انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

طیب به خاطرعلایق مذهبی، در 28 مرداد دخالت کرد - شاه‌حسینی در گفتگو با مشرق

طیب به خاطرعلایق مذهبی، در 28 مرداد دخالت کرد/ نحوه آشنایی طیب با امام/ طیب به خاطر مردانگی‌اش کشته شد حسین شاه‌حسینی از وفادران به دکتر محمد مصدق و اعضای جبهه ملی است و قاعدتا نباید نسبت به طیب و کارنامه او، نگرشی مثبت داشته باشد، اما شناخت دقیق وی از شخصیت آن شهید، او را به قضاوتی متفاوت و دور از انتظار سوق می دهد. او طیب را دارای صداقت و ریشه‌های مذهبی می انگارد و جوانمردی‌اش را در واپسین فصل حیات می ستاید. آنچه پیش روی دارید، متن کامل گفت و شنود ما با شاه حسینی است. *برخی معتقدند مرحوم طیب حاج‌رضایی به دلیل این‌ که توده‌ای‌ها داشتند کشور را در اختیار می‌گرفتند، از روی تعصب دینی در 28 مرداد وارد میدان شد. عده ای دیگر نیز آن را به دریافت مبالغی از ساواک و نهایتا سازمان سیا مرتبط می‌کنند. نظر شما در این باره چیست؟ ابتدا باید دید مرحوم طیب اساساً تفکر دینی و سیاسی داشت یا نه؟ در آن زمان میدان‌های بزرگ ما تحت کنترل آدم‌هایی مثل حاج خان خداد و ارباب زین‌العابدین بود و طیب هم روی همان منش داش‌مشدی‌گری و لوتی مسلکی، به آنها احترام می‌گذاشت و در واقع بازوی آنها بود. در آن ایام میادین در صحنه سیاسی کشور، نقش مهمی داشتند، به‌طوری که وقتی سیدضیاء طباطبایی «حزب اراده ملی» را درست کرد، اول از همه به سراغ ارباب زین‌العابدین و حاج خان خداد رفت، چون می‌دانست با کمک آنهاست که می‌شود توده‌های مردمی را متشکل کرد و به حرکت واداشت. لوتی‌های امثال مرحوم طیب، اهل ورزش باستانی بودند و زور بازو داشتند، اما تحلیل سیاسی نداشتند. البته تعصب مذهبی داشتند. واقعیت این است که مذهب همواره در تاریخ ایران نقش مهمی داشته است، طوری که سلیمان میرزای اسکندری هم که حزب توده را در ایران بنیان گذاشت، نماز می‌خواند! من خودم نماز خواندن او را روی سن تئاتر حزب، دیده بودم! تازه بعد از سلیمان میرزا که رضا روستا ـ مسئول سازمان کارگری حزب توده -اعلام کرد دین افیون توده‌هاست و از آن به بعد بود که مردم به توده‌ای‌ها لامذهب می‌گفتند، وگرنه در کمیته مرکزی اولیه حزب توده، افرادی حضور داشتند که با شهید مدرس همکاری می‌کردند و بدیهی است که مرحوم مدرس با آدم‌های ملحد همکاری نمی‌کرد. غرض این‌ که گرایش‌های مذهبی در مردم ایران مطلبی نیست که با حرکت‌های ضددینی از بین برود، به همین دلیل داش‌مشدی‌ها و لوتی‌ها هم تعصب دینی داشتند و همسرانشان چادر سر می‌کردند، روزه می‌گرفتند و اهل زیارت، نماز و دعا بودند. در اواخر دولت دکتر مصدق توده‌ای‌ها دور او جمع شدند و مردم حس کردند کشور دارد به طرف کمونیسم می‌رود و اعتمادشان را به جریانات ملی از دست دادند. حاکمیت از این موقعیت استفاده و امثال طیب و دار و دسته او را تجهیز کرد. *عده‌ای این شبهه را مطرح می‌کنند که امثال طیب در رویداد 28 مرداد، از دربار یا عوامل آمریکا پول گرفتند! آیا او با ثروتی که داشت، اساسا نیازی به این کار داشت؟ نه، نیاز نداشت، ولی تحلیل و بینش سیاسی او ضعیف بود و حاکمیت به نام مذهب، نهایت استفاده را از او کرد. من داش‌مشدی‌ها را از نزدیک می‌شناختم و می‌دانم حداقل بینش اجتماعی و سیاسی نداشتند و خیلی راحت می‌شد احساسات آنها را تحریک کرد. طیب قطعاً به خاطر پول نبود که وارد قضیه 28 مرداد شد، بلکه به خاطر علائق مذهبی بود. خیلی‌ها به مجالس روضه او می‌رفتند و خودشان را طرفدار او نشان می‌دادند و به وقتش هم از او و دار و دسته‌اش بهره‌کشی می‌کردند. اینها هم متوجه نمی‌شدند دارد از آنها سوءاستفاده می‌شود. یادم هست یک بار در خانه ارباب زین‌العابدین به آنها گفتم: «نگذارید از شما بهره‌کشی شود» و آنها حتی متوجه معنی حرفم هم نشدند و گفتند: «مگر ما حیوان هستیم که از ما بارکشی کنند!» البته این نکته را هم یادآوری کنم که طیب خودش در روز 28 مرداد به میدان نیامد، بلکه نوچه‌هایش را فرستاد. در این‌جور مواقع معمولاً نفر اصلی به میدان نمی‌آید، چون اگر او صدمه بخورد گروه از هم می‌پاشد. حکومت هم از قدرت داش‌مشدی‌ها، به‌خصوص طیب خبر داشت. *آیا بعد از 28 مرداد، همچنان لوتی‌ها قدرت سابق را داشتند؟ خیر، میدانی‌ها از روز 28 مرداد ملتفت شدند که حکومت دیگر اوضاع قبل را تحمل نخواهد کرد. حتی یادم هست یک روز حاج علی نوری را که یک وقتی پادوی طیب بود، گرفتند! *علت قدرت امثال طیب چه بود؟ طیب نیرویش را از ارباب زین‌العابدین می‌گرفت که همه میدان دستش بود و حتی وقتی می‌خواستند رئیس کلانتری را عوض کنند، می‌پرسیدند نظر ارباب زین‌العابدین چیست؟ در مورد رئیس شهربانی و بقیه هم همین‌طور بود. در واقع این ارباب زین‌العابدین بود که دستور می‌داد امروز این کار را بکنند یا نکنند. البته طیب هم از خدمت به مردم کم نمی‌گذاشت و برای گره‌گشایی هر کاری از دستش برمی‌آمد، می‌کرد. حکومت هم از این نیرو نهایت استفاده را می‌کرد. مثلاً یادم هست روزی که می‌خواستند استادیوم آزادی (آریامهر) را افتتاح کنند و ملک حسین را هم دعوت کرده بود، قرار بود استادیوم آزادی پر شود و طیب 20، 30 اتوبوس پر از آدم به آنجا فرستاد! *چه شد طیب از فاصله 28 مرداد 32 تا 15 خرداد 42 تغییر موضع داد؟ برخی علت را اختلاف او با نصیری می‌دانند. اینطور نیست؟ نصیری خیلی دلش می‌خواست با نیروهایی که در اختیار داشت، بر همه ریاست کند و حتی سودای نخست‌وزیری هم داشت! اما ارباب زین‌العابدین بارها گفته بود اگر قرار است دستور بگیریم از شخص اول مملکت می‌گیریم، نه از کس دیگری. طبیعتاً طیب و نوچه‌هایش هم چنین تفکری داشتند. دلخوری نصیری از طیب، به خاطر شاخ و شانه کشیدن‌هایش بود تا روزی که ملکه برای وضع حمل به بیمارستانی در منطقه تحت نفوذ طیب، حوالی مولوی رفت. طیب چندین طاق نصرت زده بود و قدم به قدم جلوی پای شاه و ملکه گوسفند قربانی می‌کرد. طیب به‌رغم مخالفت نصیری جلو رفت و تولد ولیعهد را تبریک گفت و بین آنها جر و بحث هم شد. بعد هم شاه شهردار تهران را فرستاد که از طیب دلجویی کند که این دیگر خیلی به نصیری برخورد و کینه طیب را به دل گرفت... *تا قضیه 15 خرداد پیش آمد؟... بله، طیب در این قضیه با مرحوم حاج اسماعیل رضایی که بسیار مرد متدین، باگذشت و متمولی بود و حقیقتاً برای دین و مذهب به میدان آمد، دستگیر شد. حاج اسماعیل با آن همه امکانات مالی فوق‌العاده ساده‌زیست بود و بسیار به مردم کمک می‌کرد. بعد که با حاج مهدی عراقی آشنا شد و از طریق او حرف‌های امام را شنید، فوق‌العاده تحت تأثیر قرار گرفت. بعد از جریان 15 خرداد، من و یکی از دوستان را به زندان بردند. می‌دانستیم حاج اسماعیل، طیب و خیلی‌ها را گرفته‌اند، اما از آنها خبر نداشتیم. پاکروان هم در مصاحبه‌ای گفته بود: جبهه ملی در قضیه 15 خرداد دخالتی نداشت و همین حرف، قدری باعث دلگرمی ما شده بود! ما را به زندان عشرت‌آباد بردند و یک روز صبح که آمدیم وضو بگیریم، دیدیم طیب و حاج اسماعیل هم خوب، خوش و شنگول سر حوض هستند. آنها تصورش را هم نمی‌کردند که حکومت آنها را بکشد. بعد ما را به سلول‌هایمان برگرداندند. زندان‌های ما جدا، اما در زندان‌ها باز بود. روز سوم طیب آمد و حرف جالبی زد و گفت: «تا به حال باید ما را ده بار به‌حق می‌کشتند، ولی نکشتند، اما این بار می‌خواهند به ناحق بکشند!». سه چهار روز بعد ما را به زندان قزل‌قلعه بردند و آنها را هم تیرباران کردند. بعدها مرحوم آسید رضا زنجانی و آقای صالح می‌گفتند: سرلشگر بهارمست به شاه گفته بود: اینها مخالف اعلیحضرت شده‌اند، والا شاه راضی نمی‌شد آنها را بکشد! واقعیت این است که طیب در قضیه 15 خرداد نقشی نداشت، ولی کسانی که قصد داشتند او را از بین ببرند از این موقعیت استفاده کردند تا برای دیگران مایه عبرت شود. *ویژگی‌های بارز شخصیتی و رفتاری مرحوم طیب از نظر شما کدامند؟ طیب روش و منش پهلوان‌های پیشکسوت قدیمی را داشت و از قبیل شعبان جعفری که ذره‌ای حیا نداشت، نبود. طیب داش‌مشدی بود. او برخلاف ظاهر گنده‌اش، کتک‌خور خوبی بود و اساسا به کتک‌خوری شهرت داشت. شعبان جعفری اهل ورزش نبود و به زورخانه هم که می‌آمد، فقط ادای ورزشکارها را در می‌آورد و الکی پشت وارو می‌زد! ولی طیب ورزشکار بود. شعبان جعفری از خودش اراده‌ای نداشت و به هر سازی که دیگران می‌زدند، می‌رقصید، اما طیب لوتی، داش‌مشدی و مرد بود. به خاطر همین مردانگی‌اش هم کشته شد. کافی بود در بازجویی و زیر شکنجه بگوید در 15 خرداد از امام پول گرفته است، ولی گفته بود: من در عمرم هر کاری کرده‌ام، اما حاضر نیستم به پسر فاطمه زهرا(س) و سید اولاد پیغمبر(ص) نسبت دروغ بدهم! بعد از مرگ طیب، خانمش اعلام کرد: هر کسی از طیب طلبی دارد بیاید و بگیرد. بعد هم گفت: «طیب مرا خوشبخت کرد!». همه ما که حضور داشتیم از شجاعت این خانم که گفت هر کس هر طلبی دارد بیاید از ماترک طیب ببرد، گریه‌مان گرفت. خیلی‌ها که طلبکار بودند همان جا اعلام کردند طلبی ندارند. طیب انصافاً مرد بود. خدا هم او را طیب و طاهر کرد و برد.خدا رحمتش کند. منبع: سایت مشرق

در "خمینی‌ترین" محرم حسینی چه گذشت - انقلاب اسلامی و نهضت سیدالشهدا(ع)

جنبش انقلابی مردم ایران، در واقع از سال 56 دوباره از سر گرفته شد و هر چه پیش‌تر می‌رفت، شدت بیشتری می‌یافت. یکی از برهه‌های قابل توجهی که آتش خشم انقلابی مردم را در این یک سال و چند ماه باقی مانده تا پیروزی شعله‌ورتر کرد، محرم الحرام سال 1357 بود. انقلابیون برنامه جدی‌ای برای ایجاد جوش و خروش بیشتر در فعالیت‌هایشان داشتند. سران امنیتی رژیم شاه، نمی‌توانستند خیابان‌ها را از جمعیت خالی کنند. این جمعیت، با فرارسیدن محرم، بیشتر و پایبندتر می‌شد. ژنرال‌های شاه تصمیم داشتند که محرم 57 را مدیریت کنند. در جلسه‌ای که شانزدهم آذر 57 با حضور اعضای شورای امنیت وقت برگزار شد، اعضا دچار اختلاف نظر شدند و در نهایت تصمیم بر آن شد که نظر محمدرضا پهلوی جویا شود. «شاه نیز تصمیم گرفت تا تظاهرات مردم در روزهای تاسوعا و عاشورا در جنوب خطی که به موازات خیابان شهرضا (انقلاب فعلی) از سیدخندان و سه‌راه ضرابخانه می‌گذشت آزاد گذاشته و نیروهای انتظامی و نظامی را در شمال خط متمرکز کند؛ ولی در جنوب این خط، مداخله‌ای از سوی نیروهای نظامی و انتظامی صورت نگیرد.» [1] اما پیش از ادامه تبیین حوادث محرم 57، باید کمی به عقب تر بازگردیم. تطابق حادثه عاشورا با نهضتی که مردم مسلمان ایران باید برای سرنگونی شاه آغاز می‌کردند از مدت‌ها قبل ذهن مخالفان وضع موجود را از گروه‌ها و جایگاه‌های مختلف به خود جلب کرده بود. غالب گروه‌هایی که دم از مبارزه علیه رژیم می‌زدند به تفسیر انقلابی عاشورا می‌پرداختند. سازمان مجاهدین خلق نمونه بارزی از این گروه‌ها بود. نتیجه مهم تحقیقات عاشورایی مجاهدین، کتاب «امام حسین» یا راه حسین بود که در اصل، «سیمای یک مسلمان» نام داشت. این کتاب، محصول تحقیقات «احمد رضایی» است، هرچند هم‌اکنون سایت مجاهدین خلق آن را تالیف مسعود رجوی می‌داند. کتاب امام حسین تحت تاثیر «شهید جاوید» صالحی نجف آبادی و آثاری مانند «عاشورا و سرمایه سخن» دکتر آیتی نوشته شد. نگاه صرفِ سیاسی به قیام سیدالشهدا، تطبیق وقایع و اصطلاحات عاشورایی با آرمان‌های مارکسیستی مانند تطبیق «حکومت اسلامی» با «دیکتاتوری پرولتاریا» از ویژگی‌های این کتاب بود. سازمان در سال 49، ملاقات با حضرت امام را ضروری تشخیص می‌دهد. به این ترتیب، حسین روحانی، از اعضای شاخص مجاهد برای دیدار با امام به نجف می‌رود. روحانی می‌گوید که در این دیدار «دو کتاب که در اختیار داشتم، کتاب امام حسین و جزوه راه انبیاء را به ایشان دادم؛ و ایشان هم به طور کامل مطالعه کردند و نظراتشان را به صورت کتبی نوشتند.» [2] بعدها حسین روحانی در «مجموعه یادداشت‌های خود که در سال 1362 در زندان نوشته «اشاره می‌کند که امام به نحوه برخورد با علما و روحانیون در کتاب «امام حسین» نیز انتقاد داشت.» [3] روی هم رفته امام هیچگاه عقاید و نظرات آن‌ها را تایید نکرد و حتی با وجود نامه‌هایی که افرادی مانند مرحوم طالقانی، منتظری و اکبر هاشمی رفسنجانی به ایشان نوشتند و خواستار تایید فعالیت‌های مجاهدین شدند، امام «تایید نکردند و هرچه در این رهگذر فشار آمد، ایشان نپذیرفتند.» [4] منافقین تا همین اواخر و احتمالا حالا هم، محاربه‌شان با جمهوری اسلامی را در راستای قیام امام حسین (علیه‌السلام) و تقابل با جور توصیف می‌کردند و می‌کنند. گویندگان و پژوهندگانی مانند علی شریعتی هم سردمدار تفاسیر انقلابی از قیام عاشورا در میان همکسوتان خود بودند. (به نظرات علی شریعتی در نوشتاری جداگانه پرداخته‌ایم) از سوی دیگر، در حوزه‌های علمیه هم موج جدیدی از خوانشِ عاشورا آغاز شده بود که سرآغاز آن با انتشار کتاب «شهید جاوید» کلید خورد. کتاب شهید جاوید که قرار بود تحقیقی علمی بر واقعه عاشورا باشد، به جنجالی سیاسی تبدیل شد که حتی واکنش حضرت امام را هم برانگیخت. «نعمت‌الله صالحی نجف آبادی»، نویسنده و روحانی ساکن قم، نتیجه برخی تفکراتش درباره کربلا و امامِ کربلا را پس از مشورت با برخی علمای حوزه منتشر کرد. شهید جاوید، خیلی زود موافقان و مخالفان خود را پیدا کرد. فضای درگیری میان موافقان و مخالفان به‌شدت سیاست‌زده بود. به قول مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی، «این دعوا یک دعوای سیاسی بود نه علمی؛ یعنی کمتر بحث علمی می‌کردند که حالا مطالب کتاب درست است یا نه، خلاصه طرفین بیشتر یکدیگر را متهم می‌کردند به اتهاماتی که از شأن علما و روحانیت به دور بود.» [5] با گذشت ایام و آمیخته شدن بحث این کتاب با باند مهدی هاشمی و بیت آقای شیخ حسینعلی منتظری، جنجال‌ها دوچندان شد. آیت‌الله منتظری از کسانی بود که بر شهید جاوید «تقریظ» نوشته بودند و از چنین تحقیقاتی حمایت می‌کردند. از سوی دیگر افرادی مانند علامه طباطبایی (رضوان‌الله‌علیه)، آیات عظام مرتضی مطهری، فاضل لنکرانی و بعدها مشکینی، به مخالفت با شهید جاوید برخاستند و برخی بر آن ردیه نوشتند. یکی دیگر از موارد جنجال برانگیز این اثر، اعتراض روضه‌خوانان و هیئات مذهبی بود. از سوی دیگر، خیلی از صاحب‌نظران معتقد بودند که الآن، زمان مناسبی برای نشر این کتاب نیست. لذا از مرحوم آیت‌الله محمدرضا گلپایگانی (رحمة‌الله‌علیه) نقل است که در جمعی فرمودند: «صالحی چند سال قبل کتاب را آورد نزد من و اجازه چاپ خواست‌. من با دقت خواندم‌، دیدم صلاح نیست و اجازه ‌ندادم‌. صالحی گفت‌: اگر آقای صافی گفت چاپ نکن‌، چاپ نمی‌کنم‌، ایشان هم مطالعه کرد و صلاح ندانست‌. ولی ناگهان شنیدم چاپ کرده‌. هر کس مقلّد من است حرام است این کتاب را بخواند» [6] بعدها اسناد ساواک نشان داد که این سازمان، به دنبال توزیع کتاب شهید جاوید و دمیدن در آتش اختلافات و سرگرم کردن انقلابیان به این قبیل مباحث بوده است. هرچند با ورود امام و دستور او مبنی بر بی‌اعتنایی و سکوت الهام‌بخش وحدت آقایان علما، بخش اعظمی از کوشش‌های ساواک بی‌نتیجه ماند. حماسه حسینی آیت‌الله مرتضی مطهری هم آخرین و منقح‌ترین این آثار بود که به دست یک عالم حوزوی نوشته می‌شد و اثر بزرگی در مطالعات عاشورایی از آن روزگار تاکنون داشته است. مجموعه این تلاش‌ها از یک سو و میل و عطش جوانان و انقلابیون برای آمیختن عاشورا با قیام سیاسی‌ای که داشت شکل می‌گرفت، مقدمات نظری انقلاب را تقویت کرد. مقدماتی که در محرم 57، «عینیت» یافت و خیابان‌های تهران و دیگر شهرهای ایران را عرصه تلاقی این دو واقعه تاریخی کرد. تحقیقات و گزارش‌های سازمان اطلاعات و امنیت پهلوی‌ها، خبر از آن می‌داد که محرم 57 حال و هوای ویژه‌ای خواهد داشت. در گزارش «خیلی محرمانه» شماره 12550 ساواک، درباره این حال و هوای ویژه گوشزدهایی به ریاست سازمان مربوطه شده است: «با فرا رسیدن ماه‌های سوگواری محرم و صفر سال 1394 امکان دارد پاره‌ای از وعاظ و عناصر افراطی مذهبی فرصتی پیدا کنند که برخی از مسائل و موضوعات مذهبی را در قالب مطالب تحریک‌آمیز و خلاف مصالح مملکتی در بالای منبر عنوان نموده و تبلیغات سوئی بنمایند. علی‌هذا با ارسال برگ صورت اسامی وعاظ ممنوع‌المنبر و اشخاصی که با سپردن تعهد مجاز به استفاده از منبر می‌باشند، خواهشمند است دستور فرمایید نسبت به جلوگیری از هرگونه فعالیت مضره وعاظ و عناصر افراطی مذهبی، ضمن همکاری با سازمان‌های انتظامی محل، پیش بینی و مراقبت‌های لازم معمول و نتیجه را اعلام دارند. مدیر کل اداره سوم – ثابتی.» [7] کانون توجهات در ایام اما، نوفل لوشاتوی فرانسه بود. محرم 57 در حالی از راه می‌رسید که رهبر انقلاب مردم ایران در تبعید به سر می‌برد. با این حال، پیام‌های آتشین و راهنمای امام، از همان راه دور کار خود را می‌کرد. چند روزی به آغاز محرم نمانده بود که دستورالعمل یک ماه عزاداری و اعتراض توامان، از راه رسید. امام در پیامی که از نوفل لوشاتو تا کوچه و پس‌کوچه‌های شهرهای ایران نفوذ کرد، محرم را ماه قیام و ذلت‌ناپذیری خواند و دعوت کرد ملت ایران شعار «هیات من الذله» را بِعینه نشانِ جهانیان دهند: «با حلول ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد؛ ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد، ماهی که قدرت حق، باطل را تا ابد محکوم و داغ باطل بر جبهه ستمکاران و حکومت‌های شیطانی زد، ماهی که به نسل‌ها در طول تاریخ، راه پیروزی بر سر نیزه را آموخت، ماهی که شکست ابر قدرت‌ها را در مقابل کلمه حق به ثبت رساند، ماهی که امام مسلمین، راه مبارزه با ستمکاران تاریخ را به ما آموخت،... امام مسلمین به ما آموخت که در حالی که ستمگرِ زمان بر مسلمین، حکومتِ جائرانه می‏‌کند، در مقابل او اگر چه قوای شما ناهماهنگ باشد، بپاخیزید و استنکار کنید و اگر کیان اسلام را در خطر دیدید، فداکاری کنید و خون نثار نمایید... اکنون که ماه محرّم چون شمشیر الهی در دست سربازان اسلام و روحانیون معظم و خطبای محترم و شیعیان عالی‌مقام سیدالشهدا ـ علیه‌‏الصلاة والسلام ـ است، باید حد اعلای استفاده از آن را بنمایند، و با اتکا به قدرت الهی، ریشه‏‌های باقی‌مانده این درخت ستمکاری و خیانت را قطع نمایند؛ که ماه محرم، ماه شکست قدرت‌های یزیدی و حیله‏‌های شیطانی است. مجالس بزرگداشت سید مظلومان و سرور آزادگان که مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل و عدل بر ظلم و امانت بر خیانت و حکومت اسلامی بر حکومت طاغوت است، هر چه باشکوه‌تر و فشرده‏‌تر برپا شود، و بیرق‌های خونین عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم، هر چه بیشتر افراشته شود. خطبای محترم و گویندگان عزیز، بیش از پیش به تکلیف الهی خود که افشاگری جرایم رژیم است عمل فرمایند، و خود را در پیشگاه خداوند تعالی و ولی عصر (عجل‏‌اللّه‏‌تعالی فرجه‏‌الشریف) سرافراز و روسفید نمایند. طلاب و فضلای حوزه‏‌های علمیه که در این ایام برای روشنگری به قرا و قصبات می‌‏روند، لازم است دهقانان محروم و محترم را از فجایع شاه و کشتار مردم بی‏‌دفاع، آگاه گردانند و به آنان تذکر دهند که برخلاف تبلیغات مسموم شاه و بستگانش، دولت اسلامی، طرفدار سرمایه‏‌دارها و مالکین بزرگ نمی‏‌باشد؛ این حرف‌های بی‏‌معنی برای انحراف از راه حق است...» [8] اخبار و تحولات محرم 57 در ایران، به دقت از سوی امام و یارانش در فرانسه پیگیری می‌شد. دکتر حسن روحانی که در این ایام، به فرانسه سفر کرده بود، از نزدیک با این مقطع از حوادث انقلاب آشنا است. مطابق خاطرات او، برخی خاطرات این مقطع را مرور می‌کنیم: «شب دیروقت به پاریس رسیدیم و در همان منزل محله کشان استراحت کردیم. صبح شنبه که روز اول ماه محرم بود، به نوفل لوشاتو بازگشتیم. حدود ساعت ده صبح بود. امام آمدند و سخنرانی نسبتا مفصلی ایراد کردند. نسبت به حکومت اسلامی فرمودند: فهم حکومت اسلامی آسان است. ما می‌گوییم این فردی که دزد و ظالم است برود و یک نفر عادل و صالح جای او بنشیند و احکام اسلامی را اجرا کند. بعد هم امام نسبت به کشتار مردم ایران در شب اول ماه محرم نکاتی را بیان فرمودند. در بیان امام عده کشته‌ها چند هزار نفر آمده بود... به هر حال شروع ماه محرم متاسفانه با کشتار مردم از طرف رژیم شروع شده است. اینجا همه از حوادث احتمالی تاسوعا و عاشورا در ایران نگرانند. بعضی می‌گویند: شاه می‌خواهد در روز تاسوعا یا عاشورا با یک کشتار بزرگ چند صد هزار نفری انقلاب را سرکوب کند. ولی امام نسبت به پیروزی انقلاب، اطمینان کامل دارد.» [9] با این وجود، بیشترین نگرانی امام و انقلابی‌ها در فرانسه از خطرناک بودن تظاهرات در تاسوعا و عاشورای سال 57 بود. بدون شک، شور و هیجان مردم در این دو روز دوچندان می‌شد و این امر ممکن بود، ماموران رژیم و سران تصمیم‌گیر آن‌ها را به واکنش سختی متقاعد کند. روحانی می‌گوید: «صبح روز شنبه، (1357/9/18) شب تاسوعا به نوفل لوشاتو رفتیم. جمعیت از همیشه بیشتر است... امام قبل از ظهر برای سخنرانی تشریف آوردند. جمعیت، عاشقانه ایشان را محاصره کرده‌اند. امام، خطبه امام حسین (علیه‌السلام) را که نزدیک کربلا برای یاران خودش و لشکریان حر ایراد کرده بود، مطرح کردند: «من رأی سلطاناً جائراً لجرم الله، ناکثا لعهد الله...» بعد فرمودند: در این شرایط اگر کسی ساکت باشد، شریک جرم شاه است... در نوفل لوشاتو نسبت به راهپیمایی فردا (تاسوعا) در تهران نگرانی وجود دارد... تظاهرات تاسوعا و عاشورای مردم تهران، سرنوشت‌ساز خواهد بود.» [10] از سوی دیگر، مهاجران حضار در نوفل لوشاتو هم مانند مردم ایران، در همان فرانسه به تعظیم شعائر حسینی و برگزاری عزاداری می‌پرداختند. سوگواران حضرت اباعبدالله، گرد شمع وجود امام، دهکده نوفل لوشاتو را به حسینیه‌ای بدل کرده بودند که صدای هیات من الذله حسین بن علی (علیه‌السلام) را به گوش همگان می‌رساند. به نقل دکتر حسن روحانی، «شب، بعد از نماز مغرب و عشا، توسلی انجام شد. آقای محتشمی هم ذکر مصیبتی کردند. جوانی هم اشعار و مرثیه‌ای را خواند. امام در موقع شنیدن روضه امام حسین (علیه‌السلام)، آن چنان بی‌اختیار می‌شوند و به شدت گریه می‌کنند که شانه‌هایشان می‌لرزد. من سابقه‌ای طولانی از این حالت عشق امام به حضرت اباعبدالله الحسین را دارم. اولین بار در سال 1342 در منزل خودشان در قم در ایام محرم که صبح‌ها منبری‌ها سخنرانی می‌کردند، در موقع ذکر مصیبت می‌دیدم که امام چگونه عاشقانه نسبت به ساحت مقدس امام حسین (علیه‌السلام) اظهار ادب می‌کند.» [11] نه تنها در ایران و حتی در نوفل لوشاتو، بلکه هر جا که ایرانیان حضور داشتند بهانه تاسوعا و عاشورای حسینی را به اوضاع بحرانی ایران پیوند می‌زدند و تشکیل مجلس عزا و اعتراض می‌دادند. یکی از این راهپیمایی‌های عظیم، در لندن انگلیس و با حضور ایرانیان و غیرایرانیان برگزار شد. حسن روحانی که برای شرکت در این راهپیمایی به لندن رفته بود. درباره حال و هوای آن راهپیمایی می‌گوید: «عصر روز دوشنبه (عاشورا)، تظاهرات بسیار خوبی ترتیب داده شد. به اعتراف همه، چنین تظاهراتی بی‌سابقه بوده است. طول تظاهرات از دو کیلومتر هم بیشتر بود. تعداد زیادی از خانم‌ها یا بچه‌های کوچک در این تظاهرات شرکت‌ کرده‌اند. بیش از نصف جمعیت ایرانی و بقیه عرب، پاکستانی و تعدادی هم انگلیسی بودند. عده‌ای قرآن به دست داشتند. اکثر تظاهرکنندگان عکس امام و عده‌ای هم پلاکاردها را حمل می‌کردند. تعدادی هم پرچم سیاه یا شعار «یاحسین»، «یاعباس»، «یا قمر بنی هاشم»، «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»، «یا حسین مظلوم» و ... به دست داشتند.» [12] همزمان در ایران هم تظاهرات تاسوعا و عاشورا، به انفجاری از شور و خروش تبدیل شد. تاسوعای تهران با هدایت روحانیون مانند آیت‌الله طالقانی، شهید بهشتی و شهید فضل‌الله محلاتی به چند راهپیمایی بزرگ انجامید. جمعیت تظاهرکنندگان از راه‌های مختلف به سوی میدان شهیاد (آزادی) حرکت کردند در حالی که «پلاکاردها و پارچه‌نوشته‌هایی با خود حمل می‌کردند که روی آن‌ها نوشته شده بود: «انقلابی‌ترین مرد جهان، خمینی»، «درود بر خمینی بت‌شکن، مرگ بر این یزید قانون‌شکن» و «خمینی خمینی، خدانگهدار تو، بمیرد بمیرد، دشمن خونخوار تو» و ....» [13] تظاهرات عاشورا هم به همین ترتیب، باشور و حضور گسترده مردم انجام شد. «درباره جمعیت شرکت‌کننده در این تظاهرات، آمار متفاوتی اعلام گردیده ولی آنچه می‌توان گفت این است که در تهران، حداقل دو و نیم میلیون نفر در تظاهرات شرکت کرده که در شهرهای بزرگ کشور کمی کمتر از کل جمعیت آن شهرها در تظاهرات این روز شرکت داشتند.» [14] روی هم رفته، تظاهرات محرم الحرام 1357، هم به انقلاب اسلامی مردم ایران شتاب بخشید و هم سرعت سقوط شاه و شاهنشاهی‌اش را افزایش داد. یرواند آبراهامیان، درباره اثری که این تظاهرات در جنبش مردم ایران داشت، نقل قول‌های جالبی را از جراید غربی نقل می‌کند که حسن ختام خوبی برای نوشتار حاضر است: «روزنامه واشنگتن پست نوشت که «این راهپیمایی منظم و سازمان‌یافته، به ادعای مخالفان رژیم راجع به برقراری حکومت جدید، وزن و اعتبار شایان توجهی بخشید.» نیویورک تایمز نوشت که راهپیمایی روز تاسوعا و عاشورا یک درس مهم داشت: «حکومت نمی‌تواند نظم و قانون را حفظ کند. تنها چاره کار آن است که خود را کنار بکشد و به رهبران مذهبی اجازه دهد زمام امور را به دست گیرند در هر حال مخالفان ثابت کرده‌اند که اکنون دولت دیگری هم وجود دارد.» همچنین، روزنامه کریستین سانس مانیتور در گزارش خود می‌نویسد که «توده عظیم مردم با صدایی رساتر از گلوله و بمبی در سراسر پایتخت این پیام را اعلاک کردند که: شاه باید برود.» [15] * ارجاعات: 1. نگاه کنید به: اعترافات ژنرال، عباس قره‌باغی، تهران، نشرنی، 1368، صص 70-72 2. سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام؛ موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ج1، ص 523 3. همان، ص 524 4. روزنامه جمهوری اسلامی، 16 تیر 1359 5. خاطرات آیت‌الله مهدوی کنی، تدوین غلامرضا خواجه‌سروی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص 143 6. رسول جعفریان در http://www.irdc.ir/fa/content/5173/default.aspx 7. اکبر هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، محسن هاشمی، ج2، ص 1361 8. صحیفه امام، مرکز حفظ و نشر آثار امام خمینی (ره)، ج5، ص77 9. خاطرات دکتر حسن روحانی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، بهار 1388، ج1، ص488 10. همان، ص 492 11. همان، ص493 12. همان، ص 497 13. محرم 1357 به روایت اسناد ، تدوین منصور خلیلی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1388، ص64 14. همان، ص 73، به نقل از؛ روزنامه آیندگان، شماره 3257 15. ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، نشرنی، چاپ یازدهم، 1384، ص 645 منبع: سایت مشرق

امام حسین برای توجیه لَش بودن ما نیست - شریعتی و عزاداری

«تعجب نکنید که چگونه من دارم از «گریستن» دفاع می‌کنم، که شنیده‌اید -و بارها- که از برنامه گریه و روضه انتقاد کرده‌ام. آری، این دو سخن من با هم متضاد نیستند. «برنامه گریه کردن» به عنوان یک «کار» و یک «وظیفه» و یک «وسیله» برای رسیدن به «هدفی» و به عنوان یک «اصل» و یک «حکم» چیزی دیگری است و «گریستن»، یعنی تجلی طبیعی یک احساس، حالتی جبری و فطری از یک عشق، یک رنج، یک شوق یا اندوه، چیز دیگری... اما آنکه برای گریه کردن، برنامه‌ای طرح می‌کند و آن را هدف می‌داند و به صورت یک رسم، یک سنت، یک وظیفه مذهبی و یا یک کار اصلی و یا به عنوان وسیله‌ای برای جلب نفعی، دفع ضرری، جبران نقصی، تقصیری، رسیدن به هدفی، نتیجه‌ای و پاداشی، آن را «صورت می‌دهد»، آدم خاطرجمع و بی‌درد و حقه‌ای است.» [1] این‌ها، جملات مردی است که یک هدف بزرگ در زندگی سیاسی و فرهنگی خود داشت: «مبارزه». علی شریعتی، فهمیده بود که اگر بخواهد دغدغه‌های چپ‌روانه خود را حفظ کند و در عین حال، «مسلمان» هم باقی بماند، ناگزیر باید به تفسیری جدید از «تشیع» دست پیدا کند که «مذهب» را به «آیین مبارزه» مبدل کند. علی شریعتی ابایی نداشت که برای رسیدن به این هدف خود، گاه رودرروی متشرعان بایستد و «علامه مجلسی»ها را به دلیل مبارز نبودن بالای دار انتقاداتش ببرد، و یا در مقابل متجددان قرار بگیرد و از «عزاداری» بر سیدالشهدا (علیه‌السلام) دفاع کند. شریعتی، مانند بسیاری از حوزه‌های دیگر دین که ورود پیدا می‌کند و عَلَم «اصلاح‌گری» در دست می‌گیرد، در این حوزه هم، با نیت اصلاح وارد بحث می‌شود؛ «اصلاحِ معطوف به مبارزه.» همان گونه که شریعتی می‌خواهد روحانیت، روشنفکری، اسلام‌شناسی و ... را «اصلاح» کند و نه آنکه از بیخ برکَنَد، در اینجا هم نه آنکه بخواهد منکِر عزاداری و آیینِ اشک باشد، قرائتی «هدف‌دار و کارا» از آن را مدنظر قرار می‌دهد. برای همین آن عزاداری‌ای را که «فایده»ای برای ایمان آدمی ندارد رد می‌کند. بدیهی است که چنین قرائتی که در سرتاسر اندیشه شریعتی وجود دارد، یک قرائت «مبالغه‌آمیز» است. شریعتی آن قدر هم و غم و سعی خود را معطوف به این موارد اصلاحی می‌کند که گاه این توهم را پدید می‌آورد که وی، از بنیان با موضوع مخالف است. مثلا شریعتی آن قدر با غلظت، روحانیتِ بد (صفوی) را می‌زند و روحانیتِ خوب (علوی) را ستایش می‌کند که به نوعی «قطبی شدن» بحث می‌انجامد. در حالی که در بیان رایج مذهبی ما، چنین قطبی کردنی رواج ندارد و گویندگان و نویسندگان می‌کوشند که کمتر افراد را تقسیم‌بندیِ مطلق کنند. علی شریعتی در موضوع عزاداری هم همین رویه دارد. او اصل عزاداری و سوگ و اشک را انکار نمی‌کند بلکه از آن عزاداریِ بدی می‌گوید که عزادار «بعد از انجام «برنامه گریه کردن» و «مراسم غصه خوردن» و سایر مسائل مربوطه، چای و قهوه‌ای و قلیانی، و بعد هم با روح سبک و وجدان موفق و احساس این که کار مهمی کرده است و قدمی برداشته در راه عقیده و ایمان و یا عشق و هجران و عزا و مصیبتش، بر می‌خیزد و می‌رود دنبال کارش و ادامه زندگی روزمره رایجش، تا باز «برنامه گریه کردن» دیگری و برگزاری «مراسم غصه خوردن موسمی» دیگری، طبق قرار تعیین شده و برنامه تنظیم شده.» [2] برای شریعتی، «گریه‌ای که تعهد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن و حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد، کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان می‌آید.» [3] شریعتی هیچ یک از عقاید اسلامی را رد نمی‌کند. او تنها یک هدف دارد و آن هم این است که اسلام را «مبارز و انقلابی» کند و دین را –از اصول عقاید گرفته تا نماز و روزه و عزاداری- را، به آیینی برای ریشه‌کنی ستم و نیل به آزادی تبدیل کند. برای همین منظور، دست به استفسار می‌زند و دنبال مقصر می‌گردد: «اگر این مرد در عاشورا بر سر و تنش تیغ می‌کشد و به عشق حسین از شکنجه و درد خویش لذت می برد و حسین را کج می شناسد و کربلا را بد می فهمد، مقصر کیست؟ اگر این زن با تمام وجودش می گرید و نام فاطمه و یاد زینب، آتش در استخوانش می زند و اگر بداند که «می ارزد» و «به کار می آید» عاشقانه جانش را می بخشد، اما این دو را نمی شناسد و یک جمله از سخنانشان را نمی داند و یک خط از شرح حالشان نخوانده است و فاطمه را فقط کنار در خانه اش، در لحظه ای که در به پهلویش می خورد، به یاد می آورد و زینب را در ساعتی که از خیمه به سراغ شهیدی بیرون می پرد و فقط از صبح عاشورا تا ظهر عاشورا از او خبر دارد و از عصر عاشورا دیگر برای همیشه گمش می کند و درست از روزی که کار زینب و رسالت بزرگش که وراثت حسین است، آغاز می شود، آگاهی او از زینب پایان می یابد، مقصر کیست؟ و اگر پسر تحصیل کرده و روشنفکر آن مرد و دختر تحصیل کرده و روشنفکر این زن قضاوتشان این باشد که دین گریه و نوحه و عزا و مصیبت به چه کار می آید؟ این همه شور و عشق و ناله و زاری بر حسین و فاطمه و زینب، از کار یک ملت... که به آگاهی و نفی ستم و شور آزادی محتاج است، چه گرهی می گشاید؟» [4] علی شریعتی در پاسخ به متنتقدانش می‌گوید: «اختلاف بر سر این است که کار حسین [علیه‌السلام]، برای آن است که با گریه بر مرگش، لَش بودن خود را جبران کنیم و ثوابی نثار ارواحمان یا با پیروی از او، لَش بودن را در خویش بمیرانیم و روح حیات را بر کالبد مرده‌های متحرکمان بدمیم؟ آخر، کجای این دو گونه معرفی شهادت «اختلاف نظر علمی» است که به نقد علمی و «آرام» و مودبانه [و]... بنشینیم؟» [5] شریعتی، علت سختگیری تاریخ حکومت‌های معاصر ایران نسبت به مجالس عزاداری را در همین توانایی بلقوه جنبشی این نهضت‌ها می‌داند: «عزاداری نه یک روز، نه ده روز، ته یک ماه، نه دو ماه، بلکه در تمام سال، برای چه؟ برای اینکه ملتی در شهادت زندگی می‌کند، باید عزادار باشد و در مجلس عزای خویش شهادت را بازگو کند و با یاد آوردن از شهیدانش، شهیدانی تازه بسازد. مجلس عزا ترتیب می‌دهد تا شهادت را به نسل آینده و نسل‌های آینده منتقل کند. و به این دلیل است که دستگاه‌های حکومتی با تمامی قدرتشان می‌کوشند تا از برگزاری این مجالس جلوگیری کنند.» [6] مرحوم شریعتی نظریاتش را به‌صراحت و روشنی بیان کرد اما آنچه بیش از نظریات او دردسرساز شد، «مصداق‌یابی»ها و بعضا «مصداق‌سازی»هایی بود که برای نظرات او انجام شد. به گونه‌ای که بسیاری، عزاداری‌های سنتی که تکایا و هیئات برگزار می‌شد و می‌شود را مصداقی برای نظرات مرحوم شریعتی دانستند و به نفی آن‌ها پرداختند. البته بخشی از این «جرم» مصداق‌سازی به بنیان‌گذاران حسینه ارشاد هم باز می‌گردد. حسینه ارشاد، شاید آغازگر مجالسی بود که برخلاف مجالس سنتی عزاداری، عده‌ای را گرد هم آورده بود که به جای زمین بر صندلی می‌نشستند و به جای آنکه بیشتر سینه بزنند و عزاداری کنند، به سخنان سخنرانان مدِ روز گوش دهند. نمونه‌های این رویکردهای ضدسنتی را هنوز هم می‌توان سراغ گرفت. رویکردهای حسینه ارشادی که عزاداری سنتی را بی‌فایده، بیهوده و عوامانه می‌داند و ترجیح می‌دهد به جای برگزاری محافل عظیم حسینی، عده‌ای را –که عمدتا در لسان عامه «فرهیخته» نامیده می‌شوند- گرد هم بیاورد و به آن‌ها مثلا «جامعه‌شناسی عاشورا» یا «دموکراسی و امام حسین (علیه‌السلام)» را بیاموزاند و دست آخر، اگر فرصتی شد قطعه شعری یا ذکر مصیبت مختصری هم انجام شود و محفل‌نشینان بروند. واپسین نمونه آن عزاداری‌هایی است که در بنیاد امید ایرانیان از سال 92 و در نخستین سال تاسیس این بنیاد آغاز شد. هرچند حسینه ارشاد، هنوز هم همان رویه را دنبال می‌کند و محافل دیگری هم به این شکل و قیاس وجود دارند، اما این مجلس، نمونه متاخر این رویکرد است. یکی دیگر از گروه‌هایی که همین مشی را دنبال می‌کند، انجمن اسلامی دانشجویان -دنبالچه سیاسی گروه‌های تجددگرا- است که به تاسی از سَلَف ملی-مذهبی خود، هنوز هم احساس می‌کند که مانند ده چهل، باید روضه‌ها را با اتاق‌های هماندیشی و سخنرانی عوض کند. جالب است که در نشریات این گروه نیز، روضه‌ها و مجالس عزاداری سنتی به تمسخر گرفته می‌شود و عمدتا هم با استناد به آرای شریعتی، آماج نقد و «مصداق‌یابی» قرار می‌گیرد. در مقابل این جریانات ظاهرا «نوگرا»، هنوز هم نظرات متقنی در تایید عزاداری‌های سنتی وجود دارد. در این نظرات، اگر این الگوی سنتی را کنار بگذاریم، نیروبخشی و شورآفرینی عزاداری‌ها هم از میان خواهد رفت. براساس این استدلال، ضروری است که هم جنبه‌های معرفتی عزاداری برای امام حسین در نظر گرفته شود و هم عواطف و احساسات صحیح دینی هم به هیجان درآید. برای نمونه، علامه مصباح یزدی، در پاسخ به علت حفظ عزاداری‌ها به شکل سنتی آن می‌گوید: «چرا خاطره سیدالشهدا (علیه‌السلام) را فقط با بحث و گفتگو، سخنرانی، تشکیل میزگرد و نظایر آن‌ زنده نگه نمی‌داریم؟ چرا باید عزاداری کرد؟ جواب این است که این صحنه‌ها باید به وجود بیاید که غیر از عامل شناخت، عامل احساسی- عاطفی نیز در ما تقویت شود. اگر این عواطف تحریک شود، آن گاه می‌تواند اثر کند. نمونه چنین تاثیری را می‌توانید در زندگی فردی و نیز زندگی اجتماعی خود بیابید. به خصوص در این سی- چهل سال اخیر که حرکت امام (رحمة‌الله‌علیه) علیه دستگاه طاغوت و کفر شروع شد. ملاحظه کردید که در ایام محرم و صفر نام سیدالشهدا (علیه‌السلام) و عزاداری سیدالشهدا (علیه‌السلام) مردم را به حرکت وادار می‌کرد. این شور و هیجان جز در ایام عاشورا پیدا نمی‌شود و جز با همین مراسم سنتی عزاداری یا نظایر آن حاصل نمی‌شود؛ باید عمل کرد و رفتاری نشان داد که احساسات و عواطف مردم را تحریک کند، آن گاه اثربخش خواهد بود.» [7] این بحث، ادامه همان سخنی است که از امام راحل (قدس سره) باقی مانده که فرمودند: « باید ما محرّم و صفر را زنده نگه داریم به ذکر مصائب اهل بیت- علیهم‌السلام- که با ذکر مصائب اهل بیت- علیهم‌السلام- زنده مانده است این مذهب تا حالا؛ با همان وضع سنتی، با همان وضع مرثیه سرایی و روضه‌خوانی. شیاطین به گوش شما نگویند که ما انقلاب کردیم، حالا باید همان مسائل انقلاب را بگوییم و مسائلی که در سابق بود حالا دیگر منسی باید بشود؛ خیر. ما باید حافظ این سنت‌های اسلامی، حافظ این دسته‌جات مبارک اسلامی که در عاشورا، در محرّم و صفر، در مواقع مقتضی به راه می‌افتند، [باشیم؛] تأکید کنیم که بیشتر دنبالش باشند. محرّم و صفر است که اسلام را نگه داشته است. فداکاری سیدالشهدا- سلام اللَّه علیه- است که اسلام را برای ما زنده نگه داشته است؛ زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنتی خودش از طرف روحانیون، از طرف خطبا، با همان وضع سابق و از طرف توده‌های مردم با همان ترتیب سابق که دسته‌جات معظم و منظم، دسته‌جات عزاداری به عنوان عزاداری راه می‌افتاد. باید بدانید که اگر بخواهید نهضت شما محفوظ بماند، باید این سنت‌ها را حفظ کنید.» [8] * ارجاعات: 1. زن، علی شریعتی، انتشارات چاپخش، چاپ نوزدهم، 1385، صص 20و21 2. همان، ص22 3. همان، صص 22و23 4. همان، ص14 5. شیعه، علی شریعتی، سال 1378، انتشارات الهام، ص14 6. همان، ص21 7. آذرخشی دیگر از آسمان کربلا، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، زمستان 1381، ص21 8. صحیفه امام خمینی، مرکز حفظ و نشر آثار امام، ج15، صص 330-333 منبع: سایت مشرق

سرنوشت فرزندان رضا شاه

رضاخان 11 و به روایتی 12 فرزند داشت که نخستین پسرش، محمد رضا بعد از او به سلطنت رسید. محمدرضا پس از فرار از ایران و سقوط رژیمش، به سرعت تنها شد و سران رژیم های مصر و اردن و مغرب و مقامات امریکا دست از حمایتش برداشتند. او در سال 1359 به دنبال گذراندن دوره سخت بیماری سرطان، ده ها میلیارد سرمایه هایی را که از ایران برده بود، برای خانواده اش باقی گذاشت. به گزارش جام جم، سرنوشت دیگر برادران وخواهران تنی و ناتنی محمدرضا نیز خالی از عبرت نیست. 1- علیرضا پهلوی دومین پسر و پنجمین فرزند رضا خان و برادر تنی محمدرضا بود. او در سال 1301 به دنیا آمد. مدتی در تهران و لوزان سویس تحصیل کرد و در سال 1315 به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد. در سال 1320 از این دانشکده فارغ التحصیل شد و به همراه پدر به تبعیدگاهش در سن موریس رفت و تا زمان مرگ در کنار او بود. علیرضا در سال 1323 وارد ارتش فرانسه شد و تا سال 1326 در آنجا خدمت کرد و سپس به ایران بازگشت. علیرضا در ایام خدمت در فرانسه با دختری لهستانی تبار ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد، ولی دربار ایران این ازدواج را به رسمیت نشناخت و بنابر این همسر و فرزند شاهپور علیرضا در پاریس زندگی می کردند. علیرضا پهلوی در 6 آبان 1333 درست در زمانی که شایعه ولیعهدی او (به دلیل بچه دار نشدن محمدرضاشاه و ثریا اسفندیاری ) بر سر زبان ها بود، در یک سانحهٔ هوایی کشته شد. جنازه او در کنار جسد مومیایی پدرش رضا شاه که از آفریقا آورده شده بود، در شهر ری به خاک سپرده شد. 2- اشرف پهلوی خواهر همزاد محمدرضا پهلوی است. نام وی در زمان تولد «زهرا» بود که بعدها به «اشرف الملوک» و «اشرف» تغییر یافت. او پس اتمام تحصیلات رایج آن زمان، بنا به توصیه پدرش با علی قوام پسر قوام الملک شیرازی ازدواج کرد که بعد از 20شهریور این امر به طلاق انجامید. وقتی رضا شاه مجبور به ترک ایران شد، اشرف در آخرین دیدار با پدر مأموریت یافت تا یاور و همدم برادرش محمدرضا پهلوی باشد. دومین ازدواج او با احمد شفیق خواهر زاده ملک فاروق پادشاه مصر بود . وی در دوران نخست وزیری مصدق به خاطر دخالت در سیاست و حمایت از مخالفان دولت از کشور تبعید شد و به فرانسه رفت. قبل از کودتای 28مرداد وارد تهران شد. بعد از مدتی ازدواج او با شفیق به طلاق انجامید. اشرف بعد از سال 40 با جوان تحصیل کرده ای به نام مهدی بوشهری پور در پاریس ازدواج کرد. اشرف به خاطر نوع شخصیت و دخالتش در سیاست ایران و دست داشتن در معاملات مالی و اقتصادی و نیز زندگی خصوصی جنجال برانگیز و مفاسد اخلاقی گسترده، مورد انتقاد شدید مخالفان حکومت پهلوی قرار داشت. فساد مالی و اخلاقی اشرف پهلوی به حدی بود که حتی ساواک را به واکنش واداشت و رفتارهای او را مغایر شئون سلطنت گزارش کرد. خبرهای متعدد از دخالت او در قاچاق مواد مخدر در کنار عیاشی و ولخرجی، در همه محافل بر سر زبان ها بود. اشرف در سال های پس از انقلاب در امریکا زندگی می کرد و درحال حاضر از سرنوشت او خبری در دست نیست. یکی دو سال پیش، جسته و گریخته، خبرهایی از ابتلای او به آلزایمر شدید حکایت می کرد. 3- غلامرضا پهلوی ششمین فرزند و سومین پسر رضا شاه بود. مادرش پس مدت کوتاهی بر اثر ناسازگاری از رضا شاه جدا شد و در خانه ای که برای وی در نظر گرفته شده بود با تنها فرزندش زندگی می کرد. غلامرضا پس از تحصیلات ابتدایی به همراه سه تن از برادران ناتنی اش (عبدالرضا پهلوی، احمدرضا پهلوی و محمودرضا پهلوی) برای ادامه تحصیل به مدرسه انستیتو لو روزه سوییس فرستاده شد و پس از اتمام تحصیل، در سال 1315 به همراه سایر برادران به ایران بازگشت و همگی به خواست پدرشان وارد دبیرستان نظام شدند. غلامرضا در سال 1320 و پس از کنار رفتن رضاخان از سلطنت به همراه پدر مجبور به ترک ایران و اقامت در آفریقای جنوبی شد. پس از مرگ پدر نیز اجازه بازگشت به او داده نشد و ناچار برای ادامه تحصیل به دانشگاه پرینستون آمریکا رفت ولی پس از یک سال با اجازه برادرش محمدرضا شاه پهلوی به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد و در مهر ماه 1327 دوره دانشکده افسری را به پایان برد و به تدریج مدارج نظامی را تا اخذ درجه سرتیپی در سال 1350 طی کرد. ریاست کمیته ملی المپیک، ریاست باشگاه سوارکاران، آجودانی ویژه شاه، عضویت در شورای نیابت سلطنت از جمله مشاغل وی بود. او همچنین در بسیاری از مجامع و محافل به نمایندگی از شاه شرکت می کرد. فعالیت های اقتصادی گسترده و نامشروع او، زبانزد خاص و عام بود. او در سال1357 ایران را ترک کرد و کسی از سرنوشت او خبر ندارد. 4- عبدالرضا پهلوی درمهرماه 1303 به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و مقدمات نظام را در تهران سپری کرد. سپس به همراه برادرش محمدرضا برای تحصیل به مدرسه «انستیتو لو روزه» سوییس فرستاده شد. پس از بازگشت به ایران در سال 1315 وارد مدرسه نظام و دانشکده افسری شد. او پس از برکناری و تبعید پدرش با او به آفریقای جنوبی رفت و پس از مرگ رضا خان در سال 1323 برای ادامه تحصیل در رشته اقتصاد در دانشگاه هاروارد به آمریکا رفت. پس از اتمام تحصیلات در سال 1326به ایران بازگشت و علی رغم داشتن تحصیلات عالیه در رشته اقتصاد تنها سمت تشریفاتی ریاست افتخاری برنامه هفت ساله دولت به او سپرده شد. اودر سال 1329 ازدواج کرد اما به دلیل مسایل خانوادگی و شخصی و اختلاف همسرش با محمدرضا پهلوی از دربار دوری می جست و بیشتر وقت خود را صرف شکار و تاکسیدرمی حیوانات و کشاورزی و رسیدگی به زمین های کشاورزی 3700هکتاری خود در دشت ناز ساری می کرد. وی همچنین چندین دوره ریاست مجمع جهانی حفاظت از حیات وحش را به عهده گرفت. نامبرده پس از انقلاب در سال 1357 به اتفاق خانواده اش کشور را ترک کرد و هیچکس از محل زندگی او اطلاعی ندارد و گفته می شود که نام خانوادگی خود را هم تغییر داده است . 5- احمدرضاپهلوی هشتمین فرزند و پنجمین پسر رضا شاه بود. او در سال 1304به دنیا آمد و پس از تحصیلات ابتدایی مشغول تحصیل در مدرسه نظام بود که پس از برکناری و تبعید پدرش در سال 1320با او به آفریقای جنوبی و در سال 1323برای ادامه تحصیل به بیروت رفت. پس از بازگشت به ایران در سال 1325 با سیمین تاج بهرامی دختر دکتر حسین احیاءالسلطنه بهرامی (همان کسی که در صحن مجلس شورای ملی به گوش سید حسن مدرس سیلی زد) ازدواج کرد .این پیوند در سال 1333به جدایی انجامید .احمدرضا در سال 1337 دوباره ازدواج کرد . او در امور اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دخالتی نمی کرد و کمتر در دربار حاضر می شد . پس از انقلاب اسلامی در سال 1357به اتفاق خانواده اش ایران را ترک کرد و در 1361 با بیماری سرطان خون در فرانسه درگذشت. 6- محمودرضا پهلوی نهمین فرزند و ششمین پسر رضا خان در مهرماه 1305به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و مقدمات نظام را در تهران سپری کرد. او پس از برکناری و تبعید پدرش با او به آفریقای جنوبی رفت و پس از مرگ رضا شاه به ایران بازگشت و چندی بعد برای ادامه تحصیل در رشته مدیریت بازرگانی و صنعتی در دانشگاه کالیفرنیا و میشیگان به آمریکا رفت. او پس از بازگشت به ایران در سال 1333 ازدواج کرد که این ازدواج پس از سه سال به جدایی انجامید . محمودرضا در سال 1343 با مریم اقبال دختر دکتر منوچهر اقبال ازدواج کرد ولی نامبرده نیز پس از مدتی از او جدا شد . وی در سال 1357 ایران را ترک کرد و در سال 2010 در کالیفرنیا درگذشت. 7- حمیدرضا پهلوی یازدهمین فرزند رضا خان وهفتمین پسر وی در 13تیر ماه 1311به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در تهران سپری کرد. او پس از برکناری و تبعید پدرش با او به آفریقای جنوبی رفت و پس از مرگ رضا شاه در سال 1323 برای ادامه تحصیل به بیروت فرستاده شد ولی پیشرفتی در این زمینه نداشت و در عوض اهل خوشگذرانی بود.به همین خاطر در سن 19سالگی مقدمات ازدواج او را فراهم کردند و در سال 1330با دخترعموی مادرش ازدواج کرد و صاحب یک فرزند شد ولی این ازدواج اندکی بعد منتهی به جدایی گردید. او سپس با زنی دیگر ازدواج کرد واز او هم صاحب دو فرزند شد. این ازدواج هم دوامی نیافت. حمیدرضا پهلوی از سوی خاندان سلطنت متهم بود که در مجامع و محافل موجبات آبروریزی خانواده سلطنتی را فراهم می آورد تا اینکه در سال 1340به طور کامل از دربار طرد شد و عنوان شاهزادگی از او سلب گردید. او به علت عدم ارتباط با خاندان پهلوی، پس از انقلاب ، ایران را ترک نکرد و در سال 1371درگذشت و در بهشت زهرا دفن شد. 8- فاطمه پهلوی دهمین فرزند رضاخان درسال1307 متولد شد .تحصیلات متوسطه اش را نیمه تمام گذاشت و سپس در بیروت، اروپا و آمریکا ادامه تحصیل داد. در زمان رضا شاه، دربار ایران طرحی برای ازدواج فاطمه با خسرو خان قشقایی در دست داشت که با شکست مواجه شد. پس از مرگ پدرش، ابتدا در مرداد 1327با یک روزنامه نگار آمریکایی ازدواج کرد و از او صاحب یک دختر دو پسر شد. این ازدواج موجب اعتراضاتی در ایران گردید. چرا که ازدواج زن مسلمان با مرد غیر مسلمان ممنوع و ازدواج زن ایرانی با تبعه سایر کشورها نیاز به کسب اجازه قبلی از دولت ایران داشت. نادیده گرفتن این دو مورد موجب شد تا فاطمه پهلوی از امتیازات خود محروم گردد. از سوی دیگر دربار نیز نسبت به این ازدواج روی خوشی نشان نداد. چرا که فاطمه پهلوی جشن ازدواج خود را در پاریس و درست در روزی برگزار نمود که دربار ایران به مناسبت خاکسپاری رضا شاه عزای عمومی اعلام کرده بود. اخبار این ازدواج و همزمانی آن با عزاداری به صورت بسیار پر سر و صدا در مطبوعات انعکاس یافت. سرانجام دربار در سال 1332به فاطمه پهلوی و شوهرش اجازه بازگشت به کشور را داد . در مرداد 1338فاطمه از شوهرامریکایی اش طلاق گرفت و در آبان همان سال با سپهبد محمد خاتمی ازدواج نمود. خاتمی در سال 1354در حال کایت سواری در حوالی سد دز با کوه برخورد کرد و کشته شد. فاطمه پهلوی از جمله اعضای خاندان پهلوی بود که به فعالیت های اقتصادی روی آورد و یکی از سهامداران اصلی «شرکت سی.آر.سی» بود که در سال 1343باشگاه پرسپولیس را راه اندازی نمود. اندکی پیش از انقلاب اسلامی، او روانه خارج از کشور شد. مدتی ساکن پاریس بود و سپس به لندن رفت و در سال 1366 در آنجا درگذشت. وی کاخ های متعددی در تهران و شمال ایران داشت. 9- شمس (خدیجه) پهلوی در سال 1296 به دنیا آمد. او پس از سپری کردن تحصیلات رایج در آن زمان، به اصرار پدرش با فریدون جم فرزند مدیرالملک جم (وزیر و نخست وزیر دوره قاجار و پهلوی) ازدواج کرد. لیکن پس از کناره گیری رضا شاه از سلطنت، از همسرش جدا شد و چندی بعد در سال 1322با عزت الله مین باشیان که هنرمند بود آشنا شد و در سال 1324 در قاهره با او ازدواج کرد. همسر جدید او نام و نام خانوادگی خود را به مهرداد پهلبد تغییر داد. مهرداد پهلبد در سال 1343به وزارت فرهنگ و هنر منصوب گردید و تا 1357در این سمت باقی ماند. او در کاخی در مهرشهر کرج به نام کاخ مروارید زندگی می کرد. این کاخ توسط موسسه رایت آمریکا ساخته شده است. وی ریاست کانون بانوان ایران را که در اردیبهشت سال 1314 توسط رضاشاه برای پیشبرد و اجرای اهداف خود درخصوص کشف حجاب ایجاد شده بود، بر عهده داشت. شمس و خانواده اش در شهریور ماه سال 1357کشور را ترک کردند و چندی بعد در کشور ترینیداد و توباگو در منطقه کارائیب ساکن شدند. شمس پهلوی در اسفند 1374در سن 78 سالگی درگذشت و در ایالت کالیفرنیا به خاک سپرده شد. 10- همدم السلطنه نخستین فرزند رضاخان بود. در زمان سلطنت پدرش در مجالس و محافل مطرح نبود و بیشتر اوقات را با نامادری اش ملکه تاج الملوک می گذراند و همدم و مصاحب او بود. او با ابوالفتح آتابای ازدواج کرد. برخی، همدم السلطنه را فرزند صفیه همدانی دانسته اند. صفیه همدانی زنی بود که در زمان خدمت رضاخان در همدان به ازدواج موقت او در آمد. به نقل برخی منابع، او فرزند مریم سوادکوهی بود و مادرش در جوانی درگذشت. همدم السلطنه که نام اصلی اش فاطمه بود در سال 1357 در تهران درگذشت. 11- صدیقه پهلوی متولد 1296فرزند یکی از 4همسر رضاشاه یعنی زهرا سوادکوهی بود و مادرش را در شیرخوارگی به علت بیماری سل از دست داد. صدیقه پهلوی تا زمان انقلاب ایران با نام خانوادگی پدرخوانده اش، کدویی، شناخته می شد و لذا هرگز به خاندان سلطنتی راه نیافت. او در دی ماه 1368در سن 72سالگی در تهران درگذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. منبع: سایت عصر‌ایران

امام راحل فرمود طیب‌حاج رضایی حُـرّ دیگری برای اسلام بود

فرزند پهلوان طیب حاج رضایی ضمن اشاره به ماجرای سیلی زدن طیب به گوش شهرداروقت تهران، کتک زدن نصیری و پیغامی که برای امام خمینی(ره) فرستاد، گفت: امام راحل فرمود طیب‌حاج رضایی حُـرّ دیگری برای اسلام بود. به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از آدینه تهران، یازدهم آبان پنجاهمین سالروز شهادت پهلوانی است که بدون اغراق او را باید حر انقلاب اسلامی نامید. طیب حاج رضایی از عیاران و باستانی کار‌های تهران در دوران ستم شاهی و از جمله افرادی بود که در ادبیات محاوره‌ای آن زمان به لوتی مشهور بود. طیب در محله صابون پز خانه(در اصطلاح عام صام پزخانه) تهران به دنیا آمد. پدر او حسینعلی حاج رضایی از اهالی سگمس آباد(ارتش آباد) از توابع قرقان قزوین بود که پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع آوری بوته‌های خشک برای نانوایی‌ها مشغول شد. او از همان ابتدا به ورزش باستانی علاقه مند بود و پس از پایان یافتن دوره سربازی بود که نام او کم کم بر سر زبانها افتاد. طیب از سال 1330 تا 1342 از میدان داران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید و فروش میوه و تره بار مشغول بود. او در دوران زندگی اش دو همسر و هفت فرزند داشت. وی در سال 1332 از موافقین رژیم شاهنشاهی پهلوی در کودتای 28 مرداد بود. اما بعدها تغییر رویه داد و به انقلابیون نهضت اسلامی پیوست و سرانجام در یازدهم آبان ماه 1342 در میدان تیر پادگان حشمتیه تهران اعدام گردید و در قسمت شرقی حرم شاه عبدالعظیم به خاک سپرده شد. آنچه از نظرتان می‌گذرد گفتگوی آدینه تهران با یکی از فرزندان پهلوان طیب حاج رضایی به نام بیژن حاج محمدرضا است که در ادامه از نظرتان می‌گذرد. به عنوان اولین سئوال در مورد خصوصیات اخلاقی و رفتاری مرحوم طیب حاج رضایی بفرمایید؟ مرحوم پدرم بسیار آدم دل رحمی بود. ایشان بسیار انسان متدینی بود. هدفی جز کمک به مردم نداشت. به هر نوع و شکلی که می‌توانست کمک می‌کرد و تمام سعی اش این بود که به کسی ظلم نکند. این آدم علی رغم اسم و رسمی که داشت و فکر می‌شد خیلی خشن و بد اخلاق باشد اما بسیار مرد دل رحم، متعهد و متدینی بود. ایشان خیلی منصف و مهربان نسبت به فرزندان و مادرم بود. پدرم در بیشتر اوقات به فکر حل مشکلات مردم بود و هر موقع که به خانه برمی گشت، پشت در هر روز حدود 40 الی 50 نفر بودند که پدرم به تک تک حرفهای آنها گوش می‌داد و در حل مشکلات آنها جدیت فراوانی داشت. به نظر شما برداشتی که از مرحوم طیب حاج رضایی در افکار عمومی است با شخصیت ایشان تطابق دارد؟ به شمار عرض کنم بنده و سایر برادران و خواهرانم حتی یک تلنگری هم از پدر نخورده‌ایم. در حالی که در آن دوره کتک زدن هم در مدرسه و هم در خانه یکی از روش‌های تربیت و تنبیه فرزندان بود. ممکن بود که در مدرسه تنبیه شدیم ولی از پدرمان به غیر از از محبت و دست و دلبازی چیز دیگری یاد نداریم. مبارزات سیاسی ایشان از چه زمان شروع شد و سیر تطور آن چگونه بود؟ سرمنشا فعالیت‌های سیاسی پدرم از سال 1332 شروع می‌شود. مرحوم پدرم به آیت‌الله بروجردی ارادت خاصی داشت و مقلد ایشان بود. پدرم (طیب حاج رضایی) آیت‌الله کاشانی را خیلی دوست داشت و شیفته شجاعت این روحانی مبارز بود و در بیشتر سخنرانی هایش شرکت می‌کرد. آیت‌الله طباطبایی و بهبهانی نیز خوب پدرم را می‌شناختند. نقش حاج رضایی در کودتای 28 مرداد چگونه بود؟ پدرم فرد مقید و معتقدی بود و به ناموس خیلی اهمیت می‌داد. در آن روز تعدادی به خانه ما آمدند و پدرم به همراه آنها به منزل آیت‌الله کاشانی رفتند. ایشان به آنها گفته بود که شاه از کشور خارج شده و مملکت در بحران است. به‌اضافه اینکه توده ای‌ها دارند بر مملکت غالب می‌شوند و اگر آنها موفق شوند دیگر ناموسی وجود نخواهد داشت. مساله ناموس مثل ناقوس بزرگی در مغز پدرم بود. وقتی صحبت از ناموس می‌شد فکر می‌کرد که آن لحظه همه چیز در معرض خطر است. مرحوم پدرم را اگر قطعه قطعه می‌کردند زیر بار نمی‌رفت. پدرم در 28 مرداد به دستور آیت‌الله کاشانی وارد شدند. اصلا شاه را نمی‌شناختند. به عنوان یک کار دینی و مذهبی برای حفظ ناموس کشور وارد صحنه شدند. جناب آقای حاج رضایی این مسائل را مستقیم درک کرده اید یا اینکه شنیده اید؟ از صحبت‌های پدر و مادرم شنیده ام. حدود 29 تا 31 مرداد بود که شبانه ماموران برای دستگیری پدرم آمدند و با حکم بازداشت پدرم را بردند . در حدود 11 ماه زندانی شد. چرا رژیم پهلوی از طیب حاج رضایی وحشت داشت؟ درگیری پدرم با نصیری از یک طرف و اعتراض و مبارزه با کانون‌های بهاییت در کشور از طرف دیگر موجبات کینه پهلوی‌ها را نسبت به پدرم شده بود. ماجرای سیلی زدن مرحوم طیب به شهردار و کتک زدن نصیری چه بود؟ مرحوم پدرم از ابتدای تا انتهای ماه محرم خرج می‌داد و گوسفندان زیادی را قربانی می‌کرد. ایشان این گوسفندان را در میدان نگهداری می‌کرد. لذا با اعتراض بهانه جویانه شهردار مواجه می‌شود. به دلیل توهین شهردار پدرم سیلی محکمی به او می‌زند که موجب واژگون کردن و آتش زدن ماشین‌های آنها در میدان می‌شود. به دنبال آن یک حرکت 100 هزار نفری اعتراض آمیز به طرف کاخ انجام شد. نظام پهلوی وقتی دید با یک فریاد چنین جمعیتی به راه می‌افتد بلافاصله تغییراتی در سطح مدیران منطقه ایجاد کرد. در آن دوره درگیری با نصیری نیز حادث شده بود پدرم به قم هم سفرهای داشتند و تکیه بزرگی نیز داشتیم که از آقایی بنام نهاوندی دعوت می‌کرد و ایشان نیز سخنرانی‌های زیادی علیه حکومت انجام می‌داد تا اینکه پدرم را با دستبند به شهربانی بردند. اما پدرم باز با همان وضع و دست بسته به نصیری حمله سختی کرد و او را به سختی کتک زد. در آن زمان دادگاه پدرم و حاج اسماعیل رضایی را محکوم به اعدام کرد. ما در این مدت ملاقات هایی را با پدرم داشتیم که ایشان را دعوت به صبر می‌کرد و می‌گفت آنکه مرا می‌برد فکر شما را می‌کند. خاطره خاصی از پدر بزرگوارتان دارید؟ شخصی بنام حسین شمشاد که به دلیل خوش هیکل بودن به او شمشاد می‌گفتند که ایشان هم از زندانیان15 خرداد سال 1342 بود فکر می‌کرد به خاطر پدرم زندانی شده و قدری از پدرم ناراحت بود. اما یک روز مانده به اعدام پدرم فهمیده بود که اشتباه می‌کند و در زندان پدرم را در آغوش گرفته بود و ازش حلالیت طلبید. پدرم در گوش شمشاد گفته بود که مطلبی را می‌گویم یادت نرود. حاج مهدی نراقی تعریف می‌کرد که بعد از پیروزی انقلاب زندانیان پانزده خرداد به دیدار امام راحل رفتند در آخر جلسه حسین شمشاد به امام خمینی(ره) می‌گوید من پیغامی برای شما دارم.( طیب حاج رضایی گفت من دیگر امام را نمی‌بینم ولی شماها ایشان را خواهید دید. اگر امام را دیدی به ایشان بگویید طیب ندیده شما را خرید اما همه شما را دیدند و خریدند.) در آن لحظه اشک از چشمان امام(ره) جاری شد و فرمود که حقیقتا طیب حاج زمانی حر دیگری بود برای اسلام و یک آزاد مرد بود. /یادداشت/امان از امتحان و نتایج آن فضل الله‌فرخ به‌منا سبت پنجاهمین سال شهادت دو مرد رشید شهید طیب حاج رضائی وحاج اسماعیل رضائی یکی از مسائل مهم وحتمی طبق آیات قرآن برای همگان مسئله امتحان است زیرا سعود وسقوط هرکس بوسیله امتحان انجام می‌شود.حضرت علی (علیه السلام)می‌فرماید: «عندالامتحان یکرم الرجل اویهمان»؛ در هنگام امتحان انسان یا گرامی وارزشمند می‌شود یا بی‌ارزش ومردود وباز می‌فرماید: «عند الامتحان یعرف جواهرالرجال»؛ یعنی در هنگام امتحان است که جوهره وارزش درونی اشخاص شناخته می‌شود اگر به‌تاریخ بنگریم بزرگان بودند که در هنگام امتحان شکست خوردند و رفوزه شدند و افرادی عادی بودند که در امتحانات سر افراز بیرون آمدند در صدر اسلام افرادی بعنوان یارو صحابی سالها در کنار پیامبر بودند وسرانجام در امتحان بعد از پیامبر (ص)رفوزه شده ودر برابر جانشین بلافصل او ایستادند وافرادی مانند اوس‌قرنی در تمام عمر پیامبر(ص)را ندیدند ولی عاشق پیامبر(ص)شدند وسرانجام در رکاب وصی پیامبر(ص)شربت شهادت نوشیدند ودر بیست وپنج سال فتنه بعد از پیامبر(ص)لغزش پیدا نکرده ودر امتحان بزرگ نمره ممتاز گرفت. در انقلاب اسلامی ما هم چنین بود عده‌ای سالیانی در کنار امام بودند وسرانجام در امتحانات وفتنه هارفوزه ومنحرف شدند اما جوانمردی مانند شهید طیب حاج رضائی که در عمر خود امام را ندیده بود در یک امتحان سخت وطاقت فرسا در شکنجه گاه طاغوت مردانه ایستاد وگفت (من تا کنون امام را ندیده‌ام ولی حاضرم بمیرم و به این سید اولاد پیامبر(ص)تهمت نزنم). وچنین کرد ودر این امتحان بزرگ به‌همراه شهید حاج رضائی شربت شهادت نوشیدند و به‌ لقاء‌الله پیوستند و در دنیا وآخرت رو سفید و سرافراز شدند وشاید این سعادت در پرتو محبت سفینه نجات حضرت سیدالشهدا بود و پیروی از حرابن ریاحی همانگونه که می‌دانیم حر در صف یزیدیان و فرمانده لشکر بود اما در برخورد با امام حسین (علیه‌السلام )رعایت ادب به‌خرج دادوهنگام نماز به امام حسین(ع)اقتدانمود واین سبب گردید که کشتی نجات دست اورا بگیرد که از این امتحان بزرگ سر بلند وسرافراز بیرون آورد واورا به عنوان یار خویش پذیرفت وشهید طیب نیز که در ایام محرم دسته عزاداری امام حسین(ع)براه می‌انداخت وبه مقام ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)ابزار ارادت می‌نمود کشتی نجات در هنگام امتحان وغرق شدن دست اورا گرفت واورا از امتحان سربلند بیرون آورد همچنانکه امام حسین (ع)در بالین حر فرمود تو حری چنانکه مادرت نام تورا حر گذاشت . باید به طیب گفت واقعا تو طیب وطاهرشدی چنانکه مادرت نام تورا طیب گذاشت امید است از این امتحانات درس بیاموزیم وعبرت بگیریم . درود به‌روان پاک تمامی شهیدان بخصوص شهیدان طیب وحاج اسماعیل رضائی منبع: سایت تسنیم

