انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

هجمه به مقدسات در سایه احزاب فرمایشی

«به معاون مديركل حزب (رستاخيز) اطلاع داده شود اصول و مبادي صحيح مذهب بايد به‌وسيله دانشجويان حزب‌، تقويت و نسبت به خرافات مبارزه شود با مسخره كردن و هو كردن كلاغ سياه و نظاير آن كاري كنند كه نتوانند با چادر بيايند يا چادر را از سر بردارند.» - رئیس ساواک «نظر به مخالفت اين حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ايران، شركت در آن بر عموم ملت حرام و كمك به ظلم و استيصال مسلمين است؛ و مخالفت با آن از روشن ترين موارد نهى از منكر است.» - امام خمینی *** چنانچه گفته شد، تشکیل حزب رستاخيز راهكاری سياسي بود براي تثبيت ديكتاتوری شاه. اميرعباس هويدا نخست‌وزير، دبيركلي این حزب را بر عهده گرفت و كليه نمايندگان مجلسين شورای ملي و سنا نیز به عضويت آن درآمدند. عضوگیری های اجباری ادامه یافت به گونه ای که در اسفند 1354 يعني يك سال پس از تأسيس، بالغ بر 2 ميليون نفر از جمله تمامي كارگزاران اصلي و فرعي حكومت در شهرها و روستاهای كشور و تمامي كارمندان دولت به عضویت این حزب درآمدند. به‌دنبال اجباری که برای عضویت در حزب وجود داشت، جمعی از ایرانیان با عنوان "جمعی از مسلمانان ایران" خطاب به امام نامه‌ای نوشتند و نظر ایشان را نسبت به این حزب جویا شدند. در این نامه آمده بود: «مستدعی است نظر شریف را در مورد حزب رستاخیز ملی که اخیرا از طرف رژیم شاه تاسیس گردیده است، اعلام نموده و وظیفه عموم ملت ایران را در قبال ان روشن فرمائید. » امام خمینی(ره) که در نجف به‌سر می‌بردند، در پاسخ به این سؤال، نامه مفصلی را تنظیم کردند که واکنش‌های گسترده‌ای را به‌دنبال داشت و معادلات را به نفع مخالفان شاه تغییر داد. در این نامه آمده بود: «نظر به مخالفت اين حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ايران، شركت در آن بر عموم ملت حرام و كمك به ظلم و استيصال مسلمين است؛ و مخالفت با آن از روشن‌ترين موارد نهى از منكر است. و چون اين نغمه تازه كه به دستور كارشناسان يغماگر براى اغفال ملت از مسائل اساسى، از حلقوم شاه برخاسته تا كشور را بيش از پيش خفقان زده كند و راه را براى مسائلى كه در نظر دارند، باز نمايند، و قوه مقاومت را به‌كلى از ملت سلب نموده و نفس را در سينه‏ها حبس سازند. لهذا لازم است حَسَب وظيفه تذكراتى بدهم؛ باشد كه ملت اسلام تا فرصت از دست نرفته با مقاومت بيش از پيش و همه جانبه جلو اين نقشه‏هاى خطرناك را بگيرند.» امام همچنین آورده بود: «شاه در اين پيشنهاد غيرمشروع، به شكست فاحش طرح استعمارى به اصطلاح "انقلاب ششم بهمن" و برخوردار نبودن آن از پشتيبانى ملت اعتراف نموده است. كسى كه بيش از 10 سال است، فرياد مى‏زند كه ملت ايران موافق با اين "انقلاب" است و اسم آن را "انقلاب شاه و ملت" گذاشته، امروز مردم را به صف‌هاى مختلف تقسيم كرده و مى‏خواهد با زور سرنيزه براى خود موافق درست كند. اگر اين -به اصطلاح- "انقلاب" از شاه و ملت مى‏باشد، ديگر چه احتياجى به حزب تحميلى است؟!» امام خمینی(ره) نسبت به تأسیس این حزب و اجبار ثبت نام در آن به شدت انتقاد کردند. ایشان ادامه دادند: «ايران تنها كشورى است كه حزبى به امر "ملوكانه" تأسيس كرده و ملت مجبور است وارد آن شود، و هركس از اين امر تخلف كند، سرنوشت او يا حبس و شكنجه و تبعيد و يا از حقوق اجتماعى محروم شدن است. مردم محروم اين كشور مجبورند موافقت خود را با نظام شاهنشاهى اعلام كنند؛ نظام پوسيده‏اى كه از نظر اسلام مردود و محكوم به فناست؛ نظامى كه هر روز ضربه تازه‏اى بر پيكر اسلام وارد مى‏آورد، و اگر خداى نخواسته فرصت يابد اساس قرآن را برمى چيند؛ نظامى كه هستى ملت را به باد فنا داده و تمام آزادي‌ها را از او سلب كرده است؛ نظامى كه طبقات جوان روشنفكر را در زندانها و تبعيدگاهها از هستى ساقط نموده و باز مى‏خواهد با اين حزب بازى اجبارى، بر قرباني‌ها و زنداني‌هاى خود بيفزايد.» در این نامه، امام دست شاه را تا مرفق به خون علمای اسلام و مردم مسلمان آغشته دانسته بودند و شاه را متهم کرده بودند که مى‏خواهد تا قطره آخر نفت اين كشور را بفروشد و پولش را -به عناوين مختلف- به سرمايه‎داران و چپاول‌گران تقديم کرده و به آن افتخار كند. ایشان خطاب به علماى اعلام و ساير طبقات هشدار داده بودند كه تشكيل اين حزب، مقدمه بدبختي‌هاى بسيارى است كه اثراتش به تدريج ظاهر مى‏شود. امام ادامه داده بودند: «بر مراجع اسلام است كه ورود در اين حزب را تحريم كنند و نگذارند حقوق ملت مسلمان ايران پايمال شود. بر ساير طبقات خصوصاً خطباى محترم و محصلين و طبقه جوان دانشگاهى و طبقات كارگر و زارع و تجار و اصناف است كه با مبارزات پيگير و همه‌جانبه و مقاومت منفى خود، اساس اين حزب را ويران كنند و مطمئن باشند كه رژيم در حال فروريختن است و پيروزى با آنهاست. بايد ملت از تبليغات پوچ دستگاه اغفال نشود. اينها در عين حال كه مخالفت خود را با اسلام و احكام آن روزافزون مى‏كنند، براى اغفال ساده لوحان، در دستگاه تبليغاتى مراسم خواندن دعاى كميل و سينه زنى و زنجيرزنى پخش مى‏كنند، احكام قرآن كريم را نقض وخود آن را چاپ و منتشر مى‏كنند.» در پایان نامه نیز آمده بود: «اينجانب در اين كنج غربت از وضع اسفبار ملت ايران رنج مى‏برم، و چقدر خوب بود كه در اين شرايط حساس در ميان آنها بودم و در اين مبارزات مقدس، جهت نجات اسلام و ايران، از نزديك با آنان همكارى مى‏كردم. از خداوند تعالى قطع ايادى اجانب و عمال آنان را خواهانم.» نامه تند امام(ره)، خروش دوباره‌ای را در کشور موجب شد. برخی مراجع نظیر آیت‌الله گلپایگانی نیز ثبت‌نام در این حزب را جایز نداسته بودند. در گزارش وزارت خارجه به ساواک با به اشاره نامه امام آمده است: «به قرار گزارش رسیده از سفارت شاهنشاهی ایران در منامه اخیراً متن استفتای ظاهراً "جمعی از مسلمانان ایران" از روح‌‎الله خمینی درباره حزب رستاخیز و پاسخ وی در این باره به زبان فارسی که در عراق چاپ شده، گویا با پست به کلیه کشورهای این منطقه از جمله بحرین ارسال گردیده است. البته مقامات امنیتی بحرین از توزیع و انتشار آن در اینجا جلوگیری کرده‌اند. در این فتوا مانند، ضمن حمله به مقدسات ملی شرکت در حزب رستاخیز ملی ایران را بر عموم ملت حرام و کمک به ظلم و استیصال مسلمین قلمداد نموده و مخالفت با آن را روشن‌ترین موارد نهی از منکر دانسته است. در این اعلامیه همچنین با کمال بی‌شرمی انقلاب شاه و ملت را تخطئه کرده و نتایج پرثمر این انقلاب را که به نفع کلیه طبقات ملت ایران به خصوص طبقه زحمتکش دهقانان آزاد شده می باشد، ندیده گرفته و با قلب حقایق مدعی است که اصلاحات ارضی، فقر و فقد طبقه دهقان را بیشتر نموده است.» حزب در عمل، اجرایی شدن دستورات شاه را دنبال می‌کرد و در راستای اسلام‌زدایی که البته در پوششی از دلسوزی برای مردم رقم می خورد گام برمی داشت. مقابله با حجاب از جمله سیاست های فرهنگی حزب در زمان فعالیت بود. رئیس ساواک طی نامه ای می نویسد: «به معاون مديركل حزب (رستاخيز) اطلاع داده شود اصول و مبادي صحيح مذهب بايد به وسيله دانشجويان حزب‌، تقويت و نسبت به خرافات مبارزه شود، با مسخره كردن و هو كردن كلاغ سياه و نظاير آن كاري كنند كه نتوانند با چادر بيايند يا چادر را از سر بردارند.» در واقع فرآیندی که از شعار دموکراسی و وحدت شروع شد، در عمل یک هدف را دنبال کرد و آن تئوریزه اصلاحات امریکایی در کشور و حفظ سلطنت شاهنشاه ایران بود. این همه در حالی بود که وانمود می‌شد مردم هم از این نوآوری استقبال کرده‌اند. حال آنکه واقعیت چنین نبود و بعضاً هم به آن اعتراف می‌شد. آخرين سفير شاه در انگليس در خاطرات خود رویکرد مردم در قبال حزب رستاخیز را این گونه شرح می‌دهد: «گرچه فقط در عرض چند ماه، عده زيادی ظاهراً به عضويت حزب رستاخيز درآمدند، اما گفتني است كه رستاخيز، علي‌رغم تعداد كثير اعضايش از كمترين حمايت مردمي برخوردار بود. در حقيقت، حالت انجمن فرصت‌طلبان سياسي را داشت كه در آن، عده‌اي دور هم مي‌نشستند و كاري جز تدوين وظايف حزب و ستايش از اعمال شاه انجام نمي‌دادند.» محمد‌رضا پهلوی با دخالت‌های پي‌درپي و گسترده، حزب را همانند ساير اركان حكومت، به شخص خود وابسته كرد. این گونه بود که عملاً حزب کارآیی خود را از دست داد و حتی اعضای آن نیز از روند موجود ابراز نگرانی کردند. در سال‌های واپسین اهانت‌هایی به مقدسات دینی، مرجعیت و امام راحل صورت گرفت که این همه روند انحلال حزب را سرعت بخشید. مردم به خیابان‌ها آمدند و نسبت به اقدامات صورت گرفته شدیداً اعتراض کردند. در نهایت حزب با روی کارآمدن شریف امامی بعد از 4 سال فعالیت بی‌حاصل جایگاه خود را از دست داد و بعد هم تعطیل شد. شاه در نهایت در كتاب "پاسخ به تاريخ" به اشتباه بزرگ خود اعتراف کرد: «بدبختانه، غلط بودن فكر ايجاد اين حزب در عمل به اثبات رسيد. حزب رستاخيز نتوانست به هدف‌هايي كه به خاطرش ايجاد شده بود، نائل شود.» منبع: پورتال نور منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

هویدا چرا و چگونه برکنار شد؟

پس از ترور حسنعلی منصور(1) نخست‏‌وزیر‏ ایران در اول بهمن ۱۳۴۳، به دست محمد بخارایی، از اعضاء شاخه اجرایی هیات مؤتلفه اسلامی که از تصمیم منصور برای اعطای امتیازات جدید به شرکت‌‏های خارجی خشمگین بودند، شاه بی‌‏درنگ نخست‏‌وزیر‏ی را به امیرعباس ‏هویدا از بستگان منصور و معاون دبیرکل حزب ایران نوین واگذار کرد. در دور اول انتخاب هویدا، نمایندگان مجلس که ۱۷۷ نفر بودند، ۱۵۶ نفر رای موافق، یک رای مخالف و ۲۰ رای ممتنع به هویدا دادند. پس از مجلس شورا، مجلس سنا نیز به همین ترتیب به دولت وی رای اعتماد داد. هویدا که انتظار نمی‌‏رفت مدت زیادی نخست‏‌وزیر‏ باقی بماند و او را نخست‏‌وزیر‏ محلل می‌‏دانستند در طول چند ماه بظاهر خوب درخشید و اینطور نشان می‌‏داد که قصد دارد وضع اقتصادی کشور را بهبود بخشد. او که در خانواده اداری به دنیا آمده بود، برای انجام خدمات اداری تربیت شده و برای تحصیل در رشته علوم سیاسی به لبنان اعزام شده بود . پس از بازگشت به کشور در اواخر دهه ۱۳۲۰، سال‏‌های موفقی را در هیات‌‏های دیپلماتیک، شرکت ملی نفت ایران و حزب ایران نوین سپری کرد و دوره نخست‏‌وزیری‌‏اش هم از بهمن ۱۳۴۳ تا سال ۱۳۵۶ طولانی‏‌ترین دوره نخست‏‌وزیر‏ در تاریخ معاصر ایران بود. هویدا در ده سال از نخست‏‌وزیر‏ی خود به شدت بر حزب «ایران نوین» نظارت می‌‏کرد اما به حزب «مردم» اجازه داد تا در مجلس فعالیت کند. او دو سال بی‏‌سروصدا مشغول انجام وظایف نخست‏‌وزیر‏ی خود بود و به عنوان یک نخست‏‌وزیر‏ تکنوکرات و فن کار شهرت یافته بود اما طولی نکشید که حزب ایران نوین مجدداً به کار گسترش نفوذ خود پرداخت و هویدا نیز به عنوان یکی از بلندپایگان این حزب و عضو دفتر سیاسی، یک مرد سیاسی شد و هرچه بیشتر خود را در حزب ایران نوین آغشته کرد منفور‌تر شد. دولت هویدا ضمن ترسیم چهره‌ای توانا و باثبات از رژیم شاه در منطقه و در صحنه بین‌المللی، بانی برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در ایران بود و مبلغ عظیمی از بودجه کشور صرف برگزاری این جشن‌ها شد. از سال ۱۳۵۶ حکومت جدید آمریکا به ریاست کار‌تر عدم رضایت خود را از روند اوضاع در ایران آشکار ساخته و خواهان تغییر در خط مشی ایران به خصوص در زمینه مسائل مربوط به حقوق بشر و آزادی‌های سیاسی بود. آزادی‏‌های سیاسی در ایران را هرچند می‌‏توان یکی از دلایل شدت یافتن روند نهضت مردمی دانست که سرانجام توانست شاه را سرنگون کند، اما در ورای این اقدامات ظاهری شاه، رژیم متزلزلی قرار داشت که تفکرات و ایده‌آل‏‌های آن اساساً برای اکثریت ملت بیگانه می‌‏نمود. در زیر ثبات نمادین موجود، جامعه رو به انفجاری ایستاده بود که آکنده از سردرگمی فردی، بیگانگی و نفرت از رژیم شاه بود. شاه در این شرایط نگران وجهه خود به عنوان فرمانروایی خیراندیش در اذهان جامعه بین‌‏المللی بود. حقوق بشر از بخش‏‌های آسیب‏‌پذیر رژیم بود. در سال ۱۹۷۲ هیاتی از سازمان ملل متحد ایران را به نقض حقوق مستمر بشر محکوم کرد و در ۱۹۷۵ نیز عفو بین‏‌الملل ایران را به داشتن بد‌ترین آمار نقض حقوق بشر متهم کرد.(2) جیمی کار‌تر در دورانی که کاندیدای ریاست جمهوری بود از ضرورت دفاع از حقوق بشر سخن گفته بود. ‌گاه حتی به لحنی سخت گزنده از حکومت غیر دموکراتیک شاه انتقاد کرده بود. اعلام سیاست حقوق بشر کار‌تر در بحبوبه بحران بین‏‌المللی و تنش ناشی از شکست ویتنام و رسوایی واترگیت در جامعه آمریکا، شاه را واداشت تا نسبت به تعدیل رویه مستبدانه خویش اقدام کند. چنین تحولی چندان هم شگفت‏‌آور نبود، چرا که کشوری وابسته همچون شاهنشاهی ایران نمی‌‏توانست از پیامدهای تحولات سیاسی یک کشور قدرتمند همچون آمریکا بر حذر بماند. کار‌تر در جریان مبارزات انتخاباتی خود، این دیدگاه کیسینجر را مورد چالش قرارداد و از ضرورت بهبود وضعیت حقوق بشر در سراسر جهان حمایت کرد. آمریکا فروش مقادیر محدودی از تسلیحات به ایران را ادامه داد و در عین حال شاه را برای آزادسازی فضای سیاسی تحت فشار گذاشت. مدیریت کار‌تر یک رویه ناهماهنگ و محکوم به شکست را در مورد ایران در پیش گرفت. چنین روش برخوردی عمدتاً از شکاف عمیق بین کادر اجرایی دولت کار‌تر ناشی می‌‏شد. سوء تفاهم‌‏های موجود به پیوندهای سیاسی واشنگتن– تهران آسیب رساند. این مسئله خود، بدبینی شاه را مبنی بر اینکه هدف واقعی واشنگتن از پروژه آزادسازی، تضعیف و یا شاید سرنگونی رژیم او است، تقویت کرد. برنامه آزادسازی رژیم برنامه دراز مدت بود. شاه به مردم ایران قول داد که از جهت سیاسی یک فضای سیاسی آزاد را برای آنان فراهم خواهد ساخت. رژیم پرمدعا که تنها یک سال پیشتر از این قادر به تحمل اختلاف آرا و عقاید نبود، ناگهان قول برگزاری انتخابات آزاد را داد و سانسور مطبوعات را کاهش داد. در حوزه قضایی و نحوه رفتار زندانیان سیاسی اصلاحات شکل گرفت و متعهد شد شکنجه‌‏ای صورت نگیرد و نیروهای امنیتی را به بردباری در برخورد با مخالفان فراخواند و صد‌ها زندانی سیاسی را آزاد کرد. با شروع حرکت‌‏های مردمی در سال ۱۳۵۶ حوزه‌‏های علمیه و دانشگاه‏‌ها دستخوش اعتراضات و مخالفت‏‌های جدی‏‌تر با رژیم شاهنشاهی شد. اعتراض‏‌ها و مخالفت‏‌ها به خیابان‏‌ها کشیده شد. شرایط سیاسی و اجتماعی به گونه‌‏ای شد که حکومت را به عقب‌نشینی واداشت. فرح دیبا در آمریکا گفت: «توجه به حقوق افراد در ایران ریشه عمیق دارد». دو روز بعد نیز هویدا اظهار داشت: «در محیط رستاخیزی باید انتقاد کرد. دولت وظیفه ندارد که قلم‏‌ها را به یک سو هدایت کند و یا آن‌ها را از یک نوع جوهر و اندیشه و نظر پرکند.» این اظهارت کاری از پیش نبرد و دامنه اعتراضات و تظاهرات رژیم شاهنشاهی را به عقب‌‌نشینی واداشت. در نخستین هفته مرداد ۱۳۵۶ هویدا تعطیلات تابستانی خود را در یکی از جزایر یونان آغاز کرد. در ۱۳ مرداد به تهران بازگشت. روز بعد به دیدن شاه که در نوشهر مشغول استراحت بود، رفت. به محض آنکه شاه آغاز به سخن کرد، هویدا انگار ذهنش را خواند. کار را بر شاه آسان کرد و به شاه گفت اوضاع تازه به گمانش، خون و روحیه تازه‌‏ای می‌‏طلبد و با همین عبارات در واقع از مقام خود استعفا داد. شاه هم البته استعفای هویدا را پذیرفت. در غیبت امیراسدالله علم که برای درمان سرطان به آمریکا رفته بود، امیرعباس ‏هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی عزل و به وزارت دربار منصوب شد تا هم پیامی به مخالفان جدی حکومت باشد و هم حامیان قدرتمند هویدا راضی بمانند. ساعت ۶ بعد از ظهر ۱۵ مرداد ۱۳۵۶ پس از ۴۵۷۲ روز، هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی استعفا داد و صندلی صدارت را به رقیب دیرینه خود جمشید آموزگار که از حمایت جدی‏‌تر آمریکائیان برخوردار بود واگذاشت.(۳) استعفای هویدا با ناباوری عمومی روبرو شد. زیرا دوران صدارت وی به قدری طولانی شده بود که مردم ایران پیش‌‏بینی می‌‏کردند این شخص تا پایان عمر و سلطنت محمدرضا همچنان نخست‏‌وزیر‏ خواهد بود، زیرا شاه اختیار مجلس را از سئوال یا استیضاح کابینه سلب کرده بود و برخلاف اصول مشروطیت، بدون توجه به خواست و تمایل مجلس هر زمانی که هویدا برابر رسوم متعارف استعفا می‌‏داد، دوباره وی را مامور تشکیل کابینه می‌‏کرد. علت برکناری هویدا علاوه بر اشاعه شایعات گسترده درباره نارضایتی عمومی دولت و وخامت اوضاع اقتصادی که موجب بروز خصومت میان دولت و تجار، فروشندگان و صاحبان صنایع شده بود، ناشی از علائم بحران اقتصادی و حاصل ریخت و پاش‏‌های گذشته و برنامه‌ریزی غلط بود. به عنوان نمونه قطع مداوم نیروی برق از اوایل تابستان ۱۳۵۶ در تهران و نماد «تمدن بزرگ» به منزله زنگ خطری برای صنایع ایران به صدا درآمد.(۴) او به جای مواجه شدن با این مشکل مغازه‌داران و کسبه را وادار کرد که در آغاز شب مغازه‏‌های خود را بسته نگهدارند! وضعیت اقتصادی نابسامان شد. قیمت‏‌ها سیر صعودی داشت و کمبود کالا در سراسر کشور بیداد می‌‏کرد. گهگاه بی‏‌آبی هم مزید بر علت می‌‏شد. در اطراف و اکناف شهر، حلبی آبادهایی سبز می‌‏شد و وقتی دولت سعی کرد به زور از رشد این محله‏‌ها جلوگیری کند، مردم فقیر سرسختانه مقاومت نشان می‌‏دادند. کار اغلب به زد و خورد می‌‏کشید. علائم بحران در یک کلام فراوان بود، اما شاه به هیچ کدام اعتنایی نداشت. حاضر نبود آهنگ رشد اقتصادی را کاهش دهد. دولت در عوض مالیات‏‌ها را افزایش داد و از برخی کشورهای خارجی وام گرفت. در سال ۱۳۵۳ ایران دو میلیارد دلار مازاد بودجه داشت، اما طولی نکشید که این مازاد به کسری بودجه بدل شد. دولت ۳/۷ میلیارد دلار کم داشت.(۵) در این دوره مشکلات اجتماعی، از سانسور مطبوعات و انتخابات فرمایشی گرفته تا دشواری‏‌های اقتصادی و فساد مالی در ادارات دولتی، همه به حساب هویدا گذاشته می‌‏شد. در حقیقت برکناری هویدا و انتصاب آموزگار به جای وی یکی از کوشش‌‏های شاه برای گسترش فضای باز سیاسی از طریق وارد کردن اعضای جدید و جوان به کابینه و جلب رضایت روشنفکران ایرانی بود. اما هویدا با انتصاب آموزگار موافق نبود، می‌‏خواست علی امینی را جانشین آموزگار کند. وی به این نتیجه رسیده بود که ترکیبی از مشکلات اقتصادی و نوعی فلج سیاسی، مردم را به دولت آموزگار کم اعتماد کرده است. شاه به خیال خود شیوه و رفتار روسای آمریکا را می‌‏شناخت و مطمئن بود کار‌تر دست کمی از کندی ندارد و همانطور که او پس از مدتی سپری شدن دوران ریاست جمهوری خود مساله حکومت شاه و فساد و دیکتاتوری آن را فراموش کرد و به مسائل مهم‌تری پرداخت که برای آمریکایی‏‌ها در اولویت قرار داشت، این رئیس‌جمهور نیز پس از مدتی به اصلاحات روبنایی و سطحی او دل خوش کرده، شاه را به حال خود‌‌ رها خواهد کرد. از این رو پذیرفت تا آنجا که مقتضیات رژیم خودکامه‌اش اجازه می‌‏دهد درخواست‏‌های رئیس‌جمهوری جدید را قبول کرده و به مخالفان رژیم در باغ سبز نشان دهد. فریدون هویدا درباره استعفای برادرش می‌گوید: «امیرعباس راجع به کناره‌گیری خود از وزارت دربار می‌گفت: به خاطر ابراز مخالفت با دستور شاه راجع به تیراندازی به سوی مردم در اوایل سپتامبر ۱۹۷۸ (۱۷ شهریور ۱۳۵۷) از این شغل نیز استعفا داده است.»(۶) در حالی که علم در فرانسه با سرطان دست و پنجه نرم می‌‏کرد، شاه در یک تماس تلفنی از علم خواست که از مقامش استعفا کند تا دشمن دیرینه‏‌اش هویدا را به وزارت دربار گمارد. از یادداشت‌‏های علم آشکارا بر می‌‏آید که از این کار شاه رنجیده بود. چرا هویدا که همه مردم نسبت به او ناراضی و بدبین بودند در پست وزیر دربار شاهنشاهی منصوب شد؟ وزیر دربار از روزی که رضاشاه این پست را ایجاد کرد یک مقام موثر و ذی‏‌نفوذ و هم سطح نخست‏‌وزیر‏ بود. شاه، هویدا را مخصوصاً وزیر دربار کرد تا به مردم بفهماند افراد مورد اعتماد او، چاکران محترمند و ناراضی بودن مردم و شایعات موجود و مقالات مطبوعات خارجی و بالا گرفتن فساد تاثیری در اراده همایونی ندارد. اندکی پس از استعفای هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی، موجی از تظاهرات ضد دولتی آغاز شد. به تدریج ترس از دولت و ساواک فرو می‌‏ریخت و هر روز شمار تازه‌‏ای از توده مردم به صف مبارزان وارد می‌‏شدند. همزمان کشتار پی‌‏درپی در شهرهای مختلف، نه تنها مردم را هراسان نکرد که بر انسجام و اتحاد بیشتر آنان انجامید. اقدامات مختلف رژیم از جمله تعویض نخست‏‌وزیر‏ و روی کار آمدن دولت نظامی نیز کارساز نیفتاد و مردم را در خواسته‌شان که تغییر رژیم شاهنشاهی بود، مصمم‌تر کرد. هویدا و ۴۱ وزیر سابق و کلیه وزرای کابینه آموزگار به جز خود آموزگار به وسیله مامورین انتظامی دستگیر شدند. هویدا در تماس با غلامرضا ازهاری نخست‏‌وزیر‏ وقت گفت: «می‌‏بینید که از همه طرف علیه من اعلام جرم می‌‏شود و خواستار دستگیری و محاکمه من هستند، پس چرا معطلید و اقدام نمی‌‏کنید» و ازهاری نیز با خنده پاسخ داد: «شما به این حرف‏‌ها توجه نداشته باشد». هویدا تاکید می‌‏کند: «... من یادداشت و مطالب زیادی نوشته‏‌ام و به یکی از ناشران در فرانسه تحویل داده‏‌ام و سفارش کرده‌‏ام مادام که با من کاری ندارند این یادداشت‏‌ها مکتوم بماند و هر موقع دستگیر شدم بلافاصله تمام یادداشت را بدون کم و کاست منتشر نمایند، حالا خود دانید.» شاه در کتاب پاسخ به تاریخ می‌گوید: «... ازهاری چون مشتاق بود حسن ‌نیت خود را به مخالفان نشان دهد، فوراً دوازده تن از مقامات عالیرتبه را توقیف کرد که از آن میان آقای هویدا را در خانه‌اش تحت نظر قرار داد. او به من گفت: فقط محاکمه‌ای منصفانه می‌تواند چگونگی اتهامات وارده به نخست‌وزیر سابقم و دیگر کسانی را که توقیف کرده بود، روشن سازد.»(۷) شاه که خود دستور بازداشت هویدا را صادر کرده بود همواره گناه بازداشت هویدا را به گردن دولت نظامی انداخته و مدعی بود بازداشت او به منظور حفاظت از شخص او صورت گرفته است . در حالیکه صاحبنظران معتقدند که شاه او را سپر بلا قرار داده است. در میان بازداشت‏‌شدگان سیاستمداری که همیشه عصا، پیپ و گل ارکیده‌ای هم‏رنگ کراوات را مشخصه ظاهری‌اش ساخته بود، «شاه کلید» محسوب می‌‏شد. وی که تصور می‌‏کرد فرصت گرفتن برای نوشتن خاطرات می‌‏تواند جانش را نجات دهد، فرصت نکرد تاریخ ۲۵ ساله تاریخ معاصر ایران که می‌‏توانست به قلم او و از دیدگاه خاص او روایت شود، به رشته تحریر درآورد. پانوشت‏‌ها: ۱-حسنعلی منصور فرزند علی منصور طی سال‏‌‎های دهه ۱۳۲۰، مدارج ترقی را پیمود تا اینکه پس از ورود به مجلس شورای ملی و سنا در شهریور ۱۳۴۲ و تاسیس حزب ایران نوین، راه برای صدارت او باز شد. حسنعلی منصور از اسفند ۴۲ تا بهمن ۴۳ به مدت کمتر از یک سال نخست‌وزیر بود. تصویب کاپیتولاسیون، افزایش قیمت بنزین و تبعید حضرت امام خمینی (ره) به عنوان نخستین گام اجرای روش او در اداره کشور محسوب می‌‏شد. در ساعت ۱۰ صبح اول بهمن ۱۳۴۳ هنگامی که حسنعلی منصور قصد پیاده شدن از اتومبیل در جلوی درب ورودی مجلس شورای ملی را داشت، هدف گلوله محمد بخارایی از اعضاء شاخه اجرایی هیات مؤتلفه اسلامی قرار گرفت و چند روز بعد به هلاکت رسید. فتوای قتل منصور از جانب آیت‏‌اللَّه سید محمد‏هادی میلانی در مشهد صادر شده بود. ۲- شکل‌گیری انقلاب اسلامی، محسن میلانی، ترجمه عطارزاده، گام نو، ۱۳۸۱. ۳- قصه هویدا، مظفر شاهدی، موسسه مطالعات و پژوهش‌‏های سیاسی، ۱۳۸۶، ص ۳۹۹. ۴- چهره‌ها و یاد‌ها، محمود طلوعی، نشر علم، ص ۱۳۴. ۵- معمای هویدا، عباس میلانی، اختران، ۱۳۸۰. ص ۳۷۲. ۶- سقوط شاه، فریدون هویدا، اطلاعات، ۱۳۸۸، ص ۸۵. ۷- پاسخ به تاریخ، محمد رضا پهلوی، ترجمه حسین ابوترابیان، زریاب، ص ۳۴۹. منابع: - شکل‌گیری انقلاب اسلامی، محسن میلانی، ترجمه عطارزاده، گام نو، ۱۳۸۱. - چهره‌ها و یاد‌ها، محمود طلوعی، نشر علم، ۱۳۸۱ص ۱۳۴. - قصه هویدا، مظفر شاهدی، موسسه مطالعات و پژوهش‏‌های سیاسی، ۱۳۸۶. - معمای هویدا، عباس میلانی، اختران، ۱۳۸۰. - آن سوی دیوار کاخ سلطنتی، خسرو معتضد، البرز، ۱۳۸۷. - هویدا، خسرو معتضد، البرز، ۱۳۸۵. منبع: هفته‌نامه تاریخ شفاهی منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

11 برادر و خواهر محمد رضا پهلوی چه سرنوشتی پیدا کردند؟

رضاخان 11 و به روایتی 12 فرزند داشت که نخستین پسرش ، محمدرضا بعد از او به سلطنت رسید. محمدرضا پس از فرار از ایران و سقوط رژیمش،به سرعت تنها شد و سران رژیمهای مصر و اردن و مغرب و مقامات امریکا دست از حمایتش برداشتند. او در سال 1359به دنبال گذراندن دوره سخت بیماری سرطان، دهها میلیارد سرمایه هایی را که از ایران برده بودبرای خانواده اش باقی گذاشت.سرنوشت دیگر برادران وخواهران تنی و ناتنی محمدرضا نیز خالی از عبرت نیست. 1- علیرضا پهلوی دومین پسر و پنجمین فرزند رضا خان و برادر تنی محمدرضا بود. او در سال 1301 به دنیا آمد. مدتی در تهران و لوزان سویس تحصیل کرد و در سال 1315 به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد. در سال 1320 از این دانشکده فارغ التحصیل شد و به همراه پدر به تبعیدگاهش در سن موریس رفت و تا زمان مرگ در کنار او بود. علیرضادر سال 1323 وارد ارتش فرانسه شد و تا سال 1326 در آنجا خدمت کرد و سپس به ایران بازگشت. علیرضا در ایام خدمت در فرانسه با دختری لهستانی تبار ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد، ولی دربار ایران این ازدواج را به رسمیت نشناخت و بنابراین همسر و فرزند شاهپور علیرضا در پاریس زندگی می‌کردند. علیرضا پهلوی در 6 آبان 1333 درست در زمانی که شایعه ولیعهدی او (به دلیل بچه دار نشدن محمدرضاشاه و ثریا اسفندیاری ) بر سر زبان‌ها بود، در یک سانحهٔ هوایی کشته شد. جنازه او در کنار جسد مومیایی پدرش رضا شاه که از آفریقا آورده شده بود، در در شهر ری به خاک سپرده شد. 2- اشرف پهلوی خواهر همزاد محمدرضا پهلوی است. نام وی در زمان تولد «زهرا» بود که بعدها به «اشرف‌الملوک» و «اشرف» تغییر یافت. او پس اتمام تحصیلات رایج آن زمان ،بنا به توصیه پدرش با علی قوام پسر قوام‌الملک شیرازی ازدواج کرد که بعد از ۲۰شهریور این امر به طلاق انجامید. وقتی رضا شاه مجبور به ترک ایران شد، اشرف در آخرین دیدار با پدر مأموریت یافت تا یاور و همدم برادرش محمدرضا پهلوی باشد. دومین ازدواج او با احمد شفیق، خواهر زاده ملک فاروق پادشاه مصر بود . وی در دوران نخست وزیری مصدق بخاطر دخالت در سیاست و حمایت از مخالفان دولت از کشور تبعید شد و به فرانسه رفت. قبل از کودتای ۲۸مرداد وارد تهران شد. بعد از مدتی ازدواج او با شفیق به طلاق انجامید .اشرف بعد از سال ۴۰با جوان تحصیل کرده‌ای به نام مهدی بوشهری پور در پاریس ازدواج کرد .اشرف بخاطر نوع شخصیت و دخالتش در سیاست ایران و دست داشتن در معاملات مالی و اقتصادی و نیز زندگی خصوصی جنجال‌برانگیز و مفاسد اخلاقی گسترده، مورد انتقادشدید مخالفان حکومت پهلوی قرار داشت. فساد مالی و اخلاقی اشرف پهلوی به حدی بود که حتی ساواک را به واکنش واداشت و رفتارهای او را مغایر شئون سلطنت گزارش کرد. خبرهای متعدد از دخالت او در قاچاق مواد مخدر در کنار عیاشی و ولخرجی، در همه محافل بر سر زبانها بود. اشرف در سالهای پس از انقلاب در امریکا زندگی می کرد و درحال حاضر از سرنوشت او خبری در دست نیست. یکی دو سال پیش، جسته و گریخته، خبرهایی از ابتلای او به آلزایمر شدید حکایت می کرد. 3- غلامرضا پهلوی ششمین فرزند و سومین پسر رضا شاه بود.مادرش پس مدت کوتاهی بر اثر ناسازگاری از رضا شاه جدا شد و در خانه‌ای که برای وی در نظر گرفته شده بود با تنها فرزندش زندگی می‌کرد. غلامرضا پس از تحصیلات ابتدایی به همراه سه تن از برادران ناتنی‌اش (عبدالرضا پهلوی، احمدرضا پهلوی و محمودرضا پهلوی) برای ادامه تحصیل به مدرسه انستیتو لو روزه سوییس فرستاده شد و پس از اتمام تحصیل، در سال ۱۳۱۵ به همراه سایر برادران به ایران بازگشت و همگی به خواست پدرشان وارد دبیرستان نظام شدند. غلامرضا در سال ۱۳۲۰ و پس از کنار رفتن رضاخان از سلطنت به همراه پدر مجبور به ترک ایران و اقامت در آفریقای جنوبی شد. پس از مرگ پدرنیز اجازه بازگشت به او داده نشد و ناچار برای ادامه تحصیل به دانشگاه پرینستون آمریکا رفت ولی پس از یک سال با اجازه برادرش محمدرضا شاه پهلوی به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد و در مهر ماه ۱۳۲۷ دوره دانشکده افسری را به پایان برد و به تدریج مدارج نظامی را تا اخذ درجه سرتیپی در سال ۱۳۵۰ طی کرد. ریاست کمیته ملی المپیک، ریاست باشگاه سوارکاران، آجودانی ویژه شاه، عضویت در شورای نیابت سلطنت از جمله مشاغل وی بود.او همچنین در بسیاری از مجامع و محافل به نمایندگی از شاه شرکت می‌کرد. فعالیتهای اقتصادی گسترده و نامشروع او، زبانزد خاص و عام بود. او در سال۱۳۵۷ ایران را ترک کرد و کسی از سرنوشت او خبر ندارد. 4 - عبدالرضا پهلوی درمهرماه ۱۳۰۳ به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و مقدمات نظام را در تهران سپری کرد. سپس به همراه برادرش محمدرضا برای تحصیل به مدرسه «انستیتو لو روزه» سوییس فرستاده شد. پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۱۵ وارد مدرسه نظام و دانشکده افسری شد. او پس از برکناری و تبعید پدرش با او به آفریقای جنوبی رفت و پس از مرگ رضا خان در سال ۱۳۲۳ برای ادامه تحصیل در رشته اقتصاد در دانشگاه هاروارد به آمریکا رفت. پس از اتمام تحصیلات در سال ۱۳۲۶به ایران بازگشت و علی رغم داشتن تحصیلات عالیه در رشته اقتصاد تنها سمت تشریفاتی ریاست افتخاری برنامه هفت ساله دولت به او سپرده شد. اودر سال ۱۳۲۹ ازدواج کرد اما به دلیل مسایل خانوادگی و شخصی و اختلاف همسرش با محمدرضا پهلوی از دربار دوری می‌جست و بیشتر وقت خود را صرف شکار و تاکسیدرمی حیوانات و کشاورزی و رسیدگی به زمین‌های کشاورزی ۳۷۰۰هکتاری خود در دشت ناز ساری می‌کرد. وی همچنین چندین دوره ریاست مجمع جهانی حفاظت از حیات وحش را به عهده گرفت. نامبرده پس از انقلاب در سال ۱۳۵۷ به اتفاق خانواده‌اش کشور را ترک کرد و هیچکس از محل زندگی او اطلاعی ندارد و گفته می شودکه نام خانوادگی خود را هم تغییر داده است . 5- احمدرضاپهلوی هشتمین فرزند و پنجمین پسر رضا شاه بود. او در سال ۱۳۰۴به دنیا آمد و پس از تحصیلات ابتدایی مشغول تحصیل در مدرسه نظام بود که پس از برکناری و تبعید پدرش در سال ۱۳۲۰با او به آفریقای جنوبی و در سال ۱۳۲۳برای ادامه تحصیل به بیروت رفت. پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۲۵ با سیمین تاج بهرامی دختر دکتر حسین احیاءالسلطنه بهرامی (همان کسی که در صحن مجلس شورای ملی به گوش سید حسن مدرس سیلی زد) ازدواج کرد .این پیوند در سال ۱۳۳۳به جدایی انجامید .احمدرضا در سال ۱۳۳۷ دوباره ازدواج کرد . او در امور اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دخالتی نمی‌کرد و کمتر در دربار حاضر می‌شد . پس از انقلاب اسلامی درسال ۱۳۵۷به اتفاق خانواده‌اش ایران را ترک کرد و در 1361 با بیماری سرطان خون در فرانسه درگذشت. 6- محمودرضا پهلوی نهمین فرزند و ششمین پسر رضا خان در مهرماه ۱۳۰۵به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و مقدمات نظام را در تهران سپری کرد. او پس از برکناری و تبعید پدرش با او به آفریقای جنوبی رفت و پس از مرگ رضا شاه به ایران بازگشت و چندی بعد برای ادامه تحصیل در رشته مدیریت بازرگانی و صنعتی در دانشگاه کالیفرنیا و میشیگان به آمریکا رفت. او پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد که این ازدواج پس از سه سال به جدایی انجامید . محمودرضا در سال ۱۳۴۳ با مریم اقبال دختر دکتر منوچهر اقبال ازدواج کرد ولی نامبرده نیز پس از مدتی از او جدا شد . وی در سال ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد و در سال 2010 در کالیفرنیادرگذشت. 7- حمیدرضا پهلوی یازدهمین فرزند رضا خان وهفتمین پسر وی در ۱۳تیر ماه ۱۳۱۱به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در تهران سپری کرد. او پس از برکناری و تبعید پدرش با او به آفریقای جنوبی رفت و پس از مرگ رضا شاه در سال ۱۳۲۳برای ادامه تحصیل به بیروت فرستاده شد ولی پیشرفتی در این زمینه نداشت و در عوض اهل خوشگذرانی بود.به همین خاطر در سن ۱۹سالگی مقدمات ازدواج او را فراهم کردند و در سال ۱۳۳۰با دخترعموی مادرش ازدواج کرد و صاحب یک فرزند شد ولی این ازدواج اندکی بعد منتهی به جدایی گردید. او سپس با زنی دیگرازدواج کرد واز او هم صاحب دو فرزند شد. این ازدواج هم دوامی نیافت . حمیدرضا پهلوی از سوی خاندان سلطنت متهم بودد که در مجامع و محافل موجبات آبروریزی خانواذه سلطنتی رافراهم می‌آورد تا اینکه در سال ۱۳۴۰به طور کامل از دربار طرد شد و عنوان شاهزادگی از او سلب گردید. او به علت عدم ارتباط با خاندان پهلوی، پس از انقلاب ، ایران را ترک نکرد و در سال ۱۳۷۱درگذشت و در بهشت زهرا دفن شد. 8- فاطمه پهلوی دهمین فرزند رضاخان درسال۱۳۰۷ متولد شد .تحصیلات متوسطه اش را نیمه تمام گذاشت و سپس در بیروت، اروپا و آمریکا ادامه تحصیل داد. در زمان رضا شاه، دربار ایران طرحی برای ازدواج فاطمه با خسرو خان قشقایی در دست داشت که با شکست مواجه شد.پس از مرگ پدرش، ابتدا در مرداد ۱۳۲۷با یک روزنامه‌نگار آمریکایی ازدواج کردو از او صاحب یک دختر دو پسر شد. این ازدواج موجب اعتراضاتی در ایران گردید. چرا که ازدواج زن مسلمان با مرد غیر مسلمان ممنوع و ازدواج زن ایرانی با تبعه سایر کشورها نیاز به کسب اجازه قبلی از دولت ایران داشت. نادیده گرفتن این دو مورد موجب شد تا فاطمه پهلوی از امتیازات خود محروم گردد. از سوی دیگر دربار نیز نسبت به این ازدواج روی خوشی نشان نداد. چرا که فاطمه پهلوی جشن ازدواج خود را در پاریس و درست در روزی برگزار نمود که دربار ایران به مناسبت خاکسپاری رضا شاه عزای عمومی اعلام کرده بود. اخبار این ازدواج و همزمانی آن با عزاداری به صورت بسیار پر سر و صدا در مطبوعات انعکاس یافت. سرانجام دربار در سال ۱۳۳۲به فاطمه پهلوی و شوهرش اجازه بازگشت به کشور را داد . در مرداد ۱۳۳۸فاطمه از شوهرامریکایی اش طلاق گرفت و در آبان همان سال با سپهبد محمد خاتمی ازدواج نمود. خاتمی در سال ۱۳۵۴در حال کایت‌سواری در حوالی سد دز با کوه برخورد کرد و کشته شد. فاطمه پهلوی از جمله اعضای خاندان پهلوی بود که به فعالیت‌های اقتصادی روی آورد و یکی از سهامداران اصلی «شرکت سی.آر.سی» بود که در سال ۱۳۴۳باشگاه پرسپولیس را راه‌اندازی نمود. اندکی پیش از انقلاب اسلامی، او روانه خارج از کشور شد. مدتی ساکن پاریس بود و سپس به لندن رفت و در سال ۱۳۶۶ در آنجادرگذشت. وی کاخهای متعددی در تهران و شمال ایران داشت. 9- شمس (خدیجه) پهلوی در سال 1296 به دنیا آمد. او پس از سپری کردن تحصیلات رایج در آن زمان،به اصرار پدرش با فریدون جم فرزند مدیرالملک جم (وزیر و نخست وزیر دوره قاجار و پهلوی) ازدواج کرد. لیکن پس از کناره‌گیری رضا شاه از سلطنت، از همسرش جدا شد و چندی بعد در سال ۱۳۲۲با عزت‌الله مین‌باشیان که هنرمند بود آشنا شد و در سال ۱۳۲۴در قاهره با او ازدواج کرد. همسر جدید او نام و نام خانوادگی خود را به مهرداد پهلبد تغییر داد. مهرداد پهلبد در سال ۱۳۴۳به وزارت فرهنگ و هنر منصوب گردید و تا ۱۳۵۷در این سمت باقی ماند. او در کاخی در مهرشهر کرج به نام کاخ مروارید زندگی می‌کرد. این کاخ توسط موسسه رایت آمریکا ساخته شده است. وی ریاست کانون بانوان ایران را که در اردیبهشت سال 1314 توسط رضاشاه برای پیشبرد و اجرای اهداف خود درخصوص کشف حجاب ایجاد شده بود، بر عهده داشت. شمس و خانواده‌اش در شهریور ماه سال ۱۳۵۷کشور را ترک کردند و چندی بعد در کشور ترینیداد و توباگو در منطقه کارائیب ساکن شدند. شمس پهلوی در اسفند ۱۳۷۴در سن ۷۸سالگی درگذشت و در ایالت کالیفرنیا به خاک سپرده شد. 10- همدم‌السلطنه نخستین فرزند رضاخان بود. در زمان سلطنت پدرش در مجالس و محافل مطرح نبود و بیشتر اوقات را با نامادری‌اش ملکه تاج‌الملوک می‌گذراند و همدم و مصاحب او بود. او با ابوالفتح آتابای ازدواج کرد. برخی، همدم السلطنه را فرزند صفیه همدانی دانسته‌اند. صفیه همدانی زنی بود که در زمان خدمت رضاخان در همدان به ازدواج موقت او در آمد.به نقل برخی منابع، او فرزند مریم سوادکوهی بود و مادرش در جوانی درگذشت.همدم السلطنه که نام اصلی اش فاطمه بود در سال 1357 در تهران درگذشت. 11- صدیقه پهلوی متولد ۱۲۹۶فرزند یکی از 4همسر رضاشاه یعنی زهرا سوادکوهی بود و مادرش را در شیرخوارگی به علت بیماری سل از دست داد. صدیقه پهلوی تا زمان انقلاب ایران با نام خانوادگی پدرخوانده اش، کدویی، شناخته می شد و لذا هرگز به خاندان سلطنتی راه نیافت. او در دی ماه ۱۳۶۸در سن ۷۲سالگی در تهران درگذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. منبع: تابناک 21 بهمن 1390 منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

بنیاد پهلوی

منیژه ربیعی بنیاد پهلوی از جمله بنیادهای مهمّ اقتصادی ، فرهنگی وابسته به دربار پهلوی بود. پس از آنکه رضاشاه پهلوی ناچار به استعفا شد و از ایران تبعید گردید، موج اعتراض و نارضایتی علیه روشهای غاصبانهوی و فریاد دادخواهی برای بازپس گرفتن اموال و املاکی که در زمان او تصاحب شده بود، پدیدار شد و به مجلس و مطبوعات کشید . محمدرضا پهلوی در نخستین اقدامات خود برای جلوگیری از اوج گرفتن اعتراضات ، و احتمالاً به توصیهمحمدعلی فروغی ، در جلسهسی ام شهریور تمام املاک ، مستغلات و کارخانجاتی را که از طریق پدرش به نام وی شده بود، به دولت واگذار کرد تا در عمران و آبادانی کشور و امورخیریه صرف شود و اگر کسانی باشند که نسبت به املاک ، ادعای غبنی داشته باشند، پس از رسیدگی به شکایت آنها از محل همین املاک رفع ادّعا بشود . امّا بعد از گذشت 7 سال ، دولت لایحه ای به مجلس فرستاد که براساس آن بسیاری از آن املاک و مستغلات به مالکیت محمدرضا پهلوی بازمی گشت . این لایحه در 20 تیر 1328 در یک مادّهواحده به این ترتیب تصویب شد که اموال مزبور به نام «موقوفهخاندان پهلوی » نامیده و عواید ناشی از این داراییها صرف امور خیریه شود. محمدرضا پهلوی دستور تأسیس «سازمان املاک و مستغلات پهلوی » را جهت ادارهداراییهای مذکور صادر کرد . در 1337 ش به فرمان وی «بنیاد پهلوی » تأسیس شد و بخشی از مایملک شاه از مهمانخانه ها، سهام کارخانه ها، شرکتها و بانکها در اختیار این بنیاد قرار گرفت . این بنیاد جایگزین «سازمان املاک و مستغلات پهلوی » شد و در مهر 1340، شاه فرمان وقف دارایی بنیاد پهلوی به امور خیریه را صادر کرد. علاوه بر اینها، مبالغ هنگفتی از درآمد نفت ، به صورت اعتبارات بانکی ، در اختیار بنیاد پهلوی قرار گرفت . گرچه اهداف این بنیاد، خیرخواهانه و در جهت توسعهآموزش و پرورش ، اعطای بورس تحصیلی و از این قبیل مطرح می شد ، این بنیاد با داشتن 207 مؤسسهاقتصادی از قبیل شرکتهای ساختمانی ، معدنی ، کشاورزی ، بیمه و بانک و هتلها و کازینوها (قمارخانه ها) و کاباره ها و مراکز فساد، سلامت نظام اقتصادی را برهم می زد و زمینهانحطاط اجتماعی و اخلاقی را به وجود می آورد . محمّدرضا پهلوی ، در آخرین ماههای سلطنتش ، همزمان با اوج گیری انقلاب اسلامی ، کلیهاملاک اختصاصی خود را به بنیاد پهلوی انتقال داد. پس از پیروزی انقلاب ، این بنیاد، به «بنیاد علوی » تغییر نام یافت و سرپرست آن در اسفند 1357 از سوی نخست وزیر دولت موقت ، منصوب شد. با تصویب قانون ملی شدن بانکها و شرکتهای بیمه و بازرگانی در خرداد 1358، سهام بنیاد پهلوی در بانکها و شرکتهای ملی شده به تملک دولت درآمد. بعد از تأسیس «بنیاد مستضعفان » و ایجاد سازمانهای تخصصی آن ، بخشهای مختلف بنیاد علوی ، مانند کارخانه ها و هتلها به سازمانهای تابعهبنیاد مزبور انتقال یافت و فقط املاک بنیاد پهلوی همچنان در اختیار بنیاد علوی ماند. سپس طبق حکم دادگاههای ویژهاصل 49 قانون اساسی ، در بهمن 1374، کلیهاموال و املاک بنیاد علوی به مالکیت «بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی» درآمد و این حکم به سازمان ثبت اسناد و املاک ابلاغ شد. از آن تاریخ ، بنیاد علوی تنها با نام حقوقیِ «بنیاد علوی » باقی ماند و شرکت خدمات مهندسی و شهرسازی علوی ، از شرکتهای تابعهبنیاد مستضعفان ، با همکاری کارکنان بنیاد علوی ، تصدی فروش آن املاک را به وکالت از سوی بنیاد مستضعفان برعهده گرفت . کار این شرکت ، واگذاری عرصهاملاک ، با شرایط سهل ، به کسانی است که مالک اعیانی آنها هستند منبع: بنیاد دایره المعارف اسلامی منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

تاریخچه برج آزادی

میدان آزادی با وسعتی در حدود ۱۵ هزار مترمربع بزرگ ترین میدان در میان کشورهای خاورمیانه است. برج وسط این میدان که به نام برج شهیاد معروف بوده پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال1357 به دلیل اجتماعات عظیمی که مردم در استقبال از امام خمینی به هنگام بازگشت از پاریس به تهران در این میدان انجام داده بودند و سرانجام ۱۰ روزپس از آن به سرنگونی حکومت پیشین انجامید، به «میدان آزادی» تغییر نام داد. برج آزادی یا شهیاد در سال ۱۳۴۹خورشیدی توسط حسین امانت معمار ایرانی که اکنون شهروند و ساکن کانادا است، ساخته شد. در آن سال آقای امانت دانشجوی ۲۶ ساله ای بود که ماموریت یافت به مناسبت یادبود جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران، میدانی در پایتخت طراحی کند که «نماد ایران مدرن» و «نشان دروازه تمدن بزرگ» در قرن بیستم باشد. در سال ۱۳۴۵خورشیدی طرح یک نماد معرف ایران بین معماران ایرانی به مسابقه گذاشته شد که در نهایت طرح آقای امانت‌، از دانشگاه تهران برنده و برای ساخت انتخاب شد. عملیات بنای برج آزادی در یازدهم آبان ۱۳۴۸ خورشیدی آغاز شد ، در شهریور 1350 خاتمه یافت و در ۲۴ دیماه ۱۳۵۰ با نام برج شهیاد به بهره برداری رسید. در روز افتتاح برج این میدان، شاه به همراه همسرش در میدان شهیاد حضور یافتند و برای نخستین بار منشور کورش که نخستین نوشتارحقوق بشری جهان است در این مکان پرده برداری شد. این اثر تاریخی حدود ۲۵۵۰ سال پیش به فرمان کوروش کتیبه شده و هم اکنون در موزه بریتانیا در لندن نگهداری می شود. رونمایی از منشور کوروش در بنای برج ، پیوندی بود میان تاریخ باستان ایران و دنیای توسعه یافته و صنعتی که شاه ادعای آن را داشت. گرچه وعده قرار گرفتن ایران در جمع کشورهای صنعتی محقق نشد اما دیری نگذشت که برج آزادی در ایران، نمونه‌ای از نماد و نشانه‌های شهری شد که معماری شاخص آن تلفیق طاق‌های معماری قبل و بعد از اسلام و تبدیل آن به نمادی مدرن و چشم نواز بود. مساحت زیر بنای این میدان، حدود ۷۸ هزار مترمربع است و بنای آن به صورت دروازه‌ای به ارتفاع حدود ۴۵ متر ساخته شده است که پنج متر آن داخل زمین فرو رفته است‌. طاق آن از زمین، ۲۳ متر فاصله دارد و دارای هشت بخش مجزا است‌. عرض پایه این بنا ۶۶ متر است. در محوطه میدان‌، ۶۵۰۰۰ مترمربع، به صورتی زیبا باغچه‌بندی و گل کاری شده است‌. در ساختمان آن ۲۵۰۰۰ قطعه سنگ به کار رفته و ۹۰۰ تن آهن مصرف شده‌است‌. مجموعه فرهنگی آزادی، متشکل از چند بخش در طبقه تحتانی برج آزادی قرار دارد و شامل موزه‌، کتاب‌خانه‌، واحد سمعی و بصری‌، سالن نمایشگاه‌، سالن اجتماعات ،سالن برگزاری کنسرت و کنفرانس است‌. مجموعه فرهنگی با ۵۰۰۰ مترمربع در بر گیرنده برج اصلی نیز هست‌. کتاب‌خانه مجموعه، با مساحتی حدود ۲۷۱۵ مترمربع و بیش از ۵۰۰۰۰ جلد کتاب‌، بسیار مجهز است و کتاب‌خانه محققان و مؤلفان نیز، با مساحت ۲۴۳ مترمربع، مکانی است که از طریق ۳۰ دستگاه کامپیوتر به شبکه‌های اطلاع‌رسانی داخلی و خارجی متصل است‌. یکی از ویژگی‌های موزه این بنا وجود تکه سنگی از کره ماه است که ریچارد نیکسون‌، رئیس جمهور سابق امریکا، در سفر به ایران به این موزه اهدا کرده است‌. حسین امانت معمار برج آزادی می‌گوید: «این بنا به گذشته‌های تاریخ ایران نظر دارد. من می‌خواستم اگر کسی از خارج می‌آید یا حتی مردم ایران بدانند که این اثر به کجا و به کدام فرهنگ مربوط می‌شود.» «در این بنا، قوس اصلی وسط برج، نمادی از طاق کسری مربوط به دوره پیش از اسلام (دوره ساسانی) است و قوس بالایی که یک قوس شکسته‌است از دوران بعد از اسلام و نفوذ اسلام در ایران حرف می‌زند. رسمی سازیهایی که بین این دو قوس را پر می‌کند، خیلی ایرانی است و من آن را از گنبد مساجد ایران الهام گرفته‌ام. اساسا تکنیک گنبد سازی در ایران خیلی جالب است و شما در هر مسجدی که می‌روید، یک چیز تازه‌ای می‌بینید. در این گنبدها که نشانه نبوغ ایرانی است، معماران قدیم از قاعده مربع بنا وارد دایره گنبد شده‌اند و این کار را با کمک رسمی بندی‌ها و مقرنس کاری‌های بسیار زیبا انجام داده‌اند. در برج آزادی هم همین کار انجام شده. هندسه بنا یک هندسه مربع مستطیل است که از روی چهار پایه خود می‌چرخد و ۱۶ ضلعی می‌شود و بالاخره به صورت یک گنبد شکل می‌گیرد. البته شما این گنبد را از بیرون نمی‌بینید، اما از داخل برج قابل مشاهده‌است.» «دو طبقه داخل برج، یکی بالای قوس طاق اصلی و دیگری زیر گنبد است که با آسانسور به آن می‌رسید. این طبقه که به عنوان نمایشگاه طراحی شده با گنبدی از بتن سفید پوشیده شده. این گنبد ، مقرنس ایرانی را به نوع تازه‌ای اجرا می‌کند و ارتفاع آن از بام آزادی بیرون می‌زند و از بام دیده می‌شود که با کاشیهای فیروزه‌ای معرق ایرانی پوشیده شده‌است. مصرف بتن سفید در این قسمت و در سالن پذیرایی آن، در آن زمان یک کار جدیدی در ایران بود.» «این بنا سنگ‌هایی دارد که در قسمت پایین برج ۳٫۲ متر طول و ۱٫۶ متر ارتفاع دارند و کار دست سنگتراشان است» «این سنگ‌ها با بتن و آهن ضد زنگ به هم چسبیده‌اند و پشت آنها یک سطح خشن است که روی آن نلغزند. ولی هر سنگی کنار سنگ دیگر با یک ماده قابل انعطاف بندکشی شده‌است. چیزی شبیه به لاستیک که قابل انعطاف است. » فضای داخلی برج نقش‌های داخلی برج، تلفیقی از سنت و مدرنیسم است به خصوص سقف طبقه دوم. در ورودی برج، هریک از لنگه‌های سنگی درها، حدود ۵/۳تن وزن دارد. جنس این سنگ‌ها از گرانیت است. برج دو آسانسور دارد که از دیواره‌های برج بالا می‌روند. آسانسور اول دو طبقه را طی می‌کند و به سقف سیمانی می‌رسد سپس از آسانسور دوم استفاده می‌شود. هیچ یک از سقف‌ها بسته نیستند و همه آنها به فضای بالاتر راه می‌یابند. معماری میدان به گفته حسین امانت: «نقوشی که در میدان هست و باغچه‌ها و گل کاری‌ها را شکل می‌دهد، از طرح داخلی گنبد مسجد شیخ لطف الله اصفهان الهام گرفته شده؛ منتها هندسه دایره گنبد تبدیل به بیضی شده‌است. روابط لگاریتمی جالبی در هندسه و ابعاد گنبد مسجد شیخ لطف الله هست که دانش عمیق ریاضی معماران ایران در دوره‌های گذشته را نشان می‌دهد.» «طرح آب نما و فواره‌ها هم ملهم از باغ‌های ایرانی است. همین طور شیب میدان با دقت و به منظور خاصی طراحی شده، حد ارتفاع برج آزادی ۴۵ متر است؛ چون نزدیک فرودگاه مهرآباد قرار گرفته و نمی‌شود بلندتر از این ساخت. ولی من می‌خواستم وقتی به بنا نزدیک می‌شوید به طرف بالا بروید، در حالی که بالا بردن بنا ممکن نبود. ما برای این که مشکل ارتفاع را حل کنیم، یک سرازیری در میدان بوجود آوردیم. یعنی شما از طرف فرودگاه که وارد میدان می‌شوید به شکل سرازیر به برج نزدیک می‌شوید و می‌رسید به آن آب نمای دایره شکل و وقتی به بنا نزدیک می‌شوید، دوباره بالا می‌آیید. زمین زیر برج کاملا صاف است. این صافی و آن شیب میدان وقتی به هم می‌رسند، خط‌های قوسی جالبی را ایجاد می‌کنند.» مرکز اسناد و کتابخانه اداره کل میراث فرهنگی استان تهران و منابع اینترنتی منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

