به مناطق شمالی ‌از جمله گنبد و گرگان مهاجرت کرده‌اند که خود این مساله در ایجاد تنش‌های قومی میان مناطق مهاجرپذیر و مهاجران نقش داشته است. بنابر آخرین قرارداد منعقد شده بین دو کشور (یعنی قرارداد 1351) «حقابه» ایران برابر 26 مترمکعب در ثانیه در نظر گرفته شد و مقرر گردید تاسیساتی با توافق دو کشور روی رودخانه احداث شود و افغانستان تامین حقابه ایران را تضمین کند. این قرارداد با یک معاهده در خصوص آب هیرمند و 2پروتکل در تاریخ 22 اسفند 1351 توافق شد و به امضای طرفین رسید. از معاهده 1351 به بعد بر اثر کودتاهای پی در پی افغانستان، اقداماتی که گویای نظر دولت‌های بعد افغانستان در این مساله باشد، مشهود نبوده است. در دوره طالبان مسیر رود هیرمند روی ایران بسته شده و با وجود تغییرات ژئوپولتیک در منطقه و تغییر حکومت در افغانستان همچنان بسته نگه داشته شده و این در حالی است که منطقه سیستان ایران برای چندین سال متوالی با کمبود شدید منابع آب و وضعیت خشکسالی روبه‌روست. طی مذاکراتی که بین مقامات 2 کشور در سال‌های اخیر صورت گرفته، دولت ایران خواستار اجرای دوباره قرارداد سال 1351 است که بدرستی از سوی مقامات کشور افغانستان اجرا نمی‌شود و عملاً دولت ایران حتی به حقوق مندرج در این معاهده نیز دست نمی‌یابد؛ درحالی که حجم آب پشت سد کجکی (سدی که روی رود هیرمند در افغانستان بسته شده) حدود 5/1 تا 5/2 میلیارد مترمکعب تخمین زده می‌شود. دولت افغانستان طی 50 سال اخیر با یاری شرکت‌های آمریکایی سدها و کانال‌هایی را بدون توجه به معاهدات بین طرفین روی رود هیرمند و شاخه‌های آن احداث کرده است که حتی می‌توان گفت زیست‌بوم سیستان را دگرگون کرده، به طوری که در 50 سال اخیر 5 تا 6 خشکسالی شدید بر سیستان وارد شده است. بر اثر آن دریاچه‌هامون خشکیده و زیست و مراتع پیرامون با خطر جدی روبه‌رو شده است. پیامد این خشکسالی‌ها مهاجرت و ترک خانه و کاشانه شمار قابل توجهی از جمعیت منطقه در سال 1350 بوده است. آنچه به نظرتان می‌رسد سندی از اسناد وزارت امور خارجه ایران است که در سال 1302 در مورد مساله رود هیرمند به سفارت ایران در کابل نوشته شده است. سندی که در پی می‌آید، گزارشی است از معظم‌الملک، مسوول اداره اوّل سیاسی وزارت خارجه و عضو کمیسیون سرحدی ایران و روس در خراسان که در سال 1302 به سفارت ایران در کابل فرستاده است. این گزارش پس از مطالعه لایحه مربوط به خط سرحدی ایران و افغانستان و تقسیم آب رود هیرمند توسط معظم‌الملک نوشته شده و ابهامات و ایرادات موجود در آن لایحه را توضیح داده است. این سند از طرفی چشم‌انداز روابط ایران و افغانستان در آن تاریخ، وضعیت حقابه ایرانیان از رود هیرمند، نارضایتی سیاستمداران از این تصمیم، دخالت‌های انگلیس در تعیین سرنوشت کشورها و اشاره‌گر اختلافات دیگری نظیر مسأله میرجاوه، حدود بلوچستان و صحرای ترکمان است. این سند از مجموعه اسناد شخصی سید صادق حسینی اشکوری انتخاب شده که اکنون در قم، در مؤسسه تاریخ علم و فرهنگ نگهداری می‌شود. 4 نمونه (5)‌ به تاریخ 11 برج عقرب سنه... ئیل 1302 نمره 10102 ضمیمه (نشان شیر و خورشید)‌ وزارت امور خارجه اداره اوّل سیاسی دایره... سفارت دولت علّیه ایران مقیم کابل پس از وصول لایحه مورخه پنجم برج اسد نمره 176 راجع به خط سرحدی ایران و افغانستان و تقسیم آب رود هیرمند، شرحی به آقای معظم‌الملک که فعلاً عضو کمیسیون سرحدی ایران و روس در خراسان هستند، نوشته شد که به اتفاق آقای میرزاعبدالرزاق خان سرتیپ مهندس اطلاعات خود را می‌نویسند. بتازگی جوابی از ایشان رسیده است که سواد آن برای استحضار آن سفارت محترمه لفاً ارسال می‌شود راجع به حدود هشتادان که می‌گویند از طرف افاغنه تجاوزی شده است، راپرت جامعی بعد ارسال می‌شود. مسأله میرجاوه که از حدود بلوچستان است، البته از موضوع مذاکره آن سفارت محترمه خارج است. تجاوزاتی که از طرف بلوچستان انگلیس در آنجا شده است، وزارت خارجه در تحت مطالعه دولت گذاشته است. نمره 397 20 قوس 1302 [ امضاء] [سجع مهر بیضوی:] وزارت خارجه (نشان شیر و خورشید)‌ وزارت امور خارجه اداره اوّل سیاسی سواد راپرت معظم الملک مورخه... نمره ... /1/ وزارت جلیله امور خارجه دامت شوکته مرقومه مبارک 21 سنبله 1302 نمره 13945 به انضمام مشروحه آقای اعتلاء الملک وزیر مختار ایران مقیم کابل زیارت گردید. در جمله اوّل مشروحه آقای اعتلاء الملک مرقوم داشته‌اند که از راپرت دفتر وزارت خارجه مفهوم می‌شود که دولت علّیه ایران خط پیشنهادی کلدسمت را قبول فرموده و از کوه ملک سیاه تا بند کوهک از نمره 1 الی نمره 51 موافق نقشه ترسیمی آقای یمین نظام و کلنل ماکماهون در نقاط سرحدی نصب علائم گردیده و بنابراین از کودرزه و اراضی زمرود و طوقو که یک قسمت عمده سیستان است، صرف نظر فرموده‌اند، اجازه خواسته‌اند که دولت افغان را از تذکار آن قرین امتنان فرمایند. عطف توجه آن وزارت جلیله را به تاریخ این قسمت قلب و تذکراً جسارت می‌نماید در آوان 1314 و 1315 که مرحوم موقّرالدوله جنرال قونسول بمبئی بود، راپرتی به وزارت خارجه رسید که در جراید هندوستان درج شده است. دولت انگلیس می‌خواهد برای امتداد راهی از شالکوت به طرف سیستان و خراسان که از طریق طوقو خواهد گذشت به هر قیمتی که باشد محل مزبور را از ایران تحصیل نماید. در سنه 1319 و 1320 که تأسیس کارگذاری سیستان شده بود، اختلافی در قطعه زمینی موسوم به نیزار فی ما بین افغان و ایران حاصل شد که کارگزار آنجا با آخوندزاده، حاکم چخانسوز افغان داخل مذاکره شده تقریباً به تنصیف می‌خواستند خاتمه دهند، سابقه مفصل آن در دفتر موجود است. دولت انگلیس بر طبق عهدنامه پاریس به عنوان حکمیت، کلنل ماکماهون را با جمعیت کثیری به سیستان مأمور و از طرف ایران آقای یمین نظام که حالیه سردار مقتدر هستند، مأمور سیستان گردیدند. نقشه ترسیم و نصب علامت شده از ملک سیاه تا بند کوهک به طور مستقیم خط سرحد تعیین گردید. این سرتیپ را قبلاً کلدسمت پیشنهاد نموده و در کتاب خود که در لندن به طبع رسیده است، درج نموده بود، ولی به توسط کلنل ماکماهون عملی گردید. بدیهی است قبولی دولت ایران اجباری بوده، نه اختیاری. حالیه از نقطه اسلامیت و هیات جامعه و رعایت قوانین شریعت احمدی دولت افغان اگر بخواهد فواید اتحاد و کلمه اسلامیت را در نظر بگیرد و راضی به تجدید نظری شود و بالاخره اراضی مغصوبه که از سیستان عالماً غصب نموده مسترد دارد، به قوانین مذهبی و دیانتی خود عمل نموده، خدا [را] راضی و پیغمبر را خشنود /2/ خواهند نمود و سیاستی را تعقیب می‌نمایند که روح اسلام را تقویت و خاطر مسلمین دنیا را خرسند خواهند فرمود و از این قسم حق گذاری ایجاب اتحاد اسلامی را فراهم نموده که فواید آن بی‌شمار است. و اگر راضی به تجدید نظری نشوند، البته مادامی که اراضی مغصوبه را در ید تصرف دارند، شرعاً غاصب شمرده خواهند بود، مگر این‌که دولت علیه از این حق صرف نظر نموده، مالکیت افغانستان را در اراضی مزبوره تصدیق فرمایند. راجع به حقابه دولت علیه ایران از رود هیرمند آقای اعتلاء الملک مرقوم داشته‌اند که از رودهای بین‌المللی و رودخانه‌های ملی در کتب حقوق بین‌المللی اشارتی هست، ولی تمام آن اشارات در باب حقوق کشتیرانی است و نمی‌دانم رودخانه که سرچشمه آن در مملکت دیگر واقع و آب آن به مملکت دیگر می‌رود آیا دولت صاحب منبع می‌تواند آب را جلوگیری کرده و به دولت ثانی نرساند و مثل آن را به آبهای لدوین و ذاب سفلی و غیره زده که به قزوین بیاورند و آن را هم به موازین شرعیه به قانون الاعلی فی الاعلی [کذا] صحیح دانسته اما به موجب قوانین بین المللی این چنین امری را تردید کرده و دستور خواسته‌اند اولاً با اصول جاریه دنیا و قوانین بین المللی و طبیعی که اساس آن بر عادت و سابقه است عموماً و موافق قوانین اسلامی خصوصاً دولتی که منابع آب مشترک در خاک او باشد و دولت یا فردی حقابه یا حقی داشته باشد قبل از تقسیم و اداء حقوق اشتراکی که غیر از او نیست تصرفاتی نماید؛ زیرا آزادی او تا وقتی است که به حقوق دیگران تجاوزی نکرده باشد. دولت افغان در موقع تقسیم آب به طور تنصیف که حقاً عدلاً باید اجرا شود؛ زیرا که بستر رودخانه در قسمتی خط سرحد واقع شده و طرفین بالمناصفه حق دارند بهره‌مند شوند و طریق دیگری نمی‌توانند اتخاذ نمایند. ولی دولت افغان لازم است حقاً تعهد نماید که از منبع هیرمند که از کوه بابا بیست فرسخی کابل جاری است تا محل تقسیم آن که در سرحد خواهد بود، به زراعت‌گاه‌های فعلی توسعه داده نشود و قراء قصبات جدیدی احداث ننمایند؛ زیرا که بر خلاف آن سبب تضییع حقوق دیگران خواهد گردید. و به موجب مفاد لا ضرر و لا ضرار قوانین اسلامی وطبیعی به او حق نمی‌دهند و هر اقدامی را که بر خلاف آن بنماید، مشروع خواهد [کذا] بود. در این صورت الاعلی فی الاعلی [کذا] در این موضوع مورد ندارد. و البته در موقع تقسیم آب و نوشتن پروتکل این نکته کاملاً باید رعایت شود که در موقع کمی آب و سیلاب تنصیف شود. و نیز فرض کرده‌اند که آب را تنصیف نمودند، مقسم در کجا باشد کوه بابا و جای دیگر. این فرض به نظر فدوی مورد ندارد؛ زیرا که کوه بابا کابل بیست فرسخ فاصله دارد و از منبع الی خط سرحد 130 فرسخ مسافت است، چگونه دولت افغان راضی می‌شود که در امتداد این مسافت حق تفتیش به دولت ایران در داخله مملکت خود بدهد. در صورت رضایت افغان، دولت ایران با چه قوه یکصد و سی فرسخ را تفتیش خواهد نمود و آب سهمی خود را جاری می‌نماید. بعلاوه با فاصله‌های مختلف رودخانه‌های متعدد از قبیل ارغنداب ورجارود و ترنک و کوشک نخود و... داخل هیرمند اصلی شده به سرحد می‌رسد و هرگز مصلحت دولت ایران اقتضای این امر را نمی‌نماید که در منبع تقسیم شود.بدیهی است با قید شرط تعهدی که در فوق عرض شده مقسم با توافق نظر مهندسین طرفین، در قرب سرحد باید بسته شود. دولت ایران در این آب حق ثابت و سابقه مفصل دارد و این حق شامل از سرچشمه تا محل تقسیم خواهد بود. درخصوص حدود هشتادان و نقشه مالکین و تجاوز افاغنه به خاک مقدس ایران، دیر زمانی است که با مراجعه به دوسیه‌های سنواتی موسی‌آباد و خوشابه و غیره که در دفتر وزارت خارجه مضبوط است، مطرح است در صورت تعیین کمیسیون به سیستان ممکن است به حدود خاف و هشتادان هم امعان نظری شود که به کلی ما بین دو دولت مسلم رفع اختلاف گردد. آقای اعتلاء‌الملک مرقوم داشته‌اند اسم میرجاوه در نقشه جات ندیده‌اند. تصور می‌رود فقط به نقشه سیستان و هشتادان مراجعه فرموده باشند. میرجاوه در قسمت بلوچستان ایران است، بعلاوه سند مخصوص هم در دفتر / 3 / وزارت خارجه مربوط به میرجاوه دارد و به طوری که شنیده می‌شود تجاوزاتی هم جدیداً شده است. لازم است در موقع مقتضی نواقل حدود بلوچستان را هم تکمیل و نقشه‌برداری و نصب علامت شود، از این قسم تجاوزاتی که هر ساله وزارت خارجه را دچار زحمت می‌نماید جلوگیری شود.چه مناسب و به موقع بود که اگر اولیای وزارت داخله برای حکومت بلوچستان و صحرای ترکمان حکام صحیحی را در نظر گرفته و به محل‌های مذکوره گسیل می‌فرمودند که اقلاً از اوضاع آنجا مرکز را مستحضر و اهالی و ساکنین را هم به مراحم دولت مستظهر و امیدوار می‌گردانیدند. زیاده عرضی ندارد معظم‌الملک سواد مطابق اصل است [سجع مهر:] وزارت امور خارجه اداره اوّل سیاسی منبع: سایت جام‌جم ایام

مبارزات آیت‌الله سیدمرتضی پسندیده به روایت اسناد ساواک

یکی از چهره های انقلابی که در دوران تبعید امام خمینی در پیشبرد اهداف نهضت و انتقال مواضع امام به انقلابیون موثر بود آیت الله سید مرتضی پسندیده است. او از دوران نوجوانی برای دفاع از نوامیس مردم در مقابل اشرار وابسته به حکومت جور، اسلحه بر دوش گرفت و پس از آن در معیت علمای اصفهان در جریان جنگ جهانی اول برای ایستادگی در برابر قوای متجاوز انگلیس، تعلیمات نظامی دید و در اردوی نظامی روحانیون منطقه شرکت کرد.1‌ مقاومت و ایستادگی وی در مقابل عمال حکومت و متفقین، موجبات پرونده‌سازی و اعمال فشار بر او را فراهم کرد.2 در توصیف و تجلیل از آیت‌الله پسندیده همین بس که امام خمینی درباره او می‌فرماید: «آقای پسندیده نسبت به من هم سمت پدری دارند و هم سمت استادی.»3 گرچه پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، آن مرحوم به ظاهر چندان در صحنه نبود، اما در مسیر حرکت ملت و روحانیت آگاه و با ایمان، او جزو نیروهای پشت صحنه بود و خود تکیه‌گاه و محل مراجعه خیل مشتاقان و پیروان امام بود و در آن دوران محنت و مبارزه مایه دلگرمی طلاب و روحانیون مبارز و باایمان بود و همواره چراغ بیت امام را در قم روشن و مریدان را در حلقه مهر خویش، پدرانه یاری و دلگرمی می‌بخشید. در کتاب یاد شده، اسنادی از تاریخ 20‌/‌11‌/‌41 تا تاریخ 30‌/‌8‌/‌57 در رابطه با مبارزات آیت‌الله پسندیده، فراهم و عرضه شده است.4 مبارزه علنی و هجرتی پربرکت مخالفت‌های علنی و عملی آیت‌الله پسندیده با رژیم ستم‌پیشه پهلوی تا آنجا گسترش یافت که وی از ثبت اسناد مربوط به اصلاحات اراضی شاهانه در دفتر اسناد خود امتناع می‌ورزید و با صراحت با اقدامات رژیم مقابله می‌کرد. در این جریان بود که با پیگیری‌های ساواک دفتر ثبت اسناد ایشان تعلیق شد. اما حمایت‌های او از نهضت اسلامی و رهبری امام خمینی ادامه داشت و بر همین اساس، برای رونق بخشیدن به بیت امام در قم به عنوان مامن یاران امام و مبارزان پاکباخته نهضت اسلامی، تصمیم بر هجرت به شهر قم گرفت. البته این اقدام او با هماهنگی امام بود که توسط مرحوم حاج احمدآقا به ایشان ابلاغ شده بود. وی پس از استقرار در محله یخچال قاضی قم، به عنوان وکیل تام‌الاختیار حضرت امام در اخذ سهم مبارک امام و پرداخت شهریه طلاب و همچنین سر و سامان بخشیدن به زندگی روحانیون مبارز که در زندان‌ها و تبعیدگاه‌ها به سر می‌بردند، نقش موثری داشت. در گزارش ساواک آمده است: «اطلاع واصله حاکی است که با تبعید شهاب‌الدین اشراقی به همدان، ایادی آیت‌الله خمینی، مرتضی پسندیده، برادر خمینی را به جای وی در نظر گرفته و ترتیبی فراهم نموده‌اند که نامبرده هرچه زودتر از خمین به قم عزیمت و دنباله اشراقی را ادامه داده و نظریات آنان را تامین نماید...». ساواک از راه‌های مختلف تمام کارهای ایشان را زیر نظر داشت و گاهی برایش مزاحمت ایجاد می‌کرد و حتی چندین بار وی را از قم تبعید کرد. اما آن مرحوم با درایت و کیاست و آگاهی از وظایف خطیری که به عهده داشت در شرایط گوناگون به وظیفه خود عمل می‌کرد: «نامبرده پس از مراجعت به قم در منزل خمینی سکونت نموده و... پس از مدتی اطلاعاتی به این ساواک واصل گردید که نامبرده در خفا وجوهات شرعی را از افراد مورد اطمینان اخذ و به عنوان وکیل خمینی رسید می‌دهد...». براساس همین فعالیت‌ها بود که در تاریخ 21‌/‌12‌/‌54 همراه تعدادی دیگر از روحانیون مبارز از کشور ممنوع‌الخروج گردید. مشاوری بصیر و خیرخواه آیت‌الله پسندیده حوادث و مسائلی که در میان طیف گسترده انقلابیون و طرفداران امام خمینی اتفاق می‌افتاد را از راه‌های مختلف برای امام گزارش می‌کرد و نظرات مشورتی و پیشنهادات خویش را نیز بیان می‌نمود. مانند آنچه بین برخی از روحانیون وجوانان انقلابی شیراز در مورد مساله‌ای روی داد و ایشان برای حفظ وحدت صفوف مبارزین مطلب را به امام منتقل و راه‌های ایجاد وحدت را نیز بیان کرد. تبعید از قم در سال‌های 49 تا 55 مرحوم حاج سیداحمد آقا در قم و در کنار عم بزرگوار خویش به اداره بیت امام می‌پرداخت که نامه‌های مکرر و ارتباطات مستمر حضرت امام با آنان گویای این مدیریت و هماهنگی است. اما پس از مسافرت حاج احمدآقا به نجف و در پی شهادت حاج‌آقا مصطفی و اقامت حاج احمدآقا در کنار امام، آیت‌الله پسندیده به تنهایی مدیریت بیت امام را بر عهده گرفت. او در این دوران یکی از عوامل مهم ارتباط نهضت اسلامی ملت با رهبری آن در نجف اشرف و بخصوص در زمان اقامت امام در فرانسه بود. براساس همین نقش موثر بود که ساواک حضور ایشان را در قم برای رژیم خطرناک تشخیص داد و برای چندمین بار وی را به تبعید فرستاد. متن سند ساواک درباره آخرین تبعید آن مرحوم چنین است: «... آقای فرماندار اظهار داشتند سیدمرتضی پسندیده... به اتهام تحریک مردم... از طریق کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی قم به مدت 3 سال اقامت اجباری در انارک نائین از توابع استان اصفهان محکوم و...» البته پس از تبعید ایشان نیت پلید دستگاه ستم‌پیشه مبنی بر تعطیل بیت امام خمینی محقق نشد و یاران امام مرحوم آیت‌الله شیخ محمدصادق کرباسچی تهرانی را به عنوان نماینده و وکیل امام به مردم معرفی کردند ـ آن مرحوم وکیل تام‌الاختیار امام بود، اما رژیم طاغوتی ایشان را نیز تبعید کرد و در پی آن پیروان امام تصمیم گرفتند نام وکیل امام، مخفی بماند: «از وقتی مرتضی پسندیده از قم تبعید شد، مردمی که می‌خواستند وجوهات بدهند سراغ نماینده خمینی را می‌گرفتند تا این‌که شیخ محمدصادق کرباسچی تهرانی معرفی شد، ولی وی نیز تبعید شد لذا طرفداران و گردانندگان دستگاه خمینی تصمیم گرفته‌اند که من بعد، نماینده خمینی مخفی باشد.» هاشم تقدیری پی‌نوشت‌ها: 1 ـ فصلنامه حضور، ش 17، ص 341 2 ـ رحلت عالم مجاهد آیت‌الله سیدمرتضی پسندیده، سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی 3 ـ وکیل امین امام، روزنامه جمهوری اسلامی 04/05/82 4 ـ مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، آیت‌اللّه سیدمرتضی پسندیده به روایت اسناد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1380. منبع: سایت جام‌جم ایام

بیگانه پرستی تجزیه طلبان فرقه دموکرات

آیت‌الله میرزا محمد ثقه‌الاسلام1 برادر شهید ثقه‌الاسلام تبریزی در خاطرات خود اطلاعات ارزشمندی از اقدامات ضد ملی و بیگانه پرستی فرقه دموکرات ارائه می‌دهد که گزارش جمیل حسنلی را تکمیل می‌کند: «از جمله قضایایی که در دوره متجاسرین (پیشه‌وری) سال 1324 شمسی در زمان استیلای قشون روسیه شوروی در آذربایجان روی داد بدواً مقداری اسلحه از قبیل تفنگ و فشنگ و غیره در اطراف شهر و دهات ریختند و دهاتی‌ها را مسلح کردند و نظرشان تجزیه کردن آذربایجان و الحاق نمودن به روسیه شوروی بود و هر یک با انواع مختلفه به اهالی فشار می‌آوردند. روزی آقای حاج عظیم‌خان با مشهدی علی آقای شربت‌زاده پیش اینجانب آمدند و از من تقاضایی کردند که جمعی از علما و تجار و اعیان و احزاب را اینجا دعوت نماییم و در مقابل تمنای اینها آنچه لازمه است جوابی با حضور اهالی داده شود. بنده هم حاضر شدم. از آقایان علما حضرت آقای حاج میرزا خلیل آقا مجتهدی و حاج میرزا باقر آقا قاضی و جمعی از تجار مبرز و اعیان و اشراف شهر تبریز به منزل اینجانب دعوت شدند و جمعی هم از سران فرقه دموکرات‌ها از جمله آقایان حاج میرزا علی شبستری و دکتر جاوید و آقازاده ارومیه و آقای رفیعی و غیره حضور داشتند. وقتی که دیدم که این مجلس با سکوت می‌گذرد بدواً با دکتر جاوید صحبت می‌کردم و ایشان تمنا و تقاضایشان این بود که آذربایجان تجزیه و به روسیه شوروی ملحق گردد و آقای رفیعی مقدماتی برای تجزیه کردن مذاکره کردند و از مأمورین دولت پاره شکایاتی می‌کردند. در این اثنا بنده سر مجلس رفتم و اظهار کردم چنانچه شکایتی از مأمورین دولت هست این باعث نمی‌شود که ما مملکت خودمان را ترک کنیم و از ایرانیت دست بکشیم و جزو دولت روسیه بوده باشیم. در این هنگام آقای رفیعی بنای تکلم گذاشت و از حرکات ژاندارم‌ها و سایر مأمورین شکایت کرد و بنده عرض کردم که اجحاف و تعدی مأمورین دولت موجب نمی‌شود که ما وطن خودمان را ترک گفته و به دولت اجنبی ملحق باشیم و در ضمن پاره مطالبی که بر ضد مصالح مملکت مطرح می‌شد بنده به هر یک آنان جواب قانع‌کننده می‌دادم و پس از چند لحظه مجلس متفرق شد و قضایا کاملاً معلوم گشت انتهی. بعد از دو سه روز از طرف ایالت، میرزا یوسف‌خان و اشرفی که جزو مأمورین آنجا بودند ما را به ایالت بردند و منظور ایشان متفرق ساختن و داغون نمودن قشون آذربایجان بود و مقصودشان این بود که ما برویم با تیمسار سرتیپ درخشانی که آن موقع لشکر آذربایجان در اختیار ایشان بوده و فرماندهی لشکر تبریز را در عهده داشتند مذاکره کنیم که این همه قشون آذربایجان را منحل و متفرق نمایند. در همین حال ما چند لحظه در ایالت نشستیم هنوز از خود پیشه‌وری خبری نبود بعد معلوم شد که در خیابان شهر و یا در جای دیگر می‌باشد. بالاخره نیامد در این هنگام آقای الهامی (فرزند مرحوم حاج ساعدالسلطنه) با چکمه وارد اطاق شد و اظهار کرد که دهاتی‌ها در اطراف شهر ریخته و درصدد هستند که با اسلحه غفلتاً به شهر هجوم آورده و غارت کنند. بنده عرض کردم که آخر محرک اصلی کیست و از طرف کدام دست‌های مرموز این همه تفنگ و فشنگ و اسلحه و غیره را به دست این همه دهاتی‌ها داده و آنان را مسلح و مجهز نموده‌اند؟ پس از این‌که این مطالب را به پایان رسانیدم پا شدیم با همراهی حاج‌میرزا خلیل آقا مجتهد به خانه مراجعت کردیم پشت سر ما آقای رفیعی و آقای صدقیانی به بنده منزل تشریف آوردند و عمده منظور فرمانده قشون آذربایجان بود ملاقات کنیم. بنده و آقای صدقیانی جواب دادیم که یک نفر هم از شما (یعنی از اتباع پیشه‌وری) همراه ما برود و هر چه صحبت می‌شود معین گردد و تکلیف کردیم خود آقای رفیعی همراه ما بیاید قبول نکرد و گفت بروم یک نفر کسی دیگر بفرستم. تا یک ساعت منتظر شدیم خبری از وی نشد بعد آقای صدقیانی برخاست و به منزل خود رفت. فردای آن روز که قشون آذربایجان (تحت فرماندهی سرتیپ درخشان مقیم تبریز)‌ مرخص شدند آن وقت معلوم شد که این آقایان فرقه دموکرات‌ها قبلاً خودشان با یکدیگر تماس حاصل و شبانه ملاقات و مذاکرات و صحبت‌هایی به عمل آورده‌اند که فردای آن روز طرف صبحی تمامی قشون (مقیم آذربایجان) را مرخص و سربازان هر یک به محل خود به طرفی داغون و رهسپار شدند...» منابع: 1. آیت‌الله میرزا محمد ثقه‌الاسلام تبریزی برادر شهید آیت‌الله میرزاعلی ‌ثقه‌الاسلام تبریزی می‌باشد که در عاشورای 1330 هجری قمری توسط روس‌ها به شهادت رسید.(آیت‌الله میرزامحمد ثقه‌الاسلام تبریزی، سوانح عمر یا آثار تاریخی، تبریز، چاپخانه رضایی، 1340شمسی/ 1380قمری، صص 144ـ141.) منبع: سایت جام‌جم ایام