نخست وزیر بهایی شاه چگونه برکنار شد

پس از ترور حسنعلی منصور(1) نخست‏‌وزیر‏ ایران در اول بهمن ۱۳۴۳، به دست محمد بخارایی، از اعضاء شاخه اجرایی هیات مؤتلفه اسلامی که از تصمیم منصور برای اعطای امتیازات جدید به شرکت‌‏های خارجی خشمگین بودند، شاه بی‌‏درنگ نخست‏‌وزیر‏ی را به امیرعباس ‏هویدا از بستگان منصور و معاون دبیرکل حزب ایران نوین واگذار کرد. در دور اول انتخاب هویدا، نمایندگان مجلس که ۱۷۷ نفر بودند، ۱۵۶ نفر رای موافق، یک رای مخالف و ۲۰ رای ممتنع به هویدا دادند. پس از مجلس شورا، مجلس سنا نیز به همین ترتیب به دولت وی رای اعتماد داد. هویدا که انتظار نمی‌‏رفت مدت زیادی نخست‏‌وزیر‏ باقی بماند و او را نخست‏‌وزیر‏ محلل می‌‏دانستند در طول چند ماه بظاهر خوب درخشید و اینطور نشان می‌‏داد که قصد دارد وضع اقتصادی کشور را بهبود بخشد. او که در خانواده اداری به دنیا آمده بود، برای انجام خدمات اداری تربیت شده و برای تحصیل در رشته علوم سیاسی به لبنان اعزام شده بود . پس از بازگشت به کشور در اواخر دهه ۱۳۲۰، سال‏‌های موفقی را در هیات‌‏های دیپلماتیک، شرکت ملی نفت ایران و حزب ایران نوین سپری کرد و دوره نخست‏‌وزیری‌‏اش هم از بهمن ۱۳۴۳ تا سال ۱۳۵۶ طولانی‏‌ترین دوره نخست‏‌وزیر‏ در تاریخ معاصر ایران بود. هویدا در ده سال از نخست‏‌وزیر‏ی خود به شدت بر حزب «ایران نوین» نظارت می‌‏کرد اما به حزب «مردم» اجازه داد تا در مجلس فعالیت کند. او دو سال بی‏‌سروصدا مشغول انجام وظایف نخست‏‌وزیر‏ی خود بود و به عنوان یک نخست‏‌وزیر‏ تکنوکرات و فن کار شهرت یافته بود اما طولی نکشید که حزب ایران نوین مجدداً به کار گسترش نفوذ خود پرداخت و هویدا نیز به عنوان یکی از بلندپایگان این حزب و عضو دفتر سیاسی، یک مرد سیاسی شد و هرچه بیشتر خود را در حزب ایران نوین آغشته کرد منفور‌تر شد. دولت هویدا ضمن ترسیم چهره‌ای توانا و باثبات از رژیم شاه در منطقه و در صحنه بین‌المللی، بانی برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در ایران بود و مبلغ عظیمی از بودجه کشور صرف برگزاری این جشن‌ها شد. از سال ۱۳۵۶ حکومت جدید آمریکا به ریاست کار‌تر عدم رضایت خود را از روند اوضاع در ایران آشکار ساخته و خواهان تغییر در خط مشی ایران به خصوص در زمینه مسائل مربوط به حقوق بشر و آزادی‌های سیاسی بود. آزادی‏‌های سیاسی در ایران را هرچند می‌‏توان یکی از دلایل شدت یافتن روند نهضت مردمی دانست که سرانجام توانست شاه را سرنگون کند، اما در ورای این اقدامات ظاهری شاه، رژیم متزلزلی قرار داشت که تفکرات و ایده‌آل‏‌های آن اساساً برای اکثریت ملت بیگانه می‌‏نمود. در زیر ثبات نمادین موجود، جامعه رو به انفجاری ایستاده بود که آکنده از سردرگمی فردی، بیگانگی و نفرت از رژیم شاه بود. شاه در این شرایط نگران وجهه خود به عنوان فرمانروایی خیراندیش در اذهان جامعه بین‌‏المللی بود. حقوق بشر از بخش‏‌های آسیب‏‌پذیر رژیم بود. در سال ۱۹۷۲ هیاتی از سازمان ملل متحد ایران را به نقض حقوق مستمر بشر محکوم کرد و در ۱۹۷۵ نیز عفو بین‏‌الملل ایران را به داشتن بد‌ترین آمار نقض حقوق بشر متهم کرد.(2) جیمی کار‌تر در دورانی که کاندیدای ریاست جمهوری بود از ضرورت دفاع از حقوق بشر سخن گفته بود. ‌گاه حتی به لحنی سخت گزنده از حکومت غیر دموکراتیک شاه انتقاد کرده بود. اعلام سیاست حقوق بشر کار‌تر در بحبوبه بحران بین‏‌المللی و تنش ناشی از شکست ویتنام و رسوایی واترگیت در جامعه آمریکا، شاه را واداشت تا نسبت به تعدیل رویه مستبدانه خویش اقدام کند. چنین تحولی چندان هم شگفت‏‌آور نبود، چرا که کشوری وابسته همچون شاهنشاهی ایران نمی‌‏توانست از پیامدهای تحولات سیاسی یک کشور قدرتمند همچون آمریکا بر حذر بماند. کار‌تر در جریان مبارزات انتخاباتی خود، این دیدگاه کیسینجر را مورد چالش قرارداد و از ضرورت بهبود وضعیت حقوق بشر در سراسر جهان حمایت کرد. آمریکا فروش مقادیر محدودی از تسلیحات به ایران را ادامه داد و در عین حال شاه را برای آزادسازی فضای سیاسی تحت فشار گذاشت. مدیریت کار‌تر یک رویه ناهماهنگ و محکوم به شکست را در مورد ایران در پیش گرفت. چنین روش برخوردی عمدتاً از شکاف عمیق بین کادر اجرایی دولت کار‌تر ناشی می‌‏شد. سوء تفاهم‌‏های موجود به پیوندهای سیاسی واشنگتن– تهران آسیب رساند. این مسئله خود، بدبینی شاه را مبنی بر اینکه هدف واقعی واشنگتن از پروژه آزادسازی، تضعیف و یا شاید سرنگونی رژیم او است، تقویت کرد. برنامه آزادسازی رژیم برنامه دراز مدت بود. شاه به مردم ایران قول داد که از جهت سیاسی یک فضای سیاسی آزاد را برای آنان فراهم خواهد ساخت. رژیم پرمدعا که تنها یک سال پیشتر از این قادر به تحمل اختلاف آرا و عقاید نبود، ناگهان قول برگزاری انتخابات آزاد را داد و سانسور مطبوعات را کاهش داد. در حوزه قضایی و نحوه رفتار زندانیان سیاسی اصلاحات شکل گرفت و متعهد شد شکنجه‌‏ای صورت نگیرد و نیروهای امنیتی را به بردباری در برخورد با مخالفان فراخواند و صد‌ها زندانی سیاسی را آزاد کرد. با شروع حرکت‌‏های مردمی در سال ۱۳۵۶ حوزه‌‏های علمیه و دانشگاه‏‌ها دستخوش اعتراضات و مخالفت‏‌های جدی‏‌تر با رژیم شاهنشاهی شد. اعتراض‏‌ها و مخالفت‏‌ها به خیابان‏‌ها کشیده شد. شرایط سیاسی و اجتماعی به گونه‌‏ای شد که حکومت را به عقب‌نشینی واداشت. فرح دیبا در آمریکا گفت: «توجه به حقوق افراد در ایران ریشه عمیق دارد». دو روز بعد نیز هویدا اظهار داشت: «در محیط رستاخیزی باید انتقاد کرد. دولت وظیفه ندارد که قلم‏‌ها را به یک سو هدایت کند و یا آن‌ها را از یک نوع جوهر و اندیشه و نظر پرکند.» این اظهارت کاری از پیش نبرد و دامنه اعتراضات و تظاهرات رژیم شاهنشاهی را به عقب‌‌نشینی واداشت. در نخستین هفته مرداد ۱۳۵۶ هویدا تعطیلات تابستانی خود را در یکی از جزایر یونان آغاز کرد. در ۱۳ مرداد به تهران بازگشت. روز بعد به دیدن شاه که در نوشهر مشغول استراحت بود، رفت. به محض آنکه شاه آغاز به سخن کرد، هویدا انگار ذهنش را خواند. کار را بر شاه آسان کرد و به شاه گفت اوضاع تازه به گمانش، خون و روحیه تازه‌‏ای می‌‏طلبد و با همین عبارات در واقع از مقام خود استعفا داد. شاه هم البته استعفای هویدا را پذیرفت. در غیبت امیراسدالله علم که برای درمان سرطان به آمریکا رفته بود، امیرعباس ‏هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی عزل و به وزارت دربار منصوب شد تا هم پیامی به مخالفان جدی حکومت باشد و هم حامیان قدرتمند هویدا راضی بمانند. ساعت ۶ بعد از ظهر ۱۵ مرداد ۱۳۵۶ پس از ۴۵۷۲ روز، هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی استعفا داد و صندلی صدارت را به رقیب دیرینه خود جمشید آموزگار که از حمایت جدی‏‌تر آمریکائیان برخوردار بود واگذاشت.(۳) استعفای هویدا با ناباوری عمومی روبرو شد. زیرا دوران صدارت وی به قدری طولانی شده بود که مردم ایران پیش‌‏بینی می‌‏کردند این شخص تا پایان عمر و سلطنت محمدرضا همچنان نخست‏‌وزیر‏ خواهد بود، زیرا شاه اختیار مجلس را از سئوال یا استیضاح کابینه سلب کرده بود و برخلاف اصول مشروطیت، بدون توجه به خواست و تمایل مجلس هر زمانی که هویدا برابر رسوم متعارف استعفا می‌‏داد، دوباره وی را مامور تشکیل کابینه می‌‏کرد. علت برکناری هویدا علاوه بر اشاعه شایعات گسترده درباره نارضایتی عمومی دولت و وخامت اوضاع اقتصادی که موجب بروز خصومت میان دولت و تجار، فروشندگان و صاحبان صنایع شده بود، ناشی از علائم بحران اقتصادی و حاصل ریخت و پاش‏‌های گذشته و برنامه‌ریزی غلط بود. به عنوان نمونه قطع مداوم نیروی برق از اوایل تابستان ۱۳۵۶ در تهران و نماد «تمدن بزرگ» به منزله زنگ خطری برای صنایع ایران به صدا درآمد.(۴) او به جای مواجه شدن با این مشکل مغازه‌داران و کسبه را وادار کرد که در آغاز شب مغازه‏‌های خود را بسته نگهدارند! وضعیت اقتصادی نابسامان شد. قیمت‏‌ها سیر صعودی داشت و کمبود کالا در سراسر کشور بیداد می‌‏کرد. گهگاه بی‏‌آبی هم مزید بر علت می‌‏شد. در اطراف و اکناف شهر، حلبی آبادهایی سبز می‌‏شد و وقتی دولت سعی کرد به زور از رشد این محله‏‌ها جلوگیری کند، مردم فقیر سرسختانه مقاومت نشان می‌‏دادند. کار اغلب به زد و خورد می‌‏کشید. علائم بحران در یک کلام فراوان بود، اما شاه به هیچ کدام اعتنایی نداشت. حاضر نبود آهنگ رشد اقتصادی را کاهش دهد. دولت در عوض مالیات‏‌ها را افزایش داد و از برخی کشورهای خارجی وام گرفت. در سال ۱۳۵۳ ایران دو میلیارد دلار مازاد بودجه داشت، اما طولی نکشید که این مازاد به کسری بودجه بدل شد. دولت ۳/۷ میلیارد دلار کم داشت.(۵) در این دوره مشکلات اجتماعی، از سانسور مطبوعات و انتخابات فرمایشی گرفته تا دشواری‏‌های اقتصادی و فساد مالی در ادارات دولتی، همه به حساب هویدا گذاشته می‌‏شد. در حقیقت برکناری هویدا و انتصاب آموزگار به جای وی یکی از کوشش‌‏های شاه برای گسترش فضای باز سیاسی از طریق وارد کردن اعضای جدید و جوان به کابینه و جلب رضایت روشنفکران ایرانی بود. اما هویدا با انتصاب آموزگار موافق نبود، می‌‏خواست علی امینی را جانشین آموزگار کند. وی به این نتیجه رسیده بود که ترکیبی از مشکلات اقتصادی و نوعی فلج سیاسی، مردم را به دولت آموزگار کم اعتماد کرده است. شاه به خیال خود شیوه و رفتار روسای آمریکا را می‌‏شناخت و مطمئن بود کار‌تر دست کمی از کندی ندارد و همانطور که او پس از مدتی سپری شدن دوران ریاست جمهوری خود مساله حکومت شاه و فساد و دیکتاتوری آن را فراموش کرد و به مسائل مهم‌تری پرداخت که برای آمریکایی‏‌ها در اولویت قرار داشت، این رئیس‌جمهور نیز پس از مدتی به اصلاحات روبنایی و سطحی او دل خوش کرده، شاه را به حال خود‌‌ رها خواهد کرد. از این رو پذیرفت تا آنجا که مقتضیات رژیم خودکامه‌اش اجازه می‌‏دهد درخواست‏‌های رئیس‌جمهوری جدید را قبول کرده و به مخالفان رژیم در باغ سبز نشان دهد. فریدون هویدا درباره استعفای برادرش می‌گوید: «امیرعباس راجع به کناره‌گیری خود از وزارت دربار می‌گفت: به خاطر ابراز مخالفت با دستور شاه راجع به تیراندازی به سوی مردم در اوایل سپتامبر ۱۹۷۸ (۱۷ شهریور ۱۳۵۷) از این شغل نیز استعفا داده است.»(۶) در حالی که علم در فرانسه با سرطان دست و پنجه نرم می‌‏کرد، شاه در یک تماس تلفنی از علم خواست که از مقامش استعفا کند تا دشمن دیرینه‏‌اش هویدا را به وزارت دربار گمارد. از یادداشت‌‏های علم آشکارا بر می‌‏آید که از این کار شاه رنجیده بود. چرا هویدا که همه مردم نسبت به او ناراضی و بدبین بودند در پست وزیر دربار شاهنشاهی منصوب شد؟ وزیر دربار از روزی که رضاشاه این پست را ایجاد کرد یک مقام موثر و ذی‏‌نفوذ و هم سطح نخست‏‌وزیر‏ بود. شاه، هویدا را مخصوصاً وزیر دربار کرد تا به مردم بفهماند افراد مورد اعتماد او، چاکران محترمند و ناراضی بودن مردم و شایعات موجود و مقالات مطبوعات خارجی و بالا گرفتن فساد تاثیری در اراده همایونی ندارد. اندکی پس از استعفای هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی، موجی از تظاهرات ضد دولتی آغاز شد. به تدریج ترس از دولت و ساواک فرو می‌‏ریخت و هر روز شمار تازه‌‏ای از توده مردم به صف مبارزان وارد می‌‏شدند. همزمان کشتار پی‌‏درپی در شهرهای مختلف، نه تنها مردم را هراسان نکرد که بر انسجام و اتحاد بیشتر آنان انجامید. اقدامات مختلف رژیم از جمله تعویض نخست‏‌وزیر‏ و روی کار آمدن دولت نظامی نیز کارساز نیفتاد و مردم را در خواسته‌شان که تغییر رژیم شاهنشاهی بود، مصمم‌تر کرد. هویدا و ۴۱ وزیر سابق و کلیه وزرای کابینه آموزگار به جز خود آموزگار به وسیله مامورین انتظامی دستگیر شدند. هویدا در تماس با غلامرضا ازهاری نخست‏‌وزیر‏ وقت گفت: «می‌‏بینید که از همه طرف علیه من اعلام جرم می‌‏شود و خواستار دستگیری و محاکمه من هستند، پس چرا معطلید و اقدام نمی‌‏کنید» و ازهاری نیز با خنده پاسخ داد: «شما به این حرف‏‌ها توجه نداشته باشد». هویدا تاکید می‌‏کند: «... من یادداشت و مطالب زیادی نوشته‏‌ام و به یکی از ناشران در فرانسه تحویل داده‏‌ام و سفارش کرده‌‏ام مادام که با من کاری ندارند این یادداشت‏‌ها مکتوم بماند و هر موقع دستگیر شدم بلافاصله تمام یادداشت را بدون کم و کاست منتشر نمایند، حالا خود دانید.» شاه در کتاب پاسخ به تاریخ می‌گوید: «... ازهاری چون مشتاق بود حسن ‌نیت خود را به مخالفان نشان دهد، فوراً دوازده تن از مقامات عالیرتبه را توقیف کرد که از آن میان آقای هویدا را در خانه‌اش تحت نظر قرار داد. او به من گفت: فقط محاکمه‌ای منصفانه می‌تواند چگونگی اتهامات وارده به نخست‌وزیر سابقم و دیگر کسانی را که توقیف کرده بود، روشن سازد.»(۷) شاه که خود دستور بازداشت هویدا را صادر کرده بود همواره گناه بازداشت هویدا را به گردن دولت نظامی انداخته و مدعی بود بازداشت او به منظور حفاظت از شخص او صورت گرفته است . در حالیکه صاحبنظران معتقدند که شاه او را سپر بلا قرار داده است. در میان بازداشت‏‌شدگان سیاستمداری که همیشه عصا، پیپ و گل ارکیده‌ای هم‏رنگ کراوات را مشخصه ظاهری‌اش ساخته بود، «شاه کلید» محسوب می‌‏شد. وی که تصور می‌‏کرد فرصت گرفتن برای نوشتن خاطرات می‌‏تواند جانش را نجات دهد، فرصت نکرد تاریخ ۲۵ ساله تاریخ معاصر ایران که می‌‏توانست به قلم او و از دیدگاه خاص او روایت شود، به رشته تحریر درآورد. پانوشت‏‌ها: ۱-حسنعلی منصور فرزند علی منصور طی سال‏‌‎های دهه ۱۳۲۰، مدارج ترقی را پیمود تا اینکه پس از ورود به مجلس شورای ملی و سنا در شهریور ۱۳۴۲ و تاسیس حزب ایران نوین، راه برای صدارت او باز شد. حسنعلی منصور از اسفند ۴۲ تا بهمن ۴۳ به مدت کمتر از یک سال نخست‌وزیر بود. تصویب کاپیتولاسیون، افزایش قیمت بنزین و تبعید حضرت امام خمینی (ره) به عنوان نخستین گام اجرای روش او در اداره کشور محسوب می‌‏شد. در ساعت ۱۰ صبح اول بهمن ۱۳۴۳ هنگامی که حسنعلی منصور قصد پیاده شدن از اتومبیل در جلوی درب ورودی مجلس شورای ملی را داشت، هدف گلوله محمد بخارایی از اعضاء شاخه اجرایی هیات مؤتلفه اسلامی قرار گرفت و چند روز بعد به هلاکت رسید. فتوای قتل منصور از جانب آیت‏‌اللَّه سید محمد‏هادی میلانی در مشهد صادر شده بود. ۲- شکل‌گیری انقلاب اسلامی، محسن میلانی، ترجمه عطارزاده، گام نو، ۱۳۸۱. ۳- قصه هویدا، مظفر شاهدی، موسسه مطالعات و پژوهش‌‏های سیاسی، ۱۳۸۶، ص ۳۹۹. ۴- چهره‌ها و یاد‌ها، محمود طلوعی، نشر علم، ص ۱۳۴. ۵- معمای هویدا، عباس میلانی، اختران، ۱۳۸۰. ص ۳۷۲. ۶- سقوط شاه، فریدون هویدا، اطلاعات، ۱۳۸۸، ص ۸۵. ۷- پاسخ به تاریخ، محمد رضا پهلوی، ترجمه حسین ابوترابیان، زریاب، ص ۳۴۹. منابع: - شکل‌گیری انقلاب اسلامی، محسن میلانی، ترجمه عطارزاده، گام نو، ۱۳۸۱. - چهره‌ها و یاد‌ها، محمود طلوعی، نشر علم، ۱۳۸۱ص ۱۳۴. - قصه هویدا، مظفر شاهدی، موسسه مطالعات و پژوهش‏‌های سیاسی، ۱۳۸۶. - معمای هویدا، عباس میلانی، اختران، ۱۳۸۰. - آن سوی دیوار کاخ سلطنتی، خسرو معتضد، البرز، ۱۳۸۷. - هویدا، خسرو معتضد، البرز، ۱۳۸۵. منبع: هفته‌نامه تاریخ شفاهی منبع بازنشر: سایت مشرق

در آخرین دیدار طیب با خانواده‌اش چه گذشت - فرزند شهید طیب‌ در گفتگو با مشرق

در آخرین دیدار طیب با خانواده‌اش چه گذشت/چیزی به اسم نوچه در اطراف پدرم نبود/ چرا طیب در کودتای28 مرداد شرکت کرد/امام گفت: پدر شما مرد بود «طیب حاج رضایی» به لحاظ انتخاب تاریخی و جوانمردانه‌اش در واپسین منزل عمر، نامی جاودانه یافت و خاطره خویش را در تاریخ ماندگار کرد. درباره او بسیاری کسان سخن گفته اند، اما خاطرات فرزند از منش پدر، حلاوتی دیگر دارد. آنچه پیش روی شماست، ما حصل گفت وگوی ما با بیژن حاج رضایی فرزند اوست. * از رفتارها و واکنش های مردم به شما به عنوان فرزند مرحوم طیب برای خوانندگان ما خاطراتی نقل کنید؟ واقعیت این است که مردم چه قبل و چه بعد از انقلاب همیشه به ما لطف داشتند و ما را با محبت‌هایشان شرمنده کرده‌اند. من تا امروز کوچک‌ترین کم‌لطفی یا اسائه ادبی را نسبت به پدرم ندیده‌ام و از این بابت واقعاً خدا را شاکرم. یادم می‌آید بچه بودم و با پدرم و یکی از دوستانش با ماشین جایی می‌رفتیم که پدرم گفت: «لعنت به سرشناسی!» پیش خودم فکر کردم مگر سرشناسی بد است؟ بد است که مردم آدم را بشناسند و به او احترام بگذارند. بعدها دیدم هر کسی ظرفیت سرشناس شدن را ندارد و پدرم چقدر درست می‌گفت. *خاطره برجسته‌ای که از پدرتان در ذهنتان مانده است، چیست؟ روزهای زندان و دادگاه. برای پدر غذا می‌بردم و از زندان برای خانواده خبر می‌آوردم. شب‌های اول دادگاه من و عده‌ای از دوستان پدرم جلوی زندان عشرت‌آباد، روی خاک‌ها می‌نشستیم تا بلکه خبری بگیریم و به خانواده برسانیم. بالاخره هم حکم اعدام پدرم و مرحوم حاج اسماعیل رضایی را اعلام کردند. یادم هست شب جمعه بود و مادرم غذا داده بود که برای پدرم ببرم. پدرم جز به غذای خانه، لب به غذایی نمی‌زد. عادت هم داشت تا بقیه غذایشان را نمی‌خوردند، لب به غذا نمی‌زد. عادت نداشت تنهایی غذا بخورد، برای همین هر روز باید چند قابلمه بزرگ غذا به زندان می‌بردم. تاکسی هم که خیلی کم بود و گاهی من، مادر و خواهر سه چهار ماهه‌ام که در بغل مادر بود، باید از میدان خراسان تا عشرت‌آباد را پیاده می‌رفتیم! بار آخر ما را به اتاقی بردند. پدرم خواهرم را بغل کرد و بوسید. بعد دست در جیبش کرد و مقداری شکلات در دستم ریخت که تا ده دوازده سال پیش آنها را پشت قاب عکس پدرم پنهان کرده بودم! یک بار رفتم و دیدم فقط کاغذ شکلات‌ها مانده است! وقتی پدرم شکلات‌ها را کف دستم ریخت، گفت: مواظب مادر و خواهرت باش! بعد هم به مادرم گفت: دیدار به قیامت، که مادر گریه کرد و از هوش رفت! *درآن روزها چند سال داشتید؟ دوازده سال. از آن زمان بیش از 50 سال می‌گذرد و هنوز آخرین حرف‌ها و نصایح پدرم را روشن و واضح به یاد دارم. *چه ویژگی‌هایی را در پدرتان بارز می‌بینید؟ از دل نازکی او نسبت به مردم و تلاش برای رفع مشکلاتشان، زیاد شنیده‌ام. یادم می‌آید خانه ما برای خودش، یک دارالحکومه بود! پدرم ساعت یک از میدان به خانه برمی‌گشت و تا آن موقع، یک صف طولانی جلوی در خانه ما تشکیل شده بود. هر کسی مشکلی داشت: یکی شوهر یا پسرش در زندان بود، یکی پسرش را به سربازی برده بودند و می‌خواست او را به‌ جای نزدیک‌تری منتقل کند. خلاصه هر کسی دردی داشت. پدرم با حوصله به حرف‌های آنها گوش می‌داد و سعی می‌کرد تا جایی که دستش می‌رسد مشکلات آنها را حل کند. اغلب افرادی که در خانه ما می‌آمدند فقیر بودند و مشکل مالی داشتند و پدر سعی می‌کرد به آنها کمک کند. گاهی اوقات چیزهایی را درباره پدرم نقل می‌کنند که بیشتر شبیه افسانه است و آدم متحیر می‌ماند. خلاصه پدر جوری زندگی کرده است که هر وقت سر قبر او می‌رویم، می‌بینیم هر کسی که از آنجا عبور می‌کند، می‌ایستد و فاتحه‌ای می‌خواند و از روحیه کمک و مددرسانی او می‌گوید. *پدر شما یکی از نمادهای داش‌مشدی بودن و لوتی‌گری است که ظاهراً نوچه‌هایی هم داشته است. از این جنبه چیزی یادتان هست؟ خدا لعنت کند فیلم‌های فارسی را که با نوچه بازی، تصویر داش‌مشدی‌ها را در ذهن مردم خراب کرده‌اند. آن روزها یکی از نشانه‌های بزرگی این بود که یک آدم سرشناس، عده‌ای را با خود به مجلس ختم، عزا و عروسی می‌برد. اینها دوستان و دوستداران آن فرد بودند که اغلب هم جماعت دست به دهانی بودند و آن فرد به آنها می‌رسید. یادم نمی‌آید چیزی به اسم نوچه و امثال اینها در اطراف پدرم بوده باشند. دوستان قدیمی یا کسانی بودند که به او علاقه داشتند و یا برایش کار می‌کردند. پدرم هم به آنها علاقه داشت و سعی می‌کرد مشکلاتشان را حل کند. آنهایی که همیشه با پدرم بودند، به خاطر مسائل مالی نبود، بلکه به او علاقه داشتند. آنهایی که برای مسائل مالی می‌آمدند مشکلشان که حل می‌شد می‌رفتند. البته یک عده هم بودند که به ظاهر اظهار دوستی می‌کردند، ولی پشت سر می‌زدند و دعوا راه می‌انداختند. پدرم هم مردی نبود که بخواهد سیاست به خرج بدهد و به همه به یک چشم نگاه می‌کرد و گمان می‌برد که همه آنها آدم‌های خوبی هستند! *به نظر شما چرا پدرتان در ماجرای 28 مرداد دخالت کرد؟ عده‌ای این شبهه را مطرح کرده‌اند که به خاطر پول بوده است؟ در مورد 15 خرداد 42 هم می‌گویند پدرم پول گرفته بود، در حالی که پدرم به پول نیاز نداشت. در قضیه 28 مرداد آیت‌الله کاشانی برای پدرم پیغام می‌فرستند که: اگر شاه برود، مملکت از دست می‌رود و به دست کمونیست‌ها می‌افتد. دخالت پدرم در این‌گونه مسائل صرفاً به دلیل نفرت از کمونیسم، توده‌ای‌ها و داشتن عِرق مذهبی بود. پدرم می‌گفت: کمونیست‌ها چون دین و مذهب ندارند، به ناموس خودشان هم رحم نمی‌کنند. چپی‌ها هم از پدرم دل خوشی نداشتند و بارها خانه ما را سنگ‌باران و حتی چاقوباران کردند! یک وقت می‌دیدید داریم شام می‌خوریم و یک مرتبه ده تا چاقو می‌افتاد وسط سفره! پدرم از ملیون هم دل خوشی نداشت و آنها را شبیه توده‌ای‌ها می‌دانست. در آخرین دیدار طیب با خانواده‌اش چه گذشت/چیزی به اسم نوچه در اطراف پدرم نبود/ چرا طیب در کودتای28مرداد شرکت کرد/امام گفت: پدر شما مرد بود///آماده انتشار *از شعبان جعفری چه چیزهایی یادتان هست؟ موجود احمقی بود که اول زیر علم چپی‌ها سینه می‌زد، بعد رفت و با راستی‌ها هم‌پیاله شد! مدتی هم با ملیون بود و بالاخره هم زیر علم شاه رفت. داش‌مشدی‌های تهران و آدم حسابی‌ها، اصلاً او را داخل آدم حساب نمی‌کردند. کار شعبان کار چاق‌کنی بود و خودش می‌گفت من شعبان بی‌مخ هستم. دیده‌ام در کتاب خاطراتش یک‌سری مزخرفات هم در باره پدرم نوشته است که بسیار احمقانه و ابتدایی هستند. او نه اهل پول خرج کردن بود، نه در خانه‌اش به روی کسی باز بود. یک لاشخور بود که می‌گشت ببیند کجا شام یا ناهار مجانی می‌دهند! *گفته‌اند در مورد مرحوم طیب در دادگاه شهادت‌هایی داده است. این نقل درست است؟ دروغ محض است. تا آنجا که من یادم هست حتی به آن دادگاه احضار هم نشد، اما خودش حرف‌های بی‌پایه زیاد زده است. *از دسته عزاداری پدرتان و مراسم عزاداری دهه اول محرم توسط او فراوان گفته‌اند. چه خاطراتی دارید؟ مادرم می‌گوید یک شب در میدان مولوی درگیری شدیدی پیش می‌آید و پدرم تا دم مرگ می‌رود. بعد که حالش بهتر می‌شود، به مادرم می‌گوید در عالم بیهوشی سیدی بالای سرم آمد و گفت: «بلند شو! هنوز تکیه‌ات را نبسته‌ای!» از آن زمان به بعد پدرم عزاداری ماه محرم را ترک نکرد و ده شب کامل در انبار بزرگ شرق میدان میوه و تره‌بار تکیه به راه می‌انداخت و ناهار می‌داد.پدرم در ماه‌های محرم، صفر و رمضان حال عجیبی داشت و در این سه ماه هیچ منکری را انجام نمی‌داد. *عده‌ای می‌گویند رژیم در واقع 15 خرداد را بهانه‌ای برای دستگیری مرحوم طیب قرار داد و ایشان در آن قضیه دخالتی نداشت. تحلیل شما چیست؟ واقعاً همین‌طور است. پدرم در قضیه 15 خرداد دخالت نکرد، اما جلوی اعتراض کسی را هم نگرفت. پدرم در دادگاه هم گفت: هیچ‌کس او را در هیچ‌یک از برنامه‌های 15 خرداد ندیده است! ولی دادگاه قبول نکرد. رژیم شاه اساساً تصمیم گرفته بود با مردم تسویه حساب کند و آدم‌هایی را که در تهران یا شهرستان‌ها مورد اعتماد و علاقه مردم بودند را از بین ببرد. پدرم در سال 41 توانسته بود ظرف چند ساعت 100 هزار نفر را جمع کند و به طرف نخست‌وزیری به راه بیندازد! رژیم از این قدرت و نفوذ ترسید و در خرداد 42 در واقع با او تسویه حساب کرد. بعد از 15 خرداد تلفن‌های زیادی به پدرم شد که: می‌خواهند تو را بگیرند، فرار کن، اما پدرم گفت: من کاری نکرده‌ام، چرا باید فرار کنم؟ مادرم هم اصرار داشت ایشان برود، ولی پدرم گوش نداد تا بالاخره در ساعت هفت صبح روز 18 خرداد دستگیرش کردند و او را نزد نصیری بردند که منتظر چنین روزی بود. *شما در دادگاه حضور داشتید. چگونه بود؟ یک دادگاه مسخره و نمایشی که کاملاً معلوم بود از قبل احکام را صادر کرده‌اند. در جایگاه خبرنگارها می‌نشستم که همه صندلی‌هایش خالی بود! دادستان کیفرخواستی را خواند و یک‌سری شاهد الکی را که اصلاً آنها را نمی‌شناختم آوردند. پدرم هم بارها تکرار کرد در قضیه 15 خرداد هیچ دخالتی نداشت و همه این اتهامات دروغ هستند. *پس از انقلاب امام شما را به حضور پذیرفتند. از خاطرات آن ملاقات بگویید. ایشان بسیار محبت کردند و با لحنی دوست‌داشتنی پرسیدند: «کدامتان بودید که در سال 42 به او کتاب دادم؟» عرض کردم: «من بودم». ایشان فرمودند: «پدر شما مرد بود». *نمی‌خواهید دسته عزاداری پدرتان را راه بیندازید؟ خواستن که می‌خواهم، ولی تا به حال این توفیق دست نداده است. *و سخن آخر؟ پسر مرحوم طیب بودن به دلیل علاقه عمیق مردم به ایشان بسیار مسئولیت سنگینی است. خیلی‌ها خیلی بیشتر از ما در باره پدرم می‌دانند و یادگارهایش را حفظ کرده‌اند. فرزند شهید بودن، آن هم چنین شهیدی فوق‌العاده دشوار است. منبع: سایت مشرق

رفتارشناسی محمدرضا پهلوی در محرم

روی دیگر رادیکالیسم ضدِ مذهب رضاخان، با سقوط او خود را نشان داد. در دوره هرج و مرج بعد از رفع دیکتاتوری رضاخان و دوران بی‌دست و پایی و ناتوانی محمدرضا، مردم مومن و مذهبی ایران دوباره –و البته با شدتی بسیار بیشتر- نمادها و شعائر مذهبی خود را آشکار کردند. این احساسِ رهایی پس از بیست سال تنگنا و دشواری، به قدری فراوان و گسترده بود که بعضی را حتی به تعجب انداخت؛ علی شریعتی بعدها در انتقاد از این فوران شعف و هیجانِ پس از اختناق می‌گوید: «شهریور بیست آمد. دیکتاتوری رفت و آزادی‌ها، رایگان نثار ما شد. اما روحانیت چنان در شور و شوق بازگشت به چادر و عبا و ریش و حوزه و سینه و شله و هیئت‌های مذهبی و برگزاری رسمی و علنی عزاداری غرق بود که نه خطر را احساس کرد و نه مسئولیت را.» [1] سیاست مذهبی محمدرضا پهلوی که در ادامه «شهوت مدرنیزاسیون» پدرش، لاجرم با مذهب در تضاد قرار داشت، سیاستی ظاهرسازانه بود که در باطن، هرگونه مانع مذهبی را به نفع مدرنیزاسیون و ترقیِ وارداتی خود از تحمل نمی‌کرد. محمدرضا همیشه خود را «شاه شیعه» معرفی می‌کرد و از اینکه علمای شیعه از این حافظ مذهب همانند همتایان سنی‌مذهبشان حمایت نمی‌کنند گله‌گذار بود. محمدرضا می‌کوشید تا ظواهر دین را تا آنجا که می‌تواند رعایت کند. البته داستان‌های عشرت شاه و دربارش بر سر زبان‌ها بود و کسی نبود که نداند در نهانخانه این شاه شیعه چه می‌گذرد، اما مقید بود که هر ساله مجلس ظهر عاشورای مسجد سپهسالارش را برگزار کند و آخوندهای دربارش را برای ذکر مصیبت سیدالشهدا و مدح و منقبت خود، گرد هم آورد. حتی محمدرضا در این اواخر که خطر را بیبشتر احساس می‌کرد، حتی به زیارت بارگاه ائمه معصومین (علیهم‌السلام) هم می‌رفت و شهبانویش را هم با چادر و چارقد به آستانه‌بوسی حرم مطهر ثامن الحجج (علیه‌السلام) هم می‌برد؛ شاید که ملت به پاخاسته، شاه عیاش دیروز را فراموش کنند و خاطره تلخش را با کلیشه یک شاه شیعه جایگزین کنند. با این حال این روند، صورت ظاهر ماجراها بود. در باطن وقایع، مردم به رهبری مرجع تقلید شجاعشان، حضرت امام خمینی (قدس سره)، می‌دانستند که نباید گول این زیارت رفتن‌ها و اشک ریختن‌ها را بخورند. شاه شیعه، دارد در پشت صحنه، مذهب را به کنج موزه‌ها و نمایشگاه‌ها می‌برد و نونهالِ اسرائیل را با نفت سرزمین مسلمانان تناور می‌کند. اما این تناقض ظاهر و باطن تنها تا عاشورای سال 42 دوام آورد. خرداد 42، نقطه عطفی بود که به دنبال آن، یک روحانی برجسته علیه سیاست‌های ضدملی و ضددینی رژیم حاکم برخاست و اعترض کرد تا همگان، آنچه در واقعیت جریان داشت را دریابند. عاشورای 42، سیاست و محرم را در ایران معاصر را بار دیگر به هم رساند. شدت عزاداری‌ها و جنبش مردم در محرم 42 به اندازه‌ای «چشمگیر» بود که توجه گزارشگران ساواک را هم به خود جلب کرد. ماموران اطلاعاتی رژیم پهلوی در این باره گزارش می‌دهد: «وضع عزاداری در سال جاری در تهران بسیار بی‌سابقه و در دسته‌جات و مجالس روضه‌خوانی تعدادی زیاد جمعیت شرکت می‌کرد که شاید در ده سال اخیر بی‌سابقه بوده...» [2] شخص امام خمينی هم در محرم 42 به محلات مختلف سرکشی کرد و به دیدار هيئت‌‌هاي محلات كوچه حكيم، گذر جدا، عشق علي، چهل اختران، كوچه آذر، تكيه ملامحمود و... رفت. [3] پس از سخنرانی حضرت امام خمینی (رحمة‌الله‌علیه)، روز عاشورا و فردای آن پر از شور و قیام و جنبش شد. جمعیت‌‎های عزادار بین شعر دینی و شعار سیاسی را جمع کرده بودند و در حالی که تصاویر مرجع تقلیدشان را در دست داشتند فریاد می‌زدند: «خمینی، خمینی، خدا نگهدار تو- بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو. هنگام عبور عزاداران از مقابل کاخ مرمر نیز شعار «مرگ بر این دیکتاتور» از سوی مردمی که اشاره به کاخ شاه داشتند تکرار می‌شد.» [4] حضرت امام در 28 اردی‌بهشت 42، از مبلغان و عزاداران ماه محرم الحرام خواسته بود که مراسم این سال را با جدیت و شور بیشتری برگزار کنند: «حضرات مبلغین عظام، هیآت محترم، و سران دسته‌های عزادار متذکر شوند که لازم است فریضۀ دینی خود را در این ایام در اجتماعات مسلمین ادا کنند، و از سید مظلومان فداکاری در راه احیای شریعت را فرا گیرند، و از توهّم چند روز حبس و زجر نترسند: و لا تهنوا و لا تحزنوا و أَنتم الأعلون إن کنتم مؤمنین. آقایان بدانند که خطر امروز بر اسلام کمتر از خطر بنی‌امیه نیست. دستگاه جبار با تمام قوا به اسرائیل و عمال آنها (فرقۀ ضالّ و مضلّه) همراهی می‌کند. دستگاه تبلیغات را به دست آنها سپرده، و در دربار دست آنها باز است.» [5] این در حالی بود که دولت پهلوی‌ها در همان سال، طی فرمان معروفی که صادر کرده بود، مبلغان و مروجان معارف حسینی را به پرهیز از سه چیز دستور داده بود: « اول؛ علیه شخص اول مملکت سخن نگویند؛ دوم؛ علیه اسرائیل مطلبى گفته نشود؛ سوم؛ مرتب به مردم نگویند که اسلام در خطر است. [6] در گزارش‌های اداره کل سوم ساواک پیرامون «طرح تبلیغاتی برای ماه‌های محرم و صفر» آمده است: «طی چند ماه اخیر روابط عده‌ای از روحانیون با دولت تیره شده و روحانیون مخالف، مبادرت به پخش اعلامیه و تحریکاتی بر ضد دولت نموده‌اند... در اعلامیه‌ها و سخنان آنان، نکات زیر به چشم می‌خورد: 1) زمامداران کنونی ایران از مجرای قانون اساسی منحرف و دارای سوء نیت می‌باشند و تصمیم دارند اساس دین اسلام را در ایران متزلزل و روحانیت را تضعیف نمایند. 2) دولت ایران تحت فشار استعمارگران غربی با دولت اسرائیل برضد کشورهای مسلمان عربی ارتباط برقرار ساخته و به پیشرفت صهیونیزم کمک می‌نماید و هدف اصلی استعمارگران از این اقدام آن است که بین کشورهای اسلامی تفرقه بیندازند و آن‌ها را در برابر هم قرار دهند تا بهتر بتوانند از منابع طبیعی آن‌ها استفاده و بر آن‌ها حکومت کنند. 3) چون زمامداران فعلی مقدمئ علیه قانون اساسی و دین اسلام و مدافع استعمارگران بر ضد منافع ملی می‌باشند بنابراین مسلمین باید علیه آنان مبارزه نمایند.» [7] بانی سرکوب قیام مردمی 15 خرداد، کسی نبود جز اسدالله علم. کسی که انجمن‌های ایالتی و ولایتی را طرح کرده بود و حالا هم داشت مخالفان طرحش را تار و مار می‌کرد. باستانی پاریزی در همین رابطه می‌نویسد: «یکی از شوخی‌های تاریخ هم این است که فرزندِ گویندهِ شعر «حسین آن سرور خوبان و شمع جمع محفل‌ها» [پدر علم برای سیدالشهدا شعر گفته بود]، کارش به آنجا برسد که روز عاشورا، شمع محفل و رییس دولتی باشد که مامور بود عاشورای خونین 1383 هجری را به وجود آورد.» [8] اسدالله علم هم مانند محمدرضا، سعی می‌کرد مجالس ریای محرم و صفر را از دست ندهد و در کنار افرادی چون شریف امامی، هویدا و جمعی دیگر به مجالس مذهبی برود. در یکی از این مجالس، شیخ محمدتقی فلسفی سخنرانی می‌کرده است. علم در واکنش به حضور در یادداشت روزانه‌اش می‌نویسد: «شب چند مجلس روضه‌خوانی رفتم. در یکی فلسفی روی منبر بود. این آخوند تاریخچه درازی دارد. اولا بسیار واعظ زبردستی است، ثانیا حافظه بسیار خوبی دارد، ثالثا لحن صدای او در نطق کردن واقعا گیرا است، ولی افسدالناس است. و وقتی نخست وزیر بودم، باز هم علمدار علما و فئودال‌ها بر علیه اصلاحات شاه شد تا غائله پانزدهم خرداد... پیش آمد. آن وقت من او را گرفتم و حبس کردم... چون خیلی خوب حرف می‌زند، اگر قدری بیشتر گفته بود ممکن بود در مجلس بلوا راه بیفتد و [انتقام] خودش را از من بگیرد. خوشبختانه کوتاه آمد.» [9] محمدعلی اسلامی، از خادمان مجالس اباعبدالله هم درباره حضور هویدا در یکی از مجالس عزاداری خاطره جالبی نقل می‌کند. او می‌گوید: «دستور آمد از طرف ساواک و مقامات آن روز، حتی هویدا روز عاشورا آمد دم تیمچه با مسئولین و تمام افراد و ساواک که حاج آقا عباس باید شاه را دعا کند. اصلا انگشت گذاشتند روی این کار، خیلی سمج. بعد ایشان می‌خواست روی چهارپایه نرود و با وضعی روبرو بود که خلاصه از زیر این برنامه فرار می‌کند... رفت روی چهارپایه دم در تیمچه حاجب‌الدوله با آن فشاری که در ایشان بود ایشان شروع کرد این اشعار را خواندن: نازم حسین را که چو در خون خود تپید... قامت چو زیر بار زر و زور خم نکرد در پیش عزم و همت او آسمان خمید.» [10] وقایع عاشورای 42، انصافا عرضه تلاقی حماسه حسینی با جنبش مردمی ملت ایران بود. عزاداران حسینی در دسته‌جات و هیئات مذهبی، ذکر مصیبت سالار شهیدان را با روایت حماسه آمیخته بودند و شجاعت حسینی را با دلاوری خمینی همآغوش کرده بودند. برای نمونه در برخی متون و شعارهای نوشته بر پلاکاردهای محرم 42 نوشته شده بود: «قم شد، کربلا/ هر روزش عاشورا فیضیه، قتلگاه/ خون جگر علما واویلا، واویلا عمال اسرائیلی رسوا، کشتند در قم بی‌پناهان را شد موج خون برپا شد موج خون برپا» یا؛ «شد موسم یاری مولانا الخمینی / ای شیعیان! برپا کنید شور حسینی» و یا؛ «خمینی، خمینی، تو زاده حسینی/ جان را به کف بنهادی‌ای در راه قرآن.» [11] محمد علی اسلامی هم درباره وضعیت حاکم بر هیئات مذهبی می‌گوید: «بعد از وقایع فیضیه و در محرم 1342 از سوی امام و مراجع دستور آمد که می‌بایستی نوحه‌هایی با مضامین انقلابی در هیئت خوانده شود. این همان سالی بود که امام فرمودند من سینه‌ام را برای اصابت سرنیزه‌ها آماده کرده‌ام. مرحوم خوشدل تهرانی شعری سرود که هیئت بنی‌فاطمه در بازار خواند و مردم حاضر در بازار کفاش‌ها همصدا با مشت‌های گره‌کرده، در حالی که نیم‌تر به هوا می‌پریدند، این اشعار را جواب می‌دادند. مردم هم همه هیئت‌ها را ول کرده بودند آمده بودند جزء بنی‌فاطمه... شعر خوشدل این بود: عباس مه‌لقا، عباس مه‌لقا سقای کربلا شد دو دستش جدا واویلا، واویلا فرمود والله ان قطعتمو یمینی شد موسم یاری مولانا الخمینی روز بعد، روز دهم به یادبود شهدای فیضیه... مردم چنین می‌گفتند رو عاشورا: چون طرف شد یزید با قرآن مجید خون شاه شهید، ریخت در کربلا، واویلا، واویلا بنیادشان بر باد دِه در این قیام، یا صاحب‌الامر. ...دوازدهم که پانزده خرداد بود، از این سرچشمه، منزل آقای تنها، هیئت آمد بیرون. خوشدل این نوحه را ساخت: دخت علی، عقیله علیمه نازل به صبرش آیه کریمه شجاعت، شهامت، بلاغت، فصاحت یک زن و این دل، یک زن و این دل من معنی آزادی زنانم دخت رشید شاه مومنانم آزادی نه این است آزادی ز دین است» [12] با تبعید امام در سال 1343، اوج شور و جنبش حسینی مردم تا هنگامه‌های پیروزی انقلاب اسلامی به تاخیر افتاد. در این ایام، با وجود فراز و فرودهای مختلف، محرم هر ساله محملی برای تبلیغات علیه رژیم شاهنشاهی بود. اما اوج این تحولات در محرم 1356 و به‌ویژه محرم 1357 اتفاق افتاد. * ارجاعات: 1. بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی، دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار، ج 27، انتشارات الهام، 1371، ص 247 2. تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد، جواد منصوری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ج1، ص 623 3. حجت‌الاسلام عبدالمجيد معاديخواه در؛ خاطرات 15 خرداد، دفتر پنجم، حوزه هنری، صص 284 ـ 285 4. تاریخ معاصر ایران، سال ششم، شماره 21و22 5. صحیفه امام خمینی، مرکز حفظ و نشر آثار امام، ج۱، صفحه ۲۲۹ 6. قیام پانزده خرداد به روایت اسناد ساواک؛ ج 2، ص 239 7. همان، سند شماره 115/3 8. از سیر تا پیاز، ابراهیم باستانی پاریزی، نشر علم، 1387، صص 551-553 9. یادداشت‌های علم، ج1، صص 160 و 161 10. مجله تاریخ معاصر ایران، شماره 33، بهار 84 11. تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد، ج2، ص 643 12. مجله تاریخ معاصر ایران، شماره 33، بهار 84 منبع: سایت مشرق

ایجاد شبکه نفوذی در ارتش توسط حاج آقا مصطفی - جلال‌الدین فارسی در گفتگو با مشرق

ایجاد شبکه نفوذی در ارتش توسط حاج آقا مصطفی/ با تمام قدرت برای جا انداختن مرجعیت امام در لبنان تلاش کردم جلال الدین فارسی از مجاهدان نهضت اسلامی است که پیش از انقلاب، از جنبه علمی و عملی در تبیین ایدئولوژی مبارزه گام‌های بلندی برداشته است. وجود همین گرایش و سابقه، زمینه ساز آشنایی او با شهید آیت الله سید مصطفی خمینی شد و نیز، ایجاد روابطی نزدیک که بخشی از خاطرات آن، در این گفت و شنود آمده است. فارسی در سخنان خویش و برای آغازین بار، نکاتی را درباره اندیشه‌های مبارزاتی فرزند امام بیان داشته که برای آغازین بار منتشر می‌شود. *عده‌ای بر این باورند و اخیرا در برخی کتب خاطرات نیز ادعا کرده اند که شهیدآیت الله حاج‌آقا مصطفی خمینی، چندان اهل مبارزه نبوده اند. به عنوان یک مبارز پرسابقه، چه تحلیلی از این ادعا دارید؟ این‌طور نیست. کسانی که این حرف را می‌زنند یا مغرض هستند یا به احتمال قریب به یقین اطلاعات کافی ندارند. تلاش می‌کنم پاسخ این سئوال را با چند خاطره بدهم. پس از اولین دستگیری حضرت امام، دوستان ما در مؤتلفه تصمیم گرفتند با حضرت امام ملاقات کنند و آخرین دیدگاه‌های ایشان را راجع به مسائل مختلف جویا شوند. به منزل امام رفتیم و برای اولین بار حاج‌آقا مصطفی را دیدم. ایشان حرف زیادی نزد، ولی از فحوای کلامش معلوم بود دقیقاً به راه امام اعتقاد دارد و با آن همراه است. این دیدار در ذهنم بود تا سال 49 که به لبنان رفتم و از سفارت عراق در بیروت ویزا گرفتم و به نجف رفتم. در آنجا از نزدیک با حاج‌آقا مصطفی آشنا شدم و با هم صحبت کردیم. ایشان مرا از روی آثارم و فعالیت‌هایی که در ایران کرده بودم می‌شناخت. پس از آن، ده- دوازده باری در منزل محقر ایشان و در اتاق کوچکی در طبقه پایین آن منزل، به شکل محرمانه، مذاکراتی را انجام دادیم. موضوع این مذاکرات، درباره مبارزات در خارج از کشور، مخصوصاً در سوریه و لبنان و مطرح کردن مرجعیت امام، به‌ویژه در لبنان بود. آنجا بود که به عمق نفرت فرزند امام از رژیم شاه و اعتقاد عمیق ایشان به مبارزه با آن، پی بردم و دیدم هر چند ظاهر امر نشان نمی‌دهد، اما در واقع هر کاری از دستش برمی‌آید، برای مبارزه با رژیم شاه انجام می‌دهد و حتی از بذل جان هم دریغ ندارد! حاج‌آقا مصطفی مکنونات قلبی خود را با هر کسی در میان نمی‌گذاشت. کسانی که این شبهات را مطرح می‌کنند، احتمالاً جزو این دسته هستند که طرف گفت وگو و مشورت ایشان نبوده اند، والا حاج‌آقا مصطفی، نه از کسی هراسی داشت و نه در راه مبارزه، ملاحظه کسی را می‌کرد. *به مذاکرات محرمانه خود با ایشان اشاره کردید. آیا هنوز هم محرمانه هستند؟ بسیاری از آنها بله، هنوز هم محرمانه هستند. البته در کتاب «زوایای تاریک» بدون این‌ که از حاج‌ آقا مصطفی نام ببرم به برخی از آن مذاکرات اشاره کردم. از جمله مواردی که شاید بشود به آن اشاره کرد، ایجاد شبکه نفوذی در ارتش بود. ایشان بعضی از افسران ارتش شاهنشاهی را که ظاهراً یکی از آنها از اقوام دور امام بود، شناسایی کرده بود. البته این شبکه تا حدودی لو رفت و ساواک آن را قلع و قمع کرد، اما ایشان توسط طلبه‌هایی که به عراق رفت و آمد داشتند، از نظر فکری و گاهی هم تدارکاتی تجهیز می‌کرد تا رفتارهای این شبکه را در ایران تبیین کنند. این به دوره‌ای برمی‌گردد که روابط رژیم ایران و عراق وخیم شده و حزب بعث به مبارزان در عراق کمی آزادی داده بود. نکته دیگر این بود که ایشان می‌گفت: باید از امکاناتی که رژیم بعث در اختیار ما گذاشته است، حداکثر استفاده را علیه رژیم شاه ببریم! البته با این نظر موافق نبودم و نگرانی خود را با امام هم در میان گذاشتم و عرض کردم: در مجموع به صلاح نهضت نیست که از امکانات حزب بعث عراق استفاده کند. خود امام هم همین نظر را داشتند و لذا هیچ‌گاه از این امکانات استفاده نکردند. البته جایگاه امام به عنوان رهبر نهضت، با جایگاه حاج‌آقا مصطفی بسیار تفاوت داشت و لذا ایشان می‌توانست در این زمینه رفتار متفاوتی داشته باشد. بعدها حاج‌آقا مصطفی به قطب‌زاده یا آقای دعایی شک کرده بود که این خبر را برای امام برده‌اند و ابداً به من شک نکرده بود! *نظر خود حزب بعث در این زمینه چه بود؟ آنها قطعاً دلشان می‌خواست امام یا اطرافیان ایشان چنین درخواستی بکنند. به امام عرض کردم: اگر بعثی‌ها بفهمند من مانع همکاری مبارزین ایرانی با آنها بودم، قطعاً جلوی خروجم را از عراق می‌گیرند و کسی نمی‌داند چه بلایی بر سرم خواهد آمد، کما این‌ که ناچار شدم با گذرنامه و روادید جعلی از عراق بروم! به حاج‌آقا مصطفی هم گفتم: اگر یک وقت شنیدی که لب مرز مرا کشته‌اند، به دوستانمان در عراق و سوریه خبر بده! شرایط بسیار دشواری بود و این نگرانی که صحبت‌های من و حاج‌آقا مصطفی توسط فردی که در اوایل عضو تیم ترور حسنعلی منصور بود و یکی دو جلسه‌ای حضور داشت، لو رفته باشد، وجود داشت. او بعدها به بیروت رفت و در سفارت ایران در بیروت با ساواک همکاری می‌کرد. احتمالاً حزب بعث از طریق این فرد از مذاکرات ما مطلع شده بود. *آیا در نجف کسی از فعالیت‌های ایشان مطلع بود؟ حاج‌ آقا مصطفی مسائل امنیتی را خوب رعایت می‌کرد و با کمتر کسی درباره این موارد حرف می‌زد. شایعات عجیب و غریبی هم علیه او می‌ساختند و حتی به امام هم می‌گفتند، که امام به خاطر علاقه به حاج‌آقا مصطفی اعتنا نمی‌کرد. *این شایعات را چه کسانی می‌ساختند؟ کسانی که پشت پرده با شاه و دربار ارتباط داشتند و عملاً عامل دربار در نجف بودند. تک‌تک اینها را می‌شناختم و بعضی‌هایشان حتی در حوزه، برای خودشان وجاهت علمی هم ایجاد کرده بودند. *شهید حاج‌آقا مصطفی چند بار هم به سوریه و لبنان سفر کردند. از این سفرها چه خاطراتی دارید؟ ایشان اکثراً در راه حج عمره به ما سر می‌زدند. در دو سه سفر آخر به اتفاق آسید محمد موسوی بجنوردی ـ عضو شورای عالی قضائی در اوایل انقلاب ـ به منزل بنده در دمشق آمدند. آخرین بار هم با حاج احمد آقا و آقای بجنوردی آمدند و ناهار مهمان ما بودند. بنده اگر نگویم تنها فرد، جزو معدود کسانی بودم که درلبنان، با تمام قدرت و امکانات برای جا انداختن مرجعیت امام تلاش می‌کرد. حاج‌آقا مصطفی این موضوع را می‌دانست و به همین دلیل به من علاقه زیادی داشت. حاج‌آقا مصطفی در دفاع از حریم مرجعیت امام مطلقاً با کسی تعارف نداشت و حرفش را با قاطعیت و جدیت می‌زد. *در مورد فوت ناگهانی ایشان مطالب گوناگون و گاه متناقضی مطرح می‌شود. نظر شما در این باره چیست؟ بار آخر که به منزل بنده آمدند، دیدم خیلی لاغر شده است و گفتم: خیلی خوب است دارید وزن کم می‌کنید، البته وزن کم کردن خیلی سریع گاهی حتی به سکته قلبی هم منجر می‌شود، اما باور ندارم ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفته باشد، چون در سفر آخری که ایشان به منزل ما آمد، او را بسیار سالم و سرحال دیدم و وقتی دو سه ماه بعد خبر شهادتش را شنیدم، حقیقتاً بهتم زد. *ویژگی‌های برجسته اخلاقی ایشان از نظر شما کدامند؟ فوق‌العاده بانشاط و بذله‌گو بود. بر اساس عرف روحانیون حوزه‌ها رفتار نمی‌کرد. مطلقاً تکبر، تکلف و تظاهر در وجودش راه نداشت و با آن‌که فرزند ارشد امام بود، با دوستان بسیار صمیمانه، بی‌تکلف و بامهربانی رفتار می‌کرد. حتی هنگامی که به مقامات بالای علمی و حوزوی هم رسید، ذره‌ای تکبر و تفاخر نداشت. به مال دنیا بسیار بی‌اعتنا بود و حتی تصورش را هم نمی‌شد کرد ایشان پشیزی از وجوهات شرعی را خرج خود و خانواده‌اش کند. زندگی‌اش در حد پایین‌ترین طلبه و بسیار محقر بود. *آخرین خاطره شما از ایشان چیست؟ آخرین بار که با مرحوم احمدآقا و آقای بجنوردی به خانه من آمدند، وقتی خداحافظی کردند و رفتند دیدم دوباره در می‌زنند. رفتم و در را باز کردم و دیدم حاج‌آقا مصطفی آمد و هرچه را که در جیب داشت، حتی پول خردهایش را به من داد. گفتم: من پول دارم و حتی دسته‌های دلار و پوند را به او نشان دادم و گفتم: به اندازه کافی کمک‌های مالی از ایران می‌رسد. بعد هم به شوخی گفتم: نیازی به پول خردهای شما نیست، ولی ایشان اصرار کرد که قابل شما را ندارد و محبتش را به من نشان داد. بعد هم خداحافظی گرمی کرد و رفت. حلاوت این خاطره دلپذیر همواره در ذهن ما باقی مانده است. منبع: سایت مشرق

تنها نماینده غیر روحانی امام در تهران چه کسی بود - رفیق دوست‌در گفتگو با مشرق طرح‌کرد؛

تنها نماینده غیر روحانی امام در تهران چه کسی بود/ نامه گمشده امام به عسگراولادی/ میزان حقوق حاج حبیب در کمیته امداد محسن رفیق دوست را می‌توان به تنهایی بخش از تاریخ انقلاب و ایران داست. حضور وی در اتفاقات و آغاز نهضت امام خمینی در اوایل دهه 40 تا به حال باعث شده که گنجینه‌ای از خاطرات باشد. ارتباطاتش با انقلابیون، امام خمینی، پیروزی انقلاب اسلامی و تنها وزیر سپاه از او مردی با خاطرات ناب ساخته است. علاقه‌ای که وی به مرحوم عسگراولادی داشت و دارد بر همگان روشن است. همین موضوع ما را بر آن داشت تا وی در محل کارش به گفتگو بنشینیم: *نحوه آشنایی شما با آقای عسگراولادی در کجا و چگونه رخ داد؟ آشنایی من با ایشان و دوستانی که بعدها به موتلفه معروف شدند برمی‌گردد به سال 41 و ابتدای حرکت امام. البته دقیقا در خاطر ندارم که اولین بار چه زمانی با آقای عسگراولادی دیدار داشتم. در آن جلسات شهید مهدی عراقی، آقایان عسگراولادی، شفیق، ابوالفضل توکلی، حاج حسین رحمانی، ابولفضل حیدری، سعید امانی و... بودند. در آن جمع من به دو- سه نفر بیشتر از سایرین نزدیک و مانوس شدم. ابتدا با شهید عراقی بود، بعد آقای عسگراولادی و بعد از حاج سعید امانی بود. ولی این ارتباط مدت کوتاهی طول کشید و آقای عراقی و عسگراولادی به زندان افتادند. البته تا وقتی که زندان تهران بودند به ملاقات آنها می رفتم. *جمع کردن این افراد کنار هم برای آن جلسه چگونه شکل می‌گرفت؟ قضیه این گونه بود زمانی که امام می خواستند حرکت خود را آغاز کنند، ابتدای حرکت اتفاقی افتاد که ظاهرا در شهرستان ها هم این گونه بوده؛ ولی در تهران پنج مسجد معروف که متدینین به این مساجد رفت و آمد داشتند از جمله مسجد حمام گلشن، مسجد آقا شیخعلی، مسجد امین الدوله و... بین نماز مغرب و عشا طلبه ای بلند می شود و می‌گوید: من از قم و از پیش حاج آقا روح الله آمده‌ام، آقای خمینی به مومنین پیغام داده اند که اگر به قم می روید، به دیدار من نیز بیایید. به قول آقای عسگراولادی امام در همان زمان استنصار از مردم را شروع کرد و طلب یاری کرد. *آن طلبه چه کسی بود؟ نمی‌دانم، فقط می دانستیم که از طرف امام بوده است. افراد برجسته ای مثل آقای عراقی، عسگراولادی، توکلی، میرفندرسکی، محمد صادقی، بهادرانی، امانی و... که می‌شوند هسته تحرکات، این افراد به قم می‌روند و در روزهای مختلفی خدمت امام می‌روند و می‌گویند که شما خواستید تا ما بیاییم، ما نیز آمدیم. امام از تمام این افراد یک سوالی را می‌پرسند. سوال این بود که در تهران چند مسجد و حسینیه موجود است؟ چند تکیه و چند هیات عزاداری است؟ بروید و تحقیق کنید و در فلان تاریخ بیایید. آن تاریخی که اعلام می‌کردند به تمام این افراد یک روز معین بوده است. خیلی از اینها شاید دورا دور همدیگر را می شناختند، ولی با هم ارتباط نداشتند. اما در یک روز هم نزد امام می روند، آنجا با هم آشنا می شوند. جالب اینجا بود آماری که امام از تعداد مساجد و هیئت های تهران داشت از آمار تمام این افراد دقیق تر بوده است. بعد امام می فرمایند با وجود این تعداد تکیه و حسینیه و مسجد، چرا شما با هم ارتباط ندارید؟ به هیمن دلیل هسته اولیه تشکیل هیات های موتلفه آنجا صورت می‌گیرد. وقتی که این جریان سامان گرفت، تبدیل به یک شورای متحد 30 نفره شد، که همین افراد در راس آن بودند. در ابتدا حوزه ای که آقای توکلی تشکیل داده بودند و من در آن جا بودم و بعد به حوزه آقای بادامچیان رفتم و بعد وارد جمع بالاتر آنها شده بودم. *در بعضی از صحبت ها و مستنداتی که شبکه های ضد انقلاب تهیه کرده اند عنوان می کنند که امام خمینی در زمان فوت آیت الله بروجردی شهرت زیادی بین مردم نداشت. در این زمینه خاطراتی دارید؟ خود من بعد از رحلت آیت الله بروجردی در سال 1340 از امام تقلید کردم. در آن زمان من 21 ساله بودم، از چندین نفر تحقیق کردم که یکی از آنها مرحوم مهدوی‌کنی بودند. نفر بعدی آقای سید محمد غروی که پیش نماز مسجد گلشن بودند. از آقای سید علی اصغر آل احمد که یک روحانی و فرش فروش در بازار بود. از این افراد پرسیدم، که همه گفتند از آقای خمینی که در قم هستند تقلید کنید. ایشان در آن زمان هنوز رساله نداده بودند. من به قم رفتم و وقتی سوال کردم فهمیدم که ایشان هنوز رساله منتشر نکرده اند. ایشان کتابی داشتند به نام «زبده الاحکام»، که آن را پیدا کردم و خریدم. در حال حاضر هم به آرشیو مجلات آن زمان مراجعه کنید، مجله ای موجود است به نام مجله ترقی که فکر می‌کنم در زمان اعتراض به آقای برقعی قم که من آن وقت 5 ساله بودم، این ماجرا را توده‌ای های راه انداختند. از آقای بروجردی سوال می‌کنند که نظر شما راجع به این واقعه چیست؟ راوی خبر مرحوم شهید محلاتی است، اگر به آرشیو مجله ترقی مراجعه کنید می توانید آن را پیدا کنید. بهنقل از آیت الله بروجردی می گویند: به مشاور سیاسی من حاج آقا روح الله خمینی مراجعه کنید. این یک مورد. مورد دوم که خود شاهد آن بودم، وقتی امام در سال 41 قبل از واقعه فیضیه و 15 خرداد42. ما مرتب خدمت ایشان می رفتیم و ایشان برای ما صحبت می‌کردند و اعلامیه می دادند. روزی در منزل امام بودیم، پنج – شش نفر از علمای معروف تهران از جمله آسید تقی تهرانی که که در بازار دروازه مسجد داشت، آقای دزفولی که در میدان خراسان بودند و ... علمای معروفی بودند که همه در تهران ساکن بودند، جمعا 10 نفر بودند که 6 نفر از آنها به قم آمدند تا بین امام که آن زمان با آقای شریعتمداری کدورت داشتند را برطرف کنند. با گوش‌های خودم این جمله را شنیدم. آن زمان بود که امام فرمودند که من امروز به ظاهر و پیش مردم آبرویی دارم. بعد اینها گفتند که آقای شریعتمداری هتل سپید قم را خریده و می‌خواهد آن را به دارالتبلیغ تبدیل کند. دارالتبلیغ جایی بود که شاه قصد تشکیل آن را داشت. امام به آن افراد گفتند: بروید و سلام من را به آقای شریعتمداری برسانید و بگویید این مکان را به مدرسه کاظمیه، مدرسه شریعتمداریه و هر اسمی که غیر از این اسمی که دولت غاصب آن را می‌خواهد تبدیل کنید و به همان سبک و سیاق حوزه علمیه هم اداره کنید. اینها رفتند و بعد از یک ساعت آمدند. ما هم در آن جا مشغول بودیم. گفتند که ایشان می‌گویند که اگر قبلا شما فرموده بودید، من به حرف شما گوش می‌کردم، اما الان نام آن را اعلام کرده ام و برای یک مرجع تقلید خوب نیست که از حرف خود برگردد. امام گفتند بروید و خدمت ایشان بگویید که ظاهرا من امروز آبروی زیادی بین مردم دارم، من همه این آبرو را گرو خواهم گذاشت که شما با عزت تر خواهید شد. این کار را انجام ندهید. دوباره رفتند و زمانی که برگشتند، ما بر سر سفره غذا نشسته بودیم. من هم روبه روی امام نشسته بودم. امام از نتیجه را خواستند که آنها گفتند آقای شریعتمداری قبول نکردند. امام در حالی که سر خود را پایین انداخته بودند، فرمودند: «مشی آقای شریعتمداری همین است.» برخی که سر سفره بودند این جمله را نشنیدند، من به سایرین به اشتباه و غیر عمد گفتم که آقا می‌فرمایند: «مشک آقای شریعتمداری همین است.» تا این جمله را گفتم، آقا با ناراحتی گفتند: مشی نه مشک. آقای توکلی بینا که در قید حیات هستند در آن جلسه نیز بودند. این که بگویند که از سال 56 محبوب بوده است، این حرف‌ها اشتباه است و برای جوانانی است که در آن تاریخ نبودند. اصلا داستان فرستادن امام به نجف به این شکل است که سرلشکری که اسم آن را دقیقا به یاد ندارم، اگر اشتباه نکنم مافی یا معافی نام داشت. این فرد به نوعی مشاور مذهبی شاه بود. محمدرضا پهلوی از این فرد سوال می‌کند که من با آقای خمینی چه کار کنم؟ مشاور مذهبی می‌گوید که در حال حاضر در حوزه علمیه قم ایشان پرچمدار است، لذا بهترین کار این است که شما او را به نجف تبعید کنی. در آن جا از این پهلوانان زیاد هستند، معمولا رسم است شخصی در محله‌ای که عرض اندام می‌کند و ادعای پهلوانی دارد را پیش سایر پهلوانان می‌برند و اولین کسی که پشت او را به خاک می مالد، او به سراغ زندگی خود می‌رود. این حرف بدین معنی است که در آن جا علما زیاد هستند و در بین آنها آقای خمینی حذف می‌شود. در ابتدا توافق نمی شود و امام را به ترکیه می فرستند. در ترکیه هم وقت امام بیهوده نگذشت، به این معنی که علمای زیادی از لبنان و تهران و طرفداران امام به نماینده های مجلس ترکیه فشار می آوردند که این شخصی که از ایران آمده است یک انسان معمولی نیست، او مرجع تقلید است. ترکیه هم به شاه فشار آورد که در نتیجه امام به نجف رفت. امام هیچ وقت هم با یک تبلیغ مشهور نشد و با کار مشهور شد. یعنی زمانی که در نجف درس را آغاز کرد که به سال 47 و موضوع ولایت فقیه منتهی شد به صورت رسمی مبارزه را آغاز کردند. *شما در صحبت های خود اشاره کردید که در آن جمعی که نزد امام می آمدند به چند نفر(شهید عراقی، عسگر اولادی و امانی) از نظر فکری و کاری علاقمند شدید و به آنها نزدیک تر بودید که یکی از آنها آقای عسگراولادی بود. علت این ماجرا چه بود؟ هر سه نفر، که دو نفرشان زود به زندان افتادند به همراه اخوی آقای سعید امانی؛ هر سه نفر انسان‌های اخلاقی بودند. *اخلاقی بودن به چه معناست؟ به این معنی که جوانان را جذب می‌کردند. ویژگی داشتند که جوانان را جذب می کردند و به بازی می‌گرفتند. یعنی لفظ هر دو نفر در آن زمان هم آقای عراقی که به من می‌گفت: محسن جان، آقای عسگراولادی هم می‌گفت: محسن آقا. یعنی بدون تشریفات مرا صدا می‌کردند. به روایت بهتر باید بگویم زمانی که امام مرجع شدند و قرار شد که در بلاد نمایندگانی داشته باشد برای دریافت وجوها. ما در تهران سه نفر را نماینده امام می‌دانستیم. آسید محمد صادق لواسانی در امامزاده یحیی، آقای غروی در بازار تهران و آقای عسگراولادی نیز در بازار تهران. تنها نماینده غیر روحانی امام در تهران چه کسی بود/ نامه گمشده امام به عسگراولادی/ میزان حقوق حاج حبیب در کمیته امداد *یعنی تنها نماینده ای که روحانی نبودند. البته ایشان درس دین هم خوانده بود. آشنایی مرحوم عسگراولادی با امام مربوط به سال 35 است که به وسیله آقای مهدوی کنی با ایشان آشنا می‌شوند. در سفری که به قم داشتند. لذا آن قدر مورد توجه امام قرار می‌گیرد، که آن موقع که این همه علما در تهران بودند، به ایشان نمایندگی وجوهات را می‌دهند. درست 20 سال پس از این ماجرا، من یادم هست کمیته امداد استان تهران در خیابان پشت مجلس شورای اسلامی قرار داشت. الان آنجا تخریب و به خیابان تبدیل شده است. یک باغ و ساختمانی بود که شورای مرکزی امداد هم در آنجا بود. بعدازظهر بود و اکثر دوستان در آنجا حضور داشتند. مرحوم سید احمد خمینی تماس گرفت و به آقای عسگر اولادی گفتند: امام برای شما حکم جدیدی صادر کرده است. تاریخ این ماجرا هشت ماه قبل از انتخابات دوره سوم مجلس شورای اسلامی است که آقای عسگر اولادی کاندیدا شدند و رای نیاوردند.(انتخابات سال 67). ما آنجا نشسته بودیم. یک نفر رفت و نامه را آورد. در نامه را باز کردند، یک برگه A4 بود. در آن حضرت امام نامه ای نوشته بودند که سه چهارم نامه مداحی آقای عسگراولادی بود. امام به دست خط خودشان نوشته بودند. اجازه‌ای که به ایشان داده بودند که خیلی وسیع تر از اجازه قبلی بود. یعنی حتی بخشی از وجوهات را می‌توانست خرج کند. چند ماه پس از این جریان ثبت نام برای انتخابات مجلس سوم بود. من با شخصی صحبت کردم و گفتم که اگر می‌خواهی برای امام وجوهات بدهی، این وجوهات را در اختیار آقای عسگراولادی قرار بده. آن فرد گفت: چرا؟ گفتم: من می خواهم کاری را انجام بدهم، احتیاج به کسی دارم که این کار را بکند. گفت: برای من تفاوتی ندارد. من نزد آقای عسگراولادی رفتم و گفتم: من از شما خواهشی دارم؛ یک شخص پولداری می‌خواهد وجوهات بدهد. من به او گفتم که شما نماینده امام هستید که با شک و تردید برخورد کرد. اگر می‌شود یک نسخه از آن نامه امام را در اختیار من قرار دهید تا به او نشان دهم. آقای عسگر اولادی یک نگاه به من کرد و گفت: محسن آقا من را اینقدر ساده فرض می‌کنی؟ این نامه را امام برای وجوهات به من داده، نه برای مجلس شورای اسلامی. اینجا دست من رو شد و گفتم: حاج آقا اگر این نامه را تکثیر نکنیم و در تهران پخش نکینم، نمی‌گذارند رای بیاورید، اما اگر این نامه تکثیر شود، نماینده اول مجلس خواهید شد. آقای عسگر اولادی گفت: به چه قیمتی؟ به این قیمت وکالت. من تکلیف شرعی خود را ادا می‌کنم. اگر به من رای دادن مسئولیت بر گردن من است و اگر به من رای ندادند مسئولیتی ندارم. هر کاری کردم نامه را به من ندادند. اگر مردم می‌دانستند که امام راجع به ایشان چه گفته است حتما او رای می‌آورد. تا زمانی هم که زنده بودند این نامه را منتشر نکردند و بعد از فوتشان هر چه گشتیم فعلا نامه را پیدا نکردیم. خب در ابتدای آشنایی، دو سال در حد محدودی با آقای عسگراولادی در رفت و آمد بودم. ایشان که به زندان رفت، من آزاد بودم. وقتی هم که ایشان از زندان بیرون آمد، من داخل زندان بودم. تا نزدیک انقلاب که همه همدیگر را پیدا کردیم و به همدیگر وصل شدیم که به صورت کامل و دائما با هم ارتباط داشتیم تا زمان فوت ایشان. آقای عسگراولادی مشخصه‌ای داشت. البته من کلمه ذوب در ولایت را نمی‌پسندم. ولی ایشان مطیع محض ولایت بود. چه از ابتدای تقلیدش از امام تا رحلت امام و از زمان رهبری آقا تا رحلت خودش. و یکی از ویژگی‌های خوب ایشان این بود که مطیع محض ولایت بود، نه مطیع محض امام. یعنی سلوک ایشان با مقام معظم رهبری در نگاه ما و آنچه را که می دیدیم همان سلوک با امام بود با همان اعتقاد. وقتی روزی من با ایشان صحبت می‌کردم، گفتم که حاج آقا برای من صحنه‌ای چندین بار تداعی شده. وقتی خدمت آقا می رسم و ایشان را به قصد عبادت نگاه می‌کنم، یک مرتبه در چند لحظه مقام معظم رهبری برای من امام خمینی می‌شود و بعد می شود آقای خامنه ای و دوباره امام خمینی می شود. آقای عسگراولادی اشک در چشمانشان جمع شد و گفت: آخه واقعا هم همینطور است. با این تعبیر که این سید بزرگوار به حق جانشین امام است. خود امام با علم و درایت ما را به سمت ایشان هدایت کرد. * مقداری از فعالیت های آقای عسگراولادی در زمان وزارتشان در وزارتخانه بازرگانی و اختلاف سلیقه ای که با نخست وزیری وقت داشت توضیحاتی را بفرمایید. در زمانی که ما با هم در دولت بودیم، هر دوی ما در یک مورد و بدون این که از همدیگر اطلاع داشته باشیم، از امام سوالی کرده بودیم. اوایل ورود من به دولت بود. بحث همین مطلبی که هنوز هم بر سر آن اختلاف است و تا حرف امام اثبات نشود، که اقتصاد را دست مردم ندهند و دولت دست از اقتصاد نکشد. که هنوز هم می‌گویند 80 درصد دولتی است. هر زمانی هم که می‌خواهند خصوصی سازی کنند، «خصولتی» می‌کنند. بحثی در دولت مطرح شد. 19 وزیر در دولت حضور داشتند. رای گیری کردند، 9 رای موافق و 9 رای مخالف به این مسئله داده شد. من هم رای نداده بودم، از من پرسیدند که رای تو چیست؟ گفتم اگر این رای تعیین کننده ماجراست، برای جلسه بعد بماند. *بحث در مورد این که اقتصاد دولتی باشد یا خصوصی بود؟ یک رشته ای از اقتصاد بود. از همان جا به جماران و زیارت امام رفتم. بحث را مطرح کردم و از امام پرسیدم: کشاورزی، صنعت و تجارت باید دست مردم باشد یا دست دولت؟ امام معقوله مسکن را هم اضافه کردند و فرمودند: کشاورزی، صنعت، تجارت و مسکن باید در دستان مردم باشد. مشابه این سوال را آقای عسگراولادی در جلسه دیگری به جز موردی که من جا انداخته بودم از امام پرسیده بودند. من در آن روز با امام در این زمینه چونه می‌زدم. امام جمله‌ای گفتند که بعدها من با عسگراولادی خیلی روی آن بحث می‌کردیم. ایشان فرمودند: «زندگی مردم را دست کارمند ندهید.» تا آمدم در مورد این جمله سوال کنم؛ مرحوم سید احمد خمینی گفت: از این جمله بالاتر می خواهی؛ پاشو برو. در هیات دولت آن زمان هفت- هشت نفر بودیم که تفکراتمان نزدیک به هم بود و آن زمان به ما «انجمن اسلامی دولت» می گفتند. آقای عسگراولادی، آقای ناطق نوری، آقای ولایتی، آقای پرورش، آقای مرتضی نبوی، آقای احمد توکلی، بنده و آقای سلیمی وزیر دفاع هم با ما بودند. دکتر منافی هم در هیچ کدام از دو طرف نبود. کار به آنجا رسید که نامه نوشتیم خدمت حضرت امام و توضیح دادیم که ماجرا به این شکل است و ما اختلاف داریم، امام هم اختیار دادند که این چند نفر استعفا دهند. اما مرا خواستند و گفتند که شما استعفا نده و به دنبال کارهای جنگ برو. به آقای ولایتی هم فرمودند که استعفا ندهند. باقی نفرات را آزاد گذاشتند که در صورت تمایل استعفا دهند و آنها هم استعفا دادند و از دولت بیرون آمدند. آقای عسگراولادی چون در خیلی مسائل در حد بسیار خوبی به نتیجه رسیده بود. آنجایی که به نتیجه رسیده بود و آن مطلب بر او مسلم شده بود، حال در هر بحثی اقتصاد، اجتماع و... از آن حرف برنمی‌گشت. لذا در دولت بحث های زیادی بین افراد می‌شد. *غیر از بحث خصوصی و دولتی بودن مورد اختلاف دیگری بین اعضای دولت بود؟ بیشتر همین مسئله بود. در جایی که پای مردم پیش می‌آمد واقعا طرفدار مردم بود و این ویژگی خاص آقای عسگراولادی بود. هر کجا که ایشان بود، چه در دولت یا جای دیگر این کار را انجام می داد. به طور مثال در هیات امنای بنیاد مستضعفان که با هم بودیم، ایشان در جلسه که می‌آمد؛ می‌گفت یک مقدار از این بحث ها کم کنید و بگویید برای مردم چه کار می خواهیم انجام دهیم. یعنی درد مردم را داشت. *در همان روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی و همان روزهای وزارت ایشان، بحث هایی در مورد سرمایه دار بودن مرحوم عسگراولادی مطرح می شود که بیشتر رویکرد تخریبی داشته است. در این مورد توضیحاتی را ارائه بدهید. آنچه که راجع به سرمایه داری ایشان می‌گویند، مربوط به برادر کوچک ایشان می شود که یک سال و نیم با ایشان اختلاف سنی داشت. اتفاقا وی انسان خوب و شریفی است. اهل وجوهات و کار خیر است، خود من در سال برای کار خیر خیلی از ایشان پول می گیرم، اما خب ثروتمند است. اگر شما وصیت نامه آقای عسگراولادی که در سال 77 نوشته است را ببینید؛ - چون ما شنیده بودیم که ایشان وصیت نامه دیگری نوشته است ولی آن را پیدا نکردیم. آخرین وصیت نامه مکتوب از ایشان یکی برای دهه 60 بود و دیگری سال 77- در آن نوشته بود که چون من از مال دنیا چیزی ندارم که به آن ثلث تعلق گیرد، راجع به مسائل مالی وصیتی ندارم، خانه‌ای که در آن ساکن هستم، برای برادرم می باشد که به من هبه کرده است. اگر به هبه خود باقی است، این هبه را بین وارثین من تقسیم کنید، اگر باقی نیست به او باز گردانید. تنها نماینده غیر روحانی امام در تهران چه کسی بود/ نامه گمشده امام به عسگراولادی/ میزان حقوق حاج حبیب در کمیته امداد *اما بین مردم این تفکر وجود دارد که آقای عسگراولادی آدم سرمایه داری است؟ عرض کردم؛ این موضوع راجع به برادر ایشان است، نه خود ایشان. و هیچ وقت هم نخواستند که از این موضوع دفاع کنند. *یعنی آقای عسگراولادی غیر از آن خانه‌ای که در آن ساکن بوده و آن هم برای برادرش بوده در بازار هیچ ملکی نداشته است. خیر، ایشان زمانی که به زندان می افتند، از کاسبی جدا می شود. عائله ایشان را همین برادرش اداره می‌کرده است. از زندان هم که خارج می شود، در کار انقلاب می افتد. از اول پیروزی انقلاب هم ایشان حقوق بگیر امام بود. من به خاطر دارم که حقوقی که امام به آقای عسگراولادی می‌دادند، ماهی بیست هزار تومان بود. حقوق یک سال ایشان 240 هزار تومان بود. بعد که آقا رهبر شدند، این مبلغ به 50 هزار تومان رسید، بعد ایشان کارمند رسمی کمیته امداد شدند. در همین اواخر نزدیک به 2 میلیون و خورده‌ای به او حقوق می‌دادند. من روزی به منزل ایشان رفتم که بعد از آن در یک سخنرانی مطرح کردم. می‌دانستم که خانه برای برادرش است. آن منزلی که در خیابان ایران بود. من دیدم که خانه که برای برادرش است، در آن روز کل زندگی ایشان را من کمتر از 10 میلیون تخمین زدم. یعنی فرش و یخچال و مبل و ... بودند که چندان هم نو نبودند. همه دارایی ایشان را نمی شد تا 10 میلیون برآورد کرد. این اواخر نسبت به برخی از افراد نزدیک به خودش نگرانی‌هایی از نظر مالی داشت. این اواخر گفته بود چون من نتوانستم از مال دنیا چیزی داشته باشم، برای پدر و مادرم کاری نکردم، اسم پدر ایشان حسین بود و اسم مادرشان آمنه. گفته بود که برادرش یک خیریه ای با نام آمنه و حسین ایجاد کند. درمانگاه یا یتیم خانه ای بسازد، و نیت من را هم بکند که از آن ثواب ببرم. چون کاری از دست خودم برنیامد، حداقل از برادرم خواسته باشم تا این کار را انجام دهد. ممکن است هر مقدار ما بگوییم کسی باور نکند، در جواب آنها می توان یک خط شعر خواند: شب پره گر وصف ماهتاب نخواهد رونق بازار ماهتاب نخواهد اما همین مرد که همچین زندگی داشت، من این را می دانستم چون برخی را خودم عامل بودم. چون به من می‌گفت که برو و زندگی فلانی را بررسی کن، اگر توانستی بدون اطلاع او کمکش کن، هر مقدار که شد با هم حساب می کنیم. بخشی را من پرداخت می‌کردم و بخشی دیگر را ایشان می پرداخت. به قول برادرشان بعد از این که ایشان فوت می‌کنند، بالای 100 نفر با ایشان تماس می‌گیرند، که اخوی شما ما را اداره می‌کرده، ما از این به بعد چه کار کنیم؟ یکی از دوستان ما که در مبارزه با هم بودیم، الان هم در حیات است، ولی از پا افتاده است. دو پسر داشت که هر دو را می شناختم. فکر می‌کردم که پسرها می توانند پدر را اداره کنند، تحقیق کردم که این طور نبود. پسران حقوق بگیر سطح بالایی نبودند. تو فکر این بودم که من به دیدار این دوستم بروم، موضوع را با آقای عسگراولادی در میان گذارم. وقتی به ایشان گفتم؛ در جواب گفت: خوش غیرت، الان سوال می‌کنی؟ البته تو دو سالی هست که بدون اینکه خودت بدانی داری به او کمک می‌کنی. من دو سال است که دارم او را اداره می‌کنم. خیریه امینی مجد ظاهرا خیلی املاک داشته است. در آن پرونده ای که بعد از رحلت ایشان در امینی مجد دیدم، ایشان یک ریال برای خود برداشت نکرده است. *با اینکه اختیار برداشت داشته است؟ بله، اصلا در چنین کارهایی معمولا حقوقی برای این کار و افراد شاغل در نظر می‌گیرند. مثلا آقای واعظ طبسی که تولیت آستان قدس را در اختیار دارد با وصیت امام رضا (ع) 10 درصد از وجوهات را می‌تواند برای خود بردارد که واقعا همت و مردانگی دارد که یک ریال از آن بر نمی‌دارد، خیلی از مکان های عام المنفعه که در مشهد می سازند؛ با همان 10 درصد می سازد. هر مکانی را هم که می خواهد افتتاح کند مردم را دعوت می‌کند و می گوید این از محل 10 درصد است. *یکی از نکاتی که در مورد آقای عسگراولادی کمتر بیان می‌شود و یا خیلی به آن پرداخته نمی‌شود، در مورد ارتباطات و رفتارهایی بود که ایشان با مخالفان سیاسی خود داشتند. شاید خیلی ها از لحاظ تفکرات اعتقادی و سیاسی همسو با آقای عسگراولادی نبودند، ولی آن چیزی که من شنیده ام این است که آقای عسگراولادی تمام تلاش خود را می‌کردند که با این افراد ارتباط برقرار کند، بتواند با آنها صحبت کند، خاطره یا صحبتی در این زمینه به یاد دارید. اتفاقا نامه‌هایی که ایشان به محمدرضا خاتمی (برادر آقای محمدخاتمی) می‌نوشت، قبل از فرستادن همه آنها را به من می‌داد تا من آنها را بخوانم و از من نظر می‌خواست. یکی از ویژگی‌های ایشان؛ انصاف در رفتار با دیگران بود. بنده و هر کسی مثل بنده، زمانی که عصبانی می‌شویم، عنان زبانمان در اختیار ما نیست. اما ایشان راجع به سلوک خودش جمله‌ای داشت، می‌گفت: زبان انسان باید دارای عصمت باشد، به جایی نروید که زبان شما بی‌عصمت شود. معنی کلمه عصمت از عاصمه به معنی جلوگیری است، یعنی خویشتن داری. این در ایشان تجلی داشت. نه تنها خودش در برخورد با مخالفین هیچ وقت از جاده انصاف خارج نمی‌شد، در جلساتی هم که ما بودیم و عصبانی می‌شدیم جلوی ما را می‌گرفت. خاطره‌ای از امام تعریف کنم که امثال عسگراولادی شاگرد این امام بود. زمانی که بنی صدر رئیس جمهور شد و بلافاصله جانشین کل قوا شد، ما سپاهی بودیم. در سپاه باید از ایشان تبعیت می‌کردیم. آن زمان هم زیاد در شورای فرماندهی سپاه خدمت امام می‌رفتیم و گله می کردیم. در جلسه ای که رفته بودیم، هر کسی جمله‌ای را راجع به بنی صدر گفت و انتقادی ‌کرد. آقای محمدزاده که آن زمان در شورای فرماندهی سپاه بود و مسئول هماهنگی استان‌ها، یک مرتبه از عصبانیت گفت که بنی صدر اصلا مسلمان نیست. امام فرمودند که اگر نتوانی این را ثابت کنی باید شما را حد زد. آقا، نام او سید ابوالحسن بنی صدر است. در حالی که امام یک ماه بعد از انتخاب بنی‌صدر، نسبت به انتخاب او مسئله پیدا کرده بود و زمان را برای بیان این مطلب مناسب ندیده بود. حتی به برخی از بزرگان گفته بود که اولین رئیس جمهور را بعد از یک ماه برکنار کنیم، درست نیست. حتی آن زمان هم امام مجبور شد و دید که انقلاب از دست خواهد رفت. آقای عسگراولادی در برخورد با مخالفین، همین طور بود. حتی از احوالات کسانی که با او مخالف سیاسی بودند هم خبر داشت. مثلا یک روز به من گفت: فلانی که در دولت با ما وزیر بود؛ از وزارت کنار رفته بود و مشکل مالی داشت، با تو دوست است، اگر بتوانی بدون این که بفهمد به او کمک کنی خیلی خوب می‌شود. او نیازمند است. زمان رحلت ایشان من بر بالینش بودم و در مصاحبه‌ای که داشتم گفتم که به جرات می‌گویم که ایشان بی‌نظیر بود. در اطراف که نگاه می‌کنیم ممکن است که از دوستان ما کسی 10 ویژگی از آنها داشته باشیم، حال به جز افرادی که بالاتر از ایشان بودند مانند امام و مقام معظم رهبری، در سطح آقای عسگراولادی کسی به کاملی ایشان نمی‌شناختم، *آیا اتفاق افتاده بود که با هم در مورد مراسم سپاس که در زندان شاه برگزار شد، ایشان خاطره‌ای بگوید. زمانی که ایشان آزاد شدند، من در زندان بودم. اتفاقا همان اوایل پرسیدم که حاج آقا داستان چه بود. گفت که ما را به این خاطر به آن جا نبرده بودند. با ما صحبت نکرده بودند که می‌خواهند به مراسم سپاس ببرند. ما در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفتیم. آن جا فکر کردیم که چه باید کنیم، دیدیم که ما را تا اینجا آوردند و فیلم هم از ما گرفتند. همه متهمین پرونده منصور و چند تن دیگر بودند. اولا اینقدر زمانی نبود. به یک بهانه ای ما را بردند و آن صحنه را راه انداختند و اصلا فرصت تصمیم گیری نبود، ما شوکه شده بودیم. اما صحبتی که با هم کرده بودیم این بود که هیچ کاری نکنیم. اگر قرار است که ما آزاد شویم، بگذاریم که آنها آزاد شویم. هیچ کدام از اینها حرفی نزد. در نوارها ندیدیم که کسی از این ها صحبتی کند. یک جمله اعتراضی شهید عراقی داشت که آن را هم سانسور می‌کنند، چیزی شبیه این که چرا از قبل به ما نگفتید. وگرنه اگر قرار بود که ایشان ساخته باشد که به بیرون بیاید، چرا بعد از 13 سال این کار را کرده است؟ بعد هم بلافاصله لیدر انقلاب نمی‌شد، و بعد از آن هم به پاریس نمی‌رفت. بعدها وقتی قطب زاده کاری می‌کند که این افراد با هواپیمای امام به ایران نیایند، امام وقتی می فهمد، فرمودند که دو نفر دیگر را پیاده می‌کنیم و این دو نفر را سوار می کنیم و دقیقا هم پشت من می نشینند، یعنی آقای عراقی و آقای عسگراولادی. *ظاهرا در خاطرات ایشان این طور بوده که می خواستند یک یا دو هفته قبل از امام به ایران بیایند که این اتفاق رخ نداده است. بله، چند باری که من افتخار پیدا کردم که با حضور آقای عسگراولادی خدمت امام برسیم و چند باری هم خدمت مقام معظم رهبری از نگاه های هر دوی این بزرگواران، نگاه ویژه‌ای به ایشان داشتند و آدم این را حس می کرد و این که یک عنایت خاصی نسبت به ایشان دارند. مقابل این مسئله را نیز داشتیم. ما وقتی با سپاهی ها خدمت امام می رفتیم، چند جلسه سید مهدی هاشمی هم با ما بود، که من چند مرتبه دیدم که امام به ایشان نگاه چپ چپی می‌کرد، و من هم می گفتم که چرا امام به او چنین نگاهی را دارد. *شیرین ترین خاطره ای که از آقای عسگراولادی دارید چیست؟ وقتی که داستان دادگاه برادر من اتفاق افتاده بود. من می‌دیدم که آقای عسگراولادی هر روز به بنیاد می آید. من هم متوجه نمی‌شدم که ایشان مخصوصا این کار را انجام می‌دهد. یک روز با هم نهار می خوردیم، به ایشان گفتم که حاج آقا چرا یک چند وقتی است شما هر روز به بنیاد می‌آیید؟ گفت که خود تو نمی‌فهمی این چه داستانی است که برای تو درست کرده اند. الان من باید به اینجا بیایم. من که تو را می شناسم، و از عمق قضیه با خبرم. این برای من شاید یکی از لحظات شیرین بود که این مرد چه مقدار هوشیار است. یک روز که من خیلی عصبانی شدم به دفتر آقای ناطق نوری رفتم. به او گفتم: همه روحانیون عبای خود را بالا گرفتند که خیس نشود و همه کت و شلواری ها؛ کت های خود را بالا گرفتند. از دست همه عصبانی بودم. حتی بدترین رفتار را روزنامه کیهان و رسالت در آن زمان با من داشت. من این قضایا را در کتاب دوم خاطراتم به صورت شفاف آورده‌ام. اتفاقا این ماجرا را به آقای عسگراولادی گفتم، ایشان در جواب گفت: گوشت به این حرف ها بدهکار نباشد. خاطره بعدی، زمانی ما یک کار خیری انجام می‌دادیم، دو سال قبل از رحلت ایشان. یکسال امکان انجام آن کار خیر را نداشتم. به من گفت که امسال آن کار خیر برقرار است که من گفتم: نه. گفت که برو و تهیه کن، و چند روز بعد هم به پیش من بیا. من گفتم که حاج آقا من نمی توانم. گفت: همین که می‌گویم، برو و تهیه کن. چند روز بعد رفتم و گفت که چه مقدار قرض می‌خواهی، یک رقم چند صد میلیونی گفتم و عرض کردم که آن را در شش ماه می توانم آماده کنم. ایشان گفت که تو چرا می‌خواستی از شیرین ترین کاری که در ذائقه خودت و من بود، هر دوی ما را محروم کنی؟ تو که پیش من آمدی، می دانستم که بی قراری و نمی توانی که این کار را انجام دهی، حالا چرا مشکلاتت را نمی‌گویی؟ ما که هر مقدار مشکل داشتیم با هم در میان می گذاشتیم و با هم حل می کردیم. تعبیر من این بود که ایشان در نماز شب فکر کرده بودند که باید حاج محسن را بخواهم و حلاوت کار خودش را به ذائقه او بچشانم و از این که این کار را کردم خیلی خشنود هستم. * آخرین دیدارتان با ایشان چه زمانی بود؟ آخرین ملاقات من با ایشان یک جمعه یا دو جمعه قبل از رفتن ایشان به بیمارستان بود. به من زنگ زدند، حدود ساعت 6 بعد از ظهر بود. به من گفت که کاری نداری؟ گفتم: نه. گفت که من با تو کار دارم و به این جا بیا. وقتی که به محل کارشان رفتم، دیدم که جمعیتی پشت درب اتاق ایشان ایستاده‌اند. از مسئول دفترشان پرسیدم که ایشان کی آمده اند. گفت: هشت و نیم صبح. به او گفتم نفر بعدی که بیرون آمد، من را به داخل بفرست که ایشان من را احضار کرده اند. داخل رفتم و گفتم: حاج آقا من دو ماه پیش آمدم و دکتر شما را معاینه می‌کرد، به شما گفت هفته ای سه روز و آن هم روزی چهار ساعت باید کار کنید. امروز جمعه است که شما از هشت و نیم صبح اینجایید و الان هم 6 بعد از ظهر است. در جواب گفت: عده‌ای طول حیات را دوست دارند و عده‌ای دیگر عرض حیات را دوست دارند. شما که می‌دانید بالاترین لذت برای حبیب الله این است که امروز بتوانم مشکلی از کسی حل کنم، این است که به من نشاط می دهد. *یکی از وقایع مهمی که در چند سال اخیر اتفاق افتاد، فتنه 88 بود، ذهنیت ایشان در برخورد با این مسئله چه بود؟ وقتی با ایشان صحبت می شد ابراز تاسف می‌کرد. غیر از این کار و بعد از داستان انتخابات ایشان با آقای موسوی و کروبی ملاقات کردند و با این حال بحث و جدل کرد قبل از اینکه ماجرای به حصر برسد. ولی وقتی چشم آدم بسته می‌شود و اسیر شیطان می‌شود، دیگر نمی‌گویند کسی که پیش من آمده رغیب من نیست بلکه دوست قدیمی من است. ایشان متاسف بود از این قضایا، یعنی مشی آقای عسگراولادی در عمل جذب حداکثری و دفع حداقلی بود. *به شما نگفتند که چه صحبتی با آنها داشته است؟ خیر. فقط گفتند که با آنها اتمام حجت کردم. حتی بعد از اینکه آن نامه را نوشتند و بعضی از افراد موتلفه با ایشان اعتراض کردند. خدمت شان رفتم و جریان را پرسیدم. ایشان گفت که من تکلیف شرعی خود را انجام داده‌ام. گفتند که وقتی که من مصاحبه کردم و آن حرف ها را گفتم، مرتب منتظر بودم تا ببینم آقا چه واکنشی نشان می دهند و بر اساس واکنش آقا خود را تطبیق دهم. که دیدم که مورد رضایت ایشان بوده است. منبع: سایت مشرق