تقویم شاهنشاهی

یکی از اقدامات شاه برای ترویج تفکر ناسیونالیستی در میان مردم مسلمان ایران، تغییر تاریخ هجری به تاریخ شاهنشاهی بود. وی در شهریور ماه 1354 در مراسم افتتاح مجلس بیست و چهارم از فرهنگ و تمدن اسلامی به زشتی یاد کرد و از ورود اسلام به ایران به عنوان هجوم خارجی نام برد و به نام ملت ایران اعلام نمود که تصمیم دارد تمام آثار انحطاط و ضعف و فساد و زبونی گذشته را به دست فراموشی بسپرد، تا ارزش های مثبت و جاودانه فرهنگ ایرانی را از آلودگی دور ساخته و آن را پرورش و تعمیم دهد. روح الله حسینیان در این باره می نویسد: شاه در جشن های 2500 ساله، کوروش را به عنوان صاحب آیین شاهنشاهی و خود را به عنوان میراث دار او معرفی کرد. او می پنداشت سکوت مردم ایران دلالت بر پذیرش چنین آیینی دارد و به همین جهت به فکر عینیت بخشیدن آن در بخش دیگری از زندگی مردم ایران افتاد. مردم ایران در طول تاریخ مسلمانی خود مانند سایر مسلمانان دیگر مبدأ تاریخ خود را هجرت پیامبر قرار دادند، چه زمانی که سال آنها بر مبنای چرخش ماه به دور زمین بود و چه زمانی که مبنای محاسبه چرخش زمین به دور خورشید شد. شاه که احساس می کرد که در جایگزینی کوروش به جای محمد (ص) موفق بوده و فرهنگ ایران قبل از اسلام را جانشین فرهنگ اسلامی کرده است، به فکر تغییر مبدأ تاریخ از هجرت پیامبر (ص) به جلوس کوروش به تخت پادشاهی افتاد. به گفته خود شاه «برای احیای فرهنگ ایرانی با همه اصالت و زیبایی اش باید راه هایی پیدا می شد. مثلاً مبنای تاریخ کشور را به آغاز دوران هخامنشیان بازگردانیم.» بی شک این اقدام شاه یکی از از بی خردانه ترین کارهای اوبود. به قول پارسونز «تقویم شاهنشاهی یکی از نامعقول ترین اقداماتی بود که شاه در چند سال قبل به آن دست زد و موجبات خشم و بدگمانی عناصر مذهبی را نسبت به خود فراهم ساخت.» شاه با این اقدام نه تنها موجب جریحه دار ساختن احساسات مذهبی مردم شد و توده مردم را هم خشمگین و ناراضی کرد، بلکه طبقه روشن فکر و تحصیل کرده نیز به آن با تمسخر و استهزاء نگریستند. بر مبنای خواست شاه، شجاع الدین شفا، معاون امور فرهنگی و مطبوعاتی وزارت دربار، مسئول مطالعه و پیگیری تغییر تاریخ شد. بعد از رایزنی های فراوان جلسه ای با حضور شفا، هادی هدایتی وزیر مشاور و معاون اجرایی نخست وزیر، خسرو بهروز معاون سازمان برنامه و بودجه و امیر متقی معاون دربار شاهنشاهی، در 27 آذر ماه 1354 تشکیل شد. در این جلسه یک نتیجه و سه پیشنهاد مورد تصویب قرار گرفت. نتیجه این جلسه این شد که تقویم شمسی نه یک تقویم ایرانی است و نه یک تقویم مذهبی، زیرا هجری شمسی در زمان خلافت المعتضد بالله پایه گذاری شد؛ پس مبنای ملی ندارد و از طرف دیگر چون تقویم هجری قمری است که مورد قبول کشورهای اسلامی است، پس هجری شمسی منشأ مذهبی نیز ندارد! پیشنهاد شفا این بود که سال 539 قبل میلاد، سال فتح بابل به دست کوروش کبیر و صدور منشور کوروش مبدأ تاریخ شاهنشاهی قرار گیرد. توجیه شفا بسیار چاپلوسانه بود. او محاسبه کرده بود بر طبق مبنای صدور منشور کوروش سال 2500 مقارن است با صدور منشور شاهنشاه آریامهر درباره انقلاب سفید.» پیشنهاد هادی هدایتی این بود که سال 559 قبل از میلاد مقارن با سال جلوس کوروش کبیر به سلطنت مبدأ تاریخ شاهنشاهی ایران شناخته شود وی در توجیه گفت: سال 2500، سال جلوس کوروش مقارن با جلوس محمدرضا پهلوی، آریامهر شاهنشاه ایران و آغاز فر و شکوه ایران است.» بهروز پیشنهاد کرد که مبدأ تاریخ سال تولد کوروش باشد و چون تاریخ تولد وی مشخص نشده است، فرض می کنیم کوروش در 21 سالگی به سلطنت رسیده است. بنابراین سال 580 سال فرضی تولد کوروش می شود. وی در توجیه پیشنهاد خود گفت: «سال 2500 آن مقارن است با حوت 1299، کودتای رضاشاه کبیر و آغاز طلوع خاندان پهلوی.» چون در این جلسه به نتیجه ای نرسیدند هر سه پیشنهاد به هویدا ارسال شد. هویدا هر سه پیشنهاد را به شاه عرضه کرد. طرح هدایتی، یعنی مبدأ قرار دادن سال جلوس کوروش مورد تصویب قرار گرفت. چون این تغییر در اواخر سال 1354 بود و بسیاری از تقویم های سال جدید به چاپ رسیده بود و از طرف دیگر تغییر تاریخ هجری به شاهنشاهی برای شاه گران تمام می شد، لذا تصمیم براین گرفته شد که سازمانی غیر از شاه مسئولیت چنین پیشنهادی را به عهده بگیرد. به همین جهت قرار شد: «شورای عالی سازمان برگزار کننده آیین ملی بزرگداشت پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی طی عریضه ای از خاک پای مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر استدعا نماید تا اجاره مرحمت فرماید تاریخ هجری شمسی به تاریخ شاهنشاهی تغییر نماید و برای آنکه اشکالی پیش نیاید در تقویم های تهیه شده همان سال جاری شمسی به کار رود، ولی به ترتیب از آغاز سال جدید تاریخ شاهنشاهی 2534 در مکاتبات دولتی و سازمان های ملی مورد استفاده قرار گیرد و از آغاز سال 1356 هجری شمسی، تاریخ شاهنشاهی به کلی جانشین تقویم هجری شمسی گردد و در کلیه تقاویم و مکاتبات این مطلب مراعات شود. شورای عالی طی نامه ای پیشنهادهای فوق را از شاه درخواست نمود و اضافه کرد که «شاهنشاه اجازه فرمایند گروهی از دانشمندان صلاحیت دار انتخاب شوند تا از راه رادیو و تلویزیون و مطبوعات و سخنرانی ها و نوشته های علمی و پژوهشی این موضوع را به صورتی جامع و روشن برای افکار عمومی مورد بررسی و تحلیل قرار دهند.» این پیشنهاد توسط علم به شاه ارائه گردید و علم به نخست وزیر اعلام کرد که «متن استدعای شورای عالی آیین ملی بزرگداشت پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی برای تغییر تاریخ از خاک پای مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر گذشت و اجازه مرحمت فرمودند که به همین صورت اجرا شود». دست اندرکاران امور فرهنگی به ریاست قطبی، مدیر عامل رادیو تلویزیون، یک طرح توجیهی برای تغییر تاریخ تهیه نمودند تا «افکار عمومی ملت ایران، افکار منطقه و افکار جهان» را توجیه کنند. در این طرح توجیهی قرار شد «موقع و مقام سال هجری قمری در افکار عمومی برجسته شود» و گفته شود که اصلاً تاریخ هجری شمسی هیچ ربطی به مذهب ندارد و این هجری قمری است که یک تاریخ مذهبی است با این حال کشورهای اسلامی حتی در داخل کشورشان از تاریخ میلادی استفاده می کنند و تقویم شاهنشاهی تنها تقویم ملی خواهد بود. برای اجرای این طرح علاوه بر استفاده از رادیو و تلویزیون قرار شد روزنامه ها در طول زمانی طولانی به طور متناوب یکی درباره اعتبار مذهبی مطلق تقویم هجری قمری داد سخن بدهد، دیگری از بی اعتباری مذهبی سال شمسی و سومی پس از چند ماه ادامه بحث، از ضرورت داشتن یک تقویم شامل ملی سخن بگوید.» اجرای این طرح آغاز شد و روزنامه ها به توجیه این موضوع پرداختند؛ ولی مردم مذهبی هرگز این توجیهات را باور نکردند. رژیم شاه برای قانونی کردن تغییر تاریخ، لایحه ای را تهیه و به مجلس سنا و شورا ی ملی ارسال کرد. روز 24 اسفند به مناسبت تولد رضاه شاه و به دلیل اهمیت موضوع هر دو مجلس جلسه مشترکی تشکیل دادند و این لایحه را تصویب کردند. در این جلسه هویدا اعلام کرد: «روزی که به دین اسلام مشرف شدیم 12 قرن از تاریخ ملت و تمدن و فرهنگ ما می گذشت.»هویدا با این جمله می خواست ثابت کند فرهنگ و تمدن ایرانی بر فرهنگ اسلامی قدمت دارد و ما باید یک تاریخ متعلق به خودمان داشته باشیم نه اسلام. پس از هویدا، رامبد در یک سخنرانی چاپلوسانه برای تعظیم خاندان پهلوی به کلی منکر افتخارات گذشته شد و گفت: «رضاشاه وارث میراثی غم انگیز از گذشتگان بود.» او در ادامه گفت: «افتخارات چند هزار ساله تاریخ ایران همچون بقایای یک بنای کهن در زیر آوار بدبختی ها و فلاکت ها مدفون شده بود» و رضاشاه این خرابه ها را از زیر آوار بیرون آورد. روزنامه رستاخیز هم در صفحه اول ضمن اعلام خبر تصویب تقویم شاهنشاهی نوشت: «در طول 2534 سال شاهنشاهی ایران 50 سال شاهنشاهی پهلوی از هر جهت برجسته و ممتاز است.»* بعد از تغییر تقویم تاریخ، مردم مذهبی چنان خشمگین شدند که استمپل رایزن سیاسی آمریکا در ایران گزارش کرد که «اگر وضعی به وجود آید که نظم عمومی بر هم بخورد، روحانیون و پیروانشان مشتمل بر تجار ثروتمند تهران و شهرستانی یک نیروی متشکل آزاد تشکیل خواهند داد و می توانند... به مبارزه واقعی دست بزنند.» واکنش امام خمینی پس از تصویب این تغییر امام خمینی (ره) در پیام عید فطر 1355 به کارگیری تاریخ شاهنشاهی را حرام اعلام نموده فرمودند: «... برای تضعیف اسلام و محو اسم آن نغمه شوم تغییر مبدأ تاریخ را ساز کردند؛ این تغییر از جنایات بزرگی است که در این عصر به دست این دودمان کثیف واقع شد. بر عموم ملت است که با استعمال این تاریخ جنایتکارانه مخالفت کنند و چون این تغییر، هتک اسلام و مقدمه محو اسلام است، خدای نخواسته، استعمال آن بر عموم، حرام و پشتیبانی از ستمکار و ظالم مخالف با اسلام عدالتخواه است....» سرانجام دولت شریف امامی در یک عقب نشینی در 1357 تقویم تاریخ شاهنشاهی را مجدداً به هجری شمسی برگرداند. منابع: 1ـ حسینیان، روح الله. چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387. 2ـ باقری، محمد. شاه و انقلاب، مشهد: جلیل، 1384 3ـ مدنی، جلال الدین. تاریخ سیاسی، معاصر، بی جا: انتشارات اسلامی، بی تا. 4ـ پهلوی، محمدرضا. پاسخ به تاریخ، ترجمه ی حسین ابوترابیان، تهران: مترجم،1371 5ـ پهلوی ها (خاندان پهلوی به روایت اسناد) ، موسسه مطالعات تاریخ معاصر، 1382، جلد 3. *روزنامه رستاخیز مورخه 25/12/1354 منبع: قدس آنلاين ، کد خبر: 110763 منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

سفیر اسبق انگلیس : شاه خود را نماینده مشیت الهی می دانست !

دکتر مجید تفرشی تاریخ‌نگار و سند پژوه ایرانی مقیم بریتانیا سر پیتر رمزباتم( Sir Peter Ramsbotham) را احتمالا باید آخرین سفیر بریتانیا در دوران ثبات و اقتدار نسبی حکومت محمدرضاشاه و قبل از آغاز دوره پایانی سلسله پهلوی در ایران قبل از اوجگیری توفان انقلاب اسلامی‌دانست. در این نوشته ابتدا اشاره‌ای اجمالی به زندگی و کارنامه شغلی او خواهد شد و سپس مروری بر چند سند مهم دیپلماتیک بریتانیایی حاوی گزارش‌های رمزباتم درباره ایران در دوران ماموریت حدودا 3 ساله او در تهران خواهد شد. پیتر ادوارد رمزباتم 8 اکتبر 1919 میلادی ‌/‌ 16 مهر 1298 شمسی در خاندان اشرافی ساولبری به دنیا آمد. او دومین پسر وایکونت اولبری، حکمران بریتانیا در سیلان بود. پیتر رمزباتم تحصیلات دبیرستانی خود را در مدرسه مشهور اشرافی ایتون سپری کرد و سپس در کالج مدلن دانشگاه آکسفورد به تحصیل پرداخت. رمزباتم در سال‌های قبل از جنگ جهانی دوم، ابتدا به بخش امنیتی ارتش کشورش و سپس به سازمان امنیت داخلی بریتانیا (ام.آی.فایو) پیوست و تا پایان جنگ سال 1945 در بخش‌های مختلف آن سازمان، کار کرد. او در ام.آی.فایو به ترتیب در بخش ارتباطات و نظارت بر فعالیت خبرنگاران خارجی در بریتانیا، بخش سانسور، کنترل اتباع جاسوس آمریکایی‌ نیروهای حامی‌آلمان در بریتانیا، تجسس پیرامون اتباع کشورهای حوزه بالتیک، بالکان و اروپای مرکزی و مسوولیت بخش امور ضدجاسوسی و هماهنگی جاسوسان دوجانبه فرانسوی زبان کار کرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم مدتی در آلمان و اتریش مامور شد، سپس به دنبال یک تلاش ناموفق، سال 1950 به وزارت خارجه بریتانیا پیوست و قبل از رسیدن به سطوح بالای دیپلماتیک، حدود 19 سال در رده‌های مختلف پایین و میانی خدمت کرد. او سال 1953 و کمی ‌قبل از حوادث پایانی دولت دکتر محمد مصدق و ماجرای 28 مرداد 1332 در ایران، به عنوان یک دیپلمات رده میانه بریتانیا به نیویورک و سازمان ملل متحد اعزام شد و تاسال 1957 و کمی ‌پس از بحران مصر و کانال سوئز در آمریکا ماند. مدتی پس از بازگشت به لندن، سال 1961 رئیس بخش برنامه‌ریزی سازمان‌های اروپای غربی در وزارت خارجه بریتانیا شد و سپس در بین سال‌های 1967 تا 1969 در سفارت بریتانیا در پاریس خدمت کرد. رمزباتم در نخستین شغل ارشد دیپلماتیک خود، سال 1969 به عنوان کمیسر عالی (سفیر) بریتانیا در قبرس منصوب شد و به مدت 2 سال در این سمت باقی ماند. پس از ماموریت در قبرس، پیتر رمزباتم سال1971 به مدت تقریبا 3 سال به عنوان سفیر بریتانیا در تهران انتخاب شد. پس از یک خلأ دو ماهه در سمت سفارت بریتانیا در تهران، وی ژوئن جای سر دنیس رایت را گرفت که پس از یک ماموریت طولانی 8 ساله تهران را در آوریل همان سال ترک ‌کرده بود. او پس از پایان ماموریتش در تهران از 1974تا 1977 به مدت3 سال سفیر کشورش در سازمان ملل متحد و پس از آن نیز از 1977 تا 1980 حاکم بریتانیا در مستعمره برمودا بود و پس از آن بازنشسته شد. رمزباتم پس از بازنشستگی از وزارت خارجه، وارد خدمات بالای خصوصی اداری و مشاغل مدیریتی نسبتا مهم و بعضا تشریفاتی شد. از آن جمله می‌توان به مدیریت شرکت بانک و بیمه لویدز، عضویت در هیات امنای بنیاد لئونارد چشایر و رئیس هیات‌مدیره موسسه رایدر چشایر و رئیس موسسه خیریه آسایش دردمندان اشاره کرد. سر پیتر رمزباتم سال 2004 و به دنبال درگذشت برادرش، جیمز رمزباتم، لقب اشرافی وایکونت ساولبری را به ارث برد و تا زمان درگذشتش در نود سالگی و در‌ 20 فروردین 1389، نماینده مادام‌‌العمر مجلس لردهای بریتانیا بود. مساله افزایش حس خودکامگی و عمیق‌تر شدن رفتار و فرهنگ تک‌صدایی شاه امری بود که در قسمت‌های مختلف گزارش رمز باتم و دیگر یادداشت‌های مربوط به سال‌های آغازین دهه 70 میلادی تکرار شده است پیتر رمزباتم، برخلاف اغلب هم قطاران خود، خاطراتی از خود منتشر نکرده است. با این همه و تا جایی که نگارنده مطلع است، رمزباتم در سه مرحله مختلف با پروژه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه‌هاروارد در بوستون، بنیاد مطالعات ایران در واشنگتن و پروژه تاریخ شفاهی دیپلمات‌های بریتانیایی در کالج چرچیل دانشگاه کمبریج مصاحبه کرده است. دو مصاحبه نخست بیشتر حول موضوع ایران بوده و مصاحبه سوم عمومی‌تر و شامل همه ابعاد حرفه‌ای زندگی او، به خصوص به عنوان دیپلمات بود. با آن که رمزباتم 3بار به طور جداگانه خاطرات خود را بازگو کرده، ولی در هیچ یک از آنها اشاره‌ای دقیق و مفصل به گزارش‌ها، شرح ملاقات‌های خود با مقامات ایرانی و اسناد دیپلماتیک در دوران خدمتش در ایران نکرده است. این البته طبیعی است، چون در زمان انجام این مصاحبه‌ها، این اسناد نه آزاد شده بودند و نه در اختیار او قرار داشتند. نگارنده با دسترسی و مطالعه اسناد طبقه‌بندی شده و منتشر نشده دوران خدمت رمزباتم در تهران در سال‌های 1971 تا 1974، خلاصه‌ای از مهم‌ترین موارد آنها را در اختیار پژوهشگران و علاقه‌مندان قرار می‌دهد. رمزباتم خود بعدها، بدون ذکر نام فردی خاص، متذکر شده بود که علت وجود این فاصله 2 ماهه بین پایان ماموریت دنیس رایت و عزیمت او به تهران آن بود که وزارت خارجه بریتانیا در ابتدا سفیر دیگری را برای ماموریت در تهران انتخاب کرده بود، ولی پس از اعتراض شاه به گرایش وزارت خارجه بریتانیا به اعراب و اعزام دیپلمات‌های «عاشق اعراب» به تهران، ادوارد هیث نخست وزیر محافظه کار بریتانیا، رمزباتم را که دیپلماتی باسابقه و مورد اعتماد بود، ضمنا سابقه خدمت در کشورهای عربی نداشت و تخصصی هم در مسایل اعراب نداشت، روانه تهران کرد. این موضع ایران البته با توجه به اوج بحران جزایر سه‌گانه و نگرانی از تداوم جانبداری سنتی لندن از منافع اعراب منطقه خلیج‌فارس، امری کاملا قابل درک به نظر می‌رسد. دوران ماموریت رمزباتم در تهران، با خروج نیروهای نظامی‌بریتانیا از خلیج‌فارس، اعاده حاکمیت ایران بر جزایر سه‌گانه خلیج‌فارس (ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک) و تاسیس حکومت امارات عربی متحده آغاز شد. در همین دوره بود که عمدتا به دلیل افزایش ناگهانی بهای جهانی نفت خام، ایران از ثروت بی‌سابقه و رشد شتابان اقتصادی برخوردار شد. دورانی که از جهاتی می‌توان آن را به آغاز یک پایان برای حکومت پهلوی تعبیر کرد. رمزباتم اواخر ژوئن 1971 وارد تهران شد و روز سی‌ام همان ماه در مراسمی، ‌استوارنامه خود را تقدیم محمدرضاشاه کرد. در این دیدار شاه ضمن تکرار مواضع ایران درباره مالکیت جزایر سه‌گانه، خطاب به دولت بریتانیا اعلام کرد که در مساله جزایر سه‌گانه 2 راه پیش روی لندن است: یا همراهی با مواضع ایران و تایید دوستی با تهران یا تایید مواضع اعراب و نشان دادن دشمنی به ایران. او همچنین به کنایه به رمزباتم گفت که بریتانیا در مناقشه‌های بین ایران و اعراب هرگز از ایران جانبداری نکرده است. تنها پنج روز بعد از تقدیم استوارنامه رمزباتم به شاه (5 جولای‌/‌ 14 تیر)، اردشیر زاهدی وزیر خارجه ایران، با احضار رمزباتم به وزارت خارجه پیام شفاهی شاه به وزیر خارجه بریتانیا را به سفیر آن کشور ابلاغ کرد. شاه در این پیام لندن را متهم به تعلل در جدیت در حل ماجرای جزایر کرده بود. به اعتقاد او پروازهای تحریک‌ آمیز جنگنده‌های بریتانیایی برفراز ناوهای ایرانی، خویشتنداری لندن در برابر رفتار تحریک‌آمیز کویت علیه ایران و آغاز مجدد سخنان تحریک‌آمیز شیخ شارجه درباره ابوموسی و سخن از عربگرایی در خلیج‌فارس همگی نشان از آغاز دور جدیدی از توطئه تضعیف منافع ایران با حمایت ضمنی بریتانیا بودند. در گزارش محرمانه رمزباتم از احضارش به وزارت خارجه ایران به لندن هشدار داده شده بود که به دلیل مسائل موجود در ماجرای حل نشده جزایر سه‌گانه، «همکاری‌های ایران و بریتانیا مسدود یا تقریبا مسدود شده است.» بر اساس گزارش محرمانه 22 جولای 1971‌/‌9 تیر 1350 رمزباتم از نشست ناهار خود با اردشیر زاهدی، وزیر خارجه ایران، زاهدی چنین عنوان کرد: «شاه شخصا به سیاست تامین حاکمیت ایران بر جزایر متعهد است و به هیچ وجه قادر به سرپیچی از این سیاست نیست. حتی اگر شاه هم از صحنه ناپدید شود و رژیم دیگری [در ایران] بر سر کار بیاید، وضعیت یکسان خواهد بود. مردم ایران اکنون راه‌حل دیگری را نمی‌پذیرند. زاهدی به من [رمزباتم] در این باره اطمینان داد. من فکر می‌کنم منظور او ارجاع به موقعیت و منافع بریتانیا در ایران بود که اگر موضوع بالا گیرد، وضع دوران مصدق در مقایسه با آن ملایم جلوه خواهد کرد. شاه برای تضمین تامین منافعش آماده ورود به جنگ است.» هفتم سپتامبر‌/‌ 16 شهریور، شاه، رمزباتم را در اقدامی‌فوری احضار و به او گفت که شرط وی درباره نهایی شدن مساله واگذاری جزایر به ایران، برای موافقت وی با تشکیل دولت امارات تاکنون عملی نشده و او اکنون آماده مقابله جدی با شکل‌گیری فدراسیون امارات عربی متحده است. بلافاصله پس از این دیدار، رمزباتم طی یک گزارش مفصل تحلیلی به بررسی مساله جزایر سه‌گانه و بیان وخامت شرایط موجود پرداخت. به عقیده رمزباتم، اگر جزایر به ایران واگذار نمی‌شد، ایران شاید قادر به ممانعت از ایجاد امارات عربی متحده نبود، ولی با اقدامات ایذایی و کارزار سیاسی و نظامی‌خود می‌توانست موجب از بین رفتن زودهنگام حکومت امارات شود و این مساله برای بریتانیا که زمان و انرژی بسیاری در این راه هزینه کرده فاجعه‌بار بود. دهم نوامبر‌/‌ 19 آبان، رمزباتم ملاقاتی سه ساعت و نیمه در کاخ بابلسر با شاه انجام داد و به یک توافق نهایی و عینی بر سر آینده جزایر سه‌گانه مورد مناقشه در خلیج‌فارس دست یافت. در این دیدار بر سر نحوه تقسیم‌بندی مشاع ابوموسی بحث و توافق شد. در زمینه چگونگی تقسیم بالسویه درآمدهای نفتی، شاه موضوع را به بررسی و تصویب مجلس شورای ملی احاله کرد. در این باره وی از ریز موضوع اختلافات شارجه با ام‌القوین و عجمان آگاهی یافت و قول داد ایران بر اساس یک قرار خصوصی با آن دو شیخ نشین نیز سخاوتمندانه رفتار و به آنان کمک مالی کند. شاه در ابتدا درباره مبادله یک توافق‌نامه مکتوب با شیخ شارجه تردید داشت، ولی با اصرار رمزباتم با این کار موافقت کرد. این ملاقات در واقع مقدمه‌ای بود برای ملاقات روز بعد ویلیام لوس با شاه در حضور رمزباتم، خلعتبری و افشار، برای ارائه نسخه نهایی توافق‌نامه درباره آینده جزایر سه‌گانه؛ در این ملاقات شاه تاکید کرد که ایران برنامه‌ای برای خروج اجباری ساکنان جزیره ابوموسی ندارد. یکی دیگر از گزارش‌های جالب و خواندنی رمزباتم درباره ایران، گزارش سالانه محرمانه او از تحولات ایران در سال 1972 است. او این گزارش را با این عبارت پرمعنا و تامل برانگیز آغاز می‌کند: «یک سال موفق دیگر برای شاه و خوشبختانه برای منافع بریتانیا در ایران.» با این همه در ابتدای همین گزارش تاکید شده که در مجموع، سال 1971 با توجه به برگزاری جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی و بازگرداندن حاکمیت جزایر سه گانه تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی به ایران، نسبت به سال 1972 دارای موفقیت بیشتری برای شخص شاه بود. در بخشی از این گزارش محرمانه در مورد فعالیت‌های مخالفان نظام آمده است: «کسانی که بیشتر اخبار در مورد آنان بود، مخالفان یا چریک‌ها بودند. فعالیت‌های مخالفان بخصوص در زمینه بمبگذاری مشخص‌تر و با تاثیرگذاری آشکارتر از سال 1971 بود و اوج شدت آن در زمان دیدار پرزیدنت [ریچارد] نیکسون [از تهران] بود.» با این حال رمزباتم بر این باور بود که ناآرامی‌های دانشجویی سال 1972 تا حد زیادی کاهش یافته و اوضاع دانشگاه‌ها از سال قبل از آن آرام‌تر بوده است. این گزارش همچنین نشان می‌دهد که با وجود افزایش اقتدار داخلی و شهرت بین‌المللی محمدرضاشاه، وی عمیقا نسبت به انتقادات گسترده مطرح شده در گزارش‌های رادیویی، تلویزیونی و مطبوعاتی رسانه‌های خبری بین‌المللی و سازما‌ن‌های حقوق بشری اروپایی نسبت به اوضاع ایران ناراضی و خشمگین بود. در این زمان، به اعتقاد رمزباتم، شاه همچنان بر سر یک دو راهی سرنوشت ساز برای ایجاد رقابت‌های سیاسی و حزبی میان دو حزب ایران نوین و مردم از یک سو و حفظ و کنترل قدرت در دست خودش از سوی دیگر قرار گرفت: «به رغم شکست کامل حزب ساختگی اپوزیسیون کنونی [حزب مردم] در انتخابات شهر و روستا در ماه اکتبر، شاه همچنان برای ایجاد یک نظام معتبر دو حزبی پارلمانی مصمم است، ولی وی با یک تنگنای واقعی مواجه است. تا زمانی که او به غلط تمامی‌قدرت و همه دستاوردهای دولتش را به شکلی اغراق‌آمیز به خودش اختصاص و نسبت داده و در نقش یک دانای کل ظاهر شود نمی‌تواند بسادگی اعتراضات گسترده ای را که حق طبیعی یک حزب اپوزیسیون سالم است، تحمل کند.» مساله افزایش حس خودکامگی و عمیق‌تر شدن رفتار و فرهنگ تک‌صدایی شاه امری بود که در قسمت‌های مختلف این گزارش و دیگر یادداشت‌های مربوط به سال‌های آغازین دهه 70 میلادی تکرار شده است. در بخشی از همین گزارش سالانه، سفیر بریتانیا تاکید کرده است: «سرسپردگی اعضای دولت و نیروهای مسلح و حقیقتا مطبوعات به موقعیت اقتدارگرایانه شاه در طول سال [1972] ادامه داشت. گفت‌وگوهای او با وزرایش و دیگر مقامات عالی‌رتبه به یک مونولوگ [تک گویی] تبدیل شده است.» در بخش دیگری از این گزارش با اشاره به تغییرات عمده در سطح فرماندهی نیروی دریایی و زمینی ایران، به تصمیم و فرمان شاه ذکر شده است: «در وفاداری هیچ یک از این افراد شکی نبوده است. اقدام شاه در برکناری این عده بدون شک از جهتی یادآوری به جانشینان آنهاست که انتصاب آنان منحصرا به شاه مربوط بوده و تداوم شغل آنان نیز بستگی به لطف وی دارد.» در شرایطی که محمدرضاشاه در اندیشه ایجاد یک امپراتوری منطقه‌ای و افزایش مهارت‌ها و قابلیت‌های کشورش بود، ایران همچنان از عدم مشارکتِ عمومی‌در برنامه‌های دولتی رنج می‌برد. به نوشته رمزباتم، اعتماد به نفس شاه از استحکام قدرت داخلی خود، موجب توجه بیشتر وی به تحولات منطقه‌ای و خارجی شده بود. شاه از یک سو نگران نفوذ بلوک شرق در خاورمیانه بود و از سوی دیگر در اندیشه قطعی کردن مساله جزایر سه‌گانه با امارات متحده عربی بود. بر همین اساس بود که عطش سیری‌ناپذیر حکومت پهلوی دوم در خریدهای تسلیحاتی و بالابردن توان رزمی‌ایران در آن سال نیز همچنان ادامه داشت. به گفته سفیر کبیر بریتانیا: «در بیشتر این مشکلات و بخصوص در مساله خلیج‌فارس، شاه و وزیر خارجه‌اش [عباسعلی خلعتبری]، ارتباط نزدیک خود را با ما [بریتانیا] حفظ کرده و ظاهرا از راهنمایی‌های ما استقبال می‌کردند.... وقتی که مساله جزایر حل و فصل شد، روابط ایران و بریتانیا نیز به سرعت بهبود یافت.» سفیر بریتانیا با آن که در گزارش خود تاکید می‌کند که روابط دفاعی و تسلیحاتی ایران با کشور متبوع وی همچنان حسنه و گسترده است، ولی بر این واقعیت تاکید دارد که: «ما به هیچ وجه جای آمریکایی‌‌ها را به عنوان متحد اصلی و تامین کننده اصلی تجهیزات نظامی‌ایران نگرفته‌ایم و آمریکایی‌‌ها نیز همه تلاش خود را به کار می‌گیرند که این مساله هرگز اتفاق نیفتد.» آن هنگام، تغییر ساختارهای اجتماعی و اقتصادی در ایران اوایل دهه هفتاد موجب دگرگونی‌هایی در وضعیت ساختاری شهرنشینی در ایران شده بود. رمزباتم طی گزارشی تحلیلی مبتنی بر دیدگاه‌های دونالد مکینسون، دبیر اول امور اطلاعاتی سفارت، 11 ژوئن 1973 به بررسی این مساله پرداخت. در این گزارش با اشاره به موفقیت‌های داخلی شاه تاکید شده: «بخش عمده‌ای از مردم این کشور توسط حکومت شاه نادیده گرفته شده تا جایی که کمتر ماهی را می‌توان در این کشور بدون بروز یک حادثه سیاسی سپری ساخت.» در بخشی از این گزارش بر «نبود ارتباط میان شاه و مردم و همچنین فقدان یک احساس ملی که متضمن اهداف ملی باشد» تاکید شده است. به نوشته رمزباتم در این گزارش، «ضعیف بودن وضعیت خدمات بهداشتی و پزشکی در مناطق شهری ایران» یکی از عوامل اصلی نارضایتی مردم از حکومت به شمار می‌آمد. در ادامه این گزارش همچنین عدم کارآمدی احزاب سیاسی دولتی در جذب نظر و آرای مردم در شهرها و روستاها مورد توجه قرار گرفته است. نکته قابل توجه دیگر در این گزارش، تاکید رمزباتم بر این مساله است که توجه به موفقیت‌های مختلف سال‌های اخیر رژیم شاه به هیچ وجه به معنای ثبات سیاست داخلی و خارجی وی و حکومت او نیست و ناظران مسائل ایران نباید نقاط ضعف این حکومت را نادیده انگارند. سال‌های آغازین دهه 1970 میلادی، یکی از مهم‌ترین وجوه و احتمالا مهم‌ترین وجه ارتباط ایران و بریتانیا مساله مبادلات و همکاری‌های تسلیحاتی 2 کشور بود. پیتر رمزباتم در دو گزارش مقایسه‌ای جالب توجه به بررسی موازی دیدگاه‌های دو کشور در این مساله پرداخته است. وی نام این دو گزارش را بر حسب نام کاخ اصلی محل اقامت شاه و محل ساختمان اصلی سفارت بریتانیا به ترتیب «دیدگاه نیاوران» و «دیدگاه خیابان فردوسی» نامیده است. به گفته سفیر بریتانیا در تهران، علاقه سیری‌ناپذیر محمدرضاشاه در مورد جمع‌آوری سلاح و خریدهای نظامی‌از آنجا ناشی می‌شد که: «بعضی اوقات به نظر می‌رسد که شاه خود را به عنوان نماینده مشیت‌الهی باور دارد. برنامه‌ای به دنبال برنامه‌ای دیگر اجرا می‌شود یا بیش از ظرفیت و اندازه لبریز می‌شود.... این تنها بعثی‌های ترشرو نیستند که این تحولات را بدشگون می‌دانند، حتی دوستان ناظر که برای شاه آرزوهای خوبی دارند نیز گاهی از زیاده‌روی‌های او در هراسند و در این اندیشه‌اند که پس از غرور ممکن است سقوط پدیدار شود.» به گفته رمزباتم، در شرایطی که محمدرضاشاه در اندیشه ایجاد یک امپراتوری منطقه‌ای و افزایش مهارت‌ها و قابلیت‌های کشورش بود، ایران همچنان از مشارکت نداشتن عمومی‌در برنامه‌های دولتی رنج می‌برد. به گفته سفیر بریتانیا: «شاه همچنان در کابوس دوران جوانی خود و سلطه روس و انگلیس بر کشورش به سر می‌برد و قادر به رهایی فکر خود از اندیشه سلطه نیمه استعماری آنان بر ایران نیست. از این رو رفتار وی نیز در مناسبات بین‌المللی و پناه بردن وی به امریکا از شر روسیه و انگلیس نیز بر اساس همین ذهنیت شکل می‌گیرد.» با این همه سفیر بریتانیا معتقد بود که به‌رغم روابط بسیار خوب ایران و غرب تلاش بی‌حد شاه برای دستیابی به سلاح‌های مدرن به جای آن که موجب حفظ امنیت کشورش از شر شوروی شود، ممکن است بر عکس روس‌ها را برای دست‌اندازی به منطقه خلیج‌فارس بیشتر تحریک کند. نخستین گزارش سال 1974 رمزباتم به مرور تحلیلی و بیان گاهشمار رویدادهای سال 1973 ایران اختصاص داشت. در ابتدای این گزارش آمده است: «سال 1973 سالی بود که اعتماد به نفس شاه به سرعت رشد یافت، اگرچه وی در پاییز در مواردی که خارج از کنترل وی انجام شد تردیدهایی چند نشان داد. ایران با گسترش اقتصاد خود در حد زیادی در صحنه جهانی نیز پیشرفت کرد و کارنامه‌ای قابل توجه در مسائل نفتی از خود به جای گذارد، ولی این نشانه‌های امیدوار کننده با تداوم اعتراض‌های مخالفان و افزایش تورم داخلی لطمه دید.» در این گزارش و بسیاری گزارش‌های دیگر از افزایش ناگهانی و غیرقابل پیش‌بینی بهای جهانی نفت به عنوان مهم‌ترین عامل موفقیت‌های حکومت و گسترش یک‌باره بلندپروازی‌های شاه سخن گفته شده است. با این همه در بخش دیگری از این گزارش در مورد چالش‌ها و مشکلات اداری و اجتماعی پیشرفت‌های ایران آمده است: «در اواخر سال شاه با تشخیص این حس فزاینده که نظام حکومتی فاسدتر از آن است که به پیشرفت کشور به سوی تمدن بزرگ خدمت کند با صدور فرمانی پارتی بازی را ممنوع اعلام کرد. باید تامل کرد و دید، آیا می‌توان به رشوه‌خواری خاتمه داد یا نه یا این که افکار عمومی‌بیشتر از پیش در این مورد تهییج خواهد شد یا نه.» در قسمت دیگری از این گزارش آمده است سال 1973 با آن که جنگ بین اعراب و اسرائیل درگرفت، حکومت شاه هم به روابط خود با تل‌آویو که دیگر پنهانی هم نبود ادامه داد و هم فروش نفت به آن حکومت را ادامه داد. این مساله طبیعتا موجب خشم حکومت‌های عربی علیه ایران شد. نکته مهم دیگر در این گزارش، افزایش شدید بودجه تسلیحاتی و خریدهای نظامی‌ایران از غرب بود که به برکت سرازیر شدن یکباره ثروت نفتی ناشی از گران شدن بهای نفت صورت می‌گرفت. در گزارش رمزباتم تاکید شده که اکثر کشورها از یک‌سو نسبت به گسترش شدید ارتش ایران ناراضی بودند و از سوی دیگر خواهان شرکت در رقابت فروش جنگ افزار به این کشور بودند. در این گزارش آمده است، سال 1973 صرفا نیروی هوایی ایران بیش از 2 میلیارد دلار هلیکوپتر و هواپیمای نظامی‌ از آمریکا خرید کرد. از سوی دیگر، به تعبیر سفیر بریتانیا، یک قلم از سهم لندن از «کیک خریدهای تسلیحاتی ایران» در همین مدت سفارش 250 دستگاه تانک سریع سوار زرهی اسکورپیون بود که ظاهرا قرار بود ادامه یابد. گذشته از آن در همین مدت 800 دستگاه تانک چیفتن نیز توسط ایران از بریتانیا خریداری شد، که تا آخر سال 1973 حدود 200 دستگاه آن به ایران تحویل شده بود.با خروج پیتر رمزباتم از ایران، لندن بار دیگر یک دیپلمات عرب دوست به نام سر آنتونی پارسونز را روانه تهران کرد تا به مدت 4 سال در ایران بماند و شاهد فراز و فرود قدرت محمدرضاشاه بوده و تقریبا تا آخرین روزهای حیات حکومت پهلوی در ایران بماند. منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

شهادت آیت‌الله مصطفی خمینی به روایت همسرش

در سال 1356 بحرانی گریبان سلطنت پهلوی را گرفت كه پی‌آمد‌های آن پایان عمر رژیم را حتمی كرد. و آن بحرانی بود كه با شهادت آیت‌الله سید مصطفی خمینی آغاز شد. ایشان در واپسین ساعات روز 30/7/56 در منزل خود در شهر نجف اشرف به شیوه‌ای نامعلوم به شهادت رسید. شهید مصطفی خمینی از بدو شروع نهضت اسلامی همراه حضرت امام خمینی بود. ایشان اول بار در سال 1342 و پس از شروع نهضت دستگیر شد و پس از مدتی حبس، به تركیه تبعید شد. پس از تغییر تبعید‌گاه حضرت امام خمینی ایشان نیز در سال 1344 از تركیه به عراق رفت و در شهر نجف ساكن شد. آیت‌الله سید‌مصطفی خمینی حدود 13 سال در حوزه علمیه نجف اشرف به تدریس و تألیف و تربیت طلاب علوم دینی مشغول بود و در كنار فعالیتهای علمی خود با انقلابیون مسلمان مرتبط بود و گاه تدارك آنان از ناحیه ایشان صورت می‌گرفت. روحیه انقلابی وی، مشوق بسیاری از مبارزان برای فراگیری فنون نظامی و چریكی بود. بیشتر این فعالیتها نمی‌توانست از نظر جاسوسان رژیم شاه به دور باشد. به همین دلیل اگر هم درگذشت این روحانی مبارز را رویدادی طبیعی بدانیم، شخصیت مبارزاتی او انعكاسی جز شهادت، آن هم به دست رژیم شاه در اذهان مردم متبادر نمی‌كرد. هر چند خاطرات به جای مانده از آن زمان نیز دلالت بر شهادت ایشان دارد. حجت‌‌الاسلام سید محمود دعایی دربارة آن روز می‌گوید: «متأسفانه در بیمارستان پزشك كشیك پس از معاینات اولیه تشخیص داد ایشان از دنیا رفته‌اند. با علائمی كه روی پوست بدن وجود داشت مشخص بود كه مرگ طبیعی نبوده و ناشی از یك مسمومیت است.» خانم معصومه حائری یزدی، همسر شهید حاج‌آقا مصطفی نیز در این باره چنین می‌گوید: «همان شب كه حاج آقا مصطفی این طور شد، قرار بود كه ساعت 12 به منزل ما میهمان بیاید. من سخت مریض بودم. آقای دعایی كه همسایه ما بود برایم دكتر آورد. از طرف دیگر آقا مصطفی شبها مطالعه داشتند. آن شب ایشان گفته بود اگر میهمان آمد، من در را باز می‌كنم، شما بخوابید. ما دیگر نفهمیدیم كه میهمانان چه موقع آمدند و كی رفتند و چه شد. صبح زود وقتی برای ایشان صبحانه می‌برند می‌بینند آقا مصطفی نشسته ولی سرش به پایین خم شده است. فوراً رفتم بالا. دیدم دستهای آقا مصطفی بنفش است و تكه‌های بنفش را روی سینه‌اش هم دیدم. آقا مصطفی را بلافاصله به بیمارستان انتقال دادیم. وقتی خواستند از جسد او كالبد شكافی كنند، امام اجازه این كار را نداد و فرمودند عده‌ای بی‌گناه دستگیر می‌شوند و دستگیری اینها دیگر برای ما آقا مصطفی نمی‌شود. از طرف دولت بعث عراق نیز از اعلام نظر پزشكان جلوگیری شد و نگذاشتند پزشكان نظر خود را اعلام كنند. چون صد در صد مسمومیت بود، حتی پزشكان را تهدید كردند.» «مرگ غیرمنتظره آیت‌الله سید‌ مصطفی خمینی در حالی كه هیچ‌گونه بیماری قبلی نداشت با شروع فعالیتهای سیاسی جدید امام در نجف از نظر همه یاران و شاگردان امام نمی‌توانست بدون ارتباط باشد. دلیل آنان این بود كه حاج‌آقا مصطفی از شروع نهضت در سال 1341 در كنار امام قرار داشت، دست راست ایشان محسوب می‌شد و یك چهره انقلابی بود كه با روحانیون، روشنفكران، دانشجویان مسلمان و مبارز داخل و خارج كشور ارتباط داشت. از این رو ساواك با به شهادت رساندن وی كوشید یك مخالف جدی را از سر راه رژیم برداشته و امام را تنها بگذارد.» «پیكر آیت‌الله مصطفی خمینی را ساعت 10 صبح از نجف به كربلا بردند و در آب فرات غسل دادند.» و پس از تشییع با شكوهی در ایوان طلای مرقد حضرت امیر(ع) دفن شد. نقل است كه حضرت امام پس از شهادت وی به همسر بزرگوارشان فرمودند: «امانتی خداوند متعال به ما داده بود و اینك از ما گرفت. من صبر می‌كنم، شما هم صبر كنید و صبرتان هم برای خدا باشد.» فردای شهادت آیت‌الله مصطفی خمینی حوزه‌های علمیه نجف در عراق، و قم و تهران تعطیل شد و علمای طراز اول ایران با برگزاری مجالس ختم، یاد و نام این روحانی مبارز را گرامی داشتند. با نگاه به اسناد به جای مانده از ساواك روشن می‌شود كه مسؤولین این سازمان امنیتی به هیچ‌ وجه پیش‌بینی برپایی مجالس ختم و بزرگداشت این شهید را آن هم با حجمی كه در سند‌های این كتاب آمده، نمی‌كردند. به همین جهت مدیریت اداره كل سوم (پرویز ثابتی) با صدور دستور‌العملی به مراكز ساواك در شهر‌های مختلف از آنان می‌خواهد كه مراقب برپایی مجالس ختم آیت‌الله سید مصطفی خمینی باشند و اگر تمجیدی از حضرت امام خمینی(ره) شد از برگزاری مجالس جلوگیری كنند. گستره این مجالس در سراسر كشور به نحوی بود كه می‌توان گفت فضای سیاسی كشور در این برهه از زمان تحت تأثیر مستقیم این حادثه و بیشترین دلمشغولی نیرو‌های امنیتی و انتظامی رژیم شاه متوجه این امر بوده است. ثابتی، كه معمولاً تحلیل‌های ساواك را از حوادث روز می‌نوشت در بولتنی با عنوان «وضعیت هدفهای 312» می‌نویسد: «فوت مصطفی خمینی پسر روح‌الله خمینی در عراق به علت سكته قلبی در تاریخ 30/7/36 [30/7/56] مستمسك جدیدی به دست روحانیون افراطی و هواداران آنها داد تا مجدداً زمینه تحریك متعصبین مذهبی را فراهم نمایند. به مناسبت فوت یاد شده مجالس متعددی در تهران و دیگر شهر‌های كشور برگزار گردید و روحانیون افراطی فرصتی پیدا كردند تا از متوفی و پدرش تجلیل نمایند. در جریان برگزاری مجالس مذكور تعدادی از وعاظ افراطی مبادرت به عنوان مطالب تحریك‌آمیز و خلاف مصالح عمومی نمودند و عده‌ای از متعصبین مذهبی نیز‌ شعار‌هایی به نفع خمینی و علی شریعتی دادند. نكته حائز توجه در برگزاری مجالس مذكور تعداد مجالس تشكیل شده و هماهنگی كلام روحانیون وعاظی بود كه در این مجالس سخنرانی می‌كردند و این نشان می‌داد كه فعالیتها عموماً در جهت و محور مشخص قرار دارد و متعصبین مذهبی و روحانیون افراطی از كانالهای مختلف با یكدیگر در ارتباط هستند. این هماهنگی و ارتباط در مراسمی كه به مناسبت چهلمین روز درگذشت متوفی در قم و برخی دیگر از شهرهای كشور برپا گردید مجدداً تجلی پیدا كرد ضمن آنكه وسعت تبلیغات گذشته را نیز به همراه داشت. در مراسمی كه به مناسبت چهلمین روز فوت یاد شده در شهر قم برگزار گردید، عده كثیری از طبقات مختلف مردم شهر قم و عده‌ای از دانشجویان متعصب مذهبی مراكز عالی آموزشی شركت داشتند كه بعد از پایان این مراسم تظاهراتی از طرف عده‌ای از شركت‌كنندگان در مجلس مذكور و خیابانهای شهر قم انجام گرفت و شیشه‌های شعب بانكها در این شهر توسط اخلالگران شكسته شد. اخلالگران حتی قصد اشغال مدرسه فیضیه را كه بعد از تظاهرات اخلالگرانه طلاب علوم دینی در سال 2534 [1354] تعطیل شده بود داشتند كه با مقاومت مأمورین انتظامی مواجه و متفرق گردیده‌اند. در این مجلس قطعنامه‌ای در 13 ماده نیز قرائت و طی آن بازگشت خمینی به ایران درخواست شده بود.» این تحلیل، هر چند از دیدگاهی امنیتی نگاشته شده است، امّا از آن جهت كه شهادت آیت‌الله سید‌مصطفی خمینی از عوامل عمده شتابزای نهضت اسلامی ایران بوده است با دیگر تحلیلها و تفسیر‌ها مشابه است. مصاحبه‌گر جریده لوموند كه گفت و گویش با حضرت امام خمینی انعكاس وسیعی در سال 1356 در جهان داشت، قبل از آغاز مصاحبه‌اش در مقدمه‌ای می‌نویسد: «وی [امام خمینی] از سال 1965 به بعد یعنی پس از طی یك دوران تبعید در تركیه، در نجف بسر می‌برد و مرگ (یا قتل) پسرش دلیلی برای شورشهای متوالی شده است كه هر چهل روز یك بار ایران را به لرزه در می‌آورد.» مآخذ : . روزنامه كیهان؛ شماره 15478؛ ص 12. . كوثر؛ ص 293. . رجبی، حسن؛ زندگینامه سیاسی امام خمینی از آغاز تا هجرت؛ ص 397. . شهیدی دیگر از روحانیت؛ ص 118. . روزنامه قدس؛ شماره 113؛ صص 4 و 6. . یادواره نهضت اسلامی در چهره انقلاب اسلامی؛ ص 72. منبع : انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواك، مركز بررسی اسناد تاریخی، ج اول، بخش مقدمه منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

ناگفته‌هایی درباره پدر ساواک

روزگاری نفر دوم مملکت به حساب می‌آمد، بنیانگذار ساواک بود و در سرسلسلۀ مفسدان اقتصادی مال بر اموال می‌انباشت. پشتوانه‌ای قدرتمند از گذشته‌ای (به زعم دربار) درخشان به همراه داشت، از قهرمانان سرکوب غائله آذربایجان بود و از نخستین هم‌پیمانان زاهدی، رئیس دولت کودتا. وقتی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام را برای اعدام می‌بردند پیشقراول ارتشیان همراهش بود و ساعتی پس از بازداشت سید حسین فاطمی، نشسته بر صندلی افتخار، اتهامات او و چگونگی بازداشتش را شرح می‌داد. «تاریخ ایرانی» در ادامه می‌نویسد: تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران در ماه‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد و نخستین رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) بود. مردی به غایت جاه‌طلب با روحیه‌ای آهنین و رفتاری متهورانه که وقتی به اوج اقتدار رسید، حتی شاه مملکت را از فرجامش هراسان کرد. از سن‌سیر تا کرمانشاه تیمور بختیار عموزاده ثریا اسفندیاری بود؛ دومین همسر محمدرضا شاه که چون پایش به دربار باز شد، گروه کثیری از ایل بختیاری را با حکومت شاهنشاهی پیوند داد و راه پیشرفت را برای چهره‌‎هایی چون پسرعمویش گشود. تیمور بختیار که تحصیلات اولیه را در بیروت و پاریس گذراند، دانش‌آموختۀ مدرسۀ نظامی سن‌سیر فرانسه بود و وقتی با درجۀ ستوان دومی وارد ارتش ایران شد به واسطۀ تبحر و لیاقتی که نشان داد به سرعت مدارج ترقی را پیمود. او پس از مدتی برای ادامه خدمت با درجهٔ ستوان یکمی به زاهدان رفت، مقارن جنگ دوم جهانی به اصفهان منتقل شد و در ۱۳۲۱ با درجه سروانی به تهران بازگشت. همزمان با حمله ارتش به فرقه دموکرات آذربایجان در سال ۱۳۲۵، تیمور بختیار که به درجه سرگردی رسیده بود، فرماندهی جنگ‌های نامنظم و چریکی برای حمله به آذربایجان را برعهده گرفت و توانست با کمک سواران ذوالفقاری، زنجان را از تصرف فرقه دموکرات آذربایجان خارج کند. پس از این واقعه ابتدا به درجه سرهنگ دومی رسید و سپس در سال ۱۳۲۹ به درجه سرهنگی نائل آمد و فرمانده تیپ ۳ کوهستانی شد. او در سال ۱۳۳۱ نیز شورش ابوالقاسم‌خان بختیاری را در اصفهان دفع کرد و به پاس این موفقیت فرماندهی تیپ زرهی کرمانشاه را هدیه گرفت. داستان او و کودتای ۲۸ مرداد نیز شنیدنی است. تهران در آتش نبرد میان دو طیف درگیر یعنی هواداران مصدق و کودتاچیان حامی شاه و زاهدی می‌سوخت که در ۲۶ مرداد ماه ۱۳۳۲ سرهنگ تیمور بختیار آمادگی خود را برای شرکت در کودتا علیه دولت مصدق به سپهبد زاهدی اعلام کرد. اینچنین بود که تیپ زرهی کرمانشاه را در منطقه صحنه در چند کیلومتری کرمانشاه به حالت آماده‌باش نگه داشت تا در صورت لزوم به تهران حمله کند. هرچند در عمل با پیروزی کودتاچیان در تهران، نیازی به آمدن تیمور بختیار به پایتخت احساس نشد اما او پاداش خوش‌خدمتی‌اش را گرفت و چند روز پس از پیروزی کودتا، به درجه سرتیپی رسید و به فرماندهی لشگر دوی زرهی و سپس با حفظ سمت، فرمانداری نظامی تهران را برعهده گرفت. بختیار در سمت فرماندار نظامی تهران نقش مهمی در سرکوب گروه‌های مخالف دولت کودتا، از جمله هواداران نهضت مقاومت ملی، فدائیان اسلام و حزب توده ایران ایفا کرد. دوره‌ای که به قول حسین فردوست: «... قدرت واقعی را به دست گرفت‌. او دیگر آن جوان زن و بچه دوست ایلیاتی نبود و مست قدرت شده بود. در مقام فرمانداری نظامی تهران بیداد‌ها کرد و هر کس را که آمریکا و انگلیس و یا محمدرضا می‌خواست از دم تیغ می‌گذراند. توده‌ای‌ها را قلع و قمع کرد، فدائیان اسلام را به طرز فجیعی به جوخه اعدام سپرد، پادگان مرکز ۲ زرهی را به یک شکنجه‌گاه تمام و کمال تبدیل کرد و به جان زنان و دختران ایرانی خرس انداخت و حتی از اذیت و آزار پیرمرد محترمی چون آیت‌الله کاشانی نیز فروگذار نکرد.» در همین سال‌ها بود که تیمور بختیار، عبدالحسین واحدی از اعضای ارشد جمعیت فدائیان اسلام را که در بازداشت به سر می‌برد، پس از مشاجره‌ای در جلسه بازجویی، به ضرب ۵ گلوله به قتل رساند. مستی قدرت و مخالفت ناکام با دولت امینی تیمور بختیار که جایگاهی فرا‌تر از یک افسر ارتش داشت، در نخستین روز پاییز ۱۳۳۵ به درجه سرلشکری رسید و دو روز بعد در سوم مهر‌ همان سال معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور شد؛ عنوانی که در اختیار گرفتنش از سوی بختیار، به نوعی نشان از اعتماد کامل شاه به او داشت. دوران ریاست بختیار بر ساواک که تا ۲۴ اسفند ۱۳۳۹ تداوم یافت و در جریان آن، او تا درجه سپهبدی نیز ارتقاء مقام یافت، یکی از مخوف‌ترین دوره‌های ساواک شاهنشاهی و مقطعی مهم از زندگی اوست. دورانی که بختیار مرد دوم کشور لقب گرفته بود و قدرتی ماورای رئیس‌الوزرا داشت. او در این دوران بود که به جمع‌آوری گسترده املاک و اموال دست زد و آرام آرام تلاش کرد از زیر سایه نفر اول مملکت خارج شود. اینچنین بود که محمدرضا شاه ترجیح داد پیش از آنکه اوضاع بیش از پیش از دستش خارج شود او را از دایره قدرت دور کند. بدین ترتیب بختیار در اواخر زمستان ۱۳۳۹ جای خود را به سرلشکر پاکروان داد و کمتر از یک سال بعد بازنشسته شد. شاه در آن سال‌ها می‌دید که تیمور بختیار دیگر آن افسر پاکباخته وفادار و در ید اختیار او نیست بلکه در حال ساختن شخصیتی مستقل از «اعلیحضرت» برای خود است. قدرت‌طلبی بختیار و ارتباط‌های رو به گسترش او با سران مجلس شورای ملی و سنا و رفت‌وآمدهای او با سفیران کشورهای خارجی، شخص اول مملکت را به غایت نگران کرده بود. تیمور در آن دوران تلاش می‌کرد با اعمال نفوذ و کسب حمایت رجال مملکتی، نخست‌وزیری و یا ریاست ستاد ارتش را به دست بیاورد و در این تلاش حمایت بسیاری از افسران بلندپایه ارتش و جمع بزرگی از نمایندگان مجلس را نیز کسب کرده بود. در اردیبهشت ۱۳۴۰ پس از غائله راهپیمایی فرهنگیان در بهارستان که به سقوط دولت شریف‌امامی منجر شد، شاه دکتر علی امینی را به نخست‌وزیری برگزید. موضوعی که سخت بر تیمور بختیار گران آمد. امینی برنامه مبارزه با فساد و اجرای اصلاحات ارضی را در دستور کار قرار داده بود و از این طریق نه تنها رویای بختیار برای بازگشت به قدرت را نقش بر آب کرده بود بلکه منافع بختیار و خانواده او را نیز تهدید می‌کرد. در پی ابراز مخالفت‌های علنی و غیرعلنی بختیار با دولت تازه، شاه که از یک طرف از تیمور بختیار واهمه داشت و از طرف دیگر فرصت درگیری میان تیمور و امینی را مناسب می‌دید، بی‌فوت وقت، بختیار را به خاطر مخالفت با دولت قانونی، به تبعیدی ناخواسته فرستاد و بهمن ۱۳۴۰ او را راهی رم کرد. بازداشت در لبنان و عزیمت به عراق جلای وطن، آغاز فصلی متفاوت از زندگی بختیار بود. او که در دوران ریاست بر ساواک، زندگی شاهانه‌ای داشت، با بهره‌گیری از ثروت افسانه‌ای خود و حمایت برخی دولت‌های خارجی از جمله نوری سعید در عراق، بنای مخالفت با رژیم شاه را گذاشت ‌و تلاش کرد گروه‌های مخالف رژیم را با یکدیگر متحد کند. مخالفت‌هایی که آنچنان شدت گرفته بود که وقتی نهضت ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به وقوع پیوست، تلقی اول شاه این بود که در پشت این حرکت تیمور بختیار قرار دارد! شاه در پی این تردید‌ها دستور برکناری تعدادی از مدیران ادارات ساواک را نیز که هوادار بختیار بودند صادر کرد و حتی پس از مدتی، سرلشکر پاکروان - رئیس ساواک - را نیز برکنار کرد و نعمت‌الله نصیری را به جای او برگزید. اما بختیار، ارتباط ارگانیکی با هسته‌های مرکزی قیام‌کنندگان ۱۵ خرداد و در راس آن‌ها امام خمینی نداشت. هرچند، چنان که از افواه و اسناد برمی‌آید بعد‌ها که به عراق رفت چند باری تلاش کرد به دیدار رهبر انقلاب برود اما هر بار ناکام ماند. با این حال تیمور بختیار به خودی خود خطری عمده به شمار می‌آمد، چنانکه در داخل ایران گفته می‌شد او با تشکیل گروهی تروریستی با عنوان «جنبش آزادیبخش ملت ایران» قصد دارد برخی رجال مملکتی را از میان بردارد و از طریق کودتایی نظامی، حکومتی تازه تشکیل دهد. بختیار بدش نمی‌آمد چنین کاری بکند. او طی برنامه‌ریزی منسجمی برخی اعضای ایلات بختیاری و اقوام مرزنشین دیگر را مسلح می‌کرد و با تاکید بر مشترکات میان نیروهای مخالف رژیم شاه تلاش می‌کرد آن‌ها را به نیرویی عظیم برای براندازی محمدرضاه شاه تبدیل کند. تلاش‌هایی که از دید ماموران ساواک پنهان نمی‌ماند و تلاش آن‌ها برای بازداشت او را در پی داشت. بختیار یک بار در اردیبهشت ۱۳۴۷ به اتهام حمل اسلحه غیرمجاز توسط مأمورین امنیتی لبنان در فرودگاه بیروت دستگیر شد، واقعه‌ای که تلاش گسترده رژیم شاه برای استرداد او به ایران را در پی داشت. اما بختیار تابعیت عراق داشت و بنابراین دولت لبنان عملا نمی‌توانست و البته نمی‌خواست درخواست ایران را بپذیرد. اینچنین بود که هرچند در نتیجه این اتفاق روابط تهران و بیروت تیره شد و در ۱۲ فروردین ۱۳۴۸ به طور کلی قطع گردید اما بختیار به ایران مسترد نشد. با این حال او طبق قوانین قضایی لبنان به ۹ ماه زندان محکوم شده بود. بختیار مدتی در زندان ماند تا اینکه با اعمال نفوذ عراق آزاد شد و در ۲۷ اردیبهشت ۱۳۴۸ طی تشریفات خاصی به بغداد رفت. در آن دوره روابط بغداد و تهران سرد و گاهی خصمانه بود چرا که عراق هوادار بلوک شرق بود و روابط حسنه‌ای با شوروی کمونیست داشت و ایران چنین چیزی را در همسایگی خود تهدیدی واضح به شمار می‌آورد. بختیار در مدت اقامت یکساله‌اش در عراق، تلاش گسترده‌ای برای متحد کردن ناراضیان و مخالفان رژیم شاه در داخل و خارج داشت. او با گروه‌های سیاسی مختلف از جمله سران جبهه ملی‌، حزب توده‌، سازمان‌های مسلح زیرزمینی‌، فئودال‌ها و ملاک‌هایی که با سیاست‌های اصلاحات ارضی شاه مخالف بودند، بازنشستگان ناراضی ارتش و سایر مخالفین ارتباط داشت و آنان را با وعده بازگرداندن قدرت تطمیع می‌کرد. همزمان ساواک نیز بیکار ننشسته بود و هر روز با اعلام خرابکاری گروهی از تروریست‌ها در گوشه و کنار کشور و نسبت دادن آن به رئیس اسبق ساواک، پرونده بختیار را حجیم‌تر می‌کرد تا اینکه سرانجام در جریان یک محاکمه غیابی در دادگاه عالی شماره یک دادرسی ارتش به خاطر همین اتهامات، او را به اعدام محکوم کردند؛ حکمی که دیری نگذشت که به دقت اجرا شد. ساواک و حذف بختیار: تربیت معتمدان غیرقابل اعتماد با اقدامات و تبلیغاتی که بختیار جهت براندازی حکومت شاه انجام داده بود، بهانۀ خوبی به دست مقامات امنیتی رژیم داد تا نقشه ترور او را طراحی کنند. او متهم بود که درصدد به وجود آوردن بلوا و آشوب در ایران است، تجزیه کشور را دنبال کرده و گروه‌های مخالف رژیم شاه را برای سلب مشروعیت و سرنگونی دولت متمرکز کرده و علیه آن بسیج می‌کند؛ به ویژه پس از عزیمت بختیار به عراق و ایجاد پایگاه عملیات ضد رژیم در جوار مرز ایران، زنگ خطری جدی برای رژیم پهلوی به صدا درآمده بود، چرا که بختیار علاوه بر جذب نیروهای ناراضی و تهیه تسلیحات نظامی و تربیت و آموزش افراد مختلف به منظور ایجاد خرابکاری و عملیات نظامی در ایران، شبکه‌ای از هواداران داشت که با ایراد سخنرانی و پخش اعلامیه‌ها و شبنامه‌هایی به نفع او، فضا را بر دستگاه سیاسی آن روزگار تنگ کرده و زمینه‌های لازم برای حضور دوباره او در عرصه سیاست را فراهم می‌کردند. اینچنین بود که ساواک کلیه اقدامات، رفت‌وآمد‌ها و فعالیت‌های بختیار، از جمله مکاتبات، مراودات و تردد افراد ایالات ناراضی با او را تحت نظر داشت و با ایجاد ارتباط، تهدید و یا خرید افراد ایل، توانسته بود اطلاعات محکمی از عملکرد بختیار به دست آورد. بسیاری از این افراد با بختیار ارتباط برقرار کرده و فعالیت‌ها و کمک‌های مادی و یا تسلیحات نظامی ارسالی بختیار را مستقیما در اختیار ساواک قرار می‌دادند. دستگاه امنیتی همچنین بسیاری از افراد مورد اعتماد خود را آموزش داده و به عنوان نیروی نفوذی به عراق می‌فرستاد که این افراد بعد‌ها جزو معتمدان بختیار شدند و ترور او نیز توسط یکی از همین افراد صورت گرفت. روایت‌های یک ترور: عوامل مربوطه و سوژۀ معدوم تیمور بختیار در ۱۶ مرداد ۱۳۴۹ به قتل رسید. هنگامی که با گروهی از همراهانش برای شکار به شکارگاهی در دیاله (منطقه‌ای در نزدیکی بغداد) رفته بود. دربارۀ ترور او روایت‌های گوناگونی وجود دارد. هرچند تقریبا همۀ اسناد و اقوال (جز گفته‌های عیسی پژمان) نشان می‌دهد که او با برنامه‌ریزی ساواک به قتل رسیده است، اما دربارۀ «چگونگی» این قتل و همچنین «سرنوشت قاتل» اختلافاتی وجود دارد. برخی در آن زمان معتقد بودند عاملان قتل بختیار، سه دانشجوی ایرانی بودند که چندی پیش از این اتفاق، یک هواپیمای ایرانی را به مقصد بغداد ربودند. گفته می‌شد این سه تن در واقع ماموران ساواک بودند که با هدایت ساواک مدتی در بغداد بودند و موفق شدند خود را از نزدیکان بختیار نشان دهند و سرانجام در یک فرصت مناسب اقدام به ترور وی نمایند. اما اسدالله علم در کتابش خاطراتش این فرضیه را رد می‌کند. علم می‌نویسد: «در ملاقاتی که با شاه داشتم گفتم: مردم در عین خوشحالی از مرگ تیمور بختیار، از قدرت رعب‌انگیز نیروهای امنیتی شاه مبهوتند و شایع است دو جوانی که چند هفته پیش یک هواپیمای ایران‌ایر را ربودند و به عراق بردند از ماموران مخفی ساواک بودند که برای کشتن بختیار رفته‌اند. شاه از این ماجرا خوشش آمد و گفت: هر چند این حرف مطلقا مزخرف است ولی بد نیست این شایعه را زنده نگه داریم.» سرهنگ عیسی پژمان نمایندۀ ساواک در کردستان عراق در خصوص قتل تیمور بختیار معتقد است عامل قتل، سازمان کا.گ.ب شوروی بود که به طور اشتباهی به جای کشتن شهریاری، رئیس شبکه مخفی حزب توده، بختیار را هدف قرار دادند و شهریاری جان سالم به در برد. در مقابل حسین فردوست این ترور را یکی از نقشه‌های سری ساواک می‌داند و از عزیمت قاتل بختیار به آمریکای جنوبی سخن می‌گوید. او در کتاب خاطراتش تصریح می‌کند: «طرح ترور بختیار جزو اسرار ساواک بود و نصیری که کلیه مسائل عملیاتی زیر نظر او بود... اخبار مربوط به عملیات ترور توسط ثابتی (مدیرکل سوم ساواک) اطلاع داده شد. طبق گفته او ساواک موفق شد از طریق شهریاری که مامور ساواک بود با یک افسر فراری توده‌ای رابطه برقرار کند. افسر فوق که سرگرد سابق نیروی هوایی بود مورد علاقه شدید بختیار قرار داشت. ساواک با سرگرد توده‌ای قرار گذاشت که اگر موفق به قتل بختیار شود، او را با پول گزاف به آمریکای جنوبی اعزام کند. فرد فوق پذیرفت. روزی آن‌ها به شکار می‌روند و بختیار اسکورت قوی عراقی خود را متوقف می‌کند و به تنهایی با افسر فوق به شکارگاه می‌رود. به محض اینکه از اسکورت دور می‌شوند، افسر فوق بختیار را به رگبار می‌بندد و از مرز عراق گریخته و به ایران می‌آید. ساواک به وعده خود وفا کرد و او را با پول قابل ملاحظه‌ای به آمریکای جنوبی اعزام داشت. بدین ترتیب زندگی بختیار به پایان رسید.» با این حال اسناد موجود در آرشیو ساواک که پس از انقلاب به دست محققان موسسات تاریخ‌نگاری دولتی افتاد، نشان می‌دهد که قاتل بختیار پس از انجام این عملیات بازداشت شده و به قتل رسیده است. بنا بر این اسناد «اگلن ماطاوسیان با نام مستعار «فرهنگ» یکی از افراد تیپ نیروهای مخصوص بود که به خاطر مهارت در تیراندازی برای ترور بختیار انتخاب شد. او توسط ساواک به مجموعه بختیار نفوذ داده شد و در فرصت مناسب ضربه را وارد کرد. او پس از ترور دستگیر، شکنجه و نهایتاً توسط رژیم عراق اعدام شد.» علی بهزادی، مدیر مجلۀ «سپید و سیاه» و نویسنده کتاب «شبه خاطرات»، از جمله کسانی است که روایتی متفاوت از قتل بختیار و همچنین قاتل او دارد. هرچند توصیفات دقیق او درباره قاتل بختیار، به واسطۀ محرمانه ماندن اسناد ساواک در این زمینه قابل خدشه است، اما به عنوان یکی از چند روایت دربارۀ این پروندۀ عجیب نکاتی خواندنی دارد. او در کتابش با اشاره به نقش آقاخان بختیار در جریان نفوذ قاتل تیمور به شبکۀ مخالفان در عراق می‌نویسد: «از جمله کسانی که در این زمان به بختیار پیوستند، سروان جوانی به نام منصور فرهنگ بود. او با در دست داشتن توصیه‌نامه‌ای مخصوص از سوی آقاخان بختیار، به عراق گریخت. آقاخان بختیار که زندگانی مرموزی داشت، در این نامه فرهنگ را (با نامی مستعار) یک گروهبان اخراجی ارتش و یکی از فداییان خانواده بختیار معرفی کرد. او نوشت‌ همان قدر که نسبت به من اعتماد داری، به این مرد اعتماد داشته باش. درباره آقاخان بختیار باید بگویم یکی از عوامل مورد اعتماد و دست اول سیاست انگلستان در ایران بود و از مهره‌های موثر انگلستان در شرکت نفت شناخته می‌شد. باز به روایتی او حتی بر کارهای دکتر اقبال هم در شرکت نفت نظارت می‌کرد. سروان منصور فرهنگ را از دو جنبه می‌توان مورد تجزیه و تحلیل قرار داد: یکی شخصیت خود او بود و خصوصیاتی که داشت و جنبه دیگر، نقش او در ترور بختیار بود. منصور فرهنگ از افسران زبده و به اصطلاح از گروه کماندوهای (رنجر‌ها) ورزیده ارتش ایران بود. او در اسرائیل و آمریکا، دوره‌هایی را گذرانده بود و همه جا به عنوان افسری نمونه شناخته شده بود. در استقامت، شجاعت، هوش و تیراندازی کم‌نظیر بود. در مسابقات تیراندازی ارتش‌های پیمان سنتو، میان همه کشورهای عضو، اول شده بود... او دستور داشت در اولین فرصت، بختیار را ترور کند و با کمک کماندوهای نفوذی ایران در میان اطرافیان بختیار خودش را به ایران برساند. شیرین‌کاری‌های منصور فرهنگ باعث شد که خیلی زود در میان افراد مسلح سپهبد بختیار، موقعیت و محبوبیت فوق‌العاده‌ای پیدا کند. کم کم کار را به جایی رساند که شهرت منصور فرهنگ به گوش سپهبد بختیار رسید. او اول این گروهبان بی‌نظیر را مربی تیراندازی داوطلبانی کرد که هر روز از چهار گوشه دنیا به عنوان دانشجویان و گروه‌های سیاسی مخالف رژیم نزد او می‌آمدند. بعد که تعریف‌های مکرر و از همه سو درباره او شنید، اظهار تمایل کرد با او از نزدیک آشنا شود. پس از مدتی، وقتی از قدرت، هوشیاری و مهارت او در تیراندازی و کارهای پارتیزانی‌اش مطمئن شد او را به عنوان محافظ مخصوص خود انتخاب کرد» که سرانجام وی را به قتل رساند. ثابتی: از آشپز تا متصدی بی‌سیم بختیار مامور ساواک بودند! چهارشنبه، دوم دی ماه ۱۳۴۹، پرویز ثابتی که تحت عنوان مقام امنیتی در یک مصاحبه مطبوعاتی شرکت کرده بود، در خصوص فعالیت‌های تیمور بختیار و ترور وی صحبت کرد. او در آغاز مصاحبه از ارتباط حزب بعث با تیمور بختیار و تاریخ ورود او به عراق و محل سکونت او در بغداد و نقشه‌ها و توطئه‌های او علیه ایران سخن گفت. آنگاه نقشه‌ها و برنامه‌های گسترده ساواک را جهت کنترل و زیر نظر گرفتن بختیار بیان کرد و با آب و تابی روی این موضوع تکیه کرد که تیمور بختیار به اصطلاح درون مشت ساواک قرار داشته است. ماشین‌نویس، آشپز، متصدی بی‌سیم و دیگر خدمتگزاران او همگی از ماموران ساواک بوده‌اند و ساواک بیش از یکصد نفر از ماموران زبردست خود را در اطراف بختیار در بغداد مستقر ساخته و همه کارهای او را زیر نظر داشته است. به گفته او، ساواک به منظور کنترل کامل بختیار و فریب او شبکه خرابکاری را در تهران برای او به وجود آورد و آن شبکه را «جنبش آزادیبخش ملت ایران» نام نهاد و آتش‌سوزی‌هایی را که اینجا و آنجا صورت می‌گرفت، به دروغ به او گزارش می‌کردند که از ناحیه این شبکه بوده است! در استان‌های لرستان، گیلان و خوزستان نیز شبکه‌های خرابکاری برای بختیار تشکیل دادند و به او وانمود کردند که هزاران نفر چریک در اختیار او هستند و برای فریب و اطمینان او به عوامل ساواک که دور او را گرفته بودند، ترور نمایشی عبدالغنی راوی، سرلشکر فراری از عراق را ترتیب دادند و به بختیار وانمود کردند که در این جریان او به هلاکت رسیده است! کلیه مکالمات و گفت‌وگوهای تلفنی و پیام‌هایی را که با بی‌سیم ردوبدل می‌کرده، به طور کامل ضبط و سرانجام در تاریخ ۴۹.۵.۱۶ او را به هلاکت رسانده‌اند و ساواکی‌هایی که در جریان عملیات ترور بختیار به عراق رفته بودند، جز چند نفر همگی به سلامت به ایران بازگشتند. هرچند آنچه ثابتی در نشست خبری‌اش گفته بود می‌تواند تلاشی برای بزرگنمایی اقدامات ساواک به حساب بیاید اما شاید هیچ چیز به اندازۀ تلگرافی که برای اعلام خبر حذف تیمور بختیار برای شاه ارسال شده بود، نقش ساواک را در این عملیات بیان نکند. هنگامی که تیمور بختیار ترور شد، شاه مطابق عموم تعطیلات تابستانی در تهران نبود و نعمت‌الله نصیری رئیس ساواک خبر مهم خود را به نوشهر مخابره کرد. امروز پس از ۴۴ سال مفاد تلگراف ارسالی نصیری نشان می‌دهد که هم شاه و هم او از برنامه ترور خبر داشته‌اند. نصیری در آن تلگراف به اعلیحضرت خبر داده بود که: «عوامل مربوطه، سوژه را هدف گلوله قرار داده‌اند.» منبع: تابناک 17/5/1393 منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