عین‌الدوله و مشروطه

بازنگری بیطرفانه تاریخ معاصر و بخصوص نهضت مشروطه و بازیگران آن امری بسیار ضروری است. در صحنه انقلاب مشروطه ایران، بازیگران گوناگونی نقش بازی کردند که یکی از آنان عبدالمجید میرزا عین‌الدوله است. جمله معروفی هست که هر انقلابی فرزندان خود را می‌بلعد، خلاف این نیز صادق است که در هر انقلابی دشمنان آن، به مقامات بالا دست پیدا می‌کنند، عین‌الدوله نماد بارز همین مدعاست. وی که صدراعظم مقتدر زمان استبداد بود و در دوران مشروطه دشمن درجه یک آن محسوب می‌شد، پس از انقلاب به مقامات بالا رسید و صدراعظم حکومت مشروطه شد. در اینجا به بررسی نقش عین‌الدوله در شکل‌گیری انقلاب مشروطه و دوران پس از آن و همچنین مبارزات دولت استبداد با مردم آزادیخواه خواهیم پرداخت. سلطان عبدالمجید میرزا عین‌الدوله فرزند سلطان احمدمیرزا عضدالدوله و نوه فتحعلیشاه قاجار، در 1224 شمسی در تهران زاده شد. در پانزده سالگی برای ادامه تحصیل وارد دارالفنون شد تا فنون نظامی بیاموزد. وقتی در 20 سالگی تحصیلات او به پایان رسید، به تبریز رفت و کار اصطبل خاصه ولیعهد به او واگذار شد و با جدیت و تلاش شبانه‌‌روزی، سر و سامانی به آنجا داد و رضایت ولیعهد از هر جهت فراهم شد و به دستور مظفرالدین میرزا، به دامادی او درآمد و مهدعلیا دختر 14 ساله ولیعهد را به عقد دائم او درآوردند. پس از این وصلت حکومت چند شهر از جمله جوین و میان آباد به او سپرده شد و بر اثر جدیت، امنیت از دست رفته شهرها مجددا بازگشت. عین‌الدوله در حقیقت دست راست ولیعهد بود و طبعا در تمام کارها مداخله می‌کرد. پس از عزل امیرنظام گروسی از پیشکاری آذربایجان و انتصاب عبدالرحیم قائم‌مقام تبریزی به جای وی، امنیت از آذربایجان رخت بربست و شهر تبریز دچار آشوبی بزرگ شد و غالب خانه‌های مردم به تاراج رفت و قائم مقام گذشته از این‌که نتوانست آشوب را فروبنشاند، خانه‌اش نیز مورد تاراج و غارت واقع شد. ولیعهد، عین‌الدوله را مأمور امنیت تبریز کرد، او با قاطعیت کامل، آرامش را به شهر تبریز بازگرداند و مسببین را مجازاتی سنگین داد و قائم مقام چون ناتوانی خود را دید، از پیشکاری آذربایجان استعفا داد و عملا عین‌الدوله امور را در دست گرفت. سرانجام بر اثر اصرار مظفرالدین میرزا، شاه اوایل سال 1313 با پیشکاری و وزارت آذربایجان عین‌الدوله موافقت کرد. هنوز چند ماهی از وزارت عین‌الدوله سپری نشده بود که شاه به قتل رسید. عین‌الدوله یک هفته پس از قتل ناصرالدین شاه، وسایل تاجگذاری موقت مظفرالدین شاه را در تبریز فراهم کرد و با شکوه و جلال فراوان ولیعهد 44 ساله را بر اریکه سلطنت جای داد. اردوی شاه جدید پس از تاجگذاری موقت در تبریز عازم تهران شد و با نظم و نسقی که عین‌الدوله داده بود، پس از 40 روز وارد تهران شد. عین‌الدوله در انتظار مقام ریاست وزرایی بود، اما امین‌السلطان صدراعظم شد و عین‌الدوله تبعیدا به حکومت مازندران منصوب شد. عین‌الدوله برای امتثال شاه، این مأموریت را موقتا پذیرفت و به ساری رفت ولی بیش از 2 ماه آنجا نماند. به تهران آمد و از شاه اجازه مسافرت به عتبات را گرفت و به آنجا رفت و متجاوز از یک سال در نجف و کربلا معتکف بود. در اوایل 1317 هجری قمری، به حکمرانی خوزستان، بختیاری، لرستان، بروجرد و نهاوند منصوب شد و پس از قریب یک سال حکومت تهران، اداره خالصه حضرت عبدالعظیم، خوار، ایلات، تجریش، اداره نظمیه و انبار مبارکه به او واگذار شد. پس از بازگشت شاه و امین‌السلطان از سفر دوم فرنگستان، آشوب‌هایی در سراسر کشور برخاست. اخذ 2 فقره وام از روسیه تزاری، واگذاری نفت ایران به یک شرکت انگلیسی، تقسیم خالصجات دولتی بین درباریان و اعطای امتیاز حفریات به فرانسوی‌ها موجب شورش‌هایی در کشور گردید. شبنامه‌های متعدد، تشکیل انجمن‌های مخفی و ایراد خطابه‌های مکرر از طرف وعاظ موجب حملات شدید به امین‌السلطان شد و شاه ناگزیر میرزا علی‌اصغر خان را از صدارت عزل و عین‌الدوله را به این سمت منصوب کرد. عین‌الدوله در آغاز صدارت با وبایی خانمانسوز و خزانه‌ای خالی روبه رو شد. وی که مایل نبود وام سومی از روس‌ها دریافت کند، در جهت تقلیل بودجه و تأمین مخارج دربار، حکام ولایات را به تهران احضار و از هرکدام پیشکش‌های قابلی دریافت کرد. با این حال این درآمدها، صرف سفر سوم مظفرالدین شاه و همراهانش به فرنگ شد. عین‌الدوله و نهضت مشروطه در غیاب شاه، محمدعلی میرزا ولیعهد عهده‌دار نیابت سلطنت بود و عین‌الدوله در واقع زمام کلیه امور کشور را در دست داشت. استبداد عین‌الدوله و اطرافیان شاه در اداره حکومت باعث شد روزبه‌روز نفرت عامه از عین‌الدوله و نزدیکان شاه افزایش یابد و در این میان طرفداران امین‌السلطان هم مردم و علما را به مخالفت با عین‌الدوله تحریک می‌کردند. در اوایل سال 1323 انتشار نسخه‌هایی از عکس از مسیو نوز بلژیکی رئیس گمرکات به دست وعاظ و علما افتاد که در آن نوز عبا و عمامه پوشیده بود و این موضوع را توهین به اسلام دانستند، بر سر منبر به حکومت وقت حمله کردند و در این امر سید عبدالله بهبهانی که از عین‌الدوله رنجیده بود، پیشقدم متعرضان شد. اما عین‌الدوله اعتنایی به این اعتراض نکرد، بلکه روز به روز بر اقتدار نوز افزود. این مخالفت بعد از مراجعه شاه نیز با علما و مردم ادامه داشت تا این‌که علاءالدوله حاکم تهران تجار را به بهانه گرانی قند به چوب بست و این باعث شد مخالفان عین‌الدوله و علمای تهران که در رمضان 1323 با یکدیگر بر ضد او اتحاد کرده بودند در 16 شوال همین سال به حضرت عبدالعظیم رفتند و مهاجرت صغرای علما بر ضد عین‌الدوله صورت گرفت و در پی آن خصومت بین ایشان و عین‌الدوله علنی شد. بعد از مدتی گفت‌وگو بین مهاجرین و دربار، متحصنین بازگشت به تهران را منوط به شرایطی کردند که از جمله آنها عزل مسیو نوز از ریاست گمرکات و مالیه، عزل علاءالدوله حاکم تهران و تأسیس عدالتخانه بود. شاه فرمان تأسیس عدالتخانه را صادر کرد. پناهندگان حضرت عبدالعظیم در 16 ذیقعده 1323 در میان استقبال پرشور مردم به تهران بازگشتند، اما عدالتخانه که مطبوعات خارجی آن را به پارلمان تعبیر کرده بودند، تأسیس نشد. عین‌الدوله که نابودی خود را در پیروزی مشروطه‌خواهان می‌دید، اگرچه بعد از بازگشت علما به دیدار سیدین سندین (طباطبایی و بهبهانی) رفت و اظهار فروتنی کرد، حتی علاءالدوله را از حکومت تهران برکنار کرد، اما مدتی بعد بار دیگر به آزار ملیون پرداخت و بر سختگیری خود افزود و در صدد برآمد که به زور سرنیزه از اجتماعات مردم جلوگیری کند. در ضمن برخورد عده‌ای از تظاهرکنندگان با نیروهای دولتی که برای نجات حاج شیخ محمد واعظ سخنران بی‌باک و آزادیخواه از دست سربازان گارد اجتماع کرده بودند، در درگیری میان مردم و سربازان طلبه‌ای به نام سید عبدالحمید بر اثر شلیک گلوله‌ای کشته شد. واقعه قتل طلبه جوان منجر به ایستادگی مردم در مقابل حکومت شد. تجار به همراه عده‌ای از مردم پایتخت به سفارتخانه‌های انگلیس و عثمانی رفته، بست نشستند و دسته‌ای به زعامت روحانیون به قم رفتند (مهاجرت کبری) و در جوار حضرت معصومه متحصن شدند. اهداف نهایی ملیون، عبارت بود از عزل عین‌الدوله از صدارت، کیفر دادن قاتلین شهدای وطن، بازگشت دادن علما از قم و عودت دادن تبعید شدگانی چون حاجی میرزاحسن رشدیه و دیگران به تهران و افتتاح دارالشورای ملی. شاه دستور داد تا جلسه هیأت وزیران با حضور وزیر خارجه تشکیل و به درخواست‌های ملیون رسیدگی شود، اما پیش از تشکیل جلسه از صدارت کنار رفت و جلسه‌ای تشکیل نشد و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله که مردی آزادیخواه و روشنفکر بود، به صدارت منصوب شد. خلع عین‌الدوله از صدارت درباره خلع عین‌الدوله از صدارت یا کناره‌گیری خود او از آن مقام، روایات گوناگونی وجود دارد، احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه در این‌باره چنین می‌نویسد: «این روزنامه [حبل‌المتین] که به پاس پول‌های عین‌الدوله، آن دشمنی‌های پست‌نهادانه را با کوشندگان می‌نموده، چون روتر [رویتر، خبرگزاری انگلیسی] آگاهی از افتادن عین‌الدوله داده خودداری کند نتوانسته و چنین نوشته: آنچه مخبر رویتر و اخبارات خارجه درباره خلع شاهزاده عین‌الدوله اتابک و صدراعظم نوشته، مقرون به صواب نیست. شاهزاده را از صدارت خلع نکردند. چنان که موثقا اطلاع داریم از چندی به این طرف مکرر شاهزاده استعفا از صدارت داده قبول نمی‌شد، این دفعه چون علما و اصلاح‌خواهان هم مخالف بودند، استعفای ایشان را دولت قبول کرد. نه این‌که ایشان را خلع کردند.» اما کسروی که نویسنده حبل‌المتین را مورد حمله قرار داده، در جای دیگری از کتاب خود می‌نویسد: «همان روز عین‌الدوله از صدراعظمی کناره‌جویی و شاه جای او را به مشیرالدوله سپرد.» عین‌الدوله پس از عزل از صدارت، به فریمان و سپس مازندران تبعید شد و در جریان فوت مظفرالدین شاه و تاجگذاری محمدعلی میرزا در تهران حضور نداشت. این تبعید و دوری از مرکز قریب 2 سال طول کشید تا این‌که پس از به توپ بستن مجلس و تعطیل مشروطیت، محمدعلی میرزا او را به تهران احضار کرد و با اختیارات کامل والیگری آذربایجان را به او سپرد. در آن ایام آذربایجان محور مقاومت و مخالفت با محمدعلی شاه بود. عین‌الدوله، محمدولی خان تنکابنی سپهدار و میرزاعلی‌خان ارشدالدوله را همراه خود نمود. سپهدار فرمانده کل قوا شد و ارشدالدوله فرماندهی فوج مخصوص را عهده‌دار گردید. عین‌الدوله چندی در تبریز و باسمنج توقف کرد. پس از مدتی قوای روسیه تزاری برای درهم شکستن وضع موجود تبریز را اشغال کرد و عین‌الدوله به ناچار به تهران بازگشت. عین‌الدوله و حکومت مشروطه پس از فتح تهران و خلع محمدعلی میرزا از سلطنت، عین‌الدوله پرچم هیچ سفارتخانه‌ای را بر در منزل خود آویخت و عصر همان روز عصازنان بدون محافظ به سمت بهارستان قدم برداشت. پس از ورود به آنجا به ملاقات سردار اسعد بختیاری و محمدولی خان سپهدار اعظم رفت و خود را در اختیار آن دو قرار داد تا هر عقوبتی را که صلاح بدانند، در موردش اجرا کنند، اما 2 سردار فاتح مقدم او را گرامی داشتند و از وی خواستند که به منزل خود بازگردد. عین‌الدوله برای کمک به دولت ملی، املاک خود را در قراچه‌داغ به دولت واگذار کرد و علاوه بر آن یکصد هزار تومان نیز پول نقد به سران حکومت پرداخت و سران فاتح نیز در مقابل به وی قول والیگری فارس را دادند. ولی پس از افتتاح مجلس و با اعتراض سیدحسن تقی‌زاده، موضوع منتفی شد. این اقدام عین‌الدوله 2 پرسش را پیش روی ما می‌نهد، آیا رویکرد او نسبت به حکومت مشروطه تغییر کرده بود و او پیش از پیروزی مشروطه تنها به وظیفه خود در برابر آشوب‌ها عمل کرده بود؟ یا این تغییر رویکرد، تنها مبین هوش دیپلماتیک این سیاستمدار کهنه‌کار در راستای حفظ جان خویش یا ادامه حیات سیاسی خویش بوده است؟ که البته به نظر می‌رسد تا حد زیادی پاسخ هر دوی این پرسش‌ها مثبت باشد، کارنامه سال‌های بعد عین‌الدوله نیز نشان‌دهنده صداقت او در ارائه خدمات به حکومت مشروطه و اجرای وظایف در راستای حفظ حکومت مزبور است. عین‌الدوله تا پایان سال 1291 خورشیدی، از امور سیاسی به دور بود. در آن سال با رسیدن میرزا محمدعلی خان علاءالسلطنه به رئیس‌الوزرایی رسید و در کابینه خود عین‌الدوله را به وزارت داخله منصوب کرد. عین‌الدوله اولین اقدامی که به عمل آورد، صدور فرمان انتخابات دوره سوم بود. وی در ترتیب ولات و حکام تغییراتی به سزا داد و افراد خوش‌سابقه و لایق را به حکومت فرستاد و از هر نظر آرامش نسبی در سیاست داخلی ایجاد کرد. عین‌الدوله در کابینه مستوفی‌الممالک نیز به وزارت داخله منصوب گردید. احمدشاه اواخر سال 1293، پس از استعفای مستوفی‌الممالک، میرزا حسن خان مشیرالدوله را صادر کرد، اما وی براثر کارشکنی روس و انگلیس پس از 40 روز کناره گرفت و میرزا جواد خان سعدالدوله به صدارت رسید، اما شارژدافر روس و سفیر عثمانی با این انتخاب مخالفت کردند. در این بحران، نمایندگان مجلس عاقبت سلطان عبدالمجید میرزا عین‌الدوله را به صدارت برگزیدند. بر اساس منابع، به نظر می‌رسد در آن ایام این بهترین انتخاب ممکن بوده است، چرا که عین‌الدوله مردی بسیار وطن‌پرست بود و هرگز زیر پرچم خارجی نرفته بود. عین‌الدوله پس از معرفی وزیران به مجلس شورای ملی، ضمن اشاره به جنگ جهانی و اشغال ایران توسط نیروهای عثمانی، روس و انگلیس و تشریح اوضاع اسف‌بار اقتصادی ایران، از نمایندگان خواست وی را در این شرایط یاری رسانند. 2 ماه پس از آغاز کار عین‌الدوله، ناگهان بین ایلات کرمانشاه با سپاهیان عثمانی به فرماندهی رئوف‌بیک جنگ سختی درگرفت و ایلات کرمانشاه قوای عثمانی را منکوب و به عقب راندند. بر اثر این اتفاق غیرمترقبه که دولت هیچ‌گونه دخالتی در آن نداشت، 20 نفر از وکلای مجلس که عضو فرقه دموکرات بودند، به تحریک حاج عزالممالک وکیل کرمانشاه، فرمانفرما وزیر داخله کابینه را استیضاح کردند. موتمن‌الملک طی نامه‌ای از عین‌الدوله خواست برای پاسخ به استیضاح، وزیر داخله را به مجلس بفرستد. عین‌الدوله در پاسخ رئیس مجلس، متعذر به این نکته شد که به استناد قانون اساسی، وزیران کابینه مسوولیت مشترکی دارند، اگر از طرف وزیری عملی انجام پذیرد که مورد استیضاح مجلس واقع شود، بدون تردید رئیس‌الوزرا و سایر وزیران پاسخگوی آنها هستند، لذا در اجرای استیضاح از وزیر داخله، هیات وزیران به اتفاق در مجلس حضور خواهند یافت تا به استیضاح پاسخ دهند. مجلس، دولت عین‌الدوله را مبری از هر لغزشی دانست؛ اما سلیمان میرزا در نطق مفصل خود خواستار عزل فرمانفرما از وزارت داخله شد. ولی عین‌الدوله زیر بار نرفت و اظهار کرد سمت او در کابینه را تغییر می‌دهم، ولی از هیات وزیران نباید خارج شود. چون دموکرات‌ها با این نظریه موافقت نکردند، عین‌الدوله و وزیران استعفا دادند. پس از استعفای هیات وزیران، مدرس و سردار معظم در صدد التیام برآمدند و مجدداً مجلس به عین‌الدوله ابراز تمایل کرد و فرمان صادر شد ولی باز دموکرات‌ها به اخراج فرمانفرما از کابینه اصرار می‌ورزیدند. عین‌الدوله زیر بار نرفت و فریاد برآورد بروید رئیس‌الوزرای دیگری انتخاب کنید. سرانجام عین‌الدوله عین‌الدوله یک بار دیگر در آبان ماه 1296 به ریاست وزرایی برگزیده شد و پس از انتخاب وثوق‌الدوله به صدارت در سال 1297، با اختیارات کامل والی آذربایجان شد و خمسه و زنجان در قلمرو حکومت او قرار گرفت. اما در دوران شورش خیابانی به تهران بازگشت و در زمان کودتای سوم حوت 1299، توسط دولت کودتا دستگیر و 100 روز در زندان به سر برد. عین‌الدوله پس از سقوط سیدضیاء و آزادی زندانیان، گوشه عزلت اختیار کرد و عاقبت در آبان ماه 1306 در 84 سالگی درگذشت. سلطان عبدالمجید میرزا عین‌الدوله در طول حیات سیاسی خود فراز و فرود زیادی را پشت سر گذاشت. وی که صدراعظم استبداد و رئیس‌الوزرای عصر مشروطه بود، قوی‌ترین کابینه دوره مشروطیت را تشکیل داد. او که در عصر استبداد مظهر شقاوت و بی‌رحمی بود، در حکومت مشروطه نیز برای حفظ قانون و احترام به دموکراسی و آزادی‌های فردی پیشرو بود. سارا رهبری‌حقیقت منابع: آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، پیام، 1355. بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران، ج 2، 1357. داودی، مهدی، عین‌الدوله و رژیم مشروطه، تهران، 1357. دولت‌آبادی، یحیی، حیات یحیی، تهران، 1362. کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران، 1385. ملک‌زاده، مهدی، تاریخ استقرار انقلاب مشروطیت، تهران، 1362. ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، تهران، 1361. منبع: سایت جام‌جم ایام

تجددطلبی در ایران و اولین متجددان

تجددطلبی و ترقی به مفهوم تاریخی، پدیده عظیم و سازنده تمدن جدید غربی است. تجددطلبی از دیدگاه دانش سیاسی و جامعه شناسی، به مفهوم تغییر و تحول و تکامل هیئت جامعه است، ـ تحول در معنای غربی که عام و همه جانبه است و شامل سیاست و اخلاق و اقتصاد و عقاید و کردار اجتماعی و ارزشهای آدمی است ـ که از طبیعت مادی ناشی می‎شود. فکر ترقی و تجددخواهی در غرب، حاصل عصر روشنائی است که بر اثر آن، رابطه فرد و دولت بر پایه حق و تکلیف تغییر می‎یابد، مفهوم رعیت به ملت مبدل می‎گردد، دیانت در سیاست دخالت ندارد، دانش طبیعی در پیشرفت صنعت به کار بسته می‎شود، آموزش عمومی گسترش می‎یابد ... و در تحلیل نهایی زندگی عینی انسانی موضوع پژوهش و اندیشه است . اما در مشرق زمین، فکر ترقی و تجددطلبی به عنوان ایدئولوژی اجتماعی نو، در نیمه سده نوزدهم در چند کشور از جمله ایران نمایان گردید. این سیر و اندیشه جدید اجتماعی مراحلی را طی نمود و به دنبال هر مرحله تأثیرات عمده‎ای بر ساختار اجتماعی و فرهنگی مشرق زمین برجای نهاد. با بررسی افکار و آراء نوگرایان ایرانی می‎توان گفت تجددطلبی در ایران سه مرحله را طی کرده است. این مراحل نخست با غربگرایی آغاز می‎شود، سپس به غربزدگی و بعد به باستانگرایی توأم با غربزدگی معطوف می‎شود. در این باستانگرایی توجه صرف به فرهنگ ایران باستان و بیان مجد و عظمت تمدن ایران قبل از اسلام مد نظر بود. مرحلة سوم، از آن جهت دارای اهمیت است که نشان می‎دهد: «پیوند ناسیونالیسم با اندیشه ترقی از دو جهت می‎باشد. یکی از جهت فرضیه حاکمیت ملی به معنای دقیق آن، دیگر از جهت گرایش به مدنیت غربی» . غربگرایی و گرایش به غرب در ابتدا به تقلید از صنعت و تکنولوژی، خصوصاً در زمینة صنایع نظامی آغاز شد و شروع این جریان در دوران معاصر به دوره فتحعلیشاه قاجار بر می‎گردد. به دنبال شکستهای پی در پی ایرانیان از روسیه، دربار ایران درصدد برآمد برخی از شیوه‎های غربیان را در محدوده امور نظامی و سیستم اداری و آموزشی تجربه کند. به همین منظور اولین گروه از مستشاران نظامی که فرانسویان بودند به دعوت دولت ایران وارد کشور شدند: ایرانیان به سرپرستی ژنرال گاردان به نقشه‎برداری راهها و معابر و بنادر و تنظیم نقشه‎های نظامی و تعلیم سپاهیان و ساختن توپ پرداختند. پس از آن چند هیات نظامی از طرف دولت انگلیس به ایران اعزام ، و به تعلیم سپاهیان ایران مشغول گردیدند. در همین زمان (1233 هـ. ق) برخی از صنایع اروپایی مانند چاپخانه نیز از غرب اقتباس شد. در سیستم حکومتی و در میان حکومت‎گران عباس میرزا نایب السلطنه، در این رابطه نقش اساسی داشت. وی دو محصل ایرانی را به انگلستان اعزام داشت که برای خودشان و کشورشان مفید باشند یکی از این دو پس از یکسال و نیم درگذشت و دیگری میرزا حاجی بابا، به تحصیل طب پرداخت و پس از شش سال به ایران بازگشت. به دنبال آن، در سال 1230 ق یک هیئت پنج نفری از جوانان ایرانی برای تحصیل در رشته‎های مختلف از قبیل: مهندسی، طب، توپخانه، زبان و علوم طبیعی به انگلستان اعزام و نزدیک به چهارسال در لندن به تحصیل پرداختند و پس از بازگشت به ایران هر یک به کاری در خور تحصیلات خود گمارده شدند. از میان آنها دو نفر به مقامات بلند پایه دولتی رسیدند. یکی «میرزا جعفر مهندس» که بعدها به سفارت ایران در عثمانی رفت و مشیرالدوله لقب یافت. سپس رئیس شورای دولت گردید. هم اوست که میرزا ملکم‎خان رساله خود را بنام کتابچه غیبی یا «دفتر تنظیمات» در اصلاح حکومت یاران به وی عرضه داشت . دیگری میرزا محمدصالح شیرازی بود که در انگلستان به مجمع فراماسونرها راه یافت که از آن به مجمع فراموشخانه یاد می‎کند و در این باره می‎نویسد: مدتها بود که خواهش دخول مجمع فراموشان را داشته فرصتی دست [نداد] تا اینکه مستر پارسی استاد اول فراموشان را دیده که داخل به محفل آنها شده باشم و قرارداد روزی را نمودند که در آنجا روم. و باز می‎گوید: روز پنجشنبه به همراه مستر پارسی و کلنل دارسی داخل فراموشخانه گردیده شام خورده در ساعت یازده مراجعت کردم زیاده از این در این باب نگارش آن جایز نیست . آمد و رفتهای میرزا صالح به مجمع فراموشان انگلیس تا به ‌آن حد بود که این مجمع درصدد برآمد او را به مرتبه استادی برساند و تمام و کمال به ایران روانه سازد. به طوری که، مستر هردیس یکی از بزرگان فراموشخانه انگلیس به وی یادآور می‎شود «یک هفته دیگر عازم ایران هستید و فردا فراموشخانه باز است اگر فرداشب خود را آنجا رسانیدی مرتبه استادی را به تو می‎دهم وگرنه ناقص به ایرانی می‎روی» . میرزا صالح پس از بازگشت به ایران مترجم رسمی دولت شد و به مأموریتهای سیاسی متعددی اعزام گردید. بنابراین، دور از انتظار نیست که این محصلان پس از بازگشت، ضمن کسب تخصص مورد نظر، تحت تأثیر فرهنگ و آداب و رسوم غربی قرار گرفته، در ترویج آن بکوشند. همان طوری که، یکی از این افراد (میرزا صالح) به مجمع فراموشان پیوسته بود. میرزا صالح در خاطرات خود به این خودباختگی در مقابل فرهنگ غرب اشاره کرده و می‎نویسد: «... مدتی بعد از ورود به انگلستان ریش را تراشیده و لباس انگریزی در بر کرده و ملاحظه عادت و قاعده نکرده ...همچنین به لباس ایران بودن را نیز از عقل دور دانستم و صلاح وقت این است که ملبس به لباس انگریزشوم ...». جدای از سفرنامه‎های اروپاییان و نمایندگان آنها، همین خاطرات و نوشته‎هایی از این دست بود که باعث آشنایی ایرانیان با دنیای غرب و ایجاد انگیزه غربگرایی و غربزدگی در آنان گردید. پس از عباس‎میرزا، امیرکبیر نقش عمده‎ای در پیشبرد این جریان (غربگرایی) داشت. امیرکبیر نه تنها محصلان ایرانی را به اروپا فرستاد، بلکه مانند عباس‎میرزا به ترجمه کتب خارجی نیز اهتمام ورزید: «به کوشش او بود که کتابهائی از جغرافیای جدید عالم به فارسی ترجمه شد و کتب دیگری درباره مسائل سیاسی و امور بهداشتی ترجمه و منتشر گردید. بدین منظور امیرکبیر دارالترجمه‎ای تأسیس کرد». از دیگر کارهای مهم امیرکبیر تأسیس دارالفنون در سال 1269 ق/ 1852 م بود. هدف اولیه دارالفنون، تربیت کادر متخصص ارتش به سبک و آموزش غربی بود. بدینسان، نخستین گام را در جهت ورود سیستم آموزشی غرب به ایران برداشت. البته امیرکبیر شخصاً بر جریان ورود سیستم آموزشی غرب آن هم در سطح تعلیم کارشناس و متخصص نظارت داشت؛ به طوری که از کارشناسان و اساتید انگلیسی و روسی که بر سر منافع خود در ایران درگیر بودند، دعوت به عمل نیاورده: «به فرانسه و اتریش روی آورد و مستشاران و استادان فرانسوی و اتریشی را به ایران دعوت کرد». در این مدرسه استادان اروپایی به زبانهای غربی، به ویژه زبان فرانسه تدریس می‎کردند. برنامه آموزشی و درسی «نیز تقلیدی از مدارس فرانسه بود» ؛ و فضای حاکم بر این مؤسسه آموزشی نیز حال و هوای غرب و غربگرایی داشت. فارغ‎التحصیلان این مدرسه عمدتاً فرزندان اعیان و اشراف و ملاکین ثروتمند بودند که در سالهای بعد مروج غربگرایی و حتی بعضاً غربزدگی در ایران گردیدند و در جنبش مشروطه جزء سردمدارانی بودند که در جهت ترویج فرهنگ غرب و هدایت این جنبش به سمت آن تلاش نمودند. در همین زمان، در کنار ورود الگوهای نظام آموزشی غرب، سیستم اداری و حکومتی نیز طبق همان الگوهای غربی در نظام سیاسی و حکومتی ایران وارد گردید. در سال 1275 ق هنگام صدارت میرزا حسین‎خان سپهسالار که یکی از متجددین عصر ناصری است، به تبعیت از سیستم حکومتی غرب، وزارتخانه‎های ششگانه که عبارت بودند از: «داخله، خارجه، جنگ، مالیه، عدلیه، وظایف و اوقاف» به وجود آمدند. هدف از ایجاد چنین وزارتخانه‎هایی این بود که «جمیع مشاغل مهام عظیمه دولتی منحصر به یک نفر نباشد و دولت و مملکت خود را تربیت فرمایند و آئین سلطنت را ترقی دهند ... و اگر مهمی از برای دولت پیش آید، کل وزراء و امناء باید شورا نموده گفتگو در مصالح امر نمایند». میرزا حسین‎خان، بعد از یک دوره رکود هفت ساله صدرات میرزا آقاخان نوری که معرف تفکر ارتجاعیون بود ـ از محرم 1268 تا محرم 1275،ـ دوران ترقی‎خواهی سه ساله و نا تمام خود را از 1275 تا 1278 آغاز کرد و بعد از یک بحران ده ساله سیاسی، اقتصادی از سال 1287 ق. به عنوان نماینده تجدد و ترقی، طرح ناظم جدید را ریخت. به قول ‌آدمیت: «روح و فلسفه دولت سپهسالار تغییر بود در جهت ترقی...». جوهر نقشه ترقی او این بود: اصلاح طرح حکومت، و تأسیس دولت منتظم بر پایه «قوانین موضوعه جدید»، «الغای ادارات قدیمه و تشکیل وضع جدید»، «ترقی و تربیت ملت از طریق ایجاد مدارس جدید» و «مدارس مجانی» و «مکتب صنایع» و «نشر علوم و صنایع خارجه که اسباب عمده ترقی و تربیت یک دولت و ملت است»، «افزودن بصیرت مردم» و «استحضار افکار عمومی» به وسیله روزنامه و اختیار همه کس که درد «آئین وطن پرستی» و «دفاع حقوق ملت» ... و استقرار مناظم جدید عالی «که ملت ایران و سلطنت قدیم با آن عظمت باستانی خود را احیاء کند». مجموعه این اصول ایده‎ئولوژی سبک جدید را بوجود آورد که در سیستم اداری و سیاسی کشور تغییرات عمده‎ای را ایجاد کرد و نماینده کامل این سبک جدید به تعبیر ناصرالدین شاه قاجار «شخص اول دولت یعنی میرزا حسین‎خان بود». شاه در سلام عام (25 شوال 1288 هـ. ق) گفت: « از این پس امنای دولت باید سبک جدید را که به وجود شخص اول شروع یافته پیش گیرند» و ملت و دولت «سلیقه جدید ما را در حکومت» بدانند و در دستخط خود به صدراعظم نیز نوشت: «از خداوند عالم مسئلت می‎نمایم که عمری بدهد و ما و شما را موفق کند که آن چه از خدمات و اصلاحات و خیالات عمده که برای ترقی ملت و دولت در نظر است، کاملاً به انجام و اتمام برسد». میرزا حسین‎خان اعتقاد داشت که در ادامه اجرای سیاست تجددطلبی، باید روحانیت را از صحنه‎های سیاسی کشور دور گرداند: «اعتقاد من درباره حضرات ملاها براین است که ... به قدر ذره‎ای در امورات حکومتی آنها را مداخله نداد و مشارالیهم را ابداً واسطه فیمابین دولت و ملت مقرر نکرد ...». اصلاحات اداری و تشکیلات جدید و سیاست وی در این راستا، منجر به ایجاد هسته اولیه بوروکراسی در ایران گردید که «بسیاری از دیوانسالاران نخستین، از فارغ‎التحصیلان دارالفنون بودند». بدین ترتیب، جریان غربگرایی در ایران معاصر، همانند سیر غربگرایی در ترکیه نخست با اقتباس از تکنولوژی جنگی آغاز و آنگاه به تأسی از نظام آموزشی، اداری، سیاسی، انجامید. انگیزه رویکرد ایران به غرب ناشی از عقب‎ماندگیهای نظامی، صنعتی، اقتصادی، آموزشی و تقویت این زمینه‎ها حتی برای مقابله و یا رقابت و یا خودکفائی، با دنیای سرمایه‎داری غرب و نه وابستگی صرف در زمینه‎های مزبور به آنان بوده است. اما دست‎پروردگان جدید همین نظام آموزشی که بعدها در مصدر امور قرار گرفتند، غربگرایی را تبدیل به غربزدگی کردند. آغاز مرحله غربزدگی در ایران را می‎توان، زمان شکل‎گیری نهضت مشروطیت دانست. ایدئولوگها و نظریه‎پردازان عمده مشروطیت اکثراً غربزده و از طبقه اعیان بودند. یکی از این افراد میرزا ملکم خان (ناظم الدوله) است که در اروپا تحصیل کرده و با سیستم حکومت غرب آشنایی کامل داشت و پس از مراجعت به ایران فراموشخانه را تأسیس کرد. وی به قول خود در تلاش بود تا «عقل و سیاست مغرب زمین را با خرد و دیانت مشرق زمین، به هم آمیزد».‌ و به فراست دریافت که در بادی امر «تغییر ایران به صورت اروپا کوشش بی فایده‎ای است». از اینرو، فکر ترقی را در لفافه دین عرضه داشت تا هموطنانش «آن معانی را نیک دریابند». با شگردی که ملکم در پیش گرفت، توانست حرف آخر خود را در جهت تبعیت صرف از غرب و الگوهای غربی علناً بیان دارد تا جایی که می‎نویسد: ‌در اخذ اصول تمدن و مبانی ترقی عقلی و فکری حق نداریم در صدد اختراع باشیم، بلکه باید از فرنگی سرمشق بگیریم و در جمیع صنایع از باروت گرفته تا کفش‎دوزی محتاج سرمشق بوده و هستیم . ملکم نه تنها به تقلید از علم و صنعت غرب (رویه کارشناسی آن)، تاکید داشت بلکه تبعیت از فرهنگ و ارزشهای فرهنگی غرب را که وی آنرا «کارخانجات انسانی می‎نامید لازم و واجب می‎دانست»؛ ما خیال می‎کنیم که درجه ترقی آنها همان قدر است که در صنایع ایشان می‎بینیم حال آنکه اصل ترقی ایشان در آئین تمدن بروز کرده است. ملل یورپ هر قدر که در کارخانجات فلزات ترقی کرده‎اند صد مراتب بیشتر در «کارخانجات انسانی» پیش رفته‎اند . بدینسان ملکم خان راه نجات را تنها در پیروی بی قید و شرط از غرب و اقتباس نظام فرهنگی آن می‎داند. مرحله سوم از تجددطلبی غربزدگی در چهره باستانگرایی است که از پیشروان این مرحله میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی هستند. آخوندزاده یکی از منادیان تفکر غربی است. وی مدعی تجدید نظر طلبی در اسلام گشت و پروتستانتیزم اسلامی را مطرح کرد. مجذوبیت او در مقابل فرهنگ و تمدن مغرب زمین را می‎توان از این گفتار وی دریافت: مردم آسیا حریت کامله را یکبارگی گم کرده‎اند و از لذت مساوات و نعمت حقوق بشریت کلاً محرومند ... بر شما لازم است که بزرگ خود (یعنی غرب) را بشناسید همیشه به امر و نهی او مطیع باشید و رسوم بندگی و آداب انسانیت را یاد بگیرید . آخوندزاده در عین حال که خود را ملی‎گرا قلمداد می‎کرد، از طرفداران تغییر خط فارسی به لاتین نیز بوده است . متقدمان و متأخران و همفکران آخوندزاده همچون ملکم‎خان و تقی‎زاده برای سست نمودن مبانی اسلامی جامعه و ترویج غربزدگی افراطی تلاشهای زیادی کردند؛ به طوری که گویا تمام هم و غمشان بریدن از فرهنگ اسلامی و خودی و روی آوردن به فرهنگ و آداب و رسوم غربی بوده است. این قبیل متفکران، حتی چندین سال پیش از آنکه رضا شاه به فکر زدودن اساس اعتقادی ایرانیان ـ که بر اسلام استوار است ـ بیفتد؛ در این فکر بوده‎اند. یکی از شاخصهای اعتقادی و سنتی که در تفکر آخوندزاده مورد هجوم قرار گرفت و برای رفع آن بعد از مشروطیت و تغییر سلطنت در ایران، کوشش گردید، حجاب زنان بود. در جایی که از پروتستانتیزم در مذهب یاد می‎کند، می‎نویسد: «کسانیکه بعد از این از [میان] اخلاف ما در دین اسلام بانی پروتستانتیزم خواهند شد ... آیه حجاب را منسوخ، خواهند کرد ...». و برای ایجاد الگو برای زنان ایرانی به دنیای غرب توجه دارد. چرا که امروز در بعضی دول غرب زنان را به امور اداره مملکت نیز داخل می‎کنند. علاوه برآنکه درجه تاجداری را نیز در بعضی ادیان برایشان مسلم می‎دارند چنانکه این رسم قبل از غلبه عربها در ایران جایز بود. «و در جای دیگر از عدم مساوات اجتماعی در حق زنان ایرانی سخن می‎راند که آگاه باشند که خردمندان جهان زنان را در جمیع حقوق بشریت و آزادیت با مردان شریک شمرده‎اند ...». از دیگر باستان‎گرایان متعصب و غربزدگان، همان طور که قبلاً بدان اشاره شد، میرزا آقاخان کرمانی است. البته وی خواهان توجه بیشتر به فرهنگ ایران باستان و تجدید دوباره تمدن ایران قبل از اسلام بود تا به غربزدگی صرف. میرزا آقاخان، عامل بدبختی و عقب‎ماندگی ایرانیان و دوری آنان از تمدن و فرهنگ امروزی (غربی) را حمله اعراب و ورود دین اسلام به ایران می‎دانست. تا جایی که، در دفاع از سلسله‎های ایرانی قبل از اسلام (هخامنشینان و ساسانیان) می‎نویسد: «عظمت تاریخ ایران با هخامنشینان آغاز گردید و کورش مؤسس شوکت حقیقی ایران» است. روح حکومتش «آئین داد و انسانیت بود ...». و در مورد سلسله ساسانی می‎گوید: «با تأسیس دولت ساسانی تاریخ ایران روشنی مخصوص یافت و قدرت ملت و حکومت و کیش همه خادم ره‎سپر مقصد واحد طبیعی ترقی گردیدند ...». و برای مقایسه کردن و برتری دادن دین زند نسبت به اسلام چنین اظهار می‎دارد: «در عالم دیانت قانون زند استوارترین آیینهای ازمنه سابقه بود و مدارش بر پروگرام و نظام ترقی قرار داشت» و لابد آن نظام مترقی که هم اکنون از رونق افتاده و هر اخلاق زشتی که هم اینک از ایرانی‎ها سر می‎زند عاملش عربها بوده‎اند: «... هر شاخه از درخت اخلاق زشت ایران را که دست می‎زنیم ریشه او کاشته عرب و تخم او بذر مزروع آن تازیان است». «یکی از آنها حجاب بی‎مروت زنان است. در ایران باستان زنان با مردان شریک زندگانی بودند، با هم مراوده داشتند. حال هزار سال است زنان ایران مانند زنده بگوران تازیان در زیر پرده حجاب و کفن جلباب مستور، و در خانه‎ها چون کور محجوب و مهجور گشته‎اند. روبندهای زنان نه روزنه تنفس دارد و نه منظره تجسس ...». و تأثیر سوء دیگر پرده‎داری از نظر وی در امر ازدواج است عدم آشنایی زن با اخلاق شوهری که می‎خواهد با او زندگی کند و عدم آزادی در انتخاب همسر خود منشاء مفاسد عمده اجتماعی می‎شود و «... تمام این خرابیها ناشی از ازدواج به زن ندیده و نشناخته است، و کل راجع به روبستن و بخانه نشستن آنهاست» . مسئله دیگری که وی نیز در آن با آخوندزاده هم عقیده است، مسئله تغییر خط به منظور تغییر فرهنگ و مذهب ایرانیان است: «... اما موضوع بسیار مهم را نگفتیم و آن مسئله خط و الفبای تعلیمات است ... با قبول الفبای عربی، حروف مقطع فارسی مبدل به حروف چسبیده عربی شد. اعراب را برداشتند و به زیر و زبر حروف گذاشتند و خط فارسی را چنان مشکل ساختند که امروزه به نقاشی و رمز مبدل گردیده است» البته این نکته اخیر راجع به خط حتی به قول میرزا آقاخان، مقصر خطاطان ایرانی هستند که «... سعی دارند خطوط را، خوشگل بنویسند، میخواهد خوانده بشود، میخواهد خوانده نشود ...» . میرزا آقاخان در جای دیگری، عامل عقب ماندگی ایرانیان را از کاروان تمدن و ترقی، الفبای عربی می‎داند و می‎نویسد: «هنوز مردم نمی‎دانند الفبای دشوار عربی چه اندازه آنان را از راه مدنیت و ترقی بدور انداخته است»! امثال میرزا آقاخان فراموش کرده بودند که عقب ماندگی ایرانیان با تغییر خط جبران نمی‎شود. بلکه تنها اثر تغییر خط از دست دادن میراث مذهبی و فرهنگی جامعه بود و ایجاد جامعه‎ای بی‎هویت فرهنگی که در نهایت ناگزیر است هویت خود را در دنیای مادی غرب جستجو کند. البته ایدئولوگهای نامبرده و دیگرانی از این قبیل، به لحاظ افراط در غربزدگی و تجددطلبی درجات مختلف داشته‎اند. ملکم اروپایی‎شدن محض را می‎طلبید، آخوندزاده غربزدگی‎اش بر ملی‎گرایی می‎چربید و میرزا آقاخان حالتی بینابین داشت. همین جریان غربزدگی و افکار منبعث از غرب بود که پوشش و حجاب مرسوم آن زمان را به زیر سؤال برد و در طرز لباس و آرایش زنان ایرانی حتی قبل از نهضت مشروطیت اثر بخشید. منبع:کشف حجاب ؛ زمینه‎ها، واکنشها و پیامدها ، مهدی صلاح ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، تهران، بهار 1384 ، ص 63 تا 74 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

