انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

ما زندانی سیاسی بودیم....

در شماره جدید کتاب هفته «نگاه پنجشنبه» آرا و نظراتی مختلف و بعضاً متضادی درباره جلال و آثار و دیدگاه‌هایش به رشته تحریر در آمده است. از جمله صاحب قلمانی که در این پرونده به صراحت مخالفت یا موافقت خود را با آل‌احمد مطرح کرده‌اند می‌توان به این نام‌ها اشاره کرد: خسرو ناقد، سید علی میرفتاح، سیدعبدالجواد موسوی، شاهرخ تندرو صالح، اسدالله امرایی، سید علیرضا میرعلینقی، عبدالرحیم جعفری و..... تصویر اسکن شده دست‌نویس شعری از سپانلو با حاشیه‌نگاری جلال و نیز بخشی از آن شعر همراه با نوشته‌ای از سپانلو درباره ماجرای حاشیه‌نگاری جلال بر آن، زینت‌بخش این پرونده است. در این شماره در بخشی از یادداشت سیدمحمدمهدی جعفری با عنوان «زندانِ ما یک باغچه داشت» می‌خوانیم: «ما زندانی سیاسی بودیم. در زندان شماره ۴ قصر، لباس زندان را به ما نمی‌پوشاندند. زندان شماره یک قصر، مخصوص زندانیان عادی، دزد‌ها، جنایتکاران، قاچاقچی‌ها و... بود که حدود ۲ تا ۳ هزار زندانی بودند. زندان شماره ۲، در انتهای زندان قصر بود که به معتاد‌ها اختصاص داشت اما بعد از واقعه ۱۵ خرداد ۴۲، زندانیان این واقعه از جمله آیت‌الله طالقانی را هم به این زندان بردند که وضع خوبی نداشت. در زندان شماره ۳، زندانیان توده‌ای، مارکسیست‌ها و کمونیست‌ها یا افراد بریده و تقاضای عفو نوشته، حضور داشتند. زندان شماره ۴، زندان نسبتاً تمیزی بود. باغچه‌ داشت. حمام و دستشویی‌اش با هزینه آقای بازرگان ساخته شده بود. زندانیان آن، زندانیان سیاسی‌ای بودند که ساواک تحویل شهربانی داده بود و شهربانی بر اساس تضاد منافع و رقابت با ساواک، زندانیان سیاسی مقاومی را که هیچ امیدی به تقاضای عفو نوشتنشان نبود، در این زندان در شرایط مناسب‌تری نگه می‌داشت تا سر و صدایشان در نیاید. افراد در این زندان آزاد بودند و اداره آن دست خودمان بود؛ شورا، کمیته و جلسات سخنرانی داشتیم. البته گاهی ماموران و افسران زندان هم به این جلسات می‌آمدند و ما هم در حضور آن‌ها حرفی که ایجاد حساسیت کند، نمی‌زدیم. در داخل زندان شماره ۴ نسبتاً آزاد بودیم. لباس معمولی می‌پوشیدیم اما این لباس‌ها که در عکس می‌بینید، همیشه تن زندانی‌ها نبود. وقتی می‌خواستند به دادگاه یا ملاقات بروند این لباس‌ها را می‌پوشیدند، بقیه مواقع لباس توی خانه را می‌پوشیدند ولی به هر حال لباس زندان نبود. یکی از این عکس‌ها اگرچه متعلق به دوران زندان قصر است اما داخل زندان نیست، روزی‌ است که ما را از زندان به پادگان عشرت‌آباد برده بودند که محل برگزاری دادگاه نظامی بود، در یکی از این فرصت‌ها این عکس گرفته شد. اما در عکس دیگری که آیت‌الله طالقانی و من هستیم، هنگام عکس گرفتن، تابلوی زندان شماره ۴ قصر کنار ماست. یکی از دوستان زندانی به نام آقای احمدعلی بابایی به برادرش گفته بود یک عکاس به زندان بیاورد. ما هم به زندانبان گفتیم چون ایام عید است، می‌خواهیم برای خانواده‌هامان عکس بفرستیم. بعد که عکس‌ها وارد زندان شد، زندانبان جلوی عکس‌هایی را که نشان می‌داد در زندان گرفته شده‌اند گرفت و اجازه نداد پخش شوند. وضعیت زندانی بستگی به خود زندانی داشت. اگر اهل شلوغ کردن بود، محدودش می‌کردند اما در آن دوران مسوولان زندان هم احترام آقایان طالقانی و بازرگان و سحابی و... را داشتند و هم زندانی‌ها تنش ایجاد نمی‌کردند تا بتوانند در زندان کارهایی را انجام بدهند. رییس زندان ۴ قصر را هم از افسران تحصیلکرده و آشنا به افراد زندانی انتخاب می‌کردند که احترام آن‌ها را نگه دارد. این وضعیت ادامه پیدا کرد تا بعد‌ها که زندانیان گروه‌های مسلح وارد زندان شدند. سیاست آن‌ها این بود که زندانبان را به چالش بکشانند و به دنیا بگویند این‌ها ما را شکنجه می‌کنند. اما از سال ۴۱ تا ۴۸-۴۷، وضعیت زندان به‌‌ همان صورتی است که گفتم...» lمنبع: خبر آنلاین منبع بازنشر: سایت الکترونیکی گذرستان - شماره 41

عشرتکده قجری که زندان پهلوی شد

فرزانه ابراهیم‌زاده قصر ییلاقی کابوس‌ها هیچ کس نمی‌داند چرا قصری که خشت اولش را دومین شاه قاجار به زمین گذاشت و جوانان اصیل ایل قاجار مصالحش را با دست‌های خودشان از تپه نسبتا رفیع به بالا بردند، تبدیل به نخستین زندان نظمیۀ رضاشاه پهلوی شد؟ قصری که به همراه عمارت بادگیر مبلغ ۴۰۰ هزار تومان از هزینه جاری مملکتی صرف ساخت آن شد. اما این را می‌دانیم که فتحعلی‌شاه خودش دستور ساخت این قصر را در خارج از باروهای تهران داد و چنانچه معیرالممالک در کتاب «یادداشت‌هایی از زندگی خصوصی ناصرالدین شاه قاجار» نقل می‌کند به همین دلیل نیز نامش قصر قاجار گذاشته شد. در ذیل وقایع سال ۱۲۱۳ قمری در کتاب «ماثر السطانیه» آمده است: «... [در این سال] رای جهان آرای پادشاه اقتضای آن کرد که قطعه زمینی عبیرآگین را که در نیم فرسنگی شهر طهران واقع بود، باغی چون باغ خلد برین، مشحون به انواع اشجار و ریاحین ساخته و بر ذروه تلی، چون توده عنبرسارا که در آنجا واقع بود، سرائی دلگشا سازند، حکم قضا، امضاء نافذ گشت...» در کتاب «گزیده تاریخ تهران» نقل شده است که: «عمارت قصر بالای تپه بود و به رسم آن زمان اتاق‌های تنگ و تاریک داشته؛ در پایین تپه استخر و باغ بوده است.» شاید همین اتاق‌های تنگ و تاریک فراوان و دیوارهای بلند این عمارت بود که در نظر کسانی چون محمد درگاهی می‌توان آن را به عنوان زندان تغییر کاربری داد. ساخت این قصر دو سال زمان برد و بهترین معمارهای تهران در آن زمان روی آن کار کردند و نقاشی‌هایش نیز اثر سر قلم کسانی چون مهرعلی، نقاش مشهور دوره فتحعلی‌شاه است. تصاویر به دست آمده از شکل ابتدایی این عمارت آن قدر کم و محدود است که کسی که علاقه‌مند به تصور کردن این قصر دارد باید از نقاشی‌های نقاشانی چون دوبو و طرح‌های اوژون فلاندن فرانسوی کمک بگیرد. در آلبوم‌خانه سلطنتی نیز تعدادی از عکس‌های این عمارت پیش از تخریب آن به چشم می‌خورد. بر اساس همین تصاویر است که می‌دانیم بر دیوارهای جایگاه مخصوصی که در بالاخانه این بنا قرار داشته، تصاویری از شاهزادگان قاجار نقاشی شده بود. همچنین بر اساس طرح‌های فلاندن و نقل قول کسانی که این بنا را دیده‌اند، در میان این نقوش نقش چهار زن سراپا مسلح نیز حجاری شده است که با توجه به سبک معماری غالب این دوره که متاثر از دوران صفویه و زندیه است به نظر می‌رسد این چهار زن پهلوانان شاهنامه احتمالا گردآفرید و یارانش باشند. ناصر نجمی اما در کتاب «دارالخلافه تهران»، تزئین داخلی اتاق‌ها را نظیر اغلب ساختمان‌های مجلل ایرانی دانسته و نوشته است که این تزئینات عبارت بودند از: آینه‌کاری، گچکاری، اکلیل‌کاری، نقاشی‌های عجیب و ساده و بی‌پیرایه‌ای از صحنه‌های حماسی ایران که با تصاویری از زندگی چنگیزخان و تیمورلنگ به هم آمیخته بود. نقوشی که در ساختمان‌های دوره ابتدای قاجار بسیار به چشم می‌خورد. معیرالممالک که در زمان پدربزرگش ناصرالدین شاه قاجار بار‌ها به مناسبت‌های گوناگون در مراسم‌ قصر قاجار شرکت کرده بود، بنا را چنین توصیف می‌کند: «بنای قصر سه طبقه و نمای اصلی آن رو به جنوب بود. در طبقه دوم تالار بزرگ آیینه واقع بود و بالای آن اتاقی که از چهار سمت به مناظر اطراف نگاه می‌کرد، قرار داشت که تنها بنای طبقه سوم به شمار می‌رفت. سقف و دیوارهای این اطاق از گچ‌بری‌های زیبا زینت یافته به طلا و لاجورد و شنگرف رنگ‌آمیزی و در میان هر بدنه دیوار مناظر شکار و مجالس بزم درون قاب‌هایی با گل‌های برجسته از گچ نقاشی شده بود. ازاره تالار بزرگ آیینه از سنگ مرمر، ورودی درهای آن از بر متن طلا به شیوه سرلوح و حواشی کتاب‌های مصور قدیمی و رنگ‌آمیزی شده بود.» چهار برج زیبا در چهار طرف قصر قاجار ساخته شده بود که به نوشته معیرالممالک: «هر یک دارای اطاقی بود آیینه‌کاری با سقف مقرنس در طبقه اول و اطاقی دیگر مزین به گچ‌کاری‌های ظریف و نقش و نگارهای رنگارنگ در طبقه دوم.» نمای شمالی قصر ساده‌تر از نمای داخلی و مشرف به حیاطی بود که در وسط آن حوضی مربع از مرمر سفید تعریف شده بود. این حوض بعد‌ها تبدیل به استخری وسیع شد که به اعتقاد معیرالممالک همیشه پر از آب زلالی بود که نمای قصر در آن خودنمایی می‌کرد. یکی از موضوعات جالب که دوستعلی‌خان معیرالممالک به آن اشاره می‌کند نحوه رساندن آب به این قصر و استخر میانی آن بود: «برای بردن آب به بالای تپه معماران میله‌هایی در امتداد تقریبی دو هزار قدم به فواصل معین ساخته بودند، تا میله‌ها آخر که هم‌سطح تپه رفته بود که اروپاییان و به خصوص مهندسان خارجی مقیم تهران برای تماشا رفته بودند، دقت و تحسین بسیار می‌کردند و از آن‌ها عکس می‌گرفتند.» نکته شاخص قصر قاجار در این بود که شکل ساختمان به گونه طراحی شده بود که فضای بیرونی با داخل ارتباطی نداشته باشد به همین دلیل هم این ساختمان از معدود بناهای فاقد پنجره‌های بیرونی بود و از این جهت بیشتر از آنکه به یک کاخ پادشاهی شبیه باشد، به یک قلعه نظامی شباهت داشت. شاید این‌ها دلایلی بود که ناصرالدین شاه که به کاخ‌هایی با دیوارهای کوتاه و تزیینی علاقه داشت قصر قاجار را دوست نداشت و آن را به دست نظامیان داد. باغ‌های بسیار بزرگی در اطراف این بنا واقع بود که به وسیله استخر‌ها و نهرهای زلال و پُرآبی از یکدیگر مجزا می‌شدند. ورودی قصر دارای بالاخانه‌ای بود که چشم‌انداز زیبایی از صحرا، شمیران، تهران، خرابه‌های ری و نجف‌آباد، کاخ‌های اشرف‌آباد و دوشان تپه داشت و اطراف و بنا‌ها از آن بالا به خوبی دیده می‌شدند. یکی از اجزای زیبا و منحصر به فرد قصر قاجار که هنوز هم در بخشی از این مجموعه بنا وجود دارد، عمارت کلاه فرنگی است که در میانه این مجموعه قرار داشت. این بنا دارای یک پلان هشت ضلعی منتظم با مساحتی در حدود ۱۰۰ مترمربع و یک زیرزمین است که از جهت عملکردی شامل استراحتگاهی موقت در میان درختان باغ بوده و کاربردی انتزاعی داشته است. عمارت کلاه فرنگی شامل یک اتاق چند وجهی کوچک با ایوانی در دور تا دور آن است. پیرامون بنا و در جلوی ایوان ۸ ستون با گچ‌بری و سرستون‌های کرنتی به چشم می‌خورد. نمای خارجی بنا و در سطوح پشتی و بغل بنای ایوان با کاشی و نمای داخلی پوشش ایوان نیز با قاب‌بندی چوبی تزیین شده است. قصر قاجار از نگاه فرنگی‌ها قصر قاجار یکی از مهم‌ترین بناهای دوران ابتدای قاجاریه به شمار می‌رفت که از بسیاری از مهمانان خارجی پذیرایی کردند. بسیاری چون مادام کالاسرنا در خاطرات خود از این قصر آن را ستودند. مسیو ژوبر فرستاده ناپلئون به دربار فتحعلی شاه که گفت‌وگوی عباس میرزا نایب‌السلطنه فتحعلی‌شاه با او یکی از ماندگار‌ترین کلیدهای حرکت ایران به سوی مدرنیته بود و در طی آن عباس‌میرزا می‌گوید: «نمی‌دانم این قدرتی که شما را بر ما مسلط کرده چیست؟ و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟»، در سال ۱۲۲۱ قمری نیز از این قصر دیدن کرده و از نقاشی‌هایش در کتاب مسافرت به ایران و ارمنستان یاد کرده است و می‌نویسد: «قصر قاجار بر فراز تپه‌ای واقع و بنایی است بسیار زیبا که با آجر ساخته شده و باغ بسیار بزرگی بر آن احاطه دارد. نهر آبی نیز از وسط باغ جاری است که پس از تشکیل حوض‌ها و فواره‌ها، در جایگاه زیردست گم می‌شود. عمارت قصر در ‌‌نهایت جلال و شکوه تزئین شده و نقاشی‌هایی در کمال ظرافت و دقت در آن انجام شده است که زینت‌افزای آن است. اعلیحضرت سه ماه اول سال ایرانی که با مارس و آوریل و مه سال ۱۸۰۶ مسیحی مطابقت داشت، در این قصر گذرانیدند.» گاسپار دروویل، افسر فرانسوی که در اواسط سلطنت فتحعلی‌شاه برای ماموریت نظامی به تهران آمده بود نیز با توصیف این قصر می‌نویسد: «پادشاه مقداری از اوقات خود را در فصل خوش هوا در خانه تفریحی که در یک فرسنگ و نیمی تهران ساخته می‌گذراند. این خانه که بیشتر به سبک اروپایی است، چون بر روی تپه‌ای مشرف به شهر واقع شده کاملا نمودار است. این خانه و باغ‌های پلکانی وسیع و درختان زیادشان، بسیار فرحبخش‌اند... پادشاه به سبب دلبستگی فراوانش به تهران، این قصر را تخت قاجار نامیده.» همچنین بنجامین، سفیر آمریکا در ایران نیز که از قصر قاجار دیدن کرده بود، می‌نویسد: «قصر دیگر که در شمال تهران واقع است قصر قاجار نامیده می‌شود که از نقاط خوش منظره و بسیار زیبای تهران به شمار می‌رود. شاه کنونی ایران که مانند اسلاف خود علاقه زیادی به شکار دارد همیشه قبل از شکار به این قصر می‌رود و پس از استراحت کوتاهی عازم شکار می‌شود.» مادام کارلاسرنا که جزو معدود زنانی بوده است که در عصر قاجار، به تنهایی ایرانگردی کرده، این قصر را از نزدیک دیده بود و درباره آن نوشته است: «... به صورت آمفی‌تئا‌تر بر فراز جایگاه بلندی ساخته شده و بر قصرهای مرتفع دیگری که بعد از آن قرار دارند، تسلط دارد. مقابل آن باغی است به وسعت ۶۰۰ متر درازا و ۴۰۰ متر پهنا که خیابان‌های مشجر بزرگی به موازات هم از میان آن می‌گذرد. تعداد زیادی بوته‌های گل سرخ و گل یاس و درختان مختلف مانند هلو که این میوه در ایران بسیار مرغوب است و میوه‌های مختلف دیگر، منظره دلپذیر و چشم‌نوازی به آن باغ داده است. شاخه‌های مو یا انگورهای درشت بی‌دانه، تا پشت بام رفته و دور تا دور باغ را فرا گرفته‌اند. چندین حوض و فواره به همه چیز در این محیط، زندگی و شادابی می‌بخشد و گل باغچه‌ها را همیشه ‌تر و تازه نگه می‌دارد. در وسط باغ، بر بالای چهار ستون مرمری ظریف کوشک زیبایی ساخته و با گنبد مطبق، روی آن را پوشانده‌اند. داخل قصر به سبک خالص ایرانی و با وسایل گران‌بها تزیین یافته است. آیینه‌های بسیار بزرگ و نقاشی‌ها، وسایل اصلی تزیینات داخلی قصر را تشکیل می‌دهند. با وجود زیبایی‌هایی که در قصر قاجار مشهود است و با آنکه اولین کاخ تفریحی و ییلاقی شاهزادگان قاجار بوده است ولی بیشتر اوقات متروک افتاده و ناصرالدین‌شاه، زیاد از آن خوشش نمی‌آید و خیلی کم به آنجا می‌رود....» اما همه فرنگی‌هایی که از این قصر دیدن کرده‌اند، آن را زیبا توصیف نکرده‌اند و لرد کرزن انگلیسی در کتاب «ایران و قضیه ایران» آن را کاخی زشت و فاقد هر نوع زیبایی توصیف کرده‌ است. از روزهای اوج تا سکوت سرد رونق قصر قاجار تا زمانی که فتحعلی‌شاه زنده بود به لطف سکونت دایم او در حرمسرا برقرار بود. گفته می‌شود فتحعلی‌شاه سه ماه نخست سال ۱۸۰۶ میلادی را در این قصر گذرانده است. علاقه شاه به شکار و نزدیکی این قصر به شکارگاه‌های آن روز سبب اقامت او در این قصر می‌شد. اما بعد از مرگ فتحعلی‌شاه جانشین او یعنی محمد شاه که زیر نفوذ ساعت سعد و نحس مرادش حاج میرزای آقاسی بود، ترجیح داد قصر محمدیه را محل ییلاق خود کرده و کمتر به قصر قاجار سر می‌زد. همین باعث شد که قصر قاجار فراموش شود. به نظر می‌رسد با آنکه معیرالممالک به طور تفصیلی از مراسم‌هایی که در قصر قاجار رخ می‌داد صحبت کرده است، اما این قصر در دوره ناصرالدین شاه قاجار از رونق افتاد و ناصرالدین شاه معمولا ایام نزدیک عید که کاخ گلستان و ساختمان‌های ایوانخانه گردگیری و آرایش می‌شد، در قصر قاجار مستقر می‌شد. اعتمادالسلطنه در یادداشت‌های روزانه خود می‌نویسد: «...و دیگر اضافات عمده در قصر قاجار، نگارستان، دولت‌آباد و لاله‌زار است اگرچه این باغات در دولت‌های پیش انشا شد، اما در عهد همایون متجاوز از سی هزار تومان در تغییر وضع و اضافات ابنیه آن‌ها مصروف افتاده است... پارسال که قزل‌قلعه خراب شده بود اسباب آنجا را حمل به قصر قاجار کرده بودند. در بین راه که زیاده از دو سه هزار ذرع نیست، هشت هزار فشنگ تفنگ را دزدیده‌اند. تا امروز به شاه عرض نکرده بودند.» شرحی که اعتمادالسلطنه نوشته نشان می‌دهد که برخلاف رفت و آمدهای مختصر قصر قاجار که کم‌کم در حریم تهران قرار می‌گرفت، در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه کارآیی اصلی خود را از دست داده و تبدیل به یک مرکز نظامی شده بود و هنوز پنجاه سال کامل از ساخت آن نگذشته بود که متروک و برای استقرار نیروی قزاق در اختیار کلنل کاساکوفسکی گذاشته و تبدیل به محل قزاقخانه شد که سالی یک‌بار شاه برای سان دیدن به آنجا می‌رفت. در سال ۱۲۹۹ قمری محل قزاقخانه از داوودیه به قصر منتقل می‌شود. در زمان احمدشاه تیپ تیرانداز عراق مرکب از دو فوج احمدی و نادری در قصر قاجار تشکیل شد که فرماندهی فوج احمدی بر عهده احمدشاه بود. ویرانی قصر قاجار از زمانی آغاز شد که دیگر این قصر تاریخی مورد توجه شاهان بعد از فتحعلی‌شاه قرار نگرفت. کنت دوسرسی که در سال ۱۲۵۵ قمری از این قصر دیدن کرده، نوشته است: «دیگر کسی در قصر سکونت نداشته و تابلوهای روی دیوار‌ها به این سبب لانه پرندگان شده و رو به خرابی رفته است.» دکتر پولاک نیز در سفرنامه خود به سال ۱۲۸۲ قمری از بی‌توجهی به باغ و خشک شدن چنارهای تناور آن سخن می‌گوید. دونالد ویلبر در کتاب «باغ‌های ایرانی» گزارش داده است که در سال ۱۹۵۰ میلادی آجر‌ها و سنگ‌های عمارت اصلی را برای بناهای مجاور به غارت بردند. خلوتگاهی برای معترضان اینکه داستان تبدیل قصر قاجار به زندان از کی آغاز شد شاید خیلی مهم نباشد. همه‌اش از آنجایی شروع شد که پهلوی مست از حکم چهارم آبان ۱۳۰۴ به سرکوب مخالفان دست زد و از همین جا بود که فهمید زندان نظمیه کفایت این همه مخالف را ندارد؛ پس به سرتیپ محمد درگاهی، رئیس نظمیه دستور داد تا جایی را برای ساخت زندان در نظر بگیرد، زندانی برای خفه کردن صداهای مخالف. درگاهی برای پیدا کردن محل زندان وقت زیادی نداشت و دست به دامن نیکولا مارکوف شد. نیکولای مارکوف، گرجی بود و فارغ‌التحصیل دانشکده هنرهای زیبای آکادمی سلطنتی سن‌پترزبورگ و پیش از این کاخ شهربانی را طراحی کرده بود و در بازسازی مدرسه دارالفنون سرمهندس بود. پیشنهاد مارکف ساختمانی آماده روی تپه بود که دیوارهای بی‌پنجره داشته باشد و اتاق‌های تنگ و کوچک و چه جایی بهتر از محل قزاقخانه قصر که درگاهی نیز مدتی در آنجا بود. ساختمان زندان قصر با تغییراتی بلافاصله آماده شد و در ۱۱ آذر ۱۳۰۸ با ۱۹۲ اتاق و ظرفیت ۸۰۰ نفر زندانی با حضور پهلوی اول در حالی افتتاح شد که نخستین زندانی‌اش سرتیپ درگاهی بود. شاید این هم بخشی از نفرین‌های قصر قاجار بود که عبدالحسین‌خان تیمورتاش دست راست پهلوی اول که در مراسم افتتاحیه تخم شک به درگاهی را به دل شاه افکنده بود، خود در میان دیوارهای همین زندان نفس آخرش را کشید. منابع: ۱. ماثرالسلطانیه (تاریخ قاجاریه)؛ نویسنده: عبدالرزاق دنبلی؛ به اهتمام غلامحسین صدری افشار. تهران. ابن سینا، ۱۳۵۱ ۲. ایران‌ قدیم‌ و تهران‌ قدیم؛ ناصر نجمی‌. ‏‫تهران‌‏‫: انتشارات جانزاده‌‏‫. چاپ دوم: ۱۳۶۳ ‏۳. گزیده تاریخ تهران؛ حجت‌الله بلاغی تهران. انتشارات مازیار، ۱۳۸۶ ۴. تهران‌ در یکصد سال‌ پیش؛ ناصر نجمی‌. تهران‌: ارغوان‌‏‫، چاپ‌ دوم‌: ۱۳۷۵ ۵. دارالخلافه تهران؛ ناصر نجمی. تهران: امیر کبیر‏‫، چاپ سوم: ۱۳۵۵ ۶. تهران‌ قدیم؛ م‌. حسن بیگی. تهران‌: ققنوس‌‏‫، چاپ هفتم: ۱۳۸۸ ۷. تهران؛ ناصر تکمیل همایون- از مجموعه از ایران چه می‌دانم؟، تهران. دفتر پژوهش‌های فرهنگی چ۱. ۱۳۸۲ ۸. کلیات‌ جغرافیای‌ طبیعی‌ و تاریخی‌ ایران؛ تالیف‌ عزیزالله‌ بیات‌. تهران‌: امیرکبیر، ۱۳۶۷ ‏۹. سفرنامه‌ دروویل؛ ‎.Voyage en perse گاسپار دروویل‌. ترجمه‌ جواد محیی‌. تهران‌: گوتنبرگ‫، چاپ دوم: ۱۳۴۸ ۱۰. سفرنامه‌ پیترو دلاواله؛ ترجمه‌ و شرح‌ و حواشی‌ از شجاع‌الدین‌ شفا. تهران‌: شرکت‌ انتشارات‌ علمی‌ فرهنگی‌ ۱۱. آدم‌ها و آیین‌ها در ایران؛ سیاح ایتالیایی کارلا سرنا. استان قدس رضوی ‏‫۱۲. ایران در ۱۸۳۹-۱۸۴۰م (۱۲۵۵-۱۲۵۶ھ ق.)؛ نوشته کنت دوسرسی؛ ترجمه احسان اشراقی. تهران‏‫: سخن‏‫، ۱۳۹۰ ‏ ۱۳. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه؛ تصحیح ایرج افشار. تهران. امیرکبیر، چاپ سوم ۱۳۷۵ ۱۴. یادداشت‌هایی‌ از زندگانی‌ خصوصی‌ ناصرالدین‌ شاه؛ دوستعلی‌خان معیرالممالک‌. تهران‌: نشر تاریخ ایران‌‏‫‏، 1390 منبع: سایت تاریخ ایرانی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41

اولین زندان مدرن ایران

درتاریخ مردم هر کشوری ، مکان های تاریخی همچون روزهای به یادماندنی که روایتگر تاریخ آن کشورهستند،همیشه مورد توجه قرارمی گیرند. زیرا این مکان های مهم تاریخی ناظر رویدادهایی بوده اند که به مرور ایام با ثبت و ضبط آن، خود به سندی گویا برای بیان تجربه های تاریخی به نسل های بعد تبدیل شده اند . زندان قصر درتهران یکی ازهمین مکان های تاریخی است. این زندان از زمان ساخت آن به عنوان قصر تفریحی شاهان قاجارتا تبدیل شدن آن به اولین زندان مدرن به سبک جدید، دردوره استبداد رضا خانی، تاریخ تحولِ بی نظیری را از اوج اقتدار و زیبایی تا حضیض ذلت و خواری تجربه کرده است. به مناسبت یازدهم آذرسالروز تاسیس زندان قصر در سال 1308 چهل و دومین شماره گذرستان را به بررسی سرنوشت غم انگیز این قصر قجری اختصاص دادیم . اگرچه با موزه شدن زندان قصردر چهاردهم آبان 1391 در نهایت این عمارت تاریخی عاقبت بخیر شد. اما بررسی سرنوشت آن به عنوان آنکه چه رویدادهایی بر ایران می گذرد که یک عمارت از قصر شاهان به شکنجه گاهی برای چهار نسل از مبارزان در عصر پهلوی اول و دوم تبدیل می شود حائز اهمیت است . بدون شک مطالعه دقیق این تحولات اولا نسل جوان ما را با واقعیت های تاریخی که بر مردم ایران در عصر پهلوی اول و دوم گذشته آشنا می سازد و ثانیا افشاگر دروغ و تحریف های تاریخی است که سعی دارد با انکار پلشتی ها و مصائبی که بر زندانیان حکومت بیدادگر شاه رفته است ، همه دوران رژیم وابسته به بیگانگان را در راستای ترقی و پیشرفت ایران معرفی کند. زندان قصر در واقع رسواکننده کسانی است که می خواهند مردم ایران گذشته استبداد شاهنشاهی را فراموش کنند . اما مگر می توان با محو مکان هایی همچون زندان قصر که نمادی برای سرکوب و اختناق ستم شاهی بوده است ، تاریخ را تحریف کرد. از سال 1391 با افتتاح باغ موزه زندان قصر و بازشدن درهای این موزه تاریخی به روی مردم فرصت مغتنمی بوجود آمد که بسیاری از زندانیان که هنوز در قید حیات هستند فرصتی داشته باشند تا روایتگر دوران تلخ شکنجه گاه معروف به «زیر هشت» در زندان قصر باشند مکانی که در زیر زمین زندا ن قصر بدلیل شکل هشت ضلعی که داشت و زندانیان را برای شکنجه به آنجا می بردند به این نام مشهور بود. همچنین بازدید کنندگان از زندان قصر خود را با زندان هایی روبرو می بینند که مشهور ترین زندانیان سیاسی در آنجا سالهای طولانی عمر خود را طی کردند و به احترام نام و یاد آنها این زندان های جمعی و انفرادی با عکس و دست خط های یادگاری آنها مزین شده است . امیدواریم با گردآوری مقالات این شماره ازگذرستان و دراختیار گذاردن آنها برای پژوهشگران تاریخ معاصر ، سهم ناچیزی را درانتقال واقعیت های تاریخی زندان قصر برداشته باشیم . سردبیر منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 41 - سخن نخست

لَنگ‌زنیهای سیاسی

از جمله حالات بشری که اگر از حوزه‌ای به حوزه دیگری تسری پیدا کند ماهیت خود را از دست می‌دهد و تغییرات بنیادی در ابعاد مختلف آن پدید می‌آید «قبض و بسط» است که البته همین تسری و استفاده نابجا آن را از مقام اولیه و والای خود به زیر می‌کشاند و معانی و مفاهیم ذاتی آن را دگرگون می‌سازد. قبض به معنی گیر و گرفتگی و بسط در مفهوم شرح‌ و گشادگی وقتی با میانجی‌گری حرف «و» کنار هم می‌نشینند و به هم ربط پیدا می‌کنند در قالب یک اصطلاح عرفانی، بخشی از حالات روحی و شخصی انسان را دربرمی‌گیرد که عارفان و صوفیان، با آنکه خود در معرض آن بوده‌اند و سالها آن را تجربه‌ کرده‌اند، تنها شمه‌ای از آن را به زبان آورده‌اند و از شرح تمام ویژگیهای آن باز مانده‌اند. این درماندگی البته نه از گیروگرفت زبانی و ناتوانی بیان ایشان، بلکه از بزرگی و گستردگی و هیبت حال «قبض و بسط» است که چون از محدودة توانایی بشر خارج است دست زبان و فکر بشر هم بدان نمی‌رسد. به‌هر روی انگیزه اصلی این نوشتار، پرداختن به قبض و بسط عرفانی و روحانی نیست. بلکه شرح چگونگی تسری دادن آن به حوزه‌ یا حوزه‌های دیگر، و در واقع پاسخ گفتن به این پرسش است که چه عواملی موجب شده است که در فضایی غیر از عرفان قبض و بسطی به وجود آید؟ و به سخنی بهتر عوامل بی‌ثباتی و نبود ‌تعادل اجتماعی و سیاسی در دوران معاصر که برای جامعه ایرانی ارمغانی غیر از رنج و ستم و عقب‌ماندگی نداشته، کدامند؟ تسری دادن قبض و بسط که یک حالت روحانی و عرفانی است به یک حوزه غیر روحانی، مثلا امور اجتماعی یا انتقال آن از یک حوزه شخصی به یک حوزه جمعی یعنی دست بردن در ماهیت و پدید آوردن آشفتگی در اصل و اساس آن. یعنی بر هم زدن نظم و انظباط هستی و قرار دادن اشیاء در جاهایی که بدان تعلق ندارند یا لایق نشستن در آن مکانها نسیتند. یعنی هیچ چیزی سر جای خود نباشد. یعنی هرج و مرجی. و اینکه آثار و پیامدهای چنین تغییر و تسری به مراتب گران‌تر و جبران‌ناپذیرتر است. در اینجا برای بیان اهمیت مسأله‌ای که این نوشتار به دنبال فهم و بیان آن است لازم می‌نماید که قبض و بسط در یکی از حوزه‌های غیرعرفانی، شرح داده شود تا ضمن بیان چگونگی، علل و عوامل آن هم شناخته شود. مقصود از این حوزه غیرعرفانی در اینجا، عرصه‌های امور اجتماعی و سیاسی است که به اشکال مختلف و متعدد در هم تنیده‌ شده و در بسیاری موارد متأثر از یکدیگراند. بنابراین سیاست و امور زمامداری و چگونگی قبض و بسط در حوزه‌های سیاسی موضوع محوری این نوشتار است که می‌کوشد ضمن اشاره اجمالی به تاریخچه آن در ایران، بویژه در دوران معاصر، تأثیراتی را که بر شاکله نظام سیاسی و حیات اجتماعی مردم ایران نهاده بیان کند. شاید حکومت‌گرایی و حس حکمرانی بشر با زمان پیدایش نخستین زندگی اجتماعی فاصله زیادی نداشته، چه بسا با هم به دنیا آمده باشند. با وجود این هر چه زندگی اجتماعی بشر عمر بیشتری می‌کند و به دوران پیری خود نزدیک می‌شود، همین حس حکومت‌گری نیز پیچیده‌تر گشته، شیوه‌ها و شگردهای گوناگونی به دست می‌آورد و برای پیاده کردن خواسته‌ها و هواهای خود در حکومت و سیاست، شیوه‌های بسیاری را می‌آزماید. این حس گاه از برخی ویژگیهای قومی و اقلیمی هم تأثیر می‌پذیرد که همین امر در سوی دیگر موجبات توفیق کوتاه‌مدت آن در دوره‌های منحصربفرد می‌گردد. افزون بر این حس حکومترانی تجربه چندین هزار ساله جهان دارد که نتیجه آن استفاده مناسب از شیوه‌ها و شگردها، و لاجرم در اختیار داشتن موقعیتها و فرصتهای بیشتر و بهتر، با سازوکارهای کارآمدتر، است که در چند سده اخیر (دوران معاصر) بدان توفیق یافته است. بر اساس همین اصل نیز امروزه، در دوره تاریخی معاصر، بشر شاهد انواع و اقسام حکومتها با شیوه‌های مختلفی است که متناسب با خواسته‌های گوناگون، جوامع متعددی را زیر سلطة خود درآورده‌اند. یکی از این شگردها همان قبض و بسط است که در چند سطر نخست سخن از آن به میان آمد. حکومتها در استفاده از این شگرد گاه تفاوتهایی با هم دارند که در برخی موارد منجر به متمایز بودن آنها از یکدیگر می‌گردد. اما آنچه بیش از همه برای حکومتها و حاکمان اهمیت دارد میزان بهره‌مندی آنها از نتایج حاصله از این شگرد است که در بسیاری موارد با هم تعارضهایی هم دارند. ایجاد فضای باز یا محیطی بسته در امور سیاسی، که ناگزیر یک سوی آنها به مسایل اجتماعی بازمی‌گردد، از پرکاربردترین شیوه‌های حکومتی در چند سده گذشته، بویژه در صد سال اخیر، است که زمامداران بسته به شرایط حاکم بر جامعه و اهدافی که خود دنبال می‌کردند، بدان اندیشیده و به کار بسته‌اند. بیشتر حکومتهایی که در سالهای گذشته در ایران تشکیل یافته‌اند، محیطی بسته و گرفته برای زندگی اجتماعی مردم ایجاد کرده‌اند و کمتر به فکر ایجاد فضای باز افتاده‌اند. تعداد گشایشی هم که در مواقعی برای حیات فکری مردم به دست آمده آن‌چنان کوتاه بوده‌ است که یا به شمار نمی‌آیند یا در زمرة آن دسته از فضاهای باز سیاسی تشریح می‌شوند که نه از سوی حکومتها، بلکه در اثر شرایط خاص تاریخی و اجتماعی و به دست توده مردم به وجود آمده‌اند. با این حساب می‌توان برای قبض و بسطی که موضوع اصلی نوشتار حاضر است ویژگیهایی را در نظر گرفت: 1ـ در حوزه سیاست است. 2ـ مدت شمولیت آن قابل توجه بوده و بر بخش یا بخشهایی از جامعه اثرگذار بوده است. 3ـ از سوی حکومتها ایجاد شده است. عصر مشروطه‌خواهی، اگر سرآغاز دوران تاریخی معاصر ایران فرض شود، سرشار از قبض و بسطهای متعدد در عرصه‌های سیاسی است که بیشتر به شل و سفت‌کنهای اجتماعی می‌مانستنند. دوره‌ای هم که مشروطیت استقرار یافت، وضعیت قبض و بسط با اندک تفاوتهایی به همان منوالی ‌گذشت که در چند سال قبل سپری ‌شد. به عبارتی حکومت و دولتها در ایجاد محیطی بسته یا فضای باز سیاسی همان سیاستی را در پیش ‌گرفتند که حاکمیت قبل از مشروطه در دستور کار داشت. البته با شیوه‌ها و شگردهای متفاوت که یک وقت جام تلقّی عامیانه از مفهوم مشروطیت و مشروطه‌گری تَرک برندارد. به طوری که به غیر از چند سال آغازین مشروطیت، مجلس شورای ملی نیز بر خلاف ماهیت ذاتی و وظیفة قانونی‌اش، که به عنوان میوه انقلاب مشروطه و به مثابه یک نهاد روشن قانون‌گرایی، باید از قبض و بسط سیاسی و اجتماعی جلوگیری می‌کرد، در مواقعی از ایجاد چنان حال‌وهوا حمایت ‌نمود و برای باز یا بسته کردن فضای سیاسی در جامعه طرح و پیشنهادی را پیش پای دولتها گذاشت‌. و زمان زیادی نگذشت که عوامل متعدد داخلی و خارجی دست در دست هم نهادند و با سوار بر حس سلطه‌جویی و خودکامگی، آزادی بر اساس قانون را که اصلی‌ترین و مؤثرترین ثمرة نهضت مشروطیت به شمار می‌رفت، به سود خود مصادره کنند و با حربه‌ای به نام «تجدد آمرانه» و «ترقی زوری» بر جریانهای سیاسی و شریانهای ارتباطی و اقتصادی کشور حکم برانند. دیگر در چنین بستری نه سخن از فضای باز سیاسی در میان می‌آمد و نه اصولاً مجالی برای به راه انداختن این نوع سیاستها وجود داشت. تو گویی عمر ایران اندکی کمتر از بیست سال به دیکتاتوری گذشت که در یک سخن می‌توان گفت جملگی محیط خفقان بود و بسته، با گیر و گرفتهای جوراجور. بساط سلطه‌جویانه و سلطنت زورمدارانه رضا شاهی که برچیده شد، فرصتی پدید آمد تا ایران چند صباحی نفسی تازه کند. به برکت چنین نفسی تازه و فضایی که گسترده شد، سخن از حق و حقوق افرادی به میان آمد که در دوران خفقان زندان و ستم کشیده بودند. گروهی زبان باز کردند و دسته‌ای دیگر قلم باز گرفتند. شوری پدید آمد. اما دولتش مستعجل بود و با حادثه‌ای، آن هم در یک فضای علمی و دانشگاهی، زبانها در گلو ماند و قلمها در جو. بگیر و ببندها آغاز شد. گیروگرفتهای بی‌حدوحساب و بهانه‌های بی‌سروته. حکومت کمر سفت کرده بود که آب خوش چند سال فضای باز را بازگرداند. چندی بعد شتاب این تقلاها را دولت ملی اندکی گرفت. اما همین که بار دیگر چماق به دست دولتیها افتاد و قدرت تمامیت‌خواه تمام روزنه‌ها را بست، زمانه باز در انتظار ایامی نشست که شاید در کار مردم گشایشی پیش آید. اما مدار بست و نشستها در چرخه بود و مشت انتظار بر در چشم مردم. نه بست کامل و اختناق یک‌سره بود، و نه بسط بی‌قید بود و دورة آزاد. حال به روشنی، و با بینشی واقع‌گرایانه می‌توان دریافت که نبود یک شیوه معین و مشخص، ثابت و استوار، منظم و پیوستار در امور اجتماعی و سیاسی، و به طور کلی در امر حکومت و زمامداری، به همان اندازه خطرناک و ویرانگر است که چرخی بر محور معلّقی سوار باشد و در مدار ناهمواری به حرکت درآید. پیداست که چنین گردشی چگونه خواهد بود و از چنان مداری چه برخواهد خاست! بحث آسیب‌شناسی چنین موضوع و بررسی پیامدهای سیاستی که گاه بسته عمل کند و گاه باز، شاید از حوصله فرصتی که در اینجا پیش آمده، خارج باشد. اما نمی‌توان از اهمیت و ضرورتی که برای شرح و بیان برخی از ویژگیهای ذاتی آن مترتب است، چشم پوشید و سخنی درباره آن نگفت. این ویژگیها زمینه‌ها، انگیزه‌ها و اهداف، علل و عوامل، و در نهایت پیامدهای سیاست قبض و بسط را دربرمی‌گیرد که شاید بتوان گفت تبیین درست آنها در سه نکته زیر، به عنوان عوامل تاریخی قبض و بسط سیاسی در ایران نهفته است: الف) تصویر پیوسته و درازی که از شاهان و سلاطین ایرانی در خاطره تاریخی ایرانیان به‌جا مانده زمینة مناسبی برای توجه به سیاست قبض و بسط محسوب شده، انگیزه‌های لازمی را برای استفاده از آن در امور گوناگون ایجاد ‌کرده است. مقصود از این تصویر پیوسته و دراز همان مقام و موقعیت برجستة شاهی است که در ایران باستان بدان «فره ایزدی» و در دوره اسلامی «ظل‌اللهی» می‌گفتند. دارندگان این موقعیتها بر تودة مردم چنان فرمان می‌راندند که بر روی زمین دستی بالاتر از دست خود نمی‌دیدند. از اینرو برخی به ایشان مقام «شاه‌خدایی» داده، نوشته‌اند که این دست از شاهان و سلاطین در پندار مردم ایران بر همه چیز مایشاء، و مستقل از همه کس بوده‌اند. همین موقعیت مممتاز و متمایز آنها، اگر چه در ذهن عمومی جامعه یک پندار بود، در نظام فکری شاهان و سلاطین به باوری تبدیل شده بود که به جایگاهی جز خدایی رضایت نمی‌دادند. باوری که گسترة پردامنه‌ای را در عمل برایشان مهیا ساخته بود تا به هر شیوه و شگردی که در نظر دارند حکومت کنند و فرمان برانند. بنابراین در موقعیتها و فرصتهای مختلف، و به فراخور تصمیمات خود، فضاهای گوناگونی را در جامعه ایجاد می‌کردند که قبض و بسط یکی از آنهاست. هر وقت میلشان بود برای مردم نیمچه آزادی می‌دادند و هر موقع که فکر و دستشان در تنگنا قرار می‌گرفت بساط آزادی را برمی‌چیدند و رعایا را در منگنه می‌گذاشتند. بی‌درنگ دستور می‌دادند که مزدبگیران و کارگزاران گیروگرفتها را آغاز کنند. ب) فردیت و خودگرایی، که می‌توان آن را نتیجه روشن و تدوام تاریخی اندیشة شاه‌خدایی برشمرد، در یک‌سوی، و میل ذاتی و تاریخی بشر به ویژگیهای فردیت در سوی دیگر، شخصیت حاکمان و زمامداران ایرانی را در طول چندین هزار سال پادشاهی چنان تربیت کرده بود که دیگران را از دخالت در امور گروهی و اجتماعی بازدارند. در واقع شکل‌گیری جنین شخصیتی راه رشد و ترقی خِرد جمعی را مسدود، و سازوکار مشورت و بهره‌مندی از نظرات دیگران را در اموری که از آنِ همگان بود معطل ساخت. خودرأیی، خودمحوری و خودنگری عمده‌ترین و اصلی‌ترین خصلت آن دسته از زمامداران ایرانی در طول سده‌های گذشته است که چون معیار و منطقی برای استفاده از مفاهیم شورا و تصمیمی در جهت انجام همفکری با ارکان حکومت نداشتند، سیاستهایی را در اداره جامعه به کار می‌بردند که نه تنها در بیشتر مواقع با هم تفاوتهایی داشتند بلکه نسبت به یکدیگر از تناقضها و تضادهای آشکار و پنهان برخوردار بوده‌اند. پیچیدگی این موضوع در سده اخیر بیشتر از گذشته به نظر می‌رسد. چرا که در دوره‌های گذشته اگر سازوکار یا نهادی برای انجام مشورت در اختیار سلاطین و شاهان وجود نداشت، در عصر معاصر که به برکت نهضت مشروطه، نهادی به نام مجلس شورای ملی تأسیس شده بود تا ضمن جلوگیری از فردگرایی و خودمحوری شاه، و تقسیم قدرت در میان ارکان اداره جامعه، مواهب و منافع مشورت را در دستان او قرار دهد، به دست‌آویزی محکم مبدل گشت که به وسیله آن، شاه بسیاری از اندیشه‌ها و خواسته‌های فردیت خود را به مرحله اجرا درآوَرَد. به عبارتی دیگر، بعد از چند سالی مجلس شورا که مطابق ماهیت ذاتی و قانونی‌اش باید قانونمداری، خردورزی و حاکمیت شورایی را در سطوح مختلف جامعه نهادینه می‌ساخت و جلوی هر گونه سلطه‌جویی و خودگرایی را می‌گرفت، تغییر هویت داده، و در اختیار مقامی قرار گرفت که نشانة آشکار فردیت بود. همین نهاد مشورت، در دوره‌هایی نه تنها قدرت شاه را تقسیم یا محدود نکرد، بلکه به تثبیت مقام شاه‌خدایی او پرداخت و با تصویب قوانینی، دستانش را در عمل برای اجرای سیاستهای متفاوت و متناقض آزاد گذاشت که سیاست قبض و بسط از جمله آنها بود. به اندک اشارة شاهانه حزب یا نشریة مستقل و آزادی، که در دوران معاصر بودونبودشان از نشانه‌ها و شاخصه‌های اصلی فضای باز یا محیط بسته سیاسی‌ به شمار می‌روند، تعطیل می‌شدند. زبان و قلمها در هم می‌شکستند و جای خود را به دستانی می‌دادند که برای تحکیم خواسته‌های شاهانه تربیت شده بودند. ج) گستردگی دنیای معاصر، به‌خودی خود، پیچیدگی ناخواسته‌‌ای را در روابط موجود میان کشورها پدید آورده است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم حیات جمعی مردم جهان را در زمینه‌های مختلف اجتماعی تحت تأثیر قرار داده است. همین پیچیدگی و اثرگذاری گاه به دخالتها و سلطه‌های پیدا و ناپیدای دولتها در سرنوشت یکدیگر منجر گشته که عمدتاً از سوی قدرتهای بزرگ و بسود آنها اعمال شده است. مسیر این دخالتها و سلطه‌یابی را پیشرفت آن دول قدرتمند، که در چند سده اخیر در رشته‌های گونه‌گون علمی و صنعتی به دست آورده‌اند، هموار ساخته، راه‌کارهایی را برای تسلط بیشترشان به وجود آورده است. موقعیت بهره‌مندی از این سلطه در ایران، بویژه در دوره نهضت مشروطه، بیش از همه از آنِ دولتهای روس و انگلیس، و کم‌وبیش در اختیار دولت فرانسه بود که دولت ایران را در موضع ضعف قرار داده بود. طوری که ایران باید بخش قابل توجهی از سیاستها و برنامه‌های داخلی خود را با خواسته‌ها و روابط آنها همسو می‌ساخت. به همین سبب در راستای سیاستهای دولتهایی که در آن کشورها روی کار می‌آمدند، حال‌وهوای سیاسی در ایران نیز تغییر می‌کرد و فضاهای مختلفی به وجود می‌آمد که گاهی باز بود و گهگاهی بسته‌تر از دوران معمول استبدادی. جابجاییهای قدرت که پس از جنگ جهانی اول در عرصه بین‌المللی صورت پذیرفت، نفوذ ایالات متحده امریکا را، در بیشتر کشورهای جهان سومی گسترده‌تر، زیادتر و عمیق‌تر، و پایگاه سیاسی، اقتصادی و نظامی امریکا را در کشورهای عقب‌مانده استوارتر‌ ساخت. چنین نفوذ و پایگاه بعد از جنگ جهانی دوم گسترش بیشتری نسبت به سالهای قبل پیدا کرد و در کشورهایی چون ایران، که معرکه رقابت شرق و غرب بود، سرعت گرفت. اهداف گوناگون دولتهای قدرتمندی چون امریکا، انگلیس و روس، که از برقراری و گسترش روابط پیچیده خود با ایران دنبال می‌کردند از یک سوی، و رغبت و استقبال فزاینده‌ای که حکومت پهلوی از توسعه چنان روابطی نشان می‌داد از سوی دیگر باعث ‌شد که حاکمیت ایران در اجرای برنامه‌ها پا جای پای سیاستهای دول قدرتمند بگذارد. از این‌رو در طول سالهایی که سلطنت پهلوی در صدد تطبیق شکل و شمایل خود با خواسته‌های دول یادشده، و از همه بیشتر دولت امریکا، برآمد توجه به سیاستهای باز و بسته، و اجرای برنامه‌های شل‌وسفت‌کن در داخل ایران روزبروز بیشتر شد و در چند سال پایانی سلطنت پهلوی کار به جایی رسید که می‌توان گفت در تاریخ معاصر ایران چنان افراط و تفریطی، بحران مدیریت و آشفتگی فزاینده و فراگیری در اجرای سیاستهای باز و بسته پیش‌آمد نداشته است.

اعلام عزای عمومی به مناسبت تصویب لایحه کاپیتولاسیون - سخنرانی امام خمینی 4 آبان 1344 در مورد تصویب لایحه کاپیتولاسیون

امام خمینی(س) دقیقا در 50 سال پیش یعنی در ۴ آبان ۱۳۴۳ در مخالفت با انجام کارهای دیکته شده امریکا به محمد رضاشاه از جمله قضیه کاپیتولاسیون در محل مدرسه فیضیه قم در دیدار با جمعیت انبوهی از روحانیون، طلاب، بازاریان، دانشگاهیان، اهالی قم و سایر شهرستان‌ها یکی از ماندگار ترین سخنرانیهای خود را ایراد کردند و ضمن تشریح کاپیتولاسیون بزرگترین حمله ها را به سیاستهای وابسته شاه و سیاستهای استکباری امریکا انجام دادند. سخنرانی که بارها مستمعین را به گریه واداشت و تبعید حضرت امام را هم به دنبال داشت. امام ضمن اعلام عزای عمومی در قسمتی از این سخنرانی، جمله تاریخی خود در باره دولتهای استعمارگر، به ویژه امریکا را چنین انشا فرمودند: «امریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از امریکا بدتر، شوروى از هر دو بدتر. همه از هم بدتر؛ همه از هم پلیدتر. اما امروز سر و کار ما با این خبیثهاست! با امریکاست. رئیس جمهور امریکا بداند- بداند این معنا را- که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما. امروز منفورترین افراد بشر است پیش ملت ما» به گزارش جماران، متن سخنرانی حضرت امام(س) به شرح زیر است: بسم الله الرحمن الرحیم انا للَّه و انا الیه راجعون عید ایران را عزا کردند من تأثرات قلبی خودم را نمی‌توانم اظهار کنم. قلب من در فشار است. این چند روزی که مسائل اخیر ایران را شنیده‌ام خوابم کم شده است [گریه حضار]. ناراحت هستم [گریه حضار]. قلبم در فشار است [گریه حضار]. با تأثرات قلبی روزشماری می‌کنم که چه وقت مرگ پیش بیاید [گریه شدید حضار]. ایران دیگر عید ندارد [گریه حضار]. عید ایران را عزا کرده‌اند [گریه حضار]؛ عزا کردند و چراغانی کردند [گریه حضار]؛ عزا کردند و دسته جمعی رقصیدند [گریه حضار]. ما را فروختند، استقلال ما را فروختند، و باز هم چراغانی کردند؛ پایکوبی کردند. اگر من به جای اینها بودم این چراغانیها را منع می‌کردم؛ می‌گفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند [گریه حضار]؛ بالای سر خانه‌ها بزنند؛ چادر سیاه بالا ببرند. عزت ما پایکوب شد؛ عظمت ایران از بین رفت؛ عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند. تشریح قانون «کاپیتولاسیون» قانونی در مجلس بردند؛ در آن قانونْ اولاً ما را ملحق کردند به پیمان وین؛ و ثانیاً الحاق کردند به پیمان وین [تا] مستشاران نظامی، تمام مستشاران نظامی امریکا با خانواده‌هایشان، با کارمندهای فنی‌شان، با کارمندان اداری‌شان، با خدمه‌شان، با هرکس‌ که بستگی به آنها دارد، اینها از هر جنایتی که در ایران بکنند مصون هستند! اگر یک خادم امریکایی، اگر یک آشپز امریکایی، مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلوی او را بگیرد! دادگاه‌های ایران حق ندارند محاکمه کنند، بازپرسی کنند، باید برود امریکا! آنجا در امریکا اربابها تکلیف را معین کنند! دولت سابق این تصویب را کرده بود و به کسی نگفت. دولت حاضر این تصویبنامه را در چند روز پیش از این برد به مجلس و در چند وقت پیش از این به سنا بردند و با یک قیام و قعود مطلب را تمام کردند، و باز نفسشان درنیامد. در این چند روز، این تصویبنامه را بردند به مجلس شورا و در آنجا صحبتهایی کردند، مخالفتهایی شد، بعضی از وکلای آنجا هم مخالفتهایی کردند، صحبتهایی کردند لکن مطلب را گذراندند؛ با کمال وقاحت گذراندند! دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد! ملت ایران را از سگهای امریکا پست تر کردند. اگر چنانچه کسی سگ امریکایی را زیر بگیرد، بازخواست از او می‌کنند؛ لکن، اگر شاه ایران یک سگ امریکایی را زیر بگیرد باز خواست می‌کنند؛ و اگر چنانچه یک آشپز امریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، مرجع ایران را زیر بگیرد، بزرگتر مقام را زیر بگیرد، هیچ کس حق تعرض ندارد! چرا؟ برای اینکه می‌خواستند وام بگیرند از امریکا! امریکا گفت این کار باید بشود - لابد این جور است - بعد از سه - چهار روز، یک وام دویست میلیون، دویست میلیون دلاری، تقاضا کردند. دولت تصویب کرد دویست میلیون دلار در عرض پنج سال به دولت ایران بدهند و در عرض ده سال سیصد میلیون بگیرند! می‌فهمید یعنی چه؟ دویست میلیون دلار، هر دلاری هشت تومان در عرض پنج سال وام بدهند به دولت ایران برای نظام، و در عرض ده سال سیصد میلیون - آنطور که حساب کردند- سیصد میلیون دلار از ایران بگیرد؛ یعنی صد میلیون دلار، یعنی هشتصد میلیون تومان از ایران در ازای این وام نفع بگیرند! مع ذلک، ایران خودش را فروخت برای این دلارها! ایرانْ استقلال ما را فروخت؛ ما را جزء دوَل مستعمره حساب کرد؛ ملت مسْلم ایران را پست تر از وحشیها در دنیا معرفی کرد، در ازای وام دویست میلیون که سیصد میلیون دلار پس بدهند! ما با این مصیبت چه بکنیم؟ روحانیون با این مطالب چه بکنند؟ به کجا پناه ببرند؟ عرض خودشان را به چه مملکتی برسانند؟ سایر ممالک خیال می‌کنند که ملت ایران است؛ این ملت ایران است که اینقدر خودش را پست کرده است؛ نمی‌دانند این دولت ایران است؛ این مجلس ایران است. این مجلسی است که ارتباط به ملت ندارد؛ این مجلس، مجلس سرنیزه است! این مجلس چه ارتباطی به ملت ایران دارد. ملت ایران به اینها رأی ندادند. علمای طراز اول، مراجع - بسیاری‌شان - تحریم کردند انتخابات را؛ ملت تبعیت کرد از اینها، رأی نداد لکن زور سرنیزه اینها را آورد بر این کرسی نشاند. توطئه قطع نفوذ روحانیون در یکی از کتابهای تاریخی که امسال به طبع رسیده است و به بچه‌های ما تعلیم می‌شود این است که، بعد از اینکه یک مسائل دروغی را نوشته است، آخرش نوشته است که معلوم شد که قطع نفوذ روحانیت، قطع نفوذ روحانیون، در رفاه حال این ملت مفید است! رفاه حال ملت به این است که روحانیون را از بین ببرند! همین طور است. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد این ملتْ اسیر انگلیسْ یکوقت باشد؛ اسیر امریکا یکوقت باشد. اگر نفوذ روحانیین باشد نمی‌گذارد که اسرائیل قبضه کند اقتصاد ایران را! نمی‌گذارد که کالاهای اسرائیل در ایران بدون گمرک فروخته بشود! اگر نفوذ روحانیین باشد نمی‌گذارد که اینها سر خود یک همچو قرضه بزرگی را به گردن ملت بگذارند. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد این هرج و مرجی که در بیت المال هست بشود. اگر نفوذ روحانیین باشد نمی‌گذارد که هر دولتی هر کاری می‌خواهد انجام بدهد ولو صددرصد بر ضد ملت باشد. اگر نفوذ روحانیین باشد نمی‌گذارد که مجلس به این صورت مبتذل‌ درآید. اگر نفوذ روحانیین باشد نمی‌گذارد که مجلس با سرنیزه درست بشود تا این فضاحت از آن پیدا بشود. اگر نفوذ روحانیین باشد نمی‌گذارد که دختر و پسر با هم در آغوش هم کشتی بگیرند - چنانچه در شیراز شده است! اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد که دخترهای معصوم مردم زیر دست جوانها در مدارس باشند. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد که زنها را در مدرسه مردها ببرند، مردها را در مدرسه زنها ببرند و فساد راه بیندازند. اگر نفوذ روحانیون باشد توی دهن این دولت می‌زنند! توی دهن این مجلس می‌زنند، و وکلا را از مجلس بیرون می‌کنند. اگر نفوذ روحانیون باشد تحمیل نمی‌تواند بشود، یک عده از وکلا بر سرنوشت یک مملکتی حکومت کنند. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارند یک دست نشانده امریکایی این غلطها را بکند؛ بیرونش می‌کنند از ایران. نفوذ روحانی مضر به حال ملت است؟! نخیر، مضر به حال شماست! مضر به حال شما خائنهاست، نه مضر به حال ملت. شما دیدید با نفوذ روحانی نمی‌توانید هر کاری را انجام بدهید، هر غلطی را بکنید، می‌خواهید نفوذ روحانی را از بین ببرید. شما گمان کردید که با صحنه سازیها می‌توانید که بین روحانیون اختلاف بیندازید؟ نمی‌شود؛ این خواب باید در مرگ برای شما حاصل بشود! نمی‌توانید همچو کاری را انجام بدهید. روحانیون با هم هستند. من باز تمام روحانیین را تعظیم می‌کنم؛ دست تمام روحانیین را می‌بوسم. آن روز اگر دست مراجع را بوسیدم، امروز دست طلاب را هم می‌بوسم [گریه حضار]. من امروز دست بقال را هم می‌بوسم [گریه شدید حضار]. اعلام خطر! آقا، من اعلام خطر می‌کنم! ای ارتش ایران، من اعلام خطر می‌کنم! ای سیاسیون ایران، من اعلام خطر می‌کنم! ای بازرگانان ایران، من اعلام خطر می‌کنم! ای علمای ایران، ای مراجع اسلام، من اعلام خطر می‌کنم! ای فضلا، ای طلاب، ای مراجع، ای آقایان، ای نجف، ای قم، ای مشهد، ای تهران، ای شیراز، من اعلام خطر می‌کنم! خطردار است. معلوم می‌شود زیر پرده‌ها چیزهایی است و ما نمی‌دانیم. در مجلس گفتند نگذارید پرده‌ها بالا برود! معلوم می‌شود برای ما خوابها دیده‌اند! از این بدتر چه خواهند کرد؟ نمی‌دانم، از اسارت بدتر چه؟ از ذلت بدتر چه؟ چه می‌خواهند با ما بکنند؟ چه خیالی دارند اینها؟ این قرضه دلار چه به سر این ملت می‌آورد؟ این ملت فقیر [پس از] ده سال هشتصد میلیون تومان نفع پول به امریکا بدهد؟! در عین حال ما را بفروشید برای یک همچو کاری؟! مملکت در اشغال امریکا نظامیهای امریکا و مستشارهای نظامی امریکایی به شما چه نفعی دارند؟ آقا! اگر این مملکت اشغال امریکاست، پس چرا اینقدر عربده می‌کشید؟! پس چرا اینقدر دم از «ترقی» می‌زنید؟! اگر این مستشارها نوکر شما هستند، پس چرا از اربابها بالاترشان می‌کنید؟! پس چرا از شاه بالاترشان می‌کنید؟! اگر نوکرند، مثل سایر نوکرها با آنها عمل کنید. اگر کارمند شما هستند، مثل سایر ملل که با کارمندانشان عمل می‌کنند، شما هم عمل کنید. اگر مملکت ما اشغال امریکایی است پس بگویید! پس ما را بردارید بریزید بیرون از این مملکت! چه می‌خواهند با ما بکنند؟ این دولت چه می‌گوید به ما؟ این مجلس چه کرد با ما؟ این مجلس غیر قانونی، این مجلس محرَّم [تحریم شده]این مجلسی که به فتوا و به حکم مراجع تقلید تحریم شده است، این مجلسی که یک وکیلش از ملت نیست، این مجلسی که - به ادعا - هی می‌گویند ما! ما! هی ما از «انقلاب سفید» آمدیم! آقا کو این «انقلاب سفید»؟! پدر مردم را درآوردند! آقا من مطلعم؛ خدا می‌داند که من رنج می‌برم؛ من مطلعم از این دهات؛ من مطلعم از این شهرستانهای دورافتاده؛ از این قم بدبخت [گریه حضار]. من مطلعم از گرسنگی خوردن مردم؛ از وضع زراعت مردم. سکوت، گناهی کبیره آقا فکری بکنید برای این مملکت؛ فکری بکنید برای این ملت. هی قرض روی‌ قرض بیاورید؟! هی نوکر بشوید! البته دلارْ نوکری هم هست! دلارها را شما می‌خواهید استفاده کنید، نوکریش را ما بکنیم! اگر ما زیر اتومبیل رفتیم، کسی حق ندارد به امریکایی‌ها بگوید بالای چشمت ابرو! لکن شماها استفاده‌اش را بکنید؛ مطلب اینطور است. نباید گفت اینها را؟ آن آقایانی که می‌گویند که باید خفه شد، اینجا هم باید خفه شد؟ اینجا هم خفه بشویم؟ ما را بفروشند و خفه بشویم؟! قرآن ما را بفروشند و خفه بشویم؟ والله، گناهکار است کسی که داد نزند؛ والله، مرتکب کبیره است کسی که فریاد نکند [گریه شدید حضار]. به داد اسلام برسید! ای سران اسلام، به داد اسلام برسید [گریه حضار]. ای علمای نجف، به داد اسلام برسید [گریه حضار]. ای علمای قم، به داد اسلام برسید؛ رفت اسلام [گریه شدید حضار]. ای ملل اسلام، ای سران ملل اسلام، ای رؤسای جمهور ملل اسلامی، ای سلاطین ملل اسلامی، ای شاه ایران، به داد خودت برس. به داد همه ما برسید. ما زیر چکمه امریکا برویم، چون ملت ضعیفی هستیم؟! چون دلار نداریم؟! امریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از امریکا بدتر، شوروی از هر دو بدتر. همه از هم بدتر؛ همه از هم پلیدتر. اما امروز سر و کار ما با این خبیثهاست! با امریکاست. رئیس جمهور امریکا بداند - بداند این معنا را - که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما. امروز منفورترین افراد بشر است پیش ملت ما. یک همچو ظلمی به دولت اسلامی کرده است، امروز قرآن با او خصم است؛ ملت ایران با او خصم است. دولت امریکا بداند این مطلب را. ضایعش کردند در ایران؛ خراب کردند او را در ایران. مصونیت مستشارهای امریکایی برای مستشارها مصونیت می‌گیرید؟! بیچاره وکلا داد زدند آقا از این دوستهای ما بخواهید به ما اینقدر تحمیل نکنند، ما را نفروشید، ما را به صورت مستعمره درنیاورید، کی گوش داد به اینها؟ از «پیمان وین» یک ماده را اصلش ذکر نکرده‌اند! ماده ۳۲ ذکر نشده است. من نمی‌دانم آن ماده چه است؛ من که نمی‌دانم، رئیس مجلس هم نمی‌داند، وکلا هم نمی‌دانند. نمی‌دانند که؛ قبول کردند طرح را! طرح را قبول کردند، طرح را امضا کردند، تصویب کردند اما عده‌ای اقرار کردند که ما اصلاً نمی‌دانیم چیست! آنها هم لابد امضا نکردند، آن عده دیگر بدتر از اینها بودند. یک عده جُهّالند اینها! رجال سیاسی ما، صاحب منصبهای بزرگ ما، رجال سیاسی ما، یکی بعد از دیگری را کنار می‌گذارد! الآن در مملکت ما به دست رجال سیاسی که وطنخواه باشند چیزی نیست. در دست آنها چیزی نیست. ارتش هم بداند، یکی‌تان را بعد از دیگری کنار می‌گذارند. دیگر برای شما آبرو گذاشتند؟ برای نظام شما آبرو گذاشتند که یک سرباز امریکایی بر یک ارتشبد ما مقدم است؟! یک آشپز امریکایی بر یک ارتشبد ما مقدم شد در ایران؟! دیگر برای شما آبرو باقی ماند؟ اگر من بودم استعفا می‌کردم؛ اگر من نظامی بودم استعفا می‌کردم؛ من این ننگ را قبول نمی‌کردم. اگر من وکیل مجلس بودم استعفا می‌کردم. باید نفوذ ایرانی‌ها قطع بشود! باید مصونیت برای آشپزهای امریکایی، برای مکانیکهای امریکایی، برای اداری امریکایی، اداری و فنی‌اش، مأمورین، کارمندان اداری، کارمندان فنی، برای خانواده‌هایشان مصونیت باشد، لکن آقای قاضی در حبس باشد! آقای اسلامی را با دستبند ببرند این طرف و آن طرف! این خدمتگزارهای اسلام، علمای اسلام در حبس باید باشند، وعاظ اسلام در حبس باید باشند، طرفداران اسلام باید در بندرعباس حبس باشند، برای اینکه اینها طرفدار روحانیت هستند؛ خودشان یا روحانی‌اند یا طرفدار روحانی. تاریخ ایران دست مردم دادند اینها! سند [به‌] دست دادند که معلوم شد رفاه حال این ملت به این است که قطع نفوذ روحانیین بشود! یعنی چه؟ رفاه حال ملت به این است که قطع ید رسول الله از این ملت بشود؟! روحانیون خودشان چیزی نیستند که، روحانیون هر چه دارند از رسول الله‌ است؛ باید قطع ید رسول الله از این ملت بشود! اینها این را می‌خواهند. این را می‌خواهند تا اسرائیل، به دل راحت، هر کاری اینجا بکند. تا امریکا، به دل راحت، هر کاری می‌خواهد بکند. تمام گرفتاری ما از امریکاست آقا تمام گرفتاری ما از این امریکاست! تمام گرفتاری ما از این اسرائیل است! اسرائیل هم از امریکاست. این وکلا هم از امریکا هستند! این وزرا هم از امریکا هستند! همه تعیین آنهاست. اگر نیستند چرا نمی‌ایستند در مقابلش داد بزنند؟ یک روحانی در برابر التیماتوم شوروی من الآن حافظه‌ام درست نیست، نمی‌توانم بفهمم مطلب را خوب، الآن در حال انقلاب هستم؛ در یک مجلس از مجالس سابق که مرحوم «مدرس»، - مرحوم آسید حسن مدرس - در آن مجلس بود، التیماتومی از دولت روس آمد به ایران که اگر فلان قضیه را انجام ندهید (که من حالا هیچی از آن را یادم نیست) ما از فلان جا - که قزوین ظاهراً بوده است - می‌آییم به تهران و تهران را می‌گیریم. دولت ایران هم فشار آورد به مجلس که باید این را تصویب کنید. یکی از مورخین، مورخین امریکایی، می‌نویسد که یک روحانی با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: آقایان، حالا که بناست ما از بین برویم چرا به دست خودمان برویم. رد کرد. مجلس به خاطر مخالفت او جرأت پیدا کرد و رد کرد و هیچ غلطی هم نکردند. روحانی این است. یک روحانی توی مجلس بود نگذاشت آن قلدر شوروی را، روسیه سابق را، یک دولت را - پیشنهاد التیماتومش را - یک روحانی ضعیف، یک مشت استخوان رد کرد! آنها می‌بینند نباید روحانی باشد؛ قطع ید روحانی باید بکنند تا به آمال و آرزوی خودشان برسند. لزوم آگاهی مردم من چه بگویم؟ اینقدر انباشته است مطالب، اینقدر مفاسد در این مملکت زیاد است‌ که من با این حالم، با این سینه‌ام، با این وضعم، نمی‌توانم عرضی بکنم. نمی‌توانم مطالب را به آن مقداری که می‌دانم به عرض شما برسانم. لکن شما موظفید به رفقایتان بگویید. آقایان موظفند ملت را آگاه کنند؛ علما موظفند ملت را آگاه کنند. ملت موظف است که در این امر صدا دربیاورد. با آرامش [به‌] عرض برساند؛ به مجلس اعتراض کند؛ به دولت اعتراض کند که چرا یک همچو کاری کردید؟ چرا ما را فروختید؟ مگر ما بنده شما هستیم؟ شما که وکیل ما نیستید! وکیل هم بودید، اگر خیانت کردید به مملکت، خودبه خود از وکالت بیرون می‌روید. این خیانت به مملکت است. عزل وکلای مجلس خدایا، اینها خیانت کردند به مملکت ما. خدایا، دولت به مملکت ما خیانت کرد؛ به اسلام خیانت کرد؛ به قرآن خیانت کرد. وکلای مجلسین خیانت کردند، آنهایی که موافقت کردند با این امر. وکلای مجلس سنا خیانت کردند. این پیرمردها؛ وکلای مجلس شورا، آنهایی که رأی دادند، خیانت کردند به این مملکت. اینها وکیل نیستند. دنیا بداند اینها وکیل ایران نیستند! اگر هم بودند من عزلشان کردم. از وکالت معزولند. غیر قانونی بودن مصوبات مجلس تمام تصویبنامه‌هایی که تا حالا نوشته‌اند، تمامش غلط است! از اول مشروطه تا حالا به حَسَب نص قانون، به حسب نص قانون، قانون را که قبول دارند، به حسب نص، به حسب نص قانون، به حسب اصل دوم متمم قانون اساسی تا مجتهدین نظارت نکنند در مجلس، قانون هیچی نیست. کدام مجتهد نظارت می‌کند حالا؟ باید قطع کرد دست روحانیین را! اگر پنج تا ملّا تو این مجلس بود، اگر یک ملّا تو این مجلس بود، تو دهن اینها می‌زد! نمی‌گذاشت این کار بشود. من به آنهایی که مخالفت کردند، این حرف را دارم، به آنها، که چرا خاک به سرت نریختی؟! چرا پا نشدی یقه این مردکه را بگیری؟ همین، من مخالفم! و هی تعارف و اینهمه تملق؟! مخالفت این است؟! باید هیاهو کنید؛ باید بریزید وسط مجلس؛ به هم‌ بپرید که نگذرد این مطلب. به صرف اینکه من مخالفم درست می‌شود؟! خوب، می‌بینید که می‌گذرد! باید نگذارید یک همچو مجلسی وجود پیدا کند؛ از مجلس ببریدشان بیرون. ما این قانونی که گذراندند - به اصطلاح خودشان - قانون نمی‌دانیم. ما این مجلس را مجلس نمی‌دانیم. ما این دولت را دولت نمی‌دانیم. اینها خائنند به مملکت ایران! خائنند! خداوندا، امور مسلمین را اصلاح کن. [آمین حضار] خداوندا، دیانت مقدسه اسلام را عظمت به آن عنایت فرما. [آمین حضار] خدایا، اشخاصی که خیانت می‌کنند به این آب و ملک، خیانت می‌کنند به اسلام، خیانت می‌کنند به قرآن، آنها را نابود کن. [آمین حضار] منبع: (صحیفه امام، ج1، ص 424-415) منبع بازنشر: سایت جماران