نیروی سوم و روابط خارجی دوره رضاشاه

با افزایش اهمیت روابط خارجی و تعیین‌کنندگی سیاست خارجی در بقای کشورها، چگونگی برقراری روابط و گزینش طرف‌های مقابل، به صورت مسأله‌ای مهم نمایان گردید. این واقعیت در عصر رضاشاه هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر شرایط و اقتضائات خاص آن زمان اهمیتی دو چندان یافت، به‌گونه‌ای‌که نحوۀ مواجهه با قدرت‌های آن زمان و گزینش طرف‌های مقابل را تحت‌تأثیر قرار داد. گرایش به استفاده از نیروی آلمانی در معادلات مؤثر قدرت به مثابۀ نیروی سوم در کنار نیروهای روس و انگلیس موضوعی است که در مقالۀ حاضر تحلیل شده است. با به قدرت رسیدن رضاشاه فصل نوینی در تاریخ ایران آغاز شد؛ فصلی که تضادها و تنش‌های اجتماعی، اقتصادی، مذهبی، سیاسی، نظامی و... به همراه داشت و ظاهراً تلاشی برای نوسازی و بازسازی کشور بود. اما تقسیم‌بندی جهانی قدرت‌ها در آستانۀ جنگ جهانی دوم، از یک‌سو، و موقعیت منحصربه‌فرد و استراتژیکی ایران، از طرف دیگر، باعث شد روابط ایران و آلمان در دورۀ پهلوی به مرحلۀ جدیدی از همکاری‌های اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی وارد شود. این تحقیق بر آن است با بررسی روابط خارجی ایران با جمهوری وایمار آلمان از زوایای مختلف مشخص ‌نماید که چه علل و عواملی باعث شد ایران به آلمان گرایش یابد و آیا درگیر کردن یک نیروی سوم در سیاست خارجی ایران در این زمینه مؤثر بوده است یا نه؟ چرا آلمان برای همچون هدفی انتخاب شد و آیا قبل از این کشور، گزینۀ دیگری به بوتۀ آزمایش گذاشته شده بود؟ علل توجه و تمایل آلمان برای ایجاد روابط سیاسی و تجاری با ایران چه بوده و چه عاملی بیشترین تأثیر را در این ارتباطات داشته و این روابط از چه فراز و نشیب‌هایی برخوردار بوده و رویکرد قدرت‌های بزرگ، به‌ویژه انگلستان و شوروی، در قبال گسترش این روابط چگونه بوده و دید مثبت یا منفی آنان نسبت به این قضیه با چه دلایل و توجیهاتی همراه بوده است؟ به‌طورکلی آیا ایران از این ارتباطات توانسته است استفاده کند؟ اگر جواب مثبت است در چه زمینه‌ای توفیق حاصل شده است؟ این دوره از روابط در مقایسه با دورۀ آلمان نازی از چه سطحی برخوردار بوده است؟ سیاست جهانی و قدرت‌گیری رضاخان در مورد اینکه با چه زمینه و انگیزه‌ای کودتای 1299.ش به وقوع پیوست باید موقعیت ایران، و تأثیر اوضاع و شرایط سیاسی جهان بعد از انقلاب اکتبر 1917.م در شوروی و ایران را بررسی کرد. در شوروی بلشویک‌ها با انقلاب اکتبر روی کار آمدند. نظام جدید تبلیغات گسترده‌ای با هدف صدور انقلاب به کشورهای جهان، به‌خصوص به ایران، که شرایط مساعدی از نظر سیاسی نداشت، آغاز کرد. این تبلیغات بر ضد استعمار انگلیس نیز بود. با روی کار آمدن این نظام، لغو قراردادها و امتیازات استعماری تزارها در ایران با انعقاد قرارداد 1921.م ایران و شوروی عملی شد و دولت شوروی آن‌ها را ملغی اعلام نمود. این مسأله خوش‌بینی جدیدی نسبت به رهبران انقلابی شوروی پدید آورد. به دنبال آن روابط بین دو کشور رو به گسترش و بهبودی نهاد. برای روشن شدن مطلب کافی است به تلگراف چچرین به رتشتین در ایران توجه کرد: «اساس سیاست ما در رابطه با ایران، بی‌طرفی کامل در جنگ میان شاه و عناصر ضدشاه و عدم مداخلۀ مطلق در امور داخلی قرار دارد. ما امیدواریم که کیروف و کمیسیون نظامی بتوانند تمام امکاناتی را که ممکن است موجب سوءتفاهم شوند از میان بردارند.»[i][1] از سوی دیگر رهبران جدید مسکو سعی می‌کردند روابط دوستانه‌ای با دولت‌های همسایه برقرار کنند تا از تبدیل خاک این کشورها به پایگاهی علیه شوروی جلوگیری نمایند. به دنبال چنین تصمیمی بود که اعلام شد: «سیاست دولت روسیۀ شوروی دربارۀ ایران که به تقویت سیاسی و اقتصادی ایران علاقه‌مند می‌باشد اصولاً نمی‌تواند به کوشش تجزیه‌طلبی در مناطق مرزی ایران علاقه‌مند باشد چه رسد به جنگ این عناصر علیه حکومت مرکزی.»[ii][2] بر این اساس، این دولت نهضت جنگل را فدای سیاست خود نمود تا بتواند منافع‌اش را تأمین نماید؛ چراکه به دنبال خیانت شوروی به این جنبش و توافقش با حکومت مرکزی ایران این نهضت سرکوب گردید. به دلیل اتخاذ چنین روشی بود که شوروی یک رشته پیمان‌های عدم تعرض با همسایگان خود انعقاد نمود. از آن جمله می‌توان به پیمان عدم تعرض بین ایران و دولت شوروی اشاره کرد که در تاریخ 27 فوریه 1921.م/ 8 اسفند 1299.ش به امضا رسید. براساس فصل ششم این پیمان دولت شوروی در صورت تهدید شدن از سوی مرزهای ایران حق داشت برای دفع خطر به داخل ایران قشون‌کشی کند. در این خصوص چنین آمده است: «طرفین معظمتین متعاهدین موافقت حاصل کردند که هرگاه ممالک ثالثی بخواهند به‌وسیلۀ دخالت مسلحه سیاست غاصبانه را در خاک ایران مجری دارند یا خاک ایران را مرکز حملات نظامی بر ضد شوروی قرار دهند... اگر حکومت ایران پس از اخطار دولت شوروی خودش نتواند این خطر را رفع نماید دولت شوروی حق خواهد داشت قشون خود را به خاک ایران وارد نماید تا اینکه برای دفاع از خود اقدامات لازمه نظامی را به عمل آورد.»[iii][3] در چنین وضعی، یعنی انقلاب اکتبر شوروی و تلاش سردمداران آن برای صدور انقلاب، بود که انگلستان با حرکتی حساب‌شده و زیرکانه می‌خواست ایران را تحت لوای قرارداد 1919 میلادی تحت‌الحمایۀ خود کند و برای همیشه به نگرانی خود نسبت به این منطقۀ استراتژیکی پایان دهد. خطوط اصلی سیاست انگلستان در ایران بعد از جنگ جهانی اول به شرح زیر توسط لرد کرزن چنین عنوان شد که «ما باید بخش اصلی از قشون را در این منطقه نگاهداریم حداقل تا زمانی که در وضعی قرار بگیریم که چیزی طویل‌المدت و کم‌خرج‌تر به جایش بگذاریم.»[iv][4] البته نباید تصور کرد که این قرارداد بدون زمینه‌های داخلی و همکاری خودفروختگان ایرانی میسّر می‌شد؛ چراکه برای عقد قرارداد، دولت انگلستان 130هزار پوند استرلینگ میان سیاستمداران ایران تقسیم کرده بود. درواقع وثوق‌الدوله سیصدهزار تومان، شاهزاده فیروزمیرزا نصرت‌الدوله، وزیر دادگستری، یکصدهزارتومان و شاهزاده صارم‌الدوله، وزیر مالیه، یکصدهزارتومان رشوه گرفته بودند.[v][5] البته این پول گرفتن‌ها فقط شامل سیاستمداران نبود، بلکه اشخاصی چون: زین‌العابدین رهنما شیخ‌العراقین زاده (که بعد در حکومت رضاشاه وزیر فرهنگ شد)، سیدمحمد تدین (پس از کودتای 1299 رئیس مجلس شورای ملّی گردید و سپس در دوره‌های بعد پست وزارت داشت)، ملک‌شعرا بهار (در دوره‌های بعدی نمایندۀ مجلس و پس از مدتی نیز وزیر فرهنگ شد) و یک تاجر که گویا اسمش کسرایی بود (بعداً نمایندۀ مجلس شد) و در نهایت علی دشتی (مدیر روزنامۀ شفق که بعداً نمایندۀ مجلس و سناتور شد) نیز از این نمد کلاهی برای خودشان دوخته بودند.[vi][6] جالب اینجاست که حتی احمدشاه قاجار تا زمانی که با نخست‌وزیری وثوق‌الدوله موافقت داشت و او را در این سمت تثبیت می‌کرد ماهیانه پانزده‌هزار تومان از دولت انگلستان دریافت می‌کرد.[vii][7] با چنین اوضاع و احوالی مشخص است که وضعیت مملکت به چه منوالی می‌چرخید؛ چرا که همه به نحوی جیره‌خوار انگلستان شده بودند و فقط تودۀ مردم محروم و روشنفکران مردمی مخالف این جریان شنا می‌کردند. چنان‌که قرارداد 1919 تجلی خواست مشترک طبقۀ حاکم و دولت وابسته به دولت استعماری انگلستان بود. ازاین‌رو برخلاف اشتباه مشهور، قرارداد وثوق‌الدوله را نمی‌توان نتیجۀ خودفروشی یک یا چند نفر از سیاستمداران ایران به استعمار انگلستان دانست، بلکه باید به ریشه‌های اجتماعی و تاریخی آن توجه کرد و این حقیقت را دریافت که این قرارداد خواست گروه حاکم وابستۀ ایران بود که می‌کوشید با تثبیت قدرت انگلستان در ایران و سرکوبی اعتراضات مردمی اموال و امتیازات و منافع خود را حفظ کند. برای طبقۀ حاکم ایران مانند گذشته حفظ منافعشان مهم‌ترین و اساسی‌ترین مسأله بود. برای بخش مرفه جامعه که بر جان و مال مردم محروم ایران مسلط بودند، وطن، آزادی و استقلال اصولاً مفهومی نداشت؛ زیرا این گروه دشمنان خود را در میان مردم محروم و فقیر ایران می‌دید نه در استعمار خارجی. لایت فوربز (Lforbes)، افسر انگلیسی که سالیان دراز در ایران اقامت داشت، در خاطرات خود نوشته است که «بخش بزرگی از اشراف و مالکان عمدۀ ایران در سال 1919 میلادی از یک حکومت ثابت و قويِ تحت نفوذ انگلستان، اهمیت بیشتری برای دارایی خود و یک سازمان ارتش، بهترین را انتظار داشتند.»[viii][8] مصطفی فاتح، از چهره‌های قدیمی طرفدار سیاست انگلستان در ایران، دربارۀ قرارداد 1919 نوشته است: «در این هنگام ناامنی و آشفتگی وضع داخلی کشور، به حد اعلی رسیده بود، سرمایه‌داران و مالکین و بازرگانان ایرانی که از مرام کمونیسم خوف و ترسی عظیم داشتند، برای آنکه مال خود را حفظ کنند و بازرگانی خود را رونقی بخشند، مرکزیتی و امنیتی می‌خواستند و اندیشه یک حکومت قوی در خاطر این طبقه رخنه کرد.»[ix][9] با توجه به این مطالب می‌توان به حقیقت قضیه پی برد که استعمار با چه شگردی درصدد بود نقشه‌های خود را اجرا کند و چگونه از این مهره‌ها استفاده می‌کرد؛ تا جایی که سیدضیاءالدین طباطبایی دربارۀ اثرگذاری خود در تنظیم قرارداد گفته است که «قرارداد 1919 میلادی ایران و انگلیس با نظر وی تهیه و تنظیم شده بود و حتی وقتی که آن را با وثوق‌الدوله در میان نهاد وثوق‌الدوله می‌خواست جرح و تعدیلی در آن به کار برد او به وثوق‌الدوله گفته بود که من تمام چانه‌ها را زده‌ام و نورمان ممکن نیست با هیچ‌گونه تغییری در مواد آن موافقت کند.»[x][10] در نهایت باید گفت که این قرارداد شوم با مبارزۀ مردم و نمایندگان مجلس شورای ملی با شکست مواجه شد و دست استعمارگران و عمّال آنان را رو کرد؛ هرچند که عده‌ای از جمله سیدضیاءالدین طباطبایی با نوشتن مطلب در روزنامۀ رعد از آن حمایت می‌کرد و آن را قراردادی موفق و مفید معرفی می‌نمود تا جایی که احمد وثوق در مورد قرارداد اظهار کرده است: «هیأت دولت از مذاکره با دولت انگلستان در تأمین آتیۀ مملکت خودداری ننموده چندی از متارکۀ جنگ نگذشته بود که در این مسائل به طور کلی با اولیای معظم له مذاکرات تمام شرایط اصلاح مملکت رعایت و در نتیجه تبادل نظریات و اقدامات چندین ماه طول کشید و قراردادهایی با موافقت طرفین مقدر گردید.»[xi][11] قرارداد 1919، ایران را نه فقط به منطقه‌ای تحت‌الحمایۀ انگلستان تبدیل می‌کرد، بلکه به تسلط این کشور بر ایران جنبۀ کاملاً انحصاری می‌داد. اگر این قرارداد اجرا می‌شد، نه فقط منابع نفت در جنوب، بلکه منابع نفت شمال و تمامی امور اقتصادی ایران به طور کلّی برای مدتی که زمان آن پیش‌بینی‌شدنی نبود، تحت کنترل انگلستان قرار می‌گرفت. درست به همین دلیل بود که رقبای جهانی استعمار انگلستان، یعنی استعمار فرانسه و امریکا، حاضر نشدند آن را بپذیرند. این قرارداد نه فقط مورد مخالفت شدید آزادی‌خواهان ایران قرار گرفت، بلکه شرکت‌های نفتی امریکایی و فرانسوی نیز که منافع آنی و آتی خود را در خطر می‌دیدند، به مخالفت با آن برخاستند. دولت‌های امریکا و فرانسه برای لغو قرارداد، دولت انگلستان را تحت فشار قرار دادند. دول امریکا و فرانسه و شرکت‌های نفتی این کشورها تصمیم گرفته بودند به هر صورت از توسعۀ نفوذ انگلستان در خاورمیانه جلوگیری کنند. تحت چنین شرایطی بود که مجلس از تصویب این قرارداد خودداری نمود و حتی احمدشاه در مسافرتش به انگلستان راضی نشد که به نفع آن سخنرانی کند. برای آنکه روشن شود که تا چه اندازه‌ای وابستگان انگلیس در این زمینه فعالیت داشتند و رشوه گرفتند، بهتر است که قضایا از زبان سیدحسن تقی‌زاده نقل گردد: «000/131 لیره که چهارصدهزارتومان شد، دویست‌هزار تومانش را وثوق‌الدوله، صدهزار تومان صارم‌الدوله و یکصدهزار تومان هم نصرت‌الدوله برداشتند. اعلیحضرت رضاشاه که سر کار آمد گفت این حرام‌زاده‌ها پول از خارجه گرفته‌اند، باید پس بدهند، من وزیر مالیه بودم مأمور شدم که این پول‌ها را پس بگیرم و گرفتم.»[xii][12] ایران در واپسین دهه‌های قرن نوزدهم و دهه‌های آغازین قرن بیستم میلادی دستخوش ناآرامی‌های درون‌مرزی و کشمکش‌های داخلی بود. در پایان سال 1299.ش نهضت‌های آزادی‌بخش در نقاط مختلف ایران توسعه یافته بودند و انقلاب روسیه در جوار ایران به پیروزی رسیده بود. لغو شدن قرارداد 1919 عملاً نشان داد که انگلستان دیگر نمی‌تواند مانند گذشته سیاست تسلط آشکار خود را ادامه دهد، اعلام سیاست حمایت از تلاش‌های ضدامپریالیستی ملت‌های استثمارشده توسط شوروی، نیروی تازه‌ای به ملت ایران بخشیده بود تا سرسختانه‌تر به مبارزه با توطئه‌های شوم انگلستان در ایران ادامه دهد، درواقع شکست قرارداد 1919 اولین زنگ خطر را در امپراتوری جهانی انگلستان به صدا درآورد. در آن زمان با انقراض رژیم تزاری به عنوان یک رقیب و به قدرت رسیدن یک دولت کمونیستی به صورت یک دشمن، سیاست خاورمیانه‌ای و حتی سیاست جهانی انگلستان محتاج دگرگونی بنیادی بود. بنابر این تحولات، انگلستان مبنای سیاست جدید خود را در آسیا بر ایجاد منطقه‌ای حائل در طول مرزهای شوروی قرار داد تا از توسعۀ کمونیسم به خارج از شوروی جلوگیری نماید. ایران یکی از چند کشوری بود که در اینجا بار دیگر، قربانی سیاست جدید انگلستان گردید تا نقش قرنطینه را همراه کشورهای افغانستان و ترکیه بر عهده گیرد. از سوی دیگر چون روشن شده بود که تصرف ایران و تبدیل آن به یکی از اقمار انگلستان شدنی نیست بر آن شدند با تحکیم موقعیت آن و ایجاد دولتی به‌ظاهر مستقل و درواقع وابسته، از منافع آن بهتر دفاع نمایند. بنابراین به پیشنهاد آیرونساید، ژنرال انگلیسی و فرماندۀ سپاهیان بریتانیا، رضاخان، فرماندۀ لشگر قزاق، کاندیدای اجرای کودتا شد تا با پیروزی کودتا، قدرت نظامی کشور به دست رضاخان افتد و قدرت سیاسی کشور نیز در اختیار سیدضیاءالدین طباطبایی قرار گیرد. بر این اساس انگلیسی‌ها با رضاخان و سیدضیاءالدین همکاری می‌کردند. این همکاری تا حدی بود که آن‌ها به رضاخان کمک می‌کردند تا چیزی شبیه قشون از سربازان ژنده‌پوش در قزوین تشکیل دهد. هر چیز که از اسلحه و مهمات کم بود از طرف آن‌ها تأمین می‌شد.[xiii][13] انگلیسی‌ها به این اصل معتقد بودند که «یک دیکتاتوری نظامی مشکلاتشان را حل و آن‌ها را از هرگونه دردسر در این کشور (ایران) راحت خواهد کرد تا جایی که آیرونساید به زبان ساده می‌گفت که «برای ما یک کودتا بهتر از هر چیز دیگری است.»[xiv][14] با توجه به این اعمال و دیدگاه‌ها دولت انگلستان به یاری رضاخان و سیدضیاءالدین کودتا کرد. سرپرسی لورن نیز دربارۀ رضاخان نوشته است: «او با دست ایرانیان کاری انجام خواهد داد که بریتانیا می‌خواست با دست انگلیس‌ها انجام دهد. ما از این پس باید از هرگونه تظاهر به اینکه رضاخان زیر چتر حمایت ما باشد خودداری کنیم چه اینکه اگر امروز آشکار از او حمایت کنیم این حمایت موجب نابودیش می‌شود.»[xv][15] انگلیسی‌‌ها، هرچند رضاخان را بر روی کار آوردند ــ و خود او نیز به این مطلب معترف بود ــ[xvi][16] به این نکته هم توجه داشتند که بسیاری از توده‌های محرومی که گرفتار دسته‌ای یاغی و گردنکش در گوشه و کنار کشور بودند و بر جان و مال خود ایمن نبودند چنین رویکردی را خواستار بودند. درواقع ناامنی، خان‌خانی، فقر، گرسنگی به پایه‌ای رسیده بود که انگلیسی‌ها در مدت اقامت خود در همدان، که برای سرکوبی جنگلی‌ها عازم شمال بودند، از فقر و گرسنگی مردم استفاده می‌کردند و با دادن غذا و پول ناچیز آن‌ها را به جاده‌سازی برای نیروهای انگلیسی وادار می‌نمودند.[xvii][17] چنین شرایط اقتصادی و اجتماعی بی‌سروسامانی در کنار عوامل دیگر، یعنی ضعف حکومت مرکزی ــ که بر اثر سیاست‌های نادرست اقتصادی دولت‌های ناتوان مشروطه روی نموده بود ــ زمینۀ روی کار آمدن یک حکومت مرکزی قدرتمند را مساعد می‌کرد.[xviii][18] بالاخره در 15 آذرماه 1304.ش مجلس مؤسسان تشکیل شد و در چهارمین جلسۀ خود در 21 آذرماه 1304.ش حکومت ایران را به رضاشاه پهلوی تفویض کرد و دولت‌های انگلیس و شوروی حکومت وی را به رسمیت شناختند. تمایل رضاشاه به آلمان‌ها درباب علل گرایش رضاشاه به آلمان، علاوه بر تمایل دولت انگلیس و نظر مساعد آن در این باره، می‌توان دلایل چندی یافت، اما آنچه مهم‌‌تر از دیگر موارد می‌باشد سیاست نیروی سوم است که به علت تنفر عمومی مردم ایران از روس و انگلیس همواره در تاریخ سیاسی این کشور در میانِ جامعه زمینۀ بسیار مناسبی داشت و دولت‌ها معمولاً برای جلب حمایت مردم از تأکید بر این امر ناگزیر بودند. رضاشاه پس از رسیدن به سلطنت بر همان سیاست خارجی که اسلاف مشروطه‌خواهش ادعا داشتند تکیه نمود: «روابط خوب با روسیه و بریتانیا، بی‌طرفی در سیاست جهانی و رابطۀ دوستانۀ نزدیک با یک نیروی سوم جهت برقراری یک موازنه بین روسیه و انگلیس.»[xix][19] ظاهراً اولین اقدام مهم رضاشاه کاهش وابستگی ایران به این دو قدرت (شوروی و انگلیس) و نهایتاً کاستن و قطع نفوذشان در سیاست ایران بود. وی اولین مقاصدش را با ایجاد تعادل در روابط ایران با آن‌ها و درگیر ساختن یکی از آن‌ها با دیگری، به نحوی که هیچ‌کدام از آن دو کشور نتوانند ثبات حاکمیت پهلوی را متزلزل نمایند، تعقیب می‌نمود.[xx][20] بر این اساس رضاشاه در ابتدای امر متوجه امریکا شد. او نیز مانند بسیاری از هم‌میهنانش بر این عقیده بود که ایجاد پیوندهای نزدیک با یک قدرت ثالث، اهرمی در اختیار ایران قرار خواهد داد که برای دفاع از تماميّت ارضی و استقلال خود به آن نیاز دارد.[xxi][21] لذا پیوسته تلاش می‌کرد با ایالات متحده پیوندهای نزدیکی برقرار نماید و این کشور را نسبت به ارزش دوستی با ایران متقاعد کند. به دنبال دعوت تهران از یک مشاور مالی امریکا به نام آ. سی میلسپو برای تجدید سازمان امور مالی ایران در سال 1301.ش و واگذاری امتیازات نفتی به کمپانی‌های امریکایی، در آغاز روابط دو کشور، رضاشاه امیدوار بود که مناسبات نزدیکی با ایالات متحده امریکا برقرار کند، اما خیلی زود دریافت که واشنگتن کمتر از او به ایجاد چنین مناسباتی علاقه دارد؛ زیرا دولت امریکا در تحلیل نهایی، آنقدر به ایران بها نمی‌داد که خود را در تعارض با انگلستان قرار دهد و از طرف دیگر سیاست انزواطلبی آن کشور مانعی بر سر این راه بود. در نهایت دربارۀ این روابط و انگیزه می‌توان گفت که رضاشاه سرانجام به چیزی بیش از مناسبات دیپلماسی و پیوندهای تجاری محدود با امریکا دست نیافت. دومین «قدرت‌ ثالثی» که رضاشاه به آن روی آورد آلمان بود و با توجه به ناکامی روابط با امریکا بود که رضاشاه را به ایجاد پیوندهای نزدیکتر با آلمان ترغیب کرد. از طرف دیگر آلمان‌ در خلال جنگ جهانی اول با گنجاندن ماده 7 در قرارداد برست لیتوفسک 1918.م مبنی بر تضمین استقلال و حاکمیت ایران و تخلیه قوای خارجی از این کشور، محبوبیت بسیاری در جامعۀ ایرانی کسب کرد و همین امر، نفوذ سهل و آسان آلمان در ایران و گسترش روابط با این کشور را موجب شد تا جایی که ایرانیان، «آلمان را به عنوان نیروی سوم می‌نگریستند و به آن چشم یاری دوخته بودند.»[xxii][22] در مورد روابط با آلمان علاوه بر قدرت سوم باید به این امر توجه کرد که آلمان سابقۀ مداخلۀ استعماری در خاورمیانه نداشت تا احساسات ایرانیان را جریحه‌دار کند و از طرف دیگر یکی از کشورهای پیشرفتۀ جهان در زمینۀ علم و تکنولوژی بود و به خوبی می‌توانست به کشور توسعه‌نیافته‌ای مانند ایران کمک کند؛ چراکه سرمایه، مشاوران فنّی، واحدهای صنعت و ماشین‌آلات آماده برای صدور در اختیار داشت. از طرف دیگر رضاشاه تمایل شدیدی به صنعتی کردن کشور داشت؛ لذا خواهان کشوری بود که این امکانات را به‌راحتی و ارزان در اختیار او قرار دهد. البته نیاز آلمان به مواد خام باعث شده بود که این کشور بتواند همگام با نیازهای ایران حرکت کند و نیازهای آن را برطرف سازد. البته گرایش ایران به آلمان در دوران جمهوری وایمار به شدت دوران هیتلری نبود؛ چراکه فعالیت کمونیست‌های ایران در آلمان، ایران را نگران ساخته بود، اما با به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان که با افکار ناسیونالیستی، قدرت‌طلبی و دیکتاتوری رضاشاه هماهنگ بود این روابط سرعت بیشتری گرفت؛ چراکه آلمان به قدرت بزرگی تبدیل شده بود و از سوی دیگر هیتلر به هیچ گروه و حزبی اجازۀ بر هم زدن روابط با ایران را نمی‌داد و در واقع می‌توان گفت که دیکتاتورها بهتر زبان همدیگر را می‌فهمند. با نگاهی به اوضاع و بحران اقتصادی جهان و مسألۀ تجارت خارجی ایران می‌توان به دلیل دیگری در مورد گرایش به آلمان پی برد. با توجه به این وضعیت در سبک و روش تجارت خارجی ایران پدیدۀ نوینی خود را نشان داد؛ این نیز گرایشی بود در جهت روابط تجاری دو جانبه. سه عامل در این گرایش دخیل بودند: الف‌ــ این نتیجۀ منطقی سیاست مداخلۀ دولت ایران در تجارت خارجی به شمار می‌رفت. دولت از طریق انعقاد معاهدات تجاری دوجانبه راحت‌تر می‌توانست کنترل خود را بر این بخش از تجارت اعمال کند. تمام این اقدامات مالی و اقتصادی برای دفاع از یک ریال متورم‌شده و به منظور کم‌کردن کسری تجاری در پیش گرفته شده بود، ولی این از قدرت صادرات ایران به کشورهایی با سیستم پولی آزاد کاست. لهذا ایران ناچار به انعقاد معاهدات تجاری دو جانبه با سیستم‌های پولی ضعیف و کنترل‌شده، چون آلمان و شوروی کشانده می‌شد؛ ب‌ــ بخش عمدۀ تجارت و مبادلات ایران با اتحاد شوروی بود و داد و ستد با نظام اقتصادی شوروی، اتخاذ شیوه‌ای مبتنی بر معاهدات تجاری دو جانبه را ایجاب می‌کرد؛ ج‌ــ عامل سوم، سیاست حمایت از صنایع داخلی بود. بسیاری از کشورهای اروپایی در سال‌های پس از بحران این شیوه را، به‌ویژه در بخش کشاورزی خویش، اتخاذ کرده بودند. دولت ایران که برای کالاهای کشاورزی خود بازار نمی‌یافت، چاره‌ای جز انعقاد معاهدات تجاری دو جانبه با شرکای تجاری خود نداشت. لهذا به‌رغم ریال متورم‌شده حجم معینی از کالاهای صادراتی و وارداتی از این کشورها تضمین می‌شد.[xxiii][23] در پایان دلیل دیگری که باید به آن اشاره نمود این است که رضاشاه به تجهیزات نظامی آلمان برای ساختار یک ارتش قدرتمند و بازسازی صنایع نظامی کشور ــ آنچه دولت‌های روس و انگلیس نمی‌خواستند ــ نیاز داشت؛ چرا که این تسلیحات ارزش خود را در سرکوبی شورش‌ها و جنبش‌های داخلی به‌خصوص عشایر نشان داد. براساس چنین خط‌مشی بود که دولت ایران گرایش و نزدیکی روزافزون نسبت به آلمان نازی پیدا کرد. با توجه به این زمینه‌های اقتصادی، سیاسی و نظامی می‌توان گفت که «گرایش نسبی ایران در آن روزگار به جانب آلمان بیش از آنکه به جهت ارادت باشد، سیاست بوده است.»[xxiv][24] توجه آلمان به ایران در اینکه چه عواملی موجب شد روابط میان ایران و آلمان در این دوره گسترش یابد مطالب گوناگونی را می‌توان برشمرد؛ از جمله اینکه بسیاری بر این عقیده‌اند که انگلستان برای انحراف افکار عمومی از اینکه تمام امور سیاسی ایران را در پشت پردۀ این دولت اداره می‌کنند، لازم دید به دولت آلمان نسبت به نفوذ در ایران چراغ سبز نشان دهند. درست است که آلمان در جنگ جهانی اول شکست خورده، ولی خرد نشده بود و هنوز هم می‌توانست قدرت ذاتی خود را در اروپای مرکزی اعمال کند و حتی خیلی بیشتر از سابق برای پیشبرد مقاصد خود عرصه و میدان داشته باشد.[xxv][25] لذا توسعۀ نفوذ آلمان در ایران در این مقطع هیچ‌گونه مغایرتی با منافع انگلستان نداشت، علاوه بر آن این ارتباط می‌توانست دو فایده برای انگلستان در بر داشته باشد: نخست آنکه دولت آلمان، به دلیل اینکه شروع‌کنندۀ جنگ و شکست‌خوردۀ آن محسوب می‌شد، مجبور بود غرامت جنگی به متفقین، مخصوصاً فرانسه، پرداخت کند، ولی مشکلات اقتصادی آلمان در حدی بود که نمی‌توانست دیون خود را پرداخت نماید؛ چنان‌که برونینگ به اطلاع متفقین رساند که به علت بحران جهانی دولت آلمان نمی‌تواند اقساط غرامت را پرداخت کند و متعاقب آن هندنبورگ از هوورتگرافی استمداد جست.[xxvi][26] در صورتی که آلمان با ایران روابط تجاری و اقتصادی برقرار می‌کرد، می‌توانست غرامت یاد شده را پرداخت نماید. از طرف دیگر انگلستان می‌کوشید با حذف غرامات، بازار صادرات خود را در آلمان که یکی از مشتری‌های خوبش بود مفتوح سازد و مسألۀ بغرنج و زیان‌آور بیکاری را از این راه حل کند. از سوی دیگر بیکاری و بحران مالی در آلمان آن کشور را به فعالیت در زمینۀ توسعۀ تجارت و به‌دست آوردن مواد خام و بازار فروش واداشت، بنابراین با برقرار کردن رابطۀ تجاری با ایران، آن کشور می‌توانست غرامت جنگی خود را به انگلستان بپردازد. از طرف دیگر با تقویت اقتصادی آلمان از مشکلات داخلی آن کشور کاسته می‌شد و از گسترش افکار کمونیستی در آن جلوگیری به عمل می‌آمد. بنابراین در این دوره، انگلستان با حضور آلمان در ایران مخالفتی نداشت. در آن ایام مصالح بخشی از طبقۀ حاکم بر آن قرار داشت که باید دست آلمانی‌ها را در شرق باز گذاشت. آلمانی‌ها نیز از این وجه از سیاست بریتانیا کمال بهره‌برداری را نمودند.[xxvii][27] آغاز روابط دو کشور در دورۀ رضاشاه با قدرت گرفتن رضاشاه روابط ایران و آلمان به تدریج از مرحلۀ سردی که جنگ جهانی اول موجبات آن را فراهم کرده بود خارج شد و رشد یافت، و از طرف دیگر در سال‌های دهۀ سوم قرن بیستم آلمان دوباره درصدد برآمد نفوذ خود را در ایران گسترش دهد.[xxviii][28] ولی هنوز بر سر بازگشایی روابط سیاسی و اقتصادی میان دو کشور اشکالاتی وجود داشت. در سال 1297.ش/1919.م دولت ایران، تحت فشار بریتانیا، 31 تا 70 نفر از مأموران دیپلماتیک آلمان را، که در خلال جنگ جهانی اول در ایران فعالیت می‌کردند، در یک لیست سیاه قرار داد. این افراد حق ورود به ایران را نداشتند. ویپرت فون بلوشر، وزیر مختار آلمان در ایران، در این باره چنین نوشته است: «اینان بهترین کسانی بودند که با اوضاع و احوال ایران آشنایی کامل داشتند و ما برای تشکیل مجدد سفارت ناگزیر بودیم از وجودشان استفاده کنیم. درواقع، لیست سیاه مزبور ضربۀ سختی به مصالح آلمان به شمار می‌رفت و از همان لحظۀ اول مهم‌ترین و فوری‌ترین وظیفۀ ما لغو این فهرست بود. من در مذاکره‌ای که با ایرانیان صاحب صلاحیت می‌کردم این مسأله را مطرح می‌کردم.»[xxix][29] آلمان تلاش می‌کرد در بین نمایندگان مجلس ایران نفوذ کند و در صورت امکان از نظر تجاری و اقتصادی ایران را به خود وابسته سازد. برای این منظور لازم بود دستگاه تبلیغاتی در آلمان از طریقه مطبوعات به اقداماتی دست زند. ازاین‌رو نشریۀ «آبند» در سال 1304.ش/1925.م، متعاقب روی کار آمدن رضاشاه، از وی به عنوان خواستۀ بر حقِ مردم یاد کرد. به همین گونه روزنامۀ «فرانکفورترزایتونگ» در همان سال تصمیم مجلس مؤسسان ایران مبنی بر انتقال قدرت به رضاشاه را تأیید کرد و از آن تمجید نمود. نشریۀ آلمانی دیگری به نام مجلۀ اخبار شرق، چاپ برلین در همان تاریخ در مقاله‌ای تحت عنوان «ارتقای شیر و خورشید ایران در زمان حاضر» نوشت: «اگر کسی در ده سال قبل ایران را دیده باشد و حالا بدواً به آنجا وارد شود و در بدو ورود به پایتخت فوراً به این نکته متوجه خواهد گردید که نه تنها اسم ”پرس“ به اسم ”ایران“ مبدل گردیده است منظرۀ تهران در این مدت قلیل یک ترقیات و تبدلات غیرقابل تصوری نموده است که ابداً قابل مقایسه با ده سال پیش نیست و نمی‌توان تمییز داد این همان شهر سابق است. ارتقای شیر و خورشید ایران پس از به تخت نشستن رضاشاه پهلوی در سال 1926 میلادی تا به حال ابداً از حرکت خود چیزی فروگذار نکرده و هر سال پس از سال دیگر در تحت هدایت یک شخصیت عمدۀ شرق نزدیک که برای مملکت خود با جدیت فوق‌العاده پیش می‌رود چیزهای تازه به‌وجود آورده است.»[xxx][30] بالاخره در سال 1301.ش گروهی از نمایندگان مجلس که در حزب دموکرات قدیم بودند خواستار پس گرفتن این لیست شدند. آن‌ها دولت قوام‌السلطنه را به سرسپردگی به بریتانیا متهم کردند، ازاین‌رو وی مجبور شد قبل از استیضاح و فشار دولت آلمان و سوئیس لیست یاد شده را بلااثر و ملغی اعلام کند. پس از این تاریخ جمهوری وایمار تلاش کرد فعالیت خود را در شرق و به‌ویژه در ایران احیا کند و تعدادی از همان افرادی که طی جنگ در ایران فعالیت می‌کردند در تشکیلات وزارت امورخارجه آلمان مناصب مهمی یافتند. از جمله واسموس، که انگلیسی‌ها او را خطرناک‌ترین عامل و جاسوس آلمان توصیف کرده بودند، به سرپرستی بخش شرقی وزارت امورخارجۀ آلمان منصوب شد و وی حتی در دی‌ماه 1303.ش از ایران دیدار کرد. از طرف وزارت‌خارجۀ آلمان کنت شولنبورک به عنوان نخستین سفیر پس از جنگ جهانی اول در نظر گرفته شد. توسعۀ ارتباطات و مناسبات اقتصادی با توجه به شرایط پیش‌آمده و مساعدت اوضاع سیاسی ایران برای برقراری روابط با آلمان، جمهوری وایمار در تلاش بود با برنامه‌ریزی دقیق بتواند نفوذ گذشتۀ آلمان را در ایران و منطقه احیا کند، ازاین‌رو برنامۀ خود را چنین تنظیم نموده بود: تسلط بر خطوط ارتباطی ایران؛ سرمایه‌گذاری در این خطوط به منظور حمل و نقل محصولات؛ نفوذ در اقتصاد ایران برای تسلط بیشتر بر امور سیاسی این کشور؛ جذب ایران به حوزۀ نظامی.[xxxi][31] الف‌ــ ارتباطات: 1ــ خطوط هوایی: با توجه به اهمیت خطوط هوایی در ایران، که درواقع کلید نفوذ در این کشور محسوب می‌شد، دولت آلمان تلاش می‌کرد که با نفوذ به این بخش و تسلط نسبی بر آن بتواند زمینه را برای فعالیت‌‌های اقتصادی خود در ایران آماده کند و از طرف دیگر انحصار انگلیس و شوروی را در آن درهم شکند. در این چارچوب در سال 1304.ش/1925.م شرکت یونکرس امتیاز نهایی خطوط هوایی خارجی ایران را به دست آورد. این امتیاز بدون مخالفت انگلستان میسر شد؛ چراکه دولت انگلستان برای برقراری ارتباط هوایی با هندوستان به همکاری دولت ایران احتیاج داشت و در موقعیتی نبود که با واگذاری این امتیاز به آلمان مخالفت کند.[xxxii][32] قرار بر این بود که این سرویس در آینده خط هوایی شرکت در شوروی را به ایران متصل سازد. شرکت یونکرس در حالی توانست این امتیاز را به دست آورد که با شرکت‌های هواپیمایی دیگر رقابت نزدیکی داشت. خبر روزنامۀ «مورنینگ پست» (Morning Post) چاپ برلین در 11 نوامبر 1925.م بر این مسأله است که بر سر تحصیل امتیاز پرواز در ایران میان سرویس‌های هوایی فرانسه و آلمان رقابت شدید وجود دارد. همین روزنامه در شماره 13 ژانویه 1926.م خود نوشته است: «شرکت یونکرس می‌خواهد خطوط هوایی وسیعی در ترکیه دایر کند و آن را به سرویس هوایی ایران متصل سازد. در صورتی که شرکت موفق به اخذ این قرارداد شود، خط هوایی میان مشهد و هرات برقرار خواهد شد تا یک خط مستقیم هوایی ایران ــ هرات از طریق استانبول ــ تهران دایر گردد. شرکت علاوه بر این می‌خواهد در آینده هرات را به کشور چین مرتبط سازد. به نظر می‌رسد حرکت معروف «فشار به طرف شرق، که آلمان‌ها پیش از جنگ جهانی اول، آن را شروع کرده بودند، اکنون با ارتباط سریع هوایی عمل گردد.»[xxxiii][33] سرانجام در سال 1304.ش شرکت یونکرس موفق شد اجازۀ پرواز به شهرهای واقع در کرانۀ خلیج فارس را برای مدت سه سال تحصیل نماید. بدین ترتیب از سال 1306 تا 1311.ش آلمانی‌ها انحصار پرواز در کلیه خطوط داخلی ایران را در اختیار داشتند و علاوه بر آن در ایجاد فرودگاه‌های نظامی کشور مانند فرودگاه بنادر بوشهر، لنگه و جاسک در خلال سال‌های 1308/1929 تا 1309/1930.م فعالیت چشمگیری به عمل آوردند. در سال 1306 خط هوایی برلین ــ بغداد ــ تهران ــ کابل افتتاح گردید و مدتی بعد نیز اجازۀ استفاده از فرودگاه نظامی مشهد به نیروی هوایی آلمان داده شد. چون این امتیاز در زمانی واگذار شده بود که روابط آلمان و شوروی مختل شده بود با ناراحتی فراوان مسکو و عکس‌العمل شدید مطبوعات شوروی روبه‌رو گردید.[xxxiv][34] با به پایان رسیدن مدت قرارداد شرکت یونکرس در بهمن سال 1311.ش، اعتبار این قرارداد تمدید نگردید؛ زیرا این شرکت به تعهد خود در مورد احداث یک مدرسۀ آموزش خلبانی در ایران عمل نکرده بود. رضاشاه و مقامات نظامی از خلف وعدۀ شرکت یادشده بسیار ناراضی بودند.[xxxv][35] پس از شرکت یونکرس اجازۀ دیگری به شرکت لوفت‌هانزا ــ شرکت هواپیمایی آلمانی ــ برای دایر کردن پست هوایی و برقراری ارتباط هوایی میان ایران ــ اروپا و ایران ــ افغانستان داده شد. این شرکت می‌توانست علاوه بر محصولات پستی مسافر نیز حمل کند. 2ــ ارتباط پستی ایران و آلمان: از جنگ جهانی اول ارسال چندی از کالاهای آلمان، به‌ویژه کالاهای پرارزش فرآورده‌های شیمیایی، به‌وسیلۀ پست انجام می‌شد که از مسیر کشور روسیه تزاری می‌گذشت. پس از اتمام جنگ، قرارداد مربوط به محصولات پستی بین دو کشور ایران، آلمان و شوروی ملغی گردید و در نتیجه ارسال مصنوعات آلمانی از طریق پست از مسیر بوشهر امکان داشت که البته هزینۀ آن سنگین بود. بر اثر تحولات بعدی و از اواسط سال 1923.م شرایط ترانزیت به‌تدریج برای آلمان مناسب‌تر، و مزاحمت‌های انگلستان در جنوب ایران و بغداد برای شرکت‌های آلمان کمتر گشت، ازاین‌رو در دی‌ماه 1303.ش طبق قرارداد وزارت پست آلمان در شرکت وانگهاوس ــ ایران، ارسال مراسلات به ایران از طریق ولگا ــ مسکو ــ باکو انجام می‌شد. فقط مراسلاتی که مقصد آن‌ها مناطق جنوبی واقع در اطراف خلیج‌فارس بود مجاز بودند به شیوۀ گذشته از طریق کانال سوئز و بمبئی ارسال گردند.[xxxvi][36] در چهاردهم ماه مه 1926.م (1305) وزارت اقتصاد ایران و شرکت کشتی‌رانی آلمانی «هانزا» قراردادی منعقد کردند که براساس آن یک کشتی هر چهارده روز یکبار به منظور حمل مراسلات پستی آلمان به ایران و بالعکس در بندر بوشهر پهلو می‌گرفت. در مردادماه همان سال قرارداد ادارۀ پست و بازرگانی ایران دربارۀ روابط پستی آلمان به انجام رسید که تابع مقررات معاهدۀ استکهلم بود. یکسال پس از این بین ادارات پستی دو کشور، قراردادی اداری در مورد تبادل حواله منعقد گردید. این قرارداد نوع پول، حداکثر مبلغ و نحوۀ محاسبه و تبدیل حواله‌ها را تعیین می‌کرد و ماده 16 آن نیز حاوی جزئیات امور فنّی و اداری بود. مفاد این معاهده در تاریخ 9 مهر 1307 (1928.م) به اجرا گذاشته شد. تا آن زمان کلّیۀ حواله‌های پولی از طریق بانک شاهی ایران انجام می‌شد. پس از آنکه ایران به عضویت پست بین‌المللی ــ با مرکزیت لندن ــ درآمد قرارداد یادشده اعتبار خود را از دست داد، اما در سال 1928.م/1307.ش مجدداً ارسال محموله‌ها تا 5/1 کیلوگرم آزاد شد.در مورد ارتباط پستی داخلی، دولت ایران سعی می‌کرد با کمک شرکت هواپیمایی یونکرس آن را توسعه دهد. بر این اساس در سال 1307.ش دولت پیشنهادی برای برقراری پست هوایی بین تهران ــ بوشهر و تهران ــ انزلی به شرکت یونکرس فرستاد و مبلغ چهل‌هزار تومان به‌طور سالانه برای اجرای این خدمات پیشنهاد نمود. این شرکت به علت کمی مبلغ و بالا بودن هزینه ابتدا از قبول آن خودداری نمود،[xxxvii][37] اما با تغییر و تحولات در پیشنهادات طرفین و تصویب مجلس، این پست هوایی برقرار شد.[xxxviii][38] در زمینۀ روابط تلگرافی بین دو کشور از خط تلگرافی هند ــ اروپا استفاده می‌شد که طی سالیان 1920ــ1930.م/1299ــ1309.ش اکثراً برقرار نبود. به همین علت ایران دائماً خواستار برقراری خط تلگراف مستقیمی با آلمان بود که البته این امر تحقق نیافت. هیأت شورای خلق شوروی در سال 1310.ش/1931.م خط تلگرافی یادشده را تحویل گرفت و بدین‌وسیله از طریق مسکو و تفلیس رابطه‌ای بین دو کشور برقرار شد که از آن کلّیۀ مراودات تلگرافی با ایران انجام می‌شد. 3ــ احداث راه‌آهن سراسری: در روز 9 فوریه سال 1926.م (1305.ش) قانونی دربارۀ احداث راه‌آهن به تصویب مجلس شورای ملّی رسید. البته دربارۀ مسیر راه‌آهن بحث‌های بسیاری شد؛ از جمله اینکه دکتر محمد مصدق عنوان می‌کرد که بهتر است این خط از غرب به شرق کشیده شود تا اینکه از شمال به جنوب؛ چرا که بدین‌وسیله سود بیشتری همراه خواهد داشت و دول استعماری نمی‌توانند از آن استفاده کنند. به دنبال مطرح شدن مسألۀ تأسیس و ساختمان راه‌آهن 450 کیلومتری شمال ایران بین بندر شاه و شاهی (قائم‌شهر) در سال 1307.ش، احداث این قسمت برعهدۀ شرکت آلمانی «جولیوس برگر» محول شد. طرح اولیه به صورت آزمایشی بود، و پس از آن، احداث بخش جنوبی آن نیز به شرکت امریکایی «پولم» داده شد. اما نباید فراموش کرد که در تأسیس خطوط راه‌آهن چهار شرکت امریکایی و آلمانی شرکت جستند.[xxxix][39] بعدها دولت ایران با امریکایی‌ها مشکلاتی پیدا کرد؛ چراکه آن‌ها دستمزد بسیاری طلب می‌کردند. به‌دنبال این مسأله در ملاقاتی که کیخسرو، نمایندۀ مجلس شورای ملّی، با آلمانی‌ها داشت آنها تمایل به ادامۀ کار برای احداث راه‌آهن را به‌طور مستقل و جداگانه اظهار نمودند[xl][40] به‌این‌ترتیب کار را به دو شرکت دیگر آلمانی، به نام‌های «فیلپ هولزمی و زیمنس» به مقاطعه داده شد ازاین‌رو تعداد دیگری از متخصصان آلمانی راهی ایران شدند. البته قبل از این اقدامات و شروع کار شرکت‌های یادشده در 30 فروردین 1307.ش نقشه‌برداری از مسیر راه‌آهن توسط آلمانی‌ها در مجلس تصویب شده بود.[xli][41] به دنبال این موافقت‌ها کار راه‌آهن شروع شد. همگی کارمندان عالی‌رتبۀ راه‌آهن آلمانی بودند و گروهی از ایرانیان که در برلین مطالعه و کارآموزی کرده بودند با آنان در پروژۀ ساخت راه‌آهن همکاری می‌کردند. اصولاً آلمانی‌ها از این جهت در پروژۀ ساخت راه‌آهن ایران مشارکت فعالانه‌ای از خود نشان دادند که اولاً منافع مادی برای آنان در پی داشت؛ چراکه در این زمان تورم و بیکاری در آلمان بی‌داد می‌کرد، و از طرف دیگر متخصصان آلمانی پول خوبی از ایران می‌گرفتند و تا اندازه‌ای هم به نفوذ آلمان کمک می‌کرد و هم از مشکل بیکاری می‌کاست و برای آن‌ها درآمدزا بود، ثانیاً موجبات گشودن راهی به منظور گسترش بازار مصرف برای آلمان در منطقۀ خاورمیانه را فراهم می‌کرد. پی نوشت [i][1]ــ شاپور رواسانی، نهضت میرزاکوچک‌خان جنگلی و اولین جمهوری شوروی در ایران، تهران، چاپ آشنا، 1363، ص256 [ii][2]ــ همان، ص257 [iii][3]ــ وحید مازندرانی، راهنمای عهود و عهدنامه تاریخی ایران، تهران، ابن‌سینا، 1341، ص38 [iv][4] - Harald, Nicolson: Nochkriegsdiplomatic – Curzon. The last Phase 1919-1925 Berlin, 1934. P. 134 [v][5]ــ ابراهیم باستانی پاریزی، تلاش آزادی، تهران، بی‌نا، 1341، ص265 [vi][6]ــ همانجا. [vii][7]ــ شاپور رواسانی، دولت و حکومت در ایران، شمع، بی‌تا، ص11 [viii][8] - Leith Forbes H. A, Checkmare Fighting Tradition in Central Persia, London, 1928, P. 23 [ix][9]ــ مصطفی فاتح، پنجاه سال نفت ایران، بی‌نا، تهران، 1335، ص15 [x][10]ــ علی دشتی، پنجاه و پنج، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، 2535، ص55 [xi][11]ــ علی وثوق، چهار فصل در تفنن و تاریخ، تهران، چاپخانه بهمن، 1361، ص12 [xii][12]ــ حسن تقی‌زاده، «قرارداد وثوق‌الدوله 1919 میلادی و رشوه گرفتن او»، مجله یغما، سال 28، ش6 (شهریورماه 1354)، صص366ــ335 [xiii][13] - Leith fordes ibid, P. 78 [xiv][14]ــ شاپور رواسانی، دولت و حکومت در ایران، همان، ص119 [xv][15]ــ پرسی لورن، شیخ خزعل و پادشاهی رضاخان، ترجمۀ محمد رفیع مهرآبادی، تهران، نشر فلسفه، 1363، صص55 و 54 [xvi][16]ــ یحیی دولت‌آبادی می‌نویسد که رضاشاه در حضور وی گفته است که انگلیس‌ها او را به قدرت رسانده‌اند، رک: یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، تهران، ابن‌سینا، ج4، 1331، ص343 [xvii][17]ــ ژ. دنسترویل، امپریالیسم انگلیس در ایران و قفقاز، ترجمۀ حسن انصاری، تهران، منوچهری، 1358، ص140 [xviii][18]ــ محمدعلی گرامی، تاریخ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و نظامی دوران رضاشاه کبیر، بی‌جا، 1355، ص34 [xix][19] - Peter Avery, and Melvile Charles, the Cambridge History of Iran, Volume 7, Cambridge University Press, Cambridge, 1991, P. 431 [xx][20] - Ibid, P. 432 [xxi][21]ــ جمعی از نویسندگان، سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمۀ عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1375، ص172 [xxii][22]ــ ژرژ لنچافسکی، سی سال رقابت غرب و شوروی در ایران، ترجمۀ حورا یاوری، تهران، سحر، 1351، ص188 [xxiii][23]ــ علی‌اصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمۀ کاوه بیات، انتشارات پروین و معین، 1372، ص347 [xxiv][24]ــ مهدی فرخ، خاطرات سیاسی فرخ، به کوشش پرویز لوشانی، تهران، امیرکبیر، ج2، 1347، ص457 [xxv][25]ــ ابوالحسن مسعود انصاری، زندگانی من و نگاهی به تاریخ سیاسی ایران و جهان، تهران، ابن‌سینا، ج2، 1359، ص19 [xxvi][26]ــ ژاک پیرن، جریانهای بزرگ تاریخ معاصر، ترجمۀ رضا مشایخی، تهران، امیرکبیر، ج2، 2537، ص323 [xxvii][27]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی (1357ــ1300)، تهران، البرز، 1374، ص51 [xxviii][28]ــ ریپر بلوشر، سفرنامه بلوشر، ص137 [xxix][29]ــ م. س ایوانف، تاریخ نوین ایران، ترجمۀ هوشنگ تیزابی و حسن قائم‌پناه، انتشارات حزب توده، 1356، ص90 [xxx][30]ــ اسناد وزارت امور خارجه ایران، پروندۀ شماره 9، کارتن 31، سال 1304.ش [xxxi][31]ــ ژرژ لنچافسکی، همان، ص185 [xxxii][32]ــ سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، همان، ص55 [xxxiii][33]ــ فتح‌الله نوری اسفندیاری، رستاخیز ایران، تهران، سازمان برنامه، بی‌تا، صص167 و 165 [xxxiv][34]ــ ژرژ لنچافسکی، همان، ص190 [xxxv][35]ــ اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 3، ص763 [xxxvi][36]ــ ریپر بلوشر، همان، ص242 [xxxvii][37]ــ روزنامه شفق سرخ، ش 325، سال 1304.ش/1925.م، ص2 [xxxviii][38]ــ خاطرات سردار اسعد بختیاری جعفرقلی‌خان امیربهادر، به کوشش ایرج افشار، تهران، اساطیر، 1372، ص171 [xxxix][39]ــ مرکز اسناد ریاست جمهوری، بایگانی نخست‌وزیری، آلبوم 46، سند شماره: 14834/35ــ11 [xl][40]ــ همان، سند شماره ب‌ــ10354/35ــ22 [xli][41]ــ همان، سند شماره ب 14807/آ و 35ــ10 منبع: نشریه زمانه منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