دوران حصر امام خمینی در داودیه و قیطریه چگونه گذشت؟

امام خمینی پس از بازداشت در 15خرداد 1342 به پادگان قصر منتقل شد. با انتشار خبر بازداشت امام خمینی مردم دست به قیام زدند و حکومت پهلوی نیز دست به کشتار مردم زد و در تهران و شیراز که مخالفتها از شدت بیشتری برخوردار بود حکومت نظامی اعلام شد. حکومت پهلوی پس از بازداشت امام خمینی گزینه‌های مختلفی را درباره ایشان پیش رو داشت؛ اعدام، زندان، تبعید و ... اما با حمایت گسترده روحانیون و مردم تمامی گزینه‌های حکومت پهلوی یکی پس از دیگری از بین رفت و سرانجام حکومت پهلوی ناچار به آزادی امام خمینی شد. امام پس از زندانی شدن در پادگان قصر تا 11 مرداد 1342 در حبس بودند. در مجموع 58 روز دوران حبس امام به طول انجامید و در این مقطع حوادث خونینی در تهران و شهرستان‌ها رخ داده بود ولی امام کاملاً بی‌اطلاع بودند. مردم، علما و اقشار مختلف در سراسر کشور نسبت به این اقدام رژیم واکنش‌های تندی نشان دادند که بارزترین آن حوادث غم‌انگیز روز 15 خرداد بود. سران رژیم و دستگاههای تبلیغاتی رژیم مرتب از محاکمه، اعدام امام سخن می‌گفتند. مردم گروه گروه با علما و مراجع تقلید ملاقات می‌کردند و نسبت به این برخوردهای رژیم اعتراض می‌کردند و خواستار آزادی امام بودند. مراجعة مکرر مردم در تهران و شهرستانها به منازل علما و مراجع تقلید موجب گردید دولت با نمایندگان علما از طریق مذاکره زمینه آزادی امام را فراهم کند تا اینکه تصمیم گرفت او را از زندان به خانه‌ای در شمال تهران به صورت حصر نگهداری کند. آیت‌‌الله پسندیده که موضوع را پی‌گیر بوده است در خاطرات خود در این رابطه می‌نویسد: «به وسیله آقای پناهی که داماد همشیره‌مان بود و در عشرت‌آباد معلم بود (گرچه نظامی هم نبود ولی استاد نظامیان بود) پیغامی به امام دادیم. من مطلبی را به این شرح خدمت ایشان نوشتم که: «شما را بنا است امروز آزاد کنند و پاکروان برای آزادی شما به آنجا می‌آید و قصد دارد شما را به منزل «نجاتی» ببرد و نجاتی آدم خوشنامی نیست. صلاح نیست شما به آنجا بروید. لذا موافقت نکنید.» من آن کاغذ را به پناهی دادم و او هم پیغام را به امام رساند، امام در پاسخ نوشتند: «ما راهی نداریم جز اینکه قبول کنیم و به منزل نجاتی برویم، ولی بیش از یک شب در آنجا نیستیم. و بعداً منزل بگیریم، فعلاً رفتن به آنجا اشکالی ندارد...» هنگامی‌که نزدیک بود امام آزاد شود، مهندس کشاورز دامادمان را به اتفاق اخوی، مرحوم آقای هندی، فرستادم به طرف عشرت‌آباد که دم در ورودی منتظر امام بشوند ولی مأمورین اجازه ندادند و نگذاشتند بمانند و آنها برگشتند، طولی نکشید که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند.»[1] قبل از انتقال امام به داودیه، امام و آیت‌الله قمی را به دفتر ستاد پادگان می‌برند تا حسن پاکروان رئیس ساواک وقت به همراه مولوی رئیس ساواک تهران با امام دیدار داشته باشند. شرایط این دیدار فراهم می‌گردد. پاکروان در ابتدای سخنان‌اش از موضع نصیحت وارد گفتگو می‌شود و نکاتی را خطاب به آنها ذکر می‌کند که امام در سخنانی به این ملاقات و حرف‌های پاکروان ضمن بیان خاطره‌ای اشاره می‌کند و می‌فرماید:‌ «ما را وقتی که از حبس می‌خواستند بیرون بیاورند آمدند گفتند که بیایید توی آن اطاق، از حبس در آمدیم رفتیم توی اطاق مجللی هم بود نشستیم. پاکروان آمد پیش ما و آن مولوی هر دو آنها... آمدند. و پاکروان در ضمن صحبتهایش گفت که سیاست عبارت از دروغ گفتن است. عبارت از تقلب است، عبارت از خدعه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگی است (این تعبیر آخرش بود.) این را بگذارید برای ما، می‌خواست ما را وادار کند به اینکه ما دخالت در سیاست نکنیم. من به آن گفتم خوب اگر این سیاست عبارت از اینهاست این که مال شما هست، بله بعد هم برداشتند توی آنجا نوشتند که تفاهم شد بین ما و فلان. من هم آمدم سر منبر حسابش را رسیدم.»[2] بالاخره، در روز 12 مرداد 1342 حضرت امام را تحت‌الحفظ به منزل «نجاتی» در داودیه منتقل می‌کنند. دستگاههای امنیتی رژیم که گمان می‌کردند داودیه نقطه دور افتاده‌ای است در روز جمعه که مطبوعات منتشر نمی‌شد در بهترین فرصت امام را انتقال دادند. روز بعد روزنامه‌ها خبری را به دستور ساواک منتشر کردند تا در نظر مردم چنین وانمود کنند که انتقال امام از زندان به محل جدید به دلیل تفاهمی بود که میان ایشان و «مقامات انتظامی» بوجود آمده است. این خبر چنین بود: «طبق اطلاع رسمی که از سازمان اطلاعات و امنیت کشور و اصل گردیده است، چون بین مقامات و حضرات آقایان خمینی، قمی و محلاتی تفاهمی حاصل شد که در امور سیاسی مداخله نخواهند کرد و از این تفاهم اطمینان کامل حاصل گردیده است که ‌آقایان برخلاف مصالح و انتظامات کشور عملی انجام نخواهند داد، لذا آقایان به منزل خصوصی منتقل شدند.»[3] سیدمحمود محتشمی‌پور درباره وضعیت اوضاع خانه نجاتی توضیح می‌دهد:‌ «یکی از دوستان که منزلش نزدیک منزل آقای نجاتی بود، به ما خبر داد که در منزل محل اقامت امام، ساواکیها دور بر ایشان هستند و از مردم پذیرایی می‌کنند، بلافاصله جلسه‌ای تشکیل دادیم و تصمیم گرفتیم در منزل آقای نجاتی حرکتی علیه ساواکی‌ها انجام دهیم. بعد از ظهر همان روز، چند کیسه شکر و چای و یک سماور آماده کردیم و برای پذیرایی به خانه ‌آقای نجاتی رفتیم. از آنجا که بیشتر مأموران ساواک را می‌شناختیم، توانستیم آنها را یکی یکی کنار بزنیم و خودمان بر اوضاع مسلط شویم. بعد از آن جمعیت بسیاری برای دیدار حضرت امام صف کشیدند، صفی طولانی، دو سه کیلومتر به شکلی که مجبور شدیم چند نفر از همراهان را برای ایجاد نظم به بیرون خانه بفرستیم.»[4] آیت‌الله پسندیده هم از عزیمت خود به داودیه در خاطرات خود توضیح داده‌اند که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند و ما هم به آنجا روانه شدیم وقتی رفتیم، دیدیم خیابان خیلی شلوغ و پر سر و صدا است و جمعیت موج می‌زند، مأمورین... هم سواره و پیاده در حرکتند و مراقب مردم، ولی متعرض کسی نمی‌شوند. مردم روبروی ساختمان که امام در آنجا بود جمع شده بودند. من هم به آنجا رسیدم و وقتی وارد منزل شدم، امام نشسته بودند و عده‌‌ای از آقایان از جمله ‌آقای فلسفی آقای قمی و آقای محلاتی هم در خدمت امام بودند...»[5] سیدمحمود محتشمی‌پور در بخشی دیگر از خاطراتش چنین توضیح می‌دهد: «رژیم وقتی دید که جمعیت برای دیدار حضرت امام این همه بی‌تابی می‌کند و صف طویل می‌کشد، دیدار امام را ممنوع کرد به این ترتیب دیگر نگذاشتند مردم به دیدار امام بیایند. آن روز، علمای شهرهای مختلف، آقایان: میلانی، قمی، مرعشی و شریعتمداری نیز آنجا بودند و قصد داشتند با حضرت امام دیدار کنند. سخت‌گیری مأموران به حدی بود که حتی یک شب وقتی آقای میلانی قصد داشت تا به دیدن امام برود، جلوی و‌رود ایشان را گرفتند. بعد اعلام کردند که ما هم باید از منزل خارج شویم ولی ما سرپیچی کردیم. عده‌ای از ‌آقایان علما، در حدود پنجاه نفر آن شب در منزل، مهمان امام بودند، وقتی دیدیم برای امام و مهمانهای امام غذایی در نظر گرفته نشده، تصمیم گرفتیم آن شب شام تهیه کنیم، بلافاصله از منزل خارج شدیم و مقداری مرغ و برنج تهیه کردیم. غذا که حاضر شد مطمئن نبودیم که بتوانیم وارد منزل شویم. آن روزها آقایی در نزدیکی خانة ما امام جماعت مسجد بود، به نام «عصار» برادرزاده او «عصار» نامی هم آن وقت رئیس سازمان امنیت شمیرانات بود. من خدمت امام جماعت رفتم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. وقتی نام برادرزاده‌اش را گفتم بنا کرد به نفرین کردن برادرزاده‌اش. از او خواستم ترتیبی دهد تا توسط برادرزاده‌اش شام به محل اقامت امام ببریم. گفت: «از قول من به او بگویید. «پدر سوخته قرتی»، او هم ترتیب ورود شما را به منزل خواهد داد!» غذا را برداشتیم و راه افتادیم. وقتی نزدیک منزل رسیدیم. مأمورین جلو ما را گرفتند از آنها خواستیم که «عصار» را خبر کنید، وقتی رئیس ساواک آمد. آنچه را که عمویش گفته بود برایش بازگو کردیم، او کلی خندید و بعد اجازه داد تا ما به اقامتگاه امام برویم. به هر ترتیب آن شب توانستیم از امام و مهمانهایشان پذیرایی کنیم.»[6] آیت‌الله پسندیده در این رابطه اظهار داشته‌اند که «بار دیگر که خواستم برگردم، مأمورین جلوگیری کردند، من ناچار شدم برای ملاقات امام، توسط خواهرزاده دکتر نصیری و مهندس محتشمی که همکارش بود، سوار ماشین خواهرزاده نصیری بشوم و با آنها برویم. خواهرزاده نصیری با خود نصیری روابط خوبی نداشت، ولی با مهندس محتشمی شریک بود چون می‌دانستم که اتومبیل او را نمی‌توانند جلوگیری کنند لذا ناچار با آنها رفتم. وقتی پیاده شدیم که بر امام وارد شویم، مأمورین ممانعت کردند، مهندس محتشمی و یکی که ظاهراً مهندس کشاورز بود، برگشتند ولی من هیچ به حرفهای مأمورین گوش ندادم و بر امام وارد شدم و با ایشان ملاقات نمودم از آن پس قرار شد امام از منزل بیرون روند و منزلی تهیه کنند در قیطریه».[7] محمود محتشمی‌پور در این باره اظهار داشته که «بعد از مدتی ساواک دید که اقامت حضرت امام در آن مکان برای رژیم خطرناک است و روز به روز، ساعت به ساعت صف ملاقات کنندگان طویل‌تر می‌شود، تصمیم گرفتند تا مکان دیگری را برای امام پیدا کنند. این بود که «عصار» رئیس ساواک و آقای «مهدی عراقی» چند روزی را به دنبال محلی مناسب برای انتقال امام گشتند. آقای عراقی چند جا را انتخاب کرد اما «عصار» نپسندید، هر بار می‌گفت:‌ «این جا از جای قبل بدتر است تا اینکه سرانجام منزل آقای «روغنی» را انتخاب کردند، جایی که کاملاً دور و بر امام محصور بود. آنجا آشپزخانه‌ای راه انداختند که فقط حدود سی، چهل نفر از مأمورین ساواک می‌توانستند، صبحانه و ناهار و شام بخورند. امام هم تنها بودند.»[8] آقای روغنی که از تجّار محترم بازار بود از حضرت امام درخواست کرد تا به منزل ایشان در قیطریه بیایند و امام نیز پذیرفتند. سیدتقی بیان‌زاده در خاطراتش به انگیزه‌ آقای روغنی در پذیرفتن حضرت امام اشاره می‌کنند و اظهار می‌دارد: «آقای روغنی در بازار آشنا شده بودم، ایشان قبل از‌ آزادی امام، به آقای مطهری گفته بودند خواب دیده‌ام «آقا امام زمان (عج)» در منزل ما نماز می‌خواندند. تا اینکه روز قبل، به ایشان خبر دادند، امام را به منزل شما خواهیم آورد. البته ما خبر نداشتیم تصمیم را چه کسی گرفته است، بعد از مدتی به دلیل کوچک بودن محل مراجعات، منزل همجوار آن در نظر گرفتند.»[9] محسن رفیق‌دوست، که در آن روزها موفق به ملاقات امام می‌گردد، در خاطرات خود می‌گوید: «پس از مدتی به قیطریه منتقل شدند که من در آنجا خدمت ایشان شرفیاب شدم همین که ملاقات امام آزاد شد، اعلام شد بار دیگر آن روح گرایش به امام و پیروی از مرجع تقلید در مردم زنده شد و مردم برای دیدار با امام هجوم بردند. در روزهای اول و دوم، از دیدار با امام جلوگیری نمی‌شد و جمعیت زیادی هر روز ازدحام می‌کردند تا با امام دیدار کنند. ولی از روز سوم در خانه را بستند و فقط به روحانیون اجازه داده می‌شد به محضر امام شرفیاب شوند. یکی از خاطراتی که از حضرت امام و دیدار ایشان با روحانیان یادم می‌آید در قیطریه بود. آن روز، عده زیادی از علما، در سالن خانه آقای روغنی در قیطریه در محضر امام بودند. یکی از اشخاصی که خدمت می‌کرد و کاروان‌دار حج بود، به نام حاج‌آقا صرّافان پیش امام رفت و در گوش امام چیزی گفت. وقتی سخن صرافان تمام شد، امام به حالت تشهد نشست در حالی که به شدت عصبانی شده بود و من رگ برافروخته، گردن امام را می‌دیدم، فرمودند: «خوب از این که آقایان مجاهده کردند و زحمت کشیدند زندان رفتند و زجر دیدند خداوند انشاءالله به آنها اجر بدهد. برای خدا این کار را کردند، خداوند هم اجرشان را می‌دهد، ولی اگر به خاطر من زندان رفتند کار بیخودی کردند.» وقتی که سخنان امام تمام شد از آقای صرافان پرسیدم که به آقا چی گفتی که این گونه عصبانی شد. گفت: به ایشان گفتم که این آقایان روحانیان زندان رفتند و زجر کشیدند و سختی دیدند، یک دلجویی از آنان بکنید و آقا از این حرف ناراحت شدند.»[10] به هر روی، امام مدت 8 ماه در این خانه در حصر به‌سر بردند و سرانجام در تاریخ 18 فروردین 1343 آزاد شده و به قم انتقال یافتند. منابع:‌ -------------------------------------------------------------------------------- [1]. خاطرات آیت‌الله پسندیده، ص 123 [2]. صحیفه نور، جلد 8، ص 182، در تاریخ 30/4/58 [3]. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ـ کتاب زندان، ص 12 [4]. خاطرات 15 خرداد ـ دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمی‌پور، ص 216 [5]. خاطرات آیت‌الله پسندیده، ص 124 [6] خاطرات 15 خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمی‌پور، ص 207 [7]. خاطرات آیت‌الله پسندیده، ص 124 [8]. خاطرات 15 خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمی‌پور، ص 297 [9]. همان، ص 36 [10]. خاطرات محسن رفیق‌دوست، ص 63 منبع: پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد ، سید مهدی حسینی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

میر هوشنگ دولو قاجار، سلطان خاویار ایران

به قیمت دهه چهل شمسی سالی چندین میلیـون دلار (که در آن سالها مبلغ مهمی بود) سهم صادرات این محصول بود. شرکت شیلات ایران که متولی صید و صیادی کشور بود بر صادرات این محصول و عمل آوری آن نظارت می کرد. فروش خاویار بدین گونه بود که شیلات در مزایده ای که هر چند گاه برگزار می کرد انحصار آن را به اشخاص می داد. این کار کاملاً قانونی و طبق سلسله مقررات دولتی انجام می گرفت، ولی در پس پرده اتفاق دیگری می افتاد که جای تعجب داشت. در طول شاید دو دهه انحصار آن در اختیار دولو قرار گرفت.یعنی اینکه هیچ شرکت یا شخصی توان مقابله با او و شرکت در این مسابقه پر سود را نداشت. چرا که دربار و شخص شاه پشتیبان دولو بودند. در زمستان 1351 به شاه که در حال گذراندن تعطیلات زمستانی خود در سن موریتس سویس بود خبر دادند که یار غارش یعنی امیر هوشنگ دولو به جرم حمل مواد مخدر در فرودگاه ژنو به چنگ پلیس افتاده است. این امر برای شاه گران می آمد. هم به خاطر اینکه دولو از وابستگان دربار پهلوی و خدمتکار مخصوص شاه بود و هم اینکه شاه وابستگی عاطفی زیادی به وی داشت! دولو موجبات انبساط خاطر ملوکانه و تفریح شاه را فراهم می کرد. تفریحاتی که دل فرح را به درد می آورد و همین امر موجب آن می شد که داستان اختلاف فرح و دولو در کاخها و سرسراهای قصرهای خاندان پهلوی بپیچد. دولو چنان نزد شاه محبوب بود که حتی امیر اسدالله علم نیز که از دیگر نزدیکان شاه بود جرئت دور کردن وی را از دربار نداشت هر چند گاه و بی گاه در خاطراتش کنایه هایی به او می زند. بهترین وکلای اروپایی برای استخلاص دولو اجیر شدند و پولها و هدایای زیادی هزینه گردید که دولو در اسرع وقت از زندان آزاد گردد. وی آزاد شد و جلو چشم پلیس سوییس با هواپیمای اختصاصی به ایران بازگردانده یا در حقیقت فراری داده شد. این رسوایی تا مدتها نقل محافل مطبوعاتی اروپایی و خصوصاً مخالفان سلطنت پهلوی بود. دولو که قدر این نزدیکی به شاه را می دانست از موقعیت خود به نحو احسن استفاده می کــرد. وی واسطه ای بود برای کار چاق کنی و جلب نظر شاه برای کسانی که دنبال منافع اقتصادی بودند. بسیاری از افراد این را می دانستند و برای فراهم کردن تسهیلات یا شروع کار که حتماً مجوز شاهانه را می خواست به دولو متوسل می شدند. دولو هم در مقابل پول هر کاری می کرد و در موقعیتهای مناسب که شاه در خوشی و سرمستی بود مجوز آنان را فراهم می کرد. کار دولو فقط به این امر منحصر نمی شد. زد و بندهای مستقیم اقتصادی نیز برای خود می نمود . از جمله این زد و بندهای اقتصادی انحصار خاویار ایران این طلای سیاه دریای خزر بود. بعدها بسیاری از محققان به این نکته فساد انگیز دربار پهلوی در انحصاری کردن اقتصاد کشور به دست عوامل دربار اشاراتی کرده اند. بعد از شروع دهه سی که خاویار ایرانی به سوی اروپا سرازیر گشت خاویار همواره به یکی از مهمترین کالاهای صادراتی و ارزآور ملی ایران مطرح شد. به قیمت دهه چهل شمسی سالی چندین میلیـون دلار (که در آن سالها مبلغ مهمی بود) سهم صادرات این محصول بود. شرکت شیلات ایران که متولی صید و صیادی کشور بود بر صادرات این محصول و عمل آوری آن نظارت می کرد. فروش خاویار بدین گونه بود که شیلات در مزایده ای که هر چند گاه برگزار می کرد انحصار آن را به اشخاص می داد. این کار کاملاً قانونی و طبق سلسله مقررات دولتی انجام می گرفت، ولی در پس پرده اتفاق دیگری می افتاد که جای تعجب داشت. در طول شاید دو دهه انحصار آن در اختیار دولو قرار گرفت. یعنی اینکه هیچ شرکت یا شخصی توان مقابله با او و شرکت در این مسابقه پر سود را نداشت. چرا که دربار و شخص شاه پشت دولو را داشتند. هیچ گاه نام کس دیگری غیر از دولو از صندوق مزایده بیرون نمی آمد به طوری که همان زمان نیز نام دولو و خانواده اش به نام سلطان خاویار ایران ثبت شده بود. سود خالص این مزایده به جیب دولو می رفت. و وی تنها به عنوان دلال یا واسطه، خاویار در اختیار شرکتی دیگر که وی نیز آشنا و دوستش بود ریاحی قرار می داد که در اروپا توزیع کند. البته گاهی این دلالی در پرده خفا باقی نمی ماند و در همان سالهای دور نیز از پس پرده بیرون می افتاد. در سال 1345 به علت بی کفایتی و سوء استفاده دولو - ریاحی که دو عضو اصلی این بازار دغل کاری بودند بازار اروپا به شدت برای خاویار ایران تنگ شد به طوری که دهها تن از خاویار بسیار عالی ایران در انبارهای شیلات ماند و رو به فساد می رفت بدون آن که خریداری برای آن یافت شود. هویدا که دو سال بیش نبود به نخست وزیری رسیده بود برای حل مشکل خاویار ایران در اروپا و امریکا هیئتی را به سرپرستی مهندس عزت الله نعیمی راهی آنجا کرد. نعیمی نیز در مأموریتی یک ماه و نیمه گزارشهای زیادی برای هویدا ارسال کرد. گزارشهایی که نشان دهنده زدو بندهای افتضاح آمیز و فسادآلود دو عامل انحصاری خاویار دولو - ریاحی در اروپا بود. دروغ در گفتن نوع کیفیت و درجه بندی خاویار، غل و غش در فاکتورهای فروش برای کم پرداختن مالیات تجاری از کمترین آن بود. سلسله گزارشهایی که می توانست هر شخص قدرتمندی را به زیر بکشد ولی می بینیم که تا آستانه انقلاب اسلامی دولو به این شغل اشتغال داشت و هیچ گزارشی خللی به کار وی وارد نمی کرد. در این مقاله دو گزارش از مهندس نعیمی در این خصوص آورده شده که باهم می خوانیم: پاریس دوشنبه 28 آذر 1345 HOTEL POWERSجناب آقای نخست وزیر؛ راجع به بازار و اینکه برای خاویار ایران چه می شود کرد از ساعت 9 صبح امروز بنده با فروشندگان دست اول خاویار تماس گرفتم. قرار بر این شده با حضور دو یا سه فروشنده بزرگ بعد از ظهر امروز جلسه داشته باشم و ایرادات و پیشنهادات آنها را بشنوم . متأسفانه در وسط این جلسه آقای ریاحی با کمال بی ادبی اظهار می دارند که من ریاحی از طرف شخص اعلیحضرت شاهنشاه مورد حمایت هستم و به شما اخطار می کنم که از بحث با ایشان خودداری نمایید و طوری صحبت می فرمودند که منافی با شخصیت اعلیحضرت و مملکت بوده است . من عین جملات که جواب دادم بدون یک کلمه کم و کاست به عرض می رسانم: « گفتم اعلیحضرت همایون شاهنشاه ممکن است به بعضی اشخاص اظهار لطف و مرحمت بنمایند ولی هرگز به هیچ کس به هیچ عنوان اجازه نمی فرمایند که از اسم ایشان سوء استفاده بنمایند وانگهی من کاری به کار شما ندارم». و ایشان ازجلسه خارج شدند و من به مذاکره ادامه دادم. مراتب را برای استحضار عالی نوشتم و به تیمسار سپهبد خاتم هم خواهم نوشت زیرا اینها از هیچ دسیسه کوتاهی ندارند و خیلی راضی هستم زیرا در این مدت کوتاه خیلی پیشرفت کرده ام و امیدوارم بتوانم بزرگ ترین خدمت در این زمینه را به اعلیحضرت و دولت جناب عالی و از این باب به مملکت بنمایم. شما می دانید که من از بلوفها از جا در نمی روم. در گزارش آینده به عرض جناب عالی خواهم رسانید که بزرگترین نحوه سوء استفاده از خاویار چگونه به عمل می آید زیرا هنوز اطلاعات نهایی را به علت کار شکنی های ریاحی در این جلسه نتوانستم به دست بیاورم. امیدوارم در جلسه چهارشنبه تمام این اطلاعات را به دست آورده که تا در طرح نهایی راههای پیشگیری پیش بینی شود. فراموش کردم که بنویسم من نه با آقای ریاحی تماس گرفتم نه از ایشان دعوتی شده بود مسئله سوء استفاده که در این جا می شود ناخوانا تحت الشعاع قرار داده است. با تقدیم احترام مهندس عزت اله نعیمی 45/9/28[در حاشیه ] من تا پنج روز در پاریس خواهم [ماند] امیدوارم کارهای مقدماتی در این پنج روز تمام بشود.[امضاء ] نعیمی پاریس، چهارشنبه 30 آذرماه 1345 HOTEL POWERS جناب آقای هویدا نخست وزیر معظم و محترم؛ این سومین گزارش مختصری است که به عرض جناب عالی می رسانم . دومین جلسه مقدماتی با حضور خریداران فرانسوی خاویار ایران امروز از ساعت 9 الی 5/12 به پایان رسید که شرح موضوع آن بعداً بـــــه عرض خواهد رسید. کلیه خریداران در این جلسه که 5/3 ساعت به طول انجامید بدون احتیاطـــی که در طول برخورد رعایت می کردند و بنده آنها را مؤکداً امیدوار کردم که ترسی نداشته باشند. اسناد و مدارک خریداران دسته دوم را به بنده نشان دادند که همه از پرداختهایی که واسطه درجه اول آقای دولو و واسطه درجه دوم آقای ریاحی به عناوین زننده مشعر بر اینکه باید در ایران خرج بکنند دریافت نمود. شکایت داشتند که به طور دقیق وقتی حساب شد تفاوت قیمت برای هر کیلو خاویار که به نفع این دو واسطه پرداخت کرده اند متوسط آن بالغ بر 10 دلار در هر کیلو می شد و برای حداقل پنجاه تن 500000 دلار بالغ می گردد. علاوه بر مبالغ مزبور بدون آنکه این خریداران حقیقت را بدانند اظهار داشتند که بعضی انواع خاویار درجه 2 که ارزش آن از درجه 2 زیادتر و نزدیک به درجه اول می باشد حداقل تفاوت قیمت خرید از دولت و فروش به ما در حدود 20 دلار در هر کیلو است که در سال در حدود 15 تا 20 تن از این نوع خاویار از طرف دولو ارائه می شود با آن که رسید او درجه 2 است ولی در این جا با یک عمل جزئی که بعداً شرح آن را جداگانه خواهم نوشت آن را تبدیل به درجه 1 می نمایند و واسطه های ایرانی از این رهگذر حداقل 300000 دلار و حداکثر 400000 دلار مازاد دریافت می دارند. به نظر بنده این نوع خاویار درجه 2 که با افتی در حدود 5% تبدیل به درجه یک می شود خاویاری درجه 1 است که در اثر ماندن در انبار تغییر رقم می دهد و بعداً اینجا با یک عمل جزئی به رقم 1 تبدیل می شود. در این عمل من خاویارسازان شرکت سهامی شیلات را مقصر نمی دانم زیرا آنها در این فعل و انفعال شریک نیستند. شاید مقامات بالاتر شیلات هم به علت آن عملاً تخصصی در کار ندارند رو دست می خورند. این است که پیشنهاد می کنم فوراً موکداً دستور بدهید که از صدور خاویار رقم 1 که در اثر ماندن به رقم 2 تبدیل شده است همه رقم مخالفت به عمل بیاورند مگر آنکه خریدار ایرانی برای این نوع رقم 2 یا حداکثر 5% کمتر از رقم یک یا 95% بیشتر از رقم را پرداخت بکند. اگر خریدار ایرانی دولو - ریاحی از اضافه پرداخت خودداری نمود این خاویارها را به عنوان خاویار درجه 1 در داخل فروخت. اهمیت مسئله از لحاظ جلوگیری قاچاق رقم 2 به جای رقم 1 در درجة اول حائز اهمیت است. برای به دست آوردن اطلاع و نحوه کار این قسمت بنده به خانم خاویار و دو کارگر متخصص تماس گرفتم و تا به حال در حدود 250 دلار هدیه کریسمس دادم. این را نوشتم نظر من این است بنده نمی دانم این پولها که به من می دهید خودتان می دانید امروزه کسی برای یک اطلاع کوچک اتلاف وقت آن هم در شب کریسمس مجانی عمل نمی کند. تمام بعداز ظهر امروز صرف این شد که با خریداران خاویار روسها در پاریس تماس بگیرم و موفق شدم. قرار است فردا پنجشنبه اول دی ساعت 9 با حضور دو خریدار عمده خاویار روس در فرانسه جلسه داشتم باشم. که گزارش آن بعداً تقدیم می شود. خیال می کنم بتوانم روز یکشنبه یا دوشنبه به لندن بروم و بعد از لندن به هامبورگ رفته و با اطلاعات مقدماتی که از اروپا دارم در امریکا با دست پر حرف بزنم. جناب آقای نخست وزیر، واقعاً بدبخت مامور دولت که هم باید حفظ حیثیت کند و هم با فوق العاده ناچیز دست به گریبان باشد. قربانت، محمدعلی نعیمی جلال فرهمند منبع: ماهنامه الکترونیکی بهارستان شماره 52 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

