انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

قیمت کاپیتولاسیون!

موسی موسی‌پور حق قضاوت کنسولی اگرچه نوعی امتیاز سیاسی مرسوم بین دولتهای ماقبل قرن بیستم بود، اما تصویب آن در سال ۱۳۴۳ توسط دولت و مجلس ایران خبر از یک واپسگرایی غیرقابل قبول داشت. درحالی‌که رضاشاه پس از به‌سلطنت‌رسیدن موضع نسبتا محکمی در قبال کاپیتولاسیون گرفت، فرزندش برای گرفتن یک وام تسلیحاتی حاضر به احیاء کاپیتولاسیون گردید و در این راه از برکنارکردن نخست‌وزیران غیرفعال هم ابائی نداشت! رای موافق مجلس با اکثریت نسبی انجام شد و رئیس و برخی از نمایندگان غیبت را بر حضور در آن مجلس ترجیح دادند و با بهانه‌های مختلف برای معالجه یا مسافرت! سعی کردند دامان خودشان را از ننگ امضاءکردن قرارداد مذکور مصون نگاه‌دارند. تصویب لایحه کاپیتولاسیون در ایران یکی از مهمترین زمینه‌های شکل‌گیری انقلاب‌اسلامی و پیدایش مقاومت سیاسی علیه شاه بود و شاید بتوان گفت همه‌چیز از آنجا شروع شد. امریکا حق نامشروع و نامألوفی را از ملت ایران گرفت که باعث شد چندسال بعد تمامی منافع و حقوق خود را در ایران از دست بدهد. مقاله زیر کاپیتولاسیون را در تاریخ معاصر ایران به اختصار بازگو می‌کند. سابقه کاپیتولاسیون در ایران به اواخر قرن شانزدهم میلادی (۱۵۹۸٫م) از طریق انگلستان بازمی‌گردد که برادران شرلی در نتیجه مذاکرات شاه‌عباس یکم و انگلستان به سرپرستی هیاتی متشکل از بیست‌وشش اروپایی به ایران آمدند.[۱] شاه‌عباس به اتباع کشور انگلستان و سایر مسیحیان آزادی رفت‌وآمد به ایران و توقف در کشور را اعطا کرد، با این قید که جان و مال و مذهب آنان در امان باشد و ضمنا پادشاه ایران متعهد گردید هر‌گونه مساعدت به مسیحیان بنماید تا آنان مراسم مذهبی خود را در کمال اطمینان و آزادی و به‌طورآشکار انجام دهند و به هر نوع تجارتی که مایل باشند اشتغال ورزند.[۲] در سال ۱۷۰۸٫م لوئی چهاردهم همزمان با تصمیم شاه‌سلطان‌حسین صفوی مبنی بر تصرف مسقط نماینده‌ای به ایران فرستاد.[۳] نماینده فرانسه با دادن وعده کمک کشتی‌های فرانسوی به دربار ایران، معاهده‌ای را امضاء نمود. هدف اصلی فرانسویها بازرگانی با ایران بود. سلطان‌حسین در این معاهده به کلیه مسیحیان کاتولیک حق ساختن کلیسا و اجرای آداب و مراسم مذهبی در سراسر ایران داد و نیز مقرر گردید نمایندگان سیاسی و کنسولهای فرانسه از مصونیت برخوردار باشند و از معافیت گمرکی استفاده کنند. پس از بازگشت نماینده، از کشتی‌های فرانسوی خبری نشد و سلطان‌حسین در سال ۱۷۱۵٫م محمدرضابیگ را به فرانسه فرستاد تا معاهده را تکمیل و امضاء نماید. به موجب این معاهده تکمیلی، به ایرانیان اجازه تجارت در فرانسه و تاسیس کنسولگری در مارسی داده شد. اما محمدرضابیگ به علت دست‌نیافتن به موفقیت در ماموریت، در بین راه خودکشی نمود. در سال ۱۷۲۲٫م که سلطان‌حسین گرفتار افغانها بود، با هدف کمک‌گرفتن از فرانسویان طی فرمانی به پادری (Paderi شخصی یونانی‌الاصل که قبلا مترجم سفارت فرانسه در استانبول بود و با محمدرضابیگ به فرانسه رفته و سپس به اصفهان آمد.) قرارداد ۱۷۱۵ را تصویب نمود اما شورای نیابت سلطنت فرانسه پس از اطلاع از این موضوع، ضمن عزل پادری از مقام مترجمی سفارت، ورود او را به خاک فرانسه ممنوع ساخت.[۴] در نتیجه هیچ کمکی از طرف فرانسه صورت نگرفت و دولت فرانسه هیچ‌گاه از امتیازات معاهداتش با ایران استفاده نکرد؛ زیرا ازیک‌طرف آشوبها و درگیریهای داخلی فرانسه به انقلاب منجر گردید و ازطرف‌دیگر سلسله صفویه نیز منقرض شد و فرانسویان برای مدتها ایران را ترک کردند. پس از دوره دوم جنگهای ایران و روسیه در زمان پادشاهی فتحعلی‌شاه قاجار و شکست ایران در این جنگها، به علت ضعف بنیه نظامی عباس‌میرزا و خیانت برخی دولتمردان، در تاریخ بیست‌ودوم فوریه ۱۸۲۸٫م/ پنجم شعبان ۱۲۴۳٫ق عهدنامه ترکمانچای با تلاش انگلستان بر ایران تحمیل گردید یکی از مفاد این معاهده ــ که میرزامسعود انصاری[۵] آن را از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کرد ــ قضاوت کنسولی یا اعطای حق کاپیتولاسیون به دولت روسیه بود.[۶] این معاهده باعث شد بعدها دولتهای خارجی برای اتباع خود حق کاپیتولاسیون را به‌دست آورند. برخی از این دول در انعقاد قرارداد رسما از کاپیتولاسیون نام برده‌اند و برخی با ذکر شرط دولت کاملة‌الوداد صاحب این امتیاز شده‌اند. لغو اعطای کاپیتولاسیون به روسیه طی عهدنامه ترکمانچای، دو سال قبل از کودتای رضاخان (۱۲۹۷٫ش) طی تصویب‌نامه‌ای به اطلاع عموم رسانده شد. اما الغای عملی این امتیاز را باید در عهدنامه مودت بین دو کشور ایران و شوروی در بیست‌وششم فوریه ۱۹۲۱ جستجو کرد که طی آن کلیه امتیازاتی که رژیم قبل شوروی از ایران گرفته بود، لغو گردید.[۷] پس از روی‌کارآمدن رضاشاه و انقراض سلسله قاجار در سال ۱۳۰۶٫ش، وی طی فرمانی خطاب به مستوفی‌الممالک، رئیس‌الوزرای وقت، کاپیتولاسیون را لغو نمود و دو هفته پس از آن ــ در نوزدهم اردیبهشت ــ وزارت‌خارجه ایران به کلیه نمایندگی‌های سیاسی و خارجی در ایران اطلاع داد که معاهدات مربوط به حقوق قضاوت کنسولها ملغی و بی‌اثر گردیده و پس از انقضای مدت یک‌سال دیگر هیچگونه حقی در این خصوص به خارجیان داده نخواهد شد.[۸] پس از روی‌کارآمدن رضاشاه، در طی یک‌سال قانون دادگاههای جدیدالتاسیس و نیز قوانین حقوقی و جزایی به تصویب رسیدند و در نوزدهم اردیبهشت ۱۳۰۷٫ش/ دهم می ۱۹۲۸ (یک قرن پس از انعقاد عهدنامه ترکمانچای) کاپیتولاسیون در ایران ملغی گردید.[۹] الغای کاپیتولاسیون به فرمان رضاشاه که با اهداف خاص و جهت بهره‌برداری داخلی صورت گرفت سالها به‌عنوان یکی از بزرگترین دستاوردهای سلسله پهلوی مورد تعریف و تمجید واقع شد و حتی به جهت الغای آن جشن گرفته و شادی نیز نمودند. پس از شهریور ۱۳۲۰٫ش و سقوط رضاشاه، فرزندش محمدرضا قدرت را در دست گرفت. در سالهای ۱۳۲۱ و ۱۳۲۲٫ش تعدادی از مستشاران نظامی امریکایی به خدمت دولت ایران درآمدند که شمار آنها در دوره نخست‌وزیری مصدق به چندهزار نفر رسید. تعدادی از این مستشاران، مستشار فنی بودند و قراردادشان هرسال تمدید می‌شد. این مستشاران امریکایی وظیفه سازماندهی ارتش ایران را برعهده داشتند و ارتش ایران درواقع زیر نفوذ این مستشاران امریکایی فعالیت می‌کرد. در اسفند ۱۳۳۷٫ش یک قرارداد دفاعی دوجانبه میان ایران و امریکا امضاء گردید. پنج‌ماه بعد دولت امریکا مساله وضعیت حقوقی نیروهای خود در ایران را با مقامات ایران در میان گذاشت.[۱۰] مقامات ایران از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۰ از جواب‌دادن طفره می‌رفتند.[۱۱] با نخست‌وزیری علی امینی، دولت کٍنِدی مساله اعطای مصونیت به مستشاران نظامی را درخواست نمود.[۱۲] ازآنجاکه علی امینی نیز از دادن جواب به امریکاییها طفره می‌رفت، پس از مسافرت شاه به امریکا (۱/۴/۱۳۴۱) به پیشنهاد امریکا عُلَم جانشین وی شد. تقریبا یک‌ماه‌ونیم پس از تصویب رفراندوم انقلاب شاه و مردم (۶/۱۱/۱۳۴۱)، دولت علم به درخواست امریکا برای اعطای مصونیت به مستشاران پاسخ داد.[۱۳] البته یک‌سال طول کشید تا این جوابیه برای دولت امریکا ارسال گردید. این مساله درواقع ترس دولت وقت ایران از اعطای این امتیاز را نشان می‌دهد. در تاریخ سیزدهم مهر ۱۳۴۲ دولت علم برای تصویب طرح اعطای مصونیت، لایحه خاصی را تهیه کرد و به مجلس ارائه داد. این مصوبه از طریق یادداشت ۸۲۹۶ وزارت‌خارجه ایران در تاریخ بیست‌وششم آبان ۱۳۴۲ به اطلاع سفارت امریکا رسید.[۱۴] درواقع عُلَم با دوراندیشی و به جهت ترس از عکس‌العمل روحانیت و مردم، اعطای این مصونیت را به مجلسین واگذار کرد تا راه مفری برای خود ‌لحاظ کرده باشد. پس از قتل کندی، لیندون جانسون دویست‌میلیون‌دلار وام برای خرید اسلحه و مهمات به دولت ایران اختصاص داد که با اعطای مصونیت سیاسی به پرسنلهای امریکا و خانواده‌های نظامیان همزمان بود.[۱۵] عُلَم پس از تقدیم لایحه مزبور به مجلس سنا (بیست‌وشش روز بعد) جای خود را در تاریخ هفدهم اسفند ۱۳۴۲ به حسنعلی منصور، دبیرکل حزب ایران نوین، داد.[۱۶] در بهار ۱۳۴۳ در خاک ایران میان نیروهای ایران و امریکا مانور مشترکی به‌نام «دلاور» صورت گرفت و توافقنامه‌ای موقت میان دو کشور در مورد وضعیت حقوقی نیروهای امریکایی شرکت‌کننده در مانور از نظر بهره‌مندی از مصونیت امضا شد که به مجلسین ارائه نشد و صرفا با تایید شاه امضا گردید.[۱۷] با سفر شاه به امریکا در تیرماه ۱۳۴۳ و مذاکراتی که صورت گرفت، امریکا اعطای کمکهای نظامی را به وضع مقرراتی در زمینه مسائل قضایی منوط کرد. شاه برای دریافت دویست‌میلیون‌دلار کمک نظامی، به امریکا قول مساعد داد. پس از بازگشت شاه از امریکا، لایحه کاپیتولاسیون در مجلس سنا طرح گردید. در سوم مرداد ۱۳۴۳ مجلس سنا جلسه فوق‌العاده‌ای تشکیل داد تا به بررسی لایحه چندفوریتی بپردازد. این جلسه از صبح تا نیمه‌شب ادامه داشت و سرانجام در نیمه‌شب لایحه کاپیتولاسیون مطرح گردید. حسنعلی منصور برای طرح لایحه تقاضای فوریت کرد. مجلس سنا وارد شور گردید و جلسه سرانجام ساعت دوازده شب خاتمه یافت. در این جلسه، عده‌ای از سناتورها ناراضی بودند ولی نمی‌توانستند نارضایتی خود را ابراز نمایند. مقامات سفارت امریکا مذاکرات مجلس سنا را با تلگرام نهم مرداد ۱۳۴۳ به واشنگتن ارسال نمودند.[۱۸] درعین‌حال دولت ایران سانسور شدیدی را در مورد تمامی اطلاعات و مذاکرات لایحه کاپیتولاسیون اعمال کرد. زمزمه‌های مخالفت در گوشه‌وکنار شنیده می‌شد که کاردار سفارت امریکا در گزارش بیستم مهرماه ۱۳۴۳ (یک روز قبل از طرح لایحه در مجلس شورای ملی) به واشنگتن، از افزایش مشکلات پنهان و آشکار در مخالفت با لایحه مزبور خبر داد.[۱۹] با بروز مخالفتها از طرف نمایندگان مجلس، اعضای دولت منصور تصمیم گرفتند قبل از طرح لایحه در مجلس، جلسه‌ای تشکیل دهند و با توجیه آنان از تصویب بی‌دردسر لایحه اطمینان پیدا کنند. یک روز قبل از طرح لایحه در بیستم مهرماه ۱۳۴۳، نمایندگان حزب ایران نوین جلسه خصوصی تشکیل داده و مقامات دولت به توجیه مطلب پرداختند که شرح آن در گزارش کاردار سفارت امریکا به واشنگتن آمده است.[۲۰] جالب‌آنکه تا این زمان هنوز امریکا کنوانسیون وین را در مجلس امریکا تصویب نکرده بود اما درعین‌حال از ایران می‌خواست چنین لایحه‌ای را به‌تصویب برساند.[۲۱] سرانجام روز بیست‌ویکم مهرماه ۱۳۴۳ در ساعت نُه صبح مجلس کار خود را آغاز کرد.[۲۲] مجلس تا ساعت پنج بعدازظهر به کار خود ادامه داد و حتی برای صرف ناهار تعطیل نگردید. در این روز بیست‌وپنج نفر از نمایندگان غایب بودند که اکثرا غیرموجه بود.[۲۳] رئیس مجلس وقت، عبدالله ریاضی بود اما او پنج روز قبل از طرح لایحه، به بهانه معالجه عازم امریکا شد؛ ازاین‌رو ریاست جلسه را دکترحسین خطیبی برعهده داشت.[۲۴] منصور در آغاز جلسه سخنانی درباره اقدامات هشت‌ماهه دولت خود ایراد نمود و سپس لایحه‌ مصونیت را تقدیم نمود که بحثهای موافق و مخالف از ساعت ده‌ونیم صبح تا ساعت پنج بعدازظهر ادامه یافت و البته بیشتر سخنرانان، مخالف بودند. سپس منصور به اظهارات هریک پاسخ داد و سرانجام پس از چندین ساعت بحث و بررسی، رای‌گیری مخفی انجام شد و درنهایت لایحه مزبور با هفتادوچهار رای موافق و شصت‌ویک رای مخالف تصویب گردید.[۲۵] بیشتر مخالفان از نمایندگان منفرد یا عضو حزب مردم بودند.[۲۶] پس از تصویب کاپیتولاسیون، افرادی که در کابینه منصور بودند[۲۷] و نیز افراد مستقل، به‌ویژه روحانیت و حضرت امام‌خمینی، علیه آن ابراز مخالفت نمودند؛ چنانکه موضعگیری و سخنرانی تاریخی‌ حضرت امام در چهارم آبان ۱۳۴۳ ــ که طی آن محمدرضا و پدرش را مورد حمله قرارداد ــ باعث تبعید ایشان در سیزدهم آبان به ترکیه گردید[۲۸] و به دنبال آن منصور نیز ترور شد. دو ماه از تبادل یادداشتهای مربوط به احیای کاپیتولاسیون نگذشته بود که اولین مورد سوء‌استفاده از مصونیت پیش آمد. در تاریخ دوازدهم اسفند ۱۳۴۳ یک درجه‌دار امریکایی به‌نام چارلز ال‌گری به هنگام رانندگی با یک دختر ایرانی تصادف کرد که به فوت دختر انجامید. فرمانده مستشاران امریکایی خواستار محاکمه این درجه‌دار توسط مقامات نظامی امریکایی در ترکیه شدند اما مورد موافقت قرار نگرفت.[۲۹] لایحه کاپیتولاسیون سرانجام سه‌ ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با تصویب شورای انقلاب و دولت موقت، لغو گردید.[۳۰] در بررسی شرایط اعطای مصونیت در ایران، اعطای چنین حقی به روسیه تاحدی از بقیه مستثنی می‌شود؛ زیرا ایران در جنگ با روسیه شکست خورده بود و برای آن‌که نواحی شمالی کشور را از دست ندهد، خواهان صلح بود؛ لذا اگر دولت قاجاریه این معاهده (ترکمانچای) را نمی‌پذیرفت، حتی احتمال ازدست‌رفتن حکومت ایران وجود داشت. درحالی‌که شاه‌عباس اول برای تقویت بنیه نظامی و شاه‌سلطان‌حسین برای تصرف مسقط چنین حقی را به انگلیسیها و فرانسویها واگذار نموده بودند. بنابراین باید گفت مفتضحانه‌ترین تصویب لایحه کاپیتولاسیون در زمان محمدرضاشاه رخ داد که در مجلس و آن هم در زمانی اعطا می‌گردید که اکثر مردم بیدار شده‌ بودند و سردمداران مملکت در ازای دریافت دویست‌میلیون‌دلار وام مرتکب چنین خیانتی می‌شدند. درواقع شاه در مقام شخص اول کشور درحالی این ننگ را احیا می‌کرد که چندی قبل لغو شده بود. پی‌نوشتها ________________________________________ [۱]ــ راجر سیوری، ایران عصر صفوی، ترجمه: کامبیز عزیزی، تهران، چ اول، ۱۳۷۲، ص۱۰۵؛ عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران (از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ ‌دوم جهانی)، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۵، ص۶۴ [۲]ــ مسعود اسداللهی، احیای کاپیتولاسیون و پیامدهای آن، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، چ اول، ۱۳۷۳، ص۲۸ [۳]ــ عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، همان، صص۱۳۶ــ۱۳۵ [۴]ــ عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، همان، صص۱۳۸ــ۱۳۷ [۵]ــ وی مترجم زبان فرانسه در دربار فتحعلی‌شاه بود. [۶]ــ سعید نفیسی، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ج ۲، تهران، اختران شمال، چ نهم، ۱۳۷۲، ص۲۷۰ [۷]ــ علی‌اصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران، سوره، چ پنجم، ۱۳۷۴، ص۶۱۴؛ عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی (۱۳۰۰ تا ۱۳۵۷)، تهران، البرز، چاپ اول، ۱۳۷۳، ص۳۷۰ [۸]ــ عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، همان، ص۳۸۳ [۹]ــ همان. [۱۰]ــ یادداشت ۲۹۹ مورخ بیست‌وهفتم آذر ۱۳۴۲ سفارت امریکا به دولت ایران: طبق برداشت سفارت، عبارت «اعضای هیات مستشاری امریکا در ایران» دربرگیرنده پرسنل نظامی و غیرنظامی امریکایی عضو وزارت امریکا و بستگانشان که اهل خانه آنها باشند و در ایران برطبق قراردادها و توافقهای بین دو طرف مستقر هستند می‌باشد. عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی (۱۳۰۰ تا ۱۳۵۷)، همان، ص۲۰۴ [۱۱]ــ روزنامه اطلاعات ۱۴/۶/۱۳۶۷ [۱۲]ــ یادداشت ۴۲۳ سفارت امریکا نهم مارس ۱۹۶۲٫م و (دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، اسناد لانه جاسوسی، ج۷۱، تهران مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی، زمستان ۱۳۶۷، ص۳) [۱۳]ــ یادداشت ۸۸۰۰، ۲۰ اسفند ۱۳۴۱٫ و (اسناد لانه جاسوسی، ج۷۱، ص۵ [۱۴]ــ اسکندر دلدم، حاجی واشنگتن، تهران، امین، ۱۳۶۸، ص۳۶۵ [۱۵]ــ جیمز. ا. بیل. شیر و عقاب، ترجمه: فروزنده برلیان، تهران، فاخته، چ اول، ۱۳۷۱، ص۲۲۱ [۱۶]ــ همان، ص۳۰۹ [۱۷]ــ دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، اسناد لانه جاسوسی، ج۷۲، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی، بهار ۱۳۷۰، ص۳۰ [۱۸]ــ اسناد لانه جاسوسی، ج۷۱، صص۱۸ــ۱۶ [۱۹]ــ همان، ص۳۰ [۲۰]ــ همان، ص۴۰ [۲۱]ــ اسناد لانه جاسوسی، ج۷۲، ص۱۱۰ [۲۲]ــ روزنامه ندای ایران نوین، ش۷۵، چهارشنبه ۲۲ مهرماه ۱۳۴۳٫ و (اطلاعات ش۱۱۵۱۳، چهارشنبه ۲۲/۷/۱۳۴۳) [۲۳]ــ در این دوره مجلس بیست‌ویکم شورای ملی صدوهشتاد نماینده داشت حدودا یکصدوچهل نماینده از حزب ایران نوین بودند و حزب مردم در اقلیت بود. [۲۴]ــ عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی (۱۳۰۰ تا ۱۳۵۷)، همان، ص۳۱۳ [۲۵]ــ صورت مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۱ مهرماه ۱۳۴۳ [۲۶]ــ عباس میلانی، معمای هویدا، تهران، اختران، چ دوم، ۱۳۸۰، ص۲۰۱ [۲۷]ــ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۲، تهران، موسسه مطالعات، چ هفتم، ۱۳۷۴، ص۳۶۳ [۲۸]ــ عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، همان، ص۲۰۷ [۲۹]ــ اسناد لانه جاسوسی، ج۷۲، ص۱۰۱ [۳۰]ــ روزنامه کیهان، ۲۴/۲/۱۳۵۸ منبع: نشریه زمانه منبع بازنشر:نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

حق‌ استفاده امریكائیان از معافیت و مصونیت سیاسی و قضایی قرارداد وین در ایران

تصویب ماده واحده الحاقی به كنوانسیون وین در 1343 ش مانند بسیاری از رخدادهای تاریخی دارای پیچیدگی‌ها و ابهاماتی است و از همان آغاز، موافقین و مخالفینی داشته و سؤالهای متعددی به وجود آورده است.مهمترین سئوالها عبارتند از: - كاپیتولاسیون در ایران و سایر مناطق از چه زمانی برقرار شد؟ - الزام و ضرورت برقراری كاپیتولاسیون چه بود؟ - معنی كاپیتولاسیون و معادل فارسی آن چیست؟ - تبعات منفی و زیان‌آور آن چه بود؟ - آیا حق امتیاز كنسولی، محاسنی هم در پی داشته، یا خیر؟ - در چه تاریخی و توسط كدام دولت كاپیتولاسیون در ایران لغو شد؟ - آیا تصویب ماده واحده و الحاق آن به كنوانسیون وین، كاپیتولاسیون بود یا خیر؟ البته دهها سئوال دیگر نیز می‌توان مطرح كرد. كوشش نگارنده پاسخ به همهپرسشها نیست، بلكه اساس مقاله پاسخ به دو سؤال اصلی است. سؤال اول اینكه آیا امریكائیان یا مستشاران نظامی آنان قبل از تصویب ماده واحده مصونیت قضایی داشته‌ و قبل از سال 1343، از حق كاپیتولاسیون استفاده می‌كردند؟ در این رابطه عده‌ای بر این عقیده‌اند كه قبل از تصویب كنوانسیون وین و ماده واحدهالحاقی، كاپیتولاسیون در ایران وجود داشته و حداقل مستشاران نظامی امریكا از آن استفاده می‌كردند. اینگونه افراد اظهار می‌دارند كه برقراری كاپیتولاسیون به قراردادهای دهه 1320 بین دولتهای ایران و امریكا باز می‌گردد. نظرات مطرح شده یكسان نیست. برخی قراردادهای منعقده بین قوام و امریكا و برخی نیز به قراردادهای بین دكتر مصدق و امریكا اشاره می‌كنند. و اما سؤال دوم اینكه ماده واحده تصویب شده در دولت حسنعلی منصور، چه كسانی را در بر می‌گرفت؟ آیا همهامریكائیان از این حق برخوردار بوده‌اند یا خیر؟ آیا شامل همه خارجیان می‌شد یا تنها امریكایی‌ها را در بر می‌گرفت؟ كه پاسخ این سؤال در ادامه مقاله خواهد آمد. تاریخ برقراری كاپیتولاسیون در ایران به دورهصفویه باز می‌گردد. تجار اروپایی نگران اختلافات حقوقی و كیفری بین خود و بازرگانان كشورهای شرقی كه قوانین خاص خود را داشتند، بودند. برای رفع این نگرانی كه ممكن بود مال و جان آنان را هنگام بروز اختلاف به مخاطره افكند، خواستار تصویب قوانینی بودند كه بتواند در پیش‌آمدهای ناگوار، از آنان حمایت كند. وضعیت تقریباً برابر بین ایران صفوی و اروپا مشكل خاصی برای ایرانیان به وجود نیاورد. اما ضربه اساسی به حیثیت ایرانیان، با انعقاد قرارداد كاپیتولاسیون وارد شد. روسها برای تأمین منافع اقتصادی و سیاسی خود و دست‌یابی به بازار شبه قاره هند، همچنین پیشی‌ گرفتن از رقیبان (فرانسه ـ انگلیس) مجبور به لشگركشی از خاك ایران بودند، زیرا از طریق دریا به هندوستان دسترسی نداشتند. این تلاشها به جنگهای خونینی بین روس و ایران انجامید و نتایج شوم آن، انعقاد قراردادهای ذلت بار گلستان و تركمانچای بود. در فصل دهم قرارداد تركمانچای، دو دولت رضایت خود را جهت تنظیم یك قرارداد تجاری جداگانه‌ای كه جزء این معاهده بود اعلام كردند. فصل هفتم، هشتم و نهم این معاهده جداگانه كه به مسایل حقوقی و جزائی اتباع روسیه مربوط است، مهم‌ترین قسمت عهدنامه بود، چرا كه با اجرای این فصول، رژیم كاپیتولاسیون به نفع روسها برقرار شد. متن فصل هشتم این قرارداد به شرح ذیل است: « چون وزیر مختار و شارژ دافروقنسول حق قضاوت درباره هم‌وطنان خود دارند، لذا در صورتی كه مابین اتباع روسیه قتل و جنایتی به وقوع رسد، رسیدگی و محاكمه آن راجع به مشارالیهم خواهد بود. [یعنی ایرانیان حق رسیدگی ندارند] اگر شخصی از اتباع روس متهم به جنایتی گردد مورد مزاحمت و تعرض نخواهد گردید. مگر در صورتی كه شركت او در جنایت مدلل و ثابت شود. و در این حالت در صورتی كه تبعه روسیه به شخصه منسوب به مجرمیت نشده باشد محاكم مملكتی نباید بدون حضور مأموری از طرف سفارت یا قنسول به مسأله جنایت رسیدگی كرده، حكم دهند، و اگر در محل وقوع جنحه سفارت یا قنسولگری وجود ندارد كارگزاران آنجا مجرم را به محلی اعزام خواهند داشت كه در آنجا قونسول یا مأموران از طرف روسیه برقرار شده باشد. حاكم و قاضی محلی استشهاداتی كه علیه وله شخص مظنون است تحصیل كرده امضاء می‌نمایند. و این دو قسم استشهاد كه بدین ترتیب نوشته و به محل محاكم فرستاده می‌شود، نوشتهمعتبر دعوی محسوب خواهد شد، مگر اینكه شخص مقصر خلاف و عدم صحت آنرا به طور واضح ثابت نماید. پس از اینكه كما هو حقه تقصیر شخص مجرم به ثبوت رسید، و حكم صادر شد مدعی‌الیه [مجرم] به وزیر مختار یا شارژ دافر یا قنسول روسیه تسلیم خواهد شد كه به روسیه فرستاده شده در آنجا موافق قوانین سیاست شود». توجه به این جملات نشان می‌دهد كه اولاً در درگیری اتباع روسی در ایران محاكم ایران حق رسیدگی ندارند. ثانیاً اگر فرد ایرانی در حق تبعه روس مرتكب جرمی شود، محاكم ایران باید وی را محاكمه و مجازات كنند. ثالثاً در شرایط عكس، محاكم ایرانی حق مجازات مجرم را نخواهند داشت. هدف از تأكید این مطلب مشخص شدن ملاحظات حقوقی و تبعات منفی آن است. در این قرارداد دو نكته مهم وجود دارد. یكی این كه روسها این حق را برای ما نیز قائل شده بودند؛ دیگر این كه به موجب ماده 9 این عهدنامه و به استناد حقوق كشورهای كا‌ملة‌الوداد، دیگر كشورها از جمله انگلیس نیز حق قضاوت كنسولی به دست آوردند. با توجه به وضعیت مسلط روسها در ایران، اتباع روسی مبسوط‌الید شده و بدون هیچ مانعی به انجام كارهای خلاف ادامه می‌دادند و عرصه بر مردم ایران روز بروز تنگ‌تر می‌شد. اكنون سؤال این است كه: ایرانی‌ها چگونه می‌توانستند از این حقوق در روسیه استفاده كنند. استفاه از حق امتیاز كنسولی در ایران تا جایی پیش رفت كه تعدادی از ایرانیان برای فرار از مجازات هر جرم و جنایتی، خود را تبعه روس یا انگلیس قرار می‌دادند. استفاده از این حق، چندین دهه متوالی ادامه داشت. همراه با جنگ جهانی اول و تغییر مرزهای خاورمیانه، مهمترین حادثه در مرزهای شمالی ایران موضوع انقلاب بلشویكی بود كه، سیاست استعماری روسها را متحول كرده و ایده‌آل‌های آنان را تغییر داد. سال 1921 میلادی، یك روز قبل از كودتای سیدضیاء، روسیه شوروی به طور یك جانبه كاپیتولاسیون را به عنوان نهاد استعماری تزارها (ماده 11 قرارداد) لغو كرد. نكته جالب این كه امریكا آخرین كشوری بود كه لغو كاپیتولاسیون را پذیرفت و همواره نسبت به الغای آن در ایران معترض بود. به نظر می‌رسد علیرغم الغای قرارداد كاپیتولاسیون، این حق به دلیل نبود دستگاه قضایی مناسب تا سالهای بعد مورد استفاده قرار می‌گرفت تا این كه سالهای بعد در كابینه مستوفی‌الممالك ، داور به ریاست عدلیه انتخاب شد. وی مأمور شد تا با استفاده از اختیارات چهار ماده‌ای كه مجلس به او اعطاء كرده بود (27 بهمن 1305)، قوانین و تشكیلات قضایی را اصلاح كند. علی‌اكبر داور در 27 اردیبهشت 1306 كه چند روزی از افتتاح عدلیه نگذشته بود از طریق سفارتخانه‌های ایران به دولت‌های آلمان، ایتالیا، بلژیك، هلند، سوئیس و اسپانیا اعلام كرد كه دولت ایران حق قضاوت كنسولی را لغو كرده است. همچنین به دولت انگلیس، امریكا و دولت‌های اسكاندیناوی و امریكای جنوبی كه در عهدنامه آنها حق قضاوت كنسولی و حقوق دیگر تصریح نشده و فقط به عنوان دولت‌های كا‌ملةالوداد از این مزایا استفاده می‌كردند، تذكر داده شد كه این حقوق ملغی شده است. به دنبال الغای كاپیتولاسیون، كلیه كارگزاری‌ها در شهرهای ایران منحل شد و به طور كلی اداره كل كارگزاری با بودجه خود از وزارت امور خارجه منتزع و به وزارت عدلیه ضمیمه شد. بدین ترتیب با اصلاح دیوان عدلیه توسط داور، كاپیتولاسیون خاتمه یافته تلقی شد و به دنبال آن جشن‌هایی بر پا شد؟ مهم این است كه مبنای استفاده از كاپیتولاسیون قرارداد بین روس و ایران بوده، كه قبلاً لغو شده بود. چگونه است كه كشورهای دیگر براساس همان قرارداد لغو شده، از این حق استفاده می‌كردند! نكته مهم دیگر این كه اولین كشوری كه پس از گذشت یك ماه مهلت قانونی الغای كاپیتولاسیون، عهدنامه جدیدی با ایران منعقد كرد، انگلستان بود! در صورتی كه انگلیسی‌ها كاملاً بر ایران مسلط بودند و در طول سلطنت رضاخان، هیچوقت منافع انگلیس در ایران به خطر نیفتاد! آیا به نظر نمی‌رسد كه پس از خروج روسها از ایران انگلیسی‌ها برای ادامه كاپیتولاسیون دیگر رغبتی نداشتند؟ نكته آخر این كه، آیا لغو كاپیتولاسیون نمی‌توانست محترمانه رقبای انگلیس را از صحنه رقابت برابر كنار گذارد. به هرحال پس از انگلیس، به ترتیب دولتهای فرانسه، سوئد، هلند، دانمارك، آلمان و ... معاهده جدیدی با ایران امضاء كردند. در شهریور 1320 ایران از شمال و جنوب مورد حمله ارتشهای انگلیس و شوروی قرار گرفته و اشغال شد و برای ارسال تجهیزات و تسلیحات به شوروی انتخاب گردید. كمكهای متفقین به نیروهای شوروی كه درگیر جنگ سختی با ارتش هیتلری بودند از طریق راه‌آهن و جاده‌های شوسه ارسال می‌شد. با اشغال ایران امور كشور از هم پاشید و عملاً كنترل راه‌آهن و جاده‌ها، در قسمت جنوب، در اختیار انگلیسی‌ها و در شمال در اختیار ارتش سرخ قرار گرفت. انگلیسی‌ها به دلیل كمبود نیرو قادر به بهره‌برداری مطلوب از راه‌آهن ایران نبودند. به همین دلیل برای ارسال مواد و مهمات جنگی به شوروی از خاك ایران، از امریكا تقاضای كمك كردند. رزولت ـ رئیس جمهور امریكا ـ پیشنهاد كرد تا مسؤولیت حمل مواد و مهمات در ایران به طور كلی به امریكا واگذار شود. چرچیل ـ نخست‌وزیر انگلستان ـ از این پیشنهاد استقبال كرده و پذیرفت. قوام بیش از سایر سیاستمداران ایرانی از تكیه به امریكا سخن می‌راند. در جلسه مشورتی كه پس از رضاخان و در حضور محمدرضای جوان تشكیل شده بود، ریاست وزرایی به عهده فروغی گذاشته شد. قوام به شدت از مفاسد رضاخان قزاق سخن گفت و دولت فروغی را به سستی و تعلل در مقابل زورگویی دولتهای شوروی و انگلیس متهم كرد. وی پیشنهاد كرد این دولت جای خود را به دولت قدرتمندی بسپارد تا بتواند در مقابل زورگویی‌های آن دو قدرت بایستد. در چنین سخنرانی بود كه قوام تحلیل خود را از مسایل جهانی ارائه داد و فاش ساخت كه به نظر او باید با تكیه بر امریكا كه قدرت آینده جهان است، از بند این دو قدرت رها شد. اولین دسته از نیروهای نظامی امریكا تحت عنوان «میسیون نظامی ایران» در دسامبر 1940 / آذر 1321، زمان نخست‌وزیری قوام‌السلطنه وارد ایران شدند. نظامیان این گروهها اغلب از دسته مهندسی ارتش امریكا بودند و عملیات حمل مواد و ادارهراه‌آهن را در جنوب از انگلیس تحویل گرفتند. در حقیقت ورود امریكائی‌ها به ایران، به دعوت انگلیس و با موافقت دولت وقت ایران صورت گرفت. پیشنهاد استخدام مستشاران خارجی برای دولت ایران نخستین بار توسط سرریدر بولارد (وزیر مختار انگلستان) در تهران عنوان شد. بولارد به نخست‌وزیر ایران، فروغی، پیشنهاد استخدام مستشاران را مطرح كرد و در گزارشی كه به وزارت خارجه انگلستان فرستاد (پنجم فوریه 1942 ـ 16 بهمن 1320) اطلاع داد كه پیشنهادش به نخست‌وزیر ایران مورد قبول قرار گرفته است. هنگامی‌كه قوام نخست‌وزیر شد (مرداد 1321 تا بهمن 1321) همكاری و نزدیكی او با امریكا از اصول اساسی سیاستش به حساب می‌آمد. وی همانند دو دولت پیشینش ـ 1300 و 1301ـ همین روش، یعنی خارج كردن دولت از سیاست یكطرفه متابعت از انگلستان، به میدان كشیدن امریكا و بازی بین قدرتها را در پیش گرفت. گفتنی است كه تشكیل دولت سوم قوام، همزمان با پیروزی‌های امریكا و شوروی در جنگ جهانی دوم بود. قوام فهمیده بود كه این دو قدرت برندگان اصلی جنگ هستند و مغازله‌ با آنان، خصوصاً امریكا را آغاز كرد. برای طرحی كه قوام در سرداشت، حسین علاء در رأس بانك ملی، یدالله عضدی در وزرات راه، باقر كاظمی در سمت وزارت كشور؛ یعنی سه نفری كه زمانی سفیر ایران در امریكا بوده و با كاخ سفید آشنایی داشتند، قرار گرفتند. از سوی دیگر اللهیار صالح كه برادرش ـ علی پاشا ـ مدتها مترجم سفارت امریكا بود به كار فرا خوانده شد. علی امینی و ابوالحسن ابتهاج نیز كه بعدها به ریاست بانك ملی رسید، به عنوان همكاران وی انتخاب شدند. اینان بیشترین توجه را به امریكا داشتند. به دنبال همین سیاست، قوام، دكتر ملیسپو را به تهران بازگرداند. پیش از این نیز وی به دعوت قوام به ایران آمده بود، اما این بار در رأس ریاست مالی ایران قرار گرفت. به همراه ملیسپو تیم نظامی كه قبلاً ذكر شد، راهی ایران شدند. از جمله آنها، ژنرال شوارتسكف بود كه در رأس ژاندارمری و راهها قرار گرفت. قبل از قوام، سهیلی (18 اسفند 1320 تا 15 مرداد 1321) به دلیل وابستگی مالی و سیاسی به قدرتهای اشغالگر، به مردم مژده داد كه اصرارهای دولت ایران نتیجه داده و دولت امریكا ایران را مشمول قانون «وام و اجاره» شناخته است. این امر برای كاهش فشارهای مردم به دولت بود. به دلیل محرمانه بودن قراردادها و مذاكرات، معلوم نیست به درخواست كدامیك از دو نخست‌وزیر «سهیلی یا قوام» دولت امریكا دو مسیون نظامی را برای كمك به تجدید سازمان و نوسازی تشكیلات نظامی روانه ایران كرد. اولین هیأت به رهبری ژنرال «ریدلی» برای ارتش و هیأت دوم به سرپرستی سرهنگ «شوارتسكف» برای ژاندارمری تعیین شدند. این دو در 11 آبان 1320 به تهران اعزام شدند. مبهم بودن دعوت از طرف نخست‌وزیران مزبور، به این دلیل است كه سهیلی مژده استخدام مستشاران و قانون «وام و اجاره » را داد، اما در دورهقوام بود كه هیأت مستشاری وارد ایران شد. از طرف دیگر، اولین قرارداد هیأت مستشاری در زمان نخست‌وزیری سهیلی امضاء شد و قبل از انعقاد قرارداد، مجلس ایران آن را تصویب كرد. به نظر می‌رسد علت ابهام قضیه، به دلیل محرمانه بودن دعوت قوام یا سهیلی است. گفتنی است اولین قرارداد مستشاری كه توسط مجلس تصویب شد، به دوره دوم نخست‌وزیری سهیلی باز می‌گردد. مجلس ایران در اول آبان‌ماه 1322/23 اكتبر 1943ـ ماده واحده‌ای را تصویب كرد كه براساس آن، هیأتی از افسران امریكایی كه تعداد آنها از 30 نفر تجاوز نخواهد كرد، به منظور اصلاح امور اداری ارتش استخدام شوند. این مصوبه دارای یك ماده و 5 بند بود. طبق بند ج قرارداد، مقرر شده بود كه «هر گاه اعضای هیأت بخواهند خانواده خود را به ایران بیاورند، هزینه سفر زن و فرزند تحت تكفل به عهده دولت ایران خواهد بود.» مطابق بند هـ قانون مجلس، شرایط استخدام اعضاء هیأت نظامی صرفاً با تصویب مجلس مجاز شمرده شده بود. بعد از تصویب مجلس، مذاكرات رسمی بین ایران و امریكا در مورد هیأت مستشاری آغاز شد و در 12 آبان 1322ـ زمان نخست‌وزیری علی سهیلی ـ قرارداد امضاء شد. این قراداد نیز شامل 3 فصل و 25 ماده بود. طبق ماده 12 قرارداد «عضو هیأت نظامی بر طبق درجه نظامی خود در هیأت انجام وظیفه می‌كند.» ولی مطابق با ماده 13 «دولت ایران موافقت كرده است كه در زمان اجراء این قرارداد افسران یا پرسنل نظامی دیگر كشورها را برای كار در وزارت جنگ و ارتش ایران استخدام ننماید.» مطابق ماده 15 اعضاء از پرداخت مالیات معاف هستند. نكته مهم این كه: در قرارداد از تعداد مستشاران، معافیت گمركی و كاپیتولاسیون یا حق قضاوت كنسولی صحبتی به میان نمی‌آید. كمتر از یك ماه بعد ـ زمان نخست‌وزیری سهیلی ـ قرارداد جدید نیز در مورد استخدام مستشاران نظامی امریكایی جهت اصلاح امور ژاندارمری منعقد ‌گردید. در این قرارداد تصریح شده است كه تعداد مستشاران نباید از 8 نفر تجاوز نماید. این قرارداد شبیه همان قرارداد قبلی است، با این تفاوت كه در ماده پانزدهم آن قرارداد آمده است: «كارمندان مستشاری و خانواده‌شان برای اشیاء و وسایلی كه برای مصارف شخصی خود به ایران وارد می‌كنند، از پرداخت حقوق گمركی و سایر عوارض و مالیاتها معاف خواهند بود.» نكته مهم، ماده سی‌ام قرارداد بود كه كاپیتولاسیون را نفی می‌كرد. مطابق این ماده، اگر احدی از مستشاران تخلفی نماید، هیأت وزیران حق دارند مقررات امضاء شده نسبت به چنین كارمندی را لغو نمایند. ولی تأكید هم نشده كه آیا او را محاكمه خواهند كرد یا نه؟ در قرارداد اول رئیس هیأت نظامی در ارتش ایران می‌توانست نسبت به انتخاب، اخراج، انتقال و تحقیق در مورد افسران ارتش ایران، پیشنهادهای خود را به وزرات جنگ ایران تسلیم كند. قرارداد دوم بدتر از اولی بود. بدین صورت كه رئیس هیأت در ژاندارمری می‌توانست رأساً در موارد فوق‌الذكر عمل نماید. هیأت نظامی امریكا كه مأمور بازسازی ارتش ایران بود اختصاراً به «آرمیش» و قرارداد مربوط به هیأت نظامی امریكا در ژاندارمری به طور اختصار به «جنمیش» معروف شد. اعزام دو هیأت نظامی امریكایی به ایران ـ «آرمیش، جنمیش» ـ به دعوت نخست‌وزیر (علی سهیلی ـ احمد قوام)، خیلی سریع مورد قبول امریكایی‌ها قرار گرفت؛ آنها با اعزام مستشاران امریكایی به ایران می‌توانستند ارتش ایران را تحت كنترل در آورند. در حقیقت دو خواستهآنها با انجام این كار محقق می‌شد. یكی این كه: نظم و امنیت راهها، راه‌آهن و هم چنین نظم داخلی جهت تسهیل در ارسال مهمات به شوروی، ایجاد می‌شد. دیگر این كه: هر نوع حركت و جنبش در ارتش ایران نه تنها سركوب می‌شد، بلكه می‌توانستند آن را كنترل و هدایت نمایند. به دنبال اعزام مستشاران نظامی امریكا در ارتش و ژاندارمری ایران، دولت وقت از امریكا خواست تا مستشارانی برای بازسازی نیروی پلیس ایران نیز اعزام كند. امریكا یك غیرنظامی به نام «تیمرمن» را روانه ایران كرد. مدت قرارداد تیمرمن دو سال از تاریخ ورود به ایران بود. وظیفه این مستشار، تجدید تشكیلات اداری و سازمانی پلیس ایران و تأسیس دانشكده پلیس، سازمان دادن اداره زندانهای كشور و تجدیدنظر در قوانین و مقررات نیروی پلیس كشور بود. برخی از تحلیلگران، سقوط قوام را نتیجه دعوت او از امریكائیان می‌دانند. شتاب قوام در باز كردن پای امریكایی‌ها به ایران دربار را وحشت‌زده كرد. بدین ترتیب هسته مقاومتی در دربار محمدرضاشاه پدید آمد. مخالفین قوام در دربار عبارت بودند از: برادران رشیدیان ، برادران مسعودی، حسن اكبر جمال و نورالدین امامی و به دنبال آن مجلس سیزدهم نیز در برابر اختیارات قوام ایستادگی كرد. در آذر 1321، به بهانه گرانی و قحطی، خانه قوام غارت شد و سپهبد امیراحمدی به تقاضای قوام با مردم برخورد نكرد. قوام نیز دست به ضد كودتا زد، تمام روزنامه‌های كشور توقیف و مسعودیها نیز دستگیر شدند. در این میان چكی به امضاء اشرف به دست آمد كه در این غائله نقش داشته است. قوام دو ماه مقاومت كرد، اما نتوانست در برابر «سرریدر بولارد» و دربار بیش از این تاب بیاورد. استفاده از مستشاران نظامی امریكایی پس از سقوط قوام نیز ادامه داشت، تا این كه قوام برای بار چهارم به نخست‌وزیری رسید. دولت این دوره وی از قبل طولانی‌تر ـ سوم بهمن 1324 تا پنجم دی 1326 ـ بود خدمات روزافزون اقتصادی امریكا، خصومت بین قوام و انگلیسی‌ها و در نهایت خشونت سیاسی و آزمندی روسها، این بار قوام‌السلطنه را با شدت بیشتری به سوی امریكا‌ كشاند. قوام برای حل مشكل آذربایجان، از مساعدت معنوی امریكائی‌ها برخوردار شده و در رقابت بین انگلیس و امریكا، به دولت امریكا تمایل نشان داد. همین امر خشم انگلیسی‌ها را برانگیخت. خاصه آن كه قوام در اجرای برنامه هفت ساله از سفیر كبیر امریكا وعده كمكهای مالی و فنی گرفته و اتخاذ چنین رویه‌ای كاسه صبر انگلیسی‌ها را لبریز كرده بود. گناه دیگر قوام‌السلطنه مخالفت او با نفوذ روسها و خصوصاً با حزب توده بود. بدین ترتیب چند ماه آخر دولت قوام در 1326، به شدیدترین درگیری بین او و دربار گذشت. در چنین موقعیتی، قوام در گفتگوهای فشرده‌ای با «ژرژ آلن» و سرمایه‌داران امریكایی بود تا آنان را هر چه بیشتر در مسایل ایران درگیر سازد. روز 13 مهر گفتگوهای او به نتیجه رسید و دولت با انعقاد پیمان محرمانه نظامی با امریكا، به مستشاران نظامی آن كشور حق انحصاری دخالت در ارتش ایران را داد. قوام برای دریافت قرضه 250 میلیون دلاری از امریكا و 25 میلیون دلار اعتبار نظامی، قرارداد قبلی سهیلی و نخست‌وزیران بعدی را تجدید نمود. انگلیسی‌ها می‌دانستند كه اعتبار اعطایی امریكا به قوام، دخالت امریكا را بیشتر خواهد كرد و گرنه این قرارداد قبلاً هم منعقد شده بودو انگلیسی‌ها بی‌اطلاع از این مسأله نبوده و می‌دانستند در برابر درخواست تجدیدنظر در امتیاز نفت جنوب نمی‌توانند مقاومت كنند، از این رو به كارشكنی پرداختند. به همین جهت رادیو لندن خبر انعقاد قرارداد محرمانه نظامی ایران و امریكا را منتشر كرد.!! سفارت شوروی اعتراض كرد ، ولی دولت تكذیب كرد. اما انگلیسی‌ها قرارداد را از آرشیو ثبت قراردادهای سازمان ملل به صفحات روزنامه‌ها كشاندند. چنین بود كه شرایط برای سقوط قوام آماده شد. نگارنده مقاله آغاز بعضی از تحریكات، جهت تغییر قراردادهای نفتی را كه منجر به ملی شدن نفت شد، از همین جا می‌داند! اینك شوروی نیز كناره‌گیری او را درخواست كرد. زمامداری قوام در این اواخر منافع انگلستان را دچار مخاطره كرده‌ بود. درست است كه نمی‌توانست انگلیسی‌ها را از صحنه خارج كند، ولی پایه دخالت امریكائی‌ها را محكم می‌كرد. سیاستهای قوام به شوروی و بخشی از مردم آذربایجان كه تحت القائات طرفداران شوروی قرار گرفته بودند، ضربهكاری وارد كرد. پس از قوام، و در دولتهای بعدی هم (حكیمی، هژیر، ساعد، منصور، رزم‌آرا، علاء، مصدق و...) مستشاران نظامی امریكا، براساس قراردادهای منعقده در ارتش ایران حضور، نظارت و دخالت داشتند. سال 1950م/1329ش در دوره نخست‌وزیری منصور‌الملك ـ پدر حسنعلی منصورـ گروه دیگری از مستشاران نظامی امریكا به این دو نیرو پیوستند. این گروه «مشاورین كمك نظامی آمریكا به ایران» و یا اختصاراً «مگ» نام گذاری شد و با امضای قرارداد كمك‌ دفاعی متقابل، به وجود آمد. مستشاران «آرمیش» به عنوان مشاور و مربی حضور داشتند، اما وظیفه «مگ» به وجود آوردن شرایط لازم برای حفظ و استفاده صحیح از تجهیزاتی بود كه طبق برنامه كمكهای نظامی به كشورهای مورد نظر و متقاضی تحویل می‌شد. در 24 شهریور 1333، هیأت مستشاری نظامی (آرمیش) و گروه مشاورین كمك‌های نظامی (مگ) ایالات متحده در هم ادغام و پس از سازماندهی و به طور غیررسمی، ستادهای آرمیش ـ مگ (ARmish - MAAg) نامیده شدند. با كودتای 28 مرداد و تسلط امریكا بر ایران، وظایف جدیدی برای (آرمیش) ـ مگ در نظر گرفته شد، كه به دلیل پرهیز از اطاله كلام، از توضیح آن خودداری می‌شود. نكته جالب توجه این كه: با تغییر و تحول وظایف در نیروهای مستشاری نظامی امریكا در ایران، وزیر جنگ ـ سپهبد هدایت ـ در پاسخ به یادداشت رئیس اداره مستشاری می‌نویسد: «وزیر جنگ هیچگونه اعتراضی به ادغام هیأت مستشاری نظامی آمریكا ـ مگ، آرمیش ـ ندارد. ... معتقدم كه این ادغام برای حداكثر استفاده از پرسنل موجود ایالات متحده، كه به هیأت مستشاری و یا به گروه مشاورین منتقل شده‌اند، صلاح دانسته شده است.» توجه به جوابیه سپهبد هدایت، نشان دهنده خودباختگی بیش از حد سران ارتش ایران نسبت به امریكاست. به عبارت دیگر، كارشناسان امریكایی نه مشاور و مستشار، بلكه مشیر و مشار بوده‌اند. در سال 1330 كه مصدق به نخست‌وزیری رسید، با تمدید قراردادهای مربوط به مستشاری نظامی آمریكا در موعد مقرر موافقت ننمود. در 1951م دولت امریكا «برنامه امنیت مشترك» را اعلام كرد. این برنامه برای حمایت از هم پیمانان غرب در سراسر جهان، در مقابل تهدید كمونیسم بود و شامل اعضاء هیأت نظامی امریكا می‌شد. مقام آمریكایی دربارهموضع دكتر مصدق چنین گزارش می‌دهد: «همینطور است. او به وزارت دارایی در همین رابطه دستوراتی داده است. او به من اطمینان داد كه مفاد این قرارداد رعایت خواهد شد.» به دنبال این مذاكره، نامه‌ای از دفتر نخست‌وزیری و با امضای دكتر مصدق به وزارت دارایی ارسال و دستور داده ‌شد كه حقوق و پاداش مستشاران نظامی امریكا طبق اول آبان 1332 اقدام گردد. در سند بعدی، وزارت امور خارجه امریكا به طور سری به سفارت ایران می‌نویسد كه اجازه بدهید هیأت فعلاً بدون یك توافقنامه كتبی تا هنگام مذاكرات آتی، در ایران باقی بماند. بعد از ملاقات هندرسن با نخست‌ وزیر ایران، مقرر می‌شود كه بیانیه مشتركی در مورد مستشاران نظامی امریكا در ایران از طریق مطبوعات منتشر شود.این خبر در روزنامه اطلاعات 28 اسفند 1330 چنین درج گردید: «در كنفرانس مطبوعاتی كه بعدازظهر در دفتر نخست‌وزیر برگزار شد، آقای بوشهری وزیر راه و سخنگوی دولت مصدق، مطالب زیر را ایراد كرد: دولت ایالات متحده موافقت كرده است تا به گروه افسران آمریكایی اجازه داده شود موقتاً تحت شرایط كنونی در ایران باقی بمانند تا دو دولت فرصت كافی جهت مشورت با یكدیگر را در مورد آینده آنها داشته باشند. بر طبق تصمیم هیأت وزیران تا نتیجه‌گیری نهایی، حقوق و مزایای آنان به موجب مقررات صفحه 26 اول آبانماه 1332 پرداخت خواهد شد.» بعد از مذاكرات مجددی كه بین هندرسن و مصدق صورت گرفت، مقرر شد وزارت امور خارجه ایران در یك بیانیه مطبوعاتی اعلام نماید كه كمك‌های نظامی امریكا به ایران ادامه خواهد یافت. مصدق نیز طی نامه‌ای به هندرسن از سفیر كبیر امریكا به دلیل كمكهای مالی، نظامی امریكا به ایران تشكر كرده و در سند بعدی هندرسن به مصدق نامه‌‌ای نوشته و خشنودی دولت امریكا را اعلام كرد. شاید یكی از اشتباهات بزرگ مصدق، موافقت با حضور مستشاران امریكایی در ایران بود؛ زیرا آنان با قدرتی كه در ارتش ایران به دست آورده و ارتباطاتی كه با سران ارتش داشتند، به خوبی توانستند در كودتای 28 مرداد هسته‌های نظامی خود را علیه دولت دكتر مصدق به كار گرفته و دولت وی را ساقط كنند. به هر حال، اسناد نشان می‌دهد هیچ مدركی كه نشان دهندهحق امتیاز كنسولی نسبت به مستشاران نظامی‌ امریكا در ایران باشد وجود ندارد. همان طور كه در ابتدای مقاله یادآوری كردیم، برخی از افراد در مصاحبه‌ یا نوشته‌های خود به نحوی به وجود كاپیتولاسیون قبل از دهه چهل اشاره كرده‌اند كه از این میان، تنها به درج دو مدرك زیر اكتفا می‌كنیم: نویسنده كتاب قلم و سیاست چنین می‌گوید: «... محمدرضا شاه با همه اظهار غروری كه مكرر از لغو كاپیتولاسیون توسط پدرش در محافل و مجالس می‌كرد، خود در زمان نخست‌وزیری دكتر مصدق قصه ابقای چنین اختیار شومی را برای بیگانگان درخواست كرد. شرح این ماجرا را دكتر شمس‌الدین امیر علایی چنین بیان كرده است: راجع به تمدید خدمت مستشاران آمریكایی بیش از تشكیل یكی از جلسات هیأت وزیران آقای علاء وزیر دربار كه قبلاً در كابینه ایشان به عنوان وزیر دادگستری شركت كرده بودم، با تلفن خواست كه برای مطلب مهمی نزد ایشان بروم. من با اطلاع دكتر مصدق رفتم. ایشان گفت: اعلیحضرت پیام داده كه به شما بگویم در هیأت، طرح تصویب نامه‌ای را آقای دكتر امینی وزیر اقتصاد مطرح خواهند كرد، كه قرارداد خدمت مستشاران آمریكایی تمدید شود، تا بتوانند حقوقی را كه به آنان می‌دهند پرداخت شود. شما تأكید كنید تا بگذرد. من گفتم: خیلی متشكرم كه مرا فرمودید و موضوع را قبلاً در میان گذاشتید، من هم نظر خود را عرض می‌كنم كه به عرض اعلیحضرت برسانند: من به دلایلی با امضای این تصویب‌نامه مخالفم و این آقایان كه به عنوان مستشار نظامی و كارشناس از آنان نام برده می‌شود، در حقیقت مستشار نیستند. زیرا مستشار در زبان حقوقی بین‌المللی كسی است كه دولتی آنان را با تصویب مجلس استخدام كرده باشد و دارای قرارداد (كنترا) رسمی باشند. این به اصطلاح مستشاران، نظامی‌هایی هستند كه از طرف آمریكائیها برای نظارت ارتش ما فرستاده شده‌اند و در واقع قشون اشغالگرند، نه مستشار و مستخدم دولت ایران» سخنان دكتر شمس‌الدین امیرعلایی تلویحاً به این معناست كه قرار بود با تصمیم شاه كاپیتولاسیون در ایران برقرار شود. اگر استدلال وی، اثبات این موضوع باشد، كاملاً نادرست است. زیرا تمدید مستشاران به معنای تجدید كاپیتولاسیون نیست و عجیب این كه شخص مطلع حقوقی یعنی شمس‌الدین امیر علایی این مطلب را به عنوان تمدید كاپیتولاسیون می‌داند. ولی اگر منظور، تمدید خدمت مستشاران امریكایی در ایران باشد این نكته مهمی نیست. آقای امیر علایی و نویسنده كتاب، باید بدانند كه در دوره مصدق با مسرت و خوشبختی زاید‌الوصفی تمدید مستشاران تصویب شد و اسناد لانه جاسوسی تأیید استدلال ماست كه در چند صفحه قبل با مدرك و سند نشان داده شد.! مدرك دوم كه خلاف گفته‌های امیر علایی است، سخنانی است كه زهتاب فرد و حسنعلی منصور، مبنی بر این كه مصونیت سیاسی و قضایی مستشاران و كارمندان اصل 4 توسط دكتر مصدق مصوب شد، در مجلس تكرار كردند. این سخنان در بخش دوم سوالها آمده است. علت آوردن متن قرارداد كاپیتولاسیون در اول مقاله و عهدنامه تجاری ملزم به فصل دهم تركمانچای، این بود كه بدون هیچ تفسیری بگوییم كاپیتولاسیون به چه معناست! دوم: قراردادهای منعقده بین ایران و امریكاـ كه در حقیقت قرارداد نظامی بودند ـ نشان دهنده امتیازات فراوانی است كه امریكائی‌ها در ایران به دست آوردند؛ از جمله معافیت از مالیات و حقوق و عوارض گمركی. سوم: قرارداد نشان می‌دهد كه مستشاران نظامی امریكایی تا 1343 ش دخالت فعال و مستمری در ارتش شاه داشته‌اند. همین افسران تعلیم دیده ایرانی توسط مستشاران امریكایی بودند كه نقش به سزایی در سقوط دولت دكتر مصدق ایفاء كردند. اما با این حال، وجود حق قضاوت كنسولی در مورد آنان را نمی‌توان پذیرفت. به عبارت دیگر در قراردادها هیچ ماده‌ای بر حق قضاوت كنسولی امریكایی‌ها دلالت ندارد. چهارم: اگر قبول داشته باشیم قبل از تصویب ماده واحده در 1343، در ایران آمریكایی‌ها از حق كاپیتولاسیون برخوردار بودند، چه اهمیتی داشت كه امام خمینی(ره) با شدت نسبت به این لایحه اعتراض كنند؟! به عبارت دیگر اگر چنین بود، باید این اعتراض‌ها سالهای گذشته صورت می‌گرفت! با وجود این دلایل، دو سند ذیل نشان دهنده عدم حق قضاوت كنسولی است، به نحوی كه گله‌مندی امریكایی‌ها از نبود این امتیاز كاملاً مشهود است: سند شماره 29 استفاده محدود تلگرام ارسالی به: وزارت امور خارجه رمز: استفاه محدود ـ با حق تقدم تاریخ: 21 فوریه 1952 ـ 3 اسفند 1330 شماره: 3210 محاكمه همسر سرهنگ گلاس، مستشار نظامی به اتهام قتل غیر عمد كه در اثر حادثه رانندگی در ده ماه قبل اتفاق افتاد و متعاقباً منجر به فوت یك نفر ایرانی گردید، در 23 فوریه آغاز می‌شود. خانم گلاس اظهار می‌دارد كه بر‌خلاف آنچه كه متهم گشته، رانندگی اتومبیل را بعهده نداشته است.از اینرو وكلای مدافع مطمئن هستند كه می‌توانند اثبات كنند كه وی رانندگی را بعهده نداشته، لذا وی تبرئه خواهد شد. بعد از چنین تبرئه‌ای، امكان آن خواهد بود كه علیه سرهنگ گلاس اقامه دعوی شود.سفارت در این قضیه جهت دستیابی به حداكثر عدالت تمام امكانات اداری خود را به كار گرفته است. قوانین نظامی ایالات متحده آمریكا چاپ 1951 در قسمت 12 چنین می‌گوید: «طبق قوانین بین‌المللی اگر اعضای نیروهای مسلح ایالات متحده یا هر كشور مستقل دیگر، كه با رضایت در قلمرو یك كشوردوست مستقر شده یا در حال عبور باشند، مرتكب جرمی شوند قضاوت بعهدهكشور میزبان خواهدبود. سفارت در قوانین بین‌المللی نمی‌تواند پشتیبانی برای این اظهاریه بیابد و بر این باور نیست كه كاركنان مستشاران نظامی و وابستگان آنها، یعنی كسانیكه تحت شمول قرارداد مستشاری نظامی هستند، از هیچ مصونیتی در مقابل دادگاههای حقوقی محلی برخوردار نیستند.علیرغم حضور گسترده شهروندان عادی آمریكائی در ایران، آنها می‌توانند انتظار حمایت از دولت آمریكا را داشته باشند. از تفاسیر به موقع وزارت (امور خارجه آمریكاـ م) در مورد محاكمه 23 فوریه قدردانی می‌نمائیم. امضاء هندرسن سند شماره 30 استفاده محدود تلگرام وارده از: وزارت رمز: استفاده محدود ـ با حق تقدم تاریخ: 22 فوریه 1952ـ ساعت 2 بعداز ظهر شماره: 1760 ورود: 23 فوریه 1952 ـ ساعت 10 صبح وزارت امور خارجه (آمریكا ـ م) با این نظر شما (تلگرام سفارت 3210، 21 فوریه) موافق است كه آن متن ذكر شده از كتاب قوانین حقوق قضائی نظامی در ارتباط با خانم گلاس و یا سرهنگ گلاس قابل اجراء و عملی نیست و صحبت شما را تأیید می‌كند كه در شرایط فقدان موافقتنامه ویژه‌ای با دولت ایران كه به كارمندان نظامی و وابستگان آنها مصونیت از قلمرو حقوقی ـ قضائی محلی ـ در مواردی از این قبیل را بدهد قوانین بین‌المللی چنین مصونیتی به آنها نمی‌دهد. سؤال دوم درباره شمول لایحه تصویبی است كه بعدها به كاپیتولاسیون معروف شد. در مورد شمول لایحه كاپیتولاسیون پاسخ‌ها یكسان نیست. عده‌ای همه خارجی‌ها را، برخی تمام امریكائی‌ها را، و عده‌ای نیز فقط مستشاران را مشمول آن می‌شمردند. همانطور كه در ابتدای مقاله آمد، معاونت پارلمانی وزارت خارجه در دولت حسنعلی منصور (احمد میرفندرسكی) اعتقاد دارد كه قبل از تصویب ماده واحده، همه خارجی‌ها از این حق استفاده می‌كردند. عده‌ای نیز اصرار دارند كه كاپیتولاسیون شامل همهامریكائی‌ها می‌شده، نه فقط مستشاران! این عده از حرفهای امام خمینی (ره) سند می‌آورند كه ایشان در بعضی پیامها یا سخنرانیها از حق استفاده كاپیتولاسیون توسط همه امریكایی‌ها یاد كرده‌اند. بعد از سقوط دولت دكتر مصدق، مستشاران نظامی امریكا به ایران سرازیر شدند. از آخرین سال صدارت دكتر اقبال، حضور مستشاران امریكایی در ارتش و تجهیز ارتش به مدرنترین سلاح‌های امریكائی گسترش یافت. با توجه به حوادث بین‌المللی، تغییر رژیم عراق و گسترش نفوذ عبدالناصر، این حضور ضروری به نظر می‌رسید و بحث بر سر دادن مصونیت سیاسی به تدریج مطرح شد. درخواست استفاده امریكائی‌ها از مزایای كاپیتولاسیون، نخستین بار در دولت علی امینی مطرح شد. هنگامی كه وزارت امور خارجه ایران از سفارت امریكا تمدید حضور مستشاران را تقاضا نمود، سفارت امریكا ضمن موافقت، خواستار مصونیت سیاسی و قضایی مستشاران شد. سفارت امریكا، دلیل مصونیت را، نامشخص بودن وضعیت مستشاران در ایران براساس قراردادهای قبلی اعلام كرده بود. به دنبال آن، سفارت پیشنهاد می‌كند، همانطور كه كارمندان فنی و اداری سفارتخانه‌ها از حق مصونیت برخوردارند، تمام پرسنل مستشاری نیز از این امتیاز بهره‌مند شوند. سند به دست آمده از سفارت امریكا به طور دقیق مستشاران مشمول را نیز مشخص می‌كند: «پرسنل نظامی، یا كارمندان غیرنظامی وزارت دفاع ایالات متحده و بستگانشان كه اهل خانه آنها می‌باشند...» دولت امینی با همه ارادتی كه به امریكائی‌ها داشت، جوابی به درخواست سفارت امریكا نداد، تا این كه اسدالله علم در تیر 1341 به نخست‌وزیری رسید و بعد از گذشت یك سال پاسخ نامه امریكا داده ‌شد. خلاصه پاسخ چنین است: «.... اعضای عالی رتبه هیأت مستشاری كه دارای گذرنامه سیاسی می‌باشند موافقت می‌گردد كه از حق مصونیت برخوردار شوند. ولی در خصوص بقیه كارمندان هیأت مستشاری مطالعاتی در جریان است كه برای آنها نیز امتیازات بیشتری فراهم گردد.» بعد از مدتی این لایحه در دولت اسدالله علم، به صورت مبهم تصویب ‌شد. «ماده واحده ـ مجلس سنا در جلسه خود متن یادداشت شماره 8296 مورخ 26/8/1342 وزارت امور خارجه شاهنشاهی و یادداشت شماره 299 مورخ 18 دسامبر 1963 سفارت كبرای ایالات متحده آمریكا در تهران را تصویب و به دولت اجازه اجرای مفاد و تعهدات ناشی از آن را می‌دهد.» همانطور كه ملاحظه می‌كنید از این ماده واحده مصونیت مستشاران، خانواده و خدمهآنها برداشت نمی‌شود. نكته دیگر این كه اداره چهارم سیاسی طی یادداشتی به سفارت امریكا چنین می‌نویسد: «در خصوص وضع اعضاء هیأت مستشاری نظامی آمریكا در ایران و استفاده از موارد قرارداد این مصوبه ـ 18آوریل 1961ـ در خصوص اعضاء عالی رتبه هیأت مستشاری كه دارای گذرنامه سیاسی می‌باشند، موافقت می‌گردد، كه به نامبردگان وضع سیاسی داده شود!! تا بتوانند از مصونیتها و امتیازات مربوطه برخوردار شوند و در خصوص بقیه كارمندان هیأتهای مستشاری آمریكا نیز مطالعاتی در جریان است تا برای آنها امتیازات و تسهیلات بیشتری فراهم گردد، كه نتیجه آن بعداً به استحضار آن سفارت كبری خواهد رسید.» بعد از مدتی، اداره امور حقوقی وزارت خارجه ایران در دولت حسنعلی منصور به نامه سفارت امریكا جواب مثبت ‌داد، اما اعلام كرد كه با مطالعات به عمل آمده، قرارداد بین‌المللی وین شامل اعضای هیأت‌های مستشاری دولت آمریكا در ایران كه در استخدام وزارت جنگ می‌باشند نخواهد شد. برای این كار مجوز جداگانه لازم است، لذا قرار شد هنگام تصویب این كنفوانسیون در مجلسین سنا و شورای ملی، شرحی ضمیمه شود كه درخواست امریكائیان راجع به مستشاران عملی گردد. وزارت خارجه در ادامهنامه، ضمن اعلام خوشوقتی خود از این كه هیأت وزیران در 13/7/1342 با این پیشنهاد موافقت كرد اعلام داشت هنگام تقدیم لایحه موافقت‌نامه وین، یادداشت سفارت امریكا را برای تصویب ضمیمه خواهند كرد. از تاریخ نامه وزارت امور خارجه ایران تا طرح آن در مجلس سنا مدتی می‌گذرد و منصور در پی زمینه‌سازی برای ارسال لایحه به مجلس سنا است. قرائن و شواهد نشان می‌دهد كه هم شاه و هم نخست‌وزیرانش (امینی، علم، منصور) از عاقبت آن نگران بودند، اما فشار امریكا روز به روز بیشتر می‌شد. شاه تحت فشار امریكا، دستور تهیه این لایحه را به اسدالله علم داده بود. معاونت پارلمانی وزارت خارجه امریكا كه سعی بسیاری در تصویب این لایحه كرده بود (هر چند امروز خود را مقصر نمی‌داند) می‌گوید: « با آقای هرتسن ـ Hertsen ـ كه مشاور سیاسی سفارت آمریكا و مأمور سیا ـ CIAـ بود، ساعتها صحبت كردیم.من به او گفتم: این ماده واحده درد سر ایجاد خواهد كرد. این ظواهر كاپیتولاسیون را دارد، شما هر تعداد آدمی را كه خواسته باشید می‌توانید به عنوان كارمند فنی و اداری نظامی و غیرنظامی به وزارت امور خارجه معرفی كنید. وزارت امور خارجه نیز طبق قرارداد وین كارتهای مصونیت‌ برای آنها صادر خواهد كرد. بر اساس قرارداد وین این حق شماست، همانطور كه ما هم این حق را در واشنگتن داریم، هیچ لزومی ندارد كه این ماده واحده را ببریم به مجلس. او گفت: نه این را كنگره از ما می‌خواهد. سناتورها می‌خواهند و گفته‌اند كه باید اینطور باشد... در مجلس هم حسنعلی منصور از لایحه دفاع كرد من فقط درخواست طرح و تصویب آن را كردم.» قبل از این كه مصونیت سیاسی و قضایی مستشاران در مجلسین تصویب شود، شاه دستور داد تا تعدادی از بازداشت‌ شدگان از جمله امام خمینی (ره) آزاد شوند و جواد صدر نیز از طرف شاه با امام خمینی(ره) دیدار كرد. هدف این بود كه اولاً تصویب لایحه تحت‌الشعاع آزادی زندانیان قرار گیرد و دیگر این كه با این حركت، مخالفین دچار رودربایستی شده و نمك‌گیر شوند. پس از آن شاه شریف‌امامی را به كاخ دعوت كرده و به او تكلیف می‌كند كه لایحه باید هر چه زودتر تصویب شود. با این وضعیت، ظاهراً تمام زمینه‌های مخالفت رفع می‌شود. ابتدا از مجلس سنا، آن هم در ایام تعطیلات تابستانی، تقاضای تشكیل جلسه فوق‌العاده می‌شود. موضوعاتی كه در دستور كار مجلس قرار می‌گیرند عبارتند از: رسیدگی به لایحه بودجه كل كشور و لایحه تأسیس مركز آمار ایران و نیز تصویب دو فقره یادداشت بین وزارت خارجه آمریكا و ایران. موضوعات به این مهمی ساعتها وقت می‌گیرد. هدف این است كه جلسات سنا طول بكشد، همینطور هم می‌شود. از 60 نفر اعضای مجلس سنا، تنها 23 نفر شركت داشتند و بقیه در تعطیلات تابستانی بودند. به همین دلیل نمایندگان را به صورت فوق‌العاده به مجلس دعوت كردند. چند طرح و لایحه هم مطرح شد و در آخرین ساعات كه جلسه به نیمه شب رسید و وقت چرت زدن و خواب نمایندگان بود . لایحه تصویب شد. هر چند از‌مجلس دست نشاندهسنا هیچ انتظار حركتی نمی‌رفت، اما به هر حال باید ظاهر قضایا رعایت می‌شد. همان تعداد اندك حاضر در مجلس هم از اصل واقعه بی‌خبر بودند و دولتی‌ها هم از دفاع علنی لایحه وحشت داشتند. برای نمونه میرفندرسكی نه در سنا و نه در مجلس شورای ملی حاضر نشد از لایحه دفاع كند و تنها به گزارش كمیسیون‌ها بسنده ‌كرد، مع‌هذا متن لایحه به وسیله اعضای سنا تصویب شد. ابتدا گزارش داده ‌شد كه موضوع مستشاران نظامی امریكا در ایران كه قرار است از مصونیت استفاده نمایند در كمیسون وزارت امور خارجه به ریاست دكتر انصاری معاون وزارت امور خارجه مورد رسیدگی واقع و پس از بحث كافی !! با اصلاحات مختصری به تصویب رسید و برای اظهارنظر به كمیسیون جنگ ارسال شد و در آنجا لایحه با حضور میرفندرسكی مورد شور قرار گرفت و ضمن تأیید نظر كمیسیون وزارت امور خارجه آن را تصویب كرد. در مجلس سنا نیز ماده واحده تحت عنوان دو فقره یادداشت بین وزارت امور خارجه و سفارت امریكا مطرح!! و تلاش شد كه مسأله مبهم باقی بماند. ابتدا فوریت لایحه قرائت و به فوریت آن رأی داده شد. بعد هم شریف امامی مطرح كرد كه كلیات لایحه مطرح است، اگر نظری هست گفته شود. دكتر «صدیق نامی» كه ظاهراً از همه جا بی‌خبر بود از بند مبهم «و» ماده اول قرارداد كه در یادداشت ذكر نشده بود سؤال می‌كند: «مستشاران نظامی آمریكایی كه در خدمت دولت شاهنشاهی هستند از مزایا و مصونیت‌هایی كه طبق قرارداد وین به كاركنان فنی سفارتخانه‌ها تعلق می‌گیرد برخوردار شود... كارمندان مأموریت كه به امور اداری و فنی مأموریت اشتغال دارند ... ما این مصونیتها و خدمتها را به خاطر خدمتی، تقاضا می‌كنیم كه آنها برای ما انجام می‌دهند... این مزایا ضرری برای دولت شاهنشاهی ندارد و معافیت مالیاتی است كه از حقوق آنها مالیات گرفته نشود یا برای مسكن و تغذیه معافیت داشته باشند مهم نیست!! ... دولتهای دیگر هم كرده‌اند. دولت تركیه هم كرده است، دولت یونان هم كرده ... اگر فرض بفرمائید كه ما این را به دولت دیگری بدهیم این صحیح نیست.» 6 روز پس از تصویب قرارداد ـ 9 مرداد 1343ـ سفارت امریكا در تلگرافی به وزارت خارجهاین كشور، تلاشهای سفارت را جهت تصویب این لایحه با تحت فشار گذاشتن نمایندگان سنا برملا می‌كند. این سند نشان می‌دهد كه هر چند نمایندگان مجلس بی‌خاصیت و عاری از حمایت مردم بودند، اما در عین حال امریكایی‌ها ساكت ننشسته‌ و حتی از بحث‌‌های معمولی و كمی جدی هم وحشت داشتند؛ حادثه‌ای كه در مجلس شورای ملی اتفاق افتاد، دولتمردان وابسته را به وحشت انداخت. شاه دستور عزل وزیر دربار را داد و منصور نیز دستور اخراج نمایندگان حزب ایران نوین را صادر كرد. طبق گزارش كاردار موقت امریكا در ایران ـ استوارت دبلیو.راك ول ـ در مجلس سنا نیز تعدادی از سناتورها در راهروهای مجلس نسبت به اعطای امتیازات غیر عادی به خارجیان ـ امریكائیان ـ اعتراض داشتند. به هر حال بعد از توضیحات بدون استدلال، ماده واحده از تصویب مجلس سنا گذشت و برای رأی نهایی به مجلس شورای ملی ارسال شد. متن مصوبه لایحه كاپیتولاسیون یا ماده واحده در مجلس سنا چنین است: «با توجه به لایحه شماره 18ـ 2291ـ 2157 مورخه 25/11/1342 دولت و ضمائم آن كه در تاریخ 21/11/42 به مجلس سنا تقدیم شده، به دولت اجازه داده می‌شود كه: رئیس و اعضای هیأتهای مستشاری نظامی ایالات متحده را در ایران كه به موجب موافقتنامه‌های مربوطه در استخدام دولت شاهنشاهی می‌باشند از مصونیت‌ها و معافیتهایی كه شامل كارمندان اداری و فنی موصوف در بند (و) ماده اول قرارداد وین می‌باشد كه در تاریخ 18 آوریل 1961 مطابق 29 فروردین ماه 1340 به امضاء رسیده است، برخوردار نماید.» از 9 مرداد 1343 كه مجلس سنا كاپیتولاسیون را تصویب كرد تا طرح آن در مجلس شورای ملی، حدود 70 روز گذشت. امریكا‌یی‌ها بیش از دولتمردان ایران از تصویب این لایحه نگران بودند، به طوری كه در گزارش 21 شهریور خود زمزمه‌های نارضایتی از نمایندگان مجلس شورای ملی را به مقامات گزارش كردند. حسن ارسنجانی در ملاقات با شاه به وی گوشزد می‌كند كه تصویب لایحه كاپیتولاسیون ممكن است تاج و تخت شاه را از دست او بگیرد ، ولی شاه در پاسخ سفیر امریكا كه می‌پرسد آیا شاه از این مطلب هراس و وحشت دارد، می‌گوید: «نه به هیچ وجه» به هرحال نكته مهم در تصویب لایحه كاپیتولاسیون، عدم موضع‌گیری آشكار شاه است. در این رابطه دو احتمال داده می‌شود. یكی این كه: شاید منصور می‌خواست امتیاز این مصوبه به نام او ثبت شود. لذا به نحوی شاه را به صورت آشكار درگیر موضوع نكرد و یا این كه سفارت امریكا و دیگران، شاه را از دخالت مستقیم در این ماجرا برحذر داشته بودند؛ امری كه برای شخص شاه مشكل‌زا شده بود. در21 مهر 1343، مجلس شورای ملی در صد و چهارمین جلسهخود، ماده واحده الحاقی به كنوانسیون وین را به بحث گذاشت. ریاست جلسه به عهده دكتر حسین خطیبی بود. برای روشن‌ شدن موضوع ابتدا مختصری دربارهمصوبه كنوانسیون وین ذكر می‌كنیم. كنوانسیون وین دربارهروابط دیپلماتیك بین كشورهایی است كه امروزه اكثریت دولتها عضو آن هستند. خلاصهاین كنوانسیون این است كه اتباع دیپلماتیك كشورها كه برای انجام مأموریت به كشورهای دیگر مسافرت می‌كنند، در طی مدت مأموریت خود از مزایا و امتیازاتی برخوردارند كه دیگران از این حق برخوردار نیستند. مثلاً حق معافیت گمركی یا مالیات و مهمتر از همه این‌ها حق امتیاز مصونیت سیاسی و قضایی، لذا اگر سفیری در كشور میزبان مرتكب جرمی‌ شود، حداكثر او را به عنوان عنصر نامطلوب اخراج می‌كنند. نكته مهم دیگر این كه تعداد مأمورین دیپلماتیك باید مشخص باشد. تعداد آنها در كشورهایی كه با هم روابط دیپلماتیك دارند، مساوی است. یعنی اگر انگلیس در ایران 30 نفر مأمور دارد، ایرانی‌ها هم در انگلیس همین تعداد نیرو دارند. این كنوانسیون در 18 آوریل 1961 (فروردین 1340) در ایران به تصویب رسید و در پنجم مارس 1965 (14 اسفند1343) در مورد ایران لازم‌الاجراء شد. این كنوانسیون دارای 53 ماده است. برخی از مواد كنوانسیون كه برای بحث ضروری است، عبارتند از: ماده9 دولت پذیرنده می‌تواند هر آن و بی‌آنكه التزامی به توجیه تصمیم خود داشته باشد به دولت فرستنده اطلاع دهد كه رئیس و یا هر یك از اعضای دیپلماتیك مأموریت شخصی نامطلوب است... ماده 11 در صورت عدم توافق صریح نسبت به تعداد افراد مأموریت، دولت پذیرنده می‌تواند خواستار شود كه تعداد این افراد با توجه به مقتضیات و اوضاع دولت و با توجه به نیازمندی‌های مأموریت از حدودی كه خود معقول و متعارف تلقی می‌كند تجاوز ننماید. ماده 29 شخص مأمور دیپلماتیك مصون است و نمی‌توان او را به هیچ عنوان مورد توقیف یا بازداشت قرار داد. دولت پذیرنده با وی رفتار محترمانه‌ای كه در شأن اوست خواهد داشت و اقدامات لازم را برای ممانعت از وارد آمدن لطمه به شخص و آزادی و حیثیت او اتخاذ خواهد كرد. ماده 31 مأمور دیپلماتیك در دولت پذیرنده از مصونیت تعقیب جزایی برخوردار است و از مصونیت دعاوی مدنی و اداری نیز بهره‌مند خواهد بود مگر در موارد زیر: الف ـ دعوی راجع به مال غیر منقول خصوصی واقع در قلمرو دولت پذیرنده ... ماده 32 دولت فرستنده می‌تواند مصونیت قضایی مأمورین دیپلماتیك و اشخاص را كه طبق ماده 37 از مصونیت برخوردارند سلب نماید. ماده 34 مأمور دیپلماتیك از پرداخت كلیه مالیاتها و عوارض شخصی یا مالی یا مملكتی یا منطقه‌ای یا شهری معاف است، الا.... ماده 37 1) بستگان مأمور دیپلماتیك كه اهل خانهاو هستند به شرط آن كه تبعه دولت پذیرنده نباشند از مزایا و مصونیتهای مندرج در مواد 29 تا 36 برخوردار خواهند بود. 2) كارمندان اداری و فنی مأموریت و همچنین بستگان آنها كه اهل خانهآنها هستند به شرط آنكه تبعه دولت پذیرنده یا مقیم دائم آن دولت نباشند، از مزایا و مصونیت‌های مندرج در مواد 29 تا 35 بهره‌مند خواهند بود... ماده 47 دولت پذیرنده در اجرای این كنفوانسیون تبعیضی بین دولتها قائل نخواهد شد. موادی از كنوانسیون وین جهت نزدیك شدن اذهان در سطور بالا مطرح شد. حال ببینیم در مجلس شورای ملی چه گذشت؟ همان برنامه‌ای كه در مجلس سنا پیاده شد، در مجلس شورا نیز در دستور كار قرار گرفت. بدین ترتیب كه در 21 مهر1343 ماده واحده‌ای را ضمیمه كنوانسیون وین كردند و از نمایندگان مجلس خواستند كه این لایحه را تصویب كنند. بدین ترتیب با گزارش مخبر كمیسیون امور خارجه در مورد ماده واحده، مجلس وارد شور شد. خلاصه‌ای از مذاكرات مجلس چنین است: « ابتدا سرتیپ‌پور یكی از نمایندگان مجلس به عنوان مخالف، منافی بودن لایحه را با قوانین كشور گوشزد می‌كند و می‌گوید: اگر ما نتوانیم یك آمریكایی را كه در استخدام ما هستند محاكمه كنیم خلاف قانون اساسی عمل كرده‌ایم. اگر یك ایرانی در آمریكا مرتكب قتلی شود، در ایران محاكمه نمی‌شود. اگر در آنجا محاكمه نشود نظام حقوقی را به هم زده و در حقیقت جواز قتل گرفته است ... از منصور (نخست‌وزیر) می‌‌خواهم كه از دوستان ما بخواهند ما را در حال صلاح نگه دارند. یكی از شرایط دوستی این است كه دوست پیمان ما را نسبت به مقدساتی كه داریم محترم بشمارد. به هرحال وی تأكید می‌كند كه این لایحه خلاف قانون اساسی بوده و قابل طرح در مجلس نیست. پس از سرتیپ‌پور، صادق احمدی به عنوان مخالف، چنین گفت: اولاً: در این جا اشاره به قرارداد وین شده است و قرارداد وین هنوز تصویب نشده است و این لایحه را مقدم بر قرارداد وین گذاشته‌اید. ثانیاً: این لایحه باید به كمیسیون دادگستری و جنگ (نظام) می‌رفت و وظایف آنها كاملاً مشخص است. ثالثاً: این را به آقای مهندس ریاضی رئیس مجلس اعتراض ‌كردم و اشكالات را گفتم، با این كه قانع شده بودند امروز آمدند و آن را در دستور كار مجلس قرار دادند. نماینده بعدی كه به عنوان مخالف سخن گفت، فخرطباطبایی است. دلایل مخالفت او چنین بود: این لایحه جنبه داخلی دارد. مستشارانی كه ما می‌خواهیم استفاده كنیم مستخدم ما هستند. آیا صلاح است كه چنین معافیتی به آنها بدهیم؟ این مطلقاً جنبه بین‌المللی ندارد و یك امر داخلی است. این، مربوط به حق حاكمیت خودمان است. لذا باید در كمیسیون جنگ و دادگستری مورد بررسی قرار می‌گرفت. به جای این كه به این كمیسیونها برود، به كمیسیون خارجه رفته است. بر این اساس وی از ریاست مجلس می‌خواهد كه این لایحه عودت داده شده و در كمیسیون‌های مزبور بررسی شود. نخست‌وزیر هم در پاسخ به اعتراضها می گوید : ... ا‌ز آنجایی كه مستشاران نظامی مدت خدمتشان در آن تاریخی كه باید بهشان ابلاغ شود آیا خدمتشان ادامه خواهد داشت یا نه؟ دولت از مجلس تقاضا كرد این را تصویب بكند ... بنده استنباطی نكردم كه مهندس ریاضی برای اعطای امتیاز حقوق سیاسی به یك عده‌ای كه در خدمت دولت ایران هستند ضرورت تصویب كمیسیونهای دیگر را تجویز كرده باشند.[!!] ... در این مملكت هیچ كس به خود اجازه‌ نمی‌دهد كه برخلاف قانون اساسی حتی لحظه‌ای فكر بكند چه رسد به اینكه یك اصل برخلاف قانون اساسی تقدیم بكند[!!]... در مورد این لایحه كه امروز مطرح است اصولاً این فقط اعطای امتیاز مصونیت سیاسی است نسبت به قسمتی از مقررات قرارداد وین كه همین الآن تصویب شد... اگر این امتیاز را به آنان ندهیم اجباری ندارند كه قبول كنند.... بعلاوه نظیر این امتیازات قبلاً به تصویب مجلس رسیده است، مثل F.A.O و W.H.O [!!] ما نیازمند تعداد معدودی كارشناس هستیم كه وجود آنها برای تعلیمات فنی نیروی نظامی ممكلت ضروری و این عده را طبق بند مورد موافقت كنوانسیون بین‌المللی وین و نظایر مثل موافقتنامه مخصوص اصل چهار كه سابقاً می‌گفتند. اینها به هیچ وجه من‌الوجوه با قانون اساسی مغایر نیست، بلكه یك امتیاز و مصونیت سیاسی است كه به عده معدودی از كارشناسان فنی كه در استخدام دولت ایران هستند داده می‌شود. اینها مأمور دولت ایران هستند. قرارداد یكساله است و در پایان هر سال قابل تجدید یا قابل ابطال است... این را دولت قبلی تصویب كرد و چون این دولت به دولت قبلی احترام می‌گذارد و دولت فعلی روی وقوف كامل به لزوم انجام كار، امروز مدافع آنست.» پس از پاسخ حسنعلی منصور به مخالفین لایحه، كه در حقیقت پاسخ اعتراضات نبود، بلكه یك سری حرفهای تبلیغاتی بود، مهندس ناصر بهبودی دلایل مخالفت خود را چنین برشمرد: آقایان توجه كنند كه این یك مسأله خارجی نیست، یك مسأله صد در صد داخلی است كه ما می‌خواهیم نسبت به مستخدمین خودمان اخذ تصمیم كنیم. اگر با این تقاضا موافقت شود تنها پنج روز در تصویب لایحه تأخیر می‌شود، لذا بهتر است به كمیسیون‌های جنگ و دادگستری برود تا این لایحه پخته شود. این نمایندگان مردم، حزب ایران نوین و منفردین هم تأیید كردند كه این لایحه برگردد به كمیسیونهای فوق تا حلاجی این لایحه در محیط مملكت و ساده كمیسیون شود، نگذارید پرده‌ها بیشتر از این در مجلس بالا رود. پس از سخنان بهبودی، رأی گرفته ‌شد كه آیا لایحه به كمیسیون‌های جنگ و دادگستری برود یا خیر. كه رأی نیاورد. مخالف بعدی زهتاب فرد بود: «اولاً سخنان من در مورد روزنامه آگهی شود. چون ممكن است روزنامه‌ها مطالب را چاپ نكنند. ثانیاً: ما آمادگی مخالفت با لایحه را نداریم چون قبلاً قرار بود در كمیسیون‌های دادگستری، نظام و حتی در جلسه خصوصی مورد مطالعه قرار بگیرد، ولی امروز سساعت 8 احضار شدیم. فرمودند كه این لایحه در دستور است. ما آمادگی برای مخالفت با این لایحه را نداریم و بنده روی اعتقاد قلبی و سابقه ذهنی نظراتم را عرض می‌كنم. اول این كه ما ارزش مساعی آمریكا را فراموش نمی‌كنیم[!] ولی ما هم پل پیروزی لقب گرفتیم. امروز از گوشه و كنار مملكت از ما سؤال می‌كنند، تلفن می‌كنند، گوشه و كنایه می‌زنند. من به مغرضین و منحرفین كار ندارم. اینهایی كه به ممكلت خیانت می‌كنند توده‌ای هستند. آنها حق اعتراض ندارند. اما اشاره‌ای می‌كنم به برنامه اصل چهار و رئیس آن آقای وارن كه از مصدق درخواست كرد كه به اعضای اصل 4 مصونیت سیاسی بدهند و متأسفانه اولین كسی كه این امتیاز را داد دكتر مصدق بود. دكتر مصدق كه قانون شناس بود آقای نخست‌وزیر! خواهی نخواهی، هر كسی حق دارد از دكتر مصدق آن روز، از جناب منصور امروز سؤال كند كه سبب اعطای چنین امتیازاتی به مشاورین فنی آمریكا برای چه بوده است؟ این كه آمریكایی چنین تقاضایی را از ما بنمایند در عین این كه موجب سرافكندگی ملت و مملكت ایران می‌باشد، این یك سابقه بسیار غلط و ناگواری خواهد بود كه مملكت ایران را در دوره زمامداری جنابعالی در عِداد مستعمرات و ممالك تحت‌الحمایه قرار دهد (احسنت نمایندگان) آنچه كه مرا تكان داد، حرف آقای شریف امامی در مورد این لایحه بود كه گفت: البته مقدور هم بود كه ما فردا جلسهفوق‌العاده‌ای تشكیل بدهیم، ولی چون كار بسیار مختصری است اجازه بفرمائید الآن تمامش بكنیم. سپس لایحه را خواندم دیدم به رئیس و اعضای هیأتهای مستشاری نظامی آمریكا به موجب این موافقتنامه و با استفاده از بند (و) ماده اولش یك امتیازاتی قائل شدند. سپس تا آنجا كه مستخدم اینها هم مصونیت دارد، بهتر بود كه اول قبل از این كه این لایحه را به اینجا بیاورد به مطبوعات می‌داد والا باید به افكار عامه حق بدهد كه متأسفانه سوءظن پیدا كنند. متأسفانه در سخنان میرفندرسكی تناقضات وجود دارد. یكجا می‌گوید این مصونیت سیاسی نیست اشتباه نشود. جایی دیگر می‌گوید این مصونیت‌ها ضرری برای نظام شاهنشاهی ندارد. با این لایحه روحیه سربازان ایرانی خدشه‌دار می‌شود، غرور ملی جریحه‌دار می‌شود. اگر خدای نكرده یكی از اینها منحرف سیاسی بود، اگر جایی بند و بست پیدا كرد و اسرار نظام را ... هیچگونه برخوردی نمی‌توانیم داشته باشیم. یا اگر یك آمریكایی نیمه شب آمد منزل بنده گلیم منزل را برداشت؛ اگر كرایه منزل بنده را نداد، من به چه كسی شكایت كنم. اینها كه اینجا هستند می‌گویند ما مصون هستیم. حسنعلی منصور مجددا به سئوالات و اعتراضات نمایندگان چنین می گوید : من به مجلس احترام می‌گذارم ... ارتش شاهنشاهی ایران و نیازمندیهای فنی برای ما ضرورت دارد ... ما نباید اجازه بدهیم كه افكار عمومی علیه دولت و مجلس حرف بزند. طوری حرف بزند كه خدای نكرده حیثیت ایران خدشه‌دار شود. نه این دولت خود مختار است و نه این مملكت واقف نباشند! كسان دیگری درك كنند، ولی صاحبان واقعی مملكت واقف نباشند! و اطلاعی نداشته باشند! این اصلاً امكان ندارد! شاهنشاه ایران هستند. خانه ملت، ایران هست. دولت خدمتگزار صدیق این ملت است. بنده وارد جزئیات این مسایل واهی!! نمی‌شوم. ولی چند كلام بنده جوابگوی ساعتها صحبتی است كه روی افكار واهی سیر می‌كند. پس از توجیهات بی‌اساس حسنعلی منصور، میرفندرسكی ابتدا به تاریخچه قبول لایحه در هیأت دولت در 13 مهر 1342 و تصویب آن در سوم مرداد 1343 در مجلس سنا اشاره می‌‌كند و سپس بند دوم توافقنامه كنوانسیون وین را اینگونه توضیح می‌دهد: انواع مصونیت‌ها و معافیت‌هایی كه به كارمندان اداری و فنی تعلق می‌گیرد در مواد 25 تا 29 قرارداد وین قید گردیده و براساس بند 2 ماده 37 قرارداد وین مصونیت از صلاحیت مقامات دولت پذیرنده در امور مدنی و اداری شامل اعمال خارج از وظایف كارمندان فنی و اداری نمی‌گردد. از این جهت به این عده برخلاف مأمورین سیاسی كه مصونیت كامل دارند مصونیت محدود تعلق می‌گیرد... این نكته اساسی در مذاكرات میان سفارت كبرای ایالات متحده آمریكا و وزارت امور خارجه مورد توجه كامل قرار گرفته است. مقامات آمریكایی رسماً و صریحاً اعلام داشته‌اند كه در صورت شمول قرارداد وین به پرسنل نظامی آمریكا، افراد نظامی آمریكا از لحاظ مدنی در صورتی كه حقی از یكی از افراد ایران تضییع گردد، كماكان در محاكمه ایران قابل تعقیب خواهد بود پس از سخنان بسیار، یكی از نمایندگان مجلس ـ خواجه‌نوری ـ با تعویق تصویب لایحه برای عصر یا روزهای بعد مخالفت می‌كند و نظرش این است كه تا لایحه تصویب نشده است كسی حق ندارد از مجلس خارج شود. یكی از نمایندگان ـ صفی‌پور ـ می‌گوید: این كه مشورت نشد! شكنجه است!! اجازه بدهید ناهار بخوریم و برگردیم. ابوالقاسم پاینده نماینده مجلس اعلام می‌كند، این بحث را به فردا یا پس فردا موكول كنیم. سپس می‌گوید: واقعاً نمی‌دانم این را در كلمه چه جور تعبیر كنم! در تنگنا گذاشتن! چه اثری دارد؟ به دنبال آن سرتیپ‌پور می‌گوید: بنده آمدم، گفتم این لایحه مخالف قانون اساسی است و دلیل آوردم، ولی ایشان (منصور) فرمودند نیست دلیل هم نیاوردند. گفتم این لایحه را بدهید به كمیسیون جنگ و دادگستری، چون لایحه صد در صد داخلی است، مخالفت شد. پس معلوم شد صد در صد خارجی است. اگر خارجی است یك فوریتی نمی‌تواند باشد. چون این اصل است ... خدا بداند. ملت ایران بداند كه ما گناهی نداریم! در ادامه ابوالقاسم ‌پاینده گفت: آقای معاون وزارت خارجه درباره مصونیت فرمودند مصونیت محدود است. مصونیت در امور مدنی محدود است و در امور جزائی نامحدود. این مطلب خاتمه نمی‌یابد. آقای فندرسكی مرا به یاد مطلبی می‌اندازد كه از كسی پرسیدند یخ چیست؟ گفت: یخ چیزی است كه یخ می‌كند... كارمندان اداری یعنی‌ همانهایی كه كار اداری می‌كنند. این به معلومات من اضافه شد ... در كنوانسیون آمده است كارمندان اداری و فنی مأموریت و همچنین بستگان آنها كه اهل خانه آنها هستند از این مزایا استفاده می‌كنند. حالا فرض كنید بنده به كارمندان فنی رأی بدهم دیگر اهل خانه‌اش چیست؟ ... اگر آقای مستشار آمد اینجا و خواست به رسم اینجا چهار زن بگیرد و من شرمم می‌آید بگویم صیغه هم چهل تا می‌تواند بگیرد ..... چون بند (و) می‌گوید اهل خانه‌شان و بستگانشان. اینها هم كه حدی ندارد. رامبد یكی از نمایندگان در مقام مخالفت پیشنهاد می‌كند كه مستشاران آمریكایی تا یكسال بتوانند از مواد 29 الی 35 قرارداد وین بهره‌مند بشوند. [توجیه حسنعلی منصور برای تحریف حقایق] ... این قسمت از ماده 29 تا 35 انواع و اقسام معافیت دارد. ممكن است خود دولت در این مورد میل نداشته باشد كه همان امتیازی را كه به فلان متخصص اتمی و فلان ژنرال داده شود به شاگرد راننده هم داده شود. منصور در پاسخ چنین گفت: شما وقتی در نامه‌تان اشاره به كنوانسیون وین می‌كنید، پس توافق شده است. پس این موضوع وارد خونه و سكنه و غیره و فلان به هیچ وجه من‌الوجوه نمی‌شود كه در آن ماده قرارداد وین شده است. ولی نامه‌ای كه وزارت خارجه به سفارت آمریكا نوشته فقط نسبت به رئیس و اعضای هیأتهای نمایندگی است… مقامات آمریكایی رسماً و صریحاً اعلام داشته‌اند كه در صورت شمول قرارداد وین به مستشاران آمریكایی از لحاظ حقوق مدنی در صورتی كه حقی از افراد ایرانی تضییع گردد كماكان در محاكم ایرانی قابل تعقیب خواهند بود. در بین سخنان نخست‌وزیر، نماینده‌ای به نام صادق احمدی سؤال كرد: با گروهبان آمریكایی كه پریروز سه نفر را كشت چه می‌شود؟ این سؤال چند بار تكرار می‌شود، ولی نخست‌وزیر از پاسخ به سؤال طفره می‌رود. به دنبال آن نخست‌وزیر از رامبد می‌خواهد كه پیشنهاد خود را در مورد یكساله شدن قرارداد پس بگیرد. [با این كه منصور قبلاً تأكید كرده بود قرارداد یكساله است] رامبد هم پیشنهاد خود را پس می‌گیرد و می‌گوید وقتی دولت خودش نمی‌خواهد مجبورش كه نمی‌توانیم بكنیم. در ادامه بحث‌ها دكتر مبین ـ از دیگر نمایندگان ـ چنین می‌گوید: شما حق ندارید به موجب موافقت‌نامه، مستشار استخدام بكنید؛ برای این كه تالی فاسدی دارد و ماده 47 قرارداد وین را كه شما تصویب كردید می‌گوید كه كشور پذیرنده در اجرای مقررات این قرارداد تبعیض بین كشورها قائل نخواهد شد. با استفاده از ماده واحده شما تبعیض قائل شدید و این تناقض خواهد بود. دیگر این كه مصونیت‌های مندرج در مواد 29 تا 35 كه مستشاران از آن بهره‌مند خواهند شد، ماده 32 آن وجود ندارد. در مورد ماده‌ای كه وجود ندارد[!] چگونه تصمیم می‌گیرید؟ چرا ماده واحده را اصلاح نمی‌‌كنید؟ پیشنهاد مبین به رأی گذاشته می‌شود، ولی رأی نمی‌آورد. در ادامه ابوالقاسم پاینده چنین می‌گوید: اجازه بفرمائید بروم بنشینم. با استناد به فرمایش آقای نخست‌وزیر كه این معافیت‌ها خاص خود این مستشاران نظامی است نه بستگان آنها، پیشنهادم را پس گرفتم. سپس سرتیپ‌پور می‌گوید: تصویب هر چیز مجهول، بلا اثر است. چون ماده 32 معلوم نیست كه چیست؟ منصور پاسخ می‌دهد: اتفاقاً ماده 32 پیدا شده و به نفع ما است. عین آن را قرائت می‌كنم. ماده 32: دولت فرستنده می‌تواند انصراف خود را از مصونیت قضایی نمایندگان سیاسی و اشخاص كه بر طبق ماده 37 از مصونیت برخوردار شوند اعلام نماید... صادق احمدی نیز بعد از پاسخ منصور می‌گوید: این لایحه شامل تمام افراد هیأت مستشاری می‌شود. من نمی‌گویم خانواده‌شان، چون آقای نخست‌وزیر فرمودند شامل خانواده نمی‌شود. ولی با توجه به متن ماده واحده و آن تعریفی كه از مأمورین فنی كردند، خانواده‌شان را هم شامل می‌شود. حالا بنده اتخاذ سند می‌كنم. از فرمایشات جناب آقای نخست‌وزیر می‌گویم، مشمول افراد خانواده نمی‌شود. اما اعضاء هیأت مستشاری تعدادشان زیاد است، اكثرشان درجه‌دار هستند ... اگر ما فردا مثلاً با زنهایمان بیرون رفتیم، یك گروهبان آمریكایی نیشگون از زن‌ ما گرفت، نمی‌توانیم به هیچ جا مراجعه كنیم؟‌ آقای قراچورلو چرا زود باشیم [یعنی زود تصویب كنید] نخست‌وزیر در پایان سخنانش گفت: موضوع درجه‌دار فرمودید، موضوع درجه‌دار مطرح نیست. موضوع رئیس و هیأت نمایندگی مستشاری آمریكا در خدمت ارتش ایران است. صادق احمدی در پی آن گفت: چون نخست‌وزیر با كمال صراحت فرمودند راننده جزء اعضاء هیأت نیست، اتخاذ سند می‌كنم، ولی پیشنهادم را پس نمی‌گیرم. پس از احمدی، عبدالحسین طباطبایی چنین سخن گفت: پیشنهاد می‌كنم تصریح گردد مستشاران نظامی كه از مصونیت موضوع قرارداد وین استفاده می‌نمایند، منحصر به رئیس و افسران مستشاری نظامی آمریكا باشد. این پیشنهاد به رأی گذاشته می‌شود ولی رأی نمی‌آورد. به هرحال پیشنهاداتی كه مطرح می‌شود تا شمول مستشاران محدود شود رأی نمی‌آورد. در نهایت قرار گذاشته می‌شود رأی به صورت مخفی باشد. از بین 136 شركت كننده، 74 رأی موافق و 61 رأی مخالف داده می‌شود. » جالب توجه است كه فراكسیون حزب ایران نوین به رهبری منصور 128 نفر بود كه 74 نفر رأی داده‌اند. یعنی عده زیادی در جلسه آن روز به عمد غیبت نمودند. این قانون در تاریخ 25 /7/1343 جهت اجراء به دولت ابلاغ گردید. دولت نیز به وزارتخانه‌های دادگستری، كشور و امور خارجه ابلاغ نمود.طبق ابلاغیه وزارت امور خارجه: « كلیه مستشاران آمریكایی اعم از شاغلین در بخشهای مختلف نظامی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، خدماتی كه در سراسر كشور ایران هستند را شامل می‌شود. همچنین كلیه وابستگان این مستشاران نیز از این تاریخ به بعد مشمول این قانون می‌شوند.» به دنبال آن وزارت كشور موظف گردید، اسامی این افراد را به وزارت كشور و دادگستری ابلاغ نموده و همكاری لازم را جهت اجرا در اعمال این قانون با سفارت آمریكا بنماید. مقاله را با اعتراف یكی از نویسندگان امریكایی ( جیمزبیل - كتاب شیرو عقاب - ترجمه مهوش غلامی- صص 221و 220 )به پایان می‌بریم: « كاپیتولاسیون اشتباه مصیبت باری است كه منافع آمریكا را دچار مشكل خواهد نمود. این عمل ناشیانه و زشت، نشانه‌ای از رفتار خشن و احمقانه امپریالیسم است، ولی با این همه ما آنقدر فشار آوردیم تا به اجراء درآمد... برخلاف قرارداد كاپیتولاسیون كه بیشتر در برگیرنده نظامیان بودند كه در فراسوی دریاها خدمت می‌كردند. در تنظیم نوع ایرانی آن به طور استثنایی به ایالات متحده اجازه داده شده بود تا در تمام موارد و در مورد تمام كارمندان [حتی غیر نظامی] تنها از حوزه قضایی خود استفاده كنند و لو اینكه افراد مسئول در آمریكا نخواهند این كار را انجام دهند... این شكل از قرارداد كه بین ایران و آمریكا منعقد شده بود به استثناء مواردی از آن در آلمان غربی، در هیچیك از كشورهای دیگر سابقه نداشت و خصوصاً به لحاظ كاربرد، بسیار گسترده می‌نمود، زیرا هر گونه نظارت قانونی ایرانیان را بر گروههای آمریكایی مستقر در ایران، كه دائماً نیز رو به فزونی بود، بی‌اثر و خنثی می‌كرد و این می‌توانست به خویشان و بستگان آنها نیز بسط یابد.» منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