یادداشت حاج احمد آقا برای برادر بزرگوارش سید مصطفی خمینی - به مناسبت سالروز شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی

در تاریخ 26 مهرماه 1359و در آستانه چهارمین سال شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی، فرزند رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و همزمان با شهادت خواهران و برادران مسلمان در جبهه‌های جنگ، این بیانیه از سوی سید احمد خمینی به شرح زیر انتشار یافت: بسم الله الرحمن الرحیم از من خواسته اند تا درباره برادرم، استادم و مرادم مطلبی بنویسم. در شرایط کنونی چه چیز می‌توان نوشت؟ من او را از هیچ یک از شهدای انقلاب بالاتر نمی‌دانم، زیرا شهید با ایثار خون خویش به چنان مرحله‌ای می‌رسد که برای او بود و نبود، دانش و بینش، امتیازی نیست. شهادت مقامی است که دیگر اوصاف شهید را تحت الشعاع قرار می‌دهد. شهید با ایثار خون خویش به مقامی دست می‌یابد که ذکر دیگر اوصاف جمیل انسانی برای او بیهوده است، آنچه شهید را شاهد اجتماع می‌گرداند وجود حالتی است که از عمق جان او برمی‌خیزد. دیگر فلسفه، عرفان، فقه، اصول و ادب و به طور کلی همه علوم و فنون، چنان زبون و محو به آن حالت الهی است که نامشان عارمان است. خون شهید راهگشای اجتماعی است که در علوم و فنون غرق و گمراه شده است. در هر دوره عارف و فیلسوف، فقیه اصولی، ادیب، همه و همه از آدم تا ما جیره خواران، قطره قطره خون‌هایی هستند که برای خدا و راه او بر زمین می‌ریزد و متاسفانه هنوز ره گم‌کردکان راه هدایت در حوزه‌های دینی و دانشگاهی به مناسبت جو حاکم بر محیط تنگ‌شان که سالیان دراز به درازای جهان ماده، به الفاظی مشغولند که شهید هر لحظه‌ای با عنوان کردن شهادتش از محتوای همه آنها گذشته و با خدا یکی شده است. افسوس که به مناسبت کاری که در اینجا به عهده ام است، نمی‌توانم غلام حلقه به گوش خاک کف پای برادران و خواهران در جبهه باشم. همین مقدار بدانند که نه تنها قلب تاریک من که قلب بزرگ و نورانی امام برای یکایک آنان می‌تپد. برادرم همچون یکی از شهدای قبل از پیروزی انقلاب به دست عوامل شاه مسموم شد. از خصوصیات بارز این مرد خدا دشمنی پر و پا قرص با شاه و رژیم او و جهت‌دار بودنش در مبارزه و صراحتش در برخورد با مسائل اصولی و آشتی ناپذدیری‌اش در مقابل سازشکاران بود. خوب نیست شهیدی را بیشتر از شهید دیگر ستود که همه در پیش خدا یکسانند. منبع: مجموعه آثار یادگار امام،ج1، ص 59-58 منبع بازنشر: سایت جماران

تمامی علمای نجف مرجعیت علمی مرحوم مصطفی خمینی را تأیید می کردند - سی و هفتمین سالروز شهادت حاج سید مصطفی خمینی/ آیت الله رحمت در گفت و گوی اختصاصی با جماران

جماران – بهاره کنجکاوفرد: یکم آبان ماه 1356 امام عزیز می‌نویسد: بسمه تعالى‏ إنا للَّه و إنا إلیه راجعون‏ در روز یکشنبه نهم شهر ذى القعدة الحرام 1397 مصطفى خمینى، نور بصرم و مُهجَه (خون، روح، روان) قلبم، دار فانى را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد. «اللهم ارحمه و اغفر له و أسکنه الجنة بحق اولیائک الطاهرین- علیهم الصلاة و السلام» از این رو نخستین روز آبان ماه، یادآور شهادت مظلومانه آیت الله سید مصطفی خمینی فرزند ارشد بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران است که در تاریخ انقلاب نقشی پررنگ و تأثیرگذار ایفا کرده است. ایشان در فقه و اصول از محضر اساتیدی همچون آیت الله العظمی بروجردی، آیت الله محقق داماد، آیت الله شاهرودی، آیت الله محمدباقر زنجانی و پدر بزرگوارش حضرت امام خمینی(س) بهره برده است. حاج آقا مصطفی خمینی علاوه بر تدریس بسیاری از علوم اسلامی، تألیفات بی‌نظیری همچون القواعد الحکمیه (حاشیه بر اسفار)، تفسیر القرآن الکریم (در چهار جلد که ناتمام می‌باشد)، تحریرات فی الاصول (از اول اصول تا استصحاب تعلیقی )، شرح زندگانی ائمه معصومین علیهم السلام (تا زندگانی امام حسین علیه السلام )، حاشیه بر شرح هدایه ملاصدرا، حواشی بر وسیلة النجاة آقا سید ابوالحسن اصفهانی و تطبیق هیئت جدید بر هیئت نجوم اسلامی را در فهرست خدمات ارزنده‌ای که به ایران و انقلاب اسلامی ارائه دادند، به یادگار گذاشته‌ است. به همین مناسبت، آیت الله «محمدرضا رحمت» در گفت‌وگویی اختصاصی با خبرنگار پایگاه اطلاع‌رسانی و خبری جماران، از ابعاد شخصیتی مرحوم مصطفی خمینی، چگونگی آشنایی خود با حضرت امام و فرزند بزرگوار ایشان، مواضع و جایگاه علمی حاج آقا مصطفی در حوزه علمیه نجف، روش تدریس ایشان و چگونگی ورودشان به مباحث علمی و اسلامی، حالات ایشان در هنگام زیارت و نسبت مرحوم مصطفی خمینی با جریان‌های مختلف موجود در نجف و خارج از کشور پرداخته است. متن کامل این گفت‌وگو را می‌خوانید: لطفا از آشنایی و ارتباط با حضرت امام بگویید. چه شد به نجف رفتید و با حضرت امام و مرحوم مصطفی خمینی آشنا شدید؟ پس از رحلت آیت الله بروجردی و برای شرکت در مراسم چهلم ایشان، از مشهد به صورت جمعی به قم حرکت کردیم. درباره مراجع پس از ایشان بررسی داشتم و بر این اساس، به محضر حضرت امام رفتم و از نزدیک با ایشان آشنا شدم. این روند تا سال 1346 حتی بعد از تبعید حضرت امام ادامه پیدا کرد تا اینکه تصمیم گرفتم به نجف بروم، البته حرکت بنده به سمت نجف دلایل بسیاری داشت. احتمال اینکه ساواک دنبال ما باشد و همچنین تصمیم برای ادامه تحصیل، بخشی از این دلایل به شمار می‌رود. بدین ترتیب به نجف رفتم و تا زمانی که ایشان در نجف حضور داشتند، در خدمت‌شان بودم. در جلسه‌های درس حضرت امام یا حاج آقا مصطفی هم شرکت می‌کردید؟ بله، بنده از افرادی هستم که کسی نمی‌تواند شاگردی مرا نسبت به امام انکار کند. بنده نوارهای درس حضرت امام را نگاه داشتم و در اختیار مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام قرار دادم که بخشی از آن در رادیو معارف و سایر جاها منتشر و پخش شده است. در جلسه‌های درس حاج آقا مصطفی نیز شرکت می‌کردم. ما با حاج آقا مصطفی صمیمی بودیم و در ایام زیارتی مخصوص حضرت سید الشهدا در خدمت ایشان پیاده از نجف به کربلا به صورت جمعی مشرف می‌شدیم و این موضوع به نوبه خود موجبات صمیمیت بیشتر ما را فراهم می‌کرد. مواضع و جایگاه علمی حاج آقا مصطفی را بیان کنید. حاج آقا مصطفی از جهت علمی رتبه بسیار بالایی داشتند. نخستین محوری که درباره ایشان مدنظر قرار می‌گیرد، بحث مربوط به استعداد است. ایشان بسیار خوش استعداد و خوش حافظه بودند. افرادی مانند مرحوم آیت الله سید حسن بجنوردی(ره) که از دوستان امام نیز به شمار می‌رفتند و خودشان خبره علم به شمار می‌رفتند، درباره مرحوم حاج آقا مصطفی می‌فرمودند: آقا مصطفی با توجه به شرایط سنی‌شان در زمان فعلی به لحاظ علمی از حضرت امام که در این سن قرار داشتند، جلوتر است. موقعیت و جایگاه علمی مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی در حوزه نجف چگونه بود؟ آیا ایشان پس از مراجع عظام، از علمای درجه یک نجف محسوب می‌شدند؟ به دلیل تواضع بسیاری که حاج آقا مصطفی از آن برخوردار بودند، برایشان اینگونه مسائل مطرح نبود. باید توجه داشته باشیم در آن زمان حضرت امام نیز تلاش می‌کردند مرجعیت خود را مطرح نکنند. مرحوم حاج آقا مصطفی به قدری از جهت علمی برجسته بودند که تمامی بزرگان نجف ایشان را قبول داشتند. همچنین در درس حضرت امام نیز اشکال‌کننده اصلی، مرحوم حاج آقا مصطفی بودند که امام به اشکالات او اعتنا داشت؛ به معنای آنکه برخی از افراد اشکال می‌کنند در حالی که اشکال وارده بسیار بی‌محتواست. مرحوم حاج آقا مصطفی همیشه می‌فرمودند بنده سه گونه سؤال از امام دارم؛ نوعی از این سؤال‌ها زمانی پرسیده می‌شود که مطلب برای شنوندگان روشن نشده باشد و هدف بنده از طرح چنین پرسشی این است که امام توضیح بیشتری ارائه بدهند که به این وسیله مطلب برای حاضران روشن شود. دومین پرسش، زمانی مطرح می‌شود که خودم متوجه مطلب مورد نظر نشده باشم و برای مشخص شدن موضوع اقدام به طرح پرسش می‌کنم. در سومین مرحله، زمانی پرسشی را مطرح می‌کنم که متوجه می‌شوم حضرت امام درباره موضوع مورد بحث مطالب بسیاری دارند و در چنین شرایطی پرسش بنده موجب ترغیب ایشان به توضیح دادن درباره محور مورد نظر می‌شود زیرا هنگامی که امام از جهت علمی شروع به بیان مطالب می‌کرد، موضوعات مطرح شده بسیار عمیق و قابل استفاده بود. مرحوم مصطفی خمینی در نجف چه درسی را ارائه می‌دادند و روش تدریس ایشان به چه صورتی بود؟ مرحوم حاج آقا مصطفی عصرها درس اصول ارائه می‌دادند. ایشان همچنین درس تفسیر نیز داشتند که تقریبا به صورت هفتگی بود البته فقه را شروع نکرده اما اصول و تفسیر را آغاز کرده بودند. نحوه ورود حاج آقا مصطفی به مسائل علمی چگونه بود؟ بله، ایشان به طور تقریبی همان سبک حضرت امام را داشتند که مطالب علمی را با یکدیگر مخلوط نمی‌کرد. در تدریس حاج آقا مصطفی مطالب فلسفی و هر یک از انواع دیگر مطالب، هرکدام جایگاه مربوط به خود را داشت و عمده مستندات ذکر شده در استدلال ایشان، در مطالب علمی، آیات و روایات وجود داشت. شما که شاهد حضور حاج آقا مصطفی در جلسات درس حضرت امام بودید، آیا خاطره‌ای از این جلسات دارید؟ بله. ایشان همیشه در جلسه‌های درس حضرت امام حضور داشتند به نحوی که تا آخرین روز حیات‌شان به جلسه‌های درس حضرت امام تشریف می‌برد. حاج آقا مصطفی مانند سایر علمایی که در این جلسه‌ها حاضر می‌شدند، گوشه مسجد می‌نشست و هنگام درس، اشکالات خود را مطرح می‌کرد. یکی از مسائلی که بنده به دلیل برعهده داشتن ضبط درس امام و همچنین مسئولیت بلندگو و تجهیزات آن، هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم این است که روزی ناگهان پس از اینکه حضرت امام حاضر شدند و درس را آغاز کردند، دستگاه‌هایی که زیر منبر حضرت امام بود یک مرتبه شروع به انتشار صداهای انفجاری کرد. در آن لحظه فوری سیم‌های برق و ادوات را از زیر منبر بیرون کشیدم که در این لحظه سیم‌ها آتش گرفت و شعله آتش نمایان شد. تمامی طلبه‌ها و مجتهدانی که در آن جا حضور داشتند با نگرانی بلند شدند و نگاه می‌کردند در حالی که امام روی منبر نشسته بودند و پایین نیامدند، مرحوم حاج آقا مصطفی نیز سر جای خود نشسته بودند و بلند نشدند تا اینکه فیوز کنتور را خاموش کردند و سپس حضرت امام بقیه درس را ادامه دادند. جایگاه علمی حضرت امام در اندیشه مرحوم مصطفی خمینی چگونه بود؟ حاج آقا مصطفی اعلمیت حضرت امام را در سطح بسیار بالایی می‌دانستند لذا درس امام در میان ما طلبه‌ها از مطالب جدید بسیاری برخوردار بود. ما در درس سایرین نیز شرکت می‌کردیم و به رسم طلبه‌ها، پیش از آغاز درس، آن را مطالعه می‌کردیم و درباره اقوال مختلف علمای گذشته در ارتباط با این مسائل تحقیق می‌کردیم. در بسیاری از موارد با اینکه در مورد درس برخی بزرگان مطالعه می‌کردیم، با این وجود از مباحث مورد ارائه آنها باخبر بودیم اما در مورد درس حضرت امام برخلاف این حالت اتفاق می‌افتاد و با اینکه درس امام(س) را حدود چهار یا پنج ساعت پیش از تدریس ایشان مطالعه می‌کردیم، پس از حضور در جلسه درس متوجه می‌شدیم ایشان مطالبی تازه برای ارائه دارند. رفتار مرحوم حاج مصطفی خمینی با سایر بزرگان نجف و افرادی چون آیت الله خویی، آیت الله حکیم و آیت الله شاهرودی به چه صورت بود؟ ایشان نسبت به تمامی افراد احترام قائل می‌شد و به دیدن همه مراجع می رفت و از نزدیک با آنها ارتباط داشت. در حوزه مبارزات نحوه حضور ایشان در این عرصه را چطور ارزیابی می‌کنید؟ ایشان بسیار متین حرکت می‌کردند. حرکت انقلابی حاج آقا مصطفی جنجال‌آفرین نبود بلکه با متانت مسائل را رصد و پیگیری می‌کردند و به طور معمول اقدامات‌شان نیز اثربخش بود. رابطه مرحوم حاج آقامصطفی(ره) با جریان‌های مختلف موجود در نجف و خارج از کشور و به ویژه نسبت ایشان با گروه‌های مبارز اعم از مذهبی و غیرمذهبی به چه صورت بود؟ ایشان به عنوان مرجع مورد توجه بودند و بیشتر گروه‌ها اعم از اسلامی و غیراسلامی اگر به نجف می‌آمدند به طور یقین با ایشان در تماس بودند. حاج آقا مصطفی نیز بر مسائل مسلط بودند و جزئیات حرکت‌های گوناگون را زیر نظر داشتند اما با همان متانت همیشگی که تنها به ایشان اختصاص داشت، تعامل بسیار خوبی با گروه‌های مذهبی و غیرمذهبی داشتند. خاطره‌ای از مرحوم حاج آقا مصطفی که تاکنون بیان نشده باشد، در خاطر دارید؟ در سفری از نجف پیاده به سمت کربلا حرکت می‌کردیم، به یاد دارم در یک سفر به دلیل اینکه ایشان سنگین‌وزن بودند، پاهایشان تاول زده بود و به زحمت و با ناراحتی بسیار گام برمی‌داشتند به گونه‌ای که من به اتفاق یکی از دوستان که مرحوم شده، چوب دستی بزرگی پشت کمر ایشان گرفته بودیم و حاج آقا مصطفی به آن چوب دستی تکیه داده بودند و به آرامی راه می‌رفتند. زمانی به حاج آقا اعلام کردیم اینگونه که راه می‌روید، به اربعین یا به عرفه نمی‌رسیم (خاطرم نیست که در آن هنگام اربعین پیش رو بود یا عرفه) که یک مرتبه مشاهده کردیم ایشان با همان پاهای تاول‌دار سریعا شروع به راه رفتن کرد به نحوی که من و دوست دیگرمان برای رسیدن به ایشان باید به صورت بسیار تند و نزدیک به دویدن، حرکت می‌کردیم. حالت‌های حاج آقا مصطفی خمینی در هنگام زیارت عتبات عالیات از جمله حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین(ع)، امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل العباس(ع) چگونه بود؟ ایشان از تواضع بسیاری برخوردار بودند به ویژه آنکه در زیارت‌ها، با تواضع خاصی حضور پیدا می‌کردند چنانکه گویی حضرات معصوم را مشاهده می‌کردند. از شهادت حاج آقا مصطفی چگونه خبردار شدید؟ آیا شما بر بالین ایشان حاضر شدید؟ این موضوع یکی از مسائلی است که متأسفانه برخی افراد، به دلیل اینکه اطلاعات کافی ندارند، آن را با عنوان‌های دیگری مطرح کرده اند. شبی که حاج آقا مصطفی فوت کردند، بنده تقریبا آخرین نفری بودم که جلوی مسجد شیخ انصاری با ایشان خداحافظی کردم، منزل‌شان کوچه مقابل مسجد قرار داشت و پس از رهسپاری ایشان، بنده هم به سمت منزل حرکت کردم. صبح فردا قرار بود تشییع جنازه‌ای انجام شود و طبیعتا درس‌ها تعطیل بود. بنده برای تشییع به مسجد بهبهانی رفتم و مشاهده کردم از میان رفقای ما کسی آنجا حضور ندارد. در این لحظه یکی از دوستان که خدا رحمتش کند، حاضر شده و گفت اینجا چه کار می‌کنی؟ بنده هم اعلام کردم برای مراسم تشییع آمده‌ام که ایشان اعلام کرد مگر خبر نداری حاج آقا مصطفی حالشان به هم خورده و او را بیمارستان برده‌اند و در آنجا سایر دوستان نیز منتظر شما هستند. بنده که در آن لحظه این موضوع را باور نمی‌کردم دیگر متوجه چیزی نشدم و برای رفتن به بیمارستان سریعا سوار ماشین شدم. هنگامی که به بیمارستان رسیدم مشاهده کردم آیت الله بجنوردی به همراه مرحوم رضوی داماد و آیت الله امینی پشت دیوار بیمارستان نشسته بودند و هنگامی که بنده را دیدند گفتند چه خبر؟ آیا امام خبر شد؟ بنده هم اعلام کردم که به تازگی از موضوع خبردار شدم. از حاج آقا مصطفی چه خبر؟ حالشان چطور است؟ ایشان گفتند که متأسفانه تمام شده و جنازه در پزشکی قانونی است. بنده به پزشکی قانونی رفتم اما چون مسئله تمام شده بود، تابوت را برای حمل جنازه به سمت کربلا و زیارت آوردند. هنگام قرار دادن جنازه در تابوت، پای چپ حاج آقا مصطفی سبز کبود شده بود و تنها انگشت شست ایشان زرد بود و پای راست نیز در حال کبود شدن بود که بنده در آن جا یقین پیدا کردم ایشان مسموم شده است چون آن رنگ و وضع، علامت مسمومیت بود. پس از تشییع جنازه و برگزاری مراسم متعدد نیز بنده به همراه مرحوم آیت الله خاتم به نیابت از حضرت امام به بازدید بزرگان و علمایی که در مراسم شرکت کرده بودند، می‌رفتیم که در یکی از این دید و بازدیدها و در مراسمی با مرحوم آقا شیخ علی کاشف الغطاء از علمای نجف که با دستگاه نیز در ارتباط بود و در مجموع فرد مورد توجهی بود، دیدار کردیم. ایشان گفت یک پزشک اعلام کرده که اگر امام اجازه بدهند بنده تشریح و ثابت می‌کنم که حاج آقا مصطفی مسموم شده است اما امام اجازه ندادند. به این جهت ما به مسمومیت حاج آقا مصطفی و شهادت مظلومانه ایشان یقین داریم. مرحوم حاج آقا مصطفی پس از گذشت سال‌های متمادی از انقلاب، به واقع از جهت تاریخ انقلاب و خدمات ارزنده‌ای که به انقلاب کردند، مظلوم هستند. اگر به مرور تاریخ و آن دوران بپردازیم متوجه می‌شویم مبارزه با رژیم شاه کار بسیار دشواری بود زیرا تمامی دنیا از آن حمایت می‌کرد و مرحوم حاج آقا مصطفی نیز بازوی قوی امام به شمار می‌رفتند و به این منظور احتمال قوی وجود دارد که رژیم تصور می‌کرد اگر حاج آقا مصطفی به شهادت برسد حرکت امام متوقف می‌شود لذا برای تحقق این امر توطئه کردند. اما همانطور که حضرت امام چند روز پس از شهادت حاج آقا مصطفی در شروع درس خود به مناسبت شهادت آقا مصطفی(ره) به الطاف خفیه الهی اشاره داشتند، بعدها متوجه این الطاف خفیه شدیم به نحوی که شهادت ایشان باعث جوشش انقلاب در ایران شد و پیروزی انقلاب در وجهی مرهون خون شهید حاج آقا مصطفی خمینی است. منبع:[سخنرانی مورد اشاره در 10آبان 1357 ایراد شده و در صحیفه امام، ج3، ص234 تا 252 قابل مشاهده است.] منبع بازنشر: سایت جماران

23 مهر سالروز ورود امام خمینی(س) به شهر نجف و استقبال پرشور از ایشان

پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، حضرت امام خمینی(س) بعد از ورود از ترکیه به عراق و توقف یکی دو روزه در کاظمین و نیز توقف یک هفته ای در کربلا، که عمدتاً به زیارت و دید و بازدید گذشت؛ بعد از ظهر روز جمعه 23 مهر 1344 به همراهی بدرقه کنندگان از کربلا به سوی نجف حرکت کردند. از نجف نیز کاروانی شامل حدود 80 دستگاه ماشین که سرنشینان آن را علما و روحانیون و تعدادی از مردم نجف تشکیل می‌دادند، در قریه «خان نص» در 80 کیلومتری کربلا به استقبال امام آمدند. شهر نجف به مناسبت ورود امام جلوه دیگری داشت. «شهر نجف به قهرمان مجاهد اسلامی، خیر مقدم می‌گوید» و «مردم مسلمان نجف از ورود امام خمینی سمبل فداکاری و جهاد مسرت خود را ابراز می‌دارند». مضمون پاره‌ای از پارچه نوشته‌هایی بود که به زبان عربی در ورودی و میادین شهر نصب شده بود. مقارن ساعت 4 بعدازظهر امام و همراهان در برابر صحن مطهر حضرت امیرالمومنین(ع) پیاده و در میان انبوه روحانیون و مردم با سلام و صلوات وارد حرم شدند و به زیارت پرداختند و سپس به منزل پیش بینی شده منتقل گردیدند و دید و بازدیدها به عمل آمد و 13 سال تلاش و مبارزه در نجف از اینجا شروع شد. «این جانب در این تبعیدگاه ثانوی چشم امیدم به جوانان روحانی و دانشگاهی مسلمان بوده و انتظار دارم که با تهذیب نفس و اخلاص، مطالعات و تحقیقات وسیع و دامنه‌داری را در زمینه شناخت احکام اسلام و مبانی نورانی قرآن آغاز نمایند؛ اسلام واقعی را بشناسند و بشناسانند. ملت اسلام را بیدار و آگاه ساخته، تباین اسلام پیامبر خدا و اولیای او را از اسلام ساختگی امثال معاویه و حکومت‌های غاصب و جائر دولت‌های دست نشانده استعمار -که از تلویزیون‌ها، رادیوها و وزارتخانه‌ها به خورد مردم می‌دهند- به آنان برسانند.»(صحیفه امام، ج2، ص 487) منبع: روزنگار زندگی و تاریخ سیاسی- اجتماعی امام خمینی(س)، ص 150-149 منبع بازنشر: سایت جماران

گزارش هجرت امام به فرانسه به روایت سید احمد خمینی

هجرت امام خمینی به پاریس روز چهاردهم 1357 اتفاق افتاد. سید احمد خمینی فرزند امام(س) که حضرت امام با مشورت با ایشان فرانسه را به عنوان مقصد بعدی خود انتخاب کردند، در نوشتاری در زمان حیات امام وقایع این سفر را تشریح کرده است. به گزارش جماران، متن روایت حاج سید احمد آقا(ره) به شرح زیر است: از من هم خواسته شد تا مطلبى درباره هجرت امام بنویسم. از آنجا که مطالبى گفته یا نوشته شده بود که با واقعیت مطابقت نداشت، لازم دانستم به طور مختصر چند جمله‏ اى را از آنچه در جریان آن بودم، بیان دارم. علت هجرت امام به پاریس به جریاناتى که چند ماه قبل از این تصمیم روى داد برمى‏ گردد. با اوجگیرى مبارزات مردم ایران، دو دولت ایران و عراق در جلساتى متعدد که در بغداد تشکیل گردید، به این نتیجه رسیدند که فعالیت امام نه تنها براى ایران که براى عراق هم خطرناک شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرین ایرانى چیزى نبود که عراق بتواند به آسانى از کنار آن بگذرد. و بدین جهت برادر عزیزمان آقاى دعایى را خواستند تا خیلى روشن نظرات شوراى انقلاب کشور عراق را به عرض امام برساند. آقاى دعایى نظرات عراق را براى حضرت امام بیان داشت که ملخص آن عبارت است از: 1. حضرتعالى چون گذشته مى‏ توانید در عراق به زندگى عادى خود ادامه دهید، ولى از کارهاى سیاسى که باعث تیرگى روابط ما با ایران مى‏ گردد، خوددارى نمایید. 2. در صورت ادامه کارهاى سیاسى، باید عراق را ترک کنید. تصمیم امام معلوم بود. رو کردند به من و فرمودند، گذرنامۀ من و خودت را بیاور، ومن چنین کردم. آقاى دعایى عازم بغداد شد، ولى از گذرنامه‏ ها خبرى نشد. چندى بعد سعدون شاکر، رئیس سازمان امنیت عراق خدمت امام رسید و مطالبى در ارتباط با روابط ایران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشهایى از این دست را به عرض امام رسانید، ولى در خاتمه چیزى بیشتر از پیغام قبلشان نداشت. امام خیلى صحبت کردند که متأسفانه ضبط نشد. مثلاً فرمودند من هر کجا بروم و (اشاره به زیلویشان) فرشم را پهن کنم، منزلم است. و یا گفتند من از آن آخوندها نیستم که تنها به خاطر زیارت دست از تکلیفم بردارم و از این قبیل. چندى گذشت و خبرى نشد. احساسات مردم عراق و ایران در موقع تشرف امام به حرم مولاى متقیان دیدنى بود، لذا منزلشان محاصره شد و کسى را حق ورود نبود. برادرم دعایى به بغداد احضار شد و تصمیم آخر «قیادة الثورة» مبنى بر اخراج امام به او گفته شد و در مراجعت، گذرنامه‏ ها را به همراه داشت. با اجازۀ امام تصمیم معظم ‏له مبنى بر سفر به کویت، به دوستان نزدیکمان در نجف گفته شد؛ به هفت ـ هشت نفر از خصوصیترین افراد. بلافاصله دو دعوتنامه براى من و امام توسط یکى از دوستانمان در کویت تهیه شد. (نام فامیل ما «مصطفوى» است، لذا دولت کویت تشخیص نداده بود). سه ماشین سوارى تهیه شد و فرداى آن روز بعد از نماز صبح حرکت کردیم. در یکى از ماشینها من و امام و در دو تاى دیگر دوستان نزدیک در جریان منزلمان. شبى که قرار بود فردایش حرکت کنیم دیدنى بود. مادرم و خواهرم و حسین، برادرزاده‏ ام و همسرم و همسر برادرم همگى حالتى غیرعادى داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ایشان چون شبهاى قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت و نیم به صبح براى نماز شب برخاستند، درست یادم است اهل بیت را جمع کردند و گفتند هیچ ناراحت نباشید که هیچ نمى‏ شود. آخر نمى‏ شود بود و ساکت بود، جواب خدا و مردم را چه مى‏ دهیم، عمده تکلیف است. نمى‏ شود از زیر بار تکلیف شانه خالى کرد. ایشان گفتند: اینکه هیچ، اگر مى‏ گفتند یک روز ساکت باش و اینجا زندگى کن و من مى‏ دانستم که سکوت یک روز مضر است، محال بود قبول کنم. و باز از این قبیل بسیار. زمانى که مى‏ خواستیم سوار ماشین شویم در تاریکى مردى غیرمعمم نظرم را جلب کرد دقیق شدم، آقاى دکتر ابراهیم یزدى بود. او براى گرفتن پیامى از امام براى انجمنهاى اسلامى ایران در کانادا و امریکا آمده بود که مواجه با این وضع شد. تا آن لحظه او به هیچ‏ وجه از جریان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دکتر هم سوار یکى از آن دو ماشین شد. متوجه شدیم که یک ماشین از مأموران عراقى ما را همراهى مى‏ کنند. قرار بود آن روز آقاى رضوانى (عضو شوراى نگهبان) کار معمولى روزانه خود را به صورتى عادى دنبال کند. همه به نماز جماعت رفته بودند، اما نجف از امام خالى بود. صبحانه در یک قهوه‏ خانه که اطلاق این اسم بر آن با سختى میسر بود صرف شد، نان و پنیر و چایى. نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد. کارهاى مرزى به سرعت انجام شد، مأمورین عراقى خداحافظى کردند و رفتند. دوستان هم به جز مرحوم املایى ـ رحمة‏اللّه‏ علیه ـ و آقاى فردوسى، نماینده طبس و آقاى دکتر یزدى راهى نجف شدند و ما پنج نفر روانه مرز کویت. آقایان: یزدى و فردوسى و املایى کارشان تمام شد، من و امام ماندیم. گفتند صبر کنید. معلوم شد کویت مطلع شده. از مرکز شخصى آمد که خلاصه صحبت یک ساعته‏ اش این بود که ورود ممنوع. بازگشتیم، عراقى‏ ها منتظرمان. اهلاً و سهلاً. از دو بعد از ظهر تا یازده شب معطل مان کردند. مرحوم املایى با زرنگى خاص خودش روانه بصره شد و نجفی ها را از چند و چون قضیه آگاه ساخت و با مقدارى نان و پنیر و کتلت و از این قبیل چیزها برگشت. امام شدیداً خسته شده بودند و من براى ایشان شدیداً متأثر. امام از قیافه من فهمیدند که من از اینکه ایشان را اینهمه معطل کردند ناراحتم. گفتند: تو از این قضایا ناراحت مى ‏شوى! گفتم: براى شما شدیداً ناراحتم. گفتند: ما هم باید مثل بقیه در مرزها بلا سرمان بیاید تا یکى از هزارها ناراحت ‏اى که بر سر برادرانمان مى‏ آید لمس کنیم. محکم باش. گفتم: چشم! در حالى که ما در اتاقى کثیف گرد امام که دراز کشیده بودند جمع شده بودیم تفألى به قرآن زدم: اِذْهَبْ اِلٰى فِرْعَوْنَ اِنّهُ طَغٰى. ... قٰالَ رَبِّ اشرَحْ لِى صَدْرِى. وَ یَسِّرْلِى اَمْرى. باور کنید که نیروى تازه‏ اى گرفتم. خیلى عجیب بود. بیهوده ما را بیش از نه ساعت معطل کردند، در حالى که ما گفته بودیم که مى‏ خواهیم به بغداد برگردیم. امام عصبانى شدند و آنان را تهدید کردند. هر وقت من به آنها مى‏ گفتم که چرا معطل مى‏ کنید، مى ‏گفتند باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام، آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند: آنچه بر من در اینجا بگذرد به دنیا اعلام مى‏ کنم. این را هم به بغدادیون خبر دادند، چیزى نگذشت که آمدند که ببخشید ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم؛ و‏الاّ آنها حاضر به این وضع نبودند و نیستند. «تو را به خدا آنچه بر شما گذشته است، به مرکز نگویید» و از این قبیل مطالب که چى؟ که مرکز نیست، ماییم که چى؟ که امام یکمرتبه چیزى علیه مرکز ننویسند. ما را سوار کردند ولى دکتر یزدى را نگه داشتند. دکتر به من گفت ناراحت نباشید. اینها نمى‏ توانند من را نگه دارند. چهار نفرى عازم بصره شدیم. در هتلى نسبتاً خوب و تمیز شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اتاق، آقایان: فردوسى و املایى در اتاق دیگر با تمام خستگى‏ اى که امام داشتند بعد از سه ساعت استراحت براى نماز شب بلند شدند. نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز از تصمیم شان جویا شدم. گفتند: سوریه. گفتم اگر راه ندادند، اگر آنها هم برخوردى مثل کویت کردند بعد کجا؟ کشورهاى همسایه یکى یکى بررسى شد. کویت که نگذاشت. شارجه و دوبى و از این قبیل به طریق اولى نمى‏ گذارند. عربستان که مرتب فحش مى‏ داد، افغانستان و پاکستان که نمى ‏شد. مى‏ ماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند. ولى بیگدار به آب نمى‏ شد زد، مى ‏بایست وارد کشورى شد که ویزا نخواهد و از آنجا با مقامهاى سورى تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطى ما را بپذیرند. یعنى امام به هیچ وجه محدود نگردند؛ چرا که اگر محدودیت بود، عراق که منزلمان بود. فرانسه را پیشنهاد کردم زیرا توقف کوتاهمان در فرانسه مى‏ توانست ثمربخش باشد و امام مى‏ توانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند. امام پذیرفتند. خوابیدیم. ساعت هشت صبح به مأموران عراقى گفتم: مى‏ خواهیم برویم بغداد. گفتند مى‏ توانید برگردید نجف. گفتم: نمى‏ رویم. ساعتى بعد آمدند که مرکز مى‏ گوید تصمیمتان چیست؟ گفتم: پاریس. با تعجب رفت. آقاى یزدى ساعت ده و نیم ـ یازده صبح آمد، خوشحال شدیم، مى‏ خواستند با ماشین عازم بغدادمان کنند. حال امام مساعد نبود. با اصرار با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن، با پاریس تماس گرفتم که عازم آنجاییم. آقاى دکتر حبیبى گفت: چه کنم؟ گفتم: تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر. شب را در بغداد بودیم. دوستانمان را دوباره دیدیم. امام همان شب براى زیارت به کاظمین مشرف شدند. احساسات مردم عجیب بود. صبح به فرودگاه رفتیم، هواپیما را معطل کردند. دو ساعت تأخیر داشت. جمبوجت بود ما پنج نفر در طبقۀ دوم بودیم، به اضافۀ سه نفر که نمى‏ شناختیمشان. حالت عجیبى براى دوستان بدرقه کننده دست داده بود. نمى‏ دانستند به سر امام چه مى‏ آید. مأموران آقاى دعایى را خواستند، با حالتى متغیر برگشت خجالت کشید که به امام بگوید. به من گفت که گفتند امام دیگر برنگردد. چه پررو و وقیح. با تأثر خندیدم. ما در طبقۀ دوم بودیم. طبقۀ اول را هم ندیدیم، ولى مسافرانى بودند که مى‏ خواستند فرنگى شوند. هواپیما دو ـ سه ساعت پریده بود که ما متوجه شدیم در آنجا زندانى هستیم، چرا که یکى از ما تصمیم گرفت دستشویى برود (البته در همان طبقه) که یکى از آن سه نفر بلند شد و دنبالش کرد. براى اینکه یقین کنیم درست فهمیدیم مرحوم املایى بلند شد تا گشتى در طبقۀ اول بزند، نگذاشتند؛ برگشت. بحث و گفتگو بین چهار نفرمان شروع شد. آیا مى‏ خواهند سر به نیستمان کنند؟ آیا مى ‏خواهند بدزدندمان؟ آیا خیال دارند در کشورى زندانى‏ مان کنند؟ و از این آیاها بسیار! امام پایین را نگاه مى‏ کردند، تو گویى در چنین سفرى نیستند. بعد از صحبتهاى بسیار به این نتیجه رسیدیم که آقایان: یزدى و املایى در ژنو پیاده شوند و من و فردوسى پهلوى امام بمانیم و اگر نگذاشتند آنان پیاده شوند داد و بیداد کنیم تا مردم پایین متوجه شوند. دکتر به یکى از آن سه نفر گفت که ما مى‏ خواهیم ژنو پیاده شویم، کار داریم. لحظه‏ اى بعد بلندگوهاى هواپیما اعلام کرد: «موقعى که هواپیما در ژنو مى ‏نشیند کسى غیر از مسافران آنجا پیاده نشود. خیالاتى شدیم. امام به پایین نگاه مى‏ کردند. تصمیمان را اجرا کردیم. املایى یکى از آنها را که مى‏ خواست مانع پیاده شدنشان شود از عقب گرفت، یزدى پرید توى پله‏ ها، چیزى نگفتند. فقط دو نفرشان سلاح هایشان را که تا آن موقع دیده نمى‏ شد در قفسه‏ اى گذاشتند و دنبال آنها رفتند، بنا بر قرار آقاى حبیبى در منزل بود پشت تلفن منتظر. به او گفتند که همه دوستانتان را جمع کنید در فرودگاه که اگر مسافران آمدند و ما نبودیم به هر وسیله‏ اى هست، نگذارید هواپیما پرواز کند. (چون احتمال این معنى را مى‏ دادیم که بعد از پیاده کردن مسافران ما را روانه دیارى دیگر کنند) در این هنگام به امامت امام نماز ظهر و عصر را خواندیم. چند دقیقه بعد آنها آمدند و ما خوشحال شدیم. جریان را به امام گفتیم و خیالاتى که کرده بودیم، فرمودند: دیوانه شدید. رسیدیم پاریس. براى اینکه عمامه‏ ها جلب نظر نکند امام تنها رفتند و با فاصله من و بعد از من و امام آن دو بزرگوار، همان شب از کاخ الیزه آمدند پیش من که ما مواجه شدیم با این قضیه. چه بخواهیم و چه نخواهیم آیت ‏اللّه‏ آمده است. اگر مطلع مى ‏شدیم نمى‏ گذاشتیم. وقت خواستند؛ امام گفتند بیایند. آمدند و گفتند حق ندارید کوچکترین کارى انجام دهید، و امام گفتند: ما فکر مى ‏کردیم اینجا مثل عراق نیست، من هر کجا بروم حرفم را مى‏ زنم. من از فرودگاهى به فرودگاه دیگر و از شهرى به شهرى دیگر سفر مى ‏کنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشته اند تا مردم جهان صداى ما مظلومان را نشنوند. ولى من صداى مردم دلیر ایران را به دنیا خواهم رساند، من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه مى‏ گذرد. فرانسوی هاى آزادمنش! چنان امام را در مضیقه گذاشتند که امام نزدیک به بیست روز کلمه‏ اى نتوانستند بگویند. البته اعلامیه‏ هاشان را ما براى ایران مى‏ خواندیم. ببینید با امام چگونه رفتار کردند، و با آنان که با هواپیما دزدى به آنجا رفتند چگونه. امام نماینده و رهبر واقعى مردم مظلوم ایران بودند و آنان گفتند اگر مى ‏دانستیم، نمى‏ گذاشتیم. ولى اینان را با آغوش باز پذیرفتند، با اینکه اینان از دست مردم محروم ما فرار کرده بودند. امام نزدیک به بیست روز نتوانستند مصاحبه کنند، ولى آنان به محض رسیدن به پاریس با روزنامه ‏ها و رادیوها مصاحبه کردند. حتى با رادیوى انقلاب مجاهدین خلق انگلیس بى.بى.سى. با اینکه امام اعلام کردند به محض اینکه یکى از کشورهاى مسلمان از من دعوت کند من به آنجا خواهم رفت، در سراسر جهان حتى یک کشور چه مسلمان و چه غیرمسلمان حتى براى یک روز از امام نخواستند تا به آنجا مسافرت کنند. در حالى که اکثر کشورهاى آنچنانى چون: مصر و مراکش و اردن از اینان خواستند تا براى مبارزات ضدامپریالیستى خویش!!! به آن کشورها سفر کنند و از این قبیل بسیار. البته چنین قیاسهایى خیلى بیمورد است، ولى چه مى‏ توان کرد که باید کرد. امام در فرانسه شبانه ‏روز کار مى ‏کردند، روزى نبود مگر اینکه سخنرانى و یا مصاحبه و اعلامیه ‏اى نداشته باشند؛ و این پدر پیر انقلاب با تمام وجود براى سقوط شاهنشاهى ایران و شکست امریکا در ایران ـ که به امید خدا در منطقه خواهد بود ـ سر از پا نمى‏ شناختند. گاهى مصاحبه‏ گران مى‏ گفتند که اینگونه ندیده‏ اند در اتاقى 3 × 2 بدون تشریفات و بیا و برو و بدون میز و صندلى، یک روحانى سخن مى‏ گوید و به دنبال آن، یک کشور به سخن و حرکت در مى ‏آید. رفت و آمدهاى سیاسیون ایرانى شروع شد. از ایران و کشورهاى اروپایى، آسیایى و امریکا تقریباً همه آمدند و گفتند که به رفتن شاه راضى شوید، چرا که امریکا و ارتش را نمى شود شکست داد. ولى امام مى‏ فرمودند: شما به مردم کارى نداشته باشید. آنان جمهورى اسلامى را مى‏ خواهند. اگر بخواهید این مطالب را رسماً بگویید، شما را به مردم معرفى مى‏ کنم و بارها امام مى‏ فرمودند که: ارتش از خودمان است به امریکا هم که مربوط نیست. شاه رفتنى است، ریشه رژیم شاهنشاهى را باید قطع کرد و مردم را آزاد نمود. مردم ایران هم خوب فهمیده بودند و به قول یکى از دوستان خوبمان که مى‏ گفت امام و امت همدیگر را شناخته‏ اند، بقیه هم حرفهاى نامربوط مى‏ زنند. مردم شعارهایشان را هم از اعلامیه‏ هاى امام مى‏ گرفتند. در اینجا باید این مطلب را تذکر دهم که امام خیلى سریع مى ‏نویسند. مثلاً در ظرف یک ربع یک صفحه بزرگ؛ واقعاً مشکل است. آخر امام است و روى هر جمله‏ شان حساب مى‏ شود. و مى‏ بینید که در نوشتن داراى سبکى خاص مى‏ باشند. با اینکه وقتى که قرار شد درباره موضوعى، موضعى گرفته شود رسم است که دستیاران مطالبى را تهیه مى کنند و براى رئیس جمهور و یا شخصیتى مى‏ خوانند و آنها هم نظرات خودشان را مى‏ گویند و پس از حک و اصلاح امضا مى‏ کنند. ولى امام تمامى اعلامیه‏ هایشان را خودشان نوشته‏ اند و مى‏ نویسند. ما فقط گزارشها را به امام مى‏ رساندیم و هم اکنون هم مى‏ رسانیم و باقى با امام بود و هست. شیرین است که با تمام این اوصاف بعضی ها با کمال بی شرمى مدعى شدند که ما اعلامیه ‏ها را مى‏ نویسیم! اصلاً ما به امام گفتیم تا حکومت اسلامى را در نجف تدریس کنند! ما گفتیم با شاه مبارزه کن و اینچنین هم مبارزه کن! ما و ما و ما...! و من اینجا صریحاً اعلام مى‏ کنم: 1. امام خود تصمیم به هجرت گرفتند و هیچ‏کس حتى به اندازه سر سوزنى در رفتن امام به پاریس دخالتى نداشت. فقط من پاریس را در آن شب عنوان نمودم که امام پذیرفتند. 2. تمام اعلامیه‏ هایشان را خودشان مى‏ نوشتند و مى نویسند و امام حاضرند و ناظر. اگر غیر از این بود و هست، تکذیب بفرمایند. و اگر کسى مدعى است که امام را به پاریس آورده است و یا برده است و یا کلمه‏ اى براى امام نوشته است دروغ محض است و من خواهش مى‏ کنم که در این صورت مطلب را آفتابى کند، چرا که در غیر این صورت بعداً ادعایى پذیرفته نیست. و امّا من چرا روى این دو نکته تکیه کردم با اینکه از عهده این نوشتار که داستان هجرت امام امت است خارج مى‏ باشد، زیرا تاریخ ما و مسیر تاریخى انقلابها و انقلاب ما، در نتیجۀ نظام جمهورى اسلامىِ ما از مسیر اصلى و اصیل خود منحرف مى‏ شود و دیرى نمى پاید که حرکت اصیل و مردمى و خدایى امام به یک حرکت سیاسى مترشح از غرب و شرق و یا این گروه و آن گروه مبدل مى‏ گردد. چنانکه گفته شد و چه بى‏ روا و بى‏ تقوا! گفته شد که در تمام حرکات و سفرها این ما بودیم که در کنار امام بودیم. دوستان خرده نگیرند که کسى در ذهنش هم، چنین چیزهایى آن هم نسبت به امام نمى ‏آید و تو چرا عنوان کردى. برادران و خواهران عزیز، تا امام هست ـ که خدا او را تا انقلاب مهدى زنده نگه داردـ باید روشن شود که: 1. هیچ‏کس از هجرت امام به جز من و تنى چند از دوستان معمم نجف خبرى نداشت. 2. امام خود تصمیم به هجرت به فرانسه را گرفتند و این حرکت به هیچ کس و هیچ‏یک از گروههاى سیاسى چه داخل و چه ایرانیان خارج مربوط نیست. فردا ادعا نشود که ما آمدیم تا امام را راهى پاریس کنیم و یا به ما از ایران گفته شد تا به امام بگوییم در فرانسه بهتر مى ‏شود مبارزه کرد و از این قبیل لاطایلاتى که اگر با بودن امام روشنش نکنى فردا از بزرگترین انحرافات اساسى این انقلاب و نهضت به شمار خواهد رفت. پس از دو روز توقف به دهاتى در هفت فرسنگى پاریس «نوفل لوشاتو» رفتیم. آنجا منزل آقاى عسگرى بود. ایشان به ما خیلى محبت کرد. منزلى در پاریس گرفته شد تا هر‏کس بخواهد به نوفل لوشاتو بیاید از آنجا راهنمایى شود و یا با مینى‏ بوسى که در آنجا بود و روزى یکى دو بار رفت و آمد مى‏ کرد، به دیدار امام بیاید.امام در ابتدا هر شب صحبت مى کردند. بعد شد هفته ‏اى دو شب و بعد شبهاى جمعه و بعد ظهرهاى یکشنبه. چرا که دانشجویان سراسر اروپا تنها یکشنبه‏ ها مى‏ توانستند خودشان را به امام برسانند. در ابتدا کسى نبود، ولى این اواخر حسابى آنجا شلوغ مى‏ شد، به صورتى که یک روز تظاهرات مفصلى راه انداختند به رهبرى آقاى هادى غفارى. وضع ناهار و شام هم دیدنى بود. آقاى حاج آقا مهدى عراقى خدایش رحمت کند رئیس آشپزخانه بود. هر روز ناهار یک تخم مرغ، نصف گوجه‏ فرنگى و گاهى آبگوشت و یک سوم نانهایى مثل چماق، نانهایى که اینجا ساندویچ درست مى‏ کنند به طول یک متر و گاهى هم بیشتر، چاى مفصل بود؛ و توى آشپرخانه سیاسیون مشغول تشکیل کابینه. داستانى بود! همه رئیس مکتب بودند و بحث اسلام داغ. همۀ بى‏ نمازها نماز مى‏ خواندند! و اکثر نمازخوان ها غلیظ تر! مگر مى‏ شد نخوانى، نه ناهار بود نه شام... شام عدسى و یا اشگنه و گاهى هم آبگوشت. خدا نکند که مثلاً جلوى کسى دو تا تخم مرغ مى‏ گذاشتى بیا و تبعیض را ببین. اصلاً اصلاح بشو نیستى. هر چه مى‏ گفتى بابا این با یک تخم مرغ سیر نمى‏ شود فایده نداشت. چون پسر دوازده ساله یک تخم مرغ داشت، من شکمو هم باید یک تخم مرغ داشته باشم. تا شبى علیه این وضع کودتا کردیم. آقا مهدى صبح که براى نماز بلند شد دید ما به تمام افراد آنجا داریم صبحانه پلوخورشت قیمه مى‏ دهیم، آن هم چه زیاد! و آقا مهدى به عنوان کسى که علیه حکومتش قیام شده است، محکوم به اعداممان کرد. آن شب همه دست اندرکاران این توطئه بزرگ کار مى‏ کردند. ساعت دو بعد از نیمه شب مشغول شدیم و تا صبح کار را تمام کردیم. دو ـ سه ماه پرخاطره‏ اى بود. نمى ‏شود نوشت، زیاد مى‏ شود. شاه رفت و امام تصمیم گرفتند تا به ایران بیایند. در ایران تقریباً همه مخالف این سفر بودند، یعنى مى‏ ترسیدند. «زود است» وحق هم داشتند بترسند. انقلاب بود و امام. اگر خداى ناکرده طورى مى‏ شد چه مى‏ شد. تلفن پشت تلفن که داستان را به امام بگو. من هم مى ‏گفتم، اما امام تصمیم شان را گرفته بودند و خبر دارید که در ایران چه گذشت. فرودگاهها را بستند، فایده‏ اى نکرد. زیرا مى ‏دانستند که اگر امام بیایند کارشان تمام است. هواپیمایى اجاره شد. بنا شد هر کسى پول خودش را بدهد. لذا امام کرایۀ خودشان و من را دادند. پلیس فرانسه براى حفظ امام از منزل تا فرودگاه تدابیر امنیتى دیده بود. همراه ما صد و پنجاه نفر خبرنگار بود و ما هم تقریباً دویست نفر. رسیدیم به تهران و بهشت زهرا. امام را بعد از صحبت در مهرآباد نمى‏ گذاشتند به بهشت زهرا بروند. مى‏ گفتند خطرناک است. آیت‏ اللّه‏ منتظرى و مرحوم آیت‏ اللّه‏ طالقانى از امام خواستند تا یکسره به منزل بروند. مرحوم دکتر بهشتى هم با رفتن امام موافق نبود. وقتى خوب حرف هایشان را زدند امام رو کردند به من و گفتند: ماشین کجاست! من قول داده‏ ام به بهشت زهرا بروم، و رفتیم. امام بعد از صحبت نزدیک بود در اثر فشار جمعیت له شوند. حالشان به هم خورد ولى بحمداللّه‏ به خیر گذشت. این مختصرى است از خاطرات زیادى که در این رابطه دارم. خیلى مختصر نوشتم. ملاقاتهاى امام با سیاسیون ایران حرفها و طرحهاى آنان، قاطعیت امام در مقابل آنان، نوع مصاحبه‏ ها و این قبیل را اصلاً نیاوردم. حرکات و سکنات امام در پاریس و در هواپیمایى که به ایران مى‏ آوردمان ـ که باعث تعجب همه شده بود ـ خواب آرام امام در هواپیما و نماز شبشان. حرفهاى مخفیانه سیاسیون با من که با امریکا و ارتش نمى‏ شود طرف شد و بد و بیراه هاى سیاسیون به هم که من را امین اسرار خود مى‏ دانستند و من هم به همین دلیل نمى‏ آورم و خیلى مطالب دیگر که نه وقتش هست و نه حالش. ولى به همه این را باید بگویم که به خدا قسم اگر شخصى غیر از امام بود نمى ‏توانست در مقابل تمام افراد بایستد و به رفتن شاه بسنده مى‏ کرد. تا لحظه آخر هیچ‏کس نبود که بگوید رژیم باید تغییر کند. و اگر چیزى در این زمینه مى‏گفت براى کسب شهرت و حیثیت بود نه از روى اعتقاد. والسلام. خدا حافظ همگی احمد خمینى 10بهمن 1360 منبع: (مجموعه آثار یادگار امام، ج1، ص 78-68) منبع بازنشر: سایت جماران

بیانات امام(س) از وقایع دوران تبعید

امام خمینی(س) ۱۰ مهر ۱۳۵۸ در سالروز هجرتشان از نجف به پاریس به بیان وقایعی از دوران تبعید پرداخته و می فرمایند: ما در پاریس که وارد شدیم، البته دوستان آنجا، آقایانی که بودند، همه به ما محبت کردند. من جمله آقای حبیبی تشریف داشتند؛ و دوستانی که در آنجا بودند. و بعد هم در خود پاریس یک جایی بود که من گفتم اینجا مناسب ما نیست. رفتیم به همان دهی که نزدیک بود. آنجا هم از اطراف کم کم هی آمدند. البته دولت فرانسه ابتدائاً، حالا چه جور بود، یک قدری احتیاط می‌کرد؛ لکن بعدش نه، با ما محبت کردند. و ما مطالبمان را در پاریس بیشتر از آن مقداری که توقع داشتیم منتشر کردیم. و گاهی خبرگزاریهای امریکا می‌آمدند آنجا و ما صحبت می‌کردیم. به گزارش جماران، متن بیانات امام به شرح زیر است: بسم الله الرحمن الرحیم بیان وقایعی از دوران تبعید من مختصراً قصه‌ای که واقع شد عرض می‌کنم. ما که از ترکیه وارد عراق شدیم، بعد هم وارد نجف، از طرف دولت عراق کراراً آمدند و اظهار داشتند که عراق مال شماست، و هر جا باشید، هر جا بخواهید، هر کاری داشته باشید انجام می‌دهیم. تا دولتها تغییر کرد. یکی پس از دیگری تغییر کرد، و منتهی شد به این اواخر، که ما مقتضی دیدیم بیشتر از آن مدت در عراق فعالیت بکنیم. کم کم دولت عراق به طور تدریج در صدد جلوگیری شد. ابتدا چند نفری در [اطراف‌] منزل ما به عنوان حفاظت. و شایعه هم درست می‌کردند که اشخاصی آمده‌اند برای ترور شما. بلکه یک دفعه گفتند پنجاه نفر آمده‌اند! که من گفتم این متنش دلیل بر دروغ بودن است، برای اینکه ترور پنجاه نفری هیچ وقت نمی‌شود؛ باید یک نفر بیاید. کم کم مأمورها زیاد شدند. باز هم همین که ما می‌خواهیم حفاظت کنیم. لکن من از اول به بعضی دوستان می‌گفتم قضیه حفاظت نیست؛ قضیه مراقبت از این است که ما چه می‌کنیم. کم کم از بغداد یک وقت رئیس امْن آمد. او آدم ملایمی بود، و صحبتهایش هم همه تعارف بود و اینکه شما هر کاری بخواهید بکنید مانعی ندارد و هر عملی انجام بدهید مانعی ندارد و فلان، و ایشان رفت. بعد از چند روز یک نفر دیگری آمد - که گفتند این مقدّم است بر آن رئیس امن - ایشان به طور رسمی به ما گفت که ما چون یک معاهداتی، تعهداتی، با دولت ایران داریم، از این جهت، نمی‌توانیم تحمل کنیم که شما اینجا فعالیت بکنید. و شاید امروز همین مقدار گفت. و روز بعدش باز آمد و بیشتر و گفت که نباید شما چیزی بنویسید، یا در منبر صحبتی بکنید، یا نواری پر کنید و بفرستید؛ برای اینکه این مخالف تعهدات ماست. من به او گفتم که این یک تکلیف شرعی است که به من متوجه است. من هم اعلامیه می‌نویسم، و هم در موقعش در منبر صحبت می‌کنم، و هم نوار پر می‌کنم و به ایران می‌فرستم. این تکلیف شرعی من است. شما هم هر تکلیفی دارید عمل کنید. بعد صحبتهایی کرد و چه و بالاخره منتهی شد به اینکه من همچو علاقه‌ای به یک محلی ندارم. من هر جایی که بتوانم خدمت بکنم آنجا خواهم رفت و نجف پیش من مطرح نیست که من اینجا بمانم. گفت: خوب، شما هر جا بروید همین مسائل هست؛ یعنی جلوگیری می‌شود. گفتم که من - در صورتی که هیچ در ذهن من این نبود، تا آن وقت هم نبود - که من می‌روم خارج. من می‌روم پاریس که مملکتی است که آن دیگر وابسته به ایران و مستعمره ایران نیست. البته ناراحت شد اما حرفی نزد. بعد آقای دعایی هم بودند آنجا برای ترجمه - آقای دعایی که الآن سفیرند - بعد من دیدم که اینها بنا دارند که با دوستان من بدرفتاری کنند. گفته بودند - آقای دعایی گفت به من - که ما با خودش کاری نداریم؛ لکن ما آنهایی که اطراف او هستند چه خواهیم کرد، چه خواهیم کرد. من خوف این را داشتم که به اینها صدمه‌ای وارد بشود. به آقای دعایی گفتم که شما برای من بروید تذکره رابگیرید و ویزا بگیرید. البته قبلاً هم یک دفعه ایشان برده بود پیش رئیس امن، ایشان با ناراحتی گفته بود که شما می‌خواهید ما را با فلانی طرف بکنید؟ نه، نمی‌دهیم. لکن این دفعه ویزا دادند برای خروج. و ما می‌خواستیم به سوریه برویم که آنجا اقامت کنیم؛ لکن اول بنا گذاشتیم کوِیْت برویم؛ و از کوِیْت که دو - سه روز بمانیم، برویم به سوریه. و هیچ هم در ذهن من این نبود که به فرانسه بروم. بنابراین گذاشتیم، و بین الطلوعین یک روزی البته، تحت مراقبت مأمورین اینجا، از در که من بیرون آمدم آقای یزدی را دیدم. آقای یزدی از همان در که من آمدم بیرون، دیگر همراه ما بود تا حالا. بعد، حرکت کردیم طرف کویت. و به سر حد کویت که رسیدیم، بعد از یک چند دقیقه‌ای، که مثل اینکه حالا روابط بود با ایران، چه بود نمی‌دانم - گمانم این است که رابطه با ایران بود - آمد آن مأمور و گفت که نه، شما نمی توانید بروید کویت. من گفتم به او بگویید که خوب، ما می‌رویم از اینجا به فرودگاه، از آنجا می‌رویم. گفت خیر، شما از همین جا که آمدید از همین جا باید برگردید. از همانجا برگشتیم ما به عراق. و شب بصره بودیم، و فردایش به بغداد. و من در بصره بنابراین گذاشتم که نروم به سایر بلاد اسلامی، برای اینکه احتمال همین معنا را در آنجاها می‌دادم. بنا گذاشتیم برویم فرانسه، و بعد، در همانجا هم - حالا بصره بود یا بغداد یادم نیست - که یک اعلامیه‌ای باز من نوشتم خطاب به ملت ایران، و وضع رفتنمان، کیفیت رفتنمان را برایشان گفتم. ما هیچ بنا نداشتیم که به پاریس برویم. مسائلی بود که هیچ اراده ما در آن دخالت نداشت. هر چه بود، و تا حالا هرچه هست و از اول هرچه بود با اراده خدا بود. من هیچ برای خودم یک چیزی که، عملی خودم کرده باشم، یک چیزی برای خودم قائل باشم نیستم، برای شما هم قائل نیستم. هرچه هست از اوست. کارهایی می‌شود که ما اصلاً در ذهنمان نمی‌آمد که این کار مثلاً باید بشود می‌شد، و می‌دیدیم که نتیجه دارد. در همین آخر که ما آمدیم تهران، و آقایان هم به عنوان وزارت بودند؛ حکومت نظامی اعلام کردند، من اصلاً نمی‌دانستم که اینها برای چه حکومت نظامی اعلام کرده‌اند - بعد به ما گفتند - لکن به ذهنم آمد که ما بشکنیم این حکومت نظامی را. آنها روز اعلام کردند که از ظهر به آن طرف حکومت نظامی. و من نوشتم و شکسته شد، و بعد ما فهمیدیم که توطئه بوده است. این حکومت نظامی برای این بوده است که بعدش مستقر بشوند در خیابانها نظامیها و قوایی که دارند؛ و شب کودتا کنند و همه ماها را و شماها را از بین ببرند، این را هم خدا کرد، هیچ ما در ذهنمان یک مسئله‌ای نبود. ما به حسب آن عادت که نباید حکومت نظامی این قدر باشد و دارند مخالفت می‌کنند. ما در پاریس که وارد شدیم، البته دوستان آنجا، آقایانی که بودند، همه به ما محبت کردند. من جمله آقای حبیبی تشریف داشتند؛ آقای بنی صدر بودند؛ آقای قطب زاده بودند؛ آقای یزدی که همراهمان بودند؛ و دوستانی که در آنجا بودند. و بعد هم در خود پاریس یک جایی بود که من گفتم اینجا مناسب ما نیست. رفتیم به همان دهی که نزدیک بود. آنجا هم از اطراف کم کم هی آمدند. البته دولت فرانسه ابتدائاً، حالا چه جور بود، یک قدری احتیاط می‌کرد؛ لکن بعدش نه، با ما محبت کردند. و ما مطالبمان را در پاریس بیشتر از آن مقداری که توقع داشتیم منتشر کردیم. و گاهی خبرگزاریهای امریکا می‌آمدند آنجا و ما صحبت می‌کردیم. و به من می‌گفتند که این در تمام امریکا و یک مقداری هم در خارج امریکا پخش می‌شود. ما مسائل ایران را، آنکه واقع بود در ایران، و مصایبی که بر ملت می‌گذشت، آنجا گفتیم. و قشرهای مختلفی که از دوستان و جوانان ایران در خارج بودند از همه اطراف هر روز تقریباً دسته‌ای، دسته‌هایی می‌آمدند. و آن هم اسباب باز تقویت ما بود. آنها هم فعالیت می‌کردند؛ صحبت می‌کردند؛ مجالس داشتند. ما اخیراً که بنا گذاشتیم که بیاییم به ایران، فعالیتهای شدید شروع شد برای اینکه نیاییم ایران. البته قبلش هم از طرف دولت امریکا و آنها خیلی پیغامها می‌دادند، که بعضی وقتها خودشان می‌آمدند، یک نفر می‌آمد بعنوان می‌گفت من بازرگانم. لکن معلوم بود که یک مرد سیاسی بود، و صحبتها می‌کرد، و اینکه شما حالا نروید به ایران؛ حالا زود است رفتن ایران؛ نُورَس است حالا، و بعد هم که پشتیبانی از شاه می‌کردند زیاد. و بعد هم که شاه رفت و شاه سابق رفت، و بختیار وارث بحقّش؛ یعنی در جنایت جای او بود، آن وقت هم فعالیتها شروع شد به اینکه شما نیایید به ایران، حتی از ایران - از کجا بود - به وسیله دولت فرانسه برای ما آوردند خواندند که شما حالا نیایید ایران؛ و حالا اسباب چه هست و چه می‌شود. و اگر شما بروید به ایران، حمّام خون راه می‌افتد! و از این حرفها زیاد زدند. و این اسباب این شد که من در ذهنم آمد که رفتن ما به ایران برای اینها یک ضرری دارد! اگر چنانچه نفع داشت برایشان. و می‌توانستند که ما وقتی رفتیم ایران فوراً ما را توقیف کنند، این حرفها را نمی‌زدند، می‌گفتند بیایید ایران. ما عازم شدیم و آمدیم. و خدای تبارک و تعالی در همه این مسائل از اول نهضت تا حالا با ما و با شما و با ملت ایران همراهی فرمود. دعوت از ملت برای کمک به نهضت و دولت و یکی از بزرگترین همراهیهایی که خدای تبارک و تعالی با ملت ما کرد این بود که اینها را از مقابله جدی منصرف کرد. اگر اینها می‌خواستند که مثلاً مثل حالای افغانستان رفتار کنند، خوب، خیلی زیاد ما ضایعه داشتیم که بکوبند و بزنند و چه بکنند. حالا رُعْبی در دل بسیاریشان افتاد یا چه شد، که انصراف حاصل شد، و بحمدالله تا اینجا که رسیده است خوب بوده است. ضایعه بوده است، اما کم بوده است. و آن چیزی که ما دریافتیم زیاد بوده است. و من امیدوارم که از این به بعد هم با همت آقایان، آقای بازرگان، و آقایان وزرا، که من همه‌شان را علاقه دارم و اکثرشان را می‌شناسم، من امیدوارم که همه دست به هم بدهند و این بار را به منزل برسانند. و من از ملت ایران می‌خواهم که کمک کنند به این نهضت. کمک کنند به این دولت. امروز دولتی است که خدمتگزار مردم است، مثل دولتهای سابق نیست که می‌خواست تحمیل به مردم بشود؛ می‌خواست که ذخایر مردم را به باد بدهد. این دولتی است که می‌خواهد حفظ کند ذخایر ملت ما را. می‌خواهد حیثیت ملت را حفظ کند؛ و می‌خواهد خدمت کند به ملت. البته در یک همچو موقع و انقلابی، مخالفین هم زیادند. آنهایی که منافع خودشان را در خطر می‌بینند یا از جیبشان رفته است اینها زیادند. و ریشه‌هایی هستند که متفرق هستند در کشور. و البته کارشکنی می‌کنند و تبلیغات سوء می‌کنند؛ لکن ملت باید بداند که ان شاء الله ما پیروز هستیم، و خواهیم مطلب را به آخر رساند؛ و خواهیم یک مملکت مستقل، آزاد و اسلامی متحقق کنیم. و آمال ما این است که احکام اسلام در همه جا، در همه قشرها، در همه وزارتخانه‌ها، در همه مملکت، هر جا که هست، در بازارها، در کشاورزیها، در دور و نزدیک مملکت، همه جا، احکام اسلام جاری باشد. و آقایان وزرا توجه دارند البته که مملکت اسلامی است؛ نباید در وزارتخانه‌ها یک چیزی که برخلاف اسلام است، برخلاف مصالح مملکت است، خدای نخواسته عمل بشود. تصفیه باید بشود این وزارتخانه‌ها و این مملکت و همه جا. اداره کشور با اقتدار و حُسن نیت و باید ان شاء الله با قدرت و با حُسن نیت - که بحمدالله دارید - این مملکت اداره بشود، و - ان شاء الله - مسائل حل بشود. و مسلّماً مادامی که نیت ما خالص است و برای خداست، خدای تبارک و تعالی با ماست و پیروز خواهیم شد. چنانچه در این راه قدرت بزرگی که در مقابل ما بود و پشتیبان او تمام قدرتها، اعم از ابَرقدرتها و غیره بودند، لکن چون حُسن نیت بود و مردم متحول شده بودند به آن مردمی که در صدر اسلام بود، الآن هم زنها به من می‌گویند، بعضی زنها می‌آیند، که شما دعا کنید ما شهید بشویم. برای کردستان بعضی از زنها می‌آمدند اینجا می‌گفتند که شما اجازه بدهید ما برویم کردستان، برویم در آنجا جنگ بکنیم. من گفتم نه، صلاح نیست خود ملت، خود ارتش، کار را انجام می‌دهد. یا مثلاً زنها و مادرهایی که بچه‌هایشان شهید شده است می‌گویند ما مفتخر هستیم، و یکی دوتای دیگر که داریم اینها را هم می‌خواهیم شهید بشوند؛ و دعا کنید که شهید بشوند. این یک تحولی بود که همان تحولی که در صدر اسلام بین مسلمین حاصل شده بود که شهادت را برای خودشان فوز می‌دانستند و نمی‌ترسیدند از اینکه کشته بشوند؛ کشته شدن را شهادت می‌دانستند؛ دنیا را راه عبور می‌دانستند؛ عالم آخرت را مستقر و (۱)) ۹۸ (انسانی می‌دانستند. از این جهت، این پیروزی ما مرهون یک همچو تحول روحی است که در مردم پیدا شد. و الّا ما که نه اسلحه داشتیم و نه نظام بود در کار و نه یک کارهایی داشتیم که مطابق اصول جنگی و اینها باشد. فقط چیزی که بود ایمان در مردم بود، و بحمدالله وحدت کلمه. و من می‌خواهم از خدای تبارک و تعالی که این وحدت کلمه محفوظ بماند، و ان شاء الله تمام مشکلات ما حل بشود. هم آقایان وزرا و خصوصاً وزیر نفت، زیاد توجه داشته باشند که در آن محلی که هستند خیلی باید با دقت عمل بکنند. و باید اشخاصی هم که در آنجا هستند، کارگرانی که در آنجا هستند و کارمندانی که در آنجا هستند، پشتیبانی کنند از ایشان. ایشان مردی است صالح و محتاط، که من در «احتیاط» ایشان یک قدری اشکال دارم. لکن آدم درستی، محتاطی است. و ان شاء الله امیدوارم که در آنجا به طور شایسته عمل بکنند. و من از کارمندان و کارگران نفت می‌خواهم که پشتیبانی کنند؛ کار کنند برای مملکت و کم کاری نکنند؛ تعطیل نکنند. الآن مملکت دیگر مال خودشان است. نفت از خودشان است. هدر نمی‌رود؛ به مصالح مملکت خرج می‌شود. وقتی که مال خود ما شد، موظفیم که همه‌مان خدمت بکنیم. الآن مملکت مثل عائله خود ما هست؛ همان طوری که ما برای عائله‌مان باید با محبت عمل بکنیم، الآن باید ما برای مملکتمان با محبت [عمل کنیم‌]. هم آقایان وزرا و هم مردم و هم کارگران و کارمندان. لزوم پرهیز از کم کاری در ادارات و گاهی من می‌شنوم که در ادارات یک قدری کم کاری هست، گاهی بیکاری هست. و این موجب تعجب من است. اگر چنانچه خدای نخواسته اینها از رژیم سابق هستند و می‌خواهند برای آنها خدمت کنند، خوب، موظف‌اند آقایان که آنها را یادداشت کنند و اسمهایشان را و تصفیه کنند. و اگر چنانچه این طور نیست و خود مردم‌اند و علاقه دارند به اسلام و علاقه دارند به مملکتشان، من نمی‌فهمم کسی علاقه داشته باشد به مملکتش و آن وقت از مملکتش اجر ببرد و عمل نکند. خوب این اجرتی که اینها می‌گیرند در مقابل عمل است. اگر عمل کم بکنند، حرام است این اجرت؛ جایز نیست استفاده بکنند از این. بنابراین، آنهایی که اعتقاد به اسلام و اعتقاد به مملکت خودشان و اعتقاد به این نهضت دارند، اینها باید عمل بکنند، بلکه زیاد کنند عملشان را که جبران بکند این چیزهایی که در سابق بود و آن نقیصه‌هایی که در سابق بود جبران بشود. کم کاری اصلش معنا ندارد، حالا باید پُرکارتَر بشوند. دو مقابل کار بکنند. شما می‌بینید، که ادارات، می‌بینند، که الآن قشرهای مختلفی می‌روند حتی در بیابانها خدمت می‌کنند؛ می‌روند در مدارس خدمت می‌کنند؛ خوب، ادارات هم باید خدمت بکنند تا اجرتی که می‌گیرند اجرت مشروع باشد. من از خدای تبارک و تعالی می‌خواهم که همه ما را بیدار کند؛ و همه ما را خدمتگزار این ملت، و همه ما به سعادت و سلامت این راه را - که راه الی آخرت و الی الله است - با سلامت طی بکنیم، که در وقتی که در مَعْرَض حساب واقع می‌شویم، حسابمان سالم باشد و آبروی ما در پیشگاه خدا و اولیای خدا نریزد. خداوند همه شما را حفظ کند. و با سلامت و سعادت مشغول عمل باشید. منبع: (صحیفه امام، ج10، ص 201-194)