ماجرای توبه عسگر اولادی در زندان - گفتگوی منتشر نشده با مرحوم عسگراولادی؛

ماجرای توبه عسگر اولادی در زندان/چرا عسگر اولادی در جشن سپاس شرکت کرد/ برای نوشتن نامه عفو با سه مرجع مشورت کردم/ وقتی امام در نوفل لوشاتو گریه کردند آنچه درپی می‌آید گفت و شنودی منتشر نشده با مرحوم استاد «حبیب الله عسگراولادی مسلمان» است که طی آن بخشی مهم از حیات سیاسی ایشان یعنی "از مقطع برگزاری مراسم سپاس تا حضور در نوفل لوشاتو" مورد بازخوانی و روایت قرار گرفته است. نکته مهم در این گفت وشنود صریح آن است که برخی نکات مندرج در آن، برای اولین بار بیان می‌شود. *در بهمن سال 55 با شرایطی که بر کل کشور حاکم شد، رژیم طاغوت تصمیم گرفت عده‌ای از زندانیان سیاسی را در فواصل مختلف آزاد کند. از جمله‌ عده‌ای را در نیمه دوم بهمن 55 از زندان بیرون می‌آورند و به جلسه‌ای می‌برند. این برنامه به جشن سپاس معروف شد. ظاهراً از آن فیلمبرداری هم کردند و بخش‌هایی را در تلویزیون هم نشان دادند. در میان این گروه برخی از اعضای مؤتلفه اسلامی هم حضور داشتند. لطفاً در این زمینه توضیح بفرمایید. بسم الله الرحمن الرحیم. لا حَولَ وَ لا قُوَّه الا بِاللهِ العَلِیِّ العَظِیمِ وَ لَهُ الحَمد. با استدعای صلوات و سلام خدمت حضرت ولی‌عصر(عج) و آبای گرامی و معصومشان(ع)، به‌ویژه پیامبر گرامی اعظم، حضرت محمد مصطفی(ص) و سلام به ارواح پاک شهدا و امام شهدا و درخواست از پروردگار متعال که مجموعه ما مؤتلفه اسلامی و تمام اصولگرایان را به بهترین‌ها هدایت فرماید. به خدمت شما عرض کنم رژیم طاغوت هرچه سعی کرد شعار فضای باز سیاسی را جا بیندازد، کسی استقبال نکرد. افرادی را به زندان فرستادند تا با آیت‌الله منتظری، آیت‌الله مهدوی کنی، آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و سایر روحانیونی که در زندان بودند مذاکره کنند. آنها گفتند فضای باز سیاسی یعنی چه؟ شما کسانی را از سال‌های 43 و 44 به زندان انداخته و به تبعید فرستاده‌اید. این یعنی فضای باز سیاسی؟ و از شهید عراقی و ما نام بردند که مدتی در عین حال که زندانی بودیم، در تبعید هم بودیم و گفتند شما به این می‌گوئید فضای باز سیاسی؟ آقای هاشمی رفسنجانی خیلی در این مورد محکم صحبت کرد. بنده، آقای حیدری، آقای عراقی و آقای لاجوردی خبر نداشتیم چه گذشته است. من و آقای عراقی و آقای حاج حیدری در زندان قصر بودیم و آقای لاجوردی در قزل‌حصار بود. ما را برگرداندند و 60 روزی در زندان انفرادی اوین نگه داشتند و هر روز به ما فشار ‌آوردند تا قبل از این‌ که با آقایان علما روبرو می‌شویم، بالاخره حرفی، چیزی را از ما در بیاورند. یک روز در زندان اوین در سلولی که سه متر در سه متر بیشتر نبود قدم می‌زدم که یک مرتبه به ذهنم رسید ما در اینجا قرآن، مفاتیح، نهج‌البلاغه و هیچ کتابی نداریم. نکند اینجا بپوسیم و ذهنمان از کار بیفتد. در این فکر بودم که یک مرتبه در آن سکوت مرگبار شنیدم کسی دارد قرآن می‌خواند: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوّه الْمَتِينُ»،(1) به خود آمدم و گفتم خدایا! غلط کردم چنین فکری به ذهنم رسید. رزاق تویی. آن شخص باز هم همان آیه را خواند. در آنجا دریافتم رزق فقط غذای جسم نیست، غذای روح هم هست. بار سوم که آن شخص این آیه را تلاوت کرد، به سجده افتادم و توبه کردم که چرا بعد از دوازده سیزده سال در زندان بودن، تصور کردم ممکن است آینده تاریکی در انتظار ما باشد. به آب نیاز داشتم. می‌خواستم نماز بخوانم. چند بار در زدم و کسی آمد و گفت نمی‌شود، اما چند لحظه بعد شاید همان کسی که قرآن می‌خواند آمد و به من گفت: «راه بیفت». گفتم: «کجا؟» گفت: «حمام». چشم‌هایم را بست و مرا به طرف حمام برد. وارد حمام که شدم، با صدای بلند شروع کرد به داد و بیداد و دشنام دادن به من و دوستانم، اما وسط حرف‌هایش گفت امروز یا فردا تو را برای بازجویی می‌برند، هر چه پرسیدند همان‌هایی را بگو که قبلاً گفتی. مواظب باش از تو آتو نگیرند. راجع به زندان مشهد همان‌هائی را بگو که قبلاً گفتی. کارم که در حمام تمام شد، بیرون آمدم و او مرا با فحش و سر و صدا به طرف سلولم برد و مرا داخل سلول هل داد و درب را محکم به هم زد. بعد از مدتی دوباره برگشت و یواشکی گفت: «یادت نرود به تو چه گفتم. هیچ حرفی نزنی». گفتم: «چشم». بعد باز هم شروع کرد به داد و فریاد و فحش دادن و رفت. این‌ که امام فرمود انقلاب را به اشخاص خاصی نسبت ندهید، چون این انقلاب متعلق به همه مردم است، همین است. در طول مدت زندان، گاهی حتی از ساواکی‌ها، مأموران ژاندارمری و شهربانی رفتارهای عجیب و غریبی می‌دیدیم که متوجه شدیم هر کسی که فهم و شعور داشت در هر لباسی که بود کمک می‌کرد. فردا صبح آمدند و با خشونت چشم‌هایم را بستند و مرا به اتاق بازجویی بردند. بازجویم گفت: «همه مسائل برای ما روشن است. بنشین و بنویس». گفتم: «چه بنویسم؟ من دوازده سال است در زندان هستم. مطلب تازه‌ای ندارم که بنویسم. از اول هم نداشتم». گفت: «هر چه را که در زندان مشهد بوده است بنویس. چه کسی در آنجا فعالیت داشت؟» گفتم: «مثل این‌که مرا اشتباهی آورده‌اید. من حرف تازه‌ای ندارم بزنم». تهدید کرد که تو را به صلابه می‌کشیم و می‌دهیم دست حسینی. گفتم: «هر کاری می‌خواهید بکنید. من همانی هستم که دوازده سال پیش بودم». گفتند: «تکلیفت را روشن می‌کنیم. بلند شو» و مرا همان‌طور با چشم‌های بسته به محوطه‌ای بردند که احساس کردم باید جای بزرگی باشد. حس کردم صدای آشنا می‌شنوم. دوباره تهدیدم کردند که بنویس و اگر ننویسی چنین و چنان می‌کنیم و باز گفتم حرفی ندارم بزنم. چشم‌هایم را باز کردند و دیدم آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله مهدوی کنی، آیت‌الله منتظری و چهارده پانزده نفر دیگر آن طرف نشسته‌اند. از من پرسیدند: «نمی‌خواهی پیش آنها بروی؟» جواب دادم: «از خدا می‌خواهم». گفتند: «زود برو و برگرد». رفتم و کمی با آقایان روبوسی و صحبت کردم و آنان بابت این‌که تهدیدهای مأمورین در من اثر نکرد و حرفی نزدم، بسیار تشویقم کردند. فهمیدم که آنها در بند عمومی اوین هستند. من در بند خصوصی بودم. اینها دائماً می‌آمدند و تماس می‌گرفتند که خلاصه به هر نحوی که شده است فضای باز سیاسی‌شان را اثبات کنند. آیت‌الله منتظری به‌ محض این‌ که اینها می‌آمدند با عصبانیت از جلسه بلند می‌شد و به حیاط می‌رفت و در گوشه‌ای می‌نشست. آیت‌الله طالقانی گاهی همراه آقای هاشمی بودند. همه معتقد بودند که آقای هاشمی زرنگ‌تر از بقیه است و بهتر می‌تواند از پس مذاکره با آنها برآید. ایشان انصافاً هم در مذاکره با آنها شهامت، شجاعت و درایت عجیبی داشت و به آنها می‌گفت اولین کاری که باید بکنید این است که با آیت‌الله خمینی صحبت کنید، چون الان مرکز ذهنیت اسلامی کشور ایشان هستند. بعد هم راجع به علما، حوزه علمیه، مراجع و مساجد با آنها صحبت کرد و گفت باید با زندانیان رابطه خوبی داشته باشید تا بتوانید ادعا کنید فضای باز سیاسی ایجاد کرده‌اید. به هر حال با آقایان روحانی ارتباط داشتیم که در بازجویی‌ها چه عکس‌العملی نشان بدهیم. *مجاهدین خلق نامه درخواست عفوی از شما منتشر کردند. این نامه درست است؟ بله، اما ما این کار را با مشورت آقایان علما انجام دادیم. آنها به ما گفتند الان در بیرون به وجود شما بیشتر نیاز هست. بدون این‌که راجع به امام مطلب شبهه‌داری بنویسید یا به اینها کرنش کنید، در مورد خودتان چیزهایی بنویسید و از اینها بخواهید آزادتان کنند. از طرف دیگر به آقایان توکلی‌بینا و شاید مرحوم شفیق گفتیم اینها چنین چیزی را از ما می‌خواهند. بروید مشهد خدمت آیت‌الله میلانی و قضیه را برایشان بگویید و بپرسید چه باید کرد؟ آنها رفتند و آقای توکلی‌بینا برگشت. ما گفته بودیم به آیت‌الله میلانی بگویید ما قصد نداریم قهرمان بمیریم، بلکه می‌خواهیم مسلمان بمیریم و لذا اگر بگویید شما وظیفه دارید بیرون بیایید این کار را می‌کنیم. در نتیجه این مشورت‌ها من، شهید عراقی و آقای حاج حیدری را به محوطه‌ای در یک مؤسسه‌ آموزشی در زندان قصر بردند. ما قبلاً برای گرفتن امتحان از زندانی‌ها تقاضا داده بودیم. بعد یک کسی از فاصله دور به مأمورینی که در آنجا بودند گفتند که مجلس آماده است. ما را با چشم‌های بسته از جائی پائین بردند. وقتی رسیدیم چشم‌هایمان را باز کردند و ما دیدیم که توده‌ای‌ها و چپی‌ها هم در آنجا هستند. آقایان انواری، کروبی، علیخانی و عده‌ای از جوانان روحانی را هم آورده بودند. از شهید عراقی پرسیدم: «اینجا چه خبر است؟» جواب داد: «به مناسبت سالگرد 15 بهمن که در دانشگاه به شاه تیراندازی شد و به او نخورد، جشن گرفته‌اند». پرسیدم: «چرا ما را به اینجا آورده‌اند؟» جواب داد: «نمی‌دانم. فقط می‌دانم باید دست‌هایمان را جلوی صورتمان بگیریم که از ما عکس نگیرند. فعلاً کار دیگری از ما بر نمی‌آید». جلسه که شروع شد سه چهار تا از چپی‌ها بلند شدند و درخواست عفو کردند. معلوم شد ما را چرا در آنجا جمع کرده‌اند. به آقایان روحانیون قول داده بودند که آقای هاشمی را آزاد خواهند کرد و این آزادی هیچ ربطی هم به این جلسه سپاس ندارد. من و شهید عراقی دستمان را روی صورت گذاشته بودیم که یک وقت از ما عکس نگیرند، اما در یک لحظه که من و شهید عراقی تصور کردیم دیگر کسی نیست که عکس بگیرد و داشتیم با هم صحبت می‌کردیم، روزنامه اطلاعات توانست از ما عکس بگیرد. در مجموع مذهبی‌ها اعم از زندانی‌های قدیم و جدید، هیچ حرفی مبنی بر تأیید رژیم نزدند، اما البته روزنامه اطلاعات مطلب را طور دیگری نقل کرد. *درخواست‌های عفو را جداگانه نوشتید؟ بله، درخواست بنده همان است که مجاهدین خلق منتشر کردند. امضا و همه چیز درست است و تقلب نکرده‌اند. به هر حال تا جایی که یادم هست برای بیرون رفتن از زندان با سه مرجع و شخصیت بزرگ دینی، از جمله آیت‌الله میلانی مشورت کردیم گفتند به شرط آن‌ که در مورد امام حرفی نزنید و به اینها هم کرنش نکنید، بنویسید و بیرون بیایید. *دو نفر دیگر چه کسانی بودند؟ درست یادم نیست. شاید آیت‌الله گلپایگانی و شهید مطهری بودند. *حاج هاشم امانی هم نامه نوشت؟ ایشان سه ماه زودتر از ما از زندان اوین آزاد شد. *متن شما تحت عنوان عفو ملوکانه نبود، بلکه بیشتر یک متن تربیتی خانوادگی بود. بله، نوشتم مشکلات شخصی دارم. آنها می‌خواستند علیه امام، روحانیت و حوزه علمیه حرف بزنم که گفتم ابداً اهل این‌جور حرف‌ها نیستم و در مورد زندگی و بچه‌هایم مشکلاتی دارم که باید بروم و به آنها رسیدگی کنم. *جنابعالی پس از عزیمت امام به فرانسه و نوفل‌لوشاتو بارها خدمت ایشان رفتید و پیام‌هایی را بردید. در این مورد هم توضیحاتی را بفرمایید. نخستین بار که در پاریس خدمت امام رسیدم، غیر از پیام‌های آیت‌الله مطهری، آیت‌الله بهشتی و عده‌ای از روحانیون و مدرسین عالی‌مقام، از طرف بانوانی که در زمینه فرهنگ و نیز بهداشت و درمان آن روز خدمت می‌کردند، پیام‌هایی را بردم. خانم‌ها در این پیام‌ها گفته بودند شما برای ملاقات با خانم‌ها تا به حال برنامه نگذاشته‌اید. به ایران هم که بیایید همین‌طور خواهد بود؟ امام فرمودند: سلام مرا به خانم‌ها برسانید و بگویید خیر. ان‌شاءالله وقتی به ایران بیایم، هر فرصتی که در اختیار آقایان باشد، در اختیار خانم‌ها هم خواهد بود. وقتی امام به ایران هم تشریف آوردند، از جمله نخستین تصمیماتی که گرفتند این بود که فرمودند با هم مشورت کنید و ببینید زمان و وقت مناسب برای ملاقات خانم‌ها چه وقت است. بعد از مشورت، چون ماه بهمن بود و آفتاب زود غروب می‌کرد، قرار شد از سه بعدازظهر تا هنگام اذان مغرب خانم‌ها بیایند و با امام ملاقات کنند. یکی از روزها وقتی در مدرسه علوی را باز کردند، یک مرتبه جمعیت عظیمی از خانم‌ها که پشت در مدرسه تجمع کرده بودند، با فشار زیاد به داخل مدرسه هجوم آوردند و عده‌ای زیر دست و پا ماندند و زخمی شدند که بلافاصله آنها را با برانکارد به قسمت درمان‌های فوری و سرپایی مدرسه علوی بردند. یکی از برانکاردها نتوانست به آن سمت برود و با فشار جمعیت جلوی جایگاه آمد. خانمی که او را از زیر دست و پا بیرون کشیده و روی برانکارد گذاشته بودند، با سر و وضعی ژولیده و به هم ریخته و در حالی که از سر و صورتش خون جاری بود، نیم‌خیز شد و دستش را گره کرد و بالا برد و خطاب به امام شعار جمعیت را تکرار کرد: «ما همه سرباز توئیم خمینی/ گوش به فرمان توئیم خمینی». امام نگاهی انداختند و فوق‌العاده متأثر شدند. هنگامی که نشستند، یکی از آقایان علما عرض کرد بهتر نیست ملاقات خانم‌ها را موقوف کنید؟ اینها هم به خودشان صدمه می‌زنند، هم به شوهرها، فرزندان و زندگی‌هایشان. امام با خشم به ایشان نگاه کردند و فرمودند: «خیال می‌کنید اعلامیه‌های بنده و شما شاه را بیرون کرد؟ شاه را همین زن‌ها بیرون کردند». این حرف امام تأثیر فوق‌العاده زیادی روی افرادی داشت که در آنجا حضور داشتند. امام پس از چند لحظه که آرامش پیدا کردند، از جا برخاستند تا بار دیگر به ابراز احساسات جمعیت پاسخ بدهند و به قولی که به زنان داده بودند که هیچ فرقی بین آنها و مردان قائل نخواهند شد، عمل کنند. واقعیت این است که در سایه نگاه و توجهات امام خانم‌ها رشد فوق‌العاده‌ای کردند و اگر حضور آنها نبود حقیقتاً نهضت به پیروزی نمی‌رسید. بانوان ما علاوه بر این که خود در صحنه‌های انقلاب حضور داشتند، موجب دلگرمی شوهران و پسران خود نیز بودند. آیت‌الله انواری می‌گفتند یک بار از امام سئوال کردم خانم‌ها وقتی می‌خواهند در راه‌پیمایی شرکت کنند، باید از شوهرانشان یا پدرهایشان اجازه بگیرند و آنها اجازه نمی‌دهند. حکم چیست؟ امام فرموده بودند راه‌پیمایی‌هایی که توسط علما اعلام می‌شود، حکم امر به معروف و نهی از منکر را دارد و مثل نماز و روزه واجب است و کسی حق ندارد آن را منع کند. امام با این فتوا قفل بسته‌ای را گشودند و در راه‌پیمایی‌ها می‌دیدیم خانم‌ها با فرزندی در بغل، در حالی که دست فرزند دیگرشان را گرفته بودند، گاهی حتی پیش‌تر از مردان در راه‌پیمایی‌ها شرکت می‌کردند، در حالی که پیش از آن تظاهرات غالباً بدون حضور بانوان انجام می‌شدند. بنده وقتی در ستاد عاشورا بودم، روزی در میدان توحید مسئولیت داشتم که به راه‌پیمایان نظم و آنها را حرکت بدهم که دیدم خانمی یک بچه را به بغل گرفته، یکی هم دستش به دست مادر بود و یکی هم روی شانه پدر و این خانواده به این شکل آمده بودند تا علیه نظام فرسوده کفر و شرک اعتراض خود را فریاد بزنند. امام مشکل مشارکت زن مسلمان در حرکت‌های اجتماعی را حل کردند و زنان میدان گسترده‌ای برای رشد سیاسی و اجتماعی پیدا کردند که نتایج درخشان آن را در عرصه‌های مختلف مشاهده می‌کنید. *پیام دیگری که برای امام بردید، چه بود؟ پیام دیگر در مورد تحزب و تشکل بود. امام زمانی که در عراق بودند فرمودند باید حزب‌الله تشکیل شود. آقایان پیام داده بودند این مطلب را باز کنید. بعد هم اشاره کرده بودند که به شورای انقلاب نیاز هست و در این زمینه راهنمایی بفرمایید. امام راجع به حزب‌الله فرمودند به ایران که آمدم تکلیف را روشن خواهم کرد، ولی در مورد شورای انقلاب و ترکیب آن بررسی کنید و پیشنهادتان را بدهید. ماجرای توبه عسگر اولادی در زندان/چرا عسگر اولادی در جشن سپاس شرکت کرد/ برای نوشتن نامه عفو با سه مرجع مشورت کردم/ وقتی امام در نوفل لوشاتو گریه کردند *ظاهراً امام درباره اعتصابیون هم توصیه‌هایی به شما کرده بودند. بله، بار اول که به فرانسه رفتم، امام فرموده بودند بیایید شما را ببینم. خدمتشان رفتم و فرمودند شنیده‌ام اعتصابیون بسیار در سختی به سر می‌برند. سپس چند بسته پول ایرانی و ارزهای مختلف را از قفسه‌ای برداشتند و همراه طلاهایی که خانم‌ها آورده بودند به بنده دادند و فرمودند اینها را ببرید و برای اعتصابیون خرج کنید. عرض کردم: «ما همه نگران شما هستیم. شما در اینجا هزینه دارید. نمی‌شود که دستتان را خالی کنید و همه این هدایا را بدهید که برای اعتصابیون ببرم.» امام فرمودند: «این چیزها نمی‌تواند پشتوانه‌ام باشد. من باید در پناه خدا باشم. می‌دانم که وضع اعتصابیون خیلی بد است». سپس متأثر شدند و گریه کردند و فرمودند: «زودتر بروید و اینها را به پول تبدیل کنید و به اعتصابیون برسانید». اخوی بنده، حاج اسدالله هم که همیشه وجوهات را به عراق می‌برد و با امام تسویه حساب می‌کرد، وجوهات زیادی را خدمت امام آورده بود. امام فرمودند ببرید و خرج اعتصابیون کنید. زندگی من در اینجا به پول نیاز ندارد. سپس اجازه فرمودند از وجوهات به اعتصابیون کمک شود و گفتند تجار و متمکنین را تشویق کنید به اعتصابیون کمک کنند. *با کنترلی که رژیم شاه روی خطوط مخابراتی داشت، پیام‌های امام را چگونه به ایران می‌رساندید؟ جوانان مسلمان دو سه خط تلفنی را به شکلی که برای دستگاه قابل کنترل نباشد تعبیه کرده بودند و هر نیم ساعت یک بار اخباری را که ضرورت داشت، از نوفل‌لوشاتو به ایران می‌فرستادند. ترکیبی از بچه‌های صدا و سیما، مخابرات و هوانیروز با حداکثر سرعت پیام‌ها را به سراسر کشور منتقل می‌کردند. در نوفل‌لوشاتو چند تن از روحانیون در کنار مرحوم سید احمد آقا بودند که پیام‌ها را سریعاً تنظیم می‌کردند و خدمت امام می‌دادند و پس از اظهار نظر و تغییرات ایشان، به توشیح نهائی می‌رساندند و بعد به ایران می‌فرستادند. برخی از پیام‌ها هم بودند که صرفاً توسط افراد فوق‌العاده معتمد به امام رسانده می‌شدند و پاسخ از ایشان دریافت می‌شد، چون نهایتاً خطوط ارتباطی در معرض شنود قرار داشتند و هر مطلبی را نمی‌شد از طریق آنها منتقل کرد. از جمله همان پیام‌هائی که بنده مستقیماً رساندم و پاسخ را دریافت کردم. *از بازگشتتان از فرانسه بگویید. ظاهراً کسانی نمی‌خواستند شما و شهید عراقی در هواپیمای امام باشید. در روز پنجم بهمن به فرودگاه رفتم، اما گفته شد که فرودگاه‌های ایران را بسته‌اند. فکر کردم به یکی از کشورهای عربی بروم و از مرز زمینی به کشور وارد شوم، اما پیش از آن لازم بود از امام اجازه بگیرم. امام در نوفل‌لوشاتو در ساختمان کوچکی مستقر بودند. در ساعاتی که نماز برگزار می‌شد یا قرار بود مصاحبه‌ای صورت بگیرد، از خیابان عبور می‌کردند و به باغ آقای عسگری که آن درخت معروف سیب در آنجا بود تشریف می‌آوردند. در ساعتی که قرار بود ایشان تشریف بیاورند، من هم در صف استقبال کنندگان زیر خیمه داخل زمین چمن باغ ایستادم. ایشان مرا که دیدند فرمودند: «چطور شد نرفتید؟» عرض کردم: «فرودگاه تهران را بسته‌اند». فرمودند: «بعد از جلسه بیایید شما را ببینم». جلسه که تمام شد خدمتشان رفتم و عرض کردم: «می‌خواستم از یکی از کشورهای عربی بروم و پیام شما را برسانم، ولی ابتدا باید از شما اجازه می‌گرفتم». کمی تأمل کردند و فرمودند: «بمانید، ان‌شاءالله با هم می‌رویم». در آن شرایط ان‌شاءالله قوی و مطمئن امام انصافاً شبیه معجزه بود. ایشان قبلاً فرموده بودند توسط فرزندانم در نیروی هوائی و هوانیروز ان‌شاءالله به ایران باز می‌گردم. در ایران شرایطی فراهم کردند که اینها نتوانند بروند و پرواز هواپیماهای ایرانی را از فرودگاه مهرآباد ممنوع کردند، به همین دلیل امام پذیرفتند که با هواپیمای ایرفرانس به ایران برگردند. امام تصمیم گرفته بودند به هر نحو ممکن و هر مشکلی که پیش بیاید به ایران بازگردند. ایشان می‌فرمودند خیلی‌ها اصرار دارند که من برنگردم. همین نشان می‌دهد که بازگشت سریعم ضرورت دارد. در روز دهم بهمن امام تصمیم جدی خود مبنی بر بازگشت به ایران را اعلام فرمودند. مسئول گرفتن هواپیما آقای قطب‌زاده بود و او رفت و از ایرفرانس سه هواپیما را اجاره کرد که همه را با این سه هواپیما بیاورد. صبح روز یازدهم شهید عراقی «رضوان الله تعالی علیه» آمد و به من گفت: «خبر داری چه شده است؟» گفتم: «خیر. چه خبر شده است؟» گفت: «قطب زاده رفته و سه هواپیما کرایه کرده است، ولی امام گفته‌اند یکی بس است. قطب‌زاده گفته جمعیت زیاد است، ولی امام گفته‌اند در این کاروان نباید افراد زیادی باشند، چون احتمال خطر وجود دارد و من نمی‌توانم مسئولیت جان کسی را به عهده بگیرم. دیگران با هواپیماهای دیگری بیایند. حالا قطب‌زاده رفته و اسم من و تو را حذف کرده است. من نمی‌توانم آرام بگیرم. اگر شده است روی رکاب هواپیما بایستم، باید با هواپیمای امام بروم. تو می‌روی با امام صحبت کنی؟» گفتم: «نه، امام قول داده‌اند ما را ببرند و بعید می‌دانم از قولشان برگردند». گفت: «امام از قولش برنمی‌گردد، ولی من مثل تو به اینها خوش‌بین نیستم. دارم به تو می‌گویم من و تو را حذف کرده‌اند. اگر نمی‌روی خودم می‌روم و با امام حرف می‌زنم. تو می‌آئی یا نه؟» گفتم: «نه». او هم در حالی که اشک در چشمش جمع شده و از دستم عصبانی بود، رفت که با امام صحبت کند و رفت و با ایشان صحبت کرد. یک ساعت بعد خوشحال و خندان برگشت. پرسیدم: «چه کردی؟» جواب داد: «رفتم و به امام گفتم. امام هم لیست را خواست و گفت اسم هر کسی را که می‌خواهید خط بزنید، ولی این دو نفر باید باشند. جای من و تو را هم صندلی پشت سر خودش تعیین کرد». گفتم: «مطمئن بودم امام به قولشان وفا می‌کنند». *به نظر شما چرا امام به یک هواپیما اکتفا کردند؟ به همان دلیلی که فرمودند که در این سفر احتمال خطر هست و نمی‌خواستند جان عده زیادی در معرض خطر قرار بگیرد. واقعیت این بود که کسی مطمئن نبود هواپیما مورد اصابت موشکی چیزی قرار نگیرد و احتمال بروز هر حادثه پیش‌بینی نشده‌ای وجود داشت. در آن هواپیما باید کسانی می‌بودند که واقعاً خود را برای شهادت آماده کرده بودند. از این گذشته به خیلی‌ها نمی‌شد اعتماد کرد و امام این را خیلی خوب می‌دانستند و با هوشمندی بی‌نظیر خود این خطر را هم دفع کردند. در هواپیما همه نگران بودند و دغدغه داشتند غیر از خود امام. پیامبر(ص) فرموده‌اند: «مؤمن مانند کوهی است که طوفان‌ها حرکتش نمی‌دهد». امام مصداق بارز این تعبیر بودند. ایشان با هر کسی هم که صحبت می‌کردند، نگرانی او هم از بین می‌رفت. قبل از پرواز خلبان آمد و به امام گفت شما خسته می‌شوید. بروید و روی تخت من استراحت کنید. بعضی‌ها اظهارنظر می‌کردند که این کار درست نیست، اما امام بی‌اعتنا به همه این صحبت‌ها از جا بلند شدند و احمد آقا و شهید عراقی زیر بازویشان را گرفتند و رفتند و روی تخت خلبان خوابیدند. عده‌ای می‌خواستند همراه ایشان بروند که امام فرمودند شما همین جا بمانید. فقط همین دو نفر بیایند. پس از یک ساعت استراحت، امام وضو گرفتند و به نماز شب ایستادند. ایشان به‌ قدری آرام و بی‌دغدغه بودند که انگار این یک سفر عادی است و هیچ خطری ما را تهدید نمی‌کند. صدای مناجات و العفو العفو امام بسیار تأثیرگذار بود و همه کسانی که در هواپیما بودند و این صدای باصلابت و بی‌دغدغه را شنیدند تحت تأثیر قرار گرفتند. خلاصه عرض کنم که در آن جمع فقط یک نفر بود که ذره‌ای نگرانی نداشت و آن هم شخص امام بود. قرآن می‌فرماید: «اَلا بِذِكرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ»(2) آگاه باشید که با ذکر خدا دل‌ها آرام می‌گیرند و امام پیوسته ذکر می‌گفتند. پس از نماز صبح خبرنگارها اجازه خواستند که با امام صحبت کنند. یادم هست خبرنگاری پرسید: «شما که دارید در این شرایط بحرانی به عنوان قدرتمندترین فرد وارد ایران می‌شوید، الان چه احساسی دارید؟» امام در یک کلمه فرمودند: «هیچی!» خبرنگار تصور کرد سئوالی را که پرسیده است برای امام درست ترجمه نکرده‌اند و دوباره سئوالش را تکرار کرد و پاسخ امام باز هم همان بود. در روایت هست که هر کسی که چهل شبانه‌روز عبادت خدا را بکند، خداوند او را خالص می‌سازد و «جَرّ الله یَنَابِیعُ الْحِکْمَه مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ»: خداوند چشمه‌های جوشان حکمتش را از قلب بنده مخلصش بر زبانش جاری می‌کند و امام تجسم ناب آیات قرآن و احادیث بود. وقتی خبرنگار به تصور این که امام متوجه سئوال او نشده اند، برای بار سوم سئوال کرد، ایشان فرمایش جدشان را تکرار کردند که هیچی، مگر این که ورود من اسباب سرنگونی باطل شود: «إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا». حقیقتاً امام در این سفر کوتاه، آیات و روایات را با کردار خود تسجیل و تثبیت کردند. *نقش شما در نوفل‌لوشاتو غیر از رساندن پیام‌ها به امام و بالعکس چه بود؟ من مهمان بودم و کارها را شهید عراقی، آقای توکلی‌بینا، برادران رفیق‌دوست و آقای امیرحسینی انجام می‌دادند. در نوفل‌لوشاتو و هواپیما هیچ‌گونه مسئولیتی نداشتم. عراقی با این که جایش کنار من بود، اما لحظه‌ای آرام و قرار نداشت و دائماً در خدمت امام بود و این طرف و آن طرف می‌رفت. من کاره‌ای نبودم». پی‌نوشت‌ها: (1) قرآن کریم، سوره ذاریات، آیه 58 (2) قرآن کریم، سوره رعد، آیه 28 منبع: سایت مشرق

اشکال‌ طلبگی مصطفی خمینی به پدرش - آیت‌الله‌مؤمن در گفتگو با مشرق‌مطرح‌کرد

اشکال‌ طلبگی مصطفی خمینی به پدرش/ ناراحتی امام از بعضی معممین نجف/ خاطرات تدریس شهید مصطفی خمینی راوی ارجمند خاطراتی که در پی می‌آید، علاوه بر آنکه از شاگردان فاضل و گرانمایه امام خمینی است، مدتی نیز نزد شهید آیت الله سید مصطفی خمینی تلمذ کرده و از همین روی با خصال علمی و عملی فرزند امام، آشنایی مطلوبی دارد. حضرت آیت الله حاج شیخ محمد مؤمن قمی در گفت و شنود با ما، به ابعادی مهم از منش علمی و اجتماعی استاد اشاره کرده است، که قطعا تاریخ پژوهان انقلاب را به کار خواهد آمد. *جنابعالی از چه دوره ای و چگونه با شهیدآیت الله حاج مصطفی خمینی آشنا شدید؟ ظاهرا درم قاطعی نزد ایشان تلمذ هم کرده اید؟ بسم الله الرحمن الرحیم. بله، حدود سال 37، درس طلبگی را در قم شروع کردم. در آن زمان آیت‌الله‌العظمی بروجردی مرجع علی‌الاطلاق شیعه بودند و حوزه درسی ایشان بسیار گسترده بود. حضرت امام هم بر اساس کفایه، اصول و بر اساس مکاسب، فقه را تدریس می‌کردند. بنده می‌خواستم درس خارج را شروع کنم و نزد ایشان رفتم و در آنجا بود که با مرحوم حاج‌ آقا مصطفی که ایشان هم طلبه بود آشنا شدم. *چه ویژگی‌هایی ایشان را از دیگران متمایز می‌کرد؟ ایشان طلبه‌ای بسیار فاضل و فوق‌العاده اهل درس و بحث بود و مخصوصاً در فلسفه ید طولایی داشت و غالباً با فضلای مدرسه حجتیه، درباره اسفار ملاصدرا بحث می‌کرد. صدای رسایی هم داشت و موقع بحث، صدایش خیلی بلند می‌شد! بنده منطق را قبلاً نزد استادی خوانده بودم و در سال 39 تصمیم گرفتم منظومه حاج ملاهادی سبزواری را، نزد حاج‌آقا مصطفی بخوانم. ایشان دو ساعت مانده به غروب به مدرسه حجتیه می‌آمد و به بنده و دو سه نفر دیگر منظومه را درس می‌داد و بعد هم به اتفاق، درس حضرت امام می‌رفتیم. ایشان حقیقتاً بر مباحثی که تدریس می‌کرد، تسلط داشت و از دقت نظر بسیار بالایی برخوردار بود. بر ادبیات عرب تسلط داشت و کتاب اسفار و آثار متعدد ملاصدرا را، بسیار عالی تدریس می‌کرد. انسان فوق‌العاده خوش‌فکر و خوش‌فهم بود و از مسائل، درک عالی داشت. هر درسی را که تدریس یا هر بحثی را که مطرح می‌کرد، با دقت بالایی دنبال می‌کرد. بیان خیلی خوبی هم داشت و می‌توانست مطالب را خوب بفهماند. با این همه، ابداً اهل تفاخر و به رخ کشیدن داشته‌های خود نبود. بسیار درویش مسلک و متواضع بود و حتی یک بار هم کسی از ایشان نشنید که از بابت پسر بزرگ حضرت امام بودن -که در آن زمان مرجع و مدرس بزرگی بودند- ذره‌ای فخر بفروشد یا خودش را بگیرد. *جایگاه ایشان در درس حضرت امام چگونه بود؟ حاج‌آقا مصطفی بسیار اشکال می‌کرد و ابداً به دلیل این‌ که پدرش استاد مسلم و مرجع سرشناس و باعظمتی بود، دست از اشکال کردن برنمی‌داشت! انصافاً اشکالاتی هم که می‌گرفت، فوق‌العاده دقیق و علمی بودند. امام هم اغلب روی حرف خود می‌ایستادند و بحث بالا می‌گرفت. حضرت امام غیر از رابطه پدر ـ فرزندی، به دلیل صراحت و دقت علمی، خیلی به حاج‌آقا مصطفی علاقه داشتند، اما ابداً امتیاز ویژه‌ای برای او قائل نمی‌شدند! از جمله هنگامی که حاج‌آقا مصطفی ازدواج کرد، بودجه‌ای برای تهیه منزل جداگانه برای ایشان وجود نداشت و امام دو اتاق در بیرونی منزل خودشان را، در اختیار وی گذاشتند. بعدها که نهضت پیش آمد و منزل حضرت امام پررفت و آمد و محل بحث و مبارزه شد، برای این‌که به درس حاج‌آقا مصطفی لطمه وارد نشود، امام برای او و همسرش منزل کوچکی را گرفتند. امام همواره به حاج‌آقا مصطفی سفارش می‌کردند نگذار هیچ چیزی در درس‌ات اختلال ایجاد کند. *از حوادثی که منجر به تبعید امام شد و از فعالیت‌های شهید حاج‌آقا مصطفی در آن دوره بفرمایید؟ به نظر بنده در میان حوادث سال‌های 42 و 43 سخنرانی حضرت امام در عصر عاشورای 13 خرداد 43 در مدرسه فیضیه حیرت‌انگیز بود. هنوز دو روز از این سخنرانی نگذشته بود که امام را دستگیر کردند. *حاج‌آقا مصطفی هم در مدرسه فیضیه حضور داشت؟ نمی‌دانم، فقط این را می‌دانم که امام در هیچ امری، اطرافیانشان را با خود نمی‌بردند و به کارهایشان جلوه بیرونی نمی‌دادند. احتمالاً او را از مبارزات دور نگه می‌داشتند، چون درس ایشان برایشان خیلی مهم بود. *چگونه از دستگیری امام باخبر شدید؟ در ساعات اولیه، خبر نداشتم و یکی از دوستان طلبه آمد و خبر داد که امام را دستگیر کرده‌اند. *واکنش مردم به دستگیری امام چگونه بود؟ مردم به خیابان‌ها ریخته بودند و علما هم به منزل مرحوم آیت الله آسید احمد زنجانی رفتند تا در این باره تصمیم بگیرند. ما تا ساعت ده آنجا بودیم و هنوز خبری از کشتار مردم نرسیده بود. آقایان بعد از بحث تصمیم گرفتند به حرم حضرت معصومه(س) بروند و در آنجا به دستگیری امام اعتراض کنند. در آنجا حاج‌آقا مصطفی در بین عده‌ای از ارادتمندان امام ایستاده بود و صحبت می‌کرد که یک مرتبه از طرف خیابان حضرتی، جنازه‌ای را وارد صحن کردند! مردم ناگهان خروش برداشتند و آقایان علما برای این‌ که جلوی برخورد ماموران با مردم را بگیرند، به آنها دستور دادند که با آرامش از صحن بیرون بروند! *نقش حاج‌آقا مصطفی درآن لحظات چه بود؟ ایشان به مردم گفت: پراکنده شوند، اما ساعت پنج عصر مجدداً به حرم برگردند و تجمع کنند! عصر آن روز حکومت نظامی برقرار و از تجمع مردم جلوگیری شد. امام را به تهران بردند و حدود یک سال زندانی کردند. در غیبت امام اداره بیت ایشان کلاً به عهده حاج‌آقا مصطفی بود. همه ارادتمندان امام معتقد بودند نباید بیت امام را خالی گذاشت و باید برای زنده نگهداشتن نام امام، حتماً باید در خانه ایشان جمع‌هایی را داشته باشند. آیا در مدت حصر حضرت امام درتهران، به دیدار ایشان هم رفتید؟ راستش را بخواهید تصور نمی‌کردیم دوران زندان ایشان طولانی باشد. چند ماه پس از دستگیری، امام را به منزلی در قیطریه منتقل کردند که عصر همان روز، عده‌ای به ملاقات ایشان رفتند. آن روز نتوانستم بروم و فردا صبح رفتم که فقط عده خاصی را راه دادند و مانع از ورود بنده شدند! *اشاره کردید درس حاج‌آقا مصطفی برای امام بسیار مهم بود. در فاصله‌ای که امام در زندان بودند، حاج‌آقا مصطفی به درس و بحث هم می‌رسید؟ درست نمی‌دانم، ولی علی‌القاعده جمع بین رسیدگی به امور بیت و تلاش برای زنده نگهداشتن نام امام و درس خواندن مفصل و دقیق، کار مشکلی است. *یکی از اهدافی که همواره سرلوحه مبارزات امام قرار داشت حفظ وحدت کلمه علما بود. شهید حاج‌آقا مصطفی خمینی در این زمینه چه فعالیت‌هایی می‌کرد؟ آن روزها مرحوم آیت‌الله خوئی در مبارزه با رژیم شاه، مصرف قند و شکر را که دولتی بود، حرام اعلام کردند! حاج‌آقا مصطفی با آن‌که علاوه بر امام، خودش هم مجتهد بود و می‌توانست شخصاً در این باره تصمیم بگیرد، با این همه از این حکم تبعیت کرد و از آن روز دیگر در خانه امام به‌جای چای، شربت سرکه شیر داده می‌شد! آیت‌الله خوئی از نظر حضور در میدان مبارزه، در ردیف امام نبودند، ولی وقتی این حکم را دادند، امام و حاج‌آقا مصطفی این حکم را اجرا کردند. امام می‌فرمودند: حتی اگر کاری هم ندارید، هفته‌ای یک بار برای نوشیدن چای هم شده، دور هم جمع شوید! رژیم همین که ببیند شما با یکدیگر مجتمع می‌شوید به هراس خواهد افتاد! در ایام حصر امام، حاج‌آقا مصطفی هم دقیقاً همین موضوع را رعایت می‌کرد. *از وقایع پس از آزادی حضرت امام از زندان بگویید؟ موقعی که امام آزاد شدند، من در نجف بودم و در آنجا در مدرسه آیت‌الله بروجردی، جشن گرفتیم. لازم به ذکر است در پی ایجاد مزاحمت‌های فراوان رژیم شاه برای طلبه‌های جوان، از جمله ندادن گذرنامه به طلبه‌های مشمول نظام وظیفه عده زیادی از آنها به حوزه نجف رفتند و به این ترتیب حوزه نجف که ضعیف شده بود، قدرت گرفت. طرفداران نهضت امام عمدتاً در مدرسه آیت‌الله بروجردی ساکن شده بودند و حاج شیخ نصرالله خلخالی هم رهبری مبارزات را در نجف به عهده داشت. *کی به ایران برگشتید و چه کردید؟ در مرداد 43 برگشتم و توفیق شرکت در درس خارج امام را پیدا کردم. اشکال‌ طلبگی مصطفی خمینی به پدرش/ ناراحتی امام از دست بعضی معممین نجف/ *پس از تبعید امام موفق به دیدار با ایشان شدید؟ بله، چون گذرنامه عراقی داشتم، باید سالی دو بار به عراق می‌رفتم که باطل نشود، اما از طرف دیگر مشمول نظام وظیفه هم بودم و در نتیجه باید قاچاقی از ایران می‌رفتم. امام و حاج‌آقا مصطفی در ترکیه بودند که من برای بار دوم به عراق رفتم و موقعی که برگشتم، فهمیدند قاچاقی رفته‌ام و دستگیر و محاکمه‌ام کردند. در آن سال‌ها برای دادن معافیت سربازی صد تومان می‌گرفتند. به هر شکلی که بود این پول را تهیه کردم و معاف شدم و دیگر راحت به عراق می‌رفتم و همان جا ازدواج کردم. *کیفیت و کمیت درس امام در نجف چگونه بود؟ درس ایشان بسیار پرجمعیت و هم‌طراز درس آیت‌الله خوئی بود. این جلسات در مسجد شیخ انصاری که به مدرسه ترک‌ها مشهور بود تشکیل می‌شدند و حاج‌آقا مصطفی همچنان به عنوان مستشکل اصلی و فردی عالم مطرح بود. ایشان به دستور امام تمام وقتش را صرف تحصیل و مطالعه می‌کرد و تمایلی به اداره بیت نداشت. *آخرین دیدارتان کی و چگونه بود؟ در سال 49 به عراق رفتم که به من گفتند: ایشان از عراق به لبنان رفته است! افراد کج‌فهم یا مرتبط با رژیم شاه در عراق امام و حاج‌آقا مصطفی را خیلی آزار می‌دادند. زمان فوت آقای حکیم بود و سیزده تن از علمای قم مردم را به تقلید از امام ارجاع داده بودند. فکر کردم امام حتماً این اعلامیه‌ را دیده‌اند، ولی گفتند فقط خبرش را شنیده‌اند. بعد اسامی آن افراد را از من پرسیدند که عرض کردم. ایشان سخت برآشفتند و گفتند چرا این کار را کردند؟ عرض کردم برای این‌که یک نفر توی دهان رژیم بزند، چون در برابر اسلام ایستاده است. وقتی بحث تکلیف پیش می‌آمد امام دیگر بحث نمی‌کردند. در آنجا متوجه شدم امام از دست بعضی از معممین نجف بسیار ناراحت‌اند، چون این حرف باطل را پخش کرده بودند که ایشان رفته است تا کار آنها از رونق بیندازد، در حالی که امام اساساً در این وادی‌ها نبودند و فقط قصد داشتند همگان را آگاه سازند که در برابر رژیم‌های حکومتی فاسد بایستند. چند نفری از اینها را می‌شناختم و با یکی از آنها در سفرهای قبلی خود حشر و نشر داشتم. آدم عجیبی بود و خیلی امام را اذیت کرد. به ایران که برگشتم، گذرنامه‌ام را توقیف و محدودیت‌هایی را برایم ایجاد کردند. منبع: سایت مشرق

بازشناسی قیام شیخ محمد خیابانی

در تاریخ معاصر ایران بعضی از شخصیت ها هستند که با وجود طول عمر نسبتا کم ، توانسته اند نقش برجسته ای از خود در تاریخ ایران برجای بگذارند . ازجمله این شخصیت ها شیخ محمد خیابانی است که درطول حیات چهل ساله خود قیامی را درآذربایجان رهبری کرد که نام او را برای همیشه جاودانه ساخت. با این حال در باره شخصیت و گرایش ها و آرمان های او در سالهای اخیر سئوال ها و شبهه های مختلفی در بین محافل روشنفکری و گرایش های ملی گرایانه مطرح شده و می شود از جمله مطرح می کنند : آيا شیخ محمد خیابانی در اندیشه‌ تجزیه‌ آذربایجان از ایران بود؟ آیا می‌توان تغییر نام آذربایجان به آزادیستان را در همین راستا تحلیل نمود؟ یا حتی بعضی دیگر تا آنجا پیش می روند که شیخ محمد خیابانی و قیامی که به نام وی در تاریخ ثبت شده را در هاله‌ای از ابهام و شبهه و انتقاد قرار می دهند. در سالهای پیش از انقلاب نیز بعضی از پژوهشگران و مورخین تاریخ معاصر ایران ، هر یک به اقتضای وابستگی‏‌های فکری و سیاسی خویش، تفسیر و تعبیری از شخصیت خیابانی و قیام وی ارائه کرده‏اند. برخی، مانند احمد کسروی، خیابانی را به مثابه‌ یک دیکتاتور مستبد متهم و تصویر می‌‏کنند. عده‌‏ای دیگر خیابانی را بواسط ارتباطات او با شوروی کمونیست و به تبع آن، حرکت اعتراضی او را کمونیستی می‏‌خوانند و بر همین اساس قیام او را مرکز گریز و جمهوری‌خواهانه قلمداد کردند. اما در حقیقت با توجه به شخصیت روحانی شیخ محمد خیابانی و مبارزات وی، همچنین نوشته ها و آثاری که از وی برجای مانده است، بخوبی می توان دریافت که اتهام های مطرح شده در باره این چهره‌ تابناک تاریخ معاصر ایران صحت نداشته و حرکت و قیام او بیشتر بر محور استقلال طلبی برای ایران در برابر مستبدان داخلی و مبارزه علیه وابستگی به قدرتهای بیگانه و استعمارگران بوده است. بر این اساس برای شناخت بهتر ابعاد مختلف شخصیت شیخ محمد خیابانی و مهم‌تر از آن، ماهیت قیامی که وی رهبری آن را به عهده داشت ، شماره چهل و یکم نشریه رایانه ای «گذرستان» را به همین منظور اختصاص دادیم. در این شماه از گذرستان زوایای فکری زندگی شیخ محمد خیابانی و تاثیر او بر جنبش های ضد استبدای و ضد استعماری در تاریخ معاصر ایران ، مورد توجه قرار گرفته است. با مجموعه مقالات و مصاحبه های برگزیده در این شماره از گذرستان سهم اندکی در باز کردن ابعاد شخصیت تاثیرگذار شیخ محمد خیابانی دارد . امید است توانسته باشیم ضمن پاسخگویی به شبهات مطرح شده در باره ماهیت قیام شیخ محمد خیابانی، سهم اندکی در روشن تر شدن دیدگاه های اسلامی ، عدالت خواهانه ، ظلم ستیزانه و ضد استعماری و استبدادی او برعهده گرفته باشیم. سایت موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی همچنان علاقه مند به دریافت و انعکاس دیدگاه های روشنگرانه و نقادانه مخاطبان نشریه گذرستان خواهد بود. منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

نهضت آزادیستان و شهید محمد خیابانی

امین یگانه با مقر نایب السلطنه شدن تبریز در دوران قاجار، تبریز به عنوان شهر مرکزی آذربایجان دوباره به دوران اهمیت و تاثیر گذاری خود بر جریانات سیاسی- فکری سراسر ایران بازگشت. دوره نخست این نقش آفرینی مربوط به دوران کوتاه مدت ولی سراسر فراز و نشیب اوایل صفویه است. پس از انتقال پایتخت به مناطق مرکزی کشور در دوره صفویه و کاسته شدن از اهمیت سیاسی تبریز در دوره قاجار این شهر دیگر بار به حشمت پیشین خود باز می گردد. تبریز با توجه به نزدیکی جغرافیایی به آناطولی و قفقاز اولین مرکز دریافت اطلاعات و اخبار مربوط به جهان پیرامونی در ایران به شمار می رود. طبیعی است که در چنین شرایطی مردان و آگاهان تبریز و آذربایجان نسبت به سایر شهرها و ولایات به تکاپو و تعامل بیشتری با اندیشه های جدید بپردازند و این مساله موجبات ایجاد نگرش های نو در آنها نسبت به مسائل موجود کشور و در نتیجه اقدامات عملی نوین را فراهم می آورد. از همین روست که نخستین زمزمه های عدالت خواهی ، اندیشه ضد استبدادی و ضد استعماری ، تجدد و قانون خواهی ، توجه به علوم و فنون روز و تحول در ادبیات را از آذربایجان می شنویم. اوج این فرآیند را بی شک دوران منتهی به مشروطه که تبریزیان وظیفه انتقال اندیشه های جدید به سراسر کشور و دوران مشروطه که رسالت نبرد و عمل برای به بار نشستن نهال مشروطیت و پس از آن دوران که اقدامات دفاع از نتایج مشروطه و صیانت از دست آوردهای آن را بر عهده داشتند ، تشکیل می دهند. طبیعتا در چنین وضعیتی نقش و عمق تاثیر گذاری رجال آذربایجان نیز به مراتب بیشتر شده و آنان از ضریب نفوذ بالایی برای تغییر شرایط موجود و یا تثبیت خواست هایشان برخوردار می گردند. از جمله افرادی که می توان او را از چهره های برجسته دوره پس از مشروطه دانست مرحوم شیخ محمد خیابانی است. اگرچه او در دوران مشروطه نیز خارج از گود فعالیت های سیاسی نبوده و با شرکت در انجمن ملی (ایالتی) و ایراد سخنرانی ها دستی در آتش مشروطه طلبی داشته اما اساسی ترین تاثیرهای او را باید در دوران پس از امضای فرمان مشروطیت و در دوران عضویت او در مجلس مشروطیت و پس از آن دانست. شیخ محمد خیابانی به عنوان برجسته ترین خلف نسل اول مشروطه چیان تبریز در دوران پس از مشروطه با عضویت در دوره دوم مجلس شورای ملی اساسی ترین دوران زندگی خود را آغاز می کند. او با مخالفت صریح در برابر اولتیماتوم روس نخستین جلوه های شجاعت خویش را نمودار کرده با تعطیلی مجلس ملی ، مبارزات خود را با ایستادگی در برابر قرارداد ۱۹۱۹ تداوم می بخشد. پس از این مرحله اصلی ترین اقدام او که خیابانی را در تاریخ جاودانه کرد یعنی نهضت موسوم به آزادیستان آغاز می شود. طی این نهضت که به گفته حاج اسماعیل امیرخیزی به نشانه اعتراض به تسمیه مناطق شمالی ارس به آذربایجان توسط اعضای حزب مساوات با نام آزادیستان نامیده می شد ، شیخ محمد طی چند ماه با در اختیار گرفتن اداره شهر سعی می کند اعتراض خود را نسبت به وضعیت موجود که ملک الشعرای بهار از آن به ملعبه کردن آزادی و مسخره نمودن حریت نام می برد ، اعلام می دارد. اما نهایتا با ورود مخبر السلطنه و لشکر همراهش به تبریز و قتل شیخ در منزلش دفتر حیات نهضت و بنیانگذار آن بسته می شود. هم چنانکه به نظر می رسد حیات و فعالیت های شیخ محمد خیابانی دوران پرفراز و نشیب و مهمی از تاریخ کشور را شامل می شود که این اهمیت باعث اهمیت یافتن بیش تر زندگانی و اقدامات او می گردد. اما آنچه که با تاسف باید گفت اینکه زندگی شیخ محمد خیابانی به مثابه یک عالم و انقلابی مسلمان کمتر مورد توجه قرار گرفته– با چشم پوشی از چند اثر انگشت شمار – است. از این منظر بازکاوی و دیگر بار به خوانش در آوردن زندگانی خیابانی ضرورتی دوچندان می یابد. به همین خاطر است که انتشار اثر ” نهضت آزادیستان و شهید شیخ محمد خیابانی” به قلم محقق و دانشمند معاصر جناب حجت الاسلام و المسلمین سید هادی خسروشاهی از اهمیت قابل توجهی برخوردار است. استاد خسروشاهی اگرچه به عنوان یکی از سرشناس ترین نویسندگان عرصه جریان شناسی مبارزات اسلامی در دوره معاصر شناخته می شوند، اما تا کنون اکثر آثار ایشان در حوزه جریانات سرزمین های عربی و چند اثر در مورد جریان فدائیان اسلام بوده است. انتشار این اثر وجه جدیدی از مطالعات استاد خسروشاهی را در زمینه جریان شناسی مبارزات آذربایجان با تاکید بر علمای این دیار روشن می سازد. ” نهضت آزادیستان و شهید شیخ محمد خیابانی” در ۴۰۸ صفحه وزیری با قیمت ۶۵۰۰ تومان از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی در تهران به بازار نشر روانه شده است. بررسی محتوایی کتاب: کتاب ” نهضت آزادیستان و شهید شیخ محمد خیابانی” در هشت فصل به سامان آمده[۱] که در فصل اول به دوره کودکی شیخ تا نمایندگی او در مجلس شورای ملی ، در فصل دوم به بسته شدن مجلس شورا و جریانات پذیرش اولتیماتوم روس و اقدامات شیخ در برابر این مساله و در فصل سوم به آغاز قیام آزادیستان ، روند پذیرش قرارداد ۱۹۱۹ ، اعتراضات ملی به وجود آمده در برابر این قرارداد و نهایتا پاگرفتن نهضت در تبریز پرداخته شده است. با گذشتن از فصل چهارم کتاب که به گزارش پایان غم انگیز نهضت و شهادت شیخ و نیز انعکاس آن در آن دوران و اشاره به اخبار موجود در مورد شهادت آن شهید در اسناد و منابع دولتی پرداخته ، از فصل پنجم استاد خسروشاهی به ارائه بحث های تحلیلی خود از روند قیام و علل شکست آن و اندیشه ها و فعالیت های خیابانی می پردازد. در فصل پنجم که منحصر در بحث ” علل شکست نهضت آزادیستان” است ، مولف هشت عامل را با استناد به منابع و مدارک در دست به عنوان مهم ترین علل اشاره می کند: • عدم تدارک نظامی کافی • عدم تامین هزینه نهضت • دست کم گرفتن قزاق ها • عدم مقاومت یاران خیابانی • محدود کردن قیام به تبریز و عدم الگوسازی • عدم تصمیم گیری مهم در زمان حساس در فصل ششم مولف ، برای ارائه خلاصه ای از اندیشه های شیخ شهید ۱۰۰ جمله برگزیده از گفتارهای خیابانی را که در بردارنده طرز تفکر و نوع بینش او به پنج مقوله اساسی: آزادی و استقلال ، تجدد و ترقی ، فلسفه اجتماعی ، شرایط موفقیت و نهایتا اخلاق می باشد، نقل نموده است. این صد جمله همان طور که مولف در ابتدای فصل اشاره نموده در واقع بخشی از مقدمه رساله “شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی” به قلم حسین کاظم زاده ایرانشهر است که توسط او از ” نمرات جریده تجدد” برگزیده شده است. پس از این صد جمله باز به نقل بخش هایی از سخنان شیخ که توسط نویسنده معاصر جناب استاد محمد رضا حکیمی در کتاب بیدارگران اقالیم قبله از سخنان شیخ برگزیده ، نقل می نماید. در فصل هفتم به کارنامه فرهنگی-اجتماعی نهضت و اقدامات انجام یافته در دوره چند ماهه قیام در شهر تبریز در زمینه های اجتماعی و مدنی پرداخته شده ، این فصل نیز به استناد گفته مولف محترم در اصل مقاله ای است از آقای ناهیدی آذر که ” به لحاظ اهمیت عینا” در این کتاب درج گردیده است. در فصل هشتم نیز که ۱۲۰ صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده است گزیده ای از نطق های خیابانی نقل گردیده ، که برای آشنایی اجمالی با سیر فکری و سیاسی سخنرانی های خیابانی در گذر زمان ، بر اساس ترتیب تاریخی گنجانده شده اند. این فصل را به جهت امکانی که به خواننده برای آشنا شدن بی واسطه با افکار خیابانی می دهد ، می توان مهم ترین فصل کتاب دانست، سخنرانی هایی که شرایط اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی و فکری آن روز ایران را به روشنی از دیدگاه یک عالم مبارز نمایان می کند. در بخش پیوست ها، سه پیوست آمده : اولی فهرستی از اشارات مربوط به خیابانی در روزنامه مجلس و فصلنامه مطالعات تاریخ معاصر ایران است که برای استفاده سهل تر محققان در تحقیقات بعدی درج شده ، پیوست دوم نیز زندگی نامه کوتاهی است مربوط به میرزا تقی خان رفعت از نزدیکان و همرزمان خیابانی، پیوست سوم هم دست خطی است از شیخ که جهت نمونه آورده شده است. نکته پایانی که در مورد این کتاب باید مورد توجه قرار گیرد، نوع نگرش محقق گران قدر جناب استاد خسروشاهی به حیات و قیام خیابانی است. او بر خلاف بسیاری از نوشته های موجود در این موضوع که با دیدی تاریخ و سیاسی صرف به زندگی خیابانی پرداخته اند ، شیخ محمد خیابانی را به عنوان یک عالم شیعه و مصلحی اجتماعی و دینی که با سلوک فکری و عملی خود سعی داشت تا چراغ نیمه جان عدالت خواهی و قانون گرایی مشروطه را از طوفان های سخت استثمار خارجی و استبداد داخلی نجات دهد معرفی می کند. این شیوه نگرش می تواند ، افق های جدیدی را در مساله پژوهش در اقدامات علمای ایران و خصوصا آذربایجان که در تاریخ معاصر صد سال اخیر جزء تاثیرگذارترین سیماها بوده اند باز نماید. منبع: کتابخانه و مرکز اسناد و موزه مجلس شورای اسلامی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