رژیم كاپیتولاسیونی در ایران با معاهده ننگین تركمانچای آغاز شده بود

کاپیتولاسیون عبارت است از معاهده‌ای که به موجب آن بیگانگان حق اقامت در کشور دیگری را برای خود تحصیل می‌کنند و از برخی حقوق و مزایای "اختصاصی " بهره‌مند می‌شوند. در ایران این موضوع برای اولین بار در عصر صفوی مطرح شد، ولی هیچ وقت تحقق نیافت. در دوره قاجار و در پی شکست ایران در جنگ با روسیه قرارداد ترکمانچای به ایران تحمیل شد. در این قرارداد و به موجب فصول 7 و 8 آن، قانون مصونیت قضایی مستشاران روسی به ایران تحمیل و پس از آن دولتهای انگلیس و فرانسه نیز کاپیتولاسیون را به ایران تحمیل نمودند. تا بالاخره درسال 1306(ه.ش.)این قانون در ایران لغو گردید. * ایتالیائی‌ها معتقدند که اولین «کاپیتولاسیون» دنیا را به دست آوردند مورخین ایتالیایی معتقدند، اولین مرتبه در سال 1453 (م.) پس از فتح قسطنطنیه بیگانگان توانستند کاپیتولاسیون را به نفع اتباع کشور خود از دولت عثمانی بگیرند. در حقیقت باید منشأ کاپیتولاسیون را از سال 1535م. دانست زیرا در آن زمان «فرانسوای دوم» پادشاه فرانسه موفق شد با پادشاهی عثمانی؛ یعنی سلیمان پاشا معاهده‌ای منعقد کند که آن معاهده بعداً به وسیله سلاطین دیگر تکمیل شد و به موجب آن معاهدات، خارجیان مخصوصاً فرانسویان موفق شدند خود را از قضاوت محاکم ترک معاف نموده و در داخل کشور عثمانی به محاکم فرانسوی که به این منظور تشکیل شده بود مراجعه نمایند. 1 * فرانسه با استفاده از اوضاع نابسامان داخلی کاپیتولاسیون را به امضاء شاه حسین صفوی رساند کاپیتولاسیون: در تاریخ 1715(م.) رضابیگ معاهده‌ای را که در سال 1708(م.) نماینده فرانسه در ایران به امضاء رسانیده بود تکمیل و امضاء کرد. چون این معاهده در «ورسای» پایتخت فرانسه به امضاء رسید به معاهده ورسای معروف شد. در این معاهده تمام مواد کاپیتولاسیون مطرح است ولی باید دانست که شخص مذکور به هیچ وجه مأموریت امضای چنین معاهده‌ای را نداشت. ثانیاً معاهده مزبور مورد تصویب پادشاه ایران قرار نگرفت. در سال 1723(م.) کنسول فرانسه در شیراز در زمانی که شاه سلطان حسین صفوی دچار فتنه افغان شده بود توانست این معاهده را بر شاه تحمیل کرده و آن را به امضای شاه سلطان حسین برساند. ثالثاً از همه مهم‌تر آنکه خود دولت فرانسه هم به هیچ وجه از این قرارداد استفاده نکرد، زیرا فرانسویان در نتیجه انقلاب‌های داخلی مجبور شدند برای مدت مدیدی خاک ایران را ترک نمایند. و این موضوع به خوبی از قانون سال 1836(م.) که مربوط به اجرای احکام صادره از ممالکی که رژیم کاپیتولاسیون در آن برقرار است واضح و آشکار می شود زیرا در آن قانون به هیچ عنوان نامی از ایران برده نشده است و ذکری از معاهدات 1708، 1715 و 1712 به میان نیامده است.2 *منشأ رژیم کاپیتولاسیونی در ایران را به طور قطع باید معاهده ترکمانچای مورخ 10 فوریه 1828دانست. پس از مرگ نادرشاه افشار و ضعف دولت ایران، روسیه تزاری در تعقیب سیاست توسعه‌طلبانه خویش شروع به دست اندازی به خاک ایران، خصوصاً ایالات شمالی کرد. دوره اول جنگ‌های ایران و روس به شکست نظامی ایران منتهی شد و موجب انعقاد عهدنامه صلح گلستان در سال 1813(م.)شد . دولت ایران که در موضع ضعف و ناتوانی قرار داشت در صدد جلب حمایت فرانسه برآمد لکن عهدنامه صلح «تیلسیت» بین ناپلئون و تزار روس، امیدهای ایران را در جهت حمایت فرانسه در مواقع ضروری به یأس مبدل ساخت. دوره دوم جنگهای ایران و روس شروع و این بار نیز به شکست دولت و نظامیان ایران انجامید و منجر به انعقاد عهدنامه 1828(م.) ترکمانچای شد. به موجب این قرارداد، قسمت‌های مهمی از ایالات شمالی ایران به روسیه تزاری واگذار گردید. در بندهای دیگر این عهدنامه حق قضاوت کنسولی برای اولین‌بار به صورت یک جانبه به یک مملکت مستقل تحمیل شد. فصول 7 و 8 این معاهده نامه به طور صریح به موضوع اعطای حق قضاوت کنسولی (کاپیتولاسیون) به دولت روسیه مربوط می‌شود که به لحاظ اهمیت موضوع عین فصول در ذیل می‌آید. فصل 7: تمام امور متنازع فیه و مرافعاتی که بین اتباع روس به وقوع می‌رسد موافق قوانین و رسوم دولت روسیه، فقط به رسیدگی و حکم سفیر و دعاوی حاصله مابین اتباع روس حل و فصل می‌شود و همچنین است اختلافات و دعاوی حاصله مابین اتباع روس و اتباع مملکت دیگر در صورتی که طرفین به حکومت مشارالیه تراضی نمایند، اختلافها و مرافعاتی که مابین اتباع ایران و اتباع روسیه به ظهور می‌رسد مراجعه به محاکم ایران شده، رسیدگی و صدور حکم آن باید در حضور مترجم سفارت یا کنسولگری به عمل آمده به این قبیل دعاوی که بر وفق قانون ختم شده است، مجدداً رسیدگی نمی‌شود. اگر تجدید نظر لزوماً اقتضاء نمود باید به استحضار وزیر مختار یا "شارژ دافر " یا کنسول روس در حضور مترجم سفارت یا کنسولگری در یکی از دفترهای اعلی حضرت شاهنشاه ایران که در تبریز یا تهران منعقد است تجدید رسیدگی به عمل آمده حکم داده شود. فصل 8: هرگاه شخصی از اتباع روس به اتباع مملکت دیگر متهم به جرمی گردد، مورد تعرض و مزاحمت واقع نخواهد گردید مگر در صورتی که شرکت او در جرم مدلل و ثابت شود و در این صورت نیز در صورتی که تبعه روس بشخصه به جرم متهم شود محاکم مملکتی نباید بدون حضور مأموری از طرف سفارت یا کنسول‌گری به جرم مزبور رسیدگی و حکم دهند و هرگاه در محل وقوع جرم، سفارت یا کنسول‌گری وجود ندارد، کارگزاران آن جا مجرم را به محلی اعزام خواهند داشت که در آن جا کنسولی با مأموری از طرف دولت روسیه برقرار شده باشد. حاکم و یا قاضی محل استشهاداتی که بر علیه و له شخص مظنون است تحمیل کرده و امضا می‌نماید. این دو که بدین ترتیب نوشته شده و به محل محاکمه فرستاده می‌شود، نوشته معتبر دعوی محسوب خواهد بود مگر اینکه شخص مقصر خلاف و عدم صحت آن را به طور واضح ثابت نماید. پس از اینکه کما هو حقه تقصیر شخص مجرم به ثبوت رسید و حکم صادر شد مشارالیه به وزیر مختار یا کاردار یا کنسول روس تسلیم خواهد شد که به روسیه فرستاده شود و در آن جا موافق قوانین، سیاست شود. 3 پیامدهای کاپیتولاسیون در ایران: حمایت کنسول‌های خارجی از منافع اتباع خود در رژیم کاپیتولاسیون بسیار وسیع و قدرت اجرایی آن نیز قابل ملاحظه بود. کنسول‌های خارجی به تدریج حمایت خود را از اتباع دولت خود به اتباع داخلی نیز سرایت دادند. ابتدا مترجم کنسول و کارمندان و خدمه‌ای که تبعه داخلی بودند، سپس بعضی از اتباع دیگر داخلی به دلیل هم مذهب بودن، یا طرف معامله بودن، یا انجام سایر امور کنسولی مورد حمایت کنسول واقع شده و بهره‌مند می‌شدند. بعضی موارد نیز در مقابل پرداخت پول و یا به هرکس از اتباع داخلی که تقاضا می‌کردند با شرایط سهل و آسان نامه می دادند، بدون این که رضایت و موافقت دولت محل مأموریت کسب شود. این امر باعث شد تا رجال سیاسی به سوی بیگانگان سوق داده شوند و بعضی علناً تابعیت کشور خارجی را پذیرند تا از مزایای بیشتری برخوردار باشند. عدم اقتدار حکومت مرکزی باعث می‌شود که بین کنسول‌گری‌های کشورهای مختلف در کشور درگیری و اختلافات پیش آید. یکی از مداخل دیگر که بر اثر قانون کاپیتولاسیون جزء وظایف روس‌ها شناخته شد و خود را در آن مختار می دانستند "رسیدگی به امور تبعه روس و رسیدگی به امور اشخاص تحت الحمایه اداره قونسولی و ... بود " بنابراین با توجه به مداخلات روز افزون نمایندگان سیاسی و کنسولی به این نتیجه می‌رسیم که حکومت واقعی ایران در دست سفرا و نمایندگان عالی‌رتبه کشورهای خارجی بود. الغای کاپیتولاسیون در کشورهای جهان: رژیم کاپیتولاسیون در کشورهای مختلف جهان در اواخر قرن نوزدهم میلادی و اوائل قرن بیستم به صورت‌های گوناگون از بین رفت. اولین کشوری که با امضای قراردادی کاپیتولاسیون را در کشور خود منسوخ کرد کشور ژاپن بود که در سال 1899(م.)به این امر مهم دست یافت. کشور یونان در سال 1914(م.) کشور مراکش در سال 1923 (م.) کشور ترکیه به طور نهایی در سال 1927(م.) کشور تایلند (سیام) در سال 1927(م.) و ایران در سال1928 (م.) توانستند به مقابله با کاپیتولاسیون پرداخته و آن را لغو نمایند. الغای کاپیتولاسیون در ایران: آن زمان که مردم علیه استبداد داخلی قیام کردند و خواهان مشروطیت بودند، دولت عثمانی رژیم کاپیتولاسیون را بدون رضایت بیگانگان و به طور یک جانبه لغو نمود. حذف کاپیتولاسیون در ایران به یکی از مواد مهم مرام نامه‌های احزاب ایران تبدیل شد و هر حزب و گروهی خواهان لغو این امتیاز شدند. در سال 1297 (ه.ش) . تصویب نامه‌ای در دولت «صمصام السلطنه» صادر شد که در آن آمده بود، معاهدات، مقاولات و امتیازاتی که از یکصد سال به این طرف دولت استبدادی روس و اتباع آن از ایران گرفته‌اند تماماً تحت فشار و جبر و زور و یا به وسیله عوامل غیر مشروعه از قبیل تهدید و تطمیع بر خلاف صلاح و صرفه مملکت و ملت ایران شده است و با استناد به قانون اساسی و حق مالکیت ایران الغا می گردد. 4 تزلزل پایه کاپیتولاسیون در ایران را باید در عهدنامه «مودت» ایران و شوروی در سال 1921(م.) جست‌وجو کرد. کلیه امتیازات از جمله کاپیتولاسیون که دولت روسیه تزاری از ایران گرفته بود در این عهدنامه لغو گردید. در پی لغو کاپیتولاسیون «مصدق السلطنه» حاکم آذربایجان در سال 1301(ه.ش) به رئیس الوزراء چنین می نویسد: " مقام منیع ریاست جلیله وزراء عظام دامت عظمته؛ با دولتین روس و ارمنستان که کاپیتولاسیون ملغی شده در موقع جلب اتباع دولتین مزبور آیا لازم است به کنسولگری مربوطه اطلاع داده شود یا خیر، تا امروز مستقیماً اقدام و این مسئله مورد گله کنسول روس شده، اظهار می‌دارد در روسیه موقع احضار اتباع ایرانی به استحضار کنسول‌ها اقدام می‌شود. مستدعی است دستور لازم صادر فرمایید ". 5 بدین ترتیب درمی‌یابیم که پس از مصوبه دولت صمصام السلطنه و عهدنامه مودت1921(م.)هنوز مقام‌ها حکومتی ایران در خصوص نحوة برخورد با اتباع شوروی به یک هماهنگی واحد و نظر قاطعی نرسیده اند. پس از روی کار آمدن رضاخان و انقراض سلسله قاجار، انگلیسی‌ها که خیالشان از بابت ایجاد یک حکومت قوی ضد کمونیستی در ایران راحت شده بود مانعی در جهت تسهیل الغای کاپیتولاسیون و بعضی امتیازهای دیگر نمی‌دیدند تا بتوانند بر اعتبار خود نزد دولت و پادشاه جدید بیفزایند. جنگ جهانی اول، تأسیس جامعه ملل، الغای کاپیتولاسیون در ترکیه، انقلاب اکتبر1917 (م.) در روسیه و الغای عهدنامه ترکمانچای، صدور تصویب نامه کابینه صمصام السلطنه بختیاری و کودتای سوم اسفند 1299(ه.ش) از عوامل مهمی بودند که نقش اصلی را در سرعت بخشیدن به الغای قطعی و کامل کاپیتولاسیون در ایران داشتند. احیای مجدد کاپیتولاسیون در ایران: با درگیر شدن آمریکا در جنگ دوم جهانی، نیروهای این کشور در اروپا و آسیا مستقر شدند و حضور قابل توجهی در خارج آمریکا پیدا کردند. برای مستشاران نظامی آمریکا که در استخدام دولت ایران بودند یک قرارداد دفاعی دو جانبه امضاء شد. پنج ماه بعد دولت آمریکا در خصوص وضعیت حقوقی نیروهای خود مذاکراتی را با مقام‌های ایران آغاز کردند. چون مقام‌های آمریکایی از سابقه کاپیتولاسیون در ایران آگاه بودند تمایل داشتند که موضوع کاپیتولاسیون را بدون سر و صدا و با کمترین هزینه و درحقیقت با موافقت شخص شاه به انجام برسانند. از طرفی به علت ناتوانی محمدرضا پهلوی دراجرای برنامه اصلاحات ارضی، دولت «جان . اف کندی» مجبور شد تا چهره مورد نظر آمریکا یعنی «علی امینی»را به نخست وزیری منصوب کند دکتر علی امینی یک مأموریت اصلی بر عهده داشت، آن هم اجرای اصلاحات ارضی بود. *کاپیتولاسیون آمریکایی پس از اصلاحات ارضی در ایران به اجرا در آمد لایحه اصلاحات ارضی در بیستم دی ماه 1340به تصویب هیئت دولت رسید. دولت آمریکا پس از دو ماه که از تصویب اصلاحات ارضی گذشته بود طرح درخواست اعطای مصونیت مستشاران نظامی خود را مطرح کرد. آنان می پنداشتند چون دولت امینی با فشار مستقیم آمریکاییان روی کارآمده است لذا به سرعت با درخواست آنها موافقت خواهد کرد. ولی این سیاستمدار کهنه کار و شاهزاده قاجاری که به خوبی از سابقه کاپیتولاسیون آگاه بود همواره در مقابل درخواست آمریکا طفره رفت تا سرانجام جای خود را در سال1341به «اسداله علم» داد. دولت اسداله علم نیز موقعیت طرح و اجرای طرح آمریکایی کاپیتولاسیون را به دست نیاورد تا در 17 اسفند 1342 جای خود را به دولت «حسنعلی منصور» سپرد. در تیرماه 1343محمدرضا شاه به آمریکا رفت و مورد استقبال گرم مقامات آمریکایی قرار گرفت. در مسائلی که مورد بحث و تبادل نظر طرفین قرار گرفت اعطای کمک های نظامی آمریکا، منوط به وضع مقررات قضایی و مصونیت نظامیان آمریکا شد. پس از بازگشت شاه از آمریکا، لایحه مزبور در مجلس سنا طرح شد. در سوم مرداد 1343 مجلس سنا جلسه فوق العاده ای تشکیل داد تا به بررسی چند لایحه بپردازد. این جلسه تا نیمه شب ادامه پیدا کرد و بعد از طرح لوایح مختلف، مقارن نیمه شب، لایحه کاپیتولاسیون که متن آن بدین قرار بود مطرح شد : ماده واحده : با توجه به لایحه شماره1342/1125-2157-2291-18 (ه.ش) دولت و ضمائم آن در تاریخ 21/11/42 به مجلس سنا تقدیم شده به دولت اجازه داده می‌شود که رئیس و اعظای هیئتهای مستشاری نظامی ایالات متحده آمریکا در ایران که به موجب موافقت نامه مربوط در استخدام دولت شاهنشاهی باشند از مصونیت‌هایی که شامل کارمندان اداری و فنی موصوف در بند (و) ماده اول قرارداد و این که در تاریخ هیجدهم آوریل1961 (م.) (29 فروردین 1340) به امضا رسیده است برخوردار نماید. نکته قابل توجه اینکه حسنعلی منصور با تحریف حقایق سعی دربی اهمیت جلوه دادن این لایحه داشت. روز سه شنبه 21/7/1342 مجلس شورای ملی بررسی لایحه مزبور را آغاز کرد سرانجام رأی گیری در ساعت پنج بعد ازظهر انجام و از 136 نماینده حاضر در جلسه، لایحه مذکور با 74 رأی موافق در مقابل 61 رأی مخالف به تصویب رسید. واکنش امام خمینی (ره ) در برابر کاپیتولاسیون: بدون شک موضعگیری امام خمینی (ره) در برابر مصوبه مجلس (کاپیتولاسیون) و در پی آن تبعید ایشان، نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران می‌باشد. رژیم شاهنشاهی که از سخنرانی‌ها و افشاگری‌های معظم له می‌هراسید، نماینده‌ای به شهرستان قم اعزام کرد و این پیام را برای امام فرستاد: « ... آمریکا به منظور کسب وجهه در میان مردم ایران با تمام قدرت فعالیت می‌کند پول می ریزد و از نظر قدرت در موقعیتی است که هرگونه حمله به آن ، به مراتب خطرناک تر از حمله به شخص اول مملکت است. آیت‌الله خمینی اگر بنا دارند نطقی ایراد کنند باید خیلی مواظب باشند که به دولت آمریکا برخوردی نداشته باشد که خیلی خطرناک است و با عکس‌العمل تند و شدید آنان مواجه خواهد شد دیگر هرچه بگویند حتی حمله به شاه چندان مهم نیست. *روشنگریهای حضرت امام خمینی(ره) در افشای کاپیتولاسیون مؤثر واقع شد به رغم پیام مؤکدی که برای امام خمینی (ره) ارسال شد ایشان نطقی تاریخی در چهارم آبان 1343 ایراد کردند که به بخشی از آن می پردازیم: «اگر یک خادم آمریکایی، اگر یک آشپز آمریکایی، مرجع تقلید شما را وسط بازار ترور کند... دادگاههای ایران حق محاکمه ندارند... اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد بازخواست خواهد شد...».6 این افشاگری‌ها و سخنرانی‌ها باعث گردید رژیم ستم شاهی که از آمریکا و ایادی آن دستور می‌گرفت امام را از ایران تبعید نماید. بذری که ایشان طی سال‌های 3-1342 به زمین پاشیدند بالاخره در سال 1357 شکوفه داد و با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل شورای انقلاب، لایحه کاپیتولاسیون برای همیشه ملغی شد. 7 منابع: 1. علی اکبر دهخدا، لغتنامه 3. مسعود اسداللهی، احیای کاپیتولاسیون و پیامدهای آن 5. سند شماره 12402 ن اداره اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران 6. حمید روحانی (زیارتی)، نهضت امام خمینی 7. محمدتقی علویان، شناخت حقیقت منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

تاریخچه کاپیتولاسیون در ایران

کاپیتولاسیون هرچند که برای نسل جوان ما خیلی شناخته شده نیست اما برای نیاکان نسل فعلی یکی از تلخ‌ترین کلماتی بوده است که در خاطره آنان باقی است و برای نسل میانسال ما یادآور سلطه بیگانگان و بویژه آمریکا در این کشور است. نیاکان ما از دوران فتحعلیشاه که با شکست نظامی ننگین از روسیه با قرارداد ذلت‌بار ترکمنچای، کاپیتولاسیون را تجربه کردند دریافتند که سلطه بیگانه تا چه اندازه سخت و اندوهبار است. آنها زمانی که می‌دیدند اتباع روسی و انگلیس و سایر کشورها به آنها ظلم می‌کنند و آنان نمی‌توانند حتی شکایت خودرا به دادگاههای داخل کشور خودمان ببرند عاجز و درمانده می‌شدند. مردم ما در گذشته وقتی می‌دیدند پولشان را یک اجنبی و یک خارجی در این کشور می‌دزدید و یا طلبشان را نمی‌داد هیچ کاری نمی‌توانستند بکنند و هنگامی که اجنبی دست تعدی به نوامیس مردم دراز می‌کردند مردم نمی‌توانستند جلوگیری نمایند و این لکه ننگی بود برای ملت بزرگ و با فرهنگ و مسلمان ایران ـ خلاصه آنقدر ظلم و تجاوز اجانب در طول دهها سال گذشته در زمان ستم شاهی بر مردم ایران زیاد بود که لغو کاپیتولاسیون به صورت یک آرمان ملی درآمده بود. کاپیتولاسیون، از کاپیتولا (CAPITOLA) به مفهوم «قرارداد فصل به فصل» می‌آید و سه مفهوم دارد: 1.قراردادی که براساس آن حکومت یک کشور حق خود را در محاکمه و قضاوت اتباع سایر کشورها لغو می‌کند و چون در سابقه کاپیتولاسیون، حق قضاوت را به کنسول کشور بیگانه واگذار می‌کرده‌اند ترجمه‌ایی در فارسی، آن را «حق قضاوت کنسولی» عنوان داده‌اند ولی بهتر است آن را «سلب حق قضاوت بر اتباع بیگانه» بدانیم. 2. قرارداد تسلیم نظامی، پس از پایان جنگ که بر طرف مغلوب تحمیل می‌شود. 3.قراردادهایی که پادشاهان غرب در زمان تسلط کلیسا بر امپراطوران، با پاپ و رهبران کلیسا منعقد می‌کردند تا مشروعیت مذهبی حکومت آنان از طرف کلیسا به رسمیت شناخته شود که باز در واقع نوعی تسلیم و پذیرش تسلط پاپ بر پادشاه بود. در این منظور از کاپیتولاسیون، همان معنای اول است.آغاز کاپیتولاسیون در ایران در سال 1243 قمری هجری (180 سال پیش) است که پس از شکست خفت‌بار فتحعلیشاه قاجار از روس، در قرارداد ترکمنچای بر ایران تحمیل گردید و سپس سایر دولتهای سلطه‌گر غربی مثل انگلیس، فرانسه، آلمان، آمریکا، اتریش، سوئد، بلژیک و.‌.‌. به بهانه اصل «دول کامله الوداد»!! خود را نیز مشمول کاپیتولاسیون دانستند و از آن بهره گرفتند. پس از نهضت مشروطه تلاشهایی انجام گرفت که این قرارداد خائنانه لغو شود اما سلطه استعماری انگلیس نگذاشت. رضاخان که با موافقت و حمایت انگلیس قدرت را به دست گرفت برای استحکام موقعیت خود بر بین مردم کاپیتولاسیون را لغو کرد و آن را از افتخارات خود برشمرد و پسرش محمدرضا شاه هم در نوشته‌ها و گفته‌هایش لغو کاپیتولاسیون را از رهاوردهای پرارزش حکومت پدرش قلمداد نمود البته واقعیت این است که با حاکمیت مزدوردست نشانده‌ای مثل رضا شاه دیگر نیازی به کاپیتولاسیون نبود. مبارزه پرشور و مردمی در نهضت امام با رهبری روحانیت استعمار آمریکا را ناچار کرد که دوباره کاپیتولاسیون را بر حکومت شاه تحمیل کند و در سال 42 با دولت علم این کار را به تصویب مجلس شورای ملی و مجلس سنا رساند و چون از مردم بیمناک بود خبر آن را اعلام نکردند. کاپیتولاسیون آمریکایی درایران، به ایننام برقرارنشد بلکه تحت پوشش ماده واحده الحاقی به قرارداد وین،مطرح گردید. امام خمینی(ره) با اطلاع یافتن از تصویب کاپیتولاسیون علیه آن قیام کردند سخنرانی مشهور ایشان در چهارم آبان 42و اعلامیه سرنوشت‌ساز آن در پی آن سخنرانی موجب شد که طاغوت به دستور آمریکا امام را شبانه از قم بدزدد و به ترکیه تبعید کند. پس از تبعید امام، یارانش در مؤتلفه اسلامی چون دیگر تظاهرات و اعتراض‌های عمومی را مؤثر نمی‌دانستند حسنعلی منصور را در تاریخ اول بهمن 43 به درک واصل کردند و در جریان بازداشت آنها فاش شد که قصد اجرای حکم الهی را برای دیگر سران طاغوت و وابستگان به استثمار آمریکا و انگلیس را نیز داشته‌اند. مقاومت جانانه و سخنان قهرمانانه آنان در بیدادگاه شاه و شهادت 4 فرزند رشید اسلام در سحرگاه 26 خرداد 44 و بازتاب گسترده و مردمی این اقدامات و تداوم نبرد مسلحانه با طاغوتیان موجب شد که کاپیتولاسیون آمریکایی شاه و منصور در ایران به اجرا درنیاید و در حد یک نمونه سلطه‌گری در تاریخ ایران باقی بماند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی کاپیتولاسیون و هرگونه قرارداد سلطه‌گرانه لغو شد. انتصاب نخست‌وزیر، حسنعلی منصور نخست‌وزیری اسدالله علم از 28 تیر 1341 تا روز 29 مهر 1342 که مجلس دوره بیست و یکم آماده کار شد، بدون وجود مجلس و از این تاریخ نیز تا 17 اسفند همین سال ادامه یافت. او همانطور که به اراده شاه آمده بود، در این زمان نیز با وجود مجلس، بدون اعتنا به قوه مقننه باز هم به امر شاه استعفا کرد و جای خود را به حسنعلی منصور فرزند منصور الملک داد. این استعفا و بعد انتصاب، از نظر سرعت عمل در مشروطیت ایران بی‌نظیر بوده است. اسدالله علم ساعت یازده و ربع روز 17 اسفند استعفا کرد و حسنعلی منصور در ساعت یک بعدازظهر همین روز فرمان صدارت گرفت و سه ساعت بعد در چهار بعدازظهر اعضای کابینه خود را به شاه معرفی کرد. متن استعفای علم که با امضای «جان نثار» تقدیم شاه شده بود، بسیار مطول و توأم با رجزخوانی درباره افتخارات تحت لوای اراده ملوکانه، همراه با تملق‌های جان نثارانه بود. ولی از نظر ملت ایران دوران حکومت اسدالله علم یکی از تاریک‌ترین ایام، در روزگار سیاه سلطنت محمدرضا شاه است. مهره مورد توافق حسین فردوست، مهره کلیدی دربار در مورد انتصاب منصور به نخست‌وزیری در خاطرات می‌نویسد: «.‌.‌. در زمان تظاهرات 15 خرداد ] 1342 [ اسدالله علم مهره توافق آمریکا و انگلیس نخست‌وزیر بود. ادامه نخست‌وزیری علم صلاح دانسته نشد و آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها حسنعلی منصور ـ پسر منصور الملک ـ را برای تصدی نخست‌وزیری با اختیارات ویژه پیشنهاد کردند. منصور نیز از مهره‌هایی بود که توسط انگلیسی‌ها به آمریکا معرفی شد و لذا حمایت هر دو قدرت را به حد کافی پشت‌سر داشت. من از طرح نخست‌وزیری منصور اطلاع نداشتم، حوالی بهمن 1342 بود و محمدرضا برای مسافرت یک ماهه و بازی اسکی به سویس رفته بود. در این مسافرتها معمولاً جلسات سالیانه او با رئیس کل MI-6 و شاپورجی برگزار می‌شد. روزی حسنعلی منصور برای دیدنم به ساواک آمد و پرسید که مگر دفتر ویژه اطلاعات، با شاه تماس ندارد؟ پاسخ مثبت دادم. گفت از طرف من سؤال کنید که فرمان نخست‌وزیری من کی صادر می‌شود؟ گفتم من از این موضوع بی‌اطلاعم. گفت خود ایشان می‌دانند، شما کافی است تلگراف کنید. تلگراف شد. پاسخ چنین بود: پس از مراجعت به تهران. تلفنی مطلب را به منصور گفتم. گفت الان می‌آیم، به ساواک آمد پرسید که محمدرضا چند روز دیگر باز می‌گردد؟ گفتم حدود 20 روز دیگر. گفت خیلی دیر می‌شود. تلگراف کنید فرمان را از همانجا صادر کند. تلگراف صادر شد. جواب رسید بگوئید چه عجله‌ای دارد، به اضافه ممکن است زودتر به تهران مراجعت شود. منصور دیگر چیزی نگفت ولی از این وضع ناراحت شد. به هر حال، پس از مراجعت محمدرضا فرمان صادر و منصور نخست‌وزیر شد.‌.‌.» آغازماجرای کاپیتولاسیون مستشاران نظامی آمریکایی در ایران در این زمان برای آمریکا امکان انجام یکی دیگر از مقاصد شوم آن دولت در ایران فراهم آمد و شاه مأمور اجرای آن شد. «کاپیتولاسیون» با آن سوابق شوم و ننگین گذشته، بار دیگر در عرصه سیاست ایران، حادثه آفرین شد. شاه بر اثر وابستگی تنگاتنگی که با آمریکایی‌ها پیدا کرد و در برابر دریافت اسلحه فراوان و حضور مستشاران متعدد آمریکایی در ایران ناچار بود برای تأمین نظر آنان به قرارداد شوم «کاپیتولاسیون» گردن نهد. اکنون آنچه که حدود 125 سال بعد از انعقاد قرارداد ترکمان‌چای روسی، از سوی آمریکایی‌ها در زمان سلطنت محمدرضا شاه پهلوی ـ البته نه به آن صراحت بلکه پنهان در لابلای الفاظ «مقررات بین‌المللی» ـ ارائه شد تا ملت ایران از آن بی‌خبر نماند، یاد می‌شود. لایحه «کاپیتولاسیون» مزوّرانه آمریکایی به اینصورت به مجلس سنا داده شد: «ماده واحده ـ مجلس سنا در جلسه خود متن یادداشت شماره 8296 مورخ 26/8/1342 وزارت امور خارجه شاهنشاهی و یادداشت شماره 299 مورخ 18 دسامبر 1963 سفارت کبرای ایالات متحده آمریکا در تهران را تصویب و به دولت اجازه اجرای مفاد و تهدات ناشی از آن را می‌دهد. نخست‌وزیر اسدالله علم، وزیر امور خارجه عباس آرام، کفیل وزارت جنگ سپهبد اسدالله صنیعی» بطوریکه ملاحظه می‌شود، از این ماده واحده، هیچ‌گونه استنباطی از مصونیت قضائی برای مستشاران و نظامیان و خانواده و مستخدمین آنها وجود ندارد، اما این پرده نیرنگ و تزویر پاره شد و علی‌رغم تلاش شاه و مزدوران، ملت ایران از واقعیت توطئه آگاه شد و آنچه که شاه نمی‌خواست اتفاق افتاد. البته با این تأکید که محمدرضا شاه لغو کاپیتولاسیون را در زمان پدرش از افتخارات خود و خاندان خود دانسته ولی در زمان خودش برای همین امر و به اسارت کشیدن ملت ایران آن هم در پرده ریا و تزویر بخاطر آمریکایی‌ها، تصویب و اجرای مقررات «کاپیتولاسیون» را خواستار شده است. موضوع در پرده ابهام شاه که همواره از سوی آمریکایی‌ها در فشار بود، بار دیگر در سال 1341، زمانی که اسدالله علم نخست‌وزیر بود، دستور داد تا قانون مصونیت برای اتباع آمریکایی مورد تصویب مجلسین قرار گیرد. اسدالله علم همانطور که اشاره شد ماده واحده مربوط به این امر را با یک مقدمه به مجلس سنا داد. در این مقدمه تصریح شده بود که هیأت وزیران این موضوع را بصورت تصویبنامه مورد موافقت قرار داده است و یادداشت‌های لازم نیز بین دولت و سفارت آمریکا مبادله شده، منتهی اجرای آن موکول به تصویب مجلسین گردیده است. البته به ضمیمه قرارداد «وین» درباره روابط سیاسی.‌.‌. متن نامه دولت به مجلس سنا به این شرح است: «ساحت مقدس مجلس سنا، بطوریکه خاطر نمایندگان محترم مستحضر است، طبق قوانینی که در سال 1322 گذشت، به دولت اجازه داده شده هیأتهایی از وزارت دفاع ایالات متحده آمریکا، به عنوان مستشار برای وزارت جنگ و اداره کل ژاندارمری ایران استخدام نماید. چون در قوانین فوق‌الذکر نیز در موافقت‌نامه‌های مربوط به این هیأتها وضع کارمندان آنها کاملاً روشن نبود، اخیراً که موضوع تمدید مدت خدمت آنان طبق معمول و به موجب همان قوانین مطرح گشت، با توجه به مشکلات و مسائل ناشی از این امر، به موجب تصویب نامه شماره 4/2562 مورخ 13/7/1342 هیأت وزیران موافقت شد که یادداشت‌هایی بین وزارت امور خارجه شاهنشاهی و سفارت کبرای ایالات متحده آمریکا در تهران مبادله شود و اجرای آن موکول به زمانی گردد که ابتدا قرارداد وین درباره روابط سیاسی منعقده در 29 فروردین 1340 و متعاقب آن مفاد یادداشت‌های مورد بحث از تصویب قوه مقننه بگذرد. علیهذا متن یادداشت وزارت امور خارجه و ترجمه خارجی یادداشت سفارت کبرای ایالات متحده آمریکا را در این زمینه تقدیم و تقاضا دارد، بعد از تصویب قرارداد وین ماده واحده زیر مطرح و مورد تأیید قرار دهند.‌.‌.» بطوریکه ملاحظه می‌شود، در این مقدمه نه تنها اسمی از مصونیت یعنی همان «کاپیتولاسیون» نیست بلکه رسماً اعلام شده که بین وزارت خارجه و سفارت آمریکا یادداشت‌های لازم مبادله شده و معافیت و مصونیت هیأتهای مستشاری نظامی دولت آمریکا مورد تأیید و موافقت هیأت وزیران قرار گرفته است. سفارت آمریکا نیز ضمن تأیید وصول این نامه، تقاضای گسترش این مصونیت را به کلیه کارمندان نظامی یا مستخدمین غیرنظامی وزارت دفاع و خانواده‌های ایشان هم کرده است و و از دولت ایران خواسته که این مطلب را هم از تصویب پارلمان بگذراند.‌.‌.! دولت اسدالله علم نیز مجموعه یادداشت‌های متبادله را ضمیمه ماده واحده کرده و به «ساحت مقدس مجلس سنا» عرضه کرده است! تشکیل جلسه‌ فوق‌العاده مجلس سفارت آمریکا حدود یک ماه بعد به نامه وزارت خارجه پاسخ می‌دهد. دولت منصور نیز در ارسال این مطلب به مجلس تأمل می‌کند و در حقیقت زمینه را برای جلوگیری از هرگونه مخالفت، آماده می‌سازد. ابتدا از مجلس سنا آن هم در ایام تعطیل تابستانی، تقاضای تشکیل جلسه فوق‌العاده، برای رسیدگی به لایحه بودجه کل کشور و لایحه تأسیس مرکز آمار ایران و نیز تصویب دو فقره یادداشت بین وزارت خارجه و سفارت آمریکا می‌شود. اما، صحنه‌آرائی به گونه‌ای انجام می‌گیرد که سناتورها را تا نیمه شب در مجلس سنا نگاه می‌دارند و در شرایط خواب و بیداری آنها بدون این که اسمی از «کاپیتولاسیون» برده شود، نزدیک نیمه شب، متن یادداشت‌های متبادله که همان «کاپیتولاسیون» باشد از تصویب سنا، می‌گذرد. توجه به متن صورت جلسه، این جلسه فوق‌العاده مجلس سنا نشان‌دهنده توطئه‌ای است که هم دولت و هم گردانندگان مجلس سنا از افشای آن بیم داشتند. یکی از دست‌اندرکاران مطبوعاتی که خود شاهد جریان این جلسه بود، از بی‌خبری کثیری از سناتورها از اصل واقعه و وحشت دولتی‌ها از دفاع علنی و واضح از لایحه، خبر می‌داد. او گفت که میرفندرسکی معاون وزارت خارجه با یک زرنگی خاص حاضر نشد از لایحه دفاع کند و با اصراری که جهت توضیح پیرامون آن از سوی یکی دو سناتور شد، سعی کرد فقط در حدود گزارش کمیسیون خارجه سنا حرف بزند که این خود موجب خشم حسنعلی منصور نخست‌وزیر شده بود. به هر حال در آن ساعات نزدیک به نیمه شب، برای سناتورهای فرتوت که در شرایط معمولی هم در جلسات سنا به خواب روند، آگاهی از آنچه تصویب شد بعید بنظر می‌رسید. دخالت شاه در اتخاذ تصمیم گیری مسئله مهم دیگر قبل از طرح قرارداد در مجلس شورای ملی، موضوع دخالت یا عدم دخالت مستقیم شاه در این جریان بود و همانطور که اشاره شد حسنعلی منصور مایل بود که این وظیفه و مزایای آن کلاً به نام او باشد. وکلای مجلس خواستار نظر قطعی شاه بودند _ بخصوص اعضای حزب مردم و منفردین ـ تا اگر در این زمینه «امریه» مخصوص صادر شده باشد اطاعت کنند و در غیر این صورت با حسنعلی منصور به مخالفت برخیزند. ظاهراً شاه به تقاضای منصور در این مورد دخالت مستقیم نکرد و این مطلب قبل از طرح قرارداد در مجلس برملا شد. ناصرقلی فرهادپور،عضومؤثرحزب مردم و نماینده مجلس در ادوار 22 و 23 در این باره اظهار داشت: «وقتی لایحه در دستور مجلس قرار گرفت حزب مردم ایران رونق زیادی نداشت و یک روز که در حزب مردم، مهندس ناصر بهبودی، موضوع را مطرح کرد و به صورت مشورت، خواستار موضع گرفتن فراکسیون مردم در مقابل آن شد. به او گفتم می‌توانی از طریق تلفنخانه مجلس با پدرت در دربار تماس بگیری تا از اعلیحضرت نظر قطعیش را بگیرد. مهندس بهبودی همین کار را کرد و پدرش در جواب گفت: «باید مطلب را به عرض شاه برساند.» اما در جواب تلفنی اعلام کرد که نتوانست شرفیاب شود و وقتی مهندس بهبودی از پدرش پرسید که به هرحال تکلیف چیست، جواب داده بود قطعی است که دولت بدون نظر و موافقت شاهنشاه لایحه‌ای را به مجلس نمی‌دهد.» مذاکرات و مدافعات در مجلس، گویای حقایقی است که متأسفانه در آن زمان، اجازه انتشار آن در مطبوعات داده نشده و با وجودی که یکی از مخالفین (رحیم زهتاب‌فرد) در نطق خود از روزنامه‌ها تقاضا کرد که بیانات او را بصورت «آگهی» چاپ کنند و بهای آن را از حسابداری مجلس بگیرند، اجازه انتشار داده نشد. واکنشها علیه لایحه مشکل مهم دیگر در این قرارداد که آمریکایی‌ها به جای «کاپیتولاسیون» به آن عنوان «وضعیت آمریکایی‌ها» داده بودند، میزان شمول آن بود و سفارت آمریکا در همین روز 22 مهر گزارش دیگری فرستاده بود، مبنی بر اینکه باید صبر کند تا تشریفات امضای شاه و ده روز مدت مقرر انتشار به منظور تسجیل آن قانون بگذرد تا بعد با وزارت خارجه در زمینه شمول آن صحبت کنند. در این گزارش اضافه شده بود که به هر صورت پرسنل نظامی که به زودی به ایران می‌آیند، بهره‌مند نخواهند شد و مثلاً تخلف همسران مستشارانی که رانندگی اتومبیل‌های شخصی را بعهده دارند، مشمول مصونیت تلقی نخواهند شد. سفارت آمریکا در گزارش مورخ 23 مهر به واشنگتن خبر داد که امیر عباس هویدا به مأموران سفارت گزارش کرده که نزدیک به ده نفر از اعضای حزب ایران نوین که رأی مخالف داده بودند از حزب اخراج خواهند شد. در گزارش 29 مهر از گفتگو با میرفندرسکی معاونت وزارت خارجه یاد شده است که او با انتشار هرگونه بیانیه توضیحی درباره این جریان مخالفت کرد. او به نماینده سفارت گفته بود که مردم با هیچ بیانیه توضیحی متقاعد نخواهند شد چون «.‌.‌. اکثر مردم در مورد چنین قضایایی مانند مصونیت خارجیان با قلبشان می‌اندیشند نه با مغزشان و با هیچ بیانیه رسمی متقاعد نخواهند شد.‌.‌.» نماینده سفارت آمریکا در گزارش اضافه کرده بود: «.‌.‌. وقتی گفتم که ما علاقمندیم هرچه زودتر برای روشن ساختن جزئیات مربوط به «لایحه وضعیت» مذاکره را آغاز کنیم، میرفندرسکی قویاً اظهار داشت که ما به هیچ وجه حرکت دیگری نخواهیم کرد تا وقتی که آتش خاموش شود.‌.‌.» اما برخلاف تصور معاون وزارت خارجه این آتش نه تنها خاموش نشد،‌ بلکه زبانه کشید و در مدتی خیلی کوتاه یعنی حدود چهار روز بعد از این گفتگو در چهارم آبان 1343 به انبار باروتی سرایت کرد که در نتیجه آن انفجار سرانجام دودمان پهلوی و کل رژیم را ویران کرد. مخالفت امام و بیانات آتشین مخالفت امام خمینی با رژیم شاه پس از آزادی از زندان، در قضیه «کاپیتولاسیون» به اوج خود رسید. انتشار مذاکرات جلسه 21 مهر 1343 در روزنامه رسمی کشور و رسیدن آن به قم سرآغاز طوفانی شد که پایان آن در 22 بهمن 1357 بود. آیت‌الله خمینی با مطالعه صورت مذاکرات و آگاهی از واقعیت امر، در مقابل این قانون ننگ‌آورِ خفت‌بار، عکس‌العمل سخن نشان دادند و بی‌درنگ در روز چهار آبان 1343 که سالروز تولد شاه هم بود، در جمع زیادی از مردم قم و سایر شهرها، سخنرانی مهمی ایراد کردند. و با یک سخنرانی کوبنده و افشاگرانه علیه شاه، مردم را از جزئیات توطئه آگاه کردند. آنچه در آن روز گذشت، هیجانی در مردم ایجاد کرد که دیگر فرو ننشست. فرازهایی از سخنان حضرت امام را در پی تقدیم می‌کنیم: l .‌.‌. ما را فروختند، استقلال ما را فروختند .‌.‌. ملت ایران را از سگهای آمریکا پست‌تر کردند. ما را از دول مستعمره حساب کردند. ملت مسلمان ایران را پست‌تر از وحشی‌ها در دنیا معرفی کردند. l اینها (آمریکایی‌ها) از هر جنایتی که در ایران بکنند مصون هستند. اگر یک خادم آمریکایی یا اگر یک آشپز آمریکایی، مرجع تقلید شما را وسط بازار ترور کند، زیر پا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلوی او را بگیرد، دادگاههای ایران حق ندارند محاکمه و بازپرسی کنند باید برود آمریکا ـ آنجا اربابها تکلیفش را معین کنند ـ برای نظام شما آبرو گذاشتند، که یک فراش و آشپز آمریکایی بر ارتشبد ما مقدم بشود؟ l دولت سابق این تصویب را کرده بود و به کسی نگفت. دولت حاضر به مجلس سنا و شورا برد و با کمال وقاحت گذراندند. دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد ـ سایر ممالک خیال می‌کنند که این ملت ایران است که خودش را آنقدر پست کرده، نمی‌دانند که این دولت ایران و مجلسی است که ارتباطی به ملت ندارد، مجلس سرنیزه است، علماء طراز اول و مراجع بسیارشان تحریم کردند انتخابات را و ملت هم تبعیت کرد و به اینها رأی نداد این مجلس با ما چه کرد؟ این مجلس غیرقانونی، این مجلس محرم که به فتوای مراجع تقلید تحریم شده، این مجلسی که وکیلش از ملت نیست چرا امضا کردند و تصویب کردند؟ این وکلا و وزراء هم از آمریکا هستند،‌ همه خریده آنهایند ـ خدایا اینها خیانت کردند به مملکت ما، دولت به اسلام خیانت کرد، به قرآن خیانت کرد و آنهایی که رأی دادند خیانت کردند به این مملکت اینها وکیل ایران نیستند، اگر هم بودند من عزلشان کردم. l آمریکا گفت باید این کار بشود برای اینکه 200 میلیون دلار وام بگیرند و 300 میلیون دلار پس بدهند یعنی در عرض 5 سال این وام را بدهند و در عرض ده سال با 100 میلیون دلار بهره پس بگیرند. آقا اگر این مملکت اشغال آمریکایی است پس چرا اینقدر عربده می‌کشید؟ پس چرا اینقدر دم از ترقی می‌زنید؟ اگر مستشاران نوکر شما هستند چرا از شاه بالاترشان می‌کنید، اگر نوکرند مثل نوکرها باهاشان رفتار کنید اگر کارمند شما هستند مثل دول دیگر که با کارمندانشان رفتار می‌کنند شما هم عمل کنید، اگر مملکت ما اشغال آمریکایی است پس بگوئید. دلارها را شما می‌خواهید استفاده کنید نوکریش را ما بکنیم؟ آمریکا از انگلیس بدتر ـ انگلیس از آمریکا بدتر، شوروی از هردو اینها بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر، اما امروز سر و کار ما با این خبیث‌هاست با آمریکاست، رئیس جمهور امریکا بداند که منفورترین افراد دنیا وافراد بشراست نزدملت ما، که همچوظلمی به ملت اسلام رواداشته است، امروز قرآن با او خصم است ملت ایران با او خصم است. باید مصونیت برای آشپز امریکایی ـ مکانیک امریکایی ـ اداری امریکایی ـ اداره فنی‌اش ـ کارمندان اداری‌اش ـ کارمندان فنی و خانواده‌هاشان مصونیت باشد لیکن آقای قاضی در حبس باشد. خدمتگزاران و علمای اسلام در زندان باشند آقا تمام گرفتاری‌های ما از امریکاست از اسرائیل است. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد هر دولتی هر کاری می‌خواهد انجام دهد ـ نمی گذارد مجلس به این صورت مبتذل دربیاید توی دهن این مجلس و این دولت می‌زند ـ وکلا را از مجلس بیرون می‌کند ـ اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارند که یک دست‌نشانده آمریکا این غلطها را بکند. بیرونش می‌کنند از ایران. l روحانیون که خودشان چیزی ندارند، هرچه دارند از رسول‌الله(ص) دارند، باید قطع ید رسول‌الله(ص) از این مردم بشود تا اسرائیل بدل راحت هرکاری می‌خواهند بکند، تا امریکا هرکاری می‌خواهند بکند. منبع: سايت سياست ما منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

بازخوانی پرونده‌ كاپیتولاسیون‌ در ایران‌

شاید كسی نمیدانست‌ كه‌ سلطان‌ سلیمان‌ اول، پادشاه‌ عثمانی، با امضای عهدنامه‌ سال‌ 1914 ه'.ش‌ و اعطای اولین‌ امتیاز رسمی دادرسی كنسولی به‌ فرانسه‌ بنیان‌ سنت‌ ضداستقلالی كاپیتولاسیون‌ را در خاورمیانه‌ پیریزی میكند. سنتی كه‌ اگر چه‌ قدمت‌ آن‌ به‌ قرنها قبل‌ از آن‌ باز میگشت‌ اما شكل‌ یك‌ جانبه‌ و تحمیلی آن‌ به‌ تازگی نمودار گشته‌ بود و میرفت‌ تا با انحطاط‌ و ضعف‌ دولت‌ عثمانی در قرن‌ دوازدهم‌ سایه‌ شوم‌ خود را بر عثمانی و كشورهای اقماری آن و سپس‌ كل‌ منطقه‌ خاورمیانه‌ بگستراند. یكی از بدترین‌ و بدنام‌ترین‌ اشكال‌ كاپیتولاسیون‌ در تاریخ‌ معاصر ایران، سرانجام‌ مبدأ بروز تحول‌ عظیمی چون‌ انقلاب‌ اسلامی شد و صورت‌ بیشرمانه‌ كاپیتولاسیون‌ را برای همیشه‌ در اذهان‌ ملتهای جهان‌ آشكار نمود. هر چند كه‌ مبارزه‌ با لایحه‌ آمریكایی كاپیتولاسیون‌ توسط‌ حضرت‌ امام‌ (ره) و حمله‌ شدید ایشان‌ به‌ شاه‌ و آمریكا موجب‌ عصبانیت‌ آنها و تبعید امام‌ (ره) شد اما اثری با شكوه‌ در تاریخ‌ ایران‌ و جهان‌ بر جای گذاشت‌ و سرانجام‌ زمینه‌های نهضت‌ اسلامی را فراهم‌ ساخت. واژه كاپیتولاسیون‌ ریشه‌ در كلمه لاتین‌(Capitulare) دارد كه‌ به‌ معنای شرط‌ گذاشتن‌ برای سازش‌ و تسلیم، واگذاری یك‌ منطقه جنگی یا تسلیم‌ بخشی از نیروی نظامی به‌ دشمن‌ میباشد. كاپیتولاسیون‌ در مفهوم‌ حقوقی آن‌ شامل‌ قراردادهایی است‌ كه‌ به‌ موجب‌ آن‌ اتباع‌ كشوری در قلمرو دولتی دیگر مشمول‌ قوانین‌ كشور خویش‌ باشند و از حق‌ دادرسی كنسولی برخوردار گردند. پیدایش‌ كاپیتولاسیون‌ به‌ سده‌های چهارم‌ و ششم‌ برمیگردد كه‌ در "بیزانس‌ " اتباع‌ برخی از شهرهای پیشرفته‌ آن‌ زمان‌ ایتالیا مانند "ژن" و "پیزا" امتیازات‌ ویژه‌ای قایل‌ شده‌ بودند. كاپیتولاسیون‌ در اواسط‌ قرن‌ دوازدهم‌ شكل‌ جدیدی به‌ خود گرفت‌ و به‌ طور یك‌ جانبه‌ از سوی دولت‌های مقتدر اروپایی بر كشورهای شرقی تحمیل‌ گردید. دولت‌ مقتدر عثمانی كه‌ سرزمین‌های پهناوری را در سه‌ قاره آسیا، آفریقا و اروپا در اختیار داشت‌ در سال‌ 914 خورشیدی (1535 م) عهدنامه‌ای را با دولت‌ فرانسه‌ به‌ امضا رساند كه‌ بر پایه آن‌ اتباع‌ فرانسه‌ اجازه‌ یافتند در خاك‌ عثمانی تابع‌ كنسولی كشور خویش‌ باشند. اعطای این‌ امتیاز به‌ فرانسویها از سوی سلطان‌ سلیمان‌ اول‌ (شاه‌ عثمانی) به‌ دلیل‌ ضعف‌ و ناتوانی نبود، زیرا در آن‌ زمان‌ دولت‌ عثمانی در اوج‌ اقتدار قرار داشت. فرانسه‌ نیز در برابر رقیبان‌ اروپایی خود نیازی مبرم‌ به‌ كمك‌ دولت‌ عثمانی داشت‌ و در جایگاهی نبود كه‌ قرارداد یا شرطی را بر آن‌ دولت‌ تحمیل‌ كند. دادن‌ این‌ امتیاز برای نخستین‌ بار توسط‌ دولت‌ عثمانی به‌ اتباع‌ فرانسه، بنیان‌ استقلال‌ برانداز كاپیتولاسیون‌ را در خاورمیانه‌ پایه‌ گذاری كرد و زمینه امتیازدهی بیشتر را در آن‌ كشور و دیگر كشورهای اسلامی فراهم‌ ساخت. در عهدنامه‌ای كه‌ در سال‌ 1119 خورشیدی (1740 م) میان‌ سلطان‌ محمد اول‌ (شاه‌ عثمانی) و لویی پانزدهم‌ (شاه‌ فرانسه) به‌ امضا رسید، اتباع‌ فرانسه‌ در قلمرو دولت‌ عثمانی - كه‌ اینك‌ در سراشیبی ناتوانی قرار گرفته‌ بود - از اختیارات‌ گسترده‌ای برخوردار شدند و رسماً‌ رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ بر آن‌ كشور تحمیل‌ گردید. دیگر دولت‌های اروپایی نیز برای اتباع‌ خود امتیازات‌ مشابهی را از دولت‌ عثمانی گرفتند. دیری نپایید كه‌ بیش‌ از پانزده‌ دولت‌ مانند انگلستان، فرانسه، روسیه‌ تزاری، هلند و... دارای حقوق‌ دادرسی كنسولی در كشور عثمانی شدند. رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ در كشورهای زیر سلطه عثمانی مانند عراق، سوریه، فلسطین‌ و لبنان‌ نیز برقرار گردید و از آنجا به‌ دیگر كشورهای خاورمیانه‌ مانند مصر و ایران‌ و سایر كشورهای خاور دور از قبیل‌ چین، ژاپن‌ و تایلند سرایت‌ كرد. دولت‌ عثمانی كه‌ خود از رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ تبعیت‌ میكرد با دیگر كشورهای هم‌ سطح‌ یا ضعیف‌تر از خود نیز همین‌ عمل‌ را انجام‌ میداد و در قراردادها و معاهدات‌ خود از كشورهایی مانند ایران‌ حق‌ قضاوت‌ كنسولی میگرفت. ‌كاپیتولاسیون‌ در ایران‌ بذر دادرسی كنسولی در ایران‌ در دوره صفویه‌ به‌ شكلی جانبی و غیررسمی پاشیده‌ شد. در عصر شاه‌ عباس‌ صفوی و دوران‌ سلطنت‌ شاه‌ سلطان‌ حسین، در ضمن‌ قراردادها و معاهداتی اتباع‌ انگلستان‌ و فرانسه‌ از چنین‌ امتیازی برخوردار گردیدند. در سال‌ 1032ق‌ شركت‌ هند شرقی سفیری به‌ دربار ایران‌ فرستاد تا با موافقت‌ شاه‌ عباس‌ مركز نمایندگی آن‌ شركت‌ را در شهر اصفهان‌ - پایتخت‌ آن‌ روز ایران‌ - تأسیس‌ نماید. این‌ سفیر كه‌ هوبرت‌ ویسنیك‌ نام‌ داشت‌ به‌ شاه‌ عباس‌ پیشنهاد كرد با انعقاد عهدنامه‌ای میان‌ دو كشور موافقت كند. شاه‌ عباس‌ بر خلاف‌ شماری از درباریان‌ كه‌ با امضای این‌ عهدنامه‌ مخالف‌ بودند، درخواست‌ نامبرده‌ را پذیرفت‌ و در تاریخ‌ 28 محرم‌ 1033 ق‌ (21 نوامبر 1621 م) عهدنامه‌ای را با شركت‌ هند شرقی به‌ امضا رساند. برخی از مواد آن‌ معاهده‌ كه‌ حكم‌ كاپیتولاسیون‌ را داشت‌ از این‌ قرار بود: بند -10 اقامتگاه‌ اتباع‌ ملت‌ هلند در ایران‌ از آزادی كامل‌ برخوردار خواهد بود و هیچ‌ یك‌ از افراد قوه قضاییه‌ حق‌ ندارد بدون‌ اجازه فرمانفرمای اتباع‌ آن‌ كشور، وارد آن‌ جا شود. هر كسی بخواهد به‌ زور داخل‌ شود، اتباع‌ هلند اجازه‌ دارند در برابر وی به‌ زور متوسل‌ شوند. بند -13 هر گاه‌ یكی از اتباع‌ هلند به‌ دین‌ اسلام‌ درآید، پیشوای هلندیان‌ مقیم‌ ایران‌ او را دستگیر كرده‌ و در نخستین‌ فرصت‌ اموالش‌ توقیف‌ خواهد شد. بند -14 هلندیانی كه‌ اشخاصی را از هر ملتی باشند، در ایران‌ مضروب‌ یا مقتول‌ سازند بوسیله فرماندهان‌ خود محاكمه‌ خواهند شد. بند -15 اگر یك‌ فرد هلندی با زنان‌ ایرانی روابطی داشته‌ باشد توسط‌ رییس‌ خود محاكمه‌ خواهد شد. بند -18 همه كسانی كه‌ در خدمت‌ هلندیان‌ هستند، از ایرانی، ارمنی، مغربی و بنگالی، از هرگونه‌ تعرض‌ و آزاری مصون‌ خواهند بود. بدین‌ گونه‌ امتیازاتی كه‌ حكم‌ كاپیتولاسیون‌ داشت‌ به‌ شكل‌ غیر رسمی در ایران‌ به‌ اجرا درآمد. این‌ ره‌ آورد استعماری برای نخستین‌ بار در سال‌ 1202 خورشیدی (5 شعبان‌ 1243 ق) به‌ همراه‌ معاهده تركمنچای به‌ طور رسمی بر ایران‌ تحمیل‌ شد و اتباع‌ دولت‌ تزار روسیه‌ در ایران‌ از مزایای كنسولی و قضایی بهره‌مند شدند. به‌ دنبال‌ آن، دیگر دولت‌های استعمارگر مانند انگلیس‌ و امریكا نیز این‌ امتیاز غیرقانونی را برای اتباع‌ خود گرفتند. همچنین‌ اتباع‌ برخی دولت‌های مقتدر مانند فرانسه، آلمان، اسپانیا، اتریش، ایتالیا، آرژانتین، دانمارك، بلژیك، مكزیك، سوئد، سوییس، هلند و... نیز با استفاده‌ از معاهده تركمنچای به‌ خیل‌ خداوندگاران‌ كاپیتولاسیون‌ پیوستند. معاهده تركمنچای برای دولت‌های اروپایی و امریكایی الگویی در راه‌ نقض‌ استقلال‌ ملی و قضایی ایرا ن‌ به‌ شمار میرفت. این‌ معاهده تحمیلی بیش‌ از یك‌ سده‌ پایه‌های اصلی سیاست‌ خارجی ایران‌ با دولت‌های بیگانه‌ را تشكیل‌ میداد بدین‌ ترتیب‌ راه‌ نفوذ و دخالت‌ اتباع‌ بیگانه‌ در امور كشور را هموار گردید و آنان‌ فرصت‌ یافتند تا در ایران‌ به‌ هر جنایتی دست‌ بزنند و استقلال‌ سیاسی، قضایی و ملی كشور را به‌ مخاطره‌ اندازند. در پی ظهور نهضت‌های اسلامی در صد سال‌ گذشته‌ - به‌ ویژه‌ نهضت‌ عدالت‌خواهی (مشروطه) - به‌ تدریج‌ زمزمه‌های مخالفت‌ با رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ در ایران‌ اوج‌ گرفت‌ و اعتراضاتی مطرح‌ شد، اما این‌ مخالفت‌ها و اعتراضات‌ به‌ جایی نمیرسید. دولت‌های مقتدر و متجاوز به‌ نارضایتیهای عمومی بهایی نمیدادند. حتی از پذیرش‌ هیأت‌ ایرانی كه‌ در سال‌ 1300 خورشیدی برای انعكاس‌ مراتب‌ انزجار مردم‌ از استقرار رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ به‌ كنفرانس‌ صلح‌ "ورسای" رفته‌ بود، خودداری كرده‌ و حاضر به‌ شنیدن‌ گزارش‌ آنان‌ نشدند. با این‌ وجود، عوامل‌ زیر در تزلزل‌ پایه‌های رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ در ایران‌ نقش‌ عمده‌ای داشتند: 1. اوج‌ خشم‌ و نفرت‌ ملت‌ ایران‌ از دخالت‌ بیگانگان‌ در اداره‌ امور كشور كه‌ در مواردی منجر به‌ درگیری مردم‌ عاصی با اتباع‌ بیگانه‌ گردید؛ مانند یورش‌ به‌ سفارت‌ روسیه‌ در تهران‌ و كشته‌ شدن‌ گریبایدوف‌ وزیر مختار دولت‌ روسیه‌ به‌ دست‌ مردم‌ مسلمانی كه‌ از مداخلات‌ روز افزون‌ دولت‌ تزار در زندگی ایرانیان‌ و امور مسلمانان‌ به‌ ستوه‌ آمده‌ بودند. 2. بیداری توده‌ها در پی نهضت‌ها و خیزش‌های اسلامی و اوج‌ گرفتن‌ روحیه آزادیخواهی و استقلال‌طلبی كه‌ با استقرار رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ در تضاد بود و تحمل‌ آن‌ را برای ملت‌ ایران‌ دشوار میكرد. 3. پایان‌ دوره رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ در جهان. (دراین‌ باره‌ در صفحات‌ آینده‌ توضیح‌ مختصری خواهیم‌ داد). 4. فروپاشی رژیم‌ تزاری و پیروزی انقلاب‌ شوروی برچیده‌ شدن‌ رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ در ایران‌ سهم‌ به‌سزایی داشت. دولت‌ سوسیالیستی شوروی در بیانیه سال‌ 1297 خورشیدی (14 ژانویه 1918 م) اعلام‌ كرد كه‌ سیاست‌ رژیم‌ امپریالیستی روسیه تزاری نسبت‌ به‌ ملت‌ ایران‌ را مردود میشمارد و كلیه معاهدات، مقاولات‌ و قراردادهایی كه‌ دولت‌ امپراطوری سابق‌ با دولت‌ ایران‌ منعقد نموده‌ بر پایه آن‌ حقوق‌ ملت‌ ایران‌ را تضییع‌ كرده‌ است‌ را از درجه اعتبار ساقط‌ میداند. این‌ موضع‌ دولت‌ شوروی، پایه‌های كاپیتولاسیون‌ را به‌ شدت‌ لرزاند و به‌ ملت‌ ایران‌ جرأت‌ و جسارت‌ زیادتری بخشید تا با جدیت‌ و قاطعیت‌ خواستار الغای كاپیتولاسیون‌ شوند و دیگر دولت‌ها را برای الغای آن‌ زیر فشار قرار دهند. شگفت‌آور آن‌ كه‌ پس‌ از گذشت‌ حدود هشت‌ سال‌ از اعلامیه دولت‌ شوروی، مبنی بر الغای كاپیتولاسیون، دولتمردان‌ خود باخته‌ آن‌ روز ایران‌ نه‌ تنها آن‌ را جدی نگرفتند بلكه‌ بر آن‌ بودند كه‌ بار دیگر معاهده ننگین‌ تركمنچای را با دولت‌ شوروی تجدید كنند! و حتی این‌ مطلب‌ را بطور رسمی هم‌ اعلام‌ میكردند! چه‌ بسا آنان‌ میخواستند با مطرح‌ كردن‌ تمدید و تجدید معاهده تركمنچای با دولت‌ شوروی، استواری و برقراری رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ در ایران‌ از سوی انگلیس، امریكا و دیگر دولت‌های اروپایی و امریكایی را توجیه‌ كنند!؟ در پی نطق‌ دكتر مصدق‌ در مجلس‌ شورای ملی در این‌ باره‌ كه‌ نمایندگی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مذاكراتی را درباره‌ تجدید و استقرار كاپیتولاسیون‌ برای اتباع‌ شوروی با دولت‌ ایران‌ به‌ عمل‌ آورده‌ و گویا آقای فروغی وزیر امور خارجه‌ نیز بطور كتبی با این‌ پیشنهاد موافقت‌ كرده‌ است، كاردار سفارت‌ شوروی در مهرماه‌ 1305 خورشیدی در مصاحبه‌ای اعلام‌ كرد: «... اظهارات‌ آقای دكتر مصدق‌ وكیل‌ محترم‌ موجب‌ كمال‌ تعجب‌ و حیرت‌ اینجانب‌ گردید. به‌ خصوص‌ از این‌ جهت‌ كه‌ اولیای رسمی سفارت‌ كبرای شوروی با آقای دكتر مصدق‌ كه‌ در گذشته‌ وزیر امور خارجه‌ بودند بارها مذاكرات‌ مستقیمی راجع‌ به‌ مسایل‌ مربوط‌ به‌ مناسبات‌ "ساوت" و ایران‌ به‌ عمل‌ آورده‌اند. دیپلماسی شوروی همه‌ روزه‌ با افسانه‌های مختلفی مواجه‌ میشود كه‌ راجع‌ به‌ دولت‌ شوروی و عملیات‌ سیاسی دولت‌ و نمایندگیهای شوروی در ممالك‌ خارجه‌ با یك‌ هدف‌ معینی منتشر میشوند. اما اكنون‌ اولین‌ باری است‌ كه‌ موضوع‌ اتهام‌ به‌ شوروی در اهتمام‌ برای تجدید كاپیتولاسیون‌ یعنی امتیاز اجانب‌ در مرافعات‌ با اتباع‌ داخلی شنیده‌ میشود. دولت‌ شوروی در همان‌ روز اول‌ تأسیس‌ خود، سیاست‌ روسیه تساری (تزاری) در ایران‌ را بشدت‌ مذموم‌ دانسته‌ و بدون‌ هیچ‌ قیدوشرطی، نقض‌ تمامیت‌ ایران‌ و سایر ممالك‌ را به‌ هر شكل‌ كه‌ باشد رد و طرد نمود و نظر به‌ همین‌ اصل‌ بود كه‌ دولت‌ شوروی به‌ موجب‌ مراسله مورخه‌ 25 ژوئن‌ 1919، حق‌ قضاوت‌ كنسولی روس‌ در ایران‌ را ملغا اعلام‌ نمود و در تكمیل‌ اصل‌ فوق‌الذكر در قرارداد "ساوت" و ایران، منعقده سال‌ 1921، مقرر داشت‌ كه‌ از تاریخ‌ امضای این‌ قرارداد اتباع روسیه ساكن‌ ایران‌ و همچنین‌ اتباع‌ ایران‌ ساكن‌ روسیه‌ دارای حقوق‌ مساوی با سكنه محلی بوده‌ و محكوم‌ به‌ قوانین‌ مملكتی خواهند بود كه‌ در آن‌ زندگی میكنند و به‌ تمام‌ كارهای قضایی آن‌ها در محاكم‌ محلی رسیدگی خواهد شد. قرارداد تجارتی بین‌ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در ایران‌ كه‌ آقای تقیزاده‌ راجع‌ بدان‌ مذاكراتی در مسكو به‌ عمل‌ آوردند و بعد در سال‌ 1925 آن‌ را آقای فروغی در ایران‌ امضا كرد این‌ موضوع‌ اساسی را تشریح‌ نموده‌ و بیش‌ از پیش‌ آن‌ را تحكیم‌ و تشدید مینماید. دولت‌ شوروی بطور كامل‌ در موقعیت، خود ایستادگی میكند و از این‌ رو این‌ اظهارات‌ كه‌ دولت‌ شوروی مذاكراتی راجع‌ به‌ استقرار و تجدید حق‌ قضاوت‌ قنسول‌ها به‌ عمل‌ آورده‌ را یك‌ سوءتفاهم‌ میداند. من‌ باید اظهار نمایم‌ كه‌ سفارت‌ كبرای شوروی نه‌ از آقای فروغی و نه‌ از شخص‌ دیگری هیچ‌ نوع‌ مراسلاتی كه‌ به‌موجب‌ آن‌ها رسیدگی به‌ امور راجع‌ به‌ اتباع‌ شوروی به‌ محاكم‌ كارگذاری ارجاع‌ و یا به‌ واسطه اتباع‌ شوروی شرایط‌ بهتری نسبت‌ به‌ اتباع‌ ایران‌ دارا باشند را دریافت‌ ننموده‌ است‌ و به‌ فرض‌ اگر كسی از طرف‌ ملت‌ ایران‌ تجدید رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ را به‌ هر شكلی كه‌ باشد به‌ سفارت‌ كبری پیشنهاد میكرد، شدیدترین‌ وجهی رد میشد زیرا بشدت‌ و آشكارا مخالف‌ اصول‌ سیاست‌ خارجی اتحاد شوروی میباشد...». جای یادآوری دارد كه‌ برخی از دولتمردان‌ ایران‌ در شرایطی از تجدید معاهده تركمنچای با دولت‌ شوروی سخن‌ به‌ میان‌ میآوردند كه‌ تقریباً‌ بساط‌ رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ در جهان‌ برچیده‌ شده‌ بود و ملت‌های بیدارِ‌ برخی از كشورها با مقاومت، پایداری و مبارزه سرسختانه‌ به‌ دوران‌ آن‌ خاتمه‌ داده‌ بودند. اما سرسپردگی شماری از دولتمردان‌ ایران‌ تا آن‌ جا بود كه‌ نه‌ تنها الغای كاپیتولاسیون‌ از سوی شوروی را باور نمیكردند و از تجدید معاهده تركمنچای با آن‌ دولت‌ سخن‌ میگفتند، بلكه‌ حتی به‌ خود جرأت‌ نمیدادند با دیگر دولت‌های فزون‌ خواه‌ نیز درباره لغو آن‌ گفتگویی داشته‌ باشند و دست‌ كم‌ دراین‌ باره‌ به‌ مذاكره‌ بنشینند. از این‌ رو، میبینیم‌ زمانی كه‌ رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ در جهان‌ بطور كامل‌ منسوخ‌ شد و عقب‌مانده‌ترین‌ دولت‌ها نیز به‌ استقرار این‌ رژیم‌ در كشور خویش‌ پایان‌ دادند و بانیان‌ كاپیتولاسیون‌ ناگزیر گردیدند از آن‌ چشم‌ پوشیده‌ و دست‌ كم‌ رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ را به‌ شكل‌ رسمی كنار بگذارند، دولتمردان‌ ایرانی به‌ خود اجازه‌ دادند تا درباره الغای آن‌ وارد مذاكره‌ شده‌ و آن‌ را به‌ شكل‌ رسمی لغو كنند. بدین‌گونه‌ در سال‌ 1307 خورشیدی رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ در ایران‌ پایان‌ یافت. محمدرضا پهلوی، لغو كاپیتولاسیون‌ را از شاهكارهای پدر خود (رضاخان) میدانست‌ و همواره‌ در سخنرانیها و نوشته‌های خویش‌ آن‌ را از افتخارات‌ دودمان‌ پهلوی برمی شمرد! اما كیست‌ كه‌ نداند یك‌ عنصر دست‌ نشانده‌ كه‌ در خدمت‌ بیگانگان‌ بوده‌ و با سرانگشت‌ آنان‌ به‌ تاج‌ و تخت‌ دست‌ یافته‌ است، هیچ‌گاه‌ نمیتواند برخلاف‌ سیاست‌ آنان‌ گامی برداشته‌ و اقدامی كند. در حقیقت‌ سیر نزولی رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ در ایران‌ از سال‌ 1297 (پیش‌ از كودتای انگلیسی سید ضیأالدین‌ طباطبایی و به‌ قدرت‌ رسیدن‌ رضاخان) آغاز شد و اگر كودتای یاد شده‌ روی نمیداد و رضاخان‌ رجال‌ برجسته‌ و مردان‌ وارسته ایرانی را به‌ زندان‌ و تبعید گسیل‌ نمیداشت‌ سرنوشت‌ كشور این‌ گونه‌ رقم‌ نمیخورد. مهره‌ها و چهره‌هایی كه‌ با دستیاری استعمار انگلیس‌ رضاخان‌ را به‌ سلطنت‌ رسانده‌ و با او همراه‌ بودند مانند محمدعلی فروغی، نه‌ تنها نمیتوانستند رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ را از بیخ‌ و بن‌ براندازند بلكه‌ میتوان‌ گفت‌ كه‌ در راه‌ استواری كاپیتولاسیون‌ در ایران‌ نقش‌ نگهبان‌ را ایفا میكردند. لازم‌ به‌ یادآوری است‌ وزارت‌ امور خارجه رژیم‌ شاه‌ بر خلاف‌ این‌ كه‌ تلاش‌ كرده‌ است‌ لغو كاپیتولاسیون‌ را از «اراده سنیه» رضاخان‌ نشان‌ دهد اما اعتراف‌ كرده‌ است‌ كه: «... تنها حوادث، اوضاع‌ جهان‌ و تغییر رژیم‌ها باعث‌ گردید كه‌ استقلال‌ این‌ كشور... را از خطر سقوط، رهایی بخشد». از جمله این‌ اتفاقات‌ و حوادث، برافتادن‌ حكومت‌ تزاری روسیه‌ و تغییر نظام‌ حكومتی این‌ كشور بود. در این‌ گزارش‌ گذشته‌ از اعتراف‌ بالا، درباره پیامدهای شوم‌ رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ نیز مطالبی مطرح‌ گردیده‌ كه‌ قابل‌ توجه‌ است.‌ ... جنگ‌های ایران‌ و روسیه‌ و عهدنامه‌های گلستان‌ و تركمنچای صفحات‌ مذلت‌باری از تاریخ‌ ایران‌ در دوره قاجار به‌شمار میآید. از دست‌ رفتن‌ سرزمینی زرخیز و پرجمعیت‌ مانند قفقاز جنوبی، گرجستان‌ و ارمنستان‌ از لحاظ‌ ارضی و اقتصادی جبران‌ناپذیر بود و مقررات‌ دیگر عهدنامه تركمنچای از قبیل‌ محدودیت‌ ارضی ایران‌ و سلب‌ مالكیت‌ ایران‌ از دریای خزر و بویژه‌ برقراری حق‌ قضاوت‌ كنسولی (كاپیتولاسیون) كه‌ لطمه شدیدی به‌ استقلال‌ سیاسی و قضایی ایران‌ وارد آورد، غیرقابل‌ تحمل‌ بود. دولت‌های دیگر از جمله‌ دولت‌ انگلیس‌ فرصت‌ را مغتنم‌ شمرده‌ از حق‌ كاپیتولاسیون‌ استفاده‌ كردند. چنانچه‌ بعد از آن‌ هر كشوری با ایران‌ معاهده‌ای منعقد مینمود، بر پایه‌ اصل‌ معامله دُوَل‌ كامله‌ الواداد از امتیازات‌ معاهده مزبور استفاده‌ میكرد. سفارتخانه‌ها و كنسولگریها به‌ صورت‌ بسته‌ درآمده‌ و دولت‌ مركزی حق‌ نداشت‌ كسانی را كه‌ به‌ آن‌جاها پناه‌ میبردند، از بست‌ خارج‌ نماید و شخصی كه‌ بست‌ مینشست‌ از هر كیفری در امان‌ بود. در ایران‌ دامنه این‌ امتیازات‌ به‌ جایی رسیده‌ بود كه‌ مقر تابستانی سفارت‌ روسیه تزاری در زرگنده‌ و مقر تابستانی سفارت‌ انگلیس‌ در قلهك‌ و حتی نواحی اطراف‌ آن‌ از قدرت‌ حكومت‌ مركزی ایران‌ خارج‌ بود و به‌ هیچ‌ وجه‌ مأموران‌ دولتی نمیتوانستند در امور آن‌ها دخالت‌ نمایند. عواقب‌ اقتصادی این‌ امتیازات‌ بیش‌ از امتیازات‌ سیاسی و اجتماعی آن‌ بود زیرا این‌ گونه‌ عهدنامه‌ها بیشتر به‌ نفع‌ دولت‌های بزرگ‌ و به‌ زیان‌ دولت‌های كوچك‌ بود. بدین‌ ترتیب‌ ایرانیان‌ آنچنان‌ در برابر استیلای بیگانگان‌ مرعوب‌ شده‌ بودند و خود را نسبت‌ به‌ آنان‌ خفیف‌ و سرشكسته‌ میدیدند كه‌ هر اتفاقی در زندگی داخلی خانواده‌ای روی میداد نتیجه تحریك‌ بیگانگان‌ میدانستند. ... با این‌ تفصیل‌ استقلال‌ ایران‌ بیش‌ از صد سال‌ دستخوش‌ اضمحلال‌ و سقوط‌ بود و تنها حوادث، اوضاع‌ جهان‌ و تغییر رژیم‌ها باعث‌ گردید كه‌ استقلال‌ این‌ كشور باستانی كه‌ روزی سراسر جهان‌ را زیر سیطره‌ و نفوذ خویش‌ داشت‌ از خطر سقوط‌ رهایی یابد. از جمله این‌ اتفاقات‌ و حوادث، برافتادن‌ حكومت‌ تزارهای روسیه‌ و تغییر نظام‌ حكومتی این‌ كشور بود كه‌ یكی از اقدامات‌ اولیه آن‌ و مردود دانستن‌ تمام‌ معاهدات، تحمیلات‌ و زورگوییهایی بود كه‌ حكومت‌ تزار به‌ دولت‌ و ملت‌ ایران‌ روا داشته‌ بود...». ‌احیای رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ محمدرضا پهلوی سال‌های متمادی شاهان‌ قاجار را بخاطر اعطای حق‌ قضاوت‌ كنسولی به‌ بیگانگان، مورد نكوهش‌ قرار میداد و حاكمیت‌ رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ در ایران‌ را از خیانت‌های نابخشودنی آنان‌ برمیشمرد و روی این‌ ادعا كه‌ الغای كاپیتولاسیون‌ از سوی رضاخان‌ بوده‌ و در سایه تلاش‌های پیگیرانه او صورت‌ گرفته‌ است‌ جار و جنجال‌های گسترده‌ای به‌ راه‌ میانداخت. وی اعطای آن‌ را نشان‌ بیلیاقتی شاهان‌ قاجار و الغای آن‌ را نمونه «میهن‌پرستی»، «غیرت‌ ملی» و «آزادمنشی» دودمان‌ پهلوی قلمداد میكرد و در این‌ راه‌ از هیچ‌گونه‌ دروغ‌پردازی دریغ‌ نمیورزیدند. اما دیری نپایید كه‌ رژیم‌ شاه‌ بر اساس‌ سیاست‌ فزون‌طلبی دولت‌ ایالات‌ متحده‌ امریكا، به‌ احیای رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ دست‌ زد و در 21 مهرماه‌ 1343 مصونیت‌ سیاسی و قضایی اتباع‌ امریكا در ایران‌ را در مجلس‌ شورای ملی آن‌ روز به‌ تصویب‌ رساند. طبق‌ اسناد و مدراك‌ موجود و اظهارات‌ مقامات‌ آن‌ روز ایران، امریكا از سال‌ 1340 در دوران‌ ریاست‌ جان.اف. كندی (حزب‌ دموكرات) از رژیم‌ شاه‌ خواست‌ تا به‌ اتباع‌ آن‌ كشور در ایران‌ حق‌ قضاوت‌ كنسولی دهد. این‌ امتیازخواهی چند انگیزه‌ را دنبال‌ داشت: 1. تحقیر ملت‌ ایران‌ 2. انگیختن‌ مستشاران، كارشناسان، كارمندان‌ فنی و اداری و دیگر اتباع‌ امریكا به‌ زیستن‌ و سكنی گزیدن‌ در ایران‌ 3. قبضه‌ كردن‌ بازار ایران‌ 4. واداشتن‌ مقامات‌ ایران‌ به‌ نگهبانی از اتباع‌ امریكا، اماكن‌ و اموال‌ آنان‌ 5. برتری جویی در برابر رقیبان‌ ‌سیر احیای رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ لایحه مصونیت‌ اتباع‌ امریكا در ایران‌ اول‌ بار در 13 مهر ماه‌ 1342 از سوی دولت‌ امیر اسدالله‌ علم‌ به‌ تصویب‌ رسید و در 25 دی ماه‌ همان‌ سال‌ به‌ مجلس‌ سنا ارجاع‌ شد و در سوم‌ مرداد ماه‌ 1343 مورد تصویب‌ سنا قرار گرفت‌ همچنین، در 21 مهرماه‌ 1343 مجلس‌ شورای ملی آن‌ را به‌ تصویب‌ رساند. میرفندرسكی معاون‌ وزارت‌ خارجه ایران‌ در روز سه‌شنبه‌ 21 مهرماه‌ 1343 در مجلس‌ شورای ملی درباره سیر این‌ لایحه‌ چنین‌ توضیح‌ داد: «... سفارت‌ امریكا طی یادداشت‌ شماره 423 در اسفندماه‌ 1340 از ما خواست‌ كه‌ نظامیان‌ امریكا از امتیازات‌ و مصونیت‌های مأمورین‌ سیاسيِ‌ پیش‌بینی شده‌ در قرارداد وین‌ برخوردار باشند. مذاكرات‌ و مكاتبات‌ ما با سفارت‌ امریكا مدت‌ها ادامه‌ داشت. تا جلسه وزیران‌ (كابینه عَلَم) در تاریخ‌ 13 مهرماه‌ 1342 آن‌ را تصویب‌ كرد. سپس‌ لایحه مربوط‌ در تاریخ‌ 25 دی ماه‌ 1342 به‌ مجلس‌ سنا تقدیم‌ شد و در سوم‌ مرداد 1343 به‌ تصویب‌ رسید و سپس‌ به‌ مجلس‌ شورا آمد كه‌ آقایان‌ وظیفه خود را انجام‌ دهند...!» در پی قیام‌ خونین‌ 15 خرداد، امریكا به‌ شكست‌ سیاست‌های كندی و اوج‌ نفرت‌ ملت‌ ایران‌ از امریكا و رژیم‌ شاه‌ پیبرد. رواج‌ اندیشه قیام‌ مسلحانه‌ و طرح‌ این‌ نكته‌ كه‌ با رژیم‌ شاه‌ نمیتوان‌ جز با زبان‌ زور سخن‌ گفت‌ بر نگرانی امریكا افزود. بدین‌ ترتیب، امریكا برای احیای رژیم‌ كاپیتولاسیون، شاه‌ را زیر فشار گذاشت. در این‌ مسیر، دولت‌ امیراسدا علم‌ لایحه مصونیت‌ اتباع‌ امریكا در ایران‌ را پس‌ از تصویب‌ در هیأت‌ دولت‌ برای تصویب‌ به‌ مجلس‌ سنا فرستاد. این‌ لایحه‌ در كمیسیون‌ خارجه مجلس‌ سنا در حضور عباس‌ مسعودی مخبر موقت‌ كمیسیون‌ خارجه‌ و یكی از معاونان‌ آن‌ وزارتخانه‌ به‌ نام‌ دكتر انصاری مورد شُور و بررسی قرار گرفت‌ و پس‌ از آن‌ كه‌ به‌ صورت‌ ماده‌ واحده‌ در آمد به‌ تصویب‌ رسید و برای اظهار نظر به‌ كمیسیون‌ جنگ‌ فرستاده‌ شد. در كمیسیون‌ یاد شده‌ نیز تیمسار سپهبد صنیعی (وزیر جنگ) و میرفندرسكی (معاون‌ وزارت‌ خارجه) ضمن‌ تأیید نظر كمیسیون‌ خارجه، آن‌ را تصویب‌ كردند و به‌ مجلس‌ سنا فرستادند: ماده واحده: با توجه‌ به‌ لایحه شماره 8/2291/2157 - 25/11/1342 دولت‌ و ضمایم‌ آن‌ كه‌ در تاریخ‌ 21/11/1342 به‌ مجلس‌ سنا تقدیم‌ شد به‌ دولت‌ ایران‌ اجازه‌ داده‌ میشود كه‌ رییس‌ و اعضای هیأت‌ مستشاران‌ نظامی ایالات‌ متحده‌ در ایران‌ را كه‌ به‌ موجب‌ موافقت‌نامه‌های مربوطه‌ در استخدام‌ دولت‌ شاهنشاهی میباشند از مصونیت‌ها و معافیت‌هایی كه‌ كارمندان‌ اداری و فنی موصوف‌ در بند «د» و ماده اول‌ قرارداد وین‌ كه‌ در تاریخ‌ هیجدهم‌ آوریل‌ 1961 مطابق‌ بیست‌ و نهم‌ فروردین‌ ماه‌ 1340 به‌ امضا رسیده، را شامل‌ میشوند، برخوردار نماید. دست‌ به‌ دست‌ شدن‌ این‌ لایحه‌ در كمیسیون‌های مجلس‌ سنا وقت‌ زیادی گرفت. شاید كشمكش‌های پشت‌ پرده جناح‌های وابسته‌ به‌ انگلیس‌ و امریكا در مجلس‌ سنا، مایه معطلی و صرف‌ وقت‌ شده‌ باشد. بعید نیست‌ كه‌ جناح‌ انگلیسی مجلس‌ سنا تصویب‌ آن‌ را به‌ دادن‌ امتیاز همانند به‌ اتباع‌ انگلیس‌ در ایران‌ منوط‌ كرده‌ باشد كه‌ بیتردید این‌ پیشنهاد با مخالفت‌ جدی امریكا روبه‌رو میشد. امریكا آن‌ را مغایر سیاست‌ یكدست‌ كردن‌ روند سلطه‌ در ایران‌ میدانست. حسنعلی منصور (نخست‌ وزیر وقت) كه‌ میدانست‌ این‌ لایحه‌ در صحن‌ مجلس‌ سنا با كشمكش‌های بیشتر جناح‌های وابسته‌ به‌ انگلیس‌ و امریكا روبه‌ رو خواهد شد، زمانی كه‌ مجلس‌ سنا تعطیلات‌ تابستانی خود را میگذراند در نامه‌ای خطاب‌ به‌ رییس‌ مجلسِ‌ سنا خواستار جلسه فوق‌العاده‌ شد. در این‌ نامه‌ آمده‌ بود: ریاست‌ محترم‌ مجلس‌ سنا‌ پیرو درخواست‌ قبلی دولت‌ مبتنی بر تشكیل‌ جلسه فوق‌العاده مجلس‌ محترم‌ سنا به‌ منظور رسیدگی به‌ لایحه تسهیل‌ وصول‌ مالیات‌ها و لایحه اصلاحی بودجه كل‌ كشور، اینك‌ از نظر فوریت‌ امر خواهشمند است‌ مقرر فرمایند پس‌ از رسیدگی به‌ لایحه بودجه كل‌ كشور، لایحه مربوط‌ به‌ تأسیس‌ مركز آمار ایران‌ و همچنین‌ «ماده واحده مربوط‌ به‌ تصویب‌ دو فقره‌ یادداشت‌ بین‌ امور خارجه شاهنشاهی و سفارت‌ كبرای ایالات‌ متحده امریكا در تهران» نیز در جلسه فوق‌العاده مجلس‌ محترم‌ سنا مطرح‌ گردد.‌ ‌مزید تشكر است. ‌نخست‌ وزیر حسنعلی منصور مجلس‌ سنا بنا به‌ درخواست‌ دولت‌ در روز سوم‌ مرداد ماه‌ 1343 جلسه فوق‌العاده‌ تشكیل‌ داد. در آغاز جلسه‌ رییس‌ مجلس‌ سنا توضیحاتی داد كه‌ حكایت‌ از هماهنگی او با رییس‌ دولت‌ داشت. در مذاكرات‌ مجلس‌ آمده‌ است‌ كه‌ رییس‌ مجلس‌ در آغاز جلسه‌ اظهار كرد: «... با بررسیای كه‌ بنده‌ كرده‌ام‌ هنوز لایحه مربوط‌ به‌ تأسیس‌ مركز آمار برای طرح‌ آماده‌ نیست‌ و به‌ علاوه‌ تصور نمیكنم‌ كه‌ الان‌ ضرورتی داشته‌ باشد كه‌ دولت‌ لایحه‌ را در اختیار داشته‌ باشد. میتوانند از حالا شروع‌ به‌ تهیه مقدمات‌ آن‌ بكنند و در زمان‌ تعطیلی مجلس‌ این‌ مقدمات‌ را فراهم‌ بیاورند. در اولین‌ فرصت‌ كه‌ مجلس‌ شورا شروع‌ به‌ كار میكند آن‌ را مطرح‌ خواهیم‌ كرد به‌ هر حال‌ این‌ دفعه‌ به‌ نظر دولت‌ بستگی دارد مضایقه‌ای نیست‌ ولی تصور نمیكنم‌ كه‌ كاری لنگ‌ بماند. اما گزارش‌ آن‌ دیگری (مصونیت‌ مستشاران‌ امریكایی) حاضر است، كه‌ قرائت‌ خواهد شد. البته‌ امكان‌ این‌ هم‌ بود كه‌ فردا جلسه فوق‌العاده‌ای تشكیل‌ بدهیم‌ اما چون‌ كار بسیاری مختصری است‌ اجازه‌ بفرمایید الان‌ تمامش‌ كنیم... .» رییس‌ مجلس‌ سنا تا آن‌ جا نگران‌ است‌ كه‌ به‌ خود جرأت‌ نمیدهد نام‌ لایحه مصونیت‌ اتباع‌ امریكا را بر زبان‌ آورد و با اشاره «آن‌ دیگری» و به‌ شكلی آن‌ را مطرح‌ میكند و با جمله «چون‌ كار بسیار مختصری است‌ اجازه‌ بفرمایید الان‌ تمامش‌ كنیم... .»!! میكوشد تا حساسیتی در مجلس‌ پدید نیاید. در پی او مخبر كمسیون‌ خارجه، گزارش‌ كمیسیون‌ را به‌ مجلس‌ میدهد و ماده واحده‌ را قرائت‌ میكند. آن‌ گاه‌ نخست‌وزیر سخنان‌ كوتاهی به‌ این‌ شرح‌ ایراد میكند: «بنده‌ با فرمایش‌ جناب‌عالی (خطاب‌ به‌ رییس‌ مجلس‌ سنا) پیرو سازمان‌ مركزی آمار موافقت‌ میكنم‌ كه‌ به‌ بعد از تعطیلات‌ مجلس‌ موكول‌ شود. البته‌ این‌ مورد در برنامه دولت‌ هم‌ ذكر شده‌ و لایحه‌اش‌ نیز تقدیم‌ گردیده‌ است، توجه‌ میفرمایید دستگاهی كه‌ در آینده نزدیك‌ خودش‌ را منحل‌ میداند بلاتكلیف‌ خواهد ماند و تقاضای تسریع‌ در این‌ امر بدین‌ خاطر بود اما چون‌ مصادف‌ با تعطیلات‌ مجلس‌ است‌ بنده‌ بخاطر احترام‌ به‌ فرمایش‌ جناب‌ آقای رییس، آن‌ را به‌ بعد از تعطیلات‌ مجلس‌ سنا موكول‌ میكنم‌ كه‌ در اولین‌ فرصت‌ این‌ لایحه ارایه‌ شود و درباره‌ لایحه دیگر استدعای فوریت‌ میكنم‌ كه‌ تصویب‌ بشود، چون‌ یك‌ مطلب‌ كاملاً‌ ساده‌ و عادی است‌ امشب‌ تصویب‌ بشود... .» بنابر پیشنهاد نخست‌ وزیر به‌ فوریت‌ لایحه‌ رأی دادند كه‌ با موافقت‌ اكثریت‌ هم‌ رو به‌ رو شد و به‌ تصویب‌ رسید. شاید علت‌ موافقت‌ اكثریت‌ با فوریت‌ لایحه برای این‌ بود كه‌ آنان‌ را در دوره تعطیلات‌ تابستانی مجلس، یك‌ روز تمام‌ از تفریح‌ بازداشته‌ و در مجلس‌ سرگردان‌ ساخته‌ بودند و میدانستند اگر با فوریت‌ آن‌ موافقت‌ نكنند در جلسه فوق‌ العاده روز دیگر هم‌ باید سرگردانی بكشند. اینكه‌ رییس‌ مجلس‌ سنا در آغاز اظهار كرد: «... البته‌ امكان‌ این‌ هم‌ بود كه‌ فردا جلسه فوق‌العاده‌ای تشكیل‌ بدهیم...» شاید روی این‌ انگیزه‌ بود كه‌ سناتورها را از نظر روانی تحت‌ تأثیر قرار دهد و به‌ آنان‌ گوشزد كند كه‌ اگر در این‌ جلسه فوق‌العاده‌ كه‌ از 7 صبح‌ تا 12 شب‌ به‌ درازا كشیده‌ شده‌ است‌ كار را به‌ پایان‌ نبرند این‌ رشته‌ سری دراز دارد و روز دیگری را نیز باید به‌ سرگردانی بگذارنند. یكی از سناتورها به‌ نام‌ دكتر صدیق‌ درخواست‌ كرد كه‌ معاون‌ وزارت‌ امور خارجه‌ درباره این‌ لایحه‌ «... اگر ممكن‌ است‌ چون‌ متبادر به‌ ذهن‌ نیست‌ توضیحاتی بدهند...» میرفندرسكی، معاون‌ وزارت‌ امور خارجه، تنها به‌ بازگو كردن‌ درخواست‌ سفارت‌ امریكا مبنی بر این‌ كه‌ مستشاران‌ نظامی امریكایی از مزایا و مصونیت‌های پیش‌بینی شده‌ در قرارداد وین‌ برخوردار شوند بسنده‌ كرد و كوشید تا موضوع‌ را سر بسته‌ نگهدارد و مسأله‌ را برای نمایندگان‌ باز نكند. سناتور دیگری به‌ نام‌ دكتر كاظمی توضیح‌ خواست‌ كه‌ «... آن‌ مصونیت‌ها و معافیت‌ها را بفرمایید... .» آقای میرفندرسكی در حالیكه‌ از پاسخ‌ طفره‌ میرفت‌ چنین‌ گفت: «... در یادداشت‌هایی كه‌ مبادله‌ شده‌ مصونیت‌ها و معافیت‌ها آمده‌ است. همان‌ طور كه‌ جناب‌ آقای نخست‌ وزیر فرمودند آقایان‌ سناتورهای عظام‌ میدانند كه‌ باید در خیلی از تصورات‌ و اندیشه‌ها جرح‌ و تعدیل‌ كرد. شاید در نظر اول‌ خیلی گران‌ بیاید كه‌ ما برای یك‌ عده‌ خارجی در ایران‌ تقاضای مصونیت‌ و معافیت‌ بكنیم‌ اما ما این‌ مصونیت‌ها و معافیت‌ها را برای خارجیها تقاضا نمیكنیم. ما برای خاطر خدمتی تقاضا میكنیم‌ كه‌ آن‌ها برای ما انجام‌ میدهند. درباره این‌ موضوع‌ زیاد فكر كردیم، و پس‌ از مشاوره‌ با دستگاه‌های مختلف‌ مملكت، به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدیم‌ كه‌ اعطای این‌ مصونیت‌ها و مزایا ضرری برای دولت‌ شاهنشاهی ندارد و معافیت‌ مالیاتی است‌ كه‌ از حقوق‌ آنان‌ مالیات‌ گرفته‌ نشود یا برای مسكن‌ و تغذیه‌ معافیت‌ داشته‌ باشند، كه‌ مهم‌ نیست. به‌ علاوه‌ این‌ معافیت‌ چیزی نیست‌ كه تنها ما قایل‌ شده‌ باشیم‌ دولت‌های دیگر هم‌ چنین‌ كرده‌اند، دولت‌ تركیه‌ هم‌ كرده، دولت‌ یونان‌ هم‌ كرده... .» آقایان‌ سناتورها در آن‌ روز بلند تابستان، تمام‌ روز را در مجلس‌ گذرانده، و از این‌ رو بر آن‌ شدند نقشه رییس‌ دولت‌ و رییس‌ مجلس‌ سنا را با چند بار «قیام‌ و قعود» به‌ پایان‌ رسانند. گزارش‌ پایان‌ مذاكرات‌ جلسه روز سوم‌ مرداد ماه‌ 1343 كه‌ نزدیك‌ نیمه‌ شب‌ صورت‌ گرفت‌ خواندنی است. پس‌ از سخنان‌ سربسته میرفندرسكی، جلسه مجلس‌ به‌ شرح‌ زیر ادامه‌ یافت: رییس: راجع‌ به‌ كلیات، نظری هست؟ (اظهاری نشد) رأی میگیریم‌ به‌ ورود در شُورِ‌ ماده واحده. سناتورهایی كه‌ موافقند قیام‌ فرمایند. (بیشتر نمایندگان‌ برخاستند)‌ تصویب‌ شد. ماده واحده‌ مطرح‌ است. آقای مسعودی بفرمایید. آقای مسعودی مخبر كمیسیون‌ نیز مانند آقای میرفندرسكی به‌ كلی گویی پرداخت‌ و گزارشی از تصویب‌ این‌ لایحه‌ در كمیسیون‌های وزارت‌ خارجه‌ و وزارت‌ جنگ‌ داد و بر جای خود نشست. حاضران‌ گویا به‌ خواب‌ رفته‌ و یا از هوش‌ رفته‌ بودند! نه‌ كسی سخنی گفت‌ و نه‌ توضیحی خواست. رییس: نسبت‌ به‌ ماده واحده دیگری نظری هست؟ (اظهاری نشد)‌ رأی میگیریم‌ به‌ ماده واحده، سناتورهایی كه‌ موافقند قیام‌ فرمایند. (بیشتر نمایندگان‌ برخاستند)‌ تصویب‌ شد. ماده واحده‌ مطرح‌ است. نظری هست‌ بفرمایند. (اظهارینشد)‌ رأی میگیریم‌ به‌ كلیه لایحه، سناتورهایی كه‌ موافقند قیام‌ فرمایند. (بیشتر نمایندگان‌ برخاستند)‌ تصویب‌ شد.‌ برای رأی نهایی به‌ مجلس‌ شورای ملی فرستاده‌ میشود. جلسه‌ را ختم‌ میكنیم.‌ ساعت‌ 12 شب‌ مجلس‌ ختم‌ شد... . دولت‌ حسنعلی منصور با این‌ شگرد توانست‌ لایحه مصونیت‌ اتباع‌ امریكا در ایران‌ را به‌ تصویب‌ مجلس‌ سنا برساند و سپس‌ آن‌ را برای تصویب‌ به‌ مجلس‌ شورای ملی ببرد. از آنجا كه‌ بیش‌تر نمایندگانی كه‌ در مجلس‌ شورای ملی عضویت‌ داشتند از «حزب‌ ایران‌ نوین» به‌ رهبری منصور بودند، وی اطمینان‌ داشت‌ كه‌ لایحه یادشده‌ به‌ تصویب‌ مجلس‌ شورای ملی میرسد و مأموریت‌ او به‌ درستی پایان‌ مییابد! از این‌ رو لایحه‌ را با جرأت‌ و جسارت‌ بیشتری در مجلس‌ شورای ملی مطرح‌ و از آن‌ دفاع‌ كرد و هنگام‌ طرح‌ لایحه‌ اظهار داشت: «... من‌ افتخار میكنم‌ این‌ لایحه‌ را تقدیم‌ مینمایم»! روز سه‌ شنبه‌ 21 مهرماه‌ 1343 لایحه مزبور در مجلس‌ شورای ملی مطرح‌ شد. پیش‌ از طرح‌ لایحه‌ نخست‌ «قرارداد وین» كه‌ مشتمل‌ بر پنجاه‌ و سه‌ ماده‌ و دو پروتكل‌ است‌ و به‌ مأمورین‌ سیاسی خارجی (دیپلمات‌ها) مصونیت‌ قضایی و معافیت‌های گمركی میدهد مطرح‌ شد و به‌ تصویب‌ رسید. آن‌ گاه‌ لایحه مصونیت‌ و معافیت‌ اتباع‌ امریكا در ایران‌ با این‌ قید كه‌ از همه مزایا و معافیت‌های بند «و» از ماده اول‌ قرارداد وین‌ بهره‌مند شوند به‌ شور گذاشته‌ شد. هنگام‌ طرح‌ و بررسی این‌ لایحه‌ شماری از نمایندگان‌ به‌ مخالفت‌ صحبت‌ كردند و تصویب‌ آن‌ را برخلاف‌ قانون‌ و مصالح‌ كشور دانستند. چكیده اشكالات‌ و اعتراضات‌ آنان‌ را میتوان‌ چنین‌ برشمرد: 1. این‌ لایحه‌ با دو اصل‌ 50 و 71 قانون‌ اساسی و ماده 11 متمم‌ قانون‌ اساسی منافات‌ دارد. 2. دولت، نمایندگان‌ را غافلگیر كرده‌ و فرصت‌ مطالعه‌ و بررسی لایحه‌ را نداده‌ است. 3. اگر امریكا به‌ ایران‌ كمك‌ نظامی و اقتصادی میكند، خیلی بیشتر از آن‌ استفاده‌ میبرد و مستحق‌ امتیاز جدیدی نیست. 4. از شصت‌ سال‌ قبل، هیأت‌های مذهبی و فرهنگی امریكا در ایران‌ مشغول‌ فعالیت‌ هستند، از چهل‌ سال‌ قبل به‌ این‌ طرف‌ (از زمان‌ شوستر) مستشاران‌ امریكا به‌ عناوین‌ مختلف‌ در ادارات‌ مالی، نظامی، فرهنگی و... مشاغل‌ مهمی داشته‌ و دخالت‌های نابه‌جایی كرده‌اند و در تمام‌ این‌ مدت‌ هیچ‌ حادثه ناگواری به‌ دست‌ ملت‌ ایران‌ علیه‌ این‌ خارجیها به‌ وجود نیامده‌ كه‌ دلیل‌ وحشیگری ایرانیان‌ نسبت‌ به‌ خارجیان‌ باشد تا امروز از ما حق‌ توحش‌ بگیرند. 5. دولت‌ اگر معتقد است‌ این‌ عمل‌ خیانت‌ نیست‌ و برای ایران‌ ضرر ندارد، خوب‌ بود قبلاً‌ آن‌ را توسط‌ جراید در معرض‌ افكار مردم‌ میگذاشت. 6. اگر امتیاز را به‌ امریكاییها بدهیم‌ فردا تمام‌ كارشناسان‌ خارجی مانند آن‌ را از ما میخواهند. دراین‌ صورت‌ ما حق‌ نداریم‌ كه‌ استثنایی قایل‌ شویم. 7. اگر یك‌ نفر امریكایی جاسوس‌ بود و اسرار مملكت‌ را در كیف‌ مباركش‌ گذاشت‌ و یا اگر پولی از جای دیگر گرفت‌ و یا با باندی بند و بست‌ كرد و خواست‌ خواسته ملت‌ دیگری را در ایران‌ عملی كند، ما چگونه‌ میتوانیم‌ او را كنترل‌ كنیم؟ 8. اگر فردا یك‌ گروهبان‌ امریكایی متعرض‌ زنان‌ ما شد نمیتوانیم‌ به‌ هیچ‌ مقامی مراجعه‌ كنیم...! 9. مثلاً‌ اگر یك‌ امریكایی بچه مرا زیر بگیرد و من‌ هم‌ حق‌ نداشته‌ باشم‌ شكایت‌ كنم‌ و دستم‌ از همه‌ جا كوتاه‌ باشد، میروم‌ آن‌ امریكایی را میكشم‌ و این‌ خطرناك‌ است...! 10. ماده 32 قرارداد وین‌ در متنی كه‌ در اختیار مجلس‌ گذاشته‌ شده‌ موجود نیست. بنابراین‌ باید قید شود «معافیت‌ها به‌ استثنای مصونیت‌های موجود در ماده 32 اعطا میشود تا مطلب‌ ندانسته‌ را تصویب‌ نكرده‌ باشیم!» به‌ رغم‌ این‌ قبیل‌ مخالفت‌ها برخی عناصر به‌ ظاهر مخالف، زمانی كه‌ دریافتند مورد خشم‌ شاه‌ قرار گرفته‌اند حرفشان‌ را پس‌ گرفتنه‌ و آشكارا اعلام‌ كردند كه‌ نسبت‌ به‌ لایحه‌ تجدیدنظر كرده‌اند! بنابراین‌ نمیتوان‌ پذیرفت‌ كه‌ موضع‌گیری برخی از نمایندگان‌ مجلس‌ شورای ملی علیه‌ لایحه مصونیت‌ اتباع‌ امریكا در ایران‌ از روی غیرتمندی و استقلال‌طلبی بوده‌ است‌ بلكه‌ انگیزه‌های دیگری هم‌ در كار بوده‌ كه‌ به‌ برخی از آن‌ها میپردازیم: 1. بیشتر كسانی كه‌ علیه‌ لایحه یاد شده‌ به‌ مخالفت‌ برخاستند از «حزب‌ مردم» به‌ رهبری اسدالله‌ علم‌ بودند كه‌ درگیری دیرینه‌ای با «حزب‌ ایران‌ نوین» داشتند و اختلاف‌ و رقابت‌ این‌ دو حزب، در موضع‌گیری اعضای «حزب‌ مردم» بر ضد این‌ لایحه دولت‌ كه‌ رییس‌ آن‌ رهبر «حزب‌ ایران‌ نوین» بود نقش‌ مؤ‌ثری داشت. 2. چنان‌كه‌ پیش‌تر نیز بررسی گردید انگلیس‌ و عوامل‌ آن‌ در ایران‌ مصونیت‌ اتباع‌ امریكا را به‌ دلیل‌ رقابتی كه‌ با آن‌ ابرقدرت‌ در ایران‌ و خلیج‌ فارس‌ داشتند به‌ زیان‌ خود میدانستند. از این‌ رو، حتی سازمان‌ فراماسونری وابسته‌ به‌ انگلیس‌ نیز آشكارا به‌ صحنه‌ آمد و در بخشنامه‌ای از اعضای خود خواست‌ كه‌ «علیه‌ لایحه مصونیت‌ سیاسی امریكا اقدام‌ كنند». بنابراین، نطق‌ مهندس‌ بهبودی علیه‌ لایحه یادشده‌ در مجلس‌ شورای ملی نیز طبق‌ دستور مهندس‌ شقاقی «استاد اعظم‌ لژ مذكور» بوده‌ است‌ و سلیمان‌ بهبودی «رییس‌ تشریفات‌ دربار» نیز كه‌ عضو «لژ روشنایی در ایران» بود طبق‌ دستور لژ، علیه‌ این‌ لایحه‌ اظهاراتی كرد. از سوی سازمان‌ فراماسونری به‌ او گفته‌ شده‌ بود تا سعی كند طرح‌ لایحه‌ در مجلس‌ شورای ملی را به‌ عقب‌ بیندازد و به‌ همین‌ جهت‌ بود كه‌ از اعلیحضرت‌ تقاضای تأخیر طرح‌ لایحه‌ را كرد... . بنابراین‌ برخی از مخالف‌ خوانیها در مجلس‌ ریشه‌ در جنگ‌ قدرت‌ امریكا و انگلیس‌ داشت‌ كه‌ در میان‌ دو جناح‌ وابسته‌ به‌ آن‌ دو ابرقدرت‌ بدین‌ صورت‌ نمایان‌ گردید. 3. نطق‌ تند و شدید مهندس‌ بهبودی به‌ علت‌ نزدیكی وی به‌ دربار در مجلس‌ برضد لایحه مزبور (كه‌ بنا بر گزارش‌ بالا طبق‌ فرمان‌ استاد لژ فراماسونری بوده‌ است) برای برخی از نمایندگان‌ این‌ ذهنیت‌ را پدید آورد كه‌ شاه‌ به‌این‌ لایحه‌ دید موافق‌ ندارد و برای خوشامد شاه‌ به‌ مخالفت‌ با آن‌ برخاستند. 4. برخی از موضع‌گیریها و مخالف‌ خوانیها نیز طبق‌ خواست‌ دولت‌ بود تا وانمود شود كه‌ در مجلس‌ آزادی كامل‌ حاكم‌ است! اما شخص‌ شاه‌ از بیم‌ آن‌كه‌ در نزد امریكاییها متهم‌ شود كه‌ با مصونیت‌ اتباع‌ آنان‌ در ایران‌ موافق‌ نیست‌ و مهندس‌ بهبودی به‌ اشاره او بر ضد آن‌ لایحه‌ سخن‌ گفته‌ است، با دستپاچگی پدر او را از دربار بیرون‌ راند و ناخشنودی خود را از نطق‌ نامبرده‌ در مجلس‌ اعلام‌ كرد. در حقیقت، فشار سفارت‌ امریكا برای تصویب‌ این‌ لایحه‌ تا آن‌ جا بود كه‌ دولت‌ و مجلس‌ ناگزیر شدند بدون‌ در نظر گرفتن‌ آداب‌ و رسوم‌ قانون‌گذاری آن‌ را به‌ رأی بگذارند. بنابراین‌ نه‌ لایحه‌ را به‌ كمیسیون‌های دادگستری و نظام‌ فرستادند و نه‌ برای مطالعه‌ در اختیار نمایندگان‌ قرار دادند و نه‌ به‌ اشكالات‌ بسیاری از نمایندگان‌ كه‌ به‌ شكلی اساسی به‌ لایحه‌ وارد بود و روی برخی از كاستیها و نواقص‌ آن‌ انگشت‌ گذاشته‌ بودند، بها دادند و با تهدید و ارعاب، نمایندگان‌ را برآن‌ داشتند كه‌ رأی خود را به‌ صندوق‌ بریزند و سرانجام‌ با 74 رأی موفق‌ در برابر 61 رأی مخالف، ماده واحده‌ای را كه‌ دربردارنده مصونیت‌ و معافیت‌ اتباع‌ امریكا در ایران‌ بود را به‌ اصطلاح‌ به‌ تصویب‌ رسانیدند. قانون‌ اجازه استفاده مستشاران‌ نظامی امریكا در ایران‌ از مصونیت‌ها و معافیت‌های قرارداد وین‌ به‌ شرح‌ زیر بود: ماده واحده: با توجه‌ به‌ لایحه 18/2291/2157 - 25/11/1342 دولت‌ و ضمایم‌ آن‌ كه‌ در تاریخ‌ 21/11/1342 به‌ مجلس‌ سنا تقدیم‌ شده‌ به‌ دولت‌ اجازه‌ داده‌ میشود كه‌ رییس‌ و اعضای هیأت‌های مستشاران‌ نظامی ایالات‌ متحده‌ در ایران‌ را كه‌ به‌ موجب‌ موافقتنامه‌های مربوطه‌ در استخدام‌ دولت‌ شاهنشاهی میباشند از مصونیت‌ها و معافیت‌هایی كه‌ كارمندان‌ اداری و فنی موصوف‌ در بند «و» ماده اول‌ قرارداد وین‌ كه‌ در تاریخ‌ هیجدهم‌ آوریل‌ 1961 مطابق‌ بیست‌ و نهم‌ فروردین‌ ماه‌ 1340 به‌ امضا رسیده‌ است، را شامل‌ میشوند، برخوردار نماید.‌ قانون‌ فوق‌ مشتمل‌ بر یك‌ ماده‌ كه‌ در تاریخ‌ شنبه‌ سوم‌ مرداد ماه‌ 1343 به‌ تصویب‌ مجلس‌ سنا رسیده‌ بود، در جلسه روز سه‌شنبه‌ 21 مهر ماه‌ 1343 به‌ تصویب‌ مجلس‌ شورای ملی رسید.‌ ‌نایب‌ رییس‌ مجلس‌ شورای ملی: دكتر خطیبی ‌امام‌ و جریان‌ كاپیتولاسیون‌ هنوز بیش‌ از چند روزی از تصویب‌ رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ نگذشته‌ بود كه‌ مجله داخلی مجلس‌ شورا كه‌ حاوی متن‌ كامل‌ سخنرانیها و گفتگوها بود به‌ دست‌ امام‌ رسید و ایشان‌ نیز بر آن‌ شدند كه‌ با ایراد نطقی قاطع‌ و اعلامیه‌ای سازنده‌ خیانت‌های پشت‌ پرده شاه‌ را برای مردم‌ افشا كنند و تا فرصتی هست‌ همگان‌ را برای مقابله‌ و مبارزه‌ با این‌ توطئه‌ فرا خواند. پیش‌ از هر كاری به‌ منظور آگاه‌ ساختن‌ علما و روحانیان‌ مركز و شهرستان‌ها پیك‌هایی همراه‌ با نامه‌ به‌ اطراف‌ و اكناف‌ كشور روانه‌ كردند و خود نیز با مقامات‌ روحانی قم‌ به‌ گفتگو نشسته‌ و ضربه تازه‌ای كه‌ از جانب‌ رژیم‌ بر اساس‌ اسلام‌ و استقلال‌ ایران‌ وارد شده‌ است‌ را به‌ آگاهی آنها رساندند و بر خلاف‌ ناامیدیهایی كه‌ از ناحیه آنان‌ وجود داشت‌ كوشش‌ فراوانی كردند تا آنان‌ به‌ حركت‌ درآمده‌ و با ایشان‌ همراه‌ شوند. پس‌ از آماده‌ شدن‌ زمینه، تصمیم‌ امام‌ به‌ سخنرانی در روز 20/2/1384 ه' . ق. (مطابق‌ با چهارم‌ آبان‌ ماه‌ 1343) همه‌ جا منعكس‌ شد، جمع‌ كثیری از اقشار مختلف‌ مردم‌ از مركز و شهرستان‌ها به‌ منظور شنیدن‌ سخنرانی امام‌ راهی قم‌ شدند. وسایل‌ ضبط، میكروفن‌ و بلند گو به‌ اندازه كافی فراهم‌ آمد. سیستم‌ امنیتی رژیم‌ كه‌ احساس‌ میكرد امام‌ خمینی درصدد ایراد سخنرانی جدیدی است‌ توسط‌ یكی از عوامل‌ خود درصدد ملاقات‌ با امام‌ برآمد اما موفق‌ نشد. به‌ همین‌ خاطر به‌ ناچار با حاج‌سیدمصطفیخمینی ملاقات‌ كرد و برای امام‌ پیغام‌ داد كه: «... امریكا به‌ منظور كسب‌ وجهه‌ در میان‌ مردم‌ ایران‌ با تمام‌ قدرت‌ فعالیت‌ كرده‌ و پول‌ میریزد و از نظر قدرت‌ در موقعیتی است‌ كه‌ هر گونه‌ حمله‌ به‌ آن‌ به‌ مراتب‌ خطرناك‌تر از حمله‌ به‌ شخص‌ اول‌ مملكت‌ است. اگر این‌ روزها آیت‌الله‌ خمینی بنا دارند، نطقی را ایراد كنند باید خیلی مواظب‌ باشند كه‌ به‌ دولت‌ امریكا مربوط‌ نباشد این‌ خیلی خطرناك‌ است‌ و با عكس‌العمل‌ تند و شدید آنان‌ مواجه‌ خواهد شد. دیگر هر چه‌ بگویند حتی حمله‌ به‌ شخص‌ شاه‌ چندان‌ مهم‌ نیست.» امام‌ خمینی با این‌ پیغام‌ دریافتند كه‌ در آن‌ شرایط‌ نقطه ضعف‌ رژیم‌ شاه‌ در تحریك‌ افكار توده‌ها و شوراندن‌ آنان‌ علیه‌ امپریالیسم‌ امریكا میباشد. از این‌ رو در سخنرانی و اعلامیه تاریخی خویش‌ امریكا را با شدیدترین‌ لحنی مورد انتقاد و اعتراض‌ قرار دادند. امام‌ در سخنرانی خود بطور رسمی اعلام‌ كردند: «رییس‌ جمهور امریكا بداند كه‌ امروز پیش‌ ملت‌ ما منفورترین‌ فرد دنیاست. امروز پیش‌ ملت‌ ما منفورترین‌ فرد بشر است‌ كه‌ چنین‌ ظلمی به‌ ملت‌ اسلامی كرده‌ است. امروز قرآن‌ با او خصم‌ است. ملت‌ ایران‌ با او خصم‌ است.» در اعلامیه امام‌ نیز آمده‌ بود: «... امریكاست‌ كه‌ از اسراییل‌ و هواداران‌ او پشتیبانی میكند، امریكا است‌ كه‌ به‌ اسراییل‌ قدرت‌ میدهد كه‌ اعراب‌ مسلمانان‌ را آواره‌ كند. امریكاست‌ كه‌ وكلا را یا بیواسطه‌ یا با واسطه‌ بر ملت‌ ایران‌ تحمیل‌ میكند. امریكاست‌ كه‌ اسلام‌ و قرآن‌ مجید را به‌ حال‌ خود مضر میداند و میخواهد آن‌ها را از جلوی خود بردارد. امریكاست‌ كه‌ روحانیون‌ را خار راه‌ استعمار میداند و باید آن‌ها را به‌ حبس‌ و زجر و اهانت‌ بكشد. امریكاست‌ كه‌ به‌ مجلس‌ و دولت‌ ایران‌ فشار میآورد كه‌ چنین‌ تصویب‌ نامه مفتضحی را كه‌ تمام‌ مفاخر اسلامی و ملی ما را پایمال‌ میكند تصویب‌ و اجرا كنند. امریكاست‌ كه‌ با ملت‌ اسلام‌ معامله وحشیگری و بدتر از آن‌ مینماید...». با احیای رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ كه‌ همه مفاخر ملی و حیثیت‌ ایرانی را مورد اهانت‌ قرار داد، انتظار میرفت‌ كه‌ گروه‌ها و سازمان‌های سیاسی كه‌ ادعای ایران‌ دوستی و میهن‌پرستی داشتند و وانمود میكردند كه‌ حتی اسلام‌ را برای ایران‌ میخواهند نه‌ ایران‌ را برای اسلام‌ در برابر این‌ وطن‌ فروشی شاه‌ به‌ خیزش‌ و خروش‌ برخیزند و از استقلال‌ ایران‌ و حیثیت‌ و شخصیت‌ ایرانی دفاع‌ كنند. اما از آن‌جا كه‌ بیشتر احزاب‌ و گروه‌های سیاسی رسمی ایران‌ دنباله‌ رُويِ‌ سیاست‌ امریكا بودند كوچك‌ترین‌ واكنشی در برابراحیای رژیم‌ كاپیتولاسیون‌ از خود نشان‌ ندادند. نه‌ صدا به‌ اعتراض‌ بلند كردند و نه‌ اعلامیه‌ای بر ضد آن‌ صادر كردند و نه‌ موضع‌ مخالفی گرفتند. در مهر ماه‌ 1358 حزب‌ زحمتكشان، جزوه‌ای با عنوان‌ «هست‌ یا نیست» منتشر كرد و مدعی شد كه‌ آن‌ را در سال‌ 1343 انتشار داده‌ است. اما این‌ نگارنده‌ و دیگر كسانی كه‌ در آن‌ روز در صحنه‌ بودند نه‌ آن‌ جزوه‌ را دیده‌اند و نه‌ در این‌ باره‌ خبری شنیده‌اند. البته‌ در این‌ جزوه‌ نه‌ تنها احیای كاپیتولاسیون‌ محكوم‌ نشده‌ بود بلكه‌ از نمایندگان‌ مجلس‌ قدردانی هم‌ شده‌ بود. محور بحث‌ جزوه‌ مذكور این‌ موضوع‌ است‌ كه‌ آنچه‌ در دو مجلس‌ شورا و سنا به‌ تصویب‌ رسید كاپیتولاسیون‌ بود یا نه؟ در پایان‌ نیز چنین‌ نتیجه‌گیری شده‌ بود از آنجا مسؤ‌ولان‌ كشور و نمایندگان‌ دو مجلس‌ نمیدانستند ماهیت‌ لایحه‌ چیست‌ به‌ آن‌ رأی مثبت‌ دادند. در پی این‌ حركت، حضرت‌ امام‌ به‌ جرم‌ دفاع‌ از استقلال، شخصیت‌ و هویت‌ ایرانی و مخالفت‌ با فزون‌طلبی امریكا در 14 آبان‌ 1343 به‌ تركیه‌ تبعید شد. رژیم‌ شاه‌ و دولتمردان‌ امریكا براین‌ باور بودند كه‌ با تبعید امام‌ خمینی از ایران‌ میتوانند موج‌ ضد امریكایی را در ایران‌ كاهش‌ دهند و خطر شورش‌ توده‌های ستمدیده‌ بر ضد امریكا را از میان‌ ببرند. نامه‌ای كه‌ وزیر مختار امریكا در تهران‌ به‌دنبال‌ تبعید امام‌ به‌ دوست‌ خود نوشته‌ است‌ عمق‌ وحشت‌ و نگرانی مقامات‌ امریكا را از خروش‌ طوفان‌زای امام‌ نشان‌ میدهد. دراین‌ نامه‌ آمده‌ است: تهران‌ - ایران‌ - 6 نوامبر 1964‌ جیمز عزیزم‌ گرچه‌ هفته گذشته‌ نامه‌ شما را دریافت‌ كردم‌ اما فرصت‌ پاسخ‌ دادن‌ نداشتم. اكنون‌ گزارش‌ در دسترس‌ من‌ است. روز گذشته‌ هنگامی كه‌ گزارش‌ ماشین‌ میشد میخواستم‌ جواب‌ بدهم، اما چنان‌ حالم‌ بد بود كه‌ مجبور شدم‌ دكتر بخواهم... .‌ وقایع‌ اخیر كه‌ شما در پی گزارش‌ رسمی به‌ آن‌ آگاه‌ خواهید شد دل‌ مرا خوش‌ كرده‌ است. بالاخره‌ ما توانستیم‌ از سوء رفتار پیرمردی كه‌ با سخن‌ خود چوب‌ در میان‌ چرخ‌های ما میگذاشت، خلاص‌ شویم. كله‌ گنده محلی دستور اخراج‌ او را صادر كرد. در حال‌ حاضر وی در یك‌ مهمانخانه درجه‌ دوم‌ تركیه‌ زندگی میكند و میكوشد كه‌ سُنیهای بیچاره‌ را اغوا كند. گرفتاری بزرگی ما را به‌ خود مشغول‌ كرده‌ است. اكنون‌ ما بایستی چكامه‌ سرایی شرقی خود را از دست‌ بدهیم. افتادن‌ در جریان‌های محلی آسان‌ است... .‌ ‌استوارت‌ دبلیو.راكول‌ امریكا بر این‌ باور بود كه‌ با تبعید امام‌ از ایران‌ «از سوء رفتار پیرمردی كه‌ چوب‌ لای چرخ‌هایشان‌ میگذاشت» رهایی یافته‌ است. غافل‌ از آن‌ كه‌ تبعید امام‌ با سرنگونی نظام‌ شاهنشاهی در ایران‌ و پیروزی انقلاب‌ اسلامی پایان‌ مییابد و در سالروز تبعید امام‌ سفارت‌ آمریكا كه‌ به‌ «لانه جاسوسی» شیطان‌ بزرگ‌ مرسوم‌ گردیده‌ در تصرف‌ ملت‌ ایران‌ قرار خواهد گرفت‌ و به‌ سلطه‌ و سیادت‌ امریكا در ایران‌ پایان‌ میدهد. وَ‌ مَكَروُ‌ وَ‌ مَكَرَ‌ اُ‌ وَ‌ اَُ‌ خَیرُ‌ الماكِرین. منبع: نشریه زمانه منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