در جنبش های اصیلی همچون جنبش تنباکو و جنبش مشروطیت، زن ها همدوش با مردها فعالیت می کردند - امام خمینی(س) در دیدار با بانوان معلم و دانش آموزان مشهد، آمل و آبادان

حضرت امام خمینی(س) ۸ مهر ۱۳۵۸ در دیدار با بانوان معلم و دانش آموزان مشهد، آمل و آبادان در باره نقش زنان در تاریخ صدساله اخیر ایران فرمودند: در جنبشهایی که در ایران بوده است جنبشهای اصیلی که در ایران بوده است قبل از این دوره رژیم پهلوی، جنبش تنباکو، جنبش مشروطیت، زنها همدوش با مردها فعالیت می‌کردند. زنها در جامعه بودند و با مردها راجع به امور سیاسی و امور اجتماعی و گرفتاریهای مملکت خودشان فعالیت می‌کردند به گزارش جماران، متن بیانات امام به شرح زیر است: بسم الله الرحمن الرحیم نقش زنان در عصر قبل از پهلوی من از این خانم کوچک‌ها اوّل باید تشکر کنم؛ و از چیزی که خواند تقدیر کنم. و از همه خواهران که از اطراف آمدند، از خراسان آمدند، از آمل آمدند، از آبادان آمدند، تشکر می‌کنم؛ و دعاگوی همه ان شاء الله هستم. ما باید حساب این مطلب را بکنیم که آزادی که اینها - شاه سابق - و اشخاصی که الآن هم در مسیر او هستند می‌خواهند چه است؛ و زن‌ها در غیر زمان این آدم چه نقشی داشتند؛ و بعد از او چه نقشی؛ و در زمان او چه. کسی که تاریخ این صد ساله را مطالعه کرده است می‌داند که در جنبشهایی که در ایران بوده است جنبشهای اصیلی که در ایران بوده است قبل از این دوره رژیم پهلوی، جنبش تنباکو، جنبش مشروطیت، زنها همدوش با مردها فعالیت می‌کردند. زنها در جامعه بودند و با مردها راجع به امور سیاسی و امور اجتماعی و گرفتاریهای مملکت خودشان فعالیت می‌کردند. همان طوری که مردها آن وقت قیام می‌کردند و قیام کردند برای اینکه قضیه تنباکو را - که همه چیز ما را به باد داده بود - جلوگیری از آن قرارداد بکنند. زنها هم در آن وقت شریک بودند، و در جنبش مشروطیت هم همان طور که مردها فعالیت می‌کردند، زنها هم فعالیت می‌کردند، این مال قبل از رژیم. نقش زنان در عصر انقلاب بعد از سقوط این و در حال سقوط و در نهضتی که مسلمین کردند، ملت ما کردند، همه‌تان ملاحظه کردید که زنها پیشقدم بودند. بلکه فعالیت زنها در این باب ارزشش بیشتر از فعالیت مردها بود؛ برای اینکه همین خواهرها که ریختند در خیابانها و در مقابل توپ و تانک تظاهر کردند و مشت گره کردند، اینها مردها را، قدرتشان را دوچندان کرد. وقتی مردها ببینند که خانمها آمدند در مقابل توپ و تانک، آنها بیشتر اقدام می‌کنند. و ما دیدیم که این خواهرها در این نهضت یک سهم بسیار بزرگ داشتند. و در طول این نهضت تا حالا، که در غیاب رژیم سابق است، می‌بینیم که خانمها در همه مسائل شرکت دارند. در قضیه پاکسازی، قضیه جهاد سازندگی، در همه این امور، فعالانه شرکت می‌کنند و آزادانه. این مال آن زمان، و این زمان که تفصیلش را شما می‌دانید و محتاج به بیان نیست. وضعیّت زنان در دوره پهلوی خوب، در زمان این رژیم که فریاد می‌کردند که «آزادزنان و آزادمردان» چه فعالیتی زنها داشتند؟ فعالیتی که ما از زنها می‌دیدیم این بود که چندتایشان جمع بشوند، با آن وضع فضیح، بروند سر قبر رضاخان، آنجا تشکر کنند از اینکه ما را آزاد کردید! چه جور آزاد کرد؟ چه کرد؟ فکر این نیستند که چه آزادی اینها به آنها اعطا کردند، و تا چه اندازه اینها می‌خواستند زنها یا مردها آزاد باشند. بله، آنها یک آزادی را می‌خواستند - حالا هم این اشخاصی که قلم دستشان است و بر ضد اسلام و بر ضد روحانیت چیز می‌نویسند همین آزادی را می‌خواهند - و آن آزادی است که دیکته شده است از غرب برای به فساد کشیدن جوانهای ما. زن و مردشان را اینها می‌خواهند که آزاد باشند! زنها برای اینکه در مجالس آن طوری که تشکیل می‌دادند و داشتند بروند آنجا و با آن وضع در حضور چشمهای ناپاک مردها آن وضع را درست کنند. این نحو آزادی می‌خواهند که هم خواهرهای ما را به فساد و تباهی بکشند؛ و هم جوانهای ما، مردهای ما را به تباهی بکشند. اینها می‌خواهند که همه فحشا آزاد باشد. آزادی زمان ایشان، که آزاد زن و آزاد [مرد، کی‌] توانست راجع به مسائل روز یک کلمه بگوید؟ و کدام مرد توانست که راجع‌ به گرفتاریهایی که ملت ما از دست اجانب و از دست داخلیها داشتند یک کلمه بنویسد؟ کدام مطبوعات ما آزاد بودند؟ کجا رادیو - تلویزیون آزاد بود؟ و مردم، جوانها، دانشگاهیها، و طُلّاب علوم دینی، کجا آزاد بودند؟ در این پنجاه سال، که من شاهد قضایا بودم، آزادی واقعیِ مفید برای جامعه مسلوب بود. هیچ نداشتیم؛ یعنی زنها آزاد نبودند که راجع به مسائل جامعه فعالیت بکنند، یا حرف بزنند راجع به گرفتاریهای ملت. راجع به گرفتاریهای ملت به دست شرق و غرب هیچ آزادی نبود. راجع به گرفتاری این ملت از دست دولتهای دست نشانده یک کلمه آزاد نبودند که صحبت کنند. پس ما سه قطعه از زمان را، که خیلی از آن را، بعضی از آن را شما [می‌دانید] و همه‌اش را در تاریخ ثبت شده و می‌شود. این صد سال اخیر سه قطعه دارد. از اول، صد سال تا زمان مشروطه. و بعد از مشروطه تا زمان محمدرضاخان یک قطعه حساب بکنید؛ و وضع آن وقت و آزادی زنها در آن وقت و آزادی مردم در آن وقت. با اینکه آن وقت هم حکومتش فاسد بود، آن را حساب کنید. یک قطعه هم از بعد از رفتن این رژیم، یا در حال شکست این رژیم که دیگر نمی‌توانست کاری بکند، تا حالا هم یک قطعه حساب بکنید. یک قطعه هم در زمان رژیم؛ از زمانی که رضاخان کودتا کرد، تا زمانی که رژیم از بین رفت؛ قدرتش از بین رفت. این سه حال را ما ملاحظه می‌کنیم؛ و عَرضه می‌کنیم به اینهایی که حالا هم برای این رژیم یا نظیر آن رژیم اشک می‌ریزند و با اسم «آزادی» و با اسم «دمکراسی» معارضه با اسلام و مسلمین می‌کنند. ما عَرضه می‌کنیم این سه قطعه از زمان را. با اینکه قطعه سابقش هم، که در زمان قاجاریه بود و آنها، آن وقت هم مَرضیّ اسلام نبود؛ لکن آن وقت قدرت مسلمین زیادتر بود؛ و حکومتْ آن قدرت و غلبه را بر روحانیین و اسلام نداشت؛ ضعیف بود قدرتش در مقابل روحانیون و در مقابل ملت. با آن زمانی که رضاخان آمد و قدرت به او دادند و قدرت پیدا کرد و سرکوب کرد هم روحانیون و هم سایر ملت را؛ تا وقتی که این آدم رو به ضعف رفت. زمان قدرت این را با قدرت او، تا آن وقتی که این رفت رو به ضعف و رو به شکست. این هم یک قطعه‌ای از زمان. قطعه سومش از بعد از شکست این و رو به شکست رفتن این تا حالا. ما حساب‌ بکنیم که آن آزادی که زنها و مردها در آن دو قطعه جلو و عقب داشتند آن آزادی بود؛ یا این قطعه‌ای که از زمان کودتای رضاخان تا زمان رو به شکست رفتن پسرش بود، این آزادی بود. توصیف آزادی‌های بعد از انقلاب آزادی که در سابق بر او و حالا دارند یک آزادی است که نافع برای کشور خودشان، برای اسلام، برای مسلمین، برای ملت خودشان، است. یعنی اینها آزادند که در اجتماعات داخل بشوند، داخل هم شدند و می‌بینید، آزادند که خدمت کنند به مملکت، خدمت کردند و می‌کنند، و دارید می‌بینید. آزادند که در مصالح مملکت حرف بزنند؛ اشکال بکنند به دولت؛ اشکال بکنند به مقامات دولتی و غیر دولتی. چنانچه دیدید الآن اشکال کردند. آزادند در این مسائل اجتماعی، در مسائل اساسی که مربوط به مصلحت کشور خودتان و ملت خودتان است، هیچ قید و بندی در کار نیست. می‌بینید. شما یک جا بیاورید که بخواهید یک صحبتی بکنید که راجع به مصلحت مملکت است - نه توطئه باشد که بعضی می‌کردند - یک عملی بکنید که مربوط به مصالح خودتان و مصالح کشور است، و آمدند دستتان را گرفتند کنار زدند و سرنیزه آمده حکومت کرده، همچو چیزی پیدا نمی‌کنید. سابق هم فعالیتی که زنها داشتند، فعالیتی که در هر گرفتاری - که حالا من دوتایش را اسم بردم که قضیه «تنباکو» و «مشروطیت» که بیشتر از چیزهای دیگر بود - لکن در همه گرفتاریها زنها جلو می‌افتادند و همراه با مردها و مسائلی را که مربوط به مملکت خودشان بود می‌گفتند و فریاد می‌زدند، و انجام می‌دادند مسائلشان را. شما هم دیدید که در این قطعه سوم، که شما حاضر قضیه بودید و فاعل بودید، فعّال بودید، هیچ گرفتاری و جلوگیری در کار نبود که شما را جلوگیری کنند از اینکه اجتماع نکنید. جلوگیری کنند که، عرض می‌کنم که بیرون نروید؛ در بین مردم نروید؛ فریاد نزنید؛ مظالم را نگویید. با همین فعالیت شما و آزادی شما بود که این پیروزی برای ملت ما نصیب شد. سلب آزادی واقعی در دوره پهلوی اما آن آزادی که آنها می‌خواستند و زمان رضاخان و پسرش می‌خواستند، و خصوصا زمان دومی، آن آزادی نبود، آن تباه کردن ملت بود. آنجا هم شما آزادی را دو قسم کنید؛ یک آزادی مطبوعات و رادیو و تلویزیون و عرض می‌کنم که، قلمها و گفتارها و خطابه‌ها، و اینها که در راه مصلحت ملت و در راه مصلحت کشور انجام می‌گرفت، تمام آنها سانسور بود، هیچ آزادی نبود. برای اینکه گرفتاری ما از ناحیه خود دولت بود و اربابهایش و اگر شما می‌خواستید یک صحبتی بکنید، اول باید بگویید که رضاخان چه کرد و مسائلی که او و خیانتهایی که او کرده بود و جنایتهایی که او کرده بود و خیانتهایی که پسرش کرد، باید این را بگویید. یک کلمه آزاد نبودید که از این مسائل بگویید. به پلیس هم شما نمی‌توانستید که یک کلمه انتقاد کنید. یک کلمه انتقاد از دولت بکنید، یک کلمه مطبوعات ما انتقاد از - فرض کنید که - ارتش بکند، هیچ همچو چیزی نبود. آزادی که نافع برای مصلحت مملکت ما و کشور ما بود بکلی مسلوب بود، قلمها را شکسته بودند، زبانها را قطع کرده بودند. و کسی حق اینکه یک کلمه صحبت بکند نداشت. و باید هرچه بگویند، هرچه در مطبوعات باشد، هرچه در رادیو - تلویزیون باشد، هرچه قلمها به کار بیفتد، در مدّاحی یک نفر آدمی که همه چیز ما را به باد داد. هیچ آزادی در زمان ایشان، آزادی سالم نبود. ولی یک قسم از آزادیها بود؛ در سینماها را باز کرده بودند، با آن وضعی که سینماها داشت که اگر جوانهای ما چند روز می‌رفتند در آنجا، تباه می‌شدند و از فکر اینکه یک کاری برای کشور خودشان بکنند بکُلّی می‌افتادند. و درِ اینها باز بود، درِ قمارخانه‌ها هم باز بود به [روی‌] همه جوانها. در فحشا هم باز بود به همه جوانها. و از تهران تا شمیران و اواخر شمیران می‌گویند آن قدر مراکز فساد بود که قابل حصر مثلاً نبود! اینها را آزاد قرار دادند. بلکه دامن زدند به آن بلکه قلمها، بیانها، دامن زد به اینکه این نحو آزادیهایی که مضرّ به حال کشور است، مضرّ به حال ملت است [لکن‌] اینها را آزاد گذاشتند. از بعد از زمان ایشان تا حالا، باز برگشت به دوره سابق و بهتر. برای اینکه دوره سابق هم دوره قَجَر بود و آنها هم فاسد بودند، اما نه به فساد اینها. این قدر که اینها - این پدر و پسر - اینها رکورد فساد را شکستند! این آزادی که الآن برای ملت ما هست، برای زن، برای مرد، برای نویسنده‌ها، این آزادی آزادی است در کلیه اموری که این امور به نفع خود شما هست. شما آزادید بیایید بیرون مطالبتان را بگویید؛ انتقاد از دولت بکنید؛ انتقاد از هرکس که پایش را کج گذاشت بکنید. هیچ کس نیست که به شما بگوید چرا. بروید در جهاد سازندگی؛ با ملت خودتان بروید و همراهی کنید آزادید، می‌روید می‌کنید. تمام چیزهایی که در رشد انسان، در رشد خواهرها و برادرها، و این کودکهای عزیز، دخالت دارد، اینها همه آزاد هستند. توصیف دو قسم آزادی آنی که اسلام جلویش را گرفته و آزاد نیست؛ قماربازی است که تباه می‌کند ملت را؛ شرابخواری است که تباه می‌کند ملت را؛ انواع فحشایی که در زمان این مرد جنایتکار بود و فراهم کرده بودند اسبابش را. اینهاست که در اسلام ممنوع است پس ما دو قسم آزادی داریم که یک قسم مفیدش در غیر زمان این دو جنایتکار بود، و در زمان اینها این قسم از آزادی بکلی ممنوع بود. و آن آزادی آنها می‌خواستند که زنها آزاد باشند که هر جوری بَزَک بکنند و بیایند توی خیابانها و با جوانها خدای نخواسته چه بکنند! آن را آزادی قرار داده بودند. و حالا هم الآن آنهایی که می‌خواهند اسلام نباشد، دلشان برای این آزادی می‌سوزد. این آزادی مطرح نیست پیششان اصلاً. اینهایی که این همه حرف می‌زدند از اینکه مملکت ما چه طور، ملت ما چه طور، کذا و اینها، اگر شما در تمام اینجاهایی که رفتید، کسانی که رفتند برای کمک کردن به برادرها و خواهرهای خودشان در جهاد سازندگی، اگر شما از اینها کسی پیدا کردید آنجا! ادّعاهای دروغین طرفداران خلق اینهایی که داد می‌زنند خلق خلق و خلق، آنهایی هستند که خرمنها را می‌روند آتش می‌زنند؛ نه اینهایند که می‌روند خرمن جمع می‌کنند. شما می‌روید زحمت می‌کشید و با برادرهای خودتان، خواهرهای خودتان، کمک می‌کنید خرمن درست می‌کنید، برای آنها وجین می‌کنید، درو می‌کنید؛ آنهایی که داد از خلق می‌زنند و داد از اینکه ما طرفدار توده‌ها و خلق هستیم می‌آیند آتش می‌زنند! همین که شما زحمت کشیدید، دستشان برسد می‌آیند آتش می‌زنند. و همینها هستند که لوله‌های نفت را با تفنگ منفجر می‌کنند. همینهایی که برای خلق، به قول خودشان دارند، چه می‌کنند. همین دمکراتها و دُمِ دمکراتها که در کردستان بودند، و الآن هم هستند. همینها بودند که نفت را می‌خواستند به تباهی بکشند، و دهقانها را به تباهی بکشند، و صنعت ما را، زراعت ما را، همه را به تباهی بکشد که مبادا یک جمهوری اسلامی پیدا بشود و دُمِ اینها را بگیرند بیرون کنند. اینهایی که برخلاف مسیر ملت هستند، اینها از این می‌ترسیدند. پس، فریاد آزادی آنها آزادی نبود؛ تباه کردن ملت بود. حالا آزادی است؛ می‌بینید که چه طور است، اگر بگذارند. این تتمه رژیم سابق و نوکرهای آنها [اگر] بگذارند و نوکرهای اجانب. خداوند ان شاء الله همه شما را، خواهرها، برادرها، و این اطفال، نوباوگان، همه شما را ان شاء الله حفظ کند. و همه موفق باشید، خدمت بکنید به این مملکت و تربیت بکنید این کودکها را. شماها، معلّمها، تربیت بکنید اینها را به تربیتهای اسلامی - انسانی که هم برای مملکت و کشورتان مفید است؛ و هم برای روحیه خود آنها مفید است؛ و هم خیر دنیا و آخرت در آن هست. سلام بر همه شما خانمها، برادرها. منبع: (صحیفه امام، ج10، ص 189-183) منبع بازنشر: سایت جماران

هفده شهریور ۵۷ از ایام الله است که ملت شریف ایران، یاد آن را زنده نگه می دارد - پیام حضرت امام خمینی(س) به مناسبت سالگرد فاجعه خونین ۱۷ شهریور

امام خمینی(س) ۱۶ شهریور ۱۳۵۹ طی پیامی خطاب به ملت ایران، به مناسبت سالگرد فاجعه خونین 17 شهریور در باره انس ملت با شهادت فرمودند: ملت بزرگ ایران، روزهایی چون ۱۷ شهریور در نهضت خود داشت و بحمدالله با تمام مشکلات و تقدیم شهدای ارجمند به اسلام عزیز و کشور و با فداکاریهای طاقت فرسا از میدان جهاد سرافراز و پیروزمند بیرون آمد و آن کار، جهانیان را به خود جلب نمود. به گزارش جماران، متن پیام امام به شرح زیر است: بسم الله الرحمن الرحیم هفده شهریور ۵۷ از ایام الله است که ملت شریف ایران، یاد آن را زنده نگه می‌دارد. ملت بزرگ ایران، روزهایی چون ۱۷ شهریور در نهضت خود داشت و بحمدالله با تمام مشکلات و تقدیم شهدای ارجمند به اسلام عزیز و کشور و با فداکاریهای طاقت فرسا از میدان جهاد سرافراز و پیروزمند بیرون آمد و آن کار، جهانیان را به خود جلب نمود. دشمنان ما گمان می‌کردند با توطئه‌های فرسایشی می‌توانند نهضت اسلامی و انقلاب شکوه‌مند این ملت شهید پرور را به سردی و سستی سوق دهند، غافل از آنکه قیامی که برای خدا است و نهضتی که براساس معنویت و عقیده است، عقب نشینی نخواهد کرد. ملت ما اکنون به شهادت و فداکاری خو گرفته است و از هیچ دشمنی و هیچ قدرتی و هیچ توطئه‌ای هراس ندارد. هراس آن دارد که شهادت، مکتب او نیست. ملتی که تازه عروس و تازه دامادش برای شهادت داوطلبند و خود را برای هر پیشامدی در راه خدا مهیا کرده‌اند از چه می‌ترسند؟ ملتی که شهادت برای او سعادت است پیروز است. ملتی که خود و همه چیز خود را برای اسلام می‌خواهد، پیروزمند است. ما در کشته شدن و کشتن پیروزیم. دشمنان ملتهای مستضعف و پیروان قدرتمندان ستمگر که برای ایجاد تفرقه بین مسلمین، شیاطین خود را فرا خوانده‌اند، وقتی به خطای خود واقف می‌شوند که توده‌های میلیونی مسلمین بر اساس تعالیم عالیه اسلام آنان را مفتضحانه سرکوب کنند و دست آنان را از توطئه‌های خائنانه قطع نمایند. بگذار این‌ تفاله‌های تاریخ به اسم اسلام بر ضد اسلام قیام کنند و به اسم قرآن کریم به قرآن خیانت نمایند و این تازگی ندارد. اسلام عزیز از این قماش خیانتکاران بسیار دیده و همگان را به مستقر شیاطین فرستاده است. ملت عزیز ما آن روز که جز مشت خالی و خون پاک هیچ نداشت، بر قدرتهای عظیم شیطانی با فریاد «الله اکبر» غلبه کرد؛ و امروز بحمدالله تعالی جوانان رزمنده از خواهران و برادران دارد که با تعلیمات نظامی در سرتاسر کشور قدرت تفکر را از دشمنان ایران و اسلام سلب و با اعتماد به قدرت الهی و فداکاری در راه اسلام بر همه مشکلات و همه قدرتهای شیطانی غلبه خواهد کرد. ملتی که ۱۵ خرداد، روز خون و ۱۷ شهریور، روز نوید پیروزی خون و جمعه سیاه روزی که رژیم را با افتخار و پیروزی پشت سر گذاشته است، از این محاصرات اقتصادی و نظامی باک ندارد. آنان باک دارند که اقتصاد را زیربنا و شکم را قبله گاه و دنیا را مقصد و مقصود می‌دانند. هان‌ای ملت سلحشور! برای مقابله با قدرتهای نظامی ابرقدرتان آماده باشید. وای قوای مسلح! که سربازان اسلام و پیشمرگان هدف و نگهبانان کشورید، مجهز باشید هم به صلاح و هم به سلاح، و هراس و خوف به خود راه ندهید که خداوند تعالی پشتیبان و ملت بزرگ، هوادار شماست. شما نصرت کنید از دین خدا و کشور توحید تا خداوند قادر نصرت دهد شما را. از خداوند متعال عظمت برای اسلام و ملت مجاهد و رحمت برای شهدای انقلاب و خصوص شهدای ۱۷ شهریور و صبر و برکت برای بازماندگان شهدای انقلاب و خصوص شهدای ۱۷ شهریور و خذلان و تباهی برای دشمنان اسلام و خصوص تفرقه اندازان بین صفوف مسلمین را خواستارم. والسلام علی عبادالله الصالحین و رحمة الله. منبع: (صحیفه امام، ج13، ص 188-187) منبع بازنشر: سایت جماران

روزى که رشد فکرى و عملى ملت ایران به دنیا ثابت شد

۱۳ شهریورماه، سالروز برگزاری پرشور نماز عید فطر ۱۳۵۷ در تپه‌های قیطریه ی تهران به امامت دکتر محمد مفتح است. دکتر مفتح با سخنرانی‌ها و برنامه‌های دینی خود در مسجد «قبا» در ماه رمضان، زمینه را برای ایجاد تجمع اعتراضی عظیمی علیه شاه در روز عید فطر همان سال مهیا کرد. در این تجمع که با سخنرانی دکتر محمد جواد باهنر و دکتر محمد مفتح در میان خیل عظیم تظاهرکنندگان همراه شد، برای نخستین بار «حکومت اسلامی» به عنوان خواسته ی نهایی مردم تظاهرکننده عنوان شد. همین تظاهرات زمینه را برای تظاهرات عظیم جمعه ی خونین ۱۷ شهریور در میدان شهدا آماده ساخت. تظاهرات روز ۱۳ شهریور که با حضور مردم در شهرهای مختلف از جمله تهران همراه بود، یکی از نمودهای ورود حرکت انقلابی مردم به مرحله ی آشتی‌ناپذیری با رژیم شاه بود. در گزارش مأموران ساواک از این واقعه آمده است: «در ساعت ۹:۴۵ سخنرانی باهنر خاتمه یافت که یاد شده از دولت انتقاد و مردم را تحریک و اظهار داشت این روش دولت فریبکارانه است. سپس دکتر مفتح سخنرانی را آغاز نمود و در حال حاضر مشغول سخنرانی می‌باشد. ضمنا جمعیت در حدود ۱۴۰۰۰ نفر در قیطریه حضور دارند. امضا: برنیانفر» (منبع) اما گزارشات دیگران حکایت از آن دارد که جمعیت تظاهر کننده بسیار بیش از این ها بوده و شاه نیز به چشم خود آن ها را دیده است. مسعود بهنود در این باره می نویسد: «آنچه تمام خوش بینی های امریکاییان و اطرافیان شاه به کابینه شریف امامی و آینده ی رژیم را باطل کرد، حادثه ی بی سابقه ای بود که روز سیزدهم شهریور رخ داد. از آخرین روز های ماه رمضان جناح مذهبی در صدد سازماندهی تظاهراتی بود که می بایست در روز عید فطر برگزار شود. در حالی که دولت می پنداشت مذاکرات با جناح های میانه رو مذهبی و سیاسی به خوبی پیش می رود، ناگهان آن روز، به حماسه ای در تاریخ ایران، و چه بسا حرکت های مردمی سراسر جهان بدل شد. در این روز تنها در تهران یک میلیون تن به خیابان ها ریختند. جمعیت در تپه ی قیطریه -در شمال شرقی تهران- نماز عید فطر را برگزار کردند و به راه افتادند، تا به خیابان های مرکزی شهر برسند، یک میلیون تن بودند. باورکردنی نبود. سیلی بود که می رفت تا تمام شهر -پایتخت شاه- و بلکه تمام ایران را در بر گیرد. در مسیر این سیل، گروه های انتظامی و پلیس و بعضی مأموران انتظامی، پنهان شدند و جا خالی کردند. از کیلومترها دورتر صدایشان شنیده می شد. نزدیک ظهر هلیکوپترهایی بر فراز سر مردم می پرید. بزودی مردم آموختند تا به سوی این هلیکوپترها، مشت تکان دهند، و شعارهای خود را فریاد کنند. یکی از این هلیکوپترها، نه متعلق به رادیو تلویزیون، یا ژاندارمری و پلیس، بلکه از آن هوانیروز بود. خسروداد فرمانده ی هوانیروز در کنار دست خلبان نشسته بود، و در صندلی عقب کسی با چشمان از حدقه در آمده، موج انسان ها را می نگریست، و همچون خوابزدگان، هرگاه که خلبان بازگشت می خواست، با سر پاسخ منفی می داد. او شاه بود.»(دولت های ایران از سید ضیاء تا بختیار، مسعود بهنود، ص۷۷۸) روزنامه اطلاعات تعداد راهپیمایان آن روز را بیش از سه میلیون نفر ذکر کرد. این تظاهرات بسیار آرام برپا شد و سربازان مستقر در بین راه، با شاخه‌های گل و بوسه‌های مردم مسلمان روبه‌رو شدند. در پایان راهپیمایی، روحانیت مبارز مردم را به انجام راهپیمایی دیگری در روز 16 شهریور دعوت کرد. میلیون‌ها تن از مردم مسلمان سراسر کشور که در عید فطر شرکت کرده بودند، پس از انجام نماز، علیه رژیم دست به راهپیمایی زدند. روزنامه اطلاعات، خبر این مراسم را از شهرهای آمل، گرگان، ساری، نجف آباد، لنگرود، قزوین، اراک، شیراز، سبزوار، فسا، خرم آباد، گالیکش، اهواز، بناب، میاندوآب، خوی، اردبیل، کرج، آبادان، یزد، بهشهر و باختران گزارش کرد. در غالب مناطق کشور این مراسم به صورت آرام برپا شد لیکن در خمین، فسا، کرج و ایلام هشت نفر شهید و هشت نفر مجروح شدند.(منبع) امام خمینی در پیامی به مناسبت عید فطر همان سال درباره ی مراسم راهپیمایی روز عید فطر بیان می‌کند: «فطر امسال، عید حماسه و جنبش هر چه بیشتر تمام جناح‌هاى ملت ایران بود؛ روزى که رشد فکرى و عملى ملت را به دنیا ثابت کرد و پوچ بودن تبلیغات پر دامنه مخالفین نهضت را ثابت نمود؛ پیوستگى تمام جناح‌ها را ثابت کرده خواستِ تمام ملت را که رفتن شاه و برچیده شدن بساط ظلم و چپاول مردم مسلمان است، با کمال صراحت اعلام نمود. مردم مسلمان ایران به دنبال برگزارى نماز عید، دست به عبادت ارزنده دیگرى زدند که آن فریادهاى کوبنده علیه دستگاه جبار و چپاولگر براى به پاداشتن حکومت عدل اسلام است که کوشش در این راه از اعظم عبادات است، و فدایى دادن در راه آن سیره انبیاى عظام، خصوصاً نبى اکرم و وصى بزرگ او، امیرمؤمنان است. این جانب از فداکاری‌هاى ملت ایران تشکر کرده و قدرت و عظمت او را در پناه قرآن و احکام اسلام از خداوند متعال با تضرع خواهانم....» منبع: (صحیفه امام، ج‏3، ص: 454) منبع بازنشر: سایت جماران

محمد ترکمان: مصدق بر تعطیلی سفارت انگلستان به عنوان مرکز فساد تأکید داشت - بازخوانی کودتای 28 مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق ـ بخش پایانی

محمد ترکمان: مصدق بر تعطیلی سفارت انگلستان به عنوان مرکز فساد تأکید داشت/ آیت الله بروجردی با طرح انگلیس برای مبارزه حوزه علمیه با مصدق همکاری نکرد محمد ترکمان گفت: در سال‌های گذشته مقام‌های آمریکایی چندین بار اعلام کرده‌اند که ما مانع دموکراسی در خاورمیانه شده‌ایم. اخیرا هم عده‌ای دیگر از نمایندگان انگلستان برای نخستین بار بیان کرده‌اند که ما در اوضاع پیش آمده در خاورمیانه دخیل بوده‌ایم چون با سقوط دکتر مصدق و تثبیت دیکتاتورها روند منطقه به سمت و سویی دیگر حرکت کرد. به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی و خبری جماران، محمد ترکمان، محقق و پژوهشگر تاریخ در سخنانی که در جلسه هفتگی «مؤسسه دین و اقتصاد» پیرامون بازخوانی کودتای 28 مرداد داشت، ضمن تشریح شخصیت دکتر محمد مصدق، به توطئه‌هایی که علیه وی می‌شد پرداخت و گفت: امپراتوری انگلستان آسیب دیده بود؛ توطئه‌ها توسط آنها چیده می‌شد و توسط عوامل داخلی، جنبه اجرایی پیدا می‌کرد. نباید فراموش کرد که شخص شاه و دربار نیز یکی از مراکز توطئه بود و مرحوم مصدق در مجلس به صراحت از دربار به عنوان یکی از مراکز توطئه سخن گفته بود. وی در این سخنرانی که بخش‌های نخست و دوم آن طی روزهای گذشته منتشر شد، به حضور افرادی بدنام در ارتش در آن سال‌ها اشاره کرد و اقدامات دموکراتیکی که توسط مصدق به وقوع پیوست را برشمرد. ترکمان افزود: مرحوم مصدق در چنین اوضاعی، اصلاحاتی را با وجود حضور افرادی بدنام در ارتش، با انتخاب خود نظامی‌ها انجام می‌داد. چنین اقدامی از سوی مصدق، بسیار دموکراتیک بود یعنی خود نظامی‌ها افرادی را انتخاب می‌کردند. در ارتش هم مرحوم مصدق انتخاب رؤسا را به افسران سرآمد واگذار کرده بود. مرحوم شایانفر که خود فردی نظامی بود در این مسیر به دکتر مصدق اعلام کرده بود: مواظب باشید، اگر چند نفر ناسالم بمانند بهتر است تا اینکه یک نفر سالم زیر علامت سؤال برود. این پژوهشگر تاریخ در روند بازخوانی کودتای 28 مرداد تصریح کرد: اختیارات و لوایح ارائه شده به گونه‌ای بود که هیئت دولت روی آن کار می‌کرد، در جراید اعلام می‌شد و از برجستگان و افرادی که در آن حوزه مطلع بودند، برای ابراز نظر، درخواست‌های متعددی صورت می‌گرفت. پس از انجام چنین اقداماتی و در چند مرحله بعد، این اختیارات برای مجلس ارسال می‌شد و روی آن کار کارشناسی صورت می‌گرفت نه اینکه به یک باره، لایحه‌ای به اجرا گذاشته شود. ترکمان با اشاره به جریانی که در مسیر قضایای 9 اسفند برای به قتل رساندن دکتر مصدق به وجود آمد، اظهار داشت: پس از سپری شدن مدتی و در جریان شکل‌گیری قضایای 9 اسفند، مرحوم مصدق روزی به دربار می‌رود و عده‌ای را جلوی در و عده‌ای دیگر را داخل مشاهده می‌کند. برنامه‌ریزی‌ها در آن روز بر این اساس صورت گرفته بود که دکتر مصدق کشته شود؛ اما ایشان با هوشیاری و درایت، از آن جا خارج و از در دیگری بیرون می‌رود. در آن هنگام گفته می‌شود مرغ از قفس پرید، چون قرار بوده عده‌ای از افراد نظامی همراه با افرادی چون طیب، شعبان بی‌مخ، محمود مسگر و رمضان یخی، دکتر مصدق را در آنجا به قتل برسانند. وی ادامه داد: پس از اینکه دکتر مصدق متوجه این قضیه شد، به سمت منزل می‌رود و در این هنگام، سرهنگ رحیمی با ماشین جیپ به سرعت خود را به منزل مصدق می‌رساند و در می‌زند که برای کشتن او بتواند وارد منزل شود. در این لحظه مرحوم افشاردوست، دکتر مصدق را از پشت بام فراری می‌دهد، دکتر مصدق خطاب به افشاردوست می‌گوید به ستاد ارتش برویم. یکی از گناهان نابخشودنی افشاردوست که بعدها رئیس شهربانی شد، این بود که آن روز دکتر مصدق را نجات داد. این شخصیت بعدها دزدیده شد، مورد شکنجه قرار گرفت و کشته شد. ترکمان ضمن تشریح اقدام دکتر مصدق پس از خروج از صحنه‌ای که برای قتل او تدارک دیده شده بود، گفت: در جریان این اقدام، مرحوم مصدق به ستاد ارتش رفته و خطاب به رئیس ستاد ارتش گفت: آقا شما اینجا نشسته‌اید و نمی‌دانید شهر در چه وضعی است. مصدق در این هنگام می‌دانست که در معرض خطر است و به همین دلیل، همراه با رئیس ستاد ارتش به مجلس می‌رود. دکتر مصدق در روز 9 اسفند گزارش خوبی در مجلس ارائه داده و در آنجا اعلام می‌کند که قرار بود امروز کشته شوم و اعلیحضرت هم صاحب عزا بشوند. بعدها وزیر دربار اعلام کرد که آقای مصدق این چه حرف‌هایی است که می‌زنید و شأن دربار را پایین می‌آورید و توهین می‌کنید. وی واقعیت را بیان می کرد زیرا این شخص نیز در توطئه دخیل بود. همچنین سید محمد بهبهانی در این مسیر نقش مخربی ایفا کرد. وی تصریح کرد: در فروردین 1332 مرحوم افشاردوست، رئیس شهربانی دزدیده می‌شود. وی را به منزل حسین خطیبی، از دوستان شاه و بقایی می‌برند و در آنجا ایشان را بیهوش می‌کنند. سپس افشاردوست به غار تلو برده می‌شود و در آنجا با مطرح شدن قضیه، ایشان را به قتل می‌رسانند. برای روشن شدن این ارتباطات، دکتر آبادیان که روی اسنادی از بقایی کار کرده بود، بهتر می‌توانست توضیح دهد که از زندان حسین خطیبی چگونه یک ساعت به یک ساعت نامه بیرون داده می‌شود یعنی اسما ایشان در زندان است اما هر یک ساعت نامه بیرون می‌دهد و برای علی زهری که در مجلس می‌خواست بحث استیضاح دکتر مصدق را مطرح کند. دو مطلب در اینجا اتفاق افتاد. نخستین مطلب شکنجه زندانی‌ها را شامل می‌شود. وی در ادامه توضیح داد: حال در این کشوری که از زندان‌هایش باخبر هستیم، بر مرحوم مصدق تمرکز کرده بودند در حالی که اولا این افراد قاتل نیستند اما با آنها بدرفتاری می‌شد. مطلب دیگر، انتخاب حسین مکی به عنوان عضو ناظر صندوق پول و اسکناس بود زیرا ادارات در ایران به یکباره رشد سرطانی کرد و برای گردش، به وجوه نقدی نیاز داشت. البته نباید فراموش کرد که پس از جنگ جهانی، چون متفقین به در اختیار داشتن نیروهایی نیاز داشتند، وزارتخانه‌ها و ادارات را گسترش دادند که در نتیجه این امر، کارمند دولتی فراوان شد که این موضوع بعدها به باری بر دوش ملت ایران، تبدیل شد. در واقع پس از خروج آنها، ملت ایران باید هزینه این ادارات را پرداخت می‌کرد. تأمین این مبالغ هم از درآمدهای حاصل از فروش نفت، صورت می‌گرفت در حالی که این رقم قطع شده بود. در چنین شرایطی که کمک خارجی هم وجود ندارد، دکتر مصدق نمی‌توانست کاری انجام دهد. ترکمان ادامه داد: مرحوم مصدق در دادگاه اعلام کرد که 515 میلیون تومان، خارج از درآمدهای داخلی، درآمد داشتیم که حدود 300 میلیون صرف چاپ اسکناس شد. این پژوهشگر تاریخ، افزود: مرحوم مصدق در این هنگام به این موضوع اشاره می‌کند که چاپ اسکناس در صورتی که صرف امور عمرانی شود، تورم ایجاد نمی‌کند در حالی که با اعطای این رقم به عده‌ای به عنوان حقوق، ایجاد تورم پدیده‌ای دور از انتظار نیست. در این مسیر، حسین مکی این مطلب را مطرح کرد که هدف انگلیسی‌ها در این زمینه این بود که مانند دی ماه 1331 که در قم تظاهراتی راه انداختند و اعلام کردند دکتر مصدق را حوزه علمیه از کار انداخت، جریانی علیه مصدق راه بیندازند اما در چنین شرایطی خوشبختانه مرحوم آیت‌الله بروجردی با این جریان همکاری نکرد و جلوی آنها ایستاد و اعلام کرد که می‌دانم این پیرمرد به مملکت خدمت می‌کند، پس دنبال کارتان بروید. وی با اشاره به نیرنگی که در این شرایط توسط انگلیسی‌ها به کار برده شد، گفت: در چنین شرایطی به نفع انگلیسی‌ها بود که بیان کنند حوزه علمیه قم، مرجعیت، مردم و مجلس، دکتر مصدق را ساقط کرد در حالی که مصدق نمی‌خواست این بهانه را دست آنها بدهد و تصمیم داشت ننگ سقوط دولت ملی بر جبین بیگانگان بنشیند که بر این اساس، روزی ملت ایران بتواند از آنها درخواست غرامت کند. در سال‌های گذشته مقام‌های آمریکایی چندین بار اعلام کرده‌اند که ما مانع دموکراسی در خاورمیانه شده‌ایم. اخیرا هم عده‌ای دیگر از نمایندگان انگلستان برای نخستین بار بیان کرده‌اند که ما در اوضاع پیش آمده در خاورمیانه دخیل بوده‌ایم چون با سقوط دکتر مصدق و تثبیت دیکتاتورها روند منطقه به سمت و سویی دیگر حرکت کرد. ترکمان اظهار داشت: در این هنگام، مرحوم مصدق خود توضیح می‌دهد که پس از حضور شاه و در سال 1328 در زمینه سیاست خارجی، مجلس مؤسسان راه‌اندازی شد که وظیفه این مجلس، تغییر اصل 48 قانون اساسی بود. اصل 48 قانون اساسی اجازه انحلال مجلس را به هیچ فردی نمی‌داد و بدین‌ترتیب شاه در سال 1328 یک مجلس قلابی شکل داد و این اصل را دستکاری کرد که اعلیحضرت می‌تواند مجلس را منحل کند. متأسفانه افرادی که نگران انحلال مجلس بودند، در آن زمان چیزی نگفتند و با بروز این اتفاق، اقدامی انجام ندادند. وی در ادامه به نقد نسبت دادن مسئله انحلال مجلس به مصدق پرداخت و گفت: مرحوم مصدق به این نکته اشاره می‌کند که انحلال مجلس را بنده انجام ندادم بلکه به ملت ایران عرضه کردم که مردم توجه داشته باشید که این مجلس در حال کارشکنی است، حال شما بگویید این مجلس بماند یا منحل شود؟ سپس مرحوم مصدق در دادگاه، مطلب بسیار جالبی بیان می‌کند که بر این اساس، در این مملکت بسیار پیش آمده که در ادواری یک میلیون نفر در کل کشور را که اغلب شامل شرکت‌کنندگان روستایی، عشایری و خان بختیاری بوده‌اند را سوار ماشین کرده و برای حضور در انتخابات به شهر آورده‌اند. در توجیه چنین شرایطی به کمبود امکانات و نامساعد بودن شرایط اشاره می‌کند که این افراد توسط ارتش برای رأی دادن، به تهران آورده می‌شدند. ترکمان ادامه داد: آرای مردم مطلع و سیاسی کشورمان، بر انحلال مجلس تأکید می‌کرد. بعدها این موضوع را به شاه عرضه کردم که مردم طی یک رفراندوم خواستار انحلال مجلس شده‌اند و شما به عنوان مقام سلطنت این دستور را صادر کنید که در چنین شرایطی شاه فرار کرد. ایشان در دادگاه بسیار بر این موضوع تأکید می‌کند که بنده هیچ‌گاه مجلس را منحل نکردم چرا این تهمت را به من می‌زنید. دکتر مصدق به دلیل برخورداری از ادب در سطحی بالا، در مجلس مسئله فرار شاه را بیان نمی‌کند در حالی که در آن شرایط برخلاف ادبیاتی که وجود داشت، به همه فحاشی می‌شد اما مرحوم دکتر مصدق برخلاف اینکه رضاخان و پسرش با او خیلی بد رفتارکرده بودند، هیچ‌گاه از مرز ادب خارج نشد و برخوردهایش بسیار مؤدبانه بود به نحوی که در روند وارد کردن نقدها نیز با برخورداری از ادب، عمل می‌کرد. وی با اشاره به موضوع دیگر سیاست خارجی که در زمان مصدق مطرح شد، گفت: در طول 28 ماهی که دولت مصدق سر کاربود، وی دائما در کشور در حال برنامه‌ریزی‌های صعودی بود. سیاست خارجی دیگری که در این مسیر مطرح شد، این بود که جمهوری‌خواهان در آمریکا سرکار آمده بودند و با همراهی صورت گرفته با انگلستان در این مسیر، سعی در بروز این اتفاق در ایران داشتند. البته عناصر حاضر در کودتا فراوان بودند، به عنوان نمونه پاکستان. از شهریور 1331 به دلیل توطئه‌ای که در آن زمان قرار بود برادران رشیدی و زاهدی و عده‌ای دیگر انجام دهند (که به شکست انجامید)، باعث شد تا مرحوم مصدق بر تعطیلی سفارت انگلستان تأکید کند زیرا معتقد بود مرکز فساد است. وی این مطلب را خطاب به ملت انگلستان اعلام کرد که ما نمی‌خواهیم رابطه‌مان را با هیچ کشوری قطع کنیم فقط می‌خواهیم نمایندگانی بفرستید که دراینجا با ما تعامل داشته باشند و به شکل برده برخورد نکنند. دکتر مصدق هیچ‌گاه به ملت انگلستان توهین نکرد و همیشه نوک پیکان سؤالات او به سمت افرادی بود که توطئه می‌کنند. وی تصریح کرد: دولت عراق نیز در این مسیرتوطئه‌های بسیاری انجام می‌داد. رئیس شهربانی مرحوم سرلشگر کمال در خاطرات خود بیان می‌کند که مهندس احد پور که زمانی داماد وزیر خارجه انگلستان بود، چندین بار تلاش کرد تا مرا برای کودتا از سال 1331 تحریک کند. یک بار که به منزل او رفته بودم، افسری خارجی را در آنجا مشاهده کردم که وی از او به عنوان افسری عراقی یاد کرد. در آن هنگام به این نکته اشاره می‌کند که بخشی از کارهای انگلیسی‌ها را سفارت عراق انجام می‌دهد در حالی که نمی‌دانم این بخش از کارها، به تأمین منافع مربوط می‌شد یا خیر. به مرور متوجه شدم که در این مسیر علاوه بر شکل‌گیری توطئه‌هایی، آمریکایی‌ستیزی هم صورت می گرفت به این معنا که دائما تحریکاتی علیه ایران هم در داخل کشور، هم درعراق و هم در منطقه صورت می‌گرفت که با این اقدامات، آمریکایی‌ها را بیشتر حساس کنند که در خطر قرار دارند. این اقدامات در حالی بود که در نقاط مختلف، آمریکایی‌کشی بیشتر اتفاق می‌افتاد که در این جریان، آمریکایی‌ها بیشتر وحشت‌زده و نگران بشوند. ترکمان در بخش دیگر سخنان خود با تأکید بر توطئه‌های حزب توده، اظهار داشت: مرحوم طالقانی در نخستین سالگرد بهار آزادی طی یک سخنرانی، فرمود سیدی که در منزل سید محمد بهبهانی زندگی می‌کرد، روزهای بعد از کودتا بیان کرده بود که دست و انگشتانم از بس که نامه به اسم حزب توده نوشتیم و در منزل علما انداختیم که حزب توده و جمهوری دموکراتیک خلق حاکم خواهد شد و شما آخوندها را به تیرهای چراغ برق می‌بندیم، درد می‌کند. این موارد از تبلیغاتی بود که مصدق‌هراسی و نهضت ملی هراسی ایجاد کنند. در چنین شرایطی مردم درگیر مشکلات اقتصادی بودند و هر روز در تنش بودند. وضعیت را حتی به هرج و مرج و آوارگی نیز می‌رسانند اما مردم کشورمان با برخورداری از عناصر خوش‌فکر و فهیم باز هم مقاومت کردند و از نهضت ملی دفاع می‌کردند. وی ادامه داد: کودتا شاخه‌های مختلفی داشت. باید بخشی از روزهای سپری شده آن زمان را مدنظر قرار داد که بر این اساس متوجه شد تا چه میزان مجالس درباره دکتر مصدق اما با عنوان ظاهری روضه برگزار می‌شد. در آن هنگام نیروهای نظامی و بسیاری از افراد دیگر در خیابان‌ها حضور داشتند و نقشه‌ای وجود داشت که بر اساس آن، اگر کودتا به شکست بینجامد، نظامی‌ها تهران را محاصره کنند. جریان‌های مختلفی در این موضوع دخیل بودند که در این مسیر، یکی از آقایان فردی را به نام قوام شیرازی نزد اعلیحضرت در کلاردشت می‌فرستد و به او اعلام می‌کند که خطاب به شاه بگوید چرا حکم نخست وزیری بقایی را صادر نمی‌کنی. البته شاه نیز کمی احتیاط می‌کرد چون نگران بود و نمی‌دانست چه اتفاقی می‌افتد و با این اقدام مخالف بود اما درعین حال نمی‌خواست اثری از خود بر جای بگذارد. آن فرد بعدها بیان می کند که به کلاردشت رفتم و شاه را ملاقات کردم. اعلیحضرت در آن هنگام به این موضوع اشاره کرد که چرا تا اینجا آمدی؟ اینجا دکتر مصدق محافظ قرار داده که به محض مطلع شدن، تو را دستگیر می‌کنند. این فرد بعدها اعلام کرد که در مسیر بازگشت، دستگیر شد. این پژوهشگر در تبیین مسائل پیرامون کودتای 28 مرداد ادامه داد: در این مسیر، آقای تربتی سنجابی نیز کتابی با عنوان "کودتاسازان" نوشته که عکس‌های مرتبط را نیز قرار داده است. البته این افراد عوامل دست چندم بودند که در دوره‌ای به عنوان افرادی بدبخت به کار گرفته می‌شدند و پس از آن نیز، در معرض نابودی قرار می‌گرفتند. تعدادی از این افراد در این کتاب معرفی شده‌اند و ضمن ذکر اسامی، با برخی از آنها نیز مصاحبه صورت گرفته است. افرادی که بیان می‌کنند چرا دکتر مصدق جلوی کودتا را نگرفت، با نگاهی به روزنامه شاهد روز 25 مرداد متوجه می‌شوند که حزب توده می‌خواهد کودتا کند، این خبر کودتا جعلی است، می‌خواهند اذهان را معطوف به دربار کنند تا حزب توده کودتا کند. حال چه کسی نشانه نادرست داد؟ در جایی خواندم مرحوم مصدق بیان کرده بود چون فعالیت حزب توده در آن زمان غیرقانونی بود، فعالیت رسمی نداشت و فعالیت خود را در قالب گروه‌های مختلفی از جمله جمعیت مبارزه با استعمار دنبال می‌کرد، مصدق این افراد را می‌شناخت و می‌دانست چنین گروه‌هایی وجود خارجی ندارند و همچنین آگاه بود که حزب توده عاملی در جهت انگلستان به شمار می‌رود و در جهت سیاسی آنها فعالیت می‌کند. وی در ادامه توضیح داد: در ادامه این مسیر، بقایی و افرادی چون او قضیه را بزرگ می‌کردند که در شب 25 مرداد قرار بود کودتایی را انجام دهند که موفق نشدند. شاه هم به آنها بیان کرده بود که باید رادیو انگلستان و رادیو لندن موافقت خود را اعلام کند و در این راستا رمزی را بنیان گذاشتند که بر این اساس او بگوید هوای تهران ابری است و شاه با شنیدن این جمله متوجه شد که همه چیز آماده است و آن حکم را با وجود اشکالاتی که داشت، صادر کرد. بعضی‌ها اعتقاد دارند به هیچ‌وجه چنین موضوعی وجود ندارد و در آن شب، پایداری دکتر مصدق باعث برهم خوردن این کار شد. من در این باره با مرحوم مهندس حق‌شناس صحبت کردم و ایشان به این موضوع اشاره کرد که این افراد در شب 25 مرداد دستگیر شدند، ایشان همچنین به این نکته اشاره کرد که سرلشکر ریاحی رئیس ستاد ارتش با ما زندگی می‌کرد. در آن شب، هنگامی که به خانه آمد احساس کردم نگران است. در روز 24 مرداد تلفن زنگ زد که پشت خط دکتر مصدق بود و می‌خواست با دکتر ریاحی صحبت کند، از صحبت‌هایی که صورت گرفت متوجه شدم که دکتر مصدق خطاب به ایشان می‌گوید که کجا هستید شما الان باید ستاد ارتش باشید. از اوضاع متوجه شده بود که قرار است اتفاقاتی رخ بدهد. سرلشگر ریاحی در این هنگام گفت من وسیله ندارم که دکتر مصدق گفت من برایتان وسیله می‌فرستم. ترکمان با اشاره به ایستادگی دکتر مصدق تا لحظه آخر اظهار داشت: سرلشگر ریاحی به ستاد ارتش رفته و در آنجا می‌ماند و سرتیپ کیانی هم که معاون ایشان بوده در آنجا می‌مانند. البته افسری به نام فولادوند به یکی از منسوبین خود به نام عباس فریور که در دفتر دکتر مصدق بوده، می‌گوید «به دکتر مصدق بگویید که در داخل اتفاقاتی در حال رخ دادن است». وی بعدها هزینه این اطلاع‌رسانی را هم پرداخت و کشته شد. مرحوم دکتر مصدق خود ایستادگی می‌کند و هنگامی که آخر شب سرلشگر نصیری با فرمان عزل به خانه دکتر مصدق می‌رود، مصدق دستور دستگیری او را می‌دهد و از آنجا کودتا در 25 مرداد با شکست روبه‌رو می‌شود به نحوی که با دستگیر شدن عده‌ای، برنامه‌ها به هم می‌ریزد. در آن هنگام عوامل آمریکایی به افراد خود دستور ترک صحنه را می‌دهند چون تصور می‌کنند کودتا به طور کلی با شکست رو‌به‌رو شده است اما انگلیسی‌ها که با این آب و خاک آشنایی داشتند و از ابزارهایی بهره‌مند بودند، می‌گویند نگران نباشید، برنامه را ادامه می‌دهیم. وی خاطرنشان کرد: روزهای 26 و 27 مرداد سپری می‌شود و در صبح روز 28 مرداد، این افراد بیرون می‌آیند و از ساختمان حزب ایران آغاز می‌کنند و به نیروی سوم، پان‌ایرانیسم و روزنامه ملی می‌رسند و همه آنها را آتش زده و غارت می‌کنند و بیش از دو هزار نفر در آن روز دستگیر می‌شوند. همچنین آقای فخرالدین حجازی در شیراز انجمنی با عنوان انجمن مطالعات اسلامی در سبزوار داشت که به آنجا هم یورش می‌برند و ضمن غارت این محل، آنجا را آتش می‌زنند. در جریان کودتای 28 مرداد منزل دکتر مصدق نیز آتش می‌گیرد. منبع: سایت جماران

محمد ترکمان: مصدق مطالبات را بالا نمی برد - بازخوانی کودتای 28 مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق

محمد ترکمان: مصدق مطالبات را بالا نمی برد/ یکی از اشتباهات ما افزایش سطح مطالبات است «محمد ترکمان» گفت: زنده‌یاد مصدق مطالبات را بالا نمی‌برد تا بتواند کاری انجام دهد در حالی که یکی از اشتباهات ما در مقاطع مختلف، مطرح کردن خواسته‌هایی متعدد است با وجود اینکه به سرانجام رسیدن تمامی این کارها، برایمان به مرحله اثبات نرسیده است. «محمد ترکمان» پژوهشگر تاریخ در جلسه هفتگی «مؤسسه دین و اقتصاد» ضمن بازخوانی روند کودتای 28 مرداد، به تشریح شخصیت دکتر محمد مصدق پرداخت و اظهار داشت: مرحوم دکتر مصدق از 28 مرداد مورد طعن، لعن و فشارهای آن نظام قرار داشت و پس از آن نیز در بسیاری از مواقع مورد بی‌توجهی واقع شد و گاهی اوقات نیز نواخته شد. وی افزود: ایشان بدون هیچگونه رانتی در حافظه تاریخی ایرانیان به عنوان یک انسان ایران‌دوست و مردم‌دوست جای گرفته و به نوعی، سرمایه اجتماعی و انسانی جامعه محسوب می‌شود. اگر این شخصیت متعلق به کشورهای دیگر بود، به طور یقین بیش از این مورد تقدیر و سپاس قرار می‌گرفت. وی با اشاره به کارکرد بسیار زیاد خط مشی دکتر مصدق در دوره‌های مختلف تاریخی، تصریح کرد: دکتر مصدق را خلاصه‌ای از سیاستمداران و ایران‌مدارانی می‌بینم که در طول تاریخ و در مقطع حیات خود، مجموعه‌ای از تدبیرها، راهنمایی‌ها و آگاهی‌های لازم را به کار برده‌اند. ترکمان تأکید کرد: امروزه اتفاق‌هایی که در کشورهای آسیایی رخ می‌دهد مشی دکتر مصدق را بیش از پیش روشن می‌کند و نشانگر احاطه ایشان بر فضاست مانند جو چپی که در تاریخ معاصر و در دوره‌ای که نوجوان بودیم، ایجاد شد به نحوی که این جو مانع از آن می‌شد که انسان‌ها مطالب را آنگونه که باید، مورد توجه قرار دهند زیرا تبلیغات سنگین موجود، انسان‌ها را به سوی خود جذب می‌کرد. وی با اشاره به "مداومت" به عنوان اصلی تاثیرگذار در برنامه‌ریزی‌های اساسی گفت: علت اصلی حضور مصدق در حافظه ایرانیان، مداومت و استمرار ایشان در برنامه‌ریزی‌های درازمدت است که چنین برنامه‌ریزی‌هایی، امکان تعلق به هر فردی را ندارد. وی افزود: مرحوم مصدق از سال 1285 تا 1345، حدود 60 سال در صراطی تکامل یافته، قدم زده و از آن خط عدول نکرده است. مصدق در مخالفت با معاهده 1219 وثوق الدوله یا با کودتای سوم اسفند رضاخانی و همچنین با حضور خود در مجلس پنجم و ششم و مخالفت با سلطنت رضاشاه مطالبی را بیان کرده است. ترکمان درباره "صراحت بیان و شجاعت" دکتر مصدق که همچنان در سخنان وی هویدا بود، اظهار داشت: حسین مکی کتابی با عنوان نطق‌های تاریخی دکتر مصدق دارد که پس از شهریور 1320 مجموعه‌ای از نطق‌های تاریخی ایشان را در مجلس‌های پنجم و ششم جمع‌آوری کرده است. آقای مکی درباره شجاعت دکتر مصدق در بیان مطالب مختلف همیشه اعلام می‌کرد که از صراحت بیان مصدق در گفتار، تنمان می‌لرزید و نمی‌دانستیم این فرد تا روز بعد زنده می‌ماند یا خیر؟ ترکمان خاطرنشان کرد: دکتر مصدق اهل قهر نبود. در زمان وی، شرایط به گونه‌ای رقم خورده بود که حضور نیروهای متفق، خروج رضاشاه و اختلافات سیاست جهانی، فضایی خاص را پدید آورده بود. همچنین با توجه به اینکه پیش‌تر آمریکایی‌ها در ایران حضور نداشتند و به یک باره حاضر شده بودند، امکان دست گذاشتن روی فاکتورهای مختلفی وجود داشت و یکی از دلایل شرکت مصدق در انتخابات دوره چهاردهم نیز دفاع از حقوق و منافع ملت ایران بود. وی ضمن تأکید بر "مداومت" به عنوان یکی از بارزترین خصوصیات شخصیتی دکتر مصدق که در دوره نخست‌وزیری وی بیش از پیش نماد بیرونی پیدا کرد، تصریح کرد: انتخابات دوره پانزدهم از حالت اصلی خارج و نمایی فرعی به خود گرفت به نحوی که با آمدن آقای قوام السلطنه، فضا برای حضور افرادی در مجلس که به وسیله وی انتخاب شده بودند، فراهم شد. در انتخابات دوره شانزدهم نیز امکان حضور دکتر مصدق وجود داشت که با مشارکتی که از جانب وی صورت گرفت، در این دوره به نخست وزیری رسید. به طور یقین جامعه‌ای مانند جامعه ایران با برخورداری از قدمتی چند هزار ساله و ویژگی‌هایی منحصر به فرد، برای مصدق زمینه‌ای را برای تداوم‌بخشی به این خصوصیات فراهم کرد زیرا در صورتی که چنین اتفاقی رخ نمی‌داد، جامعه ایران در معرض نابودی قرار می‌گرفت. ترکمان در این زمینه تصریح کرد: متأسفانه نهادهای مدنی جدید که تازه تأسیس بودند، از چنان پایه، اساس و بنیادهای عمیقی برخوردار نبودند وگرنه مجلس را تبدیل به محلی برای رأی دادن همیشگی به قدرت نمی‌کردند. وی درباره اصلی‌ترین رخداد مجلس شانزدهم گفت: اساسی‌ترین رخداد مجلس شانزدهم، همسو نبودن ساختار اداری و نظام سیاسی کشور با تفکر دکتر مصدق و تفکر آزادی‌خواهانه بود. مصدق 12 اردیبهشت کابینه خود را به مجلس معرفی و همچنین در مجلس اعلام کرد که اجرایی شدن برنامه‌های بنده منوط به دو خواسته است که یکی از آنها اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و دیگری اصلاح قانون انتخابات است. وی گفت: زنده یاد مصدق به قانون انتخابات بسیار حساس بود و همیشه بر انتخاب نمایندگان به عنوان عاملی برای فلاح و صلاح یک کشور سخن می‌گفت. مصدق همچنین بر پشتیبانی مردم از نمایندگان تأکید بسیار و از آن به عنوان عاملی دلگرم‌کننده یاد می‌کرد. وی درباره رمز موفقیت دکتر مصدق در انجام کارهای کشوری تصریح کرد: زنده‌یاد مصدق مطالبات را بالا نمی‌برد تا بتواند کاری انجام دهد در حالی که یکی از اشتباهات ما در مقاطع مختلف، مطرح کردن خواسته‌هایی متعدد است با وجود اینکه به سرانجام رسیدن تمامی این کارها، برایمان به مرحله اثبات نرسیده است. منبع: سایت جماران

