انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

چرا غرب در دهه‌ی 40 و 50 به توسعه‌ی ایران می‌اندیشید؟ - مروری بر ریشه‌های برنامه‌های اقتصادی پهلوی دوم

در این نوشتار، درصدد هستیم تا نشان دهیم که آیا توسعه‌ی اقتصادی ایران در زمان پهلوی براساس نیاز داخلی صورت گرفته بود یا اینکه پشت این مسئله، موضوع دیگری نهفته بود. از دهه‌ی 1960 به‌عنوان دهه‌ی استقلال کشورهای جهان سوم و تحرک این کشورها برای رسیدن به توسعه یاد می‌شود. در این مقطع، برخی از این کشورها برنامه‌ریزی برای توسعه‌ی اقتصادی و اجتماعی به‌منظور کاهش وابستگی به غرب و حفظ استقلال ملی را در دستور کار قرار دادند. این مسئله باعث شد تا موجی از اعتراضات عمومی در جهان سوم، که دارای حکومت‌های وابسته به بلوک غرب بود، شکل بگیرد. علاوه بر این، در این زمان حکومت شوروی با ارائه‌ی تز راه رشد غیرسرمایه‌داری درصدد برآمده بود تا بسترهای جذب کشورهای جهان سوم را در درون بلوک خود فراهم کند. این مسئله باعث شد تا آمریکا، که در زمان آیزنهاور تلاش کرده بود با نظامی‌سازی کشورهای جهان سوم و تقویت نیروهای سرکوب‌گر در آن‌ها تداوم سلطه‌ی خود را در این کشورها تضمین کند، با ارائه‌ی راهکارهایی در خصوص توسعه‌ی وابسته، زمینه‌های تداوم سلطه‌ی خود بر کشورهای جهان سوم را فراهم کند. در این نوشتار درصدد هستیم تا نشان دهیم که آیا توسعه‌ی اقتصادی ایران در زمان پهلوی براساس نیاز داخلی صورت گرفته بود یا اینکه پشت این مسئله موضوع دیگری نهفته بود. آمریکا و توسعه‌ی جهان سوم در دهه‌ی 60 میلادی، از دیدگاه مقام‌های دولت آمریکایی، اتکای دولت آمریکا در دهه‌ی 50 بر کمک امنیتی و عملیات پنهانی مانند کودتا، برای ایجاد دولت‌های دست‌نشانده در جهان سوم، نه تنها باعث تقویت نفوذ این کشور در جهان سوم نشده بود، بلکه این مسئله به دلیل نادیده گرفتن بحران‌های اجتماعی و اقتصادی در جهان سوم، باعث شده بود تا مردم این کشورها به دلیل حمایت آمریکا از حکومت‌های ناکارا، از این کشور متنفر شوند. این مسئله باعث شده بود تا بسترهای گسترش ناصریسم، کشمکش جنوب خاوری، آسیا و ظهور کاسترو در جهان سوم فراهم شود.(1) همچنین این مسئله موجب شد تا دولت آمریکا از محققان دانشگاهی این کشور بخواهد با تحقیق و مطالعه در خصوص جهان سوم، درصدد ارائه‌ی راهکارهایی برای حل بحران‌های مختلف این کشورها در حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برآیند. راهکارهایی که البته تداوم سلطه‌ی این کشور بر جهان سوم را نیز تضمین کند. در این راستا، از اندیشمندانی مانند والت و روستو (استاد گروه تاریخ اقتصاد در مؤسسه‌ی علم و صنعت ماساچوست پوست) خواسته شد تا در این‌باره به ارائه‌ی راهکارهایی بپردازند. راهکاری که منجر به ارائه‌ی تز مراحل رشد اقتصادی چندمرحله‌ای در آن زمان گردید که در همه‌ی آن‌ها، هدف نهایی غربی شدن عنوان شده بود.(2) آمریکا و توسعه‌ی ایران کندی رئیس‌جمهور آمریکا در اویل دهه‌ی 60 میلادی، یک کارگروه ویژه برای امور ایران ایجاد کرد که سرپرستی آن به‌عهده‌ی وزارت خارجه‌ی آمریکا بود. این کارگروه ویژه در ماه مه 1961، گزارشی تهیه کرد که در آن، ضمن ابراز نگرانی از وضعیت اجتماعی و اقتصادی ایران، عنوان شده بود که اگر در ایران اصلاحاتی صورت نگیرد، خطر کودتا یا انقلاب و پیوستن این کشور به بلوک شرق وجود دارد.(3) این مسئله باعث شد تا دولت کندی به محمدرضا پهلوی اعلام کند که پیش‌نیاز هرگونه کمک اقتصادی و نظامی و پرداخت وام از سوی دولت آمریکا، انجام اصلاحات اقتصادی و اجتماعی است. این امر سبب شد تا شاه امینی را که مورد اعتماد آمریکا بود، به‌عنوان نخست‌وزیر انتخاب کند. با این حال، آمریکا بعد از انتخاب امینی و بروز برخی از ناآرامی‌ها در ایران، به این نتیجه رسید که در کنار اصلاحات اقتصادی و اجتماعی، استفاده از نیروهای نظامی و سرکوب‌گر به‌منظور کنترل هرگونه ناآرامی در ایران ضروری است. بر این اساس، آمریکا با برکناری امینی و به‌ دست گرفتن اصلاحات اقتصادی و اجتماعی توسط شاه، موافقت کرد.(4) کندی معتقد بود برای کنترل جهان سوم، استفاده از ابزارهای نظامی می‌باید با ایجاد تغییراتی در ساختار اجتماعی و بهبود وضعیت زندگی مردم همراه شود. تأکید او بر انجام اصلاحات به‌منظور از میان برداشتن شرایط بالقوه‌ی قیام‌های مردمی و ارائه‌ی برنامه‌هایی چون اتحاد برای پیشرفت و سپاه صلح، ریشه در این دیدگاه داشت. از این‌ رو، برگزاری همه‌پرسی ششم بهمن 1341 و تعقیب برنامه‌های اصلاحی از سوی شاه با استقبال آمریکا مواجه شد. کندی نخستین کسی بود که تصویب اصول شش‌گانه را به شاه تبریک گفت.(5) رفرم اقتصادی یا تداوم وابستگی محمدرضا پهلوی بعد از انقلاب نمایشی شاه و مردم، شروع به اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در زمینه‌های مختلف کرد. به‌عنوان مثال، یکی از اصول رفرم‌های او، اعطای حق رأی به زنان و تشویق آن‌ها برای حضور در اجتماع بود. با این حال محققان عنوان می‌کنند که این اقدام فقط پوششی برای تأمین نیروی ارزان‌قیمت صنایع و خطوط تولیدی خریداری‌شده از غرب بود تا این واحدها بتوانند با نیروی ارزان‌قیمت‌تر به فعالیت بپردازند. همچنین تلاش برای تضعیف بنیان‌های خانواده و غربی شدن ایران، از دیگر هدف‌های شاه از اجرای کردن این برنامه بوده است. اصلاحات ارضی تا قبل از اجرای اصلاحات ارضی، ایران تا اوایل دهه‌ی 1340 از نظر تولید محصولات کشاورزی، خودکفا بود. به‌طوری‌که عمده‌ی نیازهای کشور در داخل تولید می‌شد. با این حال، اصلاحات ارضی که به‌ظاهر با هدف زمین‌دار کردن کشاورزان صورت گرفته بود، باعث شد تا ایران در اوایل 1350 تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین کشورهای واردکننده‌ی مواد غذایی تبدیل شود. به‌طوری‌که امنیت غذایی ایران به کشورهای غربی وابسته بود. در واقع کشورهای غربی و آمریکا با وابسته کردن امنیت غذایی ایران به خود، درصدد بودند تا بسترهای لازم برای وابستگی طولانی‌مدت ایران به خود را حتی بعد از مرگ محمدرضا پهلوی، فراهم کنند. صنایع در دهه‌ی 1340 و 1350 به‌ظاهر شاه توسعه‌ی صنایع را با محوریت سیاست جایگزینی واردات در دستور کار خود قرار داده بود تا از این طریق، ایران بتواند در تأمین برخی از نیازهای خود از واردات بی‌نیاز شود. با این حال، آنچه در عمل اتفاق افتاد، توسعه‌ی صنایع مونتاژ در کشور با تکیه بر واردات تکنولوژی‌های از رده خارج‌شده‌ی کشورهای غربی بود. مسئله‌ای که باعث شد نه تنها ایران از نظر فناوری وابسته به غرب شود، بلکه تداوم فعالیت‌های کارخانه‌های احداث‌شده نیز وابسته به تأمین قطعات یدکی از غرب شد. علاوه بر این، حمایت‌هایی که دولت‌های غربی در این زمان از ایجاد صنایع مونتاژ در ایران می‌کردند، به علت این بود که آن‌ها در این دهه‌ها، حرکت به سمت صنایع مبتنی بر دانش را آغاز کرده بودند و در برنامه‌ی بلندمدت، کنترل صنایع دانش‌محور و واگذاری صنایع مونتاژ متکی بر دانش غربی به جهان سوم را در دستور کار خود قرار داده بودند. در این راستا، مقرر شده بود تا در صنایع دانش‌محور در غرب، که محور آینده‌ی جهان بود، تولید و صنایع مونتاژی که هزینه‌بر بود و حاشیه‌ی سود کمتری داشت، به‌صورت کنترل‌شده به جهان سوم واگذار شود. از این رو، اگر اقداماتی در راستای صنعتی شدن ایران در دوره‌ی پهلوی دوم صورت گرفت، در این چارچوب بود. فرجام سخن بررسی اصلاحات صورت‌گرفته در زمان پهلوی دوم در حوزه‌ی اقتصادی و اجتماعی، نشان می‌دهد که این اصلاحات بیشتر از اینکه برآمده از نیاز داخلی برای توسعه‌ی ایران باشد، با تحریک و حمایت آمریکا به‌منظور جلوگیری از ایجاد انقلاب و یا کودتا و پیوستن ایران به بلوک شرق صورت گرفته بود. از این رو، شاهد هستیم این نوع توسعه به‌جای اینکه به خودکفایی و رشد ایران بینجامد، به وابستگی بیشتر کشور به غرب منجر شد. ضمن اینکه به دلیل غیربومی بودن الگوی توسعه باعث شد تا بحران‌های اجتماعی و اقتصادی در کشور در اواخر دوران پهلوی تشدید شود. کاتوزیان در خصوص نتایج توسعه‌ی وابسته در زمان پهلوی می‌نویسد: «آنچه در ایران رخ داد، نه پیشرفت اجتماعی و اقتصادی بود، بلکه شبه‌مدرنیسم وابسته بود. در اواخر دوران پهلوی، به دلیل توسعه‌ی ناهمگون، حمل‌ونقل شهری در همه‌جا خراب بود. وضع مسکونی جز برای وابستگان دولت و تجار وابسته، وحشتناک بود. اغلب شهرهای کوچک و بزرگ فاقد سیستم فاضلاب کارآمد بودند.‌ خدمات درمانی و بهداشتی برای اغنیا بسیار گران و نامطمئن و برای فقرا گران و خطرناک.»(7) پی‌نوشت‌ها: 1. آندره فونتن، تاریخ جنگ سرد، ترجمه‌ی عبدالرضا هوشنگ مهدوی، 1366، نشر نو، ص 471. 2. رابرت شولزینگر، دیپلماسی آمریکا در قرن بیستم، ترجمه‌ی محمد رفیعی مهرآبادی، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، 1379، ص 460. 3. هوشنگ مهدوی عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران پایان جنگ دوم جهانی تا سقوط رژیم پهلوی، تهران، انتشارات پیکان، 1368، ص 162. 4. جیمز ابیل، شیر و عقاب، ترجمه‌ی فروزنده برلیان، تهران، نشر فاخته، 1371، ص 207. 5. وحید سینایی، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران (1299-1357)، تهران، کویر، 1384، ص 478. 6. سیف‌اللهی، ‌سیف‌الله، ‌اقتصاد سیاسی ایران، پژوهشکده‌ی جامعه‌پژوهی و برنامه‌ریزی المیزان، ‌تهران، 1374، ص 85. 7. کاتوزیان، ‌محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه‌ی‌ محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، نشر مرکز، چاپ دوم، تهران، 1372،‌ ص 323. * محسن موسوی‌زاده؛، عضو تحریریه‌ی روزنامه‌ی شهرآرای مشهد منبع: سایت برهان

چرا سیا نتوانست انقلاب اسلامی را پیش‌بینی کند؟ - به مناسبت انتقاد کارتر از سیا به دلیل ناتوانی در تحلیل انقلاب

سازمان سیا نیز در گزارشی که از وقایع ایران در سال 1978 به کاخ سفید مخابره کرد، بر این باور بود که «ایران دستخوش انقلاب یا حتی در مرحله‌ی پیش از انقلاب نیست... و شاه تا ده سال دیگر بر سر قدرت خواهد بود.» اما این پیش‌بینی غلط از آب درآمد و درست پنج ماه بعد از این گزارش، انقلاب ایران به وقوع پیوست. وقتی طوفان انقلاب اسلامی ایران پایه‌های رژیم پهلوی را درنوردید و منجر به سرنگونی رژیم پهلوی گردید، بنیان بسیاری از نظریه‌های انقلاب نیز با چالش‌هایی اساسی مواجه شد، زیرا کمتر کسی وقوع چنین انقلابی را پیش‌بینی می-کرد. این انقلاب در حالی رخ داد که علاوه بر نظریه‌پردازان، بسیاری از سیاست‌مداران و دستگاه‌های اطلاعاتی دنیا مانند سازمان اطلاعاتی سیا، که آشنایی نزدیکی با وقایع کشور داشتند، از وقوع آن متحیر شدند. در رأس سیاست‌مداران، می‌توان از کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا نام برد. وی به‌حدی به قدرت شاه و کشور و آرامش آن مطمئن بود که در جمله‌ای خطاب به شاه، ایران را «جزیره‌ی ثبات» نامید. در میان نهادهایی که می‌توانستند انقلاب اسلامی را پیش‌بینی کنند، عملکرد سازمان سیا از همه بدتر بود، زیرا این نهاد اطلاعاتی علی‌رغم بهره‌مندی از وجود چندین هزار کارشناس و نیروی اطلاعاتی، در گزارشی اشتباه از تحولات ایران در سال 57 معتقد بود که شاه تا ده سال دیگر بر سر قدرت خواهد بود. با این توضیحات سؤال اساسی این است که «چرا نهادهای سازمان سیا، که مهم‌ترین نهاد اطلاعاتی-امنیتی آمریکا محسوب می‌شود، نتوانست تحولات انقلابی ایران را پیش‌بینی کند؟» در پاسخ به این سؤال می‌توان این فرضیه را مطرح کرد که اولاً نهادهای مذکور بیش از حد به قدرت شاه و نیروهای نظامی و اطلاعات ساواک خوش‌بین بودند. ثانیاً سازمان سیا نتوانست قدرت و نفوذ واقعی امام در میان مردم و نظامیان را به‌خوبی درک کند. در ادامه‌ی مقاله، تلاش می‌کنیم تا محورهای ذکرشده را تبیین کنیم. وقوع انقلاب و تحیر سیاست‌مداران و سازمان‌های اطلاعاتی انقلاب ایران در شرایطی به وقوع پیوست که به نظر می‌رسید رژیم شاه به‌عنوان ژاندارم منطقه با بهره‌مندی از یک ارتش قوی، از موقعیت مناسبی در برخورد با مخالفین برخوردار است. همین موضوع باعث شده بود تا از دید بسیاری از صاحب‌نظران، وقوع انقلاب در ایران غیرمنتظره به نظر برسد. بنابراین با پیروزی انقلاب، اندیشمندانی چون تدا اسکاچپول اذعان داشتند که «انقلاب ایران موردی از انقلاب اجتماعی بود که غیرقابل انتظار و حیرت‌انگیز برای کلیه‌ی تئوری‌‌پردازان انقلاب بود.»[1] و یا میشل فوکو (فیلسوف و جامعه‌شناس فرانسوی) ضمن سفر به ایران، به این نتیجه می‌رسد که این انقلاب پدیده‌ای نو و منحصربه‌فرد است.[2] این موضوع در میان سیاست‌مدارانی چون جیمی کارتر، رئیس جمهوری وقت آمریکا نیز صادق بود، زیرا وی در جمله‌ای معروف خطاب به شاه در سال 1356 گفت: «ایران تحت رهبری باعظمت شاه، جزیره‌ی ثبات در یکی از پرآشوب‌ترین مناطق جهان است.»[3] بنابراین از نظر کارتر نیز وقوع انقلاب در ایران غیرمحتمل به نظر می‌رسید. البته عدم آگاهی از تحولات انقلاب تنها به صاحب‌نظران و سیاست‌مداران محدود نبود، بلکه بسیاری از نهادهای مهم دنیا نیز که در ارتباط نزدیک با ایران قرار داشتند، از پیش‌بینی انقلاب ناتوان ماندند. از جمله‌ی این نهادها می‌توان به سفارت آمریکا اشاره کرد. این سفارت در اولین روز خرداد 57، در گزارشی که به وزارت خارجه‌ی کشور آمریکا ارسال کرد، با ابراز رضایت و خوش‌بینی نسبت به آرامش نسبی در ایران، در بررسی وضعیت کشور نوشت: «...به‌رغم وقایع گاه‌وبیگاه اینجا و آنجا، یک آرامش نسبی جایگزین آشفتگی‌های اخیر در جبهه‌ی مخالفان ایران شده است، در حالی که در طول چند ماه گذشته، تقریباً روزانه یک واقعه یا بیشتر اتفاق می‌افتاد. شمار این وقایع اخیراً به سه یا چهار واقعه در هفته کاهش یافته است.»[4] اما شاید در میان این نهادها، عملکرد سازمان سیا از همه بدتر بود، زیرا این سازمان ضمن اینکه یک نهاد اطلاعاتی قوی به‌شمار می‌رود، با شخص شاه و بسیاری از نهادهای امنیتی-اطلاعاتی ایران از جمله ساواک در ارتباط مستقیم بود. این سازمان سیا نیز در گزارشی که از وقایع ایران در سال 1978 به کاخ سفید مخابره کرد، بر این باور بود که «ایران دستخوش انقلاب یا حتی در مرحله‌ی پیش از انقلاب نیست... و شاه تا ده سال دیگر بر سر قدرت خواهد بود.»[5] اما این پیش‌بینی غلط از آب درآمد و درست پنج ماه بعد از این گزارش، انقلاب ایران به وقوع پیوست. حال مسئله‌ی مهم این است که چرا سازمان سیا (که وظیفه‌ی جمع‌آوری و تحلیل اطلاعات مهم درباره‌ی کشورها، حکومت‌ها، شرکت‌های اقتصادی و افراد خارجی را به‌عهده دارد) نتوانست وقوع انقلاب را به‌درستی پیش‌بینی کند! در پاسخ به این سؤال، می-توان به چند دلیل مهم اشاره کرد: خوش‌بینی بیش از حد به قدرت شاه و ساواک یکی از دلایل مهم در رابطه با شکست سیا در پیش بینی انقلاب ایران، ارزیابی خوش‌بینانه‌ی سیا از قدرت نظامی شاه بود. طبق آمارهای موجود، ایران از نظر هزینه‌های نظامی «در سال 1353ش/1974م، در بین 138 کشور، رتبه‌ی هفتم را در جهان به خود اختصاص داده بود.»[6] در واقع مهم‌ترین ابزار قدرت رژیم پهلوی، ابزار نظامی محسوب می‌شد که مرکب از نیروی زمینی، نیروی دریایی، نیروی هوایی، سازمان گارد شاهنشاهی و... بود. شاه از این ابزار در سرکوب بسیاری از جنبش‌های آزادی‌خواهانه و اعتراضی مانند قیام 15 خرداد 1342 و... به‌خوبی استفاده کرد، اما در مورد انقلاب این اتفاق صورت نگرفت؛ چراکه واقعیت‌های نظامی کشور در آستانه‌ی انقلاب، متفاوت از سال‌های قبل از آن بود. در این سال‌ها، بسیاری از نظامیان به دلیل اختلافات داخلی، «اسلحه‌ی اصلی و اساسی خود، یعنی روحیه‌شان را از دست داده بودند.»[7] و مذهب به‌عنوان عامل اصلی در انقلاب و نیز همبستگی با امام، در روحیه‌ی بسیاری از نظامیان تأثیر مثبتی نهاده بود. «در واقع تقید مذهبی در سال‌های نزدیک به انقلاب، در ارتش و بدنه‌ی آن مطرح بوده است. از 1352 تقید مذهبی در ارتش تقریباً همپای تقید مذهبی-ملی مردم ما دیده می‌شد.»[8] دلایل اثبات‌کننده‌ی این امر، اعترافاتی است که خود سران نیروهای نظامی داشته‌اند. «برابر اظهارات سپهبد جعفری، سرپرست شهربانی کشور، در شورای امنیت ملی (در دولت بختیار)، تعدادی از پرسنل شهربانی کتباً گزارش نموده بودند که از مقلدین آیت‌الله خمینی بوده، نمی‌توانند برخلاف دستورات آیت‌الله عمل نمایند.»[9] بنابراین زمانی که نظامیان احساس کردند شاه پایبندی چندانی به مذهب ندارد، او را تنها گذاشتند و در برهه‌ی انقلاب بی‌طرفی اختیار کرده و یا همگام با مردم در مبارزات شرکت کردند. از طرفی ارتش در سال‌های مذکور، دچار اختلافات داخلی شده و اتحاد و یکپارچگی خود را از دست داده بود. دلیل این مدعا، «فرار سربازان از پادگان‌ها، خودداری تعداد قابل‌ توجهی از آن‌ها از تیراندازی به مردم و تمرد آنان از فرمان مافوق، اعلام همبستگی گروهی از نظامیان از جمله همافران نیروی هوایی با انقلاب و رهبری آن یعنی امام‌ خمینی ‌(ره)» است.[10] و این همان واقعیاتی است که سازمان اطلاعاتی سیا نتوانسته بود آن را درک کند. بنابراین زمانی که موج انقلاب کشور را در بر گرفت، بسیاری از نظامیان از محل خدمت خود فرار کرده و به مردم پیوستند. عامل اشتباه محاسباتی دیگر سیا، تکیه‌ی بیش از حد به اطلاعات ساواک بود. ساواک و سازمان سیا ارتباط نزدیکی با یکدیگر داشتند و سازمان برای اطلاع از شرایط کشور و مخالفین رژیم شاه، به اطلاعات داده‌شده توسط سازمان اطلاعات‌ و امنیت ایران (ساواک) اعتماد داشت. این اعتماد از آنجا ناشی می‌شد که ساواک اطلاعات کسب‌شده از نیروهای مخالف و برانداز را طبق توافق، به‌راحتی در اختیار سازمان سیا قرار می‌داد. بنابراین در حالی که ساواک نتوانسته بود واقعیات ارتش را درک کند و اطلاعات صحیح و دقیقی را از وضعیت نیروهای نظامی استخراج کند، سیا این اطلاعات را مبنای تحلیل خود قرار می‌داد؛ به‌طوری‌که رهبران سیا بعدها در پاسخ به انتقادات وارده به سیا مبنی بر عدم پیش‌بینی انقلاب، «حرف‌های استانفیلد ترنر، رئیس وقت سیا را بازگو می‌کردند که تنها منبع موثق اطلاعاتی سیا از اوضاع ایران، ساواک بوده و شکست سیا در پیش‌بینی حوادث ایران به‌خاطر اعتماد به ساواک بوده است.»[11] عدم درک صحیح سازمان سیا از مردم و رهبری سازمان سیا هیچ‌گاه نتوانست علل اعتراضات مردمی و خواسته‌های آنان را درک کرده و آن را جدی بگیرد. هوارد هارت (کفیل سرپرست ایستگاه سیا در تهران) می‌گوید: «ما هنوز این ملت را نشناخته بودیم و به افکار و عقایدشان‌ پی نبرده بودیم.»[12] در واقع سازمان در رابطه با مردم بر این باور بود که با اقداماتی که شاه در راستای توسعه و اصلاحات کشور انجام داده است، مردم از او رضایت داشته و به او وفادار خواهند بود. در حالی که «اصلاحات، بسیار کمتر از آن چه ادعا می‌شد برای دهقانان مفید واقع شده بود. مهاجرین روستایی در شهرها از لحاظ اجتماعی و اقتصادی، زندگی سختی را می‌گذراندند و اقتصاد متکی به نفت با انبوهی از مشکلات روبه‌رو بود...»[13] تصورات اشتباه سازمان در رابطه با میزان قدرت و نفوذ امام خمینی نیز صادق بود. سیا هیچ‌گاه نتوانست قدرت رهبر انقلاب اسلامی و نفوذش بر مردم را به‌خوبی درک کند! ترنر در بخشی از کتاب خود، «پیش از خواندن بسوزانید»، در اعتراف به این اشتباه می‌نویسد: «ما از درک آیت‌الله خمینی رهبر انقلاب و میزان نفوذ او عاجز بودیم.»[14] به همین دلیل، سیا هیچ‌گاه تصور نمی‌کرد که مردم به رهبری امام خمینی (ره) بتوانند پایه‌های رژیم پهلوی را بلرزانند: «ما هرگز تصور نمی‌کردیم که همه‌ی گروه‌های ناراضی و مخالف شاه توسط یک روحانی 79ساله به نام آیت‌الله خمینی، که به حالت تبعید در فرانسه به سر می‌برد، به هم جوش داده شوند.»[15] بنابراین همین اشتباهات باعث گردید تا سازمان اطلاعاتی سیا به‌عنوان یک نهاد اطلاعاتی مهم نتواند تحولات انقلاب در ایران را پیش‌بینی کند و در نتیجه، با وقوع انقلاب، دچار تعجب و تحیر گردید. در نهایت، بررسی مطلب فوق نشان داد علی‌رغم آنکه نارضایتی از رژیم پهلوی در میان مردم به اوج خود رسیده بود، اما بسیاری از صاحب‌نظران و نهادهای اطلاعاتی دنیا به‌خصوص سازمان سیا، با تکیه بر اطلاعات ناصحیح و عدم شناخت و درک واقعی قدرت رهبری و همبستگی مردم با امام خمینی، از پیش‌بینی انقلاب و تحولات آن عاجز ماندند. در واقع سازمان سیا با خوش‌بینی زیاد، قدرت شاه و ارتش را فراتر از واقعیات تصور می‌کرد و بر این باور بود که ارتش و نیروی نظامی توان مقابله با نیروی مخالف را دارد؛ غافل از آنکه شاکله‌ی نیروی نظامی کشور مدتها قبل، به علت همبستگی بسیاری از نظامیان با رهبر انقلاب و اختلافات درونی آن، از هم پاشیده بود.(*) پی‌نوشت‌ها: [1]. اسکاچپول، تدا، دولت­ها و انقلاب­های اجتماعی، ص 192. [2]. تأثیرگذاری انقلاب اسلامی ایران بر رهیافت­ها و نظریه­های انقلاب، پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران، مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش­های سیاسی. [3]. بیل، جیمز (1371)، عقاب و شیر، ترجمه‌ی مهوش غلامی، تهران، کوبه، ص 373. [4]. امین‌آبادی، روح‌الله (1391)، «اپوزیسیون فرمایشی و سیاست گام‌به‌گام»، نشریه‌ی پاسدار اسلام، شماره‌ی‌ 366. [5]. تیم واینر (1386)، «سیا و انقلاب ایران»، ترجمه­ی عبدالرضا هوشنگ مهدوی، مجله‌ی اطلاعات سیاسی- اقتصادی، شماره‌ی 243 و 244، ص 100. [6]. لطفیان، سعیده (1380)، ارتش و انقلاب اسلامی ایران:بررسی ساختار ارتش ایران و تأثیر روند انقلاب در گرایش ارتش به انقلاب اسلامی، تهران، ص 160. [7]. مظفری، آیت (1386)، «چرایی ناتوانی رژیم پهلوی در جلوگیری از وقوع انقلاب اسلامی ایران»، حصون، شماره‌ی 11، ص 132. [8]. توکلی، یعقوب (1388)، «علل پیوستن ارتش به انقلاب اسلامی: کالبدشکافی یک واقعه»، سوره‌ی اندیشه، شماره‌ی 42، ص 168. [9]. همان، ص 131. [10]. صباغ جدید، جواد (1383)، «چرا ارتش نتوانست؟ علل عدم موفقیت ارتش شاه در سرکوب مردم»،زمانه،سال سوم، شماره‌ی 29، ص 52. [11]. سازمان سیا و گونه‌های شنود در ایران، جاسوسی در صفی‌آباد بهشهر! پایگاه خبری-تحلیلی قدس آنلاین، کد خبر: 35361، 6 اسفند 1390. [12]. واینر، همان، ص 100. [13]. کدی، نیکی (1385)، «آیا انقلاب‌ها را می‌توان پیش‌بینی و علل‌شان را درک کرد»، ترجمه­ی احمد درستی، فصلنامه‌ی علوم سیاسی، شماره‌ی 38، ص 72. [14]. امین‌آبادی، همان. [15]. همان. *زهره رحمانی، پژوهشگر انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

«بازی بزرگ» چگونه ایران را پاره‌پاره کرد؟ - به بهانه‌ی تشکیل «پلیس جنوب» توسط انگلستان/ایران به‌مثابه‌ی دولت حائل

رقابت‌های ابرقدرت‌ها در شرق جهان در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، مفهومی را پدید آورد به نام بازی بزرگ. دستاورد بازی بزرگ برای ایران، جدایی بخش‌های زیادی از سرزمین پهناور ما بود. جالب اینکه در تمام این بازی، انگلستان ذی‌نفع بود و حضور مستقیم داشت. شاید با حرکت دول غربی به سمت شرق، که به باور بسیاری ناشی از ذات جهان‌گیر نظام سرمایه‌داری است، حاکمین شرقی تصور نمی‌‌کردند که روزی این استعمارگران، تکیه برجای آنان بزنند. همچنان‌که وقتی انگلیسی‌ها به خاورمیانه و آسیا روی آوردند، کمتر کسی فکر می‌نمود که روزگاری خارج شدن این استعمارگران تنها با قیام و انقلاب ممکن شود. برای ایران عصر صفوی اما انگلیسی‌ها نه تنها استعمارگر نبودند، بلکه به‌ظاهر ناجی فرض می‌شدند. هنوز کسی نمی‌دانست پشت این همراهی و همکاری انگلیسی‌ها با دربار صفوی، چه خوی استعماری و رویکرد غارتگرانه‌ای نهفته است. انگلیسی‌ها به دربار صفوی کمک نمودند تا ایران، پرتغالی‌ها را از خلیج فارس بیرون کند. آنان همچنین با آموزش ساخت اسلحه و تربیت نیروهای ورزیده، ایران را در تقابل با عثمانی‌ها یاری دادند. اما زمانی که انگلیسی‌ها به‌تدریج با بازار آسیا آشنا شدند و به‌طور ویژه هند را خوان نعمت خود قرار دادند، نگاهشان به ایران و ایرانی تغییر کرده بود. اگرچه انگلیسی‌ها آن زمان که در تقابل با پرتغالی‌ها و عثمانی، به کمک ایران می‌آمدند نیز اصل ماجرا این بود که این دو کشور، دشمن انگلیس محسوب می‌شدند، اما حداقل این حسن را داشت که ایران و انگلیس در این دوره، در همکاری‌های خود، بازی برد-برد را تجربه می‌نمودند. بازی بزرگ با آغاز دوره‌ی قاجار و آن زمان که انگلیسی‌ها با سرعت بیشتر بر هند چیره می‌شدند و هریک از ایالات و ولایات آن را به سیطره‌ی استعماری خود می‌افزودند، آن زمان که خبر نتایج پربار استعمار هند به گوش همتایان اروپایی انگلستان می‌رسید، مردان انگلیسی باید به فکر چاره‌ای برای حفظ داشته‌های خود می‌افتادند. عمده‌ی رقیبان انگلیس در طی دهه‌های طولانی تسلط بر هند را شاید بتوان فرانسه، روسیه‌ی تزاری و آلمان دانست. این‌گونه بود که تاریخ با مسئله‌ای مواجه شد به نام «مسئله‌ی شرق» یا «بازی بزرگ». البته واقعیت‌های پیش‌آمده در بازی بزرگ بهانه‌ای شد تا انگلیسی‌ها برای حفظ منافع خود در هند، بر طرح نظریات مختلف دفاعی و امنیتی اقدام کنند. اما در هر صورت، آنچه مشخص است اینکه در این بازی، مسئله‌ی حائز اهمیت، هندوستان بود و کشوری که نقش محوری و فعال را بازی می‌نمود، انگلستان بود. در این چارچوب، مطلب حاضر درصدد است تا به‌طور خاص به این مسئله بپردازد که «بازی بزرگ» چگونه تجزیه‌ی خاک ایران را رقم زد؟ در واقع آیا می‌توان میان بازی بزرگ و جدایی بخش‌های وسیعی از شمال ایران و همچنین افغانستان از خاک کشورمان، ارتباط برقرار نمود؟ آن‌گونه که فوران تشریح می‌کند، این طرح «بازی بزرگ» ناشی از اجماع فزاینده‌ای بود که در انگلستان در مقابل سیاست‌های توسعه‌طلبانه‌ی روسیه ایجاد شده بود. سیاست‌هایی که به ضرر ایران، عثمانی و آسیای مرکزی بود و بعدها به بازی بزرگ شهرت یافت. «در این طرح، ایران به‌عنوان دولت حائل در برابر پیشروی و توسعه‌طلبی فزاینده‌ی روسیه به‌سوی هندوستان، از اهمیت استراتژیکی خاص برای بریتانیا برخوردار شد.»[1] از یک منظر دیگر و به اعتقاد برخی پژوهشگران، بازی بزرگ میان انگلستان و روسیه‌ی تزاری، در قرن نوزدهم، تنها برای تسلط بر منطقه‌ی قفقاز و آسیای مرکزی روی داد.[2] اگرچه برخی دیگر از پژوهشگران، دامن این تقابل را وسیع می‌دانند و تمام حد فاصل ترکستان چین و تبت تا ترکیه‌ی امروز را عرصه‌ی رویارویی این دو کشور قلمداد می‌کنند. اما به هر حال، آن بخش‌هایی از سرزمین ما برای طراحان این بازی اهمیت داشت که به هندوستان نزدیک‌تر بودند. بنابراین سیستان، بلوچستان و خراسان در معرض رویارویی و تقابل ابرقدرت‌های وقت بود. البته به این واسطه کل ایران در معرض جنگ قرار داشت. این‌گونه بود که ایران عصر قاجار به بازی و تقابل هژمون‌های زمان خود کشیده شد. ضعف شدید دولت مرکزی ایران، بغرنج شدن بازی بزرگ و ضررهای دولت ایران در این زمینه را تشدید می‌نمود. «این رقابت ژئوپلیتیکی، که بعدها به بازی بزرگ مرسوم گردید، در تمامی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به ضرر ممالک محروسه‌ی ایران و خراسان بزرگ آن زمان (که تحت حاکمیت و تابعیت ایران به‌شمار می‌رفت) و در جهت توسعه‌طلبی قدرت‌های رقیب در جریان بود.»[3] البته همان‌طور که در سطور بالا نیز به آن اشاره شد، از آنجا که بازی بزرگ طرحی برای حفظ هندوستان در سیطره‌ی قدرت انگلستان بود، می‌بایست آن را فراتر از رقابت روس و انگلیس دید. همان‌طور که در ادامه به آن اشاره می‌شود، ناپلئون فرانسوی نیز به هندوستان و نعمت‌ها و ثروت‌های آن چشم داشت و بارهای نقشه‌ی حمله به هند را ترسیم نموده بود. آنچه نام روسیه را در این طرح برجسته می‌کند، موقعیت جغرافیایی آن است که به نسبت دیگر دول اروپایی، تهدیدی دائمی برای منافع انگلستان در هندوستان محسوب می‌شد. به‌علاوه روس‌ها انگیزه‌های بسیاری نیز برای رسیدن به هند داشتند. از دهه‌ی دوم قرن نوزدهم تا دهه‌ی دوم قرن بیستم، روس‌ها به‌ترتیب قزاق‌ها، ازبک‌ها، تاجیک‌ها و ترکمن‌ها را در مناطق مختلف آسیای مرکزی سرکوب نمودند و به سمت جنوب به پیش می‌آمدند. این مسئله برای انگلیسی‌ها به‌شدت هراسناک بود. به‌خصوص که در ابتدای قرن بیستم و کمی پیش از انقلاب روسیه، نفوذ امپریالیستی این کشور در ایران نیز به اوج خود رسید. نفوذی که اگرچه با یورش نظامی آغاز شد، اما به سلطه‌ی سیاسی و پس از آن، سلطه‌ی اقتصادی منجر شد. قرارداد گلستان و ترکمنچای روس‌ها در قرن نوزدهم، همان‌طور که در آسیای مرکزی می‌جنگیدند، با ایرانی‌ها نیز درگیر بودند. رؤیای هند که به نظر می‌رسد بار روانی فراوانی برای حرکت این کشور به سمت جنوب را فراهم ساخته بود، تاحدی مبتنی بر وصیت‌نامه‌ی پتر کبیر بود، اگرچه بسیاری این وصیت‌نامه را جعلی می‌دانند. پتر کبیر به دنبال حل مسئله‌ی عقب‌ماندگی روسیه بود که در سال‌های سلطه‌ی مغولان بر این سرزمین، شدت گرفته بود و تنها راه آن، ورود به آسیای مرکزی و به تعبیری بلندپروازانه‌تر، ورود به هندوستان بود که از ثروت زیاد آن، سخن بسیار به گوش می‌رسید. در واقع همان‌گونه که خرابی‌ها از ورود بیگانگان به روسیه ایجاد شده بود، آنان تنها راه آبادی را در هجوم به بیگانگان می‌دانستند! انگلیسی‌ها از انگیزه‌های روس‌ها و فرانسوی‌ها برای حمله به هندوستان اطلاع داشتند و بنابراین درصدد بودند که پیش از آنکه نیروهای مهاجم به این سرزمین نزدیک شوند، به رویارویی با آن‌ها بپردازند. از این رو بود که به فکر آشنایی و شناخت بیشتر با مناطق حائل میان خود و قدرت‌های بزرگ افتادند. همه‌ی این ابرقدرت‌ها برای شناخت وضعیت راه‌های مناطق حائل به اعزام جاسوس‌های کارکشته پرداختند. همچنین به تأسیس کنسولگری و مراکز دیده‌بانی در این سرزمین‌های کمتر شناخته‌شده پرداختند و نیروهای خود را برای جنگ آماده ساختند. در همین راستا، انگلیسی‌ها که از حمله به هندوستان از راه ایران بیم داشتند، در اوایل قرن نوزدهم، سراوان جان ملکم را به همراه هیئتی به ایران فرستادند تا این کشور را برای دفاع از هند با خود همراه سازند. وی مأموریت داشت نظر شاه را به هر قیمتی که شده، حتی پرداخت پول، جلب کند و نتیجه را به‌صورت نوعی معاهده‌ی دفاعی بر روی کاغذ بیاورد و بدین ترتیب، با یک تیر دو نشان بزند. نخست اطمینان حاصل کند که پای رقیب آن زمان انگلستان (یعنی فرانسه) به ایران باز نمی‌شود و دوم شاه را متعهد سازد در صورت ایجاد هرگونه خصومت از طرف سرزمین افغانستان، با آن‌ها بجنگد. در عوض بریتانیا نیز متعهد می‌شد در صورتی که از سوی افغانستان یا فرانسه حمله‌ای به ایران صورت بگیرد، برای بیرون راندن دشمن، تجهیزات دفاعی و جنگی لازم را در اختیار شاه بگذارند.[4] پس از این معاهده، اولین جنگ‌های میان روس و ایران آغاز شد. با پیشروی روس‌ها به خاک ایران و تصرف گرجستان، ارمنستان و... ایران از انگلستان مدد خواست. انگلیسی‌ها که حالا با روسیه علیه ناپلئون (که در فرانسه خود را امپراتور خوانده بود) متحد شده بودند، به درخواست شاه ایران توجه ننمودند. نکته‌ی جالب آنکه آن‌ها مطابق قرارداد هم می‌توانستند بی‌توجهی خود را توجیه نمایند. طبق توافق، انگلیس متعهد شده بود در صورت حمله‌ی فرانسه و افغانستان، به کمک ایرانیان بشتابد و نه روس‌ها! این برخورد انگلیسی‌ها باعث شد تا ایرانیان به سمت دشمن روس و انگلیس، یعنی فرانسوی‌ها، گرایش یابند. هدف قاجارها از نزدیکی به فرانسه، بازپس‌گیری خاک ایران از روسیه بود. بدین ترتیب، ایران و فرانسه با هم توافق نمودند تا در مقابل اجازه‌ی ایران به فرانسه برای حمله به هند از خاک ایران، فرانسوی‌ها به یاری ایران در تقابل با روس‌ها بشتابند. ناپلئون حتی قول داد تا سپاه ایران را آموزش دهد تا روبه‌روی روس‌ها بایستند. اما انگلیسی‌ها مطمئن بودند که آموزش سپاه ایران تنها برای رویارویی با روسیه نیست، بلکه ناپلئون درصدد است تا از سپاه آموزش‌دیده‌ی ایران برای حمله به هند نیز بهره بگیرد. با شکست روسیه از فرانسه در جنگ‌های اروپایی (1807)، یک بار دیگر همه‌چیز به هم ریخت. این دو کشور با امضای عهدنامه «تیلسیت» توافق کردند که فرانسه دامنه‌ی نفوذ خود را در غرب و روسیه در شرق گسترش دهد. این بار فرانسوی‌ها بودند که در بازی بزرگ، ایران را تنها نهادند و در برابر حملات جانانه‌ی روس‌ها، کشور ما را بی‌دفاع گذاشتند. بنابراین ایران کشور حائل بازی بزرگ، یک بار دیگر بی‌دفاع به‌سوی انگلستان گرایش یافت. قطعاً این سرگردانی در کنار خوی استعماری دول اروپایی، به ناکارآمدی دستگاه قاجار و ضعف شاهان فاسد آن نیز بازمی‌گشت. بدین ترتیب، ایران و انگلستان بار دیگر باب روابط را گشودند. ایرانیان این بار تلاش کردند تا با انگلیسی‌ها قراردادی را به امضا برسانند که همه‌جانبه باشد و انگلیسی‌ها نتوانند از آن شانه خالی کنند. بنابراین به‌ جای نام بردن از کشور خاصی در رویارویی با ایران، در قرارداد ذکر شد که انگلیس می‌بایست در مقابل هر «مهاجمی» به یاری ایران بشتابد و کمک‌های خود را از ایران دریغ نکند. به دنبال این توافق، این بار آموزش سپاه ایران به انگلیسی‌ها سپرده شد. طبق این قرارداد، ایران نیز به انگلیسی‌ها متعهد می‌شد که به هیچ کشوری اجازه ندهد تا از خاکش برای حمله به هند بهره بگیرد. اما آنچه باعث می‌شد تا قرارداد اخیر میان ایران و انگلیس، کمتر ضمانت اجرا داشته باشد، توافقاتی بود که میان انگلستان و روسیه وجود داشت. دو کشور هنوز به‌نوعی خود را متحد در برابر فرانسه می‌دانستند. انگلستان در این برهه، بیش از آنکه از روس‌ها بترسد، از فرانسوی‌ها می‌هراسید. قراردادی نیز که با ایران بسته بود، بیشتر به‌عنوان تضمینی برای عدم حمله‌ی فرانسه به هند از راه ایران بود. بنابراین در حمله‌ی روس‌ها به ایران، انگلیسی‌ها سیاست مماشات را پیش می‌گرفتند تا مبادا متحد آن‌ها از آنان آزرده خاطر شود! انگلیسی‌ها هنوز روس‌ها را تهدیدی جدی برای هندوستان نمی‌دیدند و فاصله‌ی این کشور با هند را زیاد می‌پنداشتند. در بازی بزرگ، روسیه که از لحاظ صنعتی همپای رقبای اروپایی خود نبود، پس از تمامی حملات و تصرفات نظامی خود، تلاش می‌کرد تا همچون آن‌ها، در اولین فرصت از مزایای مواد خام و بازار سرزمین‌های تازه تصرف‌شده استفاده نماید. جنگ دوم میان ایران و روسیه که به عهدنامه ترکمنچای انجامید، خطر نزدیک شدن روسیه به هند را برای انگلیسی‌ها جدی نمود، اما باز هم انگلیسی‌ها ترجیح دادند تا به مقابله با رقیب سنتی خود برنخیزند. حمله‌ی ارتش ایران به روس‌ها برای بازپس‌گیری سرزمین‌های ازدست‌رفته، منجر به تصرف سرزمین‌های بیشتری از سوی روس‌ها شد. پس از این شکست‌ها، ایرانی‌ها برای بازپس‌گیری خاک خود، بار دیگر به سمت انگلیسی‌ها روی آوردند و به توافق دو کشور استناد نمودند. اما جالب آنکه این بار هم انگلیسی‌ها از درون متن قرارداد بهانه‌ای برای عدم همراهی با ایران داشتند. در متن قرارداد آمده بود در صورت حمله‌ی هر مهاجمی، انگلستان به یاری ایران می‌شتابد؛ حال آنکه این بار ایران آغازکننده‌ی جنگ بود! در واقع ایران برای بازپس‌گیری سرزمین‌های ازدست‌رفته‌ی خود به روسیه حمله کرده بود. بنابراین انگلیسی‌ها برای دومین بار از تقابل با روسیه طفره رفتند. ماجرای جدایی هرات از ایران جدا از ماجرای مناطق شمالی ایران، جدایی هرات از ایران نیز در دعوایی میان ایران و انگلستان و این بار هم در دفاع از هند رقم خورد. این بار کشوری که به مقابله با ایران پرداخت، بریتانیا بود و جالب اینکه این بار عامل تحریک‌کننده برای حمله، روس‌ها بودند. انگلیس افغانستان را به‌مثابه‌ی نزدیک‌ترین راه روسیه برای رسیدن به هند می‌دید و بر سر آن حساسیت خاصی داشت. در این برهه، انگلیس در کریمه درگیر بود. همان‌طور که گفته شد، ایران به تحریک روسیه، فرصت را مغتنم شمرد تا افغانستان را که اسماً تحت حاکمیت ایران بود و از اطاعت دولت مرکزی خودداری می‌نمود، مطیع کند. روس‌ها با تحریک ایران درصدد بودند راه هند را باز کنند و ایرانی‌ها با حماقت و بدون درک نیات روس‌ها، تن به لشکرکشی به افغانستان دادند. انگلیسی‌ها بلافاصله با پیاده نمودن نیرو در جنوب ایران و بمباران بوشهر، قاطعیت خود را در مقابله با ایران نشان دادند و ایران را مجبور به پذیرش عهدنامه‌ی پاریس نمودند. برطبق این عهدنامه، افغانستان از ایران جدا شد. جالب آنکه براساس این عهدنامه، در صورت بروز هرگونه اختلاف مرزی میان دو کشور، حکمیت با انگلیسی‌ها بود! بازی بزرگ اگرچه بعد از این باعث جدایی بخش‌های دیگری از کشور ما نشد، اما در ادامه نیز انگلیسی‌ها و روس‌ها بدون توجه به استقلال ایران، بارها درباره‌ی کشور ما تصمیم گرفتند. قرارداد 1907 و 1915، که ایران را به بخش‌های نفوذ دو کشور تقسیم می‌نمود، از آن جمله است. تشکیل پلیس جنوب پس از وقوع جنگ جهانی اول، مثال دیگری در این زمینه است. این نیروی نظامی که به‌نوعی بیانگر ترس انگلیس از قدرت جدید دنیا، یعنی آلمان و نفوذش در ایران و استقبال ایرانیان از این نیروی سوم بود، از نیروی انسانی ایرانی و ملیت‌های دیگر آسیایی تشکیل شده بود؛ آن هم برای دفاع از منافع انگلیس در منطقه. منافعی که قطعاً هند و ثروتش در درجه‌ی اول آن بود. بدین ترتیب، ایران در دوره‌ی تقابل قدرت‌ها، نه تنها استقلالی از خود نداشت، بلکه با بی‌ارادگی حکام داخلی و ضعف دولت مرکزی و همچنین خوی استعماری دول اروپایی، بخش زیادی از سرزمین خود را در خلال رقابت بر سر هند و بازی بزرگ از دست داد.(*) پی نوشت ها [1]. جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمه‌ی احمد تدین، تهران، انتشارات رسا، 1380، ص 172. [2]. علی آقا بخشی و مینو افشاری راد، فرهنگ علوم سیاسی، تهران، نشر چاپار، 1383، ص 287. [3]. عمران راستی، میراث خراسان بزرگ از بازی ژئوپلیتیکی «بازی بزرگ»، مطالعات فرهنگی و اجتماعی خراسان، بهار 1390، شماره‌ی 19، ص 34. [4]. پیتر هابکرک، بازی بزرگ، ترجمه‌ی رضا کامشاد، تهران، انتشارات نیلوفر، 1379، ص 45. *مجید محمدی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

چرا جبهه‌ی ‌ملی نتوانست رهبری انقلاب ‌اسلامی را برعهده گیرد؟ - به بهانه‌ی تشکیل جبهه‌ی ملی چهارم

سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران، در بحبوحه‌ی انقلاب، طی گزارشی به دولت‏ متبوعش می‏نویسد: «اقداماتی در دست است تا از طریق دست‌کاری در افکار عمومی، جبهه ‏ی ملی با زیرکی، رهبری را از دست آیت‌الله خمینی‏ بیرون آورد و شاه معتقد است که می‏تواند با جبهه‏ ی ملی در مورد تشکیل‏ یک سلطنت مبتنی بر قانون اساسی مذاکره کند.» جبهه‌ی ملی چهارم که فعالیتش را با اعلام فضای باز سیاسی شاه در 28 آبان 1356 در بحبوبه‌ی مبارزات مردم با اتحاد جامعه‌ی سوسیالیست‌ها نهضت ملی ایران، حزب ایران و حزب ملت ایران آغاز کرده بود، با طرح تغییر کامل نظام سلطنتی مطلقه به سلطنتی مشروطه، در تلاش بود خود را به‌عنوان آلترناتیو مناسب رژیم مطرح کند. در این راستا سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، طی گزارشی به وزارت خارجه‏ی‏ متبوعش می‏نویسد: «اقداماتی در دست است تا از طریق دست‏کاری در افکار عمومی، جبهه‏ی ملی با زیرکی، رهبری را از دست آیت‌الله خمینی‏ بیرون آورد و شاه معتقد است که می‏تواند با جبهه‏ی ملی در مورد تشکیل‏ یک سلطنت مبتنی بر قانون اساسی مذاکره کند.»(1) اما این تقلا دیری نپایید و تحت تأثیر رهبری قاطع و انقلابی امام خمینی (ره)، کریم سنجابی (رهبر جبهه‌ی ملی) با سفر به نوفل‌لوشاتو در چرخشی رادیکال، از مواضع امام (ره) در سرنگونی رژیم شاه حمایت کردو عملاً مانند سایر گروه‌های اپوزیسیون، فعالیت‌های ملیون نیز تحت‌الشعاع رهبری فراگیر و انقلابی امام خمینی (ره) قرار گرفت. در این میان، سؤال کلیدی این است که چرا جبهه‌ی ملی دچار چنین تغییر دیدگاهی در مواجهه با شاه شد؟ چرا جبهه‌ی ملی علی‌رغم موفقیت نسبی در دوره‌ی دکتر مصدق، دیگر نتوانست رهبری اپوزیسیون ملی‌گرا علیه پهلوی دوم را برعهده بگیرد؟ این سؤالات موضوع مقاله حاضر است. برای بررسی این موضوع، ابتدا نگاهی به شکل‌گیری جبهه‌ی ملی خواهیم داشت و سپس با بررسی ضعف‌های ادوار چهارگانه‌ی جبهه‌ی ملی، علل ناکامی جبهه‌ی ملی در مواجهه با پهلوی دوم را مورد بررسی قرار می‌دهیم. 1. شکل‌گیری جبهه‌ی ملی دکتر مصدق که در مجلس پانزدهم از صحنه‌ی سیاست دور بود، به دعوت اقلیت مجلس، به‌عنوان رهبر جبهه‌ی اپوزیسیون در انتخابات دوره‌ی شانزدهم شرکت کرد. در پی دخالت‌های گسترده‌ی دولت در انتخابات، مصدق و هجده نفر دیگر در دربار متحصن شدند. پس از دو روز بست‌نشینی، تحصن بدون هیچ نتیجه‌ای پایان یافت و متحصنین با تجمع در منزل مصدق بر سر جبهه‌ای از سازمان‌ها و احزاب برای مبارزه در رژیم توافق کردند. سرانجام در دهم آبان 1328، جبهه‌ی ملی اول اعلام موجودیت کرد. در این اثنا، با ترور هژیر وزیر دربار توسط سید حسن امامی، دولت مجبور به ابطال انتخابات تهران گردید و با انتخابات مجدد، دکتر مصدق، بقایی، مکی، شایگان، آزاد، اللهیار صالح و آیت‌الله کاشانی وارد مجلس شدند و فراکسیون جبهه‌ی ملی را تشکیل دادند. جبهه در 25 اسفند 1328 برنامه‌ی خود ناظر بر دموکراسی سیاسی در قالب برگزاری انتخابات آزاد، آزادی مطبوعات و اصلاح قانون حکومت نظامی را اعلام نمود. پس از چندی، علاوه بر هیئت مؤسس، احزاب نماینده‌ی طبقه‌ی متوسط و پایین، از جمله حزب ملت ایران به رهبری اللهیار صالح، حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری دکتر مظفر بقایی و خلیل ملکی، حزب ملت ایران به رهبری داریوش فروهر و مجمع مسلمانان مجاهد به رهبری شمس قنات‌آبادی وابسته به آیت‌الله کاشانی، به جبهه‌ی ملی پیوستند و جبهه‌ی واحدی در مقابل دربار ایجاد کردند.(2) 2. آزمون جبهه‌ی ملی اول در دوره‌ی مصدق دکتر مصدق پس از راهیابی به مجلس در رأس کمیسیون هشت‌نفره، با شعار ملی شدن صنعت نفت و همراهی آیت‌الله کاشانی، روزهای اوج خود را آغاز کرد. در هفت اردیبهشت 1330، پس از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت، مصدق به پیشنهاد جمال امامی، رهبر اکثریت، به نخست‌وزیری رسید. جبهه‌ی ملی اول در این مقطع به دلیل تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت، خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس، پیروزی ایران در دادگاه لاهه، پیگیری استقرار اقتصاد بدون نفت و کاریزمای دکتر مصدق، دوره‌ی طلایی خود را در رهبری اپوزیسیون سپری می‌کرد و علی‌رغم ناهمگونی ایدئولوژیک تا پایان دوره‌ی اول نخست‌وزیری مصدق به اندازه‌ی کافی قدرتمند بود. قدرتی که حتی با توطئه‌ی انگلستان، مزدوران داخلی و دربار شاه برای جایگزنی قوام به‌جای مصدق، خنثی و به پیروزی مردم در قیام سی تیر 1331 منجر شد.(3) پس از نخست‌وزیری مجدد، دکتر مصدق پست وزارت جنگ را به دست آورد و با اخذ امتیاز قانون‌گذاری شش‌ماهه از مجلس، درصدد تغییر الگوی مناسبات قدرت در رژیم برآمد. تغییری که آغازی بر شکاف در جبهه‌ی ملی بود. مصدق از یک‌سو با اقداماتی مانند تصفیه و غیرسیاسی کردن ارتش، اصلاحات ارضی و افزایش سهم دهقانان از محصولات کشاورزی و تجدید نظر مالیاتی، اصلاحات در دادگستری، بی‌توجهی به خواسته‌های جریان مذهبی به رهبری آیت‌الله کاشانی و فرصت‌طلبی بقایی و باز گذاشتن دست جریان حزب توده به شکل‌گیری بلوکی از مخالفین کمک نمود. بدین ترتیب، نوع عملکرد وی و نارضایتی یارانش از استبداد رأی وی در جبهه‌ی ملی از یک‌سو و اتحاد نظامیان و نیروهای محافظه‌کار از دیگر سو، باعث شد تا نتایج حاصل از دو سال و چند ماه نهضت مقاومت ملی به نافرجامی منتهی شود. بدین ترتیب، مخالفت گروهی از نمایندگان محافظه‌کار مجلس که نگران قطع روابط ایران و انگلیس بودند، توطئه‌ی مشترک آمریکا و انگلیس، اتخاذ تاکتیک‌های نامناسب از سوی مصدق مانند درخواست اختیارات فوق‌العاده و تعطیلی مجلس هفدهم، باعث شد جبهه‌ی ملی مانند قیام سی تیر 1331 دیگر شاهد عکس‌العمل شدید مردم در برابر کودتاچیان نباشد و بدین ترتیب، جبهه‌ی ملی در اولین تجربه‌اش در پی کودتای 28 مرداد، با دستگیری، محاکمه و اعدام برخی رهبران و تبعید دکتر مصدق به احمدآباد در سال 1332، منحل شد.(4) 3. آزمون جبهه‌‌ی ملی دوم پس از کودتای 28 مرداد در اواخر سال 1338، چند تن از همکاران دکتر مصدق و اعضای سابق جبهه‌ی ملی، پس از اعلام شاه مبنی بر آزاد بودن انتخابات مجلس و توسعه‌ی فضای دموکراتیک و با اجرای نسخه‌ی اصلاحات سیاسی-اقتصادی جان اف کندی در کشورهای جهان سوم برای مقابله با کمونیسم، تصمیم به فعالیت مجدد گرفتند. در این راستا، آیت‌الله سید رضا زنجانی، مهندس مهدی بازرگان،‌ دکتر یدالله سحابی،‌ آیت‌الله طالقانی،‌ آیت‌الله حاج سید جوادی و تنی چند از فعالان احزاب سیاسی و همکاران سابق مصدق، مانند باقر کاظمی،‌ غلامحسین صدیقی،‌ اللهیار صالح،‌ دکتر عبدالله معظمی،‌ سید محمود نریمان، ‌احمد زنگنه و داریوش فروهر به‌اتفاق، جلساتی را تشکیل دادند و درباره‌ی تشکیل یک سازمان سیاسی که متشکل از کلیه‌‌ی نیروهای ملی باشد، به مدت چند هفته بحث و مذاکره کردند. سرانجام در روز 23 تیرماه 1339، در منزل دکتر غلامحسین صدیقی، 17 تن از شخصیت‌های ملی در زمینه‌ی تشکیل یک سازمان سیاسی به نام ‌جبهه‌ی ملی دوم به توافق رسیدند و روز سی‌ام تیرماه 1339 اعلامیه‌ی تشکیل جبهه‌ی ملی دوم به‌طور گسترده انتشار یافت.(5) جبهه‌ی ملی دوم که در شرایط داخلی و خارجی مساعدی برای فعالیت اپوزیسیون و با استراتژی سیاسی تأمین برگزاری انتخابات آزاد کار خود را آغاز کرد، نتوانست با بهر‌ه‌گیری مناسب از این فرصت،‌ فعالیت‌هایش را انسجام ببخشد، بلکه به‌عکس به دلایلی چون اختلاف‌نظر رهبران، ساختار جبهه‌ای، ضعف تشکیلاتی و نداشتن رهبری کاریزماتیک و برخورد غیرواقع‌بینانه با دولت امینی، بر انفعال خود در مواجهه با رژیم افزود. در واقع در کنار اختلاف رهبران جبهه در اعلام مواضع در حوزه‌ی سیاست خارجی، محکوم نمودن کشتار شهدای پانزده خرداد 1342 و ضعف و تعلل تشکیلاتی در معرفی کاندیدا برای انتخابات مجلس بیستم و ایجاد ابهام در طرفداران در مواجهه با رفراندوم اصلاحات ارضی، اشتباه بنیادین جبهه در این مقطع این بود که همه‌ی نیروی خود را بر سر تحقق یک شعار، یعنی انجام انتخابات آزاد گذاشت. حال آنکه شعار «مبارزه در راه انتخابات» به‌عنوان یک هدف استراتژیک در مقابل برنامه‌ی امینی، یعنی اصلاحات ارضی، نمی‌توانست برای توده‌ها جالب و جذاب باشد و آنان را به نفع اپوزیسیون بسیج نماید. همچنان‌که جبهه‌ی ملی اول به رهبری دکتر مصدق، با شعار ملی شدن صنعت نفت، به تحقق این مهم نائل آمد. از دیگر سو، جناح رادیکال جبهه‌، غافل از شکاف امینی و دربار و با توجه به اینکه امینی حاضر به دادن امتیازات به جبهه‌ی ملی بود، بر مبارزه‌ی کوبنده و قهرآمیزش با امینی ادامه داد و ماحصل آن، تضعیف و برکناری امینی و روی کار آمدن «چاکر جان‌نثار» اسدالله علم شد. سرانجام به دنبال یک دوره مذاکرات ناموفق جبهه با دربار و اصرار بر شرایط خود، مانند اجرای کامل قانون اساسی،‌ آزاد بودن انتخابات مجلس شورای ملی و سنا و سایر انتخابات در سرتاسر کشور و عدم مداخله‌ی شاه در اموری که مسئولیت آن‌ها بر طبق قانون اساسی به‌عهده دولت است و عدم پذیرش این پیشنهادها از سوی شاه، کلیه‌ی اعضای شورای مرکزی دستگیر شدند و عملاً جبهه‌‌ی دوم به نقطه‌ی پایان فعالیت‌های خود رسید.(6) 4. جبهه ملی سوم؛ ناکامی پیش از آغاز جبهه‏ی ملی سوم، ادامه و دنباله‏ی طبیعی جبهه‏ی ملی دوم‏ بود. با این تفاوت که جناح اقلیت جبهه این‌بار در غیاب اکثریت‏ محافظه‏کار، رأساً به سازمان‌دهی جبهه پرداخت. این جناح ضمن مکاتبات متعدد با دکتر مصدق در سال 1343، موافقت وی‏ را با اساسنامه‌ی جبهه‏ی ملی سوم دریافت کرد، اما سه هفته بعد از آن، خلیل ملکی و برخی دیگر از اعضای رهبری جامعه‌ی سوسیالیست‌ها، ‌بازرگان و جمعی از یارانش،‌ فروهر و دکتر سامی، دستگیر و روانه‌ی زندان شدند و بدین‌سان جبهه‌ی ملی سوم مثل نوزادی پیش از تولد از دنیا رفت.(7) 5. آزمون جبهه‌ی ملی چهارم در بحبوبه‌ی انقلاب اسلامی جبهه‌ی ملی چهارم همانند جبهه‌ی دوم، در یک فضای باز سیاسی ناشی از شکست و به بن‌بست رسیدن انقلاب سفید شاه،‌ بحران اقتصادی و اعلام سیاست حقوق بشر کارتر در روز 28 آبان 1356، با اتحاد نیروهای جامعه‌ی سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، حزب ایران و حزب ملت ایران، اعلام موجودیت کرد. در این جبهه، حسیبی به‌عنوان رئیس شورای مرکزی، سنجابی، بختیار، فروهر، رضا شایان و مشیری به‌عنوان اعضای کمیته‌ی مرکزی انتخاب شدند.(8) جبهه‌ی چهارم هم‌زمان با تشدید مبارزات مردم در اعلام موضع نسبت به رژیم، نخست ضمن انتقاد از عملکرد دولت، هنوز امیدوار بود شاه بتواند با اعمال مدیریت صحیح در محدوده‌ی قانون اساسی، پاسدار نظام شاهنشاهی براساس قانون اساسی مشروطیت باشد! در این مقطع، جبهه با پذیرش تلویحی انتقادپذیر شدن شاه، اصلاحات گام‌به‌گام و کنترل‌شده از بالا را تبلیغ می‌کرد و برای جذب و هدایت روند مبارزات مردم از آلترناتیو تغییر کامل نظام سلطنتی مطلقه به مشروطه سخن می‌گفت، اما امام خمینی (ره) با نشانه گرفتن مشروعیت رژیم پهلوی و غیرقانونی و غیرعقلی دانستن آن، طرح هر آلترناتیوی را غیرممکن ساخت و دکتر کریم سنجابی با درک موقعیت ممتاز امام (ره) در رهبری انقلاب و به‌منظور تثبیت نقش ملیون در جریان مبارزات انقلابی و سهم‌طلبی پس از پیروزی در آبان‌ماه 1357، در پاریس (نوفل‌لوشاتو) با امام خمینی (ره) ملاقات کرد. پس از این دیدار، وی در چرخشی آشکار، هم‌زمان با انتخاب یک عضو جبهه‌ی ملی (شاهپور بختیار) به نخست‌وزیری با اعلامیه‌ی سه‌ماده‌ای، موضع سیاسی جبهه‌ی ملی را از آلترناتیو مشروطه‌ی سلطنتی به سرنگونی شاه تغییر داد.(9) پس از پیروزی انقلاب اسلامی، جبهه‌ی چهارم بر نوع سر نظام سیاسی، پوشش اسلامی زنان، حمایت از آزادی بدون قیدوشرط سیاسی، اجرای دیات اسلامی در قالب لایحه‌ی قصاص با نیروهای اسلام‌گرا دچار اختلاف بنیادین شد که در نهایت، با اعلام برگزاری راهپیمایی ضدقصاص، با نظام اسلامی زاویه پیدا کرد و با توجه به فضای ارزشی و اسلامی حاکم بر جامعه‌ی پس از انقلاب، عملاً به حاشیه‌ی سیاست رانده شد. جمع‌بندی بدون شک جبهه‌ی ملی به جز مقطع اول نخست‌وزیری دکتر مصدق که با اتخاذ استراتژی واحد، توانست با نیروهای سیاسی ناهمگون، قانون ملی شدن صنعت نفت را به تصویب برساند و تا اندازه‌ای قدرت شاه را محدود کند، کارنامه‌ی مثبتی در مبارزه‌ی سیاسی علیه پهلوی دوم ندارد. در واقع جبهه‌ی ملی بعد از نخست‌وزیری مجدد مصدق در 31 تیر 1331، به علت اقدامات رادیکال مصدق و متعاقب آن، شکل‌گیری شکاف در درون جبهه و توطئه‌ی عوامل خارجی و داخلی، به فروپاشی و انفعال گرایید و در دوره‌ی دوم با تشدید ضعف تشکیلاتی، اختلافات میان کادر رهبری، نداشتن برنامه‌ی استراتژیک در مقابل برنامه‌ی اصلاحات ارضی رژیم، گره زدن تغییر فضای سیاسی رژیم به عوامل خارجی (مانند آمریکا) و مبارزه‌ی ناشیانه با دولت امینی، نتوانست علی‌رغم فضای باز سیاسی، اقدامی جهت تحدید قدرت شاه انجام دهد. جبهه در دوره‌ی چهارم، در اوج مبارزات مردمی علیه شاه، به سبب نداشتن رهبری کاریزماتیک، فقدان جهان‌بینی مشخص، اختلاف در کادر رهبری، عدم ارتباط با طبقات پایین و بقا در حوزه‌ی روشن‌فکری و در نظر نگرفتن مقتضیات دولت‌سازی انقلابی، ناکارآمد باقی ماند. این جبهه در این دوره نیز به مانند ادوار قبل، دچار تشتت عقیدتی و تشکیلاتی بود. اگرچه زمانی که جو انقلاب را برضد خود دید، در چرخشی دیرهنگام از آرمان سلطنت مشروطه، به سرنگونی شاه رسید و نهایتاً پس از انقلاب، علی‌رغم اینکه برخی اعضای جبهه‌ی ملی در پست‌های مختلفی در دولت موقت و بنی‌صدر حضور داشتند، به علت اختلافات ایدئولوژیک با جمهوری اسلامی در دهه‌ی شصت، به حاشیه‌ی سیاست رسمی رانده شد. پی‌نوشت‌ها: 1. ملی‌گرایی در تاریخ معاصر، نگاهی دیگر به تاریخچه‌ی جبهه‌ی ملی، ضیا مصباح، مجله‌ی حافظ، مرداد 1387، شماره‌ی 53، ص 5. 2. سید جلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد دوم، قم، انتشارات اسلامی، 1361، ص 179. 3. فوران، جان، مقاومت شکننده؛ تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمه‌ی احمد تدین، تهران، مؤسسه‌ی خدمات فرهنگی رسا، 1387، ص 425. 4. نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست‌وپنج‌ساله‌ی ایران، تهران، مؤسسه‌ی خدمات فرهنگی رسا، 1371، ص 146. 5. سنجابی، کریم، امیدها و ناامیدی‌ها، خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، لندن، مرکز نشر کتاب، 1364، ص 174. 6. کاتوزیان، محمدعلی (همایون)، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ترجمه‌ی فرزانه طاهری، تهران، نشر مرکز، 1378، ص 316. 7. کریمی مله، علی، احزاب ملی، در کتاب «تحولات سیاسی اجتماعی ایران 1320-1357»، به اهتمام مجتبی مقصودی، تهران، روزنه، ص 192. 8. همان، ص 194. 9. همان، ص 195. منبع: سایت برهان

آیا شاه می‌توانست به آمریکا «نه» بگوید؟ - محمدرضاشاه و «سیاست مستقل ملی»؛ ادعا یا واقعیت؟!

حتی خروج شاه از کشور نیز با اجماع آمریکاییان به دست آمد. ونس، وزیر خارجه‌ی آمریکا در دوره‌ی کارتر، در این رابطه می‌نویسد: «در روز چهارم ژانویه، جلسه‌ای با حضور کارتر تشکیل شد و نتیجه آن شد که به شاه اعلام شود که پرزیدنت کارتر تصمیم شاه را برای خروج از ایران و تشکیل یک شورای سلطنتی تأیید می‌کند.» از همان پیروزی انقلاب اسلامی، موجی از تحریف به بازنگری واقعیت‌های عصر پهلوی پرداخت و تاریخ را به‌گونه‌ای وارونه روایت نمود. هرچه زمان به جلو می‌رود، تحریف‌ها نیز دامنه‌دارتر می‌شود. مسئله‌ای که از دید هر بیننده‌‌‌ی بی‌طرف و متخصصی، غیرواقعی و تعمدانه به نظر می‌‌‌رسد. یکی از این موارد، بزرگ‌نمایی بیش از حد قدرت رژیم پهلوی به‌خصوص محمدرضا شاه و استقلال سیاسی آن از غرب و آمریکاست. از این منظر، شاه در امور داخلی و خارجی کاملاً مستقل از آمریکا و سیاست‌‌‌های آن تصمیم‌گیری می‌‌‌کرد. همین موضوع بهانه‌‌‌ای شد تا نوشته‌ی‌‌‌ پیش رو به این مسئله بپردازد که شاه تا چه میزان در سیاست‌های خود استقلال عمل داشت؟ اگر پاسخ بر این است که رژیم شاه در امور داخلی و خارجی خود کاملاً مستقلانه عمل می‌‌‌نمود، در این صورت، این پرسش مطرح می‌‌‌گردد که چرا زمانی که دموکرات‌‌‌ها در آمریکا به قدرت می‌‌‌رسیدند، شاه به هراس می‌‌‌افتاد و در مقابل، برای روی کار آمدن جمهوری‌خواهان سرمایه‌گذاری‌‌‌های هنگفتی نیز می‌‌‌نمود؟ در پاسخ و انتقاد به سؤالات مطرح‌شده، فرض بر این است که محمدرضاشاه در بسیاری از ابعاد داخلی و خارجی خود، وابسته به آمریکا بوده و حتی بسیاری از سیاست‌‌‌ها و ایده‌‌‌های توسعه در ایران نیز متأثر از دیدگاه آمریکاییان بوده است. این وابستگی تا جایی بود که رژیم شاه موقعیت ژاندارمی خود را نیز از آمریکا داشت؛ موقعیتی که کاملاً بر پشتوانه‌ی ابرقدرتی آمریکا استوار بود و در واقع قائم به ذات نبود. این مسئله در سایر ابعاد، مانند رابطه با شوروی نیز صادق بود. چنان‌که رابطه‌ی رژیم با این کشور نیز متأثر از سیاست‌‌‌های آمریکا بود و از محدوده‌‌‌ای خاص تجاوز نمی‌‌‌کرد. در ادامه‌ی متن حاضر، به تشریح بیشتر موارد مورد اشاره خواهیم پرداخت. تأثیر آمریکا بر سیاست‌‌‌های توسعه در ایران بعد از به قدرت رسیدن محمدرضاشاه و خروج آمریکا از انزوای سیاسی، این کشور تأثیرگذارترین عامل در امور داخلی و خارجی رژیم پهلوی بوده است. محمدرضاشاه نیز که به مدد کشورهایی چون آمریکا و انگلیس به قدرت رسیده بود، چندان از این وابستگی ناراضی نبود؛ به‌گونه‌‌‌ای که حتی «خود کارگزاران رژیم طاغوت، دکترین اجراشده توسط محمدرضاشاه را در سیاست خارجی تبعیت کامل از دستورات آمریکا و انگلیس تعریف کرده‌اند.»[1] فقدان مشروعیت، فقر، نداشتن پایگاه مردمی، خفقان سیاسی و... ایران را به یک کشور وابسته به کشورهای سرمایه‌داری خصوصاً آمریکا تبدیل کرده بود. این وابستگی تا جایی بود که می‌‌‌توان گفت مهم‌‌‌ترین ویژگی حکومت پهلوی، به‌ویژه در بُعد خارجی، وابستگی آن به بیگانگان بود. نقطه‌ی عطف این وابستگی با به قدرت رساندن محمدرضاشاه آغاز می‌شود و با کودتای 28 مرداد به اوج خود می‌‌‌رسد و در سال‌‌‌های بعد نیز ادامه می‌یابد. بنابراین شاه قدرت و بقای سلطنتش را کاملاً وامدار پشتیبانی و دخالت مستقیم کشورهایی چون آمریکا بود و همین امر در عجین شدن اهداف کشور با سیاست‌‌‌های آمریکا بی‌‌‌تأثیر نبود. همان‌طور که خود شاه نیز شخصاً و باصراحت اعلام می‌کند: «هدف‌های اساسی ما و ملل دموکراسی غرب، یکسان و این تساوی آرمان‌ها، مایه‌ی افتخار ما و ملل مغرب‌زمین است.»[2] صاحب‌نظرانی چون هالیدی نیز در تعریف سیاست خارجی و ماهیت رژیم شاه معتقدند که دولت ایران به میزان زیاد وابسته‌‌ به حمایتی است که از آمریکا و دنیای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری دریافت می‌کند.[3] البته این وابستگی تنها منوط به سیاست خارجی نبود، بلکه حتی بسیاری از اصلاحات اقتصادی و اجتماعی داخل کشور، مانند انقلاب سفید نیز متأثر از ایده‌‌‌های آمریکا صورت می‌‌‌گرفت. در واقع انقلاب سفید به‌همراه اصول شش‌گانه‌ی انقلاب در مراجعت شاه از آمریکا و تحت فشار آمریکا، در اواخر سال 1341، به اجرا گذارده شد. طراح اصلی این برنامه، شخصی به نام والتر ویتمن روستو بود. «روستو در زمان جان کندی، یک سلسله رفرم‌‌های اقتصادی و طرح‌‌‌های اصلاحات ارضی را برای اجرا در کشورهای آمریکای لاتین و خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی طراحی کرد.»[4] در نهایت نیز فشار آمریکا بر شاه برای آغاز اصلاحات در ایران، باعث شد تا این برنامه تحت عنوان انقلاب سفید به اجرا گذارده شود که همین موضوع اعتراض مردم و روحانیون را در پی داشت. برمبنای همین تأثیرگذاری بود که کارتر در تبیین روابط کشورش با رژیم شاه در سال 1356، در نطقی ابراز کرد: «هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که در مورد مسائل منطقه‌ای مشترک، به اندازه‌ی شما به ما نزدیک باشد و ما تا به این حد با هم مشاوره داشته باشیم و...»[5] حتی خروج شاه از کشور نیز با اجماع آمریکاییان به دست آمد. ونس، وزیر خارجه‌ی آمریکا در دوره‌‌‌ی کارتر، در این رابطه می‌‌‌نویسد: «در روز چهارم ژانویه، برابر با چهاردهم دی‌ماه 1357، جلسه‌ای با حضور کارتر تشکیل شد و نتیجه آن شد که به شاه اعلام شود که پرزیدنت کارتر تصمیم شاه را برای خروج از ایران و تشکیل یک شورای سلطنتی تأیید می‌کند.»[6] این وضعیت با تغییر شرایط داخلی یا منطقه‌‌‌ای مانند افزایش قیمت نفت و ژاندارمی ایران، در دهه‌ی 40 و 50 تغییر چندانی نکرد و با اجرای دکترین نیکسون، محور اصلی سیاست خارجی، یعنی روابط با آمریکا، استمرار یافت و حتی سیاست وابستگی به آمریکا شدیدتر از قبل ادامه پیدا کرد. موقعیت ژاندارمی، تحکیم وابستگی در اواخر دهه­ی 40، انگلستان تصمیم به خروج نیروهای خود از خلیج فارس گرفت. آمریکا بر این باور بود که این کار منجر به خلأ قدرت در منطقه‌‌‌ی خلیج فارس خواهد شد. از طرفی آمریکا در آن سال‌ها درگیر جنگ ویتنام بود و هزینه و خسارت‌های زیادی را در آنجا متحمل شده بود و برای اینکه هزینه‌ی حفظ سلطه‌ی غرب به دوش دولت‌های بومی بیفتد، با اجرای دکترین نیکسون-کیسینجر، از وابستگان منطقه‌ای خود برای دفاع از منافع خود استفاده کرد.[7] براساس این دکترین، ایران و عربستان به‌‌‌‌عنوان ژاندارم‌های منطقه انتخاب شدند و «ایران نیز فعالیت‌های متعددی را برای حفظ منافع آمریکا و غرب، چه در سطح منطقه و چه در سطح فرامنطقه‌ای، انجام داد.»[8] آمریکا از این وابستگی در زمینه‌‌‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی و استراتژیک بهره‌ی زیادی برد. این دکترین «پدیده‌ی سیاسی-نظامی تازه‌‌‌ای نبود و فرق چندانی با دکترین‌‌‌های قبلی دولت آمریکا برای نفوذ در کشورهای در حال توسعه و مقابله با کمونیسم نداشت.»[9] به‌طور کلی سیاست خارجی جدید آمریکا در این دوره، «ایجاد و تقویت قدرت‌‌‌های وابسته‌ی پرتحرک و قوی بود.»[10] بنابراین موقعیت جدید ایران نه ناشی از قدرت و استقلال کشور، که متأثر از شرایط جدید منطقه و نیز شرایط آمریکا جهت تأمین منافع کشورش بود. به عبارتی این موقعیت با پشتوانه‌‌‌ی قدرت آمریکا و وابستگی رژیم شاه به آمریکا به دست آمد، زیرا شرایط جدید منطقه، وجود ایران ژاندارم برای مقابله با تهدیدات منافع آمریکا، به‌خصوص کمونیسم را ایجاب می‌‌‌کرد. به همین دلیل، ایران در درجه‌‌‌ی نخست می‌‌‌بایست از نظر نظامی قوی می‌‌‌شد. در نتیجه، نیکسون با فروش هر نوع تسلیحات مرسوم به ایران موافقت کرد و از این طریق «تا اواسط دهه‌ی 1350 شمسی، ایران به بزرگ‌ترین خریدار اسلحه‌ی آمریکایی، از جمله هواپیماهای پیشرفته، تبدیل شد.»[11] البته دوران خوش روابط شاه با آمریکا بیشتر به حکومت جمهوری‌خواهان محدود بود، زیرا آرمان‌‌‌های وی با سیاست‌‌‌های جمهوری‌خواهان همسو بود. بنابراین چندان دل خوشی از به قدرت رسیدن دموکرات‌‌‌ها نداشت. اما این کابوس با پیروزی کارتر در انتخابات ریاست‌جمهوری به واقعیت پیوست و این خود دلیل دیگری است در اثبات تأثیرپذیری سیاست‌‌‌های شاه از آمریکا. واهمه از دموکر ات‌‌‌ها در انتخابات ریاست‌جمهوری 1977، علی‌رغم سرمایه‌گذاری شدید شاه در حزب جمهوری‌خواه، کارتر از حزب دموکرات به قدرت رسید و این همان چیزی بود که شاه به‌شدت از آن واهمه داشت. محمدرضا همیشه از به قدرت رسیدن دموکرات‌‌‌ها بر کرسی ریاست‌جمهوری آمریکا هراس داشته است، زیرا نقض حقوق بشر، خرید تسلیحات فراوان و... با پشتوانه‌‌‌ی آمریکاییان به‌خصوص جمهوری‌خواهان انجام می‌‌‌گرفت. محمدرضاشاه خاطره‌ی چندان خوشی از به قدرت رسیدن دموکرات‌‌‌ها نداشت؛ چراکه در زمان ریاست‌جمهوری کندی نیز تحت فشار دموکرات‌‌‌ها مجبور شد علی‌رغم میل باطنی خود، دکتر علی امینی را به نخست‌وزیری انتخاب کند. این نگرانی‌‌‌ها تا حدی نیز درست بود، زیرا «کارتر برای ایجاد چهره‌ای مثبت از آمریکا و زدودن آثار مداخلات این کشور در جهان و تقویت و ایجاد ثبات در کشورهای وابسته به آمریکا با ایده‌ی حقوق بشر، پا به میدان گذاشت.»[12] و سیاست رعایت حقوق بشر، خصوصاً در کشورهای دیکتاتوری جهان سوم مثل برزیل، کره‌ی جنوبی و ایران را در پیش گرفت. با این هدف، شاه بعد از ملاقات با کارتر در تهران، به‌منظور تغییر وضعیت حکومتی در ایران و حرکت به طرف دموکراسی و حقوق بشر، فضای باز‌ سیاسی اعلام کرد و در مصاحبه با روزنامه‌‌‌های مختلف، با ارجاع به منشور کورش، سعی داشت ایران را پایه‌گذار و مهد حقوق بشر معرفی کند.[13] البته «به گفته‌ی نیکی کدی، آمریکا در زمان کارتر هیچ‌گاه به‌طور جدی تهدید نکرد که اگر محمدرضاشاه حقوق بشر را رعایت نکند، تنبیه و تحریم تسلیحاتی و غیره خواهد شد.»[14] اما با توجه به آشنایی شاه با احزاب آمریکا، استنباطش این بود که کارتر در زمینه‌‌‌ی حقوق بشر و فروش تسلیحات به ایران، فشار خواهد آورد. در این دوره، گرچه قراردادهایی در زمینه‌ی خریدهای تسلیحاتی بین ایران و آمریکا امضا شد، ولی فروش تسلیحات به ایران به‌شدت کاهش یافت. این مسئله حکایت از این واقعیت دارد که به قدرت رسیدن احزاب متفاوت نیز می‌‌‌توانست بر بسیاری از افکار و ایده‌‌‌های شاه و کشور تأثیرگذار باشد. این روند در بُعد سیاست خارجی و در رابطه با کشورهایی چون شوروی نیز آشکار است. رابطه با شوروی به‌طور کلی، می‌‌‌توان روابط ایران و شوروی را بعد از کودتای 1328، به دو دوره‌‌‌ی تنش روابط (هم‌زیستی و تهدید، 1328-1340) و دوران تنش‌زدایی (1340 به بعد) تقسیم کرد. - دوره‌ی هم‌زیستی و تهدید: در این دوره روابط دو کشور متأثر از تحولات بین‌الملل و نیز نفوذ کشورهای غربی به‌خصوص آمریکا و انگلیس بود. در این دوره، ایران به عضویت پیمان دفاعی بغداد پیوست که به پیشنهاد آمریکا تشکیل شده بود و همین موضوع، یکی از عوامل نارضایتی شوروی از ایران گردید. هرچند تلاش‌‌‌هایی برای بهبود روابط از سوی دو کشور به‌خصوص شوروی صورت گرفت، اما در نهایت امضای موافقت‌‌‌نامه‌ی دفاعی با آمریکا از سوی ایران، راه را برای هرگونه بهبود روابط سیاسی بست، زیرا متن موافقت‌نامه دلالت بر این موضوع داشت که در صورت تجاوز به خاک ایران، دولت آمریکا با استفاده از نیروهای نظامی و با موافقت طرفین و بر حسب درخواست دولت ایران، وارد عمل گردد. با این حال، روابط تجاری-بازرگانی دو کشور با امضای یک موافقت‌نامه‌ی بازرگانی میان دو کشور، در سطح مطلوبی قرار داشت و طبق آمارها، «سهم اتحاد جماهیر شوروی در جمع کل مبادلات بازرگانی ایران در مدت 4 سال، از 3/5 درصد به 4/10 درصد، یعنی تقریباً دوبرابر افزایش یافت.»[15] اما روابط سیاسی دو کشور به علت وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا، تا حد زیادی تیره باقی ماند. - دوره‌‌‌ی تنش‌زدایی: این دوره هم‌زمان است با اوج‌گیری مبارزات مردم علیه رژیم و افزایش قیمت نفت و نیز اتخاذ سیاست تنش‌زدایی توسط دو ابرقدرت. بنابراین شاه به مدد قدرتی که با فروش نفت پیدا کرده بود و نیز متأثر از شرایط حاکم بین دو ابرقدرت، سیاست به‌ظاهر مستقلانه‌ی جدیدی را اتخاذ کرد. این سیاست به‌ظاهر «سیاست مستقل ملی» بود. مطابق با این سیاست، «ترمیم روابط با مسکو، جزء اصلی چرخش در سیاست خارجی ایران در چارچوب اتحاد با غرب بود.»[16] بنابراین روابط با شوروی، علاوه بر مسائل اقتصادی، به حیطه‌های نظامی و فرهنگی نیز کشیده شد و بخشی از اختلافات رژیم حاکم ایران با شوروی کاهش یافت، اما حتی این مسئله نیز متأثر از کاهش سردی روابط بین آمریکا و شوروی بود. به علت تنش‌زدایی میان دو ابرقدرت، اختلافات میان ایران و شوروی تا حدی با سازش پایان یافت و پروتکل-های مهمی بین دو کشور در زمینه‌‌‌ی ایجاد چند نیروگاه، احداث خط‌آهن، تأسیس چند کارخانه‌ی ماشین‌سازی و... مبادله گردید. حال آیا می‌توان این کاهش اختلاف را ناشی از سیاست مستقل ملی دانست؟ سخن آخر فرجام سخن آنکه بررسی‌‌‌ها پیرامون میزان استقلال قدرت شاه در امور داخلی، چون طرح‌‌‌های نوسازی، موقعیت منطقه‌‌‌ای مانند ژاندارمی و سیاست خارجی همچون رابطه با شوروی، مؤید این واقعیات بود که سیاست‌‌‌های رژیم پهلوی و در رأس آن شاه، متأثر از نفوذ و تأثیر سیاست‌‌‌های آمریکا بر کشور بود. حتی بسیاری از سیاست‌‌‌های ظاهراً مستقلانه‌ی شاه، مانند سیاست مستقل ملی که تصور می‌‌‌شد ناشی از افزایش قدرت شاه و استقلال رأی اوست، بی‌‌‌تأثیر از شرایط بین‌المللی و یا سیاست‌‌‌های آمریکا نبود. روند تأثیرپذیری شاه از آمریکا تا جایی بود که حتی به قدرت رسیدن احزاب در آمریکا نیز بر روحیات و سیاست‌‌‌های شاه و کشور تأثیر زیادی می-گذاشت. پی‌نوشت‌ها: [1]. حسینیان، روح‌الله، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران (1343-1356)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 286 تا 291. [2]. ازغندی، علیرضا (1384)، روابط خارجی ایران 57-1320، نشر قومس، ص 46. [3]. حسینیان، همان. [4]. مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، ص 302. برگرفته از: اراده‌ی یهودیان آمریکا در پس «انقلاب سفید» شاه، پایگاه مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش­های سیاسی. [5]. شوکراس‌، ویلیام (1369)، آخرین سفر شاه، ترجمه‌ی عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر البرز، ص 156. [6]. ونس، سایروس، نقش آمریکا در ایران، ص 38. [7]. الهی، همایون (1384)، خلیج فارس و مسائل آن، نشر قومس، ص 270. [8]. حسینیان، روح­الله، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران 1356-1343، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، چاپ اول، ص 294. [9]. ازغندی، همان، ص 336. [10]. ازغندی، همان. [11]. ملکوتیان، مصطفی (1381)، ایران و امنیت ملی آمریکا (1324-1357)، مجله‌ی علوم سیاسی، دانشگاه باقرالعلوم (ع)، شماره‌ی 16، ص 190. [12]. ملکوتیان، همان، ص 191. [13]. زیباکلام، صادق (1384)، مقدمه‌ای بر انقلاب اسلامی، انتشارات روزنه، ص 195 و 196. [14]. ملکوتیان، همان صفحه. [15]. ازغندی، همان، ص 256. [16]. طارمی، کامران (1379)، تحلیلی بر سیاست‌های امنیت ملی ایران در قبال منطقه‌ی خاورمیانه در دوران حکومت محمدرضا پهلوی: 1979‌-‌1962، مجله‌ی دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، ص 121. * زهرا سعیدی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

چرا رسانه‌های غربی انقلاب اسلامی را تحریف می‌کنند؟ - بازنمایی انقلاب اسلامی ایران در رسانه‌‌‌های اروپایی و آمریکایی

دشمنی میان‌ ایالات متحده و ایران و پوشش رسانه‌ای خصومت‌آمیز از ایران، منجر به ‌‌‌ارائه‌‌‌ی تصویری‌ از ایران در رسانه‌های غربی و به‌ویژه آمریکایی شد که محورهای اصلی آن عبارت است‌ از: نفرت، تروریسم، تعصب، عقب‌ماندگی، بی‌قانونی و نبود احترام به زندگی و آزادی انسانی. «اسلام‌هراسی» اصطلاحی است که به‌طور خاص در زمینه‌ی رابطه‌ی اسلام با غرب، ترویج یافته است. پدیده‌‌‌ای که به نظر در تاریخ روابط ناآرام میان غرب و اسلام ریشه دارد. در طی این تاریخ بلندمدت تقابل و تنافر، تلاش شده هراس از اسلام در ذهنیت غربی، امری نهادینه گردد و آنان اسلام را به‌مثابه‌ی تهدید غرب بنگرند. اسلام‌هراسی در دنیای‌ معاصر به‌لحاظ تاریخی دارای چند مرحله است. یک مرحله‌ی آن به‌طور مشخص از اواخر دهه‌ی 1980 میلادی‌ آغاز شد. چرایی عملیاتی شدن اسلام‌هراسی نیز به موضوعاتی چون‌ پیروزی انقلاب اسلامی و رشد و ازسرگیری جریان‌های اسلام‌گرا و بنیادگرای اسلامی در جهان اسلام برمی‌‌‌گشت. در واقع ترس از تأثیر انقلاب اسلامی ایران در سال‌های نخست پیروزی و مقابله با صدور انقلاب و مهار آن، موجب شد تا اسلام‌هراسی به‌منزله‌ی هدف، از سوی رسانه‌‌‌ها دنبال شود. مرحله‌ی دوم آن نیز به پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بازمی‌‌‌گشت. نوشتار مزبور سعی دارد تا به بررسی تصویر ترسیمی از انقلاب اسلامی ایران در رسانه‌‌‌های غربی بپردازد. آغازی برای اسلام‌هراسی رسانه‌ها اغلب تلاش می‌کنند تا ساختار ایدئولوژیکی‌ جامعه‌ای را که در آن فعالیت می‌کنند، شکل بدهند و تحت تأثیر قرار دهند. بنابراین رسانه‌ها به‌جای آنکه به‌صورت منفعل به توصیف اخبار و حوادث روی‌داده بپردازند، فعالانه و براساس‌ گرایش‌های ایدئولوژیک خود و منافع صاحبان قدرت دست به بازسازی مجدد آن‌ها می‌زنند. از این‌ رو، زبان رسانه، خنثی نیست و سوگیری دارد. بنابراین رسانه‌‌‌ها می‌‌‌توانند در ساخت تصویر مناسب در جهت منافع ایدئولوژیک دارندگان آن، اثرگذار باشند. نمونه‌ی این امر را باید حول تصویر رسانه‌‌‌ای غرب از ایران پیش و پس از انقلاب اسلامی مشاهده کرد. چنان‌‌‌که ایران پیش از انقلاب، به دلیل هم‌پیمانی‌ شاه ایران با آمریکا، در مسیر تبلیغات منفی غرب نبود و حتی در رسانه‌های این کشور سعی می‌شد ایران کشوری مترقی و رو به جلو، متفاوت با دیگر کشورهای منطقه جلوه کند؛ آنچه پس از وقوع انقلاب اسلامی در ایران کاملاً شکل دیگری پیدا کرد. بنابراین تا زمانی که سیاست‌های حکومت ایران با روش‌های نظام لیبرال در تعارض یا تزاحم نبود، ایران در ردیف کشورهای مترقی و رو به پیشرفت و تحول معرفی‌ می‌شد؛ همان چیزی که اکنون در خصوص برخی پادشاهی‌ها یا حکومت‌های مادام‌العمر خاورمیانه و شمال آفریقا اتفاق می‌افتد.[1] پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، غرب با تعجب و ابهام، ناظر تحولات ایران بود. به‌ویژه آمریکایی‌ها که پیش از انقلاب از متحدین شاه محسوب می‌‌‌شدند، در مقابل ایران اسلامی، خود را فلج می‌‌‌دیدند. در مقابل، نظام نوین ایران که خود را اسلامی می‌نامید و به نظر می‌رسید حکومتی مردمی و ضدامپریالیستی باشد، در شرف تولد بود. در این مقطع، تصویر امام خمینی وسایل ارتباط‌جمعی را قبضه کرده بود که البته چیز زیادی از وی بیان‌ نمی‌کردند، جز اینکه سخت‌دل، لجوج، قدرتمند و عمیقاً از دست آمریکا عصبانی است‌.[2] ادوارد کامبریج، استاد ارتباطات و رسانه‌های جمعی یوتا، که در بخشی از کتابش به نحوه‌ی انعکاس رویدادهای منتهی به انقلاب 1979 میلادی در ایران پرداخته است، بر این باور است رسانه‌‌‌های آمریکایی از همان ابتدای شروع تحولات در ایران، به مخالفت با آن پرداختند و تاب این رویداد را نداشتند. وی معتقد است هرچند وقوع انقلاب‌های ضدامپریالیستی و علیه هژمونی آمریکا و غرب در دنیا پیش از آن هم رخ داده بود، اما انقلاب ایران افزون بر همه‌ی ویژگی‌‌‌های انقلابی، مایه و هویتی مذهبی داشت. آن‌‌‌ هم مذهبی که غربی‌‌‌ها خاطره‌ی جنگ‌های صلیبی را از آن به یاد داشتند و به قدرت آن واقف بودند. علاوه بر این، ایران صاحب منابع عظیم نفت بود و محدود شدن دسترسی به این منابع، برای کشورهایی که تشنه‌ی نفت و منابع انرژی خاورمیانه بودند، چون کابوسی دهشتناک بود. در چنین فضایی بود که پرسش‌‌‌هایی از قبیل امکان و احتمال تأثیر غرب بر تحولات ایران و سرانجام تلاش آمریکا برای انحراف قطار انقلاب از ریل خود، رسانه‌‌‌های غربی را با خود درگیر کرده بود. پرسش‌‌‌هایی که با پاسخ‌‌‌های ساده‌انگارانه‌ی رسانه‌‌‌های غربی، مخاطبان را در آگاهی سطحی و دروغین سرخوشانه و دلفریب غرق می‌‌‌کردند. کامبریج بر این باور است رسانه‌‌‌های آمریکایی تلاش می‌‌‌کردند انقلاب ایران را خواست قطب شرقی جنگ سرد، یعنی شوروی نشان دهند، اما آن‌ها برای توجیه این تحلیل مغرضانه‌ی خود، حتی قادر به این سؤال ساده نیز نبودند که اگر وقوع انقلاب خواست و تأثیر همسایه‌ی شمالی ایران است، چرا احزاب چپ و کمونیست مانند حزب توده در ایران به قدرت نرسیدند؟[3] در کشور فرانسه نیز که تا پیش از انقلاب اسلامی، اسلام مذهبی ناشناخته بود، با وقوع انقلاب، شرایط نوینی حاکم شد. در این مقطع، از نظر رسانه‌های فرانسوی، دین اسلام در قلب حوادث‌ مهم جهان قرار گرفت و موضوع اسلام وارد بحث‌ها و مناقشات‌ خانوادگی شد و با خود گنجینه‌ی نوینی از اصطلاحات و عباراتی که تا آن زمان برای فرانسویان نامأنوس بود، به ارمغان آورد. تا پیش از این، تصورات متفاوتی‌ پیرامون اسلام و مسلمانان وجود داشت که اغلب مسائل کلی، تکراری و گمانه‌های کلیشه‌ای راجع‌به اسلام بود که شرق‌شناسان و اسلام‌شناسان حول مسلمانان و اسلام منتشر ساخته بودند. اما پیروزی انقلاب ایران، تصویر جدیدی برای مردم فرانسه ایجاد کرد. رسانه‌های فرانسه با انتشار اخبار وقوع انقلاب اسلامی ایران، به تحلیل و تفسیرهایی پیرامون اسلام و مسلمانان روی آوردند و از این طریق، شخصیت‌های جدیدی نظیر ماکسیم رودنسون و ژاک برک در عرصه‌ی شرق‌شناسی ظهور کردند.[4] البته در کنار تصویر منفی از انقلاب اسلامی ایران، مجله‌ی «لونوول ابزرواتور» چاپ فرانسه، مقاله‌‌‌ای تاریخی تحت عنوان «ایران، روح یک جهان بدون روح» منتشر کرد. میشل فوکو که به‌عنوان یک ناظر، خود در روند انقلاب اسلامی قرار گرفت، در این‌باره مقاله‌‌‌ای نوشت که در آن، وقوع تحول عظیم و انسان‌ساز در ایران را مورد اشاره قرار داد: «همواره از مارکس و افیون توده‌‌‌ها نقل قول می‌‌‌کنند، اما از جمله‌‌‌ای که درست پیش از آن عبارت است، هرگز سخنی به میان نمی‌‌‌آید؛ اینکه دین، روح جهان بی‌‌‌روح است. اگر چنین است، پس باید اذعان کنیم که در سال 1978، اسلام افیون توده‌‌‌ها نبود، دقیقاً به این خاطر که روح یک جهان بی‌‌‌روح بود...» این مقاله بازتاب گسترده‌‌‌ای در رسانه‌‌‌های مختلف پیدا کرد؛ به‌طوری‌که به 32 زبان ترجمه و در کشورهای مختلف منتشر شد. اما بازتاب‌‌‌های مثبت پیرامون انقلاب اسلامی ایران در رسانه‌‌‌های غربی، موردی بود و هیچ‌گاه به یک جریان اصلی تبدیل نشد. داغ تسخیر سفارت آمریکا بر رسانه‌‌‌ها تسخیر لانه‌‌‌ی جاسوسی آمریکا یکی از موضوعاتی است که از سال‌های اولیه‌ی انقلاب اسلامی در فضای رسانه‌ای و سینمایی بسیار مورد توجه است؛ به‌نحوی‌که رسانه‌های آمریکایی هرگاه می‌‌‌خواهند میزان تأثیرگذاری‌ خود را بر مخاطبان بیفزایند و آن‌ها را برضد ایران برانگیزانند، تسخیر سفارت آمریکا را به‌مثابه‌ی داغی بر پیشانی ملت آمریکا مطرح می‌کنند و بر زخم کهنه‌‌‌ی آن تلنگر می‌‌‌زنند. از این طریق، مخاطبان را در مسیر مقابله با ایران همراه خود می‌‌‌سازند. رسانه‌‌‌های آمریکایی پس از تسخیر سفارت آمریکا‌، بخش اعظمی از برنامه‌های اخبار شبانه در آمریکا را به این ماجرا اختصاص دادند. همچنین تا چندین ماه متوالی، کانال تلویزیونی ای‌بی‌سی در آخر شب‌ها، برنامه‌‌‌ی مخصوصی را به نام‌ «آمریکا در گروگان» پخش می‌کرد و گزارش مک‌نیل لهرر در کانال‌ پی‌بی‌اس نیز برنامه‌های زیادی را به این بحران اختصاص داد. ماه‌ها نیز والتر کرانکیت، در برنامه‌‌‌ی خود تحت عنوان «اوضاع این‌طوری است»، تذکاریه‌ای اضافه می‌کرد که تا آن روز چند روز است که گروگان‌ها در اسارت بوده‌اند و در واقع روزشمار بحران گروگان‌گیری بود. در جریان این فعالیت‌‌‌ها، هودینگ کارتر، سخن‌گوی وزارت خارجه آمریکا، در عرض دو هفته، به شهرتی همانند ستارگان سینما رسید. از نظر ادوارد سعید، طول مدیریت بحران و اینکه ایران به‌مثابه‌ی نماد و تجلی کل رابطه‌‌‌ی آمریکا با جهان اسلام تلقی‌ می‌شد، موجب اهمیت مورد ایران در بررسی عملکرد وسایل ارتباط‌جمعی بود. در واقع، بحران گروگان‌گیری منجر به‌ آغاز جنگ تصویری میان ایران و ایالات متحده شد که هنوز هم تداوم دارد. دشمنی میان‌ ایالات متحده و ایران و پوشش رسانه‌ای خصومت‌آمیز از ایران، منجر به ‌‌‌ارائه‌‌‌ی تصویری‌ از ایران در رسانه‌های غربی و به‌ویژه آمریکایی شد که محورهای اصلی آن عبارت است‌ از: نفرت، تروریسم، تعصب، عقب‌ماندگی، بی‌قانونی و نبود احترام به زندگی و آزادی انسانی. برای مثال، لانه‌‌‌ی جاسوسی برای رسانه‌های آمریکایی بسیار مهم‌ جلوه‌گر شد و براساس نظر حمید نفیسی (1997م)، به صنعت گروگان‌گیری مبدل شد؛ تا آنجا که بسیاری از گروگان‌ها بعداً افراد صاحب‌نام، نویسنده یا سخن‌گو شدند. پیامد این امر چنان گسترده بود که در پیمایش ملی اخیر، ایرانیان به‌عنوان یکی از ملیت‌هایی که نزد جامعه‌‌‌ی آمریکا منفور هستند شناخته شده‌اند.[5] در نتیجه‌ی تلاش‌‌‌های رسانه‌‌‌ای غرب، ایران به داستانی داغ‌ و جنجال‌آمیز تبدیل شد و رسانه‌های‌ جمعی به تنها منبع خبری و اطلاع‌رسانی درباره‌‌‌ی ایران، بحران گروگان‌گیری و انقلاب‌ اسلامی تبدیل شدند. آن‌ها فارغ از چارچوب‌های‌ تاریخی، اقدام به تصویرسازی منفی از ایران می‌‌‌کردند. در تصویر ترسیمی رسانه‌‌‌های غربی و به‌خصوص آمریکایی، ایران تهدیدآمیز، افراط‌گرا، مشارکت‌گریز و آشفته بود. در فرانسه نیز با وقوع حادثه‌‌‌ی سفارت آمریکا در تهران، تحلیل‌گران فرانسوی، رویکرد دیگری پیش گرفتند و تلاش کردند تا اسلام و مسلمانان را به جنگ‌ ضد غربیان مرتبط نمایند؛ به‌طوری‌که مجله‌‌‌ی «نوول آبزرواتور» شماره‌‌‌‌‌‌ی ویژه‌‌‌ای را به موضوع «اسلام: آمریکا در محاصره»، به این حادثه‌ اختصاص داد و مجله‌‌‌ی «اکسپرس» در روی جلد خود، عنوان «اسلام: جنگ» را درج کرد.[6] در سال 1358ش (1980م) ایران و امام خمینی (ره) بیشترین پوشش خبری را در رسانه‌‌‌ها، به‌ویژه تلویزیون‌های آمریکا، به خود اختصاص داده بودند. علاوه‌ بر تلویزیون، روزنامه‌ها، مجلات، برنامه‌های زنده، موسیقی‌ و لطیفه‌ها، همگی به‌نوعی نشان‌دهنده‌ی تلاش رسانه‌های غربی و آمریکایی برای تحقیر و سرزنش ایرانیان بودند. همچنین تصاویر غیرواقعی و کلیشه‌ای ارائه‌شده از سوی رسانه‌های غربی در مورد اسلام، به تهدیدات مربوط به «اسلام بنیادگرا» و «اسلام نظامی‌گرا» مربوط می‌شد. ادوارد سعید در این مورد، بر این باور است: «در میان مردم آمریکا و اروپا و در دنیای امروز، اسلام به‌صورتی ناخوشایند نشان داده می‌شود. رسانه‌های غربی، دولت‌هایشان و استراتژیست‌های ژئوپلیتیکی وابسته به این کشورها، همه و همه در تلاش‌اند تا اسلام را به‌عنوان تهدیدی علیه بشریت و به‌ویژه غرب نشان دهند.»[7] تصویر کلیشه‌ای رسانه‌‌‌های غربی از مسلمانان به‌مثابه‌ی «بنیادگرایان» یا «تروریست‌های بالقوه» از این مقطع به مسیر اسلام‌هراسی حرارت بخشید. این رسانه‌ها با توجه به انقلاب اسلامی ایران، تصویری تحریف‌شده و غیرواقعی از اسلام و مسلمانان ارائه دادند که باعث ایجاد نگرشی نادرست در فرهنگ غرب در این‌باره شده است. فرجام سخن ماهیت دینی انقلاب اسلامی ایران موجب تغییر نگاه غرب به ایران در مقایسه با پیش از انقلاب شد. همین امر موجب شد تا رسانه‌های غربی به تبعیت از سیاست‌های حاکم بر آن‌ها، رویکرد متفاوتی به ایران در مقایسه با گذشته اتخاذ نمایند. در این زمینه، رسانه‌‌‌‌‌‌ها به اقناع مخاطب و القای نظر و افکار خاص به او پرداختند و چهره‌ی ایران و اسلام را در کنار هم مخدوش کردند. در این مسیر، اسلام‌هراسی روندی است که غرب را در تأمین اهدافش یاری می-دهد. همچنین در این راستا، بازنمایی اسلام به‌طور کل و انقلاب اسلامی ایران به‌طور خاص، در قالب هویتی افراطی، آشفته و خطرناک صورت گرفته است و اسلام شیعی ایران، نماد کل اسلام و تعیین‌کننده‌ی رابطه‌ی غرب با جهان اسلام معرفی شده است؛ البته جهان اسلامی که در تقابل با منافع غرب قرار می‌‌‌گرفت و نه اسلام سازشکاری که به اتحاد با غرب افتخار می‌‌‌کرد.* پی‌نوشت‌ها: [1]. عبدالله بیجرانلو، بازنمایی اسلام و ایران در رسانه‌های غرب، رسانه، شماره‌ی 77، 1388، ص 84. [2]. ادوارد سعید، پوشش خبری اسلام در غرب، ترجمه‌ی عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، ص 44 تا 47. [3]. همان. [4]. سهراب صادقی، اسلام‌هراسی در رسانه‌های غرب، کتاب ماه دین، اسفند 1389، شماره‌ی 161، ص 72. [5]. کمالی‌پور، 1998، به نقل از علی ربیعی و فرناز احمدزاده نامور، نظریه‌ی بازنمایی رسانه‌ای و تحلیل افکار عمومی متقابل آمریکایی‌ها و ایرانی‌ها، دانش سیاسی، پاییز و زمستان 1387، ص 52. [6]. سهراب صادقی، اسلام‌هراسی در رسانه‌های غرب، ص 72. [7]. امرسون استیفن، چاند رامزفرو پریسیلا مارتینز، فرهنگی: اسلام و رسانه‌های غربی، مجله‌ی سیاحت غرب، خرداد 1385، شماره‌ی 35، ص 10. *محمد پورمحمد؛کارشناس تاریخ انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