سخنرانى امام خمینی در جمع مردم در مخالفت با لايحه كاپيتولاسيون

آبان 1343 شمسی / 20 جمادى الثانى 1384 قمری مكان: قم‌ موضوع: قيام عليه تصويب لايحه كاپيتولاسيون و اعلام عزاى عمومى‌ حضار: روحانيون، طلاب، بازاريان، دانشگاهيان، اهالى قم و ساير شهرستانها بسم اللَّه الرحمن الرحيم‌ انا للَّه و انا اليه راجعون‌ عيد ايران را عزا كردند من تأثرات قلبى خودم را نمى‌توانم اظهار كنم. قلب من در فشار است. اين چند روزى كه مسائل اخير ايران را شنيده‌ام خوابم كم شده است [گريه حضار]. ناراحت هستم [گريه حضار]. قلبم در فشار است [گريه حضار]. با تأثرات قلبى روزشمارى مى‌كنم كه چه وقت مرگ پيش بيايد [گريه شديد حضار]. ايران ديگر عيد ندارد [گريه حضار]. عيد ايران را عزا كرده‌اند [گريه حضار]؛ عزا كردند و چراغانى كردند [گريه حضار]؛ عزا كردند و دسته جمعى رقصيدند [گريه حضار]. ما را فروختند، استقلال ما را فروختند، و باز هم چراغانى كردند؛ پايكوبى كردند. اگر من به جاى اينها بودم اين چراغانيها را منع مى‌كردم؛ مى‌گفتم بيرق سياه بالاى سر بازارها بزنند [گريه حضار]؛ بالاى سر خانه‌ها بزنند؛ چادر سياه بالا ببرند. عزت ما پايكوب شد؛ عظمت ايران از بين رفت؛ عظمت ارتش ايران را پايكوب كردند. تشريح قانون كاپيتولاسيون قانونى در مجلس بردند؛ در آن قانونْ اولًا ما را ملحق كردند به پيمان وين؛ و ثانياً الحاق كردند به پيمان وين [تا] مستشاران نظامى، تمام مستشاران نظامى امريكا با خانواده‌هايشان، با كارمندهاى فنى‌شان، با كارمندان ادارى‌شان، با خدمه‌شان، با هر كس‌كه بستگى به آنها دارد، اينها از هر جنايتى كه در ايران بكنند مصون هستند! اگر يك خادم امريكايى، اگر يك آشپز امريكايى، مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور كند، زير پا منكوب كند، پليس ايران حق ندارد جلوى او را بگيرد! دادگاههاى ايران حق ندارند محاكمه كنند، بازپرسى كنند، بايد برود امريكا! آنجا در امريكا اربابها تكليف را معين كنند! دولت سابق اين تصويب را كرده بود و به كسى نگفت. دولت حاضر اين تصويبنامه را در چند روز پيش از اين برد به مجلس و در چند وقت پيش از اين به سنا بردند و با يك قيام و قعود مطلب را تمام كردند، و باز نفسشان درنيامد. در اين چند روز، اين تصويبنامه را بردند به مجلس شورا و در آنجا صحبتهايى كردند، مخالفتهايى شد، بعضى از وكلاى آنجا هم مخالفتهايى كردند، صحبتهايى كردند لكن مطلب را گذراندند؛ با كمال وقاحت گذراندند! دولت با كمال وقاحت از اين امر ننگين طرفدارى كرد! ملت ايران را از سگهاى امريكا پست تر كردند. اگر چنانچه كسى سگ امريكايى را زير بگيرد، بازخواست از او مى‌كنند؛ لكن، اگر شاه ايران يك سگ امريكايى را زير بگيرد بازخواست مى‌كنند؛ و اگر چنانچه يك آشپز امريكايى شاه ايران را زير بگيرد، مرجع ايران را زير بگيرد، بزرگتر مقام را زير بگيرد، هيچ كس حق تعرض ندارد! چرا؟ براى اينكه مى‌خواستند وام بگيرند از امريكا! امريكا گفت اين كار بايد بشود- لا بد اين جور است- بعد از سه- چهار روز، يك وام دويست ميليون، دويست ميليون دلارى، تقاضا كردند. دولت تصويب كرد دويست ميليون دلار در عرض پنج سال به دولت ايران بدهند و در عرض ده سال سيصد ميليون بگيرند! مى‌فهميد يعنى چه؟ دويست ميليون دلار، هر دلارى هشت تومان در عرض پنج سال وام بدهند به دولت ايران براى نظام، و در عرض ده سال سيصد ميليون- آن طور كه حساب كردند- سيصد ميليون دلار از ايران بگيرد؛ يعنى صد ميليون دلار، يعنى هشتصد ميليون تومان ازايران در ازاى اين وام نفع بگيرند! مع ذلك، ايران خودش را فروخت براى اين دلارها! ايرانْ استقلال ما را فروخت؛ ما را جزء دوَل مستعمره حساب كرد؛ ملت مسْلم ايران را پست تر از وحشيها در دنيا معرفى كرد، در ازاى وام دويست ميليون كه سيصد ميليون دلار پس بدهند! ما با اين مصيبت چه بكنيم؟ روحانيون با اين مطالب چه بكنند؟ به كجا پناه ببرند؟ عرض خودشان را به چه مملكتى برسانند؟ ساير ممالك خيال مى‌كنند كه ملت ايران است؛ اين ملت ايران است كه اين قدر خودش را پست كرده است؛ نمى‌دانند اين دولت ايران است؛ اين مجلس ايران است. اين مجلسى است كه ارتباط به ملت ندارد؛ اين مجلس، مجلس سرنيزه است! اين مجلس چه ارتباطى به ملت ايران دارد. ملت ايران به اينها رأى ندادند. علماى طراز اول، مراجع- بسيارى‌شان- تحريم كردند انتخابات را؛ ملت تبعيت كرد از اينها، رأى نداد لكن زور سرنيزه اينها را آورد بر اين كرسى نشاند. توطئه قطع نفوذ روحانيون‌ در يكى از كتابهاى تاريخى كه امسال به طبع رسيده است و به بچه‌هاى ما تعليم مى‌شود اين است كه، بعد از اينكه يك مسائل دروغى را نوشته است، آخرش نوشته است كه معلوم شد كه قطع نفوذ روحانيت، قطع نفوذ روحانيون، در رفاه حال اين ملت مفيد است! رفاه حال ملت به اين است كه روحانيون را از بين ببرند! همين طور است. اگر نفوذ روحانيون باشد نمى‌گذارد اين ملتْ اسير انگليسْ يكوقت باشد؛ اسير امريكا يكوقت باشد. اگر نفوذ روحانيين باشد نمى‌گذارد كه اسرائيل قبضه كند اقتصاد ايران را! نمى‌گذارد كه كالاهاى اسرائيل در ايران بدون گمرك فروخته بشود! اگر نفوذ روحانيين باشد نمى‌گذارد كه اينها سر خود يك همچو قرضه بزرگى را به گردن ملت بگذارند. اگر نفوذ روحانيون باشد نمى‌گذارد اين هرج و مرجى كه در بيت المال هست بشود. اگر نفوذ روحانيين باشد نمى‌گذارد كه هر دولتى هر كارى مى‌خواهد انجام بدهد و لو صد در صد بر ضد ملت باشد. اگر نفوذ روحانيين باشد نمى‌گذارد كه مجلس به اين صورت مبتذل‌درآيد. اگر نفوذ روحانيين باشد نمى‌گذارد كه مجلس با سرنيزه درست بشود تا اين فضاحت از آن پيدا بشود. اگر نفوذ روحانيين باشد نمى‌گذارد كه دختر و پسر با هم در آغوش هم كشتى بگيرند- چنانچه در شيراز شده است! اگر نفوذ روحانيون باشد نمى‌گذارد كه دخترهاى معصوم مردم زير دست جوانها در مدارس باشند. اگر نفوذ روحانيون باشد نمى‌گذارد كه زنها را در مدرسه مردها ببرند، مردها را در مدرسه زنها ببرند و فساد راه بيندازند. اگر نفوذ روحانيون باشد توى دهن اين دولت مى‌زنند! توى دهن اين مجلس مى‌زنند، و وكلا را از مجلس بيرون مى‌كنند. اگر نفوذ روحانيون باشد تحميل نمى‌تواند بشود، يك عده از وكلا بر سرنوشت يك مملكتى حكومت كنند. اگر نفوذ روحانيون باشد نمى‌گذارند يك دست نشانده امريكايى اين غلطها را بكند؛ بيرونش مى‌كنند از ايران. نفوذ روحانى مضر به حال ملت است؟! نخير، مضر به حال شماست! مضر به حال شما خائنهاست، نه مضر به حال ملت. شما ديديد با نفوذ روحانى نمى‌توانيد هر كارى را انجام بدهيد، هر غلطى را بكنيد، مى‌خواهيد نفوذ روحانى را از بين ببريد. شما گمان كرديد كه با صحنه‌سازيها مى‌توانيد كه بين روحانيون اختلاف بيندازيد؟ نمى‌شود؛ اين خواب بايد در مرگ براى شما حاصل بشود! نمى‌توانيد همچو كارى را انجام بدهيد. روحانيون با هم هستند. من باز تمام روحانيين را تعظيم مى‌كنم؛ دست تمام روحانيين را مى‌بوسم. آن روز اگر دست مراجع را بوسيدم، امروز دست طلاب را هم مى‌بوسم [گريه حضار]. من امروز دست بقال را هم مى‌بوسم {گريه شديد حضار} اعلام خطر! آقا، من اعلام خطر مى‌كنم! اى ارتش ايران، من اعلام خطر مى‌كنم! اى سياسيون ايران، من اعلام خطر مى‌كنم! اى بازرگانان ايران، من اعلام خطر مى‌كنم! اى علماى ايران، اى مراجع اسلام، من اعلام خطر مى‌كنم! اى فضلا، اى طلاب، اى مراجع، اى آقايان، اى نجف، اى قم، اى مشهد، اى تهران، اى شيراز، من اعلام خطر مى‌كنم! خطردار است. معلوم مى‌شود زير پرده‌ها چيزهايى است و ما نمى‌دانيم. در مجلس گفتند نگذاريد پرده‌ها بالا برود! معلوم مى‌شود براى ما خوابها ديده‌اند! از اين بدتر چه خواهند كرد؟ نمى‌دانم، از اسارت بدتر چه؟ از ذلت بدتر چه؟ چه مى‌خواهند با ما بكنند؟ چه خيالى دارند اينها؟ اين قرضه دلار چه به سر اين ملت مى‌آورد؟ اين ملت فقير [پس از] ده سال هشتصد ميليون تومان نفع پول به امريكا بدهد؟! در عين حال ما را بفروشيد براى يك همچو كارى؟! مملكت در اشغال امريكا نظاميهاى امريكا و مستشارهاى نظامى امريكايى به شما چه نفعى دارند؟ آقا! اگر اين مملكت اشغال امريكاست، پس چرا اين قدر عربده مى‌كشيد؟! پس چرا اين قدر دم از «ترقى» مى‌زنيد؟! اگر اين مستشارها نوكر شما هستند، پس چرا از اربابها بالاترشان مى‌كنيد؟! پس چرا از شاه بالاترشان مى‌كنيد؟! اگر نوكرند، مثل ساير نوكرها با آنها عمل كنيد. اگر كارمند شما هستند، مثل ساير ملل كه با كارمندانشان عمل مى‌كنند، شما هم عمل كنيد. اگر مملكت ما اشغال امريكايى است پس بگوييد! پس ما را برداريد بريزيد بيرون از اين مملكت! چه مى‌خواهند با ما بكنند؟ اين دولت چه مى‌گويد به ما؟ اين مجلس چه كرد با ما؟ اين مجلس غير قانونى، اين مجلس محرَّم اين مجلسى كه به فتوا و به حكم مراجع تقليد تحريم شده است، اين مجلسى كه يك وكيلش از ملت نيست، اين مجلسى كه- به ادعا- هى مى‌گويند ما! ما! هى ما از «انقلاب سفيد» آمديم! آقا كو اين «انقلاب سفيد»؟! پدر مردم را درآوردند! آقا من مطلعم؛ خدا مى‌داند كه من رنج مى‌برم؛ من مطلعم از اين دهات؛ من مطلعم از اين شهرستانهاى دورافتاده؛ از اين قم بدبخت [گريه حضار]. من مطلعم از گرسنگى خوردن مردم؛ از وضع زراعت مردم. سكوت، گناهى كبيره‌ آقا فكرى بكنيد براى اين مملكت؛ فكرى بكنيد براى اين ملت. هى قرض روى‌قرض بياوريد؟! هى نوكر بشويد! البته دلارْ نوكرى هم هست! دلارها را شما مى‌خواهيد استفاده كنيد، نوكريش را ما بكنيم! اگر ما زير اتومبيل رفتيم، كسى حق ندارد به امريكايى‌ها بگويد بالاى چشمت ابرو! لكن شماها استفاده‌اش را بكنيد؛ مطلب اين طور است. نبايد گفت اينها را؟ آن آقايانى كه مى‌گويند كه بايد خفه شد، اينجا هم بايد خفه شد؟ اينجا هم خفه بشويم؟ ما را بفروشند و خفه بشويم؟! قرآن ما را بفروشند و خفه بشويم؟ و اللَّه، گناهكار است كسى كه داد نزند؛ و اللَّه، مرتكب كبيره است كسى كه فرياد نكند {گريه شديد حضار}. به داد اسلام برسيد! اى سران اسلام، به داد اسلام برسيد [گريه حضار]. اى علماى نجف، به داد اسلام برسيد [گريه حضار]. اى علماى قم، به داد اسلام برسيد؛ رفت اسلام [گريه شديد حضار]. اى ملل اسلام، اى سران ملل اسلام، اى رؤساى جمهور ملل اسلامى، اى سلاطين ملل اسلامى، اى شاه ايران، به داد خودت برس. به داد همه ما برسيد. ما زير چكمه امريكا برويم، چون ملت ضعيفى هستيم؟! چون دلار نداريم؟! امريكا از انگليس بدتر، انگليس از امريكا بدتر، شوروى از هر دو بدتر. همه از هم بدتر؛ همه از هم پليدتر. اما امروز سر و كار ما با اين خبيثهاست! با امريكاست. رئيس جمهور امريكا بداند- بداند اين معنا را- كه منفورترين افراد دنياست پيش ملت ما. امروز منفورترين افراد بشر است پيش ملت ما. يك همچو ظلمى به دولت اسلامى كرده است، امروز قرآن با او خصم است؛ ملت ايران با او خصم است. دولت امريكا بداند اين مطلب را. ضايعش كردند در ايران؛ خراب كردند او را در ايران. مصونيت مستشارهاى امريكايى‌ براى مستشارها مصونيت مى‌گيريد؟! بيچاره وكلا داد زدند آقا از اين دوستهاى ما بخواهيد به ما اين قدر تحميل نكنند، ما را نفروشيد، ما را به صورت مستعمره درنياوريد، كى گوش داد به اينها؟ از «پيمان وين» يك ماده را اصلش ذكر نكرده‌اند! ماده 32 ذكر نشده است. من نمى‌دانم آن ماده چه است؛ من كه نمى‌دانم، رئيس مجلس هم نمى‌داند، وكلا هم نمى‌دانند. نمى‌دانند كه؛ قبول كردند طرح را! طرح را قبول كردند، طرح را امضا كردند، تصويب كردند اما عده‌اى اقرار كردند كه ما اصلًا نمى‌دانيم چيست! آنها هم لا بد امضا نكردند، آن عده ديگر بدتر از اينها بودند. يك عده جُهّالند اينها! رجال سياسى ما، صاحب‌منصبهاى بزرگ ما، رجال سياسى ما، يكى بعد از ديگرى را كنار مى‌گذارد! الآن در مملكت ما به دست رجال سياسى كه وطنخواه باشند چيزى نيست. در دست آنها چيزى نيست. ارتش هم بداند، يكى‌تان را بعد از ديگرى كنار مى‌گذارند. ديگر براى شما آبرو گذاشتند؟ براى نظام شما آبرو گذاشتند كه يك سرباز امريكايى بر يك ارتشبد ما مقدم است؟! يك آشپز امريكايى بر يك ارتشبد ما مقدم شد در ايران؟! ديگر براى شما آبرو باقى ماند؟ اگر من بودم استعفا مى‌كردم؛ اگر من نظامى بودم استعفا مى‌كردم؛ من اين ننگ را قبول نمى‌كردم. اگر من وكيل مجلس بودم استعفا مى‌كردم‌. بايد نفوذ ايرانى‌ها قطع بشود! بايد مصونيت براى آشپزهاى امريكايى، براى مكانيكهاى امريكايى، براى ادارى امريكايى، ادارى و فنى‌اش، مأمورين، كارمندان ادارى، كارمندان فنى، براى خانواده‌هايشان مصونيت باشد، لكن آقاى قاضى «1» در حبس باشد! آقاى اسلامى را با دستبند ببرند اين طرف و آن طرف! اين خدمتگزارهاى اسلام، علماى اسلام در حبس بايد باشند، وعاظ اسلام در حبس بايد باشند، طرفداران اسلام بايد در بندرعباس حبس باشند، براى اينكه اينها طرفدار روحانيت هستند؛ خودشان يا روحانى‌اند يا طرفدار روحانى. تاريخ ايران دست مردم دادند اينها! سند [به‌] دست دادند كه معلوم شد رفاه حال اين ملت به اين است كه قطع نفوذ روحانيين بشود! يعنى چه؟ رفاه حال ملت به اين است كه قطع يد رسول اللَّه از اين ملت بشود؟! روحانيون خودشان چيزى نيستند كه، روحانيون هر چه دارند از رسول اللَّه‌است؛ بايد قطع يد رسول اللَّه از اين ملت بشود! اينها اين را مى‌خواهند. اين را مى‌خواهند تا اسرائيل، به دل راحت، هر كارى اينجا بكند. تا امريكا، به دل راحت، هر كارى مى‌خواهد بكند. تمام گرفتارى ما از امريكاست‌ آقا تمام گرفتارى ما از اين امريكاست! تمام گرفتارى ما از اين اسرائيل است! اسرائيل هم از امريكاست. اين وكلا هم از امريكا هستند! اين وزرا هم از امريكا هستند! همه تعيين آنهاست. اگر نيستند چرا نمى‌ايستند در مقابلش داد بزنند؟ يك روحانى در برابر التيماتوم شوروى‌ من الآن حافظه‌ام درست نيست، نمى‌توانم بفهمم مطلب را خوب، الآن در حال انقلاب هستم؛ در يك مجلس از مجالس سابق كه مرحوم «مدرس»،- مرحوم آسيد حسن مدرس- در آن مجلس بود، التيماتومى از دولت روس آمد به ايران كه اگر فلان قضيه را انجام ندهيد (كه من حالا هيچى از آن را يادم نيست) ما از فلان جا- كه قزوين ظاهراً بوده است- مى‌آييم به تهران و تهران را مى‌گيريم. دولت ايران هم فشار آورد به مجلس كه بايد اين را تصويب كنيد. يكى از مورخين، مورخين امريكايى، مى‌نويسد كه يك روحانى با دست لرزان آمد پشت تريبون ايستاد و گفت: آقايان، حالا كه بناست ما از بين برويم چرا به دست خودمان برويم. رد كرد. مجلس به خاطر مخالفت او جرأت پيدا كرد و رد كرد و هيچ غلطى هم نكردند. روحانى اين است. يك روحانى توى مجلس بود نگذاشت آن قلدر شوروى را، روسيه سابق را، يك دولت را- پيشنهاد التيماتومش را- يك روحانى ضعيف، يك مشت استخوان رد كرد! آنها مى‌بينند نبايد روحانى باشد؛ قطع يد روحانى بايد بكنند تا به آمال و آرزوى خودشان برسند. لزوم آگاهى مردم‌ من چه بگويم؟ اين قدر انباشته است مطالب، اين قدر مفاسد در اين مملكت زياد است‌كه من با اين حالم، با اين سينه‌ام، با اين وضعم، نمى‌توانم عرضى بكنم. نمى‌توانم مطالب را به آن مقدارى كه مى‌دانم به عرض شما برسانم. لكن شما موظفيد به رفقايتان بگوييد. آقايان موظفند ملت را آگاه كنند؛ علما موظفند ملت را آگاه كنند. ملت موظف است كه در اين امر صدا در بياورد. با آرامش [به‌] عرض برساند؛ به مجلس اعتراض كند؛ به دولت اعتراض كند كه چرا يك همچو كارى كرديد؟ چرا ما را فروختيد؟ مگر ما بنده شما هستيم؟ شما كه وكيل ما نيستيد! وكيل هم بوديد، اگر خيانت كرديد به مملكت، خود به خود از وكالت بيرون مى‌رويد. اين خيانت به مملكت است. عزل وكلاى مجلس‌ خدايا، اينها خيانت كردند به مملكت ما. خدايا، دولت به مملكت ما خيانت كرد؛ به اسلام خيانت كرد؛ به قرآن خيانت كرد. وكلاى مجلسين خيانت كردند، آنهايى كه موافقت كردند با اين امر. وكلاى مجلس سنا خيانت كردند. اين پيرمردها؛ وكلاى مجلس شورا، آنهايى كه رأى دادند، خيانت كردند به اين مملكت. اينها وكيل نيستند. دنيا بداند اينها وكيل ايران نيستند! اگر هم بودند من عزلشان كردم. از وكالت معزولند. غیر قانونى بودن مصوبات مجلس‌ ‌اند، تمامش غلط است! از اول مشروطه تا حالا به حَسَب نص قانون، به حسب نص قانون، قانون را كه قبول دارند، به حسب نص، به حسب نص قانون، به حسب اصل دوم متمم قانون اساسى تا مجتهدين نظارت نكنند در مجلس، قانون هيچى نيست. كدام مجتهد نظارت مى‌كند حالا؟ بايد قطع كرد دست روحانيين را! اگر پنج تا ملّا تو اين مجلس بود، اگر يك ملّا تو اين مجلس بود، تو دهن اينها مى‌زد! نمى‌گذاشت اين كار بشود من به آنهايى كه مخالفت كردند، اين حرف را دارم، به آنها، كه چرا خاك به سرت نريختى؟! چرا پا نشدى يقه اين مردكه را بگيرى؟ همين، من مخالفم! و هى تعارف و اين همه تملق؟! مخالفت اين است؟! بايد هياهو كنيد؛ بايد بريزيد وسط مجلس؛ به هم‌بپريد كه نگذرد اين مطلب. به صرف اينكه من مخالفم درست مى‌شود؟! خوب، مى‌بينيد كه مى‌گذرد! بايد نگذاريد يك همچو مجلسى وجود پيدا كند؛ از مجلس ببريدشان بيرون‌ما اين قانونى كه گذراندند- به اصطلاح خودشان- قانون نمى‌دانيم. ما اين مجلس را مجلس نمى‌دانيم. ما اين دولت را دولت نمى‌دانيم. اينها خائنند به مملكت ايران! خائنند! خداوندا، امور مسلمين را اصلاح كن. [آمين حضار] خداوندا، ديانت مقدسه اسلام را عظمت به آن عنايت فرما. [آمين حضار] خدايا، اشخاصى كه خيانت مى‌كنند به اين آب و ملك، خيانت مى‌كنند به اسلام، خيانت مى‌كنند به قرآن، آنها را نابود كن. [آمين حضار] منبع: صحيفه امام،ج‌1،ص:415 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

اعتراض افشاگرانه امام خمینی (ره) علیه تصویب قانون کاپیتولاسیون

در تاریخ معاصر ایران، قضاوت کنسولی (کاپیتولاسیون) مسئله ای اساسی است. نفوذ بیگانگان بیشتر از همین طریق بوده و از این راه، تحمیل عمال و کارگزاران بیگانه و به دنبال آن جنایات فجیعی در این سرزمین انجام گرفت. قوانین جزایی که باید مظهر حاکمیت دولت باشد، بصورت بازیچه ای درآمد و هر متجاوزی می توانست به سادگی آن را کنار زده، خود را تحت حمایت قدرتهای خارجی قرار دهد. رژیم شاه که به خوبی می دانست بازتاب عمومی این لایحه ننگین تا چه حد خطرناک خواهد بود، سانسور شدیدی بر رسانه های گروهی حاکم کرد تا هیچگونه خبری در مورد لایحه کاپیتولاسیون به بیرون درز پیدا نکند. ولی چند روزی از تصویب این لایحه نگذشته بود که مجله داخلی مجلس شورای ملی که متن کامل مذاکرات مجلس را در برداشت بدست امام خمینی (ره) رسید. امام خمینی (ره) به منظور افشای این خیانت تصمیم گرفتند که طی ایراد نطقی، این عمل رژیم شاه را به اطلاع عموم برسانند. قبل از هر چیز، ایشان برای آگاه ساختن علما و روحانیون مرکز و شهرستانها، پیک هایی همراه با نامه به اطراف و اکناف کشور روانه نمودند و خود نیز با مقامات روحانی قم به گفتگو نشستند. به تدریج تعداد کثیری از مردم ایران وارد قم شدند، تا خود شاهد این سخنرانی باشند. رژیم شاه که از برنامه سخنرانی حضرت امام (ره) اطلاع پیدا کرده بود، برای جلوگیری از این سخنرانی نماینده ای به قم اعزام داشت. این فرد نتوانست به دیدار امام خمینی (ره) نایل گردد، ولی در دیداری با فرزند امام، حاج آقا مصطفی خمینی، این پیام را برای حضرت امام (ره) فرستاد: (..... آمریکا به منظور کسب وجهه در میان مردم ایران با تمام قدرت فعالیت می کند و پول می ریزد و از نظر قدرت در موقعیتی است که هرگونه حمله به آن، به مراتب خطرناکتر از حمله به شخص اول مملکت است! آیت الله خمینی اگر این روزها بنا دارند نطقی ایراد کنند باید خیلی مواظب باشند که به دولت آمریکا برخوردی نداشته باشد که خیلی خطرناک است و با عکس العمل تند و شدید آنان مواجه خواهد شد. دیگر هر چه بگویند حتی حمله به شاه چندان مهم نیست.) این تهدیدات کوچکترین اثری در عزم راسخ حضرت امام (ره)، نداشت و ایشان در روز 4 آبان 1343 ، سخنرانی بسیار آتشین، کوبنده و افشاگرانه به عمل آوردند و مردم ایران را از جزئیات این خیانت مطلع ساختند. حضرت امام خمینی (ره) این سخنرانی را علاوه بر اینکه در روز تولد حضرت فاطمه زهرا (س) ایراد فرمودند، سخنان خود را با آیه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) شروع نمودند و طی آن شدیدترین حملات را مستقیماً علیه آمریکا و شاه وارد نمودند. جیمزبیل، محقق آمریکایی، در مورد این سخنرانی چنین می گوید: (این سخنرانی پرشور او، یکی از مهمترین و تحریک کننده ترین بیانات سیاسی ایراد شده درایران در این قرن می باشد. حضرت امام خمینی (ره) در این سخنرانی با کمال قدرت و بطور مستقیم، شاه و آمریکا را به دلیل تلاش برای نابود کردن یکپارچگی و استقلال ایران مورد حمله قرار داد.) حضرت امام خمینی (ره) در بخشهایی از سخنرانی خود چنین فرمودند: (قانون در مجلس بردند، در آن قانون اولا ما را ملحق کردند به پیمان وین و ثانیاً الحاق کردند به پیمان وین که تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانواده هایشان، با کارمندهای فنی شان، با کارمندان اداریشان، با خدمه شان، با هر کس که بستگی به آنها دارد، اینها از هر جنایتی که در ایران بکنند مصون هستند؛ اگر یک خادم آمریکایی، اگر یک آشپز آمریکایی مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیرپا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلو او را بگیرد! دادگاههای ایران حق ندارد محاکمه کنند! بازپرسی کنند! باید برود آمریکا! آنجا در آمریکا اربابها تکلیف را معین کنند! دولت سابق این تصویب را کرده بود و به کسی نگفت. دولت حاضر این تصویب نامه را در چند روز پیش از این، برد به مجلس و در چند وقت پیش از این به سنا بردند و با یک قیام وقعود، مطلب را تمام کردند و باز نفسشان در نیامد. در این چند روز این تصویب نامه را بردند به مجلس شورا و درآنجا صحبتهایی کردند، مخالفتهایی شد، بعضی از وکلا هم مخالفتهایی کردند، صحبتهایی کردند لکن مطلب را گذراندند، با کمال وقاحت گذراندند، دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد. ملت ایران را از سگهای آمریکا پست تر کردند. اگرچنانچه کسی سگ آمریکایی را زیر بگیرد بازخواست از او میکنند، اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد بازخواست می کنند و اگر چنانچه یک آشپز آمریکایی، شاه ایران را زیر بگیرد، مرجع ایران را زیر بگیرد، بزرگترین مقام را زیر بگیرد، هیچ کس حق تعرض ندارد چرا؟ برای اینکه می خواستند وام بگیرند از آمریکا. آمریکا گفت این کار باید بشود (لابد اینجور است) بعد از سه چهار روز, وام دویست میلیون دلاری تقاضا کردند ......... ایران خودش را فروخت برای این دلارها ...... ما را جزو دول مستعمره حساب کرد، ملت مسلم ایران را پست تر از وحشیها در دنیا معرفی کرد، در ازای وام 200 میلیون که 300 میلیون پس بدهند. نظامیان آمریکایی، مستشاران نظامی آمریکایی به شما چه نفعی دارند؟ آقا اگر این مملکت اشغال آمریکاست پس چرا اینقدر عربده می کشید، پس چرا اینقدر دم از ترقی می زنید؟ اگر این مستشاران نوکر شما هستند پس چرا از اربابها بالاترشان می کنید؟ پس چرا از شاه بالاترشان می کنید. اگر نوکرند مثل سایر نوکرها با آنها عمل کنید. اگر کارمند شما هستند مثل سایر ملل که با کارمندانشان عمل می کنند، شما هم عمل کنید. اگر مملکت ما اشغال آمریکاییست پس بگویید ........ ما زیر چکمه آمریکا برویم چون ملت ضعیفی هستیم؟! چون دلار نداریم؟! آمریکا ازانگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، شوروی از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر اما امروز سر و کارما با این خبیث هاست، با آمریکاست. رئیس جمهور آمریکا بداند، بداند این معنا را که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما. امروز منفورترین افراد بشر است پیش ملت ما. باید هیاهو کنید، باید بریزید وسط مجلس، به هم باید بپرید که نگذرد این مطلب، به صرف اینکه من مخالفم درست می شود؟! دیدید که می گذرد، پس نگذارید یک همچو مجلسی وجود پیدا کند، از مجلس بیرونشان کنید. ما این قانون را که در مجلس واقع شد، قانون نمی دانیم. ما این مجلس را مجلس نمی دانیم. ما این دولت را دولت نمی دانیم، اینها خائنند به مملکت ایران، خائنند). امام خمینی (ره) به ایراد سخنرانی اکتفا نکردند و در همان روز، اعلامیه ای روشن و غنی نیز علیه احیای کاپیتولاسیون صادر کردند. در بخشی از این اعلامیه که با آیه (نفی سبیل) (لن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا) شروع شده بود، چنین آمده است: (آیا ملت ایران می داند در این روزها در مجلس چه می گذشت؟ می داند بدون اطلاع ملت و به طورقاچاق چه جنایتی واقع شد؟ می داند مجلس به پیشنهاد دولت سند بردگی ملت ایران را امضا کرد؟ اقرار به مستعمره بودن ایران نمود؟ سند وحشی بودن ملت مسلمان را به آمریکا داد، قلم سیاه کشید بر جمیع مفاخر اسلامی و ملی ما، قلم سرخ کشید بر تمام لاف و گزافهای چندین ساله سران قوم، ایران را از عقب افتاده ترین ممالک دنیا پست تر کرد؟ اهانت به ارتش محترم ایران و صاحب منصبان و درجه داران نمود؟ حیثیت دادگاه های ایران را پایمال کرد؟ به ننگین ترین تصویب نامه دولت سابق با پیشنهاد دولت حاضر بدون اطلاع ملت رای مثبت داد؟ ملت ایران را در تحت اسارت آمریکایی ها قرار داد؟ اکنون مستشاران نظامی و غیرنظامی آمریکا با جمیع خانواده و مستخدمین آنها آزادند هر جنایتی بکنند، هر خیانتی بکنند؟ پلیس ایران حق بازداشت آنها را ندارد دادگاههای ایران حق رسیدگی ندارد، چرا؟ برای آنکه آمریکا مملکت دلار است و دولت ایران محتاج به دلار. امروز که دولتهای مستعمره یکی پس از دیگری با شهامت و شجاعت خود را از تحت فشار استعمار خارج می کنند و زنجیرهای اسارت را پاره می کنند، مجلس مترقی ایران با ادعای سابقه تمدن دو هزار و پانصد ساله، با لاف هم ردیف بودن با ممالک مترقیه، به ننگین ترین و موهن ترین تصویب نامه غلط دولتهای بی حیثیت رای می دهد و ملت شریف ایران را پست ترین و عقب افتاده ترین ملل به عالم معرفی می کند و با سرافرازی هرچه تمامتر، دولت از تصویب غلط دفاع می کند و مجلس رای می دهد. از برخی منابع مطلع به من اطلاع دادند که این طرح مفتضح را به دولت پاکستان، اندونزی، ترکیه، آلمان غربی پیشنهاد کرده اند و هیچکدام زیر بار این اسارت نرفته اند، تنها دولت ایران است که اینقدر با حیثیت ملت و اسلامیت ما بازی می کند و آن را به باد فنا می دهد ......... آمریکاست که به مجلس و دولت ایران فشار می آورد که چنین تصویب نامه مفتضحی را که تمام مفاخر اسلامی و ملی ما را پایمال می کند تصویب و اجرا کنند. آمریکاست که با ملت اسلام معامله وحشیگری و بدتر از آن می نماید). منبع: خبرگزاری جمهوری اسلامی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