روزی که «سید علی اندرزگو» شهید شد

از او چندان نشنیده‌ایم شاید هم شنیده‌ایم ولی به دلایلی امروز تنها نامی از او به خاطر داریم؛ دلایلی که شاید نمی‌دانیم یا ... شاید هم می‌دانیم؛ ولی حتما برخی از مسئولان می‌دانند. او که حتی برای بسیاری از مبارزان پیش از انقلاب هم تبدیل به اسطوره‌ای شده بود اکنون دیگر برای بسیاری از ما اسطوره نیست به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع‌رسانی جماران، «شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سید علی اندرزگو» از جمله شاخص‌ترین مبارزان انقلابی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بوده است که در ادامه این سطور سعی شده در مورد زندگی و فعالیت‌های وی توضیح مختصری داده شود: «حجت‌الاسلام والمسلمین سید علی اندرزگو» در سال 1316 شمسی در یکی از محلات جنوب تهران دیده به جهان گشود. وی پس از طی تحصیلات ابتدایی به دلیل شرایط مالی خانواده، ناچار به ترک تحصیل شده و در کنار برادرش «سید حسن» که در بازار تهران مغازه نجاری داشت، مشغول به کار شد. سید علی اندرزگو حدود 10 سال در این شغل ماند و در قیام 15 خرداد، به عرصه مبارزه با رژیم پهلوی گام نهاد و مورد تعقیب مزدوران ساواک قرار گرفت. شهید اندرزگو پس از قیام 15 خرداد دستگیر شد و زیر شکنجه‏‌های سخت، لب به سخن باز نکرد تا آزاد شد. از آن زمان، وی وارد شاخه نظامی «هیئت مؤتلفه اسلامی» شد و در اولین اقدام، در اعدام انقلابی «حسنعلی منصور»، نخست وزیر وقت و عامل تصویب کاپیتولاسیون و تبعید امام خمینی، به همراه «صادق امانی»، «رضا صفارهرندی»، «مرتضی نیک‌نژاد» و «محمد بخارایی»، شرکت کرد. پس از انجام این عملیات، نیک‌نژاد، صفارهرندی و امانی دستگیر و اعدام شدند و اندرزگو تحت تعقیب قرار گرفت. اینگونه بود که وی به مبارزات خود علیه رژیم پهلوی ادامه داد و مهم‌ترین کارش تا پایان عمر، فعالیت برای سرنگونی این رژیم بود. شهید اندرزگو پس از خروج از ایران به عراق رفت و پس از چند ماه به ایران بازگشت و با نام مستعار «شیخ عباس تهرانی» در «حوزه علمیه قم» مشغول به تحصیل شد و همچنان به فعالیت‌های مبارزاتی خود ادامه داد؛ اما حساسیت ساواک به کارهای وی باعث شد به «حوزه علمیه چیذر» در تهران برود و به صورت پنهانی به مبارزات خود ادامه دهد. وی در حوزه علمیه چیذر نیز شناسایی شد و فشارهای ساواک موجب شد راهی مشهد شود و در آنجا با نام مستعار «سید حسین حسینی» در کنار تحصیل علم به مبارزات خود ادامه دهد. اندرزگو برای گسترش فعالیت‌هایش به لبنان نیز سفر کرد و به کمک «جلال‌الدین فارسی»، مقدمات آموزش نیروهای مذهبی را در سازمان «الفتح» مهیا کرد. از آن پس، رژیم پهلوی، به شدت در تعقیب او بود و شهید اندرزگو مجبور بود دائماً جابه‌جا شود. این انقلابی نستوه برای این که مورد شناسایی ساواک قرار نگیرد، با نام‏های مستعار و چهره‌های متفاوت آشکار می‏شد. وی نقش مهمی در وارد کردن اسلحه به ایران برای مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی داشت و برای این منظور به کشورهای بسیاری سفر می‏‌کرد. شهید اندرزگو قصد ترور شاه را داشت که شهادتش مانع انجام این نقشه وی شد. سرانجام پیگردهای بی‌شمار ساواک جواب داد و اندرزگو مورد شناسایی قرار گرفت و در دوم شهریور 1357 در 39 سالگی به شهادت رسید. روحش شاد. منبع: سایت جماران

روز راز آلود 28 مرداد/ سینما رکس در آتش

جماران: 36 سال پیش شب هنگام 28 مرداد 1357در ساعت 22:10 دقیقه آتش نفرت و خشونت جان صدها نفر را در سینما رکس آبادان گرفت. فیلم «گوزن ها» ی مسعود کیمیایی روی پرده این سینما با شعله های حریق شب مردادی آبادان نمی تمام ماند. فیلمی که به گفته برخی اشاره ای کوتاه به مبارزی مسلح علیه شاه داشت. فردای آن روز روزنامه اطلاعات نوشت: «ساعت 22، در حالی که 700 نفر مرد و زن و کودک سرگرم تماشای فیلم «گوزن ها» بودند، گروهی خرابکار و غیر معتقد به اصول انسانی، با همکاری سرایدار سینما، با مواد آتش‌زا، سالن سینما را به آتش کشیدند. شعله‌های آتش زبانه کشید و حریق تمام سالن سینما را در برگرفت. مردان و زنان و کودکان تماشاچی با دیدن شعله‌های آتش به طرف درهای ورودی و خروجی هجوم بردند، اما با درهای بسته مواجه شدند. در این میان، شعله‌های آتش تمام سالن را دربرگرفت و تماشاچیان با ناله و ضجه در محاصره کامل شعله‌های آتش قرار گرفتند. 377 نفر از مردان و زنان و کودکان تماشاچی، زنده زنده و به طور فجیع و رقت‌باری، در میان شعله‌های آتش سوختند. بلافاصله پس از شروع حریق، برای اطفای آن از مأموران آتش‌نشانی، شهرداری آبادان و شرکت ملی نفت ایران کمک خواسته شد. مأموران آتش‌نشانی موفق شدند در ساعت 2 بامداد آتش را مهار کنند. تلاش برای خارج ساختن اجساد 377 نفر از تماشاچیانی که در آتش سوخته و کشته شده‌اند ادامه دارد.» خبرگزاری‌ دولتی‌ پارس‌ بلافاصله‌ این‌ آتش‌سوزی‌ را به‌ خرابکاران‌ نسبت‌ داد و اعلام‌ کرد شب‌ گذشته‌ عده‌ای‌ از عوامل‌ خرابکار با اجرای‌ یک‌ نقشه‌ی‌ شیطانی‌ سینمارکس‌ آبادان را به‌ آتش‌ کشیدند. این‌ موضع‌گیری‌ زود هنگام‌ و قبل‌ از روشن‌ شدن‌ حادثه‌، چیزی‌ جز شک‌ مردم‌ رابرنینگیخت‌. نکته‌ی‌ دیگری‌ که‌ بلافاصله‌ شک‌ّ همگان‌ را دامن‌ زد دو مقاله‌ای‌ بود که‌ بدون‌ نام‌ و با یک‌ مضمون‌ روزنامه‌ کیهان‌ و اطلاعات‌ در صفحه‌ی‌ تشریح‌ حادثه‌ به‌ چاپ‌رساندند. روزنامه‌ اطلاعات‌ این‌ مقاله‌ را تحت‌ عنوان‌ «گوشه‌ای‌ از وحشت‌ بزرگ‌» نوشت‌:«سه‌ روز پیش‌ رهبر ایران‌ در مصاحبه‌ای‌ با سردبیران‌ و خبرنگاران‌ جراید داخلی‌ سخن‌ ازوحشت‌ بزرگ‌ گفته‌ بود. آن‌ لحظه‌ شاید بسیاری‌ از مردم‌ عظمت‌ این‌ وحشت‌ را درک‌نکردند... دست‌هایی‌ درهای‌ سینما را می‌بندد، هیچ‌ کس‌ نباید سالم‌ بیرون‌ آید، وحشت‌بزرگ‌ باید واقعیت‌ پیدا کند.» کیهان‌ نیز مقاله‌ای‌ با همین‌ مضمون‌ تحت‌ عنوان‌ «حادثه‌ای‌ که‌ فاجعه‌ی‌ ملی‌ شد» نوشت‌: این‌ واقعه‌ی‌ دردناک‌ چه‌ می‌تواند باشد؟ خبر وحشتی‌ بزرگ‌ که‌ ملّتی‌ را به‌ خشم‌درمی‌آورد و از فرط‌ بی‌رحمی‌ اشک‌ را در چشم‌ها می‌خشکاند. این روزنامه از قول شاه نوشت: ما به‌ سوی‌ تمدن‌ بزرگ‌ می‌رویم‌ و آنها که‌ اهل‌ ایجاد حریق‌ و تخریب‌اند به‌ سوی‌ وحشت‌ بزرگ‌. بر همین اساس قضاوت‌ بسیاری‌ از خوانندگان‌ روزنامه‌ها این‌ بود که‌ این‌ دو مقاله‌ از ساواک‌ ارسال‌ شده‌ و سؤال‌ می‌کردند: این‌ دو مقاله‌ی‌ هم‌ معنی‌، بدون‌ نام‌ و قبل‌ از مشخص‌ شدن‌ علّت‌ حادثه‌ چه‌ مفهومی‌ می‌تواند داشته‌ باشد؟ هنوز پاسخ‌ این‌ سؤالات‌ روشن‌ نشده‌ بود که‌ اطلاعات‌ شاهدان‌ حادثه‌، زبان‌ به‌ زبان‌ پیچید که‌ درهای‌ سینما قفل‌ بوده‌ و پلیس‌ از یاری‌ رساندن‌ مردم‌ سخت‌ جلوگیری‌ می‌کرده‌است‌. روزنامه‌ها با این‌ که‌ هنوز در سانسور دولت‌ بودند نتوانستند حقایق‌ را نادیده‌بگیرند. کیهان‌ در این‌ رابطه‌ نوشت‌: «مردم‌ می‌گویند باید به‌ آنها اجازه‌ی‌ کمک‌ به‌ حریق‌زدگان‌داده‌ می‌شد.» بنابر همین‌ گزارش‌ مردم‌ «در مساجد خواستار رسیدگی‌ به‌ مسأله‌ی‌ اهمال‌رئیس‌ شهربانی‌ و مأمورانش‌ در جریان‌ اطفای‌ حریق‌ بودند.» دولت‌ نیز هیأتی‌ را برای‌ بررسی‌ اعزام‌ کرد. هیأت‌ پس‌ از بررسی‌ با این‌ که‌نمی‌خواست‌ همه‌ی‌ وقایع‌ را تشریح‌ کند، ولی‌ در گزارش‌ خود اعتراف‌ کرد که‌آتش‌سوزی‌ در ساعت‌ ۴۵/۲۱ اتفاِق افتاده‌، ولی‌ «به‌ علت‌ نبودن‌ مسئولین‌ در محل‌ و ازطرفی‌ به‌ علت‌ نبودن‌ ارتباط‌ مستقیم‌ تماشاچیان‌ با خارج‌ و نیز عدم‌ دید مردم‌ اطراف‌ساختمان‌ سینما به‌ محل‌ وقوع‌ حادثه‌، اطلاع‌ از وقوع‌ حریق‌ با تأخیر انجام‌ می‌شود. به‌محض‌ اطلاع‌ شهربانی‌ از حریق‌ مراتب‌ تلفنی‌ به‌ آتش‌نشانی‌ پالایشگاه‌ آبادان در ساعت‌۲۲/۲۲ اعلام‌ و وسایل‌ اولیه‌ آتش‌نشانی‌ در محل‌ حاضر می‌شوند و برای‌ اطفای‌ حریق‌سعی‌ می‌نمایند. شیر واقع‌ در فاصله‌ی‌ ۶۰ متری‌ سینما به‌ علّت‌ شکستگی‌ قابل‌ استفاده‌نبوده‌، مجدداً به‌ شیر آب‌ خیابان‌ زند که‌ به‌ فاصله‌ی‌ ۱۶۰ متری‌ سینما می‌باشد مراجعه‌،ولی‌ به‌ علت‌ آن‌ که‌ با موزاییک‌ مفروش‌ بوده‌ قابل‌ استفاده‌ نگردیده‌. بالاجبار به‌ شیر آب‌خیابان‌ امیری‌ که‌ ۱۶۰ متری‌ است‌ و در نبش‌ بازار و در جهت‌ مخالف‌ لوله‌کشی‌ می‌باشد مراجعه‌، ولی‌ متأسفانه‌ به‌ علّت‌ نبودن‌ آب‌ و فشار کافی‌ قابل‌ استفاده‌ نبوده‌، لذا از تانک‌ ۴هزار لیتری‌ ماشین‌ آتش‌نشانی‌ شرکت‌ نفت‌ آب‌ گرفته‌ و شروع‌ به‌ اطفا می‌نمایند که‌ به‌همین‌ علل‌ در حدود پانزده‌ دقیقه‌ مبارزه‌ به‌ تأخیر می‌افتد». نجات‌یافتگان‌ غلام‌حسین‌ نماینده‌، علی‌رضا دریس‌زاده‌، شیرین‌قنبرزاده‌، نادر ناصری‌ و رسول‌ رهنما همگی‌ اظهار کردند که‌ هنگام‌ آتش‌سوزی‌ کلیه‌ی‌درهای‌ خروجی‌ و اضطراری‌ قفل‌ بوده‌ و آنها توانسته‌اند با شکستن‌ یکی‌ از درهای‌اضطراری‌ خود را نجات‌ دهند. شهود نیز که‌ در لحظه‌ی‌ اوّل‌ به‌ کمک‌ آمده‌ بودند نیز برقفل‌ بودن‌ درها اذعان‌ کرده‌اند. دادستان‌ آبادان نیز در گزارش‌ خود به‌ وزیر دادگستری‌ نوشته‌ است‌ «کلیه‌ی‌ نجات‌یافتگان‌ متفقاً بسته‌ بودن‌ درهای‌ سالن‌ را تأیید می‌کنند» این‌ موضوع‌ حتی‌ در روزنامه‌ها نیز منعکس‌ شد. کیهان‌ از قول‌ خانواده‌ رامهرمزی‌نوشت‌ که‌: «شاهدان‌ عینی‌ می‌گویند ما چند لحظه‌ قبل‌ از شروع‌ آتش‌سوزی‌ از سینما خارج‌ شدیم‌ و هیچ‌ یک‌ از درهای‌ سالن‌ بسته‌ نبود، امّا هنگام‌ بازگشت‌ به‌ سالن‌ با درهای‌بسته‌ روبه‌رو شدیم‌». جهنم سینما، فیلم گوزن‌ها، سوختن 728نفر در سینمای 900نفره رکس، جان‌باختن 377نفر از شهروندانی که در ساعت‌های پایانی شب فیلمی از مسعود کیمیایی را که گفته می‌شد علیه شاه ساخته شده، تماشا می‌کردند، تراژدی غم انگیزی را رقم زده بود. بلافاصله پس از آتش‌سوزی سینما، شاپور نمازی استاندار خوزستان، فرماندار، شهردار، رئیس شهربانی و مقامات مسؤول در محل اجتماع کردند. آنها کوشیدند که مأموران آتش‌نشانی و مسؤولان را راهنمایی و برای مهار آتش کار را بر آنان تسریع کنند، به ویژه سعی بر این بود که مجروحان را زودتر به بیمارستان برسانند. آبادان آن شب در شرایط بحرانی به سر می برد و بسیاری از مردم به خواب نرفتند. خانواده‌هایی که فرزندان و یا یکی از اعضای ایشان به سینما رکس رفته بود، همه در اطراف سینما اجتماع کرده، زاری و شیون می‌کردند. سرایدار سینما که در ایجاد این آتش‌سوزی با خرابکاران همکاری داشت، در حالت مستی از سوی مأموران دستگیر شد و در شهر آبادان حالت فوق‌العاده به وجود آمد . پس از وقوع آتش‌سوزی در سینما رکس آبادان و اطلاع مردم از فاجعه‌ای که اتفاق افتاده بود، خانواده‌های زنان و مردان و کودکانی که در این آتش سوزی‌کشته شده‌ بودند، به خیابانها ریختند. به گفتة مقامهای پلیس آبادان، چند لحظه پس از شروع نمایش فیلم، چند ناشناس با استفاده از تاریکی شب، درهای ورودی و خروجی سینما را بستند و داخل سالن سینما را با مواد آتش‌زا آغشته کردند و سپس با افروختن کبریت، سینما را به آتش کشیدند و گریختند. آتش‌سوزی که با صدای دهشتناکی همراه بود، در اندک زمانی سراسر سالن سینما را فرا گرفت و ستونهای دود و آتش از هر سو به آسمان زبانه کشید. علی نادری (صاحب سینما رکس آبادان) در گفت و گو با خبرنگار «اطلاعات»،‌ با اظهار تأسف از این فاجعه، گفت: «سینما رکس که حدود 20 سال پیش در خیابان شهرداری آبادان ساخته شده، بیش از شش میلیون تومان ارزش داشت و ظرفیت سالن آن 900 صندلی بود. ساختمان سینما در برابر آتش‌سوزی بیمه بوده است». سینما رکس آبادان در خیابان شهرداری و روی یک پاساژ قرارگرفته بود در جریان آتش‌سوزی دهها مغازة زیر سالن سینما نیز آسیب دید. خبرنگار «اطلاعات» اضافه کرد نوبت آخر فیلم «گوزن ها» ساعت 9 شب بود و آتش‌سوزی زمانی روی داد که حدود یک ساعت از نمایش فیلم می‌گذشت . تعداد بسیاری زن و کودک و مرد بدون هیچ هراس و بی‌خبر از هرگونه فاجعة دلخراش، روی صندلیهای خود نشسته و سرگرم تماشای صحنه‌های پرجاذبة فیلم هنری «گوزن ها» بودند، که ناگهان صدای سهمگینی از هر چهار طرف سالن سینما برخاست، و در پی آن شعله‌های آتش و ستونهای دود و آتش به آسمان زبانه کشید. هنگامی که آتش‌سوزی رخ داد، صاحب سینما (آقای علی نادری) در قطار تهران ـ خرمشهر بود و به سوی آبادان می‌رفت. از هفتصد تماشاگر سینما رکس آبادان که مشغول تماشای فیلم بودند، در جریان آتش‌سوزی، فقط یکصد نفر توانستند خود را از مهلکه نجات دهند و به بیرون فرار کنند و ششصد نفر دیگر در میان جهنمی از آتش سوختند، که از این عده 377 نفر جان خود را از دست دادند. بیشتر کسانی که در این فاجعه دلخراش جان دادند، یا زیر دست و پا ماندند و بر اثردودزدگی خفه شدند و یا در میان شعله‌های آتش سوختند. پیکر کشته‌ها را به‌دلیل شرایطی که داشتند در کفن‌های بزرگ با کامیون‌های ریو ارتشی برای خاکسپاری می‌بردند. بسیاری، از جمله روزنامه‌نگاران معتقد بودند تعداد کشته‌ها بیش از اینها بوده، اما درنهایت خبرگزاری‌ها آمار رسمی که آقای محمدزاده، رییس اداره اطلاعات و جهانگردی آبادان آن‌زمان منتشر کرد را مخابره کردند. آماری که طبق آن، حداقل صدنفر از کشته‌های این حادثه هرگز شناسایی نشدند و در مقبره‌ای دسته‌جمعی در گورستان آبادان و خضر به خاک سپرده شدند. ساواک در مورد این فاجعه به ذکر تنها یک جمله در بولتن خبری خود اکتفا کرد: «چند تن از عناصر اخلالگر سینما رکس، شهر آبادان را به آتش کشیدند که در نتیجه قریب 400 تن از تماشاچیان در آتش سوختند و جان خود را از دست دادند. هنری پرکت، افسر مسئول امور سیاسی و نظامی سفارت آمریکا در تهران در سال‌های 1972 تا 1976 [1351 تا 1355] و مسئول میز ایران در وزارت امور خارجه ایالات متحده در سال‌های پرالتهاب 1978 تا 1981 [1357 تا 1359] در گفت‌وگویی تفصیلی با چارلز استوارت کندی، خاطراتش را بازگو کرده که «تاریخ ایرانی» ترجمه متن کامل آن را منتشرنموده است. او در این گفت و گو می گوید: ...اوت در تقویم اسلامی همزمان شده بود با ماه رمضان. متعاقبا اواخر ماه اوت، شاید بیست و پنجم، توی تالار سینمایی در آبادان آتش‌سوزی شد و فکر کنم 700 نفر کشته شدند چون در‌ها قفل شده بودند. فاجعه هولناکی بود. آدم‌های شاه تقصیر را انداختند به گردن روحانیون. در جریان راهپیمایی‌های ماه قبلش، روحانی‌ها اغلب به تالارهای سینما حمله کرده بودند که فیلم‌های غربی گناه‌آلود نشان می‌دهند. این بود که ساواک در جامعه چو انداخت که این قضیه هم کار روحانی‌ها است. در ایران هیچ‌کس این ادعا را باور نکرد. همه اعتقاد داشتند حکومت این کار را کرده و تقصیرش را انداخته به گردن روحانی‌ها. همین سطح بی‌اعتمادی مردم به حکومت را نشان می‌داد. هیچ‌کس در هیچ زمینه‌ای حرف حکومت را باور نمی‌کرد. ما در آن برهه گزارش خیلی کوتاهی ــ در حد چند جمله ــ از سی‌آی‌ای گرفتیم که از قول یکی از رابط‌های سی‌آی‌ای در ساواک می‌گفت ساواک مقصر محض است نه روحانیون. علاوه بر این سخنان که به وضوح نقش دولت منحوس پهلوی را در این حادثه روشن می گرداند دولت، مسلمانان افراطی و ارتجاعی را مسؤول این جنایت هولناک دانست، اما در واقع جای ابهام بسیار وجود داشت، زیرا آتش نشانی شهری که بزرگترین پالایشگاه جهان در آن قرار داشت 2 ساعت پس از وقوع حادثه در محل حاضر شد و ‌آن هم در حالی که وسایل نقلیه‌شان فاقد آب بود، و تنها شیر آب آتش‌نشانی نزدیک به سینما نیز آب نداشت و از همه مهمتر، با توجه به نزدیک بودن ادارة پلیس (یعنی در فاصلة 300 متری سینما) هیچ کس به مدت یک ساعت به محل حادثه نزدیک نگردید!!! با این‌ که‌ رادیو و تلویزیون‌ و کارگزاران‌ دولتی‌ سعی‌ می‌کردند از این‌ حادثه‌ علیه‌انقلابیون‌ استفاده‌ کنند، ولی‌ فشار اجتماعی‌ به‌ حدی‌ شد که‌ دولت‌ دست‌ به‌ عقب‌نشینی‌زد و سه‌ روز بعد ازحادثه‌ سرتیپ‌ رزمی‌ را به‌ مرکز فراخواند و هرگز بازنگشت‌. علاوه‌به‌ دستور آموزگار کلیه‌ب‌ مأموران‌ سهل‌انگار، فرماندار، رئیس‌ فرهنگ‌ و هنر و مسئول‌آتش‌نشانی‌ شرکت‌ نفت‌ به‌ تهران‌ احضار شدند. در شب هفتم مرگ قربانیان سینما رکس آبادان برخوردهایی در آبادان رخ داد، تهران، تبریز، قم، رشت، کرمانشاه، همدان، کاشان، قم، زنجان، قصر شیرین، یزد، ارسنجان، کاشمر، کرج، ساری، گرگان و شهر ری صحنه برخوردهای خونین بین مردم و مامورین انتظامی بود. پس از وقوع جنایت هولناک آتش ‏سوزی سینما رکس آبادان، حضرت امام خمینی(ره) در 31 مردادماه سال 1357، در پیامی از نجف اشرف خطاب به اهالی آبادان، ضمن اعلام خطر به اینکه ممکن است رژیم پهلوی، اعمال وحشیانه مشابهی در شهرهای ایران انجام دهد، از گویندگان خواستند وظیفه آگاهی بخشی به مردم را دنبال کنند. در بخشی از پیام مهم امام به مناسبت این فاجعه آمده بود: من گمان نمی‏کنم هیچ مسلمانی، بلکه انسانی، دست به چنین فاجعه وحشیانه ‏ای بزند، جز آن که به نظایر آن عادت نموده است. گفتار شاه که تظاهرکنندگانِ مخالفِ من وحشت بزرگ را وعده می‏دهند و تکرار آن پس از واقعه که این همان وعده بوده است، شاهد دیگری بر توطئه است. این مصیبت دلخراش برای شاه، شاهکار بزرگی است تا به تبلیغات وسیع در داخل و خارج دست زند و به بوق‏ها و مطبوعات دست نشانده داخل و نفع طلب خارج دستور دهد که هرچه بیشتر برای اغفال مردم، این جنایت را منتشر و به ملت محروم و مظلوم ایران نسبت دهند تا در خارج، ملت حق طلب ایران را، مردمی که به هیچ ضابطه انسانی و اسلامی معتقد نیستند معرفی نماید. پیام امام در مورد حادثه آتش سوزی سینما رکس زمان: 31 مرداد 1357/ 17 رمضان 1398 مکان: نجف‏ مناسبت: فاجعه آتش‏سوزى در سینما رکس آبادان‏ مخاطب: اهالى آبادان‏ بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏ خدمت عموم اهالى محترم آبادان- ایّدهم اللَّه تعالى‏ دریافت خبر بسیار فجیع به آتش کشیدن چند صد تن از هموطنان ما با آن وضع حساب شده موجب تاثر و تاسف شدید گردید. من گمان نمی کنم هیچ مسلمانی بلکه انسانی دست به چنین فاجعة وحشیانه ای بزند جز آنانکه به نظایر آن عادت نموده اند و خوی درندگی و وحشگیری آنان را از انسانیت بیرون برده باشد. من تاکنون اطلاع کافی ندارم لکن آنچه مسلم است این عمل غیر انسانی و مخالف با قوانین اسلامی از مخالفین شاه که خود را برای حفظ مصالح اسلام و ایران و جان و مال مردم به خود را به خطر مرگ انداخته اند و با فداکاری از هم میهنان خود دفاع می کنند به هر مسلکی باشند، نخواهد بود و قرائن نیز شهادت می دهد که دست جنایتکار دستگاه ظلم در کار می باشد که نهضت انسانی ـ اسلامی ملت را در دنیا بد منعکس کند. آتش را به کمربند در سراسر سینما افروختن و بعد توسط مأمورین درهای آن را قفل کردن، کار اشخاص غیر مسلط بر اوضاع نیست. گفتار شاه که تظاهر کنندگان مخالف من، وحشت بزرگ را وعده می دهند و تکرار آن پس از واقعه که این همان وعده بوده است شاهد دیگری بر توطئه است، نه اینکه واقعاً شاه یک غیبگوی بزرگ است! مصاحبه سابق شاه که ایران را با ملت نابود می کنم نیز شاهد این مدعاست. اظهار تأسف و تأثر در بوق های تبلیغاتی از اشخاصی که هر روز دستشان تا مرفق به خون هم میهنان ما فرو رفته است شاهد بزرگی است بر نقشه شیطانی شاه و همدستانش، هم آنان که در اکثر شهرهای ایران دست به کشتارهای فجیع زده اند. آیا مردم مظلومی که هر روز به دست همین جنایتکاران به خاک و خون کشیده شده و به وضع بسیار اسفباری کشته شده اند هم میهنان ما نبوده اند؟ قراین نشان می دهد که قضیه دلخراش آبادان چون کشتار سایر شهرهای ایران از یک منشأ به وجود آمده است. آیا از این جنایت کسی جز شاه و بستگانش امید نفعی داشته اند؟ آیا تاکنون غیر از شاه که هرچند وقت یکبار دست به کشتار وحشیانه مردم می زند کسی دیگر می تواند این قبیل صحنه ها را به وجود آورده یا بیاورد؟ این مصیبت دلخراش شاه، شاهکار بزرگی است تا به تبلیغات وسیع در داخل و خارج دست زند و به بوق ها و مطبوعات دست نشانده داخل و نفع طلب خارج دستور دهد که هرچه بیشتر برای اغفال مردم این جنایت را منتشر و به ملت محروم و مظلوم ایران نسبت دهند تا در خارج، ملت حق طلب ایران را مردمی که به هیچ ضابطه انسانی و اسلامی معتقد نیستند معرفی نماید. من به ملت بزرگ ایران اعلام خطر می کنم، خطر اینکه دستگاه اینگونه اعمال وحشیانه و ضد اسلامی را در سایر شهرهای ایران انجام می دهد تا تظاهرات پاک مردم شجاع ایران را که با خون خود ریشه درخت اسلام را آبیاری می کنند لوث نماید. لازم است گویندگان مطلبی را که به نابودی انقلاب رهایی بخش اسلام منجر می شود را برای مردم روشن نمایند. این مصیبت بزرگ را به ملت مسلمان ایران بخصوص به مردم ستمدیده آبادان و به خانواده های داغدیده تسلیت عرض نموده و خود را در غم بزرگ و جانکاه آنان شریک می دانم. از خداوند تعالی نصرت اسلام و مسلمین و قطع آبادی اجانب و پیوستگان به آنها را خواستارم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته روح الله الموسوی الخمینی (صحیفه امام، ج‏3، ص: 445 وص: 446) منابع: 1- اطلاعات، شماره 15691، 29/5/57، ص 4. 2- صحیفه امام، ج‏3، ص: 445 وص: 446 3- ساواک و روحانیت. حوزة هنری سازمان تبلیغات اسلامی، ج1 4- پایگاه خبری تحلیلی قدس آنلاین 5- یکسال مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه ، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی،روح الله حسینیان 7- گزارشی از محله سینما «رکس» در آبادان- شرق 8- پایگاه اطلاع رسانی قربانیان ترور منبع: سایت جماران

عید فطری که به اعتراض علیه حکومت انجامید - نگاهی به واقعه تاریخی عید فطر سال 57

عید فطر سال 57، مانند هر واقعه ملی و مذهبی دیگر آن دوران، با حال و هوای انقلاب و شور تحول‌طلبی مردم عجین بود. نماز عید سال 57، نقطه عطفی در عزم ملت برای سرنگونی رژیم شاه بود که به واقعه خونین 17 شهریور و اوج گیری مخالفت ها انجامید. متن زیر سرگذشت خواندنی نماز عید فطر 57 به امامت شهید مفتح و وقایع دنباله دار آن است که توسط علیرصا ملایی تحت عنوان «بررسی تحلیلی رویداد 17 شهریور 1357» نوشته شده است. پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، شرح این واقعه را به عنوان یکی از وقایع ماندگار قرین با عید سعید فطر در ادامه آورده است: افزایش نارضایتی‌های مردمی، گسترش بحران و تنش داخلی که بی‌وقفه از آغاز ماه رمضان در سراسر کشور خود را نمایانده و سپس از آتش سوزی سینما آبادان شدت یافته بود، بار دیگر شاه و نخبگان رژیم را هراسان ساخت و به بازنگری در سیاست‌های موجود وادار کرد، تا با ساز‌و‌کاری جدید آرامش را به کشور بازگردانند. زیرا مخالفت‌ها با رژیم، اکنون از حد اعتراضات موردی گذشته و خواستار سرنگونی نظام شاهنشاهی شده بودند. لذا شاه و مشاوران نزدیکش تصمیم گرفتند تا با استعفای آموزگار و یک رشته اقدامات و اصلاحات دموکراتیک، پشتیبانی ملی را ـ که اینک تصور می‌شد در حال از دست رفتن است ـ برای رژیم فراهم آورند. از همین رو نخست وزیر جدید جعفر شریف امامی با شعار «دولت آشتی ملی» در 5 شهریور 1357 بر کرسی صدارت تکیه زد. بسیاری از شخصیت‌ها و محافل نزدیک به شاه انتخاب شریف امامی را به نخست وزیری بهترین گزینش ممکن ارزیابی می‌کردند. سوابق و تجارب طولانی‌اش از نگاه آنان او را به صورت چهره‌ای کاملاً ورزیده و مسلط جلوه می‌داد که انتصابش به خانواده روحانیون و نیز سلامتی جسمی و فکری و طبع آرام او در چنین شرایط بحرانی و حساس برای حکومت نوید بخش می‌نمود. او سال‌ها از مشاوران نزدیک شاه محسوب می‌شد و با بسیاری از روحانیون میانه‌رو رابطه دوستانه داشت. اما از نگاه مردم شخصیتی که 13 سال در رأس مجلس سنا، بنیاد پهلوی و ‌موسسه بازرگانی به شاه خدمت کرده بود از کسانی چون هویدا، اقبال و علم چیزی کم نداشت و همه جا در فساد و دیکتاتوری رژیم نقشی انکارناپذیر داشت. با این همه نباید از یاد برد، نسلی که اکنون به مخالفت برخاسته بود و شاه می‌کوشید با استعفای آموزگار به آنان امتیاز بدهد چندان به پیشینه شریف امامی نمی‌اندیشید، زیرا بنیاد و اساس رژیم را به چالش گرفته بود. شریف امامی به اصرار محمدرضا پهلوی و با این شرط که شاه در امور کشور دخالت مؤثری ایفا ننماید، کابینه خویش را تشکیل داد و بلافاصله سیاست‌ها و برنامه‌هایی ضربتی برای آرام نمودن مخالفان در پیش گرفت: قمارخانه‌ها و بسیاری از اماکن فساد را که همواره مورد تعرض انقلابیون قرار می‌گرفت، تعطیل نمود. حقوق کارمندان را بدون توجه به بحران اقتصادی کشور افزایش داد. تاریخ و تقویم بر ساخته شاهنشاهی را ـ به رغم آنکه خود اندکی قبل نطقی در تمجید آن ایراد کرده بود ـ منسوخ نمود. برخی از مقام‌های بالای سیاسی، از جمله منسوبین به فرقه بهاییت را برکنار ساخت، صدها زندانی سیاسی را آزاد و وزارت امور زنان را از کابینه حذف کرد و اعلام نمود که انتخابات آزاد به زودی برگزار خواهد شد و قول داد آزادی‌های بیان، قلم، اجتماعات و تأسیس احزاب سیاسی مستقل اعمال خواهد گردید، با مخالفان مذاکره خواهد شد، امور مذهبی و اوقاف مورد توجه ویژه دولت قرار می‌گیرد و مقرراتی برای برخورد با فساد مالی خانواده سلطنتی وضع خواهد گشت و... . اما شاه در این اوضاع آشفته پیوسته با سفیران آمریکا و انگلیس برای تصمیم‌گیری‌های مقتضی مشورت می‌کرد. سفیران یاد شده که پس از تعطیلات تابستانی به تازگی از کشورشان بازگشته بودند و اوضاع را دگرگون می‌یافتند، بیشتر به استماع سخنان طولانی شاه که از سستی و ناامیدی و تردید حکایت می‌کرد، اکتفا نموده کماکان در انجام تعهدات و پشتیبانی دولت‌های متبوع خویش به شاه تأکید می‌ورزیدند. شریف امامی و شاه که اینک به انتظار ثمرات سیاست‌ها و شعارهای جدید خود نشسته بودند، به زودی خود را در گرداب حوادث غوطه‌ور دیدند که به تدریج در حال برچیدن بساط سلطنت بود. مخالفت‌های مسالمت‌آمیز که از 21 رمضان به این سو، به شکلی فزاینده سراسر کشور را درنوردید، با شعارها و برنامه‌های شریف امامی شتاب بیشتری گرفت، که مهمترین آن راهپیمایی روز عید فطر در تمام نقاط ایران بود. در تهران نماز عید فطر به امامت دکتر مفتح در تپه‌های قیطریه و با حضور ده‌ها هزار تن برگزار شد. انبوه نمازگزاران پس از پایان مراسم نماز به همراه عابران پیاده و مردمی که همواره در طول مسیر به آنها می‌پیوستند، راهپیمایی بزرگی ترتیب دادند که تا آن روز سابقه نداشت. آرامش، نظم و سازماندهی تظاهرات که با هیچ برخورد قهرآمیزی به پایان رسید، شگفتی ناظران داخلی و خارجی را برانگیخت. تظاهرکنند‌گان با اهداء گل و بوسه به سربازان و با سر دادن شعارهایی چون «برادر ارتشی چرا برادر کشی؟» همراه شد و نیروهای انتظامی را به انفعال واداشت. این راهپیمایی، انضباط، انسجام و اتحاد نیروهای مخالف رژیم را به شکلی نمایان، به نمایش گذاشت و از تشکیلات پرتوان و همبستگی قدرتمند آنان خبر داد که گویی یک سازمان مجهز و مجرب آن را سازماندهی نموده است. سولیوان سفیر وقت آمریکا در ایران می‌نویسد: نظم و سازمان این راهپیمایی در عین حال که موجب تحیر و شگفتی ما شد، این واقعیت را هم آشکار ساخت که ما تشکیلات و فعالیت مخالفان را دست کم گرفته‌ایم و از منابع اطلاعاتی لازم در میان گروه‌های مخالف به ویژه روحانیون و بازاریان برخوردار نیستیم. به هر تقدیر تظاهرکنندگان به هنگام عبور از مسیرهای از پیش تعیین شده نام تعدادی از خیابان‌ها از جمله کورش کبیر را به دکتر شریعتی، پهلوی را به مصدق، شاهرضا را به انقلاب اسلامی تغییر دادند و خواستار الغای سلطنت و ایجاد جمهوری اسلامی گردیدند. سه روز بعد در 16 شهریور، بزرگ‌ترین راهپیمایی کشور شکل گرفت که گفته می‌شد در تهران نزدیک به یک میلیون نفر فعالانه در آن شرکت جسته‌اند. در این تظاهرات، مانند راهپیمایی روز عید فطر، زنان مشارکت گسترده‌ای داشتند و در همین روز شعار معروف «استقلال، آزادای، جمهوری اسلامی» که عصاره خواست‌های ملت بود، سر داده شد. این رویدادها زنگ خطر سقوط زود هنگام دولت را به صدا درآورد. رژیم کوشید تا این آرمان را در نطفه خفه کند. چه تظاهرکنندگان اکنون پا از حد فراتر نهاده و از نظام مطلوب سخن می‌گفتند. اتحاد در میان جناح‌های مبارز و مخالف رژیم و فروریختن مرزها و فاصله‌ها در یک تظاهرات یک میلیونی، پی بردن به تأثیر شگرف مذهب و توان بالقوه نیروهای مذهبی، اسلام را به عنوان ملاک اصلی انقلاب درآورد و باعث ایجاد خیزشی عظیم تحت زعامت اسلام شناس آگاه و انقلاب گر بزرگ زمان امام خمینی شد. درست از همان زمان ما شاهد تحلیل‌ها و تفسیرهای متفاوتی از رسانه‌های غربی هستیم و آن پی بردن به ماهیت اسلامی نهضت و پرهیز از دلمشغولیهای بیش از حد به گروه‌های چپ و راست در داخل و خارج از کشور بود. به دلیل گستردگی و عظمت تظاهرات 16 شهریور، ارتش علی‌رغم حضور در خیابان‌ها نمی‌توانست به خشونت یا خونریزی متوسل شود. تظاهر‌کنندگان که در پایان مراسم در میدان آزادی گرد آمدند، نام این میدان را از «شهیاد» به آزادی تغییر دادند. دکتر بهشتی در پایان سخنرانی خود اعلام داشت که جامعه روحانیت فردا برنامه نخواهد داشت. اما از آنجا که صدای او به دلیل فقدان امکانات به همه حاضران نمی‌رسید. بخش مهمی از تظاهرکنندگان وعده کردند که فردای آن روز یعنی 17 شهریور به عنوان مبدأ تظاهرات در میدان ژاله تجمع نموده تا پس از سخنرانی آیت الله نوری دست به راهپیمایی بزنند. در برابر این دو نگرش متفاوت سرانجام مشی بی وقفه مبارزه، که بی‌تردید امام خمینی نیز از آن جانبداری می‌کرد، غالب آمد زیرا هرگونه عقب‌نشینی به دولت فرصت می‌داد تا مواضع از دست رفته را دوباره تسخیر کند و موانع بی‌شماری در راه پیروزی نهضت پدید آورد. به هر تقدیر شاه و سران رژیم که از روند تحولات کشور سخت وحشت زده و بیمناک به نظر می‌رسیدند، برای مقابله با بحران و ناآرامی‌های رو به گسترش بلافاصله در پایان روز 16 شهریور موضوع را در دستور کار شورای امنیت ملی قرار دادند. بر همین اساس، به دستور شاه و به دعوت نخست وزیر، نشست اضطراری شورای امنیت ملی با حضور فرماندهان بلندپایه نظامی و امنیتی و اعضاء دائمی از ساعت 8 بعدازظهر 16 شهریور آغاز و تا پاسی از شب ادامه یافت. در آغاز جلسه پس از نطق کوتاه مهندس شریف امامی، رئیس ساواک گفت: راهپیمایی و ناآرامی‌های تهران پس از عید فطر همچنان ادامه یافته است و مطابق گزارش‌ها و اطلاعات واصله قرار است فردا جمعه 17 شهریور آشوب و اغتشاش گسترده، کشور را فراگیرد. لذا برای جلوگیری از آن لازم است در پایتخت حکومت نظامی اعلام شود. موضوع به اطلاع شاه رسیده و ایشان دستور داده اند که موضوع در شورای امنیت ملی بررسی شود. پس از بیان دستور جلسه هر یک از حاضران تحلیل و دیدگاه خود را پیرامون رویدادهای اخیر کشور و راهکارها و شیوه‌های رویارویی با آنها را ارایه دادند. نکته جالب این است که اغلب آنها حوادث جاری کشور را به اعمال نفوذها و سوءاستفاده‌های کمونیست‌ها نسبت می‌دادند. این نشست سرانجام تصمیم گرفت در تهران و چند شهر بزرگ از صبح 17 شهریور به مدت نامعلومی حکومت نظامی اعلام و به اجرا گذاشته شود. پس از مخابره تصمیمات جلسه شورای امنیت ملی به شاه، وی دستور داد چگونگی اجرای آن بلافاصله در جلسه فوری هیأت دولت در همان شب بررسی گردد. در نتیجه نشست فوق العاده هیأت دولت در ادامه جلسه شورای امنیت ملی ساعت 3022 دقیقه شب با حضور وزرا و نیز ارتشبد ازهاری، رئیس ستاد بزرگ ارتشداران و سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک برگزار شد. پس از ساعتها گفتگو و مذاکره مقرر گردید که از روز 17 شهریور در تهران و یازده شهر کشور از جمله قم، تبریز، اصفهان، مشهد، شیراز، جهرم، کازرون، قزوین، کرج، اهواز و آبادان حکومت نظامی اعلام و بلافاصله به اجرا گذاشته شود. پس از تصویب این موضوع برخی از وزرا اظهار داشتند دست کم 24 ساعت به مردم مهلت داده شود تا از جریان حکومت نظامی و تصمیم دولت اطلاع حاصل کنند. اما این نظریه با شدت از سوی سران نظامی و امنیتی رد شد. استدلال آنها این بود که رادیو تا صبح خبر مزبور را اعلام خواهد کرد، به علاوه مسببین و محرکین می بایست هر چه زودتر شناسایی و مجازات گردند تا از آشوب آنها جلوگیری شود. سرانجام روز حادثه فرا رسید. جمعیت معترض که از نخستین ساعات صبح دسته دسته در میدان ژاله گرد آمده بودند، از اعلام ناگهانی حکومت نظامی اطلاع نداشتند. زیرا رسانه های رژیم بویژه رادیو، تنها ساعت 6 صبح این خبر را پخش کرده بودند. هنگامی که تلاش کماندوهای رژیم برای پراکندن جمعیت اجتماع کننده و جلوگیری از راهیابی جمعیت بیشتر، به میدان ناکام ماند، خشونت آغاز گردید و مردم بی دفاع به رگبار بسته شدند. با شروع درگیری انواع سلاحهای آتشین به خدمت گرفته شد. تانکها، مسلسل‌ها و هلی‌کوپترها از زمین و هوا جنگ خونینی علیه قیام کنندگان به راه انداختند. در پی آن صحنه‌ای به پا شد که به میدان اعدام شباهت داشت. سربازان مسلح، میدان شهدا را از چهار طرف محاصره کرده و با استقرار در پشت بام‌ها از هر جهت مردم را با صفیر گلوله‌ها بدرقه می‌کردند. ولادیمیر کوزیچکین، سفیر وقت شوروی، در خاطراتش می‌نویسد: هدف دولت به هیچ وجه متفرق ساختن تظاهرکنندگان نبود، بلکه می‌کوشید همه کسانی را که در تظاهرات شرکت داشتند یکجا از میان بردارد. به هر حال جمع کثیری از حاضران در صحنه به شهادت رسیدند، آمار شهدا و مجروحین این حادثه هیچ گاه به طور دقیق شناسایی و مشخص نشد. زیرا اجساد کشته شدگان توسط کامیون‌های ارتش به نقاط نامعلومی حمل و در گورستان‌های دسته جمعی دفن شدند. منابع رسمی تعداد قربانیان را 87 تن و زخمی شدگان را 205 نفر اعلام کردند. اما جبهه مخالف، آن را به هیچ عنوان ارقام واقعی ندانست و تعداد شهدا را بین 3 تا 5 هزار تن به تناوب برآورد نمود. گفته می‌شود، دکتر علی امینی طی مصاحبه‌ای آمار کشته شدگان را بیشتر از دو هزار نفر اعلام کرد که این موضوع سر و صدای زیادی در محافل وابسته به رژیم از جمله در مجلس برپا ساخت. اما براساس آخرین آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی تاکنون آمار شهدای شناخته شده 17 شهریور تهران حدود 88 تن و آمار شهدای سراسر کشور در این روز 123 تن ثبت شده است. ابعادفاجعه چندان گسترده بود که این شایعه در سطح وسیع انتشار یافت که کماندوهای اسرائیلی و امریکایی طی توافق پنهانی با رژیم و در لباس سربازان ایرانی این صحنه خون بار را آفریده اند. نه در آن زمان و نه پس از آن مدرکی دال بر صحت این خبر دریافت نشد، ولی حقیقت این بود که مردم انتظار چنین کشتار گسترده‌ای را از سوی رژیم و سربازان مسلمان نداشتند. به علاوه مقررات حکومت نظامی به سربازان اجازه تیراندازی نمی‌داد و در صورت مقاومت مخالفان، تنها می‌بایست به بازداشت آنها اکتفا می‌کردند. این نقض آشکار قانون بود که دیگر رژیم نمی‌توانست نغمه قانونگرایی را ساز کند. اگر از اخبار مربوط به تعداد قربانیان صرف نظر کنیم، صورت مسئله تغییری نخواهد کرد. زیرا اصل حادثه برای هر دو سوی ماجرا نگران کننده و تکان دهنده بود. مخالفان از شدت عمل حکومت نظامی غافلگیر شدند. در همان حال هم شاه و هم انقلابیون از کثرت و حجم فراوان کشته شدگان شگفت زده و متحیر شدند. میدان ژاله از این پس میدان شهدا نام گرفت. منبع: سایت جماران