روز تبعید

روز 13 آبان 1343 امام خمینی متعاقب نطق كوبنده‌ای كه 9 روز پیش از آن علیه لایحه كاپیتولاسیون ایراد كردند، بازداشت و به تركیه تبعید شدند. مقاله حاضر، گزارش لحظه به لحظه تبعید حضرت امام است. در لحظات اولیه بامداد روز 13 آبان 1343 صدها كماندو و چترباز مسلح حكومت شاه منزل امام را در قم محاصره كرده از بام و دیوارها وارد منزل شدند و برای بازداشت امام به جستجوی خانه پرداختند. امام كه در آن لحظه در یكی از اتاقهای اندرونی به نماز و دعا مشغول بود از سر و صداها و جست و خیزها دریافت كه به منزل وی یورش آورده‌اند. او بیدرنگ لباس بر تن كرد. اما پیش از آنكه كلید درب اتاق را بیاورند، مأموران تلاش كردند با لگد درب را شكسته و وارد اتاق ایشان شوند. امام بانگ زد «وحشیگری در نیاورید الآن در را باز می‌كنم» مأموران بی‌اعتنا به این هشدار در را شكستند و وارد اتاق شدند. امام مهر امضای خود را به بانو خمینی سپرد و فرمود شما را به خدا می‌سپارم. مأموران مسلحی كه سراسر كوچه را اشغال كرده بودند 400 نفر بودند. آنان امام را به داخل یك اتومبیل فولكس انتقال دادند و تا سر خیابان بردند و از آنجا ایشان را به یك شورلت كه در سرخیابان ایستاده بود، منتقل كردند. وقتی امام از فولكس به شورلت منتقل می‌شد با مشاهده صدها نظامی رو به فرمانده آنان كرد و با لبخند گفت «این همه قوا لازم نبود». اتومبیل شورلت مسیر 140 كیلومتری قم به تهران را در 90 دقیقه طی كرد. در این مسیر اتومبیل فقط یك بار به خواست امام برای انجام فریضه نماز صبح ایشان كنار جاده توقف كرد. پس از آن مستقیماً رهسپار فرودگاه مهرآباد تهران شد. در باند فرودگاه یك فروند هواپیمای سی ـ‌130 با موتورهای روشن آماده پرواز بود. یكی از مأموران امنیتی در فرودگاه گذرنامه امام را به دست ایشان داد و گفت: جنابعالی اكنون به تركیه می‌روید و خانواده شما نیز به زودی به شما ملحق خواهند گردید. امام با هدایت سرهنگ افضلی كه قرار بود ایشان را تا تركیه همراهی كند، از پلكان هواپیما بالا رفتند و در جای مخصوصی كه برای ایشان در نظر گرفته شده بود نشستند. سرهنگ افضلی نیز در كنار امام نشست. هواپیما علاوه بر این دو، 7 خدمه نیز داشت كه عبارت بودند از: 1ـ سرگرد محمد‌علی اروندی 2ـ سروان جواد حسینی 3ـ ستوان یار سوم امین‌الله طلوع بدیعی 4ـ ستوان یكم احمد خزری 5ـ ستوان یكم نصیر بكلی 6ـ استوار عبدالله محمد‌تقی 7ـ گروهبان دوم عباس خالدی وقتی هواپیما به هوا برخاست هنوز خورشید طلوع نكرده بود. به دنبال اوج‌گیری هواپیما امام به سرهنگ افضلی كه در كنارش نشسته بود رو كرد و گفت: «آیا شما می‌دانید كه من به جرم دفاع از حیثیت ارتش و استقلال وطنم تبعید می‌شوم؟» (نزدیك به این مضمون) گویا امام می‌دانست كه ساواك سرگرم تنظیم اطلاعیه‌ای است مبنی بر اینكه: «... چون رویه‌ی آقای خمینی و تحریكات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی ایران بود، لذا در تاریخ 13 آبان ماه از ایران تبعید گردید.» امام مخصوصاً بر كلمه‌ی «استقلال» تكیه می‌كند و به سرهنگ افضلی می‌گوید: «من به جرم دفاع از استقلال وطنم تبعید می‌شوم.» آقای سرهنگ افضلی كه گویا انتظار روبرو شدن با چنین سؤالی را نداشت، بی‌اختیار جابجا شد و با صدایی گرفته پاسخ داد: «تا روزی كه به امریكا احتیاج داریم ناچاریم یك سری آوانسهایی به آنها بدهیم.»! امام بی‌درنگ پاسخ داد: «یعنی حتی نوامیس مملكت خود را نیز در اختیار آنان قرار دهیم؟» (نزدیك به این مضمون) سرهنگ افضلی پاسخی نتوانست بدهد، لیكن با حركت سر گوئی به این پرسش پاسخ مثبت داد! سرهنگ افضلی در گزارش خود به تهران تنها به آوردن این جمله بسنده كرده است كه: «... اولین صحبت ایشان خطاب به اینجانب در هواپیما این بود كه من برای دفاع از وطنم تبعید شدم...». پس از این صحبت یكی از گارسون‌ها به حضور ایشان آمد و اظهار داشت كه: اجازه می‌فرمائید برای شما چای بیاوریم؟! امام خمینی رو كرد به سرهنگ افضلی كه در كنار ایشان نشسته بود و پرسید كه ایشان (اشاره به گارسون) مسلمانند؟! پیش از آنكه او چیزی بگوید گارسون مزبور به حرف آمد كه «اختیار دارید من از خانواده‌ی روحانی و ...» و پدر بزرگ خود را كه یكی از علما بوده است معرفی كرد؟ امام خمینی با آوردن چای موافقت نمود. پس از نوشیدن چای سرهنگ افضلی پیشنهاد داد كه اگر مایل باشید به داخل كابین هواپیما برویم تا از نزدیك دستگاه حركت و فرود آمدن و اوج‌گیری و ... را مشاهده كنید. قائد بزرگ با این پیشنهاد نیز موافقت كرده به اتفاق سرهنگ افضلی به داخل كابین رفتند و تا فرودگاه تركیه در كابین هواپیما نشستند و از بعضی وسایل و لوازم هواپیما دیدن كردند و پرسشهائی درباره‌ی دستگاه‌های مربوطه و نحوه‌ی عمل آنها نمودند. هواپیمای نظامی حامل امام پس از سه ساعت و سی‌ دقیقه پرواز، در ساعت 30/11 در فرودگاه آنكارا بر زمین نشست. در سالن فرودگاه، مأموران امنیتی تركیه كه به استقبال آمده بودند، پس از گفتگو با سرهنگ افضلی، امام را به اتفاق نامبرده سوار اتومبیل كردند و پس از طی 35 كیلومتر مسافت فرودگاه تا آنكارا، امام را مستقیماً به هتل بلوار پالاس، طبقه چهارم، اطاق شماره 514، كه قبلاً آماده شده بود، بردند. از آنجا كه این هتل در مركز شهر قرار داشت و مخبرین داخلی و خارجی در آن كشور برای به دست آوردن صحت و سقم شایعه‌ی تبعید امام سخت كنجكاو شده بودند. امام تنها یك شب را در این هتل ماندند. سپس مأموران امنیتی تركیه، به منظور هر چه بیشتر پوشیده نگهداشتن محل سكونت امام، در ساعت 2 بعد‌از ظهر روز پنج‌شنبه 14 آبان ماه (30 جمادی‌الثانی) با مراقبت كامل و طرح پیش‌بینی شده، او را به یكی از ساختمان‌های فرعی خیابان آتاتورك به نام fotoetem منتقل كردند. نهضت امام خمینی، سید‌حمید روحانی منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

انقراض قاجار

كودتایی كه با پشتیبانی بلاتردید انگلیسیان در سوم اسفند 1299 در ایران به وقوع پیوست، در روندی تدریجی، ولی مداوم موجبات و مقدمات پایان كار قاجارها را فراهم آورد. با قدرت یابی و صعود رضاخان سردارسپه و عامل نظامی كودتا بر پست نخست وزیری كه با ایجاد رعب و خفقان مضاعفی نیز توأم بود، آگاهان به امور در همان زمان حیات سیاسی قاجارها را پایان یافته تلقی كردند. مجلس پنجم شورای ملی نیز به رغم حضور اقلیتی مستقل تحت كنترل رضاخان قرار گرفت و به ویژه شهربانی مخوف او اكثریت نمایندگان مجلس را به حمایت از رضاخان وادار ساخت و بدین ترتیب نمایندگان راه یافته به مجلس عمدتا بر اثر تهدید و تطمیع آماده شدند تا با تصویب قانونی انقراض سلسله قاجاریه، صعود رضاخان به سلطنت را اعلام كنند. این فرصت بدفرجام در روز 9 آبان 1304 روی داد و ماده واحده ای با رأی موافق 80 نماینده (از 85 نماینده حاضر در جلسه) و با كارگردانی افرادی چون سیدمحمد تدین نایب رئیس موقت مجلس تصویب شد: «ماده واحده - مجلس شورای ملی. به نام سعادت ملت انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام نموده و حكومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملكتی به شخص آقا رضاخان پهلوی واگذار می نماید. تعیین تكلیف حكومت قطعی موكول به نظر مجلس مؤسسان است كه برای تغییر مواد 36-37-38-40 متمم قانون اساسی تشكیل می شود.» پس از تصویب ماده واحده سید محمد تدین با گروهی دیگر از نمایندگان چاپلوسانه به حضور رضاخان رسیدند و به او تبریك گفتند و رضاشاه نیز ضمن ابراز امتنان و خوشوقتی طی بخشنامه ای موضوع انقراض قاجاریه و صعودش به ریاست حكومت را كه مقدمه سلطنتش بود، به اطلاع عموم مردم رسانیده، به دستور او محمدحسن میرزا ولیعهد بلافاصله از كشور اخراج گردید. منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

«کاپیتولاسیون» از پنجره خاطره ها

علی شیرخانی کاپیتولاسیون واژه ای فرانسوی است که معادل انگلیسی آن کاپیتولیشن Capitulation از کلمه Capitulare گرفته شده و به معنای «شرط گذاشتن» است. کاپیتولاسیون در لغت و عرف حقوقی و سیاسی به معنای سازش و تسلیم است و به قراردادهایی اطلاق می شود که به موجب آن، اتباع یک دولت در قلمرو دولت دیگر مشمول قوانین کشور خود می شوند و آن قوانین توسط کنسول آن دولت در محل اجرا می شود. به این دلیل واژه کاپیتولاسیون را در فارسی «حق قضاوت کنسولی» گفته اند. این قراردادها اغلب میان دولتهای اروپایی با دولتهای آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین و جنوبی بسته می شد و در ایران نیز سابقه اش به قرارداد روسها و دولت قاجار برمی گردد. کشورهای اروپایی و روسها، دادگاهها و مؤسسه های قضایی کشورهای آفریقایی و آسیایی و... را قادر به حمایت کافی از اتباع خود نمی دانستند، بر این اساس قراردادهایی در قالب کاپیتولاسیون بر کشورهای آفریقایی و آسیایی و... تحمیل می کردند. کاپیتولاسیون آمریکایی در ایران پس از کودتای 28 مرداد 1332 نفوذ آمریکا در ایران گسترش بسیاری یافت و از سال 1339 آمریکا طرحهای متنوعی برای غربی کردن ایران ارایه می نمود، که می توان به اصلاحات ارضی و لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید اشاره کرد. آمریکا در ادامه این سیاستها، در سال 1343 بنا به شرایط ایران از جمله درخواست وام از آمریکا، مسأله کاپیتولاسیون را مطرح کرد و در مهرماه 1343، قانونی از تصویب مجلس شورای ملی ایران گذشت که این قانون به نظامیان آمریکایی مأمور در ایران و حتی وابستگان آنان، مصونیت سیاسی می داد و حق قضاوت را از ایران سلب و آن حق را به کنسول آمریکا می داد. به گونه ای که اگر اعضای مستشاری آمریکا و نظامیان آنان هر گونه جرم و جنایتی مرتکب می شدند در دادگاهها و مراکز قضایی ایران پاسخگو نبودند. با تصویب این مصوبه مجلس، اعتراض امام و همفکران ایشان علنی شد و سرانجام پس از موضعگیری محکم و افشاگرانه امام علیه این لایحه، حکومت پهلوی، ایشان را دستگیر و به تبعید فرستاد. چگونگی آگاهی امام از لایحه رژیم شاه تلاش می کرد این لایحه به صورت آرام تصویب شود و امیدوار بود مخالفتی نیز از سوی علما نشود . این احساس به رژیم دست داده بود که، احتمالاً امام خمینی پس از دستگیری و زندانی شدن در سال 1342، دیگر واکنش تند علیه این مسأله نخواهد داشت لذا رژیم با آرامش خاطر به تصویب چنین لایحه ای اقدام نمود. اما آنچه مهم است، بحث چگونگی اطلاع امام از تصویب این مصوبه بوده است. درباره کیفیت اطلاع امام دیدگاههای گوناگون ذکر شده است. آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود می گوید: امام با دریافت اطلاعات اجمالی از این مصوبه، عده ای را مأمور تحقیق از این موضوع نمودند: «امامچند نفری را مأمور تحقیق در مورد جزئیات این خبر کردند که یکی از آنها من بودم. رفتم پیش آقایان فلسفی و تولیت و سید جعفر بهبهانی، پیام امام را رساندم و گفتم ما اخبار پشت پرده این جریان را هر چه بیشتر و دقیق تر می خواهیم. آقای بهبهانی از طریق یکی از نمایندگان مجلس سنا متن لایحه و اسناد مربوط را به دست آورد و به من داد. من دو روز در تهران ماندم و متن مذاکرات مجلس و جزوه کنوانسیون وین را تهیه کردم. اخباری را هم مرحوم تولیت در اختیار من گذاشت که در مجموع، اطلاعات کاملی بردم خدمت امام» آقای محمدعلی گرامی از شاگردان امام درباره کم و کیف اطلاع یابی امام از موضوع کاپیتولاسیون بنا بر شنیده های خود از فرزند یکی از علمای قم خبر می دهد که وی از کارکنان مجلس شورای ملی بود. و اخبار را به امام می رساند. وی می گوید: فرزند شیخ جواد عراقی که از کارمندان مجلس بود، اخبار به تصویب رسیدن لایحه کاپیتولاسیون را به حضرت امام داده بود. اما اینکه آیا خود او مستقیماً اخبار مجلس را به امام می رساند یا از طریق واسطه ای عمل می کرده است، نمی دانم. آقای گرامی در فراز دیگری از خاطرات خود احتمال دیگری می دهد که این موضوع نیز مبتنی بر مسموعات ایشان است. وی می گوید: «البته بعدها نیز شنیده بودم که چنین اخباری را از طریق شهید حاج مهدی عراقی به امام می رساندند. همان طور که خود شهید عراقی در خاطراتش به نیروهای نفوذی شان در مجلس اشاره کرده بود.» آقای مسعودی خمینی از دیگر شاگردان امام، جریان انتقال اخبار به امام را از طریق برادران امام می داند : «من یقین دارم که اخبار مربوط به کاپیتولاسیون را برادر کوچک امام، سید نورالدین به ایشان گفته است. به هر حال سید نورالدین از سران و رجال سیاسی به شمار می آمد و با سناتورها و رجال سیاسی ایران تماس داشت و چنین اخباری را از طریق آیت الله پسندیده به امام رسانده است.» از مجموع این نقل و قولها می توان چنین استنباط کرد که منبع اطلاعاتی امام خمینیدر این رابطه منبع واحد نبوده و ایشان از روشهای گوناگون به این مسایل دسترسی داشته است. اقدام عملی امام خمینی در قبال لایحه امام پس از آنکه از جزئیات لایحه اطلاع کامل یافت و با دریافت مجله داخلی مجلس شورای ملی از متن کامل سخنرانی ها و گفتگوهای نمایندگان و رئیس دولت و... آگاهی یافت، سعی کرد این موضوع را به اطلاع علما و مراجع قم برساند. ایشان از زمان تصویب که 21 مهرماه 1343 بود تا روز چهارم آبان، علاوه بر اعلان ناراحتی خود در درس و محافل خصوصی، با علمای قم و شهرستانها ارتباط برقرار کرد و موضوع قرارداد استعماری را به اطلاع آنان رساند. آقای مؤیدی از شاگردان امام درباره فعالیت ایشان می گوید: «علاوه بر اینکه امام، نمایندگانی به شهرستانها فرستاد، خود نیز با مراجع قم جلسات متعددی تشکیل می داد و از نزدیک با آنان درباره لایحه کاپیتولاسیون صحبت می کرد. نتایج این جلسات نیز مفید بود. امام آنها را مصمم کرده بود تا علیه کاپیتولاسیون سخن بگویند و موضع بگیرند. ظاهراً قرار گذاشته بودند در روز تولد حضرت فاطمه(س) سخنرانی کنند. البته به یاد دارم که آقایان گلپایگانی و شریعتمداری برای مراجعان و مردم صحبت کردند.» امام وعده سخنرانی علیه این لایحه را به روز چهارم آبان که در آن سال مصادف با 20 جمادی الثانی تولد حضرت زهرا(س) و همین طور چهل و پنجمین سالروز تولد شاه بود موکول کرد و رژیم شاه با اطلاع از این موضوع سعی کرد با فرستادن اشخاص گوناگون به قم مانع سخنرانی امام شود. بنا به گفته ابوالقاسم خزعلی، نمایندگان و فرستادگان شاه، هر کدام در ملاقاتهایی که با علما و منصوبین امام داشتند، اظهار می کردند که ایشان در سنوات قبل علیه شاه حرف زده است، ولی این بار ظاهراً علیه آمریکا سخن خواهد گفت، . اگر چنین شود، کشور در معرض خطر خواهد بود. امام پیامهای متعدد در برابر لایحه را نادیده گرفت و در روز موعود در منزل خود سخنرانی کرد. سخنرانی امام در روز چهارم آبان 1343 امام در روز چهارم آبان سخنرانی تندی علیه لایحه نمود، ایشان در این سخنرانی موضوع فروش کشور ایران به آمریکا و استعماری شدن و از بین رفتن استقلال ایران را مطرح کرد و حتی به جشن و چراغانی که به مناسبت تولد حضرت زهرا(س) و تولد محمدرضا شاه در ایران صورت گرفته، انتقاد کرده و گوشزد می نمایند که هم اکنون باید چادر سیاه بر سر درها و خیابانها آویزان شود. ابوالقاسم خزعلی درباره ازدحام جمعیت در منزل امام و سیمای سخنران مجلس که امام باشد، می گوید: «جمعیت بی صبرانه منتظر آمدن امامبه میان جمع بود، وقتی ایشان با آن حالت گرفته و شکسته از اندرونی بیرون آمد، صدای گریه مردم بلند شد.» آقای مسعودی خمینی درباره ازدحام جمعیت در منزل امام به نکاتی بدیع اشاره می نماید که حکایت از استقلال و عدم نفوذ بستگان امام، در ایشان است و امام بر اساس وظیفه خود، عمل به تکلیف می نمودند. ایشان در خاطرات خود می گوید: «در ابتدای آن روز، مردم بر اثر ازدحام جمعیت و پر شدن حیاط منزل، وارد اتاقی می شدند که امام در آن نشسته بود. سید مصطفی خمینی به ما دستور داد تا در اتاق را ببندیم و از آن سوی اتاق مردم را به بیرون اتاق هدایت کنیم. امام متوجه قضیه شدند از ما پرسیدند چرا درها را بستید؟ گفتیم سید مصطفی دستور داده اند. امام با عصبانیت فرمود،... در را باز کنید، او چه حقی دارد که در کارهای من دخالت می کند،... سید مصطفی همین طور که ایستاده بود، وقتی دید اوضاع بد شده آرام از اتاق بیرون رفت.» مسعودی خمینی در فراز دیگری از خاطرات خود عنوان می کند که یکی از شعارهای اساسی در آن روز مربوط به استقلال خواهی امام بود و ایشان را به آیت الله کاشانی تشبیه می کردند، زیرا کاشانی در آن زمان علیه استعمار انگلیس مبارزه می کرد و امروز امام علیه استعمار آمریکا، با این تفاوت که امام از پایگاه مرجعیت با آمریکا مبارزه می کند. وی می گوید: «عده ای از اجتماع کنندگان شعار می دادند که «الکاشانی رجع الینا مرجعا» یعنی کاشانی با آن خواسته ها و ایده هایش در حالی که مرجع هم شده به میان ما بازگشته است.» سید حسن طاهری خرم آبادی درباره انتخاب منزل به عنوان محل سخنرانی، که یکی از پرسشهای اساسی شاگردان و مریدان امام بود می گوید: «دلیلش را من نمی دانم. شاید از نظر جنبه های امنیتی بوده است. این بار اگر امام می خواست در سر درس صحبت بکند، جمعیت زیادی جمع نمی شدند و جمعیت منحصر می شد به طلبه هایی که در درس امام شرکت می کردند، در حالی که امام می خواستند مردم نیز صحبتهای ایشان را بشنوند. اگر امام می خواستند این سخنرانی عمومی را در مسجد اعظم ایراد کنند، شاید دولت ممانعت می کرد و مأمور می گذاشت و مسجد را می بست و این خیلی خوب نبود... ولی سخنرانی در روز عید انجام گرفت و این یک موضوع طبیعی بود که مردم در روز عید به دیدن امام می آمدند... این بود که جریان را دهان به دهان به یکدیگر رساندند.» از آن جا که سخنرانی بسیار تند و اساسی بوده است و حملات بسیار تند و تیزی علیه شاه و آمریکا داشته، شاگردان امام، سخنرانی مذکور را ضبط نموده و بلافاصله اقدام به تکثیر و پیاده کردن نوار و ارسال به دیگر مراکز و استانها و شهرستانها نمودند. آقای ناظم زاده در این باره در خاطرات خود می گوید: «پس از پایان سخنرانی امام، عده ای نوار سخنان ایشان را تکثیر نموده و برخی دیگر نیز به علت مشکلات تکثیر کردن، متن آن را پیاده کردند و به سایر شهرستانها فرستادند.» سخنرانی دیگر مراجع درباره کاپیتولاسیون دیگر مراجع قم و علمای طراز اول در این روز علیه لایحه سخنرانی کردند، ولی بر اساس روایت صاحبان خاطرات هیچ کدام از این سخنرانی ها به تندی سخنان امام علیه لایحه ها نبوده است. احمد صابری همدانی در این باره می گوید: آیت الله گلپایگانی با لحنی غیرحماسی به خطرهای ناشی از این تصویب نامه اشاره کرد و آن را محکوم و حرام نمود.» سید حسن طاهری خرم آبادی درباره سخنرانی شیخ مرتضی حائری می گوید که ایشان برای اولین بار با صراحت تمام اعلام نمود که دیانت و سیاست از هم جدا نیست و کاپیتولاسیون نیز به سیاست و دیانت ما برمی گردد. وی می گوید: «آقای حائری از مردم برای سخنانش تأیید می گرفت. ایشان فرمود کسانی که با این حرفهای من موافق هستند (ارتباط دیانت و سیاست) و این صحبتها را قبول دارند، بگویند صحیح است. بعد مرحوم آقای حائری یک نیشتری به رژیم زد و گفت معلوم نیست کسانی که در مجلس به این قانون رأی دادند، خودشان به اندازه این جمعیت، آرای واقعی مردم را داشته باشند.» آقای نعمت الله صالحی نجف آبادی معتقد است؛ سخنرانی که مراجع قم داشتند، نه از باب علاقه خود آنان بوده است، بلکه نتیجه تحت فشار قرار گرفتن آنان بوده و آنان در حقیقت مجبور به این سخنرانی بوده اند. هر چند این نوع نگاه، نگاه تند می باشد، ولی یک اعتقاد است و ایشان بر این باور است که: «اگر امام آنها را وادار به سخنرانی علیه کاپیتولاسیون نمی کرد و اگر افکار عمومی حوزویان طرفدار امام، آنان را تحت فشار قرار نمی داد، به طور طبیعی علیه چنین مصوبه ای موضع نمی گرفتند.» واکنش رژیم نسبت به سخنرانی امام امام خمینی علاوه بر سخنرانی تند علیه رژیم شاه، در همان روز اعلامیه ای نیز تنظیم و به صورت عمومی منتشر کرد. در این اعلامیه امام، اعلام نمود که «اکنون من اعلام می کنم این رأی ننگین مجلس، مخالف اسلام و قرآن است و قانونیت ندارد، مخالف رأی ملت مسلمان است . وکلای مجلسین وکیل ملت نیستند. وکلای سر نیزه هستند، رأی آنها در برابر ملت و اسلام و قرآن هیچ ارزشی ندارد و اگر اجنبی ها بخواهند از این رأی کثیف سوء استفاده کنند، تکلیف ملت تعیین خواهد شد.» رژیم شاه ابتدا سعی کرد، اتهامهای وارده از سوی امام را رد کند، لذا حسن علی منصور نخست وزیر در مجلس سنا حاضر شد و به توجیه مصوبه پرداخت. وی گفت: «لایحه مصونیت سیاسی عده ای از مستشاران نظامی آمریکا که اعطا شد تنها و خاص این مملکت نیست و در کشورهای همسایه نیز سابقه دارد. در این زمینه تحریکاتی به گوش می رسد که دون شأن این ملت و مملکت است. دولت ایران با دادن مصونیت سیاسی به چند مستشار نظامی کوچکترین زیانی به حقوق ملت ایران نمی رساند.» پس از این توجیهات، رژیم تصمیم گرفت که عامل تحریکات و مخالفتها را از سر راه بردارد. لذا در شب سیزده آبان 1343، با یورش کماندوها به منزل امام در قم، وی را دستگیر و پس از چند ساعت با یک هواپیمای نظامی، همراه با مأمور امنیتی به ترکیه تبعید نمودند. روز بعد رژیم در قالب اطلاعیه ای خبر دستگیری و تبعید امام را این گونه از رادیو و مطبوعات اعلام کرد: «طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه، علیه منافع ملت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد، لذا در تاریخ 13 آبان ماه 1343 از ایران تبعید گردید.» اما این پرسش مطرح است که چرا رژیم شاه، ایشان را مثل خرداد 1342 دستگیر و زندانی نکرد و این بار به ترکیه تبعید کرد؟ آقای ابوالقاسم خزعلی در این باره می گوید: «رژیم بدین نتیجه رسیده بود که به قیطریه و قصر بردن امام نمی تواند او را خاموش کند و داودیه و عشرت آباد هم مانع از صدای امام نمی شود. برای خاموش کردن امام تنها یک راه وجود داشت و آن این بود که ایشان را از صحنه تحولات داخلی ایران دور کنند.» منابع: 1- مطالب این مقاله از خاطرات موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی اقتباس گردیده است 2- صحیفه نور، ج 21. 3- داریوش آشوری، فرهنگ سیاسی، تهران، انتشارات مروارید، 1314. 4- جیمز بیل، شیر و عقاب، ترجمه فروزنده برلیان، تهران، نشر فاخته، 1371. منبع: روزنامه قدس ، 13 آبان 1387  منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

یک گزارش تاریخی ازحوزه علمیه قم

حوزه علمیه قم مانند دانشگاه های دنیا ، دستگاه های عریض و طویل ندارد. عمارات چند طبقه، سالن مطالعه،لابراتوار آزمایش نداشته و اغلب محصلین آن صدها فرسنگ! از فامیل دور و در حجراتی اغلب مرطوب و تاریك مشغول تحصیل دانش می باشند. این محصلین هزینۀ زندگی كافی ندارند. هوای محیط برای آنها سازگار نیست. وسایل زندگی آنها منحصر به یك دست رختخواب و یك قطعه زیلو و یك چراغ طبخ می باشد. از حیث مادیات فوق العاده در مضیقه،معذ لك با تمام موانع مادی ، با شوق و ولع مخصوصی مشغول فرا گرفتن علوم دین و دانش می باشند. اساتید حوزه های علمیه هر یك با یك دنیا عشق و محبت به تربیت سربازان روحانی مشغولند. علومی كه دراین حوزه ها تدریس می شود،عبارت است از:صرف و نحو،منطق ، كلام ، فلسفه ، معانی بیان ، علم حدیث، رجال ، تفسیر ،حكمت،فقه و اصول. در این دانشگاه ، به هیچ وجه سیاست دخالت ندارد. مرام های سیاسی و دسته بندی های حزبی در متخیلۀ هیچ یك از محصلین خطور نمی كند.این دانشجویان مفتخرند كه رجال اسلامی از همین مكتب ها و حوزه ها به جامعه تحویل شده است. آموزگاران زبردست جامعۀ اسلامی،مانند ابوعلی سینا،فارابی،شیخ بهایی،از این مكتب بیرون آمده اند. این سربازان بی مزد كه برای استقلال كشور بی اندازه مفید می باشند،هدفی جز تعلیم خداشناسی و تهذیب اخلاق و زنده كردن حس ناموس پرستی ندارند. مدرسین قم مدرسین قم به چند دسته تقسیم می شوند. آموزگاران مقدمات،معلمین دروس سطح،اساتید و مدرسین درس خارج. اما مدرسین: 1.حضرت آیت الله العظمی بروجردی_فقه و اصول.تدریس فقه در صحن و اصول درمدرسۀ فیضیه) 2.آیت الله خوانساری- تدریس فقه و اصول (درمدرسۀ فیضیه) 3.آیت الله حجت- تدریس فقه و اصول (درمدرسۀ حجتیه) 4. آیت الله صدر- تدریس فقه و اصول (درمدرسۀ فیضیه) 5. حجت الاسلام آقا نجفی- تدریس فقه و اصول (درصحن كهنه) 6. حجت الاسلام فیض- تدریس فقه (درمسجد امام) درس حكمت : درس حكمت به وسیلۀ حجت الاسلام آقای حاج آقا روح الله خمینی و حجت الاسلام آقای حاج آقا روح الله خرم آبادی تدریس می شود. تفسیر: تفسیر به وسیلۀ حجت الاسلام آقای اشراقی و حجت الاسلام آقای حاج میرزا ابوالفضل قمی تدریس می شود. مدارس قم مدارس دینی قم كه اكنون از متجاوز از 2000 نفر طلاب علوم دینی در آن مشغول به تحصیل می باشند،به قرار زیر است: 1.مدرسۀ فیضیه (یكی از بزرگترین مدارس علوم دینی و افتخار عالم تشیع است). 2.دار الشفاء 3.حجتیه( كه تحت نظر آیت الله حجت اداره می شود.) 4.مدرسه خان. 5.مدرسۀ رضویه. 6.مدرسۀ حاج ملا محمد صادق. 7.مدرسه حاج سید صادق. 8.مدرسۀ ستیه. 9.مدرسه جانی خان. چنان كه اشاره شد، طلاب علوم دینیه متجاوز از دو هزار نفر در این كانون علم و دانش و در شهرستان دارالعلم قم تحت نظر مدرسین و اساتید عالی مقام مشغول تحصیل و همه ساله از این دانشگاه بزرگ اسلامی چندین نفر مبلغ عالی مقام و مجتهدین دانشمند به اطراف و اكناف كشور به منظور هدایت مردم به توحید و خداپرستی و یكتا شناسی و دین داری رهسپار می شوند.اینان به وسیلۀ حربۀ دین با فساد اخلاق در جامعه مبارزه نموده، دزدی و خیانت،قمار بازی و باده نوشی،وطن فروشی و هزار گونه مفاسد اخلاقی دیگر را از بین می برند.متأسفانه از این سربازان غیور وطن دوست پشتیبانی نمی شود،به قسمی كه هنوز هم از نور برق محرومند و شب ها با چراغ نفت به زحمت مشغول مطالعه می باشند.اگر می خواهید به وضع زندگی آنان بهتر آشنا شوید،از نزدیك با برادران دینی غیور ما تماس حاصل كنید. حضرت آیت الله العظمی بروجردی آیت الله حجت و سایر آقایان حجج اسلام با یك دنیا عشق و علاقه،شب و روز در امر معیشت و تحصیل این 2000 نفر مجاهدین اسلامی می كوشند.حجت الاسلام آقای اشراقی كه از معارف خواهان نامی و از فرهنگ دوستان مشهور حوزۀ علمیه قم می باشند،علاوه بر تدریس علم تفسیر با مهر و محبت پدرانه با دلسوزی های قابل تقدیری،به امور محصلین رسیدگی نموده و به خدمات فرهنگی خود در این كانون دانش شب و روز سرگرم و به رتق و فتق امور محصلین با عشق و علاقه بیحدی مشغول است. محضر آیت الله بروجردی شب و روز عید غدیر كه به افتخار زیارت حضرت آیت الله بروجردی نایل شدم،این مرد علم و دین و تقوا در عین شیخوخیت و خستگی،نور ایمان و عشق به ترویج دین،از جبینش ساطع و لامع ،ورد زبانش دین اسلام و شریعت حضرت خیر الانام بود و به طوری كه استنباط شد،بحمد الله روزنامۀ پرچم اسلام در ظرف یك سال و نیم انتشار خود،جلب توجه حضرت آیت الله بروجردی و سایر حجج اسلام را نموده است.[2] با قلبی سرشار از مهر و محبت محصلین علوم دینی و تشكر از عواطف حجج اسلام،حوزۀ علمیه قم را ترك گفته،بزرگترین و بهترین مشوّق كاركنان روزنامه پرچم اسلام همین توجه مراجع تقلید و حوزه های علمیه است.امیدواریم در ظل حمایت و در پناه ولی عصر عجل الله تعالی فرجه،رجال نامی اسلامی ما بیش از پیش موفق در امر ترویج دین شوند.به تدریج مناظر حوزه علمیه قم و گراور حضرت آیت الله ان شاء الله در این نشریۀ دینی منعكس خواهد شد. منبع: نشریه پرچم اسلام، سال دوم ، شماره 28 آبان 1326، صفحه 2 به نقل از;کتاب "برگهایی ازتاریخ حوزه علمیه قم" نوشته رسول جعفریان چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی صفحه 29 تا 32 [1]. گزارشی هم از وضعیت حوزۀ علمیه مشهد در پرچم اسلام سال سوم،شماره 13 درج شده و ضمن آن گفته شده است كه در این وقت تیر ماه1327 هفتصد طلبه در این شهر به تحصیل اشتغال داشته اند. [2].نشریۀ پرچم اسلام از بهمن 1324 شروع با مدیریت سید عبدالكریم فقیهی شیرازی شروع به انتشار كرد.دربارۀ آن بنگرید:جریان ها و جنبش های مذهبی –سیاسی(1320-1357) چاپ دوم ،صص81-82 منبع: نشریه پرچم اسلام، سال دوم ، شماره 28 آبان 1326، صفحه 2 منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

نقش شهید مدرس در حفظ استقلال ایران

داستان مهاجرت مدرس و یاران او از حوادث بزرگ تاریخی کشور ما است که درباره آن اظهارنظرهای گوناگونی شده است . این سفر تاریخی بدین شکل بوده که ، در اواسط دوره سوم در سال 1924 جنگ بین‌المللی اول شروع شد ، مستوفی‌الممالک نخست‌وزیر وقت بی‌طرفی ایران را به جهانیان اعلام نمود ، لیکن روسیه تزاری به بی طرفی ایران وقعی نگذاشته و قوای خود را به سر حدات شمالی کشور فرستاده و استقلال وطن ما را مورد تجاوز قرار داد و بیشتر نواحی شمال را متصرف گشته و دامنه پیشرفت و تجاوز خویش را تا کرج امتداد داده و تهران را شدیدا مورد تهدید قرار داد . از طرف دیگر نفوذ همسایه جنوبی نیز چه به وسیله خودش و چه به وسیله دست پرودگانش در مرکز و ولایات رو به فزونی نهاده وضع اجتماعی و سیاسی ایران را کاملا پریشان ساخت . هر لحظه امکان داشت پایتخت سقوط نماید. ارتش هم نه تنها قادر به مقابله نبود بلکه اصولا در آن زمان ارتش منظم و نیرومندی وجود نداشت و شاید اگر هم وجود داشت عملا کاری از دست او ساخته نبود ، چنانکه بعد از جنگ جهانی دوم نیز ارتش ایران با سابقه بیست ساله‌اش نتوانست در شهریور 1320 از ورود قوای متفقین به خاک ایران ممانعت کند و یا اساسا لحظه‌ای چند مقاومت نماید ، در هر صورت وقتی سیاست بین‌المللی که غالبا از طرف ممالک زورمند و قوی طرح می‌گردد دیگر حق حاکمیت و استقلال ملل ضعیف مطالبی است که تنها بر روی کاغذ نوشته شده و هیچ‌ گونه ضامن اجرایی نخواهد داشت . ممالک بزرگ که امروز غالبا هر کدام به نوعی خود را طرفدار ملل ضعیف قلمداد می‌کنند بارها در عمل ثابت کرده‌اند که بر خلاف آنچه می‌گویند در مواقع لزوم از قربانی نمودن ملتها روگردان نبوده و به آسانی حتی تعهدات خویش را نادیده می‌گیرند . در هر حال کشور ما از شمال مورد تجاوز قوای روسیه تزاری قرار گرفت و از جنوب گرفتار سیاست خطرناک انگلستان شد . هیأت دولت تا پاسی از شب گذشته مشغول مذاکره بودند و بالنتیجه نتوانستند تصمیمی اتخاذ نمایند ، فقط رئیس‌الوزراء ( مستوفی الممالک ) از اتاق هیأت دولت بیرون آمده چنین گفت : " شما هنوز اینجا هستید ؟ " و محرمانه به چند نفر گفت تا زود است مهاجرت نمائید . در اثر این مذاکرات ملیون قرار گذاشتند که صبح تهران را تخلیه کرده به طرف قم مسافرت نمایند . مقصود از مهاجرت آزادی‌خواهان که بدین صورت به وسیله مستوفی‌الممالک عنوان شده آن است که در آن روز مهاجرت تنها راهی بوده که به نظر عموم روشنفکران برای حفظ استقلال ایران می‌رسیده است . مهاجرت برای حفظ استقلال ایران بامداد آن شبی که هیأت دولت مدت‌ها وقت خود را برای پیدا نمودن راه و چاره‌ای صرف نمود و بالاخره نخست‌وزیر وقت با اشاره دستور مهاجرت را داد 27 نفر از وکلای مجلس دوره سوم و تعداد زیادی از طبقات مختلف به سوی قم حرکت نمودند و وقتی بدانجا رسیدند کمیته‌ای به نام کمیته دفاع ملی تشکیل داده و بر آن شدند که به کمک قوای ژاندارم و اتحاد با دولت عثمانی از استقلال و آزادی ایران دفاع نمایند. وقتی آوازه تشکیل این کمیته پراکنده گشت قوای روسیه از تصرف تهران منصرف گشته تصمیم گرفت که قوای خود را از قزوین به ساوه فرستد تا آزادی‌خواهان را از قم تار و مار نموده و رابطه آنان را با مرکز قطع کند . کمیته دفاع ملی هم در محل رباط کریم با قوای روسیه تزاری برخورد نموده و این زد و خورد منجر بدان گشت که آزادی خواهان از قم بیرون رفته و پراکنده شدند . مدرس نیز خود را به اصفهان رسانید و برای اینکه بتواند عده‌ای مجاهد جمع‌آوری نماید ، با اینکه بدو پیشنهاد شده بود که از مردم اعانه گرفته شود ، قبول ننموده شعبه‌ای از بانک ملی را در اصفهان تأسیس نموده و قرار گذاشتند که مبلغی از سرمایه آن را به عنوان قرض برای این کار صرف نمایند . در اصفهان مرحوم حاج آقا نورالله مسجد شاهی به ایشان قول داده بود که در این سفر ( مهاجرت ) با مدرس باشد به شرط اینکه بدو مهلت داده شود که چند روزی را برای آماده نمودن وسائل سفر و کارهای دیگر در اختیار او بگذارند . مدرس به خاطر اینکه حاج آقا نورالله را بدین سفر تشویق نماید ، دیگران را امر به حرکت داد و خود تنها در اصفهان مانده منتظر آماده شدن ایشان گشت . در این مدت مسافرتی نیز به "ده اسفه" نموده به طوری که خواهر زاده ایشان که خود ناظر بوده(1) در یادداشتهای خود می‌نویسد: "‍‍‍‌ ‍‍‍‌‍‌به خاطر دارم که شخصا تفنگ آلمانی و قطار بسته و بر اسبی سوار بودند چموش و سرکش که به جز خود ایشان کمتر کسی حریف آن بود . " پس از چند شب توقف در اسفه به اتفاق اخوی خود (2) به اصفهان برگشتند و چون باز مرحوم حاج آقا نورالله مسجد شاهی مهلت خواسته بود مدرس دو شب دیگر هم در نجف‌آباد منزل مرحوم حاج سید علی توقف کرده و عاقبت از آنجا اخوی خود را مرخص نموده و تنها برای ملحق شدن به دیگر مهاجرین حرکت نمودند . فصل سرما و زمستان در سفری یکه و تنها ، چنانکه خود مدرس بعدا گفته با مشکلات زیادی که از جمله برخورد با سربازان روسی بوده مواجه گشته تا آنکه در کرمانشاه به رفقای دیگر (مهاجرین ) خود می‌رسد . در کرمانشاه در یک مدرسه اقامت می‌نماید . در این سفر مدرس رئیس هیأت مهاجرین بود. تشکیل دولت موقتی و نقش مدرس در ایام مهاجرت قوای روسیه تزاری به قصد تسخیر بغداد تا قصر شیرین ، آخرین نقطه مرزی ایران پیش رفتند . ولی در آنجا از قوای عثمانی شکست سختی خورده تا آوج ( بین همدان و قزوین ) به عقب رانده شدند . موقعی که قوای روسیه تزاری کرمانشاهان و همدان را تخلیه کرده و به آوج عقب نشستند ملیون دوباره مجتمع گشته و در کرمانشاهان تحت ریاست نظام‌السلطنه مافی تشکیل هیأت دولتی دادند به اسم حکومت مستقل موقتی ( سال 1335 هـ ق ) اعضاء این دولت و کابینه عبارت بودند از : 1- نظام‌السلطنه رئیس هیأت دولت موقتی ( رئیس‌الوزراء‌) 2- مدرس وزیر عدلیه و اوقاف 3- ادیب‌السلطنه سمیعی وزیر کشور 4- عباس میرزا سالار لشکر 5- فرمانفرمانیان وزیر جنگ 6- میرزا قاسم خان صور اسرافیل وزیر پست و تلگراف 7- عزالملک اردلان خزانه‌دار 8- محمدعلی کلوپ ( فرزین ) وزیر دارایی کابینه مزبور همین‌طور به حال خود باقی بود تا اینکه انگلیسی‌ها با قوای عثمانی در بین‌النهرین جنگ سختی کرده و در اثر اینکه به قوای عثمانی تلفات سنگینی وارد می‌شود ناگزیر بغداد را تخلیه و عقب‌نشینی اختیار می‌نمایند . مهاجرین ایرانی نیز به همراهی قوای عثمانی همین‌طور عقب‌نشینی کرده تا بالاخره از طریق سوریه خود را به اسلامبول می‌رسانند. مدت این مهاجرت تقریبا دو سال به طول می‌انجامد(3) . دولت عثمانی و ایران در جنگ جهانی اول عثمانی‌ها از پیش‌آمد تشکیل دولت آزاد در کرمانشاه از طرف ایرانیان قلبا ناراضی شدند ولی در مقابل آلمان‌ها تظاهری به مخالفت نکردند ، زیرا مدرس با این ترتیب نقش آنان را بر آب کرده بود. چه دولت عثمانی که کوچکترین ادعایش نسبت به ایران آذربایجان و ایالت زهاب بود . و حدود زهاب را به طوری تعریف و توصیف می‌کردند که خاک همدان و ملایر را در بر می‌گرفت . به خیال خودشان تصور می‌کردند مورد ادعای خود را عملا تصرف کرده‌اند و اگر جنگ به نفع متحدین تمام شود قضیه خاتمه یافته محسوب است ؛ ولی یک وقت متوجه شدند که در پشت جبهه آنان ، دولتی ایرانی ، تشکیل یافت و دولت آلمان که علمدار جنگ است این دولت را به رسمیت شناخته و تقویت می‌کند ، یعنی برای اداره امور دولت و قشون ایرانی آن پول می‌دهد ؛ عثمانی‌ها کوشش خود را برای ایران بی‌نتیجه می‌دیدند ، و از طرفی قسمتهای دیگری از خاک آنان مورد تعرض متفقین قرار گرفته بود و حجاز و سوریه آثار عدم صمیمیت خود را با ترکها ظاهر کرده بودند ، بدین ترتیب که شریف حسین فرمانفرمای حجاز با متفقین قراردادی بست و به نفع آنان وارد جنگ گردید ، حمله انگلیسی‌ها به عراق به همین دست‌آویز بود . رفته رفته مخالفت عثمانی‌ها ظاهر شد ، قتل عده زیادی ژاندارم و داوطلب ایرانی نتیجه خیانت و سوء نیت عثمانی‌ها بود والا به عقیده مرحوم مدرس اگر عثمانی‌ها صمیمیت داشتند با کمک ایلات ایرانی که کلا در مقاومت با روسها اتفاق کرده بودند و عده زیادی از قشون روسیه را در گوشه و کنار کوهها و دره‌ها غافلگیر و به قتل رسانده بودند ، جلوگیری از روسها و راندنشان به طرف قزوین کاملا امکان‌پذیر بوده است . عثمانی‌ها گرفتاری دربار خلافت را در داخل کشور خودشان بهانه قرار داده و قدم به قدم عقب‌نشینی می‌کردند زیرا در صورت پافشاری در مقابل روسها ، دولت آزاد ایرانی روز به روز مستحکم‌تر می‌شد و ممکن بود با تهیه قوای کافی از قسمت ایالات غرب که قشون خیزترین نقاط ایران است هر زمان اراده کردند بتوانند قوای عثمانی را خلع سلاح نمایند ، با این ترتیب قوای آنها در نزدیکی همدان حالت محاصره شدن را داشت . از طرفی آلمانها را تحریک کردند که بدون عقد قرارداد و اخذ رسید دیگر پول به ایرانیان ندهند ، مرحوم مدرس دولت آزاد را از انعقاد قرارداد و دادن رسید پولها منع کرد و گفت: «اگر شما میل دارید ، ما با جان و شما با پول با یکدیگر شرکت و با دشمن مشترک جنگ می‌کنیم و اگر میل ندارید شما به تکلیف خودتان رفتار کنید ما هم هر چه صلاح دیدیم انجام می‌دهیم !!» در این موقع قوای روسیه از راه قم به اصفهان و اراک وارد شد و از طرف همدان نیز روسها قوای ملی دولت آزاد ایران و عثمانی را که صاحب منصبان آلمانی داشتند در هم شکستند و خطر به مرکز دولت آزاد بدون بودجه و پول ( شهر کرمانشاه ) نزدیک شد . ناچار دولت آزاد ایران با آزادی‌خواهان و باقیمانده قوای خود به طرف بغداد حرکت و در آنجا دسایس عثمانی‌ها اساسا تشکیلات منظم آنان را از هم گسیخت . عده‌ای از آزادی‌خواهان از طرق مختلفه به ایران برگشته و یا در کربلا و نجف و کاظمین با تغییر لباس سکونت اختیار کردند . ولی مرحوم مدرس و جمع دیگری به پایتخت عثمانی اسلامبول عزیمت کردند. مدرس در اسلامبول پایتخت خلافت عثمانی سید حسن مدرس بعد از ورود به اسلامبول در درجه اول دچار عسرت و بی‌پولی می‌شود و مناعت طبع و بلندپروازی و علو همت او مانع بوده که به کسی از ایرانیان یا عمال دولت عثمانی اظهاری نماید ، و افسران آلمانی هم بعد از ورود مهاجرین به بغداد یک مرتبه مفقودالاثر شده و دیگر دیده نشدند ، مرحوم مدرس بدون معرفی کامل خود در مدرسه ایرانیان اسلامبول به نام یک فرد مهاجر ساده ساعاتی از اوقات خود را در آنجا تدریس می‌کند و با حقوق کمی که به او می‌دادند امرار معاش می‌نماید . شخصیت مدرس را از اقامت در اسلامبول و ملاقاتهای رسمی وی با رجال برجسته و سیاسی آن کشور به خوبی می‌توان تشخیص داد. زیرا مدرس در این مهاجرت تقریبا جنبه ریاست روحانی مهاجرین ایران و از طرف دیگر سمت نمایندگی روحانیون ایران را داشته به علاوه در کابینه متشکله در کرمانشاهان و اسلامبول مقام وزارت عدلیه و اوقاف را نیز دارا بوده است. همچنین در هنگام ملاقات رسمی که با پرنس سعید حلیم پاشا وزیر کشور وقت، طلعت پاشا که پس از مدتی صدر اعظم می‌شود و انور پاشا وزیر جنگ و دیگر وزراء دولت عثمانی در هیأت وزراء می‌نماید، با آنکه اتاق مبله بوده معهذا مدرس روی زمین می‌نشیند و تمام وزرا به احترام وی مجبور می‌شوند صندلیها را ترک گفته روی زمین بنشینند.(4) ملاقات مدرس با خلیفه و هیأت وزرای عثمانی خلیفه عثمانی که آوازه رشادت و فعالیت و قوه بیان مدرس را شنیده بود و اساسا سلاطین عثمانی بعد از برخورد به مرحوم سید جمال‌الدین اسدآبادی همدانی ، همیشه در مقام نزدیکی با علماء ایرانی و شیعه بوده و در واقع سید جمال‌الدین دیگری را در بین ایرانیان جستجو می‌کردند ، لذا در مقام ملاقات آن سید جلیل برآمد و با وسایل معموله وقت ملاقات معین کردند ؛ و مدرس به حضور خلیفه بار یافت . در آن موقع قاضی القضاه که بزرگترین مقام روحانی در دولت عثمانی بود حاضر بوده است ؛ اهمیت این مقام در کشور عثمانی به حدی است که مکرر قاضی‌القضاه حکم قتل خلیفه را صادر کرده و به دست ولیعهد عثمانی اجرا شده است ، که تاریخ مراتب را حکایت دارد . بعد از تعارفات معموله ، اول قاضی القضاه شروع به مذاکره نموده و قضیه اتحاد اسلامی و تشکیلات حزب "اتفاق و ترقی" را که شعبه‌ای هم در ایران داشتند مورد بحث قرار می‌دهد ؛ مرحوم مدرس ، لزوم اتحاد اسلامی را تأیید و منتهای آمال خود معرفی و از وجود شعبه "حزب اتفاق و ترقی" و مرام آن اظهار بی‌اطلاعی می‌نماید. قاضی شرحی از مضار وجود دولتهای کوچک اسلامی که به تنهایی قادر به حفظ خود در مقابل دول مسیحی نیستند اظهار و بیانات مفصلی از منافع تشکیل یک دولت معظم دول اسلامی می‌نماید و منتظر مشاهده تأثیر سخنان خود در مدرس می‌شود. مرحوم مدرس قسمت اول را تأیید و قسمت ثانی را هم غیرعملی می‌داند ، و می‌فرماید که چنین دولتی ممکن نیست تشکیل شود مگر به تصدی "حضرت علی بن ابیطالب علیه‌السلام جد گرامی من" زیرا در زمان خلفاء ثلاثه راشدین اولیه هم با انجام از خود گذشتگی که در مدت تصدی خود ابراز داشته‌اند باز بین مردم عرب و نژادهای دیگر از قبیل ، ایرانی ، مصری ، قبطی و ترک قواعد ملل غالب و مغلوب حکم‌فرما گردید. فقط حضرت امیر علیه‌السلام بود که خواست تمام مسلمانان را به یک نظر نگریسته یعنی عرب را بر سایر اقوام ترجیح ندهد ، و خلافت دنیایی اسلامی تشکیل دهد، که فورا قوم عرب به دسایسی از قبیل جنگ جمل و صفین و نهروان با او مقاومت کرده و مانع پیشرفت و نهضتش شدند . آیا حضرت قاضی‌القضاه از نژاد ترک یا نژادهای دیگر انتظار بیشتری از قوم عرب دارد ؛ یا مقصود استعمار سایر ملل جهان است ؟ سلطان محمد پنجم خلیفه عثمانی ، که حریف را پر زور دید برای اینکه کار به جای باریک نرسد ، در مذاکرات دخالت می‌کند و آزادی و تجدد و اختلاف بین مشروطه و استبداد را مورد گفتگو قرار می‌دهد ؛ و می‌گوید ملت ایران هنوز زود است که به مشروطه نائل شود . به دلیل آنکه اختلاف عقیده مردم ، علاوه بر اینکه مانع پیشرفت امور کشور شده اساسا امنیت را هم در سراسر ایران مختل کرده است. مدرس در جواب می‌گوید ، دولت مشروطه ما پیشرفت شایانی کرده است. تشکیلات اداری خود را اصلاح کرده که از آن جمله تأسیس پست‌خانه است که با تمام ملل دنیا مستقیما ارتباط حاصل کرده و هیچ دولتی در داخله ما دیگر پست‌خانه ندارد و ناچار است مراسلات و مراجعات سیاسی خود را به پست‌خانه ما رجوع و خودش فقط برای امور سیاسی شخصی خود پیک سیاسی داشته باشد ، ولی حق ندارد به نام ارسال مرسولات اتباع خود یک شعبه رسمی پستی و در واقع اداره جاسوسی هم داشته باشد. اعلیحضرت سلطان تصدیق خواهند فرمود که امور کشوری الاهم فالاهم دارد. ایجاد پست‌خانه مربوط با ملل عالم فوق‌العاده مهم و در کشور حکم شریان و اعصاب را در بدن انسان دارد ، بدیهی است متدرجا به رفع نواقص دیگر خود اقدام خواهیم کرد . و کشور ما ابدا از طرف ایرانیان عدم رضایت و ناامنی نسبت به مشروطه ندارد و این همسایگان هستند که به واسطه حفظ موازنه سیاست خودشان یا تحصیل و تأمین منافع و یا به طمع خاک ما این تشبئات را ایجاد و دامن می‌زنند !! کلیه مطالب فوق کنایه و نسبت به دولت عثمانی بود ، زیرا عثمانیها ضمن قراردادهایی که با چهار دولت معظم اروپایی : "انگلیس" ، "فرانسه" ، "ایتالیا" و "آلمان" منعقد کرده بودند ، برای آنان حق تأسیس پست‌خانه قائل شده بودند و تا زمان تشکیل دولت ترکیه جدید این رسم در کلیه کشورهای وسیع عثمانی برقرار بود. صدر اعظم عثمانی پرنس سعید حلیم پاشا ، مقاومت و معارضه شدید مدرس را با سلطان مشاهده کرد ، و خلیفه خود را در مشت توانای پسر خلیفه روز غدیر (5) مغلوب و بی چاره یافت ! برای خلط مبحث صحبت را به قوای نظامی کشید و گفت خوب است نظامیان "عجم" مثل نظامیان دولت عثمانی بشود . این بیان دو نکته باریک داشت ، یکی آنکه دولت عجم نگفت ، زیرا دولت عثمانی برای هیچ دولت و تشکیلات اسلامی غیر از خودشان رسمیت واقعی قائل نبودند ، دیگر اینکه در کلمه عجم قصد اهانت داشته ، چه یکی از معانی بعیده عجم حیوان بی زبان و یا زبان بسته است . مدرس فورا متوجه گردیده و گفت: جناب صدر اعظم اولا از حال به بعد از استعمال کلمه عجم خودداری فرمائید . زیرا این کلمه با معنی موهنی که دارد بر غیر عرب عنادا اطلاق شده و ایرانیان و اتراک و تاتار را به قصد اهانت ، عده‌ای از اعراب متعصب "عجم" گفته‌اند. ما و شما مشترکا مورد همین اهانت هستیم و دیگر آنکه اگر مقصود شما از عجم ایران است ، باید دولت ایران بفرمائید ، اما راجع به اصل مطلب اگر ما موفق شدیم قلوب تمام ملل عثمانی و ملت ایران را متحد نمائیم به مراتب بر اتحاد لباس و قشون ترجیح دارد !! همین مباحثه باعث شد که در قرارداد جدید ترکیه مقید شده که از کلمه عجم و عثمانی متقابلا خودداری شود . بازگشت مدرس از مهاجرت : پس از شکست آلمان و تجزیه‌ی عثمانی و پیروزی متفقین ( روس و انگلیس ) مدرس به ایران بازگشت و از راه اسلامبول به تهران وارد شد . پس از سالها دوری از مرکز و تحمل رنجها و کوششها ، بار دیگر وارد خانه و زندگی محقر خود شد . در حالی که زن و فرزند خود را از دست داده و فرزندان دیگرش سختی‌ها برده بودند . مجلس ایام فترت خود را می‌گذرانید و لذا مدرس مانند سابق مشغول تدریس فقه و اصول گشت و اینبار در حالی که در مسجد سپهسالار ( مدرسه‌ی شهید مطهری کنونی ) برای طلاب علوم دینی درس می‌گفت و سمت تولیت آنجا را نیز داشت ، در کارهای سیاسی نیز مداخله‌ی مؤثر و قاطع می‌نمود. با بازگشایی مجلس، مدرس دوباره به نمایندگی مردم تهران انتخاب شدو به مجلس رفت. پی نوشت : 1. دکتر محمدحسین مدرسی 2. مرحوم آقا سید علی‌اکبر مدرسی 3. مدرس ضمن اینکه عهده‌دار وزارت عدلیه و اوقاف بوده سمت ریاست مهاجرین را هم داشته است . 4. این کار مدرس را نباید حمل بر کهنه پرستی او کرد ، بلکه از لحاظ روانشناسی اجتماعی این عمل بی اندازه قابل بحث و دقت است . مدرس خواسته به این ترتیب فضای درباری سلطان عثمانی را شکسته و زمینه را برای گفتار بعدی خویش آماده کند . 5. خلیفه روز غدیر مقصود حضرت علی علیه‌السلام و چون مدرس از سادات است لذا او را پسر خلیفه روز غدیر نامیده . خود مدرس در کلیه دست نوشته‌های خود علی (ع) را با تعبیر مولا عنوان می‌کند . منابع : علی مدرسی ، مرد روزگارانی ، نشر هزاران / 1374 حسین مکی تاریخ بیست ساله ، انتشارات علمی مجله تاریخ اسلام ، شماره 28 ، دوره سوم ، 14 اردیبهشت 1348 منبع: سايت اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