چرا مصدق زندانی، اما فاطمی اعدام شد؟ - به مناسبت اعدام دکتر حسین فاطمی توسط دولت کودتا (19 آبان 33)

ماجرای 28 مرداد 32، جدا از آنکه از روزهای سرنوشت‌ساز تاریخ ایران بوده، از آن رو دارای اهمیت است که بسیاری از وقایع و مناسبت‌های دیگر تاریخ ایران را نیز متأثر ساخته است. اعدام حسین فاطمی یکی از این وقایع است. پس از موفقیت کودتای 28 مرداد، دستگیری‌های وسیعی روی داد؛ به‌طوری‌که بسیاری از مخالفان شاه، چه نیروهای ملی، چه مخالفان مذهبی و چه اعضای جریان‌های چپ دستگیر شدند. عده‌ای زیادی از دستگیرشدگان اعدام شدند، از جمله کسانی که در سازمان نظامی افسران حزب توده حضور داشتند. اما در میان ملی‌گرایان تنها یک نفر به اعدام محکوم شد. حتی خود مصدق که رهبری جبهه‌ی ملی را به‌عهده داشت و فرمان نخست‌وزیری زاهدی را زیر پا گذاشت نیز تنها به سه سال حبس محکوم شد. تنها کسی که حکم اعدام دریافت نمود، حسین فاطمی بود. دکتر حسین فاطمی چند ماه پس از دستگیری اعدام شد. چرا؟ دلیل این احکام متفاوت چیست؟ چه دلیلی برای صدور حکم متفاوت مصدق و فاطمی وجود داشت؟ امروزه به نظر مسلم می‌رسد که محمدرضاشاه مستبد، صدور این احکام را به یک دادگاه بی‌طرف نسپرده بود. به‌خصوص آنکه جرم ملی‌گرایی نه حبس بود و نه اعدام. این احکام بیش از آنکه حکم یک قاضی مستقل باشد، خواست شاه بود. بنابراین باید دید نگاه شاه و نظام پهلوی و پهلوی‌دوستان نسبت به این دو سیاست‌مدار جبهه‌ی ملی چه بود که دو رأی تا این حد متفاوت برای آنان صادر شد؟ چرا فاطمی به‌محض رخداد 28 مرداد و موفقیت‌آمیز بودن کودتا گریخت، اما مصدق چنین نکرد؟ مطلب حاضر با تأکید بر دلایل اعدام دکتر حسین فاطمی، در تلاش است تا به‌نوعی به مقایسه‌ی چرایی این دو حکم متفاوت بپردازد. مصدق و حکم زندان جبهه‌ی ملی در دو سال و چهار ماه حکومت خود، دو هدف عمده را دنبال نمود. اگر بخواهیم به‌اختصار به این دو هدف بپردازیم، می‌بایست آنان را تحت عناوین ملی کردن صنعت نفت و تغییر و به عبارتی اصلاح قانون انتخابات مورد اشاره قرار دهیم. واقعیت این است که این مهم را می‌توان تحت دو ایده‌ی آرمانی که در طول تاریخ ایران از زمان مشروطه دنبال می‌شد، طبقه‌بندی کرد: رویارویی با استعمار و استبداد. مصدق به‌عنوان رهبر جبهه‌ی ملی در دو دوره‌ی صدارت نخست‌وزیری خود، این دو هدف را دنبال نمود. اما واقعیت این است که در اندیشه‌ی او، مبارزه با استعمار بیش از استبداد مورد توجه بود. او اگرچه در دوره‌ی دوم نخست‌وزیری خود، سخن از به دست گرفتن وزارت جنگ به میان آورد و خواست تا طبق قانون اساسی مشروطه اختیارات شاه را به سلطنت محدود کند، اما مبارزه‌ی همه‌جانبه با شاه را دنبال نکرد و از قضا در آن فرصت طلایی که می‌شد ملت ایران برای همیشه از شر سلطنت خلاص شوند، سیاست مماشات را در پیش گرفت و به شاه اطمینان خاطر داد که قدرت او سلطنت شاه را خدشه‌دار نمی‌کند، در حالی که پس از قیام سی تیر و به خیابان آمدن مردم تحت رهبری آیت‌الله کاشانی و تظاهرات حزب توده، این فرصت مهیا شده بود. این روایت مشهور است که مصدق قرآن امضا نمود و به شاه تضمین داد که او به فکر انحلال سلطنت در ایران نیست. بنابراین شاه اگرچه نگران بود، اما در عین حال، تا حدی مطمئن بود که مصدق سلطنت او را تهدید نمی‌کند. این رویکرد مصدق با شخصیت وی منطبق است. با توجه به داده‌های تاریخی موجود، مصدق بارها در مقابل شاه‌دوستان با تسامح برخورد نموده بود. نمونه‌ی بسیار واضح این مسئله رویکرد مصدق نسبت به زاهدی بود. زاهدی، عامل مهم داخلی کودتا، با اینکه بارها در زمانه‌ی کودتا دست به آشوب زد، ایل بختیاری را برای شورش تحریک نمود، در چینش کودتا و کمک به بیگانگان نقش اساسی داشت، اما تا 25 مرداد با او برخورد جدی صورت نگرفت. بسیاری این مسئله را ناشی از روحیات مصدق و شخصیت سازشکار و اهل مماشات مصدق می‌دانند. جالب اینکه امام (ره) نیز در همان بحبوحه‌ی انقلاب، با بیان فرصت پیش‌آمده در زمان مصدق برای سرنگونی شاه، ضمن تأکید بر خدمات مصدق، به بیان این نقطه‌ی ضعف مصدق می‌پردازد: «قدرت دست دکتر مصدق آمد، لکن اشتباهات هم داشت. او برای مملکت می‌خواست خدمت بکند، لکن اشتباه هم داشت. یکی از اشتباهات این بود که آن وقتی که قدرت دستش آمد، این را [محمدرضاشاه] خفه‌اش نکرد که تمام کند قضیه را. این کاری برای او نداشت آن‌ وقت، هیچ‌ کاری برای او نداشت، برای اینکه ارتش دست او بود، همه‌ی قدرت‌ها دست او بود و این هم این ارزش نداشت آن‌ وقت. آن ‌وقت این‌طور نبود که این یک آدم قدرتمندی باشد... مثل بعد که شد. آن‌ وقت ضعیف بود و زیر چنگال او بود، لکن غفلتی شد.»[1] همچنین امام تلویحاً به این نکته نیز اشاره می‌کند که شاه به‌نوعی تاج‌وتخت خود را مدیون اشتباهات مصدق است. مهم‌ترین این اشتباهات به غیر از اندیشه‌ی مماشات مصدق، انحلال مجلس به دست اوست؛ امری که شاه را به بازی بازگرداند: «مجلس را ایشان منحل کرد و یکی‌یکی وکلا را وادار کرد که بروید استعفا بدهید. وقتی استعفا دادند، یک طریق قانونی برای شاه پیدا شد و آنکه بعد از اینکه مجلس نیست، تعیین نخست‌وزیر با شاه است. شاه تعیین کرد نخست‌وزیر را. این اشتباهی بود که از دکتر واقع شد و دنبال آن این مرد را دوباره برگرداندند به ایران.»[2] بنابراین شاه به‌نوعی و به‌شکلی معکوس مدیون مصدق بود. به علاوه اینکه مصدق به او قول داده بود که تاج و تختش را تهدید نکند. بنا بر آنچه گفته شده، طبیعی بود که مصدق نمی‌بایست به اعدام محکوم می‌شد. او در دادگاه شاه به سه سال حبس محکوم شد. اگرچه برای همیشه از دنیای سیاست کنار گذاشته شد، با همه‌ی این احوال، داستان حسین فاطمی چیزی دیگر بود. حکم اعدام برای حسین فاطمی حسین فاطمی در دادگاه شاهنشاهی به اعدام محکوم شد؛ آن هم نه یک اعدام صرف. پیش از اعدام، او ضربات چاقوی شعبان بی‌مخ را چشید و تا مرگ پیش رفت. در واقع حکم او، مرگ همراه با عذاب تدریجی بود. شاه دلایلی متعددی برای اعمال این حکم درباره‌ی فاطمی داشت. دلایل تنفر شاه از دکتر حسین فاطمی متعدد بود. فاطمی، بانی ملی شدن نفت و از مخالفان انگلیس برخلاف تصور عموم، ارائه‌دهنده‌ی طرح ملی شدن صنعت نفت، مصدق نبود. یکی از بانیان این طرح، دکتر فاطمی بود.[3] اما به‌طور کلی وی به‌شدت مخالف استعمار انگلیس بود. در نقطه‌ی مقابل، انگلیسی‌ها نیز از وزیر خارجه‌ی ایران متنفر بودند. قطعاً آنان از اعدام حسین فاطمی خشنود بودند، زیرا این امر باعث می‌شد تا در عرصه‌ی سیاست ایران و شاید فراتر از آن در عرصه‌ی جهانی، سیاست‌مداران ضدانگلیسی سزای مقابله و مخالفت با سیاست‌های انگلیسی و هزینه‌ی احتمالی آن را دریابند. فاطمی مخالف حضور بیگانگان در خاک ایران بود و هزینه‌ی این اندیشه‌ی خود را نیز پرداخت. فاطمی دیدگاه تند خود نسبت به انگلیسی‌ها را در سرمقاله‌های «باختر امروز» منتشر می‌نمود. این مسئله در عمل سیاسی فاطمی (به‌عنوان وزیر خارجه) نیز شکلی خصمانه به خود می‌گرفت. به‌خصوص که وی به دلیل تلاش دولت انگلیس در ایجاد اختلافات فی‌مابین و تأکید بر حمایت بی‌وقفه از شرکت نفت ایران و انگلیس و همچنین ایجاد اختلال در نظم و امنیت ایران، به قطع روابط میان دو کشور، آن هم پس از 93 سال، اقدام نمود و سفارت انگلستان در تهران و همچنین کلیه‌ی کنسولگری‌های این کشور در شهرستان‌ها را تعطیل نمود. این اقدام فاطمی از سوی انگلیسی‌ها غیرقابل بخشش بود. همان‌طور که گفته شد، این مسئله می‌توانست الگویی برای کشورهای دیگری باشد که در قیدوبند استعمار انگلیس گرفتار بودند.[4] روزنامه‌ی باختر و مقابله با سلطنت دکتر فاطمی پیش از اینکه یک عضو جبهه‌ی ملی و یا وزیر امور خارجه‌ی ایران در دولت مصدق باشد، یک روزنامه‌نگار بود. سابقه‌ی روزنامه‌نگاری او به بیش از یک دهه و اواخر سلطنت رضاشاه می‌رسید. او روزنامه‌نگاری حرفه‌ای بود که در تقابل با استبداد و در جست‌وجوی آزادی، قلم‌فرسایی می‌نمود. دغدغه‌های روزنامه‌نگاری و دفاع از آزادی بود که باعث شد تا وی روزنامه‌ی «باختر امروز» را بنیان نهد؛ روزنامه‌ای که به‌عنوان ارگان جبهه‌ی ملی درآمد. دکتر فاطمی پس از شکست اولیه‌ی طرح کودتا در 25 مرداد، صراحتاً به تقابل با کودتاچیان پرداخت. او شاه را به خیانت به کشور محکوم نمود و با صراحت تمام خواستار پایان دادن به نظام سلطنتی ایران شد. این شاید مهم‌ترین گناه دکتر فاطمی از منظر محمدرضاشاه بود. گناهی نابخشودنی که تنها با حذف فیزیکی حسین فاطمی جبران می‌شد. او پس از کودتای نافرجام 25 مرداد در روزنامه‌ی خود نوشت: «من همیشه گفته‌ام که حق این بود پیش از بستن کنسولگری‌ها در شهرستان‌ها و سفارت فخیمه در تهران، آن مرکز ننگ و رسوایی که انگلستان را خالق خود می‌داند و ساخته‌وپرداخته‌شده‌ی آیرون ساید، کلنل انگلیسی و هاروارد معروف است، کوبیده شود و درب این خانه‌ی مجری اراده‌ی اجنبی‌ها را گل بگیرند.»[5] این اتهامات را خاندان پهلوی چگونه می‌توانست ببخشد؟ حتی خود رضاشاه در تمام دوره‌ی حیات سیاسی خود، در تلاش بود که نشان دهد که مهره‌ی انگلیس نیست و حال فاطمی انگلیسی بودن را حتی به محمدرضاشاه نیز تعمیم می‌داد. مسئله آنجا بغرنج‌تر می‌شد که بنا بر برخی اسناد، وی حتی اقدام به «گل گرفتن» کاخ سلطنتی نیز نمود. او به همراه تنی چند از نزدیکانش، به کاخ سلطنتی رفت و دستور مهروموم نمودن اتاق‌های آن را صادر نمود. برخی مدعی‌اند حتی سقوط مجسمه‌های شاه در سطح شهر تهران با اشاره‌ی دکتر حسین فاطمی انجام شد. خیابان‌هایی که به نام پهلوی‌ها بودند تغییر نام یافتند و حتی سفارتخانه‌ها دستورالعمل لغو آیین شاهنشاهی را دریافت نمودند.[6] با در نظر گرفتن این مصادیق می‌توان دریافت تنفر شاه از او به چه دلیل است و چرا اشرف تأکید بر اعدام او داشت. فرجام کار حسین فاطمی دستگیری دکتر فاطمی از اولویت‌های کودتاچیان بود. به همین دلیل نیز به محض آغاز کودتای 25 مرداد، او دستگیر شد. اگرچه این کودتا نافرجام ماند و او آزاد شد و صریح‌تر از پیش به بیان عقاید خود پرداخت، اما به محض شروع مرحله‌ی دوم کودتا او مجبور به گریز شد. فاطمی توانست بیش از هفت ماه مخفی بماند، اما سرانجام در اسفند سال 32 دستگیر شد. کینه‌ی شاه و مقامات کودتا از او چنان بود که در جریان دادگاه فرمایشی، یک بار مورد هجوم چاقوکشان شاه به رهبری شعبان بی‌مخ قرار گرفت. حمله‌ای که به جراحت شدید او انجامید. گویی خاندان پهلوی می‌خواست مرگ تدریجی او را ببیند تا عقده‌هایش از زبان برنده‌ی او فرونشیند. حکم او از مدت‌ها پیش از دستگیری مشخص شده بود. آن‌چنان‌که روزولت مأمور کودتا در ایران بیان می‌دارد، زمانی که کودتا به‌شکل موفقیت‌آمیز به پایان رسید، شاه به او گفته بود که مصدق در دادگاه به سه سال حبس محکوم خواهد شد، اما فاطمی اعدام می‌شود. اتفاقی که به واقعیت پیوست. بنابراین سرانجام در 19 آبان 1333 حکم اعدام دکتر فاطمی انجام شد. نکته اینکه حتی دادگاه تجدیدنظر نیز حکم او را کاهش نداد تا او در شرایط تب و بیماری به میدان تیر لشکر 2 زرهی برده شود و با رگبار اسلحه، نتیجه‌ی رویارویی خود با سلطنت پهلوی را ببیند. نوشتار حاضر درصدد تأیید و یا رد کامل دکتر مصدق و دکتر حسین فاطمی نبود و تنها به دنبال بررسی این مهم بود که چرا احکام نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه‌ی دولت جبهه‌ی ملی تا بدین حد متفاوت درآمد و یکی به سه سال حبس و دیگری به اعدام محکوم شد. تلاش نمودیم تا نشان دهیم شاه از بابت اینکه مصدق به دنبال تاج‌وتخت او نیست تا حدی خاطر جمع بود، در حالی که حسین فاطمی را به‌عنوان فردی می‌شناخت که به دنبال الغای سلطنت و بنیان‌گذاری حکومت جمهوری در ایران است. به‌علاوه رویکرد ضداستعماری فاطمی حامیان خارجی شاه را نیز از او بیزار کرده بود.(*) پی نوشت ها: [1]. صحیفه‌ی امام خمینی (ره)، جلد چهارم، ص 371. [2]. همان. [3]. http://www.borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=7646 [4]. باقر عاقلی به نقل از: نرگس کلالی، بررسی زندگی دکتر فاطمی، رشد آموزش تاریخ، زمستان 90، شماره‌ی 45، ص 56. [5]. روزنامه‌ی باختر امروز، سرمقاله، شماره‌‌ی 1173، 26 مرداد 32. [6]. عاقلی به نقل از نرگس کلالی، همان، ص 57. * احمد احمدی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

محمدرضاشاه پهلوی؛ پادشاه چمدانی! - نگاهی به روان‌شناسی شاه براساس کتاب ماروین زونیس

تعبیری که زونیس درباره‌ی شاه ذکر می‌کند جالب توجه است: «در سال‌های اول سلطنتش، بعضی‌ها به او نام پادشاه چمدانی داده بودند، چون همیشه چمدان‌هایش را بسته بود و آماده بود تا در صورتی که به مبارزه طلبیده شود، از کاخش یا از ایران فرار کند...» برای سخن گفتن از رویکردهای مؤثر در سیاست‌گذاری در یک کشور، می‌بایست مؤلفه‌های متعددی را مدنظر قرار داد. مؤلفه‌ها یا متغیرهایی که هریک به‌تنهایی می‌توانند به‌عنوان عاملی در تصمیم‌گیری‌های اتخاذشده در یک کشور مؤثر باشند. این متغیرها می‌توانند ذاتی یا عرضی باشند. به عبارتی دیگر، می‌توانند در دوره‌ای خاص اعمال شوند و یا برای مدتی طولانی‌تر به‌عنوان یک متغیر تأثیرگذار مطرح باشند. برخی از متغیرهایی که در تصمیم‌سازی یک کشور مؤثرند از این قرارند: ویژگی‌های جغرافیایی و ژئوپلیتیک، فرهنگ جامعه و از جمله فرهنگ سیاسی، ویژگی‌های طبیعی کشور، شرایط اقتصادی کشور، ساختار قدرت در جامعه و ویژگی‌های فردی رهبران. آنچه در میان موارد فوق در نوشتار حاضر بسیار دارای اهمیت است، ویژگی فردی رهبران به‌عنوان عاملی مهم در سیاست‌گذاری و سیاست‌ورزی است. نوع برداشت و نگاه رهبران می‌تواند عرصه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را متأثر نماید. این مهم تا حد زیادی برخاسته از شخصیت این سیاست‌مداران است. از این رو، مطالعه‌ی شخصیت رهبران سیاسی می‌تواند تا حد زیادی زوایای پنهان‌مانده‌ی چگونگی اتخاذ تصمیمات آنان را مورد کنکاش قرار دهد. از این رو، اگر بخواهیم به شخصیت رهبران و تصمیم‌گیرندگان ارشد کشورها به‌عنوان عامل تأثیرگذار بنگریم، می‌توانیم دلایل اصلی چرایی اتخاذ یک تصمیم را در عرصه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دریابیم. اما واقعیت این است که این مدل از مطالعه و پژوهش، بیش از همه و به‌طور خاص در مورد نظام‌های سیاسی‌ای جای کار دارد که در آن‌ها، نقش فرد بیش از نهاد در روند تصمیم‌گیری مهم و اثرگذار است؛ به عبارتی دیگر، نظام‌های سیاسی که از خصلتی اقتدارگرایانه برخوردارند و در آن‌ها نهادهایی چون مجلس، قوه‌ی قضاییه و هیئت‌دولت صرفاً جنبه‌ی تشریفاتی و نمایشی دارند و به‌نوعی «بله‌قربان‌گوی» اوامر مستبد هستند. ایران عصر پهلوی از جمله مهم‌ترین دورانی است که دارای نظامی سیاسی با چنین ویژگی‌هایی است. تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، ایران پیاپی سلسله‌ای از حکومت‌های شاهنشاهی را تجربه می‌نمود. با همه‌ی این احوال، آخرین سلسله‌ی شاهنشاهی ایران از ویژگی‌های منحصربه‌فردی برخوردار بود. تقریباً همه‌ی رژیم‌های شاهنشاهی ایران از استبداد تاریخی حاکمان و رابطه‌ی خودکامگی رنج می‌برند، اما حکومت پهلوی به دلیل استفاده از ابزار و تجهیزات مدرن در تحمیل این خودکامگی و استبداد، این پتانسیل را داشت که عرصه‌ی خود را گسترش دهد و پای خود را فراتر از حوزه‌ی عمومی بگذارد. تأسیس پلیس سیاسی به ریاست آیرم در دوره‌ی رضاخان و پس از آن بنیان‌گذاری ساواک با کمک و همکاری سازمان سیای آمریکا و موساد اسرائیل در دوره‌ی محمدرضاشاه، از جمله مصادیق گسترش استبداد بود. جالب اینکه طی سال‌های اخیر، بسیاری از معاندان انقلاب اسلامی از طریق ابزارهای مختلف و متفاوت رسانه‌ای، از اینترنت گرفته تا ماهواره و... تلاش می‌کنند بر این نکته پافشاری کنند که سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی، اوج دوران شکوه و جلال ایران معاصر بود. تصویری که از این دوره ساخته می‌شود، تکیه بر برخی توهماتی دارد که روزی خود محمدرضاشاه نیز گرفتار آن بود! همان‌طور که در ادامه نشان خواهیم داد، نوسازی انجام‌شده در دو دهه‌ی 1340 و 1350، بیش از آنکه برای ایران و ایرانی انجام شود، بر این پایه و اساس شکل گرفته بود که شاه درصدد بود تا تصویری از قدرت و اهمیت بین‌المللی و عظمت‌طلبی خود را به جهانیان ارائه دهد. مردم ایران در تصور شاه دارای اهمیت نبودند که اگر ذره‌ای مهم بودند، به آنان توصیه نمی‌شد یا به عضویت حزب رستاخیز درآیند و یا کشور را ترک کنند. روان‌شناسی شخصیت محمدرضاشاه پهلوی به‌خوبی می‌تواند توهمات، بلندپروازی‌ها و وابستگی او را به اطرافیانش و مهم‌تر از آن، نیروهای بیگانه و از دیگر سو، عدم تکیه‌ی او به جامعه و مردم ایران را نشان دهد. در همین راستا، تاکنون چند محقق در قالب کتاب و مقاله به بررسی روان‌شناسی محمدرضاشاه پرداخته‌اند، اما جذاب‌ترین کنکاش در بررسی شخصیت محمدرضاشاه را می‌توان از آن ماروین زونیس دانست. او در کتاب خود، «شکست شاهانه»، به بررسی اثرگذاری شخصیت محمدرضاشاه در تصمیمات مهم اخذشده در این دوره پرداخته و فرازونشیب‌های دوران سلطنت او را تشریح نموده است. بر اساس نوع شخصیت محمدرضاشاه می‌توان به این نکته پای فشرد که او اگرچه در آبان 1357 طی نطقی رادیویی علاوه بر پذیرفتن اعترافات و اشتباهات خود، تضمین نمود که آینده‌ی ایران خالی از استبداد باشد، اما حتی اگر بر فرض محال، انقلابیون با درخواست او موافقت می‌نمودند، او پس از مدت کوتاهی دوباره مستبد می‌شد، زیرا استبداد وی ریشه در نوع شخصیت وی داشت. مروری بر کتاب «شکست شاهانه»‌ی ماروین زونیس به‌خوبی نشان می‌دهد که شاه اگر حاکم ایران هم باقی می‌ماند، به‌محض اینکه زمینه‌های قدرت‌یابی‌اش مجدداً فراهم می‌شد، باز همان می‌شد که بود. اما پیش از واکاوی این کتاب، مروری بر برخی از اعترافات شاه در آبان 57، زمانی که انقلاب در حال گسترش بود، خالی از لطف نیست: «متعهد می‌شوم که پس از برقراری نظم و آرامش، در اسرع وقت، یک دولت ملی برای آزادی‌های اساسی و انجام انتخابات آزاد تضمین شود تا قانون اساسی مشروطه، که خون‌بهای انقلاب مشروطیت است، به‌صورت کامل به مرحله‌ی اجرا درآید. من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم...» زونیس منابع ذخیره‌ی روانی شاه را این‌چنین برمی‌شمارد: 1. تحسین دیگران، 2. جفت بودن با اشخاص دیگر، 3. حمایت الهی و 4. پشتیبانی آمریکا. به باور زونیس، از بین رفتن تدریجی این چهار تکیه‌گاه باعث شکست شاه شد. «شکست شاهانه» کتاب «شکست شاهانه» ماروین زونیس شامل ده فصل است: سوداهای پرواز و خودشیفتگی عظمت‌پرستی، کودکی و نوجوانی، شوکت شاهنشاهی: عظمت‌پرستی پهلوی، اضمحلال اقتدار شاه، قدرت دیگران، سرطان: پایان حمایت الهی، بیگانه‌گریزی و رقابت: مردم ایران، شاه، غرب، وابستگی به آمریکا، انقلاب و فروپاشی و درس‌هایی برای سیاست خارجی آمریکا. زونیس در سطرهای آخر پیش‌گفتار کتاب خود، در بررسی دلایل سقوط شاه می‌نویسد: «[شاه] زمانی همه‌ی برگ‌های برنده را در دست داشت: قدرت، پول، حمایت خارجی. این هر سه حتی حکومت نامحبوب‌ترین فرمانروایان را نیز تضمین می‌کرد. اما در دهه‌ی 1970 (1350) همه‌ی این‌ها را از دست داد. چه شد که چنین شد؟ موضوع این کتاب همین است.»[1] زونیس در بررسی شخصیت شاه، از دوران کودکی و نوجوانی او آغاز می‌کند. از نحوه‌ی تربیت دوگانه‌ی او؛ تربیت زنانه در میان مادر و خواهران و تربیت مردانه در کنار پدر از زمان آغاز ولیعهدی. از انزوایی که در سوئیس در حین تحصیل بر او حاکم شده بود و... اینکه خصلت‌های زنانه‌ی او در مقابل برخی خصلت‌های مردانه اشرف بود. مسئله‌ای که حتی رضاشاه نیز از آن آگاه بود و وی را برآن داشت تا در زمان تبعید به آفریقای جنوبی، انگلیسی‌ها را مجاب کند تا اشرف در کنار شاه بماند. عوامل اثرگذار در اضمحلال قدرت شاه زونیس در بررسی «اضمحلال قدرت شاه»، چند عامل را بسیار مهم می‌داند: اولین عامل شکست در برآوردن انتظارات مردم ایران بود. در برآوردن این انتظارات که بیشتر رنگ‌و‌بوی فرهنگی داشت، امام گوی سبقت را شاه ربود: «شور و اراده‌ی تزلزل‌ناپذیر آیت‌الله خمینی، با تصوری که مردم ایران از رهبر داشتند تطبیق می‌کرد...»[2] دومین عامل که در شکست اقتدار شاه تأثیر وافری نهاد، مضایقه‌ی او در حمایت درست از نظام پهلوی بود. کاری که به سه طریق روی داد: اول اینکه از اداره‌ی روزمره‌ی نظام شانه خالی کرد. او تنها به سه چیز اهمیت می‌داد: امور خارجه، نیروهای مسلح و نفت.[3] جالب اینکه مقامات حکومتی نیز به‌تدریج همین راه را در پیش گرفتند. ثانیاً وی از زمانی سخن به میان آورد که به نفع پسرش قدرت را واگذار کند. در واقع به قول زونیس، «یکی از هوس‌های محرک او در بزرگ‌سالی‌اش، نهادی کردن سلسله پهلوی بود...»[4] نکته‌ی سوم اینکه او تلاش می‌نمود تا «گناه و مسئولیت نابسامانی‌های ناشی از نظام را از گردن خود باز کند و به گردن مقامات همان نظام بیندازد. شاه به‌خوبی آماده بود تا برای نجات خود، دیگران را قربانی کند، اما این شیوه‌ی صیانت نفس در نهایت، خود ویرانگر از کار درآمد.»[5] نکته‌ی جالب لقبی است که زونیس از قول عده‌ای به شاه می‌دهد: «در سال‌های اول سلطنتش بعضی‌ها به او نام پادشاه چمدانی داده بودند، چون همیشه چمدان‌هایش را بسته بود و آماده بود تا در صورتی که به مبارزه طلبیده شود، از کاخش یا از ایران فرار کند...»[6] زونیس عامل بعدی را در اضمحلال قدرت شاه، ایجاد فضای باز سیاسی و ابلاغ پیام‌های مغشوش می‌داند. منابع قدرت روانی شاه زونیس پنج نفر را نام می‌برد که «منابع عمده‌ی قدرت روانی» شاه بودند: پدر و مادرش، خواهر دوقلویش اشرف، ارنست پرون و سرانجام اسدالله علم.[7] در این میان، پیوند او و سه مورد آخر قوی‌تر بود. شاهی که تنها بر افرادی خاص به‌عنوان سرچشمه‌های قدرت روانی تکیه نموده بود، با از دست دادن آن‌ها ناکام ماند: «نخست پدرش، طی جنگ جهانی دوم در تبعیدگاهی در جنوب آفریقا مرد. مادرش که بسیار پیر و فرتوت شده بود به کالیفرنیا برده شد. ارنست پرون با فشار آمریکایی‌ها بعد از کودتا علیه مصدق اخراج شد و در 1961 (1340) در سوئیس درگذشت. شاهدخت اشرف... از طرف برادرش رانده شده بود و به‌خاطر نفرتی که مردم ایران از او داشتند، عملاً مجبور به خروج از کشور شد. از میان آن‌ها اسدالله علم از همه پایدارتر و تقریباً تا آخر کار همراه شاه بود و در 1977 در اثر سرطان خون از دنیا رفت.»[8] در ابتدای سال 1353 بررسی‌های پزشکان فرانسوی بیانگر این بود که شاه دچار سرطان غدد لنفاوی شده است. اما جالب آنکه محمد ایادی این پزشکان را از کار برد کلمه‌ی سرطان در حضور شاه قدغن نمود. در واقع «درست همان‌طور که شاه نظامی ساخته بود که در آن حقایق سیاسی را از او پنهان می‌داشت.»[9] با همه‌ی این حال و به‌طور ویژه با حاد شدن بیماری، شاه خود را باخته بود. گسترش این بیماری برای او نشان‌دهنده‌ی از بین رفتن حمایت الهی بود. چیزی که وی به‌شدت به آن اعتقاد داشت. تصورِ داشتن حمایت الهی، به دلیل رویدادهایی بود که در نوجوانی برای او رخ داده بود و البته بیشتر برساخته‌ی ذهنی او بود. به‌عنوان مثال، کمی پس از انتصاب به ولیعهدی و جدایی از مادرش، مبتلا به حصبه شد. طی هجده مال بعد، سیاه سرفه، دیفتری و مالاریا نیز به‌سراغش آمدند. زوینس معتقد است: «هریک از این بیماری‌ها ولیعهد را تا آستانه‌ی مرگ پیش برد و باعث هراس و نگرانی خانواده‌ی سلطنتی و وحشت خودش شد. در مدت ابتلا به بیماری حصبه، ولیعهد هفته‌ها با مرگ دست به گریبان بود. بعدها شاه ادعا کرد که بهبود غیرمنتظره‌ی او در اثر مداخله‌ی نیروهای ناشناخته‌ی آسمانی بود!»[10] جالب اینکه شاه سخن از مکاشفه‌های متعددی با ائمه‌ی معصوم می‌نمود! او حتی در موفقیت کودتای ضدمردمی 28 مرداد، از حفاظت الهی سخن به میان آورد! و همین‌طور به‌تدریج به‌شکل جسورانه‌تری به بیان حمایت الهی از خود می‌پرداخت: «...من در تمام آنچه کرده‌ام و آنچه خواهم کرد، خود را عاملی برای اجرای مشیات الهی بیش نمی‌بینم.»[11] حال چنین شخصیتی چگونه می‌توانست باور کند که سرطان به‌سراغ او آمده است؟ بنابراین سلطه‌ی بیماری بر او به‌ناگهان همه‌ی باورهای کاذب و توهمات او را متزلزل نمود. نکته‌ی جالب اینکه شاه ایران تا زمان پیروزی انقلاب و خروج از کشور، بیماری خود را از خانواده‌ی خود و حتی زنش فرح مخفی نگه داشته بود! از ستون‌های حامی شاه دو ستون در آستانه‌ی انقلاب از بین رفته بود: یکی حمایت الهی و دیگری همزادهای روانی او. انقلاب اسلامی ایران را می‌توان تجلی از دست رفتن حمایت مردمی شاه دانست. بنابراین شاه می‌ماند و تنها یک منبع حمایت: ایالات متحده. آمریکایی‌ها نسبت به شاه دچار رویکردی دوگانه بودند. عده‌ای شاه را به‌عنوان کسی می‌شناختند که به تیمار مداوم آمریکا نیاز دارد و عده‌ای دیگر او را به‌عنوان شخصیتی قوی و نیرومند می‌شناختند. جالب آنکه شاه در این میان، آمریکا را مقتدرترین حامی خود می‌دانست. از همین رو، در روزهای ابتدایی انقلاب، به یکی از دستیارانش گفته بود: «تا وقتی آمریکایی‌ها از من حمایت می‌کنند، هرچه بخواهیم می‌توانیم بکنیم و بگوییم. نمی‌توانند مرا از جایم تکان بدهند.»[12] به اعتقاد زونیس، ایالات متحده برای شاه در حکم پدر و یا جانشینان روانی پدرش بودند. «در اصطلاح روان‌کاوی، ایالات متحده و رؤسای جمهورش مطلوب خاطری بودند که شاه نمایش‌نامه‌های روانی دوران کودکی‌اش را مجدداً با آن‌ها اجرا می‌کرد.»[13] از این رو، «او خود را فقط به غرب و به‌ویژه چهره‌های آمریکایی که از نظر انتقال روانی برای او اهمیت داشتند، ملزم به توضیح می‌دید.»[14] زونیس برآن است که آمریکا بسیار خود را در حکومت شاه درگیر نموده بود. در واقع آن‌ها در تبدیل شاه به یک دیکتاتور، نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند، زیرا عظمتی روان‌شناختی برای وی ساخته بودند. از نظر زونیس، آمریکا آن‌گونه که می‌توانست نتوانست در بحبوحه‌ی انقلاب به داد شاه برسد، به دلایلی از جمله: 1. فقدان هماهنگی میان دستگاه‌های مسئول سیاست خارجی، 2. فقدان ارتباط کافی میان مقامات بلندپایه و کارکنان دیوان‌سالاری و 3. آمریکا به‌خاطر آنکه شاه را ناراحت نکند، آزادی عمل مأموران خود در ایران را محدود کرده بود. این عوامل روی‌هم‌رفته حمایت آخرین منبع حامی شاه را نیز از او گرفت و شاهی که به‌جای پشتوانه‌ی مردمی وابسته به آمریکا بود، ساقط شد.(*) پی نوشت ها: [1]. ماروین زونیس، شکست شاهانه: ملاحظاتی درباره‌ی سقوط شاه، ترجمه‌ی اسمعیل زند و بتول سعیدی، تهران، نشر نور، 1371، ص 11. [2]. همان، ص 168. [3]. همان، ص 178 و 179. [4]. همان، ص 188. [5]. همان، ص 197 و 198. [6]. همان، ص 199 و 200. [7]. همان، ص 237. [8]. همان، ص 239 و 240. [9]. همان، ص 310. [10]. همان، ص 75. [11]. همان، ص 79. [12]. همان، ص 337. [13]. همان، ص 335. [14]. همان، ص 425. * مجید محمدی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

ارتشبد ازهاری، تیری که به خطا رفت- به بهانه‌ی روی کار آمدن دولت نظامی در ایران

آمریکایی‌ها تصور می‌کردند که در فقدان هرگونه مخالفت سازمان‌یافته و تشکیلاتی با محمدرضا پهلوی، تنها در صورت قتل یا مرگ شاه، ایران دچار بحران امنیتی خواهد شد. بر این اساس، برنامه‌ریزی‌های لازم را به‌شکلی طراحی کرده بودند که در صورت لزوم، ارتش ایران با سرکوب هرگونه حرکت مردمی، حفظ قدرت در دست حامیان آمریکا را تضمین کند. دهه‌ی 50 و 60 میلادی را می‌توان دهه‌های استقلال کشورهای جهان سوم و آغاز تحرکات این کشورها برای خروج از سلطه‌ی استعمارگران نامید. این مسئله باعث شد تا در این دو دهه، شاهد روی کار آمدن دولت‌های انقلابی در کشورهای مختلف جهان باشیم؛ دولت‌هایی که به شهروندانشان وعده می‌دادند که از این به بعد نخواهند گذاشت منابع و سرمایه‌های آن‌ها توسط دولت‌های استعماری به یغما برده شود. با این حال، به دلیل دو قطبی بودن فضای بین‌الملل در آن زمان، این مسئله از دید ابرقدرت‌ها به‌منزله‌ی کاهش نفوذ آن‌ها در صحنه‌ی بین‌الملل و افزایش قدرت رقیب تلقی می‌شد. بر این اساس، هرکدام از دولت‌های شوروی و آمریکا سعی کردند تا با در پیش گرفتن استراتژی خاصی، نه تنها از کاهش نفوذ خود بر سایر کشورها جلوگیری کنند، بلکه بر میزان تسلط خود بر سایر کشورها بیفزایند. در این بین، آمریکا در دهه‌ی 50 و 60 میلادی، با مشاهده‌‌ی روی کار آمدن دولت‌های مردمی در جهان سوم و بروز برخی از تنش‌ها در این کشورها، به دلیل نهادینه نبودن دموکراسی و اختلاف بین جناح‌های حاکم و همچنین تضاد منافع بین گروه‌هایی که همچنان از رژیم‌های سابق و استعماری حمایت می‌کردند، احساس کرد که این تنش‌ها می‌تواند بسترساز سقوط حکومت این کشورها، خروج آن‌ها از اردوگاه سرمایه‌داری و ورود آن‌ها به حوزه‌ی نفوذ شوروی باشد. بر این اساس، این کشور سعی کرد تا با ایجاد دولت‌های دست‌نشانده از طریق روی کار آوردن نظامی‌ها، به‌خصوص در زمان‌هایی که کشورهای جهان سوم دچار تنش‌های سیاسی شده و در آن‌ها موجی از قیام‌های مردمی به راه افتاده بود، بسترهای تقویت نفوذ خود در کشورهای جهان سوم را فراهم کند. این نوشتار با این رویکرد درصدد بررسی چرایی حمایت آمریکا از حکومت نظامی ازهاری در سال 1357 است. دکترین آیزنهاور می‌توان سرآغاز دخالت‌های گسترده‌ی آمریکا در جهان سوم را دکترین آیزنهاور تلقی کرد. براساس این دکترین، مقابله‌ی همه‌جانبه با اتحاد شوروی و کمونیسم، ممانعت از نفوذ شوروی و محصور ساختن آن در خاک خود از طریق ایجاد یک دیوار امنیتی به دور این کشور،گسترش و نفوذ سلطه‌ی آمریکا در کشورهای همجوار شوروی، تقویت حکومت‌های همسو در جهان سوم و براندازی حکومت‌های مخالف آمریکا در این کشورها، در دستور کار ایلات متحده قرار می‌گیرد.(1) براساس این استراتژی، آمریکا باید با حمایت‌های گسترده‌ی مالی و نظامی، بسترهای تقویت حکومت‌های همسو در جهان سوم را فراهم می‌کرد و در صورت لزوم، این استراتژی می‌توانست از طریق نظامی‌ها صورت بپذیرد. وضعیت کشورهای در حال توسعه نشان می‌دهد در فاصله‌ی سال‌های 1967 تا 1946 میلادی، بیش از 100 کودتا در آمریکای لاتین ،کشورهای آفریقایی و کشورهای آسیایی و خاورمیانه، با حمایت آمریکا رخ داده است که عموم آن‌ها در جهت حفظ منافع آمریکا در این کشورها بوده است.(2) آمریکا و نظامی‌های ایران تقویت نظامی ایران به‌عنوان یک دولت دست‌نشانده از سوی آمریکا، سیاستی بود که بعد از کودتای 28 مرداد در دستور کار این کشور قرار گرفت. به‌عنوان مثال، در یکی از گزارش‌های شورای امنیت ملی آمریکا در این مقطع آمده است: «کمک‌های نظامی به ایران، صرف‌نظر از تأثیر نظامی آن، اهمیت سیاسی دارد و در بلندمدت مؤثرترین حربه برای سوق دادن ایران به سمت غرب می‌باشد.» در ادامه‌ی این گزارش تأکید شده است که ارتش در ایران همواره می‌تواند به‌عنوان موازنه‌دهنده‌ی قدرت سیاسی عمل کرده و در مواقع بحرانی، باعث بازگشت آرامش و ثبات سیاسی به ایران بشود.(3) سناتور هیوبرت هامفری، در دهه‌ی 70 میلادی، با اشاره به نقش ارتش ایران در ثبات سیاسی این کشور، گفته بود که یکی از فرماندهان ارتش ایران این قول را به ما داده که به دلیل حمایت‌های گسترده‌ی آمریکا از ارتش و نوسازی تجهیزات نظامی، نیروهای نظامی ایران آمادگی کاملی برای برخورد با هرگونه تحرکات ضدحکومتی را دارند.(4) آمریکایی‌ها تصور می‌کردند که در فقدان هرگونه مخالفت سازمان‌یافته و تشکیلاتی با محمدرضا پهلوی، تنها در صورت قتل یا مرگ شاه، ایران دچار بحران امنیتی خواهد شد. بر این اساس، برنامه‌ریزی‌های لازم را به‌شکلی طراحی کرده بودند که در صورت لزوم، ارتش ایران با سرکوب هرگونه حرکت مردمی، حفظ قدرت در دست حامیان آمریکا را تضمین کند. ازهاری نخست‌وزیر می‌شود نگاه آمریکا به نظامی‌ها به‌عنوان ابزاری برای حفظ ثبات در ایران در زمان‌های بحرانی باعث شد تا بعد از شکست دولت شریف امامی، که تحت پوشش دولت آشتی ملی روی کار آمده بود، آمریکا درصدد استفاده از نیروهای نظامی به‌منظور ایجاد ثبات در ایران باشد. بر این اساس، بعد از مذاکراتی که شاه و آمریکایی‌ها انجام می‌دهند، تصمیم گرفته می‌شود که یک دولت نظامی برای سرکوب انقلاب ایران روی کار بیاید. این تصمیم را شاه پس از مشورت با برژینسکی و حصول اطمینان از حمایت آمریکا، اتخاذ کرد. همچنین شاه در سیزدهم آبان 1357، طی ملاقاتی با سفیر آمریکا در ایران، اعلام کرد که برژینسکی به او وعده داده که ایالات متحده از یک دولت نظامی به‌منزله‌ی آخرین وسیله برای حفظ حکومت او، پشتیبانی خواهد کرد.(5) این مسئله باعث شد تا محمدرضا پهلوی با تأیید آمریکا، با انتصاب ازهاری به‌عنوان نخست‌وزیر، درصدد سرکوب انقلاب برآید. نکته‌ی جالب اینجاست که در طول مدت انتصاب ازهاری به‌عنوان نخست‌وزیر، آمریکا همواره او را به ‌شدت عمل و سرکوب بیشتر اعتراضات مردمی تشویق می‌کرد تا از این طریق، بتواند جلوی سرنگونی حکومت محمدرضا پهلوی را بگیرد. از جمله دلایل دیگری که می‌توان در خصوص موافقت آمریکا با انتصاب ازهاری به‌عنوان نخست‌وزیر عنوان کرد، جذب وی توسط سازمان امنیت ملی آمریکا در زمان اقامتش در این کشور است؛ مسئله‌ای که باعث شده بود تا وی عنصری کارآمد برای آمریکا تلقی شود. حمله به روزنامه‌ها و تعطیلی آن‌ها، تلاش برای اجرای مقررات حکومت نظامی و برقراری سانسور و تلاش برای جلوگیری از تظاهرات و برنامه‌ریزی برای دستگیری رهبران مخالف شاه، از مهم‌ترین فعالیت‌های ازهاری برای جلوگیری از انقلاب بود. با این حال، قاطعیت امام خمینی (ره) در خصوص تداوم مبارزه و همچنین افزایش موج اعتصابات در کشور، باعث شد تا دولت ازهاری شکست بخورد. فرجام سخن آمریکا در دهه‌ی 50 و 60 میلادی، هم‌زمان با ایجاد امواج استقلال‌طلبی و ضداستعماری در کشورهای جهان سوم، به‌منظور حفظ سلطه‌ی خود در این کشورها و جلوگیری از تسلط شوروی بر مناطق استراتژیک، سیاست حمایت از دیکتاتورهای این کشورها را در دستور کار خود قرار داد. بر این اساس، آمریکا تلاش کرد تا با تقویت نیروهای نظامی در این کشورها، بتواند از آن‌ها در زمان‌هایی که کشورهای جهان سوم دچار امواجی اعتراضی می‌شوند، استفاده نماید و با کودتا و روی کار آوردن نظامی‌ها، حرکت‌های مردمی را سرکوب کند. در این راستا، در سال 1357، در زمانی که نشانه‌های سقوط شاه پدیدار شد، آمریکا با تشویق شاه در خصوص روی کار آمدن یک حکومت نظامی، تلاش کرد تا انقلاب ایران را سرکوب کند. با این حال، آگاهی و رهبری امام باعث شد تا این نقشه‌ی آمریکا شکست بخورد. پی‌نوشت‌ها: 1. حمیدرضا ملک‌محمدی، ژنرال و ژاندارم، تهران، مرکز اسناد، 1385، ص 88. 2. محمدحسن آغاسی اصفهانی، درآمدی بر جامعه‌شناسی نیروهای نظامی، فصلنامه‌‌ی شماره‌ی 3 و 4، 1371، ص 137. 3. وحید سینایی، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران، نشر کویر، 1384، ص 532. 4. جیمز بیل، شیر و عقاب، ترجمه‌ی فروزنده جهانشاهی، فاخته، 1371، ص 163. 5. باری روبین، جنگ قدرت‌ها در ایران، ترجمه‌ی محمود مشرقی، نشر آشتیان، 1363، ص 160. * محسن موسوی‌زاده، دانشجوی دکترای علوم سیاسی منبع: سایت برهان

استکبارستیزی امام (ره)؛ امتداد قیام عاشورا - به بهانه‌ی تقارن عاشورای حسینی و رخداد 13 آبان