تاریخچه پیدایش و انحلال حزب توده

مقدمه کتاب حزب توده در آلمان شرقی تأسیس حزب توده هنوز دو سال از جنگ جهانی دوّم نگذشته بود که ارتش متفقین به رغم اعلان بیطرفی ایران، در سوم شهریور 1320 از چند محور به کشور حمله و آن را به اشغال خود درآوردند. به دنبال این حادثه، رضاشاه پس از 16 سال حکومت استبدادی ناچار به ترک ایران و واگذاری سلطنت به فرزندش، محمدرضا شد. سقوط رضاشاه، نقطه پایانی بود بر سرکوب و اختناق؛ در نتیجه آزادی نسبی برای فعالیت‌های سیاسی و مطبوعاتی پدید آمد. گروه‌ها و سازمان‌های بسیاری تأسیس شدند از جمله حزب توده که در مهر ماه سال 1320 و با حمایت انترناسیونال کمونیستی (کمینترن) توسط عده‌ای از فعالین سیاسی که برخی از آنان پیشینه کمونیستی داشتند تشکیل گردید. این حزب بر پایه تجارب «حزب کمونیست ایران» بنا نهاده شد. حزب کمونیست ایران در تابستان سال 1299 و چند ماهی پیش از کودتای سوم اسفند تشکیل گردید. یکی از سخنگویان حزب حیدرخان عمواوغلی بود. آخرین فعالیت‌های این حزب که تحت رهبری تقی ارانی، عبدالصمد کامبخش و کامران قزوینی (نصرالله اصلانی) قرار داشت انتشار مجله دنیا در دوران دیکتاتوری رضاشاه بود. فعالیت‌های حزب کمونیست ایران و انتشار مجله دنیا به علت مغایرت با قانون مصوب سال 1310 که هرگونه فعالیت کمونیستی را ممنوع اعلام کرده بود، مخفیانه صورت می‌گرفت. در نتیجه هنگامی که یکی از افراد مرتبط با تقی ارانی به نام محمد شورشیان در سال 1315 دستگیر شد، حزب کمونیست در زیر ضرب قرار گرفت و تمامی اعضای آن به اضافه افراد غیرحزبی ولی مرتبط با سران حزب در اردیبهشت سال 1316 دستگیر و عموماً به ده سال حبس محکوم شدند. دستگیرشدگان به‌رغم آنکه برخی هیچگونه پیوندی با حزب کمونیست نداشتند به گروه «53 نفر» مشهور شدند. تعدادی از این گروه 53 نفر در مباحثی که در زندان با یکدیگر داشتند تصمیم گرفتند پس از آزادی از زندان، بار دیگر حزب کمونیست را احیاء کنند. ایرج اسکندری در این‌باره می‌گوید: « بحث ما این بود که اگر از زندان مرخص شدیم چه بکنیم و چه کاری می‌توانیم بکنیم. برخی از رفقا به‌طور ساده می‌گفتند در این صورت ما باید حزب کمونیست را راه بیندازیم. نظر شخص من، که رفقا آن را پسندیدند، این بود که باید توجه داشته باشیم که در صورت خروج ما از زندان چند عامل وجود دارد که مانع از آن است که مستقیماً به عنوان حزب کمونیست عمل کنیم. نخست، تشکیل حزب کمونیست تابع تشریفات معینی است. این نظر از آنجا ناشی می‌شد که ما آن موقع عقیده داشتیم که برای تشکیل حزب کمونیست موافقت و تصویب کمینترن لازم است و این‌کار، آن موقع برای ما میّسر نبود. ثانیاً وجود قانون 1310 که برطبق آن حزب کمونیست نمی‌توانست قانونی باشد مانع از آن بود که ما بتوانیم فعالیت علنی داشته باشیم.» و بالاخره به پیشنهاد اسکندری برای حزبی که قرار بود در آینده نامعلوم تشکیل گردد نام «توده » انتخاب شد.[1] امّا برخلاف اظهار اسکندری، احسان طبری معتقد است که عدم نامگذاری حزب جدید به حزب کمونیست، دستوری از جانب کمینترن بود: « معلوم شد که کمینترن (دفتر بین‌الملل سوم در مسکو) به کسانی که مورد اعتمادش بودند و از آن جمله [رضا] روستا خبر داده بود که حزب جدید« حزب کمونیست » نخواهد بود. اولاً، به علت وجود قانون ضدکمونیستی مورخ 1310، که قانونیت کمونیستی را ممنوع و عضویت در این حزب را جرم اعلام کرده بود و این قانون کماکان اعتبار قانونی داشت. ثانیاً به علت وضع اجتماعی ایران که در آن وجود حزب مستقل کمونیست‌ها را غیرلازم می‌کند. ‌‌‌‌‌[2] نورالدین کیانوری نیز نظری مخالف اسکندری ارائه می‌کند، او می‌نویسد: « علت اینکه نام حزب را توده گذاشتند، یک مسئله قدیمی است که در سال 1936 استالین مطرح کرد. او می‌گفت که در کشورهای عقب‌مانده، کمونیست‌ها نباید به نام حزب کمونیست فعالیت کنند، بلکه باید در جبهه شرکت کنند، چون که در این کشورها هنوز برای پذیرش افکار کمونیستی آمادگی نیست، این مال 1936 است.» [3] به هرحال پس از ورود قوای متفقین به ایران و سقوط رضاشاه، اعضاء گروه «53 نفر » تدریجاً بخشوده و از زندان آزاد شدند و امکان یافتند تا تشکیل حزب را ِپی گیرند. برای تأسیس حزبی كمونیستی، نظر و حمایت اتحاد جماهیر شوروی، نمی‌توانست نادیده گرفته شود. براساس اسناد موجود برای این‌منظور، یعنی جلب حمایت شوروی،‌ اسكندری و نوشین راهی‌بخش بازرگانی سفارت شوروی در پامنار شدند و خواست خود را با آنان در میان گذاشتند «پس از چند روز روس‌ها موافقت كردند كه حزب توده ایران را پایه‌گذاری و فعالیت تبلیغاتی ما در درجه اول علیه هیتلر و مسئله فاشیسم گردد.»[4] چون بنا به توصیه اکید کمینترن قرار بود حزب آتی، ماهیت کمونیستی خود را پوشیده بدارد و برای کاستن از حساسیت‌های جامعه پوشش ملی برای خود دست و پا کند، دست‌اندرکاران تشکیل حزب به سراغ چند تن از افراد با وجهه ملی از جمله دکتر محمد مصدق و سلیمان میرزا محسن اسکندری رفتند. بیشتر این افراد همكاری و عضویت در حزب را نپذیرفتند، امّا سلیمان میرزا اسكندری که در ادوار مختلف مجلس، لیدر سوسیالیست‌ها و دمکرات‌ها و از شاهزادگانی بود که دارای افکار معتدل و میانه‌رو و در عین حال به کمونیست‌ها نزدیک بود..... ابراز موافقت کرد و طرح تشکیل یک حزب معتدل را پذیرفت. [5] بالاخره به پیشنهاد شوروی و با حضور علی‌اوف نماینده سفارت آن کشور در ایران حزب توده در دهم مهر 1320 و با شرکت بیش از 80 نفر در خانه سلیمان میرزا اسکندری تشکیل شد. در این جلسه برخی از کمونیست‌های قدیمی که از سیاست‌های کمینترن بی‌اطلاع بودند از نامگذاری حزب ناخرسند بوده و بر احیای « حزب کمونیست ایران » پافشاری می‌کردند. علی‌اوف که برای بیشتر اعضاء ناشناخته بود و به عنوان یک کمونیست آذری در جلسه شرکت کرده بود گفت: « با توجه به شرایط و اوضاع و احوال ایران، حزبی باید تأسیس شود که معتدل و میانه‌رو باشد تا بتواند کلیه طبقات را در خود جمع‌آوری کند، بدین لحاظ نام حزب کمونیست در شرایط فعلی برای ایران مناسب نیست.» [6] با این استدلال، نام « توده » برای حزب مورد تأیید قرار گرفت ولی این حزب در اولین گام خود برای ایجاد جبهه متحد از عناصر چپ، ملی و آزادیخواه با شکست روبرو گردید و « در عمل کمونیست‌های ایران نتوانستند چنین جبهه‌ای به وجود آورند و حزب توده بدون داشتن نام حزب کمونیست در حقیقت به حزب کمونیست‌های ایران تبدیل شد. »[7] دو رویه سیاست حزب حزب توده از همان آغاز تلاش داشت اتهام کمونیستی را از خود بزداید ولی حتی برغم قرار گرفتن فردی چون سلیمان میرزا محسن اسکندری در رأس حزب، این سیاست فریبکارانه موفقیتی به همراه نداشت. در سال 1322 روزنامه رهبر ارگان حزب، برای متقاعد ساختن افکار عمومی که حزب توده یک حزب کمونیستی نیست چنین نوشت: «آیا حزب توده کمونیست است؟ نسبت کمونیستی به حزب توده ایران، نسبتی که دسته سیدضیاء می‌کوشند به ما وارد سازند و بدان وسیله سعی دارند سرمایه‌داران و تجار ایرانی را از ما بترسانند نسبتی است غلط و دور از حقیقت. حزب توده ایران حزبی است مشروطه‌خواه و طرفدار قانون اساسی چرا؟ زیرا ما معتقدیم که افکار کمونیسم و سوسیالیسم زاییده شرایط اجتماعی خاص است که در ایران وجود ندارد و اگر روزی حزب کمونیست در ایران بوجود آید آن حزب قطعاً حزب توده نخواهد بود.» [8] امّا چرا حزب توده نتوانست نظر مساعد افراد ملّی، آزادیخواه و ضد استعمار را به خود جلب نماید؟ شاید چنانکه کیانوری می‌گوید: « یک علّت دیگر عدم گرایش عناصر ملی و آزادیخواه به همکاری با کمونیست‌ها تبلیغات وحشتناکی بود که در طی سال‌های طولانی حکومت استبدادی رضاخان از سوی روزنامه‌ها و نشریات وسیع وابسته به امپریالیسم جهانی علیه کمونیسم و کمونیست‌ها می‌شود. این عناصر ملی و آزادیخواه که معمولاً وابسته به قشرهای سرمایه‌داری ملّی و روشنفکران طبقات بالای جامعه بودند. از کمونیسم و کمونیست‌ها وحشت داشتند.» [9] قطعاً آنچه که کیانوری می‌گوید همه علت امتناع آزادیخواهان و ملیون برای همکاری با کمونیست‌ها نبود. زیرا این ملیون و آزادیخواهان حداقل هنوز نقش کمونیست‌ها و اتحاد جماهیر شوروی را در جنبش جنگل از یاد نبرده بودند و این بدگمانی به کمونیست‌ها صرفاً در نتیجه تبلیغات نشریات وابسته به امپریالیسم نبود. به هرحال حزب توده در غیاب افراد شاخص ملی تشکیل گردید. کیانوری مؤسسین حزب را به چهار گروه تقسیم می‌کند: « گروه اوّل، بخشی از «53 نفر » ، گروه دوّم چند نفری از عناصر ملّی، مانند سلیمان میرزا اسکندری و محمد پروین گنابادی گروه سوم، کمونیست‌های قدیمی که قبل از « 53 نفر » دستگیر شده بودند و « گروه چهارم کسانی بودند که ایرج اسکندری و غیره می‌خواستند آنها را به عنوان عناصر ملی جلب کنند، اینها یا بکلی فاسد بودند و یا برای جاه و مقام به حزب توده روی آوردند. مانند عباس اسكندری عموی ایرج و مهدی لاله. » [10] حزب توده بلافاصله پس از تشکیل، اعضای موقت کمیته مرکزی را به شرح ذیل انتخاب کرد: 1 . سلیمان میرزا محسن اسکندری . ( رئیس حزب) 2 . عباس اسکندری . 3 . ایرج اسکندری.4 . دکتر رضا رادمنش . 5 . دکتر مرتضی یزدی . 6 . دکتر محمد بهرامی . 7 . نورالدین الموتی . 8 . عبدالصمد کامبخش . 9 . رضا روستا . 10 . آرداشس آوانسیان . 11 . عبدالحسین نوشین . 12 . محمود بقراطی . 13 . علی امیرخیزی . 14 . محمدعلی شریفی . 15 . ابوالقاسم اسدی نخستین کنفرانس ایالتی در هفدهم مهر 1321 نخستین کنفرانس ایالتی تهران حزب توده تشکیل گردید و مرامنامه و نظامنامه حزب تنظیم و تصویب گردید. کنفرانس؛ کمیته مرکزی موقت را به استثنای عباس اسکندری ـ که اخراج شده بود ـ و ابوالقاسم اسدی ـ که وفات یافته بود ـ را ابقاء و دکتر فریدون کشاورز و مهدی کی‌مرام را به ترکیب خود وارد کرد. حزب در همان سال موفق شد در پنج استان کشور، کمیته ایالتی خود را تأسیس کند. با گسترش فعالیت‌ها در تهران و دیگر استان‌ها، حزب خود را برای شرکت در انتخابات مجلس چهاردهم در سال 1323 ـ 1322 آماده می‌ساخت. حزب تصمیم داشت بیست نامزد به مردم معرفی کند. در ملاقاتی که نمایندگان حزب با اسمیرنوف سفیر شوروی داشتند او گفت: « بیست نفر کاندیدا چه معنایی دارد، نصف مجلس بایستی دست نشانده شما باشد.» [11] نامزدهای حزب از تهران نتوانستند راهی مجلس شوند ولی این حزب در مجموع موفق شد 8 نماینده راهی مجلس کند. این 8 نفر « فراکسیون توده » را در مجلس تشکیل دادند. حزب توده و نفت شمال در این ایام، محمد ساعد مراغه‌ای به نخست‌وزیری منصوب شد. او برای بهره‌برداری از نفت شمال مخفیانه با کمپانی‌های آمریکایی گفت‌وگو کرد. هنگامی که این مذاکرات از پرده برون افتاد، شوروی‌ها، کافتارادزه، معاون وزارت خارجه، را در رأس هیأتی به ایران اعزام کردند تا امتیاز بهره‌برداری از نفت شمال به آنان واگذار گردد. ورود کافتارادزه مصادف شد با میتینگ حزب توده علیه دولت ساعد. ارتش سرخ حمایت از راه‌پیمایان را برعهده داشت. گرچه بعدها سران حزب توده ادعا کردند که همزمانی میتینگ حزب علیه دولت ساعد و ورود کافتارادزه تنها یک اتفاق بود و این میتینگ به منظور حمایت از واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی برگزار نشد ولی نشریات حزب در آن زمان از « توازن مثبت» سخن می‌گفتند. این بدان معنا بود که اگر امتیاز نفت جنوب به انگلیس‌ها واگذار شده است امتیاز نفت شمال باید به شوروی واگذار گردد. کیانوری حتی مدعی است: «بعدها شوروی‌ها به ما گفتند که ما انتظار نداشتیم که نفت شمال را به ما بدهند و به فکر بستن قرار داد هم نبودیم، ولی در جریان جنگ [جهانی دوم] احساس کردیم که در آینده دشمن اصلی ما آمریکا خواهد بود و مستقر شدن آمریکا‌یی‌ها در سرحدات شمالی‌ ایران و حتی در دریای خزر خطر فوق‌العاده بزرگی برای ماست، و برای اینکه جلوی این خطر را بگیریم این پیشنهاد را دادیم. » [12] این ادعا در حالی مطرح می‌شود که ایرج اسکندری که در آن زمان موقعیت برتری نسبت به کیانوری در حزب داشت درباره این نظر شوروی‌ها سخنی نمی‌گوید بنابراین می‌توان در درستی اظهار کیانوری تردید کرد. حتی اگر حزب توده مدافع بی‌قرار اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی نمی‌بود سکوت تایید آمیزش در قبال تشکیل دولت توسط فرقه دمکرات آذربایجان ماهیت این حزب را به خوبی آشکار ساخت. حزب توده و فرقه دموکرات جنگ جهانی دوم در اردیبهشت سال 1324 با سقوط برلین توسط ارتش سرخ به پایان رسید. شوروی که وعده کرده بود حداکثر تا شش ماه پس از پایان جنگ، ارتش سرخ را از ایران خارج سازد، در انجام آن تعلل می‌کرد. در شهریور همان سال فرقه دموکرات آذربایجان توسط سید جعفر پیشه‌وری و با اشاره استالین و با حمایت ارتش سرخ تشکیل گردید. اعضای کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان به فرقه دموکرات گرویدند. حزب توده که از پشت صحنه بی‌اطلاع بود با تشکیل فرقه مخالفت کرد: « ما اصلاً چنین چیزی را قبول نداشتیم و می‌گفتیم آخر این چه معنایی دارد و تعجب می‌کردیم. خیال می‌کردیم پیشه‌وری خودسرانه و به ابتکار خود این کار را کرده ولی بعداً دیدیم، کم‌کم رفقایی که ارتباط بیشتری با مراجع [دستگاه اطلاعاتی شوروی] داشتند آمده و گفتند که رفقا عقیده‌شان این است و قضیه‌ای است که مورد پشتیبانی است. » [13] پیش از آنکه برای حزب توده معلوم گردد تشکیل فرقه « از طرف مقامات شوروی یا دولت شوروی پشتیبانی می‌شود. » [14] نامه اعتراض‌آمیزی خطاب به حزب کمونیست جمهوری آذربایجان می‌نویسد و در آن یادآور می‌شود: « حزب توده می‌تواند همه وظایفی را که فرقه برای خود قرار داده، خود بنابر مقتضیات انجام دهد. » [15] این نامه را ایرج اسکندری که عازم فرانسه بود در مسکو به مقامات دولت شوروی تحویل می‌دهد. مدتی بعد سفارت شوروی در تهران، کمیته مرکزی حزب را فرا می‌خواند و به آنان تفهیم می‌کند« که رفیق استالین عقیده‌اش این است که اینطور، اینطور، اینطور و راجع به این موضوع مخالفت نکنید. » [16] فرقه دموکرات در 21 آذر 1324 با یورش به چند پادگان نظامی کنترل شهر را به دست گرفت و اعلام خودمختاری کرد. چون استالین و ارتش سرخ صحنه‌گردان اعلام استقلال آذربایجان بودند این اقدام از سوی حزب توده مورد تأیید قرار گرفت. حکومت فرقه دموکرات در آذربایجان مقبولیت عمومی نیافت. پس از آنکه احمد قوام به نخست‌وزیری رسید، در ابتدا برای روی خوش نشان‌دادن به شوروی، سه عضو رهبری حزب توده را در کابینه خود شرکت داد. مدت کوتاهی بعد عازم مسکو شد و با استالین ملاقات و مذاکره کرد و « این پیرمرد کهنه‌کار قدیم ایرانی کلاه سر استالین گذاشت.» [17] و در قراردادی که با سادچیکف امضاء کرد با برانگیختن طمع شوروی‌ها به کسب امتیاز نفت شمال، برای خروج ارتش سرخ از ایران زمان تعیین کرد. پس از خروج ارتش سرخ از ایران، حکومت فرقه در آذر 1325 فروپاشید. پیامدهای این سقوط دامنگیر حزب توده شد. « وضع طوری شده بود که شکست آذربایجان ضربه مهلکی به حزب وارد آورده بود. » [18] کیانوری نیز یادآور می‌شود: « تأثیر شکست فرقه بر حزب فوق‌العاده سنگین بود. حزب به تمام معنا و تا دقیقه آخر از فرقه حمایت کرد و باز بدون اطلاع حزب این عقب‌نشینی انجام گرفت، بدون اینکه حزب اطلاع داشته باشد و خود را آماده کند. » [19] با فروپاشیدن حکومت فرقه در آذربایجان برخی از رهبران حزب مانند ایرج اسکندری، عبدالصمد کامبخش و رضا روستا به شوروی گریختند و متعاقب این مسأله دو حادثه در تاریخ حزب روی داد. اول انحلال سازمان نظامی که با اصرار خلیل ملکی صورت گرفت و دوم وقوع انشعابی بزرگ در حزب بود. احسان طبری می‌نویسد: « شکست جریان آذربایجان و کردستان نوعی منزلگاه تاریخی بود که پایان یک دوران را در زندگی حزب توده شاخص می‌‌کند. این دوران پس از پیروزی ارتش شوروی در شهر استالینگراد بر ارتش رایش سوم (آلمان هیتلری) آغاز می‌شود و به شکست فرقه دموکرات خاتمه می‌یابد ..... در حزب موج انتقاد بالا گرفته بود. خلیل ملکی بر رأس گروهی، انتقاد خود را به رهبری شدت بخشیده بود. تحت عنوان فقدان استقلال حزب در قبال شوروی، همه اقدامات رهبری را می‌کوبید. » [20] انشعاب که بیش از صد تن از کادرهای فعال حزب را در برگرفت در 13 دی ماه 1326 رقم خورد. انور خامه‌ای که یکی از افراد مؤثر در انشعاب بود این انشعاب را « نخستین عصیان علیه استالینیسم در سراسر جهان» ارزیابی می‌کند. [21] انشعابیون گرچه در آن زمان بنا به هر دلیلی از بیان علت اصلی انشعاب خودداری کردند ولی در دهمین سالگرد انشعاب با انتشار بیانیه‌ای اعلام داشتند: «مهم‌ترین و اساسی‌ترین انتقاد ما به دستگاه رهبری حزب توده وابستگی بی‌قید و شرط آنها به سیاست دولت شوروی و اطاعت کورکورانه از آن بود. این عیب اساسی در حقیقت منشأ کلیه معایب دیگر حزب توده و سرچشمه تمام انحرفات و خطاهای آن حزب بود. » [22] گرچه حمایت حزب توده از فرقه دموكرات برای حزب بسیار گران تمام شد ولی بالاخره حزب و فرقه در پلنوم هفتم كه در مرداد سال 1339 در مسكو برگزار شد با یكدیگر وحدت كردند. به موجب خبر منبع ساواک، برای تمهید این وحدت در مرداد ماه سال 1338 رادمنش به باكو سفر كرد و با سران فرقه دموكرات دراین باره به مذاكره پرداخت [23] بالاخره پس از مدت‌ها چانه‌زنی و به رغم مخالفت باقروف، دبیر حزب كمونیست جمهوری آذربایجان، این دو سازمان سیاسی وحدت كردند. ولی از همان آغاز اختلافاتی بین آنان بروز پیدا كرد. ایرج اسكندری معتقد است كه با آمدن فرقه در داخل حزب كمیته مركزی به تدریج ماهیت استقلال نسبی خود را از دست داد. منبع ساواك در سال 1342 گزارش داد: « از قرار معلوم اختلافات زیادی ما بین فرقه دموكرات و توده‌ای‌ها وجود دارد از جمله اختلافات موجود زیاد بودن تعداد افراد فرقه دموكرات در كمیته مركزی حزب توده می‌باشد كه فرقه‌ای‌ها می‌خواهند از این موضوع استفاده نموده رهبری حزب را به دست بگیرند.» [24] ترور شاه یک سال و اندی پس از انشعاب، متعاقب تیراندازی به سوی شاه در 15 بهمن 1327، حزب توده که متهم اصلی این ترور شناخته شد غیرقانونی اعلام گردید. شاه در این روز برای بزرگداشت سالگرد تأسیس دانشگاه به آنجا رفته بود که ناصر فخرآرایی به سوی وی چند تیر شلیک کرد. این حادثه، یکی از حوادث پیچیده تاریخ معاصر می‌باشد که بعضی ابعاد آن همچنان در ابهام مانده است. مخالفین کیانوری، وی را عامل اصلی و پشت پرده این ترور می‌دانند زیرا کیانوری با عبداله ارگانی که ناصر فخرآرایی را به انجام ترور تشویق کرده بود ارتباط داشت. این مخالفین شواهدی برای ادعای خود ارائه می‌کنند از جمله اصرار کیانوری برای موکول کردن مراسم بزرگداشت دکتر ارانی که هرسال در امامزاده عبداله برگزار می‌شد از روز چهارده بهمن به روز پانزدهم بهمن و دیگر غیبت کوتاه مدت كیانوری در حین برگزاری مراسم و بازگشت وی به شهر. انور خامه‌ای حتی معتقد است که طرح ترور شاه طرحی بود انگلیسی برای آنکه رزم‌آرا رئیس ستاد ارتش بلافاصله قدرت را به دست بگیرد. خامه‌ای دراین باره می‌نویسد: «کارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام برای ناصر فخرآرایی به توصیه رکن دوم ستاد ارتش صادر شد (خلع ید، جلد سوم ص 189) و صبح همان روز 15 بهمن از طرف دکتر فقیهی شیرازی مدیر این روزنامه به او داده شده است. این کارت را طبق گزارشی که در پرونده سوء قصد وجود دارد، سرباز وظیفه‌ای به نام رضا زاهدی که ماشین‌نویس رکن 2 بوده شب قبل در مطب دکتر فقیهی ماشین کرده بود. این همه اصرار به اینکه کارت پرچم اسلام برای ضارب صادر شود درحالی که قبلاً کارت خبرنگاری دیگری از روزنامه فریاد ملت داشته است نشان می‌دهد که احتمالاً طراحان این برنامه در آغاز قصد داشتند این ترور را به جمعیت‌ها و شخصیت‌های اسلامی به ویژه آیت‌الله کاشانی نسبت دهند. » [25] خامه‌ای با اشاره به روابط کامبخش و کیانوری با سفارت شوروی و تبعیت مطلق حزب توده از سیاست‌ها و منافع شوروی بر این نکته تأکید می‌کند که حتماً درباره طرح ترور از شوروی‌ها نیز مصلحت‌جویی شده بود. امّا کیانوری با انکار نقش خود در این ترور می‌گوید پس از آن‌که عبداله ارگانی به وی اطلاع داد که ناصر فخرآرایی تصمیم به ترور شاه گرفته است وی در این‌باره با رادمنش مشورت می‌کند. رادمنش گفت: حزب ما به‌طور اصولی با ترور مخالف است .... ولی اگر کسی می‌خواهد شاه را بکشد ما شاه را مطلع نخواهیم کرد. کیانوری می‌افزاید که من همین سیاست را با ارگانی پیش گرفتم. بنابراین از طرح ترور شاه در روز پانزده بهمن بی‌اطلاع بودم. کیانوری ادعا می‌کند که حتی ارگانی را از ادامه رابطه با فخرآرایی برحذر داشته است. کیانوری همچنین تأکید می‌کند که در آن روز در حین برگزاری مراسم برای آوردن دوربین عکاسی به شهر بازگشته است و هیچگونه ملاقات و تماسی در آن روز با ناصر فخرآرایی نداشته است. کیانوری این ترور را طرح انگلیسی می‌داند برای سرکوب حزب توده و آیت‌الله کاشانی به منظور فراهم ساختن مقدمات واگذاری امتیاز نفت جنوب به انگلیس.[26] ادعای كیانوری مبنی بر بی‌اطلاع بودنش از ترور شاه در حالیست كه منبع ساواك با نام مستعار پروانه، از نقش او در ترور سخن می‌گوید. معلوم نیست این منبع ساواك اطلاع خود را چگونه كسب كرده است. آیا كیانوری در این‌باره با او صحبتی كرده است؟ و یا اینكه این اظهار منبع را باید در چارچوب اختلافات درون حزبی و جناحی تحلیل كرد؟به‌هرجهت «پروانه» می‌گوید: «كیانوری و همسرش پس از مذاکره با ارگانی و ترتیت کار سوءقصد موضوع را در کمیته حزب توده مطرح می‌کنند تا كار را از نظر حزبی رسمیت بدهند امّا موفق نمی‌شوند.» اودر ادامه می‌افزاید: «یك شب قبل از سوء قصد توسط ارگانی با چند نفر دیگر در خانه كیانوری با او و همسرش گفت‌وگو كرده‌اند.» [27] صعود رزم‌آرا نفت و واگذاری امتیاز به دولت‌های بیگانه مهم‌ترین علت صعود و سقوط دولت‌ها بود. پس از ساعد، مدت کوتاهی علی منصور به نخست‌وزیری رسید. دولت او مستعجل بود. او جای خود را به رزم‌آرا سپرد. رزم‌آرا در پنجم تیرماه 1329 و سه روز پیش از ورود دکتر هنری گریدی به نخست‌وزیری رسید. هنری گریدی به تازگی سفیر آمریکا در تهران شده بود. او در مصاحبه‌ای اعلام کرد: « ما فقط درصورتی به ایران کمک نظامی خواهیم کرد که دولتی که مورد اطمینان باشد روی کار بیاید. این دولت پس از ورود من به ایران زمامدار خواهد شد و از پشتیبانی آمریکا برخوردار خواهد گردید.» [28] رزم‌آرا پس از کسب قدرت تلاش کرد با جبهه ملی راه تفاهم در پیش گیرد امّا چون موفق نشد سعی کرد بین حزب توده و جبهه ملی اختلاف افکند. از این‌رو در ملاقات با سادچیکف سفیر شوروی وعده‌هایی به آنان داد. ملی‌شدن صنعت نفت تدریجاً یک خواست ملی شده بود. آیت‌الله كاشانی، جبهه ملی و فداییان اسلام برای ملی شدن صنعت نفت متحداً كوشش می‌كردند. حتی آیاتی چون آیت‌الله محمدتقی خوانساری، آیت‌الله فیض، آیت‌الله صدر، آیت‌الله حجت بیانیه‌هایی در حمایت از ملی شدن صنعت نفت صادر کردند. رزم‌آرا که به آمریكایی بودن مشهور و از مخالفین سرسخت ملی شدن صنعت نفت بود در روز 16 اسفند توسط خلیل طهماسبی یکی از اعضای گروه فدائیان اسلام به قتل رسید و راه برای صعود مصدق به نخست‌وزیری هموار گردید. حزب توده و نخست‌وزیری مصدق پس از رزم‌آرا حسین علاء، برای مدت کوتاهی به نخست وزیری رسید و چون او نیز از حل بحران نفت ناتوان ماند در روز 7 اردیبهشت 1330 استعفاء داد اکثریت نمایندگان مجلس به نخست‌وزیری مصدق رای تمایل دادند. شاه برخلاف میل خود تحت فشار افکار عمومی بالاخره حکم نخست وزیری مصدق را صادر کرد و در روز دوازدهم اردیبهشت دکتر مصدق کابینه خود را به مجلس معرفی کرد. اجرای قانون ملی‌شدن صنعت نفت در صدر برنامه‌های دولت جدید بود. بنابراین در روز 24 اردیبهشت، نخست‌وزیر انحلال شركت نفت انگلیس و ایران را به کلیه ادارات و سازمان‌های دولتی اعلام کرد و این سرآغاز فصل جدیدی در کشاکش‌های دولت با انگلیس و آمریکا بود. با استقرار هیئت مدیره موقت شرکت ملی نفت ایران در ساختمان مرکزی نفت در خرمشهر در 20 خرداد ماه سال 1330 عملاً از شرکت سابق خلع ید شد. در همان روز رئیس نمایندگی شرکت سابق به تهران آمد تا با نخست‌وزیر گفت و گو کند. این گفت و گوها به نتیجه نرسید و لاجرم کار به دادگاه بین‌المللی لاهه کشید. چون دولت ایران قرار دادگاه لاهه را غیرمنصفانه تشخیص داد آن را رد کرد. در این میان دولت آمریکا برای پادرمیانی و حفظ منافع کمپانی‌های نفتی خود، هریمن را برای گفت‌وگو با نخست‌وزیر در روز 23 تیرماه 1330 راهی تهران کرد. در این روز حزب توده تظاهرات وسیعی را به بهانه سالروز اعتصاب کارگران نفت خوزستان ترتیب داد که در نتیجه کار به زد و خورد با مأمورین انتظامی کشید که طی آن بیست نفر کشته شدند. این امر بهانه‌ای شد تا دولت انگلیس در تبلیغات خود اعلام کند که کمونیست‌ها در کمین هستند تا ایران را ببلعند. چنانچه به هنگام ورود كافتارادزه به ایران مشاهده كردیم حزب توده همواره در بزنگاه‌های تاریخی بهانه مناسب را در اختیار انگلیس و آمریكا قرار می‌داد تا اعلام كنند كه ایران در آستانه سقوط در دامان شوروی است. این رفتار حزب توده تا آخرین روزهای حكومت مصدق که به کودتا منتهی شد ادامه یافت. درباره حادثه 23 تیر کیانوری درباره حادثه 23 تیر می‌گوید: « شب به اجلاس هیئت اجرائیه رفتیم تا درباره این جریان تصمیم‌ بگیریم آقای قاسمی گفت: دست مصدق تا مرفق به خون مبارزان انقلابی آلوده است. من گفتم: این کشتار کار مصدق نیست، کار گروه‌های انگلیسی است، خواستند اعلامیه صادر کنند، من حتی به گریه افتادم که این اعلامیه را صادر نکنید و یک روز صبر کنید .... بالاخره آن اعلامیه ننگین، واقعاً ننگین، را علیه مصدق صادر کردند، .... این اعلامیه ننگین از تاریخ حزب توده ایران پاک شدنی نیست. » [29] بعدها در پلنوم چهارم حزب که در مسکو برگزار شد حزب توده با صدور قطعنامه‌ای به خطاها و اشتباهات خود در قبال حکومت مصدق اعتراف می‌کند و در مورد حادثه 23 تیر اظهار می‌دارد که کیانوری درک صحیح‌تری داشته است. کیانوری اظهار می‌دارد که پس از خروج فروتن و بقراطی از کشور در شهریور 1331، نظرات وی در دفاع از مصدق بر تشکیلات داخل کشور حزب غالب شد. دولت مصدق درحالی که خود درگیر مشکلات خارجی بود. از سوی دربار و نیز حزب توده تحت فشار قرار گرفت. در آذرماه 1330 تظاهرات و زد و خوردهایی بین طرفداران حزب توده و طرفداران دولت در مرکز شهر رخ داد. و این امر دستاویزی شد تا عوامل انگلستان و دربار نیز دولت را به بی‌کفایتی برای حفظ آرامش متهم کنند. پس از آنکه بار دیگر شکایت انگلستان از دولت ایران در 19 خرداد 1331 در دیوان لاهه مطرح گردید و این‌بار قضات دیوان رأی به عدم صلاحیت دیوان برای رسیدگی به این پرونده دادند و این به منزله پیروزی ایران بر حریف قدرتمند خود بود، برکناری مصدق در دستور کار آمریکا و انگلیس قرار گرفت. تنش‌ها میان مصدق و دربار رو به افزایش بود. شاه گمان می‌کرد از طریق نمایندگانی که به مجلس هفدهم فرستاده بود خواهد توانست مصدق را برکنار کند. اما مجلس هفدهم که در روز هفتم اردیبهشت 1331 آغاز به کار کرده بود. تمایل خود را به ادامه نخست‌وزیری مصدق اعلام داشت. پس از صدور حکم نخست‌وزیری از سوی شاه، مصدق خواست که اداره وزارت جنگ را دولت به عهده بگیرد. وی همچنین اختیارات بیشتری از مجلس تقاضا کرد. شاه با واگذاری این اختیارات به مصدق مخالف بود، بنابراین مصدق در 25 تیرماه استعفا داد. در روز 28 تیرماه احمد قوام حکم نخست‌وزیری خود را از شاه دریافت کرد. موج مخالفت با احمد قوام آغاز شد. نمایندگان جبهه ملی در مجلس و آیت‌الله کاشانی جداگانه بیانیه‌هایی در دفاع از مصدق منتشر کردند و مردم نیز به خروش آمده بودند. تظاهرات مردم در روز سی‌ام تیرماه به خون کشیده شد. احمد قوام بالاجبار استعفا داد و مخفی شد. مصدق دوباره به نخست‌وزیری رسید و دوره دوّم زمامداری وی آغاز گردید. در دور دوم زمامداری مصدق توطئه‌ها برای سرنگونی وی شدت یافت. کدورت و تضاد بین طرفداران و نزدیکان مصدق فزونی گرفت و این بر پیچیدگی اوضاع می‌افزود. در روز نهم اسفند 1331 که خبر خروج احتمالی شاه از کشور پخش شد اوباش که از قبل سازماندهی شده بودند با ایجاد بلوا تصمیم به قتل مصدق داشتند که نافرجام ماند. در اول اردیبهشت 1332 سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور توسط باند بقایی ربوده و به قتل رسید. توطئه‌ها روزبروز گسترده‌تر می‌شد و شدت می‌یافت. آمریکا با بزرگنمایی خطر کمونیسم در تبلیغات خود چنین وانمود می‌کرد که در صورت ادامه حکومت مصدق، ایران به دست کمونیست‌ها و حزب توده خواهد افتاد. آمریکا که برای برکناری مصدق مجاب شده بود کرمیت روزولت یکی از مأموران سیا را مأمور اجرای طرح کودتا موسوم به آژاکس کرد. کرمیت روزولت در 28 تیرماه به تهران رسید و به سازماندهی کودتا پرداخت. اولین طرح کودتا در روز 24 مرداد با دستگیری سرهنگ نصیری که متن عزل مصدق را به منزل وی برده بود شکست خورد. انتشار خبر شکست کودتا شاه را مجبور به فرار از ایران کرد. شاه در روز 25 مرداد از رامسر به بغداد رفت و پس از دو روز عازم رُم شد. در این فاصله دومین طرح کودتا به موقع اجرا گذاشته شد. آشوب در شهر که حزب توده یکی از بانیان آن بود بهترین فرصت را در اختیار کودتاچیان نهاد. کرمیت روزولت بعدها درباره حوادث روز بیست و پنجم مرداد نوشت: « توده‌ای‌ها، با تشویق و حمایت شوروی‌ها به خیابان‌ها ریختند، با اینکه تعداد آنها از چند هزار تن تجاوز نمی‌کرد، بدون اغراق خیابان‌ها را به تصرف خود درآورده بودند. آنها سراسر شهر را از شمال تا غرب بازار اشغال کرده بودند و با دادن شعارهای ضد سلطنت مجسمه‌های رضاشاه و پسرش محمدرضا را پایین کشیدند و خوشحال کننده‌تر اینکه، آنچه را می‌توانستند غارت کردند و به هر ساختمانی که امکان داشت هجوم بردند. من اعتراف می‌کنم که در آن موقع دچار ترس و نگرانی شده بودم، این وضع قطعاً روس‌ها را خوشحال کرده بود، ولی به زودی متوجه شدم که این بهترین واقعه‌ای بود که باید انتظار آن را می‌داشتیم، آنها هرچه بیشتر علیه شاه فریاد می‌زدند، ارتش و مردم بهتر و بیشتر متوجه دشمنی آنها نسبت به خود می‌شدند. وقتی آنها نسبت به شاه ابراز تنفر می‌کردند، مردم نیز از آنها متنفر می‌شدند و هرقدر بیشتر شهر را غارت می‌کردند گروه‌های بیشتری را خشمگین می‌ساختند.»[30] این حوادث موجب گردید که نخست‌وزیر دستور ختم تظاهرات خیابانی را در بعدازظهر روز 27 مرداد اعلام دارد. از آن پس شهر در اختیار طرفداران شاه که تحت حمایت نیروهای نظامی و انتظامی بودند قرار گرفت. در بعدازظهر روز بیست و هشتم مرداد گلوله باران خانه مصدق آغاز و تا پایان آن روز نیز مصدق بازداشت شد و بدین ترتیب کودتای 28 مرداد رقم خورد. حزب توده گرچه خود در فراهم ساختن شرایطی که به کودتا منجر شد کم تقصیر نبود ولی کیانوری ضمن پذیرش خطاهای حزب در دور اول زمامداری مصدق ادعا می‌کند که با خروج بقراطی و جودت از ایران، در دور دوم نخست‌وزیری مصدق، حزب اشتباهات خود را تصحیح کرد و به دفاع از مصدق برخاست. نباید فراموش کرد که حزب توده با طرح شعار برپایی جمهوری دموکراتیک بعد از فرار شاه از ایران در بیست و پنجم مرداد موجب ترس و نگرانی مردم را فراهم آورد و آنان را در برابر کودتا به انفعال کشاند. پیشتر نیز بارها ملاحظه كردیم كه حزب توده با رفتارهای نسنجیده و اشتباه‌های جبران‌ناپذیر خود بسترهای مناسب برای مداخله خارجی را فراهم می‌ساخت. کیانوری می‌نویسد: «متأسفانه ما از جریان کودتای 28 مرداد خیلی دیر خبردار شدیم. روزولت در خاطراتش می‌نویسد که پس از اینکه کودتای قبلی لو رفت، ما تصمیم گرفتیم که از قبل به واحدها چیزی نگوئیم و به هر واحد فقط زمانی‌که باید وارد عمل شود اطلاع دهیم. به علاوه، به علت ضربات 27 مرداد ارتباطات ما با بدنه حزب به شدت مختل شده بود. بدین ترتیب، ما از شروع کودتا تنها در صبح 28 مرداد ـ که جلسه مشترک هیئت اجرائیه و گروهی از اعضای کمیته مرکزی و کمیته ایالتی تهران در خانه کمیته ایالتی تهران تشکیل شده بود و سرهنگ مبشری هم با ما بود ـ مطلع شدیم. تصور قبلی ما این بود که کودتا به وسیله واحدهای نظامی شروع خواهد شد و آنها هم از پادگانها به راه می‌افتند و لذا ترتیبی داده بودیم که اگر چنین اتفاقی افتاد سریع مطلع شویم. به علاوه اطلاع قبلی ما دایر بر اینکه کودتاچیان می‌خواهند دولت زاهدی را در اصفهان تشکیل دهند، این فکر را در ما به وجود آورده بود که حداقل در این چند روز در تهران اتفاقی رخ نخواهد داد. ولی ناگهان مطلع شدیم که کودتا توسط اوباش شروع شده و آنها در شهر حمله را آغاز کرده‌اند. اولین واکنش ما این بود که با کودتا مقابله کنیم. ولی با توجه به دستور روز گذشته مصدق دائر بر سرکوبی تظاهر ضد شاه و عمل وحشیانه پلیس و فرمانداری نظامی قرار شد که اول با دکتر مصدق تماس گرفته شود. من از همان راه همیشگی با دکتر مصدق تماس گرفتم و به او گفتم که به نظر ما این جریان مقدمه یک شکل تازه کودتایی است و ما حاضر هستیم که برای مقابله با آن، که توسط نظامیان و پلیس هم حمایت می‌شود، به خیابان‌ها بریزیم و مردم را به مقابله دعوت کنیم، ولی دستور دیروز شما مانع بزرگی بر سر راه ماست و خواهش می‌کنم طی اعلامیه کوتاهی از رادیو مردم را به مقابله با کودتا دعوت کنید. دکتر مصدق با صراحت تمام پاسخ داد: « آقا شما را به خدا کاری نکنید که پشیمانی به بار بیاورد. این جریان بی‌اهمیتی است و همه نیروهای امنیتی وفادار هستند و این جریان به زودی برطرف می‌شود. اگر شما به خیابان بیائید زدوخورد و برادرکشی می‌شود و من مجبورم دستور سرکوب بدهم. خون ریخته خواهد شد و من مسئولیت هیچ چیز را به عهده نمی‌گیرم.» در حوالی ظهر به ما خبر رسید که وضع متشنج‌تر شده و از آرام شدن خبری نیست. از پادگانها خبر رسید که حرکت‌هایی می‌شود و مستشاران آمریکایی دستور حرکت داده‌اند. خبر رسید که اوباش تنها نیستند و بطور مسلم گروهبان‌های ارتش در لباس شخصی در میان آنها هستند. خبر رسید که سردسته‌های اوباش همان گروه نهم اسفند ـ شعبان بی‌مخ و غیره و غیره ـ هستند. رادیو تهران هم به جای اینکه مردم را مطلع کند و آنها را به مقابله دعوت نماید مشغول پخش لاطائلات بود (وزیر کشاورزی درباره مظنه غلّه صحبت می‌کرد!) . در این موقع ما مجدداً با مصدق تماس گرفتیم و از طرف دیگر هیئت جمعیت ملی مبارزه با استعمار را، که محمدرضا قدوه هم در آن شرکت داشت، به نزد مصدق فرستادیم. قدوه پس از بازگشت گزارش این دیدار را به جلسه مشترک هیئت اجرائیه و کمیته مرکزی اطلاع داد. قدوه تقاضا کرده بود که قبل از همه اعلامیه‌ کوتاهی داده شود و مردم به مقابله با کودتا فراخوانده شوند و یکی از واحدهای نظامی مورد اطمینان مقداری اسلحه در اختیار جمعیت بگذارد و اجازه داده شود که آنها مسلحانه علیه کودتاچیان وارد عمل شوند. مصدق به آنها جواب داده بود که امکان ندارد! در تلفن دوم، دکتر مصدق به من گفت: « فرماندهان نیروهای انتظامی همه به من اطمینان داده‌اند که از ناحیه ارتش هیچ خطری نیست، و جریانی که در شهر می‌گذرد به زودی خاموش خواهد شد. نباید نفت روی آتش ریخت.» وقتی من با اصرار گفتم: آقای دکتر، از واحدهای ارتش خبرهای نگران‌کننده می‌رسد، مصدق گفت: «آقا، اینها پانیک است!» فرماندهان مورد اعتماد مصدق چه کسانی بودند؟ سرتیپ تقی ریاحی رئیس ستاد ارتش، سرتیپ محمود امینی (احتمالاً پسرخاله مصدق) رئیس ژاندارمری، سرتیپ دفتری (برادرزاده مصدق) رئیس شهربانی، سرهنگ ممتاز فرمانده تیپ یک زرهی، سرهنگ شاهرخی فرمانده تیپ دو زرهی، اینها کوچکترین حرکتی نکردند. تنها کسی که رأساً حرکت کرد سرهنگ ممتاز بود که ریاست گارد محافظ مصدق را شخصاً به دست داشت. ولی سرهنگ زند کریمی رئیس ستاد و سرهنگ خسروپناه فرمانده هنگ‌های آن تیپی بودند که سرهنگ ممتاز فرمانده آن بود و هر دو از کودتاچیان بودند. واحدهای تحت فرماندهی سرهنگ شاهرخی هم در کودتا شرکت داشتند. حدود ساعت 2 بعداظهر به ما خبر رسید که واحدهای منظم ارتش به هواداری از کودتاچیان در گوشه‌های شهر وارد عمل شده‌اند. ما که هر لحظه منتظر بودیم که افسران وابسته به جبهه ملی وارد عمل شوند باز با مصدق تماس گرفتیم. این‌بار او به من گفت: « آقا! همه به من خیانت کردند. شما اگر کاری از دستتان برمی‌آید، بکنید. شما به وظیفه ملی خود هرطور که صلاح می‌دانید عمل بکنید.» و در پاسخ به اصرار من که لااقل پیامی به مردم بدهید و کمک بخواهید، تلفن قطع شد و من دیگر نتوانستم با او تماس بگیرم. این تماس برای ما بسیار تأسف‌بار بود و من و مبشری که این سخنان مصدق را شنیدیم اشک ریختیم.» [31] وضعیت حزب پس از کودتا پس از کودتا، اعضای حزب متواری و مخفی شدند یک سال بعد یکی از افسران سازمان نظامی حزب به‌طور اتفاقی دستگیر می‌شود و این سرآغاز ضربات به سازمان افسری حزب بود. به‌طوری که در شهریور سال 1333 سازمان افسری با دستگیری‌های گسترده متلاشی شد. در مهرماه چاپخانه اصلی حزب کشف شد و عده‌ای دیگر دستگیر شدند و بالاخره در اواخر اسفند 1333 نیز تعدادی دیگر از جمله دکتر مرتضی یزدی و دکتر محمد بهرامی که دبیر کل حزب در ایران بود دستگیر شدند. تعدادی دیگر از اعضاء مانند کیانوری و فرج‌اله میزانی نیز تدریجاً از ایران خارج شدند. به‌طوری که « در سال 1335 از سازمان حزبی شبکه بسیار کوچکی به جا مانده بود.» [32] به‌رغم دستگیری‌ها و خروج بیشتر اعضای حزب، هنوز عده‌ای که به حزب وفادار مانده بودند در ایران فعالیت داشتند که بتدریج همه آنان نیز به دام ساواک افتادند. ساواک از همان ابتدای تشکیل تلاش کرد تا افرادی را از سازمان‌های داخل و خارج از کشور حزب به عنوان منبع به استخدام درآورد. ساواک در این زمینه توفیقات بسیاری داشت از جمله توانست با منبع ساختن عباسعلی شهریاری ضربات جبران‌ناپذیری بر تشکیلات تهران حزب و همچنین بقایای گروه بیژن جزنی که در تدارک مبارزه مسلحانه بودند وارد آورد. عباسعلی شهریاری در سال 1307 در دوان از توابع کازرون متولد شد و در سال 1322 به عنوان کارگر به استخدام شرکت نفت درآمد. او در این سال‌ها به عضویت حزب توده درآمد. پس از کودتای 28 مرداد مدت کوتاهی در زندان بود و پس از آزادی به کویت رفت و شبکه حزبی را در میان کارگران مهاجر ایرانی به وجود آورد. عباس شهریاری گهگاه مخفیانه به ایران سفر می‌کرد و در یکی از این مسافرت‌هایش در سال 1342 به دام ساواک افتاد و از آن پس به عنوان منبع به کار گمارده شد. کیانوری مدعی است که پس از پلنوم نهم، هنگامی که به پرونده‌های شعبه ایران رسیدگی می‌کرد به شهریاری مشکوک شده بود بنابراین به اسکندری پیشنهاد داد تا شهریاری را به لایپزیک بخواهند تا با او آشنا شوند. پس از آنکه شهریاری به لایپزیک رفت و به او پیشنهاد شد تا به اتفاق خانواده به لایپزیک نقل مکان کند، شهریاری با دستپاچگی این پیشنهاد را رد کرد بنابراین شک به او بیشتر شد. [33] با توجه به اینکه پلنوم نهم حزب در سال 1341 برگزار شد و براساس اطلاعات موجود شهریاری از زمستان سال 1342 به عنوان منبع به کار گمارده شد، این اظهار کیانوری نمی‌تواند مقرون به صحت باشد. به هرحال عباسعلی شهریاری که توانسته بود اعتماد رضا رادمنش، دبیر اول حزب، را به خود جلب کند، پس از پلنوم دهم از سوی رادمنش، مسئول تشکیلات تهران حزب توده شد. رادمنش برای کمک به شهریاری چهار تن از افراد حزبی را به ایران فرستاد که دو تن از آنان برای همیشه ناپدید و دو تن دیگر دستگیر شدند. شهریاری همچنین برای کشاندن رادمنش به داخل ایران به او گفت: « در ایران وضع انقلابی ایجاد شده و شرایط برای مبارزه مسلحانه آماده است و باید همه اعضای کمیته مرکزی به ایران بیایند.» [34] بالاخره پس از دستگیرشدن یکی از منابع ساواک به نام ملایری به هنگام ورود به خاک شوروی او اعتراف کرد که شهریاری نیز منبع ساواک است. مقامات اطلاعاتی شوروی ترتیب ملاقات ملایری و رادمنش را می‌دهند و از ملایری می‌خواهند آنچه را که ساواک از او خواسته به رادمنش بگوید. ملایری نیز به رادمنش می‌گوید که در ایران وضع انقلابی ایجاد شده و باید هرچه زودتر کمیته مرکزی به داخل کشور مراجعت کند. رادمنش با پذیرفتن آن، موضوع را با هیئت اجرائیه حزب در میان می‌گذارد. پس از آن میلیوانف ـ مسئول بخش خاورمیانه و ایران شعبه بین‌المللی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی ـ در دیدار با رادمنش اعترافات ملایری مبنی بر منبع بودن خود و شهریاری را به رادمنش می‌دهد. رادمنش که این ماجرا را توطئه‌ای از جانب غلام یحیی دانشیان علیه خود می‌دانست از پذیرفتن آن سرباز می‌زند. بالاخره این موضوع در پلنوم سیزدهم حزب که در تاریخ 6 الی 11 آذر 1348 تشکیل گردید توسط کیانوری مطرح و منجر به سلب مسئولیت از رادمنش در زمینه کار در ایران شد. عباسعلی شهریاری که دیگر به عنوان منبع ساواک شناخته شده بود در 14 اسفند سال 1353 توسط سازمان چریک‌های فدایی خلق در خیابان پرچم تهران به قتل رسید. حسین یزدی منبع دیگر ساواک در حزب توده بود. وی فرزند دکتر مرتضی یزدی یکی از اعضای گروه «53 نفر» بود. حسین در سال 1313 در تهران متولد شد. مادر او هلا بدورفتیش زنی آلمانی بود که مرتضی یزدی به هنگام طبابت در آلمان با وی آشنا شده و ازدواج کرده بود. مرتضی یزدی به همراهی گروهی که بعداً به گروه 53 نفر اشتهار یافتند در سال 1316 دستگیر و به پنج سال زندان محکوم شد. دو سال بعد درحالی که مرتضی یزدی هنوز در زندان بود، هلا به اتفاق دو فرزند خردسال خود حسین و فریدون ایران را ترک و به آلمان بازگشت. در سال 1320 که متفقین وارد خاک ایران شدند، مرتضی یزدی از زندان آزاد و یکی از مؤسسین حزب توده شد. مدت کوتاهی پس از پایان جنگ همسر و فرزندان مرتضی یزدی از آلمان به ایران بازگشتند. در این ایام مرتضی یزدی وزیر بهداری کابینه احمد قوام بود. پس از آن که در نیمه بهمن 1327 در دانشگاه تهران به سوی شاه تیراندازی شد، دکتر مرتضی یزدی بار دیگر دستگیر و روانه زندان شد. نزدیک به دو سال بعد اعضای حزب توده با برنامه‌ریزی سازمان افسری حزب توانستند از زندان بگریزند و از آن پس زندگی مخفی مرتضی یزدی آغاز شد. یک سال پس از کودتای 28 مرداد 1332 مرتضی یزدی بار دیگر دستگیر و این بار به اعدام محکوم می‌شود. حسین یزدی پیش از دستگیری پدر و در سال 1333 به شهر لایپزیک در آلمان شرقی رفت تا با توصیه ایرج اسکندری در دانشگاه آن شهر به تحصیل بپردازد. فریدون نیز یک سال بعد و پس از دستگیری پدر به درسدن یکی دیگر از شهرهای آلمان شرقی رفت تا او نیز به تحصیل خود ادامه دهد. چنانچه اشاره شد دکتر مرتضی یزدی پس از دستگیری در آغاز به اعدام محکوم شد ولی پس از تقاضای عفو از شاه با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم گردید. تقاضای عفو یزدی موجب گردید تا حزب توده در اسفند ماه 1334 او را خائن دانسته و از حزب اخراج کند. خائن خواندن و اخراج دکتر مرتضی یزدی که حسین یزدی آن را در نتیجه « تحریکات کیانوری» می‌داند باعث شد تا حسین از حزب کینه به دل بگیرد. مدت کوتاهی بعد نامه‌ای از مرتضی یزدی به دست فرزندش حسین رسید که در آن ضمن شرح شکنجه‌هایی که بر او شده بود، کیانوری را مسبب لو رفتن خود معرفی می‌کند. مرتضی یزدی در این نامه می‌نویسد: « کینه دکتر کیانوری نسبت به من به اندازه‌ای شدید بود که من جداً از آن بیمناک بودم که مبادا این همکار [کیانوری] مرا لو بدهد و لذا هیچ وقت آدرس منزل خود را به او نمی‌گفتم حقیقت امر را هم باید درنظر داشت: اگر من مثلاً مطمئن بودم که یکی از اعضای هیئت اجراییه عامل انگلیسی‌[ها] است چه وظیفه‌ای داشتم؟ من باید ابتدا با رفقای کمیته مرکزی این مطلب را با ذکر دلایل و ارائه اسناد درمیان بگذارم و این خطر را به همه گوشزد نمایم تا چنین فرد خطرناکی را برکنار نماید (چنانچه دکتر کیانوری بیش از 10 مرتبه در این مورد به همه جا نامه نوشت و مرا به عنوان عامل و جاسوس انگلیسی‌ها معرفی کرد). اگر از این راه توفیق حاصل نگردید، من که فرد با ایمان و کمونیست‌ هستم و خطر عظیم را از نزدیک می‌بینم باید به طریق صحیحی این فرد جاسوس را كه مشغول تیشه‌زدن به ریشه حزب است برکنار نمایم و ساده‌ترین طرق به نظر او لودادن بوده است. اشکالی هم به هیچ‌وجه ندارد. رفتن دکتر یزدی را نزد دکتر احیا [دندان‌پزشك دكتر یزدی] می‌دانم،‌به‌وسیله تلفن به عنوان یك فرد ناشناس به فرماندار[ی] نظامی این موضوع را اطلاع می‌دهم. در نتیجه رفت و آمد دکتر احیا و اتومبیل او زیرنظر گرفته می‌شود و دکتر یزدی شبی در اتومبیل دکتر احیا توسط [صمد] زرندی [رزندی][35] شناخته می‌شود و او را دستگیر می‌کنند (تمامی این جریان ساخته فکر من نیست بلکه زرندی [رزندی] آن را نوشته و اقرار نموده است) ـ خلاصه من هم اگر مطمئن بودم که کیانوری، داماد فرمانفرما، عامل اجنبی در دستگاه رهبری حزب است حتماً او را به طریق صحیحی از دستگاه رهبری حزب دور می‌کردم. مرا در ساعت 9 بعدازظهر 27/12/33 در اتومبیل دکتر احیا که خود راننده آن بود به همراهی دوشیزه رعنا، پیک من، دستگیر نمودند. »[36] معلوم نیست نامه مرتضی یزدی توسط چه كسی از زندان خارج شده و به پسرش حسین در آلمان شرقی رسیده ولی طبق اطلاعیه بخش 312 ساواك «یادداشت‌هایی بوسیله بانو پورخاقانی كه از منسوبین وی می‌باشد و اغلب به ملاقات نامبرده می‌رود جهت چاپ به خارج از زندان می‌فرستد.» این نامه، کینه حسین را نسبت به کیانوری عمیق‌تر ساخت و از آن پس به فکر انتقام بود.[37] حسین یزدی برای انتقام‌گیری لحظه‌شماری می‌كرد. نیاز به تمدید گذرنامه لحظه مناسب را در اختیار وی نهاد. اقدام برای تمدید گذرنامه در برلین غربی موجب آشنایی حسین با کارمند کنسولی سفارت شد. این کارمند که ناخرسندی حسین یزدی از حزب توده و آلمان شرقی را ملاحظه کرد به او پیشنهاد داد تا با ساواک همکاری کند. حسین که منتظر چنین پیشنهادی بود فوراً پذیرفت. حسین یزدی از آن پس به عنوان منبع ساواک به کار گمارده شد. وی در اولین اقدام مدارک سرّی حزب را در اختیار کنسول سفارت گذاشت. این امر موجب شد که سرهنگ آیرملو مسئول ساواک در اروپا به دیدن یزدی مشتاق شود. در نتیجه یکی دیگر از اقدامات حسین سازمان حزب در اصفهان در سال 1340 لو رفت و نزدیک به 90 نفر دستگیر شدند[38] حسین یزدی همچنین می‌گوید نشانی دفتر و اعضای حزب در لایبزیک و بیوگرافی 40 ـ 50 تن از توده‌‌ای‌های مقیم آلمان شرقی را در اختیار ساواک قرار داده است. حسین یزدی حسب اظهارات خود، اطلاعات بسیاری از حزب در اختیار ساواک گذاشت او بالاخره پس از دستبردی که به گاوصندوق منزل رادمنش زد مورد سوءظن واقع و در آبان ماه سال 1340 به هنگام مراجعت از آلمان غربی به آلمان شرقی توسط پلیس این کشور دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. پس از برقراری روابط دیپلماتیک بین ایران و آلمان شرقی در سال 1351، تلاش برای آزادی یزدی از سوی ایران شتاب بیشتری گرفت و بالاخره او در اردیبهشت سال 1356 از زندان آزاد شد. شهناز اعلامی نیز یکی دیگر از منابع ساواک بود. اعلامی در سال‌های 4 ـ 1323 در اصفهان عضو حزب شد و در تشکیلات زنان به کار پرداخت. سپس به تهران منتقل شد. دوسال پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 به خارج رفت و در آلمان شرقی به تحصیل زبان فارسی پرداخت. او همچنین نماینده حزب در « فدراسیون جهانی زنان دموکرات» بود. او نیز به خاطر علاقه‌ای که به بازگشت به کشور داشت مورد توجه ساواک قرار گرفت و تدریجاً یکی از منابع ساواک در حزب شد. کیانوری در مورد وی می‌نویسد: « من به این خانم مشکوک بودم و بعداً که سفارت ایران در یکی از کشورهای غربی برای او گذرنامه صادر کرد برایم مسجل شد که او مأمور ساواک است. تجربه به ما نشان داده بود که محال است دولت ایران به یک توده‌ای فعال و کادر حزبی گذرنامه بدهد. تمام افراد حزبی که گذرنامه گرفتند ارتباطات مشکوکی داشتند، البته خود شهناز اعلامی ادعا می‌کرد که در آسانسور هتل مسکو تصادفاً اشرف پهلوی را، که برای شرکت در جلسه فدراسیون زنان به شوروی آمده بود، دیده و از او درخواست کرده که به وی گذرنامه بدهند و به دستور اشرف این گذرنامه صادر شده است. این توجیه برای اسکندری قابل قبول بود. ولی برای من نه.» ‌[39] شهناز اعلامی همواره از حمایت رادمنش و اسکندری برخوردار بود و در مقابل کیانوری و همسرش، مریم فیروز، سخت مخالف اعلامی بودند.[40] پس از انتشار اسامی ساواکی‌ها در آستانه انقلاب معلوم گردید که شهناز اعلامی از منابع ساواک بوده است شهناز اعلامی كه همكاری خود را از سال 52 با شماره رمز 10320 آغاز كرده بود در نتیجه از حزب و سپس به اتفاق دخترش از آلمان شرقی اخراج شد. در یکی از اسناد اشتازی، سرویس اطلاعاتی آلمان شرقی ـ آمده است: « رفیق کیانوری، دبیر اول حزب توده ایران، در گزارش به تاریخ بیست و هشتم ژوئیه 1979 (ششم مرداد 1358) به کمیته مرکزی حزب واحد سوسیالیست آلمان اطلاع داد که نامبرده [شهناز اعلامی] با شخصی به نام .... در تماس بوده و اطلاعاتی درباره حزب توده به آن شخص داده است. از این‌رو رفیق کیانوری از کمیته مرکزی حزب واحد سوسیالیست آلمان خواست که افراد .... و .... [اعلامی و دخترش] بلافاصله از جمهوری دمکراتیک آلمان اخراج شده و اسامی آنها در لیست افراد ممنوع‌الورود به جمهوری دموكراتیك آلمان وارد شود. » [41] گذشته از حسین یزدی و شهناز اعلامی؛ نورالدین کیانوری همچنین از محمد عاصمی و حسن نظری دیگر اعضای حزب به عنوان منابع ساواک یاد می‌کند. ‌[42] کتاب حاضر دربرگیرنده اسنادی است که منابع متعدد ساواک از حزب توده در طی سال‌های استقرار اعضای حزب در آلمان شرقی گزارش داده‌اند. بخشی از این اسناد برغم انتشار خاطرات ایرج اسکندری، نورالدین کیانوری و ده‌ها کتاب و سند دیگر، اهمیت منحصر به فرد و ویژه خود را از دست نداده است و همچنان اهمیت تاریخی این اسناد به قوت خود باقیست و ضمناً این اسناد نشان می‌دهد که ساواک در سطوح مختلف حزب نفوذ و رسوخ پیدا کرده بود. گرچه ممكن است منابع ساواك كه این گزارش‌ها و اخبار را تهیه و ارائه كرده‌اند بنا به دلایل مختلف در اصل رویداد دخل و تصرفی كرده باشند امّا بی‌‌گمان نزدیك‌ترین روایت به آن رویداد می‌تواند تلقی گردد زیرا روایت‌های دیگر كه از سوی اعضای حزب در قالب اتوبیوگرافی و خاطره‌نویسی بیان شده نمی‌تواند از شائبه رقابت‌های درونی و تطهیر خود خالی باشد به‌طوری كه نورالدین كیانوری درباره خاطرات «توده‌ای‌ها» می‌نویسد: «من خاطرات هیچ كدام از این افراد را قبول ندارم. آنهایی كه در مهد آزادی نوشته‌اند برای دفاع از خودشان و متهم كردن دیگران به همه‌ چیز بوده است. خود اسكندری در مورد خامه‌ای و كشاورز می‌گوید كه این دو مغرضند و بعضی چیزهای درست كه نوشته‌اند در میان غرض‌ها غرق شده است.» [43] بنابراین گزارش‌های منابع ساواك گرچه از بعضی شائبه‌ها دور نیست ولی چون برای انتشار بیرونی تهیه نشده، به واقعیت امر نزدیك‌تر است و مأخذ اصیل‌تری برای پژوهش درباره حزب توده در اختیار می‌گذارد. این اسناد موضوعات متنوعی را در برمی‌گیرند: بیوگرافی اعضای حزب، تحلیل شخصیتی آنان، اختلافات درونی حزب، مسافرت‌های تشكیلاتی، تلقی از رژیم شاه،‌ ارتباط با دیگر احزاب كمونیست و .... از موضوعاتی است كه در این اسناد به چشم می‌خورد. دسته‌بندی‌های درون حزبی اسناد موجود اختلافات و دسته‌بندی‌های درون حزبی را به خوبی نشان می‌دهد. منابع ساواك در گزارشاتی كه درباره هر یك از افراد ارائه كرده‌اند به عضویت او در این یا آن جناح اشاره كرده‌اند. حتی توطئه‌ها و دسیسه‌ها علیه یكدیگر نیز در گزارشات بازتاب یافته است. احمد طباطبائی« از خط‌مشی دار و دسته رادمنش، جودت، روستا و بقراطی دفاع كرده و در عین حال دار و دسته‌ كامبخش و كیانوری را هم به ترتیبی راضی نگاه داشته است.» [44] امّا پرویز اكتشافی « همواره از كیانوری و قاسمی طرفداری كرده است.» [45] جوانشیر « به گروه كامبخش و كیانوری نزدیك بود» [46] این جناح‌بندی‌ها همواره با نفرت از یكدیگر و بدگویی همراه می‌شد. به همین جهت جوانشیر « بارها از رادمنش و به خصوص دكتر حسین جودت به عنوان عنصر فاسد بدگویی كرده است.» [47] و یا علی امیرخیزی «كه همواره در موضع طرفداران از قاسمی و فروتن و كامبخش و كیانوری» قرار داشت، مورد نفرت شدید مخالفین خود و بیش از همه « مورد نفرت شدید رضا رادمنش و محمود بقراطی است.» [48] برخی اعضاء بسته به شرایط تغییر موضع داده و از جناحی به جناح دیگر گرایش می‌یافتند مثلاً سیف‌الدین همایون فرخ در اوایل با دسته كیانوری نزدیك بوده « ولی از پلنوم چهارم در سال 1957 تغییر سمت داده و با دسته رادمنش نزدیك می‌گردد.» [49] اختلافات میان جناح‌ها گاه به مشاجره و حتی زد و خورد می‌انجامید. در خارج از جلسات پلنوم دوازدهم « بین كیانوری و صفری و همچنین طبری و نوروزی دعوای شدیدی درگرفته و كار به فحش و ناسزا نیز كشیده شد.» [50] رقابت‌های درون حزبی برای كسب و یا حفظ قدرت گاه به شكل بسیار منحطی بروز می‌یافت. «روش زننده رادمنش نسبت به امیرخیزی در جلسات حزبی»[51] و یا دشمنی كیانوری با رادمنش و «طراحی تمام طرحی‌هایی كه علیه رادمنش در كمیته مركزی انجام می‌شد. »[52] توسط او از نمونه‌های حذف رقیب است. گاه دو رقیب برای از میدان به در كردن رقیب دیگر موقتاً متحد می‌شدند، چنانكه پس از برملاشدن نفوذی بودن عباسعلی شهریاری جناح كامبخش و كیانوری با جناح ایرج اسكندری كه هر دو سودای رهبری در سر داشتند به بدترین وجه به رادمنش حمله بردند: « با آنكه كمیته مركزی حزب توده از اقدامات و ارتباطات شهریاری در ایران اطلاع داشت لیكن عبدالصمد كامبخش، ایرج اسكندری و كیانوری برای آنكه قدرت كمیته مركزی را در دست گیرند موضوع شهریاری و ارتباط او با مقامات اطلاعاتی ایران در جلسات كمیته مركزی مطرح و انتقادات شدیدی به رادمنش نموده و حتی چنان حمله‌ای به رادمنش نمودند كه تلویحاً می‌خواستند ارتباط رادمنش را با دستگاه‌های اطلاعاتی ایران برسانند.» [53] رادمنش پس از ماجرای شهریاری از دبیر اولی كنار گذاشته شد و اسكندری جانشین او شد بنابراین، منازعات بعدی میان او و كیانوری بود. اسكندری هنوز مزه قدرت را نچشیده بود كه از جانب كیانوری عرصه برای او تنگ شد. به‌طوری كه منبع احتمال می‌دهد « در آینده نزدیك كیانوری جای ایرج اسكندری را نیز بگیرد. زیرا ایرج اسكندری از كارهای او راضی نیست و شنیده می‌شود كه قصد استعفا دارد.» [54] اسكندری كه در مقام دبیر اولی حزب جاخوش كرده بود حاضر نبود به این سادگی‌ها جای خود را به كیانوری واگذارد بنابراین نزاع‌ها و كشمكش‌ها بی‌وقفه ادامه یافت به‌طوری كه منبع ساواك احتمال می‌دهد كه موضوع پلنومی كه قرار بود در مرداد ماه سال 54 تشكیل گردد «روی اختلافات ایرج اسكندری و كیانوری» باشد و كیانوری قدرت را به دست بگیرد. [55] كیانوری كه « در دسیسه برداشتن دكتر رادمنش نقش بزرگی داشت و راه را برای رسیدن خود به دبیر اولی هموار می‌كرد»[56] اكنون حملات خود را متوجه اسكندری كرده بود تا شاید او را نیز با دسیسه‌ دیگر از سر راه بردارد. منبع ساواك گزارش می‌دهد: « اخیراً فعالیت‌های زیادی از طرف نورالدین كیانوری دبیر دوم كمیته مركزی حزب منحله توده در آلمان شرقی برعلیه ایرج اسكندری شروع شده است و با اینكه اسكندری سمت دبیر اولی كمیته مركزی را عهده‌دار می‌باشد ولی كیانوری در نظر دارد كه نامبرده را به نحوی بركنار و كلیه امور كمیته مركزی حزب را در اختیار بگیرد.» [57] فعالیت‌های كیانوری علیه اسكندری بالاخره به نتیجه رسید و در آستانه انقلاب كیانوری جانشین اسكندری شد. كیانوری پیش از قبضه كردن قدرت مخالفین جدی در حزب داشت، پس از مرگ كامبخش، كه كیانوری به دبیر دومی حزب ارتقاء یافت ناصر صارمی « نامه مفصلی علیه كیانوری و فعالیت‌های ماجراجویانه او به كمیته مركزی حزب منحله توده نوشته و اظهار داشته است كه با آمدن كیانوری به روی كار باقیمانده سازمان‌های حزب هم به سوی نابودی كشانده خواهد شد.» [58] ارتباط با شوروی حزب توده نه فقط با نظارت حزب كمونیست شوروی بلكه با موافقت این حزب تشكیل گردید. اسكندری مدعی است پس از ورود ارتش سرخ به ایران در سال 1320 و آزادی از زندان به اتفاق عبدالحسین نوشین به بخش بازرگانی سفارت شوروی در تهران مراجعه كرد تا از نفوذ شوروی برای استخلاص دیگر اعضای گروه 53 نفر استفاده كند امّا آنچه كه او به‌طور خصوصی اظهار كرده و منبع ساواك آن را گزارش كرده مراجعت او و نوشین به بخش بازرگانی سفارت شوروی برای تأسیس حزب بوده است. [59] همین امر یعنی تـأسیس حزب با موافقت و نظارت شوروی،‌ موجب گردید كه حزب توده همواره خود را مدیون آن كشور بداند و به عنوان كارگزار شوروی عمل كند. درباره كیانوری گفته شده است: « ارتباطات مخفی با سرویس آلمان شرقی دارد. دربست در اختیار شوروی است. » [60] حتی برخی اعضای حزب تلاش می‌كردند علیه هم‌حزبی‌های خود نزد مقامات اطلاعاتی شوروی خبرچینی كنند. انیسیموف نماینده كمیته مركزی حزب كمونیست شوروی در عراق اظهار كرده است كه باید از جعفر اردوباری پرهیز كرد زیرا « به خانه مردم می‌آید تا خبری به دست آورد و به مقامات شوروی گزارش نماید.» [61] ویژگی‌های فردی و اخلاقی منابع ساواك درباره ویژگی‌های فردی و اخلاقی افراد حزبی در گزارشات خود اشاراتی كرده‌اند. درباره كیانوری آمده است: « شخصی است خشن،‌ جاه‌طلب،‌ هیچگونه احساسات انسانی ندارد برای بدست گرفتن قدرت به هر نوع كاری دست می‌زند.» [62] و یا درباره پرویز اكتشافی گزارش شده است: « به‌طور كلی شخصی است بسیار مادی و درعین حال غیرصدیق و دروغگو، به‌طور كلی نمی‌توان حالات درونی او را درك كرد و تشخیص داد.» [63] گاه این ویژگی‌های فردی بسیار پلید و غیرانسانی می‌شد. درباره فتح‌اله ناظر گزارش شده است: « وی آدمی تودار، خونسرد، ساكت، كم‌حرف مورد اعتماد رهبری حزب و سازمان‌های امنیتی آلمان شرقی، به موقع برای مخالفانش پاپوش درست می‌كند. برای امیر شفابخش نیز وی پرونده سازی كرد و مسئله دزدی كنیاك را به مقامات آلمانی اطلاع داد. انگیزه اساسی وی در این كار دست یافتن به همسر شفابخش بود. وی با اكثر زنان ایرانی در لایپزیك ارتباط جنسی داشت. فتح‌اله ناظر از آن گروه مردانی است كه به هیچ‌ چیز اعتماد ندارد. به نظر وی زندگی مجموعه‌ای از پشت‌ هم‌اندازی‌ها و حقه‌بازی‌هایی است كه آدمی باید با حیله و تزویر راهش را برای زندگی خوش و مقام باز كند.» [64] حزب توده پس از انقلاب اسلامی در آستانه انقلاب اسلامی، شانزدهمین پلنوم حزب توده در سال 1356 در آلمان شرقی برگزار شد. اختلافات کیانوری، دبیر دوّم، و ایرج اسکندری، دبیر اوّل، به اوج رسیده بود. ایرج اسکندری چنانکه از متن اسناد کتاب حاضر برمی‌آید از مشی لیبرالی در قبال حکومت شاه دفاع می‌کرد ولی کیانوری از براندازی حکومت شاه سخن می‌گفت. در نتیجه ایرج اسکندری از دبیر اوّلی برکنار و کیانوری جایگزین وی شد. رهبری حزب توده درحالی که در اختلافات درونی غوطه‌ور بود از اوایل سال 1358 تدریجاً راهی ایران شد. کیانوری اعضای کمیته مرکزی حزب را به سود خود تغییر داد. حزب توده براساس نظریه تئوری‌پردازان متأخر شوروی به دفاع از انقلاب اسلامی و خط امام(ره) پرداخت. آنان بر این اعتقاد بودند که بر اساس نظریه « راه رشد غیر سرمایه‌داری» حمایت و وحدت با دموکرات‌های انقلابی، راه را بر سوسیالیسم خواهد گشود و تحولات به سود شوروی رقم خواهد خورد. امّا در ورای این اعتقاد، حزب توده، برای کسب قدرت سیاسی، به فعالیت‌های پنهانی و غیرقانونی روی آورد. ارتباط گسترده با عوامل کا . گ . ب در ایران که تحت پوشش دیپلمات در سفارت شوروی به کار اشتغال داشتند و در اختیار گذاشتن اخباری که توسط نفوذی‌های خود از ارتش و دیگر ارگان‌های حکومتی به دست می‌آوردند، تشکیل سازمان نظامی و سازمان مخفی و نفوذ در سازمان دولتی از جمله این فعالیت‌های پنهانی بود. این اقدامات که از چشم دستگاه‌های اطلاعاتی دور نبود منجر به دستگیری رهبران حزب در سال 1361 گردید. بدین ترتیب پرونده حزب توده برای همیشه بسته شد. پی نوشت : خاطرات ایرج اسکندری . مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی . چاپ اول . ص 106 احسان طبری . کژراهه . انتشارات امیرکبیر . ص 43 خاطرات نورالدین کیانوری . مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه . ص 75 همین كتاب . سند شماره 1314 مورخ 30/9/ [1355] حزب توده . از شکل‌گیری تا فروپاشی 1368 ـ 1320 . به کوشش جمعی از پژوهشگران . مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی . ص93 همان، ص 94 خاطرات نورالدین کیانوری . همان . ص 77 حزب توده از شکل‌گیری تا .... به نقل از روزنامه رهبر . شماره 250 . مورخه 17/12/1332 خاطرات نورالدین کیانوری . همان . ص 77 همان . ص 67 خاطرات ایرج اسکندری . همان . ص 144 خاطرات نورالدین کیانوری . همان . ص 100 خاطرات ایرج اسکندری . همان . ص 171 همان همان . ص 172 همان . ص 174 همان . ص 198 همان . ص 237 خاطرات نورالدین کیانوری . همان . ص 131 احسان طبری . همان ص 78 خاطرات دکتر انور خامه‌ای . از انشعاب تا کودتا ص 11 پس از ده سال انشعابیون حزب توده سخن می‌گویند . ص 7 همین كتاب . سند شماره 7213 مورخ 20/5/1338 همین كتاب . سند شماره 396/315 مورخ 18/8/42 خاطرات انورخامه‌ای . همان . ص 130 خاطرات نورالدین كیانوری . همان . صص 183 ـ 184 همین كتاب . سند شماره 2801/331 مورخ 9/6/54 سرهنگ غلامرضا نجاتی . جنبش‌ ملی‌شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332 . شرکت سهامی انتشار. ص 96 خاطرات نورالدین کیانوری . همان . ص 219 کرمیت روزولت . ضد کودتا . ص 179 ـ 180 خاطرات نورالدین کیانوری . صص 276 ـ 277 همان . ص 350 خاطرات نورالدین کیانوری . همان . ص 448 همان . ص 449 صمد رزندی، از افسران سابق فرقه و از اعضای حزب توده بود که پس از دستگیری در جیپ فرمانداری نظامی می‌نشست و به شناسایی و شکار اعضای حزب توده می‌پرداخت. قاسم نورمحمدی . جاسوسی در حزب . ص 259 همان . ص 55 همان . ص 60 خاطرات نورالدین کیانوری . ص 485 احسان طبری . همان . ص 264 قاسم نورمحمدی . حزب توده ایران در مهاجرت . مطالعه‌ای بر اساس اسناد منتشر نشده آلمان شرقی نشر اختران . ص 305 خاطرات نورالدین کیانوری . همان . صص 396 و 441 خاطرات نورالدین كیانوری . همان . ص 109 همین كتاب . گزارش خبری شماره 3783 مورخ 1/11/46 همان . سند شماره 3800 مورخ 3/11/46 همان . سند شماره 3785 مورخ 10/11/46 همان. همان . سند شماره 3778 مورخ 1/11/46 همین كتاب سند شماره 224/315 مورخ 13/2/48 همان . سند شماره 1481 مورخ 21/4/47 همان . سند شماره 3778 مورخ 1/11/46 همان . سند شماره 670 مورخ 4/11/52 همان . سند شماره 684 مورخ 16/11/52 همان . سند شماره 3667 مورخ 9/11/50 همین كتاب سند مورخ 28/3/54 همان . سند شماره 2801/331 مورخ 9/6/54 همان . سند شماره 1627/332 مورخ 19/5/55 همان . سند شماره 828 مورخ 8/3/50 همان . سند شماره 1314 مورخ 30/9/2535 [1355] همین كتاب . سند شماره 670 مورخ 4/11/52 همان . سند شماره 225/315 مورخ 13/2/48 همان . سند شماره 670 مورخ 4/11/52 همان . سند شماره 3800 مورخ 3/11/46 همان. سند شماره 2404 مورخ 6/9/47 منبع: چپ در ایران؛ حزب توده در آلمان شرقی ، مرکز بررسی اسناد تاریخی منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