ناگفته هایی از روابط خصوصی شاه و اشرف پهلوی

تاریخ در اکثر موارد گواه رفتار و کردار سلاطین بوده است. شاید درگستره تاریخ افراد فراوانی بودند که با رفتار خود باعث تحولات شگرفی شده اند شاید بهترین نمونه آن شاه اسماعیل اول صفوی باشد که دولت را به معنای خود و تشیع را به صورت رسمی در ایران اعلام نمود و در گذار چند نسل از او شاه سلطان حسین صفوی تاج شاهی صفوی را بر اثر سهل انگاری و بی توجهی به امر حکومت تقدیم محمود افغان نمود. شاید اگر این شاهان به صورت صحیح تر و جدا از حرمسراها تربیت می یافتند تاج حیدری بر سر خاندان افاغنه آشیانه نمی گرفت. شاید به درستی رضا شاه به این مطلب پی برده و تصمیم به تربیت فرزند خود محمدرضا گرفته بود، ولی گویا ذات محمدرضا با ذات و درون پدر تفاوتهایی داشت . خداوند متعال غریزه جنسی را در انسان به ودیعه نهاد تا این امر فرآیندی برای ازدواج و آرامش انسان گردد ولی گویا این غریزه بلای جان ولیعهد ایران گردیده بود. محمدرضا پهلوی در روز چهارم آبان 1289هـ.ش چند ساعت زودتر از اشرف خواهر همزاد خود، در خانه ای واقع در کوچه ضلع شمال شرقی میدان حسن آباد تهران به دنیا آمد گویا رسوایی اخلاقی در نزد او و اشرف از همان آغاز جوانی نمایان بود چنانچه اشرف در 13-12 سالگی و محمدرضا هنگامی که برای تحصیل در مدرسه «له روزه» سوییس فرستاده شده بود به این امر دست یافتند که در ادامه تا حدودی شرح آن خواهد آمد. * لانه فساد، سعدآباد! محوطه وسیع چند صد هکتاری سعدآباد و مجموعه کاخ های سلطنتی آن پس از شهر ممنوعه چین، بزرگترین مجموعه قصرهای سلطنتی در قاره آسیا است . قصرها و پارک وسیع سعد آباد در شمال میدان تجریش تهران قرار دارد. روستای سعدآباد در دوران قاجاریه ملک «سعدالدوله» وزیر امور خارجه محمدعلی شاه قاجار بود که بعدها به تصرف رضاخان میرپنج درآمد. رضاشاه پس از تصدی سلطنت تصمیم گرفت در آنجا مجموعه کاخ هایی برای خود و فرزندانش بسازد، زیرا رضاخان تا قبل از کودتای سوم اسفند1299(سوم حوت) در خانه ای واقع در محله سنگلج تهران زندگی می کرد. قصرها و پارک سعدآباد و میهمانخانه دربند در طول سالهای 1300تا 1318هـ .ش به مرور ساخته شدند. به دستور رضاشاه کریم آقا بوذرجمهری شهردار تهران و سرهنگ درگاهی به زور ساکنان اصیل سعدآباد را که نسل اندر نسل در آنجا زندگی می کردند را از این قریه خوش آب و هوا اخراج و آن منطقه را دیوار کشی و منضم به قصر شاه کردند. رضا شاه به سعدآباد علاقه ویژه ای داشت و می خواست دامنه جنوبی البرز را جنگل کاری کند و مهندسین آلمانی را مسؤول بررسی و ارایه طرحی جهت ایجاد تونل و ساختن راهی از دربند به شمال کشور کرده بود که اشغال ایران در سال 1320 و خروج رضاشاه از ایران این طرح را عقیم گذاشت. سعدآباد در آن زمان خارج از تهران محسوب می شد و 9 کیلومتر با مرکز شهر فاصله داشت. فاصله کاخ رضا شاه با قصر محمدرضا( ولیعهد) چیزی در حدود یک کیلومتر بود. سعدآباد در واقع یک کاخ سلطنت نبود، بلکه مجموعه کاخ هایی را تشکیل می داد که رضا شاه در فواصل دور و نزدیک به هم برای همسرش ملکه تاج الملوک و فرزندانش ساخته بود بعدها در زمان محمدرضا شاه قصرهای جدیدی از جمله یک کاخ کوچکتر برای شهناز (دخترملکه فوزیه) در این مجموعه احداث گردید. این قصرهای پرتجمل سلطنتی را جنگل های طبیعی و مصنوعی و باغچه های پر از گل، از یکدیگر جدا می ساخت و در کاخ سفید سعدآباد تالاری وجود داشت که مساحت آن بیش از 150 مترمربع بود و سراسر کف تالار با یک فرش نفیس بزرگ پوشیده بود. *رسوایی های بزرگ محمدرضا هنگامی که جهت ادامه تحصیل به سوییس فرستاده شده بود، اولین رسوایی اخلاقی خود را مرتکب شد، او در آنجا با مستخدم مدرسه که (دختر جوان و به ظاهر زیبا بود) در نظر ولیعهد ایران چشم گیر افتاد، رابطه جنسی نامشروع برقرار نمود که تا حدودی با میانجی گری «ارنست پرون»* صورت گرفته بود به افتضاح بزرگی تبدیل شد. شاید این نقطه شروع فساد اخلاقی محمدرضا بود. محمدرضا علاوه بر زن های رسمی خود با زن های زیادی رابطه داشت رفیق های یک شبه و چند شبه فراوانی داشت که معرف آنها اشرف خواهرش و عبدالرضا برادرش بودند و این ها بیشتر در رده میهمان داران خارجی هواپیمایی ها بودند. ثریا اسفندیاری همسر دوم محمدرضا در کتاب خاطراتش که بارها تجدید چاپ شده است، پیرامون رویدادهایی که در کاخ سعدآباد شخصاً شاهد و ناظر بوده است می نویسد: محمدرضا چون وارث تاج و تخت پدرش بود طبیعتاً انتظار داشت همه او را نفر اول سعد آباد بدانند، اما اشرف که معتقد بود بر اثر اشتباه طبیعت ، دختر به دنیا آمده و شایستگی او برای پادشاهی بیشتر از برادرش محمدرضا است هیچکس را به رسمیت نمی شناخت و در تمام امور زندگی ساکنان سعدآباد دخالت میکرد. من از خدمه قدیمی و با سابقه سعدآباد داستان های شگفت انگیزی در مورد رویدادهای زشت و ناپسند سعدآباد شنیده ام. زهرا مشهدی که از زمان رضا شاه سرپرست خدمتکاران زن سعدآباد بود تعریف می کرد: در زمان رضاشاه هیچ یک از فرزندان او جرأت آوردن دوستان دختر و معشوقه های خود را به سعدآباد نداشتند و فقط زن جوانی به نام فیروزه بود که رضا شاه شخصاً به عنوان معشوقه محمدرضا انتخاب کرده و گاهی اوقات سر و کله اش در کاخ اختصاصی ولیعهد پیدا می شد. اما اشرف که دختری با روحیه ای ستیزه جو بود، تنها فرزند رضاشاه بود که به خود جرأت می داد، در کاخ خود میهمانی بر پا کرده و از جوانان ژیگولی آن زمان تهران پذیرایی کند! بطوریکه زهرا مشهدی تعریف می کرد اشرف سوابق بدی نزد رضاشاه داشت و یکبار پدرش او را داخل اصطبل کاخ در وضعیت ناپسندی به اتفاق یکی از مربیان سوارکاری غافلگیر کرده بود. زهرا مشهدی می گفت: مرد قوی هیکلی به نام علیشاه مسؤول اصطبل بود که ضمن نگهداری اسبان شاه، فرزندان رضاشاه را هم تعلیم سوارکاری می داد. بعدازظهرها اشرف و شمس به اصطبل می رفتند تا اسبهای خود را بردارند و در محوطه وسیع کاخ سوارکاری کنند. علیشاه سبیل پرپشت و خشنی داشت و رضا شاه او را در سفر خرم آباد پیدا کرده و به خاطر مهارتی که در تربیت اسب داشت و قادر به آموزش سوارکاری بود به تهران آورد. رضا شاه یک روز متوجه می شود اشرف وقت زیادی را در اصطبل می گذراند و رفت و آمدهایش به اصطبل بیشتر از سایر فرزندانش است، چون ذاتاً آدم باهوش و کهنه سرباز دوره دیده ای بود به این عمل اشرف مشکوک می شود و کشیک دخترش را می دهد و سرانجام اشرف را که در آن موقع دختری دوازده- سیزده ساله بوده است در وضعیت نامناسبی همراه با علیشاه به دام می اندازد... آن روز یک ظهر گرم تابستان در اواسط مرداد ماه بود. رضا شاه شخصاً آنقدر با شلاق سیمی به سرد و صورت علیشاه ضربه زده بود که دیگر نای نفس کشیدن نداشت... بعد هم دستور داد علیشاه را بردند.... به کجا و چه بلایی سرش آوردند این را دیگر هیچ کس نمی دانست... همانطور که از خاطرات ثریا معلوم می شود، گویا فساد اخلاقی در خاندان پهلوی موروثی بود زیرا او در چند جای دیگر به فسادهای اخلاقی مادر محمدرضا (تاج الملوک) اشاراتی کرده است. بعد از گذر از اشرف البته او در سنین بالاتر نیز به فسادهای بدتر از این نوع نیز پرداخت و ذکر این مورد صرفاً گوشه ای از مفاسد جنسی و اخلاقی او بود. در کاخ سعدآباد، ولیعهد جوان که پس از احظار از سوییس، در طلب برآورده کردن خواسته های خود بود حضور داشت. محمدرضا در هرزه گردی بسیار تنوع طلب بود و علاقه داشت به هر یک از کاخ هایش که در نقاط مختلف ایران و یا جهان می رود برنامه ای ابتکاری برایش ترتیب بدهند. * ماجرای کاخ رامسر شاه و خانواده اش تابستان ها برای اسکی روی آب و شنا به حاشیه دریای مازندران (بیشتر نوشهر و رامسر) می رفتند. شاه در نوشهر یک ویلای مجلل در کنار ساحل و یک کاخ مجلل در رامسر داشت که توسط پدرش، رضاشاه ساخته شده بود. کاخ رامسر یکسره از سنگ مرمر سفید ساخته شده بود، و رضاشاه به قدری به این کاخ نفیس، که در کنار در ورودی آن دو مجسمه سنگی شیر پاسداری می دادند، علاقه داشت که دستور داده بود در روزهای آفتابی روی آن را با چادر برزنتی بپوشانند تا آفتاب رنگ سنگهای آن را نبرد. محمدرضا پس از طلاق گرفتن از ثریا اسفندیاری با هواپیما به رامسر می رفت و دراقامتگاه افسانه ای خود به لهو و لعب می پرداخت. شاید ذکر گزارشی که در جمله گزارش روز سال 1358 در باب برنامه های تفریحی محمدرضا در شمال کشور قید شده گویای گوشه ای از انحرافات محمدرضا پهلوی باشد. این جمله با چاپ عکس های رنگی از شاه، شمس و اشرف در کاخ رامسر می نویسد: تیرماه سال 1338 محمدرضا شاه و تنی چند از دوستان و اعضای خانواده اش در نوشهر اقامت داشتند، اشرف هم به اتفاق گروه دوستانش در رامسر به سر می برد. هتل و کازینو(قمارخانه) رامسر در آن ایام مهماندار سرمایه داران و ثروتمندان بزرگ داخلی و خارجی بود. کازینوی رامسر برای گرم کردن بازار کار خود در ایام تابستان از خوانندگان و رقاصه های معروف ایران و بعضی خارجیان سرشناس برای جلب مشتری بیشتر استفاده می کرد. در یکی از روزهای تیرماه 1338 که اشرف به اتفاق دوستان به قصر«مرمر» رامسر رفته بودند، به او اطلاع دادند که «سمیرا طارق» رقاصه معروف و زیبای لبنانی به اتفاق چند نوازنده چیره دست شبها در هتل رامسر برنامه های جالبی را اجرا می کنند. اشرف با اطلاع از این امر دستور داد شب بیست و هشتم مرداد هتل را قرق کنند و به هیچ کس اجازه ورود ندهند. متعاقباً محمدرضا شاه و سایر اعضای خانواده پهلوی را که در نوشهر اقامت داشتند برای محفوظ شدن از این برنامه های هنری! به رامسر دعوت کرد. مسؤولین هتل رامسر هم که اکثراً فرانسوی بودند، با اطلاع از حضور شاه و اعضای خانواده پهلوی مقدمات لازم را فراهم آوردند و به سمیرا طارق و اعضای گروه هنری او توصیه کردند که آنچه در توان دارند برای رضایت خاطرشاه نشان داده و به قول معروف سنگ تمام بگذارند. به هر حال درآن شب برنامه جالبی در هتل رامسر برگزار شد و محمدرضا و خانواده اش حظ بصری وافر و تمام و کمال بردند و با خاطره ای خوش هتل را ترک کردند. فردا صبح که شاه شیفته رقص شکم سمیرا طارق شده بود دستور داد او را به کاخ رامسر بیاورند به این ترتیب برنامه های هنری سمیرا طارق در هتل رامسر قطع گردید و رقاصه لبنانی در صف معشوقه های شاه قرار گرفت. سمیرا طارق شبها را در اطاق خواب شاه به صبح می رساند و روزها برای وقت گذرانی زنان دربار را دور برخود جمع میکرد به بعضی از آن ها مانند اشرف و شمس که خود را سرآمد همه دختران در زیبایی می دانستند به تدریس و آموزش رقص عربی (رقص شکم) می پرداخت و ... آنچه ذکر شد گوشه ای از فساد، به طور اخص فساد اخلاقی و جنسی در دربار پهلوی و به طور ویژه نزد محمدرضا و اشرف بود. اگرچه در خاندان پهلوی فساد امری متداول گردیده بود و حتی در نزد کارکنان ناچیز رواج پیدا کرده بود، ولی می توان از اشرف و محمدرضا به عنوان تمام و کمال سمبل فساد خاندان پهلوی نام برد. *** *سعدالدوله: وی فرزند حاج میرزا جبار ناظم المهمات بود. او در دارالفنون تهران در رشته هندسه و توپخانه تحصیل کرد. پس از گذراندن دوره آموزشی سیستم مرس در تلگرافخانه های روسیه، به ریاست تلگرافخانه آذربایجان شد. در 1297 وارد وزارت خارجه شد و یک سال بعد مامور ایران در سفارت اتریش گشت. وی در مدت 12 سال سفیر ایران در بلژیک بود. در حدود 1321، در زمان صدارت عین الدوله، وزیر تجارت شد. در دوره اول، وکیل مردم تهران در مجلس شورای ملی و پس از آن به مدت دو ماه وزیر امور خارجه بود. بعد از بسته شدن مجلس، ابتدا وزیر خارجه و سپس رئیس الوزرا گردید. * ارنست پرون: فردوست در خاطرات خود می نویسد: در مدرسه «له روزه» در سوییس مستخدمی وجود داشت که راهرو و اتاق ها را تمیز می کرد. او ترتیبی داده بود که راهرو و اتاق هایی را نظافت کند که ولیعهد در همان راهرو اتاق داشت. نام او ارنست پرون بود. ارنست پرون به محمدرضا نزدیک تر شد. به ظاهر یک نظافتچی ساده بود اما از سطح معلومات خوبی در زمینه فلسفه و ادبیات برخوردار بود. محمدرضا چنان شیفته و وابسته به پرون شد که به وی قول داد وی را همراه خود به ایران ببرد. در آن زمان در گنجایش فکری من نبود که به کنه قضیه پرون پی ببرم و فکر کنم که چرا او با این سطح معلومات تنها یک نظافت چی است؟ چرا قبل از ورود ما به مدرسه استخدام شده است؟ چرا فقط به نظافت راهروهایی اشتغال داشت که ولیعهد در آن اتاق داشت؟ چرا همه اوقات فراغت خود را با محمدرضا گذراند. اما امروزه مشخص است که مدیر بلژیکی مدرسه، یک همسر امریکایی داشت که فردی سیاسی بود و مشخص بود که با انگلیسی ها رابطه خوبی دارد. روشن است که پرون قبل از ورود ما با موافقت یا هدایت مستقیم مدیر مدرسه، توسط سرویس اطلاعات انگلیس در مدرسه گماشته شده بود تا بعدها به مرموزترین چهره پشت پرده دربار ایران تبدیل شود. * سمیرا طارق: او یک رقاصه لبنانی و یک زن دو رگه (مادر فرانسوی- پدرلبنانی) بسیار زیبا و در عین حال دوره دیده در مراکز فساد بیروت و بقول معروف از آن روباه های مکار روزگار بود که نه تنها قاپ شاه را دزدید بلکه خود را در دل سایر اعضای خانواده پهلوی نیز جا کرد و شروع به جمع آوری پول و جواهرات نمود. منابع: 1- فردوست، حسین. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، تهران، اطلاعات، 1369. 2- اسفندیاری بختیاری، ثریا. کاخ تنهایی، ترجمه امیر هوشنگ کاوسی، تهران، البرز، 1371. 3- پیرانی، احمد. زندگی خصوصی محمدرضا شاه پهلوی ، تهران، به آفرین. 1387. 4- مستوفی، عبدا...، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، تهران، زوار، 1343. 5-آخوندی، محمدرضا. ناگفته های زندگی اشرف پهلوی، تهران، آرمان فرد، 1388. 6- مدنی، سیدجلال الدین. تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، انتشارات اسلامی، 1375. 7- پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، تهران، امیرکبیر،1370. منبع: روزنامه قدس 23 اسفند 1390 منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات پژوهش‌های سیاسی

مروری بر سیاست‌های فرهنگی حكومت رضاشاه

چکیده: تجربه مقاومت مردم در تبلیغات منورالفكرهای سال های مشروطه به ایشان می‌آموزد كه نفی مستقیم دستاوردهای یك قوم، هرگز نمی‌تواند موفق باشد. لذا در برنامه‌ریزی جدید، فرهنگ جانشین برای طی دوره انتقال از فرهنگ خودی به تمدن غرب، ضرورت وجودی می‌یابد. و برای این كار لازم است تا هویت جانشین، دارای نقض زیاده باشد تا بتوان به همان نام، اجتهاد نمود و هر صورتی را بدان منسوب كرد. هویت ایران باستان به عنوان فرهنگ جانشین انتخاب می‌گردد. از این پس، همه تلاش‌ها و اقدامات بر آن است تا :اولا: با مظاهر فرهنگ اسلامی مبارزه بنیادین و حتی برخورد نظامی صورت گیرد. ثانیا: به انحاء مختلف تز فرهنگ و تمدن ایران باستان تبلیغ شود. این سیاست‌ها در عمل مصادیق متعددی پیدا می‌كند. كشف حجاب، منع روضه‌خوانی ، لباس متحدالشكل ، كلاه پهلوی، كشتار مسجد گوهرشاد و ده‌ها اقدام مستقیم دیگر در مبارزه با فرهنگ اسلامی از روش‌های تحقق سیاست اول است. در این اقدامات، رضاخان از خدمات چهره‌های فرهنگی ساخته دست خود نیز بهره‌ها می‌برند. فرهنگ معاصر ایران، با تحولات بسیار آن، دچار ابهامات و زوایایی تاریكی است كه در صورت توجه به آنها و اقدام متفكرین مسلمان محلی تبیین روند تحولات آن، روشنگر بسیاری از تنگناهای فرهنگی جامعه امروز ما خواهد بود. تلاش مورخین و متولیان فرهنگ دوره پهلوی، در ادامه سیاست‌ها و برنامه‌های تنظیم شده آن دوران، پیوسته بر آن بوده است تا برای جامعه دیرپای ایران و فرهنگ اصیلی و ریشه‌دار مردم آن، هویت فرهنگی نو، متناسب با اهداف سیاسی حكومت تنظیم نماید. طبعا ارزیابی این ادعا به مدد تلاش متعهدان به اصالت‌های فرهنگ و هنر قوم بر پایه شواهد و مستندات تاریخ فرهنگ معاصر ما ، صورت خواهد گرفت. این مقاله، بنا دارد تا به همین سیاق، قسمت‌هایی از سیاست‌های فرهنگی اتخاذ شده در دوره حكومت رضا خان پهلوی را از نظر بگذراند. رضا خان ، در طول بیست سال سلطنت خود، انهدام فرهنگ دینی و ملی اجتماع ایران را بنیان گذارد. در صورت توجه به توانایی‌های فكری و فرهنگی او، روشن می‌شود كه چنین حركت حساب شده‌ای در زمینه مسائل فرهنگی، هرگز نمی‌تواند حاصل درك و دانش او باشد. لیكن حضور مستشاران متعدد اروپایی و همكاری و اقتدار روشن‌فكران وابسته در دستگاه سیاسی و فرهنگی رضا خان بوده كه تدارك و انجام برنامه‌های وسیع انهدام فرهنگی را به ثمر می‌رسانیده است. هنر ایران، در آغاز سلطنت رضاخان، در حقیقت ادامه دهنده سنت‌های گذشته ایران بوده است. از بیش از هزار سال قبل كه ایرانیان، اسلام و فرهنگ آن را پذیرفته بودند، پیوسته اهتمام جدی بر ظهور دستاوردهای در خور آن داشته‌اند. تاریخ هنر و فرهنگ ایران در جنبه‌های ادبی، عرفان، معماری،‌ نقاشی و سایر هنرهای متداول آن روزگاران گویای این ادعاست. دستاوردهای مادی و معنوی تلاش متفكرین مسلمان ایرانی، در میان آثار فرهنگی جهان جایگاه ممتازی را به خود اختصاص داده بود. سیر تحول فرهنگ ایران تا دوره مشروطه را می‌توان به حركات تكاملی توجیه كرد كه هر حلقه نو، صورت كامل شده و دستاورد پیشینیان است. طبعا آثار فرهنگی یك ملت نیز همچون سایر ابعاد وجودی اجتماع، پیوسته در مسیر یكنواخت حركت نمی‌كند بلكه در طول مسیر كمالی خود دچار ضعف‌ها ، بحران‌ها و افول‌ها نیز می‌گردد. با آغاز نهضت مشروطه و ظهور طیف جدیدی از متفكرین كه معتقد به مبانی فكری غرب و اصول تفكر اومانیستی رشد یافته در اروپا و روسیه آن روز بودند، روزنه‌های جدیدی از میان آثار فكری و فرهنگی این دوران به ظهور رسید. مشهورترین وابستگان فكری این گروه، میرزا فتحعلی آخوندوف بود كه در دستگاه نظامی روسیه تزاری (كه خود پایگاه فكر جدید در شرق بود) پرورش یافته و ضمن انجام خدمات معضل سیاسی و نظامی محلی روسیه تزاری ( كه حتی عضویت در هیأت‌های نمایندگی سیاسی و نظامی آنها را شامل می‌باشد) به تحریر اولین نمایشنامه‌های ایرانی دست زد. او و میرزا آقا تبریزی اولین پایه‌ های نمایشنامه‌نویسی جدید ایران به تقلید مطلق از سبك تئاتر اروپا را بنیان گذاردند. رویه مورد نظر ایشان در نمایش‌های خود، تقلید از كمدی نویس‌های معروف اروپا چون مولر و استهزای فرهنگ و باورهای ملی و سنتی جامعه ایران بوده است. نتیجه تبلیغ شده ایشان در نمایشنامه نیز تاسی به دولت فخیمه روس و در آثار تابعین ایشان «فرنگی شدن از نوك پا تا فرق سر» 1 بوده است. در همین زمینه، اقدامات دیگری نیز از سوی «منور‌الفكر2 »های آن دوران به انجام رسید كه شرح آنها در فرصت دیگری خواهد آمد. نتیجه اقدامات این گروه با توجه به وابستگی شاید آنها به سفارت‌خانه‌های خارجی و انحصار فعالیت ایشان به دست پروردگان دولت‌های غربی، بسیار اندك بوده و در عصه كارزار فرهنگی هرگز نتوانستند بهره‌های مورد نظر خود را از اقداماتشان بدست آورند. حضور انبوه مسلمانان انقلابی در صحنه نیز مانع از اخذ نتیجه فرهنگی برای آنها می‌شد. با به قدرت رسیدن رضا خان و تسلط سیاسی انلگیسی بر حكومت ایران، اوضاع دگرگون شد. اقدامات فرهنگی از پشتوانه حكومتی برخوردار بودند. حمایت‌های دولت مستبد رضا خان زمینه‌های مالی، تبلیغاتی ، ممانعت از برخورد مسلمانان با ایشان و سایر ابزارهای مورد نیاز برای «جا انداختن» فرهنگ نو را به همراه می‌آورد. تجربه فعالیت سال‌های مشروطه تا دوره رضا خان نیز برای كارگردانان فرهنگ جامعه عبرت‌آموز بود. جامعه ایران در مقابل تبلیغ بی‌واسطه و مستقیم فرهنگ و تمدن غرب مقاومت نموده و حربه به رخ كشیدن پیشرفت‌های تكنولوژیك اروپا برای تحقیر فرهنگ اسلامی ایران نیز بی‌نتیجه بوده است. این بار، رضا خان از برنامه‌ها و خدمات‌! یكی از چهره‌های پرمایه و زیرك استعمار در ایران بهره می‌برد. محمدعلی فروغی، ضمن تصدی صدارت اعظم دولت؛ با تشكیلات مخفی مجمع فراماسونری خود، با برنامه‌ریزی‌های بلند مدت و همكاری بی‌شائبه مستشاران اروپایی از همه امكانات لازم برای تغییر هویت ملی ایران استفاده می‌كند. تجربه مقاومت مردم در تبلیغات منورالفكرهای سال های مشروطه به ایشان می‌آموزد كه نفی مستقیم دستاوردهای یك قوم، هرگز نمی‌تواند موفق باشد. لذا در برنامه‌ریزی جدید، فرهنگ جانشین برای طی دوره انتقال از فرهنگ خودی به تمدن غرب، ضرورت وجودی می‌یابد. و برای این كار لازم است تا هویت جانشین، دارای نقض زیاده باشد تا بتوان به ههمان نام، اجتهاد نمود و هر صورتی را بدان منسوب كرد. هویت ایران باستان به عنوان فرهنگ جانشین انتخاب می‌گردد. از این پس، همه تلاش‌ها و اقدامات بر آن است تا : اولا: با مظاهر فرهنگ اسلامی مبارزه بنیادین و حتی برخورد نظامی صورت گیرد. ثانیا: به انحاء مختلف تز فرهنگ و تمدن ایران باستان تبلیغ شود. این سیاست‌ها در عمل مصادیق متعددی پیدا می‌كند. كشف حجاب، منع روضه‌خوانی ، لباس متحدالشكل ، كلاه پهلوی، كشتار مسجد گوهرشاد و ده‌ها اقدام مستقیم دیگر در مبارزه با فرهنگ اسلامی از روش‌های تحقق سیاست اول است. در این اقدامات، رضا خان ( كه در حقیقت گردانندگان دولت او) از خدمات چهره‌های فرهنگی ساخته دست خود نیز بهره‌ها می‌برند. در دوره‌‌ای كه بایكوت روزنامه‌ و مجله بود و جز تعداد اندكی انگشت شمار از نظمیه مجوز انتشار مجله نداشتند!، احمد كسروی در هنگامه‌ی كشتار مسجد گوهرشاد و سایر اقدامات غیر انسانی و ضد فرهنگی رضا خان ، در مجله مجاز به انتشار خود، بحث لغوی دارد در خصوص ریشه لغات عمه و عمو و خاله وخالو! و بدین نحو، علی‌الظاهر فعالیت‌های فرهنگی در جریان است و امور سیر طبیعی خود را طی می‌كنند وب ا مكتوم ماندن حقایق، هم مردم از اخبار كمتر مطلع می‌شوند و هم آیندگان به هنگام تاریخ نویسی وقایع سیاسی و فرهنگی دوران رضا خان سوابق ادبی و فرهنگی كسروی را نشان از سكوت وآرامش اوضاع می‌گیرند. ضمن آنكه بعضا نیز این حركات می‌ـواند انحرافی در افكار جامعه و نقاط توجه آنها بوجود آورد. برای تحقق هدف دوم، كار مشكل‌تر است و دیگر انجام این مهم از عهده رضا خان قلدر و دستگاه حكومت بی‌سواد و فاقد فرهنگ او بر‌نمی‌آید. چند نفر معدود اهل امور فرهنگی چون فروغی به مدد خیل عظیم مستشاران غربی به اینكار اهتمام می‌ورزند. تشكیلات مخفی فراماسونری، برای تحقق اهداف، بهترین ابزار است و به نحو فعالی وارد قضیه می‌شوند. میرزا نصراله خان مشیرالدوله، فراماسونر، مدرسه علوم سیاسی را كه بعدها دانشكده حقوق می‌شود بنیان می‌گذارد تا به ترتیب رجال سیاسی بپردازد. محمدعلی فروغی نیز در این مدرسه تدریس می‌كند. حسین پیرنیا، پسر میرزا نصرالله خان نیز در راستای تنظیم هویت قبل از اسلام ایران، كتاب سه جلدی ایران باستان را می‌نویسد. «فروغی نیز خلاصه دو جلدی و منتخب یك جلدی شاهنامه فردوسی را با نیت ترویج اندیشه شاهنشاهی تنظیم می‌كند». چیزی كه حكیم طوس كه شاهنامه خود را ستم نامه عزل شاهان و دردنامه بیگناهان می‌خواند از آن بیزار بود. نگه كن كه این نامه تا جاودان - درفشی بود بر سر بخردان نماند بسی روزگاران چنین - كه خوانند هر كس برو آفرین ستم نامه عزل شاهان بود - چون درد دل بی گناهان بود استفاده جهت دار از اشعار فردوسی، خارج كردن ابیات از متن و كاربرد متعلقانه آن، و حتی تحریف فردوسی و جعل ابیات، به چنین ابتذالی كشیده كه ملك الشعرای بهار را به فریاد آورد. او گفت: اشعار بی پدر و مادر را پهلوی هم قرار داده‌اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته‌اند. بنده وقتی می‌گویم این شعر مال فردوسی نیست، می‌گویند تو وطن پرست نیستی ... آیا این وضع زندگی نیست .... افرادی می‌خواهند احساسات وطن‌پرستی مردم را بدین وسیله تحریك كنند و بالا بیاورند، هر چه دلشان خواست در آن می‌گنجانند و هر چه در آن گنجانیده شده قبول می‌كنند و می‌گویند این شاهنامه ملت ایران است» .3 در سایر زمینه‌های هنری نیز توجه به اساطیر ایران باستان و دستمایه‌های آن دوران برای تحقق این آثار در صدر برنامه‌ها قرار می‌گیرد. رضاخان، به حسب شرایط سیاسی و برنامه‌ تنظیم شده دولت انگلیس برای سركوب تحركات آزادی‌خواهانه طوایف ایران و تشكیل حكومت مقتدر مركزی ، موظف بود تا وسایل این خواسته را فراهم آورد. از این رو، شكل پایتخت در دوره او تحول بنیادین می‌یابد. ادارات دولتی و وزارت خانه‌ها به صورت امروزی خود، تعریف می‌شوند. مركز دولتی شهر، میان مشق آن روز انتخاب می‌شود. ادارات شهرداری، پست ، نظمیه، بانك ، ثبت اسناد و املاك،‌ خارجه و چند جای دیگر در همان حوالی استقرار می‌یابند. مدارس جدید به شكل امروزی و با مقصد تعلیم هدف‌دار جوانان تأسیس می‌شود. آثار معماری این دوران، كه بدتس آندره گدار، ماكسیم سیر و چندین مهندس دیگر اروپا طراحی و ساخته می‌شوند، در یك جهش به تاریخ ایران قبل از اسلام ، به پیروی از سبك نئوكلاسیك اروپا ، با صورت معماری هخامنشی و ساسانی ساخته و پرداخته می‌شوند. در حالی كه به اعتراف همه متخصصین داخلی و خارجی، شكوه و تعالی معماری ایران مربوط به آثار دوره اسلامی آن است و معماری قبل از اسلام یاران جنبه‌های ابتذالی و ناقص معماری تاریخ این سرزمین را شامل می‌شود. استفاده از نقوش و عناصر بكار رفته در هنر هخامنشی و ساسانی شدت می‌گیرد. تزئینات اداره پست ، وزارت خارجه، كاخ نظمیه و با تقلید از تخت جمشید و نقوش برجسته آن انجام می‌شود. نقش «فروهر» پس از قریب دو هزار سال فراموشی ، دیگر بار احیا می‌شود و در سر در مدرسه انوشیروان دادگیر به كار گرفته می‌شود. موزه ایران باستان به تقلید از نمای طاق كسری ساخته می‌شود. همه تلاش‌ها بر آن است تا به نحوی روحیه دوران پیش از اسلام را احیا كرده و از این راه در تعظیم فرهنگ ناشی از آن بكوشند. پی نوشت ها: 1- تعبیر از سید حسن تقی‌زاده فراماسونر معروف و ادیب دوره پهلوی است. 2- منورالفكر عنوانی است كه این گروه به خود داده بودند. منورالفكر (روشن‌فكر) ترجمه «انتلكتوئل)، فرانسوی است. 3- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ـ جلد دوم ـ مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی – ص 42 و 43 منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

رضاخان در تبعید

با شروع جنگ جهانی دوم در سال 1318 هــ . ش/ ‌1939م. محمود جم نخست‌وزیر وقت، طی بیانیه‌ای بی‌طرفی ایران را در جنگ اروپا اعلام کرد. از زمان حمله آلمان به لهستان، دولت ایران به‌طور مکرر اظهار کرد که مایل است با تمامی کشورهای جهان در حال صلح باشد و در صورت هرگونه تجاوز به خاک کشور، مقاومت کرده و اجازه نمی‌دهد که کشورش به صحنه جنگ و درگیری تبدیل شود. در چنین شرایطی، ایران ترجیح می‌داد تا در جریان جنگ جهانی بی‌طرف بماند و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی خود را که تازه شروع کرده بود، تداوم بخشد. شاه ایران بخوبی می‌دانست که نیروهایش امکان مقاومت در برابر تجاوزطلبی کشورهای مهاجم را ندارند. از طرفی ایرانیان هم با آگاهی از اوضاع جنگ جهانی و شرایط آن روز، گمان می‌کردند که آلمان برای نابودی کمونیزم، با شوروی وارد جنگ شده لذا ایران را از شر انگلیس و شوروی نجات خواهد داد. با تهاجم آلمان به شوروی، متفقین در پی یافتن راه جدیدی برای رساندن نیرو به شوروی برای نبرد با آلمان بودند و از آنجا که تمام راه‌های موجود را مسدود یا مشکل می‌دیدند، با اطلاع از اهمیت و جایگاه سوق‌الجیشی ایران سعی در یافتن راهی برای نقض بی‌طرفی ایران بودند. لذا اوایل آگوست 1941 م. (مرداد 1320هـ .ش) آنتونی ایدن وزیر خارجه‌ انگلیس، طی نطقی مفصل درخصوص اوضاع بین‌المللی، وجود تعداد زیادی متخصص آلمانی در ایران را خطر بزرگی برای تهدید استقلال کشور دانست و دولت ایران را نسبت به این خطر مطلع نمود و خواهان توجه ایران به این مساله شد. به همین منظور دولت ایران برای جلب اعتماد نیروهای متفقین، وعده مراقبت و دقت در کنترل اتباع خارجی خصوصا آلمانی‌ها را داد و بنا به تقاضای ایشان ـ که خواستار کاهش تعداد نیروهای آلمانی به یک پنجم بودند ـ به اخراج آنها از کشور اقدام کرد. اما همه اینها، بهانه‌ای بیش نبود، زیرا راه ایران مطمئن‌ترین و کوتاه‌ترین راه برای رساندن تجهیزات به جبهه‌ شوروی بود. راه‌آهن ایران از خلیج فارس به دریای خزر، بهترین وسیله نقلیه به شمار می‌رفت. روس‌ها ابتدا در مورد حمله به ایران، برای این‌که این کشور دارای ارتش مدرن و مجهزی بود، تردید داشتند اما انگلیسی‌ها به آنان اطمینان دادند که در ظرف چند روز، موفق به از بین بردن مقاومت ارتش ایران و اشغال کشور خواهند شد. به این ترتیب حدود ساعت 4 بعد از نیمه شب 3شهریور 1320 هـ .ش سفرای دولتهای انگلیس و شوروی، با علی منصور نخست‌وزیر، دیدار کرده و اظهار داشتند که «در همین ساعت یعنی 4 بعد از نیمه شب 3شهریور 1320هـ .ش. در مرزهای شمالی و جنوبی و غربی ایران، قوای مسلح روسیه و انگلیس دست به قوه قهریه زده‌اند. » نخست‌وزیر ماجرای نقض بی‌طرفی ایران در جنگ را از طرف نیروهای متفقین به عرض شاه رسانید و رضا شاه با فراخواندن سفرای دولتین، علت تجاوز غیرعادلانه را جویا شدند اما متأسفانه نتیجه مستدل و قانع کننده‌ای به دست نیاوردند. اما بخوبی می‌توان دریافت که مقاصد اصلی متفقین از اشغال ایران، برهم زدن اساس کشور و قدرت مرکزی دولت و به دست آوردن تمامی منابع مالی و وسایل ارتباطی و نظارت کامل بر آنها بود. به هر روی رضاشاه که از تهاجم متفقین غافلگیر شده بود، از سفرای ایران در لندن، مسکو و واشنگتن خواست تا از دول یاد شده بخواهند تا عملیات نظامی را متوقف کنند و با ایران وارد مذاکره شوند. شاه برای جلب اعتماد متفقین، علی منصور را از نخست‌وزیری برکنار کرد و مجددا محمدعلی فروغی را که مورد قبول انگلیسی‌ها بود، جایگزین وی کرد که البته این اقدام مؤثر واقع نشد. سرانجام محمدعلی فروغی 6 شهریور، بعد از معرفی وزیران خود در مجلس اعلام کرد که «چون دولت و ملت ایران صمیمانه طرفدار صلح و مسالمت بوده و هستند، برای آن‌که این نیت تزلزل‌ناپذیر بر جهانیان مکشوف گردد، در این موقع که از جانب 2 دولت انگلستان و شوروی اقدام به عملیاتی شده که ممکن است موجب اختلال صلح و سلامت گردد؛ دولت به پیروی از نیات صلح‌خواهانه اعلیحضرت همایونی، به قوای نظامی دستور می‌دهد که از هرگونه عملیات نظامی و مقاومت خودداری کنند تا موجبات خونریزی و اختلال امنیت مرتفع شود و آسایش عمومی حاصل گردد.» از اهداف متفقین در اشغال ایران، تبعید رضا شاه بود، چون گذشته از آن که از او ناراضی بودند، حضور او را مانع استقرار نفوذ کامل خود در ایران می‌دانستند و با حضور او ممکن نبود آنچه می‌خواهند انجام دهند. انگلیسی‌ها بخصوص کوشش رضاشاه را برای افزایش درآمد ایران از نفت جنوب فراموش نکرده و به این‌وسیله می‌خواستند از او انتقام بگیرند. به روایتی 2 دولت اشغالگر در آغاز، استقرار رژیم جمهوری را در ایران خواستار بودند و دولت انگلیس در نظر داشت عبدالحمید میرزا قاجار (فرزند محمدحسن میرزا قاجار) را که در نیروی دریایی انگلیس خدمت می‌کرد و به زبان فارسی تسلط داشت، به سلطنت ایران برگزیند. جزیره موریس آب و هوایی ناسالم مرطوب، شرجی، استوایی، گرم و غیرقابل تحمل داشت که بیگانگان را از پای درمی‌آورد. در چنین آب و هوایی، بیماری رضاخان روزبه‌روز شدت گرفت این مسائل در ظاهر با مهارت فروغی نخست‌وزیر وقت منتفی و چنین توافق شد که رضاخان از سلطنت کناره‌گیری کند و پسرش محمد رضا، به سلطنت برسد؛ با این روش همچنان نفوذ سیاست انگلیس در هیأت حاکمه ایران باقی ماند. روز 7 شهریور، رضا شاه تصمیم به ترک پایتخت گرفت. قرار بود او و خانواده‌اش تهران را ترک کرده و به اصفهان بروند ولی بعد ظاهرا بر اثر خبر توقف قشون روس، شاه از تصمیم خویش منصرف و قرار بر این شد که شاه و ولیعهد در تهران بمانند ولی سایر اعضای خانواده سلطنتی عازم اصفهان شوند. سرانجام بیست و پنجم 1320هـ .ش (16 سپتامبر 1941م.) قوای شوروی و انگلستان از شمال و جنوب به سوی تهران حرکت کردند و رضاشاه به ناچار متن استعفانامه‌ای را که توسط فروغی تحریر شده بود، به شرح زیر امضا کرد: «نظر به این‌که من همه قوای خود را در این چند ساله مصروف امور کشور کرده و ناتوان شده‌ام، حس می‌کنم که اینک وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوان‌تری به کار‌های کشور که مراقبت دائم لازم دارد، بپردازد و اسباب سعادت و رفاه ملت ایران را فراهم آورد. بنابراین امر سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض و از کار کناره‌گیری کردم...» رضا شاه بعد از کناره‌گیری از سلطنت، عازم اصفهان شد تا به اعضای خانواده‌اش که چند روز پیش آنها را به همراه رکن‌الدین مختاری رئیس شهربانی تهران به همین شهر فرستاده بود، بپیوندد. همه چیز برای حرکت او به اصفهان فراهم شده بود. او به فرمانده اسکورتش که تصمیم داشت همراه او حرکت کند گفت: «من دیگر کسی نیستم که مورد تهدید واقع شوم و شما نباید دنبال من بیایید وگرنه مجازات می‌شوید.» در 5 فرسخی اصفهان، جم وزیر دربار و اسکندری فرماندار و رئیس قشون منتظر شاه بودند تا این‌که ایشان به همراه امیر نصرت اسکندری، فرماندار اصفهان آمدند، قرار شد که شاه و خانواده‌اش در منزل کازرونی اقامت کنند. دول متفقین به دلیل نارضایتی از حضور رضاخان در اصفهان، به وی التیماتوم دادند و ایشان به ناچار با بدرقه جمعی از خاندان سلطنتی، آن شهر را به سمت یزد، کرمان و بندرعباس ترک کرد. بندرعباس آخرین مقصد رضاخان بود. در این شرایط شاه سابق و خانواده سلطنتی به اتفاق عده‌ای خدمه و منشی مخصوص خود ـ علی ایزدی ـ از طریق کشتی نیمه باری و مسافری انگلیسی موسوم به «بندرا» خاک ایران را ترک کردند و عازم بمبئی شدند. روز 10 مهرماه، کشتی حامل شاه به ساحل بمبئی نزدیک شد ولی به دستور دولت انگلستان به جای توقف در بمبئی با کشتی دیگری به نام «برمه» عازم موریس شدند. سرانجام پس از 10 روز دریاپیمایی، در بامداد روز 22 مهرماه 1320هـ .ش کشتی در بندر «لویی» لنگر انداخت. سپس رضاخان به اتفاق همراهان با چندین دستگاه اتومبیل به محلی که برای آنان درنظر گرفته شده بود (مکا) انتقال یافت. اقامت رضاخان در جزیره موریس 7ماه به طول انجامید. در این مدت، شمس پهلوی که از اواخر شهریور1320هـ .ش همراه با پدر، از تهران به اصفهان و بندرعباس رفته بود، حدود 4 ماه در کنار او زندگی کرد تا این‌که در اسفند همان سال به توصیه پدر، همراه با چند نفر دیگر رهسپار تهران شدند. مراجعت شمس از جزیره موریس، اگرچه با اصرار رضا خان صورت گرفت، ولی از آن زمان به بعد، کمبود تازه‌ای در زندگی وی به وجود آورد. جزیره موریس آب و هوایی ناسالم، مرطوب، شرجی، استوایی، گرم و غیرقابل تحمل داشت که بیگانگان را از پای درمی‌آورد. در چنین آب و هوایی، بیماری رضاخان شدت گرفت، به طوری که رضاخان درخواست سفر به آمریکای جنوبی و سپس کانادا را کرد ولی انگلیسی‌ها از خیال فرستادن او به کانادا منصرف شده و تنها موافقت کردند به آفریقای جنوبی و بندر دوربان یا ژوهانسبورگ سفر کند. پس از 8 روز، کشتی باری نظامی متفقین به دوربان رسید، رضاشاه به اتفاق فرزندان خود، بدون هیچ استقبال و تشریفات نظامی به عنوان مسافران عادی از کشتی پیاده شدند و با تاکسی به طرف خانه‌ای در دوربان عزیمت کردند. مکانی که برای رضاخان و خانواده او اجاره شده بود بسیار تنگ و کوچک بود و گرمای هوا مزید بر علت شده، شاه مستعفی را بشدت می‌آزرد. دوربان، نقطه بد آب و هوایی بود و دست کمی از جزیره موریس نداشت. در شهر دوربان، با توجه به شرایط آب و هوایی و کمبود امکانات و نبود پزشک متخصص و افزایش فشارهای روحی و عصبی، بیماری قلبی رضاخان شدت گرفت. بنابراین رضاخان را با قطار به شهر ژوهانسبورگ پایتخت آفریقای جنوبی برده و در هتل «لنگهام» ساکن کردند. زندگی رضاخان در این شهر، در بدترین شرایط روحی و روانی سپری شد. تألمات روحی و عدم اعتنا به طبیب، باعث تشدید بیماری وی شد تا این‌که 5 صبح چهارشنبه، 4 مرداد 1323 هـ .ش رضاخان بر اثر حمله شدید قلبی درگذشت. در آن هنگام به واسطه مشکلات جنگ و فقدان کشتی و معین نبودن تاریخ ورود و خروج، ناچار جنازه رضاخان، مدتی در ژوهانسبورگ باقی ماند و قرار بر این شد که پس از انجام تشریفات مذهبی، جنازه را مومیایی کنند. شمس و برادرانش در ژوهانسبورگ ماندند و مراسم شب هفت را با آوردن دسته گلی به محل مخصوصی که جنازه رضاخان را به امانت گذاشته بودند، برگزار کردند و سپس راهی دوربان، قاهره و تهران شدند. در تابستان 1323هـ .ش چند نفر از تهران عازم ژوهانسبورگ شدند تا جنازه را آماده حمل کنند. جنازه از سردخانه پزشکی قانونی در ژوهانسبورگ تحویل گرفته شد و با حضور 2 نفر کارشناس، مومیایی ضدعفونی شد و بر او لباس پادشاهی که از تهران آورده بودند، پوشاندند و آن را با یک کشتی به مصر بردند. در قاهره مراسم تشییع جنازه به طور رسمی برپا شد. از طرف دولت و دربار ایران، یک هیأت دیپلماسی فوق‌العاده در مراسم حضور داشتند. برای این مراسم، شمشیر طلایی رضاشاه که مرصع به گوهرها و سنگ‌های گرانبها بود، به قاهره فرستاده شد تا طبق رسوم درباری، پیشاپیش جنازه حمل شود ولی ملک فاروق این شمشیر گرانبها را بعد از انجام مراسم تشییع جنازه، به کاخ سلطنتی برد و مراجعات مکرر هیأت اعزامی ایران برای پس گرفتن آن بی‌نتیجه ماند. 6 سال بعد فروردین 1329 و همزمان با دوره نخست‌وزیری منصور الملک، اعلامیه دربار شاهنشاهی در مورد آیین تشییع جنازه رسمی رضاشاه انتشار یافت و در اردیبهشت ماه، شاهپور علیرضا پهلوی به ریاست هیاتی، برای انتقال جنازه رضاشاه به ایران، عازم قاهره شدند. تا این‌که 17 اردیبهشت ماه، جنازه رضا شاه از مصر به‌وسیله هواپیما و سپس با قطار مخصوص به تهران حمل شد و در حالی که از جانب شاه، اعضای خاندان سلطنت، هیات دولت، هیات‌های فوق‌العاده کشورهای جهان و سایر مقامات لشکری و کشوری مورد تجلیل قرار گرفت. به تهران منتقل شد تا در آرامگاهی که محمدرضا پهلوی در شهر ری و نزدیک حرم عبداعظیم برای او ساخته بود، به خاک سپرده شود. منابع: 1. الول ساتن، ال.پی (1342)، رضاشاه کبیر با ایران نو، ترجمه عبدالعظیم صبوری، تهران، نشر تابش 2. تاج عینی، مریم (دی 1385)، مقاله ایران و جنگ جهانی دوم، ماهنامه اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، سال پنجم 3. خاتمی، محمد (1377)، رضاخان در مطبوعات دیروز، تهران، نشر مدبر 4. رمضانی، عباس (1382)، رضاشاه، تهران، ترفند 5. عامری، هوشنگ (1388)، از رضا شاه تا محمدرضا شاه پهلوی؛ مشاورات و خاطرات میرزا جواد خان عامری (معین الممالک)، تهران، شرکت مطالعات و نشر کتاب پارسه 6 . قانعی، سعید(1387)، رضاشاه، تهران، نشر ساحل 7. عاقلی، باقر(1380)، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر، تهران، نشر گفتار، ج 1 8 . مدنی، جلال الدین(شهریور 1387)، مقاله مجسمه برفی: مروری بر سقوط و تبعید رضاشاه، ماهنامه اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، سال دوم، شماره 12 9. مکی، حسین(1364)، تاریخ بیست ساله ایران، تهران: انتشارات علمی ـ انتشارات ایران، ج 8 ـ7 منبع: روزنامه جام جم 7 مهر 1390 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

حریق حریق در مسجد جامع كرمان

روز 24 مهر 1357 ،‌حدود 20 هزار نفر از مردم مسلمان كرمان به منظور بزرگداشت اربعین شهدای 17 شهریور تهران و اولین سالگرد شهادت آیت‌الله حاج سید مصطفی خمینی ،‌به دعوت علما و روحانیون كرمان در مسجد اجتماع كرده بودند و بازار و كلیه مغازه‌ها تعطیل بود ناگهان حدود 300 نفر ظاهرا از ساكنین زاغه نشین كه به كولی‌ها معروف هستند،‌ با در دست داشتن چوب و میله آهنی و دادن شعار ( جاوید شاه )‌ در ساعت 30/11 در حالی كه یكی از روحانیون مشغول سخنرانی بود ،‌به مسجد حمله كردند. مهاجمان ابتدا دوچرخه‌ها و موتورهای مردم را به آتش كشیدند عده‌ای از مردم داخل مسجد به طرف آنها به راه افتادند. از طرف پلیس تیراندازی آغاز شد و مردم ناچار به داخل مسجد بازگشتند. عده‌ای از مهاجمان به پشت بام مسجد جامع رفته و با كندن آجرهای پشت بام مسجد جمعیت را مورد حمله قرار دادند مردم درب‌های شبستان را برای جلوگیری از ورود آنها بستند طولی نكشید كه گازهای خفه كننده‌ای فضا را پر كرد و كولی‌ها با چماق و چوب و میله به دست وارد شده،‌به جان مردم افتادند عده‌ای از مردم و روحانیون كرمان مورد ضرب و شتم قرار گرفته و مجروح شدند. آیت‌الله صالحی كرمانی و آیت الله رخشاد نجفی نیز در اثر پخش گاز بیهوش شدند و مردم آنان را روی دست از مسجد خارج كردند. قسمتی از وسایل مسجد و ساختمان آن به آتش كشیده شد و قرآن‌های داخل مسجد هم سوخته شد. سپس مهاجمان در میدان فابریك اجتماع كردند و در حالی كه شعارهایی به نفع رژیم می‌دادند از چندین خیابان گذشته و در جلوی مسجد صفا ،‌پس از تظاهرات كوتاهی ، مجددا به طرف میدان مشتاقیه آمده و از دور طرف به مسجد جامع حمله كردند. سپس مهاجمان به طرف خیابان شاپور سابق به راه افتادند و به تعقیب مردمی كه در مسجد اجتماع كرده بودند، پرداختند. آنگاه به طرف میدان ارك رفتند و سه فروشگاه بزرگ را كه میلیون‌ها تومان اتومبیل و دوچرخه و موتورسیكلت در آنها بود به آتش كشیدند و این درحالی بود كه اتومبیل‌های آتش نشانی پشت سر آنها حركت می‌كرد سپس وارد بازار شده و مغازه‌هایی را كه متعلق به معتمدین شهر بود،‌غارت كردند. به طور كلی اهداف مهاجمان از قبل مشخص بود. آنها مغازه‌هایی را مورد حمله قرار می‌دادند كه متعلق به متدینین بود و یا تصویرهایی از امام را پشت شیشه‌های خود نصب كرده بودند. هدف رژیم از ایجاد این بلوا ،‌بر هم زدن اجتماع بزرگ مردم مسمان و ایجاد رعب و وحشت آن هم به اسم مردم بود. امام خمینی در پیامی كه در این باره فرستادند همه این اقدامات را متوجه رژیم پهلوی كردند. اوضاع جاری در ایران موجب نگرانی شدید این جانب است خوف آن دارم كه شدت فشار عصبی بر شاه و بستگانش حمله‌های جنون آمیز آنان را تشدید كرده و ملت ایران را بیش از پیش به خاك و خون بكشد. كشتار دسته جمعی كرمان و آتش زدن مسجد و مقدسات مسلمین و ضرب و شتم مرد و زن بی دفاع در آن ... نمونه‌ای از این جنون است. این نحو جنایات از كسانی كه از ادامه حكومت ظالمانه خود مأیوس هستند و نفس‌های آخر خود را میكشند، امری است كه قبلا پیش بینی آن را كرده بودم... ملت عزیز ما با قیام دلاورانه خود و نثار خون فرزندان خود نام ارجمند خود را در تاریخ وصف اول مجاهدان اسلام ثبت نمود. امروز عقب نشینی ننگ آور و انتحار است... عزیزان من از فدایی دادن و نثار جان و مال در راه خدا و اسلام و ملت مسلمان نهراسید كه این شیوه پیامبر عظیم‌الشأن و اوصیا و اولیای آنان بوده و خون ما رنگین‌تر از خون شهدای كربلا نیست كه با مخالفت با سلطان جائر كه متمسك به اسلام بود و خود را خلیفه اسلام معرفی می‌كرد ریخته شد شما كه برای اسلام به پا خاستید و جان و مال نثار میكنید در صف شهدای كربلا هستید چرا كه پیرو مكتب آنانید.... از اظهارات پوچ دولت‌های آمریكا و انگلیس و شوروی مبنی بر پشتیبانی از شاه برای حفظ منافع نهراسید كه نمی‌هراسید. به شهادت تاریخ هیچ قدرتی نمی‌تواند آتش قلب ملت مظلومی را كه برای رسیدن به آزادی و استقلال قیام كرده است، فرو نشاند. ملت ما تحمل شاه و جنایت‌های او و دارو دسته‌اش را نمی‌كند و پشتیبانان شاه از ضرری عظیم برخوردار خواهند شد. ما طالب حق خود هستیم و به حقیم و دست خدا با ماست و بالاتر از دست ابرقدرتهای شرق و غرب است یدالله فوق ایدیهم .... قیام شما برای خدا و رهایی ملت اسلامی می‌باشد و تحمل رنج در راه آن از بزرگترین عبادت است و به فضل الهی برای شما ثواب مجاهدین صدر اسلام را دارد طولانی بودن راه خدا شما را استوارتر گرداند چنانچه رنج‌ها بیست و چند ساله پیامبر اكرم را استوار و استوارتر میكرد. از خداوند متعال نصرت اسلام و رهایی مسلمین را خواستارم. منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

آتش‌سوزی در مسجد جامع کرمان

آتش‌سوزی مسجد جامع کرمان، رویدادی است که طی آن در مهرماه سال 1357، عوامل حکومت پهلوی برای مقابله با فعالیت‌های انقلابی مردم شهر کرمان، مسجد جامع این شهر را به آتش کشیدند . این رخداد، تاثیر مستقیم و بارزی بر جریان مبارزات مردم کرمان و حتی استان‌های دیگر کشور داشت. روز اربعین شهدای 17 شهریور تهران و در اولین سالگرد شهادت آیت‌الله سیدمصطفی خمینی، در 24 مهر 1357، حدود 20 هزار نفر از مردم کرمان برای بزرگداشت آنها، به دعوت علما و روحانیون در مسجد جامع این شهر اجتماع کرده بودند. بازار و مغازه‌ها تعطیل شده بود، اما این اجتماع با حمله گروهی از کولی‌های اجیر شده اطراف شهر به مسجد جامع این شهر و آتش زدن آن به خاک و خون کشیده شد. به گزارش روزنامه کیهان، حدود 200 نفر از ساکنان زاغه‌نشین که در کرمان به کولی‌ها معروف هستند، با در دست داشتن چوب و میله آهنی و در حال دادن شعار به طرفداری از دولت، از چند خیابان شهر عبور کردند ، در حالی‌که حجت‌الاسلام صمدانی بالای منبر بود، به مسجد حمله کردند. کولی‌ها، دوچرخه و موتور مردمی را که داخل مسجد بودند، روی هم انباشتند و به آتش کشیدند. به دنبال این حادثه، عده‌ای از مردم داخل مسجد به ‌طرف آنها به ‌راه افتادند. از طرف پلیس تیراندازی آغاز شد و مردم دوباره به داخل مسجد برگشتند. جمعیتی که در صحن مسجد بودند، به داخل شبستان هجوم آوردند و درهای شبستان را برای جلوگیری از هجوم مهاجمان بستند. طولی نکشید فضای شبستان را گازهای خفه‌کننده پر کرد، درهای بسته شبستان شکسته شد، 200 چماق به دست، وارد شبستان شدند و مردمی را که در مسجد بودند، زدند و از مسجد بیرون کردند. هم‌زمان با این حمله خونین که منجر به مجروح شدن عده زیادی شد، اثاثیه، فرش‌ها، زیلوها و قسمتی از ساختمان مسجد به آتش کشیده شد و قرآن‌های داخل مسجد آتش گرفت. هنگامی که مردم از مسجد بیرون ریختند، گروهی به تعقیب‌شان پرداختند و ماموران هم بدون توجه به دستور افسران، خود‌شان با مردمی که از مسجد بیرون آمده بودند مقابله و شروع به تیراندازی کردند که مردم ناچار به داخل مسجد برگشتند. در این حادثه چند خبرنگار هم مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. روزنامه کیهان، زخمی‌ها را بیش از 200 نفر و کشته‌ها را 5 نفر گزارش کرد، اما مقامات شهری کرمان تنها از کشته شدن یک نفر خبر دادند. منبع:یاد ایام 1388 مهر شماره 50-1 منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

شوکراس : جشن 2500 ساله آغازی بر پایان دودمان پهلوی بود

« ... این گردهم آیی با عظمت جهانی، تخت جمشید را در روز فراموش نشدنی 15 اکتبر 1971 (23 مهر 1350) تبدیل به مرکز ثقل جهان کرد...» این یکی از پیام های تبلیغاتی حکومت شاه مربوط به جشن های 2500 ساله است ، جشن هایی که به یکی از موارد اصلی برای انتقاد مردم از حکومت محمدرضا پهلوی تبدیل شد. به مناسبت سالگشت جشنهای دو هزار پانصد ساله، بخشی از کتاب "آخرین سفر شاه" که توسط "ویلیام شوکراس" نوشته شده است را مرور می کنیم. ترجمه این کتاب را در ایران نشر آسیم منتشر ساخته است. شوکراس، مقالات زیادی در واشنگتن پست، نشریه نقد کتاب نیویورک، آبزرور و دیگر نشریات معتبر غربی منتشر کرده و چندین جلد از کتاب هایش از جمله "نیکسون و کیسینجر و نابودی کامبوج" و " وضعیت بی رحم" برنده جوایزی از قبیل جایزه بنیاد هیلمن و جرج پلک شده است. بخشی از فصل دوم کتاب او ، تحت عنوان "ضیافت" را بخوانید: در اکتبر 1971 محمدرضا پهلوی ضیافتی ترتیب داد که از همه مهمانی ها برتر بود. او از تمام رهبران جهان دعوت کرد. البته همه نیامدند و بسیاری از کسانی که شرکت کردند بیشتر نمادهای قدرت بودند تا واقعیت آن. ضیافت در خرابه های تخت جمشید برگزار شد که ساخته داریوش و سوخته اسکندر کبیر است. قرار بر این بود که این جشن نشانه دو هزار و پانصدمین سالگرد شاهنشاهی ایران باشد که در قرن ششم پیش از میلاد به دست کورش کبیر تاسیس شده بود. با گذشت زمان می توان گفت که جشن مزبور نشانه آغاز پایان کار دودمان پهلوی بود که درست پنجاه سال پیش از آن تاریخ، پدر شاه تاسیس کرده بود. همچنین، شاه در 1971 سی امین سال سلطنت خود و دهمین سال برنامه اصلاحاتش را که انقلاب سفید می نامید نیز جشن می گرفت. بنا بود انقلاب سفید شامل اصلاحات ارضی و گسترش سوادآموزی و آزادی زنان، مدرنیزه کردن صنایع و زیربنای اقتصادی و توزیع مجدد دست کم بخشی از ثروت ها و کاهش قدرت روحانیون شیعه یعنی ملایان باشد. ناگزیر این "انقلاب" روحانیون را دچار خشم ساخت. سال 1971 همچنین آغاز سربلند کردن ایران به عنوان یک قدرت منطقه ای بود. در روز عید سنت والنتاین آن سال (14 فوریه) کارتل تولید کنندگان نفت، یعنی اوپک، به نخستین موفقیت عمده خود در افزایش بهای نفت نایل شد. شاه نقش رهبری را در این کار بر عهده داشت. شاید مهمتر از همه اینها این بود که دولت بریتانیا قصد خود را به خروج نیروهایش از "شرق سوئز" به مرحله اجرا درمی آورد و همراه با آمریکاییان شاه را محرمانه تشویق می کرد که نقش بریتانیا را به عنوان "ژاندارم خلیج فارس" برعهده بگیرد. ژرژ پمپیدو رییس جمهوری فرانسه گفت که دعوت را نمی پذیرد مگر اینکه بالادست هایله سلاسی و روسای کشورهای فرانسه زبان بنشیند. شاه زیر بار نرفت و پمپیدو در عین اوقات تلخی نخست وزیرش را به جای خود فرستاد. در 1971، هم در شاه و هم در حکومت او احساس اعتماد به نفس دیده می شد. اما چنانکه جشن های تخت جمشید نشان داد این احساسی بود که کم کم تبدیل به یک غرور غیرواقعی شد. شاه این جشن ها را روایت جدیدی از کنگره وین در سال 1815 تصور کرده بود که در آن فرمانروایان جهان توانستند با یکدیگر دیدار و درباره مسایل جهان گفتگو کنند. یکی از شعارهای تبلیغاتی دولت درباره این جشن از این قرار بود: "این گردهم آیی با عظمت جهانی، تخت جمشید را در روز فراموش نشدنی 23 مهر 1350 تبدیل به مرکز ثقل جهان کرد." تخت جمشید نمایشی بود که ضمن آن رویاها و بلند پروازی های شاه آشکار شد. بسیاری از اشخاصی که در آن هنگام درباره آن چیز نوشتند گفته کریستوفر مارلو را به خاطر آوردند که: "چه شکوهمند است که آدمی شاه باشد و در پرسپولیس پیروزمندانه سواری کند." ولی از یک نظر این جشن برای شاه پیروزی و از یک لحاظ نیز تا اندازه ای شکست بود زیرا در بسیاری موارد واقعیت ها با تصورات او کاملا تطبیق نمی کرد. 9 پادشاه، 3 شاهزاده حاکم، 2 ولیعهد، 13 رییس جمهوری، 10 شیخ، 2 سلطان همراه با انبوهی از معاونان رییس جمهوری و نخست وزیران و وزیران خارجه و سفیران و دیگر دوستان دربار که از نقاط مختلف جهان آمده بودند در تخت جمشید اقامت گزیدند. شاه تصمیم گرفت قواعد تشریفاتی قرن نوزدهم را رعایت کند، بدین معنی که ارشدترین مهمان دوست و متحدش هایله سلاسی امپراتور اتیوپی باشد. پرزیدنت ژرژ پمپیدو رییس جمهوری فرانسه گفت که دعوت را نمی پذیرد مگر اینکه بالادست هایله سلاسی و روسای کشورهای فرانسه زبان بنشیند. شاه زیر بار نرفت و پمپیدو در عین اوقات تلخی نخست وزیرش را به جای خود فرستاد. شاه هرگز پمپیدو را برای این اهانت نبخشید. پادشاه و ملکه دانمارک نیز جزو مدعوین بودند. همچنین پادشاهان اردن و بلژیک و پادشاه سابق یونان. ملکه انگلستان در جشن شرکت نکرد و به جای خود شوهرش پرنس فیلیپ و دخترش پرنسس آن را فرستاد. پرنس برنهارد از هلند نمایندگی همسرش ملکه ژولیانا را بر عهده داشت. شاید نومید کننده ترین خبر برای شاه این بود که پرزیدنت نیکلسون در جشن شرکت نمی کند. (خانم نیکلسون رییس افتخاری کمیته آمریکایی برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی بود.) اسپیرو اگنیو معاون رییس جمهوری نمایندگی ایالات متحده را بر عهده داشت و از نظر تقدم، کلیه مدعوین به استثنای سفیر پکن بر او برتری داشتند. قرار بود جشن نشانگر عظمت ایران باشد اما همه چیز جشن را از پاریس آورده بودند. اردوگاهی مرکب از خیمه های گرانبها به وسیله ژانسن دکوراتور فرانسوی برپا شد. آرایشگران تراز اول از سالن های کاریتا و آلکساندر پاریس به تخت جمشید پرواز کردند. صرفنظر از مدعوین، همه چیز جشن را هم از پاریس آورده بودند. در دشت خشک و مرتفع تخت جمشید اردوگاهی مرکب از خیمه های گرانبها به وسیله ژانسن دکوراتور فرانسوی برپا شده بود. موسسه ژانسن از چند دهه پیش تزئینات داخلی کاخ های سلطنتی را انجام داده بود: در 1920 در بلگراد، در 1935 آپارتمان های خصوصی ادوارد هشتم (دوک ویندزور بعدی) در کاخ باکینگهام، ویلاهایی در کاپ دانتیب و آپارتمان هایی در خیابان پنجم نیویورک. سبک پاریسی کلاسیک ژانسن بسیار با مذاق شاه جور درمی آمد. آرایشگران تراز اول از سالن های کاریتا و آلکساندر پاریس به تخت جمشید پرواز کردند. الیزابت آردن یک نوع کرم صورت تولید کرد که نام آن را فرح گذاشت تا در جعبه های مخصوص به مهمانان هدیه شود. باکارا یک گیلاس پایه دار کریستال طراحی کرد، سرالین جایگاه های مهمانان را از روی سفالهای قرن پنجم پیش از میلاد ساخت، رابرت هاولیند فنجان و نعلبکی هایی ساخت که فقط یکبار مورد مصرف مهمانان قرار می گرفت و پورتو یکی از بزرگترین تولید کنندگان ملافه و رومیزی فرانسه، رومیزی های رسمی و ملافه های مهمانان را تهیه کرد. لان ون اونیفورم های جدیدی برای کارمندان دربار تهیه کرد که نیم تنه های آن به طرزی شکیل ولی نه زننده با بیش از یک کیلومتر و نیم نخ طلا دوخته شده بود. دوختن هر یک از این اونیفورم ها نزدیک به پانصد ساعت کار لازم داشت. تنها غذای ایرانی که در صورت غذا وجود داشت خاویار بود؛ چند موسسه عمده فرانسوی و سوییسی به تهیه غذاها کمک کردند. غذاهای ضیافت تخت جمشید را اصولا رستوران ماکسیم تهیه کرد ولی چندین موسسه عمده فرانسوی و سوییسی به آن کمک کردند. از یک سال پیش که وزارت دربار ماکسیم را برای برگزاری این ضیافت بزرگ برای یکصد مهمان در وسط بیابان در نظر گرفته بود، موسسه مزبور مشغول تمرین و تدارک بود. آقای لویی ودابل رییس ماکسیم شخصا بر این کار نظارت می کرد و به این مناسبت یک بشقاب جدید و بسیار عالی محتوی خاویار و تخم بلدرچین آب پز اختراع کرد. متاسفانه شاه هیچ وقت لب به خاویار نمی زد. بنابراین هیچ کس دیگری نمی توانست از آن بخورد. این بود که ماکسیم مال اندیشی کرد و در شب مهمانی چند تره فرنگی مخصوص سوپ را در برابر شاه گذاشت. او مشغول خوردن شد و هر کسی توانست غذای خودش را بخورد. "بشقاب" مهمانان تکرار شد و این بار شاه یک آرتیشو خورد. تنها غذای ایرانی که در صورت غذا وجود داشت خاویار بود؛ مابقی را تقریبا یکسره از فرانسه آورده بودند. صورت غذای ضیافت شام اصلی با مرکب سیاه روی صفحات پوست آهو نقش شده و با یک ریسمان تابیده طلایی به صورت یک کتاب کوچک با جلد ابریشمی آبی و طلایی صحافی شده بود. پس از تخم بلدرچین با مروارید دریای خزر، غذای بعدی پاته دم خرچنگ با سس نانتوا بود بود. غذای اصلی خوراک بره سرخ شده در روغن خودش بود که درون آن را با سبزی های خوشبو انباشته بودند. برای تازه کردن گلوی مهمانان شربت یا شامپاین کهنه فرانسوی می آوردند. آنگاه خوراک طاووس به سبک شاهنشاهی با سالاد مخلوط طبق سلیقه آلکساندر دوما صرف شد. به عنوان دسر بشقاب انجیر به شکل حلقوی که درون آن تمشک با پورتو انباشته بودند آوردند. و در پایان قهوه موکا. شرابهایی که به مهمانان داده شد اختصاصی بود. شراب ناب شامپانی، شاتودوساران، شاتو بریان سفید 1964، شاتولافیت - روتشیلد 1945 و نیز شامپانی موسینیی کنت دو وگه 1964 و دم پرینیون صورتی 1959 که بسیار کمیاب است. همراه با قهوه نیز کنیاک پرنس اوژن مخصوص خمخانه ماکسیم صرف شد. پس از ضیافت شام، عده دیگری از کارشناسان فرانسوی نمایش نور و صدا و مراسم آتشبازی برپا کرده بودند. ضمنا هنرمندان فرانسوی در اختراع اونیفورمهای " اصیل"سربازان ایرانی چند قرن پیش همکاری کرده بودند تا بتوانند روز بعد از برابر مهمانان رژه بروند. بعد از ظهر فردا میهمانان با در دست داشتن قمقمه های آب یخ بر قالیچه های جایگاه نشستند و به تماشای رویای ناتمام شاه از تاریخ ایران پرداختند. پس از ضیافت شام، عده دیگری از کارشناسان فرانسوی نمایش نور و صدا و مراسم آتشبازی برپا کردند. ضمنا هنرمندان فرانسوی در اختراع اونیفورمهای "اصیل"سربازان ایرانی چند قرن پیش همکاری کرده بودند تا بتوانند روز بعد از برابر میهمانان رژه بروند. در تخت جمشید، محمدرضا شاه تاریخ ایران را به میل خود تغییر شکل داد. او از جشنی که برپا کرده بود راضی بود. می گفت این جشن کمک بزرگی به تجدید نظر غربیان در دیدگاهشان نسبت به ایران خواهد کرد. به نظر او نقطه اوج این مراسم وقتی بود که در برابر گور خالی ولی تاثیر برانگیز کورش کبیر ایستاد و با صدای یکنواخت و بی حالت خاص خودش او را با طمطراق مورد خطاب قرار داد و گفت: "کورش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه هخامنشی، شاه ایران زمین، از جانب من شاهنشاه ایران، و از جانب ملت من بر تو درود باد!... همه ما در این هنگام که ایران نو با افتخارات کهن پیمانی تازه می بندد تو را به نام قهرمان جاودان تاریخ ایران، به نام بنیانگذار کهن سالترین شاهنشاهی جهان، به نام آزادی بخش بزرگ تاریخ، به نام فرزند شایسته بشریت درود می فرستیم. کورش، آسوده بخواب، زیرا که ما بیداریم و برای نگهبانی میراث پر افتخار تو همواره بیدار خواهیم ماند." شاه که اصولا مردی کم رو و کم حرف بود، در هنگام ایراد این نطق هیجانی غیرعادی از خود نشان داد و پیش از آنکه خطابه اش را به پادشاه مرده تمام کند مکث کرد. پس از آنکه نطق شاه تمام شد، ناگهان باد شدیدی از سطح بیابان برخاست و در چشم تماشاگران شن و گرد و خاک پاشید منبع:عصر‌ایران منبع بازنشر: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