فراماسونری؛ از تهران تا قاهره

جریان فراماسونری در اواسط قرن 14 برای خود قانون وضع کردند و برابری، برادری و آزادی را اصول کار خود قرار دادند. به باور بسیاری باید فراماسونری را باز تولید اندیشه‌های گنوستیک در دوران پس از اصلاحات در اروپا دانست. فراماسون‌ها با شعار معروف خود نقش بزرگی در انقلاب‌های بزرگ معاصر داشته‌اند. الف) پیدایش جریانی به نام فراماسونری پس از سقوط امپراتوری روم بسیاری از شهرها از میان رفتند و یا به صورت دهکده هایی کوچک درآمدند، اما بعد از مدتی در نیمه دوم قرن یازدهم میلادی به تدریج شهرهای جدیدی که معمولاً در اطراف یک کلیسا یا صومعه قرار داشتند، به وجود آمدند. امنیت شهرها، روستائیان را به سوی خود جلب کرد و بدین ترتیب جمعیت شهرها افزایش یافت. ساکنان این شهرها از راه بازرگانی و صنعتگری ثروتمند شدند و برای خود اتحادیه هایی برپا رکدند که از آن جمله می توان از اتحادیه معماران یا ماسون ها که هسته اصلی تشکیل شهرها یعنی کلیساها را بنا کرده بودند، یاد کرد. بیشتر اعضای اتحادیه معماران یهودیانی بودند که شغل بنایی داشتند. آنان به نیت اتحاد با هم و کمک به یکدیگر و نیز به منظور در انحصار داشتند حرفه خود، گروه هایی تشکیل دادند و شاگردانی انتخاب کردند که در محل نخصوصی که بعداً به لژ معروف شد آنان را آموزش می دادند. فراماسونها سعی در مخفی نگاه داشتن این آموزشها داشتند و برای فنون بنایی و شناسایی خود از رمز و اشاره استفاده می کردند. آنان برای خود درجاتی مثل شاگرد بنا و استاد بنا داشتند و بعدها وقتی که تشکیلات وسیعتری یافتند استاد بزرگ هم به این درجات افزوده شد. آنان در اواسط قرن 14 برای خود قانون وضع کردند و برابری، برادری و آزادی را اصول کار خود قرار دادند. به باور بسیاری باید فراماسونری را باز تولید اندیشه‌های گنوستیک[1] در دوران پس از اصلاحات در اروپا دانست. فراماسون‌ها با شعار معروف خود نقش بزرگی در انقلاب‌های بزرگ معاصر داشته‌است. نفوذ آنها به گونه ای بود که حتی در جریان انقلاب مشروطه ایران نقش بسیاری از مشروطه خواهان راباید در مجموعه فراماسونری تبیین نمود. به رغم ادعاهای گوناگونی که تاکنون پیرامون چگونگی و زمان پیدایش جریان فراماسونری مطرح شده است لکن اعتقاد غالب بر این باور است که نخستین فرقه فراماسونری در میان صاحبان فن معماری به وجود آمد و همزمان با احداث ساختمانهای بزرگ ازجمله کلیساها و کاخها یعنی سالهای 900 تا 1600 میلادی این جریان به شدت رشد و گسترش پیدا کرد. دردوران پس از رنسانس و همزمان با آغاز انقلاب صنعتی در اروپا به ویژه در بریتانیا بیشتر اعضای لژهای فراماسونری بورژواها، پروتستانها ویهودیان بودند. با گذشت زمان گروه های دیگری ازجمله نویسندگان، سیاستمداران و هنرمندان وارد سازمان فراماسونری شدند و از اواخر قرن 17 به بعد لژهای فراماسونری محلی برای بحثهای عقیدتی، سیاسی، هنری، ادبی و اجتماعی شد. بنا بر آثار و قرائن موجود بسیاری از اندیشمندان و فیلسوفان برجسته جهان در آن دوران نظیر باروخ اسپینوزا، دیوید ریکاردو، امیل دورکیم، هربرت مارکوزه، ریمون آرون را باید عضو لژهای فراماسونری بدانیم. گسترش فعالیت جریان فراماسونری تا بدانجا پیش رفت که در قرن هجدهم میلادی دو انقلاب فرانسه و آمریکا توسط اعضای لژهای فراماسونری رهبری شد. تمام رهبران انقلاب فرانسه و حتی رهبران فکری آن مانند مونتسکیو ژان ژاک روسو عضو لژ گرانداوریان پاریس بودند. بر این اساس و بنا به ادعاهای مطرح شده تما روسای جمهور ایالات متحده آمریکا از جرج واشنگتن تا باراک اوباما[2] عضو لژهای فراماسونری بوده اند. به رغم فعالیت گسترده لژهای فراماسونری در کشورهای غربی همزمان شاهد گسترش فعالیت آنها در کشورهای اسلامی به خصوص کشورهایی نظیر ایران، مصر، و سوریه هستیم. ب) ورود فراماسونری به ایران در خلال جنگ های ایران و روس بود که به دلایل گوناگونی که مجال شرح آن در این نوشتار نیست نفوذ تشکیلات فراماسونری در ایران شدت گرفت . گسترش اقدامات مجامع فراماسونری در ایران را باید همزاد با سفر سر هارد فورد جونز[3] به ایران دانست. البته برخی معتقدند که فعالیت فراماسونری در ایران به حضور وی در ایران ختم نمی شود بلکه پیش از وی و با حضور برخی دیگر از نمایندگان دولت انگلیس نظیر جیمز موریه فعالیت آنها آغاز شده بود و با حضور جونز تنها شدت فعالیتهای آنها گسترش یافت. همزمان با امضای قرارداد دوستی(تیلسیت) میان فرانسه و روسیه در سال 1807 به حسب خلا قدرت پیش آمده در ایران(به دلیل مشکلات ایران با روسیه و فرانسه) انگلیس شرایط رابرای گسترش حضور خود در ایران مهیا دید. میرزاابولحسن خان ایلچی وزیر خارجه فتحلی شاه قاجار را باید یکی از اولین فراماسونران ایرانی دانست که در مدت 35 سال برای خدمات خود از دولت انگلیس حقوق دریافت می کرد. همزمان با دوران پادشاهی ناصرالدین شاه شاهد گسترش فعالیت فراماسونرها در ایران هستیم. میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا یوسف خان مستشارالدوله، میرزا ملکم خان و میرزا خان قمی را باید مشهورترین فراماسونرهای ایران در دوران ناصری دانست. میرزا ملکم خان را باید یکی از فعالترین فراماسونرهای ایرانی دانست. فعالیت مخفیانه ماسونها در فراموشخانه ملکم همانطور که در تاریخ ثبت شده با مخالفت روحانیون مواجه شد. حاج ملا علی کنی طی نامه ای به ناصر الدین شاه از او شکایت کرد . فراموشخانه که در ابتدا به دلیل علاقه شاه به تجدد مورد تایید وی بود با مطلع شدن شاه از اهداف پشت پرده و به دستور او منحل شد. هرچند فراموشخانه وی بعد از 4 سال فعالیت و وارد کردن تعداد قابل توجهی از اعضای دربار به جرگه فراماسونری به فرمان ناصرالدین شاه تعطیل شد اما پس از مدتی مجمع آدمیت بر اساس تعالیم ملکم تاسیس شد. جالب است بدانیم اولین تعهدی که از اعضای انجمن آدمیت گرفته می شد سکوت بود. پس از ترور ناصرالدین شاه و در دوران مظفرالدین شاه تشکل دیگری تحت عنوان انجمن اخوت که ظاهری صوفیانه دارد و در باطن به فعالیت های فراماسونری می پردازد به وجود می آید. در دوران پهلوی نیز لژهای فراماسونری همچنان به فعالیت خود ادامه دادند و با گسترش حمایت دولت مرکزی به خصوص در دوران پهلوی دوم دامنه فعالیت آنها به شدت گسترش یافت. لژ بیداری، لژ همایون از جمله لژهای فعال در این دوران بودند. در دهه 1330 شعبات لژهای آمریکایی مانند کلوپ روتاری و باشگاه های لاینز و انجمن تسلیح اخلاقی در ایران شروع به فعالیت کردند. در این دهه لژهای دیگری مانند لژ مولوی، لژ تهران، لژ کوروش، لژ مهر، ستاره سحر و . . . مشغول به فعالیت بودند. به طور کل میتوان گفت که اعضای این لژها همگی از مقامات کشوری، لشگری و دانشگاهی بودند. به باور برخی از مورخین تمام صدراعظم های زمان قاجار به غیر از امیرکبیر و قائم مقام فراهانی و همچنین اکثر نخست وزیران دوران پهلوی اول و دوم از سید ضیا گرفته تا بختیار(البته درباره دکتر مصدق نمی توان به قاطعیت پاسخ داد) عضو سازمان فراماسونری بودند. پ) مصر و جریان فراماسونری همزمان با یورش ناپلئون به مصر شماری از فراماسونرها ازجمله ژنرال کلبر همراه وی بودند. آنها در سال 1798 نخستین لژ فراماسونری را در مصر به نام لژ ایزیس بنیاد نهادند که مقر آن در آن شهر قاهره بود. پس از این تاریخ به حسب جایگاه کشور مصر در خاورمیانه و به خصوص جهان اسلام بر شدت فعالیت لژهای فراماسونری افزوده شد. لژها به گونه ای عمل کرد که در بسیاری از اوقات توانست حتی نظر جمعیت مذهبی مصر را نیز به خود جلب نماید. برای نمونه در سال 1845 و همزمان با تاسیس لژ اهرام شاهد حضور بسیار یاز افراد مذهبی در تجمعات آنها هستیم. شاهزاده عبدالحلیم پسر محمد علی پاشا تنها یکی از این افراد است. فراماسونرهای فعالیتهای گوناگونی را در مصر ترتیب داده اند. فعالیت آنها اعم بود از فعالیتهای سیاسی، اقتصادی و به خصوص فرهنگی. گسترش فعالیت آنها در مصر به گونه ای بود که در سال 1964 حکومت جمال عبدالناصر فرمان داد همه لژهای فراماسونری مصر تعطیل شوند. اگرچه لژهای فراماسونری در مصر تعطیل شد ولی باشگاه های روتاری[4] که روند تکاپو و خواستهایشان با فراماسونری همخوانی داشت در آن کشور جانی تازه گرفتند. باشگاه روتاری در مصر در سال 1929 پدید آمد و در منطقه 195 روتاری بین المللی قرار گرفت. یکی از ویژگیهای روتاری قاهره آن بود که اعضای آن از ملیتها و نژادهای گوناگون بودند. ت) عبدالقادر الجزایری عامل گسترش فراماسونری در سوریه نخستین لژ فراماسونری در سوریه در سال 1862 و توسط الدریج سرکنسول انگلیس بنا نهاده شد. راشد پاشا حکمران سوریه در دوران عثمانی از معروفترین اعضای این لژ بود. فراماسونری در سوریه توسط امیر عبدالقادر الجزایری[5] گسترش یافت. او که برای برگزاری فریضه ی حج به سفر رفته بود، در مصر به عضویت لژ اهرام که پیرو شرق اعظم فرانسه بود درآمد و در بازگشت از حج، در دمشق، لژی به نام لژ سوریه تأسیس کرد. شاهین مکاریوس یاد آور می شود که فراماسونرهای مصری از جمله محمد عبده، ابراهیم بیک لقافی و حسن بیک شمسی به سوریه آمده و در این لژ سخنرانی می کردند. مکاریوس می نویسد که شیخ محمد عبده به درجه ی «خارک و صدف» نیز دست یافت که این نشان توسط نماینده ی آمریکا به وی داده شد. فراماسونری بعد از جنگ جهانی اول بر فعالیت خود در سوریه افزود. در سال 1924 کنفرانس آزادگان (مؤتمن الاحرار) در بعلبک برگزار شد. که خود بیانگر میزان گسترش فراماسونری در همه شهرهای بزرگ سوریه در آن هنگام بود. شمار بسیاری از اشخاصی که بعدها در سوریه وزیر، نخست وزیر و رئیس جمهور شدند، در این کنفرانس حضور داشتند که از مهم ترین آن ها می توان از فارس خوری بنیان گذار حزب مردم سوریه و بانی لژ فراماسونری «نور دمشق» نام برد. پس از بستن لژهای فراماسونری در مصر، حکومت سوریه در اوت سال 1965 فرمان تعطیلی لژهای فراماسونری و باشگاههای روتاری را صادر کرد و به فعالان آنها هشدار داد که به اتهام وابستگی به انجمن های پنهان و رازدار بین المللی در دادگاه های نظامی محاکمه خواهند شد. با این حال، پاسخ این سؤال که حکومت سوریه تا چه حد توانست از فعالیت لژها جلوگیری کند، خود جزو اسرار فراماسونری است. پی نوشتها [1] - گنوستیسیزم، نام مذهبی است که همزمان با قرن دوم میلادی و در محدوده امپراتوری روم توسعه یافت. گنوستیک‌ها به نوعی از ثنویت اعتقاد داشتند و عالم روح را عین عالم نور و جهان ماده را عین جهان ظلمت می‌دانستند. نتیجه این قسم اعتقادات نسبت به عالم این شد که بدبینی به اصل خلقت رواج گرفت و پیروان این فکر به زهد و ترک مایل شدند. از قرن دوم به بعد گنوستیک‌ها برای تأئید ادعاهای خود به کتب مقدس عیسوی استناد میی کردند. بنابر اعتقاد آنها خدا در ماوراء عالم محسوس و حتی در آنسوی جهان معقول است. او پدری است که از نام و نشان و گمان برتر است و فکر بشری را به دامن کبریای او دسترس نیست. جهان به واسطهٔ اشراقات دائمی که از ذات این خدای اصلی صادر می‌شود، بوجود می‌آید و مراتب این تجلیات نزولی است یعنی هر یک از اشراقات نسبت به ماقبل خود فرومایه‌تر است تا منتهی گردد به عالم مادی که آخرین اشراق و ناپاک‌ترین تجلیات است ولی در این جهان مادی شوقی هست که او را به مبداء الهی باز پس می‌کشاند. ماده یعنی عالم جسمانی منزلگاه شر است اما یک بارقهٔ الهی که در طبیعت انسان به ودیعه است. راه نجات را به او نشان می‌دهد و او را در حرکت صعودی که از میان افلاک می‌کند، دستگیری نموده، به عالم نور می‌رساند. این اعتقاد گنوستیک‌های متأخر راجع به اساس نظام جهان است. [2] - البته از این لیست باید نام جان اف کندی کاتولیک را حذف نمود. کندی در روز جمعه ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ در ساعت ۱۲:۳۰ بعداز ظهر در دالاس، تگزاس به قتل رسید. «لی هاروی اسوالد» در ساعت ۷ بعداز ظهر همان روز به جرم قتل یک مامور پلیس دالاسی مجرم شناخته شد و در ساعت ۱۱:۳۰ شب به‌عنوان قاتل رئیس جمهور معرفی شد. اسوالد تنها دو روز بعد در ایستگاه پلیس دالاس توسط «جک روبی» به قتل رسید. «لی هاروی اسوالد» اعلام کرد که او به کسی تیراندازی نکرده و مدعی شد که دارند از او به عنوان «طعمه» استفاده می‌کنند. او مدعی شد که عکسی که او را با سلاح قتاله نشان می‌داد جعلی است و صورت او را به بدن کس دیگری چسبانده‌اند. به دلیل مرگ او، بیگناهی یا مجرمی‌اش هرگز در دادگاهی اثبات نشد. بعضی منتقدان می‌گویند که اسوالد هیچ نقشی در این ترور نداشته‌است. عدم عضویت کندی در لژهای فراماسونری ازجمله دلایلی است که برای حذف کندی مطرح گردیده است. [3] - وی اولین سفیر دولت انگلستان در ایران بود. جونز در روز نهم فوریه 1808 میلادی / بهمن ۱۱۸۷ خورشیدی استوارنامه‌ خود را با تشریفات مفصل در کاخ گلستان تقدیم شاه ایران کرد. [4] - نخستین باشگاه روتاری در سال 1905 توسط یک حقوقدان به نام پل هریس در شیکاگو به وجود آمد. پل هریس به همراه سه تن از بازرگانان شیکاگو به نام های سیلوسترایل، پیرام شوری و گوستاولوپر اولین جلسه ی رسمی روتاری را در روز 23 فوریه ی سال 1905 تشکیل دادند و موجودیت تشکیلاتی به نام کلوپ روتاری را اعلام داشتند. روتاری بنا به تعریف مؤسسان آن به مفهوم چرخ‌های دوار یک کارخانه‌ی به هم پیوسته است که با چرخش هر دنده چرخ دنده دیگر نیز به حرکت در می‌آید و در نتیجه کل سیستم متحرک می‌شود. با این تعبیر کلوپ روتاری بین‌المللی به دنبال ایجاد یک نظام به هم پیوسته و متشکل جهانی است که با اراده و حرکت دندانه‌های کلوپ مادر تمام این سیستم جهانی در جهت منافع غرب به حرکت درآید. اعضای کلوپ روتاری در هر جامعه، از فعالان و نیروهای و کیفی آن جامعه انتخاب می شوند و مأموریت اصلی آن ها ایجاد حلقه ی اتصال با قدرت های غربی از طریق نظام بین المللی با کمک رجال سیاسی و کلان سرمایه داران می باشد. [5] - روحانی مجاهد، شاعر، ادیب، عالم، عارف و قهرمان ملی الجزایر در قرن سیزدهم هجری/ نوزدهم میلادی. وی در ۱۲۲۲ ق / ۱۸۰۷ در سهل اِغریس ، در جایی معروف به قَطَنه (قیطنه)‌وادی الحمام،‌ از توابع ایالت وَهران – در غرب الجزایر – در خانواده ای روحانی به دنیا آمد. او قرآن و علوم قرآنی را نزد پدرش محیی الدین الجزایری که فقیه و مجاهدی وارسته و رئیس فرقه اُخوّت قادریه در بخش غربی الجزایر بود،‌ آموخت و حافظ قرآن شد. سپس به آموختن علوم جدید، از جمله نجوم، ریاضیات و جغرافیا، تحت نظر سیدی احمد بن طاهر (قاضی اَرزیو)، پرداخت و فنون نظامی را نیز فراگرفت و سرآمد اقران گردید و اعجاب همگان را برانگیخت. امیر عبدالقادر در ۱۳۰۱ق/۱۸۸۳ در هفتاد و شش سالگی در دمشق درگذشت و در جوار آرامگاه محیی الدین عربی به خاک سپرده شد. پس از استقلال الجزایر در ۱۳۴۵ / ۱۹۶۶ برای تجلیل از مقام این قهرمان ملی، بقایای جسدش را از زیر خاک درآوردند و به الجزایر بردند و با تشریفات و مراسم رسمی،‌در سرزمینی که سال ها برای رهایی آن از چنگ استعمارگران فرانسوی مبارزه کرده بود، دفن کردند. منابع: اسماعیل رائین، فراموشخانه فراماسونری(ج3) تهران: امیرکبیر، 1354. موسی حقانی، تاریخ معاصر ایران، تهران: موسسه پژوهشهای تاریخی، 1376. محمد سجادی، ماهیت باشگاه روتاری، تهران: طهوری، 1357. دایره المعارف ویکی پدیا محمد حسن طباطبایی، نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380. ذبیح الله منصوری، فراماسونری، تهران، 1354 صفوت فتحی، فراماسونری در جهان عرب، ترجمه بنی طرف، تهران: نشر نو، 1366. منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

مبارزات سیاسی میرزای دوم علیه استعمار انگلیس

سیزدهم ذیحجه 1338 مصادف است با سالروز درگذشت شیخ محمدتقی شیرازی. آیت‌الله میرزا محمدتقی حائری شیرازی معروف به میرزای دوم از چهره‌های برجسته علمی و سیاسی حوزه علمیه نجف بود که رهبری هسته‌های مقاومت علیه استعمار انگلیس در عراق را به عهده داشت. وی سال 1256 در شیراز به دنیا آمد و برای تحصیل علوم دینی به کربلا رفت و سال‌ها از محضر بزرگان حوزه درس آموخت تا به مقام بالایی بین علمای دینی رسید. بعد از فوت میرزای شیرازی بسیاری از مردم و عالمان دینی معتقد بودند که ریاست حوزه علمیه نجف به آیت‌الله محمدتقی شیرازی خواهد رسید. او در سامرا اقامت گزید و به درس و بحث پرداخت و بعد از درگذشت آیت‌الله سیدکاظم یزدی مرجعیت مطلق شیعیان به او رسید. آن زمان اوضاع و احوال زمانه به سود دنیای اسلام نبود. دولت عثمانی که آن موقع قوی‌ترین کشور اسلامی بود با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می‌کرد و اروپاییان هم اتحادیه‌ای علیه این حکومت به راه انداخته بودند. سال 1914 انگلستان علیه عثمانی‌ها اعلام جنگ کرد. آن موقع عراق در تصرف دولت بریتانیا بود و کمی بعد بصره به تصرف کامل نظامیان این کشور درآمد. شرایط دشوار و بغرنجی بر جهان اسلام حاکم بود. اشغالگری دولت بیگانه بر بصره بر اهالی آن شهر گران آمد و از این رو دست به دامان علما شدند. روحانیون بلندپایه حوزه نجف هم با درک این موقعیت دشوار به صورت گروهی و فردی برای رهایی از تسلط اجنبی فتوای جهاد صادر کردند و خود نیز در کنار هسته‌های مقاومت علیه استعمار قرار گرفتند. آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی در این میان بیش از دیگران، شیعیان عراق و مردم مسلمان این کشور را برای مقابله با بیگانگان تشویق می‌کرد. آن موقع میرزا در کربلا اقامت داشت و بیانیه‌ها و سخنرانی‌های تندی علیه انگلیسی‌ها ارائه می‌کرد. با تشویق میرزای دوم شرایط برای حرکت همه جانبه علیه بریتانیا فراهم شد. مردم عراق عزم خود را برای بیرون راندن بیگانه از سرزمین اشغالی جزم کرده بودند و این گونه بود که «انقلاب عشرین» پاگرفت. آیت‌الله شیرازی برای هماهنگی با دیگر علما، شیخ مهدی خالصی را که سابقه دشمنی با انگلیس داشت از کاظمین به کربلا فراخواند و برای پیشبرد صحیح اهداف انقلاب از مشاوره و همراهی بسیاری از علمای حوزه مانند آیت‌الله کاشانی، سیدمحمد علی شهرستانی و میرزا احمد خراسانی بهره برد. آن موقع عراق یکسره در التهاب و تنش بود. انگلیس درصدد برگزاری انتخاباتی در عراق بود تا به حضور خود در این کشور مشروعیت ببخشد، اما در کربلا و بغداد تجمعاتی در اعتراض به این اقدام صورت گرفت. در کربلا میرزا محمدرضا فرزند آیت‌الله محمدتقی شیرازی تشکیلاتی به نام «الجمعیه الاسلامیه» به راه انداخت. این تشکل در اعتراض به اعلام قیمومیت عراق از سوی انگلیس شکل گرفت. ادامه این روند واکنش بریتانیا را در پی داشت و این کشور ذی‌القعده 1337 دستور دستگیری و تبعید تعدادی از اعضای این تشکل و تبعید آنان به هندوستان را صادر کرد. نامه‌نگاری‌های اولیه بین میرزای دوم و کارگزاران انگلیسی ره به جایی نبرد و وی به صدور حکم مشهورش موسوم به «فتوای دفاعیه» اقدام کرد که در آن جواز مبارزه مسلحانه مسلمانان علیه استعمار انگلیس صادر شده بود. در این حکم آمده بود: «مطالبه حقوق بر عراقیان واجب است و بر آنان واجب است در ضمن درخواست‌های خویش رعایت آرامش و امنیت بنمایند و در صورتی که انگلستان از پذیرش درخواست‌هایشان خودداری ورزد، جایز است به قوه دفاعی متوسل شوند.» موضعگیری‌های سیاسی میرزای دوم تنها به صدور حکم جهاد ختم نمی‌شد بلکه او نهم جمادی الثانی 1338 هم با صدور حکمی همکاری با اداره قیمومیت انگلیس در عراق را بر مسلمانان تحریم کرد. با این حکم بود که بسیاری از عراقی‌ها که تا آن موقع در استخدام این اداره بودند، استعفا کردند و بریتانیا برای اداره عراق با مشکل مواجه شد. یکی از ویژگی‌هایی مبارزات سیاسی آیت‌الله شیرازی، تاکید بر حفظ مسلمانان شیعه و سنی بود. آن موقع کربلا مرکز ثقل فعالیت‌های سیاسی و مبارزات مردم عراق علیه انگلیس بود. بیست‌و‌سوم شوال ۱۳۳۸ قمری اهالی کربلا با حمله به فرمانداری و تصرف آن، رسما به انقلاب پیوستند و پس از آزادی شهر، انقلابیون بیست‌و‌نهم شوال ۱۳۳۸ قمری به منزل میرزا محمدتقی شیرازی رفتند و درباره نحوه اداره شهر با وی مذاکره کردند. در پی آن مقرر شد شهر از طریق دو مجلس اداره شود؛ مجلس علمی و مجلس ملی. اهداف مجلس علمی رسیدگی به امور دینی و ترویج آن و حکمیت در منازعات داخلی شهر و عشایر بود. این مجلس متشکل از سیدهبه‌الدین شهرستانی، سیدابوالقاسم کاشانی، میرزااحمد خراسانی،‌ سیدحسین قزوینی و میرزا عبدالحسین شیرازی (فرزند میرزای شیرازی) بود. مأموریت مجلس ملی،‌ گرفتن مالیات از مردم،‌ تعیین مسئولان نظامی و اداری و برقراری امنیت در شهر و راه‌های اطراف و مانند آن بود. اعضای این مجلس 17 نفر بودند و آیت‌الله شیرازی وظیفه نظارت بر دو مجلس را بر عهده داشت. وی سیزدهم ذیحجه ۱۳۳۸ قمری در هشتاد سالگی در حساس‌ترین و بحرانی‌ترین دوران انقلاب در کربلا درگذشت. فتاح غلامی / گروه تاریخ منبع: سایت جام‌جم ایام

تحولات تاریخ‌نگاری در ایران

نگارش تاریخ، مورخ را با شیوه‌های تاریخ‌نگاری و علم تاریخ مواجه می‌کند. ویل دورانت، تاریخ‌نویس و محقق شهیر آمریکایی، تاریخ‌نگاری را علم نمی‌داند و معتقد است تاریخ‌نگاری یک صنعت، هنر و یک فلسفه است. صنعت به دلیل استخراج حقایق، هنر به سبب ایجاد نظمی با معنی در درون آشفتگی مطالب و فلسفه به خاطر روشنگری و جستجوی چشم‌انداز آینده1. با این حال دکتر زرین‌کوب معتقد است هرگاه مورخ با پرسش‌هایی همچون در مسیر خویش چگونه و از کجا قدم بردارد و هدفی که در پیش دارد چیست؟ برای خود مطرح کرد و پاسخی برای آنها یافت، تاریخ به طور خود آگاه در مرحله علم قدم نهاده است.2 شیوه‌های نگارش عموما به سه دسته کلی در تمام ادوار تقسیم می‌شود و از آنها با عنوان تاریخ روایی یا نقلی، تاریخ ترکیبی و تاریخ تحلیلی یاد می‌کنند. در مرحله بعد، منابع تاریخی و شیوه‌های نگارش تاریخ، مورخ را با دشواری‌های تاریخ‌نویسی مواجه می‌کند. او باید اسناد را جمع کند، صدق و کذب خبر‌ها را بررسی کند، آنچه را واقعیت تاریخ نام دارد از میان آن به دست آورد، واقعیت‌ها را با رشته علیت بپیوندد و از آنها حقیقت تاریخی بسازد.3 «اطلاع ما از گذشته پیوسته ناقص و ناصحیح است. شواهد چند گونه و مورخان متعصب و مغرض آن را تیره و مبهم ساخته‌اند و شاید پایبندی به دین و میهن‌پرستی آن را مسخ کرده باشد. حتی مورخی که می‌پندارد به دور از هر گونه تعصبی می‌نگارد در انتخاب مطالب، تمایلات پنهان خود را آشکار می‌کند. از سوی دیگر، سرعت دگرگونی‌ها استنباط آینده از گذشته را بیش از هر چیزی دچار مخاطره می‌سازد.»4 اینها مسائلی است که همواره ذهن هر مورخ، محقق و خواننده تاریخ را به خود مشغول داشته‌ و هر سه این افراد را در مظان شک و تردید قرار می‌دهد. نکته دیگری که در بحث تاریخ‌نگاری مطرح و مهم است، تحولات تاریخی است. با نگاهی دقیق به تاریخ، می‌توان براحتی ارتباط مستقیم تحولات جامعه را با مباحث تاریخ‌نگاری دریافت. تحولات تاریخی باعث تغییر تفکرات تاریخی می‌شود و تفکر تاریخی است که تاریخ را به نگارش درمی‌آورد. تاریخ‌نگاری نوین در ایران دوران قاجار را می‌توان بنا به دلایلی نقطه عطفی در تاریخ‌نگاری ایران محسوب کرد. رویارویی ایران با جهان غرب و ورود صنعت چاپ به ایران از مهم‌‌ترین عوامل این تحولات بودند. این دوره از لحاظ گوناگونی منابع غنی و پرمایه است. از این رو شیوه‌های مختلف تاریخ‌نگاری در این عصر دیده می‌شود. خاطره‌نویسی و روزنامه‌نگاری دو منبع مهم و شیوه‌های جدید تاریخ‌نویسی در این دوران هستند. مورخان این عصر بیشتر شاهزادگان قجر و قشر تحصیلکرده جامعه هستند. با این تفاوت که گروهی، چه در حوزه وقایع‌نگاری و چه در حوزه خاطره‌نگاری و حتی روزنامه‌نویسی، در جهت حکومت و گروهی علیه حکومت بودند. اما آنچه باعث شد عده‌ای به انتقاد شدید دولت و حکومت بپردازند در رویارویی ایران با غرب ریشه داشت و آن تحول فکری در مفهوم تاریخ بود. این تحول به پدید آمدن شیوه نوینی در زمینه تاریخ‌نگاری منجر شد. تاریخ در این مفهوم شرح احوال کامیابی‌ها و ناکامی‌های شاهان نبود؛ بلکه تاریخ جریانی قلمداد شد که بی‌وقفه به سمت جلو در حرکت است و در این سیر تکاملی به جلو، گاهی دچار ضعف و عقب‌ماندگی می‌شود و گاهی به پیشرفت و شکوفایی می‌رسد، اما صعود یا سقوط در تاریخ معلول یکسری عوامل معرفی می‌شود. فریدون آدمیت (از محققان و مورخان تاریخ عصر قاجار و مشروطه) در این باره می‌نویسد: «تاریخ جریانی است در توالی حوادث، حوادثی که نه در خلأ وقوع می‌یابد و نه اسرارآمیز است؛ بلکه قانون منطقی ترتب معلول حاکم بر سلسله حوادث است. هر حادثه تاریخی حادثه دیگری را به دنبال دارد. تنها از این نگاه است که قضیه و واقعه می‌تواند محتوم و پرهیزناپذیر باشد وگرنه هیچ واقعه‌ای اجتناب‌ناپذیر نیست.»5 به واسطه حوادث و تحولات عصر قاجار تاریخ‌نگاری ایران به سمت تاریخ‌نگاری انقلابی سوق داده شد و تا انقلاب دوم ایران در سال 57 ادامه یافت. می‌توان عامل اصلی آن را سانسور در مطبوعات و وقایع دانست. ناصرالدین شاه قاجار از شاهان اهل قلم و مطالعه آن دوران بود. او که حتی در زمینه سفرنامه‌نویسی و ثبت دیده‌ها و شنیده‌های خود در دیار فرنگ جزو مورخان زمان خود محسوب می‌شود،6 عامل مهم سانسور بود. مطبوعات اجازه نداشتند درباره سیاست چیزی بنویسند. بسیاری از روزنامه‌های سیاسی مانند «قانون» که از خارج می‌رسیدند، از آنجا که افکار عمومی را بر ضددولت برمی‌انگیختند، ممنوع‌الورود بودند.7 پیش از این درباره خاطره‌نگاری اشاره‌ای داشتیم، خاطرات این دوره بیشتر شامل فعالیت‌های سیاسی روزانه دولتمردان است. آنها آنچه را می‌دیدند روایت می‌کردند. «شرح زندگانی من» اثر عبدالله مستوفی و «خاطرات سیاسی امین الدوله» از این قبیل تاریخ‌نگاری هستند.8 اما بیشترین تحول در عرصه تاریخ‌نگاری را روزنامه‌نگاری ایجاد کرد. در دوره انقلاب مشروطه قضایای سیاسی درجه اول اهمیت را احراز کردند. اهل قلم و بیان در روش و گفتار و نگارش خود درصدد برآمدند مطالبی را به زبان ساده بیان کنند که همه افراد مملکت قادر به درک آن باشند.9 همچنین در عصر مشروطه تاریخ‌نگاری احمد کسروی عصر جدیدی را در این زمینه گشود. او در تاریخ خود کوشید از دخل و تصرف واقعیات بپرهیزد و موضع جنبش جدید ایران را باز شناسد و پیدایش روح جمعی ایرانیان را در این دوران بازگو کند. او در معنی کردن درست حکومت مردم بر مردم و زنده کردن نام مجاهدان و فدائیان و شهدای مشروطیت و گردآوردن کارهای آنان سعی بسیار کرد.10 دراین عصر گروه دیگری وارد قلمرو تاریخ‌نگاری شدند. این گروه جمع کثیری از روحانیون بودند که سعی در تحلیل مشروطه یا مشروطه مشروعه داشتند. حاج شیخ هادی نجم‌آبادی از جمله این افراد است. او لبه تیز انتقادهای خود را متوجه سران کشور داشت. او در کتاب «تحریر العقلاء» به رد بابیگری می‌پردازد و با بسیاری از علمای عصر خود برای سقوط حکومت استبداد قاجار همصدا شد.11 سانسور ویژگی بارز تاریخ‌نگاری عصر پهلوی بود.12 در دوران رضا شاه به علت سانسور مطبوعات ذکری از وقایع مهم نیست و در دوران محمدرضاشاه نیز سانسور چنان پررنگ شده بود که مطبوعات زبان به اعتراض گشودند. پهلوی‌ها به دلیل ماهیت سلطنتی‌شان در مقابل فرهیختگان موضع گرفتند و مانع از ظهور تواریخ معتبر و اصیل شدند. تملق اوج گرفت و آنچه از تاریخ‌نگاری این دوره باقی مانده مشتی چاپلوسی در عملکرد تاریخی آنهاست. به این جهت تالیف تاریخ این دوره به خارج از کشور انتقال یافت و به این علت در استفاده منابع و مطبوعات این عصر باید کمال دقت لحاظ شود.13 با این حال سنت‌های تاریخ‌نگاری این عصر را می‌توان در منابع پهلوی همچون «گاهنامه‌ها، مجموعه نطق‌ها و پیام‌های شاهنشاه»،14 منابع دیپلمات‌های خارجی مانند «غرور و سقوط» آنتونی پارسونز و «ماموریت در ایران» نوشته سولیوان و آثار مخالفان دانست. پا‌نوشت‌ها: 1 ـ دورانت، ویل، درس‌های تاریخ، تهران، ققنوس، 1378، ص 13. 2 ـ زرین‌کوب، تاریخ در ترازو، پیشین، صص 9 ـ 138. 3 ـ همان، صص 111 ـ 110. 4 ـ دورانت، همان، ص 12. 5 ـ اشپولر،همان،ص 240. 6 ـ برای اطلاعات بیشتر ر.ک به: ناصرالدین شاه قاجار، سفر فرنگستان، تهران، مجتمع قرآنی شیعه علی(ع) (مقشع)، 1379. 7 ـ مشکور، محمدجواد، تاریخ ایران‌زمین، اشراقی، 1381، ص 358. 8 ـ اشپولر، همان، صص 207 ـ 206. 9 ـ مشکور، همان، ص 385. 10 ـ اشپولر، همان، ص 236. 11 ـ ر.ک به حائری، عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران، امیرکبیر، 1364. 12 ـ مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، ج 7، تهران، انتشارات علمی، بی‌جا، ص 9. 13 ـ اشپولر، همان، ص 249. 14 ـ سنت گاه‌شماری یا تقویم تاریخ را می‌توان از دیگر ویژگی‌های عصر پهلوی دانست (ر.ک به مجموعه نطق‌های، پیام‌ها، مصاحبه‌ها و بیانات شاهنشاه آریامهر در 11جلد از ابتدا تا پایان اسفند 2536 یا گاهنامه پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی، فهرست روز به روز وقایع سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی ایران از 3 اسفند 2479 تا ‌2535، بی‌جا، نشریه کتابخانه پهلوی، بی‌تا. فاطمه پاینده / پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت جام‌جم ایام

مسئول خریدهای کلان نظامی دوره شاه که بود

حسن طوفانیان مهمترین مسئول خریدهای کلان نظامی دوره محمدرضا شاه در 15 شعبان 1331ق / 29 تیر 1292ش در تهران متولد شد. مادرش آمنه حاج شیخ علی عرب و پدرش میرزا مهدی در امامزاده یحیی تهران دکان خیاطی و پارچه فروشی داشت. اجداد طوفانیان سالها در منطقه تفرش، فراهان و آشتیان زندگی می‌کردند. حسن طوفانیان در 3 مرداد 1305 دورۀ ابتدائی را در مدرسه ترقی به پایان رساند. تحصیلات متوسطه را در مدرسه ادب و دارالفنون طی نمود و در تیر ماه 1312 موفق به اخذ دیپلم علمی با معدل 7/13 شد. وی مدرسه طب را نیمه کاره رها کرد و در 19 دی 1312 به خدمت ارتش درآمد و در مهر ماه 1315 دورۀ دانشکده افسری را به پایان رساند. در اول بهمن 1316 خلبان نظامی شناخته شد. درجات نظامی را یکی پس از دیگری دریافت نمود و در یکم فروردین 1330 به درجۀ سرهنگی نائل آمد. پس از مدت کوتاهی راهی آمریکا شد و در 12 سپتامبر 1952 موفق به دریافت گواهی فارغ‌التحصیلی رشته افسری رزمی از نیروی هوائی ایالات متحده امریکا شد. حسن طوفانیان به همراه سرلشکرعبدالحسین حجازی، سرلشکر علی اشرف مطهری، سرهنگ منصور افخمی، سرهنگ نصرت‌الله اربابی، سرهنگ علی زند و سرهنگ فریدون جم یکی از اعضاء ثابت در کمیته نظامی پیمان بغداد بود که بعدها به سنتو تغییر نام یافت. وی در مهر ماه 1336 به درجه سرتیپی نائل آمد و در همان سال به عضویت کمیسیون دائمی سازمان دفاع غیر نظامی کشور منصوب شد. در سال 1340 آجودان کشوری شاه شد. در یکم مهر 1341 به درجه سرلشکری و در 28 فروردین 1345 به درجۀ سپهبدی نائل آمد. وی در زمان سپهبدی مسئولیت ریاست اداره چهارم ستاد بزرگ ارتشتاران را بر عهده داشت. خدمات طوفانیان به شاه سبب دریافت نشانهای زیادی شد. نشان اول همایون در 4 آبان 1347 و در پی آن مدال تاجگذاری را دریافت نمود. در 11 دی ماه 1348 نشان درجه یک خدمت را به سینه آویخت. وی در 3 آبان 1351 به درجه ارتشبدی، بالاترین درجه نظامی نائل آمد. و در 29 شهریور 1352 نشان درجه یک سپاس را به کلکسیون نشانهای خود افزود. حسن طوفانیان فرزند ارشد خانواده و دارای 5 برادر و یک خواهر بود. وی در 24 مرداد 1320 با فاطمه شکوه‌الملوک زرهی ازدواج کرد. چهار پسر و دو دختر به نامهای احمد(همایون)، علی(هوتن)، عبدالله (هومن)، حمید، گیتی و شهره ثمرۀ این ازدواج بود. مهمترین سمت طوفانیان مسئول خرید اقلام نظامی بود که از سال 1342 آغاز و تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. با افزایش درآمدهای نفتی در دهه‌های 40 و 50، ایران به بزرگترین خریدار تجهیزات نظامی از انگلیس و خصوصا امریکا تبدیل شد. راجی، آخرین سفیر خاندان پهلوی در لندن، در خاطرات 12 مرداد 1356 می‌نویسد از هویدا راجع به مسئله قطع برق سوال کردم، و او جواب داد « موقعی که فقط 30% از در آمد کشور در دست دولت قرار دارد و 70% بقیه را در اختیار شرکت نفت و ارتش گذارده‌اند، چطور می‌توان از دولت انتظار داشت که فقط با 30% از در آمد کشور، همه کارها را بدون عیب و نقص انجام دهد». در این دوران شاه به جای سرمایه گذاری در زمینه‌های زیربنائی مثل آموزش، بهداشت، نیروگاههای برق، سدسازی و ... دست به خریدهای کلان نظامی می‌زد. روزنامه لوموتن چاپ فرانسه در 18 مه 1978 نوشت: «سطح خرید اسلحه توسط ایران، خصوصا از امریکا به سالی 10 میلیارد دلار می‌رسد. ایران بیش از نیمی از سلاحهای فروخته شده توسط امریکا را دریافت می‌دارد. ایران بزرگترین قرارداد خریدهای نظامی که شامل 80 هواپیما شکاری Tomcat F-14 که برخوردار از پیشرفته‌ترین تکنولوژی هواپیماسازی می‌باشد با امریکا منعقد ساخته است». خریدهای کلان تسلیحاتی شاه از امریکا و انگلیس، جنجال و سر و صدای زیادی به راه انداخت، به خصوص آنکه این خریدها بالاتر از قیمت متعارف و هزینه‌های تمام شده بود. 1 طوفانیان در خریدهای نظامی مورد اعتماد و محرم محمدرضا پهلوی بود و ارتباط نزدیکی با کمپانیهای تولید سلاح بخصوص در کشورهای امریکا، انگلیس و اسرائیل داشت. فردوست دربارۀ محمدرضا پهلوی و طوفانیان و خرید اسلحه می‌نویسد: نمی‌دانم که طوفانیان چگونه توسط محمدرضا به عنوان مأمور تهیه سلاح انتخاب شد. ولی حدس می‌زنم که به علت طی دورۀ نظامی در آمریکا و آشنائی زیاد با مستشاران نظامی آمریکائی در ایران، ازطریق آنها به محمدرضا معرفی شد و از آن پس خریدهای گزاف اسلحۀ ایران را ترتیب می‌داد. اما این تصور که نوع سلاح‌ها و کشور و کمپانی خریدار را طوفانیان تعیین می‌کرد، تصور صحیحی نیست. چه نوع سلاح، به چه تعداد، از کجا، همه و همه توسط محمدرضا دیکته می‌شد و طوفانیان تنها مجری خوبی بود. محمدرضا از کجا انواع سلاح‌ها را می‌شناخت؟ رویه این بود که رئیس ستاد ارتش از طریق متخصصین ستاد فرماندهان سه نیرو (زمینی، هوائی، دریائی) و بخصوص فرمانده نیروی هوائی در دوران فرماندهی ارتشبد خاتمی، فرمانده ژاندارمری، رئیس شهربانی از روی کاتالوگ‌ها و در مورد سلاح‌های سبک از روی نمونه‌های ارسالی از شرکت سازنده و همچنین شخص طوفانیان تقاضای تهیه می‌کردند و تعداد را همین مقامات به محمدرضا پیشنهاد می‌دادند. در اینجا دو موضوع مورد توجه محمدرضا بود. خود سلاح و کشور تهیه کنندۀ آن. او اگر با نوع سلاح موافق بود و شرکت و کشور تأمین کننده جزء لیست مورد نظرش بود که آمریکائی‌ها و انگلیس‌ها دیکته می‌کردند، سفارش را تصویب می‌کرد و تهیه کننده طوفانیان بود. در مورد سلاح‌های سنگین یا وسائل جنگی، تانک‌ها و زره‌پوش‌ها و امثالهم ، در مسافرت‌های محمدرضا به امریکا و اروپای غربی نمونه‌ها و طرز کار آنها به وی نشان داده می‌شد. مثلاً یک هواپیمای شکاری را از نظر فنی و امکانات و طرزکار در عمل به او نشان می‌دادند و او نوع و تعداد را به طوفانیان اطلاع می‌داد و دستور می‌داد که تهیه شود. پس طوفانیان شخصأ سفارش دهنده اصلی نبود. سفارش دهنده، شخص محمدرضا بود و البته نظر طوفانیان هم موثر بود. شیوۀ کار طوفانیان به نحوی بود که همه از او متشکر بودند و به وی علاقه داشتند. در دوران طولانی این مأموریت، کوچکترین نارضایتی در بین فرماندهان نظامی از طوفانیان دیده نشد. مسلم است که فروشندگان سلاح به طوفانیان حق و حساب می‌دادند. این یکی از اصول متداول جهانی در معاملات تسلیحاتی است. در معاملات بزرگ 2 درصد و در اقلام کوچک تا 5 درصد پرداخت می‌شود که فروشندگان بدون سئوال به حساب مسئول خرید می‌ریزند. البته طوفانیان به نحوی عمل نمی‌کرد که محمدرضا حساسیت پیدا کند. او ارقام دقیق پورسانتاژ را به محمدرضا می‌گفت. او مقداری را به خودش می‌داد و در مورد بقیه مبلغ دستور می‌داد که به کدام شخص و به چه مبلغی پرداخت شود. این را از یک منبع موثق شنیدم که طوفانیان در مورد پورسانت چنین رویه‌ای داشت. اگر در هر معامله، محمدرضا نیم درصد به طوفانیان می‌داد، در طول سالها رقم کلانی می‌شد. طوفانیان خود بسیار با‌هوش، پرحافظه، سریع‌الانتقال، فوق‌االعاده مسلط به حرفه‌اش و از نظر رفتار بسیار خوش‌برخورد و شوخ‌مزاج بود. او اگر دارای این مسئولیت نمی‌شد مسلمأ به ریاست ستاد ارتش می‌رسید که عالی‌ترین مقام ارتشی است. 2 با پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357، طوفانیان به مدت نزدیک به 7 ماه به صورت پنهانی زندگی کرد و در این مدت مخفیگاه خود را بارها به خاطر ترس از دستگیری تغییر داد. وی در 17 شهریور 1358با تغییر قیافه به طور زمینی از مرزهای غربی کشور به ترکیه و از آنجا به اروپا و سپس امریکا فرار کرد و در واشنگتن زندگی مرفهی برای خود ساخت. طوفانیان در اواخر عمر به سرطان مثانه مبتلا شد و در سال 1377 درگذشت. 3 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. حسن طوفانیان، خاطرات ارتشبد سابق حسن طوفانیان. به کوشش ضیائ صدقی (تهران: زیبا، 1381)، ص 13و 19-20. صفاء‌الدین تبرائیان، سراب یک ژنرال: بازشناسی نقش ارتشبد طوفانیان در حاکمیت پهلوی دوم (تهران: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1377)، اغلب صفحات. 2. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1: خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست (تهران: اطلاعات، 1369)، ص 219-220. 3. صفاء‌الدین تبرائیان، ص 143 و 145. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات، مقاله حسن طوفانیان،​ اکبر مشعوف منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