عاشورا و انقلاب اسلامی ایران

مرتضی شیرودی در مقام تحلیل انقلاب اسلامى ایران، یک رویکرد، آن را ملهَم از نهضت حسینى و مکتب عاشورایى مى‏داند و در همین بستر با بررسى عوامل اصلى محدثه انقلاب، آنها را عوامل مبقیه انقلاب نیز دانسته، بر حفظ و استمرار آنها پاى مى‏فشارد. نویسنده در این مقاله با مفروض گرفتن تأثیر پذیرى انقلاب اسلامى ایران از نهضت امام حسین(ع) به دنبال نشان دادن نوع تأثیرگذارى عاشورا بر انقلاب اسلامى و تداوم آن است و در این راستا عناصر رهبرى، مکتب و ملت را در هر دو حرکت با معرفى شخصیت رهبران جبهه‏هاى حق و باطل به بحث مى‏گذارد.مقاله حاضر مى‏کوشد، به این سؤالات پاسخ دهد: 1. آیا عاشورا بر انقلاب اسلامى تأثیر گذاشته است؟ 2. اگر عاشورا بر انقلاب اسلامى تأثیر داشته در چه زمینه‏ها و به چه صورتى بوده است؟ 3. آیا عاشورا، همان‏گونه که در پیدایش و پیروزى انقلاب اسلامى تأثیر گذاشت، قادر است بر تداوم آن نیز تأثیر بگذارد؟ نیل به این‏مقصود و هدف، چگونه و از طریق پیمودن چه راه‏هایى امکان‏مى‏یابد؟ اگر چه تأثیرگذارى عاشورا بر انقلاب اسلامى و تداوم آن، از نظر نگارنده مسلّم و بدیهى است، به همین دلیل، آن را به عنوان مفروض برگزیده است، اما به جهت آن که بر خوانندگان نیز این قطع و یقین حاصل شود، دو دلیل در اثبات آن اقامه مى کنیم: دلیل اوّل: امام خمینى(ره) به شکل هاى مختلف بر چنین تأثیرى اشاره کرده اند. به عنوان مثال:«حجت ما براى این مبارزه اى که بین مسلمین و...این دستگاه فاسد است، حجت ما در جواز و لزوم این عمل...عمل سیدالشهدا (ع) است...حجت مان براین است که اگر چنانچه این مبارزه را ادامه بدهیم و صدهزار از ما کشته بشود براى رفع ظلم...براى این که دست آنها را از این مملکت اسلامى کوتاه کنیم، ارزش دارد. حجت مان هم کار حضرت امیر(ع)، و سیدالشهداست.»[1] گمان نکنید که اگر این مجالس عزا نبود و اگر این دستجات سینه زنى و نوحه سرایى نبود، 15 خرداد پیش مى آمد[2]... تمام این وحدت کلمه اى که مبدأ پیروزى ما شد، براى خاطر این مجالس عزا و این مجالس سوگوارى و این مجالس تبلیغ و ترویج اسلام شد... اگر قیام سیدالشهدا سلام الله علیه نبود، امروز هم ما نمى توانستیم پیروز شویم.[3] ... انقلاب اسلامى ایران پرتوى از عاشورا و انقلاب عظیم الهى آن است.[4] ... کربلا را زنده نگه دارید و نام مبارک حضرت سیدالشهدا را زنده نگه دارید که با زنده بودن او اسلام زنده نگه داشته مى شود.[5] دلیل دوم: بیشتر منابعى که زمینه هاى زایش عاشورا و انقلاب اسلامى را کاویده اند، به مشترکات فراوان این دو اشاره دارند، از جمله: الف. در باره عاشورا، برخى نوشته اند: فرهنگ و تعالیم عاشورا داراى زمینه هایى است که نمونه هایى از آن عبارتند از: 1. فرهنگ شهادت، 2. فرهنگ مبارزه مستمر حق با باطل، 3. فرهنگ طاغوت ستیزى و طاغوت زدایى، 4. اصل پیروى از رضاى خدا و مصالح مسلمین، 5. فرهنگ پیشگیرى از جرم و فساد قبل از وقوع آن، 6. فرهنگ نظارت عمومى و امر به معروف و نهى از منکر.[6] ب. دیدگاه امام خمینى(ره) در باره انگیزه هاى قیام امام حسین(ع) عبارت است: 1. عمل به تکلیف الهى، 2. تشکیل حکومت اسلامى، 3. نشر اسلام و بقاى آن، 4. امر به معروف و نهى از منکر، 5. نجات اسلام از خطر تحریف، 6. اصلاح امت و جامعه اسلامى، 7. ظلم ستیزى و عدالت خواهى[7]. ج. در باره انقلاب اسلامى. برخى عوامل پیدایش انقلاب اسلامى را به این شرح توضیح داده اند: 1. مذهب، 2. سلطه بیگانگان، 3. رهبرى حضرت امام خمینى(ره)، 4. شعار جدایى دین از سیاست، 5. اسلام زدایى نظام حاکم، 6. بیگانه بودن نظام حاکم با مردم، 7. تحقیر شخصیت انسانى مردم، 8. وحدت و یکپارچگى ملت.[8] د. برخى زمینه هاى انقلاب را به این شرح بر مى شمارند: 1. ایجاد نارضایتى عمیق در مردم از شرایط حاکم، 2. وجود رهبرى و ساختارهاى اجتماعى و سیاسى بسیج گر، 3. گسترش روحیه انقلابى و مشارکت مردمى، 4. گسترش و پذیرش اندیشه حکومت اسلامى، 5. مبارزه خشونت بار مردم با دولت.[9] بنابراین، شناخت و تبیین عوامل مؤثر در شکل گیرى انقلاب اسلامى، بدون توجه به نقش و تأثیر نهضت بزرگ امام حسین(ع)، شناختى ناقص و به دور از واقع است.[10] البته، اجمالى که از تأثیر عاشورا بر انقلاب اسلامى سخن گفتیم، براى درک عمیق این تأثیر، نارساست، ثانیاً بدون قالب بندى و پراکنده است. از این رو، مقاله تلاش خواهد کرد تأثیر عاشورا در پیدایش انقلاب اسلامى را در سه قالب: رهبرى، ایدئولوژى (اسلام) و مردم نشان دهد، زیرا بیش تر منابع مربوط به انقلاب اسلامى، این سه عامل را تنها عوامل زادن انقلاب اسلامى و تداوم آن بیان مى کنند: 1. «پیروزى انقلاب اسلامى، بطلان بسیارى از نظریه ها را به اثبات رساند و ثابت کرد نباید هر پدیده اى را در لابراتور تجربى آزمایش کرد. پیداست این همه، جز از طریق امدادهاى الهى و فرهنگ غنى اسلام و رهبرى خردمندانه امام خمینى و فداکارى هاى ملت سلحشور و اتحاد و همدلى همه اقشار ملت امکان پذیر نبود.»[11] 2. «عامل اصلى که موجب بروز و پیروزى انقلاب اسلامى گردیده است، عامل اسلام زدایى شاه بوده است...مسلّماً غیر از این عامل، باید عامل وحدت بخش و حرکت آفرین رهبرى دینى و مرجعیت والا مقامى نظیر امام خمینى را نباید به باد فراموشى سپرد...بنابراین، مهم ترین عوامل بروز و پیروزى انقلاب را باید در دو مفهوم کلى دید: الف. روح اسلام خواهى و خداخواهى مردم (امت) ب. رهبرى دینى مورد قبول عامه مردم(امام).»[12] 3. «امام به عنوان وصل میان مردم و اسلام، با درس از نهضت عاشورا، محتواى سیاسى - انقلابى اسلام را بدان بازگرداند. همان گونه که مکتب اسلام، رهبرى امام و حضور مردم، سه عامل اصلى محدثه انقلاب به حساب مى آیند، همین سه عامل به عنوان عوامل مبقیه انقلاب نیز محسوب مى گردند.»[13] رهبرى در رأس قیام عاشورا، امام حسین(ع) و در فراز انقلاب اسلامى، امام خمینى(ره) قرار داشت. یزید بن معاویه و محمدرضا پهلوى در سوى دیگر این دو نهضت بودند. 1. حسین بن على(ع) امام خود را این گونه معرفى مى کند: «ما دودمان پیامبریم و به عهده دارى این امر (حکومت) و ولایت بر شما، از دیگرانى که به ناحق مدعى آنند و میان شما به ستم و تجاوز حکومت مى کنند، سزاوار تریم».[14] حسین(ع) خطاب به ولید، هنگامى که از او خواست با یزید بیعت کند، فرمود: «ما خاندان نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و نزول رحمت ایم. خداوند به ما آغاز کرده و به ما ختم نموده است.»[15] امام در اعتراض به سخنان معاویه در مدینه که فضایل یزید را برمى شمارد، فرمود: «کسى را وانهاده اى که از نظر پدر و مادر و صفات شخصى از یزید بهتر است!» معاویه گفت: گویا خودت را مى گویى؟! حضرت فرمود: آرى.»[16] در جاى دیگر فرمود: به خدا قسم! من به خلافت شایسته ترم، پدرم بهتر از پدر یزید است، جدم برتر از جد اوست، مادرم بهتر از مادر اوست و خودم بهتر از اویم.»[17] 2. یزید بن معاویه امام حسین(ع) در نامه اى به معاویه نوشت: «جوانى را به ولایت امر مردم تعیین کرده اى که شراب مى خورد و با سگ، بازى مى کند! به امانت خود خیانت کرده و مردم را تباه ساخته اى. چگونه یک شرابخوار را به تولیت امور امت محمد(ص) مى گمارى؟! شرابخوار که امین بر یک درهم نیست، چگونه نسبت به امت امین باشد؟!»[18] «یزید، خودش گواه رأى اوست. او براى همان کارهایى که مشغول است مثل بازى با سگ ها، کبوتربازى، نوازندگى و عیاشى، بهتر است. بیش از این بار ستم بر دوش مکش.»[19] یزید در سه سال پادشاهى، سه جنایت فجیع مرتکب شد: اوّل، در 61هجرى، امام حسین(ع) و خاندان عصمت و طهارت و یاران او را به شهادت رساند. دوم، در 63 هجرى، به مدینه حمله کرد و به مدت سه روز، یاران وى مردم شهر را کشتند؛ اموال آنان را به غارت بردند و زنان شان را غاصبانه به مِلک خود درآوردند. سوم، در 64 هجرى، به بهانه سرکوبى عبدالله بن زبیر که در خانه خدا پناه گرفته بود، به مکه حمله برد و خانه خدا را با منجنیق به سنگ و آتش بست. 3. امام خمینى(ره)[20] مقام معظم رهبرى در معرفى حضرت امام(ع) فرمود: «امام خمینى(ره) آن چنان بزرگ بود که در میان بزرگان و رهبران جهان و تاریخ، به جز انبیا و اولیاى معصومین(ع) به دشوارى مى توان کسى را با این ابعاد و با این خصوصیات تصور کرد...آن بزرگوار، قدرت ایمان را با عمل صالح، اراده پولادین را با همت بلند، شجاعت اخلاقى را با حزم و حکمت، صراحت لهجه و بیان را با صدق و متانت، صفاى معنوى و روحانى را با هوشمندى و کیاست، تقوا و ورع را با سرعت و قاطعیت، ابهت و صلابت رهبرى را با رقّت و عطوفت و خلاصه بسى خصال نفیس و کمیاب را که مجموعه آن در قرن ها و قرن ها به ندرت ممکن است در انسان بزرگى جمع شود، همه و همه را با هم داشت. الحق شخصیت آن عزیز یگانه، شخصیتى دست نیافتنى و جایگاه والاى انسانى او جایگاهى دور از تصور و اساطیر گونه بود.»[21] ایشان در جاى دیگر فرمود: «او عبد صالح و بنده خاضع خدا و نیایشگر نیمه شب ها و روح بزرگ زمان ما بود. او الگوى کامل یک مسلمان و نمونه بارز یک رهبر اسلامى بود. او به اسلام عزت بخشید و پرچم قرآن را در جهان به اهتزاز در آورد و ملت ایران را از اسارت بیگانگان نجات داد و به آنان غرور و شخصیت و خودباورى بخشید و او صلاى استقلال و آزادگى را در سراسر جهان سرداد و امید را در دل هاى ملل تحت ستم جهان زنده کرد.[22] ... امام خمینى(قدس سره) پدر مهربان، معلم دلسوز، مرشد حکیم، دیده بان همیشه بیدار، طبیب درد و درمان شناس، سروش رحمت خدا بر امت، یادگار انبیا و اولیا در زمین بود...امام خمینى(قدس سره) یک حقیقت همیشه زنده است. راه او، راه ما؛ هدف او، هدف ما و رهنمود او، مشعل فروزنده ما است.»[23] 4. محمد رضا پهلوى یکى از نویسندگان مى نویسد: «شاه فردى بود که آن قدر از اموال این ملت بیچاره را به حساب هاى شخصى خود در بانک هاى خارج واریز کرد که طبق آمار منتشره در سال هاى پس از پیروزى انقلاب اسلامى، سود خالص سرمایه گذارى هاى شاه در دنیا در هر دقیقه بیش از شصت هزار دلار و سود سالانه او بالغ بر سه میلیارد دلار بوده است.»[24] از خیانت هاى بزرگ شاه به ملت ایران، جشن تاج گذارى بود که از بیستم مهر تا بیستم آبان 1346 برگزار شد. بخشى از هزینه هاى این جشن عبارت بود از: تاج شاه با 3380 قطعه الماس، 50 قطعه زمرد و 368 حبه مروارید به وزن دوکیلو و هشتاد گرم و از نظر قیمت، غیر قابل تخمین. تاج همسر شاه با 1646 قطعه الماس و تعداد مشابهى از جواهرات دیگر و طلا به قیمت تخمینى چهارده میلیون دلار. پیراهن همسر شاه مزیّن به چهل هزار الماس. وان حمام بلورین 75هزار دلار و هزینه درشکه مخصوص 150 هزار دلار.[25] امام خمینى(ره) بیش از هر کس، به امام حسین(ع) شبیه بود و محمدرضا پهلوى به یزید بن معاویه. و این مقایسه که از سوى روحانیت و مردم صورت مى گرفت، از عوامل بروز و پیروزى انقلاب اسلامى به شمار مى رود. براى تأیید این سخن، مى توان به بخشى از یک سند از مجموعه اسناد منتشره شده سفارت آمریکا استناد کرد: روحانیون مسلمان کشور از جمله جسورترین منتقدین شاه به حساب مى آیند. در یکى از بحث هاى مرسوم احساسى، شاه را با یزید که مسؤول قتل امام حسین [ع ] در قرن هفتم بود مقایسه مى نمایند. این رویداد تاریخى شیعه، هسته اصلى اسلام مرسوم در ایران بود و هر ساله در صدها نقطه از کشور با برپایى نمایش هاى دراماتیک نحوه قتل امام حسین(ع) و خانواده اش را در اذهان زنده مى کنند.[26] چرا چنین مقایسه اى به پیروزى انقلاب اسلامى مدد رساند؟ به آن دلیل که، حاصل این مقایسه آن بود که در یک سو امامِ نور و در سوى دیگر امام شرّ را مى دیدند. به بیان دیگر، در امام عادل زمان، صفاتى را مى یافتند که به اسلام واقعى نزدیک تر بود و از این رو، وى را حسین زمان و شایسته دفاع مى دیدند. بخشى از این صفات را مرور مى کنیم: 1. تکلیف گرایى وقتى دو نفر از سوى والى مکه براى امام حسین(ع) امان نامه آوردند تا از ادامه سفر باز دارند، فرمود:«درخواب، پیامبر خدا را دیدم. به چیزى فرمان یافتم که در پى آن خواهم رفت، به زیانم باشد یا به سودم.»[27] زمانى که فرزدق از اوضاع نامطمئن کوفه گزارش داد، امام فرمود:«اگر قضاى الهى بر همان چه که دوست مى داریم، نازل شود، خدا را بر نعمت هایش سپاس مى گوییم...و اگر تقدیر الهى میان ما و آن چه امیدداریم، مانع شد، پس کسى که نیتش حق و درونش تقوا باشد، از حق تجاوز نکرده است.»[28] امام خمینى(ره) هم در این باره فرمود:«حضرت سیدالشهدا تکلیف براى خودش دانستند که بروند و کشته بشوند و محو کنند آثارمعاویه و پسرش را.»[29] امام خمینى(ره) با درک پیام عاشورا، در سراسر زندگى سیاسى اجتماعى خویش بر معیار تکلیف عمل کرد و حرکت نمود و عقیده داشت:«همه ما مأمور به اداى تکلیف و وظیفه ایم، نه مأمور [به ] نتیجه.»[30] به هنگام پذیرش قطع نامه 598 فرمود:«شما را مى شناسم، شما هم مرا مى شناسید. در شرایط کنونى آن چه موجب امر [قبولى قطع نامه ] شد تکلیف الهى ام بود.»[31] 2. قاطعیت و شجاعت ایمان راسخ به اداى تکلیف، شجاعت و قاطعیت مى آفریند. به این دلیل، امام حسین(ع) پس از برخورد با سپاه حر فرمود: «شأن و موقعیت من، موقعیت کسى نیست که از مرگ بهراسد.»[32] در جایى دیگر فرمود:«نه دست ذلت به اینان مى دهم و نه چون بردگان فرار یا اقرار مى کنم.»[33] تعبیر امام خمینى(ره) از شجاعت و قاطعیت امام حسین(ع) این بود که «ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکارى آغاز شد، ماهى که خون بر شمشیر پیروز شد.[34]» امام با درس گرفتن از عاشورافرمود:«من به تمام دنیا با قاطعیت اعلام مى کنم که اگر جهان خواران بخواهند در مقابل دین مابایستند، ما در مقابل همه دنیاى آنان خواهیم ایستاد و تا نابودى تمام آنان از پاى نخواهیم نشست.»[35] بنابراین جاى شگفتى نیست که بفرماید:«والله من به عمرم نترسیدم.»[36] 3. اتکال به خدا امام حسین(ع) در پاسخ به سخنان ضحّاک بن عبدالله مشرقى،مبنى بر آمادگى کوفیان براى جنگ با سیدالشهدا فرمود:«حسبى الله و نعم الوکیل؛ خدا براى من بس است و او خوب پشتیبان و تکیه گاهى است.»[37] حسین بن على(ع) در صبح عاشورا با آغاز حمله دشمن، در نیایش به درگاه خدا، اتکال واعتماد به پروردگار در گرفتارى و پیشامدهاى سخت را ضرورى دانست و خدا رابه عنوان عامل پشتگرمى و اطمینان نفس و نیروى حمایتگر و پشتیبان خویش خواند.[38]امام خمینى(ره) نیز به پیروى از جدش با اتکاى بر قدرت لایزال الهى به تنهایى وبادست خالى قیام کرد و به نتیجه رسید و در طول دوران انقلاب هیچ گاه مأیوس نگشت. این صفات و صفات متعدد دیگر نشان مى دهد یک عامل جاودانگى قیام عاشورا و به تأثیر از آن، عامل پیروزى انقلاب اسلامى در بُعد رهبرى الهى آن دو بود. اسلام دین اسلام و مذهب تشیع از عوامل انقلاب حسینى(ع) و انقلاب خمینى(ره) بودند. اسلامى که امام حسین(ع) و امام خمینى(ره) منادى آن بودند، با اسلام اموى، زبیرى و امریکایى تفاوت داشت. اسلام بنى امیه و اسلام عبدالله بن زبیر و اسلام آمریکایى، هیچ گاه قادر به انقلاب و جاودانه شدن نبوده اند. باید اثبات کرد اسلامِ امام حسین و امام خمینى یکسان و با اسلام دیگران متفاوت بود: «حرکت امام نه تنها موج جدید بازگشت به اسلام را که در میان اقشار تحصیل کرده و دانشجویى پا گرفته بود، در ابعاد گسترده اى تقویت نمود، بلکه در رابطه مذهب و سیاست و مذهب و حکومت داران تغییرات تاریخى پدید آورد[39] ...[ایشان ] در ظرف دو دهه توانستند چهره نوینى از اسلام بسازند. چهره اى مترقى، انقلابى، مبارز. چهره اى که از خود هم حکومت و سیاست داشت و هم اقتصاد و آیین کشوردارى. اسلامى که به خفقان، دیکتاتورى و استبداد پایان مى داد و به جاى آن آزادى، حرمت اندیشه و تأمین حقوق اجتماعى انسان ها را جایگزین مى ساخت. اسلامى که به نفوذ ابرقدرت ها در ایران پایان مى داد و به جاى آن ایرانى مستقل و متکى به خود مى ساخت. اسلامى که فساد مالى و حکومتى رژیم را از بین مى برد و به جاى آن نظام امین و مردمى با کارگزارانى صدیق و مؤمن بر پا مى نمود. در یک کلام، این اسلام احیا شده همه آن چیزى بود که رژیم شاه نبود و همه آن چیزهایى را پدید مى آورد که رژیم شاه نخواسته یا نتوانسته بود پدید بیاورد. با چنین تصویرى بود که اسلام توانسته بود بر قلوب طیف گسترده اى از اقشار و طبقات مختلف جامعه ایران [تأثیر بگذارد]...با چنین تصویرى از...اسلام توانست میلیون ها نفر را در اعتراض و مخالفت با رژیم شاه به حرکت درآورد.»[40] امام حسین(ع) در نامه اى به مردم بصره مى نویسد:«شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مى کنم، زیرا در شرایطى قرار گرفته ایم که دیگر سنت پیامبر از میان رفته و جاى آن بدعت قرار گرفته است.[41]» نیز در جاى دیگر فرمود: «من براى تفریح و تفرج و استکبار و خود بزرگ بینى، نیز براى فساد و خرابى و ظلم و ستم و بیدادگرى قیام نکردم، بلکه خروج من براى اصلاح امت جدم محمد صلى الله علیه و آله است. مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر نمایم و به سیره و سنت جدم و آیین و روش پدرم على بن ابى طالب علیه السلام رفتار کنم.»[42] سخنان امام(ع) نیز نشان مى دهد او منادى اسلامى است که با اسلام یزید فرق مى کند. همچنان که اسلامى که امام منادى آن بود، همان اسلام حسینى و مخالف اسلام پهلوى بود. اسلام امام حسین(ع) و اسلام امام خمینى(ره) چه تفاوت هایى با اسلام یزیدى و اسلام پهلوى داشت؟ به برخى از تفاوت ها اشاره مى کنیم: 1. تقیّه تقیه ریشه در قرآن و سنت دارد. در قرآن مى خوانیم: «مؤمنان، به جاى مؤمنان کافران را به دوستى نگیرند. هر که چنین کند، پیوندى با خدا ندارد، مگر آن که از آنها ترسى داشته باشد.»[43] در سیره پیامبر آمده است: زمانى که عمار با چشمان گریان، نزد پیامبر(ص) آمد و از این که خدایانِ مشرکان را ستایش کرده، شرمسار بود، پیامبر کارى را که براى حفظ جانش انجام داده بود، تأیید کرد.[44] اما این حکم قطعى براى همه زمان ها و مکان ها نیست. به همین دلیل، امام حسین(ع) تقیه را در آن مقطع حرام کرد. از این رو روز هشتم ذى الحجه 60هجرى، با تبدیل حج تمتع به عمره تصمیم به قیام علنى علیه یزید گرفت و عزم خروج به سوى کوفه کرد. افراد مختلف از دوست و دشمن ایشان را از این کار منع کردند و به همراهى با جماعت فرا خواندند ولى امام پیشنهاد همه را رد کرد و در پاسخ نمایندگان والى مکه فرمود: «لى عَمَلى و لَکُم عَمَلُکُمْ أنتُم بَریئُونَ مِمّا أَعمَلُ و أَنَا بَرى ممّا تَعْمَلُونَ؛ عمل من براى من و عمل شما براى خودتان است. شما از کار من بیزارید و من از کارهاى شما بیزارم.»[45] امام خمینى(ره) پس از حادثه حمله دژخیمان شاه به مدرسه فیضیه در 1342 در تلگرافى به آیات عظام تهران نوشت: «اینان با شعار شاه دوستى به مقدسات مذهبى اهانت مى کنند. شاه دوستى یعنى غارتگرى، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، تجاوز به مراکز علم و دانش. شاه دوستى یعنى ضربه زدن به پیکر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانه هاى اسلام، محو آثار اسلامیت. شاه دوستى یعنى تجاوز به احکام اسلام و تبدیل احکام قرآن کریم. شاه دوستى یعنى کوبیدن روحانیت و اضمحلال آثار رسالت. حضرات آقایان توجه دارند اصول اسلام در معرض خطر است. قرآن و مذهب در مخاطره است. با این احتمال، تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب، ولو بلغ مابلغ.»[46] افشاگرى امام خمینى که متأثر از افشاگرى حسینى(ع) بود، در آگاهى بخشیدن به مردم و فروپاشى رژیم شاه تأثیر فراوان گذاشت. از شمار این افشاگرى هاى شجاعانه، سخنرانى معظم له علیه کاپیتولاسیون است که به تبعید امام(ره) به ترکیه و عراق انجامید. 2. بدعت ستیزى حضرت رسول اکرم(ص) فرمود:«هر بدعتى که پس از من پدید آید و ایمان را مورد خطر و هجوم و نیرنگ قرار دهد، ولیّى از دودمان من عهده دار آن است که از ایمان دفاع کند و با الهام الهى زبان بگشاید و حق را علنى و روشن سازد و نیرنگ مکاران را باز گرداند.»[47] از این رو امام حسین(ع) در نامه اى به بزرگان بصره نوشت:«شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت مى کنم. همانا سنت مرده و بدعت زنده شده است.»[48] آن روى دیگر بدعت ستیزى، اصلاحگرى است که امام حسین(ع) از آن داد سخن داده بود. امام(ع) در یکى از خطبه هایش در این باره فرمود:«آیا نمى بینید که به حق عمل نمى شود و از باطل اجتناب نمى گردد؟ پس در چنین وضعى باید مؤمن با مبارزه اش مشتاق دیدار خدا باشد.»[49] امام حسین(ع) در راه کوفه به فرزدق بر مى خورد و مى فرماید:«اى فرزدق! این جماعت، اطاعت خدا را واگذاشته، پیرو شیطان شده اند. در زمین به فساد مى پردازند. حدود الهى را تعطیل کرده، به میگسارى پرداخته و اموال فقیران و تهیدستان را از آنِ خویش ساخته اند. من سزاوارترم که براى یارى دین خدا برخیزم. براى عزت بخشیدن به دین او و جهاد در راه او، تا آن که کلمةالله برترى یابد.»[50] امام خمینى(ره) بدعت ستیزى و اصلاحگرى قیام عاشوراى حسینى را مورد تأیید قرار مى دهد و مى فرماید:«تمام انبیا براى اصلاح جامعه آمده اند...و همه آنها این مسأله را داشتند که فرد باید فداى جامعه شود...سیدالشهدا(ع) روى همین میزان آمد. رفت و خودش و اصحاب و انصار خویش را فدا کرد، که باید فداى جامعه بشود. جامعه باید اصلاح بشود.»[51] نیز فرمود:«سیدالشهدا(ع) وقتى مى بیند که یک حاکم ظالمى، جائرى در بین مردم دارد حکومتمى کند، تصریح مى کند...باید مقابلش بایستد و جلوگیرى کند. هر قدر که مى تواند، با چند نفر،با چندین نفر که در مقابل آن لشکر هیچ نبود، لکن تکلیف بود آن جا که باید قیام بکند و خونش را بدهد تا این که این ملت را اصلاح کند.»[52] امام (ره) به تأسى از قیام عاشورا، راه خویش را بدعت زدایى و اصلاح طلبى قرارداد. وى در این باره فرمود: «ما باید سعى کنیم تا حصارهاى جهل و خرافه را شکسته، تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدى (ص) برسیم، و امروز غریب ترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانى مى خواهد و دعا کنید من نیز یکى از قربانى هاى آن گردم.»[53] معظم له افزود: «اگر ما اسلام را در خطر دیدیم، همه مان باید از بین برویم تا حفظش کنیم.»[54] همان طورى که مشهود است، بدعت ستیزى امام حسین(ع) هدف امام خمینى(ره) درنهضت بزرگ انقلاب اسلامى قرار گرفت. 3. شهادت طلبى اسلام حسینى(ع) بر شعار و شعور «اِحْدَى الحُسْنییْنِ»، «مَرحباً بالقتل فى سبیل الله» و « أرى الموت إلّا سعادة» استوار است. در یکى از نیایش هاى امام حسین(ع) در روز عاشورا مى خوانیم: «خدایا! دوست دارم که کشته شوم و زنده گردم، هفتاد هزار بار در راه اطاعت و محبت تو، به خصوص اگر در کشته شدنم نصرت دین تو و زنده شدن فرمانت و حفظ ناموس شریعت تو نهفته باشد.»[55] و در جاى دیگر فرمود: «مرگ با عزت بهتر از زندگى با ذلت است.»[56] شهادت طلبى امام معصوم(ع) ناشى از اعتقاد به جهاد بود. از این رو فرمود:«من سزاوارترین کسى هستم که به یارى دین خدا برخیزم و شریعت مطهر او را عزیز بدارم و در راه او جهاد کنم تا کلام الهى برترین شود.»[57] در زیارت نامه هاى امام حسین(ع) نیز واژه هاى جهاد و شهادت را فراوان مى یابیم. به عنوان مثال: اَلزّاهِدُ الذّائدُ الْمُجاهِدُ، جاهَدَ فیکَ المُنافِقینَ وَ الْکُفّارَ، جاهَدْتَ فى سَبیلِ اللّهِ، جاهَدْتَ الْمُلْحِدینَ، جاهَدْتَ عَدُوَّکَ، جاهَدْتَ فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ و... در باره شهداى دیگر نیز این تعبیرات دیده مى شود: جاهَدْتُمْ فى سَبیلِهِ، أَشْهَدُ أَنَّکُمْ جاهَدْتُمْ فى سَبیلِ اللّهِ، الذَّابُّونَ عَنْ تَوْحیدِ اللّهِ، جاهَدْتَ فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ.[58] امام امت(ره) به تأثیر شهادت و مجاهدت حسینى بر انقلاب اسلامى اعتراف داشت. ازاین رو فرمود:«نهضت دوازده محرم و پانزده خرداد [1342] در مقابل کاخ ظلم شاه و اجانب، به پیروى از نهضت مقدس حسینى چنان سازنده و کوبنده بود که مردانى مجاهد و فداکار تحویل جامعه داد.»[59] باز از ایشان مى خوانیم: «عاشورا، قیام عدالت خواهان، با عددى قلیل و ایمانى و عشقى بزرگ در مقابل ستمگران کاخ نشین و مستکبران غارتگر بود، و دستور آن است که این برنامه، سر لوحه زندگى امت در هر روز و درهر سرزمین باشد. روزهایى که بر ما گذشت، عاشوراى مکرّر بود و میدان ها و خیابان ها و کوى و برزن هایى که خون فرزندان اسلام در آن ریخت.»[60] حضرت امام(ره) در بیاناتى دیگر، بر تأثیر شهادت و جهادطلبى حسین(ع) بر انقلاب اسلامى اشاره دارد:«مرگ سرخ، به مراتب بهتر از زندگى سیاه است و ما امروز به انتظار شهادت نشسته ایم تا فردا فرزندان مان در مقابل کفر جهانى با سرافرازى بایستند...[61] خط سرخ شهادت، خط آل محمد و على است، و این افتخار از خاندان نبوت و ولایت به ذریّه طیّبه آن بزرگواران و به پیروان خط آنان به ارث رسیده است[62] ... من خون و جان ناقابل خویش را براى اداى واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده ساخته ام و در انتظار فوز عظیم شهادتم.[63] ...در این انگیزه [شهادت ] است که همه اولیا شهادت را در راه آن به آغوش مى کشند و مرگ سرخ را «أحلى مِن العسل» مى دانند و جوانان در جبهه ها جرعه اى از آن را نوشیده و به وَجْد آمده اند.»[64] 4. عدالت خواهى عدالت فرمان خدا و رسول است. على(ع) فرمود: «العدل حیاة الأحکام؛ عدالت مایه حیات و بقاى احکام اسلام است.» حرکت امام حسین(ع) و قیام عاشورا بر پایه عدالت اتفاق افتاد. امام(ع) نامه اى به بزرگان کوفه نوشت و تکلیف و مشخصه امام راستین را حکومت طبق قرآن و قیام به قسط و حق بر شمرد: «فَلَعَمْرى مَا الْإمامُ إلَّا الْحاکِمُ بِالْکِتابِ، الْقائِمُ بِالْقِسْطِ». در سخن دیگر. حرکت خویش را براى اقامه عدل و رفع ظلم از مظلومان و ایمنى یافتن بندگان خدا یاد کرد: «وَیَأْمَن الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِکَ.[65] در زیارت اباعبدالله الحسین(ع) مى خوانیم:«شهادت مى دهم که تو به قسط و عدالت دستور دادى و به دین دعوت کردى.»[66] مسلم پس از دستگیرى، خطاب به ابن زیاد فرمود:«ما آمده ایم تا به عدالت فرمان دهیم و به حکم قرآن فرا بخوانیم.»[67] امام خمینى(ره) بر عدالت خواهى نهضت حسینى(ع) تأکید دارد:«شهادت [امام حسین ] براى این بود که اقامه شود عدل الهى...[68] سیدالشهدا سلام الله علیه از همان روز اوّل که قیام کردند براى این امر، انگیزه شان اقامه عدل بود...[69] سیدالشهدا سلام الله علیه که همه عمرش را و همه زندگیش را براى رفع منکر و جلوگیرى از حکومت ظلم و جلوگیرى از مفاسدى که حکومت ها در دنیا ایجاد کرده اند، تمام عمرش را صرف این کردو تمام زندگیش را صرف این کرد که این حکومت، حکومت جور بسته بشود و از بین برود...[70] زندگى سیدالشهدا، زندگى حضرت صاحب سلام الله علیه، زندگى همه انبیاى عالَم، همه انبیا از اوّل، از آدم تا حالا همه شان این معنى بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل را مى خواستند.»[71] تأثیر عنصر عدالت خواهى قیام عاشوراى حسینى(ع) را در سخنان امام(ره) مشاهده مى کنیم: «سیدالشهدا سلام الله علیه وقتى مى بیند که یک حاکم ظالمى، جائرى در بین مردم داردحکومت مى کند، تصریح مى کند حضرت که اگر کسى ببیند که حاکم جائرى در بین مردم حکومت مى کند، ظلم دارد به مردم مى کند، باید مقابلش بایستد و جلوگیرى کند، هرقدر که مى تواند، با چند یا چندین نفر...مگر خون ما رنگین تر از خون سیدالشهدا است؟!ماچرا بترسیم از این که خون بدهیم یا این که جان مى دهیم؟ آن هم در ماجراى دفع سلطان جائرى که مى گفت مسلمانم مسلمانى یزید هم مثل مسلمانى شاه بود. اگر بهتر نبود، بدتر نبود.»[72] سیدالشهدا سلام الله علیه...اساس سلطنت را شکستند...اساس سلطنتى که مى خواست اسلام را به صورت سلطنت طاغوتى درآورد.[73] حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد.»[74] با توجه به آنچه گذشت معلوم شد که رهبرى انقلاب از لحاظ ایمان، روحیه، شجاعت و عدالت طلبى رهرو امام حسین بود و مردم با توجه به این همسانى، به رهبرى انقلاب گرویدند و در اجابت دعوت ایشان براى تداوم عاشوراى حسینى، انقلاب کردند و این از وجوه بارز تأثیر گذارى عاشورا بر انقلاب اسلامى بود. مردم در هیچ قیام و نهضتى، به اندازه قیام عاشورا تغییرات انسانى به وقوع نپیوسته است. این تغییرات هم در جبهه امام حسین(ع) و هم در جبهه یزید اتفاق افتاد. در جبهه حق، امام(ع) همسر، خواهر، دخترانش و زنانى چون مادر وهب، همسر زهیر بن قین و زنانى را در کنار پدران، همسران و برادران شان به همراه دارد. به بیانى، از طفل شش ماهه (على اصغر) تا پیرمرد نودساله(حبیب بن مظاهر) حاضرند. در جبهه باطل، جوّزدگى و ترس و تردید و هیجده هزار دعوت کننده مى بینیم.در یک طرف، صدق و صفا و صمیمیت، در طرف دیگر، خیانت، خدعه و خودپرستى مشاهده مى شد. یکى از صاحب نظران عامّه مردم آن زمان را به هفت دسته تقسیم کرده است: 1. مردمى که از روزگار رسول خدا(ص) تا سال هاى نخست حکومت عثمان، سادگى اسلام را دیده بودند و از عدالت اسلامى آگاهى داشتند، سپس آن دوره را با آن چه جاى آن را گرفت مى سنجیدند و بر روزگار گذشته دریغ مى خوردند... 2. گروهى که پاى بند دین و اجراى احکام اسلام بودند و مى دیدند چگونه حدود شریعت معطل مانده و فقه اسلام و سنت رسول (ص) بازیچه حکومت ها گردیده است. اینان خون دل مى خوردند و روى به خدا بردند که خدایا! برسان آن را که بدعت ها بزداید و سنت ها را زنده نماید. 3. گروهى که سال ها پیش براى شرکت در فتح اسلامى و برخوردارى از غنیمت هاى جنگى از بیابان هاى نجد و تهامه به راه افتاده بودند و در پادگان ها به سر مى بردند. آسیب هاى جنگى براى آنان بود و بهره گرفتن از بیت المال براى دیگران، بدین رو فرصت مى بردند تا برخیزند و حق خود را بگیرند. 4. مردمى از ایران که پیش از در آمدن سپاهیان مسلمان بدان سرزمین جاهى یا نانى داشتند و آن را از دست دادند، ناچار روبه عراق نهادند، بیش تر در کوفه و کم تر در بصره رخت افکندند. ازعجم رانده و در دیده عرب خوار، به ظاهر آرام و در نهان دست به کار. 5. مردمى که داستان هاى درگیرى لخمى و غسّانى را دهان به دهان شنیده بودند و به خاطر داشتند که پدران شان سال ها با مردم سرزمین هاى شمال عربستان مى جنگیدند و اکنون مى دیدند شام مرکز خلافت اسلامى است و عراقیان ریشخند شامیان اند. 6. کسانى که فریب وعده هاى دروغین معاویه را خوردند و على(ع) و فرزند او را رها کردند و چون معاویه بر مسند نشست، آنان را از خود راند. این روش حکومت هاى خودکامه بوده و هست. 7. سودجویانى که بهره گیرى را در اوضاع آشفته مى بینند و مى کوشند تا چنین پیش آید و از آن بهره گیرند.[75] و حال افراد فراوانى از این گروه هاى هفت گانه امام را به کوفه دعوت کرده اند و امام در اجابت این دعوت ها رهسپار کوفه است. امام حسین(ع) بارها بر این که علت قیام و حرکت، دعوت مردم است، تأکید کرد. به عنوان مثال: 1. امام(ع) پس از برخورد با سپاه حر که راه را بر او بستند، فرمود:«من پیش شما نیامدم مگر پس از آن که نامه ها و فرستاده هاى تان رسید که: نزد ما بیا که پیشوایى نداریم»[76] 2. در جاى دیگر، حضرت از انگیزه نامه نگارى و دعوت کوفیان این گونه یاد مى کند:اِنَّ اَهْلَ الْکوفَةِ کَتَبُوا اِلَىَّ یَسألونَنى اَنْ اُقْدِمَ عَلَیْهم، لِما اَرْجُوا مِنْ اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ؛کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته اند که نزد آنان روم، چرا که امیدوارم نشانه هاى حق زنده گردد و بدعت ها بمیرد.»[77] 3. باز امام(ع) در این باره سخنانى دارد: «مردم! شما به من نامه ها نوشتید و پیام فرستادید که به سوى شما بیایم و وعده دادید که دست از یارى من برندارید و پیمان شکنى نکنید.»[78] تأثیر قیام کربلا نیز در قشرهاى مختلف مردم نمایان بود، از جمله اعتراض عبدالله بن عمر به یزید، پنج سال عزادارى مداوم در مدینه، قیام عبدالله فرزند حنظله غسیل الملائکه (واقعه حَرَّه)، قیام در مکه، اعتراض در بصره، قیام در کوفه، نهضت توابین، قیام مختار بن ابى عبیدة ثقفى، قیام زید بن على(ع) و یحیى بن زید، قیام خراسان و سقوط امویان. نتیجه این که در پى دعوت از امام(ع)، انقلاب حسینى(ع) آغاز شد. با کناره گیرى آنان، قیام امام به ظاهر شکست مى خورد، وپس از آن، قیام و حرکت هاى مردمى، قیام عاشورا و پیام هاى آن را زنده نگه داشت.[79] امام خمینى(ره) باالگوگیرى و درک اهمیت نقش مردم در هر حرکت انقلابى و اجتماعى، به آگاهى بخشیدن در یک دوره پانزده ساله(1342 تا 1357) پرداخت؛ فرصتى که امام حسین(ع) به آن دست نیافت. البته اگر هم دست مى یافت، شاید مردم پس از آگاهى از سفاکى و جنایات یزید، باز به یارى امام(ع) نمى آمدند، زیرا تفاوت هاى زیادى بین مردم ایران و مردم آن دوره عراق وجود دارد. امام خمینى بر این نکته تأکید دارد: «من با جرأت مدعى هستم که ملت ایران و توده میلیونى آن در عصر حاضر، بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن على صلوات الله و سلامه علیهمامى باشند.»[80] شرکت گسترده و نقش مردم در پیروزى انقلاب اسلامى انکارناپذیر است. امام خمینى در این باب سخنى دارد: «انقلاب اسلامى که دستاورد میلیون ها انسان ارزشمند و هزاران شهید جاوید[است ]... اگر نبود دست تواناى خداوند، امکان نداشت یک جمعیت سى و شش میلیونى با آن تبلیغات ضد اسلامى...ممکن نبود این ملت با این وضعیت، یکپارچه قیام کنند و در سرتاسر کشور با ایده واحد و فریاد الله اکبر و فداکارى هاى حیرت آور و معجزه آسا تمام قدرت هاى داخل و خارج را کنار زده و خود مقدرات کشور را به دست گیرد.»[81] اما نکته جالب در این روند پیوند و الگوگیرى مردم از عاشوراى حسینى(ع) و حرکت از مساجد و تکایا است. به چند نمونه دراین باره توجه کنید:«تظاهرات 250 تا 400هزار نفرى باتوجه به جمعیت 1/5 میلیونى تهران در روز عاشوراى 1383ق./ 13خرداد 1342ش. از مسجد حاج ابوالفتح در میدان قیام (میدان شاه) آغاز و به مسجد امام (مسجد شاه) ختم شد.[82]» «سخنرانى معروف امام(ره) در عصر عاشوراى 1383ق./ 13خرداد 1342 در مدرسه فیضیه آغاز شد که منجر به دستگیرى و بازداشت و زندانى شدن امام(ره) گردید و در اعتراض به دستگیرى امام، حرکت هاى مردمى در مساجد شهرهاى مختلف شکل گرفت.»[83] «راهپیمایى دوازدهم محرم 1384ق./ 1343ش. از مسجد امام آغاز گردید. این راهپیمایى براى بزرگداشت پانزده خرداد صورت گرفت که امام(ره) آن را ایام الله نامیده بود. سربازان رژیم شاه نیز به سرکوب آن پرداختند.»[84] «در سالگرد قیام مردم و کشتار آنان توسط رژیم پهلوى، صدها نفر از طلاب و روحانیونقم در مدرسه فیضیه در پانزده خرداد 1354ش. اقدام به تجمع، سخنرانى و تظاهرات کردند.نیروهاى امنیتى و انتظامى با طلاب درگیر، تعدادى را زخمى، تعدادى را زندانى، تبعید یا به سربازى فرستادند.»[85] «داریوش همایون مى گوید: پس از مرگ پسر [آیة الله ]خمینى، آن مجلس یادبودى که برایش در مسجد ارگ برگزار کردند، نقطه تجمعى شد براى همه قشرهاى پیشرو و لیبرال و آزادى خواه و جبهه ملى و چپ، هر چه که بود، غیر از نظام حکومتى، چهره هاى برجسته اش آنجا ظاهر شدند. پیدا بود که رهبرى مذهبى توانسته است که همه این ها را جمع بکند و بسیج بکند.»[86] «قیام نوزده دى 1356ش. در اعتراض به چاپ مقاله توهین آمیز علیه امام (ره) و در کنار حضرت معصومه(ع) شروع گشت که نقطه عطفى در تاریخ انقلاب اسلامى است. در این روز تعدادى شهید شدند.»[87] «حدود چهارمیلیون نفر در تهران در عاشوراى 1399ق./ 1357ش. علیه رژیم شاه دست به تظاهرات زدند و شعار مرگ بر شاه سردادند. پس از آنها ژنرال هایزر روانه تهران شد و شاه متقاعد گردید یک چهره به ظاهر ملى را به عنوان نخست وزیر برگزیده و خود، ایران را ترک کرد.»[88] «مردم براى نشان دادن همبستگى و عزم خود بر ادامه مبارزه تا برپایى جمهورى اسلامى، راهپیمایى عظیم اربعین را برپا کردند که در آن فریاد الله اکبر و درود بر خمینى توسط چند میلیون زن، مرد و کودک، دنیا را به تعجب و حیرت واداشت.»[89] ارتباط بین مردم، عاشورا، مسجد و انقلاب اسلامى را در گزارش هاى ساواک مشاهده مى کنیم، به عنوان مثال: شهربانى کل کشور از: کمیته مشترک ضد خرابکارى به: ریاست پلیس تهران، تاریخ: 18/9/1351 موضوع: مساجد هدایت، الجواد و حسینیه ارشاد همان طورى که اطلاع دارند از فعالیت مساجد هدایت، الجواد و حسینیه ارشاد که اقدامات آنها مخالف مصالح کشور بود، جلوگیرى به عمل آمد تا با مذاکره با مسؤولین مساجد و حسینیه مزبور اقدامات آنها در آینده با مصالح کشور هماهنگى داشته باشد. على هذا نظر به این که توافق هایى که با واقفین و هیأت مؤسس مساجد و حسینیه موصوف به عمل آمده، از این به بعد کلیه مسائل مربوط به این سه مؤسسه مذهبى زیر نظر مستقیم سازمان اوقاف خواهد بود و سرکار سرهنگ خدیوزاد به نمایندگى از طرف سازمان اوقاف بر فعالیت ها و هرگونه فعل و انفعالات مساجد هدایت، الجواد و حسینیه ارشاد نظارت مستقیم خواهد داشت.[90] سرّى وزارت جنگ فرماندارى نظامى تهران و حومه از: ستاد فرماندارى نظامى تهران و حومه (رکن 2) تاریخ: 7/9/1357 موضوع: دستور العمل تشکیل مجالس عزادارى در ماه هاى محرم و صفر 1. منظور: برقرارى روش یکنواخت و پیش بینى هاى لازم جهت برگزارى مجالس عزادارى در ماه هاى محرم و صفر سال 1399 هجرى قمرى. 2. هدف: جلوگیرى از هرگونه بى نظمى و اخلال در جریان برگزارى مجالس عزادارى. 3. اجرا: الف) از طریق دولت به طور قاطع طى اعلامیه اى نکاتى را که مردم بایستى در ایام عزادارى ماه هاى محرم و صفر رعایت نمایند، وسیله دستگاه هاى ارتباط جمعى ابلاغ مى گردد. ب) در شهرهایى که مقررات حکومت نظامى برقرار مى باشد، اجراى دستورات در باره نحوه برگزارى مجالس عزادارى با فرماندارى نظامى بوده و در سایر شهرها با شهربانى و ژاندارمرى محل مى باشد. پ) مجالس عزادارى در مساجد، تکایا و حسینیه ها در تهران و شهرستان ها محدود گردد، به طورى که در حوزه استحفاظى هر کلانترى بیش از دو مجلس تشکیل نشود...[91] پی نوشت ها : [1]. صحیفه نور، ج 3، ص 8. [2]. همان، ج 16، ص 206. [3]. همان، ج 17، ص 60. [4]. همان، ج 18، ص 22. [5]. ص 12. [6]. هاشم هاشم زاده هریسى، اصول فرهنگ و تعالیم عاشورا، چکیده مقالات کنگره بین المللى امام خمینى(س) و فرهنگ عاشورا (تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1374، ص 189. [7]. على ربانى گلپایگانى، انگیزه ها و دستاوردهاى قیام امام حسین(ع) از دیدگاه امام خمینى(ره)، همان، ص 217. [8]. حبیب الله طاهرى، انقلاب و ریشه ها (تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1369) ص 165 - 175. [9]. جمعى از نویسندگان، انقلاب اسلامى چرایى و چگونگى رخداد آن، ویراست سوم (قم: معارف، 1379) ص 15. [10]. جمیله کدیور، نقش عاشورا در شکل گیرى و تداوم انقلاب اسلامى ایران، چکیده مقالات...، همان،0ص 14 [11]. حمید دهقان، پژوهشى نو پیرامون انقلاب اسلامى (قم: مدین، 1377، ص 177. [12]. مجید کاشانى، جامعه شناسى انقلاب (تهران: دانشگاه پیام نور، 1376) ص 248. [13]. کدیور، همان، ص 142. [14]. بحارالانوار، ج 44، ص 377. [15]. محمد مهدى شمس الدین، ارزیابى انقلاب امام حسین(ع)، ترجمه مهدى پیشوایى (تهران، الست فردا،0138) ص 164. [16]. جواد محدثى، پیام هاى عاشورا (قم: پژوهشکده تحقیقات اسلامى، 1377) ص 41. [17]. همان، به نقل از: موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 268. [18]. همان، ص 258. [19]. ص 40. [20]. على مؤمن، فرهنگ حسینى و فرهنگ یزید، چکیده مقالات، همان، ص 166. [21]. محمد سپهرى، خورشید بى غروب (تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1369، ص 7. [22]. روزنامه اطلاعات، 1369/3/9، ص 5. [23]. همان، 1369/3/13، ص 6. [24]. على اصغر حاج سید جوادى، تازمانى که شاهان و جود دارند پیامبران نیز هستند (تهران: امیرکبیر،1358) ص 57. [25]. عباسعلى عمید زنجانى، انقلاب اسلامى و ریشه هاى آن (تهران: نشر کتاب سیاسى، 1369) ص 475. [26]. علیرضا زهیرى، عصر پهلوى به روایت اسناد (تهران: معارف، 1379) ص 292. [27]. محدثى، همان، ص 75. به نقل از: تاریخ طبرى، ج 3، ص 292. [28]. همان. [29]. صحیفه نور، ج 8، ص 12. [30]. کلمات قصار (تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره)، 1371) ص 50. [31]. صحیفه نور، ج 20، ص 241. [32]. محدثى، همان، ص 63، به نقل از: احقاق الحق، ج 11، ص 601. [33]. بحارالانوار، ج 45، ص 6. [34]. صحیفه نور، ج 3، ص 225. [35]. همان، ج 20، ص 118. [36]. همان، ص 117. [37]. محدثى، همان، ص 57. [38]. همان، به نقل از: شیخ مفید، ارشاد، ج 2، ص 96. [39]. زیبا کلام، مقدمه اى بر انقلاب اسلامى (تهران: روزنه، 1372) ص 84. [40]. همان، ص 89. [41]. محسن نصرى، رویکرد جامعه شناختى به نهضت عاشورا، مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللى امام خمینى(ره) و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم (تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(س)، 1276)ص 650. [42]. همان، ص 659. به نقل از: علامه تهرانى، لمعات الحسین(ع)، ص 13. [43]. آل عمران(3) آیه 28. [44]. دائرة المعارف تشیع، ذیل کلمه تقیه. [45]. رضا موسوى، اسوه تقیه مقتداى متقین، مجموعه مقالات. همان، ص 599. [46]. زهیرى، همان، ص 222. [47]. اصول کافى، ج 1، ص 54. [48]. محدثى، همان، ص 44، به نقل از: حیاة الامام الحسین بن على، ج 2، ص 322. [49]. همان، ص 191، به نقل از تاریخ طبرى، ج 5، ص 404. [50]. همان، ص 222، به نقل از: سبط بن الجوزى، تذکرة الخواص، ص 217. [51]. صحیفه نور، ج 15، ص 148. [52]. همان، ج 2، ص 208. [53]. همان، ج 21، ص 41. [54]. همان، ص 31. [55]. محدثى، همان، ص 115، به نقل از: معانى السبطین، ج 2، ص 18. [56]. همان، ص 116، به نقل از: مناقب، ج 4، ص 68. [57]. همان، ص 187، به نقل از: موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 336. [58]. همان، به نقل از مفاتیح الجنان. [59]. صحیفه نور، ج 2، ص 11. [60]. همان، ج 20، ص 236. [61]. همان، ج 14، ص 266. [62]. همان، ج 15، ص 154. [63]. همان، ج 20، ص 113. [64]. همان، ج 21، ص 198. [65]. محدثى، همان، ص 182، به نقل از: بحارالانوار، ج 100، ص 37 و تحف العقول، ص 239. [66]. همان، به نقل از مفاتیح الجنان. [67]. همان، به نقل از: شیخ مفید، ارشاد، ج 2، ص 39. [68]. نور، ج 20، ص 145. [69]. همان، ص 189. [70]. همان، ص 190. [71]. همان، ص 191. [72]. همان، ج 2، ص 218. [73]. همان، ج 7، ص 36. [74]. همان، ج 17، ص 58. [75]. سید جعفر شهیدى، عاشورا، راهگشاى تشیع، همان، ص 108. [76]. محدثى، همان، ص 77، به نقل از تاریخ طبرى، ج 4، ص 303. [77]. همان، ص 222، به نقل از: دینورى، الاخبار الطوال، ص 246. [78]. شمس الدین، همان، ص 172. [79]. ابوالفضل اردکانى، پیامدهاى عاشورا (قم: منبع، 1380) صفحات مختلف. [80]. وصیت نامه حضرت امام خمینى(ره). [81]. همان. [82]. جواد منصورى، سیرتکوینى انقلاب اسلامى (تهران: دفتر مطالعات سیاسى و بین المللى، 1379) ص 180. [83]. همان، ص 182. [84]. همان، ص 195. [85]. همان، ص 286. [86]. زهیرى، همان، ص 373. [87]. منصورى، همان، ص 310. [88]. همان، ص 330. [89]. همان، ص 339. [90]. همان، ص 333. [91]. همان، ص 366. منبع: خبرگزاری فارس ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

نقش محرم در پیروزی انقلاب اسلامی

موسی حقانی تاریخ معاصر شاهد نقش تعیین کننده محرم در جنبش های اصیل مردمی است که جلوه کامل بروز و ظهور این تاثیر را در انقلاب اسلامی مشاهده می کنیم؛ مردم نیز با شعارهای خود (مانند نهضت ما حسینی است و رهبر ما خمینی است) به طور شفاف بر این امر تکیه و تاکید داشتند. مقاله حاضر می کوشد تا الهام گیری انقلاب اسلامی از قیام کربلا را به برررسی بنشیند. قیام حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در روز 10 محرم سال 61 هجری ماهیتی ضدظلم و استکبار ستیز داشت و بر همین نمط، شیعه و شیعیان نیز در گذر زمان همواره در برابر ظالمان قرار داشته و حکومت های جور را برنتابیده اند. تاریخ معاصر نیز شاهد نقش تعیین کننده محرم در جنبش های اصیل مردمی است که جلوه کامل بروز و ظهور این تاثیر را در انقلاب اسلامی مشاهده می کنیم؛ مردم نیز با شعارهای خود (همچون نهضت ما حسینی است و رهبر ما خمینی است) به طور شفاف بر این امر تکیه و تاکید داشتند. مقاله زیر می کوشد تا در حدود مقدورات، الهام گیری انقلاب اسلامی از قیام کربلا را به بررسی بنشیند: انقلاب اسلامی پدیده ای بی نظیر میان انقلابهای بزرگ دنیا به شمار می آید. عظمت آن و شکوه حضور یکپارچه مردم برای پی ریزی نظامی الهی، پیش بینی تمامی استراتژیست ها و گزارشگران جهانی و منطقه ای را بر هم زد و آنان را مجبور به کرنش در مقابل انقلاب نمود. قطعا یکی از ویژگی های اصلی انقلاب، رنگ و بوی عاشورایی آن بود که در به هم زدن معادلات به نفع نیروهای انقلابی تاثیری بسزا داشت. ملت ایران در تمامی تحرکات سیاسی فرهنگی خود به نحوی تحت تاثیر پیام عاشورا است و این طبیعی ترین بستر تحولات انقلابی در ایران اسلامی به شمار می آید. نگاهی به تحولات ایران در دوره رضاخان و محمدرضا پهلوی که هر دو به ستیز با اسلام و اقامه شعائر دینی در ایران برخاسته بودند و سرنوشت آن پدر و پسر از یک طرف و پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری یک زعیم دینی از سوی دیگر تاثیر مذهب و مولفه های دینی را در تحولات سیاسی اجتماعی ایران آشکار می سازد. در آغاز نهضت اسلامی، امام خمینی به عنوان یک رهبر دینی با آگاهی از ظرفیتها و قابلیتهای تشکلهای دینی که توسط خود مردم اداره می شد بر بحث سازماندهی هیات های مذهبی، استفاده بجا و مناسب از فرصتهای وعظ و سخنرانی و آگاه سازی مردم از طریق منابر در مناسبتهای مذهبی توجه ویژه ای مبذول داشتند. عزیمت روسای هیئات مذهبی به قم و ملاقات با امام خمینی در آستانه رفراندوم فرمایشی ششم بهمن 1341، تحولات بی نظیری را در نحوه و مضمون سخنرانیها و مداحیها در هیئات مذهبی ایجاد کرد. تکیه بر قیام و انقلاب بر ضد ظالمین، مضمون اصلی اشعار مذهبی آن دوره شد و انقلابیون با تکیه بر حماسه عاشورای حسینی موفق به جذب جوانان و آحاد مردم در نهضت امام خمینی شدند. چند ماه قبل از محرم (1383 خرداد 42) طرح انقلاب سفید در رفراندومی نمایشی به تصویب رسید. نوروز سال 1342امام خمینی عزای عمومی اعلام کرد. در 2 فروردین 1342عوامل رژیم با هجومی وحشیانه به مدرسه فیضیه در قم و مدرسه طالبیه در تبریز تعدادی از طلاب را مورد ضرب و جرح قرار داده، مدارس دینی را به ویرانه تبدیل کردند. پس از فاجعه فیضیه طرح سربازگیری از طلاب نیز به شدت اجرا شد. حوزه علمیه قم پس از فاجعه فیضیه به مدت چهل روز تعطیل شد و پس از اربعین شهدای فیضیه و با مراجعه تدریجی طلاب کار خود را آغاز کرد. امام خمینی ره طی سخنانی به مناسبت شروع دروس حوزوی، شاه، عوامل رژیم پهلوی، اسرائیل و آمریکا را مورد حمله قرار داد و از علما و مردم خواست که در مقابل مظالم رژیم پهلوی ساکت ننشینند. امام خمینی سپس در نامه ای به علمای تهران اعلام کردند: "حضرات آقایان توجه دارند اصل اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است. با این حال تقیه حرام است و اظهار حقایق، واجب. "ولو بلغ ما بلغ " رژیم پهلوی نیز گستاخانه در مطبوعات و رادیو به مراجع و علما توهین می کرد. در چنین شرایطی محرم 1383 فرا رسید. امام خمینی پیش از آغاز محرم از وعاظ خواست سیاستهای ضد اسلامی شاه و همدستی آن را با اسرائیل مورد انتقاد قرار دهند. ایشان همچنان مقرر کردند که تا روز هفتم محرم مجالس وعظ و عزاداری به طور عادی منعقد گردد و در صورت عدم تسلیم رژیم به خواسته های علما و مراجع، به شدت از رژیم انتقاد کرده و با خواندن نوحه ها و مرثیه ها خاطره فاجعه مسجد گوهرشاد و مدرسه فیضیه را در اذهان مردم زنده نمایند. متقابلا ساواک نیز با احضار وعاظ از آنان خواست که در مجالس عزاداری: 1- علیه شخص اول مملکت سخن نگویند 2- علیه اسرائیل مطلبی گفته نشود 3- مرتب به مردم نگویند که اسلام در خطر است. امام خمینی طی اعلامیه ای از وعاظ خواستند که بی توجه به این تهدیدات، وظایف خود را انجام دهند. ایشان با آگاهی از تاثیر شگرف عاشورا در مبارزه با ظلم و ستم، در نامه ای به واعظ شهیر حجت الاسلام فلسفی اظهار داشتند: "امروز روزی است که حضرات مبلغین محترم و خطبا معظم، دین خود را به دین اثبات فرمایند... امروز روزی است که نظر مبارک امام زمان صلوات الله علیه به حضرات مبلغین دوخته شده است و ملاحظه می فرمایند که آقایان به چه نحو خدمت خود را به شرع مقدس ابراز و دین خود را ادا می فرمایند.... " با آغاز ماه محرم، امام خمینی ضمن انعقاد روضه خوانی در منزل خود در طول دهه، هر شب به یکی از مجالس عزاداری محلات قم می رفتند و در هر جلسه یکی از همراهان ایشان سخنرانی می کرد و مردم را نسبت به اوضاع کشور مطلع می ساخت. در عصر روز عاشورا امام خمینی شخصا در مدرسه فیضیه که مملو از جمعیت عزادار بود حضور یافته و به رغم تهدیدات رژیم سخنان مبسوطی علیه شاه، اسرائیل و آمریکا ایراد کردند. امام در بخشی از سخنان خود که در جمع بیش از دویست هزار نفر مردم عزادار ایراد می شد، خطاب به شاه گفتند: من به شما نصیحت می کنم ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت می کنم. دست از این اعمال و رویه بردار. من میل ندارم که اگر روزی ارباب ها بخواهند که تو بروی، مردم شکرگزاری کنند. من نمی خواهم تو مثل پدرت شوی. .. نصیحت مرا بشنو، از روحانیت بشنو... از اسرائیل نشنو، اسرائیل به درد تو نمی خورد، بدبخت، بیچاره! استیضاح مردمی سخنان کوبنده امام، شاه را نزد مردم تحقیر کرد. در تهران مراسم عزاداری به تظاهرات سیاسی گسترده علیه شاه و رژیم پهلوی تبدیل شد، روز عاشورا در مسجد ترکها حجت الاسلام فلسفی طی سخنرانی مهمی دولت علم را استیضاح کرد و آن را غیرقانونی دانست. در روز عاشورا و فردای آن، خیابانهای تهران مملو از جمعیت عزاداری بود که با در دست داشتن تصاویر امام خمینی فریاد می زدند: "خمینی، خمینی خدا نگهدار تو بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو " هنگام عبور عزاداران از مقابل کاخ مرمر نیز شعار "مرگ بر این دیکتاتور " از سوی مردمی که اشاره به کاخ شاه داشتند تکرار می شد. محرم آن سال، محرم عجیبی بود دسته های عزادار یاری امام خمینی را همچون یاری سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا می دانستند و ایران و قم را کربلا: قم دشت کربلا، هر روزش عاشورا، فیضیه قتل گاه، خون جگر علما، شد موسم یاری مولانا الخمینی شهید حاج مهدی عراقی در خصوص محرم و عاشورای 1342 در کتاب ناگفته ها شرح مفصلی دارد ازجمله اینکه با مداحهای معروف تهران که بقیه از آنها حرف شنوی داشتند نظیر حاج عباس زریباف و حاج ناظم ملاقات کردند و از همه شان قول گرفتند که شعرهایی که می سازند، نوحه هایی که می گویند، همه اش در رابطه با مدرسه فیضیه باشد. دم های عاشورایی محسن رفیق دوست نیز خاطرات خود را از تظاهرات سیاسی مذهبی این ایام چنین بازگو می کند: نزدیک محرم که شد باز دستور حضرت امام آن موقع این بود که در مراسم عاشورا از آن سال موضوعات روز مطرح بشود که دم روز بعد داده شود، یکی از چیزهایی که من یادم است یک دمی ساخته بود مرحوم خوشدل که حتما معروف است "قم گشته کربلا، هر روزش عاشورا، فیضیه قتل گاه، خون جگر علما، شد موسم یاری مولانا الخمینی، یا صاحب الامر " آن موقع ما با یک عده از دوستانمان توی بنی فاطمه بودیم، حالا یادم است که روز قبل از تاسوعا یعنی شب تاسوعا، توی خیابان هفده شهریور فعلی و شهباز آن موقع ظاهرا یا خانه حاج کاظم خوشگره بود یا خانه حاج تقی وهاب آقایی یکی از این دو تا هر دوی آنها خدا رحمتشان کند از مومنین تهران بودند ما جوانها جمع شدیم توی یک اتاق و این دم را به اصطلاح تمرین کردیم. ..، آن موقع حالا توی آن هیئتها یواش یواش این جسارت پیدا می شد که شعار انقلابی بدهند فردای آن روز که رفتیم بازار با هم قرار گذاشتیم سر یک ساعت معینی شروع کردیم و این دم را توی هیئت بنی فاطمه که یکی از بزرگ ترین هیئتها و دسته جات تهران بود دادیم، روز عاشورا هم دادیم و خوب همان وقت که توی بازار داشتیم می آمدیم، یک دسته دیگر هم می آمد به نام دسته قنات آباد که باز به هم خوردیم؛ آنها یادم است که این دم را می دادند که "یحلل عالم یحلل عالم، یحلل خمینی زعیم الاعظم " - "ای اهل عالم، یا اهل عالم، خمینی زعیم اعظم است " باز آنها هم این دم را می دادند که دیدیم نه، این کار عمومیت دارد و دسته جات مختلف دارند این دم را می دهند. شب که آمدیم هیئت بنی فاطمه هم با بزرگانی مثل شهید عراقی و اینها در ارتباط بودیم از دو روز قبلش بحث یک دسته سیاسی مطرح شده بود که بعد تصمیم گرفتیم که یک دسته ای را راه بیندازیم از مسجد حاج ابوالفتح تهران به طرف دانشگاه و این از روز تاسوعا اعلام شد توی جاهای مختلف، دسته جات مختلف که یک چنین دسته ای حرکت می کند. در یازدهم محرم نیز دانشجویان دانشگاه تهران به جمع تظاهرکنندگان پیوستند. رژیم پهلوی که وحشت زده شده بود تصمیم گرفت برای خاتمه دادن به قیام مردمی، رهبر نهضت و روحانیون انقلابی را دستگیر نماید. در نیمه شب دوازدهم محرم ماموران ساواک با هجوم به منزل امام خمینی، ایشان را دستگیر و به تهران منتقل کردند. در روز 15 خرداد (12محرم)، مردم پس از اطلاع از دستگیری امام خمینی به خیابانها ریخته و علیه شاه دست به تظاهرات زدند. شعارهای مرگ بر شاه، درود بر خمینی فضای شهرهای ایران را پر کرده بود. در قم تظاهرات مردم به خاک و خون کشیده شد. تهران، شیراز، مشهد، ورامین و... نیز به صحنه درگیری گسترده مردم با عوامل رژیم تبدیل شد. در تهران همزمان با کشتار مردم در میدان ارگ، رادیوی تهران عوامفریبانه نوحه های مذهبی پخش می کرد! اما مردم حاضر در خیابانهای تهران در اعتراض به دستگیری رهبرشان با اشاره به کاخ شاه، مرگ را برای دشمن امام خمینی آرزو می کردند. دکتر باستانی پاریزی با اشاره به اینکه صحنه گردان کشتار مردم در پانزده خرداد یعنی اسدالله علم فرزند کسی بود که خود در عزاداری سیدالشهدا(ع) شرکت کرده و در رثای آن امام همام شعر نیز سروده است به تفاوت روش پدر و پسر به این شکل اشاره می نماید: بعد از شوخی تقدیر، یکی از شوخیهای تاریخ هم این است، که فرزند گوینده شعر "حسین آن سرور خوبان و شمع جمع محفل ها "، کارش به آنجا برسد که روز عاشورا، شمع محفل و رئیس دولتی باشد که مامور بود عاشورای خونین 15(1383خرداد 1342 ش / 4 ژوئن 1963) را به وجود آورد، و عجیب آنکه درست در همان لحظاتی که آن رئیس دولت، از شمال، فرمان حمله به تظاهرکنندگان میدان ارگ کنار اداره رادیو می داد، رادیو تهران، یکی از مهیج ترین نوحه های یغمای جندقی شاعر کویر را، به تکرار، با امواج خود پخش می کرد. در تاریخ ایران بعد از اسلام، فرمانروایانی که عاشورا را نشناخته اند اغلب صدمه آن را خورده اند. در بازیهای سیاسی روزگار ما نیز، امیر شوکت الملک عاشورا را شناخته بود که با آن همه نزدیکی به دستگاه رضاشاهی، باز سر سالم به گور برد، در حالی که جانشین او، چنان می نماید که عاشورا را نشناخته بود، و یا اینکه شناخته بود، ولی آن را به بازی و شوخی گرفته بود. امیر شوکت الملک، روز عاشورا، به محل مدرسه شوکتیه که محل تشکیل دسته های مذهبی بود می رفت، و در آنجا در چادرهایی که برای همین منظور نصب شده بود توقف می کرد تا مراسم عزاداری به پایان می رسید. 8 تلاشهای ساواک در 16 خرداد 1342ش یعنی یک روز پس از کشتار مردمی که با تاسی به سرور آزادگان به میدان مبارزه با ظلم و ستم و یزید زمان آمده بودند، رژیم که از تمامی وسایل برای از بین بردن شعائر حسینی استفاده می کرد با هماهنگی ساواک از طریق مجله روشنفکر مصاحبه ای با محمدحسن شریعت سنگلجی برادر شریعت سنگلجی معروف که دارای گرایشهای وهابی بود و در دوره اختناق رضاخانی آزادانه به تبلیغات ضد شیعی می پرداخت، ترتیب داد. وی طی آن مصاحبه شعائر حسینی را خرافات قلمداد کرد. شریعت سنگلجی در دوره رضاخان نیز با حمایت او علیه تشیع فعالیت می کرد. با فرا رسیدن محرم 1384 قمری و اولین سالگرد کشتار پانزده خرداد، رژیم شاه با تهدید و ارعاب از وعاظ خواست که پیرامون مسائل سیاسی گفت وگو و وعظ ننمایند. امام خمینی و جمعی از علما طی اعلامیه ای ضمن اعلام انزجار از رژیم و اسرائیل، 15 خرداد را عزای ملی اعلام کردند. در تهران در روز عاشورا مردم دست به تظاهرات زدند که منجر به درگیری با مامورین و دستگیری عده ای شد. در سال های بعد به ویژه سال هایی که محمدرضا پهلوی قدرت بیشتری پیدا کرده بود با وجود تضییقاتی که رژیم برای عزاداران حسینی ایجاد می کرد هیچ گاه نتوانست از برگزاری مراسم عزاداری جلوگیری کند. سیزده سال پس از تبعید امام، محرم 1398 که مصادف با آذر و دی ماه 1356 بود فرا رسید. رژیم در فاصله زمانی 15 خرداد 1342 تا 1356 با تکیه بر حمایت بیگانگان و درآمدهای نفتی، انواع و اقسام سیاستهای ضد ملی و ضد فرهنگی را برای بسط سلطه بیگانگان و ارزشهای ضددینی به کار بست، برپایی مراسم گوناگون ضددینی نظیر جشن هنر شیراز، تغییر تقویم، پخش برنامه های مبتذل از تلویزیون و ترویج فحشا و منکرات در روزنامه ها و مجلات و سینماها و... از یک سو و وابستگی سیاسی و اقتصادی به بیگانگان و سرکوب و خفقان حاکم بر کشور از سوی دیگر، جامعه را آماده انفجار ساخته بود. شهادت آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی در آستانه محرم 1398 موجب شد در جلسات ماه محرم مجددا نام امام خمینی بر زبانها جاری گردد. رژیم شاه در اقدامی عجولانه در 27 محرم 17 / 1398 دی ماه 1356 با درج مقاله ای در روزنامه اطلاعات، امام خمینی و قیام کنندگان پانزده خرداد را مورد اهانت قرار داد. عکس العمل مردم و طلاب نسبت به این اقدام رژیم بلافاصله در قالب تظاهرات در قم بروز پیدا کرد. محرم؛ گسترش انقلاب دو روز بعد در 19 دی ماه در حالی که ماه محرم هنوز به پایان نرسیده بود، تظاهرات طلاب و مردم در قم به خاک و خون کشیده شد. رژیم شاه با توجه به تجربه 15 خرداد تصور می کرد این بار نیز با سرکوب مردم می تواند موج اعتراضات مردمی را فرو بنشاند. غافل از آنکه ملت عاشورایی ایران با استفاده از فرهنگ عاشورا، دست از مبارزه برنداشته و با تکیه بر تجربیات قبل، حرکت جدیدی را برای سرنگونی رژیم وابسته به بیگانگان آغاز کرده بودند. امام خمینی طی پیامی، قیام 29 محرم 1398 را ادامه قیام 15 خرداد 1342 دانست و اقدام رژیم را محکوم کرد. مردم مبارز ایران با استفاده از سنت دینی برپایی اربعین که خود بخشی از شعائر حسینی است قیام مردم قم را به تبریز، یزد، کرمان و سراسر ایران گسترش دادند و بدین ترتیب سال سرنوشت ساز 1357فرا رسید. عید نوروز 1357مصادف با چهلم شهدای تبریز شد و عزای عمومی اعلام گردید. ماه رمضان 1357 و نماز عید فطر آن سال نشان داد که رژیم شاه فاقد هر نوع مقبولیتی نزد مردم بوده است. رژیم شاه که دچار درماندگی شده بود، یک بار دیگر سعی کرد با آزمایش روشهای خشونت آمیز به قیام مردم ایران خاتمه بدهد. در 17 شهریور 1357 میدان ژاله که از آن پس میدان شهدا نامیده شد به کربلای دیگری تبدیل گردید و زن و مرد و کودک حاضر در میدان به جرم اسلام خواهی و عدالت طلبی به گلوله بسته شدند. از 17 شهریور تا 10 آذر که مصادف با اول محرم الحرام 1399 بود اتفاقات مهمی در ارتباط با انقلاب اسلامی رخ داد. اعلام حکومت نظامی و تشدید برخورد با مردم مسلمان ایران، هجرت امام خمینی از نجف به پاریس، اعتصاب کارگران و کارمندان دولت، فاجعه مسجد جامع کرمان، کشتار دانش آموزان و دانشجویان در سیزدهم آبان و تشکیل دولت نظامی ارتشبد ازهاری اتفاقاتی بود که در خلال این ماهها رخ داده بود. ارتشبد ازهاری که برای قلع و قمع مردم با دولتی نظامی به صحنه آمده بود به سانسور گسترده مطبوعات و رادیو و تلویزیون مبادرت ورزید. گسترش اعتصابات در دوره 61 روز نخست وزیری او دولت را مستاصل ساخت. 25 روز پس از آغاز به کار دولت نظامی ازهاری، محرم 1399 فرا رسید. در شب اول محرم طی تظاهراتی بی سابقه و منحصر به فرد مردم ایران با سر دادن شعار "الله اکبر " و "لا اله الا الله " بر روی بام های منازل خود دولت نظامی و ماموران آن را مات و مبهوت کردند. از همان شب علاوه بر تظاهرات بر روی بامهای منازل، تظاهرات خیابانی نیز به شکل گسترده ای آغاز شد که به شهادت عده ای از عزاداران حسینی منجر شد. امام خمینی طی پیامی کشتار مردم در اول محرم 1357 را محکوم و ارتباط قیام ملت ایران با حماسه عاشورا را این گونه ترسیم نمود: این ملت، شیعه بزرگ ترین مرد تاریخ است که با تنی چند، نهضت عظیم عاشورا را بر پا نمود و سلسله اموی را برای ابد در گورستان تاریخ دفن فرمود و به خواست خدای تعالی، ملت عزیز و پیرو بحق امام علیه السلام، با خون خود سلسله ابلیسی پهلوی را در قبرستان تاریخ دفن می نماید و پرچم اسلام را در پهنه کشور بلکه کشورها، به اهتزاز درمی آورد. امام خمینی طی مصاحبه ای با روزنامه فاینشنال تایمز به تاریخ 1357. 9. 8 در خصوص مبارزه با رژیم در ماه محرم برنامه مبارزه را ترسیم می نماید: سوال: برنامه شما، نظر و رهنمودتان برای طرفدارانتان در ماه محرم چیست؟ جواب: من در مورد محرم به دوستانم دستور داده ام و به آنان گفته ام که مجالس را هر چه بیشتر باید برپا نمایند و مراسم این ماه را بدون اجازه از دولت انجام دهند و اگر دولت جلوگیری کرد در خیابانها و کوچه ها و خارج تکایا مسائل روز را بگویند و نهضت را ادامه دهند. مصاحبه ای برای محرم ایشان همچنین در 1357. 9. 14 در مصاحبه با رادیو لوکزامبورگ جایگاه محرم را در مبارزات ضد استبدادی این گونه ترسیم می کنند: سوال: حضرت آیت الله! چرا محرم از نظر این مبارزات این قدر مهم است؟ و آیا تصور می فرمایید که در طی محرم، این مبارزه علیه شاه به نهایت خودش برسد؟ جواب: محرم ماهی است که عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قیام کرده و به اثبات رسانده است که در طول تاریخ همیشه حق بر باطل پیروز شده است. امسال در ماه محرم، نهضت حق در مقابل باطل تقویت می شود. من امیدوارم که نهضت اسلامی ایران در این ماه محرم مراحل آخر خود را طی کند. آرزو و پیش بینی امام خمینی دائر بر اینکه رژیم پهلوی در ماه محرم 1399 مراحل آخر حیات خود را طی کند تحقق پیدا کرد. حضور میلیونی مردم در تظاهرات تاسوعا و عاشورای سال 1357 که در حکم رفراندومی علیه نظام شاهنشاهی بود پایه های رژیم شاه را کاملا_ متزلزل کرد. به علاوه در روز عاشورا عده ای از نظامیان شاغل در گارد جاویدان که تکیه گاه رژیم در سرکوب نیروهای مردمی بود، تعدادی از افسران گارد را در نهارخوری پادگان لویزان به گلوله بستند. بدین ترتیب رژیم شاه دیگر از درون ارتش نیز احساس امنیت نمی کرد. سیل خروشان مردم در روز تاسوعا و عاشورای 1357 ضربه سختی بر پیکر رژیم شاهنشاهی وارد آورد و آنها را از فکر مقابله با این حرکت عظیم در روزهای مقدس تاسوعا و عاشورا خارج ساخت. برخورد خونین رژیم با مردم پس از عاشورا همچنان ادامه پیدا کرد. سی و شش روز پس از تظاهرات عظیم عاشورا شاه از کشور گریخت و بیست و شش روز بعد در 22 بهمن 1357 رژیم شاهنشاهی در میان ناباوری ناظران به کلی مضمحل شد. و یک بار دیگر ملت ایران و جهانیان تاثیر شگرف تعظیم شعائر دینی را در مبارزه با ظلم و ستم به عینه مشاهده کردند. منبع: www.irdc.ir منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