تقارن 15 خرداد سال 1342 با 12 محرم 1383 و همین‌طور قطعی شدن سقوط رژیم شاه در تظاهرات عظیم عاشورا و تاسوعای 1357 (به‌مثابه‌ی رفراندوم سرنگونی رژیم)، خود گویای پیوند عمیق نهضت امام با قیام امام حسین (ع) است. نهضت امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی ایران را می­توان بارزترین و موفق­ترین انقلاب نشئت‌گرفته از فرهنگ عاشورایی در تاریخ تشیع دانست. بی‌گمان نهضت امام ‌حسین (ع) و پیام عاشورا همان فرهنگی است که منبع اصلی الهام نهضت امام (ره) بوده است. آن‌چنان‌که در کلام امام خمینی آمده است: انقلاب اسلامی ایران، پرتویی از عاشوراست. (صحیفه‌ی امام، ج 18: 22) بدین‌ترتیب اصلی‌ترین عامل فرهنگی محرک تأثیرگذار بر انقلاب اسلامی ایران را باید ایدئولوژی انقلابی شیعه مبتنی بر فرهنگ عاشورایی دانست. نهضت امام و انقلاب اسلامی در همه‌ی ابعاد خود وامدار نهضت امام حسین (ع) و فرهنگ عاشوراست. از جمله ابعاد مهم نهضت حضرت امام خمینی در فرآیند پیروزی انقلاب، بُعد استکبارستیزی آن است. مسئله‌ای که در سخنان امام خمینی درباره‌ی نوع نگاه و مبارزه‌شان در تقابل با آمریکا، خود را نشان می‌دهد. ایشان درباره‌ی مبارزه با آمریکا و حساسیت رژیم در این‌باره می‌فرماید: «یک وقتی که ما می‌خواستیم یک صحبتی بکنیم یک نفر را فرستادند که شما از آمریکایی‌ها صحبت نکنید، ولو از شاه هم بگویید مانعی نیست. من گفتم ما همه‌ی اشکالمان در آمریکایی‌هاست. همه‌ی گرفتاری که داریم از دست آمریکا داریم. ما آن مجرم اصلی را بگذاریم و سراغ این‌هایی [برویم] که تبع هستند و‌ آلت هستند.» (صحیفه‌ی امام، ج 2: 67) حضرت امام در این رویکرد ضداستعماری و ضداستکباری خود نیز متأثر از پیام‌های حاکم بر روح قیام امام حسین (ع)، مانند ظلم‌ستیزی، حریت و آزادگی و تن ندادن به ذلت در برابر مستکبرین بودند. تقارن عاشورای حسینی با 13 آبان به‌عنوان روز مبارزه با استکبار جهانی، خود پیشنهاددهنده‌ی درنگ و تأمل بیشتری بر مبانی مشترک در نهضت امام خمینی (ره) با تأسی از قیام امام حسین (ع) است. بنابراین هدف از مقاله‌ی حاضر، تمرکز بر تأثیرپذیری عمیق جنبه‌ی استعمارستیزی در قیام امام خمینی از قیام امام حسین (ع) و حاکم بودن روح ظلم‌ستیزی در هر دو حرکت است. همچنان‌که شروع و پایه‌ریزی توده‌ای‌ترین انقلاب جهان در 15 خرداد سال 42، یعنی تنها چند روز پس از عاشورای حسینی، بسته شد. بدین‌ترتیب بسیاری از شعارهای انقلاب اسلامی بیانگر درک مردم از تأثیرپذیری امام از قیام سالار شهیدان است: «خمینی خمینی، تو فرزند حسینی»، «خمینی، خمینی تو وارث حسینی» و «نهضت ما حسینیه، رهبر ما خمینیه» از جمله شعارهایی بود که در زمانه‌ی انقلاب توسط مردم سر داده می‌شد. این پیوند عمیق میان استکبارستیزی و استعمارستیزی در اندیشه‌ی امام (ره) با قیام امام حسین (ع) را می‌توان در این جمله‌ی امام به‌وضوح دید: «اگر ما بخواهیم مملکت‌مان، یک مملکت مستقلی باشد، یک مملکت آزاد باشد، باید این رمز (قضیه‌ی سیدالشهدا) را حفظ کنیم.» (صحیفه‌ی امام، ج 10: 216) برای دستیابی به هدف این یادداشت، در قسمت «الف» به پیام ظلم‌ستیزی و حریت از یوغ مستکبران و طاغوتیان در قیام عاشورا خواهیم پرداخت. در قسمت «ب»، به تأثیرات عمیق نهضت سیدالشهدا بر نهضت امام اشاره خواهد شد و در قسمت «ج» یادداشت، استکبارستیزی در اندیشه‌ی امام به‌مثابه‌ی مصداقی از شعار راهبردی «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» مورد توجه قرار خواهد گرفت. الف) پیام ظلم‌ستیزی و مبارزه با استکبار در قیام امام حسین (ع) نهضت حضرت امام حسین (ع) دارای ابعاد و جلوه‌های گوناگون و آثار و ثمرات مختلف و پیام‌های ژرف و راهگشاست. یکی از برجسته­ترین درس­های مکتب حسینی، ظلم‌ستیزی و آزادگی است. نفی هرگونه ظلم و ستم و مبارزه با مستکبران، طاغوتیان و ستمگران زمان و دفاع و حمایت از محرومان و مستضعفان در ذات حرکت امام حسین (ع) قرار دارد که شعار «هیهات منا الذله» را می‌توان تجلی آشکار این پیام عاشورا دانست. نهضت عاشورا با توجه به ماهیت اسلام­خواهی و ظلم‌ستیزی­اش، همواره الهام‌بخش نهضت‌های ظلم‌ستیز و آزادی‌خواه بوده است. مبارزه‌ی مکتبی امام حسین (ع) تلاشی مقدس و تأثیرگذار بود که پیامدهای گوناگون پیدا و پنهان بسیاری را در عرصه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در پی داشت. این پیامدها از قیام مختار و توابین آغاز شد و تا انقلاب عظیم مردم ایران ادامه یافت. علاوه بر بسیاری‌ از قیام‌های‌ ضدستم‌ و نهضت‌های‌ آزادی‌بخش‌ در جهان اسلام که با الهام‌ از حرکت ‌عزت‌‌آفرین‌ عاشورا شکل‌ گرفته‌ و به‌ ثمر رسیده‌ است‌، حتی‌ مبارزه‌های‌ استقلال‌‌طلبانه‌ی ‌هند به‌ رهبری‌ مهاتما گاندی‌، ثمره‌ی‌ این‌ الگوگیری‌ بود؛ همچنان‌‌که‌ خود گاندی‌ گفته‌ است‌: «من‌ زندگی‌ امام‌ حسین‌ (ع) را به‌‌دقت‌ خوانده‌ام‌ و توجه‌ به‌ صفحات‌ کربلا نموده‌ام‌ و بر من‌ روشن‌ شده‌ است‌ که‌ اگر هندوستان‌ بخواهد یک‌ کشور پیروز گردد، بایستی‌ از قیام ‌حسین‌ (ع) الگو گیرد.» (عسکری اسلامپور، 1387: 44) محمدعلی‌ جناح،‌ رهبر استقلال پاکستان، نیز گفته‌ است‌: «هیچ‌ نمونه‌ای‌ از شجاعت‌، بهتر از آنکه‌ امام‌ حسین‌ (ع) از لحاظ‌ فداکاری‌ و تهور نشان‌ داد، در عالم‌ پیدا نمی‌شود. به‌ عقیده‌ی‌ من‌، تمام‌ مسلمین‌ باید از سرمشق‌ این‌ شهیدی‌ که‌ خود را در سرزمین‌ عراق‌ قربانی‌ کرد، پیروی‌ نمایند.» (همان‌جا) حریت و آزادگی نیز به‌عنوان یکی دیگر از پیام‌های عاشورا در پیوند با ظلم‌ستیزی قیام امام حسین (ع) است. قیام عاشورا به ما آموخت ستم‌‌پذیری‌ و تحمل‌ سلطه‌ی سلطه‌گران و مستکبران و سکوت‌ در برابر تعدی‌ و زیر بار منت‌ دونان‌ رفتن‌ و تسلیم‌ فرومایگان‌ شدن‌ و اطاعت‌ از کافران‌ و فاجران‌، همه‌ و همه‌ از ذلت‌ نفس‌ و زبونی‌ و حقارت‌ روح‌ انسانی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد. استاد شهید مطهری در باب این پیام عاشورا ‌می‌فرماید: «امام‌ حسین‌ (ع) مرگ‌ با عزت‌ را بهتر از زندگی‌ با ذلت‌ می‌دانست‌. جمله‌ی‌ معروف‌ امام‌ حسین‌ (ع)، هیهات‌ منّا الذلّه‌، عجیب‌ است‌ و از آن‌ جمله‌هایی‌ است‌ که‌ تا دامنه‌ی قیامت‌ از آن‌ حرارت‌ و نور می‌تابد. حماسه‌ و کرامت‌ و عزت‌ و شرافت‌ نفس‌ می‌بارد.» (حماسه‌ی حسینی، ج 1، 1368: 54) ب) تأثیر نهضت سیدالشهدا بر نهضت امام (ره) ریشه‌دار بودن نهضت امام (ره) و انقلاب اسلامی در نهضت امام حسین (ع) در سرتاسر لحظات انقلاب اسلامی آشکار است. تقارن 15 خرداد سال 1342 با 12 محرم 1383 و همین‌طور قطعی شدن سقوط رژیم شاه در تظاهرات عظیم عاشورا و تاسوعای 1357 (به‌مثابه‌ی رفراندوم سرنگونی رژیم) خود گویای پیوند عمیق نهضت امام با قیام امام حسین (ع) است. همان‌طور که در قسمت قبل اشاره شد، یکی از مهم‌ترین عناصر در ذات قیام امام حسین (ع)، ظلم‌ستیزی و آزادگی است. شعار «هیهات منا الذله» به‌عنوان پیام اصلی قیام امام حسین (ع)، شعاری است که به‌نحوی آشکار در اندیشه‌ی امام خمینی و نهضت استعمارستیز و استبدادستیز ایشان هویداست. حضرت امام (ره) با الهام از اندیشه‌ی جاویدان «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»، صحنه‌ی مبارزه با شاه و اربابان غربی آن را صحنه‌ی نبرد با یزیدیان زمان اعلام کرد و با فراگرفتن درس آزادگی، آشتی‌ناپذیری و ازخودگذشتگی از نهضت اباعبدالله، دریافته بود که ستم‌کِشی برای پیروان اسلام راستین و پرورش‌یافتگان مکتب عاشورا پذیرفتنی نیست و قیام امام حسین (ع) در دفاع از مظلومان و محرومان و مقابله با مستکبران و ستمگران، به زمان و مکان خاصی محدود نیست. امام درباره‌ی پتانسیل انقلاب‌سازی عاشورای حسینی معتقد بود: «واقعه‌ی عظیم عاشورا از سال 61 هجری تا خرداد 42 و از آن زمان تا قیام حضرت بقیه‌الله، ارواحنا لمقدمه الفداه، در هر مقطعی انقلاب‌ساز است.» (صحیفه‌ی امام، ج 16: 179) استاد شهید مرتضی مطهری نیز انقلاب عاشورایی امام خمینی را این‌گونه بیان می‌کنند: «ندای امام خمینی (ره) از قلب فرهنگ و اعماق تاریخ و از ژرفای روح این ملت برمی‌خاست؛ مردمی که در طول 14 قرن حماسه‌ی محمد (ص)، زهرا (س)، حسین (ع)، زینب (ع)، سلمان، ابوذر و صدها هزار زن و مرد دیگر را شنیده بودند و این حماسه‌ها با روحشان عجین شده بود، بار دیگر همان ندا را از حلقوم این مرد شنیدند و علی و حسین را در چهره‌ی او دیدند... مردمی که سال‌ها این آرزو را که در زمره‌ی یاران امام حسین (ع) باشند را در سر می‌پروراندند، به‌ ناگاه خود را در صحنه‌ای این‌چنین مشاهده کردند، گویا حسین (ع) را به‌عینه می‌دیدند. کربلا، حنین، بدر، احد، تبوک و خیبر... را می‌دیدند.» (شهید مطهری، 1374: 119) این کلام امام می‌تواند گویای درس استکبارستیزی ایشان در بهره‌گیری از مکتب امام حسین باشد: «امام حسین به ما آموخت در حالی که ستمگران زمان به مسلمین حکومت می‌کنند در مقابل او، اگرچه قوای شما ناهماهنگ باشد، به پا خیزید و استنکار کنید. اگر کیان اسلام را در خطر دیدید، فداکاری کنید و خون نثار نمایید.» ج ) استکبارستیزی در اندیشه‌ی امام مصداق راهبرد «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» حضرت امام خمینی (ره) را باید یکی از بزرگ‌ترین قهرمانان مبارزه با استعمار در تاریخ معاصر دانست. معمار کبیر انقلاب به‌صراحت گفتمان و منطق انقلاب را ضد منافع استکباری، بالاخص در رأس آن‌ها آمریکا، معرفی می‌نماید. ایشان توانست اندیشه‌ی مبارزه با استعمار را از مرز ایده فراتر برده و به عمل درآورد. مبارزه با استکبار در نظر ایشان، به‌منزله‌ی راهبرد «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» است. از این رو، مبارزه با مستکبران را در امتداد رخداد عظیم عاشورا تعبیر و تعریف می‌نمودند. در اندیشه‌ی امام، اساساً مقصد نهایی انبیا و اولیا، ریشه‌کن کردن استکبار بوده است و در تحلیل وسیع‌تری، جنگ حق و باطل در طول تاریخ بوده است و همواره در پیش روی انبیا، از حضرت آدم تا خاتم (ص)، قلدران و زورگویانی بوده‌اند که منافعشان به خطر می‌افتاده است. در تفکر امام، نزدیک‌ترین حلقه به انبیا، مستضعفان بودند و مقصد انبیا، نجات مظلومان از چنگال ستمگران بوده است. لذا امام (ره) مستضعفین را دوستان واقعی انقلاب اسلامی و مستکبرین را دشمنان همیشگی انقلاب اسلامی معرفی می‌کند و بر این اساس، دلیل مبارزه با دشمن را جنگ عقیدتی و ایدئولوژیکی اسلام و کفر می‌داند و می‌فرماید: «جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمى‏شناسد و ما باید در جنگ اعتقادى‏مان، بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم.» (صحیفه‌ی امام، ج 21: 87) بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران با الهام گرفتن از آموزه­ها و دستاوردهای عاشورایی، حماسه‌ی حسینی را مبنا و پایه‌ای برای قیام و مبارزه‌ی مردم انقلابی ایران در مبارزه برضد استبداد محمدرضا پهلوی و استکبار جهانی به رهبری آمریکا قرار دادند. شاید این کلام امام بتواند گویای درس استکبارستیزی، ظلم‌ستیزی و طاغوت‌ستیزی ایشان در بهره‌گیری از مبانی مکتب امام حسین باشد: «امام حسین به ما آموخت در حالی که ستمگران زمان به مسلمین حکومت می‌کنند در مقابل او، اگرچه قوای شما ناهماهنگ باشد، به‌ پا خیزید و استنکار کنید. اگر کیان اسلام را در خطر دیدید، فداکاری کنید و خون نثار نمایید.» (پیام امام به حجاج، 1 آذر 57) منابع: صحیفه‌ی امام، جلدهای 28، 21، 2، 10 و 16. مطهری، شهید مرتضی (1368)، حماسه‌ی حسینی، ج 1، انتشارات صدرا. مطهری، شهید مرتضی (1374)، پیرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا. عسکری اسلامپور، کریم (1387)، امام حسین (ع) و قیامش در آینه‌ی اندیشه‌ها، پاسدار اسلام، شماره‌ی 325. پیام امام خمینی (ره) به حجاج بیت‌الله الحرام، نوفل لوشاتو، 1 آذر 57. *حمیدرضا رحیمی، دانشجوی دکتری علوم سیاسی منبع: سایت برهان

چرا آمریکا نتوانست ماهیت انقلاب اسلامی را درک کند؟ - آمریکا و ابهام در فهم انقلاب اسلامی

با سقوط شاه سیاست آمریکا در منطقه‌ی خاورمیانه به هم خورد. آمریکایی‌ها هرگز نمی‌توانستند تصور کنند نظام جدید حاکم در ایران تا این حد به دشمنی با ایالات متحده برمی‌خیزد. در این یادداشت، در نظر داریم با بررسی شواهد تاریخی، سطح شناخت آمریکا از انقلاب اسلامی ایران را بررسی کنیم. 1. انتقال مفاهیم غربی «ملت‌‌‌گرایی» و «استقلال» به خاورمیانه با پیدایش مفهوم امروزی «سیاست خارجی» همراه بوده است، ولی رواج این مفاهیم به‌دشواری می‌‌‌تواند به معنای یکسان بودن معنی آن در غرب و خاورمیانه باشد. «سیاست خارجه» به یک معنا عرصه‌‌‌ی تقابل و رویاروییِ هویت‌‌‌هاست. بخشی از هویت یک ملت یا کشور، در سیاست خارجه‌‌‌ی آن نمود می‌‌‌یابد. در این میان، توجه به سیر تکویل و تکامل سیاست خارجه‌‌‌ی یک کشور بسیار حائز اهمیت است. در واقع برای فهم بهتر سیاست خارجه‌ی یک کشور، باید روند تشکیل آن سیاست را نیز در نظر گرفت. 2. سیاست خارجه‌ی هر کشوری متأثر از مبانی و بنیادهای هستی‌شناختی آن کشور است. البته در این‌باره، از آن روی که عرصه‌‌‌ی سیاسی، بسیار سیال و نسبی است، باید با احتیاط بیشتری سخن گفت. ولی رجوعی به تاریخ سیاست خارجه نشان می‌‌‌دهد که کشورهایی که مبانی اندیشه‌‌‌ی سیاسی آن‌‌‌ها متکی به آموزه‌‌‌های مادی است، غالباً در عرصه‌‌‌ی خارجی،‌ سیاست استعمار و چپاول را دنبال می‌‌‌کنند. 3. سیاست خارجه یک کشور در عرصه‌‌‌های مختلف به‌گونه‌‌‌های متفاوت و نه الزاماً متضادی ظهور می‌‌‌کند. برای مثال، سیاست خارجه‌‌‌ی تعدادی از کشورها، مبتنی بر استعمار و غارت دیگر کشورها، خاصه کشورهای ضعیف است. این سیاست اگرچه در دوره‌‌‌های مختلف نمودهای متفاوتی داشته است، اما در اصل ماجرا که همانا غارت سرمایه‌‌‌های کشورهای ضعیف باشد، تغییر ایجاد نشده است. برای مثال، رابطه‌‌‌ی آمریکا با عراق و نوع اعمال سیاست آمریکا در منطقه، تفاوت ماهوی با سیاست اسلاف آن‌‌‌ها در قبال آفریقا ندارد. این تفاوت ظاهری صرفاً به دلیل تغییر شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. 4. همچنین شناخت و کسب اطلاعات از کشورهای دیگر، نقش اساسی در چگونگی و نوعِ سیاست خارجه‌‌‌ی هر کشوری دارد. به بیان دیگر، سطح بررسی و مطالعه‌‌‌ی کشورها، سیاست خارجه‌‌‌ی آنان نسبت به هم را مشخص می‌‌‌کند. اعمال نظر و اقدام سیاسی در قبال هر کشوری متکی به همین قاعده و اطلاعات است. 5. روند تحولات ایران در نیمه‌‌‌ی دوم دهه‌‌‌ی 1350 هجری شمسی به سمت ایجاد عرصه‌‌‌ی جدیدی در حیات اجتماعی ایرانیان پیش می‌‌‌رفت. این تحولات سرانجام به انقلاب اسلامی در بهمن 1357 ختم شد. جمهوری اسلامی جایگزین رژیم پهلوی شد. حکومت جدید ایران، در مبانی، سیاست و عمل اجتماعی، مقابل آمریکا قرار گرفت و عملاً منافع آمریکا در منطقه، بلکه در جهان را تهدید کرد. سیاست خارجه‌‌‌ی آمریکا در قبال انقلاب اسلامی، عرصه‌‌‌ی بسیار مهمی است. اهمیت این موضوع چنان مهم است که تحولات منطقه‌‌‌ی غرب آسیا، در این چند دهه، به‌شدت متأثر از این رابطه بوده است. در این یادداشت، در نظر داریم با بررسی شواهد تاریخی، سطح شناخت آمریکا از انقلاب اسلامی ایران را متکی به سیاست خارجی این کشور در قبال جمهوری اسلامی ایران بررسی کنیم. در این میان، سیاست خارجی جمهوری اسلامی در بدو پیدایش آن نیز مورد توجه خواهد بود. 6. در ابتدا، آمریکا با این استدلال که شاه کنترل اوضاع را دست دارد، موضع‌‌‌گیری صریحی در قبال حوادث ایران ابراز نمی‌‌‌کرد تا اینکه روزبه‌روز تظاهرات و اعتراضات، اوج گرفته و توسعه می‌‌‌یافت. از طرفی آمریکا برداشت درست و صحیحی از اوضاع جاری ایران نداشت. سولیوان، سفیر آمریکا در تهران، در ماه‌‌‌های اوج‌گیری بحران ایران (تیر و مرداد 1357)، در کمال خونسردی در مرخصی به سر می‌‌‌برد.[1] ترنر، رئیس سازمان سیا، در زمان کارتر اظهار می‌‌‌دارد: در آن زمان حتی محققان دانشگاهی و خبرنگاران وارد به مسائل خاورمیانه نیز دیدگاه واقع‌‌‌گرایانه‌‌‌تر از سیا، راجع‌به قضایای ایران نداشتند و روی‌هم‌رفته آنچه در ضمن مقالات روزنامه‌‌‌ها و مجلات تحقیقاتی به چاپ می‌‌‌رسید، نکته‌‌‌ای فراتر از دانسته‌‌‌های سیا در مورد شاه نداشت. براساس این نقل، کمبود فاحش اطلاعات، واشنگتن را از برداشتن گام‌‌‌های ضروری به‌منظور کنترل سرنگونی حکومت دور نگه می‌‌‌داشت.[2] سفارت آمریکا تا پیش از انقلاب اسلامی، اطلاع چندانی از نیروهای انقلابی و جریان‌‌‌های مختلف اسلامی نداشت. همین امر باعث شد تا از بهمن 1358 تا اوایل آبان 1358، دولت آمریکا به سلسله عملیات‌‌‌های مخفی دست بزند که هدف اصلی آن‌‌‌ها جمع‌آوری اطلاعات در مورد نیروها و جریان‌‌‌های انقلابی بود.[3] 7. از طرف دیگر، مسائل مشهودتری توجه دولت آمریکا را به خود جلب کرده بود، از جمله ترکیه و ناتو، عربستان سعودی و ثروت نفتی شگفت‌انگیزش و مسئله‌‌‌‌‌‌ی همیشگی اعراب و اسرائیل، این‌‌‌ها مسائل مهمی بودند که بحران ایران را برای آمریکا به حاشیه می‌‌‌برد. در بحبوبه‌‌‌ی انقلاب ایران، آمریکایی‌‌‌ها بیشتر در فکر حل مسائل اعراب و اسرائیل و مذاکرات سادات و بگین در کمپ دیوید بودند. همچنین مقامات سیاست خارجی آمریکا سرگرم قرارداد جدید محدود ساختن سلاح‌‌‌های استراتژیک «سالت2» با شوروی بودند و تنظیم روابط جدید با چین. لذا امور مربوط به ایران در حاشیه قرار داشت. کم‌اهمیتی و بی‌‌‌توجهی آمریکا به اوضاع داخلی ایران، موجب اتخاذ سیاست مبهمی از سوی آمریکا در قبال بحران ایران شد.[4] 8. از طرف دیگر، دودستگی در دستگاه اداری آمریکا و کشمکش میان شورای امنیت ملی و وزارت خارجه، موجب عکس‌العمل‌‌‌های ناهماهنگ واشنگتن در برابر انقلاب اسلامی ایران شده بود. در آن شرایط، در مجموعه‌‌‌ی دولتمردان آمریکا در قبال اقدام در برابر ایران، اتحاد نظر وجود نداشت. گزارش‌های سیا نشان می‌‌‌داد که ایران نه فقط در شرایط انقلابی نیست، حتی در شرایط پیش از انقلاب هم به سر نمی‌‌‌برد. در صورتی که برخی از کارشناسان وضعیت ایران را بحرانی می‌‌‌دیدند. نبود کنترل از بالا، اختلاف در جریانات سیاسی، رشد و ظهور تردیدها، تصمیم‌‌‌گیری سریع و عمیق را مانع گردید. در بحران ایران در مسئولان آمریکایی اختلاف عقیده بروز پیدا کرد و اجرای تصمیم‌‌‌ها به تأخیر افتاد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بعضی از کارکنان وزارت خارجه و شورای امنیت ملی، متأثر از کج‌فهمی‌‌‌های صورت‌گرفته در قبال انقلاب اسلامی، با هم حرف نمی‌‌‌زدند.[5] 9. از طرف دیگر، شدت عمل آمریکا در قبال تحولات ایران، ممکن بود به دخالت نظامی مستقیم این کشور در ایران منجر شود که این امر به دو علت منتفی بود. یکی هشدار برژنف و احتمال مداخله‌‌‌ی شوروی که بُعد خطرناک‌‌‌تری پیدا می-کرد و ممکن بود به رویارویی مستقیم ابرقدرت‌‌‌ها بینجامد. دیگر اینکه هنوز خاطره‌‌‌ی جنگ بی‌‌‌حاصل ویتنام از اذهان آمریکایی‌‌‌ها زدوده نشده بود و ترس شکستی دیگر، اجازه‌‌‌ی دخالت نظامی دیگر را به آمریکا نمی‌‌‌داد. لذا آمریکا در پی طرح‌‌‌های دیگر بود.[6] این در حالی بود که امام خمینی (ره) همواره در صحبت‌‌‌ها و مصاحبه‌‌‌هایش،‌ خاصه ایامی که در فرانسه و حومه‌‌‌‌‌‌ی پاریس اسکان داشت، وقتی که از ایشان راجع‌به رابطه‌‌‌ی حکومت بعدی با آمریکا سؤال می‌‌‌شد، پاسخ‌‌‌هایی روشنی می-دادند: «آنچه ما از آمریکا انتظار داریم این است که به مصالح ملت و استقلال مملکت ما احترام بگذارد و از دخالت در امور ما خودداری کند. آمریکا می‌‌‌کوشد تا شاه را بر تخت شاهی نگه دارد، چون در غارت مخازن کشور ما و تأسیس پایگاه‌‌‌های نظامی در نقاط مختلف مملکت، شاه دست‌نشانده‌‌‌ای مطیع و تسلیم است.»[7] 8. آمریکا در ادامه تصمیم گرفت در ایران یک دولت ائتلاف ملی متشکل از مخالفین معتدل رژیم روی کار آید. لذا میانه‌‌‌روها را در مقابل مذهبیون تقویت کرد. دولت بختیار حاصل این طرح آمریکا بود. در واکنش به این سیاست امام خمینی گفت: «اگر کسی از سیاسیون با بودن شاه خائن درصدد به دست گرفتن حکومت باشد، مطرود و خائن است و بر ملت است که او را طرد کنند. فرصت‌طلبان به‌جای خود بنشینند که پایگاهی ندارند.»[8] 9. با توجه به مطالب فوق، می­توان چنین نتیجه گرفت که مشغله‌‌‌های متعدد آمریکا در عرصه‌‌‌های خارجی و بین‌المللی، باعث غفلت دولتمردان این حکومت نسبت به ماهیت انقلاب اسلامی و جنبه‌‌‌های سلبیِ هویت آن شد. از طرف دیگر، در ادامه که اطلاعات دولت ایالات متحده از فعالیت انقلابیون کم نبود و همچنین اسناد لانه‌‌‌ی جاسوسی این موضوع را تأیید می‌‌‌کند، آنان توانایی فهم و درک این اطلاعات را نداشتند. احساس خطر آمریکا از اینکه مبادا شوروی از اعمال سیاست آمریکا در همسایگی‌‌‌اش ناخشنود شود و دست به اقدام مشابه بزند، مزید بر علت شد و باعث احتیاط بیشتر آمریکایی‌‌‌ها می‌‌‌شد. سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران متکی به بنیان‌‌‌های مادی و استعماری این حکومت بود. اگرچه وضعیت انقلابی ایران باعث شده بود دولت آمریکا مواضع خود را کمی تغییر دهد، اما این عمل صرفاً ناشی از تفاوت تغییر وضعیت سیاسی-فرهنگی ایران بود. ‌بنابراین آنان کماکان در پیِ منافع خود بودند. با وجود این، نکته‌‌‌ی اساسی در مورد ابهام تصویر انقلاب اسلامی نزد دولتمردان آمریکا ناشی از اطلاعات کم آن‌‌‌ها بود، اما در ادامه که آنان توانستند اطلاعات مختلفی کسب کنند، در تجزیه‌وتحلیل آن اطلاعات به خطا رفتند. سرانجام انقلاب اسلامی ایران، علی‌‌‌رغم میل ایالات متحده به پیروزی رسید. با پیروزی انقلاب و سقوط رژیم شاه، سیاست آمریکا در خلیج فارس به هم خورد. آمریکا یک متحد بزرگ، یک مصرف‌کننده‌‌‌ی مهم تسلیحات آمریکا، یک منبع صدور نفت به اسرائیل و یک دشمن سرسخت کمونیسم را از دست داد و بدین‌وسیله منافع حیاتی وی در خلیج فارس در معرض خطر افتاد.[9] پی‌نوشت‌ها: [1]. همان، ص 43. [2]. همان، ص 73. [3]. گازیوروسکی، مارک (1393)، «جاسوس­بازی در تهران»، ترجمه‌‌ی بهرنگ رجبی، اندیشه‌ی پویا، سال سوم، شماره‌ی نوزدهم، شهریورماه، ص 87. [4]. همان، ص 44. [5]. استمپل، جان (1378)، ص 425. [6]. همان، ص 48. [7]. صحیفه­ی امام، ج 4، ص 422. [8]. نقل از: یزدی، ابراهیم (1363)، آخرین تلاش در آخرین روزها، ج 6، تهران، نشر قلم، ص 73. [9]. نقل از: آمبروز، استیفن (1365)، روند سلطه‌گری، ترجمه‌ی احمد تابنده، تهران، نشر چاپخش، ص 399. *محمود ذکاوت، دانشجوی دکتری تاریخ منبع: سایت برهان

اسناد لانه‌ی جاسوسی؛ چراغی برای سیاست‌مداران امروز - اسناد محرمانه‌ی سفارت آمریکا خبر از چه می‌داد؟

اسناد منتشرشده نشان می‌دهد در ساختار سیاسی آمریکا اختلاف‌نظرات عمیقی وجود دارد... بررسی این مورد تاریخی می‌تواند تجربه‌ی ذی‌قیمتی را در اختیار متولیان امروز دستگاه سیاست خارجی کشور ما قرار دهد. این مسئله با توجه به در پیش بودن مذاکرات هسته‌ای، بیش از پیش ضروری به نظر می‌رسد؛ چراکه گذشته چراغ راه آینده است. تسخیر لانه‌ی جاسوسی آمریکا در 13 آبان سال 58 به دست دانشجویان پیرو خط امام، رویدادی مهم و بحث‌برانگیز در تاریخ پس از انقلاب است که بسترساز بسیاری از تحولات بعدی شد. کشف و انتشار اسناد محرمانه‌ی سفارت آمریکا، که بیانگر فعالیت گسترده‌ی جاسوسی تحت پوشش فعالیت‌های دیپلماتیک بود، از اتفاقات مهم مرتبط با این حادثه است. فرآیندی که زوایای جدیدی از دخالت‌های پیدا و پنهان ایالات متحده‌ی آمریکا در طول دوران حکومت محمدرضا پهلوی و به‌ویژه سال‌های منتهی به انقلاب و ماه‌های پس از پیروزی آن بود. پایان تسخیر؛ آغاز انتشار شکل‌گیری جبهه‌ی تبلیغاتی رسانه‌های غربی علیه این اقدام انقلابی و همچنین برخی مخالفت‌های داخلی، دانشجویان اشغال‌کننده‌ی سفارت را به انتشار گسترده‌ی اسناد و مستندسازی اقدامات آمریکایی‌ها ترغیب کرد. از این رو، تلاش کردند تا اسناد کشف‌شده را مطالعه، طبقه‌بندی و سپس منتشر نمایند. دانشجویان با وجود آنکه در زمینه‌ی ‌امور اطلاعاتی و کشف رمز اسناد پیچیده تجربه نداشتند، اما به‌خوبی از عهده‌ی این کار طاقت‌فرسا برآمدند. این اسناد از اسرار‌ جاسوسی‌ها و دخالت‌های بی‌شمار آمریکا در ایران و کشور‌های مختلف جهان پرده برمی‏داشت و اسامی ‌بسیاری از عوامل و رابطین آمریکا و انواع شیوه‏‌های جاسوسی و تحرکات سیاسی این کشور را در مناطق مختلف جهان افشا می‏کرد. یکی از دانشجویانی که موفق می‌شود قبل از نابودی کامل اسناد کاغذی و میکروفیلم‌ها، به بخشی از آن‌ها دست یابد می‌گوید: «در انتهای یکی از راهرو‌های سفارت با یک دیوار بلند فولادی برخورد کردیم که خیلی مشکوک بود. صدا‌‌های خفیفی هم از آن سوی دیوار به گوش می‌رسید که بعد‌ها فهمیدیم صدای دستگاه خردکن اسناد بوده ‌است. یکی از گروگآن‌ها را که در بازجویی‌ها فهمیده بودیم توانایی باز کردن قفل‌های رمزدار را دارد به کنار آن دیوار آوردیم و گفتیم باید اینجا را باز کنی. اول امتناع می‌کرد. بالأخره با اصرار زیاد آن در فولادی را که به شیوه خاصی رمزگذاری شده بود باز کرد. وقتی وارد آن محوطه شدیم، دیدیم آنجا دنیایی از میکروفیلم، میکروفیش و انواع وسایل انهدام موجود است. تعدادی آمریکایی با دستگاه‌های موجود مشغول خرد کردن و انهدام اسناد و مدارک محرمانه بودند. بلافاصله همه را بازداشت و دستگاه‌ها را خاموش کردیم. به‌ این ترتیب، توانستیم به بخشی از اسناد دست پیدا کنیم. در حالی که بخش قابل توجهی هم از بین رفته بود.»[1] ‌رضا سیف‌الهی، از دانشجویان خط امام و عضو شورای مدیریت لانه‌ی جاسوسی، در رابطه با چگونگی دسترسی به‌ این اسناد نیز می‌گوید: «اسناد سه قسمت بود. یک قسمت آن‌ها که دست نخورده باقی مانده بود، این‌ها اسناد عادی بودند اگرچه بعضی از اسناد طبقه‌بندی‌شده هم در این‌ها وجود داشت و آمریکایی‌ها فرصت نکرده بودند آن‌ها را از بین ببرند. یک قسمت اسناد بیشتر حالت عادی داشت و به‌ ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی از مسائل انقلاب و کشور ما می‌پرداختند و بعضی از اسناد هم که طبقه‌بندی داشت و به نظر می‌آمد فرصت نکرده بودند کاری نسبت به‌ آن‌ها انجام بدهند. یک بخش از اسناد هم پودر شده بود. بشکه‌های مختلف و دستگاه‌های متعددی در قسمت‌های طبقه‌بندی‌شده وجود داشت که در چند ساعتی که ما مشغول راه پیدا کردن و ورود به ساختمان مرکزی بودیم، این‌ها فرصت داشتند و با آن دستگاه‌ها آن‌ها را پودر کرده بودند. ما نتوانستیم این پودر‌ها را بازسازی کنیم.»[2] دکتر محمد‌هاشم یزدان‌‌پرست، یکی دیگر از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام نیز در این‌باره می‌گوید: «یک‌سری از اسناد و میکروفیلم‌‌ها، که زیر دستگاه پودر شد، هنوز هم بازسازی‌اش ممکن نشده‌ است. یک‌سری هم رشته شده بود که بچه‌‌ها رشته‌‌ها را کنار هم چیدند و با تلاش شبانه‌روزی آن را بازسازی کردند و برخی اسناد هم در نوار‌های کاست به رمز تبدیل شده بود که جاسوسان آمریکایی به علت عجله نتوانسته بودند این نوار‌ها را از بین ببرند. پشت کامپیوتر‌ها افتاده و از دید آنان پنهان شده بودند. در دفتر کار کاردار هم مقداری اسناد پیدا شد که ‌این‌ها هم دست اول و فوق‌سری بود. کاردار زمان تسخیر رفته بود وزارت خارجه و یک‌سری اسناد بسیار مهم و فوق‌سری را با بی‌مبالاتی روی میز کارش گذاشته بود. به هر حال، اسناد اولیه که ما منتشر کردیم، بیشتر درباره‌ی دخالت آمریکا در امور ایران بود. بخشی از اسناد هم درآمد که ما صلاح نمی‌دیدیم آن‌ها را مطرح کنیم، چون فکر می‌کردیم اختلاف به وجود می‌آورد. با امام که مشورت شد. امام گفتند: همه‌ی ‌اسناد را همان‌گونه که هست برای مردم بخوانید.»[3] عمده‌ی ‌این اسناد گزارش ‌اوضاع سیاسی، اقتصادی و نظامی ‌و مسائل داخلی ایران بود. به گفته‌ی میلانی«اسناد مذکور یک نیمرخ روانی و سیاسی از روشن‌فکران و سیاست‌مداران ایران و نیز توصیفی دقیق از تماس‌های صورت‌گرفته میان سفارت آمریکا و تمامی اقشار جامعه‌ی ایران ارائه می‌کرد.[4] آن بخش از اسناد که مربوط به تبیین شرایط پساانقلابی کشور و معرفی رجال و مهره‌های فعال در این رویداد می‌شد، اهمیت وافری می‌یافت. اگرچه کارکنان سفارت به‌محض احساس خطر، اسناد طبقه‌بندی‌شده و مهم را با دستگاه کاغذخردکن از بین بردند، اما دانشجویان به‌همراه گروهی از داوطلبان، بسیاری از سند‌های به‌جامانده را بازسازی نمودند. این گروه با حوصله و پشتکار رشته‌های باریک کاغذ را با توجه به رنگ و جنس کاغذ یا اندازه‌ی حروف از هم جدا کردند و با کنار هم گذاشتن آن‌ها اسناد مهمی‌ را به دست آوردند که بعضی از آن‌ها در مطبوعات روز و یا به‌صورت جزوه‌های کوچک به نام اطلاعیه ‌افشاگری به چاپ رسید. چاپ اسناد در قالبی مدون و به‌شکل کتاب در سال 1364 توسط «مرکز نشر اسناد لانه‌ی جاسوسی آمریکا» توسط دانشجویان پیرو خط امام آغاز شد و تاکنون به‌مرور 74 جلد به دو زبان انگلیسی و فارسی منتشر شده است. هریک از جلدهای این مجموعه به یک موضوع خاص داخلی و یا خارجی اختصاص یافته و تا مدت‌ها از کتاب‌های جنجال‌برانگیز و مورد توجه بود. اصالت اسناد یا گزینش اسناد؛ مسئله این است! یکی از مسائلی که همواره مدنظر برخی صاحب‌نظران و منتقدین قرار داشته و دارد میزان اصالت و صحت اسناد و همچنین دخیل کردن نگرش‌های سیاسی از سوی تدوین‌کنندگان آن است. این دسته از منتقدان معتقدند دانشجویان پیرو خط امام به‌منظور به حاشیه راندن مخالفان سیاسی خود و به‌ویژه اعضای دولت موقت، دست به این اقدام زده‌اند.[5] هاشم صباغیان، معاون نخست‌وزیر و وزیر کشور دولت موقت، در مصاحبه با سایت تحلیلی «تاریخ ایرانی» در این‌باره می‌گوید: «این اسنادی که با تسخیر سفارت به دست دانشجویان افتاد و منتشر شد، چه چیزی را روشن کرد؟ کدام گره کور را باز کرد؟ اسنادی که منتشر شد هیچ‌کدام مطلب ندانسته‌ای را فاش نکردند. هرچند تمام اسناد کشف‌شده در سفارت آمریکا منتشر نشدند. تنها اسنادی منتشر شدند که مورد نظر یک گروه خاص بودند. انتشار گزینشی اسناد کشف‌شده در سفارتخانه‌ها یکی از ضرر‌های تسخیر سفارت به آن شکل برای ایران بود که کمتر به آن پرداخته شده است. دانشجویانی20 تا 22ساله که تجربه‌ی زیادی در مبارزه نداشتند، به هر دلیلی تصمیم گرفتند تنها بخشی از اسناد را منتشر کنند و مابقی آن را از بین ببرند.»[6] ابراهیم اصغرزاده در پاسخ به این شبهه می‌گوید: «ما در بررسی اسناد با برخی اسامی روبه‌رو شدیم که اگرچه جاسوس نبودند، اما سازمان سیا یا سفارت آمریکا با آن‌ها ملاقات می‌کرده و بعد از ملاقات آن‌ها را تحلیل شخصیت و اطلاعات آن‌ها را نیز تحلیل محتوا می‌کرده است. در بین این اسامی، نام برخی مقامات دولتی نیز وجود داشت. با حضرت امام مشورت کردیم و ایشان گفتند که اگر سندی درباره‌ی من هم پیدا کردید منتشر کنید. اسناد را به اطلاع مردم برسانید، بدون اینکه شخصیت کسی را لجن‌مال کنید. بنابراین در شورای مرکزی تصمیم گرفتیم اسنادی را که دارای طبقه‌بندی محرمانه و سرّی نیستند، منتشر کنیم و بقیه‌ی اسناد را به نهادهای امنیتی و ذی‌ربط بدهیم.»[7] مجموعه کتاب‌های «اسناد لانه‌ی جاسوسی» دربرگیرنده‌ی موضوعات گوناگون است و همین ویژگی، در کنار محرمانه و غیرقابل دسترس بودن آن‌ها و همچنین وجود اسناد مأموران سازمان سیا در میان آن‌ها، بر اهمیت و ارج این اسناد می‌افزاید. با این حال، نحوه‌ی عمل برخی دانشجویان، که بیشتر به دنبال افشاگری و پرونده‌سازی علیه برخی چهره‌های سیاسی آن روزگار بودند، موجب شد که این مجموعه از سوی پژوهشگران ایرانی مورد توجه شایسته قرار نگیرد. حال آنکه پژوهشگران سایر کشورها و از جمله صاحب‌نظران آمریکایی، از آغاز به این اسناد توجه کرده و در پژوهش‌های خویش، به مفاد آن‌ها استناد کرده‌اند. تاکنون نیز جز ممنوعیت ورود مجموع این اسناد به آمریکا (که آن هم به دلیل وجود اسناد مربوط به سیا در میان آن‌هاست)، واکنش دیگری در تأکید بر بی‌ارزشی این مجموعه از دولتمردان آمریکا دید نشده است. مارک گازیوروسکی، تاریخ‌نگار آمریکایی که ایرانیان او را بیشتر به خاطر تحقیقاتش در خصوص کودتای 28 مرداد می‌شناسند، دو سال پیش، مقاله‌ای درباره‌ی «روابط اطلاعاتی دولت بازرگان و آمریکا در فاصله‌ی اردیبهشت 58 تا 13 آبان همان سال» در مجله‌ی «میدل ایست جورنال» (پاییز 2012، شماره‌ی 66) به رشته‌ی تحریر درآورده است. گازیوروسکی مبنای تحقیقات خود را مقابله‌ی نسخه‌ی انگلیسی همان اسنادی قرار داده است که در ایران تحت عنوان «اسناد لانه‌ی جاسوسی» منتشر شده‌اند. او معتقد است این اسناد اصالت دارند و زیر سؤال بردن آن‌ها توجیهی ندارد. اگرچه با نیت براندازانه‌ی سفارت آمریکا و همچنین متهم ساختن دولت موقت به خیانت و سازشگری مخالف است.[8] عدم انکار محتوای اسناد از سوی دولت آمریکا و بهره‌گیری پژوهشگران آمریکا از اسناد این مجموعه، نشان‌دهنده‌ی آن است که مورخان و دانشوران علوم سیاسی، تردیدی در اصالت و ارزش اسناد این مجموعه نداشته‌اند و می‌توان محتوای این اسناد را واقعی، بیانگر نظرات تولیدکنندگان آن و در نهایت آشکارکننده‌ی مواضع یا دست‌کم بخشی از مواضع آمریکا در مورد موضوعات طرح‌شده در اسناد دانست. اما از دید سندشناسی، هنوز پرسش‌هایی در مورد اصالت یا اصالت نداشتن برخی از این اسناد قابل طرح است. اهم تردیدها به نحوه‌ی گرد آوردن رشته‌ها، ترکیب آن‌ها و بازسازی سند پیشین، ارائه نکردن اصل اسناد و در دسترس نبودن نام مرکز نگه‌دارنده‌ی نسخه‌ی اصلی آن‌ها و عدم امکان تطبیق متن چاپی و اصلی بازمی‌گردد. از سوی دیگر، شبهه‌ی گزینشی عمل کردن تدوین‌کنندگان اسناد در طول این سال‌ها، با پاسخ قانع‌کننده‌ای روبه‌رو نبوده است. ضمن اینکه می‌توان محتوای بسیاری از اسناد را انجام وظایف معمول سفارتخانه‌ها دانست و آن‌ها را فاقد ارزش افشاگرایانه برشمرد.[9] علی‌رغم بی‌پاسخ ماندن بخشی از این موارد، آنچه می‌توان گفت این است که به هر حال، پژوهشگران تاریخ و سیاست با مجموعه‌ای ارزشمند از اسناد موجود در سفارت سابق آمریکا مواجه‌اند که به همت دانشجویان مسلمان پیرو خط امام به چاپ رسیده است. دولت و پژوهشگران آمریکایی نیز این اسناد را تکذیب نکرده‌اند و حتی اگر به هنگام تدوین این مجموعه، اسنادی گزینش و اسنادی دیگر حذف شده باشند، مجموعه‌ی اسناد منتشرشده فاقد ارزش بررسی نیستند و می‌توان با وسواس محققانه، به بررسی همین اسناد منتشرشده پرداخت. ‌مرور دوباره‌ی اسناد لانه جاسوسی؛ ضرورت امروز نخبگان فکری و سیاسی مجموعه‌ی اسناد لانه‌ی جاسوسی به‌وضوح نشان‌دهنده‌ی وجود اختلاف‌نظر و دیدگاه متفاوت بین جناح‌های امنیتی (سازمان سیا)، نظامی (پنتاگون) و سیاسی (وزارت امور خارجه‌) در موضوع انقلاب ایران است‌ و نشان می‌دهد که آنچه در مورد مهارت آمریکایی‌ها درباره‌ی برنامه‌ریزی‌های دقیق و بلندمدت تبلیغ می‌شود، عمدتاً اغراق‌آمیز و به‌دور از واقعیت است. اسناد منتشرشده نشان می‌دهد در ساختار سیاسی آمریکا، اختلاف‌نظرات عمیقی وجود دارد و گاهی این اختلاف‌ها به حذف طرف مقابل به هر وسیله و شیوه‌ای می‌انجامد. به‌علاوه این تفکر که ابرقدرت‌ها برای ده‌ها سال آینده برنامه‌ریزی کرده و دیگران تنها مجری سیاست‌های ازپیش‌تعیین‌شده‌ی آن‌ها هستند با تردید جدی روبه‌رو می‌شود. بررسی تحلیلی مواضع هیئت حاکمه‌ی آمریکا و ساختار و نهادهای سیاسی این کشور در قبال بحران‌ها و مسائل سیاست خارجی در سال‌های پیروزی انقلاب و پس از آن، می‌تواند تجربه‌ی ذی‌قیمتی را در اختیار متولیان امروز دستگاه سیاست خارجی کشور قرار دهد. این مسئله با توجه به در پیش بودن مذاکرات هسته‌ای با کشورهای غربی، بیش از پیش ضروری به نظر می‌رسد؛ چراکه گذشته چراغ راه آینده است. توجه به این چراغ در ساحت سیاست و دیپلماسی، روشنگر و دوران‌ساز و غفلت از آن، زیان‌آور و فرصت‌سوز خواهد بود. مطالعه و تعمیق در مجموعه‌ی اسناد لانه‌ی جاسوسی نشان می‌دهد که ‌اگر مبارزه تنها با سقوط نظام استبدادی پایان‌یافته تلقی شود، باز هم امکان توطئه‌ی دشمنان و تکرار حوادث تلخ گذشته فراهم خواهد بود: «مجموعه ‌اسناد لانه‌ی جاسوسی که به دست آمده، چه ‌آن‌هایی که مربوط به بخش‌های غیر سازمان سیا سفارتخانه بود، اعم از تحلیل‌های اقتصادی، سیاسی، نظامی ‌و بخش‌های مختلف و چه‌ اسنادی که مربوط به سازمان سیا است، در حقیقت بخش جاسوسی و کار‌های جاسوسی آمریکا در منطقه را توضیح می‌دهد. مجموعه‌ی گران‌بهایی است که باید سرمایه‌های ملی ما حساب شود، چون همه‌ی ‌این‌ها حاوی عملکرد آمریکا در طول سال‌های حکومت شاه بر ایران بودند.»[10] پی‌نوشت‌ها: [1]. امیررضا ستوده، بحران 444روزه در تهران، مؤسسه‌ی نشر ذکر، 1378، ص 89 و 90. [2]. گفت‌وگو با رضا سیف‌الهی، فصلنامه‌ی مطالعات تاریخی، شماره‌ی 30، پاییز 1389، ص 38. [3]. همان، ص 56. [4]. محسن میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، ترجمه‌ی مجتبی عطارزاده، تهران، گام نو، ص 311. [5]. محسن میلانی، همان، ص 313. [6]. گفت‌وگوی سایت «تاریخ ایرانی» با هاشم صباغیان: http://tarikhirani.ir/fa/news/4/bodyView/1489/ [7]. گفت‌وگو با ابراهیم اصغرزاده، هفته‌نامه‌ی شهروند امروز، شماره‌ی 23، یک‌شنبه 13 آبان 1386، ص 42. [8]. گفت‌وگو با مارک گازیوروسکی درباره‌ی روابط دولت بازرگان و آمریکایی‌ها، ماهنامه‌ی اندیشه‌ی پویا، سال اول، شماره‌ی پنجم، بهمن 1391، ص 69. [9]. محمدحسین منظورالاجداد، ضرورت نگاه دوباره به اسناد لانه‌ی جاسوسی، فصلنامه‌ی تاریخ روابط خارجی، سال اول، شماره‌ی 1، زمستان 1378، ص 170. [10]. اصغرزاده، همان. * مرتضی حسینی، پژوهشگر تاریخ انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

کاپیتولاسیون یا طومار تحقیر ملل؟ - مروری بر پیشینه‌ی «امتیاز قضایی» در ایران و جهان