جشن های 2500 ساله نماد نابرابری طبقاتی عصر پهلوی

در پاییز سال 1350، محمد رضا شاه سالگرد 2500 ساله شاهنشاهی ایران را با شکوه کم نظیری در محل پرسپولیس (تخت جمشید) جشن گرفت. در این جشن، بیست پادشاه و امیر عرب ، چهار معاون رئیس جمهوری و دو وزیر خارجه و 69 وزیر کشور شرکت کردند. علاوه بر مقامات مذکور، ده ها تن از شخصیت های علمی ، هنری ، صنعتی ، فرهنگی و نمایندگان رسانه های خبری جهان و نیز نخبگان ایرانی در جشنی که یک هفته طول کشید، حضور یافته بودند. مراسم جشن در نهایت گشاده دستی و اسراف انجام گرفت و هزینه آن بیش از 200 میلیون دلار برآورده شد. شاه با برگزاری این جشن پر سرو صدا مرحله تازه ای از سلطنت خود را آغاز کرد. شاید این کارنشانه ای از بیماری بزرگ پنداری او بود، زیرا در همان اوان که میلیون ها دلار صرف خرید و ارسال مشروب، گل و غذا از اروپا شد و هنگامی که میهمانان در تخت جمشید جگر غاز و خاویار میل می کردند، هزاران ایرانی در ایالات سیستان و بلوچستان ، حتی در روستاهای فارس گرسنه بودند و بعضی از دانش آموزان در این روستاها در ساعات زنگ تفریح جهت رفع گرسنگی گیاه می خوردند. مدعوین در سه چادر عظیم و پنج چادر بزرگ که از خارج تهیه شده بود، پذیرایی شدند. برای تامین روشنایی محل از تهران و شیراز شش هزار مایل کابل کشی و بیست مایل حلقه گل زمینه شامل 000/130 لامپ چراغ مصرف شده بود. غذا شامل تخم بلدرچین با خاویار، خوراک خرچنگ ، کباب بره با قارچ، طاووس بریان انباشته از جگر غاز و دسر تمشک تازه محصول فرانسه با لعاب انجیر و تمشک مخصوص بود. ماکس باوئه فرانسوی که با 259 سرآشپز، آشپز و پیشخدمت ، از ده روز پیش از برگزاری مراسم جشن از فرانسه آمده بود، سرپرستی پذیرایی ها را به عهده داشت. رستوران ماکسیم پاریس، غذا و مشروب از جمله 25000 بطری شراب مخصوص تهیه دیده بود. در مراسم جشن پرسیولیس ، 600 روزنامه نگار، عکاس و فیلمبردار از اکناف جهان به تخت جمشید آمده بودند و بیش از یک میلیون کلمه خبر به سراسر دنیا مخابره کردند. شبکه تلویزیونی NBC از امریکا مراسم جشن را با استفاده از ماهواره برای ده ها میلیون بیننده امریکایی پخش کرد. در پرسپولیس، شاه بر سرمزار کوروش رفت و نطقی ایراد نمود: " کوروش بزرگ، شاه شاهان، شاه هخامنشیان، شاه سرزمین ایران آسوده بخواب زیرا ما بیداریم و پیوسته بیدار خواهیم ماند." مدعوین جشن 2500 ساله شاهنشاهی، صدها تن میهمان خارجی و گروهی از نخبگان مورد اعتماد دستگاه بودند ولی مردم ایران به آنجا راه نداشتند. همه راه هایی که به تخت جمشید منتهی می شد، به وسیله افراد نظامی و امنیتی بسته شده بود. صدها زن و مرد ایرانی که نسبت به آن ها سوء ظن می رفت ، مطبوعات امریکا مطالب انتقادی را پیرامون بی نظمی های آن نوشتند و برخی شاه و رژیم او را به باد حمله گرفتند. دنباله انتقاد به محافل و شخصیت های سیاسی کشیده شد. جورج بال معاون وقت وزارت خارجه امریکا گفت: " چه مناظر پوچ و زننده ای! فرزند یک سرهنگ و فوج قزاق در کشوری که درآمد سرانه مردم آن 250 دلار در سال است. مانند یک امپراطور جشن برپاکرده و با ادعای رفورم و نوگرایی البسه و پوشاک دوران استعداد باستانی را به نمایش گذاشته است." بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی حضرت آیت ا... العظمی امام خمینی (ره) طی بیانه ای که از تبعید (عراق) منتشر کرد، جشن شاهنشاهی را محکوم نموده و از مردم ایران خواست علیه رژیم غارتگر پهلوی تظاهرات برپا کنند. ایشان با اشاره به تظاهرات دانشجویان ایرانی و مضروب شدن آنها توسط پلیس گفت: " تنها گناه این دانشجویان نشان دادن مخالفت با جشن های 2500 ساله بود ما به این جشن ها نیاز نداریم برای گرسنگان کاری بکنید. ما نمی خواهیم بر روی نعش ملت جشن بر پا کنند." حضور شاه در صحنه بین المللی ، آمد و شد مستمر دیدار کنندگان برجسته به دربار او ، و دیدارهای رسمی و متقابلی که با تبلیغات فراوان همراه بود، مشروعیت و احترامی را که وی مدت ها در پی کسب آن بود، برایش فراهم آورده بود. کوشش نهایی او در این جهت اقدام به برگزاری جشن های پر هزینه 2500 ساله بود که دوران سلطنت خود او اوج آن را مشخص می کرد. جشن سال 1350 تخت جمشید مشخصه، آغاز اسارت شاه در تاروپود خود بزرگ بینی وسوسه اقتدار طلبی نظامی بود که تا حدود زیادی در سرنگونی نهایی او موثر بود. اسراف غیر مسئولانه در کشوری که جمعیت آن هنوز در فقری خردکننده به سر می بردند و ابتذال نمایش ظاهری شکوه پادشاهان ایران، حتی خارجیانی را که تحت تاثیر فعالیت های شاه قرار داشتند، از این نمود خود بزرگ بینی شگفت زده می کرد، هرچند معدودی از ناظران خارجی عمق نارضایتی سرکوب شده و خاموش مردم ایران را درک می کردند. حضرت امام خمینی (ره) نیز با فصاحت هرچه تمام تراحساس نارضایتی مردم را با تخطئه این جشن های بی معنا و بیهوده و قهر و جباریت فرمانروایی یکایک شاهان بیان کرد. ایشان اعلام فرمودند به گفته پیغمبر اسلام (ص) عنوان پادشاه منفورترین عنوان در نظر اسلام است. ولخرجی های خاندان پهلوی فقط به جشن های 2500 ساله ختم نمی شد. به دنبال اجرای این سیاست از سال های 1350 به بعد، عناوین مختلف جشن های مربوط به تولد، ازدواج، رفتن و آمدن و جان به در بردن و ... برای تک تک خاندان پهلوی، جزو برنامه های عادی دستگاه های دولتی و رسانه های گروهی شده بود. این برنامه ها اکثراً برای ارضای بخشی از خصوصیات روانی شخص شاه، نشان دادن اقتدار نزد خارجیان و تامین منافع اطرافیانش بود. در سال های دهه 50 با دلارها بادآورده نفتی، تکبر و غرور شاه و خاندانش به طغیان انجامید. تمام دستگاه حاکمه و مهره های رژیم شاه همین احساس را داشتند با این تفاوت که سعی می کردند خود را از مدار سلطنت خارج نکنند. این خصلت های شاه باعث می شد که عناوین رایج او را ارضا نکند. لذا به عناوین جدیدی نیاز داشت تا دستگاه تبلیغاتی کشور باید ابداع کرده به کار می گرفت. از این رو، واژه های " خدایگان آریا مهر " و " پرچمداربزرگ ایران" و نظایر آن ساخته شده، دائم به کار گرفته می شد. رهبر فقید انقلاب اسلامی در یکی دیگر از سخنانش در جمع تعدادی از مسئولان فرمودند: " من گمان می کنم اگر سه سال دیگر حکومت این خانواده و دارو دسته آن ها ادامه داشت ، امکان اصلاح و تحول دیگر در این کشور نبود." نمایش هایی نظیر تاجگذاری شاه و به خصوص جشن های پرخرج شاهنشاهی که در دهه 50 برگزار شد، نمایانگر مغایرت و اختلاف عظیمی بود و ثروت ظاهراً نامحدوی که شاه برای خرج کردن در اختیار داشت و دارایی ناچیز اکثریت عظیم توده های مردمی که زیر سلطه و حکومت او بودند. به چشم می خورد. در آغاز ، خانواده شاه در امور تجارتی و معاملات چندان دخالت نمی کردند. آن ها تنها با افرادی در بخش خصوصی همکاری داشتند واز این طریق وارد معامله می شدند و شاه نیز معمولاً ناظر کارهایشان بود. اما به تدریج همراه با افزایش قیمت نفت و سست شدن کنترل شاه بر خانواده اش ناگهان اشتهای شاهزادگان پهلوی ، به کسب ثروت نیز چنان بالا گرفت که گویی هرگز سیرشدنی نیست و به دنبال آن، دامنه کا ره جایی کشید که از سال 1354 به بعد می شد ایران را به صورت صحنه ای مجسم کرد که در آن تکه ای گوشت را به میان گله ای سگ گرسنه انداخته باشند. ولخرجی های آشکار و خود نمایانه خانواده پهلوی و سایر خانواده های وابسته و رسوایی های مالی که بارها نظام مستقر را می لرزانید، توده های مردم را یقیناً از آمار و ارقام مالی بی اطلاع بودند، مرتباً به یاد نابرابری عظیم می انداخت. تنها در سال 1354 – 1353 ، فرمانده نیروی دریایی به خاطر اختلاس مبلغ 7/3 میلیون دلار و فرمانده نیروی هوایی نیز به خاطر اختلاس 5 میلون دلار مقصر شناخته شدند. فساد مالی ، دزدی، اختلاس و رشوه خواری در نیرو های مسلح، خروج ارز از کشور توسط سازمان هایی همچون بنیاد پهلوی ، شرکت ملی نفت ایران و اختلاس های مشابه در هواپیمایی ملی ابعاد گسترده ای داشت. حتی برآوردهای محافظ کارائه نشان می دهد که میزان مبالغ اختلاس شده بین سال های 1354- 1351 از یک میلیارد دلار بیش تر بوده است. در نتیجه می بینیم که قسمت اعظم افزایش قیمت های نفتی در سال های دهه 50 به جیب هیئت حاکمه و خانواده های اقماری رفت ،کسانی که در بهترین کالج های داخل و خارج تحصیل می کردند، بهترین خانه ها، ماشین ها، لباس ها، و... را در اختیار و حتی به سرمایه های این ملت محروم نیز رحم نکردند و ارز حاصل از نفت را از کشور خارج نمودند و در بانک های خارجی انباشته ساختند. بعدها، این عده ثروت هنگفت انباشته شده در خارج را يا صرف خوشگذرانی افسانه خود نمودند یا به صورت یکی از منایع مالی ضد انقلابیون برای ضربه زدن به روند انقلاب و کمک به منافقین برای خرابکاری در کشور به کار بردند. http://www.sokhaneashena.ir منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

کیانوری و عبرت‌های تاریخ

دکتر محمدرحیم عیوضی بخشی از مطالعات تاریخ سیاسی، بررسی خاطرات افراد مؤثر سیاسی می‌باشد. ناگفته‌ها و پندارهایی که هرچند از بعضی از واقعیت‌ها و ادراکات محیط بر رفتارهای دورۀ مورد مطالعه پرده برمی‌دارد، از پیشداوری‌ها و تبرئه‌جویی‌ها مصون نمی‌باشد. ازاین‌رو، نقد این دسته از آثار می‌تواند استفادۀ بهینه از آن‌ها را میسر سازد. کتاب مورد نقد در این شماره، خاطرات نورالدین کیانوری می‌باشد که در سال ۱۳۷۱ مؤسسۀ اطلاعات آن را منتشر کرده است. چند سالی است که واقع‌نگاری و بازگویی تاریخ معاصر به شکل مکتوب و در بسیاری موارد در قالب بیان خاطرات، چه در داخل و چه در خارج از کشور، رواج پیدا کرده است و هر دسته و گروهی در این بین، مقاصد خود را دنبال می‌کنند، ولی آنچه مهم است وظیفۀ ما در قبال تحریف تاریخ می‌باشد که تعهد سنگینی را بر دوشمان نهاده است؛ چراکه گروه‌‌های آلوده‌ای با قصد قبلی مصمم‌اند تا ضدارزش را پرورش و تعمیم دهند و روشن‌ترین و بدیهی‌ترین حقایق تاریخ معاصر را واژگون سازند. یکی از مجموعه‌ خاطراتی که در این زمینه نگاشته شده است خاطرات مربوط به گروه‌‌های چپ و مارکسیستیِ سدۀ اخیر می‌باشد که در این نوشتار «خاطرات نورالدین کیانوری»، پرسابقه‌ترین عضو حزب توده طی چهار دهه فعالیت این حزب مدنظر قرار گرفته است. با اینکه در شرایط موجود گروه‌‌های چپ و مسأله کمونیسم جهانی موجودیت خود را از دست داده است، باید توجه کرد که هنوز کشورهای جهان‌گرا در حوزۀ نظام بین‌الملل در صددند از ابزارهای داخل کشور‌های جهان سوم در جهت تأمین اهداف و منافع خود بهره گیرند و هنوز مسألۀ گروه‌ها و احزاب سیاسی وابسته به عنوان ستون پنجم، در زمرۀ یکی از اهرم‌های اعمال قدرت و گسترش نفوذ این کشور‌ها تلقی می‌شوند. اقتدارگرایی جهانی با ابعاد جدید نمودار شده است، ازاین‌رو بین استالینیسم به عنوان اقتدارگرایی دهه‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۰٫م و مداخله‌‌گرایی و تمرکزگرایی جدید در نظام بین‌الملل که محصول دهۀ ۱۹۹۰٫م و رواج لیبرالیسم نو در حوزۀ سیاست جهانی می‌باشد می‌توان نوعی ارتباط و پیوند برقرار نمود. در این بین ابزارهای غیر حکومتی و وابسته می‌توانند در خدمت قدرت‌های برتری‌طلب برای تحمیل ارادۀ آن‌ها بر دیگران باشند، لذا واکاوی تاریخ معاصر و گروه‌‌هایی که در جهت تطهیر بعضی از احزاب، گروه‌ها و شخصیت‌ها برآمده‌اند می‌تواند به بازنمایی حقایق تاریخ معاصر کمک کند و از سوی دیگر با رهیافتی آینده‌نگرانه می‌توان به هوشیاری لازم دست یافت و از تجربیات گذشته بهره گرفت؛ چراکه گذشته چراغ راه آینده و آینۀ تمام‌نمای راهنمایی و راهگشایی نسل‌های آینده است. آقای دکتر کیانوری، آخرین دبیرکل و به هر حال بالاترین مقام یکی از احزاب مهم سیاسی کشور، را اگر چه نمی‌توان پرسابقه‌ترین عضو حزب توده دانست، به یقین پرآوازه‌ترین، پرهیاهوترین و در عین حال بحث‌برانگیزترین «توده‌ای» طی چهار دهه فعالیت این حزب به شمار می‌آید. رفقای توده‌ای مخالف کیانوری، او را با انواع و اقسام صفات فردی و گروهی منفی نواخته‌اند تا آنجا که بسیاری از ناکامی‌ها، کجروی‌ها و شکست‌های این حزب به پای روحیۀ ماجراجو، باندباز، وابسته، قدرت‌طلب و حتی مشکوک این عضو کمیتۀ مرکزی نوشته شده است. لذا با این اوصاف امید به آن می‌رفت که ای کاش کیانوری دانسته‌های فراوان خود را به عنوان مرد سیاست‌پیشه‌ای که بسیار می‌داند، بی‌غش و پالوده بر روی کاغذ منتقل کند و از این راه خدمت بزرگی نسبت به دوستداران تاریخ سیاسی ایران بنماید؛ چرا که لب گشودن او و راز گفتن زندگی پر تلاطم سیاسی‌اش می‌توانست به حل معماهای بسیاری کمک کند. دانستن خاطرات کسی در حد آقای دکتر کیانوری برای جامعۀ ایران هم نیاز بود و هم ضرورت. اما وقتی خاطراتش را در سال ۱۳۷۱ نوشت و منتشر کرد، سه نسل را حسرت به دل گذاشت؛ چراکه نه‌تنها خود را از کلیه اتهامات تبرئه کرد، بلکه با بی‌پروایی کامل صحبت‌ها، خاطرات و… رفقای سابقش را بی‌اعتبار شمرد: «من به خاطرات هیچ‌کس اعتماد ندارم»[۱] با نگاهی به خاطرات انتشاریافتۀ دیگر اعضای کمیتۀ مرکزی حزب توده و مشاهدۀ تفاوت‌های آشکار در بیان و تشریح حوادث گوناگون، باید آن ‌را کمابیش وصف حال جمیع رفقای سابق در حق یکدیگر قلمداد کرد که نمادی از رفتارهای حزب ــ به‌ویژه در مورد اتحاد جماهیر شوروی سابق ــ است. به این ترتیب باید گفت کیانوری در زمانی که گورباچف به سرعت راه دوری‌گزینی از کمونیسم را طی می‌کرد، به‌سان یک کمونیست ارتودکس از «روابط» حزب توده با حزب کمونیست شوروی دفاع کرد و حاضر نشد در این زمینه تجدیدنظر کند. گویی سقوط وحشتناک دنیای کمونیسم در گوش جان وی صدایی و برای دستگاه شنوایی او پژواکی نداشته، اصلاً اتفاقی نیفتاده و این همه شدت و ضعف درنیم قرن سن حزب توده در تاریخ اجتماعی کشورمان هیچ اثری بر ‌جا نگذاشته است. ایشان با تمامی تغییر و تحولی که در پایان هزارۀ دوم جهان رخ نموده بیگانه مانده، و هنوز امیدوار است که کالبد بی‌روح کمونیسم روسی را نجات بخشد، استالینی دیگر بر نیمی از جهان حاکم گردد، حزب توده بار دیگر جان بگیرد، و او در رأس حزب فرمانفرمایی کند و از آنجا به مقامات بالای سیاسی دست یابد. آقای کیانوری اتحاد شوروی را پس از فروپاشی کامل و حزب توده را بعد از انحلال، نبش‌قبر کرده است تا شاید سند مثبتی دال بر حقانیت آن و درست‌اندیشی‌اش به‌دست آورد. او نکات منفی شوروی و حزب‌توده را نادیده انگاشته و روی نقطه‌های مثبت آن‌ها تا حد ذوق کودکانه اغراق‌گویی کرده است. به هرحال حزب توده به لحاظ سابقۀ طولانی فعالیت، از جهات گوناگون به صورت مبسوط در خور نقد و بررسی است. خوشبختانه در خاطرات کیانوری نیز این فعالیت چهل‌ساله مرور گشته و زمینۀ مناسبی برای بررسی مسائل مختلف فراهم آمده است. بنابراین در چارچوب نقد خاطرات کیانوری می‌توان به ماهیت و فعالیت حزب‌ توده نیز نگاهی انداخت. ۱ــ وابستگی حزب توده به شوروی در اواخر دوران حاکمیت قاجار در ایران عدۀ کثیری از کارگران ایرانی در شهرهای باکو، بادکوبه، تاشکند و دیگر شهرهای قفقاز و آذربایجان روسیه به‌ کار مشغول بودند. آن‌ها که فجایع و مظالم استعمارگران را در کشور خود دیده و لمس کرده بودند، در آنجا نیز در شرایط بسیار دشوار و غیرانسانی به‌سر می‌بردند.[۲] وقوع انقلاب سال ۱۲۸۴٫ش در روسیۀ تزاری آن‌ها را در کنار سوسیال دموکرات‌های روسی به مبارزات اجتماعی کشاند. حزب همت (حزب سوسیال‌دموکرات‌های مسلمان) در بادکوبه تأسیس شد که با حزب سوسیال‌دموکرات روس نیز ارتباط نزدیک داشت. بنیان‌گذار این حزب دکتر نریمان نریمانوف بود که درواقع حلقۀ واسط بین کارگران ایرانی و حزب سوسیال‌دموکرات روس به‌شمار می‌رفت. این جمعیت بلافاصله به تأسیس تشکیلاتی در ایران اقدام نمود که از آن جمله گروه سوسیال‌دموکرات به رهبری حیدر عمواوغلی در تهران به‌وجود آمد. اعلامیه‌ها و کتب سوسیال‌دموکرات‌های ایرانی در روسیه به چاپ می‌رسید و حیدر عمواوغلی با کمیتۀ مرکزی حزب سوسیال‌دموکرات روسیه ارتباط نزدیک داشت.[۳] در سال ۱۲۹۹ رهبری کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست توسط حیدرخان عمواوغلی اداره می‌شد. در خردادماه ۱۳۱۰ رضاشاه با فعالیت‌های کمونیستی مخالفت ورزید و با فرستادن لایحه‌ای به مجلس فعالیت‌های آن‌ها را ممنوع ساخت. پس از اشغال ایران توسط متفقین در جنگ جهانی دوم، با سقوط دیکتاتوری رضاشاه زندانیان سیاسی از زندان آزاد گردیدند، اعضای گروه «۵۳ نفر» که به رهبری دکتر ارانی در دوران رضاشاه به فعالیت‌های کمونیستی در حد مطالعات نظری و نه مبارزات اجتماعی مشغول بودند، پس از آزادی از زندان، هستۀ اولیة حزب تودۀ ایران را تشکیل دادند. رهبری این گروه با ایرج اسکندری بود و افراد وی مانند دکتر یزدی و دکتر رادمنش نیز در کنار او فعالیت می‌نمودند. این جمع حس می‌کردند که برای آغاز کار یک حزب کمونیست در ایران، به حمایت بین‌المللی نیاز دارند و برای کسب این حمایت، بنا به قول انورخامه‌ای، به سفارت شوروی مراجعه نمودند.[۴] بنابراین بی‌تردید بارز‌ترین مشخصۀ حزب‌ توده را باید وابستگی همه‌جانبۀ آن با اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی به حساب آورد، به‌طوری‌که تصویر یک عامل بیگانه و بلکه جاسوس را از این حزب نزد مردم منعکس می‌سازد. این وابستگی را، که از ابتدای تشکیل حزب‌ توده در سال ۱۳۲۰ تا انتهای فعالیت در سال ۱۳۶۲ به‌طور مستمر ادامه داشت، هرگز اعضای کمیتۀ مرکزی حزب ‌توده و از جمله کیانوری انکار نکردند، اما به هرحال در طی این دوران طولانی، تلاش‌هایی به منظور توجیه این وابستگی برای افکار عمومی انجام شد. این حزب‌ به‌رغم آنکه توانست با بهره‌گیری از تجربیات و مساعدت‌های حزب ‌کمونیست شوروی، یکی از بزرگترین شبکه‌های تشکیلاتی بزرگ حزبی را در ایران به‌وجود آورد، از آنجا که مرام و مسلک الحادی آن کاملاً و آشکارا در تضاد با ایمان و اعتقادات مردم ایران بود، هیچ‌گاه موفق به نفوذ در قلب‌های آحاد این ملت نشد و چه‌بسا به‌دلیل الحادی و وابسته بودن مردم از آن متنفر بودند. اتفاقاً همین تنفر عمومی از این حزب در مقطع بسیار مهم مرداد ۱۳۳۲ مورد سوءاستفادۀ بیگانگان در جهت تأمین منافع خودشان قرار گرفت و یک موقعیت سرنوشت‌ساز را از دست مردم ایران خارج ساخت. بنابراین حزب‌ توده در مسیر حرکتش به جلو، به‌خاطر بی‌پایگاه بودن در جامعه، به ناچار هر روز بیش از پیش سطح اتکای خود به اجانب را فزونی بخشید. عامل دومی که در تشدید وابستگی حزب‌ توده تأثیر بسزایی داشت، وابستگی فردی و شخصی اعضای کادر مرکزی این حزب به شوروی بود. سلیمان‌میرزا اسکندری، نخستین دبیرکل حزب‌توده، اگرچه به سوسیالیسم اعتقاد داشت، آن‌گونه که گفته می‌شود فردی مسلمان و نمازخوان بود. بنابراین می‌توان پنداشت که وی سوسیالیسم را بیشتر از جنبه‌های اقتصادی آن مدنظر داشت و نه از لحاظ نظریات فلسفی. از سوی دیگر وی هرچند نگاهی مثبت به همسایۀ شمالی داشت، دارای وابستگی‌های حزبی و تشکیلاتی عمیق و گسترده به شوروی ــ آن‌گونه که بعدها در میان اعضای کمیتۀ مرکزی مرسوم شد ــ نبود، اما از آنجا که عمر ریاستش بر حزب‌ توده بیش از دو سال طول نکشید، پس از وی زعامت و رهبری این حزب در دست کسانی قرار گرفت که در سراشیبی وابستگی شخصی به شوروی دست به مسابقۀ نفسگیر با یکدیگر زدند و هریک تلاش می‌کردند تا گوی سبقت را از دیگری بربایند. این مسابقه به‌گونه‌ای آن‌ها را در این مسیر پیش برد که به‌عنوان نمونه، بین کیانوری سال ۱۳۲۲ ــ ابتدای پیوستن وی به حزب ‌توده ــ با سال ۱۳۵۷ و ۱۳۶۲، تفاوت چشمگیری وجود دارد، و همین‌طور است در مورد دیگر اعضای این حزب. بنابراین طبعاً با تعمیق وابستگی‌های شخصی که با هدف پیروز شدن در جنگ قدرت درون‌حزبی برای به دست‌گیری پست‌ها و مناصب مهم‌تر و بالاتر به‌منظور کسب امتیازات و برخورداری‌های افزون‌تر انجام می‌شد، تشکیلات حزب نیز لاجرم در این مسیر گام‌های بلندتری برداشت و به همین نسبت از جامعۀ خود فاصله گرفت. به‌هرحال حزب توده از همان ابتدا با توصیۀ شوروی تأسیس شد و حتی نام آن نیز برگرفته از نظریات استالین دربارة تشکیل احزاب سوسیالیست «در کشورهای عقب‌مانده» بود. «علت اینکه نام حزب را «توده» گذاشتند یک مسألۀ قدیمی است که در سال ۱۹۳۶ استالین مطرح کرد. او می‌گفت که در کشورهای عقب‌مانده کمونیست‌ها نباید به نام حزب کمونیست فعالیت کنند، بلکه باید در یک جبهه شرکت کنند؛ چون که در این کشورها هنوز برای پذیرش افکار کمونیستی آمادگی نیست… . لذا یک حزب وسیعی بسازید که افراد طرفدار پیشرفت و ترقی اجتماعی و سوسیالیسم به‌طور کلی، نه کمونیسم، به آن جلب شوند.»[۵] یکی از صاحب‌نظران در تاریخ احزاب سیاسی معاصر جهان، همین مفاهیم را از زاویة دیگری نگریسته و برداشتی اصولی به‌دست داده است. او طی نامه‌ای یادآور شده است: می‌دانیم که حزب‌ توده زائده‌ای از یک مجموعۀ جهانی بود که زیر پوشش «انترناسیونالیسم» و «انترناسیونال‌کمونیست» در خدمت سیاست جهانی حزب کمونیست و رهبری عالیقدر اتحاد جماهیر شوروی بود. با این تعریف، نباید و نمی‌توان گفت که رهبری حزب‌ توده اشتباه کرد و بعد به‌دنبال علل و عوامل این اشتباهات رفت. دستگاه رهبری حزب ‌توده استقلال فکر و عمل نداشت و به تمام معنای کلمه (ایدئولوژیک، پولتیک، ارگانیک) به انترناسیونال‌کمونیست، کمینترن و بعد کمینفرم وابسته بود و از «خط» آن بدون قید و شرط و چون و چرا پیروی می‌کرد. به عبارت دقیق‌تر، پیرو خط‌مشی کمینترن بود (خطی‌مشی به‌معنای سیاست عمومی یک مکتب یا یک مرکز در همه زمینه‌هاست). به بیان دیگر، دستگاه رهبری حزب‌ توده؛ در موافقت با اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی، در انحلال سازمان ایالتی حزب ‌توده در آذربایجان، حمایت از فرقۀ دموکرات که هدف غایی آن جدا کردن آذربایجان ایران و الحاق آن به آذربایجان شوروی بود، ضدیت با نهضت ملی و دولت دکتر مصدق و… اصلاً و ابداً اشتباه نکرد، فقط و فقط سیاست و «خط‌مشی» انترناسیونال‌کمونیست را، که زمام امور آن در دست پولیت بورو و حزب کمونیست شوروی و درواقع در دست استالین و بعد جانشینان او بود، موبه‌مو اجرا کرد.[۶] نحوۀ عملکرد و موضع‌گیری حزب ‌توده در قبال فرقۀ دموکرات آذربایجان و در بدو تشکیل و سپس فرار اعضای آن به شوروی نیز از جمله سرفصل‌هایی است که میزان بی‌ارادگی و وابستگی این حزب‌ را در برابر حزب کمونیست شوروی به نمایش می‌گذارد. همان‌گونه که کیانوری خاطرنشان ساخته است، حزب زمانی از تشکیل فرقه مطلع شد که اعلامیۀ آن در آذربایجان و جاهای دیگر منتشر شده بود، و سپس سازمان حزب ‌تودۀ ایران در آذربایجان بدون مشورت با کمیتۀ مرکزی حزب، جلسة کمیتۀ ایالتی خود را تشکیل داد و به فرقه ملحق شد.[۷] فرقۀ دموکرات آذربایجان مصالح این سرزمین را از دیگر نقاط ایران جدا ساخته بود. این فرقه تلاش می‌کرد مفاسد و پلیدی‌های حکومت مرکزی را به حساب تمام ایرانیان غیرترک بگذارد، و بدین‌گونه اختلاف «فارس ـ ترک» را دامن می‌زد. مقالات پیشه‌وری در روزنامۀ آذربایجان بارها بر این امر تأکید نموده بود.[۸] در آغاز بدون اطلاع حزب‌ توده تشکیلات ایالتی این حزب به فرقۀ دموکرات آذربایجان پیوسته بود. پس از مدتی هماهنگ با سیاست شوروی که از فعالیت فرقه حمایت می‌نمود آن ‌را تأیید کرد.[۹] فرقۀ دموکرات حزب‌ توده را غیرانقلابی و پارلمانتاریستی می‌دانست و معتقد بودند که برای انقلاب و تحول اجتماعی، از آن کاری ساخته نیست، البته رابطۀ پیشه‌وری و حزب‌توده پیش از این نیز در خور توجه و ارزیابی است؛ چراکه «پیشه‌وری قبل از تشکیل فرقه از طرف سازمان حزبی تبریز برای شرکت در کنگرۀ اول حزب‌ توده انتخاب شده بود. او به تهران آمد و حتی در کلوپ حزب هم حاضر شد. ولی مخالفین پیشه‌وری، که هم از دستۀ اردشیر آوانسیان بودند و هم از دستۀ ایرج اسکندری و هم از دستۀ رضا روستا، با شرکت او در کنگره مخالفت کردند. بدین‌ترتیب هستۀ دشمنی و کینه بین پیشه‌وری و رهبری حزب‌توده ایران ــ که البته از زندان وجود داشت ــ به‌وجود آمد.[۱۰] تأثیر شکست فرقه بر حزب فوق‌العاده سنگین بود. حزب توده به تمام معنا و تا دقیقۀ آخر از فرقه حمایت کرد و باز بدون اطلاع حزب این عقب‌نشینی انجام شد، بدون اینکه حزب اطلاع داشته باشد و خود را آماده کند. معمولاً برای چنین آمادگی یکی دو ماه وقت لازم است و چنین نشد. یک دلیل آن، این است که مقامات شوروی به رهبری حزب تودۀ ایران آن اعتماد را نداشتند و می‌ترسیدند که موضوع از آنجا درز پیدا کند. از سوی دیگر، عزیمت جمعی از اعضای کمیته مرکزی به‌دنبال واقعه ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ به شوروی و سپس آلمان شرقی و پیوستن به بقیۀ اعضا تا سال ۱۳۳۴، این حزب را مستقیماً تحت‌نظر حزب کمونیست شوروی قرار داد و تمامی امکانات لازم از قبیل دفتر، محل اسکان و وسایل ارتباطی نیز از سوی برادر بزرگ‌تر در اختیار حزب ‌تودۀ مقیم لایپزیک گذاشته شد. این دوره که تا سال ۱۳۵۷ به طول می‌انجامید دورۀ وابستگی بیش از پیش حزب ‌توده و اعضای آن به شوروی بود که با توجه به آشکار و واضح بودن آن نیازی به توضیح در این‌باره وجود ندارد. آنچه در این زمینه گفتنی است نقشی است که کیانوری، دبیر اول وقت حزب، در آستانۀ بازگشت به ایران در سال ۱۳۵۸ طی ملاقاتی با مسئولان شعبۀ بین‌المللی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی برعهده گرفت: «من قبل از مراجعت به ایران، در اوایل سال ۱۳۵۸ برای خداحافظی به مسکو رفتم… قرار شد که ما از طریق سفارت شوروی در تهران رابطۀ خود را حفظ کنیم و از من خواستند که هر شش ماه یک‌بار برای مذاکره سفری به مسکو بکنم.[۱۱] بدین‌وسیله حزب ‌توده، در جایگاه عامل اطلاعاتی بیگانه، دور جدید فعالیت خود را در داخل کشور آغاز کرد و حتی در مسیر اخذ اطلاعات نظامی و قرار دادن آن‌ها در اختیار شوروی گام گذاشت: «سرهنگ، جوانی را به‌نام لئون به من معرفی کردند هرسه در پارک قدم زدیم، در این گردش درخواست دستیابی به اطلاعات F14 از سوی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی به اطلاع من رسید. این جریان ادامه داشت تا انقلاب پیروز شد و ما به ایران آمدیم و فعالیت حزب را در داخل کشور آغاز کردیم. در این زمان لئون به تهران آمد و درخواست خود را مجدداً طرح کرد. این یک اشتباه فوق‌العاده بزرگ حزب کمونیست اتحاد شوروی بود که از دبیرکل یک حزب کمونیست آن هم حزبی با چهل سال سابقه، چنین درخواستی را بکند. اشتباه عمیق‌تر من این بود که این درخواست را پذیرفتم و این اطلاعات را به شوروی‌ها دادم.»[۱۲] موقعیت، ویژگی‌ها و ماجراجویی‌های کیانوری کیانوری آن‌گونه که خود می‌گوید توسط کامبخش ــ شوهرخواهرش ــ با افکار چپ آشنا شد و سپس به حزب توده پیوست. این نکته نیز در خاطرات کیانوری به وضوح بیان شده است که کامبخش جایگاه ویژه‌ای نزد مقامات شوروی داشت که به وی قدرت فوق‌العاده‌ای در حزب ‌توده می‌بخشید: «قدرت کامبخش به علت نفوذی بود که نزد شوروی‌ها داشت. برای همۀ آن‌هایی که به شوروی علاقه‌مند بودند و گرایش‌شان به شوروی واقعاً زیاد بود، کامبخش شاخص بود.»[۱۳] کیانوری در کتاب خاطرات خود زندگی شخصی‌اش را زیرورو کرده و فاشیست‌‌ها را از آن حذف نموده است، به گونه‌ای که گویا وجود خارجی نداشته‌اند. وی در این کتاب قصۀ جن و پری و هزارویک شب سرهم کرده و لاینقطع دروغ بافته است تا ثابت کند مثلاً طرفدار دو آتشة هیتلر نبوده است. او مهم‌ترین راه اثبات این مدعا را در اتصال به افراد گروه ۵۳ نفر، و حتی کشیدن خود در یک قدمی دکتر تقی ارانی دانسته است. او یک شناسنامه کامل هویت جعل کرده است تا بگوید گویی از ابتدا یک کمونیست مؤمن و معتقد بوده است. مقداری از مغالطه و دروغ‌بافی او در خاطراتش به‌خاطر تبرئۀ خود از اتهام همکاری با نازی‌هاست، ولی از بخت بدِ او، هرکس که خواسته است سوابق کیانوری را بررسی کند روی سابقۀ فاشیستی او انگشت گذاشته و مکث کرده است.[۱۴] ایرج اسکندری از رهبران بزرگ و مشهور حزب‌توده چنین اظهار کرده است: «در آن زمان روزنامۀ مردم آنتی‌فاشیست منتشر می‌شد… عباس نراقی را هم به‌عنوان مسئول روزنامه گذاشته بودیم. عباس نراقی الان اینجا در پاریس است و زنده است. اگر او را دیدید از او بپرسید. یک‌بار کیانوری به ادارۀ روزنامه رفته بود و به او گفته بود: هیتلر می‌آید همه‌تان را به دار می‌زند، اینها چیست که می‌نویسید؟ روزنامه را گرفته، پاره‌پاره کرده و تهدید کرده بود که پدرتان را درمی‌آورند.»[۱۵]چهرۀ شاخص روشنفکری ایران و کسی‌ که «مسئول» حرکت انشعابی سال ۱۳۲۶ از حزب‌ توده شناخته می‌شود نوشته است: «دکتر کیانوری از قرار معلوم از اول، ایمان به آنچه می‌گفت نداشت، او زمانی در آلمان خود را در خدمت نازی‌ها قرار داده بود.»[۱۶] دکتر انور‌خامه‌ای، از رهبران مشهور اصلاح‌طلبان و انشعابیون، در جلد دوم خاطرات خود نوشته است: «هنگام تأسیس حزب‌ توده دکتر کیانوری نه‌تنها در کنار حزب نبود، بلکه از مخالفان سرسخت آن بود… بعدها در حزب کسانی ‌که در آلمان تحصیل کرده بودند می‌گفتند که وی در آلمان با دانشجویان فاشیست همکاری و حتی برای آن‌ها اعانه جمع می‌کرده است.»[۱۷] حمید احمدی، معروف به ناخدا انور، از اعضای قدیمی حزب ‌توده، در بررسی مستند خود یادآوری کرده است که «در یکی از عرصه‌ها، مبارزۀ سیاسی دکتر ارانی در ایران که در مجلۀ دنیا بازتاب داشته (آخرین شمارۀ آن، یعنی شمارۀ ۱۲ در خرداد ۱۳۱۴، مصادف است با عزیمت آقای کیانوری برای تحصیل در آلمان) مبارزه علیه فاشیسم و تأکید مکرر به خطرات این پدیده برای بشریت بود. اینک این سؤال مطرح می‌شود که کیانوری به‌رغم فعالیت یا سمپاتی به گروه ارانی چگونه حاضر شده بود که در آلمان فاشیسم به‌طور داوطلبانه در گروه سازمان‌داده‌شدۀ دستگاه فاشیست به‌نام WINTER HILFSWERK به فعالیت بپردازد؟ حتی در این جریان داوطلبانه تا آنجا فعال بود که گوی سبقت را از داوطلبین آلمانی ربوده، در جمع‌آوری اعانه برای آن سازمان رتبۀ اول را از آن خود ساخت.[۱۸] گرچه ممکن است آقای دکتر کیانوری بازهم به توجیهات و ارائۀ دلایلی به سبک مألوف خود دست بزند، برای آنکه حجت را نزد طرفداران باقی‌مانده احتمالی او و بعضی خوانندگان جوان توده‌ای تمام گردد مقدمة تز دکترای مهندسی او نقل گردیده است. اصل این رساله که راجع به معماری ساختمان‌های بیمارستانی می‌باشد، در سال ۱۹۳۹ (۱۳۱۸) در ۴۷ صفحه تهیه شده است. آقای کیانوری در مقدمۀ این رسالۀ فنّی «بدون هیچ ضرورتی به اظهارنظر سیاسی دربارۀ رضاشاه و حکومتش» مبادرت کرده و نوشته است: «در ۲۳ فوریه ۱۹۲۱ اعلیحضرت رضاشاه پهلوی که در آن زمان در قزوین بود و سرفرماندهی ارتش در شمال را به‌عهده داشت، کودتای پیروز‌مندی را به انجام رسانید. در این سال، بزرگ‌مردی میهن‌پرست و شجاع به میان آمد. اعلیحضرت رضاشاه پس از برچیدن خاندان قاجار در ۱۲ دسامبر ۱۹۲۵ به شاهی ایران برگزیده گردید. پس از آن، مهم‌ترین وظیفه، رهایی کشور از ناآرامی‌هایی بود که سالیان پیش به‌وجود آمده بود. دو همسایۀ بزرگ ایران، انگلستان و روسیه باز می‌کوشیدند راه پیروزی را بر منجی و نابغة ایران ببندند. این دو همسایۀ بزرگ، توطئه‌های پلیدی می‌چیدند و در بسیاری از مناطق ایران شورش‌های بزرگی راه می‌انداختند. شاه در مدت کوتاهی همة این شورش‌ها را سرکوب و پس از آن، کار آبادانی آغاز شد»[۱۹] کیانوری در ابتدای کار خود در حزب، به لحاظ ارتباط شخصی و فامیلی با کامبخش از نفوذ و قدرت وی، بهره‌مند ‌شده است، اما اشتباه به‌نظر می‌رسد که موقعیت و نفوذ بعدی کیانوری در حزب را نیز مع‌الواسطه بدانیم، بلکه وی خود به‌تدریج از نظر نزدیکی به مقامات شوروی به یک کامبخش ثانی مبدل گردید و از سوی دیگر به دلیل ویژگی‌های شخصی از جمله دارا بودن روحیۀ ماجراجویی و تحرک سازمانی موقعیت ممتازی یافت. به‌طور کلی کیانوری ماجراجوترین عضو کمیتۀ مرکزی حزب توده شناخته شده است. وی به برنامه‌ریزی و هدایت چندین تصفیۀ فیزیکی درون‌سازمانی و ترورهای برون‌سازمانی متهم است. در این زمینه، به‌ویژه دکتر فریدون کشاورز، لیست بلندبالایی را در «من متهم می‌کنم کمیته مرکزی حزب‌توده را» به‌عنوان اقدامات مخفی و مشترک از سوی کامبخش و کیانوری ارائه می‌دهد که «نه حزب و نه کمیته، نه هیأت اجرایی و حتی دبیر حزب از آن اطلاعی نداشتند و مستقیماً از طرف این دو نفر ولی با استفاده از تشکیلات حزب و بعضی از کادرهای مورداعتماد آن‌ها انجام می‌گرفت.»[۲۰] این اقدامات به نوشتۀ دکتر کشاورز عبارت‌اند از: «۱ــ قتل احمد دهقان، مدیر تهران مصور؛ ۲ــ قتل محمد مسعود، مدیر روزنامه مرد امروز که در ایران بسیار محبوب بود؛ زیرا به دربار شاه حمله می‌کرد؛ ۳ــ تشکیل کمیتۀ ترور از بعضی از افراد حزب و مخفیانه؛ ۴ــ شرکت کیانوری با واسطه در جریان تیراندازی به شاه؛ ۵ــ قتل چند تن از افراد ساده و غیرمسئول حزب؛ ۶ــ قتل حسام لنکرانی یکی از اعضای باوفا و فداکار حزب…؛ ۷ــ ایجاد قیام افسران خراسان که اعضای سازمان افسری بودند…؛ ۸ــ ایجاد انفجار در ناوبر؛ ۹ــ ایجاد انفجار در هواپیما در قلعه‌مرغی.»[۲۱] البته کیانوری در خاطرات خود منکر مشارکت در این‌گونه اقدامات و ترورها شده و اتهامات یادشده را به کلی رد کرده است. برای شناخت گوشه‌ای از ویژگی‌ها و قساوت‌های آقای دکتر کیانوری می‌توان به نمونۀ زیر استناد کرد: بعضی از شرکت‌کنندگان در پلنوم چهارم مسکو در سال ۱۳۳۶ بارها این واقعه را تعریف کرده‌اند که بعد از کودتای ۲۸ مرداد هنگام فراری دادن عبدالحسین نوشین به خاک شوروی، دو نفر دیگر به اسامی شیرینلو و سیف‌الدین همایون فرخ را در قافله فرار جای دادند. در زمان عزیمت این کاروان کوچک، آقای دکتر کیانوری، نوشین را فرا‌خواند و یک نامه و یک هفت‌تیر به او ‌داد و سفارش ‌کرد که پس از عبور از مرز ایران، به بهانه‌ای ــ مثلاً فرار از دست آن‌ها ــ شیرینلو را با آن هفت‌تیر به قتل برساند (به همین سادگی!) و اگر در خاک شوروی کسی مزاحم نوشین شد و خواست او را به جرم قتل مشهود تعقیب کند، بگوید به موجب این نامه و مجوزی که حزب توده با امضای دکتر کیانوری صادر کرده، شیرینلو را کشته است. نوشین در بین رهبران حزب توده به اعتدال معروف بود و نسبتاً از سلامت نفس و استقلال رأی بیشتری بهره‌مند بود و معمولاً خود را درگیر مسائل جنجالی و فرقه‌گرایی نمی‌کرد. به همین دلایل نوشین مأموریت ویژۀ آقای کیانوری را انجام نداد تا اینکه در یکی از جلسات عمومی پلنوم چهارم این قضیه را افشا کرد و شرح داد و با فریاد، خطاب به حاضران گفت: «آقا این جوان چه گناهی کرده بود که آقای کیانوری دستور کشتن او را داد؟» و به سختی کیانوری را استیضاح ‌کرد. بلافاصله بعد از صحبت نوشین در همان جلسه، همایون فرخ ‌گفت: «به! آقای نوشین، خبر نداری که عین این مأموریت را کیانوری با یک نامه و یک هفت‌تیر به من داد تا تو را بکشم.»[۲۲] اظهارات نوشین و همایون فرخ در حضور اعضای پلنوم چهارم قرینة بسیار مهمی است که می‌توان براساس آن نیز نسبت به سایر اتهامات قتل، دربارۀ کیانوری قضاوت درست نمود؛ چراکه صحبت‌های این دو نفر را حدود هشتاد نفر شنیده بودند که بسیاری از آن‌ها هنوز زنده هستند و این واقعه را به خوبی به یاد دارند. از سوی دیگر می‌توان به قدرت و نفوذ کیانوری در شوروی سابق پی برد که پلیس آنجا خط و امضای او را به‌عنوان مجوز رسمی قلمداد نموده یا احتمال دیگر این است ‌که به واسطۀ این عمل رفقای خود را فریب داده است تا از شر رقبای احتمالی خلاص شود. یکی دیگر از حوادثی که انگشت اتهام را به سوی کیانوری نشانه می‌رود موضوع ترور شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، ارتباط وی با ناصر فخرآرایی و اطلاع وی از قصد او مبنی بر ترور شاه می‌باشد. این اقدام بدون تصمیم داخلی یا توصیۀ خارجی اجرا شده است. در آن شرایط حزب ‌توده به این اقدام نیازی نداشت؛ چراکه پس از این ماجرا این حزب‌ غیرقانونی اعلام شد و فعالیت آن به شکل مخفی آغاز گردید که در نهایت طی چند سال به خروج کلیۀ اعضا از کشور انجامید. در نهایت می‌توان به این ویژگی کیانوری پی برد که وی برای رسیدن به هدف‌های خویش به هر وسیله‌ و ترفندی متوسل می‌شد و برای تحقق هدف‌های اساسی و مهم اوضاع بین‌المللی را بر ‌هم می‌زد. حزب‌توده، مصدق و کودتای ۲۸ مرداد حزب ‌توده دکتر مصدق را حداقل در دوران اول زمامداری طرفدار امریکا می‌دانست. به گفتۀ کیانوری «مصدق در دوران اولیه تصور می‌کرد که امریکا می‌خواهد به آزادی ایران از یوغ سلطۀ انگلیسی‌ها، که نفت جنوب مهم‌ترین پایگاهشان بود کمک کند.» توجه کیانوری دربارۀ تقسیم‌بندی دوران خدمت دکتر مصدق که تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ مصدق امریکایی بود و بعد از آن به این کشور پشت کرد، برای این است که بتواند روش حزب را در قبال او توجیه کند. او مصدق را قبل از ۳۰ تیر امریکایی دانسته، بنابراین فحش‌های رکیک و رگبار اهانت روزنامه‌های توده‌ای را منطقی تلقی کرده و گفته است بعد از ۳۰ تیر که از امریکا رویگردان شد، توده‌ای‌ها همکاری با مصدق را آغاز نمودند و دیگر به او توهین نکردند! تمام این تحلیل و توجیهات از بیخ و بن غلط است. وقتی کیانوری می‌گوید نفت جنوب مهم‌ترین پایگاه انگلیسی‌ها بود، برای این است که بگوید آن‌ها هم به‌درستی نفت جنوب را هدف حملات خود قرار دادند و شعار ملی کردن نفت آن قسمت را سر دادند.[۲۳] در مجموع کیانوری معترف است که حزب‌ توده کارنامۀ موفق و شایان دفاعی در این دوران از خود به‌جای ننهاده است: «در دورۀ اول ملی شدن صنعت نفت که آغاز آن با فرار رهبران حزب ‌توده از زندان مصدق بود، یعنی از سال ۱۳۲۹ تا نیمۀ اول سال ۱۳۳۱، سیاست حزب ما سیاست بسیار نادرستی بود. به‌نظر من ریشۀ اصلی این اشتباهات عبارت بود از غرور بیش از اندازه‌ای که آن افراد هیأت اجرائیه که در جریان غیرقانونی شدن حزب در بهمن ۱۳۲۷ به زندان افتاده بودند، بدان دچار شده بودند. این افراد عبارت بودند از دکتر مرتضی یزدی، دکتر حسین جودت، احمد قاسمی، محمود بقراطی، مهندس علی علوی و کیانوری.»[۲۴] البته همان‌گونه که ذکر شد، کیانوری اشتباهات حزب توده را منحصر به سال‌های ۱۳۲۹ تا نیمۀ سال ۱۳۳۱ دانسته که خود مسأله‌ای بحث‌پذیر است؛ چراکه حزب توده نه‌تنها در این مقطع موفق نشد ارزیابی درستی از شرایط اجتماعی و سیاسی انجام دهد، بلکه باید گفت عملکردهای این حزب در دوران بعد از این مقطع نیز در واقع یکی از عوامل مهم در زمینه‌سازی برای موفقیت کودتا به‌شمار می‌آید. کیانوری از جمله اشتباهات حزب‌ توده را در مقطع مورد نظر خویش چنین برشمرده است: «نقص دیگر ما که باز هم ”غرور“ در پایۀ آن قرار داشت، عدم شناخت درست کشورمان و به‌ویژه نقش عمیق اعتقادات مذهبی در وسیع‌ترین توده‌های زحمتکش آن جامعه، که حزب از خواست‌های اقتصادی و سیاسی آنان دفاع می‌کرد، بود.»[۲۵] اما مگر این «عدم شناخت» تا زمان وقوع کودتا، ترمیم و اصلاح شد؟ بر مبنای همین «عدم شناختِ» ریشه‌دار و مستمر بود که حزب ‌توده در شرایط بسیار حساس مردادماه ۱۳۳۲ نیروهای خود را با شدت هرچه تمام‌تر به خیابان‌ها کشید و بر نگرانی عمیق جامعه از مستولی شدن «کمونیست‌ها» و «الحاد و بی‌دینی» بر کشور دامن زد و به‌ویژه با طرح شعار ‌«جمهوری دموکراتیک» به دنبال فرار شاه از کشور، یکی از اشتباهات بزرگ خود را مرتکب شد. کیانوری خود نیز معترف است که «این شعار باعث شد عده‌ای با وجودی که می‌دانستند که حزب نیرویی ندارد که حکومت را به‌دست بگیرد، تصور کنند که ما می‌خواهیم یک ”دموکراسی توده‌ای“ ــ مانند اروپای شرقی ــ ایجاد کنیم و همین شعار وسیله‌ای شد برای تبلیغ علیه ما و رم کردن عده‌ای از ما.»[۲۶] بنابراین پرواضح است که اشتباهات حزب‌ توده تا زمان پیروزی کودتای ۲۸ مرداد لاینقطع ادامه داشت و اگر این‌گونه اشتباهات و «عدم شناخت»‌ها و هیجان‌زدگی‌ها نبود، چه بسا تاریخ کشورمان در آن مقطع به‌گونۀ دیگری رقم می‌خورد. البته ناگفته نماند که رفتارها و عملکردهای دکتر مصدق در قبال حزب ‌توده نیز خود عاملی بود که در تهییج و تحریک این حزب‌ تأثیر داشت. به‌عبارت دیگر دکتر مصدق نه‌تنها تا آخرین روزها قصد مقابله با حزب ‌توده و جلوگیری از تظاهرات توده‌ای‌ها را نداشت، بلکه به تعبیر دکتر کریم سنجابی در خاطراتش، سعی می‌کرد از توده‌ای‌ها سواری بگیرد: «مصدق توده‌ای‌ها را خوب می‌شناخت. یک وقتی خود او به من گفت: من سه‌بار سوار توده‌ای‌ها شده‌ام. من درست نمی‌دانم آن سه‌بار کی بوده، ولی معلوم است که یعنی من آن‌ها را به کارهایی وادار کردم که مطابق سیاست و نظر من بوده است.»[۲۷] این مماشات و به تعبیری پیگیری سیاست سواری گرفتن از توده‌ای‌ها تا بدان‌جا پیش رفت که نزدیک‌ترین افراد به دکتر مصدق را نیز به این نتیجه ‌رساند که ایشان قصد مقابلۀ جدی با حزب توده را ندارد و لذا اعتراض آن‌ها را بر‌انگیخت. در این زمینه نیز سخن دکتر سنجابی شنیدنی است: «روز سالگرد ۳۰ تیر بود که آن تظاهرات صورت گرفت و مرحوم خلیل ملکی آمد و نگرانی خودش را به من اظهار کرد. گفت: آقا! دیگر چه برای ما باقی مانده، توده‌ای‌ها امروز آبروی ما را بردند. این آقای دکتر مصدق می‌خواهد با ما چه‌کار کند. بنده هم آمدم، خلیل ملکی و داریوش فروهر و مرحوم شمشیری و یک نفر از حزب ایران و یکی دو نفر از بازاری‌ها جمعاً هفت، هشت نفر را با خودم نزد دکتر مصدق بردم. خلیل ملکی آنجا تند صحبت کرد، گفت: آقا! مردمی که از شما دفاع می‌کنند همین‌ها هستند. کم هستند یا زیاد هستند همین‌ها هستند. چه دلیلی دارد که شما قدرت توده را این‌همه به رخ ملت می‌کشید و این مردم را متوحش می‌کنید. حرف او خیلی رک و تند بود. مصدق گفت: چه کارشان بکنم؟ خوب آن‌ها هم تظاهرات می‌کنند. ملکی گفت: جای آن‌ها توی خیابان‌ها نیست. جای آن‌ها باید در زندان باشد، مصدق گفت: می‌فرمایید آن‌ها را زندانی بکنم، کی باید بکند. باید قانون و دادگستری بکند… . بنده خطاب به ایشان عرض کردم جناب دکتر به قول معروف ماهی را که نمی‌خواهند بگیرند از دمش می‌گیرند. مبارزه با توده به‌وسیله دادگستری صورت نمی‌گیرد… . رفقای من ناراحتی‌‌هایی برای خاطر شما دارند و شما کار را کوچک می‌کنید به اینکه وزیر دادگستری این کار را بکند. مبارزه با حزب توده کار وزیر دادگستری نیست.»[۲۸] مسألۀ دیگری که در اظهارات کیانوری راجع به این دوران در خور تأمل می‌باشد، موضع‌گیری دولت شوروی سابق در قبال حکومت مصدق است. کیانوری در این زمینه چنین اظهار کرده است: «در آن موقع، بزرگ علوی رابطۀ کمیتۀ مرکزی حزب با خانه فرهنگ بود و نظرات شوروی‌ها را کسب می‌کرد. در فاصلۀ یک ماه، سه‌بار شوروی‌ها به ما پیغام دادند که چرا شما اینقدر به مصدق و کاشانی فحش می‌دهید، این‌ها ملی هستند. این‌ها از منافع ملت ایران دفاع می‌کنند.»[۲۹] عده‌ای درمورد مستند بودن این اظهارات تردید دارند و آن را خلاف واقع می‌دانند. از سوی دیگر اگر در مسکو نظریات قاطعی برای حمایت از دکتر مصدق وجود داشت، چگونه کمیتۀ مرکزی حزب در آنجا و اکثریت هیأت اجرائیه در تهران با مصدق مخالفت کردند. کیانوری در قبال چنین سؤالاتی ناگزیر از بیان این واقعیت گردیده است که «ظاهراً در داخل حزب کمونیست شوروی هم اختلاف‌نظری بوده است. گویا وزارت‌خارجه موافق این نظرات مثبت بوده و بعضی ارگان‌های دیگر، که آن‌ها [با اعضای کمیتۀ مرکزی در مسکو] رابطه داشتند، نظرات مخالف داشتند. به این ترتیب آن‌ها به تقلید از برخی محافل شوروی آن موضع را گرفتند و متعاقب آن احسان طبری مقالۀ وحشتناکی علیه مصدق نوشت. شبی که این مقاله به ایران رسید واقعاً شب عزای من بود.»[۳۰] شاهد دیگری که موضع شوروی را به خوبی نشان می‌دهد آماری است که کیانوری در مورد تراز بازرگانی ایران و شوروی ارائه داده است. طبق این آمار در سال ۱۳۳۱، یعنی در بحبوحۀ کشاکش میان دولت مصدق و انگلیس، تراز بازرگانی ایران و شوروی نیز ۳۳ میلیون ریال بوده است که این به‌خوبی از همراهی و هماهنگی شوروی با بلوک غرب در محاصرۀ اقتصادی دولت مصدق حکایت می‌کند. حزب توده و ساواک از جمله اموری که در سابقۀ فعالیت حزب توده شایان ذکر می‌باشد تسلیم سریع و آسان آن‌ها در برابر رژیم پس از دستگیری است که در صدر آن‌ها نام عبدالصمد کامبخش قرار دارد که در یک شب تمام اطلاعات گروه ۵۳ نفر را در قالب گزارش بیش از صد صفحه‌ای لو داد و این امر به مرگ دکتر تقی ارانی منجر گردید. این مسأله برای اکثر قریب به اتفاق مؤسسان حزب توده محرز بود که از پذیرش وی امتناع می‌کردند، ولی دستور حزب کمونیست شوروی بر لزوم پذیرش او به عضویت در کمیتۀ مرکزی حزب مبتنی بود. این قضیه به کامبخش به تنهایی منحصر نبود، بلکه وارفتگی و وادادگی در قبال سختی‌ها و خیانت به دوستان و همراهان امری مستمر در حزب توده به‌شمار می‌آید. «یک شب اعضای ستاد (بهرامی، علوی، مبشری، وکیلی و من) در خانۀ کمیتۀ مرکزی در حال بررسی طرح بودیم و نقشۀ عملیات هم دربرابر ما بود و روی نقشه و جزئیات بحث می‌کردیم. این جلسه بعد از اجلاس هیأت اجرائیه، که یزدی هم در آن شرکت داشت، تشکیل شده بود. یزدی باید به خانۀ خودش می‌رفت، ولی او ماند و گفت که دیر شده و نمی‌توانم به خانۀ خود بروم. چند روز پس از آن جلسه و یک یا دو روز پیش از تاریخی که باید عملیات را شروع می‌کردیم، ناگهان مطلع شدیم که سه فرمانده واحد به‌طور هم‌زمان در سه نقطۀ مختلف دستگیر شده‌اند. بعدها در خارج بودیم، به پیشنهاد سرلشکر آزموده، شاه به دکتر یزدی عفو داد. در توضیحی که سرلشکر آزموده در روزنامۀ اطلاعات برای این عفو نوشته بود آمده بود که دکتر مرتضی یزدی در این مناسبت عفو شد که در موقع بسیار حساسی خدمت بزرگی به اعلیحضرت و مملکت کرده است.»[۳۱] نادر شرمینی ــ مسئول شاخۀ جوانان حزب توده ــ نیز وقتی دستگیر شد، بلافاصله در مسیر همکاری با رژیم قرار گرفت. «پس از اینکه (شرمینی) دستگیر شد، بلافاصله ضعف نشان داد و همه‌چیز را لو داد. او چاپخانۀ کوچکی را که در اختیارش گذارده بودیم لو داد… . بعد از انقلاب که به ایران آمدیم مطلع شدیم که شرمینی با یک کارخانۀ شیشه همکاری دارد. آقای مهندس شرمینی چهل‌میلیون دلار پول دولتی کارخانه را به جیب زده در امریکا به حساب خودش ریخته بود.»[۳۲] دکتر بهرامی نیز که یکی از اعضای پرسابقۀ حزب توده به‌شمار می‌رفت، در سال ۱۳۳۴ درحالی‌که دبیرکل حزب در ایران بود، دستگیر شد و بلافاصله در ماشین، آدرس دو خانه‌ای را که می‌شناخت داد.[۳۳] این دو خانه مربوط به دو عضو بلندپایه حزب بودند: «یکی منزل امان‌الله قریشی که در آن زمان مسئول کمیتۀ ایالتی تهران بود و دیگری منزل مهندس علی علوی، عضو هیأت اجرائیۀ حزب در ایران ــ تا سال ۱۳۳۸ در زندان بود و سپس اعدام شد.»[۳۴] کیانوری در قسمتی از خاطرات خود به این حقیقت اشاره کرده که موضوع رسوخ ساواک در حزب توده به گونه‌ای است که خود او می‌گوید: «شوروی‌ها همیشه می‌گفتند که کافی است اسکندری بداند، ساواک هم می‌داند.»[۳۵] و سپس این سند را صرفاً به‌عنوان اینکه «شوروی‌ها معتقد بودند که احتمال اینکه بالاخره امریکا و انگلیس، اینتلیجنس‌سرویس و سیا، در رهبری حزب‌ توده نفوذ کرده باشد.» مطرح می‌سازد. اما در مراحل بعدی خاطرات خود حقایق بیشتری را در این‌باره بازگو کرده است: «من به یکی از اطرافیان اسکندری به شدت مشکوک بودم و در زمان انقلاب که لیست ساواکی‌ها منتشر شد معلوم شد که حدس من درست بوده است. این فرد، شهناز اعلامی، مدت‌های مدید توسط اسکندری به‌عنوان نمایندۀ تشکیلات دموکراتیک زنان ایران در فدراسیون بین‌المللی زنان دموکرات، که مرکز آن در برلین شرقی بود، شرکت داشت… . اسکندری به‌شدت از او حمایت می‌کرد، اغلب با وی دیدار داشت و اعتماد بی‌چون‌وچرایی به او داشت.»[۳۶] نفوذ ساواک از طریق فرزندان دکتر مرتضی یزدی به درون حزب توده به واسطۀ ارتباط آن‌ها با دکتر رادمنش، دبیر اول حزب، نیز یکی دیگر از موارد مهم در این زمینه به‌شمار می‌آید: «دکتر یزدی در زندان پس از تسلیم به رژیم شاه، پسرش حسین یزدی را که به توصیۀ حزب برای تحصیل به آلمان فرستاده شده بود ــ به ساواک مربوط ساخت… . حسین هم برادرش فریدون را با خود همراه کرد… . حسین و فریدون یزدی (پسرعموهای خانم رادمنش) مشیر و مشاور آجودان دکتر رادمنش بودند. در تمام سال‌ها حسین یزدی نامه‌های دکتر رادمنش را برای پست کردن به برلین غربی می‌برد و اگر کسی می‌خواست از اروپای غربی با ایران با رادمنش تماس بگیرد، این کار با واسطه حسین یزدی انجام می‌شد.»[۳۷] از سوی دیگر انتخاب عباسعلی شهریاری به‌عنوان مسئول تشکیلات تهران از سوی رادمنش سبب شد که ساواک از همۀ مسائل حزب توده در داخل کشور آگاه شود. ماجرای کوزیچکین و پایان کار حزب توده حزب توده پس از پیروزی انقلاب اسلامی به جای تغییر روش خود و لحاظ کردن منافع ملی، همچنان به وابستگی و حتی استحکام آن و ارتباط بیشتر با همسایۀ شمالی ادامه داد و بعضی از اموری که در زمان رژیم شاه موفق نشده بود آن‌ها را انجام دهد پس از پیروزی انقلاب اسلامی انجام داد. کیانوری به صورت مستمر و هر شش ماه یکبار به‌عنوان دبیرکل حزب می‌بایست به شوروی می‌رفت و گزارش‌هایی می‌داد. بنابراین حزب توده پس از انقلاب اسلامی نه‌تنها به تصحیح رفتارها و عملکردهای خود اقدام نکرد، بلکه این‌بار با سوء‌استفاده از فضا و موقعیت جدید به‌گونه‌ای عمیق‌تر، فعال‌تر و گسترده‌تری در جهت تأمین درخواست‌ها و منافع بیگانگان فعالیت نمود و جالب اینکه کیانوری با اعتراف به ارسال اطلاعات نظامی کشور به شوروی حاضر نیست عنوان جاسوسی را برای این کار بپذیرد: «به نظر من این مسأله جاسوسی نبود، جاسوسی عبارت از چیزی است که امنیت نظامی و سیاسی کشور را به مخاطره اندازد. اطلاعات نظامی که ما در اختیار شوروی‌ها قرار دادیم چنین وصفی نداشت. این اطلاعات مربوط به تکنولوژی نظامی امریکایی‌ها بود که دشمن ایران بود و با همین هواپیماها کشتی‌های ایران را می‌زد.»[۳۸] سرانجام در بهمن سال ۱۳۶۱ جمعی از اعضای کمیتۀ مرکزی ــ و از جمله کیانوری ــ و سپس در اردیبهشت ۱۳۶۲ تعدادی از رهبران و اعضای حزب توده دستگیر شدند و این حزب منحل اعلام شد. کیانوری این مسأله را به‌کلی وابسته به ماجرای پناهندگی کوزیچکین، مأمور کا. گ. ب در کنسولگری اتحاد جماهیر شوروی در تهران، به لندن برمی‌شمارد و به این ترتیب قصد دارد تا بر تمامی رفتارها و عملکردهای سیاه حزب توده در طی سال‌های قبل و بعد از انقلاب قلم بکشد. «مدتی پس از پناهندگی کوزیچکین به انگلستان، اینتلیجنس‌سرویس، پروندۀ قطوری برای حزب تودۀ ایران درست کرد و با واسطۀ دولت پاکستان به جمهوری اسلامی تحویل داد. بدین ترتیب جمهوری اسلامی براساس اطلاعات مجعول که کوزیچکین طرح کرده بود به دستگیری رهبران و کادر حزب تودۀ ایران پرداخت.»[۳۹] این سخن کیانوری را از چند زاویه می‌توان بررسی کرد: نخست آنکه محتوای کلام ایشان حاکی از پاکی، صداقت و عاری بودن کلیه فعالیت‌های حزب توده از هرگونه شبهه و شائبه‌ای بوده و صرفاً بعضی «اطلاعات مجعول» یا اتهامات واهی، موجب شده است رهبران و کادرهای این حزب دستگیر شوند. حال آنکه کیانوری خود در میان خاطراتش به وضوح در مورد گام‌برداشتن این حزب در مسیر جاسوسی و مخفی‌کاری و دیگر اقدامات غیرقانونی سخن گفته است. دوم آنکه به تصور کیانوری درآن زمان نظام نوپای جمهوری اسلامی از هیچ‌گونه دستگاه اطلاعاتی و امنیتی برخوردار نبوده و لذا هیچ‌گونه اطلاع داخلی از عملکردهای حزب توده وجود نداشته است. ولی واقعیت این است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و اضمحلال رژیم شاه، هسته‌های اطلاعاتی در قالب‌های گوناگون به وجود آمدند و سپس این امر در چارچوب معاونت اطلاعات و عملیات سپاه آغاز شد و مجموعۀ این فعالیت‌ها با همکاری همه‌جانبۀ مردم توانست نظام را از توطئه‌های رنگارنگ شرق و غرب سلامت بدارد. سوم اینکه کیانوری با تأکید بر این نکته که اطلاعات کوزیچکین دربارۀ مسائل و روابط اعضای حزب توده بسیار محدود بود و نه تنها او از نام و نشان افسران عضو حزب توده مطلع نبود، بلکه نام هیچ‌یک از این افسران به مقامات شوروی نیز داده نشده بود، این ادعا را مطرح کرده است که «تصور من این است که A.M.6 همۀ اطلاعات خود را دربارۀ افرادی که می‌خواست از شرّشان خلاص شود به نام کوزیچکین در اختیار جمهوری اسلامی ایران گذارد.»[۴۰] در این زمینه کافی است به یادآوریم در دوران پس از انقلاب و شکل‌گیری یک ائتلاف فراگیر شرقی ــ غربی علیه ایران، بی‌تردید مقامات سیاسی و امنیتی کشور به توطئه‌های رنگارنگ بیگانه و به خصوص انگلیسی‌ها که سابقه‌ای طولانی در حیله‌گری داشته و دارند توجه کافی داشتند. بنابراین اگر هم احیاناً آن‌ها اطلاعاتی در این زمینه داده باشند، قطعاً برای تعیین میزان صحت و سقم آن‌ها، این اطلاعات با مجموعه اطلاعات موجود مطابقت داده شده و در هر صورت مبنای اصلی عملکرد همان داشته‌های مفصل و متقن خودی بوده است. ولی از همه مهم‌تر اعتراف تمامی افراد دستگیرشده در این قضیه، حاکی از آن است که مسئولان امنیتی کشور نه براساس یک سلسله اطلاعات مجعول و غلط، بلکه بر مبنای اطلاعات درست و دقیق موفق شدند طی دو مرحله عملیات تمامی وابستگان به حزب توده را، که در امور جاسوسی و خیانت به کشورشان فعال بودند، دستگیر کنند. اظهارات کیانوری در مورد مهدی پرتوی و احسان طبری خود گویای این مسأله است: «پس از دستگیری، نمی‌دانم چند روز بعد، پرتوی تسلیم شد و ضعف شدید نشان داد و رنگ عوض کرد و مثل طبری ”مسلمان دوآتشه“ شد و در دادگاه افراد نظامی آن کارها را کرد و همه جریانات را با آب و تاب شرح داد و مسائلی را که شناخته نبود، توضیح داد.»[۴۱] لذا کیانوری، که مدعی عملکرد مسئولان نظام بر مبنای اطلاعات مجعول است، در یادداشت‌های خود برای اثبات این ادعایش نام افرادی را برده است که بدون ارتباط با حزب توده و عملکردهای خائنانۀ آن دستگیر شدند. نتیجه: خاطرات دکتر نورالدین کیانوری در پی تمایل و آمادگی وی برای انتشار خاطراتش به شکل مصاحبه‌های حضوری و مفصل در خانۀ محل اقامت مشارالیه و همسرش فراهم گردیده است. این گفت‌وگوها قریب به یک‌سال از خرداد ۱۳۷۰ تا اردیبهشت ۱۳۷۱ ادامه داشت. مصاحبه‌های تنظیم‌شده کیانوری حول دو محور عمده است: الف‌ــ وی با توسل به انواع جنگ‌افزارهای کلامی می‌کوشد تا نقطۀ ضعفی از خود به‌دست ندهد و نقاط ضعف گذشته‌اش را بپوشاند؛ ب‌ــ تلاش می‌کند کلیه مخالفان را بکوبد و موافقان را از بدنامی بیرون بکشد و نجات دهد. نتیجۀ چنین تلاشی صدور حکم برائت کامل خویشتن، و فصل مشترک همۀ آن‌ها پنهان‌کردن حقیقت می‌باشد. سراسر مجموعه خاطرات وی تقریباً به گونه‌ای ‌است که یکجانبه قضاوت نموده و در این مسیر معارضی نیز در مقابل خود احساس نکرده است. شاید بدین جهت است که مصاحبه‌کننده به گونه‌ای سؤالات را ‌چیده که گاهی جواب‌هایی را به کیانوری تحمیل کرده یا هنگامی که پرسش مطرح ‌شده که یکی از طرفین مصاحبه موافق و دیگری مخالف است بحث‌های داغ و سودمندی به میان آمده که این نقطۀ قوت مصاحبه است. نمونۀ بارز آن وقتی است که از شخصیت‌هایی چون نصرت‌الدوله فیروز یا احسان طبری صحبت می‌شود و آن‌ها درگیر می‌شوند. اما تمام سؤال و جواب‌ها بر این مدار نیست. با بعضی از سؤالات هر دو طرف موافق‌اند. در این حالت همدیگر را تأیید نموده‌اند که تداعی یک مصاحبۀ سالم را به ذهن خوانندگان متبادر نمی‌کند. این نوع سؤال و جواب‌ها بیشتر زمانی اتفاق ‌افتاده که در مورد مواضع انقلاب اسلامی بحث شده است. ولی ضعف مصاحبه زمانی است که هر دو طرف، در مصاحبه با فرد یا گروهی مخالف بوده‌اند که در این حالت آنچه اتفاق افتاده است افتراء، توطئه و بدگمانی می‌باشد و فرایند پرونده و مدرک‌سازی نیز انجام شده است. مثلاً زمانی که در مورد نصرت‌‌الدوله سؤال و جواب می‌شود به سهولت فهمیده می‌شود که آقای کیانوری کاملاً موافق اوست و در جایگاه مدافع او سخن به میان آورده است. زمانی که از احسان طبری صحبت شده مصاحبه‌کننده با کیانوری بحث نموده و سخت با او درگیر شده؛ چون نگرش مصاحبه‌کننده نسبت به احسان طبری نگرشی مثبت است. زمانی که از ملکی، خامه‌ای یا کشاورز سخنی به میان ‌آمده، مصاحبه‌کننده در تأیید ادعاهای کیانوری حرکت نموده و فقط به طرح بعضی از احتمالات بسنده کرده است. در مجموع چنین به نظر می‌رسد که مصاحبه‌کننده احتمالاً یکی از اعضا یا کادرهای سابق حزب توده بوده و به تربیت توده‌‌ای کاملاً آشناست و نسبت به اغلب مسائل جهانی کمونیسم و جریان‌های جنبش چپ ایران به اندازۀ کافی وارد بوده است. انتظار بر این بود که آقای دکتر کیانوری در این مصاحبه‌های طولانی خاطرات خود را بدون جعل و دروغ‌گویی بیان کند تا بسیاری از معماهای تاریخ معاصر نیز روشن شود، ولی این‌گونه نشد و وی در سراسر مصاحبه از خود و هم‌مسلکانش دفاع نمود و اظهارنظر و قضاوت‌های دیگران را سراسر دروغ و افترا دانست. ولی به هر حال سرنوشت حزب توده از پیدایی تا انحلال، تجربۀ بزرگ و گران‌قدری برای تمامی کسانی است که پای در مسیر فعالیت‌های سیاسی حزبی و گروهی می‌گذارند. براساس این تجربه «نگاه به بیرون» به‌تدریج وابستگی‌های سازمانی را نیز به دنبال خواهد داشت و در این مسیر، تبدیل‌شدن به عامل سرسپرده به بیگانه امری حتمی و ناگزیر به‌شمار می‌آید. در این زمینه به یقین تجربۀ حزب توده عبرت‌های بزرگ و گرانقدری در بردارد که به سادگی نباید از کنار آن گذشت؛ چراکه همگی در قبال تحریف تاریخ به خصوص زمانی که گروه‌‌های آلوده‌ای با قصد قبلی در نظر دارند به توسعه و تعمیم ضدارزشی و واژگونه‌سازی بدیهی‌ترین حقایق تاریخی دست زنند تعهد بسیار سنگینی متوجه انسان می‌گردد. پی‌نوشت ________________________________________ [۱]ــ خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۱، ص۱۰۸ [۲]ــ علی محبی، تاریخچه حزب عدالت، تهران، اطلاع‌رسان، ۱۳۶۵، صص۲۰ــ۱۰ [۳]ــ حمید صدری، اسناد تاریخی جنبش کارگری سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، تهران، آگاه، ۱۳۷۸، ج۱، ص۱۷ [۴]ــ انورخامه‌ای، خاطرات روزنامه‌نگار دکتر انور خامه‌ای، تهران، نشر دیگر، ۱۳۸۱ [۵]ــ خاطرات نورالدین کیانوری، همان، ص۷۵ [۶]ــ عبدالله برهان، کارنامه حزب توده، تهران، علم، ۱۳۷۸، ص۳۱ [۷]ــ خاطرات نورالدین کیانوری، همان، ص۱۲۷ [۸]ــ نشریه آذربایجان، ش۱۰۹، بهمن ۱۳۲۴ [۹]ــ الهه کولایی، استالینیسم و حزب توده ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶، ص۱۳۳ [۱۰]ــ خاطرات نورالدین کیانوری، همان، ص۱۱۵ [۱۱]ــ همان، ص۵۰۶ [۱۲]ــ همان، صص۵۵۴ــ۵۴۴ [۱۳]ــ همان، ص۵۳ [۱۴]ــ عبدالله برهان، همان، ص۳۲ [۱۵]ــ خلیل ملکی، یادمانده‌ها، ص۱۶۸ [۱۶]ــ نیروی سوم، در مقابل دو پایگاه اجتماعی، حزب توده، تهران، ۱۳۳۱، ص۳۷ [۱۷]ــ فرصت بزرگ از دست رفته، تهران، هفته، ۱۳۶۲، ص۴۶ [۱۸]ــ ارانی کمونیست نبود، ص۶۵ [۱۹]ــ هفته‌نامه آدینه، ش۸۹، ص۶۵ [۲۰]ــ فریدون کشاورز، خاطرات سیاسی، تهران، نشر آبی، ۱۳۸۰، صص۴۶ــ ۴۵ [۲۱]ــ همانجا. [۲۲]ــ عبدالله برهان، همان، ص۲۴ [۲۳]ــ همان، ص۳۹۴ [۲۴]ــ خاطرات نورالدین کیانوری، همان، ص۲۸۱ [۲۵]ــ همان، ص۲۸۴ [۲۶]ــ همان، ص۲۶۷ [۲۷]ــ خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجانی، تهران، علم، ۱۳۷۲، ص۲۱۵ [۲۸]ــ دکتر مصدق زمانی به جلوگیری از فعالیت توده‌ای‌ها اقدام کرد که دقیقاً در جهت خواست امریکا بود؛ چراکه در این زمان بخش عظیمی از حمایت جامعه را از دست داده بود و کودتاچیان خود را برای آغاز موج دوم کودتا آماده می‌کردند. لوی هندرسون، سفیر امریکا در تهران، به ملاقات مصدق رفت و تهدید کرد چنانچه توده‌ای‌ها از خیابان‌ها جمع نشوند، دولت امریکا به قطع رابطۀ خود با ایران اقدام خواهد کرد و دکتر مصدق نیز با نگاهی خوشبینانه و امیدوار نسبت به امریکا، دستور مقابله با توده‌ای‌ها و دستگیری آنان را داد و به این ترتیب روز بعد نیروهای کودتا در فضا و زمینه‌ای که دیگر نه مردم در صحنه بودند و نه نیروهای توده‌ای، فقط در طی یک نیمروز، بساط حکومت دکتر مصدق را برچیدند. رک: خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، همان، ص ۱۴۴ [۲۹]ــ خاطرات نورالدین کیانوری، همان، ص۲۲۴ [۳۰]ــ همان، ص۲۲۵ [۳۱]ــ همان، ص۲۹۹ [۳۲]ــ همان، ص۳۵۰ [۳۳]ــ همان، ص۳۴۹ [۳۴]ــ همان، ص۵۶۵ [۳۵]ــ همان، ص۱۳۱ [۳۶]ــ همان، ص۴۸۵ [۳۷]ــ همان، ص۳۹۳ [۳۸]ــ همان، ص۵۴۶ [۳۹]ــ همان، ص۵۵۰ [۴۰]ــ همان، ص۵۵۲ [۴۱]ــ همان، ص۵۵۵ منبع: نشريه زمانه منبع بازنشر" سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