احیاء کاپیتولاسیون در سال 1343 و موضع‌گیری امام خمینی

اعظم مراد حاصلی خامنه مقدمه: کشور ما ایران، با توجه به دارا بودن ذخایر عظیم اقتصادی، موقعیت استراتژیک سوابق تاریخی، وضعیت فرهنگی و سیاسی از جمله نقاط مهمّ جهان و بویژه منطقه خاورمیانه به حساب می‌اید و برای همین از دیرباز مورد توجه و شناخت قطبهای قدرت در ادوار گوناگون تاریخی بوده و هست و بی‌تردید این رویکرد قدرتها به صور مختلف جلوه‌گر شده، زمانی با ایجاد رابطه دوستی و تفاهم و زمانی دیگر با برخوردهای تنش‌زا و درگیریهای نظامی. اما در این میان، آنچه که این روابط دوستی را تحکیم بخشیده، یا باعث تنش‌زدایی شده، عهدنامه‌ها و قراردادهایی است که مابین طرفین به امضاء رسیده و در واقع به روابط صورت رسمیت بخشیده. و از آنجائیکه هر کدام از این قرادادها حاوی موادی است، که با بررسی موشکافانه هر کدام از آنها به اهداف و خواستهای دولتمردان واقف می‌شویم. مقاله حاضر تلاشی است جهت بررسی و شناخت قسمتی از قراردادهای میان ایران و دول دیگر تحت عنوان قضاوت کنسولی یا کاپیتولاسیون که در طی فاصله نسبتاً طولانی استقلال قضائی کشورمان را تحت‌الشعاع قرار داده که خود این امر تبعات سوء دیگری را در زمینه‌های گوناگون سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و... بدنبال داشته است. عنوان اصلی مقاله «احیاء کاپیتولاسیون در سال 1343 و موضع‌گیری امام خمینی(ره) می‌باشد. اما برای اینکه قبلاً یک شناخت نسبی از کاپیتولاسیون در ایران داشته باشیم سعی بر این شده که با پرداختن به چگونگی پیدایش حق قضاوت کنسولی در ایران و اشاره به عهدنامه ترکمانچای که اکثر مورخان آن را سرآغاز کاپیتولاسیون در ایران می‌دانند و نیز اعطای این امتیاز به دیگر کشورها، در فاصله یک قرن «1828 ـ 1928 م» و با ذکر چگونگی الغای آن، به عنوان اصلی مقاله که احیای کاپیتولاسیون توسط آمریکائیها در سال 43 است برسیم. در این قسمت چگونگی احیاء و عمل و عوامل آن به تفصیل، مورد بررسی قرار گرفته و بخش نهائی مقاله به بررسی موضع‌گیری امام خمینی اختصاص یافته است. و از آنجائی که احیاء کاپیتولاسیون و پیامدهای شوم آن نقطه عطف مهمّ در تاریخ معاصر ایران و نهضت امام خمینی بشمار می‌اید، لزوم شناخت ابعاد مهمّ این قضیه، و ماسوای آن شناخت شخصیت سیاسی امام خمینی در کنار چهره مذهبی ایشان به عنوان یک فرد مطّلع از مسائل روز و احاطه بر موضوع و نیز جسارت و شجاعت ایشان در مقابله با این مسئله و آشنائی بیشتر با قانون کاپیتولاسیون از علل گرایش برای انتخاب این موضوع می‌باشد. در واقع امر، تصویب کاپیتولاسیون و عکس‌العمل افشاگرایانه امام خمینی جرقه‌ای بود برای شعله‌ور شدن نهضتی که تداوم پیدا نمود و با سیر مسیری پرفراز و نشیب اخگرهایش موجبات جرقه‌های بعدی گردید که ثمره‌اش در بهمن 57 به بار نشست و موجبات تعالی نهضت را فراهم گرداند. و بر ماست که ارزشهای این نهضت را ارج نهیم. و با تداوم و جاودانه ساختن اسباب نهضت، در حفظ و پویایی ارزشهای آن بکوشیم. و از دیگر سو با‌ شناساندن مسیر حرکت نهضت و عوامل پیدایی آن و راهکارهای صحیح در جهت تداوم آن، برای نسلی که سکان هدایت آنرا به عهده گرفته یا خواهند گرفت از بروز لغزشها و انحرافات جلوگیری بعمل آوریم و در نبود قائد و راهبر بزرگ نهضت از وجود معنوی او سود جوئیم و هماره یاد و نامش و تلاشها و کوششهای بی‌منتهایش را ارج گذاریم، باشد که بدین طریق به آن استقلال واقعی هویت اسلامی، ملی، فرهنگی خود، و عدم وابستگی به استعمارگران، که هدف و خواست همیشگی این بزرگ مرد تاریخ اسلام و ایران بوده برسیم. امید بر آن دارم که این مقاله رضایت خاطر خوانندگان خود را فراهم نماید و ادای دین ناچیزی باشد در قبال روح پرفتوح امام خمینی، این رادمرد مبارزه با آمریکا و کاپیتولاسیون و در خاتمه لازم می‌دانم از تمامی سروران و عزیزانی که به نحوی مرا در تهیه این مقاله بویژه در امر تهیه کتاب و منابع یاری رساندند بویژه کارکنان کتابخانه مرکز اسناد انقلاب اسلامی و کتابخانه دانشگاه آزاد اسلامی واحد شبستر تشکر و سپاسگزاری نموده باشم. کاپیتولاسیون در تاریخ ایران: واژه کاپیتولاسیون، از کلمه لاتین Capitulane یا کلمه ایتالیائی Capituluzione مشتق شده و به معنی انعقاد عهدنامه و قرارداد آمده است.[158] مفهوم عام حقوقی کاپیتولاسیون عبارت است از، وضع ناشی از قراردادهایی که، دول زورمند و استعمارگر خاصه در قرن 19 به دول ضعیف تحمیل می‌کردند و به موجب آن قراردادها، اتباع دولت‌های استعماری، پس از ورود به قلمرو دولت ناتوان، تحت حاکمیت محاکم دولت متبوع خود باقی می‌ماندند و محاکم کشور ضعیف حق محاکمه آنها را نداشتند.[159] این تعریف، روشن می‌سازد که با استفاده از کاپیتولاسیون کشوری که دارای برتری از جنبه‌های نظامی، سیاسی و اقتصادی بوده می‌توانسته به راحتی خود را از حیطه قوانین جزایی و مدنی کشور میزبان خارج سازد و باین اقدام به تحقیر ملت‌ها و دولت‌های ضعیف بپردازد و دستگاه قضایی آنها را بی‌اعتبار بشناسد و اختلاف حقوقی فاحشی، که در نتیجه وضع چنین قانونی میان اتباع دولتها بوجود می‌آمد خود، بیانگر شرم‌آور بودن آن است. و در یک چنین قانونی که نه دولت و نه محاکم قضائی، حق رسیدگی و بازپرسی از مجرم را نداشتند و برای رسیدگی جرائم به محاکم دول متبوع خود تحویل داده می‌شدند برخلاف آن، اتباع دولتی که کاپیتولاسیون بر آنها تحمیل شده بود حتی کمترین حقوق مملکتی خود در آن کشورها بی‌بهره بودند. چنانچه دکتر مصدق، بعنوان یک حقوقدان، که از نزدیک با مسائل حقوقی کشورها آشنا بوده در بررسی این قضیه در کتاب «کاپیتولاسیون و ایران» می‌نویسد: «اگر در ممالک اروپا تبعه خارجه، خلاف و جنایتی نماید بر حسب قانون محلی به مجازات می‌رسد و اگر تبعه خارجی جنایتی نموده باشد مثلاً قاتل باشد و فرار نموده به ممالک دیگر غیر از وطن خود متحصن گردد عهدنامه‌ها بین تمام دول است که در چنین موقع، جانی را تسلیم نماید تا به محل جنایت آمده بر حسب قانون محلی سیاست شود.»[160] این اختلاف حقوق میان افراد، که ناشی از سیاست‌های دولتهای متبوعشان می‌باشد از سویی دیگر نتیجه‌اش عاید خود دولت‌ها می‌گرد که یکی را به خواری و زبونی می‌کشد و دیگری را به استقلال و برای اینکه دولتی مستقل باشد لازم است که به تمام ساکنین سرزمین خود حکومت داشته باشد. پس دولتی که نتواند اتباع خارجه را در خاک خود تحت قواعد محلی درآورد چنین دولتی لایق نخواهد بود که بعد، به اتباع خود هم حکومت نماید و بالاخره دولتی که نه به اتباع داخله و نه به اتباع خارجه حکومت نماید دولت نیست و ضمیمه دولت دیگری خواهد شد که این مقام را دارا باشد.[161] کاپیتولاسیون در تاریخ معاصر ایران، با دارا بودن سابقه یکصد ساله (1207 ـ 1307 ش) و نیز تصویب مجدد آن در سال «1343 ش» از جمله طولانی‌ترین حقوقی است که دولتهای ایرانی به دول دیگر اعطا نموده‌اند و موجبات تزلزل و سستی استقلال قضائی و حاکمیت ایران را فراهم کرده‌اند. در مورد ارتباط با بیگانگان و اعطای امتیازات به آنها، اگرچه این امر از مدتها قبل آغاز شده بود و توسعه آن به دوره صوفی بر می‌گردد، اما در میان امتیازات اعطایی تا این زمان، امتیازات کنسولی به چشم نمی‌خورد. تنها در قرارداد سال 1087 ش شاه سلطان حسین، با نماینده لوئی 14 پادشاه فرانسه ارفاقی در شکل ماده 16 و 17 در می‌اید که اولاً، رسیدگی به اختلاف بین دو فرانسوی در ایران به عهده کنسول فرانسه قرار می‌گیرد ثانیاً، در صورت اختلاف فرانسویان با خارجیان دیگر، قضات ایرانی و اسلامی را از حق دخالت محروم می‌کند، ثالثاً، در مورد اختلاف بین فرانسویان و ایرانیان، به قاضی ایران حق رسیدگی و رای می‌دهد اما با حضور کنسول فرانسه.[162] اما از آنجائیکه بدلایلی چند، من جمله شروع تحولات انقلاب کبیر فرانسه، این قرارداد هرگز صورت تحقق به خود نگرفت سرآغاز برقراری کاپیتولاسیون در ایران را، عهدنامه ترکمانچای میان ایران و روسیه دانسته‌اند. جنگ دوم ایران و روس، در 10 فوریه 1828 م «1207 ش» با امضاء دو معاهده به پایان رسید. یکی، به نام معاهده ترکمانچای که بیشتر جهات سیاسی را در برداشت و از یک مقدمه و 16 فصل، تشکیل می‌گردید. و دیگری مقاوله نامه تجارتی، ضمیمه‌ای که متضمن 9 فصل و بیشتر در ارتباط با مسائل اقتصادی و حقوقی بود.[163] این عهدنامه، به امضای عباس میرزا نایب‌السلطنه و میرزا ابوالحسن خان ایلچی، وزیر خارجه رسید. فصل دهم معاهده در خصوص تجارت رعایای طرفین اعلام می‌دارد: که «... اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران برای دولت روس کما فی السابق این اختیار را مرعی می‌دارد که، در هر جا مصلحت تجارت اقتضا کند، کنسولها و حامیان تجارت تعیین نماید و تعهّد می‌کند که، این کنسولها و حامیان را که هر یک زیاده از ده نفر اتباع نخواهند داشت فراخور رتبه ایشان مشمول حمایت و احترامات و امتیازات سازد. اعلیحضرت امپراطور کلّ ممالک روسیه، از جانب خود وعده می‌کند که، درباره کنسولها و حامیان تجارت اعلیضحرت پادشاه ممالک ایران به همین وجه؛ مساوات کامله مرعی دارد. در حالتیکه از جانب دولت ایران نسبت به یکی از کنسولها و حامیان تجارت روسیه شکایتی محققه باشد، وکیل یا کارگزار دولت روس که در دربار اعلیحضرت پادشاه ایران متوقف خواهند بود و این حامیان و کنسولها بلاواسطه در تحت حکم او خواهند شد. او را از شغل خود بی دخل داشته، تا به هر که لایق داند، اداره امر مزبور را بر سبیل عاریه رجوع خواهد کرد.[164] این فصل، بیانگر رضایت طرفین، در زمینه حفظ تجارت و امنیت اتباع دولتین می‌باشد. و اما فصول هفتم و هشتم و نهم این مقاوله‌نامه مربوط به مسائل حقوقی و رسیدگی به دعاوی جزائی اتباع روسیه است: ماده هفت ـ کلیه محاکمات و اختلافات میان اتباع روسیه در ایران، منحصراً توسط نمایندگان سیاسی یا کنسولهای اعلیحضرت امپراطور روسیه (مقیم ایران) و طبق قوانین و رسوم امپراطوری روسیه صورت خواهد گرفت. ماده 8 ـ در مواردی نظیر قتل یا جنایت، که در آن هر دو طرف اتباع روسیه باشند، حق رسیدگی به این موضوع، منحصراً جزء اختیارات وزیر مختار یا کنسولهای روسیه است. اما اگر یکی از طرفین تبعه روسیه و دیگری تبعه ایران باشد، متهم را (در صورتیکه تبعه روس باشد) به هیچ وجه نمی‌توان تعقیب یا دستگیر کرد. مگر اینکه دخالتش در آن جنایت محرز و ثابت شده باشد. و تازه، پس از ثبوت تقصیر، دادگاههای ایران حق محاکمه کردن را ندارند مگر در حضور نماینده مخصوص سفارت یا کنسولگری روس... هنگامیکه متهم (تبعه روس)، موارد اتهمام را پذیرفت و حکم علیه او صادر شد دولت ایران حق اجرای حکم را ندارد و متهم باید به وزیر مختار روسیه، کاردار سفارت روس یا یکی از کنسولهای اعلیحضرت امپراطور روسیه در ایران تسلیم شود، تا او را به روسیه بفرستند و در آنجا حکم صادر شده را درباره‌اش اجرا کنند. ماده 9 ـ دولتین متعاهد، دقت و مراقبت خواهند کرد که مقررات این سند کاملاً رعایت و اجرا گردد. فرمانداران و حکام و مأموران دولتی ایران، در هیچ یک از نقاط کشور، حق تخطّی از موارد آن را نخواهند داشت و در صورت تخطی معزول و تنبیه خواهند شد.[165] با امضای این معاهده، دولت روسیه منظور سیاسی خود را، که از مدتها قبل در پی آن بود کاملاً تأمین کرد. و پایه و اساس قضاوت کنسولی را در ایران بنا نهاد. و استقلال قضائی ایران را هنگام رسیدگی به جرایم اتباع روسیه به کلی از بین برد. به این ترتیب اگر یک نفر روسی یکی از رجال ایران را می‌کشت و سپس حکم به اعدام او می‌دادند، دولت ایران حق اجرای حکم را نداشت. و محکوم برای اجرای حکم باید به روسیه فرستاده می‌شد. که معلوم هم نبود ایا حکم را درباره‌اش اجرا می‌کردند یا نه! بعنوان نمونه، می‌توانیم به قتل مرتضی قلی خان هدایت (صنیع الدوله) وزیر دارائی کابینه مستوفی‌الممالک اشاره کنیم که در بهمن ماه 1289 ش بوقوع پیوست. و قاتلین دو نفر ارمنی تبعه روسیه بودند که برای مجازات تحویل مقامات روس گردیدند. در تلگرافی که مخبرالملک برای مخبرالسلطنه ارسال داشت. آمده که: «حضرت مخبرالسلطنه... برادر عزیزمان را بدست دو نفر قفقازی کشتند و عنقریب از خاک ایران خارج خواهند کرد. در مملکتی که مجازات قاتل ممکن نیست و تمام مردم برخلاف مصلحت خودشان مشی می‌کنند عاقبت کسیکه خدمت کند غیر از این نیست.»[166] و با این وضعیت در مورد رجال، پرواضح است که میزان رعایت حقوق افراد عامی و اشخاص طبقات پائین در چه حدی می‌توانسته باشد. و جان و مال و حقوق اجتماعی آنها هر لحظه و زمان می‌توانسته مورد تعرض قرار بگیرد. و در محدوده قلمرو مرزی خود بازیچه امیال و خواسته‌های اتباع دولتی گردند که به بهانه برخورداری از مصونیت قضائی از دخالت در مناسبات عادی و امور روزانه مردم نیز پروایی نداشتند. در مورد محاکماتی هم که توسط کنسولها در داخل ایران صورت می‌گرفت ذکر این نکته ضروری است که این نوع محاکمه‌ها، تنها جنبه تشریفاتی داشت و در محاکمات، کار کنسول منحصر می‌شد بر یک استنطاق مقدماتی، و پرونده را با مقصرش به بادکوبه می‌فرستادند که در آنجا زیر نظر قضات بصیر محاکمه صورت می‌گرفت.[167] بی‌عدالتی، تنها ره‌آورد کاپیتولاسیون نبود. بلکه پیامدهای اجرای این قانون در دراز مدت بسیار وسیع و پردامه بود، مخدوش شدن اصل حاکمیت و استقلال قضائی ایران، حمایت کنسولهای خارجی از منافع اتباع خود، و سپس تسری این حمایت به اتباع ایرانی، که احتمالاً این امر، خود یکی از عوامل گرایش رجال کشور به سوی بیگانگان می‌توانسته باشد، که ما در طی دوره قاجار شاهد چنین اشخاصی هستیم که حتی بعضی‌ها علناً، تابعیت کشور خارجی را می‌پذیرفتند تا از مزایای بیشتری برخوردار گردند. برای نمونه در قضیه توقیف املاک شعاع‌السلطنه و سالارالدوله توسط شوستر که مستشار آمریکایی بود و برای اصلاح مالیه به ایران آمده بود ما مشاهده می‌کنیم که کنسولگری روس اعلام می‌دارد: «شعاع‌السلطنه و سالارالدوله تبعه روس هستند و کسی حق مداخله در املاک و اموال آنان را ندارد.»[168] در کنار این امر، باید توجهی هم داشته باشیم به نوع حکومت و حاکمیت وقت، که بدلیل استبداد مطلقه و تمرکز قدرت در شخص شاه، اشخاصی نیز به خاطر حفظ جان و مال خود رو به سوی بیگانه می‌آورند و حتی رجال سیاسی رده بالا نیز از این امر مستثنی نبودند. بدانجهت که نمایندگان سیاسی خارجی، هر وزیری را که تحت حمایت خویش می‌گرفتند آن وزیر مرتکب هر خلافی می‌شد از مؤاخذه و بازخواست شاه مصون بود.[169] و با این تدابیر، ارتکاب اعمال خلاف و بست نشینی در سفارتخانه‌ها نیز امری عادی گردید. از طرف دیگر با این مصونیت، حیثیت افراد ایرانی در معرض تهاجم بود چنانکه در سال 1291هـ . ش اسماعیل خان قره باغی، معاون کنسولگری روس در ولایت خمسه، بدست یکی از اتباع روس کشته می‌شود. کنسول روس، به منظور استفاده از فرصت و قدرت‌نمایی شایع می‌کند که «شیخ علی اکبر» مجتهد تربت حیدریه، در این قتل دست داشته و بوسیله خواهر «امین‌التّ‍جار» داروی سمّی به اسماعیل خان خورانده است. خواهر امین‌التجار زیر حمایت دولت انگلیس قرار داشت و پای کنسول انگلیس در تربت حیدریه به میان می‌اید و بالاخره موضوع با گفتگوی دو سفارت انگلیس و روس پایان می‌یابد.[170] کاپیتولاسیون همچنین، مسائل اقتصادی را تابع خواست و منافع بیگانگان قرار می‌داد. و هرچه می‌خواستند به کشور وارد یا از آن خارج می‌ساختند و برای خود مانعی قائل نبودند. از نظر قضائی، اتباع کشور را از حمایت کامل قضائی محروم می‌ساخت و باعث می‌شد که اقلیت‌های مذهبی و ملی، در اطراف کنسولگریهای کشورهای خارجی جمع گردند.[171] به پیروی از روسیه، دیگر کشورها نیز، کاپیتولاسیون را در قراردادهای خود با ایران گنجاندند. بعنوان مثال، فرانسه در سال 1234ش، آمریکا در سال 1235 ش، دانمارک، بریتانیا، اتریش هنگری، هلند، سوئد، بلژیک و نروژ در سال 1236ش، یونان در سال 1240، ایتالیا در سال 1241، آلمان در سوئیس در سال 1252، آرژانتین در سال 1281ش و …[172] انگلیسی‌ها نیز، پس از شکست دادن، ناصرالدین شاه در جنگ هرات، بر طبق معاهده صلح پاریس در تاریخ 2 مارس 1857 م «1236ش»، حقوق و مزایای کاپیتولاسیون را برای خود در ایران تحصیل کردند و بر طبق آن بریتانیای کبیر، از جمیع امتیازات تجاری و بویژه امتیازات برون مرزی که روسیه از آن برخوردار بوده بهره‌مند گردید.[173] بدین ترتیب تثبیت موقعیت روس و انگلیس در ایران، بدنبال استقرار کاپیتولاسیون، و خارج بودن از تیررس مقامات قضائی، باعث افزایش قدرت عمل و حیطه فعالیت اتباع این دول در قلمرو ایران گردید. و دورانی آغاز گردید که به دوران نیمه استعماری ـ استبدادی معروف شد. که اگرچه مرزهای جغرافیای حفظ و تثبیت شد ولی مرزهای مصالح و منافع اقتصادی و سیاسی کشور بوسیله امتیازات و اعمال نفوذهای فراوان آن دو کشور بر باد رفت.[174] و اما علل و عوامل پیدایی چنین قانونی که تاریخ حقوق ایران را به مدت یکصد سال در ابهام و تاریکی و بی‌تفاوتی قرارداد می‌بایست از دو جنبه بررسی شود، یکی زمینه‌های داخلی و دیگر زمینه‌های خارجی. در بعد داخلی قضیه، توجه به ضعف حکومت‌های وقت در مقابل استعمارگران آنروز، بویژه روس و انگلیس و وابستگی شدید حکومت‌های قاجار به دولتهای قدرتمند از لحاظ اقتصادی، سیاسی نظامی، شکست نظامی در جنگ‌های قفقاز و هرات، عدم وجود قوانین مدون و تشکیلات دادگستری و محکمه‌های دنیاپسند، بروز هرج و مرجهای داخلی که موجودیت امنیت را در داخل مرزها تهدید می‌کرد، تضعیف حسّ اعتماد و وحدت ملّت، و روحیه اتکاء به خود در مردم و بویژه در میان دولتمردان و ارباب سیاست و قدرت، که نتیجه جنگها و خونریزیها و استبداد شدیدی بود که از اواخر عهد صفوی آغاز شده بود و در نتیجه، فعالیتهای تولیدی و توسعه مادی و معنوی و خودجوشی و پویائی جامعه را به رکود و اضمحلال کشانید. در بعد خارجی، روسیه و انگلیس به دلیل بهره‌مندی از دستاوردهای انقلاب صنعتی و انقلاب کبیر فرانسه، با تغییر شیوه استعماری خود، فصل نوینی از استیلاجویی و بهره‌کشی را آغاز نمودند و در مستعمرات رو به فزونی نهاد که ایران به دلیل اهمیتش برای هر دو قدرت، تبدیل به یک میدان رقابتی گردید و تلاش برای کسب امتیازات در این زمان هم در راستای این امر می‌باشد. مرحوم علی اصغر شمیم علت اساسی توجه دول اروپایی به این مسئله را یکی فقدان تشکیلات صحیح دادگستری و محاکم دنیاپسند در ایران، و دیگر تمایل بعضی از دول مزبور، خاصّه روسیه و انگلستان به بسط نفوذ سیاسی خود در ایران می‌دانند. در مورد محکمات و رسیدگی به دعاوی حقوقی و جزائی، دول متعاهد با ایران مدعی بودند که چون این کشور دارای قانون مدنی مدون نیست و دعاوی حقوقی را بر حسب احکام و قوانین شرعی حکم می‌دهد و مجرمین را به میل و سلیقه حکام و داروغه‌ها و مأمورین احتساب به کیفر می‌رساند، دول مزبور ناگزیر هستند که برای حفظ جان و مال و شرف و اعتبار اتباع خود، حق مداخله در اختلافات و منازعات بین اتباع خود و اتباع ایرانی را داشته باشند[175] آقای دکتر افشار در مجله اینده می‌نویسد: «به نگاه سطحی، کاپیتولاسیون مسئله قضائی خالص به نظر می‌رسد که برای حفظ حقوق افراد مسیحی در ممالک غیر عیسوی، به خصوص دول اسلامی ایجاد شده و حال آنکه با دلایل و شواهد به نظر ما قضاوت کنسولی در ممالک شرقی بیشتر جنبه سیاسی دارد از آنجائیکه کاپیتولاسیون، تنها در ممالک اسلامی نبود بلکه در دول شرق اقصی نیز وجود داشت مثلاً ژاپن که در 1278 ش موفق به الغای آن شد.»[176] و اینجا، این سؤال پیش می‌اید که اگر کاپیتولاسیون صرفاً ناشی از اختلاف مذهب و اخلاق و قوانین مسیحی و اسلامی بوده پس چرا دول اسلامی و اتباع آنها در ممالک مسیحی از چنین حقی بی‌بهره بودند. اما از آنجائی که برای هر آغازی پایانی متصور است بالاخره به عمر کاپیتولاسیون به اصطلاح قدیم، نیز پایان داده شد. و در اواخر قرن 19 م و اوایل قرن 20 م به صور مختلف از بین رفت. نخست، ترکیه عثمانی الغاء کاپیتولاسیون را در سال 1235 ش مطرح ساخت.[177] و سپس کشورهای دیگر، اقدام به لغو این قانون کردند. در مورد الغای کاپیتولاسیون در ایران، تا قبل از عهدنامه مودت و سپس اقدام رضا شاه یکسری اقدامات و مخالفت‌هایی با این قانون صورت گرفت که می‌توان آنها را مقدمات الغای کاپیتولاسیون دانست. در زمان انقلاب مشروطیت (که کاپیتولاسیون هم می‌تواند جزء علل آن به حساب اید) به هنگامیکه مشروطه خواهان محمدعلی شاه مستبد را از سلطنت برداشتند. یفرم خان که تصدی نظمیه تهران را به عهده داشت عملاً با کاپیتولاسیون به مقابله برخواست. شخصی از قوام التجار طلبکار بود و نمی‌توانست طلب را دریافت دارد زیرا قوام افتخار تابعیت روس را پیدا کرده بود یفرم خان مأموری را برای احضار قوام‌التجار فرستاد اما مأمور را مجروح کردند و یفرم خان دستور جلب قوام را داد و او را از خانه‌اش بیرون کشیدند و به نظمیه آوردند ولی در مقام بازجویی خود را تابع دولت روس دانست و مأمورین ایران را غیرصالح برای رسیدگی شمرد. با این حال نظمیه وی را بازداشت کرد و پس از پرداخت غرامت، یعنی 600 تومان طلب و 400 تومان بابت مأمور مجروح آزاد گردید. در بحبوحه انقلاب مشروطیت حکومت مستبد، به فکر خود برای فریب مردم و جلب رضایت آنها و فرونشاندن خشم عمومی، نظامنامه‌ای منتشر ساخت بنام (قانون عدلیه) چون احساس شده بود مردم عدالتخانه می‌خواهند و این خواست در جهت قطع ایادی بیگانه می‌باشد. در فصل اول نظامنامه آمده بود «مطلق دعاوی و تظلماتی که در ممالک محوله ایران طرح می‌شود اعم از اینکه متداعیین رعیت خارجه یا داخله یا از طبقه نظام یا از صنف تجّار باشند رسیدگی و حکم قضیه با انحصار راجع به وزارت عدلیه عظمی است.»[178] اقدام دیگر در سال 1297 هـ.ش از سوی نجفقلی خان صمصام السلطنه صورت گرفت که به لغو کاپیتولاسیون به سک لری معروف می‌باشد وی به طرز لری خود، بدون هیچ مقدمه و البته بدون هیچ نتیجه فقط به این مستند که دولتی که اساس کاپیتولاسیون به موجب قراردادی بوده است که با او بسته شده بود و او دیگر در بین نیست (اشاره به روسیه تزاری است) که ادعایی بر این طرز غیرعادلانه داشته باشد با اعلان خود که به سفارتخانه‌ها فرستاد، کاپیتولاسیون را الغاء کرد. این اقدام دولت هرچند پشتوانه‌ای نداشت اما سخت شجاعانه و در خور تحسین بود و مبتنی بر شور و شوق به آزادی و استقلال کشور و نفرت از جور و تجاوز بیگانه به حقوق حاکمیت ملی بوده است.[179] اقدام دیگر در این زمینه از سوی سید ضیاءالدین طباطبائی صورت گرفت که بدنبال کودتای 1299 هـ.ش و احراز منصب رئیس الوزرایی در بیانیه‌ای که صادر نمود اشاره به لغو کاپیتولاسیون کرده بود. نهایتاً بدنبال وقوع انقلاب اکتبر در سال 1296 ش «1917 م» و سقوط روسیه تزاری، براساس عهدنامه مودت میان ایران و شوروی در سال 1300 ش «1921 م» کلیه امتیازات روسیه تزاری در ایران ملغی گردید. مطابق فصل 16 این عهدنامه «… اتباع روسیه ساکن ایران و همچنین اتباع ایران ساکن روسیه از تاریخ امضاء این معاهده دارای حقوق مساوی با سکنه محلی بوده و محکوم قوانین مملکت متوقف فیها خواهند بود و به تمام کارهای قضائی آنها در محاکم محلی رسیدگی خواهد شد.»[180] این امر خود عاملی گشت در جهت تزلزل پایه‌های کاپیتولاسیون در ایران که با روی کار آمدن رضاخان صورت تحقق به خود گرفت. بدنبال به قدرت رسیدن رضاشاه، وی که درصدد بود با یکسری اصلاحات به وجهه و اعتبار خود بیفزاید و انگلیسیها نیز مانعی در این نمی‌دیدند در 6 اردیبهشت 1306 هـ.ش دستخطی به شرح زیر به مستوفی الممالک صادر کرد: «در این موقع که تشکیلات جدید عدلیه شروع می‌شود لازم می‌دانم اراده خود را در باب الغاء کاپیتولاسیون که اهمیت آن از نقطه نظر حفظ شئون و حقوق و مملکت دارای کمال اهمیت است خاطرنشان هیئت دولت نمایم که از طرف دولت، موجبات عملی شدن آن فراهم گردد بنابراین جناب اشرف مأمور است که موجبات اجرای این مقصود را فراهم سازد.»[181] با افتتاح دوره ششم قانونگذاری در تاریخ 19 تیر ماه 1305 هـ.ش توسط رضاشاه پهلوی قدمهای مفیدی در وضع قوانین اقتصادی و مالی و عقد قراردادهای سیاسی و اقتصادی برداشته شد. از جمله اقدامات مهمّ تهیه زمینه الغای کاپیتولاسیون بود و در این راستا در تاریخ 19 اردیبهشت 1306 هـ . ش دولت ایران بوسیله سفارت خانه‌های خود در کشورهای آلمان و ایتالیا و بلژیک و هلند و سوئیس و اسپانیا فسخ عهود خود را در مورد قضاوت قنسولها و مزایای اتباع خارجه در ایران اعلام داشت و مدت یکسال از تاریخ فوق تا 19 اردیبهشت 1307 ش را مدت لازم برای بلا اثر گذاشتن عهود مزبور تبیین کرد.[182] در طول این مدت دادگاههای جدیدالتاسیس و قوانین مدنی و جزائی عرضی مدرن به تصویب رسید و سرانجام در 19 اردیبهشت 1307 هـ . ش برابر با 10 مه 1928 م که مصادف با یکصدمین سال امضای عهدنامه شوم ترکمانچای بود کاپیتولاسیون لغو شد. این مسئله برای ایران موضوع بسیار مهمی به شمار می‌رفت چرا که به مدت یک قرن «1828 ـ 1928 م» خارجیانی که از حوزه حاکمیت قضائی ایران خارج بودند با سوء استفاده از مصونیت، دخالتهای نامشروعی در سرنوشت کشور می‌کردند و به خاطر سابقه سیاه ننگین کاپیتولاسیون، الغای آن در سال 1307 هـ . ش بعنوان یکی از دستاوردهای مهمّ خاندان پهلوی تلقی گردید و بر روی آن تبلیغات بسیاری صورت گرفت. کاپیتولاسیون آمریکائی چگونگی شکل‌گیری سیاست خارجی دولت آمریکا، و نقش این کشور به عنوان یک قدرت مطلق در اتخاذ خط مشی کلی برای کشورها، و نقش اجرائی گسترده این کشور به عنوان ابرقدرت مطرح جهانی را بایستی در پیامدهای دو جنگ جهانی و بویژه جنگ جهانی دوم دانست. با اتمام جنگ جهانی دوم، نظم نوینی در مناسبات بین‌المللی بوجود آمد و دو قطب قدرت پدیدار شدند. در یکسو آمریکا با اندیشه‌های کاپیتالیستی و در سوی دیگر شوروی به رهبری استالین که خواهان گسترش انقلاب پرولتاریا به همه جا بود. وضعیت اقتصادی خوب و دوری آمریکا از جنگ و داشتن امکانات صنعتی و کشاورزی باعث گردید که آمریکا جای پای انگلیس‌ها را در مناطق گوناگون پر کند بدانجهت که آمریکا درصدد دست‌یابی به منابع اولیه برای صنایع خود، از جمله منابع نفتی خاورمیانه بود. وجود کارخانه‌های پررونق صنعتی و اقتصاد خوب در آمریکا و فقر کشورهای جهان سوم، موجب گردید کشور آمریکا طی دو طرح بعد از جنگ، به کمک کشورهای آسیب دیده از جنگ بشتابد. اولی طرح مارشال بود به کشورهای اروپائی و دومی اصل چهارترومن[183] بود جهت بهبود اوضاع اقتصادی جهان سوم با این هدف که این کشورها از یک سو به مصرف‌کنندگان کالاهای آمریکایی تبدیل گردند و از سوی دیگر با ایجاد حاکمیت‌های قوی بویژه در منطقه خاورمیانه زمینه‌های حفظ منافع آمریکا در منطقه و نیز برتری این کشور در رویارویی با اندیشه‌های سوسیالیستی فراهم گردد. البته لازم به ذکر است که پای آمریکائیها مدتها قبل از این در صحنه سیاسی ایران باز شده بود و آن زمانی بود که سلاطین قاجار، که تحت فشار فوق‌العاده دو سیاست نیرومند شمال و جنوب قرار داشتند (روسیه و انگلیس) همواره برای حفظ موجودیت خود متمایل به سیاست دیگری می‌گشتند تا با پیدا کردن متحد نیرومندی، استقلال ایران را تأمین کرده و از فشار و قدرت و تعدی دو رقیب بکاهند. این شرایط، اولیای دولت ایران را به تلاش واداشت بلکه دولت آمریکا را نسبت به اوضاع ایران علاقمند کنند. تا اینکه با ورود هئیت‌های مذهبی و سپس با آمدن مستشاران آمریکائی ایالات متحده وارد صحنه سیاست ایران شد.[184] حضور میسیونرهای آمریکایی در ایران نقش مهمی در استقرار روابط سیاسی میان دو کشور ایفا کرد و به طور کلی برقراری رابطه سیاسی ایران و آمریکا، بر اثر فعالیتهای حامیان مبلغان مسیحی در دولت آمریکا روی داد. به عنوان نمونه، هنگامیکه در سال 1383 ش یکی از کشیشان این هیئت (هیئت مذهبی) بنام بنجامین لاباری به قتل رسیده میسیونرها دولت متبوع خود را تحت فشار قرار دادند تا اقدامات سیاسی و حقوقی لازم را مبذول دارد.[185] این اقدام، بیانگر علاقمندی و تلاشهای اتباع آمریکایی در کسب امتیازات حقوقی و سیاسی در جهت حفظ جان آمریکائیان از سویی و گسترش دامنه فعالیت این اشخاص از دیگر سو می‌باشد. و از آنجائیکه آمریکا از سال 1235 ش بر اساس حق دول کاملةالوداد[186] از امتیاز کاپیتولاسیون برخوردار شده بود از همان ابتدای شروع روابطش به طرق مختلف درصدد بهره‌برداری از این امتیاز برآمد. زیرا به خوبی دریافته بود که ایران خواهان ادامه روابط با آمریکا است حتی اگر به قیمت اعطای یکسری امتیازات و آوانسها باشد. که نمونه فعالیت‌های آمریکائیان را می‌توانیم در حادثه قتل کنسول آمریکا، ماژور رابرت ایمبری عنوان کنیم که در تاریخ 27/4/1303 بوقوع پیوست. بدنبال وقوع قتل، گروهی در این رابطه دستگیر شدند و دادگاه متهم ردیف اول را به اعدام و متهمان ردیف دوم و سوم را به حبس ابد محکوم نمود. این اقدام موجی از خشم را در محافل آمریکا برانگیخت و آن کشور درخواست صدور حکم اعدام برای بقیه متهمان را خواهان شد. و اولتیماتوم رسمی‌ای به ایران داد که در صورت عدم اعدام دو نفر دیگر روابط سیاسی خود را با ایران قطع خواهد کرد سرانجام دولت ایران تحت فشار آمریکا تصمیم به بررسی مجدد حکم آن دو نمود و در نتیجه بقیه متهمین هم اعدام شدند.[187] ماسوای هر آنچیزی که موجبات بوجود آمدن چنین قضیه‌ای شد دقت در آن ما را از میزان نفوذ و دخالت آمریکائیها در امورات قضائی و دادگاهی آگاه سازد و نشانه عدم استقلال قضائی ایران می‌باشد که با صدور اولتیماتومی، در رای خود تجدیدنظر می‌کند. به قیمت حفظ روابط، البته تجدیدنظری که مورد دلخواه قدرت خارجی است. و روشن و مبرهن است که آمریکایی که در این زمان، نسبت به دول استعماری دیگر از موقعیت جهانی بهتری برخوردار می‌باشد و ذهنیت‌ها درباره‌اش هنوز مثبت است اینگونه با دولت هم‌پیمانش برخورد می‌کند. بی‌گمان، موقعی که به عنوان ابرقدرت مطرح جهانی شناخته شود، و نفوذ و محدوده تسلطی خود را گسترش دهد، دیگر به تجدید نظر احکام نیز راضی نخواهد شد. بلکه حق قضاوت را اختصاص به خود خواهد داد. چنانچه در بررسی که به عمل خواهیم آورد، این امر اثبات خواهد شد. که همانا تصویب لایحه کاپیتولاسیون در سال 1343 می‌باشد. اگرچه الغای کاپیتولاسیون از سوی رضاخان در سال 1306 ش آمریکا را نیز از بهره‌مندی از حق قضاوت کنسولی محروم ساخت اما مانع از این نگردید که آمریکا به فعالیت‌ها و توسعه نفوذ خود ادامه ندهد بلکه چنانچه پیشتر نیز اشاره کردیم، با وقوع جنگ بین‌الملل دوم بیشتر از گذشته، داخل در مناسبات خارجی و روابط بین‌المللی بویژه در داخل ایران گردید و با سیاستی که آمریکائیها بعد از جنگ جهانی دوم در پیش گرفتند موفق شدند موقعیت سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی خود را در ایران به مورر زمان تحکیم بخشند. بارزترین نقش و رل اصلی آمریکا در این دوره را باید در کودتای سال 1332 هـ . ش علیه حکومت ملی دکتر مصدق دانست، حمایت بی‌دریغ آمریکا از شاه باعث گردید تا موقعیت و نفوذ آمریکا در ایران را تثبیت نماید و وابستگی سیاسی را در وهله اول برای ایران به ارمغان آورد.[188] ادامه حضور نیروهای نظامی و مستشاران آمریکایی در ایران نیز خود دلیلی گردید برای حضور دائمی آمریکا. اگرچه تاریخچه حضور مستشاران آمریکائی به قبل از جنگ جهانی دوم بر می‌گردد مانند مورگان شوستر و آرتور میلسپو که برای اصلاح مالیه به ایران آمدند و شوار تسکف، مستشار ژاندارمری تیمرمن مستشار شهربانی و شریدان مستشار خواروبار و ارزاق که برای خدمت و اصلاح سازمانهای تأمینی در سال 1321 به ایران آمدند.[189] با پایان جنگ جهانی دوم، دولت آمریکا، با توجه به موقعیت استراتژیکی ایران و خاورمیانه و حفظ منافع سیاسی و اقتصادی خود و مقابله با خطر کمونیسم تصمیم گرفت به حضور نیروهای نظامی خود در خاورمیانه ادامه دهد و به عنوان دفاع در برابر شورویها، بنیه نظامی کشورهای منطقه منجمله ایران را با واگذاری جنگ افزارهای آمریکایی تقویت کند و برای آموزش افراد ارتش، مستشار نظامی به آن کشورها بفرستد. در مهر ماه 1326 ش، اکتبر 1947 م، قراردادی درباره اعزام یک هیئت مستشاری از آمریکا برای بالا بردن سطح کارائی ارتش ایران به امضاء رسید. این قرارداد تا تاریخ اسفند 1329 ش دوبار تمدید شد.[190] پس از امضاء پیمان آتلانتیک شمالی «ناتو»[191] در سال 1949 م «1328 ش» در طرحهای سیاسی و استراتژیکی ایالات متحده، لزوم همبستگی بیشتر با سه کشور، ایران، ترکیه و یونان و انعقاد قراردادهای دو جانبه نظامی با آنها تأکید شده بود. ایزنهاور رئیس جمهور وقت آمریکا، سیاستی را به تصویب کنگره آمریکا رساند و اعلام کرد که بر طبق آن کشورهای خاور میانه و خاور نزدیک را تحت نفوذ آمریکا درآورد و عنوان آن تحکیم استقلال ملی و دفاع از تمامیت اراضی این کشورها در مقابل خطر کمونیسم بود.[192] با استفاده از دکترین ایزونهار، قرارداد دفاعی دو جانبه میان ایران و آمریکا در سال 1338 ش منعقد گردید. که این اقدام به دنبال انعقاد پیمانهای نظامی بغداد و سپس سنتو صورت گرفت.[193] آمریکا با این اقدام رژیم ایران را از نظر کمک نظامی اطمینان کافی بخشید. و راستای تحقق اهداف خود، اقدام به ارسال کمک‌های نظامی و تجهیزات و جنگ افزارهای جنگی، در کنار کمک‌های اقتصادی نمود. و بی‌تردید وجود جنگ افزارهای پیشرفته، عامل مهم دیگری بود، برای حضور مستشاران نظامی آمریکا در ایران، جهت تعلیم چگونگی استفاده و بکارگیری این وسایل. و این روند و نحوه ارسال کمک‌ها اگرچه با تحول قدرت و حاکمیت در جامعه آمریکا تغییر می‌کرد اما در واقعیت امر هدف هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات یکی بود. جان اف کندی می‌گفت: کمک‌های خارجی و سیله‌ای است که توسط آن ایالات متحده آمریکا نفوذ و کنترل خود را در تمام دنیا اعمال می‌کند.[194] و دکترین نیکسون این بود، که ایران قدرتی بشود که بتواند در منطقه ثبات را برای حصول منافع غرب برقرار کرده و مجهز به تسلیحات نظامی بشود که دیگر مداخله نظامی مستقیم آمریکا مورد نیاز نباشد.[195] پس از کودتای 28 مرداد 1332، کمک‌های اقتصادی و نظامی ایالات متحده به دولت جدید ایران به نحوی بی‌سابقه افزایش یافت[196] و در فاصله سالهای 1963 ـ 1953 (1343 ـ 1332 هـ . ش) مجموع کمک‌های نظامی آمریکا به رژیم شاه 4/535 میلیون دلار بود. عده کارشناسان نظامی آمریکا در ایران نیز به حدود /000، 10 نفر رسید.[197] عامل مهمی که باعث موفقیت سیاستمداران آمریکایی در پیاده کردن اهدافشان مؤثر و مفید بود، وجود محمدرضا پهلوی در رأس قدرت و علاقه خاص او، برای مجهر کردن نیروهای نظامی کشور بود. و این تجهیز قوای مسلح هم، نقش مؤثری، برای حضور مستشاران آمریکا در ایرن داشت. بعد از پایان جنگ جهانی دوم و خروج نیروهای نظامی بیگانه از خاک ایران، توجه به ارتش در جزو برنامه‌های اصلی محمدرضا قرار گرفت و مجموعه اقدامات، در جهت تجهیز ارتش، تقریباً زمینه را برای هرگونه اصلاح اساسی دیگر از بین برد. دولت ایران با نظرات آمریکا در سالهای 1332 الی 1340 بیش از 65 میلیارد ریال، خرج امور نظامی و احداث تأسیسات نظامی کرد.[198] در واقع، سالهای دهه 1339 شاهد تلاشهای دائمی و همه جانبه ایران در بدست آوردن جنگ افزارهای هرچه بیشتر و پیشرفته‌تر از آمریکا می‌باشیم.[199] شاه قویترین هم‌پیمان آمریکا در خاورمیانه و یکی از مصرف کنندگان اصلی وسایل نظامی آمریکا بود. به طور خلاصه، شاه بهترین دوستی بود که آمریکا در خاورمیانه داشت. و ارزش حیاتی ایران برای آمریکا خیلی بیش از هر ارزشی بود که ویتنام جنوبی یا کره برایش می‌توانستند داشته باشند.[200] این گفته استفن امبروز خود می‌تواند بهترین شاهد رابطه شاه و آمریکا باشد. شاه با انحصاری کردن قدرت سیاسی در واقع همان حکومت است و به تنهائی در مورد جهت و کیفیت سیاستهای ملی تصمیم می‌گیرد. شاه برای اجرای جنبه‌های عملی حکومت، عده‌ای از هم مسلکان خود را در قالب افراد کابینه، کارمندان غیرنظامی سطح بالا، مقامات نظامی بلندپایه، رهبران پارلمانی، متخصصین تجار و اعضای خانواده سلطنتی، درباریان و افراد مورد اعتماد گرد خود جمع نموده است. [201] بدین ترتیب تحت حمایت شخص محمدرضا شاه و فعالیت اقتصادی ـ نظامی آمریکا در ایران، عملاً این دولت را به صحنه سیاسی ایران کشاند و استقلال سیاسی ایران در اختیار آمریکا قرار گرفت.[202] تنها شخصیتی از میان رجال مملکتی که در جریان فعالیت‌های آمریکا و ارسال کمک‌ها و خرید تجهیزات به مقابله عملی و علنی با آمریکا پرداخت دکتر محمد مصدق می‌باشد که به هنگام تصدی پست نخست‌وزیری در سال 1330 طی نامه‌ای به ایالات متحده آمریکا اطلاع داد که مایل به پذیرفتن حمایت غرب از ایران نیست زیرا شرایط پیشنهادی کمک‌های آمریکا را به منزله نقض بی‌طرفی ایران می‌داند در این موقع به دستور واشنگتن ارسال ارسلحه و مهمات به ایران متوقف شد و برنامه آموزش نظامی افسران ارتش ایران قطع گردید. سرانجام، در فروردین 1331 دکتر مصدق، طی نامه‌ای به دولت آمریکا، اطلاع داد که کمک‌های نظامی را به طور مشروط و با پیروی از اصول منشور سازمان ملل می‌پذیرد. بدین سان، دولت مصدق کمک‌های نظامی ایالات متحده را به طور مشروط پذیرفت. و ایران در بین چهل کشوری که قرداد نظامی آمریکا را در چارچوب قانون امنیت مشترک،[203] پذیرفته بودند تنها کشوری بود که به شرایط مورد نظر واشنگتن تن در نداد.[204] گفتنی است که طرح مصونیت نظامیان امریکایی از اوایل دهه 1329 پس از استقرار نیروهای آمریکا در کشورهای عضو ناتو به صورت قراردادهای دو جانبه به اجرا درآمد و این قراردادها به موافقت‌نامه‌های «وضعیت نیروها» معروف گردید. پرواضح بود که آمریکا وضعیت نیروهای خود در ایران را هم مطرح می‌نمود و برای همین در سال 1338، دولت آمریکا این مسئله را با مقامات ایران مورد مذاکره قرار داد. و بدنبال این تقاضا، یکسری قراردادهایی تنظیم شد که اعضاء ارتش ایالات متحده را از حوزه قضائی دادگاه‌های جنائی ایران معاف می‌کرد. البته تا سال 1343 ش در این رابطه مقررات قانونی و تنظیم شده‌ای وجود نداشت. فقط نوعی «توافق شرافتمندانه» که طبق آن، شهروندان آمریکایی در صورت انجام جرائم جنائی بوسیله دادگاههای ایالات متحده محاکمه می‌شدند، بود. و طی سالهای 1342 و 1343 کنگره ایالات متحده به طور جدی مسئله حوزه قضائی و مصونیت آمریکائیها در ایران را مورد بحث و تبادل نظر قرار داد. و اعطاء کمک‌های نظامی را منوط به وضع مقررات در زمینه مسائل قضائی کرد.[205] این مسئله مهمی برای ایران بود که پس از گذشت 31 سال از لغو کاپیتولاسیون به یکباره با احیاء آن مواجه می‌گردید و مبرهن بود که دولت وقت، به دلیل آشنائی با پیامدهای این قرارداد و پیشینه آن، برخوردی توأم با شک و تردید با این قضیه داشته باشد و برای تصمیم‌گیری با مشکل روبرو گردد. مقامات آمریکایی نیز به خوبی از سابقه کاپیتولاسیون در ایران آگاه بودند و می‌دانستند که تحقق آن به راحتی میسر نخواهد شد اما علی رغم این موضوع فشار خود را افزایش دادند. چنانچه کویلر یانگ استاد دانشگاه پرینستون در اوایل 1348 ش به شاگردان خود گفت: «کاپیتولاسیون اشتباه مصیبت‌باری است که منافع آمریکا را دچار مشکل خواهد نمود. این عمل ناشیانه و زشت، نشانه‌ای از رفتار خشن و احمقانه امپریالیسم است ولی با این همه، ما آنقدر فشار آوردیم تا به اجرا درآمد.»[206] دولت ایران تا سال 1340 ش در مقابل این درخواست آمریکا مقاومت کرده و به علت عواقب چنین تصمیمی از جواب دادن به آن طفره می‌رفت اما عوامل چندی موجبات تصویب این قانون را فراهم نمود که مهترین آنها رویارویی رژیم با روحانیت و توده مردم متدین بود که باعث گردید شاه احساس کند دیگر قادر به کنترل مردم نیست. لذا آمریکا درصدد محافظت از شاه توسط مستشاران خود برآمده و از دیگر سو پیشنهاد پرداخت وام 200 میلیون دلاری جهت تهیه اسلحه و مهمات را ارائه کرد مشروط بر تعمیم امتیازاتویژه[207] مربوط به مأمورین سیاسی سفارتخانه‌ها به مستشاران نظامی که در ایران اقامت داشتند. بدنبال نخست‌وزیری علی امینی و تصویب لایحه اصلاحات ارضی در سال 1340 توسط هیئت دولت، آمریکا خواهان تصویب لایحه کاپیتولاسیون توسط دولت امینی گردید. اما علی امینی که از سیاستمداران کهنه کار ایران به شمار می‌رفت و به خوبی از سابقه کاپیتولاسیون در ایران آگاه بود از جواب دادن به این درخواست طفره رفت. با روی کار امدن اسدالله علم و سپری شدن یکسال از درخواست امریکا در تاریخ 30/12/1341 وزارت خارجه ایران با ارسال یادداشت شماره 8800 به سفارت آمریکا چنین گفت: «... درخصوص اعضاء عالی رتبه هیئت مستشاری که دارای گذرنامه سیاسی می‌باشند موافقت می‌گردد که به نامبردگان وضع سیاسی داده شود تا بتوانند از مصونیتها و امتیازات مربوطه برخوردار شوند و در خصوص بقیه کارمندان هیئت‌های مستشاری آمریکا نیز مطالعاتی در جریان است تا برای آنها نیز امتیازات و تسهیلات بیشتری فراهم گردد...»[208] ریچارد فاو در مورد جوابیه ایران می‌گوید: «اگرچه این اولین روزنه بود ولی یکسال تمام طول کشیده بود، ایرانیها چنین تصمیم بگیرند انسان ممکن است چنین نتیجه بگیرد که اختیارات قضائی انحصاری چیزی نبود که آنان مایل به اعطای آن باشند.»[209] در شهریور ماه 1342 بیست و یکمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی و چهارمین دوره مجلس سنا انجام شد. این انتخابات با استناد به یکسری مدارک و گزارشات کاملاً فرمایشی بود. کنسول آمریکا در اصفهان گزارشی از ناحیه خود در مورد این اشخاص ارائه کرده که یکی از کاندیداها قبل از برگزاری انتخابات مرده است و دیگری انتخابش خیلی مضحک بوده است (او یک کشاورز و شیرینی ساز بوده است) که او را عوض کردند، یکی دیگر افکار کمونیستی داشت و سایر تغییرات روشن نبود که برای چه بوده است. در واقع بیست و یکمین دوره مجلس را شاه با یک ساخت جدید سیاسی آغاز کرد.[210] انتخابات مجلس 21 فرصتی برای حسنعلی منصور و «گروه مترقی» او بود که خود را وارد صحنه سیاست ایران بکنند و راه رسیدن به حکومت را بگشایند. مقدمات انتخابات با اصلاح قانون انتخابات که در آن به زنان حق رای داده شده بود و تشکیل کنگره‌ای بنام کنگره آزاد زنان و آزاد مردان فراهم گردید[211] و شاید بتوان بهترین تعریف از مجلس و فعالیت آن را در دوره محمدرضا از کتاب (از ظهور تا سقوط) برداشت که عنوان می‌کند: از زمانیکه شاه به قدرت مطلقه خود دست یافت مجلس حکم مهر پلاستیکی سلطان را پیدا کرد.[212] با این شناخت نسبی از مجلسمی‌توان تا حدودی محدوده‌های مصوبه‌های آن را حدس زد که بی‌تردید در جهت خواستهای شخص شاه و حامیانش می‌بوده و اگر هم اقلیتی در این میان به عنوان معترض و مخالف در مجلس حضور داشتند در برابر اکثریت موافق، نتیجه و موفقیت عملی چندانی را بدست نمی‌آورند. در این میان می‌توانیم استنادی به نظر آمریکائیها از مجلس و شاه داشته باشیم: مخالفت مجلس با برنامه‌های شاه تنها چیزی بوده که وی هرگز با آن روبرو نشده است و از آنجائی که وی کنترل مجلس را به دست دارد برای تصویب برنامه‌ها و اخذ بودجه‌های لازم از مجلس با مشکل چندانی روبرو نیست اگرچه ایران یک کشور مشروطه سلطنتی است و دارای سیستم انتخاباتی مردمی می‌باشد لکین شاه توانسته با توسل به تهدید و تطمیع، مجلس را به عاملی برای دموکراتیک جوله دادن سیستم و رژیم خود تبدیل نماید برای اطمینان از عدم مواجهه با هرگونه مخالفتی، کاندیداها جهت تصدی پستهایی در احزاب قانون سیاسی و یا احذ کرسی در سطح پائین‌تر پارلمان (مجلس)، بدقت دستچین شده و مشخصاً توسط شاه تأئید می‌شوند.[213] و بدین ترتیب با اتمام انتخابات فرمایشی در تاریخ 13/7/1342 مجلسین افتتاح گردیدند و دولت علم تصویب نمود که لایحه خاصی برای اعطای مصونیت به مستشاران نظامی آمریکا تهیه و به مجلسین ارائه کند. در مهرماه همان سال اصل لایحه کاپیتولاسیون تهیه و در اسفند ماه تقدیم مجلس سنا شده اما قبل از طرح موضوع د رمجلس سنا، علم از پست نخست‌وزیری کنار رفت و طرح لایحه در سنا به علت تغییرات دولت به تعویق افتاد. بدنبال تصدی پست نخست‌وزیری توسط حسنعلی منصور اولین ژست سیاسی او در مقام نخست‌وزیری اعزام دکتر جواد صدر وزیر کشور برای ملاقات با ایت‌الله خمینی و دلجوئی از ایشان بود منصور سپس نطقی در تجلیل از مقام روحانیت ایراد کرد و سرانجام روز 17 فروردین 1339 بعد از دومین ملاقات وزیر کشور با ایت‌الله خمینی ترتیب آزادی و مراجعت ایشان به قم داده شد.[214] و با این اقدام خواست که شاه را از سرکوب‌ها و اقدامات سال 1342 تبرئه کند. در تیر ماه 1343 شاه سفری به آمریکا نمود و به منظور دریافت 200 میلیون دلار کمک نظامی، قول مساعد برای تصویب و اعطای مصونیت به آمریکا داد. ریچارد فاو در این مورد می‌گوید: «... 200 میلیون دلار قیمت شاه برای اعطای امتیازات دیپلماتیک به جامعه نظامی آمریکا بود... تنها چیزی که باقی می‌ماند تصویب پارلمان ایران بود که انتظار نمی‌رفت قول شاه را نقض نماید.»[215] پس از بازگشت شاه، لایحه کاپیتولاسیون در مجلس سنا طرح گردید، وظیفه دفاع از لایحه بر عهده احمد میرفندرسکی بود، وی که معاون وزارتخارجه را عهده دار بود، ضمن توضیحاتی که درباره لایحه داد، گفت: «این مصونیت‌ها چیزی نیست که ما تنها داده باشیم، دولتهای دیگر هم داده‌اند، دولت ترکیه هم داده، دولت یونان هم داده، این کار لازمه همکاری است که ما با دولت آمریکا داریم و اگر فرض بفرمائید که ما آنرا به دولت دیگری بدهیم صحیح نیست برای اینکه ما با دولت دیگری نه قرارداد دفاعی دو جانبه داریم و نه دولت دیگری را در دفاع از مملکت خدمان شریک کرده‌ایم...»[216] وی با تحریف حقایق، سعی در بی‌اهمیت جلوه دادن این مصونیتها نمود و این لایحه با اکثریت آراء به تصویب رسید. در 21 مهرماه 1343 مجلس شورای ملی همزمان، کار بررسی کنوانسیون وین[217] و لایحه کاپیتولاسیون را آغاز نمود. رئیس مجلس در این دوره مهندس عبدالله ریاضی بود،[218] اما در این جلسه به دلیل رفتن به آمریکا جهت معالجه حضور نداشت و ریاست مجلس با معاون او حسین خطیبی بود و از 188 نماینده مجلس، 52 نماینده غیبت غیرموجه داشتند. نمایندگان مجلس که از دو حزب ایران نوین و مردم بودند از میان آنها 140 نماینده از حزب ایران نوین بودند که در واقع لایحه از طرف دولت «ایران نوینی» تسلیم شده بود. دفاع از لایحه بر عهده حسنعلی منصور و احمد میرفندرسکی بود در مراحل طرح لایحه، چند تن از نمایندگان در مخالفت با آن صحبت کردند، منجمله رحیم زهتاب‌فرد نماینده تبریز و مدیر روزنامه «اراده آذربایجان» صادق احمدی، فخر طباطبائی و سرتیپ‌پور؛ که موارد تناقض لایحه را با قانون اساسی بر شمرد و عنوان داشت: طبق ماده 137، اخطار بنده راجع به منافی بودن لوایح و طرحها با قوانین کشور است... ما نمایندگان ایران هستیم، در مجلس ایران مجاز هستیم قانون بگذرانیم ولی مجاز نیستیم که از کادر قانون اساسی خارج شویم... اصل 71، مرجع تظلمات اهالی مملکت در دیوان عدالت عظمی است. اصل 11 متمم قانون اساسی می‌گوید: هیچ کس را نمی‌توان از محکمه‌ای که باید درباره او حکم بکند منصرف کرد. اصل 50، فرمانروایی کل قشون بری و بحری با شخص پادشاه است لایحخه‌ای که عرضه شده به مجلس، مزاحم این سه اصل قانون اساسی است دلیلش این است که اگر بنا باشد یکی از مستشاران احیاناً به یکی از ایرانیان تصادم کند مرجع تظلم آن دیوان عدالت است و اگر ما این لایحه را تصویب کنیم به آن ایرانی فهمانده‌ایم که مرجع تظلم دیوان عدالت عظمی نیست کجاست؟... قلمرو قضائی ایران محدوده‌ای است در بین مرزهای ما... اگر هر کسی جزئی از اقتدارات ما را که بر وفق قانون اساسی به ملت ایران داده شده است قصد نفی داشته باشد برای ما این فکر را بوجود می‌آورد که اگر فردا ناخن، بند کرد از کجا که سایر اقتدارات ما را نگیرد و ما، ناچار با هر دولتی که اینطور فکر بکند باید در حالت دفاعی باشیم... ما میل داریم که جناب آقای منصور به قانون اساسی احترام بگذارند...[219] صادق احمدی گفت: «این کار خطرناک است و خدای نخواسته واقعه سقاخانه را تکرار خواهید کرد... وقتی که من دیدم بچه‌ام زیر اتومبیل یک آمریکائی رفت و هیچ مرجعی ندارم که شکایت بکنم چه کار می‌کنم؟ می‌روم آمریکائی را می‌کشم!...»[220] همچنین اشکالی را که آقای احمدی گرفتند مربوط به قرارداد دین بود که هنوز تصویب نشده، لایحه کاپیتولاسیون، که استناد به متن قرارداد وین دارد مطرح شده است. منصور شخصاً به یکایک نمایندگان مخالف جواب داد و سپس رای‌گیری به صورت مخفی صورت گرفت از میان 136 نماینده حاضر 74 نفر رای موافق و 61 نفر رای مخالف دادند و بدین ترتیب لایحه از تصویب مجلس گذشت. در تاریخ 18 آذر 1343 ش (9 دسامبر 1964 م) دو یادداشت دیپلماتیک از طرف وزارت خارجه ایران به سفارت آمریکا در تهران ارسال گردید. در اولین یادداشت، موضوع اعطای مصونیت به «رئیس و اعضای هیئت‌های مستشاری آمریکا در ایران» تصریح شد و در دومی، موضوع اعطای مصونیت به «کارمندان نظامی و غیرنظامی آمریکا در ایران» بیان گردید. بدین ترتیب کلیه افراد آمریکائی اعم از نظامی و غیر نظامی و بستگان آنها می‌توانستند از مصونیت بهره‌مند شوند.[221] یادداشتهای متبادل عبارتند از: 1 ـ نامه وزارت امور خارجه به سفارت آمریکا شماره: 9760 تاریخ: 18/9/1343 وزارت امور خارجه شاهنشاهی تعارفات خود را به سفارت کبرای کشورهای متحده آمریکا اظهار و احتراماً عطف به یادداشت شماره 299 مورخ 18 دسامبر 1968 «1342» بدین وسیله نسخه‌ای از قانون مصوب 21 مهرماه 1343 را به ضمیمه ایفای دارد: قانون مزبور به دولت اجازه می‌دهد که رئیس و اعضای هیئتهای مستشاری نظامی کشورهای متحده آمریکا در ایران را، که به موجب موافقتنامه‌های مربوطه در استخدام دولت شاهنشاهی می‌باشند از مصونیتها و معافیتهای مقرره برای کارمندان اداری و فنّی موصوف در بند دو، ماده اول قرارداد وین درباره روابط سیاسی مورخ 1961 برخوردار نماید.[222] موقع را مغتنم شمرده احترامات فائقه را تجدید می‌دارد. سفارت کبرای کشورهای متحده آمریکا ـ تهران 2 ـ یادداشت وزارت امور خارجه به سفارت آمریکا شماره: 9762 تاریخ: 18/9/1343 وزارت امور خارجه شاهنشاهی تعارفات خود را به سفارت کبرای کشورهای متحده آمریکا اظهار و در پاسخ به یادداشت شماره 299 مورخ 18 دسامبر 1961 احتراماً به اطلاع می‌رساند: نطر به اینکه قرارداد وین، درباره روابط سیاسی مورخ 1961، مراحل تصویب قانونی از مجالس مقننه ایران را گذرانیده است کارمندان نظامی و غیر نظامی آمریکایی که طبق موافقتنامه‌ها یا ترتیباتی که بین دولت شاهنشاهی ایران و دولت کشورهای متحده آمریکا مقرر گردیده در ایران می‌باشند و از طرف سفارت کبرای کشورهای متحده آمریکا کسانی که به عنوان کارمندان اداری و فنّی سفارت کبری به وزارت امور خارجه شاهنشاهی معرفی می‌شوند از مصونیتها و معافیتهای موضوع بند 2 از ماده 37 قرارداد وین درباره روابط سیاسی استفاده خواهند کرد.[223] موقع را مغتنم شمرده احترام فائقه خود را تجدید می‌نماید. سفارت کبرای کشورهای متحده آمریکا ـ تهران مصونیت‌ها و مزایای اعطایی عبارت بودند از: مصونیت از توقیف، تحت هیچ عنوان قابل بازداشت نیستند، باید به ترتیب محترمانه با آنها رفتار شود، اقدامات لازم باید بعمل اید تا به آزادی و حیثیت آنها لطمه‌ای وارد نشود، محل اقامت آنها می‌بایست مثل سفارت مورد حمایت باشد اسناد و مکاتباتشان، اموال و دارائیشان مودر مراقبت و محافظت خاص قرار گیرد تا تعرض بر آنان نشود و همینطور از قید بسیاری از دعاوی مدنی هم آزاد بودند و اجرائیات علیه آنان هم غالباً متوقف می‌ماند، مالیات و عئارض هم پرداخت نمی‌کردند و این معافیت در واردات و صادرات کالا عملاً تأثیر فراوان می‌گذاشت.[224] این قانون آمریکائیها را از چنان مصونیتی برخوردار کرده بود که در اندک مدتی کوتاه تعداد آنها بویژه تعداد مشاوران نظامی را فقط با تخمین می‌شد حدس زد صرف نظر از این واقعیت، که مصونیت دیپلماسی مجوزی بود برای زیر پا گذاردن تمام قوانین و مقررات حقوقی و قضائی کشور ایران.[225] اجرای این قانون در کشور و بویژه از نظر تأثیرگذاری بر رفتار مستشاران و عملکردهای آنان با توجه به اختیاراتی که دارا بودند مسائل و مشکلات عدیده‌ای را در پی داشت که ماسوای اثرات کوتاه مدت آن در درازمدت لطمات جبران‌ناپذیری بر پیکره اجتماع، اقتصاد، فرهنگ و سیاست ایران زد. بدنبال اعطای مصونیت سیل آمریکائیان چه به عنوان مستشار یا بازرگان به همراه خانواده‌هایشان راهی ایران شدند. مشکل هجوم یکباره مستشاران نظامی آمریکا و اعضای خانواده‌هایشان به ایران از نظر مقامات سفارت آمریکا هم نگران کننده بود لذا اذعان داشتند که: «این مسئله مشکلات زیادی از نظر تطابق فرهنگی و روابط اجتماعی متقابل بر می‌انگیزد.»[226] اولین مورد سوء استفاده از مصونیت در تاریخ 12 اسفند 1343 پیش آمده به این ترتیب که یک درجه‌دار آمریکایی بنام «چارلز. ال. گری» در هنگام رانندگی، با دختر جوانی بنام «ایران سلیمی» تصادف نمود این دختر جوان بر اثر جراحات وارده فوت کرد. سفارت آمریکا با ارسال یادداشتی برای وزرات خارجه ایران در مورد درجه‌دار آمریکایی چنین نوشت: «ایشان طبق ماده 37 کنوانسیون وین در مورد روابط دیپلماتیک از امتیازات و مصونیتهای سیاسی برخوردار می‌باشد از آن وزارتخانه درخواست می‌شود که به مقامات ذیصلاح ایران اطلاع دهد که «گری» مصونیت سیاسی دارد.»[227] مصونیت‌ها و مزایای اعطایی ایران به آمریکا اگرچه تنها اختصاص به ایران نداشت و کشورهای دیگری هم در روابط خود با آمریکا این مصونیت‌ها و امتیازات را واگذار کرده بودند و این اختیارات ویژه نیز از جمله مصوبه‌های سازمان ملل در مورد مأموران سیاسی بود، اما بحث اصلی بر سر تفاوت‌های مصونیت‌های نوع ایرانی با دیگر کشورها می‌باشد. به این صورت که در نوع ایرانی با الحاق ماده واحده‌ای به قرارداد وین حوزه شمول این مقررات را از مستشاران نظامی و مأموران سیاسی گسترش داده و شامل تمام آمریکائیان حاضر در ایران چه نظامی یا غیر نظامی به همراه تمام خدمه و خانواده آنها کرده و نیز از نظر حاکمیت قضائی، در موارد جنائی، به صورت کاملاً یکطرفه و تنها به نفع آمریکا عمل شده. چنانچه آقای میرفندرسکی که وظیفه دفاع از لایحه را بر عهده داشته در پیشنهادی که وزارت خارجه ایران برای اصلاح ظاهر لایحه، به آمریکائیان ارائه دادند به امر اعتراف نموده و گفت: «... مسئله مهم دیگر، آگاهی بسیاری از منتقدین از این امر است که دولت ایران در زمینه اعطای مصونیتها به آمریکائیها بیش از هر کشور دیگری امتیاز داده و قراردادهای موجود در اختیار وزارت خارجه نیز همین ادعا را ثابت می‌کند برای مثال در قرارداد منعقده بین آمریکا و پاکستان قیودی وجود دارد که دولت پاکستان بتواند حق حاکمیت قضائی خود را حفظ کند. و نیز در پیمان ناتو، قیود مشابهی موجود است... در قرارداد منعقده بین آمریکا و ترکیه، مصونیت، تنها شامل اعمالی می‌شود که ارتکاب به آنها در حین انجام وظیفه صورت گرفته باشد و باید یک کمیسیون دو جانبه تشکیل گردد تا تحقق قید انجام وظیفه را مشخص کند اما در مورد ایران حیطه حاکمیت قضائی در مورد جنائی بطور کامل توسط قانون مجلس از بین رفته است و این مطلب را با هیچ توضیحی نمی‌توان مخفی نمود.»[228] این تفاوت و اختلاف، در قرارداد تعیین وضعیت نیروهای آمریکایی نیز مشهود می‌باشد. این قرارداد‌ها که در دهه 50 تنظیم شده بود ویژه سپاهیان آمریکایی در کشورهای ناتو بود و در این قرارداد حوزه قضائی در کشور آمریکا و کشور میزبان در یک زمان و به طور هماهنگ به جرم متخلف رسیدگی می‌کردند ولی برخلاف آن، در تنظیم نوع ایرانی آن، به طور استثنائی به ایالات متحده اجازه داده شده بود تا در تمام موارد و در مورد تمام کارمندان (حتی غیرنظامی) تنها، از حوزه قضائی خود (آمریکایی) استفاده کنند ولو اینکه افراد مسئول در آمریکا نخواهند این کار را انجام دهند.[229] و این اختلاف مزایا در داخل کشور و در میان پرسنل داخلی و نظامیان نیز مشکلات عمده‌ای را پدیدار ساخت بعنوان نمونه از جمله نقایص ساختاری ارتش، که موجب نارضایتی در نیروهای مسلح شده بود مقایسه وضع زندگی خود با زندگی افسران و درجه‌داران مستشاران آمریکا بود و این امر شامل تفاوت فوق‌العاده فاحش حقوق و مزایای دو طرف بود.[230] و اما علل درخواست چنین امتیازاتی از جانب آمریکا و اعطای آن از جانب ایران می‌توانست به دلایل مختلف باشد که ریشه در اوضاع داخل ایران و خارج داشت که بویژه از اواخر دهه 50 بروز نمودند سال 1337 مناسبات اتحاد جماهیر شوروی و ایران بدنبال امضای موافقت‌نامه دفاعی ایران و آمریکا رو به تیرگی نهاد. در همین سالسرلشگر قرنی، رئیس رکن دوم ستاد ارتش و چند تن از همکاران او بازداشت شدند و شایعه تدارک کودتا و افشاء آن از جانب شورویها عنوان شد، حوادث منطقه‌ای، منجمله کودتای سال 37 عراق، که منجر به سقوط رژیم سلطنتی و وابسته به غرب در آن کشور گردید، در سال 38 هم ایران از لحاظ اقتصادی با بحران مواجه گردید و سوء اداره امور اقتصادی، کسر بودجه وحشتناک و تورّم، نارضایتی بوجود آورد، دولت ترکیه در خرداد 1339 با یک کودتا سرنگون گردید و این، بعد از دگرگونی عراق، زنگ خطر جدیدی بود، آشوبهای رو به افزایش ترکیه و اوضاع بی‌ثبات پاکستان، دولت ایالات متحده را متقاعد کرد که ایران در شرف سقوط است و برای همین خواهان اختیارات ویژه برای اتباع خود شد تا بتوانند فارغ‌البال از هر مجازات و بازخواستی، هر کار به نفع آمریکا و غرب و مزدوران داخلی آنها لازم می‌دانند به راحتی و با اختیارات نامحدود انجام دهند و این مسئله نشان داد که شاه دیگر به تنهایی نمی‌تواند مقاصد آمریکا را در ایران پیاده کند و خود آمریکا نیز قدم به صحنه گذاشته منتها در پوشش مستشار، و این توطئه‌ای عظیم بود که حتی در مجلس فرمایشی شاه نیز ایجاد نارضایتی کرد و عده‌ای از نمایندگان که از عمق ماجرا باخبر شده و از عواقب وخیم امضاء و تایید این خیانت بر خود می‌ترسیدند، در رای دادن تعلل می‌کردند ولی در نهایت آن را تصویب کردند.[231] موضع‌گیری امام خمینی پس از فوت مرحوم ایت‌الله بروجردی، رژیم تصور می‌کرد که نیروی روحانیت از نظر مرجعیت سیاسی رو به ضعف رفته است. از این جهت برای ارزیابی قدرت روحانیون از یکسو و اجرای سیاست‌ها و اهداف آمریکا از دیگر سوی، اقدم به اجرای رفورمهایی در کشور نمود که تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی از جمله آنها بود. امام خمینی که در قم اقامت داشتند به خوبی دریافتند که قصد رژیم مشاهده عکس‌العمل روحانیت در این زمینه است و بلافاصله موضع‌گیری قاطعی کردند و خواهان لغو رسمی لایحه گردیدند. موفقیت امام(ره) در این مورد و مقاومت ایشان در برابر رژیم آغازگر نهضتی گردید که در آن رژیم و روحانیت رو در روی هم به مقابله با یکدیگر پرداختند. حکومت پهلوی به سرکردگی آمریکا و با برخورداری از تمامی امکانات موجود سعی در جلب رضایت اذهان و قلوب ملتی داشت که در مسائل مملکتی عمدتاً نقش ناظر را ایفا می‌کردند و رژیم قصد داشت تا با هدایت و رهبری مردم در جهت خواسته‌های خود پشتوانه‌ای داشته باشد برای اقدامات و نیات خود در راستای تعیین سرنوشت ملت ایران. اما جناح رویاروی رژیم که قشر روحانیون به رهبری امام خمین بود سعی در افشای حقایق پنهان و پشت پرده برای ملت را داشت. که آغازگر این افشاگریها، سخنان پرشور و احساس امام خمینی در جریان تصویب لوایح ششگانه و تحریم رفراندوم و بدنبال آن مقابله با لوایح شش گانه و تحریم رفراندوم و بدنبال آن مقابله با قضیه فیضیه و نطق تاریخی در عاشورای سال 1342 که نهایتاً منجر به دستگیری ایشان گردید و این واقعه، بدنبال خود قیام شکوهمند 15 خرداد را در پی داشت که با دستاوردهای خود، نقش مؤثری در شکل‌گیری و پیروزی انقلاب اسلامی ایفا کرد. آزادی امام خمینی در سال 1343، موجب تداوم حرکت نهضت شد. حسین فردوست در خاطرات خود می‌گوید: «پس از 15 خرداد 42 مسئله مبارزات امام خمینی یک مسئله جدی برای محمدرضا شد. محمدرضا تصور می‌کرد که با کمک مالی و ارتباط با بعضی روحانیون، می‌توان با نفوذ امام مقابله کند... معهذا، هیچ گاه آرامش واقعی به نفع محمدرضا در حوزه‌ها وجود نداشت و علت مخالفت امام بود.»[232] تداوم مخالفت و مبارزه امام خمینی با رژیم و عملکردهایش در ماجرای کاپیتولاسیون به اوج خود رسید و برخوردها و عکس‌العمل‌های امام در مقابل حکومت وقت را وارد مرحله نوینی گرداند. بدنبال تصویب لایحه کاپیتولاسیون رژیم شاه که به خوبی می‌دانست ملت قهرمان ایران هرگز چنین ننگی را تحمل نکرده و در برابر آن بی‌تفاوت نخواهد نشست با سانسور شدید و کنترل همه جانبه کوشش بعمل آورد که از درز کردن این جنایت تاریخی جلوگیری نماید و این خیانت را نیز همانند صدها خیانت شاهانه دیگر دور از چشم توده‌ها پوشیده نگه دارد از این رو در جراید و مطبوعات ایران از انعکاس این ره آورد تازه «انقلاب سفید» بشدت جلوگیری کرد و با به صدا درآوردن طبل تو خالی انقلاب و با به راه انداختن جشن و چراغانی و رقص و پایکوبی به مناسبت 4 آبان کوشید که مردم را سرگرم ساخته از حوادثی که در پشت پرده جریان دارد دور و بی‌خبر نگهدارد غافل از آنکه قهرمانان بزرگ اسلام و علمای آگاه که رفتار و کردار دست نشاندگان را به شدت تحت نظر دارند از این جنایت تاریخی غافل نمی‌مانند، چنانکه نماندند.[233] در مورد نحوه اطلاع امام خمینی از متن لایحه با استناد به گفته‌های شهید حاج مهدی عراقی امام قبل از تصویب لایحه در مجلس از متن آن آگاه شده بودند «اواخر شهریور یا تقریباً اواخر مهر بود که یکی از رفقایی که ما در مجلس داشتیم به ما اطلاع داد که یک لایحه‌ای دولت می‌خواهد بیاورد در مجلس و مصونیت بدهد به 1700 مستشار آمریکایی که بعداً به همین نام لایحه کاپیتولاسیون مشهور شد. این مسئله آمد با آقا مطرح شد، آقا این جوری قبول نکردند گفتند تا مدرک نباشد ما نمی‌توانیم روی آن حرفی بزنیم شما اگر بتوانید مدرکش را تهیه کنید.»[234]دقت در این گفتار بر ما روشن می‌سازد که امام با برخورداری از درایت اندیشه و ژرف‌نگری از همان آغاز مبارزه‌اش روشی منطقی و اصولی و هوشمندانه را در پیش گرفته بود نه طریقی صرفاً احساسی و جنجال برانگیز و بیشک این روش عاملی گردید برای موفقیت‌های آتی ایشان. در مورد نحوه دست‌یابی به اسنادی در رابطه با این قضیه آقای‌هاشمی رفسنجانی درخاطرات خود می‌نویسند: «باخبر شدیم که در مجلس رژیم لایحه‌ای در مسیر تصویب است که در آن به مستشاران آمریکایی امتیازاتی داده می‌شد در پیگیری این خبر، زمینه جدید فراهم شد برای مبارزه امام. امام چند نفری را مأمور تحقیق در مورد جزئیات این خبر کردند که یکی از آنها من بودم، رفتم پیش آقایان فلسفی و تولیت و سیدجعفر بهبهانی، پیام امام را رساندم و گفتم ما اخبار پشت پرده این جریان را هرچه بیشتر و دقیق‌تر می‌خواهیم آقای بهبهانی از طریق یکی از نمایندگان مجلس سنا متن لایحه و اسناد مربوطه را به دست آورد و به من داد من دو روز در تهران ماندم و متن مذاکرات مجلس و جزوه کنوانسیون وین را تهیه کردم اخباری را هم محروم تولیت در اختیار من گذاشت که مجموعاً با اطلاعات کاملی بردم خدمت امام.»[235] امام خمینی با مطالعه آن دریافت که رژیم بار دیگر چه ضربه خانمانسوزی بر پایه استقلال ایران زده و چه خیانت بزرگی به ملت شریف و آزاده این کشور کرده است پیش از هر کار به منظور آگاه ساختن علما و روحانیون مرکز و شهرستانها پیک‌هایی همراه نامه به اطراف و اکناف روانه نمود و خود نیز با مقامات روحانی قم به گفتگو نشست و اقدام به آگاه کرن آنها نمود و بدین ترتیب محدوده اعتراضات خود در سطح کشور را گسترش داد. رژیم شاه بی‌درنگ دست به کار شد که امام خمینی را از تحریک کردن افکار عمومی علیه آمریکا بازدارد و چون با تجربه دریافته بود که امام را با تهدید و ارعاب نه تنها نمی‌توان از کاری بازداشت بلکه موجب قاطعیت ایشان در انجام آن خواهد شد بناچار در صدد برآمد که از راه غیر مستقیم و به وسیله عناصر به ظاهر غیروابسته و به اصطلاح «باوجهه» و به اسم نصیحت و اندرز خیرخواهانه ایشان را از حمله علیه آمریکا باز دارد و برای انجام این نقشه یکی از عناصر مورد وثوق دستگاه حاکم را روانه قم ساخت تا امام خمینی را از ایجاد جوّ ضدّ آمریکایی در محیط مذهبی ایران برحذر دارد این شخص پس از ورود به قم از آنجا که موفق نشد با امام ملاقات کند به ملاقات حاج آقا مصطفی خمینی رفته و اظهار داشت: «... آمریکا به منظور کسب وجهه در میان مردم ایران با تمام قدرت فعالیت می‌کند و پول می‌ریزد و از نظر قدرت در موقعیتی است که هرگونه حمله به آن به مراتب خطرناکتر از حمله به شخص اول مملکت است. ایت‌الله خمینی اگر این روزها بنا دارند نطقی ایراد کنند باید خیلی مواظب باشند که به دولت آمریکا برخوردی نداشته باشند که خیلی خطرناک است و با عکس‌العمل تند و شدید آنان مواجه خواهد شد، دیگر هرچه بگویند ـ حتی حمله به شخص شاه ـ چندان مهم نیست.»[236] این نوع دیدگاه حکومت وقت بیانگر میزان تسلط و نفوذ آمریکا در ایران از سویی و وابستگی و نیاز دولت ایران از سوی دیگر می‌باشد و دقت در این امر خود به تنهایی بهترین شاهد و مدعا در دادن اختیارات و امتیازات به آمریکائیان می‌تواند باشد. امام خمینی هم از این پیغام استنباط کرد که نقطه ضعف رژیم شاه در آن شرایط در تحریک کردن افکار توده‌ها و شورانیدن آنان علیه آمریکا می‌باشد از این رو در سخنرانی و اعلامیه‌های تاریخی خویش آمریکا را با شدیدترین لحنی به باد انتقاد و اعتراض گرفتند و در روز چهارم آبان 1343 که مصادف با میلاد حضرت فاطمه(ع) بود سخنان خود را با ایه استرجاع «انّالله و انّااله راجعون» آغاز کرد و متعاقب این سخنرانی اعلامیه شدیداللحنی هم صادر کردند که 40 هزار نسخه از آن فقط در تهران چاپ و منتشر شد. در بخشهایی از پیام مهمّ امام خمینی راجع به طرح اسارت‌بار احیای کاپیتولاسیون آمده است: «ایا ملت ایران می‌داند در این روزها در مجلس چه گذشت؟ می‌داند مجلس به پیشنهاد دولت سند بردگی ملت ایران را امضاء کرد؟... قلم سیاه کشید بر جمیع مفاخر اسلامی و ملی ما... ملت ایران را در تحت اسارت آمریکائیها قرار داد؟... اکنون مستشاران نظامی و غیرنظامی آمریکا با جمیع خانواده و مستخدمین آنها آزادند هر جنایتی بکنند، هر خیانتی بکنند و پلیس ایران حق بازداشت آنها را ندارد، دادگاههای ایران حق رسیدگی ندارند چرا؟ برای اینکه آمریکا مملکت دلار است و دولت ایران محتاج دلار. بر حسب این رای ننگین اگر یک مستشار آمریکایی یا یک خادم مستشار به یکی از مراجع تقلید ایران، به یکی از افراد محترم ملت تا به یکی از صاحب منصبان عالی رتبه ایران هر جسارتی یا خیانتی بکند پلیس حق بازداشت او را ندارد و محاکم ایران حق رسیدگی ندارد ولی اگر به یک سگ آنها تعرضی بشود پلیس باید دخالت کند، دادگاه باید رسیدگی نماید. بر ملت ایران است که این زنجیرها را پاره کنند، بر ارتش ایران است که اجازه ندهند چنین کارهای ننگینی در ایران واقع شود، بر خطبا و وعاظ است که با بیان محکم، بی‌هراس بر این امر ننگین اعتراض کنند و ملّت را بیدار کنند... دیروز ممالک اسلامی به چنگال انگلیس و عمال آن مبتلا بودند و امروز به چنگال آمریکا و عمال آن...» دیگر بیانات مهم امام خمینی(ره) عبارت است از: ـ پایمالی استقلال و عظمت ایران با احیای کاپیتولاسیون: انالله وانا الیه راجعون. من تأثرات قلبی خودم را نمی‌توانم اظهار کنم، قلب من در فشار است... ایران دیگر عیدی ندارد، عید ایران را عزا کردند، عزّت ما پایکوب شد عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند... . ـ کاپتولاسیون مخالف رای ملت است: ست، این ملت ایران است که اینقدر خودش را پست کرده است نمی‌دانند این دولت ایران است، این مجلس ایران است، این مجلسی است که ارتباط به ملت ندارد ملّت ایران به اینها رای ندادند لکن زور سرنیزه اینها را آورد در این کرسی نشاند. ـ اعلام خطر به کلیه اقشار ملت: آقا من اعلام خطر می‌کنم، ای ارتش ایران، ای سیاسیون ایران، ای بازرگانان ایران، ای علمای ایران من اعلام خطر می‌کنم. ـ سکوت در مقابل ابرقدرتها از معاصی کبیره است. ـ به داد اسلام برسید: ای سران اسلام، ای علمای نجف، قم، به داد اسلام برسید. ـ امروز دولت آمریکا منفورترین دولت در نظر ماست. ـ ما را به آمریکا فروختند: اگر من نظامی بودم استعفا می‌کردم، من این ننگ را قبول نمی‌کردم. اگر من وکیل مجلس بودم استعفا می‌کردم. ـ بر ملت است که فریاد بزنند چرا ما را فروختید. ـ دولت و مجلس غیرقانونی و خائن به اسلام و ملتند. ـ کاپیتولاسیون امضای سند بردگی ملت ایران است. ـ کاپیتولاسیون مخالف اسلام و قرآن است. ـ خاموش نشستن وکلا به علت اتکا نداشتن به ملت است. ـ بدبختی دول اسلامی از دخالت اجانب است. ـ بر تمام اقشار است که با طرح ننگین احیای کاپیتولاسیون مخالفت کنند.[237] بیانات مهمّ و تارخی امام خمینی که با نگرشی همه جانبه به بررسی رژیم کاپیتولاسیون پرداخته نشانگر این مهمّ است که ایشان با یک شناخت کامل، به معرفی این قضیه پرداخته و در پیام خود موضوع را تنها از یک بعد بررسی نکرده بلکه تمامی ابعاد این قضیه را مورد تحلیل قرار داده است و عوامل تصویب این قانون را چه داخلی و یا خارجی مورد حمله قرار داده و بی‌پروا به افشاگری پرداخته است. در این نطق تاریخی و انقلابی امام خمینی موضع قاطع خود را در برابر بلوک‌های شرق و غرب روشن ساخت، اهداف و آرمانهای روحانیت را تا حدودی مشخص کرد و رهنمودهای غنی، ژرف و پرمحتوائی به نسل معاصر و نسلهای اینده داد. این مسئله شاه و ساواک و اربابان آنها را بشدت ناراحت و عصبانی کرد و تصمیم به دستگیری امام گرفتند. زیرا نبرد امام با آنها به مرحله حساسی رسیده بود و متوجه شده بودند که امام این نبرد را شدیدتر از گذشته ادامه خواهد داد و کار به جاهای باریکی خواهد کشید به علاوه فهمیدند که سازماندهی تشکیلات مبارزه بسیار قوی شده و احتمال اقدامات مهمتری در اینده از طرف آنها را باید انتظار بکشند و این بار تصمیم به تبعید امام(ره) گرفتند. حسنعلی منصور، نخست‌وزیر وقت که برنامه‌های مهمی به سود غرب داشت و تصویب کاپیتولاسیون در دوره نخست‌وزیری او صورت تحقق به خود گرفت از جمله کسانی بود که اصرار در تبعید امام به ترکیه داشتند حسین فردوست در این باره می‌نویسد: «... همانطور که منصور به دستور آمریکا و با اختیارات ویژه به صدرات رسید تبعید امام خمینی نیز دستور مستقیم آمریکا بود. تصور من این است که شخص محمدرضا به این کار تمایلی نداشت و بهتر است بگویم از انجام آن واهمه داشت شب قبل از تبعید امام، محمدرضا در کاخ میهمانی داشت منصور نخست‌وزیر نیز حضور داشت. منصور حدود نیم ساعت با محمدرضا وسط سالن قدم می‌زد و من متوجهآنها بودم استنباطم این بود که منصور در موضوعی پافشاری می‌کند و محمدرضا موافق نیست بالاخره محمدرضا مرا خواست و با بی‌میلی گفت ببینید نخست‌وزیر چه می‌خواهد، منصور مطرح کرد که باید هرچه سریعتر ایت‌الله خمینی به ترکیه تبعید شود.»[238] امام خمینی را شبانه از منزلشان واقع در قم خارج نموده و صبحدم روز چهارشنبه 13 آبانماه 1343 هـ .ش (29/ جمادی الثانی / 1284 هـ.ق) هواپیمای هرکولس نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی ایران که حامل مرجع امّت و رهبر انقلاب اسلامی، امام خمینی بود از فرودگاه مهرآباد به سوی ترکیه به پرواز درآمد یکی از مقامات ساواک بنام سرهنگ افضلی امام را در این سفر همراهی می‌کرد آنگاه که هواپیما اوج گرفت، امام به سرهنگ افضلی رو کرد و گفت: «ایا شما می‌دانید که من به جرم دفاع از حیثیت ارتش و استقلال وطنم تبعید می‌شوم» سرهنگ افضلی پاسخ داد: «تا روزی که به آمریکا احتیاج داریم ناچاریم یکسری آوانسهایی به آنها بدهیم.» امام بی‌درنگ پاسخ داد: «یعنی حتی نوامیس مملکت خود را نیز در اختیار آنها قرار دهیم؟ سرهنگ افضلی پاسخی نتوانست بدهد لیکن با حرکت سر به این پرسش پاسخ مثبت داد.[239] امام خمینی، در همان نخستین لحظات ورود به تبعیدگاه بر آن شد که مبارزات خود را به صورت نوینی پی بگیرد و تا مرز امکانات و شرایط موجود به نهضت اسلامی ایران تداوم بخشد.[240] عصر روز 13 آبان 1343 هـ . ش سازمان اطلاعات و امنیت کشور «ساواک» در عکس‌العمل به تبعید امام، اطلاعیه مختصری انتشار داد و اعلام داشت: که طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد لذا در تاریخ 13 آبان 43 از ایران تعبید گردید.[241] رژیم پهلوی پس از تبعید امام خمینی، از آنجا که از تکرار قیام خونین خرداد 42 و واکنش خشونت بار ملت مسلمان ایران در برابر تبعید امام وحشت داشت بی‌درنگ به نیروهای نظامی و انتظامی به منظور سرکوبی هرگونه حرکت مخالف، فرمان آماده باش داد و منازل علمای طراز اول، بازارهای سراسر کشور، دانشگاهها، مدارس علوم اسلامی، مساجد و دیگر مراکزی را که محل گردهمایی مردم بود در محاصره و تحت مراقبت کامل درآورد. با وجود تمام این پیشگیریها واکنش توده‌های آگاه و مسلمان ایران نسبت به تبعید امام خمینی چشمگیر و قابل توجه بود، در بسیاری از نقاط کشور بازارها تعطیل و تظاهرات خیابانی به وقوع پیوست در بسیاری از شهرستانها نیز همانند تهران کسبه بازار با شنیدن خبر تبعید امام دست از کار کشیده و بازار را تعطیل کردند روحانیون آگاه و متعهد در مرکز و شهرستانها به محض دریافت خبر تبعید گرد هم آمده به گفتگو و تبادل نظر پرداختند و تصمیماتی گرفتند، سیل تلگرام، نامه و طومار از طرف حوزه علمیه قم و روحانیون متعهد ایران به مقامات ترکیه به عنوان امام خمینی و مقامات جهانی سرازیر شد.[242] از جمله ایات عظامی که، به صدور اعلامیه درباره تبعید امام خمینی و تصویب کاپیتولاسیون اقدام کردند، عبارتند از: آقایان مرعشی نجفی، گلپایگانی، میلانی، حاج سیدحسن طباطبائی قمی، حاج سیدمحمدصادق روحانی. در قسمتهمایی از اعلامیه ایت‌الله مرعشی نجفی درباره کاپیتولاسیون و بازداشت جمعی از علما آمده است: «... متأسفانه در مملکت ایران رفتار هیأت حاکمه با ملت شریف و متدین نحوی شده گویی که سرتاسر مملکت را غم و اندوه فراگرفته... تصویبنامه غیرمشروعه یعنی مصونیت مستشاران آمریکایی بسیار مایه تأسف است... آخر در کجای دنیا سابقه دارد که برای رقیت و بردگی یک مشت ملت محروم، همچون قانون وحشیانه را وضع کنند دولت ایران مملکت ما را هم‌ردیف با ممالک راقیه دنیا معرفی می‌کند حال آنکه عملاً برخلاف آن رفتار می‌نماید ایا مفهوم ارتقاء این است که اگر یکی از مستشاران آمریکایی روی همین قانون به یک فرد محترم ایرانی حتی شخصیت بزرگ از هر طبقه جنایت و خیانت کند و به عرض و ناموس و مال مسملین دست تعدی و تجاوز دراز کند مصونیت داشته باشد و محاکم قضائی ایران حق مداخله و بازداشت آن را نداشته باشند من از عموم طبقات ملت ایران استمداد می‌کنم که بیش از این صبر و تحمل نکنند و برای حفظ دین و استقلال مملکت خود اعتراض و انزجار خود را ابراز نمایند.»[243] رسیدن خبر سلامتی امام خمینی از محل تبعید و اطمینان از آن، تا حدودی آرامش را به دلها بازگرداند. اما افکار رادمردان برای نشان دادن زهرچشمی به رژیم همچنان پویایی خود را حفظ کرد تا اینکه در بهمن ماه همان سال 1343 شاخه نظامی هیأتهای مؤتلفه اسلامی زیر نظر شهید حاج مهدی عراقی و دیگر همسنگرانش همچون بخارائی، امانی، نیک نژاد و هرندی طرح اعدام انقلابی حسنعلی منصور، نخست‌وزیر وقت و عامل اجرای قانون کاپیتولاسیون به مرحله اجرا درآورد و در این ترور انقلابی منصور توسط محمد بخارائی به هلاکت رسید. این اقدام به دنبال افشاگری امام خمینی زمینه‌های لرزش پایه‌های کاپیتولاسیون را فراهم آورد. «اعدام انقلابی منصور موجب شد که طاغوت از پیگری بسیاری از برنامه‌هایش علیه اسلام و کشورهای اسلامی و مراجع و روحانیت به ناچار چشم پوشی نماید و کاپیتولاسیون هم از اثر اصلی خود افتاد.»[244] بعد از این عکس‌العمل‌ها هرچند علی الظاهر حیطه این مصونیت گسترش یافت و حتی به صدور کارتهای زرد برای مستشاران و اعضای خانواده آنها انجامید اما همانا این رنگ زرد فرارسیدن پائیزی را خبر می‌داد که در آن به عمر 37 ساله حضور مستشاران نظامی در کشور پایان بخشید و آن تسخیر لانه جاسوسی در تاریخ سیزده آبان پنجاه و هشت 13/8/58 توسط دانشجویان پیرو خط امام بود که خط بطلانی کشید بر تمام فزون‌طلبی‌ها و قلدرمنشیها. و با صدور حکم لغو قانون کاپیتولاسیون در 23 اردیبهشت 1358 هـ . ش توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی، زمینه برای تدوین قوانین در چهارچوب اصول و ارزشهای جمهوری اسلامی ایران برای اتباع خارجی فراهم گردید و ایران استقلال و هویت واقعی خود را بدست آورد که در واقع حاصل رهبری و فداکاری مردی بود که در حالیکه هدف‌ها، آرمانها و هر آنچه را که می‌بایست ابلاغ می‌شد گفته بودند و در عمل نیز تمام هستی‌شان را برای تحقق همان هدفها به کار گرفته بودند در آستانه نیمه خرداد 1368 دعوت حق را لبیک گفتند. رحلت امام خمینی(ره) همچون حیاتشان منشأ بیداری و نهضتی دوباره شد و راه و یادش جاودانه گردید چرا که او حقیقت بود و حقیقت همیشه زنده است و فناناپذیر. نتیجه در بررسی قانون کاپیتولاسیون به این نتیجه می‌رسیم که قوانین هر کشوری به ویژه قوانین جزایی در داخل مرزهای آن باید به طور صریح و قاطع قابل اجرا باشند تا ضامنی باشد برای حفظ استقلال آن کشور و محدود کردن قلمرو و اقتدار دادگاهها، ناقض استقلال و آزادی یک ملّت به حساب می‌اید. ملت ایران در طی تاریخ پر از پند و اندرز خود شاهد وقایع گوناگونی بوده و هست. زمانی فدارکاریها و رشادتهای جوانمردی غیور باعث افتخار و سرافرازی و زمانی دیگر سیاست‌های حاکمان موجبات ذلّت و انحطاط این ملّت بوده‌اند که نمونه آن تصویب کاپیتولاسیون از سویی و الغای آن از جانب دیگر می‌باشد و در بررسی علل و عوامل پیدایی چنین قوانینی می‌بایست از میان عوامل داخلی و خارجی روی علل داخلی تأکید و تفکر بیشتری داشته باشیم منجمله بررسی وضع حاکمیت و دولتمردانی که در صدر این حاکمیت مجری امورات کشور بوده‌اند، نوع بینش و سیاست آنها و عملکردهای گوناگونشان چه از لحاظ سوق دادن جامعه به سمت استقلال یا وابستگی، و وابستگی از آن روی که ایران به لحاظ اهمیت تاریخی‌اش همواره مورد توجه دولتهای دیگر بوده و سیاست‌های آنها در جهت کشاندن ایران به سوی خود شکل گرفته که در تاریخ معاصر رقابت‌های روس و انگلیس آغازگر این امر و تسلط آمریکا ادامه آن می‌باشد. انعقاد عهدنامه ترکمانچای و برخورداری روسها از حق قضاوت کنسولی ماسوای اهداف اصلی روسها در جهت توسعه روند نفوذ و اقتدار خود در ایران ما را با این واقعیت روبرو می‌کند که با دقت‌نظر بیشتری به مسائل حقوقی و قضائی و نیز قوانین جزائی و ضعفیها و کمبودهای آن بنگریم. وجود حاکمیت استبداد مطلقه و پیامدهای ناشی از این نوع حکومت‌ها عدم وجود قوانین مدون و ضعف حوزه قضائی در رسیدگی عادلانه به جرایم و مصون نبودن اتباع داخلی از احکام فرمایشی و غیرقانونی، نبود قوانین و محکمه‌های مخصوص جهت رسیدگی به مسائل قضائی اتباع خارجی در محدوده مرزهای داخلی، عدم تأمین امنیت جانی و مالی به دلیل بروز درگیریها و جنگ‌های داخلی و خارجی که از دوره صفویه آغاز و در دروه قاجار به اوج خود رسید همه و همه از جمله علل پدیداری قوانینی چون امتیاز کاپیتولاسیون می‌توانست باشد. از مطالعه بخش اول مقاله یعنی کاپیتولاسیون در تاریخ ایران چنین برمی‌اید که احقاق حق مظلوم از ظالم معنایی ندارد و اجرای حدود جرائم و احکام قضائی آلتی است در دست قدرت مطلقه که این نیز میراثی است برای او از پیشینیانش. بی هیچ شبهه‌ای این امر فرصت خوبی است برای استعمارگران تا در پشت پرده چنین وضعی، نیات خود را جامه عمل بپوشاند و به بهانه نبود امنیت برای اتباع خود و عدم تطابق احکام جزائی شرعی با قوانین خودشان که آنرا ناشی از اختلاف مذهب می‌پنداشتند، درصدد برآمدند تا با گنجاندن قانون کاپیتولاسیون در عهندنامه‌های خود در ظاهر چنین نشان بدهند که هدف آنها از گرفتن مصونیت برای اتباع خود تشویق و حمایت آنها برای اقامت در ایران در راستای کمک به پیشرفت و توسعه و آبادانی می‌باشد اما در واقعیت و در باطن، اهداف و نیات استعمارگری خود را دنبال می‌کردند و در چنین وضعی دولتمردان ایرانی در فاصله یک قرن از زمان عهدنامه ترکمانچای تا الغای کاپیتولاسیون در دروه رضاشاه تا به جای چاره اندیشی در این زمینه و تلاش برای اصلاح ساختار قضائی کشور و سعی در رفع نواقص و کمبودها و حمایت حقوقی و قضائی چه از اتباع داخلی یا خارجی، شاهدیم که اعطای حق قضاوت کنسولی ادامه پیدا می‌کند و کشورهای دیگر هر کدام در قراردادهایشان خواهان برخورداری از این قانون می‌شوند حتی کشورهایی که در این زمان مطامع استعماری چندانی در مقایسه با یکسری کشورهای استعمارگر مطرح دیگر، ندارند بازخواهان این حق برای اتباع خود هستند پس نتیجه می‌گیریم که در این دوره این قضیه بیشتر جنبه حقوقی داشته که البته شاید بتوانیم گوشه‌ای از انقلاب مشروطیت و مشروطه خواهی را هم در ارتباط با این قضیه بدانیم که خواهان قانون اساسی و تدوین قوانین به شیوه و سبک کشورهای اروپایی البته با نظارت و دخالت قوانین شرعی بودند که مجالس اولیه انقلاب مشروطه به دلیل نوپا بودن و نیز یکسری مسائل عدیده دیگر با مسئله کاپیتولاسیون برخوردی جدی پیدا نکرد تا روی کار آمدن رضا شاه که وی برای جلب محبوبیت عمومی و محکم نمودن پایه‌های حکومت تازه تأسیس خود دست به یکسری اصلاحاتی در جامعه زد که یکی از آنها هم لغو قانون کاپیتولاسیون در سال 1307 هـ . ش بود که بعنوان یک ره آورد مهم برای خاندان پهلوی و شخص رضا شاه تلقی گردید. اما بدنبال یکسری تحولات بین اللملی منجمله بروز جنگ‌های جهانی و ظهور آمریکا به عنوان یک قطب مهم قدرت در صحنه جهانی مناسبات جهانی وارد مرحله جدیدی گردید و شیوه استعمار آمریکایی جهت جایگزینی آمریکا در کشورها آغاز گردید منتهی تحت پوشش قوانین و حقوق بین‌المللی و شعارهای عوام فریبانه‌ای چون اعطای استقلال به کشورها و فضای باز سیاسی و... که ایران نیز از جمله کشورهای مورد نظر آمریکا بود که به جهات گوناگونی که ذکر گردید منجمله نفوذ کمونیسم و خطرات آن، بیش از پیش مورد توجه آمریکا قرار گرفت و البته این توجه با عنایت طرف مقابل بیشتر گردید و گرایش شخص محمدرضا شاه و در کنار او دیگر دولتمردان سیاسی و نظامی کشور به سوی آمریکا راه را برای ورود این کشور هموارتر نمود و با پیش آمدن مسئله تجهیز ارتش و تسلیح ایران به انواع سلاحها، که هم سیاست مورد دلخواه آمریکا و هم علاقه مفرط محمدرضا شاه به این امر بود راه را برای ورود هیئت‌های مستشاری فراهم نمود که حضور این مستشاران چه نظامی یا غیرنظامی خود تبعات مختلفی در پی داشت که یکی از مهترین آنها درخواست اعطای حق کاپیتولاسیون بود آنهم زمانیکه شرایط از هر نظر با دورانی که ایران این حق را به روسیه و دیگر کشورهای داد فرق داشت چه از نظر حاکمیت وقت که الغای کاپیتولاسیون را از افتخارات خود می‌دانست یا تشکیل دادگاه و محکمه‌های نوین که هم زمان با الغای کاپیتولاسیون بدستور رضاشاه علی اکبر داور وزیر عدلیه کابینه مستوفی الممالک عهده‌دار تأسیس عدلیه نوین با تشکیلات تازه گردیده بود و به این ترتیب جای بحث درباره برخورداری از چنین امتیازی نمی‌ماند و حتی خود دولت آمریکا به دلیل برخورداری از وجهه بین‌المللی و رعایت حقوق و قوانین بین‌المللی، گرچه به طور صوری و ظاهری برای عوامفریبی، باز نمی‌توانست آشکارا خواهان چنین حق و حقوقی شود اما با تمامی این احوال آمریکا چنین حقی را برای خود محفوظ نگه داشته بود و با سپر قرار دادن قرار داد وین و مطرح نمودن مسئله به صورت تعیین وضعیت نیروها درصدد احیای کاپیتولاسیون در ایران برآمد چون احساس کرده بود که در منطقه خاورمیانه تنها دولت ایران است که هنوز به عنوان مهمترین و کارآمدترین مهره آمریکایی به حکومت خود ادامه می‌دهد و چون دانسته بود که هر آن، خطر این دولت دست نشانده را نیز تهدید می‌کند و این به منزله زنگ خطری بود برای منافع آمریکا در منطقه، از سوی دیگر حضور هزاران مستشار نظامی و غیرنظامی در ایران به عنوان پیشتوانه‌ای برای دولت و حکومت محمدرضا شاه و منافع و مصالح آمریکا و استفاده از نیروی این مستشاران در مواقع ضروری و در اختیار داشتن نیروی ارتش لزوم ترغیب و حمایت از حضور اتباع آمریکایی را موجب می‌گردید چرا که این افراد تنها از جنبه نظامی برای آمریکا اهمیت نداشتند بلکه نقش آنان به عنوان حاملان فرهنگ غرب و تزریق تدریجی این فرهنگ در جامعه مذهبی و متعصب ایرانی، گسترش روابط اقتصادی و تجاری و تبدیل جامعه ایرانی به مصرف کنندگان کالاهای غربی همه می‌توانست از جمله عواملی باشد که آمریکا را واداشت برای حفظ حضور اتباع خود در ایران و آمدن دیگر آمریکائیان به ایران، با گرفتن حق کاپیتولاسیون از دولت ایران هم پشت گرمی باشد برای اتباع آمریکایی و هم آزادی عمل آنها را تضمین کرده باشد اگرچه اعطای این امتیازات براساس قرارداد وین که از مصوبه‌های سازمان ملل بود صورت می‌گرفت و تنها شامل ایران نگردید اما همانگونه که بررسی شد نوع ایرانی تفاوت زیادی با دیگر کشورها داشت و در میان نقش دولتمردان وقت و شخص محمدرضا شاه را نباید از نظر دور داشت که خود از عاملین و مسببین این قانون بوده‌اند که آنهم ناشی از سیاست اشتباهی بود که از سالها قبل در پیش گرفته شده بود و دیگر در این مرحله راه گریزی وجود نداشت یعنی توجه به زیرساختهای نظامی و ارتش به جای توجه به اصلاح و تحکیم پایه‌های اقتصادی و اجتماعی جامعه و هزینه نمودن بودجه کلان برای ارتش و تجهیز آن که اگرچه مورد نیاز بود و در جهت جبران کاستیهای نظامی گذشته اما بیش از حد و اندازه افراطی بود و کار را به جایی رساند که به دلیل کسری بودجه و وابستگی شدید به آمریکا علی رغم میل باطنی در مقابل درخواست آمریکائیان سر تسلیم فرود آوردند و اگر روزی در مقابل روسها، به جهت ضعف نظامی حق بهره‌مندی از مزایای کاپیتولاسیون اعطا شد در این زمان با وجود برخورداری از برتری نظامی این حق به آمریکائیها داده شد و جهات سیاسی آن بر جنبه‌های حقوقی برتری و ارجحیت داشت نتیجه سخن آنکه، ماسوای تمام علت‌ها و دلایل چه داخلی یا خارجی در پدید آمدن مسئله کاپیتولاسیون عمده‌ترین مسئله در این میان بر می‌گردد به وجود قانون و نحوه اجرای قانون و عمل به آن در تمامی زمینه‌ها چرا که اگر از همان ابتدای امر قوانین مدون و تدوین شده‌ای بود و یا اگر هم قبلاً وجود داشت به خوبی به مورد اجرا در می‌آمد چنین مسائلی در جامعه ما رخ نمی‌داد اگر فعالیت‌ها و عملکردهای دولتمردان و شخص اول مملکت براساس یکسری قوانین اصولی تنظیم می‌شد و اجازه تمرکز قدرت به شخص یا گروه داده نمی‌شد و نیز اگر در پرداختن به امورات جامعه، هر بخش و زمینه‌ای چه سیاسی، نظامی، اقتصادی و... براساس اصول و معیارهای خاص قانونی خود و به موازات هم رشد و ترقی می‌یافت و در روابط خارجی، اگر این ارتباطات در چهارچوب قوانین مشخصی می‌بود و منافع و مصالح جامعه از هر نظر مدنظر قرار می‌گرفت مانعی می‌شد برای وابستگی کشور آنگونه که در مواقعی چون درخواست کاپیتولاسیون و یا سایر امتیازات یک طرفه به دلیل نیازمندی و وابستگی نتواند از چنین امری خودداری کند. ضعف در قسمت پارلمان کشور نیز از جمله مسائلی بوده که در تصویب کاپیتولاسیون دخیل بوده وجود نمایندگان جناحی و گروهی، عملکردهای منفعتی گروهی از نمایندگان، عدم آشنائی کامل از مضمون مصوبه‌های مجلس بویژه متن و محتوای قرار داد وین که هنوز به تصویب مجلس ایران نرسیده بود از سوی تعدادی از نماینده‌ها و یا ترس آنان از ابراز مخالفت، همه و همه از جمله عللی می‌توانست باشد که مانع انجام وظیفه اصلی و حقیقی نمایندگان مجلس گردد و در این میان گرچه بودند کسانی که واقعاً شناخت و احاطه به مسائل و موضوعات مطروحه داشتند و از انجام وظیفه اصلی خود نیز غافل نبودند اما فعالیت این اقلیت در کنار اکثریت حاکم بر مجلس ثمری به بار نداشت. در داخل اجتماع نیز به دلیل وجود سانسورهای خبری و اطلاعاتی، اطلاع عمومی از چنین مسائل و مصوبه‌هایی بسیار ناچیز بود و از آن جمع گروههای دینی و قشر روحانیت و در رأس آنها امام خمینی بودند که با احاطه بر موضوع اقدام به افشاگری نمودند و تبعات وابسته نمودن کشور به آمریکا را که نمونه‌اش کاپیتولاسیون بود را از طریق سخرانی و انتشار اعلامیه به اطلاع عموم رساندند که این اقدام هم اگرچه در کوتاه مدت برای استقلال‌طلبان و شخص امام خمینی رنجها و محنت‌هایی را در برداشت اما در درازمدت راهگشایی شد در جهت سوق دادن کشور به سوی استقلال و رهایی از وابستگی. ماحصل بررسی مسائلی چون کاپیتولاسیون که اگرچه اختصاص به گذشته تاریخ ما دارد اما از دیدگاه آگاهی‌سازی و آشنایی افکار و اندیشه‌ها به عملکردهای حکومت‌های پیشین و بررسی نقاط ضعف و قوت دولتها و نیز از جهت شناخت قدرت‌ها و دولت‌های خارجی و اهداف و نیات آنان و علل مورد توجه قرار گرفتن کشورمان می‌تواند با اهمیت باشد و نه تنها باعث شناخت بیشتر و بهتر از گذشته تاریخ سرزمین‌مان گردد بلکه باعث هشیاری و بیداری ذهنها می‌گردد تا از گذشته خود پند گیرند و هویت واقعی خویش را حفظ و نگاهبان باشند و در سایه حفظ استقلال و هویت اسلامی و ملی و فرهنگی خود به ایجاد و ادامه روابط در چهارچوب اصول و قوانین ادامه دهند و در اتخاذ راهکارهای مثبت برای نظامی که حاصل مبارزات و فداکاریها و از خود گذشتگیهای مردان و زنان آزاده می‌باشد سعی وافر نمایند، باشد که کشوری مستقل، آزاد و آباد و حافظ و مجری قانون داشته باشیم. کتابنامه: 1. احیای کاپیتولاسیون و پیامدهای آن، مسعود اسداللهی، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، تهران 1373. 2. از ظهور تا سقوط، دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی، تهران 1366 3. اسناد انقلاب اسلامی، جدل اوّل، چاپ دوّم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1374 4. اسناد معاهدات دو جانبه ایران با سایر دول، جلد دوّم، چاپ اول، واحد نشر اسناد دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، 1369 5. اسنادی از روند اجرای معاهده ترکمانچای، فاطمه قاضیها، سازمان اسناد ملی ایران، تهران 1374 6. افزایش نفوذ روس و انگلیس در ایران عصر قاجار، جواد شیخ‌الاسلامی، انتشارات کیهان، تهران 1369 7. ایران در بند، دانشجویان پیرو خط امام، جلد ششم، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی، تهران 1369 8. ایران در دوره سلطنت قاجار، علی اصغر شمیم، انتشارات مدبر، 1374 9. ایرن و جهان، عبدالحسین نوائی، جلد سوّم، نشر هما، تهران 1375 10. بازیگران سیاسی عصر رضا شاهی و محمدرضا شاهی، ناصر نجمی، انتشارات انیشتین، تهران 1373 11. بازیگران عصر پهلوی محمود طلوعی، جلد اول، چاپ سوم، نشر علم 1374 12. بررسی مناسبات ایران و آمریکا، سید علی موجانی، منبع: پایگاه حوزه منبع بازنشر:نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

منبع‌شناسی در باره کاپیتولاسیون

امام خمینی(س) در 4 آبان 1343 علیه کاپیتولاسیون اعتراض و افشاگری کردند. به این مناسبت عناوین برخی کتاب هایی که در سال های اخیر با موضوع کاپیتولاسیون نگارش یافته اند، معرفی و محتوای مختصری از آن ها ارایه می شود. نخستین کتاب در این زمینه «کاپیتولاسیون در تاریخ ایران» اثر محمدعلی چلونگر است که در سال 1382 از سوی نشر مرکز در قطع رقعی و 220 صفحه منتشر شده است. در این کتاب به سیر تاریخی حق قضاوت کنسولی (کاپیتولاسیون) در تاریخ ایران از آغاز تا الغای رسمی آن اشاره شده است. زمینه‌های پیدایش کاپیتولاسیون در مشرق زمین و کشورهای اسلامی، هدف‌های بیگانگان از درخواست این‌گونه امتیازها، سیر تاریخی کاپیتولاسیون از زمان مغول تا قاجاریه، مقاومت‌هایی که در مقابل این پدیده صورت گرفته و آثار و پیامدهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، قضایی و فرهنگی تحمیل کاپیتولاسیون به ایران موضوع های اصلی کتاب را تشکیل می‌دهند. مباحث کتاب در شش فصل سامان یافته است. فصل نخست درباره زمینه‌های پیدایش کاپیتولاسیون در مشرق زمین و کشورهای اسلامی و اهداف بیگانگان از درخواست این امتیاز است. در فصل دوم از پیدایش و سیر تاریخی آن در ایران از زمان مغول تا قاجاریه سخن گفته شده. کاپیتولاسیون در زمان قاجاریه که با امضای قرارداد ترکمانچای به وسیله روس‌ها به ایران تحمیل شد، موضوع فصل سوم را تشکیل می‌دهد. موضوع مقاومت‌های مختلف در برابر کاپیتولاسیون در فصل چهارم این اثر ارایه شده است. در فصل پنجم، چگونگی و جریان الغای کاپیتولاسیون از سوی مقامات ایرانی که از انقلاب مشروطیت آغاز شده بود، بررسی شده و فصل ششم به نتایج سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، قضایی و فرهنگی تحمیل کاپیتولاسیون اختصاص یافته است. «نشست تخصصی حق قضاوت کنسولی کاپیتولاسیون: مجموعه سخنرانی‌ها و مقالات» عنوان کتابی است که در سال 1384 چاپ و منتشر شده و شامل سخنرانی‌ها و مقاله‌های مربوط به «نشست تخصصی حق قضاوت کنسولی؛ کاپیتولاسیون» است که در سال 1383 در تهران برگزار شد. «کاپیتولاسیون در ایران»، «وضعیت حقوقی کاپیتولاسیون»، «گروه‌های سیاسی و کاپیتولاسیون»، «امام خمینی (س) و لایحه‌ مصونیت مستشاران آمریکایی در ایران» و «حق استفاده‌ آمریکاییان از معافیت و مصونیت سیاسی و قضایی قرارداد وین در ایران» موضوع این سخنرانی‌ها را تشکیل می‌دهند. این اثر نخستین بار از سوی موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی در قطع رقعی (شومیز) و در 112 صفحه راهی بازار نشر شده است. «کاپیتولاسیون» از دیگر کتاب‌های منتشر شده با موضوع اعتراض و افشاگری امام خمینی (س) علیه پذیرش کاپیتولاسیون است. نخستین چاپ این اثر در سال 1388 از سوی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در قطع رقعی و 60 صفحه در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است. در این اثر که به قلم مهدی فارسی عباس‌آبادی نگارش یافته است، می‌خوانیم: «کاپیتولاسیون در اصل از واژه ایتالیایی «کاپیتولاتزیونه» یا واژه لاتین «کاپیتولاره» گرفته شده است... کاپیتولاسیون در روابط بین‌الملل عبارت است از معاهداتی که به موجب آن کشوری خارجی در مملکتی دیگر برای اتباع خود از بعضی حقوق و امتیازات که اهم آن حق قضاوت کنسولی و اجرای مجازات است برخوردار می‌شود؛ به طوری که اتباع آن از پاره‌ای مزایای اختصاصی بهره‌مند می‌شوند. در چهارم آبان 1343، امام خمینی (س) با اعتراض به تصویب کاپیتولاسیون به روشنگری در این زمینه پرداختند و اگرچه این حرکت، به تعبید ایشان به کشورهای ترکیه و سپس عراق و فرانسه منتهی شد، ولی در ادامه آن، مردم سراسر کشور اعتراضاتی به راه انداختند و اقدامات مسلحانه‌ای نیز از سوی برخی گروه‌ها علیه رژیم شاه آغاز شد.» در این کتاب بحث کاپیتولاسیون، مفهوم آن، سابقه تاریخی، سخنان امام خمینی (س) در این باره، بازتاب بیانات ایشان و نیز تبعات کاپیتولاسیون در کشور، تجزیه، تحلیل و بررسی شده است. از دیگر کتاب‌هایی که با موضوع کاپیتولاسیون به رشته تحریر درآمده است، می‌توان به کتاب «کاپیتولاسیون در ایران» اشاره کرد. در این اثر با رویکردی تاریخی، به بررسی نحوه تصویب قانون کاپیتولاسیون در دوران پهلوی دوم و واکنش امام خمینی (س) به این قانون، پرداخته شده است. در این کتاب که سال 1389 در قطع بیاضی (شومیز) و در 64 صفحه از سوی کتاب سبز منتشر شده است، می‌خوانیم: «طبق این قانون که در مهرماه 1343 به تصویب رسید، مستشاران آمریکایی در ایران می‌توانستند از مصونیت‌ها و معافیت‌های قرارداد «وین» استفاده کنند. امام خمینی(س) پس از اطلاع از این حادثه به مبارزه علیه آن پرداخت و بر اساس همین مبارزه در سیزدهم آبان 1343 به کشور ترکیه تبعید شد.» «داستان فروش استقلال (مروری بر قرارداد ننگین کاپیتولاسیون)» عنوان کتابی محسوب می‌شود که به قلم مهدی جزینی نگارش یافته و نخستین چاپ آن در سال 1391 از سوی روزنامه همشهری در قطع جیبی (شومیز) و در 40 صفحه منتشر شده است. این اثر به موضوع کاپیتولاسیون «مصونیت اتباع خارجی» اختصاص یافته است که مولف آن، به قرارداد ننگین کاپیتولاسیون در دوران رژیم پهلوی اشاره دارد. مولف در این اثر بیان کرده است که قرارداد کاپیتولاسیون با اکثریت آرای سناتورهای مجلس سنا به تصویب رسید و استقلال کشور در مقابل 200 میلیون دلار به فروش رسید. این قرارداد باعث فساد آمریکایی‌ها در ایران شد. «تبعید به عراق (نجف)» از دیگر کتاب‌های نگارش یافته با موضوع کاپیتولاسیون به شمار می‌آید. محسن بهشتی‌سرشت و امیرحسین زمانپور پدیدآورندگان این اثرند. نخستین چاپ کتاب «تبعید به عراق (نجف)» در سال 1391 از سوی شرکت تعاونی کارآفرینان فرهنگ و هنر در قطع رقعی و در 42 صفحه راهی بازار نشر شده است. در این کتاب، ماجرای تبعید امام خمینی(س) و فرزندشان، آقا مصطفی خمینی به همراه تصاویری مستند بیان شده است. همچنین در این اثر درگذشت آیت‌الله سید مصطفی خمینی از زبان برادر ایشان، مرحوم حجت‌الاسلام سید احمد خمینی و عکس‌العمل امام خمینی(س) در برابر این واقعه بازگو شده است. دلایل هجرت امام خمینی(س) از نجف به کویت و فرانسه در این کتاب بیان شده است. این اثر با هدف آشنایی مخاطب با رویدادهای انقلاب و نقش امام و مردم در به ثمر رسیدن انقلاب (1357) تدوین شده است. کتاب «مهاجر فرانسه (نوفل لوشاتو)» را نیز می‌توان از دیگر کتاب‌هایی برشمرد که بخشی از آن با موضوع کاپیتولاسیون و به قلم محسن بهشتی‌سرشت و امیرحسین زمانپور به رشته تحریر در آمده است. در این اثر به همراه تصاویری مستند، تبعید امام خمینی(س)، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران با توجه به سخنان وی و فرزندش حجت‌الاسلام سیداحمد خمینی بازگو شده است. اوضاع سیاسی، اجتماعی ایران و برخورد سیاستمداران کشور فرانسه، فرار شاه، تشکیل شورای انقلاب و سخنانی از سید علی اکبر محتشمی‌پور، هادی غفاری، صادق طباطبایی، سید محمّدجواد علم‌الهدی و ... نیز در این اثر درج شده است. این کتاب که با هدف بازگوکردن گوشه‌ای از تاریخ انقلاب اسلامی و بخشی از سرگذشت رهبر انقلاب اسلامی تدوین شده، برای نخستین بار در سال 1391از سوی شرکت تعاونی کارآفرینان فرهنگ و هنردر قطع رقعی و 38 صفحه در معرض چشم علاقه‌مندان قرار گرفته است. منبع: خبرگزاری ایبنا منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

نامه هیأت مستشاری نظامی آمریكا به معاون وزارت دفاع ایران

16 می 1979- 26 اردیبهشت 1358 از: نماینده ارشد دفاعی آمریکا ـ سرهنگ موریس تی. وارنر به: معاون تسلیحاتی وزارت دفاع ملی ایران ـ سرهنگ کامکار [موضوع]: نامه هیأت مستشاری نظامی آمریكا به معاون وزارت دفاع ایران پیام زیر از طرف سپهبد گریوز در پاسخ به نامه مورخ 7 می 1979 شما به شماره 88-96-01-1401/303 دریافت شده است که عیناً تکرار می‌گردد. شروع: سرهنگ کامکار عزیز نامه درخواست شما برای تحویل هشت هواپیمای آر.اف-4 ای از سوی آمریکا، که قبلاً در چارچوب قراردادهای SXA و SXK خریدهای نظامی خارجی سفارش داده شده بود، به دستمان رسید. همچنان علاقمند هستیم با دولت ایران جهت رسیدن به ترتیباتی برای برنامه‌های جدید خریدهای نظامی خارجی به حسب درخواست دولت شما که برای طرفین قابل قبول باشد همکاری نماییم. یکی از گام‌های مهم و اساسی پیش از فروش هر تجهیزات عمده جدیدی، حل و فصل مسایل ناشی از قراردادهای خریدهای نظامی خارجی پیشین است. چنانکه جلسه توجیهی مفصلی که خیلی زود از طرف هیأت مستشاری نظامی ارایه می‌شود نشان خواهد داد، ایالات متحده در چارچوب مفاد یادداشت تفاهم سوم فوریه که برای هر دو طرف مفید بود، گام برداشته است. در واقع، ما فقط می‌توانیم در ارتباط با تأمین مالی خریدهای نظامی خارجی فقط در چارچوب قوانین آمریکا عمل کنیم و یا بخش عمده‌ای از یک برنامه موجود را لغو نماییم و یا کل قرارداد را خاتمه دهیم. ما شق اول را انتخاب کنیم. درخواست شما برای تحویل هواپیماهای آر.اف-4 ای، و همینطور درخواست‌های قبلی‌تان برای تحویل موشک‌های هارپون و کامیون‌های ام-825 اهمیت رسیدن به توافق بر سر مسایل ناشی از قراردادهای خریدهای نظامی خارجی موجود را تأیید می‌کند. طبق قوانین ایالات متحده، وزارت دفاع باید اطمینان حاصل کند که وجوه کافی برای تأمین مالی خریدهای نظامی خارجی وجود دارد. بنابراین توافق بر سر تقویت مالی صندوق امانی ایران تا سطحی که برای پوشش دادن تعهدات خریدهای نظامی خارجی که قبلاً منعقد شده‌اند کافی باشد، اهمیت عاجلی دارد. چنانکه می‌دانید، اقداماتی که ما در چارچوب یادداشت تفاهم انجام دادیم به منظور تضمین توانایی صندوق امانی برای پرداخت بدهی‌هایش فقط برای مدت نسبتاً کوتاهی بود. با توجه به لغو برنامه آر.اف-4 ای، در تاریخ 15 فوریه دستوراتی جهت خاتمه اکثر قراردادهای مرتبط با این برنامه صادر شد، زیرا هیچ خریدار احتمالی دیگری وجود نداشت. با وجود این، تولید موتورهای J79-17 ادامه یافت زیرا این موتورها در مراحل پایانی تولید بودند و پیش‌بینی می‌کردیم که نهایتاً خریداران دیگری برای آن پیدا خواهیم کرد (و مبالغ آن را به صندوق امانی ایران واریز خواهیم کرد.) البته بازگشایی خط تولید چندان دور از ذهن نیست، ولی مسلماً هزینه‌‌ و زمان تحویل از گذشته بیشتر خواهد بود. با وجود این، چنانکه در بالا توضیح دادم، نمی‌توانیم تأمین تجهیزات جدید عمده را تا زمانی که بر سر مسایل ناشی از قراردادهای خریدهای نظامی خارجی موجود به توافق نرسیده‌ایم، مورد نظر قرار دهیم. به اعتقاد من، پس از جلسه توجیهی هیأت مستشاری نظامی در آینده نزدیک، ملاقات ما در واشنگتن می‌تواند در حصول توافق بر سر برنامه‌های موجود خریدهای نظامی خارجی، رفع سوءتفاهم‌های احتمالی و شفاف‌سازی هر گونه روابط مجدد که متقابلاً مفید باشد، بسیار کمک خواهد کرد. بنابراین از حضور یک هیأت ایرانی در واشنگتن برای بررسی وضعیت برنامه‌های گذشته خریدهای نظامی خارجی و بحث بر سر نظرات شما درباره روابط آتی‌مان در چارچوب خریدهای نظامی خارجی استقبال می‌کنیم. پایان ارادتمند ـ سپهبد ارنست گریوز منبع: از مجموعه اسناد بدست آمده از لانه جاسوسی در تهران – كتاب یازدهم منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

مشاهدات افسر رابط مستشاري نيروي دريايي و AAIRA از وضعيت ايران

خيلي محرمانه ـ غيرقابل رؤيت براي بيگانگان شماره گزارش: 78 0530 846 6 14 نوامبر 1978 ـ 23 آبان 1357 از: دفتر وابسته دفاعي، تهران به: سازمان اطلاعات دفاعي، واشنگتن دي. سي. عنوان: مشاهدات افسر رابط مستشاري نيروي دريايي و AAIRA از وضعيت ايران 16ـ خلاصه: (بدون طبقه‌بندي) اين گزارش حاوي اطلاعاتي راجع به موقعيت كنوني ايران مي‌باشد. 17 تا 21 حذف شده است. 22ـ جزييات: (خيلي محرمانه ـ غيرقابل رؤيت براي بيگانگان) افسر رابط مستشاري نيروي دريايي و (AAIRA) در 14 و 15 نوامبر به منظور گردآوري اطلاعات، با اتومبيل گردشهايي در فرودگاه مهرآباد، جنوب تهران و فرودگاه دوشان‌تپه، داشتند و موارد زير توسط آنها مشاهده گرديد:1ـ هيچ زره‌پوشي ديده نشد. در مناطقي كه مورد مشاهده مأمور گزارشگر قرار گرفت، تانكهاي چيفتن، اسكورپيون و ام 60 (BTR 60 s) در معرض ديد نبود. 2ـ جلو دانشگاه تهران همچنان سنگرهاي موقتي وجود داشت اما تعداد كمي افراد نظامي در آنجا حضور داشتند. 3ـ ترافيك فرودگاه عادي به نظر مي‌رسيد. سه دستگاه هواپيماي تانكر KC-135 نيروي هوايي شاهنشاهي با آرايش نظامي در نزديكي مهرآباد ديده شدند و تقريباً 20 فروند جنگنده اف 4 با آرايش نظامي در حال پرواز بودند. 4- اهالي جنوب تهران علائم مشخص غيردوستانه از خود نشان مي‌دادند. مشتهاي گره‌‌كرده‌‌شان را به طرف مأموران گزارشگر تكان مي‌دادند و صداي دشنامهايشان بگوش مي‌رسيد كه اينها اعمالي عادي بودند، وسيله نقليه مورد استفاده ما يك استيشن زردرنگ دولت آمريكا بود كه به راحتي قابل شناسايي بود. 5ـ مغازه‌ها باز بودند و كار و كاسبي طبق معمول جريان داشت. مأموران گزارشگر از مغازه جواهرفروشي يك يهودي بازديد كردند و مطلع شدند كه تجار يهودي طلا، طلاهايشان را براي فروش به مردم، در دسترس گذاشته‌اند. جواهرفروش به مأمور گزارشگر گفت كه تجار يهودي در 14 نوامبر يك گردهم‌آيي داشته و تصميم گرفته‌اند كه مي‌بايست بار ديگر كالاهايشان را در اختيار مردم قرار دهند. 6- مناطق نزديك دوشان‌تپه وضعيت عادي داشته و امنيت پايگاه نيز عادي بود. 7ـ افسران گزارشگر از مشاهده اينكه تجارت و كسب و كار در مناطق بازديد شده مسير عادي خود را طي مي‌كنند، تعجب كرده‌اند. نظريات تهيه‌كننده: (خيلي محرمانه ـ غيرقابل رؤيت براي بيگانگان): روز 17 نوامبر روز ارتش ايران است، افسران گزارشگر احتمال مي‌‌دهند كه آرايش نظامي هواپيماهاي سوخت‌رسان و جنگنده‌ها براي تمرين پروازهاي مربوط به مانور هوايي باشد. مراسم سان و رژه مي‌تواند دليلي بر عدم حضور سلاحهاي خود كششي و زره‌پوش در شهر باشد. افسران گزارشگر احتمال مي‌دهند كه خودروهاي مزبور براي انجام مراسم رژه آماده شده‌اند. منبع: از مجموعه اسناد بدست آمده از لانه جاسوسي در تهران – كتاب نهم منبع بازنشر: تشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

ترور سه مستشار آمریكایی

در بحبوحه ضرباتی كه در بهار و تابستان 1355، چریك‌های فدایی را به مرز نیستی كشاند و عناصر فعالی از سازمان مجاهدین خلق نیز كشته و یا دستگیر شدند،‌ رهبری سازمان تصمیم گرفت به یك عمل چشمگیر و مؤثر نظامی دست بزند. تحلیل بر این مبنا قرار داشت كه پس از ضربات شدید وارد بر مجاهدین خلق و چریك‌های فدایی، می‌باید ـ اولاً ـ به نحوی ابراز و اعلام موجودیت مؤثر كرد و ـ ثانیاً ـ رژیم را در رویارویی پیچیده‌ای با حركت مسلحانه قرار داد. 1 سرانجام طرح ترور سه تن از مستشاران ضد جاسوسی آمریكا در ایران آماده شد و به اجرا درآمد. قبل از انكه به شرح دقیق عملیات مزبور پرداخته شود، یادآوری نكاتی ضروری است. بنا به قراین موجود، اطلاعات اولیه درباره این سه جاسوس به ظنّ قوی از طریق دولت شوروی به سازمان منتقل شده بود. دلایل و قراین این امر بدین قرار است: 1ـ سابقه اعترافات «وحید افراخته» در خصوص تبادل اطلاعات با سفارت شوروی 2ـ سه مستشار امریكایی شناسایی شده متخصصین عالی‌رتبه و مبرز دقیق‌ترین وسایل الكترونیكی بودندكه جریان نصب و اجرای سیستم‌های پیچیده استراق سمع جاسوسی را در «كبكان» واقع در مرز ایران و شوروی در قالب یك طرح سرّی هدایت می‌كردند. ارتباط این كارشناسان با ارتش ایران صرفاً با حساس‌ترین عناصر اداره دوم نیروی هوایی، دایره ضد جاسوسی اداره مستشاری آمریكا در نیروی هوایی (واقع در لویزان) و ایستگاه CIA در ایران (واقع در داخل سفارت آمریكا) بوده است. 3ـ ارتباطات بیرونی و نحوه زندگی و تردد افراد مزبور، هیچ‌گونه نمود و بروز حاكی از موقعیت و مأموریت آنها، نداشته و پوشش‌شان كاملاً مطمئن بوده است. بنابراین اطلاعات درباره آنها، نمی‌توانسته از خارج از محیط كارشان به دست آمده باشد. 4ـ مطابق اسناد موجود2،سازمان در آن زمان در درون ارتش ـ به ویژه در قسمت‌های حساس آن ـ عنصر نفوذی مهم و فعالی نداشته است. بنابراین سازمان از طریق عناصر وابسته و مرتبط با خود نمی‌توانست در این گونه موارد، آن هم بدین گونه حساس و ظریف، اطلاعات مؤثری به دست آورد. 5ـ نحوه شناسایی نیز فقط لباس نظامی فرد مورد نظر بوده است. در همه موارد قبلی به صورتی كه گفته شد، عمل شده؛ و تنها مورد استثنایی، همین سه كارمند مؤسسه «راكول اینترنشنال» است كه: ـ با لباس شخصی و توسط اتومبیل عادی تردد می‌كرده‌اند؛ ـ یك زن و گاه یك كودك نیز با جمع همراه بوده است؛ ـ در منطقه‌ای متفاوت از محل سكونت افسران نظامی آمریكا ساكن بوده‌اند (تهران‌پارس)؛ ـ افراد غیر نظامی شاغل در ایران محسوب شده و از جهت ظواهر هویتی مصون بوده‌‌اند. بنابراین هیچ قرینه‌ای برای شناسایی عادی این افراد توسط عناصر سازمان وجود نداشت و تنها از طریقی می‌بایست شناسایی و لو داده شده باشند كه به حیطه كار و مأموریتشان مربوط بوده است. 6ـ شوروی در حساسترین نقاط ارتش شاه و سیستم ضد جاسوسی و امنیتی آن جاسوس داشت كه امثال سرلشكر مقربی ـ با سی‌سال سابقه جاسوسی ـ از آن جمله بودند. در سال‌های 1353 ـ 1355 سه شبكه فعال جاسوسی شوروی در ایران كشف شد كه در آن از سرهنگ تا ستوان عضو بودند و امنیت اطلاعاتی ایشان نیز در بالاترین حد بود. به طوری كه رژیم نتوانست ریشه‌های اصلی را بیابد. مطابق اظهارات «محمد‌تقی شهرام» و تنی چند از اعضای سازمان مجاهدین خلق روایت رسمی درون تشكیلات از چگونگی شناسایی مستشاران مزبور به این شرح بوده است: در صبحگاه یك روز بهار 1355 یكی از سمپات‌های غیر فعال سازمان، كه مهندس مكانیك بود و در كارخانه‌ای كار می‌كرد، پس از رساندن یكی از بستگانش به فرودگاه، هنگام بازگشت، یك مسافر خارجی را سوار می‌كند. مسافر، كه هیئتی آمریكایی داشته، با لهجه ایالات جنوبی آمریكا خود را بلژیكی معرفی می‌كند. مهندس ایرانی قبلاً در تگزاس دانشجو بوده و با این لهجه آشنایی داشته است. مسافر ـ ضمناً می‌گوید كه بار اول است كه به ایران ‌آمده؛ ولی از برخورد وی با خیابان‌ها و حتی راهنمایی راننده به سوی هتل مورد نظر (هتل رویال واقع در خیابان تخت جمشید سابق و طالقانی فعلی ) بر می‌آید كه با شهر تهران آشناست. مهندس مزبور خود را دانشجوی زبان انگلیسی و علاقه‌مند مسافرت به آمریكا نشان می‌دهد و با مسافر قرار می‌گذارد كه به او سر بزند. سمپات مورد بحث ماجرا را برای عضو سازمان تعریف می‌كند و او هم وی را به ادامه تماسش با مرد «بلژیكی» تشویق می‌نماید. یك بار آن مرد از جوان ایرانی می‌خواهد كه او را به خیابان تخت طاووس (شهید مطهری)، پشت بیمارستان جم، برساند. هنگام پیاده شدن،‌اسم و آدرس یكی از دوستانش در نیویورك را به جوان ایرانی می‌دهد تا در صورت سفر به آمریكا، روی كمك او حساب كند. سازمان، از طرقی كه داشته و مشخص نیست (و به زعم پژوهشگران تألیف حاضر، عناصر اطلاعاتی شوروی بوده‌اند) كسب اطلاع می‌كند كه آن فرد مقیم نیویورك، سرگردی بازنشسته و مهندس تغذیه است كه ظاهراً مدیر شركتی است كه برای كشورهای سازمان عمران منطقه‌ای (آرـ سی‌ـ دی؛ ایران و پاكستان و تركیه) قرارداد خرید ارزان قیمت‌مواد دارویی منعقد می‌كند و بعداً جواب قطعی می‌رسد كه هم شركت مزبور و هم مدیر آن به C.I.A تعلق دارند. در ایران، عوامل سازمان از محلی كه در پشت بیمارستان جم قرار داشته مراقبت به عمل می‌آورند و متوجه می‌شوند كه این محل دارای دو در ورود و خروج است؛ یكی به قسمت آپارتمانی ساختمان باز می‌شود ـ كه آن مسافر همان جا پیاده شده بود ـ و دری دیگر بزرگ و ماشین رو است كه به یك خیابان فرعی باز می‌شود و روزی یكی دو بار یك اتومبیل رنجرور و یك فولكس واگن به آنجا رفت و آمد می‌كند. با تعقیب اتومبیل‌ها به خانه‌ای در منطقه تهران پارس (بین فلكه دوم و سوم) می‌رسند و ضمن مراقبت از خانه متوجه می‌شوند كه ـ به طور ثابت ـ پنج نفر در این خانه‌اند كه بعضی از روزها توسط اتومبیل‌های متعلق به آژانس‌های مختلف، از آنجا به مركزی در محل فرماندهی نیروی هوایی (واقع در خیابان پیروزی فعلی) و گاهی به سمت «دوشان تپه» تردد می‌كنند. 3 طرح ترور مدت زیادی به تعویق می‌افتد. مطابق اظهار تقی شهرام، ترور زمانی باید انجام می‌شد كه دو تن از آن پنج نفر ( یك زن و یك مرد سیاه‌پوست) در اتومبیل نباشند تا هم اختلال در عملیات پیش نیاید و هم سوءاستفاده تبلیغاتی نشود. در جریان شناسایی عملیات، مسیر دقیق حركت اتومبیل مستشاران مشخص شد. آنها هر روز صبح بین ساعت 7 تا 20/7 دقیقه، از تهران‌پارس (تقاطع خیابان دماوند، معروف به سه راه تهران‌پارس) عبور می‌كردند و نزدیك تقاطع سی‌متری نارمك، از خیابان خیام (یكی از خیابان‌های فرعی منشعب از میدان وثوق) می‌گذشتند. تصمیم گرفته شد كه آرایش تیم عملیات در این محدوده و در نقطه مشخصی از خیابان خیام صورت بگیرد. در جریان تدارك اجرای عمل برای تهیه اتومبیل راه‌بندان، یك فولكس واگن مستعمل ابتیاع شد.4 اتومبیل فرار نیز تهیه گردید. سلاح‌های مورد نیاز نیز به تناسب نقشی كه هر نفر در عملیات داشت، مهیا گردید. عابدینی نحوه انجام ترور را بدین قرار شرح می‌دهد: روز عمل (6/6/1355) تمام كارها مطابق برنامه انجام گرفت. راننده موتورسیكلت و فردی كه ترك او نشسته بود، به وسیله بوق و دست علامت مثبت دادند. تیم آماده شد. آرایش حمله صورت گرفت. راننده راه‌بندان، ‌ماشین را روشن كرد. چند لحظه بعد، اتومبیل حامل مستشاران از پیچ خیابان ظاهر شد. راننده راه‌بندان، راه ماشین را سد كرد. راننده مستشاران احساس كرد كه قضیه‌ای در كار است و فرمان را به سمت راست خودش چرخاند ولی به علت باریك بودن خیابان، كاری از دستش بر نمی‌آمد و راه بسته شد. مسلسل‌چی‌ها، پس از اینكه فرمانده به سرعت راننده مستشاران را تسلیم نموده و او را وادار كرد كه سرش را به زیر داشبورت ببرد، رگبار را به آمریكایی‌ها بستند. نفر جلویی (ویلیام كرونگارد) پس از تیر خوردن قصد فرار داشت،‌از ماشین خارج شد و به طرف پیاده رو رفت ولی مسلسل‌چی‌ او را دنبال كرده و در حالی كه در داخل جوی آب افتاده بود، كارش را تمام كرد. در این اثنا راننده ماشین راه‌بندان بایستی خارج می‌شد و به عنوان پشتیبان آتش مسلسل‌چی عقبی در كنار او می‌ایستاد، ‌منطقه را كنترل می‌كرد، مسلسل را از او گرفته و خشاب‌گذاری می‌كرد تا در همین اثنا وقتی مسلسل‌چی تیر خلاص به دو نفر عقب را بزند، دوباره مسلسل را به دست او می‌داد و به سمت ماشین فرار حركت می‌كردند. این مرحله از عمل، كه اصل قضیه هم بود، به طور كامل (منهای یكی دو مورد جزئی) انجام گرفت و ماشین در مسیر شناسایی شده حركت كرد. پس از طی مسافتی، یك نفر از سرنشینان را پیاده نمود، نمره جعلی را برداشته و دوباره به حركت ادامه داد. بعد از مدتی دو نفر دیگر را نیز پیاده نموده و خود راننده با ماشین فرار به سمت میدان خراسان حركت كرد، در حالی كه كیف‌های مستشاران نیز در داخل ماشین بود. ماشین فرار را در یكی از كوچه‌های حوالی میدان خراسان قرار داده وسایل درون آن را به ماشین دیگری ـ‌كه از قبل در آنجا قرار داده بود ـ منتقل نموده و با ماشین جدید به سمت یك پایگاه، كه می‌بایست وسایل به آنجا برده شود، حركت نمود. و بدین صورت عملیات خاتمه یافت. 5 افراد تیم عملیات ترور سه مستشار عبارت بودند از: 1ـ حسین سیاه كلاه (كاظم) ـ فرمانده عملیات؛ 2ـ مهدی فتحی (وحید) ـ معاون فرمانده و در واقع فرمانده اجرایی عملیات صحنه؛ 3ـ محسن طریقت (محمود)ـ مسلسل‌چی شماره 2؛ 4ـ قاسم عابدینی (عسكر)ـ راننده راه‌بندان و فرار؛ 5ـ شهرام محمدیان باجگیران (جواد)ـ راننده موتور و علامت دهنده؛ 6ـ غلامحسین صاحب اختیاری (شمس‌الله ـ اصغر)ـ موتورسوار و علامت دهند. 6 درست یك روز پس از این ترور،‌كه تبلیغات وسیعی نیز از سوی رسانه‌های گروهی غربی به ویژه آمریكایی درباره آن صورت گرفت، در چند نقطه دنیا از جمله آلمان، برزیل، ایالات متحده، انگلیس و كانادا، عناصری از سازمان جاسوسی شوروی دستگیر و افشا گردیدند. این نكته نیز احتمال دخالت شوروی در پشتیبانی اطلاعاتی عملیات ترور سه مستشار را تقویت می‌كرد. 7 نكته دیگر این بود كه ترور مزبور مقارن حضور شاه در آمریكا صورت گرفت. در آنجا شاه از سوی خبرنگاران و نمایندگان رسانه‌های جمعی تحت فشار قرار گرفته و متهم شده بود كه در ایران روشنفكران، نویسندگان و دیگر قشرهای غیر مسلح را اعدام می‌كنند. شاه نیز ادعا می‌كرد كه ایران «زندانی سیاسی» ندارد و همه «تروریست‌»‌اند. تا اینكه ناگهان این خبر اعلام شد كه سه كارشناس غیر نظامی آمریكایی را تروریست‌ها در ایران به قتل رساندند. شاه از تنگنا درآمد و با خوراك مناسب سیاسی ـ تبلیغاتی كه به دست آورده بود، همچنان بر مواضع و ادعاهایش پای فشرد و این حادثه را هم شاهد گرفت. مطبوعات ا یران اخبار ترور را منتشر و نام مقتولان را اعلام نمودند. روز ششم شهریور 1355 روزنامه‌ها تنها به این خبر اكتفا كردند كه: روبرت كرون گارد، ویلیام كاترل و دونالد اسمیت با اتومبیل در میدان وثوق تهران‌نو بودند كه یك فولكس واگن راه آنها را بست و چند تروریست آمریكایی‌ها را به ضرب گلوله كشتند. 8 از فردای آن روز جزئیات و مشروح این ترور، ‌همراه با مشخصات بیشتری از مقتولان (با تأكید بر هویت غیر نظامی آنها)، در روزنامه‌ها به چاپ رسید و اعلام شد كه جنازه‌های آمریكاییان به كالیفرنیا انتقال یافت. 9 تبعات این ترور، با كارگردانی عناصر ساواك و كمیته مشترك، برای هر دو گروه چریكی سنگین بود. در روزهای هشتم و پانزدهم شهریور سه چریك فدایی زندانی اعدام شدند. و ظرف یكی دو ماه تعداد كثیری از افراد عضو سازمان،‌ ضمن درگیری با اكیپ‌های كمیته مشترك، كشته شدند. پی‌نوشت‌ها: 1ـ یادداشت‌های قاسم عابدینی، صص 47ـ 49 و 79. 2ـ از جمله اظهارات وحید افراخته در آن زمان و باقیماندگان مركزیت سازمان مجاهدین خلق در آن مقطع. 3ـ اظهارات تقی شهرام و .. 4ـ از طریق پیگیری همین اتومبیل، نقش حسن آلادپوش در مراحل تداركاتی ترور لو رفت كه سرانجام آن، عملیات گسترده تعقیب و مراقبت موسوم به «كولاك» بود. حسن آلادپوش نیز در این جریان كشته شد. 5ـ یادداشت‌‌های قاسم عابدینی،‌صص 50ـ 51. 6ـ همان، ص 52. نیز خلاصه پرونده‌ها...، صاحب اختیاری، غلامحسین. 7ـ بولتن خبرگزاری پارس. 8ـ روزنامه كیهان،‌6/6/1356، ص 2. همان، 7/6/1356، ص 1 و 2. منبع: سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ج 2، ص 281ـ 275 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

ورود مستشاران آمریكایی به ایران

جنگ دوم جهانی از ابتدا با آثار ویرانگر و مخربی در داخل كشور همراه بود. تورم، افزایش قیمتها، تشكیل بازار سیاه، كمبود خوار و بار ، احتكار و قحطی كه نتیجه مستقیم حضور ارتش‌های بیگانه بود، موجبات نارضائی شدید مردم را فراهم ساخته بود. از طرفی به همین دلائل نفرت گسترده‌ای از انگلیس و روسیه به عنوان عوامل اصلی این نابسامانیها در جامعه وجود داشت. جامعه از یكسو نیازمند رسیدگی به اوضاع وخیم اقتصادی و بهبود وضع معیشتی مردم بود و از سوی دیگر بدبینی به قوای اشغالگر توقع جامعه را از آمریكا به عنوان كشوری كه به اندازه سایر متفقین نزد مردم ایران بد سابقه نبود، بالا برده بود. از سوی دیگر دولتهائی كه پس از سقوط رضاخان به قدرت رسیدند به اقتضای شرائط سیاسی و اجتماعی روز ، به آمریكا گرایش بیشتری داشتند. پس از سقوط رضاخان، احمد قوام ـ قوام‌السلطنه ـ در یكی از جلسات خصوصی خود با محمد‌رضا پهلوی جوان، ضمن تشریح نابسامانیهای ناشی از اشغال كشور توسط نظامیان شوروی و انگلیس و بدگوئی از عملكرد دولت فروغی، تأكید كرد كه راه رهائی كشور از این مشكلات، تكیه بر آمریكا به عنوان قدرت آینده جهان است. وی افزود تنها با این تكیه‌گاه است كه می‌توان از بند دو قدرت اشغالگر ایران رهائی یافت. این تلقی نقطه شروع رویكرد ایران به مستشاران آمریكائی و باز كردن پای آنان در امور داخلی ایران بود. هنگامی كه قوام پس از سقوط رضا شاه به نخست وزیری رسید ـ مرداد 1321 -همكاری نزدیك با آمریكا را جزء اصول اساسی سیاستش قرارداد. وی برای طرحی كه در سر داشت،‌كسانی را در مناصب مختلف برگزید كه بیشترین توجه را به آمریكا داشتند.1 اولین دسته از نیروهای نظامی آمریكا تحت عنوان «میسیون نظامی ایران» در آذر 1321 زمان نخست‌وزیری قوام وارد ایران شدند. این عده غالباً از دسته مهندسی ارتش آمریكا بودند و عملیات حمل مواد و اداره راه‌آهن رادر جنوب از انگلیس تحویل گرفتند. در حقیقت ورود آمریكائیها به ایران با تلاش دولت قوام و عدم مخالفت انگلیس صورت گرفت . سفر دوم «میلسپو» به ایران نیز مانند سفر اول وی در دوران دولت قوام انجام پذیرفت. 2وی همچون گذشته پس از ورود به ایران امور خزانه‌داری را بر عهده گرفت. مقارن سفر میلسپو، دو هیأت مستشاری دیگر نیز به تهران آمدند. یكی به ریاست «سرلشكر جان گریلی» برای تجدید سازمان ارتش و دیگری به ریاست «سرهنگ نورمن شوارتسكف» برای نوسازی ژاندارمری. این دو هیأت پیش از آنكه اجازه استخدام آنها در مجلس شورای ملی تصویب شود به دعوت دولت وارد تهران شده كار خود را آغاز كردند. 3 ورود هیأتهای مستشاری در دولت سهیلی نیز متعاقب قراردادی كه در 12 آبان 1322 میان ایران و آمریكا به امضا رسید ادامه یافت. این هیأتها كه شامل مستشاران مالی، نظامی، بهداشتی، كشاورزی و نفتی بودند به تدریج از معافیتهای مالیاتی و امتیازات كاپیتولاسیون نیز برخوردار شدند. مناسبات همه جانبه آمریكا با ایران در سالهای اولیه دهه 1320 چنان به سرعت پیش می‌رفت كه «والاس موری» وزیر مختار آمریكا در تلگرامی به وزارت خارجه آمریكا نوشت «ما به زودی در وضعیتی قرار خواهیم گرفت كه عملاً ایران را اداره خواهیم كرد.» 4 با این حال هیئت ‌های مستشاری بیش از آنكه در خدمت مردم فقیر ایران باشند، در خدمت ارتش‌های متفقین بودند. وظیفه میلسپو در درجه نخست تأمین خواربار و نیازهای دهها هزار نظامی آمریكائی و روسی و انگلیسی بود كه در شهرهای ایران حضور داشتند. بدین جهت اقدامات او بویژه در زمینة وصول مالیاتها علاوه بر روزنامه‌های چپگرا، مورد انتقاد جراید راستگرا و تعدادی از نمایندگان ناسیونالیست مجلس قرار گرفت كه لغو اختیارات گستردة او را خواستار بودند. هنگامی كه مجلس در دی ماه 1323 اختیارات اقتصادی میلسپو را لغو كرد، او زیر بار نرفت و استعفا داد و در بهمن همان سال ایران را ترك كرد. سایر مستشاران مالی امریكایی نیز بتدریج ایران را ترك كردند. ولی حضور مستشاران امریكایی در ایران همواره با تبعات منفی برای مردم مواجه بود و این تبعات بویژه در زمینه های اقتصادی چشمگیرتر می‌نمود. ورود مستشاران امریكایی به ایران موجب تشدید نفوذ اقتصادی و سیاسی آمریكا در ایران گردید. چنانكه تجارت خارجی با ایالات متحده در سال 1324 بالغ بر 25 درصد تجارت خارجی ایران را به خود اختصاص داد. در حقیقت در سالهای جنگ دوم جهانی و بعد از آن دولت امریكا مقامی را بدست آورد كه قبل از جنگ دولت آلمان هیتلری توانسته بود با همان سرعت در اقتصاد و سیاست ایران كسب كند. 5 كمبود ارزاق و مایحتاج عمومی بر اثر سوء استفاده‌های مستشاران امریكایی تشدید شد. بهای اجناس سیر صعودی پیدا كرد و مشكلات مردم افزایش یافت. برای مثال مردم تبریز كه مركز غله‌خیزترین استان كشور است، در بهمن و اسفند 1321 دچار چنان گرسنگی و قحطی شدند كه نانواها به جای نان سیب‌زمینی تحویل مردم دادند. در نتیجه روز 26 اسفند همان سال مردم دست از كار كشیدند و به عمارت استانداری هجوم بردند. حال آنكه طبق اظهار نظر كمیسیون دادگستری مجلس شورای ملی در آن زمان دولت در نقاط مختلف آذربایجان غله داشت و فقط فراهم ساختن وسیله حمل آن لازم بود. ولی «مستر ویویان» مستشار آمریكائی خواروبار در آذربایجان كه خود مسئولیت مستقیم این وضع را به عهده داشت به جای انجام اقدامات عاجل به تهران فرار كرد و در تهران ارتقاء مقام یافت و به مدیریت كل نظارت صنعتی منصوب شد. 6 بدبینی مردم ایران به امریكاییها زمانی افزایش یافت كه آنان نیز مانند انگلیسی‌ها و روسها درصدد كسب امتیازات نفتی از دولت برآمدند. از این رو از نظر اكثر مردم ایران رویارویی امریكا با كمونیسم در ایران، مقابله با عقاید چپ افراطی، اعمال فشار به روسیه برای خارج كردن نیروهایش از شمال ایران و كمكها و وامهای بعدی واشنگتن به حكومت تهران بیشتر در چهارچوب دكترین امریكا و اهداف برنامه‌ریزی شده آن كشور برای نفوذ در كشورهای آسیایی بود.7 پی‌نوشت ها : 1ـ نشست تخصصی: حق قضاوت كنسولی كاپیتولاسیون، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار 1384، ص 59 2ـ لایحه استخدام میلسپو ابتدا در مرداد 1301 به تصویب مجلس رسید و وی در ۲۷ آبان همان سال به ایران آمد، اما با رضا شاه اختلاف پیدا كرد و در خرداد 1306 به كار خود خاتمه داد و در ماه مرداد همان سال ایران را ترك كرد. 3ـ سفر این دو هیأت به تهران در 11 آبان 1321 صورت گرفت در حالی كه قانون اجازه استخدام آنان در اول آبان 1322 به تصویب مجلس رسید. 4ـ سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی؛ نشر البرز؛ عبدالرضا هوشنگ مهدی؛ 1373، ص 89. 5ـ گذشته چراغ راه آینده است، انتشارات ققنوس، ن جامی؛ پائیز 1362، ص 179. 6ـ به نقل از گزارش دكتر مصدق به مجلس شورای ملی در جلسه 31/1324؛ گذشته چراغ راه آینده است، همان، ص 183، 7ـ به مقاله «ایران و اصل 4 ترومن» در سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی مراجعه شود. منبع: پورتال نور منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