کتابشناسی توصیفی قیام شیخ محمد خیابانی

یحیی آریا بخشایش وجود کتابنامه‎های توصیفی پیرامون موضوعات گوناگون پژوهشی، در کیفیت و کمیت روند پژوهشهای مربوط به آن موضوع تاثیر کاملا مثبت و آشکاری دارد و محققین را در انجام کار، توفیق و سهولت ویژه ای می‎بخشد. آنچه را که پیش رو دارید، کتابشناسی توصیفی قیام مرحوم شیخ محمد خیابانی است که اگرچه حدود پنج ماه بیشتر به طول نیانجامید اما تاثیر آن بر دوران پرالتهاب ایران پس از مشروطه، به شکلی عمیق و الهام بخش باقی ماند. وی از فروردین تا شهریور سال 1299ه .ش را به یکی از قله های پرفراز مبارزات ملت آذربایجان و ایران تبدیل کرد و آن را بر تارک شکوهمندیهای تاریخ معاصر ایران نشاند. امید است که کتابشناسی ذیل مورد استفاده عموم علاقمندان و پژوهشگران عزیز و گرامی قرار گیرد. دوران سلطنت نه چندان بلند احمدشاه قاجار (1327 1344ق) با حوادث داخلی و خارجی روبه‎رو بود که حاکمیت در به وجود آمدن بخشی از آنها، دست داشته و باید به عنوان عامل موثر در حدوث آنها، مورد پژوهش و پردازش قرارگیرد. جنگ جهانی اول (1914م)، انقلاب اکتبر 1917 روسیه، قرارداد 1919 میان ایران و انگلیس، قیامهای جنگل، خیابانی، پسیان، کودتای 1299 و… از مهم ترین آن حوادث است که پژوهش درباره هر یک از آنها، دفتری جداگانه و مستقل می طلبد. جنگ، به عنوان عاملی خشن، با رویکردی جهانی که خیلی زود و گسترده، اوضاع داخلی و روابط خارجی ایران را تحت تاثیر قرارداد. انقلاب روسیه، در ورای مرزهای شمالی ایران که علیه تزارها اتفاق افتاد، ایران را از یوغ چندین ساله تزارها رهانید، هرچند عمر آن نیز کوتاه بود. قرارداد 1919 میان وثوق الدوله و سرپرسی کاکس، بسیاری از بند و بستهای پشت پرده را آشکار ساخت و اعتراضات گسترده ملت ایران را علیه سیاست استعمارگر پیر، برانگیخت؛ اما، قیامهایی نظیر قیام میرزا کوچک خان در جنگهای گیلان، قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز و قیام کلنل محمدتقی خان پسیان که در برهه محدودی از دوران سلطنت احمدشاه، خود را نشان دادند، هریک بر پشتوانه هایی تکیه زده بودند که برخی از آنها در نحوه عملکرد حکام محلی، استبداد و در عین‎حال وابستگی حکومت مرکزی به نیروهای خارجی، نهفته است. شناخت دور و زمان، علتها و پشتوانه های فکری عملی آن قیامها، مستلزم جست‎وجو و کنکاش دقیق و مستند در میان آثار به جا مانده از آن دوران است که بدون تحقق این امر، به دست دادن تعریف درست و منطقی از این قیامها، کاری ناممکن یا دست کم عبث است. قیام شیخ محمد خیابانی که باید در بطن حوادث دوران سلطنت قاجاری چه به صورت مستقل و چه در کنار دیگر حوادث مورد پژوهش قرارگیرد، از وجه وقایع تاثیرگذاری است که شناخت منابع و ماخذ مربوط به آن، در پژوهشهای تاریخ معاصر، ضرورت روشن و ملموسی دارد. از این رو، تدوین و تنظیم آثاری که به قیام شیخ محمد خیابانی و یا دیگر قیامها و حوادث دوران مورد بحث، پرداخته اند، می تواند راه را برای پژوهندگان و نویسندگان، هموار ساخته و مقصد را دست یافتنی کند.این نوشتاردر راستای تحقق این هدف، قیام شیخ محمد خیابانی را که به تاریخ 16 فروردین 1299 در تبریز شروع شد و در 22 شهریور همان سال با شهادت رهبر آن خاتمه یافت مطمح نظر قرارداده، به شناسایی منابع و ماخذ قیام مزبور پرداخته است. دراین مجموعه که تا حد امکان به توصیف آثار مربوط به قیام خیابانی توجه شده، از توصیف یا ذکر برخی از آثاری که در شناساندن قیام شیخ خیابانی تاثیر چندانی نداشته، صرف نظر شده و یا از عنوان منابعی که امکان دسترسی بدانها برای نگارنده وجود نداشته، چشم‎پوشی شده است. هر چند شمار این آثار، از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمی رود. آذری، علی، انقلاب بی رنگ یا قیام کلنل محمدتقی‎خان پسیان، تهران، صفی علیشاه، چ دوم، 1346ش. از نظر شیوه تحریر عبارات، نثر ساده ای دارد که عاری از روانی و لطف نیست. از بعضی خصوصیتهای تحقیقات تاریخی و پاره ای مزایای شیرین و سرگرم کننده از نوع مطبوعات، برخوردار است. نویسنده از صفحه 160 174 به شرح قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز پرداخته که چنین به نظر می رسد، هنگام تالیف این بخش از کتاب، اندیشه تالیف اثری جامع و مستقل درباره شیخ محمد خیابانی و قیام او در ذهن نویسنده وجود داشته است. در پایان این بخش آمده است: «مرحوم کلنل در دوران قیام خیابانی در تهران نگران آن قیام بود.» تصویر کارت پستال کلنل به برادرزاده اش که به نوعی اشاره به قیام تبریز دارد، در صفحه 175 کتاب آورده شده است. قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، تهران، صفی علیشاه، چ دوم، 1346ش. نویسنده کتاب، خود از اهالی آذربایجان (سراسکند) و از علاقه مندان و دوستداران شیخ محمد خیابانی بوده است. وی هنگام تالیف انقلاب بی رنگ به این فکر افتاد که قیام شیخ محمد خیابانی را هم موضوع پژوهش خود قرارداده، در این باره اثری پدید آورد. در کتاب حاضر، انشای روان، فکر منسجم و منظم نویسنده، همراه با مایه های احساسی، شور و شوق خاصی به موضوع کتاب و صمیمیتی به اثر بخشیده است که از امتیازات در خور توجه آن به شمار می رود. نخستین چاپ این کتاب در سال 1329 ش و در 515 صفحه منتشر شد که تنها درباره شرح زندگانی و قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز می باشد. کتاب، حاوی برخی از متنهای سخنرانی خیابانی هم است. آرین‎پور، یحیی، از صبا تا نیما، ج 2، تهران، زوار، چ چهارم، 1372ش. اثری دو جلدی که مشتمل بر صد و پنجاه سال تاریخ ادب فارسی از دوره بازگشت ادبی تا آستانه شعر نو (از صبا، فتحعلی خان کاشانی، تا نیما، علی اسفندیاری) است. پژوهشی شایسته در زمینه ادبیات معاصر می‎ باشد؛ اما از آنجا که نویسنده، خود از شاگردان تقی رفعت، احمد کسروی و ابوالقاسم فیوضات بوده و معلمانش زمانی از همرزمان و یاران شیخ محمد خیابانی بوده اند و از طرف دیگر، بسیاری از سخنرانیها و نوشته های خیابانی را شنیده یا خوانده بوده است، اثر چاپ شده وی، در نوع خود بی نظیر و حایز اهمیت است. الموتی، ضیاءالدین، فصولی از تاریخ مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران، جنبشهای چپ، تهران، چاپخش، 1370ش. ناشر در مقدمه خود، انتشار کتاب را به عنوان مکمل کوششهای موازی‎ای که در زمینه روشن شدن تاریخ معاصر ایران صورت گرفته، تلقی کرده است، سپس نویسنده درمقدمه، جمع آوری اسناد و مدارک را مطمح نظر قرارمی دهد. وی قصد داشته تا از احوال مبارزانی که در جریان حوادث، شاهد اتفاقات بوده اند، آگاهی یابد. قیام شیخ محمد خیابانی که در زمان خود، جزو جنبشهای مخالف حکومت (چپ) به شمار می آمده، در بخشی از آن به صورتی جداگانه مورد پژوهش و توجه نویسنده کتاب قرار گرفته است. الموتی، مصطفی، ایران در عصر پهلوی، لندن، چاپخانه پکا، 1363 1373ش. پژوهشی است در شانزده جلد (بخشی از جلد آخر، به فهرست اعلام مجلدات قبل اختصاص دارد) که به وقایع مهم سیاسی ایران معاصر پرداخته و به تحلیل آنها نشسته است. در جلدهای 2 5 و 9 به اقدامات و قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز اشاره شده است. امیر خیزی، اسماعیل، قیام آذربایجان و ستارخان، تبریز، کتابفروشی تهران، 2536 = 1356ش. از جمله پژوهشهایی است که تنها به قیام ستارخان، باقرخان و وقایعی که پیش از قیام خیابانی رخ داده، می‎پردازد. در این کتاب، زندگانی شیخ محمدخیابانی در دوران مشروطه، قیام آذربایجان، فتح تهران و اقدامات سیاسی او در تهران و تبریز بیان شده است. ایران و جنگ جهانی اول (مجموعه مقالات سمینار)، به کوشش صفا اخوان، تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1380ش. به دلیل همزمانی قیام خیابانی با روزهای جنگ جهانی اول، صفحاتی از این مجموعه مقالات به اقدامات خیابانی در تبریز اختصاص یافته است. علاوه بر این، در مقاله ای با عنوان «مقاومت تبریز در برابر قشونهای روسی و عثمانی در جریان جنگ جهانی اول» به قلم رحیم رئیس نیا، از صفحه 345 373، تحلیلی از قیام خیابانی صورت گرفته و نویسنده با ارایه ماخذ معتبر از زوایای متعددی، به آن قیام پرداخته است. ایوانف، م.س، تاریخ نوین ایران، ترجمه هوشنگ تیزابی و حسن قائم‎پناه، [بی جا]، انتشارات حزب توده، 1359ش. نویسنده در فصل نخست، با عنوان «وضع سیاسی واقتصادی ایران در اوایل قرن بیستم» اوضاع ایران را مورد بررسی قرار داده است. سپس، در فصل دوم با عنوان «جنبش رهایی بخش ملی ایران» در صفحات 36 39 به قیام خیابانی در تبریز می پردازد. در صفحه 38، مخالفت با قرارداد 1919، استحکام استقلال ایران، تبدیل به جمهوریت، اجرای اصلاحات دمکراتیک، دادن خودمختاری به آذربایجان و برقراری مناسبات سیاسی واقتصادی با روسیه شوروی را از اهداف قیام شیخ محمد خیابانی دانسته است. باستانی پاریزی، محمدابراهیم، تلاش آزادی «محیط سیاسی و زندگانی مشیرالدوله پیرنیا»، تهران، نوین، چ چهارم، 2536= 1356ش. به هنگام تجدید چاپ کتاب ایران باستان تالیف ارزشمند حسن مشیرالدوله پیرنیا و استخراج اعلام کتاب مزبور، توسط محمد ابراهیم باستانی پاریزی، به توصیه ناشر، شرح حال مشیرالدوله، در 144 صفحه به قلم باستانی پاریزی هم به آن چاپ افزوده شد. بعدها، به پیشنهاد کاوه دهگان، یکی از دوستان باستانی پاریزی، قسمتهایی از اوضاع اجتماعی دوران زندگی مشیر الدوله به آن اضافه گردید. عنوان آن به خاطر اینکه دوران مزبور، دوران تلاش ملت ایران برای مشروطیت و آزادی بود، تلاش آزادی نام گرفت و جداگانه، چاپ و منتشر گردید. در بخش یازدهم، ذیل «نهضتها و مشیرالدوله» به وقایع سال 1299ش و قرارداد 1919 با عنوان «خیابانی که بود؟» به شرح زندگانی او پرداخته، به اختصار قیام وی را بیان کرده است. نامه مشیرالدوله درجواب مقاله نشریه طوفان، پایان بخش این قسمت از کتاب است. بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران در قرنهای 12 و 13 و 14، ج 6، تهران، زوار، چ چهارم، 1372ش. این کتاب، یکی از منابع معتبر رجال شناسی در قرون اخیر است که زندگینامه مشاهیر ایران، در آن جمع آوری و تدوین شده است. آخرین جلد آن، مستدرکات مجلدات قبلی می باشد که در صفحات 196 198 آن شرح حال و قیام شیخ محمد خیابانی آمده است. بهار، محمد تقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج 1، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1357ش. محمدتقی ملک الشعرای بهار، مردی سیاستمدار، ادیب و پژوهشگر که در زمینه های گوناگون تالیفاتی دارد، در این کتاب، دیدگاهی خاص درباره قیام شیخ محمد خیابانی دارد. وی قیام خیابانی و دیگر قیامهای معاصر را نتیجه ضعف قدرت مرکزی و کاری نامنطبق با اصول وطن دوستی دانسته است. هم اوست که پس از شنیدن شهادت خیابانی، شعری معروف در رثای وی با عنوان «خون خیابانی» سرود. پناهی ماکوئی، عباس، خیابانی، [بی‎نا، بی جا]، 1979م. رمان تاریخی از زندگانی شیخ محمد خیابانی است که بخش قابل توجهی از آن شامل قیام او می شود. این اثر به زبان آذربایجانی به قلم پژوهشگر باکویی، درباره اقدامات و قیام خیابانی در سال 1919 1920م در تبریز نوشته شده است. عبدالحسین ناهید آذر در تالیف کتاب جنبش آزادیستان؛ شیخ محمد خیابانی، از آن استفاده بسیاری برده است. تقی زاده، حسن، زندگانی طوفانی (خاطرات)، به کوشش ایرج افشار، تهران، علمی، 1368ش. هشتمین شماره منتشر شده از «گنجینه ایران و ایرانیان» با عنوان زندگانی طوفانی یا خاطرات سید حسن تقی زاده که زیر نظر ایرج افشار چاپ شده است. تقی زاده که از مردان نامدار و بانفوذ آذربایجان و رهبر حزب دمکرات ایران بود، نمایندگی آذربایجان را در دوران مشروطه داشت، وی دارای خاطرات ارزشمندی از آن ایام است که با بازخوانی وقایع مربوط به آذربایجان، نیاز اساسی و غیر قابل انکار و پژوهشهای تاریخ معاصر به شمار می آید. تقی زاده در صفحات متعددی به زندگی و قیام خیابانی و سرانجام کار او پرداخته است. جودت، حسین، از صدر مشروطیت تا انقلاب سفید (تاریخچه فرقه دمکرات یا جمعیت عامیون ایران)، تهران، چاپخانه درخشان، [بی جا]. این کتاب، در حقیقت تاریخچه فرقه دمکرات ایران است که نویسنده به دلیل عضویت در آن و مشاهده بسیاری از وقایع مرتبط با آن در زمان خود، به بررسی حوادث پرداخته است. در صفحه 72 با عنوان «بساط شیخ خیابانی برچیده شد» از قیام خیابانی سخن به میان آورده است و در مقابل قیام تبریز، موضع گرفته، تصمیمات مخبرالسلطنه هدایت، والی وقت آذربایجان را در لفافه سخن تایید کرده است. حکیمی، محمدرضا، بیدارگران اقالیم قبله، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علیمه قم، 1362ش. سومین کتاب از مجموعه «مرزبانان حماسه جاوید» است که به قلم محمدرضا حکیمی، تالیف شده است. در این اثر، «عقل بیدار» عنوان یادکردی از شیخ محمد خیابانی، از صفحه 134 شروع و به صورت مبسوط شامل شرح حال، زندگانی و قیام تا صفحه 168 ادامه یافته است. در پایان، شعر «خون خیابانی» رثای بلند ملک الشعرای بهار به آن افزوده شده است. دوانی، علی، نهضت روحانیون تهران، ج 2، [تهران]، موسسه خیریه و فرهنگی امام رضا(ع). این کتاب در دو جلد، روحانیون مبارز ایرانی را از ابتدا تا انقلاب اسلامی مطرح کرده و می شناساند. به نوشته مولف: «کتاب حاضر، نظری اجمالی بر رویدادهای بزرگ و تاریخی از حوادث بی نظیر مبارزات ملت مسلمان ایران به رهبری روحانیون خویش» است. نویسنده در صفحه 61 جلد دوم، با عنوان «قیام شیخ محمد خیابانی» به زندگی او پرداخته و در 11 صفحه قیام و حوادث و اهداف آن را توضیح داده است. نطقها و گزیده هایی از سخنرانیهای خیابانی، پایان‎بخش فصل اخیر کتاب است. دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی، ج 4، تهران، عطار، فردوسی، 1362ش. همزمان با ورود یحیی دولت آبادی به تبریز در محرم 1337 برای ملاقات با ولیعهد قاجاری، محمد حسن میرزا جنگ جهانی اول پایان یافته، قشون عثمانی در حال ترک آذربایجان بودند، خیابانی و اجلال الملک نیز از تبعید بازگشته و خیابانی دوباره گروه دمکرات آذربایجان را سر و سامان داده بود. شرح اوضاع آذربایجان و تبریز در ایام مورد بحث از زبان افراد متعدد صاحب نامی چون میرزا یحیی دولت آبادی گوشه های تاریخ معاصر ایران را بیشتر و بهتر روشن می سازد. روستوسکی، س1. ن، جنبش کمالیت ها در ترکیه و انقلاب سنوات 1912 تا 1922 ایران، [بی جا، بی تا]، 1940م. نویسنده کتاب مزبور، به نقل از کتاب جنبش آزادیستان، «خیابانی را یک فرد ایده‎الیست و ضدکمونیست» معرفی کرده است. همچنین ل. پیسکیوف2 در مقاله ای که درباره جنبش آزادیستان در باکو به چاپ رسانیده، نظر روستوسکی را تایید و تکرار کرده است. رئیس نیا، رحیم و عبدالحسین ناهید [آذر]، دو مبارز جنبش مشروطه (ستارخان و شیخ محمد خیابانی)، تهران، آگاه، بی تا. نویسندگان کتاب، علاوه بر این اثر، نوشته‎های دیگری درباره تاریخ معاصر ایران و آذربایجان به چاپ رسانده اند. دو انقلاب آذربایجان، یکی به رهبری ستارخان و دیگری به رهبری خیابانی که در این کتاب مورد تحلیل و پژوهش قرار گرفته، از وقایع وقت در تاریخ معاصر ایران به شمار می رود. در فصل دوم از صفحه 191 تا 270 شرح زندگانی و قیام شیخ محمد خیابانی، با عنوان، «شیخ محمد خیابانی، زبان انقلاب» برگرفته از نطق خیابانی، به تفصیل بیان شده است. در آغاز هر فصل، به فراخور موضوع، بریده ای از نطقهای خیابانی و یا کسان دیگر، به آن بخش افزوده شده است. زاوش، ح.م، رابطه تاریخی فراماسونری با صهیونیسم و امپریالیسم، تهران، آینده، 1361ش. نگاهی که نویسنده در نوشته خود به سازمانی به نام فراماسونری دارد، از جهتی است که روابط تاریخی و اجتماعی آن سازمان را با صهیونیسم بین المللی و امپریالیسم جهانی دنبال می نماید. نویسنده در صفحات 246 255 به طور اختصاصی به قیام خیابانی در تبریز پرداخته و با عنوانهایی چون «قیام شیخ محمد خیابانی، شهادت وی به دست فراماسونرها» و «زمینه عینی قیام در مقابل با اهداف فراماسونری» نفوذ موثر فراماسونها در ایران را علل سقوط و شکست نهضت خیابانی دانسته است. سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1371ش. کتاب حاضر، ترجمه فصول برگزیده ای از جلد هفتم تاریخ ایران کمبریج است که از زمان نادرشاه افشار تا جمهوری اسلامی ایران را دربرمی گیرد. در فصل چهارم با عنوان نیروهای مذهبی در قرن هجدهم و نوزدهم، به قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز پرداخته است. شرح حال و خدمات و اقدامات شیخ محمد خیابانی، به قلم چند نفر از دوستان و آشنایان او، به اهتمام حسین کاظم زاده، ایرانشهر، برلین، [بی نا]، 1304ش. از جمله ماخذ مورد توجه، موثق و مستند درباره قیام و زندگانی شیخ محمد خیابانی است که به قلم تعدادی از آشنایان شیخ، از جمله محمدعلی بادامچی نگاشته شده است. در واقع، نخستین تالیفی است که 5 سال بعد از قیام خیابانی درباره قیام و زندگانی او، در 64 صفحه، نوشته و در خارج از ایران چاپ و منتشر شده است. به احتمالی نوشته کسروی نیز که بعدها با عنوان قیام شیخ محمد خیابانی منتشر گردید، قرار بود در این کتاب گنجانده شود؛ اما به دلیل تصمیم خود کسروی مبنی بر انتشار جداگانه و مستقل نوشته اش، دست نوشته او در کتاب شرح حال خیابانی نیامد. شمس، اسماعیل، آذربایجان و آذربایجانین دمکراتیک قوه لری، باکو، بی‎نا، 1340ش. جزوه کوچکی است که به زبان آذری و با عنوان «آذربایجان و نیروهای دمکراتیک آذربایجان» در باکو به چاپ رسیده است. در حقیقت، این نوشته ترجمه و تلخیص برخی از سخنرانیهای خیابانی است که مقدمه آن را غفار کندلی نوشته و توضیح مختصری نیز از شرح حال و نهضت خیابانی را در آن گنجانده است. شیخ الاسلامی، محمدجواد، سیمای احمدشاه قاجار پس از گذشت …، ج 2، تهران، نشر گفتار، 1369ش. این کتاب در دو جلد اوضاع ایران را در زمان سلطنت احمدشاه قاجار (1327 1344ق) که با وقایع گوناگون داخلی و خارجی از جمله جنگ جهانی اول، قیامهای خیابانی، جنگل و کمیته مجازات همزمان بوده، بررسی کرده است. بخشی از جلد دوم، به تحلیل علل و انگیزه های قیام شیخ محمد خیابانی می پردازد. صدر هاشمی، محمد، تاریخ جراید و مجلات ایران، ج 1 و 2، اصفهان، کمال، 1364ش. کتاب ارزشمندی در ماخذشناسی روزنامه ها و نشریه های ایران از زمان آغاز 1253ش تا موقع چاپ کتاب (اواسط دهه 20 ش) است که در چهار جلد (دو مجلد) منتشر شده است. در جلد نخست، ذیل مجله آزادیستان (ص 149 150) که پس از تغییر نام آذربایجان به آزادیستان (چند روز بعد از آغاز قیام خیابانی) انتشار یافت، به وقایع قیام تبریز اشاره و شرحی از زندگانی تقی رفعت، سردبیر آن مجله را بیان کرده است. در جلد دوم (ص 105 106) ذیل روزنامه تجدد، ارگان فرقه دمکرات آذربایجان، زندگی و قیام خیابانی را شرح داده است. عباس زاده، حسین فرزاد، مجموعه نطقهای شیخ محمد خیابانی، تهران، [بی‎نا]، 1323ش. این مجموعه، حاوی شرح حال و زندگانی خیابانی از ابتدا تا پایان عمر و چگونگی آغاز قیام به همراه 69 نطق مهم اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و فلسفی شیخ محمد خیابانی است که از روزنامه تجدد، مجله آزادیستان و دیگر منابع جمع آوری و در یک مجله، چاپ شده است. عباسی، محمدرضا، تاریخ انقلاب مشتمل بر نهضت مشروطیت، تهران، شرق، 1358ش. مشتمل بر شرحی درباره نهضت مشروطیت، قیام میرزا کوچک خان در جنگل گیلان، قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، انقلاب خراسان، کودتای لاهوتی و… است که با انقلاب اسلامی در سال 1357ش و استقرار نظام جمهوری اسلامی کتاب نیز به پایان می رسد. عقیقی بخشایشی، عبدالرحیم، یکصدسال مبارزه روحانیت مترقی؛ از میرزای شیرازی تا امام خمینی، ج 1، قم، دفتر نشریه نوید اسلام، 1358ش. نویسنده، شرح حال روحانیون را از میرزای شیرازی تا امام خمینی(ره)، به صورت گرینشی، در آن جمع کرده و در چهار جلد به چاپ رسانده است. از صفحه 210 221 جلد نخست آن به زندگانی و قیام شیخ محمدخیابانی اختصاص دارد. عمید زنجانی، عباسعلی، انقلاب اسلامی و ریشه های آن، تهران، نشر کتاب سیاسی، چ چهارم، 1370ش. کتاب حاضر دربرگیرنده مباحثی است که در نهایت به انقلاب اسلامی ایران در 1357ش انجامید. به منظور ریشه یابی انقلاب اسلامی، تعدادی از انقلاباتی که در کشورهای اسلامی رخ داده، در آن مورد بحث قرارگرفته است. نهضت خیابانی نیز از جمله مقوله های مورد بحث در انقلاب اسلامی و ریشه های آن صفحات 376 تا 379 را به خود اختصاص داده است. فخرایی، ابراهیم، سردار جنگل، تهران، جاویدان، 1362ش. این اثر، به طور مستقل به قیام میرزا کوچک خان جنگلی در گیلان می پردازد که از این حیث، یکی از منابع موثق و دست اول به شمار می رود؛ اما به دلیل همزمانی دو قیام خیابانی و جنگلی و تلاش آن دو برای برقراری ارتباط متقابل با هم می تواند در پژوهش قیامهای مزبور، مورد استفاده پژوهشگران تاریخ معاصر قرارگیرد. فخرایی در این اثر، به نماینده اعزامی از سوی شیخ محمد خیابانی به طرف جنگل و سرانجام او اشاره دارد. قلی زاده، مصطفی، شیخ محمد خیابانی، خروش حماسه ها، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1372ش. سی و هفتمین شماره از مجموعه آثار «دیدار با ابرار» است که معاونت پژوهشی سازمان تبلیغات اسلامی چاپ و منتشر کرده است. این نوشته قالب داستانی تاریخی دارد که نویسنده، شرح حال خیابانی را از زمان تولد تا لحظه شهادت او به دست اسماعیل خان قزاق، توصیف نموده است. هرچند این اثر، نگرش ادبی احساسی به افق زندگی شیخ خیابانی دارد، به جزییات و وقایع ریز و درشت زندگانی صاحب ترجمه پرداخته، تصویری ملموس به دست داده است که از این زاویه، ارزش توجه و دقت پیدا می کند. کاتم، ریچارد، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، کویر، 1371ش. نویسنده در مقدمه کم وبیش مفصلی، اوضاع ایران را در زمانهای گوناگون و از دیدگاه ناسیونالیستی بررسی کرده، ریشه های ناسیونالیسم را در ایران متذکر شده است. در بخش نهم با عنوان «آذربایجان، ایالت یا ملت» به خطه آذربایجان، ملیت و وقایع ملی وسیاسی مربوط به آن پرداخته، در بخش دیگری که عنوان «آزادیستان» به خود گرفته، قیام شیخ محمد خیابانی را در صفحات 141 148 مورد پژوهش و مداقه قرار داده است. بازخوانی قیام مزبور، از زبان کتاب، با دیدگاهی متفاوت، مفید و در خور توجه است. کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیرکبیر، 1363ش. مهم ترین اثر تاریخی از احمد کسروی است که به صورت سلسله مقاله در سال 1312ش در مجله پیمان منتشر شده است. امتیاز کتاب در این است که نویسنده آن، مشاهدات و شنیده های خویش را هنگام انقلاب مشروطه، جمع آوری و در آن عنوان کرده است. کسروی در این نوشته ها، به زندگانی شیخ محمد خیابانی و اقدامات او در زمان مشروطه اشاره نموده است. تاریخ هجده ساله آذربایجان، بازمانده تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیرکبیر، چ نهم، 1371ش. این نوشته کسروی «روایت تاریخی مستند از رویدادها و حوادث بعد از انقلاب مشروطیت ایران» است که در واقع ذیل و دنباله کتاب تاریخ مشروطه می باشد. علاوه بر این، کسروی در «همه جای کتاب به قضاوت تاریخی می نشیند و نظرات صریح و جانبدارانه خود را ابراز می کند.» در بخش چهارم، ذیل گفتار هشتم تا دهم (صفحات 865 889) با عنوانهای «خیزش خیابانی»، «آزادیستان»، «رفتن خیابانی به عالی قاپو» و «پایان کار خیابانی» به قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز پرداخته است که برای پژوهندگان تاریخ معاصر، منبع مستند و کاملی به شمار می آید. چرا که نویسنده خود، بسیاری از وقایع را شاهد بوده، شرح حوادث از زبان شاهدان عینی است. قیام شیخ محمد خیابانی، تصحیح و مقدمه از محمدعلی (همایون) کاتوزیان، تهران، مرکز، 1376ش. دست نوشته ای است که پنجاه و دو سال بعد از مرگ نویسنده به چاپ رسید. از آنجا که نویسنده آن زمان قیام شیخ محمدخیابانی (1299ش) در تبریز و از اعضای گروه دمکرات آذربایجان بوده، مدتی نیز خیابانی را همراهی کرده، بسیاری از رخدادهای زمان مورد بحث را از نزدیک و به چشم دیده است. نوشته او، از منابع معتبر و مستند، درباره قیام تبریز به شمار می رود. آنچه از مقدمه کتاب حاضر وکتاب شرح و اقدامات شیخ محمد خیابانی برمی آید، این است که کسروی این دست نوشته را به درخواست حسین کاظم زاده تبریزی (ایرانشهر) در کتابچه ای با قطع صودی A5 و در 70 صفحه تالیف کرده بود که تاریخ و محل امضای آن عبارت است از سال 1343ق چهار سال بعد از کشته شدن خیابانی اهواز، هنگام ریاست به عدلیه خوزستان. مقرر بود که این دست نوشته نیز، همراه با دیگر نوشته های یاران و آشنایان خیابانی در مجموعه ای به مناسبت یادبود مرحوم خیابانی چاپ گردد؛ اما دست نوشته کسروی به آن مجموعه نرسیده و آن مجموعه، با عنوان شرح‎حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، در برلین چاپ شد. لنچافسکی (لنزوسکی)، جورج (ژرژ)4، غرب و شوروی در ایران، سی سال رقابت 1918 1948، ترجمه حورا یاوری، تهران، روزنامه سحر، ابن سینا، 1351ش. این کتاب، مطالعه ای تحلیلی تاریخی است که نویسنده و مورخ لهستانی آن، سیاست دو ابرقدرت جهان را در ایران، مورد کنکاش و پژوهش قرار داده است. قیام تبریز در 1299ش/1930م که در محدوده زمانی مورد پژوهش نویسنده قرار گرفته، صفحاتی از کتاب را به خود اختصاص داده است. هرچند، وی جنبش آزادیستان را به تجزیه طلبی متهم کرده و خیابانی را بلشویک خوانده است. متولی، عبدالله، بررسی تطبیقی دو نهضت جنگل و خیابانی، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1373ش. عنوان پایان نامه تحصیلی مقطع کارشناسی ارشد در رشته تاریخ است که با رویکردی متفاوت به بررسی تاریخی دو نهضت همزمان در تاریخ معاصر ایران پرداخته است. از این رو، پژوهشی در خور توجه می باشد. مجتهدی، مهدی، رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، تهران، [بی نا]، 327ش. مولف شرح حال و زندگانی حدود صد و یازده تن از رجال نامدار آذربایجان را که در دوران مشروطیت می زیسته اند و منشا خدماتی بوده اند، به ترتیب حروف الفبا، همراه باعکس تعدادی از آنان، ذکر کرده است. خیابانی در ردیف سی و دوم، در صفحات 134 139 به صورتی کم وبیش جامع، معرفی شده است. محمدلی، غلام، خیابانی، باکو، [بی نا]، 1947م. نوشته ای پرمحتواست که نهضت آزادیستان را تجزیه و تحلیل کرده است. در نهایت تلاش دسترسی به آن امکان پذیر شد. مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، ج 3، تهران، علمی، 1365ش. شرح زندگانی و خاطرات عبدالله مستوفی که در سه جلد چاپ و منتشر شده، بسیاری از وقایع و حوادث دوران زمامداران شاهان قاجار را بازگو کرده است. در جلد سوم، به قیام شیخ محمد خیابانی، چگونگی برخورد مردم تبریز و حکمرانی مخبرالسلطنه هدایت اشاره و مطالبی را از سرانجام قیام ذکر کرده است. نگاه مستوفی به قیام خیابانی، نگاهی حکومتی و دارای دید انتقادی است. مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، ج 1، تهران، محمدعلی علمی، 1374ش. تاریخ بیست ساله ایران، از کودتای 1299 و زمامداری مشیرالدوله، ریاست الوزرایی و سلطنت رضاخان میرپنج شروع شده، در جلد 8 ، با خلع و استعفای رضاخان از سلطنت، پایان می پذیرد. در جلد نخست آن، بخش پنجم (ص 52 71) با عنوان «قیام خیابانی» به وقایع آذربایجان و تبریز در فاصله سالهای 1298 1299ش پرداخته شده و اقدامات، اهداف و افکار خیابانی را از قیام تبریز مطرح می سازد. این بخش از کتاب، برخی نطقهای خیابانی و مذاکرات مجلس شورای ملی را درباره قیام و مسایل دیگر دربرمی گیرد که از این منظر پژوهشی در خور دقت است. ملکی، خلیل، خاطرات سیاسی، با مقدمه محمدعلی (همایون) کاتوزیان، تهران، رواق، 1357ش. خلیل ملکی از متوارین (1280ش) تبریز است که در 1348ش در تهران درگذشت. اوج و فرودهای زندگانی او، خاطراتی را از وی به‎جاگذاشته است که درباره احزاب و گروه های تاریخ معاصر، توجه به آن را امری ضروری می نماید. نوع نگاه ملکی به قیام شیخ محمد خیابانی و اوضاع آذربایجان در فحوای جملات و خاطرات او، قابل تامل و تعمق است. ناهید آذر، عبدالحسین، جنبش آزادیستان، شیخ محمد خیابانی، تبریز، نشر اختر، 1379ش. مستقل ترین اثری است که به تازگی به چاپ رسیده است. از نقطه نظر دسترسی و استفاده نویسنده آن از منابع چاپ شده داخل و خارج، نوشته ای ارزشمند به شمار می آید، هرچند گهگاهی، احساسات وطن پرستانه بر سطوری از آن غلبه و مستولی شده است. نویسنده در مقدمه خود به عنوان «سکوت سنگین دوستان، نیش قلم دشمنان» از بسیاری از همکاران، یاران و همرزمان خیابانی که بعدها به مقام و پست نیز رسیده بودند، گله کرده و سکوتشان را درباره افکار، اهداف و اقدامات خیابانی غیرقابل پذیرش و به نوعی موجب رنجش روح خیابانی دانسته است. نبوی، حسن، تاریخ معاصر ایران (از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید)، تهران، انتشارات دانشسرای عالی، 1350ش. نگارنده برای تالیف و تدوین کتاب حاضر، غالب مدارک، اسناد و ماخذ را درباره موضوع پژوهشی خود مطالعه کرده و سعی نموده است که تحقیقی جامع، با سبک جدید از تاریخ این دوران را به خوانندگان و علاقه مندان تاریخ عرضه کند. تاریخ معاصر ایران در پانزده فصل نگاشته شده که فصل نهم آن با تکیه احمدشاه قاجار بر تخت سلطنت، آغاز گردیده و در صفحه های 460 463 به تحلیل علل آغاز قیام خیابانی و سرانجام آن پرداخته شده است. نگرشی کوتاه بر انقلاب اسلامی ایران، تهران، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران، اسلامی، 1359ش. در این کتاب، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به بررسی و تحلیل تاریخ انقلاب اسلامی نشسته و در سه فصل جداگانه، در لابه لای تاریخ سیاسی معاصر به کنکاش پرداخته است. سازمان مزبور در صفحه های 27 29 دو نهضت معاصر، جنگل به رهبری میرزاکوچک خان و تبریز به رهبری شیخ محمد خیابانی را تحلیل کرده است. وفایی، زهره (گردآورنده)، نام‎آوران آذربایجان، ج 1، تهران، مولف، 1374ش. شامل شرح حال 89 تن از ناموران آذربایجانی (از مجموع 600 تن) است که به ترتیب حروف الفبا، تالیف و تدوین شده است. شرح زندگانی و قیام خیابانی در صفحه 54 و به صورت مختصر آمده است. هدایت، مهدیقلی (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات، تهران، زوار، 1363ش. «توشه ای از تاریخ شش پادشاه و گوشه ای از دوره زندگی من» عنوان کامل نوشته مخبرالسلطنه است. کشته شدن شیخ خیابانی در زمان ولایت وی بر آذربایجان، مهم‎ترین انتقادی است که برخی از منتقدان به مخبرالسلطنه وارد می دانند. در دومین انتصاب مخبرالسلطنه به حکومت آذربایجان که مردی خوشنام در میان مردم آن ایالت بود، خیابانی، به دست یک تفنگچی قزاق کشته شد و موجب لکه دار شدن فعالیتهای مخبرالسلطنه گردید. خاطرات و خطرات که عنوان خاطرات هدایت بوده و برخی وقایع آذربایجان و تبریز در آن منعکس است، از آخرین روزهای قیام تبریز، چندان که باید، سخنی به میان نیاورده و بسیار گذرا به جریان کشته شدن خیابانی و پایان کار او اشاره کرده است. طلوع مشروطیت، به کوشش امیراسماعیلی، تهران، جام، 1363ش. روایت مجموعه رویدادهای دوران مشروطیت در ایران، از زبان مخبرالسلطنه هدایت است که بی شک او از صاحب نظران و نامداران آن دوران به شمار می آید. اثری ارزشمند و قابل تامل و تعمق برای پژوهش درباره مشروطیت می باشد که دقت به آن، امری اجتناب ناپذیر است. مخبرالسلطنه در این کتاب، به عنوان یک ناظر، برهه ای از تاریخ معاصر ایران را برای آیندگان به تصویر کشیده است. علاوه بر این، در صفحه های بسیاری از اقدامات و فعالیتهای خیابانی در ایران و آذربایجان، سخن گفته و به اختصار در صفحه 219 با عنوان «قیام خیابانی در تبریز» به واقعه قیام 1299 پرداخته که با اظهار نظرات جانبدارانه همراه است. گزارش ایران (بخش گزارش دوره قاجار و مشروطیت)، مقدمه از سعید وزیری، به اهتمام محمدعلی صوتی، تهران، نقره، 1363ش. گزارش ایران به طریقه سنگی در چهار جلد، توسط خود مولف منتشر شده که تاریخ ایران را از پیش از اسلام تا انقراض سلسله قاجاری شامل می شود. در بخشی از کتاب حاضر که از نیمه دوم جلد سوم تا پایان جلد چهارم (دوره قاجاریه) را در بر می گیرد، نویسنده به معرفی شخصیت و اقدامات شیخ محمد خیابانی در دوران قبل از قیام در تبریز پرداخته است. در صفحه 342 به صورتی مختصر قیام خیابانی مطرح شده که تحلیل مخبرالسلطنه هدایت نویسنده کتاب کسی متهم به دست داشتن در قتل خیابانی است، قابل دقت و تامل می باشد. پی نوشتها 1 ___ S.N. Rostovsky 2 ___ L.Peistkov 3 ___ George Lenczowski منبع: فصلنامه زمانه شماره 16 به تاریخ 7/10/88 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی

شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی به‌قلم چند نفر از دوستان و آشنایان او انتشارات سحر/ چاپ اول/ ۲۵۳۶ «شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی» کتابی‌ست که اولین‌بار در سال ۱۳۰۴ شمسی، انتشارات معروف «ایرانشهر» (به‌مدیریت حسین کاظم‌زاده‌ ایرانشهر) آن‌ را در برلین منتشر کرد. حدود نیم قرن بعد، فقط یک بار دیگر، انتشارات سحر آن را به بازار فرستاد. بنابراین، این کتاب نسبتن مهم، آن‌طور که باید، دیده و شناخته نشده است. شیخ محمد خیابانی (۱۲۵۹-۱۲۹۹) از نام‌دارترین مجاهدان عصر مشروطه و از پیش‌گامان آزادی‌خواهی و تجدد و ترقی در ایران است. این شیخ شهید که تحصیلات دینی داشت و پیش‌نماز مسجد جامع تبریز هم بود، با برخاستن اولین نسیم‌های مبارزه با استبداد، به سلک سیاسیون و راه‌بران مردم پیوست. او سال‌ها تلاش کرد با نطق‌های پرشورش مردم آذربایجان را به مبارزه با حاکمان بی‌لیاقت قاجار و عمال زورگو و وطن‌فروش آن‌ها تهییج کند. در انتخابات مجلس دوم کاندیدا شد و به وکالت مردم رسید. به تهران آمد و آن‌جا هم صدای رسای مبارزه با خیانت به وطن و استعمار و استبداد بود. از جمله‌ی برجسته‌ترین اقدامات‌اش در این دوران مخالفت سفت و سخت با پذیرفتن اولتیماتوم روس‌ها به ایران بود. او سخن‌رانی یک ساعته‌ی غرایی در مجلس ایراد کرد و بعد، به خیابان رفت و در میان مردم به روشن‌گری درباره‌ی این خیانت و ذلت پرداخت. خیابانی می‌گفت: «در راه زنده‌گی شرافت‌مندانه باید از جان و مال گذشت.» در طول عمر کوتاه‌اش، هم‌واره به این سخن‌اش پای‌بند ماند و با مرگ‌اش به اعتقادش صحه گذاشت. شیخ محمد خیابانی در سال‌های آخر عمر، مقتدا و قائد آزادی‌خواهان تبریز بود. قرارداد ۱۹۱۹، قراردادی که «وثوق‌الدوله» با عقد آن مملکت را دودستی تقدیم انگلستان می‌کرد، ننگی بود که نمی‌شد زیر بار آن رفت. خیابانی به مبارزه با این قرارداد برخاست و پس از ناکامی در جلوگیری از انعقاد آن، قیام کرد. در دو روز، ادارات دولتی تبریز به دست مجاهدان افتادند و شهر به تصرف خیابانی و هواخواهان‌اش درآمد. قیام چند ماه ادامه داشت و در این مدت، کابینه‌ی وثوق‌الدوله - دشمن سرسخت خیابانی - سقوط کرد و «مشیرالدوله» روی کار آمد. او «مخبرالسلطنه‌» (مهدی‌قلی هدایت) را حاکم آذربایجان کرد. مخبرالسلطنه به آزادی‌خواهی و وطن‌پرستی (!) شهره بود و شیخ و یاران‌اش گمان نمی‌کردند او برای سرکوب قیام آن‌ها به خون‌ریزی متوسل شود. از این رو، آن‌ها تدارکات نظامی لازم را ندیدند و در یک حمله‌ی غافل‌گیرانه، مغلوب جانیان مخبرالسلطنه و هم‌دستان قزاق آن‌ها شدند. شیخ را در محل اختفای‌اش، زیرزمین یکی از همسایه‌ها، با شلیک گلوله از پای درآوردند و حتا حرمت جسدش را نگه نداشتند. بازوی‌اش را بریدند و او را روی یک نردبان گذاشتند و چون درفش کاویان در شهر گرداندند. کتاب «شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی» چند یادداشت مختلف را در بردارد. به‌ترین آن‌ها، که اهمیت سرتاسر کتاب وابسته به آن است، مقاله‌ای‌ست باعنوان «تاریخ ولادت و ایام صباوت و جوانی شیخ» به‌قلم «حاج محمدعلی آقا بادامچی.» آقای بادامچی از دوستان نزدیک و از هم‌رزمان شیخ شهید بوده و سال‌ها با او مراوده داشته است. او در یادداشت‌ موجزش روایتی دست اول و بسیار خواندنی از زنده‌گی و مرگ شیخ محمد خیابانی ارائه می‌دهد. به‌ویژه، بازگویی چه‌گونه‌گی قتل خیابانی و واکنش مخبرالسلطنه به آن واقعه بسیار حائز اهمیت است. امتیاز کتاب این است که تنها اندکی پس از شهادت شیخ منتشر شده و شامل اطلاعات و روایاتی ناب و دست‌نخورده است. غیر از یادداشت حاج محمدعلی آقا بادامچی، یادداشت‌هایی از ح. ک. ایرانشهر، «دکتر رضازاده شفق،» و «ع. ا. بامداد» در کتاب نقل شده‌اند. تعدادی از نطق‌ها و مقالات و هم‌چنین گزیده‌ای از جملات قصار شیخ هم ضمیمه‌ی «شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی» است. با خواندن این قسمت، خواننده شناختی نو و بی‌واسطه از افکار و عقاید شیخ پیدا می‌کند. برای خود من حیرت‌آور بود وقتی دیدم این مرد دین‌مدار، در آن سال‌ها که طاعون جهل سرتاسر ایران را فرا گرفته بود، از لزوم پی‌روی از ترقیات ممالک اروپایی سخن می‌گوید، از حقوق نسوان دفاع می‌کند، و دوراندیشی و تجددطلبی را با لزوم روشن‌گری توده‌ها درهم‌ می‌آمیزد. آن‌ها که به مطالعه‌ی تاریخ مشروطیت و کنکاش در سابقه‌ی آزادی‌خواهی در ایران علاقه‌مندند «شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی» را سودمند خواهند یافت؛ هرچند، یافتن خود این کتاب دش‌وار است. منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

گفتگو با نواده شیخ محمد خیابانی

جنبش آزادیستان عصر مشروطه واکنشی بود به بحرانی که در ساحت وجدان ایرانی به دنبال شکست در جنگ های ایران و روس ایجاد شد و باعث بازگشت نخبگان کشور از تعطیلات تاریخ گردید. خیابانی از اندک نخبگان سیاسی بود که دریافت ِ معقولانه و درستی از منطق مناسبات جدید و الزمات تجدد پیدا کرد. اتفاقا تجددخواهی و بقول ملکم خان آیین ترقی که به دنبال شکست در جنگ های ایران و روس و با پدیدار شدن بحران در آگاهی ایرانیان بروز کرد، نیز در کانون تجددخواهی و وطن پروری یعنی "تبریز" نطفه ریزی شد و اطرافیان عباس میرزا در دارالسلطنه تبریز جلودار آن بودند(1). "مکتبی" که یکی از ثمرات سیاسی آن برآمدن خیابانی و اندیشه های سیاسی او بود. ندای تجددخواهی خیابانی آغازی بود بر پایان همه سنت های سیاسی- فکری دوران قدیم. در دستگاه فکری خیابانی مفاهیم فکری جدید بر اساس نیاز ملی و روح جدید ملت ایران جایگاه خود را یافت و به نام ایرانیت عقاید و مسلک ملل جدید دنیا (الزامات جهان نو) اخد و تمثیل گردید. دوران جدید تاریخ ایران در شرایطی آغاز شد که نظام سنت قدمایی از درجه اعتبار ساقط بود و به دنبال سده های تصلب سنت،اندیشیدن در ماهیت دوران جدید جز بیرون از سنت قدمایی امکان پذیر نمی شد. خیابانی که از نوادر روزگار خود بود در کسوت شریف روحانیت ندای «تجدد» سر داد و شگفتا، نه کسانی که در «جامه اهل صورت» بودند توانستند دریابندش و نه کسانی که دعوی فرنگ و تجددمآبی داشتند و مدرن بودن شان از پوسته فراتر نمی رفت! زیرا شیخ محمد خیابانی عرصه ای به گستردگی ساحت وجدان و روح ایرانی را نشان می رفت... . "فرامر خیابانی اصل" (از نوادگان پسری شیخ محمد خیابانی ) ساکن آلمان و از ایرانیان موفق این دیار است و از فرزانگی و ایران دوستی نیای ِ خویش بهره برده.در مجالی که به دست آمد،گفتاری با ایشان پیرامون زوایای ناشناخته یا کم تر دانسته شیخ انجام گردید. - جناب فرامز خیابانی! پیش از هر چیز در مورد شیخ محمد خیابانی و خانواده اش بگویید: من نوه پسری از فرزند سوم شیخ محمد خیابانی، یعنی هاشم خیابانی اصل هستم.خیابانی پنج فرزند داشت به نام های: (به ترتیب سن) فاطمه، حسن، ربابه، هاشم، محمود، و محمد که اکنون هیچ یک در قید حیات نیستند.ما نوه ها یعنی نسل سوم خیابانی متشکلیم از پنج پسر و سه دختر (سیروس و ملوس فرزندان ربابه / فرزین، لیدا و میترا فرزندان محمد / بهرام، فرامرز و فریبرز فرزندان هاشم). مادر بزرگ ما بانو خیرالنساء خیابانی اصل (نام پدری: نیک پندار)، معروف به "خانم آغا" دختر عمو و همسر دوم خیابانی بود که شیخ محمد در 33 سالگی با ایشان ازدواج کرد. خانواده شیخ پس از شهادت وی چه سرنوشتی داشتند و چگونه زندگی کردند؟ بازماندگان خیابانی پس از به شهادت رسیدن او مدت کوتاهی در تبریز مانده و سپس به تهران مهاجرت می کنند. خیابانی در 22 شهریور 1299 خورشیدی در تبریز به فرمان مخبرالسلطنه هدایت کشته شد و پس از دفن موقت در گورستان امامزاده حمزه تبریز، پس از چند ماه توسط همسرش به حضرت عبدالعظیم در شهر ری منتقل گشت. آرامگاه خیابانی که با همکاری بی دریغ مسئولین اداری و فنی آستان ترمیم و بازسازی شده، در صحن عبادتگاه و تقریبا سی متری ورودی بازار جدید و سی متر دورتر از مزار سردارملی ستارخان قرار دارد. در رابطه با مکان آرامگاه خیابانی چند روایت اشتباه هست و امیدوارم هرگونه شکی زینپس منتفی باشد. خانواده خیابانی (از این پس با تصویب شهرداری تبریز و ثبت در سجل احوال منطقه بنام "خیابانی اصل") پس از کوچ به تهران در بخشی از شهر سکنی گزیدند و فرزندان به ادامه تحصیل پرداختند. بانو خیرالنساء با مواجب و مستمری که از طرف مجلس چهارم و شهرداری تبریز برای ایشان به عنوان بازمانده شهید خیابانی تعیین و تصویب شده بود روزگار می گذراندند. اولاد ذکور پس از پایان تحصیلات جملگی به مشاغل دولتی از جمله در اداره نفت و شیلات وزارت دارایی، وزارت آب و برق و اداره راه آهن پرداختند.آرامگاه بانو خیر النساء و دو پسرشان (حسن و محمود) نیز در کنار مزار خیابانی قراردارد. مزار سایر فرزندان در بهشت زهرای تهران است. برآمدن شیخ محمد خیابانی به عنوان یکی از نخبگان سیاسی، دگرشد شگرفی در ساحت اندیشه سیاسی ایران زمین پدید آورد. در جستجوی پیشینه نظری و تاریخی دولت مدرن و حاکمیت ملی در کشور،شیخ از نخستین و مهم ترین کسانی است می تواند بررسی شود. وی مبانی معرفتی جدید را که در ورای دیوارهای ستبر آل عثمان قرار گرفته بود به خوبی دریافت و در حالی که بسیاری دیگر دچار اضمحلال در ساحت اندیشه و دانش و فضیلت بودند با «بینش ملی» خاص خود افق فراخ تری از برای آینده ملت ایران در نظر گرفت.اکنون از منظرگاه جهان مدرن، ماهیت اندیشه های سیاسی وی را چگونه ارزیابی می کنید؟ بسیار از مولفه های فکری خیابانی امروزه نیز در ایران و جهان مطرح است.وی روی شاخصه هایی انگشت گذاشته بود که امروز هم کهنه نشده است.او نیاز جامعه ایران را دریافته بود.یک مطالعه هرچند ساده در اندیشه های کلیدی و بینش خیابانی و نظری به سخنرانی های ایشان، شخصیت او را در رده تعداد انگشت شمار بنیانگذاران راه «تجدد»، نوآوری و نوگرایی ایران در اوایل قرن قرار می دهد. خیابانی را بسیاری از صاحب نظران "پیشوای تجدد" می خوانند. هستند بزرگانی که پوشیدن لباس فرنگی و شنیدن موسیقی کلاسیک اروپا را بعنوان "مدرن شدن" می شناسند ولی خیابانی مدرن شدن جامعه را در سطوح بسیار بالا تری در نظر داشت.که تشعشعات آن می توانست روزی در کیفیات خاص انسانها از جمله زندگی روزمره نیز دخیل باشد. خیابانی پرورش یافته در اعماق سیاه دوران قجر اندیشه جمهوری در سر می پروراند(دورانی که جنبش بیداری و تتمه رنسانس در اروپا می تازید تا عصر وحشت و خون ریزی آن قاره را به پایان رساند و عاقبت اش دو جنگ جهانی و چندین جنگ دیگر با بیش از یکصد و شصت میلیون کشته بود) . افکاری که رسیدن به آن افقی باز، ضمیری بس روشن و بشردوستانه را طلب می کند. خیابانی منشا مدرنیته را در وحله اول در بیداری جامعه می دانست. نگاهی به بنیان گذاری اولین مدارس غیر مکتبی، بنیانگذاری نخستین شهرداری در ایران، راه اندازی تئاتر و تماشاخانه و سالن کنسرت، راه اندازی سازمانی بنام حزب و چندین واقعه همانند در تبریز نمایاگر کیفیت زمینه فکری اوست.سوء تفاهم پیش نیاید، خیابانی راسا نه بنیان مدرسه ای را گذاشت و نه سالن کنسرتی ساخت ولی افکارش بستر پذیرش این دگردیسی ها را محیا کرد و تلویحا به این جهت هدایت نمود و مجوز داد.نگاهی به نوشتارهای «روزنامه تجدد»، ارگان حزبی خیابانی - که در آن زمان بانوان نیز در آن شاغل بودند - گویای اندیشه های اوست. خیابانی معتقد بود بسیاری از علوم که از ایران زمین سرچشمه گرفته اند و اکنون به دست خارجی ها ترویج و تکمیل می شوند می بایستی به زادگاه خود بازگردند.به همین خاطر ایشان چون به زبانهای فرانسوی و روسی تسلط داشت، افکار فلاسفه دنیای جدید را بخوبی می شناخت. بعنوان مثال امور کشور داری و یکی از پایه های اصلی آن که امور مالیاتی و خزانه داری باشد از ایران به دنیا هدیه داده شده. پس چرا ما در اوایل قرن، در دوران قاجار نباید خزانه درستی داشته باشیم که حقوق قشون و لشکر زحمتکش خود را بپردازد. در این راستا باید یادآور شد که شاهان قجر وام های بسیار هنگفتی از روس ها و انگلیسی ها گرفته بودند و همین امر ایشان را به وجه دردناکی وابسته اجنبی کرده بود. او در این رابطه تغییرات بزرگی در سیستم اداره ایالت آذربایجان بوجود آورد(ر. ک. به سیستم اداری ایالت آذربایجان در دوران خیابانی). تحکیم حاکمیت ملی و استقلال سیاست خارجی یکی از دغدغه های عمیق و اصلی خیابانی بود. اوست که می گوید:«پلتیک ایران مال ایران است،وزارت خارجه ایران نیز باید مال ایران باشد».این یعنی استقلال در سیاست خارجی و داخلی. در اخطار به روس ها در سبزه میدان تهران می گوید:«ملتی که شش هزار سال سابقه استقلال دارد به آسانی از استقلال خود صرف نظر نخواهد کرد.زیرا استقلال هر ملتی شرافت اوست». پس او استقلال را پایه شرافت قرار داده و ملک بدون استقلال را بدون شرافت می خواند.فکر می کنم شرافت برای ما ایرانیان و با احساساتی که در خودمان می شناسیم احتیاج به توضیح و حلاجی ندارد.در نطق دیگری میگوید:«ایران را ایرانی باید آزاد کند!». چه جمله ای ژرف تر از این. یا این سخن: «ای ایران لایموت، سرت را بلند دار و زنده و پاینده باش!». مغز و هسته تمامی این کلمات خیابانی که می توانم ده ها نمونه دیگر نیز بیاورم استوارند بر ایران، ایرانیت، شرف ملی، غرور ایرانی، خودباوری و منزلت ملی و بالاخره جوهر کلام: «دوری از اجنبی».متاسفانه جیره خوار اجنبی بودن، فرمان گرفتن از خارجی و کمک و نجات خواستن از خارجی، در دوران قاجار رسم رایج بزرگان دربار بود و همین امر عامل جرقه های اول انقلاب مشروطه چون تحریم تنباکو گشت. به یاد مصاحبه اوریانا فالاچی با وینستون چرچیل می افتم که از او پرسیده چرا در بیخ گوش خودتان در ایرلند زورتان به آشوبگران و غیره نمی رسد ولی در خاور میانه دولت می نشانید؟ در جواب می گوید: در ایرلند خائن کم یافت می شود ولی در خاور میانه اکثریت نادان و یک اقلیت خائن زمینه را برای ما باز میکند.خیابانی در سال 1297 خورشیدی در رابطه با حاکمیت ملی و اتحاد ملی تلویحا از کشور کوچک سوئیس یاد کرده و در یک سخنرانی چنین می گوید: "با وجود این که چندین میلیون قشون بیگانه در چهار سمت کشور سوئیس مستقر بود کوچکترین تخطی به خاک این کشور به عمل نیامد. ولی چرا هر دسته لجام گسیخته‌ای وارد ایران می‌شد؟ زیرا ملت ایران اظهار وجود نمی‌کرد، اراده نداشت و بیان رای و عقیده نمی‌نمود. شما بیایید اراده کنید ایران مال ایرانیان است و آنگاه ببینید که هیچ قوه گستاخ و حد نشناسی پیدا نمی‌شود که به خاک ایران تجاوز نماید." در اینجا خیابانی فشرده و مختصر به یکی از معدود خواص مثبت سوئیس، کشوری کوهستانی، بسیار کوچک، چهار زبانه، بدون منابع طبیعی ولی با غرور ملی و اتحادی بی پایان، اشاره می کند که ضامن پایداری و دست نخورده ماندن چند صد ساله این کشور است. - در دستگاه فکری خیابانی،ایران و ایران گرایی هسته مرکزی را تشکیل می داد.شیخ دارای بینش ملی بود و همه پدیدارها را از زاویه منافع ملت بزرگ ایران می نگریست.ایران دوستی وی از دید شما در چه درجه ای بود؟ از شیخ محمد خیابانی کم تر نوشته یا سخنرانی یافت می شود که محور معنای اصلی یا تلویحی آن ایران، ایرانی، تمامیت سرزمنی ایرانیت و ایران گرایی نباشد.دیدگاه های او چه از دید جزء به کل و چه برعکس کاملا روشن و بی چون و چرا هستند. ایشان بعنوان مثال در دهها سخنرانی گفته اند: "آذربایجان جزء لاینفک خاک ایران است" و در جای دیگر ایران را بدون آذربایجان ملکی ناقص می شمارد. بی دلیل نبود که وقتی امپراطوری روس و آرانی های تابع، نام جمهوری غیر مستقل آران را به جمهوری آذربایجان(!) تبدیل کردند به امید آنکه روزی مرز بین دو آذربایجان را هم بردارند! خیابانی بسیار خشمگین و در عین حال مضطرب گشت و چون حکومت مرکزی و سست قاجار با طفلی بعنوان پادشاه،کوچکترین جوابی نداد تصمیم گرفت تا از روی احتیاط هم که شده نام آذربایجان را موقتا به "آزادیستان" تغییر دهد تا روس ها بدانند ایرانیان، هرچند موضعی، به این نیرنگ ها پاسخ محکم می دهند.خیابانی امیدوار بود که نقشه برملا شده روس ها منحل شود ولی نشد چون دولت قاجار دغدغه های دیگر داشت و فشار یک تنه ایالت آذربایجان کافی نبود.خیابانی در آخرین سخنرانی خود و در دورانی که دشمن عرصه را بر او بسیار تنگ کرده بود دغدغه ای بجز ایـــران نداشت.او در این سخنرانی که به‌مثابه وصیت‌نامه او نیز محسوب می شود می گوید: «تبریز می‌خواهد حاکمیت بدست ملت باشد. تمام ایران فعلا با زبان حال خود این تقاضا را می‌نماید. هرگاه تهران از قبول این نظریه سرپیچی کند، ما با اصول رادیکالیسم ایران را تجدید بنا خواهیم نمود، ما می‌گوییم حاکمیت دموکراسی باید در سراسر ایران جاری باشد. اهالی ایالات و ولایات باید رای خود را آزادانه اظهار دارند. برای مدافعه این حق، آخرین مرحله مردن است و مردن در این راه را ما بر زندگی بی ‌شرفانه ترجیح می‌دهیم».بی علت نیست که بزرگمردی میهن پرست چون ملک الشعرای بهار در وصف خیابانی میگوید: گرخون خیابانی مظلوم بجوشد سرتاسر ایران کفن سرخ بپوشد - چه مباحثی در خانواده وی در مورد شیخ مطرح می شد و او چه جنبه های دیگری داشت که امروزه کمتر به آن پرداخته می شود و جامعه ایرانی از آن بی اطلاع است؟ خیابانی شخصیتی بود فراگیر یا به قول اروپایی ها "اونیورسال". او مسلط به دو زبان فرانسوی و روسی بوده و گذشته از سیاستمدار بودن، عالم دینی، ریاضی دان، تقویم نگار، ستاره شناس، نویسنده و روزنامه نگار بود. وی علوم ریاضی، هیئت و تقویم نگاری را تدریس می کرد. تاریخ نگاران در اکثر موارد یا شاید همیشه تنها جوانب سیاسی او را در نظر می گیرند. ما در خانواده بار ها در رابطه با توانایی های ستاره شناسی، ریاضیات و تقویم نگاری او صحبت و گفتگو داشتیم. بسیار جالب بود که شوهر عمه ما، آقای رفیع نیکجو که در دوران جوانی خیابانی را از نزدیک دیده بود خیلی وقایع را برای ما تعریف می کرد. کلمات رمز خیابانی و یارانش برای ما بچه ها بسیار جالب بودند و خیلی دوست داشتیم بدانیم که چرا انگلیس: آقا تقی، آئرو پلان:چلوار، اعتدالیون:نجار و یا تلگرافچی: چاروادار نامگذاری شده اند ( ر. ک. به نمونه). و صد البته در عالم کودکی فکر می کردیم که چه میشد اگر خیابانی در سن چهل و دو سالگی کشته نمی شد و فعالیتش را ادامه می داد. جمله ای از خیابانی مرتب نقل می شد و برایم مشکل بود که معنی آنرا در کودکی به آسانی درک کنم. آن جمله این بود:«ما فدائیان اولاد خودمان هستیم. ما خواهیم مرد تا آنها زنده بمانند». البته بزرگترهایمان چندین بار توضیح داده بودند ولی افق یک کودک گنجایش چنین وزنه بی نهایت سنگینی را ندارد. تورق روزنامه تجدد که در آن زمان چند نسخه در خانه داشتیم و هزار دریغ دیگر آنها را نداریم برایم دنیایی بود بی پایان. وقتی نوشته های پدر پدرم را می خواندم غرور عجیبی مغز لطیف کودکانه ام را بال می داد. آنجا بود که حسرت می کشیدم کاش زنده بود و یکبار او را می دیدم و لمس می کردم. زمانی که خیابانی کشته شد فرزندانش خیلی کوچک تر از آن بودند که بتوانند بعد ها خاطراتی جامع تعریف کنند. منبع اطلاعات ما دیگر بزرگان فامیل بودند که برخی هم سن خیابانی بوده و می توانستند جریانات زمانه را برای ما تعریف کنند.مثلا ماجرای دلگیری احمد کسروی از خیابانی را شاهد عینی یعنی آقای رفیع نیکجو برای ما بازگویی کرد. ماجرا از این قرار بود: همانطور که کسروی در خاطرات اش میاورد او در زمان اوج قیام خیابانی جوانی بود شانزده الی هفده ساله... .کسروی روزی طی یک سخنرانی حزبی شیخ بین شنوندگان بوده و در جایی از شیخ، البته با در نظر گرفتن سن کم کسروی، گستاخانه سئوالی زمخت می پرسد و خیابانی در پاسخ می گوید: «من از مرتجع چندان بدم نمی آید که از جوان فضول» و کسروی جوان در جواب میگوید:«من هم از مرتجع چندان بدم نیاید که از شیخ متعدی»... به گفته آقای نیکجو پس از این جمله ی کسروی مجلس بهم می خورد و کسروی و رفیق اش سلطانزاده مجبور به فرار و به مدت شاید یک هفته در دکان نانوایی مخفی می شوند.این آخرین دیدار کسروی با خیابانی بود. بعد ها کسروی در چند جای مختلف از جمله خاطراتش اظهار پشیمانی فراوان میکند :«...که من خستوانم[معترف ام]... خیابانی هجده سالی از من بزرگتر بود و مرا شایسته بود در برابر خیابانی خاموش بمانم». (ر. ک. به کسروی در "زندگانی من"، صفحه 129 – 130 و برخی منابع دیگر). - در برخی نوشته ها که بیشتر در خارج از کشور «تنظیم»می شود، تلاش شده از پدر بزرگ شما شخصیت متفاوتی برای آذربایجان ترسیم گردد.آیا با توجه به پیشینه و ماهیت حرکت سیاسی پدربزرگ تان؛ می توان حرکت وی را جنبشی در تضاد با یکپارچگی و اتحاد سیاسی ایران به شمار آورد. اصولا دیدگاه های منطقه گرایانه در سیستم فکری وی وجود داشت؟ نظری است که اکثریت قاطع مردم ایران ندارند و آن را نمی پذیرند. اصولا بحث درباره چنین افراد و جریان هایی وقت کشی است زیرا جایگاهی در ایران ندارند و مطرود جامعه به شمار می روند.ولی به عنوان یک انسان دموکرات برای آن تعداد توضیح می دهم.در اواخر دوران قاجار که یک هرج و مرج سنگین بر خاک پاک ایران حکم فرما بود برای شخصیتی جسور و نترس چون خیابانی که با کسی هم رودربایستی نداشت بسیار ساده و سهل بود که اگر "قصدی" در رابطه با استقلال ایالت چند هزارساله ایران یعنی آذربایجان داشت آن را به راحتی اعلام کند.خیر! نه که چنین نشد بلکه دفاع از حقیقت تمامیت ایران را دوچندان کرد. بالاجبار جملات مهم وی را یادآوری می کنم: "ای ایران لایموت، سرت را بلند دار و زنده و پاینده باش". "قیام می خواهد اصول حاکمیت ملی را در ایران تاسیس کند". "با تمام ملت ایران دست بدست هم داده کشور را از نابودی نجات خواهیم داد"(سنگ نبشته مزار خیابانی). این جملات از شاعر و نویسنده یا یک سیاستمدار پشت پرده نیست! بلکه از دهان شخصی به درآمده که با کسی تعارف نداشت.قیامی را شروع کرد، با خون جگر ادامه داد و در بهترین سالهای عمرش، جان خود را فدای میهن اش کرد.اگر به طریقه کشته شدن او رجوع کنیم میبینیم که زنده ماندن ایشان بسیار بسیار راحت و عملی بود ولی با منطق واحساسات سیاسی او مغایرت داشت. «من کشته شدن را به تسلیم ترجیح می‌دهم. من پیش دشمن زانو برزمین نمی‌زنم. من فرزند انقلاب مشروطیت ایران ام.من از اعقاب بابک خرم دین هستم که در نزد خلیفه عرب آن چنان رشادت و عظمت از خود بروز داده است» (ر. ک. قیام خیابانی ص 489/ سید علی آذری، انتشارات صفی علیشاه و ده ها منبع دیگر). چرا وقتی میرزا کوچک خان میهن پرست تا آنجا می رود که اعلام "جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران" یا به عبارت دیگر "جمهوری سرخ گیلان" می کند جدایی طلب محسوب نمی شود؟ جواب بسیار ساده است: اولا آن بزرگمرد و مردم گیلان حقیقتا جدایی طلب نبودند و دوما استان گیلان همسایه ای آن چنانی با نام "هنری" نداشت که شبانه روز نشسته باشد و خیالبافی کند! در نظر داشته باشیم که نام بیش از 40% شهر های دیار اران و قفقاز فارسی است و قدیمی ترین زبان یا گویش زنده پارسی در[بخش هایی]از آن دیار رایج است و صحبت می شود.نه کمتر و نه بیشتر.به عکس خیابانی معتقد به سرزمین ایران بزرگ و دشمن سرسخت قرارداد های ننگین بود.در نقل قول های بسیار معتمد از یاران او و دوستان و خانوادگی شنیده ام که یکی از دلایل جدال خیابانی با حکومت مرکزی این بود که وی قصد داشت هر دو قرارداد گلستان و ترکمن چای را زیر سئوال برده و احتمالا کان لم یکن یعنی نانوشته اعلام کند ولی عمرش کفاف نداد و این موضوعی است این روزها سخت ذهن من را به خود مشغول داشته و در نظر دارم این ایده را در اندیشه های خیابانی بیشتر جستجو و پیگیری کنم. باب دیگر مبارزه سرسختانه خیابانی بر علیه قرارداد دردناک ۱۹۱۹(یعنی حراج منافع ایران به زیر قیمت) بود که عاقبت همین مبارزه جانانه به قیمت زندگی خیابانی تمام شد. وزیر امور خارجه انگلیس لرد کـــرزن که دربار تفریحاتی قجر را خوب "تامین" کرده بود، قراردادی طراحی کرده بود که به "قرارداد ۱۹۱۹" شهرت یافت. مطابق این پیمان، دست دولت بریتانیا در امور مالی و نظامی ایران تا بی انتها باز می‌شد. حال صادقانه بررسی کنیم: اگر خیابانی قصدی بجز ایران و تمامیت ایران می داشت چرا جان خود را در راه مبارزه با این قرارداد به گرو گذارد؟خیابانی دقیقا بخاطر مبارزه برای استقلال میهن و مبارزه علیه دست درازی انگلیس و روس و حتی آلمان به فرمان اجنبی و بدست عناصر ضدملی و ضد وطن به شهادت رسید. - در مورد نحوه به شهادت رسیدن شیخ محمد خیابانی دو روایت وجود دارد. شما به عنوان فردی مطلع در مورد شهادت شیخ محمد کدامیک را درست می دانید؟ بله ناصرالدین، پادشاه قاجار هم یکبار در عالم مستی به حظار دربار گفته بود که امیـر کبیر هم در حمام رگ خود را زد!روایت اول که در اکثریت قاطع نوشته ها و کتب به انواع مختلف آورده شده و پنج الی هفت ناظرعینی بسیار معتبر که تا 12 الی 40 سال پیش در قید حیات بودند شهادت داده اند یک مخرج مشترک ساده دارد و آن اینکه چندین نفر (از جمله جواد جودت، نواده حاج شیخ حسنعلی میانجی که خیابانی در خانه ایشان پناه گرفته بود و همانجا نیز کشته شد، شخص خود حاج شیخ حسنعلی میانجی، حاج محمد علی آقا بادامچی، رفیع خان نیکجو...) چنین گزارش میدهند: مخبرالسلطنه هدایت با فرمان سرکوب قیام ملی خیابانی به تبریز رفته و بخاطر تضعیف قوای مشروطه خواهان به راحتی باکمک قزاق ها که دل خونی از خیابانی داشتند محل تمرکز کانون حکومت یعنی عالی قاپو را تسخیر کرده و شبیخون وار یاران خیابانی را میکشند... خیابانی روی چند یار حساب باز کرده بود که متاسفانه او را تنها می گذارند و ایشان راهی جز فرار و مخفی شدن نمی بیند... مادر بزرگمان چندین بار با گفته بود وقتی قزاق ها به خانه ما هجوم آوردند،محمد خود را از بام بی زیر پرتاب کرد. تفنگ و قطار فشنگش را برایش انداختم که برداشت و گفت تو و بچه هارا به خدا می سپارم، خوب مواظبشان باش... او به خانه شیخ حسنعلی میانجی پناه برد... اسمعیل قزاق وارد خانه و یکراست روانه زیرزمین یعنی مخفی گاه شیخ شد (خیابانی به میانجی قول شرف داده بود که بخاطر باردار بودن بانوی خانه در منزل تیراندازی نکند!) لازم به ذکر است که طی این هجوم قزاق ها به منزل خیابانی، دختر بزرگ او، فاطمه تقریبا 12 ساله، دچار سکته قلبی میشود و پس از مدت کوتاهی فوت میکند. در ادامه نواده حاج شیخ حسنعلی میانجی می گفت: خیابانی از پنجره دقیقا اسمعیل قزاق را دید و می توانست او را هدف قرار دهد ولی قول داده بود که تیر نیاندازد... اسمعیل قزاق از پنجره چند تیر به شیخ که ملبس به یک لباس خواب نازک بود شلیک کرد... شیون و غوغا بپا شد... خیابانی پس از ناله ای خفیف به زمین افتاد. من به چشم خود دیدم که هنگام ورود قزاق ها به زیر زمین، خیابانی با ناتوانی سرش را بلند کرد و اسمعیل قزاق با قداره خود به پیکر نیمه جان خیابانی حمله کرد و قداره به دستش فرود آورد. جسد او را روی نردبانی انداختند و کشان کشان با هلهلهه و شادی به مقر فرمانفرمایی مخبرالسلطنه هدایت بردند( برای مطالعه جزئیات بیشتر این ماجرا که از حوصله این مقاله کوتاه خارج است، ر. ک. به "قیام خیابانی" / نوشته سید علی آذری که با چندین شاهد عینی مصاحبه بعمل آورده). حال بیاییم کتاب فردی چون مخبرالسلطنه هدایت را بنام «خاطرات و خطرات» بخوانیم و از قلم ایشان که پس از قتل خیابانی به تقاضای وثوق الدوله نشان اعلای خدمتکاری ملکه انگلیس را دریافت کرد (تلگراف مشیرالدوله به هدایت در این رابطه در ایران محفوظ است) بخوانیم که خیابانی خودکشی کرد!؟خودکشی با 5 الی 7 گلوله که تن خیابانی را دریده بودند؟ و همچنین دست قداره خورده ایشان، زیرا شیخ در حال مرگ هنوز قصد دفاع از خود را داشت. بی دلیل نبود که مجلس قوی و نسبتا مستقل چهارم (که خیابانی پس از مجلس دوم به عضویت آن نیز انتخاب شده بود ولی هرگز نتوانست در آن شرکت کند) به مشیرالدوله و مخبرالسلطنه هدایت به اتهام قتل شیخ محمد خیابانی رای اعتماد نداد (ر. ک. به بایگانی صورت جلسه های مجلس) تا اینکه مخبرالسلطنه توانست با بافتن دروغ و شهادت اسمعیل قزاق (ضارب خیابانی!) در کابینه مستوفی الممالک وزیر فوائد عامه و تجارت گردد.این فرد پس از این پست، صاحب مقام مهمی نشد.به نظر من تهمت خودکشی با روحیه و منطق زندگانی خیابانی کوچکترین همخوانی ندارد و با در نظر گرفتن شهادت منابع موثق فوق الذکر و در نظر گرفتن تمامی یافته های دیگر تاریخی و بخصوص مرور شخصیت مخبرالسلطنه، خیانتی بیش به روان پاک آن عاشق و شیفته ایران زمین نیست. فکر میکنم که یک طبقه بندی جهت شفاف سازی در این رابطه مفید باشد.نخست این که، متقاضیان از سر راه برداشتن خیابانی سفرای ممالک آلمان، روسیه و در صدر آنها انگلیس بودند زیرا خیابانی منافع اقتصادی این سه دولت را به خطر انداخته بود. این سه فرد بارها در دربار قجر خیابانی رابه عنوان مانع اجرای قراردادهایشان با دولت ایران قلمداد کرده بودند.دو دیگر مجوز دهنده قتل خیابانی،شاه کم سن قاجار، احمدشاه بود.سوم ،آمر اولیه مشیرالدوله و وثوق الدوله بودند و آمر ثانویه و مجری مخبرالسلطنه هدایت بود و در انتها قاتل اسمعیل قزاق محسوب می شود. - اخیرا رمانی در کشور پیرامون زندگی این شخصیت منتشر شده است.آیا این رمان توانسته است آن گونه که باید تصویری شایسته از او ترسیم نماید؟ بله این رمان را خوانده ام.این داستان را من با یک تابلوی نقاشی از یک منظره تخیلی یک نقاش عاشق مقایسه می کنم. کتاب طوبی و معنای شب هم که کتاب پر فروشی بود نوشته یکی از عشاق خیابانی بود. رمان مذکور نوشته ایست بسیار دلنشین.نویسنده ایرانی تبار مقیم قفقاز مجذوب شخصیت شیخ محمد خیابانی است و داستانی به تحریر آورده که روحیه، نظرات و معیار های خیابانی را بطور کلان و گسترده به صحنه فانتزی آورده.نه کمتر و نه بیشتر.در این کتاب (احتمالا فقط در نسخه فارسی) پاورقی هایی آورده شده که خواننده را منحرف می کنند.پاورقی یعنی توضیح، توجیه یا تصحیح پس این بدان معناست که وقتی با یک پاورقی توضیحی نام، آمار، تاریخ یا هر گفته ای دیگر در متن کتاب تعریف یا تصحیح می شود پس مابقی نوشته ها صحیح است و احتیاج به پاورقی ندارد!این امر کتاب را تبدیل به یک "بیوگرافی" تلویحی می کند که به نظر من درست نیست. بعنوان نمونه به تعداد فرزندان خیابانی، نام آنها و سایر نامهای آمده در رمان اشاره می کنم. شاید نسخه اصل کتاب کاملا متفاوت باشد. در دو سال گذشته چندین بار سعی کرده ام تا در این باب با ناشر تماس برقرار کنم ولی جوابی ندادند. - سایر آثار نوشته شده پیرامون شهید خیابانی را چگونه می بینید و برخوردهای گوناگون با وی از دید شما چگونه است؟ دوست داشتم روزی بتوانم یک کتاب یا نوشته انتقادی و بخصوص علمی و بیطرفانه در باره پدر بزرگ ام بخوانم. متاسفانه این امر تا بحال میسر نشده. دوستی پنج سال پیش کتاب قیام خیابانی نوشته کسروی را به من هدیه داد.این کتاب دست نویس مرحوم سید احمد کسرائی (کسروی بعدی) است که قرار بود کاظم زاده ایرانشهر آن را در برلین در شماره مخصوصی از "ایرانشهر" به سال 1304 خورشیدی چاپ کند. از آنجا که این جزوه در دوران اوج خشم کسروی نوشته شده بود (کسروی در فراکسیون مخالف خیابانی عضو بود) ایرانشهر و یارانش (رضازاده شفق، محمد قزوینی،عباس اقبال آشتیانی، مشفق کاظمی، ابراهیم پورداوود) به کسروی پیشنهاد می کنند که بهتر است چاپ نکنیم و کسروی هم موافقت خود را اعلام می کند.ضمنا با توضیحاتی که خود کسروی بعد ها کتبا داده این کتاب به عنوان نقد نامه منتفی محسوب می شود. گفتنی است که ویراستاری این کتاب تکیه بر کتاب آمر قتل خیابانی مخبرالسلطنه هدایت دارد! در ضمن، خیابانی شناس معروف تبریزی آقای ناهیدی آذر در نقد این جزوه نوشته ای بس متین منتشر کرده اند.اصولا نوشته های عمیق و دقیق ایشان را به دوستداران خیابانی پیشنهاد می کنم. قبلا اشاره کردم، خیابانی شخصیتی بود فراگیر، نوآور و کاملا ایران پرست و بسیار جالب است که هیچ گروه سیاسی هرگز نتوانست خیابانی ِ ملقب به «مغز انقلاب مشروطه» را در الگوی جهان بینی و سیاسی خود ادغام کند.به او شیخ سرخ گفتند ولی کمونیست ها نیز نتوانستند او را غصب کنند.به او شیخ دموکرات گفتند ولی حزب دموکرات هم نتوانست او را به غنیمت برد. شاهچی ها او را از خود خواندند ولی پس از بررسی عمیق دیدند منتقد سخت کوش خود را در آغوش گرفته اند...شیخ محمد خیابانی و افکار سیاسی و عقاید ایران دوستی او را هیچ گروه و حزبی نمی تواند راسا به گرو بگیرد یا حتی تصاحب کند بجز خاک پاک ایران و تمامی ملت اش. _________ (1) پیرامون این موضوع بنگرید به دو اثر ارجدار از دکتر جواد طباطبایی: درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران؛مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی. منبع: روزنامه شرق:29 و 30 فروردین1389 خورشیدی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