روز 4 آبان یادآور بیانیه‌ی امام خمینی علیه تصویب لایحه‌ی مصونیت مستشاران آمریکایی در ایران است. لایحه‌ای که تصویب آن در کشورهای مختلف طی دهه‌ها و سال‌های اخیر نیز ادامه دارد؛ همچنان‌که چندی پیش به‌شکلی گسترده‌تر در افغانستان به اجرا گذاشته شد. به این بهانه، متن حاضر به مرور تاریخی این قرارداد در ایران و جهان می‌پردازد. چهارم آبان مصادف است با افشاگری و اعتراض امام خمینی در مقابل تصویب مصونیت لایحه‌ی مستشاران آمریکایی در ایران در سال 1343. اقدامی که منجر به تبعید ایشان به ترکیه گردید. گزارش زیر مروری بر پیشینه‌ی کاپیتولاسیون در جهان و ایران دارد. چیستی مفهومی کاپیتولاسیون واژه‌ی کاپیتولاسیون[1]از ریشه‌ی «capitulate» به معنا‌ی «شرط‌ گذاشتن»‌ برای‌ سازش‌ و تسلیم، واگذاری‌ یک‌ منطقه‌ی‌ جنگی‌ یا تسلیم‌ بخشی‌ از نیروی‌ نظامی‌ به‌ دشمن‌ است. در رساله‌ی حقوق بین‌الملل خصوصی سه معنی برای این واژه آمده است: 1. کاپیتولاسیون در لغت به معنای فصل‌بندی و طبقه‌بندی مطالب است. 2. برخی اروپاییان نیز آن را به معنای متارکه‌ی جنگ می‌‌‌‌‌دانند. به‌زعم آنان، مسلمانان معتقدند که بین کفار و مسلمین صلح دائمی موجود نیست و به همین جهت، این معاهدات در واقع جنگ میان کفار و مسلمین را خاتمه می‌‌‌‌‌دهد و صلحی هرچند موقت برقرار می‌‌‌‌‌سازد. 3. معاهداتی را می‌‌‌‌‌گویند که به موجب آن‌، بیگانگان حق اقامت در کشور دیگری را برای خود کسب و از برخی حقوق و مزایا به‌طور اختصاصی بهره‌مند می‌‌‌‌‌شوند و به عبارت دیگر، حق قضاوت خارجیان در کشوری مفروض است.[2] همچنین کاپیتولاسیون بر قراردادهایی اطلاقمی‌‌شود که به موجب آن، اتباع یک دولت در قلمرو دولت دیگر مشمول قوانین کشور خود می‌شوندو آن قوانین توسط کنسول آن دولت در محل اجرا می‌شود. در واقع می‌توان کاپیتولاسیونرا معاهده‌ای دانست که به موجب آن، بیگانگان حق هرگونه اقدامی در کشور دیگر را برایخود محفوظ می‌دانند و از حقوق و مزایای اختصاصی در زمینه‌های قضایی بهره‌مندمی‌‌شوند. طبق این قراردادها، اتباع یک دولت در قلمرو دولت دیگر مشمول قوانین کشور خود می‌شوندو آن قوانین توسط کنسول آن دولت در محل اجرا می‌شود. به همین جهت، در زبان فارسی، از کاپیتولاسیون به نام‌های «امتیاز قضایی» یا «حق قضاوت کنسولی» نیز یاد شده است. به عبارت دیگر، کاپیتولاسیون حقوق برون‌مرزی است که کشوری ضعیف به اتباع کشورهای قدرتمند می‌‌‌‌‌دهد و آن‌‌‌‌‌ها را از تحت محاکم داخلی خارج می‌‌‌‌‌نماید تا بدین ترتیب، رسیدگی به دعاوی حقوقی و جزایی آن‌‌‌‌‌ها را به نماینده‌ی سیاسی کشور فوق ‌‌‌‌‌ببخشد. مصادیق کاپیتولاسیون در جهان طبق روایات تاریخی، در معاهده‌‌‌‌‌ای بین شهر پیزا در ایتالیا با آلکسیس امپراتور رم شرقی، در 1100 میلادی موافقت شد که کنسول پیزا در قسطنطنیه حق قضاوت نسبت به اتباع پیزا را داشته باشد. در قرارداد دیگری نیز بین شهر مارسی و ساووا در 1226 به کنسول مارسی حق قضاوت داده شد. کنسول‌‌‌‌‌های انگلستان در قرن پانزدهم نیز در شهرهای آلمان، هلند، سوئد و نروژ همین اختیارات را داشتند. اما نخستین مصداق کاپیتولاسیون به‌شکل امروزی آن را می‌‌‌‌‌توان در زمان فرانسوای اول، پادشاه فرانسه در قرن 16 میلادی، دانست که در عثمانی برقرار شد. اعطای‌ این‌ امتیاز توسط‌ دولت‌ عثمانی‌ به‌ اتباع‌ فرانسه، موجب ایجاد بنیان‌ نوینی از استعمار در چارچوب کاپیتولاسیون‌ در خاورمیانه‌ شد. در عهدنامه‌ای‌ که‌ در سال‌ 1740 میان‌ سلطان‌ محمد اول ‌(شاه‌ عثمانی) و لویی‌ پانزدهم‌ (شاه‌ فرانسه) به‌ امضا رسید، اتباع‌ فرانسه‌ در قلمرو دولت‌ عثمانی‌ از اختیارات‌ گسترده‌ای‌ برخوردار شدند و رسماً‌ رژیم‌ کاپیتولاسیون‌ بر آن‌ کشور تحمیل‌ گردید. دیگر دولت‌های‌ اروپایی‌ نیز برای‌ اتباع‌ خود امتیازات‌ مشابهی‌ را از دولت‌ عثمانی‌ گرفتند. دیری‌ نپایید که‌ بیش‌ از پانزده‌ دولت‌ مانند انگلستان، فرانسه، روسیه‌‌ی تزاری، هلند و... دارای‌ حقوق‌ دادرسی‌ کنسولی‌ در کشور عثمانی‌ شدند.[3] در پی این امر، رژیم‌ کاپیتولاسیون‌ در مناطق‌ زیر سلطه‌ی عثمانی‌ مانند عراق، سوریه، فلسطین‌ و لبنان‌ نیز برقرار گردید و از آنجا به‌ دیگر کشورهای‌ خاورمیانه‌ مانند مصر و ایران‌ و سایر کشورهای‌ خاور دور از قبیل‌ چین، ژاپن‌ و نیز تایلند سرایت‌ کرد. از این پس، یک قرارداد رسمی، پایه‌‌‌‌‌ی مصونیت و مزایای اعطایی به کشورهای اروپایی و سپس آمریکایی بود. همچنین از مصادیق امروزی کاپیتولاسیون در جهان می‌‌‌‌‌توان به ژاپن و کره‌ی جنوبی اشاره کرد. این دو کشور با آمریکا «قرارداد وضعیت نیروها» (SOFA) را بسته‌‌‌‌‌اند که می‌‌‌‌‌تواند مصداقی از کاپیتولاسیون باشد. «سوفا» توافقنامه‌ی ارتش آمریکا با دولت‌های کشورهایی است که پایگاه‌های نظامی آمریکا در آنجا مستقر هستند و حقوق قضایی نیروهای نظامی آمریکا در آن گنجانده شده است. برای نمونه، در ژاپن این قرارداد در زمینه‌ی حق‌وحقوق نیروهای نظامی آمریکاست که در پایگاه‌های نظامی آمریکا در ژاپن مستقر هستند. برطبق این قرارداد، زمانی که یکی از نیروهای نظامی یا غیرنظامی آمریکا هنگام انجام وظیفه مرتکب تخلف یا جرمی شود، فقط ارتش آمریکا می‌تواند علیه وی اعلان جرم کند. اما رویدادی موجب شد تا بازنگری در این قرارداد صورت بگیرد. هنگامی که یکی از نیروهای آمریکایی مستقر در ژاپن حین رانندگی کنترل خود را از دست داد و یک راننده‌ی ژاپنی را در بزرگراهی در اوکیناوا کشت، موجب افزایش فشارها برای بازنگری در قرارداد «سوفا» گردید. به دنبال این مورد، در ۲۴ نوامبر سال 2011، ژاپن و آمریکا در مورد بازنگری قرارداد «سوفا» به توافقاتی کوتاه دست یافتند. از جمله‌ی این توافقات موضوع جرائم و تخلفات نیروهای غیرنظامی آمریکایی حین انجام مأموریت بود. طبق اصلاحیه‌ی جدید، اگر نیروهای غیرنظامی وزارت دفاع آمریکا مستقر در ژاپن، مرتکب جرم یا تخلفی شوند، دولت ژاپن سی روز فرصت دارد تا آن‌ها را تحت پیگرد قضایی قرار دهد. دولت آمریکا همچنین موافقت اولیه‌ی خود را با بازنگری قانون جرائمی که منجر به معلولیت دائمی یا مرگ می‌شود، اعلام کرده است. هرچند با این بازنگری سعی شد تا از دایره‌ی مصونیت قضایی نیروهای آمریکایی در ژاپن کاسته شود، اما این بازنگری شامل جرائم نیروهای نظامی آمریکا که در حین انجام مأموریت هستند نمی‌شود. روزنامه‌ی «ژاپن‌تایمز» این توافقات جدید را به معنای کاهش مخالفت با برچیده شدن پایگاه هوایی آمریکا در «فوتنما» در ایالت اوکیناوا ندانسته و در این‌باره می‌‌‌‌‌نویسد: دولت ژاپن باید به تلاش‌هایش برای بازنگری کامل قرارداد «سوفا» ادامه دهد تا همه‌ی نیروهای نظامی و غیرنظامی آمریکایی که مرتکب جرم یا قانون‌شکنی می‌شوند توسط سازمان قضایی ژاپن مورد بازرسی و پیگرد قرار گیرند.[4] کره‌ی جنوبی نیز همچون ژاپن نمونه‌ی دیگری از کاپیتولاسیون در جهان امروز است. «سوفا» در این کشور نیز موجب شده تا نظامیان آمریکایی جسارت اهانت و آزار به مردم کره را بیابند. ارتش آمریکا دارای پایگاه‌های نظامی زیادی در کره‌ی جنوبی و 28 هزار و پانصد نیروی نظامی در خاک کره جنوبی است. واقعه‌ی تجاوز دو نظامی آمریکایی به دختربچه کره‌‌‌‌‌ای در حافظه‌ی تاریخی مردم کره ثبت شده است و انزجار از آمریکا را در این کشور دامن می-زند. به همین دلیل، مردم کره‌ی جنوبی در مناسبت‌‌‌‌‌های مختلف، به‌ویژه بعد از افشای اقدام‌‌‌‌‌های خلاف اخلاق سربازان آمریکایی در این کشور، خروج فوری آن‌ها را از کشورشان خواستار شده‌اند. هرچند مقام‌های آمریکایی با دامن زدن به بحران هسته‌ای کره‌ی شمالی به ادامه‌ی حضور این نظامیان و پایگاه‌های آن‌ها در کره‌ی جنوبی همچنان اصرار می‌ورزند و حتی ارتش‌های کره‌ی جنوبی و آمریکا برای اجرای طرح جدید عملیات مشترک، توافقنامه‌ی همکاری امضا کردند. در واقع آمریکا نمی‌‌‌‌‌تواند و نمی‌‌‌‌‌خواهد از کره‌ی جنوبی چشم‌پوشی کند. آن هم به دلیل نقش مهمی که کره‌ی جنوبی در اجرای برنامه‌های نظامی آمریکا در شرق آسیا دارد. به همین دلیل، دولت آمریکا برای کنترل خشم عمومی در این کشور تاکنون در قبال اقدام‌های خلاف اخلاق نظامیان خود، فقط به یک عذرخواهی ساده اکتفا کرده و به بهانه‌های مختلف سعی در فروکش کردن مخالفت‌های مردمی داشته است. برای نمونه، می‌‌‌‌‌توان به بیانیه‌ی ژنرال جان مورگان، فرمانده وقت لشکر هشتم ارتش آمریکا در کره‌ی جنوبی، اشاره کرد که پس از تجاوز سرباز آمریکایی به یک زن کره‌‌‌‌‌ای، روی پایگاه اینترنتی ارتش آمریکا نوشت و به‌خاطر این رویداد اسفناک که منجر به صدمه‌ی شدید این شهروند کره‌ای شد، شخصاً عذرخواهی کرد. عذرخواهی در مقطع حساس جلب رضایت کره‌ی جنوبی برای نقل‌وانتقالات عمده‌ی نظامی در پایگاه‌های آمریکا در این کشور صورت گرفت. روند تداوم قرارداد‌‌‌‌‌های کره‌ی جنوبی با آمریکا نشان از استمرار این وضعیت دارد. چنان‌که سپتامبر 2014 وزارت دفاع کره‌ی جنوبی در بیانیه‌ای اعلام کرد مقامات مسئول و واشنگتن برای ایجاد یک پایگاه مشترک نظامی در سال 2015 به توافق رسیده‌اند.[5] پیمان امنیتی آمریکا با افغانستان در همین اواخر نیز می‌‌‌‌‌تواند نمونه‌‌‌‌‌ی دیگری از کاپیتولاسیون باشد؛ اگرچه به نظر برخی شاید از لحاظ مفاد و دایره‌ی اختیارات آمریکایی‌‌‌‌‌ها چیزی فراتر از کاپیتولاسیون به نظر رسد. مواردی که در توافقنامه‌ی امنیتی آمریکا و افغانستان قید شده، همچون حضور درازمدت یا دائمى نظامیان آمریکایى در افغانستان، تأسیس پایگاه‏هاى نظامى در هر نقطه از افغانستان به دلخواه آمریکا، آزادى عمل نظامیان آمریکایى براى انجام هرگونه عملیات نظامى، مجاز بودن نظامیان آمریکایى در استفاده از هر نوع سلاح دفاعى و تهاجمى در افغانستان و مصونیت قضایى اتباع آمریکا در افغانستان، نشان از برقراری نمونه‌ی دیگری از کاپیتولاسیون در عصر جدید است. کاپیتولاسیون در ایران آغاز کاپیتولاسیون در ایران را به زمان کریم‌خان زند در 1763م بازمی‌‌‌‌‌گردانند که طی آن، پادشاه ایران حقوقی را برای دولت قدرتمند آن زمان، یعنی انگلیس، قائل شد. یکی از این حقوق، مسئله‌ی استقلال قضایی مقام‌های انگلیسی بود. در زمان فتحعلی‌شاه قاجار نیز عهدنامه‌ی ترکمانچای نمود دیگری از کاپیتولاسیون به‌شمار می‌رفت. تا اینکه در زمان رضاشاه و در میان رقابت روس و انگلیس، دو قدرت بزرگ آن زمان، حقوق کاپیتولاسیون ملغی گردید. احیای کاپیتولاسیون آغاز دوباره‌ی کاپیتولاسیون به یادداشت شماره‌ی ۴۲۳ سفارت آمریکا در اسفندماه ۱۳۴۰ بازمی‌‌‌‌‌گردد که طی آن از دولت ایران خواسته شد نظامیان آمریکا از امتیازات و مصونیت‌های مأموران سیاسی پیش‌بینی‌شده در قرارداد وین برخوردار باشند. منظور آنان ماده‌ی 37 پیمان وین است که برمبنای آن، دیپلمات‌های هر کشور در کشور دیگر از مصونیت برخوردارند و نه نظامیان. همچنین در ماده‌ی 37 پیمان وین آمده است: «گاه این مصونیت، مصونیت قضایی است. دیپلمات دارنده‌ی این مصونیت در صورت ارتکاب جرم در کشور میهمان، از تعقیب‌های قانونی و مجازات مبری است و رسیدگی به اتهام او به کشور متبوعش ارجاع داده می‌شود.» اما برمبنای بند اول اصل 32 همین پیمان، به دولت فرستنده اختیار سلب مصونیت قضایی از مأموران دیپلماتیک و اشخاصی که برطبق ماده‌ی 37 از مصونیت برخوردارند داده شده است. به هر حال، پس از مذاکرات و مکاتبات عدیده، لایحه‌ی کاپیتولاسیون و استفاده‌ی مستشاران نظامی و خانواده‌های آنان افزون بر مأموران سیاسی و دیپلمات‌های آمریکایی از این حق، در کابینه‌ی امیر اسدالله علم در ۱۳ مهر ۱۳۴۲ به تصویب رسید و در مرداد ۱۳۴۳ در مجلس سنا مورد تصویب سناتورها قرار گرفت. این لایحه در ۲۱ مهر ۱۳۴۳ در زمان نخست‌وزیری حسنعلی منصور به مجلس شورای ملی برده شد. لایحه‌ی کاپیتولاسیون به دولت اجازه می‌داد که رئیس و اعضای هیئت‌های مستشاری نظامی ایالات متحده را در ایران از مصونیت‌ها و معافیت‌های شامل کارمندان اداری و فنی موصوف در بند «و» ماده‌ی اول قرارداد وین، برخوردار نماید. تصویب این لایحه موجب اعتراض امام خمینی شد. امام در 4 آبان 1343 با صدور بیانیه و سخنرانی، مخالفت خود را به‌صورت رسمی با این قانون اعلام کردند. بیانیه‌ی ایشان که خطاب به روحانیت و دیگر اقشار ملت ایران بود، با آیه‌‌‌‌‌ای از قرآن آغاز شده بود: «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلکافِرینَ عَلى المُؤمِنینَ سَبیلا» آیه‌‌‌‌‌ای که برمبنای قاعده‌ی نفی سبیل، غلبه‌ی کافران بر مسلمین را برنمی‌‌‌‌‌تابد. در این بیانیه، با به چالش کشیدن اقدام مجلس در تصویب این قرارداد آمده بود: برمبنای این «رأى ننگین، اگر یک مستشار آمریکایى یا یک خادم مستشار آمریکایى به یکى از مراجع تقلید ایران، به یکى از افراد محترم ملت، به یکى از صاحب‌منصبان عالی‌رتبه‌ی ایران، هر جسارتى بکند، هر خیانتى بنماید، پلیس حق بازداشت او را ندارد، محاکم ایران حق رسیدگى ندارد. ولى اگر به یک سگ آن‌ها تعرضى بشود، پلیس باید دخالت کند، دادگاه باید رسیدگى نماید!...»[6] امام در این بیانیه، آمریکا را علت همه‌ی گرفتاری‌‌‌‌‌های ملل مسلمان می‌‌‌‌‌خواند و با انتقاد از عمل مجلس و دولت، مشروعیت حکومت پهلوی را زیر سؤال می‌‌‌‌‌برد. سپس از مردم، ارتش و علما دعوت به مخالفت و اعتراض می‌نماید. علاوه بر این، بیانیه‌ی ایشان به ایراد سخنرانی نیز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پردازند. این سخنرانی که به مانند بیانیه در مخالفت با کاپیتولاسیون است، با «انا لله و انا الیه راجعون» آغاز می‌‌‌‌‌شود. کلامی که معمولاً در مراسم عزا به کار می‌‌‌‌‌رود. کاربرد این جمله بیانگر شدت تأثر و خشم امام بود. امام در این سخنان، اعلام عزای عمومی کردند و گفتند ایران دیگر عید ندارد. عید ایران را عزا کردند. ایشان همچنین با اعلام خطر نسبت به سرنوشت اسلام، همه‌ی اقشار مسلمان را به کمک فراخواندند. سپس با مخاطب قرار دادن مجلس، آن را مجلس سرنیزه خواندند و در آخر نیز این قانون را بی‌اعتبار اعلام کردند: «ما این قانونى که گذراندند (به‌اصطلاح خودشان) قانون نمى‏دانیم. ما این مجلس را مجلس نمى‏دانیم. ما این دولت را دولت نمى‏دانیم. این‌ها خائن‌اند به مملکت ایران! خائن‌اند!»[7] پس از اعلامیه‌ی امام، موج مخالفات با این قانون سراسر کشور را فراگرفت. رژیم شاه به‌جای عقب‌نشینی در برابر اعتراض مردم، تصمیم به تبعید امام خمینی گرفت. امام تبعید شد و کاپیتولاسیون برجای ماند. اما در نهایت پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، طی لایحه‌ی پیشنهادی دولت موقت که به تصویب شورای انقلاب نیز رسید، در تاریخ 24 اردیبهشت 1358، کاپیتولاسیون به‌کلی در ایران لغو گردید و طومار تحقیر ایرانی پیچیده شد.* پی‌نوشت‌ها: [1]. Capitulation [2]. عبدالله معظمی، حقوق بین‌الملل خصوصی، تهران، 1356، ص 2112. [3]. حمید روحانی، بازخوانی‌ پرونده‌ی‌ کاپیتولاسیون‌ در ایران‌، زمانه، سال اول، ش 2، 1381، ص 16. [4]. http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13900920001368 [5]. http://www.usviewer.com/fa/content/11961/ [6]. امام خمینی، صحیفه‌ی امام، تهران، مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام‏ خمینى، 1378، ج 1، ص 409. [7]. همان، ص 422. *گروه تاریخ برهان منبع: سایت برهان

شاهِ سرگردان - به بهانه‌ی صدور مجوز اقامت شاه در آمریکا

محمدرضا پهلوی از زمان ترک ایران تا زمان مرگش، کشورهای مختلفی را برای اقامت برگزید، اما در هریک از این کشورها اقامتش با مشکلات مختلفی مواجه شد. به‌طوری‌که مجبور می‌شد مدام محل اقامتش را تغییر دهد. چرایی و چگونگی اقامت شاه در این کشورها، محور نوشتار حاضر است. محمدرضا پهلوی از زمان ترک ایران در دی‌ماه 1357 تا زمان مرگش در مصر در مرداد 1359، کشورهای مختلفی را برای اقامت برگزید، اما در هریک از این کشورها اقامتش با مشکلات مختلفی مواجه شد. به‌طوری‌که مجبور می‌شد تا مدام محل اقامتش را تغییر دهد. در این میان، در هر تغییر اقامتی، یکی از مشکلات او، پیدا کردن کشوری بود که حاضر به پذیرش وی باشد. در این نوشتار برآن هستیم تا بررسی کنیم چرا آمریکا و مصر حاضر به پذیرش شاه سابق ایران شدند. محمدرضا پهلوی از زمان ترک ایران 10 هفته در مراکش، 11 هفته در باهاماس، 17 هفته در مکزیک، 10 هفته در آمریکا برای معالجه و مدت کوتاهی هم در پاناما بود و سرانجام به مصر رفت. همچنین در این مدت، انگلیس، سوئیس، اردن و فرانسه از پذیرش وی خودداری کردند. مصر حکومت مصر در زمان جمال العبدالناصر، به حکومت شوروی متمایل بود. این مسئله باعث شده بود تا در این مقطع، شاهد حضور مستشاران نظامی و کارشناسان اقتصادی شوروی در مصر باشیم. با این حال، روی کار آمدن سادات و تمایلات وی برای نزدیکی به آمریکا باعث شد تا مصر روابط خود را با شوروی کاهش داده و درصدد توسعه‌ی روابط با آمریکا برآید. در این میان، شخصی که بسترهای لازم برای ایجاد روابط بین مصر و آمریکا را فراهم ساخت، محمدرضا پهلوی بود. شاه ایران زمینه‌های لازم برای آغاز مذاکرات مصر و رژیم صهیونیستی را نیز فراهم کرد. این مسائل باعث شده بود تا روابطی شخصی بین محمدرضا پهلوی و سادات ایجاد شود؛ مسئله‌ای که باعث شد تا این کشور در ابتدا و انتهای فرار او از ایران، پذیرای وی باشد.(1) علاوه بر این، انقلاب اسلامی در زمانی روی داده بود که در جامعه‌ی مصر یک نوع بازگشت به اسلام شکل گرفته بود. از یک منظر، انقلاب اسلامی باعث شعله‌ورتر شدن موج گرایش به اسلام در این کشور گردید. زمینه‌های علاقه‌مندی مردم مصر به اهل‌بیت (ع)، موجب شد تا مصر بسترهای مناسب‌تری برای استقبال از انقلاب اسلامی داشته باشد. این مسئله باعث شد تا دولت مصر با بهره‌گیری از سیاست صدور حکم توسط علمای سنتی مبنی بر لزوم حمایت از ولی‌امر (شاه) و سخت‌گیری بر جریانات اسلام‌گرا درصدد برآید تا این موج را خنثی کند.(2) در واقع سادات معتقد بود که هرگونه پذیرش ایران انقلابی و حمایت نکردن از شاه به‌منزله‌‌ی به رسمیت شناختن اسلام‌گرایان است. از این رو، او تأکید داشت باید با حمایت از شاه ایران، موج اسلام‌گرایی در منطقه را خنثی کرد. در نهایت یکی از عوامل پذیرش شاه در مصر، تلاش حلقه‌ی پهلوی‌گرایان در کاخ سفید و وزارت امور خارجه‌ی مصر بود. در این‌باره ویلیام شوکراش در کتاب «آخرین سفر شاه» به جریان سفر لوید کارتر به پاناما و آماده کردن شرایط لازم برای سفر شاه به مصر اشاره کرده و به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه آمریکایی‌ها با فراهم کردن هواپیما، از طریق سازمان سیا، به شاه کمک کردند تا به مصر فرار کند.(3) مراکش در ‌‌همان سالی که مراکش اعلام استقلال کرد (1335)، سلطان محمد پنجم، پادشاه مراکش، در پاسخ به دعوت رسمی پادشاه ایران، قصد سفر به تهران را داشت که مرگ مجالش نداد. اما دهه‌‌ی چهل اوج رفت‌وآمد‌ها بین تهران و رباط بود. در 1343 محمدرضاشاه پهلوی و همسرش از آمریکا راهی مراکش شدند و روز 23 فروردین 1347 سلطان حسن دوم، پادشاه مراکش، به تهران آمد.‌‌ همان سال متقابلاً شاه و فرح به مراکش رفتند. سال بعد هم شاه ایران برای شرکت در اولین اجلاس سران کشورهای اسلامی راهی رباط شد. وزیران دو کشور هم یکی پس از دیگری به پایتخت‌های یکدیگر می‌رفتند و می‌آمدند. قسمت اعظمی از یهودیان مراکش (که حدود 250 هزار نفر می‌شدند) در زمان ملک حسن دوم به اسرائیل مهاجرت کردند. به همین دلیل، لابی اسرائیل در این کشور بسیار فعال بود و تأثیرات بسزایی بر تصمیم‌گیری‌های این کشور داشت. می‌توان روابط شخصی محمدرضا پهلوی و شاه مراکش و همچنین لابی رژیم اشغالگر قدس را جزء مهم‌ترین عوامل راه دادن شاه به مراکش عنوان کرد.(4) همچنین مقصد محمدرضا پهلوی بعد از مراکش، «باهاما» در آمریکای مرکزی بود که با رایزنی‌های مشترک راکفلر و کسینجر، یعنی حلقه پهلوی‌گرایان، صورت گرفت. آمریکا می‌توان مهم‌ترین عامل در پذیرش شاه سابق ایران در آمریکا را به نقش پهلوی‌گراها در صحنه‌ی سیاست داخلی و خارجی این کشور نسبت داد. هم‌زمان با تقاضای شاه برای ورود به آمریکا، کارشناسان وزارت خارجه‌ی این کشور اعلام کردند که این مسئله برخلاف منافع ملی آمریکاست. در همین زمان، سفارت آمریکا دو بار به کاخ سفید اعلام کرد که از پذیرش شاه سابق ایران خودداری کند. همچنین ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا در زمان پهلوی در ایران نیز با آمدن شاه به آمریکا مخالفت کرد. با این حال، رایزنی‌های راکفلر و کسینجر باعث شد تا سرانجام با آمدن شاه به آمریکا موافقت شود. براساس تحقیقاتی که در سال‌های بعد به عمل آمد، مشخص شد که یکی از دلایل عمده‌ی حمایت گروه راکفلر و کسینجر از ورود شاه به آمریکا، سهامدار بودن آن‌ها در گروه بانکی چیس مانهاتان بوده است؛ بانکی که بخش عمده‌ای از دوازده میلیارد دلار پول ایران در آن‌ها قرار داشت. همچنین این بانک‌ها نگه‌دارنده‌ی بخشی از سرمایه‌ی خاندان پهلوی نیز بودند. علاوه بر این، نفوذ این گروه در محافل آمریکایی باعث شد تا کارتر در آستانه‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری سعی کند تا آن‌ها را از خود نرنجاند. بر این اساس، اجازه‌ی ورود شاه به آمریکا را داد.(5) یکی از کمیته‌های کنگره، بعدها در تحقیقات خود اعلام کرد که گروه بانکی چیس مانهاتان با فراهم ساختن ورود شاه به ایران و ایجاد خشم عمومی ایرانی‌ها نسبت به آمریکا، باعث اشغال سفارت این کشور شد. با این حال، در مسئله‌ی بلوک شدن سرمایه‌های ایران در این بانک‌ها، در عمل این گروه بانکی بود که سود نهایی را بُرد.(6) پاناما دولت پاناما از آغاز سقوط محمدرضا، از وی به‌طور رسمی دعوت کرده بود به‌عنوان پناهنده در آن کشور اقامت کند. با این حال، وی تا قبل از ترک آمریکا هیچ‌گاه به این دعوت‌نامه پاسخ نداده بود، اما بعد از ترک آمریکا راهی پاناما شد. در زمان اقامت وی در این کشور، قطب‌زاده که خودش را برای انتخابات ریاست‌جمهوری آماده می‌کرد، یک وکیل دادگستری چپ‌گرای فرانسوی به نام کریستیان بورگه و یک آرژانتینی به نام هکتور ویلالون آندو را به پاناما فرستاد تا درباره‌ی استرداد شاه با دولت این کشور مذاکره کنند.(7) با این حال، در نهایت با حمایت حلقه‌ی پهلوی‌گرایانِ سیاست خارجی آمریکا، شاه توانست به‌موقع از این مسئله آگاه شده و آمریکا را ترک کند. فرجام سخن مروری بر کشورهای پذیرنده‌ی محمدرضا پهلوی بعد از سقوط وی، نشان‌دهنده‌ی نقش قوی گروه پهلوی‌گراهای وزارت خارجه‌ی آمریکا در پذیرش وی است؛ به‌طوری‌که آن‌ها توانستند بسترهای اقامت شاه در آمریکا، مکزیک، باهاماس و سرانجام مصر را فراهم کنند. این گروه در قبل از انقلاب با دلالی در رابطه‌ی ایران و آمریکا و فروش تجهیزات نظامی به ایران توانسته بودند سودهای هنگفتی را به دست آورند. بر این اساس، بعد از انقلاب زمانی که متوجه شدند دولت ایران دیگر با آن‌ها معامله نمی‌کند و قصد دارد پول‌های خود را از بانک‌های تحت پوشش آن‌ها خارج کند، تلاش کردند تا با بلوکه کردن دارایی‌های ایران، از این مسئله جلوگیری کنند. همچنین حمایت مصر از شاه ایران به این دلیل بود که این کشور احساس می‌کرد در صورتی که موج اسلام‌گرایی در خاورمیانه با کنترل ایران خنثی نشود، این مسئله دیر یا زود دامن سایر کشورها را می‌گیرد. از این رو، با حمایت از شاه سعی داشت تا کشورهای منطقه را بر لزوم حمایت‌های سیستم‌های دست‌نشانده فرابخواند و همچنین موج اسلام‌گرایی را در مصر کنترل کند.(*) پی‌نوشت‌ها: 1. هوشنگ نهاوندی، آخرین روزها، ترجمه‌ی مریم سیحون، پاریس، نشر کتاب، 2003 م، ص 380. 2. منوچهر محمدی، بازتاب جهانی انقلاب اسلامی، پژوهشگاه اندیشه‌ی اسلامی، 1385، ص 275. 3. ویلیام شوکراش، آخرین سفر شاه، ترجمه‌ی هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ دوم، 1369، ص 506. 4. محمود طلوعی، ناگفته‌های از زندگی پدر و پسر، میراث فرهنگی کشور، 1374، ص 730. 5. جیمز بیل، شیر و عقاب، ترجمه‌ی فروزنده برلیان، نشر فاخته، 1371، ص 433. 6. جیمز بیل، شیر و عقاب، همان، ص 453. 7. جیمز بیل، شیر و عقاب، همان، ص 428. *'گروه تاریخ برهان منبع: سایت برهان

«نه تاریخی» مردم ایران به بریتانیای کبیر- به مناسبت سالروز قطع روابط ایران و انگلیس

برای اثبات گره خوردن استقلال بین‌المللی با آزادی و عدالت داخلی نیازی به مراجعه به کتب عدیده و نشستن در مکتب استاد نیست؛ کافی است به بازگشت سریع اختناق به فضای سیاسی ایران و نیز دست‌های باز بیگانگان پس از شکست دولت ملی، نگاهی گذرا انداخت، تا پایمال شدن فداکاری‌های مردم ایران را به‌وضوح به نظاره نشست. مخالفت با انگلستان و حضور و نفوذ آن‌ها در ایران، طی سال‌هایی که سرانجام به ملی شدن صنعت نفت انجامید، تنها بهانه‌ای بود که روزگار به مردم و برخی از وطن‌پرستان ایرانی بخشیده بود تا شانس خود را برای رهایی از سیطره‌ی نفوذ و تسلط و تحقیر انگلیسی‌ها بیازمایند. حقیقت این است که اگر تا دیروز تردیدی در این عقیده وجود داشت که سرمنشأ همه‌ی گرفتا‌ری‌های ایرانیان در دستان رازآلود انگلیسی‌هاست، تصرف ایران در جریان جنگ جهانی دوم و تحقیر سردمداران ایران و مردمی که شوربختی‌های حاصل از اشغال ایران را در قحطی و از دست دادن جوانان خود تحمل کرده بودند، دیگر هیچ تردیدی برایشان نگذاشته بود که باید در همه‌ی حوادث کوچک و بزرگ کشورشان دستان رازآلود کشوری را بجویند که در کوچه و بازار به آن لقب پیر استعمار و روباه پیر داده بودند. به روایتی دیگر، ایرانیان با توجه به تغییرات عرصه‌ی بین‌المللی و امید عدالتی که به نظر می‌رسید سازمان تازه‌تأسیس ملل متحد و نیز گرفتاری‌های حاصل از ویرانی جنگ در انگلستان پیش آورده بود،به زعم خود، این فرصت را پیدا کرده بودند که برای یک‌بار هم شده است با یک «نه تاریخی» به مقابله با انگلستان بپردازند. بدبینی ایرانیان به انگلستان آن‌قدر آشکار بود که حتی رضاشاه را واداشته بود، با فراموش کردن خاستگاه خود، در همراهی با هم‌وطنان وطن‌پرست خود، به ظاهر یا به باطن، خود را مخالف سیاست‌های انگلستان نشان دهد. سخت‌گیری رضا‌شاه و مقاومتش برای دریافت حق‌السهم ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس را که به قیمت دشمنی و کینه‌ی انگلیسی‌ها و شاید از دست دادن تاج‌و‌تخت و تحقیر شگفت‌انگیزش تمام شد، باید حاصل همین نوع خودنمایی وی در ضدانگلیسی نشان دادن خود با تمایل و زمزمه‌های تاریخی ایرانیان داشت. محمدرضاشاه و احساس بدبینی و تنفرش از انگلیسی‌ها کمتر از مردم و وطن‌پرستان سرزمینش نبود، اما تجربه‌ی تحقیر پدر به دست انگلیسی‌ها و بیم از دست دادن تاج‌وتخت باید آن‌قدر در جان و دل شاه جوان اثرات عمیقی بر جای گذاشته باشد که در همراه نشان دادن خود با احساسات مردم کشورش از خود خویشتن‌داری نشان دهد و بکوشد از رقابت‌های آمریکا و انگلستان استفاده کند و با تطمیع آمریکا به ذخایر نفتی ایران و تحریک رقابت میان آن‌ها و نیز با خنثی نشان دادن خود در درگیری‌های رجال و مردم ایران با شرکت نفت انگلیس تاج‌و‌تخت خود را از آسیب حوادث منتهی به ملی شدن نفت ایران بر باد ندهد. او برای حفظ منافع ایران، بیش از اینکه به قدرت مردم و دیپلماسی نخست‌وزیران و مجلس خود متکی باشد، به حمایت آمریکایی‌ها دل بسته بود. ترس همراه با تنفر شاه نسبت به انگلستان، وی را واداشته بود خود و کشورش را بیش از حد به حمایت‌‌های آمریکا متکی نماید. دلخوری حقیقی شاه بیشتر به نحوه‌ی برخورد انگلیسی‌ها با پدرش و تبعید رقت‌انگیز او از ایران برمی‌گشت. اشرف پهلوی دراین‌باره می‌نویسد: «...یک علت کینه‌ی برادرم نسبت به انگلیسی‌ها که او را وادار ساخت خود را به دامن آمریکا‌یی‌ها بیندازد همین بود. برادرم همیشه می‌گفت اگر انگلیسی‌ها ایران را اشغال و پدرم را با آن وضع بیرون نمی‌کردند، انتقال قدرت در ایران می‌توانست به آرامی صورت گیرد و سلطنت دچار خطر نمی‌شد.»[1] واکنش مردم ایران و مقاومت در برابر پیشنهادات متعددی که از آغاز ماجرا تا روزهایی که منتهی به سقوط مصدق شد البته بسیار متفاوت‌تر و البته بدون ترس و از سوی رجال دست‌اندرکار ایران از قوام گرفته تا هژیر، محمد ساعد مراغه‌ای و مذاکره‌کننده‌‌اش عباسعلی گلشائیان، علی منصور، حاجعلی رزم‌آرا و حسین علا و نیز محمد مصدق با مسائلی همچون دوراندیشی، وفاداری به اصول دیپلماسی و گاه عدم اعتماد به توان ملت و عنصر ایرانی و از سوی محمد مصدق با اعتماد بیش از حد به حمایت‌های مردمی و عنصر ایرانی و سازش‌ناپذیری همراه بود. رجال یادشده‌ی بالا جز مصدق را البته نمی‌توان جزء عناصر مقاومت ایرانیان در برابر زیاده‌خواهی‌های انگلستان قرار داد. البته شاید بسیاری از آن‌ها با خواسته‌های هم‌وطنانشان بیگانه نبودند، ولی مواردی همچون عدم استقلال و اعتماد نداشتن به توان ایرانی یا همراهی و هم‌صدایی باترس‌های شاه ایران، آن‌ها را از مقاومت بیشتر در مقابل بیگانه بازمی‌داشت. حال باید این بهانه‌های مردم ایران و رجال را بگذاریم در کنار انگیزش‌هایی که خود شرکت نفت انگلیس با غرور حاصل از پیروزی در جنگ و ضعف حاکمیت ایران به آن‌ها بخشیده بود. آن‌ها با غرور حاصل از پیروزی بر آلمان، تغییرات به‌وجودآمده در افکار عمومی ایران و عرصه‌ی بین‌المللی را نمی‌دیدند. در نتیجه، به رفتارهای خارج از عرف خود همچون دخالت در امور سیاسی و مالی ایران، رفتار تحقیرآمیز با کارکنان ایرانی شرکت قوام بخشیدند. به قراردادی که افزایش سنواتی حقوق کارکنان ایرانی در آن تصریح شده بود بی‌اعتنایی کردند، از پرداختن دستمزد کارکنان ایرانی در روز جمعه سرباز زدند و در راه فعالیت‌های سندیکایی و صنفی کارگران ایرانی مانع ایجاد نمودند.[2] در پی این اجحاف‌های آشکاری که شرکت بر مردم تحمیل کرده بود و در پی حملات شدید رسانه‌های داخلی در سال 1327 موج اعتصابات مناطق جنوبی ایران را فرا گرفت، مردمی که حالا دیگر با فرصت به‌وجودآمده به دنبال آن «نه» تاریخی به انگلستان بودند. نکته‌ی جالب اینکه این بار این افکار عمومی بودند که انگیزه‌ی مقاومت و استیفای حقوق ملی را به خواص بخشیدند. پیش از این اقدام، مجلس پانزدهم در لغو موافقت‌نامه‌ی قوام، ساد چیکف، در 30 مهر 1326 و تکلیف دولت قوام برای پیگیری حقوق ملی مردم ایران شروع یک ماراتن دیپلماسی را اعلام کرده بود. درخواست قوام و جانشین او، ابراهیم حکیمی، از شرکت نفت برای اعزام نماینده‌ای برای مذاکره،با وجود تمکین شرکت به اعزام «نویل گس» و مذاکره با دولت حکیمی به نتیجه‌ای نرسید، کار نیمه‌تمام را هژیر، که در آذر 1326 مسئول کابینه شده بود، ادامه داد اما با وجود تنظیم یک سند، خواسته‌های تاریخی مردم ایران را تأمین نکرد. در نتیجه، در 17 آذر 1327 هژیر مستعفی و محمد ساعد مراغه‌ای مأمور تشکیل کابینه شد. او مأمور بود که به حل «رضایت‌بخش» موضوع نفت جنوب بپردازد، اما تأکید او بر ضرورت تغییر چند ماده از قرارداد 1312 و نه لغو قرارداد» موجی از اعتراضات مجلس و مطبوعات را برانگیخت.[3] اما حقیقت این است که هیچ‌کدام از این وزرا قلباً مایل به ورود به این مسئله نبودند، به همین خاطر طرح مسئله‌ی نفت و مذاکره با شرکت نفت انگلیس به پاشنه‌ی آشیل همه‌ی این دولت‌ها تبدیل شد و یکی پس از دیگری ودر مدت کوتاهی راه سقوط را ‌پیمودند. در این میانه، شاه با ترسی که از انگلستان داشت در پی نزدیکی به آمریکا بود تا شاید، با وارد کردن قدرت تازه‌ای که در ماجرای عدم خروج شوروی از آذربایجان به نفع ایران عمل کرده بود و هنوز ردپای استعماری‌اش در ایران شناخته‌شده نبود، ضمن کسب وجهه‌ی بیشتر، از قدرت انگلیس در ایران بکاهد، اما آیا نمی‌دانست که آمریکا تا چندی پیش متفق انگلیس بوده و قدرت‌های بزرگ و متحد تا چه حدی ممکن است منافع یکدیگر را به چالش بکشند؟ انگلستان که از این تمایل و ترس شاه آگاه بود، پای شاه را در 27 تیرماه 1327 به لندن کشاند تا هم نفوذ و امتیازات آمریکا را در ایران محدود سازد و هم موقعیت شرکت نفت را در ایران تثبیت نماید.[4] شاه در لندن به جای چانه زدن بر سر حقوق مردم ایران کوشید، رضایت انگلستان را در تغییراتی که قرار بود به نفع افزایش قدرت وی در ایران بینجامد جلب نماید؛ اما به‌رغم اقدامات شاه جهت تأسیس مجلس مؤسسان برای تغییر قانون اساسی و واگذاری حق انحلال مجلس به شاه، هنوز قدرت شاه آن‌قدر زیاد نشده بود و هنوز جمعیت تملق‌گویان آن‌قدر فراگیر نشده بود که مجلس، در 26 تیر 1328، از ایرادهای لایحه‌ی الحاقی گس‌ـ‌گلشائیان چشم‌پوشی نماید و آن را به تصویب برساند. مجلس شانزدهم، در 28 اسفند 1328، علی منصور را به نخست‌وزیری برگزید. به زودی منصور هم بیمناک از شکل‌گیری فضای ضدانگلیسی کناره‌گیری کرد و رزم‌آرا رئیس ستاد مشترک مأمور تشکیل کابینه گردید. آیا آمدن رزم‌آرا به این دلیل بود که حساب کار دست مردم و نمایندگان و رجال مخالف با زیاده‌خواهی‌های انگلیس بیاید؟! رزم‌آرا، که امروزه میان ایرانیان به فردی که ایرانیان آن روز را فاقد توانایی لازم برای اداره‌ی طرح‌های عظیمی همچون نفت می‌دانسته است شهرت دارد، سرسختی بیشتری نشان داد اما کمیسیون با بررسی دقیق و آوردن دلایل بسیار قرارداد الحاقی گس‌ـ‌گلشائیان را رد کرد و برای اولین‌بار از پیشنهاد پنج نفر از اعضای جبهه‌ی ملی عضو کمیسیون مبنی بر ضرورت ملی کردن صنعت نفت در تمام کشور سخن راند. پیشنهادی که به نوشته‌ی مصدق اولین‌بار توسط شخص حسین فاطمی ارائه شده بود. ردّ قرارداد، شرکت نفت انگلیس و ایران را نخستین‌بار به واکنش‌هایی برای توجیه اقناع افکار عمومی واداشت که خود یک اقدام مثبت به نفع منافع ایران به حساب می‌آمد. محرک اصلی شرکت نفت انگلیس و ایران، نزدیک شدن پای رقبای آمریکایی‌شان در خاورمیانه و مشخصاً آرامکو در عربستان بود، آن‌هم امضای قرارداد 50‌ـ‌50 که بهانه‌های لازم را به میهن‌پرستان ایرانی بخشیده بود. آن‌ها باب مذاکره را با رزم‌آرا گشودند و قول انعقاد مشابهی را به وی ارائه نمودند. اما دیگر مسئله عوض شده بود و مسئله‌ی شرکت نفت به بهانه‌ای برای استقلال ایران تبدیل شده بود. از این پس هر چه قدم‌های شرکت مثبت‌تر می‌شد، ایرانی آن را بر معیار استقلال سنجید و هر جا منافاتی دید سر مخالفت برمی‌داشت، انگار می‌خواست یک‌بار هم شده حرف خود را در برابر قدرتی که بهانه‌جویانه، چند سال قبل، ایران را تصرف کرده و بر غرور ایرانی گرد تخفیف پاشیده بود بر کرسی بنشاند. جدی شدن مسئله‌ی «ملی شدن صنعت نفت» در ایران در مجلس، تأییدی است بر این ادعا که ایرانی وقت را برای رهایی خود از سلطه و تجدید غرور خود مناسب دیده است. شرکت نفت حاضر شد هر گونه مساعدتی بنماید اما مسئله‌ی ملی شدن صنعت نفت از دستور ایرانیان خارج شود. به‌عنوان مثال، به تنصیف راضی شد و حاضر شد 5/28 میلیون لیره به دولت ایران بپردازد و ده میلیون لیره به‌عنوان سپرده در اختیار بانک ملی برای کمک به رفع مشکلات اقتصادی اختصاص دهد.[5] اما سرانجام در 29 اسفندماه 1329، قانون ملی شدن صنعت نفت ایران در سراسر کشور پس از تصویب قبلی در مجلس شورای ملی در مجلس سنا در زمان نخست‌وزیر حسین علا، که پس از ترور رزم‌آرا نخست‌وزیر ایران شده بود، به تصویب نهایی رسید و به‌عنوان یک اتفاق مهم در سراسر جهان تلقی شد. اتفاقی که خود از پیروزی و استقلال انقلابیون در جهان از هند گرفته تا آفریقا و اروپا الهام گرفته شده بود. با ملی شدن صنعت نفت ایران، جبهه‌ی پر زدوخوردی میان انگلستان و ایران گشوده شده بود که دیگر امکان حضور افراد محافظه‌کار یا وابسته به شاه و قدرت‌های خارجی را در مصدر صدارت بر نمی‌تابید. از زمان به قدرت رسیدن مصدق تا سقوط وی، در 28 مرداد 1332، جمعاً پنج پیشنهاد به ایران ارائه شد که وجه غالب همه‌ی آن‌ها کوتاه آمدن در مقابل بخشی از خواسته‌های ایران بود، اما مصدق میزان پذیرش همه‌ی پیشنهادها را تطابق آن با خواسته‌های استقلال‌طلبانه‌ی‌ ایران و مشخصاً لایحه‌ی نه ماده‌ای کمیسیون نفت کرد. اصولی را که مصدق بر آن پافشاری می‌کرد، روح حاکم بر اصل ملی شدن صنعت نفت بود. مصدق می‌دانست که امتیازات بزرگ و کوچک ارائه‌شده به ایران با همه‌ی فریبندگی‌اش تا زمانی می‌تواند پایدار بماند که بر اصول و روح حاکم بر قانون ملی شدن صنعت نفت مهر تأیید بزند وگرنه تنها، بزگ فریبکارانه‌ای است که جبهه‌ی مقاومت ایرانیان را شکسته و با خرید زمان، تغییر شرایط و کنار رفتن مردان مستقل، به خانه‌ی نخست، که همان تأمین منافع انگلستان است، بازمی‌گردد. دولت ایران، هر گونه پیشنهادی را تا زمانی که ضامن خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران و در اختیار گرفتن کامل عملیات توسط شرکت ملی نفت نباشد و آزادی ایران در فروش نفت و مجاز بودن ایران به استخدام کارشناسان خارجی را تضمین ننماید با روح حاکم بر قانون ملی شدن صنعت نفت مغایر دانست. همه‌ی نکات یادشده‌ی بالا، تأکید بر تلاش ایران برای رهایی از دخالت بیگانگان و عدم تعهد در برابر قدرت‌ها را یادآور می‌شد. ملت‌های دیگر که تا چند سال قبل تحت استعمار بیگانگان بودند، با قدم‌های استقلال‌طلبانه تا رهایی کامل از قیود این قدرت‌ها پیش رفته بودند، چه رسد به ایران که تا آن زمان هیچ‌گاه با وجود همه‌ی دخالت‌ها و تحقیرها هرگز مستقیماً تحت هیچ سلطه‌ی استعماری، حداقل به معنای شناخته‌شده‌ی‌ آن، قرار نگرفته بود. حقیقت این است که مسئله‌ی نفت به یک بهانه برای استقلال و نمادی برای رهایی از قیود گذشته تبدیل شده بود هم در عرصه‌ی خارجی و هم در عرصه‌ی داخلی! ایرانیان، با روی کار آوردن مصدق، تنها به دنبال مبارزه با شرکت نفت و حتی انگلیس نبودند، بلکه در پی تثبیت مردم‌سالاری و استفاده از این فرصت برای کسب آزادی پایدار و برقراری مشروطه‌ی واقعی بودند؛ آن‌هم در مقابله با شاهی که در کوران حوادث ملی شدن صنعت نفت، در پی تحکیم پایه‌های اقتدار خود افتاده بود. مقاومت دولت و مردم ایران در مقابل شرکت نفت ایران و انگلیس، که به نماد استعمار در ایران تبدیل شده بود، کسب استقلال در عرصه‌ی خارجی و آزادی در عرصه‌ی داخلی بود و دخالت‌های شرکت نفت انگلیس و ایران به‌عنوان نماد در بند بودن استقلال ایران نگریسته می‌شد و شرکت با دخالت‌هایش در امور سیاسی، ملی و تحقیر کارکنان ایرانی و اجحاف در حق دستمزدهای آنان، این بهانه را در اختیار مردم و مطبوعات گذاشته بود که از مسئولین خود، استیفای حق ایران را مطالبه نمایند. اگر دولت ایران، بدون در نظر گرفتن استقلال سیاسی، به سازش با شرکت تن می‌داد؛ هیچ حاصلی از آن همه مبارزه به دست ایرانیان نمی‌رسید. دکتر مصدق، در خاطرات خود، می‌نویسد: «دولت اینجانب برای سازش با شرکت سابق تشکیل نشده بود؛ بلکه موجودیت آن روی این اصل بود که مملکت، آزادی و استقلال خود را به دست آورد. چنانچه حس می‌کرد که نیل به این هدف ممکن نیست و می‌بایست از کار کنار رود و دولت دیگری روی کار بیاید.»[6] هدف مصدق و حمایت‌های مردم ایران و روحانیون دستیابی به چیزی بالاتر از نفت، یعنی استقلال و آزادی، بود تا در سایه‌ی آن به همه‌ی خواسته‌های خود که همانا رفاه و ثروت و آسایش مردم ایران بود، دست یابد. نفت این فرصت را به مردم، روحانیون و میهن‌پرستان داده بود تا در سایه‌ی آن، عظمت خود را احیا نماید، از شر رجال وابسته و حامی غرب رهایی یافته و غرور آسیب‌دیده‌ی خود را ترمیم نمایند. برای اثبات گره خوردن استقلال بین‌المللی با آزادی و عدالت داخلی نیز نیازی به مراجعه به کتب عدیده و نشستن در مکتب استاد نیست. کافی است به بازگشت سریع اختناق به فضای سیاسی ایران و نیز به دست‌های باز بیگانگان پس از شکست دولت ملی، نگاهی گذرا و غیر مسلح انداخت، تا پایمال شدن فداکاری‌های مردم ایران را به‌وضوح به نظاره نشست. پی‌نوشت‌ها [1]- مکی، حسین، تاریخ بیست‌ساله‌ی ایران، تهران، علما، 1380، جلد 8، ص 106. [2]- کاتوزیان، محمدعلی (همایون)، مصدق و مبارزه برای قدرت، ترجمه‌ی فرزانه طاهری، تهران، نشر مرکز، 1372، ص 83 (به نقل از علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران از 1357‌ـ‌1320.) [3]- ازغندی، علیرضا، روابط خارجی ایران، 1357ـ1320، نشر قومس، 1381، ص 162. [4]- جامی، گذشته چراغ راه آینده، چاپ پنجم، تهران، ققنوس، 1367، ص 83 (به نقل از ازغندی، روابط خارجی ایران، 1357‌ـ‌1320.) [5]- ازغندی، علیرضا، همان، ص 171. [6]- مصدق، محمد، خاطرات و تأملات، انتشارات علمی، تهران، 1381، ص 228 *محمد چافی؛ پژوهشگر و ایران‌شناس