احیاء کاپیتولاسیون و مصونیت مستشاران نظامی آمریکا در ایران

مقدمه کاپیتولاسیون تلفظ فرانسوی از واژه یCapitulation می باشد. این واژه دارای معانی مختلفی از جمله تسلیم شدن، سازش کردن، گذشت کردن، تنظیم کردن قرارداد یا مشخص کردن عناوین و شرایط یک عهدنامه است. در رم باستان کاپیتولاسیون به سوگندنامه امپراتوران گفته می شد. این لغت در اصطلاح امروزی به عهدنامه یا قراردادی اطلاق می شود که میان کنسول ها و نمایندگان دولت بیگانه در کشور میزبان، منعقد می شود تا به موجب آن، اختیاراتی فراتر از قوانین کشور میزبان به آنان اعطا شود. کاپیتولاسیون در حقیقت همان حق قضاوت کنسولی است که قضاوت نهایی راجع به اقدامات یک تبعه خارجی در کشور دیگررا بر عهده ی قوانین آن کشور نمی داند، بلکه بر عهده ی قوانین دولت متبوع این فرد می باشد. این گونه حقوق و امتیازات که به اتباع خارجی در یک کشور داده می شود، در واقع یک امتیاز استعماری است. زیرا برای اتباع یک کشور خارجی در کشوری که مقررات کاپیتولاسیون را پذیرفته است، مصونیت قضایی ایجاد کرده و آنها را از تعقیب و مجازات اعمال خلاف خود در کشوری که مرتکب جرم یا خلاف شده اند، مصون می دارد. این قراردادها، گاهی از این هم فراتر رفته، حقوق و امتیازات دیگری از قبیل معافیت های گمرکی و مالیاتی یا حق مالکیت و فعالیت های تجارتی برای اتباع بیگانه قائل می شود.(۱) بهانه و دلیل عقد قراردادهای کاپیتولاسیون بین کشورهای اروپایی، ممالک آسیایی و آفریقایی این بود که مراجع قضایی، این کشورها را برای رسیدگی به دعاوی اتباع خود صالح نمی دانستند و یا ادعا می کردند که اتباع آنها فقط در صورتی حاضرند در این کشورها کار کنند که تحت حمایت قوانین خود باشند. (۲) کاپیتولاسیون به استثنای بعضی کشورهای کوچک مانند عمان به تدریج ملغی شده است. از جمله در ژاپن در سال ۱۸۹۹، در ترکیه در سال ۱۹۲۳، در تایلند در سال ۱۹۲۷، در ایران در سال ۱۹۲۸، در مصر در سال ۱۹۳۷ و در چین در سال ۱۹۴۳ لغو گردیده است. (۳) پیشینه تاریخی کاپیتولاسیون در ایران مقررات کاپیتولاسیون برای اولین بار در سال ۱۸۲۸ میلادی، به موجب عهدنامه ی ترکمنچای به کشورمان تحمیل شد. به دنبال تحمیل این قرارداد کشورهای اسپانیا، فرانسه، آمریکا، اتریش، بلژیک، یونان، ایتالیا، انگلیس، هلند، دانمارک، سوئد، سوئیس، آرژانتین، مکزیک، شیلی و برزیل درخواست چنین حقی را کردند. این قرارداد در سال ۱۹۲۱، از طرف شوروی جهت نشان دادن حسن نیت به همسایگان به طور یک جانبه لغو گردید. به دنبال این اقدام مجلس ششم شورای ملی نیز تحت فشار اقلیت تحت رهبری مرحوم سید حسن مدرس در یکی از نخستین اقدامات خود لایحه ی کاپیتولاسیون را در اردیبهشت ۱۳۰۶ (مه ۱۹۷۲) لغو کرد و متعاقباً وزارت خارجه ی ایران نیز به تمامی دولت هایی که اتباعشان از مزایای کاپیتولاسیون استفاده می کردند، یک سال مهلت داد تا قراردادهای جدیدی را باایران به امضاء برسانند. (۴) به این ترتیب در ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۰۷ شمسی (هشتم مه ۱۹۲۸ میلادی) با پایان گرفتن یک سال مهلت مقرر برای دولت های خارجی، مردم ایران پایان یک قرن پیمان ظالمانه ی کاپیتولاسیون را در تهران و شهرستان ها جشن گرفتند. در سال ۱۳۴۳، رژیم پهلوی درصدد احیای کاپیتولاسیون برآمد. روز ۲۱ مهر ۱۳۴۳، لایحه ی استعماری کاپیتولاسیون باردیگر در مجلس شورای ملی (مجلس بیست و یکم) تحت نام «لایحه ی اجازه به مستشاران نظامی آمریکا برای استفاده از مصونیت سیاسی و اجتماعی و معافیت های مصرح در قرارداد وین » به تصویب رسید. این مصوبه یکی از بزرگترین خیانت های رژیم شاه به ملت ایران بود که یک سال پس از فاجعه ی ۱۵ خرداد ۴۲، شکل گرفت و زمینه ساز تبعید حضرت امام خمینی قدس سره به خارج از کشور گردید. لایحه ی استعمار کاپیتولاسیون، پس از توطئه مربوطه و به برگزاری رفراندوم قلابی «شاه و مردم» و تصویب لایحه ی «انجمن های ایالتی و ولایتی» که هر دو با موضع گیری قاطع امام قدس سره خنثی و بی اثر ماندند، نقشه ی جدیدی بود که آمریکایی ها به وسیله ی رژیم پهلوی برای تحقیر مردم ایران طراحی کرده بود. دوام رژیم شاه بستگی به حضور مستشاران آمریکایی در ایران داشت. از این رو شاه حاضر به اعطای هر گونه امتیازی به آنان بود . به ویژه آن که برای اجرای سریع اصلاحات اقتصادی و سیاسی مورد نظر کاخ سفید، زیر فشار آمریکا قرار داشت. از این رو پیشنهاد تصویب کاپیتولاسیون که در اسفندماه سا ل ۱۳۴۰، از طرف سفارت آمریکا در تهران به دولت وقت ایران داده شد، در ۱۳ مهرماه ۱۳۴۲، بدون سر و صدا در کابینه ی امیراسدالله علم مورد تصویب قرار گرفت و در مرداد سال ۱۳۴۳، نیز سنا آن را تصویب نمود. سپس در ۲۱ مهرماه حسنعلی منصور نخست وزیر وقت آن را به مجلس برد و نمایندگان نیز آن را تصویب کردند. عکس العمل امام خمینی قدس سره امام خمینی قدس سره در پی تصویب این لایحه ی روز چهارم آبان ۱۳۴۳، که مصادف با میلاد حضرت فاطمه علیها السلام بود، این خیانت رژیم شاه را مورد حمله شدید قرار دادند، و چنین(۵) فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون – من تأثرات قلبی خودم را نمی توانم اظهار کنم، قلب من در فشار است. این چند روزی که مسایل اخیر ایران را شنیده ام، خوابم کم شده (گریه ی حضار) ناراحت هستم، قلبم در فشار است. با تأثرات قلبی، روزشماری می کنم که چه وقت مرگ پیش بیاید (گریه ی شدید حضار) ایران دیگر عید ندارد (گریه ی حضار) عید ایران را عزا کرده اند (گریه ی حضار) عزا کردند و چراغانی کردند، عزا کردند و دسته جمعی رقصیدند. ما را فروختند، استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانی کردند، پایکوبی کردند. اگر من به جای اینها بودم، این چراغانی ها را منع می کردم. می گفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند، بالای سر خانه ها بزنند، چادر سیاه بالا ببرند. عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند. قانونی در مجلس بردند در آن قانون اولاً ما را ملحق کردند به پیمان وین و ثانیاً الحاق کردند به پیمان وین! که تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانواده هایشان، با کارمندهای فنی شان، با کارمندان اداری شان، با خدمه شان، با هر کس که بستگی به آنها دارد، اینها از هر جنایتی که در ایران بکنند مصون هستند، اگر یک خادم آمریکایی، اگر یک آشپز آمریکایی مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلوی او را بگیرد! دادگاه های ایران حق ندارند محاکمه کنند! بازپرسی کنند! باید برود آمریکا! آن جا در آمریکا ارباب ها تکلیف را معین کنند! دولت سابق این تصویب را کرده بود و به کسی نگفت. دولت حاضر این تصویب نامه را در چند روز پیش از این برد به مجلس شورا و در آن جا صحبت هایی کردند، مخالفت هایی شد، بعضی از وکلا هم مخالفت هایی کردند. صحبت هایی کردند، لکن مطلب را گذراندند. با کمال وقاحت گذراندند، دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد. ملت ایران را از سگ های آمریکا پست تر کردند، اگر چنان چه کسی سگ آمریکایی را زیر بگیرد، بازخواست از او می کنند، اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد، بازخواست می کنند و اگر چنان چه یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، مرجع ایران را زیر بگیرد، بزرگتر مقام را زیر بگیرد، هیچ کس حق تعرض ندارد، چرا؟ برای این که می خواستند وام بگیرند از آمریکا، آمریکا گفت این کار باید بشود…» امام در بخش دیگری از فرمایشات خود، خطاب به رژیم پهلوی گفتند: «نظامیان آمریکایی، مستشاران نظامی آمریکایی به شما چه نفعی دارند؟ آقا اگر این مملکت اشغال آمریکاست، پس چرا این قدر عربده می کشید، پس چرا این قدر دم از ترقی می زنید؟ اگر این مستشاران نوکر شما هستند، پس چرا از ارباب ها بالاترشان می کنید؟ پس چرا از شاه بالاترشان می کنید؟ اگر نوکرند مثل سایر نوکرها با آنها عمل کنید، اگر کارمند شما هستند، مثل سایر ملل که با کارمندانشان عمل می کنند، شما هم عمل کنید… … چه می خواهند با ما بکنند؟ این دولت چه می گوید به ما؟ این مجلس چه کرد با ما؟ این مجلس غیرقانونی، این مجلس محرم، این مجلسی که به فتوا و به حکم مراجع تقلید تحریم شده است، این مجلسی که یک وکیلش از ملت نیست… ای سران اسلام! به داد اسلام برسید، ای علمای نجف! به داد اسلام برسید، ای علمای قم! به داد اسلام برسید، رفت اسلام. ( گریه ی شدید حاضرین در مجلس) ای ملل اسلام! ای سران ملل اسلام! ای رؤسای جمهوری ملل اسلامی! ای سلاطین ملل اسلامی! ای شاه به داد خودت برس٫ به داد همه ی ما برسید. ما زیر چکمه ی آمریکا برویم چون ملت ضعیفی هستیم؟! چون دلار نداریم؟! آمریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، شوروی از هر دو بدتر، همه از هم پلیدتر. اما امروز سر و کار ما با این خبیث هاست، با آمریکاست. رییس جمهور آمریکا بداند، بداند این معنا را که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما، امروز منفورترین افراد بشر است پیش ملت ما، یک همچنین ظلمی به دولت اسلامی کرده است، امروز قرآن با او خصم است ، ملت ایران با او خصم است. دولت آمریکا بداند این مطلب را، ضایع کردند او رادر ایران. خراب کردند او را در ایران. برای مستشارها مصونیت می گیرید؟ بیچاره وکلا داد زدند آقا از این دوست های ما بخواهید به ما این قدر تحمیل نکنند، ما را نفروشید، ما را به صورت مستعمره در نیاورید، کی گوش داد به اینها؟ از پیمان وین یک ماده را اصلاً ذکر نکرده اند، ماده ی ۳۲ ذکر نشده است، من نمی دانم آن ماده چه هست، من که نمی دانم رییس مجلس هم نمی داند، وکلا هم نمی دانند، نمی دانند که قبول کردند طرح را، طرح را قبول کردند، طرح را امضاء کردند، تصویب کردند. اما عده ای اقرار کردند که ما اصلاً نمی دانیم چیست – آنهاهم لابد امضاء نکرده باشند – آن عده دیگر بدتر از آنها بودند، یک عده جهالند اینها. رجال سیاسی ما، صاحب منصب های بزرگ ما، رجال سیاسی ما، یکی بعد از دیگری را کنار می گذارند، الان در مملکت ما به دست رجال سیاسی که وطن خواه دیگری کنار می گذارند. دیگر برای شما آبرو گذاشتند؟ برای نظام شما آبرو گذاشتند که یک سرباز آمریکایی بر یک ارتشبد ما مقدم است؟ یک آشپز آمریکایی بر یک ارتشبد ما مقدم شد؟ در ایران دیگر برای شما آبرو باقی ماند؟ اگر من بودم استعفاء می کردم، اگر من نظامی بودم، استعفاء می کردم، من این ننگ را قبول نمی کردم، اگر من وکیل مجلس بودم استعفاء می کردم.» امام خمینی قدس سره در بخش دیگری از سخنان خود تأکید کردند: «آقا تمام گرفتاری ما از این آمریکاست، تمام گرفتاری ما از این اسرائیل است. اسرائیل هم از آمریکاست، این وکلا هم از آمریکا هستند، این وزرا هم از آمریکا هستند، همه تعیین آنهاست. اگر نیستند چرا نمی ایستند در مقابل داد برنند؟» ایشان در پایان خطاب به نمایندگان مجلس شورای ملی گفتند: «شما که وکیل ما نیستید، وکیل هم بودید، اگر خیانت کردید به مملکت خود به خود از وکالت بیرون می روید، این خیانت به مملکت است. خدایا اینها خیانت کردند به مملکت ما. خدایا دولت به مملکت ما خیانت کرد، به اسلام خیانت کرد، به قرآن خیانت کرد. وکلای مجلسین خیانت کردند. آنهایی که موافقت کردند با این امر، وکلای مجلس سنا خیانت کردند به این مملکت، آنها وکیل نیستند، دنیا بداند، اینها وکیل ایران نیستند، اگر هم بودند من عزلشان کردم، از وکالت معزولند، تمام تصویب نامه هایی که تا حالا نوشته اند، تمامش غلط است.» امام خمینی قدس سره همچنین در همان روز (۴/۸/۱۳۴۳) پیام جداگانه ای انتشار دادند(۶) و در این پیام لایحه ی مزبور راسند بردگی ملت ایران لقب دادند. با حمله ی شدید علیه آمریکا و انگلیس فرمودند: دنیا بداندکه هر گرفتاری ای که ملت ایران و ملل مسلمین دارند، از اجانب است. از آمریکاست. ملل اسلام از اجانب عموماً و از آمریکا خصوصاً متنفر است. بدبختی دول اسلامی، از دخالت اجانب در مقدرات آنهاست، اجانبند که مخازن پرقیمت زیرزمینی ما را به یغما برده و می برند، انگلیس است که سالیان دراز طلای سیاه ما را بهای ناچیز برده و می برد. اجانبند که کشور عزیز ما را اشغال کرده و بدون مجوز از سه طرف به آن حمله کرده و سربازان ما را از پای در آوردند. دیروز ممالک اسلامی به چنگال انگلیس و عمال آن مبتلا بودند، امروز به چنگال آمریکا و عمال آن. آمریکاست که از اسرائیل و هواداران آن پشتیبانی می کند، آمریکاست که به اسرائیل قدرت می دهد که اعراب مسلم را آواره کند، آمریکاست که وکلا را یا بی واسطه یا با واسطه بر ملت ایران تحمیل می کند، آمریکاست که اسلام و قرآن مجید را به حال خود مضر می داند و می خواهد آنها را از جلو خود بردارد، آمریکاست که روحانیون را خار راه استعمار می داند و باید آنها را به حبس و زجر و اهانت بکشد، آمریکاست که به مجلس و دولت ایران فشار می آورد که چنین تصویب نامه ی مفتضحی را که تمام مفاخر اسلامی و ملی ما را پایمال می کند تصویب و اجرا کنند، آمریکاست که با ملت اسلام معامله وحشیگری و بدتر از آن می نماید.» ترور حسنعلی منصور نخست وزیر حسنعلی منصور نخست وزیر وقت ایران سه ماه پس از به تصویب رساندن لایحه کاپیتولاسیون در روز اول بهمن ۱۳۴۳، به ضرب گلوله ی «بخارایی» عضو هیأت های مؤتلفه اسلامی در مقابل مجلس به قتل رسید. منصور، بانی تدوین و تنظیم پیمان کاپیتولاسیون، قبلاً یکی از دیپلمات های وزارت امور خارجه بود. او فعالیت سیاسی خود را در سال ۱۳۴۰ و با تأسیس «کانون مترقی» که یک مجموعه ی وابسته، با هدف تسریع اجرای اصلاحات آمریکایی رژیم شاه در عرصه ی اقتصادی بود، آغاز کرد. این کانون در سال ۱۳۴۲، به «حزب ایران نوین» تغییر نام داد. منصور از اعضای مؤثر لژ فراماسونری در ایران بود. لغو رسمی کاپیتولاسیون در جمهوری اسلامی ایران روز ۲۳ اردیبهشت ۱۳۵۸، قرارداد کاپیتولاسیون در ایران رسماً لغو شد. در این روز، وزارت امور خارجه طی اطلاعیه ای اعلام کرد به پیشنهاد هیأت وزیران دولت موقت جمهوری اسلامی ایران و تصویب شورای انقلاب اسلامی، قانون مصوب ۲۱ مهرماه ۱۳۴۳، راجع به اجازه ی استفاده مستشاران نظامی آمریکادرایران از مصونیت ها ومعافیت های قراردادوین(کاپیتولاسیون) از تاریخ ۲۳/۲/۱۳۵۸، لغو شد. (۷) پی نوشتها: ۱- فرهنگ جدید سیاسی – محمود مهرداد – انتشارات هفته – ص ۸۹٫ ۲- همان. ۳- فرهنگ سیاسی – فلورنس الیوت – ص ۱۱۶٫ ۴- روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی – باقر عاقلی – ج ۱ – ص ۲۳۰٫ ۵- صحیفه ی نور – ج ۱ – ص ۱۰۲٫ ۶- صحیفه ی نور- ج اول – ص ۱۰۹٫ ۷- روزنامه ی کهیان – ۲۴/۲/۱۳۵۸ – صفحه ی دوم. منبع: تسخیر- سایت دانشجویان پیرو خط امام منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

کاپیتولاسیون و ترور منصور

مرحوم حاج سعید امانی برادر و همرزم شهید امانی می‌گوید: «وقتی که حضرت امام برای مردم بیان کردند که برای مبارزه با رژیم باید فعالیت چشمگیری داشت اینها به این نتیجه رسیدند که یک نمونه از فعالیت بالاتر ایجاد گروه و مبارزه مسلحانه است. در بعضی موارد ـ چون در آن سنخ فکری جامعه هنوز مبارزه مسلحانه اعتبار لازم را نداشت ـ بعضی به شهید حاج صادق اشکال می‌گرفتند که چرا اقدام مسلحانه کرده است و ما جواب می‌دادیم که او یک قدم بدون اجازه مراجع و ولی فقیه برنمی‌دارد». دکتر بادام‌چیان در زمینه اذن علما چنین نقل می‌نماید:«برای اعدام انقلابی شاه و یا منصور هم نظر علما و بزرگان را خواستند قبل از تبعید امام فرموده بودند حالا زود است و پس از آن که به ایشان دسترسی نبود شهید مطهری و شهید بهشتی [که حضرت اما برای چنین مواقعی منصوب فرموده بودند] در این قضیه اجازه دادند و در نهایت مرجع تقلیدی مثل آیت‌الله میلانی حکم را تأیید نمودند». حاج تقی خاموشی نیز می‌گوید:«خدمت اکثر مراجع که می‌رسیدیم از جواب قاطع ابا می‌کردند و بطور ضمنی می‌گفتند این کار ممدوح است منتها با این کیفیت که بخواهید رأس یعنی شاه را بزنید شرایط مهیا نیست و هرج و مرج می‌شود، ما نیاز به مجوز قطعی داشتیم تصمیم بر این شد که به علت عدم دسترسی به امام به آیت‌الله میلانی که در ایران محل صدور حکم بعد از امام بودند مراجعه کنیم. به همراه برادر دیگری خدمت ایشان رسیدیم و در مورد ترور شاه یا منصور سؤال کردیم ایشان در مرحله اول از جواب صریح ابا کردند و بعد من عرض کردم لطفاً اگر می‌شود صریحاً بفرمایید که اگر ما برویم و این کار را انجام دهیم آیا در نزد خدا مأجور هستیم و ثانیاً مسئولیتی بر گردن ما نیست که آن دنیا بخواهیم جواب دهیم؟ ایشان فرمودند: «اگر این کار بشود در مورد شخص منصور خیلی بجا و به مورد است و از نظر شرعی بسیار شایسته است» این جمله دقیقاً لفظ به لفظ ایشان است این جواب قاطع را که گرفتیم با توجه به صحبتهای حضرت امام حجت بر ما تمام شد». اخطار نهایی آقای شهاب می‌گوید:«حضرت امام که در 13 آبان تبعید شدند ما قصد برپایی یک مراسم اعتراض داشتیم ولی در هر مسجدی می‌خواستیم مراسم برگزار کنیم ممنوع بود بالاخره در مسجد سید عزیزالله خدمت آیت‌الله العظمی آقای خوانساری بزرگ رسیدیم ایشان با شرط عدم تداخل با نماز اجازه فرمودند و مراسم تشکیل شد و یکی از برادران صحبت کردند. پس از سخنرانی قطعنامه‌ای خوانده شد که به رژیم اخطار کرد اگر چنانچه تا چهل روز دیگر جوابی دربارة امام داده نشود ما کاری که وظیفة الهی است انجام می‌دهیم. در روز 21 آذرماه ـ مقارن با فتح آذربایجان ـ شاه ملعون در ایوان شهرداری ایستاده بود و سان می‌دید ما در آن روز در مراسم رژه تراکتهایی پخش کردیم که ما چنین مراسمی داریم. رژیم مجبور شد مسجد را نبندد و ما در مسجد قطعنامه را خواندیم. اگر دقت کنید 40 روز که از 21 آذر بگذرد همان اول بهمن است که منصور را زدیم البته در این فاصله جلسات روشنگری داشتیم که قرار شد هرکدام از سخنرانان را گرفتند دیگر بجایش برود. آقای باهنر، آقای مروارید و.‌.‌. به منبر رفتند و همه را گرفتند». مکان اجرای حکم در رابطه با مکان اجرای حکم سه امکان وجود داشت، مسجد مجد که منصور برای ختم می‌رفت، افتتاح شرکت تعاونی ارتش و مقابل مجلس. یکی از همرزمان شهیدان می‌گوید: «.‌.‌. در رابطه با مسجد مجد، برادران در زندان ] مطلب را اینگونه [ باز کردند که وقتی خدمت شهید صادق امانی گفتند که در مسجد مجد برای ما ساده‌ترین راه است که انجام بدهیم، و گیر هم نمی‌افتیم، احتمال خطر هم بسیار کم است، در تعاونی ] نیز [ امکان عمل زیاد است ولی خطر یک خورده بیشتر از آن مسجد است، اما در میدان بهارستان جلوی مجلس احتمال توفیق کم است و خطر زیاد، ] بالاخره [ در جمع‌بندی، شهید صادق امانی رحمه‌الله علیه (که من شاید در سطح خودمان نمی‌توانستم نظیری برای او بشناسم و هنوز هم نمی‌شناسم، او بی‌شک حدود 4000 حدیث از حفظ بود و واقعاً وقتی ما او را از دست دادیم، برایمان بسیار گران بود او در بسیاری از مراحل که ما گیر می‌کردیم یکدفعه می‌دیدیم که شهید صادق امانی از چنته یک حدیثی بیرون کشید و واقعاً از مشکلات بیرونمان می‌آورد.) می‌گوید که مسجد کم خطر است اما بعداً کسانی که به مسجد نمی‌آیند، می‌گویند آنجا خطر است. ما در خانة خدا که جای امن است نباید چنین کاری را بکنیم، باید خطر را با خودمان بخریم و آسان را نپذیریم. در رابطه با تعاونی به این می‌رسند که اگر در آنجا منصور را بزنند با اینکه راحت‌تر از بهارستان است، نتیجه‌اش این شود که می‌توانند بگویند اینها ضد تعاونی بودند که در تعاونی منصور را زدند.‌.‌. می‌توانستند عده‌ای واقعاً صحنه را جوری جلوه دهند، که اینها طرفدارهای سرمایه‌دارها هستند یا با تعاونی مخالفند. امام در مجلس او قرارداد تازه‌ای را که یک وضع بسیار زشتی را برای ملتمان دومرتبه پیش‌بینی می‌کردند، داشت به مجلس می‌برد.‌.‌.» شب عملیات بدر در شب عملیات این چهار شهید عزیز در منزل شهید بخارایی جمع شدند آخرین دقتهای لازم را در برنامة خود انجام دادند. شهید عراقی در اینباره می‌گوید: «اینها جلسه‌ای در شب پنج‌شنبه داشتند؛یک قطعنامه ای در 6 ماده تنظیم می‌شود: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم «ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص» ناله را هرچند می‌خواهم که پنهان برکشم سینه می‌گوید که من تنگ آمدم فریاد کن ما با قلبی سوزان آماده شهادتیم، دیدن این تن‌های برهنه، شکمهای گرسنه و بدنهای ناتوانی که زیر تازیانه‌های عمّال استعمار آنها را به پرستیدن پیکر محنوس شاه وا می‌دارند، ما و هر انسان را رنج می‌دهد. ما برای اولین‌بار شلیک گلوله را بر روی دشمنان شما ملت ایران، طنین‌انداز می‌کنیم، باشد که شما نیز پیروی کنید. .‌.‌. ما همانند سرور شهیدان حسین‌بن علی علیه‌السلام زندگی را عقیده و جهاد در راه آن می‌دانیم.‌.‌. شما ای ملت ایران.‌.‌. با قلبی مملو از ایمان به پاخیزید و این عاملین منفور استعمار و حیات کثیف حاکمه را یکباره نابود سازید. ما از ورای این جهان با شما سخن می‌گوییم. نترسید به پاخیزید و خود را به کاروان شهداء ملحق سازید.‌.‌. که به امضای چندتا از برادران می‌رسد که علت عمل بیان بشود توی آن، که چرا ما این کار را کردیم و هرکدام از این برادران که موفق بشوند این کار را در آن روز انجام بدهند، آن قطعنامه که به امضای او هست پخش بشود. و علاوه بر اینها مرحوم بخارایی خودش هم در حدود نیم ساعت صحبت می‌کند و خطاب می‌کند به نسل جوان و جوانان که: من از دنیایی نو ورای این جهان با شما سخن می‌گویم، من اولین کسی بودم که تیر را به طرف دشمن رها کردم، تا وقتی که استعمار و استثمار و استبداد را از این مرز و بوم بیرون نکرده‌اید، اسلحه خود را بر زمین نگذارید.‌.‌. آن شب را تا ساعت 12 اینها برنامه‌هایی که در رابطه با فردایشان بود، تقریباً تنظیم می‌کنند، بعد از ] ساعت [ 12 هم یک مقداری می‌خوابند، در حدود یک ساعت به اذان مانده، بچه‌ها بلند می‌شوند و مشغول نماز شب ] می‌شوند [. صبح (روز بعد، یعنی پنج‌شنبه اول بهمن ماه، مصادف با 17 رمضان، روز عملیات بدر، مأمورین اجرای حکم، تحت فرماندهی شهید حاج صادق امانی با زبان روزه) حرکت می‌کنند و به طرف (میدان) بهارستان. چگونگی عملیات از زبان شهید بخارایی آقای شهاب می‌گوید:«من در زندان از شهید بخارایی پرسیدم چگونه عملیات انجام گرفت؟ ایشان تعریف کرد ماشین منصور داخل نرفت بیرون ایستاد در یک ماشین خودش نشسته بود و در ماشین دیگر یک تعداد افسر مسلح اسکورتش می‌کردند. من نامه را به دستش دادم در یک دستش نامه بود و روی دست دیگرش بارانی یک تیر به شکمش شلیک کرد و بعدی را به حنجره‌اش زدم که حنجره‌اش را درید. افسرهایی که در ماشین پشت‌سر بودند اسلحه‌ها را در ماشین گذاشتند، در ماشین را قفل کردند و از کوچه پشت مجلس فرار کردند. مأمورین مجلس جنازه منصور را در ماشین گذاشتند و من هنگام فرار دستگیر شدم و مرا به کلانتری بهارستان بردند. نصیری آمد ـ در آن موقع رئیس شهربانی بود ـ پرسید اسمت چیست گفتم به تو مربوط نیست اسم خودت چیست. گفت من نصیری هستم، گفتم من نمی‌دانم نصیری کیست چه کاره هستی گفت رئیس شهربانی، تو اسمت چیست؟ گفتم من نمی‌گویم. با عصای مارشالی زد و دوتا دندانم را شکست و مرا به کلانتری سپرد و گفت: هیچ‌کس با این تماس نگیرد حتی خبرنگاران و رفت. من این را که شنیدم وقتی سوار ماشینم کردند ببرند خودم را پشت شیشه عقب چسباندم و از من عکس گرفتند چون قرار بود هم اعتصاب غذا کنیم هم اعتصاب حرف هیچ نگفتم. قانون این است که یک شب بیشتر نمی‌توانند در آگاهی نگه دارند و باید تحویل زندان بدهند. چون دیدند کاری نمی‌توانند بکنند می‌خواستند تحویل زندان بدهند حتی بند کفشم را باز کردند بلکه سندی بیابند تکه کاغذی در جیب پیراهنم بود که تلفن مدرسه خزائلی را نوشته بودم. سریع بوسیلة تلفن رفتند و از مدارکم به خانه ما رفتند و از آنجا قضیه لو رفت.» دستگیری‌ها آغاز می‌شود پس از یافتن آدرس خانة شهید بخارایی به شهید نیک‌نژاد و هرندی نیز دست می‌یابند و تعدادی در این زمینه دستگیر شدند رژیم متوجه تشکیلاتی قوی در برابر خود می‌شود و به دنبال مسئولین گروه می‌گردد. شاه دستور دستگیری شهید امانی و شهید اندرزگو را صادر می‌کند بالاخره برای جلوگیری از دستگیری وسیع یاران امام محل اختفای شهید امانی معرفی می‌شود و رژیم به یکی از دو نفر مورد نظر می‌رسد. همسر شهید امانی از چگونگی دستگیری می‌گوید: «خود ایشان تا ساعت 10 صبح آن روز در منزل بودند و بعد از منزل رفتند بیرون. ساعت 8 شب ریختند منزل ما را محاصره کردند نه می‌گذاشتند کسی برود نه کسی بیاید. پرسیدند همسر صادق کیست من معرفی شدم مرا دستگیر کردند و بردند برای شهربانی. بچة کوچکم شیرخوار بود فقط روزی یکبار من را می‌آوردند منزل بچه را شیر می‌دادم،‌ بچه را نمی‌گذاشتند ببرم. من و قاسم آقا ـ فرزند بزرگتر شهید امانی ـ را تا روز 28 ماه مبارک که ایشان را دستگیر کردند می‌بردند شهربانی تا اقرار کنم حاج صادق کجاست ». بیدادگاه ستمشاهی آقای شهاب در خاطرات خود می‌گوید:«ما را پس از بازجویی زیاد که پنج ماه به طول انجامید به دادگاه بردند رئیسان دادگاه نشسته بودند و 5 ، 6 نفر آمریکایی نشسته بودند و با اجازه آنها دادگاه شروع کرد. یک روز بیست و چهار نفر از دانشجویان حقوق ارتش را آوردند کارآموزی، رئیس دادگاه به آقای بخارایی گفت آخرین دفاعت را بکن. ایشان گفت: «ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص» من از ورای این جهان با شما صحبت می‌کنم من اولین تیر را بسوی دشمن رها کردم ای جوانان، ای دانشجویان.‌.‌. بقیة راه با شماست. ناله را هرچند می‌خواهم که پنهان درکشم سینه می‌گوید که من تنگ آمدم فریاد کن .‌.‌. در همین هنگام دانشجوها دستمال درآوردند و شروع کردند به گریه کردن،‌ رئیس دادگاه برآشفت و دو روز دادگاه را تعطیل کرد». شهید عراقی نیز از دادگاه اینگونه می‌گوید: «روز اول دادگاه که آمدیم آقای نیک‌نژاد سخت مریض شده بود که قادر به حرکت نبود بطوریکه مأمورین از آوردنش خودداری کردند. ولی وقتی آوردند دادگاه رئیس دادگاه پرسید کجاست؟ گفتند این شکلی است گفت فوراً یک آمبولانس برود دنبالش بیاوریدش، یک نیمکت هم پشت صندلی ما گذاشتند و آقای نیک‌نژاد را آوردند با تخت آمبولانس خوابانیدند.» آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در خاطرات دستگیری و بازجویی خود نقل می‌کند:«بازجوی ما، کوچصفهانی بود.‌.‌. او یک بازجویی طولانی از من کرد که تا ظهر ادامه داشت و عمدتاً مربوط می‌شد به منبر ما، مخصوصاً همان منبرهای کانون نشر حقایق علوی و.‌.‌. بعد هم رفت سراغ هیأتهای مؤتلفه. منشأ آشنایی، کمک مالی و.‌.‌. وقتی به اینجا رسید متوقف شدیم.‌.‌. سرهنگ مولوی آمد، ‌بازجوها نشسته بودند و همان سؤالهای قبلی را کردند. ما گفتیم نه همه اینها دروغ و اتهام است. بلند شد و بنا کرد از رو خواندن، فتوی قتل منصور را تو از (آیت‌الله) میلانی گرفته‌ای و.‌.‌. تو همة اینها را باید اینجا بگویی.‌.‌. اگر بگویی نجات پیدا می‌کنی.‌.‌. من خیلی بی‌اعتنا گفتم همة اینها ادعاست. آن وقت خودش بنا کرد به کتک زدن یک مقدار مشت و لگد زد بعد گفت بزنید تا حرفها را بگوید و رفت.‌.‌.» آخرین لحظه‌ها آقای شهاب می‌گوید:«ما در زندان انفرادی بودیم من کنار شهید حاج صادق امانی بودم و هر سلول 2 پاسبان داشت یکی حرکات ما را می‌نوشت و دیگری مراقب بود که پاسبان اول با ما سازش نکند. یک روز ناگهان مأموران به زندان ریختند پرسیدم چه خبر است به حاج صادق گفتند: بیا بیرون! حاج صادق بلند شد و بیرون آمد معلوم شد چون حاج صادق با آسودگی خاطر و راحت می‌خوابید و آنها انتظار چنین عکس‌العملی نداشتند گمان کرده بودند ایشان مرده است و نگران شده بودند. ایشان خیلی راحت می‌خوابید گویی به معشوق خود رسیده بود خیلی کم غذا می‌خورد و یک سر سوزن اضطراب نداشت». شهید عراقی در خاطرات خود اینگونه می‌نویسد:«فردا شب که روز سه‌شنبه بود ـ روز 25 خرداد ـ بعد از نماز مغرب و عشا بود که آمدند عقب من و حاج هاشم امانی، رفتیم دفتر سرهنگ پریور ـ رئیس کل زندان ـ او این جور صحبت را شروع کرد که دیدی به تو گفتم که شاه می‌آید و تخفیف می‌دهد و مورد عفو قرار می‌گیرید و چه می‌شود و چه می‌شود، از این حرفها. خلاصه‌اش شما و ایشان مورد رحمت شاه قرار گرفته‌اید. ما اولین سؤالی که کردیم، گفتیم که آن چهارتا بچه‌ها جریانشان چه می‌شود؟ گفت هنوز به ما دستوری نداده‌اند. بعد گفتیم که اگر این مرحمت را جایی وارد نکرده‌اند و می‌شود برگردانید. به آنها بگویید برگردانند، ما این مرحمت را نخواستیم. گفت شما اصلاً عقلتان کم است، دیوانه هستید، آدم حسابی که اینجوری حرف نمی‌زند، بلندشو برو یک تشکر بکن، یک نامه بنویس. گفتم نه، فرق بین ما و شما این است که شما برای زندگی دو روزه‌ات حاضرید تن به هر ذلت بدهید، ما سعی می‌کنیم که از اینجا زود رخت بکنیم و برویم، این دوتا فرهنگ است، دوتا فکر است، آن عینکی که تو به چشمت زده‌ای و دنیا را داری با آن می‌بینی و آن عینکی که ما به چشممان زده‌ایم و دنیا را با آن می‌بینیم دو نوع عینک است و دو نوع دید است. ما بلند شدیم آمدیم.» آقای شهاب از وداع اینگونه می‌گوید:«قبل از اعدام می‌خواستند یک یک ما را صدا کنند. اولین نفر شهید عراقی را صدا کردند ـ ایشان خیلی زرنگ بود تا بیرون رفت فهمید آنها می‌خواهند به این وسیله آن چهار نفر را نگه دارند تا برای اعدام به زندان دیگر ببرند ـ او به رئیس زندان گفت: «ما مثل ماهی که از آب بیرون افتاده تقلا می‌کنیم تا شهید شویم، ناراحت نیستیم می‌خواهیم اعدام شویم اگر از ما ترس دارید ناراحت نباشید ما با این عشق آمده‌ایم همه را صدا کن تا با هم چایی بخوریم و وداع کنیم». همه آمدیم شهید امانی گفت: «من برای شما چه کنم؟ ما که به آرزوی خود می‌رسیم. شما می‌خواهید اسیر شوید ما برای شما دعا می‌کنیم» سپس افزود: «آقایان شما بلندگوی ما هستید، ما فقط و فقط برای بقای اسلام و روحانیت این اقدام را کردیم». پس از آن وداع کردیم و ایشان را بردند و ما را به زندان برگرداندند. در بند صدای تیرها را شنیدم و فردای آن روز ما را به زندان قصر منتقل کردند». دیگر یار شهیدان حاج آقا عسگراولادی از شب وداع اینگونه روایت می‌کند:«آن شهدا شاد بودند و شاید از همه آرامتر و شادمانتر شهید صادق امانی بود. با اینکه او همسر و دو فرزند داشت و سه نفر دیگر هنوز ازدواج نکرده بودند. اما از همه آرامتر و شادمانتر، روزها به بحث و شبها به تفسیر قرآن می‌گذشت و در آخر هر شب مناجات بود و آن شهدا مناجات ویژه داشتند. یکی از شبها من خواب آلوده، توجه داشتم به راه رفتن شهید امانی در داخل راهروی سلولهای زندان، دیدم اینطور دارد با خدا راز و نیاز می‌کند: (خدایا، یک عمر خدا، خدا کردم، خدا می‌خواهم پهلویت بیایم. خدا، خدا، خدا) یعنی خودمانی‌ترین مناجات را با خدا داشت.» همسر شهید امانی از آخرین دیدار خود اینگونه می‌گوید:«دفعة آخری که می‌خواستیم به ملاقات برویم مادر شهید امانی گفتند به صادق بگو من از تو راضی هستم انشاءالله امام زمان و خدایت از تو راضی باشند. وقتی من خدمت ایشان رسیدم و پیام را رساندم خیلی خوشحال شدند دستها را بالا بردند و خدا را شکر کردند و گفتند به مادرم بگویید عمده نگرانی من رضایت شما بود». آقای عسگراولادی در خاطره‌ای دیگر می‌فرمایند: «شهید حاج صادق امانی در شب وداع خواب دیده بود که کسی به ایشان می‌گوید تو در حال رفتنی دو فرزندت قاسم و صدیقه را به که می‌سپاری ایشان می‌گفتند من در عالم خواب گفتم همان کار که مولایمان سیدالشهداء کرد و فرمود «استودعکم الله» من این دو را به خدا می‌سپارم چون من به جانب خدا در حال حرکت هستم». شهید عراقی نیز از آخرین وداع اینگونه می‌گوید:«ما مسأله را مطرح کردیم به اینکه در این مسافرتی که بنایش را با هم گذاشتیم و امید داشتیم تا آخرین منزلگاه در این سفر با هم باشیم، ولی چون هرکاری قابلیت و لیاقتی می‌خواهد، من و برادرم هاشم لیاقت این را نداشتیم که در این سفر با شما همراه باشیم. در حال شما هستید که گوی سبقت را از ما ربودید. این است که من به نوبة خودم متأثرم و متأسفم که چرا این لیاقت در من نبوده که در این حالت حداقل به دنبال شما باشم و دنباله‌رو شما باشم. بعد از من مرحوم حاج صادق [امانی] صحبت کرد، او هم خطاب کرد به این که از آرزوهای من بود که این شب را ببینم و نمی‌دانم که چه طوری شکر این نعمت را بجا بیاورم که چنین چیزی نصیبم شده و من وصیت می‌کنم به شما که به خانواده من بگویید که برای من ختم نگیرند. بعد، محمد [بخارایی] صحبت کرد و گفت من همانطور که در دادگاه گفتم، امروز هم به شما برادرها وصیت می‌کنم که به جوانان این مرز و بوم بگویید که اولین تیر را من رها کردم، ولی آخرین تیر نبود، تا بیرون کردن دشمن و استعمار از این مرز و بوم بر زمین ننشینند. و به همة برادران و دوستان و اقوام من بگویید که برای ما جشن بگیرند و پایکوبی کنند. در این موقع بود که مأمورین نتوانستند طاقت بیاورند و گریه‌شان افتاده بود، هق هق مأمورین راه افتاد. سرهنگ محرری که دم در ایستاده بود چشمش آلوده به اشک شده بود و من را صدا کرد، گفت وضع مأمورین من دارد بهم می‌خورد و بعدش می‌ترسم که وضع زندان هم بهم بخورد، بگو صحبت نکنند. گفتم من که نمی‌توانم این کار را بکنم، چهار تا از برادرانمان را می‌خواهید بکشید، بعد بگویم که صحبت نکنید. اصلاً این درست است؟ شما برو توی دفتر بنشین هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد، بگذار هرچه می‌خواهند بگویند، حرفهایشان را بزنند. دیگر هرکدام از بچه‌ها تقریباً در رابطه با همین مسائل صحبت کردند،‌ بعدش هم مرتضی [نیک نژاد] و بعد هم رضا [صفار هرندی] . تا اینکه ساعت نزدیک یک بعد از نیمه شب بود، بچه‌ها را تا دم در مشایعت کردیم، دوتا جیپ که توی آن مأمور بودند و چهارتا کامیون پلیس، اینها را سوار کردند و از زندان موقت بردند عشرت‌آباد به لشگر دو زرهی، تا اذان صبح که اینها را شهید کردند، مأمورین آنجا بودند. قبل از اینکه به درجه شهادت برسند، وضو گرفتند دو رکعت نماز خواندند، تکبیر الله اکبر، آیاتی از قرآن تلاوت می‌کردند و با روحی سرشار از شادی خلاصه‌اش لبیک گفتند به ندای حق و مأمورین که آمدند، خود مأمورین طاقت نداشتند، وقتی برگشتند توی بندی که ما بودیم، اکثرشان از بس که گریه کرده بودند، چشمشان سرخ شده بود، از شهامت بچه‌ها، از روحیه بچه‌ها، از قوی بودن بچه‌ها در این موقع اظهار تعجب می‌کردند.» خبر منتشر نشده کیهان خبری که در ذیل آمده است خبری است که 37 سال پیش، در سحرگاه روز بیست و ششم خرداد ماه 1344 توسط خبرنگار کیهان از مراسم اعدام! چهار شهید گروه مؤتلفه اسلامی تهیه شده است ولی مسئولان آن روز کیهان از درج این خبر در روزنامه جلوگیری کرده و آن را به بایگانی فرستاده بودند. کاغذی که این گزارش کوتاه روی آن نوشته شده، اگرچه کهنه و فرسوده است، اما خبر، همچنان تازه و پرمخاطب است. متن خبر، گویا است و نیازی به توضیح و تفسیر ندارد. چهار مرد خدا را به قربانگاه می‌برند. و آنها آرام و مطمئن به استقبال مرگ می‌روند، مرگی که آغاز زندگی جاودانه در جوار معبود و آخرین گذرگاه به سر منزل مقصود است. مردان خدا، که از خود گذشته و به جانان رسیده‌اند، آیات قرآن را زیر لب زمزمه می‌کنند و شایسته نمی‌دانند که هنگام دیدار، سخنی جز کلام یار بر لب داشته باشند. به اعتراف دژخیمان شاه، «ضربان نبض و قلبشان طبیعی است».‌.‌. قاتلان، سینه عاشورائیان را به رگبار می‌بندند و.‌.‌. لحظه‌ای بعد، مرغان عاشق که از قفس خاک به عالم پاک پرکشیده‌اند، به حقارت قاتلان می‌خندند.‌.‌. «ساعت دو نیمه شب متهمینی که قبلاً از زندان موقت به پادگان حشمتیه منتقل شده بودند جهت انجام تشریفات قانونی و معاینة طبیب قانونی به ترتیب به اتاق نگهبانی وارد شدند. کلیه متهمین که قبلاً وصیتنامه‌هایشان را نوشته بودند و آماده بودند. پس از ذکر آدرس و نوشتن مل دفن مورد معاینه قرار می‌گرفتند. چهار متهم ضربان نبض و قلبشان طبیعی بود هریک از متهمین در پای ورقة وصیت خود نوشتند تا جسدشان را در ابن‌بابویه به خاک بسپارند. محمد بخارایی گفت از تهران خارجم نکنید بعد مکثی کرد و گفت هرکجا که بستگان من می‌خواهند به خاکم بسپارند. در ساعت 4 صبح متهمین در حالی که هریک توسط 3 مأمور مراقبت می‌شدند به میدان تیر منتقل شدند، دستمال برای بستن چشمهای متهمین نیاورده بودند، چند نفر از درجه‌داران دستمالهای خود را دادند تا چشم متهمین را ببندند. هنگامی که صفار هرندی برای امضاء وصیتنامه آمده بود تقاضا کرد تا پدرش را حاضر کنند و با او ملاقات کند، با این تقاضا موافقت نشد و به او جواب داده شد که چون حکم اجرا خواهد شد، و اگر پدرت بیاید و تو را ببیند چون پیرمرد است ممکن است دچار عارضه سکته شود ولی پس از اجرای حکم مانعی دارد که مطلع شود و امکان دارد که دچار ناراحتی نشود. متهمین زیر لب به جز آیات قرآن چیزی نمی‌گفتند. پس از آنکه چشمهای متهمین بسته شد دستور شلیک صادر گردید و پس از ختم شلیکهای سربازان یکی از درجه‌داران تیر خلاص را به روی مقتولین شلیک کرد، در اینجا پزشک قانونی از اجساد معاینه کرد و جواز دفن به اسامی مقتولین صادر شد.» حضور عظیم مردم پس از شهادت با اینکه رژیم طاغوت خبر را منتشر نکرده بود، از حدود ساعت 8 صبح جمعیت عظیمی به طرف مسگرآباد بالا به راه افتاد و تجمع عظیمی برپا شد.رژیم کوشید جلوی هرگونه اعتراض و تجمع را بگیرد اما نتوانست و جمعیت تا غروب در مسیر جاده خاوران تردد داشت. برای شب هفت، نیز رژیم اجازه برگزاری ختم نداد و مردم هزاران هزار نفر بر سر مزار رفتند که رژیم در گزارش ساواک تعداد را حدود پنج هزار نفر اطلاع داده است که البته آنها در کم جلوه دادن حضور مردم سعی داشته‌اند.رژیم قبرستان را محاصره کرده و اجازه هیچ مراسمی بر سر مزار را نداد و مردم فقط در طول جاده خاوران تردد می‌کردند و گریه و اظهار خشم داشتند به گزارش ساواک توجه فرمائید. سازمان اطلاعات و امنیت کشور موضوع : شب هفت قاتلین مرحوم منصور ساواک شهرری گزارش می‌نماید از ساعت 14:00 روز 31/3/44 به منظور برگزاری شب هفت اعدامیان اخیر که در شهادت مرحوم منصور دست داشته‌اند تعدادی در حدود پنج‌هزار نفر با وسائط نقلیه و پیاده به تدریج از ساعت فوق‌الذکر الی ساعت 19:00 به طرف گورستان مسگرآباد آمدند که با پیش‌بینی قبلی و گماردن مأمورین ژاندرمری در طول راه از انجام مراسم و تجمع آنان جلوگیری که مجبور به مراجعت می‌شدند حتی به خانواده اعدامیان که با آوردن وسائل تعبد برگزاری مراسم را داشتند اجازه رفتن به گورستان داده نشد افرادی که برای شرکت در این مراسم آمده بودند عموماً از کسبه بازار و میادین تهران و شاگردان مغازه‌های آهنگری و ریخته‌گری بودند ضمناً در میان آنها نامبردگان زیر شناخته شده‌اند. خانواده امانی، بخارائی، محمد کاشانی، احمد سریار (کارفرمای کارخانه آرد در خیابان شیر و خورشید، علی اکبر آدم‌نژاد، محمد انگجی، شیخ فتح‌الله عباسی (ساکن دزاشیب محصل قم) قاسم عباسی (کارمند برق شمیران) فولکس شماره 2964 تهران ـ 17 بنز شماره 2299 تهران ـ 23 اپل 8694 تهران ـ 22 بنز سواری 65954 تهران ـ سواری 66627 . رئیس ساواک استان مرکز ـ مولوی منبع: سایت سیاست ما منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

حسنعلی منصور، رجال پهلوی و كاپیتولاسیون

سخنرانی آقای قاسم تبریزی؛ از پژوهشگران مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی عضو هیئت تحریریه فصلنامه مطالعات تاریخی؛ بسم‌الله الرحمن‌الرحیم. فكر می‌كنم بررسی مسأله امریكا را در ایران باید از دهه بیست شمسی شروع كرد. با عقب‌نشینی انگلستان در جنگ جهانی دوم و افزایش توازن قوا به نفع امریكا، دولت امریكا فعالیتهای سیاسی خود را آغاز كرد. احزاب و گروهها را جذب خود كرد و به نفوذ در كشورها پرداخت. آمریكا در ایران برنامه‌ریزی كرد تا آغاز نهضت ملی نفت به وجود آمد. در این دوره قدرت مردم در برابر استعمار و استبداد قد علم كرد. موقعیت حساسی در مملكت پیش آمد. منافع غرب به كلی به خطر افتاد. بار دیگر اتحاد انگلیس و امریكا آغاز شد و در سركوبی مردم به وحدت رسیدند ـ با پدید‌ آمدن كودتای امریكائی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332ـ بار دیگر استبداد مسلط شد. البته بعد از كودتا، در ایران دوباره اختلاف قدرت بین امریكا و انگلستان آغاز شد. به خصوص كه امریكایی‌ها نیروهای جوان و تكنوكراتهای جوانی را به میدان فعالیت سیاسی آوردند. درگیری انگلیس و امریكا در سال‌های 1335 ـ 1339 روزافزون شد. دولتها عمرشان كوتاه بود، چون عمدتاً قدرت در خارج از حكومت بود. در 1338 شمسی حسنعلی منصور، این نیروی نخبه امریكایی، كانون مترقی را با جمعی از مدافعان منافع امریكا تأسیس كرد. البته فعالیت رسمی كانون مترقی 1340 شمسی است. اما جلسات خصوصی در 1338 آغاز می‌شود و در 1340 به صورت یك قدرت در برابر نیروهای انگلیس توانستند پست‌های كلیدی را یكی پس از دیگری فتح كنند. با روی كار آمدن دولت منصور، امریكایی‌ها برنامه‌هایشان را اجرا می‌كنند. به خصوص كه كانون مترقی به حزب ایران نوین تبدیل می‌شود و به صورت یك تشكیلات قوی مجلس و دولت را در دست می‌گیرد. در این دوره كاپیتولاسیون تصویب می‌شود، در مجلس عده‌ای از اعضای حزب ایران نوین نقش مخالفین لایحه را بازی می‌كنند! در حقیقت مخالفت نبود، خاصه در آن جو اختناق و استبداد هم ساواك در یك طرف قضیه قدرتمند بوده و هم حكومت. كسانی كه به عنوان مخالف صحبت می‌كردند، عموماً یا از عضو حزب ایران نوین بودند كه نقش بازی می‌كردند و یا لژهای فراماسونری. این نكته هم گفتنی است كه تشكیلات فراماسونری اكثراً به سمت قدرت امریكا چرخیده بود و در حقیقت نفوذ انگلیس به اعتدال خود رسیده بود. از چهره‌های برجسته‌ای كه به عنوان مخالف صحبت می‌كند، رحیم زهتاب‌فر است؛ از مریدان خاص سید ضیاء‌الدین طباطبائی و وكیل مجلس كه در دوره‌های بعد هم وكالتش ادامه داشت و روزنامه اراده آذربایجان را منتشر می‌كرد. دومین فرد خواجه‌نوری است؛ از فراماسونهای برجسته و عضو حزب ایران نوین و از مؤسسین این حزب. سومین مخالف هلاكو رامبد است كه او هم از اعضای حزب ایران نوین، فراماسون و از دوستان نزدیك جمشید آموزگار بود. محسن خواجه‌نوری از مؤسسین لژ نور در تشكیلات فراماسونری است كه بعدها به لژ بزرگ ایران تبدیل می‌شود. از موافقین لایحه كاپیتولاسیون، یكی فخر طباطبائی، از نزدیكان شریف امامی و عضو لژ فراماسونری است. از دیگر موافقین لایحه، بهبودی، عضو لژ تهران و از نزدیكان خلیل جواهری است. سومین فرد مدافع ابوالفضل حاذقی، از عناصر سیاسی كه سعی می‌كرد خود چهرة مذهبی جلوه دهد، مسؤول روزنامه كوشش، نویسنده و محقق، عضو تشكیلات تسلیحات اخلاقی امریكایی‌ها بود. پس بازیگران صحنه مشخص هستند. باید كارنامه سیاسی هر یك را مورد بررسی قرار داد. چه در دوران قبل از ورود به مجلس یا پس از آن. بعد از تصویب كاپیتولاسیون در ایران، امریكا میدان فعالیت را وسیع یافته و تشكیلات سازمان سیا فعال شد. امریكا بسیاری از نیروهای اطلاعاتی خود را از قبرس به ایران گسیل كرد، به خصوص كه قصد داشت ایران را جزیره امن خود قرار دهد. آن چیزی كه باید امروز مورد توجه قرار گیرد، بررسی عملكرد احزاب و جریانات سیاسی با این قضیه است. سكوتی كه احزاب و رجال سیاسی در قضیه كاپیتولاسیون كردند، چه احزاب چپ، چه احزاب راست و یا ملی. هیچكدام اقدامی نكردند. جالب این كه برخی از اینها خود را مدافع ملّت و منافع ملّی می‌دانستند، ولی در این قضیه سكوت ناشایستی كردند كه متأسفانه بعدها هم به هیچ وجه علل سكوتشان بیان نشد. تنها شخصیت و تنها جریانی كه در برابر این قضیه ایستاد، امام بود. امام به عنوان دفاع از ملت، دفاع از اسلام، دفاع از قرآن ایستاد و تصویب این لایحه را تحقیر ملت دانست. امریكایی‌ها در حقیقت با تصویب این قضیه، ملت ایران را وحشی قلمداد كردند. ملتی عقب‌مانده تعریف كردند. خود امریكایی‌ها هم بعدها در بررسی‌هایشان به این مسأله اعتراف كردند. جیمز.ا.بیل در كتاب عقاب و شیر، تصویب این لایحه را یكی از بدترین و اشتباه آمیزترین كارهایی می‌داند كه امریكایی‌ها مرتكب شدند. وی حتی اشاره می‌كند كه آیت‌الله خمینی هرگز امریكا را به دلیل این توهینی كه به ملت ایران كرده بود، نبخشید. تعدادی از محققین غربی درباره این لایحه و جنایت‌ها و خیانتهایی كه سربازان امریكایی در ایران مرتكب می‌شدند، نوشته‌اند. شاید بهترین متن و گویاترین گزارشات، تحلیل‌هائی است كه خود سفارت امریكا ثبت نموده است. در مجلدات70ـ 71ـ 72 اسناد لانه جاسوسی گزارشهای متعددی از سیر ورود نظامیان، حضور مستشاران و تشكیل پایگاههایی در ایران توسط امریكائی‌ها وجود دارد. بالاخص در جلدهای 72 و 73 سیر تصویب لایحه كاپیتولاسیون در مجلسین، رایزنی سفارت امریكا، ارتباط با برخی از عناصر وزارت امور خارجه و نمایندگان مجلس سنا و مجلس شورای ملی وجود دارد. در دوران تصویب لایحه از مجلس سنا (مرداد 1343) تا تصویب آن در مجلس شورای ملی (مهر 1343) بعضاً گزارشات از ایران به امریكا ـ از وزارت امور خارجه آمریكا به سفارت امریكا در تهران ـ حجم قابل توجهی را در بر می‌گیرد. مروری بر آن گزارشات، ما را از ارجاع به منابع دیگر بی‌نیاز می‌نماید. چون جریان میان وزارت امور خارجه امریكا، سفارت آمریكا در ایران و وزارت امور خارجه ایران می‌چرخد. هیچ چیزی مانع از ارتكاب كارهای غیرقانونی توسط سربازان امریكایی نبود. در متن لایحه، تنها مسأله نظامیان نیست، بلكه كارمندان فنی را هم در بر می‌گیرد. حتی پا از این هم فراتر گذاشته شده است. در سندی از ساواك، سرلشگر پاكروان در ذیل تصویب این قانون اشاره می‌كند: «از لحاظ مصونیت، این قانون حد و حدودی ندارد. حداقل خیلی مفید بود كه شما حدود این را تعیین می‌كردید و راه عاقلانه‌ای در پیش می‌گرفتید یا قراردادهای كنسولی فرانسه را مطالعه می‌كردید و یك چهارچوبی ارائه می‌دادید.» والسلام. lمنبع: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

كاپیتولاسیون در ایران ـ سخنرانی دكتر محمد هراتی

سخنرانی دكتر محمد هراتی (استاد دانشگاه و از پژوهشگران مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی) بسم‌الله الرحمن‌الرحیم و به نستعین. ریشه كاپیتولاسیون در ایران، به عهدنامه تركمانچای بر‌ می‌گردد. آن عهدنامه، فصل جداگانه‌ای به نام «عهدنامه تجاری تركمانچای» داشت. در فصل هشتم این عهدنامه آمده است كه اگر دو نفر روس با هم نزاع كنند و منجر به قتل شود، موضوع به محاكم ایران مربوط نشده و وزیر مختار روس یا كنسول روس قضاوت خواهد كرد. اگر بین یك گروه روس و یك ایرانی اختلافی باشد، یا منجر به قتل شود، هیچكس حق توقیف فرد روس را نداشته و باید به محكمه‌ای كه كنسول روس در آنجا حضور دارد اعزام شود. اگر فرد روس مقصر شناخته شود، به روسیه اعزام خواهد شد و در آنجا طبق قوانین روسیه سیاست خواهد شد. این بند معروفی بود كه بعدها به دخالتهای بیش از حد این كشور در ایران منجر شد. در بند نهم این قرارداد آمده كه كشورهای دیگر هم به صورت كاملة‌الوداد از این اصل استفاده خواهند كرد؛ لذا انگلیس، فرانسه و بقیه كشورها هم از این حق استفاده كردند كه به حق كاپیتولاسیون برای كشورهای دیگر انجامید. با انقلاب اكتبر 1917 م، شوروی به طور یكطرفه كاپیتولاسیون را در 1921 م لغو كرد. بعد از لغو قرارداد توسط شوروی، بقیه كشورها هم شامل لغو قرارداد شدند. امریكا هم آخرین كشوری بود كه قرارداد را لغو كرد، حتی اعتراض هم كرد كه قرارداد نباید لغو شود. مدتی گذشت تا ایران در جنگ جهانی دوم درگیر ‌شد. روسها از شمال و انگلیسی‌ها از جنوب وارد ایران می‌شوند؛ به دعوت نخست‌وزیر وقت ایران، قوام‌السلطنه ، ارتش امریكا هم وارد ایران می‌شود. اولین دسته از نیروهای نظامی امریكا به عنوان مسیونهای نظامی ایران در دسامبر 1942ـ آذرماه 1321ـ وارد ایران می‌شوند. اینها اغلب از دسته مهندسی ارتش امریكا بودند. تا پایان 1942 م عملیات حمل مواد و اداره راه‌آهن ایران در منطقه جنوب در دست امریكایی‌ها بود. بعد از اینكه مستشاران امریكا وارد ایران شدند، قرارداد مربوط به هیأت نظامی امریكا، مأمور بازسازی ارتش ایران، معروف به آرتمیش، در سوم نوامبر 1942ـ دوازده آبان 1321 امضا شد. قرارداد مربوط به هیأت نظامی امریكا در ژاندارمری هم كه اختصاراً جنمیش خوانده می‌شد، در 5 آذر 1321 امضا شد. علت دعوت دولت ایران از ارتش یا مستشاران امریكا این است كه قوام تلاش می‌كرد مانند دوره‌های قبل، از پیروی سیاست یك طرفه به نفع انگلستان اجتناب كند. او احساس می‌كرد پیروز جنگ در آینده شوروی و امریكا خواهند بود، به همین جهت مبادله با آنها را آغاز كرده و دكتر میلسپو به ایران دعوت شد. بار دوم بود كه میلسپو به عنوان رئیس كل دارایی به ایران می‌آمد. شخص دیگری به نام ژنرال شوارتسكف هم وارد ایران شده و در رأس ژاندارمری قرار گرفت. سیاست قوام موجب شد كه انگلستان به تحریكاتی دست زده و به دربار نزدیك شود. با این حساب دربار كانون توطئه شد. افرادی مثل برادران رشیدیان‌ها، برادران مسعودی، حسن اكبر، جمال و نور‌الدین امامی در دربار جمع شده و غائله بر پا كردند. نهایت كار، خانه قوام به دست شورشیان غارت شده و نخست‌وزیر سقوط كرد. در قرارداد اول، رئیس هیأت نظامی امریكا در ارتش ایران، می‌توانست پیشنهادهای خود را دربارة انتصاب، اخراج، انتقال و تعلیق افسران ارتش ایران، به وزارت جنگ ایران تسلیم كند. قراداد دوم گستاخانه‌تر از اولی بود، زیرا رئیس هیأت امریكایی در ژاندارمری قادر بود رأساً در موارد فوق‌الذكر وارد عمل شود. چند سال بعد گروه دیگری از مستشاران نظامی امریكا به این هیأت پیوستند. این گروه كه با نام «گروه مستشاران كمك نظامی امریكا» به ایران آمدند، به اختصار «مگ» نامیده می‌شدند. در دوره چهارم نخست‌وزیری قوام، سال 1326، وی سعی كرد تا پای امریكا را هر چه بیشتر به ایران باز كند. به همین روی، در 26 مهر 1326، دولت ایران با انعقاد پیمان محرمانه نظامی امریكا، به مستشاران نظامی این كشور حق انحصاری دخالت در ارتش ایران را داد. این حق در برابر دریافت 25 میلیون دلار قرض، 250 میلیون دلار اوراق قرضه و 25 میلیون دلار اعتبار نظامی بود. خبر این قرارداد محرمانه، توسط انگلیس افشا شد، ولی دولت ایران آن را تكذیب كرد. اما انگلیسی‌ها كه به بایگانی اسناد سازمان ملل متحد دسترسی داشتند، پرونده را افشا كرده و به مطبوعات دادند. روسیه هم اعتراض كرده و خواستار كناره‌گیری قوام شد. بدین ترتیب قوام نیز از كار بركنار شد. نكته مهمی كه در این قرارداد وجود دارد و سندش هم موجود است، این است كه در این قراردادها مستشاران امریكایی از مالیات و عوارض گمركی معاف بودند. این نكته مهمی است كه باید دقت كرد. بعبارت دیگر مسأله كاپیتولاسیون مطرح نیست. تا اواخر دهه 39 شمسی، حتی در دوره مصدق، مستشاران حضور داشته و حقوقشان پرداخت می‌شد، اما همچنان موضوع مصونیت مطرح نبود. اوایل دهه چهل شمسی و در دورة دولت دكتر اقبال، برای تجهیز ارتش ایران و حضور بیش از حد مستشاران امریكایی، برای اولین بار، مسألة مصونیت سیاسی مطرح شد. شاه، توسط امریكا تحت فشار قرار گرفت تا به درجه‌داران امریكایی كه در ارتش ایران به نام مستشار نظامی حضور داشتند، برخلاف قوانین بین‌المللی، مصونیت سیاسی اعطا شود. این فشارها در زمان علم هم ادامه یافت. قبل از آن، شاه دستور داد تعدادی از بازداشت‌شدگان خرداد 1342 از جمله امام خمینی آزاد شوند؛ حتی جواد صدر، وزیر كشور، نیز به دیدن امام(ره) رفت. شاه نیز به علم فشار می‌آورد تا قضیه حل شود. تا اینكه در هیأت دولت علم، ماده واحده و حق مصونیت دیپلمات كشورها تصویب شده و به صورت مبهمی به مجلس سنا ارسال گردید. در مجلس سنا همان مطلب مبهم تصویب شد. متن ماده واحده چنین است: «مجلس سنا در جلسه خود متن یادداشت شماره 8296 مورخ 26/8/1342 وزارت امور خارجه شاهنشاهی و یادداشت شماره 299 مورخه یازدهم دسامبر 1963 سفارت كبرای ایالت متحده امریكا در تهران را تصویب و به دولت اجازه اجرای مفاد و تعهدات ناشی از آن را می‌دهد.» در اینجا هیچ اشاره‌ای به مصونیت سیاسی مستشاران نشده و مسئله مبهم است. شریف امامی هم ظاهراً از تصویب لایحه می‌ترسد، ولی شاه اصرار دارد و به او تكلیف می‌كند كه باید این لایحه به تصویب برسد. در این دوره دولت علم سقوط كرد و حسنعلی منصور سر كار آمد. منصور پنهان‌كاری علم را ندارد و آشكارتر برخورد می‌كند. لایحه به مجلس سنا برده می‌شود. البته در یك زمان نامناسبی. تابستان است و نمایندگان مجلس در تعطیلات هستند. نمایندگان را فوری احضار می‌كنند. از شصت نماینده مجلس سنا، تنها 23 نفر شركت می‌كنند. همراه با این لایحه، چند لایحة بی‌اهمیت هم مطرح می‌شود. ساعت 12 شب، موقعی كه نمایندگان خسته و خواب‌آلودند و از قبل هم از این لایحه خبر نداشتند و در فضای بسیار نامناسبی، لایحه با اكثریت قاطع به تصویب رسید. این لایحه در مهر 1343 از مجلس سنا به مجلس شورای ملی ارسال شد. در مجلس شورای ملی ماده واحده به اضافه حق مصونیت سیاسی قضایی مستشاران به تصویب رسید. به نظر می‌رسد مسأله را به گونه‌ای مطرح كردند كه مشخص نشده و مبهم باشد. خلاصه لایحه این است كه هرگاه فردی از درجه‌داران و بستگان آنها یا خدمه آنها فردی را به عمد، البته افراد امریكایی و مستشاران، یا غیر عمد مجروح یا بكشد یا از زن شوهردار یا دوشیزه به زور هتك حرمت كند، هیچ مرجع قضایی حق توقیف ندارد. بلكه باید موضوع به سفارت امریكا گزارش داده شده و آن فرد از طریق سفارت امریكا به كشورش اعزام شود و در آنجا محاكمه گردد. نتیجه اینكه، علم قراردادی كه از پنتاگون ارسال شده بود، در هیأت دولت تصویب كرد و به مجلس سنا برد. لایحه در مجلس سنا بود كه علم رفت و حسنعلی منصور آمد. منصور كه پنهان‌كاری علم را نداشت، قرارداد را به عنوان ماده واحده ضمیمه كنوانسیون وین كرد، تا از انتشار و علنی شدن آن جلوگیری كند. وقتی لایحه در مجلس شورای ملی مطرح شد، نمایندگان بی‌خبر بودند. حداقل باید 24 ساعت قبل نمایندگان باخبر می‌شدند. اعضای سفارت امریكا و سازمان سیا هم فعالیت كردند تا برخی از نمایندگان كلیدی را همراه خود سازند تا این لایحه به تصویب برسد. با وجود همه این تلاشها، در مجلس مخالفت‌هایی هم شد. بعضی از این مخالفتها، مبنایی است. از جمله مخالفتها این است كه یكی از نمایندگان می‌گوید مرجع تظلمات اهالی مملكت براساس ماده 71، دیوان عدالت عظمی است. اما براساس این لایحه اگر مستشاری در ایران جنایت كرد، مرجع تظلم كجاست؟ امریكا است. اگر فرد ایرانی در امریكا مرتكب قتل شود، مرجع تظلم كجاست؟ امریكا است. نماینده‌ای به نام صادق احمدی هم گفت: اولاً خود ماده واحده‌ای كه شما لایحه‌ای به آن الحاق كردید، تصویب نشده است، ما چطور این لایحه را تصویب كنیم. ثانیاً این لایحه باید به كمیسیون قضایی یا كمیسیون نظام برود و آنها باید نظر بدهند نه وزارت خارجه. ثانیاً 24 ساعت قبلاً باید به ما می‌گفتند كه خودمان را آماده می‌كردیم. نماینده دیگری در اعتراض گفت: این لایحه جنبه بین‌المللی ندارد، جنبه داخلی دارد. مستشاران در استخدام ما هستند، لذا باید قانون ما حاكم باشد. اما جوابی كه منصور می‌دهد جالب توجه است. منصور به جای این كه برای تك تك اعتراضات استدلال كرده و پاسخ دهد، می‌گوید: اولاً بعید است در ایران كسی به خود جرأت دهد فكری برخلاف قانون اساسی داشته باشد!! مگر می‌شود كسی فكر خلاف قانون اساسی داشته باشد! این یك دلیل! ثانیاً این اعطای امتیاز فقط مصونیت سیاسی است نسبت به بخشی از مقررات وین و فقط محدود به كسانی است كه اگر به آنها امتیاز ندهیم به ایران نخواهند آمد!ثانیاً این امتیاز نظایر بی‌شماری دارد، مثل كارشناسان فائو، كه آنها هم دارند استفاده می‌كنند و مجلس هم تصویب كرده است. رابعاً این تعداد محدود هستند و قرارداد هم یكساله است و در پایان هر سال قابل تجدیدنظر است. خامساً این توافقنامه مورد موافقت دولت قبلی است و ما هم تأییدش كردیم. چیزی نبود كه فقط ما عمل كنیم، قبلی‌ها هم تأیید كردند. منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

سرنوشت کاپیتولاسیون در ایران

اصغر حیدری روابط استعماری همواره حول محور «امتیازات»، شناسایی و تحلیل شده‌اند. در میان انواع امتیازات واگذارشده به قدرت‌های استعماری، کاپیتولاسیون اهمیت ویژه‌ای دارد. سلب حق قضاوت، صریح‌ترین و شفاف‌ترین اقدام استعماری است که بیانگر رویکرد استعمارگران به هویت مناطق تحت استعمار می‌باشد. ازاین‌رو، عکس‌العمل این مناطق نسبت به آن نیز گویای پویایی هویت آن‌هاست. در این نوشتار، عمل‌ها و عکس‌العمل‌ها در این باره بررسی شده‌اند؛ کنش‌ها و واکنش‌هایی که با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به لغو این امتیاز نامشروع انجامید. معنای کاپیتولاسیون کاپیتولاسیون ماخوذ از لغت kapitulation به معنای قراردادهایی است که به موجب آن‌ها، شهروندان یک دولت در قلمرو دولتی دیگر از نظر امور حقوقی و کیفری، تابع قانون‌های کشور خود هستند و آن قانون‌ها را کنسول آن دولت در محل اجرا می‌کند، از این رو آن را در فارسی حق قضاوت کنسولی نیز گفته‌اند. این‌گونه قراردادها را اغلب دولت‌های اروپایی با دولت‌های آسیایی و افریقایی می‌بستند، زیرا دستگاه قضایی این کشورها را برای حمایت کافی از شهروندان خود توانا نمی‌دانستند.[1] در رساله حقوق بین‌الملل خصوصی آمده است: «برای کاپیتولاسیون معانی مختلفی ذکر شده که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از: 1ــ کاپیتولاسیون در لغت به معنای فصل‌بندی و طبقه‌بندی مطالب است؛ 2ــ بعضی از اروپاییان می‌گویند کاپیتولاسیون به معنای متارکه جنگ است، زیرا مسلمانان معتقدند که بین کفار و مسلمین هیچ‌وقت صلح دایمی نباید وجود داشته باشد و به همین جهت، این معاهدات درواقع جنگ بین کفار و مسلمین را متارکه کرده و به طور موقت صلحی بین آنان برقرار می‌سازد؛ 3ــ کاپیتولاسیون عبارت است از معاهداتی که به موجب آن بیگانگان حق اقامت در کشور دیگری را برای خود تحصیل و از برخی حقوق و مزایا به طور اختصاصی بهره‌مند می‌شوند و به عبارت دیگر کاپیتولاسیون عبارت است از حق قضاوت خارجیان در کشور بیگانه.»[2] منشأ تاریخی کاپیتولاسیون «منشأ کاپیتولاسیون را باید در سال 1535 میلادی دانست، زیرا در آن زمان، فرانسوای دوم، پادشاه فرانسه، موفق شد با سلطان عثمانی، سلیمان‌پاشا، معاهده‌ای منعقد کند که آن معاهده بعدا به وسیله سلاطین دیگر تکمیل گردید، مخصوصا در سال 1740 میلادی معاهده مزبور به خوبی تکمیل شد و به موجب آن معاهدات، خارجیان و به‌خصوص فرانسویان موفق شدند که خود را از قضاوت محاکم ترک معاف نموده و در داخل کشور عثمانی به محاکم فرانسوی که برای این منظور تشکیل شده بود مراجعه نمایند. بر طبق این معاهدات، در صورتی که اختلاف مربوط به امور حقوقی و تجاری بین دو فرانسوی بود، محاکم عثمانی به هیچ وجه صلاحیت رسیدگی نداشتند و این صلاحیت به کنسول فرانسه و محاکم فرانسوی واگذار شده بود و در صورتی که اختلاف بین یک فرانسوی با فردی ترک بود محاکم عثمانی در صورتی صلاحیت رسیدگی داشتند که محاکمه در حضور کنسول فرانسه انجام می‌گرفت. اما در صورتی که اختلاف بین دو بیگانه، یعنی یک فرانسوی و یک خارجی دیگر، بود باز محاکم فرانسوی صلاحیت رسیدگی نداشتند.»[3] کاپیتولاسیون در ایران با توجه به اینکه کاپیتولاسیون واژه‌ای اروپایی است و در آن پذیرنده، کشوری آسیایی یا آفریقایی و گیرنده، کشوری قدرتمند و در اکثر موارد اروپایی می‌باشد، برای پی بردن به منشأ تاریخی آن در ایران باید به ارتباطات اولیه دیپلماتیک یا تجاری اروپاییان با کشورمان رجوع کنیم. در دوران صفویه و به ویژه دوره شاه‌عباس این ارتباطات به گونه بارزی برقرار می‌گردد. شاه عباس صفوی چون از نفوذ معنوی و سیاسی کشیشان عیسوی در دربارهای اروپا آگاه بود، آنها را از هر ملت و فرقه‌ای بودند با احترام زیاد قبول می‌کرد و تحت حمایت خود می‌گرفت. از آنجا که پرتغالی‌ها و عثمانی‌ها، راه بازرگانی ایران با اروپا را به شیوه‌هایی بسته بودند، شاه عباس سعی می‌کرد با برقراری پیمان دوستی و بازرگانی با دولت‌های اروپایی، ارتباط تجاری میان ایران و اروپا را برقرار سازد. یکی از کشورهایی که مشمول سیاست برون مرزی شاه عباس (احترام و قبول کشیشان عیسوی) گردید هلند بود. بازرگانان کمپانی هند شرقی هلند در سال 1033.ق/ 1623.م یک پیمان بازرگانی با ایران بستند که در این پیمان ضمن آنکه آنان از استقلال و حقوق کاپیتولاسیونی برخوردار گشتند، مردمشان نیز حق داشتند در ایران کلیسا و مراکز مذهبی برپا کنند.[4] دست‌اندرکاران جامعه و سیاست ایرانِ روزگار صفوی در ایجاد ارتباط با اروپاییها سودهای ویژه‌ای را جستجو می‌نمودند؛ مانند: تجارت با اروپا و سود بازرگانی، اخذ دانش و فن اروپاییان، برقراری معاهدات نظامی علیه عثمانی، ایجاد امنیت در خلیج فارس با خریداری ناوگانی از کشورهای اروپایی. اما به روی دیگر ارتباط با غرب، که همانا استعمار بود، بهایی در خور ندادند. کاپیتولاسیون در دوره زندیه و قاجاریه کریم‌خان زند در سال 1176.ق/ 1763.م درباره برقراری داد و ستد و ساختن کارخانه فرمانی امضا کرد که طی آن انگلیسی‌ها اجازه یافتند هر مقدار زمین که در هر نقطه بوشهر یا در هر بندر دیگر خلیج فارس برای ساختن کارخانه نیاز داشتند تهیه کنند و هر مقدار توپ که لازم داشتند می‌توانستند در آنجا نصب کنند و به علاوه در هر قسمت از قلمرو ایران که می‌خواستند کارخانه تاسیس نمایند. افزون بر این، کریم‌خان در بخشی دیگر از فرمان خود مقام‌های انگلیسی را مجاز ‌ساخت در صورتی که هر ایرانی به انگلیسی‌ها بدهی داشته باشد و از پرداخت آن تن زند و فرماندار محل هم بدهکار را به پرداخت حقوق خود وادار نکند «مامور انگلیس اختیار احقاق حق دارد و می‌تواند مدیون را به پرداخت وام خود ناگزیر سازد.» بدین‌سان کریم‌خان چه‌بسا ناآگاهانه به انگلیسی‌ها در درون مرزهای ایران حق حاکمیت بخشید. از این مهم‌تر و حساس‌تر آنکه کریم‌خان با تصریح به اینکه «مترجمان، دلالان و دیگر گماشتگان کمپانی هند شرقی انگلیس، تابع رای و قضاوت روسای خود می‌باشند»، آنچه را در اصطلاح روابط بین‌المللی به کاپیتولاسیون تعبیر می‌شود به مقامهای انگلیسی بخشید. گنجانیدن مساله استقلال قضایی مقام‌های انگلیسی، مسلما زائیده کوشش خود انگلیسی‌ها بود و مقامهای ایران هم قاعدتا از فلسفه، کاربرد و کارکرد آن و نیز پیامدهای نازیبا و سوگ‌انگیزش آگاهی چندانی نداشتند. در مجموع آنچه در فرمان کریم‌خان گنجانیده شده است همه به سود انگلیسی‌ها، و نشانی آشکار از خواست فراوان کریم‌خان بر همکاری و دوستی با انگلیسی‌ها به منظور همکاری با وی در از میان برداشتن دزدان دریایی در جزیره خارک خلیج فارس بود.[5] فتحعلی‌شاه قاجار، که شاهی ترسو، جبون، پول‌دوست، آسایش‌طلب، شهوت‌جو، بی‌سیاست، مغرور و بی‌کفایت بود،[6] و مقامات حکومتی او در زمانی می‌زیستند که خواه‌ناخواه ناگزیر از درگیری در سیاست پیچیده جهان آن روزگار بودند، ولی ناآگاهانه بدان کار دست یازیدند و آنچه را کشور همسایه، یعنی هندوستان، در زمینه فعالیت‌های استعماری انگلیسی‌ها آزموده بود در عمل نادیده انگاشتند و به مبادله پیشکش‌ها و ره‌آوردها ارزشی نابجا نهادند. نخستین ماموریت انگلیسی‌ها در دربار قاجارها با کامیابی بی‌کم و کاست دولت انگلیس همراه بود. در شعبان 1215.ق/ ژانویه 1801.م دو پیمان میان ایران و نماینده کمپانی هند شرقی بسته شد که یکی از آنها سیاسی و دیگری در زمینه بازرگانی بود و در هر دو، سود سیاسی و اقتصادی بریتانیا رعایت گردید. در پیمان بازرگانی، استقلال قضایی تا جایی بود که مجازات‌ها به قتل یا جرح منجر نشود و در حقیقت حق کاپیتولاسیون به انگلیسی‌ها داده شد و در پیمان سیاسی، ایران تعهد کرد به گاه یورش افغان‌ها به «خاک هند که قلمرو پادشاه عالیجاه انگلستان است» به پشتیبانی از انگلیس بر افغانستان یورش برد.[7] در زمان فتحعلی‌شاه دور دوم جنگ‌های روسیه و ایران با شکست ایران پایان یافت و عهدنامه ترکمنچای در 5 شعبان 1243.ق/ 10 فوریه 1828.م بر کشورمان تحمیل گشت. طی این معاهده علاوه بر شهرها و ایالاتی که در عهدنامه گلستان به روسیه واگذار شده بودند شهرهای نخجوان، ایروان، طالش، قره‌باغ و شوره‌گل از ایران جدا گشتند. در فصل هفتم و هشتم قسمت بازرگانی عهدنامه ترکمنچای، که مربوط به حقوق کاپیتولاسیون اتباع روسیه می‌باشد، چنین آمده است: «فصل هفتم. همه محاکمه و کارهای اختلاف‌آمیز در میان اتباع روسیه تنها مورد دقت و تصمیم نمایندگان یا کنسول‌های اعلی‌حضرت امپراتور و بنا بر قوانین و رسوم امپراتوری روسیه قرار خواهد گرفت، همچنین محاکمه‌ها و اختلاف‌ها در میان اتباع روسیه و اتباع دولت دیگر هنگامی که هر دو طرف بدان رضایت دهند. هنگامی که در میان اتباع روسیه و اتباع ایران محاکمه یا اختلاف در بگیرد، این محاکمه و اختلاف‌ها رجوع به حاکم یا فرماندار خواهد شد و تنها در حضور مترجم نمایندگی یا کنسول در آن رسیدگی و قضاوت خواهند کرد. ماده هشتم: هنگام قتل یا جنایت دیگری که اتباع روسیه نسبت به یکدیگر بکنند قضاوت در آن مورد تنها وظیفه وزیر مختار یا کاردار و یا کنسول روسیه بنا بر حق قضاوتی که درباره هم‌وطنانشان به ایشان داده شده خواهد بود. اگر یکی از اتباع روسیه با کسانی که از ملت دیگری هستند به محاکمه جنایی جلب شود به هیچ وجه نمی‌توانند او را دنبال و گرفتار کنند مگر آنکه همدستی او در آن جنایت مدلل شده باشد و حتی در این مورد مانند آنکه یکی از اتباع روسیه مستقیما متهم به جنایتی شده باشد دادگاه‌های کشور نمی‌توانند به رسیدگی و قضاوت در این جنایت بپردازند مگر در حضور فرستاده نمایندگی یا کنسولگری روسیه و اگر این نماینده در محلی که جنایت روی داده است نباشد کارگزاران محل، مقصر را به جایی خواهند برد که کنسول یا گماشته رسمی روسیه در آنجا باشد. حاکم و قاضی محل گواهی‌های به سود یا زیان مقصر را به دقت ثبت خواهد کرد و امضای خود را بدان خواهند گذاشت. این گواهی‌ها که بدین گونه آنها را به جایی که جنایت را باید در آنجا محاکمه کنند خواهند برد اسناد و مدارک معتبر محاکمه خواهد بود مگر آنکه مقصر آشکارا بطلان آنها را ثابت کند. هنگامی که متهم به حق اطمینان یافت و حکم داده شد مقصر را به وزیر مختار یا کاردار یا کنسول اعلی‌حضرت امپراتور می‌سپارند و وی او را به روسیه خواهد فرستاد که کیفر قانونی به او داده شود.»[8] زیان‌های داخلی و خارجی کاپیتولاسیون در نتیجۀ قانون کاپیتولاسیون، که طی عهدنامه ترکمنچای بر ایران تحمیل شد، علاوه بر خسارات مادی و جانی، استقلال ایران نیز از بین رفت. این معاهده، مدت یک قرن، سیاست خارجی ایران را با بیگانگان تعیین کرد و بعد از آن هر کشوری که با ایران معاهده‌ای منعقد می‌نمود بر طبق اصل کاملۀالوداد،[9] پایه و اساس معاهده را عهدنامه ترکمنچای قرار می‌داد و از حق شوم کاپیتولاسیون برخوردار می‌شد. از جمله این معاهدات می‌توان به موارد ذیل اشاره نمود: معاهده دوستی و تجاری بین ایران و اسپانیا در 4 مارس 1842.م، معاهده دوستی و تجارتی بین ایران و فرانسه در 12 ژوئیه 1855.م، معاهده دوستی و تجارتی بین ایران و امریکا در دسامبر 1856.م، معاهده دوستی و تجارتی بین ایران و اتریش و هنگری در 17 مارس 1857.م، معاهده تجارتی بین ایران و بلژیک در 31 ژوئیه 1858.م، معاهده دوستی و تجارتی و بحرپیمایی ایران و یونان در 28 اکتبر 1861.م، معاهده دوستی و تجارتی بین ایران و ایتالیا در 24 سپتامبر 1862.م. زیان‌های کاپیتولاسیون برای ایران علاوه بر موارد بالا عبارت بودند از: 1ــ از نظر سیاست داخلی، معاهده کاپیتولاسیون وسیله‌ای شد که همیشه دول بیگانه، مخصوصا دول بزرگ همجوار (انگلستان و روسیه)، در امور داخلی ایران مداخله نمایند و نفوذ برای خود تحصیل کنند؛ 2ــ از نظر سیاست خارجی، نظر به اینکه بیگانگان بهانه‌ای برای مداخله در کارهای ایران داشتند موجب نقار در روابط بین‌المللی ایران با دول خارجه گردید؛ در صورتی که برای حسن روابط بین کشورها، همیشه باید از تنش‌ها و حتی سوءتفاهم جلوگیری می‌کرد؛ 3ــ از نظر اقتصادی، مداخله بیگانگان در امور ایران، انحطاط اوضاع کشورمان را موجب گردید چون بیگانگان، خصوصا دول قوی، به ایران اجازه نمی‌دادند به اقدامی برای بهبود وضع اقتصادی و عمومی خود دست زند؛ 4ــ از نظر قضایی، معاهدات کاپیتولاسیون کاملا دستگاه‌های قضایی ایران را فلج کرد، زیرا در اغلب اختلافات، محاکم ایرانی صلاحیت رسیدگی نداشتند و در موارد استثنایی هم که صلاحیت رسیدگی به این محاکم داده می‌شد آن‌ها حق نداشتند به تنهایی رسیدگی نمایند، بلکه محاکمه می‌بایست در حضور کنسول یا نماینده دولت بیگانه انجام می‌شد. بدیهی است در چنین وضعی، قضات ایران به هیچ‌وجه آزادی کامل و استقلال رای نداشتند؛ 5ــ از نظر حقوق بین‌المللی، وجود معاهدات کاپیتولاسیون، استثنایی بود بر اصل کلی تساوی کشورها در روابط بین‌الملل، به علاوه بقای این استثنا، خلاف تحولات و ترقیاتی بود که حقوق بین‌الملل در قرون اخیر نموده بود؛ 6ــ از نظر مالی نیز این قانون زیانهایی برای کشور در پی داشت، زیرا دولت ایران ــ برای اینکه دائما در تحت فشار دول بیگانه بود ــ ناچار شد برای رسیدگی به امور بیگانگان، محاکم مخصوص به نام کارگزاری ایجاد نماید. ایجاد این محاکم اضافی، مخارج عمده و سنگینی برای بودجه ضعیف دولت ایران در پی داشت.[10] تلاش در الغای کاپیتولاسیون با توجه به ابعاد گسترده زیان‌های کاپیتولاسیون، لغو آن همواره آرزوی دولت و ملت ایران بود؛ خصوصا بعد از مشروطه که مبارزه با استعمار و زورگویی‌های بیگانگان در ایران شدت یافت. یکی از برنامه‌های اصلی کابینه‌های بعد از مشروطه مانند کابینه قوام‌السلطنه الغای کاپیتولاسیون بود.[11] حتی صمصام‌السلطنه بختیاری به طور یک‌طرفه کاپیتولاسیون را لغو کرد، اما چون از طرف احمدشاه تکلیف استعفا یافته بود نتوانست کاری از پیش ببرد.[12] در جنگ جهانی اول قسمت‌های بسیاری از کشورمان از طرف قوای متخاصم اشغال گردید و خسارت‌های فراوانی بر ایران وارد شد. پس از پایان جنگ جهانی اول، هیات نمایندگی ایران در هنگام تشکیل کنفرانس صلح پاریس عازم فرانسه گردید تا بتواند حقوق ضایع‌شده ایران را باز پس گیرد. خواسته‌های هیات نمایندگی ایران چنین بود: «الف‌ــ سیاسی: الغای معاهده 1907 (تقسیم ایران به سه قسمت) و لغو کاپیتولاسیون. ب‌ــ استقلال اقتصادی، جبران خسارات حاصله از عملیات جنگی در قلمرو ایران و رهایی از امتیازات خارجه و کنترل ایران بر سرنوشت اقتصادی خویش. پ‌ــ ارضی: تقاضای الحاق مجدد ماورای خزر و مرو و خیوه تا رود جیحون، چند منطقه در قفقاز و مناطق کردنشین در بین‌النهرین (عراق) تا رود فرات در محدوده مرزهای کشور.»[13] اما به علت مخالفت انگلستان، ایران نتوانست در کنفرانس صلح کرسی به دست آورد و به این بهانه که ایران یکی از طرفین متحارب در آن جنگ اروپایی نبود ترتیب اثری به درخواست‌های هیات نمایندگی ایران داده نشد و در مورد الغای کاپیتولاسیون، دول اروپایی مثل انگلستان و فرانسه و دیگران، که دارای این حق در ایران بودند، «مدعی شدند که چون محاکم ایران بر اساس قوانین شرع استوار گردیده و هنور تشکیلات قضایی دوره مشروطه ایران نضج کامل نگرفته و هنوز امنیت قضایی در ایران برقرار نشده دول مزبور این حق را همچنان برای خود حفظ خواهند کرد تا زمانی که شرایط لازم برای تامین جانی و مالی اتباع آنان در ایران به‌وجود آید.»[14] تزلزل پایه قانون کاپیتولاسیون در ایران را باید در معاهده‌ای که بین ایران و دولت شوروی (بعد از انقلاب بلشویکی لنین) منعقد شد جستجو نمود. سردمداران حکومت جدید شوروی، که متوجه ظلم و تعدی بیش از حد تحمل رژیم تزاری بر ایران شده (و خود نیز علیه ظلم و اجحاف رژیم تزار قیام نموده بودند) و هنوز به عنوان رژیمی انقلابی و ضدامپریالیست و مخالف بهره‌کشی از انسانها مطرح بودند، در 7 اسفند 1299.ش/26 فوریه 1921.م طی عهدنامه مودتی با امضای مشاورالممالک، نماینده ایران، و چیچرین و کاراخان، نماینده‌های شوروی، از کلیه حقوق و امتیازاتی که در دوران تزارها به زور و جبر از ایران گرفته شده بود صرف‌نظر نمودند و متعهد شدند به سیاست تجاوزکارانه و ظالمانه خاتمه دهند تا ایران بتواند به سرنوشت خود مسلط گردد. شوروی کلیه قروض ایران را، که بالغ بر یازده‌میلیون لیره انگلیسی می‌شد، بخشید و امتیاز خطوط آهن و راه‌های شوسه و تاسیسات بندری و گمرکهای شمال ایران و نیز بانک استقراضی، خطوط تلگرافی، جزیره آشوراده و سایر جزایر مجاور استرآباد و قصبه فیروز را، که در دست روسها بود، به ایران واگذار نمود و ایران حق کشتیرانی آزاد در دریای خزر را به دست آورد و نیز روسیه از حق کاپیتولاسیون صرف‌نظر کرد.[15] دول قدرتمند و الغای کاپیتولاسیون دول استعماری بزرگ همواره با نقشه‌های گوناگون سعی می‌نمایند در کشورهای ضعیفی که موقعیتی استراتژیک و معادن سرشار رو و زیر زمینی دارند جای پایی به‌دست آورند و نفوذ کنند و الحق کاپیتولاسیون می‌توانست سیاست آنها را در ایران بسیار پیش برد، با وجود این آنها نسبت به الغای حق قضاوت کنسولی عکس‌العملی شدید نشان ندادند و آن را پذیرفتند. همان‌گونه که قبلا ذکر شد، حکومت شوروی حق قضاوت کنسولی را که در ایران برای آن دولت در نظر گرفته شده بود الغا کرد و دول غربی و اروپایی به ویژه بریتانیا نیز به دلایلی به این مساله اعتراض نکردند. اردشیر جی عامل سیاسی سرویس اطلاعاتی انگلستان در تهران، که تعلیم‌دهنده و معرفی‌کننده رضاخان میرپنج به ژنرال آیرنساید بود، در خاطراتش می‌نویسد: «در پایان سال 1920 حکومت شوروی به تهران پیشنهاد قراردادی را نمود که ظاهری بس فریبنده داشت و خط بطلان بر مزایای حکومت تزاری در ایران می‌کشید ولی با لحنی معصومانه و حق به جانب به روسیه این حق را می‌داد که در صورت احساس خطر و تهدید از خاک ایران بتواند قوای نظامی به ایران اعزام دارد. این قرارداد عامل و عنصر جدیدی را به صحنه سیاست ایران وارد نمود و مسلم بود که بهتر است قوای انگلیس هرچه زودتر ایران را تخلیه کنند تا دستاویزی به روس‌ها داده نشود.»[16] درواقع بودن قوای انگلیس در ایران و کمک آنان به روس‌های سفید و قرارداد ایران و شوروی (که در صورت احساس خطر از جانب ایران، قوای روس وارد خاک ایران خواهند شد) زنگ خطر جدی برای انگلستان بود. با توجه به ضعف شدید دولت ایران، چه در دوران احمدشاه و چه در دوران رضاشاه، در مقابل قوای همسایه شمالی، هر موقع دولت شوروی تصمیم جدی در حمله به ایران می‌گرفت می‌توانست رژیم ایران را به گرایش به طرف خود مجبور کند و حتی آن را تغییر دهد. مرحوم ملک‌الشعراء بهار می‌نویسد: «قوای روس بعد از شکست دادن روس‌های سفید و از میان بردن نیروهای کلچاک، دنیکن و ورانگل و تصرف قفقاز و ارمنستان بارها به خاک گیلان حمله کرده با قوای قزاق و موتلفه انگلیس و ایران نبردهای سخت در رشت نمودند. درواقع باید گفت اگر قوای بریتانیا در مقابل نمی‌بود، مختصر قوای قزاق دولت نمی‌توانست در مقابل هجوم متجاسرین مقاومت نماید و بدون تردید پایتخت به دست جنگلی‌ها که روس‌ها به نام حمایت از آن‌ها وارد رشت شده بودند فتح شده و دولت جمهوری انقلابی سوسیالیست در ایران به وجود آمده بود.»[17] پس انگلستان برای اینکه ایران به دست روس‌ها نیفتد و رژیمی که با هزاران زحمت و حمایت‌های مالی و نظامی فراوان به‌وجود آورده بود[18] برقرار بماند، از مقداری حقوق نامشروع خود همچون ادامه اجرای محتوای قرارداد 1919 (که مالیه و ارتش ایران را در اختیار انگلستان قرار می‌داد)، حضور نیروهایش در ایران و ادامه حیات پلیس جنوب صرف‌نظر کرد و در برابر الغای کاپیتولاسیون اعتراضی ننمود و شاید الغای آن به دست رضاخان را جهت ندادن بهانه به دست روس‌ها تشویق نموده باشد! به عبارت دیگر رژیم‌های سلطه‌گر به هیچ‌وجه دلشان به حال مردم مظلوم ایران نمی‌سوخت و در هر قدمی که برمی‌داشتند منافع کوتاه‌مدت و بلندمدت خود را تعقیب می‌نمودند. در مورد کاپیتولاسیون نیز این دول منافع خود را در مقابله با رژیم کمونیستی شوروی در نظر گرفتند و به الغای آن در ایران رضایت دادند! توضیح اینکه دولت ایران در مقابل رژیم قوی شوروی، ضعف بسیاری داشت و دیر یا زود مجبور می‌شد امتیازاتی به همسایه شمالی اعطا کند تا او را از خود راضی نگه دارد. برای رژیم شوروی بسیار ناگوار بود که سایر دول، اتباع خود را برای محاکمه و مجازات از ایران ببرند، اما اتباع آن دولت، که لازم بود در ایران تبلیغاتی به نفع کمونیسم بنمایند، گرفتار، و بر طبق قوانین ایران محاکمه و محکوم شوند، لذا درصدد بود کماکان از حق کاپیتولاسیون استفاده نماید. در نظر دول غرب مسلم بود که دیر یا زود دولت شوروی، ایران را مجبور به اعطای امتیازاتی از جمله کاپیتولاسیون می‌نمود. این کار می‌توانست پیشرفت تبلیغات کمونیستی در ایران را موجب شود و زیان‌های بی‌شماری متوجه غربی‌ها (از جمله روی کار آمدن دولتی کمونیست در ایران) بنماید، در نتیجه دول غرب برای جلوگیری از این وضع و خنثی نمودن فعالیت‌های شوروی در ایران، از لقمه چربی مانند حق کاپیتولاسیون صرف‌نظر نمودند.[19] در چنین شرایطی بود که در (19 اردیبهشت 1306.ش/10 مه 1927.م پاکروان به دستور رضاشاه نامه‌ای به وزرای مختار دول بیگانه در ایران فرستاد که طی آن آمده بود: «آقای وزیرمختار محترم، چنان‌که خاطر محترم آن جناب مستحضر گردیده است، اراده سنیه اعلی‌حضرت شاهنشاه بر این قرار گرفته که قضاوت کنسول‌ها و مزایای اتباع خارجه در مملکت ایران، که معمولا به حقوق کاپیتولاسیون تعبیر می‌شود، موقوف و ملغی گردد و البته تصدیق می‌فرمایید که تغییرات کلی در اوضاع این مملکت و افکار عامه روی داده و اجرای این نیت را ایجاب می‌نماید.» و به این ترتیب قانون کاپیتولاسیون از ایران برچیده شد. احیای کاپیتولاسیون در رژیم محمدرضا پهلوی پس از جنگ جهانی دوم، سازمان ملل متحد کمیسیون حقوق بین‌الملل خود را مامور نمود قراردادی عمومی و جهانی در خصوص روابط سیاسی بین دول جهان تهیه و تنظیم کند. پس از سال‌ها بحث و بررسی، طرح پیشنهادی این کمیسیون مشتمل بر یک مقدمه و 53 ماده و 2 پروتکل (نحوه اجرای عهدنامه) از طریق مجمع عمومی شرکت‌کننده در کنفرانس وین، با عنوان «پیمان وین» به تصویب اعضا رسید و از تاریخ 5 مارس 1965.م در مورد ایران لازم‌الاجرا گردید. کاستی‌های پیمان وین در سال 1967.م با حفظ طرح کلی مرتفع گردید و در 79 ماده از جانب سازمان ملل متحد پیشنهاد داده شد و به تصویب اعضا رسید. ماده 37 پیمان وین چنین است: «دیپلمات‌های هر کشور در کشور دیگر از مصونیت برخوردارند، گاه این مصونیت، مصونیت قضایی است. دیپلمات دارنده این مصونیت در صورت ارتکاب جرم در کشور میهمان از تعقیب‌های قانونی و مجازات مبری است و رسیدگی به اتهام او به کشور متبوعش ارجاع داده می‌شود.» اما در بند اول اصل 32 به دولت فرستنده اختیار داده شده است که مصونیت قضایی ماموران دیپلماتیک و اشخاصی را که بر طبق ماده 37 از مصونیت برخوردارند سلب نماید.[20] با کودتای 1332 و سقوط دکتر محمد مصدق، محمدرضاشاه ارباب خود را عوض نمود، مطیع اوامر امریکا گشت و به اجرای برنامه‌های دیکته‌شده ارباب جدید همت گماشت. سفارت امریکا در تهران، طی یادداشت شماره 423 در اسفندماه 1340 از دولت ایران خواست که نظامیان امریکا از امتیازات و مصونیت‌های ماموران سیاسی پیش‌بینی‌شده در قرارداد وین برخوردار باشند و در این باره مذاکرات و مکاتبات با سفارت امریکا مدت‌ها طول کشید.[21] لایحه کاپیتولاسیون و استفاده مستشاران نظامی و خانواده‌های آنان (علاوه بر ماموران سیاسی و دیپلمات‌های امریکایی) از این حق، در کابینه امیر اسدالله علم در 13 مهر 1342 به تصویب رسید و در مرداد 1343 در مجلس سنا مورد تصویب سناتورها قرار گرفت. این لایحه در 21 مهر 1343 در زمان نخست‌وزیری حسنعلی منصور، که «برنامه‌های مهمی به سود غرب داشت»[22] و بعد از علم به نخست‌وزیری رسیده بود، به مجلس شورای ملی برده شد. متن لایحه کاپیتولاسیون به این قرار بود: «ماده واحده، با توجه به لایحه شماره 18ــ2291ــ2157ــ25/11/1342 دولت و ضمائم آن، که در تاریخ 21/11/42 به مجلس سنا تقدیم شد.» به دولت اجازه می‌داد که رئیس و اعضای هیات‌های مستشاری نظامی ایالات متحده را در ایران، که به موجب موافقت‌نامه‌های منعقد شده میان دو طرف در استخدام دولت شاهنشاهی می‌باشند، از مصونیت‌ها و معافیت‌هایی که شامل کارمندان اداری و فنی موصوف در بند «و» ماده اول قرارداد وین (این قرارداد در تاریخ 29 فروردین 1340/ 18 آوریل 1961.م به امضا رسیده است) می‌باشد، برخوردار نماید.[23] اعتراض و تبعید حضرت امام‌خمینی(ره) حضرت امام‌(ره) به دنبال به دست آوردن مدرک خیانت جدید رژیم نطقی کوبنده (که نوار آن موجود است) در 4 آبان 1343 علیه آن ایراد فرمود. قسمت‌هایی از آن نطق تاریخی چنین است: «... ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کردند... ما را فروختند، استقلال ما را فروختند... عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، قانونی در مجلس بردند که در آن قانون اولا ما را ملحق کردند به پیمان وین و ثانیا الحاق کردند به پیمان وین که تمام مستشاران نظامی امریکا با خانواده‌هایشان و کارمندان فنی و اداری‌شان از هر جنایتی که در ایران بکنند مصون هستند. اگر یک خادم امریکایی یا یک آشپز امریکایی، مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پا منکوب کند پلیس ایران حق ندارد جلوی او را بگیرد، دادگاههای ایران حق ندارند محاکمه کنند! باید (پرونده) برود امریکا و در آنجا ارباب‌ها تکلیف را معین کنند... آقایان من اعلام خطر می‌کنم،... اگر این مستشاران نوکر شما هستند پس چرا از اربابها بالاترشان می‌برید؟... اگر کارمند شما هستند مثل سایر ملل که با کارمندانشان عمل می‌کنند با اینان رفتار نمایید. ... ما این قانون را که به اصطلاح خودشان گذرانیده‌اند قانون نمی‌دانیم، ما این مجلس را مجلس نمی‌دانیم، ما این دولت را دولت نمی‌دانیم، اینها خائن به کشورند.»[24] حضرت امام(ره)، علاوه بر نطق کوبنده و تاریخی فوق، اعلامیه‌ای نیز علیه اقدام رژیم صادر نمود که در آن آمده بود: «... آیا ملت ایران می‌داند در این روزها در مجلس چه گذشت؟ می‌داند بدون اطلاع ملت و به طور قاچاق چه جنایتی واقع شد؟ می‌داند مجلس به پیشنهاد دولت سند بردگی ملت ایران را امضا کرد؟ اقرار به مستعمره بودن ایران نمود؟ سند وحشی بودن ملت مسلمان را به امریکا داد؟ قلم سیاه کشید بر جمیع مفاخر اسلامی و ملی ما، ایران را از عقب افتاده‌ترین ممالک دنیا پست‌تر کرد؟ اهانت به ارتش محترم ایران و صاحب‌منصبان و درجه‌داران نمود؟ حیثیت دادگاه‌های ایران را پایمال کرد؟ به ننگین‌ترین تصویب‌نامه دولت سابق با پیشنهاد دولت حاضر بدون اطلاع ملت با چند ساعت صحبت‌های سرّی رای مثبت داد؟ ملت ایران را در تحت اسارت امریکایی‌ها قرار داد؟ اکنون مستشاران نظامی و غیرنظامی امریکا با جمیع خانواده‌ها و مستخدمین آن‌ها آزادند هر جنایتی بکنند، هر خیانتی بکنند، پلیس ایران حق بازداشت آن‌ها را ندارد، دادگاه‌های ایران حق رسیدگی ندارند،... امروز که دولت‌های مستعمره یکی پس از دیگری با شهامت و شجاعت خود را از تحت فشار استعمار خارج می‌کنند و زنجیرهای اسارت را پاره می‌کنند مجلس مترقی ایران با ادعای سابقه تمدن دوهزاروپانصد ساله با لافِ هم‌ردیف بودن با ممالک مترقه به ننگین‌ترین و موهن‌ترین تصویب‌نامه غلط دولتهای بی‌حیثیت رای می‌دهد و ملت شریف ایران را پست‌ترین و عقب‌افتاده‌ترین ملل به دنیا معرفی می‌کند... اکنون من اعلام می‌کنم که این رای ننگین مجلسین مخالف اسلام و قرآن است و قانونیت ندارد مخالف رای ملت مسلمان است رای آن‌ها در برابر ملت و اسلام و قرآن هیچ ارزشی ندارد و اگر اجنبی‌ها بخواهند از این رای کثیف سوءاستفاده کنند تکلیف ملت تعیین خواهد شد... .»[25] به دنبال نطق و اعلامیه حضرت امام، مردم به اعتراض دست زدند و روحانیان شهرها طی نامه و تلگراف و طومار خواستار الغای فوری کاپیتولاسیون شدند. حسنعلی منصور، عامل اجرایی کاپیتولاسیون، در پاسخ به این اعتراضات و برای توجیه این خیانت ننگ‌بار روز 9 آبان 1343 در مجلس سنا طی سخنانی اظهار کرد: «... بنده متاسفم که از چند روز گذشته مسائلی به گوش خورد که بسیار تاسف‌انگیز است. سناتورهای محترم به خاطر دارند که چندی پیش طی لایحه‌ مصونیت سیاسی به عده‌ای از مستشاران نظامی امریکا اعطا شد که تنها و خاص این مملکت نیست(؟!) و در کشورهای همسایه نیز سابقه دارد؛ در این زمینه تحریکاتی به گوش رسید که دور شأن این ملت و مملکت است... چون ممکن است اعمال نفوذ بعضی از اعضای ستون پنجم که عده‌ای از آنها شناخته شده‌اند تاثیری داشته باشد این بود که بنده لازم داشتم این مساله را موشکافی کنم. اشاعه اکاذیب منحصر به عده محدودی نیست. ملت ایران تمام رشته‌های ناامنی را گسیخته و دولت ایران با دادن مصونیت سیاسی به چند مستشار نظامی کوچک‌ترین زیانی به حقوق ملت ایران نمی‌رساند. کشورهای بزرگ و کوچک دیگری هم برای تقویت دفاعی کشور خود چنین اعتباراتی را گرفته‌اند. ملت ایران یکدل و یک جهت پشتیبان دولت خدمت‌گزار است.(؟!)»[26] رژیم شاه، که با بالا گرفتن موج نارضایتی مردم وحشت کرده بود، دریافت که با بودن حضرت امام(ره) در ایران، ممکن است قیام دیگری همچون قیام 15 خرداد 1342 به وقوع بپیوندد لذا تصمیم گرفت ایشان را تبعید کند. ارتشبد فردوست، یار و مشاور نزدیک محمدرضا پهلوی و قائم‌مقام ساواک، در این باره می‌نویسد: «منصور برنامه‌های مهمی به سود غرب داشت که یکی از آن‌ها کاپیتولاسیون بود که با مقاومت جدی امام‌خمینی مواجه شد. مخالفت‌های ایشان با نفوذ امریکا و غرب و اقدامات محمدرضا در دوران دولت منصور شدت گرفت و بالاخره به تبعید ایشان به ترکیه منجر گردید. همان‌طور که منصور به دستور امریکا و با اختیارات ویژه به صدارت رسید، تبعید امام‌خمینی نیز به دستور مستقیم امریکا بود. تصور من این است که شخص محمدرضا به این کار تمایلی نداشت و بهتر است بگویم از انجام آن واهمه داشت. شب قبل از تبعید امام، محمدرضا در کاخ میهمانی داشت و حدود دویست نفر مدعو شرکت داشتند. منصور نخست‌وزیر نیز حضور داشت. منصور حدود نیم‌ساعت با محمدرضا در سالن قدم می‌زد و من متوجه آنها بودم. استنباطم این بود که منصور در موضوعی پافشاری می‌کند و محمدرضا موافق نیست. یکبار نیز شنیدم که محمدرضا به منصور گفت: "چه اصراری دارید؟" بالاخره محمدرضا مرا خواست و با بی‌میلی (چون با ژست‌های او آشنا بودم) گفت: "ببینید نخست‌وزیر چه می‌خواهد؟" منصور مطرح کرد که باید هرچه سریع‌تر آیت‌الله خمینی به ترکیه تبعید شود. گفتم باید به پاکروان (رئیس ساواک) گفته شود. گفت: "تلفن کنید." تلفن کردم و پاکروان گفت: "آیا می‌توانم با شاه صحبت کنم؟" من به محمدرضا گفتم. او به اتاق دیگری رفت و با وی صحبت کرد. دستور تبعید امام صادر شد و همان شب مولوی، رئیس ساواک تهران، به همراه نیروهایی از هوابرد به قم رفت و ایشان را به تهران آورد و صبح روز بعد با هواپیما به ترکیه تبعید شدند.»[27] شب 13 آبان 1343 صدها کماندو و مامور خانه امام را محاصره، و ایشان را دستگیر و به تهران منتقل نمودند. امام صبح آن روز با هواپیمایی به ترکیه تبعید شدند. در سند سری ستاد فرماندهی نیروی هوایی خطاب به ریاست ساواک چنین آمده است: «به فرمان مطاع شاهانه، مقرر است یک فروند هواپیمای C130 به شماره 103ــ5 با پرسنل پروازی در ساعت 1:30 گرینویچ (5 صبح به وقت تهران) روز 13/8/43 از تهران حرکت و... در ساعت 2:55 به وقت گرینویچ به مرز ترکیه وارد و در ساعت 5:54 در آنکارا فرود خواهد آمد... .»[28] ساواک طی اطلاعیه‌ای خبر تبعید حضرت امام(ره) را چنین اعلام کرد: «طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد، لذا در تاریخ 13 آبان 1343 از ایران تبعید گردید. سازمان اطلاعات و امنیت کشور.»[29] ترور انقلابی حسنعلی منصور به دنبال تبعید حضرت امام(ره) اقدام حادی مانند قیام 15 خرداد اتفاق نیفتاد و همین به ظاهر سکومت مردم، زعمای رژیم شاه را سخت هراسناک ساخت. یکی از مسئولان امنیتی رژیم چنین اعتراف می‌کند: «بعد از تبعید آقای خمینی، ما همه نوع فکری کرده بودیم. چون علی‌رغم حرکت سال گذشته (15 خرداد 1342) که ایجاد شده بود، این سکوتی که بعد از دستگیری ایشان شد همه ما را به وحشت انداخت و ما مترصد این بودیم که این سکوت، آتش زیر خاکستر است و از جایی انفجار رخ می‌دهد حتی فکر کودتا و اینکه از کجا و کدام لشکر احتمال کودتا می‌رود را کرده بودیم و نیروهای ضد کودتا را معین نموده بودیم. این را هم می‌دانستیم که تشکیلاتی وجود دارد که سازماندهی دارد و نشریات آقای خمینی و دیگر روحانیون را پخش یا حرکتهایی ایجاد می‌کند، اما سر نخی از این تشکیلات نداشتیم و فکر می‌کردیم این حرکت، حرکتی سیاسی است و قائم به آقای خمینی است و با تبعید او اینها دیگر کاری نمی‌توانند بکنند. چیزی که فکر نمی‌کردیم این حرکت ترور بود.»[30] شهید حاج مهدی عراقی، از اعضای اصلی هیاتهای موتلفه اسلامی و یکی از طراحان طرح ترور منصور، چنین می‌گوید: «از همان روزی که آقا را گرفته تبعید کردند برنامه ترور منصور (به عنوان مجری کاپیتولاسیون و تبعید حضرت امام) طرح‌ریزی شد. با یکی از مامورین حفاظت خانه منصور، یکی از بچه‌های ما آشنایی داشت و مامور را حاضر به همکاری کرد که در شبی که او کشیک است بچه‌‌ها بروند آنجا تلفن و برق را قطع کنند و منصور را بکشند. اما دو روز قبل از عمل، آن مامور را عوض کردند و این طرح به هم خورد. لذا روی رفت و آمدهای منصور دقت کردیم... تا اینکه متوجه شدیم پنجشنبه منصور به مجلس می‌آید و بچه‌ها قطعنامه‌ای نوشتند و در آن علت عمل بیان شد و بخارایی در نوار حدود نیم‌ساعت صحبت می‌کند و خطاب به جوانان می‌گوید تا وقتی استعمار، استبداد و استثمار را از ایران بیرون نکرده‌ایم مبارزه کنید و اسلحه را زمین نگذارید. چهار نفر از برادران مسلح بودند که هرکدام زودتر به منصور رسیدند او را بزنند (محمد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک‌نژاد و سیدعلی اندرزگو). روز پنجشنبه وقتی منصور در جلو مجلس از ماشین بیرون می‌آید هنوز گارد محافظش از ماشین پیاده نشده بودند که بخارایی به طرفش می‌رود و در دو متری منصور، اسلحه‌اش را که بالای دفترچه پنهان کرده بود بیرون آورده شلیک می‌کند تیر اول به شکم منصور می‌خورد و دولا می‌شود تیر دوم پس گردنش می‌خورد در این لحظه یکی از گارد زیر دست بخارایی می‌زند و اسلحه او پرت می‌شود بخارایی را می‌گیرند.»[31] به دنبال ترور منصور، دولت طی اطلاعیه‌هایی اعلام می‌کند که «حال آقای نخست‌وزیر رو به بهبودی و رضایت‌بخش بوده و درمان موثر واقع شده است.» اما سرانجام در 7 بهمن 1343 به ناچار طی اطلاعیه‌ای خبر مرگ منصور اعلام، و هویدا مامور تشکیل کابنیه می‌شود.[32] به دنبال دستگیری محمد بخارایی، سایر اعضای هیات‌های موتلفه اسلامی نیز دستگیر شدند و اوراق و سلاح‌های آن‌ها را ساواک ضبط کرد و در پی آن محاکمه آن‌ها آغاز ‌گردید. عاقبت دادگاه رژیم محمد بخارایی، مرتضی نیک‌نژاد، رضا صفار هرندی و صادق امانی را به اعدام و بقیه را به زندان‌های ابد یا طول‌المدت محکوم کرد و در روز 16 خرداد 1344 آن چهار مجاهد اسلام به جوخه اعدام سپرده ‌شدند.[33] بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران طی لایحه پیشنهادی دولت موقت، که به تصویب شورای انقلاب نیز رسید (مورخ 24/2/1358)، کاپیتولاسیون به کلی در ایران لغو گردید. متن لایحه چنین است: «قانون مصوب 21 مهر 1343 راجع به استفاده مستشاران نظامی امریکا در ایران از مصونیت‌های خاص و معافیت‌های قرارداد وین لغو می‌شود.»[34] و این چنین قانون جبارانه و غیرانسانی کاپیتولاسیون به برکت انقلاب اسلامی در ایران از بین رفت. پی‌نوشت‌ها ______________________________________ * کارشناسی ارشد ایران‌شناسی [1]ــ داریوش آشوری، دانشنامه سیاسی، تهران، سهروردی و مروارید، چاپ اول، 1366، ص256؛ فرهنگ فارسی معین، ج3، ص2780 [2]ــ نقل از لغت‌نامه دهخدا، ج23، ص34 [3]ــ همان. [4]ــ عبدالهادی حائری، نخستین رویاروییهای اندیشه‌گران ایران در دو رویه تمدن بورژوازی غرب، تهران، امیرکبیر، چاپ اول، 1367، صص210ــ208، 247 [5]ــ همان. [6]ــ جهت آشنایی با خلق و خوی فتحعلیشاه رک: الف‌ــ «یادداشتهای جیمز فریزر»، مجله خواندنیها، سال چهارم، ش 41، شماره مسلسل 89 (شنبه 13 خرداد 1323) صص14ــ10؛ یادداشتهای جیمز فریزر و همچنین سفرنامه او؛ ب‌ــ سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، ترجمه فخر داعی گیلانی، تهران، صفی‌‌علیشاه، 1363، صص472ــ461؛ پ‌ــ لرد کرزن، ایران و قضیه ایران، ج 1، ص154 و 730 و ج 2، ص570؛ ت‌ــ سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، تهران، بنیاد، 1366، ج2، ص2، و ج 1، صص 80ــ70 [7]ــ عبدالهادی حائری، همان، ص247 [8]ــ سعید نفیسی، همان، صص187ــ186 [9]ــ اصل کاملۀ‌الوداد: دو دولت طرفین عهدنامه به موجب یک ماده توافق می‌کنند که اگر در آینده به دولت یا اتباع دولت ثالثی امتیازی بدهند، طرف دیگر قرارداد خود به خود از آن امتیاز استفاده کند. فرهنگ فارسی معین، ذیل کلمه کاملۀ‌الوداد. [10]ــ عبدالله معظمی، حقوق بین‌الملل خصوصی، به نقل از لغت‌نامه دهخدا، ج23، ص35 [11]ــ محمدتقی ملک‌الشعراء بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج1، تهران، امیرکبیر، 1371، صص31، 123 [12]ــ همان. [13]ــ دکتر علی‌اصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، تهران، پروین و معین، 1372، ص49 [14]ــ علی‌اصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجاریه، تهران، کتابخانه ابن‌سینا، 1342، ص489 [15]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، امیرکبیر، 1365، ص370 [16]ــ به نقل از: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج2، تهران، اطلاعات، چاپ دوم، 1370، ص151؛ متن کامل خاطرات اردشیر جی در این کتاب آورده شده است. [17]ــ محمدتقی ملک‌الشعراء بهار، همان، ص163 [18]ــ رک: «خاطرات ژنرال آیرنساید»، مجله آینده، سال هفتم، ش 10ــ9، (آذر و دی 1360)، ص765؛ محمدتقی ملک‌الشعراء بهار، همان، صص 116ــ74 [19]ــ رک: خاطرات و تالمات دکتر محمد مصدق، ص156 [20]ــ مجموعه کامل قوانین و مقررات جزایی، تدوین جهانگیر منصور، ج2، تهران، نشر دیدار، چاپ اول، 1378، صص1026 تا 1030 [21]ــ سخنان میرفندرسکی، معاون وزارت امورخارجه، در جلسه 21 مهر 1343 مجلس شورای ملی، تحلیلی از ماهیت نهضت امام‌خمینی، سیدحمید روحانی، قم، انتشارات دارالفکر و دارالعلم، 1358، ج1، صص707ــ706 [22]ــ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات ارتشبد فردوست، ج1، تهران، اطلاعات، 1370، ص516 [23]ــ صورت مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره 21، جلسه 104، ص27، به نقل از کوثر، ج1، ص163 [24]ــ رک: سیدحمید روحانی، همان، ج1، صص 735ــ716 و کوثر، ج1، صص 178ــ169؛ محمدحسن رجبی، زندگینامه سیاسی امام‌خمینی از آغاز تا هجرت به پاریس، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1369، ج1، صص257ــ250 [25]ــ سیدحمید روحانی، همان، صص 735ــ729 [26]ــ همان، صص738ــ737 [27]ــ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، همان، صص517ــ516 [28]ــ به نقل از مجله 15 خرداد، سال چهارم، ش 15 و 16 (تابستان و پاییز 1373)، ص202. عجیب است طبق فرمان شاه، شخصی را تبعید نمودند که به وظیفه خود عمل نموده و مردم را به حقوق قانونی خویش آشنا ساخته بود. محمدرضا پهلوی در آذرماه 1325 طی فرمایشات مشعشعانه!! خطاب به علما در روز عید غدیر چنین گفته است: «آقایان بهتر می‌دانند که ایران دو دسته پادشاه داشته است سلاطین خوب و سلاطین بد. دسته اخیر هم دو تیره بوده‌اند: آن‌ها که بدی کردند و آن‌ها که موفق به بدی نشده‌اند. به نظر من مسئولیت آن دسته که بدی کرده‌اند بیشتر متوجه ملت و مردم است که اجازه بدی به زمامداران داده‌اند، زیرا ملت نباید نسبت به اعمال زمامداران خود بی‌طرف و ساکت بماند، بلکه اگر دید دولت‌ها حقوق او را پایمال کرده و قوانین را نقض می‌نمایند باید قیام کند و به زمامداران اجازه ندهد که به حدود و حقوق وی تجاوز کنند. آری ملت باید به حقوق خود آشنا باشد تا در هنگام تجاوز بتواند از آن جلوگیری کند. یکی از وظایف عمده آقایان حجج اسلام هم بیدار کردن مردم و آشنا ساختن آنان به حقوق قانونی خویش است تا در نتیجه، دولت‌ها و زمامداران نتوانند به اعمال بی‌رویه و خلاف قانون مبادرت کنند.» مجله خواندنیها، سال 7، ش 28، شماره مسلسل 231 (سه‌شنبه 5 آذر 1325)، ص5 [29]ــ سیدحمید روحانی، همان، ص744 [30]ــ سخنان ختائی یکی از سرگروههای اطلاعاتی خطاب به حاج مهدی عراقی بعد از ترور منصور، ناگفته‌ها، (خاطرات شهید حاج‌مهدی عراقی)، به کوشش مقدسی، دهشور و شیرازی، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1370، ص226 [31]ــ همان، صص212ــ208 [32]ــ سیدحمید روحانی، همان، ص800 [33]ــ جهت اطلاعات بیشتر رک: ناگفته‌ها، همان، ص212 به بعد. [34]ــ روزنامه اطلاعات، دوشنبه 24 اردیبهشت 1358، ص2 منبع: نشريه زمانه منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