گفتگو با نواده شیخ محمد خیابانی

جنبش آزادیستان عصر مشروطه واکنشی بود به بحرانی که در ساحت وجدان ایرانی به دنبال شکست در جنگ های ایران و روس ایجاد شد و باعث بازگشت نخبگان کشور از تعطیلات تاریخ گردید. خیابانی از اندک نخبگان سیاسی بود که دریافت ِ معقولانه و درستی از منطق مناسبات جدید و الزمات تجدد پیدا کرد. اتفاقا تجددخواهی و بقول ملکم خان آیین ترقی که به دنبال شکست در جنگ های ایران و روس و با پدیدار شدن بحران در آگاهی ایرانیان بروز کرد، نیز در کانون تجددخواهی و وطن پروری یعنی "تبریز" نطفه ریزی شد و اطرافیان عباس میرزا در دارالسلطنه تبریز جلودار آن بودند(1). "مکتبی" که یکی از ثمرات سیاسی آن برآمدن خیابانی و اندیشه های سیاسی او بود. ندای تجددخواهی خیابانی آغازی بود بر پایان همه سنت های سیاسی- فکری دوران قدیم. در دستگاه فکری خیابانی مفاهیم فکری جدید بر اساس نیاز ملی و روح جدید ملت ایران جایگاه خود را یافت و به نام ایرانیت عقاید و مسلک ملل جدید دنیا (الزامات جهان نو) اخد و تمثیل گردید. دوران جدید تاریخ ایران در شرایطی آغاز شد که نظام سنت قدمایی از درجه اعتبار ساقط بود و به دنبال سده های تصلب سنت،اندیشیدن در ماهیت دوران جدید جز بیرون از سنت قدمایی امکان پذیر نمی شد. خیابانی که از نوادر روزگار خود بود در کسوت شریف روحانیت ندای «تجدد» سر داد و شگفتا، نه کسانی که در «جامه اهل صورت» بودند توانستند دریابندش و نه کسانی که دعوی فرنگ و تجددمآبی داشتند و مدرن بودن شان از پوسته فراتر نمی رفت! زیرا شیخ محمد خیابانی عرصه ای به گستردگی ساحت وجدان و روح ایرانی را نشان می رفت... . "فرامر خیابانی اصل" (از نوادگان پسری شیخ محمد خیابانی ) ساکن آلمان و از ایرانیان موفق این دیار است و از فرزانگی و ایران دوستی نیای ِ خویش بهره برده.در مجالی که به دست آمد،گفتاری با ایشان پیرامون زوایای ناشناخته یا کم تر دانسته شیخ انجام گردید. - جناب فرامز خیابانی! پیش از هر چیز در مورد شیخ محمد خیابانی و خانواده اش بگویید: من نوه پسری از فرزند سوم شیخ محمد خیابانی، یعنی هاشم خیابانی اصل هستم.خیابانی پنج فرزند داشت به نام های: (به ترتیب سن) فاطمه، حسن، ربابه، هاشم، محمود، و محمد که اکنون هیچ یک در قید حیات نیستند.ما نوه ها یعنی نسل سوم خیابانی متشکلیم از پنج پسر و سه دختر (سیروس و ملوس فرزندان ربابه / فرزین، لیدا و میترا فرزندان محمد / بهرام، فرامرز و فریبرز فرزندان هاشم). مادر بزرگ ما بانو خیرالنساء خیابانی اصل (نام پدری: نیک پندار)، معروف به "خانم آغا" دختر عمو و همسر دوم خیابانی بود که شیخ محمد در 33 سالگی با ایشان ازدواج کرد. خانواده شیخ پس از شهادت وی چه سرنوشتی داشتند و چگونه زندگی کردند؟ بازماندگان خیابانی پس از به شهادت رسیدن او مدت کوتاهی در تبریز مانده و سپس به تهران مهاجرت می کنند. خیابانی در 22 شهریور 1299 خورشیدی در تبریز به فرمان مخبرالسلطنه هدایت کشته شد و پس از دفن موقت در گورستان امامزاده حمزه تبریز، پس از چند ماه توسط همسرش به حضرت عبدالعظیم در شهر ری منتقل گشت. آرامگاه خیابانی که با همکاری بی دریغ مسئولین اداری و فنی آستان ترمیم و بازسازی شده، در صحن عبادتگاه و تقریبا سی متری ورودی بازار جدید و سی متر دورتر از مزار سردارملی ستارخان قرار دارد. در رابطه با مکان آرامگاه خیابانی چند روایت اشتباه هست و امیدوارم هرگونه شکی زینپس منتفی باشد. خانواده خیابانی (از این پس با تصویب شهرداری تبریز و ثبت در سجل احوال منطقه بنام "خیابانی اصل") پس از کوچ به تهران در بخشی از شهر سکنی گزیدند و فرزندان به ادامه تحصیل پرداختند. بانو خیرالنساء با مواجب و مستمری که از طرف مجلس چهارم و شهرداری تبریز برای ایشان به عنوان بازمانده شهید خیابانی تعیین و تصویب شده بود روزگار می گذراندند. اولاد ذکور پس از پایان تحصیلات جملگی به مشاغل دولتی از جمله در اداره نفت و شیلات وزارت دارایی، وزارت آب و برق و اداره راه آهن پرداختند.آرامگاه بانو خیر النساء و دو پسرشان (حسن و محمود) نیز در کنار مزار خیابانی قراردارد. مزار سایر فرزندان در بهشت زهرای تهران است. برآمدن شیخ محمد خیابانی به عنوان یکی از نخبگان سیاسی، دگرشد شگرفی در ساحت اندیشه سیاسی ایران زمین پدید آورد. در جستجوی پیشینه نظری و تاریخی دولت مدرن و حاکمیت ملی در کشور،شیخ از نخستین و مهم ترین کسانی است می تواند بررسی شود. وی مبانی معرفتی جدید را که در ورای دیوارهای ستبر آل عثمان قرار گرفته بود به خوبی دریافت و در حالی که بسیاری دیگر دچار اضمحلال در ساحت اندیشه و دانش و فضیلت بودند با «بینش ملی» خاص خود افق فراخ تری از برای آینده ملت ایران در نظر گرفت.اکنون از منظرگاه جهان مدرن، ماهیت اندیشه های سیاسی وی را چگونه ارزیابی می کنید؟ بسیار از مولفه های فکری خیابانی امروزه نیز در ایران و جهان مطرح است.وی روی شاخصه هایی انگشت گذاشته بود که امروز هم کهنه نشده است.او نیاز جامعه ایران را دریافته بود.یک مطالعه هرچند ساده در اندیشه های کلیدی و بینش خیابانی و نظری به سخنرانی های ایشان، شخصیت او را در رده تعداد انگشت شمار بنیانگذاران راه «تجدد»، نوآوری و نوگرایی ایران در اوایل قرن قرار می دهد. خیابانی را بسیاری از صاحب نظران "پیشوای تجدد" می خوانند. هستند بزرگانی که پوشیدن لباس فرنگی و شنیدن موسیقی کلاسیک اروپا را بعنوان "مدرن شدن" می شناسند ولی خیابانی مدرن شدن جامعه را در سطوح بسیار بالا تری در نظر داشت.که تشعشعات آن می توانست روزی در کیفیات خاص انسانها از جمله زندگی روزمره نیز دخیل باشد. خیابانی پرورش یافته در اعماق سیاه دوران قجر اندیشه جمهوری در سر می پروراند(دورانی که جنبش بیداری و تتمه رنسانس در اروپا می تازید تا عصر وحشت و خون ریزی آن قاره را به پایان رساند و عاقبت اش دو جنگ جهانی و چندین جنگ دیگر با بیش از یکصد و شصت میلیون کشته بود) . افکاری که رسیدن به آن افقی باز، ضمیری بس روشن و بشردوستانه را طلب می کند. خیابانی منشا مدرنیته را در وحله اول در بیداری جامعه می دانست. نگاهی به بنیان گذاری اولین مدارس غیر مکتبی، بنیانگذاری نخستین شهرداری در ایران، راه اندازی تئاتر و تماشاخانه و سالن کنسرت، راه اندازی سازمانی بنام حزب و چندین واقعه همانند در تبریز نمایاگر کیفیت زمینه فکری اوست.سوء تفاهم پیش نیاید، خیابانی راسا نه بنیان مدرسه ای را گذاشت و نه سالن کنسرتی ساخت ولی افکارش بستر پذیرش این دگردیسی ها را محیا کرد و تلویحا به این جهت هدایت نمود و مجوز داد.نگاهی به نوشتارهای «روزنامه تجدد»، ارگان حزبی خیابانی - که در آن زمان بانوان نیز در آن شاغل بودند - گویای اندیشه های اوست. خیابانی معتقد بود بسیاری از علوم که از ایران زمین سرچشمه گرفته اند و اکنون به دست خارجی ها ترویج و تکمیل می شوند می بایستی به زادگاه خود بازگردند.به همین خاطر ایشان چون به زبانهای فرانسوی و روسی تسلط داشت، افکار فلاسفه دنیای جدید را بخوبی می شناخت. بعنوان مثال امور کشور داری و یکی از پایه های اصلی آن که امور مالیاتی و خزانه داری باشد از ایران به دنیا هدیه داده شده. پس چرا ما در اوایل قرن، در دوران قاجار نباید خزانه درستی داشته باشیم که حقوق قشون و لشکر زحمتکش خود را بپردازد. در این راستا باید یادآور شد که شاهان قجر وام های بسیار هنگفتی از روس ها و انگلیسی ها گرفته بودند و همین امر ایشان را به وجه دردناکی وابسته اجنبی کرده بود. او در این رابطه تغییرات بزرگی در سیستم اداره ایالت آذربایجان بوجود آورد(ر. ک. به سیستم اداری ایالت آذربایجان در دوران خیابانی). تحکیم حاکمیت ملی و استقلال سیاست خارجی یکی از دغدغه های عمیق و اصلی خیابانی بود. اوست که می گوید:«پلتیک ایران مال ایران است،وزارت خارجه ایران نیز باید مال ایران باشد».این یعنی استقلال در سیاست خارجی و داخلی. در اخطار به روس ها در سبزه میدان تهران می گوید:«ملتی که شش هزار سال سابقه استقلال دارد به آسانی از استقلال خود صرف نظر نخواهد کرد.زیرا استقلال هر ملتی شرافت اوست». پس او استقلال را پایه شرافت قرار داده و ملک بدون استقلال را بدون شرافت می خواند.فکر می کنم شرافت برای ما ایرانیان و با احساساتی که در خودمان می شناسیم احتیاج به توضیح و حلاجی ندارد.در نطق دیگری میگوید:«ایران را ایرانی باید آزاد کند!». چه جمله ای ژرف تر از این. یا این سخن: «ای ایران لایموت، سرت را بلند دار و زنده و پاینده باش!». مغز و هسته تمامی این کلمات خیابانی که می توانم ده ها نمونه دیگر نیز بیاورم استوارند بر ایران، ایرانیت، شرف ملی، غرور ایرانی، خودباوری و منزلت ملی و بالاخره جوهر کلام: «دوری از اجنبی».متاسفانه جیره خوار اجنبی بودن، فرمان گرفتن از خارجی و کمک و نجات خواستن از خارجی، در دوران قاجار رسم رایج بزرگان دربار بود و همین امر عامل جرقه های اول انقلاب مشروطه چون تحریم تنباکو گشت. به یاد مصاحبه اوریانا فالاچی با وینستون چرچیل می افتم که از او پرسیده چرا در بیخ گوش خودتان در ایرلند زورتان به آشوبگران و غیره نمی رسد ولی در خاور میانه دولت می نشانید؟ در جواب می گوید: در ایرلند خائن کم یافت می شود ولی در خاور میانه اکثریت نادان و یک اقلیت خائن زمینه را برای ما باز میکند.خیابانی در سال 1297 خورشیدی در رابطه با حاکمیت ملی و اتحاد ملی تلویحا از کشور کوچک سوئیس یاد کرده و در یک سخنرانی چنین می گوید: "با وجود این که چندین میلیون قشون بیگانه در چهار سمت کشور سوئیس مستقر بود کوچکترین تخطی به خاک این کشور به عمل نیامد. ولی چرا هر دسته لجام گسیخته‌ای وارد ایران می‌شد؟ زیرا ملت ایران اظهار وجود نمی‌کرد، اراده نداشت و بیان رای و عقیده نمی‌نمود. شما بیایید اراده کنید ایران مال ایرانیان است و آنگاه ببینید که هیچ قوه گستاخ و حد نشناسی پیدا نمی‌شود که به خاک ایران تجاوز نماید." در اینجا خیابانی فشرده و مختصر به یکی از معدود خواص مثبت سوئیس، کشوری کوهستانی، بسیار کوچک، چهار زبانه، بدون منابع طبیعی ولی با غرور ملی و اتحادی بی پایان، اشاره می کند که ضامن پایداری و دست نخورده ماندن چند صد ساله این کشور است. - در دستگاه فکری خیابانی،ایران و ایران گرایی هسته مرکزی را تشکیل می داد.شیخ دارای بینش ملی بود و همه پدیدارها را از زاویه منافع ملت بزرگ ایران می نگریست.ایران دوستی وی از دید شما در چه درجه ای بود؟ از شیخ محمد خیابانی کم تر نوشته یا سخنرانی یافت می شود که محور معنای اصلی یا تلویحی آن ایران، ایرانی، تمامیت سرزمنی ایرانیت و ایران گرایی نباشد.دیدگاه های او چه از دید جزء به کل و چه برعکس کاملا روشن و بی چون و چرا هستند. ایشان بعنوان مثال در دهها سخنرانی گفته اند: "آذربایجان جزء لاینفک خاک ایران است" و در جای دیگر ایران را بدون آذربایجان ملکی ناقص می شمارد. بی دلیل نبود که وقتی امپراطوری روس و آرانی های تابع، نام جمهوری غیر مستقل آران را به جمهوری آذربایجان(!) تبدیل کردند به امید آنکه روزی مرز بین دو آذربایجان را هم بردارند! خیابانی بسیار خشمگین و در عین حال مضطرب گشت و چون حکومت مرکزی و سست قاجار با طفلی بعنوان پادشاه،کوچکترین جوابی نداد تصمیم گرفت تا از روی احتیاط هم که شده نام آذربایجان را موقتا به "آزادیستان" تغییر دهد تا روس ها بدانند ایرانیان، هرچند موضعی، به این نیرنگ ها پاسخ محکم می دهند.خیابانی امیدوار بود که نقشه برملا شده روس ها منحل شود ولی نشد چون دولت قاجار دغدغه های دیگر داشت و فشار یک تنه ایالت آذربایجان کافی نبود.خیابانی در آخرین سخنرانی خود و در دورانی که دشمن عرصه را بر او بسیار تنگ کرده بود دغدغه ای بجز ایـــران نداشت.او در این سخنرانی که به‌مثابه وصیت‌نامه او نیز محسوب می شود می گوید: «تبریز می‌خواهد حاکمیت بدست ملت باشد. تمام ایران فعلا با زبان حال خود این تقاضا را می‌نماید. هرگاه تهران از قبول این نظریه سرپیچی کند، ما با اصول رادیکالیسم ایران را تجدید بنا خواهیم نمود، ما می‌گوییم حاکمیت دموکراسی باید در سراسر ایران جاری باشد. اهالی ایالات و ولایات باید رای خود را آزادانه اظهار دارند. برای مدافعه این حق، آخرین مرحله مردن است و مردن در این راه را ما بر زندگی بی ‌شرفانه ترجیح می‌دهیم».بی علت نیست که بزرگمردی میهن پرست چون ملک الشعرای بهار در وصف خیابانی میگوید: گرخون خیابانی مظلوم بجوشد سرتاسر ایران کفن سرخ بپوشد جنبش آزادیستان عصر مشروطه واکنشی بود به بحرانی که در ساحت وجدان ایرانی به دنبال شکست در جنگ های ایران و روس ایجاد شد و باعث بازگشت نخبگان کشور از تعطیلات تاریخ گردید. خیابانی از اندک نخبگان سیاسی بود که دریافت ِ معقولانه و درستی از منطق مناسبات جدید و الزمات تجدد پیدا کرد. اتفاقا تجددخواهی و بقول ملکم خان آیین ترقی که به دنبال شکست در جنگ های ایران و روس و با پدیدار شدن بحران در آگاهی ایرانیان بروز کرد، نیز در کانون تجددخواهی و وطن پروری یعنی "تبریز" نطفه ریزی شد و اطرافیان عباس میرزا در دارالسلطنه تبریز جلودار آن بودند(1). "مکتبی" که یکی از ثمرات سیاسی آن برآمدن خیابانی و اندیشه های سیاسی او بود. ندای تجددخواهی خیابانی آغازی بود بر پایان همه سنت های سیاسی- فکری دوران قدیم. در دستگاه فکری خیابانی مفاهیم فکری جدید بر اساس نیاز ملی و روح جدید ملت ایران جایگاه خود را یافت و به نام ایرانیت عقاید و مسلک ملل جدید دنیا (الزامات جهان نو) اخد و تمثیل گردید. دوران جدید تاریخ ایران در شرایطی آغاز شد که نظام سنت قدمایی از درجه اعتبار ساقط بود و به دنبال سده های تصلب سنت،اندیشیدن در ماهیت دوران جدید جز بیرون از سنت قدمایی امکان پذیر نمی شد. خیابانی که از نوادر روزگار خود بود در کسوت شریف روحانیت ندای «تجدد» سر داد و شگفتا، نه کسانی که در «جامه اهل صورت» بودند توانستند دریابندش و نه کسانی که دعوی فرنگ و تجددمآبی داشتند و مدرن بودن شان از پوسته فراتر نمی رفت! زیرا شیخ محمد خیابانی عرصه ای به گستردگی ساحت وجدان و روح ایرانی را نشان می رفت... . "فرامر خیابانی اصل" (از نوادگان پسری شیخ محمد خیابانی ) ساکن آلمان و از ایرانیان موفق این دیار است و از فرزانگی و ایران دوستی نیای ِ خویش بهره برده.در مجالی که به دست آمد،گفتاری با ایشان پیرامون زوایای ناشناخته یا کم تر دانسته شیخ انجام گردید جنبش آزادیستان عصر مشروطه واکنشی بود به بحرانی که در ساحت وجدان ایرانی به دنبال شکست در جنگ های ایران و روس ایجاد شد و باعث بازگشت نخبگان کشور از تعطیلات تاریخ گردید. خیابانی از اندک نخبگان سیاسی بود که دریافت ِ معقولانه و درستی از منطق مناسبات جدید و الزمات تجدد پیدا کرد. اتفاقا تجددخواهی و بقول ملکم خان آیین ترقی که به دنبال شکست در جنگ های ایران و روس و با پدیدار شدن بحران در آگاهی ایرانیان بروز کرد، نیز در کانون تجددخواهی و وطن پروری یعنی "تبریز" نطفه ریزی شد و اطرافیان عباس میرزا در دارالسلطنه تبریز جلودار آن بودند(1). "مکتبی" که یکی از ثمرات سیاسی آن برآمدن خیابانی و اندیشه های سیاسی او بود. ندای تجددخواهی خیابانی آغازی بود بر پایان همه سنت های سیاسی- فکری دوران قدیم. در دستگاه فکری خیابانی مفاهیم فکری جدید بر اساس نیاز ملی و روح جدید ملت ایران جایگاه خود را یافت و به نام ایرانیت عقاید و مسلک ملل جدید دنیا (الزامات جهان نو) اخد و تمثیل گردید. دوران جدید تاریخ ایران در شرایطی آغاز شد که نظام سنت قدمایی از درجه اعتبار ساقط بود و به دنبال سده های تصلب سنت،اندیشیدن در ماهیت دوران جدید جز بیرون از سنت قدمایی امکان پذیر نمی شد. خیابانی که از نوادر روزگار خود بود در کسوت شریف روحانیت ندای «تجدد» سر داد و شگفتا، نه کسانی که در «جامه اهل صورت» بودند توانستند دریابندش و نه کسانی که دعوی فرنگ و تجددمآبی داشتند و مدرن بودن شان از پوسته فراتر نمی رفت! زیرا شیخ محمد خیابانی عرصه ای به گستردگی ساحت وجدان و روح ایرانی را نشان می رفت... . "فرامر خیابانی اصل" (از نوادگان پسری شیخ محمد خیابانی ) ساکن آلمان و از ایرانیان موفق این دیار است و از فرزانگی و ایران دوستی نیای ِ خویش بهره برده.در مجالی که به دست آمد،گفتاری با ایشان پیرامون زوایای ناشناخته یا کم تر دانسته شیخ انجام گردید. - جناب فرامز خیابانی! پیش از هر چیز در مورد شیخ محمد خیابانی و خانواده اش بگویید: من نوه پسری از فرزند سوم شیخ محمد خیابانی، یعنی هاشم خیابانی اصل هستم.خیابانی پنج فرزند داشت به نام های: (به ترتیب سن) فاطمه، حسن، ربابه، هاشم، محمود، و محمد که اکنون هیچ یک در قید حیات نیستند.ما نوه ها یعنی نسل سوم خیابانی متشکلیم از پنج پسر و سه دختر (سیروس و ملوس فرزندان ربابه / فرزین، لیدا و میترا فرزندان محمد / بهرام، فرامرز و فریبرز فرزندان هاشم). مادر بزرگ ما بانو خیرالنساء خیابانی اصل (نام پدری: نیک پندار)، معروف به "خانم آغا" دختر عمو و همسر دوم خیابانی بود که شیخ محمد در 33 سالگی با ایشان ازدواج کرد. خانواده شیخ پس از شهادت وی چه سرنوشتی داشتند و چگونه زندگی کردند؟ بازماندگان خیابانی پس از به شهادت رسیدن او مدت کوتاهی در تبریز مانده و سپس به تهران مهاجرت می کنند. خیابانی در 22 شهریور 1299 خورشیدی در تبریز به فرمان مخبرالسلطنه هدایت کشته شد و پس از دفن موقت در گورستان امامزاده حمزه تبریز، پس از چند ماه توسط همسرش به حضرت عبدالعظیم در شهر ری منتقل گشت. آرامگاه خیابانی که با همکاری بی دریغ مسئولین اداری و فنی آستان ترمیم و بازسازی شده، در صحن عبادتگاه و تقریبا سی متری ورودی بازار جدید و سی متر دورتر از مزار سردارملی ستارخان قرار دارد. در رابطه با مکان آرامگاه خیابانی چند روایت اشتباه هست و امیدوارم هرگونه شکی زینپس منتفی باشد. خانواده خیابانی (از این پس با تصویب شهرداری تبریز و ثبت در سجل احوال منطقه بنام "خیابانی اصل") پس از کوچ به تهران در بخشی از شهر سکنی گزیدند و فرزندان به ادامه تحصیل پرداختند. بانو خیرالنساء با مواجب و مستمری که از طرف مجلس چهارم و شهرداری تبریز برای ایشان به عنوان بازمانده شهید خیابانی تعیین و تصویب شده بود روزگار می گذراندند. اولاد ذکور پس از پایان تحصیلات جملگی به مشاغل دولتی از جمله در اداره نفت و شیلات وزارت دارایی، وزارت آب و برق و اداره راه آهن پرداختند.آرامگاه بانو خیر النساء و دو پسرشان (حسن و محمود) نیز در کنار مزار خیابانی قراردارد. مزار سایر فرزندان در بهشت زهرای تهران است. برآمدن شیخ محمد خیابانی به عنوان یکی از نخبگان سیاسی، دگرشد شگرفی در ساحت اندیشه سیاسی ایران زمین پدید آورد. در جستجوی پیشینه نظری و تاریخی دولت مدرن و حاکمیت ملی در کشور،شیخ از نخستین و مهم ترین کسانی است می تواند بررسی شود. وی مبانی معرفتی جدید را که در ورای دیوارهای ستبر آل عثمان قرار گرفته بود به خوبی دریافت و در حالی که بسیاری دیگر دچار اضمحلال در ساحت اندیشه و دانش و فضیلت بودند با «بینش ملی» خاص خود افق فراخ تری از برای آینده ملت ایران در نظر گرفت.اکنون از منظرگاه جهان مدرن، ماهیت اندیشه های سیاسی وی را چگونه ارزیابی می کنید؟ بسیار از مولفه های فکری خیابانی امروزه نیز در ایران و جهان مطرح است.وی روی شاخصه هایی انگشت گذاشته بود که امروز هم کهنه نشده است.او نیاز جامعه ایران را دریافته بود.یک مطالعه هرچند ساده در اندیشه های کلیدی و بینش خیابانی و نظری به سخنرانی های ایشان، شخصیت او را در رده تعداد انگشت شمار بنیانگذاران راه «تجدد»، نوآوری و نوگرایی ایران در اوایل قرن قرار می دهد. خیابانی را بسیاری از صاحب نظران "پیشوای تجدد" می خوانند. هستند بزرگانی که پوشیدن لباس فرنگی و شنیدن موسیقی کلاسیک اروپا را بعنوان "مدرن شدن" می شناسند ولی خیابانی مدرن شدن جامعه را در سطوح بسیار بالا تری در نظر داشت.که تشعشعات آن می توانست روزی در کیفیات خاص انسانها از جمله زندگی روزمره نیز دخیل باشد. خیابانی پرورش یافته در اعماق سیاه دوران قجر اندیشه جمهوری در سر می پروراند(دورانی که جنبش بیداری و تتمه رنسانس در اروپا می تازید تا عصر وحشت و خون ریزی آن قاره را به پایان رساند و عاقبت اش دو جنگ جهانی و چندین جنگ دیگر با بیش از یکصد و شصت میلیون کشته بود) . افکاری که رسیدن به آن افقی باز، ضمیری بس روشن و بشردوستانه را طلب می کند. خیابانی منشا مدرنیته را در وحله اول در بیداری جامعه می دانست. نگاهی به بنیان گذاری اولین مدارس غیر مکتبی، بنیانگذاری نخستین شهرداری در ایران، راه اندازی تئاتر و تماشاخانه و سالن کنسرت، راه اندازی سازمانی بنام حزب و چندین واقعه همانند در تبریز نمایاگر کیفیت زمینه فکری اوست.سوء تفاهم پیش نیاید، خیابانی راسا نه بنیان مدرسه ای را گذاشت و نه سالن کنسرتی ساخت ولی افکارش بستر پذیرش این دگردیسی ها را محیا کرد و تلویحا به این جهت هدایت نمود و مجوز داد.نگاهی به نوشتارهای «روزنامه تجدد»، ارگان حزبی خیابانی - که در آن زمان بانوان نیز در آن شاغل بودند - گویای اندیشه های اوست. خیابانی معتقد بود بسیاری از علوم که از ایران زمین سرچشمه گرفته اند و اکنون به دست خارجی ها ترویج و تکمیل می شوند می بایستی به زادگاه خود بازگردند.به همین خاطر ایشان چون به زبانهای فرانسوی و روسی تسلط داشت، افکار فلاسفه دنیای جدید را بخوبی می شناخت. بعنوان مثال امور کشور داری و یکی از پایه های اصلی آن که امور مالیاتی و خزانه داری باشد از ایران به دنیا هدیه داده شده. پس چرا ما در اوایل قرن، در دوران قاجار نباید خزانه درستی داشته باشیم که حقوق قشون و لشکر زحمتکش خود را بپردازد. در این راستا باید یادآور شد که شاهان قجر وام های بسیار هنگفتی از روس ها و انگلیسی ها گرفته بودند و همین امر ایشان را به وجه دردناکی وابسته اجنبی کرده بود. او در این رابطه تغییرات بزرگی در سیستم اداره ایالت آذربایجان بوجود آورد(ر. ک. به سیستم اداری ایالت آذربایجان در دوران خیابانی). تحکیم حاکمیت ملی و استقلال سیاست خارجی یکی از دغدغه های عمیق و اصلی خیابانی بود. اوست که می گوید:«پلتیک ایران مال ایران است،وزارت خارجه ایران نیز باید مال ایران باشد».این یعنی استقلال در سیاست خارجی و داخلی. در اخطار به روس ها در سبزه میدان تهران می گوید:«ملتی که شش هزار سال سابقه استقلال دارد به آسانی از استقلال خود صرف نظر نخواهد کرد.زیرا استقلال هر ملتی شرافت اوست». پس او استقلال را پایه شرافت قرار داده و ملک بدون استقلال را بدون شرافت می خواند.فکر می کنم شرافت برای ما ایرانیان و با احساساتی که در خودمان می شناسیم احتیاج به توضیح و حلاجی ندارد.در نطق دیگری میگوید:«ایران را ایرانی باید آزاد کند!». چه جمله ای ژرف تر از این. یا این سخن: «ای ایران لایموت، سرت را بلند دار و زنده و پاینده باش!». مغز و هسته تمامی این کلمات خیابانی که می توانم ده ها نمونه دیگر نیز بیاورم استوارند بر ایران، ایرانیت، شرف ملی، غرور ایرانی، خودباوری و منزلت ملی و بالاخره جوهر کلام: «دوری از اجنبی».متاسفانه جیره خوار اجنبی بودن، فرمان گرفتن از خارجی و کمک و نجات خواستن از خارجی، در دوران قاجار رسم رایج بزرگان دربار بود و همین امر عامل جرقه های اول انقلاب مشروطه چون تحریم تنباکو گشت. به یاد مصاحبه اوریانا فالاچی با وینستون چرچیل می افتم که از او پرسیده چرا در بیخ گوش خودتان در ایرلند زورتان به آشوبگران و غیره نمی رسد ولی در خاور میانه دولت می نشانید؟ در جواب می گوید: در ایرلند خائن کم یافت می شود ولی در خاور میانه اکثریت نادان و یک اقلیت خائن زمینه را برای ما باز میکند.خیابانی در سال 1297 خورشیدی در رابطه با حاکمیت ملی و اتحاد ملی تلویحا از کشور کوچک سوئیس یاد کرده و در یک سخنرانی چنین می گوید: "با وجود این که چندین میلیون قشون بیگانه در چهار سمت کشور سوئیس مستقر بود کوچکترین تخطی به خاک این کشور به عمل نیامد. ولی چرا هر دسته لجام گسیخته‌ای وارد ایران می‌شد؟ زیرا ملت ایران اظهار وجود نمی‌کرد، اراده نداشت و بیان رای و عقیده نمی‌نمود. شما بیایید اراده کنید ایران مال ایرانیان است و آنگاه ببینید که هیچ قوه گستاخ و حد نشناسی پیدا نمی‌شود که به خاک ایران تجاوز نماید." در اینجا خیابانی فشرده و مختصر به یکی از معدود خواص مثبت سوئیس، کشوری کوهستانی، بسیار کوچک، چهار زبانه، بدون منابع طبیعی ولی با غرور ملی و اتحادی بی پایان، اشاره می کند که ضامن پایداری و دست نخورده ماندن چند صد ساله این کشور است. - در دستگاه فکری خیابانی،ایران و ایران گرایی هسته مرکزی را تشکیل می داد.شیخ دارای بینش ملی بود و همه پدیدارها را از زاویه منافع ملت بزرگ ایران می نگریست.ایران دوستی وی از دید شما در چه درجه ای بود؟ از شیخ محمد خیابانی کم تر نوشته یا سخنرانی یافت می شود که محور معنای اصلی یا تلویحی آن ایران، ایرانی، تمامیت سرزمنی ایرانیت و ایران گرایی نباشد.دیدگاه های او چه از دید جزء به کل و چه برعکس کاملا روشن و بی چون و چرا هستند. ایشان بعنوان مثال در دهها سخنرانی گفته اند: "آذربایجان جزء لاینفک خاک ایران است" و در جای دیگر ایران را بدون آذربایجان ملکی ناقص می شمارد. بی دلیل نبود که وقتی امپراطوری روس و آرانی های تابع، نام جمهوری غیر مستقل آران را به جمهوری آذربایجان(!) تبدیل کردند به امید آنکه روزی مرز بین دو آذربایجان را هم بردارند! خیابانی بسیار خشمگین و در عین حال مضطرب گشت و چون حکومت مرکزی و سست قاجار با طفلی بعنوان پادشاه،کوچکترین جوابی نداد تصمیم گرفت تا از روی احتیاط هم که شده نام آذربایجان را موقتا به "آزادیستان" تغییر دهد تا روس ها بدانند ایرانیان، هرچند موضعی، به این نیرنگ ها پاسخ محکم می دهند.خیابانی امیدوار بود که نقشه برملا شده روس ها منحل شود ولی نشد چون دولت قاجار دغدغه های دیگر داشت و فشار یک تنه ایالت آذربایجان کافی نبود.خیابانی در آخرین سخنرانی خود و در دورانی که دشمن عرصه را بر او بسیار تنگ کرده بود دغدغه ای بجز ایـــران نداشت.او در این سخنرانی که به‌مثابه وصیت‌نامه او نیز محسوب می شود می گوید: «تبریز می‌خواهد حاکمیت بدست ملت باشد. تمام ایران فعلا با زبان حال خود این تقاضا را می‌نماید. هرگاه تهران از قبول این نظریه سرپیچی کند، ما با اصول رادیکالیسم ایران را تجدید بنا خواهیم نمود، ما می‌گوییم حاکمیت دموکراسی باید در سراسر ایران جاری باشد. اهالی ایالات و ولایات باید رای خود را آزادانه اظهار دارند. برای مدافعه این حق، آخرین مرحله مردن است و مردن در این راه را ما بر زندگی بی ‌شرفانه ترجیح می‌دهیم».بی علت نیست که بزرگمردی میهن پرست چون ملک الشعرای بهار در وصف خیابانی میگوید: گرخون خیابانی مظلوم بجوشد سرتاسر ایران کفن سرخ بپوشد - چه مباحثی در خانواده وی در مورد شیخ مطرح می شد و او چه جنبه های دیگری داشت که امروزه کمتر به آن پرداخته می شود و جامعه ایرانی از آن بی اطلاع است؟ خیابانی شخصیتی بود فراگیر یا به قول اروپایی ها "اونیورسال". او مسلط به دو زبان فرانسوی و روسی بوده و گذشته از سیاستمدار بودن، عالم دینی، ریاضی دان، تقویم نگار، ستاره شناس، نویسنده و روزنامه نگار بود. وی علوم ریاضی، هیئت و تقویم نگاری را تدریس می کرد. تاریخ نگاران در اکثر موارد یا شاید همیشه تنها جوانب سیاسی او را در نظر می گیرند. ما در خانواده بار ها در رابطه با توانایی های ستاره شناسی، ریاضیات و تقویم نگاری او صحبت و گفتگو داشتیم. بسیار جالب بود که شوهر عمه ما، آقای رفیع نیکجو که در دوران جوانی خیابانی را از نزدیک دیده بود خیلی وقایع را برای ما تعریف می کرد. کلمات رمز خیابانی و یارانش برای ما بچه ها بسیار جالب بودند و خیلی دوست داشتیم بدانیم که چرا انگلیس: آقا تقی، آئرو پلان:چلوار، اعتدالیون:نجار و یا تلگرافچی: چاروادار نامگذاری شده اند ( ر. ک. به نمونه). و صد البته در عالم کودکی فکر می کردیم که چه میشد اگر خیابانی در سن چهل و دو سالگی کشته نمی شد و فعالیتش را ادامه می داد. جمله ای از خیابانی مرتب نقل می شد و برایم مشکل بود که معنی آنرا در کودکی به آسانی درک کنم. آن جمله این بود:«ما فدائیان اولاد خودمان هستیم. ما خواهیم مرد تا آنها زنده بمانند». البته بزرگترهایمان چندین بار توضیح داده بودند ولی افق یک کودک گنجایش چنین وزنه بی نهایت سنگینی را ندارد. تورق روزنامه تجدد که در آن زمان چند نسخه در خانه داشتیم و هزار دریغ دیگر آنها را نداریم برایم دنیایی بود بی پایان. وقتی نوشته های پدر پدرم را می خواندم غرور عجیبی مغز لطیف کودکانه ام را بال می داد. آنجا بود که حسرت می کشیدم کاش زنده بود و یکبار او را می دیدم و لمس می کردم. زمانی که خیابانی کشته شد فرزندانش خیلی کوچک تر از آن بودند که بتوانند بعد ها خاطراتی جامع تعریف کنند. منبع اطلاعات ما دیگر بزرگان فامیل بودند که برخی هم سن خیابانی بوده و می توانستند جریانات زمانه را برای ما تعریف کنند.مثلا ماجرای دلگیری احمد کسروی از خیابانی را شاهد عینی یعنی آقای رفیع نیکجو برای ما بازگویی کرد. ماجرا از این قرار بود: همانطور که کسروی در خاطرات اش میاورد او در زمان اوج قیام خیابانی جوانی بود شانزده الی هفده ساله... .کسروی روزی طی یک سخنرانی حزبی شیخ بین شنوندگان بوده و در جایی از شیخ، البته با در نظر گرفتن سن کم کسروی، گستاخانه سئوالی زمخت می پرسد و خیابانی در پاسخ می گوید: «من از مرتجع چندان بدم نمی آید که از جوان فضول» و کسروی جوان در جواب میگوید:«من هم از مرتجع چندان بدم نیاید که از شیخ متعدی»... به گفته آقای نیکجو پس از این جمله ی کسروی مجلس بهم می خورد و کسروی و رفیق اش سلطانزاده مجبور به فرار و به مدت شاید یک هفته در دکان نانوایی مخفی می شوند.این آخرین دیدار کسروی با خیابانی بود. بعد ها کسروی در چند جای مختلف از جمله خاطراتش اظهار پشیمانی فراوان میکند :«...که من خستوانم[معترف ام]... خیابانی هجده سالی از من بزرگتر بود و مرا شایسته بود در برابر خیابانی خاموش بمانم». (ر. ک. به کسروی در "زندگانی من"، صفحه 129 – 130 و برخی منابع دیگر). - در برخی نوشته ها که بیشتر در خارج از کشور «تنظیم»می شود، تلاش شده از پدر بزرگ شما شخصیت متفاوتی برای آذربایجان ترسیم گردد.آیا با توجه به پیشینه و ماهیت حرکت سیاسی پدربزرگ تان؛ می توان حرکت وی را جنبشی در تضاد با یکپارچگی و اتحاد سیاسی ایران به شمار آورد. اصولا دیدگاه های منطقه گرایانه در سیستم فکری وی وجود داشت؟ نظری است که اکثریت قاطع مردم ایران ندارند و آن را نمی پذیرند. اصولا بحث درباره چنین افراد و جریان هایی وقت کشی است زیرا جایگاهی در ایران ندارند و مطرود جامعه به شمار می روند.ولی به عنوان یک انسان دموکرات برای آن تعداد توضیح می دهم.در اواخر دوران قاجار که یک هرج و مرج سنگین بر خاک پاک ایران حکم فرما بود برای شخصیتی جسور و نترس چون خیابانی که با کسی هم رودربایستی نداشت بسیار ساده و سهل بود که اگر "قصدی" در رابطه با استقلال ایالت چند هزارساله ایران یعنی آذربایجان داشت آن را به راحتی اعلام کند.خیر! نه که چنین نشد بلکه دفاع از حقیقت تمامیت ایران را دوچندان کرد. بالاجبار جملات مهم وی را یادآوری می کنم: "ای ایران لایموت، سرت را بلند دار و زنده و پاینده باش". "قیام می خواهد اصول حاکمیت ملی را در ایران تاسیس کند". "با تمام ملت ایران دست بدست هم داده کشور را از نابودی نجات خواهیم داد"(سنگ نبشته مزار خیابانی). این جملات از شاعر و نویسنده یا یک سیاستمدار پشت پرده نیست! بلکه از دهان شخصی به درآمده که با کسی تعارف نداشت.قیامی را شروع کرد، با خون جگر ادامه داد و در بهترین سالهای عمرش، جان خود را فدای میهن اش کرد.اگر به طریقه کشته شدن او رجوع کنیم میبینیم که زنده ماندن ایشان بسیار بسیار راحت و عملی بود ولی با منطق واحساسات سیاسی او مغایرت داشت. «من کشته شدن را به تسلیم ترجیح می‌دهم. من پیش دشمن زانو برزمین نمی‌زنم. من فرزند انقلاب مشروطیت ایران ام.من از اعقاب بابک خرم دین هستم که در نزد خلیفه عرب آن چنان رشادت و عظمت از خود بروز داده است» (ر. ک. قیام خیابانی ص 489/ سید علی آذری، انتشارات صفی علیشاه و ده ها منبع دیگر). چرا وقتی میرزا کوچک خان میهن پرست تا آنجا می رود که اعلام "جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران" یا به عبارت دیگر "جمهوری سرخ گیلان" می کند جدایی طلب محسوب نمی شود؟ جواب بسیار ساده است: اولا آن بزرگمرد و مردم گیلان حقیقتا جدایی طلب نبودند و دوما استان گیلان همسایه ای آن چنانی با نام "هنری" نداشت که شبانه روز نشسته باشد و خیالبافی کند! در نظر داشته باشیم که نام بیش از 40% شهر های دیار اران و قفقاز فارسی است و قدیمی ترین زبان یا گویش زنده پارسی در[بخش هایی]از آن دیار رایج است و صحبت می شود.نه کمتر و نه بیشتر.به عکس خیابانی معتقد به سرزمین ایران بزرگ و دشمن سرسخت قرارداد های ننگین بود.در نقل قول های بسیار معتمد از یاران او و دوستان و خانوادگی شنیده ام که یکی از دلایل جدال خیابانی با حکومت مرکزی این بود که وی قصد داشت هر دو قرارداد گلستان و ترکمن چای را زیر سئوال برده و احتمالا کان لم یکن یعنی نانوشته اعلام کند ولی عمرش کفاف نداد و این موضوعی است این روزها سخت ذهن من را به خود مشغول داشته و در نظر دارم این ایده را در اندیشه های خیابانی بیشتر جستجو و پیگیری کنم. باب دیگر مبارزه سرسختانه خیابانی بر علیه قرارداد دردناک ۱۹۱۹(یعنی حراج منافع ایران به زیر قیمت) بود که عاقبت همین مبارزه جانانه به قیمت زندگی خیابانی تمام شد. وزیر امور خارجه انگلیس لرد کـــرزن که دربار تفریحاتی قجر را خوب "تامین" کرده بود، قراردادی طراحی کرده بود که به "قرارداد ۱۹۱۹" شهرت یافت. مطابق این پیمان، دست دولت بریتانیا در امور مالی و نظامی ایران تا بی انتها باز می‌شد. حال صادقانه بررسی کنیم: اگر خیابانی قصدی بجز ایران و تمامیت ایران می داشت چرا جان خود را در راه مبارزه با این قرارداد به گرو گذارد؟خیابانی دقیقا بخاطر مبارزه برای استقلال میهن و مبارزه علیه دست درازی انگلیس و روس و حتی آلمان به فرمان اجنبی و بدست عناصر ضدملی و ضد وطن به شهادت رسید. - در مورد نحوه به شهادت رسیدن شیخ محمد خیابانی دو روایت وجود دارد. شما به عنوان فردی مطلع در مورد شهادت شیخ محمد کدامیک را درست می دانید؟ بله ناصرالدین، پادشاه قاجار هم یکبار در عالم مستی به حظار دربار گفته بود که امیـر کبیر هم در حمام رگ خود را زد!روایت اول که در اکثریت قاطع نوشته ها و کتب به انواع مختلف آورده شده و پنج الی هفت ناظرعینی بسیار معتبر که تا 12 الی 40 سال پیش در قید حیات بودند شهادت داده اند یک مخرج مشترک ساده دارد و آن اینکه چندین نفر (از جمله جواد جودت، نواده حاج شیخ حسنعلی میانجی که خیابانی در خانه ایشان پناه گرفته بود و همانجا نیز کشته شد، شخص خود حاج شیخ حسنعلی میانجی، حاج محمد علی آقا بادامچی، رفیع خان نیکجو...) چنین گزارش میدهند: مخبرالسلطنه هدایت با فرمان سرکوب قیام ملی خیابانی به تبریز رفته و بخاطر تضعیف قوای مشروطه خواهان به راحتی باکمک قزاق ها که دل خونی از خیابانی داشتند محل تمرکز کانون حکومت یعنی عالی قاپو را تسخیر کرده و شبیخون وار یاران خیابانی را میکشند... خیابانی روی چند یار حساب باز کرده بود که متاسفانه او را تنها می گذارند و ایشان راهی جز فرار و مخفی شدن نمی بیند... مادر بزرگمان چندین بار با گفته بود وقتی قزاق ها به خانه ما هجوم آوردند،محمد خود را از بام بی زیر پرتاب کرد. تفنگ و قطار فشنگش را برایش انداختم که برداشت و گفت تو و بچه هارا به خدا می سپارم، خوب مواظبشان باش... او به خانه شیخ حسنعلی میانجی پناه برد... اسمعیل قزاق وارد خانه و یکراست روانه زیرزمین یعنی مخفی گاه شیخ شد (خیابانی به میانجی قول شرف داده بود که بخاطر باردار بودن بانوی خانه در منزل تیراندازی نکند!) لازم به ذکر است که طی این هجوم قزاق ها به منزل خیابانی، دختر بزرگ او، فاطمه تقریبا 12 ساله، دچار سکته قلبی میشود و پس از مدت کوتاهی فوت میکند. در ادامه نواده حاج شیخ حسنعلی میانجی می گفت: خیابانی از پنجره دقیقا اسمعیل قزاق را دید و می توانست او را هدف قرار دهد ولی قول داده بود که تیر نیاندازد... اسمعیل قزاق از پنجره چند تیر به شیخ که ملبس به یک لباس خواب نازک بود شلیک کرد... شیون و غوغا بپا شد... خیابانی پس از ناله ای خفیف به زمین افتاد. من به چشم خود دیدم که هنگام ورود قزاق ها به زیر زمین، خیابانی با ناتوانی سرش را بلند کرد و اسمعیل قزاق با قداره خود به پیکر نیمه جان خیابانی حمله کرد و قداره به دستش فرود آورد. جسد او را روی نردبانی انداختند و کشان کشان با هلهلهه و شادی به مقر فرمانفرمایی مخبرالسلطنه هدایت بردند( برای مطالعه جزئیات بیشتر این ماجرا که از حوصله این مقاله کوتاه خارج است، ر. ک. به "قیام خیابانی" / نوشته سید علی آذری که با چندین شاهد عینی مصاحبه بعمل آورده). حال بیاییم کتاب فردی چون مخبرالسلطنه هدایت را بنام «خاطرات و خطرات» بخوانیم و از قلم ایشان که پس از قتل خیابانی به تقاضای وثوق الدوله نشان اعلای خدمتکاری ملکه انگلیس را دریافت کرد (تلگراف مشیرالدوله به هدایت در این رابطه در ایران محفوظ است) بخوانیم که خیابانی خودکشی کرد!؟خودکشی با 5 الی 7 گلوله که تن خیابانی را دریده بودند؟ و همچنین دست قداره خورده ایشان، زیرا شیخ در حال مرگ هنوز قصد دفاع از خود را داشت. بی دلیل نبود که مجلس قوی و نسبتا مستقل چهارم (که خیابانی پس از مجلس دوم به عضویت آن نیز انتخاب شده بود ولی هرگز نتوانست در آن شرکت کند) به مشیرالدوله و مخبرالسلطنه هدایت به اتهام قتل شیخ محمد خیابانی رای اعتماد نداد (ر. ک. به بایگانی صورت جلسه های مجلس) تا اینکه مخبرالسلطنه توانست با بافتن دروغ و شهادت اسمعیل قزاق (ضارب خیابانی!) در کابینه مستوفی الممالک وزیر فوائد عامه و تجارت گردد.این فرد پس از این پست، صاحب مقام مهمی نشد.به نظر من تهمت خودکشی با روحیه و منطق زندگانی خیابانی کوچکترین همخوانی ندارد و با در نظر گرفتن شهادت منابع موثق فوق الذکر و در نظر گرفتن تمامی یافته های دیگر تاریخی و بخصوص مرور شخصیت مخبرالسلطنه، خیانتی بیش به روان پاک آن عاشق و شیفته ایران زمین نیست. فکر میکنم که یک طبقه بندی جهت شفاف سازی در این رابطه مفید باشد.نخست این که، متقاضیان از سر راه برداشتن خیابانی سفرای ممالک آلمان، روسیه و در صدر آنها انگلیس بودند زیرا خیابانی منافع اقتصادی این سه دولت را به خطر انداخته بود. این سه فرد بارها در دربار قجر خیابانی رابه عنوان مانع اجرای قراردادهایشان با دولت ایران قلمداد کرده بودند.دو دیگر مجوز دهنده قتل خیابانی،شاه کم سن قاجار، احمدشاه بود.سوم ،آمر اولیه مشیرالدوله و وثوق الدوله بودند و آمر ثانویه و مجری مخبرالسلطنه هدایت بود و در انتها قاتل اسمعیل قزاق محسوب می شود. - اخیرا رمانی در کشور پیرامون زندگی این شخصیت منتشر شده است.آیا این رمان توانسته است آن گونه که باید تصویری شایسته از او ترسیم نماید؟ بله این رمان را خوانده ام.این داستان را من با یک تابلوی نقاشی از یک منظره تخیلی یک نقاش عاشق مقایسه می کنم. کتاب طوبی و معنای شب هم که کتاب پر فروشی بود نوشته یکی از عشاق خیابانی بود. رمان مذکور نوشته ایست بسیار دلنشین.نویسنده ایرانی تبار مقیم قفقاز مجذوب شخصیت شیخ محمد خیابانی است و داستانی به تحریر آورده که روحیه، نظرات و معیار های خیابانی را بطور کلان و گسترده به صحنه فانتزی آورده.نه کمتر و نه بیشتر.در این کتاب (احتمالا فقط در نسخه فارسی) پاورقی هایی آورده شده که خواننده را منحرف می کنند.پاورقی یعنی توضیح، توجیه یا تصحیح پس این بدان معناست که وقتی با یک پاورقی توضیحی نام، آمار، تاریخ یا هر گفته ای دیگر در متن کتاب تعریف یا تصحیح می شود پس مابقی نوشته ها صحیح است و احتیاج به پاورقی ندارد!این امر کتاب را تبدیل به یک "بیوگرافی" تلویحی می کند که به نظر من درست نیست. بعنوان نمونه به تعداد فرزندان خیابانی، نام آنها و سایر نامهای آمده در رمان اشاره می کنم. شاید نسخه اصل کتاب کاملا متفاوت باشد. در دو سال گذشته چندین بار سعی کرده ام تا در این باب با ناشر تماس برقرار کنم ولی جوابی ندادند. - سایر آثار نوشته شده پیرامون شهید خیابانی را چگونه می بینید و برخوردهای گوناگون با وی از دید شما چگونه است؟ دوست داشتم روزی بتوانم یک کتاب یا نوشته انتقادی و بخصوص علمی و بیطرفانه در باره پدر بزرگ ام بخوانم. متاسفانه این امر تا بحال میسر نشده. دوستی پنج سال پیش کتاب قیام خیابانی نوشته کسروی را به من هدیه داد.این کتاب دست نویس مرحوم سید احمد کسرائی (کسروی بعدی) است که قرار بود کاظم زاده ایرانشهر آن را در برلین در شماره مخصوصی از "ایرانشهر" به سال 1304 خورشیدی چاپ کند. از آنجا که این جزوه در دوران اوج خشم کسروی نوشته شده بود (کسروی در فراکسیون مخالف خیابانی عضو بود) ایرانشهر و یارانش (رضازاده شفق، محمد قزوینی،عباس اقبال آشتیانی، مشفق کاظمی، ابراهیم پورداوود) به کسروی پیشنهاد می کنند که بهتر است چاپ نکنیم و کسروی هم موافقت خود را اعلام می کند.ضمنا با توضیحاتی که خود کسروی بعد ها کتبا داده این کتاب به عنوان نقد نامه منتفی محسوب می شود. گفتنی است که ویراستاری این کتاب تکیه بر کتاب آمر قتل خیابانی مخبرالسلطنه هدایت دارد! در ضمن، خیابانی شناس معروف تبریزی آقای ناهیدی آذر در نقد این جزوه نوشته ای بس متین منتشر کرده اند.اصولا نوشته های عمیق و دقیق ایشان را به دوستداران خیابانی پیشنهاد می کنم. قبلا اشاره کردم، خیابانی شخصیتی بود فراگیر، نوآور و کاملا ایران پرست و بسیار جالب است که هیچ گروه سیاسی هرگز نتوانست خیابانی ِ ملقب به «مغز انقلاب مشروطه» را در الگوی جهان بینی و سیاسی خود ادغام کند.به او شیخ سرخ گفتند ولی کمونیست ها نیز نتوانستند او را غصب کنند.به او شیخ دموکرات گفتند ولی حزب دموکرات هم نتوانست او را به غنیمت برد. شاهچی ها او را از خود خواندند ولی پس از بررسی عمیق دیدند منتقد سخت کوش خود را در آغوش گرفته اند...شیخ محمد خیابانی و افکار سیاسی و عقاید ایران دوستی او را هیچ گروه و حزبی نمی تواند راسا به گرو بگیرد یا حتی تصاحب کند بجز خاک پاک ایران و تمامی ملت اش. _________ (1) پیرامون این موضوع بنگرید به دو اثر ارجدار از دکتر جواد طباطبایی: درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران؛مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی. منبع: روزنامه شرق:29 و 30 فروردین1389 خورشیدی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41. - جناب فرامز خیابانی! پیش از هر چیز در مورد شیخ محمد خیابانی و خانواده اش بگویید: من نوه پسری از فرزند سوم شیخ محمد خیابانی، یعنی هاشم خیابانی اصل هستم.خیابانی پنج فرزند داشت به نام های: (به ترتیب سن) فاطمه، حسن، ربابه، هاشم، محمود، و محمد که اکنون هیچ یک در قید حیات نیستند.ما نوه ها یعنی نسل سوم خیابانی متشکلیم از پنج پسر و سه دختر (سیروس و ملوس فرزندان ربابه / فرزین، لیدا و میترا فرزندان محمد / بهرام، فرامرز و فریبرز فرزندان هاشم). مادر بزرگ ما بانو خیرالنساء خیابانی اصل (نام پدری: نیک پندار)، معروف به "خانم آغا" دختر عمو و همسر دوم خیابانی بود که شیخ محمد در 33 سالگی با ایشان ازدواج کرد. خانواده شیخ پس از شهادت وی چه سرنوشتی داشتند و چگونه زندگی کردند؟ بازماندگان خیابانی پس از به شهادت رسیدن او مدت کوتاهی در تبریز مانده و سپس به تهران مهاجرت می کنند. خیابانی در 22 شهریور 1299 خورشیدی در تبریز به فرمان مخبرالسلطنه هدایت کشته شد و پس از دفن موقت در گورستان امامزاده حمزه تبریز، پس از چند ماه توسط همسرش به حضرت عبدالعظیم در شهر ری منتقل گشت. آرامگاه خیابانی که با همکاری بی دریغ مسئولین اداری و فنی آستان ترمیم و بازسازی شده، در صحن عبادتگاه و تقریبا سی متری ورودی بازار جدید و سی متر دورتر از مزار سردارملی ستارخان قرار دارد. در رابطه با مکان آرامگاه خیابانی چند روایت اشتباه هست و امیدوارم هرگونه شکی زینپس منتفی باشد. خانواده خیابانی (از این پس با تصویب شهرداری تبریز و ثبت در سجل احوال منطقه بنام "خیابانی اصل") پس از کوچ به تهران در بخشی از شهر سکنی گزیدند و فرزندان به ادامه تحصیل پرداختند. بانو خیرالنساء با مواجب و مستمری که از طرف مجلس چهارم و شهرداری تبریز برای ایشان به عنوان بازمانده شهید خیابانی تعیین و تصویب شده بود روزگار می گذراندند. اولاد ذکور پس از پایان تحصیلات جملگی به مشاغل دولتی از جمله در اداره نفت و شیلات وزارت دارایی، وزارت آب و برق و اداره راه آهن پرداختند.آرامگاه بانو خیر النساء و دو پسرشان (حسن و محمود) نیز در کنار مزار خیابانی قراردارد. مزار سایر فرزندان در بهشت زهرای تهران است. برآمدن شیخ محمد خیابانی به عنوان یکی از نخبگان سیاسی، دگرشد شگرفی در ساحت اندیشه سیاسی ایران زمین پدید آورد. در جستجوی پیشینه نظری و تاریخی دولت مدرن و حاکمیت ملی در کشور،شیخ از نخستین و مهم ترین کسانی است می تواند بررسی شود. وی مبانی معرفتی جدید را که در ورای دیوارهای ستبر آل عثمان قرار گرفته بود به خوبی دریافت و در حالی که بسیاری دیگر دچار اضمحلال در ساحت اندیشه و دانش و فضیلت بودند با «بینش ملی» خاص خود افق فراخ تری از برای آینده ملت ایران در نظر گرفت.اکنون از منظرگاه جهان مدرن، ماهیت اندیشه های سیاسی وی را چگونه ارزیابی می کنید؟ بسیار از مولفه های فکری خیابانی امروزه نیز در ایران و جهان مطرح است.وی روی شاخصه هایی انگشت گذاشته بود که امروز هم کهنه نشده است.او نیاز جامعه ایران را دریافته بود.یک مطالعه هرچند ساده در اندیشه های کلیدی و بینش خیابانی و نظری به سخنرانی های ایشان، شخصیت او را در رده تعداد انگشت شمار بنیانگذاران راه «تجدد»، نوآوری و نوگرایی ایران در اوایل قرن قرار می دهد. خیابانی را بسیاری از صاحب نظران "پیشوای تجدد" می خوانند. هستند بزرگانی که پوشیدن لباس فرنگی و شنیدن موسیقی کلاسیک اروپا را بعنوان "مدرن شدن" می شناسند ولی خیابانی مدرن شدن جامعه را در سطوح بسیار بالا تری در نظر داشت.که تشعشعات آن می توانست روزی در کیفیات خاص انسانها از جمله زندگی روزمره نیز دخیل باشد. خیابانی پرورش یافته در اعماق سیاه دوران قجر اندیشه جمهوری در سر می پروراند(دورانی که جنبش بیداری و تتمه رنسانس در اروپا می تازید تا عصر وحشت و خون ریزی آن قاره را به پایان رساند و عاقبت اش دو جنگ جهانی و چندین جنگ دیگر با بیش از یکصد و شصت میلیون کشته بود) . افکاری که رسیدن به آن افقی باز، ضمیری بس روشن و بشردوستانه را طلب می کند. خیابانی منشا مدرنیته را در وحله اول در بیداری جامعه می دانست. نگاهی به بنیان گذاری اولین مدارس غیر مکتبی، بنیانگذاری نخستین شهرداری در ایران، راه اندازی تئاتر و تماشاخانه و سالن کنسرت، راه اندازی سازمانی بنام حزب و چندین واقعه همانند در تبریز نمایاگر کیفیت زمینه فکری اوست.سوء تفاهم پیش نیاید، خیابانی راسا نه بنیان مدرسه ای را گذاشت و نه سالن کنسرتی ساخت ولی افکارش بستر پذیرش این دگردیسی ها را محیا کرد و تلویحا به این جهت هدایت نمود و مجوز داد.نگاهی به نوشتارهای «روزنامه تجدد»، ارگان حزبی خیابانی - که در آن زمان بانوان نیز در آن شاغل بودند - گویای اندیشه های اوست. خیابانی معتقد بود بسیاری از علوم که از ایران زمین سرچشمه گرفته اند و اکنون به دست خارجی ها ترویج و تکمیل می شوند می بایستی به زادگاه خود بازگردند.به همین خاطر ایشان چون به زبانهای فرانسوی و روسی تسلط داشت، افکار فلاسفه دنیای جدید را بخوبی می شناخت. بعنوان مثال امور کشور داری و یکی از پایه های اصلی آن که امور مالیاتی و خزانه داری باشد از ایران به دنیا هدیه داده شده. پس چرا ما در اوایل قرن، در دوران قاجار نباید خزانه درستی داشته باشیم که حقوق قشون و لشکر زحمتکش خود را بپردازد. در این راستا باید یادآور شد که شاهان قجر وام های بسیار هنگفتی از روس ها و انگلیسی ها گرفته بودند و همین امر ایشان را به وجه دردناکی وابسته اجنبی کرده بود. او در این رابطه تغییرات بزرگی در سیستم اداره ایالت آذربایجان بوجود آورد(ر. ک. به سیستم اداری ایالت آذربایجان در دوران خیابانی). تحکیم حاکمیت ملی و استقلال سیاست خارجی یکی از دغدغه های عمیق و اصلی خیابانی بود. اوست که می گوید:«پلتیک ایران مال ایران است،وزارت خارجه ایران نیز باید مال ایران باشد».این یعنی استقلال در سیاست خارجی و داخلی. در اخطار به روس ها در سبزه میدان تهران می گوید:«ملتی که شش هزار سال سابقه استقلال دارد به آسانی از استقلال خود صرف نظر نخواهد کرد.زیرا استقلال هر ملتی شرافت اوست». پس او استقلال را پایه شرافت قرار داده و ملک بدون استقلال را بدون شرافت می خواند.فکر می کنم شرافت برای ما ایرانیان و با احساساتی که در خودمان می شناسیم احتیاج به توضیح و حلاجی ندارد.در نطق دیگری میگوید:«ایران را ایرانی باید آزاد کند!». چه جمله ای ژرف تر از این. یا این سخن: «ای ایران لایموت، سرت را بلند دار و زنده و پاینده باش!». مغز و هسته تمامی این کلمات خیابانی که می توانم ده ها نمونه دیگر نیز بیاورم استوارند بر ایران، ایرانیت، شرف ملی، غرور ایرانی، خودباوری و منزلت ملی و بالاخره جوهر کلام: «دوری از اجنبی».متاسفانه جیره خوار اجنبی بودن، فرمان گرفتن از خارجی و کمک و نجات خواستن از خارجی، در دوران قاجار رسم رایج بزرگان دربار بود و همین امر عامل جرقه های اول انقلاب مشروطه چون تحریم تنباکو گشت. به یاد مصاحبه اوریانا فالاچی با وینستون چرچیل می افتم که از او پرسیده چرا در بیخ گوش خودتان در ایرلند زورتان به آشوبگران و غیره نمی رسد ولی در خاور میانه دولت می نشانید؟ در جواب می گوید: در ایرلند خائن کم یافت می شود ولی در خاور میانه اکثریت نادان و یک اقلیت خائن زمینه را برای ما باز میکند.خیابانی در سال 1297 خورشیدی در رابطه با حاکمیت ملی و اتحاد ملی تلویحا از کشور کوچک سوئیس یاد کرده و در یک سخنرانی چنین می گوید: "با وجود این که چندین میلیون قشون بیگانه در چهار سمت کشور سوئیس مستقر بود کوچکترین تخطی به خاک این کشور به عمل نیامد. ولی چرا هر دسته لجام گسیخته‌ای وارد ایران می‌شد؟ زیرا ملت ایران اظهار وجود نمی‌کرد، اراده نداشت و بیان رای و عقیده نمی‌نمود. شما بیایید اراده کنید ایران مال ایرانیان است و آنگاه ببینید که هیچ قوه گستاخ و حد نشناسی پیدا نمی‌شود که به خاک ایران تجاوز نماید." در اینجا خیابانی فشرده و مختصر به یکی از معدود خواص مثبت سوئیس، کشوری کوهستانی، بسیار کوچک، چهار زبانه، بدون منابع طبیعی ولی با غرور ملی و اتحادی بی پایان، اشاره می کند که ضامن پایداری و دست نخورده ماندن چند صد ساله این کشور است. - در دستگاه فکری خیابانی،ایران و ایران گرایی هسته مرکزی را تشکیل می داد.شیخ دارای بینش ملی بود و همه پدیدارها را از زاویه منافع ملت بزرگ ایران می نگریست.ایران دوستی وی از دید شما در چه درجه ای بود؟ از شیخ محمد خیابانی کم تر نوشته یا سخنرانی یافت می شود که محور معنای اصلی یا تلویحی آن ایران، ایرانی، تمامیت سرزمنی ایرانیت و ایران گرایی نباشد.دیدگاه های او چه از دید جزء به کل و چه برعکس کاملا روشن و بی چون و چرا هستند. ایشان بعنوان مثال در دهها سخنرانی گفته اند: "آذربایجان جزء لاینفک خاک ایران است" و در جای دیگر ایران را بدون آذربایجان ملکی ناقص می شمارد. بی دلیل نبود که وقتی امپراطوری روس و آرانی های تابع، نام جمهوری غیر مستقل آران را به جمهوری آذربایجان(!) تبدیل کردند به امید آنکه روزی مرز بین دو آذربایجان را هم بردارند! خیابانی بسیار خشمگین و در عین حال مضطرب گشت و چون حکومت مرکزی و سست قاجار با طفلی بعنوان پادشاه،کوچکترین جوابی نداد تصمیم گرفت تا از روی احتیاط هم که شده نام آذربایجان را موقتا به "آزادیستان" تغییر دهد تا روس ها بدانند ایرانیان، هرچند موضعی، به این نیرنگ ها پاسخ محکم می دهند.خیابانی امیدوار بود که نقشه برملا شده روس ها منحل شود ولی نشد چون دولت قاجار دغدغه های دیگر داشت و فشار یک تنه ایالت آذربایجان کافی نبود.خیابانی در آخرین سخنرانی خود و در دورانی که دشمن عرصه را بر او بسیار تنگ کرده بود دغدغه ای بجز ایـــران نداشت.او در این سخنرانی که به‌مثابه وصیت‌نامه او نیز محسوب می شود می گوید: «تبریز می‌خواهد حاکمیت بدست ملت باشد. تمام ایران فعلا با زبان حال خود این تقاضا را می‌نماید. هرگاه تهران از قبول این نظریه سرپیچی کند، ما با اصول رادیکالیسم ایران را تجدید بنا خواهیم نمود، ما می‌گوییم حاکمیت دموکراسی باید در سراسر ایران جاری باشد. اهالی ایالات و ولایات باید رای خود را آزادانه اظهار دارند. برای مدافعه این حق، آخرین مرحله مردن است و مردن در این راه را ما بر زندگی بی ‌شرفانه ترجیح می‌دهیم».بی علت نیست که بزرگمردی میهن پرست چون ملک الشعرای بهار در وصف خیابانی میگوید: گرخون خیابانی مظلوم بجوشد سرتاسر ایران کفن سرخ بپوشد - چه مباحثی در خانواده وی در مورد شیخ مطرح می شد و او چه جنبه های دیگری داشت که امروزه کمتر به آن پرداخته می شود و جامعه ایرانی از آن بی اطلاع است؟ خیابانی شخصیتی بود فراگیر یا به قول اروپایی ها "اونیورسال". او مسلط به دو زبان فرانسوی و روسی بوده و گذشته از سیاستمدار بودن، عالم دینی، ریاضی دان، تقویم نگار، ستاره شناس، نویسنده و روزنامه نگار بود. وی علوم ریاضی، هیئت و تقویم نگاری را تدریس می کرد. تاریخ نگاران در اکثر موارد یا شاید همیشه تنها جوانب سیاسی او را در نظر می گیرند. ما در خانواده بار ها در رابطه با توانایی های ستاره شناسی، ریاضیات و تقویم نگاری او صحبت و گفتگو داشتیم. بسیار جالب بود که شوهر عمه ما، آقای رفیع نیکجو که در دوران جوانی خیابانی را از نزدیک دیده بود خیلی وقایع را برای ما تعریف می کرد. کلمات رمز خیابانی و یارانش برای ما بچه ها بسیار جالب بودند و خیلی دوست داشتیم بدانیم که چرا انگلیس: آقا تقی، آئرو پلان:چلوار، اعتدالیون:نجار و یا تلگرافچی: چاروادار نامگذاری شده اند ( ر. ک. به نمونه). و صد البته در عالم کودکی فکر می کردیم که چه میشد اگر خیابانی در سن چهل و دو سالگی کشته نمی شد و فعالیتش را ادامه می داد. جمله ای از خیابانی مرتب نقل می شد و برایم مشکل بود که معنی آنرا در کودکی به آسانی درک کنم. آن جمله این بود:«ما فدائیان اولاد خودمان هستیم. ما خواهیم مرد تا آنها زنده بمانند». البته بزرگترهایمان چندین بار توضیح داده بودند ولی افق یک کودک گنجایش چنین وزنه بی نهایت سنگینی را ندارد. تورق روزنامه تجدد که در آن زمان چند نسخه در خانه داشتیم و هزار دریغ دیگر آنها را نداریم برایم دنیایی بود بی پایان. وقتی نوشته های پدر پدرم را می خواندم غرور عجیبی مغز لطیف کودکانه ام را بال می داد. آنجا بود که حسرت می کشیدم کاش زنده بود و یکبار او را می دیدم و لمس می کردم. زمانی که خیابانی کشته شد فرزندانش خیلی کوچک تر از آن بودند که بتوانند بعد ها خاطراتی جامع تعریف کنند. منبع اطلاعات ما دیگر بزرگان فامیل بودند که برخی هم سن خیابانی بوده و می توانستند جریانات زمانه را برای ما تعریف کنند.مثلا ماجرای دلگیری احمد کسروی از خیابانی را شاهد عینی یعنی آقای رفیع نیکجو برای ما بازگویی کرد. ماجرا از این قرار بود: همانطور که کسروی در خاطرات اش میاورد او در زمان اوج قیام خیابانی جوانی بود شانزده الی هفده ساله... .کسروی روزی طی یک سخنرانی حزبی شیخ بین شنوندگان بوده و در جایی از شیخ، البته با در نظر گرفتن سن کم کسروی، گستاخانه سئوالی زمخت می پرسد و خیابانی در پاسخ می گوید: «من از مرتجع چندان بدم نمی آید که از جوان فضول» و کسروی جوان در جواب میگوید:«من هم از مرتجع چندان بدم نیاید که از شیخ متعدی»... به گفته آقای نیکجو پس از این جمله ی کسروی مجلس بهم می خورد و کسروی و رفیق اش سلطانزاده مجبور به فرار و به مدت شاید یک هفته در دکان نانوایی مخفی می شوند.این آخرین دیدار کسروی با خیابانی بود. بعد ها کسروی در چند جای مختلف از جمله خاطراتش اظهار پشیمانی فراوان میکند :«...که من خستوانم[معترف ام]... خیابانی هجده سالی از من بزرگتر بود و مرا شایسته بود در برابر خیابانی خاموش بمانم». (ر. ک. به کسروی در "زندگانی من"، صفحه 129 – 130 و برخی منابع دیگر). - در برخی نوشته ها که بیشتر در خارج از کشور «تنظیم»می شود، تلاش شده از پدر بزرگ شما شخصیت متفاوتی برای آذربایجان ترسیم گردد.آیا با توجه به پیشینه و ماهیت حرکت سیاسی پدربزرگ تان؛ می توان حرکت وی را جنبشی در تضاد با یکپارچگی و اتحاد سیاسی ایران به شمار آورد. اصولا دیدگاه های منطقه گرایانه در سیستم فکری وی وجود داشت؟ نظری است که اکثریت قاطع مردم ایران ندارند و آن را نمی پذیرند. اصولا بحث درباره چنین افراد و جریان هایی وقت کشی است زیرا جایگاهی در ایران ندارند و مطرود جامعه به شمار می روند.ولی به عنوان یک انسان دموکرات برای آن تعداد توضیح می دهم.در اواخر دوران قاجار که یک هرج و مرج سنگین بر خاک پاک ایران حکم فرما بود برای شخصیتی جسور و نترس چون خیابانی که با کسی هم رودربایستی نداشت بسیار ساده و سهل بود که اگر "قصدی" در رابطه با استقلال ایالت چند هزارساله ایران یعنی آذربایجان داشت آن را به راحتی اعلام کند.خیر! نه که چنین نشد بلکه دفاع از حقیقت تمامیت ایران را دوچندان کرد. بالاجبار جملات مهم وی را یادآوری می کنم: "ای ایران لایموت، سرت را بلند دار و زنده و پاینده باش". "قیام می خواهد اصول حاکمیت ملی را در ایران تاسیس کند". "با تمام ملت ایران دست بدست هم داده کشور را از نابودی نجات خواهیم داد"(سنگ نبشته مزار خیابانی). این جملات از شاعر و نویسنده یا یک سیاستمدار پشت پرده نیست! بلکه از دهان شخصی به درآمده که با کسی تعارف نداشت.قیامی را شروع کرد، با خون جگر ادامه داد و در بهترین سالهای عمرش، جان خود را فدای میهن اش کرد.اگر به طریقه کشته شدن او رجوع کنیم میبینیم که زنده ماندن ایشان بسیار بسیار راحت و عملی بود ولی با منطق واحساسات سیاسی او مغایرت داشت. «من کشته شدن را به تسلیم ترجیح می‌دهم. من پیش دشمن زانو برزمین نمی‌زنم. من فرزند انقلاب مشروطیت ایران ام.من از اعقاب بابک خرم دین هستم که در نزد خلیفه عرب آن چنان رشادت و عظمت از خود بروز داده است» (ر. ک. قیام خیابانی ص 489/ سید علی آذری، انتشارات صفی علیشاه و ده ها منبع دیگر). چرا وقتی میرزا کوچک خان میهن پرست تا آنجا می رود که اعلام "جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران" یا به عبارت دیگر "جمهوری سرخ گیلان" می کند جدایی طلب محسوب نمی شود؟ جواب بسیار ساده است: اولا آن بزرگمرد و مردم گیلان حقیقتا جدایی طلب نبودند و دوما استان گیلان همسایه ای آن چنانی با نام "هنری" نداشت که شبانه روز نشسته باشد و خیالبافی کند! در نظر داشته باشیم که نام بیش از 40% شهر های دیار اران و قفقاز فارسی است و قدیمی ترین زبان یا گویش زنده پارسی در[بخش هایی]از آن دیار رایج است و صحبت می شود.نه کمتر و نه بیشتر.به عکس خیابانی معتقد به سرزمین ایران بزرگ و دشمن سرسخت قرارداد های ننگین بود.در نقل قول های بسیار معتمد از یاران او و دوستان و خانوادگی شنیده ام که یکی از دلایل جدال خیابانی با حکومت مرکزی این بود که وی قصد داشت هر دو قرارداد گلستان و ترکمن چای را زیر سئوال برده و احتمالا کان لم یکن یعنی نانوشته اعلام کند ولی عمرش کفاف نداد و این موضوعی است این روزها سخت ذهن من را به خود مشغول داشته و در نظر دارم این ایده را در اندیشه های خیابانی بیشتر جستجو و پیگیری کنم. باب دیگر مبارزه سرسختانه خیابانی بر علیه قرارداد دردناک ۱۹۱۹(یعنی حراج منافع ایران به زیر قیمت) بود که عاقبت همین مبارزه جانانه به قیمت زندگی خیابانی تمام شد. وزیر امور خارجه انگلیس لرد کـــرزن که دربار تفریحاتی قجر را خوب "تامین" کرده بود، قراردادی طراحی کرده بود که به "قرارداد ۱۹۱۹" شهرت یافت. مطابق این پیمان، دست دولت بریتانیا در امور مالی و نظامی ایران تا بی انتها باز می‌شد. حال صادقانه بررسی کنیم: اگر خیابانی قصدی بجز ایران و تمامیت ایران می داشت چرا جان خود را در راه مبارزه با این قرارداد به گرو گذارد؟خیابانی دقیقا بخاطر مبارزه برای استقلال میهن و مبارزه علیه دست درازی انگلیس و روس و حتی آلمان به فرمان اجنبی و بدست عناصر ضدملی و ضد وطن به شهادت رسید. - در مورد نحوه به شهادت رسیدن شیخ محمد خیابانی دو روایت وجود دارد. شما به عنوان فردی مطلع در مورد شهادت شیخ محمد کدامیک را درست می دانید؟ بله ناصرالدین، پادشاه قاجار هم یکبار در عالم مستی به حظار دربار گفته بود که امیـر کبیر هم در حمام رگ خود را زد!روایت اول که در اکثریت قاطع نوشته ها و کتب به انواع مختلف آورده شده و پنج الی هفت ناظرعینی بسیار معتبر که تا 12 الی 40 سال پیش در قید حیات بودند شهادت داده اند یک مخرج مشترک ساده دارد و آن اینکه چندین نفر (از جمله جواد جودت، نواده حاج شیخ حسنعلی میانجی که خیابانی در خانه ایشان پناه گرفته بود و همانجا نیز کشته شد، شخص خود حاج شیخ حسنعلی میانجی، حاج محمد علی آقا بادامچی، رفیع خان نیکجو...) چنین گزارش میدهند: مخبرالسلطنه هدایت با فرمان سرکوب قیام ملی خیابانی به تبریز رفته و بخاطر تضعیف قوای مشروطه خواهان به راحتی باکمک قزاق ها که دل خونی از خیابانی داشتند محل تمرکز کانون حکومت یعنی عالی قاپو را تسخیر کرده و شبیخون وار یاران خیابانی را میکشند... خیابانی روی چند یار حساب باز کرده بود که متاسفانه او را تنها می گذارند و ایشان راهی جز فرار و مخفی شدن نمی بیند... مادر بزرگمان چندین بار با گفته بود وقتی قزاق ها به خانه ما هجوم آوردند،محمد خود را از بام بی زیر پرتاب کرد. تفنگ و قطار فشنگش را برایش انداختم که برداشت و گفت تو و بچه هارا به خدا می سپارم، خوب مواظبشان باش... او به خانه شیخ حسنعلی میانجی پناه برد... اسمعیل قزاق وارد خانه و یکراست روانه زیرزمین یعنی مخفی گاه شیخ شد (خیابانی به میانجی قول شرف داده بود که بخاطر باردار بودن بانوی خانه در منزل تیراندازی نکند!) لازم به ذکر است که طی این هجوم قزاق ها به منزل خیابانی، دختر بزرگ او، فاطمه تقریبا 12 ساله، دچار سکته قلبی میشود و پس از مدت کوتاهی فوت میکند. در ادامه نواده حاج شیخ حسنعلی میانجی می گفت: خیابانی از پنجره دقیقا اسمعیل قزاق را دید و می توانست او را هدف قرار دهد ولی قول داده بود که تیر نیاندازد... اسمعیل قزاق از پنجره چند تیر به شیخ که ملبس به یک لباس خواب نازک بود شلیک کرد... شیون و غوغا بپا شد... خیابانی پس از ناله ای خفیف به زمین افتاد. من به چشم خود دیدم که هنگام ورود قزاق ها به زیر زمین، خیابانی با ناتوانی سرش را بلند کرد و اسمعیل قزاق با قداره خود به پیکر نیمه جان خیابانی حمله کرد و قداره به دستش فرود آورد. جسد او را روی نردبانی انداختند و کشان کشان با هلهلهه و شادی به مقر فرمانفرمایی مخبرالسلطنه هدایت بردند( برای مطالعه جزئیات بیشتر این ماجرا که از حوصله این مقاله کوتاه خارج است، ر. ک. به "قیام خیابانی" / نوشته سید علی آذری که با چندین شاهد عینی مصاحبه بعمل آورده). حال بیاییم کتاب فردی چون مخبرالسلطنه هدایت را بنام «خاطرات و خطرات» بخوانیم و از قلم ایشان که پس از قتل خیابانی به تقاضای وثوق الدوله نشان اعلای خدمتکاری ملکه انگلیس را دریافت کرد (تلگراف مشیرالدوله به هدایت در این رابطه در ایران محفوظ است) بخوانیم که خیابانی خودکشی کرد!؟خودکشی با 5 الی 7 گلوله که تن خیابانی را دریده بودند؟ و همچنین دست قداره خورده ایشان، زیرا شیخ در حال مرگ هنوز قصد دفاع از خود را داشت. بی دلیل نبود که مجلس قوی و نسبتا مستقل چهارم (که خیابانی پس از مجلس دوم به عضویت آن نیز انتخاب شده بود ولی هرگز نتوانست در آن شرکت کند) به مشیرالدوله و مخبرالسلطنه هدایت به اتهام قتل شیخ محمد خیابانی رای اعتماد نداد (ر. ک. به بایگانی صورت جلسه های مجلس) تا اینکه مخبرالسلطنه توانست با بافتن دروغ و شهادت اسمعیل قزاق (ضارب خیابانی!) در کابینه مستوفی الممالک وزیر فوائد عامه و تجارت گردد.این فرد پس از این پست، صاحب مقام مهمی نشد.به نظر من تهمت خودکشی با روحیه و منطق زندگانی خیابانی کوچکترین همخوانی ندارد و با در نظر گرفتن شهادت منابع موثق فوق الذکر و در نظر گرفتن تمامی یافته های دیگر تاریخی و بخصوص مرور شخصیت مخبرالسلطنه، خیانتی بیش به روان پاک آن عاشق و شیفته ایران زمین نیست. فکر میکنم که یک طبقه بندی جهت شفاف سازی در این رابطه مفید باشد.نخست این که، متقاضیان از سر راه برداشتن خیابانی سفرای ممالک آلمان، روسیه و در صدر آنها انگلیس بودند زیرا خیابانی منافع اقتصادی این سه دولت را به خطر انداخته بود. این سه فرد بارها در دربار قجر خیابانی رابه عنوان مانع اجرای قراردادهایشان با دولت ایران قلمداد کرده بودند.دو دیگر مجوز دهنده قتل خیابانی،شاه کم سن قاجار، احمدشاه بود.سوم ،آمر اولیه مشیرالدوله و وثوق الدوله بودند و آمر ثانویه و مجری مخبرالسلطنه هدایت بود و در انتها قاتل اسمعیل قزاق محسوب می شود. - اخیرا رمانی در کشور پیرامون زندگی این شخصیت منتشر شده است.آیا این رمان توانسته است آن گونه که باید تصویری شایسته از او ترسیم نماید؟ بله این رمان را خوانده ام.این داستان را من با یک تابلوی نقاشی از یک منظره تخیلی یک نقاش عاشق مقایسه می کنم. کتاب طوبی و معنای شب هم که کتاب پر فروشی بود نوشته یکی از عشاق خیابانی بود. رمان مذکور نوشته ایست بسیار دلنشین.نویسنده ایرانی تبار مقیم قفقاز مجذوب شخصیت شیخ محمد خیابانی است و داستانی به تحریر آورده که روحیه، نظرات و معیار های خیابانی را بطور کلان و گسترده به صحنه فانتزی آورده.نه کمتر و نه بیشتر.در این کتاب (احتمالا فقط در نسخه فارسی) پاورقی هایی آورده شده که خواننده را منحرف می کنند.پاورقی یعنی توضیح، توجیه یا تصحیح پس این بدان معناست که وقتی با یک پاورقی توضیحی نام، آمار، تاریخ یا هر گفته ای دیگر در متن کتاب تعریف یا تصحیح می شود پس مابقی نوشته ها صحیح است و احتیاج به پاورقی ندارد!این امر کتاب را تبدیل به یک "بیوگرافی" تلویحی می کند که به نظر من درست نیست. بعنوان نمونه به تعداد فرزندان خیابانی، نام آنها و سایر نامهای آمده در رمان اشاره می کنم. شاید نسخه اصل کتاب کاملا متفاوت باشد. در دو سال گذشته چندین بار سعی کرده ام تا در این باب با ناشر تماس برقرار کنم ولی جوابی ندادند. - سایر آثار نوشته شده پیرامون شهید خیابانی را چگونه می بینید و برخوردهای گوناگون با وی از دید شما چگونه است؟ دوست داشتم روزی بتوانم یک کتاب یا نوشته انتقادی و بخصوص علمی و بیطرفانه در باره پدر بزرگ ام بخوانم. متاسفانه این امر تا بحال میسر نشده. دوستی پنج سال پیش کتاب قیام خیابانی نوشته کسروی را به من هدیه داد.این کتاب دست نویس مرحوم سید احمد کسرائی (کسروی بعدی) است که قرار بود کاظم زاده ایرانشهر آن را در برلین در شماره مخصوصی از "ایرانشهر" به سال 1304 خورشیدی چاپ کند. از آنجا که این جزوه در دوران اوج خشم کسروی نوشته شده بود (کسروی در فراکسیون مخالف خیابانی عضو بود) ایرانشهر و یارانش (رضازاده شفق، محمد قزوینی،عباس اقبال آشتیانی، مشفق کاظمی، ابراهیم پورداوود) به کسروی پیشنهاد می کنند که بهتر است چاپ نکنیم و کسروی هم موافقت خود را اعلام می کند.ضمنا با توضیحاتی که خود کسروی بعد ها کتبا داده این کتاب به عنوان نقد نامه منتفی محسوب می شود. گفتنی است که ویراستاری این کتاب تکیه بر کتاب آمر قتل خیابانی مخبرالسلطنه هدایت دارد! در ضمن، خیابانی شناس معروف تبریزی آقای ناهیدی آذر در نقد این جزوه نوشته ای بس متین منتشر کرده اند.اصولا نوشته های عمیق و دقیق ایشان را به دوستداران خیابانی پیشنهاد می کنم. قبلا اشاره کردم، خیابانی شخصیتی بود فراگیر، نوآور و کاملا ایران پرست و بسیار جالب است که هیچ گروه سیاسی هرگز نتوانست خیابانی ِ ملقب به «مغز انقلاب مشروطه» را در الگوی جهان بینی و سیاسی خود ادغام کند.به او شیخ سرخ گفتند ولی کمونیست ها نیز نتوانستند او را غصب کنند.به او شیخ دموکرات گفتند ولی حزب دموکرات هم نتوانست او را به غنیمت برد. شاهچی ها او را از خود خواندند ولی پس از بررسی عمیق دیدند منتقد سخت کوش خود را در آغوش گرفته اند...شیخ محمد خیابانی و افکار سیاسی و عقاید ایران دوستی او را هیچ گروه و حزبی نمی تواند راسا به گرو بگیرد یا حتی تصاحب کند بجز خاک پاک ایران و تمامی ملت اش. _________ (1) پیرامون این موضوع بنگرید به دو اثر ارجدار از دکتر جواد طباطبایی: درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران؛مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی. منبع: روزنامه شرق:29 و 30 فروردین1389 خورشیدی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41- چه مباحثی در خانواده وی در مورد شیخ مطرح می شد و او چه جنبه های دیگری داشت که امروزه کمتر به آن پرداخته می شود و جامعه ایرانی از آن بی اطلاع است؟ خیابانی شخصیتی بود فراگیر یا به قول اروپایی ها "اونیورسال". او مسلط به دو زبان فرانسوی و روسی بوده و گذشته از سیاستمدار بودن، عالم دینی، ریاضی دان، تقویم نگار، ستاره شناس، نویسنده و روزنامه نگار بود. وی علوم ریاضی، هیئت و تقویم نگاری را تدریس می کرد. تاریخ نگاران در اکثر موارد یا شاید همیشه تنها جوانب سیاسی او را در نظر می گیرند. ما در خانواده بار ها در رابطه با توانایی های ستاره شناسی، ریاضیات و تقویم نگاری او صحبت و گفتگو داشتیم. بسیار جالب بود که شوهر عمه ما، آقای رفیع نیکجو که در دوران جوانی خیابانی را از نزدیک دیده بود خیلی وقایع را برای ما تعریف می کرد. کلمات رمز خیابانی و یارانش برای ما بچه ها بسیار جالب بودند و خیلی دوست داشتیم بدانیم که چرا انگلیس: آقا تقی، آئرو پلان:چلوار، اعتدالیون:نجار و یا تلگرافچی: چاروادار نامگذاری شده اند ( ر. ک. به نمونه). و صد البته در عالم کودکی فکر می کردیم که چه میشد اگر خیابانی در سن چهل و دو سالگی کشته نمی شد و فعالیتش را ادامه می داد. جمله ای از خیابانی مرتب نقل می شد و برایم مشکل بود که معنی آنرا در کودکی به آسانی درک کنم. آن جمله این بود:«ما فدائیان اولاد خودمان هستیم. ما خواهیم مرد تا آنها زنده بمانند». البته بزرگترهایمان چندین بار توضیح داده بودند ولی افق یک کودک گنجایش چنین وزنه بی نهایت سنگینی را ندارد. تورق روزنامه تجدد که در آن زمان چند نسخه در خانه داشتیم و هزار دریغ دیگر آنها را نداریم برایم دنیایی بود بی پایان. وقتی نوشته های پدر پدرم را می خواندم غرور عجیبی مغز لطیف کودکانه ام را بال می داد. آنجا بود که حسرت می کشیدم کاش زنده بود و یکبار او را می دیدم و لمس می کردم. زمانی که خیابانی کشته شد فرزندانش خیلی کوچک تر از آن بودند که بتوانند بعد ها خاطراتی جامع تعریف کنند. منبع اطلاعات ما دیگر بزرگان فامیل بودند که برخی هم سن خیابانی بوده و می توانستند جریانات زمانه را برای ما تعریف کنند.مثلا ماجرای دلگیری احمد کسروی از خیابانی را شاهد عینی یعنی آقای رفیع نیکجو برای ما بازگویی کرد. ماجرا از این قرار بود: همانطور که کسروی در خاطرات اش میاورد او در زمان اوج قیام خیابانی جوانی بود شانزده الی هفده ساله... .کسروی روزی طی یک سخنرانی حزبی شیخ بین شنوندگان بوده و در جایی از شیخ، البته با در نظر گرفتن سن کم کسروی، گستاخانه سئوالی زمخت می پرسد و خیابانی در پاسخ می گوید: «من از مرتجع چندان بدم نمی آید که از جوان فضول» و کسروی جوان در جواب میگوید:«من هم از مرتجع چندان بدم نیاید که از شیخ متعدی»... به گفته آقای نیکجو پس از این جمله ی کسروی مجلس بهم می خورد و کسروی و رفیق اش سلطانزاده مجبور به فرار و به مدت شاید یک هفته در دکان نانوایی مخفی می شوند.این آخرین دیدار کسروی با خیابانی بود. بعد ها کسروی در چند جای مختلف از جمله خاطراتش اظهار پشیمانی فراوان میکند :«...که من خستوانم[معترف ام]... خیابانی هجده سالی از من بزرگتر بود و مرا شایسته بود در برابر خیابانی خاموش بمانم». (ر. ک. به کسروی در "زندگانی من"، صفحه 129 – 130 و برخی منابع دیگر). - در برخی نوشته ها که بیشتر در خارج از کشور «تنظیم»می شود، تلاش شده از پدر بزرگ شما شخصیت متفاوتی برای آذربایجان ترسیم گردد.آیا با توجه به پیشینه و ماهیت حرکت سیاسی پدربزرگ تان؛ می توان حرکت وی را جنبشی در تضاد با یکپارچگی و اتحاد سیاسی ایران به شمار آورد. اصولا دیدگاه های منطقه گرایانه در سیستم فکری وی وجود داشت؟ نظری است که اکثریت قاطع مردم ایران ندارند و آن را نمی پذیرند. اصولا بحث درباره چنین افراد و جریان هایی وقت کشی است زیرا جایگاهی در ایران ندارند و مطرود جامعه به شمار می روند.ولی به عنوان یک انسان دموکرات برای آن تعداد توضیح می دهم.در اواخر دوران قاجار که یک هرج و مرج سنگین بر خاک پاک ایران حکم فرما بود برای شخصیتی جسور و نترس چون خیابانی که با کسی هم رودربایستی نداشت بسیار ساده و سهل بود که اگر "قصدی" در رابطه با استقلال ایالت چند هزارساله ایران یعنی آذربایجان داشت آن را به راحتی اعلام کند.خیر! نه که چنین نشد بلکه دفاع از حقیقت تمامیت ایران را دوچندان کرد. بالاجبار جملات مهم وی را یادآوری می کنم: "ای ایران لایموت، سرت را بلند دار و زنده و پاینده باش". "قیام می خواهد اصول حاکمیت ملی را در ایران تاسیس کند". "با تمام ملت ایران دست بدست هم داده کشور را از نابودی نجات خواهیم داد"(سنگ نبشته مزار خیابانی). این جملات از شاعر و نویسنده یا یک سیاستمدار پشت پرده نیست! بلکه از دهان شخصی به درآمده که با کسی تعارف نداشت.قیامی را شروع کرد، با خون جگر ادامه داد و در بهترین سالهای عمرش، جان خود را فدای میهن اش کرد.اگر به طریقه کشته شدن او رجوع کنیم میبینیم که زنده ماندن ایشان بسیار بسیار راحت و عملی بود ولی با منطق واحساسات سیاسی او مغایرت داشت. «من کشته شدن را به تسلیم ترجیح می‌دهم. من پیش دشمن زانو برزمین نمی‌زنم. من فرزند انقلاب مشروطیت ایران ام.من از اعقاب بابک خرم دین هستم که در نزد خلیفه عرب آن چنان رشادت و عظمت از خود بروز داده است» (ر. ک. قیام خیابانی ص 489/ سید علی آذری، انتشارات صفی علیشاه و ده ها منبع دیگر). چرا وقتی میرزا کوچک خان میهن پرست تا آنجا می رود که اعلام "جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران" یا به عبارت دیگر "جمهوری سرخ گیلان" می کند جدایی طلب محسوب نمی شود؟ جواب بسیار ساده است: اولا آن بزرگمرد و مردم گیلان حقیقتا جدایی طلب نبودند و دوما استان گیلان همسایه ای آن چنانی با نام "هنری" نداشت که شبانه روز نشسته باشد و خیالبافی کند! در نظر داشته باشیم که نام بیش از 40% شهر های دیار اران و قفقاز فارسی است و قدیمی ترین زبان یا گویش زنده پارسی در[بخش هایی]از آن دیار رایج است و صحبت می شود.نه کمتر و نه بیشتر.به عکس خیابانی معتقد به سرزمین ایران بزرگ و دشمن سرسخت قرارداد های ننگین بود.در نقل قول های بسیار معتمد از یاران او و دوستان و خانوادگی شنیده ام که یکی از دلایل جدال خیابانی با حکومت مرکزی این بود که وی قصد داشت هر دو قرارداد گلستان و ترکمن چای را زیر سئوال برده و احتمالا کان لم یکن یعنی نانوشته اعلام کند ولی عمرش کفاف نداد و این موضوعی است این روزها سخت ذهن من را به خود مشغول داشته و در نظر دارم این ایده را در اندیشه های خیابانی بیشتر جستجو و پیگیری کنم. باب دیگر مبارزه سرسختانه خیابانی بر علیه قرارداد دردناک ۱۹۱۹(یعنی حراج منافع ایران به زیر قیمت) بود که عاقبت همین مبارزه جانانه به قیمت زندگی خیابانی تمام شد. وزیر امور خارجه انگلیس لرد کـــرزن که دربار تفریحاتی قجر را خوب "تامین" کرده بود، قراردادی طراحی کرده بود که به "قرارداد ۱۹۱۹" شهرت یافت. مطابق این پیمان، دست دولت بریتانیا در امور مالی و نظامی ایران تا بی انتها باز می‌شد. حال صادقانه بررسی کنیم: اگر خیابانی قصدی بجز ایران و تمامیت ایران می داشت چرا جان خود را در راه مبارزه با این قرارداد به گرو گذارد؟خیابانی دقیقا بخاطر مبارزه برای استقلال میهن و مبارزه علیه دست درازی انگلیس و روس و حتی آلمان به فرمان اجنبی و بدست عناصر ضدملی و ضد وطن به شهادت رسید. - در مورد نحوه به شهادت رسیدن شیخ محمد خیابانی دو روایت وجود دارد. شما به عنوان فردی مطلع در مورد شهادت شیخ محمد کدامیک را درست می دانید؟ بله ناصرالدین، پادشاه قاجار هم یکبار در عالم مستی به حظار دربار گفته بود که امیـر کبیر هم در حمام رگ خود را زد!روایت اول که در اکثریت قاطع نوشته ها و کتب به انواع مختلف آورده شده و پنج الی هفت ناظرعینی بسیار معتبر که تا 12 الی 40 سال پیش در قید حیات بودند شهادت داده اند یک مخرج مشترک ساده دارد و آن اینکه چندین نفر (از جمله جواد جودت، نواده حاج شیخ حسنعلی میانجی که خیابانی در خانه ایشان پناه گرفته بود و همانجا نیز کشته شد، شخص خود حاج شیخ حسنعلی میانجی، حاج محمد علی آقا بادامچی، رفیع خان نیکجو...) چنین گزارش میدهند: مخبرالسلطنه هدایت با فرمان سرکوب قیام ملی خیابانی به تبریز رفته و بخاطر تضعیف قوای مشروطه خواهان به راحتی باکمک قزاق ها که دل خونی از خیابانی داشتند محل تمرکز کانون حکومت یعنی عالی قاپو را تسخیر کرده و شبیخون وار یاران خیابانی را میکشند... خیابانی روی چند یار حساب باز کرده بود که متاسفانه او را تنها می گذارند و ایشان راهی جز فرار و مخفی شدن نمی بیند... مادر بزرگمان چندین بار با گفته بود وقتی قزاق ها به خانه ما هجوم آوردند،محمد خود را از بام بی زیر پرتاب کرد. تفنگ و قطار فشنگش را برایش انداختم که برداشت و گفت تو و بچه هارا به خدا می سپارم، خوب مواظبشان باش... او به خانه شیخ حسنعلی میانجی پناه برد... اسمعیل قزاق وارد خانه و یکراست روانه زیرزمین یعنی مخفی گاه شیخ شد (خیابانی به میانجی قول شرف داده بود که بخاطر باردار بودن بانوی خانه در منزل تیراندازی نکند!) لازم به ذکر است که طی این هجوم قزاق ها به منزل خیابانی، دختر بزرگ او، فاطمه تقریبا 12 ساله، دچار سکته قلبی میشود و پس از مدت کوتاهی فوت میکند. در ادامه نواده حاج شیخ حسنعلی میانجی می گفت: خیابانی از پنجره دقیقا اسمعیل قزاق را دید و می توانست او را هدف قرار دهد ولی قول داده بود که تیر نیاندازد... اسمعیل قزاق از پنجره چند تیر به شیخ که ملبس به یک لباس خواب نازک بود شلیک کرد... شیون و غوغا بپا شد... خیابانی پس از ناله ای خفیف به زمین افتاد. من به چشم خود دیدم که هنگام ورود قزاق ها به زیر زمین، خیابانی با ناتوانی سرش را بلند کرد و اسمعیل قزاق با قداره خود به پیکر نیمه جان خیابانی حمله کرد و قداره به دستش فرود آورد. جسد او را روی نردبانی انداختند و کشان کشان با هلهلهه و شادی به مقر فرمانفرمایی مخبرالسلطنه هدایت بردند( برای مطالعه جزئیات بیشتر این ماجرا که از حوصله این مقاله کوتاه خارج است، ر. ک. به "قیام خیابانی" / نوشته سید علی آذری که با چندین شاهد عینی مصاحبه بعمل آورده). حال بیاییم کتاب فردی چون مخبرالسلطنه هدایت را بنام «خاطرات و خطرات» بخوانیم و از قلم ایشان که پس از قتل خیابانی به تقاضای وثوق الدوله نشان اعلای خدمتکاری ملکه انگلیس را دریافت کرد (تلگراف مشیرالدوله به هدایت در این رابطه در ایران محفوظ است) بخوانیم که خیابانی خودکشی کرد!؟خودکشی با 5 الی 7 گلوله که تن خیابانی را دریده بودند؟ و همچنین دست قداره خورده ایشان، زیرا شیخ در حال مرگ هنوز قصد دفاع از خود را داشت. بی دلیل نبود که مجلس قوی و نسبتا مستقل چهارم (که خیابانی پس از مجلس دوم به عضویت آن نیز انتخاب شده بود ولی هرگز نتوانست در آن شرکت کند) به مشیرالدوله و مخبرالسلطنه هدایت به اتهام قتل شیخ محمد خیابانی رای اعتماد نداد (ر. ک. به بایگانی صورت جلسه های مجلس) تا اینکه مخبرالسلطنه توانست با بافتن دروغ و شهادت اسمعیل قزاق (ضارب خیابانی!) در کابینه مستوفی الممالک وزیر فوائد عامه و تجارت گردد.این فرد پس از این پست، صاحب مقام مهمی نشد.به نظر من تهمت خودکشی با روحیه و منطق زندگانی خیابانی کوچکترین همخوانی ندارد و با در نظر گرفتن شهادت منابع موثق فوق الذکر و در نظر گرفتن تمامی یافته های دیگر تاریخی و بخصوص مرور شخصیت مخبرالسلطنه، خیانتی بیش به روان پاک آن عاشق و شیفته ایران زمین نیست. فکر میکنم که یک طبقه بندی جهت شفاف سازی در این رابطه مفید باشد.نخست این که، متقاضیان از سر راه برداشتن خیابانی سفرای ممالک آلمان، روسیه و در صدر آنها انگلیس بودند زیرا خیابانی منافع اقتصادی این سه دولت را به خطر انداخته بود. این سه فرد بارها در دربار قجر خیابانی رابه عنوان مانع اجرای قراردادهایشان با دولت ایران قلمداد کرده بودند.دو دیگر مجوز دهنده قتل خیابانی،شاه کم سن قاجار، احمدشاه بود.سوم ،آمر اولیه مشیرالدوله و وثوق الدوله بودند و آمر ثانویه و مجری مخبرالسلطنه هدایت بود و در انتها قاتل اسمعیل قزاق محسوب می شود. - اخیرا رمانی در کشور پیرامون زندگی این شخصیت منتشر شده است.آیا این رمان توانسته است آن گونه که باید تصویری شایسته از او ترسیم نماید؟ بله این رمان را خوانده ام.این داستان را من با یک تابلوی نقاشی از یک منظره تخیلی یک نقاش عاشق مقایسه می کنم. کتاب طوبی و معنای شب هم که کتاب پر فروشی بود نوشته یکی از عشاق خیابانی بود. رمان مذکور نوشته ایست بسیار دلنشین.نویسنده ایرانی تبار مقیم قفقاز مجذوب شخصیت شیخ محمد خیابانی است و داستانی به تحریر آورده که روحیه، نظرات و معیار های خیابانی را بطور کلان و گسترده به صحنه فانتزی آورده.نه کمتر و نه بیشتر.در این کتاب (احتمالا فقط در نسخه فارسی) پاورقی هایی آورده شده که خواننده را منحرف می کنند.پاورقی یعنی توضیح، توجیه یا تصحیح پس این بدان معناست که وقتی با یک پاورقی توضیحی نام، آمار، تاریخ یا هر گفته ای دیگر در متن کتاب تعریف یا تصحیح می شود پس مابقی نوشته ها صحیح است و احتیاج به پاورقی ندارد!این امر کتاب را تبدیل به یک "بیوگرافی" تلویحی می کند که به نظر من درست نیست. بعنوان نمونه به تعداد فرزندان خیابانی، نام آنها و سایر نامهای آمده در رمان اشاره می کنم. شاید نسخه اصل کتاب کاملا متفاوت باشد. در دو سال گذشته چندین بار سعی کرده ام تا در این باب با ناشر تماس برقرار کنم ولی جوابی ندادند. - سایر آثار نوشته شده پیرامون شهید خیابانی را چگونه می بینید و برخوردهای گوناگون با وی از دید شما چگونه است؟ دوست داشتم روزی بتوانم یک کتاب یا نوشته انتقادی و بخصوص علمی و بیطرفانه در باره پدر بزرگ ام بخوانم. متاسفانه این امر تا بحال میسر نشده. دوستی پنج سال پیش کتاب قیام خیابانی نوشته کسروی را به من هدیه داد.این کتاب دست نویس مرحوم سید احمد کسرائی (کسروی بعدی) است که قرار بود کاظم زاده ایرانشهر آن را در برلین در شماره مخصوصی از "ایرانشهر" به سال 1304 خورشیدی چاپ کند. از آنجا که این جزوه در دوران اوج خشم کسروی نوشته شده بود (کسروی در فراکسیون مخالف خیابانی عضو بود) ایرانشهر و یارانش (رضازاده شفق، محمد قزوینی،عباس اقبال آشتیانی، مشفق کاظمی، ابراهیم پورداوود) به کسروی پیشنهاد می کنند که بهتر است چاپ نکنیم و کسروی هم موافقت خود را اعلام می کند.ضمنا با توضیحاتی که خود کسروی بعد ها کتبا داده این کتاب به عنوان نقد نامه منتفی محسوب می شود. گفتنی است که ویراستاری این کتاب تکیه بر کتاب آمر قتل خیابانی مخبرالسلطنه هدایت دارد! در ضمن، خیابانی شناس معروف تبریزی آقای ناهیدی آذر در نقد این جزوه نوشته ای بس متین منتشر کرده اند.اصولا نوشته های عمیق و دقیق ایشان را به دوستداران خیابانی پیشنهاد می کنم. قبلا اشاره کردم، خیابانی شخصیتی بود فراگیر، نوآور و کاملا ایران پرست و بسیار جالب است که هیچ گروه سیاسی هرگز نتوانست خیابانی ِ ملقب به «مغز انقلاب مشروطه» را در الگوی جهان بینی و سیاسی خود ادغام کند.به او شیخ سرخ گفتند ولی کمونیست ها نیز نتوانستند او را غصب کنند.به او شیخ دموکرات گفتند ولی حزب دموکرات هم نتوانست او را به غنیمت برد. شاهچی ها او را از خود خواندند ولی پس از بررسی عمیق دیدند منتقد سخت کوش خود را در آغوش گرفته اند...شیخ محمد خیابانی و افکار سیاسی و عقاید ایران دوستی او را هیچ گروه و حزبی نمی تواند راسا به گرو بگیرد یا حتی تصاحب کند بجز خاک پاک ایران و تمامی ملت اش. _________ (1) پیرامون این موضوع بنگرید به دو اثر ارجدار از دکتر جواد طباطبایی: درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران؛مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی. منبع: روزنامه شرق:29 و 30 فروردین1389 خورشیدی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