سرنوشت نظارت مجتهدین بر مصوبات مجلس

دومین اصل از مواد اساسی اصول 51 گانه نظامنامه اساسی مجلس شورا که وظایف و تکالیف نمایندگان آن مجلس در حدود و روابط با ادارات و دولت را دربرمی‌گرفت، درباره چگونگی نظارت هیأت مجتهدین طراز اول بر مصوبات و قوانینی است که در مجلس مزبور طرح و تصویب می‌شد. در نخستین روزهای تشکیل اولین دوره از مجلس شورای ملی سخن از «تکمیل قانون اساسی» به میان آمده، عده‌ای از نمایندگان هم در چندین جلسه از نبود قانون شکایت کردند. در همان اوان چند تن از نمایندگان آگاه به قوانین مشروطه در دیگر ممالک به تدوین قانون اساسی نشستند و موادی را از قانون‌های اساسی دیگر کشور‌ها، بیشتر از همه از فرانسه و بلژیک برداشته، قانون اساسی ایران را نوشتند. تا اینکه نخستین بار آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری در اواخر ربیع‌الاول 1325 از «انجمنی از طراز اول مجتهدین و فقهای متدینین» سخن راند که قوانین موضوعة مجلس را در «هر عصری از اعصار» قبل از تأسیس مورد مداقه و ملاحظه و مذاکره قرار دهند. او تصریح کرد «اگر آنچه وضع شده مخالف با احکام شرعیه باشد عنوان قانونیت» پیدا نکند و امر انجمن مزبور در این باب «مطاع و متبع» و ابداً تغییر‌ناپذیر باشد. به دنبال پیشنهاد وی تعدادی از نمایندگان مجلس به تکاپو افتادند که به منظور عملی ساختن گفته شیخ، ماده واحد‌ه‌ای را از تصویب مجلس بگذرانند و در قانون اساسی وارد سازند. هر چند برخی از نمایندگان تندرو و روشنفکر که از حمایت‌های انجمن ملی تبریز هم برخوردار بودند در تحقق این خواسته سنگ‌اندازی می‌کردند، با وجود این در جلسه 3 جمادی‌الاول 1325/24 خرداد 1286 لایحه نظارت هیأتی از علماء بر قوانین موضوعه در مجلس مطرح شد و پس از مذاکرات چند تن از نمایندگان درباره آن رأی‌گیری به عمل آمده، حضار فصل مربوطه به نظارت همیشه هیأتی از مجتهدین بر عدم مخالفت قوانین موضوعه مجلس شورای ملی با احکام شرع را به تصویب رسانده، ضمیمه نظامنامه اساسی کردند. در این مصوبه مجلس از آیات عظام عبد‌الله مازندرانی و محمد کاظم خراسانی که مقیم عتبات عالیات بودند تقاضا کرد که نام 20 تن از علمای متدین عالم به مقتضیات عصر را معرفی بنمایند تا از میان آنان 5 نفر را اعضای مجلس به حکم قرعه یا به اتفاق آرا به سمت عضویت آن هیأت تعیین کرده، بشناسند. در پی انتشار این مصوبه برخی از روزنامه‌ها و نشریات و عده‌ای از سیاستمداران، از جمله وزیر مختار انگلیس در تهران (سر اسپرینگ رایس) به مخالفت و ایراد‌گیری از آن پرداختند و آن را «ماده کهنه‌پرستانه» خواندند. به هر روی چندی موضوع مربوط به این مصوبه مسکوت مانده. عمر مجلس اول کفاف آن را نداد که تکلیف هیأت یاد‌شده معلوم شود. در دوره‌ بعدی که پس از وقایع ناگوار آغاز به کار کرد این مصوبه همچنان دغدغه تعداد زیادی از نمایندگان بوده، با طرح سئوالاتی آن را پی‌گیری کردند. تا اینکه در 3 جمادی‌الاولی 1328/2 خرداد 1288 آیات عظام مقیم عتبات عالیات در مکتوبی به مجلس نام 20 تن از علماء را که از ایشان تقاضا شده بود، معرفی کردند؛ از نجف اشرف 7 نفر، از تهران 3 نفر و از هر کدام از شهر‌های مهم دیگر یک نفر. آنچه در این میان تأمل‌برانگیز است اینکه موضوع مکتوب آیات عظام نزدیک به دو ماه مسکوت ماند و در مجلس مطرح نشد تا اینکه سید عبد‌الله بهبهانی که یکی از 20 عالم معرفی شده در مکتوب مذکور از تهران بود، ترور و کشته شد. این واقعه علاوه بر آنکه هیجانی را در تهران و چند شهر دیگر به راه انداخت موجب گردید در داخل مجلس برخی از نمایندگان سخن از هیأت نظارت بر قوانین مجلس را به میان آورند. با وجود این رئیس مجلس موضوع را به تعویق و تأخیر می‌انداخت تا اینکه در جلسه 19 رجب/15 خرداد همان سال مکتوب مجتهدین قرائت شد و در جلسه بعدی که روز سه‌شنبه 26 رجب/ 24 مرداد تشکیل گردید برای انتخاب 5 عضو هیأت نظارت بر مصوبات مجلس رأی‌گیری به عمل آمد. اما اختلاف پیش آمد و بار دیگر نمایندگان در این باره به رأی ایستادند. سه مرتبه این کار را تکرار کردند. عاقبت میرزا زین‌العابدین قمی، سید‌اسد‌الله قزوینی، شیخ اسماعیل محلاتی، ثقة‌الاسلام اصفهانی و سید‌محمد بهبهانی به عنوان اعضای آن هیأت انتخاب شدند. با وجود این پس از گذشت چند ماه، چنین هیأتی مجال تشکیل و اقدامی را پیدا نکرد. برخی از آنان از حضور و عضویت در چنین هیأتی خودداری نمودند و فضای موجود بر جامعه هم اجازه و امکان آن را از ایشان درگرفت. مجلس سوم نیز از وجود چنین هیأتی بی‌بهره ماند. با تشکیل مجلس چهارم انگیزه برای تشکیل هیأت مجتهدین طراز اول به وجود آمد. هر چند برخی از علماء وجود و حضور سید‌حسن مدرس در مجلس شورای ملی را نعمتی می‌دانستند که با فعالیت او مصوبات مجلس از عدم مطابقت با شرع مصون می‌ماند؛ بنابراین چندان تقلا و تلاشی برای تشکیل هیأت مورد نظر از خود نشان ندادند. از سوی دیگر رضاخان سردار سپه که در این هنگام روز به روز قدرت بیشتری می‌یافت و صحنه‌گردان اصلی سیاست کشور می‌شد. با انواع دسایس از توجه به این موضوع و تشکیل هیأت علماء جلوگیری کرده در همان دوره‌های چهارم و پنجم مجلس که همزمان با روی کار‌آمدن و شروع سلطنتش بود امکان هر گونه فعالیت را در این باره از نمایندگان و روزنامه‌نگاران گرفت. این درخواست بار دیگر در سال 1303 از طرف آیات اصفهانی، نایینی و حائری یزدی مطرح شد که انجامی نداشت. در آبان و آذر 1306 همزمان با فعالیت ششمین دوره مجلس شورای ملی که مهاجرت علمای اصفهان و چند شهر دیگر به قم پیش آمد، آقا‌نور‌الله اصفهانی و دیگر سران مهاجرین خواسته‌های خود را در 5 ماده به هیأت دولت پیشنهاد کردند که در ماده دوم آن «انتخاب 5 نفر از علماء در مجلس به عنوان طراز اول» آمده بود. مهدی‌قلی‌خان مخبر‌السلطنه هدایت (رئیس‌الوزرای وقت) درپاسخ به ماده مزبور نوشت که حالیه به ترتیبی که در قانون اساسی معین و مقرر است رفتار شود و در موقع خود در این باره مساعدت لازم از سوی دولت به عمل خواهد آمد. هر چند موضوع مهاجرت قم پایان یافت و همچنان تشکیل هیأت مجتهدین طراز اول برای نظارت بر قوانین مجلس شورای ملی به ورطه فراموشی سپرده شد. منبع: روزشمار تاریخ معاصر ایران، هدایت‌الله بهبودی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج 4، ص 149 و 150 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ریشه‌ نام «مجلس شورای ملی»

ایران در دهه‌های نخست سده چهاردهم ق.، دستخوش تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بی‌شماری بود که البته ریشه‌های تاریخی و عوامل متعددی بر این تحولات دامن می‌زد، که اقدامات بسیار مهم برخی از رجال دولتی مانند میرزاتقی‌خان امیرکبیر و میرزاحسین‌خان سپهسالار، آگاهی از تحولات نوین در دیگر ممالک، تأثیرگذاری تأسیس دارالفنون، توسعه مدارس جدید، تغییر در ساختار اداری دولت، انتشار روزنامه‌ها، مسافرت‌های خارج از کشور رجال، رشد فکری و گسترش ایده‌های روشنگرایانه برخی از پیشگامان روشنفکری ایران، جنبش‌های مردم در پی عوامل گوناگون و... از جمله عوامل این تحولات به شمار می‌آیند که پرداختن به آنها از مجال این کتاب خارج است و تا کنون مورد پژوهش‌های بسیار قرار گرفته‌اند. در دوران حکومت مظفرالدین شاه و به ویژه از 1323 ق. جنبش‌های مشروطه‌خواهی اوج گرفت و شعارهای عدالت‌طلبانه‌ای چون «افتتاح دارالشورا و برقراری قانون» بر سر زبان‌ها جاری گشت. آنچه در دهه 1320 ق. روی داد جریانی بود که ریشه‌های چندین ساله داشت و در آن مردم، به گونه‌ای خود را باور داشتند که می‌توانند در اداره امور کشور دخیل شوند. هدف، کاستن از قدرت درباریان و شاهزادگان قاجاری و واگذاری قدرت قانون‌گذاری به مردم بود، آن گونه که مجلسی برای «تدوین»‌ و «تصویب» قوانین به وجود آید و وکلای مردم که انتخاب شده آنان باشند، بتوانند در این مجلس قدرت قانون‌گذاری را در اختیار بگیرند. انقلاب مشروطه ایران که فرآیند چند دهه تلاش و کوشش بود، در چهاردهم جمادی‌الثانی 1324ق. (1906م) با صدور فرمان، توسط مظفرالدین‌شاه در قصر صاحبقرانیه در خصوص اعطای مشروطه به پیروزی رسید. نکته مهم در پیوند با نام نهادن «دارالشورا» بر عمارت بهارستان آن است که، در طی جنبش مردم ایران که منجر به تشکیل مجلس شد، نه تنها عبارت «مشروطه» جایگاه ویژه‌ای نداشت بلکه بسیاری از روشنفکران نیز نه معنای آن را می‌دانستند و نه به آن فکر می‌کردند. این در حالی است که همگان در اندیشه تشکیل «دارالشورا» بودند و این فکر تا حدی، نمادی از حکومت مشروطه دانسته می‌شد. با افتتاح مجلس گمان می‌رفت قیام‌کنندگان به مقصود نهایی خود رسیده و در پرتو آن قوانین را به تصویب برسانند اما مجلس از همان زمان که افتتاح شد، گرفتار نوعی دو دستگی شد. نمایندگان مجلس و دیگر مشروطه‌خواهان در دو صف با مرام و ایدئولوژی متفاوت نسبت به «مجلس» و «مشروطه» قرار گرفتند. با این همه در فرمان مشروطه (تصویر شماره 76) چند نکته مهم به چشم می‌خورد که در تشکیل مجلس شورا و نام نهادن آن در پیوند با تحولات بعدی بهارستان، بایستی به آن توجه کرد: «... مصمم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان و علماء و قاجاریه و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف، به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه طهران تشکیل و تنظیم شود، در مهام امور دولتی و مملکتی و مصالح عامه مشاوره و مداقه لازمه را به عمل آورده و به هیئت وزرای دولتخواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران خواهد شد، اعانت و کمک لازمه را بنماید و در کمال امنیت و اطمینان عقاید خودشان را در خیر دولت و ملت و مصالح عامه و احتیاجات قاطبه اهالی مملکت به توسط شخص اجّل به عرض برسانند که به صحه همایونی موشح و [بعون الله تعالی] به موقع اجرا گذارده شود. بدیهی است ک به موجب این دستخط مبارک نظامنامه و ترتیبات این مجلس و اسباب‌ لوازم تشکیل آن را موافق تصویب و امضای منتخبین از این تاریخ مرتب و مهیا خواهید نمود...». واژه عربی مجلس که از سال 1324 ق.، منحصراً به مرکز گردهم‌آیی وکلای ملت اطلاق شد، پس از چندی برای مجالسی چون مؤسسان و سنا نیز به کار رفت. از آنجا که از آن پس نام مجلس توأمان با نام بهارستان و گاه به جای آن به کار رفت بایسته است که به اختصار مورد بررسی قرار گیرد. در فرهنگ و ادبیات دوره‌های مختلف تاریخی ایران، با توجه به نشست‌های گوناگون، اصطلاح مجلس معانی متفاوتی داشته است. مجلس در این معانی به نشست‌های سیاسی، علمی، دینی و حتی در حالات عیش و بزم نیز اطلاق می‌شد. ناظم‌الاطباء نفیسی، مجلس را محل اجتماع و انجمن، محفل و مجمع جهت شور و مذاکره و محل ضیافت و بزمگاه، معنی کرده است. دهخدا نیز ضمن توضیح معنایی مجلس با شواهد تاریخی و ادبی، آن را جای فراهم آمدن مردم برای گفت‌وگو و مشاوره می‌داند. بر این اساس مجلس در تاریخ و فرهنگ ایران به گردهم‌آیی‌هایی اطلاق می‌شود که در آنها اموری مانند مشورت و رایزنی فکری، تصمیم‌گیری‌های جمعی و گاه بزم‌های شاهانه مورد توجه قرار گیرد، آن‌گونه که در نزد شاعران پارسی‌گوی نیز در معانی مختلفی به کار رفته است. در امور سیاسی و دیوانی «مجلس آراستن» در نزد سلطان یا پادشاه و برقراری نشست‌های مشورتی بزرگان حکومتی به عنوان یکی از ارکان دیوان سالاری همواره در تاریخ سیاسی ایران وجود داشته است. در دوره قاجاریه، نهادهایی چون مصلحت خانه، صندوق عدالت، مجلس تحقیق، مجلس محاکمات، مجلس تجارت، دربار اعظم، «دارالشورای خاص همایونی» یا «دارالشورای کبرای دولتی»، وجود داشته است. مجموعه یادداشت‌های کتاب کُرّاسه‌المعی شرح مبسوطی از «ترتیبات» این دارالشورای کبرای دولتی «در بیست و یک فقره» نوشته است. «مجلس شورای دولتی»‌ یا دارالشورای کبرای دولتی، از دهه 1270 ق. با حضور رجال مملکتی و هیئت وزیران، فعالیت خود را آغاز کرد و به مرور توسعه یافت. در دو دهه بعد، به ویژه در دوره میرزاحسین‌خان سپهسالار فعالیت‌های چشمگیری داشت. وی در زمان صدارت خود به امور دیوانی سر و سامان داد. آنچه که وی با عنوان دارالشورای کبرای دولتی یا به گفته کسروی «مجلس الوزراء» ایجاد کرد، یک نهاد دیوانی عالی‌رتبه و مرکز گردهم‌آیی وزراء و دیوان سالاران عالی بود. رجال دولتی، هفته‌ای دو روز در در مجلسی گردهم می‌آمدند و درباره امور مملکتی مشورت می‌کردند. کسروی لایحه‌ای را که سپهسالار در خصوص تشکیل مجلس وزرا در دوازدهم شعبان 1298 ق. (1872 م) تقدیم ناصرالدین شاه کرد، نشانه فهم و کاردانی آن صدراعظم در امور دیوانی می‌داند. از دوره سپهسالار تا پیروزی انقلاب مشروطه، هم‌چنان وزرا در مجلس دولتی گردهم می‌آمدند، اما این مجلس که بیش‌تر اوقات در کاخ گلستان تشکیل می‌شد، به گونه‌ای جلسه هیئت دولت بود و مردم نمی‌توانستند در آن حضور یابند. مجلس به تعبیر نوین آن، از 1324 ق. در ایران مانند پارلمان‌های قانون‌گذاری اروپا شکل گرفت. زمانی که انقلاب مشروطه به پیروزی رسید، زمزمه تشکیل «دارالشورا» به صورت «افتتاح مجلس» همگانی شد و آن گونه بود که همگان هدف غایی انقلاب را تشکیل مجلس می‌دانستند. از همین رو در فرمان مظفرالدین شاه، اصطلاح «مجلس شورای ملی» به صراحت به کار رفت. این در حالی است که برخی با کاربرد این اصطلاح مخالفت کردند. آن گونه که از همان آغاز صدور فرمان مشروطه، صحبت بر سر این بود که مجلس، «شورای ملی» باشد یا «شورای اسلامی». صدر اعظم که متمایل به کاربرد اصطلاح «مجلس شورای اسلامی» بود به این دلایل قانع شد که «طایفه یهود و ارامنه و مجوس نیز باید منتخب به این مجلس بفرستند و لفظ «اسلامی» با ورود آنها نمی‌سازد و مناسب لفظ «ملی» است». کسان دیگری نیز درباره اصطلاح مجلس شورای ملی، صحبت‌هایی به میان آوردند، به گونه‌ای که امیربهادر، وزیر دربار، در جلسه‌ای که با حضور افرادی چون آقا‌میرزا محمد‌صادق طباطبایی (فرزند سید محمد طباطبایی)، آقا میرزا محسن و آقا سید علاءالدین، در صاحبقرانیه تشکیل شد، نام مجلس شورای ملی را خلاف شرع دانست و شیخ فضل‌الله نوری نیز همواره خواستار برقراری مجلس شورای اسلامی بود. آقا میرزا محمدصادق طباطبایی با دلایلی که آورد، وزیر دربار را متقاعد کرد که اصطلاح «مجلس شورای ملی» به کار رود. وی تأکید می‌کرد که از نظر اسلامی، آیه شریفه (و شاورهم فی الأمر) اساس مجلس خواهد بود. پس از این گونه مذاکرات، اصطلاح «مجلس شورای ملی» برای خانه ملت در نظر گرفته شد و تا سال 1357 ش. که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، بیست و چهار دوره قانون‌گذاری با این نام در بهارستان شکل گرفت و در سال 1359، چنان که در فصل پایانی اشاره خواهد شد، در نخستین دوره قانون‌گذاری پس از انقلاب اسلامی، مجلس به نام شورای اسلامی خوانده شد. منبع:بهارستان در تاریخ، دکتر حسن باستانی‌راد، استادیار دانشگاه شهید بهشتی، کتابخانه، موزه و مراکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ص 198 تا 203 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

اولین لژ فراماسونری چگونه در تهران پا گرفت

لژ تهران نخستین لژی بود که با اجازه رسمی انگلستان در ایران به زبان فارسی تاسیس شد و تابع قانون اساسی اسکاتلند بود. این لژ بلافاصله پس از انحلال لژ فرانسوی همایون کار خود را آغاز کرد. انگلیسی‌‌ها برای اینکه پایه‌های محکمی را برای فراماسونری در ایران بنیان نهند، چند تن از چهره‌های شاخص خود، چون لنل استراکر، کریستوفر فری، اوانس اوانسف، صالح چتایات و الیاس دبی را مامور این کار کردند، آنان نیز هفت نفر را از میان عوامل ایرانی خود برای انجام کار برگزیدند. طبق سند مورخ ۱۹ دی‌ماه ۱۳۴۶ ساواک: «درخواست تاسیس یک لژ جدید توسط سلیمان بهبودی و محمد قباد ظفر به شرف عرض اعلیحضرت همایون رسید و با اجازه وی در سال ۱۳۳۳ هیاتی مرکب از ۷ نفر (سلیمان بهبودی رییس تشریفات دربار، دکتر ناصر بهبودی پسر او، مهندس محسن فروغی، مهندس حسین شقاقی، دکتر غلامرضا کیان، دکتر علی‌اصغر خشایار و نصرالله آذری) به بصره رفته و به عضویت لژ «فیحا» درآمدند. پس از سه سال منشور تاسیس لژ روشنایی در تهران در تاریخ ۱۶ آبان ۱۳۳۶ به نام افراد فوق و هفت تن دیگر صادر شد.» سند دیگر ساواک چنین حکایت می‌کند: «نخستین کسی که از بصره به تهران آمد، میرعبدالباقی یکی از اعضاء موسس و موثر انگلستان و شاید هم اینتلیجنت سرویس در خاورمیانه بود. او که خود از اعضای موثر سازمان فراماسونری اسکاتلند در ممالک غربی و سایر کشورهای خاورمیانه است پس از ورود به تهران در شمیران در باغی متعلق به دختر نظام‌السلطنه مافی که همسر شیخ خزعل بوده و هم اکنون خانه مسکونی مهندس حسین شقاقی و محل تشکیل لژ فراماسونری در آنجا قرار دارد، ساکن و چند اطاق را به صورت معبد و محل لژ درآورده و سپس با حضور آلکس ت. برتن دبیر لژ اسکاتلند مقیم ادینبورگ انگلستان لژ روشنایی در تهران با حضور عده‌ای از روسای لژ فیحا بصره تشکیل شد.» سند فوق، پس از ذکر نام ۲۶ تن از روسای لژ فیحای بصره که در مراسم تاسیس لژ روشنایی در تهران شرکت داشتند، می‌افزاید: «۲۶ نفر فوق‌الذکر همه از روسای قدیم و جدید و موثر‌ترین فراماسونری در بصره هستند که از طرف گراند لژ انگلستان ماموریت توسعه فراماسونری در جنوب ایران، سواحل عربستان سعودی، شیخ‌نشین‌های سواحل خلیج فارس و حتی داخل ایران هستند و اکثرا ماموریت‌های سرکشی و غیره [به] موسسات فراماسونری در ایران و سایر کارهای علنی و سری دارند. لژ روشنایی در تهران پس از تشکیل و رسمیت یافتن آن، نخستین جلسه [خود] را با حضور آقای حسین علاء تشکیل داد.» این لژ در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۳۷ با نام لژ تهران اعلام موجودیت کرد. الکساندر فیرلی بوختن، حضرت دبیر ارجمند اعظم و مکنیل واتسون، حضرات خزانه‌دار ارجمند اعظم به تهران آمدند و رسما لژ را افتتاح کردند. اولین استاد اعظم که برای این لژ انتخاب شد مهندس حسین شقاقی بود که از او با عنوان حضرت استاد ارجمند نام می‌بردند. در سال‌های ۱۳۳۷- ۱۳۴۷، لژهای تابع گراندلژ اسکاتلند گسترش یافتند و لژهایی چون کورش (آذر ۱۳۳۹)، خیام (آبان ۱۳۴۰)، اصفهان (اردیبهشت ۱۳۴۳)، ژاندارک (اردیبهشت ۱۳۴۵)، اهواز (مرداد ۱۳۴۵)، آریا (دی ۱۳۴۵)، خوزستان (اردیبهشت ۱۳۴۶)، نور (خرداد (۱۳۴۶) و کرمان (آبان ۱۳۴۷) تاسیس شدند. در سال ۱۳۴۵ برای اداره لژهای تابع گراند لژ انگلستان یک گراند لژ محلی به نام لژ اعظم ناحیه ایران تاسیس شد. گراند لژ فوق حدود ۲/۵ سال فعالیت داشت و با تحولات سال ۱۳۴۷ در «لژ بزرگ ایران» ادغام شد. منبع: سایت جوان و تاریخ منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