وضعیت حقوقی كاپیتولاسیون _سخنرانی دكتر گودرز افتخار جهرمی استاد دانشگاه شهید بهشتی

بسم‌الله الرحمن‌الرحیم. كاپیتولاسیون یا قضاوت كنسولی، ابتدا به وسیله كشورهای غربی به كشورهای شرقی تحمیل شد. دولت عثمانی با این كه دولت بالنسبه مقتدری بود، در برابر پیشرفتهای كشورهای غربی پذیرفت كه به آنها یك نوع مصونیت بدهد. شاید اولین باری كه این مصونیت‌ها و این قضاوت‌ كنسولی اعطا شد به كشور فرانسه بود. در ایران هم ابتدا در زمان صفویه قضاوت كنسولی به خارجیها داده شد. به خصوص در زمان شاه سلطان حسین صفوی كه به هلندی‌ها چنین امتیازی داده شد. اما قضاوت كنسول و كاپیتولاسیون در اثر جنگهای ایران و روس به كشور ما تحمیل شد. قراردادهای تركمانچای و گلستان بودند كه این نوع قضاوت و این نوع مصونیت را به كشور ما تحمیل كردند. بی‌جهت نیست كه وقتی قراردادی خیلی یك طرفه نوشته می‌شود، رسم است می‌گویند این قرارداد تركمانچای است. این هم واقعاً به صورت یك طرفه تنظیم شد، چون ما در جنگ شكست خورده بودیم. بنابراین آنچه كه تحمیل كردند از طرف حكومت وقت قبول شد. معنای این قضاوت كنسولی و كاپیتولاسیون این نیست كه اتباع یك كشور در كشور دیگر در مورد اعمالی كه انجام می‌دهند، اعم از حقوقی و كیفری، تابع حقوق كشور خودشان باشند. یعنی اگر بین خودشان معامله‌ای انجام می‌دهند تابع كشور خودشان هستند. در امور مدنی هم وقتی كه اتباع یك كشور خارجی با آن كشوری كه محل اقامتشان است قراردادها و معاملاتی دارند تابع حقوق كشور اتباع خارجی هستند. در مسائل كیفری هم به همین ترتیب، اگر مرتكب جرمی می‌شدند یا جنایتی می‌كردند، ممكن بود با حضور نمایندگان سیاسی آن كشور محاكمه شوند، ولی بلافاصله بعد از صدور رأی به كشور خودشان تحویل می‌شدند، گاهی هم برای محاكمه به كشور خودشان اعزام می‌شدند. این وضع كاپیتولاسیون بود. این وضع حقوقی بیگانگان در قالب كشورهای شرقی بود. به تدریج كه كشورها استقلال بیشتری پیدا كردند و یا از زیر یوغ استعمار خارج شدند، قانون اساسی نوشتند و قضاوتهای كنسولی هم ملغی شد. اما در ایران، این قضاوت كنسولی تا مدتها بعد از تصویب قانون اساسی باقی ماند. عمده ایرادی كه خارجی‌ها داشتند این بود كه درست است كه در ایران قانون اساسی وجود دارد، ولی قوانین مدون در زمینه‌های مختلف وجود ندارد. همین بهانه‌ای شده بود برای ادامه رژیم كاپیتولاسیون. البته دولتها همه دست نشانده آنها بودند. بالاخره با كمك مرحوم مدرس، این قوانین تدوین شد. قوانین كیفری ایران (قانون جزای عمومی) در 1304 ش نوشته شد. مرحوم مدرس بود كه توانست این قانون را به نحوی تنظیم كند كه مورد مخالفت علما و مراجع قرار نگیرد. اگر قانون مجازات عمومی كه مجلس تصویب كرد ملاحظه كنید، در ماده اول آمده است كه این قانون از باب ایجاد نظم در مملكت تصویب می‌شود. وگرنه چنانچه جرمی براساس موازین شرعی كشف شود، مجازات او براساس حدود شرعی خواهد بود. به این ترتیب با كوشش مرحوم مدرس، قوانین كیفری تصویب شد. در 1307 ش هم بخش اول قانون مدنی به تصویب رسید كه قانون مترقی و پیشرفته‌ای بود. همه اینها، زمینه را فراهم كرد تا مجلس شورای ملی بتواند كاپیتولاسیون را لغو كند. در سال 1307 ش كاپیتولاسیون در ایران ملغی شد. شاید ایران جزو آخرین كشورهایی بود كه نظام قضاوت كنسولی را برچید، ولی همین‌طور كه توضیح دادند، متأسفانه بعدها به نحو دیگر و شكل دیگری این امر احیا شد. منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 40

زمان شاه اصلاً تولید ملی نداشتیم و حتی تخم‌مرغ وارد می‌کردیم - مسعود رضایی در گفت‌وگوی تفصیلی با تسنیم

مسعود رضائی قائم‌مقام دفتر مطالعات و تدوین تاریخ معاصر ایران در گفت‌وگوی تفصیلی با خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم به بازخوانی تاریخی شکل‌گیری رژیم شاهنشاهی پهلوی پرداخت و در این بین نمونه‌های مستندی از وابستگی این رژیم به خارج به‌ویژه آمریکا و انگلیس، فسادهای اخلاقی و مالی دربار و خانواده پهلوی، شرایط وخیم اقتصادی ‌ایران قبل از انقلاب، نقش و میزان اهمیت رأی مردم در دوران پهلوی و ... را بازگو کرد. متن کامل این گفت‌وگوی تفصیلی را در ادامه می‌خوانید: * تسنیم: لطفاً در ابتدا و برای شروع بحث مقداری در مورد شکل‌گیری سلسله پهلوی توضیح دهید و بفرمایید قبل از زمان رضاخان چه اتفاقاتی افتاد که منجر به روی‌کارآمدن رژیم پهلوی شد؟ - رضائی: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. برای اینکه بگوییم رژیم پهلوی چگونه سرکار آمد، باید مروری گذرا بر وضعیت ایران در دوران قاجار داشته باشیم. در سال‌های اول سلسله قاجاریه و حکومت آقامحمدخان قاجار، ایران به پیروزی‌هایی در مرزهای شمالی خود و در مقابل روسها دست پیدا ‌کرد اما بعد از وی، روال شکست‌ها شروع شد و بخصوص در دو دوره جنگ‌های ایران و روس، شکست‌های سختی بر ملت ایران وارد آمد و بخش‌های وسیعی از سرزمین‌های شمالی ایران از آن جدا شد و پس از آن نیز دوران اعطای امتیازات از سوی حکومت ضعیف و فاسد قاجاریه به عمدتاً دو کشور روس و انگلیس شروع شد. به این ترتیب با کذشت زمان شاهد سیر نزولی حکومت و جامعه در دوره قاجاریه هستیم. در آن دوران ایران پادشا‌هانی ضعیف‌النفس و خوشگذران و صدراعظم‌هایی عمدتاً رشوه‌گیر و وابسته به کشورهای بیگانه دارد که البته استثنائاتی در میان آنها مشاهده می‌شود مانند قائم مقام فراهانی و میرزا تقی‌خان امیرکبیر. دربار و خانواده قاجاری نیز غرق در فساد و تباهی هستند و در این حال تشکیلات فراماسونری به عنوان یک مرکز وابسته فکری و روحی و سیاسی به بیگانه نیز به تدریج در ایران حضور پیدا می‌کند و با توجه به شرایط زمان، پایه‌های خود را در کشور ما مستحکم می‌سازد. نهضت مشروطه نیز اگرچه در اوضاع و احوال آن زمان گامی به جلو محسوب می‌شود ولی این حرکت نیز نمی‌تواند اهداف خود را محقق سازد بویژه این که روحانیت مبارز و روشن‌بین و دلسوز بتدریج از متن این نهضت کنار زده می‌شوند و حتی شیخ فضل‌الله نوری که خود از پایه‌گذاران این نهضت و فعالان آن به شمار می‌رفت، به دار کشیده می‌شود. در مقابل، کار به دست کسانی می‌افتد که خود روزی در جبهه مخالف مشروطه بودند مثل سپهدار تنکابنی و حتی چنین شخصی به نخست‌وزیری مشروطه نیز می‌رسد. از طرفی غلبه جناح غربگرایان که از آنها به عنوان منورالفکران آن دوران یاد می‌شود، باعث فاصله‌گیری حرکت حکومت مشروطه از اسلام و اهداف اسلامی ناشی از این حرکت می‌شود و الگوبرداری‌های ناکارآمد و ناقص از مدل‌ها و روش‌های غربی، موجب بروز آشفته‌بازاری در عرصه سیاسی ایران می‌شود که شرایط بسیار بدتری را به نسبت قبل بر جامعه ایران تحمیل می‌کند. در واقع هدف از مشروطه این بود که قدرت پادشاه محدود شود و اختیارات در دست نخست‌وزیر منتخب مجلس قرار گیرد و یک سیاست ملی مبتنی بر منافع ملت مسلمان ایران پی‌ریزی و دنبال شود ولی چنین اتفاقی نیفتاد و به جای آن هرج و مرج و بلاتکلیفی بر کشور حاکم شد. در چنین وضعیتی، جنگ جهانی اول نیز بین قدرت‌‌های استعماری آن زمان درمی‌گیرد و دامنه آن به ایران نیز که هیچ سهمی و نقشی در روشن شدن آتش این جنگ نداشت،‌ کشیده می‌شود. حاصل این جنگ برای ایران جز خرابی، قحطی و نابسامانی بیشتر از قبل نبود‌ اما برای انگلیسی‌های استعمارگر که در آن دوران در اوج قدرت نظامی و بین‌المللی خود بودند و در نهایت نیز به عنوان پیروز جنگ از آن میدان بیرون آمدند، یک دستاورد بسیار بزرگ داشت و آن شکل دادن به خاورمیانه جدید بود. همانطور که می‌دانید تا قبل از جنگ جهانی اول، امپراطوری بسیار وسیع عثمانی در این منطقه حاکمیت داشت اما در طول جنگ این امپراطوری از هم پاشیده می‌شود و کشورهای جدیدی با مدیریت و طراحی انگلیس در منطقه شکل می‌گیرند. در این میان ایران به دلیل مجاورت با روسیه، رقیب دیرینه بریتانیا، از وضعیت خاصی برخوردار بود و امکان این که به صورت مستقیم تحت قیمومت و استعمار انگلیس درآید وجود نداشت، بنابراین دولت انگلیس که پس از انقلاب سوسیالیستی در روسیه و مشغول شدن آن به درون خود، پس از حدود یکصد سال خود را در ایران یکه‌تاز و بدون رقیب می‌دید، در ابتدا بر آن شد تا با تحمیل قرارداد 1919 تحت عنوان قراردادی برای توسعه و پیشرفت و آبادانی ایران و البته با استفاده از ابزار قدیمی خود یعنی رشوه به شاه و صدراعظم و درباریان، سلطه همه جانبه خود بر ایران را حاکم سازد که این نقشه با درایت و شجاعت آیت‌الله مدرس نافرجام ماند. پس از آن‌، طرح دیگری در چارچوب سیاست‌های انگلیسی شکل گرفت و آن حاکم ساختن یک دیکتاتور نظامی بر ایران بود تا از طریق او بتوانند به تمام خواسته‌های خود در این سرزمین دست یابند، بر این اساس،‌ رضاخان میرپنج که از افسران قزاق آن دوران بود و البته در جنگ با نیروهای انقلابی و استقلال‌طلب میرزا کوچک‌خان جنگلی، شجاعت‌هایی از خود نشان داده بود، توسط عوامل انگلیس شناسایی و مورد توجه قرار گرفت و به تدریج راه او برای دستیابی به قدرت فراهم آمد. در واقع انگلیسی‌ها ابتدا رضاخان را عملاً تا فرماندهی سپاه قزاق بالا می‌کشند و سپس به او اجازه می‌دهند با سپاه خود عازم تهران شود و به اسم اینکه قصد پایان دادن به هرج و مرج سیاسی در کشور را دارد، شبه کودتایی را انجام دهد البته آنها به رضاخان توصیه می‌کنند که بعد از کودتا بلافاصله شاه را برکنار نکند و توصیه مهمتر آنها به وی این بود که هیچگاه درصدد لطمه‌زدن به منافع انگلیس در ایران نباشد چون در آن صورت همانطور که او را آورده‌اند، خواهند برد. پس از آن که رضاخان همراه با دیگر مهره انگلیس یعنی سیدضیاءالدین طباطبایی به تهران اردو می‌کشد، ابتدا سران سیاسی کشور را به غیر از شاه و ولیعهد از صحنه سیاسی حذف می‌کند و سپس خود با عنوان سردار سپهی قدرت اصلی را در دست می‌گیرد. به این ترتیب احمدشاه که البته شخصاً‌ هم جربزه‌ای نداشت و فردی عاشق فرنگ بود به یک مهره اگر نگوییم بی‌خاصیت اما کم‌خاصیت تبدیل می‌شود و عملاً قدرت در قبضه رضاخان قرار می‌گیرد. در این زمان رضاخان در چارچوب سیاست انگلیس اقدام به حذف قدرت‌های محلی که ازجمله مهمترین آنها خوانین بختیاری و نیز شیخ‌ خزعل در خوزستان بود، می‌کند تا زمینه برای روی کار آمدن یک دولت واحد و در عین حال سرسپرده انگلیس فراهم آید، در واقع پرواضح است که اگر انگلیس دست حمایت خود را از روی سر شیخ خزعل برنمی‌داشت، رضاخان هرگز موفق به از میان برداشتن وی نمی‌شد، البته این نکته را باید در اینجا بگویم که از میان رفتن نیروهای محلی و وابسته به بیگانه و تشکیل یک دولت مقتدر مرکزی، فی‌نفسه امری خوب و مفید برای کشور بود اما در صورتی که تمامی این امور در چارچوب یک حرکت مستقل صورت می‌گرفت. مشکل در اینجا آن بود که انگلیس، دولت مقتدر مرکزی را برای حفظ منافع خودش می‌خواست و نه تأمین منافع و رفاه و آسایش ملت ایران. به هرحال، رضاخان بعد از این اقدامات در طول حدود 4 سال بعد از کودتا، زمینه را برای کنار زدن پادشاه ضعیف و بی‌کفایت قاجار مساعد می‌بیند و در این حال موافقت انگلیسی‌ها را نیز به همراه خود دارد و لذا اقدام به این کار می‌کند. در ا‌ین حال شخصیت‌هایی همچون آیت‌الله مدرس و دکتر محمدمصدق از جمله کسانی بودند که با ارتقای رضاخان از نخست وزیری به پادشاهی مخالفت کردند چراکه با توجه به شناختی که از ماهیت او به لحاظ شخصیتی و سیاسی داشتند، می‌دانستند قرارگرفتن وی در مسند پادشاهی به معنای زدن آخرین میخ بر تابوت مشروطه خواهد بود و علاوه بر آن، انگلیس بیش از پیش بر تسلط سیاسی و اقتصادی و نظامی خود در ایران خواهد افزود، اما این مخالفت‌ها راه به جایی نمی‌برد و رضاخان با برخورداری از قوای قزاق و حمایت منورالفکران غربگرا که جملگی ابزار سیاست‌های انگلیسی در ایران بودند، خود را در سال 1304 پادشاه ایران می‌خواند و بسرعت بساط دیکتاتوری کامل خود را در ایران می‌گستراند تا انگلیسی‌ها در چارچوب این دیکتاتوری بتوانند به همه منافعی که قصد داشتند از طریق قرارداد 1919 به دست آورند، برسند. * تسنیم: همان‌طور که معروف است و شما هم اشاره کردید، رضاخان توسط انگلیسی‌ها روی کار آورده شد اما در این مورد شاید کمتر توضیح داده شده است که وی چگونه منافع انگلیسی‌ها را در ایران تأمین کرد؟ بخصوص این‌که رضاخان سلسله قاجاریه را که امتیازات بسیار زیادی را به روس و انگلیس داده بود، برکنار ساخت‌. به همین دلیل هم کسانی چنین بیان می‌کنند که وی با این کار خود، منافع ایران را از به یغما رفتن توسط دولت‌های بیگانه حفظ کرد. ممکن است مقداری در این زمینه توضیح دهید؟ - رضائی: اولین نکته‌ای که در این زمینه باید در نظر داشته باشیم، این است که همانطور که گفتم هنگام روی کار آمدن رضاخان، به دلیل وقوع انقلاب سوسیالیستی در روسیه، رژیم تزاری در این کشور ساقط و به جای آن رژیم سوسیالیستی که وجهه‌ای انقلابی و ضداستعماری داشت، بر سر کار آمده بود. این مسأله، یک نتیجه بسیار مهم در بر داشت و آن این که انگلیس به صورت تنها قدرت استعماری در ایران درآمده بود و دیگر رقیب قدرتمندی مانند روسیه را در مقابل خود نداشت و لذا به صورت راحت‌تری می‌توانست مقاصد خود را در ایران به پیش ببرد. در چنین شرایطی انگلیسی‌ها توانستند به یکی از بزرگترین خواسته‌های اقتصادی خود در ایران دست یابند. این نکته را باید در نظر داشته باشیم که در آن زمان مهمترین و پرسودترین منبع اقتصادی ایران که مورد توجه انگلیس قرار داشت، نفت بود که البته تحت تسلط خودشان نیز قرار داشت اما آنها در پی آن بودند تا این سلطه را هرچه بیشتر مستحکم و مستمر سازند تا خیالشان بکلی از این بابت راحت باشد. ماجرای نفت به سال 1280 در زمان مظفرالدین شاه برمی‌گشت که قرارداد دارسی با یک شرکت انگلیسی منعقد شد. طبق این قرارداد مقرر می‌شود انگلیس به مدت 60 سال یعنی تا سال 1340 انحصار استخراج و فرآوری و فروش نفت ایران را در دست داشته باشد و به ازای آن 16 درصد از منافع حاصله را به ایران بدهد‌ البته در این قرارداد این ماده نیز وجود داشت که پس از انقضای مدت آن،‌ کلیه اموال شرکت نفت ایران و انگلیس در ایران و خارج از آن شامل پالایشگاه و شرکت‌های تابعه متعلق به ایران باشد. به این ترتیب انگلیس کار برای کشف و استخراج نفت در ایران را شروع کرد و سرانجام در سال 1287 در منطقه مسجدسلیمان به نفت رسید و به تدریج بر تعداد چاه‌های نفت افزود. سود حاصل از این کار برای انگلیس بسیار زیاد بود و بویژه با نزدیک شدن به جنگ جهانی اول و تغییر سوخت کشتی‌های انگلیسی از ذغال سنگ به نفت، نفت به یک کالای استراتژیک برای آنها تبدیل شد. در همین ایام هم آنها برای این که به راحتی بتوانند به انواع فراورده‌های نفتی در منطقه خلیج فارس و اقیانوس آرام که حوزه وسیعی از قدرت آنها را تشکیل می‌داد، دست یابند، اقدام به تأسیس پالایشگاه آبادان کردند که در واقع باید گفت بزرگترین پالایشگاه جهان در آن هنگام به شمار می‌آمد، اما سود آن یکسره به جیب انگلیسی‌ها می‌رفت. به هر حال، نفت ایران تبدیل شد به خون در رگ‌های استعمار انگلیس و منافع و اهمیت آن برای آنها به حدی بود که به هیچ رو حاضر به چشم‌پوشی از آن نبودند. در این میان سهمی که به ایران می‌رسید، به حدی اندک بود که حتی گفته می‌شود از میزان مالیاتی که شرکت نفت ایران و انگلیس به دولت انگلیس می‌داد نیز کمتر بود. این دادوستد به‌گونه‌ایی بود که این شرکت مالیاتی را که به خود انگلیسی‌ها می‌داند، از کل منافعی که به ایران می‌رساند، خیلی بیشتر بود. حالا خود این شرکت چقدر سود می‌کرد که مالیاتش بیشترین سودی بود که به ایران می‌داد، آن دیگر بماند، ضمن اینکه انگلیسی‌ها اساساً اجازه نظارت بر ایران را نمی‌دادند. نکته جالب دیگری که در همین زمینه وجود دارد، این است که انگلیسی‌ها اساساً اجازه نظارت دقیق به ایران بر میزان فروش نفت و سود حاصله را نمی‌دادند. به این ترتیب اگر آنها می‌گفتند مثلاً در این سال دو میلیون تن نفت به فروش رفته، ما می‌بایست قبول کنیم و اگر می‌گفتند یک میلیون تن نیز چاره‌ای جز قبول آن نداشتیم و طبعاً 16 درصد سود حاصله نیز بر مبنای همان میزانی محاسبه می‌شد که آنها می‌گفتند، بنابراین به اصطلاح معروف، ریش و قیچی کاملاً دست انگلیسی‌ها قرار داشت. این وضعیت موجب شد که به تدریج صداهای مخالفی با قرارداد دارسی در کشور به گوش بخورد و جالب این که رضاشاه نیز کم کم با این صداها همنوا می‌شود و نسبت به این قرارداد اظهار ناراحتی می‌کند و بعد هم تأکید می‌کند که باید در این قرارداد تجدید‌نظر شود. خوب، این یک حرف درست و انقلابی بود که در ابتدا نیز موجب امیدواری‌هایی شد و بر همان مبنا نیز مذاکرات نفت توسط «تیمورتاش» وزیر دربار رضاشاه دنبال ‌شد ولی اتفاقی که در پایان این ماجرا افتاد، به حدی تلخ و خسارتبار بود که واقعا چیزی جز «خیانت» نمی‌توان نامید. در پایان این ماجرا یعنی در سال 1312 (1933میلادی) قراردادی میان ایران و انگلیس و با کارگردانی خود رضاشاه به امضا می‌رسد که اگرچه حق‌الامتیاز ایران از 16 به 20 درصد می‌رسد اما به مدت 32 سال بر قرارداد دارسی افزوده می‌شود و ضمناً ماده بسیار مهمی که مقرر می‌داشت پس از انقضای مدت قرارداد، کلیه اموال شرکت نفت متعلق به ایران باشد نیز در قرارداد جدید حذف می‌شود، یعنی اگر قرار بود قراداد دارسی در سال 1340 به پایان برسد و کلیه اموال شرکت نفت در آن زمان متعلق به ایران باشد، در قرارداد جدید مقرر می‌شود انحصار استخراج و فروش نفت ایران تا سال 1372 در اختیار انگلیس باشد و پس از اتمام این دوره نیز شرکت نفت و شرکت‌های تابعه آن در مالکیت انگلیس باقی بماند. ضمناً به این نکته نیز باید توجه داشت که با توجه به عدم نظارت ایران بر میزان فروش نفت، افزایش حق‌الامیتاز ایران از 16 به 20 چندان توفیری به حال ما نداشت چون به هرحال انگلیسی‌ها هر مقدار که می‌خواستند با ما حساب می‌کردند و ما نیز چاره‌ای جز پذیرش حرف آنها نداشتیم. به این ترتیب رضاشاه با امضای قرارداد نفتی 1312 بزرگترین و بیشترین خدمت را به انگلیس کرد و به عبارت بهتر باید گفت بیش از آنچه صورت گرفت، نه امکان داشت و نه انگلیسی‌ها انتظار آن را داشتند، درواقع آن موقع بزرگترین سرمایه و ثروت ایران همین نفت بود که آن هم دو دستی به انگلیس تقدیم شد. دیگر چه خدمتی بالاتر از این به انگلیس و چه خیانتی بزرگتر از این به ملت ایران؟ *تسنیم: در مورد راه‌آهن سرتاسری جنوب به شمال نیز گفته می‌شود که به منظور خدمت به انگلیس احداث شد. با توجه به اینکه بالاخره راه‌آهن یکی از مظاهر صنعتی شدن کشور به شمار می‌رود و مردم هم می‌توانند در زمینه‌های مختلف از آن استفاده کنند، لطفاً در مورد این قضیه نیز توضیح دهید. - رضائی: راه‌آهن طبیعتاً یکی از مظاهر صنعت و تمدن جدید است و استفاده‌های فراوانی نیز می‌توان از آن به عمل آورد‌ اما برای تبیین این که گفته می‌شود این کار رضاشاه نیز در حقیقت خدمت به انگلیس و در جهت منافع بیگانه بود، ابتدا باید مقدمه‌ای را بگویم. همانطور که مشهور است و می‌دانید، روس و انگلیس دو کشور استعماری قدرتمند بودند که با یکدیگر رقابت‌های سختی را در حوزه سرزمینی ایران و مناطق اطراف آن داشتند. در این چارچوب، همیشه دستیابی سریع و آسان به مناطق شمالی ایران که معروف به قفقاز بودند، یکی از اهداف استراتژیک انگلیسی‌ها به شمار می‌رفت به این دلیل که آن موقع هنوز تسلط روس‌ها بر قفقاز، کامل و تثبیت نشده بود‌ لذا از نظر انگلیس، هر قدم پیشروی روسیه به سمت قفقاز و مرزهای شمالی ایران یعنی یک گام نزدیکتر شدن به مرز هندوستان که گل سرسبد سرزمین‌های استعماری انگلیس به شمار می‌رفت و از اهمیت ویژه‌ای برای او برخوردار بود. به این ترتیب، این برای انگلیس یک اصل بود که در صورت ضرورت بتواند نیروهای نظامی و ادوات جنگی خود را به مناطق شمالی ایران برساند و از پیشروی نیروهای روسیه به سمت جنوب جلوگیری به عمل آورد. این کار به چه صورت می‌توانست صورت پذیرد؟ از طریق جاده‌های مخروبه و صعب‌العبور ایران؟ انگلیسی‌ها این واقعیت را بخوبی می‌دانستند که جاده‌‌های ایران هرگز چنین امکانی را بسادگی برای آنها فراهم نمی‌آورد و تنها چیزی که می‌تواند این امکان را در اختیار آنها قرار دهد، راه‌آهن است. به همین دلیل هم از مدت‌ها پیش از روی کار آمدن رضاشاه در فکر احداث راه‌آهن سراسری ایران که خلیج فارس یعنی مقر نیروهای نظامی انگلیس را به شمال و دریای خزر یعنی منطقه هدف آنها متصل کند، بودند. ازجمله در بند دوم از قراداد رویتر که یک قرارداد کاملاً استعماری بود و حدود 50 سال قبل از کودتای رضاخان منعقد شده بود، کشیدن خط آهن شمالی جنوبی مورد نظر قرار گرفته بود. پس از انقلاب سوسیالیستی در روسیه نیز اگرچه رژیم تزاری از بین رفت اما به جای آن رژیم بلشویکی و سوسیالیستی در کشور پهناور روسیه مستقر شد که تضاد ذاتی انگلیسی‌ها با آن کمتر از رژیم تزاری نبود و لذا همچنان منطقه قفقاز و شمال ایران حساسیت ویژه خود را برای آنها حفظ کرد، حتی در همین ایام یعنی درست بعد از انقلاب سوسیالیستی در روسیه و هنگامی که سردمداران جدید شوروی مشغول رسیدگی به مسائل و مشکلات بعد از انقلاب بودند، انگلیسی‌ها با به کار گرفتن نیروهای نظامی خود در شمال ایران تحت عنوان «نورپرفورس» حرکتی را به سوی قفقاز آغاز کردند تا با بهره‌گیری از فرصت، حکومت دست‌نشانده خود را در آن منطقه مستقر سازند که البته موفق شدند برای مدت یک سال چنین حکومتی را در باکو روی کار آورند اما با هجوم ارتش سرخ این حکومت تاب مقاومت نیاورد و انگلیس نیز به دلیل مشغولیت بیش از حد خود در منطقه خاورمیانه امکان حمایت جدی از آن را نداشت. غرض آنکه این مناطق چه در دوران حکومت تزاری و چه در دوران اتحاد جماهیر شوروی، از حساسیت خاصی برای انگلیس برخوردار بود و حضور سریع و بموقع در آنجا برای آنها یک اصل به شمار می‌آمد، بنابراین بعد از روی کار آمدن رضاشاه و هنگامی که طرح احداث راه‌آهن در ایران مطرح می‌شود، ملاحظه می‌کنیم که همان مسیر شمالی جنوبی مورد علاقه انگلیس در دستور کار قرار می‌گیرد و جالبتر این که این راه‌آهن به هزینه ملت ایران نیز ساخته می‌شود، یعنی اگر در قرارداد رویتر خود انگلیسی‌ها مسئول تأمین هزینه این راه‌آهن بودند، در دوران رضاشاه هزینه ساخت آن نیز برعهده ملت ایران گذارده می‌شود که آن هنگام اگرچه بر روی انبوهی از معادن نفت می‌خوابید اما به دلیل آن که این معادن نیز در اختیار انگلیس قرار داشت، سهم چندانی از آن نداشت و در فقر و فاقه به سر می‌برد. به هرحال، کار ساخت این راه‌آهن توسط شرکت‌های غربی و با سرمایه ایرانی در سال 1307 آغاز و بعد از حدود یک دهه یعنی سال 1317 و درست در آستانه جنگ جهانی دوم پایان می‌پذیرد‌ البته همانطور که می‌دانیم انگلیس و شوروی در جنگ جهانی دوم علیه آلمان هیتلری با یکدیگر متفق شده بودند اما این موضوع در ماجرای سودمندی راه‌آهن ایران برای انگلیس تفاوتی نداشت چراکه بعد از تهاجم قوای آلمان به خاک شوروی و پیشروی آنها در قلب این سرزمین، انگلیس درصدد ارسال کمک به متفق خود برآمد و بهترین راه برای این منظور ایران و راه‌آهن سرتاسری شمالی جنوبی آن بود. به این ترتیب راه‌آهن تازه ساخت و کاملاً نو ایران به طور صددرصدی در اختیار انگلیس قرار گرفت و آنها نیز بی‌آنکه کمترین هزینه‌ای پرداخت کنند، از آن به طور کامل و حتی بیش از ظرفیت استفاده کردند تا جایی که در پایان جنگ و خروج نیروهای انگلیس از ایران، یک راه‌آهن فرسوده را تحویل ما دادند. این در حالی بود که مسیر واقعی و به نفع ملت ایران، مسیر شرقی غربی بود که می‌توانست عمده‌ترین مراکز تولیدی و صنعتی کشور را به یکدیگر متصل کند و همچنین آن را از یکسو به عراق و از سوی دیگر به هندوستان متصل سازد و موجب رونق ترانزیت و حمل و نقل کالا و محصولات ایرانی و خارجی باشد و به عنوان یک عامل محرک اقتصاد و صنعت در کشور ما محسوب شود. در اینجا برای روشن شدن بهتر این مسأله کافی است به آنچه دکتر محمد مصدق در کتاب «خاطرات و تألمات» خود نوشته و نظر خود را درباره را‌ه‌آهن شمالی جنوبی بیان داشته، توجه کنیم: "در خصوص راه‌آهن- مدت سه سال یعنی از سال 1304 تا 1306 هر وقت راجع باین راه در مجلس صحبتی می‌شد و یا لایحه‌ای جزء دستور قرار می‌گرفت، من با آن مخالفت کرده‌ام. چونکه خط خرمشهر- بندرشاه خطی است کاملاً سوق‌الجیشی و در یکی از جلسات حتی خود را برای هر پیش‌آمدی حاضر کرده، گفتم هرکس به این لایحه رأی بدهد، خیانتی است که بوطن خود نموده است که این بیان در وکلای فرمایشی تأثیر ننمود، شاه فقید را هم عصبانی کرد و مجلس لایحه دولت را تصویب نمود... در جلسه 2 اسفند 1305 مجلس شورای گفتم برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست: آنکه ترانزیت بین‌المللی دارد ما را به بهشت می‌برد و راهی که به منظور سوق‌الجیشی ساخته شود، ما را به جهنم و علت بدبختی‌های ما هم در جنگ بین‌الملل دوم همین راهی بود که اعلی‌حضرت شاه فقید ساخته بودند. ساختن راه‌آهن در این خط هیچ دلیل نداشت جز این‌ که می‌خواستند از آن استفاده‌ای سوق‌الجیشی کنند و دولت انگلیس هم در هر سال مقدار زیادی آهن به ایران بفروشد و از این راه پولی که دولت از معادن نفت می‌برد وارد انگلیس کند... در آن روزهایی که لایحه راه‌آهن تقدیم مجلس شده بود، دولت از عواید نفت چهارده میلیون و به تعبیر امروز در حدود دویست میلیون تومان ذخیره کرده بود که من پیشنهاد کردم آن را صرف ایجاد کارخانه قند بکنند و از خرید بیست و دو میلیون تومان قند در سال که در آن وقت وارد کشور می‌شد بکاهند... چنانچه در ظرف این مدت عوائد نفت به مصرف کار [خانه] قند رسیده بود رفع احتیاج از یک قلم بزرگ واردات گردیده بود و از عواید کارخانه‌های قند هم می‌توانستند خط راه‌آهن بین‌المللی را احداث کنند که باز عرض می‌کنم هرچه کرده‌اند خیانت است و خیانت." در واقع باید گفت با توجه به جو دیکتاتوری شدیدی که در دوران رضاشاه بر کشور حاکم شده بود و مجلس هم حالت کاملاً فرمایشی به خود گرفته بود و از سوی دیگر فراماسون‌هایی مانند فروغی و تقی‌زاده سکان دولت را به دست گرفته بودند، هیچ صدای مخالفی با اقدامات رضاشاه بلند نمی‌شد و به این ترتیب وی توانست در قالب انعقاد قرارداد نفتی 1312 یا کشیدن را‌ه‌آهن شمالی جنوبی خدماتی بزرگ به انگلیس بکند. اما با همه اینها به محض این که انگلیس‌ احساس کرد ممکن است رضاشاه با آلمان هیتلری که در آن موقع روی دور پیروزی بود، متحد شود و دیگر به درد او نمی‌خورد، با کمال خفت و خواری او را از ایران تبعید کرد،‌ هرچند این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که انگلیس در این زمینه خدمتی هم به او کرد و جانش را نجات داد چراکه با توجه به نفرت جامعه از وی، ممکن بود با ورود نیروهای نظامی خارجی و بروز شرایط جدید در کشور، مردم به کاخ سلطنتی حمله کنند و رضاشاه را خودشان به سزای اعمالش برسانند. * تسنیم: پس از فرار رضاشاه از ایران و روی کار آمدن محمدرضا، روند خیانت‌کاری رژیم پهلوی به مردم ایران چگونه ادامه یافت؟ - رضائی: این نکته را باید در نظر داشته باشیم که وقتی رضاشاه از ایران تبعید می‌شود، محمدرضا یک جوان 22 ساله است که یک آدم فاقد شخصیت محکم و ترسو است و به هیچ‌وجه از شاخصه‌های شخصیتی لازم برای پادشاهی برخوردار نیست تا جایی که حتی انگلیسی‌ها به این فکر می‌کنند شخص دیگری را سر کار بیاورند. مسعود رضایی می‌گوید یکی از بزرگترین فراماسونرهای ایران انگلیسی‌ها را مجاب کرد که ‌محمدرضا پهلوی بر سر کار بماند در اینجا محمدعلی فروغی نقش خیلی مهمی ایفا می‌کند. او اگرچه یک شخصیت فرهنگی بود و آثاری نیز داشت اما آنچه موجب می‌شد تا از نفوذ زیادی برخوردار باشد، این بود که یکی از بزرگترین فراماسونرهای ایران محسوب می‌شد، بنابراین به دلیل ارتباطی که با انگلیسی‌ها داشت، آنها را مجاب کرد که همین محمدرضا بر سر کار بماند و خودش نیز نخست‌وزیر وی را در ابتدای کار برعهده گرفت. به هرحال با وساطت فروغی محمدرضا توانست بر تخت پادشاهی بنشیند. شاید به همین دلیل هم بود که محمدرضا پهلوی از انگلیسی‌ها می‌ترسید زیرا می‌دانست پدرش را انگلیسی‌ها سرکار آوردند و بردند و می دانست که خودش را نیز انگلیسی‌ها سرکار آورده و در صورتی که بخواهند او را هم می‌برند. به همین دلیل هم هست که او بخصوص در کودتای 28 مرداد 32 کاملاً در چارچوب طرح و نقشه انگلیسی‌ها و همچنین آمریکا که بعد از جنگ جهانی دوم به عنوان یک ابرقدرت نظامی و اقتصادی مطرح شده بود، عمل می‌کند. همان‌طور که می‌دانید، بعد از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در اسفند 1329، دولت دکتر مصدق در اردیبهشت سال 30 زمام امور را به دست می‌گیرد تا مراحل اجرایی شدن این قانون را عملی سازد. طبیعتاً انگلیسی‌ها که با توجه به قرارداد 1312 خود را تا سال 1372 مالک نفت ایران می‌دانستند، به هیچ وجه نمی‌توانستند این واقعیت را بپذیرند که ایرانی‌ها خودشان امور نفت را به دست گیرند و از آن منتفع شوند. در این حال آمریکایی‌ها نیز اگرچه روی خوش به ایران نشان می‌دادند اما آنچه برای آنها اهمیت داشت، این بود که بتوانند سهمی از نفت ایران را به خود اختصاص دهند و باصطلاح دوران حاکمیت انحصاری انگلیس بر نفت ایران خاتمه یابد، بنابراین آنها در همین چارچوب، به توافق بسیار مهمی با انگلیس دست یافتند چراکه انگلیسی‌ها نیز این واقعیت را پذیرفته بودند که نمی‌توانند آمریکا را به عنوان یک قدرت بزرگ نوظهور نادیده بگیرند و لذا توافق کردند که در صورت تسلط دوباره بر نفت ایران، آن را مشترکاً چپاول کنند. * تسنیم: با توجه به این‌که طرح کودتا از سوی انگلیس و آمریکا تدوین شده بود، شاه در این طرح چه نقشی را برعهده داشت؟ - رضائی: واقعیت این است که محمدرضا پهلوی به عنوان یک مهره کلیدی در اجرای طرح کودتا، نقش‌آفرینی کرد البته ناگفته نماند که اختلافات میان رهبران نهضت ملی شدن صنعت نفت یعنی آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق زمینه را برای این نقش‌آفرینی شاه هموار ساخت. من در اینجا وارد جزئیات این اختلافات نمی‌شوم اما به هرحال باید بگویم اگر این دو شخصیت با توجه به حساسیت وضعیت، از بروز این اختلافات و متشنج شدن اوضاع جلوگیری به عمل می‌آوردند، چه بسا طرح‌های استعماری دشمنان مردم ایران به نتیجه نمی‌رسید. ضمناً این نکته را نیز باید خاطرنشان سازم که اگرچه در اوضاع و احوال بسیار متلاطم و پیچیده آن زمان نمی‌توان دکتر مصدق را تنها مقصر در بروز اختلافات و بالا گرفتن آنها دانست چراکه دست‌های بسیاری از جناح‌ها و بخش‌های مختلف در این زمینه مؤثر بودند، اما این واقعیت را نیز نمی‌توان کتمان کرد که دکتر مصدق بویژه بعد از دور دوم نخست‌وزیری خود یعنی از تیرماه سال 31 به بعد و علی‌الخصوص در مرداد ماه 32 مرتکب اشتباهاتی ‌شد که براستی بزرگ و ویرانگر بود. به هرحال در این هنگامه و بحرانی که انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها با جدیت در مسیر انجام طرح کودتای خود حرکت می‌کنند، به شاه این اطمینان را می‌دهند که آنها از او حمایت خواهند کرد و با این وعده و وعید، شاه با امضای حکم عزل دکتر مصدق و نخست‌وزیر زاهدی، چاشنی بمب کودتا را منفجر می‌سازد و اندکی بعد با کمی کش و قوس، کودتا به انجام می‌رسد. به این ترتیب همان‌گونه که پهلوی اول با امضای قرارداد 1312 تسلط بیگانه را بر نفت ایران استحکام بخشید و ملت ایران را از بزرگترین منبع درآمد خود محروم ساخت، پهلوی دوم نیز دقیقاً همین نقش را در سال 32 ایفا می‌کند و برای 25 سال بعد از آن موجب تسلط بیگانگان بر نفت ایران می‌شود چراکه بعد از کودتا، با امضای قرارداد موسوم به «کنسرسیوم»، مجموعه‌ای از شرکت‌های انگلیسی، آمریکایی و فرانسوی، زمام امور نفت ایران را در دست می‌گیرند و کما‌فی‌السابق به چپاول آن مشغول می‌شوند. * تسنیم: از این زمان گرایش محمدرضا شاه به سمت آمریکا بیشتر می‌شود تا جایی که به یک مهره آمریکا تبدیل می‌شود. دلیل این تغییر جهت از انگلیس به سمت آمریکا چه بود؟ - رضائی: اصل ماجرا به واقعیات موجود در توازن قدرت بین‌المللی در آن زمان بازمی‌گردد. بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکا به عنوان قدرت برتر غربی از میان خاکستر این جنگ خانمانسوز استعماری سر برمی‌آورد و در واقع باید گفت دوران برتری انگلیس پایان می‌یابد. هرچند انگلیس به عنوان مهمترین یار و همراه آمریکا در عرصه بین‌المللی باقی می‌ماند، اما گذشته از این واقعیت، رابطه شاه با این دو کشور اگرچه رابطه فرمانبری بود اما به لحاظ روحی روانی یک تفاوت بارز داشت. شاه از انگلیس می‌ترسید و فرمان می‌برد اما نسبت به آمریکا خوشبین بود و اطاعت می‌کرد. همین تفاوت هم باعث شده بود تا شاه آمریکا را به عنوان یک حامی صمیمی و قابل اعتماد انتخاب کند و با توجه به اوضاع و احوال بین‌المللی نیز بسرعت به سمت او تغییر جهت دهد. این کار موجب نوعی اعتماد به نفس در شاه در قبال تهدیدات احتمالی انگلیس می‌شد. بخصوص که انگلیس به دلیل سابقه دیرینه نفوذ خود در ایران، عوامل و اذناب زیادی در میان سیاستمداران و خانواده‌های متنفذ داشت و از طریق آنها می‌توانست منویات سیاسی خود در ایران را به پیش ببرد. وضعیت کلی سیاسی کشور از سال 1332 به بعد رو به خفقان می‌گذارد و در چنین شرایطی شاه که تا پیش از آن خود را تا حدودی ناچار از رعایت اصول قانون مشروطه می‌دید، تحت حمایت بیدریغ بیگانگان و بخصوص آمریکا گام در مسیر دیکتاتوری می‌گذارد و سکوتی سنگین بر جامعه حاکم می‌شود. ضمناً بعد از کودتای 28 مرداد، زمینه‌های تأسیس ساواک فراهم می‌شود و این سازمان از سال 1336 فعالیت خود را آغاز می‌کند که باید آن را نقطه عطفی در روند تشدید دیکتاتوری پهلوی به شمار آورد. در چنین اوضاع و احوالی نهضت امام خمینی در سال 1341 بعد از رحلت حضرت آیت‌الله بروجردی و در اعتراض به لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی آغاز می‌شود و البته بشدت مورد توجه حامیان شاه قرار می‌گیرد چراکه از نظر آنها امام به عنوان یک شخصیت روحانی برجسته و با تفکر انقلابی می‌توانست خطری جدی برای رژیم وابسته پهلوی محسوب شود. * تسنیم: در واقع آنها به خاطر مشاهده همین ویژگی در شخصیت حضرت امام(ره) تصمیم به تبعید ایشان از ایران می‌گیرند. - رضائی: همین‌طور است اما این واقعه مقدمه‌ای داشت که باید به آن توجه کرد. امام خمینی در سال 41 و 42 چهره‌ای مبارز با استعمار و تسلط بیگانگان از خود نشان می‌دهد که طبعاً زنگ خطر را برای آمریکا و انگلیس به صدا درمی‌آورد. اما در سال 1343 با تصویب لایحه کاپیتولاسیون و اعتراض جدی امام خمینی به آن، تصمیم به تبعید امام از ایران گرفته می‌شود. ماجرا از این قرار بود که آمریکایی‌ها از سال 1323 یک قرارداد مستشاری با ایران به امضا رسانده بودند و در قالب آن، تعداد معدودی از مستشاران نظامی آنها نیز برای باصطلاح آموزش و تقویت نیروهای نظامی و انتظامی ایران عازم کشور ما شده بودند. اما در این زمان با توجه به سیاست‌های آمریکا، قرار بر این بود که تعداد این مستشاران بشدت در حال افزایش بود و آمریکا قصد داشت تا یک حریم امن جدی برای نظامیان خود در ایران فراهم آورد. بنابراین به دست یکی از وابسته‌ترین مهره‌های خود یعنی حسنعلی منصور که در آن هنگام مسئولیت نخست‌وزیر را برعهده داشت، لایحه‌ای را که در ادبیات سیاسی تاریخ کشور ما به کاپیتولاسیون معروف شد، به مجلس ارائه کرد که هدف از آن تعمیم حقوق کنسولی دیپلمات‌های خارجی، به نظامیان و همچنین خانواده‌های آنان در ایران بود. بر اساس این لایحه که البته به تصویب هم رسید، چنانچه یکی از نظامیان آمریکایی و یا اعضای خانواده آنها در ایران مرتکب خلافی می‌شد، دستگاه قضایی ایران صلاحیت رسیدگی به تخلف وی را نداشت و می‌بایست در دادگاه‌های آمریکایی به این تخلف رسیدگی می‌شد که طبعاً معلوم بود نتیجه آن چه بود. این در واقع یک توهین بسیار بزرگ به ملت و ارتش ایران بود. هنگامی که امام خمینی از چنین مسأله‌ای مطلع شد، با جرئت و شهامتی بی‌نظیر نسبت به آن اعتراض کرد و در یک سخنرانی تاریخی، به دفاع از استقلال، شرافت و عزت ملت و ارتش ایران پرداخت. با توجه به حضور انبوه مردم در این سخنرانی که در گزارش‌های ساواک تا حدود 6 هزار نفر نیز تخمین زده شده است و ضبط و انتشار گسترده سخنان امام، افکار عمومی بشدت علیه این قانون بسیج شد. از طرف دیگر همزمان با این سخنرانی، اطلاعیه نسبتاً مفصلی که توسط ایشان در همین باره نگاشته شده بود، پخش شد و طی روزهای بعد نیز با چاپ و تکثیر انبوه آن، به دست مردم در شهرهای مختلف رسید. این حرکت امام به حدی تأثیرگذار و عمیق بود که حتی برخی از نمایندگان مجلس را نیز به اعتراض و انتقاد واداشت و حسنعلی منصور لازم دید به بهانه پاسخگویی به انتقادات صورت گرفته از سوی بعضی از نمایندگان و برای روشن ساختن ذهن آنان و در واقع برای فرونشاندن التهاب ایجاد شده در افکار عمومی در پی سخنرانی حضرت امام، با ارائه توضیحاتی در مجلس سنا، به توجیه قانون تصویب شده بپردازد. به هرحال این حرکت امام خمینی نشان داد که ایشان به هیچ وجه بنای سکوت در قبال عملکردهای خلاف مصالح ملی و دینی از طرف رژیم شاه را ندارد و در صورت ادامه حضور در کشور، طرح‌ها و برنامه‌های تدارک دیده شده از طرف آمریکا را افشا خواهد کرد، بنابراین بلافاصله تصمیم به تبعید ایشان گرفته شد و در یک عملیات سریع، از قم به فرودگاه مهرآباد منتقل و بسرعت از ایران به ترکیه منتقل شد که البته پس از حدود یک سال ایشان به نجف عزیمت کردند. یکی از مسائلی که امام در زمان مبارزه خود با شاه در ایران بر آن تأکید زیادی داشت، اعتراض به روابط شاه با اسرائیلی‌ها بود. بعد از تبعید امام از ایران، اتفاقاً معلوم شد که ایشان بدرستی این نکته را مورد توجه قرار داده بودند چراکه شاه در چارچوب سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا بسرعت به توسعه روابط سیاسی و اقتصادی و امنیتی با رژیم صهیونیستی پرداخت تا جایی که به بزرگترین متحد اسرائیل در منطقه تبدیل شد. این نکته مهم را باید در نظر داشت که آن موقع، کشورهای عربی – البته بعضی به صورت نمایشی و ظاهری و بعضی هم جدی و واقعی - در تعارض و جنگ با صهیونیست‌ها بودند و به هرحال این وضعیت موجب شده بود تا اسرائیل در یک حلقه محاصره قرار گیرد. این وضعیت برای اسرائیل بسیار سخت و شکننده بود اما توسعه روابط شاه با تل‌آویو توانست تا حد زیادی فشار را از روی صهیونیستها کم کند و آنها ضمن به دست آوردن یک فضای تنفسی از این طریق، به نفت ایران نیز دست یافتند که در آن هنگام برای آنها بسیار ضروری و حیاتی به شمار می‌رفت. این یکی از بزرگترین خیانتهایی بود که شاه به اسلام و مسلمانان و ازجمله به ملت مسلمان ایران کرد. * تسنیم: این رویه ضداسلامی رژیم پهلوی چه نمودهای دیگری داشت؟ - رضائی: در واقع باید گفت رژیم‌ پهلوی از همان ابتدای تأسیس توسط رضاشاه رویه‌ها و سیاست‌های ضداسلامی خود را با اقداماتی مثل مبارزه با روحانیت، منع برگزاری مجالس مذهبی و عزاداری، مبارزه با حجاب، ترویج افکار باستانگرایانه در ضدیت با اسلام و از این قبیل آغاز کرد. در زمان شاه نیز همین رویه‌ها البته با ظاهری ملایم‌تر ادامه یافت. به عنوان نمونه اگرچه همانند زمان رضاشاه چادر از سر زنان کشیده نمی‌شد اما زمینه‌های بی‌بند و باری و ترویج بی‌حجابی به صورت‌های بسیار جدی و با ابزارها و روش‌های جدیدتر ترویج می‌شد، لذا سیاست همان سیاست قدیمی بود فقط ظاهرش اندکی تفاوت کرده بود. البته در زمینه باستانگرایی باید بگویم شاه قدم‌های جدی‌تر به نسبت پدر خود برداشت تا جایی که ابتدا اقدام به برگزاری جشن‌های 2500 ساله به عنوان زمینه‌سازی برای تغییر تاریخ کرد و سپس از سال 1355 رسماً تاریخ کشور را از هجری شمسی به شاهنشاهی تغییر داد و این یک اقدام جدی در مسیر اسلام‌زدایی از ایران محسوب می‌شد که البته تبعات آن برای خود شاه بسیار سنگین تمام شد. * تسنیم: رابطه محمدرضا شاه با آمریکا موجب شد تا شاه بتواند تسلیحات نظامی زیادی را از این کشور بگیرد و ارتش ایران را به یکی از بزرگترین ارتش‌های منطقه تبدیل کند. تحلیل شما در این باره چیست؟ - رضائی: این درست است که ارتش ایران در زمان شاه بظاهر یکی از بزرگترین ارتش‌های منطقه به شمار می‌رفت اما گذشته از ظاهر قضایا باید دید که در بطن واقعیات چه می‌گذشت. به گفته این پژوهشگر ‌برجسته مسائل تاریخی, شاه بخش اعظمی از بودجه کشور را صرف مصارف نظامی و خرید سلاح‌های آمریکایی می‌کرد اولین نکته‌ای که در این زمینه به آن برمی‌خوریم این است که شاه بخش قابل توجهی از بودجه کشور را به مصرف نظامی می‌رساند و این در حالی بود که مردم ایران از کمبودهای بسیاری در رنج و زحمت بودند. من به این مسأله در بخش دیگری از صحبتم اشاره خواهم کرد اما موضوعی که الان باید به آن بپردازیم، آن است که چه کسی از این همه هزینه‌های نظامی منتفع می‌شد؟‌ مردم ایران یا آمریکا؟ اگر این واقعیت را در نظر داشته باشیم که ایران یکی از کشورهای اقماری و وابسته به آمریکا در منطقه بود و در چارچوب سیاست‌های خاورمیانه‌ای ایالات متحده حرکت می‌کرد، بنابراین برایمان روشن می‌شود که سود و منفعت کلی این همه هزینه به جیب آمریکا می‌رفت. در واقع ایران تبدیل شده بود به یک پایگاه بزرگ نظامی آمریکا در منطقه و هدایت و فرماندهی اصلی و واقعی ارتش ایران نیز به دست آمریکا بود، بنابراین آنچه برای شاه باقی می‌ماند این بود که او بظاهر فرمانده کل ارتش بود و البته به این واسطه می‌توانست نوعی احساس غرور کاذب در خود داشته باشد. به عنوان نمونه علینقی عالیخانی که سال‌ها مسئولیت مهم وزارت امور اقتصادی و دارایی را در رژیم پهلوی برعهده داشت، در مقدمه‌ای که بر یادداشت‌های اسدالله علم نگاشته است، با اشاره به این که شاه از آغاز سلطنت یک فکر ثابت داشت و آن هم نیرومند ساختن و گسترش هرچه بیشتر ارتش بود،‌ خاطرنشان می‌سازد: "از هنگامی که برنامه‌های پنج ساله آبادانی به راه افتادند، فرض بر این بود که درآمد نفت به مصرف عمران کشور برسد، ولی در عمل به دنبال هر «پیروزی نفتی»، پیش از آن که دولت فرصتی برای اندیشیدن به طرح‌های نیمه‌کاره یا انجام نیافته پیدا کند، شاه فهرست درازی از نیازمندی‌های ارتش را عرضه می‌داشت و دیگر کسی را یارای گفت‌و‌گو نبود". به این ترتیب سایه سنگین هزینه‌های نظامی که برخاسته از روحیه قدرت‌طلبی شخصی شاه از طریق توسعه بی‌رویه ارتش بود، بر سر تمامی اقتصاد کشور افتاد. این وضعیت هنگامی وخیم‌تر شد که ریچارد نیکسون رئیس جمهور آمریکا و هنری کیسینجر وزیر خارجه وی در سال 1972 مصادف با سال 1351، به تهران آمدند و طی مذاکراتی که با شاه داشتند او را از امکان خرید پیشرفته‌ترین سلاح‌های آمریکایی به میزان نامحدود، مطلع ساختند. بر اساس این سیاست جدید که به دکترین نیکسون معروف شده است، شاه می‌بایست با توسعه بی‌رویه ارتش، مسئولیت حفظ امنیت منطقه را برعهده می‌گرفت و به اصطلاح به ژاندارم منطقه مبدل می‌گشت. این سیاست در انطباق کامل با روحیه خودبزرگ بینی محمدرضا پهلوی قرار داشت و با کمال میل و اشتیاق مورد پذیرش وی قرار گرفت. در همین زمینه بد نیست به این سخن «جرج بال» یکی از معاونان وزارت امور خارجه آمریکا در زمان نیکسون، در گفت‌وگویی که با رادیو بی‌بی‌سی در اواخر سال 1367 به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب در ایران انجام داده است نیز توجه کنیم که درباره دکترین نیکسون تعبیری شنیدنی دارد: "بعد از آن که در سال 1972 نیکسون و کیسینجر به او اختیار تام و آزادی تام دادند، میزان خرید اسلحه شاه از آمریکا در طی هفت سال بیست برابر بود. در واقع کاری که ما کردیم، به این شباهت داشت که کلید بزرگترین انبار مشروب دنیا را به دست یک آدم معتاد به الکل داده باشند". به فاصله کمتر از یک سال از دکترین نیکسون، به دلیل تحریم نفتی کشورهای غربی حامی رژیم صهیونیستی از سوی کشورهای عرب صادرکننده نفت، بهای نفت ناگهان از حدود 5/2 دلار به حدود 11 دلار رسید، بنابراین با افزایش حدود 4 برابری درآمد نفتی ایران، شاه پول کافی برای خریدهای هنگفت نظامی در اختیار داشت. به نوشته عالیخانی در مقدمه یادداشت‌های علم، تنها در سال 1352، بودجه اختصاص یافته برای ارتش ناگهان 300 درصد افزایش یافت. نحوه هزینه کردن این بودجه نیز اساساً مبتنی بر خریدهای خارجی بود که طبیعتاً آمریکا در راس فروشندگان تسلیحات به ایران قرار داشت. سرازیر شدن این تسلیحات به کشور، از دو سو برای شاه مسرت‌بار بود. نخست آن که او خود را در رأس ارتشی می‌دید که بسرعت در حال مجهز شدن به پیشرفته‌ترین سلاح‌های آمریکایی بود و با احساس قدرت از این بابت، چنین می‌پنداشت که هیچ نیروی مخالف داخلی قادر به رویارویی با او نیست. از سوی دیگر شاه خود را در رأس ارتش و رژیمی می‌دید که وارد مرحله جدیدی از پیوندهای خود با آمریکا شده، به طوری که مسئولیت اجرای سیاست‌های ایالات متحده را در این منطقه از جهان برعهده گرفته است. این نقش جدید، برای شاه از این بابت مهم بود که آمریکا را به صورتی بسیار جدی‌تر از قبل، حامی و پشتیبان خود احساس می‌کرد و بدین لحاظ به استمرار حاکمیت خود کاملاً دلگرم و مطمئن می‌شد. شاه با صرف هزینه‌های سرسام‌آور بویژه پس از سال 52 با سرعتی غیرمتعارف به تجهیز ارتش و افزودن بر حجم آن، پرداخت و پس از مدتی، توانست ارتشی بظاهر آراسته را تحت فرمان خویش مشاهده کند. علینقی عالیخانی از مقامات بلندپایه اقتصادی رژیم پهلوی، سال‌ها پس از سرنگونی شاه، در مقدمه‌ای که بر یادداشت‌های علم می‌نویسد، تحلیل خود از این رویه شاه را چنین ارائه می‌دهد: "هزینه نظامی ایران در سال‌های واپسین شاهنشاهی به راستی سرسام‌آور بود و در 1977 (1355) به 6/10 درصد تولید ناخالص ملی رسید. در حالی که این درصد در فرانسه 9/3، در انگلستان 8/4، در ترکیه 5/5 و در عراق 7/8 بود. در آن سال ایران با همه همسایگان خود – ازجمله عراق – روابط دوستانه‌ای داشت و مورد هیچ گونه خطر مستقیم از هیچ سو نبود و در نتیجه، چنین هزینه چشمگیر نظامی را به هیچ رو نمی‌توان توجیه کرد." او در بخش دیگری از این نوشته خود، با حسرت چنین می‌گوید: "حال اگر هم قرار بود این همه پول صرف خرید اسلحه شود، ای کاش دستکم کوشش برای ساختن این جنگ‌افزارها در خود ایران می‌شد که هم به پیشرفت صنعتی و اقتصادی داخلی کمک کند و هم در روز مبادا کشور با تحریم فروش اسلحه روبرو نشود. در آن هنگام قدرت صنعتی ایران – بویژه در زمینه فولادریزی و ریخته‌گری – به حدی رسیده بود که ساختن بسیاری از جنگ‌افزارها – ازجمله پوسته، زنجیر و برج تانک – کاملاً شدنی بود و میزان سفارش‌های ارتش نیز آنچنان عظیم بود که تولید داخلی را می‌توانست از نظر اقتصادی توجیه کند". این گونه خریدها که عمدتاً بر مبنای تمایلات بلندپروازانه شاه اتخاذ می‌شد، گذشته از مخارج بسیار سنگینی که در بر داشت، گاه به حدی غیرکارشناسانه بود که تعجب و حیرت فرماندهان ارشد ارتش را بر‌می‌انگیخت اما آنان که از روحیات شاه مطلع بودند، جرئت ابراز کوچکترین مخالفتی را در این موارد با وی نداشتند. این مسأله به حدی بارز بود که فردی همچون ارتشبد خاتمی فرمانده نیروی هوایی که شوهر خواهر شاه نیز بود، پس از مواجه شدن با خرید بی‌رویه هواپیمای جنگی بر مبنای احساسات جاه‌طلبانه شاه، به خود اجازه طرح مسأله با او را نمی‌دهد و از اسد‌الله علم، وزیر دربار که دارای روابط ویژه‌ای با محمدرضا بود، می‌خواهد تا به نوعی موضوع را با او در میان گذارد. علم در یادداشت‌های روز 16 مهر 1353 خود، در این باره مطلبی را نگاشته که بسیار درخور توجه است: "چندی قبل فرمانده نیروی هوایی به من گفته بود به عرض برسانم این همه خرید هواپیما را نمی‌تواند جذب کند، یعنی به این تناسب امکان تربیت پرسنل و خلبان نداریم و کیفیت کار آنها کم می‌شود. منتها جرئت نمی‌کند این مطلب را به شاه عرض کند، در صورتی که خودش شوهر خواهر شاه است. از من تقاضا کرده بود که یک وقتی به تناسب به عرض برسانم. من هم هرچه فکر می‌کردم، نمی‌توانستم عرض بکنم چون اولاً به من مربوط نبود، ثانیاً مطلبی بود که شاه را جداً ناراحت می‌کرد". جالب این که علینقی عالیخانی نیز در مقدمه‌ای که بر یادداشت‌های علم نگاشته، در تأیید این نظر ارتشبد خاتمی می‌نویسد: "حق با خاتمی بود و در ارزیابی شرکت مک دانل داگلاس، سازنده هواپیمای فانتوم اف4 که ایران نزدیک به 350 تا از آن را خریده بود، تنها حدود 30 تن از خلبانان این هواپیماها در آزمایش شرکت نامبرده موفق بیرون آمدند." جالبتر از همه این که گاه بلندپروازی‌های شاه در خرید تسلیحات به حدی اوج می‌گرفت و در عین حال به گونه‌ای غیرکارشناسانه بود که بعضاً‌ موجب تذکراتی از سوی دیگران نیز می‌شد چراکه تبعات این گونه تصمیمات را مغایر با منافع درازمدت خود در ایران تشخیص می‌دادند. یادداشت روز 17/3/52 علم به این مسأله اشاره دارد. وی می‌نویسد: "صبح زود سفیر انگلیس دیدنم آمد که مطلبی را که سِر الک وزیر خارجه می‌خواهد با شاهنشاه صحبت کند به من بگوید... در آخر ملاقات گفت می‌خواهم یک حرفی به تو بزنم و آن این است که با آن که کشور من و دولت من و نخست‌وزیر من همه میل دارند این معامله تانک‌های چیفتن تمام شده و [آنها را] زودتر تحویل بدهند، چون برای مردم ما کار پیدا می‌شود و برای خزانه ما پول، ولی من ترس دارم که هشتصد تانک به این بزرگی بار سنگینی بر دوش شما بگذارد،‌ چه از لحاظ [تعمیرات] و چه از لحاظ تهیه افراد فنی، و تازه اینها در کشوری که نقاط سوق‌الجیشی آن یا کوه و یا زمین‌های رودخانه‌ای و باتلاقی است (مراد، غرب و جنوب غرب است) خیلی قابل استفاده نباشد و این مسئله مآلاً روابط بین ما را که حالا در نهایت خوبی است به هم بزند." خوب، تمامی این مسائل در حالی بود که کشور ما از کمبودهای زیادی رنج می‌برد، یعنی به غیر از چند شهر بزرگ مثل تهران، اصفهان، مشهد، تبریز و شیراز- که آنها هم در حومه و حاشیه‌های خود مسائل زیادی داشتند - بقیه کشور واقعاً دچار مشکل بود. وضعیت جاده‌ها، بندرگاه‌ها، نیروگاه‌ها، صنایع، آب و برق و تمام مسائل زیربنایی کشورمان واقعا عقب افتاده بود؛ آن وقت به جای اینکه پول‌‌ها صرف این امور شود و سطح زندگی مردم بالا بیاید، صرف ارضای حس جاه‌طلبی شاه می‌شد. البته آمار و ارقام در مورد وضعیت کشور در منابع مربوط به دوران قبل از انقلاب نیز بسیار زیاد است که علاقه‌مندان به این امور می‌توانند به آنها مراجعه کنند و از واقعیات آگاه شوند اما من در اینجا به یک نکته که در خاطرات علم آمده است اشاره می‌کنم که خود می‌تواند مشتی از خروار باشد و باصطلاح «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل». اسدالله علم وزیر دربار شاه در یادداشت روز پنجشنبه 29/1/53 می‌نویسد: "ظهر برای نیم ساعتی جلسه هیئت امناء خانه‌های فرهنگ روستایی را داشتم و جای بسی تأسف من شد که وقتی جویا شدم در دهات چه قدر برق و آب آشامیدنی داریم، معلوم شد یک درصد دهات ایران آب آشامیدنی تمیز دارند، البته چون در ایران قنات و چاه هست اشکال زیاد در این زمینه نیست ولی چهار درصد دهات ایران برق دارند. خیلی عجیب است و جای تأسف." توجه بفرمایید که این یادداشت متعلق به دهه 30 و 40 نیست بلکه متعلق به سال 53 یعنی حدود 4 سال قبل از انقلاب و در زمانی است که رژیم پهلوی در اوج درآمدهای خود قرار دارد و شاه لبریز از احساس قدرت است. ملاحظه می‌شود که بخش قابل توجهی از مردم کشورمان تقریباً از نعمت آب و برق به عنوان دو عامل کاملاً ضروری در زندگی امروزی، محروم بودند و وضعیت شهرستان‌ها نیز چندان بهتر از این نبود. *تسنیم: آیا ما قبل از انقلاب اصلاً چیزی به اسم تولید ملی و بومی داشتیم؟ - رضائی: ببینید! وقتی که قبل از انقلاب در زمینه آب و برق که در واقع یک امر عادی محسوب می‌شد و برای برخورداری مردممان تنها کافی بود همت و اراده و دغدغه‌ای در این باره وجود می‌داشت، تا این حد دچار مضیقه و عقب‌ماندگی بودیم، می‌توان دریافت که بقیه مسائل در چه وضعیتی قرار داشت. بنابراین در پاسخ به این سؤال اولین موضوعی که می‌توان به آن اشاره کرد، فقدان انگیزه و تفکر لازم در کشور برای دستیابی به تولید ملی بود. منظور از تولید ملی هم این است که خودمان توانایی طراحی، مدیریت و ساخت آن را در کشور داشته باشیم. البته این بدان معنا نیست که تمامی اجزای یک کارخانه یا یک محصول در ایران تولید شده باشد کما این که در بسیاری از کشورهای پیشرفته نیز برخی اجزا و قطعات از خارج آن کشور تهیه می‌شود اما به هرحال یک کشور برای این که بتواند ادعای تولید ملی داشته باشد، باید از نیروی انسانی ماهر و متخصص، سطح دانش فنی بالا، مدیریت توانمند، زیربناهای تکنولوژیک و قدرت طراحی و ساخت بالا برخوردار باشد و آنگاه تمامی این توانمندی‌ها را در چارچوب یک سیاست ملی و مبتنی بر منافع ملت خویش به کار گیرد. بنابراین اگر منظور شما از تولید ملی به این معنا باشد که ما خودمان صاحب علم و تکنولوژی آن بودیم، می‌توان گفت نه! چنین چیزی اصلاً در ایران وجود نداشت. آنچه در قبل از انقلاب وجود داشت عمدتاً کارخانه‌های مونتاژ تحت لیسانس کمپانی‌های خارجی بود که مالکیت اینها نیز در دست تعدادی از وابستگان به دربار قرار داشت، تمامی قطعات و اجزا از خارج می‌آمد و در اینجا تنها روی هم سوار می‌شد. بنابراین سود اصلی را هم کارخانجات مادر که در کشورهای غربی قرار داشتند، می‌بردند. تحقیق و نوآوری و ابتکار هم در چنین شرایطی در حال رکود و بلکه تعطیلی بسر می‌برد زیرا اصلاً زمینه‌ای برای رفتن به سوی این امور وجود نداشت، اگر هم کسی از روی علائق شخصی خود کاری در این زمینه‌ها انجام می‌داد، امکان توسعه و صنعتی سازی آن به هیچ وجه وجود نداشت و بلکه سرکوب هم می‌شد زیرا شرکت‌ها و کمپانی‌های خارجی احساس خطر می‌کردند و از طریق نمایندگان خود که همان وابستگان به دربار بودند، بسرعت در جهت رفع چنین تهدیدی اقدام می‌کردند. وضعیت کشاورزی هم که بعد از اصلاحات ارضی، رو به اضمحلال گذاشت تا جایی که از اوایل دهه 50 و بویژه بعد از افزایش درآمدهای نفتی، واردات اقلام کشاورزی و مواد غذایی به طرز چشمگیری افزایش یافت و بازار کشور پر شد از این گونه مواد غذایی تا جایی که حتی تخم‌مرغ نیز از خارج وارد می‌شد و تأسف‌بارتر از همه این که بخشی از این محصولات از اسرائیل به ایران می‌آمد. برای این که این سخنان بویژه برای نسل جوان کشورمان بیشتر ملموس و مستند شود، خوب است اشاره‌ای داشته باشم به خاطرات «سر آنتونی پارسونز» که در واقع می‌توان از وی به عنوان آخرین سفیر انگلیس در رژیم پهلوی یاد کرد. وی از سال 1352 مأموریت دیپلماتیک خود در ایران را شروع کرد و تا پایان عمر رژیم شاه در ایران بود. ایشان در خاطرات خود که تحت عنوان «غرور و سقوط» نوشته است، می‌گوید: "ایران برای ما یک منبع مهم نفت و یک متحد با ارزش استراتژیک در این بخش آشفته و متلاطم بود و علاوه بر آن یک بازار در حال گسترش سریع برای صادرات انگلستان، اعم از وسائل و تجهیزات نظامی یا کالاهای ساخته شده و مصرفی به شمار می‌رفت." اما نکته جالبتر هنگامی است که ایشان به تشریح تغییر ساختار سفارتخانه انگلیس در ایران همزمان با افزایش درآمدهای نفتی کشورمان می‌پردازد. در واقع به گفته ایشان سفارت انگلیس از یک نهاد دیپلماتیک به یک بنگاه تجاری و اقتصادی تغییر ماهیت می‌دهد. آقای پارسونز می‌گوید: "در اواخر سال 1975 من با جلب موافقت وزارت امور خارجه انگلستان با توجه به اولویت‌های روز تغییراتی در سازمان سفارت دادم. مهمترین اولویت‌ ما در آن زمان افزایش صادرات انگلیس به ایران و ترتیب مسافرت و ملاقات هیئت‌های بازرگانی انگلیس با مقامات ایرانی و تهیه اطلاعات و راهنمایی‌های لازم درباره فرصت‌های بازرگانی تازه در ایران بود. ما بر تعداد پرسنل این قسمت افزودیم و معاون مطلع و مجرب من «جرج چالمرز» سرپرستی امور بازرگانی و اقتصادی و مالی و نفتی را به عهده گرفت. به این ترتیب قسمت بازرگانی سفارت به مغز و کانون اصلی فعالیت‌های سفارت انگلیس در ایران تبدیل شد. حتی وابسته‌های نظامی سفارت در ارتش و نیروی هوائی و نیروی دریائی ایران هم بیشتر به کار فروش تجهیزات نظامی انگلیس به ایران یا ترتیب اعزام هیئت‌هایی برای تعلیم استفاده از سلاح‌های خریداری شده و مورد سفارش از انگلستان اشتغال داشتند و وظایف سیاسی و اطلاعاتی آنها در درجه دوم اهمیت قرار گرفته بود." بدیهی است در قبال این همه وارادت از خارج دیگر جایی برای اقتصاد و صنعت و کشاورزی داخلی باقی نمی‌ماند بویژه اگر به خاطر داشته باشیم که طیف گسترده‌ای از حکومتگران، از خاندان سلطنتی گرفته تا درباریان و بزرگ سرمایه‌داران همگی به نحوی دخیل و سهیم در این واردات هستند و از آن منتفع می‌شوند. * تسنیم: این همه واردات طبعاً باید ‌نوعی رفاه نسبی را هم در پی داشته باشد. - رضائی: بله، حتماً همین‌طور است. مگر می‌شود کل سرمایه کشور را صرف واردات کرد و رفاه نسبی هم در کشور به وجود نیاید؟ اما این رفاه به چه قیمت برای ما تمام می‌شد؟ به قیمت وابستگی در تمامی زمینه‌های اقتصادی، صنعتی، کشاورزی، نظامی و طبعاً سیاسی. درواقع از سال 1352 که درآمد نفتی کشور رو به افزایش می‌گذارد و بسرعت به حدود ده برابر می‌رسد تا اوایل سال 56 دو اتفاق در زمینه افزایش نسبی رفاه رخ می‌دهد: اول واردات بی‌رویه، و دوم افزایش حقوق‌ها که البته ناشی از افزایش کارآمدی‌ها و تولید ناخالص داخلی نبود بلکه صرفاً به واسطه جمع شدن درآمد‌های نفتی بادآورده در خزانه دولت بود اما این رفاه و ارزانی چون پایه و اساس درستی نداشت، بلافاصله پس از کاهش درآمد نفتی ابتدا به لرزه می‌افتد و بعد پایه‌های آن فرومی‌ریزد، به این ترتیب که دوباره شاهد رشد قیمت‌ها هستیم؛ اجاره‌‌خانه به شدت بالا می‌رود، کمبود و قطع برق به طور شدید و چشمگیری در کشور صورت می‌گیرد، تورم بالای 20 درصد پدید می‌آید و بخصوص تأثیر خود را بر مایحتاج عمومی مثل گوشت می‌گذارد به صورتی که در اواسط سال 56 صف‌های طویلی در مقابل فروشگاه‌های بزرگ برای دریافت گوشت باصطلاح دولتی ایجاد می‌شود. این به خاطر آن بود که کارهای اساسی و لازمی که می‌بایست برای توسعه واقعی و رفاه و آسایش پایدار ملت در کشور صورت گیرد، انجام نشد. همه می‌دانند که برای رسیدن به توسعه پایدار می‌بایست کارهای زیربنایی مثل احداث جاده‌ها، بندرها، نیروگاه‌ها، شبکه سراسری برق، مخابرات، گاز، سدها، کارخانجات و صنایع مادر و امثالهم صورت گیرد. البته این گونه نیست که در دوران گذشته هیچ کاری در این زمینه‌ها صورت نگرفته باشد اما آنچه صورت گرفت با آنچه می‌توانست و در توان مالی کشور قرار داشت، فاصله‌اش بسیار زیاد بود. آنچه هم انجام شده بود عمدتاً‌ توسط شرکت‌ها و متخصصان خارجی صورت گرفته بود و دانش و تخصص آن در اختیار خودمان قرار نداشت. شما مثلاً سد سازی را در نظر بگیرید. آن موقع مجموعاً‌‌ 15 سد در ایران، آن هم توسط پیمانکاران خارجی احداث شده بود. خوب، معلوم است که با توجه به کم بارش بودن کشور ما، بدون سد و شبکه‌های آبیاری پایین‌دستی آن، کشاورزی ما با یک مشکل اساسی مواجه است، اما امروز بیش از500 سد بزرگ و کوچک در کشور ما به دست متخصصان داخلی ساخته شده و ما امروز در زمینه سد سازی، یکی از قدرت‌های بزرگ در دنیا محسوب می‌‌شویم و پیمانکاران ما در حال احداث سد در دیگر کشورها هستند. خوب، وقتی چنین تحولی در زمینه سدهای کشور و افزایش ذخایر آبی کشور صورت گرفته، آن وقت می‌توانیم امیدوار باشیم که در حوزه کشاورزی به توسعه پایدار دست یابیم. حجم جاده‌ها، نیروگاه‌ها، بندرها و بسیاری از امور زیربنایی نیز که در دوران بعد از انقلاب احداث شده است با قبل از آن، اساساً قابل مقایسه نیست، یعنی تفاوت به حدی است که دیگر جایی برای مقایسه باقی نمی‌گذارد. آیا با این همه کمبودهایی که در زمینه‌های اساسی کشور در دوران گذشته وجود داشت، می‌توانیم باز هم از رفاه و آسایش در آن دوران صحبت کنیم. به فرض که سه چهار سالی هم به دلیل افزایش قیمت نفت، کمی ارزانی در کشور وجود داشت اما بعد از آن چه؟ مگر می‌توان با این همه کمبود، صحبت از رفاه مردم کرد؟ یکی از راه‌هایی که می‌توان فهمید در آن دوران کمبودها چقدر بودند، این است که ببینیم بعد از انقلاب چقدر کار شده است؟ در واقع بعضی چیزها هستند که یک بار ساخته می‌شوند و نیاز کشور برطرف می‌شود و اساساً شاید دیگر امکان ساختش هم نباشد؛ مثلا سد را که به صورت بی‌نهایت نمی‌توان در کشور ساخت؛ جاهای خاصی می‌شود سد زد؛ باید رودی، کوهی و دهانه‌ای باشد تا بشود سد زد و این گونه مناطق بخصوص در کشور ما محدود هستند. آیا قبل از انقلاب با توجه به شرایط سیاسی و اقتصادی کشور امکان نداشت این سدها را بزنیم؟ آیا امکان نداشت بین شهرها راه‌آهن تأسیس شود؟ اگر این خطوط راه‌آهن کشیده شده بودند که دیگر نیاز نداشتیم بعد از انقلاب دوباره این کار را انجام دهیم. یا اگر شبکه برق و گاز و مخابرات به تمام کشور کشیده شده بود که دیگر بعد از انقلاب در این زمینه کاری نداشتیم. چه خوب است مقایسه‌ای شود بین سی سال قبل از انقلاب که رژیم شاه متحد آمریکا، رفیق شش دانگ انگلیس و یار غار فرانسه و اروپا بود با سی سال بعد از انقلاب که همه این کشورها به دشمنی و خصومت و کارشکنی با ایران پرداختند و باصطلاح خودشان نظام جمهوری اسلامی را در تحریم و انزوا قرار دادند. ببینیم در کدام دوره زیربناهای کشور به نحو بهتر و گسترده‌تری ساخته شدند؟ در کدام دوره سرعت رشد علمی و صنعتی کشور بیشتر بود؟ در کدام دوره سرمایه نیروی انسانی متخصص به عنوان زیربنای توسعه پایدار به نحو بهتری افزایش یافت؟ و خلاصه در کدام دوره کشور به معنای واقعی قدم در مسیر توسعه همه‌جانبه و پایدار گذارد؟ اگر این مقایسه، بدون حب و بغض و با رجوع به آمار و ارقام و شواهد صورت گیرد، آن موقع بسیاری از حقایق معلوم خواهد شد. رضایی می‌گوید خانواده پهلوی ایران را ارث پدری خود می‌دانستند و اصلاً شأنی برای مردم ایران قائل نبودند * تسنیم: در مورد فساد اخلاقی و مالی خاندان پهلوی و دربار شاه نیز توضیح دهید؟ - رضائی: خانواده سلطنتی و نیز درباریان و مسئولان آن رژیم نه تنها اعتقادی به اسلام نداشتند بلکه به اصول اخلاقی انسانی نیز بی‌اعتنا بودند. برای آنها لذت بردن از این دنیا و کامجویی و کامیابی از انواع و اقسام لذت‌ها یک اصل بود و کشور را هم که متعلق به خود می‌دانستند طوری که انگار ارث پدرشان است و لذا می‌توانند هر طور که بخواهند در آن تصرف کنند. بر این اساس، فساد در اشکال و انحای گوناگون خاندان و درباریان پهلوی را در بر گرفت. از سوی دیگر آنها به قدری مغرور و متکبر شده بودند که اساسا فکر نمی‌کردند ممکن است این فسادها و رفتارهایشان موجب لطمه‌ای به خودشان شود و برای حفظ موقعیت خود هم که شده کمی احتیاط کنند و دست از فسادشان بردارند. من در مورد فساد اخلاقی‌ در رژیم پهلوی نمونه‌ای را عرض می‌کنم که ببینید آنها به چه وضعی رسیده بودند. فرح دیبا همسر شاه مراسمی را به اسم جشن فرهنگ و هنر در شیراز به راه انداخته بود و تحت این عنوان، تلاش می‌کرد تا به مقابله با فرهنگ اسلامی جامعه بپردازد. سرانجام در سال 56 در چارچوب این مراسم اتفاقی افتاد که به خوبی نشان می‌داد جشن فرهنگ و هنر چه مسیری را طی کرده تا به این نقطه رسیده است، یعنی نقطه‌ای که اوج فساد اخلاقی و فرهنگی رژیم آمریکایی پهلوی را نشان می‌داد. در این سال یک گروه تئاتر خارجی به این جشن دعوت شده بود که نمایشنامه‌ای به نام «خوک، بچه، آتش» را در ویترین یک فروشگاه بزرگ و در معرض دید عامه مردم به اجرا درآورد. در این تئاتر صحنه‌های جنسی کاملا آشکار و مستهجنی را به نمایش گذاشته شد که تا آن هنگام بی‌سابقه بود. در پی این اقدام شرم‌آور که اتفاقاً در ماه رمضان نیز صورت گرفته بود، ابتدا علما و مردم شیراز اعتراض کردند و سپس موج انزجار از این اقدام ضدفرهنگی، سراسر کشور را در بر گرفت. در واقع این نمایشنامه کاسه صبر مردم را از این همه فضاحت لبریز کرد. اما برای این که بدانیم واکنش شاه و همراهان او به این واقعه و اعتراضات مردمی چه بود، خوب است دوباره نگاهی به خاطرات آنتونی پارسونز سفیر انگلیس در ایران بیاندازیم. وی در این خاطرات نوشته است: "فستیوال بین‌المللی هنری شیراز (جشن هنر شیراز) که سالانه برگزار می‌شد از آغاز به علت نوآوری‌ها و نمایشاتی که با روحیات جامعه سنتی و اسلامی ایران تطبیق نمی‌کرد موجب تضادها و مباحثاتی شده بود... جشن هنر شیراز در سال 1977 از نظر کثرت صحنه‌های اهانت‌آمیز به ارزش‌های اخلاقی ایرانیان از جشن‌های پیشین فراتر رفته بود. به طور مثال یک شاهد عینی صحنه‌هایی از نمایشی را که موضوع آن آثار شوم اشغال بیگانه بود، برای من تعریف کرد. گروه تئاتری که این نمایش را ترتیب داده بودند یک باب مغازه را در یکی از خیابان‌های پر رفت و آمد شیراز اجاره کرده و ظاهراً می‌خواستند برنامه خود را به طور کاملاً طبیعی در کنار خیابان اجرا کنند. صحنه نمایش نیمی در داخل مغازه و نیمی در پیاده‌رو مقابل آن بود. یکی از صحنه‌ها که در پیاده‌رو اجرا می‌شد تجاوز به عنف بود که به طور کامل (نه به طور نمایشی و وانمودسازی) به وسیلة یک مرد (کاملاً عریان یا بدون شلوار- درست به خاطر ندارم) با یک زن که پیراهنش به وسیلة مرد متجاوز چاک داده می‌شد، در مقابل چشم همه صورت می‌گرفت... من به خاطر دارم که این موضوع را با شاه در میان گذاشتم و به او گفتم اگر چنین نمایشی به طور مثال در شهر «وینچستر» انگلستان اجرا می‌شد، کارگردان و هنرپیشگان آن جان سالم به در نمی‌بردند. شاه مدتی خندید و چیزی نگفت!" در حقیقت آنتونی پاسوز می‌خواهد به شاه بگوید که شما دیگر از حد گذرانده‌اید‌ اما شاه با توجه به این که خود را در اوج غرور و قدرت می‌دید، در مقابل جمله هشداردهنده سفیر انگلیس تنها لبخندی می‌زند و می‌گذرد‌ البته این نوع روحیه مغرورانه شاه برای او بسیار گران تمام شد. وضعیت سینما و تلویزیون نیز در همین چارچوب قرار داشت و بر آنها باید فعالیت کاباره‌ها و مشروب فروشی‌ها و حتی محله فساد رسمی را نیز افزود که همگی حاکی از یک برنامه‌ریزی گسترده برای تعمیم فساد در کل جامعه بود، اما برخلاف آنچه آنها تصور می‌کردند، نه تنها جامعه مذهبی ما در این گرداب غرق نشد بلکه نسبت به آن واکنش نشان داد و اتفاقاً به اعتقاد من این قبیل مسائل یکی از عوامل مهم انقلاب اسلامی بود. در حقیقت این اقدامات باعث شده بود که خشمی عمیق در وجود مردم شکل گیرد و منتظر فرصت باشند تا آتش خشم خود را بر او فرو ریزند که البته این اتفاق نیز افتاد. به لحاظ فساد مالی نیز خانواده و دربار پهلوی در راس آن قرار داشتند. من اینجا یک نکته را باید بگویم که فساد اقتصادی ممکن است در هر رژیمی اتفاق بیفتد، یعنی ما نمی‌توانیم بگوییم رژیمی وجود دارد که اساسا فساد اقتصادی در آن نیست. از آمریکا گرفته تا انگلیس تا نظام جمهوری اسلامی بالاخره فساد اقتصادی وجود دارد، ولی مهم این است که ببینیم منشاء و عامل این فساد کجاست. در رژیم پهلوی منشاء و اصل و اساس این فساد در راس رژیم یعنی شاه، خانواده سلطنتی و دربار وجود داشت. اگرچه اسناد و مدارک بسیاری در این زمینه وجود دارد اما من مایلم در اینجا از آنچه اسدالله علم وزیر دربار محمدرضا پهلوی راجع به طبقه حاکم در خاطرات خود بیان داشته بهره بگیرم. وی در سراسر خاطرات خود با ناسزاگویی و دشنام به طبقه حکومت‌گر- که بر تعلق خود به این طبقه تأکید مکرر دارد- توجه مخاطبان را به خود جلب می‌کند. عبارات و واژه‌هایی که وی برای توصیف خود و دیگر عناصر حکومت‌گر به کار می‌گیرد، به گونه‌ای است که اگر به طور مستقل و جدا از کتاب خاطرات وی به چشم بخورند، چه بسا که به عنوان اظهارنظر سرسخت‌ترین مخالفان پهلوی درباره این رژیم به حساب آیند. نمونه‌هایی از این عبارات، گویای عمق تنفر نهفته در روح و روان علم از دربار است. او در یادداشت روز 26/11/47 می‌گوید: "وای که طبقه حاکمه چقدر فاسد و پلید است و چگونه انسان را تحمیق می‌کند، و وقت انسان بی‌نتیجه به این شیطنت‌ها و پدرسوختگی‌ها صرف می‌شود." یا در یادداشت روز 1/12/53 می‌نویسد: "صبح ملاقات‌های منزل جانکاه بود، چون همه از طبقه لاشخور حاکمه (طبقه خودم) بودند و هرکس به منظور جلب منفعتی آمده بود، واقعاً کسل شدم". همچنین در یادداشت روز 15/12/53 می‌گوید: "صبح باز لاشخورها به سراغ من آمده بودند که از سفره گسترده تازه متمتع باشند. واقعاً جانکاه است." و باز در یادداشت روز 20/12/53 همین مسأله را بیان می‌کند: "مطابق معمول، منزل من پر از ارباب رجوع و به خصوص طبقه خودم یعنی لاشخورها بود.» وی در یادداشت روز 9/9/53 خود دشنام‌گویی به هیئت حاکمه را به حد اعلای خود می‌ر‌ساند و می‌گوید: «هیئت حاکمه که خودم هم باشم، واقعاً گُه است". این گونه سخن گفتن علم درباره هیئت حاکمه با توجه به شناختی که او از آنها داشت، می‌تواند تا حدی گویای عمق فساد در این طبقه باشد البته علم در اینجا از شخص شاه بصراحت نام نمی‌برد اما استفاده از واژه هیئت حاکمه توسط وی می‌تواند معنای خاص خود را داشته باشد. بر این اساس مشاهده می‌شود که فساد اقتصادی در رژیم پهلوی از رأس آن نشأت می‌گرفت و تا سطوح پایین‌ استمرار می‌یافت و به همین دلیل باید گفت ریشه فساد بقدری عمیق بود که برای اصلاح آن راهی جز یک جراحی عمیق توسط مردم وجود نداشت. * تسنیم: ما در جمهوری اسلامی نقش مردم را بوضوح چه در تعیین مدل حکومت و چه در انتخاب مقامات و مسئولان کشور طی 34 سال گذشته شاهد بوده‌ایم و حدود سی و سه چهار انتخابات هم در این سال‌ها برگزار شده است. در واقع همه مسئولان جمهوری اسلامی به صورت مستقیم و غیرمستقیم توسط مردم انتخاب می‌شوند. این مسئله در زمان قبل از انقلاب به چه شکل بود؟ ‌مردم چه نقشی در اداره کشور در قبل از انقلاب داشتند؟ آن زمان آیا انتخاباتی بود یا خیر؟ آیا مردم جایگاهی در تعیین حکومت و مقامات و مسئولان نهادهای مملکتی داشتند؟ - رضائی: در ابتدای تأسیس رژیم پهلوی، مجلس پنجم فعالیت داشت که نمایندگان آن نیز توسط مردم انتخاب شده بودند، همچنین در مجلس ششم نیز تعدادی از نمایندگان مردمی حاضر بودند، اما از مجلس هفتم که دیگر پایه‌های دیکتاتوری رضاشاه استقرار یافته بود، نقش مردم و رأی آنها نیز به صفر می‌رسد. در همین انتخابات مجلس هفتم است که معروف است آیت‌الله مدرس می‌گوید آن یک رایی که من خودم به خودم دادم کو؟ بنابراین از این مجلس به بعد تا حدود مجلس چهاردهم، انتخابات حالت کاملاً فرمایشی و صوری دارد. از مجلس چهاردهم تا مجلس هفدهم باز فضا به گونه‌ای است که به هرحال امکان حضور و تأثیرگذاری مردم بر انتخاب نمایندگان بهبود می‌یابد هرچند بعضاً تخلفات و تقلباتی به چشم می‌خورد اما بعد از کودتای 28 مرداد 32 و استقرار حاکمیت آمریکایی شاه، مجددا انتخابات فرمایشی می‌شود و دیگر رأی مردم تاثیری ندارد. این بدین معنا نیست که مردم اصلاً رأی نمی‌دادند. بالاخره بظاهر انتخاباتی برگزار می‌شد و تعدادی هم به طریقی پای صندوق‌های رای می‌رفتند تا گفته شود انتخاباتی برگزار ‌شود، بنابراین انتخابات مجلس ظاهرا برگزار می‌شد اما آن چیزی که از صندوق‌ها در می‌آمد، اساسا رای مردم نبود، بلکه چیزی بود که دربار پهلوی هماهنگ با سفارت‌های آمریکا و انگلیس از صندوق‌ها در می‌آورد. اگر این مساله را از یک سطح بالاتر مورد توجه قرار دهیم، به آنجا می‌رسیم که اصلاً رژیم پهلوی برای مردم شانی قائل نبود و آنها را به حساب نمی‌آورد؛ یعنی غروری بر شاه و دربار حاکم شده بود که خودشان را یک طبقه کاملا مجزا از مردم می‌دانستند که نیازی هم به آنها احساس نمی‌کردند. آنها معتقد بودند با تکیه بر آمریکا و انگلیس و نیز با تکیه بر نیروی نظامی می‌توانند برای همیشه بر مردم حاکم باشند و هیچ کس از ترس جرئت اعتراض ندارد. اگر هم کسانی حرفی بزنند، دستگیر و سرکوب می‌شوند، لذا رژیم پهلوی از آنجا که تکیه‌گاه خود را آمریکا می‌دانست، اصلا شأنی برای مردم قائل نبود که دغدغه‌ای برای حضور آنها در صحنه انتخابات داشته باشد. * تسنیم: آیا می‌توان گفت در چارچوب همین روش و رویه شاه که شأنی برای مردم قائل نبود، او به غیر از آمریکا، فقط ارتش را به عنوان پشتوانه‌ای برای شخص خود می‌دانست؟ - رضائی: بله، همینطور است. اتفاقی که در آن رژیم افتاد، این بود که شاه با پول مردم ایران شروع به تجهیز و تقویت ارتش کرد، اما این ارتش در چارچوب مسائل منطقه‌ای کاملاً در اختیار آمریکا قرار داشت و می‌بایست طبق سیاست‌ها و منافع آنها عمل کند و در حوزه مسائل داخلی نیز به مثابه یک عامل ابراز قدرت شاه و در صورت ضرورت سرکوب مخالفان وی درآمد. در زمینه مسائل منطقه‌ای که در واقع شاه در چارچوب دکترین نیکسون به ژاندارم منطقه و بزرگترین پایگاه نظامی آمریکا در خاورمیانه تبدیل شده بود و بدیهی است که آمریکا چنین امکاناتی را برای حفظ منافع خود در این منطقه در کشور ما انبار کرده بود، البته شاه هم نه تنها با این رویه مخالفتی نداشت‌ بلکه خودش بسیار هم مشتاق به آن بود چون احساس می‌کرد از طریق اتحاد با آمریکا به یک منبع قدرت بزرگ متصل شده است که به وقت ضرورت هم از او در مقابل دیگر کشورهای منطقه و بخصوص اتحاد جماهیر شوروی دفاع خواهند کرد. این نکته را هم اضافه کنم که شاه نه تنها در سیاست‌های منطقه‌ای خود را تابع آمریکا می‌دانست بلکه در امور فرامنطقه‌ای نیز چاره‌ای جز دنباله‌روی از منافع کاخ سفید در پیش روی خود نمی‌دید. من در اینجا تنها به یک نکته اشاره می‌کنم و آن پیروی شاه از آمریکا در مسائل مربوط به خاور دور و جنگ ویتنام می‌شود. فکر می‌کنم جمله‌ای از اسدالله علم در خاطرات وی در این زمینه بسیار گویا باشد. وی در یادداشت روز سه‌شنبه 19/2/51 می‌نویسد: "صبح خیلی زود کاردار سفارت آمریکا به من تلفن کرد که کار فوری دارم – هنوز سفیر جدیدشان نیامده است. ساعت 8 به او وقت دادم. پیام نیکسون را برای شاهنشاه آورد، که تصمیم خودش را در مورد مین‌گذاری آب‌های ویتنام شمالی و بمباران ویتنام شمالی و قطع ویتنام و قطع مذاکرات پاریس به اطلاع شاهنشاه رسانده بود. گفت، فقط به لندن، پاریس، بروکسل، رم، بن، توکیو و تهران اطلاع می‌دهیم، چون متحد ما محسوب می‌شوید. من پیام او را وقتی شرفیاب شدم، به عرض رساندم و عرض کردم، شاهنشاه باید جواب مثبتی مرحمت فرمایید. فرمودند، آخر ما همه جا گفته‌ایم باید مقررات کنفرانس ژنو اجرا شود...چه طور جواب مثبت بدهم؟ عرض کردم، با کمال تأسف شیشه عمر ما هم در دست آمریکاست." اما در زمینه استفاده از ارتش برای سرکوب داخلی نیز باید بگویم این رویه‌ای بود که از زمان رضاشاه با جدیت تمام دنبال می‌شد و به محمدرضا نیز به ارث رسید. در زمان رضاه‌شاه این طور گفته می‌شد که بخش قابل توجهی از بودجه کشور صرف ارتش می‌شود. این رویه از همان زمان که رضاخان به عنوان سردار سپه بعد از کودتای 1299 به صورت مرد قدرتمند ارتش درآمد، آغاز شد و در مدت 16 سال سلطنت وی با جدیت هرچه بیشتر دنبال شد، البته این بماند که گفته می‌شود اگرچه وی به اسم ارتش این پولها را برمی‌داشت اما در حقیقت بخش اعظم آن را به حساب خود در یک کشور خارجی – احتمالاً‌ سوییس - واریز می‌کرد به طوری که هنگام فرار از ایران حدود 200 میلیون دلار در آن حساب اندوخته وجود داشت و سرنوشت این پول هم که در آن هنگام منبع مالی بسیار هنگفتی حتی در مقیاس یک کشور مثل ایران محسوب می‌شد، معلوم نشد که به کجا انجامید و به هرحال آن پول هم از کیسه ملت ایران رفت. به هرحال، اگرچه به اسم ارتش این همه هزینه مصرف می‌شد اما واقعاً کارکرد ارتش رضاخانی چه بود؟ تنها جایی که ما می‌توانیم جد و جهدی از آن ببینیم در سرکوب داخلی است. مثلاً در همان دو سه سال اول قدرت‌گیری رضاخان به عنوان سردارسپه، هنگامی که وی در سال 1303 و مسئولیت صدراعظمی قصد دارد جمهوری در ایران اعلام کند و لابد خودش اولین رئیس جمهور ایران شود، آیت‌الله مدرس و همفکران ایشان به مخالفت با این طرح برمی‌خیزند چون می‌دانستند که نباید اجازه داد رضاخان به عنوان شخص اول مملکت درآید. در این حال رضاخان قهر می‌کند و به بومهن می‌رود ولی چرا دوباره بر می‌گردد؟ چه اتفاقی می‌افتد که جمعی از رجال و سیاسیون به آنجا می‌روند و ایشان را با سلام و صلوات برمی‌گردانند؟ آنچه در اصل موجب این بازگشت می‌‌شود این بود که فرمانده قوای غرب و فرمانده قوای شرق که دو بازوی نظامی رضاخان سردار سپه و صدراعظم آن موقع بودند تهدید می‌کنند که اگر رضاخان تا فلان ساعت برنگردد ما چه و چه می‌کنیم. از طرفی سیاسیون و مردم هم دیده بودند که این قزاق‌ها واقعاً وقتی پای سرکوب داخلی پیش بیاید، با جدیت این کار را انجام می‌دهند، بنابراین از ترس جان خود صلاح را در آن دیدند که نزد وی بروند و از او بخواهند که به پایتخت برگردد. اما همین ارتش بعد از 20 سال هزینه کردن برای آن در زمان رضاشاه در عرصه دفاع از آب و خاک و ناموس این ملت چه کار کرد؟ آیا هنگامی که قوای متجاوز خارجی به سرزمین ایران حمله‌ور شد، در مقابل آن دفاع کرد؟ ممکن است کسانی بگویند خوب،‌ توان مقابله با آنها را نداشت. اولاً 20 سال هزینه برای ارتش برای چه بود؟ مردم ایران گرسنگی خوردند که در زمان نیاز این ارتش از آنها حمایت کند. پس رضاشاه که خود را بنیانگذار ارتش ملی می‌دانست، در این 20 سال چه کار کرده بود؟ ثانیاً‌‌‌ مشکل اصلی به خود او و بزدل بودنش در برابر خارجی برمی‌گشت. رضاشاه هرچه در مقابل توده‌های مردم برای خود پرستیژ قدرت می‌گرفت اما در مقابل خارجی‌ها واقعاً ترسو و بزدل بود. به همین دلیل هم بلافاصله بعد از هجوم قوای روس از شمال و انگلیس از جنوب، دستور ترک مقاومت می‌دهد، شاید به این دلیل که مورد ترحم و بخشش روس و انگلیس قرار گیرد، البته با این همه، باز هم ترس و وحشت تمام وجود او را گرفته بود و پا به فرار گذارد، هرچند من معتقدم انگلیسی‌ها واقعاً در حق او لطف کردند و او را از چنگ ملت ایران نجات دادند چرا‌که در صورت حضور در ایران به دلیل ظلم و جنایتی که در طول سلطنت خود مرتکب شده بود، با توجه به شرایط و فضای جدید و از هم پاشیده شدن ارتش به عنوان ابزار سرکوب او، مردم انتقام سختی از او می‌گرفتند. اما برای این که میزان شجاعت و قدرت رضاشاه را در مواجهه با یک تهدید خارجی بهتر متوجه شویم، من استناد می‌کنم به یک خاطره از جعفر شریف‌امامی رئیس مجلس سنای شاه که از مهره‌های سرسپرده و بالای رژیم پهلوی به حساب می‌آید. شریف‌امامی در خاطرات خود از اولین روزهای ورود قوای شوروی به ایران می‌گوید: "روزی موقع خروج دیدم که سرگرد لئالی، معاون پلیس راه آهن، در ایستگاه راه‌آهن یک گوشی تلفن به دست راست و گوشی تلفن دیگر را به دست چپ گرفته و مطالبی را (که) از یک طرف شنید به طرف دیگر بازگو می‌کند. چند دقیقه ایستادم. دیدم می‌گوید که روس‌ها از قزوین به سمت تهران حرکت کرده‌اند و ایستگاه بعد نیز مطلب را تأیید کرده و بدون (تحقیق) موضوع را به رئیس شهربانی با تلفن اطلاع می‌دهد و او موضوع را به هیئت وزیران و از آن‌جا به دربار و به اعیحضرت خبر می‌دهند که روس‌ها به سمت تهران سرازیر شده‌اند. ایشان (رضاشاه) دستور می‌دهند که فوراً اتومبیل‌ها را آماده کنند که به طرف اصفهان حرکت کنند... زودتر رفتم به منزل. ولی از آن‌جا به راه‌آهن تلفن کرده و خط قزوین را گرفتم. پس از بررسی و پرسش از ایستگاه‌ها، معلوم شد چند کامیون عمله که بیل‌های خود را در دست داشتند به طرف تهران می‌آمد‌ه‌اند و چون هوا تاریک بود، نمی‌شد درست تشخیص دهند. تصور کرده‌اند که قوای شوروی است که به طرف تهران می‌آید. لذا بلافاصله مطلب را به اعلیحضرت گزارش (دادم تا) از حرکت خودداری می‌شود." حالا این را مقایسه کنید با شهریور 59 که 12 لشکر تا دندان مسلح و مجهز عراق به همراه ده‌ها فروند هواپیما در حالی که ایران بعد از انقلاب با مشکلات عدیده‌ای در زمینه نیروهای نظامی و دفاعی مواجه بود، حمله بسیار سنگین و گسترده‌ای را به خاک کشورمان آغاز کردند. در چنین اوضاع و احوالی امام خمینی با متانت، شجاعت و وقاری مثال‌زدنی، در پیامی به مردم ایران قریب به این مضمون فرمودند که دزدی آمده و سنگی انداخته و ما چنان به او سیلی خواهیم زد که از جا بلند نشود. واقعاً این کجا و آن کجا! در زمان محمدرضا نیز بخش قابل توجه بودجه کشور صرف مسائل نظامی می‌شد اما این ارتش فقط ابزار نمایش قدرت شاه بود. تنها در یک مورد و آن هم هنگامی که تنش‌هایی در سال 53 و 54 بین ایران و عراق که یکی وابسته به آمریکا و دیگری وابسته به شوروی بود، صورت گرفت، ارتش مانوری می‌دهد که البته آن هم به پشتوانه ایالات متحده بود، البته درگیری هم بوجود نمی‌آید ولی همین ارتش توسط شاه برای سرکوب مردم، چه در دوره 15 خرداد 42 و چه در سال‌های 56 و 57 بکار گرفته می‌شود که اتفاقاً در این دو سال آخر عمر رژیم پهلوی، امام خمینی با در پیش گرفتن یک برنامه کاملاً هوشمندانه و مبتنی بر شناخت جامعه و ارتش ایران، به شاه ثابت می‌کند که ارتش نیز آن گونه که او فکر می‌کرد، دربست در اختیار امیال او نیست. امام ارتش را برادر و حامی ملت ایران می‌خواند و با ایجاد یک پیوند عاطفی با بدنه ارتش که از فرزندان همین مردم بودند، آنها را به انحای گوناگون به قیام در مقابل ظلم پهلوی فرامی‌خواند و به این ترتیب به شاه و آمریکا ثابت می‌شود، بدنه ارتش دارای همبستگی عمیقی با مردم و مذهب است. به همین خاطر هم است که در نهایت کاخ سفید تصمیم می‌گیرد یکی از برجسته‌ترین ژنرال‌های خود به نام هایزر را به ایران اعزام دارد تا برنامه سرکوب شدید و بیرحمانه مردم توسط ارتش را طراحی و به اجرا درآورد، اما حتی این اقدام آمریکا نیز با شکست مواجه می‌شود و تلاش شبانه‌روزی آنها برای حفظ نظام سلطنتی وابسته به خود، ناکام می‌ماند. به‌این‌ترتیب با سقوط رژیم پهلوی که از ابتدا نیز توسط بیگانگان در ایران روی کار آمد و تا آخر هم در مسیر وابستگی و وطن‌فروشی پیش رفت، فصل نوینی در حیات ملت ایران آغاز می‌شود که البته خوشایند استعمارگران و سلطه‌جویان بین‌المللی و کسانی که ایران را ملک طلق خود می‌دانستند و سالیان سال از آن بهره‌های هنگفت و بی‌دردسر برده بودند،‌ نبود، اما مردم ایران با علم و اراده خویش و با رهبری امام این راه را آغاز کردند و علی‌رغم تمامی سختی‌ها به آن ادامه دادند. طبعاً پیشرفت‌ها و موفقیت‌های ایران در عرصه‌های گوناگون موجب عصبانیت آمریکا و هم‌فکران و هم‌پیمانان اوست و به‌همین دلیل است که می‌بینیم آنچه از دستشان برمی‌آید به‌کار گرفته‌اند تا ملت ایران را به‌زانو درآورند. به‌نظر من بهترین پاسخ در برابر آمریکا و تمامی همراهان او تا هنگامی که راه دشمنی و عداوت با ملت مسلمان ایران را ادامه می‌دهند، همان است که شهید بهشتی گفت: «آمریکا از دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر!». گفت‌وگو از سیدمحسن میرشمسی منبع" سایت تسنیم