انقلاب اسلامی؛ میراث دارِ عاشورا

صادق آئینه وند 1 - وقوع انقلاب های الهی به 2 عامل «امامت و عدالت» بستگی دارد و این 2 ویژگی در انقلاب اسلامی ایران نمایان است. در مسأله امامت، رهبری امام خمینی‌ره، به عنوان استمرار دهنده حرکت انبیای الهی، مورد اعتماد نخبگان و آحاد جامعه قرار گرفت. از سوی دیگر، اساس انقلاب اسلامی، رواج عدالت واقعی بود؛ به همان گونه که عدالت گستری مورد توجه انبیا، پیامبر اکرم ص و امامان ع بوده است. اما در بررسی دقیق‌تر، انقلاب اسلامی از حیث الگوهای والایی مانند امر به معروف و نهی از منکر، مقابله با طاغوت، تکیه بر پایگاه مردمی و استفاده از اصول مشخص دینی، در بین انقلاب های الهی بیشترین شباهت را به قیام حسینی دارد. امام حسین(ع) هدف خود را اجرای سیره جدشان، امر به معروف و نهی از منکر، عدالت گستری و ایستادگی در برابر ستم اعلام کردند. امام خمینی ره نیز چه قبل از تبعید و چه در نجف و پاریس، به صراحت اعلام کردند که ما در مقابل حکومتی که ظلم می‌کند ایستادگی می‌کنیم و با خواست مردم، حکومت عدل را بر دو محور اسلامیت و جمهوریت بنیان می نهیم. 2 - روش مبارزه ملت ایران نیز عاشورایی است. همان طور که اگر دعوت مردم کوفه از امام برای مقابله با حاکمیت استبدادی امویان نبود، چنان انقلابی به وقوع نمی پیوست، امام خمینی نیز با تکیه بر مردم، ایستادگی کرد . سبک اعتراض و حرکت مردم و امام ره از عاشورا نشأت گرفته بود، با این تفاوت که در قیام حسینی، مردم در نیمه راه از همراهی با حضرت امتناع کردند، اما مردم ایران همراه رهبرشان ماندند . 3 - از جهت تاریخی نیز نقطه شروع انقلاب اسلامی 15 خرداد 42 مطابق با ماه محرم بود. امت به پا خاسته مسلمان با حضور در تکیه ها، حسینیه ها و مساجد، یاد حسینی را گرامی داشتند و با تکیه بر میراث ارزشمند تجربه تاریخی عاشورا وارد میدان مبارزه شدند. از سوی دیگر، انقلاب عاشورا و انقلاب اسلامی ایران در تثبیت و تقویت یکدیگر مؤثرند؛ یعنی عزاداری امام حسینع عامل تقویت انقلاب اسلامی است و انقلاب اسلامی نیز موجب احیای امر به معروف و نهی از منکر شد که مهم ترین هدف قیام امام حسینع بود. 4 - تأثیر حادثه کربلا از حیث معنوی و وصول انسان به حیات طیبه بر انقلاب نیز چشمگیر است؛ زیرا محور انقلاب اسلامی بر پایه اخلاق اسلامی و خداجویی نهاده شده است. منظور از اخلاق، فضایلی است که تبلور حرکت الهی انبیاست. همان طور که پیامبر اکرم ص فرمودند: من برای اکمال مکارم اخلاقی برانگیخته شدم ، تکمیل اخلاق در جهان امروز نیز توسط مصلحانی مانند امام خمینی ره انجام می‌پذیرد. 5 - یکی از ابعاد تأثیرپذیری امام خمینی ره از عاشورا، نگرش سیاسی ایشان به عاشورا بود که تحولی گسترده در نگرش کلی به رابطه دین و سیاست به وجود آورد و در واقع عاشورا را مدخلی برای احیای ابعاد فراموش شده اسلام قرار داد. اگر این دیدگاه امام محقق نمی شد، انقلاب اسلامی به ثمر نمی رسید؛ زیرا موفقیتی که از آن سخن گفته می‌شود، بر اساس معیارهای مادی است که ما در زمانه خود آن را تحلیل می کنیم؛ اما مقیاسی که تاریخ رقم می زند، فراتر از شرایط زمانی است. پس همان طور که پیام حسینی در طول تاریخ گسترش یافت تا به ما رسید، انقلاب اسلامی هم محدود به شرایط سیاسی نمی‌شود. در این جا مهم، نحوه انتقال این ارزش ها به نسل های بعد است. 6 - برداشت غلط از دین، عامل انحطاط جامعه در عصر حسینی بود. همین اتفاق در عصر امام خمینی ره نیز افتاد و امام ره در شیوه اصلاحی خود همان شیوه اصلاح فکری امام حسین ع را اتخاذ کرد: امام حسین ع در نامه ها و سخنرانی های خویش عتاب و خطاب‌هایی به امویان به ویژه یزید داشته و تذکر می دادند که در کجا بر خلاف اصول قرآن و سنت نبوی عمل کرده اند. امام خمینی ره نیز، نظیر چنین هشدارهایی را به شاه می دادند و اصول را به او گوشزد می کردند، با این تفاوت که قیام عاشورا از طلیعه دعوت مردم تا زمان شهادت امام حسین ع به یک سال هم نرسید، اما رهبر انقلاب اسلامی فرصت بیشتری داشتند. منبع: سایت باشگاه اندیشه منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

نامه تاریخی استالین به پیشه وری [ مروری بر نتایج وابستگی به قدرت های بیگانه ]

ترجمه نامه ازانگلیسی به فارسی و بررسی نامه توسط عباس جوادی پیش در آمد : آنچه كه در ادامه ميخوانيد ترجمه كامل و فارسى نامه تاريخى يوزف و. استالين رهبر حزب كمونيست شوروى به سید جعفر پيشه ورى رئيس فرقه دمكرات آذربايجان (ايران) و براى مدت يك سال نخست وزير حكومت اين فرقه در تبريز بود كه چهار سال بعد از اشغال شمال ايران توسط ارتش سرخ در سال ١٣٢٠ (١٩٤١) در ٢١ آذر سال ١٣٢٤ تاسيس و پس از يك سال متلاشى شد كه در نتيجه صد ها نفر از كادرهاى فرقه ازجمله خود پيشه ورى به شوروى پناهنده شده و صد ها نفر ديگر فرارى شده و يا به قتل رسيدند. تاريخ نامه هشتم ماه مه ١٩٤٧ (١٣٢٦) يعنى حدود پنج ماه بعد از سقوط حكومت فرقه و فرار رهبران به شوروى است يعنى هنگاميكه استالين اين نامه را مينوشت پيشه ورى در باكو بود. در اين نامه، استالين علل خروج نيروهاى شوروى از ايران را به پيشه ورى توضيح ميدهد. باور عمومى بر آنست كه فرقه دمكرات زير سايه ارتش اشغالگر شوروى بر سر كار آمده بود و با خروج آنها از ايران قدرت ايستادگى را ازدست داده متلاشى شده است. اين نامه كه جزو اسناد «فوق العاده محرمانه» حزب كمونيست بود پس از فروپاشى اتحاد شوروى در دسترس عموم قرار گرفت. نسخه اى از اين نامه كه اصلش به روسى است در اختيار مركز «مطالعات جنگ سرد» موسسه «وودرو ويلسون» واشنگتن قرار گرفت و از سوى ولاديسلاو م. زوبوك به انگليسى ترجمه شد . و آنگاه با كسب اجازه از همين مركز از سوى عباس جوادى به فارسى ترجمه شد ه است. مشخصات اصل روسی سند در آرشیو وزارت خارجه روسیه موجود است. متن کامل نامه به شرح ذیل است: به رفيق پيشه ورى بنظر ميرسد شما دربررسى وضع داخلى ايران و همچنين بُعد بين المللى مسئله دچار اشتباه شده ايد. اولا: شما ميخواهيد تمام خواست هاى انقلابى خلق آذربايجان فورا برآورده شوند. و ليكن شرايط فعلى، تحقق اين برنامه را غير ممكن ميسازد. لنين خواست هاى انقلابى را بصورت خواست هاى عملى – تكرار ميكنم: بصورت خواست هاى عملى مطرح ميكرد و اين كار را زمانى انجام ميداد كه كشور در حال گذار از تجربه يك بحران انقلابى در اثر جنگى ناموفق با دشمنى خارجى باشد. اين وضع در سال ١٩٠٥ هنگام جنگ ناموفق با ژاپن و در سال ١٩١٧ هنگام جنگ ناموفق با آلمان موجود بود. اينجا شما ميخواهيد از لنين پيروى كنيد. اين، چيزى بسيار خوب و قابل تحسين است. اما وضع كنونى ايران كاملا فرق ميكند. در ايران هيچ وضع عميقا انقلابى موجود نيست. در ايران تعداد كارگران كم است و آنها سازماندهى خوبى ندارند. دهقانان ايران هنوز فعاليت جدى از خود نشان نميدهند. ايران در حال جنگى بر عليه دشمن خارجى نيست كه باعث تضعيف دايره هاى انقلابى (حكومتى؟ -مترجم) از طريق يك شكست نظامى شود. نتيجتا در ايران شرايطى كه كارآمد بودن تاكتيك هاى سال هاى ١٩٠٥ و ١٩١٧ را تائيد كند موجود نيست. ثانيا: مطمئنا اگر قواى شوروى در ايران باقى ميماندند شما ميتوانستيد روى موفقيت در امر خواست هاى انقلابى خلق آذربايجان حساب كنيد. اما ما ديگر نميتوانستيم نيروهاى شوروى رادر ايران نگهداريم و آن هم در وهله نخست بدين سبب كه ادامه حضور آنها در ايران بنياد سياست هاى آزادسازانه ما در اروپا و آسيا را مختل ميكرد. بريتانيائى ها و آمريكائى ها به ما گفتند اگر نيروهاى شوروى ميتوانند در ايران بمانند در آنصورت چرا نيروهاى بريتانيا در مصر، سوريه، اندونزى، يونان و بهمين ترتيب نيرو هاى آمريكا در چين، ايسلند و دانمارك نتوانند بمانند. از اين جهت ما تصميم گرفتيم نيروهارا از ايران و چين بيرون ببريم تا اينكه اين بهانه را از دست بريتانيائى ها و آمريكائيها بگيريم، جنبش آزاديبخش در مستعمرات را دامن بزنيم و بدين ترتيب سياست آزاد سازى خود را حق بجانب تر و موثر تر نمائيم. ثالثا: با اين تفاسير در رابطه با وضع ايران ميتوان چنين نتيجه گيرى كرد: در ايران بحران عميق انقلابى وجود ندارد. در ايران اوضاع جنگى با دشمنان خارجى موجود نيست كه در نتيجه يك شكست نظامى ارتجاع تضعيف شود و باعث بحران گردد. تا مدتى كه قواى شوروى در ايران بودند شما فرصت دامن زدن به مبارزه در آذربايجان و سازماندهى يك نهضت گسترده دمكراتيك با خواست هاى همه جانبه را دارا بوديد. اما نيروهاى ما ميبايست ايران را ترك ميكردند و چنين هم كردند. آنچه در ايران ميبينيم چيست؟ ما در اينجا شاهد نزاعى بين حكومت قوام و دواير طرفدار انگليس ايران هستيم كه نماينده ارتجاعى ترين عناصر ايران هستند. قوام در گذشته هر قدر هم كه ارتجاعى بوده باشد، بايد امروزه براى حفظ خود و حكومتش بعضى اصلاحات دمكراتيك را انجام داده و حمايت نيروهاى دمكراتيك ايران را جلب كند. تاكتيك ما در چنين شرايطى چه بايد باشد؟ بنظر من ما بايد از اين نزاع استفاده كنيم تا اينكه از قوام امتياز بگيريم، از او حمايت كنيم تا نيروهاى طرفدار انگليس را منزوى نمائيم و زمينه اى براى ادامه دمكراتيزه كردن ايران را مهيا كنيم. تمام توصيه هاى ما به شما مبتنى بر اين تشخيص است. البته در پيش گرفتن تاكتيك ديگرى هم ممكن بود: تف كردن به همه چيز، قطع رابطه با قوام و با اين ترتيب تضمين پيروزى مرتجعين طرفدار انگليس. اما اين ديگر نه يك تاكتيك بلكه حماقت ميبود. اين درواقع خيانت به امر خلق آذربايجان و دمكراسى ايرانى ميبود. رابعا: طورى كه شنيده ام شما ميگوئيد كه ما شما را ابتدا به عرش اعلا برديم و سپس به قعر ادنى پرت كرده به شما بى احترامى نموديم. اگر اين شنيده هايم درست باشد، براى ما جاى تعجب است. واقعا چه اتفاقى افتاده است؟ در اينجا ما تكنيكى را بكار برده ايم كه هر انقلابى با آن آشناست. در هر شرايطى كه شبيه شرايط امروز ايران باشد، اگر كسى بخواهد حد اقل معينى از طلب هائى را از حكومت بدست آورد، در آنصورت جنبش بايد به راه خود ادامه دهد، از خواست هاى حد اقل فراتر رود و خطرى (فشارى، -مترجم) براى حكومت ايجاد كند تا اينكه دادن امتياز از سوى حكومت تامين گردد. اگر شما خيلى پيش نميرفتيد در شرايط كنونى ايران نميتوانستيد به اهدافى (امتيازاتى، -مترجم) نائل شويد كه حكومت قوام امروزه ناچار به تامين آن است. قانون جنبش انقلابى همين است. بى حرمتى به شما اصلا و ابدا مطرح نيست. بسيار عجيب است كه شما تصور ميكنيد ما شما را آلوده به لكه ننگ و بى احترامى كرده ايم. بر عكس، اگر شما عاقلانه رفتار كنيد و با حمايت معنوى ما خواهان قانونى شدن وضع واقعى و فعلى در آذربايجان شويد در آنصورت هم آذرى ها و هم ايران به شما بعنوان پيشاهنگ جنبش مترقى و دمكراتيك در خاورميانه احترام خواهد گذاشت. ى. استالين شرح سند : انشاء و تعابيرى از قبيل «دمكراتيك»، «اصلاحات»، «ارتجاع»، «نيروهاى پيشرو»، «آزاد سازى ملل و كشورها از طرف شوروى» و يا «جنبش هاى آزاديبخش ملل» كه در اين نامه از سوى استالين بكار ميرود در مقايسه با فجايع و جنايات دوره استالين كه هم خود او و هم اطرافيانش مانند لاورنتی بريا و مير جعفر باقراوف شخصا و يا من غير مستقيم نسبت به ميليونها نفر از مردم خود اتحاد شوروى روا داشته اند، نه فقط بطور حيرت انگيزى رياكارانه بلكه حتى بيمار گونه جلوه ميكند. صرفنظر از اين ادبيات و تعابير فريبكارانه كه حتى تا بعد از مرگ استالين عموما بر ادبيات كمونيستى جهان حاكم بود، ظاهرا نامه استالين نكات مهم زير را براى اولين بار از زبان خود استالين رسما تائيد ميكند: يكم: استالین در عین حال که میگوید باقی ماندن نیروهای شوروی میتوانست بقای حکومت فرقه را تامین کند، اضافه میکند که نيروهاى شوروى از ايران بيرون رفتند زيرا غرب تهديد كرده بود كه در غير آن صورت آنها هم ميتوانند در كشور هائى نظير مصر و اندونزى بمانند. عنصر فشار غرب بر استالین برای بیرون بردن نیرو هایش از ایران بار ها تحلیل و مطرح شده اما تا جائیکه اطلاع داریم از سوی مقامات بلند پایه شوروی هرگز تائید نشده بود. دوم: استالین مکررا تاکید میکند که که حکومت قوام را باید بهرحال در مقابل «دایره های طرفدار انگلیس» در ایران حمایت کرد تا امتیازات و «اصلاحاتی» که قرار است قوام انجام دهد واقعا عملی شود. سوم: استالین تائید میکند که پیشه وری از رفتار رهبری حزب کمونیست شوروی ناراضی و شاکی بوده و بنظرش روسها او را ابتدا«به عرش اعلا برده بعد به قعر ادنی پرتاب کرده اند». اما ضمن تکذیب این نگرانی پیشه وری، استالین میگوید برعکس کوشش های پیشه وری و فرقه از این جهت نتیجه داده که در سایه این فعالیت های فرقه و پیشه وری، الان میتوان از حکومت قوام خواست اهداف و امتیازاتی را که قول داده است عملی کند. مدت ها ناظرین و تاریخنویسان گوناگون گفته بودند که یک انگیزه مهم روس ها در رها کردن پیشه وری و حکومت فرقه وعده امتیاز استخراج نفت در شمال ایران از سوی قوام السلطنه بود اما این نکته هم پیوسته از طرف روس ها تکذیب میشد اگرچه روس ها بلافاصله بعد از اشغال شمال ایران و چند سال قبل از حکومت پیشه وری سیصد کارشناس نفتی خود را بدون اطلاع حکومت ایران به شمال ایران فرستاده بودند. در عین حال این نامه استالین رسما تائید میکند که مسکو به حکومت فرقه بعنوان وسیله ای برای گرفتن امتیازات و رسیدن به اهداف خود مینگریسته است. لازم به توضیح است که سیدجعفر پیشه وری تنها حدود یک ماه بعد از این نامه استالین (یازدهم ژوئن 1947) در یک تصادف ماشین سواری در آذربایجان شوروی به قتل رسید. اگرچه هیچ دلیل کافی و مشخصی در باره سوء قصد بودن این حادثه در دست نیست اما بعضی ها بر آنند که دستگاه اطلاعاتی شوروی از تصادف های رانندگی بخصوص در این راه برای قتل مخالفین خود استفاده میکرده است. متن ترجمه نامه استالین از زبان روسی به زبان انگلیسی را در لینک ذیل می توانید ببینید: http://digitalarchive.wilsoncenter.org/document/117827 منبع: سایت چشم انداز منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

مجلس و پادشاهی رضاخان

نیلوفر کسری سردار سپه کودتای انگلیسی سوم حوت 1299 ش که منجر به قدرت گرفتن افسر ساده‌ای به نام رضاخان میر پنج شد، فصل جدیدی را در تاریخ معاصر ایران گشود و مجلس مشروطه را به صورت ابزاری در دست نظامیان بدل ساخت. به طوری که طی چندین دوره تا شهریور 1320 و اشغال نظامی ایران توسط متفقین و تبعید رضاشاه به جزیره موریس، از جنگ و جدال احزاب تندرو ومجادله نمایندگان خبری نبود و فقط بله قربان گویان و احسنت گویان به صندلیهای مقدس نمایندگان نخستین تکیه زده و مجلس را به سرنوشت تلخی گرفتار ساختند. رضاخان که وزارت جنگ را در اردیبهشت 1300 ش به دست گرفته بود، ترقی خود را برای گرفتن صدارت و پادشاهی از مجلس آغاز نمود. او اندکی بعد از اخذ وزارت جنگ به دنبال گرفتن وزنه‌هایی در مجلس پرداخت و در یک سیکل طولانی مدت، مجلس و مجلسیان را به یک جماعت بله قربان گو بدل نمود که از خود اراده و استقلالی نداشتند و تنها به مجریان دستورات رضاشاه بدل شدند. این فرایند فرمایشی شدن انتخابات و مجلس از انتخابات مجلس چهارم، تنها سه ماه بعد از کودتای 1299، انجام پذیرفت و تا دور سیزدهم که زمان سقوط حکومت پهلوی اول و تبعید رضاشاه به آفریقای جنوبی بود، به طول انجامید. به این ترتیب می‌توان گفت که رضاشاه از زمان آغاز حضور در صحنه سیاسی ایران معاصر با توجه به نقش و جایگاه مجلس، تلاش نمود تا با کمک نیروهای نظامی و قزاقهای تحت فرمان خود به دخالت در انتخابات بپردازد و افراد مورد نظر خود را وارد مجلس کند تا با در اختیار گرفتن قدرت تام به برکناری قاجاریه دست یابد. اساس فعالیت و دستیابی به مقاصد سیاسی رضاخان در همراهی و همکاری مجالس چهارم و پنجم قرار داشت. با وجود آنکه در زمان انتخابات مجلس چهارم سه ماه از کودتای 1299 ش می‌گذشت و رضاخان نمی‌توانست چندان دخالتی در انتخابات مجلس چهارم داشته باشد اما توانست با همرأی کردن پاره‌ای از نمایندگان مجلس راه را برای مجلس بعدی باز کند. با انتخابات مجلس پنجم، رضاخان از کلیه توان سیاسی خود جهت دخالت هوادارنش استفاده کرد. در پاییز 1302 ش کمیته‌ای ویژه در تهران به مسئولیت یکی از فرماندهان ارشد ارتش به نام خدایار خان که بعدها به وزارت جنگ برگزیده شد ایجاد نمود و انتخابات تحت نظارت و کنترل او قرار گرفت تا بتواند افراد مورد علاقه رضاخان را راهی مجلس کند. (1) در پاره‌ای از موارد خود رضاخان به فرماندهان نظامی و روسای ایلات درباره گزینش افراد مورد نظر دستور می‌داد و در این راه از تهدید و تمهید استفاده می‌کرد. ‌(2) بدین ترتیب انتخابات دوره پنجم قانون گذاری در ولایات تحت نظر فرماندهی نظامی یا مامورین دولت و طبق رای و نظر سردار سپه و سرلشکر خدایار خان انجام گرفت و ندرتاً چند تن از نمایندگان بر خلاف میل دولت انتخاب شدند. به عکس در انتخابات تهران دولت نظامی سردار سپه نتوانست دخالتی در انتخاب اشخاص به عمل آورد. از نمایندگان تهران قوام‌السلطنه به علت تبعید به خارج، به مجلس وارد نشد و شیخ علی مدرس مجتهد نامی در جلسات پارلمان شرکت کرده و رهبری اقلیت مجلس را بر عهده گرفت اما از شرکت او در مجلس موسسان به ترفندی جلوگیری شد. (3) عملکرد رضاخان در انتخابات دوره پنجم به حدی مشخص بود که سفیر انگلیس در گزارشی در سال 1305 ش می‌نویسد که «مجلس ایران را نمی‌توان جدی گرفت. چرا که نمایندگان آن مستقل و آزاد نیستند و انتخابات مجلس آزادانه برگزار نمی‌شود». ولیکن با وجود کلیه تمهیدات رضاخان، عده‌ای از نامزدهای مستقل، علی الخصوص از تهران به مجلس راه یافتند. این افراد به رهبری سید حسن مدرس روحانی مبارز و نستوه اقلیت مجلس را تشکیل دادند و در موضع دفاعی در مقابل رضاخان و اکثریت طرفدار او به رهبری سید حسن تدین ایستادگی کردند. (4) نخستین برخورد و رویارویی اکثریت و اقلیت مجلس در مورد تأیید اعتبارنامه‌های نمایندگان صورت گرفت و مدرس و یارانش به رد صلاحیت اعتبار نامه‌های نمایندگان پرداختند و آنان و روش انتخاب آنها را غیر ملی و ناشی از زور و استبداد دانستند. اختلاف بعدی اکثریت و اقلیت مجلس بر سر غائله جمهوری خواهی بود. این غائله که پس از کسب مقام ریاست الوزرایی سردار سپه صورت گرفته بود به جهت برکناری سلسله قاجاریه و ریاست جمهوری سردار سپه انجام می‌گرفت. مجادله‌های طولانی در مجلس صورت گرفت که در نهایت با سیلی خوردن مدرس پایان یافت و با مخالفت علما و بازاریان ختم گردید. رضاخان سردار سپه در سفری به قم در مذاکره با علما اعلام نمود که دیگر فکر جمهوریت را تعقیب نخواهد کرد. (5) اما عقب نشینی رضاخان از جمهوری خواهی بدان معنی نبود که از فکر سرنگونی قاجار به در آید و در نهایت طرفداران رضاخان توانستند یک سال بعد با تشکیل مجلس موسسان و تصویب ماده واحده‌ای اختیارات را از شاه سلب کنند و رضاخان پهلوی را به پادشاهی برگزینند. با سلطنت رضاشاه انتخابات فرمایشی در ایران نهادینه شد و از مجلس ششم تا مجلس سیزدهم ادامه یافت. (6) پی نوشتها: 1. علیرضا ملایی توانی، مجلس شورای ملی و تحکیم دیکتاتوری رضاشاه، ص 99. 2. فرهاد رستمی، پهلوی‌ها، ج1، ص 156. 3. باقر عاقلی، روزشمار تاریخ معاصر، ج1، ص 129. 4. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 172. 5. حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی، ج1، ص 19ـ 318. 6. آبراهامیان، پیشین، ص 168. منبع: سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران 27 اسفند 1386 منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

مقدمه سلطنت پهلوی

سيدحسن شجاعي‌ديوكلائي مخالفان جمهوری رضاخانی به رهبری مدرس سرانجام طرح جمهوری را به باد فنا دادند و آن را به‌عنوان یک نقشه توطئه‌آمیز خارجی برای پیاده‌کردن اصول قرارداد ۱۹۱۹ به رسوایی کشاندند. البته موضوع جمهوریت که یک نگرش مدرن در نوسازی سیاسی محسوب می‌شد، هم از لحاظ فلسفه سیاسی و هم از نظر مبانی فقهی و شرعی، بیشتر از نظام مشروطه سلطنتی قابل دفاع بود؛ اما چه شد که سرانجام تحت تلاش علما، مردم و نخبگان ایران، برای مخالفت با آن همصدا شدند؛ چنانکه نام و شعار جمهوریت را برای نیم‌قرن به فراموشی سپردند؟ این مساله، موضوعی است که اهل تاریخ نمی‌توانند به‌راحتی و به‌سادگی از کنار آن بگذرند؛ زیرا درست است که مدرس و روحانیون از طریق مخالفت با جمهوری قصد حذف‌کردن سردارسپه را داشتند و حتی بعد از پس‌گرفتن طرح جمهوری از سوی رضاخان، باز هم گریبان او را رها نکردند، ولی باید اندیشید که چرا در روزگاران بعدی و به‌ویژه در فضای باز سیاسی بعد از ۱۳۲۰ نیز این اندیشه مورد توجه قرار نگرفت. برای تحلیل تاریخی و جامعه‌شناختی علل طرح جمهوریت و انگیزه‌های مدافعان و مخالفان آن، مطالعات گسترده و دقیقی لازم است که در حوصله یک مقاله نیست اما به‌عنوان پیش‌درآمدی بر این موضوع، مطالعه مقاله زیر خالی از لطف و فایده نخواهد بود. *** جمهوریخواهی جریانی بود که در اواخر بهمن سال ۱۳۰۲٫ش در ایران تب آن بالا گرفت و در فروردین سال ۱۳۰۳٫ش، فروکش کرد. گرچه آشنایی ایرانیان با این نظام سیاسی به اوایل دوران قاجار و رابطه با کشورهای اروپایی ــ مخصوصا فرانسه ــ برمی‌گردد، اما بحث جمهوری به‌صورت‌جدی اولین‌بار در اواخر سال ۱۳۰۲ در ایران مطرح شد. سوالی که در اینجا مطرح می‌شود، این است که چرا و چگونه در ایران که مردم آن طی قرنهای متمادی به حکومت استبدادی عادت کرده بودند، چنین جریانی به‌وجود آمد. اکثر منابع این دوره، اشتراک نظر دارند که سردارسپه و عوامل او، در تبلیغ و ترویج اندیشه جمهوریخواهی نقش اساسی ایفا کردند، و البته شواهد و قراین موجود نیز نظر منابع مذکور را تایید می‌کنند؛ چنانکه برخی منابع حتی از حمایتهای مالی سردارسپه در این زمینه سخن می‌گویند. اگر نظر منابع را دراین‌باره بپذیریم، درباره اهداف و انگیزه‌های سردارسپه فرضیه‌های زیر مطرح می‌شوند: ۱ــ سردارسپه با این اقدام درصدد براندازی سلطنت قاجار و برقراری رژیم جمهوری و سپس تبدیل رژیم جمهوری به حکومت سلطنتی، با «پادشاهی» خود، بود. ۲ــ سردارسپه درصدد تغییر حکومت سلطنتی و برقراری رژیم جمهوری، با «ریاست‌جمهوری» خود، بود. ۳ــ سردارسپه واقعا فردی جمهوریخواه بود و صرفا برقراری چنین رژیمی را در ایران دنبال می‌کرد. اثبات و رد فرضیه‌های فوق بحث فراوانی می‌طلبد. براین‌اساس و به منظور دستیابی به نظریه‌ای مشخص و قابل دفاع، پاسخ به برخی پرسشها ضروری به‌نظر می‌رسد: ۱ــ موانع تاریخی شکل‌گیری حکومت جمهوری در ایران چه بودند؟ ۲ــ چه عواملی موجب شکل‌گیری و تقویت اندیشه جمهوریخواهی در ایران گردیدند و مروجان چنین اندیشه‌ای چه کسانی بودند؟ ۳ــ موافقان و مخالفان جمهوری چه‌کسانی بودند و چه اقداماتی در این زمینه انجام دادند؟ ۴ــ روند حوادث مربوط به جمهوریخواهی چگونه بود؟ ۵ــ چه عواملی موجب شکست جریان جمهوریخواهی در ایران گردیدند؟ از مشروطه تا جمهوری در ایران، از زمانهای کهن، اندیشه سیاسی حاکم بر کشور، شاه را ظل‌الله تلقی می‌کرد؛ بدین‌معناکه شاه سایه خدا بر روی زمین محسوب می‌شد و او ضمن برخورداری از فره ایزدی، با اراده خدا بر مردم حکم می‌‌کرد. در این نظام سیاسی، شاه از قدرت نامحدود برخوردار بود و مردم رعیت او محسوب می‌شدند. چنین اندیشه‌ای تا قرن نوزدهم در ایران رایج بود؛ اما پس از شکستهای تاریخی ایران در جنگ با روس، معایب آن بر اقلیتی از رجال سیاسی و روشنفکران آن روز آشکار شد. از آن پس بود که گروهی از رجال سیاسی و روشنفکران ایرانی در پی یافتن پاسخی درباره علل این شکستها برآمدند و مواجهه ناخواسته ایران با تمدن غرب، به این پرسشها پاسخ گفت و از آن پس، تلاش برای اخذ تمدن غرب به منظور رفع عقب‌ماندگیها آغاز شد. اقدامهای اولیه در این زمینه، از سوی برخی رجال سیاسی مانند عباس‌میرزا، قائم‌مقام و امیرکبیر صورت گرفت. آنان تلاش می‌کردند برای جبران عقب‌ماندگی‌ها، علوم و فنون غربی ــ مانند علوم نظامی، طب، مهندسی و… ــ را از آنها اخذ کنند. البته نظام سیاسی حاکم، چنین شخصیتهایی را تحمل نمی‌کرد و لذا سرنوشت شخصیتهای اصلاحگری چون قائم‌مقام و امیرکبیر جز مرگ نبود. اما نقطه تفاوت بارزی میان این اصلاحگران و روشنفکران اصلاح‌طلب پس از آنها وجود داشت و آن این‌که، در راستای اخذ تمدن غربی، رویکرد جدیدی اتخاذ شد؛ بدین‌معناکه روشنفکران گذشته در جستجوی رفع عقب‌ماندگیهایی جز آنچه به نظام سیاسی مربوط می‌شد، برآمدند اما روشنفکران اخیر ایرانی به دنبال اخذ آن دسته از فاکتورهای تمدن غربی بودند که می‌توانست موانع عقب‌ماندگی ناشی از نظام سیاسی موجود در ایران را از بین ببرد. دراین‌میان، آنچه بیش‌ازهمه توجه روشنفکران ایرانی را به خود جلب کرد، نظامهای سیاسی مبتنی بر قانون حاکم بر اروپا بود. ازاین‌رو تلاش فکری برای ایجاد حکومتی بر پایه قانون در ایران آغاز شد که درنهایت به انقلاب مشروطه منجر گردید. پرواضح است که با صرف وقوع انقلاب مشروطه، نظام جمهوری در ایران قابل تاسیس و تداوم نبود؛ زیرا اولا ایران تا آن زمان تجربه‌ای از نظام سیاسی قانونمند نداشت و ثانیا تجربه انقلاب فرانسه که موجبات ترس و وحشت پادشاهان اروپایی را فراهم کرده بود، در ایران نیز موجب ترس سلاطین قاجار نسبت به جمهوری شد و این مساله باعث گردید سلاطین قاجار علیه جمهوری موضعگیری کنند و در این راه حتی برخی روحانیان را با خود همراه سازند و جمهوری را به‌عنوان یک شیوه حکومتی ضدمذهب به مردم معرفی کنند.[۱] بااین‌همه، در برهه‌هایی از دوره قاجار، زمزمه‌هایی از جمهوریخواهی به گوش می‌رسد؛ چنانکه به‌عنوان‌مثال در فاصله کوتاه مابین مرگ محمدشاه تا روی‌کارآمدن ناصرالدین‌شاه، گروه کوچکی با اجتماع حول میرزا نصرالله صدرالملک، از وی تقاضا نمودند حکومت را از مشروطه به جمهوری تغییر دهد.[۲] براین‌اساس می‌توان گفت ایرانیان با رژیم جمهوری از همان زمان قاجاریه آشنایی داشته‌اند اما بر اثر فشار حکومت استبدادی سلاطین قاجار، اندیشه جمهوری‌کردن حکومت رشد پیدا نکرد. بررسی تحلیلی حوادث جمهوریخواهی با گذشت زمان و پس از گذشت حدود بیست‌سال از برقراری حکومت مشروطه در ایران و همزمان با نخست‌وزیری رضاخان سردارسپه، شاهد مطرح‌شدن بحث تشکیل حکومت جمهوری در ایران به‌صورت‌جدی هستیم. کاهش قدرت استبدادی پادشاهان قاجار پس از برقراری رژیم مشروطه، نقش موثری در این زمینه ایفا کرد. با محدودشدن قدرت پادشاهان پس از برقراری رژیم مشروطه، سلاطین قاجار دیگر از قدرت لازم برای سرکوب آرا و اندیشه‌های جدید سیاسی برخوردار نبودند و اگرهم قصد چنین کاری را در سر می‌پروراندند، مانند محمدعلی‌‌شاه دچار عواقب جبران‌ناپذیری می‌شدند. ضعف قدرت سلاطین قاجار در زمان احمدشاه به اوج خود رسید. در کنار دستگاه روبه‌اضمحلال سلطنت، تشکیلات نیرومند ریاست‌وزرایی یا نخست‌وزیری سردارسپه سربرآورد که مروج جمهوریت بود. اکثر منابع مربوط به این دوره، بر سر این نکته که سردارسپه به اندیشه جمهوریخواهی دامن می‌زد، متفق‌القول‌اند. حتی ملک‌الشعراء بهار[۳] و یحیی دولت‌آبادی[۴] از حمایتهای مالی سردارسپه به منظور پیشرفت در این زمینه مطالبی ذکر می‌کنند. عوامل و کارکنان سردارسپه، مانند تیمورتاش و داور در خارج از مجلس و تدین در داخل مجلس، از فعالان و مبلغان جمهوریت بودند[۵] و این مساله نشان از ایفای نقش سردارسپه در پشت پرده ماجرای جمهوریخواهی دارد. سوالی که در اینجا مطرح می‌شود، این است که از چه زمانی و چرا سردارسپه تصمیم به چنین کاری گرفت؟ عبدالله مستوفی معتقد است این اندیشه هنگامی به ذهن سردارسپه خطور کرد که احمدشاه ایران را به قصد اروپا ترک نمود. سردارسپه که احمدشاه را در این سفر تا قره‌سو بدرقه می‌کرد، با مشاهده حالات احمدشاه که ــ به قول عبدالله مستوفی ــ به یک فراری بیشتر شبیه بود تا پادشاهی که موقتا قصد سفر دارد، به این فکر افتاد. علاو‌ه‌براین، برقراری نظام جمهوری در کشور ترکیه پس از سقوط خلافت عثمانی، اجرای چنین نقشه‌ای را برای رضاخان آسان‌تر می‌کرد. اما درباره هدف سردارسپه اکثر منابع، چه مورخان موافق جمهوری ــ مانند اعظم‌الوزراء[۶] ــ و چه مورخان مخالف جمهوری ــ مانند یحیی دولت‌آبادی[۷] و عبدالله مستوفی[۸] ــ معتقدند که سردارسپه درصدد بود بدین‌وسیله مقدمه برقراری سلطنت خود را فراهم آورد؛ یعنی ابتدا با خلع احمدشاه و انقراض سلسله قاجار توسط مجلس، رژیم جمهوری را با ریاست‌جمهوری خود در ایران برقرار سازد و پس از مدتی، به بهانه عدم آمادگی جامعه ایران برای حکومت جمهوری، دوباره رژیم سلطنتی را در ایران احیا کند و این‌بار با به‌کارگیری اهرمهای قدرت، سلطنت را خود او به‌دست گیرد. البته سردارسپه در ظاهر همواره سعی می‌کرد خود را نسبت به جمهوری بی‌طرف نشان دهد؛ چنانکه وقتی خبرنگاری در تهران از وی درباره جمهوری سوال کرد، وی از پاسخ مستقیم طفره رفت و چنین پاسخ داد: «ترقی هر کشوری بیشتر بستگی دارد به روحیه مردم تا شکل حکومتش. نگاه کنید به یونان و انگلیس، هر دو سلطنتی‌اند؛ یکی فاسد و منحط و دیگری بزرگ و مرفه و سرزنده.»[۹] و یا درجای‌دیگر به سوال خبرنگاری که از وی درباره جمهوری می‌پرسید، این‌گونه پاسخ داد: «رژیم هیچ حکومتی در ارتقا و انحطاط آن دخیل نیست و ترقی و تنزل هر مملکتی مربوط به یک رشته قضایایی است که ابدا مساله طرز حکومت در آن مدخلیت ندارد. از نقطه‌نظر مطالعات تاریخی و احوال امم نمی‌توانیم معتقد شویم که مساله جمهوریت اسباب انحطاط یا علت ارتقاء ملت محسوب می‌شود؛ زیرا می‌بینیم که یک جمهوریتی در امریکای شمالی سرمشق مدنیت و ارتقا است و در امریکای جنوبی با همان رژیم، مملکت دچار انحطاط است و همچنین نمی‌توان اصل سلطنت را علت تامه ارتقا یا انحطاط گفت؛ زیرا دولت انگلیس مثلا با اصول سلطنت اداره می‌شود و معذلک از جمهوری فرانسه هیچ‌گونه تاخیری ندارد، درصورتی‌که دوره اعتلا و ترقی روم در دوره جمهوریت آنها بوده و در ایام امپراتوری به طرف انحطاط و تنزل رفت. پس بنابراین مقدمات و علل ترقی و تنزل، چیزهای دیگری است و باید آنها را جستجو و پیدا کرد.»[۱۰] علاوه بر اتخاذ چنین سیاستی، سردارسپه سعی کرد جریانهای موافق و مخالف جمهوری را تحت کنترل خود درآورد. وی برای این‌کار، ابزارهای مناسب از قبیل نظمیه، ارتش و وزارتخانه‌ها را در اختیار داشت. نظمیه تحت امر وی، با تظاهرکنندگان موافق و مخالف جمهوری یکسان برخورد نمی‌کرد، بلکه موافقان در ابراز موافقت خود آزاد بودند اما مخالفان توسط نیروهای نظمیه سرکوب می‌شدند. سردارسپه، به این اقدامهای خود با به‌تصویب‌درآوردن بخشنامه‌هایی در وزارتخانه‌های تحت امر خود، جنبه قانونی می‌داد. درواقع این قوانین و بخشنامه‌ها به‌گونه‌ای تنظیم و تصویب می‌شدند که عوامل اجرایی می‌توانستند به هنگام اجرای آنها سلیقه‌ای برخورد کنند. در دفتر خاطرات سردار اسعد بختیاری، یکی از این مصوبات وزارت داخله آن زمان درباره جمهوری، بدین‌شرح ثبت شده است: «حسب‌الامرِ آقای رئیس‌الوزراء، اولا اشخاصی که در این نهضت ملی شرکت می‌نمایند، در اظهار عقیده خود آزادند، به‌شرط‌آنکه از حد نظم و نزاکت خارج نشوند. دویم چون این نهضت ملی، کاملا و منحصرا مربوط به امور داخلی است،‌ اتباع خارجه از شرکت و دخالت در آن مطلقا ممنوع می‌باشند. سیم هریک از اتباع داخله از رعایت اصول ملیت و قومیت تخطی نماید، مجازاتهایی که در خور تشبثات آنها باشد ــ از محرومیت از حقوق ملی و مدنی و نفی بلد و غیره ــ درباره آنها اجرا خواهد شد.»[۱۱] پرواضح است که هریک از بندهای این مصوبه می‌توانست توسط عوامل اجرایی ــ که غالبا از طرفداران جمهوری بودند ــ علیه مخالفان به‌کار گرفته شود. ملک‌الشعراء بهار نمونه‌ای از آن را گزارش می‌دهد: «در اواخر اسفند سال ۱۳۰۲ که تظاهرات جمهوریخواهان قوت یافته بود، محصلین مدارس سیاسی، حقوق، طب، دارالفنون و غیره را در حمایت از جمهوری به منزل سردارسپه برده بودند. در واکنش به این حرکت،‌ عده‌ای از محصلین دارالفنون روز بیست‌وهشت اسفند با جمهوری مخالفت کردند. آنها را همان روز شهربانی گرفته، زندانی کرد.»[۱۲] این قضیه در مورد روزنامه‌ها نیز صادق بود. روزنامه‌های طرفدار جمهوری با خیالی آسوده مخالفان جمهوری و حتی شخص احمدشاه را مورد حمله قرار می‌دادند. به‌عنوان‌مثال روزنامه ستاره ایران، عکس احمدشاه را با کلاه‌فرنگی و در کنار یک زن اروپایی چاپ کرد و نوشت: «آیا چنین پادشاهی شایستگی آن را دارد که به وی احترام بگذارند و یا از او دفاع کنند.»[۱۳] ارائه چنین مطالبی در روزنامه‌های طرفدار جمهوری و انتقاد آنها از مخالفان، بدون هیچ ترس و واهمه‌ای صورت می‌گرفت. همه‌چیز حکایت از آن داشت که آنها از پشتیبانی یک حامی قوی برخوردارند. ملیکف دراین‌باره می‌نویسد: «ویژگی‌ مقاله‌ها و روزنامه‌ها، در آن بود که با عزمی راسخ و بی‌رحمانه نگاشته شده بودند و به‌خوبی دیده می‌شد که سردبیران روزنامه‌ها به پیامد مبارزه یکسره اطمینان دارند و از پشتیبانی معنوی و مادی حامی قدرتمند خود برخوردار بودند.»[۱۴] این درحالی بود که در طرف دیگر قضیه، میرزاده عشقی تنها پنج‌روز پس از انتشار اولین شماره از روزنامه خود (قرن بیستم) که در آن از جمهوریت و سردارسپه به‌شدت انتقاد کرده بود، به قتل رسید. مجلس و جمهوریخواهی اما این، تنها بخشی از کار بود. برقراری رژیم جمهوری می‌بایست از راه قانونی و توسط مجلس صورت می‌گرفت. انتخابات مجلس پنجم در این زمان هنوز پایان نیافته بود. این انتخابات از تابستان ۱۳۰۲٫ش و در زمان ریاست‌الوزرایی مشیرالدوله آغاز شده بود و تا هنگامی‌که سردارسپه در سوم آبان ۱۳۰۲٫ش به ریاست‌الوزرایی رسید، همچنان ادامه داشت. لذا سردارسپه در نخستین اقدام خود در مقام جدید، دو تلگراف به تمام نقاطی که انتخابات در آنجا پایان نیافته بود، مخابره کرد و از آنان خواست در انجام انتخابات، سرعت عمل به خرج دهند. وی برای پیشرفت در امر انتخابات، ماموران ویژه‌ای را نیز به حوزه‌های انتخابیه اعزام کرد.[۱۵] بدین‌ترتیب انتخابات مجلس پایان یافت و سرانجام مجلس پنجم در روز بیست‌ودوم بهمن سال ۱۳۰۲٫ش توسط محمدحسن‌میرزا ولیعهد آغاز به کار کرد. مجلس بنابر رسم معمول، پس از افتتاح، به‌مدت یک‌هفته تعطیل شد و پس از پایان تعطیلات، از اول اسفند کار خود را با بحث بر سر تصویب اعتبارنامه‌ها آغاز کرد. تاآن‌زمان در هیچ دوره‌ای بر سر تصویب اعتبارنامه‌ها به این اندازه بحث و درگیری پیش نیامده بود. این مساله از ترکیب حزبی مجلس نشات می‌گرفت که آن نیز، خود، به قضیه جمهوریت مرتبط می‌شد. بنابر نوشته‌های یحیی دولت‌آبادی، احزاب مجلس پنجم عبارت بودند از: «اول هیات منفردین که از آزادیخواهان معروف تشکیل شده بود.[۱۶] دوم هیات روحانیون یا هیات علمیه به ریاست سیدحسن مدرس. سوم سوسیالیستها که در اقلیت بودند. چهارم هیات اکثریت یا تجددی‌ها که سیدمحمد تدین رهبر آن بود.»[۱۷] به‌طورکلی مجلس از دو گروه اکثریت طرفدار و اقلیت مخالف جمهوریت تشکیل شده بود. جناح اکثریت مجلس را اعضایی از حزب تجدد با چهل نماینده به رهبری سیدمحمد تدین و حزب سوسیالیست با پانزده نماینده به رهبری سلیمان‌میرزا تشکیل می‌دادند. بدین‌ترتیب جمهوریخواهان، پنجاه‌وپنج کرسی از هفتادوپنج کرسی مجلس را در اختیار داشتند.[۱۸] برخی از نویسندگان مانند ملک‌الشعراء بهار معتقدند چنین اکثریتی در مجلس، با اعمال نفوذ سردارسپه و عوامل وی در ایالات (نظیر امیرلشگرها)‌ برای جمهوریخواهان حاصل شد.[۱۹] همانگونه‌که پیشتر بیان شد، در مجلس پنجم بر سر تصویب اعتبارنامه‌های نمایندگان کشمکشهای زیادی صورت گرفت. اکثریت جمهوریخواه، به سرکردگی تدین قصد داشتند با تصویب هرچه‌زودتر اعتبارنامه‌‌ها طرح جمهوری را در مجلس مطرح کرده و پیش از پایان سال به تصویب برسانند. ولی جناح اقلیت مجلس و در راس آنها سیدحسن مدرس، با حربه مخالفت با اعتبارنامه‌ها سعی در جلوگیری از خواسته‌های جمهوریخواهان داشتند و می‌خواستند بدین‌وسیله از مطرح‌شدن طرح جمهوری تا تحویل سال نو جلوگیری کنند. در راستای چنین سیاستی بود که مدرس نه‌تنها با اعتبارنامه آن دسته از نمایندگانی که فکر می‌کرد با اعمال نفوذ سردارسپه به مجلس راه یافته‌اند، مخالفت کرد، بلکه حتی با اعتبارنامه برخی از افراد باسابقه و وجیه‌المله مانند موتمن‌الملک ــ رئیس دوره قبلی مجلس ــ نیز مخالفت کرد. مخالفتهای مدرس منجر به عدم تصویب اعتبارنامه چندتن از نمایندگان و از جمله نماینده بارفروش (بابل) شد.[۲۰] در تلافی این اقدام مدرس، جمهوریخواهان نیز با اعتبارنامه برخی از نمایندگان فراکسیون اقلیت مخالفت کردند؛ اما این مساله، مطلوب مدرس بود؛ زیرا وی بدین‌وسیله می‌توانست مجلس را از توجه به مساله جمهوریت دور نگه دارد. در نتیجه این اقدام مدرس بود که کاسه صبر جمهوریخواهان لبریز شد و سرانجام در یکی از جلسات مجلس در روز بیست‌وهفتم اسفند یکی از نمایندگان طرفدار جمهوری به‌نام دکتر احیاءالسلطنه بهرامی، در یکی از راهروهای مجلس، به گوش مدرس سیلی نواخت. این سیلی اثرات بسیار بدی برای جمهوریخواهان در سطح شهر تهران داشت. در مجلس هم این حرکت به بروز انشقاق در میان فراکسیون جمهوریخواهان منجر شد. ملک‌الشعراء بهار دراین‌باره می‌نویسد: «افرادی که علی‌الرسم و حسب‌الامر، نه با قیود و مقررات حزبی عضو حزب تجدد شده بودند و اکثریتی بزرگ به‌وجود آورده بودند، بهانه خوبی به‌دست آوردند که خود را از قید حزب ــ که شاید صفایی با آن نداشتند و در نهان با جمهوری مخالف بودند ــ بیرون بکشند.»[۲۱] حسین مکی نیز در این زمینه با ملک‌الشعراء بهار هم‌عقیده است: «پس از کتک‌خوردن مدرس، قیافه مجلس تغییر کرد. برخی از افراد اکثریت مجلس متوجه شدند که این حرکت عکس‌العمل شدیدی در خارج مجلس ایجاد خواهد کرد؛ لذا بعضی از نمایندگان صافی‌ضمیر که با اکثریت همکاری می‌کردند، ناگهان کناره‌گیری کرده یا به اقلیت پیوستند.»[۲۲] علیرغم وقوع چنین حوادثی، حزب تجدد همچنان بر تغییر رژیم پافشاری می‌کرد و در راستای چنین سیاستی بود که در روز سی‌ام اسفند طرح سه‌ماده‌ای برای تغییر نظام سلطنتی به شرح ذیل به مجلس تقدیم گردید: «مقام رفیع مجلس شورای ملی نظر به تلگراف عدیده‌ای که از تمام ایالات و ولایات و تمام طبقات مملکت در مخالفت با سلاطین قاجاریه و رای به انقراض سلطنت خانواده مذکور رسیده و نظربه‌اینکه تقریبا در تمام تلگرافهای واصله اظهار و تمایل به جمهوریت شده و صراحتا اختیار تغییر رژیم را به مجلس شورا داده‌اند و چون قانونا این تلگرافات کافی برای تغییر رژیم نیست، ما امضاکنندگان سه ماده ذیل را به مجلس شورای ملی به قید فوریت پیشنهاد می‌نماییم که به معرض آراء عامه گذاشته شود: ماده اول: تبدیل رژیم مشروطیت به جمهوریت. ماده دوم: اختیاردادن به وکلاء دوره پنجم که در مورد قانون‌اساسی موافق مصالح مملکت و رژیم تجدیدنظر نمایند. ماده سوم: پس از معلوم‌شدن نتیجه آراء عمومی، رژیم به وسیله مجلس شورای ملی اعلام گردد.»[۲۳] مواد مذکور به کمیسیون دوازده‌نفره‌ای که مامور بررسی آن شده بودند، واگذار گردیدند و پس از بررسی و تصویب در این کمیسیون برای تصویب نهایی به مجلس ارجاع داده شدند و مقرر گردید تصمیم نهایی در روز دوم حمل (فروردین) سال ۱۳۰۲ با رای مستقیم نمایندگان اتخاذ شود. واکنش در برابر جمهوری اما در این روزها در خارج از مجلس چه خبر بود؟ تا قبل از سیلی‌خوردن مدرس، مخالفتهای علنی علیه جمهوری چندان ابراز نمی‌شد. تا آن هنگام، مخالفان در مقابل موافقان که اقدام به ارسال تلگراف و تظاهرات خیابانی می‌نمودند، واکنشی نشان نمی‌دادند و تنها نظاره‌گر بودند؛ اما پس از سیلی‌خوردن مدرس، اوضاع تغییر کرد و مخالفتها علنی شد. روحانیون و ائمه جماعات تهران و در راس آنها شیخ‌محمد خالصی‌زاده، رهبری مخالفان را در دست داشتند و به مخالفتها دامن می‌زدند. البته بازار نیز در ابراز مخالفتها نقش پررنگی داشت. روحانیون به دلایل مذهبی با جمهوری مخالف بودند؛ زیرا آنها جمهوری را با بی‌دینی برابر می‌دانستند. چنین شبهه‌ای زمانی در اندیشه روحانیون ایجاد شد که در کشور همسایه (ترکیه) رژیم جمهوری با جلوه‌های ضددینی برقرارگردید. دراین‌میان سیلی‌خوردن مدرس نیز مزید بر علت شد. اما آنچه موجبات نارضایتی و مخالفت بازاریان را فراهم می‌آورد، درخواست طرفداران جمهوری، به‌ویژه رئیس نظمیه، محمد درگاهی، از بازاریان جهت تعطیلی بازار در حمایت از جمهوری و اصرار آنها در این زمینه بود. این درحالی‌ بود که بازار در این روزها به واسطه نزدیکی عید نوروز از رونق خاصی برخوردار بود و ازاین‌رو بازاریان حاضر به تعطیل کسب‌وکار خود نبودند.[۲۴] پس از عدم همکاری بازاریان، رئیس نظمیه درصدد برآمد به‌زور بازار را تعطیل کند که این مساله به درگیری میان نیروهای نظمیه و بازار منجر شد. در این گیرودار، نظمیه تهران تنها موفق شد کنترل مسجد بازار را به دست گیرد و از برگزاری نماز در آن مسجد که معمولا با سخنرانی علیه جمهوری همراه بود، جلوگیری کند. در واکنش به چنین عملی، بازاریان علاوه بر امضای طوماری علیه جمهوریت، برخلاف خواسته نظمیه بازار را به‌منظور ابراز مخالفت با جمهوری تعطیل کردند. شیوه اجبار برای ابراز موافقت با جمهوریت، در مورد کارمندان ادارات و بخشهای دولتی نیز اعمال می‌گردید. حتی کارکنان قصر سلطنتی نیز از این قاعده مستثنی نبودند. قهرمان‌میرزا سالور،[۲۵] ملک‌الشعراء بهار[۲۶] و عبدالله مستوفی[۲۷] هریک گزارشهایی از اجبار کارمندان ادارات دولتی در حمایت از جمهوری ارائه داده‌اند. در چنین شرایطی بود که در روزهای بیست‌وهشتم و بیست‌ونهم اسفند، سه‌نفر از جانب سردارسپه مامور شدند تا با ولیعهد مذاکره کنند و او را متقاعد سازند از مقام خود استعفا کند. این سه نفر مامور بودند از جانب سردارسپه به ولیعهد اعلام کنند که در صورت استعفا از حقوق ماهیانه مکفی برخوردار خواهد شد و علاوه‌برآن یکی از قصرهای سلطنتی اطراف تهران نیز با گارد مخصوص در اختیار وی قرار خواهد گرفت؛ درغیر‌این‌صورت دولت مسئولیتی در قبال امنیت او نخواهد داشت.[۲۸] ولیعهد ضمن مخالفت با پیشنهاد سردارسپه، از مجلس کسب تکلیف کرد. این مساله در یکی از جلسات مجلس به‌صورت‌خصوصی بررسی شد و در پایان از سوی مجلس مسئولیت حفظ جان ولیعهد به دولت و سردارسپه محول گشت و بدین‌ترتیب تا روز سی‌ام اسفند در موجودیت رژیم سلطنتی هیچ تغییر و دگرگونی حاصل نشد و هر تصمیمی به روز دوم فروردین سال ۱۳۰۳٫ش واگذار گردید. پایان کار جمهوری بعدازظهر روز دوم فروردین، زمانی‌که قرار بود مجلس تصمیم نهایی را درباره لایحه جمهوری اتخاذ کند، دسته‌های مختلف از مردم محلات تهران تحت رهبری روحانیون و ائمه جماعات تهران و روسای محلات، به‌منظور مخالفت با تصویب لایحه به سوی مجلس رهسپار شدند. منابع از حضور زنان[۲۹] و حتی اقلیتهای مذهبی[۳۰] در میان مخالفان گزارش می‌دهند. شعارها و موضعگیریهای مخالفان نه‌تنها علیه جمهوری بلکه حتی علیه شخص سردارسپه اظهار می‌شد. ایرج اسکندری که در این روز در میان جمعیت مخالف حضور داشت، دراین‌باره این‌گونه گزارش می‌دهد: «من در میان جمعیت در درون مجلس بودم و به بحثها گوش می‌دادم. یکی می‌گفت: اگر جلوی این مرد قلدر را نگیریم، به‌زودی مجلس تعطیل خواهد شد و سر تمام علما و ملیون را زیر آب خواهد کرد. دیگری می‌گفت: اصلا این مرد جانی است و با اسلام طرف است.»[۳۱] با گذشت زمان، بر ازدحام جمعیت مخالفان افزوده می‌شد. ملک‌الشعرای بهار از حضور محدودی از طرفداران جمهوری و ایجاد درگیری میان مخالفان و موافقان جمهوری سخن به میان می‌آورد.[۳۲] به‌دلیل ازدحام جمعیت و احتمال بروز درگیریهای بیشتر، تدین به وسیله تلفن از سردارسپه درخواست کمک کرد. سردارسپه به همراه تعدادی از ماموران نظمیه وارد صحن مجلس شد و دستور ضرب‌وشتم و متفرق‌کردن مردم را صادر نمود. بر اثر درگیری میان نیروهای نظمیه و مردم، عده‌ای از مردم مضروب و عده‌ای دستگیر شدند. سردارسپه پس از متفرق‌شدن معترضان، وارد ساختمان مجلس گردید اما رئیس‌مجلس به‌شدت نسبت به این اقدام او اعتراض نمود و حتی او را تهدید به استیضاح کرد. ملک‌الشعرای بهار،[۳۳] حسین مکی،[۳۴] عبدالله مستوفی[۳۵] و یحیی دولت‌آبادی[۳۶] هریک گزارشهای مفصل و مشابهی در این زمینه در کتابهای خود ارائه داده‌اند. البته کار به استیضاح نکشید و با وساطت مشیرالدوله میان سردارسپه و رئیس‌مجلس آشتی برقرار گردید. سردارسپه به درخواست رئیس‌مجلس از روحانیون و روسای محلات که به نمایندگی از مردم در مجلس حضور داشتند، عذرخواهی کرد و از جمهوریخواهی اعلام انصراف نمود. منابع درباره تعداد تلفات جانی روز دوم حمل، وضعیت دقیقی ارائه نمی‌دهند. حسین مکی از کشته و زخمی‌شدن تعدادی از مردم و نیروهای قزاق صحبت می‌کند[۳۷] ولی به عددی در این مورد اشاره نمی‌کند. ملک‌الشعراء بهار تعداد کشته‌های مخالفان را چهل نفر برآورد می‌کند.[۳۸] ایرج اسکندری که در این روز خود در میان جمعیت معترضین حضور داشت، به چشم خود شاهد کشته‌شدن کسی نبوده ولی درباره میزان تلفات در این روز می‌گوید: «بعدا شنیدم که عده‌ای کشته و جماعت بسیاری زخمی شدند.»[۳۹] مهدیقلی‌خان هدایت از زخمی‌شدن و شکسته‌شدن سر و گردن افراد دو طرف صحبت می‌کند. درهرحال، به‌نظر نمی‌رسد که کسی در این جریان به قتل رسیده باشد؛ زیرا اگر ما این حرکت را با حرکتهای مشابه آن در زمان انقلاب مشروطه مقایسه کنیم، متوجه خواهیم شد که منابع آمار کشته‌های چنین حرکتهایی را عمدتا به‌درستی و با اشتراک‌نظر ــ حتی با ذکر نام مقتولین ــ ارائه می‌دهند، اما در این مورد چنین مساله‌ای از سوی منابع مشاهده نمی‌گردد. پس از واقعه دوم حمل، موقعیت سردارسپه به‌شدت متزلزل شد. لذا وی به منظور تحکیم موقعیت خود، به بهانه تودیع با علمای مهاجر[۴۰] که قصد بازگشت به عتبات را داشتند، به قم مسافرت نمود و در آنجا ضمن ملاقات با آیت‌الله حاج‌آقاجمال اصفهانی، آیت‌الله نائینی و آیت‌الله حائری، به درخواست آنان مبنی بر توقف جمهوریخواهی پاسخ مثبت داد. متعاقب آن، سردارسپه در روز سیزدهم فروردین بیانیه‌ای رسمی با امضای رئیس‌الوزرا و فرمانده کل قوا در انصراف از جمهوریخواهی در روزنامه‌ها و شهر منتشر کرد؛ که پس از آن، علمای مذکور تلگرافی را بدین شرح خطاب به اقشار مختلف مخابره نمودند: «بسم‌الله الرحمن الرحیم. جناب مستطابان حجج اسلام و طبقات اعیان و تجار و اصناف و قاطبه ملت ایران دامت تائیداتهم. چون در تشکیل جمهوریت، بعضی اظهاراتی شده بود که مرضی عموم نبود و با مقتضیات این مملکت مناسبت نداشت لذا در موقع تشرف حضرت رئیس‌الوزرا دامت شوکته برای موادعه به دارالایمان قم، نقض این عنوان و الغاء اظهارات مذکور و اعلام آن به تمام بلاد را خواستار شدیم و اجابت فرمودند. انشاءالله تعالی عموما قدر این نعمت را بدانند و بدان شکرگذار باشند.»[۴۱] بدین‌ترتیب گرچه تا مدتی کوتاه، گروهی از طرفداران جمهوریت به تبلیغ آن می‌پرداختند، اما پرونده جمهوریخواهی سرانجام بسته شد. علت عجله سردارسپه نیز مشخص بود. بنابر نظر اکثر منابع، سردارسپه قصد داشت از جمهوری تنها به‌عنوان مرحله گذار استفاده کند. درواقع او قصد داشت ابتدا خاندان قاجار را به بهانه جمهوری از سلطنت خلع کند و سپس به بهانه عدم آمادگی مردم جهت برخورداری از چنین رژیمی، دوباره نظام سلطنتی را با پادشاهی خود در ایران برقرار سازد. بنابراین سردارسپه و نزدیکان او نیازی نمی‌دیدند تا بستر واقعی برای رژیم جمهوری به منظور ماندگاری آن، فراهم گردد. ناگفته نماند، گرچه برخی طرفداران جمهوریت افرادی بودند که واقعا به برقراری چنین نظامی در ایران اعتقاد داشتند، ولی این عده در اقلیت قرار داشتند و از قدرت لازم جهت انجام هرگونه تغییر اساسی، برخوردار نبودند. این درحالی‌بود که مخالفان جمهوری نه‌تنها در دولت و مجلس، بلکه در جامعه و در میان توده مردم از قدرت بیشتری برخوردار بودند. جمع‌بندی به‌هرحال بحث جمهوری‌کردن نظام سیاسی ایران در آن زمان، به دلایلی چند با شکست مواجه شد که در یک جمع‌بندی می‌توان آنها را چنین برشمرد: ۱ــ جامعه ایران آن روز از جهات مختلف سیاسی، اجتماعی، فکری، فرهنگی آمادگی پذیرش چنین رژیمی را نداشت. در ایران، طی چندین قرن حکومتهای استبدادی با اندیشه ظل‌اللهی حاکمیت داشتند و لذا برقراری نظام پیشرفته سیاسی جمهوری مستلزم فراهم‌شدن شرایط آن در بستر زمان بود. چنین بستری درواقع می‌بایستی از سوی اندیشمندان و روشنفکران ایرانی فراهم می‌شد؛ کماآنکه در جریان انقلاب کبیر فرانسه، روشنفکران این کشور با اشتراک نظر و وحدت عمل نسبت به انقلاب نقش رهبری و هدایت فکری مردم را برعهده داشتند. درحالی‌که در ماجرای جمهوریخواهی ایران، روشنفکران کشور نسبت به جمهوریت اتفاق‌نظر نداشتند و حتی آن دسته از روشنفکرانی که طرفدار نظام جمهوری بودند، نقش پررنگی در این زمینه ایفا نکردند. درواقع در غیاب چنین مولفه‌ای بود که به جای فعالیتهای قلمی و کلامی اندیشمندان و روشنفکران، فعالیتهای نظامیان و نیروهای نظمیه نمود یافت که قصد داشتند با اعمال فشار و زور سرنیزه مردم را جمهوریخواه کنند. لذا جای تعجب نیست که شخصیتهایی چون بهار و میرزاده عشقی در صف مخالفان جمهوری و امیرلشگرها و ماموران نظمیه‌ای چون محمد درگاهی در صف موافقان آن قرار بگیرند. ۲ــ عجله طرفداران جمهوری در برقراری هرچه‌سریعتر چنین نظامی، از دیگر عوامل شکست جمهوریخواهی بود. بسیاری از منابع آن دوره معتقدند که پس از خروج احمدشاه از ایران در آبان سال ۱۳۰۲، سردارسپه و طرفداران او به فکر ایجاد رژیم جمهوری افتادند. بدین‌ترتیب آنان تصمیم گرفتند قبل از آغاز سال جدید، رژیم جمهوری را در ایران برقرار کنند و حتی بنابر گزارش برخی منابع، برای سال نو سکه‌های جمهوری ضرب شده بود. فاصله زمانی میان طرح و اجرای نقشه نظام جمهوری، تقریبا چهارماه بود، درحالی‌که این مدت زمانی برای تحقق چنین امر مهمی بسیار کم است. تغییر رژیم می‌بایست از طریق مجلس صورت می‌گرفت، این درحالی‌بود که مجلس کار خود را به‌طوررسمی از اول اسفند ۱۳۰۲ آغاز می‌کرد. بدین‌ترتیب کوتاهی فرصت و اصرار بی‌جهت طرفداران برای پایان‌دادن به این قضیه تا آغاز سال جدید، منجر به ناکامی آنان و در نتیجه بروز برخی اشتباهات جبران‌ناپذیر از جانب طرفداران جمهوری شد که مهمترین آن سیلی دکتر احیاءالسلطنه بهرامی به صورت مدرس بود. ۳ــ مخالفت روحانیون نیز نقش بسزایی در شکست جمهوریخواهی داشت. درواقع سردارسپه و طرفداران جمهوریت نخواستند و یا نتوانستند اطمینان خاطر روحانیون را مبنی‌برآنکه جمهوری با مذهب مغایرت ندارد فراهم آورند. ازاین‌رو به تبع مخالفتهای روحانیون، توده‌های مردم نیز با جمهوریت به مخالفت برخاستند. درواقع مردم آن روز ایران با اندیشه و کلام روحانیون بیشتر از روشنفکران و سایر اقشار جامعه آشنایی داشتند. سرانجام عوامل فوق دست به دست هم دادند تا رژیم جمهوری در ایران آن روز شکل نگیرد. پی‌نوشت‌ها [۱]ــ برای آگاهی بیشتر دراین‌باره رک: فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطه، ج۱، تهران، انتشارات روشنفکران، چاپ اول، ۱۳۵۵، ص۱۰۳ [۲]ــ داریوش رحمانیان، چالش جمهوری و سلطنت، تهران، نشر مرکز ، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص۸ [۳]ــ ملک‌الشعراء بهار، مختصر تاریخ احزاب سیاسی در ایران، ج۲،تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۷۱، ص۴۲ [۴]ــ یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج۴، تهران، انتشارات عطار و فردوسی، چاپ پنجم، ۱۳۷۱، ص۳۴۷ [۵]ــ حبیب‌الله مختاری، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، انتشارات چاپ دانشگاه، ۱۳۲۶، ص۲۳۱ [۶]ــ حسن اعظام قدسی، خاطرات من یا تاریخ صدساله ایران، ج۲، تهران، انتشارات کارنگ، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص۷۰۵ [۷]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، صص۴۴۶ــ۴۴۵ [۸]ــ عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، ج۳، تهران، انتشارات کتابفروشی زوار، چاپ دوم، ۱۳۴۳، ص۵۸۴ [۹]ــ سیروس غنی، ایران و برآمدن رضاخان، ترجمه: حسن کامشاد، ج۱، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۷، ص۳۲۸ [۱۰]ــ ا. خواجه نوری، بازیگران عصر طلائی، تهران، انتشارات جاویدان، اسفند ۱۳۷۵، ص۸۰ [۱۱]ــ جعفرقلی‌خان امیربهادر، خاطرات سردار اسعد بختیاری، چاپ ایرج افشار، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، ۱۳۷۳، ص۱۱۲ [۱۲]ــ ملک‌الشعراء بهار، همان، ص۴۳ [۱۳]ــ ا. س. ملیکف، استقرار دیکتاتوری رضاخان در ایران، ترجمه: سیروس ایزدی، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی با همکاری انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، ۱۳۵۸، ص۷۴ [۱۴]ــ همان. [۱۵]ــ حسین مکی، تاریخ بیست‌ساله ایران، ج۲، تهران، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ سوم، ۱۳۵۹، صص۴۴۹ــ۴۴۵ [۱۶]ــ از چهره‌های معروف در میان این دسته از نمایندگان، میرزاحسین‌خان مشیرالدوله (موتمن‌الملک) و دکتر محمد مصدق بودند. [۱۷]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ص۳۱۲ [۱۸]ــ مجلس پنجم می‌بایست کار خود را با نودوشش نماینده آغاز می‌کرد اما ازآنجاکه انتخابات طولانی شده بود و می‌خواستند مجلس کار خود را هرچه‌زودتر آغاز کند، با هفتادوپنج نماینده منتخب، مجلس را افتتاح کردند. [۱۹]ــ ملک‌الشعراء بهار، همان، ص۲۸ [۲۰]ــ برای اطلاع بیشتر در این زمینه رک: صورت مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره پنجم قانونگذاری، ۱۳۴۳ــ۱۳۴۲، ص۱۷ــ۵ [۲۱]ــ ملک‌الشعراء بهار، همان، ص۳۸ [۲۲]ــ حسین مکی، همان، ص۴۸۲ [۲۳]ــ صورت مذاکرات مجلس شورای ملی، همان، ص۲۲ [۲۴]ــ عبدالله مستوفی، همان، ص۵۹۴ [۲۵]ــ قهرمان‌میرزا سالور، روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، چاپ مسعود سالور و ایرج افشار، ج۹، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص۶۷۹۰ [۲۶]ــ ملک‌الشعراء بهار، همان، صص۳۵ــ۳۴ [۲۷]ــ عبدالله مستوفی، همان، ص۵۸۹ [۲۸]ــ رضا نیازمند، رضاشاه از تولد تا سلطنت، تهران، انتشارات جامعه ایرانیان، چاپ اول، بهار ۱۳۸۱، ص۶۵۶ [۲۹]ــ قهرمان‌میرزا سالور، همان، ص۶۸۴۶ [۳۰]ــ حسین مکی، همان، ج۲، ص۵۰۰ [۳۱]ــ ایرج اسکندری، خاطرات سیاسی، چاپ علی دهباشی، تهران، انتشارات علمی، چاپ اول، ۱۳۶۸، ص۳۲۰ [۳۲]ــ ملک‌الشعراء بهار، همان، ص۴۶ [۳۳]ــ همان، صص۵۰ــ۴۸ [۳۴]ــ حسین مکی، همان، صص۵۰۳ــ۵۰۲ [۳۵]ــ عبدالله مستوفی، همان، صص۵۹۹ــ۵۹۸ [۳۶]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، صص۳۶۰ــ۳۵۷ [۳۷]ــ حسین مکی، همان، ص۴۹۷ [۳۸]ــ ملک‌الشعراء بهار، همان، ص۵۳ [۳۹]ــ ایرج اسکندری، همان، ص۳۲ [۴۰]ــ در این زمان، تعدادی از روحانیان طراز اول ایرانی مقیم عتبات به علت اختلاف با حکومت ملک فیصل به ایران مهاجرت کرده بودند اما پس از مدتی، با برطرف‌شدن اختلاف میان طرفین، آنان درصدد بازگشت به عتبات برآمدند. [۴۱]ــ عبدالله مستوفی، همان، ص۶۰۱ منبع: نشريه زمانه منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