تسویه حساب های خونین - شاه پس از کودتای 28 مرداد با مخالفان چه کرد؟

جواد نوائیان رودسری شاید وقتی محمدرضاپهلوی، در نخستین ساعاتِ بامدادِ 24 مردادماه سال 1332، پیام «حالا دقیقاً نیمه شب است» را از رادیو بی بی سی می شنید و در خیالاتش آغاز سلطنت بی قید و شرط خود را جشن می گرفت، گمان نمی کرد ساعاتی بعد ناچار است از کشور فرار کند. ظاهراً دکتر مصدق از طریق حزب توده مطلع شده بود که کودتایی در حال شکل گیری است و توانست با بازداشت سرهنگ نصیری، موقتاً شرایط بحرانی پیش آمده را مدیریت کند. همان شب نیروهای نظامی طرفدار رژیم، با تصور پیروزی قطعی کودتا، به منزل برخی از مسئولان و وزیران کابینه مصدق حمله و تعدادی از آن ها را بازداشت کردند؛ یکی از این افراد، دکتر سیدحسین فاطمی، مدیر روزنامه «باخترامروز» و وزیرخارجه کابینه دکتر مصدق بود. دکتر فاطمی، به تعبیر مصدق، طراح و مبتکر اصلی ملی کردن صنعت نفت محسوب می شد؛ جوانی 34 ساله که مدرک دکترای خود را در رشته حقوق از فرانسه دریافت کرده بود. او به دلیل تلاش هایش برای ملی کردن صنعت نفت ایران، با پیشنهاد مصدق، نشان «همایون» را از شاه دریافت کرد. با این حال برای مأموران، تنها اجرای دستوراتِ طراحانِ کودتا اهمیت داشت. منزل فاطمی کنار کاخ سعدآباد قرار داشت و نخستین جایی بود که مورد هجوم کودتاچیان قرار گرفت. کودک 9 ماهه و همسر هراسان او، شاهد این یورش وحشیانه بودند. قرار بود او را به همراه تعدادی از مسئولان عالی رتبه حکومت مصدق، ساعت پنج صبح همان روز تیرباران کنند، اما با شکست موقت کودتا، فاطمی و سایر بازداشت شدگان آزاد شدند. روزنامه «باخترامروز» طی سه روز بعد، شاه و دربار را آماج حملاتی قرار داد که تا آن زمان بی سابقه بود. کافی است به تیتر سرمقاله های دکتر فاطمی، در این سه روز، نگاهی بیندازیم: «این دربار شاهنشاهی روی دربار سیاه ملک فاروق را سفید کرد»، «خائنی که می خواست وطن را به خاک و خون بکشد فرار کرد» و «شرکت سابق و روزنامه های محافظه کار لندن دیروز عزادار بودند.» دکتر فاطمی که بود؟ دکتر سیدحسین فاطمی، در سال 1296 (هـ.ش) به دنیا آمد. او اهل نایین بود. برادرِ فاطمی روزنامه ای به نام «باختر» داشت که وی نخستین یادداشت های ادبی خود را در آن منتشر کرد؛ یادداشت هایی که مورد توجه ادیبان و شعرای آن عصر، مانند ملک الشعرای بهار، قرار گرفت. با این حال فاطمی خیلی زود فهمید که رژیم حاکم بر کشور چندان با نویسندگانی مانند او سر سازگاری ندارد. ایرادهای بی موردی که مأموران سانسور رژیم به نوشته های او می گرفتند و شرایط سخت حاکم بر جامعه، فاطمی را به سمت فعالیت سیاسی کشاند. مقاله جنجالی او، که در آن نمایندگان مجلس شورای ملی دوره رضاخان را به عروسک های خیمه شب بازی تشبیه کرده بود، باعث شد به زندان بیفتد. فاطمی در آن زمان تنها 23 سال داشت. او در زندان آن قدر فرصت داشت که به تقابل جدی خود با رژیم سلطنتی بیندیشد. وقتی فاطمی، پس از شهریور 1320، از زندان آزاد شد کوشید مشی سیاسی تازه خود را در فرصت ها و عرصه های مختلف بیازماید. او بلافاصله پس از آزادی، کار روزنامه نگاری را از سر گرفت و همزمان با نگارش مقاله برای روزنامه های داخل کشور، تحصیلات خود را در فرانسه ادامه داد. همراهی و همکاری فاطمی با برخی روزنامه نگاران رادیکال، مانند محمد مسعود(کسی که برای قاتل قوام السلطنه در دوران نخست وزیری اش صدهزارتومان جایزه تعیین کرده بود و جان خود را به دلیل بی باکی هایش از دست داد) و روزنامه هایی مانند «مرد امروز»، از او نویسنده ای چیره دست، با قلمی تند و تیز ساخت که گاه و بی گاه دربار و شخص شاه را آماج حملات خود قرار می داد. او پس از پایان تحصیلات و بازگشت به ایران، با همکاری برخی نویسندگان جوان آن دوران، مانند محیط طباطبایی و جلال نائینی، روزنامه «باختر امروز» را تأسیس کرد. فاطمی چندی بعد به نمایندگی مردم تهران در مجلس برگزیده شد و در گیر و دار مجلس شانزدهم و موضوع ملی شدن صنعت نفت، به حمایت از آن پرداخت. حضور در کابینه دکتر مصدق، به عنوان وزیرخارجه، اوج فعالیت سیاسی او بود؛ فرصتی که فاطمی توانست مخالفت خود را با رژیم سلطنتی علنی کند. این موضوع برای مصدق قابل قبول نبود. او پس از قیام 30 تیر 1331، در برابر شاه قسم خورده بود که در پی تغییر رژیم سلطنتی نباشد. آنچه او می خواست، همان رژیم مشروطه سلطنتی مبتنی بر قانون اساسی بود، اما فاطمی این گونه فکر نمی کرد. او طی یادداشتی در روزنامه «باختر امروز»، خواستار برقراری جمهوری شده بود. فاطمی در برابر دربار بازداشت توهین آمیز، شکست کودتا و تلاش شاه برای ایجاد یک رژیم سلطنتی بدون قید و شرط، آن هم با حمایت انگلیس و آمریکا، باعث شد فاطمی اندک ملاحظه ای را که به واسطه ارتباط با مصدق داشت، کنار بگذارد و در روزنامه خود بی محابا به شاه و دربار بتازد. او در سرمقاله روز 25 مردادماه 1332 روزنامه «باخترامروز» نوشت:« دربار دشمن همه آزادمردان، وطن پرستان و خصم مبارزین راه استقلال و آزادی است ... من از محمدرضا شاه پهلوی هرگز انتظار آن را ندارم که این شجاعت و شهامت خودش را در برابر بیگانگان به کار ببرد، من حتی به قدر سلطان مراکش و بیک تونس هم از او حمایت از حقوق ملت را نمی خواهم، ولی اعتراف می کنم که تا این درجه او را حقیر و کوچک فکر و ضعیف العقل نمی شمردم که شبیخون بر مبارزات و جهاد ملت خود بزند و تمام محصول فداکاری ها و جانفشانی های مردم محروم و بینوای کشور را قربانی هوس بازی و لاس زدن با اجانب کند. یکی نیست از او بپرسد دیگر شما و فامیل شما از این یک مشت پا برهنه... چه می خواهید؟ ثروت یک مملکت را به غارت بردید، املاک و اموال و نوامیس مردم از دست این خانواده سی سال است در امان نبوده، حالا هم مثل دزدها و بدکارها از تاریکی شب برای کودتا استفاده می کنید ... پدر شما یک مرتبه به دستیاری «آیرون ساید» کلنل انگلیسی، به روی هموطنان خود شمشیر کشید و عاقبت، در منتهای نکبت، در گوشه «ژوهانسبورگ» چشم بر هم گذاشت. او از این جنایت چه چیزی دید که امروز شما از روی نقشه فرستاده های سفارت انگلیس و ایادی جیره خوار اجنبی، همان راه نکبت بار و ملعنت آمیز را از نو می پیمایید!؟ ... عیاشی و شهوت پرستی و بی اعتنایی به سرنوشت میلیون ها مردم تا همین جا کافی است. از دربار بپرسید دیگر از جان مردم و مملکت چه می خواهید؟ تا پای انقراض تاریخ و سقوط وطن اکنون شما جلو رفته اید و به دست خود آن گور بدنامی و سیاه کاری و اجنبی پرستی را کندید.» تسویه حساب دربار با فاطمی با این حال، سه روز بعد، نقشه کودتاگران عملی شد. روز 28 مردادماه سال 1332، دولت مصدق سقوط کرد و شاه با حمایت آمریکایی ها به ایران بازگشت. وزیران و مسئولان کابینه مصدق، به خصوص کسانی که به مخالفت با شاه مشهور بودند، تحت تعقیب قرار گرفتند. فاطمی، که به دلیل ترور نافرجام از مشکلات جسمی رنج می برد، مانند سایر متهمان مخفی شد. بعدها مشخص شد که اعضای حزب توده او را به یکی از خانه های امنشان انتقال داده بودند. هشت ماه بعد محل اختفای فاطمی لو رفت و مأموران شهربانی او را بازداشت کردند. فاطمی شدیداً بیمار بود؛ اما برای شاه و دربار این بهترین فرصت برای تسویه حساب بود. شتاب دربار برای از بین بردن این مخالف سرسخت آن قدر بود که تصمیم گرفت او را قبل از محاکمه به قتل برساند. در یکی از روزها، که مأموران در حال انتقال فاطمی به زندان قصر بودند، شعبان جعفری(معروف به شعبان بی مخ)، به همراه تعدادی از افرادش، با استفاده از ازدحام جمعیت، به سمت فاطمی رفت و او را با چاقو مضروب کرد. این حادثه باعث تشدید بیماری فاطمی شد. او با همین شرایط یک سال در زندان ماند. در مهرماه سال 1333، محاکمه فاطمی، شایگان و رضوی آغاز شد. شاید اگر فاطمی مانند آن دو نفر از شاه معذرت خواهی می کرد و به انکار گذشته خود و مبارزاتش می پرداخت، از مرگ نجات پیدا می کرد، اما استقامت و اصرار او بر این مسئله که هدفی جز استقلال و عزت کشور نداشته است، کارش را یکسره کرد. با این حال تسویه حساب شاه و دربار با فاطمی محدود به اعدام نبود. پیش از اعدام، او را به شدت مضروب کردند. روز 19 آبان ماه سال 1333، فاطمی را، در حالی که در تبِ 40 درجه می سوخت و به دلیل جراحات وارده از ضرب و جرح، توان راه رفتن نداشت، کشان کشان تا مقابل جوخه اعدام بردند و تیربارانش کردند. زنده سوزاندن برای انتقام دکتر فاطمی تنها نمونه از تسویه حساب شاه با مخالفانش، پس از کودتای 28 مرداد نبود. امیرمختارِ کریم پورشیرازی نیز یکی از کسانی بود که در جریان تسویه حساب های خونین شاه با مخالفانش، پس از کودتای 28 مرداد، جان خود را از دست داد. کریم پور اهل استهبان بود و در زمان اعدام تنها 33 سال داشت. او مؤسس روزنامه معروف «شورش»، در دوران ملی شدن صنعت نفت، بود؛ روزنامه ای که به افشای پشت ِپرده فعالیت های دربار و به ویژه اشرف پهلوی می پرداخت. این افشاگری ها باعث تهدید او از طرف دربار و به خصوص وابستگان اشرف پهلوی شده بود. با این حال کریم پور حاضر به سازش با دربار نبود. او در روزنامه پرمخاطب خود نوشته بود: «مردم می گویند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حیثیت یک ملت کهنسال بازی کند. مردم می گویند این پول هایی را که اشرف به نام سازمان شاهنشاهی، از مردم کور و کچل، تراخمی و بی سواد این مملکت فقیر و بدبخت می گیرد به چه مصرفی می رساند؟ ... مردم می گویند چرا خواهرشاه در امور قضاییه، مقننه و اجرایی این مملکت دخالت نامشروع می کند؟ ... چرا باید یک نفر مفت خور نالایق، به نام همسريِ خواهرشاه، یک مملکت تاریخی را ملعبه عیاشی و خوش گذرانی خود قرار دهد... شاه اگر با طَرد اشرف، فاطمه و احمد شفیق عرب و هیلر آمریکایی، افکار عمومی را تسکین ندهد، عاصیان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسیده، ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ایران کاری بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار و لوئی شانزدهم کردند. حال خود دانید با آتش قهر و نفرت مردم.» این نوشته ها بر آتش خشم دربار و به ویژه اشرف پهلوی نسبت به کریم پور دامن می زد. طبیعی بود که این افشاگری ها برای شاه و دربارِ او، که در پی سلطنت بی قید و شرط و حاکمیت بر تمام شئون مملکتی بودند، قابل تحمل نبود. با کودتای 28 مردادماه سال 1332 و رسیدن شاه به خواسته هایش، نوبت به تسویه حساب با کریم پور هم رسید. او دوماه مخفیانه زندگی کرد، اما بالاخره، در مهرماه سال 1332 توسط مأموران رژیم بازداشت شد. کریم پور از زمان بازداشت تا آخرین روز حیات، انواع و اقسام شکنجه ها را تحمل کرد. برخی از شاهدان نقل کرده اند که اشرف شخصاً در زمان شکنجه او حضور می یافت تا از زجری که شکنجه گران به کریم پور می دادند، لذت ببرد. گاه پیش می آمد که برای تحقیر بیشتر بر پشتش پالان می انداختند و به او توهین می کردند. کار به همین جا ختم نشد. کریم پور را به اعدام محکوم کرده بودند، اما ظاهراً اشرف و دربار اعدام را برای او کم می دانستند! روز 17 اسفندماه سال 1332، بر بدن کریم پور نفت ریختند و او را زنده زنده آتش زدند. ظاهراً اشرف در جریان اجرای این جنایت حاضر بود. جنازه کریم پور به مکان نامعلومی برده و دفن شد؛ محلی که تا امروز نامعلوم مانده است. مهم ترین نکات دکتر فاطمی، به تعبیر مصدق، طراح و مبتکر اصلی ملی کردن صنعت نفت محسوب می شد؛ جوانی 34 ساله که مدرک دکترای خود را در رشته حقوق از فرانسه دریافت کرده بود. مقاله جنجالی دکتر فاطمی، که در آن نمایندگان مجلس شورای ملی دوره رضاخان را به عروسک های خیمه شب بازی تشبیه کرده بود، باعث شد به زندان بیفتد. دکتر فاطمی:«اعتراف می کنم که تا این درجه او[شاه] را حقیر و کوچک فکر و ضعیف العقل نمی شمردم که شبیخون بر مبارزات و جهاد ملت خود بزند و تمام محصول فداکاری ها و جانفشانی های مردم محروم و بینوای کشور را قربانی هوس بازی و لاس زدن با اجانب کند.» شاید اگر فاطمی مانند آن دو نفر[شایگان و رضوی] از شاه معذرت خواهی می کرد و به انکار گذشته خود و مبارزاتش می پرداخت، از مرگ نجات پیدا می کرد، اما استقامت و اصرار او بر این مسئله که هدفی جز استقلال و عزت کشور نداشته است، کارش را یکسره کرد. روز 19 آبان ماه سال 1333، فاطمی را، در حالی که در تبِ 40 درجه می سوخت و به دلیل جراحات وارده از ضرب و جرح، توان راه رفتن نداشت، کشان کشان تا مقابل جوخه اعدام بردند و تیربارانش کردند. کریم پور شیرازی:«مردم می گویند چرا خواهرشاه در امور قضاییه، مقننه و اجرایی این مملکت دخالت نامشروع می کند؟ ... چرا باید یک نفر مفت خور نالایق، به نام همسريِ خواهرشاه، یک مملکت تاریخی را ملعبه عیاشی و خوش گذرانی خود قرار دهد». کریم پور را به اعدام محکوم کرده بودند، اما ظاهراً اشرف و دربار اعدام را برای او کم دانستند! روز 17 اسفندماه سال 1332، بر بدن کریم پور نفت ریختند و او را زنده زنده آتش زدند. منبع: روزنامه خراسان

هیئت؛ قلب نهضت امام خمینی - گزارشی درباره نقش هیئت‌های حسینی در پیروزی انقلاب اسلامی (۱)

یکی از عوامل مؤثر در پیروزی نهضت اسلامی در ایران، نقش‌آفرینی هیئات حسینی در آن بود. هیئات حسینی که حامل پیام عاشورا بودند در مقاطع مختلف توانستند رژیم شاهنشاهی را به چالش کشیده و وادار به تسلیم کنند. این کارکرد هیئات نشان از حقیقت پیام نهضت حسینی و ظرفیت این نهضت برای الهام‌بخشی حرکت‌های اسلامی و نقش‌آفرینی در حوادث روز دارد؛ موضوعی که از نظر رهبر انقلاب نمی‌تواند از کارکرد هیئات حسینی جدا شود: «هیئت‌ها نمی‌توانند سکولار باشند؛ هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم! هرکس علاقه‌‌مند به امام حسین است، یعنی علاقه‌‌مند به اسلام سیاسی است، اسلام مجاهد است، اسلام مقاتله است، اسلام خون دادن است، اسلام جان دادن است؛ معنای اعتقاد به امام حسین این است. این‌که آدم در یک مجلس روضه یا هیئت عزاداری مراقب باشد که نبادا وارد مباحث اسلام سیاسی بشود، این غلط است.» گزارش زیر به نقش هیئات حسینی در اتفاقات سال‌های ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ که نقطه‌ی عزیمتی برای نهضت اسلامی در ایران بود می‌پردازد: فروردین ماه ۱۳۴۳ وقتی امام خمینی رحمه‌الله پس از تحمل زندان آزاد شد، در پیامی به اظهار تأسف از تسلط اسرائیل و عواملش بر شئون مملکت و تمجید از مبارزه‌ی حماسی در عاشورای ۱۳۴۲ پرداخت و فرمودند: «اشخاص متدین را، به جرم آنکه در عاشورا دسته راه انداخته‌اند و شعار ضداسرائیل با خود داشته‌اند، به حبس و زجر و شکنجه کشیدند و اکنون هم در حبس به سر مى‌برند، با آنکه با کمال آرامش حرکت مى‌کردند...» پیام امام امت اشاره داشت به برنامه‌های محرم سال ۱۳۴۲ شمسی که طی آن انبوه بی‌شمار شرکت‌کنندگان در راهپیمایی روز عاشورا به تظاهرات علیه انقلاب سفید پرداختند. امام اعلامیه‌های مؤثری در مقدمه‌سازی برای برنامه‌ی محرم صادر کردند که مهمترین آن‌ها پنج روز قبل از شروع محرم یعنی در ۲۸ اردیبهشت‌ماه بود؛ شهید شیخ فضل‌الله محلاتی در خاطراتش نقل می‌کند که امام وی را مأمور نمود تا سران هیئت‌های عزاداری تهران را به جلسه‌ای فراخوانده تا برای اتخاذ تدابیر لازم جهت بهره‌برداری سیاسی از مجالس برنامه‌ریزی کنند. * شهید عراقی، حلقه اتصال امام خمینی با هیئات مذهبی مرحوم حبیب‌الله شفیق در خاطرات خود می‌گوید که هیئت‌های مؤتلفه‌ی اسلامی در آستانه‌ی محرم طی رایزنی‌هایی که با استاد مرتضی مطهری و دکتر بهشتی به عمل آوردند «قرار بر این شد که دهه‌ی محرم، اهل منبر و مداحان اهل بیت شعار تازه‌ای بسازند و برنامه‌های جدیدی را ارائه دهند؛ لذا به آقایانی که مرثیه و شعر می‌سراییدند، اطلاع داده شد تا از اشعار نو برای دهه‌ی عاشورا استفاده کنند.» در اجرای این برنامه، «شهید مهدی عراقی» که یکی از حلقه‌های اتصال امام خمینی با هیئت‌‌های مذهبی تهران بود، به سراغ مداحان و نوحه‌خوان‌های هیئت‌ها رفت و برای این منظور با آنان گفت‌وگو نمود. شهید حاج مهدی عراقی نیز در خاطراتش به‌طور تفصیلی از کوشش‌های خود برای جلب حمایت «شیخ‌الواعظین» تهران یعنی حجت‌الاسلام محمدتقی فلسفی سخن رانده و اضافه می‌کند که برای این منظور ناچار شده است از امام بخواهد تا نامه‌ای برای جلب نظر آقای فلسفی و خطاب به او بنویسد. متن نامه بدین شرح است: «حضرت حجت‌الاسلام آقای فلسفی لازم است از بیانات حساس جنابعالی در این وقت اختناق عجیب تشکر کنم. امروز، روزی است که حضرات مبلغین محترم و خطبای معظم، دین خود را به دین اثبات فرمایند... از قرار اغلب گویندگان محترم با ما هم‌آواز هستند. امید است، ‌خداوند تعالی آن شواذی [= نادر] که از حبس، از زجر، از خوف بیم دارند [را] بیدار فرماید...» شهید عراقی در ادامه‌ی خاطراتش تصریح می‌کند که جلب‌ نظر افرادی مانند مرحوم فلسفی از میان وعاظ و حاج‌عباس زری‌باف و حاج ناظم از میان مداحان تهران از این جهت اهمیت داشت که بسیاری از وعاظ و مداحان، پیرو و دنباله‌رو آنها بودند. همچنین شهید عراقی و یارانش موفق شدند که نظر برخی از لوطی‌های جنوب تهران همچون طیب حاج‌رضایی و حسین رمضان‌یخی را نیز جلب کنند. * سخنرانی‌های آتشین شهید محلاتی در هیئت بنی‌فاطمه «هیئت بنی‌فاطمه» که جزو قدیمی‌ترین هیئات تهران محسوب می‌شود و در آن مداحانی چون مرحوم علی‌اکبر ناظم و مرحوم سیداسماعیل زری‌باف مداحی می‌کردند نیز بازوی دیگر دسته‌های عزاداری در حمایت از نهضت امام بودند. گزارش‌های ساواک درباره‌ی هیئت بنی‌فاطمه حکایت از آن دارد که این هیئت به صورت دسته‌های سینه‌زنی در بازار تهران حرکت نموده و «نوحه‌ها و اشعار آن تماماً در حمایت از خمینی خوانده می‌شود.» اما وعاظ دعوت‌شده‌ی آن هیئت نیز به تعبیر این سند «دو طلبه‌ی تقریباً کم سن و سال، اما شجاع و بی‌باک» یعنی شیخ فضل‌الله محلاتی و شیخ علی‌اصغر مروارید بودند که هر دو بی‌پرده سخن می‌گفتند و در سخنرانی‌های خود در شب‌های محرم به شاه و دولت حمله می‌کردند. شهید محلاتی در خاطراتش با تأیید جو و فضای سیاسی هیئت بنی‌فاطمه، نقل می‌کند که وی به همراه مروارید، واعظان آن هیئت بودند تا این‌که مروارید به قم عزیمت نمود تا مجالس آن‌جا را اداره کند. از این رو برای شب‌های باقی‌مانده شهید مطهری آمد که در نهایت بعد از منبر شب دوازدهم دستگیر شد؛ ولی شیخ فضل‌الله محلاتی توانست از دست مأموران امنیتی بگریزد. مرحوم زری‌باف در خاطراتش نقل می‌کند که چون پیام امام مبنی بر این‌که لازم است «وقایعی را که الان در کشور می‌گذرد به صورت نوحه و شعار بسرایید و در جلسات خودتان مطرح کنید» را از طریق شهید عراقی دریافت نموده، دست به کار شده است و از آن‌جا که خودش در روز واقعه‌ی مدرسه‌ی فیضیه‌ی قم در آن مدرسه حضور داشته و فاجعه را به چشم خود دیده بود، درصدد برآمد که وقایع آن را در قالب اشعار و نوحه بسراید تا در زمان حرکت دسته‌های سینه‌زنی بخواند. از این رو نوحه‌ای با ترجیع‌بند ذیل جهت هیئت بنی‌فاطمه در روز تاسوعا سرایید: «قم دشت کربلاست ـ هر روزش عاشوراست ـ‌ فیضیه قتلگاست ـ خون جگر علما ـ واویلا واویلا ـ‌ شد موسوم یاری مولانا‌الخمینی (دوباره)» محسن رفیق‌دوست یکی از اعضای هیئت بنی‌فاطمه نیز در خاطراتش نقل می‌کند که وی به اتفاق جمعی از جوانان مسجد محمدی در جلساتی این نوحه را تمرین کردند و در روزهای تاسوعا و عاشورا هیئت بنی‌فاطمه آن را دم گرفتند. عباس زری‌باف نیز در خاطرات خود تصریح می‌کند که علاوه بر نوحه‌ی مذکور، یک نوحه‌ی دیگر نیز در خصوص پایین انداختن طلاب از پشت‌بام فیضیه در جریان حمله‌ی مأموران امنیتی به آن مدرسه در دوم فروردین ۱۳۴۲ـ که خود شاهد آن فجایع بود ـ سروده است. ابیات تکرار آن سروده از این قرار بود: «دانشگاه فیضیه ـ چون دشت ماریه طلاب دینیه ـ واویلا واویلا ـ افتاده جسم هر یکی‌شان از لب بام ـ خمینی خمینی ـ تو فرزند حسینی ـ تو حامی دینی» ناگفته پیداست که موارد ذکر شده تنها نمونه‌هایی از مجالس و محافل سیاسی در محرم ۱۳۴۲ و در پوشش مجلس عزاداری آن سال است. گزارش‌های بی‌شمار مأموران ساواک از مساجد تهران حاکی از غلبه‌ی روح سیاسی بر بیشتر مجالس پرجمعیت تهران در محرم سال ۴۲ است. بر اساس این گزارش به جرئت می‌توان ادعا کرد که ده‌ها تن از وعاظ پیشرو عامل پیام‌رسانی آموزه‌های نهضت در تهران شدند. * عاشورای سال ۴۲، نقطه مرکزی در شروع نهضت عاشورای سال ۴۲ با عاشورای سال‌های دیگر متفاوت بود. مردم با رهنمود امام خمینی رحمه‌الله به دنبال فرودآوردن ضربه‌ای دیگر بر رژیم شاه بودند. مرحوم عسگراولادی در این خصوص می‌گوید: «راهپیمایی عاشورا محصول چند جلسه‌ی پی‌درپی است. امام در فروردین‌ماه به ما اجازه ندادند برای شهدای فیضیه برنامه‌ای داشته باشیم، بلکه در اردیبهشت‌ماه به‌عنوان چهلم شهدای فیضیه اجازه دادند که ما در تهران برنامه داشته باشیم. برنامه‌ها اول یکی در مسجد بازار دروازه‌ی حضرتی بود که آمدند و جلوی آن را گرفتند. دیگر آن‌جا به ترتیب آشنا شدیم. فردا شب را اعلام کردیم مسجد امین‌الدوله، پس فردا شب را مسجد حمام گلشن آقای غروی و همین‌طور گسترش پیدا کرد و بعضی شب‌ها تا ۲۰ جا برای مدرسه‌ی فیضیه برنامه برگزار می‌شد. اداره کردن این مراسم، ما را به هم نزدیک کرد. خدا رحمت کند شهید صادق امانی را، روی بارهای انبار آن‌ها می‌نشستیم و برنامه‌ریزی می‌کردیم. انبارشان کنار سر قبر آقا بود و شاید صد تا کیسه بار روی هم می‌چیدند و ما می‌رفتیم آن بالا می‌نشستیم که اصلاً کسی حدس هم نمی‌زد که آن‌جا دور هم جمع شده‌ایم! در آن‌جا برنامه‌ریزی کردیم که از امام درخواست کنیم به ما اجازه بدهند که ما دسته‌ی ممتازی در روز عاشورا داشته باشیم. آقای توکلی و بنده و مرحوم شفیق رفتیم خدمت امام و شیوه‌ی راهپیمایی را که از جنوب تا شمال تهران آن روز، از مسجد حاج ابوالفتح به طرف دانشگاه و بازگشت به مدرسه‌ی صدر بود، برای امام گفتیم. ما گفتیم که علم و کتل نمی‌آوریم و با پلاکاردها و پرچم‌های بلند و با قرآن حرکت کنیم. امام فرمودند کار خوبی است و اجازه دادند.» صبح عاشورای ۱۳۴۲ سیل جمعیت در تهران با شعارهایی که توسط شهید صادق امانی سروده شده بود از مبدأ راهپیمایی یعنی مسجد حاج ابوالفتح در میدان قیام حرکت نمود. پلیس از ابتدای صبح مسجد را در محاصره گرفته بود، اما سیل جمعیت آنان را به وحشت انداخت و نتوانستند مقاومتی کنند. پس از هماهنگی‌های لازم جمعیت به طرف دانشگاه تهران به حرکت درآمد. به گفته‌ی شهید محمد صادق اسلامی: «از همه‌ی دسته‌جات مذهبی دعوت کردیم که در این راهپیمایی شرکت کنند. و امام هم تأیید کردند و مخصوصاً یکی از شعارهای ما را اصلاح کردند. این راهپیمایی اثر بسزایی در برخورد با رژیم داشت وشعارها عموماً ضد رژیم بود. شعاری که در این راهپیمایی داده می‌شد به وسیله‌ی مرحوم صادق امانی ساخته شده بود: گفت عزیز فاطمه ـ نیست ز مرگ واهمه ـ تا به تنم روان بود ـ زیر ستم نمی‌روم ـ خمینی خمینی خدا نگهدارتو ـ بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو جمعیت نزدیک کاخ (شاه) که رسید شعار باز هم عوض شد؛ مردم با کوبیدن پا به زمین و با مشت گره کرده فریاد می زدند: «تا مرگ دیکتاتورها نهضت ادامه دارد» رژیم هم در ابتدا عده‌ای از مأمورینش را فرستاده بود در مسجد حاج ابوالفتح در خیابان ری و اول مولوی که مانع از حرکت این دسته شود، ولی هجوم جمعیت موجب شد که در مسجد را شکستند و در آن‌جا جمع شدند و رژیم نتوانست مانع این راهپیمایی شود و دلیل آن هم این بود که آن روز عاشورا بود و احساسات مردم قوی و تند بود.» در روز عاشورا و فردای آن، خیابان‌های تهران مملو از جمعیت عزاداری بود که با در دست داشتن تصاویر امام خمینی فریاد می‌زدند: «خمینی، خمینی، خدا نگهدار تو ـ بمیرد، بمیرد، دشمن جبار تو» هنگام عبور عزاداران از مقابل کاخ مرمر نیز شعار «پیروز باد ملت، بر شاه ننگ و نفرت» از سوی مردمی که اشاره به کاخ شاه داشتند تکرار می‌شد. * طیب مسلمان، در مقابل دینش مقاومت نمی‌کند محرم آن سال، محرم عجیبی بود؛ دسته‌های عزادار، یاری امام خمینی را همچون یاری سیدالشهدا علیه‌السلام در روز عاشورا می‌دانستند و ایران و قم را کربلا. اما یکی از زیباترین نقاط عطف عاشورای ۱۳۴۲، رویش حر انقلاب بود. آیت‌الله سید جعفر شبیری زنجانی در این‌باره می‌گوید «بعدها شهید عراقی نقل کردند که روزی که در قم در محضر امام بودیم؛ ‌ ایشان فرمودند:‌ «امسال هیئت‌ها جهت‌دار باشند.» ما به امام عرض کردیم مهم‌ترین هیئت متعلق به طیب است که طرفدار شاه است و اگر او مخالفت کند، کارها خراب می‌شود. امام فرمودند:‌ «طیب مسلمان است و در مقابل دینش مقاومت نمی‌کند.» و به این شکل بود که ما به فکر افتادیم با طیب صحبت کنیم. ما رفتیم و به طیب گفتیم آقای خمینی فرموده‌اند که طیب مسلمان است و در مقابل دینش نمی‌ایستد. همین که این حرف را زدیم، او سرش را پائین انداخت، بعد یکی از نوچه‌هایش را صدا زد و ۲۰۰ تومان پول به او داد و گفت برو و یک عکس از آقا تهیه کن که جلوی دسته قرار بدهیم. او قبلاً عکس شاه را بزرگ می‌کرد و جلوی دسته قرار می‌داد، ولی حالا می‌خواست عکس امام را بگذارد و دسته راه بیندازد. آن روز آمدند و به من گفتند که دسته‌ی طیب آمده و عکس حاج آقا روح‌الله را جلوی دسته گذاشته است. ما تعجب کردیم که جریان از چه قرار است، چون تا آن روز تصور می‌کردیم که طیب، فدایی شاه است.» در روز دوازدهم محرم طیب را دستگیر کردند و تنها شرط آزادی وی را اعلام دریافت پول از امام برای آشوب اعلام کردند. طیب شرط را می‌پذیرد. آیت‌الله سید جعفر شبیری زنجانی ادامه‌ی این ماجرا را چنین نقل می‌کند: «تا روز آخر هم آن‌ها فکر نمی‌کردند از طیب رودست بخورند، ‌ به همین خاطر دادگاه او را علنی کردند و خبرنگارها آمدند که خبر را منعکس کنند. طیب وقتی پشت تریبون قرار می‌گیرد، لباسش را بالا می‌زند و نشان می‌دهد که سینه‌اش را سوزانده‌اند و می‌گوید که این‌ها این کار را کردند تا من بگویم که آقای خمینی به من پول داده تا این کار را بکنم. من اصلاً تا امروز ایشان را ندیده‌ام و اگر هم می‌دیدم، هرچه داشتم به ایشان می‌دادم، نه این‌که پول بگیرم. حالا هم حتی اگر کشته شوم، این تهمت را نمی‌زنم.» از آن روز به بعد به او سخت می‌گیرند و حتی مسأله‌ی اعدام را هم مطرح می‌کنند. آقای کاتوزیان که امام جماعت مسجدی در همان مناطق بود نقل می‌کرد که که بعد از شهادت طیب، ‌ همسر او را دیده و از او پرسیده که طیب در آخرین ملاقات، به او چه گفته است؟ همسر طیب گفته بود: «بعضی چیزها را مجاز نیستم بگویم. ولی من به او گفتم: تو نان‌آور خانه هستی. و او جواب داد: به اندازه‌ی کافی نان گذاشته‌ام. اگر هم به فکر یتیم‌شدن بچه‌ها هستی، تا به حال چندین بار چاقو خورده و تا دم مرگ رفته‌ام و خدا را شکر که در اثر ضربه‌ی چاقو نمردم و ماندم تا در راه خدا کشته شوم.» طیب گفته بود که حتی به او وعده داده‌اند که اگر با آن‌ها همکاری کند، مقام‌های بالایی به او می‌دهند، اما او خودش را در خواب با یاران امام حسین‌ علیه‌السلام دیده است و ارزش ندارد که به خاطر مقام‌های دنیوی، آن مقام را از دست بدهد. به همسرش گفته بود برای من غصه نخورید. * شعارهای ضداسرائیلی و مقابله با ذلت‌پذیری در محرم سال ۴۳ سال بعد نیز هیئات مذهبی همان خط قبل را دنبال کردند. امام در پیام ماه محرم سال ۱۳۴۳ نیز رابطه با اسرائیل را ننگ بزرگ شمرده و خواستار وحدت مسلمین برای مقابله با اسرائیل بود. این پیام منجر به بزرگداشت حادثه‌ی سال قبل شد. به گفته‌ی شهید محمد صادق اسلامی «در سالگرد ۱۵ خرداد اعلامیه‌ای با امضای ۴ نفر از علما به رهبری امام صادر شد و یک راهپیمایی گرچه کوچکتر از سال قبل ولی متشکل‌تر و فشرده‌تر، مرکب از قشرهای مختلف جامعه از جمله دانشجویان، بازاریان و کارگران برپا شد. این راهپیمایی یک‌باره از زمین جوشید. به این ترتیب که با قرار قبلی و با بلند کردن پرچم، افرادی که قبلاً آماده شده بودند، اطراف پرچم‌ها جمع شدند و حرکت کردند. وقتی پلیس خبر شد که راهپیمایی به نزدیک مجلس شورا رسیده بود و در آن‌جا حمله‌ی پلیس آغاز شد و ۵۰ نفر من‌جمله شهید عراقی را دستگیر کردند که حدود دو ماه در زندان شهربانی بود و پلیس نتوانست خط جمعیت‌های مؤتلفه را کشف کند و حتی ارتباط ایشان را با قضایای ۱۵ خرداد سال قبل بیابد.» شهید مهدی عراقی درباره‌ی راهپیمایی سال ۱۳۴۳ می‌گوید: «بچه‌ها مقدمات دسته‌ی روز عاشورا را فراهم کردند. این دفعه از مسجد شاه قرار شده بود راه بیفتیم بیاییم خیابان سیروس و از آن‌جا هم بیاییم مجلس و از آن‌جا برویم به طرف دانشگاه. عکس‌های بزرگی از حاج آقا انداخته (شده بود) و آماده شده بود و پلاکاردها هم همان پلاکاردهای سال گذشته یک مقدارش بود... زد و خورد شد بین بچه‌ها و پلیس... البته توی آن درگیری و زد و خورد ۳۸ نفر دستگیر شدند که از جمله خود من بودم.» یکی از محورها در راهپیمایی عاشورای سال ۴۳ «مقابله با ذلت‌پذیری در برابر دشمنان اسلام» بود. به گفته‌ی شهید لاجوردی که در همه‌ی صحنه‌های مبارزه علیه شاه و استکبار، نقش مؤثری را در جمع یاران داشت: «شهید همیشه زنده‌ی ما "مهدی" در تظاهرات عظیم سال ۴۳ که به ابتکار جمعیت‌های مؤتلفه‌ی اسلامی ترتیب یافت، ‌ سخنرانی پرهیجانی را ایراد کرد که در آن زمان و در چنان تظاهراتی، کمتر کسی را جرئت چنین کاری بود.» این راهپیمایی تحرکی مجدد پس از کشتار بی‌نظیر شاه در ۱۵ خرداد بود که موجی نو را آغاز کرد. محور مبارزات امام از این پس در مقابله با کاپیتولاسیون آمریکایی شاه بود. مبارزاتی که به تبعید امام خمینی رحمه‌الله و فرزند بزرگوارشان حاج آقا مصطفی به ترکیه منجر شد و پس از آن موجی از افشاگری راه افتاد که بسیاری از مبارزین دستگیر، محاکمه و به زندان محکوم شدند. منبع: پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای

دو نکته کمتر گفته شده درباره دکتر فاطمی - به بهانه سالروز شهادت وزیر خارجه دولت مصدق

19 آبان هر سال یادآور اعدام دکتر سید حسین فاطمی وزیر امور خارجه دولت ملی دکتر محمد مصدق، کمتر از 15 ماه پس از کودتای 28 مرداد 1332 است که با عنوان مدیر روزنامه باختر امروز هم شهرت داشت. در این سال ها البته در این باره بسیار گفته و نوشته شده و تکرار آن شاید ملال آور باشد اما به این بهانه اشاره به یکی دو موضوع کمتر گفته و نوشته شده مناسبت دارد: اول این که در روزهای بازداشت فاطمی در دژبان مرکز (در همان خیابانی که اکنون به نام دکتر فاطمی است) همسرش (خانم پریوش سطوتی) به همراه خواهرش به بازداشتگاه می رفته و گویا یکی از افسران در همین رفت و آمد ها دل به خواهر همسر فاطمی می بندد و به ازدواج دختر دیگر سرهنگ سطوتی ( منیژه سطوتی) با این افسر می انجامد. (پریوش سطوتی تنها 16 سال داشت که به عقد فاطمی درآمد و حاصل زندگی مشترک و کوتاه آن دو فرزندی به نام سیروس است که تقریبا تمام عمر خود را در فرانسه گذرانده است.) نام باجناق فاطمی، مهدی رحیمی بود که رییس فدراسیون کشتی هم شد و او را سال ها بعد با نام سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران شناختیم و دست بر قضا اولین فرمانده نظامی رژیم پهلوی بود که چند روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی در پشت بام مدرسه علوی تیرباران شد. سرنوشت دو خواهر را ببین که همسر یکی تا وزارت و معاونت نخست وزیری در دولت ملی مصدق ارتقا یافت و پس از کودتای 28 مرداد در رژیم پهلوی اعدام شد و همسر دیگری در سال های پس از کودتا تا فرمانداری نظامی تهران در سال 1357 و جانشینی غلامعلی اویسی به لحاظ منصب حکومتی بالا رفت و در صبحدم جمهوری اسلامی در برابر جوخه آتش قرار گرفت. [شاید مصداقی دیگر برای ضرب المثل طعنه آمیز «باجناق ها فامیل نیستند!»] سپهبد مهدی رحیمی( فرماندار نظامی تهران)، در کنار ارتشبد نعمت الله نصیری (رییس ساواک)، سرلشکر رضا ناجی (فرماندار نظامی اصفهان) و سرلشکر منوچهر خسروداد (فرمانده هوانیروز) اولین گروه 4 نفری از تیمسارهای شاه بودند که با حکم دادگاه انقلاب اسلامی محکوم به اعدام شدند و در میان این 4 نفر نیز باز رحیمی نفر اول بود. همان کسی که در گفت و گوی تلویزیونی که شامگاه 23 بهمن 1357پخش شد دکتر یزدی و دیگران را هشدار می دهد که زودتر آنان را آزاد کنند تا جرم شان سنگین تر نشود! گویی خبر نداشت که حکومت سقوط کرده و تصور می کرد موضوع آدم ربایی در کار است یا برای این که روحیه خود را نشان دهد چنین می گفت. دو نکته کمتر گفته شده درباره دکتر فاطمی شاید در اوج التهابات پیروزی انقلاب کمتر کسی می دانست این مرد - سپهبد رحیمی- که با عنوان فرماندار نظامی تهران شناخته می شد باجناق دکتر فاطمی است که نام او بر خیابان «آریامهر» تهران نشست. پشت سر رحیمی و در ردیف ایستاده ها سید حسین خمینی، دکتر محمد مفتح و مهندس هاشم صباغیان دیده می شوند. دوم: درباره خانواده خود فاطمی معمولا به نیکی شنیده ایم اما مرحوم مهندس سحابی زوایای دیگری را نیز مطرح می کند. در کتاب «کشتگان بر سر قدرت» - نوشته مسعود بهنود- می خوانیم:«آقا سید محمد نایینی، روحانی معروف نایین که سیف العلما لقب داشت بعد از سه پسر که نام آنها را سیف پور، نصرالله و معصومی گذاشت در ته تغاری خود چه دید که او را حسین نام گذاشت و از کودکی صدایش کرد سید حسین؟» مرحوم عزت الله سحابی اما در «نیم قرن خاطره و تجربه » آورده است: « فاطمی ها به لحاظ سیاسی به طور کلی خانواده خوشنامی نبودند. یکی از برادران دکتر فاطمی استاندار خوزستان بود که گفته می شد عامل اجرای سیاست های شرکت نفت جنوب است. برادر دیگرش هم در اصفهان در خدمت حاکمیت بود و واقعا دکتر حسین فاطمی در آن خانواده یک استثنا بود.» فاطمی اما نه تنها در آن خانواده که در همه عرصه ها یک استثنا بود. مردی که وقتی وزیر امور خارجه شد نیز دست از روزنامه نگاری نکشید. 19 آبان 1333 یک روزنامه نگار شاخص و شجاع را اعدام کردند. منبع: سایت عصر ایران

اعدامی که خاموش نکرد، شعله ورتر کرد! - به بهانه سالروز به دار آویختن ضارب عبدالحسین هژیر