چرا آیت الله بروجردی و امام، کاشانی را همراهی نکردند؟ - گفت‌وگو با موسی نجفی

محمدرضا اسدزاده: گفت وگو درباره نقش روحانیت در تاریخ معاصر ایران آنقدر حساس است که هم پرسیدن را دشوار می‌کند و هم پاسخ دادن را. دکتر نجفی عمیقا مدافع نقش مثبت روحانیت در جنبش ملی شدن نفت است. از هر دری که وارد شویم پاسخ او روشن است. او این تفکر که روحانیت در عرصه سیاسی آن دوره امکان حضور پیدا نمی‌کرد را چندان معتبر نمی‌داند. اما به این پرسش کامل پاسخ نمی‌دهد که آیت الله کاشانی که پیش از جنبش ملی شدن نفت هیچ حضوری در صحنه سیاسی نداشته، چگونه ناگهان و از سوی نهاد روحانیت موثر واقع می‌شود؟ جنبش تنباکو، نهضت مشروطیت، حماسه 15خرداد و انقلاب بهمن 57 از جمله رخدادهای مهمی‌بوده‌‌اند که مرجعیت و نهاد روحانیت در آن نقش مهم ایفا کرده، اما در نهضت ملی شدن نفت، نهضتی قائم به فرد بود که آیت‌الله کاشانی به عنوان نهاد روحانیت پرچم آن را در دست گرفت. با دکتر موسی نجفی، عضو هیات علمی ‌دانشگاه تهران و پژوهشگاه علوم انسانی این موضوعات را بررسی کرده‌ایم. این بخشی از گفت‌وگوی مفصل «خبرآنلاین» با وی است که به مناسبت 29 اسفند، سالگرد ملی شدن صنعت نفت منتشر شده است. روحانیت در جنبش ملی شدن نفت سه گروه بودند. روحانیت حوزوی به رهبری آیت‌الله بروجردی، روحانیت سیاسی به رهبری آیت‌الله کاشانی و روحانیت انقلابی به رهبری نواب صفوی، این سه گروه در جنبش ملی کنار هم جمع نشدند. حتی نمی‌بینیم که امام خمینی و آیت الله شاه آبادی وارد صحنه شوند. چرا؟ آیا دلیلش این بود که روحانیت در عرصه سیاسی امکان حضور پیدا نمی‌کرد؟ به نظر من این تفکر که روحانیت در عرصه سیاسی امکان حضور پیدا نمی‌کرد چندان معتبر نیست. هیچ قدرتی در آن روز مقتدرتر از دیگری نبود، همه تقریباً در یک سطح بودند، فضا خیلی باز شده بود و معیاری برای وزن‌کشی هم میسر نبود. جریان ملی شدن نفت باعث شد که نهاد ملی، روحانیت و سلطنت وزن خود را بیابد.به نظرم هر یک ازاین سه گروه نقش خود را در جای ممکن ایفا کرده‌اند. اما آیت‌الله کاشانی پیش از نهضت ملی نفت چندان شهرت و اعتباری نداشت. چگونه توانست یک توجه قابل اطمینانی در متن مردم ایجاد کند. او چگونه این اعتبار را کسب کرد؟ آیت الله کاشانی بیش از اینکه مشخصه‌های علمای ایرانی را داشته باشد، مشخصه‌های علمای بین‌النهرین را داشت، مؤلفه‌های بین‌النهرین علمای عراق، معمولاً بسیار ضداستعماری بودند و کم‌تر به استبداد داخلی توجه می‌کردند. یعنی به همین دلیل در دوره استبداد رضا شاه سکوت کرده بود؟ بله. ببینید علت آن این است که شیعیان عراق برخلاف شیعیان ایران عمدتاً، از یک حاکمیت سیاسی محروم بودند. شیعیان ایران از دوره صفویه دولت شیعه داشتند. لذا حاکمیت سیاسی را برای خود مفروض می‌گرفتند و در پی اهداف بزرگ‌تر بودند، ولی شیعیان بین‌النهرین به لحاظ حاکمیت تا پیش از جنگ جهانی اول زیر یوغ عثمانیبودند و پس از جنگ جهانی اول هم مستعمره انگلیس شدند. از سوی دیگر حاکمیت عراق همیشه حاکمیت سنی مذهب بود، ‌پس از آن هم انگلستان حاکمیت عراق را در دست می‌گیرد. الان به نظر من دوران طلایی ملت عراق است، ‌لذا آیت‌الله کاشانی متأثر از آن فضاست، آن فضا هم مسئله داخلی و فضای بومی ‌را معمولاً مثبت می‌دید. شما در دوره رضاخان نقشی از آیت‌الله کاشانی نمی‌بینید اما در جنگ متفقین و اشغال ایران مبارزات ایشان به اوج می‌رسد که بعد محبوس می‌شوند. من معتقدم که ایشان از معدود علمایی بود که توانست حاکمیت رضاشاه را تحمل کند. در این دوره ما مرجع علی الاطلاقی مثل آیت الله بروجردی داریم. به نظر شما نقش و موقعیت آیت‌الله بروجردی چگونه بوده است؟ به نظر می‌رسد اساساً قائل به این نبودند که خودشان را در این مسئله وارد کنند. همان طور که اشاره کردید در این جریان حتی حضور آیت‌الله شاه‌آبادی و حضرت امام را هم نمی‌بینید. امام در این سال‌ها حدود 40 سال سن داشت و پیش از این کتاب کشف‌الاسرار را نوشته بودند. کتابی که نقطه نظر حضرت امام را در مسائل سیاسی کاملاً عیان می‌کند. اما وارد این مسئله نشدند. آیت‌الله بروجردی یکی از بهترین شاگردان آخوند خراسانی بود، آقای خراسانی هم رهبر مشروطیت بودند، اصولاً تجربه مشروطیت و سرنوشت آخوند خراسانی یک فضایی در حوزه ایجاد کرد که شاگردان ایشان تصمیم گرفتند توجه خودشان را از حوزه‌های سیاسی به حوزه‌های فرهنگی معطوف کنند. چه آنکه می‌دیدند آن همه تلاش در نهایت به نقطه نامعلومی‌ می‌رسید. لذا آیت‌الله بروجردی نه اینکه سیاسی و اجتماعی نبودند چون در نهضت مشروطیت هم جزء مشروطه‌خواهان بودند، بلکه عمدتاً به کارکردهای فرهنگی توجه داشتند. ضمن اینکه اسنادی هم موجود است که نشان می‌دهد ایشان در سیاست هم نظر داشتند، اما می‌دانستند که بازسازی فرهنگ نیازمند یک کار جدی است و در اولویت اول قرار دارد به همین جهت است که ایشان وارد نمی‌شوند. اگرچه برخی از حرکت‌‌ها به لحاظ کلیت آن در حوزه علمیه دفاع شد، اسناد زیادی هم موجود است که حوزه از آیت‌الله کاشانی و ملی شدن نفت دفاع کرد و به‌طور مشخص آیت‌الله خوانساری، صدر و حجت از این جریان دفاع کردند اما مرجعیت این کار را به آیت‌الله کاشانی سپرده بودند. با وجود اینکه مساله ملی شدن نفت یک مساله ملی بود، چرا آیت‌الله کاشانی به مسئله نفت نگاه مذهبی داشت؟ برای پاسخ به این سوال ابتدا باید تفسیر خودمان را از ملیت آشکار کنیم، از شهریور 1320 به جریانی ملی گفته می‌شود که یک مبانی و خصیصه ویژه داشته باشد و در مقابل جریان ملی، جریان مذهبی است، به نظر من این تفکیک برای تاریخ ایران بسیار عجیب و شگفت‌انگیز است. من خیلی علاقه‌مندم که خود این دو مفهوم باز و روشن شود تا به رخدادها بپردازیم، مثلاً این پرسش به‌وجود می‌آید که جریاناتی که در مشروطه مذهبی بودند آیا ملی نبودند؟ طبیعی است که کمی‌ هم این مفهوم برگرفته از ریشه‌های غربی است و بیشتر به مشخصه‌های غرب نزدیک است تا به فرهنگ ما، به خاطر اینکه کشورهای غربی وقتی از کلیسای مرکزی کاتولیک جدا شدند، مخصوصاً پس از تحولی که در پروتستان ایجاد شد، مذهب در تشکیل و اساس دولت ملی نقش اساسی نداشت، در واقع سکولاریزم بود که نقش عمده ایفا می‌کرد، هویتی که ملت را در کنار هم قرار می‌داد، نمی‌توانست دین باشد، چون عصر دین پایان یافته بود. آنچه که موجب این اتحاد و وحدت می‌شد زبان، نژاد، جغرافیا بود و دین در مراحل بعدی قرار می‌گرفت، ‌اما کشور ما این‌گونه نیست. دست‌کم از 500سال پیش ـ دوره صفویه ـ و اتفاقاً برای اینکه از سایر مسلمانان متمایز شویم، این تمایز با مذهب شیعه آغاز شد. برای همین از قرن اول اسلامی ‌تا قرن دهم یعنی از ظهور صفویه از ملتی مجرد از مذهب نمی‌توانیم صحبت کنیم، ‌برای اینکه نظریه خلافت امکان استقلال به ما نمی‌دهد. این زمانی شکل گرفت که با نظریه ولایت و امامت، نظریه خلافت در ایران شکسته شد، برای همین از 500 سال پیش واحد سیاسی ایران به لحاظ حدود دوباره به آن عظمت ساسانیان جغرافیایی بازگشته است و برای حفظ حاکمیت سیاسی، مذهب شیعه نقش اول را ایفا کرد، لذا در این ملیت جدید، مذهب شیعه حرف نخست را می‌زند. بعد زبان فارسی و در مرحله بعدی منطقه جغرافیایی ـ فلات ایران گذشته تاریخی ایران را به یاد می‌آورند، برای همین هم مؤلفه‌های دوم و سوم اگر مورد تهدید قرار گیرد، تمام هویت ما زیر سؤال نمی‌ردو، کما اینکه در پاره‌ای از موارد این‌گونه هم رخ داده است، اما چندان محو و حتی کم‌رنگ نشده است. همین امروز و در وضعیت فعلی به جهت هجوم کلمات و واژه‌های بیگانه در وضعیت نامتناسبی قرار داریم، اما هویت ما به تمامی ‌از بین نرفته است. لذا من لفظ ملی را در برابر لفظ مذهبی نمی‌بینم و واژهای ملی ـ مذهبی هم برای من دو واژه غریبند. اگر به جهت تاریخی نگاه کنیم، مذهب شیعه در ایران ملی شده است و جزو هویت ملی ما محسوب می‌شود. اما چرا نهضت ملی نفت را، ‌ملی می‌گفتند برای اینکه نهضت ملی دو مرحله طی کرد، یک مرحله از این نهضت، دنباله نهضت مشروطه است. لذا پس از رخداد سال 32، همه آمال‌ها و آرمان‌ها در نهضت ملی نفت به پایان رسید، علت آن این است که در نهضت مشروطیت آزادیخواهی به گرایش‌های متعددی تقسیم می‌شوند، یکی با قرائت دینی، دیگری با قرائت غربی. با شهادت شیخ‌فضل‌الله نوری، گرایش دینی کاملاً محو می‌شود و تقریباً پس از آن هم دیده نمی‌شود، با دوره رضاشاه پهلوی قرائت غیردینی مشروطه به نام مشروطه در یک دولت مدرن،‌مقتدر و مستبد ادامه حیات می‌یابد، در شهریور 20 مجدداً این دو جریان به همدیگر نزدیک می‌شوند، ولی با کودتای 28مرداد کاملاً پایان می‌یابد. در شهریور 1320 دو نهاد روحانیت و روشنفکری به همدیگر نزدیک می‌شوند. علتش چیست؟ از یکدیگر چه می‌خواهند؟ نکته اول اینکه مردم پس از کودتای 28مرداد، نهاد روشنفکری را در کنار نهاد روحانیت پذیرفتند، در صورتی که پس از کودتای 28مرداد،‌چه چپ توده و مارکسیسم و چه راست لیبرال و غربی نقش خود را از دست دادند. ضمنا به نظر من جریان دینی و غیردینی در بعد آزادیخواهی و نهضت‌های سیاسی عمدتاً در اجمال به همدیگر نزدیک می‌شوند و در مرحله تفصیل است که از همدیگر دور می‌شوند. وقتی که بحث فرهنگی و شفاف می‌شود، اختلافات ظاهر می‌شود. وقتی که دو طرف استقلال کشور را خواستار می‌شوند اختلافی در این مرحله پیش نمی‌آید، در انقلاب ما هم همین‌گونه بود، در مرحله اجمال اختلافی نبود، اما هر چه به تفصیل پیش رفت، اختلافات هم افزوده شد. اگر بگوییم مدعی اقتصاد مبتنی بر استقلال باشیم، تقریباً کسی با این فهم مخالف نیست، حالا اگر بخواهیم استقلال را تعریف کنیم، ده‌ها تئوری مطرح می‌شود، یکی به رویکرد لیبرالی آن بیشتر توجه دارد، دیگری به کاپیتالیستی آن نظر می‌افکند و کسانی هم از منظر اسلامی ‌به آن نگاه می‌کنند. سیاست معمولاً اجمال است، فرهنگ سیاسی معمولاً تفصیل است، لذا سال‌های 20 تا 32 بحث استقلال و بیرون راندن بیگانگان از کشور است، در واقع عمده مباحث بر سر منافع ملی بود، ولی وقتی که در مرحله تفصیل نزدیک می‌شوند اختلافات بروز کرد. پاره‌ای از اوقات بعضی از جنبش‌های سیاسی، بیش از آنکه نهضت خودجوش مردمی‌باشند، صبغه دیگری هم دارند، آن هم این است که عکس‌العمل و واکنشی در برابر کنش‌اند، همانند عراق. عراق امروز یک وضعیت و موقعیت بیداری دارد، اما این جوشش همیشه طبیعی نبوده است، یعنی یک عامل خارجی رژیم استبدادی را کنار می‌زند، بنابراین خلأیی از قدرت ایجاد شده است. مردم احساس آزادی می‌کنند اما این غیر از نهضت مشروطه و انقلاب اسلامی ‌ایران است که خود مردم خودجوش عمل می‌کردند. در نهضت ملی شدن نفت، مردم خودجوش عمل نکردند، به طور طبیعی رضاشاه از ایران بیرون رانده شد، فضای کشور آزاد شد. مثل فنری که رها شده باشد، در این فضای ازاد معمول بر این است که سیاست‌های فرهنگی رژیم استبداد گذشته مورد نفرت قرار گیرد، پس یک فضای باز ایجاد می‌شود، مثل نهضت اسلامی ‌عراق که بیش از آنکه بیداری اسلام باشد، حرکت ضد رژیم گذشته است. در صورتی که مشروطه به طور طبیعی فضای عادی خودش را داشته است. اما در مسئله نفت، این‌گونه نیست، یک فضای شلوغی است، ملی‌گراها، توده‌ای‌ها، مذهبی‌ها، عناصر رژیم گذشته از قبیل دربار، نظامیان و حتی بیگانگان حضور دارند. آنچه که مهم است، فضای ایجادشده در سال 32 برگرفته از خواست عموم نیست، بلکه عکس‌العمل از نفرتی است که در رژیم گذشته انباشته شده بود. منبع: سایت تاریخ ایرانی

آقای دکتر مصدق کاری برای مملکت نکرده است - اعلامیه آیت‌الله کاشانی خطاب به مردم ایران

بسم ‌الله الرحمن الرحیم ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم چون رادیو که بودجه آن از مال این ملت فقیر است و باید صرف تبلیغات و مطالب و مباحثه مفید به حال این ملت بشود فقط برای مقاصد شخصی و اقرار منافی مصالح ملت و مملکت و اشتباهکاری و بی‌آبرو نمودن مردم آبرومند و متهم داشتن اشخاص صالح و میهن‌پرستی که می‌توانند سد راه دیکتاتوری آقای دکتر محمد مصدق‌السلطنه بشوند به کار می‌رود و ممکن نیست بدان وسیله عقاید خود را به سمع هموطنان عزیز برسانم بدین وسیله به اطلاع ایشان می‌رسانم. ملت غیور ایران فراموش نمی‌کند که از ده سال به این طرف یک نهضتی در ایران پیدا شده و هر روز قوی‌تر و محکم‌تر گردیده تا توانست دولت‌های دست‌نشانده امثال هژیر و رزم‌آرا را از بین ببرد و نفوذ اجانب را نابود یا لااقل ضعیف و نفت را ملی سازد و آقای دکتر مصدق از این نهضت استفاده کرده و هماهنگی با آن نشان داد تا بوسیله آن حریف‌های خود را از عرصه حکومت دور، خود بر مسند صدارت نشست. اکنون ۲۸ ماه است که ایشان زمامدار است و در تمام این مدت یک قدم مفید به حال شما که بتواند آن اسم را ببرد برنداشته (مگر موضوع ملی شدن نفت که با قیام عمومی و فداکاری ملت رشید ایران بوده است) هر روز وعده‌های بزرگ می‌دهد و فردا عذر می‌آورد که من می‌خواستم این کار‌ها را بکنم ولی عمال اجنبی کارشکنی کردند و به ادعای او عامل اجنبی هر کس است که از او مواخذه کند یا بپرسد که آن مواعیدی که شما در این مدت داده‌اید کجا است یا چرا یک ‌قدم اصلاحی بر نمی‌دارید یا چرا اعمالی را که به دیگران ایراد می‌گرفتی خودتان مرتکب می‌شوی. با این ترتیب یعنی با هو و جنجال و ادعا و تهمت و افترا تمام قوه‌های موجوده در مملکت را از بین برد و ساعت به ساعت راه را برای تحکیم دیکتاتوری و حکومت فردی و خودسری هموار‌تر ساخت تا بر تمام قوای مملکت مسلط گردید و اکنون به اتکای چند تانک و ارابه جنگی و افواج نظامی و پلیس و ژاندارمری که در دست دارد می‌خواهد رفراندوم و مجلس را منحل کند. آقای دکتر مصدق مجلسی را که خودش انتخاب کرده و بیش از صد بار گفته که صدی ۸۰ آن ملی است قبول ندارد و برای فرار از استیضاح و راه ندادن به ناظر بانک که از طرف مجلس انتخاب شده تا به حال اسکناس‌های زیادی که منتشر ساخته و ظاهرا در حدود چهار صد و پنجاه میلیون تومان است مجلس را با وادار ساختن نوکران خود به استعفا تعطیل و برای انحلال آن رفراندوم می‌کند، این مجلس وقتی به دکتر مصدق اختیارات غیرقانونی می‌دهد ملی و وقتی او را استیضاح می‌کند، عامل اجنبی است. رفراندوم مال ممالکی است که رژیم حکومت آن معلوم نیست و مشروطیت و قانون اساسی ندارد و یک بار رفراندوم می‌کنند که رژیم آن تعیین و حکومت مشروطه و دارای قانون است، هیچ راهی برای فرار از استیضاح و دست زدن به رفراندوم نیست، در مملکت مشروطه مطابق قانون اساسی برای نخست‌وزیر حدودی و ثغوری معین شده و هر کس بر خلاف این قوانین قدمی بر دارد اقدام برخلاف مشروطیت و قانون اساسی نموده و از لحاظ خیانت به کشور قابل تعقیب و مستحق شدید‌ترین مجازات است. این نکته را برای این تذکر می‌دهم که وزراء و مامورین لشگری و کشوری عموما و وزیر دارایی از لحاظ پرداخت بیت‌المال برای مصرف رفراندوم خلاف قانون مخصوصا متوجه باشند که در صورت انجام دستورهای خلاف قانون در مورد رفراندوم و تضییع حقوق ملت ایران شریک و سهیم هستند و از تعقیب مصون نخواهند بود و آقای دکتر مصدق خوب می‌داند که اگر با آزادی و به طور طبیعی به آراء ملت مراجعه کند ۹۷ درصد مردم علیه او رای می‌دهند ولی چون تمام قوای کشور را در دست دارد و یک قانون من درآوردی امنیت اجتماعی و یک حکومت نظامی دایم مثل شمشیر بران بالای سر مردم نگه داشته و یک عده اوباش و رجاله و چاقوکش توی کوچه‌ها راه می‌اندازد که در حمایت تانک و ارابۀ جنگی و سرنیزه نظامی به مخالفین او هتاکی کنند رفراندوم می‌کند، آن هم با ترتیبی که موافق از مخالف معلوم و تام و تمام مشخصات رای دهنده معین باشد با این ترتیب نتیجه رفراندوم معلوم است و هر کس چنین رفراندوم بکند نتیجه به کام او خواهد بود، چه کسی با این وضع رفراندوم کند نتیجه مقصوده را نمی‌گیرد و باز اگر مخالف از موافق معلوم نبود و رای مخفی بود مردم با آزادی می‌توانستند رای بدهند و نتیجه عاید او نمی‌شد. ایشان اگر راست می‌گویند و می‌خواهند رفراندوم کنند و به عمل غیرقانونی دست زنند وسایل ارعاب و تخفیفی که در دست دارد به زمین گذارد و خود استعفا بدهد و بعد رفراندوم کند تا بداند که در میان مردم چقدر موافق دارد ملت غیور ایران! ما و دکتر مصدق همه می‌رویم، این مقام‌های سه پنجی زودگذر است ولی مملکت و ملت ایران باید بمانند، اجازه ندهید که دکتر مصدق برای حکومت چند روزه خود راهی باز کند که همیشه قانون اساسی و مشروطیت و حتی استقلال و وحدت ملی شما در خطر باشد زیرا همین عملی که دکتر مصدق می‌کند اگر نافذ و شرف پیدا کرد و شما قبول نمودید هر نخست‌وزیری بعد از او حق خواهد داشت به مجلس که حکومت بر همه مقامات و قوای دارد اعتنا نکند و اگر خود را از مجلس در فشار دید رفراندوم کند و مجلس را منحل سازد و با این ترتیب به جای اینکه اختیار ماندن و رفتن دولت در دست مجلس باشد بقاء و عدم مجلس دست دولت خواهد بود و از آن بد‌تر اجانبی که به بعضی از استان‌ها یا شهرستان‌های شما چشم دوخته‌اند در فرصت مناسبی بسر آن‌ها استیلا یابند و یک عده از خائنین را که در هر مملکت زیر نفوذ آن‌ها پیدا می‌شوند وادار به رفراندوم می‌نمایند و بدان وسیله آن استان‌ها و شهرستان‌ها را از ایران جدا می‌سازد. هموطنان عزیز ۲۸ ماه است که آقای دکتر مصدق با هو و جنجال و عوام‌فریبی مردم را مشغول کرده و هر روز برای اینکه مردم به حساب گذشته او نرسند و به زمامداری ادامه دهد حساب نو باز می‌کند و هر روز بهانه می‌گیرد و وعده نزدیکی می‌دهد و اگر کسی اظهار کوچکترین نظری در تقاضاهای نامتناهی او کرد می‌گوید قضیه نفت حل می‌شود ولی چون فلانی فلان حرف را زده نشده، از روزی که آمده و زمام امور را در دست گرفته تا امروز به نظر بیاورید که چه وعده‌هایی داده و چطور هر روز حرف خود را عوض کرده و گناه را به گردن کسی انداخته و هر دفعه که تقاضایی داشته گفته اگر این تقاضای مرا انجام دهید در فلان مدت بسیار کوتاه کار را تمام می‌کنم و بعد از آنکه تقاضایش انجام شده و نتوانسته نخست‌وزیر بشود گفت من در یک هفته کار نفت را تمام می‌کنم و می‌روم و الان بیش از دو سال از حکومت او گذشته و هنوز اندر خم یک کوچه است. روزی که اختیارات را خواست آقای دکتر شایگان در مجلس گفت شما این اختیارات را بدهید تا ۲۴ ساعت کار نفت تمام و دنیا به کام ما خواهد شد و بعد خودش عین این مطلب را در رادیو گفت و الان ۸ ماه از آن تاریخ می‌گذرد و تازه می‌خواهد مجلس را منحل کند و یک باره از هر نوع نظارت بر اعمال خود آسوده شود و مملکت را تا آنجا که می‌خواهد ببرد و کسی نباشد که به او اعتراض کند. آقای دکتر مصدق در این مدت کاری برای مملکت نکرده ولی برای ادامه حکومت خود به خرابکاری‌های زیادی دست زده است و از آن جمله نشر محرمانه مقادیر زیادی اسکناس است که گفتیم تقریبا در حدود چهارصد و پنجاه میلیون تومان است و فقط خرج اعمال بی‌رویه شد و یک دینار از آن‌ها هم به مصرف کارهای تولیدی و ایجاد کار برای بیکاران و فرهنگ و بهداشت و عمران و آبادی مملکت نرسیده و همین امر موجب ترقی سرسام‌آور نرخ ارز و بالا رفتن هزینه زندگی تا این درجه شده که تحملش از قوه هر کسی خارج شده است و مخصوصا طبقه سوم و مردم زحمتکش در یک فقر و بدبختی فلاکت و بیچارگی انداخته که نظیرش را تاریخ برای هیچ ملتی نشان نمی‌دهد. بعلاوه طبق اطلاعات حاصله آن جناب، پشتوانه‌های موجوده در آفریقای جنوبی را به آمریکا حمل و در آنجا به گرو گذاشته و باز یک قران از پول آن به مصارف و اعمال مفید به حال مملکت نرسیده و چون آقای مکی به سمت ناظر بانک ملی انتخاب شده و او متوجه گشته است که عن‌قریب پرده از روی خلافکاری‌هایش برداشته و رسوا می‌شود اقدام به تعطیل مجلس کرده است. اعمال خلاف دولت چه در مورد نفت به خصوص ۵۰ درصد تخفیف قیمت نفت خام و قبول غرامت و قطع منافع ایران از ۱۳ شرکت فرعی و چه در مورد اقتصادیات از قبیل تثبیت ارز به بهای گزاف و زیان مردم و اقدامات خلاف مصلحت او در سیاست خارجی و داخلی به اندازه]ای[ شدید شده است که آقای دکتر مصدق به خوبی می‌داند هر چه زود‌تر باید حساب خطاکاری‌های خود را به ملت ایران بدهد و چون جوابی برای این اقدامات ناصواب و خلاف قانون ندارد و جرات حضور در مجلس را در خود نمی‌بیند چون غریق لجه بی‌‌پایانی به هر عمل خلاف قانونی متشبث شده، از جواب استیضاحات که حقا قانون اساسی برای نمایندگان معین نموده طفره می‌رود، برای مشوب کردن اذهان و افکار عمومی دست به تبلیغات غیرواقعی زده و به عنوان اینکه از طرف نمایندگان به من توهین شده یا به نام اینکه برای کشتنم توطئه چیده‌اند از حضور در مجلس خودداری می‌کنم. هموطنان عزیز خوب توجه فرمایید دولت آقای دکتر مصدق از طرف مجلس شورای ملی که خودش مجری انتخابات آن بوده استیضاح شده که چرا به اعمال غیرانسانی و دیکتاتوری و شکنجه کردن محبوسین اقدام نموده است، حالا این دولت که برخلاف شرع مقدس اسلام و برخلاف اعلامیه و موازین حقوق بشر و منشور سازمان ملل متحد به آزار و شکنجه زندانی پرداخته می‌خواهد برای گزیر از مجازات مجلس را تعطیل و نمایندگان ملت را از بازخواست محروم دارد. عجب این است که دکتر مصدق خودش مجلس را منحل و مشروطیت را تعطیل می‌کند و پشت رادیو می‌رود و نمایندگان اقلیت را مسببین تعطیل مشروطیت معرفی می‌نماید واقعا چقدر بی‌انصافی و بی‌وجدانی و بی‌خبری از خدا می‌خواهد که عده‌ای از نمایندگان که برای حفظ قانون اساسی و حکومت قانون خود را به مخاطره می‌اندازند، دستگاه دولتی، دسته‌های منتسب به آن و روزنامه‌های طرفدار دولت آن‌ها را جنایتکار معرفی کنند، پشت سنگر نفت هر تهمت و جنایتی را به آن‌ها روا بدارند، طرفداری از آزادی و قانون اساسی و جلوگیری از ظلم و جور دولت چه ربطی به قضیه نفت دارد. این شیوه آقای دکتر مصدق و اعوان اوست که کار خود را با هو و جنجال و تهمت و افترا پیش ببرند و هر کس را که دیدند ممکن است در مقابل ایشان مقاومتی داشته باشد او را لجن بزنند و به خیانت و بستگی به اجنبی متهم سازند ولی تاریخ قضاوت خواهد کرد و شما هموطنان عزیز می‌بینید که تا امروز چه کسی به نفع اجنبی قدم برداشته و آنچه تا امروز کرده مستقیما به مصلحت اجنبی و زیان مملکت بوده است. شما ملت غیور ایران موظفید که از استقلال مملکت و وحدت ملی و آزادی و مشروطیت دفاع کنید و اجازه ندهید با عوام‌فریبی و هو و جنجال راهی باز کنند که مآلش به زوال مشروطیت و آزادی و زیان استقلال مملکت و وحدت ملی شما باشد. یک ملت ضعیف هر چه بنیان مشروطیت و حکومت ملی و طرق مشورت و شرکتش در حکومت قوی‌تر باشد پایه استقلال و خودمختاری و وحدت ملی و تمامیت کشورش قوی‌تر است و هر چه حکومت فردی به آن غالب‌تر باشد بنای آن استقلال و وحدتش ضعیف‌تر است زیرا هیچ دولت نیرومند خارجی از ملتی نمی‌تواند چیزهایی به زیان کشورش بگیرد ولی از یک فرد به آسانی می‌گیرد. هموطنان! من بار‌ها برای قطع ید اجنبی و اصلاح امور این ملت تبعید شدم و به تمام مقدسات خدا جز خیر این ملت و مملکت آرزویی ندارم. من آنچه فریضه دینی و وطنم بود با شما در میان نهادم و حالا خود می‌دانید اگر توجه نکنید نادم می‌شوید در حالی که ندامت سودی ندارد. خداوند شاهد است صلاح دین و دنیای این ملت را گفتم و در نزد اولیای حق مسوولیتی ندارم. والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته سید ابوالقاسم کاشانی ۸ مرداد ۱۳۳۲ منبع: سایت تاریخ ایرانی

نقد كتاب «پشت دیوارهای بلند»

« پشت دیوارهای بلند » عنوان کتابی است که در سال 1382 توسط خانم آذر آریانپور همسر دكتر شجاع‌الدین شیخ‌الاسلام‌زاده - وزیر بهداری رژیم پهلوی – به رشته تحریر درآمده است . خانم آریانپور نویسنده کتاب در سال 1318 خ. در تهران به دنیا آمد و دوران ابتدایی و دبیرستان را در همین شهر سپری ساخت در كلاسهای فوق برنامه‌های هنری با آقای شجاع‌الدین شیخ‌الاسلام‌زاده - دانشجوی سال آخر پزشكی - آشنا شد و پس از ازدواج، به اتفاق وی برای ادامه تحصیل به آمریكا رفت. نویسنده كتاب پس از پنج سال با اخذ مدرك فوق لیسانس آموزش و پرورش در حالیكه هنوز یك سال از دوره تخصصی همسرش باقی مانده بود به ایران بازگشت و در یك مؤسسه آموزش عالی مشغول به كار شد و همزمان كار ترجمه را نیز پی گرفت كه از آن جمله كتاب تاریخ تكامل انسان تحت عنوان «چگونه انسان غول شد» را به فارسی برگرداند. دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده نیز پس از بازگشت از آمریكا در بیمارستان پارس به امر طبابت مشغول شد و در سال 1348 سازمان توانبخشی معلولین را در تهران راه‌اندازی كرد.در سال 49 ابتدا شیخ‌الاسلام‌زاده به وزارت رفاه منصوب شد و پس از دو سال به دنبال ادغام دو وزارتخانه رفاه و بهداری به عنوان وزیر رفاه و بهزیستی فعالیت خود را ادامه داد. همزمان با اوج‌گیری قیام سراسری مردم علیه سلطنت پهلوی و استیلای آمریكا بر ایران، دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده از عضویت در دولت آموزگار استعفا كرد و از پستهای دولتی كنار كشید، اما به فاصله كوتاهی، در 19 شهریور 57 به اتهام تبانی وزارت بهداری با شركت آمریكایی ای.دی.اس. بازداشت شد و تا پیروزی انقلاب در زندان پادگان جمشیدآباد باقی ماند. بعد از پیروزی انقلاب دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده محاكمه و در سوم مرداد 58 به حبس ابد محكوم شد. در این حال تحول عمیق فكری و اعتقادی وی موجب تقلیل محكومیتش به پنج سال و آزادی‌اش در 17 شهریور 62 گردید. خانم آریانپور كه بلافاصله بعد از محكومیت همسرش یعنی در اوایل پائیز 58، ایران را برای سركشی به فرزندانش در آمریكا ترك كرده بود، اقامت كوتاه مدت خود را بتدریج به یك اقامت دائمی تبدیل ساخت تا جایی كه حتی درخواستهای مكرر همسرش نیز برای تغییر این برنامه مؤثر واقع نشد. دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده بعد از آزادی، دو دیدار از خانواده‌اش در آمریكا داشت، اما متاسفانه نتوانست همسرش را برای بازگشت به كشور راضی كند. در شهریور 65 خانم آریانپور برای اقامت كوتاهی به ایران آمد. در این سفر نیز اصرارهای دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده برای ماندن وی در وطن بی‌نتیجه بود. این جداییهای خود خواسته سرانجام در فروردین 71 موجب گسسته شدن زندگی مشترك این زوج شد. دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده ضمن بنیان گذاشتن زندگی مشترك دیگری هم‌اكنون در بیمارستان پارس به امر طبابت مشغول است. خانم آریانپور نیز در آمریكا فعالیتهای خود را ادامه می‌دهد. دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران کتاب « پشت دیوارهای بلند » مورد نقد و بررسی قرار داده که با هم می خوانیم : كتاب خاطرات خانم آذر آریانپور همسر دكتر شجاع‌الدین شیخ‌الاسلام‌زاده - وزیر بهداری رژیم پهلوی - كه بیست و سه فصل دارد، همه بخشهای زندگی نویسنده به استثنای دوران وزارت همسر ایشان را شامل می‌شود. در این اثر جز یكی- دو اشاره بسیار گذرا به این ایام، نویسنده به طور كلی ترجیح داده است با یك جهش، از این مقطع تاریخ عبور كند، در حالی كه رویكرد اصلی كتاب به همین ایام بوده و به حسب ظاهر خانم آریانپور به دنبال اثبات این ادعاست كه در این دوران هیچ عملی توسط همسر ایشان جز خدمت صورت نگرفته و عدم رضایت مردم و مقامات دولت انقلاب از عملكرد وزارت بهداری در این مقطع كاملاً بی‌مورد بوده است، اما برای منطقی و طبیعی جلوه‌گر ساختن این رویكرد، بجا بود كه نویسنده دستكم روایت خود را از این دوران حساس زندگی سیاسی و حكومتی همسرش بیان می‌كرد تا خوانندگان كتاب ضمن آشنایی با حوادث و رخدادها از منظر و نگاه ایشان، بهتر و سهلتر به حقیقت نزدیك شوند، حال آن‌كه هیچ‌گونه شرحی از دوران وزارت آقای دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده داده نمی‌شود. پر واضح است كه ایام مورد بحث می‌بایست دوران پر خاطره‌ای در زندگی خانم آریانپور (به سبب مسافرتها، میهمانیهای دربار، ملاقاتها، مذاكرات و ...) بوده باشد، اما ایشان بدون عرضه كردن خاطرات این دوران در فرازهای متعددی از كتاب صرفاً بر این نكته پافشاری می‌كند كه در ایام تصدی همسرش در وزارت بهداری هیچ‌گونه تخلفی صورت نگرفته و این وزارتخانه تماماً در مسیر صواب گام برداشته است. اولین سؤالی كه این گونه تاریخ پردازی برای خواننده پیش می‌آورد این است كه چرا راوی اصلی شاهد و ناظر بر رخدادهای این ایام(یا نزدیكترین فرد به راوی اصلی) از ارائه اطلاعات خود پرهیز كرده است؟ مگر نه این كه نویسنده بنا دارد دیگران را نسبت به موضع خود متقاعد بسازد و هرگونه اتهام همراهی با استبداد و وابستگی مطلق به بیگانگان را به عنوان بلای خانمان برانداز آن دوران منتفی قلمداد كند. در این صورت چرا خاطرات وزیر و خانواده‌اش در كنار دیگر روایات منابع مختلف بیان نمی‌گردد؟نپرداختن به مسائل و خاطرات این ایام كه مورد مناقشه قرار دارند از یك سو و حركت بسیار كند نویسنده روی رخدادهای بسیار جزئی بعد از انقلاب و بعضاً بزرگنماییهای اغراق‌آمیز برخی مسائل، از سوی دیگر این شائبه را تقویت می‌كند كه خانم آریانپور هرچند این‌گونه می‌نمایاند كه خاطرات خود را با نقش محوری همسر سابقش آقای دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده و به منظور اثبات صداقت و پاكی ایشان به نگارش درآورده، اما در واقع باید آن را دفاعیه‌ای دانست كه نویسنده طی آن در مقام توجیه انتخاب نهایی خود و كمرنگ كردن عواقب چنین انتخابی برآمده است؛ انتخابی كه دقیقاً پس از رفع گرفتاری همسر، حاصل زندگی مشترك چندین ساله وی را با پایانی تلخ و شاید به مراتب تلختر از پنج سال زندان مواجه می‌سازد و هرگز نمی‌تواند مصداقی بر عشق ادعایی در جای جای كتاب باشد.در نگاهی گذرا به این مسئله باید گفت وزارت بهداری در زمان تصدی دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده (در دوره نخست‌وزیری هویدا و سپس آموزگار) دارای عملكردی بود كه براساس بخشی از آن، در اواخر حكومت پهلوی مسئولان بلندپایه‌اش به همراه دو تن از مدیران شركت آمریكایی «ای.دی.اس» (به اتهام تبانی در یك قرار داد كلان) بازداشت می‌شوند و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز وزیر مربوطه محاكمه می‌شود و مدت پنج سال را در زندان سپری می‌سازد. اكنون ضرورتی در مورد ورود به این بحث نمی‌بینیم كه حساسیتهای جامعه انقلابی آن دوران نسبت به عناصر كلیدی اجرایی و تصمیم ساز در دوران پهلوی تا چه اندازه منطبق بر اسناد و ادله متقن و به چه میزان ناشی از فضای طبیعی ناشی از یك انقلاب و خیزش عمومی علیه بی‌عدالتیها، جنایتها و ظلمهای بیشمار، بوده است؛ زیرا بعد از صداقتی كه آقای دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده در پایبندی به سوگندش، در جریان محاكمه از خود نشان داد و بعد از آزادی، وفاداری به این پیمان و عهد با ملت خویش را به اثبات رساند، شاید چندان منطقی نباشد كه به كاوش در گذشته‌ها بپردازیم؛ لذا صرفاً به فرازی از مدافعات وی در جلسه محاكمه اشاره می‌كنیم: «من در اینجا عوض شده‌ام. من در دانشگاه زندان حداقل 50 كتاب مذهبی مطالعه كردم. من برای اولین بار 3 بار نهج‌البلاغه خواندم، برای اولین بار تمام كتابهای اقتصادی توحیدی، نبوت و امامت دكتر شریعتی را خواندم. من كتابهای بسیار راجع به حضرت محمد و زندگی ایشان و راجع به شیعه خواندم. من اگر در گذشته یك مسلمان ارثی بودم به عنوان اینكه فرزند و نوه شیخ‌الاسلام آذربایجان و فرزند سیدحسین هستم. امروز خود را یك مسلمان با ایمان واقعی می‌دانم كه مطالعه كرده است… من در برابر این دادگاه عرض می‌كنم جز به پروردگار به هیچ كس توسل نمی‌كنم و بجز پروردگار از هیچ كس برای گناهان گذشته خودم تقاضای عفو نمی‌كنم. در خاتمه خواهم گفت اگر دادگاه فرصتی بمن بدهد یك روزی این مسئله را ثابت خواهم كرد كه واقعاً یك مسلمان متعهد در لباس یك پزشك، یك لباس متخصص بتوانم به مردم، واقعی ایندفعه بفهمانم.» (روزنامه اطلاعات، شماره 15906 مورخ 26/4/1358)بنابراین زمانی كه آقای شیخ‌الاسلام‌زاده شجاعانه در مورد آنچه در این ایام صورت گرفته از خداوند متعال طلب مغفرت می‌كند، سخن بدون پشتوانه استدلالی همسر ایشان مبنی بر این كه هیچ گونه خطایی در این دوران حتی توسط معاونان وزیر صورت نگرفته نمی‌تواند كششی داشته باشد، بویژه آنكه خانم آریانپور پا را فراتر نهاده و در مقام تطهیر دو آمریكایی هم پرونده كه به جرم اختلاس دستگیر شده بودند نیز برمی‌آید. از سوی دیگر كاملاً مردمی جلوه‌گر ساختن عملكرد یكی از وزارتخانه‌های دوران پهلوی دوم با برخی اظهارات نویسنده محترم در مورد این حاكمیت وابسته و منحط، در تعارض است. ایشان در فرازهایی بدرستی محمدرضا را دیكتاتوری می‌خواند كه همه امور را در مسیر تباهی سوق داده بود. در این صورت باید پرسید چگونه برای چند سال یكی از وزارتخانه‌های مهم می‌توانسته خارج از چارچوب نظام مستبدانه و تحت كنترل بیگانه عمل كند؟ به اعتراف شخص شاه بسیاری از پروژه‌ها در این دوران بركشور ایران تحمیل می‌شد كه در تعارض با منافع ملت بود و شاه به عنوان عنصری دست نشانده خود را ناگزیر از پذیرش آنها می‌دیده است. مشاور خانم فرح دیبا در این زمینه به نقل ملاقاتی با محمدرضا می‌پردازد و می‌گوید: «شاه به ناگهان فكری را ابراز كرد كه حاكی از ابراز یأس او نسبت به خارجی‌ها و خصوصاً آمریكائیان بود: متاسفانه باید بگویم، خارجی‌ها، در عمل بعضاً طرح‌هایی را تحمیل كردند كه منافع ما، اصلاً در آنها منظور نشده بود.« (از كاخ شاه تا زندان اوین، نوشته احسان نراقی، انتشارات رسا، چاپ اول، ص 214)زمانی كه پهلوی دوم صراحتاً از تحمیل طرحها برایران سخن می‌گوید، خانم آریانپور با قطعیت تمام و بدون در نظر گرفتن كمترین احتمال خطا! به دفاع از پروژه‌ ماشینی كردن سازمان تأمین اجتماعی توسط یك شركت آمریكایی می‌پردازد كه طی آن میلیونها دلار به جیب آمریكاییان سرازیر می‌شود. در این ارتباط نكته حائز اهمیت اینكه با اوج‌گیری و گسترش اعتراضات مردمی و خیزش سراسری غیرقابل سركوب، آمریكایی‌ها و شاه برای متقاعد ساختن مردم به حركت در مسیر تغییر روند گذشته، انتقادات از وزارت بهداری و قراردادش با شركت آمریكایی «ای.دی.اس» را پذیرفتند. منطقاً چنین ادعایی پذیرفته نیست كه برای اولین بار در ایران بعد از تصویب كاپیتولاسیون به مقامات اجازه داده شود دو مقام عالیرتبه یك شركت آمریكایی را در ایران دستگیر كنند در حالی كه اختلاسی بزرگ با بازتابی گسترده صورت نگرفته باشد. نیازی به توضیح نیست كه زمانی حتی تظاهر به برخورد با متخلفان می‌توانست مردم را آرام كند كه افراد دستگیر شده در قضاوت عمومی جامعه دستكم مجرم دست دوم (بعد از درباریان) ارزیابی می‌شدند. طبعاً اگر در قالب این مانور سیاسی برای كاستن از ابعاد قیام سراسری، افراد خدوم و خوشنام را دستگیر می‌كردند علاوه بر نقض غرض، بر نفرت مردم از آمریكا و شاه و همچنین بر دامنه بحران می‌افزود.طرحی كه از سوی شركت آمریكایی ای.دی.اس برای ماشینی كردن سیستم تأمین اجتماعی به وزارت بهداری ارائه شده و به صورت قراردادی چند میلیون دلاری با معاون این وزارتخانه (رضا نقابت) به امضاء رسیده بود و براساس آن ماهانه یك میلیون و چهار صد هزار دلار به شركت پرداخت می‌شد در همان زمان ابعاد سیاسی- اجتماعی گسترده‌ای یافت و بحثهای مختلفی حول آن در جامعه مطرح گشت. همین مسئله نیز سبب شد كه مقامات وزارت بهداری در زمره اولین كسانی باشند كه قربانی مانور اصلاحی آمریكا و شاه شوند.خانم آریانپور در این كتاب هرچند دستگیریهای مقامات عالیرتبه دولت هویدا و شخص وی را توسط شاه محكوم می‌كند، اما موضع واحدی در مورد عملكرد وزارتخانه‌ها و سازمانهایی كه مسئولان آنها دستگیر شده‌اند ندارد. برای نمونه، وی عملكرد ساواك را وحشتناك ترسیم می‌كند (دستكم در مورد خود و در جریان ملاقاتهایش با دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده) بنابراین نمی‌توان مدعی شد دستگیری تیمسار نصیری به عنوان شكنجه‌گر و قاتل هزاران متفكر و روشنفكر مبارز مخالف با سلطه‌آمریكا بر ایران درست بوده و به عنوان یك مانور سیاسی از سوی آمریكا و شاه می‌توانسته در التیام بخشی به آلام مردم مؤثر واقع شود، اما همین قاعده در مورد مقامات دستگیر شده وزارت بهداری صادق نبوده است. آنچه پرونده وزارت بهداری را در این میان مهمتر و حائز اهمیت‌تر می‌سازد دخالت مستقیم آمریكائیها در آن بود. به طور قطع مشاركت كسانی كه مصونیت قضایی داشتند و از تمامی حقوق دیپلماتیك بهره می‌گرفتند، هرگونه اقدامی را برای بررسی قرار داد و برخورد با متخلفان پیچیده‌تر می‌ساخت؛ لذا نمی‌توان باور كرد كه بدون هیچ‌گونه جرمی در نظام پهلوی چند آمریكایی دستگیر شوند. در ادامه، اصرار بر بیگناهی دستگیر شدگان در ماههای پایانی حكومت پهلوی، خانم آریانپور را به جایی می‌رساند كه رئیس ساواك را نیز كه از جمله خشن‌ترین و خونریزترین ایادی شاه بود مبرا از جرم معرفی ‌نماید: «شاه كه تخت‌طاوس خود را در شرف سقوط می‌دید، ناگزیر از اعتراف به اشتباهاتی در اداره مملكت شد. ولی گناه آنها را به گردن دولتهای پیشین انداخت و برای كسب وجهه دستور توقیف بعضی از مقامات مسئول سال‌های اخیر را صادر كرد. نصیری رئیس سابق ساواك وعده زیادی از وزرا و امراء كشور جزو بازداشت شدگان بودند» (ص67) هرچند این قضاوت نویسنده بیانگر بخشی از حقیقت است، اما آیا نصیری كه فرمانبر صرف دستورات شاه در سركوب خشونت‌آمیز شخصیت‌های علمی و روحانی مبارز بود خطایی مرتكب نشده بود؟ وزارت بهداری نیز ممكن است با اشاره محمدرضا تن به انعقاد چنین قرارداد سنگینی با آمریكایی‌ها داده باشد، اما آیا مسئولان آن به عنوان كارشناسان ذی‌ربط نمی‌بایست در برابر چنین قراردادهای خفت‌‌باری برای ملت ایران مقاومت می‌كردند؟ این سخن پذیرفته شده‌ای است كه در نظام دیكتاتوری شاه همه تصمیمات توسط وی اتخاذ می‌شد، اما این واقعیت از جرم مجریان و مسئولان بلند‌پایه اداری وقت به دلیل گام برداشتن علیه مصالح ملی نمی‌كاهد. بی‌تردید تدبیر مشترك آمریكا و شاه برای دستگیری افرادی كه مطیع كامل دستورات بودند یك اقدام فریب‌آمیز بود تا آنان را از بحران ایجاد شده رهایی بخشد، اما آیا می‌توان گفت بسیاری از متخلفان (در رده‌های بعد از درباریان و وابستگان به خانواده پهلوی) بدرستی و با عنایت به داشتن چهره منفی در میان مردم انتخاب شده و برخی از این قاعده مستثنی بودند؟ باید توجه داشت حتی زمانی كه شاه از ایران فرار كرد و بختیار به عنوان عضوی از جبهه ملی در مقام نخست‌وزیری قدرت كامل داشت نه تنها شرایط دستگیر شدگان را تغییری نداد، بلكه تدابیر سخت‌تری چون ممنوع‌المعامله شدن را در مورد آنان اعمال كرد. بنابراین اگر در آخرین روزهای حكومت پهلوی‌ها بر ایران قرار بود این عده برای تطهیر عملكرد آمریكا و دربار، قربانی شوند قطعاً قربانیان نمی‌توانستند از عناصر بی‌اعتبار از نظر اجتماعی نباشند. خانم آریانپور برای به كرسی نشانیدن ادعای خویش حتی به ضرس قاطع در مقام دفاع از آمریكایی‌های دستگیر شده و عملكردشان در ایران برمی‌آید: «در آن سال (1355خ) وزارت بهداری و بهزیستی، پس از مطالعه دامنه‌دار، از یك شركت پرتجربه آمریكایی به نام الكترونیك داتا (دیتا) سیستمز یا به طور اختصار ای.دی.اس دعوت كرد كه مسئولیت ایجاد یك سیستم مدرن كامپیوتری را برعهده بگیرد و سیستم دقیق و منظمی جهت رسیدگی به امور بیمه حقوق بگیران به وجود آورد. این پروژه بزرگ به خوبی پیش می‌رفت تا آنكه وزیر بهداری و بهزیستی- یعنی همسر من- بازداشت شد، و سه ماه بعد از آن دو تن از مسئولان شركت ای.دی. اس در ایران به نامهای یال‌شاپارون و بیل گی‌لرد، به اتهام كاذب ارتشاء دستگیر شدند تا جرم آن‌ها مورد بررسی قرار گیرد.» (ص114) نویسنده همچنین در فراز دیگری از خاطرات خود با استناد به كتاب ضدایرانی «بربال عقابها» (On Wings of Eagles) كه در ایران ترجمه آن تحت عنوان «فرار عقابها» به چاپ رسیده است مجدداً همین ادعا را تكرار می‌كند: «در این ایام در آمریكا كتاب پرفروش «پرواز بر بال عقاب» به قلم نویسنده معروفی انتشار یافت كه براساس بازداشت و فرار دو نماینده شركت آمریكایی ای.دی.اس قرار داشت. این همان شركت كامپیوتری بود كه توسط سازمان تأمین اجتماعی وابسته به وزارت بهداری استخدام و بعدها متهم به اختلاس شده بود. نویسنده ضمن شرح واقعه، از زبان قهرمانان واقعی كتاب شمه‌ای از خدمات شجاع‌ را در زمان تصدی وزارت بهداری و بهزیستی شرح داده و اتهام سوءاستفاده در خرید كامپیوتر را تكذیب كرده بود.» (ص322)جهت اطلاع خانم آریانپور، نویسنده این كتاب آقای كن فالت در مصاحبه با روزنامه‌ هرالد تریبون مورخ 14 اكتبر 1983م. صریحاً اعلام می‌كند كه «بر بال عقابها» را به سفارش رئیس مؤسسه ای.دی.اس نوشته تا ثابت شود كه دو تن از كارمندان عالیرتبه این مؤسسه در ایران به اتهام ساختگی و دروغین رشوه و فساد زندانی شده بودند...همچنین شاید توجه به اصرار و سماجت غیرعادی رئیس مؤسسه ای.دی.اس برای آزاد كردن دو تن از كارمندان عالیرتبه خویش، همراه با صرف صدها هزار دلار برای فراری دادن آنها از ایران نیز بتواند علاوه بر اسناد موجود در دادگستری تهران در مورد این دو متهم، به نوعی دیگر بر تلاش آمریكایی‌ها برای دستیابی به چنین قرارداد كلانی از طریق پرداخت رشوه صحه‌گذارد و درجه وحشت رئیس این مؤسسه را از احتمال افشای عملكرد فساد انگیزشان - كه قطعاً با محاكمه آن دو آمریكایی برملا می‌شد - آشكار سازد. از اینها گذشته كتاب بر «بال عقابها» خود به تنهایی نیز می‌‌تواند بهترین سند بر فساد چنین نیروهایی در ایران به شمار آید. برای نمونه در این كتاب مكرراً اعتراف شده است برای انجام هركار غیرقانونی در ایران، آمریكایی‌های شاغل در شركت ای.دی.اس متوسل به پرداخت رشوه می‌شدند: «صبح روز جمعه 8 دسامبر، اعضای تیم تداركاتی كابورن، در حالی كه هر كدام حدود هزار تومان در جیب داشتند در فرودگاه مهرآباد حاضر شدند تا هر جا كه مشكلی پیش آمد بلافاصله حق و حسابی بدهند و كار را پیش ببرند. غیر از آنها، كابورن در هر قسمت فرودگاه قبلاً یك نفر را تطمیع كرده بود تا امر تخلیه آمریكائیها بدون كارشكنی انجام شود» (فرار عقابها، ترجمه دكتر حسین ابوترابیان، نشر نو، چاپ دوم، صص 3-22) گرچه برهمگان روشن است كه در آن ایام كسی جرئت كارشكنی در امور آمریكائیان را نداشت، اما توضیحات بعدی بخوبی روشن می‌سازد این رشوه برای پیشبرد چه مسائلی پرداخت می‌شده است. «... ولی با همه این تدابیر دو مورد پیدا شد كه نزدیك بود برای كابورن درد سر ایجاد كند. همسر یكی از كارمندان آمریكایی گذرنامه استرالیایی داشت و به دلیل اعتصاب كلیه ادارات دولتی در چند روز گذشته نتوانسته بود خروجی بگیرد... مورد دیگر به یك كودك سر راهی ایرانی ارتباط داشت كه توسط یك خانواده آمریكایی به فرزندی قبول شده بود و چون آنها هنوز فرصت نكرده بودند برای این كودك كه چند ماهی بیشتر از عمرش نمی‌گذشت گذرنامه‌ای بگیرند، لذا برای بردنش از ایران نیز گرفتار مشكل شده بودند.» (همان، ص23) بنابراین مسائلی چون خروج بدون مدرك معتبر از كشور یا خارج ساختن یك بچه ایرانی به صورت غیرقانونی و عدم ثبت آن در مراجع ذی‌ربط كه حكم آدم‌ربایی را دارد از جمله مواردی است كه برای حل آن پیشاپیش رشوه‌ پرداخت می‌شود. در ضمن اعتصاب ادارات اخلالی در انجام امور گذرنامه نمی‌توانست ایجاد كند؛ زیرا خدمات گذرنامه‌ای مربوط به پلیس است و پلیس هرگز در اعتصاب! به سر نمی‌برد. همچنین برای روشن شدن هویت آقای كابورن كه نفر سوم این مؤسسه كامپیوتری در ایران به حساب می‌آید و علی‌القاعده باید تجربیات طولانی در این زمینه داشته باشد این كتاب كمك شایسته‌ای به محققان می‌كند: «كابورن شخصاً از صدای گلوله هرگز وحشت نمی‌كرد. او در جوانی آنقدر گلوله شلیك كرده بود كه حساب نداشت. در ویتنام، خلبانی هلیكوپترهای توپدار به عهده‌اش بود و در موارد متعددی برای پشتیبانی از عملیات زمینی با نقل و انتقال نفرات و تجهیزات، می‌بایست در میان رگبار گلوله‌ها به زمین بنشیند یا برخیزد. او طی این ماموریتها عده كثیری را كشته بود. كابورن در بازگشت به آمریكا 39 مدال به سینه داشت و علاوه بر آن توانسته بود 2 مدال افتخار «صلیب پرنده» و یك مدال «ستاره نقره‌ای» دریافت كند.» (همان، ص 7)بنابراین اگر خوانندگان كتاب خاطرات خانم آریانپور از محتوای «بر بال عقابها»‌ بیشتر مطلع شوند نه تنها آن را گواهی بر بی‌گناهی دو آمریكایی دستگیر شده نخواهند پنداشت، بلكه با نحوه كار آمریكائیها در آن ایام بیشتر آشنا می‌شوند و حتی بدون مطالعه اسناد و مدارك نیز این گمان و احتمال در آنها تقویت می‌شود كه آمریكاییها با پرداخت رشوه توانستند چنین قرارداد سنگینی را با دكتر رضا نقابت در وزارت بهداری به امضاء رسانند.تهیه یك نرم‌افزار كامپیوتری به منظور ساماندهی به وضعیت سازمان تأمین اجتماعی به همراه سخت‌افزارهای مورد نیاز حداكثر با یك قرارداد چند صد هزار دلاری به خوبی امكان‌پذیر بود، حال آنكه بر اساس آنچه در كتاب «بر بال عقابها» آمده طی چند سال ماهانه یك میلیون و چهار صد هزار دلار به مؤسسه‌ «ای.دی.اس» برای چنین كار نه چندان پیچیده‌ای پرداخت می‌شده است: «به این ترتیب، هر ماه كه می‌گذشت مبلغ حدود یك میلیون و چهارصد هزار دلار بر طلبكاری مؤسسه «ای.دی.اس» از وزارت بهداری اضافه می‌شد.» (همان،ص16)كتاب «بر بال عقابها» همچنین روشن می‌سازد كه آمریكا بعد از شكست خفت‌بارش در ویتنام برای رهایی از بحرانهای داخلی بلافاصله در پوششهای مختلف نیروهای درگیر در جنگ ویتنام را به كشورهای تحت سلطه خود گسیل می‌داشته است. عده‌ای به عنوان مستشار نظامی و عده‌ای دیگر در پوششهای مختلف به كشورهایی چون ایران اعزام می‌شدند تا سیاستگذاران كاخ سفید از بحران مواجهه با بیكاری نظامیان شكست خورده بازگشته از ویتنام به دور مانند. حال این نظامیان خشونت‌طلب و خونریز چه ارمغان و دستاوردی می‌توانستند برای كشورهایی چون ایران داشته باشند، خود حدیث مفصلی است و در حوصله این نقد نمی‌گنجد. اما به طور كلی می‌توان گفت از آنجا كه هرگز ارتقای شرایط زندگی ایرانیان مدنظر نبود، نتایج این موضوع برای این برنامه‌ریزان اهمیت چندانی نداشت. مهم این بود كه چنین افرادی با حقوقهای كلان (از جیب ملتهای محرومی چون ایرانیان) در پوششهای مختلف راهی ماموریتهایی به نقاط مختلف جهان شوند و ایران در این میان بهشت رؤیایی برای این افراد وا خورده به شمار می‌آمد؛ زیرا در آن هم مصونیت قضایی داشتند و هیچ كس نمی‌توانست معترض تخلفات آنان شود و هم حقوقهای كلان و بی‌حسابی دریافت می‌داشتند كه در هیچ كجای جهان امكان دستیابی به آن نبود.شاید اگر خانم آریانپور زحمت مطالعه دقیق این كتاب را به خود می‌داد هرگز به آن استناد نمی‌كرد؛ زیرا كتابی كه سراسر به تحقیر ملت ایران پرداخته و تعابیر ناشایستی چون دیوانه و ... به مردم ما نسبت داده است نمی‌تواند گواهی برای تبرئه آمریكاییان و همدستانشان در وزارت بهداری باشد.موضوع دیگری كه شاید نویسندة خاطرات غفلتاً به آن وادی سوق یافته، بی‌مبنا نشان دادن خشم و نفرت آحاد جامعه از هئیت حاكمه و وابستگان به دربار در جریان اوج‌گیری انقلاب و مدتی پس از پیروزی آن است. در این خاطرات، سهواً یا عمداً سخنی از جنایات، غارت اموال عمومی، تحقیر ملت از طریق به زیر سلطه بیگانه بردن آن، تعدی‌گریها به مال و نوامیس مردم و از همه مهمتر شكنجه و كشتار نخبگان ملت در دوران پهلوی به میان نیامده و اگر هم اشاراتی بسیار گذرا بوده (در مورد آیت‌الله طالقانی) صرفاً به عنوان فردی دارای سوابق مبارزاتی و زندان و به همین دلیل برخوردار از محبوبیت فوق‌العاده در میان مردم ازوی یاد شده است. حتی در مورد شكنجه‌ها و مدت زندان و تبعید این اندیشمند و عالم بزرگ چیزی بیان نمی‌شود. در حالیكه متفكران بزرگی چون آیت‌الله سعیدی، آیت‌الله غفاری، و ... در زیر بدترین شكنجه‌ها به شهادت رسیدند و روشنفكرانی چون دكتر شریعتی در گوشه زندان به سر بردند و دانشجویان و دانشگاهیان بی‌شماری با ددمنشانه‌ترین رفتارها مواجه بودند و مبارزات مردم در این سالهای سیاه خفقان، بشدت سركوب می‌شد. البته چون دقیقاً در همین سالها همسر خانم آریانپور وزیر این رژیم بود نمی‌توانند از آنچه در مورد اهل فكر و اندیشه اعمال می‌شد بی‌خبر بوده باشند.شاید تصور شود خانم آریانپور به عنوان همسر وزیر در جریان جنایات پهلوی‌ها قرار نمی‌گرفته است و به همین دلیل در خاطرات خود نیز ذكری از این مسائل كه خشم و نفرت مردم را از دربار و وابستگان آنها برمی‌انگیخت به میان نمی‌آورد، اما برخی فرازهای كتاب حكایت از آن دارد كه وی بی‌اطلاع از این جنایات نبوده است: «چون مدتی گذشت و از محاكمه یا آزادی شجاع خبری نشد، به فكر افتادم كه با یك وكیل مدافع مشورت كنم. پس از مدتی پرس‌وجو، به دفتر هدایت متین‌دفتری راهنمایی شدم و از او تقاضای كمك كردم... وی كه به بیگناهی شجاع معتقد بود، اظهار كرد حاضر است وكالت او را در دادگاه برعهده بگیرد. در عوض متوقع بود كه شجاع با افشای حقایق مكتوم، به رسوایی بیشتر شاه كمك بكند. از آنجایی كه شاه هنوز برمسند سلطنت و قدرت قرار داشت، جرئت نكردم كه وضع شجاع را بیشتر به مخاطره بیندازم. ناچار پیشنهاد كمك متین دفتری را رد كردم.» (ص99) اگر در آن زمان كه همه اقشار مختلف همه امكانات - حتی جان خود- را در راه تعالی ایران عزیز سخاوتمندانه عرضه می‌داشتند خانم آریانپور به دلیل مصالح شخصی آگاهی را از ملت خود دریغ می‌داشت چرا اكنون، با گذشت بیش از ربع قرن از سقوط پهلوی‌ها هیچ نكته‌ای از مسائل پنهان آنها توسط نویسنده محترم خاطرات بیان نمی‌شود؟ به طور قطع نتیجه به تصویر كشیدن یكجانبه مسائل انقلاب حتی اگر به دور از غرض ورزی و بزرگنمایی باشد، نمی‌تواند حق‌گویی تلقی شود. نوع عملكرد خانم آریانپور مانند آن است كه نویسنده‌ای جریان دستگیری فردی را كه در برابر مجریان قانون مقاومت می‌كند و ماموران بناچار برای انتقال وی به بازداشتگاه به زور متوسل می‌شوند با ذكر جزئیات و قلم‌فرسایی احساسی ترسیم كند و ترحم خوانندگان را نسبت به وی برانگیزد، اما هرگز نگوید این فرد چند كودك خردسال را سربریده یا جنایات هولناك دیگری مرتكب شده است. طبعاً نوع قضاوت خوانندگان نسبت به فرد دستگیر شده ارتباط تنگاتنگی با اعمال و رفتار مجرمانه وی دارد. حال اگر ما صرفاً بخشی از حقیقت، یعنی آنچه را كه در خیابان مشاهده كرده‌ایم، بیان كنیم، آیا حقیقت را منعكس كرده‌‌ایم؟خانم آریانپور در كتاب خود با قلم شیوایی نفرت و كینه برخی نیروهای جوان و احساسی اوایل انقلاب را از افراد مرتبط با رژیم پهلوی یا منتسب به آنها ترسیم می‌كند، اما هرگز دلیل این كینه و نفرت را به عنوان بخش دیگری از حقیقت كه موجب پیدایش یك انقلاب مردمی بزرگ شد كالبد شكافی نمی‌كند. در اینجا هرگز قصد دفاع از برخی عملكردهای صرفاً احساسی اوایل انقلاب را نداریم (هرچند آن را تا حدودی غیر قابل اجتناب می‌پنداریم) چرا كه به طور قطع چنین عملكردهایی با آموزه‌های اسلامی مغایرت دارد. اما اگر خانم آریانپور این را نیز یادآور می‌شدند كه «ممكن است یكی از خویشاوندان پاسداری كه با من برخورد تندی داشت، توسط ساواك بسختی شكنجه شده باشد، ازجمله این كه ناخنهای وی كشیده شده یا پاهایش در درون روغن داغ گذاشته شده باشد و … » خواننده برداشت دیگری از این برخورد احساسی می‌داشت. هرچند بعد از پیروزی انقلاب در مقایسه با جنایات و خیانتهایی كه بر این ملت روا داشته شده بود شاهد عملكردهای گسترده و مشهودی ناشی از نفرت و كینه چندین ساله از دربار و آمریكا نبودیم، اما نمی‌توان انكار كرد كه احتمالاً افرادی نتوانسته‌اند بر احساسات خود غلبه یابند و در مواردی تحت تأثیر آن واقع شده‌اند. در این میان وجدان حكم می‌كند تا رشد فرهنگی‌ای را كه ملت ایران در جریان شكل‌گیری این انقلاب بزرگ از خود به نمایش گذاشت، با بزرگ‌نمایی اغراق‌آمیز آن موارد اندك مخدوش و ملكوك نسازیم. كافی است تحول سیاسی ملتمان‌ را با قتلها و كشتارهای تلافی‌جویانه بعد از انقلاب فرانسه یا انقلاب اكتبر روسیه مقایسه كنیم، آن گاه خود را ناچار از كرنش در مقابل این ملت بزرگ خواهیم دید.آیا سراغ داریم كه مردم ایران در جریان تظاهرات میلیونی خود به یك خانه یا مقر آمریكایی‌ها حمله كرده و به آنان آسیبی وارد ساخته باشند؟ ملت ایران حتی در برابر نیروهای گارد شاهنشاهی كه برای سركوب آموزش دیده و بارها در جریان این نهضت ثابت كرده بودند كه از قتل‌عام كودك و پیر و جوان ابایی ندارند، شاخه گل به دست می‌گرفت و آن را به نشانه صلح و پرهیز از هرگونه خشونت بر لوله مسلسلهای آنان قرار می‌داد. آمریكایی‌ها با كودتای 28 مرداد ضمن ساقط كردن دولت قانونی دكتر محمد مصدق هزاران نفر را كشتند. اموال ملت ایران را طی سالها به غارت بردند. ساواك را بلافاصله بعد از كودتا راه‌اندازی نمودند و مخوفترین شكنجه‌ها را به نیروهای آن آموزش دادند، اما ملت ایران هرگز درصدد تلافی‌‌جویی برنیامد، در حالی كه صرفاً پنجاه هزار نفر مستشار نظامی به همراه خانواده‌هایشان در كشور به سر می‌بردند. لذا شاید از این جهت بتوان انقلاب اسلامی ایران را فرهنگی‌ترین و اصیل‌ترین انقلاب جهان دانست.نكته دیگری كه در برخوردهای خانم آریانپور با نیروهای جوان - كه با ایثار و فداكاری وصف‌ناپذیری به سلطه چندین و چند ساله بیگانگان بر كشور پایان دادند - نباید فراموش كرد، اقدام به تحریك آنان از روی عمد است. معلوم نیست ایشان بر اساس چه منطقی و با چه معیاری در مراجعه به زندان پس از انقلاب، همسرشان را زندانی سیاسی می‌خوانده‌اند؟ قطعاً بكارگیری این تعابیر یك نوع موضعگیری آشكار در برابر نیروهایی به حساب می‌آید كه موجب این تحول شده‌ بودند. «روز بعد از رادیو اعلام كردند كه كار تعمیر داخلی زندان قصر تمام شده و عده‌ای از زندانی‌ها را به آنجا منتقل كرده‌اند. فوراً به حوالی زندان كه پشت سربازخانه حشمتیه واقع شده بود و با ما فاصله زیادی نداشت، رفتم. با احتیاط از پاسدار جوانی كه شانه‌هایش زیر سنگینی دو مسلسل خم شده بود، پرسیدم: - آقا زندانی‌های سیاسی را به این جا منتقل كرده‌اند؟ چنان نگاه تندی به من كرد كه ترسیدم. – منظورت جنایتكارهای رژیم سابق است؟ با نفرت گفت: «اول برو دعا كن كه اعدامشان نكنند، بعد به فكر ملاقات بیفت!».» (ص146)از آنجا كه تعبیر «زندانی سیاسی» پیوسته و در فرازهای مختلف توسط خانم آریانپور در جایگاه یك فرد تحصیلكرده به كار می‌رود روشن نیست از چه رو اصرار داشته‌اند با اتخاذ این شیوه غیر دوستانه، راه زخم‌زبان زدن بر پیكر رنجور نیروهای انقلاب را در پیش گیرند. حتی اگر ایشان باور قطعی داشتند كه همسرشان از اتهامات مطرح شده مبرا هستند باز هم نمی‌توانستند تعبیر زندانی سیاسی را در مورد ایشان به كار گیرند.می‌توان گمان كرد كه علت این امر نداشتن موضع روشن در مورد انقلاب مردم بوده است: « شب عاشورا همه دور كرسی خواهرم نشستیم... شوهر خواهرم كه مرد وطن‌پرست و پرشوری بود، به ما گفت: - قرار است فردا تظاهرات وسیعی در شهر صورت گیرد به عقیده من بهتر است كه ما نیز همبستگی‌مان را با مبارزه مردم نشان بدهیم و در آن تظاهرات شركت كنیم. مادرم كه از طرفداران دیرین جبهه ملی و مخالف رژیم شاه بود، از پیشنهاد او استقبال كرد. من و بابك هم تصمیم گرفتیم كه به مبارزان بپیوندیم. حالا كه رژیم به ما وفاداری نشان نمی‌داد، دلیلی نداشت كه ما به آنها وفادار بمانیم... این روحیه عالی انسانی در جامعه ایرانی كم‌نظیر و كم‌سابقه بود. امروز همه مثل اعضای یك خانواده متحد رفتار می‌كردند. من كه به سبب وزارت شوهرم، جزو طبقه حاكم محسوب می‌شدم و مطرود بودم، حالا تا حدی در كنار دیگران احساس تعلق و ایمنی می‌كردم.» (صص94-91) خانم آریانپور در اینجا ضمن اعتراف به مزیت‌های با مردم بودن به صراحت اعلام می‌دارد كه اصولاً با شاه به علت وابسته و فاسد بودن تعارضی نداشته، بلكه به سبب بی‌مهری او با خود وهمسرش، دیگر دلیلی نمی‌دیده است كه همچنان به آن رژیم وفادار بماند، به عبارت روشنتر اگر شاه همسر ایشان را دستگیر نمی‌كرد تا آخرین روز سقوط پهلوی این وفاداری حفظ می‌شد. بنابراین می‌توان چنین برداشت كرد كه خانم آریانپور گرچه بعد از اطلاع از عدم كشتار مردم در تظاهرات میلیونی روز تاسوعا در تظاهرات روز عاشورا شركت می‌كند و از با مردم بودن در آن روز لذت معنوی می‌برد، اما خود را با مردم كاملاً همراه نمی‌سازد؛ لذا بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب از صفوف مردم به شدت فاصله می‌گیرد. قطعاً بهانه‌هایی نیز توجیه‌‌گر این فاصله گرفتن‌‌هایند. در صورتی كه در مورد آقای دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده عكس آن صادق است.شاید اگر نویسنده محترم به توصیه برادر مرحومشان «دكتر امیرحسین آریانپور» گوش فرا می‌دادند كتابی به مراتب همه جانبه‌تر به خوانندگان عرضه می‌داشتند: «امیرحسین به من هشدار داد كه خاطره‌نویسی امر دشواری است و نویسنده را در محظورات مختلف قرار می‌دهد. باید بكوشم كه در نوشتن اسیر خیال‌پردازی و غرض‌ورزی نشوم و از جاده بی‌طرفی پا بیرون نگذارم.»(ص351)برای اینكه مشخص شود تا چه حد خانم آریانپور به این توصیه عمل كرده‌اند ناگزیر به ذكر مواردی هستیم: «چند پاسدار مسلح به خانه كه خالی افتاده بود، حمله كرده بودند تا آن را آتش بزنند. آنها مشغول شكستن قفل در بودند كه من و بابك سراسیمه رسیدیم. با ترس و احتیاط جلو رفتم و پرسیدم: - ببخشید، با كی كار داشتید؟ یكی از آنها كه سبیل درشت و نگاه نفرت‌باری داشت، بانگ زد: آمده‌ایم خانه شیخ‌الاسلام‌زاده را كه از زندان فرار كرده آتش بزنیم، توضیح دادم كه شوهرم فراری نیست و شب گذشته خودش را به مقامات جدید تسلیم كرده است… یكی از انقلابی‌ها محتوای پیت نفتی را كه با خود حمل می‌كرد، در پای یك درخت تنومند سپیدار خالی كرد و كبریت را كشید.» (صص129-128)«یك ماه پس از ملاقاتم با حاكم شرع، از كمیته محل كلید خانه سابقمان را پس فرستادند من كه تا چند لحظه قبل در تمام دنیا یك غاز نداشتم ناگهان احساس دولت‌مندی كردم. چون هیچ كس داوطلب همراهی با من نشد، تنها و با احساسات متضاد روانه خانه غارت شده خودمان شدم... داخل ساختمان وضع خرابتر بود بوی مشمئز كننده‌ای مشامم را آزار می‌داد. از سرسرا به حمام رفتم تا علت را دریابم. از لگن دستشویی و توالت اثری نبود. در عوض دو سطل آشغال مدفوع جمع كرده و برای ما به یادگار گذاشته بودند.» (ص253)یادآور می‌شویم كه بسیاری از وابستگان به رژیم پهلوی مدتی قبل از سقوط رژیم، از كشور فرار كردند حتی آنان كه چون عبدالمجید مجیدی (رئیس سازمان برنامه‌وبودجه همزمان با وزارت شیخ‌الاسلام‌زاده) از زندان گریختند هرگز كسی خانه و كاشانه آنها را به آتش نكشید و در تاریخ چنین چیزی به ثبت نرسیده است كه در روز 23 بهمن كه نیروهای انقلاب بشدت درگیریهای پراكنده‌ای با بقایای ساواك و ... داشتند با مراجعه به منازل فراریان اقدام به آتش زدن آنها كرده باشند وگرنه امروز نمی‌بایست نشانی از كاخها و منازل اشرافی درباریان و وابستگانشان وجود می‌داشت. علاوه برآن، در ایران حتی افراد با پایین‌ترین سطح فرهنگ هم آن گونه كه خانم آریانپور توصیف نموده‌اند لگن توالت را نمی‌كنند تا به جای آن از سطل آشغال استفاده نمایند. این كار علاوه برآنكه عملاً ممكن نیست، امكان زیستن برای هركسی با هرسطح فرهنگی را در چنین شرایطی اصولاً غیرممكن می‌سازد. بخصوص آن كه ایشان به اقامت نیروهای انقلاب در منزل مصادره شده‌اشان اشاره دارند متأسفانه بیگانگی خانم آریانپور با مردم، آن هم مردمی كه به تعبیر دقیق خود ایشان ارزشی والا و كم‌نظیر آفریدند، محدود به مسائل سیاسی نیست، بلكه در زمینه اعتقادی و دینی نیز قرابت چندانی وجود ندارد. برای نمونه نوع برخورد وی با روزه‌داری همسرش در یكی از ملاقاتها نمی‌تواند حكایت از اقبال ایشان به ارزشهایی داشته باشد كه حتی برای غیر مسلمانان نیز محترم است: «گوشی را برداشتم و با زحمت از او پرسیدم:- شجاع، چطوری؟ – خوبم - پس چرا اینقدر ضعیف شده‌ای؟ غذای كافی نمی‌خوری؟- مسئله‌ای نیست روزه هستم. - روزه؟ برای خدا یا خلق؟» (ص225)اینكه چرا تحول فكری و روحی آقای دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده اینچنین با نیش زبان و برخورد تحقیرآمیز خانم آریانپور مواجه می‌شود قابل تأمل است، زیرا حتی غیر معتقدان به دیانت و دینداری، به افراد خودساخته به دیده احترام می‌نگرند. ممكن است كسی نماز را برای خودنمایی و تظاهر بخواند، اما در مورد روزه‌داری چنین حالتی نمی‌تواند صادق باشد، چون فرد غیر معتقد ضمن تظاهر به آن نزد خلق، اگر در طول روز خلوتی بیابد مواد غذایی تناول می‌كند. بنابراین روزه داری حقیقی نمی‌تواند برای خلق باشد و جز در ارتباط با خالق معنا نمی‌یابد. پس چنین برخورد ناخوشایندی ریشه در مسائل دیگری باید داشته باشد كه در ادامه به آن می‌پردازیم.همان‌گونه كه هر خواننده‌ای به آن اذعان خواهد داشت مهمترین و حساسترین موضوع در این كتاب، شكست پیوند زناشویی خانم آریانپور و دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده و نوع تبیین علل آن است. آیا می‌توان آن‌گونه كه نویسنده خاطرات سعی در القای آن دارد یك انقلاب تاریخی را علت شكل‌گیری این پایان تلخ عنوان كرد: «نوروز 1371 به آخرین بستگی عمیق ما با گذشته خاتمه داد. پس از سی و پنج سال زناشویی، طلاق من و همسرم رسماً اعلام گردید. سیزده سال انتظار كشنده و توأم با وفاداری‌ام به انتها رسید. اگر چه من خود استقلال فردی را بر انقیاد برگزیده بودم، ولی احساس پیروزی نمی‌كردم. تاوانی كه برای حصول این آزادی پرداخته‌ بودم، به بهای از دست دادن وطن و همسرم تمام شده بود. راستش را بخواهید، من و او هر دو قربانیان یك انقلاب تاریخی شده بودیم.» (ص357)هرچند در این فراز، بحث از آزادی و پایان بخشیدن به انقیاد است، اما در نهایت فروپاشی این زندگی به نوعی به انقلاب نسبت داده شده است. در واقع، سایه این جمع‌بندی نهایی را بر بسیاری از مطالب كتاب می‌توان دید. به عبارت بهتر، خانم آریانپور خاطرات خود را به مثابه دفاعیه‌ای كرده كه طی آن علت فروپاشی زندگی ایشان، انقلاب اسلامی قلمداد می‌شود. علی‌رغم این تلاش عینی، خواننده بخوبی درمی‌یابد كه همزمان با تحولات فكری آقای شیخ‌الاسلام‌زاده در جهت نزدیكی به مردم این مرز و بوم، تغییراتی در نوع بینش همسر ایشان متأثر از زندگی در آمریكا ایجاد و عامل فروپاشی یك زندگی بعد از سی و پنج سال می‌شود. در همین ارتباط علت بزرگ‌نمایی برخی مشكلاتی كه بعد از انقلاب نویسنده با آن مواجه می‌شود توسط وی بخوبی قابل درك است. مرور برخی از فرازهای از این خاطرات، سیر تغییر را در كسی كه زندگی را باعشق آغاز كرده است روشن می‌كند: «آذرجان، خبر نویدبخش این كه حاجی‌گیلانی اخیراً در زندان اوین مرا دید و گفت كه فلانی، با امام راجع به تو صحبت كرده‌ام و زمینه برای تغییر حكم حبس ابدت مناسب است... فقط عشق خودتان را از من دریغ نكنید. آذرجان برگرد! من به وجود تو احتیاج دارم!…» برخلاف همیشه، نامة امروز شجاع مرا عصبانی كرد... آیا من هنوز شوهرم را می‌شناختم؟… البته كه آرزو داشتم نزدیك شوهرم باشم ولی به چه قیمتی؟ (صص306-305)همزمان با افزایش مدت اقامت خانم آریانپور در آمریكا خلجانات ذهنی‌ای در ایشان به وجود می‌آید كه كاملاً مخرب مبانی خانواده است: «من به عنوان یك زن تحصیلكرده و روشنفكر، از زندگیم احساس رضایت نمی‌كردم. تا به یاد می‌آوردم، در جامعه ایرانی از آزادی بیان و تفكر اثری ندیده بودم. بویژه زنان كه در دوران چند هزار ساله تاریخ ما، به صورت تحقیرآمیزی مورد استثمار قرار گرفته بودند. امتیازات اندكی كه شاه به زنان اعطاء كرده بود عمقی نداشت. هویت من هم مثل سایر زنان ایرانی تابع شوهرم بود.» (ص320) در واقع همان‌گونه كه به وضوح می‌توان دید این مشكلات بعد از انقلاب نیست كه بنیان این خانواده را متزلزل ساخته بلكه احساس استقلالی است كه به واسطه زندگی در آمریكا به خانم آریانپور دست داده‌است: «یك روز با یك دوست آمریكایی كه آسیستان روانشناسی در دانشگاه بود، به درد دل نشستم... از من پرسید:.. - « اگر شوهرت آزاد شد و پیش تو آمد، از نظر عاطفی آمادگی برخورد با او را داری؟» لحظه‌ای مكث كردم و بعد گفتم: - «احساس متضادی دارم. از یك طرف، بی‌صبرانه انتظارش را می‌كشم. از طرف دیگر، از روبه رو شدن با او باك دارم. قریب پنج سال است كه از یكدیگر جدا شده‌ایم و در دو قطب مخالف زندگی كرده‌ایم… دوستم گفت: - «خوشحالم كه لااقل خودت را فریب نمی‌دهی. طبیعی است كه با گذشت زمان و جدایی طولانی، شور عاشقانه‌ات از بین رفته باشد…» (صص324-323)نتیجه «امتیازات اندكی» كه از دیدگاه خانم آریانپور شاه به زنان اعطاء كرده بود و بر این اساس علی‌القاعده انبوه‌تر آن را در آمریكا می‌توان به دست آورد تنها عامل فروپاشی این زندگی شده است. اولین پیامد ناگوار چنین امتیازات دروغین و فریبنده‌ای متلاشی شدن كانون خانواده به عنوان هسته اصلی تضمین كننده سلامت جامعه است كه بعد از تجربه شدن در بسیاری از مجامع صنعتی اكنون، برای برخی بانوان ایرانی مقیم غرب یا متمایل به فرهنگ غربی همچنان دارای جاذبه‌هایی است. مسلماً نتیجه تقلید راه بی‌حاصل دیگران (كه شاه و اشرف مبلّغ آن بودند) گویاتر از آن است كه نیازی به بررسی جامع داشته باشد؛ زیرا دستكم در مورد خانم آریانپور به اعتراف خودشان گسستن از همه پیوندهای فرهنگی و عاطفی را موجب شده است: «صادقانه پاسخ دادم كه خودم هم نمی‌دانم. متاسفانه با وطن و شوهرم هر دو بیگانه شده‌ام…» (ص351)در آخرین فراز از این نوشتار لازم است اشاراتی نیز به برخی لغزشهای قلمی كتاب داشته باشیم. برای نمونه نخست‌وزیری مرحوم مهندس بازرگان بعد از همه‌پرسی (رفراندوم فروردین 58) رسمیت نیافت، بلكه رسماً كابینه خود را در 23 بهمن 57 معرفی كرد. دیگر آنكه مجتمع آموزشی تحت عنوان مدرسه رفاه علوی وجود خارجی ندارد، بلكه دبیرستان علوی و رفاه دو مؤسسه آموزشی خصوصی و جدا از یكدیگرند. آیت‌الله مفتح توسط یك گروه معتقد به نظام اسلامی به شهادت نرسید بلكه توسط یك گروه مرتبط با سازمان مجاهدین خلق ترور شد. همچنین عبارت «خواهرم حجاب تو نجابت است، ما را وسوسه نكن...» صرفاً می‌تواند در ذهن خانم آریانپور شكل گرفته باشد و....كلام آخر؛ آنچه از مطالعه سرگذشت این خانواده می‌توان كسب كرد نقش موثر و تعیین كننده فرهنگ و باورهای دینی در دور یا نزدیك ساختن آنها به ملت و وطن است. آقای دكتر شیخ‌الاسلام‌زاده با انتخاب آگاهانه و از روی مطالعه و در ضمن صادقانه خویش، هرگز از ملت خود جدا نمی‌شود و حتی با وجود قبولی در امتحان جواز پزشكی آمریكا با بیان آن كه: «دل گسستن از وطن دشوار است» ترجیح می‌دهد به ایران بازگردد و در خدمت مردمی باشد كه به وی نیازمندند. اما خانم آریانپور در پی فرهنگی دیگر می‌رود و راه بیگانگی از سرمایه‌های عظیم خود را می‌پیماید. از این‌رو خاطرات خانم آریانپور جدا از اغراقها و بزرگ‌نمایی‌هایی كه برای توجیه عملكرد خود، در مورد نیروهای سرنگون كننده دیكتاتور وابسته ترسیم كرده است می‌تواند مفید باشد هرچند اگر ایشان خاطرات خود را از دوران محشور بودن با دربار بیان می‌داشت می‌توانست منبع مناسبی در اختیار تاریخ‌پژوهان بگذارد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران ـ شماره 108 ـ آبان ماه 1393