نسبت فامیلی شیخ محمد خیابانی با رهبر انقلاب اسلامی

شیخ محمد خیابانی، عالم و مجاهد بزرگ معاصر، پس از گذراندن تحصیلات و درآمدن به کسوت روحانیت با خاندان خامنه‌ای ها وصلت کرد. آیت‌الله سید حسین حسینی خامنه‌ای (جد پدری و پدربزرگ مقام معظم رهبری)، مشهور به سید حسین پیشنماز، از روحانیان مشهور و مبارز آذربایجان بود. ایشان دارای هفت فرزند بود که یکی از آنان سید محمد، معروف به پیغمبر و دیگری سید جواد (پدر مقام معظم رهبری) است. فرزند دیگر او میر مهدی نام داشت. آیت الله سید حسین خامنه ای در مسجد جامع تبریز اقامه نماز می كرد و خیابانی هم به سبب همشهری بودن با وی و هم اینكه او اندیشه های روشن و انقلابی و اجتماعی داشت، با ایشان زود آشنا شد. همین آشنایی زمینه را برای ازدواج او با دختر آن فقیه بزرگ، یعنی «خیر النساء» فراهم كرد. از آن پس خیابانی گاهی در مسجد جامع تبریز به جای پدر زنش، حاج سید حسین خامنه ای، نماز جماعت اقامه می كرد و از همانجا نیز مشهورتر گردید. بنابراین، شیخ محمد خیابانی داماد خاندان خامنه‌ای و «شوهر عمه» رهبر معظم انقلاب، حضزت آیت‌الله خامنه‌ای به حساب می‌آید. منبع: گروه تاریخ سایت مشرق 18 فروردین 1393 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

کلمات قصار منصوب به شيخ‌محمد خيابانی

ـ اولين وسيله ترقی، داشتن روح تجدد است ـ آذربايجان جزو لاينفک خاک ايران است ـ ای ايران لايموت سرت را بلند دارد و زنده و پاينده باش ـ ايران را ايرانی بايد آزاد کند ـ لازمه شرافت يک ملت استقلال است ـ بدون حقيقت آزادی ميسر نيست ـ آزادی مستلزم مساوات است: در برابر قانون همه برابريم ـ آزادی عقيده در بالای سر هر سياست حاکم است ـ روح ملت فدای هيچ کس نيست. ارواح خادمين ملت بايد فدای ملت شود ـ لقمه خارداری باشيد تا ديگران نتوانند شمار را ببلعند ـ برضد زمانه راه رفتن غلط و محال است ـ هرملتی که ترقی را با نظرهای لاقيد و بی‌علاقه ملاحظه نمايد دچار هلاکت خواهد شد ـ جهال مرگ را بر تغيير عادت ترجيح می‌دهند ـ يک فرد بی‌علاقه به جامعه خود، کمتر از حيوان است ـ کسی که به تکاليف اجتماعی خود عمل نکند حقوق خودش را فاقد می‌گردد ـ بنام هر اکثريتی نمی‌توان حکم قطعی داد ـ هر دوره تاريخی که در حيات يک هيئت اجتماعيه رخ می‌دهد با قلم يک نفر مورخ و يا بفرمان يک زمامدار تعيين و تحديد نمی‌شود ـ نه ممکن است تاريخ را فريب داد و نه ممکن است زمان را از مسير سريع خودش بازداشت ـ بر روی خرابه‌های ديروز بايد عمارت فردا را بلند کرد ـ ملتی که از مرگ نترسد هرگز نمی‌ميرد ـ ترس عامل عمده اسارت ملتهاست ـ يک ملت ترسو بزودی در چنگال مستبد ستمگر گرفتار می‌آيد ـ من کشته شدن را به تسليم ترجيح می‌دهم. من پيش دشمن زانو برزمين نمی‌زنم. من فرزند انقلاب مشروطيت ايرانم. من از اعقاب بابک خرم دين هستم که در نزد خليفه عرب آنچنان رشادت و عظمت از خود بروز داده است ـ ما مجلسی می‌خواهيم که نمايندگان دلخواه مردم در آن نشسته و با آلام و احتياجات دمکراسی آشنا باشد، نه يک دام خيانت و تزوير که در دارالخلاقهتهران گسترانيد شده باشد. ـ تبريز قصد کعبه‌ای را نکرده است، بلکه خود کعبه آزاديخواهان است ـ آزاديخواهان برضد دولتی قيام کرده‌اند که به پشتيبانی بيگانگان ميخواهد در سراسر ايران يک رژيم علنی استبداد و ارتجاع تاسيس کند و ما به هر قيمتی که تمام شود بايد ايران را آزاد کنيم و اين دوره مشئوم و اين دوره ادبار و فلاکت را که اتابکها را قابل تمنا ساخته، خاتمه دهيم. ـ به بهای خون جوانان مشروطه گرفتيم، اشخاصی که می‌بايست در سنا بنشينند، در مجلس نمايندگان ملت جا داديم، در نتيجه اين اشتباه، جوانان مملکت که انقلابی برپا کرده بودند محکوم قوانين موضوعه کهنه‌پرستان شدند. امروز بايد زحمت کشيده، اين غفلت و جهالت را جبران نمائيم ويکتورهوگو متجدد فرانسوی گفته است: «درهای پارلمان را به روی جوانان نبنديد والا آنها ميدانهای عمومی را بروی خود خواهند گشاد.» ـ با وجود اين که چندين ميليون قشون بيگانه در چهارسمت کشور سويس مستقر بود کوچکترين تخطی به خاک اين کشور به عمل نيامد ولی چرا هر دستهلجام گسيخته‌ای وارد ايران می‌شد؟ زيرا ملت ايران اظهار وجود نمی‌کرد. اراده نداشت. بيان رای و عقيده نمی‌نمود. شما بيآئيد اراده کنيد ايران مال ايرانيان است و آنگاه ببينيد که هيچ قوه گستاخ و حد نشناسی پيدا نمی‌شود که به خاک ايران تجاوز نمايد ـ ترور توليد آنارشی می‌کند. ناامنی می‌افزايد و وجدان دمکراسی را از راه حقيقی خود منحرف می‌سازد. ترور بعنوان يک وسيله مبارزه منفور و مردود تمام فرقه‌های جديد می‌باشد. فرقه ما هرگز نمی‌تواند طرفدار آن باشد. منبع: «نهضت آزادیستان و شهید شیخ محمد خیابانی» نوشته سید هادی خسرو شاهی انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

گذری برخصال فكری و عملی شیخ محمد خیابانی و علل افول نهضت آزادیستان

خلاصه: درباره ماهیت دینی قیام مرحوم خیابانی، شواهد تاریخی و نیز منقولات و شهادت های فراوانی وجود دارند كه در این مقام به یكی از آنها اشاره می كنیم. یكی از معمرین علمای تبریز به نام آقامیرزا عبدالله خواجه ای بیشكی كه معاصر شیخ بود و در ۱۰۸ سالگی درگذشت و می توان او را یك قرن تاریخ زنده تبریز خواند و گویی تمام حوادث یكصد ساله اخیر مناطق آذربایجان همه در گنجینه خاطر او بایگانی است، درباره شیخ محمد خیابانی چنین می گوید:«من با خیابانی دوست بودم و از نزدیك او را می شناختم. بارها به خانه اش رفته بودم و... در هفدهم فروردین ماه ۱۲۹۹شمسی، نهضت روحانی روشن بین و آگاه‌، شیخ محمد خیابانی آغازیدن گرفت و جلوه‌ای گویا از روح آزادیخواهی و اصلاح‌طلبی ایرانیان به ویژه مردمان آذربایجان رخ‌نمایی کرد. این جنبش که «نهضت آزادیستان‌» نام گرفت‌، تاکنون از جنبه‌های گوناگون مورد بازبینی و تحلیل قرارگرفته است. دراین مجال با محقق‌گرانمایه حجت‌الاسلام ‌و المسلمین سید‌هادی خسروشاهی مؤلف اثر ارجمند «نهضت آزادیستان وشهید شیخ محمد خیابانی‌» گفت‌وشنودی مکتوب انجام داده‌ایم که نتیجه آن درپی می ‌آید. آذربایجان خاستگاه بسیاری از حرکت‌ها و نیز چهره‌های آزادیخواه در دوران مشروطه بوده است. از دیدگاه جنابعالی علت این امر چیست؟ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. با تشکر از شما باید عرض کنم که آذربایجان همچنان‌ که در شکل‌گیری هویت عدالت‌طلبی و آزادیخواهی در ایران، نقش مهمی داشته است، در حفظ و تداوم این هویت هم بیشترین تلاش و کوشش را انجام داده و بر اساس این هویتِ ارزشی همواره در حرکت‌های ضد استبدادی‌ـ‌ضداستعماری پیشگام بوده است. دلایل متعددی موجب شده‌اند که آذربایجان در دفاع از این هویت پیشگام باشد و مهم‌ترین عامل را می‌توان دین‌مداری و اعتقاد به اهل‌بیت‌(ع) در میان مردم این سامان دانست؛به‌علاوه، آذربایجان شاهد بزرگ‌ترین یورش‌های سلاطین عثمانی برای از میان برداشتن و انحلال ایرانِ شیعی و پس از آن قرار گرفتن در مرکز نبردهای نابرابر با روسیه تزاری بوده است. در نهضت تنباکو برای لغو قرارداد تحمیلی رژی، آذربایجان همگام با ایالات دیگر ایران، به رهبری میرزا جوادآقا مجتهد تبریزی در لغو این قرارداد استعماری نقش مؤثری داشت... همچنین ادامه این نهضت را در سال ۱۳۲۱ﻫ.ق شاهد هستیم که در اعتراض به سیاست‌های گمرکی ضد تجار ایرانیِ مسیو پریم، رئیس گمرکات آذربایجان به راه افتاد. نهضت مشروطیت ایران نیز بی‌تردید بدون مقدمات برشمرده، ممکن نبود. از یک سو نفوذ روزافزون و در حال گسترش روسیه و انگلیس که به نابودی استقلال اقتصادی و تجارت ایرانی منجر می‌شد، زندگی را بر عموم تاریک ساخته بود و از سوی دیگر ظلم و ستم مهارگسیخته حکام قجر، عرصه را بر مردم تنگ و تنگ‌تر می‌کرد. استقرار نایب‌السلطنه قاجاریه در تبریز و نوع رفتار او، مردم را با حقیقت استبداد داخلی و نقش استعمار خارجی بیشتر آشنا کرد و این خود عاملی تأثیرگذار در حرکت‌های مردم بود... نقش آذربایجان و به‌ویژه مردم تبریز در مشروطیت، عمدتاً توسط دیدگاه‌ها و قلم‌های سکولار به نگارش درآمده است. از دیدگاه شما این امر ریشه در چه چیز دارد و آیا نوع تاریخ‌نگاری درباره قیام شیخ محمد خیابانی را نیز مشمول این امر می‌دانید که به تألیف اثر مستقلی در باره حرکت او پرداخته‌اید؟ پیرامون تاریخ مشروطیت آذربایجان آثار متعددی و اغلب با دیدگاه‌های روشنفکرمآبانه و سکولاریستی و غیرمذهبی به نگارش درآمده‌اند که معروف‌ترین آنها آثار احمد کسروی است. متأسفانه اسلام‌گرایان جدید و قدیم، اهمیتی به تاریخ‌نویسی و بیان حقایق نداده‌اند و به همین دلیل درباره نهضت آزادیستان شیخ محمد خیابانی هم آثار اندکی انتشار یافته است. اما کتاب بنده در واقع برای جبران کمبود و ترسیم هدف و چگونگی مبارزات و زندگی سیاسی و ارزیابی قیام شیخ محمد خیابانی به نگارش درآمده است. زندگی و مبارزات شیخ را ـ‌ مانند دیگر رجال این دوران‌ـ می‌توان به چند مقطع مشخص تقسیم و دسته‌بندی کرد: دوره اول از ولادت تا قیام که به مبارزات محلی و اقدامات فرهنگی و آگاه‌سازی توده‌های مردم تا ورود به مجلس شورای ملی به عنوان نماینده مردم آذربایجان سپری شد. دوره مهم فعالیت و مبارزات خیابانی در مجلس شورای ملی صورت گرفت که مهم‌ترین فراز آن مخالفت با اولتیماتوم روسیه بود. بعد از تعطیلی مجلس در پی قبول اولتیماتوم روس‌ها توسط ناصرالملک نایب‌السلطنه، مبارزات خیابانی ادامه یافت و اوج آن، مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ بود که طبق آن، ایران عملاً تحت‌الحمایه روس‌ها شده بود. در حرکتی که شیخ محمد پس از آن در قالب «نهضت آزادیستان» به راه انداخت و طی چند ماه اختیار و اداره آذربایجان را در دست گرفت، در واقع بر آن بود تا به مقابله با حاکمیت وابسته به بیگانگان بپردازد. این قیام سرانجام با اعزام مخبرالسلطنه هدایت و خیانت بعضی از مزدوران اجیر شده، سرکوب شد و شیخ نیز به شهادت رسید. از آنجا که شیخ محمد خیابانی از چهره‌های معروف و نام‌آشنای آزادیخواهی در آذربایجان به شمار می‌رفت، شهادت ناجوانمردانه وی توسط مخبرالدوله، باعث بدنامی بیشتر گردید و مرثیه‌هایی در سوگ شیخ سروده شد. البته باید اشاره کرد که نهضت شیخ محمد خیابانی علاوه بر آن که یک حرکت سیاسی‌ـ‌ نظامی به شمار می‌رفت، حرکتی فرهنگی و فکری نیز بود که چگونگی آن در سخنرانی‌ها و گفتارهای شیخ محمد خیابانی به‌طور شفاف تبیین شده است. شیخ محمد خیابانی حرکت خود را «نهضت آزادیستان» نامید. حاج اسماعیل امیرخیزی عنوان می‌کند که شیخ محمد خیابانی در جهت مقابله با تغییر نام «آران»، ولایت جداشده از ایران توسط روس‌ها بر اساس قرارداد تحمیلی ترکمانچای که توسط مساواتی‌های «آذربایجان» نام نهاده شده بود، آزادیستان را مورد توجه و استفاده قرار داد. درباره چگونگی مخالفت شیخ محمد با اولتیماتوم روسیه توضیح بیشتری بدهید. وقتی روسیه تزاری، اولتیماتوم و اخطار معروف خود را به دولت ایران ابلاغ می‌کند و ۴۸ ساعت مهلت تعیین می‌نماید که یا دولت ایران شرایط روسیه را بپذیرد وگرنه قشون روس! عازم تهران خواهد شد! بعضی‌ها نوشته‌اند که مرحوم شهید مدرس با آن مخالفت ورزید، در حالی که شهید مدرس در دوره دوم، نماینده مجلس شورای ملی نبود، بلکه وقتی وثوق‌الدوله در روز ۷ ذیحجه ۱۳۲۹ هـ‌ .ق آن اخطاریه را دید و ضرب‌الاجل روس را به مجلس آورد و از نمایندگان خواست آن را تصویب کنند و در واقع، دولت ایران در برابر روسیه تسلیم شود، سکوت مرگباری بر مجلس حکمفرما شد، ولی ناگهان فریاد یکی از نمایندگان بلند شد و سکوت را شکست و گفت: «...اگر از ملتی سؤال شود آیا حاضر هستی آزادی و استقلال خود را از دست بدهی؟ مسلماً در جواب خواهد گفت: هیچ قدرتی حق ندارد آزادی و استقلال مرا سلب کند. امیدوارم دولت روس، اولتیماتوم ظالمانه خود را پس بگیرد و ملت ایران را از خود نرنجاند...» این نماینده، کسی جز شیخ محمد خیابانی نبود. البته مشروح سخنرانی شیخ در کتاب «شیخ محمد خیابانی در تبریز» تألیف آقای علی آذری درج شده است. به دنبال این اعتراض شدید، اکثر نمایندگان مجلس جرئت پیدا کردند و به مخالفت برخاستند و شرایط ظالمانه و زورگویانه دولت تزار را رد کردند... درباره جایگاه تحصیلی به‌ویژه تبحر شیخ محمد خیابانی در علوم اسلامی گمانه‌های مختلفی مطرح می‌شود. از دیدگاه شما نامبرده در چه مرتبه‌ای از تحصیل و احاطه به علوم متعارف حوزوی و غیرحوزوی قرار داشت؟ شیخ وقتی وارد مدرسه علوم دینی طالبیه تبریز شد، با استفاده از فرصتی که در اختیار داشت، شب و روز با شور و شوق به کسب دانش اهتمام ورزید و در نهایتِ تلاش و جدیت، به فرا گرفتن علوم اسلامی همت گماشت. او در فقه و اصول از درس‌های مرحوم آیت‌الله‌ حاج میرزا ابوالحسن انگجی استفاده و در سایه فکر مواج و نبوغ سرشار و استعداد خدادادی، نظر استادش را به خود جلب کرد و مورد علاقه وی قرار گرفت و از شاگردان مبرز او به حساب آمد. در این ایام با مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسین سبحانی – پدر آیت‌الله شیخ جعفر سبحانی از مراجع عظام کنونی قم - که در تبریز به «زهد»، «تقوا» و «دقت نظر» شهرت داشت، هم‌مباحثه شد و همزمان، علوم هیئت، نجوم و ریاضیات را از منجم معروف زمان خود، مرحوم میرزا عبدالعلی منجم فرا گرفت و در آن رشته‌ها نیز گوی سبقت را از همگنان ربود، به‌طوری که توانست مسائل غامض هیئت را استخراج کند و تقویم‌های رقومی را بنویسد و خود به تدریس همت گمارد. از دیگر شرایط زندگی وی بگویید؟ شیخ محمد در سال ۱۳۲۵ با دختر آیت‌الله حاج سید حسین پیشنماز خامنه‌ای که در زهد و تقوا در تبریز بسیار معروف و پیشنماز مسجد جامع (جمعه مسجدی) بود، ازدواج کرد. پس از وفات او، شیخ محمد در مسجد جامع به‌جای وی اقامه جماعت و شکوه و عظمت مسجد را مثل زمان پدرخانمش حفظ کرد. یکی از دوستانش درباره فضایل اخلاقی و موفقیت اجتماعی او می‌گوید: «خیابانی علاوه بر معلومات علمی، در اخلاق نیز دارای مقام بسی بلند و حائز مراتب فضل و کمال و در زهد و ورع بود، به‌طوری که پس از وفات مرحوم مغفور آقای حاجی سیدحسین‌آقا پیشنماز خامنه‌ای، پدر زن فقید شهید ـ‌ که در مسجد جامع تبریز امامت داشت‌ـ قریب چهار سال ظهرها در مسجد جامع و شب‌ها و صبح‌ها در مسجد کریم‌خان واقع در محله خیابان، امامت کرد و زیاده از هزار نفر مأموم داشت. می‌توان گفت که مرحوم خیابانی در زمان خود اورع و ازهد و نسبتاً افقه همقطاران خود از ائمه جماعت بود». اندیشه و مشی سیاسی و اجتماعی خیابانی نیز، ناشی از اندیشۀ اسلامی و نحوه برداشت او از تعالیم اسلام بود. ایشان را باید یک عالم اسلام‌شناس و یک مجاهد مصلح دانست که به شیوه کاملاً اسلامی و بدون دنباله‌روی از غرب و شرق، طالب اصلاح جامعه بود. نوع ادبیات شیخ محمد خیابانی در نطق‌هایش و اصرار او بر مطالبات مشروطه‌خواهی عرفی، عده‌ای را بدین ذهنیت سوق داده که وی در قیام خویش که بر آن نهضت آزادیستان نام نهاد، رویکرد دینی نداشته است. شواهد و اعترافات تاریخی در این باره چه می‌گویند؟ درباره ماهیت دینی قیام مرحوم خیابانی، شواهد تاریخی و نیز منقولات و شهادت‌های فراوانی وجود دارند که در این مقام به یکی از آنها اشاره می‌کنیم. یکی از معمرین علمای تبریز به نام آقامیرزا عبدالله خواجه‌ای بیشکی که معاصر شیخ بود و در ۱۰۸ سالگی درگذشت و می‌توان او را یک قرن تاریخ زنده تبریز خواند و گویی تمام حوادث یکصد ساله اخیر مناطق آذربایجان همه در گنجینه خاطر او بایگانی است، درباره شیخ محمد خیابانی چنین می‌گوید:«من با خیابانی دوست بودم و از نزدیک او را می‌شناختم. بارها به خانه‌اش رفته بودم و ‌گاهی در پای نطق‌های او در عمارت تجدد و عالی‌قاپو می‌نشستم. از آخرین نطق آن بزرگوار در عالی‌قاپو جملاتی چند در ذهنم مانده است، از جمله می‌گفت: ای مردم! خدا و فرشتگان و اولیای او گواهند که من هیچ داعیه ریاست نداشته و ندارم. چه من حاکم باشم و چه دیگری، حرفی ندارم. فقط حرف من این است که اینجا شهر اسلام است، سرزمین قرآن است، باید احکام اسلام و قرآن در این مملکت اجرا شود. اصلاح اوضاع نابسامان این دیار در گرو عمل به دستورات قرآن است...» خواجه‌ در ادامه سخنانش می‌گوید:«خیابانی در پایان آن نطق خود گفت: حرف من، حرف امام‌حسین(ع) است، امام حسین(ع) می‌فرمود: در جامعه ظلم نباشد و ظالم حکومت نکند، بلکه حکم خدا اجرا شود و احکام قرآن حاکم شود. ای مردم تبریز! حرف من نیز حرف امام حسین(ع) است. فریاد می‌زنم که باید ظلم از بین برود، باید در مملکت ما عدالت حاکم باشد و حکم خدا به مورد اجرا گذاشته شود. من می‌دانم که مرا بر سر این حرف خواهند کشت، اما مرگ شرافتمندانه بهتر از زندگی ننگین و ذلت‌بار است.» نامبرده در اینجا با آه و تأثر گفت:«دو سه روز بعد از این سخنرانی، اوضاع تبریز به هم خورد و ناگهان شنیدیم که خیابانی را کشته‌اند و دیگر تبریز روی آرامش ندید.» گفته می‌شود که شیخ در سخنرانی‌های خود، کمتر به آیات و احادیث استشهاد می‌کرد و بیشتر کلمات و اصطلاحات جدید را به کار می‌برد. شیخ در طول عمر خود، چه در مسجد و چه در مجلس شورا و چه در جلسات وعظ و خطابه، همواره به آیات و نیز به بیانات ائمه(ع) استشهاد می‌کرد. برای نمونه می‌توان اشاره کرد که شیخ در ماه رمضان ۱۲۹۹ به مناسبت شب‌های ۱۹ و ۲۱ – شب‌های احیا – با نقل کلمات قصار امام علی(ع)، مردم را به مبارزه دعوت می‌نمود و از آنها می‌خواست که با پیروی از روش امام خود، در مبارزه با ظلم و ظالم، ترسی و هراسی به خود راه ندهند. البته سخنرانی‌های سیاسی شیخ با خطابه‌های مذهبی وی تفاوت‌هایی دارد که مربوط به شرایط و چگونگی اجتماعات و مجالسی بود که شیخ در آنها به سخنرانی یا خطابه می‌پرداخت. یعنی او در سخنرانی برای روشنفکران و جوانان، الفاظ و عناوینی را مطرح می‌ساخت که برای آنها قابل فهم بود، ولی مفاهیم واقعی آن عناوین، همان خواست‌های اصول اسلامی بود. شیخ مثلاً درباره نوع حکومت مورد نظر خود می‌گوید: «ما می‌خواهیم در ایران یک نوع حکومت دموکراتیک تأسیس نماییم که عملاً حاکمیت ملت را حایز باشد و استقلال تام و آزادی کامل را شامل گردد. تمام اختیارات و اقتدارات از ناحیه ملت به وجود آید... باید در عمومیت دادن به این نظریات ارباب فکر و اجتهاد حالا به کار افتاده طبقات پایین را با فکر مجهز و مسلح سازند.» و خب به‌خوبی می‌دانیم که همه این مفاهیم، هدف و خواست تعالیم اسلامی است به‌ویژه که او از ارباب فکر و اجتهاد می‌طلبد که این مفاهیم را برای عموم تبیین کنند... هدف اصلی و اساسی شیخ از مبارزات و رهبری نهضت آزادیستان چه بود؟ آیا او واقعاً هوادار حکومت مستقل در آذربایجان بود؟ شیخ در سخنرانی‌های سیاسی خود، به‌طور مکرر خواستار تغییر رژیم و تشکیل یک دولت دموکراتیک با شرکت همه اقشار و مردم جامعه بود. شیخ نخست تحت عنوان حزب دموکرات فعالیت داشت ولی وقتی گروه‌های چپ‌گرا از کلمه «دموکراتیک» استفاده کردند، او برای مشخص شدن راه‌ها، نام حرکت خود را «نهضت آزادیستان» گذاشت. البته بعضی‌ها تصور کرده‌اند که شیخ فقط خواهان آزادی در آذربایجان بود، درحالی که چنین نیست، بلکه او با صراحت تمام اعلام می‌دارد که نهضت را از آذربایجان ـ‌ و تبریز‌ـ آغاز کرده و شامل سراسر ایران خواهد ساخت. او در یک سخنرانی با شفافیت تمام می‌گوید:«تبریز نباید بخوابد و غفلت داشته باشد. تبریز مرکز آزادیستان است. حوادث ناگوار او را متأثر می‌سازد... مردم تهران متأسفانه «مرده» هستند و نمی‌گویند از خزانه مفلس این ملت مستأصل چرا مبلغی هنگفت برای مسافرت‌های شاه به فرنگ خرج می‌شود؟ امیدواریم صدای رسای آزادیستان آنان را بیدار سازد... ما مصمم هستیم از تبریز شروع نموده و سپس تمام ایران را قابل یک حکومت کرده و آزاد سازیم: آزادیستان» شیخ در یک سخنرانی دیگر باز به‌طور شفاف می‌گوید:«همیشه گفته‌ایم ما از تبریز شروع کرده و اول ایالت آذربایجان و سپس تهران و سایر ایالات و ولایات ایران را در این امر عمومی و آزادی و تجدد شرکت خواهیم داد... ما نمی‌توانیم نسبت به عملیات که در سایر شهرها پیش می‌آید، ساکت بنشینیم.» و در جای دیگر می‌گوید:«اول باید رژیم این مملکت را معین کنیم. آذربایجان می‌خواهد با یک صدای واحد رژیم مملکت را تعیین و اعلام نماید... اقدامات ما ناشی از همین نظر است.» و سرانجام در سخنرانی رمضان ۱۲۹۹، فریاد می‌زند:«ما عقیده داریم به هر قیمتی که تمام شود، باید ایران را آزاد کنیم. این دوره شوم و این دوره‌ ادبار و فلاکت را که یادگار اتابک‌هاست، پایان دهیم... باید اتحاد کنیم و هرگاه به یک وجب از خاک ایران تعرض و تجاوز شود، همه متحداً باید به فریاد آییم و همه باید قیام کنیم و از حقوق همه دفاع کنیم...» «... ما آذربایجانیان فقط آسایش و آزادی‌ خودمان را طالب نیستیم ما در حدود این ایالت «آزادیستان» محصور نباید باشیم... برای اجرای مقاصد خود نقشه طرح کرده و برنامه اندیشیده‌ایم...» اینها البته فقط نمونه‌هایی از گفتارهای شیخ محمد خیابانی درباره اهداف نهایی اوست. من قسمت‌های زیادی از مطالب سخنرانی‌های وی را در کتاب «نهضت آزادیستان» آورده‌ام که با مراجعه به آنها حقایق بسیاری درباره ماهیت قیام شیخ محمد خیابانی روشن خواهد شد. برخی معتقدند که از همان آغازین مراحل قیام شهید شیخ محمد خیابانی عوامل زوال در آن وجود داشت. جنابعالی به عنوان تحلیلگر این قیام، علل زوال آن را در چه مواردی ارزیابی می‌کنید؟ این بحث مجالی وسیع و در حد یک مصاحبه مفصل می‌طلبد، ولی در این فرصت اندک و برای پاسخگویی به شما به علل شاخص افول این نهضت اشاره می‌کنیم: ۱- نداشتن پایگاه عام مردمی یکی از مهم‌ترین عوامل پیروزی نهضت‌ها، داشتن پایگاه مردمی و حمایت‌هایی است که از طرف جامعه و همه توده‌های مردم صورت می‌گیرد. اگرچه نهضت خیابانی از میان جامعه آغاز شد و مردم در ابتدا خیابانی را «ناجی» خود می‌دانستند، ولی موقعیت اجتماعی او طوری بود که نتوانست همه قشرهای مختلف مردم را به خود جلب کند. در اینکه خیابانی در میان مردم آذربایجان سابقه خوبی داشت شکی نیست به‌طوری که توانست از طریق همین مردم حضور خود را در مجلس دوم شورای ملی مسجل سازد، ولی مردم به همان اندازه که در انتخاب وی اصرار داشتند، در حمایت از نهضت آزادیستان و قیامش پافشاری نکردند و تنها عده‌ای روشنفکر به این حرکت وابسته بودند. ۲- عدم حمایت روحانیون سرشناس و سایر آزادیخواهان مراجع و روحانیون سرشناس آن زمانِ آذربایجان، از نهضت خیابانی حمایت نکردند. مراجع نجف اگرچه نهضت مشروطیت را مورد تأیید قرار داده بودند، اما سند معتبری در دست نیست که از این نهضت حمایت علنی کرده باشند. در قیام خیابانی، یکی از بحث‌های جنجال‌برانگیزی که به وجود آمد موضوع «تجزیه آذربایجان» از ایران بود. همین مسئله کافی بود تا قیام وی از حمایت معنوی و مادی علما و آزادیخواهان محروم شد، کما اینکه چنین نیز شد. شاید یکی از اشتباهات خیابانی و یارانش تغییر نام آذربایجان به «آزادیستان» و اصرار در قبولاندن این اسم به دولت مرکزی بود. تغییر نام آذربایجان به‌رغم حسن نیت آنان، در آن شرایط بزرگ‌ترین ضربه را متوجه نهضت کرد و حربه‌ای به دست دولت مرکزی و دشمنان نهضت داد. ۳- عدم تدارک نظامی کافی مطالعه در افکار و حالات خیابانی، نشان می‌دهد که وی بیشتر به یک انقلاب فکری معتقد بود تا انقلاب نظامی، چنان‌که در اکثر نطق‌هایش صحبت از «تجدد»، «تفکر»، «تعقل» و «دوری از جهالت» شده است. در یکی از نطق‌هایش راجع به تحول می‌گوید:«اولین دشمن یک متجدد بزرگ و صمیمی، ایده‌آل زمان اوست. ما می‌خواهیم زنجیرهای جهل و نادانی دست و پای خودمان را باز کنیم... ما می‌بینیم که زمان ما به درجات عالیه ترقی و تمدن رسیده است... انقلابات و نهضت‌های اجتماعی نیز باید ما را وادار به این نوع تدارکات کند و وسیله انتباه و تجدد ما شود.» خیابانی درصدد بود همه چیز را از ریشه و پایه دگرگون سازد، افکار خفته را بیدار کند، احکام و ضوابط قدیمی را از ادارات بردارد و متدهای جدیدی را حامل کند. وی این را عملی نمی‌دانست مگر به بیداری افکار مردم. البته نخست خیابانی سعی داشت حرکتش را گام به گام پیش ببرد، اما اقدام دولت مرکزی به سرکوبی وی و اشتباه شیخ در عدم تدارک نظامی کافی باعث شد که حرکتش متوقف گردد و مردم نیز به‌تدریج از اطرافش پراکنده شوند. خیابانی از ضعف دولت مرکزی در آذربایجان استفاده کرد و سریع بدون برخورد نظامی توانست به شهر تبریز مسلط شود. با اینکه امکانات لازم برای او فراهم بود، سعی چندانی در تشکیل یک نیروی مسلح نکرد. وی معتقد بود که اول باید انقلاب فکری و فرهنگی ایجاد شود. او تنویر افکار مردم را در سرلوحه کارهایش قرار داده بود. درحالی که بدون داشتن یک نیروی نظامی مقتدر، در آن زمان رسیدن به اهدافی که وی در نظر داشت، مقدور نبود. تنها نیروی مسلحی که وی داشت عده‌ای از افراد محلی بودند که از وی حمایت می‌کردند و در روز حمله قوای دولتی همین تعداد اندک بودند که در برابر آنها ایستادگی کردند. ۴- عدم تأمین هزینه نهضت علت عمده شکست نهضت خیابانی این بود که هزینه نهضت او تأمین نبود و از نظر مالی کاملاً در مضیقه بود و شاید علت اینکه نتوانست گارد مخصوصی برای دفاع از نهضت تشکیل بدهد، همان کمبود مالی و نداشتن امکانات مادی بود. مسلماً هر نهضتی که به پا می‌شود باید هزینه آن از جایی تأمین شود، چون با دست خالی نمی‌توان نهضتی را اداره کرد. ۵- دست‌کم گرفتن قزاق‌ها خیابانی قدرت نظامی قزاق‌ها را که از طرف وثوق‌الدوله محمدحسن میرزای ولیعهد حمایت می‌شدند، دست‌کم گرفت و آنها را خلع سلاح و منحل نکرد و نقش آنها را در کودتای محمدعلی شاه و در تحمیل اولتیماتوم ذیحجه ۱۳۲۹ (۱۹۱۱م) به بوته فراموشی سپرد. هر چه یارانش خطر قزاقان را به وی گوشزد کردند، سودی نبخشید. بنابراین با آنکه در تبریز قدرت حاکمه در دست شیخ - دموکرات‌ها- بود، ولی عملاً دو قدرت ضد هم وجود داشت. خیابانی خیال می‌کرد قزاق‌ها قدرت حمله به نهضت را نخواهند داشت. ۶- یاران خیابانی آدم‌های مقاومی نبودند حامیان شیخ محمد خیابانی ـ‌که گردانندگان اصلی قیام وی بودند‌ـ اکثراً از تیپ روشنفکر و تحصیلکرده بودند. این تیپ آدم‌ها کمتر حاضر می‌شوند ایثار و فداکاری کنند. وقتی که خطر را جدی دیدند دست از آرمان خود می‌کشند. لذا می‌بینیم در لحظات آخر که خیابانی مورد تهاجم نیروهای قزاق قرار گرفت، یارانش دور او را خالی کردند و او را در آن شرایط تنها گذاشتند. همان‌هایی که شعارهای تند می‌دادند و شیخ را بیشتر تحریک می‌کردند، هرکدام در جایی خود را مخفی ساختند و حتی به بعضی از آنها نسبت خیانت هم داده شده است. ۷- محدود کردن قیام به تبریز و عدم الگوسازی خیابانی می‌خواست اول حکومت دموکراسی را در تبریز برپا داشته، سپس این کار را کم‌کم به دیگر نقاط کشور گسترش دهد. وی گمان می‌کرد همان‌طور که در گذشته، تبریز یکه و تنها یازده ماه در برابر نیروی ارتجاع و استبداد مقاومت کرد و پیروز شد، این بار نیز بدون یاری مؤثر و فعال دیگر نقاط ایران به انجام این کار بزرگ موفق خواهد شد. حال آنکه آمادگی کافی در سرتاسر ایران برای قیام وجود داشت، همصدایی و همفکری با جنبش تبریز در همه نقاط کشور موج نیرومندی را تشکیل می‌داد. نهضت آزادیستان علاوه بر گیلان و آذربایجان و مازندران در خراسان، لرستان، همدان و قزوین و مناطق شرق ایران حتی در تهران و مشهد و خوزستان هواداران زیادی داشت. مردم کردستان نیز آماده پشتیبانی از خیابانی بودند... و متأسفانه از این نیروها، در گسترش مبارزه علیه رژیم استفاده نشد. ۸- عدم تصمیم‌گیری مهم در زمان حساس دستپاچگی رهبران نهضت پس از اطلاع از توطئه ضد انقلاب آنها را از تصمیم‌گیری صحیح و به‌موقع دور کرد. آنان به‌جای ماندن در شهر و منتظر حادثه نشستن، می‌توانستند در تعقیب نیروی گارد ملی و یا به دنبال نیروی ژاندارمری به سوی قره داغ حرکت کنند و آنها را مجدداً به میدان رزم در تبریز برگردانند و یا جبهه دیگری را در آذربایجان برای مبارزه به وجود آورند. برای این کار در محل قره‌داغ زمینه بسیار مساعدی وجود داشته است. فعالیت‌های پارتیزانی عباسقلی زرنه‌لی و حبیب‌الله خان آقازاده بعد از مرگ خیابانی در مناطق کوهستانی قره داغ دلیل بارز این مدعاست. اخیراً کتاب «نهضت آزادیستان و شهید شیخ محمد خیابانی» از جنابعالی و توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی نشر یافت. از شکل‌گیری اندیشه تدوین این اثر ویژگی‌های آن توضیحاتی بفرمایید. کتاب «نهضت آزادیستان و شیخ محمد خیابانی» در هفت فصل و چند پیوست تنظیم شده است. در فصل اول از ولادت تا نمایندگی شیخ محمد خیابانی در مجلس مورد بررسی قرار گرفته است. در فصل دوم فعالیت‌های شیخ بعد از تعطیلی مجلس شورای ملی، به‌ویژه دوره جنگ جهانی اول و مخالفت با عثمانی‌ها و بلشویک‌ها را در برمی‌گیرد. فصل سوم به قیام آزادیخواهانه شیخ محمد خیابانی و فصل چهارم به شهادت و بازتاب شهادت وی می‌پردازد. در فصل پنجم علل شکست نهضت آزادیستان بررسی شده است. در فصل ششم و هفتم افکار و اندیشه‌های خیابانی و کارنامه فرهنگی و اجتماعی نهضت مورد بررسی قرار گرفته است و در فصل پایانی نیز گزیده‌ای از نطق‌ها و سخنرانی‌های نامبرده نقل و درج شده است که روشنگر فکر و اندیشه شیخ محمد خیابانی تواند بود. موارد دیگری هم که مورد نیاز پژوهشگران می‌تواند باشد، در پیوست‌ها گنجانده شده است. بعضی از اسناد و دستخط‌ها و تصاویر هم پایان‌بخش کتاب شده است. این کتاب همزمان با کتاب «زندگی و مبارزه شهید نامدار عاشورا ثقه‌الاسلام تبریزی» برای «نشر در سلسله مربوط به مفاخر ایران تحت عنوان ویژه‌نامه‌های «تاریخ و فرهنگ معاصر» تنظیم شده بود که متأسفانه با تعطیلی فصلنامه و مسکوت ماندن نشر ویژه‌نامه‌ها و به دنبال نشر سه مجلد: امام موسی صدر، اصحاب «مکتب تفکیک» و «مهرداد اوستا» به بایگانی سپرده شد... و سرانجام و پس از سالیانی دراز، به همت «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» با تجدیدنظر و ویرایش و اضافات، در اختیار علاقه‌مندان به تاریخ معاصر ایران قرار گرفت که امیدوارم برای آگاهی نسل جوان معاصر از حقیقت قیام و نهضت شیخ محمد خیابانی مفید باشد. گفتگوی روزنامه « جوان» با استاد سید هادی خسروشاهی منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

اوضاع و احوال آذربایجان و كشته شدن خیابانی

اوضاع ایران پیش از كودتا آشفتگی اوضاع آذربایجان تا تابستان سال 1920 ادامه یافت: «شهر‌های ارومیه، سلماس و خوی در استان آذربایجان كاملاً تحت كنترل قانون‌شكنی به نام اسماعیل‌آقا‌خان در‌آمده است. مشروطه‌خواهان آذربایجان، كه اداره حكومت را تبریز به دست گرفته‌اند، با ورود مخبرالسلطنه به عنوان والی آذربایجان موافقت كرده‌اند، به شرطی كه از طرف كابینه فعلی اعزام شود. بنابراین وی به والیگری منصوب شد و برخلاف رسم رایج در میان والیان این كشور، وی با سرعت هر چه تمام‌تر خود را به تبریز رسانید. مخبرالسلطنه پس از ورود به تبریز متوجه شد كه فردی به نام خیابانی اوضاع شهر را در دست دارد. شیخ محمد خیابانی از طرف مردم تبریز برای نمایندگی مجلس انتخاب شد و رهبری مشروطه‌خواهان تبریز را نیز برعهده دارد. وی مقرّ والی را اشغال كرده و از پس دادن آن سر باز می‌زند. والی جدید بدون اتلاف وقت با اعزام نیرو‌های قزاق به شهر، مقرّ حكومت را فتح كرد. قزاق‌ها با مقاوت چندانی مواجه نشدند و خیابانی هم به انبار كاخ پناه برد. به هر حال، نیرو‌های قزاق خیابانی را یافته و بیرحمانه او را به قتل رساندند. مخبرالسلطنه كنترل اوضاع را در دست گرفت و از آن زمان تاكنون همچنان بر مسند قدرت است. به نظر می‌رسد قتل خیابانی خشم بسیاری از ایرانیان را برانگیخته است؛ اما از آنجا كه مخبرالسلطنه فردی وجیه‌الملّه است، به نظر نمی‌رسد حوادث تبریز اثر منفی بر وجاهت ملی او بگذارد. باید به یاد داشته باشیم كه در آغاز جنگ وی والی فارس؛ و به دلیل مخالفت با انگلستان در جنوب، بسیار مورد تنفر انگلیسی‌ها بود و آنها به شدت خواهان كناره‌گیری او بودند. امید می‌رود تحت حكومت قدرتمند و خوب، اوضاع آذربایجان آرام شده و نظم در این ولایت برقرار شود. اما هنوز چیزی فراتر از شخصیت والی حضور ندارد كه به این روزنه امید، قوت ببخشد... چندین بار شایع شد كه ارتش سرخ راهی تبریز شده است. حدوداً در اواسط ماه آگوست سفارت انگلستان به اتباع خود در تبریز دستور داد این شهر را ترك كنند و آنها نیز فوراً شهر را ترك گفتند. این در حالی است كه هیچ خطر فوری و جدی ایشان را تهدید نمی‌كرد و تا كنون نیز رویداد خطرناكی رخ نداده است. آمریكایی‌ها در تبریز باقی ماندند و تا كنون با هیچ مشكلی برخورد نكرده‌اند.» یك مقام عالی‌رتبه آمریكا در استانبول در گزارشی تحت عنوان «نسخه خلاصه شده نامه یك پزشك مسیونر آمریكایی در تبریز به تاریخ 4 آگوست 1920» چنین می‌نویسد: «مطالب ذیل جهت اطلاع وزارت‌خارجه ضمیمه می‌شود. نویسنده نامه كه خلاصه آن در ادامه ذكر خواهد شد، جوانی بسیار متین و قابل اطمینان است... مطمئن هستم كه این اطلاعات تصویر بسیار مناسبی از اوضاع و احوال جاری در اختیار شما می‌گذارد.» در بخش‌هایی از این نامه می‌خوانیم: «انگلیسی‌های مقیم تبریز تصمیم گرفته‌اند این شهر را ترك كنند. دو روز پیش از تهران دستور رسید كه همة انگلیسی‌های ساكن تبریز، شهر را ترك كنند. و همین ترس و واهمه زیادی را در میان مسیحیان دامن زد. روز بعد، یعنی دیروز، مثل همیشه باز هم اوضاع رو به آرامش رفت... در حال حاضر اوضاع كاملاً آرام است و به نظر می‌رسد بر همین منوال باقی بماند. اما از این پس خارج شدن از شهر، آسان نخواهد بود و رد و بدل كردن نامه نیز كمتر خواهد شد. گمان نكنید كه من ضد انگلیسی هستم؛ من به هیچ وجه ضد انگلیسی نیستم... همانطور كه دریاسالار بریستول به من گفت، افراد و جامعه آنها [(انگلیس‌های)] كاملاً خرسند و راضی هستند، اما از لحاظ سیاسی پوسیده و فاسد شده‌اند؛ ایشان با توسل به پول، ارعاب و حربه‌هایی از این قبیل، معاهدات مخفی و تشكل‌های سیاسی محرمانه را خراب كرده‌اند. سروان گیرد، كه اخیراً در جاده [تبریز ـ تهران] هدف گلوله قرار گرفت، تنها یكی از بخش‌های این بازی است. او با پرداخت پول سران و رؤسا [ی قبایل] اطراف شهر را مطیع خود كرده و كرد‌های تبعیدی را دستگیر می‌كرد. این كرد‌ها كه احتمالاً از اتباع ایران بودند، دردسر‌های فراوانی را برای انگلیسی‌ها به وجود آورده و تشكلات زیرزمینی به راه انداخته بودند. وی به آقای مولار () در ارومیه گفت كه البته در كار او اخلاق نمی‌تواند جایگاهی داشته باشد! البته مردم در مورد آنها اغراق كرده و بیش از حد ایشان را متهم می‌سازند ـ به عنوان مثال احتمال آن می‌رود كه ایشان مقصر اصلی قتل عام نخجوان باشند و ممكن است كس دیگری مسئول این كار باشد. واقعیت این است كه عملكرد آنها، هم مسلمانان و هم مسیحیان را دچار شك و تردید كرده است. مردم معتقدند كه ایشان با خروج خود درصددند، مشقت و سختی بیشتری را بر كشور تحمیل كنند. آنها با حذف كردن بانك‌ها و مسدود كردن بندرها می‌خواهند اوضاع اقتصادی را مغشوش سازند. آنها تلاش می‌كنند بی‌نظمی، تنگدستی و نارضایتی عمومی بر كشور حاكم شود تا بدین سبب مردم كشور و همچنین اتباع بیگانه مصرانه خواهان بازگشت آنها، انعقاد قرارداد و آرام كردن اوضاع مملكت شوند. مردم بر این گمانند كه برای ایشان اهمیتی ندارد كه در این روند چه كسی و یا چه چیزی قربانی می‌شود. این كثیف‌ترین اتهامی است كه می‌توان به آنها [انگلیسی‌ها] وارد كرد. اما یك یا چند سال پیش، معاون قنسول انگلستان ابلاغیه‌ای در این مورد برای مردم مسئولیت‌پذیر تهران صادر كرد...» كالدول پس از اتمام سخنان نویسنده، چنین ادامه می‌دهد:‌ «حوادث اخیر تبریز روش متداول بانكداری در ایران را مشخص ساخت. بانك شاهنشاهی ایران، مؤسسه‌ای انگلیسی است كه عملاً در تمام شهر‌های ایران و همچنین در عراق و لندن شعبه دارد. این مؤسسه ضرب سكه نقره و چاپ اسكناس در ایران را تا سال 1989 به انحصار خود درآورده است. این امتیاز به علاوه چند امتیاز دیگر، باعث شده است تمام امور بانكی سراسر كشور در انحصار این بانك قرار گیرد و هیچ بانك دیگری، حتی بانك دولتی روسیه كه پیش از این بانكی قدرتمند بود، قادر نباشد جایگاه خود را در ایران تثبیت كند. طبیعتاً كمیته اعانه امریكا در خاورنزدیك، سرمایه خود را در تبریز و در این بانك ذخیره می‌كند و تاكنون مبلغ قابل‌توجهی به طور پیوسته به خزانه این بانك واریز شده است. در طول سال گذشته،‌ نزدیك به چهارصد هزار دلار در این بانك سرمایه‌گذاری شد، اما هیچ سودی به این مبلغ اضافه نشد. سپس با شروع آشوب‌های انقلابی و احتمال به غارت رفتن اموال بانك در تبریز، بانك به كمیته اعانه خبر داد كه بیش از این نمی‌تواند مسئولیت پول‌هایی را كه در اختیار دارد، بپذیرد ـ این در حالی است بانك در طول سال گذشته كه اوضاع آرام بود بدون اینكه هیچ سودی به این پول پرداخت كند از آن استفاده كرد؛‌ همچنین این بانك، كه از جانب دولت خود حمایت می‌شود، دولت ایران را موظف ساخته است در برابر چنین خساراتی، غرامت پرداخت كند.» منبع: برگرفته از کتاب قاجار تا پهلوی منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

فراز و فرود شهید شیخ محمد خیابانی

روحانی مجاهد، شیخ محمد خیابانی در سال 1259 شمسی در در روستای خامنه ارونق از توابع تبریز متولد شد. وی پس از فراگیری علوم مقدماتی، از محضر حضرات آیات سید ابوالحسن انگجی و میرزا عبدالعلی، فقه و اصول و هیئت و نجوم را آموخت و پس از مدتی به تدریس پرداخت. پتروفسکی اقامت و به تجارت اشتغال داشت، پس از مقداری تحصیلات مقدماتی به روسیه رفت و مدتی در نزد پدر خود به کار مشغول بود و دیری نگذشت که به تبریز بازگشت. و به تحصیل علوم دینی پرداخت فقه واصول را از حاج میرزا بوالحسن آقا انگجی فرا گرفت و فریب الاجتهاد شد. هیأت، هجوم و حساب حکمت، کلام و ادبیات نیز آموخت. پیش از انقلاب مشروطه مدتی امام جماعت بود. احتمالاَ از جوانی در اندیشه حق طلبی و آزادی‌خواهی بود و راه رسیدن به آن را در ذهنش مورد بررسی قرار می‌داد و به این نتیجه رسید که رد ایرن نخست باید یک انقلاب فکری بوجود آورد و از این راه مردم را به حقوق خویش آشنا گردانید. در انقلاب مشروطه مانند دیگر مجاهدان ضد مستبدان به مبارزه و جنگ برخاست چندی بعد عضو انجمن ایالتی آذربایجان گردید. چون مجلس به توپ بسته شد و محمدعلی میرزا حلقه محاصره تبریز را روز به روز تنگتر می‌کرد شیخ سخت به مبارزه برخاست. در دهه دوم شهریور 1287 ش و دهه اول شعبان 1326 هجری قمری عین‌الدوله به حکمرانی آذربایجان و به لشکر آرائی برای پیکار با مردم مظلوم تبریز مشغول گشت. ملت قهرمان تبریز برای دفاع از حق و آزادی جانانه و دلیرانه پیکار می‌کردند آنها می‌دانستند که اگر مبارزه را ادامه ندهند مشروطیت خواهد مرد. مردن را برای زنده کردن مشروطه رجحان داده بودند جنگهای سختی در داخل شهر و در خیابانها و بازار در کار بود. اغلب مغازه‌ها و دکاکین و حجره‌های تجار و خانه‌ها دستخوش یغماگران استبدادیان می‌شد. یکی از آزادیخواهان بنام حاجی معروف به قفقازی در مجمعی که منزل سید هاشم دوچی دشمن بنام مشروطه از گروه انبوهی تشکیل یافته بود گفت: تا جان داریم در نگهداری مشروطه خواهیم کوشید. شاهزاده عین‌الدوله که بحکمرانی آذربایجان آمده‌اند بیایند و درون شهر بنشینند و به قانون مشروطه فرمان رانند. هر کسی که گناهکار است فرمان دهند دستگیری نمائیم تا بازپرسی شود و کیفر ببیند، نه آنکه در بیرون شهر بنشیند و پیاپی لشگر گردآورد، ایلهای شاهسون و قره‌داغ و سواره و پیادة مرندی و کردان شکاک و جلالی را خواسته و با اینهمه بس نکرده از تهران و قزوین و زنجان و بختیاری و کیکاوند و پشتکوه نیز سپاه بخواهد و در شاطرانلو سپاهبزرگی آراسته در آرزوی کشتار مردم بیدست و پا باشد. ما را از این لشگرها چه باک! این سی هزار سپاه جای خود اگر صدهزار هم باشد ترسی نخواهیم کرد و دست زا حقوق خود برنخواهیم داشت، ما می‌خواهیم ایران چون دولت‌های اروپا نیرومند گردد. این سخنان از دهان جوان غیرتمندی در می‌آید پس از گفتگوی بسیار تصمیم گرفتند که نامه‌ای از زبان مردم بعین‌الدوله نوشته با نمایندگان بفرستند... . شیخ محمد خیابانی، میرزا محمد تقی طباطبائی، سید حسین عدالت و میرزا حسین واعظ همراه نماینده انگلستان به نزد عین‌الدوله رفتند اما این مرد متظاهر به درویشی، مجسمه سالوس و ریا با نوید و سخنان آمیخته به فریب می‌خواست مشروطه‌خواهانرا گول بزند ولی آنان دریافتند و سرانجام نومید به مبارزان پیوستند و آنقدر در مبارزه پا فشردند که سپاه حیله‌گر بیرحم شاه را شکست دادند که نمونه‌ای درخشان و کم‌نظیر از پایمردی و دلاوری در انقلاب مشروطه ایران بود. شیخ محمد خیابانی برای اعتلاء مشروطیت ایران و تأمین حاکمیت واقعی ایران از بین توده‌های وسیع، تودة زجر دیده، ستم کشیده و از همه چیز محروم، مردم آذربایجان برخاست و به وظیفه عالی خود، یعنی تنویر افکار و بیداری توده‌های ناکام و پریشان پرداخت . مرحوم شیخ محمد خیابانی قطعاَ یکی از مبارزان جلیل‌القدر تاریخ معاصر ایران بوده است. این مرد در سراسر زندگی سیاسی خود به هیچ وجه آلوده نشده نه تنها پیوستگی به سیاست بیگانه‌ای نداشته ،بلکه جز عشق به دیار و سرزمین ایران چیزی محرک و پشتیبان او نبوده است، بلکه جاه‌طلبی‌ها و خودخواهی‌ها و ریاست‌جوئی‌هائی که در دیگران آن همه آفت برانگیخته و آن همه ماجری و رسوائی فراهم کرده است. در وی نبوده و بالاتر از همه آنکه هیچ توقع مادی از ایران نداشته و هرگز زندگی خود را به پستی‌ها و کوته‌نظری‌هائی که یگانه محرک دیگران بوده نیالوده است. این مرد چندین سال یکی از مؤثرترین مردان سیاست ایران بوده است. چه در تهران و چه در تبریز وجود او روی دادن حوادث و در جریان بسیار موثر بوده و با کمال آسانی می‌توانسته است از نفوذ خود برای بدست‌آوردن خرچه می‌خواسته است بهره‌مند شود و با این همه در زندگی ساده نزدیک به تهی‌دستی زیسته و روزی که از جهان رفته است اندوخته محقر دیگران را هم نداشته است . شهید خیابانی پس از پیروزی مبارزان مجاهد تبریز بر سپاه انبوه شاه و عواملش و در هم شکستن نیروی استبداد و فتح تهران عزل محمد علیشاه و در دوره دوم مجلس شورای عالی به نمایندگی از طرف مردم‌آذربایجان انتخاب گردید و در برابر مخالفان آزادی، از حقوقملی و آزادی دفاع کرد و از اعضاء برجسته فرقه دموکرات بود. چون مجلس تعطیل شد و ایام سختگیری آغاز گشت. چند سال مخفیانه زندگی می کرد. تا اینکه به تبریز بازگشت اما در تبریز نیز بواسطه حاج صمد خان شجاع‌الدوله و سردار رشید در آذربایجان مدتی گوشه‌گیری کرد. در سال 1335 هـ.ق برابر 1917میلادی انقلاب اکتبرشوروی آغاز گشت و ایران تا حدی توانست از چنگال استبداد روسیه نجات یابد. خیابانی فرقه آزادیخواهی را جانی تازه بخشیدو در آن تجدید سازمان به عمل آورد و روزنامه تجدد را که ارگان رسمی این حزب بود انتشار ‌داد. شیخ محمد خیابانی با قرارداد 1919 که وثوق‌الدوبه به زیان ملت ایران اما به نفع انگلستان بسته بود سخت به مخالفت برخاست. و در تاریخ 17 تیر ماه 1299 خورشیدی مبارزان تبریز به رهبری شیخ محمد خیابانی قیام کردند. ادارت شهر و مراکز حکومت را اشغال و ماموران اعزامی از مرکز را مجبور به ترک محل ماموریت کردند. منظور از قیام این بود که در غیاب مجلس یک نیروی ملی تشکیل داد. هدف از قوه به فعل در آوردن مشروطیت و اجرای کامل قانون اساسی مرام و مقصد قیام تبریز بود. این قیام 6 ماه طول کشید. شهید خیابانی همه روز عصرها در ضمن نطق بیان کافی مران و منظور آزادیخواهان و ملیون آذربایجان را به سمع عمومی رسانیده و مردم را برای حفظ آزادی و استقلال ایران تشویقو تشجیع می‌نمود . نهضت قیام خیابانی بی شک یکی ازچهره‌های درخشان دینی و سیاسی ایران بود که سخنرانی‌های شورانگیزی می‌کرد. مقالات جالبی می‌نوشت و برای به ثمر رسانیدن نهضت مشروطه‌خواهان تا پای جان ایستادگی کرد. و از دو قیامی که این آزاد مرد در آذربایجان نمود. شور و دلدادگی وی را به مشروطه و آزادگی به‌خوبی می‌توان فهمید. قیام اول با تشکیل یک هیأت دولتی که مورد اعتماد آذربایجان بود تا حدی توفیق یافت اما این دولت هم با مشکلاتی که روبر شده بود، هنوز قادر با انجام کارهای بزرگ و مهمی که مورد تقاضای ملت ایران و مخصوصاَ حزب متشکل، فرقه دموکرات ایران، کمیته‌های تهران و آذربایجان بود. نشده است! قیام دوم از فروردین 1299.ش آغاز گشت و در جریان همین قیام شیخ محمد خیابانی با اینکه به وکالت دوره چهارم انتخاب شده بود. بامر مخبرالسلطنه استاندار مشروطه به شهادت و خانه‌اش به وسیله قزاق‌ها غارت شد. خیاباتی با اولتیماتیوم روس ها به دولت سخت به مبارزه بر می خیزد و آن را نا موجه می داند. در جریان ورود عثمانی ها به آذریابجان به شدت از یک پارچگی ایران دفاع می‌کند و آنها را که می‌خواستند با دشمن مهاجم کنار بیایند سخت مورد حمله قرار داد. در آخرین نطق خیابانی چنین آمده است: تبریز می‌خواهد حاکمیت بدست ملت باشد. تمام ایران. فعلاَ با زبان حال خود این تقاضا را می‌نماید. هرگاه تهران از قبول این نظریه سرپیچی کند، ما ایران را تجدید بناء خواهیمنمود، ما می‌گوئیم حاکمیت آزادیخواهی باید در سراسر ایران جاری باشد. اهالی ایالات و ولایات باید رأی خود را آزادانه اظهار دارند برای مدافعه این حق، آخرین مرحله شهادت است و شهادت در این راه را بر زندگی بی‌شرمانه ترجیح می‌دهیم.ِ روحانی مجاهد، شیخ محمد خیابانی در سال 1259 شمسی در در روستای خامنه ارونق از توابع تبریز متولد شد. وی پس از فراگیری علوم مقدماتی، از محضر حضرات آیات سید ابوالحسن انگجی و میرزا عبدالعلی، فقه و اصول و هیئت و نجوم را آموخت و پس از مدتی به تدریس پرداخت. پتروفسکی اقامت و به تجارت اشتغال داشت، نوشته ها برخی از عنوان نطق‌های خیابانی عبارت است: حاکمیت ملت لزوم تشکیلات در هیئت اجتماعیه پافشاری و استقامت – افکار عمومی – لزوم مرکزیت – بیاد شهدای آزادی، فکر بایدهادی انقلاب و تکامل باشد – آزادی با خونسردی فرق دارد – امنیت و آسایش - حائن باید مجازات شود – باید بفهمیم که چه می‌خواهیم – آزادی قبل از همه چیز، اراده ملت مافوق همه چیز است – برای اجرای اصلاحات خودمان را باید قبلاَ اصلاح کنیم آزادی و امنیت – سقوط و اعتلا و بیش از 100 سخنرانی دیگر و مقالات متعدد. شهادت سرانجام این روحانی آگاه و مبارز انقلابی در ذیحجه 1338 قمری و توسط حاج مخبرالسلطنه که از طرف مشیرالدوله به آذربایجان برای والی گری اعزام شده بود به طرز جانگدازی به فیض شهادت نائل آمد . منبع: کتاب شیخ محمد خیابانی تألیف علی آذری منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

شیخ محمد خیابانی عالم و مبارز دوران مشروطیت در آذربایجان

زندگی نامه شیخ محمد خیابانی، فرزند حاج عبدالحمید تاجر خامنه ای و بانو رقیه سلطان، در سال ۱۲۹۷ ق در شهرک «خامنه» واقع در ده کیلومتری شهرستان شبستر دیده به جهان گشود [۱] و تحصیلات مقدمات و ادبی را در زادگاهش گذراند. پدرش در شهر «پتروفسکی» (مخاچ قلعه، مخاچ کالا) پایتخت آن روز جمهوری داغستان، تجارتخانه داشت. در نوجوانی همراه پدر به پتروفسکی رفت و مدتی را در تجارتخانه او به کارهای تجاری و آموختن رمز و راز داد و ستد و آشنایی با شیوه های اقتصادی زمانه سپری کرد. اما گرایش روحی او به فراگیری علم بیش از هر چیزی بود. از این رو در بازگشت به خامنه، کس و کار تجاری را رها کرد و در تبریز به تحصیل علوم دینی پرداخت و به سلک روحانیت و علمای دین در آمد. شیخ در مدرسه طالبیه تبریز، ادبیات عرب، منطق، اصول، فقه، نجوم، ریاضی، تفسیر، حکمت، کلام، حدیث، تاریخ، رجال و علوم طبیعی را از اساتید فن آموخت. اساتید دوره عالی حوزه دوره عالی فقه و اصول را نزد مرحوم آیة الله سید ابوالحسن انگجی و هیئت و نجوم را در محضر منجم معروف مرحوم میرزا عبدالعلی خواند. [۲] شیخ با تکیه بر استعداد سرشار و پشتکار و جدیت خاص طلبگی، مراحل تحصیل را بسرعت پشت سر گذاشت و به مقام بلند علمی رسید. از دوران طلبگی مسائل مشکل علم هیئت را خود استخراج می کرد و تقویمهای رقومی می نوشت. علاوه بر آن، بنا به رسم دیرین حوزه های علمیه، از دوران تحصیل به تدریس فقه و اصول و نجوم و ریاضی و حکمت برای طلبه های جوانتر از خود نیز می پرداخت. بویژه به تدریس نجوم و ریاضی که از مشکل ترین رشته های علوم است، علاقه زیادی داشت و آن را در مدرسه طالبیه تبریز، با بیان شیوا و فصیح و به زبان مادری خود (ترکی) برای فضلا و طلاب سطوح عالی، تدریس می کرد و این مایه شگفتی اقران و حتی علمای بزرگ می شد. چرا که کمتر کسی از عالمان می تواند از عهده تبیین و تدریس این علم بر آید و جوان بودن خیابانی هم از یک طرف آنان را شگفت زده می کرد؛ به طوری که کسانی چون احمد کسروی - که از مخالفان خیابانی بود - با تعجب فراوان به این عظمت شگفتی زای خیابانی اعتراف کرده اند. سبب معروفیت به خیابانی شیخ به سبب اقامتش در محله «خیابان» تبریز معروف به «خیابانی» شد. [۳] در مسجد کریم خان، واقع در محله خیابان، نماز جماعت می خواند و مردم مسلمان را ارشاد می کرد و آنان پس از اقامه نماز، مشتاقانه پای صحبت و موعظه حکیمانه و بیدارگر او می نشستند. (این مسجد هنوز هم به همان نام در چهار راه منصور تبریز موجود است. ) یکی از علمای بزرگ تبریز در آن روزگار، مرحوم آیة الله سید حسین خامنه ای، مشهور به سید حسین پیشنماز [۴] بود که در مسجد جامع تبریز اقامه نماز می کرد. خیابانی هم به سبب همشهری بودن با وی و هم اینکه او اندیشه های روشن و انقلابی و اجتماعی داشت، با ایشان زود آشنا شد و همین آشنایی زمینه را برای ازدواج او با دختر آن فقیه بزرگ، یعنی «خیر النساء» فراهم کرد. [۵] از آن پس خیابانی گاهی در مسجد جامع تبریز به جای پدر زنش، حاج سید حسین خامنه ای، نماز جماعت اقامه می کرد و از همانجا نیز مشهورتر گردید. می گویند معمولا هزار نفر در نمازش شرکت می کردند. [۶] بدین ترتیب، شیخ از دوران جوانی، از طریق محراب و منبر با عموم مردم در ارتباط بود و مسائل دینی و علمی و فرهنگی و اجتماعی را خود برای آنان بیان می کرد. از مشروطه تا مجلس زندگی شیخ محمد خیابانی پس از پیروزی مشروطیت در سال ۱۳۲۴ ق (۱۲۸۵ ش) با تاسیس «انجمن ایالتی آذربایجان» در تبریز وارد مرحله تازه ای گردید. شیخ محمد خیابانی از اعضای برجسته انجمن بود و از ارکان فکری و رهبری آن محسوب می شد و بی گمان در هدایت آن نهاد انقلابی و مردمی نقشی مهم داشت. او با لباس روحانی و تفنگ بر دوش در سنگرها به دفاع از شهر و ناموس و حیثیت مردم مسلمان در مقابل سپاه متجاوز عین الدوله می پرداخت و با مبارزان و مجاهدان در سنگرها می خوابید و به آنان دلگرمی می داد و بر مقاومتشان می افزود و راه آینده را روشن می کرد: «یاران من! ما بر ضد حکومت ارتجاعی و استبداد قیام کرده ایم ... هرگز نباید به خستگی و یاس تن در دهیم ؛ بخصوص وقتی که بار سنگین زندگی ملتی از مویی باریک آویزان شده باشد ... طوری رفتار کنید که شرافت تاریخی ما حاصل شود و قاطبه ملت ایران با امتنان و تشکر بگویند که تبریز، ایران را نجات داد!» [۷] جنگ ادامه داشت، مجاهدان آزادیخواه، به رهبری مردانی چون ستارخان و باقرخان و خیابانی، به حراست از حریم شهر می پرداختند. چندین بار نیروهای استبدادی از مشروطه خواهان شکست خوردند، تا اینکه محمد علی شاه سپاهی چهل هزار نفری ترتیب داد و از بهمن ماه سال ۱۲۸۷، جنگ شدت یافت، اما تبریز قهرمان همچنان مقاومت می کرد. از طرفی محمد علی شاه خیره سر و عین الدوله خونخوار می دیدند که چهل هزار نفر جنگجو و با امکانات بی شمار، هزینه کلان می خواهد و کم کم مخارج جنگی کاهش می یابد و ادامه جنگ تا فتح تبریز، با امکانات موجود، ممکن نیست ؛ اگر این بار هم از قهرمانان تبریزی شکست بخورند، بدترین ننگها نصیبشان خواهد شد! پس به این نتیجه رسیدند که از کشورهای بیگانه وام بگیرند و جنگ با آزادیخواهان ملت خود، یعنی مجاهدان تبریز را ادامه دهند! در این موقع، انجمن ایالتی به این تصمیم شاه حماقت پیشه ایران، مبنی بر استقراض خارجی برای سرکوبی ملت، بشدت اعتراض کرد و با پیشنهاد و صلاحدید خیابانی، تلگرامی به مجلس سنا و شورای ملی فرانسه مخابره کردند و موضوع جاری را به اطلاع آن کشور رساندند. در این تلگرام هوشیارانه خاطر نشان شده بود: «در این برهه از تاریخ ایران که مجلس شورای ملی، توسط شاه بسته شده است بدون اجازه مجلس، هر نوع وام از دولتهای بیگانه گرفته شود، ملت ایران پرداخت آن را به عهده نخواهد گرفت!» این اعتراض، نقشه محمد علی شاه خائن را نقش بر آب کرد و در خنثی کردن آن دسیسه، موثر افتاد. [۸] پس از خلع محمد علی شاه از حکومت، انتخابات دوره دوم مجلس شورای ملی آغاز شد. خیابانی سابقه درخشانی داشت. چهار - پنج سال امامت نماز جماعت، تبلیغ احکام الهی، ارشاد مردم، تدریس در حوزه علمیه، عضویت انجمن ایالتی آذربایجان و ایفای نقش رهبری و راهنمای فکری، پیکار صادقانه و دوش به دوش دیگر مجاهدان در سنگر جهاد و دفاع، موقعیت ممتاز و محبوبیت پاک و بی شائبه را برای او در دل مردم تبریز و علما و رهبران مشروطه فراهم آورده بود. مردم نیز به پاس این نیکنامی و صداقت و شجاعت و اندیشه های والا، خیابانی را در سی سالگی به نمایندگی خود در مجلس شورای ملی انتخاب کردند. خیابانی به همراه میرزا اسماعیل نوبری، نماینده دیگر مردم تبریز، راهی مجلس شورا شد. مجلس دوم در۲۴ آبان ۱۲۸۸ (اول ذیحجه ۱۳۲۷) گشایش یافت و در ۳۰ آبان به صورت رسمی آغاز به کار کرد. [۹] خیابانی از آن پس، در سنگر قانونگذاری، خود را وارث هزاران شهید انقلاب می دانست و با موضع گیریهای آگاهانه و ضد استبدادی و استعماری، در کنار نمایندگان متعهد و ارجمندی همچون شهید مدرس و میرزا اسماعیل نوبری و ... به دفاع از حق مسلم مردم ستمدیده ایران پرداخت. از کارهای درخشان خیابانی در مجلس دوم، اعتراض شجاعانه و کار ساز او علیه اولتیماتوم استعمار گرانه دولت تزار روس بود. در متن اولتیماتوم مزبور آمده بود. ۱ - دولت ایران، مستر شوستر، خزانه دار و مستر لکوفر را از کارها بر کنار نماید. ۲ - دولت ایران، متعهد شود که از این پس بدون اطلاع و رضایت روسیه و انگلیس، مستشار از کشورهای خارج استخدام نکند! ۳ - مخارجی ار که دولت روس برای لشکر کشی به خاک ایران (رشت و انزلی) تحمل کرده، باید توسط ایران پرداخت شود! دولت روس و انگلیس برای دریافت جواب فقط ۴۸ ساعت مهلت می دهند و در صورتی که دولت ایران متن اولتیماتوم را قبول نکند و تسلیم نشود. سالداتها و قزاقهای روس، به سوی قزوین پیشروی خواهند کرد و ایران را به اشغال خود در خواهند آورد! و در صورت پرداخت نکردن مخارج، مبلغ آن دو برابر خواهد شد! [۱۰] این اولتیماتوم ننگین - که در واقع درخواست باج سبیل از ایران مظلوم بود - روز چهارشنبه ۷ آذر ماه ۱۲۹۰ (۷ ذیحجه ۱۳۲۹) به دولت ایران رسید. فردای آن روز در شهرهای تهران و تبریز و رشت، امواج خروشان مردمی به حرکت در آمد. بازارها تعطیل شد، دوایر دولتی و تجارتخانه ها به حالت نیمه تعطیل در آمد و همه اعتراض می کردند. حتی زنان ایرانی نیز در کنار مردان، اعتراض خویش را بر اولتیماتوم مزبور اعلام کردند. این حرکت دسته جمعی و مردمی نخستین نمایش عمومی ایرانیان بود که زنان نیز در آن شرکت کرده بود. [۱۱] شیخ خیابانی، در میان اجتماع تظاهر کنندگان تهرانی، به ایراد سخنرانی پر شور و تحریک احساسات مذهبی و ملی مردم پرداخت و با صدای رسایی گفت: « ... استقلال هر ملتی، شرافت اوست اگر نتوانیم کشور خود را نجات دهیم و شرافتمندانه زندگی کنیم لااقل در راه وطن جان خواهیم داد! زیرا در چنین مواقع خطرناک و حساس، زنده ماندن محو شدن است.» این سخنان آتشین چنان شوری در دل مردم بر پا کرد که فریاد «پاینده باد ایران»، «زنده باد خیابانی» ... تا لحظاتی پس از پایان سخنرانی او در هوا طنین می انداخت. [۱۲] روز جمعه ۹ آذر ماه قبل از ظهر جلسه علنی مجلس بر پا شد. حسن وثوق (وثوق الدوله) وزیر امور خارجه و تنی چند از همکارانش در مجلس حاضر بودند. وثوق الدوله در برابر نمایندگان مجلس و مردم شرکت کننده قرار گرفت و متن اولتیماتوم را خواند و در پایان با زبونی گفت: « هیات وزیران به اتفاق چنین رای داده اند که این خواهش روس قبول بشود! تا نظر نمایندگان محترم چه باشد.» [۱۳] لحظاتی با سکوت و بلاتکلیفی گذشت. نمایندگان به روی همدیگر نگاه می کردند و گاه به وثوق الدوله خیره می شدند که می خواست شرافت و حیثیت ملت را مفت تقدیم بیگانگان گردن کلفت نماید. یکی دو نماینده فرومایه و ترسو برخاسته، از مجلس بیرون رفتند و خود را کنار کشیدند ... باز هم سکوت بود و تماشاگران با چشمانی باز، منتظر نتیجه نهایی بودند ... ناگهان شیخ محمد خیابانی از جای خود برخاست و با هیبتی شکوهمند و قدمهای محکم و سنگین به جلو آمد و رو به نمایندگان ایستاد و با صدای رسا و بلند، سکوت مرگبار مجلس را شکست: « هیچ کس و هیچ دولتی حق ندارد که اختیار، آزادی و استقلال کسی یا دولتی را از آنها سلب کند، مگر اینکه به شیوه کهن بربریت و وحشیت برگردد! ... » خیابانی با این کنایه، اولتیماتوم و دولت روس را مورد هدف قرار داد و چون حاضران بیش از پیش متوجه شدند و نفسها در سینه ها حبس شد تا ببینند حرف آخر او چیست، خیابانی با صراحت تمام، تیر آخر را رها کرد: « 000بنده از طرف ملت، که حق آزادی و استقلال را از چندین هزار سال پیش تاکنون برای خودشان ثابت می دانند، عرض می کنم که ما تا امروز مستقل بوده ایم، در حفظ حقوق و ترقی مملکت خودمام صاحب اختیار بوده ایم ... من با کمال جسارت و گشاده رویی به دولت روسیه می گویم که ممکن نیست این ملت، امور کشور و اختیار و استقلال خود را به دیگران واگذار کند ... این اولتیماتوم به استقلال ایران لطمه می زند و شکی نیست که فقط با موافقت دولت ایران، این اولتیماتوم مورد قبول واقع نمی شود! ... امیدوارم این اولتیماتوم ظالمانه را پس بگیرند و ملت ایران را از خودشان آزده نکنند.» [۱۴] خیابانی با این سخنان هم اولتیماتوم را رد و محکوم کرد و هم ترس و لرز احتمالی نمایندگان دیگر را ریخت! پس از او بود که دیگر نمایندگان نیز در رد و محکوم کردن این اولتیماتوم سخنانی اظهار کردند. بدین گونه، حرکت مردانه و هوشیارانه خیابانی، موجب شد که مجلس شورا با سرافرازی تمام، اولتیماتوم روسیه را رد کند. از آن روز نام و آوازه شجاعت و هوشیاری و غیرت خیابانی در تمام شهرهای ایران بر سر زبانها افتاد و ملت او را خوب شناختند حتی دشمنان ایران نیز بیش از پیش به عظمت و نفوذ کلام این روحانی آزاده پی بردند. پانزده روز پس از این تاریخ، در ۲۴ آذر ماه ۱۲۹۰ سفارت روس دوباره با دولت ایران (ناصر الملک) تماس گرفت و خبر داد که سپاه روس در قزوین گرد آمده است، اگر تا شش روز دیگر، همه خواسته های ما پذیرفته نشود، آهنگ تهران خواهند کرد! در ۲۹ آذر ماه مجلس تشکیل جلسه داد. باز هم خیابانی و دیگر نمایندگان سخنرانی کردند و به رد اولتیماتوم رای دادند. دولت موقت ناصر الملک در روز دوم دی ماه، جلسه ای با حضور هیات وزیران و نمایندگان سازشکار و سرد مزاج مجلس تشکیل داد. وثوق الدوله، بستن در مجلس را پیشنهاد کرد. ناصر الملک بی درنگ این درخواست را قبول نمود و دستور انحلال مجلس را داد و اجرای فرمان به عهده یفرم خان ارمنی - رئیس شهربانی تهران و قاتل شیخ فضل الله نوری - واگذار شد! ... بدین ترتیب از همان روز مجلس دوم بسته شد و نمایندگان پراکنده گشتند ... و بساط انقلاب و مشروطه خواهی و استقلال طلبی در ایران برچیده شد! خیابانی تنها ماند. اما هنوز خون غیرت در رگهایش در جریان بود. یک روز در سبزه میدان تهران، در اجتماع اعتراض آمیز مردم، بالای سکو رفت و با سخنرانی آتشین، از انقلاب و آزادیخواهان دفاع و عمل زشت دولت در بستن مجلس و پراکنده ساختن نمایندگان مردم را محکوم کرد و در میان کف زدنها و فریادهای «زنده باد ایران»، «زنده باد مشروطه»، «زنده باد خیابانی» و ... از سکوی سخنرانی پایین آمد. دو ماه پس از بسته شدن مجلس و شروع دوره فترت، خیابانی همراه خانواده اش به مشهد مقدس رفت و پس از زیارت مرقد امام هشتم علیه السلام و دیدار با اقوامش در خاک رضوی، از آنجا عازم روسیه، جمهوری ترکمنستان، آذربایجان، گرجستان و داغستان شد تا در فرصتی که پیش آمده، از ممالک همسایه دیدار کند [۱۵] و هم از این طریق به تبریز برگردد. چون که پس از بسته شدن مجلس، صمد خان شجاع الدوله از طرف روس ها، حاکم تبریز شده و محل انجمن ایالتی را ویران و بسیاری از آزادیخواهان را قتل عام کرده بود و لابد منتظر خیابانی و همکاران و همفکرانش نیز بود. اگر خیابانی از تهران یا مشهد، به تبریز بر می گشت، بی شک به دست جلادان صمد خان گرفتار و کشته می شد. او در کشورهای خارجی، خیلی چیزها دید و شناخت. در آذربایجان کارگران ایرانی را دید که به سبب نبودن کار مناسب در کشور خودشان، ویلان و سرگردان در خاک بیگانه می گشتند و در مقابل دستمزدی ناچیز متحمل سنگین ترین کارها می شدند. خیابانی از داغستان با یکی از بستگانش در تبریز تماس گرفت و او را به جلفا خواست. در آنجا خانواده اش را به وی سپرد تا به تبریز برساند و خود باز هم به پتروفسکی بازگشت. مدتی در آنجا ماند و ناگهان یک روز عازم تبریز شد. تبریز در آتش بیداد روس ها و صمد خان شجاع الدوله می سوخت. خیابانها بوی خون می داد. خوف و وحشت از همه جا سر می کشید. [۱۶] نسیم آزادی در مهر ماه سال ۱۲۹۳ صمد خان، از سوی روس ها کنار گذاشته و فضای آزادی نسبی در تبریز ایجاد شد. اما بدتر از صمد خان، خود روس ها بودند که هنوز حضور نامیمون خود را حفظ می کردند. ولی از آن سو در بهار سال ۱۲۶۹ ق (۱۳۳۵ هجری) با ظهور انقلاب اکتبر روسیه، امپراتوری سیصد ساله تزاری در آن سرزمین پهناور برای همیشه برچیده و دفترش بسته شد. از آن پس، نیروهای آدمکش و خبیث و وحشی روسی، ایران را ترک کردند. با پاک شدن خاک تبریز از لوث روس ها، نسیم آزادی در خطه آذربایجان و شمال ایران وزیدن گرفت. تجدد خیابانی از نعمت آزادی استفاده کرد و دوستان آزادیخواه و مبارزش را - که اغلب «دموکرات» نامیده می شدند - گرد آورد و کمیته ای تشکیل داد. سپس همه نمایندگان دموکرات و آزادیخواه را سراسر آذربایجان به تبریز دعوت کرد و کنفرانسی برگزار کردند. در این کنفرانس استانی، چهار صد و هشتاد نفر شرکت داشتند. تشکیلات فرقه دموکرات، که پنج سال پیش تعطیل شده بود، دوباره تاسیس شد. در همان کنفرانس، انتشار روزنامه «تجدد»، ارگان تشکیلات دموکرات، مورد تصویب قرار گرفت و خیابانی مدیر مسوول و صاحب امتیاز روزنامه شد. [۱۷] نخستین شماره تجدد در بیستم فروردین ماه ۱۲۹۶ (۸ رجب ۱۳۳۵) انتشار یافت. [۱۸] شیخ در اولین شماره تجدد، مقاله ای تحت عنوان «نور حقیقت خواهد تابید» نوشت و لزوم اجرای قوانین مشروطیت و احیای آن را بیان کرد. در همان سال خیابانی به رهبری فرقه دموکرات آذربایجان برگزیده شد و فرقه دموکرات را توسعه داد و اصلاحات اساسی در آن ایجاد کرد [۱۹] و همگام با انتشار روزنامه تجدد و سرپرستی آن و درج مقالات، دست به کارهای سازنده دیگری در جهت پیشبرد اهداف و تامین آسایش مردم و تعیین والی برای آذربایجان زد تا مردم را برای حرکت عظیم و همگانی آماده سازد. در آن سال، خشکسالی بود و با ر سیدن زمستان، مردم دچار قحطی و فقر شدند. خیابانی با تشکیل کمیسیون آذوقه، اعانه، دار المساکین و ... توانست مشکلات مردم را از پیش پا بردارد و مردم را نجات دهد. او با گرانفروشی و احتکار فرصت طلبان مبارزه کرد. ورق پاره ۱۹۱۹ در مرداد ۱۲۹۸ انتخابات مجلس چهارم شروع شد. خیابانی با داشتن نه هزار رای، حایز اکثریت آراء بود. در اثنای انتخابات، متن قرارداد ۱۹۱۹ بین دولت ایران و انگلیس امضا و در ایران منتشر شد. این پیمان ننگین را وثوق الدوله، نخست وزیر ایران، با نمایندگان انگلیس منعقد کرده بود. وثوق الدوله، سالها پیش با قبول اولتیماتوم روس، ضربه مهلکی به پیکر مشروطیت زده بود و اینک با امضای قرارداد استعماری دیگر درصد بود که اختیار کامل امور مالی، گمرکی و نظامی ایران را به دست مستشاران انگلیسی بدهد و کشور را تحت الحمایه بریتانیا گرداند. در پی انتشار متن قرارداد، موجی از اعتراض و ناخشنودی در ایران پدید آمد. فرقه دموکرات در تبریز به رهبری خیابانی علیه قرار داد ۱۹۱۹ وارد عمل شد و روزنامه تجدد نوشت: « تا زمانی که قرارداد به تصویب مجلس نرسیده، ورق پاره ای بیش نیست و اعتباری ندارد! » [۲۰] از طرفی وثوق الدوله با آگاهی از واکنش خیابانی و پیروانش در تبریز، به فکر چاره افتاد. چون می دانست که اگر پای خیابانی و همفکرانش به مجلس چهارم باز شود، نخواهند گذاشت که این قرارداد استعماری تصویب گردد؛ همچنان که هشت سال پیش نگذاشتند اولتیماتوم روس، تصویب و قبول شود. به دنبال اعتراضات و کشمکشهای سیاسی، وثوق الدوله با اعزام دو نفر خارجی به همراه چند مزدور از تهران به تبریز، بسیاری از کارمندان و مسوولان ادارات را به دلیل اینکه نتوانسته بودند در انتخابات خواسته های او را بر آورند، اخراج و افراد مزدور و خود فروخته ای را جایگزین آنان کرد و در واقع انتخابات آذربایجان را به هم زد. [۲۱] این بود که در دوره چهارم مجلس، نمایندگان آذربایجان به مجلس راه نیافتند. خیابانی در آن روزهای حساس، سفری به تهران کرد تا اوضاع سیاسی را از نزدیک بررسی کند. او سعی بر این داشت که با بعضی از رجال مشهور سیاسی گفتگو کند و زمینه مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ را مساعد گرداند. اما کسی جواب مناسب نداد. در همان روزها شصت هزار تومان از طرف وثوق الدوله به خیابانی پیشنهاد شد تا بگیرد و ساکت شود! خیابانی تازه متوجه شد که در پایتخت چه خبر است و اینکه از بسیاری از رجال سیاسی، صدایی بر نمی آید، از آن روست که حق سکوت گرفته اند! او با رد این پیشنهاد، به تبریز برگشت و پی برد که نمی توان به رجال تهران امیدوار بود. او در تبریز با دعوت آزادیخواهان و دموکرات ها، در روز ۲۲ اسفند ۱۲۹۸ «مجلس محلی تبریز» را تشکیل داد و خود به ریاست آن انتخاب شد. کار مجلس محلی تبریز این بود که در مسائل سیاسی و اجتماعی تبریز و آذربایجان، تصمیم گیری کند؛ چون نمایندگان آذربایجان را از رفتن به مجلس شورای ملی محروم کرده بودند. مذاکرات و تصمیمهای مجلس محلی هر روز در روزنامه تجدد چاپ می شد و به اطلاع مردم می رسید. نوروز سال ۱۲۹۹ گذشت. در هشتم فروردین سال نو، بیانیه ای از طرف کمیته مجلس محلی تبریز، خطاب به آزادیخواهان و هموطنان صادر شد. در بیانیه مزبور، اتحاد، اتفاق و نظم دموکراتها و همکاری و یاری همه آزادیخواهان میهن دوست ایرانی، به مثابه یگانه تکیه گاه کمیته معرفی شده و مورد تاکید قرار گرفته بود. [۲۲] قیام بعد از ظهر روز سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۲۹۹ (۱۶ رجب ۱۳۳۸) در حیاط عمارت تجدد، جنب و جوشی پدیدار بود. آزادیخواهان پیرو خیابانی که همه مسلح بودند، گروه گروه در آن جمع می شدند. آتش و خشم در درونشان شعله می کشید و در خروش و هیجان بودند. ساعتی گذشت که ناگهان فرمان رهبر آزادی و تجدد، شیخ محمد خیابانی مبنی بر آزاد کردن و نجات دادن «میرزا باقر» از زندان کلانتری محله نوبر صادر شد. میرزا باقر به سبب مخافت با «ماژور بیورلینگ» - رئیس شهربانی تبریز که فردی خارجی بود و از طرف وثوق الدوله منصوب شده بود - زندانی گشته بود. به صدور فرمان شیخ، بیش از پنجاه مجاهد مسلح، به کلانتری نوبر حمله کرده، میرزا باقر را آزاد کردند و به عمارت تجدد آوردند. ماموران کلانتری گر چه آزادیخواهان را تعقیب کردند، به هیچ کاری موفق نشدند. بدین گونه نخستین گام قیام با موفقیت و پیروزی برداشته شد. خورشید هفده فروردین غروب کرد و شب شد. شب آبستن حوادثی دیگر بود. همان شب بسیاری از گروههای آزادیخواهی به پیروان خیابانی در عمارت تجدد پیوستند. صبح ۱۸ فروردین ۱۲۹۹ در تبریز، صبح آزادی و صحنه یکی از پر شکوه ترین آزادی و صحنه یکی از پر شکوه ترین قهرمانیهای تاریخ ایران بود. بازار تعطیل شد. دانش آموزان مدارس، به حالت راهپیمایی در ساختمان و اطراف عمارت تجدد گرد آمدند. شعارهای ضد دولت وثوق الدوله و مزدورانش، در فضای شهر طنین افکنده بود. مردم آزادیخواه، مسلمان و قهرمان تبریز، به اشاره پیشوای خود خیابانی، به شهربانی ریخته، آزادیخواهان دربند را از سیاهچالها نجات دادند. ادارت شهر همه به دست آزادیخواهان افتاد. شیخ به مزدوران وثوق الدوله در تبریز اخطار کرد که هر چه زودتر شهر را ترک گویند و آنان چهار شنبه شب، تبریز را به قصد تهران ترک کردند. بدین سان در روز دوم قیام، تبریز از لوث حضور خائنان و بیگانگان مزدور پاک شد [۲۳] و رشته امور شهر به دست خیابانی و پیروانش افتاد و خورشید آزادی از افق آذربایجان درخشید. در روز پنجشنبه خیابانی هیاءت مدیره ای را برای اداره اجتماع مردم و تصمیم گیریهای لازم، انتخاب کرد. این هیات، در همان روز بیانیه ای به زبان فارسی و فرانسه نوشته، به دیوارهای شهر نصب کردند: « آزادیخواهان شهر تبریز در مقابل تمایلات ارتجاعی برخی افراد ضد مشروطیت که در حکومتهای محلی و در مرکز ایالت آذربایجان ظهور کرده بود، به هیجان آمده و دست به اعتراض و قیام زدند. آزادیخواهان تبریز اعلام می کنند که برنامه آنان عبارت است از تحصیل اطمینان کامل در احترام به قانون اساسی و اجرای صادقانه آن. آزادیخواهان موقعیت فوق العاده حساس فعلی را در نظر گرفته و مصمم هستند که نظم و آسایش را به هر وسیله که باشد، بر قرار دارند. برنامه آزادیخواهان در دو عبارت خلاصه می شود: ۱ - برقرار داشتن آسایش عمومی ۲ - از قوه به فعل آوردن رژیم مشروطیت.» [۲4] قیام پیروزمندانه مردم تبریز به رهبری شیخ محمد خیابانی، بیش از پنج ماه ادامه داشت. شیخ، در حیاط ساختمان تجدد به ایراد نطقهایی می پرداخت و مردم با اشتیاق تمام پای صحبتش می نشستند. این سخنان به زبان آذری بود و ترجمه فارسی اش هر روز در روزنامه تجدد چاپ می شد. در این پنج ماه خیابانی و جنبش با خطرهای فراوانی مواجه بودند، اما بر همه پیروز شدند و آتش توطئه ها را خاموش کردند ... که شرح و بسط آن در این مجال اندک نمی گنجد. خیابانی دراین پنج ماه، بیش از آنکه ژست رهبر و فرمانده قیام مسلحانه به خود بگیرد، هیبت یک رهبر فکری و ایدئولوگ ومتفکر انقلابی را داشت و هر روز با نطقهای پر شور در مسائل اجتماعی و سیاسی و فکری، سعی دربرپایی انقلاب فرهنگی وخود آگاهی سیاسی و اجتماعی دراندیشه های مردم داشت. [۲۵] از طرفی دشمنان او، بویژه از ناحیه حکومت مرکزی، هر لحظه در صدد سرکوبی او و قیامش بودند. در این مدت وثوق الدوله از نخست وزیری احمد شاه عزل و مشیر الدوله به جای او منصوب شد. مشیر الدوله برای شکست قیام خیابانی، مهدی قلی خان هدایت، معروف به مخبر السلطنه، چهره ای موجه و ملی داشت و به همین سبب بدون سرباز و محافظ وارد تبریز شد و کسی با او کاری نداشت. مدتها سعی کرد از طریق صحبت با دوستان خیابانی، او را از ادامه نهضت باز دارد، ولی خیابانی اعتنایی نکرد و از طرفی گمان نمی کرد که مخبر السلطنه قصد خیانت داشته باشد. مخبر السلطنه چون از راه تزویر و فریب و مذاکره نتوانست خیابانی را از راهی که در پیش گرفته منصرف سازد، با رئیس قزاقخانه تبریز - که یک کلنل روسی بود - گفتگو و تبانی و نقشه سرنگونی قیام تبریز را طرح ریزی کرد. سرانجام در سپیده دم یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۲۹۹، که بسیاری از نیروهای مسلح خیابانی برای بر چیدن اشرار محلی به اطراف تبریز رفته بودند و نیروی اندکی در شهر و اطراف عالی قاپور (مقر حکومت خیابانی و مرکز قیام) مانده بود، قزاقهای مسلح به دستور کلنل روسی و مخبر السلطنه، به شهر ریختند و تمام نیروهای قیامی را یا کشتند یا خلع سلاح کردند و همه مراکز آزادیخواهان و ادارات را به تصرف خود در آوردند و عالی قاپور را در اختیار خود گرفتند. [۲۶] چگونگی شهادت خیابانی قزاقها به فرمان مخبرالسلطنه به خانه خیابانی ریختند، ولی قبل ازاینکه به او دست بیابند خیابانی از راه پشت بام به خانه همسایه اش،شیخ حسنعلی میانجی، پناهنده شده بود. شیخ حسنعلی اصرارکرد که پیش مخبرالسلطنه برود ووساطت کند،ولی خیابانی نپذیرفت.تا اینکه بعد ازظهر۲۲ شهریو۱۲۹۹( 29 ذیحجه ۱۳۳۸) مخفی گاه شیخ پیدا شد وبا شلیک چند تیرتوسط اسماعیل قزاق، درزیر زمین خانه شیخ حسنعلی میانجی به شهادت رسید. پیکرش را بیرون آوردند و در گورستان «سید حمزه» تبریز به خاک سپردند. بعدها آن گورستان به مدرسه تبدیل شد وپس از ویرانی،مقبره خیابانی مظلوم هم ازبین رفت. [۲۷] اهداف قیام خیابانی از مطالعه تاریخ قیام خیابانی و تامل در آن می توان به اهداف آن پی برد. مجموع اهداف این قیام را می تتوانیم در این موارد خلاصه کنیم: ۱. سر و سامان دادن به اوضاع آشفته آذربایجان ۲. قطع دست اجانب از آن خطه و کل ایران ۳. همکاری با نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان در راه پیشبرد و گسترش قیام در سر تا سر ایران و اصلاح اوضاع کشور و بیدار کردن مردم ۴. حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران و تاءمین آزادی سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی کشور ۵. احیا و اجرای قانون اساسی مشروطیت ۶. ایجاد نوعی انقلاب فرهنگی و بازگشت به خویشتن خویش. علل شکست قیام شکست قیام تبریز پس از حدود شش ماه علل و عوامل گوناگونی داشت، از جمله: ۱. حضور قزاقخانه در کنار شهر تبریز و همکاری آن با حکومت مرکزی ۲. کم بودن نیروهای مقاومت و مسلح قیامی و نداشتن ارتش مقاومت دایم ۳. اهتمام بیشتر شیخ محمد خیابانی به ایجاد و گسترش خود آگاهی مردم و نهضت فکری و بیداری سیاسی و بی توجهی به جذب نیروهای نظامی و مسلح برای حراست از قیام ۴. خیانت کسانی که قول همکاری به خیابانی داده بودند. ۵. تنها ماندن خیابانی در نتیجه همکاری نکردن او با روس و انگلیس و نیروهای وابسته به آن دو، و دشمنی آنها بویژه حکومت مرکزی با وی و قیامش. پانویس ها ۱.شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، حاج محمد علی آقا بادامچی تبریزی، چاپ برلین، سال ۱۳۰۴ ش، ص ۲۳. ۲.شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، حاج محمد علی آقا بادامچی تبریزی، چاپ برلین، سال ۱۳۰۴ ش، ص ۲۳. ۳.شیخ محمد خیابانی خروش حماسه ها،مصطفی قلیزاده،سازمان تبلیغات اسلامی، تهران،۱۳۷۲،ص ۴۲. ۴.پدر بزرگ مقام معظم رهبری حضرت آیت الله سید علی خامنه ای. ۵.شیخ محمد خیابانی، خروش حماسه ها، ص ۴۲. ۶.شیخ محمد خیابانی، خروش حماسه ها، ص ۲۴. ۷.دو قهرمان جنبش مشروطه، رحیم رئیس نیا و عبدالحسن ناهیدی، ص ۱۹۶. ۸.دو قهرمان جنبش مشروطه، رحیم رئیس نیا و عبدالحسن ناهیدی، ص ۷ - ۱۹۶. ۹.تاریخ هجده ساله آذربایجان، احمد کسروی، ج ۱، ص ۷۵. ۱۰.شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، ص ۲۸. ۱۱.تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، دکتر ملک زاده، ج ۷، ص ۸۷. ۱۲. دو قهرمان جنبش مشروطه، ص ۲۰۹. ۱۳. قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، علی آذری، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۶۲، ص ۲۹. ۱۴. قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، علی آذری، ص ۳۱ - ۲۹. ۱۵. قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، علی آذری، ص ۳۷. ۱۶. شیخ محمد خیابانی خروش حماسه ها، ص ۱۰۶. ۱۷. شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، ص ۲۸. ۱۸. تاریخ هجده ساله آذربایجان، ج ۲، ص ۶۷۸. ۱۹. شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، ص ۲۸. ۲۰. شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، ص ۳۲. ۲۱. شیخ محمد خیابانی خروش حماسه ها، ص ۱۳۷. ۲۲. قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، ص ۶ - ۲۴۵. ۲۳. همان، ص ۲۶۳، تاریخ هجده ساله آذربایجان، ج ۲، ص ۷۶۷. ۲۴. شیخ محمد خیابانی خروش حماسه ها، ص ۱۴۷. ۲۵. تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، ج ۱، ص ۳۵ و ۳۶. ۲۶. شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، ص ۳۷. ۲۷. قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، ص ۴۹۲. منبع: سایت اندیشه قم منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