مدرنیزاسیون در ایستگاه انقلاب - آیا تمجیدها از نوسازی شاه بر واقعیت استوار است؟

مدرنیزاسیون پهلوی دوم، به دلیل ماهیت غربی، ساختار متصلب سیاسی، اتکا به درآمد روزافزون نفت، فساد اقتصادی، اعمال‌نظرات دلبخواهانه شاه در تدوین برنامه‌های کلان، تضعیف بخش کشاورزی و توجه بیش از حد به صنایع مصرفی و وارداتی، با شکست و در نهایت، فروپاشی نظام سیاسی مواجه شد. در آثار پرشماری که در باب علل وقوع انقلاب اسلامی ایران به رشته‌ی تحریر درآمده، عوامل و رویکردهای اقتصادی جایگاه عمده‌ای دارند. در این میان، نوسازی و توسعه‌ی اقتصادی محمدرضا پهلوی در دهه‌ی 1340 و به‌ویژه 1350، از متغیرهای تأثیرگذاری است که پدیدآور بحث‌های جدی و دیرین بوده است. برخی ماهیت ناسازگار این برنامه با جامعه‌ی ایران و وابسته بودن آن به سیاست‌های ایالات متحده‌ی آمریکا را عامل شکست و در نهایت، فروپاشی نظام پهلوی می‌دانند و برخی همچون یرواند آبراهامیان، ایده‌ی «توسعه‌‌ی ناموزون» و عدم توسعه‌ی سیاسی همگام با توسعه‌ی اقتصادی را عامل این فرآیند معرفی می‌کنند. از سوی دیگر، گروهی نیز با برجسته‌سازی بیش از حد و غیرمنطقی اقدامات شاه، رویکردی جانبدارانه و تا حدی طلبکارانه را اتخاذ کرده و معتقدند جامعه‌ی عقب‌افتاده‌ی ایران، آمادگی سیاست مدرنیزاسیون محمدرضاشاه را نداشت.[1] این نوشتار کوتاه درصدد است تا ضمن تشریح برنامه‌ی مدرنیزاسیون پهلوی دوم، کژی‌های آن را به‌شکلی مختصر بیان کند. نقاط ضعفی که ریشه‌یابی کامل آن، خود فرصتی مجزا می‌طلبد و این وجیزه بیشتر اشارت و فتح‌بابی در این موضوع پُردامنه است. اصلاحات ارضی؛ ریشه‌ی مدرنیزاسیون پهلوی نقطه‌ی آغاز نوسازی دوره‌ی پهلوی دوم با برنامه‌ی «انقلاب سفید» و به‌ویژه «اصلاحات ارضی» پیوند خورده است که در سال 1341 کلید خورد و زمینه‌ساز بسیاری از تحولات اقتصادی و اجتماعی سال‌های منتهی به انقلاب بود. پس از کودتای 28 مرداد، برای حل مسئله‌ی نفت، قرارداد کنسرسیوم میان ایران و هشت شرکت نفتی بین‌المللی در مهرماه سال 1333 منعقد شد و جریان فروش نفت، که منبع تأمین درآمد دولت بود، به حالت عادی بازگشت. با اجرای این قرارداد، درآمد نفتی ایران از 34 میلیون دلار در سال 1333، به 181 میلیون دلار در سال‌های 1335 و 1336 و 385 میلیون دلار در سال 1340 رسید. ضمن آنکه بین سال‌های 1332 تا 1336 حکومت برای جلوگیری از ورشکستگی جمعاً مبلغ 145 میلیون دلار از ایالات متحده‌ی آمریکا کمک مالی دریافت کرد. علی‌رغم حل مسئله‌ی نفت، بحران اقتصادی همچنان دامن‌گیر حکومت بود. تأمین کسری بودجه، همراه با کاهش تولید در سال 1338، شاخص هزینه­ی زندگی را که در سال­های 1333 تا 1336 ثبات یافته بود، تا 35 درصد در سال 1338 افزایش داد.[2] درباره­ی عوامل و زمینه‌های خارجی مؤثر بر آغاز نوسازی پهلوی دوم، پیش از هر چیز باید به فضای دوقطبی نظام بین‌الملل در آن روزگار اشاره داشت. جان. اف. کندی که از سال 1961 (1339) به‌عنوان رئیس‌جمهور آمریکا کار خود را آغاز کرد، رویکرد جدیدی را با عنوان «پاسخ انعطاف‌پذیر» مطرح نمود. از نظر او، تلاش برای به قدرت رساندن دولت‌های دست‌نشانده در جهان سوم، قابلیت خود را در جلوگیری از نفوذ کمونیسم در جهان سوم از دست داده است. لذا دولت آمریکا تلاش کرد از کمک‌های مستقیم نظامی بکاهد و بر ضرورت انجام اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در جهان سوم تأکید داشت. سیاستی که آمریکا در این زمان در روابط خود با ایران در پیش گرفت، پیگیری همان سیاستی بود که با عنوان «اتحاد برای پیشرفت» در کشورهای آمریکای لاتین به اجرا گذارده شده بود.[3] در چنین بستری، شاه تصمیم گرفت تا برنامه‌‌ی توسعه‌ی ایران را در قالبی گسترده‌تر از اصلاحات ارضی مدنظر علی امینی، نخست‌وزیر تازه برکنارشده‌ی خود، دنبال کند. بنابراین در بهمن‌ماه سال 1341، اصلاحات ارضی را تنها به‌عنوان یکی از اصول شش‌گانه‌ی «انقلاب سفید» مطرح نمود. شاه در کتاب «انقلاب سفید»، که در سال 1346 به چاپ رسید و در گستره‌ی وسیعی توزیع شد، می‌نویسد: «تشخیص دادم که ایران نیازمند انقلابی عمیق و بنیادی است و در عین حال، لازم است تمامی نابرابری‌های اجتماعی و تمامی عوامل بی‌عدالتی، ستم و بهره‌کشی و تمامی جنبه‌های ارتجاع که مانع پیشرفت می‌شوند از میان برداشته شوند.» انقلاب سفید در 6 بهمن 1341 به رفراندوم گذاشته شد و به ادعای حکومت، با 99 درصد آرا تأیید گردید! شش ماده‌ی دیگر نیز به تناوب در سال‌های بعد به این اصول اضافه شدند. این اصول در مجموع عبارت‌اند از: 1. اصلاحات ارضی، 2. ملی کردن جنگل‌ها و مراتع، 3. فروش کارخانه‌های تحت مالکیت دولت به مردم برای تأمین هزینه‌ی اصلاحات ارضی، 4. واگذاری بخشی از سهام کارخانه‌ها به کارگران، 5. اصلاح قانون انتخابات و دادن حق رأی به زنان، 6. ایجاد سپاه دانش، 7. ایجاد سپاه بهداشت، 8. ایجاد سپاه ترویج و آبادانی، 9. ایجاد خانه‌های انصاف در روستاها، 10. ملی کردن آبراه‌ها، 11. نوسازی ملی و 12. انقلاب آموزشی و اداری. در میان این اصول، اصلاحات ارضی جایگاه محوری داشت؛ چراکه با کشاورزی و منابع وابسته به آن به‌عنوان اصلی‌ترین عامل تولید در اقتصاد ایران مرتبط بود و از طرف دیگر، زندگی بخش وسیعی از کشاورزان را دستخوش تغییرات عمده کرد. این تغییرات، که عموماً به شکل مهاجرت روستاییان به شهرها و گسترش بی‌رویه‌ی کلان‌شهرها به موازات گسترش صنایع بود، نظام اجتماعی ایران را دچار تغییرات زیادی نمود. اصلاحات ارضی نظام سهم‌بری و سلطه‌ی مالک زمین‌دار را تضعیف کرد، اما از آنجایی که نیمی از خانوارهای روستانشین قرارداد سهم‌بری نبسته بودند، مشمول این قانون نشدند. مالکان هم اغلب با استفاده از مفرهای قانونی، بسیاری از املاک خود را حفظ کردند. هرچه از اجرای این برنامه می‌گذشت، خاصیت انقلابی آن کم‌رنگ شده و بیش از پیش محافظه‌کارانه‌تر می‌شد. به‌گونه‌ای که به گفته‌ی نیکی کدی، بیشتر به تنظیم سیستم موجود شبیه بود تا تقسیم مجدد ثروت.[4] به اعتقاد هالیدی، قانون اصلاحات ارضی پس از ده سال فقط شامل سی درصد از روستاهای ایران شد که در آن‌ها هم فقط ده درصد زمین‌ها کاملاً تقسیم شده بود و در بقیه‌ی روستاها فقط چند دانگ به دهقانان فروخته شد. از میان 5/3 میلیون خانوار روستایی نیز تنها حدود هفتصد هزار خانوار صاحب زمین شده بودند.[5] فورن بر این باور است که سطح زندگی اکثریت جمعیت روستایی، با اجرای برنامه‌ی اصلاحات ارضی، بهتر نشد و اگر مزیتی هم داشت، در مقایسه با جمعیت شهری، ناچیز بود. او عمده‌ترین پیامد این برنامه را جایگزین شدن قدرت سیاسی دولت به‌جای قدرت زمین‌داران از کانال‌هایی نظیر سپاه بهداشت، سپاه دانش و نهادهای دولتی (تعاونی‌ها و خانه‌های انصاف) می‌داند.[6] برنامه‌ریزی در مسیر مدرنیزاسیون شاهی شاه درصدد بود تا با اجرای برنامه‌های توسعه به موازات اجرای اصول انقلاب سفید، وضعیت اقتصادی ایران را بهبود بخشد. سومین برنامه‌ی توسعه‌ی ایران (46-1341) هم‌زمان با آغاز اصلاحات ارضی به اجرا گذاشته شد. هدف این برنامه، که تحت تأثیر آرای صاحب‌نظران مکتب مدرنیزاسیون در دهه‌ی 1950 میلادی طراحی شده بود، صنعتی کردن سریع کشور و زمینه‌سازی برای رشد استراتژی جایگزینی واردات بود. در اثر این برنامه، سرمایه‌گذاری بخش عمومی (دولتی) رشد فراوانی یافت که این رشد بیشتر متوجه زیربنای اقتصادی و صنایع سنگین بود. رشد سالانه‌ی تولید ناخالص ملی به 8/8 درصد رسید. بیشترین اعتبار درنظرگرفته‌شده در این برنامه، به بخش ارتباطات مربوط می‌شد که سهم آن 3/26 درصد بود. سهم امور اجتماعی با 6/26 درصد، کشاورزی و آبیاری با 10/ 23 درصد و صنعت و معدن با 4/8 درصد در مراتب بعدی قرار داشت.[7] برنامه‌ریزان معتقد بودند که هدف از کمک به بخش کشاورزی، باید تغییر شیوه‌ی توزیع درآمد در کشور باشد.[8] اصلاحات ارضی مصداق بارز این سیاست بود. در برنامه‌ی چهارم (51-1346)، ضمن گسترش سرمایه‌گذاری دولتی، بخش خصوصی نیز تشویق شد تا در صنایع متوسط و سبک سرمایه‌گذاری کند. میزان وام بانک‌های تخصصی توسعه به بخش خصوصی افزایش یافت و توجه دولت و هزینه‌های آن به سمت خدمات اجتماعی نیز گسترش پیدا کرد.[9] جاه‌طلبی مستبدانه‌ی شاه در لزوم رسیدن به دروازه‌های تمدن، در برنامه‌ی پنجم توسعه (56-1351)، که با نظارت و اعمال‌نظر کامل او تدوین شد، عینیت یافت. در این برنامه، نرخ رشد 3/22 درصد در نظر گرفته شده بود که در مقایسه با نرخ رشد برنامه‌ی سوم (6 درصد) و برنامه‌ی چهارم (7/7)، بسیار بلندپروازانه بود. هزینه‌های عمرانی در سه سال نخست برنامه‌ی پنجم، از کل هزینه‌های برنامه‌ی چهارم در همه‌ی زمینه‌ها بسیار فراتر رفت. 7/77 درصد از هزینه‌های برنامه از طریق نفت تأمین می‌شد و درآمد تولیدی و به‌ویژه صنعتی سهم اندکی در تأمین هزینه‌‌ی برنامه داشت که این به معنای برون‌زایی برنامه و اتکای بیشتر به درآمد نفت بود.[10] مدرنیزاسیون شاه عمدتاً در نتیجه‌ی درآمد فزاینده‌ی نفتی میسر گشت. عایدات نفتی با رسیدن به رقم 555 میلیون دلار در سال 1343، همچنان سیر صعودی خود را طی کرد و به 958 میلیون دلار در سال 1348، 2/1 میلیارد دلار در سال 1350، پنج میلیارد دلار در سال 1353 و پس از چهار برابر شدن قیمت نفت، به حدود بیست میلیارد دلار در سال 1355 رسید که مبالغ هنگفتی از آن در تجملات دربار، فساد مالی و خرید تسلیحات پیچیده‌ی نظامی که حتی برای بسیاری از کشورهای عضو ناتو هم گران بود به هدر رفت.[11] فساد اقتصادی؛ پاشنه‌ی آشیل مدرنیزاسیون شاهی در سال 1330، شاه با هدف به جریان انداختن پول‌های حاصل از فروش املاک سلطنتی، اداره‌ای به نام «دفتر املاک اختصاصی» به وجود آورد که هفت سال بعد «بنیاد پهلوی» جانشین آن شد. بنیادی در ظاهر خیریه که از دارایی‌های محمدرضاشاه تأمین می‌شد، ولی به‌تدریج تمام درباریان، از خود شاه تا همه‌ی خویشاوندان سببی و نسبی و وابستگان دور و نزدیک وی، در آن به سرمایه‌گذاری و دخالت مستقیم پرداختند و با ایجاد دفاتر مخصوص در خریدوفروش‌های کلان، واردات و صادرات،‌ بانکداری، کشاورزی و مقاطعه‌کاری با یکدیگر به رقابت پرداختند.[12] پیش از افزایش قیمت نفت، شاه به‌واسطه‌ی سرلشکر مزین، در منطقه‌ی شمال، با اختیارات تام به فروش زمین‌های موات و منابع ملی می‌پرداخت و پول آن‌ها را به دربار اختصاص می‌داد. استفاده از مزایای انحصاری امکانات، معاملات، صنایع و وام‌ها یا رشوه‌خواری از صاحبان سرمایه به‌خاطر واسطه‌گری و سفارش، از راه‌های سوء‌استفاده‌ی درباریان در کسب ثروت بود. پس از افزایش قیمت نفت نیز بنیاد پهلوی با سرمایه‌گذاری در کارخانجات سیمان، قند، بیمه، بانک، کشتیرانی، هتل‌سازی، خانه‌سازی، کازینوهای قمار و کاباره‌ها، سود سرشاری را عاید خانواده‌ی پهلوی کرد.[13] برگزاری جشن‌های 2500ساله‌ی شاهنشاهی با هزینه‌های کمرشکنی که از محل درآمد نفت تأمین شد، یکی از نمودهای عینی کژروی مدرنیزاسیون پهلوی بود. شاه سرمست از ایجاد ثبات و رشد اقتصادی در کشور، با چنین اقداماتی، در پی کسب مشروعیت سیاسی و فکری در میان جامعه و همچنین افکار عمومی دنیا بود. اما «از قضا سرکنگبین صفرا فزود» و درآمدهای بادآورده‌ی نفت، که بی‌محابا و بدون توجه به مختصات اقتصادی و اجتماعی ایران به ساختار اقتصادی تزریق شد، پایه‌های حکومت را سست کرد. مثلث سقوط: تضعیف کشاورزی، تقویت صنعت-خدمات، گسترش بی‌رویه‌ی شهرنشینی در سال‌های 57-1342، ائتلاف سه‌گانه و نانوشته‌ای میان دولت، فعالان حوزه‌ی صنعت و سرمایه‌گذاران خارجی (عموماً آمریکایی) به وجود آمد. آنچه این شرکای سه‌گانه را در این ائتلاف گرد هم آورد، اصرار آنان بر توسعه‌ی سریع اقتصادی و اتخاذ سیاست «درهای باز» بود. شاه حامی سرمایه‌گذاری خصوصی داخلی و خارجی بود. به این ترتیب، رشد فزاینده و مشارکت تنگاتنگی در سرمایه‌گذاری‌های دولتی و خصوصی ایجاد شد. اتخاذ چنین سیاست‌هایی موجب تغییر جهت‌گیری‌ها از «کشاورزی-خدمات» به بخش «صنعت-خدمات» گردید و حجم نیروی کار را افزایش داد. قبل از اصلاحات ارضی، ایران جامعه‌ای عمدتاً روستایی بود که در آن، بخش کشاورزی 5/24 درصد از تولید ناخالص ملی و بالغ بر 56 درصد از کل نیروی کار را تشکیل می‌داد. در سال 1355، سهم بخش کشاورزی از تولید ناخالص ملی به 4/9 رسید و میزان نیروی کار شاغل در این بخش، به 34 درصد کاهش یافت. گرایش به مالکیت زمین با هدف تولید کشاورزی، به سمت سرمایه‌گذاری در پروژه‌های صنعتی و تجاری تغییر کرد.[14] در اواخر دهه‌ی 1340، ایران «نوعی تحرک اجتماعی سریع را تجربه کرد که طی آن، هنجارها و معیارهای پذیرفته‌شده‌ی اجتماع، در اثر تماس بخش اعظم جمعیت کشور با ایده‌ها و روش‌های نوین زندگی (که ماهیتی غربی داشت)، پیوسته مورد چالش واقع شد.»[15] از آنجا که دانشگاه‌ها، مراکز اداری، تسهیلات پزشکی و تأسیسات صنعتی غالباً در شهرها قرار داشتند، بین سال‌های 1341 تا 1357، شاهد تغییرات گسترده‌ای در جمعیت شهری هستیم. در سال 1343، تهران تنها شهر ایران با جمعیتی بیشتر از پانصد هزار نفر بود، اما در سال 1353، چهار شهر واجد این ویژگی بودند. در حالی که در سال 1345 فقط 21 درصد ساکن شهرهایی با جمعیت بالای صد هزار نفر بودند، در سال 1355 حدود 30 درصد در این شهرها سکونت داشتند. جمعیت کلان‌شهرها نیز با سرعت زیادی در حال افزایش بود؛ به‌طوری‌که در همین بازه‌ی زمانی ذکرشده، جمعیت تهران از 2720000 نفر به 4500000 نفر، اصفهان از 424000 نفر به 5985000 نفر، مشهد از 400000 نفر به 670000 نفر و تبریز از 410000 نفر به 598500 نفر رسید. (اعداد گرد شده‌اند.)[16] شهرهای بزرگ فاقد تجهیزات و امکانات کافی برای رویارویی با چنین انفجار عظیمی از جمعیت بودند و این امر موجب قطبی شدن جمعیت ساکن در این شهرها شد. تهران از جمله‌ی این موارد به‌شمار می‌رفت که طبقات مرفه و متوسط در بخش شمالی و طبقات پایین­تر در جنوب آن سکونت داشتند. از میانه‌ی دهه‌ی 1340 تا اواسط دهه‌ی 1350، مهاجرت روستانشینان به شهرها در سطح بالایی صورت گرفت. کار شهری میان سال‌های 1343 تا 1353 به میزان 54 درصد رشد داشته است. گرچه مقداری از رشد جمعیت شهری ناشی از رشد عادی جمعیت و پیدایش کانون‌های شهری جدید بوده، ولی یک بررسی نشان می‌دهد که حدود 35 درصد این افزایش، ناشی از مهاجرت روستاییان به شهرها بوده است. بیشتر این مهاجرت‌ها شامل دهقانان تنگدستی می‌شد که در اثر اصلاحات ارضی از روستا بریده بودند. بسیاری از این روستاییان شهری‌شده، در زاغه‌نشین‌های گسترده‌ی دوروبر شهرهای بزرگ ساکن شده و به‌صورت کارگر غیرماهر به زندگی بخور و نمیر ادامه می‌دادند. گستره‌ی عظیم طبقه‌ی پایین‌شهرنشین، این طبقه را قادر ساخت که به‌گونه‌ای گسترده در فعالیت سیاسی دسته‌جمعی شرکت کنند و از این رو، به‌صورت نیروی بالقوه‌ی توانمندی درآمد. آزادسازی این نیروی عظیم در قالب اعتراضات گسترده‌ی مردمی، منتهی به انقلاب اسلامی شد.[17] فرجام سخن در تحلیل انقلاب اسلامی ایران می‌بایست با رویکردی منصفانه و منطقی به نقد رویدادها و فرآیندها پرداخت. آنچه تحت عنوان مدرنیزاسیون پهلوی دوم شناخته می‌شود اگرچه در برخی ابعاد عمرانی، صنعتی و رفاهی تغییرات زیادی را در جامعه به وجود آورد، اما به دلیل ماهیت غربی و بیگانه با آموزه‌های اسلامی، ساختار متصلب سیاسی، اتکا به درآمد روزافزون نفت، فساد اقتصادی درباریان، اعمال‌نظرات دلبخواهانه‌ی شاه در تدوین برنامه‌های کلان، تضعیف بخش کشاورزی و توجه بیش از حد به صنایع مصرفی و وارداتی، با شکست و در نهایت فروپاشی نظام سیاسی مواجه شد. این فرآیند از برنامه‌ریزی‌های کارشناسان غربی و نظرات نه چندان واقع‌بینانه‌ی شاه سرچشمه می‌گرفت. در نتیجه، مدرنیزاسیون پهلوی، که قرار بود مقوم استحکام حکومت او باشد، خود بدل به یکی از ارکان اصلی وقوع انقلاب اسلامی شد. پی‌نوشت‌ها: [1]. یکی از نمودهای این رویکرد در جریان پخش مستند «انقلاب 57» از شبکه‌ی ماهواره‌ای «من‌وتو» خود را نشان داد؛ مستندی که علی‌رغم پرداخت هنری مطلوب و ارائه‌ی تصویرها و گفتارهای کمتردیده‌شده از چهره‌های کلیدی انقلاب، به‌شکلی خزنده و در قالبی جذاب، به تحریف جهت‌دار برخی حقایق این رویداد بزرگ می‌پردازد. [2]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه‌ی کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، مرکز، 1382، ص 382 تا 385. [3]. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران (دولت دست‌نشانده)، 57-1320، تهران، قومس، ص 280. [4]. احمد موثقی، نوسازی و اصلاحات در ایران (از اندیشه تا عمل)، تهران، قومس، 1385، ص 240. [5]. فرد هالیدی،دیکتاتوری و توسعه‌ی سرمایه­داری در ایران، ترجمه‌ی فضل­ا... نیک­آیین، تهران، امیرکبیر، 1358، ص 119. [6]. جان فورن، مقاومت شکننده، ترجمه‌ی احمد تدین، تهران، رسا، 1382، ص 477. [7]. یحیی فوزی، مذهب و مدرنیزاسیون در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، ص 172. [8]. غلامرضا افخمی، توسعه در ایران (57-1320)، تهران، گام نو، 1381، ص 236. [9]. یرواند آبراهامیان، همان، ص 143. [10]. ابراهیم رزاقی، الگویی برای توسعه‌ی اقتصادی ایران، تهران، توسعه، 1370، ص 112. [11]. یرواند آبراهامیان، همان، ص 390. [12]. محمدرضا سوداگر، رشد روابط سرمایه‌داری در ایران؛ مرحله‌ی گسترش، تهران، شعله‌ی اندیشه، 1369، ص 145 تا 148. [13]. محمد پورمحمد، دربار؛ از فساد جنسی تا قاچاق مواد مخدر، پایگاه تحلیلی تبیینی برهان: http://www.borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=7530#_ednref12 [14]. محسن میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، ترجمه‌ی مجتبی عطارزاده، تهران، گام نو، 1383، ص 125. [15]. میلانی، همان، ص 135. [16]. یرواند آبراهامیان، همان، ص 395. [17]. مارک گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه‌ی جمشید زنگنه، تهران، رسا، 1371، ص 309. * سید مرتضی حسینی، پژوهشگر تاریخ انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

وقتی اعلانات روزنامه باید به تأیید شهربانی می‌رسید! - به بهانه‌ی قتل فرخی یزدی/ نگاهی به مطبوعات عصر پهلوی اول

سانسور در مطبوعات به حدی جدی و مهم تلقی می‌‌‌‌‌شد که کار سانسور رسما‌‌‌‌‌ به شهربانی واگذار گردید و «کلیه‌‌‌‌‌ی مدیران جراید مجبور شدند برای درج هرگونه مطلبی، در آغاز اجازه‌ی بازرسی مطبوعات را کسب نمایند.» حتی اعلانات روزنامه‌‌‌‌‌ها نیز قبل از انتشار باید به نظر اداره‌‌‌‌‌ی شهربانی می‌‌‌‌‌رسید. مطبوعات به‌عنوان یکی از ارکان مهم دموکراسی، در تاریخ معاصر ایران، جایگاه ویژه‌‌‌‌‌ای دارد. تاریخچه‌ی شکل‌گیری روزنامه در ایران به دوره‌‌‌‌‌ی قاجار برمی‌‌‌‌‌گردد. در این دوره، مطبوعات اساساً با هدف تأیید حکومت قاجار شکل گرفت. این روند در دوره‌ی رضاشاه نیز ادامه یافت. زمانی که رضاشاه زمام حکومت را در دست گرفت و قدرت خودکامه‌ی پهلوی را تشکیل داد، مطبوعات مانند بسیاری از بخش‌‌‌‌‌های جامعه، از قدرت مستبدانه‌‌‌‌‌ی او در امان نماند و ارعاب و وحشت بر تمام ارکان کشور و به‌خصوص در حوزه‌‌‌‌‌ی اندیشه و مطبوعات سایه‌‌‌‌‌ انداخت. خفقانی که در دوره‌ی مذکور بر کشور سایه انداخته بود، بیش از همه، منجر به محدودیت مطبوعات گشت. به‌گونه‌‌‌‌‌ای که بسیاری از روزنامه‌‌‌‌‌هایی که برخلاف خواست و اراده‌ی دولت منتشر می‌‌‌‌‌شدند، تعطیل یا توقیف می‌‌‌‌‌شدند. همین امر باعث گردید تا بسیاری از روزنامه‌نگاران مجبور شوند با سازوکارهای دخالت دولت و خواسته‌‌‌‌‌های آنان دست به قلم شوند. بنابراین روزنامه‌‌‌‌‌‌نگارانی که از این امر سر باز می‌‌‌‌‌زدند به بند کشیده می‌‌‌‌‌شدند و یا در ازای گرفتن پول، مجبور به سکوت می‌‌‌‌‌گردیدند. در این دوره، کمتر روزنامه‌ای را می‌توان سراغ گرفت که حداقل یک بار توقیف نشده باشد. سانسور نیز مفهومی کاملاً آشنا و مأنوس با مطبوعات این دوران است. تمام این تلاش‌‌‌‌‌ها در جهت ابزاری کردن مطبوعات برای تأیید و مشروع جلوه دادن حکومت و اقدامات آن انجام می‌‌‌‌‌گرفت. مجموع این شرایط، باعث شد تا این دوره یکی از بدترین دوران در طول تاریخ حیات مطبوعات در کشور به‌شمار آید که در این نوشته، به تبیین بیشتر این موضوع پرداخته می-شود. تاریخچه‌ی­ مطبوعات در ایران تاریخچه‌‌‌‌‌ی شکل‌گیری مطبوعات، به انتشار اولین روزنامه‌‌‌‌‌ی ایرانی با عنوان «کاغذ اخبار» در سال 1253هـ.ق برمی‌‌‌‌‌گردد. در این دوره، مسائل حکومتی و سیاسی روزنامه‌ها، باید همواره به تأیید ملوکانه می‌رسید؛ یعنی مطبوعات ابزاری در جهت حمایت از دولت و اعمال آن بود. بعد از سقوط دولت قاجار و روی کار آمدن رضاشاه، مطبوعات وارد دوره‌‌‌‌‌ی متفاوت و جدیدی شدند. کودتای 3 اسفند و وضعیت مطبوعات در این دوره آغاز حکومت و روی کار آمدن رضاشاه همراه با نخست‌وزیری سید ضیاء، با توقیف روزنامه‌‌‌‌‌ها آغاز گردید. «سید ضیاء برخلاف رویه‌ی قبلی و یا شاید تحت تأثیر رضاخان، دستور توقیف جراید را صادر کرد و نیز عده‌ی زیادی از روزنامه‌نگاران را به بند کشید.»[1] با این کودتا،‌‌ دوره­ی تمرکز قدرت سیاسی در ایران آغاز شد و جامعه‌‌‌‌‌ی مدنی و مسائل مرتبط با آن، از جمله دموکراسی، آزادی بیان و... رو به زوال گذاشت. تحت تأثیر حکومت که مبتنی بر استبداد شخصی رضاشاه بود، دخالت و نظارت بر مطبوعات گسترش یافت و بسیاری از روزنامه‌‌‌‌‌ها و یا جراید مخالف سرکوب شدند. این محدودیت‌‌‌‌‌ها در قوانینی ناعادلانه نیز ظاهری قانونی به خود گرفت. به‌عنوان مثال، طبق «قانون‌ هیئت‌منصفه‌»، جرم‌‌‌‌‌هایی‌ نظیر توهین‌ به‌ پادشاه‌، نمایندگان‌ سیاسی‌ خارجی‌، مقامات‌ کشوری‌ و عموم‌ مردم،‌ جرم‌‌‌‌‌های‌ غیرمطبوعاتی‌ محسوب‌ می‌شد و محاکمه‌ بدون‌ هیئت‌‌منصفه‌ صورت‌ می‌گرفت‌. در واقع رضاشاه و هواداران او از همان ابتدای کودتا از اهمیت و تأثیر مطبوعات غافل نبودند و به‌خوبی می‌دانستند که تصاحب مطبوعات، تصاحب قدرت است، زیرا کسی که مطبوعات را در اختیار دارد به‌خوبی می‌تواند از آن برای افزایش قدرت و تأیید حکومت بهره بگیرد. به همین دلیل و در این راستا، بسیاری از روزنامه‌‌‌‌‌ها و روزنامه‌نگاران، مخالف توقیف یا سرکوب گردیدند. این وضعیت باعث اعتراض بسیاری از روزنامه‌نگاران گردید و «بدین ترتیب، نخستین برخورد میان رضاخان و مطبوعاتیان در اولین سالگرد کودتای ۱۲۹۹، هنگامی رخ داد که شماری از روزنامه‌‌‌‌‌ها به انتقاد از کودتا و دست‌اندرکاران آن پرداختند و جویای مسبب اصلی کودتا شدند.»[2] این شرایط باعث گردید تا انتشار نشریات و مطبوعات، به‌ویژه پس از آغاز سلطنت رضاشاه، کاهش یابد. در همان حال، کیفیت مطبوعات نیز افت کرد. به دنبال این محدودیت‌‌‌‌‌ها، شخصیت‌‌‌‌‌هایی چون آیت‌الله مدرس درصدد برآمدند تا اختیارات مجلس را در خصوص عزل پادشاه و وزیر جنگ تعیین نمایند. اما رضاشاه توانست با استفاده از حربه‌‌‌‌‌ی قهر و استعفا، دوباره به قدرت برسد و اعلام سلطنت کند. وی با آگاهی از این موضوع که مطبوعات، در جامعه و به‌ویژه در میان روشن‌فکران جا باز کرده و نقش مهمی در هدایت افکار مخالف دارد، به کنترل و فشار بیشتر مطبوعات و روزنامه‌نگاران مبادرت کرد. بنابراین اگر مطبوعات تا قبل از سلطنت از آزادی محدودی برخوردار بودند، بعد از اعلام پادشاهی، آن اندک آزادی نیز از بین رفت و به دنبال آن، بسیاری از روزنامه‌نگاران مخالف از صحنه‌‌‌‌‌ی مطبوعات بیرون رانده و یا مجبور به سانسور شدند. اعلام سلطنت و سانسور مطبوعات بعد از اینکه رضاشاه اعلام سلطنت کرد و حکومت پهلوی را تشکیل داد، روال قبلی برخوردش با مطبوعات را در پیش گرفت و این‌ بار نیز بسیاری از روزنامه‌‌‌‌‌های مخالف با شدت بیشتری سرکوب و یا مجبور به سکوت گردیدند؛ به‌طوری‌که به‌جرئت می‌‌‌‌‌توان گفت در این مقطع، هیچ اثری از مطبوعات مخالف یافت نمی‌‌‌‌‌شد و «جراید، به‌ دلیل‌ افشاگری‌ در خصوص‌ فساد انتخابات‌، مکرر توقیف‌ می‌شدند؛ چنان‌که‌ در عرض‌ یک‌ هفته،‌ بیش‌ از بیست‌ روزنامه‌ توقیف‌ شد.»[3] در این شرایط، تنها مطبوعاتی اجازه‌‌‌‌‌ی نشر می‌‌‌‌‌یافتند که یا مورد تأیید حکومت بودند و یا به‌اجبار با سانسور شدید منتشر می‌‌‌‌‌گردیدند. سانسور در مطبوعات به حدی جدی و مهم تلقی می‌‌‌‌‌شد که کار سانسور رسما‌‌‌‌‌ به شهربانی واگذار گردید و «کلیه‌‌‌‌‌ی مدیران جراید مجبور شدند برای درج هرگونه مطلبی در آغاز اجازه‌ی بازرسی مطبوعات را کسب نمایند.»[4] و در واقع جراید حق نشر هیچ‌گونه مطلبی را بدون اجازه‌‌‌‌‌ی شهربانی نداشتند. البته دخالت شهربانی تنها به زمان نشر مطالب مربوط نمی‌‌‌‌‌گشت، بلکه اعلانات روزنامه‌‌‌‌‌ها نیز قبل از انتشار باید به نظر اداره‌‌‌‌‌ی شهربانی می‌‌‌‌‌رسید. این موضوع باعث اعتراض بسیاری از روزنامه‌نگاران گردید. «در یکی از اسناد به تاریخ ۱۸تیر ۱۳۰۵، مدیر روزنامه‌ی میهن، ابوطالب شیروانی، ضمن ابراز نارضایتی از توقیف روزنامه‌ی تخت‌جمشید در شیراز می‌گوید... اگرچه این رویه (سانسور) در مرکز مملکت نیز ادامه دارد، لیکن ماها موظف هستیم که تذکر بدهیم که در کابینه‌ی حضرت اشرف اختناق مطبوعات، آن هم تا این درجه سخت و غیرقابل تحمل، سزاوار نیست...»[5] در واقع رضاشاه و کارگزارانش سانسور را وسیله‌‌‌‌‌ی مؤثری برای نظارت می‌‌‌‌‌دیدند. این موضوع تنها به جراید داخلی محدود نمی‌‌‌‌‌گردید، بلکه شاه و حکومت «به جرایدی هم که در خارج از کشور تولید شده و به ایران وارد می‌شدند، چه نشریات فارسی و چه نشریات بیگانه، شدیداً حساس بودند.»[6] این حساسیت‌ نسبت‌ به‌ جراید، در دیداری‌ که‌ رضاشاه با آتاتورک‌، رئیس‌جمهور ترکیه‌، داشت‌ کاملاً آشکار است. «او ضمن‌ انتقاد از آزادی‌ عمل‌ مطبوعات‌ ترکیه گفت‌ که‌ اجازه‌ی‌ کوچک‌ترین‌ انتقاد یا اعتراضی‌ را به‌ جراید نمی‌دهد.»[7] البته رضاشاه به جز سرکوب و فشار بر مطبوعات، از روش‌‌‌‌‌های دیگری نیز برای جلوگیری از نشر عقاید استفاده می‌‌‌‌‌کرد و آن، دادن پول و رشوه برای سکوت و سانسور مطالب بود: «سردار سپه از یک طرف نمی‌‌‌‌‌خواست برضد آزادی مطبوعات به‌ظاهر قدمی بردارد و از طرف دیگر، ناچار بود خود را از تعرض ارباب قلم نگاه دارد. این است که به دادن پول مختصر آن‌‌‌‌‌ها را ساکت می‌‌‌‌‌کند و از نگارشات مخالف خود خودداری می‌‌‌‌‌کنند و چون پول‌‌‌‌‌ها تمام شد، دوباره شروع می‌‌‌‌‌نمایند و ناچار می‌‌‌‌‌شد با تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم، آن‌‌‌‌‌ها را ساکت و آرام نگاه دارد.»[8] افزایش فشار بر مطبوعات و آزادی‌خواهان، که با توقیف و سرکوب روزنامه‌‌‌‌‌های مخالف همراه بود، مجدداً باعث اعتراض روزنامه‌نگاران گردید و این بار بسیاری «از آزادی‌خواهان تصمیم به تحصن در مجلس شورای ملی می‌گیرند و این عده به رهبری موسوی‌زاده یزدی، مدیر روزنامه‌ی پیکار، سید مهدی نبوی تفرشی، مدیر روزنامه‌ی تنبیه درخشان، به مجلس آمده و پس از ایراد نطقی، اجرای قانون اساسی و عزل سردار سپه را خواستار شدند.»[9] اما در نهایت این شرایط نیز نتوانست به بهبود وضعیت مطبوعات کمکی کند و اختناق‌ برای‌ اصحاب‌ قلم‌ تا سقوط‌ حکومت‌ پهلوی‌ اول‌ در 1320ش‌، پایدار بود. خفقان حاکم بر مطبوعات و فقدان آزادی بیان، با حذف افراد و دوستان شاه، که زمانی از نزدیکان وی بودند، تشدید گردید. بنابراین در کنار سانسور مطبوعات، «افرادی چون داور، تقی‌زاده و تیمور تاش که رضاشاه را یاری نمودند تا ایران را به‌سوی شبه‌مدرنیسم رهنمود نماید و در پیشرفت حکومت وی تأثیر داشتند» نیز حذف گردیدند.]1[ این وقایع در حالی صورت می‌‌‌‌‌گرفت که «از سال 1308 به بعد، وزارت دربار با مسئولیت عبدالحسین تیمور تاش، پایه‌‌‌‌‌ی اصلی سانسور مطبوعات بود.»]11[ این مسئله تنها شامل نزدیکان شاه نبود، بلکه بسیاری از مخالفان حکومت، اعم از روزنامه‌نگاران، روحانیون و... نیز توسط حکومت حذف گردیدند. قتل وحشتناک میرزاده‌‌‌‌‌ عشقی، فرخی یزدی و دکتر تقی آرانی، مواردی از این دست است. آرانی که مجله‌ی «دنیا» را منتشر می‌‌‌‌‌کرد، به طرز مشکوکی در زندان مخوف رضاشاه درگذشت. بدین ترتیب، فضای اختناق و استبداد، به‌خصوص در عرصه‌‌‌‌‌ی مطبوعات، به اوج خود رسید و فضایی ناامن را برای روزنامه‌نگاران رقم زد. البته این موضوع در ایران عصر رضاشاه، چندان دور از انتظار نیست، زیرا این حکومت بر تمام امور، اعم از امور سیاسی، فرهنگی و... سیطره داشت. بنابراین چنین نظامی اجازه‌‌‌‌‌ی تولید اندیشه و فرهنگ خارج از چارچوب‌‌‌‌‌های سیاسی خود را نمی‌‌‌‌‌داد. عدم انتقاد مطبوعات و رواج فرهنگ تملق و چاپلوسی در کشور همان‌طور که گفته شد، رضاشاه در سال‌هایی که وزیر جنگ و نخست‌وزیر بود، از روزنامه‌‌‌‌‌های طرفدار خود حمایت می‌‌‌‌‌کرد و به آنان آزادی عمل می‌‌‌‌‌داد، اما در عوض، روزنامه‌نگارانی را که خلاف خواسته‌‌‌‌‌ی او عمل می‌کردند به‌گونه‌‌‌‌‌های متفاوت، خاموش و سربه‌نیست می‌‌‌‌‌کرد. بنابراین برخی از روزنامه‌نگاران، به‌منظور کسب سود و مجوز انتشار، بیشتر به نشر مطالب مورد تأکید حکومت می‌‌‌‌‌پرداختند. این مسئله باعث شد تا در کوتاه‌مدت، فرهنگ تملق و چاپلوسی در کشور شکل بگیرد. به‌عنوان مثال، زمانی که روزنامه‌‌‌‌‌ی «اقدام» توقیف و مدیر آن، عباس خلیلی، توسط تیمور تاش تبعید می‌‌‌‌‌گردد و سپس اجازه‌‌‌‌‌ی ورود به ایران را پیدا می‌‌‌‌‌کند، به‌جای انتقاد، این‌گونه به ستایش از تیمور تاش می‌‌‌‌‌پردازد: «پس از این، به تربیت روح خویش خواهم کوشید تا اگر در قبال تعطف آن بزرگوار تشکر کنم، سپاس بنده‌ ناشی از یک روان پاک باشد.»[12] در چنین وضعیتی، طبیعی است که مطبوعات از رسالت اصلی خود، که رساندن اخبار و اطلاعات صحیح و واقعی به مردم بود، دور شده و مجبور گردند به انعکاس اخباری بپردازند که حاکی از تعریف و تملق از حکومت و پادشاه باشد. این وضع تا سقوط استبداد رضاشاهی در شهریور ۱۳۲۰ادامه داشت و تنها بعد از برکناری رضاشاه و اشغال کشور توسط متفقین، به دلیل آشفتگی سیاسی حاکم بر کشور تا قبل از کودتای 1332، مطبوعات از آزادی نسبی و کوتاهی برخوردار شدند و فصل جدیدی در مطبوعات آغاز گردید. وجود آمارها در رابطه با تعداد مطبوعات در این دوره، به‌خوبی خفقان و محدودیت حاکم بر مطبوعات را در دوره‌ی پیشین (یعنی عصر رضاشاه) نشان میدهد. طبق آمارها، طی‌ ماه­های‌ نخست‌ سال 1320، جراید زیادی‌ با کسب‌ امتیاز به‌ جرگه‌ی‌ مطبوعات‌ پیوستند؛ «چنان‌که‌ در سه‌ ماه‌، نزدیک‌ به‌ سیصد مجوز روزنامه‌ و مجله‌ صادر شد.»[13] تعداد روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌های کشور تا سال 1332، به شمار 1500 نشریه و روزنامه رسید که از این تعداد، 1000 نشریه بعد از سقوط رضاشاه مجوز گرفتند. جالب آنکه تنها در تهران، یک سال پس از سقوط رضاشاه، 40 روزنامه و هفته‌نامه منتشر می‌شد.[14] سخن پایانی فرجام سخن آنکه بررسی وضعیت مطبوعات عصر رضاشاه نشان داد که مطبوعات در این دوره، تحت کنترل و نظارت شدید حکومت قرار داشت و بسیاری از روزنامه‌‌‌‌‌های مخالف اراده‌ی حکومت توقیف شدند. به همین دلیل، بسیاری از روزنامه‌نگاران مخالف، زندانی و یا با گرفتن پول، محکوم به سکوت اجباری گردیدند. در نهایت، تنها مطبوعاتی باقی ماندند که در جهت ثبات و تحکیم پایه‌‌‌‌‌های استبداد رضاخانی حرکت می‌‌‌‌‌کردند. این روند کاهش کمّی و کیفی مطبوعات را به همراه داشت. سلطه‌‌‌‌‌ی کامل سانسور و سایه‌‌‌‌‌ی سنگین سکوت در عرصه‌‌‌‌‌ی مطبوعات، همچنین حذف رجال قدرتمند و مخالف حکومت، همه در راستای تأیید سیاست‌‌‌‌‌ها و اقدامات حکومت پهلوی صورت می‌‌‌‌‌گرفت و مطبوعات بیشتر ابزاری جهت ترویج و تبلیغ سیاست‌‌‌‌‌های حکومت بودند و در رواج فرهنگ چاپلوسی و تملق در کشور تأثیر بسزایی داشت. پی‌نوشت‌ها [1]. مولانا، حمید (۱۳۵۸)، سیر ارتباطات اجتماعی در ایران، دانشکده‌ی علوم ارتباطات اجتماعی، تهران، ص ۱۹۷، برگرفته از: نهضت امام خمینی و مطبوعات رژیم شاه، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی. [2]‌. ذاکرحسین، عبدالرحیم (1370)، مطبوعات سیاسی در عصر مشروطیت، دانشگاه تهران، تهران، ص ۸۶. [3]. باختر ، سال‌ 14، ش‌ 71، 30 مهر 1328، ص 1. [4]. اسنادی از مطبوعات و احزاب در دوره‌ی رضاشاه، به کوشش علیرضا اسماعیلی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۸۰، سند شماره­ی ۴، ص ۱۱. [5] روحانی، علیرضا (1377)، اسنادی درباره‌ی وضعیت مطبوعات در عصر رضاخان، فصلنامه‌ی گنجینه‌ی اسناد، شماره‌ی ۲۹ و ۳۰، ص ۱۱۰ و ۱۱۱. [6]. سلیمانی، کریم (1388)، «سانسور مطبوعات، کتاب، فیلم‌برداری و عکس‌برداری در دوره­ی رضاشاه (1304-1320)»، پژوهشنامه­ی انجمن ایرانی تاریخ، سال اول، شماره­ی 2، ص 5. [7]. «برای‌ عبرت‌ تاریخ‌»، مرد امروز، سال‌ 5، ش‌ 109، 1326، ص 6 و ر.ک.به: http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=4998 [8]. محمدی، مجید (1378)، جامعه­ی مدنی ایرانی، تهران، ص 282 و ر.ک.‌به: جایگاه مطبوعات در حکومت رضاشاه، پایگاه عبرت‌پژوهی تاریخی. [9] مکی، حسین (1359)، تاریخ بیست‌ساله‌ی ایران، ج 2، تهران، امیرکبیر، ص 55. [10] همایون کاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه‌ی محمدرضا نفیسی، تهران، ص 143. [11]. سلیمانی، همان، ص 7. [12]. سلیمانی، همان، ص 7 و 8. [13]. عاقلی‌، باقر (1367)، ذکاءالملک‌ فروغی‌ و شهریور 1320، ص‌ 182. [14]. مقصودی، مجتبی (1380)، تحولات سیاسی-اجتماعی ایران 1320، تهران، انتشارات روزنه، مقاله‌ی دکتر صادق زیباکلام. * زهرا سعیدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران منبع: سایت برهان

آیت‌الله خامنه‌ای چند بار و چگونه به زندان رفت؟ - رهبر معظم انقلاب در زندان‌های رژیم پهلوی