بقایی سیاستمداری غیر قابل پیش بینی

زندگی دكتر مظفر بقائی كرمانی چند مرحله اساسی را در بر می گیرد: مرحله نخست از بدو تولد او شروع می شود و تا مقطع استخدام در دانشگاه تهران تداوم می یابد. در این دوره او شاهد نقل مكان پدرش میرزاشهاب راوری از تهران به كرمان بود. نیز در این دوره او به فرانسه اعزام شد تا ادامه تحصیل دهد. در این دوره حوادث ریز و درشت فراوانی در صحنه سیاسی ایران به وقوع پیوست كه مستقیم و غیرمستقیم در تكوین نگرش سیاسی او مؤثر بود، از جمله تمدید ، محاكمه نصرت الدوله فیروز و عبدالحسین تیمورتاش و به قدرت رسیدن نازیها در آلمان. بقائی از طریق نامه های پدرش با تحولات داخلی كشور آشنا می شد، لیكن در اروپا دوست همیشگی و صمیمی او یعنی عیسی سپهبدی با وی حشر و نشر داشت و از همانجا تأثیر زایدالوصفی بر تكوین شخصیت سیاسی بقائی بر جای گذاشت. دومین دوره زندگی بقائی مشتمل است بر دوره ای كه از استخدام وی در دانشگاه تهران آغاز می شود و تا اواخر سال 1327 هجری شمسی به درازا می انجامد. در این دوره بقائی در احزاب گوناگونی مثل حزب اتحاد ملی و حزب دمكرات قوام به كارآموزی سیاسی پرداخت و گرایشهای سیاسی خود را به نمایش گذارد. در این دوره گرچه بقائی شخصیتی مهم شناخته نمی شود، لیكن دوستانی مثل عیسی سپهبدی در سمت و سوی فعالیتهای او نقشی بسیار اساسی بر عهده داشتند. بقائی در این دوره به اشاره سپهبدی به شكلی فعال وارد فعالیت های سیاسی شد، او بالاخره از حوزه انتخابیه كرمان به نمایندگی مجلس پانزدهم انتخاب شد و تا اواخر سال 1327 جزو اكثریت پارلمانی بود، یعنی اینكه به هیچ وجه به عنوان مخالف شركت نفت انگلیس و ایران وارد صحنه نگردید و بحث انحصار نفتی انگلستان بر منابع نفت ایران، دلمشغولی او محسوب نمی شد. بقائی خود روایت كرده است كه ورود او به مسئله نفت، بعد از مطالعه پاورقی هائی بود كه توسط ابوالفضل لسانی در روزنامه های آن زمان از جمله باختر امروز می نوشت و بعداً به عنوان طلای سیاه یا بلای ایران منتشر گردید. او خود گفته است وقتی هم وارد مسئله نفت شد، اطلاعی بیش از آن چیزی كه در مقالات لسانی ارائه شده بود، نداشت. در حقیقت در این دوره او سرگرم كارآموزی سیاسی بود و اصلاً در اندیشه پذیرش مسئولیتی كه او را در موقعیتی فراتر از فعالیتهای روزمره قرار دهد، نبود. لیكن در همین دوره از او چهرهای ماجراجو تصویر شده است: بقائی خود را درگیر در منازعاتی كرد كه یك سوی آن سپهبد رزم آراء قرار داشت و سوی دیگرش سرلشكر حسن ارفع. به این شكل پای او به مسائل اطلاعات و ضداطلاعات هم باز شد. ركن دوم ارتش در این دوره شاهد منازعات درونی طرفداران این دو گروه نظامی بود، بقائی آگاهانه در مسیر اهداف و فعالیتهای حسن ارفع قرار گرفت. او با چهره هائی مثل حسین خطیبی كه مقدر بود در زندگی سیاسی آینده اش نقشی مهم بر عهده گیرد آشنا شد. از سوی دیگر بقائی توانست همراه با عدهای دیگر مثل خسرو هدایت و محمدعلی مسعودی، بساط احزاب اتحاد ملی سهام السلطان بیات و حزب دمكرات قوام را برچیند، این همه علیرغم سوگند وفاداری بود كه وی نسبت به قوام ادا كرده بود و اساساً حزب دمكرات قوام بود كه از بقائی چهره ای مشهور ساخت. از سوی دیگر در این دوره بقائی به طور مشخص مرزبندی خود را با حزب توده و بلوك شرق ترسیم نمود، وی در زمره معدود تحصیل كردگانی بود كه از همان ابتدا با حزب توده به طور نهان و آشكار در ستیز بود، گرچه خود می گوید فعالیتش علیه این حزب هم به بعد از ماجرای ترور نافرجام شاه در 15 بهمن ماه 1327 بر می گردد. بنابراین بر اساس گفته های شخص بقائی، او در مدت هفت ساله اولیه اقامت در ایران، چهره سیاسی مهمی نبود و به طور حاشیه ای در مسائل روز دخالت می كرد، هرچند نماینده مجلس پانزدهم هم بود. سومین مقطع زندگی سیاسی بقائی از اواخر سال 1327 آغاز می گردد و تا انتخاب مصدق به نخستوزیری ادامه می یابد. شروع شهرت بقائی مربوط است به اسفندماه سال 1327، یعنی زمانی كه اقلیت پارلمانی قصد داشت لایحه الحاقی گس-گلشائیان را رد كند. اما وی عملاً در فروردین ماه سال 1328 با آغاز استیضاح ساعد بود كه در نزد مردم شناخته شد. بقائی تا قبل از این استیضاح با همان لایحه هم مخالفتی نكرده بود، لیكن به روایت مكی در اسفند سال 1327 به ناگاه از كرمان وارد تهران شد و علیه ساعد شروع به صف آرائی كرد، به گفته خودش اطلاعات وی درباره نفت در این زمان از سطح همان مقالات لسانی فراتر نمی رفت. حتی بعد از اینكه دوره مجلس پانزدهم خاتمه یافت، بقائی عملاً هم روحیه سیاسی خود را از دست داد و هم اینكه بار دیگر مردی شده بود حاشیه نشین. این بار عیسی سپهبدی و علی زهری بودند كه او را تشویق به ادامه فعالیت نمودند. این دوره از فعالیت سیاسی بقائی با سنگر گرفتن در روزنامه شاهد كه امتیاز آن متعلق به علی زهری بود و سردبیرش عیسی سپهبدی؛ شكل گرفت. به تصریح مأمورین اطلاعاتی آن زمان و نیز شمس قنات آبادی، بقائی گرچه در سخنوری مردی بود جالب توجه؛ اما در نوشتن توانائی لازم را نداشت. پس مقالاتی كه به نام او نوشته شده یا به قلم عیسی سپهبدی است و یا اینكه اگر خودش هم مطلبی نوشته باشد، علی زهری آنها را ویرایش اساسی نموده است. در این دوره بقائی دشمنی خود را با رزم آراء علنی تر ساخت، او بارها علیه رزم آراء صف آرائی نمود و با او درآویخت. علت امر این بود كه بقائی به عنوان مدافع پابرجای سلطنت محمدرضا پهلوی علیه هر شخص و یا جریانی كه قدرت سلطنت را تضعیف می كرد، یا مورد بغض و عناد شاه قرار داشت، صف آرائی می نمود. این نكته یكی از علل و عوامل جهت گیریهای متعدد بقائی در زندگی سیاسی اوست. در همین دوره قتل عبدالحسین هژیر وزیر دربار روی داد كه درست چندروزی قبل از سفر شاه به امریكا صورت گرفت. باز هم در همین زمان جبهه ملی پا به عرصه وجود نهاد و بقائی یكی از مهمترین تشكیل دهندگان آن بود. در این ایام كماكان نوك تیز حملات بقائی متوجه رزم آراء بود، این حملات كه به عنوان مبارزه علیه دیكتاتوری نظامیان صورت می گرفت، به واقع توسط جناحی دیگر از نظامیان به فرماندهی سرلشكر ارفع شكل گرفته و دامن زده می شد. در این زمان بقائی به عنوان نماینده مجلس شانزدهم وارد این نهاد قانونگذاری شد، در حالیكه به شهرتی فراوان دست یافته بود، بقائی مرد شماره دو جبهه ملی بعد از مصدق شناخته می شد و در عین حال نماینده دوم پایتخت هم بود. در این مقطع زمانی بقائی مبارزه خود علیه رزم آراء را تشدید كرد، علیه نخست وزیری او به پا خاست و تا روز قتل رزم آراء با وی سر ناسازگاری داشت. حدود یك ماهی قبل از نخست وزیری رزم آراء، احمد دهقان مدیر تهران مصور به قتل رسید كه حسن جعفری را قاتل او معرفی كردند. بقائی به عنوان یكی از وكلای مدافع جعفری، نوك تیز حملات را متوجه رزم آراء ساخت و به این شكل كار جعفری را خراب تر نمود. از متن دفاعیات و مطالب جراید آن روز و نیز كتاب های منتشره در ارتباط با موضوع، این نكته مستفاد می شود كه برای بقائی تبرئه و یا محكومیت جعفری مهم نبود، برای او مهم این بود كه این موضوع را بهانه ای برای حمله علیه رزم آراء نماید و وی را از سر راه بردارد. این موضع گیری فقط متعلق به بقائی نبود، بلكه كلیه اعضای جبهه ملی به نوعی به حذف رزم آراء كه او را عامل حل نشدن مسئله نفت می دانستند، رضایت می دادند. با ترور رزم آراء راه برای ملی شدن صنعت نفت هموار گردید، از این زمان به بعد بحث ملی شدن نفت هرچیزی را تحت الشعاع قرار داد. چهارمین مرحله زندگی سیاسی بقائی از انتخاب مصدق به نخستوزیری شروع می شود و تا كودتای 28 مرداد 1332 دوام می یابد. درست چندروزی بعد از نخست وزیری مصدق، بقائی همراه با گروه انشعابی از حزب توده، حزب زحمتكشان ملت ایران را راه اندازی كرد. این دوره هم خود به دو زمان منفك از هم تقسیم میشود: قبل از سی تیر 1331 و بعد از آن تا وقوع كودتا. تا قبل از سی تیر بقائی همراهی در تیم همراه مصدق در مسافرت به نیویورك برای شركت در مجمع عمومی سازمان ملل و نیز شركت در دیوان داوری لاهه برای رسیدگی به شكایت انگلیس علیه ایران را در كارنامه خود دارد. از سوی دیگر در این زمان بقائی آرام آرام مرزبندی خود را با نهضت ملی نفت شكل داد، او بر این باور بود كه باید مسئله نفت به گونه ای حل شود و مصدق دست از اندیشه ملی شدن تمام عیار خود بردارد. از سوی دیگر بقائی بر این باور بود كه باید با بانك جهانی به نحوی كنار آمد، بانك جهانی هم فرمولهائی حقارت بار برای حل مسئله نفت ایران ارائه می داد كه تن دادن به آنها برای دولت غیرممكن بود و عدولی واضح از نظریه ملی شدن نفت محسوب می شد. تا سی تیر 1331 علی زهری و عیسی سپهبدی عقول منفصل بقائی بودند و او را تشویق می كردند راه خود را از مصدق جدا كند. حزبی كه بقائی رهبری آن را عهده دار بود، در ماجراجوئیهای عدیده مثل حادثه 23 تیر 1330، 14 آذر 1330 و هشتم فروردین 1331 دخالت داشت، ماجراجوئی هائی كه با قتل عده ای و مجروح شدن كثیری دیگر خاتمه یافت. در سراسر این دوره یك سر طیف بحران سازیها بخشی از دستگاه رهبری حزب توده بود و در سوی دیگر بخشی از دستگاه رهبری حزب زحمتكشان. در همین دوره بود كه چهره ای پشت پرده و مرموز به نام حسین خطیبی عملاً وارد زندگی سیاسی بقائی شد، از این به بعد تا سالهای متمادی این خطیبی بود كه یك سر طیف مشاورین نزدیك بقائی را تشكیل می داد. با حسین خطیبی و عیسی سپهبدی دوره مرزبندی آشكار بقائی علیه مصدق شكل گرفت، این دوره از سی تیر 1331 شروع شده و تا مقطع كودتای 28 مرداد ادامه یافت. اینان بر این باور بودند كه فقط با تغییر دولت مصدق است كه می توان به یافتن نقشی در دولت امید داشت، لیكن قوام هم از همان ابتدا مشخص ساخت به بقائی اعتمادی ندارد. در این دوره تاریخی خلیل ملكی راه خود را از بقائی جدا ساخت و نیروی سوم را تشكیل داد، از این زمان به بعد دیگر بقائی علیه دولت وقت علناً مبارزه میكرد و آن را تا سقوط دولت ادامه داد. ماجراهای مهمی در این دوره به وقوع پیوست كه یك سر آن دستگاه رهبری حزب زحمتكشان و البته شخص بقائی بود: حوادثی مثل نهم اسفند 1331، ربودن و قتل افشارطوس، تشكیل هیئت هشت نفری رفع اختلاف دربار و مصدق و استیضاح دولت مصدق توسط بقائی و علی زهری و امثالهم. این تحركات تا روز كودتا ادامه یافت. مقطع پنجم زندگی سیاسی بقائی از فردای كودتا شروع شده و تا حوادث منجر به 15 خرداد 1342 تداوم می یابد. در این مقطع زمانی، بقائی كه امید به دست آوردن منصب نخست وزیری داشت، یك سره به كناری نهاده شد. در این زمان او تلاشی زایدالوصف برای ساقط كردن زاهدی به خرج داد، علت امر هم این بود كه شاه دولت زاهدی را خار راه خود می دید و اساساً از زاهدی واهمه داشت. در این زمان باز هم با چهره دسیسه گر حسین خطیبی مواجه می شویم كه دائماً به بقائی امید میداد به زودی منصب نخست وزیری را به دست خواهد آورد، او عملاً بقائی را بازی میداد و برای اینكه وی را از صحنه تحولات تهران به دور نگه دارد، گاهی توصیه می كرد در تبعید خودخواسته زاهدان باقی بماند، گاهی سفارش می نمود به این و آن نامه ننویسد و گاهی توصیه می كرد زودتر به تهران بازگردد زیرا روند تحولات به زیان اوست و امیدی به نخست وزیری نباید داشته باشد. آخرالامر هم همین گونه شد، بقائی به تهران بازگشت بدون اینكه نتیجه در خور توجه گرفته باشد. این در حالی بود كه بقائی وفاداری خود را به شاه و نفرت خویش از مصدق را در قالب برگزاری جشن پیروزی كودتای 28 مرداد كه وی آن را قیام ملی می خواند؛ و علیرغم مخالفتهائی در صف رهبری حزب و توده های حزبی با این موضوع، در سالهای 1333 و 1334 برگزار شده بود، نشان داد. در نیمه دوم دهه سی تحولات مهمی در صفوف حزب زحمتكشان بروز كرد كه منشاء حوادث زیادی شد. یكی از مهمترین این تحولات شكل گیری نسلی از اعضای حزب بود كه تعلقات و گرایشهای مذهبی داشتند. اینان جشن گرفتن روز 28 مرداد و اطلاق قیام ملی به آن كودتا را مورد انتقاد سخت قرار دادند، از نهضت امام خمینی حمایت كردند و به طور كلی فراكسیون جدیدی در درون حزب شكل دادند. اینك دو نسل از اعضای حزب قابل شناسائی بودند: نسل اول اعضای حزب كه همچنان شاه را از تعرض و یا حتی انتقاد مصون می دانستند و گروهی دیگر كه نوك تیز حملات خود را متوجه دربار می كردند. بقائی خود در صف گروه نخست قرار داشت و حركت 15 خرداد را هم مورد انتقاد قرار میداد، به همین دلیل وی تا مدتها بعد از آن هم در برابر این حادثه سكوت كرد و با انتقاد جدی اعضای مذهبی حزب مواجه گردید. نخستین كنگره حزب نیز در سال 1341 در اصفهان برگزار شد و از آنجا نخستین زمزمه های انتقاد از بقائی به گوش رسید. برجسته ترین چهره منتقد بقائی در این دوره سیدحسن آیت بود كه بدون پروا اقدامات حزب زحمتكشان را به باد انتقاد گرفت. از این دوره تا پیروزی انقلاب دو صف متمایز فوق در حزب قابل مشاهده بود. دوره ششم فعالیت حزب زحمتكشان از سال 1342 آغاز گردیده و تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی تداوم می یابد. در این دوره شخص بقائی فعالیت سیاسی مهمی نداشت، لیكن اعضای مذهبی حزب در برخی تحولات سیاسی این زمان ذی نقش بودند و به همین دلیل از حزب اخراج شدند، دو تن آنان سیدحسن آیت و شیخ رضا فعال بودند. آیت در نیمه های دهه چهل و فعال در نیمه های دهه پنجاه از حزب زحمتكشان اخراج شدند، هرچند آیت بعدها در دوره اول مجلس خبرگان از بقائی تمجید كرد. در كلیه این سالهای طولانی كه مصادف بود با اوج دیكتاتوری شاه، شخص بقائی فعالیت در خور توجهی نشان نداد، تنها اقدام وی نوشتن نامه ای به شاه و توصیه به او برای جلوگیری از انحلال احزاب سیاسی پذیرفته شده كه همه سلطنت طلب هم بودند؛ و ممانعت از ادغام آنها در حزب واحد رستاخیز بود. بقائی این تصمیم را برای آینده رژیم سلطنتی زیان بار ارزیابی كرد. دوره مجدد فعالیت بقائی مصادف بود با دولت دكتر جمشید آموزگار. از این زمان به بعد بود كه انواع و اقسام بیانیه ها منتشر گردید و به فعالین سیاسی توصیه شد قانون اساسی رژیم سلطنتی را به عنوان چارچوبی برای فعالیتهای خود تلقی كنند و از اقدامات حاد و انقلابی بپرهیزند، زیرا برنده نهائی انقلاب بلوك شرق خواهد بود؛ توهمی كه حدود چهار دهه در مورد آن داد سخن داده بود. بقائی به روایت خودش در مصاحبه با حبیب لاجوردی هرگز انقلاب را به رسمیت نشناخت و تا آخرین لحظات و حتی تا رفراندوم تغییر رژیم به نظام سلطنت وفادار باقی ماند. حتی زمانی كه همه به صفوف انقلاب پیوسته بودند، بقائی با شاه ملاقات كرد و سناریوئی جهت مهار انقلاب تدوین نمود، او آشكارا اعلام داشت اگر نخست وزیر شود، سناریوی خود را اجرا خواهد نمود. اما دیگر دیر شده بود و رژیم سلطنتی بالاخره سقوط كرد. دوره هفتم زندگی سیاسی بقائی مربوط به بعد از انقلاب است. در این دوره او چندی امید داشت منصب نخست وزیری را عهده دار شود، لیكن از نیمه دوم سال 1358 دیگر علناً از این مطلب هم ناامید شد. اواخر آن سال وی خود را بازنشسته سیاسی عنوان كرد، اقلیتی از نسل قدیمی های حزب با این تصمیم موافقت كردند و جناح مذهبی حزب از در مخالفت با آن برآمدند. طبق اسناد موجود از این زمان به بعد بقائی درگیر در مسائلی شد كه نه مقتضی سن و سال او بود و نه می توانست منشاء اثری باشد. در همین دوره او مسافرتی هم به امریكا و اروپا و كانادا داشت و پس از حدود پنج ماهی بعد از بازگشت به كشور دستگیر گردید. از جمعبندی زندگی سیاسی بقائی این نتایج به دست میآید: اولاً تحركات سیاسی بقائی دو بعد داشت: نهان و آشكار. به عبارت بهتر توده های حزبی و مردم عادی بقائی را سیاستمداری عادی می دانستند كه لحن و بیانی تند داشت. اما واقعیت امر این است كه وجه پنهان فعالیت سیاسی بقائی به مراتب از وجه آشكار آن مهمتر است. با این زاویه نگاه به زندگی بقائی است كه كشف می كنیم او همیشه عقول منفصلی در زندگی سیاسی اش داشته كه دائماً طرف مشورت وی واقع میشدند و جهت گیریهای كلی او را هدایت می كردند. حسین خطیبی، علی زهری و عیسی سپهبدی تنها سه تن از كسانی هستند كه جهت زندگی سیاسی او را ترسیم كردند. به شهادت اسناد، اینان از رك و صریح اللهجه بودن، سخنوری و جسارت بقائی به منظور دست یافتن به اهدافی از پیش تعیین شده به خوبی بهره بردند. نفس كشف نقش سپهبدی در تدوین سخنرانی بقائی در ماجرای استیضاح قرارداد گس-گلشائیان بی اندازه مهم است و نشان میدهد در فرازهای عدیده زندگی سیاسی بقائی دست هائی از پشت پرده وی را هدایت می نمودند. اینان بودند كه بقائی را وارد زندگی سیاسی نمودند و به واقع تا وقتی اینان حیات داشتند، بقائی به خوبی راه و رسم زندگی سیاسی خویش را میدانست، اما با حذف اینان از زندگی سیاسی او؛ به سیاستمداری دست چندم مبدل شد كه حتی توان ارزیابی موازنه نیروهای اطراف خود را نداشت. دومین نتیجه این است كه بقائی سیاستمداری معمولی نبود. او به سنت فعالیتهای پارلمانی و یا فعالیت حزبی در دمكراسیهای رایج دنیا باوری نداشت. زندگی بقائی آكنده از انواع دسایس و توطئه هاست. او در مقام یك استاد دانشگاه آنهم در رشته فلسفه، و همزمان در مقام یك نماینده مجلس شخصاً برای دستگیری یك متهم سیاسی روانه می شد، برای نیل به هدف سیاسی خود به عملیات حذف فیزیكی رقیب می پرداخت و برای حفظ نظام سلطنت؛ انواع و اقسام سخنان متناقض بر زبان میآورد. به طور مثال گاهی رزم آراء را عامل شوروی می دانست و گاهی عامل شركت نفت انگلیس و ایران؛ یك وقت مصدق را عامل رواج كمونیسم در كشور ارزیابی می كرد و وقتی دیگر او را عامل امریكائیان برای ورود ایران به پیمان سنتو تلقی می نمود. به واقع هرگاه بقائی اصل نظام دیكتاتوری محمدرضاشاه پهلوی را در مخاطره می دید، وارد میدان می شد. رسالت او حفظ نظام سلطنتی بود به همین دلیل قربانی شدن افراد را عامل حفظ رژیم می دانست و عمیقاً بر این باور بود كه باید كلیه مسئولیتها را متوجه مسئولین كشور به استثنای شاه و دربار كرد. این باور البته مبنائی نظری داشت، بقائی معتقد بود تنها شاه است كه می تواند مانع تجزیه كشور گردد و اگر او برود ایران، ایرانستان خواهد شد و به پشت دروازه های آهنین خواهد رفت. بقائی صراحتاً آزادی را مورد حمله قرار می داد و می گفت از این آزادی فقط كمونیستها هستند كه بهره برداری مینمایند. هرگاه فضای باز سیاسی در كشور پیدا می شد، بقائی به میدان می آمد؛ زیرا در فضای باز بود كه شاه آماج حملات واقع می شد. بقائی هرگاه آبها از آسیاب می افتاد، به كنج عزلت خود می رفت تا زمانی كه حضور او در صحنه های سیاسی ضرورت داشته باشد. او به تصریح خودش حملات علیه شاه را متوجه نخست وزیران میكرد تا اصل نظام سلطنت را حفظ كند. به همین سیاق اگر كسی كوچكترین سخنی از عدالت به میان می آورد، از نظر بقائی كمونیست محسوب می شد، مهم نبود این اتهام واقعیت دارد یا خیر، مهم این بود كه همه چیز به مسئله كمونیسم فروكاسته شود تا نظام مطلقه شاه حفظ گردد. در این راه وی ابائی نداشت از اینكه حسن جعفری اعدام گردد تا به این شكل رزم آراء سقوط كند و شاه از شر او راحت شود، افشارطوس به قتل برسد تا زمینه های سقوط مصدق فراهم آید، فجایعی به عنوان تظاهرات كمونیستها سازماندهی شود تا عده ای بی گناه كشته شوند، تا معلوم گردد دولت مصدق عامل رواج كمونیسم است و قس علیهذا. سومین نتیجه ای كه از زندگی سیاسی بقائی به دست می آید این است كه به تصریح حتی اعضای صادق حزب زحمتكشان، وی به هیچ پرنسیپ و اصلی باور نداشت. زندگی سیاسی بقائی سراسر اعوجاج است، انواع زیگزاگ زدنها در زندگی سیاسی او به طور وضوح به چشم می خورد. به همین دلیل هیچ رجل سیاسی نبود كه به وی اعتماد نماید، حتی شاه هم علیرغم تمام خدماتی كه بقائی برای او انجام داده بود، وی را شخصی غیر قابل اعتماد می دید. چون به وی و اعمالش اعتمادی وجود نداشت، هیچ منصب سیاسی هم به او داده نشد. عدم اعطای منصبی به بقائی دلیل بر مخالفت او با اصل نظام سلطنتی و یا مبارز بودن وی نبود، علت اصلی را باید در عدم وفاداری او به اصول و نیز عدم پیش بینی رفتار سیاسی اش عنوان كرد. رجال سیاسی و امنیتی زمان پهلوی از ركن دو ارتش گرفته تا مقامات ساواك، از شاه، دربار، مقامات و نمایندگان مجلس گرفته تا روزنامه نگاران وقتی به سراغ بقائی می رفتند كه احساس می كردند او می تواند آب رفته را به جوی بازگرداند و یا در مسیر تحولات انحرافی به وجود آورد. نكته اینكه بقائی هم همیشه در این گونه موارد به میدان می آمد تا مانع كامیابی حریفان شود، در این مواقع او از هر مخالفی مخالف تر می شد، سخنانی آتشین بر زبان می آورد كه حتی نیروهای اپوزیسیون هم قادر به بر زبان راندن آنها نبودند. وقتی كه امواج نارضایتی مهار می شد و اوضاع به روال سابق باز می گشت، بقائی هم رها می شد. این امر بارها و بارها در زندگی سیاسی او اتفاق افتاد و همیشه هم وضعیت به یك منوال بود. نكته مهمتر در زندگی یك رجل سیاسی و یك استاد دانشگاه به نام بقائی، همكاری او با باندهای سیاه و تبهكاران حرفه ای بود. امروز دیگر همه می دانند كه برخی گروه های تبهكار یكی از عوامل و بازوهای اجرای منویات بقائی بودند. از قبل از ملی شدن نفت تا مدتهای مدید بعد از آن، بقائی باندهای سیاه را در راستای رسیدن به اهداف خود مورد استفاده قرار می داد، امری كه در ماهیت ضددمكراتیك آن تردیدی نیست. این همه از بقائی چهره ای غیر قابل اعتماد ساخت، به همین علت او هرگز رجل سیاسی طراز اولی كه بتوان به او اعتماد كرد نشد. فعالیتهای بدون برنامه و اصول او، حتی مانع از ارتقای موقعیت دانشگاهی اش گردید، او با همان درجه دانشیاری كه استخدام شده بود بازنشسته شد بدون اینكه حتی یك مقاله علمی نوشته باشد. منبع:کتاب زندگینامه سیاسی دكتر مظفر بقائی ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران ـشماره 108 ـ آبان ماه 1393

شاه : سقوط سلطنت ، تقدیر الهی بود

در روزهای غربت از این حوادث و بگو و مگوها وجود داشت. اما خود شاه مخصوصاً در باهاماس و مصر و مكزیك هر وقت فرصت پیش می‌آمد بیشتر درباره گذشته حرف می‌زد. ولی حقیقت این است كه شوك وارده به شاه به گونه‌ای بود كه او هرگز از این حالت افسردگی بیرون نیامد و در همین حالت بود تا از دنیا رفت. تا آن موقع هم هنوز به خودش نیامده بود و گیج به نظر می‌رسید. در باهاماس، در گفتگوهای دو نفری كه داشتیم برای من از پیشرفت‌های دوران پهلوی حرف می‌زد. خطابش هم طوری بود كه انگار عامل انقلاب من بوده‌ام. می‌گفت: ما شما را آدم كردیم برایتان مدرسه و دانشگاه و راه و كارخانه ساختیم. از مكزیك به بعد هم اتفاق افتاد كه چند بار درباره مسایل و اعتقادات مذهبی صحبت كردیم و من احساس می‌كردم كه بیشتر از گذشته مایل است كه درباره این زمینه‌ها صحبت بكنیم. پیدا بود كه در این اواخر بیشتر گرایش مذهبی پیدا كرده است. چند بار و هر بار حدود یك ساعت منحصراً درباره مذهب و اعتقاد صحبت كردیم. در مصر ایشان می‌گفت: من ایمان دارم چون خودم می‌خواهم و خواسته‌ام كه ایمان داشته باشم. من می‌گفتم همه چیز خواست خداوند است و این خداست كه خواسته است شما ایمان داشته باشید. راستش با وجودی كه شاه فرایض مذهبی را انجام نمی‌داد به صورت غریبی در باطن اعتقاد مذهبی قوی داشت. به طوری كه یك بار در مكزیك كه پسرش رضا نعوذبالله درباره خدا شوخی كرد، شاه به سختی برافروخته شد و به تندی به رضا گفت: با هر كسی شوخی می‌كنی با خدا شوخی نكن ببین چه می‌شود؟ كه مقصودش سقوط شاهنشاهی خودشان بود كه خود من بارها از زبان ایشان شنیدم كه می‌گفتند تمام انقلاب و سقوط سلطنت و اتفاقات بعد از آن تقدیر الهی است. جالب این كه در ایران و در زمان قدرت، حداقل در مجالس خلوت و خصوصی، ابائی نداشت كه با مذهب هم شوخی كند، همچنان كه بارها درباره خدا شوخی می‌كرد و من جواب می‌دادم، و حالا به پسرش پرخاش می‌كرد كه درباره خدا شوخی نكند كه این نشان تغییر روحیه او بود. علاوه بر مسایل مذهبی كه بیشتر در گفتگوهای دو به دو مطرح می‌شد، مسایل دیگری هم بود كه ضمن صحبت‌ها درباره آن حرف می‌زدیم، مخصوصاً مسئله ترك ایران همیشه و به نوعی در گفتگوها مطرح می‌شد در اوایل و در باهاماس و مكزیك معمولاً هر وقت شاه را مورد سئوال قرار می‌دادم، می‌گفت «تقدیر بوده است». و سكوت می‌‌‌كرد. اما در این اواخر در مصر یك بار كه باز مسئله مطرح شد، باعصبانیت به من گفت: چند هزار بار برایت شرح بدهم برای این كه پادشاهی ادامه پیدا كند از زدن خودداری كردم(!) در مكزیك یك بار صحبت سادات پیش آمد و صحبت گذشته‌ها، شاه می‌گفت اگر خاندان پهلوی نبود شما نبودید و این همه كار برای ایران در دوران پهلوی انجام شد. این همه مدرسه،‌دانشگاه، راه و چه و چه ... دكتر نصر و نهاوندی هم نشسته بودند. شاه یكباره از من پرسید: به نظر تو درباره سادات چه می‌‌گویند؟ من جواب دادم: در ایران منفورترین آدم بعد از شما سادات است كه دیدم همه می‌خندند و شاه سرخ شد. اما چون شاه می‌دانست من قصد بدی ندارم و فقط از سر بی‌توجهی چنین گفته‌ام با وجود عصبانیت حرفی نزد. در همین زمینه‌ها یكبار دیگر هم در قصر قبه كه یك ماهی را دركنار او گذراندم گفتگوی جالب دیگری داشتم. آن روز شاه به من گفت: احمد، خدا را شكر كه كسی به من فحش نمی‌دهد! من گفتم: اختیار دارید پس به بنده فحش می‌دهند. و ایشان گفت به تو دستور می‌‌‌دهم بگویی درباره من چه می‌گویند؟ گفتم: می‌گویند شما قصاب بودید و ایشان گفت: اینطور نیست، خدا شاهد است كه آن‌ها را كه سعی كردند مرا بكشند بخشیدم ولی كسی كه خون دیگری را ریخته حق نداشتم ببخشم. گفتم: می‌گویند: شما دزد بوده‌اید. شاه جواب داد: كدام دزدی، یك كمیسیونهایی بود كه معلوم و معین بود (توضیح بدهم كه ایشان ظاهراً گرفتن كمیسیون را در معاملات با خارج خلاف نمی‌دانستند) گفتم می‌گویند شما خانم‌باز بوده‌اید، ایشان گفتند: مگر شما خودتان صیغه نمی‌‌كنید! و گفت دیگر چی؟ گفتم: حرفهای دیگری هم می‌زنند، مثلاً در ایران مطالبی چاپ شده و حتی كتابی منتشر شده كه به شما نسبت هم‌جنس‌بازی داده‌اند ایشان سخت ناراحت شد و رنگش مثل همیشه سرخ شد و گفت، این اراجیف دیگر چیست كه می‌‌گویند؟! منبع:احمد علی مسعود انصاری ، پس از سقوط ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 172 تا 174 منبع بازنشر" ماهنامه الکترونیکی دوران ـ شماره 108 ـ آبان ماه 1393

ظهور و سقوط کابینه سه ماهه سید ضیاء ....

دکتر حسین آبادیان رئیس‌الوزرای كودتای سوم اسفند رضاخان ، سیدضیاءالدین طباطبایی، پسر سیدعلی‌آقا یزدی بود. وی روزنامه‌نگاری بود جنجالی و مدیر روزنامه رعد؛ مقالات مشعشع او در حمایت از قرارداد 1919 زبانزد عام و خاص بود و انصاف باید داد دلیل‌های عقل‎پسندی در دفاع از قرارداد مطرح می‎نمود. اینک همو در سمت رئیس‎الوزرا با هر دستورالعملی که صادر می‎کرد، مضمون یکی از مقالات خویش را در نوشته‎های سابقش نفی می‎نمود. او با ملاحظه اوضاع و احوال و شرایط فکری و روانی جامعه آن زمان، و میراث به‎جای مانده از دوره بعد از جنگ اول جهانی که دولتهای ایران بر ویرانه‎ای ناشی از تبعات جنگ، قحطی، افلاس اقتصادی و بحرانهای فراگیر اجتماعی حکومت می‎کردند، دست به انتشار بیانیه‎ای زد تا خود را مدافع اقشار فرودست اجتماعی بنمایاند. سیدضیاء از روند اوضاع مطلع بود و می‎دانست چه دستهائی ایران را به لبه پرتگاه سقوط کشانیده بودند؛ اما نوک تیز حملات را متوجه اعیان و اشرافی کرد که به قول او زمام مملکت را به دست دارند و خون مردم را می‎مکند. سیدضیاء برای اینکه باعث و بانی اصلی بحران یعنی بریتانیا را تبرئه سازد، برخلاف اطلاعات درجه نخست خود که سالها در روزنامه رعد بازتاب می‎یافت و البته به‎منظور حفظ دولت مستعجل خویش، اعیان و اشراف را آماج حمله قرار داد تا دل توده‎ها را برباید. علت امر را یحیی دولت‌آبادی به خوبی کاویده است: «سیدضیاء از سوئی به دستگیری اعیان و اشراف کشور دست زد و از سوئی دیگر خود را مصلحی اجتماعی، حلال مشکلات اقتصادی، و حافظ منافع طبقات فرودست اجتماع جلوه‌گر ساخت تا به این شکل به کودتای انگلیسی خود صبغه‌ای سوسیالیستی و ضدسرمایه‌داری بدهد. ژستی که بعدها از سوی حزب سوسیالیست سلیمان میرزا اسکندری پی گرفته شد و این در حالیست که به روایت بهار از قول یکی از زعمای این حزب، در مرامنامه آنها هیچ ماده‌ای در مورد مالکیت وجود نداشت، به واقع این اسماعیل یکانی بود که به هنگام چاپ مرامنامه بدون اطلاع سلیمان میرزا آن ماده را گنجانیده و منتشر ساخت...» از همان صبح روز سوم اسفند بود که رضاخان سیاست مشت آهنین را به نمایش گذارد، در فضائی که نگرانی موج می‎زد، مأمورین او شروع به بگیر و ببند کردند. مأمورین اداره تأمینات یا همان کارآگاهی در حالی‎که عده‎ای قزاق آنها را همراهی می‎كردند، از مردم زهر چشم می‎گرفتند. هر ده تن قزاق به خانه یکی از رجال مقیم تهران می‎رفتند و او را دستگیر می‎کردند؛ بدون اینکه معلوم باشد جرم آن فرد چیست. فهرست دستگیرشدگان از قبل مشخص بود. تا روز پنجم اسفند دویست تن دستگیر گردیدند. اینان در عمارت قزاقخانه که مشرف به میدان مشق قدیم بود حبس شدند و به دلیل کمبود جا هر دسته را در یک اطاق نگه ‎داشتند. چندی بعد این تعداد به چهارصد تا پانصد تن بالغ گردید. تلگرافخانه و تلفنخانه و نظمیه شبانه تصرف شد. بازارها بسته ماند و کسی حق نداشت دکان خود را بگشاید. روز سوم کودتا پستخانه هم تعطیل شد. به ادارات دولتی دستور داده شد مقررات تعطیلی را رعایت نمایند. در همین روز سوم کودتا بود که احمدشاه بالاخره فرمان ریاست وزرائی سیدضیاء را صادر کرد. روز چهارم کودتا از خزانه دولت و بانک شاهنشاهی مبلغ هشتاد هزار تومان به‎ عنوان انعام به افسران و قزاقان دست اندرکار کودتا پرداخت شد، به ‌هر‌ پاسبان نظمیه هم دو تومان انعام داده شد. این بخش کوچکی بود از حمایت بانک شاهنشاهی از کودتا و پیوند آن با دار و دسته توطئه‌گران. سیدضیاء و رضاخان، و در واقع مسببین اصلی کودتا در آن سوی مرزها، بیانیه‎هائی منتشر می‎کردند تا ضمن درج برخی واقعیات دستچین شده، افکار عمومی را فریب دهند. این فریب هم کارکرد داخلی داشت هم خارجی. در داخل، افکار عمومی به جان آمده از بحران‌های چهارده ساله آغاز مشروطه تا آن زمان را فریب می‎دادند؛ و در خارج هم تلاش داشتند تا شورویها را سرکیسه کنند. این همه از طریق انتشار بیانیه‎های شورانگیز سیدضیاء ممکن و میسر بود. عوامفریبی مذهب مختار سرکردگان کودتا بود. نمونه‎های فراوانی از این دست عملیات در منابع ذکر شده که ما را از ذکر شواهد و مثالها بی‎نیاز می‎سازد. سیدضیاء و به واقع عوامل پشت پرده کودتا با انقلابی‎نمائی که مد روز بود، عوام را می‎فریفتند و از آب گل‎آلود ماهی می‎گرفتند. سیدضیاء نتوانست زودتر از هفت روز بعد از وقوع کودتا کابینه خود را معرفی نماید. روز دهم اسفندماه 1299، او کابینه خود را به احمدشاه معرفی کرد. تركیب كابینه سیدضیاء از این قرار بود: سیدضیاءالدین طباطبایی رئیس‌الوزرا و وزیر داخله، ماژور مسعودخان كیهان وزیر جنگ، نیرالملك هدایت وزیر معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه، مدیرالملك جم وزیر امور خارجه، میرزاعیسی‌خان فیض وزیر مالیه، دكتر مؤدب‌الدوله نفیسی وزیر صحیه، مشیرمعظم خراسانی وزیر پست و تلگراف، محمود موقر (مؤقرالدوله) وزیر تجارت و فوائد عامه، عدل‌الملك دادگر كفیل وزارت داخله، منصورالسلطنه عدل وزیر عدلیه، احمد عامری معاون رئیس‌الوزرا. در ترمیم بعدی بعد میرزا عیسی‎خان که بیمار بود برای معالجه به اروپا رفت و مدیرالملک جای او را گرفت و معززالدوله نبوی مردی دیگر از خاندان هدایت به وزارت خارجه منصوب گردید. ترکیب کابینه خود نشان از تحولاتی می‎داد که در تقدیر تاریخ ایران نهفته بود. مدیرالملک، این به قول مورای کاردار سفارت آمریكا در تهران، «انگلوفیل جابر» و این «برده فرومایه سیاست‌های بریتانیا در ایران»، شوهر خواهر حسینقلی‎خان نواب بود؛ چهره‎ای منحصر به فرد در تاریخ معاصر ایران که نام او با حوادث بسیاری به هم تنیده است. در اهمیت موضوع همین بس که در زمان قحطی بزرگ ایران مقارن با دولت دوم وثوق‎الدوله، جم مدتی رئیس انبار غله دولتی بود. او بعداً هم موقعیت خود را حفظ کرد و در دوره حسن‎خان مشیرالدوله جانشین بلافصل وثوق، خزانه‎دار کل ایران بود. همین مرد اینک در کابینه سیدضیاء وزیر امور خارجه شده بود. جم در دوره پهلوی‎ها تا زمان مرگ مناصب مهمی از جمله نخست‎وزیری و وزارت دربار را به‎عهده داشت. عیسی فیض کارمند پرسابقه وزارت مالیه در انگلستان تحصیل نموده بود؛ و در عین حال مناسباتی نزدیک با مقامات بریتانیا در تهران داشت؛ به‎طور خاص او با سیدنی آرمیتاژ اسمیت محشور بود. فیض حتی بعد از اینکه به دلیل بیماری از کابینه سیدضیاء کنار رفت، موقعیت خود را حفظ نمود. به این شکل که به انگلستان رفت و خدمات دولتی خود را به‎عنوان کمیسیاریای عالی نفت ایران در لندن تا واپسین روزهای عمر بر عهده داشت. رضاقلی‌خان هدایت مشهور به نیرالملک دوم، از اعضای خانواده هدایت بود که اینان هم البته با مقامات بریتانیا از دیرباز رفاقت و دوستی داشتند. حسین دادگر مشهور به عدل‎الملک هم از محشورین سیدضیاء و البته از برکشیدگان کودتای سوم اسفند شد. در اهمیت او همین بس که از دوره هفتم تا دوره نهم رئیس مجلس شورای ملی بود و بعدها هم به سمت سناتوری رسید. علی‎اصغر نفیسی مشهور به مؤدب‎الدوله هم همان کسی است که بعدها به هنگام تحصیل محمدرضا پهلوی در سوئیس، مسئولیت تربیت او را به‎عهده داشت. حاکم نظامی تهران کاظم‎خان سیاح بود و رئیس امنیه حبیب‎الله‌خان شیبانی؛ او کسی بود که کودتاچیان را به تهران راه داد و علیه آنان مقاومتی نکرد. موقر هم از عوامل شناخته شده بریتانیا بود. بعدها فرزندان او هم از كاركنان انگلیس شدند. اینان كاركنان مقیم كنسولگری بریتانیا در بوشهر و در آنجا به بالیوزی شهره بودند. مشهورترین اینان حسن بالیوزی است كه بعدها از كاركنان بی بی سی و در حقیقت خدمتگزار دستگاه اطلاعاتی بریتانیا شد. مهمترین تحول در کابینه زمانی روی داد که مسعودخان کیهان به دلیل مداخلات بی‎جای سردار سپه در امور وزارت جنگ از منصب خود استعفا داد. بعد از او رضاخان به وزارت جنگ و کیهان به سمت وزیر مشاور منصوب شد؛ این حادثه مهم و البته طراحی شده راه را برای تحرکات آتی رضاخان باز كرد و مسیر او را به سوی اهداف از پیش تعیین شده هموار ساخت. ماژور مسعودخان از نیروهای ژاندارمری و البته از ابوابجمعی سیدضیاء به شمار می‎آمد. رضاخان از همان روزهای نخست کیهان را مانعی بر سر راه اهداف خود تلقی می‎نمود. رضاخان حتی عبدالله‎خان امیرطهماسبی آجودان مخصوص نظامی احمدشاه را با خود هم‌آواز کرد. این دو به همراه امیرلشگر احمد امیراحمدی سه ضلع مثلثی بودند که در رأس آن، همان رضاخان بود. به روایت امیراحمدی روزی رضاخان به او و امیرطهماسبی گفته بود کیهان، ماژور ژاندارمری است و او سردار سپه؛ اما کیهان وزیر جنگ شده است و این البته از نظر سلسله مراتب نظامی درست نیست و این شخص رضاخان است که باید وزیر جنگ باشد. امیراحمدی نگفت اگر این موضوع معیار تصدی پست‎ها باشد، رضاخان قبل از کودتا درجه سرتیپی داشته و شخصی مثل قاسم‎خان والی یعنی پدر همسر خود امیراحمدی امیرلشگر بود، پس اینان باید رئیس رضاخان می‎شدند. البته امیرلشگر این سخن را نگفت و در عوض خاطرنشان می‎کند: «من طبق تعهدی که با ایشان داشتم، مجدداً یادآور شدم که در راه پیشرفت نظرات ایشان کوتاهی نکنم. امیرطهماسبی نیز روی موافق نشان داد. سردار سپه رفت و نگرانی خود را خاطرنشان ساخت. چند روز بعد هم خبر رسید که به‎جای ماژور مسعود‌خان، وزیر جنگ شده است.» ترکیب کابینه خود مؤیدی بود بر اینکه سیدضیاء پشتیبان چندان مطمئنی ندارد و به واقع او را صرفاً به عنوان فردی در نظر گرفته بودند تا با اتکاء به قدرت نطق خود قزاقان را تهییج نماید و کودتا را به انجام رساند. سیدضیاء از همان بدو مشروطه کار خود را با انقلابی‎نمائی پیش می‎برد؛ نقطه اتکای او قدرت قلم بود و بیان. او از دوره مشروطه به روزنامه‎نگاری اشتغال داشت؛ در عین حال سر و سری هم با سفارت بریتانیا پیدا کرده بود. او نه اندیشه مستحکم و منسجم سیاسی داشت و نه دارای پشتوانه‎ای نظری بود تا بتواند بر آن اساس عده‎ای را دور خود گرد آورد؛ و نه تجربه تشکیلاتی و حزبی درخور توجهی داشت و نه به ایل و عشیره‎ای می‎توانست تکیه کند. سیدضیاء خوب می‎نوشت و خوب سخن می‎گفت، اما در مقام عمل سخنرانی و مقاله‎نویسی فایده‎ای نداشت. تشکیلات اداری ایران و قدرتهای منسجم سیاسی در صحنه مستحکم‎تر از آن بودند که او بتواند یک تنه به مقابله‎شان برخیزد. از این بالاتر ندانم‎کاریهائی که برای فریب افکار عمومی صورت گرفت و هدف آن هم انقلابی‎نمائی بدون پشتوانه نظری بود، کار سیدضیاء را بساخت. بدون تردید مهمترین این رفتار‎ها دستگیری اعیان و اشراف و رجال قدیمی کشور بود که بازداشتشان فقط بدین منظور صورت گرفت تا شعار مبارزه با خائنین چندی افکار عمومی را به‎خود مشغول دارد. او حتی ملک‎الشعرای بهار را هم چون خانه‎اش محل مراجعه عده‎ای از ساکنین پایتخت بود، دستگیر ساخت و روانه دزآشیبش نمود؛ بهار در زمره معدود افرادی بود که هم خوشنام بود و هم با سیدضیاء حشر و نشری داشت و حتی سیدضیاء تصمیم به کودتا را چند روزی قبل از وقوع آن به اطلاعش رسانده بود. بهار هم فهمیده‎تر و هم دوراندیش‎تر از آن بود که بتواند با اقدامات سیدضیاء موافق آید، هرچند با وی خصومتی هم نشان نداد؛ و چون رئیس‎الوزرای جدید از او خواست پستی قبول کند، وی ضمن توضیح اینکه با سید مخالفتی نخواهد کرد، پی‎گیری کارهای ادبی خود را بهانه منصبی در دولت کودتا قرار داد. نیز او دو تن از چهره‎های روحانی مشهور و آگاه آن دوره یعنی شهید سیدحسن مدرس و شیخ حسین یزدی را بازداشت نمود، هم شهید مدرس و هم یزدی دیدگاههائی بسیار جالب توجه در مسائل سیاسی و اجتماعی داشتند و در فضای افراط و تندروی دوره مشروطه همیشه جانب عقلانیت و میانه‎روی را نگه می‎داشتند. همچنین او فرمانفرما و تیمورتاش و فرخی را هم دستگیر کرد که بعدها همه قربانی دسیسه‎های رضاخان شدند. در کنار اینان علی دشتی را هم که از مداحان رضاخان گردید، و آن زمان هنوز در کسوت روحانیت بود، بازداشت نمود. سیدضیاء می‎خواست ادای دیکتاتورها را درآورد. به قول بهار «سیدضیاء در سخن ماهر بود، او ظاهراً فاشیست بود اما با اصول فاشیسم آشنا نبود! آنروزها مرض دیکتاتوری برای جلوگیری از کمونیزم در دنیا مد شده بود!» سیدضیاء با اینکه هیچ حامی درخور توجهی نداشت، از همان ابتدا دست به ماجراجوئی زد: تلگرافخانه و پستخانه ده روز تمام تعطیل بود. وقتی هم دستور گشایش آنها را داد، بر سر کسانی که می‎خواستند تلفن بزنند یا نامه‎ای پست نمایند، مأمور گماشت و سانسور برقرار کرد. او مدام دستورالعمل صادر می‎کرد. حکام برخی شهرها را برکنار ساخت؛ در کشور حکومت نظامی برقرار نمود. بالاتر اینکه کلیه دوایر عدلیه را که محل رجوع مردم بود تعطیل کرد. تنها هنری که سیدضیاء داشت این بود که مردم را از خود بیزار کرد. دامنه فشار به حدی بود که اندک اندک زمزمه‌های نارضایتی بلند شد، به ویژه اینکه معلوم گردید وی چندان اقتداری هم ندارد. کسبه و بازاریان در آستانه عید سال 1300 تا پاسی از شب باید کار می‎کردند تا درآمد بیشتری کسب نمایند. لیکن مقررات حکومت نظامی باعث می‎شد هر شب چند صدتن که عمده آنها از اقشار طبقه متوسط به پائین جامعه بودند، در اتاقهای حکومت نظامی از سرما بر خود بلرزند و بی‎خوابی کشند تا سحرگهان هر کدام بیست و پنج قران تا سه تومان جریمه نقض مقررات حکومت نظامی را بپردازند و آزاد شوند. سیدضیاء غافل از دسیسه‎های سردار سپه شبانه‎روز در انباری از کاغذ و یادداشت و عریضه غوطه می‎خورد. هیچ کاری هم نمی‌‌‎توانست انجام دهد. زیرا اگر وی واقعاً دیکتاتور بود، باید مقررات اداری دست و پاگیر مرسوم را زیر پا می‎نهاد؛ لیکن به‎واقع او خود نمی‌‌‎دانست چه کند و در مقابل کار انجام شده قرار گرفته بود. از این بالاتر کسانی را که به اتهام فساد دستگیر کرده بود، نتوانست محاکمه نماید؛ زیرا سندی دال بر فساد اینان به دست نیامد. برخی از افراد دستگیرشده از جمله فرمانفرما کسانی بودند که در ایام قحطی کمکهائی به مردم كرده بودند. سیدضیاء که دست به دستگیری اعیان و اشراف زده بود، در بد محظوری گرفتار شده بود. او نه می‎توانست محبوسین را آزاد نماید، زیرا از او می‎پرسیدند پس چرا دستگیرشان ساخته است و نه می‎توانست اتهاماتی که بر آنان وارد می‎کرد، اثبات نماید. اینك همگان می‌دانستند كه سیدضیاء این گروه را فقط بدان دلیل بازداشت کرده تا خودی نشان دهد و حس حقارت خود را در برابر رجال ذی‎نفوذ کشور ارضاء نماید و آنان را به تبعیت از خود وادارد؛ امری که در اجرای آن ناکام ماند. در این بین رضاخان بهتر از سیدضیاء با محبوسین برخورد کرد: او جان محمدخان علائی مشهور به دولو را به ریاست زندان منصوب کرد و کریم‎آقا‌خان بوذرجمهری را مأموریت داد هم مواظب فرمانفرما و پسرانش باشد و هم اینکه توجه نماید به آنان بی‎احترامی نشود. سیدضیاء هرگز به افکار عمومی توضیح نداد كه اگر واقعاً قصدش از این بازداشت‎ها از پرده برون افکندن خیانت‎های خیانتکاران در دوره مشروطه به بعد است، چرا دست به بازداشت کسانی نزد که مجلس سوم را تعطیل کردند، و دستشان در پشت جوخه‎های ترور از جمله کمیته مجازات دیده می‎شد؛ همان کسانی که کابینه‎ها را متزلزل می‎کردند و پای دولتهای بیگانه را به کشور باز می‎نمودند؟ مگر این سیدضیاء نبود که به درستی در روزنامه رعد خود امثال محتشم‎السلطنه و صادق ‎مستشارالدوله را به باد حمله می‎گرفت و از دست‎های پشت پرده کمیته مجازات و عوامل قحطی سخن به میان می‎آورد و روزنامه‎نگاران جاه‎طلب و شهرآشوبی مثل حسین‎خان صبا را آماج حمله قرار می‎داد؟ پس چرا این عوامل را دستگیر نساخت در حالی‎که خود می‎دانست عوامل بحران ایران، حداقل در دوره جنگ اول جهانی به بعد همین افراد بوده‎اند؟ سیدضیاء نشان داد چیزی نیست جز مهره‎ای در دستان سفارت بریتانیا؛ او هیچ اصل ثابتی نداشت مگر حفظ منافع امپراتوری انگلیس در ایران؛ هرچند اگر مصلحت ایران را هم در این دیده باشد و یا منافع ایران را منطبق بر منافع انگلیس ارزیابی کرده و به عبارت دیگر نفع ایران را در برقراری سیاست موازنه مثبت با انگلیس ارزیابی کرده باشد. مطالب روزنامه رعد که ما به بخش‎هائی از آن در رساله‎ای دیگر اشاره کرده‎ایم، نشان می‎دهد سیدضیاء از پشت پرده سیاست آگاه و اصلاً خود یکی از بازیگران آن بود؛ لیکن برای رد گم کردن و منحرف ساختن افکار عمومی دست به آن بازیهای کودکانه زد. عملیات دستگیری مخالفین کودتا تمامی نداشت. حال آنکه بعد از گذشت بیش از یک ماه از کودتا قاعدتاً باید نظمی نسبی شکل گرفته باشد. مهمترین حادثه در سال جدید شمسی در خراسان روی داد. در این ایام والی خراسان مردی سیاستمدار بود که از پیدا و نهان تحولات سیاسی ایران تا حدودی آگاهی داشت. این مرد کسی نبود جز احمدخان قوام‌السلطنه. کودتای سیدضیاء و شرکاء با مخالفت این مرد مواجه شد. او ضمن ارسال تلگرامی برای سیدضیاء از وی انتقاد نمود که از مفاد بیانیه رسمی‌اش «معلوم نمی‌‌شود که دولت ایران دارای چه اصول و رژیمی است.» سیدضیاء این مخالف خوانی را فراموش نکرد؛ پس در موقع مقتضی به کلنل محمدتقی‌خان پسیان فرمانده ژاندارمری خراسان دستور داد او را دستگیر کند. روز سیزدهم فروردین سال 1300 قوام‎السلطنه والی خراسان به دستور سیدضیاء و به وسیله کلنل محمدتقی‌خان پسیان دستگیر و به تهران اعزام گردید. سایر مقامات محلی هم همراه با قوام دستگیر شدند. صارم‎الدوله والی غرب هم دستگیر و به تهران فرستاده شد. دکتر محمد مصدق به میان ایل بختیاری رفت. وقتی قوام دستگیر شد، کنسول انگلیس با دبوا پیشکار مالیه و گمرگ خراسان مشغول ورق بازی بود. دبوا از خبر دستگیری قوام سراپا خوشحالی شد. کنسول انگلیس مقیم مشهد هم گزارش داد «به اعتقاد من قوام‌السلطنه خود در فکر سرپیچی از دستورهای حکومت مرکزی و اعلام نوعی استقلال در ایالت خراسان بود و شاید به همین منظور تا آنجا که می‌توانست واحدهای نظامی مستقر در اطراف و اکناف ایالت را به مشهد فراخوانده بود.» از افراطیون دوره مشروطه، یكی هم ایرج‌میرزا جلال‌الممالك بود كه معاونت دبوا را به عهده داشت. در اواخر خردادماه سال 1300 وقتی دبوا می‌خواست از پیشکاری مالیه استعفا دهد، او را به جای خود معرفی کرد. ایرج میرزا بعداً از مداحان رضاخان شد. این موضوع با پیشینه سیاسی او در دوره مشروطه ارتباطی مستقیم داشت. همانطور که افراطی‌ترین جناحهای دوره مشروطه از این به بعد سر بر آستان رضاخان می‌سائیدند، ایرج میرزا هم از این قاعده مستثنی نبود. علاوه بر ایرج میرزا، عارف قزوینی هم اینک در مشهد به سر می‌برد. عارف به عنوان حمایت از کلنل برنامه‌های هنری اجرا می‌كرد. در یکی از این مراسم او به شاهزادگان قاجار ناسزا گفت. کلنل که اینهمه افراط را نمی‌پسندید ناچار شد او را به قوچان فرستد. عارف همان کسی است که در دوره جنگ اول جهانی با افراطی‌ترین محافل سیاسی ایران مرتبط بود. در آن ایام عارف در اصفهان بود و علیه قرارداد 1919 کنسرت می‌داد. علی‌القاعده او در این ایام نمی‌‌توانست با کمیته آهن که باز هم ماهیت آن را در رساله‌ای دیگر کاویده‌ایم، بی‌ارتباط باشد. دبوا با گروهی از بلوائیان که می‌خواستند جنبش پسیان را از درون منهدم نمایند، مرتبط بود. سیدضیاء هرگز نتوانست برنامه‎هائی که به مردم قول داده بود، اجرا کند. او فقط یک روزنامه‎نگار بود که مأموریت داشت در کشور فضای فوق‎العاده به‎وجود آورد تا رضاخان را به کابینه تحمیل نماید، اگرنه نه سابقه کار اجرائی داشت و نه می‎دانست مدیریت کردن چیست؟ به طور مثال او هیأتی تعیین کرد تا قوانین موجود را اصلاح نمایند و سازمان عدلیه را تجدید کنند. مصطفی عدل، ذکاءالملک فروغی، نصرالله تقوی، محمد بروجردی، محمد قمی و علی قمی که پیشتر سردبیری روزنامه رعد او را به‎عهده داشت، مأمور این کار شدند؛ لیکن این گروه حتی جلسه‎ای تشکیل ندادند تا چه رسد به اینکه اقدامی عملی انجام بدهند. تعطیلی وزارت مالیه مردم را متحیر و پریشان ساخت. سیدضیاء به دست خود امور روزمره کشور را مختل کرد. نقشه جاه‎طلبانه‎ای در مورد تقسیم اراضی بین کشاورزان تنظیم شد. بدیهی است این طرح هم برای فریب افکار عمومی وضع شد؛ مگر این‎گونه نبود که سیدضیاء حتی در دهه چهل شمسی تقسیم اراضی را سیاستی مخرب برای اقتصاد کشاورزی ایران ارزیابی می‎کرد؟ پس چگونه چهل سال قبل از آن ماجرا که هیچ شرایط عملی برای تقسیم اراضی وجود نداشت، می‎خواست این کار را صورت دهد؟ کمتر کسی بود که نداند این طرح انجام نشدنی است. سیدضیاء برای اجرای این نقشه خود - که هدفی جز خلع سلاح دربار احمدشاه نداشت - از تقسیم زمینهای اربابی کوچکترین سخنی به میان نیاورد؛ بلکه وی از «تقسیم خالصه‌جات و اراضی دولتی مابین دهقانان و همین طور وضع قوانینی که زارع را از املاک اربابی بهره‌مند سازد»، سخن به میان آورد.شاید تنها كار مثبتی که سیدضیاء انجام داد، منع فروش مسکرات در معابر عمومی و بستن مغازه‎ها در روزهای جمعه و تعطیلات مذهبی بود که اینهم تمام و کمال انجام نمی‌‌‎شد. نیز سیدضیاء دستور داده بود در ضیافت‎های رسمی که خارجیان هم حضور دارند، به‎جای مشروبات الکلی، دوغ بر سر میزها گذارند. سیدضیاء به واقع قرارداد 1919 را که خود مدافع آن بود و سرمقاله‎های فراوانی از روزنامه رعد را به توجیه انعقاد آن اختصاص می‎داد، اینک به باد انتقاد می‎گرفت. سیدضیاء سخن از لغو آن قرارداد به میان آورد و اینکه می‎خواهد دیگر به بریتانیا در روابط خارجی مزیتی اعطاء ننماید! اما سیدضیاء عزم خویش را جزم کرد تا عملاً مفاد و مضمون قرارداد را اجرا سازد. همان ماه اول ریاست وزرائی، سیدضیاء که از لغو قرارداد 1919 سخن گفته بود، تصمیم گرفت اداره ارتش و امور مالی کشور را به بریتانیا بدهد. او گرچه تلاش کرد با سیاست‎هائی که به اصطلاح از آنها بوی حمایت از طبقات فرودست به مشام می‎رسید طرف شوروی را بفریبد، لیکن در این کار هم ناکام ماند؛ شورویها او را آلتی می‎دانستند در دست انگلستان. لغو قرارداد موضوعی است بسیار قابل توجه و اندکی پیچیده. روز سوم فروردین ماه سال 1300 شمسی، سفارت بریتانیا در تهران ضمن ارسال یادداشتی برای وزارت امور خارجه ایران، موافقت دولت متبوعه خویش را با لغو قرارداد اعلام داشت. چهار روز بعد یعنی روز هفتم فروردین ماه سال 1300 سیدضیاء با صدور بیانیه‌ای این موضوع را به ملت ایران تبریک گفت. در این بیانیه او از وفاداری خود به «اصول مشارکت ملی» یاد کرد؛ از «سعادت ملت» سخن گفت؛ از این بالاتر اعلام كرد كه «روح موافقی که از طرف دولت انگلستان در موضوع الغاء قرارداد ابراز گشته، بار دیگر نیات حسنه و مودت دیرینه بریتانیای کبیر را ثابت می‌نماید.» دیگر اینکه «من و هیأت من مخصوصاً از دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان، امتنان داریم که در همان حال که الغاء قرارداد را قبول نموده‌اند، هیچگاه در احساسات مودت‌آمیز دولت علیه ایران تردیدی ننموده، و با وجود الغاء قرارداد حاضر بودن خود را برای مساعدت به ایران، تأکید و تکرار کرده‌اند.» سیدضیاء از نورمن تشکر کرد که «حقیقت وضعیت ایران» را برای دولت متبوع خویش توضیح داده است، و «مأموریت حقیقی خویش را که عبارت از تحکیم مناسبات بین دولتین و ملتین ایران و انگلستان است به طرز کمال، ایفا نموده‌اند.» سیدضیاء در این بیانیه بار دیگر از «همسایه عظیم‌الشأن تاریخی خود که نیات حسنه وی همواره برای ما گرانبها بوده است»، یادی کرد و باز هم این «موفقیت دوگانه یعنی الغاء قرارداد» را که با موافقت طرفین صورت گرفته، تبریک گفت. بعلاوه از اواخر فروردین ماه، نیروهای انگلیسی که در شمال ایران مستقر بودند، با آسودگی خیال قوای خویش را مرحله به مرحله عقب کشیدند. به این شکل سیدضیاء گامی دیگر در جهت تثبیت موقعیت خود برداشت. او اعلامیه‌ای صادر کرد و تخلیه قوای انگلیسی را ناشی از تلاشهای سیاسی خویش عنوان نمود. سیدضیاء در این بیانیه هم که در تاریخ بیست و هفتم فروردین ماه 1300 منتشر شد، مدعی گردید «در خدمت این قشون مجال انکار نیست»، و اینکه «حرکت قشون دولت عظیم‌الشأن انگلستان، بار دیگر ثابت می‌نماید که همسایه بزرگ ما قصد ندارد بحقوق ایران تخطی نماید، و بایستی همگی به استقلال وطن و به محترم شمردن حقوق ملی خود اطمینان حاصل نمائیم.» در کنار این مطالب سیدضیاء الفاظی مثل «عملیات درخشنده سپاهیان ایران»، «اعتماد به نفس و شجاعت، در حراست مملکت» و پاس داشتن «حق زندگانی فرزندان ایران» را در وصف قشون به کار برد. از «روح وطن‌پرستی و سلحشوری» قزاقانی که به جای نیروهای انگلیس تا منجیل رفته بودند سخن به میان آورد و از خونهای «گرم و سوزانی» گفت که «حاضر است که خاک وطن را برای سعادت و آزادی وی لعلگون کند.» خروج نیروهای انگلیسی از ایران ربطی به ابتکار سیدضیاء نداشت. انگلیسیها از مدتها پیش در صدد بودند تا نیروهای نظامی خویش را از کشور بیرون برند؛ یكی از دلایل این كار این بود که انگلیس به دلیل بحران‌های مالی بعد از جنگ، می‌خواست با بیرون بردن قوای خود از هزینه سالیانه 3500000 پوندی این لشگرکشی‌ها آسوده شود؛ این تصمیم کابینه انگلیس بود که از مدتها قبل اتخاذ شده بود. اما در عرصه سیاست ایرانی انگلیس، كسانی هم بودند كه طور دیگری فكر می‌كردند؛ کرزن که خانواده محتشم فرمانفرما را در بند سیدضیاء دید ولی از آنها حمایتی نکرد، اینک به دلیل لغو قرارداد 1919 توسط او که البته به ابتکار تیم نورمن و شركاء و در راستای اجرای برنامه وزارت مستعمرات و حکومت هند انگلیس صورت گرفته بود، بر رئیس‎الوزراء خشم گرفت. هرچه سیدضیاء التماس کرد که چیزی تغییر نکرده است و بریتانیا می‎تواند اداره ارتش و امور مالی ایران را اینک به‎دست گیرد و با مخالفتی هم مواجه نخواهد شد، کرزن زیر بار نرفت و نباید هم می‎رفت. مگر نه این بود که سیدضیاء همین چندی پیش با نثر فاخر خود در روزنامه رعد قرارداد 1919 را توجیه می‎کرد؟ مگر آن روز او همسو با تیم کرزن نبود؟ حال چه اتفاقی افتاده که این مدافع پرشور قرارداد یکسره به ضدیت با آن برخاسته است؟ چه تضمینی وجود دارد که روزی دیگر او باز هم تصمیم خود را عوض نکند و به گروهی دیگر از حکام انگلیس اقبال نشان ندهد؟ برای کرزن قرارداد 1919 فارغ از وجوه مثبت و منفی آن برای طرف ایرانی، مظهری بود از تسلط اشرافیت زمیندار بریتانیا بر نظام اشرافیت مالی این کشور و نمادی بود از رقابت پیگیر این دو گروه بر سر منافع خود در ایران. سیدضیاء گرچه قول داد منافع گروه مورد حمایت کرزن را حفظ خواهد کرد، اما برای کرزن نفس ابقای قرارداد اهمیت بیشتری داشت تا وعده‌های رئیس‎الوزرای بی‎پشتوانه ایران. سیدضیاء معتقد به برقراری موازنه مثبت در سیاست خارجی بود. او بر این باور بود که سمت و سوی این سیاست باید منطبق با مواضع بریتانیا باشد؛ لیکن باید در نظر داشت كه شوروی نیز همسایه‎ای است قدرتمند و به همین دلیل تا آنجائی که ممکن است باید توازن قوا به گونه‎ای باشد که حساسیت آنها را علیه سیاست فوق‎الذکر تحریک نکند. امضای عهدنامه مودت، که در دوره مشیرالدوله چندماهی قبل از کودتا تنظیم شده بود، در این راستا قابل فهم است. این نخستین اقدام رسمی کابینه کودتا به شمار می‌رود. نیز شعارهای شداد و غلاظ سیدضیاء به نفع اقشار فرودست جامعه و بازداشت ملاکین و اعیان را در این چارچوب باید مورد تحلیل قرار داد. اما جالب اینکه لرد کرزن حاضر نبود حتی کوچکترین امتیازی به قدرتهای رقیب دهد. او هنوز با معیارها و موازین استعمار قرن نوزدهمی با کشوری مثل ایران برخورد می‎کرد و ایران را حریم امنیتی بریتانیا تلقی می‎نمود كه در این حریم هیچ نامحرمی به هیچ شکلی نباید راه داده می‎شد. سیاست کرزن در این رابطه فقط منحصر به همسایه شمالی ایران نبود. بلکه او حتی حاضر نبود آمریكائی‎ها قدم به عرصه‎های اقتصادی ایران گذارند. سیدضیاء برای اینکه هرگونه سوءتفاهمی را برطرف کند، ضمن اینکه عهدنامه مودت با شوروی را صحه نهاد، تلاش کرد مستشارانی از آمریكا برای تأسیس بانک فلاحتی استخدام کند. نیز او می‎خواست دو کارشناس برای وزارت پست و تلگراف استخدام نماید. کرزن از این تصمیم برآشفته شد. او نوشت تأسیس بانک کشاورزی در ایران به بانک شاهنشاهی لطمه می‎زند؛ و استخدام مستشار آمریكائی برای وزارت پست و تلگراف، برای بریتانیا که خطوط تلگراف هند و اروپا را در ایران به دست دارد، بی‎خطر نیست. مسئله بانک شاهنشاهی موضوعی نبود که بریتانیا به این سادگی از کنار آن بگذرد. حتی بعدها در اوایل سال 1306 که نصرت‌الدوله فیروز وزیر مالیه شد و تلاش کرد برای لغو امتیاز نشر اسکناس به وسیله بانک شاهنشاهی، بانک ملی را تأسیس کند تا امتیاز مزبور را به دست گیرد، خصومت شدید سفارت بریتانیا در تهران برانگیخته شد و این بار خصومت به حدی تند و تیز شد که منجر به حذف همیشگی فیروز از صحنه سیاسی ایران گردید. خلاصه اینکه هرچه نورمن توضیح می‎داد كه سیدضیاء چون مشهور به انگلوفیل بودن است و از سالها قبل با سفارت بریتانیا در تهران حشر و نشر داشته، باید چنین سیاستی در پیش گیرد تا بتواند منافع انگلیس را حفظ کند، به گوش کرزن فرو نرفت. لئون تروتسکی به مناسبتی گفته بود انگلیسی‎ها ضرب‎المثلی دارند که می‎گوید این کشور چه حق داشته باشد و چه نداشته باشد، بر هر چیز دیگری ارجحیت دارد. این ضرب‎المثل به درستی در مورد کرزن مصداق داشت. او حتی حاضر نبود ایران با فرانسه قراردادی منعقد كند. سیاست کرزن یا همه یا هیچ بود. کرزن بر این باور بود كه سیدضیاء یا باید فقط از انگلیس مستشار استخدام کند و یا اینکه بهتر است برود. کرزن کوچکترین تعلق خاطری نه به سیدضیاء داشت نه به دیگر سیاستمدارانی که مشهور به انگلوفیلی بودند. او به راحتی سیاستمداران ایرانی را فدای اهداف امپریالیستی خود می‎کرد و هیچ ملاحظه‎ای نداشت جز منافع کشور متبوع خویش. کرزن حاضر نبود بپذیرد جغرافیای جهان تغییر کرده و اینک از درون ویرانه‎های امپراتوری عثمانی چندین کشور سر برآورده‎اند؛ در هند شورشهائی علیه امپراتوری بریتانیا در شرف تکوین است و بخشی از این شورشها رنگ و بوی احیای خلافت دارند؛ در همسایگی ایران قدرتی پا به عرصه وجود نهاده که کلیه قراردادهای استعماری خود را لغو کرده است و نیز در بین برخی از روشنفکران ایرانی محبوبیت دارد. کرزن معتقد به اجرای همان سیاستهای کهنه قرن نوزدهمی بود. او حتی برای رئیس‌الوزرای ایران تعیین تکلیف می‎کرد؛ می‎نوشت اگر ایران می‎خواهد مستشار استخدام کند، این مستشاران یا باید بلژیکی باشند و یا سوئدی. در این بین او بیش از همه با آمریكائیها خصومت می‎ورزید؛ به این علت که دولت آمریكا بود که علیه قرارداد 1919 واکنش سختی نشان داد و سیاستهای پوسیده کرزن را به باد انتقاد گرفت. لجاجت با فرانسه نیز در همین راستا قابل توضیح است. سیاستی که سیدضیاء در ارتباط با شوروی در پیش گرفته بود البته در خود انگلستان طرفداران فراوانی داشت. از جمله شخص لرد کرزن در جریان یک پیمان بازرگانی بین انگلستان و شوروی قرار داشت که بالاخره در نیمه‎ مارس 1921 به امضاء رسید. آن پیمان برای متقاعد ساختن شووری جهت برداشتن حمایت خود از قوای جنگل صورت گرفت که البته نتیجه داد. تئودور روتشتین نخستین وزیر‎مختاری که از شوروی به ایران اعزام شد و توانست اعتبارنامه خود را به احمدشاه تحویل دهد، بعد از اینکه توانست به دنبال یک دوره فترت سفارت شوروی را نظمی دهد و دهها تن را به استخدام آن درآورد، شروع به احداث کنسولگری در کلیه شهرهای بزرگ ایران کرد. روتشتین در بهار سال 1300 از مرز خراسان وارد ایران شد. به گزارش کنسول انگلیس، او در مشهد مورد استقبال مردم و کلنل محمدتقی‌خان پسیان قرار گرفت. به گزارش کنسول انگلیس در مشهد روتشتین ظاهراً پنجاه ساله بود و زبان انگلیسی را خیلی روان صحبت می‌كرد. او روز 23 فروردین آن سال با کنسول انگلیس ملاقات کرد و یک ساعت بعد کنسول همراه با وابسته نظامی و دستیارش به بازدید وزیرمختار رفت. روتشتین حدود بیست و پنج سال مقیم انگلستان بود. او سالها به عنوان سردبیر بخش خارجی نشریه منچستر گاردین کار کرده بود. او در جریان گفتگوهای روس و انگلیس همراه با کراسین، لیتوینوف و کامنف شرکت داشت. اینک هم همسر و فرزندان او در لندن اقامت داشتند. قرار بود آنها در تهران به او ملحق شوند. روتشتین گفت دولت انگلیس بدون تردید وی و لیتوینوف را به عنوان سفیر نخواهد پذیرفت. در این زمان ظاهراً سفارت شوروی در لندن تعطیل بود. در تهران هم روتشتین با استقبال گرم مردم مواجه گردید. اینها دلیلی نداشت جز اینکه دولت نوظهور شوروی با لغو قراردادهای استعماری، توانسته بود بین مردم و برخی محافل و مطبوعات سیاسی تهران نفوذی به دست آورد. این تحرکات از نگاه مقامات آمریكائی هم پوشیده نبود. وزیرمختار آمریكا در تهران تحرکات فوق را به وزارت امور خارجه کشور متبوع خود گزارش داد. روتشتین در سفارت بریتانیا با نورمن ملاقات کرد. در این ملاقات نورمن به او گفت نیروهای انگلیسی آخرین واحدهای خود را از قزوین خارج کرده‎اند. وزیرمختار شوروی هم در پاسخ گفت قوای شوروی نیز در حال خروج از ایران هستند. بالاتر اینکه بوریس روگاچف وابسته نظامی شوروی به همتای انگلیسی خود کلنل ساندرز توضیح داد قوای شوروی از مناطقی که در آن مستقر بودند عقب‎نشینی کرده‌اند و اگر دولت ایران علیه قوای کوچک‎خان عملیاتی انجام دهد، آنها دیگر مداخله‎ای نخواهند کرد. روگاچف بیست و هفت ساله بود و پیش از انقلاب بلشویکی دانشجوی رشته بازرگانی دانشگاه مسکو به شمار می‌رفت. خروج نیروهای اشغالگر شوروی از شمال ایران، بازی سنجیده‌ای بود از سوی انگلیسیها در راستای حفظ منافع امپراتوری بریتانیا و نه مصالح بلند مدت ایران. شورویها از مدتها پیش تصمیم گرفته بودند نه از راه نظامی بلکه از طریق تبلیغات مرام خویش را در ایران گسترش دهند. عده‌ای امضای عهدنامه 1921 را در این راستا تحلیل می‌نمایند و آن را به منظور تسهیل در گسترش تبلیغات کمونیستی در ایران ارزیابی می‌كنند. اما واقعیت امر آن است که شوروی با امضای عهدنامه یادشده گمان کرد به منافع بلندمدت سیاسی و اقتصادی خویش در ایران نائل آمده است، به همین دلیل وقتی منافع خویش را تأمین شده دید، نیروهایش را از ایران خارج ساخت. سیدضیاء نه تشکیلاتی منظم داشت که بر آن اتکاء کند و نه هوادارانی سرسخت پرورده بود که بتواند در این موقع از آنان مدد گیرد. این نکته هم در نظر سیاستمداران داخلی و هم برخی از ناظران خارجی از جمله نقاط ضعف مهم او به شمار می‎آمد. از جمله ناظران خارجی بالفور بود که پیشتر اتهاماتی ناروا علیه برخی مقامات ایران در اظهارات و نوشته‎های خود مطرح كرده بود. او هم بر این باور بود كه سیدضیاء تنها کشور را اداره می‎کند و تلاش می‎نماید شخصاً به همه کارها برسد. رجال داخل کشور به او کوچکترین اعتمادی نداشتند، و بیشتر او را تحقیر می‎کردند تا تمجید. در بریتانیا هم وضع به همین منوال بود. نه کرزن به سیدضیاء اعتمادی داشت و نه حامیان کودتا. مهره مورد نظر وزارت دریاداری و وزارت جنگ او نبود. به واقع سیدضیاء کابینه‎ای محلل تشکیل داد که تنها دستاورد مقبول آن از نقطه‌نظر مقامات یادشده استقرار رضاخان در مقام وزیر جنگ بود. وزیر جنگ مورد اعتماد سیدضیاء یعنی ماژور فضل‎الله‌خان کیهان کسی نبود که بتواند در برابر دسیسه‎های حساب شده رضاخان مقاومت ورزد. نیز حاکم نظامی مورد اعتماد سیدضیاء یعنی کلنل کاظم‌خان سیاح به راحتی در برابر حریف سپر انداخت. روز چهارم اردیبهشت ماه سال 1300 سیدضیاء ناچار شد فرمان وزارت جنگ رضاخان را صادر کند. نخستین گام صعود رضاخان به عرصه وزارت، آخرین مرحله فروپاشی حکومت سیدضیاء بود. رضاخان، این به قول نورمن «دهاتی» بیسواد که هیچ خارجی حاضر به معاشرت با او نبود، توسط کسانی به میدان فرستاده شد که می‎خواستند از او دیکتاتور مورد‌نظر انگلستان را بسازند. این امر می‎توانست محقق شود. هم شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کشور و هم وضعیت روانی شخص رضاخان می‎توانست به این مهم کمک کند. از آن سوی حکومت سیدضیاء به واقع تسلط مستقیم انگلیس بر ایران تلقی می‎شد. این سیاست باید لزوماً تغییر می‎کرد و دولت با ثبات مقتدر متکی بر ارتش، امنیت لازم را برای سرمایه‎های بریتانیا فراهم سازد. بسیاری از مقامات بریتانیا نفرت و انزجار داخلی و بین‎المللی علیه قرارداد 1919 را دیده بودند؛ اینک باید به مقتضای زمان ارتش و مؤسسات و دوایر اداری به دست ایرانیانی اداره می‌شد که در تحلیل نهائی با سیاستهای بلندمدت و کهنه بریتانیا در مقابل ایران که آن را سپر دفاعی هند تلقی می‎کردند، موافق آید. روز شانزدهم اردیبهشت ماه سال 1300 بین سیدضیاء و رضاخان بگومگوئی روی داد. از این به بعد رضاخان دیگر در جلسات کابینه شرکت نکرد. او حتی مقر اردوی قزاق را از محل اصلی قزاقخانه به قصر قاجار تغییر داد و تمام شبانه‌روز را در آنجا سپری می‌كرد. نکته جالب رفتار احمدشاه بود که بدون اطلاع از حوادثی که در اطرافش می‌گذشت، آتش نفاق بین رئیس‌الوزرا و وزیر جنگ را مشتعل‌تر می‌ساخت. وزیر دربار او، مشارالملک هم رابط بین شاه و وزیر جنگ بود، او نیز بر اختلافات موجود دامن می‌زد. سیدضیاء هم به واکنش جالب توجهی دست زد: او حقوق شاه و دربارش را کاهش داد و در مقابل بر حقوق ولیعهد افزود؛ به این امید که بتواند بین دو برادر اختلاف تولید کند و خود از این راه بر دوام عمر کابینه‌اش بیفزاید. او حتی مصمم شد شاه را برافکند و به جای وی محمدحسن میرزای ولیعهد را به مقام سلطنت برکشد؛ او با ولیعهد در این چارچوب ملاقاتهایی کرد. گزارش تحرکات سیدضیاء به شاه رسید. شاه به رئیس‌الوزرا دستور داد استعفا کند. بالاخره چند روزی بعد از آنکه رضاخان سردار سپه به وزارت جنگ معرفی گردید، سیدضیاء منفصل شد و در میان موجی از انزجار عمومی به اروپا رفت. دیگر به وجود او نیازی نبود. سیدضیاء به رغم جار و جنجالهای خود نتوانست نه اعتماد نیروهای داخلی را به دست آورد و نه قدرتهای خارجی را. ماندن او دیگر فایده نداشت. این است که روز چهارم خرداد مستعفی شد و از ایران خارج گردید. هیچ کس از رفتن او ناراحت نشد، سهل است تهران علیه او به حرکت درآمد و عده‌ای حتی قصد جانش کردند که قوای دولتی مانع شدند. تنها سه تن سیدضیاء را به هنگام خروج از ایران همراهی نمودند: گریگور ایپکیان که سرمقاله‎های روزنامه رعد را می‎نوشت و اینک رئیس تشکیلات بلدیه شده بود؛ ماژور مسعودخان کیهان که سمت وزیر مشاور داشت؛ و کلنل کاظم‌خان سیاح حاکم نظامی تهران که مدتی هم رئیس ارکان حرب گردیده بود. دستخط احمدشاه در مورد عزل سیدضیاء از همه توهین‌آمیزتر بود: «نظر بمصالح مملکتی میرزا سیدضیاءالدین را از ریاست ورزاء منفصل فرمودیم و مشغول تشکیل هیأت وزراء جدید هستیم، باید کمال مراقبت را در حفظ انتظامات بعمل آورید و مطالب مهمه را مستقیماً بعرض برسانید.» به واقع انجام کودتا و هماهنگی‎های لازم، مهمترین اقدام نورمن بود؛ لیکن از این به بعد باید کسی وزیرمختاری ایران را به دست می‎گرفت که بتواند رضاخان را هدایت کند و در مسیرهای از پیش تعیین شده او را به اقدام وادارد؛ این فرد کسی جز سر پرسی لورین نبود. لورین کودتای رضاخان را صرفاً گامی مقدماتی برای تقویت نیروهائی می‎دانست که نایب‎السلطنه هند آنها را ابزاری مؤثر برای جلوگیری از رواج کمونیسم ارزیابی می‎کرد. برای انگلستان بهترین گزینه آن بود که استقلال ایران حفظ شود و برای جلوگیری از بهانه‎جوئی‎های همسایه شمالی، حکومت ایران خود حافظ منافع بریتانیا باشد؛ کاری که به خوبی از عهده رضاخان برمی‎آمد و منطبق با انتظارات وزارت مستعمرات، خزانه‎داری، دریاداری و حکومت هند انگلیس بود. در آن روزگار هیچ شخصیت بلندمرتبه‎ای وجود نداشت که صاحب قدرت باشد و درخور موقعیت روز؛ پس باید چنین فردی اختراع می‎شد. این فرد رضاخان بود و مطبوعات طرفدار او هم به سهم خویش تلاش می‎کردند او را بیش از آن چیزی که بود بنمایانند. رضاخان توسط مطبوعات به شدت ستایش می‎شد و صفاتی به او نسبت می‎دادند که تا دیروز خوابش را هم نمی‌‌دید. مردی که می‎خواست ایران را به عصر عظمت پیش از اسلام هدایت کند. سالها بعد معلوم شد حرکتی بسیار کوچک از سوی دست پشت پرده هدایت‌كننده رضاخان یعنی بریتانیا کافی است تا این به اصطلاح منجی ایران زمین و احیاکننده عظمت باستانی کشور، به همان قد و قواره‎ای برگردد که در شأنش بود؛ در شهریور 1320 این نجات دهنده قهرمان پذیرفت استعفا دهد و تحت‎الحفظ نیروهای بریتانیائی به تبعید رود. سیدضیاء چون برق آمد و چون باد رفت. روز چهارم خرداد ماه 1300 بعد از نود و سه روز حکومت لرزان، در میان موجی از ابراز انزجار مردم، سیدضیاء به دستور احمدشاه از قدرت کناره گرفت و چون دیگر با آن مایه از حیثیت اجتماعی و سیاسی قادر نبود در کشور بماند، به خارج کشور رفت و تا حدود بیست و دو سال بعد که مأموریتی دیگر از سوی انگلیسیها به او محول شد، در همان خارج ماند. منبع: تاریخ سیاسی ایران معاصر؛ بسترهای تأسیس سلطنت پهلوی (1304-1299 ش) ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، زمستان 1389 ص 40 تا 61 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران ـ شماره 108 ـ ‌آبان ماه 1393

نقبی به نهضت آزادی

انتخابات دوره سوم مجلس شورای اسلامی گمانم در 21 فروردین سال 1367 برگزار شد. در زمستان سال 66 سلسله مسائلی اتفاق افتاد، از جمله اینكه نهضت آزادی فعال شد تا در انتخابات شركت كند. این را بگذاریم در كنار سایر فعالیت‌های نهضت آزادی شامل انتشار بیانیه‌‌ها، سخنرانی‌هایی كه در استان‌های مختلف انجام می‌دادند و عمده صحبت‌هایشان هم در ارتباط با جنگ و شیوه رهبری امام و اصل ولایت فقیه بود و بسیاری از مبانی و اصول را زیر سؤال می‌بردند و در جامعه، ذهنیتی منفی را ایجاد می‌كردند، گرچه اكثریت قاطع مردم توجهی به این حرف‌ها نداشتند و نظام و امام را از صمیم قلب باور داشتند. آمدن نهضت آزادی به صحنه انتخابات دو پیامد مشخص داشت. اول اینكه ممكن بود عده‌ای از اینها انتخاب شوند و به مجلس بروند و ما را برگردانند به اول انقلاب و مسایلی كه بنی‌صدر و دولت موقت و نهضت آزادی در دوران قبل از جنگ ایجاد كردند؛ مضافاً براینكه كشور در حال جنگ بود و صدام در آن مقطع هر روز شهرها را موشك باران می‌كرد. شب جمعه 20 فروردین، پنجاه شهر را موشك باران كرد تا كسی پای صندوق انتخابات نرود. در هیچ جای دنیا سابقه ندارد كه كشوری در حال جنگ با كشور دیگری باشد و اجازه بدهند احزاب آن كشور، علیه دولت و حكومت به شدت موضع‌گیری كنند و روزنامه‌‌هایشان هر چه دلشان می‌خواهد بنویسند. اولاً خود احزاب و گروه‌ها آن‌قدر به كشورشان علاقه دارند كه در شرایط جنگ چنین كاری نمی‌كنند و ثانیاً اگر جریانی این‌قدر پست باشد كه این كار را بكند، به او اجازه فعالیت نمی‌دهند، چون مسئله موجودیت كشور مطرح است. اگر همین نهضت آزادی حتی یك مورد مستند را بیاورد كه در كشوری جنگ بوده و یك حزب آزاد بوده هر چه دلش می‌خواسته علیه حكومت بنویسد، از نوع موضع‌گیری‌های زمان جنگ خودشان، من حرفم را پس می‌گیرم. ما نامه‌‌ای خدمت امام نوشتیم(1) كه در شرایط فعلی كشور كه در حال جنگ هستیم، نهضت آزادی طبق این كدها، این موضع‌گیری‌ها را در این روزها و در اینجا و آنجا نسبت به نظام داشته است. بعد از انتشار این نامه ، نهضت آزادی نگفت كه ما این كارها را نكرده‌ایم. این نامه در صحیفه امام چاپ شده و همه مواردش صحت دارد(2). از امام سؤال شد كه آیا این‌ها می‌توانند بیایند و در انتخابات شركت كنند؟ یك بحث این است كه اینها حتی اگر شركت هم می‌كردند، مردم به آن‌ها رأی نمی‌دادند، اما حداقل فرصتی پیدا می‌كردند كه با شدت بیشتر و در گستره وسیع‌تری، حرف‌هایشان را در داخل و خارج كشور تبلیغ كنند كه به این ترتیب نیروهای ما در جبهه‌ها، از لحاظ روحی به شدت آسیب می‌دیدند. كسی آنجا دارد از جانش مایه می‌گذارد و می‌بیند كه پشت جبهه این‌گونه دارند به هم حمله می‌كنند. ما یا باید مثل همه كشورهای در حال جنگ انتخاباتی را برگزار نمی‌كردیم و همان مجلس قبلی به كارش ادامه می‌داد و یا انتخابات برگزار می‌شد. عده‌ای رفتند خدمت امام و گفتند: «حالا كه این‌قدر گرفتاریم، همین مجلس را تمدید كنیم، چون شرایط برای برگزاری انتخابات، دشوار است.» امام از وزارت كشور سؤال كردند كه: «آیا قدرت برگزاری انتخابات را دارید و می‌توانید امنیت را تأمین كنید یا نه؟» ما خدمت امام نامه نوشتیم كه: «توانایی برگزاری انتخابات را داریم و اگر انتخابات برگزار نشود، این همان چیزی است كه امریكا و صدام می‌خواهند و در بوق‌هایشان خواهند دمید كه ایران ثبات ندارد و نمی‌تواند انتخابات را برگزار كند و این حمل بر ناتوانی نظام اسلامی خواهد شد»؛ لذا امام قاطعانه فرمودند كه انتخابات باید انجام شود. به هر حال در این شرایط، ورود نهضت آزادی را به صحنه سیاست كشور مصلحت ندانستیم. اما در مورد سندیت، نظر من این است كه این نامه، خط شخص امام است. این حرف را به این دلیل می‌گویم كه وقتی نهضت آزادی شكایت كرد، قرار شد كارشناسان دادگستری بروند و در مؤسسه حفظ و نشر آثار امام، خط‌های امام را كنار هم بگذارند و صحت مسئله را تأیید كنند كه همین كار را هم كردند و ثابت شد كه نامه به خط شخص امام است(3). متأسفانه اینها به دلیل سلطه‌ای كه در دوره دولت موقت پیدا كردند، حتی در قوه قضاییه هم نفوذ پیدا كرده بودند و لذا رسیدگی به این پرونده را چندین بار به تعویق انداختند، به طوری كه بالاخره مرحوم حاج احمد آقا، شخصاً به دفتر آقای یزدی رفت و گفت كه چرا به پرونده رسیدگی نمی‌كنید؟ پرونده را كه آوردند، معلوم شد كه سه برگ آن، از جمله ورقه كارشناسی تأیید خط مفقود شده است. عوامل آنها در قوه قضاییه جمهوری اسلامی می‌دانستند كه اگر پرونده نهضت آزادی رو شود، دیگر چیزی برایش باقی نمی‌ماند . به هرحال با پیگیری مرحوم حاج احمد آقا، پرونده دنبال شد و آقای دكتر یزدی چون تهمت زده بود، محكوم به شلاق شد. اینها به دست و پا افتادند كه حكم اجرا نشود، چون در آن شرایط، بدترین وضعیتی كه برای نهضتی‌ها پیش می‌آمد، این بود كه یزدی را بخوابانند و شلاق بزنند! این‌طور بود كه مرحوم حاج احمد آقا رضایت داد كه این حكم را اجرا نكنند. مسئله بسیار روشن و واضح است، منتهی آقای دكتر یزدی یك ویژگی خاصی دارد و آن اینكه بسیار راحت دروغ می‌گوید و چنان قاطعانه و محكم هم دروغ می‌گوید كه ممكن است كسی كوچكترین شكی به او نكند. كدهایی را كه در مورد نجف و نوفل لوشاتو و مسیر انقلاب داده، بررسی كنید، می‌بینید كه همه آنها دروغ است. در مصاحبه‌هایش هر چه را كه ویژگی منحصر به فرد و ممتاز جمهوری اسلامی است، به خود نسبت می‌دهد. می‌گوید تشكیل شورای انقلاب نظر من بود، دولت موقت نظر من بود، روز قدس را من پیشنهاد كردم، جهاد سازندگی را من پیشنهاد كردم، سپاه پاسداران را من پیشنهاد كردم. من به عمرم چنین آدم دروغگوی شارلاتانی ندیده‌ام. اگر من و آقای ناصری و آقای رحیمیان و دوستان دیگر مرحله به مرحله همراه امام نبودیم، شاید به شك می‌افتادیم كه او دارد راست می‌گوید. یكی از حرف‌هایش این است كه در نوفل لوشاتو، صبح‌ها كه امام قدم می‌زدند، من با ایشان بودم و مسیر انقلاب را مرحله به مرحله برای امام تبیین می‌كردم! و امام می‌گفتند اینها را یادداشت كن و به من بده! از این‌جور دروغ‌های عجیب و غریب در حالی كه آقای یزدی حتی یك روز هم ‌صبح‌ها با امام قدم نزده. محل سكونت امام باغچه آقای دكتر عسكری بود كه دو تا اتاق داشت. یك اتاق كه خود ایشان در آنجا ساكن بود، اتاق دیگر كه ما طلبه‌ها آنجا بودیم. دكتر یزدی اصلاً شب‌ها آنجا نبود. اینها می‌رفتند به ساختمان هتل گونه‌ای كه چند تا اتاق داشت و به آن هتل طویله می‌گفتند و شب‌ها آنجا بودند و ساعت 9 صبح می‌آمدند. امام نماز صبح و تعقیبات را كه می‌خواندند، می‌رفتند در این باغچه قدم می‌زدند و تنها هم بودند. ما هم از داخل اتاق ایشان را تماشا می‌كردیم. اینها ساعت 9 یا 5/9 می‌آمدند. اگر یك نفر حتی دیده كه آقای یزدی صبح زود با امام مشغول قدم زدن بوده، بیاید بگوید. امام دو هفته اینجا بودند، بعد هم خانه كوچكی برای ایشان و خانواده‌شان اجاره شد و دیگر كسی غیر از صبیه‌ها و دامادشان آقای اشراقی كسی آنجا نمی‌رفت و امام هم در ایوان پشت آنجا قدم می‌زدند. دروغ به این واضحی را جوری تعریف می‌كند كه همه باور می‌كنند و من هم اگر آنجا نبودم، شاید باور می‌كردم. بحث شورای انقلاب و شكل‌گیری آن را مرحوم شهید مطهری از ایران آمد و مطرح كرد و امام قبول كردند و اساساً افرادی را كه ایشان اسم می‌داد، امام قبول می‌كردند. یك روز آقای دكتر یزدی آمد و به ما گفت كه امام رهبر انقلاب است و صحیح نیست كه صبح و ظهر و شب صحبت و مصاحبه كند. برویم به ایشان بگوییم كه اولاً كمتر صحبت كنند و ثانیاً بدون برنامه و به صورت تكراری صحبت نكنند. من گفتم: «اگر تكرار مخل بود، خداوند در قرآن برخی مسایل را پیوسته تكرار نمی‌فرمود. امام معتقد است كه رفتن شاه، باید در عمق جان مردم نهادینه شود و این جز با تكرار اینكه «شاه باید برود»، ممكن نیست. مردم باید صبح و ظهر و شب بشنوند كه شاه باید برود. دشمن هم اعصابش به هم می‌ریزد كه یك نفر دائماً به او بگوید كه تو باید سرنگون بشوی و باید بروی. فلسفه تكرار امام این است.» فلسفه اینكه امام دائماً تكرار می‌كردند كه كشور را باید خودمان اداره كنیم، این بود كه 2500 سال در گوش این مردم تكرار شده بود كه كس دیگری باید برایشان تصمیم بگیرد. امام می‌خواست بگوید كه تصمیم‌گیرنده خود ما هستیم و لذا این تكرارها لازم بودند تا مردم باور كنند. تكرارهای امام فلسفه دارند و بی‌معنا نیستند. دكتر یزدی از ما مأیوس شد ودرخاطراتش می‌نویسد من رفتم به مرحوم مطهری گفتم كه برویم به امام بگوییم كه این قدر حرف‌هایش را تكرار نكند. اگر آقای دكتر یزدی این قدر اطمینان داشت كه اگر حرفی را به امام بزند، امام قبول می‌كند، چرا آمد به من گفت؟ چرا رفت به آقای مطهری گفت؟ تو كه این قدر مهمی كه مسیر آینده انقلاب را در قدم‌زدن‌های صبح برای امام تبیین و تعیین می‌كنی و امام می‌گوید بنویس تا من عمل كنم، چرا خودت این حرف را به امام نزدی؟ معلوم است كه امام اصلاً قبولت نداشت و جرئت نمی‌كردی بروی به امام حرفی بزنی. به همین دلیل به من گفتی كه قبول نكردم و بعد هم اعتراف می‌كند كه به شهید مطهری گفتم و با همدیگر رفتیم و به امام گفتیم. این آدم دروغگو از امام درس گرفته، منتهی در جهت باطل و سعی دارد با تكرار یك حرف، آن را جا بیندازد... ناصری: به دنبال صحبت‌های آقای محتشمی، من هم خاطره‌ای به یادم آمد. آقای یزدی تمام مدت سعی داشت امام را رها نكند. یادم هست وقتی هواپیمای امام در فرودگاه به زمین نشست، ایشان را با یك ماشین بنز كه متعلق به آقایی به اسم حاجی ناصری بود تا سالنی كه قرار بود در آن سخنرانی كنند، بردند. امام بعد از سخنرانی در اتاقی نشستند تا استراحت كنند كه بعد بروند و سوار بلیزر حاجی رفیق‌دوست بشوند. همانجا در فاصله‌ای كه امام صحبت می‌كردند، عده‌ای از جمله شهید مطهری با اتوبوس به بهشت‌زهرا رفتند. در هر حال امام آب خواستند و یك نفر رفت سریع آورد و آنجا بود كه من متوجه شدم چقدر حواس حاج احمد‌آقا جمع است. ایشان بلافاصله لیوان را گرفت و آب آن را خالی كرد و رفت خودش آب آورد و به امام داد. ما همگی خیلی نگران جان امام بودیم. یادم هست چند تا جوان را دیدیم كه اوركت‌تنشان بود و من به شكل تصادفی دستم به یكی از آنها خورد و فهمیدم اسلحه دارد. خواستم واكنش نشان بدهم كه آقای ناطق به من فهماند كه از خودمان هستند. به هر حال رفتیم امام را سوار ماشین كنیم كه یك مرتبه آقای یزدی دوید جلو و رفت نشست صندلی عقب ماشین. من بودم و مرحوم فردوسی‌پور و مرحوم خلخالی و مبهوت كه این چرا این طور كرد؟ صباغیان هم همه را می‌زد عقب كه برود و در ماشین امام بنشیند. امام نگاهی به یزدی كردند و دیدند از جایش تكان نمی‌خورد. ایشان می‌دانستند قصه از چه قرار است و اشاره كردند كه یزدی از ماشین پیاده شود. ما تا بعد از میدان آزادی با یك بنز، جلوی امام حركت می‌كردیم. در آنجا هجوم جمعیت به قدری زیاد شد كه آقای رفیق‌دوست انداخت توی فرعی‌ها و رفت، وگرنه نمی‌توانست حركت كند. پی نوشت : 1 - تاریخ این نامه 30 بهمن 1366 است. 2 - صحیفه امام خمینی ، جلد 20 ، صفحه 479 3 – امام در پاسخ به نامه وزیر کشور ضمن اشاره به مواردی از خیانتهای نهضت آزادی ، تصریح کردند که «باید با آنها برخورد قاطع شود و نباید رسمیت داشته باشند.» منبع:آرشیو مطالب موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران ـ شماره 108 ـ آبان ماه 1393

مرگ راجی

محمود فاضلی وی به دلیل پیوستگی کامل پدرش عبدالحسین راجی به لژ فراماسونری و عضویت در کابینه منوچهر اقبال، توانست در حلقه اول پهلوی‌ها قرار گیرد. همانند پدر خود که شغل اداری را از شرکت نفت شروع کرده بود، او نیز در شرکت نفت جذب شد و به چند ماموریت رفت و مدیران وقت به ویژه عبدالله انتظام مدیرعامل شرکت ملی نفت از وی رضایت کامل داشتند. در شرکت نفت راجی با امیرعباس هویدا (مدیر اداری وقت) آشنا شد و در همین موقعیت ماند تا زمانی که هویدا به وزارت دارایی رسید و او مدتی مامور خدمت در وزارت دارایی شد. زمانی که هویدا به نخست وزیری رسید، راجی را با خود به نخست وزیری برد و همزمان با تشکیل نخستین کابینه‌اش وی را به عنوان مدیرکل دفتر نخست وزیر معرفی کرد. وی همزمان نگاه اشرف پهلوی را به خود جلب کرد که بعدها او را در کانون شایعات قرار داد. شایعاتی از مدت‌ها قبل درباره آشنایی پرویز راجی با اشرف خواهر دوقلو شاه ایران در محافل مختلف وجود داشت. راجی در تاریخ 1348 با اشرف آشنا شد و مورد توجه او واقع شد. حتی در زمان حکومت پهلوی، این توجه اشرف به راجی، نزدیک شدن بیش از حد به یکدیگر و همنشینی‌های آشکار و پنهانی، نشانه وجود ارتباط نزدیک و غیراخلاقی بین این دونفر توصیف می‌شد. اشرف نیز از نخستین میهمانان رسمی عضو خانواده پهلوی برای دیدار راجی در انگلیس بود و سپس مسافر مکرر لندن شد که شایعات قبلی در باره نوع ارتباط بین آنان را تقویت می‌کرد. اشرف اسدالله علم، وزیر دربار شاهنشاهی، را مجبور کرد تا راجی را با عنوان کمک به کارهایش، در کمیته بین‌المللی حقوق بشر، وابسته به سازمان ملل در آمریکا بگمارد. در تاریخ 24 اسفند سال 1349 با فرمان شاه به مقام سفارت در سازمان ملل نائل شد. طبق ابلاغیه اسدالله علم، سفیری راجی در سفارت ایران در سازمان ملل به دستور شاه بود و کلیه امور این ابلاغیه به اشرف پهلوی ارجاع داده شد. (1) ارتباط با هویدا و نزدیک بودن به اشرف سبب شد، پیشنهاد سفیری راجی در لندن را به وزارت خارجه بدهد که خلعتبری وزیر خارجه از این گزینش، تعجب کرد. براساس همین پیشنهاد، راجی که از نگاه خلعتبری بی‌تجربه و جوان بود در 40 سالگی سفیر ایران در انگلیس شد. خلعتبری وزیر خارجه ایران پیشنهاد چند كاردار ورزیده را برای تصدی مقام سفارت در لندن داد؛ ولی هنوز مطالعات وی به پایان نرسیده بود که شاه، پرویز راجی را به عنوان سفیر مورد نظر برگزید. خلعتبری از این گزینش شاه، شگفت‌زده شد؛ چرا که راجی، جوان و بی تجربه بود که پس از مدت کوتاهی خدمت در شرکت نفت به وزارت خارجه منتقل شد و بالاترین سمت دولتی او ریاست دفتر نخست وزیری بود. خلعتبری به گمان اینکه راجی از سوی هویدا به شاه سفارش شده بود، در این‌باره اظهار نظری نکرد و اصولاً کسی نبود که در برابر حرف شاه سخنی بگوید.(2) راجی سفیر تازه ایران در لندن مجرد بود. بعدها که وی یادداشت‌های روزانه دوران سفارت خود را با عنوان «در خدمت تخت طاووس» به زبان انگلیسی منتشر کرد و در آن هیچ نکته‌ای را نگفته باقی نگذاشت نشان داد که آشنایی وی با اشرف به صورت شرکت در میهمانی‌ها و سفرها و دیدارهای خانوادگی ادامه داشت. شاه، هنگام انتصاب راجی به این سمت از رابطه وی با اشرف آگاه بود؛ ولی ظاهراً از نگاه او این مسئله مهم نبود. تنها نقطه مثبت زندگی راجی که نظر شاه را جلب کرد و دلیل انتصاب وی هم شد، پیشینه تحصیل وی در دانشگاه کمبریج و تسلط وی به زبان انگلیسی بود؛ جوانی راجی هم نقطه مثبتی بود و شاه، چنین می‌پنداشت که بهتر از گذشتگان می تواند از تبلیغات بی بی سی و مطبوعات انگلیس علیه رژیم و شخص شاه جلوگیری كند.(3) مأموریت راجی در سفارت ایران در انگلیس ایجاد روابط مستحکم تر میان رژیم سلطنتی ایران و انگلیس بود. وی همچنین وظیفه داشت، امور تجاری بین دو کشور و همچنین خریدهای تسلیحاتی شاه را از لندن هر‌چه بیشتر گسترش دهد. در دوره سفارت راجی، مارگارت تاچر، رهبر وقت حزب محافظه‌کار انگلیس در 8 اردیبهشت 1357 رهبر وقت حزب محافظه کار انگلیس به ایران سفر کرد. تاچر به فاصله کوتاهی پس از این سفر، نخست‌وزیر شد. حسن کامشاد نویسنده و مترجم که از دوران تحصیل راجی در کمبریج با وی آشنایی داشت، در جلد دوم کتاب زندگی خود با عنوان«حدیث نفس» خاطره‌ای از شام سالانه انجمن ایران در لندن را نقل می‌کند که در آن لرد کارینگتن وزیر خارجه دولت تاچر و دختر ملکه بریتانیا سخن می‌گویند. سخنرانی سفیر جوان تازه از راه رسیده ایران که به نحو غیرمنتظره‌ای جذاب بود. رییس انجمن که در پایان جلسه سخن گفت با همه محافظه‌کاری و خویشتن‌داری انگلیسی‌اش نتوانست خودداری ورزد و به شوخی جدی گفت که سال‌های سال از سفیران پیشین ایران، من من و لکنت زبان و کلمات نامفهوم در این مراسم شنیدم و امسال ناگهان سخنوری و بلاغتی می‌شنوم که جا دارد از آن تقلید کنم و زبان مادری خود را از وی بیاموزم».(4) روز 23 آذر 1357 اميرخسرو افشار وزيرخارجه رژيم شاه به اتفاق پرويز راجی سفير شاه در لندن راهی وزارت خارجه انگليس شدند تا با «ديويد اوئن» وزير خارجه بريتانيا ملاقات كنند و از وی بخواهند كه حمايت‌هايش را از دولت شاه كاهش ندهد. در گزارش راجی از این ملاقات آمده است:«افشار ضمن بحثی راجع به خطر تجزيه ايران بر اثر سقوط رژيم شاهنشاهی، به اوئن خاطرنشان ساخت كه: «ارتش شاهنشاهی كاملاً قابل اعتماد است و اعليحضرت نيز تمايل دارند كه مانند يك شاه مشروطه سلطنت كنند...». وزير خارجه انگليس در پاسخ افشار، مسئله كثرت گيج‌كننده مردم در تظاهرات روز عاشورا را متذكر شد و با تأكيد بر اينكه بايستی در مقابله با تظاهركنندگان از حداقل زور استفاده شود، بالا رفتن تلفات و ضايعات ناشی از سركوب مردم را مسبب بيزاری افكار عمومی غرب از رژيم ايران دانست. ولی بلافاصله پس از آن، گفته‌هايش را به اين نحو تصحيح كرد كه: «... البته بايد بدانيد كه آنچه ما در پايتخت‌های غربی می‌انديشيم اهميت چندانی ندارد. اصلاً ما را فراموش كنيد. ما اگر بتوانيم به شما كمك كنيم، از انجام آن دريغ نداريم». راجی ادامه می‌دهد:«در بازنگری به آنچه كه امروز انجام گرفت، دامنه تفكراتم به اينجا كشيد كه: واقعاً چطور می‌توانيم ادعا داشته باشيم كه باز هم چيزی از غرور ملی در ما باقی مانده است؟ ... در موقعيتی كه «آيت‌الله» مردم ايران را عليه شاه برانگيخته، ما دو نفر (يكی وزير امور خارجه دولت شاهنشاهی و ديگری سفير شاهنشاه آريامهر در دربار «سنت جيمز») اينجا در لندن در برابر دولت انگليس به خاك افتاده‌ايم و با التماس از آنها می‌خواهيم كه دست از حمايت ما نكشند. اگر زمانه به حدود 50 سال قبل بازمی‌گشت، اين عمل ما می‌توانست قابل توجيه باشد. ولی اينك كه ديگر هيچ نشانی از دوران گذشته امپراطوری بريتانيا وجود ندارد، مسلماً انگليس‌ها هرگز نمی‌توانند كاری بيشتر از خود ما برای ايران انجام دهند. در حالی كه ما در ايران هنوز اعتقاد داريم از قدرت جادوئی انگليس می‌توان استفاده كرد، ولی خود انگليسی‌ها اولين كسانی هستند كه اعتراف می‌كنند ديگر هيچ قدرتی ندارند... ما دائم مشغول تفسير و تعبير و يا عيب‌جويی از سخنانی هستيم كه كالاهان يا كارتر درباره ايران به زبان می‌رانند. ولی «آيت‌الله» آنها را به ديده تحقير می‌نگرد و اصلاً به گفته‌هايشان اعتنايی ندارد. در اين ميان مسلم است كه او برنده خواهد بود. آيا موقع آن نرسيده كه به ما ثابت شده باشد به بيراهه رفته‌ايم و از زاويه‌ای غلط به مسائل نگريسته‌ايم؟ و آيا لازم نيست كه بيش از اين به خيالبافی‌های بی‌پايه خود ادامه ندهيم؟ (5) بدنبال انتصاب بختیار به عنوان نخست وزیر موقت و روز ششم بهمن 1357 دولت بختیار شش تن از سفیران دوران پادشاهی را از کار برکنار کرد، احمد میرفندرسکی وزیر خارجه دولت شاپور بختیار، که خود از دیپلمات‌های باسابقه وزارت خارجه بود، همزمان با این تصمیم دولت تلفنی با این سفیران سخن گفت و احترام و تاسف خود را اعلام کرد. با بالا گرفتن امواج انقلاب اسلامی در ایران دو سفارتخانه ایران در واشنگتن و لندن نقشی اساسی ایفا می‌کردند. همچنان که ویلیام سولیوان و آنتونی پارسونز سفیران آمریکا و انگلیس در تهران در سال‌های آخر شاه، نقش اساسی و مهمی ایفا کردند همتایان ایرانی آن‌ها در واشنگتن و لندن نیز فعال بودند. پرویز راجی گاهی در یک روز پنجاه بار با تهران تماس تلفنی داشت. یادداشت‌های راجی از دوران سفارتش در یک سال پایانی عمر سلطنت پهلوی نشان می‌دهد که مساله‌ای عمده‌تر از برنامه فارسی بی‌بی‌سی در ذهن شاه و مشاورانش وجود نداشت و راجی مدام در جریان فشار هایی بود که از تهران می‌آمد و توقع داشت که برنامه فارسی بی بی سی از پخش اخبار و تحلیل‌های مربوط به تظاهرات و حوادث ایران خودداری کند. راجی یادداشت‌های روزانه دوران سفارتش را سال‌ها پس از انقلاب در اواخر 1371 در یکی از نشریات انگلیسی منتشر کرد. این خاطرات بعد‌ها در قالب کتابی با نام «در خدمت تخت طاووس» با ترجمه «حسن کامشاد» در ایران منتشر شد. از کتاب پرویز راجی دو ترجمه به فارسی به نام‌های «خدمتگزار تخت طاووس» و «در خدمت تخت طاووس» منتشر شده است. راجی در سال 1388 در مصاحبه‌ای گفته بود که کتاب «خدمتگزار تخت طاووس»، ترجمه درستی از کتابش نیست و محتویات آن را تأیید نمی‌کند، اما صحت مندرجات دیگر ترجمه کتابش را تایید کرده بود. این خاطرات از روزهای پایانی خرداد 1355 تا پیروزی انقلاب را در بر دارد. سه محور اساسی کتاب به «جلب نظر شاه، تأمین زمینه‌ها و تسهیلات لازم برای سفر خاندان شاه و درباریان به انگلیس و فراهم کردن بساط خوشگذرانی» اختصاص یافته است. راجی در کتابش بیان می کند که نه در گفتگوهایش با مقامات انگلیس، نه در تماس با مطبوعات و نه در قانع کردن کارگردانان بی بی سی درباره تعدیل حملات و انتقاداتش به رژیم، کوچک‌ترین پیروزی و بهره ای ‌ به دست نیاورد. پرویز راجی بعد از انقلاب اسلامی ایران در لندن ماند، اما در فعالیت‌های ایرانی سهمی نداشت. در لندن با «گلی پرتوی» ازدواج کرد و صاحب دختری شد و مدتی نیز در شهر لیسبون پرتغال ساکن گشت و وقت خود را به ورزش و مطالعه گذراند و هر از چندی مقالاتی در هفته نامه «اسپکتیتور» می‌نوشت. او که سال‌ها به سرطان مبتلا بود، روز یکشنبه سوم فروردین ماه 1393 در لندن درگذشت. پی نوشت : 1- از ظهور تا سقوط، حسین فردوست، اطلاعات، 1373 ، ص 465. 2- چهره‌ها و یادها، محمود طلوعی، نشرعلم، 1381، ص 717. 3- خدمتگزار تخت طاووس، خاطرات پرويز راجی انتشارات اطلاعات، ص 10 ـ 13 و چهره‌ها و یادها، پيشين، ص 719. 4- حدیث نفس، حسن کامشاد، نشرنی، 1392. 5- خدمتگزار تخت طاووس، پیشین، ص 352 و 353. منبع:هفته نامه «تاریخ شفاهی» شماره 154 - 20 فروردين 1393 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران ـ شماره 108 ـ آبان ماه 1393

...
38
...