روایت یادگار امام از هجرت معمار انقلاب

روز 12 مهر 1357 امام خمینی به دلیل محدودیتها و فضای اختناقی که بعثی‌ها برای وی به وجود آورده بودند به اقامت 13 ساله خود در عراق خاتمه داد و برای ادامه مبارزه علیه رژیم شاه و هدایت و رهبری انقلاب اسلامی، این کشور را به سوی فرانسه ترک کرد. امام وارد روستائی به نام نوفل‌لوشاتو در حومه پاریس شد و از آنجا نهضت اسلامی مردم ایران را تا مرحله پیروزی کامل و سقوط رژیم شاهی رهبری کرد.یکی از کسانی که در تمام طول هجرت 14 ساله امام خمینی، همراه ایشان بود، مرحوم سید احمد آقا فرزند امام بود، یار وفاداری که سینه‌ی او گنجینه‌ای از اسرار انقلاب بود. به جرأت می‌توان گفت که هیچ کس چون او نزدیک به همه اتفاقات پیرامون حضرت امام نبود. نوشته حاضر بخشی از خاطرات او از دوران سرنوشت ساز هجرت امام از نجف به پاریس، و همچنین نامه‌ای است که وی از پاریس برای همسر محترمه‌اش از اوضاع جاری در جهان غرب نوشته است. علت هجرت امام به پاریس به جریاناتی که چند ماهی قبل از این تصمیم روی داد برمی‌گردد. با اوج‌گیری مبارزات مردم ایران، دو دولت ایران و عراق در جلساتی متعدد که در بغداد تشکیل گردید، به این نتیجه رسید که فعالیت امام نه تنها برای ایران که برای عراق هم خطرناک شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرین ایرانی چیزی نبود که عراق بتواند به آسانی از کنار آن بگذرد و بدین جهت برادر عزیزمان آقای دعایی را خواستند تا خیلی روشن نظرات شورای انقلاب کشور عراق را به عرض امام برساند. آقای دعایی نظرات عراق را برای حضرت امام بیان داشت که خلاصه آن عبارت است از: 1ـ حضرت‌عالی چون گذشته می‌توانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید ولی از کارهای سیاسی‌ای که باعث تیرگی روابط ما با ایران می‌گردد، خودداری نمایید. 2ـ در صورت ادامه‌ کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید. تصمیم امام معلوم بود. رو کردند به من و فرمودند گذرنامه‌ی من و خودت را بیاور ومن چنین کردم. آقای دعایی عازم بغداد شد، ولی از گذرنامه‌ها خبری نشد. چندی بعد سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق خدمت امام رسید و مطالبی در ارتباط با روابط ایران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارش‌هایی از این دست را به عرض امام رسانید. ولی در خاتمه چیزی بیشتر از پیغام قبلشان نداشت. امام خیلی صحبت کردند که متأسفانه ضبط نشد، مثلاً فرمودند: من هرکجا بروم و (اشاره به زیلوی اتاقشان) فرشم را پهن کنم منزلم است و یا گفتند: من از آن آخوندها نیستم که تنها به خاطر زیارت دست از تکلیفم بردارم و از این قبیل. چندی گذشت و خبری نشد. احساسات مردم عراق و ایران در موقع تشرف امام به حرم مولای متقیان، صد چندان دیدنی بود. لذا منزلشان محاصره شد و کسی را حق ورود نبود. برادرم دعایی به بغداد احضار شد و تصمیم آخر قیاده‌الثور مبنی بر اخراج امام، به او گفته شد و در مراجعت گذرنامه‌ها را به همراه داشت. با اجازه‌ی امام، تصمیم معظم‌له، مبنی بر سفر به کویت، به دوستان نزدیکمان در نجف گفته شد. به هفت ـ هشت نفر از خصوصی‌ترین افراد. بلافاصله دو دعوت‌نامه برای من و امام توسط یکی از دوستانمان در کویت تهیه شد. (نام فامیل ما مصطفوی است لذا دولت کویت تشخیص نداده بود.) سه ماشین سواری تهیه شد و فردای آن روز بعد از نماز صبح حرکت کردیم. در یکی از ماشین‌ها، من و امام و در دو تای دیگر دوستان نزدیک در جریان منزلمان. شبی که قرار بود فردایش حرکت کنیم، دیدنی بود. مادرم و خواهرم و حسین برادرزاده‌ ام و همسرم و همسر برادرم همگی حالتی غیرعادی داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ایشان چون شب‌های قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت و نیم به صبح برای نماز شب برخاستند. درست یادم هست اهل بیت را جمع کردند و گفتند هیچ ناراحت نباشید، که هیچ نمی‌شود. آخر نمی‌شود ساکت بود. جواب خدا و مردم را چه می‌‌دهید.عمده تکلیف است، نمی‌شود ‌از زیر بار تکلیف شانه خالی کرد. ایشان گفتند: اینکه هیچ، اگر می‌گفتند یک روز ساکت باش و اینجا زندگی کن و من می‌دانستم سکوت یک روز مضر است، محال بود، قبول کنم. و باز از این قبیل بسیار. زمانی که می‌خواستیم سوار ماشین بشویم در تاریکی مردی غیر معمم نظرم را جلب کرد. دقیق شدم او آقای دکتر یزدی بود. او برای گرفتن پیامی از امام برای انجمن‌های اسلامی ایران و کانادا و امریکا آمده بود که مواجه با این وضع شد. تا آن لحظه او به هیچ وجه از جریان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دکتر هم سوار یکی از آن دو ماشین شد، متوجه شدمی که یک ماشین از مأموران عراقی ما را همراهی می‌کنند. قرار بود آن روز آقای رضوانی (عضو شورای نگهبان) کار معمولی روزانه‌ی خود را به صورتی عادی دنبال کند. همه به نماز جماعت رفته بودند. اما نجف از امام خالی بود. صبحانه در یک قهوه‌خانه صرف شد. نان و پنیر و چای. نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد. کارهای مرزی به سرعت انجام شد. مأموریان عراقی خداحافظی کردند و رفتند. دوستان هم به جز مرحوم املائی ـ رحمه‌الله علیه ـ و ‌آقای فردوسی نماینده‌ی طبس و آقای دکتر یزدی راهی نجف شدند و ما پنج‌نفر روانه‌ی مرز کویت. آقای یزدی و فردوسی و املائی کارشان تمام شد‌، من و امام ماندیم. گفتند صبر کنید! معلوم شد که کویت مطلع شده، از مرکز، شخصی آمد که خلاصه، صحبت یک ساعته‌‌اش این بود که ورود ممنوع! بازگشتیم. عراقی‌ها منتظرمان. اهلاً و سهلاً! از دو بعد‌از ظهر تا 11 شب معطلمان کردند. مرحوم املایی با زرنگی خاص خودش، ‌روانه‌ی بصره شد و «نجفی‌ها» را از چند و چون قضیه آگاه ساخت و با مقداری نان و پنیر و کتلت و از این قبیل چیزها برگشت. امام شدیداً خسته شده بودند و من برای ایشان شدیداً متأثر. امام از قیافه‌ی من فهمیدند که من از اینکه ایشان را این همه معطل کردند ناراحتم. گفتند تو از این قضایا ناراحت می‌شوی؟ گفتم برای شما شدیداً ناراحتم. گفتند ما هم باید مثل بقیه سرمرزها بلا سرمان بیاید تا یکی از هزارها ناراحتی‌هائی که بر سر برادرانمان می‌آید لمس کنیم. محکم باش. گفتم چشم! در حالی که ما توی اتاقی کثیف گرد امام که دراز کشیده بودند جمع شده بودیم تفألی به قران زدم:‌ اذهب الی فرعون طغی قال رب اشرح لی صدری و یسرلی امری. باور کنید که نیروی تازه‌ای گرفتم. خیلی عجیب بود. بیهوده ما را بیش از نه ساعت معطل کردند. در حالیکه ما گفته بودیم که می‌خواهیم به بغداد برگردیم. امام عصبانی شدند و آنان را تهدید کرند. هر وقت من به آنها می‌گفتم که چرا معطل می‌کنید می‌گفتند. باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند آنچه بر من در اینجا بگذرد به دنیا اعلام می‌کنم! این را هم به بغدادیون خبر دادند. چیزی نگذشت که آمدند که ببخشید ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم و الا آنها حاضر به این وضع نبودند و نیستند. تو را به خدا آنچه بر شما گذشته است به مرکز نگویید و از این قبیل مطالب که چی؟ که مرکز نیست. ماییم . که چی؟ که امام یک مرتبه چیزی علیه مرکز ننویسند. مارا سوا کردند ولی دکتر یزدی را نگاه داشتند. دکتر به من گفت ناراحت نباشید، اینها نمی‌توانند من را نگاه دارند! چهارنفری عازم بصره شدیم، در هتلی نسبتاً خوب و تمیز شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اتاق، آقایان فردوسی و املائی در اتاق دیگر . با تمام خستگی‌ای که امام داشتند بعد از سه ساعت استراحت برای نماز شب بلند شدند. نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز از تصمیمشان جویا شدم. گفتند سوریه. گفتم اگر راه ندادند؟ اگر آنها هم برخوردی مثل کویت کردند بعد کجا؟ کشورهای همسایه یکی یکی بررسی شد. کویت که نگذاشت شارجه و دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمی‌گذارند، عربستان که مرتب فحش می‌داد. افغانستان و پاکستان که نمی‌شد. می‌ماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند، ولی بی‌گدار به آب نمی‌شد زد. می‌بایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد و از آنجا با مقامات سوری تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطی ما را بپذیرند. یعنی امام به هیچ وجه محدود نگردند. چرا که اگر محدودیت بود عراق که منزلمان بود. فرانسه را پیشنهاد کردم. زیرا توقف کوتاهمان در فرانسه می‌توانست مثمرثمر باشد و امام می‌توانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند. امام پذیرفتند. خوابیدیم. ساعت هشت صبح به مأموران عراقی گفتم می‌ خواهیم برویم بغداد. گفتند می‌توانید برگردید نجف. گفتم نمی‌ر‌ویم،‌ ساعتی بعد آمدند که مرکز می‌گوید تصمیمتان چیست؟ گفتم پاریس. با تعجب رفت. آقای یزدی ساعت 5/10 ـ 11 صبح آمد. خوشحال شدیم. می‌خواستند با ماشین عازم بغدادمان کنند. حال امام مساعد نبود. با اصرار با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن با پاریس تماس گرفتم که عازم آنجاییم. ‌آقای دکتر حبیبی گفتند چه کنم؟ گفتم تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر. شب را در بغداد بودیم. دوستانمان را دوباره دیدیم. امام همان شب برای زیارت کاظمین مشرف شدند. احساسات مردم عجیب بود. صبح به فرودگاه رفتیم. هواپیما را معطل کردند. دو ساعت تأخیر داشت. جمبوجت بود. ما پنج نفر در طبقه‌ی دوم بودیم به اضافه‌ی سه نفر که آنها را نمی‌شناختیم. حالت عجیبی برای دوستان بدرقه کننده دست داده بود. نمی‌دانستند به سر امام چه می‌آید. مأموران، آقای دعایی را خواستند با حالتی متغیر برگشت. خجالت کشید که به امام بگوید.به من گفت که گفتند: امام دیگر برنگردد. چه پررو و وقیح! با تأثر خندیدم. ما در طبقه‌ دوم بودیم. طبقه‌ اول را هم ندیدم. ولی مسافرانی بودند که می‌خواستند فرنگی شوند. هواپیما دو سه ساعت پریده بود که ما متوجه شدیم در آنجا زندانی هستیم. چرا که یکی از ما تصمیم گرفت دستشویی برود (البته در همان طبقه) با این وصف یکی از آن سه نفر بلند شد و دنبالش کرد. برای اینکه یقین کنیم درست فهمیدیم، مرحوم املائی بلند شد تا گشتی در طبقه اول بزند نگذاشتند. برگشت، بحث و گفتگو بین چهارنفرمان شروع شد. آیا می‌خواهند سربه نیستمان کنند؟ آیا می‌خواهند بدزدنمان؟ آیا خیال دارند در کشوری زندانیمان کنند واز این آیاهای بسیار! امام پایین را نگاه می‌کردند. توگویی در چنین سفری نیستند. بعد از صحبت‌های بسیار به این نتیجه رسیدیم که آقایان یزدی و املائی در ژنو پیاده شوند و من و فردوسی، پهلوی امام بمانیم و اگر نگذاشتند آنان پیاده شوند داد و بیداد کنیم تا مردم پایین متوجه شوند.دکتر به یکی از آن سه نفر گفت که ما می‌خواهیم ژنو پیاده شویم، کار داریم، لحظه‌ای بعد بلندگوهای هواپیما اعلام کرد موقعی که هواپیما در ژنو می‌نشیند کسی غیر از مسافران آنجا پیاده نشود! خیالاتی شدیم. امام به پایین نگاه می‌کردند،‌تصمیمات را اجرا کردیم. املائی یکی از آنها را که می‌خواست مانع پیاده شدنشان شود از عقب گرفت. یزدی پرید توی پله‌ها! چیزی نگفتند. فقط دو نفرشان سلاح‌هایشان را که تا آن موقع دیده نمی‌شد در قفسه‌ای گذاشتند و دنبال آنها رفتند. بنابر قرار، آقای حبیبی در منزل بود،‌ پشت تلفن منتظر، به او گفتند که همه‌ی دوستانتان را جمع کنید در فرودگاه پاریس که اگر مسافران آمدند و ما نبودیم به هر وسیله‌ای هست نگذارید هواپیما پرواز کند (چون احتمال این معنی را می‌دادیم که بعد از پیاده کردن مسافران، ما را روانه‌ی دیاری دیگر کنند). در این هنگام به امامت امام نماز ظهر و عصر را خواندیم. چند دقیقه بعد آنها آمدند و ما خوشحال شدیم، تازه جریان را به امام گفتیم و خیالاتی که کرده بودیم. فرمودند دیوانه شدید! رسیدیم پاریس: برای اینکه عمامه‌ها جلب نظر نکند امام تنها رفتند و بلافاصله من و بعد از من و امام آن دو بزگوار. همان شب از کاخ الیزه آمدند پیش من وقت خواستند. امام گفتند بیایند، ‌آمدند و گفتند حق ندارید کوچک‌ترین کاری انجام دهید و امام گفتند: ما فکر می‌کردیم اینجا مثل عراق نیست‌،من هر کجا بروم حرفم را می‌زنم. من از فرودگاهی به فرودگاه دیگر و از شهری به شهر دیگر سفر می‌کنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشته‌اند تا مردم جهان صد‌ای ما مظلومان را نشوند ولی من صدای مردم دلیر را به دنیا خواهم رساند،‌ من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه می‌گذرد. امام در فرانسه شبانه روز کار می‌کردند. روزی نبود مگر اینکه سخنرانی‌ای داشتند و یا مصاحبه و اعلامیه‌ای و این پدر پیر انقلاب با تمام وجود برای سقوط شاهنشاهی ایران و شکست امریکا که به امید خدا در منطقه خواهد بود، سر از پا نمی‌شناخت. گاهی مصاحبه‌گران می‌گفتند که این گونه ندیده‌‌اند که در اتاقی 4×3 بدون تشریفات و بیا و برو و بدون میز و صندلی، روحانی‌ای سخن می‌گوید و به دنبال آن ایرانی به سخن و حرکت در می‌آید. رفت و ‌آمدهای سیاسیون ایرانی شروع شد. از ایران و کشورهای اروپایی، آسیایی و امریکا. تقریباً همه آمدند و گفتند به رفتن شاه راضی شوید. چرا که امریکا و ارتش را نمی‌شود شکست داد، ولی امام می‌فرمودند: شما به مردم کاری نداشته باشید. آنان جمهوری اسلامی را می‌خواهند. اگر بخواهید این مطلب را رسماً بگویید شما را به مردم معرفی می‌کنم! و بارها امام می‌فرمودند که ارتش از خودمان است به امریکا هم که مربوط نیست. شاه رفتنی است. ریشه‌ی رژیم شاهنشاهی را باید قطع کرد و مردم را آزاد نمود. مردم ایران هم خوب فهمیده بودند و به قول یکی از دوستان خوبمان که می‌گفت امام و امت یکدیگر را شناخته‌اند، بقیه هم حرف‌ های نامربوط می‌زنند! مردم شعارهایشان را هم از اعلامیه‌های امام می‌گرفتند. در اینجا باید این مطلب را تذکردهم که امام خیلی سریع می‌نویسند. مثلاً در ظرف یک ربع، یک صفحه‌ی بزرگ. واقعاً مشکل است. آخر امام است و روی هر جمله‌شان حساب می‌شود و می‌بینند که در نوشتن دارای سبک خاصی هستند. با اینکه وقتی که قرار شد درباره‌ی موضوعی موضعی گرفته شود، رسم است دستیاران مطالبی را تهیه می‌کنند و برای رئیس جمهور و یا شخصیتی می‌خوانند و آنها هم نظرات خودشان را می‌گویند و پس از حک و اصلاح امضا می‌کنند. ولی امام،‌ تمامی اعلامیه‌هایشان را خودشان نوشته‌اند و می‌نویسند. یک اعلامیه نیست، ‌مگر اینکه امام تمامی آن‌ را نوشته باشند. ما فقط گزارش‌ها را به امام می‌رساندیم و هم اکنون هم می‌رسانیم و باقی با امام بود و هست. شیرین است که با تمام این اوصاف، بعضی‌ها با کمال بی‌شرمی مدعی شدند که ما اعلامیه‌ها را می‌نویسیم! اصلاً ما به امام گفتیم تا حکومت اسلامی را در نجف تدریس کنند! ما گفتیم با شاه مبارزه کن و این چنین هم مبارزه کن! ما و ما ما! من در اینجا صریحاً اعلام می‌کنیم: 1ـ ‌امام خود تصمیم به هجرت گرفتند و هیچ‌کس حتی به اندازه‌ی سرسوزنی در رفتن امام به پاریس دخالتی نداشت. فقط من پاریس را در آن شب عنوان نمودم که امام پذیرفتند. 2ـ تمام اعلامیه‌هایشان را خودشان می‌نوشتند و می‌نویسند و امام حاضرند و ناظر. اگر غیر از این بود و هست تکذیب بفرمایند. و اگر کسی مدعی است که امام را به پاریس آورده است و یا برده است و یا کلمه‌‌ای برای امام نوشته است دروغ محض است و من خواهش می‌کنم که در این صورت مطلب را آفتابی کند. چرا در غیر این صورت بعداً ادعایی پذیرفته نیست. و اما من چرا روی این دو نکته تکیه کردم با اینکه از عهده‌ی این نوشتار که داستان هجرت امام امت است خارج می‌باشد، زیرا تاریخ ما و مسیرتاریخی انقلاب‌ها و انقلاب ما در نتیجه‌ی نظام جمهوری اسلامی ما از مسیر اصلی و اصیل خود منحرف می‌شود و دیری نمی‌پاید که حرکت اصیل و مردمی و خدایی امام به یک حرکت سیاسی و مترشح از غرب و شرق و یا این گروه مبدل می‌گردد. چنان که گفته شد و چه بی‌پروا و تقوا گفته شد که در تمام حرکات و سفرها، این ما بودیم که در کنار امام بودیم! دوستان خرده نگیرند که کسی در ذهنش هم چنین چیزهایی آن هم نسبت به امام نمی‌آید و تو چرا عنوان کردی! برادران و خواهران عزیز تا امام هست که خدا او راتا انقلاب مهدی زنده نگه دارد باید روشن شود که : 1ـ هیچ کس از هجرت امام به جز من و تنی چند از دوستان معمم نجف خبری نداشت. 2ـ امام خود تصمیم به هجرت به فرانسه را گرفتند و این حرکت به هیچ کس و هیچ یک از گروه‌های سیاسی چه داخل و چه ایرانیان خارج مربوط نیست. فردا ادعا نشود که ما آمدیم تا امام را راهی پاریس کنیم و یا به ما از ایران گفته شد تا به امام بگوییم در فرانسه بهتر می‌شود مبارزه کرد و از این قبیل لاطألاتی که اگر با بودن امام روشنش نکنیم، فردا از بزرگ‌ترین انحرافات اساسی این انقلاب و نهضت به شمار خواهد رفت! پس از دو روز توقف به دهاتی در هفت فرسنگی پاریس رفتیم نوفل لوشاتو. آنجا منزل آقای عسگری بود. ایشان به ما خیلی محبت کرد. منزلی در پاریس گرفته شد تا هر کس بخواهد به نوفل‌لوشاتو بیایداز آنجا راهنمایی شود و یا با مینی‌بوس که در آنجا بود و روزی یکی دوبار رفت و آمد می‌کرد به دیدار امام بیاید. دو سه ماه پرخاطره‌ای بود. نامه یادگار امام به همسر بسم‌الله الرحمن الرحیم از حال ما بخواهی همگی خوب هستیم؛ گوش به حرف روزنامه‌ها و زید و عمرو نکن که می‌دانم نمی‌کنی. آقا1 بحمدالله خوب است و مشغول چه مشغولی. درست است که کارش زیاد است ولی مهیا هم شده است. وضع اینجا معلوم نیست. مرتب از طرف الیزه2 که آقا سرما را کلاه گذاشتید و یک مرتبه در این دیار که نامش به آزادی همه جا را گرفته است، وارد شدید ولی آخر ما با ایران معاهدات اقتصادی داریم و سایر کشورها هم دست کمی از فرانسه ندارند، موجب وحشتشان شده است. مرزها را برای این پیر مرد نه تنها نگشوده‌اند که شدیداً کنترل می‌کنند. دیروز قریب دو هزار پسر ود ختر در سالنی جمع شده بودند از سراسر اروپا تا به سخنرانی امامشان گوش دهند که ناگهان نماینده‌ی ژیسکار دیستن با دستی لرزان که فکر می‌کرد وارد درباری می‌شود واز سادگی اوضاع تعجب کرده بود، ‌از رفتن ایشان با کمال احترام جلوگیری کردند. می‌بینی که این غرب است که یک عمر است مارابه اسم ‌آزادی بازی می‌داده. اینجا با شرق تنها این فرق را دارد که در اینجا با پنبه سر می‌برند و در شرق با شمشیر! ولی ماحصل یکی است. این مرد که برای نجات امتش لباس مرجعیتش را در نجف کند و یک مرتبه با یک تصمیم محیرالعقول از نظر آخوندی،‌ خود را با حصارهای تنیده از همه چیز غیر از اسلام رهانید در فضایی خود را یافت که این بار دربانانش همه به دوش کشندگان پرچم آزادیند. او با دست لرزانش ـ‌که لرزشش این روزها بیشتر شده است ـ از فرودگاه بغداد پیامی برای مردمش که خود را جلوی گلوله‌ی غرب و شرق می‌دهند، فرستاد و در اعلامیه‌ها نیز همچون همیشه می‌غرد که اگر قطعه‌قطعه‌‌ام کنند،‌ دست از کار نمی‌کشم. ما در غرب غریبیم؛ چرا که فکر می‌کردیم در اینجا چیزی را می‌یابیم که شرق فاقد آن است و آن آزادی است. شاید بیش از سیصد خبرنگار و فیلم‌بردار بر سر پیرمرد ریخته‌اند که همه بلاتفاق در این روزها نوشته‌اند که هرچه هست زیر سر این یک مشت استخوان است و جلودار اینها بیش از 150 پلیس فرانسه که به اسم محافط چون نجف شدیداَ همه جا را کنترل کرده‌‌اند و الحق که دنیایی است و پیرمرد به تمام اینها می‌خندد و معتقد است که همه کشک است و کسی به او هیچ‌کاری ندارد3 و من هم به هر دو معتقد یعنی اعتقاد به طرفین دو ضد. 4 امشب آقا محمود5 گفت آمده‌ای به تهران و همه رفته‌اند قم و دیگر هیچ نگفت. آخر تو تنها آمده‌ای تهران که چی؟ آیا حسن طوری شده خودت خدای ناکرده بلایی سرت آمده؟ آقامحمود ساکت بود، امیدوارم که مواظبت کنند. خانم6 احساس ناراحتی و اظهار تنهای کرده است با اینکه وضعمان هیچ معلوم نیست و بناست اینجا را ترک کنیم با این وضع می‌خواهیم که این زن که زندگی پرماجرایش دیدنی است را بیاوریم هرچه شد، ‌شد. 7 زنی که زندگی‌اش را بر برگ غربت نوشته‌اند. اوضاع اینجا: تیپ‌های مختلف، عقاید متضاد، حرف‌ها مترادف و محتوا و مفهوم در صورتی که ترادف در کلام باشد قهراً یکی است و ژست‌ها مشترک، شکایات متناقض، و دین‌آری دین، دین یک بعدی،‌ که حرکت رکوع را موجبی می‌دانند که در نهایت شاه را بر می‌دارد8!!! اگر بگویی چه گل قشنگی است فریاد اعتراض که مردم زیر شکنجه‌اند 9و من در این محیط مسمومیتم قطعی و قهری است، اکثراً با شور و شوق و کثیراًً بی‌اطلاع و تک‌ توک‌هایی ‌که مطلب دستشان است خیلی ناکس10 و فهیم اما محیط [غرب] همه سگ باز و اگر راستش را بخواهی همه‌ی سگ‌ها آدم‌باز. و منزل ما سه اتاق دارد یکی برای آقاو یک اتاق 5/1× 5/1 برای من که درش توی اتاق آقا باز می‌شود و اگر احتیاجی شود، درها صدا دار و من [برای رعایت حال آقا] از پنجره به حیات می‌روم و باید مواظب باشم که افسر روبروئیم تیرم نزند به عنوان یک تروریست!! می‌بینی که چه شلم شوربایی است! در اتاق دیگر 10 نفر می‌خوابند که در‍ِ اتاق آقا توی اون باز می‌شود یعنی اگر بخواهم بیرون بروم باید از اطاقم بروم توی اطاق آقا از آنجا باید برم توی اطاق ده‌نفری [و در ان اطاق ده‌نفری؛] همه تا قبل از خواب وزیر و وکیل مملکت آینده!! و بر سر رئیس‌جمهور این ملک دعوا، همین حالا یاد حرف جلال افتادم که می‌گوید روشنفکران ما از هر چهار نفر دور میز یک رئیس‌جمهور! الحق همین طور است. همین الان نماینده‌ی ابوعمار آمده است که یاسر گفته است که این مردی که می‌گوید من فرودگاه به فرودگاه می‌روم تا حرفم را بزنم باید بیاید اینجا تا به این عرب‌‌ها شجاعت را یاد دهد. گمانم خیال دارد آقا آنجاها شهید شود من که نیستم!!! از قول من به آقاجون11 سلام برسان. خیلی پرحرفی کردم، آخه خیلی دلم برایتان تنگ شده... حسن عزیزم را می‌بوسم و می‌بویم. هر طوری شده فردا به وسیله‌ی تلفن باهات تماس می‌گیرم انشاءالله. احمد 23 مهر 1357 پانوشت‌ها 1. حضرت امام خمینی. 2. کاخ الیزه مقر «والری ژیسکاردستن» رئیس‌جمهور وقت فرانسه. 3. منظور: بی‌اعتنایی حضرت امام به تشریفات حفاظتی و این از جمله برخوردهای شگفت‌انگیز حضرت امام است چه در ماجرای حوادث سال 42 و چه در ایام تبعید در ترکیه و عراق و اقامت در پاریس و چه در بازگشت مخاطره آمیز به ایران و در تمام ادوار پس از آن، با وجود آن همه دشمنان و دشمنی‌ها و ترورها و سازمان‌هایی که به خون ایشان تشنه بودند و با وجود خبرها و گزارش‌هایی که در تمام این سال‌ها از طرح ترور به گوش می‌رسید، حضرت امام خمینی همواره در مواجهه با برنامه‌های حفاظتی از ایشان مشابه همین برخورد را داشته و در برابر اظهار نگرانی دوستان و منسوبین از ناکارآیی هرگونه سوء قصدی نسبت به خود اطمینان می‌داده است که گویی بر این واقعیت وقوف کامل داشته است. والله العالم. 4. منظور یادگار امام خمینی این است که ایشان از یک‌سو به اطمینانی که حضرت امام می‌داده آگاهی و ایمان داشت و از سوی دیگر در برابر عشقی که به امام داشت و با آگاهی از حجم دشمنی‌ها و توطئه‌های مخالفین داشته است، نسبت به احتمال هرگونه اتفاق سوئی نگران بوده است. 5. آقای دکتر محمود بروجردی داماد امام. 6. منظور والده‌ی مکرمه ایشان، بانوی نمونه انقلاب اسلامی خانم خدیجه ثقفی (همسر حضرت امام) است که در آن زمان هنوز در نجف به سر می‌بردند. 7. اشاره به سفر قریب‌ الوقوع همسر حضرت امام از نجف به پاریس. 8. اشاره به برداشت رایج و منفی متحجرین از اسلام که با مبارزه با شاه و بیدادگری مخالف بوده و معتقد بودند فقط باید دعا کرد و نماز خواند. 9. اشاره به افراطی‌گری‌ها و روحیات نامتعادلی که در اوایل انقلاب تحت تأثیر روحیه‌ی انقلابی‌گری بر بسیاری از انقلابیون به ویژه جوانان در آن ایام دارد که همه چیز را حتی مسائل ذوقی و احساسی و عرفانی از دریچه‌ی برخورد انقلابی می‌نگریستند. 10. اشاره به سیاست بازانی که برای عقب نماندن از قافله‌ی انقلاب و بهره‌برداری‌های بعدی در نوفل‌لوشاتو گرد آمده بودند،‌ چهره‌هایی همچون بنی‌صدر و قطب‌زاده و همفکرانشان از لیبرال‌ها و ملی‌گرایان و دیگران... 11. حضرت آیت‌الله طباطبائی (پدر همسر یادگار امام) منبع : فصلنامه تخصصی 15 خرداد، دوره سوم، سال اول، شماره 2، 1383  منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ارتش انقلابی منصورون چگونه شکل گرفت؟

هسته اولیه این تشکل عبارت بودند از: غلامرضا بصیرزاده، مرتضی نعمت زاده، اسماعلیل زمانی، سید کاظم نعمت زاده، محسن جهان آرا، حسین جهان آرا، محمد جهان آرا، علی جهان آرا و کریم رفیعی دستجریدی، که همه جوانانی بین 17 تا 20 سال بودند. انجمن اسلامی با تشکیل جلسات سخنرانی، نوشتن مقاله و اجرای نمایش تلاش می کرد تا جوانان را به سوی مذهب تشویق کند. اولین اقدام عملی اعتراض بصیر زاده به یک معلم توده ای بود که نسبت به پیامبر(ص) توهین کرد. معلم توده ای، بصیرزاده را مورد ضرب و شتم قرار داد. این خبر در سرتاسر خرمشهر پیچید و روحانیونی مانند آیت الله مکارم و آیت الله شیخ جعفر سبحانی با موضع گیری بر گسترش موضوع دامن زدند. آموزش و پرورش مجبور شد معلم هتاک را منتقل نماید. این حادثه انگیزه ی بچه های مذهبی را بالاتر برد. آن ها تصمیم گرفتند انجمن را گسترده تر، مخفی تر و سازماندهی کنند. گروه های سه نفره را تشکیل دادند و نام خود را حزب الله گذشتند. هدف حزب الله تلاش برای ایجاد حکومت اسلامی بود.(1) هم زمان در دزفول نیز گروهی از جوانان مذهبی پیرامون طلبه ای به نام شیخ عبدالحسین سبحانی جمع شدند و جلساتی را برای ترویج اسلام و جذب جوانان به مذهب راه اندازی کردند.(2) بدیهی بود که اسلام انگیزه های سیاسی جوانان مذهبی را تحت تأثیر قرار دهد و هر دو گروه به سوی اقدامات سیاسی روی آوردند. سرانجام ساواک به تشکیلات حزب الله پی برد و اکثر اعضا را دستگیر و بازداشت کرد.اعضای گروه سبحانی نیز که تصمیم داشت در اعتراض به جشن های 2500 ساله بمبی را منفجر کنند نیز دستگیر و به زندان افتادند. شیخ سبحانی در اثر شکنجه در زندان به شهادت رسید و بقیه ی اعضا از جمله عزیز صفری، حمید صفری و ساکی به زندان محکم گردیدند. در همین زمان نیز تعدادی از جوانان اهوازی از جمله سید نورالدین شاه صفدری و غلامعلی رشید علی نور در زندان به سر می بردند دو گروه خرمشهر دزفول در زندان یکدیگر را شناختند و تصمیم گرفتند پس از آزادی با متحد شدن با خط مشی مسلحانه به مبارزات خود علیه رژیم ادامه دهند. آزادی زندانیان از سال 51 شروع شد. آن ها دور هم جمع شدند و به بررسی عمل کرد سابق و علت ضربه خوردن خود پرداختند. در همین اثنا فردی از راه رسید که کوله باری از تجربه ی عملیات مسلحانه را با خود داشت. غلامحسین صفاتی دزفولی عضو سازمان مجاهدین خلق ایران بود. او از همان ابتدا انحراف سازمان را درک کرد و فهمید که سازمان از اسلام ناب سیراب نمی شود. او امید داشت که بتواند سازمان را از انحراف باز دارد؛ ولی جریان التقاط قوی تر از آن بود که صفاتی بتواند مانع سرعت آن شود. قبل از این که سازمان تغییر ایدئولوژی را رسماً اعلام کند، صفاتی یک سال قبل سازمان را رها کرد و به فکر ایجاد سازمانی خالص افتاد و به سراغ گروه خرمشهر و دزفول آمد. طبق گزارش ساواک «دو گروه دزفول و خرمشهر که اولی به سرپرستی شیخ عبدالحسنی سبحانی و دومی زیر نظر فرزاد قلعه گلابی تحت عنوان جلسات مذهبی و انجمن های دینی به فعالیت مضره می پرداختند، دستگیر و پس از بازجویی تعدادی از آنان به محکومیت های یک تا سه سال در زندان اهواز محکوم می گردند.» آن ها پس از «ترخیص هنوز افکار سابق خود را داشته اند.» پس از انحراف سازمان مجاهدین «یکی از افراد مجاهد به نام غلامحسین صفاتی دزفولی با دو نفر از افراد سابقه دار گروهای مذکور به اسامی غلامعلی رشید علی نور و مرتضی نعمت زاده تماس گرفته و پس از مشورت و این که راه افراد مجاهد به مارکسیسیم منتهی می شود، انشعاب جدیدی تشکیل داده، نام خود را ارتش انقلابی خلق مسلمان ایران گذاردند. این توافق در منزل رضا (غلامرضا) بصیر زاده که در قم منزل شخصی داشته انجام شد. هسته های اولیه این گروه ابتدا در قم و سپس در شهرستان های اصفهان، یزد، کاشان، شیراز و اراک تشکیل می گردد.» و این گونه ارتش خلق مسلمان تأسیس شد.(3) پانوشت ها: 1- آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با آقای غلامرضا بصیرزاده، جلسه ی اول 2- تاریخچه گروه های تشکیل دهنده ی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ج 1، ص 50 3- آرشیو مرکز اسناد انقلابی اسلامی، پرونده کریم رفیعی دستجردی، کد 5/132، صد 94 و سند شماره 41 منبع: سایت تبیان از چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران

دوست «کندی» در ایران

علی امینی، اشراف‌زاده تحصیل‌کرده، خوش‌برخورد و نوه دختری مظفرالدین‌شاه قاجار، توانسته بود توجه بسیاری از سیاستمداران ایرانی و خارجی را به خود جلب کند و ازسوی‌دیگر تحمیل او از سوی امریکا برای تصدی نخست‌وزیری، نگرانیهای شاه را بیشتر می‌کرد. منسوب‌بودن به پادشاهی که فرمان مشروطیت را صادر کرده بود و حشر و نشر سیاسی و رایزنی او با مصدق، قوام و اعضای جبهه ملی، و نیز رفتارهای مذهب‌دوستانه‌اش که باعث ایجاد تعادل و نرمخویی در رفتارهای سیاسی او شده بود، امتیازات کمی نبودند و به‌همین‌خاطر در دیدگاه دولتهای غربی، به‌ویژه در میان سیاستمداران امریکا، امینی چهره مثبتی داشت. اما امینی خود نیز به‌خوبی می‌دانست که نباید موجبات نگرانی شاه را فراهم سازد و ازاین‌رو همواره سعی می‌کرد با ایما و اشاره، شاه را ملتفت سازد که محبوبیت روبه‌افزون او، در تعارض با اعتبار شاه و سلطنت پهلوی نیست. هرچند شاه در یک فرصت مقتضی، خطر علی امینی را از سر خود رفع کرد و با روی‌کارآمدن نیکسون، از شر دیکته‌های کندی راحت شد، اما هیچگاه نتوانست دلخوری ناشی از تحمیل امینی را فراموش کند و سالها بعد که سلطنتش محکم شده بود، این گله‌مندی خود از دولت کندی را آشکار ساخت. درواقع شاه معتقد بود کندی، با سیاستهایش به حکومت او ضربه وارد کرده است. مقاله حاضر شما را با علی امینی و دولت لیبرال او در دوران پهلوی آشنا می‌سازد. صفیر گلوله‌ای که روز دوازدهم اردیبهشت 1340 در میدان بهارستان پیچید، کار خود را کرد: دولت تکنوکرات شریف‌امامی ساقط شد. مردمی که غم فوت مرجع تقلید بزرگشان آیت‌الله‌العظمی بروجردی بر دلهایشان سنگینی می‌کرد، پس از عزاداری، بار دیگر اعتصابها و اعتراضاتشان را که از دوره صدارت اقبال آغاز شده بود، از سر گرفتند. به اشاره امینی، معلمان نیز به گروههای معترض و اعتصابی افزوده شدند. شریف‌امامی برای گریز از این بحران، دست‌وپا می‌زد و با نشاندن دکتر جهان‌شاه صالح به جای عیسی صدیق (طرفدار دوآتشه امریکا)، قصد داشت در برابر خواسته‌های معلمان، از خود نرمش نشان دهد. اما واقعه روز دوازدهم اردیبهشت و کشته‌شدن دکتر ابوالحسن خانعلی ــ یکی از معلمان معترض ــ و اوج‌گیری خشم دیگر فرهنگیان، این فرصت را از شریف‌امامی گرفت. او که برای توجیه و ارائه گزارش به مجلس رفته بود، با درخواست استیضاح دو تن از نمایندگان (ارسلان خلعتبری و سیدجعفر بهبهانی) مواجه شد. شریف‌امامی قصد داشت در گزارش خود به انتقاد از سیاستهای متمرکز دولتهای گذشته بپردازد؛ چراکه از نظر او این سیاستها، افزایش تصدی‌گری دولت، بالارفتن آمار کارمندان دولت و آثار زیانبار دیگری را به بار آورده بودند؛ اما مجال از او گرفته شد. سردار فاخر حکمت بر سر او فریاد کشید و بر استیضاح او صحه گذاشت. شریف‌امامی به حالت قهر از مجلس خارج شد و استعفای خود را تسلیم شاه کرد و از دولت کناره گرفت تا به‌عنوان قدرت ذخیره شاه برای روزهای مبادا باقی بماند. با سقوط دولت امامی، یکی از بحرانی‌ترین دورانهای سلطنت محمدرضا پهلوی پس از کودتای بیست‌وهشتم مرداد، آغاز شد. بار دیگر امریکا قدرت خود را به رخ کشید و برای بار دوم و به‌طورمستقیم فردی را به کرسی صدارت نشاند که شاه از او رضایت نداشت. این فرد، کسی نبود جز علی امینی، نوه مظفرالدین‌شاه قاجار. پیش از او، امریکاییها برای نخست‌وزیری سپهبد رزم‌آرا در سال 1329، تلاش نمودند و دکتر گریدی، دیکتاتور یونان، را برای زمینه‌سازی به تهران فرستادند. زاهدی را نیز توافقهای امریکا و انگلستان و معادلات کودتا به قدرت رساند. اما برای تحمیل علی امینی به شاه، اورل هاریمن، سیاستمدار کارکشته‌ امریکا، از سوی کندی راهی تهران شد. علی امینی مجدی، فرزند محسن‌خان امین‌الدوله رشتی و اشرف فخرالدوله (دختر مظفرالدین‌شاه)، در سال 1284.ش به دنیا آمد. وی در سال 1305، پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه، عازم پاریس شد و در رشته «حقوق اقتصاد» تحصیل نمود و دکترای خود را در رشته علوم اقتصادی از دانشگاه کرونوبل پاریس اخذ کرد و به ایران بازگشت. امینی به‌واسطه ارتباط دوستی و خانوادگی با علی‌اکبر داور، که روزگاری در مدرسه عالی دارالفنون معلم حقوق او بود و در کابینه مستوفی‌الممالک وزارت عدلیه را در اختیار داشت، به کار در دستگاه قضایی فرا خوانده شد و کار خود را از عضویت علی‌البدل در محکمه بدایت آغاز کرد. علی امینی عاشق و شیفته دو شخصیت فرانسوی و یک شخصیت ایرانی بود: کلمانسو، پزشک، روزنامه‌نگار و نماینده مجلس که چندبار وزیر و نخست‌وزیر فرانسه شد؛ آریستید بریان، وکیل دادگستری، روزنامه‌نگار، نماینده مجلس، برنده جایزه صلح نوبل در سال 1928.م و سخنران معروف فرانسوی؛ و احمد قوام‌السلطنه که امینی او را الگوی خود در زندگی می‌دانست. این شیفتگی امینی به قوام، درواقع نشانگر منش و شخصیت آریستوکرات و اشرافیت‌مدار امینی بود. او برای‌اینکه پیوند خود را با قوام‌السلطنه قوام بخشد، با برادرزاده او، دختر وثوق‌الدوله ــ عاقد قرارداد ننگین 1919.م ــ ازدواج کرد و نُه سال پس از این وصلت، معاونت نخست‌وزیری قوام را در سال 1321 عهده‌دار شد. تاثیر منش و روش قوام در زندگی سیاسی و اجتماعی امینی انکارناپذیر است. امینی پس از سقوط کابینه قوام به ریاست کمیسیون ارز وزارت اقتصاد ملی درآمد. علی امینی علیرغم تلاش بسیاری که برای ورود به مجلس شورای ملی چهاردهم به خرج داد، در این کار ناکام ماند، اما در انتخابات مجلس دوره پانزدهم که قوام مجددا خود را بر کرسی نخست‌وزیری نشاند، امینی هم توانست با فعالیت در حزب دموکرات قوام، سرانجام نام خود را به‌عنوان وکیل اول مردم شهر تهران از صندوق آرا بیرون آورد. دکتر احمد متین‌دفتری، نماینده مشکین‌شهر، با ارائه مدارک و ایراد نطقی مفصل تلاش کرد اعتبارنامه امینی را به‌خاطر وقوع تقلب در انتخابات تهران رد کند، اما سرانجام فراکسیون دموکرات که اکثریت مجلس را در اختیار داشت، اعتبارنامه امینی را تصویب کرد. جالب‌اینکه وکالت امینی در این دوره اغلب به سکوت و با خاموشی سپری شد و او بیشتر در پی سفرهای خارجی بود. علی امینی در سال 1329 در کابینه منصورالملک، به‌عنوان وزیر اقتصاد ملی معرفی شد اما قبل از سقوط این دولت، از آن کناره گرفت. امینی در جریان نهضت ملی‌شدن نفت، با سودجویی از نسبتش با مصدق ــ فخرالدوله، مادر امینی، دخترخاله مصدق بود ــ خود را به نهضت نزدیک کرد و وزارت اقتصاد ملی را در دولت مصدق عهده‌دار شد. جالب‌‌اینکه، نه نسبت و نه انتصاب، هیچکدام نتوانستند او را تا به آخر، وفادار به مصدق نگاه‌ دارند. امینی در هنگامه قیام سی‌ام تیر 1331.ش که به سقوط دولت قوام‌السلطنه منجر شد، قوام را در خانه خود مخفی کرد. پس از کودتای بیست‌وهشتم مرداد 1332.ش و سقوط دولت دکتر مصدق، سپهبد زاهدی امینی را به کابینه کودتا فراخواند و پست مهم وزارت دارایی را به او سپرد. کودتاچیان، مجموعه شرکت نفت و تصمیمات مربوط به آن را مستقیما زیر نظر امینی قرار دادند تا او در راس یک هیات کارشناسی، مسائل نفت را حل‌وفصل نماید. علی امینی با توصیف وضع خطیر اقتصادی کشور برای سفیر امریکا، جهت تداوم حکومت کودتا و تامین منافع ایالات‌متحده، از ایالات‌متحده درخواست کمک اضطراری نمود و دولت امریکا نیز با وقوف کامل به شرایط آن روز، فورا به این درخواست جواب مثبت داد و رسما اعلام کرد دولت ایالات‌متحده مبلغی معادل چهل‌وپنج‌میلیون دلار به‌عنوان کمک اقتصادی فوری و بیست‌وسه‌میلیون‌وچهارصدهزار دلار تحت عنوان برنامه عملیات اصل چهار ترومن به ایران اختصاص می‌دهد. پس از پرداخت این کمکها و وامها، امریکا دخالت خود را درخصوص مساله نفت علنی کرد. دکتر امینی طی گزارشی به دولت پیشنهاد نمود به هیات نمایندگی ایران، جهت مذاکره با کنسرسیوم دستور و اختیار دهد. در مرحله اول مذاکرات اورویل هاردن و در مرحله دوم هاوارد پیج سخنگوی کنسرسیوم بودند و در هر دو مرحله، سخنگویی هیات ایرانی را امینی برعهده داشت. میسیون هربرت هاوارد پیج، مشاور امور نفتی وزارت امورخارجه امریکا و مامور به مذاکره و بررسی در این مورد، سرانجام توانست نظر دولت امریکا را مبنی بر تشکیل کنسرسیوم بین‌المللی به دولت ایران بقبولاند. در تمام مدت طول مذاکرات، تظاهرات وسیع و شدیدی در تهران و حوزه مناطق نفتی در جریان بود و سرانجام در روز چهاردهم مرداد 1335، اعلامیه مشترک ایران و کنسرسیوم نفت در تهران، واشنگتن، لندن، پاریس و لاهه، با امضای دکتر علی امینی از طرف دولت ایران و مستر پیج از طرف کنسرسیوم نفت، منتشر شد. این قرارداد بعدها به قرارداد «امینی ــ پیج» نیز معروف شد. موج شدید مخالفت و اعتراض و خشونت فضای کشور را در برگرفت. پس از بروز اعتراضات در دو مجلس شورا و سنا، کار به جایی رسید که سیدابوالحسن حائری‌زاده، امینی را استیضاح کرد. آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی در مخالفت با این قرارداد، به افشای فجایع و مظالم انگلیس، دخالتهای امریکا و صحنه‌سازیهای آنان پرداخت. دکتر محمد مصدق نیز که در پی کودتای بیست‌وهشتم مرداد زندانی شده بود، در لایحه فرجامی خود به دیوان عالی کشور، با انتقاد شدید از قرارداد کنسرسیوم، از حق آزادی و استقلال برای ملت ایران در بهره‌برداری از منابع ملی دفاع کرد. دکتر امینی کابینه کودتا را با صدارت وزارت دارایی پشت‌سر گذاشت و با همین مقام در کابینه حسین علا مشغول گردید اما پس از دو ماه، به وزارت دادگستری منتقل شد. این وزارتخانه، همکاری او با علی‌اکبر داور در دولت مستوفی‌الممالک را یادآوری می‌کرد؛ بااین‌تفاوت‌که امینی این‌بار از جایگاه وزیر در کار قضا درگیر می‌شد. علی امینی در دی‌ماه 1334 به سمت سفیرکبیری ایران در امریکا منصوب گردید و ازاین‌طریق، فصل نوینی در زندگی او آغاز شد. امینی متجاوز از دو سال در امریکا به سر برد. در این مدت، او به ایجاد رابطه میان مسئولین، دولتمردان و سناتورهای امریکایی اهتمام ورزید. رابطه او با مردان سیاسی امریکا، به‌ویژه با سناتور جان فیتز جرالد کندی ــ معروف به جان اف کندی ــ راه او را برای رسیدن به مقام نخست‌وزیری هموار نمود. امینی توانست در میان نخبگان سیاسی امریکایی و به‌ویژه در میان دموکراتها ذهنیت مساعدی از خود برجای گذارد. آنها از عملکرد و نقش امینی در جریان کنسرسیوم نفت بسیار خشنود بودند و به او وعده نخست‌وزیری دادند. این وعده سرانجام پس از سه سال خانه‌نشینی، محقق شد. در ایام انزوا، امینی در سال 1338 تلاش کرد با اقدام به تبلیغات فراوان، از حوزه تهران به مجلس راه یابد اما دولت اقبال در تلافی اتهامات فراوان اقتصادی که امینی به آن وارد کرده بود، مانع از آن شد که نام امینی از صندوق بیرون بیاید. شاه که در انتخابات آبان 1339 در امریکا، از جمهوریخواهان و نیکسون حمایت کرده بود، پس از انتخاب‌شدن کندیِ آریستوکرات و دموکرات، دریافت که خبط فاحشی مرتکب شده و خطرپذیری او در حمایت از نیکسون کاملا اشتباه بوده است. درواقع برای او جای تردید باقی نمانده بود که دموکراتها سرانجام از وی انتقام سختی خواهند گرفت. شاه به روزهای سختی که در پیش‌ روی داشت، می‌اندیشید و به دنبال راهی بود تا اشتباه خود را با رفع دلخوری از دموکراتها، جبران کند. او این سیاست را با دستپاچگی دنبال می‌کرد. کندی، رئیس‌جمهور جوان و جدید ایالات‌متحده، گوش شنیدن سخنان و توجیهات شاه و رژیم فاسد او را نداشت و صرفا همسایگی ایران با شوروی مانع از آن می‌شد که او به اتخاذ یک تصمیم تند علیه شاه اقدام کند. اردشیر زاهدی، داماد شاه (شوهر شهناز پهلوی) که آن موقع سفیرکبیر ایران در امریکا بود، در دو دیدار با کندی، پیامهای شاه را به او رسانده بود. این بدان معنا بود که شاه برای جبران مافات، هیچ مانعی در راه طرحهای واشنگتن، ایجاد نخواهد کرد، و صرفا انتظار می‌کشد کاخ سفید، برنامه کار او را «دیکته» کند. نخستین دستوری که پس از ملاقاتهای زاهدی با کندی، جانسون و دین راسک، به شاه رسید، انحلال مجلس فرمایشی بیستم، ایجاد فضای باز سیاسی، و انتخاب یک نخست‌وزیر لیبرال بود. همه می‌دانستند که تنها علی امینی ــ از گروه قوام ــ از نظر امریکاییها واجد چنین شرایطی است. ایالات‌متحده امینی را به چند دلیل تایید می‌کرد. او به هنگام سفارت در واشنگتن، توانسته بود اعتماد وزارت کشور و مردان حکومت‌مدار آن روز را جلب کند؛ دیگراینکه او در سال 1333 در مقام رئیس هیات ایرانی در مذاکره با شرکتهای نفتی، نشان داده بود که توانایی اتخاذ تصمیمات غیرمتعارف را دارد؛ ضمنا امینی به‌خاطر عهده‌داری وزارت دارایی در کابینه مصدق، توانسته بود ارتباط شخصی خود را با بسیاری از رهبران جبهه ملی حفظ کند؛ و بالاترازهمه‌اینکه وی از اواسط دهه 1320 که به همراه برادر بزرگش ابوالقاسم امینی به محفل داخلی قوام راه یافت، به‌عنوان یک اشرافی بی‌تعصب، همواره از اصلاحات ارضی حمایت کرده بود. محمدرضا پهلوی به‌شدت از امینی متنفر بود و به روابط گذشته وی با قوام و مصدق، با دیده بی‌اعتمادی می‌نگریست. شاه بر این باور بود که امینی علاوه بر اصلاحات اقتصادی، قصد انجام تغییرات سیاسی را نیز در ذهن خود می‌پروراند. بااین‌همه، شاه راه گریز نداشت و به‌ناچار باید از عموسام اطاعت می‌کرد. شاه به‌خوبی می‌دانست که امینی بدل قوام‌السلطنه و فردی خودرای و خودمحور است و صرفا برای رویارویی و تنبیه او آمده است. خود شاه نیز بعدها در مصاحبه با یک خبرنگار امریکایی اقرار نمود که درواقع حکومت کندی او را مجبور کرد تا به نخست‌وزیری امینی تن دهد. برنامه کار امینی را همان روزها، کندی در پیامی به کنگره امریکا، مشخص کرد: «هیچ مقدار اسلحه و نیروی نظامی نمی‌تواند به رژیمهایی که نمی‌‌خواهند یا نمی‌توانند اصلاحات اجتماعی کنند، ثبات و استمرار ببخشد... ماهرانه‌ترین مبارزات ضدپارتیزانی نیز نخواهد توانست در نقاطی که مردم کاملا گرفتار بینوایی و فقرند، موفق باشد. ازطرف‌دیگر هیچ خرابکاری نمی‌تواند مللی را که با اطمینان خاطر برای جامعه بهتر می‌کوشند، فاسد کند.» امینی در خاطرات خود برای کیهان سلطنت‌طلب چاپ لندن، می‌نویسد: «هنگام دریافت پیشنهاد نخست‌وزیری، به شاه گفتم: اما برنامه اصلی من اصلاحات ارضی، مبارزه با فساد و جلوگیری از اسراف و تبذیرات است تا اعتماد دنیایی که به کمک آن باید ترقی کنیم، جلب شود. دیگراینکه داستانها گفتم و استدلالها کردم دراین‌باره‌که اگر فشار سیاسی از روی دوش مردم برداشته و آزادیهای‌ سیاسی داده و رعایت شود، یقین بدانید که در یک جامعه آزاد، رشد و ترقی و رفاه سریع‌تر و صحیح‌تر انجام می‌شود و پایه‌های پادشاهی در میان مردم مستحکم‌تر خواهد بود ... .» در مذاکرات مقدماتی امینی و شاه، امینی خواستار انحلال مجلسین و برقراری سلطنت‌ مشروطه شد و از شاه خواست که سلطنت کند نه حکومت. شاه خواسته امینی را نپذیرفت. دور اول مذاکرات بی‌نتیجه و در هاله‌ای از ابهام باقی ماند. قبل از شروع دور دوم شور و مذاکره، هاریمن ــ فرستاده کندی که در تهران به سر می‌برد ــ برای تثبیت امینی تلاش می‌کرد. در راستای متقاعد‌کردن شاه برای تن‌دادن به این شروط، علا ــ وزیر دربار ــ نیز از خود سعی وافر نشان داد. سرانجام شاه در دومین جلسه با تقاضای امینی مبنی بر انحلال مجلسین موافقت کرد. با اعلام انحلال مجلسین در نوزدهم اردیبهشت 1340، امینی نیز کابینه خود را معرفی کرد. امینی مدعی است برای جلب و جذب افراد جبهه ملی و یاران مصدق به کابینه و دعوت آنها به کارهای کلیدی مملکت، تلاش زیادی صورت داده است. او در خاطرات خود برای کیهان سلطنت‌طلب چاپ لندن، می‌نویسد: «من در آستانه نخست‌وزیری، امید همکاری چنین افرادی را داشتم. این یک معامله دوطرفه بود. از طرفی من با تمام مشکلاتی که در پیش داشتم... یک گروه اجتماعی مردم را که علاقمند به آزادی و دموکراسی و ترقی بودند، به کمک می‌گرفتم و ازطرف‌دیگر رهبران جبهه ملی با شرکت خود در یک برنامه اصلاحی، از بن‌بستی که به دست خود ساخته بودند، درمی‌آمدند و یک‌بار دیگر بخت مشارکت و تاثیر در تحولات سیاسی ایران را می‌یافتند که شاید در آینده وقایعی که به انقلاب سال 1357 منتهی شد، پیش نمی‌آمد. ولی آنان به چنین بختی پشت پا زدند... آنان با عدم درک مسائل سیاسی و اجتماعی، باقیمانده میراثی را که از دکتر مصدق به ایشان رسیده بود، به باد دادند و تاثیرشان در حوادث بعدی سیاسی ایران به صفر رسید.» امینی در روز اول نخست‌وزیری، با اولین نطق رادیویی خود پیرامون اصلاحات ارضی، اداری و اقتصادی، به مردم نوید داد که در راه مبارزه با فساد و برای رسیدن به آزادی و دموکراسی گام برخواهد داشت. امینی سه وزارتخانه را به اصلاح‌طلبان برخاسته از طبقه متوسط که در گذشته از نفوذ سیاسی شاه و نیز تبهکاری خانواده‌های ملّاک انتقاد کرده بودند، واگذار کرد. وزارت دادگستری یا اداره قدرتمند مبارزه با فساد را به نورالدین الموتی، دبیرکل سابق حزب توده سپرد (الموتی از افراد گروه پنجاه‌وسه نفر معروف به گروه دکتر ارانی بود که در دوره رضاشاه زندانی شده بودند. الموتی در سال 1336 از حزب توده خارج شده و به محفل قوام پیوسته بود). و اما وزارت فرهنگ به محمد درخشش، رهبر جریان اعتصاب معلمین و رئیس باشگاه مهرگان، واگذار شد. درخشش به‌عنوان نماینده صریح قشر معلم، هم از سوی حزب توده و هم از سوی جبهه ملی مورد حمایت بود. بالاترازهمه، وزارت کشاورزی به دکتر حسن ارسنجانی، روزنامه‌نویس رادیکال، محول شد که از همکاران نزدیک قوام و از اوایل دهه 1320 مدافع اصلاحات ارضی بود. امینی برای اثبات جدی‌بودن وعده اصلاحات خود، چندتن از سران ارتش، از جمله سپهبد علوی‌مقدم (رئیس شهربانی) و سپس وزیر کشور، سرلشگر ضرغام (که با اصلاحات خود در وزارت دارایی و گمرکات و انحصارات خود را در چشم امریکاییها نشانده بود)، همچنین سرتیپ اویسی، سرتیپ آجودانی و سرلشگر حاجعلی‌کیا را دستگیر نمود و در زندان [پادگان] جمشیدیه زندانی کرد. امینی وقتی که با کارشکنی شاه مواجه شد، زهرچشم دیگری گرفت و «محاکمات بزرگ» را به کارگردانی الموتی درخصوص دکتر اقبال، ابوالحسن ابتهاج و فرود به اجرا گذاشت. دکتر اقبال موفق شد از کمند امینی ــ الموتی فرار کند اما محاکمات همچنان با سروصدای زیاد دنبال گردید. امینی این محاکم را در راستای مبارزه با فساد اداری و اقتصادی و جلوگیری از ریخت‌وپاشها می‌دانست. وی طی نطقی رادیویی وضع اقتصادی ایران را درهم و اسفناک توجیه نمود و به‌عبارتی ورشکستگی کشور را اعلام داشت. گرچه توقیف افسران عالی‌رتبه رژیم توسط این «اشراف‌زاده»، خوشایند خاندان پهلوی نبود، اما نطق مذکور، دهان شاه را بست. این تحلیل اقتصادی از اوضاع کشور، آن‌‌هم از یک اقتصاددان تحصیل‌کرده فرانسه، فورا بورس و بازار سهام را متاثر ساخت و زیان آن بیش‌ازهمه، نصیب شاه گردید که خود شخصا از ثروتمندان بزرگ و از صاحبان سهام به‌شمار می‌رفت. گردش مالی ثروت شاه به اندازه‌ای بود که حتی نوسانات بورسهای لندن، نیویورک و توکیو نیز برای او حائز اهمیت به‌شمار می‌رفت. علاوه‌براین، امینی با این نطق خود، آب پاکی بر دست کسانی ریخت که قصد سرمایه‌گذاری در ایران را داشتند. درواقع آنها مسیر آمده را دوباره بازگشتند. امینی درصدد بود با این سخنرانی و شرح اوضاع اقتصادی، به مردم تفهیم نماید که از مصرف‌زدگی پرهیز کنند. اما نه‌تنها مصرف مهار نشد، چشمه نه‌چندان زلال وامهای خارجی نیز خشکید. برنامه کابینه امینی در پانزده ماده در روزنامه‌ها اعلام شد. اهم مفاد این برنامه عبارت بودند از: 1ــ انجام اقداماتی برای تقلیل قیمت کالاها و خدمات و کاهش هزینه‌های خانوار 2ــ اصلاحات ارضی 3ــ توسعه صنایع کشاورزی 4ــ تقویت قوه قضائیه و تعقیب سوءاستفاده‌کنندگان از اموال عمومی 5ــ توسعه مبانی ایمانی و تربیتی از دبستان تا دانشگاه و تعمیم تعلیمات اجباری. از دیگر برنامه‌های دولت جدید که درواقع به منظور پاسخگویی به اعتراضات اخیر معلمان و فرهنگیان انجام می‌گرفت، طرح تامین حداقل معیشت کارمندان، و به‌ویژه فرهنگیان، بود. امینی در هفته اول نخست‌وزیری خود، تعدادی از بلندپایگان لشگری و کشوری را به اتهام سوءاستفاده از بیت‌المال دستگیر کرد. علاوه‌براین، یکی از مهمترین برنامه‌های دولت امینی، اجرای اصلاحات ارضی بود که هدایت و برنامه‌ریزی آن به حسن ارسنجانی واگذار گردید. این برنامه از جمله برنامه‌هایی بود که حزب دموکرات امریکا بر اجرای آن اصرار می‌ورزید. امینی به تبع آزادشدن فعالیت احزاب، زمینه را برای بنیان‌نهادن نهضت آزادی و از سرگیری فعالیت جبهه ملی فراهم ساخت. جبهه ملی نیز به‌نوبه‌خود با بهره‌گیری از این فضا، میتینگ بزرگی را در میدان جلالیه تدارک دید و خواستار برگزاری انتخابات شد. اما به‌تدریج موانع سیاسی بسیاری در راه اجرای برنامه‌های دولت لیبرال امینی پدید آمد. گروههای مخالف و معترض به برنامه‌های دولت، به‌ویژه دانشجویان، به تظاهرات خیابانی کشیده شدند. دولت امینی برای مقابله با این وضعیت، تعدادی از سران جبهه ملی، از جمله دکتر سنجابی، دکتر صدیقی، مهندس حسیبی، دکتر امیر علائی، دکتر مهدی آذر، داریوش فروهر، دکتر شاپور بختیار، مهندس خنجی و مسعود حجازی را دستگیر نمود. درحقیقت، این واقعه اوج مقابله و تعارض میان امینی و جبهه ملی را به نمایش گذاشت. اما نهضت آزادی که اولین روزهای عمر خود را پس از انشعاب از جبهه ملی سپری می‌کرد، روش متین‌تری را در مقابله با دولت پیش گرفت. دکتر مصدق در پاسخ به نامه مهندس بازرگان که خبر از تاسیس این نهضت داده بود، راه آنها را تایید کرد. گروه دیگری که خارج از جبهه ملی فعالیت داشت، «جامعه سوسیالیستها» به رهبری خلیل ملکی بود که با همراهی روشنفکرانی چون منوچهر صفا، داریوش آشوری، جلال آل‌احمد و محمدعلی کاتوزیان، فعالیت می‌کرد. این جامعه سوسیالیستها که اعتقاد داشتند باید از فرصتهای موجود و نیز از تضاد میان امینی و دربار نهایت استفاده را به عمل آورد، از طرف دکتر مصدق جانبداری شدند. اما جبهه ملی دوم، زیر تیغ تند انتقاد این پیر سیاستمدار و رهبر معنوی جبهه قرار گرفت و پس از چندی از هم فروپاشید. آشکار شد که فضای باز سیاسی ناشی از فشار دموکراتها و در راس آنها کندی، موقعیتی مناسب برای به‌دست‌آوردن قدرت ازدست‌رفته بود. دکتر امینی در ورای گردن‌فرازی در برابر گروههای مختلف سیاسی، خود را در برابر مردم به‌ظاهر مذهبی جلوه می‌داد و ارتباطش را با روحانیون حفظ می‌کرد. او در دی‌ماه سال 1340 در جشن میلاد حضرت علی(ع) به اتفاق شریف‌العلمای خراسانی، مشاور روحانی خود، برای دیدار با مراجع عظام و علما به قم رفت و به دیدار آیات عظام امام‌خمینی، گلپایگانی و مرعشی‌نجفی‌ شتافت. حضرت امام در این دیدار، ضمن رهنمودهایی به نخست‌وزیر، وظایف خطیر او را در قبال کشور و مردم، به او یادآور شد. امینی به آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی علاقه و توجه خاصی نشان می‌داد؛ چنانکه در فرصتهای مقتضی به دیدار وی می‌رفت و همیشه دست او را می‌بوسید. در اواخر سال 1340 که آیت‌الله کاشانی در بستر بیماری بود، شاه به اتفاق قائم‌الملک رفیع جهت عیادت آیت‌الله کاشانی در منزل ایشان حضور یافت. او به‌ خا‌نه‌ای وارد می‌شد که پس از کودتا همواره کوشیده بود آن را از رونق بیندازد. این ملاقات و عیادت در شرایطی صورت می‌گرفت که از آخرین باری که رژیم شاه آیت‌الله کاشانی را به زندان افکنده بود، بیشتر از یک سال نمی‌گذشت. کاشانی که روزگاری بزرگترین تهدید برای شاه بود و در حمایت از نهضت ملی‌شدن نفت با اشاره‌اش هزاران مسلمان به حرکت درمی‌آمدند، فردای آن روز دار فانی را وداع گفت. شاه و امینی در بزرگداشت و تکریم او، با هم مسابقه گذاشتند. جنازه شخصیتی که بردن نام او از یک‌سال پس از کودتا ممنوع شده بود، به دستور شاه تشییع رسمی گردید. امینی پنج روز عزای ملی اعلام کرد. عکس او در روزنامه اطلاعات درحالی‌که دست آیت‌الله کاشانی را می‌بوسید، منتشر شد. و این پایانی بود بر سالی که با فوت مرجع بزرگ شیعیان، حضرت‌ آیت‌الله‌العظمی بروجردی، آغاز شده بود. در زمانی‌که امینی مشغول اصلاحات و اجرای برنامه مالی و اقتصادی بود، اختلافش با دربار به اوج رسید. چستر باولز، مشاور کندی، برای حل اختلاف به تهران آمد. شاه از این فرصت سود جست و با واسطه قراردادن باولز، برنامه سفری را به امریکا هماهنگ کرد، اما باولز همه‌جا بر اقدامات و اصلاحات امینی صحه گذاشت. امینی در دوره نخست‌وزیری خود به سفر حج رفت و سعی کرد در مسابقه‌ای که با شاه شروع کرده بود، بر اعتبار معنوی خود در انظار مردم بیفزاید. او سفرهایی را به کشورهای اروپایی ترتیب داد و در میان رجال اروپایی، جای زیادی برای خود باز کرد. امینی در سفر خود به اروپا برای دریافت وام، با اغلب روسای جمهور و پادشاهان ملاقات و دیدار به عمل آورد. وی به کاخ بوکینگهام رفت و دست ملکه انگلیسی را فشرد. این دیدارها، شاه را به وحشت انداخت. امینی در مصاحبه با حبیب لاجوردی (در پروژه مربوط به تاریخ شفاهی ایران) گفت: «به دیدن شاه رفتم و گفتم: خوب، اعلیحضرت حالا خیال می‌کنید که چون من دست ملکه انگلیس را فشردم و با دوگل بودم، دیگر هیچ بولدوزری نمی‌تواند من را بِکند، این اشتباه است، محبوبیت نخست‌وزیر در خارج، محبوبیت ایران است، ایرانی که در رأسش محمدرضاشاه پهلوی است.» درواقع امینی با این گفتار خود تلاش می‌کرد وحشت را از دل شاه بیرون کند تا او را از اقدامات تهاجمی باز دارد. اما علیرغم این تلاشهای او، محمدرضا همواره کینه این «اشراف‌زاده» را در دل نگاه داشت. شاه از این‌که کلمه «اشراف‌زاده» برای خطاب قراردادن امینی استفاده می‌‌شد، به‌شدت متنفر بود و هیچگاه نتوانست با امینی رابطه‌ای صمیمانه برقرار کند. شاه سرانجام این وضعیت را برنتافت. به منظور چاره‌گری، در توافقی با فرستاده کندی به ایران، در نیمه دوم فروردین 1341 زمینه سفر خود به امریکا و انگلیس را مهیا نمود. این سفر بیست‌روز در امریکا و چند روز هم در انگلستان به‌طول انجامید. امینی در کیهان لندن، درخصوص این سفر می‌نویسد: «شاه در بازگشت، روحیه مطمئن‌تری پیدا کرده بودند. حتی در یک مصاحبه، اصلاحات ارضی را که از مرحله اول بیرون نیامده بود، کافی ندانستند و به اصلاح وضع کارمندان دولت و سهیم‌کردن کارگران در کارخانه‌ها اشاره کردند. این کار معنی داشت و به معنی دخالت دوباره در کار قوه مجریه و پیش‌افتادن از دولت در شعارها و اعلام برنامه اجرایی بود. رابطه شخص ایشان پس از بازگشت اگرچه ظاهرا با شخص من و دولت تغییری نکرده بود، ولی بر دو کار پافشاری زیاد می‌کردند که سابقا چنین نبود، یکی بر اضافه‌شدن بودجه ارتش که سابقا توافقهای اصلی را کرده بودیم و قرار نبود اضافه شود، و دیگر بر سرعت‌گرفتن آهنگ اصلاحات ارضی که این یکی هم سابقه نداشت.» کش‌وقوس و جدال میان شاه و امینی بر سر تقسیم‌بندی بودجه، سرانجام به استعفای امینی منجر شد. شاه این موفقیت را در ازای پرداختن بهایی در سفر خود به امریکا و در توافق با کندی به‌دست آورد. اگرچه حکومت امینی اصلاحات ارضی را اجرا کرد و صرفه‌جویی پولی مورد درخواست صندوق بین‌المللی پول را انجام داد، اما این اقدامات فقط چهارده ماه دوام آورد. درکل برای سقوط امینی عوامل متعددی را می‌توان برشمرد، اما به‌نظر می‌رسد سه عامل زیر از جمله علل عمده آن بودند: 1ــ صرفه‌جویی مالی، نارضایی عمومی را شدت بخشید 2ــ جبهه ملی از کمک به امینی خودداری کرد تا او را برای انحلال ساواک و برگزاری انتخابات آزاد تحت‌فشار گذارند. البته امینی سپهبد تیمور بختیار را از ریاست ساواک برکنار نمود و به‌جای او سرلشگر پاکروان را جایگزین کرد. 3ــ امینی به هنگام درگیری‌اش با شاه بر سر لزوم کاهش بودجه نظامی، نتوانست حمایت امریکا را جلب کند. علی امینی پس از برکناری، مدت زیادی مورد بغض رژیم پهلوی قرار داشت؛ به‌ویژه پس از قتل کندی و روی‌کارآمدن جانسون و سپس نیکسون، به‌شدت از سوی رژیم کنترل می‌شد و حتی ممنوع‌الخروج بود. پس از اوج‌گیری حرکتهای انقلابی ــ اسلامی در سال 1357 برای درهم‌شکستن نظام شاهنشاهی، بار دیگر دموکراتها به صحنه آمدند و زمینه برای فعالیت امینی نیز فراهم شد. وی فعالیتهای گوناگونی را برای مهار سیل خروشان انقلاب آغاز کرد که عمده‌ترین آنها قرارگرفتن او در رأس گروه مشاوران شاه بود. امینی حتی برای حفظ رژیم و مهار خشم انقلابی مردم، داوطلب نخست‌وزیری شد و در این راه وقتی امام‌خمینی(ره) را مانع اصلی نیل به هدف خود دید، خواستار ملاقات با امام شد اما حضرت امام او را به حضور نپذیرفت. منابع مربوط به فراماسونری در دوران پهلوی دوم، امینی را فراماسونر می‌دانند. به استناد منابع، وی در سال 1354 عضو لژ فراماسونری جویندگان کمال (با شماره طریقت 100) بوده که در سال 1356 تا رتبه 18 ارتقا می‌یابد. امینی در دوازدهم اسفند 1356 از این لژ خارج می‌شود و نام مستعار او در شبکه‌های فراماسونری، دکتر علنی بوده است. علی امینی، که سرانجام ده روز قبل از سقوط رژیم شاه از کشور خارج شد و به اروپا رفت، نماینده و نماد نسلی است که راهگشای نفوذ تمام‌عیار امریکا در ساختار اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران گردیدند. هرگاه خطری منافع امریکا را تهدید می‌کرد، چهره‌هایی همچون امینی از هرگونه خدمتگزاری دریغ نمی‌کردند. وی در اواخر عمر به جهت نداشتن درک درست از شرایط سیاسی ایران، برای جلب رضایت حامیان امریکایی‌ خود، با استفاده از حمایتهای مالی آنها «جبهه نجات» را با هدف مقابله با نظام جمهوری اسلامی تاسیس کرد. پرونده حیات امینی سرانجام در سن هشتادوهشت سالگی در خارج از کشور بسته شد. منابع و مآخذ: 1ــ یعقوب توکلی، خاطرات علی امینی، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1377 2ــ حبیب لاجوردی (ویراستار)، خاطرات علی امینی، تهران، نشر گفتار، 1376 3ــ حبیب لاجوردی (ویراستار)، خاطرات جعفر شریف‌امامی، تهران، نشر نگاه امروز، 1380 4ــ مسعود بهنود، از سیدضیاء تا بختیار، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ سوم، 1369 5ــ سیدجلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، تهران، دفتر انتشارات اسلامی، 1361 6ــ ویلیام سولیوان، ماموریت در ایران، ترجمه: محمود طلوعی، 1373 7ــ عبدالحسین زرین‌کوب، روزگاران، تهران، نشر سخن، 1380 8ــ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، گروه مترجمین، تهران، نشر مرکز، چاپ چهارم، 1380 نشریه زمانه  منبع: سایت جام‌جم ایام

نقشه آقای گاف برای جدا کردن جنوب ایران

در اواخر جنگ اول جهانی زمانی که قوای انگلیسی در جنوب ایران حضور داشتند و با عشایر ایرانی می‌جنگیدند، کنسول انگلستان در شیراز پیشنهاد کرد که جنوب ایران تحت نظام نایب‌السلطنگی شاهزاده فرمانفرما از کشور جدا شود. این مطلب در قالب چند اطلاعیه‌ در روزنامة ایران به چاپ رسید. روزنامة ایران در شمارة 17 ژوئن 1918 خود حاوی اطلاعیه‌ای از سوی رودلف سومر از سفارت آلمان بود: «طبق اخباری که به دستمان رسیده، کنسول انگلستان در شیراز، آقای گاف، اخیراً به سفارت انگلستان در تهران پیشنهاد کرده است که جنوب ایران تحت نایب‌السلطنگی شاهزاده فرمانفرما به استقلال داخلی دست پیدا کند.» این اعلامیه می‌افزاید: «سفارت آلمان معتقد است که باید توجه عموم مردم را، در این مقطع حساس، به این حقیقت جلب کند که در حالی که قدرت‌های مرکزی و جمهوری روسیه حافظ استقلال ایران هستند و استقلال کامل و تمامیت آن را تضمین کرده‌اند، دولت انگلیس، بالعکس، راه را برای تقسیم و نابودی [ایران] هموار می‌سازد. رودلف سومر، سفارت آلمان، تهران.» براوین، «فرستاده» شوروی، نیز اطلاعیه‌ای در شمارة 20 ژوئن 1918 روزنامة ایران منتشر ساخت: «در ارتباط با اطلاعیه سفارت آلمان در خصوص تمایل انگلیس به استقلال داخلی جنوب ایران تحت نایب‌السلطنگی شاهزاده فرمانفرما، والی کنونی شیراز، اینجانب از طرف جمهوری فدرال سوسیالیست روسیه، بدینوسیله توجه عموم مردم ایران را به این مسئله جلب می‌کنم، و به مردم این کشور یادآور می‌شوم که ملت انقلابی روسیه حاضر است که برادر عزیزش- کشور همسایه ایران- را برای دفاع از خود در برابر فشارها و تجاوزات کاپیتالیسم و فئودالیسم خارجی آماده کند.» انگلیسی‌ها خیلی سریع این اتهامات را ردّ کردند و تکذیبیة آنها در همان شمارة 20 ژوئن روزنامه ایران به چاپ رسید: «در ارتباط با اطلاعیه‌ای که از سوی سفارت آلمان در روزنامه «ایران» به چاپ رسیده، و در آن ادعا شده بود که پیشنهادی برای استقلال داخلی جنوب ایران مطرح گردیده است، سفارت بریتانیا بدینوسیله این اتهام را ردّ و اعلام می‌کند که چنین پیشنهادی از سوی کنسول بریتانیا در شیراز مطرح نشده است. سفارت بریتانیا.» پاسخ سفارت آلمان در شمارة 21 ژوئن ایران به چاپ رسید: سفارت انگلستان مطلبی را که سفارت پادشاهی آلمان چند روز پیش در خصوص تمایل و قصد انگلستان برای اعلام استقلال داخلی جنوب ایران علنی ساخت، با صدور تکذیبیه‌ای عمومی ردّ کرده است. بنابراین، سفارت آلمان مجبور است رازی را که تا کنون نزد خود نگاه داشته، با انتشار ترجمة یادداشتی از طرف آقای اسکات، کنسول سفارت انگلیس، به سرگرد سِر والتر بارتلوت، وابستة نظامی همان سفارت، برملا سازد. یادداشت از این قرار است: «وزیرمختار از شما تقاضا دارد که اهمیت محرمانه ماندن تلگرام امروز صبحِ آقای گاف در خصوص فرمانفرما و استقلال جنوب ایران را به اعضای دفترتان گوشزد کنید. اگر دشمنان‌مان چیزی بشنوند بی‌مورد آن را بزرگ کرده و سر و صدا راه می‌اندازند، و خواهند گفت که ما داریم راه را برای تقسیم ایران آماده می‌کنیم.» یادداشت فوق هرگونه تردید دربارة صحت محتویات اطلاعیة این سفارت را برطرف می‌کند و هیچ شک و شبهه‌ای در خصوص تمایلات، مقاصد و اهداف انگلیس در قبال ایران باقی نمی‌گذارد. (امضاء) سومر،‌ دبیر اول سفارت پادشاهی آلمان در تهران. پاسخ انگلیس به این اطلاعیة سفارت آلمان در شمارة 28 ژوئن روزنامة ایران به چاپ رسید: در ارتباط با اظهارات سفارت آلمان در خصوص پیشنهاد کنسول بریتانیا در شیراز به سفارت بریتانیا برای استقرار یک دولت مستقل در جنوب ایران، سفارت دولت اعلیحضرت پادشاه بریتانیا بر این باور است که چنین اظهارات کذبی باید با فاش شدن حقیقت خاتمه یابد. در واقع این پیشنهاد که شاهزاده فرمانفرما نایب‌السلطنه‌ای کارآمد برای دولت مستقل فرضی جنوب ایران خواهد بود، به کنسول بریتانیا در شیراز ارایه شده بود. کنسول نیز بنا به وظیفه‌اش این مطلب را به سفارت بریتانیا در تهران گزارش داد. ولی از آنجایی که چنین پیشنهادی مستقیماً بر خلاف دیپلماسی بریتانیای کبیر است،‌ و با عنایت به این امر که دولت بریتانیا مکرراً تمایل و قصدش را مبنی بر احترام به استقلال ایران اعلام داشته است،‌ بدون شک پاسخ به این پیشنهاد قطعاً منفی خواهد بود. منبع:انگلیس و اشغال ایران در جنگ جهانی اول ، محمدقلی مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 294 تا 296 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