در همه‌ی دفعاتی که به زندان رفتند، علت دستگیری ایشان، بر هم زدن امنیت ملی و تشویش و تحریک مردم به مبارزه با حکومت شاه اعلام می‌شد و اغلب به دلیل نداشتن و نیافتن هیچ مستند محکمه‌پسندی، به‌ویژه در بازجویی‌ها، ایشان روزها و ماه‌ها در بازداشت غیرقانونی به سر می‌بردند. مبارزات سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای، همراه با نهضت امام خمینی، علیه سیاست‌های ضداسلامی و آمریکاگرای حکومت پهلوی، از سال 1341 در قم آغاز شد و تا زمان پیروزی انقلاب، با وجود تمام فرازونشیب‌ها، تعقیب‌وگریزها، زندان‌ها، شکنجه‌ها و تبعیدها، استمرار یافت. آیت‌الله خامنه‌ای در جریان مبارزات با رژیم طاغوت، شش نوبت دستگیر و زندانی شدند. در هر شش نوبت، علت دستگیری ایشان، بر هم زدن امنیت ملی و تشویش و تحریک مردم به مبارزه با حکومت شاه اعلام می‌شد و اغلب به دلیل نداشتن و نیافتن هیچ مستند محکمه‌پسندی، به‌ویژه در بازجویی‌ها، ایشان روزها و ماه‌ها در بازداشت غیرقانونی به سر می‌بردند و شکنجه و زندانی می‌شدند، ولی پس از آزادی، به فعالیت‌های انقلابی و تبلیغی خود وسعت می‌بخشیدند. روایت دستگیری‌ها، زندان‌ها و مبارزات ایشان در زندان‌های حکومت سیاه شاه، از ورق‌های تلخ و در عین حال، خواندنی و درس‌آموز زندگی ایشان است. زندان اول: بیرجند، محرم 1342 آیت‌الله خامنه‌ای نخستین‌بار در محرم سال 1342 (1383ق) از سوى امام خمینى (ره) مأموریت یافتند که پیام حضرت امام را به آیت‌الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه‌هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرم و افشاگرى علیه سیاست‌هاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث فیضیه‌ی قم برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر، در 9 محرم (12 خرداد 1342) دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند، آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه‌ی خونین 15خرداد، باز هم ایشان را در 20 خردادماه، به اتهام تحریک و تحریص مردم علیه امنیت کشور و اظهار مطالب خلاف در منابر، از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا زندانى و سپس تبرئه شدند.[1] زندان دوم: زاهدان، رمضان 1342 پس از وقوع قیام 15 خرداد و دستگیری امام خمینی، آیت‌الله خامنه‌اى با عده‌اى از دوستانشان در بهمن 1342 (رمضان 1383)، براساس برنامه‌ای حساب‌شده، به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى‌ها و افشاگرى‌هاى پُرشور ایشان، به‌ویژه در روز ششم بهمن (سالگرد انتخابات و رفراندوم فرمایشی شاه)، مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روز پانزدهم رمضان، که مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاست‌هاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه‌ی تهران کرد. آیت‌الله خامنه‌ای، حدود دو ماه به‌صورت انفرادى، در زندان قزل‌قلعه زندانى شدند و سپس تبرئه شده و به مشهد بازمی‌گردند.[2] زندان سوم بازداشت سوم ایشان در 14 فروردین 1346، پس از ترجمه‌ی کتاب «آینده در قلمرو اسلام»، نوشته‌ی سید قطب، بوده است. اگرچه ساواک مایل بود حکم دادرسی ارتش، نه برای کتاب یادشده، که برای سخنرانی‌های بی‌مجازات‌مانده از نظر ساواک در بیرجند و زاهدان و حوادث مشهد، پس از تبعید آیت‌الله سید حسن قمی صادر شود.[3] پس از تبعید آیت‌الله سید حسن قمی (از علمای مبارز مشهد) به خاش، آیت‌الله خامنه‌ای در رأس جمعی از طلاب به منزل آیت‌الله میلانی رفت و از ایشان برای حمایت از آقای قمی و محکوم کردن تبعید وی، درخواست اقدام (همچون تعطیل کردن نماز جماعت و صدور اطلاعیه) نمود. اقدامات انقلابی ایشان، از چشم ساواک مخفی نماند و به این بهانه، ایشان را دستگیر کردند. اما دادگاه تشکیل‌شده برای ایشان، عمدتاً حول محور ترجمه و نشر کتاب انقلابی «آینده در قلمرو اسلام» می‌چرخید. با این حال، دادگاه چنان در جمع‌آوری سند برای مبارزات ایشان تهی‌دست بود که بازجویان ساواک چندین‌بار از دست پاسخ‌های سربالای ایشان گیج و عصبی شدند و 52 روز ایشان را در بازداشت انفرادی، بدون ملاقات با هیچ فردی، در زندان لشکر مشهد، مورد تنبیه قرار دادند. پس از این مدت، ایشان به سه ماه زندان محکوم و قرار ایشان به وجه‌‌الکفاله به مبلغ یکصد هزار ریال تبدیل شد و پس از سپردن کفیل در تاریخ 26 تیر 46 مرخص شدند.[4] زندان چهارم دستگیری چهارم آیت‌الله خامنه‌ای پس از فوت آیت‌الله حکیم در مهرماه سال 1349 و به جرم تبلیغ برای امام خمینی و اشاعه‌ی خبر شهادت آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی در زندان توسط ساواک صورت گرفت که البته پس از بازجویی، اتهامات دیگری همچون اعتراف به حمایت و ارادت نسبت به امام خمینی و استماع گاه‌به‌گاه رادیو عراق! نیز بدان‌ها اضافه شد. در این دستگیری، ایشان پس از سه ماه و بیست روز حبس، در 21 دی‌ماه آزاد شدند. در این مدت، شیخان رئیس ساواک خراسان، تمام تلاش خود را به کار می‌برد تا دادگاه نظامی حکمی بیش از سه ماه برای آیت‌الله خامنه‌ای زندان ببرد که به‌واسطه‌ی نبود مدرک، ممکن نشده بود و سپس دادگاه نظامی مشهد، حکم سه ماه زندان را فقط برای جلب رضایت ساواک صادر کرد. زندان پنجم: در آستانه‌ی جشن‌های 2500ساله سال 1350ش، به دنبال گرانی قیمت نفت، حکومت پهلوی به دنبال رسیدن به آرزوها و اوهام خود بود. اما آنچه در این راه برای آنان خطرناک به نظر می‌رسید، تلاش‌های خستگی‌ناپذیر کسانی بود که از بنیان به حکومت پهلوی اعتقادی نداشتند و از آن فراتر، درصدد ساقط نمودن بنیان این خاندان بودند. از مصادیق آرزوهای تجملاتی پهلوی‌ها، برپایی جشن‌های 2500ساله‌ی شاهنشاهی بود. ساواک درصدد بود هر آنچه را که به‌عنوان مانعی برای برپایی جشن‌های شاهنشاهی بود از پیش پا بردارد.روحانیون مخالف نظام از آن جمله بودند. از نظر ساواک، افرادی که پیش از این به علت اقدام علیه حکومت دستگیر، زندانی و سپس آزاد شده بودند، استعداد بیشتری برای اخلال در روند جشن‌ها داشتند. از این رو، مقرر شد «با استفاده از تمام امکانات و در صورت لزوم، کنترل مکاتبات و تلفن [و گماردن] تیم تعقیب و مراقبت، نسبت به شناسایی مجدد و تعیین محل سکونت و کار» آنان، اقدام شود. با همین مضمون، نامه‌ای سرّی از اداره‌کل سوم به ریاست ساواک تهران فرستاده و دستور داده شد اقدامات یادشده در مورد آیت‌الله خامنه‌ای به اجرا گذاشته شود. بنا بر دستور ساواک مرکز و بخشنامه‌ی صادره به شعب، دستگاه امنیتی خراسان درصدد دستگیری آیت‌الله خامنه‌ای برآمد. چهارم مهرماه 1350، شانزده روز مانده به افتتاح جشن‌ها، ایشان را بازداشت کردند. در این بازجویی بود که با تازیانه و شکنجه‌های عذاب‌آور، سعی در تحقیر و اعتراف‌گیری از ایشان داشتند. «ناگهان سیلی محکمی بر چهره‌ی آقای خامنه‌ای زد. تعادلش به هم خورد، اما خیلی زود خودش را جابه‌جا کرد تا به حالت اول بازگردد که ضربه‌ی دوم از راه رسید و او را روی تخت کنار دستش انداخت. می‌خواست برخیزد که یکی از آن‌ها تشر زد:بمان. خوب جایی افتادی! پاهایش را به تخت بستند. آن رو‌به‌رو، تازیانه‌ها از سینه‌ی دیوار آویزان بودند... یکی از آنان تازیانه‌ای برداشت و کف پایش را نشانه گرفت. شروع کرد به زدن... دیگری آمد و شلاق را از او گرفت. آن‌قدر زد تا از نا افتاد. نفر سوم شلاق را گرفت. او هم از زدن خسته شد و نفر چهارم.همه‌ی افراد آن اتاق امکان استراحت و نفس تازه کردن داشتند، جز آقای خامنه‌ای. برخی از اینان تازیانه را خیس می‌کردند و آن را بر بدن زندانی فرومی‌آوردند.»[5] آیت‌الله خامنه‌ای در خاطراتشان از این دستگیری می‌نویسند: «در طول مدت شکنجه، یکی از آن‌ها بالای سرم می‌آمد و از من می‌خواست تا از فلان کس یا از نهضت اسلامی بیزاری جویم. من قبول نمی‌کردم و آن‌ها هم آن‌قدر مرا می‌زدند تا بی‌هوش می‌شدم.»[6] سرانجام در تاریخ 22 آبان بود که با التزام به خارج نشدن ایشان از محدوده‌ی حوزه‌ی قضایی و تبدیل قرار بازداشت به پنجاه هزار ریال، از زندان رهایی یافتند. در گزارشی که برای شیخان تهیه شد، آمده بود که ایشان «فقط به‌منظور برگزاری جشن‌های 2500ساله‌ی شاهنشاهی دستگیر گردیده بود و از طرفی مدتی که در زندان بوده، تقریباً او را نرم و مطیع نموده و اکنون برادرش هادی نیز در زندان است که زندانی بودن دو نفر آنان از نظر افکار عمومی به مصلحت نمی‌باشد. در صورت تصویب، علی خامنه‌ای با اخذ تعهد مبنی بر عدم فعالیت مضره علیه کشور، آزاد گردد.» آیت‌الله خامنه‌اى درباره‌ی پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک مى‌نویسد: «از سال 48 زمینه‌ی حرکت در ایران محسوس بود. حساسیت و شدت عمل دستگاه‌هاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى‌تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال 50 مجدداً و براى پنجمین‌بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت‌آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى‌داد که دستگاه از پیوستن جریان‌هاى مبارزه‌ی مسلحانه به کانون‌هاى تفکر اسلامى به‌شدت بیمناک است و نمى‌تواند بپذیرد که فعالیت‌هاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریان‌ها بیگانه و به کنار است. پس از آزادى، دایره‌ی درس‌هاى عمومى تفسیر و کلاس‌هاى مخفى ایدئولوژى و... گسترش بیشترى پیدا کرد.»[7] زندان ششم: دی‌ماه 1353 تصمیم ساواک برای ششمین بازداشت آیت‌الله خامنه‌ای از زمانی قطعیت یافته بود که ایشان تفسیر قرآن را در مسجد امام حسن آغاز کرده بود. بر این اساس، ساواک دستور داده بود مباحث تفسیر ایشان ضبط شود تا در صورت همسویی با عقاید سازمان مجاهدین خلق، سندی برای زندانی طولانی‌تری برای ایشان فراهم شود. ثابتی، رئیس اداره سوم ساواک، در بیست‌وششم شهریور 53، همین موضوع را خطاب به شیخان، رئیس ساواک خراسان، تأکید کرده بود. به‌تدریج در مشهد، مسجد کرامت به‌صورت پایگاهی برای فعالیت‌های تبلیغی آیت‌الله خامنه‌ای تبدیل شد. این سخنرانی‌ها مورد توجه بسیاری از مردم قرار می‌گرفت. به همین جهت، ساواک تلاش نمود تا از سخنرانی ایشان در مسجد مذکور ممانعت نماید. بعد از آن، آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد امام حسن (ع)، به تفسیر نهج‌البلاغه پرداختند. پلی‌کپی‌هایی تحت عنوان پرتویی از نهج‌البلاغه از این تفاسیر تهیه شد که بعدها میان مردم توزیع می‌شد. این فعالیت‌ها موجب شد که در دى‌ماه 1353، ساواک ضمن اقدام به تفتیش منزل آیت‌الله خامنه‌اى در مشهد، ایشان را دستگیر نموده و بخش زیادی از یادداشت‌های ایشان را ضبط نماید. به‌جرئت می‌توان گفت که ششمین بازداشت ایشان، سخت‌ترین بازداشت‌شان بوده است. طی این بازداشت، ایشان تا پاییز 1354 در زندان کمیته‌ی مشترک شهربانى زندانی بودند. در این مدت، با ضرب‌وشتم، کتک و انواع شکنجه و در سلولى با سخت‌ترین شرایط، با ایشان برخورد می‌شد. ایشان در خاطراتشان، ششمین زندان را چنین توصیف می‌کنند: «روزهای سختی را در سلول سپری کردم که گرانی آن‌ها را جز کسانی که طعم آن را چشیده‌اند درک نمی‌کنند... شکنجه‌ی روحی و جسمی، غذای روزان و شبان ما بود. فریاد زندانیان در زیر شکنجه گوش را می‌خراشید و در بعضی از شب‌ها تا صبح ادامه داشت. شیوه‌ی شکنجه‌گران نیز بسیار حساب‌شده و ماهرانه بود. همه‌چیز در این زندان، خرد کردن روحیه و شخصیت زندانی را هدف گرفته بود.»[8] اما آنچه بازجویان کمیته‌ی مشترک در گزارش‌های داخلی خود، پس از حدود شش ماه زندان و شکنجه‌ی ایشان، نوشتند این بود:«نام‌برده از طرفداران [امام] خمینی [است]... که بعضاً جوانان از جلسات درس و تفسیر قرآن وی برداشت‌های سوئی داشته‌اند.» یعنی نه مدرکی در میان بود، نه سندی در دست و نه اعترافی روی کاغذ. شاید توصیف منوچهری (هوشنگ ازغدی)، یکی از بی‌رحم‌ترین بازجویان ساواک، قابل تأمل‌ترین توصیف درباره‌ی فعالیت‌های سیاسی و تبلیغی آیت‌الله خامنه‌ای در دوران طاغوت باشد. وی در بازجویی‌های سخت خود از آیت‌الله خامنه‌ای، در وصف او چنین می‌گوید: «من تو را خوب می‌شناسم. تو همان کسی هستی که مثل ماهی لیز می‌خوری و از دست بازجو خارج می‌شوی. کارهای تو، تک‌تک، چیزی نیست، اما جمع که می‌زنی، خدا می‌داند چیست!»[9] آیت‌الله خامنه‌ای سال 1355 از همه‌ی فعالیت‌های اجتماعی محروم بودند. در واقع ایشان نه می‌توانستند سخنرانی کنند، نه تدریس، نه حتی اقدام به برپایی نشست‌های خانگی نمایند. حتی حق اقامه‌ی نماز جماعت از ایشان سلب شده بود. ساواک در تلاش بود همه‌ی روابط ایشان با مردم را قطع نماید. همچنین از طریق جاسوسان خود، مراقب ارتباطات شخصی ایشان بودند. محاصره‌ی ساواک تقریباً کامل شده بود و بیشتر شاگردانش یا در زندان بودند و زیر بازجویی و یا مهر خاموشی بر لب داشتند. با همه‌ی این احوال، ساواک می‌دانست ایشان را نمی‌توان از فعالیت در مقابل حکومت برحذر داشت و از آنجا که فعالیت‌های سیاسی و تبلیغی ایشان تحمل نمی‌شد، ایشان را در سال 1356 به ایرانشهر تبعید نمودند.(*) پی‌نوشت‌ها [1]. هدایت‌الله بهبودی، شرح اسم، زندگی‌نامه‌ی آیت‌الله سید علی حسینی خامنه‌ای، مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1391، ص 149. [2]. هدایت‌الله بهبودی، همان، ص 162 تا 187. [3]. هدایت الله بهبودی، همان، ص 254. [4]. هدایت‌الله بهبودی، ص 235 تا 296. [5]. هدایت‌الله بهبودی، همان، ص 495. [6]. همان. [7]. زندگی‌نامه‌ی آیت‌الله خامنه‌ای، به نقل از: http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=bio [8]. هدایت الله بهبودی، همان، ص 52. [9]. خاطرات آیت‌الله خامنه‌ای، به نقل از: http://www.tasnimnews.com/Home/Single/19351 *الهه خانی، دانشجوی دکتری علوم سیاسی منبع: سایت برهان

پیشروان مبارزه‌ی مکتوب با رژیم پهلوی چه کسانی بودند؟ - نگاهی به برخی نشریات مذهبی-انقلابی عصر پهلوی دوم

مبارزه‌ی فکری مهم‌ترین وجه تقابل با رژیم پهلوی بود. در این نوشتار درصدد هستیم با مروری بر سه نشریه‌‌ی «انتقام»، «مکتب اسلام» و «بعثت»، که به جریانات مذهبی مبارز در دهه‌ی 40 و 50 تعلق داشتند، تأثیر این‌گونه نشریات بر مبارزات را مورد بررسی قرار دهیم. پس از شهریور 1320 و سرنگونی رضاخان، فضا برای انتشار نشریات و مجلات مختلف مهیا شد. در این بین، با از بین رفتن نسبی فشارها بر نیروهای مذهبی، در دهه‌ی 20 شاهد انتشار نشریات مختلف مانند نشریه‌ی «خرد»، «آیین اسلام» و «پرچم اسلام» با گرایش‌های مذهبی در ایران هستیم. با این حال، بعد از کودتای 28 مرداد، رژیم پهلوی با ایجاد فضای اختناق تلاش کرد تا از انتشار هرگونه نشریه‌ی مستقل جلوگیری کند. از این رو، نیروهای مذهبی در این سال‌ها همواره سعی می‌کردند تا با انتشار نشریات مختلف، همچنان در فضای عمومی جامعه حضور داشته باشند. با شروع دهه‌ی 40 و آغاز مبارزات علنی امام خمینی (ره)، رژیم با تبعید ایشان درصدد برآمد تا برای همیشه شعله‌ی مبارزه را خاموش کند. در این راه، رژیم همراه با بحث دستگیری و زندانی کردن مبارزان مسلمانان، درصدد برآمد تا با تبلیغات گسترده عنوان کند که مذهب پاسخ‌گوی نیاز روز نیست و افراد دین‌دار قادر به استفاده از ابرازهای نوین ارتباطی نیستند. این مسئله باعث شد تا جریانات مذهبی در کنار شیوه‌های مبارزاتی مختلف، با انتشار نشریات مذهبی، ضمن خنثی کردن تبلیغات رژیم، افراد دین‌دار را نسبت به مسائل و ابعاد گوناگون فکری اسلام آگاه سازند تا از لغزیدن آن‌ها به جریانات التقاطی جلوگیری کنند. در این نوشتار درصدد هستیم با مروری بر سه نشریه‌ی «انتقام»، «مکتب اسلام» و «بعثت»، که متعلق به جریانات مذهبی مبارز در دهه‌ی 40 و 50 بودند، تأثیر این‌گونه نشریات بر مبارزات را مورد بررسی قرار دهیم. «بعثت» نشریه‌ی «بعثت» با عنوان ارگان داخلی طلاب حوزه‌ی علمیه‌ی قم، در سال‌های 1342 تا 1344 از قم منتشر می‌شد و توسط عناصر مبارز، اعم از طلبه، دانشجو، بازاری و کارگر، در سطح وسیعی در قم و تهران و شهرهای بزرگ ایران توزیع می‌گردید. «بعثت» در میان محافل اسلامی، ملی و همه‌ی عناصر فعال سیاسی آن زمان بُرد داشت و چون برای نخستین‌بار یک نشریه‌ی سیاسی، آن هم به‌طور زیرزمینی و مخفی از حوزه‌ی علمیه قم منتشر می‌شد، مورد توجه همگان قرار گرفته بود. هادی خسروشاهی، هاشمی رفسنجانی، سید محمود دعایی، مرحوم علی حجتی کرمانی و مرحوم حجت‌الاسلام شریفی گیلانی، آیت‌الله ربانی شیرازی و دکتر باهنر و آیت‌الله مصباح یزدی از جمله نویسندگان نشریه‌ی «بعثت» بوده‌اند.(1) نخستین شماره‌ی نشریه‌ی «بعثت» در 27 رجب 1383، مطابق با 23 آذر 1342، مصادف با یک‌هزاروسیصدو‌نودوششمین سال بعثت رسول اکرم (ص) منتشر شد و چهارده شماره از آن تا تاریخ دوشنبه 29 محرم‌الحرام 1385هـ.ق، مطابق با دهم خرداد 1344، ارائه گردید. محتوای این نشریه قابل تأمل است. اخبار نهضت اسلامی به‌همراه مقالات تحلیلی که در این نشریه به چاپ می‌رسید، عموماً محاکمه و استیضاح هیئت حاکمه بود. در فضای اختناق آن روزها و در شرایطی که قیام پانزده خرداد در عملیات روانی مطبوعات دولتی، شکست‌خورده قلمداد می‌شد، انتشار «بعثت» برای مبارزین، بسیار امیدبخش بود. اخبار مبارزات از طریق این نشریه به مخاطبین خود می‌رسید و مقالات تحلیلی آن پدافندی علیه حملات و جنگ روانی رژیم به حساب می‌آمد. از نکاتی که در خصوص این نشریه وجود دارد، موضع‌گیری علیه فعالیت‌های رژیم پهلوی در خصوص تضعیف جایگاه حوزه است. به‌عنوان مثال، در یکی از شماره‌ها، مسئولان نشریه، به تحرکات رژیم در خصوص راه‌اندازی دانشگاه اسلامی و تلاش برای کنترل دروس حوزه‌های علمیه اشاره کرده و ضمن هشدار به حکومت اعلام می‌کنند که علمای اسلام اجازه‌ی تعرض و دست‌اندازی به حوزه‌ها را نمی‌دهند. اهمیت نشریه‌ی «بعثت» در زمان انتشار، این بود که این نشریه طلایه‌دار تقویت اسلام سیاسی در حوزه‌ی علمیه و جامعه محسوب می‌شود. به عبارتی تا پیش از این هرچند مذهبی‌ها در صحنه‌ی سیاسی کشور فعال بوده و در نهضت‌های مختلف مانند ملی شدن نفت نقش فعالی داشتند، اما انتشار این نشریه سرآغاز عمومی کردن گفتمان حکومت اسلامی در ایران به حساب می‌آمد. بر این اساس، می‌توان این نشریه را پایه‌گذار نشریات اسلام سیاسی در ایران قلمداد کرد. «انتقام» نشریه‌ی «انتقام» از تاریخ 29 آذر 1343، مطابق با 15 شعبان 1384هـ.ق، تا 15 مهر 1344، مطابق با 7 جمادی‌الآخر 1385هـ.ق، در هشت شماره منتشر شد. عنوان اصلی این نشریه، آیه‌ی «والله عزیر ذوانتقام» بود. وظیفه‌ی اصلی تدوین، انتشار و توزیع نشریه‌ی «انتقام» برعهده‌ی آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی بود.(2) چاپ این نشریه در زیرزمین منزل آیت‌الله مصباح یزدی در تهران انجام می‏شد و مدتی بعد به قم منتقل شد. بیشتر مطالب این نشریه، اخبار مبارزه و نیز تحلیل‌های سیاسی بود. این نشریه، ایدئولوژی مبارزه‌ی اسلامی را از قرآن استخراج می‏کرد. آیت‌الله مصباح درباره‌ی چرایی انتشار نشریه‌ی مکتوب می‏گوید: «از این جهت، نشریه‌ی انتقام را تأسیس کردیم که هم مطالبش شدیداللحن‏تر از سایر نشریات بود و هم موضع‏گیری آن بسیار صریح بود. همه‌ی نویسندگان آن هم از کسانی بودند که رهبری حضرت امام را کاملاً پذیرفته بودند.»(3) این نشریه در هشت شماره‌ی خود، در چهار فصل، مطالب زیر را دنبال می‌کند: تحلیل مسائل اجتماعی، بررسی مسائل سیاسی، تحریر و تبیین مسائل اعتقادی به‌ویژه نسبت به ولایت و حکومت اسلامی و یک بخش هم به اخبار داخلی و خارجی و تحلیل آن‌ها اختصاص یافته بود. در شماره‌ی یک این نشریه، آیت‌الله مصباح تحت عنوان «امید در قاموس روح»، بحثی را در جهت رسیدن به حکومت اسلامی، که در شماره‌ی هشت به آن می‌رسند، مطرح می‌کند. «انتقام» پیکان حملات خود را از همان اولین شماره، به سمت حسنعلی منصور هدف گرفت و کابینه‌ی دولت و انقلاب سفید را مورد انتقاد قرار داد. در شماره‌ی سوم با عنوان «ایدئولوژی اسلامی»، آیت‌الله مصباح تاریخ مبارزات را به سه دوره‌ی اولیه، دوره‌ی شکفتگی و دوره‌ی رشد تقسیم می‌کنند. ایشان تأکید می‌کنند که مبارزه را تنها به شکل دوره‌ی سوم، یعنی دوره‌ای که تشکیلات منظم به‌علاوه‌ی روش‌های عملی و راه صحیحی براساس مبانی عقیدتی درست برای مبارزه ترسیم یافته است و رهبران قوانین و رموز مبارزه را تا آخر رعایت می‌کنند، صحیح می‌دانند. شماره‌ی پنجم «انتقام» در 19 اردیبهشت 1344 منتشر شد و عنوان اولین مقاله‌ی آن «عید غدیر، روز پایه‌گذاری خلافت اسلامی» بود. در این شماره‌، نشریه بر ضرورت تشکل‌گرایی و انسجام‌بخشی در مبارزات اسلامی تأکید می‌کند. شماره‌ی هشتم، آخرین شماره‌ی نشریه انتقام بود که پس از آن، به دلیل دستگیری عوامل آن، دیگر منتشر نشد. این شماره در پانزدهم مهرماه 1344 به چاپ رسید. این نشریه تحت عنوان ایدئولوژی اسلامی و حکومت شرعی منتشر شده و ضمن اینکه در آن بر ضرورت ایجاد حکومت اسلامی تأکید می‌شد، شبهاتی که در این رابطه وجود دارد را جواب می‌داد. «مکتب اسلام» مجله‌ی «درس‌هایی از مکتب اسلام» توسط اساتید و فضلای محترم حوزه، آقایان سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، مجدالدین محلاتی، ناصر مکارم شیرازی، جعفر سبحانی، حسین نوری، محمد واعظ‌زاده خراسانی، سید موسی صدر، سید مرتضی جزائری و علی دوانی، پایه‌گذاری شد و از سال 1337، انتشار یافت. یکی از مراجع وقت، پشتیبان معنوی و واقعی مجله به‌شمار می‌رفت و هیئت مالی مجله هم که عمدتاً از یاران یا مقلدان ایشان بودند، پشتوانه‌ی مالی مجله محسوب می‌شدند. نویسندگان مجله، علاوه بر هیئت تحریریه‌ی اولیه، شامل دو هیئت فرعی، شامل سید ‌هادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی، زین‌العابدین قربانی، حسین حقانی و محمد مجتهد شبستری در هیئت دوم و هادی دوست‌محمدی، کامل خیرخواه و مهدی پیشوایی در هیئت سوم بودند. علاوه بر اعضای هیئت تحریریه، از بزرگانی چون علامه طباطبایی نیز مقالاتی در مجله به چاپ می‌رسید. همچنین مرتضی مطهری، محمدحسین بهشتی، علی قدوسی و محمدجواد باهنر، با اینکه از اعضای رسمی هیئت تحریریه نبودند، در این نشریه مطلب می‌نوشتند.(4) در این خصوص، هادی خسروشاهی می‌گوید: «درس‌هایی از مکتب اسلام توانست جایگاه خاصی در میان مطبوعات آن دوران پیدا کند، به‌ویژه اینکه برخلاف اغلب مطبوعات دیگر که به‌نحوی در جناح حاکمیت قرار داشته و در هیچ خانواده‌ی مذهبی‌ای راه نداشتند، تنها درس‌هایی از مکتب اسلام بود که با بیش از صدهزار تیراژ، توانست در میان خانواده‌ها راه باز کند.»(5) اولین شماره‌ی این مجله در آذر 1337 منتشر شد. هدف این نشریه در شماره‌ی اول این‌چنین اعلام شده بود: «ما می‌خواهیم با استمداد از پیشگاه خداوند متعال، به سهم خود، مسلمانان را به نکات حساس تعلیمات اسلام آشنا و دورافتادگان را نزدیک و بیگانگان از اسلام را راهنمایی و ذخایر علمی اسلام را تا آنجایی که وضع چنین نشریه‌ای اقتضا می‌کند، معرفی و از اصول اسلام دفاع کنیم...»(6) مطالبی که در این مجله نوشته می‌شد عموماً مسائل مذهبی و تاریخ اسلام و نیز بیان مسائل روز بود. مقاله‌هایی که در مجله‌ی «مکتب اسلام» چاپ می‌شد شامل رشته‌ها و موضوع‌های مختلف (عقاید و مذاهب، تاریخ تحلیلی اسلام، شرح حال بزرگان، توحید از دیدگاه قرآن، اقتصاد در مکتب اسلام و...) بود. یکی از بخش‌‌‌‌های مجله مربوط به پاسخ‌گویی به سؤالات خوانندگان بود. در هر نوبت، تعداد انبوهی نامه به دفتر مجله می‌‌‌‌رسید که بخش قابل توجهی از آن‌ها، سؤالات گوناگون سیاسی و مذهبی بود. مسئولان نشریه سعی می‌کردند تا در قالب پاسخ به این سؤالات، مردم و به‌خصوص اقشار مذهبی را نسبت به اتفاق‌هایی که در ایران و جهان در حال وقوع است، آگاه کنند. در شماره‌ی یازدهم سال سوم (دی‌ماه 1340ش)، به مناسبت هفدهم دی و روز کشف حجاب، سرمقاله‌ی تندی درباره‌ی کشف حجاب و عواقب آن چاپ شد که منجر به توقیف مجله شد. یکی از وقایع مهمی که در نشریه‌ی «مکتب اسلام» مورد توجه قرار گرفت، لایحه‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود. مجله‌ی «مکتب اسلام» نسبت به این لایحه، که ضدیت با اسلام را در دستور کار خود داشت، بی‌تفاوت نماند و همچون سایر نهادهای دینی، به مخالفت با آن پرداخت. هیئت تحریریه‌ی «مکتب اسلام» هدف از انتشار این نشریه را خنثی‌سازی تلاش‌های رژیم پهلوی و همچنین جریانات غیرمذهبی که تلاش می‌کردند نشان دهند دین در عصر جدید جواب‌گوی نیازهای جدید نیست، عنوان می‌کردند. انتشار «مکتب اسلام» از حوزه‌ی علمیه‌ی قم، جرقه‌ای به افکار و اندیشه‌ها در حوزه‌ها زد که باعث شد فضلا و طلاب حوزه‌های ایران، به چاپ و نشر مجلات یا کتاب‌های جدید اقدام کنند. در حوزه‌ی علمیه‌ی قم، چندین مجله و نشریه تحت عناوین فصلنامه، سالنامه، مجله و یا سلسله انتشارات، منتشر گردید که فقط می‌توان به اسامی آن‌ها اشاره کرد: «مکتب تشیع» (سالنامه و فصلنامه)، «معارف جعفری» (سالنامه و فصلنامه)، «مکتب انبیاء» (فصلنامه). در یکی از شماره‌های نشریه، مقاله‌ی «اقتصاد در مکتب اسلام»، نوشته‌ی آیت‌الله سید موسی صدر، چاپ شد. در این مقاله، سید موسی صدر گوشه‌هایی از مسائل پایه‌ای اقتصاد را مورد ارزیابی قرار داده و نقش هریک از عوامل مهم اقتصاد (کار، سرمایه و ابزار) را در یک تشکیلات تولیدی، از دیدگاه‌های مختلف و سیستم‌های اقتصادی دنیای آن روز، توضیح داده و پس از آن، جایگاه تولیدکننده را در مکتب اقتصادی اسلام تشریح نموده و در آخر، ضمن مقایسه‌ی این مکتب با مکتب‌های اقتصادی جهان، این‌گونه نتیجه گرفته بود که نظام اقتصادی اسلام براساس حقیقت‌های موجود در جامعه و حقوق ثابت عوامل تولید استوار است.(7) هرچند «مکتب اسلام» در سال‌های انتشارش در دوره‌ی پهلوی، بارها و بارها توقیف شد، اما انتشار آن باعث ایجاد شکوفایی و نوآوری در محافل مذهبی شده و بسترهای لازم برای تعامل روحانیون با روشن‌فکران و دانشجویان را فراهم کرد. فرجام سخن کودتای 28 مرداد 1332 هرچند به‌ظاهر موجب شد تا رژیم پهلوی بر جامعه مسلط شده و با ایجاد اختناق فضای جامعه را به کنترل خود درآورد، اما از سوی دیگر، در زیر پوست جامعه همچنان مجادلات ادامه داشت؛ به‌طوری‌که در دهه‌های بعدی، روشن‌فکران غرب‌زده و کمونیست‌ها و همچنین جریانات التقاطی سعی می‌کردند که نشان دهند اسلام نمی‌تواند پاسخ‌گوی نیازهای روز باشد و مذهبی‌ها از ابزارهای مدرن بی‌بهره بوده و جذابیتی برای نسل جوان ندارند. این مسئله باعث شد تا جریانی در حوزه‌های علمیه شکل بگیرد که با استفاده از ابزارهای روز و تجدیدنظر در روش‌های سنتی، درصدد ارتباط با نسل جوان برآید. بدین ترتیب، در اواخر دهه‌ی 30، شاهد راه‌اندازی نشریه‌ی «مکتب اسلام» توسط برخی از فعالان سیاسی مذهبی بودیم. این نشریه دوره‌ای شکل گرفت که آیت‌الله بروجردی، مرجع شیعیان، حوزه‌های علمیه را از ورود علنی به سیاست بازمی‌داشت. بر این اساس، این نشریه هدف خود را آگاه‌سازی اقشار مذهبی و پاسخ‌گویی به شبهات اعلام داشته و درصدد بود تا بسترهای لازم برای اصلاح روش‌های سنتی مذهبی در جامعه را فراهم کند. با این حال، قیام امام خمینی (ره) موجب شد تا موج اسلام سیاسی در جامعه فراگیر شود. در این زمان، برخی از افراد مبارز، برای پاسخ‌گویی و آماده‌سازی خوراک فکری به مسلمانان مبارز، که در آن زمان خطر جریانات التقاطی آن‌ها را تهدید می‌کرد، اقدام به راه‌اندازی نشریات مختلفی کردند. از این نشریات می‌توان به نشریه‌ی «بعثت» و «انتقام» اشاره کرد. نگاهی مقایسه‌ای بین این دو نشریه نشان می‌دهد که نشریه‌ی «بعثت» بیشتر به مطالب روز توجه داشته و درصدد ارائه‌ی تحلیل از مسائل روز به اقشار مذهبی بوده است، اما نشریه‌ی «انتقام»، ضمن بیان مسائل روز، ایجاد و تقویت پایه‌های تئوریک اندیشه‌ی اسلام را نیز در دستور کار خود قرار داده بود تا از این طریق، با آگاه‌سازی جوانان، به آن‌ها نشان دهد که اسلام دارای ایدئولوژی قوی و مشخصی برای اداره‌ی جامعه است.(*) منابع 1. خسروشاهی، اسناد نهضت اسلامی (بعثت)، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، ص 54. 2. خسروشاهی، اسناد نهضت اسلامی (انتقام)، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1389، ص 39. 3. محمدتقی مصباح یزدی، انتقام: نشریه‌ی داخلی حوزه‌ی علمیه‌ی قم، در سال‌های 1344-1343، مجموعه اسناد انقلاب اسلامی، به کوشش سید هادی خسروشاهی،‌ قم، مرکز بررسی‌های اسلامی، تهران، کلبه‌ی شروق، 1379. 4. محمدتقی مصباح‌ یزدی، انتقام، همان، نشریه‌ی داخلی حوزه‌ی علمیه قم. 5. www.tarikhirani.ir/fa/news/All/bodyView 6. مطبوعات بهارستان، سال اول، شماره‌ی اول، پاییز 1390، ص 113 تا 127. * سید محسن موسوی‌زاده، دانشجوی دکتری علوم سیاسی منبع: سایت برهان

سهم هجرت در تکوین و تداوم هویت انقلاب اسلامی - به بهانه‌ی هجرت امام خمینی (ره) به عراق و فرانسه

متن حاضر تلاش می‌کند تا اهمیت هجرت را در پیروزی انقلاب اسلامی بررسی کند. آنچه در چارچوب نوشته‌ی حاضر مهم و به‌عنوان موضوع اصلی مطرح شده، نحوه‌ی استفاده‌ی امام خمینی از هجرت برای تحت فشار قرار دادن پهلوی‌ها و پیروزی انقلاب است. 1. هجرت به معنای تغییر موطن و مسکن برای رهایی از آلام و رنج­های جسمی و روحی، از دیرباز در تمدن­ها مرسوم و معمول بوده است. هجرت پیامبر اکرم (ص) از مکه به مدینه، مهم­ترین هجرت تاریخ است. این عمل تمدنی را رقم زد که در ادامه، به یکی از مهم­ترین جریان­های فرهنگی-اجتماعی تاریخ بدل شد. «تبعید» به‌عنوان شکل دیگری از هجرت نیز قابل بررسی است. در واقع اگر هجرت از روی میل و اراده صورت می­پذیرد، تبعید از روی اجبار است. گو اینکه هجرت نیز از روی ناچاری صورت می­پذیرد. قرآن کریم نیز در چند آیه، در هنگامه­های سختی، مؤمنین را به هجرت توصیه می­کند.[1] اصل و قانون «هجرت» در همه‌ی اعصار و زمان‌ها و در تمام نهضت‌های رهایی‌بخش اسلامی تسری دارد و تحول و حرکت می‌آفریند؛ همچنان که «جهاد» به‌صورت یک قانون در همه‌ی عصرها و نسل‌ها سریان می‌یابد و تکلیفی است که بر دوش همه‌ی رهبران اسلامی و ملل مسلمان قرار داده شده است.[2] 2. انقلاب اسلامی به‌عنوان پدیداری که ریشه در سنن اسلامی و شیعی دارد نیز از این قاعده تبعیت کرده است. هجرت و به تعبیری تبعید انقلابیون، سهم مهمی در سرنوشت انقلاب اسلامی داشت. بی­تردید مهم‌ترین هجرت انقلاب، تبعید حضرت امام خمینی (ره) از کشور بود. ایشان قریب به پانزده سال به خارج از کشور تبعید شدند. ترکیه، عراق و فرانسه کشورهایی بودند که در آن ایام، پذیرای رهبر کبیر انقلاب اسلامی بودند. اگرچه تبعید از سوی رژیم پهلوی و برای تحدید فعالیت­های انقلابی امام اعمال شد، اما در ادامه، این رخداد به‌مثابه‌ی یک هجرت، همان هجرتی که ره­گشاست، امام خمینی را در پیشبرد اهدافش و عملی ساختن برنامه­های انقلاب، پیش برد. 3. داستان از آنجا ادامه پیدا کرد که در 21 مهرماه 1343، لایحه­ی کاپیتولاسیون توسط مجلس ملی رژیم پهلوی تصویب شد. متأثر از این رخداد، امام خمینی سخنرانی شدیداللحنی علیه این لایحه، در تاریخ 4 آبان، ایراد کردند. این امر به تبعید امام خمینی در 13 آباد به ترکیه منجر شد. تبعید امام اعتراضات بسیاری را در پی داشت. بازارهای تهران، مشهد و نجف‌آباد اصفهان، در اعتراض به این اقدام رژیم، اعتصاب کردند[3] و دکان­ها تا مدتی بسته بود. در آذرماه 1343، کنگره‌ی بین‌المللی دانشجویان در اعتراض به تبعید امام، نامه­ای به سازمان ملل نوشتند. در ادامه­ی این اقدامات، رسانه­های خارجی نیز به موضوع تبعید امام پرداختند. به بیان دیگر، تبعید امام خمینی (ره) بازتاب گسترده­ای در مطبوعات و رسانه‌های جهانی داشت.[4] امام خمینی (ره)، که عزمش را جمع کرده بود، از هر فرصتی برای تبلیغ در راستای اهداف و برنامه­های فرهنگی-انقلابی­اش غفلت نمی­کرد. بنابراین در هنگام ورود به خاک کشور ترکیه، برای یادگیریِ زبان ترکی اقدام کرد.[5] تحرکات و اعتراضات مردم در بازارها، دانشجویان در مجامع بین‌المللی و فعالیت­های رسانه­ای، رژیم پهلوی را برآن داشت تا امام را به محل دیگری تبعید کند. 4. سه‌شنبه 13 مهرماه 1344، امام خمینی به عراق تبعید و از ترکیه عازم عراق شد. همان‌طور که بیان شد، فشارهای بین‌المللی در این امر دخیل بود. شاه امام را به نجف فرستاد تا در فضای حوزه­ی علمیه‌ی نجف، احزاب و سازمان­های سیاسی و روشن‌فکران جوان عراق، امام را به حاشیه ببرند.[6] به بیان دیگر، رژیم با تبعید امام به عراق، گمان می­کرد با این کار، ایشان را در مقابل علمای آنجا قرار داده و در حوزه­ی علمیه‌ی نجف هضم خواهد کرد و در نهایت، باعث سرکوبی ایشان خواهد شد.[7] اما هجرت به عراق رابطه­ی امام با دیگر علما و مسلمین و شیعیان را فعال کرد. امام در همان هفته­ی اول حضورشان در عراق، به دیدار علمای شیعه رفتند. در 15 خرداد 1346، در جریان جنگ شش‌روزه، ایشان اعلامیه­ای مبنی بر تحریم اسرائیل صادر کرد. امام خمینی به‌شدت بر مسئله­ی فلسطین تأکید داشتند. در بهمن‌ماه 1348، امام درس­های ولایت‌فقیه را در نجف آغاز کردند. در ادامه، انتشار کتاب «حکومت اسلامی» محصول همین دوره است. این کتاب به‌عنوان اساسنامه­ی سیاسی و اندیشه­ی سیاسی امام خمینی، حائز اهمیت است. امام خمینی در سال­های تبعید در نجف، علیه جشن­های 2500ساله­ی شاهنشاهی سخنرانی کردند. همچنین کنسرسیوم اقتصادی، که چوب حراجی بر منابع اقتصادی ایرانیان بود، مورد انتقاد شدید امام خمینی قرار گرفت. در ادامه، امام در مقابل تشکیل حزب رستاخیز، مواضع محکمی گرفت. زیارت عتبات، مسلمین و شیعیان بسیاری را به عراق می­کشاند. وجود امام خمینی در آنجا باعث ارتباط ایشان با دیگر انقلابیون می‌شد. در همین سفرهای زیارتی بود که انقلابیون ایران، توفیق دیدار با امام را کسب می­کردند و از راهنمایی­ها و تذکرات ایشان در فعالیت­های انقلابی بهره می­بردند. با درگذشت آیت­الله حکیم در خردادماه 1349، بحث مرجعیت امام خمینی نیز مطرح شد. به بیان دیگر، رژیم در اهداف خود در تبعید امام به عراق و به انزوا کشاندن ایشان، شکست خورد. سرانجام در همین تبعیدگاه بود که امام آشکارا مردم را به براندازی رژیم و ایجاد حکومت اسلامی ترغیب نمود. به بیان دیگر، هجرت به عراق، مبارزه­ی امام خمینی با رژیم پهلوی را از جنبه­ی سلبی به بُعد ایجابی کشاند. سند جنبه­ی ایجابی مبارزات امام خمینی منشوری بود که در درس­های ولایت‌فقیه ایشان در نجف پی­ریزی شد و در قالب کتاب «حکومت اسلامی» منتشر شد. با عادی شدن روابط ایران و عراق، پس از صدور بیانیه­ی صلح الجزایر و نیز توافق طرفین درباره­ی عدم حمایت از مخالفین سیاسی همدیگر، محدودیت­های خاصی برای فعالیت­های امام خمینی در عراق پدید آمد که ادامه­ی حضور ایشان در این کشور را ناممکن کرد. امام خمینی که با درخواست رژیم عراق مبنی بر عدم فعالیت سیاسی برضد رژیم پهلوی، موافقت نکرد، آمادگی خود را برای خروج از کشور عراق اعلام کرد.[8] در سال 1357، وقتی که نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی به اوج خود رسیده بود، رژیم شاه پس از آنکه از سکوت امام ناامید شد، دست به فعالیت‌های سیاسی برای محدود کردن ایشان و یا اخراج ایشان از عراق زد. به همین جهت، رژیم عراق منزل ایشان را در نجف محاصره کرد و رفت‌وآمد‌ها کنترل و محدود گردید. انتشار خبر محاصره‌ی منزل امام موجب گردید که موجی از اطلاعیه‌ها از سوی علما و روحانیون و حتی مراجع وقت، نسبت به محکومیت این عمل، صادر گردد. جامعه‌ی روحانیت مبارز تهران با صدور بیانیه‌ای، ضمن محکوم کردن حصر منزل امام، اعلام کرد که روز یک‌شنبه نهم مهرماه، مطابق با 28 شوال، در ایران تعطیل عمومی خواهد بود. آیت­الله سید عبدالله شیرازی از مشهد و آیت­الله صدوقی از یزد با صدور اطلاعیه­ای از تعطیلی عمومی حمایت کردند و مردم ایران پس از اطلاع از تعطیلی روز یک‌شنبه، خود را برای تظاهرات و راهپیمایی عظیم آماده می­کردند. با فرارسیدن روز نهم مهرماه، تظاهرات و راهپیمایی گسترده­ای در اکثر شهرهای ایران برپا گردید. روزنامه‌ی «کیهان» در روزهای دوشنبه و سه‌شنبه، بنا به گزارش‌های دریافتی، وقایع روز نهم مهر را این‌گونه شرح داد: «تظاهرات و راهپیمایی، اجتماعات و سخنرانی‌هایی برپا شد. تظاهرات و راهپیمایی در کرمانشاه، همدان، زنجان، رضاییه (ارومیه) بانه، دزفول، مهاباد، شاه‌آباد غرب (اسلام‌آباد غرب) صبح یا عصر ترتیب یافت و در برخی نقاط، به دنبال دخالت نیروهای انتظامی، برخوردهایی روی داد که منجر به مجروح شدن و نیز دستگیری عده‌ای گردید. این تظاهرات در فردای آن روز (10 مهرماه) در شهرهای کاشان، کرمانشاه، سمنان، اقلید، ارسنجان، دزفول، آمل و همدان همچنان ادامه داشت.» از آنجا که نه رژیم شاه و نه رژیم عراق واکنش‌های مردمی را نسبت به محاصره‌ی منزل امام پیش‌بینی نکرده بودند، پس از اعتراض‌های گسترده‌ی مردمی در سرتاسر ایران در روز 10 مهرماه 1357، رژیم عراق دست از محاصره‌ی منزل امام کشید و عدم حصر نیز در مطبوعات ایران انعکاس یافت. خبرگزاری آسوشیتدپرس درباره‌ی تظاهرات مردم ایران و شکست حصر منزل امام در همان روز، چنین گزارش کرد: به دنبال حضور نیروهای مسلح در اطراف خانه‌ی آیت­الله خمینی، که با عکس‌العمل مردم روبه‌رو شد، بعد از تظاهرات آمیخته با خشونت و اعتراض، محاصره برطرف شد.[9] 7. امام که به‌هیچ‌وجه حاضر به ترک مبارزه نبودند، تصمیم به مهاجرت از عراق به سمت سوریه گرفتند، اما به علت تیرگی روابط عراق و سوریه، قرار شد که از طریق کویت عازم سوریه شوند. با آنکه جهت ورود به کویت، ویزا صادر شده بود، پس از رسیدن به مرز کویت، مقامات دولت کویت دستور جلوگیری از ورود ایشان به خاک کویت را صادر کردند.[10] لذا در ماه مهر 1357، امام راهیِ فرانسه شدند تا از آنجا مقصد سوریه را در پیش بگیرند؛ ولی با مشورت حاج احمدآقا در فرانسه ماندگار شدند. فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این کشور برای مبارزه و هدایت نهضت اسلامی بسیار مساعد و مهیا بود. حضور ایرانیان، به‌ویژه اعضای انجمن­های اسلامی دانشجویان ایرانی و آشنایی آن­ها با فضای کشورهای اروپایی و زبان­های خارجی، آزادی بیان و قلم و امکان گفت‌وگو و ارتباط با رسانه­های ارتباط‌جمعی و مطبوعات، که لحظه ‌به‌ لحظه دیدگاه­های امام خمینی را به جهانیان منتقل می­کردند، امکان ارتباط سهل و آسان با ایران، چه از لحاظ مخابراتی و چه از لحاظ سفر مبارزان ایرانی به فرانسه و دیدار و تبادل‌نظر و مشورت­های آنان با امام خمینی، افشای ماهیت حکومت پهلوی و تبیین ابعاد نارسایی­ها و استبداد حاکم بر ایران و مواردی از این قبیل، نمونه­هایی از زمینه­های مساعد برای تداوم و تشدید مبارزه علیه حکومت پهلوی در فرانسه بود.[11] به بیان دیگر، فضای باز سیاسی و رسانه­ای فرانسه، انقلابیون را به امام رساند و مصاحبه‌ها و دیدارهای امام همه‌­گیر شد. حضور در فرانسه، برای افشای جرائم شاه در سطح جهانی مناسب­تر بود.[12] بنابراین با هجرت امام خمینی به فرانسه، عملاً چشم جهان به ایرانیان و رهبر آنان در نوفل­لوشاتو در فرانسه دوخته شد. سیل هجوم خبرنگاران به این دهکده­ی حومه­ی پاریس، باعث شد انقلابیون برای مدیریت وقت امام خمینی، برنامه­ی زمانی طراحی کنند. سیل تلگراف‌ها و نامه‌های شخصیت‌های سیاسی و مذهبی و جمعیت‌ها و دانشجویان و علمای داخل و خارج کشور برای ژیسکاردستن رئیس‌جمهور و مقامات فرانسوی سرازیر شد که مصرانه خواستار آزادی عمل رهبر انقلاب بودند. محبوبیت امام و فشار افکار عمومی، سبب شد تا مسئولین فرانسوی بدون آنکه رسماً موضع خود را اعلام کنند، در عمل از فشارهای خود کم نمایند. حضرت امام در نوفل‌لوشاتو در حومه‌ی پاریس، به جز ساعات محدودی، تمام وقت کار می‌کردند. 8. با توجه به مطالب بیان‌شده، هجرت امام خمینی (ره) سهم مهمی در جهانی شدن انقلاب اسلامی و موفقیت آن داشته است. ارتباط انقلابیون با امام خمینی، تبلیغات رسانه­ای-جهانی برای انقلاب اسلامی، طرح‌ریزی مبانی این انقلاب (ولایت‌فقیه)، همه و همه در ایام هجرت امام خمینی (ره) به وقوع پیوست.(*) پی‌نوشت‌ها: [1]. نساء، 97 و توبه، 100. .[2] http://www.khatteemam.ir/ [3]. حمید روحانی، نهضت امام خمینی، جلد دوم، ص 81. [4]. همان، ص 331. [5]. همان، ص 60. [6]. همان، ص 182 تا 194. [7]. غلامعلی پاشازاده، مبارزات امام خمینی به روایت اسناد (در دوران تبعید در نجف)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 26. [8]. غلامعلی پاشازاده، همان، ص 17. [9]. http://www.bashgah.net/ .[10] http://www.irdc.ir/ [11]. سجاد راعی­گلوجه، مبارزات امام خمینی (از هجرت به فرانسه تا بازگشت به ایران)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 93. [12]. همان، ص 21. *محمود ذکاوت، دانشجوی دکتری تاری منبع: سایت برهان

آیا امام (ره) می‌توانست با شاه سازش کند؟ - به مناسبت تأکید امام (ره) با رد هرگونه مذاکره با رژیم پهلوی