نگاهی به تاریخچه کتابخانه ملی ایران

تـاریخچـه تشکیـل مجمـوعه کتابخانه بـه آغاز دهـه 1240 بـازمی گردد. 12 سال پس از تاسیس مدرسه دارالفنون در تهران در سال 1243 کتابخانه کوچکی در آن مدرسه تشکیل شد که بعدها هسته اولیه مجموعه کتابخانه ملّی ایـران به حساب آمد. در سال 1316 انجمن معارف، کتابخانه ملی معارف را با مجموعه‌ای که با کوشش فراوان گردآوری کرده بود، در جنب مدرسه دارالفنون، تأسیس کرد. واژه ملّی بـه کـار رفتـه، به این معنی بـود کـه این کتابخانه هیچ گونه وابستگی به دولت ندارد. از این رو، نباید کتابخانه ملی معارف را سلف کتابخانه ملـی ایـران دانست. در اواخر سال 1313 مهدی بیانی کـه به ریاست کتابخانه عمومی معارف منصوب شـده بـود، تأسیس کتابخانه ملّی ایران را بـه علی اصغر حکمت، وزیـر معـارف، پیشنهاد کرد وموافقت وی را جلب کرد. در قسمت شمالی ساختمان موزه ایران باستان (میدان مشق، نبش خیابان امام‌خمینی و سی‌تیر کنونی) قطعه زمینی وجود داشت به مساحت حدود 3500 متر مربع که در سال 1315علی اصغر حکمت از رضا شاه اجازه خـواسـت تا در این زمین کتابخانه‌ای تخصصی برای موزه ایران باستان ساخته شود و به نام ابوالقاسم فردوسی، کتابخانه فردوسی نام گذاری شود. با درخواست حکمت موافقت شد و از آندره گدار، باستان‌شناس و معمار فرانسوی، کـه نقشـه موزه ایران باستان را تهیه کرده بود خواسته شد تا نقشه‌ای برای کتابخانه ارائـه دهد تا سبک دو ساختمان بسیار به هم شبیه شـود. در خرداد 1316مجموعاً 13712 نسخـه چاپی و خطی – در چند نوبـت – بـه کتابخانه تحویل داده شد. مجمـوعـه دیگـری کـه در زمـان افتتـاح بـه کتـابخـانـه ملـی منتقـل شد، حدود 5000 جلد کتاب به زبان‌های روسی، فـرانسـوی و آلمانی متعلق به کتابخانه بانک استقراضی شوروی بود. پس از انقـلاب اُکتبـر 1917 کتاب‌های بانک استقراضی در اختیار کتابخانه ملّی قرارگرفت. بـا تلاش مهدی بیانی مجموعه کتابخانه عمومی معـارف که به 30 هزار نسخه خطـی و چـاپـی مـی‌رسیـد بـه ساختمان جدید- جنب مـوزه ایـران باستان- منتقـل و با نام کتابخانه ملی ایران در سوم شهریورسال 1316 افتتاح شد. زیـربنـای نخستیـن سـاختمـان کتابخانه ملّـی ایران 550 متر در 2طبقـه بود. طبقه اول مشتمل بود بر تالار نمایش، تـالار فـردوسـی، بخش نشـریـات و خدمات فنی؛ و طبقـه دوم بـه تالار مـطالعـه (برای حدود 60 نفر) و مخازن کتاب‌ها اختصاص داشت. مخازن کتابخانه کلاً برای 40000 جلد کتاب طـراحی و ساخته شـده بـود. در نیمه دوم دهه 1330 ساختمان دیگـری به مساحت 570 مترمربع زیربنا در حد فاصل ساختمان قبلی و دیوار وزارت امور خارجه سـاختـه شـد و برای یک دهه، کتابخانه ملّی کمتر تحت فشار کمبود جا بود. پیشنهـاد احـداث یک کتابخانه ملّی دیگـر بیشتر بـه این دلیل بود که کتابخانه ملّی موجود از زمان احداث بـه هیـچ وجـه، به گونه‌ای عمل نکرده بود که بتوان آن را یک کتابخانه ملّی بـا معیارها و استانداردهای کتابداری به حساب آورد. در واقـع کتابخانه ملّی ایـران در حـد یک کتابخانه عمومی و شاید یک قرائت‌خانه انجام وظیفه می کرد. همچنین از اوایـل دهـه 1340، بـه پوششی بـرای سازمان اداری ممیـزی و سانسور بدل شده بود. در اسفند 1356 آیین نامه ثبت کتاب در هیئت وزیـران به تصویب رسید. کتابخانه ملّی ایـران، کتابشناسی ملی ایـران را از سال 1342 بـه طور ناقص و نامرتب منتشر می‌کرد اما از نظر خدمات فنی و اصول علمـی و جهانی کتابداری به قدری عقب بود که نمی‌توانست بـه سایر کتابخانه‌های کشور یاری برساند. بیشتر فعالیت 3 تا 4 دهه اول عمر کتابخانه ملّی صرف انتشار فهرست نسخه‌های خطی شد. در سال 1352 از ایفلا (فدراسیون بین‌المللی انجمن‌ها و مؤسسات کتابداری) درخواست شد که ایران را در تأسیس کتابخانه ملّی جدید یاری دهد. در همایش جهانی ایفلا نمایندگان ایـران از آقای لیبارز، رئیس ایفلا خواستند کـه در تأسیس کتابخانه ملّی، بـه عنوان یک رویداد مهم فرهنگی در تاریخ ایران، نقش مهمی به کتابداران ایرانی سپـرده شـود. از ایـن رو طـرح تأسیس کتابخانه ملّی پهلـوی به مرکز خدمات کتابداری و مرکز مدارک علمی ایران ارسال شد. در 1354، ناصر شریفی، رئیس وقـت دانشکـده کتابـداری پـرات، در آمریکا 60 تن از کتابداران و معماران مشهـور جهـان را دعـوت کرد تا بـرای بررسی معمـاری و کتابخانه‌های ایران به مدت 1 ماه به ایران سفر کنند. هنـوز بـررسـی‌هـا و تجدیدنظرهای نهایی بـه انجام نرسیده بود که با پیروزی انقلاب اسلامی کار متوقف شد. پس از پیـروزی انقـلاب اسـلامـی، نخستین گـام بـرای ساماندهی کتابخانه ملّی در سال 1358 برداشته شد. طـرح ادغام مرکز خدمات کتابداری و کتابخانه ملّی ایـران که هر دو زیرمجموعه وزارت فرهنگ و آموزش عالی بودند به وزیر فرهنگ و آموزش عـالـی ارائـه شـد و مـورد تصـویـب قـرار گرفت. در سال 1360 ادغام انجام شد و مرکز خدمات کتابداری با همه تجهیـزات و کارمندانش بـه سـاختمـان قـدیمـی کتابخانه ملی ایران منتقل شد. بـا عملـی شـدن ادغـام مـرکـز خدمات کتابداری در کتابخانه ملّی، در سال 1362، بحران کمبود جا به مراتب شدیدتر شد. سـرانجـام بخشـی از ساختمان نیاوران بــه کتابخانه ملّی تحـویـل داده شـد و متعاقب آن کتابخانه ملّی، عملاً در 3 نقطـه تهـران مستقـر شـد. پراکندگی نیروهای انسانی و بخش‌های مختلف کتابخانه ملّی موجب شد که وظایف و کارهای کتابخانه بـا کُندی و مشکـلات زیادی انجام شود. در سال 1369 بار دیگر اجرای طرح ساختمان کتابخانه ملّی مطرح شد و کلیـه سـوابـق در اختیار مهندسان مشاور شرکت پیرراز که از طرف وزارت مسکن و شهرسازی به کتابخانه معرفی شده بود، قرارگرفت. در مـرداد 1374 کار ساخت در منطقه عباس آباد تهران آغاز و فاز اول در اسفند 1383 افتتـاح شـد و کلیـه واحدها و نیروهای انسانی کتابخانه ملّی ایـران در یک مکـان جمع شدند. ادغـام سازمان اسناد ملی کشور با کتابخانه ملّی ایـران در سال 1378 سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، در کتابخانه ملّی ادغام شد و عملاً تعداد ساختمان‌های کتابخانه ملّی به عدد 8 رسید. اتفاق مهم دیگری که در دهه 1380 در کتابخانه ملّی روی داد، ادغـام سازمان اسناد ملی کشور با کتابخانه ملّی ایـران و تأسیس سازمان اسناد و کتابخانه ملّی جمهوری اسلامی بـود. شـورای عالی اداری در سال 1381، بـه پیشنهـاد سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی کشـور این ادغام را تصویب کرد. در بنـد ج مـاده 2 ایـن تصویب نامه آمده اسـت: وظایف و مأموریت‌های تخصصی سـازمـان اسنـاد ملّـی ایـران و همچنیـن کتابخانه ملّی در قالب 2 معاونت مستقـل، تحت عنـوان کتابخانه ملّی و اسناد ملّی با برنامه مستقل در قوانین بودجه سنواتی فعالیت خواهند نمود. ساختمان جدید کتابخانه ملّی ساختمان جدید کتابخانه ملّی بـه گونه‌ای طراحی و ساخته شده کـه عـلاوه بـر مدیریت، واحدهای پشتیبانی، و پارکینگ، 8 مـرکـز مهم و تخصصـی کتابداری و مجمـوعـه‌هـای کتاب‌های مرجع و غیـر مرجع چاپی، نسخـه‌هـای خطـی و کتاب‌های نادر، منابع غیرکتابی را در خود جا بدهد و قابلیت آن را داشته باشد تا بتواند با تغییراتی که در حوزه فناوری روی می‌دهد هماهنگ شود. ساختمان جدید ایـن امـکان را دارد تا مراکز تخصصی کتابداری بتوانند با هم در ارتباط مستقیم باشند. مجمـوعـه اصلـی کتابخانه ملـی در مخزن‌های بسته و در زیرزمین نگاهداری می‌شود ولی مجموعه‌ها و منـابـع مرجع در سالن‌های قرائت و به صورت نظام قفسه باز در دسترس مراجعه کنندگان است. با استفاده از تجهیزات مدرن، انتقال کتاب از مخازن به بخش‌های امانت امکان پذیر است. این ساختمان گنجایش حداکثر 7 میلیون نسخه را دارد. منبع: همشهری آنلاین ، جمعه 18 مرداد 1387 منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

نوشداروی بعد از مرگ

سال 1357بود و اوج تظاهرات ضد رژیم. شاه برای آرام کردن مردم و حفظ تاج و تخت خود راه های مختلفی را آزموده بود اما هیچ نتیجه ای نگرفته بود. آتش انقلاب مردم هر روز شعله ورتر می شد. دولت آموزگار که با هدف توسعه اقتصادی سر کار آمده بود اگر چه دست به اقداماتی زد، اما نتوانست از سرعت حرکت مردم بکاهد. قیام مردم ایران به حدی از بلوغ رسیده بود که برقراری رفاه نسبی _البته درچند شهر بزرگ نمی توانست جلوی پیشروی آن را بگیرد. جعفر شریف امامی یکی از دیگر از معتمدان شاه و گزینه بعدی او برای بقا بود. محمد رضا دیگر نمی توانست واقعیتی به نام روحانیت و به خصوص آیت الله خمینی را نادیده بگیرد؛ بنابراین نخست وزیر جدید ماموریت یافت که از در آشتی با علما در آید. اینک تمام امید شاه و اصحابش به دولت آشتی ملی بود. شریف امامی در نخستین ساعات انتخابش به نخست وزیری در بیایینه ای موضع خود و در واقع برنامه جدید دولت را این گونه توضیح داد: «اینک که خطراتی مهلک میهن ما را تهدید می کند، همه به پا خیزید تا همه با هم در فروغ جهانگیر قرآن و تعالیم عالیه اسلام و در قلمرو قانون اساسی به نجات مملکت همت ببندیم تا در این گذرگاه خطیر تاریخی در پیشگاه تاریخ وطن و نسل های آینده سرافکنده نباشیم» وی خود را یک روحانی زاده و وابسته به خاندان روحانیت معرفی می کند و می گوید:«من هرگز با مصدقی های خائن کنار نمی آیم، اما روحانیون از قماشی دیگرند، نورانی اند، آسمانی اند» همه این ها نشان دهنده تغییر روش رژیم در برخورد با روحانیت و در واقع راهکار جدیدی برای مقابله با نهضت اسلامی مردم ایران است. به دنبال این مواضع ناگهانی و البته عجیب از سوی شریف امامی، وی در عمل هم دست به اقداماتی زد که حسن نیت دولت را در راستای تامین نیاز های مردم و به خصوص روحانیت به اثبات برساند: دستور تعطیلی مراکز فساد صادر شد، تقویم ایران که قبلا به شاهنشاهی تغییر داده شده بود ، باز به حالت قبل بر گشت و تقویم شمسی رسمیت یافت، برخی مدیران به اتهام ناشایستگی عزل شدند، و مطبوعات و رادیو تلویزیون از آزادی بیشتری برخوردار شدند، حزب رستاخیز نیز تعطیل شد. یکی دیگر از اعتراضات جامعه مذهبی ایران از ابتدای مبارزه، اشاعه روز افزون بهاییت و نفوذ پیروان این فرقه ضاله در سطوح بالای مدیریتی کشور بود. شریف امامی برای جلب نظر روحانیت در این زمینه هم4 ژنرال متهم به بهایی بودن را سمت خود در ارتش بر کنار کرد. اما این اقدامات حکم نوشدارویی بعد از مرگ سهراب را داشت، مردم ایران نیز نه تنها فریفته اقدامات شریف امامی نشدند بلکه این ظاهر سازی ها عاملی شد برای افزایش خشم آنها. مهمترین دلیل برای آنکه این گونه اقدامات ظاهرسازی ای بیش نبود را باید در جمعه سیاه دید. به دنبال گسترده شدن اعتراضات مردمی، و با اعلام حکومت نظامی در 17 شهریور 57 و کشتار مردم در میدان ژاله، برای همیشه نام دولت آشتی با جمعه سیاه گره خورد. بدین سان این حربه هم برای مهار کردن سیل خروشان مردم ایران سودی نکرد. شریف امامی در آبان همان سال، پس از تنها 70 روز، تکیه زدن بر مسند نخست وزیری مجبور به استعفا شد. او که همانند بسیاری دیگر از سران مملکتی پیروزی انقلاب ایران را قریب الوقوع می دانست برای در امان ماندن از عواقبی که در صورت این موفقیت از سوی مردم ایران در انتظارش بود فرار را بر قرار ترجیح داد و در 18 بهمن 57 مخفیانه از ایران خارج شد . منبع: سایت تبیان منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

اقدامات آیت‌الله اصفهانی در برابر رضاشاه

زینب احمدوند ,دکتر اصغر منتظرالقائم با شروع حکومت رضاشاه در سال 1304ش/1925م و حمایت کشورهای بیگانه از جمله استعمار انگلیس، رضاشاه در جهت تأمین منافع این کشورها و اهداف خود که حفظ حکومت پهلوی بود، دست به اقداماتی به منظور مدرن نمودن کشور و حذف آیین اسلام زد. رضاشاه با طرح شعار های ملی گرایانه و باستان گرایانه سعی در احیاء فرهنگ باستانی ایرانی و آیین زرتشت و در کنار آن غربی نمودن کشور ایران را داشت. وی با کنار گذاشتن روحانیون از امور حکومتی و آموزشی، کشف حجاب و تصویب قانون جدایی دین از سیاست و مخالفت با فرهنگ اسلام و تصویب برخی قوانین ضد شرعی و تغییر سال قمری به سال شمسی و... سعی در حذف اسلام و ترویج فرهنگ غربی و اروپایی را داشت. مخالفت های مردم و روحانیون تا شهریور 1320ش/1941م و وقایع جنگ جهانی دوم ادامه داشت. از جمله کسانی که تلاش فراوانی در این دوران برای حفظ اسلام چه در برابر رضاشاه و چه در برابر استعمار در دو کشور عراق و ایران نمود، آیت‌الله سید ابو الحسن اصفهانی از مراجع بزرگ شیعه درآن زمان است. مقدمه با شکل گیری کودتای 1299ش/1921م توسط استعمار انگلستان در جهت سیاست تمرکز گرایی و تشکیل حکومت پهلوی به منظور تامین منافع آن کشور، رضاشاه که با حمایت قدرتهای بیگانه و خارجی توانسته بود به حکومت دست یابد، اقدام به یک سری اصلاحات ضد دینی و ضد اسلامی نمود. رضاشاه سعی کرد تا با کنار گذاشتن اسلام، ایران را به صورت یک کشور غرب زده و نوگرا که خودش ترسیم کرده بود، تبدیل نماید. وی با انجام اقداماتی مانند کشف حجاب، تبدیل سال و ماه قمری به سال و ماه شمسی، کنار گذاشتن روحانیون از امور قضایی و آموزشی و ایجاد محدودیت برای آنان و ترویج فرهنگ و آداب رسوم و لباس غربی در مقابل فرهنگ سنتی و اسلامی ایرانی و همچنین تصویب قانون جدایی دین از سیاست و سردادن شعارهای باستان گرایی و تبلیغ آیین زرتشتی به عنوان آیین باستانی ایرانیان و غیره سعی کرد، تا اسلامی را که بیش از سیزده سده با تار و پود جامعه ایران پیوند خورده بود، کنار بگذارد. ولیکن این حرکت وی با مخالفت شدید و عکس العمل توده های مردم، روحانیون و جامعه مذهبی ایرانی روبرو گردید تا اینکه بلاخره به دلیل عدم همراهی مردم از او و سیاستهایش در شهریور 1320ش/1941م و وقایع جنگ جهانی دوم 1939-1945م بدون هیچ گونه حمایت مردمی از سرنوشت سیاسی کشور ایران کنار گذاشته شد. آیت‌الله اصفهانی از جمله علما و روحانیون آگاه، مصلح، متشرع و روشنفکر زمان حکومت رضاشاه است که با پی بردن به نیّات و مقاصد واقعی همان آغاز سلطنت رضاشاه سعی نمود با روش های متفاوت به مقابله با رضاشاه و حفظ ارزشهای اسلامی اقدام نماید. اگرچه بیشترین تلاش ایشان معطوف به مقابله مستمر با استعمار انگلیس در کشور های اسلامی بود، ولیکن ایشان طی فتوی ها و دستوراتی به علما و روحانیون و مردم ایران آنها را به مبارزه با اقدامات ضد دینی رضاشاه فرا خواند. روش نگارش این مقاله به صورت استفاده از منابع و کتب موجود و تحلیل محتوا و داده ها است.این مقاله همچنین سعی دارد ضمن بیان اقدامات و اصلاحات نوگرایانه رضاشاه در زمان سلطنت او به نقش آیت‌الله اصفهانی و تلاشهای ایشان در مبارزه با این اقدامات رضاشاهی و حمایت از شعائر اسلامی بپردازد. به سلطنت رسیدن رضاشاه در بررسی دوران حکومت رضاشاه که سرآغاز و سرانجام آن با دو مرحله از حضور و دخالت قدرتهای خارجی خصوصاً استعمار انگلستان در امور ایران همراه بود سیر تحولات آن در شکل گیری تاریخ این دوران از اهمیت فراوانی برخوردار است. ماهیت وابسته رژیم پهلوی و حکومت رضاشاه که در طی کودتای 1299ش/1921م به عنوان اولین گام در تشکیل سلسله پهلوی و انجام سیاست تمرکز گرایی استعمار انگلیس (پس از لغو قرداد 1919م) در برابرتحولات پس از جنگ جهانی اول 1914-1918م و انقلاب روسیه1917م، از همان ابتدا با بطن جامعه ایرانی به ویژه روحانیون و برخی روشنفکران در تضاد و تناقض بود. رضاخان پیش از رسیدن به قدرت، خود را مسلمانی متعصب معرفی کرده بود زیرا می دانست که مذهب در جامعه ایرانی ریشه عمیقی دارد و اگر بر خلاف آن گام بردارد هرگز در رسیدن به اهداف خود ( که تشکیل حکومت پهلوی بود) موفق نخواهد شد. وی در این دوران تظاهر مذهبی زیادی جهت جلب نظر روحانیون و مردم عادی نمود، به زیارت عتبات می رفت و با پای برهنه در دسته های عزاداری ماه محرم شرکت می کرد، مجالس روضه خوانی تشکیل می داد و جهت دلجویی از علما بارها به قم مسافرت نمود و خود را مدافع اسلام نشان می داد. از طرف دیگر رضاشاه با سردادن شعارهای ملی گرایانه و وطن پرستانه نیز توانست قلوب بسیاری از ملی گرایان را با خود همراه کند. رضاخان در فروردین 1303ش/آوریل 1923م با الغای طرح حکومت جمهوری (که در جهت حذف سلسله قاجار و حکومت خود، اصرار فراوان در انجام آن را داشت ولی با مخالفت روحانیون روبرو گردیده بود) همچنین با تظاهر به اسلام خواهی و برقراری روابط نزدیک با روحانیون توانست اعتماد عناصر مذهبی و توده ی مردم را جلب کند. بدین سان زمینه برای تشکیل سلسله ی پهلوی فراهم شد. رضاخان در سخنرانی خود پس از حذف طرح جمهوری خواهی گفت: «هم میهنان! همانگونه که در عمل ثابت گردیده است، ‌شخصیت های دولتی هیچگاه نباید مخالف با افکار جامعه باشند. دولت کنونی تا امروز مانع از ابراز احساسات ملی در هیچ گوشه‌ای از کشور نشده است. هنگامی که من در قم با نمایندگان روحانیون عالیمقام دیدار و با آنان درباره اوضاع کنونی کشور تبادل نظر کردم، همه ما سرانجام به این نتیجه رسیدیم که باید به همه مردم گوشزد کنیم تا از شعار جمهوری خواهی دست بردارند و همه نیرو و تلاش خود را صرف از میان برداشتن موانعی کنند که در راه اصلاحات و پیشرفت کشور قراردارد. از یکایک مردم بخواهیم که با من همکاری و در راه اجرای هدف مقدس فوق و تحکیم دین و استقلال و تشکیل دولت ملی استوار، مرا یاری کنند. از این رو از همه میهن پرستان واقعی و فرزندان وفادار میهن مقدس می‌خواهم که از اندیشه جمهوری خواهی دست کشیده و با من برای رسیدن به این هدف ها که در درک آنها همگی همفکر هستیم، متحد شوند.» بالاخره مجلس مؤسسان در جلسه مورخ 21 آذر 1304 ش/ 12 دسامبر 1925م ضمن تغییر چند اصل از متمم قانون اساسی (راجع به تعین پادشاه و ولیعهد) پادشاهی را به رضاخان که اکنون نام خانوادگی پهلوی را برای خود برگزیده بود، واگذار کرد. اقدامات و اصلاحات رضاشاه رضاخان با ورود به صحنه سیاست به ویژه در دوره نخست وزیری اش اقداماتی انجام داد که اغلب با عنوان اصلاحات از آنها یاد می شد. از آن جمله می توان به تخته قاپو کردن عشایر، به تصویب رساندن قانون ثبت سجل و احوال، لغو القاب اشرافی دوره قاجاریه، اصلاح تقویم رسمی، تصویب نمودن نظام اجباری و تشکیل ارتش نوین و غیره اشاره نمود. هنگامی که رضاشاه به تاج و تخت سلطنت دست یافت، ایران دیگر به ایران دوره قاجار مشابهتی نداشت. وی و همکارانش موفق شده بودند که اصلاحاتی چند در زمینه امور اقتصادی و نظامی را به مرحله اجرا درآوردند. اساس برنامه های سیاسی او عبارت بودند از نابودی کامل نظام گذشته یعنی انهدام سلطنت سنتی، امتیازات آریستوکراسی، و حقوق مزایای علما دینی و آنگاه بنیان یک ایران نوین. این امر مستلزم غربی نمودن جامعه ایرانی به طور کلی بود؛ ایجاد یک نظام اداری نوین بر اساس موازین غربی و غیر مذهبی کردن نظامهای آموزشی و حقوقی بود. تغییر نظام آموزش و پرورش از عمده ترین اقدامات رضاشاه در نیل به اهداف تجددخواهی وی بود، در سالهای 1306-1313ش/1927-1934م و تصویب نامه هایی درباره آموزش عمومی و اجباری رایگان ابتدایی و دبیرستان و آموزش عالی و همچنین تأسیس شبکه آموزش غیر مذهبی و دولتی و حتی آموزشگاه ها و دانشکده های علوم تربیتی وضع شد. به موجب این قوانین مدارس از اختیار روحانیون خارج شد. رضاشاه بر این عقیده بود که روحانیت مهمترین مانع موجود را بر سر راه ترقی تشکیل می-داد و دولت و وزارت فرهنگ مسؤولیت اداره و نظارت کلیه مدارس را بر عهده گرفت. در سال 1314ش/1935م به دنبال فرمان کشف حجاب، زنان نیز به دانشکده ها راه یافتند و در ادارات دولتی به کار گرفته شدند. در این زمان مدارس مختلط دختران و پسران تأسیس گردید. از آغاز این جریان یک نظم نوین با آهنگی شتابان که مورد نظر رضاشاه در حذف اسلام بود، به نظام آموزش و پرورش جدید ایران پای نهاد و به صورت یک نظام یکپارچه در سیطره کامل دولت نمایان شد. رضاشاه سنگ بنای دانشگاه تهران را در 15 بهمن 1313ش /5 فوریه 1935م گذارد و آموزش عالیه نیز در ایران راه اندازی شد. در اوایل سال 1314ش/1935م رضاشاه پس از بازگشت از سفرترکیه، با تأسیس سازمانی به نام فرهنگستان زبان به اصلاح زبان فارسی و دور ریختن لغات عربی و بیگانه از آن و استفاده از لغات و اصطلاحات اصیل فارسی اقدام نمود. در دی ماه 1313ش/1934م طی بخشنامه از طرف وزارت خارجه به کلیه سفارتخانه ها ایران در خارج و سفارتخانه های خارجی در ایران، مقرر گردید که از این به بعد به جای کلمه پرس، پرشیا، پرشین، ایران را به کار ببرید. هدف از این کار نشان دادن اصل و تبار آریایی ایرانیان بود. سیاست تضعیف مذهبی با تشکیل حکومت پهلوی رضاشاه با تمام توان به کنار زدن آیین اسلام و تمایلات باستان گرایانه ناسیونالیستی و تجدد خواهی پرداخت. رضاشاه با آموزش و پرورش غیر مذهبی و تبلیغات ملی گرایانه و شعار مدرن نمودن کشور ایران سعی داشت که وفاداری مذهبی مردم را به نهاد روحانیت از میان ببرد اما این سیاست با احساسات خصمانه مردم نسبت به نوگرایی رضاشاهی روبروگردید. رضاخان پس از نشان دادن ماهیت واقعی خود سیاست دین زدایی را به مرحله اجرا درآورد. در دوره ششم مجلس رضاخان اقداماتی در مخالفت با اسلام، به عنوان «اصلاحات اجتماعی» شروع نمود. که این باعث برخورد دینی روحانیون و رضاخان شد. نقطه برخورد از زمان طرح مسأله نظام اجباری بود که به ترتیبی که رضاخان دنبال می کرد اقدامی علیه روحانیون و حوزه علمیه تلقی شد، رضاخان تلاش مستمری جهت عقب زدن روحانیون به کار گرفت. وی با تغییر نام ماههای اسلامی و عربی به فارسی و سال قمری به سال شمسی در فروردین 1314ش/آوریل 1935م گامی دیگر در جهت سیاست های ضد مذهبی و ضد اسلامی خود برداشت.یحیی دولت آبادی در آثار خود این اقدام رضاشاه را بسیار می ستاید. رضاشاه آداب مذهبی را خلاف تجدد می دانست و لباس مذهبی را خلاف رویه مملکت شناخت. محاکم شرعی را به محاکم رسمی تبدیل کرد و کم کم روحانیون را از امور آموزشی و حقوقی کنار گذاشت رضاشاه که از سوابق مبارزات روحانیون در نهضت های تنباکو و مشروطیت آگاهی داشت و کوشش می کرد برای پیشبرد اهداف خود دیگر مجالی به دخالت آنان در سیاست داده نشود و این بود که جدایی دین از سیاست را یک اصل مسلم در حکومت خود قرار داد. نخستین قدم برای اصلاحات اجتماعی مورد نظر رضاشاه، نوسازی دستگاه قضایی بود. علی اکبر داور وزیر عدلیه و حقوق دان تحصیل کرده اروپا مأمور این کار شد. وی توانست به سرعت حقوق دانان نوگرا را به جای قضات سنتی بنشاند، قوانین جدیدی را با الهام گرفتن از قوانین اروپایی تهیه کند و به مسائلی چون ازدواج، طلاق و حقوق مربوط به حضانت کودکان را که با احکام شرع مغایر بود، ایجاد کند. داور همچنین کار ثبت اسناد را که پیش از آنان در اختیارروحانیون بود، به وکلای جدید سپرد. علما و روحانیون با مهاجرت و تحصن در قم به اقدامات داور و قانون نظام وظیفه اجباری واکنش نشان دادند. مهاجرت حاج آقا نورالله اصفهانی و جمعی از علمای اصفهان و سایر نقاط کشور به قم و تحصن در مخالفت با نحوه اجرای قانون نظام اجباری در سال 1306ش/1927م یکی از مهمترین و بزرگترین حرکت سیاسی روحانیون در دوره سلطنت رضاشاه است. در پی این حرکت در قم گروهی به نام «هیئت علمیه و روحانیه مهاجرین قم» تشکیل گردید. اصناف تهران، قزوین، اصفهان، شیراز و کرمان نیز به حمایت از آنان اعتصاب کردند. تیمورتاش وزیر دربار به همراه دو روحانی سرشناس به قم رفت و توانست غائله را از سر بگذراند، اما برنامه های رضاشاه ادامه یافت. او به تدریج از تعداد روحانیون که در مجلس حضور داشتند کاست، عزاداری مذهبی را محدود کرد، مساجد قدیمی اصفهان را به روی جهانگردان گشود، برای سفرهای زیارتی به عربستان و عراق محدودیت قائل شد و دستور داد که در دانشکده پزشکی تشریح جسد انجام گیرد. رضاخان با تعطیلی احزاب و مطبوعات و به شهادت رساندن برخی رهبران روحانی چون مدرس و اعمال سیاست هایی چون خلع لباس روحانیون و قانون لباس متحدالشکل و تصویب قانون منع پوشیدن لباس سنتی و دستور پوشیدن لباس های غربی و کلاه شاپو در خرداد 1314ش/ژوئن 1935م و همچنین دستور اصلاح مجالس ترحیم و قانون مهرماه 1303 ش/1924م مبنی بر سن قانونی (کبیر) 18 سال که مغایر با سن شرعی بود، جامعه ایرانی را به سوی کشور متمدنی که خودش ترسیم کرده بود هدایت می نمود.در طی قانون تیرماه 1310ش/جولای 1931م به زنان اجازه داده شد که در موارد خاص درخواست طلاق بنمایند. در دی ماه 1315ش /ژانویه 1936م قانون جدایی دین از سیاست در ایران تصویب شد. کشف حجاب نخستین کشور اسلامی که اقدام به کشف حجاب از بانوان کرد، افغانستان بود. امان الله خان پادشاه افغانستان اقداماتی را در جهت پوشیدن لباسهای اروپایی آغاز کرد که با واکنش روحانیون آن کشور مواجه شد و ناچار به استعفا و ترک افغانستان شد. مصطفی کمال آتاترک رهبر ترکیه نیز با تغییر قانون لباس و کشف حجاب به رفرم هایی پرداخت، که تغییر لباس و کلاه و رفع حجاب و برخی رفرم ها و اصلاحات دیگر، در ایران به تقلید از ترکیه بود و رضاشاه پس از سفر به ترکیه به این اقدامات دست زد. نخستین نشانه های کشف حجاب را در ایران می توان، در دربار ناصرالدین شاه قاجار و در برخی محافل روشنفکری و مکتب بهائیت مشاهده کرد ولیکن رسمیت یافتن آن به دوره دیکتاتوری رضاشاه پهلوی باز می گردد. در سالهای اولیه حکومت رضاشاه پیش از سفر وی به ترکیه تلاشهایی جهت عادی سازی بی حجابی انجام گرفت. به نوشته روزنامه ملیت شاه ایران در 4 شهریور 1310ش/سپتامبر1931م نزدیک به پانصد نفر از خانم های ایرانی را به دربار دعوت کرد و پس از نصیحت از آنان خواست تا چادرهای خود را بردارند؛ و آنان نیز فرمان شاه را پذیرفتند. مسافرت رضاشاه در سال 1313ش/1634م به ترکیه تغییرات عمیقی را نیز در روحیات و سیاست های رضاشاه علی الخصوص درباره زنان و حجاب بوجود آورد. رضاخان که شدیداً تحت تاثیر بی حجابی زنان ترکیه قرارگرفته بود در 17 دی ماه 1314ش/ژانویه1935م فرمان کشف حجاب را صادر کرد. مجالس و جشن ها و سخنرانی برپاشد، در تهران و بعد شهرهای شمال و سپس سایر شهرها در راه کشف حجاب اقداماتی انجام گرفت. اولین گام در این راه، در 17 دی ماه 1314ش/نوامبر1935م در دانشسرای مقدماتی جشنی برپا شد و رضاشاه حاضر گردید زن و دخترانش بدون حجاب در این جشن شرکت کنند و سعی نمودند به موضوع جنبه تبلیغاتی بدهند. در همین جشن وزراء و وکلا همسران خود را بدون حجاب آورده بودند و مسئله کشف حجاب با عناوین بازیافتن حقوق زنان مطرح گردید. رضاشاه طی نطقی از کشف حجاب و پیشرفت زنان سخن گفت: «شما زنان باید این روز را که روز سعادت و موفقیت شماست روز بزرگی بدانید و از فرصتی که بدست آورده‌اید برای خدمت به کشور خود استفاده نمائید. شما خواهران و دختران من حالا داخل جامعه شده‌اید و برای پیشرفت خود و کشورتان این قدم را برداشته‌اید باید بفهمید که وظیفه‌ شما این است که در کشور خودتان کارکنید، سعادت آینده در دست شماست.» از این زمان به بعد حجاب ممنوع شد و کسبه از فروش اجناس به زنان با حجاب منع شدند و زنان دارای حجاب حق ورود به خیابان ها یا سوارشدن به وسایل نقلیه را نداشتند. برخی از پیرزنان که حاضر نبودند حجاب خود را بردارند، تا شهریور1320ش/سپتامبر1941م از خانه خود بیرون نیامدند و پس از سقوط رضاشاه دوباره به حجاب روی آوردند. ایستادگی در برابر اصلاحات رضاشاهی در زمینه لباس مردم و کشف حجاب در تمام کشور ادامه دشت ولی در شهرهایی مثل مشهد، قم، اصفهان و شیراز بیشتر نمود پیدا کرده بود. قیام مردم در مشهد و حوادث روز جمعه 20 تیرماه 1314 هـ.ش/جولای 1935م در مسجد گوهرشاد یکی از نمونه‌های مقاومت مردم است در این قیام نیروهای ارتش که مجهز به مسلسل بودند به داخل مسجد یورش بردند و در این زدوخورد عده ای از هر دو طرف کشته شدند. حسین فردوست در کتاب خاطرات خود در مورد واقعه کشف حجاب به نقل از مادر محمدرضاشاه می‌نویسد: «پس از کشف حجاب برای زیارت به قم رفته بودیم به همراه شمس و اشرف، ولی در آنجا به دستور روحانیون ما را در اتاقی محبوس کردند، گفتند که حق ندارید وارد حرم مطهر شوید، بلافاصله از طریق شهربانی محل به شاه اطلاع دادند و او شخصاً با یک واحد نظامی به قم حرکت می‌کند و ما را نجات می‌دهد. » کشف حجاب تحمیل لباس و کلاه اروپایی (شاپو) استعمال عناوین غربی در ادارات و مؤسسات و همچنین اعزام پی در پی دانشجویان ایرانی به اروپا و دیگر سیاست‌ها و اصلاحات رضاشاه در جهت جایگزینی فرهنگ اروپایی با فرهنگ اسلامی به کار می‌رفت. همانطور که گفته شد اقدامات و اصلاحات ضد اسلامی و ضد دینی رضاشاه با مخالفت روحانیون و علمای اسلامی روبرو گردید و رضاشاه هرگز نتوانست آنگونه که می خواست به اهداف خود که ضربه زدن به اسلام و مسلط نمودن فرهنگ غربی بود، دست یابد. تلاشهای روحانیون در مبارزه با رضاشاه باعث گردید که بطن جامعه ایرانی همیشه در برابر اقدامات وی واکنش نشان داده و مقاومت نمایدکه از جمله این روحانیون آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی بود که در ذیل ضمن معرفی اجمالی از شخصیت وی به اقدامات و تلاشهای ایشان در جهت حفظ اسلام و مقابله با اقدامات رضاشاه که قبلاً نیز اشاره شد، بیان می گردد. زندگینامه سید ابوالحسن اصفهانی سید ابوالحسن اصفهانی در سال 1284ق/1867م در روستای مدیسه در نزدیکی شهر لنجان اصفهان به دنیا آمد. وی تحصیلات مقدماتی را در روستای مدیسه به انجام رسانید. در آغاز جوانی برای فراگیری علوم دینی به حوضه علمیه اصفهان رفت. وی برای تکمیل معلومات خود در سال‏1307ق/1889م به شهر نجف در کشور عراق مسافرت نمود و در آنجا از محضر اساتیدی چون آخوند خراسانی و میرزا حبیب الله رشتی بهره برد. در این دوران برخی او را در حوزه علوم دینی عالم تر از هم عصرانش نظیر آیت‌الله نائینی و حتی آخوند خراسانی میدانستند. آیت‌الله اصفهانی به هنگام تعیین پنج مجتهد طراز اول در متمّم قانون مشروطه ایران، از سوی آخوند خراسانی به مجلس ایران معرفی گردید ولی ایشان از آمدن به ایران عذر خواست. با شروع جنگ جهانی اول(1914-1918م) وتسلط استعمار انگلیس بر سرزمین های اسلامی، نظیر عراق و ایران و اعلام جهاد از سویی میرزا محمد تقی شیرازی، مرجع تقلید وقت؛ آیت‌الله اصفهانی نیز فعالیت های سیاسی خود را در جهت مبارزه با استعمار در این زمان آغاز نمودند. پس رحلت آیت‌الله نائینی وسپس حاج شیخ عبدالکریم حائری مراجع آن زمان، مرجعیت شیعه منحصر به آیت‌الله اصفهانی شد. این دوران همزمان بود باگسترش تهاجمات ضد دینی در عراق و ایران علیه شیعیان و سختگیری بر علما وحوزه های علمیه و شبهه افکنی در اعتقادات اسلامی با فعالیت برخی گروههای الحادی و فرقه های ضالّه و استعمار و عوامل آنها در کشور های اسلامی چون امان الله خان در افغانستان و رضاشاه در ایران و ...، همراه بود. با شکست انقلاب 1920 م عراق علیه استعمار انگلیس و حکومت وابسته به آن، مرجعیت شیعه و علمایی نظیر سید ابوالحسن اصفهانی دست از مبارزه برنداشته، نظام تحمیلی بر عراق را نامشروع اعلام کرد. پس از به راه انداختن تظاهرات 300 هزار نفری علیه انگلستان، وی مجبور به مهاجرت به ایران و ترک عراق شدند. ولیکن پس از مدتی مجدداً به نجف بازگشتند. سید ابوالحسن اصفهانی حتی پس از واقعه جانگداز شهادت فرزندش سید حسن، دست از مبارزه در راه حفظ اسلام و مبارزه با استعمار و عوامل آنها در کشورهای اسلامی بر نداشت. آیت‌الله اصفهانی واقدامات رضاشاه همانطور که گفته شد حکومت رضاشاه در ایران و اقدامات تجددمآبانه و ضد دینی او باعث اعتراض روحانیون ایرانی و مراجع نجف چون آیت‌الله اصفهانی، آیت‌الله نائینی و آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری گردید. اقدامات ضد دینی رضاخان که هر روز رنگ و بوی تندتری می گرفت، مخالفت های متعددی را از جانب این مراجع و روحانیون به دنبال داشت. روش علمای نجف برای خنثی کردن اقدامات رضاشاه، در ابتدای سلطنت وی به آرامی و نفوذ در تصمیم گیری های شخص شاه از طریق پاکسازی اطرافیان او بود. آیت‌الله اصفهانی در سال 1306ش/1927م در برخورد با نماینده رضاشاه ضمن حفظ این موضع خود سعی نمود که اقتدار علمای نجف را به رخ دولت بکشاند و پیشنهاداتی از جانب ایشان برای دولت وقت (مخبرالسلطنه) فرستاده شد. اندکی پس از این ماجرا و در طی حرکت حاج آقا نورالله اصفهانی و روحانیون حوزه علمیه اصفهان در شهریور 1306ش/سپتامبر 1927م و مهاجرت به قم، آیت‌الله اصفهانی در طی نامه ای به ایشان اظهار داشتند: «البته این عوامل فاسده [اطرافیان رضا شاه] نخواهند گذاشت و اگر از بعضی از آنها لفظاً مساعدت شود، هزار گربه رقصانی خواهند کرد که مقدمات عقیم شود.» و تأکید داشتند از بهانه دادن به دست دیکتاتور خودداری شود. با وجود اعتقادی که سید ابوالحسن اصفهانی نسبت به حل مشکلات داشته، آمادگی خود را برای مساعدت به روحانیون مهاجر اعلام می کند و می نویسد: «غرض آن است شهد الله دل ما خون است و اگر راهی برای اصلاح و انجام بعض مطالب داشته باشیم که رفع همه فساد شود، بلکه احداث فساد بلاد نتیجه نشود حاضر و فداکار هستیم.» نامه فوق که ارزش تاریخی فراوانی دارد، بیانگر دیدگاه و وضع کلی علمای نجف بلکه علمای ایران نسبت به حکومت و اقدامات رضاشاه در سال های اولیه حکومت اوست. با شدت یافتن اقدامات ضد اسلامی رضاشاه و قانون نظام اجباری و تخته قاپو کردن عشایر، آیت‌الله اصفهانی نیز در پاسخ به این اقدامات به حمایت از مردم پرداخت. طبق خاطراتی که به آیت‌الله بروجردی منتسب است، آمده است که در بازگشت ایشان از سفر حج و اقامت در نجف، علما از جمله سید ابوالحسن اصفهانی به منزل ایشان آمده و در طی جلسات گفت و شنودی که داشته اند آیت‌الله اصفهانی گفته اند: که ما باید افرادی را به میان عشایر بفرستیم و آنان را علیه اقدامات رضاخان تحریک کنیم ولیکن این طرح ایشان با مخالفت آیت‌الله نایینی روبرو گردیده بود. این تغییر موضع آیت‌الله اصفهانی به دنبال شدت یافتن اقدامات ضد اسلام رضاشاه و بی نتیجه بودن اقدامات علمای مهاجر اصفهان و مسکوت گذاردن پیشنهادات آنان از سوی دولت بود. آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی در این هنگام با طرح حمایت کامل خود از تشکّلهای دینی و انجمن های تبلیغی که در جهت خنثی سازی توطئه رژیم بود، ضمن نامه ای به سید ابوالحسن طالقانی اعلام داشت: « از این که برای رفع شبهات معاندین و حفظ عقاید ضعفای مسلمین، بنای تاسیس مرکزی در مدرسه مروی دارید که مرکب از فضلا و صلحا باشد بی اندازه مسرور شدم...لکن این مطلب بزرگ محتاج است به استعداد کامل و ترکب از اشخاص فاضل متتبع مستقیم السلیقه و کتب بسیار و مجلات خارجه و داخله که به السنه مختلف است و مترجمین صحیح العقیده که خدای ناکرده اگر با استعداد ناقص و عدم تهیه اسباب، علاف این مطلب شود و از عهده کماهو حقه بیرون نیایند، معاندین شیرتر می شوند...علی ای حال جدیت نمایید و بزودی داخل در مطلب شوید و حقیر هم بر حسب وظیفه دینیه خود به مقدار مقدور مساعدت خواهم [کرد] و هر مطلبی که دخالت در تایید این مطلب داشته باشد و از حقیر بر آیید اشاره فرمایید کوتاهی نخواهد شد؛ و اگر فرصت و مجال باشد ، شاید یک دستور العمل اساسی کلی برای دخول در مطلب عرض کنم که پسند آن ذوات مقدسه – ایدهم الله تعالی-باشد.» رضاشاه در این زمان ضمن گماردن جاسوسانی برای آیت‌الله اصفهانی، از ارسال وجوهات شرعی از ایران به نجف نیز جلوگیری کرد. آیت‌الله اصفهانی نیز با درک اوضاع حساس ایران و اوجگیری اقدامات رضاشاه، برخی طلاب و وعاظ را ملزم به مبارزه با رضاخان کرد. سید ابوالحسن اصفهانی به شیخ محمد تقی بهلول که در این دوران برای تکمیل معلومات دینی خود و رسیدن به درجه اجتهاد به نجف آمده بود، می گوید : « به فتوای من درس خارج خواندن برای تو حرام قطعی است و بر تو واجب عینی است که علیه پهلوی و قوانین خلاف قرآنی که اجرا می کند، سخنرانی کنی، تا زمانی که تو مجتهد شوی، رضا شاه هیچ مسلمانی را در ایران باقی نخواهد گذاشت تا از تو تقلید کند. » همچنین آیت‌الله اصفهانی ضمن تایید اقدامات بهلول در مقابله با شهربانی رژیم به وی می گوید بر تو واجب است که رویه خود را ادامه دهی و به او توصیه می کند: «ابتدا بر تو لازم نیست که جنگ کنی، منبر برو و حکم خدا را بگو، اگر جلو گیری کردند و به شما حمله کردند، مدافعه کن، در این صورت حق داری و مسؤول نیستی و هر کس در راه خدا کشته شود شهید است.» ایشان کشته شدگان در راه مبارزه با رژیم پهلوی را شهید اعلام کرده و دستور به مدافعه دادند. باوقوع قیام مسجد گوهرشاد مشهد در 20تیرماه1314ش/جولای1935م که در مخالفت با قانون کشف حجاب و به رهبری حاج آقا حسین قمی شکل گرفت، آیت‌الله اصفهانی ضمن تأیید این قیام مردم را به مقابله با این اقدام رضاشاه فراخواند. محمد تقی بهلول در باره قیام مسجد گوهرشاد می نویسد: «در محرم سالی که رضاشاه دستور کشف حجاب را صادر می کند، قرار می شود که در سبزوار جشن بزرگی برپا شود. ولی با دیدن نارضایتی مردم وچون دولت از قیام مردم می ترسید، از برگزاری جشن منصرف می شود. (بهلول که در سفر کربلا از آیت‌الله اصفهانی دستور جهاد می گیرد و در سفرهای مذهبی اش شهر به شهر علیه رضاشاه و اقداماتش سخنرانی می کرده این گونه بود که هرجا از سوی شهربانی دستگیر می شد، با یاری و اعتراض مردم آزاد می گشت) پس بهلول با مردم قرار گذاشت تا صبح فردا (جمعه) به صحن مسجد گوهرشاد بیایند. سحر روز جمعه نیروهای نظامی سعی در جلوگیری از ورود مردم به مسجد گوهرشاد می کنند، اما رشادت های مردم سبب عقب نشینی آنها می گردد. در شب شنبه بهلول به هیئت اعزامی از سوی رضاشاه فرصت می دهد که تا روز یکشنبه آیت‌الله قمی را- که در تهران تحت مراقبت بود- آزاد کنند اگر نه دست به قیام خواهند زد. دو طرف این پیشنهاد را قبول می کنند. برخلاف قرار نیمه شب یکشنبه نیروهای نظامی به مسجد گوهرشاد حمله می کنند. آیت‌الله اصفهانی به دنبال مبارزات خود علیه اقدامات رضاشاه در کنار سایر مراجع نجف استفاده از کلاه شاپو و صلیب و برخی لباسهای اروپایی را حرام دانستند. علاوه بر این اقدامات، آیت الله اصفهانی نخستین مرجعی بود که اجازه استفاده از سهم امام را برای کمک به نشریات دینی صادر کرد که این کار پاسخی به اقدامات ضد فرهنگی و ضد دینی رضا شاه و حرکتی در جهت تقویت بنیادهای فرهنگی اسلامی در ایران بود. آیت‌الله اصفهانی در این هنگام در اقدامی علیه نوشته های برخی نویسندگان چون احمد کسروی که گاهی رنگ و بوی ضد دینی داشتند، اعتراض نمودند. مبارزات ایشان تا پایان حکومت رضا شاه در شهریور1320ش/سپتامبر1941م و تا پایان عمر آن مرجع بزرگوار ادامه داشت، ایشان با پیگیری موضوع «ناظر شرعیات» سعی داشتند با ایجاد این نهاد، سدی در برابر اقدامات واصلاحات ضددینی دولت پهلوی ایجاد کند، همچنین تلاش می کرد دروس دینی را در برنامه مدارس دولتی قرار دهند. آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی علاوه بر اقدامات سیاسی خود در حفظ مبانی دین اسلام تلاش های فراوانی نیز در حیطه فرهنگی، اجتماعی و دینی انجام دادند که از جمله: رسیدگی به امور شیعیان در اقصی نقاط جهان، پاسخ به تمامی پرسش ها و مکتوبات مردم و مقلدان، تربیت شاگردان فراوان، تألیف چندین کتب دینی (انیس المقلدین، حاشیه بر عروةالوثقی، ذخیرة العباد لیوم العباد، صراط النجاة، مناسک الحج، وسیله النجاة)، رسیدگی به وضعیت زندگی و معیشت طلاب علوم دینی، دستگیری از فقرا و مستمندان، تلاش برای رفع بحران های اقتصادی و اجتماعی بوجود آمده پس از جنگ جهانی دوم 1939-1945م در کشورهای اسلامی و توزیع غلات و حبوبات در ایام قحطی و تنگدستی در بین مردم، تاسیس تعاونی های خیریه، اقامه شعائر دینی، اعزام مبلغان به مناطق و سرزمین های دوردست، بخشی از اقدامات اجتماعی ایشان در آن دوران بحرانی در جهان اسلام بود که با وجود تمامی حملات نظامی، فرهنگی و سیاسی بر ضد شیعیان و سرزمین های اسلامی، باعث تحکیم دین و فرهنگ دینی در جوامع اسلامی می گردید. برخی فتوا های آیت‌الله اصفهانی در تقویت بنیه فرهنگی اسلام آیت‌الله اصفهانی در بیان احکام الهی و آنچه به نظرش صحیح می رسید، بسیار با شهامت بود و از کسی باکی نداشت. از جمله فتواهای ایشان که جنجال زیادی بر پا نمود، نظریه وی در مورد پاره ای از مراسم ماه محرم و عاشورا در آبان‌ 1325ش/ذیحجه 1365ق بود. آیت‌الله اصفهانی در طی فتوایی مراسم قمه زنی و زنجیر زنی و کوبیدن طبل ها و بوق ها و کارهایی مانند این امور را که در دسته های عزاداری و در روز عاشورا معمول بود را حرام و غیر شرعی اعلام نمودند. چون این فتوا به سنت برخی افراد جاهل در عزاداری ماه محرم در تضاد بود و از طرفی با رفتار برخی از روحانیون آن زمان نجف هماهنگی نداشت، باعث اختلافات و سر و صدای زیادی گردید و برخی از وعاظ در سخنرانی های خود آیت الله اصفهانی را به سختی مورد انتقاد و حتی اهانت قرار دادند. ولی وی هرگز حاضر نشد از فتوا و عقیده خود دست بردارد.ایشان همچنین در مبارزه با استعمارگران و مزدوران داخلی با فتواهای متعدد خود مردم را به ایستادگی در مقابل آنان ترغیب می ساختند. سرانجام سید ابوالحسن اصفهانی پس از عمری تلاش و کوشش در راه سربلندی اسلام و مسلمین در سن 80 سالگی در ذیحجه سال 1365ق/1946م درگذشت و در شهر نجف به خاک سپرده شد. نتیجه با توجه به اوضاع جهان اسلام پس از جنگ جهانی اول و ضعف و عقب ماندگی اقتصادی و سیاسی و صنعتی کشورهای اسلامی و حضور استعمار و دخالت بیگانگان در سرنوشت سیاسی این کشورها که در جهت تأمین منافع خود و غارت ثروت (که اکثراً دارای منابع نفتی که از مهترین ابزار قدرت درآن روزگار بود، برخوردار بودند) آنها بود و همچنین شکل گیری برخی حکومتهای وابسته به بیگانه در این کشور ها چون رضاشاه در ایران، آتاترک در ترکیه، امان الله خان در افغانستان و حضور مستقیم استعمار انگلیس در سرنوشت سیاسی کشور عراق و برخی اقدامات و اصلاحات این حکومت ها در جهت دشمنی با اسلام و فرهنگ اسلامی و تلاش در جهت اشاعه فرهنگ غربی و اروپایی در این کشورها بود. از جمله مهمترین سد مقابله با برنامه های بیگانگان و حکومت های وابسته به آنان در این دوران در کشور های اسلامی، روحانیون و علمای مذهبی بودند که به گواهی تاریخ با هر حرکت استعمار با دعوت مردم به مبارزه و خیزش باعث عقب راندن استعمار و استبداد در کشور های اسلامی گردیده اند. آیت‌الله اصفهانی به عنوان یکی از این روحانیون و رهبر مرجعیت شیعیان در این دوران در مبارزه با اقدامات نوگرایانه رضاشاه نقش بسیار حساس و مهم ایفا نموده اند. آیت‌الله اصفهانی با روحیات استعمارستیز در جهت حمایت از اسلام و فرهنگ اسلامی در جامعه ایرانی و دیگر کشورهای اسلامی چون عراق با اقدامات و فعالیت های فرهنگی فراوانی دست زدند. اگر چه در ابتدا ایشان در برابر اقدامات رضاشاه با سیاستی آگاهانه و در جهت گرفتار نشدن کامل کشور ایران هم مانند عراق در دام استعمار انگلستان، سیاست گفتگو و نرمش را در پیش گرفت ولیکن با شدت یافتن اصلاحات ضد اسلامی رضاشاه و دوران خودکامگی وی در سالهای میانه حکومتش، به مقابله جدی تر با او و اصلاحاتش پرداختند. ایشان همیشه با درایت بی نظیر خود سعی نمودند تا از اختلاف و چند دستگی در جامعه ایرانی به عنوان یک پایگاه شیعی و رویارویی مستقیم با رضاشاه که مستلزم قیام و ریختن خون مردم بود در آن مقطع جهانی که استعمار و دولت های بیگانه بدون هیج منع بین اللملی در کمین تسلط خود بر جوامع اسلامی بودند، پرهیز نمایند ولیکن با فتواهای و احکام حکومتی خود و تشویق روحانیون ایرانی در جهت تقویت بنیاد های فرهنگی اسلامی و آگاهی دادن به مردم، آنها را متوجه واقعیات اقدامات رضاشاه بنمایند. منابع و ماخذ : 1. مسائلی، مهدی، قمه زنی سنت یا بدعت، انتشارات گلبن، چ اول، تهران 1385. 2. شریف رازی، محمد، گنجینه دانشمندان، ج2، انتشارات اسلامی، تهران1374. 3. اصغری نژاد، محمد، سید ابوالحسن اصفهانی شکوه مرجعیت، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، چ اول، تهران، 1373. 4. هوشنگ، مهدوی، عبدالرضا، سیاست خارجی ایران در دورة پهلوی، نشر پیکان، چاپ پنجم،تهران1380. 5. معتضد، خسرو، رضاشاه سقوط پس از سقوط، چاپ دوم، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، 1376. 6. واحد، سینا، قیام گوهرشاد، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی،تهران 1361. 7. فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، انتشارات اطلاعات تهران، ج اول، چ اول،تهران، 1369. 8. بهلول، محمد تقی، خاطرات سیاسی بهلول یا فاجعه مسجد گوهر شاد، ناشر موسسه امام صادق، تهران 1370. 9. حکایات کشف حجاب، تهاجم غرب و کشف حجاب، موسسه فرهنگی ولایت، تهران، 1378. 10. آوری، پیتر، تاریخ معاصر ایران، ترجمه محمدرفیع مهرآبادی ، چاپخانه حیدری، تهران، 1361. 11. دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی، ج4، چ سوم، انتشارات عطار و انتشارات فردوس، تهران، 1371. 12. امینی، علیرضا، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوره پهلوی، انتشارات صدای معاصر،تهران1381. 13. عاقلی، باقر، رضاشاه وقشون متحدالشکل، نشر نامک، تهران، 1377. 14. مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، نشر ناشر، 7جلد، تهران 1363. 15. زرگر، علی اصغر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، انتشارات پروین و معین، تهران 1372. 16. الول ساتن، ال پی، رضاشاه کبیر با ایران نو، ترجمه عبدالعظیم صبوری، نشر تابش، تهران 1335. 17. بصیرت منش، حمید، علما و رژیم رضاشاه، موسسه چاپ و نشر عروج، چ اول، تهران 1376. 18. روزنامه ستاره ایران، یکم آوریل 1924م. 19. مجله حوزه،شماره 58، مهر و آبان 1372. 20. مجله نورعلم، دوره سوم، شماره چهارم. 21. روزنامه، کیهان، 28شهریور28 1358. 22. روزنامه ملیت، 6 سپتامبر 1931م. منبع: پرتال فرهنگی اطلاع رسانی نور منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

وکیل الرعایای پهلوی

محمدرضا بهزادی در ضلع شمالی مجموعه کاخهای گلستان تهران، ایوان دو بر باز نسبتاً کوچکی وجود دارد، که به آن ایوان یا خلوت کریم خانی می گویند. در وسط این ایوان حوض شش ضلعی بسیار زیبایی دیده می شده است که امروزه نه اثری از زیبایی دارد و نه خبری از آب قنات شاه که در آن جریان داشته است، البته بنا زیبایی خودش را با همه ناملایمات حفظ کرده ولی موضوع بحث ما این نیست، زیرا نابسامانی کاخ گلستان، خود مثنوی هفتاد من کاغذ است و کتابی می طلبد! در سبب نامگذاری ایوان به نام کریم خان زند دو روایت وجود دارد، یکی اینکه عده ای از مورخین بر این عقیده‌اند که چون اساس و بنیان این ایوان مربوط به عصر کریم خان است بدین نام خوانده شده (1) و عده دیگری معتقدند که به علت ماجرای دفن استخوانهای کریمخان توسط آقا محمدخان قاجار در این محل، به این نام خوانده می شود. از قضا این ماجرا کاملاً صحیح است و روایت آن است که خواجه تاجدار قاجار پس از سلطنت، دستور به نبش قبر کریمخان داد و توسط رحمانخان یوزباشی در سال 1206ق استخوانهای وی را از شیراز به تهران منتقل کرد و در این قسمت از کاخ زیر پله های جنب عمارت نگارخانه دفن گردید تا هر روز که از آنجا می گذرد با نوک شمشیرش به آنجا بکوبد تا به اصطلاح خان زند در گور بلرزد. «اما این استخوانها در آنجا باقی بود تا که فتحعلیشاه، به جای عموی خویش میراث دار خان قاجار شد و به جهت اینکه آغوش پر مهر و محبت کریمخان را در کودکی خویش چشیده بود و شهریار زند را بسیار دوست می داشت، دستور داد استخوانها را از آن محل بیرون آورده و به نجف اشرف انتقال دهند و با احترام به خاک بسپارند». 2 این داستان کاملاً صحت دارد و توسط بسیاری از درباریان عهد فتحعلی شاه تائید شده ولی پس از به قدرت رسیدن رضا پهلوی، به جهت اینکه باب قاجار ستیزی باز بود و تنور تهمت و افترا به ایل و تبار قاجار بسیار گرم، رضاخان که بدش نمی آمد به عنوان قهرمان ملی ایران و ادامه دهندة راه بزرگان کشور همچون کریم‌خان شناخته شود، داستان ساختگی به راه انداخت و توسط درباریان به خارج راه یافت و هیاهوی بسیار در اوائل سلطنت رضاپهلوی برخاست، که اعلیحضرت پهلوی قصد در اعادة حیثیت از خاندان زند دارد و دستور داده تا این استخوانها از قبر وی در زیر پله ایوان خارج و به قم برده و دفن شود. این مراسم کاملاً تشریفاتی با حضور خود شاه و وزیر دربار تیمورتاش و مهندس شریف زاده در حضور تعدادی عکاس شروع شد و کارگران کندند و آخر به تعدادی استخوان رسیدند که پس از گذشت این همه سال نه پوسیده بود و نه از بین رفته بود. آنها را در سینی نقره قرار داده به حضور رضا پهلوی تقدیم کردند و نویسندگان فرمایشی نوشتند. در شماره 417 روزنامة شفق سرخ، مورخ جمعه 27 آذر 1304 در ذیل اخبار مربوط به مجلس در نطق پیش از دستور محمد تدین ریاست مجلس نطق کرد و ماجرای دفن استخوانها را برای حضار نقل کرد و گفت: حقیقتاً در این موقع که سلطنت حقاً از طرف ملت به اعلیحضرت اقدس پهلوی تفویض شده! و در این موقع که احساسات ایران نسبت به خادمین قدیم از سلاطین بزرگ ایران فوق‌العاده است، مجلس را به کمک شاه و بزرگنمایی این اقدام دعوت و البته بهتر بگوییم امر می نماید. قضیه آنجا جالب تر می شود که در این جلسه عریضه ای از چند تن از بازماندگان دودمان زند که معلوم نیست فریفته زر شده اند یا مقهور زور در ضمن نطق قرائت می شود که از طرف سهراب خان زند وکیلی، حسنخان زند و ... به شاه فرستاده شده مبنی بر اینکه اولاً استدعا کرده بودند روز نهم آبان ماه را به افتخار خلع قاجاریه عید بگیرند، (گنه کرد در بلخ آهنگری *** به شوشتر زدن گردن مسگری!) و ثانیاً تقاضا کرده بودند که توجه خاصی از طرف شاه به قبر کریمخان و لطفعلی خان معطوف گردد. به هر حال این آقایان در 17 دی، در عمارت گلستان به حضور رضاپهلوی رسیدند و شمشیر کریمخان زند را که در این خاندان باقی بود تیمورتاش به رضا پهلوی تقدیم کرد. رضاشاه که خوب تنوری برای فتیرهای خودش یافته بود، سریعاً وارد عمل شد و اظهار کرد این شمشیر از بهترین هدایاست که به من تقدیم شده است! و سپس دستور می دهد که زیر پله ها را بشکافند، کاشفان تعدادی استخوان فک و جمجمه یافتند در سینی نقره به حضورش آوردند، در روزنامه شفق سرخ می نویسد: اعلیحضرت با حالت حزن و اندوه سینی را به آقای وزیر دربار می دهند و امر می فرمایند عکاسی بیاید و عکس‌هایی به یادگار بر دارد. و این نمونه ای است از مظلوم نمایی های رضاخانی که احساس می کرد پا جای پای کسانی چون کریم خان می تواند بگذارد و احتمالاً گول این بیت روی تیغه شمشیر وکیل‌الرعایا را خورده و نمی دانسته روزی باید برود: این تیغ که شیر فلکش شمشیر است *** شمشیر وکیل آن شه کشورگیر است پیوسته کلید فتح دارد در دست *** آن دست که برقبضه این شمشیر است3 و البته جالبتر اینکه معلوم نیست این استخوانها مال چه انسان بخت برگشته ای بوده است. پی نوشت ها : 1. این عقیده کاملاً صحت دارد و ساحتمان این ایوان در عهد خود کریم خان ایجاد گردیده است. 2. عباس اقبال آشتیانی، «از ابتدای صفویه تا آخر قاجاریه پادشاهان ایران هر یک در کجا مدفونند»، مجله یادگار، س 3، ش 2، شهریور 1325، ص 17 و 18 . 3. این دو بیت در روی تیغه شمشیر کریم خان که به وسیله علی‌اصغر اصفهانی در سال 1198 هجری ساخته شده، طلاکوب گردیده است. این شمشیر امروزه در موزه نظامی مجموعه کاخ‌های سلطنتی سعدآباد نگهداری می‌شود. منبع: ماهنامه بهارستان شماره 73 منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

...
35
...