مرگ تیمورتاش قبل از عفو رضاشاه

عبدالحسین تیمورتاش یکی از مردان پرقدرت رضا شاه بود که سال‌ها تصدی وزارت دربار را به عهده داشت و چون مورد اعتماد پهلوی اول بود در بسیاری از عزل و نصب‌ها دخالت داشت. تیمورتاش در دستگاه رضاخانی چنان پیشرفت کرد که بسیاری او را دومین فرد قدرتمند حکومت پهلوی می‌دانستند و گمان نمی‌کردند که ستاره اقبال او پنجشنبه اول دی 1311 خاموش شود. آن روز تیمورتاش مثل روزهای دیگر به وزارت دربار رفت و داشت به امور رسیدگی می‌کرد که قاصدی پاکتی ممهور به مهر دربار را به او داد. وزیر دربار بلافاصله مشغول خواندن نامه شد و با ناباوری به سطرهای نامه نگاه کرد. در نامه ارسالی خطاب به وزیر دربار نوشته شده بود که از این پس سمتی در دربار ندارید. این خبر مثل برق و باد پیچید، به طوری که روزنامه‌های آن دوره این حادثه را در صدر اخبار خود قرار دادند. روزنامه شفق سرخ در صبح شنبه در کادر کوچکی نوشت «معاف از خدمت، آقای تیمورتاش وزیر دربار پهلوی از خدمت معاف گردیدند.» عبدالحسین تیمورتاش سال 1258 در نردین از توابع خراسان به دنیا آمد. در دوران تحصیل جزو شاگردان ممتاز بود و مدتی را در یکی از مدارس نظامی درجه اول روسیه در سن‌پترزبورگ تحصیل کرد و موقع بازگشت با توجه به این‌که به دو زبان فرانسه و روسی تسلط داشت در وزارت امورخارجه مشغول کار شد. خدمت در این وزارتخانه نتوانست جوابگوی جاه‌طلبی‌های خان مغرور نردین باشد. او در این دوران با میرزا حسین‌خان معین‌الوزاره مشکل داشت و بعد از استعفا از وزارتخانه به عنوان نایب‌الحکومه بلوک جوین برگزیده شد. از این پس بود که تیمورتاش پله‌های ترقی را طی کرد و اقبال خود را برای کسب حمایت از خاندان‌های پرنفوذ قاجار آزمود. چند دوره نمایندگی مجلس و به دست گرفتن حکومت گیلان از جمله سمت‌هایی بود که او در کارنامه خود آنها را تجربه کرده بود. عملکرد وی در دوران حکومتش در گیلان قدری برای مردم این خطه نفرت‌انگیز بود که بعد از کودتای سید ضیاء، عزل شد و به تهران آمد. در پایتخت انتقاداتی تند و تیز علیه اقدامات و عملکرد سید ضیاءالدین طباطبایی در حضور نرمان وزیر مختار انگلیس مطرح کرد که همین هم باعث دستگیری و زندانی شدن او شد. کابینه سیاه سید ضیاء دوام چندانی نداشت و بعد از سرنگونی موجبات آزادی تیمورتاش فراهم شد. با روی کار آمدن کابینه مشیرالدوله وی به عنوان وزیر عدلیه و حاکم کرمان در سال 1302 و وزیر فواید عامه در کابینه سردار سپه در سال‌های 1303 و 1304 منصوب شد. او در این دوران اعتماد سردار سپه را کسب کرد و بعد از تاجگذاری رضا شاه تا سال 1311 به عنوان وزیر دربار مشغول فعالیت شد. او در این مرحله چنان پیش رفت که از نظر نفوذ و اعتبار بسیاری او را شخص دوم مملکت می‌دانستند. تیمورتاش در این سال‌ها چند ماموریت مهم داشت. سفر به روسیه به عنوان نماینده فوق‌العاده برای انعقاد قرارداد تجاری و رفع اختلافات موجود با دولت شوروی در سال 1305 و گفت‌وگو و مذاکره با نمایندگان انگلیسی شرکت نفت انگلیس و ایران در سال 1308 از جمله ماموریت‌های او بود که البته موفقیتی سیاسی عاید او نکرد. مذاکرات که در سال 1310 به پایان رسید، تیمورتاش در بازگشت از سفر به مسکو رفت و با چند مقام رسمی مسکو از جمله ورشیلف، وزیر جنگ شوروی دیدار و مذاکره محرمانه داشت. در این سفر بود که کیف حاوی اسناد مهم او مفقود شد و در آذر 1311 او متهم به جاسوسی شد. ناکامی تیمورتاش در مساله نفت، ملاقات محرمانه با سران شوروی، مطالب روزنامه‌های انگلیسی درباره جانشینی تیمورتاش، غرور و تکبر و سوابق ناشی از ولخرجی‌های وی از بودجه دربار، اخذ وام‌های کلان از بانک‌ها و اشخاص مختلف، خوشگذرانی، شهوترانی، قمار، شرب خمر مدام، استعمال افیون و دوستی با افراد ناباب، رضاشاه را نسبت به تیمورتاش بدگمان ساخت. تیمورتاش که پس از بازگشت از سفر متوجه کدورت رضاشاه شده بود درخواست مرخصی کرد و پس از 40 روز مرخصی رضاشاه وی را احضار کرد و خواستار ادامه کار او در دربار شد. در همان سال موضوع اختلاس تیمورتاش با همکاری رئیس آلمانی بانک ملی (در جریان تبدیل ارز) و حسینقلی نواب، رئیس هیات نظارت مطرح شد. همچنین در همان زمان وکیل‌الملک دیبا، رئیس حسابداری دربار و یار نزدیک تیمورتاش پس از محاکمه در دادگستری، توسط رضاشاه از کار برکنار گردید. به این ترتیب روز سوم دی 1311 تیمورتاش رسما از وزارت دربار عزل و بیست و نهم بهمن همان سال در اداره نظمیه زندانی شد. اتهامات وارده علاوه بر اختلاس از بانک ملی، دریافت رشوه از حاج میرزا حبیب‌الله امین‌التجار به منظور اعمال نفوذ در امر واگذاری انحصار صدور تریاک بود که به پنج سال حبس انفرادی و پرداخت مبلغی جریمه نقدی محکوم شد. هشتم مهر 1312 کاراخان، قائم مقام کمیسر امور خارجه شوروی به ایران آمد و پس از گفت‌و‌گو در مورد امور تجاری و اقتصادی درخواست عفو تیمورتاش را مطرح کرد و رضاشاه پاسخ داد که در صورت زنده بودن نامبرده با خواسته‌اش موافقت خواهدکرد، اما تیمورتاش که از مدت‌ها قبل با غذای مسموم بیمار گشته بود در مهر 1312 جان سپرد و جنازه وی بدون تشریفات در امامزاده عبدالله به خاک سپرده شد و خانواده وی به خراسان تبعید شدند. منابع: ـ عاقلی، باقر؛ تیمورتاش در صحنه سیاست ایران، تهران، جاویدان، 1371ش، صص 109 و 110. ـ باژانوف، بوریس؛ خاطرات باوریس باژانوف (رئیس دبیرخانه دفتر سیاسی و دستیار استالین) مترجم عنایت‌الله رضا، تهران، گفتار، 1364ش، صص 439 ـ 433. ندا حق‌طلب / جام‌جم منبع: سایت جام‌جم ایام

شکنجه گری که یکی از مشهورترین موسیقی دانان ایران بود

تاسالهای طولانی کسی نمی دانست یکی از موسیقیدانان مشهور کشور که به تمام مایه های شور ، ماهور ، سه گاه ، دشتی ، بیات ترک ، و ... تسلطی استادانه دارد همان کسی است که در مقام رئیس شهربانی رضاشاه بیشترین جنایت و خونریزی و سرکوب را علیه آزادیخواهان در زندانهای رضاخانی مرتکب شده است . آن موقع به « سرپاس مختاری » مشهور بود و امروز « استاد رکن الدین مختاری » نامیده می شود . رکن الدین مختاری نوازنده ای است که هرگاه قرار است تاریخچه موسیقی ایران بیان شود و چشم انداز رشد و توسعه آن مورد بررسی قرار گیرد ، نامی از او به عنوان یکی از اساتید فن برده می شود. اما سوابق خدمات این موسیقیدان به اختناق رضاخانی و نقشی که در شکنجه و مرگ هولناک زندانیان بر عهده داشته ، معمولا مانع تجلیل از شخصیت هنری وی می گردد . این دو گونه نگری حتی در کتابهایی که در زمینه هنر موسیقی به رشته تحریر در می آید نیز سایه افکنده است . مختاری در سال 1266 شمسی در تهران متولد شد. پدرش کریم در دربار قاجار ملقب به « مختار السلطنه » بود و در خانه بزرگی موسوم به پارک مختار السلطنه در خیابان ارامنه تهران سکنی داشت. رکن الدین برای گذراندن تحصیل به « مدرسه تربیت »سپرده شد و در این مدرسه با عبدالله دوامی که بعدها جزو بهترین خوانندگان و ردیف دانان موسیقی ایرانی شد همکلاس بود. در فاصله ای نه چندان طولانی نام مختاری به عنوان یکی از آهنگسازان نخبه و کارآمد ترین نوازنده ویولن زبانزد محافل موسیقی شد. گفته می شودد آثارش از چنان استحکام و زیبایی برخوردار است که تا همین امروز جزو بهترین قطعات موسیقی ایران محسوب می شوند. روح الله خالقی از اساتید موسیقی در کتاب سرگذشت موسیقی ایران در بخش ویولن آشنایی خود را با رکن الدین مختاری این گونه شرح می دهد: شب های تابستان در آجر فرش جلوی اتاق پنج دری روی قالیچه ای که با کتاب آبی رنگ فرش شده بود می نشستیم . یک فانوس قشنگ هم در کنارحوض مستطیل که نمای آن از سنگ بود قرار داشت و نیمی از حیاط را روشن می کرد و عطر گل های درهم اطلسی و شاه پسند مشام جان را تازه می کرد. پیرزن اصفهانی خوش صحبتی در خانه ما بود که قصه می گفت . بعد از شام روی تخت بزرگی که چندین تختخواب رویش جا می گرفت دراز می کشیدیم و پیرزن قصه را آغاز می کرد . گاهی کلام خود را می برید و می گفت : بچه ها گوش کنید صدای ویولن بلند شد . ما هم طوری به این صدا مانوس بودیم که سکوت می کردیم و گوش می دادیم و با نغمه ساز به خواب می رفتیم . نوازنده ویولن یک صاحب منصب نظمیه بود که پشت منزل مادر ما در پارک پدرش منزل داشت . من آن موقع هنوز شکل ویولن را ندیده بودم ولی مادرم برایم گفته بود که ویلون سازی است شبیه کمانچه که به عوض اینکه روی زانو یا زمین بگذارند زیر چانه می نهند و با کمانی که آن را آرشه می نامند نواخته می شود. چون در کودکی مکرر با آواز ویولن به خواب رفته بودم همیشه آرزو می کردم که من هم بتوانم روزی این ساز را بزنم . به مادرم گفتم چه می شود اگر اجازه دهی نزد همین همسایه نواختن ویولن را فرا گیرم . تبسمی کرد و گفت « حالا خیلی زود است . از این گذشته آقای همسایه که معلم ساز نیست . شنیدن صدای ویولنش هم برای هر کس میسر نمی باشد . از حسن تصادف است که ما در جوار او هستیم و آهنگ سازش را گاهی می شنویم . دراین خصوص بهتر است با کسی صحبت نکنی زیرا وضع اداری او این اجازه را نمی دهد که به نام ساز زن که در اذهان مردم شغل آبرومندی نیست شهرت پیدا کند . ممکن است بفهمد و تابستانها درهای اتاقش را ببندد که مثل ایام زمستان صدای سازش به گوش ما نرسد ». این خاطره در ذهن من ماند تا بعد از اینکه به تحصیل موسیقی پرداختم متوجه شدم که همسایه قدیمی ما یکی از هنرمندان عهد خود بوده است. هنرمندی که این جا و آن جا در اسناد کتبی موسیقی به آن ا شاره شده است . در بخش دیگر، او را در تاریخ به نام سرپاس مختاری می شناسیم .همان شخصیت ویران گر و نامعقولی که اهل موسیقی رغبت زیادی به سخن گفتن پیرامون آن ندارند . خالقی می نویسد: مختاری علاوه بر اینکه هنرمندی تواناست و وجودش در عرصه موسیقی وزنه ای حساس تلقی می شود او را با عنوان رئیس شهربانی رضا شاه در دوره ای از بحرانی ترین روزهای این دیار می شناسیم . سرپاس مختاری در فاصله بین سال های 1313 تا 1320 رئیس شهربانی بود و این در حالی است که پیش از او روسایی چند از کار کنار گذاشته شده اند . بزرگ علوی که چهار سال در زندان مختاری بازداشت بوده است وی را چنین معرفی می کند: ما دلائلی در دست داشتیم که در بعضی موارد رئیس شهربانی از اوامر شاه نیز اطاعت نمی کرد . در محاکم نظامی اگرمتهمی محکوم شده بود و حکم او به امضاء شاه هم رسیده بود به محض ا ینکه رئیس شهربانی با آن مخالفت می کرد محکمه تجدید می شد و متهم به مجازات شدید تری می رسید . ظاهرا روسای ارتش از شخص رئیس شهربانی حساب نمی بردند و حکمی که به نظر آن ها مطابق میل شاه بود صادر می کردند و چون رئیس شهربانی از عهده این صاحب منصبان ارشد ارتش بر نمی آمد مستقیماٌ پیش شاه اقدام می کرد و حکم آن ها را لغو می نمود. در هر صورت مکرر اتفاق افتاده است که رئیس شهربانی با احکامی که از طرف محاکم نظامی صادر شده بود مخالفت کرده و خشونت بیشتری به خرج می داد . همین برای بعضی دلیل شده بود که رئیس شهربانی به درجات از شاه خشن تر و ظالم تر است و البته در خارج نیز عده ا ی به نفع شاه از آن استفاده می کردند و مقصر را رئیس شهربانی قلمداد می کردند . سرپاس مختاری از تمام قوا در برابر نیروهایی که مقابل شاه ایستاده بودند قرار گرفته و حاضر به کوچکترین انعطافی نبود و همین موضوع دستان هنرمند او را آلوده خون کسانی کرد که بسیاری از آنها برای پیشرفت ایران مبارزه می کردند . او در تمام موارد نزدیک ترین یاور شاه بود . چه آنجا که شاه می خواست نوار افتتاح فلان تونل را قیچی کند چه آنجا که شاه با اطلاع از ورود قوای متفقین دچار اضطراب و پریشانی شده بود و چه آن وقت که در هشتم شهریور 1320 مجبور به اعلام حکومت نظامی شد و افراد خانواده ا ش را در معیت صادق ترین و معتمد ترین کس خود یعنی مختاری به اصفهان فرستاد و خود در پناه مسلسل ها به ا نتظار حوادث نشست. اما دیری نپایید که حکومت شاه از هم پاشید و مردم مختاری هنرمند را به پای میز محاکمه کشیدند . روز سوم مرداد ماه 1321 محاکمه رکن الدین مختاری و دستیاران تبهکارش که به منزله محاکمه رژیم رژیم رضاخانی در آمده بود زیر سایه مسلسل ها و مراقبت دو گروهان نظامی و یک صد نفر پاسبان مسلح در دادگستری شروع شد . گذشته از صدها نفر که بی نام و نشان درزندان ها تبعید گاه ها و شکنجه گاه ها کشته شده و یا به سکته های فرمایشی گرفتار آمده بودند و جنایاتی که هرگز تعقیب و افشای آن ها مقدر نگردید نظیر ترور میرزاده عشقی که قاتل وی به قولی به وسیله مامورین شهربانی دستگیر و بعدا ناپدید شده و یا مرگ حاج آقا اسماعیل عراقی نماینده یازدهم مجلس شورا که با خوردن چای یا شربت در دفتر سرپاش مختاری شبانه دچار تشنج و رعشه گردیده و فوت نمود و یا قتل ارباب کیخسرو شاهرخ که به یک جشن عروسی برده شد و در آنجا تحویل مامورین خفیه شهربانی گردید تا او را به کرج برده خفه نمایند، ادعا نامه دادستان حاکی از جنایاتی بود که به دستور مختاری رئیس شهربانی و به دست عمالش انجام یافته بود که اینک به پاره ای از آنها اشاره می کنیم : 1- آیت الله سید حسن مدرس نماینده پنج دوره مجلس شورای اسلامی (از دوره دوم تا ششم) را به خواف تبعید کرده بودند و چون اداره شهربانی از دادن خرجی به او امتناع می کرد وی در نهایت سختی به سر می برد بنا به اقرار پاسیار منصور وقار طبق دستور کتبی مختاری یاور جهانسوزی وی به قتل رسید. مدرس را حین خواندن نماز با عمامه خودش خفه کردند و بعد از کشتن وی محافظینش گزارش ذیل را تقدیم داشتند: به تنگی نفس سینه مبتلا بوده و تا یک ساعت قبل حیات داشته که بعداٌ فوت نموده است . امضاء 2- نصرت الدوله فیروز(فرمانفرمائیان) در تبعید سمنان و تحت مراقبت رسدبان سیف الله فولادی بود بنا به دستور مختاری رئیس کل شهربانی سه نفر ذیل: عقیلی پور فرشچی و عباس بختیار معروف به شش انگشتی جهت قتل وی به سمنان اعزام می گردند . در سمنان هر سه نفر وارد اتاق شده ابتدا گیلاس پر از سمی را به او می دهند تا بخورد. مین که نصرت الدوله با کمال بی اعتنایی دست خود را برای گرفتن گیلاس سم دراز می کند عباس بختیاری که در پشت سر نصرت الدوله ایستاده بود غفلتا او را بغل کرده و بر زمین می زند و گلوی او را گرفته شروع به فشار دادن می کند فولادی هم فورا بر روی سینه وی نشسته دست های او را محکم می گیرد . فرشچی هم در نگهداری پاهای نصرت الدوله شرکت می کند . فرشچی کارمند شهربانی که در این جنایت شرکت داشته اقرار می کند که چون عباس بختیار خدمتکار شخصی ریاست کل شهربانی نهایت تخصص را در خفه کردن اشخاص داشت بنا به گفته خودش طوری گلو را گرفته بود که آثاری باقی نماند. پس از ا ینکه قضیه خاتمه داده شده لباس های او را مرتب نموده عینک شاهزاده را به چشمش زده و روی تختخواب خواباندیم و دنبال دکتر فرستادیم. 2- فرخی یزدی را شبانه از زندان به مریضخانه بردند . درآن جا پزشک احمدی و سرهنگ نیرومند رئیس زندان و جلادهای دیگر حضور داشتند . چند نفراو را روی تختخواب خواباندند و دست و پایش را محکم گرفتند تا مقاومت نکند . محل این فاجعه در اتاق دستشویی مریضخانه زندان پایین بود . پزشک احمدی آستین هایش را بالا زد . فرخی می خواست نعره بکشد ولی چند نفر دست ها را روی دهان او گذاشتند . احمدی تزریق خالی پر از هوا را به رگ او زد و هوا را د ر رگش خالی کرد . کم کم در حال آن شاعر خفقان پیدا شد به خر خر افتاد ورنگش مثل قیر سیاه شد و پس از مدتی تشنج و خفقان بیجان شد. 3- شب چهاردهم خرداد بنا به دستور مختاری عباس بختیار و مقدادی به معاونت عباس یاوری و عقیلی پور و جمشیدی شیخ خزعل را در اتاقش خفه کردند و درفشی به شقیقه او کوبیدند . چند روز بعد از قتل وی مختاری چکی به مبلغ ده هزار ریال صادر و مقدادی با اخذ آن چک رسیدی داد و به ترتیب زیر بین قاتلین تقسیم کرد. - عباس بختیاری که گلوی شیخ را گرفته بود 4000 ریال – حسینعلی فرشچی که درفش را در شقیقه فرو کرده بود 3000 ریال – عباس جمشیدی که در حیاط راه رو مراقبت میکرد 2000 ریال – عباس یاوری که در پشت در مراقت بود 500 ریال – عقیلی پور که در پشت در مراقب بود 500 ریال. هر یک از گیرندگان وجه قبضی بدین مضمون می دهند: مبلغ .... ریال به رسم انعام از اعتبار مخفی توسط مقدادی واصل گردید. 4- پزشک احمدی وقتی تیمور تاش را مسموم کرد (با تزریق استرکنین) تیمور تاش که در حال جان کندن بوده ولی هنوز مختصر حیاتی داشت به شهادت دکتر محمد خروش و اظهارات معین طبیب ابوالقاسم حائری برای اینکه خبر مرگ مصنوعی زودتر به عرض برسد بالش و پتو را بر دهان او گذاشت و او را آهسته خفه کرد. 5- پزشک احمدی که با تزریق سم سردار اسعد بختیاری را در زندان به قتل رساند و خود را در دادرسی ارتش تبرئه شد درباره فوت سردار اسعد گزارش جالبی داد که عینا از پرونده 18/12 – 291 شهربانی نقل می گردد: مقام ریاست محترم اداره پلیس جعفر قلی خان اسعد در دو هفته قبل مبتلا به سکته قلبی شده بود و تحت معالجه قرار گرفته بود. لیله 13.1.10 فوت نموده است . دکتر احمدی 6- دکتر تقی ارانی را به دستور سرهنگ نیرومند رئیس زندان سیصد ضربه شلاق زدند و در اتاق مجرد شماره 28 زندان که گنداب تمام مستراح ها به آنجا ختم می شد زندانی کردند . وی روی سمنت نمناک و هوای خفقان آور مدتی به سر برد . بالش او یک جفت کفش سرپایی و لباس او در ماه آبان و آذر پیراهن تور تابستانی و یک تنکه تور نازک بود . وی را عمدا به بیماری تیفوس مبتلا ساختند تا در اثر بیماری و عدم مراقبت و آزار و اذیت جان سپرد . چنانچه مادرش نتوانسته جنازه فرزندش را بازشناسد. زندان مختاری و سرهنگ نیرومند دروازه گورستان بود فقط ساعات و روزهای انتظار فرق می کرد . اگر یک نفر زندانی تقاضای ملاقات دادستان ویا از مشروطیت و قانون اساسی صحبت می کرد سرهنگ نیرومند دستور حاضر کردن چوب و فلک را میداد و با نواختن دویست سیصد ضربه شلاق به جان و تن زندانی می گفت: شلاق قانون اساسی است و فلک مشروطیت ! پزشک احمدی را با لباس و دستار عربی به صورت یک حاجی عرب در عراق دستگیر کرده به تهران آوردند و به همراهی رکن الدین مختار، سرهنگ نیرومند و مصطفی راسخ قائم مقام رئیس زندان به پای میز محاکمه کشیدند . رکن الدین مختار در دفاع از خود کسانی را که به مسند قضا تکیه زده و قانون شکنی های رضا شاه و عمال وی را صورت قانونی می دادند متهم کرد و گفت « ... در مدت هفت سال که بنده رئیس شهربانی بودن آقایان دادستان ها می آمدند و می دیدند و پرونده ها را بررسی می کردند . یک نفر تذکر نداد که این آدم چرا در زندان بوده چرا حبس بوده و چرا قرار صادر نکردید. دادستان ها برای سرکشی به زندان می آمدند . سپس مرا ملاقات می کردند و به غیر از تعریف و تمجید که زندان شما مثل مدرسه است چیزی نمی گفتند.... تمام اعمال و کردار من و کارکنانم به دستور اوامر پادشاه وقت بوده ا ست و....» دادگاه بی توجه به جنایات بی شماری که در پیش چشم پانزده میلیون ایرانی انجام یافته بود با نهایت خونسردی و بی اعتنایی به افکار عمومی رکن الدین مختاری این تبهکار بی مثال را فقط به 8 سال زندان با اعمال شاقه محکوم کرد . اما این محکومیت ها نیز ظاهری و صوری بود. مختاری را در اتاقی مخصوص با تمام وسائل آسایش جا دادند. وی در فروردین ماه 1327 مشمول عفو ملوکانه گردیده آزاد شد و محمد رضا شاه به پاداش خدماتی که وی به خاندان پهلوی کرده بود یک میلیون ریال نیز به او مرحمت کرد. مختاری قطعات بسیاری در طول مدت زندانی بودنش ساخت. پس از آزادی او اداره هنرهای زیبا تصمیم گرفت مدرسه شبانه ای برای تدریس موسیقی به وجود آورد و رکن الدین مختاری را به ریاست آن مدرسه برگزید. وی هر چند که دیگر به مقام ریاست شهربانی بازنگشت اما همچنان به دربار راه داشت و کار موسیقی را نیز تا آخر عمر رها نکرد. وی درسال 1335 به عنوان یکی از اعضاء هیئت مدیره انجمن اشاعه واعتلا موسیقی انتخاب شد و تقریبا در همان موقع عبدالله دوامی به دعوت او به مدرسه هنرهای زیبا راه یافت. مختاری رغبت زیادی به حفظ گنجینه های موسیقی سنتی نشان می داد. مختاری در 1350در ۸۴ سالگی بر اثر سرطان و پس از عمل جراحی روده درگذشت. بعد از مرگ وی آثار او این جا و آن جا به اجرا در می آمد و حتی گاهی هم به صورت نوار در اختیار علاقمندان قرار می گرفت . از جمله نواری است به نام آوازهای دیروز که در سال 1356 توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شد . این نوار شامل آثاری بود از رکن الدین مختاری – علینقی وزیری – ابوالحسن صبا و روح الله خالقی. گرچه سال ها از خاموشی مختاری می گذرد اما هنر او و کلاسهای موسیقی او فراموش شدنی نیستند پیشینه مملو از جنایت و نامردمی او نیز هیچگاه از صفحات تاریخ پر حادثه ایران زدوده نمی شود و در پرونده شخصی وی به عنوان مدرکی برای قضاوت نسل های آینده باقی خواهد ماند . منابع: روزنامه اطلاعات 30 بهمن 1322 روزنامه همشهری 10 اردیبهشت 1383 روزنامه کیهان 5 خرداد 1387 سایت نامداران ومشاهیر ایران سایت آفتاب منبع: سایت جام‌جم ایام

کمونیسم منهای مسکو

خلیل ملکی فرزند حاج میرزافتحعلی در سال 1280 در تبریز به دنیا آمد. او پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه راهی تهران شد و تحصیلاتش را در مدرسه صنعتی آلمانی‌ها ادامه داد. سال 1307 جزو دانشجویان اعزامی به خارج، راهی آلمان شد و در رشته شیمی به تحصیل پرداخت، ولی به دلیل مخالفت با رژیم رضاخان که منجر به قطع کمک‌هزینه تحصیلی وی گردید، ناگزیر به ایران بازگشت1‌ و تحصیلاتش را در دانشسرای عالی ادامه داد و سپس به تدریس پرداخت. در همین ایام با دختر حاج علینقی گنجه‌ای یکی از رهبران انقلابیون مشروطه ازدواج کرد. اقامت ملکی در اروپا و آموختن زبان‌های آلمانی و فرانسه و همچنین مطالعه کتاب‌ها و نشریات گوناگون، تاثیر بسزایی در او برجای نهاد. ملکی در آلمان با دکتر تقی ارانی و دوستانش آشنا شد و ثمره این آشنایی‌ها ارتباط وی با محافل روشنفکری بود. البته فعالیت این روشنفکران از دید پلیس رضاخانی مخفی نماند و 53 نفر از این افراد منجمله ملکی دستگیر و بازداشت گردیدند که بعدها به گروه 53 نفر مشهور شدند.2‌ پس از شهریور 1320 که رضاشاه سقوط کرد و از ایران اخراج شد ملکی و یارانش از زندان رهایی یافتند و روس‌ها که شمال ایران را اشغال کرده بودند، حزب توده ایران را که هسته اصلی آن عمدتا از گروه 53 نفر تشکیل می‌شد بنا نهادند. گرچه ملکی یکی از اعضای فعال حزب فوق محسوب می‌شد ولی نسبت به بسیاری از مسائل سیاسی و تئوریکی با دوستانش در حزب اختلاف‌‌نظر داشت که مهم‌ترین آنها مساله ارتباط با شوروی و دستور گرفتن از مقامات مسکو بود. شکست فرقه دموکرات آذربایجان در آذر 1325 نخستین ضربه جدی به قدرت حزب توده بود و بروز تشنجات و اختلاف فکری در میان رهبران حزب، در سال 1326 منجر به انشعاب خلیل ملکی و عده‌ای دیگر از اعضا از حزب مذکور گردید.3‌تز آنها «کمونیسم منهای مسکو» بود که مارشال تیتو نیز در اروپای شرقی پرچمدار آن بود. با تبلور نهضت ملی ایران حول محور ملی شدن نفت در سراسر کشور، همه نیروهای ملی و از جمله انشعابیون حزب توده جذب این مبارزه شدند و تشکل نوینی یافتند. سال 1330 ملکی با همکاری مظفر بقایی، حزب زحمتکشان ملت ایران را بنیاد نهاد و روزنامه شاهد نیز ارگان حزب اعلام گردید. این حزب نخستین تشکل قدرتمندی بود که توانست در برابر حزب توده ایران به رقابت برخیزد. مبارزه علیه دربار، حزب توده، حمایت از دولت مصدق و روند ملی شدن صنعت نفت در راس اولویت‌ها و اهداف سیاسی حزب یادشده قرار داشت. اتحاد و همراهی گروه ملکی و بقایی در حزب، تا 30 تیر 1331 ادامه یافت ولی به علت مواضع جدید بقایی علیه دکتر مصدق، ملکی از بقایی جدا شد و از آن به بعد حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری مظفر بقایی به جبهه مخالفان دولت دکتر مصدق پیوست و حزب جدید (نیروی سوم)‌ به رهبری خلیل ملکی فعالیت خود را در حمایت از نهضت ملی شدن صنعت نفت و مبارزه با انگلیس و سیاست‌های استعماری شوروی ادامه داد.4‌ با وقوع کودتای 28 مرداد 1332 و دستگیری ملکی، فعالیت علنی نیروی سوم نیز همچون دیگر احزاب و نیروهای سیاسی به پایان رسید. ملکی پس از آزاد شدن از زندان فلک‌‌الافلاک خرم‌آباد، با تشکیل جلسات هفتگی در منزل خویش به تحلیل مسائل حزبی، سیاسی و اجتماعی ایران پرداخت5‌ و اقدام به انتشار مجله‌ای به نام نبرد زندگی کرد که پس از مدتی با فشار ساواک به علم و زندگی تغییر نام داد. این مجله کانونی برای نشر اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی نیروی سومی‌ها محسوب می‌شد. سال 1339 ملکی جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران را بنا نهاد که در جریان وقایع 15 خرداد سال 1342 طی اعلامیه‌ای مقاومت روحانیون را در برابر استبداد ستود و رسما از قیام مردم حمایت نمود. دو سال بعد ملکی به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی دستگیر و به سه سال زندان محکوم گردید. به دنبال بازداشت و محاکمه ملکی، مراجع مختلف رسمی و غیررسمی بین‌المللی طی نامه‌های متعددی از شاه ایران و سایر مقامات مملکتی تقاضای عفو وی را نمودند که با توجه به بیماری ملکی و احتمال فوتش در زندان با پیشنهاد عفو او موافقت و سال 1345 از زندان آزاد گشت. او بعد از آزادی به شدت تحت کنترل ساواک بود و به همین جهت مقالات خود را با اسامی مستعار (م. مهر)‌ و (م. مهرگان)‌ در نشریات کشور منتشر می‌ساخت. خلیل ملکی سرانجام در بیست و یکم تیرماه 1348 درگذشت و در مسجد فیروزآبادی واقع در شهرری مدفون گشت. ویدا معزی‌نیا پانوشت‌ها: 1 - غلامرضا علی‌بابایی، فرهنگ تاریخی، سیاسی ایران و خاورمیانه، ج 30، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1374، ص 295. 2 - ناصر نجمی، بازیگران سیاسی عصر رضاشاهی و محمدرضا شاهی، تهران، اینشتین، 1373، صص 373-375. 3 - محسن مدیر شانه‌چی، احزاب سیاسی ایران با مطالعه موردی نیروی سوم و جامعه سوسیالیست‌ها، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1375، صص 101 - 104. 4- عزت‌الله نوذری، تاریخ احزاب سیاسی در ایران، شیراز: نوید شیراز، 1380، صص 85 - 89. 5 - امیر پیشداد، همایون کاتوزیان، گردآورندگان، یادنامه خلیل ملکی، تهران: انتشار،1370، ص93. منبع: سایت جام‌جم ایام

اعتراض صیادان بندر انزلی به قرارداد لیازانوف

در تاریخ ایران همواره قراردادهای بسیاری به ضرر کشور منعقد شده، یکی از این قراردادها اجاره شیلات شمال کشور به استپان لیازانوف تبعه روسی بود که به موجب آن به صیادان اجحافات بسیاری صورت می گیرد طبق این امتیازنامه آنچه ماهی حلال صید می‌شد به مصرف داخلی اختصاص داشت. نوعی ماهی توسط صیادان صید می‌شد که گیلانیها آن را ” سوف“ و روسها آن را ”سوراک “ می‌نامیدند. این ماهی فلس‌دار بود ولی دو دندان بزرگ داشت از این رو گیلانیها آن را حرام می‌دانستند صیادان ناچار بودند ماهی سوف ”سوراک“ را با قیمت نازل هفت تومان در برابر هزار ماهی به شرکت لیانازوف تحویل دهند. در جریده حبل المتین چاپ کلکته نمره بیست و شش مورخ دوشنبه 15 محرم 1316 هجری قمری و 6 جون 1989 میلادی آمده است: "شیلاتی را که لیازانوف از دولت ایران اجاره دارد وصید ماهی می کند معلوم است، ولی (هستند) صیادهای فقیر که جداگانه از خود دام می گذارند و صید ماهی می کنند و به مصرف فروش میرسانند ؛ لکن یک جور ماهی است که او را سوف می گویند و آنکه لیازانوف به زور و جبر آن سوف را از آن صیادهای فقیر و بیچاره هر هزار قطعه را پانزده قران خریده پول میدهد و اگر کسی آن ماهی سوف را در یکجایی به قدر خوراک خود نمک کند و شور نماید و برای خود احتیاطا بخواهد نگاه داردو اجزای واتکه مذکور خبردار شوند فورا آن ماهی را ضبط کرده تماما مال خود می کنند احیانا شخصی اگر در میان چلیک ماهیهای دیگر پنج قطعه از آن سوف را بخواهد از انزلی به مازندران یا بادکوبه بفرستد وقتی که اجزا خبردار شوند با سرعت هر چه تمامتر بر می آیند اسبابی فراهم می آورند آن بیچاره باید کلی خسارت به باو وارد شود و حال آنکه لیازانوف هیچ حق ندارد زیرا که صیاد از دریا گرفته و باو فروخته است اگر از دستگاه صیادی خود لیازانوف بوده باشد بلی می تواند مانع شود ولی صیاد بالا دخلی به دستگاه او نداردبا وجود این می گوید من باید بخرم و به قیمت نازل و کسی هم نیست که رسیدگی کند..." لیازانوف با پشتیبانی مامورین سیاسی روسیه روز بروز فشار خود را بر صیادان انزلی بیشتر می کرد تا اینکه صیادان انزلی در ۳۰ آبان ۱۲۸۵/ ۲۱ نوامبر ۱۹۰۶ / ۴ شوال ۱۳۲۴ برای اعتراض به امتیازنامهٔ لیانازوف در تلگرافخانه تحصن کردند. صیادان انزلی تلگرافی به آیت‌الله سیدمحمد طباطبایی اعلام کردند‌: ” اعیان انزلی به ما سخت گرفته‌اند که ماهی سوف را به لیانازوف بدهیم، اما تاکنون این کار را انجام نداده‌ایم.“ و گفتند هرچه ماهی صید کردیم بایستی مال خودمان باشد و منتظر اقدام مجلس هستیم. نمایندگان مجلس از دولت خواستند به شکایت صیادان انزلی رسیدگی کنند. پس از مدتی دولت پاسخ داد که ” قرارنامه لیانازوف از قرار هزاری پنج تومان بسته شده دو سال قبل به اقدامات اولیاء دولت علیه محض مراعات صیادان انزلی هزاری دو تومان علاوه بر پنج تومان شده فعلاً مخالفت با قرارنامه غیرممکن است.“ تعدادی از نمایندگان مجلس به پاسخ دولت اعتراض کردند. آیت‌الله سیدمحمد طباطبایی اعلام کرد : ” نمی‌شود ماهیگیران را اجبار به فروش ماهی کرد. “ دولت مدعی بود که اگر قرارداد را لغو کند ناگزیر است پنجاه هزار تومان غرامت بدهد. سیدمحمد پاسخ داد : ” اشخاصی را می‌شناسد که حاضرند جای لیانازوف را بگیرند و آن پنجاه هزار تومان غرامت را تقبل کنند. “ در تاریخ 30 نوامبر میان صیادان انزلی و نمایندگان حکومت درگیری می شود که منجربه کشته شدن یک صیاد می شود . در یک دسامبر 1906 وزیر اکرم (حاکم گیلان) برای آرام کردن مردم انزلی رفته مردم آنجا آشکارا به وی فحش میدهند. 15 دسامبر فرستادگان بدون اینکه بتوانند آرامشی در میان صیادان بوجود آورند از انزلی باز می گردند. 31 دسامبر اهالی انزلی و رشت در باب امتیاز لیزانوف در باب صید ماهی و خرید ماهی سوف به اعتراض برخاسته تصمیم به تحریم کالاهای روسی میگیرند با تمام این اقدامات و اقداماتی که در سالهای بعد توسط مردم صورت می گیرد، صیادان انزلی موفق نشدند تأثیری بر امتیاز لیانازوف بگذارند. این امتیاز تا سالها بعد در انحصار خانواده لیانازوف باقی ماند و دولت تزاری روسیه نیز با تمام قوا از آن حمایت می‌کند، زیرا با این امتیاز تقریباً انحصار خاویار دنیا در اختیار لیانازوف بود. بعد از سرنگونی تزار، حکومت شوروی به جانشینی مارتین لیانازوف نواده استپان لیانازوف مدعی امتیاز شیلات بحر خزر می شود. این امتیاز که از خرداد ۱۲۵۵ ش/ ژوئن ۱۸۷۶م/ جمادی‌الاول ۱۲۹۳ق منعقد شد تا ۱۱ بهمن ۱۳۳۱ش/ ۳۱ ژانویه ۱۹۵۳م / ۲۶ جمادی‌الاول ۱۳۷۳ق به اشکال مختلف دامنگیر ایران بود. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران ـ آزیتا لقایی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

...
39
...