امروز شصت و پنجمین سالروز اعدام سید حسین امامی عامل ترور عبدالحسین هژیر وزیر وقت دربار و نخست وزیر ایران در سال 1327 خورشیدی است. 18 آبان 1328 از چند منظر اهمیت ویژه تاریخی دارد و تنها به این خاطر مهم نیست که سرِ ضارب یک نخست وزیر سابق بالای دار رفت تا این واقعه را مانند اعدام کسانی مانند میرزای رضای کرمانی بدانیم که با گلوله خود به سلطنت ناصرالدین شاه قاجار پایان داد. - عبدالحسین هژیر با اشتهار به عنوان وزیر درباری که رویای احیای اقتدار عبدالحسین تیمورتاش در روزگار رضاشاه را در سر می پروراند و شاه جوان و کم اقتدار سال های 27 و 28 زیر نفوذ او بود، بعدازظهر 13 آبان 1328 و در روزهایی که مانند امسال ماه محرم سال قمری با آبان ماه سال خورشیدی مقارن بود و در حالی که در مجلس عزاداری دربار در مسجد سپهسالار شرکت کرده بود با دو گلوله سید حسین امامی که مستقیما به قلب او نشست به قتل رسید. مرگ هژیر و ترور در مقابل دیدگان صدها نفر دیگر و اعتراف صریح ضارب موجب شد یکی از سریع ترین محاکمه های تاریخ معاصر ایران برگزار و حکم اعدام وی بی درنگ صادر شود. تنها 5 روز بعد او را به دار آویختند و «اولین شهید فداییان اسلام» لقب گرفت. سابقه او در نقشی که در ترور احمد کسروی در 20 اسفند 1324 ایفا کرده بود نیز موجب تسریع در صدور حکم شد چرا که نزدیک به چهار سال قبل از آن به اتهام مشارکت در قتل کسروی دستگیر ولی با خواست علمای دینی آزاد شده بود. سید مجتبی نواب صفوی رهبر فداییان اسلام نیز در ستایش او متنی احساسی و محکم نوشت و امامی را «در حال قدم زدن در باغ رضوان خداوند» تصویر یا تصور کرد. اعدام امامی اما نه تنها پرونده این گروه را نبست که اتفاقا آنان را در راه شان مصمم تر کرد. به گونه ای که از ترور نخست وزیر سابق به قتل نخست وزیر لاحِق رسیدند و بعدتر ترور رزم آرا نیز به آنان نسبت داده شد. هر چند در این باره که سپهبد حاج علی رزم آرا دقیقا با گلوله خلیل طهماسبی ازپادرآمده باشد تردید هایی وجود دارد اما اعدام سید حسین امامی نه تنها موتور فداییان اسلام را خاموش نکرد که روشن تر کرد. عبدالحسین هژیر هنگام ترور وزیر دربار و سال قبل تر نخست وزیر بود - اگر هژیر ترور نشده بود چه بسا نخست وزیر وقت دستور تجدید انتخابات مجلس شانزدهم را صادر نمی کرد و دکتر مصدق و یاران او به پارلمان راه نمی یافتند. فردای به دار آویختن ضارب هژیر بود که دستور تجدید انتخابات صادر شد و یکی دو روز بعد جبهه ملی ایران اعلام موجودیت کرد. فداییان اسلام با استناد به ترور دو نخست وزیر سابق و مستقر، خود را هموار کننده راه نخست وزیری مصدق می دانستند و چون احساس کردند حق آنان ادا نشده معاون مصدق – دکتر فاطمی – را نیز از گلوله شان بی نصیب نگذاشتند. بخت اما با آنان یار بود ( به لحاظ قضاوت افکار عمومی و تاریخ) که فاطمی با گلوله نوجوان عضو فداییان اسلام از پا در نیامد تا تنها 4 سال بعد در برابر جوخه آتش رژیم پهلوی قرار گیرد وجالب این که دو روز دیگرنیز سالروز اعدام فاطمی است. هر قضاوت و باوری که درباره فداییان اسلام داشته باشیم اهمیت روز 18 آبان 1328 را نمی توان انکار کرد. روزی که سر سید حسین امامی بالای دار رفت و حکومت را واداشت به تقلب در انتخابات مجلس که با انتقال صندوق ها به ساختمان فرهنگستان انجام شده بود اعتراف کند. ترور نافرجام دکتر فاطمی به دست فداییان اسلام و به زندان افتادن نواب صفوی در دولت مصدق و مخالفت های آنان با برنامه های دولت ملی و مصاحبه نواب در مصر پس از کودتای 28 مرداد 1332 این باور را در تاریخ معاصر نهادینه کرده که فداییان اسلام و نیروهای ملی دو قطب متضاد بودند. از طعنه ها یا طنزهای زمانه اما این است اگر فداییان اسلام هژیر را نکشته و بهای آن را با جان سیدحسین امامی نپرداخته بودند چه بسا نه انتخابات باطل و بعد تجدید می شد و نه جبهه ملی رسمیت و موجودیت می یافت. اتفاقاتی که راه نخست وزیری دکتر مصدق را هموار کرد. هر چند که راه آنان از هم جدا بود و جداتر هم شد. بعد از کودتای 28 مرداد اما به فاصله دو سال هم فاطمی (وزیر خارجه مصدق) اعدام شد و هم نواب صفوی (منتقد مصدق). منبع: سایت عصر ایران

آیا انگلستان در ترور شاه نقش داشته است؟

در بهمن ماه 1327، در پی حادثه ترور نافرجام محمد رضا شاه، حزب توده غیرقانونی اعلام گردید مرحله جدیدی از فعالیت آن ‌آغاز شد. این دوره، كه تا 28 مرداد 1332 و تجدید حاكمیت دربار امتداد یافت، از بغرنج‌ترین و پرحادثه‌‌ترین فصل‌های تاریخ معاصر ایران است. در این دوران، حزب توده، بطور «غیر قانونی» و با بهره‌گیری از سازمان‌های جنبی علنی خود، به حیات سیاسی خویش ادامه می‌دهد و در حوادث كشور نقش مهمی ایفاء می‌كند، تا بالاخره در پی كودتای 28 مرداد و با تحكیم سلطه شاه ـ آمریكا سازمان‌های آن فرو می‌پاشد و بالاخره با كشف سازمان نظامی در 21 مرداد 1333 به حیات پرماجرای این گروه سیاسی وابسته، در این مقطع از تاریخ ایران، نقطه پایان گذارده می‌شود. از آن پس تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سقوط رژیم ستمشاهی، حزب توده در داخل كشور حضور مؤثر ندارد، هر چند حضور فرهنگی ‌آن بطور بالفعل و بالقوه تداوم می‌یابد و بر روشنفكران غربگرای ایران تأثیر می‌گذارد. از آنجا كه در سالهای 1327ـ1332 نقش حزب توده در مسائل سیاسی كشور نقشی در خور اعتناء است و به اعتقاد پاره‌ای محققین سهم مهمی در استقرار سلطه 25 ساله نو استعمار غرب (1332ـ 1357) بر ایران داشته است، ‌می‌كوشیم تا به نحو مبسوط‌تر و از طریق نوشته دو تن از رهبران سابق آن محمد مهدی پرتوی و احسان طبری، كه پس از گسست از حزب توده با دید انتقادی صادقانه به ارزیابی گذشته نشسته‌اند، این مقطع را مورد كاوش قرار دهیم: محمد مهدی پرتوی دربارة حادثه ترور شاه و نقش مرموز استعمار انگلیس و همكاری آ‌ن با سران حزب توده و مقامات اطلاعاتی شوروی كه منجر به غیر قانونی شدن حزب توده شد، چنین می‌ نویسد: «در دوران پس از جنگ رقابت شدیدی بین انگلستان و آمریكا بر سر حفظ و یا كسب مواضع و منافع در ایران در گرفته بود. جناحی از هیئت حاكمه از جمله در دربار با گرایش به سوی امپریالیسم تازه نفس آمریكا می‌كوشید آینده خود را هر چه بیشتر تحكیم نماید. شاه كه در پی تأمین اختیارات مطلقه و احیای دیكتاتوری فردی خویش بود، می‌كوشید مناسبات خود را با هر دو امپریالیسم آمریكا و انگلیس حفظ كند و از تضاد میان آنها در جهت مقاصد قدرت طلبانه خویش بهره جوید. سیر حوادث به زیان مواضع امپریالیسم انگلستان نمی‌توانست بدون واكنش باقی بماند. این واكنش با اقدام به ترور شاه در 15 بهمن ماه در محوطة دانشگاه تهران صورت پذیرفت. ضارب فخرآرایی بود كه با كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام در مراسم سالروز تأسیس دانشگاه تهران شركت كرده بود. تمام مدارك و شواهد حاكی از آن است كه در پشت این حادثه مرد قدرتمند ارتش و عامل مؤثر و امید آینده انگلستان یعنی سپهبد رزم‌آرا، رئیس ستاد ارتش كه فردی جاه‌طلب و قدرت‌پرست بود و خود را برای كسب قدرت مطلقه كشور آماده می‌كرد، قرار داشت. در واقع، ترور شاه مقدمه یك كودتای تمام عیار بود كه می‌بایست در صورت كشته شدن شاه انجام پذیرد و یك دیكتاتوری نظامی به ریاست رزم‌آرا سركار بیاید تا مواضع متزلزل شدة انگلستان را در ایران كاملاً تحكیم نماید. در ضمن پیش‌بینی شده بود كه در صورت عدم موفقیت طرح ترور شاه، شاه و اطرافیان او چنان مرعوب و مطیع خواهند شد كه باز هم زمینه برای تحقق خواست‌های انگلستان فراهم خواهد گردید. 15 بهمن روز حادثه مصادف بود با برگزاری مراسم سالروز درگذشت ارانی در امامزاده عبدالله از سوی حزب توده كه به تصمیم رهبری آن، این مراسم از روز پنجشنبه 14 بهمن (روز مرگ ارانی) به جمعه 15 بهمن موكول شده بود و به این بهانه بدستور ریاست ستاد ارتش تمام پادگان‌ها و واحدهای ارتش در تهران به حال آماده‌باش در آمده بودند. قرار بود در صورت موفقیت ترور و مرگ شاه، تمام اعضا خاندان سلطنتی و مقامات دولتی یكجا بازداشت شوند و بلافاصله بازداشت و سركوب همه مخالفین سیاسی نیز انجام گیرد.» احمد هاشمی مدیر روزنامة اتحاد ملی در سلسله افشاگری‌های خود دربارة این حادثه كه بعدها در مجله خواندنیها تحت عنوان «اسرار هو‌ل‌ انگیزی از حادثه سوء قصد به شاه» منتشر شد می‌نویسد: «نقشه آن بود كه بلافاصله بعد از اتمام سوء قصد و اتمام كار، گارد احترامی كه در محل حاضر بود تمام حاضرین را كه از زعمای قوم ایران محسوب می‌شدند در همان سالن دانشگاه تحت بازداشت درآورند. در آن روز شاهپورها، هیئت دولت، وكلا، امرای ارتش و نزدیك به شاه، رجال و خلاصه هركس كه سرش به كلاهش می‌ارزید در آن محیط حاضر بود و اگر ‌آن عده توقیف می‌شدند دیگر مزاحمی در آن بین نبود. ... رسم چنین بود كه هر سال هیئت دولت به اتفاق رئیس ستاد ارتش در خارج سالن منتظر موكب ملوكانه بوده و شاه را استقبال می‌كردند، ولی آن روز بخصوص رزم‌آرا نبود و این برای همه جالب بود. حالت آماده‌باش پادگان‌های مركز در آن روز تأیید شد و معلوم است كه طرح‌كنندگان توطئه همة اطراف و جوانب را خوب سنجیده بودند و از لحاظ محاسبة سیاسی خیلی روز خوبی را انتخاب كرده بودند: روز جمعه و تعطیل عمومی ـ تمام سران و زعمای قوم در یك محل متمركز افكار متوجه میتینگ و اجتماع توده‌ای‌ها در امامزاده عبدالله و... كما اینكه اولین اقدامی كه پس از ترور شاه در محیط دانشگاه به عمل آمد، بستن درب‌های سالن دانشكده حقوق و توقیف همة زعمای قوم بود... بعد از یكساعت سرهنگ دفتری به سالن برگشت و مژده سلامتی شاه را به حضار داد و چون نقشه انجام نشده بود، خواه و ناخواه درهای سالن باز شد و مدعوین خارج گردیدند.» ساعد نخست‌وزیر وقت نیز در خاطرات خود دربارة این حادثه می‌نویسد: «من... در خانه بستری بودم ... و چند ساعت بعد از آن ... آگاه شدم. همان شب مرحوم رزم‌آ‌را به خانه من ‌آمد و گفت: «سوء قصد كننده از عمال آیت‌الله كاشانی بوده است و یكی از طرفداران آیت‌الله كاشانی به او به عنوان مخبر و عكاس كارت داده بود و ضارب با كارت خبرنگاری روزنامة پرچم اسلام وارد دانشگاه شده و به كار خائنانه خود اقدام كرده است، در نتیجه كاشانی برای ما مشكوك شده، او را گرفته‌ایم و می‌خواهیم محاكمه كنیم.» من محاكمه كاشانی را صلاح ندیدم و بهتر دیدم كه او را تبعید كنیم ... رزم‌آرا هم چنین گفت: «من سید ضیاء و قوام‌السلطنه را هم اجباراً توقیف كردم چون بنظر می‌رسد كه آنها هم در ماجرا دست داشتند.» من كه احساس میكردم جریان از جای دیگر است، به رزم‌‌آرا گفتم توقیف سید ضیاء و قوام‌‌السلطنه بنفع ما نیست... به این جهت كه وقتی رزم‌آرا رفت من به حضور اعلیحضرت تلفن كردم و استدعا كردم كه سید ضیاء و قوام‌ السلطنه را ‌آزاد كنند. شاهنشاه فرمودند: با مسئولیت خودتان این كار را بكنید... رزم‌‌آرا می‌خواست از جریان واقعه 15 بهمن كه بدست اجنبی ترتیب داده بود، به سود خود حداكثر استفاده را بكند، به این معنی كه با دستگیری و به زندان انداختن شخصیت‌های با نفوذ راه را برای نخست‌وزیری خود هموار سازد.» جالب آنكه رفیقه ناصر فخرایی ضارب شاه، دختر غلام سفارت انگلیس بود. كه بدنبال حادثه ترور بازداشت شد، اما بزودی مورد بخشودگی قرار گرفت و آزاد گردید. به نوشته همین منبع كارت خبرنگاری روزنامة پرچم اسلام را ركن دوم ستاد ارتش برای ناصر فخرآرایی تدارك دیده بود. انور خامه‌ای نیز در این باره می‌نویسد: «... كارت خبرنگاری روزنامة پرچم اسلام برای ناصر فخرآرائی به توصیه ركن دوم ستاد ارتش صادر شد (خلع ید، جلد سوم، ص 189) و صبح همان روز 15 بهمن از طرف دكتر فقیهی شیرازی مدیر این روزنامه به او داده شده است. این كارت را طبق گزارشی كه در پروندة «سوء قصد» وجود دارد، سرباز وظیفه‌ای بنام رضا زاهدی كه ماشین‌نویس ركن 2 بوده، شب قبل در مطب دكتر فقیهی ماشین كرده بود. این همه اصرار به اینكه كارت پرچم اسلام برای ضارب صادر شود، در حالیكه قبلاً كارت خبرنگاری دیگری از روزنامه فریاد ملت داشته است، نشان می‌دهد كه احتمالاً طراحان این برنامه در آغاز قصد داشته‌اند این ترور را به جمعیت‌ها و شخصیت‌های اسلامی بویژه آیت‌الله كاشانی نسبت دهند». از سوی دیگر در جریان حادثه، ناصر فخرآرایی چند گلوله بسوی شاه شلیك می‌كند كه تنها باعث جراحت سطحی در ناحیه لب او می‌گردد و متقابلاً سرتیپ صفاری رئیس شهربانی گلوله‌ای به پای ضارب می‌زند و او را زخمی می‌كند و فخرآرایی اسلحه خود را رها می‌كند سرپاسبان عبدالرسول از پشت سر او را می‌گیرد. در این حال شاه فریاد می‌زند او را نكشید و دكتر متین دفتری استاد دانشكدة حقوق، فرمان شاه را تكرار می‌كند، اما افراد ناشناس از پشت سرپاسبان را ‌آماج گلوله قرار می‌دهند و او خود را كنار می‌كشد و سپس نظامیان ناصر فخر‌آرایی را گلوله‌باران می‌كنند تا هرگونه احتمال فاش شدن اسرار پشت پردة این ترور از بین برود. حسین مكی نیز در مقاله‌ای تحت عنوان «خاطرة سوء قصد به شاه» در این باره می‌نویسد: «... یكی از نمایندگان مجلس كه در موقع كشتن ضارب حضور داشتند اظهار میكرد همینكه اولین گلوله به طرف ضارب شاه رها شد، ناصر فخر‌آرایی دست‌ها را به علامت تسلیم بالا نگهداشته، اظهار داشت: «اینكه دیگر قرار نبود!» البته معنی این كلام این بود كه شما تضمین كرده بودید آزار و اذیتم نكنید، پس چرا تیراندازی می‌كنید؟ نمایندة مزبور اظهار می‌كرد: برای آنكه ضارب جمله دیگری از دهانش خارج نشود، سیل گلوله از سوی نظامی‌ها بطرف او سرازیر شد. روز بعد در جراید نوشته شد ناصر فخرآرایی با چهار گلوله از پای درآمده، در حالیكه از كالبد شكافی دانشگاه به من خبر دادند كه در بدن فخرآرایی جای یازده گلوله دیده شده است...» منبع:حزب توده ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1386 ، ص 141 تا 145 منبع بازنشر: سایت مشرق

سیاسی‌ترین ازدواج و طلاق در ایران

در حالی که رضا شاه پهلوی، دوران اقتدار سیاسی بلامنازع خود را طی می‌کرد و در اندیشه ادامه سلطنت خود به دست پسر ارشدش محمد‌رضا پهلوی بود، فکر ازدواج محمد‌رضا با یک خانواده اصل و نسب‌دار که بتواند اساس نظام نوبنیاد سلطنت پهلوی را استحکام بخشد، گوشه‌ای از افکار او را به خود مشغول کرده بود. محمد‌رضا در آن زمان بیش از علاقه‌مندی به امر تشکیل خانواده، به اقتضای جوانی خود به خوشگذرانی علاقه داشت و روابط اجتماعی نامناسبی با زنان برقرار کرده بود که رضا شاه را ناخرسند می‌کرد. رضا شاه بر این باور بود که با ترتیب دادن ازدواجی شایسته برای ولیعهد نوزده ساله خود و پایبند کردن او به خانواده، می‌تواند اورا برای امور جدی‌تر از جمله مملکت‌داری پس از خود آماده کند. از اینرو گام نخست عبارت بود از اینکه بتواند همسر مناسبی برای او بیابد و چه بهتر اینکه همسر ولیعهد از یک خانواده سلطنتی مناسب برای این منظور برگزیده شود. به گفته مورخان رضا شاه بدون اعتنا به علاقمندی فرزندانش، خود اقدام به انتخاب همسر مناسب برای یکایک فرزندان دختر و پسرش می‌کرد. از سوی دیگر اکراه رضا شاه برای ازدواج پسرش با دختران اعیان و اشراف قاجار، سلسله‌ای که به دست خود او منقرض شده بود، باعث شد تا او تمایل نداشته باشد نوعی اختلاط خونی با ‌آنان برقرار کند. به این ترتیب این شانس از دایره دختران ایرانی دارای اصل ونسب خانوادگی قاجار به خارج از مرزهای ایران منتقل گردید تا همسر آتی ولیعهد ایران و ملکه آتی کشور از میان یک خانواده سلطنتی غیر ایرانی برگزیده شود.علاوه بر اکراه شخصی رضا شاه از ازدواج پسرش با دختران قاجاری، قانون اساسی ایران نیز تصریح داشت که ولیعهد نمی‌تواند از خاندان قاجار باشد.1 با وجود علاقه رضا شاه برای وصلت پسرش با غیر ایرانیان، دایره انتخاب یک همسر غیر ایرانی اصیل، بسیار محدود بود. از طرفی در ترکیه یک نظام غیر سلطنتی به سر کار آمده بود و از طرف دیگر در عراق نیز نظام سلطنتی نوپا به وجود آمده بود که همسر شایسته‌ای برای ولیعهد در میان آنان یافت نمی‌شد. اما در حالی که در همسایگی شرقی ایران یعنی افغانستان دخترانی از خانواده سلطنتی برای این منظور وجود داشت، رضا شاه به دلیل آنکه افغانها را بی‌ تمدن می‌انگاشت هرگز رغبتی از خود برای انتخاب همسر از میان افغانها نشان نداد. علیرغم میل وافر رضا شاه برای انتخاب همسری مناسب از خانواده‌های سلطنتی اروپایی برای پسرش، این آرزو نیز عملاً به دلیل مسیحی بودن خانواده‌های سلطنتی اروپایی ناممکن بود. شاه بدین ترتیب، سرنوشت به گونه‌ای رقم خورد که شاهدختی از سرزمین فراعنه برای این منظور مدنظر قرار گیرد: فوزیه، خواهر ملک فاروق. ماجرای این وصلت بدین گونه رقم خورد که دو کشور ایران و مصر که تا آن زمان از مناسبات سیاسی بسیار عادی برخوردار بودند، به تازگی رایزنی‌هایی را در زمینه پیوستن مصر به پیمان «سعد‌آباد»2 آغاز کرده بودند. پیش از این، پیمان مذکور، ‌میان کشورهای ایران، ترکیه، عراق و افغانستان منعقد شده بود. انعفاد این پیمان، به اراده دولت انگلیس بر می‌گشت که مترصد آن بود تا ضمن برطرف کردن اختلاف کشورهای خاورمیانه که سرتاسر تحت نفوذ این کشور بودند، نوعی پیمان نظامی را میان آنان به وجود آورد که در واقع هدف از آن ایجاد سد دفاعی در برابر گسترش شوروی در خاورمیانه بود. کابینه ‌مصر در سال 1939 درصدد تصمیم‌گیری برای پیوستن به این قرارداد، برآمد و به همین منظور گفتگوهایی بین دو کشور ایران و مصر آغاز شد. وزرای مصر برای تصمیم‌گیری روی این مسئله به دو دسته موافق و مخالف تقسیم شده بودند. ولی سرانجام از الحاق به پیمان سعد‌آباد منصرف شدند. 3 تقدیر چنین بود که گرچه مصر حاضر نشد به پیمان سعد‌آباد بپیوندد ولی رفت و آمدهای مقامات دو کشور ایران و مصر بدانجا منجر شد که جواد سینکی، 4 سفیر مورد اعتماد رضا شاه در قاهره با فوزیه خواهر جوان و زیباروی ملک فاروق پادشاه مصر آشنا شود. وی با اطلاع از قصد شاه ایران برای یافتن همسری شایسته برای محمد‌رضا طی تلگرامی فوزیه را برای همسری محمد‌رضا به دربار ایران پیشنهاد می‌کند و از اینجا به بعد برگ مهمی از تاریخ مناسبات ایران و مصر ورق خورد که به وصلت میان دو دربار ایران و مصر در 24 اسفند 1317 / 15 مارس 1939 منجر شد. در واقع، هدف از انتخاب فوزیه برای ولیعهد ایران به سیاست انگلیس بر می‌گشت که با هدف نزدیک کردن کشورهای خاورمیانه برای تأسیس پیمان سعد‌آباد، درصدد بود دو کشور مهم خاورمیانه یعنی مصر و ایران را به هم نزدیک کند.5 دو سال پس از این ازدواج، در حالی که شعله‌های جنگ جهانی دوم سراسر اروپا را فرا گرفته و ایران به اشغال نیروهای متفقین درآمده بود محمد‌رضا به پادشاهی ایران برگزیده و فوزیه به مقام شهبانوی ایران6 نائل می‌شود؛ کشوری که در فقر مطلق و اشغال بیگانه قرار داشت و با زادگاه فوزیه یعنی شهر قاهره که در کمال زیبائی بود، تفاوت فاحش داشت. فوزیه می‌بایست دوران سختی را تجربه می‌کرد که جز کانون گرم خانواده، هیچ عامل دیگری نمی‌توانست سعادت او را تأمین کند. اما در این دوران، شاه جوان در حالی بر تخت سلطنت نشست که کانون خانوادگی او دستخوش تلاطمهای سهمگینی قرار گرفته بود که آینده خوشی را برای فوزیه نوید نمی‌داد. با آغاز جنگ جهانی دوم در 12 شهریور 1318 / 4 سپتامبر 1939 و نفوذگسترده آلمان هیتلری در ایران به دلیل سیاست‌های متمایل رضا شاه به هیتلر، نیروهای متفقین (شوروی، انگلیس و آمریکا) ایران را که از آن به عنوان پل پیروزی نام می‌بردند،‌ در تاریخ 3 شهریور 1320 / 25 سپتامبر 1341 به اشغال خود درآوردند. متفقین، ادامه سلطنت پهلوی را مشروط به کناره‌گیری رضا شاه از سلطنت و واگذاری آن به پسر جوانش نمودند. محمد‌رضا در 25 شهریور 1320/ 16 اوت 1941 در سن بیست و یک سالگی بر تخت سلطنت نشست و زمام کشور را در دوران سختی که بر ایران می‌گذشت بر عهده گرفت. در همین روز در حالی که شاه جوان در حال ادای سوگند در مجلس بود، نیروهای شوروی و انگلیس که از شمال و جنوب خاک ایران را اشغال نموده بوده بودند وارد تهران شدند. در 9 آذر 1322 / 1 دسامبر 1943 سران سه کشور انگلیس، آمریکا و شوروی (چرچیل و روزولت7 و استالین) در تهران با یکدیگر دیدار می‌کردند در حالی که هیچ وقعی به پادشاه جدید نگذاشتند. شاه جوان بخوبی آگاه بود که هرگونه مخالفت با اراده متفقین، سقوط سلطنت پهلوی را به همراه خواهد داشت. از این دوران به بعد، نفوذ آمریکا به عنوان ابرقدرت جدید جهان در ایران روز به روز شدت گرفت. با به قدرت رسیدن محمد‌رضا شاه و همسو شدن سیاستهای ایران با دولتهای اشغالگر، یکی از اولین اقدامات شاه جوان، اعلام جنگ به دولت آلمان بود که پیش شرطی از سوی متفقین برای ایران به حساب می‌آمد تا بتواند در میان کشورهای مؤسس سازمان ملل، در کنفرانس سانفرانسیسکو حضور یابد. به موازات این اقدام ایران، مصر نیز که تحت نفوذ انگلیس قرار داشت، ناگزیر شد به آلمان و ژاپن اعلام جنگ دهد و دو کشور توانستند در اجلاس تأسیس سازمان ملل در سانفرانسیسکو حضور یابند. 8 بدین ترتیب، مشاهده می‌شود که سیاست خارجی ایران و مصر در این مقطع تاریخی خود، شدیداً تحت نفوذ انگلیس و آمریکا و همسو با یکدیگر قرار داشت. *علل ازدواج رضاشاه دو دلیل عمده برای این انتخاب خود در سر داشت. نخست اینکه وی به دنبال راهی برای برقراری ایجاد وصلتهای خانوادگی برای یکایک فرزندانش با خانواده‌های اصل و نسب‌دار بود تا بدین وسیله موجبات تقویت پایه‌های سلطنت نوپای خود را فراهم آورد. 9 افزون بر دخالت رضا شاه در انتخاب همسر برای شمس و اشرف، او همین کار را در انتخاب همسر برای ولیعهد خود والبته با حساسیت بسیار بیشتر به کار بست، تا آنجا که خود محمد‌رضا اساساً در جریان مراحل برگزیدن همسر آینده و شریک زندگی خود قرار نگرفت و صرفاً پس از جلب موافقت خانواده سلطنتی مصر و شخص فوزیه، از این تصمیم آگاه شد. به این ترتیب فوزیه بیشتر از خود محمد‌رضا از برنامه ازدواج با او خبردار شده بود. تنها پس از موافقت دربار مصر بود که روزی رضا شاه، عکس فوزیه را به او نشان داد و به وی خاطرنشان ساخت، این همسر آینده توست. 10 در سوی دیگر این ازدواج، خاندان سلطنتی مصر قرار داشت که از هنگام تأسیس آن به دست محمد‌علی‌پاشا تا آن زمان، صدو پنجاه سال می‌گذشت. محمد‌علی پاشا، بنیانگذار این سلسله که خود از تبار اروپایی و از نژاد مسلمانان آلبانی بود، فردی جنگجو و در عین حال مستبد بود که توانسته بود فرمانروایی مصر را که در قلمرو امپراتوری عثمانی قرار داشت، طی فرمانی از سوی سلطان عثمانی در تاریخ 5 ژوئن 1805 به دست آورد. 11 با این اوصاف، فوزیه فرزند دوم ملک فؤاد اول و ملکه نازلی12 که از زیبایی بهره کامل داشت و ویژگی‌های نژاد اروپایی با پوست سفید و چشمان آبی در او بارز بود، برای منظور رضا شاه، می‌توانست انتخاب مناسبی باشد. فوزیه دختر زیبایی بود که رضا شاه گمان می‌کرد این ویژگی باعث خواهد شد پسرش راغب به این ازدواج باشد. در آن زمان، فوزیه هفده سال و محمد‌رضا نوزده سال داشت. معروف است، محمد‌رضا به آینده این ازدواج خوشبین نبود و صرفاً به علت ناتوانی در مخالفت با رأی پدرش به این ازدواج تن داد. به منظور دیدار با فوزیه، سفری به قاهره برای محمد‌رضا ترتیب داده شد تا طی آن خواستگاری رسمی در 5 خرداد 1317/ 26 مه 1938 به عمل آید. محمد‌رضا در این سفر به منظور احترام به پدر فوزیه، بر سر قبر او در مسجد رفاعی حاضر شد و ادای احترام کرد. 13 در آغاز، ‌دربار مصر برای اتخاذ چنین تصمیمی دو دل بود. نخست اینکه، خانواده سلطنتی مصر با 150 سال سابقه حکمروایی از قدمت زیادی در خاورمیانه برخوردار بود، در حالی که خانواده سلطنتی پهلوی از یک اصل و نسب معمولی به شمار می‌رفت که بیش از چهارده سال از عمر تأسیس آن نمی‌گذشت. ملاحظه بعدی که دولت مصر را در قبول این ازدواج مردد می‌کرد، اختلاف مذهبی طرفین ازدواج بود. در حالی که اختلافات مذهبی شیعه و سنی، گریبان دو جامعه سنتی ایران و مصر را گرفته بود و با دست استعمار این اختلافات به تکفیر کردن همدیگر منجر شده بود، چگونه این ازدواج می‌توانست سربگیرد؟ اما با توجه به اراده سیاسی که در سر گرفتن این ازدواج وجود داشت،‌ سرانجام این ایراد به دست «محمد مصطفی المراغی» شیخ‌الأزهر و مشاور مذهبی دربار، با صدور حکمی مبنی بر عدم ممنوعیت ازدواج سنی و شیعه برطرف شد. اما صرف‌نظر از دو دلی دربار مصر با این ازدواج، فاروق پادشاه جوان و بی‌تجربه مصر که به دلیل ناپختگی به دنبال کسب مشروعیت بیشتر بین‌المللی و منطقه‌ای می‌گشت، انگیزه خاص خود را برای سرگرفتن این وصلت داشت. نخست آنکه، وی چشم طمع داشت بتواند نفت ارزان از ایران وارد کند. دوم اینکه، وی در افکار خام خود، نیم‌نگاهی به این آرزو داشت که بتواند اردوگاهی از کشورهای مسلمان به محوریت و مرکزیت مصر به عنوان ام‌القری کشورهای اسلامی به وجود آورد و خود، رهبر جهان اسلام باشد. به عبارت دیگر، همانطور که رضا شاه از این وصلت درصدد کسب وجاهت بیشتر برای دربار خود بود، فاروق نیز با نزدیک شدن به کشور ایران و نزدیک کردن دو مذهب شیعه و سنی درصدد اعمال منویات خود برای کسب رهبریت جهان اسلام بود. غافل از اینکه جوانی14 او، مانع از این آرزو بود، افزون بر اینکه رفتارهای بعضاً خارج از نزاکت که از او در کاباره‌ها دیده و نقل می‌شد، وجاهت او را به عنوان پادشاه یک کشور اسلامی زیر سؤال برده بود، چه رسد به اینکه رهبر جهان اسلام باشد. اما صرف نظر از این توجیهات که در دو سوی این ازدواج می‌توانست انگیزه این وصلت باشد، این نکته نمی‌تواند پنهان بماند که نوعی اراده سیاسی خارجی ورای اراده دولتین ایران و مصر در سرگرفتن این وصلت وجود داشت. به قدرت رسیدن رضا شاه به کمک انگلیس و نفوذ انگلیس در مصر تا جایی که سرسپردگی ملک فؤاد اول پدر فوزیه به لندن شهره عام و خاص بود، در نزدیک کردن این دو دربار از طریق ایجاد این وصلت مؤثر بود. حفر کانال سوئز در قرن 19، عملاً مصر را بر سر یک گلوگاه استراتژیک جهان قرار داده و باعث شده بود انگلیس و فرانسه قدرتهای مطرح آن زمان، نفوذ خود را در دربار مصر افزایش دهند. طی هفتاد سال نفوذ انگلیس در دربار مصر، خاندان سلطنتی این کشور کاملاً رنگ و بوی انگلیسی به خود گرفته بود، به گونه‌ای که فؤاد اول متهم بود که یکی از کارمندان رسمی و حقوق بگیران دستگاه جاسوسی انگلیس است. صرف نظر از صحت و سقم این شایعات، در این واقعیت تردیدی نبود که پادشاه مصر، فاقد هرگونه استقلال از خود بود که بتواند بدون رأی و نظر دولت انگلیس کمترین تصمیمی را در امر کشورداری، اتخاذ و اعمال نماید. به بیان دیگر، به دلیل اهمیت استراتژیک کانال سوئز برای امپراتوری بزرگ بریتانیا که از شرق تا غرب عالم گسترده شده بود، دولت انگلیس تمام سعی و تلاش خود را به عمل آورده بود که این شریان حیاتی را در دست خود نگاه دارد. تا حدی که نیروی دریایی بریتانیا، با استقرار در کانال سوئز موظف شده بود که وظیفه حفظ تأمین امنیت آن را از هرگونه خطر احتمالی که امنیت کانال را به خطر می‌انداخت، فراهم سازد. با بالا گرفتن روند استقلال طلبی مصر، گو اینکه این کشور توانست در سال 1922 استقلال خود را به دست آورد، ولی نیروهای انگلیسی در سوئز باقی ماندند. از سوی دیگر، انگلیس به خوبی می‌دانست که ایران پس از جنگ جهانی اول به یکی از مراکز مهم نفوذ آلمانها در جهان تبدیل شده بود تا جایی که سیاست خارجی رضا شاه به گونه‌ای روشن به نفع آلمانها چرخش داشت. در حالی که ذوالفقار پاشا پدرفریده همسر فاروق مقام سفیر کبیری مصر را در تهران در این دوره بر عهده داشت،‌انگلیس با هدف کاستن از نفوذ ‌آلمان در ایران چنین می‌پنداشت که با استفاده از لابی مصر در دربار ایران می‌تواند نفوذ خود را در ایران افزایش د هد و از نفوذ ‌آلمانها بکاهد. پس از ازدواج و به دنبال افزایش ناخرسندی انگلیس و روسیه از گرایش رضا شاه به آلمانها، سرانجام وی مجبور می‌شود، از تخت سلطنت به نفع پسر ارشدش در حالی که فوزیه ملکه و شهبانوی ایران شده بود، کناره‌گیری کند و سه سال باقیمانده عمر خود را تا زمان مرگ در 3 مرداد 1323 در تبعید به سر برد. حسن روابط ایران و مصر در این زمان باعث شد، پیکر رضا شاه به طور امانت در مصر و در مسجد رفاعی15 به خاک سپرده شود تا بعد از شش سال امکان انتقال آن به کشور فراهم شود. *سرانجام ازدواج پس از سپری شدن یک سال و نیم از ازدواج محمد‌رضا و فوزیه، تولد تنها فرزند این خانواده که دختری به نام شهناز نام گرفت‌، بر خلاف معمول نه تنها موجبات مسرت و شادمانی اطرافیان به ویژه پدربزرگش رضا شاه را که در انتظار مولود پسر بود، 16 فراهم نیاورد بلکه مقدمات جدایی والدینش را فراهم ساخت. سرنوشت این کودک به گونه‌ای رقم خود که با بالا گرفتن کدورتهای خانوادگی دو دربار و احتمالاً زایل شدن اراده سیاسی انگلیس، موجبات متارکه محمد‌رضا و فوزیه با اصرار فوزیه بر این خواسته، فراهم آمد. سردی روابط خانوادگی دربار ایران و مصر به درجه‌ای رسیده بود که خبر تولد این کودک در 5 آبان 1319 در کمال بی‌اعتنایی تنها در چند سطر کوتاه در مطبوعات مصر، به اطلاع عموم رسید. بر خلاف اخبار ازدواج والدین اودر دو سال پیش که با برپایی جشنهای باشکوه در مصر و ایران انعکاس فراوانی در مطبوعات داشت، تولد این کودک به طور عمد مورد توجه مطبوعات مصری قرار نگرفت که هر از چندگاهی پرده از ناملایمتهای زندگی فوزیه در ایران بر می‌داشتند. در واقع، تولد این کودک بهانه‌ای برای جدایی پادشاه ایران و همسر مصری‌اش شد چه اینکه به منظور بهانه تراشی برای ازدواجی که از آغاز بر پایه مصالح سیاسی صورت گرفته بود، در ایران چنین گفته شد که فوزیه نتوانسته است برای آینده ایران فرزند پسری که میراث‌دار تخت سلطنت باشد، ‌به دنیا ‌آورد. 17 تلاشهای شاه برای راضی کردن فوزیه، در حالی که وی به حالت قهر تهران را ترک کرده ودر قاهره اقامت گزیده بود، به هیچ وجه مؤثر واقع نشد. 18 فوزیه نیز در مدت قهر خود، رفتاری در پیش گرفت که هر چه بیشتر شاه را عصبانی کند. وی در این دوران، در کاباره‌های اروپا به خوشگذرانی می‌پرداخت و یک بار نیز در حالی که ایران وعربستان در قطع رابطه سیاسی بودند، به این کشور سفر کرد. این رفتارها، توهینهایی به دربار ایران تلقی می‌شد که فوزیه در مقام شهبانوی کشوری که به آن تعلق نداشت، در انجامش تعمد داشت. از سوی دیگر، شاه از فاروق تقاضا کرده بود پیکر مومیایی شده پدرش را که پس از مرگ در غربت به طور امانت به همراه مقداری جواهر‌آلات گران قیمت در مصر به ودیعه سپرده شده بود، پس فرستد ولی دربار مصر با مشروط کردن آن به فرستادن سند طلاق فوزیه، بر اجابت خواسته فوزیه یعنی متارکه، اصرار می‌ورزید. مجموع این عوامل‌، دست به دست هم داد تا سرانجام در سال 1327 / 1948 خواست فوزیه اجابت شود و پس از نه سال زندگی مشترک، فصلی از روابط ایران و مصر که با ازدواج فوزیه و محمد‌رضا شاه آغاز شده بود، با متارکه آن دو پایان یابد. 19 تقریباً جای هیچ گونه تردید نیست که طلاق فوزیه از شاه به مانند ازدواج آن دو، بر اساس اراده خارجی صورت گرفت. اگر نفوذ آلمان در دولت رضا شاه باعث شده بود که انگلیس ازدواج فوزیه و محمد‌رضا را برنامه‌ریزی کند، اراده انگلیس برای تأسیس دولت اسرائیل، علت این متارکه به شمار می‌رود. انگلیس و بانیان دولت یهودی اسرائیل که موفق شدند در سال 1948 دولت اسرائیل را تأسیس کنند،‌به خوبی آگاهی بودند که حضور فوزیه در دربار ایران باعث خواهد شد، دولت ایران به راحتی نتواند مواضع منعطفی به نفع دولت اسرائیل از جمله شناسایی آن داشته باشد. تصور این موضوع، بسیار ساده است که اگر فوزیه در مقام شهبانوی ایران باقی مانده بود شاه ایران نمی‌توانست تنها دو سال پس از تأسیس اسرائیل، این کشور را در سال 1950 مورد شناسایی قرار دهد. بدین ترتیب بود که افرادی به بدگویی از فوزیه نزد محمد‌رضا پرداختند تا پاکدامنی فوزیه را لکه‌دار کنند. همچنان که همین افراد فوزیه را از روابط نامشروع شاه با دیگر زنان آگاه ساختند تا در نتیجه، این دو را به یکدیگر دلسرد کننند و از آن مهم‌تر فوزیه را تهدید کردند که اگر ایران را ترک نکند، جان خود را از دست خواهد داد. بدین ترتیب، در همان سالی که اسرائیل تأسیس شد، طلاق فوزیه از شاه نیز صورت گرفت. گفتنی است فوزیه طی نخستین جنگ اعراب و اسرائیل، در مه 1948، به منظور ترغیب مردم برای جنگ با اسرائیل لباس رزمی به تن می‌‌کرد و عکسهای او در جرائد به چاپ می‌رسد تا بدین وسیله هر چه بیشتر مردم برای رفتن به جبهه ترغیب شوند. پانوشت‌ها: 1ـ جالب این است که اگر قانون اساسی تصریح داشت که ولیعهد ایرن (یعنی پسر محمد‌رضا) نمی‌تواند از مادر قاجار باشد، همین قانون اساسی باز تصریح داشت که ولیعهدایران باید از مادر «ایرانی‌‌الاصل» باشد و بنابراین فوزیه به هیچ روی واجد شرایط همسری برای محمد‌رضا نبود. اما از نکات جالب زمامداری رضا شاه و روش خودسرانه او برای تغییر به دلخواه خود،‌ همین مقطع از تاریخ ایران است زیرا در حالی که در 5 خرداد 1317 نامزدی فوزیه و محمد‌رضا بدون اعتنا به منع قانونی چنین ازدواجی اعلام شده بود، پنج ماه پس از این تاریخ به دستور شاه لایحه‌ای به مجلس تقدیم می‌شود که براساس آن به فوزیه صفت «ایرانی‌الاصل» بودن اعطا می‌شود!! به این منظوردر 14 آبان 1317 مجلس شورای ملی، لایحه‌ای را در تفسیر اصل 37 متمم قانون اساسی به تصویب رساندکه در ‌آن آمده بود: «... منظور از مادر ایرانی‌الاصل مذکور در اصل 37 متمم قانون اساسی، اعم از مادری است که نسب ایرانی داشته باشد. یا مادری که قبل از ازدواج با پادشاه با ولیعهد به اقتضای مصالح عالیه کشور به پیشنهاد دولت و تصویب مجلس شورای ملی به موجب فرمان پادشاه عصر، ملت ایرانی به او اعطا شده باشد.»!! با رفع مشکل قانونی، مراسم ازدواج فوزیه و محمد‌رضا در 24 اسفند 1317 انجام پذیرفت. 2ـ در فاصله دو جنگ جهانی، انگلستان برای جلوگیری از گسترش شوروی، زمینه تأسیس پیمان سعدآباد را که نوعی پیمان دفاعی در میان کشورهای خاورمیانه بود فراهم آورد. این پیمان با هدف رفع اختلاف دولتهای عضو و عدم تعرض به یکدیگر در 4 تیر 1316 به امضای وزیر خارجه ایران، توفیق رشید آراس (وزیر خارجه ترکیه)، ناجی الاصیل (وزیر خارجه عراق) و سردار فیض محمد‌خان (وزیر خارجه افغانستان) رسید. پس از تأسیس پیمان، از مصر نیز دعوت به عمل آمد که به آن بپیوندد که مورد موافقت آن کشور قرار نگرفت. بعدها این پیمان جای خود را به پیمان بغداد و پیمان بغداد جای خود را به پیمان سنتو داد و پیمان سنتو نیز با انقلاب اسلامی عملاً منحل شد ـ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران دردوران پهلوی، تهران، نشر البرز، 1347. 3ـ حمید احمدی، پیشین، ص 47. 4ـ گزیده اسناد روابط خارجی ایران و مصر، پیشین، ج 2، سند شماره 26. 5ـ روزنامه الیوم چاپ بیروت در گزارشی از چگونگی تصمیم دربار ایران برای انتخاب فوزیه،‌ ماجرا را به صورت مسأله‌ای کاملاً اتفاقی که ردپائی از سیاست انگلیس در آن دیده نشود مطرح ساخته و چنین نوشت: «سفارت ایران در قاهره در سال 1931 یک قطعه، تمثال زیبای والاحضرت همایون شاهپور ولیعهد را با لباس نیروی دریائی ایران در یکی از بهترین نقاط سالن پذیرائی سفارت که در ‌آن جشنی برپا شده بود جای داد. سپس چنین پیش‌آمد که حضرت علیه مادام قطابی پاشا از خانمهای محترم دربار که در ‌آن جشن حضور داشت اظهار شگفتی و تعجب از آن تمثال نمود و گفت: این جوان خوش منظر و زیبا کیست؟ در آن موقع به خاطر جناب وزیر این فکر عظیم خطور کرد که دو خانواده ملوکانه مصر و ایران همانطور که مابین خانواده‌های ملوکانه اروپا مجری است با یکدیگر از راه نامزدی توأم متصل سازد.» (گزیده اسناد روابط خارجی ایران و مصر، ج 2، سند شماره 26) 6ـ طی فرمانی از سوی دربار مصر، رسانه‌‌های گروهی این کشور موظف شدند از این پس نام فوزیه را با عنوان کامل «الامپراطور فوزیه دخت ملک‌فاروق» درج کنند ـ فوزیه، حکایت تلخکامی و قصه جدائی، ـ تهران،‌نشر البرزی، 193،‌ص 712) 7ـ گفتنی است قبل از عزیمت به تهران چرچیل و روزولت، در قاهره به دیدار با یکدیگر پرداختند تا رایزنی‌‌های اولیه را برای مذاکرات تهران بعمل آوردند و سپس به اتفاق از قاهره عازم تهران شدند. بدین ترتیب، نقش ژئوپلتیک دو کشور ایران و مصر در پیشبرد اهداف استراتژیک آمریکا و انگلیس برای پیشبرد جنگ، بیشتر شناخته می‌شود. 8ـ دولت ایران در تاریخ 9 سپتامبر 1943 به دولت آلمان و دولت مصر در تاریخ 26 فوریه 1945 همزمان به دولتهای آلمان و ژاپن اعلام جنگ داد. اما ایران که هنوز به ژاپن اعلام جنگ نداده بود دو روز پس از مصر یعنی در 28 فوریه به ژاپن اعلام جنگ داد. 9ـ این نکته که رضا شاه می‌خواست با ایجاد رابطه خونی با یک خانواده اصیل، قدرت خود را تقویت بخشد در ازدواج کلیه فرزندان او آشکارا به چشم می‌خورد و اختصاص به محمد‌رضا نداشت. به گواهی تاریخ، وی بدون اعتنا به خواست دخترانش شمس و اشرف، آنان را به ازدواج فریدون جم و علی قوام که هر دو از خانواده‌ های توانمند و صاحب نفوذ آن دوران بودند، درآورد. این هر دو، پس از مرگ پدرشان از همسرانشان متارکه کردند. جالب اینکه بدانیم، رضا شاه خود نیز با ازدواج دومش با تاج‌الملوک، دختر تیمورخان آیرملو میرپنج از صاحب منصبان ارشد سپاه قزاق توانسته بود، مدارج ترقی را بپیماید. 10ـ محمد‌رضا خود در این خصوص با لخنی حاکی از گلایه می‌نویسد: « کسی بر من خرده نخواهد گرفت اگر بگویم به همان اندازه که یک روستایی حق دارد زندگی خصوصی و خانوادگی از آزادی بهره‌مند باشد، پادشاه نیز باید از این حق بدوی برخوردار باشد. پس از بازگشت من از اروپا در اواخر دوره تحصیلات من در دانشکده افسری، اعلیحضرت فقید به فکر افتاد همسر شایسته‌ای برای من انتخاب کند. به نظر من پدرم از این اقدام دو منظور داشت یکی آنکه می‌خواست همسر من شاهزاده خانمی اصیل و از دودمان نجیبی باشد و دوم آنکه میان دربار ایران با خانواده سلطنتی دیگر نسبت سببی برقرار کند و روابط ایران با یکی از کشورهای دوست و نزدیک استوارتر گردد. او عکس شاهزاده خانم فوزیه را دید و او را پسندیده بود. او پس از اطمینان از موافقت دولت مصر، اولین اطلاع را به من از طریق اعلام خبر نامزدی من داد. تا آن تاریخ، من چهره همسر آینده خود را ندیده بودم و از همین جهت ترتیبی داده شد که من به مصر عزیمت کنم و طی دو هفته اقامت با شاهزاده خانم فوزیه ‌آشنا شوم.» نک: فوزیه، حکایت تلخکامی، پیشین، ص 79 و 80. 11ـ مصر المحروسه، الجزء الصانی، سپتمبر 2001. 12ـ فاروق، فوزیه، مائده، فائقه و فتحیه پنج فرزند ملک فؤاد و ملکه نازلی بودند. جد بزرگ ملکه نازلی، یک افسر فرانسوی به نام کلنل سو بود که با دختر یک قاضی مصری ازدواج کرده بود. به این ترتیب، فوزیه از طرف پدری ریشه اروپایی آلبانیایی و از طرف مادری ریشه اروپایی فرانسوی داشت. 13ـ بعدها سرنوشت به گونه‌ای رقم خورد که محمد‌رضا خود در همین مسجد به خاک سپرده شود. 14ـ فارق در هفده سالگی به تخت سلطنت نشست. وی آخرین پادشاه از سلسله محمد‌علی بود که بساط آن با انقلاب سال 1952 برچیده و نظام جمهوری جایگزین آن شد. او باقی عمر خود را با خوش‌گذرانی در کاباره‌های ایتالیا، در تبعید گذراند و بعد از مرگ که علت آن زیاده روی در مصرف مشروبات اعلام شد، جنازه‌اش به مصر منتقل و در کنار قبر پدر و مادرش در مسجد «رفاعی» دفن شد. 15 ـ مسجد رفاعی یکی از مساجد سلطنتی مصر است که زمانی پیکر رضا شاه و اینک محمد‌رضا شاه را در خود جای داده است. پیکر رضا شاه شش سال بعد از دفن در این مسجد، به ایران منتقل شد. هم اینک قبر محمد رضا شاه در کنار قبرهای پدر، مادر و برادر فوزیه (یعنی ملک فؤاد، ملکه نازلی و ملک فاروق) محلی برای بازدید گردشگران خارجی است. 16ـ نقل است که رضا شاه به محض شندین خبر تولید این نوزاد فریاد زد: «این بدشگون است که نوزاد اول یک خانواده سلطنتی دختر باشد نه پسر.» نک: فوزیه، حکایت تلخکامی، پیشین، ص 29. 17ـ با وجود این بهانه نابخردانه، واقعیت این نبود که شاه به دلیل پسر نیاوردن فوزیه او را طلاق داد بلکه این فوزیه بود که بر متارکه از شاه اصرار داشت. وی در سه سال آخر زناشویی رسمی خود با قهر کردن از دربار ایران به قاهره بازگشت و تا اجرای طلاق در 27 آبان 1327 / 18 نوامبر 1948 از سوی محمد‌رضا شاه که بر علاقمندی خود به فوزیه اصرار می‌ورزید، هرگز از خواست خود کوتاه نیامد. در این دوران، دولت مصر باز پس فرستادن جنازه رضا شاه را که در مسجد الرفاعی دفن شده بود، مشروط به طلاق دادن فوزیه توسط شاه کرده بودند. نک: خاطرات دکتر قاسم غنی، تهران، کاوش، 1361، و کتاب «فوزیه ملکه غمگین». 18ـ دکتر قاسم غنی، فرستاده ویژه محمد‌رضا شاه در مقام سفیر کبیر ایران در مصر، مأموریت یافته بود به هرگونه ممکن رضایت فوزیه را برای بازگشت به ایران جلب کند، سرسختی فوزیه برای بازگشت تا آنجا بود که دکتر قاسم غنی در گوشه‌ای از کتاب خود به نقل از ذوالفقار پاشا پدربزرگ فوزیه نوشت: «فوزیه به او (ذوالفقار پاشا) گفته است اگر با اصرار شما به ایران برگردم، دیگر امید نداشته بشید مرا زنده ببینید چرا که یقین دارم مرا مسموم خواهند کرد و اسم ناخوشی بر آن خواهند گذاشت.» نک: قاسم غنی، پیشین، ص 15. 19ـ گفته می‌شود صرف نظر از اصرار فوزیه، ‌خود فاروق نیز بر انجام متارکه اصرار داشت. فاروق خود درصدد بود همسرش فریده را که از محبوبیت زیادی نزد مردم برخوردار بود، طلاق دهد. وی برای کم کردن از حرف و حدیث مردم تمایل داشت طلاق فوزیه قطعی شده و پس از اعلام آن، خبر متارکه با همسرش را به اطلاع عموم برساند. منبع: به نقل از: بررسی تحلیلی و توصیفی روابط ایران و مصر، مرکز اسناد و خدمات پژوهشی وزارت امور خارجه، بهار 1384 منبع بازنشر: سایت مشرق

طیب گفت: همان‌طور که شاه را آوردم، خودم هم می‌برمش - گفتگوی منتشرنشده از مرحوم ابوالفضل حاج حیدری؛

طیب گفت: همان‌طور که شاه را آوردم، خودم هم می‌برمش/ هر جا پای مسائل دینی پیش می‌آمد، زیر بار دستورات حکومت نمی‌رفت گفت و شنودی که پیش روی شماست، یکی از واپسین مصاحبه‌های مجاهد صادق و صابر، شادروان حاج ابوالفضل حاج حیدری است. او در این گفت و شنود با بیان خاطرات شخصی خود از شهید طیب حاج رضایی، تحلیل خویش از میزان هماهنگی او با نهضت امام را بیان داشته است. او که خود از یاران پرسابقه انقلاب بود، جوانمردی حُر گونه طیب را می‌ستود و از آن به عظمت یاد می‌کرد. *جنابعالی مرحوم طیب را از چه زمانی و چگونه ‌شناختید؟ چه خصالی را در او برجسته دیدید؟ یک منزل مرحوم طیب در میدان خراسان و منزل دیگرش در خیابان امیراتابک در خیابان پارک نزدیک میدان و منزل ما در بی‌سیم نجف‌آباد میدان خراسان و محل کار ما در بازار بود. بعد همراه با آقای عسگراولادی به چهار راه سیروس رفتیم و در سرای دماوند دفتر زدیم. سر و کار ما با خواروبار فروشی‌های تهران بود و همه جور آدمی را می‌دیدیم. محله‌های قدیم تهران داش‌مشدی‌ها و گردن کلفت‌هایی داشت که بعضی‌هایشان آدم‌های بسیار مقیدی بودند و نسبت به خانواده‌ها و جوانان محله تعصب داشتند. البته عده‌ای از این لات‌ها هم، قید خاصی نداشتند. آن روزها میادین تهران حالت مرکزیت شهر را داشتند و بر مسائل اجتماعی و سیاسی تأثیر خاصی می‌گذاشتند. مرحوم طیب هم در میدان برای خودش کیا و بیایی داشت و به داش‌مشدی‌ بودن مشهور بود. *به سایر داش‌مشدی‌ها و حوزه نفوذشان هم اشاره‌ای بفرمایید؟ بله، در میدان شوش عبدالله نقاش بود. در میدان شاه (قیام فعلی) علی رستمی و ناصر جگرکی، در باغ فردوس هفت برادر به نام هفت کچلون و در میدان خراسان فردی به اسم فروتن بود. *در منش مرحوم طیب نسبت به همگنانش، چه ویژگی‌ها و تفاوت‌هایی وجود داشت؟ همان‌طور که اشاره کردم عده‌ای از این داش‌مشدی‌ها از محله‌های خود محافظت می‌کردند و به کار مردم می‌رسیدند. مرحوم طیب هم می‌آمد و در میدان خراسان می‌نشست و به مشکلات مردم می‌رسید. او در میدان هم دفتری داشت که در آنجا هم به درد مردم می‌رسید. یک روز خودم دیدم او ته دفتر، پشت میز کارش نشسته بود که پیرمردی از جلوی دفتر رد شد. طیب داشت با یکی دو نفر صحبت می‌کرد. همین‌ که پیرمرد را دید، بلند شد و آمد تا به کار آن آدم از کار افتاده برسد. در میدان قهوه‌خانه‌هایی بود که برای دفاتر چای می‌برد. او برای این‌ که کسی متوجه نشود می‌خواهد به آن پیرمرد کمک کند، به قهوه‌چی گفت: چای بیاورد و از کنار پیرمرد گذشت و یواشکی پولی را که قبلاً آماده کرده بود، در جیب پیرمرد گذاشت! عادت داشت مخفیانه کمک کند. او به خاطر وابستگی به دستگاه امکانات خاصی می‌گرفت، اما آنها را صرف مردم هم می‌کرد و به قول امروزی‌ها تنهاخور نبود. طیب گفت: همان‌طور که شاه را آوردم، خودم هم می‌برمش/ هر جا پای مسائل دینی پیش می‌آمد، زیر بار دستورات حکومت نمی‌رفت *این امکانات خاص از چه قبیل بودند؟ قبلاً دستگاه واردات بعضی از میوه‌ها را، منحصراً در اختیار او قرار داده بود. *شما دسته عزاداری طیب را دیده بودید،این محفل چه ویژگی هایی داشت؟ بله، طیب معتقد بود در دهه اول محرم در محل باسکول میدانش، مراسم عزاداری راه بیندازد. سیاه می‌زد و سخنران دعوت و اطعام می‌کرد. دسته طیب در شب سوم محرم از میدان شوش حرکت می‌کرد و به طرف چهار راه سیروس و سرچشمه می‌رفت و برمی‌گشت. طیب معتقد بود در عزاداری اباعبدالله(ع) شرکت کند. *اشاره کردید طیب وابسته به دستگاه بود. در فاصله 28 مرداد 32 تا 15 خرداد 42 چه مسائلی پیش آمد که طیب به مخالفت با دستگاه پرداخت؟ قضیه از وقتی شروع شد که ملکه پسرش را در زایشگاهی در چهارراه مولوی به دنیا آورد. طیب چندین طاق نصرت در آنجا زده بود و هر چند قدم، یک گوسفند قربانی می‌کرد! موقعی که شاه از بیمارستان بیرون آمد، طیب منقل اسپندی را که در دست داشت، به دست نصیری داد تا با شاه دست بدهد! این حرکت طیب، خیلی برای نصیری گران بود و از همان جا کینه طیب را به دل گرفت و علیه او اقدامات زیادی را انجام داد. طیب هم که هر جا پای مسائل دینی پیش می‌آمد، زیر بار دستورات حکومت نمی‌رفت. نصیری هم از این موضوع نهایت استفاده را کرد. از جمله یک بار دستور داد با دار و دسته‌اش برود و مراسم حامیان نهضت امام در مسجد حاج ابوالفتح را به هم بزند و طیب گفته بود: من مراسم عزاداری اباعبدالله(ع) را به هم نمی‌زنم! خلاصه هر چه اصرار و تهدید کرده بودند، زیر بار نرفته بود و این کار مخالفت با دستگاه تلقی شد. *ظاهراً در جریان مدرسه فیضیه هم زیر بار دستور دستگاه نرفته بود؟... همین‌طور است. رژیم ترجیح می‌داد وانمود کند این مردم هستند که به تقابل با این حرکت‌ها می‌پردازند و رژیم کاری به این مسائل ندارد! در جریان مدرسه فیضیه هم رژیم خیلی تلاش کرد این داش‌مشدی‌ها را راه بیندازد و بساط فیضیه را به هم بریزد، اما نتوانست و بالاخره هم از نیروهای گارد خودش استفاده کرد و آن فاجعه را به راه انداخت. همانطور که عرض کردم، قبل از 15 خرداد هم، عده‌ای می‌خواستند در مسجد حاج ابوالفتح جمع شوند و دستگاه از طیب خواسته بود بیاید و این بساط را به هم بریزد و باز طیب قبول نکرد، در نتیجه سرهنگ طاهری همراه با مأمورانش آمد و در مسجد حاج ابوالفتح را قفل کرد! مردم هجوم آوردند و در آهنی مسجد را از جا کندند و تا مأموران آمدند به خود بیایند، مسجد را پر کردند و دیگر کاری از دست مأموران برنیامد! به هر حال رژیم نمی‌توانست این رفتارها را تحمل کند. نصیری هم که کینه مرحوم طیب را در دل داشت و دنبال بهانه می‌گشت تا دستور دستگیری او را بدهد. طیب گفت: همان‌طور که شاه را آوردم، خودم هم می‌برمش/ هر جا پای مسائل دینی پیش می‌آمد، زیر بار دستورات حکومت نمی‌رفت *برخی معتقدند مرحوم طیب در 15 خرداد حضور نداشت و این واقعه را بهانه‌ای برای دستگیری او کردند. دیدگاه شما در این باره چیست؟ بله، واقعیت این است که جریان 15 خرداد را مقلدان امام به راه انداختند. مرحوم طیب تحلیل سیاسی نداشت و در نتیجه برای شرکت در این قیام انگیزه‌ای هم نداشت. در واقع شهید عراقی بود که با طیب صحبت کرد و او هم حداکثر کاری که کرد، شرکت برخی از دوستانش، در بخشی از مسیر راه‌پیمایی بود. رژیم قضیه 15 خرداد را بهانه کرد تا افراد سرشناسی را که در محله‌ها صاحب قدرتی بودند، قلع و قمع کند، از جمله مرحوم طیب، حاج علی نوری، عبدالله نقاش، فروتن، هفت کچلان و.... رژیم عده زیادی از روحانیون را هم دستگیر و سعی کرد قضیه را به گردن آنها بیندازد، اما نتوانست، به همین دلیل قضیه را به لوتی‌ها ربط داد و مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی را نگه داشت تا تقصیر را به گردن آنها بیندازد. *خودتان آنها را دیدید؟ بله، مرا در بهمن 43 دستگیر کردند و به زندان شهربانی ـ که بعدها اسمش کمیته مشترک ضد خرابکاری شد ـ بردند. این مطلب را از قول پاسبانی به اسم شیخی که در راهروی سلول ما نگهبانی می‌داد شنیدم که می‌گفت: مرحوم طیب و حاج اسماعیل را شکنجه‌های سنگینی دادند و بعد در سلول‌های مرطوب و بدون نور انداختند! گاهی هم می‌آمدند و از زیر در به داخل سلول آب می‌ریختند و بدن مجروح آنها در چنین وضعیتی، عفونت کرده بود! شیخی می‌گفت: دائماً از دربار سرهنگی می‌آمد و به طیب می‌گفت: توبه نامه بنویس، من می‌روم و از شاه حکم آزادی تو را می‌گیرم! طیب هم می‌گفت: اگر از اینجا بیرون بروم، می‌دانم چه کنم! همان‌طور که او را آوردم، خودم می‌برم! به هرحال دستگاه فهمید طیب زیر بار حرف آنها نخواهد رفت. حاج اسماعیل هم که جرمش محرز بود، چون در دفاترش حقوق شرعیه را می‌نوشت و کاملاً مشخص بود با روحانیت ارتباط دارد. البته در روز 15 خرداد اصلاً در تهران نبود، بلکه در گرگان بود، اما رژیم او را هم محکوم به اعدام و همراه با مرحوم طیب تیرباران کرد. *شعبان جعفری هم ظاهراً کینه مرحوم طیب را به دل داشت.او با طیب چه تفاوت‌هایی داشت؟ شعبان جعفری آدم کثیفی بود، در حالی که مرحوم طیب به جوانمردی و شهامت زبانزد بود. شعبان جعفری ترسو، تن‌پرور و صد در صد وابسته به دستگاه بود و در بین لات‌ها هم جایگاه و اعتباری نداشت. به نظر من خدا به خاطر کمک‌های زیادی که طیب به مردم محروم می‌کرد و علاقه او به نهضت امام حسین(ع) دستش را گرفت و نجاتش داد. *اعدام مرحوم طیب، چه پیامدهایی داشت؟ مردم ما شعور سیاسی بالایی دارند و بلافاصله اعدام او را به خاطر موضع‌گیری در برابر دستگاه دانستند. مؤتلفه هم سنگ تمام گذاشت و اعلامیه‌ای داد که در سطح وسیعی پخش شد و طیب که تا آن زمان وابسته به دستگاه محسوب می‌شد، مشهور به «حرّ زمان» شود و مردم خطاهایش را یکسره فراموش کنند. کسانی که در خط نهضت امام حرکت می کردند، از این جریان استفاده خوبی کردند و حرکت مؤتلفه در افشای چهره رژیم سبب شد بسیاری از هم‌مسلک‌های طیب در افکار خود تجدیدنظر کنند و به اصلاح خود بپردازند. منبع: سایت مشرق

...
36
...