شیخ محمد خیابانی و تعهد روحانیت

وحید زینالی 17 فروردین یادآور روزی است كه روحانی مجاهد شیخ محمد خیابانی در راه اعتلای میهن و نجات و رهایی مردم از استبداد داخلی و استعمار خارجی قیام نمود. آذربایجان شهیدپرور، در سال 1258 هجری شمسی، نوزادی را در آغوش كشید كه در سالهای نه چندان دور حماسه رشادتها و شهامتهای او شهره آفاق گردید. این روح پر خروش و خرد بیدار و جان مشتعل و حماسه عظیم، كسی جز شیخ محمد خیابانی نبود. محمد از فرزندان خلف آذربایجان، فرزند حاج عبدالحمید خامنه ای بود كه در سال 1297 هجری قمری به دنیا آمد. پدر شیخ از تجاری بود كه در شهر "پتروفسكی" در جنوب روسیه به فعالیت اقتصادی اشتغال داشت. محمد در كودكی به تحصیل در مكتب پرداخت و دروس معموله را به پایان برد. سپس به روسیه رفت و نزد پدرش رموز اقتصادی تجارت و كسب را آموخت. پس از مدتی به تبریز بازگشت و به تحصیل در حوزه علمیه انگجی مشغول شد. فقه و اصول را نزد استاد حوزه مرحوم حجةالاسلام آقای حاج میرزا ابوالحسن انگجی مجتهد فرا گرفت و دروس حوزه را تا مدارج قریب الاجتهاد به پایان برد. وی علوم هیئت و نجوم و حساب را از مرحوم میرزا عبدالعلی منجم معروف یاد گرفت. شیخ محمد در انقلاب مشروطیت فعالانه مبارزه كرد و به صف انقلابیون مسلح پیوست و در اثر همین رشادتها بود كه به عضویت انجمن ایالتی آذربایجان برگزیده شد. از جمله مبارزات شیخ در مجلس، مخالفت با پذیرش اولتیماتوم دولت روسیه تزاری بود كه حكایت از تجزیه ایران داشت. خیابانی در خطابه ای مخالفت خود را با قبول اولتیماتوم اعلام داشت و پس از آنكه دولت وقت اولتیماتوم را قبول كرد و مجلس تعطیل شد، خیابانی در سبزه میدان تهران تجمعی اعتراض آمیز برگزار نمود. شیخ محمد خیابانی از جمله رهبران روحانی است كه با گزینش مردم در تاریخ معاصر چهره ای پیشتاز می یابد. این مرد در سراسر زندگی سیاسی خود به سیاست بیگانگان پیوستگی نداشت و جز عشق به دیار و سرزمین ایران چیزی محرك و پشتیبان او نبود. "خیابانی پیوسته اندیشه بیداری و تكامل جوانان را داشت، در مباحث علمی جوانان شركت می كرد و مباحث مختلف و نو به میان می آورد". او در مقابل هر گونه پرسشی با كمال رأفت و مهربانی و در غایت تعقل و آرامی به ارایه پاسخهای منطقی می پرداخت و تا موضوع مورد بحث، درست مفهوم نمی شد دست از بحث بر نمی داشت. در جامعه آن روز كه دولت ایران مركب از یك عده مستوفی و شاهزاده و مستبد بود، حكام برای قبول نظم نوین و انصراف از مزایایی كه به صورت رایگان برای خود به دست آورده بودند امتیازات خود را حاضر نبودند از دست بدهند. بنابراین باید گروهی از مردان با ایمان تازه نفس گرد هم می آمدند و بساط آنان را در هم می ریختند. در زمان شیخ محمد خیابانی اوضاع جهان اسلام و همچنین ایران بسیار آشفته و تأسف انگیز بود. در ایران وجود حكام مستبد و بی كفایت از یك سو و دخالتهای بیگانگان از سوی دیگر اوضاع غیر قابل تحملی برای كسانی چون شیخ محمد خیابانی به وجود آورده بود و ملتی را كه پس از انقلاب مشروطیت، انتظاری جز استقلال، آزادی و استقرار حكومتهای عدالت پرور و مردمی نداشتند چنان به مشكلات و مصائب گرفتار كرد كه هرگز فكر آن را نمی كردند. استعمارگران انگلیس، روسیه و آلمان بر سر ایران و در جهت اجرای برنامه های استعماری خود به نزاع برخاسته بودند و در امور ایران مداخله می كردند به طوری كه حكومت در ایران واژه بی معنایی بود. و در چنین اوضاع و احوالی بود كه شیخ محمد خیابانی قیام كرد. این قیام همزمان با حضور انگلیس در جنوب سیستان و بلوچستان، تحركات روسیه در شمال كشور(به خصوص آذربایجان)، نفوذ آلمان هیتلری بر قدرتمداران و تعرضات متعدد عثمانی به مرزها به وقوع پیوست(نیمه دوم فروردین 1299 هجری شمسی). به طور كلی شیخ محمد خیابانی مبارزه همه جانبه خود را بر دو محور انجام داد: محور اول مبارزه با جهل و ناآگاهی مردم كه از موانع درونی سعادت جامعه بود و تا این مانع از میان برداشته نشود قیام ملتها برای رسیدن به سعادت واقعی غیر ممكن خواهد بود. وی این مبارزه خود را اغلب با سخنرانیهای آتشین به انجام می رساند و علاوه بر این "روزنامه تجدد" نیز كه زیر نظر خود او اداره می شد، مطالب آگاهی بخش زیادی را در سطح جامعه پخش می نمود كه مجموعه این تلاش شیخ محمد خیابانی، سبب ارتقای بینش و آگاهی مردم می شد "او در حقیقت نهضتی را پایدار می دانست كه پایه های فرهنگی داشته باشد و نهضت كنندگان با آگاهی و بینش دست به قیام و انقلاب زده باشند". محور دوم مبارزه شیخ محمد خیابانی، ستیز علیه بیگانگان و بیگانه پرستان بود. او اینان را در مجموع عامل بیرونی علیه سعادت اسلام و جامعه مسلمانان می شمرد و به دنبال این روحیه ستیز علیه بیگانه بود كه با اولتیماتوم روسیه به ایران در مجلس دوم سخت مخالفت كرد و در مجلس خطابه آگاه كننده ای در مفاسد پذیرفتن اولتیماتوم ایراد نمود. خیابانی و قرارداد 1919 شیخ محمد خیابانی همچنین با قرارداد استعماری وثوق الدوله با دولت انگلستان(قرارداد 1919) نیز به مبارزه پرداخت و مردم را از مفاسد بزرگ این قرارداد ننگین آگاه ساخت. در اثنای این قیام بود كه كابینه وثوق الدوله سقوط كرد و مشیرالدوله روی كار آمد. او نیز همچون سلف خود در صدد خاموش كردن قیام خیابانی برآمد و مخبرالسلطنه(هدایت) را به آذربایجان فرستاد. هدایت كه خودش را مخالف وثوق الدوله و طرفدار آزادی معرفی می كرد به تبریز رفت و "خیابانی" نیز هرگز حدس نمی زد كه او متوسل به اسلحه شود به همین جهت درصدد مقابله و تهیه قوای مسلح كارساز برنیامد. مخبرالسلطنه پس از چند روز مذاكره به قزاقخانه رفت و به فرمانده قزابهای تبریز فرمان عملیات مسلحانه و قلع و قمع انقلابیون تبریز را داد و فردای آن روز هنگام طلوع آفتاب، قزاقها مركز انقلابیون را مورد هجوم قرار داده و تصرف كردند. قزاقها در این جریان به خانه ای كه خیابانی در آن بود حمله ور شده و او را به رگبار بستند. بدین ترتیب مبارزات بی امان شیخ محمد خیابانی در سال 1338 هجری قمری(1299 هجری شمسی) به شهادت وی منجر گردید. یادش جاودان و روانش قرین رحمت باد! منبع: روزنامه قدس منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

بازخوانی قیام‏ شیخ محمد خیابانی

پرسمان دانشجویی معاونت راهبردی ستاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها شیخ محمد خیابانی، پسر حاج عبدالحمید، از بازرگانان خامنه‌ی تبریز، در سال 1279 (1880م.) دیده به جهان گشود. در جوانی، هم در کار تجارت به پدر کمک می‏کرد و هم در جلسات دروس قدیمه شرکت می‌‌‏جست.[1] تحصیلاتش به حدی رسید که ضمن اینکه پیش‌نمازی یکی از مساجد تبریز را به عهده داشت، به تدریس در مدرسه‌ی طالبیه نیز پرداخت.[2] او پس از کودتای محمدعلی‌شاه و دوران استبداد صغیر، به مشروطه‌خواهان تبریز پیوست و با سقوط شاه، به عنوان نماینده‌ی مردم تبریز، در مجلس دوم برگزیده شد. در مجلس در جناح دمکرات قرار گرفت. در جریان اولتیماتوم روس به ایران، در آذر 1290، با ایراد نطق‌های شدیداللحنی، در مخالفت با آن، نقش برجسته‌ای ایفا کرد.[3] با پذیرش اولتیماتوم از سوی دولت ایران و بسته شدن مجلس، به مشهد و سپس به قفقاز رفت، ولی چندی بعد به وساطت امام جمعه، والی غیرقانونی تبریز، صمدخان شجاع‌الدوله، که روس‌ها پس از اشغال این شهر او را تعیین کرده بودند، به او اجازه داد تا به تبریز بازگردد.[4] پس از چندی، حجره‌ای در بازار تبریز باز کرد که آزادی‌خواهان به بهانه‌ی دادوستد به آنجا رفت‌و‌آمد می‌نمودند و در مورد اوضاع کشور با وی گفت‌وگو می‌کردند. او با این اقدامات و به واسطه‌ی فراست و تیزهوشی‌اش، گروهی را مرید خود گردانیده بود که او را به پیشوایی خود برگزیده بودند و از فرمان و سخن او سرپیچی نداشتند.[5] با وقوع انقلاب 1917 روسیه، که منجر به خروج نیروهای روسیه از تبریز شد، زمینه برای ازسرگیری فعالیت‌های حزب دمکرات مهیا شد. خیابانی، به واسطه‌ی نفوذی که به دست آورده بود، رهبری این حزب را در دست گرفت و در اندک زمانی، با هوش سرشار و خردمندی خود، از فرصت‏ها استفاده نمود و نفوذ فوق‌‏العاده‏ای در شهر به دست آورد.[6] پس از مدتی، با اشغال تبریز توسط نیروهای عثمانی، خیابانی به همراه یکی دیگر از رهبران حزب دمکرات (نوبری) به ارومیه تبعید شد. او با بیرون رفتن قوای عثمانی از خاک ایران، در آبان 1297ش. (1338ق.) از تبعید رهایی یافت و به تبریز بازگشت.[7] پیش از بازگشت خیابانی به تبریز، دمکرات‌ها شروع به تجدید سازمان حزب و فعالیت‌های خویش کرده و از شیوه‌ی رهبری وی انتقاد نموده بودند؛ اما خیابانی به واسطه‌ی نفوذ خویش و روابط حسنه‌ای که با والی تبریز داشت و نیز فعالیت‌های بیشتر و سازمان‌دهی بهتر پیروانش، مجدداً رهبری حزب را به دست گرفت و قیام خود را آغاز کرد. درباره‌ی چگونگی آغاز قیام خیابانی و ریشه‌های آن روایت‌های گوناگونی وجود دارد، اما آنچه از منابع معتبر برمی‌آید نشان از این دارد که این قیام به هیچ وجه ناگهانی و بدون مقدمه شکل نگرفته و زمینه‌های آن از مدت‌ها قبل مهیا بوده است. شیخ محمد خیابانی، با اقداماتی که انجام داده و نفوذی که به دست آورده بود، خود را برای برپایی چنین قیامی آماده کرده بود. به هر تقدیر، در غروب روز سه‌شنبه 17 فروردین 1298 (16 رجب 1338)، با اجتماع یاران خیابانی در دفتر روزنامه‌ی تجدد (ارگان حزب دمکرات) و سپس حرکت به سمت شهربانی و آزاد کردن فردی به نام میرزا باقر، که به اتهام همکاری با بلشویک‏ها دستگیر شده بود، قیام رسماً آغاز گردید.[8] فردای آن روز (17 رجب 1338)، عده‌ی زیادی به ساختمان تجدد آمدند و به خیابانی پیوستند. مدرسه‌ی متوسطه تعطیل شد، شاگردان به سمت بازار راه افتادند و بازار نیز بسته شد.[9] خیابانی به سربازها و ژاندارم‌ها پیغام فرستاد و از آن‌ها خواست تا برای گرفتن حقوق معوقه‌ی خود به ساختمان تجدد بیایند. علاوه بر آن‌ها، آژان‌ها نیز علیه ماژور بیورلینگ (سرشهربانی سوئدی تبریز) شوریدند و دسته‌دسته به سوی خیابانی شتافتند.[10] با پیوستن ژاندارم‏ها و آژان‏ها به خیابانی، طرفداران وی به شهربانی حمله کردند و بیورلینگ و همراهانش را بیرون انداختند. بدین ترتیب، در روز دوم قیام، اداره‌ی شهر به دست خیابانی افتاد. شیخ محمد خیابانی نام آذربایجان را برای انفکاک آذربایجان از سرزمین اصلی تغییر نداد. وی این اقدام را انجام داد تا آذربایجان ایران از آذربایجان شوروی تمیز داده شود. وی با این کار به ادعاها و برنامه‏های مقامات آذربایجان شوروی پاسخ گفت و نشان داد که آذربایجان ایران مستقل از آذربایجان شوروی است. خیابانی، روز پنج‌شنبه، 19 فروردین‌ماه 1299هـ.ش (روز سوم قیام)، بیانیه‌ای منتشر کرد و اهداف و مواضع خود را که «حفظ استقلال مملکت، تأمین آتیه و تحکیم مواد قانون اساسی» بود بیان کرد. همچنین، در این بیانیه آمده بود که قیام‌کنندگان در اعتراض «به یک سلسله اقدامات ضدمشروطیت حکومات محلی» قیام کرده‏اند و از مقامات محلی انتظار دارند «رژیم آزادانه»‌ی آن‌ها را محترم شمارند و تصمیمات‌شان را صادقانه به اجرا درآورند. خیابانی، به صورت خلاصه، برنامه‌ی خود را «برقرار داشتن آسایش عمومی و از قوه به فعل درآوردن مشروطیت» اعلام نمود.[11] این اعلامیه به زبان فارسی و فرانسه در شهر منتشر شد و به کنسولگری‌ها نیز فرستاده شد. سرعت گسترش قیام و پیشرفت کار آن، به علت مشکلات عدیده‌ی دولت مرکزی و وجود زمینه‌ی قیام در تبریز، بسیار قابل ملاحظه بود. شیخ محمد خیابانی، با موفقیت اولیه‌ی قیام و با مسلط شدن بر امور شهر، دست به کار «اصلاحات» شد، رؤسای ادارات را تغییر داد، مخالفین را از شهر بیرون کرد، سررشته‌ی امور شهر تبریز را به دست گرفت و حتی به امور دیگر شهرها و ولایات آذربایجان نیز پرداخت. اما قیام با همان سرعتی که شکل گرفته بود از هم پاشید. توضیح اینکه در تیرماه 1299، احمدشاه پس از بازگشت از سفر اروپا، وثوق‌الدوله را برکنار و مشیر‌الدوله را مأمور تشکیل کابینه کرد. مشیرالدوله، که خود از آزادی‌خواهان و مشروطه‌طلبان بود، ابتدا سعی کرد به صورت مسالمت‌آمیز غائله‌ی خیابانی را خاتمه دهد. با این روند، مشیر‌الدوله حاجی مخبرالسلطنه‌ هدایت را به عنوان والی جدید تبریز انتخاب و روانه‌ی تبریز نمود.[12] مخبرالسلطنه، که از هم‌مسلکان دمکرات خیابانی بود، خواستار دیدار خیابانی برای مذاکره گردید؛ اما خیابانی برای او پیغام فرستاد که «از شهر بیرون رو یا بیرونت می‌کنند.» مخبرالسلطنه از شهر بیرون آمد و به قزاق‌خانه رفت. شبانه طرح جنگ با قیامیان را ریخت و روز بعد، با درگیری مختصری، قزاق‌ها موفق شدند طرفداران خیابانی را شکست دهند و شهر به دست قزاقان درنوریده شد. خیابانی به خانه‌ی شیخ حسن میانجی پناهند شد و در زیرزمین خانه‌ی نام‌برده موضع گرفت.[13] میزبان چندین بار از خیابانی می‌خواهد که اجازه دهد نزد مخبرالسلطنه برود و برای او تأمین بگیرد، اما شیخ محمد خیابانی پاسخ می‌دهد: «من کشته شدن را به تسلیم ترجیح می‏دهم، من پیش دشمن زانو بر زمین نمی‏زنم.»[14]در چنین وضعیتی، قزاق‏ها به خانه‏ای که خیابانی در آن سنگر گرفته بود هجوم آوردند و در این درگیری، شیخ محمد خیابانی، رهبر قیام، کشته شد. بدین ترتیب، قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز به پایان رسید. انگیزه‌ها و اهداف شیخ محمد خیابانی از قیام آنچه از نظرگاه این قلم در مورد قیام خیابانی حائز اهمیت است به علل، انگیزه‌ها و اهداف قیام مربوط می‌شود. از این رو، در ادامه، انگیزه‏ها و علل قیام‌کنندگان مورد بررسی قرار می‏گیرد. واقعیت این است که در جریان قیام شیخ محمد خیابانی، انگیزه‌ها و برنامه‌ی قیام تا پایان کار مبهم ماند و شاید فرصت تشریح و تبیین نیافت. در این رابطه، باید اشاره کرد تنها اعلامیه‌ی عمومی که توسط قیام‏‌کنندگان، پس از به دست گرفتن اداره‌ی شهر تبریز منتشر شد و بیانگر خواسته‌ها و مواضع آنان بود، لحنی مبهم و کلی دارد. در این اعلامیه تنها آمده است که آنان در اعتراض به «یک سلسله اقدامات ضدمشروطیت حکومت محلی» قیام کرده‏‌اند و از مقامات حکومت انتظار دارند «رژیم آزادانه»‌ی آن‌ها را محترم شمارند و تصمیمات‌شان را صادقانه به اجرا درآورند. در ادامه، اظهار داشته‌اند که «آزادی‌خواهان از کیفیت فوق‌العاده باریک وضعیت حاضره» آگاه‌اند و مصمم‌اند تا «نظم و آسایش را به هر وسیله که باشد برقرار دارند.» آنان برنامه‌ی خود را در 2 کلمه چنین خلاصه می‌کنند: «برقرار داشتن آسایش عمومی و از قوه به فعل آوردن رژیم مشروطیت»[15] زمانی هم که در مورد اهداف قیام از آنان سؤال می‌شد، می‌گفتند «مرام بلندی داریم که هنوز زمان آشکار کردن آن نرسیده است.» خیابانی هم به عنوان رهبر قیام، در یکی از نخستین نطق‌های خود، پس از قیام گفت که اهداف جنبش را، مانند هدف‌‏هایی که یک ارتش در هنگام جنگ دارد، نباید به دشمنان نشان داد.[16] او در جایی دیگر نیز گفته است: «دشمن را باید در تاریکی نگه داشت و باید طوری کارها را پیش برد که دشمن از نقشه و تاکتیک طرف مقابل خود نتواند خبردار شود.»[17] در سخنرانی‌های خیابانی، بیش از همه، بر اهمیت عزم، عمل، وحدت، نظم، انضباط و آزادی تأکید شده است. همان گونه که از اظهارات رهبر قیام برمی‏آید، نوعی کلی‏‌گویی و ابهام در جریان قیام خیابانی مشهود است. با این حال، کلی‏گویی‏ها و ابهامات موجود نمی‏تواند مجوزی باشد برای اینکه شیخ محمد خیابانی و یاران او را جدایی‏طلب یا کمونیست بخوانیم؛ چرا که خیابانی هیچ جا و به هیچ وجه از جدایی سخنی به میان نیاورد؛ بلکه وی در یکی از نطق‌های خود، که مشخصاً ضد فرقه‌بازی و هرج‌و‌مرج ایراد کرد، از وحدت سخن گفت و از اینکه باید «یک‌صدا» عمل کرد. وی در سخنان خود تأکید کرده است: «ما می‌گوییم در آزادیستان، در سراسر ایران، فقط یک رأی، فقط یک‌صدا موجود باشد تا این صدای واحد، رژیم مملکت را تعیین و ابلاغ نماید.»[18]خیابانی حتی با آگاهی از برپا شدن قیام جنگل به دست میرزا کوچک‏‏خان، سعی کرد با او ارتباط برقرار کند. به همین دلیل، حاجی آخوند نامی را برای ایجاد ارتباط با میرزا کوچک‌خان به گیلان اعزام کرد،[19] اما فرستاده وی در بازگشت به علت بیماری درگذشت و از آن طرف، جنگلی‏ها نیز به علت گرفتاری‏های فراوان دنباله‌ی کار را نگرفتند. در خصوص گرایش وی به شوروی و اینکه برخی مانند ایوانف روسی از شیخ محمد خیابانی تصویر یک بلشویک را القا می‏کنند،[20] واقعیت این است که خیابانی نه تنها هیچ گرایشی به کمونیسم و بلشویسم نداشت، بلکه با افرادی که در هنگام قیام وی در تبریز مرام کمونیستی داشتند به شدت مخالفت می‌کرد. احمد کسروی در این باره می‌‏نویسد: «چون کنسول [روسیه] می‏‌کوشید که گروهی را با خود همدست گرداند و افزار جنگ به آنان دهد که یک روزی به شهر درآیند و آشوبی به نام کمونیستی پدید آورند... از این رو، خیابانی در اندیشه‌ی از میان برداشتن او می‌بود... کسانی که به نام کمونیستی با کنسولخانه‌ به هم بستگی می‌داشتند کم‌کم دلیر گردیده، برای خیزش در جلوی خیابانی آماده می‏گردیدند... برخی از آنان به کنسولگری پناهنده شده و در آنجا نوشته‌هایی به زیان خیابانی می‏نوشتند و در شهر می‏پراکندند.»[21] علاوه بر این، سخنان شیخ محمد خیابانی و مسلک وی مملو از گفتارها و کردارهای اخلاقی و دینی است. بدیهی است از هیچ کمونیستی رفتار و گفتار اخلاقی و دینی پذیرفته نیست. مورد دیگری که در جریان قیام شیخ محمد خیابانی موجب برخی اظهارنظرهای مخالف شده و باعث گردیده است گروهی بر این تلقی نائل شوند که خیابانی در صدد تشکیل دولتی خارج از لوای حاکمیت مرکزی بوده، ماجرایی است که طی آن سروصدایی در تبریز ایجاد شد و شخصی به نام حاجی سیف‌العلما عده‏ای را اطراف خود جمع نمود و شروع به سر دادن شعارهایی مبنی بر جمهوری‌خواهی کرد. بخشی از شبهات در مورد قیام، ناشی از سخنان ابهام‌آمیز قیام‏کنندگان است؛ آن‌چنان که وقتی در مورد اهداف قیام از آنان سؤال می‌شد، می‌گفتند: «مرام بلندی داریم که هنوز زمان آشکار کردن آن نرسیده است.» خیابانی هم به عنوان رهبر قیام، در یکی از نخستین نطق‌های خود پس از قیام، گفت: «اهداف جنبش را مانند هدف‏هایی که یک ارتش در هنگام جنگ دارد نباید به دشمنان نشان داد.» این گروه، که پرچمی سرخ به دست داشتند، در خیابان‏های شهر می‌‏گشتند و شعار «زنده باد جمهوریت» سر می‏دادند؛ اما نه خیابانی و نه کسی از طرفداران و اطرافیان وی به آن‌ها توجهی ننمود و هیچ حمایتی از آنان صورت نگرفت.[22] حتی شیخ محمد خیابانی در گفت‌وگو با میجر ادموندز، نماینده‌ی انگلیس، ضمن تصدیق این قضیه که در روز هفتم (آوریل) فریادهایی به نفع جمهوری‌خواهی و شعارهای «مرگ بر انگلیس» و «مرگ بر وثوق‌الدوله» سر داده شده است، تصریح کرد: «در بحبوحه‌ی قیام‌های مردمی، همواره عناصری هستند که درک درستی از قیام ندارند و دست به چنین کارهایی می‌زنند، ما اعلام کرده‏ایم که چنین تحرکاتی به شدت سرکوب خواهد شد.»[23] بنابراین، رخداد مذکور را باید از حواشی قیام شیخ محمد‏ خیابانی دانست؛ واقعه‏ای که یک جریان موازی بود و نه تنها از سوی رهبر قیام طراحی نشده بود، بلکه به هیچ وجه مورد حمایت وی قرار نگرفت. در پایان این مقال، پاسخ به یکی دیگر از شبهاتی که در مورد قیام شیخ محمد خیابانی مطرح شده است ضرروی به نظر می‏رسد. از جمله اتهاماتی که برخی به شیخ محمد خیابانی و قیام وی نسبت می‏دهند تلاش وی برای جداسازی آذربایجان از ایران است. استدلال این گروه بر این مبنا استوار شده است که خیابانی نام آذربایجان را به آزادیستان تغییر داد. قسمتی از استدلال مذکور صحیح است. توضیح اینکه شیخ محمد خیابانی اقدام به تغییر نام آذربایجان به آزادیستان نمود و همان گونه که در سطور پیشین اشاره شد، بارها در نطق‏هایش نام آزادیستان را به جای آذربایجان به کار برد؛ اما واقعیت این است که قسمت دیگر استدلال منتقدین خیابانی، که استفاده از نام آزادیستان به جای آذربایجان را به معنای جدایی‏طلبی وی می‏دانند، نه تنها به هیچ وجه صحت ندارد، بلکه حقیقت ماجرا کاملاً عکس این است. شیخ محمد خیابانی نام آذربایجان را برای انفکاک آذربایجان از سرزمین اصلی تغییر نداد. وی این اقدام را انجام داد تا آذربایجان ایران از آذربایجان شوروی تمیز داده شود. وی با این کار به ادعاها و برنامه‏های مقامات آذربایجان شوروی پاسخ گفت و نشان داد که آذربایجان ایران مستقل از آذربایجان شوروی است.(*) پی‌نوشت‌ها: [1]محمدعلی بادامچی و دیگران، شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، انتشارات ایرانشهر، برلین، 1304، ص 23. [2]احمد کسروی، قیام شیخ محمد خیابانی، به کوشش و مقدمه‌ی محمدعلی همایون کاتوزیان، نشر مرکز، تهران، 1376، صص 90 و 91. [3]محمدتقی بهار (ملک‌الشعرا)، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، ص 49. [4]علی آذری، قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، انتشارات صفیعلیشاه، تهران، چاپ چهارم، 1362، ص 37. [5]کسروی، همان، صص 96 تا 98. [6]در این مورد ن. ک. به: پیشین، صص 103 تا 106. [7]بادامچی و دیگران، همان، ص 30. [8]آذری، همان، صص 261 تا 263؛ کسروی، قیام شیخ محمد خیابانی، همان، ص 143 و کسروی، تاریخ هجده‌ساله‌ی آذربایجان، همان، صص 865 و 866. [9]کسروی، قیام شیخ محمد خیابانی، همان، صص 144 و 145. [10]پیشین، ص 145 و کسروی، تاریخ هجده‌ساله‌ی آذربایجان، همان، ص 867. [11]ر. ک. به: آذری، همان، ص 263 و کسروی، پیشین، ص 868. [12]والی قبلی عین‌الدوله بود که چون نتوانسته بود کاری از پیش برد، به تهران بازگشته بود. [13]کسروی، پیشین، صص 163 تا 167 و کسروی، تاریخ هجده‌ساله‌ی آذربایجان، همان، صص 889 تا 893. [14]علی آذری، همان، ص 491. [15]پیشین، ص 868. [16]آذری، همان، ص 295. [17]پیشین، ص 298. [18]همانجا. [19]محمدرضا حکیمی، بیدارگران اقالیم قبله، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه‌ی علمیه‌ی قم، 1362، ص 160. [20]میخائیل سرگیویچ ایوانف، تاریخ نوین ایران، ترجمه‌ی هوشنگ تیزابی، تهران، 1358، ص 35. [21]کسروی، تاریخ هجده‌ساله، ج 2، همان، ص 883. [22]کسروی، قیام شیخ محمد خیابانی، همان، ص 154. [23]گزارش ادموندز از گفت‌وگو با خیابانی در اول ماه مه (1920. the Edmonds paper, op,cit)، نقل از محمدعلی همایون کاتوزیان، «قیام شیخ محمد خیابانی»، مجله‌ی اطلاعات سیاسی‌ـ‌اقتصادی، شماره‌ی 159 و 160، ص 39 *عرفان حکیمی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر/برهان/۱۳۹۱/۸/۱۵. منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

درنگی در نهضت شهید شیخ محمد خیابانی

با رسمیت تشیع علما، فقها و مراجع تقلید طی شش قرن گذشته در جایگاه نواب عام امام معصوم(ع) در بزنگاه‌های تاریخی به عنوان حافظان حریم سیاسی تشیع به ایفای وظیفه پرداخته‌اند و خیزش‌هایی که درتاریخ معاصر ایران به راه افتاده بر ایفای این نقش گواه است. به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، آذربایجان به دلایلی که در پژوهش‌های تاریخی مورد بررسی قرار گرفته است نقش و جایگاه مهمی در تشکیل و تحکیم و سپس حفاظت از هویت اسلامی ایران داشته است.(1) تشیع مهم‌ترین مؤلفه هویت معنوی ایران تلقی می‌شود که در ظرف ایران و ایرانیت تجلی کرده است. با رسمیت تشیع علما، فقها و مراجع تقلید طی شش قرن گذشته در جایگاه نواب عام امام معصوم(ع) در بزنگاه‌های تاریخی به عنوان حافظان حریم سیاسی تشیع به ایفای وظیفه پرداخته‌اند و خیزش‌هایی که درتاریخ معاصر ایران به راه افتاده بر ایفای این نقش گواه است. نهضـــــت عدالتخـــــواهی مشروطیت عکس العملی در مقابل استعمار خارجی و استبداد داخلی بود. این دو جنبه مهم را در کردار و رفتار علمای عصر مشروطه چه داخل ایران بویژه آذربایجان و چه مقیم عتبات عالیات می‌توان مشاهده کرد.(2) حرکت و مبارزات سیاسی علمای آذربایجان در این برهه با این رویکرد قابل بررسی و تحلیل است.(3) آنچه در ادامه مورد بررسی قرار می‌گیرد بررسی مبارزات ضد بیگانه شیخ محمد خیابانی بر اساس رفتار و گفتار یکی از سرافرازان ایران خواهد بود. مبارزات علمای آذربایجان در عصر مشروطه و بعد از آن از سوابق درخشان مبارزات علمای مجاهد شیعه ایران به حساب می‌آید، به همین علت در نگاه معمار انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) جایگاه قابل توجهی دارد و در مواردی به آن اشاره کرده‌اند، از آن جمله در تاریخ 11/10/1358 در دیدار با بانوان آذربایجانی فرموده‌اند: « آذربایجان که همیشه طرفدار اسلام بوده برای هر قضیه‌ای پیشقدم بوده، برای رفع ظلم پیشقدم بوده است، آذربایجانی که در صدر مشروطیت، ستارخان و باقرخانش آن زحمات را کشید بعد خیابانی آن کارها را کرد در زمان ما از آذربایجان قیام شد بر ضد رضاخان. مرحوم آمیرزا صادق آقا، مرحوم انگجی و بعضی دیگر از علمای آذربایجان قیام کردند تبعید شدند، مدت‌ها تبعید بودند در خارج، آذربایجان همیشه در صف اول واقعه بوده است برای مخالفت با اشرار، برای پیشبرد اسلام».(4) شیخ محمد خیابانی زندگی و مبارزات شیخ محمد خیابانی(5) را می‌توان نمونه‌ای از نقش و عملکرد علمای آذربایجان در دفاع از هویت ملی ایرانی تلقی کرد، در مبارزات وی هم ایستادگی در برابر استبداد داخلی و هم مبارزه با سلطه بیگانه اعم از روسی،عثمانی و انگلیسی را مشاهده می‌کنیم ضمن این‌که او برای احیای مجدد و عظمت ایران تا پای جان ایستاد. انگیزه شیخ محمد خیابانی برای قیام یک انگیزه کاملاً‍ً دینی بوده است چرا که او یک عالم دینی بود ضمن این‌که خانواده همسرش از علمای بنام به حساب می‌آیند. حاج محمد علی آقا بادامچی از نزدیکان وی نحوه ورود او به مسائل سیاسی را چنین بیان کرده است: « در سال هزار و سیصد و بیست و چهار[قمری] که رژیم حکومت ایران تغییر یافته و اصول حکومت شوروی در ایران برقرار شد، مرحوم خیابانی داخل یک زندگانی جدید شد و شروع به مقدمات دوره حیات سیاسی خود کرد و به مفاد فرمایش صادق آل محمد(ص) که در اصول کافی است: «مَن اَصبح ولم یهتم بِاُمور المسلمین فلیس بمسلم»، عمل کرد در ترفیع حال عموم و سعادت مسلمین داخل مجاهدت شد و از پیشروان و قائذین انتخاب شد.»(6) رضا‌زاده شفق حرکت و قیام شیخ محمد خیابانی را گونه‌ای دیگر نام می‌نهد و او را از معدود مجاهدان معنوی انقلاب مشروطه می‌داند و می‌گوید: «تاریخ هر چه بگوید یا نگوید تنها حقیقت آن‌که شیخ از معدود‌ترین مجاهدین معنوی و جنگیان فکری بوده است، که او را در نظر آیندگان بزرگ خواهد کرد، شیخ، فقر معنوی و استیصال فکری عوام بدبخت را خوب دیده و فهمیده بود. قیام او را نباید حرکتی دانست بر ضد فلان وزیر یا امیر، او مقصود عالی‌تر داشت. قیام آذربایجان مقدمه یک نهضت فکری بود.»(7) این دو اظهار نظر همان چیزی است که اساس آموزه‌های شیعی را در احساس مسئولیت اجتماعی که بیش از همه بر دوش علما است تبیین می‌کند، یعنی احساس مسئولیت از یک سو و تلاش برای عمل به وظیفه از سوی دیگر. خاندان خیابانی شیخ محمد خیابانی در سال 1297 هجری قمری در قصبه خامنه به دنیا آمد، پدرش حاجی عبدالحمید خامنه‌ای بود که در روسیه به تجارت مشغول بود. او پس از طی مکتب در زادگاهش در حوزه علمیه طالبیه تبریز به تحصیل علوم دینی پرداخت و فقه و اصول را نزد آیت‌الله میرزا ابوالحسن آقا انگجی(8) مجتهد فرا گرفت و از شاگردان مبرز وی شد. ضمن این‌که هیأت، نجوم و حساب را هم نزد میرزا عبدالعلی منجم معروف، فرا گرفت و «در علم حکمت و کلام و طبیعیات و تاریخ و ادبیات مهارتی داشت»(9) استاد مهم شیخ محمدخیابانی حاج سید حسین آقا پیشنماز خامنه‌ای بود و نزد وی تحصیل کرد و به پیشنهاد استاد محبوبش با دختر وی خیرالنساء ازدواج کرد و پس از وفات پدرزنش امامت جماعت مسجد جامع تبریز را برعهده گرفت و چند سال در مسجد کریم خان و مسجد جامع امامت می‌کرد،(10) در آستانه ورود شیخ محمد خیابانی به مبارزات ضد استبدادی و ضد استعماری وی از « اورع و ازهد و نسبتاً افقَه همقطاران خود از ائمه جماعت بود.»(11) شیخ محمد خیابانی به این تفصیل داماد آیت‌الله سید حسین خامنه‌ای است. شیخ محمد برادری حسین نام هم داشت که [در] پطروفسکی مقیم بود و«هنگام حمله قزاق‌ها (قوای دینکن) عمویش کشته و دارایی‌شان را غارت کردند».(12) مبارزه شیخ محمد خیابانی با پان ترکیسم عثمانی با توجه به اهمیت استراتژیک آذربایجان، این منطقه مورد طمع بیگانگان بود. قرارداد 1907 عملاً این قسمت را به منطقه تحت نفوذ روسیه تبدیل می‌کرد. با انقلاب بلشویکی در روسیه و خروج روس‌ها از ایران عرصه برای جولان رقبای روسیه یعنی انگلیسی‌ها و عثمانی‌ها فراهم شد. بویژه آن‌که عثمانی‌ها که هر روز قسمتی از قلمرو خود را در غرب از دست می‌دادند برای جبران آن با طرح شعارهای قوم‌گرایانه بر آن بودند توسعه طلبی خود را در شرق قلمرو خود در مناطق ترک زبان ادامه دهند، تجاوز لشکر عثمانی به ایران و اشغال آذربایجان در سال 1337 قمری موقعیت را برای اجرای این نقشه انگلیسی فراهم ساخت. قوم‌گرایی، پان‌ترکیسم و پان عربیسم از ابزار‌های مورد استفاده استعمار انگلیس در جهان اسلام از گذشته تاکنون بوده است و بدین وسیله با ایجاد و تشدید اختلافات مذهبی و قومی، مسلمانان را به جان هم انداخته و آنها را به دست هم تضعیف کرده و منابع آنها را به غارت برده است(13) پان ترکیسم، خواستار الحاق مناطق ترک زبان به ترکیه و تشکیل جهان ترک از سیبری تا چین هستند. حزب دموکرات به رهبری شیخ محمد خیابانی نقش مهمی در خنثی کردن دسیسه پان ترکیستی در آذربایجان ایفا کرد،(14) بادامچی از نزدیکان شیخ محمد در این باره اطلاعات ذیقیمتی داده است: «در اواخر شعبان 1337 [قمری] قشون عثمانی به بهانه تنبیه آثوریها[آسوری] و استخلاص ارومی و سلماس به آذربایجان وارد و پس از اشغال نقاط غربی و شمال غربی آذربایجان به مرکز آن که شهر تبریز است دو هزار نفر قشون سوق داد.با آن‌که آن سال، سال قحط و مجاعه سرتاسر ایران را فرا گرفته زیاده از ده هزار نفوس ایرانی از گرسنگی ترک جان می‌گفتند و قیمت گندم بهای جان بود. این مهمانان عزیز دست قدرت خودشان را به تمام انبارهای غله دهات آذربایجان گشاده بدون حق و حساب می‌بردند. بالاخره حکومت وقت و امنای مالیه به اشعار خیابانی مرحوم و مبرزین فرقه پس از مذاکرات طولانی حاضر شدند که یک مقدار هنگفتی غله به قشون عثمانی مجاناً بدهند تا خودشان مداخله نکنند. با وجود این قرارداد باز اعتنا نکرده هم حواله مالیه را گرفته و هم خودشان هرجا انباری سراغ کردند،خلاصه پس از ورود عثمانی‌ها به تبریز جمعیتی به نام اتحاد اسلام تشکیل داده و یوسف ضیاء بیک را که اصلاً قفقازی و از معلمین بادکوبه بود صدر جمعیت مذکور معین و کم‌کم بنای مداخله در امورات کشوری و لشکری ایران گذاشته و زمزمه ترک، فارس، ایران، توران کرده می‌خواستند آذربایجان را که جزء لاینفک ایران و اکلیل تاج با عظمت کیان است به قفقاز ملحق و جزو ممالک شاهانه عثمانی بکنند!! در هشتم ذی‌القعده 1336خیابانی مرحوم و آقا میرزا اسمعیل نوبری و نگارنده را عثمانی‌ها دستگیر و به ارومی برده دو ماه تمام حبس کردند (نمی‌خواهم جزئیات آن حبس و مظالمی که برادران اسلامی به حبسی‌ها وارد کردند را بیان کنم)پس از دو ماه که عثمانی‌ها مجبور شدند ارومی را تخلیه و قشون خود را به موصل سوق دهند. حبسی‌ها را تحت‌الحفظ به شرفخانه و صوفیان به عزم تبریز فرستادند، بعد از سه روز با اجازه و امر ثانوی شوقی پاشا مستخلص و مراجعت به تبریز کردند. فراموش نمی‌کنم شهامت و متانت فقید شهید خیابانی مرحوم را که روز اول دستگیری تصمیم کرد ابداً ولو یک حرف هم باشد به صاحب منصبان عثمانی نگفته و اعتنا ننماید و حتی با رفقا قرار داده بود که در موقع استنطاق ابداً به سؤالاتشان جواب نداده و تنها بگویند شما حق ندارید ما را استنطاق کنید و در این رأی راسخ بوده اعتنائی به تهدیدات عثمانی نکرده ابداً جوابی به آنها ندادند. در موقع صحبت و مذاکره آقای نوبری ناطق ما بود.»(15)/ایران گرچه امکان ایجاد ارتباط و پی‌ریزی وحدت بین نهضت خیابانی و نهضت جنگل فراهم نشد با این حال این دو نهضت با مقتضیات زمانی و مکانی خود هدفی جز استقلال و آزادی ایران دنبال نمی‌کردند. به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، در سال‌های اخیر تلاش‌های گسترده‌ای برای مصادره قیام شیخ محمد خیابانی صورت گرفته تا این حرکت ایرانی اسلامی را به عنوان یک حرکت ضد ایرانی و تجزیه طلب و در راستای الحاق آذربایجان به عثمانی معرفی کنند، در حالی که به اعتراف نزدیکان خیابانی و حتی دشمنان او نهضت شیخ محمد خیابانی در سمت و سوی احیای استقلال ایران بوده است. شیخ محمد خیابانی از مخالفان سرسخت مداخلات بیگانگان در ایران اعم از روسیه تزاری،انگلیس وبویژه عثمانی بود. اش.ام.علی اف از ایران‌شناسان شوروی سابق چنین معترف است: « در پایان جنگ [جهانی اول] همزمان با آغاز شورش‌های نظامی و مبارزات غیر نظامی که عمدتاً مناطق سکونت قبایل نیمه چادرنشین را در گیلان، آذربایجان، تهران و خراسان در برگرفت مراکز فعالیت‌های سیاسی و ملی تشکیل شد و رهبرانی چون شیخ محمد خیابانی، محمد تقی‌خان پسیان و غیره که جهت دموکراتیک داشتند آنها را رهبری می‌کردند. مهم‌ترین تقاضای جنبش‌های مردمی که در استان‌های شمالی ایجاد شده بود آزادی ایران از سلطه خارجیان و احیای استقلال آن به عنوان یک کشور بود.»(16) آرمان‌های اسلامی قیام شیخ محمد و نهضت جنگل از آنجایی که شیخ محمد خیابانی از روحانیون پیشگام نهضت و از نزدیک در تحولات مشروطه در ایران بود با توجه به درکی که از موقعیت آذربایجان و سایر نواحی داشت با آگاهی از نهضت میرزا کوچک خان جنگلی بر آن شد با نهضت جنگل ارتباط برقرار کند.(17) ضمن این‌که نهضت جنگل توسط میرزا کوچک خان به راه افتاده بود که او هم سابقه طلبگی داشت. به همین منظور نماینده‌ای مخصوص به نام «حاجی آخوند» را که از نامش مشخص بود روحانی بوده، برای مذاکره با میرزا کوچک خان به گیلان اعزام کرد. « حاجی آخوند نماینده مخصوص شیخ محمد خیابانی به جنگل رسید و پیام آن روحانی انقلابی را ابلاغ کرد. پیام این روحانی روشنفکر، برقراری ارتباط فیمابین آذربایجان و گیلان و پیشروی به سوی هدف مشترک بود. فعالیت شیخ محمد خیابانی نیز در جهت ایجاد یک تحول اساسی در سیستم حکومتی ایران و موانع آزادی دور می‌زد و حصول چنین آرزویی را از طریق نزاکت بی‌ثمر می‌دانست. و چون به عمق مسأله و افکار حکومت‌های وقت پی برده لذا نیل به هدف را جز از طریق انقلاب نمی‌جست. نامبرده یکی از مخالفان سرسخت قرارداد وثوق الدوله و یکی از مردان با شهامت و لیدر حزب دموکرات بود،که به علت محبوبیتی که در تمام خطه آذربایجان داشت، افراد پاکبازی بدو پیوسته و واحدهایی از ارتش دولت را نیز خلع سلاح کرده و مأمورین حکومت مرکزی را اخراج و آذربایجان را آزادیستان نام نهاده، برای هماهنگ شدن با پیشوای نهضت جنگل و تلاش مشترکشان در تغییر وضع و پیشروی به سوی تهران نماینده‌ای به جنگل فرستاده بود.حاجی آخوند بعد از ابلاغ رسالت خود، در « زیده» به مرض اسهال خونی مبتلا شد و به همان مرض هم درگذشت و به علت گرفتاری جنگلی‌ها بعد از واقعه ملاسرا امکان برقراری ارتباط مقدور نگشت.»(18) گرچه امکان ایجاد ارتباط و پی‌ریزی وحدت بین نهضت خیابانی و نهضت جنگل فراهم نشد با این حال این دو نهضت با مقتضیات زمانی و مکانی خود هدفی جز استقلال و آزادی ایران دنبال نمی‌کردند. استقلال ایران در کلام خیابانی توسعه سلطه استعماری روسیه و انگلیس در همه ارکان جامعه ایران حساسیت و عکس‌العمل علمای آگاه را در پی داشت. در گفتار و کردار علمای عصر مشروطه در نواحی مختلف ایران می‌توان شاهد تلاش‌های گوناگون برای احیای سیاسی،اقتصادی و فرهنگی ایران بود. به عبارتی دیگرتلاش برای احیای استقلال به نوعی مقابله و مبارزه با استعمار خارجی تلقی می‌شود. در مقطعی که خیابانی نهضت خود را شروع کرد استقلال و تمامیت ارضی ایران از سوی انگلیس با قرارداد 1919 مورد تعرض واقع شده بود. در ایام نهضت، شیخ محمد خیابانی سلسله سخنرانی‌های روشنگرانه‌ای در جمع هواداران خود ایراد می‌کرد. در این سلسله سخنرانی‌ها می‌توان گفتمان استقلال ایران‌خواهی شیخ محمد که مقابله با سلطه اجنبی (انگلیسی) بود را به روشنی مشاهده کرد: 1)مقصود ما تأسیس حکومت دموکراتیک و بقای آزادی مملکت است «مقصود یگانه ما تأسیس و ایجاد یک حکومت دموکراتیک و تأمین دوام و بقای آزادی این مملکت است. مخالفین این مرام دشمنان ما هستند و دستورالعمل یگانه عبارت از کوتاه کردن دست این دشمنان از اموری است که با آزادی مناسبت و رابطه دارد. به صدای رسا و بلند می‌گوییم: ای مستبد! ای مرتجع! همه بدانید که ناموس، مال و جان شما امان است، لیکن بعد از این دیگر مقدرات دموکراسی را در دست‌های ملوث خود نخواهید داشت این حرف‌ها را زبان یک شخص،‌‌یک فرد واحد یک ناطق معین زبان خیابانی نمی‌گوید؛ یک روح، آری روح دموکراسی است که این حرف‌ها را می‌زند. ای آزادیخواهان امیدوار باشید زیرا با یک عزم و اراده معین دانسته و فهمیده قیام کرده اید و بدانید موفقیت و پیروزی با شما است.» (نطق هفتم-روز جمعه 3 ثور 1299) 2)آذربایجان آزادی ایران را تأمین خواهد کرد ما چرا قیام کردیم؟ اگر وضعیت مقدم بر قیام را از نظر مطالعه بگذرانیم حالت اسف‌آمیز مملکت و اختلاسات بی‌حد و حصر مالیه و اقدام‌ها بی‌ناموسانه و جانیانه نظمیه را در نظر بگیریم، لزوم فوری قیام را احساس می‌نماییم در ظرف دوره اخیر یک سلسله عملیات نظامی در صفحات مختلفه ایالت آذربایجان شروع شد نه فقط منجر به افتضاح و رسوایی گشت، این عملیات که نه طرز شروع و جریان آنها از روی فکر بود و نه توقیف و تعطیل معین داشت. مالیه فقیر ملت را مستأصل ساخت عده مأمورین که با حقوق غیر متناسب از تهران می‌آمدند بدون جهت و لزوم بر عده مأموران موجودی افزوده می‌شد. یک هنگامه غارتگری که مشهورترین اقوام و دسته‌های غارتگر نیز در تولید مانند آن عاجز بودند در مملکت برپا شد عملیات سری نظمیه از حوصله تقریر و تحریر خارج است. این قیام خواست بر یک چنین دوره عدم مسئولیت خاتمه دهد دست خائنین و دزدان و راهزنان را از مالیه مملکت دور کند مقصرین را تنبیه و مجازات نماید. آری این قیام عرصه را بر خائنین تنگ خواهد کرد. دزدانی که از تبریز رانده می‌شوند نباید در تهران صدر نشین امانت بشوند. جانی‌ها که از مرکز آذربایجان فرار می‌نمایند نباید زمام حکومت ایالت و ولایت دیگر را در دست بگیرند، زیرا که تمام خاک ایران مقدس و مجموع کل دموکراسی ایران صاحب حقوق است. ما آذربایجانیان فقط آسایش و آزادی خودمان را طالب نیستیم ما در حدود این ایالت آزادیستان محصور نباید باشیم، منتها برای اجرای مقاصد خودمان نقشه طرح کرده و برنامه اندیشیده‌ایم این نقشه و این پروگرام از قوه به فعل آورده خواهد شد»(نطق پانزدهم – روز یکشنبه 12 ثور 1299) 3)اجرای قانون اساسی «ما هرگز خسته نخواهیم شد در اجرای قانون اساسی و از قوه به فعل آوردن رژیم مشروطی با نهایت صبر و ثبات پافشاری خواهیم کرد و از پای نخواهیم نشست. ایران را با قوانین و اصول مطابق با عقاید و نظریات عصر حاضر اداره خواهیم نمود، مرام ما یک مرام معین و معلوم است در تعقیب خط حرکتی که برای خود رسم کرده‌ایم با کمال ثبات و متانت مجاهدت نموده دخول اغراض شخصی را ابداً اجازه نخواهیم داد...» (نطق نوزدهم- روز پنجشنبه 16 ثور 1299) 4)آزادی، استقلال و سعادت ایران « آزادی،استقلال و سعادت ایرانیان مقصود مشترک کلیه آزادیخواهان است و این وحدت مقصود سرمایه اتحاد و اتفاق آنان است. در آلام و شادی‌های این مملکت آزادیخواهان شریکند و این شرکت نیز در میان آنان تولید علاقه و محبت می‌کند...» (نطق بیستم – روز جمعه 17 ثور 1299) منبع: سایت باشگاه خبرنگاران جوان منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

شهید شیخ محمد خیابانی

مقدمه آذربایجان هم‌چون دیگر ولایات ایران دارای تاریخ پرفراز و نشیبی است، خصوصاً در دو سده‌ی اخیر، تحولات، حركت‌ها، جنبش‌ها، توطئه‌ها و تجاوزات در این خطه از ایران تاریخ شگفت‌انگیز دارد. نقش آذربایجان از زمان عباس میرزا تا نهضت‌های؛ تنباكو، مشروطیت، خیابانی و نهضت اسلامی حاكی از نقش‌آفرینی و حضور معنوی، فكری و انقلابی، این بخش از كشور است و هم‌چنین ظهور اندیشه‌هایی چون؛ شیخیه، بابیه، فراماسونری، انجمن تبریز، انجمن آذربایجان و توطئه‌های شرق و غرب در حمایت از فرقه دمكرات و حزب خلق مسلمان. هریك از موارد درس‌آموزی در جهت شناخت عمیق از منطقه می‌باشند حضور عالمان صالح، مراجع تقلید، فلاسفه، عرفاء و اندیشمندان بزرگ در دو قرن اخیر نشانگر استعداد بالقوه و وجود زمینه‌ی مستعد در دارالایمان تبریز و منطقه است. و چه بسا بزرگان این خطه كه در مهاجرت در ولایات دیگر یا عراق نامشان چندان در كتب تاریخ معاصر نیامده است. در دوران مشروطیت شاهد دو جریان «اسلامی» و «غیراسلامی» در این خطه هستیم، جریان مذهبی به رهبری؛ «میرزاحسن مجتهد»، »میرزاصادق مجتهد»، «میرزاابوالحسن مجتهد انگجی» با جریان معارض اسلام كه توسط «سیدحسن تقی‌زاده»، «میرزا محمدعلی‌خان تربیت»، «ابراهیم حكیم‌الملك»، «صادق مستشارالدوله»، «طالبوف»، «فتحعلی‌آخوند‌زاده» هدایت می‌شود. لذا دو خط حق و باطل هم‌چنان ادامه داشته و دارد. جریان اسلام‌گرایی و حضور مراجع و علمای مدافع اسلام از یك سوی، جریان ملی‌گرایی، قوم‌گرایی، پان‌آذریسم و پان تركیسم از سوی دیگر. هركدام از این موضوعات برای ما مسئله‌ای اعتقادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی‌، امنیتی و اطلاعاتی می‌باشد. مسئولیت مدیران و برنامه‌ریزان فرهنگی، سیاسی، اطلاعاتی، امروز بیش از هر زمان دیگر سنگین‌تر و مهم‌تر است. خصوصاً اینكه دشمن در آن سوی مرزهای منطقه در تركیه، نخجوان، آذربایجان و ارمنستان لانه كرده و جولانگاه صهیونیسم و امپریالیسم غرب شده است. امروزه دشمن با جذب دانشجویان به‌عنوان تحصیل و با طرح مسایل ناسیونالیسم افراطی سعی در آسیب‌رساندن به كشور و انقلاب را دارد هم‌چنان كه در سه دهه اخیر «حزب خلق مسلمان»، میدان فعالیت عوامل امریكا و غرب بوده است و حركت عوامل «حزب توده» دستی دیگر از شرق را برای غبار‌آلوده كردن اوضاع نشان داده است. باتوجه به آنچه كه گفته شد تدوین و تألیف تاریخ معاصر منطقه، خصوصاً‌بیان رخدادها و جریانات سیاسی حزبی، خصوصاً راجع به رجال صالح و مصلح می‌تواند هویت اسلامی را از یك سو و امنیت سیاسی فرهنگی را از سوی دیگر تضمین نماید. تدوین زندگینامه صدها چهره‌ی درخشان منطقه كه هریك ستارهفروزانی در آسمان علم و ادب و معنویت و سیاست بوده‌اند و نسل جوان را با تبار و ریشه‌های خود آشنا كرده و استعداد و نبوغ آنها را در مسیر فرهنگ، امنیت و سیاست كشور قرار می‌دهد. از میان رجال برجسته‌ی آذربایجان باید از شهید شیخ محمد خیابانی نام برد. وی با حضوردر انقلاب مشروطیت، مقاومت در برابر تجاوزات روس‌و عثمانی، ایستادگی در برابر قرارداد ذلت‌بار 1919، تأسیس حزب دمكرات، انتشار روزنامه تجدد و مبارزه با استعمار، استبداد چهر‌ه‌ی درخشانی از خود به جای گذاشته است. خیابانی در روزگاری میزیست كه دهها مرجع، عالم، عارف و فیلسوف در منطقه می‌زیستند كه هریك استوانه‌ای از دین و سیاست به حساب می‌آمدند. از مهمترین‌این چهره‌ها می‌توان به: آیت‌الله سیدابوالحسن انگجی، آیت‌الله میرزاصادق مجتهد تبریزی، آیت‌الله میرزاحسن مجتهد تبریزی، آیت‌الله میرزا فتاح شهیدی، آیت‌الله سیدمحمدهادی میلانی (ساكن نجف)، آیت‌الله میرزاجواد ملكی تبریزی، شیخ غلامحسین غروی اردبیلی، آیت‌الله شیخ حسین شنب‌غازانی، آیت‌الله شیخ علی خویی، آیت‌الله سیدیونس اردبیلی، آیت‌الله میرزاعبداله مجتهدی، آیت‌الله حاج میرزاعلی قاضی اشاره كرد. بادامچی از یاران دوران قیام درباره‌ی شخصیت و خانواده‌ی شیخ می‌نویسد: «می‌توان گفت كه: در زمان خود، مرحوم خیابانی اورع و ازهد و نسبتاً افقه هم قطاران خود از ائمه جماعت بود. فقیه مرحوم برادری دارد آقا حسین نام كه مدتی است در پطروفسكی مقیم است و در هنگام حمله قزاق‌ها عمویش كشته و تمام دارایی‌شان را غارت كردند.2» خیابانی به انقلاب مشروطیت دلبسته بود و خود را مدافع آن و تلاش و مجاهدتش را برای تحقق اهداف آن می‌دانست. وی اجرای قانون اساسی را راه‌حل معضلات كشور می‌شمرد و از این كه دولتمردان بدان پای‌بند نیستند، همواره انتقاد می‌كرد. خیابانی در مجمعی كه در منزل «سیدهاشم ...» تشكیل شده بود گفت: «تا جان داریم در نگهداری مشروطه خواهیم كوشید.3» وی حتی در دوران «مشیرالدوله» مرام و مقصود اصلی قیام خود را اظهار و گفته بود كه صلاح دولت و وطن‌پرستان در این است كه این قیام ادامه یابد.4 تكیه بر استقلال و اقتدار ملی و ضدیت با استعمار و استبداد از اهداف خیابانی بود، بخصوص آن كه وی زندگانی سیاسی خود را هنگامی آغاز كرد كه كشور بر اثر بیدادگری‌های همسایه شمالی (روس) و همسایه جنوبی (انگلستان) هر روز با مصیبتی تازه روبرو می‌گردید5 در بررسی حركت شیخ باید اوضاع زمانه خصوصاً وضعیت حكومت‌ها و توطئه‌های درونی و بیرونی را شناخت. جوان امروز باید بداند كه خیابانی در دوره‌ای می‌زیست كه مجلس شورای ملی اولتیماتوم دولت روس را با همه خطراتی كه در برداشت رد كرده بود.6 خیابانی سلاخی‌های شجاع‌الدوله در تبریز را دیده بود و می‌دید كه چگونه سربازان ترك و روس و انگلیسی بی‌آن كه مانعی در مقابل خود ببینند از یك دروازهكشور وارد و از دروازهدیگر خارج می‌شوند.7، نسل‌های بعدی باید به‌عنوان تجربه بدانند كه جریان‌های انقلابی علیرغم افراط و تفریط‌هایشان دچار چه مشكلات و معضلات بوده‌اند. در همان زمان و بعد از قتل مرحوم خیابانی وقیح‌ترین تبلیغات به ضرر قیام و پیشوای آن به راه افتاد. منظور از این تبلیغات تبرئه قاتلین مرحوم خیابانی و تخطئه قیام او بود. كسانی كه شیخ را كشتند و كشته او را به دست نادانان سپردند البته نمی‌توانستند بگویند كه شیخ مردی ایران دوست و پاك نهاد بود و به قصد بركنار ساختن عوامل استبداد كه هنوز هم در دستگاه مشروطه «میلولیدند» قیام كرده بود.8 نهضت‌های اسلامی و مجاهدت علما و متفكران بدون تحلیل و تدوین رسائل و مقالات یا از یادها می‌روند یا توسط عوامل استعمار و مخالفان دین تحریف و به صورت وارونه جلوه داده می‌شود. از جمله نهضت‌های پس از مشروطیت می‌توان به قیام؛ «سیدعبدالحسین لاری»، «رئیس علی دلواری» و «نهضت میرزاكوچك‌خان جنگلی»،و قیام «محمدتقی پسیان» اشاره كرد كه از سوی مخالفان ‌چنان تحریف شده‌اند كه امروزه بازشناسی مجدد آن‌ها كاری مشكل می‌باشد. شیخ در یكی از نطق‌های خود گفته بود: «به فرض این كه در این راه كشته شویم باز امید می‌بندیم كه این قیام ولو سی سال دیگر ثمربخش خواهد بود9»سیدجمال‌الدین اسدآبادی و شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس و دیگر مصلحان نیز این آینده‌نگری را داشته‌اند. لذا در مصلحین و اندیشمندان «آیات یأس»، «منفی‌بافی» و «سوءظن به آینده» محلی از اعراب ندارد. مخصوصاً وقتی قیام و حركت فی‌سبیل‌الله و ماندگاری اخروی و دنیوی آن تضمین ‌باشد. به تعبیر سیدعلی آذری: خیابانی هرگز نمی‌میرد. عالم آزادی و آزادی‌خواهی جاوید است. اگر چه خیابانی با گلولهایادی مزدور كه در پیشگاه فراماسون و اینتلجنت سرویس زانو زده‌اند، ظاهراً به قتل رسید، ولی در عالم آزادی و آزادی‌خواهی ایرانیان او هرگز نمرده و نمی‌میرد. زیرا كه او در عقیده، مسلك و تقوای سیاسی تا آخرین لحظه زندگی پرافتخار خود، پابرجا مانده. و بنا به فرمودهخدا: مردگانند اشخاصی كه برای خاطر اغراض و انتقام خود به اتفاقات مخالف عقیده و مسلك تن در می‌دهند.10 متأسفانه ما هنوز آن‌سان كه شایسته و ضرورت دارد بدین مهم نپرداخته‌ایم و نتوانسته‌ایم تك‌نگاری‌ها یا اسناد و منابع تحقیق و تفسیری جامعی از آن دوران ارائه دهیم هر چند در حد معمول كارهایی نیز صورت گرفته است. سیری در زندگی شیخ محمد خیابانی خیابانی، شیخ محمد، از روحانیون انقلابی و نمایندگان مبارز مجلس شورای ملی ایران در قرن چهاردهم هجری. وی فرزند حاج عبدالحمید تاجر خامنه‌ای بود و در 1297 ق در خامنه آذربایجان به دنیا آمد. پدرش از تجارت معتبر بود كه در تبریز و پطروفسكی (مركز داغستان) تجارتخانه داشت. محمد خواندن و نوشتن متداول را در مكتب گذراند و در نوجوانی به همراه پدرش به داغستان رفت و مدتی به كار تجارت پرداخت و كم و بیش با فرهنگ‌های ایرانی، روسی و داغستانی آشنا شد، اما به زودی از تجارت دست كشید و به تبریز آمد و در مدرسه طالبیه این شهر به فراگیری علوم اسلامی پرداخت. وی نزد حاج میرزاحسن مجتهد تبریزی و حاج میرزا ابوالحسن انگجی درس خواند و از شاگردان مبرز و برجسته آنان بود. وی علاوه بر فقه و اصول، هیأت، نجوم و ریاضیات را از میرزاعبدالعلی آموخت و با فلسفه و كلام و علوم طبیعی و تاریخ و ادبیات نیز آشنا گردید. شیخ محمد روابط نزدیك و صمیمانه‌ای با سیدحسین حسینی خامنه‌ای كه عالمی روشن‌بین و آگاه به مسایل سیاسی و اجتماعی و مشروطه‌خواه بود برقرار كرد و دختر وی را به عقد ازدواج خود درآورد. او در محله خیابان تبریز سكونت كرد و از این‌رو به خیابانی مشهور گردید. شیخ محمد خیابانی مورد احترام و اعتماد كامل پدرزنش بود و گهگاه به جای او در مسجد جامع، اقام جماعت می‌نمود. در 18 شعبان 1324 ق كه انجمن ایالتی آذربایجان در تبریز تأسیس شد و مدت شش سال فعالیت داشت، وی نقش مهم و فعالی در آن ایفا كرد. پس از بمباران مجلس و تعطیل شدن مشروطیت، انجمن ایالتی نقش مهمی در احیای مشروطیت و مبارزه با نیروهای استبدادی محمدعلی‌شاه برعهده داشت و خیابانی نیز با ایراد سخنرانی و حتی شركت فعال مسلحانه، ستارخان را در مبارزه ضد استبدادیش یاری می‌نمود. او در یكی از سخنرانی‌هایش مجاهدان تبریزی، به رهبری ستارخان را چنین امیدوار و دلگرم ساخت: «یاران من! ما بر ضد حكومت ارتجاعی و استبداد قیام كرده‌ایم... هرگز نباید به خستگی و یأس تن در دهیم، به خصوص وقتی كه بار سنگین زندگی ملتی از مویی باریك آویزان شده باشد... طوری رفتار كنید كه شرافت تاریخی ما حاصل شود و قاطبهملت ایران با امتنان و تشكر بگویند كه تبریز، ایران را نجات داد.» وی در زمانی كه عین‌الدوله، از طرف حكومت مركزی تبریز را در محاصره خود داشت، از طرف انجمن ایالتی با وی به مذاكره پرداخت، اما این مذاكرات نتیجه‌ای نبخشید. خیابانی وقتی كه دریافت دولت مركزی در صدد اخذ وام از دول بیگانه است طی تلگرافی به مجلس فرانسه به شدت به اقدام دولت ایران اعتراض كرد و خاطرنشان ساخت: «در این برهه از تاریخ ایران كه مجلس شورای ملی، توسط شاه بسته شده است، بدون اجازه مجلس، هر نوع وام از دولت‌های بیگانه گرفته شود، ملت ایران پرداخت آن را برعهده نخواهد گرفت». پس از سقوط محمدعلی شاه و برگزاری انتخابات دومین دوره مجلس شورای ملی، خیابانی كه سی سال بیشتر نداشت از طرف مردم تبریز به نمایندگی مجلس انتخاب شد. مجلس دوم، قانون استفاده از مستشاران خارجی را برای اصلاح امور مالی و نظامی كشور تصویب كرد و به دنبال آن مورگان شوستر آمریكایی و سرهنگ یالمارسن سوئدی، به ایران دعوت شدند، اما دولت روسیه در 7 ذیحجه 1329 ق طی اولتیماتوم دو روزه‌ای به دولت ایران، خواستار اخراج آنان از ایران شد و به دولت ایران هشدار داد كه از آن پس بدون اطلاع روسیه و انگلستان، مستشاران خارجی را به كار نگمارد. این اولتیماتوم كه توهین بزرگی به ملت ایران و نقض آشكار استقلال سیاسی ایران به شمار می‌رفت موجی از خشم و نفرت در سراسر كشور پدید آورد. در تهران ادارات، مدارس و بازار تعطیل شد و مردم به عنوان اعتراض به اقدام دولت روسیه، در میدان بهارستان اجتماع كردند. در این اجتماع، خیابانی نطق شورانگیزی ایراد كرد و گفت: «... استقلال هر ملتی شرافت اوست. اگر نتوانیم كشور خود را نجات دهیم و شرافتمندانه زندگی كنیم، لااقل در راه وطن جان خواهیم داد! زیرا در چنین مواقع خطرناك و حساس، زنده ماندن، محو شدن است.»، و در ادامه اقدام هیأت دولت را در قبول اولتیماتوم محكوم كرد. هنگامی كه اولتیماتوم جهت تصمیم‌گیری در مجلس خوانده شد و بسیاری از نمایندگان، مرعوب و تسلیم شده بودند وی طی سخنانی اظهار داشت: «... اكنون كه با این اولتیماتوم نمی‌گذارند ما برای ترقی مملكت و استقلال خودمان یك فكری بكنیم و تداركی ببینیم، من با كمال جسارت و گشاده‌رویی، به دولت روسیه عرض می‌كنم كه ممكن نیست این ملت، امور كشور و اختیار و استقلال خود را به دیگران واگذار كند... این اولتیماتوم به استقلال ایران لطمه می‌زند و شكی نیست كه فقط با موافقت دولت ایران، این اولتیماتوم مورد قبول واقع می‌شود... امیداوارم این اولتیماتوم ظالمانه را پس بگیرند و ملت ایران از خودشان آزرده نكنند.» با پایمردی خیابانی و آیت‌الله سیدحسن مدرس، مجلس اولتیماتوم ظالمانه روسیه را رد كرد و این ننگ تاریخی را از دامن خود زدود. دولت روسیه مدت اولتیماتوم خود را تمدید كرد و مجلس بار دیگر در 29 ذیحجه 1329 ق برای تصمیم‌گیری در آن باره تشكیل جلسه داد اما این بار نیز با مقاومت خیابانی و مدرس و تنی چند از نمایندگان مستقل و انقلابی، مجلس آن را نپذیرفت. دولت و گروه كثیری از نمایندگان كه به شدت مرعوب شده بودند، ضمن انتقاد از نمایندگان مخالف اولتیماتوم، از نایب‌‌السلطنه خواستند تا مجلس را تعطیل كند و او نیز چنین كرد. خیابانی كه از اقدام خیانت‌آمیز دولت و اكثریت مجلس به خشم آمده بود در اجتماع مردم معترض تهران در سبزه‌میدان حضور یافت و تسلیم دولت در برابر روسیه و انحلال مجلس را به شدت نكوهش كرد و مردم را برای بازگشت مجدد آزادی و مشروطه دعوت نمود. متعاقب آن، دستور بازداشت وی صادر شد ولی مأموران موفق به دستگیری او نشدند. خیابانی پس از تعطیل مجلس به مشهد مقدس رفت و پس از آن از راه عشق‌آباد، عازم شهرهای باكو و تفلیس گردید و وضعیت رقت‌آور كارگران مهاجر ایران را در كارخانه‌ها، معادن و مزارع، از نزدیك مشاهده كرد و پس از مدتی به جلفا آمد و خانواده‌‌اش را به تبریز فرستاد و به دلیل محاصره تبریز، بار دیگر به روسیه بازگشت ولی مدتی بعد، مخفیانه به تبریز آمد و یك ماه در آن شهر به سر برد و برای فریفتن مأموران حكومت، ظاهراً از كارهای سیاسی و انقلابی پرهیز كرد و به اقامه جماعت و تجارت پرداخت. بعد از تاجگذاری احمدشاه قاجار در 30 تیر 1293 ش، خیابانی و گروهی از همفكرانش به‌عنوان اعتراض به حكومت صمدخان شجاع‌الدوله بر آذربایجان ـ كه از سوی روسیه منصوب شده بود ـ اعلامیه‌ای انتشار دادند و به كنسولگری‌های چند كشور فرستادند و در آن به دسیسه‌ها و اقدامات استقلال‌شكنانه و تجزیه‌طلبانه روس‌ها به شدت اعتراض كردند. سپس خیابانی به تهران آمد و با رجال سیاسی كشور گفتگو كرد اما چون آنها را منفعل و درمانده دید امید خویش را به آنان از دست داد و مجدداً به تبریز بازگشت. با فروپاشی امپراتوری تزاری روسیه در 1335 ق، موجی از شادی سراسر ایران و به ویژه آذربایجان را فراگرفت. خیابانی از این فرصت استفاده كرد و به كمك همفكران خود كه دموكرات نامیده می‌شدند، كمیته‌ای تشكیل داد و كنفرانس ایالتی آذربایجان را برگزار كرد و روزنامه تجدد را كه ارگان دموكرات‌ها به شمار می‌رفت انتشار داد. خیابانی در اولین شماره تجدد نوشت: «... وقت آن رسیده است كه اصول و قوانین اساسی را از زوایای نسیان بیرون آورده، از گردوغبار بی‌اعتنایی كه به رویش نشانده‌ایم، تكان دهیم... و به آواز رسا به گوش اولیای امور برسانیم و با كمال دقت مراقب حركات خودمان باشیم كه مبادا گرفتار دسایس خائنین شده، به تفتین مُفسدی، پا از جادهنزاكت و ملایمت بیرون گذاشته برای ماهی گرفتن دیگران، ما آب را گل‌آلود نماییم...» در نخستین سال پیروزی انقلاب روسیه، قحطی شدیدی در ایران و روسیه روی داد. حزب دموكرات تحت رهبری و ارشاد خیابانی برای مبارزه با احتكار و گرانفروشی وارد مبارزه شد و با تأسیس سازمان‌های عام‌المنفه و كمیسیون‌های گوناگون به یاری فقیران و نیازمندان شتافت و از فاجعه‌ای عمومی جلوگیری كرد و نام نیكی از خود برجای گذارد. در اواخر شعبان 1337 ق نیروهای عثمانی كه در جنگ جهانی اول شكست خورده بودند وارد آذربایجان شدند و تحت عنوان «اتحاد اسلام» به اختلاف‌افكنی میان ترك و فارس دامن زده و در صدد تجزیه آذربایجان برآمدند كه این بار نیز خیابانی و یاران و پیروانش در حزب دموكرات به افشای نقشه‌های شیطانی آنها پرداخته، آن را نقش برآب ساختند. نیروهای عثمانی نیز او و شیخ اسماعیل نوبری را دستگیر كرده و دو ماه در ارومیه زندانی كردند. سپس آن دو را به عثمانی برده و مدت پانزده روز در شهر قارص زندانی نمودند و پس از آزار و اذیت زیاد، اجازهبازگشت به آنان دادند. در مرداد 1298ش چهارمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی برگزار شد و شیخ محمد خیابانی به‌عنوان نماینده اول آذربایجان به مجلس راه یافت. در اثنای انتخابات، متن قرارداد 1919 بین دولت انگلستان و وثو‌الدوله منتشر شد. براساس این قرارداد اختیار كامل امور مالی، گمركی و نظامی ایران در اختیار مستشاران انگلیسی قرار می‌گرفت و ایران عملاً به صورت تحت‌‌الحمایه انگلستان در می‌آمد. دموكرات‌های آذربایجان به رهبری خیابانی بر ضد این قرارداد وارد عمل شدند و روزنامه تجدد ارگان دموكرات‌ها نوشت: «تا زمانی كه قرارداد به تصویب مجلس نرسیده ورق پاره‌ای بیش نیست و اعتباری ندارد». وثوق‌الدوله كوشید تا با پرداخت رشوه خیابانی را از مخالفت با قرارداد باز دارد كه در این كار موفق نشد. او به خوبی می‌دانست كه اگر خیابانی و نمایندگان آذربایجان به مجلس راه یابند به همراه سیدحسن مدرس هرگز اجازه نخواهند داد كه این قرارداد به تصویب مجلس برسد. از این‌رو مدیران شهربانی و مالیه آذربایجان را از اینكه نتوانسته بودند مانع از انتخاب خیابانی شوند از كار بركنار كرد و «ماژور بیورلینگ» سوئدی را به سمت رئیس شهربانی، «فوكل كلوی» سوئدی به‌عنوان دستیار و ترجمان‌الدوله را به سمت پیشكار مالیه‌آذربایجان به همراه جاسوسان ورزیده به تبریز اعزام كرد تا خیابانی و دموكرات‌ها را از صحنه بیرون نمایند. آنان به تبریز وارد شدند و بنای سخت‌گیری و توهین به مردم غیور تبریز را گذاردند و به تدریج نارضایی و نفرت از آنان سراسر شهر را فراگرفت. در رو 17 فروردین 1299 ش به دستور خیابانی، كلانتری تبریز توسط هواداران مسلح خیابان تصرف شد و زندانیان آزاد شدند و پس از آن شهربانی و همهادارات شهر به دست نیروهای خیابانی افتاد. پس از تبریز، دیگر شهرهای آذربایجان نیز در كنترل نیروهای خیابانی قرارگرفت. خیابانی و هوادارانش برای ادارهامور شهر، هیأت مدیره‌ای انتخاب كردند و روز 19 فروردین ماه، نخستین بیانیهاین هیأت بدین شرح انتشار یافت: «آزادیخواهان شهر تبریز، در مقابل تمایلات ارتجاعی برخی افراد ضد مشروطیت كه در حكومت‌های محلی و در مركز ایالت آذربایجان ظهور كرده بود، به هیجان آمده و دست به اعتراض و قیام زدند. آزادیخواهان تبریز اعلام می‌كنند كه برنامه آنان عبارت است از تحصیل اطمینان كامل در احترام به قانون اساسی و اجرای صادقانهآن. آزادیخواهان موقعیت فوق‌العاده حساس فعلی را در نظر گرفته و مصمم هستند كه نظم و آسایش را به هر وسیله كه باشد برقرار دارند. برنامه آزادیخواهان در دو عبارت خلاصه می‌شود: 1. برقرار داشتن آسایش عمومی؛ 2.از قوه به فعل آوردن رژیم مشروطیت». خیابانی از آن پس هر روز پیرامون مسایل سیاسی و دینی در ساختمان تجدد سخنرانی می‌كرد. وی برای خنثی كردن تبلیغات كمونیست‌های قفقاز كه در صدد ایجاد جمهوری آذربایجان ـ متشكل از آذربایجان شوروی و ایران ـ بودند، نام آذربایجان را به «آزادیستان» تغییر داد، زیرا آذربایجان را عامل كسب آزادی و مشروطیت ایران می‌دانست. به دستور خیابانی كنسولگری آلمان كه محل توطئه سوسیال دموكرات‌ها بود تصرف شد و به قزاق‌های روسی نیز اخطار گردید كه دست از شرارت در كوی و برزن برداشته و به قزاقخانه بازگردند. بدین ترتیب به مدت شش ماه آرامش و امنیت و عدالت در تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان برقرار شد. او تصمیم داشت كه چنان برنامه‌ای را نیز در تهران به اجرا درآورد؛ از این‌رو در صدد ایجاد رابطه با میرازكوچك جنگلی ـ كه قیام جنگل را رهبری می‌كرد ـ برآمد و پیكی را به همراه پیام ویژه نزد او فرستاد. از سویی وثوق‌الدوله برای شكست قیام خیابانی، مخبرالسلطنه هدایت را در اوایل شهریور 1299 ش به والیگری آذربایجان فرستاد. او سال‌های قبل والی آذربایجان بود و با خیابانی دوستی و رفاقت داشت. او در عین دوستی با خیابانی با نیروهای مخالف و ناراضی، به ویژه نیروهای قزاق رابطه سری بر ضد خیابانی برقرار كرد. به دستور مخبرالسلطنه، نیروهای قزاق در 21 شهریور 1299‌ش، مسلحانه به شهر هجوم آوردند و بیش از سیصد خانهآزادیخواهان را غارت كرده و در صدد دستگیری و قتل خیابانی برآمدند. او به منزل یكی از دوستانش پناه برد اما مخفیگاهش كشف شد و روز بعد به دست گروهی از قزاقان به شهادت رسید. پیكر او را در گورستان سیدحمزه در كنار شهید ثقة‌الاسلام تبریزی و دیگر شهدای جنبش مشروطیت به خاك سپردند. منبع: علمای مجاهد، محمدحسن رجبی. شخصیت معنوی شیخ نگرش به عمق مطالب سیاسی خیابانی، نشانگر این واقعیت است كه او معتقد بود «اولین لازمهشرافت یك ملت، استقلال است» و این استقلال را باید نگهداری و حفاظت نمود. استقلال ملت‌ها را فقط فضایل و اخلاق عالیه می‌تواند حفظ كند، حافظ و نگهبان استقلال هر ملتی شجاعت و قهرمانی اوست وی سپس به مسئله آزادی اشاره می‌كند. از دید وی آزادی بدان حد كرامت دارد كه «بدون حقیقت، آزادی میسر نیست» و دولتمردان و سیاستمداران و رهبران احزاب باید» بدانند «یك ملت نمی‌تواند بدون معارف، آزادی خود را محفوظ دارد» اما دقت در این است كه «آزادی مستلزم مساوات است، در مقابل قانون همه برابریم»، حاكمیت قانون برای داوم، بقاء، حفظ استقلال و آزادی باید معیار باشد، اما دقت شیخ شهید در این است كه در عین آزادی باید مقید باشی» و این قید همان قانون حاكم بر جامعه است. «چون هر ملتی كه ترقی را با نظرهای لاقید و بی‌علاقه ملاحظه نماید دچار هلاكت خواهد شد.» شیخ احساس مسوولیت كردن و بیداری و هوشیاری در عرصه جامعه را شرط انسانیت می‌دانست. چون «عدم علاقه در حیات اجتماعی دلیل بر عدم زندگی است» اما تفكر و تفعل در حركت را نباید نادیده انگاشت «چون هیچ‌كار بزرگ بدون تفكر انجام نمی‌گردد» و كسی كه به تكلیف اجتماعی خود عمل نكند حقوق خودش را فاقد می‌گردد. از دیدگاه شیخ «نه ممكن است تاریخ را فریب داد و نه ممكن است زمان را از سیر سریع خودش بازداشت.» لذا «انتظام و انضباط یك شرط عمدهموفقیت است.» در اروپا هم احزاب سیاسی با نظم به امتیاز و موفقیت می‌رسند «اعتماد به نفس، یك شرط عمدهموفقیت است» لذا در جامعه جریان فردی كه فاقد نظم می‌باشد، به موفقیت نمی‌رسد. در انقلاب مشروطیت هم قرار بود در درون خرابه‌های دیروز عمارت فردا را بسازیم بخصوص باتوجه به این كه «بلند كردن عمارت فردا، فكر دوربین و دوراندیش، فكر تعقل و تدبیر و فكر ایجاد و اجرا می‌خواهد و در این عرصه اعتماد به نفس یك شرط عمدهموفقیت است» و انسان‌های «با عزت نفس» و اعتماد به نفس موفق می‌باشند. و مسلماً «تنبل‌ها و تن‌پرورها را از هیئت اجتماعیه اخراج باید نمود.» خاصه دقت باید داشت. «عزم كردن كافی نیست و عزم باید مبدل به عمل گردد» و «شجاعت هم یك شرط مهم موفقیت است» شیخ هم‌چون حكیمی با تجربه سعی می‌كند. ذهن انسان را تسخیر و به تفكر و تعقل وادارد، و سفارش می‌كند برای اندیشیدن نیاز به دانش و علم داریم. «لذا شجاعت مادی بی‌شجاعت معنوی كامل نیست» و «كسی كه تابع هوای و هوس و محكوم نفس ‌اماره خودش نیست شجیع و جسور است.» و این است كه «شجاعت معنوی یك فضیلت و نتیجهیك محاكمهمنطقی است» به تعبیر دیگر «شجاعت معنوی اثر یك عزم و اراده و جلوهیك تصمیم اختیاری است» شیخ محمد خیابانی از منظر دیگران سیدعلی آذر: نخست باید شیخ محمد خیابانی را به نسل معاصر معرفی كنیم، تا كاملاً معلوم شود كه او كه بود، هدفش در راه مجاهدت و آزادی چه بود.12 قیام از نظر استاد محمدرضا حكیمی روز شانزدهم رجب 1331 برابر با 17 فروردین 1299، در تبریز قیام مسلحانه بر ضد دولت ارتجاعی وثوق‌الدوله و امپریالیست‌های انگلیسی آغاز شد و به دیگر شهرستان‌های آذربایجان سرایت كرد. انقلابیون به رهبری شیخ محمد خیابانی ادارات دولتی را به تصرف در آورده نام استان آذربایجان را آزادیستان نهادند.13 سعید نفیسی: مرحوم شیخ محمد خیابانی قطعاً یكی از پهلوانان جلیل‌القدر تاریخ معاصر ایران بوده است. این مرد در سراسر زندگی سیاسی خود به هیچ‌وجه آلوده نشده، نه تنها پیوستگی به سیاست بیگانه‌ای نداشته و جز عشق و به دیار و سرزمین ایران چیزی محرك و پشتیبان او نبوده است.14 كاظم‌زاده ایرانشهر: چون اغلب ایرانیان و بخصوص اهالی ایالات دور دست ایران در موضوع شخص خیابانی و اقدامات و مقاصد سیاسی كه در پر رنج‌ترین موقع خطرناك سیاسی ایران، امور آذربایجان را به دست گرفته و از ورطهپریشانی نجات داده، به كلی بی‌خبر هستند و اكثر مردم او را نیز مانند یكی از یاغیان و عاصیان بی‌سرو پا كه گاهی بر ضد حكومت مركزی در گوشه و كنار مملكت قیام می‌كردند تصور می‌كنند، لهذا این رساله هویت و شخصیت او را به خوبی معرفی كرده بی‌خبران را از افكار و آمال و خدمات آن مرحوم آگاه خواهد ساخت. مخصوصاً به وجود یك آتش عشق تجدد و ترقی كه از قلب پاك و سرشار او شعله می‌زد آشنا خواهد كرد.15 رضازاده شفق تاریخ بسیار كوتاه بیداری ایران را با این كه كوچك است چه زود فراموش می‌كنیم! شمارهشهیدان راه آزادی ایران نسبت به انقلاب و نفوس ما چه قدر زیاد است. این‌ها هواخواهان سعادت و رفاه ایران بودند. ملت بی فكر محكوم به مرگ است. معارف صحیح تنها وسیلهتولید فكر است. از این‌رو است كه آن‌هایی كه [نه] تنها برای القای انقلاب سیاسی بلكه برای تلقین انقلاب فكری در ایران كار كرده‌اند به همان اندازه كه شمارهآن‌ها كم است، قیمت و اهمیت آن‌ها زیاد است. شیخ محمد خیابانی یكی از آن‌ها بود و قدرش از این نقطه‌نظر بلند است و گمان دارم قیمت او را جوانان ایران تازه بهتر خواهند دانست. شیخ از آن اشخاص نادر انقلاب ایران بود كه تمام توجهش معطوف به تنویر افكار مردم بود. نگارنده در دورهقیام شیخ در خارج ایران بودم. اصلاً شیخ را شخصاً نمی‌شناختم. یك سال از كشته شدن شیخ می‌گذشت كه به آذربایجان آمدم، نشانهذكاوت و نور صفا و صمیمیتی كه شیخ در چهره‌های بعضی از جوانان تبریز از خود به یادگار گذاشته و گذشته بود بزرگی او را در یك نظر در چشم من مجسم نمود.16 عظمت شیخ: تاریخ هر چه بگوید یا نگوید تنها حقیقت آن كه شیخ از معدودترین مجاهدین معنوی و جنگیان فكری بوده است كه او را در نظر آیندگان بزرگ خواهد نمود.17 حاج محمدعلی آقا بادامچی یكی از نزدیكان شیخ: شهید شیخ محمد خیابانی علاوه بر معلومات علمی در اخلاق نیز دارای مقام بسی بلندی بوده حائز مراتب فضل و كمال بودند.18 به طوری كه پس از وفات مرحوم مغفور آقای حاجی سیدحسین آقا پیشنماز خامنة19 پدر زن فقید شهید كه در مسجد جامع تبریز امامت داشت، خیابانی مرحوم قریب سه چهار سال ظهرها در مسجد جامع و شب‌ها و صبح‌ها در مسجد كریم‌خان (كه در محلهخیابان است) امامت كرده و زیاده از 100 نفر مأموم داشت.20 كسروی دشمنی و كینه‌ورزی كسروی نسبت به شیخ خیابانی از سه جهت نشأت می‌گیرد: 1ـ كسروی فردی ضد دین، ضد روحانیت، ضد نهضت‌های اسلامی بوده است. 2ـ كسروی به دلیل ارتباط با مدرسه امریكایی‌ها و عدم پایبندی به اصول و برنامه‌های شیخ همراه دكتر زین‌العابدین ایرانشهر از تبریز تبعید شده است. 3ـ كسروی بعدها برای تبرئه خود به خاطر عملكرد نادرستش، سعی نمود از شیخ، نهضت و حوادث آن، روایات ضد و نقیض و تحلیل‌های نادرست و دروغ ارائه دهد. در این حركت «میرزاعلی آقا هیئت»21 نیز به شكل‌دیگری با شیخ در افتاد. كسروی در كتاب‌های تاریخ 18 ساله آذربایجان، «مقاله درباره قیام شیخ» و «تاریخ زندگانی من»، كه سالها پس از قیام منتشر شد، انواع و اقسام اتهامات را به شیخ نسبت می‌دهد، در مواردی نیز به نظر می‌رسد كه لحن كسروی حالت پوزش از عملكردش را دارد. اما در مجموع آنچه كه از وی باقی مانده است برضد شیخ می‌باشد.22 در تبریز عده‌ای از روزنامه‌نگاران و روشنفكران نیز بودند كه با شیخ مخالفت می‌ورزیدند از جمله این افراد «حسین آقا فشنگچی» مدیر «روزنامه تبریز» بود. گرچه آذری در مورد كسروی معتقد است كه: كسروی نه اهل سیاست بود، نه مرد مبارزه سیاسی، در مسلك «شووئیسنی» احساساتش بیشتر بود تا عمل، او بی‌جهت خود را با سیاست آلوده ساخت. جوان و عصبانی و تند بود و به اصول تشكیلاتی توجه عمیق نداشت.23 در این كه آیا كسروی در آن دوران ارتباط پنهانی با عوامل وثوق‌الدوله داشته است یا این كه روحیهضد دینی، ضد روحانی محرك رفتارهایش بوده است سندی در دست نیست. علاوه بر كسروی، سلطان‌زاده، طلیعه و عده‌ای دیگری نیز بودند كه در حركت شیخ اخلال به وجود می‌آورند.24 شهادت شیخ زمینه‌های شكست: در تیر 1299 كابینه وثوق‌الدوله در اثر اعتراضات، و مقاومت مردم سقوط كرد. و آن را باید شكست بزرگی برای جریان وابسته به انگلیس و سیاست انگلستان در ایران دانست. پس از وی «مشیرالدوله پیرنیا» به نخست‌وزیری انتخاب گردید كه ظاهراً شخصیت موجه‌ای داشت وی سعی كرد تا از طریقِ مذاكره و صلح موضوع را حل كند، به همین خاطر مخبر‌السلطنه هدایت را به‌عنوان استاندار راهی تبریز نمود. وی در 14 شهریور به سمت تبریز حركت كرد. هنگامی كه به باسمنبح رسید، «ساعد‌السلطنه» از سوی شیخ برای مذاكره به آن‌جا رفت كه نتیجه‌ای از این گفتگوها كه متن آن منتشر نشده است حاصل نگردید، به همین خاطر مخبرالسلطنه به تبریز رفت اما او را به عالی‌قاپو كه مركز حكومت بود راه ندادند. وی به خانه رشید‌الملك رفت. منزل فوق از سوی شیخ زیر نظر قرار گرفت و رفت و آمدها و ارتباطات كنترل گردید. در این مدت چند بار مخبرالسلطنه تقاضای ملاقات و مذاكره با شیخ نمود. شیخ در جواب گفت: اگر از شهر بیرون نروی، دستور خواهم داد بیرونت كنند. در 29 شهریور هدایت شهر را ترك و به قزاق‌خانه رفت. از تهران به فرمانده قزاقان دستور داده شده بود كه دستورات هدایت را اجرا كنند. به این ترتیب برنامه‌ریزی برای تسخیر شهر، قتل‌عام مدافعان و نهایتاً شهادت شیخ آماده گردید. قزاق‌ها شیخ را شبانه تعقیب و خانه‌اش را شناسایی كردند، سپس حملات خود را به عالی‌قاپو، نظمیه و ادارهروزنامه تجدد آغاز كردند و این مراكز به دست قزاقان افتاد. پس از دو سه زدوخورد كوتاه، قزاقان پیروز و برخی از یاران شیخ پنهان و عده‌ای نیز دستگیر شدند. منزل بیشتر افراد وابسته به شیخ توسط قزاقان در این اثناء تاراج گردید. حمله به خانه شیخ نیز صورت گرفت اما ایشان در خانه نبودند. پس از جستجو معلوم شد كه وی در خانه همسایه در زیر زمین سنگر گرفته است و سرانجام توسط قزاق‌ها به شهادت رسید. مطبوعات درباره شهادت شیخ مقالات فراوانی نوشتند. كه در بسیاری از آنها قاتل و قاتلان مورد حمله قرار گرفتند. مرحوم شیخ احمد بهار، پسر عموی ملك‌الشعراء بهار برخلاف وی از شیخ تجلیل نمود. ملك‌الشعراء در زمان حیات شیخ در مذمت او گفت بود: ترسم نرسی به كعبه‌ای تبریزی كاین ره كه می‌روی به قبرستان است شیخ احمد بهار در سوگ وی گفت: تا خون خیابانی مظلوم بجوشد سرتاسر ایران كفن سرخ بپوشد سیری در اندیشه شیخ اولین مقاله شیخ در هشتم رجب 1335 قمری با امضاء . م . غ «تحت‌عنوان چه باید كرد؟» منتشر شده است، در این مقاله می‌خوانیم كه تكیه‌گاه خونخواران از پا در افتاده است! وی در نهایت به موضوع امیدوار‌كننده «نورحقیقت خواهد تابید» می‌رسد. در ادامه وی به مسئله اصل هفتم قانون اساسی مشروطیت می‌اندازد. او اجرای قوانین و احیای مشروطیت را راه‌حل مشكلات و معضلات می‌نویسد. در 15 رجب 1335 در مقاله‌ای دیگر با عنوان حقیقت را باید گفت. ضمن تجزیه و تحلیل مبانی حكومت‌داری، به موضوع دولت باید قانون را عمل و از نقض قوانین بپرهیزد خصوصاً آن كه اساس مشروطیت جزاً و كلاً تعطیل‌بردار نیست اشاره می‌كند. تكیه ایشان براین است كه حقیقت را باید گفت وی با تكیه بر روحیه مردم فریاد برمی‌آورد كه ایرانیان هم‌چنان كه تصور می‌شود به كلی اسیر سرپنجهغفلت نیستند و بیدارند.25 كلمات قصار شیخ محمد خیابانی ـ یك نادان در یك لحظه ممكن نیست دانا شود ـ یك شخص وظیفه‌شناس همیشه بیدار است ـ آزادی با امنیت توأم است ـ آزادی مایهیگانگی و برادری است ـ هركس باید در فراخور توانایی و دانایی خودش در امور اجتماعیه و عمومیه شركت جوید ـ عدم علاقه برحیات اجتماعی دلیل بر عدم زندگی است ـ باید فداكاری كنید تا آتیهشما و آتیهاولاد شما تأمین شود ـ ما مشاهده می‌كنیم كه مد‌پرستی در میان نسوان شدت به هم رسانیده و در اسراف و خراجی یك نوع رقابت به حصول آورده است. ما نمی‌توانیم لاقید مانده و اصلاحات قیام باید در عالم نسوان هم نفوذ پیدا كند ـ اولین لازمه شرافت ملت، استقلال است ـ حافظ و نگهبان استقلال هر ملتی شجاعت و قهرمانی اوست. ـ ایران را ایرانی باید آزاد كند. ـ در عین آزادی باید مقید باشی. ـ عقل و منطق عوام در چشم اوست ـ یك ملت نمی‌تواند بدون معارف آزادی خود را محفوظ دارد. ـ در راه زندگی شرافتمدانه باید از جان و مال گذشت.26 سیری در نطق‌های شهید خیابانی در تبریز جماعت: روح جماعت مانند یك روح مستقل و متمایز بوده و تابع قوانین مخصوصه و دارای صفات علیحده می‌باشد. اول ثور 1299 توطئه‌های تندروی: حالا آزادی‌خواهانی كه با ادعای افراطی و ناگهانی خود جلو این قیام افتاده می‌خواهند تندتر از همه‌كس راه بروند در واقع فقط یك خیال دارند و آن عبارت است از این كه قبل از هر كس وارد پل شوند.! پیش از عبور آزادی‌‌خواهان پل را منهدم سازند راه موفقیت و نجات را بروی ارباب قیام ببندند ولی غافل خودشان هستند 6 ثور 1299 هدف ما: ما طالب هستیم كه یك روشنایی عمومی تمامت این مملكت را فرا بگیرد و البته تولید روشنایی در یك مكان با پروگرام و عملیات روشن ممكن می‌گردد. ـ خواستن جدی باعث توانایی می‌شود 8 ثور 1299 از حرف تا عمل: قول و حرف در میان مردم فراوان است و بسیاری از این حرف‌ها نیز تأثیر و نفوذی ندارند علتش این است كه (ضمانت اجرایی) ندارند. ولی حرف‌هایی كه در این محوطه گفته می‌شود اثر خواهند داشت. زیرا این حرف‌ها در تحت تأثیر ضمانت جان و مال آزادی‌خواه از این فضای تجدد پرواز می‌كند. برای این كه اثری بر آن‌ها مترتب گردد در صورت لزوم سیل‌های خون جاری خواهد شد. 9 ثور 1299 هدف ما: ما می‌خواهیم جماعت در ایران یك قوه معلوم و معروف و آشكار و مسئول باشد. دسته‌ها و افرادی كه به نام جماعت اقدامات می‌كنند و در كارها مداخله می‌نمایند معلوم و مسئول همكار و شریك باشند. 9 ثور 1299 ادامه راه مشروطیت: آن‌چه را كه در ظرف چهارده سال انقلاب در بوته اجمال و اهمال معطل نگه داشته این قیام انجام خواهد داد. 10 ثور 1299 مشروطیت: رژیم مشروطیت در ایران اجرا نشد، زیرا كه ملت آن را از كفایت و قابلیت موهوم و ناموجود شما انتظار داشت و حقوق ملت پایمال شد كه سپرده دست خیانت پیشه شما گردیده بود. 11 ثور 1299 قانون‌گرایی سیاست ما، سیاستی كه در اجرا و تطبیق خودمان به كار خواهیم برد اساساً مستند بر حُسن حقیقت و بر علم و منطق است ما هیچ ادعا به زبان نمی‌آوریم كه اكثریت‌عقلا و صلحای جهان بتوانند آن را جرح و تكذیب نمایید. به هر وسیله ایست باید قانون اساسی اجرا گردد. 13 ثور 1299 خطاب به شهدای مشروطیت: ای شهدای آزادی ای آن وجودهای گرامی كه در سایه فداكاری‌ها و جان‌سپاری‌های شرافتمندانه شما، ما ایرانیان نیز در عالم آزادی حایز یك سروصدایی شده‌ایم. ای اولاد باشرف این خاك پاك كه با مرگ خودتان ما را زنده كردید. در مقابر خودتان آسوده و راحت باشید زحمات شما هدر نرفت خون شما بی‌حاصل نماند امروز سر ما بلند و قلب ما شاد است. با افتخار و خوش‌بختی شما را به یاد می‌آوریم و خاطره شما در ارواح ما اراده‌های متین و تصمیمات متزلزل ناپذیر بیدار می‌كند. راهی كه پیش گرفته بودید از پی شما می‌آییم. 14 ثور 1299 خطاب به مادران شهید: شما ای مادران و خواهرانی كه هنوز ماتم سیاه آن قهرمانان نامدار را در بردارید كنار كنید آن یأس و ماتم را ـ مردگان شما بیهوده نمرده‌اند شهیدان شما از میان این جماعت نابود و ناپدید نشده‌اند می‌بینید كه آنان در قلوب ما یك مقام بلند و ارجمندی را حایز گشته‌اند و تا ابد زنده خواهند ماند. اولاد شهیدان خودتان را با احساسات شادی و سربلندی بزرگ كنید. یك پرورش و تربیت مردانه به آنان بدهید. آنان را نیز آزادی‌خواه و قهرمان بار بیاورید نگذارید آنان در این میدان شرف بذل جان و سركنند دورشوای كابوس حزن والم ـ دورشو از این محیط فرخنده پاك. 14 ثور 1299 نظم انقلابی: مكرر اخطار كرده‌ام ما برای حفظ انظباط قیام مجبوریم حركات خودسرانه را سخت تنبیه نماییم. اگرچه این اقدام از نزدیك‌ترین رفقا و هم‌مسلكان خودمان سر بزند اگر كسی از دایرهصلاحیت خود تجاوز نماید بدون اجازه اقدامی كند كه موجب تضییع حقوق عمومی با پاشیدگی شیرازه نظم و انظباط گردد، بدون رحم و مروت مجازات خواهد شد ـ با چشم‌گریان و با قلب پر از تأثر والم به تنبیه و مجازات چنین اشخاصی اقدام خواهیم كرد. ولی تنبیه آن‌ها شدیدتر از مجازات اشخاصی خارج از تشكیلات خواهد بود. 15 ثور 1299 غرور سیاسی: غرور و اشتباه كه همیشه از اولین موفقیت‌ها به وجود می‌آید بزرگ‌ترین عامل ضلالت و گمراهی و بالاخره مؤثرترین علت عدم موفقیت و مغلوبیت است نباید موفقیت‌های اولیه قیام ما را مشتبه و مغرور سازد سرانجام ما را به جانب یك مغلوبیت خسران‌آمیز راهنمایی كنند ما باید بدانیم دشمنان ما عالم و با تجربه هستند برای فریفتن و مغبون كردن به هر وسیله متوسل خواهند شد با دسایس و به رنگ‌های گوناگون خواهند كوشید در جلوی اقدامات ما اشكالات و موانع ایجاد كنند با لباس دروغ و در سایهریا و تزویر كه از خواص طبایع بوقلمونی آنان است سعی خواهند كرد اتحاد و اتفاق ما را از داخل خودمان رخنه‌دار سازند. دشمنان ما در عقاید خودشان اصرار و ابرام دارند و تسلیم نمی‌شوند مگر در مقابل یك امر واقع و این تسلیم شدن آن‌ها هم اتخاذ یك وضعیت انتظار می‌باشد. 16 ثور 1299 دوری از هوای نفس: برای موفقیت صمیمیت لازم است باید غرض‌رانی و نفس‌پرستی را ترك گوییم. به دستور‌العمل‌های مركز قیام بدون چون و چرا اطاعت كنیم و بدانیم در تحت این شرایط موفقیت ما حتمی است. 16 ثور / 1299 قیام‌های ایران: تاكنون قیام‌های ایرانیان سطحی و ظاهری بوده بنابراین هنوز نتوانسته‌ایم یك اصلاحات مهمی در زندگانی اجتماعی و سیاسی خودمان به عمل آوریم. ما می‌خواهیم جماعت پس از این دانسته و فهمیده به تحصیل آزادی اقدام نماید و برای وصول بدین مقصود لازم است افكار جماعت را تنویر نماییم. 17 ثور / 1299 وظیفه‌شناسی یك شخص وظیفه‌شناس همیشه بیدار است و كلیه حوادث زندگانی را از نقطه‌نظر خودش ملاحظه نموده می‌كوشد تكیلف و وظیفه خودش را در آن حوادث معین كند هركس باید به فراخور استعداد و قدرت خودش تكلیف اجتماعی خودش را تعیین و بر مقتضای آن تكلیف عمل نماید. 25 ثور / 1299 حق و عدالت: مرام ما حق و عدالت است. اعتماد به نفس یك شرط موفقیت است كاری كه برعهده خود گرفته‌ایم خیلی عظیم است و می‌دانیم با اشكالات زیادی روبرو خواهیم شد ولی ما حق داریم ـ دعوی ما مستند برحق و عدالت و عقل و منطق است. مرام ما معقول و معتدل است و عزم ما متین و تزلزل ناپذیر است. 27 ثور / 1299 آفات نهضت خیابان ضرورت «آسیب‌شناسی» نهضت خیابانی مانند دیگر نهضت‌ها و جنبش‌ها بیش از پیش احساس می‌شود. نقد و بررسی و تكیه بر برخی «آسیب‌»‌ها به معنای خدشه‌دار كردن، نفی نمودن و نادیده گرفتن توانایی‌ها و دست‌آوردها نیست. امروز پس از نود و نه سال از شهادت شیخ می‌توان برای انتقال تجربه و درس‌آموزی برخی اشكالات و موانع نهضت را بیان كرد. رسالت تاریخی مورخان، بیان حقایق و واقعیات است تا هم انتقال تجربه باشد و هم مایه‌ی «عبرت» برای اهل بصیرت. لذا هرگونه كتمان ویژگی‌های «مثبت» یا «منفی»، ارائه‌ی روایت ناقص از تاریخ‌ بوده و نوعی «خیانت» و «تحریف» می‌باشد، به این خاطر در بررسی و تحلیل، هر نهضت‌ و جنبش‌نیاز به «آسیب‌شناسی» احساس می‌شود. خصوصاً در نهضت شیخ محمد خیابانی. از جمله اشكالاتی كه می‌توان بر خیابانی وارد كرد عبارت است از : 1ـ نهضت شیخ آن طور كه انتظار می‌رفت براساس «دیانت» و «اسلامیت» به‌عنوان ایدئولوژی قیام استوار نبود و بیشتر تكیه بر دمكراسی، آزادی و... بود، وی حتی در سخنرانی‌ها و مقالاتش كمتر از اسلام سخن به میان می‌آورد. 2ـ یاران و همراهان خاص شیخ از منظر علمی و مذهبی دارای شهرت بالا نبودند. و یا صبغه‌ی اسلامی آن‌ها ضعیف بود. 3ـ با وجود تعداد زیاد عالمان، عارفان، فقها و رجال بزرگ اسلامی در آذربایجان مشخص نیست كه چرا؛ اولاً شیخ با آن‌ها رابطه‌ای نداشته و از تأییدات و پشتیبانی آن‌ها برخوردار نبوده است. ثانیاً چرا مراجع و علماء باتوجه به نهضت مشروطیت و سیاسی بودن شیخ وی را به صورت علنی تأیید نمی‌نمودند. ثالثاً چرا در میان حزب شیخ محمد خیابانی از علماء نامی وجود ندارد، این در حالی است كه در عصر مشروطه در انجمن آذربایجان نام بسیاری از علماء آمده است. شاید مناسب باشد از میان صدها فقیه عالم چند تن را نام برد: آیت‌الله حاج میرزاجواد ملكی تبریزی، آیت‌الله شیخ زین‌العابدین مرندی آیت‌الله حاج میرزا ابوالحسن انگجی، آیت‌اله حاج میرزاعلی مجتهد تبریزی آیت‌الله حاج میرزاصادق مجتهد تبریزی، آیت‌الله حاج میرزاعلی اكبر اردبیلی آیت‌الله حاج میرازحسن مجتهد، آیت‌الله حاج میرزاحسن علیاری آیت‌الله حاج سید محمد مولانا ،آیت‌الله حاج میرزاكاظم مجتهد شبستری آیت‌الله حاج سیدمحمدباقر قاضی، آیت‌الله حاج میرزا فتاح شهیدی آیت‌الله حاج سیدمرتضی خسروشاهی، آیت‌الله محقق میرزا محمدعلی مدرس خیابانی و ... اتفاقا ً‌بسیاری از دیگر رجال آذربایجان كه ساكن شهرهای؛ نجف‌اشرف، مشهد مقدس و قم بودند. در انقلاب مشروطیت و حتی بعدها در دوره رضاخان علیه دیكتاتوری مبارزه كردند ـ اما در دوران شیخ نوعی سكوت در پیش گرفتند. برای روشن شدن این مطلب قطعاً باید منتظر انتشار اسناد، خاطرات نوشته‌های باقی مانده از آن دوران شد.27 4ـ وجود ابهام در نام حزب دمكرات. قبلاً چنین حزبی توسط سیدحسن تقی‌زاده به وجود آمده بود و شیخ در اوایل مشروطیت به نوعی با وی همكاری داشت. در این دوران تقی‌زاده در خارج از كشور بود همكاری آنها هنوز در هاله‌ای از ابهام است. 5ـ تغییر نام آذربایجان به آزادیستان كه ابهام برانگیز است. هرچند در نطق‌ها و نوشته‌های شیخ عموماً در مورد كلیت ایران و قانون اساسی مشروطیت بحث می‌شود. 6ـ پایبندی به اصول مشروطیت به‌عنوان یك نهضت دینی ـ ملی آن‌گونه كه باید در روزنامه تجدد و نطق‌های شیخ روشن نیست. 7ـ اختلاف و فاصله با انقلابیون تهران و دیگر شهرها ـ حتی با نهضت جنگل.گرچه در آخرین روزهای حیات شیخ تلاش‌هایی در این راستا صورت گرفته بود. 8ـ عدم حضور شیخ در مساجد پس از قیام. پی‌نوشت‌ها: ___________________ 1ـ قیام شیخ محمد خیابانی، سیدعلی آذری، 287 ـ 288 2ـ شیخ محمد خیابانی، برلین، ایرانشهر، 1304 3ـ قیام شیخ محمد خیابانی، سیدعلی آذری، 11 4ـ همان، 492 ـ 493 5ـ همان، 498 6ـ همان، 498 7ـ همان، 499. 8ـ همان، 499. 9ـ همان، 500 10ـ همان، 502 11ـ همان، 58 ـ 64 12ـ قیام شیخ محمد خیابانی، تهران، صفی‌علیشاه، ص 10، 1354 13ـ اقالیم قبله، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 142، 1357 14ـ قیام شیخ محمد خیابانی، مقدمه. 15ـ شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی به قلم دوستان و آشنایان او، برلین، 1304، چاپخانه ایرانشهر، ص 4. 16ـ همان، 19ـ 20. 17ـ همان، 20 18ـ همان، 20 19ـ مقصود پدر بزرگ مقام رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای است. 20ـ همان، 23 ـ 24 21ـ اتفاقاً میرزاعلی هیئت در شمار كسانی بود كه شیخ او را از آذربایحان تبعید كرد. 22ـ قیام شیخ محمد خیابانی، سیدعلی آذری، ص 213 ـ 214 23ـ همان، 314 ـ 315 24ـ همان، ص 316. 25ـ قیام شیخ محمد خیابانی، سیدعلی آذری، 104 ـ 107 26ـ همان، ص 58 ـ 59 27ـ فاخره آذربایجان، عقیقی بخشایشی، جلد اول، تبریز، نشر آذربایجان منبع: مجله گزارش تاریخ منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

شیخ محمد خیابانی خروش حماسه ها

مصطفی قلی زاده بی گمان یکی از شکوهمندترین حرکتهای تاریخ و جنبشهای دینی و مردمی ایران در قرن حاضر، قیام حماسه آفرین شیخ محمد خیابانی در تبریز است . هدف این قیام نجات کشور از دام توطئه های شیطانی بود که استعمارگران غرب و شرق به دست عمال خودفروخته خویش در سرتاسر این مرز و بوم گسترده بودند. در آن روزگار ایران گویی صاحب نداشت و انقلاب مشروطیت به نفع قدرتهای خارجی و متجاوز، مصادره می شد و غرچگان غربزده و روشنفکرنما، زمام امور مملکت را در دست داشتند و هوسبازانه با سرنوشت ملت مسلمان و مظلوم این سر زمین بازی می کردند. از طرفی ، شمال کشور عرصه تاخت و تاز چکمه پوشان روس و عثمانی و اشرار محلی بود و منطقه جنوب در زیر گامهای مزدوران انگلیس پایمال می شد. از طرف دیگر حکومت مرکز به دلیل وابستگی به اربابان خارجی بوزینه ای را می ماند که قدرت تصمیم گیری نداشت و روز به روز بر بدبختی مردم و ویرانی و بی سر و سامانی کشور دامن می زد و سایه های یاس و تباهی و فقر و فلاکت هر روز بیش از پیش دامن می گسترد و.... خیزش خیابانی و طنین فریاد استقلال طلبی و آزادیخواهی او از آذربایجان در اقصی نقاط ایران پیچید وخواب خفتگان را بر آشفت و دست رد برسینه نامحرمان وبیگانگان و بیگانه پرستان زد و به مردمان آزاده زمانش و آیندگان آموخت که « یک لقمه خاردار باشید تا هیچ گلویی نتواند شما را فرو دهد! » از میلاد تا محراب شیخ محمد خیابانی ، فرزند حاج عبدالحمید تاجر خامنه ای و بانو رقیه سلطان ، در سال 1297 ق در شهرک « خامنه » واقع در ده کیلومتری شهرستان شبستر دیده به جهان گشود (1397) و تحصیلات مقدمات وادبی را درزادگاهش گذراند. پدرش در شهر « پتروفسکی » (مخاچ قلعه ، مخاچ کالا) پایتخت آن روز جمهوری داغستان ، تجارتخانه داشت. درنوجوانی همراه پدر به پتروفسکی رفت و مدتی را در تجارتخانه او به کارهای تجاری و آموختن رمز و راز داد و ستد و آشنایی با شیوه های اقتصادی زمانه سپری کرد. اما گرایش روحی او به فراگیری علم بیش ازهر چیزی بود. ازاین رو در بازگشت به خامنه ، کس و کار تجاری را رها کرد و در تبریز به تحصیل علوم دینی پرداخت و به سلک روحانیت و علمای دین در آمد. شیخ درمدرسه «طالبیه» تبریز، ادبیات عرب، منطق، اصول ، فقه ، نجوم ، ریاضی ، تفسیر، حکمت ، کلام ، حدیث ، تاریخ ، رجال و علوم طبیعی را از اساتید فن آموخت . دوره عالی فقه و اصول را نزد مرحوم آیه الله العظمی سید ابوالحسن انگجی و هیئت ونجوم را در محضرمنجم معروف مرحوم میرزا عبدالعلی خواند. (1398) شیخ با تکیه بر استعداد سر شار و پشتکار و جدیت خاص ‍ طلبگی ، مراحل تحصیل را بسرعت پشت سر گذاشت و به مقام بلند علمی رسید. از دوران طلبگی مسائل مشکل علم هیئت را خود استخراج می کرد و تقویمهای رقومی می نوشت . علاوه بر آن ، بنا به رسم دیرین حوزه های علمیه ، از دوران تحصیل به تدریس فقه و اصول و نجوم و ریاضی و حکمت برای طلبه های جوانتر از خود نیز می پرداخت . بویژه به تدریس نجوم و ریاضی که از مشکل ترین رشته های علوم است ، علاقه زیادی داشت و آن را در مدرسه طالبیه تبریز، با بیان شیوا و فصیح و به زبان مادری خود (ترکی ) برای فضلا و طلاب سطوح عالی ، تدریس می کرد و این مایه شگفتی اقران و حتی علمای بزرگ می شد. چرا که کمتر کسی از عالمان می تواند از عهده تبیین و تدریس این علم بر آید و جوان بودن خیابانی هم از یک طرف آنان را شگفت زده می کرد؛ به طوری که کسانی چون احمد کسروی - که از مخالفان خیابانی بود - با تعجب فراوان به این عظمت شگفتی زای خیابانی اعتراف کرده اند. شیخ به سبب اقامتش در محله ((خیابان )) تبریز معروف به ((خیابانی )) شد.(1399)در مسجد کریم خان ، واقع در محله خیابان ، نماز جماعت می خواند و مردم مسلمان را ارشاد می کرد و آنان پس از اقامه نماز، مشتاقانه پای صحبت و موعظه حکیمانه و بیدارگر او می نشستند. (این مسجد هنوز هم به همان نام در جهار راه منصور تبریز موجود است.» یکی ازعلمای بزرگ تبریز در آن روزگار، مرحوم آیه الله سید حسین خامنه ای ، مشهور به سید حسین پیشنماز(1400) بود که در مسجد جامع تبریز اقامه نماز می کرد. خیابانی هم به سبب همشهری بودن با وی و هم اینکه او اندیشه های روشن و انقلابی و اجتماعی داشت ، با ایشان زود آشنا شد و همین آشنایی زمینه را برای ازدواج او با دختر آن فقیه بزرگ ، یعنی ((خیر النساء)) فراهم کرد.(1401)از آن پس خیابانی گاهی در مسجد جامع تبریز به جای پدر زنش ، حاج سید حسین خامنه ای ، نماز جماعت اقامه می کرد و از همانجا نیز مشهورتر گردید. می گویند معمولا هزار نفر در نمازش شرکت می کردند.(1402) بدین ترتیب ، شیخ از دوران جوانی ، از طریق محراب و منبر با عموم مردم در ارتباط بود و مسائل دینی و علمی و فرهنگی و اجتماعی را خود برای آنان بیان می کرد. از مشروطه تا مجلس زندگی شیخ محمد خیابانی پس از پیروزی مشروطیت در سال 1324 ق (1285 ش ) با تاسیس ((انجمن ایالتی آذربایجان )) در تبریز وارد مرحله تازه ای گردید. انجمن ایالتی آذربایجان (1324 - 1330 ق ) در دوره استبداد صغیر و نیز در دوره محاصره تبریز از سوی نیروهای ضد مشروطه به فرماندهی عین الدوله و جنگهای یازده ماهه (از جمادی الاولی 1326 تا ربیع الثانی 1327) نقش مهم و حکومتی داشت و چون حکومت مرکزی (محمد علی شاه قاجار) با اعزام سپاه استبدادی به تبریز و تحریک اشرار محلی آذربایجان ، می خواست تنها پایگاه مشروطیت را ویران و تبریز را با خاک یکسان کند، در چنین برهه خطیر، انجمن ایالتی آذربایجان ، یگانه حامی و هادی مردم و مجاهدان مشروطه خواه و آزاده بود و تمام امور حکومتی آذربایجان را - اعم از اداری ، سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و نظامی - به عهده داشت . از فعالیتهای فرهنگی و سیاسی این انجمن مردمی ، انتشار نشریه ((جریده انجمن )) بود که مردم را از امور سیاسی و اجتماعی آگاه می کرد.(1403)شیخ محمد خیابانی از اعضای برجسته انجمن بود و از ارکان فکری و رهبری آن محسوب می شد و بی گمان در هدایت آن نهاد انقلابی و مردمی نقشی مهم داشت . او با لباس ‍ روحانی و تفنگ بر دوش در سنگرها به دفاع از شهر و ناموس و حیثیت مردم مسلمان در مقابل سپاه متجاوز عین الدوله می پرداخت و با مبارزان و مجاهدان در سنگرها می خوابید و به آنان دلگرمی می داد و بر مقاومتشان می افزود و راه آینده را روشن می کرد: « یاران من ! ما بر ضد حکومت ارتجاعی و استبداد قیام کرده ایم ... هرگز نباید به خستگی و یاس تن در دهیم ؛ بخصوص وقتی که بار سنگین زندگی ملتی از مویی باریک آویزان شده باشد... طوری رفتار کنید که شرافت تاریخی ما حاصل شود و قاطبه ملت ایران با امتنان و تشکر بگویند که تبریز، ایران را نجات داد! » (1404) جنگ ادامه داشت ، مجاهدان آزادیخواه ، به رهبری مردانی چون ستارخان و باقرخان و خیابانی ، به حراست از حریم شهر می پرداختند. چندین بار نیروهای استبدادی از مشروطه خواهان شکست خوردند، تا اینکه محمد علی شاه سپاهی چهل هزار نفری ترتیب داد و از بهمن ماه سال 1287، جنگ شدت یافت ، اما تبریز قهرمان همچنان مقاومت می کرد. از طرفی محمد علی شاه خیره سر و عین الدوله خونخوار می دیدند که چهل هزار نفر جنگجو و با امکانات بی شمار، هزینه کلان می خواهد و کم کم مخارج جنگی کاهش می یابد و ادامه جنگ تا فتح تبریز، با امکانات موجود، ممکن نیست ؛ اگر این بار هم از قهرمانان تبریزی شکست بخورند، بدترین ننگها نصیبشان خواهد شد! پس به این نتیجه رسیدند که از کشورهای بیگانه وام بگیرند و جنگ با آزادیخواهان ملت خود، یعنی مجاهدان تبریز را ادامه دهند! در این موقع ، انجمن ایالتی به این تصمیم شاه حماقت پیشه ایران ، مبنی بر استقراض خارجی برای سرکوبی ملت ، بشدت اعتراض کرد و با پیشنهاد و صلاحدید خیابانی ، تلگرامی به مجلس سنا و شورای ملی فرانسه مخابره کردند و موضوع جاری را به اطلاع آن کشور رساندند. در این تلگرام هوشیارانه خاطر نشان شده بود: « در این برهه از تاریخ ایران که مجلس شورای ملی ، توسط شاه بسته شده است بدون اجازه مجلس ، هر نوع وام از دولتهای بیگانه گرفته شود، ملت ایران پرداخت آن را به عهده نخواهد گرفت ! » این اعتراض ، نقشه محمد علی شاه خائن را نقش بر آب کرد و در خنثی کردن آن دسیسه ، موثر افتاد.(1405) پس از خلع محمد علی شاه از حکومت ، انتخابات دوره دوم مجلس ‍ شورای ملی آغاز شد. خیابانی سابقه درخشانی داشت . چهار - پنج سال امامت نماز جماعت ، تبلیغ احکام الهی ، ارشاد مردم ، تدریس در حوزه علمیه ، عضویت انجمن ایالتی آذربایجان و ایفای نقش رهبری و راهنمای فکری ، پیکار صادقانه و دوش به دوش دیگر مجاهدان در سنگر جهاد و دفاع ، موقعیت ممتاز و محبوبیت پاک و بی شائبه را برای او در دل مردم تبریز و علما و رهبران مشروطه فراهم آورده بود. مردم نیز به پاس این نیکنامی و صداقت و شجاعت و اندیشه های والا، خیابانی را در سی سالگی به نمایندگی خود در مجلس شورای ملی انتخاب کردند. خیابانی به همراه میرزا اسماعیل نوبری ، نماینده دیگر مردم تبریز، راهی مجلس شورا شد. مجلس دوم در 24 آبان 1288 (اول ذیحجه 1327) گشایش یافت و در 30 آبان به صورت رسمی آغاز به کار کرد.(1406) خیابانی از آن پس ، در سنگر قانونگذاری ، خود را وارث هزاران شهید انقلاب می دانست و با موضع گیریهای آگاهانه و ضد استبدادی و استعماری ، در کنار نمایندگان متعهد و ارجمندی همچون شهید مدرس و میرزا اسماعیل نوبری و... به دفاع از حق مسلم مردم ستمدیده ایران پرداخت . از کارهای درخشان خیابانی در مجلس دوم ، اعتراض شجاعانه و کار ساز او علیه اولتیماتوم استعمار گرانه دولت تزار روس بود. در متن اولتیماتوم مزبور آمده بود. 1- دولت ایران ، مستر شوستر، خزانه دار و مستر لکوفر را از کارها بر کنار نماید. 2- دولت ایران ، متعهد شود که از این پس بدون اطلاع و رضایت روسیه و انگلیس ، مستشار از کشورهای خارج استخدام نکند! 3- مخارجی ار که دولت روس برای لشکر کشی به خاک ایران (رشت و انزلی ) تحمل کرده ، باید توسط ایران پرداخت شود! دولت روس و انگلیس برای دریافت جواب فقط 48 ساعت مهلت می دهند و در صورتی که دولت ایران متن اولتیماتوم را قبول نکند و تسلیم نشود. سالداتها و قزاقهای روس ، به سوی قزوین پیشروی خواهند کرد و ایران را به اشغال خود در خواهند آورد! و در صورت پرداخت نکردن مخارج ، مبلغ آن دو برابر خواهد شد!(1407) این اولتیماتوم ننگین - که در واقع درخواست باج سبیل از ایران مظلوم بود - روز چهارشنبه 7 آذرماه 1290 (7 ذیحجه 1329) به دولت ایران رسید. فردای آن روز در شهرهای تهران و تبریز و رشت ، امواج خروشان مردمی به حرکت در آمد. بازارها تعطیل شد، دوایر دولتی و تجارتخانه ها به حالت نیمه تعطیل در آمد و همه اعتراض می کردند. حتی زنان ایرانی نیز در کنار مردان ، اعتراض خویش را بر اولتیماتوم مزبور اعلام کردند. این حرکت دسته جمعی و مردمی نخستین نمایش عمومی ایرانیان بود که زنان نیز در آن شرکت کرده بود. (1408) شیخ خیابانی ، در میان اجتماع تظاهر کنندگان تهرانی ، به ایراد سخنرانی پر شور و تحریک احساسات مذهبی و ملی مردم پرداخت و با صدای رسایی گفت : « 000استقلال هر ملتی ، شرافت اوست اگر نتوانیم کشور خود را نجات دهیم و شرافتمندانه زندگی کنیم لااقل در راه وطن جان خواهیم داد! زیرا در چنین مواقع خطرناک و حساس ، زنده ماندن محو شدن است . » این سخنان آتشین چنان شوری در دل مردم بر پا کرد که فریاد « پاینده باد ایران » ، « زنده باد خیابانی...» تا لحظاتی پس از پایان سخنرانی او در هوا طنین می انداخت . (1409) روز جمعه 9 آذر ماه قبل از ظهر جلسه علنی مجلس بر پا شد. حسن وثوق (وثوق الدوله ) وزیر امور خارجه و تنی چند از همکارانش در مجلس حاضر بودند. وثوق الدوله در برابر نمایندگان مجلس و مردم شرکت کننده قرار گرفت و متن اولتیماتوم را خواند و در پایان با زبونی گفت : « هیات وزیران به اتفاق چنین رای داده اند که این خواهش روس قبول بشود! تا نظر نمایندگان محترم چه باشد. (1410) لحظاتی با سکوت و بلاتکلیفی گذشت . نمایندگان به روی همدیگر نگاه می کردند و گاه به وثوق الدوله خیره می شدند که می خواست شرافت و حیثیت ملت را مفت تقدیم بیگانگان گردن کلفت نماید. یکی دو نماینده فرومایه و ترسو برخاسته ، از مجلس بیرون رفتند و خود را کنار کشیدند... باز هم سکوت بود و تماشاگران با چشمانی باز، منتظر نتیجه نهایی بودند... ناگهان شیخ محمد خیابانی از جای خود برخاست و با هیبتی شکوهمند و قدمهای محکم و سنگین به جلو آمد و رو به نمایندگان ایستاد و با صدای رسا و بلند، سکوت مرگبار مجلس را شکست : « هیچ کس و هیچ دولتی حق ندارد که اختیار، آزادی و استقلال کسی یا دولتی را از آنها سلب کند، مگر اینکه به شیوه کهن بربریت و وحشیت برگردد » خیابانی با این کنایه ، اولتیماتوم و دلت روس را مورد هدف قرار داد و چون حاضران بیش از پیش متوجه شدند و نفسها در سینه ها حبس شد تا ببینند حرف آخر او چیست ، خیابانی با صراحت تمام ، تیر آخر را رها کرد: «... بنده از طرف ملت ، که حق آزادی و استقلال را از چندین هزار سال پیش تاکنون برای خودشان ثابت می دانند، عرض می کنم که ما تا امروز مستقل بوده ایم ، در حفظ حقوق و ترقی مملکت خودمام صاحب اختیار بوده ایم ... من با کمال جسارت و گشاده رویی به دولت روسیه می گویم که ممکن نیست این ملت ، امور کشور و اختیار و استقلال خود را به دیگران واگذار کند... این اولتیماتوم به استقلال ایران لطمه می زند و شکی نیست که فقط با موافقت دولت ایران ، این اولتیماتوم مورد قبول واقع نمی شود!... امیدوارم این اولتیماتوم ظالمانه را پس بگیرند و ملت ایران را از خودشان آزده نکنند. » (1411) خیابانی با این سخنان هم اولتیماتوم را رد و محکوم کرد و هم ترس و لرز احتمالی نمایندگان دیگر را ریخت ! پس از او بود که دیگر نمایندگان نیز در رد و محکوم کردن این اولتیماتوم سخنانی اظهار کردند. بدین گونه ، حرکت مردانه و هوشیارانه خیابانی ، موجب شد که مجلس شورا با سرافرازی تمام ، اولتیماتوم روسیه را رد کند. از آن روز نام و آوازه شجاعت و هوشیاری و غیرت خیابانی در تمام هشرهای ایران بر سر زبانها افتاد و ملت او را خوب شناختند حتی دشمنان ایران نیز بیش از پیش به عظمت و نفوذ کلام این روحانی آزاده پی بردند. پانزده روز پس از این تاریخ ، در 24 آذر ماه 1290 سفارت روس دوباره با دولت ایران (ناصر الملک ) تماس گرفت و خبر داد که سپاه روس در قزوین گرد آمده است ، اگر تا شش روز دیگر، همه خواسته های ما پذیرفته نشود، آهنگ تهران خواهند کرد! در 29 آذر ماه مجلس تشکیل جلسه داد. باز هم خیابانی و دیگر نمایندگان سخنرانی کردند و به رد اولتیماتوم رای دادند. دولت موقت ناصر الملک در روز دوم دی ماه ، جلسه ای با حضور هیات وزیران و نمایندگان سازشکار و سرد مزاج مجلس تشکیل داد. وثوق الدوله ، بستن در مجلس را پیشنهاد کرد. ناصر الملک بی درنگ این درخواست را قبول نمود و دستور انحلال مجلس را داد و اجرای فرمان به عهده یفرم خان ارمنی - رئیس شهربانی تهران و قاتل شیخ فضل الله نوری - واگذار شد!... بدین ترتیب از همان روز مجلس دوم بسته شد و نمایندگان پراکنده گشتند... و بساط انقلاب و مشروطه خواهی و استقلال طلبی در ایران برچیده شد! خیابانی تنها ماند. اما هنوز خون غیرت در رگهایش در جریان بود. یک روز در سبزه میدان تهران ، در اجتماع اعتراض آمیز مردم ، بالای سکو رفت و با سخنرانی آتشین ، از انقلاب و آزادیخواهان دفاع و عمل زشت دولت در بستن مجلس و پراکنده ساختن نمایندگان مردم را محکوم کرد و در میان کف زدنها و فریادهای ((زنده باد ایران ))، ((زنده باد مشروطه ))، ((زنده باد خیابانی )) و... از سکوی سخنرانی پایین آمد. دو ماه پس از بسته شدن مجلس و شروع دوره فترت ، خیابانی همراه خانواده اش به مشهد مقدس رفت و پس از زیارت مرقد امام هشتم علیه السلام و دیدار با اقوامش در خاک رضوی ، از آنجا عازم روسیه ، جمهوری ترکمنستان ، آذربایجان ، گرجستان و داغستان شد تا در فرصتی که پیش آمده ، از ممالک همسایه دیدار کند(1412)و هم از این طریق به تبریز برگردد. چون که پس از بسته شدن مجلس ، صمد خان شجاع الدوله از طرف روسها، حاکم تبریز شده و محل انجمن ایالتی را ویران و بسیاری از آزادیخواهان را قتل عام کرده بود و لابد منتظر خیابانی و همکاران و همفکرانش نیز بود. اگر خیابانی از تهران یا مشهد، به تبریز بر می گشت ، بی شک به دست جلادان صمد خان گرفتار و کشته می شد. او در کشورهای خارجی ، خیلی چیزها دید و شناخت . در آذربایجان کارگران ایرانی را دید که به سبب نبودن کار مناسب در کشور خودشان ، ویلان و سرگردان در خاک بیگانه می گشتند و در مقابل دستمزدی ناچیز متحمل سنگین ترین کارها می شدند. خیابانی از داغستان با یکی از بستگانش در تبریز تماس گرفت و او را به جلفا خواست . در آنجا خانواده اش را به وی سپرد تا به تبریز برساند و خود باز هم به پتروفسکی بازگشت . مدتی در آنجا ماند و ناگهان یک روز عازم تبریز شد. تبریز در آتش بیداد روسها و صمد خان شجاع الدوله می سوخت . خیابانها بوی خون می داد. خوف و وحشت از همه جا سر می کشید.(1413) در وطن خیابانی بیش از یک ماه در خانه اش به سر برد و کسی اطلاع نداشت . فقط برخی از دوستانش از جمله حاج محمد علی آقا بادامچی و سر تیپ زاده ، با او تماس داشتند. اما هر لحظه بیم خطر بود! چون اگر صمد خان از آمدن شیخ آگاه می شد بی درنگ حکم قتل وی را صادر می کرد. پس از مشورت و تبادل نظر با دوستانش ، صلاح در آن دیدند که آمدن شیخ را به اطلاع صمد خان برسانند تا بعدها بهانه ای برای آزار و اذیت او نیابد. بالاخره پس از مذاکراتی چند صمد خان حکمی مبنی بر مصونیت خیابانی مشروط بر اینکه جز به امامت جماعت و کار و تجارت نپردازد - صادر کرد. از آن پس خیابانی ، در سکوت خویش ، به تفکر پرداخت . او درباره نجات ملت و کشور، خوب تامل و اندیشه کرد و به این نتیجه رسید که باید برای حفظ دین خدا و حریت جامعه ، کسب قدرت کرد و تنها با قدرت حکومت می توان با قدرت دیگر مبارزه کرد.(1414)شیخ بخوبی دریافته بود که تنها موعظه و فعالیت سیاسی و علمی و دینی ، بدون در دست داشتن سر رشته حکومت و قدرت ، کاری از پیش نمی برد. نسیم آزادی در مهر ماه سال 1293 صمد خان ، از سوی روسها کنار گذاشته و فضای آزادی نسبی در تبریز ایجاد شد. اما بدتر از صمد خان ، خود روسها بودند که هنوز حضور نامیمون خود را حفظ می کردند. ولی از آن سو در بهار سال 1269 ق (1335 هجری ) با ظهور انقلاب اکتبر روسیه ، امپراتوری سیصد ساله تزاری در آن سرزمین پهناور برای همیشه برچیده و دفترش بسته شد. از آن پس ، نیروهای آدمکش و خبیث و وحشی روسی ، ایران را ترک کردند. با پاک شدن خاک تبریز از لوث روسها، نسیم آزادی در خطه آذربایجان و شمال ایران وزیدن گرفت . تجدد خیابانی از نعمت آزادی استفاده کرد و دوستان آزادیخواه و مبارزش را - که اغلب ((دموکرات )) نامیده می شدند - گرد آورد و کمیته ای تشکیل داد. سپس همه نمایندگان دموکرات و آزادیخواه را سراسر آذربایجان به تبریز دعوت کرد و کنفرانسی برگزار کردند. در این کنفرانس استانی ، چهار صد و هشتاد نفر شرکت داشتند. تشکیلات فرقه دموکرات ، که پنج سال پیش تعطیل شده بود، دوباره تاسیس شد. در همان کنفرانس ، انتشار روزنامه ((تجدد))، ارگان تشکیلات دموکرات ، مورد تصویب قرار گرفت و خیابانی مدیر مسوول و صاحب امتیاز روزنامه شد.(1415)نخستین شماره تجدد در بیستم فروردین ماه 1296 (8 رجب 1335) انتشار یافت .(1416)شیخ در اولین شماره تجدد، مقاله ای تحت عنوان ((نور حقیقت خواهد تابید)) نوشت و لزوم اجرای قوانین مشروطیت و احیای آن را بیان کرد. در همان سال خیابانی به رهبری فرقه دموکرات آذربایجان برگزیده شد و فرقه دموکرات را توسعه داد و اصلاحات اساسی در آن ایجاد کرد(1417)و همگام با انتشار روزنامه تجدد و سرپرستی آن و درج مقالات ، دست به کارهای سازنده دیگری در جهت پیشبرد اهداف و تامین آسایش مردم و تعیین والی برای آذربایجان زد تا مردم را برای حرکت عظیم و همگانی آماده سازد. در آن سال ، خشکسالی بود و با رسیدن زمستان ، مردم دچار قحطی و فقر شدند. خیابانی با تشکیل کمیسیون آذوقه ، اعانه ، دار المساکین و... توانست مشکلات مردم را از پیش پا بردارد و مردم را نجات دهد. او با گرانفروشی و احتکار فرصت طلبان مبارزه کرد. آزرده از آشنا و بیگانه ! آذربایجان روزهای سختی را می گذراند. خیابانی در صف اول مبارزه با تبهکاران داخلی و خارجی و دشمنان آزادی و استقلال ، هوشیارانه مردم را رهبری می کرد. با وجود مشکلات فراوان و فرساینده ای همچون قحطی ، بیماری ، دشواریهای ناشی از جنگ جهانی اول - که به رغم بی طرفی ایران ، صدمات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی آن به این کشور نیز رسیده بود - و... آذربایجان قهرمان همچنان استوار و مقاوم بود. در این گیر و دار که جنگ جهانی اول واپسین روزهای ویرانگری خود را سپری می کرد، ناگهان در اواخر شعبان 1337، سربازان عثمانی (ترکیه ) وحشیانه از مرزها گذشته ، خاک آذربایجان را اشغال کردند! آنان به بهانه تنبیه مسیحیان آشوری که با همکاری سالداتهای روس ، مردم ارومیه را قتل و غارت کرده ، بازارها را به آتش کشیده بودند، به خاک آذربایجان هجوم آوردند. اما هدف اصلی عثمانیها از تجاوز به خاک ایران ، پر کردن جای خالی مستعمراتی از قبیل عراق و سوریه و لبنان بود که بر اثر جنگ جهانی از دست داده بودند. اگر هدف ، تنبیه آشوریهای ارومیه بود، در تبریز چه کار می کردند؟ غارتگری و چپاول غلات و آذوقه اهالی تبریز چه بود؟ سعی در تفرقه افکنی و پیاده کردن اهداف ((پان ترکیزم )) در تبریز برای چه بود؟ خیابانی با غارتگران متجاوز عثمانی به مخالفت برخاست ، و نیروهای عثمانی ، او و همرزمانش را دستگیر کرده ، به ارومیه بردند و به زندان انداختند. پس از دو ماه تحمل زندان و آزار و اذیبت ، عثمانیها ایران را ترک کردند و خیابانی و همراهانش را نیز با خود بردند و در شهر قارص به مدت پانزده روز زندانی و سپس آزادش کردند و شیخ به همراه همرزمانش به وطن بازگشت .(1418) ورق پاره 1919 در مرداد 1298 انتخابات مجلس چهارم شروع شد. خیابانی با داشتن نه هزار رای ، حایز اکثریت آراء بود. در اثنای انتخابات ، متن قرارداد 1919 بین دولت ایران و انگلیس امضا و در ایران منتشر شد. این پیمان ننگین را وثوق الدوله ، نخست وزیر ایران ، با نمایندگان انگلیس منعقد کرده بود. وثوق الدوله ، سالها پیش با قبول اولتیماتوم روس ، ضربه مهلکی به پیکر مشروطیت زده بود و اینک با امضای قرارداد استعماری دیگر درصد بود که اختیار کامل امور مالی ، گمرکی و نظامی ایران را به دست مستشاران انگلیسی بدهد و کشور را تحت الحمایه بریتانیا گرداند. در پی انتشار متن قرارداد، موجی از اعتراض و ناخشنودی در ایران پدید آمد. فرقه دموکرات در تبریز به رهبری خیابانی علیه قرار داد 1919 وارد عمل شد و روزنامه تجدد نوشت : ((تا زمانی که قرارداد به تصویب مجلس نرسیده ، ورق پاره ای بیش نیست و اعتباری ندارد!))(1419) از طرفی وثوق الدوله با آگاهی از واکنش خیابانی و پیروانش در تبریز، به فکر چاره افتاد. چون می دانست که اگر پای خیابانی و همفکرانش به مجلس ‍ چهارم باز شود، نخواهند گذاشت که این قرارداد استعماری تصویب گردد؛ همچنان که هشت سال پیش نگذاشتند اولتیماتوم روس ، تصویب و قبول شود. به دنبال اعتراضات و کشمکشهای سیاسی ، وثوق الدوله با اعزام دو نفر خارجی به همراه چند مزدور از تهران به تبریز، بسیاری از کارمندان و مسوولان ادارات را به دلیل اینکه نتوانسته بودند در انتخابات خواسته های او را بر آورند، اخراج و افراد مزدور و خود فروخته ای را جایگزین آنان کرد و در واقع انتخابات آذربایجان را به هم زد.(1420)این بود که در دوره چهارم مجلس ، نمایندگان آذربایجان به مجلس راه نیافتند. خیابانی در آن روزهای حساس ، سفری به تهران کرد تا اوضاع سیاسی را از نزدیک بررسی کند. او سعی بر این داشت که با بعضی از رجال مشهور سیاسی گفتگو کند و زمینه مخالفت با قرارداد 1919 را مساعد گرداند. اما کسی جواب مناسب نداد. در همان روزها شصت هزار تومان از طرف وثوق الدوله به خیابانی پیشنهاد شد تا بگیرد و ساکت شود! خیابانی تازه متوجه شد که در پایتخت چه خبر است و اینکه از بسیاری از رجال سیاسی ، صدایی بر نمی آید، از آن روست که حق سکوت گرفته اند! او با رد این پیشنهاد، به تبریز برگشت و پی برد که نمی توان به رجال تهران امیدوار بود. او در تبریز با دعوت آزادیخواهان و دموکراتها، در روز 22 اسفند 1298 ((مجلس محلی تبریز)) را تشکیل داد و خود به ریاست آن انتخاب شد. کار مجلس محلی تبریز این بود که در مسائل سیاسی و اجتماعی تبریز و آذربایجان ، تصمیم گیری کند؛ چون نمایندگان آذربایجان را از رفتن به مجلس شورای ملی محروم کرده بودند. مذاکرات و تصمیمهای مجلس ‍ محلی هر روز در روزنامه تجدد چاپ می شد و به اطلاع مردم می رسید. نوروز سال 1299 گذشت . در هشتم فروردین سال نو، بیانیه ای از طرف کمیته مجلس محلی تبریز، خطاب به آزادیخواهان و هموطنان صادر شد. در بیانیه مزبور، اتحاد، اتفاق و نظم دموکراتها و همکاری و یاری همه آزادیخواهان میهن دوست ایرانی ، به مثابه یگانه تکیه گاه کمیته معرفی شده و مورد تاکید قرار گرفته بود.(1421) قیام بعد از ظهر روز سه شنبه 17 فروردین 1299 (16 رجب 1338) در حیاط عمارت تجدد، جنب و جوشی پدیدار بود. آزادیخواهان پیرو خیابانی که همه مسلح بودند، گروه گروه در آن جمع می شدند. آتش و خشم در درونشان شعله می کشید و در خروش و هیجان بودند. ساعتی گذشت که ناگهان فرمان رهبر آزادی و تجدد، شیخ محمد خیابانی مبنی بر آزاد کردن و نجات دادن ((میرزا باقر)) از زندان کلانتری محله نوبر صادر شد. میرزا باقر به سبب مخافت با ((ماژور بیورلینگ )) - رئیس شهربانی تبریز که فردی خارجی بود و از طرف وثوق الدوله منصوب شده بود - زندانی گشته بود. به صدور فرمان شیخ ، بیش از پنجاه مجاهد مسلح ، به کلانتری نوبر حمله کرده ، میرزا باقر را آزاد کردند و به عمارت تجدد آوردند. ماموران کلانتری گر چه آزادیخواهان را تعقیب کردند، به هیچ کاری موفق نشدند. بدین گونه نخستین گام قیام با موفقیت و پیروزی برداشته شد. خورشید هفده فروردین غروب کرد و شب شد. شب آبستن حوادثی دیگر بود. همان شب بسیاری از گروههای آزادیخواهی به پیروان خیابانی در عمارت تجدد پیوستند. صبح 18 فروردین 1299 در تبریز، صبح آزادی و صحنه یکی از پر شکوه ترین آزادی و صحنه یکی از پر شکوه ترین قهرمانیهای تاریخ ایران بود. بازار تعطیل شد. دانش آموزان مدارس ، به حالت راهپیمایی در ساختمان و اطراف عمارت تجدد گرد آمدند. شعارهای ضد دولت وثوق الدوله و مزدورانش ، در فضای شهر طنین افکنده بود. مردم آزادیخواه ، مسلمان و قهرمان تبریز، به اشاره پیشوای خود خیابانی ، به شهربانی ریخته ، آزادیخواهان دربند را از سیاهچالها نجات دادند. ادارت شهر همه به دست آزادیخواهان افتاد. شیخ به مزدوران وثوق الدوله در تبریز اخطار کرد که هر چه زودتر شهر را ترک گویند و آنان چهار شنبه شب ، تبریز را به قصد تهران ترک کردند. بدین سان در روز دوم قیام ، تبریز از لوث حضور خائنان و بیگانگان مزدور پاک شد(1422)و رشته امور شهر به دست خیابانی و پیروانش افتاد و خورشید آزادی از افق آذربایجان درخشید. در روز پنجشنبه خیابانی هیاءت مدیره ای را برای اداره اجتماع مردم و تصمیم گیریهای لازم ، انتخاب کرد. این هیات ، در همان روز بیانیه ای به زبان فارسی و فرانسه نوشته ، به دیوارهای شهر نصب کردند: ((آزادیخواهان شهر تبریز در مقابل تمایلات ارتجاعی برخی افراد ضد مشروطیت که در حکومتهای محلی و در مرکز ایالت آذربایجان ظهور کرده بود، به هیجان آمده و دست به اعتراض و قیام زدند. آزادیخواهان تبریز اعلام می کنند که برنامه آنان عبارت است از تحصیل اطمینان کامل در احترام به قانون اساسی و اجرای صادقانه آن . آزادیخواهان موقعیت فوق العاده حساس فعلی را در نظر گرفته و مصمم هستند که نظم و آسایش را به هر وسیله که باشد، بر قرار دارند. برنامه آزادیخواهان در دو عبارت خلاصه می شود: 1 - برقرار داشتن آسایش عمومی 2 - از قوه به فعل آوردن رژیم مشروطیت .))(1423) قیام پیروزمندانه مردم تبریز به رهبری شیخ محمد خیابانی ، بیش از پنج ماه ادامه داشت . شیخ ، در حیاط ساختمان تجدد به ایراد نطقهایی می پرداخت و مردم با اشتیاق تمام پای صحبتش می نشستند. این سخنان به زبان آذری بود و ترجمه فارسی اش هر روز در روزنامه تجدد چاپ می شد. در این پنج ماه خیابانی و جنبش با خطرهای فراوانی مواجه بودند، اما بر همه پیروز شدند و آتش توطئه ها را خاموش کردند... که شرح و بسط آن در این مجال اندک نمی گنجد. خیابانی در این پنج ماه ، بیش از آنکه ژست رهبر و فرمانده قیام مسلحانه به خود بگیرد، هیبت یک رهبر فکری و ایدئولوگ و متفکر انقلابی را داشت و هر روز با نطقهای پر شور در مسائل اجتماعی و سیاسی و فکری ، سعی در بر پایی انقلاب فرهنگی و خود آگاهی سیاسی و اجتماعی در اندیشه های مردم داشت .(1424) از طرفی دشمنان او، بویژه از ناحیه حکومت مرکزی ، هر لحظه در صدد سرکوبی او و قیامش بودند. در این مدت وثوق الدوله از نخست وزیری احمد شاه عزل و مشیر الدوله به جای او منصوب شد. مشیر الدوله برای شکست قیام خیابانی ، مهدی قلی خان هدایت ، معروف به مخبر السلطنه ، چهره ای موجه و ملی داشت و به همین سبب بدون سرباز و محافظ وارد تبریز شد و کسی با او کاری نداشت . مدتها سعی کرد از طریق صحبت با دوستان خیابانی ، او را از ادامه نهضت باز دارد، ولی خیابانی اعتنایی نکرد و از طرفی گمان نمی کرد که مخبر السلطنه قصد خیانت داشته باشد. مخبر السلطنه چون از راه تزویر و فریب و مذاکره نتوانست خیابانی را از راهی که در پیش گرفته منصرف سازد، با رئیس قزاقخانه تبریز - که یک کلنل روسی بود - گفتگو و تبانی و نقشه سرنگونی قیام تبریز را طرح ریزی کرد. سرانجام در سپیده دم یکشنبه 21 شهریور 1299، که بسیاری از نیروهای مسلح خیابانی برای بر چیدن اشرار محلی به اطراف تبریز رفته بودند و نیروی اندکی در شهر و اطراف عالی قاپور (مقر حکومت خیابانی و مرکز قیام ) مانده بود، قزاقهای مسلح به دستور کلنل روسی و مخبر السلطنه ، به شهر ریختند و تمام نیروهای قیامی را یا کشتند یا خلع سلاح کردند و همه مراکز آزادیخواهان و ادارات را به تصرف خود در آوردند و عالی قاپور را در اختیار خود گرفتند.(1425) شهادت قزاقها به فرمان مخبر السلطنه به خانه خیابانی ریختند، ولی قبل از اینکه به او دست بیابند خیابانی از راه پشت بام به خانه همسایه اش ، شیخ حسنعلی میانجی ، پناهنده شده بود. شیخ حسنعلی اصرار کرد که پیش مخبر السلطنه برود و وساطت کند، ولی خیابانی نپذیرفت . تا اینکه بعد از ظهر 22 شهریور 1299/29 ذیحجه 1338، مخفی گاه شیخ پیدا شد و با شلیک چند تیر به دست اسماعیل قزاق ، در زیر زمین خانه شیخ حسنعلی میانجی به شهادت رسید. پیکرش را بیرون آوردند و در گورستان ((سید حمزه )) تبریز به خاک سپردند. بعدها آن گورستان به مدرسه تبدیل شد و پس از ویرانی ، مقبره خیابانی مظلوم هم از بین رفت .(1426) اهداف قیام خیابانی از مطالعه تاریخ قیام خیابانی و تامل در آن می توان به اهداف آن پی برد. مجموع اهداف این قیام را می تتوانیم در این موارد خلاصه کنیم : 1. سر و سامان دادن به اوضاع آشفته آذربایجان 2. قطع دست اجانب از آن خطه و کل ایران 3. همکاری با نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان در راه پیشبرد و گسترش قیام 4. حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران و تاءمین آزادی سیاسی ، اقتصادی ، نظامی و فرهنگی کشور 5. احیا و اجرای قانون اساسی مشروطیت 6. ایجاد نوعی انقلاب فرهنگی و بازگشت به خویشتن خویش . علل شکست قیام شکست قیام تبریز پس از حدود شش ماه علل و عوامل گوناگونی داشت ، از جمله : 1. حضور قزاقخانه در کنار شهر تبریز و همکاری آن با حکومت مرکزی 2. کم بودن نیروهای مقاومت و مسلح قیامی و نداشتن ارتش مقاومت دایم 3. اهتمام بیشتر شیخ محمد خیابانی به ایجاد و گسترش خود آگاهی مردم و نهضت فکری و بیداری سیاسی و بی توجهی به جذب نیروهای نظامی و مسلح برای حراست از قیام 4. خیانت کسانی که قول همکاری به خیابانی داده بودند.و دشمنی آنها بویژه حکومت مرکزی با وی و قیامش 5. تنها ماندن خیابانی در نتیجه همکاری نکردن او با روس و انگلیس و نیروهای وابسته به آن دو، سی سخن حکیمانه از خیابانی 1. اولین لازمه شرافت یک ملت ، استقلال است . 2. استقلال ملتها را فقط فضایل و اخلاق عالی می تواند محفوظ دارد. 3. حافظ و نگهبان استقلال هر ملتی ، شجاعت و قهرمانی اوست . 4. یک ملت نمی تواند بدون معارف ، آزادی خود را محفوظ دارد 5. در راه زندگی شرافتمندانه باید از جان و مال گذشت . 6. آزادی مستلزم برابری است ، در مقابل قانون همه برابریم . 7. ایران را ایرانی باید آزاد کند. 8. در عین آزادی باید مقید باشی . 9. نخستین وسیله ترقی ، داشتن روح تجدد است . 10. یک فرد بی علاقه به جامعه خود، کمتر از حیوان است . 11. هیچ کار بزرگ بدون فکر انجام نمی گیرد. 12. هر زمانی تقاضایی دارد که با میزان علم و معرفت بشر تغییر پذیر است . 13. یک حرکت عمومی تمام بشر متمدن را به جانب یک سر منزل تکامل پیش می برد. 14. به نام هر اکثریتی نمی توان حکم قطعی داد. 15. انتظام و انضباط یک شرط عمده موفقیت است . 16. انسان باید در زندگی چنان مشغول کار شود که گویا هیچ وقت نخواهد مرد. 17. اندوختن سهل است و نگهداری مشکل . 18. برای تامین حیات و بقا در این جهان باید از ضعف و ناتوانی دوری گزید. 19. در روی خرابه های دیروزی باید عمارت فردا را بلند کرد. 20. اعتماد به نفس ، یک شرط عمده موفقیت است . 21. شجاعت ، یک شرط مهم موفقیت است . 22. یک لقمه خار دار باشید تا هیچ گلویی نتواند شما را فرو ببرد. 23. ملتی که از مرگ نمی ترسد، هرگز نمی میرد. 24. مردن در راه یک آرمان بزرگ ، عین موفقیت است . 25. ترس عامل عمده اسارت ملتهاست . 26. تو واحد و متحد جلوه نما و بگذار دیگران از تو بترسند. 27. شجاعت مادی بی شجاعت معنوی ،کامل نیست . 28. هرگز نباید به خستگی و یاس اعتقاد داشت ، بویژه زمانی که بار سنگین زندگی یک ملت از موی باریک آویزان باشد. 29. هر کس باید به فراخور توانایی و دانایی خودش در امور اجتماعی و عمومی شرکت کند. 30. در کلیه امور و حوادث باید ((وظیفه )) را از غیر وظیفه تفکیک نماییم . منابع و ماخذ 1. شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی ، به قلم جمعی از دوستان شیخ شهید، جاپ برلین ، 1304 ش ، صفحات مختلف . 2. قیام شیح محمد خیابانی در تبریز، علی آذری ، چاپ چهارم ، تهران ، 1362، موارد متعدد و صفحات مختلف . 3. قیام آذربایجان و ستارخان ، اسماعیل امیر خیزی ، تبریز، 1339، صفحات متعدد. 4. تاریخ هیجده ساله آذربایجان ، احمد کسروی ، ج 2، صفحات 858 به بعد. 5. بیدارگران اقالیم قبله ، محمد رضا حکیمی ،ص 131 - 175. 6. دو قهرمان جنبش مشروطه ، رحیم رئیس نیا و عبدالحسین ناهیدی . 7. تاریخ بیست ساله ایران ، حسین مکی ، ج 2، ص 34 - 42. 8. شیخ محمد خیابانی خروش حماسه ها، مصطفی قلیزاده ، تهران ، 1372، صفحات مختلف . منبع: سایت راسخون 11/1/88 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

...
37
...