شاید در نگاه اول برای برخی ناظران، سرسختی و عدم سازش امام‌خمینی(ره) با اقدامات ترمیمی رژیم شاه قابل هضم نباشد. درک این مطلب پیش از هر چیز نیازمند مروری بر مواضع امام‌ از یک‌سو و رژیم پهلوی از سوی دیگر است. مطلب حاضر بر همین اساس در پی تبیین چرایی سیاست عدم سازش امام است. نخستین نشانه‌های عجز و سازش در آستانه هجرتی تاریخی دهم مهرماه سال 1357 شورای امنیت ملی رژیم پهلوی جلسه‌ای را با موضوع «خبر واصله از عراق مبنی بر تصمیم روح‌الله خمینی به خروج از عراق» به ریاست نخست‌وزیر تشکیل داد. بر اساس گزارش ساواک به شماره 7582/312، در جلسه مذکور «منوچهر آزمون» وزیر مشاور در امور اجرایی پیشنهاد می‌دهد که «برای حفظ رژیم شاهنشاهی ایران، ما باید راه سازش با [آیت‌الله] خمینی را در پیش گیریم و به کیفیتی با وی تماس گرفته و مشکل را حل نماییم». رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور هم ضمن طولانی‌مدت دانستن این راه‌حل، بر این نکته تأکید می‌کند که در صورت تصمیم ناگهانی امام‌خمینی(ره) برای ورود به کشور چه باید کرد. نخست‌وزیر وقت نیز توصیه می‌کند که «فعلاً باید اقداماتی به عمل آید که [آیت‌الله] خمینی مدتی در عراق مانده و از آن کشور خارج نشود». در ادامه‌ی این جلسه، آزمون پیشنهاد نزدیک شدن به بستگان امام برای مفتوح کردن باب مذاکره را مطرح می‌کند. سپس نخست‌وزیر فردی را مأمور می‌کند تا به عراق برود و در این مورد تحقیق کرده و به دولت عراق یادآور شود که محدودیت‌های امام برداشته شود تا دولت ایران در فرصت مناسب، راه‌حلی بیابد. آزمون هم در پایان یادآوری می‌کند که منظورش از برقراری تماس با امام مماشات با ایشان نبوده، بلکه قصد وی سازش با امام و در صورت عدم نتیجه دادن، عمل کردن با قدرت بوده است.[1] تمایل رژیم به مذاکره با امام‌خمینی(ره) در حالی صورت گرفت که سه روز بعد، هجرت تاریخی ایشان از عراق به پاریس، انقلاب را وارد مرحله‌ای تأثیرگذار می‌کند. شاه باید برود! اوج‌گیری قیام خونین مردم ایران به رهبری امام‌خمینی(ره) در نیمه دوم سال 1357 باعث شد تا شاه که پیش ‌از این اعتنای چندانی به نهضت نداشت، گستردگی این حرکت و ناتوانی نظام را به شکلی جدی و البته دردناک احساس کند. در این میان امام‌خمینی(ره) در پاریس به حملات کوبنده خود علیه رژیم و شخص شاه ادامه می‌داد و بر تشدید مبارزه با دولت و نافرمانی عمومی و ادامه اعتصاب تأکید داشت. این دستورالعمل‌های انقلابی علاوه‌بر پیام‌هایی که به‌طور منظم از پاریس به تهران فرستاده می‌شد، از طریق مطبوعات و رسانه‌های خارجی نیز انتشار می‌یافت. شریف امامی که کشتار بی‌رحمانه 17 شهریور، شعار معروفش یعنی «دولت آشتی ملی» را به لکه‌ ننگی بدل کرده بود، می‌کوشید با زبانی که ترکیبی از تهدید و عجز بود امام‌خمینی(ره) را از ادامه مبارزه منصرف سازد. او در اواخر مهرماه نمایندگانی را به پاریس فرستاد تا سه مطلب را به اطلاع ایشان برسانند. نخست این‌که در جریان آشوب‌ها صدها مسلمان کشته شده‌اند و آیت‌الله نباید راضی به چنین وضعی باشند؛ دوم این‌که او قادر به برکنار کردن شاه نیست و شاه پس از مرگ او هم سلطنت خواهد کرد؛ سوم اگر آیت‌الله به ایران بازگردد، دستگیر خواهد شد. امام‌خمینی(ره) به پیام شریف امامی پاسخی نداد و حملات خود را علیه شاه و رژیم او تشدید کرد.[2] با وقوع حوادث 13 آبان 1357 و استعفای شریف امامی، شاه که به سیاست جلب رضایت نخبگان سیاسی و افکار عمومی پناه آورده بود، در نطقی رادیو‌–‌تلویزیونی در 15 آبان‌ماه ضمن اعلام خبر تشکیل دولت نظامی (به نخست‌وزیری ازهاری) پیامی خطاب به مردم ایران بیان کرد. او ضمن اعتراف به اشتباهات سال‌های گذشته گفت که پیام انقلاب مردم ایران را شنیده است. شاه با لحنی مستأصل بار دیگر سوگند یادکرد و تعهد نمود که دیگر خطاها، بی‌قانونی‌ها و ظلم و فساد تکرار نشود و آنچه را که مردم ایران برای به دست آوردنش قربانی داده‌اند، تضمین کند. درحالی‌که همگان منتظر واکنش رهبر انقلاب نسبت به این موضع شاه بودند، امام‌خمینی(ره) محکم‌تر از گذشته تمام مصاحبه‌های خود را به یک خواسته ختم می‌کرد: شاه باید برود! از سوم آبان تا بیست و یکم آذر 1357 امام‌خمینی(ره) طی پنجاه‌وسه مصاحبه، نظرات خود را در زمینه‌های مختلف، ازجمله حذف رژیم سلطنتی و استقرار رژیم جمهوری اسلامی بیان نمود. ایشان در پاسخ گزارشگر تلویزیون سی.بی.اس آمریکا در روز پانزدهم آبان فرمودند: «تغییر دولت تأثیری در نهضت عمومی مردم ایران ندارد. دولت‌ها، چه نظامی و چه غیرنظامی دیگر نمی‌توانند مسائل را حل کنند. اکنون این تعهدات دیگر اثری ندارد. ایشان بدون این‌که خودشان را خیلی زحمت بدهند، باید بروند تا ملت خودش تکلیف کشور را تعیین کند». در همان روز و در گفتگو با کانال 2 تلویزیون آلمان نیز چنین بیان داشتند: «این دست‌وپا کردن‌ها در ایران دیگر هیچ درنگی ندارد و فایده‌ای برای شاه ندارد. شاه باید برود و چاره‌ای جز این نیست». ایشان همچنین در مصاحبه با خبرگزاری «آسوشیتدپرس» انتصاب دولت نظامی را توطئه جدید شاه برای کشتار بیشتر و تسلیم مردم ایران دانستند که شاه و حامیان او را در بن‌بست بدتری قرار داده و سرنگونی رژیم را قطعی‌تر می‌کند. امام‌خمینی(ره) در پاسخ خبرنگار یک روزنامه هلندی نیز گفتند: «اگر شاه پیام انقلابی مردم را شنیده که حتماً شنیده، پیام ملت به او این است که شاه و همه خاندان سلطنت باید کنار بروند.»[3] امام همچنین در بیاناتی مفصل در شانزدهم آبان‌ماه، عذرخواهی شاه و تلاش برای اصلاح وضعیت را ناممکن دانسته و ضمن رد سازش بر لزوم تداوم مبارزه تا رسیدن به هدف غایی و نهایی تأکید کردند: «حالا غیر آن‌وقت‌هاست. این ملت غیر آن ملت است و تحولی که حاصل شده است مردم را عوض کرده است... دیگر راه آشتی نیست! راه نیست که کسی بگوید که شما اشتباه‌هایتان تا حالا هیچ، حالا از این به بعد ان‌شاالله دیگر اشتباهی نمی‌کنید. راه نگذاشتید برای این کار. امکان ندارد که اگر یک روحانی، یک سیاسی، یک بازاری، یک دانشگاهی بخواهد به مردم بگوید که بیایید باهم سازش کنیم. شاه امروز آمده توبه و استغفار کرده. مگر قابل بخشش است؟! در هر صورت مسیر همین است. هر که غیرازاین فکر کند خائن به ملت است! خائن به مملکت و خائن به اسلام است. اگر این مهلت را بدهید فردا نه اسلام برای شما می‌ماند، نه مملکت برای شما می‌ماند. مهلت ندهید او را. این گلو را فشار بدهید تا خفه شود!» دو روز پیش از خروج شاه از ایران، به درخواست او شورای 9 نفره‌ای با حضور برخی چهره‌های سیاسی و اقتصادی و به ریاست «سید جلال‌الدین تهرانی» تحت عنوان شورای سلطنت تشکیل شد. روز بیست و هشتم دی‌ماه، امام‌خمینی(ره) به مناسبت فرارسیدن اربعین حسینی بیانیه‌ای صادر و شورای نیابت از سلطنت را غیرقانونی اعلام کرد. ایشان همچنین به کسانی که در این شورا عضو شده بودند اخطار داد که این عمل غیرقانونی است و دخالت آنان در مقدرات مملکت جرم است. در همین روز تهرانی به نمایندگی از شورای سلطنت و نخست‌وزیر «شاپور بختیار»، جهت دیدار و مذاکره با امام وارد پاریس شد. امام اجابت درخواست تهرانی را موکول به استعفای وی از شورا نموده و تأکید کردند که استعفای او باید کتبی باشد و در آن تصریح کند که چون شورای سلطنت را غیرقانونی می‌داند استعفا می‌دهد. روز بعد تهرانی نامه‌ای مبنی بر استعفای خود از شورای سلطنت نوشت و برای امام فرستاد؛ اما چون اشاره‌ای به غیرقانونی بودن سلطنت نکرده بود مورد قبول امام‌خمینی(ره) قرا نگرفت. سرانجام تهرانی در متن دوم استعفای خود چنین آورد: «... برای احترام به افکار عمومی، با توجه به فتوای حضرت آیت‌الله‌العظمی خمینی مبنی بر غیرقانونی بودن آن شورا، آن را غیرقانونی دانسته و کناره‌گیری کردم». این استعفا به‌منزله انحلال شورای سلطنت بود و با تدبیر و پایمردی امام، چاره‌جویی رژیم برای احیاء سلطنت پهلوی با شکست مواجه شد. وقتی پاسخ انتقاد، تبعید بود شاید در نگاه اول برای برخی ناظران، سرسختی و عدم سازش امام‌خمینی(ره) با اقدامات ترمیمی رژیم شاه قابل هضم نباشد؛ اما اگر پیشینه مبارزاتی ایشان و برخوردهای قهرآمیز و مستبدانه رژیم شاه در طول 15 سال منتهی به انقلاب، در نظر گرفته شود، ماهیت رویکرد محکم و سازش‌ناپذیر امام روشن خواهد شد. در سال‌های ابتدایی دهه 1340 حضرت امام‌خمینی(ره) به‌عنوان مرجعی آگاه و متعهد، با بیانی نافذ و آتشین به امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر متولیان امر پرداختند. اقدام دولت «اسدا... علم» در سال 1341 در تصویب لایحه «انجمن‌های ایالتی و ولایتی» که در آن علاوه بر اعطای حق رأی به زنان، قید اسلام از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان حذف شده و به‌جای سوگند به قرآن سوگند به کتاب آسمانی نیز مورد پذیرش قرار می‌گرفت، از نگاه ایشان پنهان نماند و مصرانه تا حصول نتیجه مطلوب مورد پیگیری قرار گرفت. امام‌خمینی(ره) در تلگراف خود خطاب به شاه می‌گوید: «باآنکه به آقای اسدا... علم در این بدعتی که می‌خواهد بگذارد، تنبه دادم و مفاسدش را گوشزد کردم، ایشان نه به امر خدا گردن نهادند و نه به قانون اساسی و قانون مجلس اعتنا نمودند و نه امر ملوکانه را اطاعت کردند و نه به خواست ملت مسلمان ... وقعی گذاشتند و نه به اجتماعات انبوه قم تهران و سایر شهرستان‌ها و ارشاد خطبای اسلام احترامی قائل شدند. انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید آقای علم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند و از جسارتی که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده استغفار نماید».[4] هنگامی‌که نتیجه موردنظر ایشان حاصل نمی‌شود نیز در پیامی که این بار خطاب به «علم» است، با لحنی جدی‌تر این‌گونه اعتراض خود را اعلام می‌کنند: «... معلوم می‌شود شما بنا ندارید به نصیحت علمای اسلام که ناصح ملت و مشفق امت‌اند توجه کنید و گمان کردید ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسی و احساسات عمومی قیام کرد... اینجانب مجدداً به شما نصیحت می‌کنم که به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسی گردن نهید و از عواقب تخلف از قرآن و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین بترسید و عمداً و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید وگرنه علمای اسلام درباره شما از اظهار عقیده خودداری نخواهند کرد.»[5] نکته قابل این است که به طرزی نظام‌مند مراتب امر‌به‌‌معروف و نهی‌‌از‌منکر با اعلام بیزاری قلبی و نهی زبانی شروع و به اقدام عملی ختم می‌شود تا به‌نوعی اتمام‌حجت با دولت حاکم صورت گرفته باشد و در آینده نکته‌ای برای بهانه‌تراشی باقی نماند. با بی‌اعتنای هئیت حاکمه، این وضعیت تا سخنرانی آتشین ایشان در 13 خرداد 1342 که مقدمه‌ای برای قیام پانزده خرداد بود تداوم یافت. جایی که این بار با لحنی هشدار‌گونه چنین گفتند: «من به شما نصیحت می‌کنم ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت می‌کنم، دست از این اعمال و رویه بردار، من میل ندارم که اگر روزی ارباب‌ها بخواند تو بروی، مردم شکرگزاری کنند؛‌ من نمی‌خواهم تو مثل پدرت بشی... نصیحت مرا بشنو، از روحانیت بشنو، از علمای اسلام بشنو، این‌ها صلاح ملت را می‌خواهند،‌ این‌ها صلاح مملکت را می‌خواهند. از اسرائیل نشنو اسرائیل به درد تو نمی‌خورد. بدبخت! بیچاره، 45 سال از عمرت می‌رود یک کمی تأمل کن، یک قدری عواقب امور را ملاحظه کن، کمی عبرت بگیر، عبرت از پدرت بگیر».[6] فرجام سخن اصرار و پافشاری امام بر اصول انقلابی و عدم سازش با رژیم پهلوی علاوه بر آرمان‌های الهی ایشان، ریشه در یک تجربه تلخ تاریخی داشت و آن جریان ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد بود. دست‌کم گرفتن شاه و حامیان داخلی و خارجی او و عدم حضور مستقیم و پررنگ مردم در لحظات حساس و سرنوشت‌ساز اشتباه مهمی بود که مصدق و اطرافیانش مرتکب شدند و حضرت امام خمینی(ره) با داشتن ذهنیت تاریخی مانع از تکرار این اشتباه شدند.[7] رد ادعای شاه مبنی بر شنیدن صدای انقلاب و تأکید بر تداوم مبارزه تا فروپاشی کامل نظام شاهنشاهی و عدم شناسایی چهره‌های حقوقی که وابسته به این ساختار بودند باعث شد تا انقلاب اسلامی همچنان در مسیر اصلی و واقعی خود باقی مانده و به‌سرانجام برسد. موضع تاریخی و سازش‌ناپذیر امام مبنی بر این‌که «شاه باید برود!» اگرچه در آغاز هدفی بلندپروازانه و حتی رؤیایی به نظر می‌رسید اما با پایمردی و استقامت ایشان و جان‌فشانی ملت به حقیقتی ابدی و دلپذیر بدل شد. (*) پی‌نوشت‌ها: [1]پایگاه خبری جماران،23367.aspx http://www.jamaran.ir/fa/NewsContent-id_ [2]غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست‌وپنج‌ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، تهران: رسا،1379، ج 2، ص 115 [3]همان، صص 145-143 [4]خمینی، روح‌الله (1378) صحیفه امام، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 1، ص 35 همان، ص 43[5] [6]همان، ص 68 [7]جهت مطالعه بیشتر ر.ک: یرواند آبراهامیان، کودتا، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران: نی،1392، ص 301 *مرتضی حسینی؛ پژوهشگر حوزه انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

یار رهبر انقلاب در مبارزات مشهد که بود؟ - به مناسبت سالروز شهادت مبارزی فاضل و خستگی‌ناپذیر (7 مهر)

یکی از محورهای اصلی فعالیت‌های این شهید بزرگوار بعد از انقلاب، افشاگری خیانت­های منافقین و بنی‌صدر بود. همین عامل، اسباب کینه و دشمنی منافقین نسبت به وی را ایجاد کرد و باعث گردید تا منافقین نقشه‌ی ترور او را طراحی کنند. هفتم مهر یادآور سالروز شهادت یکی از علمای انقلابی مشهد است. سی‌وسه سال پیش در چنین روزی، روحانی مخالف حکومت پهلوی، شهید عبدالکریم هاشمی‌نژاد، با ترور مخالفین انقلاب اسلامی به شهادت رسید. وی یکی از مبارزین اصلی مشهد، قبل از انقلاب اسلامی بود و در بسیاری از جنبشها و نهضتهای انقلابی فعال بود و چندین ‌بار نیز به علت فعالیتهایش علیه رژیم پهلوی دستگیر و زندانی گردید. در نهضت 15 خرداد که به‌نوعی نقطهی عطف مبارزات وی نیز بود، جزء اولین کسانی بود که دستگیر شد. عمدهی مبارزات ایشان در مسجد فیل مشهد، در منابر و به‌صورت سخنرانی، اعلامیه، جلسات مخفی و آشکار و... بود. وی گردانندهی اصلی فعالیتهای انقلابی در استان خراسان بود و با شهامت تمام، به نشر اعلامیههای تند و صریح برضد رژیم شاه، با امضای خود یا شخصیتهایی همچون حضرت آیت‌الله خامنهای رهبر انقلاب می‌پرد اخت. همکاری ایشان با آیت‌الله خامنه‌ای در این دوران بسیار زیاد و نزدیک بود و بعد از انقلاب نیز همچنان ادامه یافت؛ به‌طوری‌که در قضایای جنگ تحمیلی، یکی دو نوبت به‌همراه رهبر انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به مناطق جنگی رفته و در افشای خیانتهای بنی‌صدر و منافقین سهم بسزایی را ایفا نمود. به همین دلیل نیز منافقین تصمیم به ترور ایشان گرفتند و با طراحی نقشهی ترور، در روز هفتم تیر 1360، مصادف با شهادت امام جواد (ع)، بعد از خروج هاشمی‌نژاد از درب حزب جمهوری اسلامی، وی را به شهادت رساندند. بعد از شهادت، پیکر پاک او در حرم مطهر حضرت علی بن موسی‌الرضا (ع) به خاک سپرده شد. به همین منظور، این نوشته به پاس ارج نهادن به مقام این شهید عالی‌قدر، نگاهی کوتاه به شرح زندگی ایشان دارد. زندگی‌نامه شهید هاشمی‌نژاد در سال 1311 در بهشهر مازندران متولد شد. وی در محضر اساتیدی چون آیت‌الله کوهستانی دورهی مقدماتی حوزه را سپری کرد و سپس برای ادامهی تحصیل به قم رفت و در آنجا نزد بزرگانی چون آیت‌‌الله علی فریدالاسلام کاشانی، حاج ملا آقاجان زنجانی، آیت‌الله بروجردی و آیت‌‌الله خمینی به فراگیری فقه و اصول پرداخت و در سن 27سالگی به درجهی اجتهاد رسید. وی مدت نه چندان زیادی را هم در نجف به تحصیل پرداخت و پس از فوت آیت‌الله بروجردی، به مشهد مهاجرت نمود و در درس آیت‌الله میلانی و آیت‌الله شیخ مجتبی قزوینی، مشغول تدریس و تبلیغ شد. شهید هاشمی‌نژاد علاوه بر تدریس، به یکی از محرکان و مبارزان اصلی جنبش انقلاب اسلامی در مشهد نیز تبدیل شد. مبارزات سیاسی شهید هاشمی‌نژاد قبل از انقلاب وی علاوه بر انتشار اعلامیه، «با تأسیس کانون فرهنگی جوانان در مشهد، آنان را با مسائل دینی و سیاسی آشنا میکرد و در سال 1343، با همکاری بعضی از روحانیان، کانون بحث و انتقاد دینی را برای ارشاد نسل جوان بنا نهاد.»[1] این کانون تا سال 1351 در مبارزه علیه رژیم فعال بود. اما نقطهی عطف مبارزات سیاسی شهید هاشمی‌نژاد به سال‌های 1340 به بعد، به‌خصوص نهضت 15 خرداد برمیگردد. وی در جریان حوادث 15 خرداد، رسماً فعالیتهای خود را آغاز نمود. این نهضت در پی بازداشت آیت‌الله خمینی (ره) در انتقاد به لایحهی انجمن‌های ایالتی و ولایتی، منجر به تظاهرات در تهران و قم علیه دولت اسدالله علم شد. با تصویب این لایحه و طرح انقلاب به‌اصطلاح سفید شاه، «مبارزه‌ی روحانیت به رهبری امام خمینی (ره) اوج گرفت و هاشمی‌نژاد نیز مبارزه‌ی سیاسی‌اش را با سخنرانیهای افشاگرانه تشدید نمود. تا اینکه در نیمه‌شب 15 خرداد 1342، امام خمینی این رهبر همیشه بیدار، به ‌همراه 40 تن از یاران، از جمله هاشمی‌نژاد دستگیر و روانه‌ی زندان شد.»[3] شهید هاشمی‌نژاد جزء اولین دستگیرشدگان این نهضت بود و تلاشهای زیادی را در دفاع از آیت‌الله خمینی (ره) و ضدیت با سیاستهای شاه و رژیم پهلوی نشان داد. همان‌طور که آیت‌الله خامنه‌ای نیز فرمودهاند: «وقتی مبارزات سال 1341 آغاز شد، آقای هاشمی‌نژاد جزء فعال‌ترین عناصر مبارز در خراسان بود و در علمای مشهد، او یک عنصر اصلی و فعال محسوب میشد.»[2] بعد از این نهضت و آزادی از زندان، وی همچنان به فعالیتهای خود علیه رژیم ادامه داد و تا پیروزی انقلاب 4 بار دیگر دستگیر و زندانی شد که این امر نشان از عمق فعالیتها و مبارزات ایشان داشت. مهم‌ترین مکان فعالیتهای شهید هاشمی‌نژاد در این دوران، مساجد و به‌خصوص مسجد فیل در یکی از مناطق محروم مشهد بود؛ به‌گونهای که طی یکی از سخنرانیهایی که ایشان در این مسجد در سال 1342 داشت، برای بار دوم توسط ساواک دستگیر و زندانی شد. گفته میشود در این سخنرانی، زمانی که شهید هاشمی‌نژاد از آمدن ساواک به مسجد مطلع گردید، با صدایی رسا فریاد زد: «اگر بنای سرکوبی و ایجاد ترس و قانون جنگل به رخ مردم کشیدن را ندارید، می‌توانستید در منزل یا پیش از منبر احضارم کنید.»[4] با ورود ساواک به محل، درگیریهایی نیز میان مردم و نیروهای امنیتی به وجود آمد که طی این زدوخوردها دو نفر هم کشته شدند. اما این اقدامات باز هم مانع ادامه‌ی فعالیتهای هاشمی‌نژاد نگردید و مبارزات وی در قالب کانون تا سالها ادامه یافت. همین مسئله باعث شد تا ساواک فعالیتهای ایشان در کانون را ممنوع کرده و اعلام کند: «...به‌طور کلی وظیفه‌ی کانون در مورد پاسخ به سؤالات بهانه است، بلکه مرکزِ فعالیت مضرّه [سیاسی و ضدرژیم] میباشد.»[5] اما شهید هاشمی‌نژاد با تعطیلی کانون نیز همچنان به مبارزه علیه رژیم میپرداخت و حتی در سالها و ماههای منتهی به انقلاب، یعنی خرداد 1357، بار دیگر توسط ساواک دستگیر و روانه‌ی زندان شد؛ اما این بار ساواک تحت فشار مردم و برخی از روحانیون و علما، مجبور شد پس از مدت کوتاهی آزادش کند. پس از انقلاب، وی هیچ سمت رسمی را قبول نکرد و تنها مدتی در جریان تدوین قانون اساسی نمایندهی اول استان مازندران بود و با آغاز جنگ تحمیلی، چند باری به‌همراه آیت‌الله خامنه‌ای در جبهه حضور یافت. البته همکاری ایشان با رهبر انقلاب فراتر از حضور در جبهه بود و به سالهای قبل از انقلاب باز‌میگشت: همکاری شهید هاشمی‌نژاد و آیت‌الله خامنه‌ای شهید هاشمی‌نژاد از یاران و هم‌رزمان نزدیک مقام معظم رهبری حضرت آیت‏الله خامنه‏اى بودند. سابقه‌ی دوستی و همکاری ایشان به سالهای قبل از انقلاب بازمیگردد. در آن دوران، علاوه بر اینکه این دو عالم روابط نزدیکی با یکدیگر داشتند، در بسیاری از مسائل سیاسی نیز همکاری میکردند؛ به‌طوری‌که بسیاری از اعلامیه‌هایی که شهید هاشمی‌نژاد علیه رژیم تهیه میکرد، با امضای آیت‌الله خامنهای منتشر میشد. نقل است که «در ادامه‌ی مبارزه، مردم مشهد صبح یک روز، با بیرون آمدن از منازل، اطلاعیه‌ای را به امضای صریح سه تن از علمای شهر، یعنی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، هاشمی‌نژاد و واعظ طبسی، بر در و دیوار شهر دیدند.»[6] و یا زمانی که شهید هاشمی‌نژاد در سال 1354 از زندان آزاد شد و «به مشهد بازگشت، در کنار عالمانی چون آیتالله سید علی خامنه‌ای و آیت‌الله عباس واعظ طبسی به جهاد خود ادامه داد.»[7] دوستی و همراهی آیت‌الله خامنه‌ای و شهید هاشمی‌نژاد بعد از انقلاب نیز همچنان پایدار و مداوم بود. نزدیکی این دو شخصیت بزرگ به یکدیگر تا حدی بود که «پس از رخداد جانکاه انفجار دفتر نخست‌وزیری در 8 شهریور 1360، هاشمی‌نژاد موضوع نامزد شدن برای ریاست‌جمهوری را به آیت‌الله خامنه‌ای پیشنهاد داد.»[8] همچنین در جنگ تحمیلی هشت‌ساله، «شهید هاشمی‌نژاد به‌همراه رهبر معظم انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دو بار به مناطق جنگی رفته و در افشای خیانتهای بنی‌صدر و منافقین سهم بسزایی داشتند.»[9] که همین مسئله در نهایت باعث شد تا منافقین به فکر ترور وی بیفتند. شهادت یکی از محورهای اصلی فعالیت شهید هاشمی‌نژاد بعد از انقلاب، افشاگری خیانتهای منافقین و بنی‌صدر بود. همین عامل اسباب کینه و دشمنی منافقین نسبت به وی را ایجاد کرد و باعث گردید تا منافقین نقشه‌ی ترور وی را طراحی کنند. روز ترور یعنی هفتم مهرماه 1360 نیز شهید بعد از اتمام کلاس، در حال خروج از حزب بود که با انفجار انتحاری نارنجک یکی از اعضای نفوذی سازمان مجاهدین خلق، در محل دفتر این حزب، در خیابان عشرت‌آباد مشهد، هم‌زمان با شهادت جوادالائمه (ع)، به خیل شهدا پیوست و پیکر پاکش در حرم مطهر حضرت علی بن موسی‌الرضا (ع) به خاک سپرده شد. مقام معظم رهبری درباره‌ی شهادت ایشان فرمودند: «شهید هاشمی‌نژاد مسئولیت سنگین خود را از سال 1341، یعنی در طول نوزده سال، به‌خوبی انجام داد و با کمال سربلندی به شهادت رسید. البته شهادت برای شخصی مثل این عالم بصیر و سخنور و بزرگوار یک افتخار است، همچنان‌که برای کشندگان و دشمنانش مایه‌ی روسیاهی است.»[10] این نوشته‌ی کوتاه شرحی بود بر زندگی شهید عبدالکریم هاشمی‌نژاد، یکی از فعالین و مبارزین اصلی در مشهد، علیه رژیم پهلوی. این عالم بزرگ هم‌زمان با آغاز نهضت 15 خرداد، مبارزات خود را به‌طور رسمی و علنی آغاز نمود و به علت فعالیت-هایش، چند بار توسط ساواک دستگیر و زندانی گردید. عمده‌ی فعالیتهای وی در مساجد و به‌خصوص مسجد فیل مشهد بود که به‌شکل سخنرانی، انتشار اعلامیه و... صورت میگرفت. وی در این دوران، رابطه‌ی نزدیک و صمیمی با آیت‌الله خامنهای نیز داشت و در عرصه‌ی سیاسی با وی همکاری میکرد. شهید هاشمی‌نژاد بعد از انقلاب نیز به فعالیتهای خود در دفاع از انقلاب ادامه داد و نقش مهمی در افشای بسیاری از جنایات و اقدامات ضدانسانی منافقین داشت. بنابراین منافقین در ضدیت با اسلام و روحانیون، اقدام به ترور وی در 7 مهر 1360 کردند و وی را به شهادت رساندند. پی‌نوشت‌ها: [1]. عارفیان، محمدتقی (1382)، گلبرگ ­معرفت 43، ماهنامه، فریادگر شهر شهادت؛ شهادت حجت­الاسلام سید عبدالکریم هاشمی­نژاد، ش 43، پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه، ص 70. [2]. عارفیان، همان، ص 69. [3]. فراگیری اخلاق و زندگی، ص 18، برگرفته از سایت ویکی‌فقه. [4]. ویژه‌نامه جوانمرد فاضل، ص 7، برگرفته از سایت ویکی‌فقه. [5]. یاران امام به روایت اسناد ساواک 5، مقدمه، ص 10 تا 12. [6]. فراگیری اخلاق و زندگی، همان، ص 7. [7]. شهید عبدالکریم هاشمی‌نژاد، برگرفته از سایت دانشنامه‌ی انقلاب اسلامی: nahad.govir.ir [8] جلالی­عزیزیان، حسن (1382)، زندگی‌نامه­ی سیاسی شهید هاشمی­نژاد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج اول، ص 266. [9]. یاران امام به روایت اسناد ساواک 5، مقدمه، ص 19. [10]. عارفیان، همان، ص 74. * زهره رحمانی، پژوهشگر حوزه‌ی انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

حزب رستاخیز چگونه روند انقلاب را تسریع کرد؟- به بهانه‌ی انحلال آخرین حزب حکومتی عصر پهلوی (2 مهر 1357)

حزب رستاخیز همراه با افزایش قیمت نفت تأسیس و با تشدید انقلاب اسلامی، منحل شد. آنچه مقاله‌ی حاضر درصدد تبیین آن است چرایی تأسیس این حزب و نقش آن در تسریع وقوع انقلاب اسلامی است. آیا می‌توان گفت این حزب به روند انقلاب سرعت بخشید؟ داستان خاندان پهلوی و مسئله‌ی تحزب در ایران، داستان جالبی است. قصه‌ای که پیامدهایش برای این خاندان، پُرفرازونشیب بوده است؛ از روی کار آمدن تا برافتادن. اگر روزی حزب تجدد در روی کار آمدن رضاشاه نقشی انکارنشدنی داشت، روزی دیگر، حزبی دیگر به نام رستاخیز بسترهای سقوط محمدرضا پهلوی را بیش از پیش مهیا نمود. بنابراین رضاشاه به تحزب مدیون است، زیرا باعث و بانی به سلطنت رسیدنش شد، اما در مقابل، محمدرضاشاه از تحزب ضربه خورد. این مسئله را می‌توان در نقشی که حزب رستاخیز در ناراضی نمودن مردم برعهده داشت خلاصه نمود. مسئله‌ای که موضوع عمده‌ی نوشتار حاضر است. پیش از اینکه به این موضوع پرداخته شود، بد نیست که کمی به آنچه در ابتدای این نوشتار گفته شد، یعنی سابقه‌ی احزابی که به شخص شاه وابسته‌اند، اشاره کنیم. رضاشاه پهلوی در زمانه‌ای به عرصه‌ی سیاسی ایران وارد شد که شرایط سیاسی همه‌ی اتفاقات را به سود او رقم زده بود. یکی از این شرایط، ایجاد حزبی بود به نام تجدد. حزبی تشکیل‌شده از جمعی از نخبگان سکولار و ناسیونالیست کشور؛ افرادی چون داور، تدین، تیمورتاش و... بعدها در تحولات مجلس پنجم این حزب کمک بسیاری به روی کار آمدن رضاشاه و به قدرت رسیدن او در مقام شاهنشاه نمود. البته رضاشاه بعدها با حرکت به‌سوی حزب ایران نوین تلاش نمود تا این واقعیت را نشان دهد حال که به قدرت سیاسی دست یافته است، به کار سازمانی سیاسی اعتقادی ندارد و هرگونه اعتقادی خلاف نگاه خود را برنمی‌تابد. این‌گونه بود که به‌تدریج حزب و کار حزبی در ایران به حاشیه رفت. استعفای اجباری او و کنار رفتنش از قدرت اما باعث توجه دوباره به تحزب در ایران شد. این‌گونه بود که احزاب کوچک و بزرگ در کشور پا گرفتند. احزابی که برخی به شرق و یا غرب تعلق داشتند و احزابی که هر یک ایدئولوژی و مرامی خاصی را تبلیغ می‌نمودند. از اراده‌ی ملی قوام تا حزب توده و از خداپرستان سوسیالیست تا احزابی که جبهه‌ی ملی را تشکیل می‌دادند. وقوع کودتای 28 مرداد 1332 اما نقطه‌ی پایانی بود بر آزادی احزاب. از آن پس، تحزب نیز زیر سایه‌ی ملوکانه به ادامه‌ی حیات پرداخت. ادامه‌ی حیاتی که پر از خفت بود. اگر بگذریم از تشکیل دوباره‌ی جبهه ملی که بدون مصدق قدم از قدم برنداشت، تحزب به‌شکل مستقل دیگر پا نگرفت. ماندند احزابی که محمدرضاشاه پهلوی آنان را چون عروسکان خیمه‌شب‌بازی به میدان می‌فرستاد. این‌گونه بود که او تصمیم گرفت تا ایران همچون ممالک پیشرفته‌ی دنیا، براساس نظام دوحزبی اداره شود. بدین ترتیب، در ایران دو حزب مردم و ملیون به ترتیب در سال‌های 1336 و 1337 سر برآوردند و به مبارزه‌ی انتخاباتی پرداختند. جالب اینکه حتی اولین رقابت این دو حزب دولتی نیز خالی از تقلب نبود. «با آشکار شدن تقلبات فراوان و تبانی و زدوبند حزب مردم به‌عنوان اقلیت و حزب ملیونِ دکتر اقبال، نخست‌وزیر وقت، به‌عنوان حزب اکثریت، این انتخابات باطل اعلام شد.» ابطال انتخابات باعث استعفای دو رهبر آن، یعنی اسدالله علم (رهبر حزب مردم) و منوچهر اقبال (رهبر حزب ملیون) شد.(1) پس از درگیری‌های سال‌های 1339 تا 1342 که تحت تأثیر روی کار آمدن کندی در آمریکا، محمدرضاشاه به سود امینی در انزوا قرار داشت، بار دیگر محمدرضاشاه سیستم دوحزبی خود را رونمایی کرد. با این تفاوت که این‌بار سیستم دوحزبی براساس رقابت حزب مردم و حزب ایران نوین برپا شده بود. حزب مردم که همچنان زیر سایه‌ی نفوذ اسدالله علم بود، همچون قبل نقش اقلیت را بازی می‌نمود. حزب ایران نوین از دل کانون ترقی در سال 1350 و دوره‌ی بیست‌وسوم مجلس سر برآورد. «حزب ایران نوین بزرگ‌ترین و ماندگارترین حزب دولتی اکثریت بود که بیش از یک دهه در فضای خالی از فعالیت‌های حزبی واقعی به حیات خود ادامه داد.» تا پیش از ترور منصور، او رئیس این حزب بود، اما با مرگ او و به قدرت رسیدن هویدا در قامت نخست‌وزیر، عباس هویدا مقام ریاست این حزب را نیز به دست آورد.(2) حزب رستاخیز و انقلابی که به پا شد! در سال 1353، ناگهان نگاه شاه و دولت به تحزب در کشور تغییر کرد! اگر تا پیش از این نظام دوحزبی نوع ایده‌آل تحزب محسوب می‌شد، اینک نظام تک‌حزبی بهترین شکل فعالیت جریان‌های سیاسی در کشور تلقی می‌شد. این‌گونه بود که در سال 1353، حزب رستاخیز متولد شد. اما سؤالات اساسی پیرامون تشکیل این حزب وجود دارد که به‌نوعی می‌تواند در راستای تبیین وقوع انقلاب اسلامی نیز به ما کمک کند. حزب رستاخیز با چه هدف و کارویژه‌ای ایجاد شد؟ چرا ناگهان محمدرضاشاه دل از نظام دوحزبی برید و به نظام تک‌حزبی گرایش یافت؟ به این پرسش‌ها می‌توان چند پاسخ متفاوت و هم‌زمان داد. 1. شکست انقلاب سفید از یک منظر، حزب رستاخیز از آن رو ایجاد شد که انقلاب شاه و مردم، که بیش از یک دهه پیش آغاز شده بود، نتوانست به اهداف خود، که نزدیکی مردم به حاکمیت و مشروعیت بخشیدن به شاه بود، جامه‌ی عمل بپوشاند. عبارات زیر که از نشریات دولتی همان زمان برگزیده شده است (اگرچه حرفی دیگر می‌زند و در راستای توجیه تأسیس این حزب است) می‌تواند این مهم را نشان دهد: «اینک زمان آن رسیده بود که آرمان (اصیل) و ایرانی انقلاب شاه و ملت در قالب ویژه‌ی خویش جای گیرد. به فرمان شاهنشاه آریامهر، حزب رستاخیز ملت ایران به‌عنوان قالب این روند انقلابی، که جلوه‌ی اندیشه‌ی پاک و خالص ایرانی است و از هیچ ایسم و ایدئولوژی غیرایرانی الهام نگرفته است، برگزیده و تشکیل شد. ایرانیان برای اولین‌بار در برابر خود سازمان پرتحرک سیاسی دیدند که به فرمان شاهنشاه و در چارچوب اندیشه‌های ملی شکل گرفته است...»(3) این عبارات اگرچه تلاش دارد تا تأسیس حزب را در ادامه‌ی انقلاب سفید و اقدامی موفق جلوه دهد، اما واقعیت چیز دیگری رانشان می‌دهد. پس از اقدام شاه در انقلاب شاه و مردم، از آنجا که محبوبیت شاه آن‌چنان‌که می‌بایست زیاد نشده بود، وی در قالبی جدید و به‌شکل سازمانی و از بالا و به اسم تحزب (که ذاتاً ناشی از جامعه‌ی مدنی است) تلاش نمود تا به افزایش مشروعیت خود بپردازد. شاه اگرچه تلاش نمود تا با تأسیس این حزب، ناکامی‌های گذشته‌ی خود را جبران کند، اما به‌جرئت می‌توان گفت که در این راه شکست خورد. سطور بعدی به‌خوبی می‌تواند این ناکامی را نشان دهد. 2. تأسیس حزب؛ در راستای وحدت ملی یا اقدامی فاشیستی؟ توجیه شاه برای تأسیس حزب رستاخیز، تلاش برای وحدت ملی ایرانیان بود. اگرچه او در کتاب «پاسخ به تاریخ» که پس از پیروزی انقلاب شکوهند اسلامی نگاشته شد، صراحتاً بیان داشته که اقدام او در تأسیس حزب رستاخیز، اشتباه بوده است: «یکی از اشتباهات دوران سلطنت من تشکیل حزب رستاخیز در اسفند 1352 بود... هدف من آن بود که رستاخیز عامل تحکیم مبانی وحدت ملی و در حقیقت مکمل سیاست عدم تمرکز باشد... متأسفانه این تجربه با ناکامی روبه‌رو شد...»(4) جالب اینکه مسئله‌ی وحدت ملی حتی توسط فرح نیز مورد تأکید قرار گرفته است: «حزب جایگاه وحدت ملی است و فکر می‌کنم که درست شدن حزب رستاخیز برای این است که مشارکت مردم در کلیه‌ی شئون اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مملکت هرچه بیشتر بشود و فکر می‌کنم برای همه‌ی ایرانیان حزب باید همه‌جا باشد، فقط در کانون و ساختمان نباشد. حزب در مدرسه هست، در دانشگاه هست، در خانه هست، در همه‌جا هست...»(5) عبارات آخر مورد تأکید فرح به‌خوبی نشان می‌دهد که حزب بیش از آنکه در چارچوب وحدت ملی در حال حرکت باشد، در قامت اقدام فاشیستی برای گستراندن چتر حکومت بر همه‌ی شئون زندگی مردم ایران حرکت نموده بود. او حزب را در همه‌جا می‌بیند و این همان فاشیسم است. اگرچه ایران در این برهه‌ی زمانی، توانایی و پتانسیل‌های داشتن یک حکومت فاشیستی را نداشت، اما همان‌طور که می‌دانیم، حزب فراگیر، خود یکی از نمودها و مؤلفه‌های سلطه‌ی فاشیسم است. محمدرضاشاه زمانی به توهم حزب فراگیر رسید که با تکیه بر چهار برابر شدن قیمت نفت، خواست دولت رانتیر خود را گسترش دهد. عبارات او درباره‌ی لزوم عضویت همه‌ی مردم در حزب، به‌خوبی بیانگر این مسئله است. این جملات تکان‌دهنده اوج باور و اعتمادبه‌نفس او را به نظام فاشیستی و پلیسی که ایجاد کرده بود می‌رساند: «هر کسی باید جزء این حزب بشود و تکلیف خود را روشن بکند. اگر نشد، از ایران بیرون رود. اگر نخواستند بیرون بروند، جایشان در زندان است.» در مقابل، جملات امام خمینی (ره) در مورد عضویت در حزب، روشن شدن خط مبارزه را نشان می‌دهد: «نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصلحت ملت مسلمان ایران، شرکت در آن بر عموم حرام و کمک به ظلم و استیصال مسلمین است و مخالفت با آن، از روشن‌ترین موارد نهی از منکر است... باید گفت شاه در این پیشنهاد غیرمشروع، به شکست فاحش طرح استعماری به‌اصطلاح انقلاب ششم بهمن و برخوردار نبودن آن از پشتیبانی ملت اعتراف نموده است... اگر این به‌اصطلاح انقلاب از شاه و ملت می‌باشد، دیگر چه احتیاجی به حزب تحمیلی است؟!»(6) با سخنان شاه و امام (ره) درباره‌ی تأسیس حزب رستاخیز، به‌شکلی روشن‌تر خط‌بندی حامیان حکومت و انقلابیون روشن شد. بنابراین کشور با سرعت هرچه بیشتری به‌ سوی انقلاب نزدیک می‌شد. این همان زمینه‌های غیرملموس انقلاب است که پیش از آغاز اعتصابات و تظاهرات، خود را می‌نماید. 3. دخالت عملی حزب در زندگی مردم آبراهامیان در کتاب خود، «ایران بین دو انقلاب»، به تشریح گستره‌ی فعالیت‌های حزب رستاخیز در زندگی خصوصی مردم می‌پردازد. قطعاً گسترش استبداد محمدرضاشاه، دلیل واقعی تأسیس حزب بود. به اعتقاد او، اقداماتی که در چارچوب این حزب انجام شد، به جدایی هرچه بیشتر دولت و ملت انجامید. این حزب زنان ایرانی را از پوشیدن چادر در محیط‌های مذهبی منع نمود. برای حسابرسی موقوفه‌های مذهبی بازرسان ویژه‌ای فرستاد. چاپ کتاب توسط سازمان‌های موقوفه را محدود به آن دسته از موقوفاتی نمود که تحت نظارت دولت بودند. به گسترش سپاه دین به‌وسیله‌ی دانشگاه الهیات دانشگاه تهران پرداخت. به‌علاوه آنکه هیئت‌های زیادی را برای تعلیم آنچه به باور خود اسلام واقعی می‌دانست، گسیل نمود و...(7) اقدامات حزب رستاخیز آن زمانی دامن حکومت را گرفت که به یکی از اضلاع انقلاب تعرض نمود: بازار و بازاریان. در مرداد 1354، بیش از ده هزار دانشجوی عضو این حزب به بازارها روانه شدند تا قیمت‌های افزایش‌یافته‌ی بازار را به وضعیت قبلی‌اش برگردانند. سودهای پیشنهادی آنان حتی از نرخ تورم نیز کمتر بود. آنان تلاش می‌نمودند تا مشکلی را که در جایی دیگر، یعنی براساس خود حکومت و براساس توسعه‌ی شتاب‌زده‌ی شاه و طرح‌های بدون برنامه‌ریزی کارشناسانه ایجاد شده بود، با حمله به بازاریان حل نمایند. این‌گونه بود که بازار بیش از پیش گرایش خود را به سمت انقلاب تسریع بخشید. فرجام سخن محمدرضا پهلوی چنان گرم قدرت بود که اقداماتی که هرچه بیشتر او را به سمت سرنگونی پیش می‌برد، درک نمی‌‌کرد. قطعاً یکی از اقداماتی که در سرعت انقلاب تأثیر بسیار نهاد، تأسیس حزب رستاخیز و تأکید بر آن بود. اگرچه محمدرضا پهلوی بسیار دیر این مسئله‌ی اساسی را درک نمود. او تنها آن زمان که کتاب «پاسخ به تاریخ» را می‌نگاشت، دریافت راهی که پیموده از اساس اشتباه بوده است. به زبان دیگر، تأسیس حزب رستاخیز از جمله بسترهای سلبی انقلاب اسلامی بود. سلبی از آن روی که توسط خود حکومت و با دستان حاکمان انجام می‌شد. تأسیس این حزب اقدامی فاشیستی بود که نشان از حضور حکومت در زندگی خصوصی مردم و تلاشی دوباره برای جبران ناکامی انقلاب سفید داشت. پی‌نوشت‌ها: 1. محسن مدیرشانه‌چی در مجتبی مقصودی، تحولات سیاسی-اجتماعی ایران (1320-1357)، تهران، انتشارات روزنه، 1380، ص 266. 2. همان، 268. 3. منصور مصلحی، حزب رستاخیز ملت ایران، قالبی اصیل برای آرمان ملی، آموزش و پرورش، اسفند 54، شماره‌ی 6، ص 326 و 327. 4. محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، نسخه‌ی E-book، ص 229. 5. بیانات علیاحضرت شهبانو درباره‌ی حزب رستاخیز ملت ایران، نگین، شماره‌ی 132، ص 61. 6. صحیفه‌ی امام خمینی، ج 3، ص 71. 7. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، تهران، ترجمه‌ی کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، 1377، ص 407. * مجید محمدی؛ پژوهشگر حوزه‌ی انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

چرا شرکت نفت انگلیس جای خود را به کنسرسیوم داد؟ - به مناسبت امضای قرارداد کنسرسیوم (28 شهریور 1333)

قرارداد کنسرسیوم قراردادی یک‌طرفه بود که به‌ دنبال کودتای 28 مرداد و برقراری مجدد روابط ایران و انگلستان برقرار گردید و حاکمیت کشور بر منابع نفتی را نقض کرد. آنچه در این نوشتار کوتاه به آن پرداخته می‌شود، بررسی این مهم است که چرا سلطه بر منابع نفتی ایران این‌بار در این قالب دنبال شد. طبق این قرارداد، شرکت‌‌‌‌های نفتی آمریکایی در 40 درصد از نفت ایران سهیم شدند. شرکت نفت انگلیس هم به‌تنهایی سهم 40درصدی از نفت ایران گرفت و سهم شرکت هلندی «رویال داچ شل» 14 درصد تعیین شد و در نهایت، شرکت نفت فرانسه هم 6 درصد باقی‌مانده‌ی نفت ایران را تصاحب نمود. آنچه در این قرارداد تا حد زیادی اهمیت دارد این است که آمریکا از طریق کنسرسیوم توانست رسماً وارد صحنه‌‌‌‌ی اقتصادی ایران گردد و منافع زیادی را از این طریق کسب کند. این اتفاق ظاهراً باعث گردید تا سهم شرکت‌‌‌‌ نفت انگلیس نسبت به قراردادهای قبل از کودتا کاهش یابد و در مقابل، سهامی به شرکت‌‌‌‌های غیرانگلیسی و غیرآمریکایی، از جمله شرکت‌های فرانسوی و هلندی، داده شود. با این توضیحات، این نوشته‌ی کوتاه درصدد پاسخ به این سؤالات است: ورود آمریکا به صحنه‌ی اقتصادی ایران چگونه بود؟ چرا در قرارداد کنسرسیوم، نفوذ و سهم انگلستان کاهش یافت؟ علل حضور شرکت‌‌‌‌های غیرآمریکایی و غیرانگلیسی در امتیازات نفتی ایران چه بود؟ قرارداد کنسرسیوم «قرارداد کنسرسیوم، قراردادی استعماری بود که پس از کودتای 28 مرداد 1332، رژیم دست‌نشانده‌ی شاه-زاهدی به ایران تحمیل کرد و مفاد آن، مغایر با قانون ملی شدن صنعت نفت بود.»[1] این قرارداد، که در 29 مهر 1333 تصویب شد، سهم شرکت نفت ایران و انگلیس را 40 درصد، شرکت‌های آمریکایی (شامل پنج شرکت بزرگ مرکب از پنج شرکت استاندارد نیوجرسی، استاندارد کالیفرنیا، گُلف، سوکونی موبیل و شرکت نفتی تگزاس و 9 شرکت علی‌الظاهر مستقل) 40 درصد، شرکت شل هلندی 14 درصد و شرکت نفت فرانسه 6 درصد تعیین کرد. همچنین به موجب این قرارداد، کمپانی‌های مذکور اجازه یافتند در هر نقطه‌ی ایران، عملیات اکتشاف و استخراج را با هزینه‌ی دولت ایران انجام دهند. «کنسرسیوم علاوه بر اکتشاف و پالایش و هدایت و مدیریت تولید از کلیه‌ی اختیارات لازم برخوردار بود که در حوزه‌ی عملیات و یا حتی در خارج از حوزه‌ی عملیاتی خود، از اراضی و منابع زیرزمینی متعلق به شرکت نفت ایران و اراضی متعلق به دولت ایران، در صورت نیاز، بدون قیدوشرطی استفاده کند.»[2] ظاهراً بسیاری از اصول قرارداد کنسرسیوم منطبق بر اصل ملی شدن نفت بود، اما در واقع «به کار گرفتن عناوینی از قبیل شرکت‌های عامل و فروش و نیز واگذاری عملیات غیرصنعتی به شرکت ملی نفت ایران، جنبه‌‌‌‌ی ظاهری داشت. سایر مواد قرارداد، مانند تصدی عملیات، ترتیب معاملات، تقسیم عواید و طرز حل اختلاف و... همانند شرایط دیگر قراردادهای معمول در کشورهای تحت سلطه‌ی انگلیس و آمریکا، در حوزه‌‌‌‌ی خلیج فارس بود.»[3] بنابراین کنسرسیوم نه تنها حقوق مردم در صنعت نفت را اعاده نکرد، بلکه با نقض حاکمیت ملی، فرصت ورود و دخالت بازیگران جدید یعنی آمریکا را در امور داخلی کشور، به‌خصوص امور اقتصادی، فراهم کرد. ورود آمریکا به صحنه‌ی اقتصادی ایران اولین حضور و نقش آمریکا در امور اقتصادی ایران عصر پهلوی را می‌‌‌‌توان به استخدام مستشاران اقتصادی و شخص میلسپوی آمریکایی، مقارن با اشغال ایران توسط متفقین در سال 1320 دانست. بعد از اشغال کشور توسط متفقین، وضعیت اقتصادی کشور به حد بحرانی رسید. بنابراین قوام‌السلطنه، نخست‌وزیر کشور، برای سروسامان دادن به اوضاع اقتصادی، تصمیم به استخدام مستشار گرفت که یکی از این مستشاران دکتر آرتور میلسپوی آمریکایی بود. وی در زمانی که اداره‌ی امور اقتصادی کشور را در دست داشت، اقداماتی را برای بهبود اوضاع کشور انجام داد، اما بنا به دلایلی، بسیاری از آن‌‌‌‌ها به شکست انجامید و در نهایت نیز منجر به اخراجش از ایران گردید. اما حضور جدی‌‌‌‌تر آمریکا به صحنه‌‌‌‌ی اقتصادی ایران به سال‌‌‌‌های بعد از 1330 برمی‌‌‌‌گردد. این سال‌ها مقارن با ملی شدن صنعت نفت و کشمکش ایران و انگلیس بر سر این موضوع است. انگلیس که بعد از ملی شدن صنعت نفت، دست خود را کوتاه از این منبع ارزان می‌‌‌‌دید، وقتی عملاً نتوانست اقدامی برای اعاده‌‌‌‌ی امتیازات قبلی خود کند، از ایالات متحده درخواست وساطت و میانجی‌گری کرد و بدین‌گونه آمریکا کم‌کم فرصت و بهانه‌‌‌‌ی حضور در امور کشور را به دست آورد. در اولین اقدام، زمانی که «دولت ایران سعی کرد از کشورهای بی‌طرف مانند هلند، سوئد، بلژیک و به‌ویژه آمریکا، کارشناس نفت استخدام کند، آمریکا از یک‌سو از اعزام کارشناس به ایران خودداری کرد و از طرف دیگر، دولت انگلستان را از به‌کارگیری نیروی نظامی در ایران برحذر داشت و بر مذاکره بین دو کشور تأکید نمود و در واقع از این طریق می‌خواست با ورود در مذاکرات، در آینده سهمی از نفت ایران داشته باشد.»[4] البته ایالات متحده همواره ادعا می‌‌‌‌کرد که به بهانه‌‌‌‌ی برقراری ثبات و آرامش در منطقه و برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم، درصدد رفع اختلافات شرکت نفت ایران و انگلیس است، اما در واقع هدف‌ آمریکا در این زمان، تسلط بر منابع نفتی کشورهای خاورمیانه به‌خصوص نفت ایران بود، زیرا نفت این مناطق، به دلیل ارزان بودن، می‌توانست به‌راحتی نیاز این کشور به این منبع حیاتی را تأمین کند. چنان‌که وزارت انرژی آمریکا نیز در این رابطه اذعان کرده است: «نفت به‌مثابه‌ی خون برای اقتصاد این کشور عمل می‌کند. در نتیجه بدون عرضه‌ی ارزان نفت، تداوم توسعه‌ی اقتصادی آمریکا امکان‌پذیر نیست.»[5] ایالات متحده به‌خوبی می‌‌‌‌دانست که تحقق چنین هدفی تنها با وجود یک دولت مطیع و تابع مانند رژیم شاه میسر است. بنابراین در راستای این موضوع، آمریکا به کمک انگلیس، کودتای 28 مرداد را طرح‌ریزی کرد و رژیم دست‌نشانده‌ی شاه را بر سر کار آورد و بعد از آن نیز با قرارداد کنسرسیوم نفتی، توانست عملاً وارد صحنه‌‌‌‌ی اقتصادی کشور شود. البته رسیدن به اهداف اقتصادی، ضرورت کاهش نفوذ رقیب دیرین، یعنی انگلیس را نیز ایجاب می‌‌‌‌کرد. بنابراین ورود این کشور به عرصه­ی اقتصادی کشور با تلاش برای کاهش تدریجی سهم شرکت نفت انگلیس همراه گشت. کاهش سهم و نفوذ انگلستان در ایران یکی از دلایل مهم کاهش نفوذ و سهم انگلیس در منابع نفتی ایران، ظهور رقیب نوپای جدید، یعنی آمریکا بود. آمریکا که بعد از جنگ جهانی دوم سیاست انزواطلبی خود را کنار گذاشته بود، وقتی پا به عرصه‌‌‌‌ی تعاملات جهانی گذاشت، دست خود را از بسیاری از امتیازات، به‌خصوص منابع نفتی، کوتاه می‌‌‌‌دید؛ زیرا کنترل بسیاری از منابع نفتی کشورهای نفت‌خیز در دست انگلیس بود. بنابراین در اولین اقدام، به انتقاد از مواضع انگلیس در قبال کشورهای نفت‌خیز پرداخت و در گام بعدی، به عقد قرارداد آرامکو با شرکت عربستان مبادرت کرد تا از این طریق، کشورهایی مانند ایران را به اقدام علیه امتیازات استعماری این کشور تحریک کند. در این راستا، در سال 1950، وزارت خارجه‌ی آمریکا طرح کاهش مالیات از چهار شرکت بین‌المللی نفتی آمریکا را مطرح کرد. «براساس این طرح، شرکت آرامکو می‌توانست در قبال حق‌الامتیازی که به عربستان می‌پرداخت، از میزان مالیاتش در آمریکا کسر شود. این مسئله باعث شد تا این شرکت بتواند قراردادی براساس سود 50-50 با دولت عربستان منعقد کند. البته دولت آمریکا در همین زمان، به عربستان اعلام کرد که مبلغ 50 میلیون دلاری را که از شرکت آرامکو دریافت کرده است، در واقع باید کمک آمریکا به دولت خود تلقی کند.»[6] و یا براساس طرحی که از سوی چارلز راینر، از اعضای بلندپایه‌ی وزارت کشور آمریکا مطرح گردید، «پیشنهاد شد که دولت بریتانیا بی‌درنگ از موقعیتی که در شرکت نفت ایران و انگلیس دارد دست بکشد و شرکت مزبور تحت اداره‌‌‌‌ی هلند یا آمریکا قرار گیرد. هرچند این طرح به تصویب نرسید، نشان‌دهنده‌ی این موضوع است که ایالات متحده منافع مشخصی در ورود به بازار نفت ایران داشته است.»[7] البته ضعف اقتصادی انگلستا ن نیز که ناشی از جنگ جهانی دوم و عواقب آن بود، باعث گردیده بود تا ایالات متحده به‌راحتی تمایلات خود را بر این کشور تحمیل کند. گذشته از منافع شخصی، آمریکا به‌خوبی می‌‌‌‌دانست که انگلیس نزد ایرانیان بسیار منفور و مظهر استبداد است و اگر باز هم صاحب امتیازات فراوان شود، مردم دوباره اعتراض خواهند کرد. دولت انگلیس هم از این موضوع به‌خوبی مطلع بود. بنابراین برای جلوگیری از شورش مجدد مردم، مجبور شد با شرایط جدید موافقت کند و به 40 درصد سهم رضایت دهد. در واقع آمریکا درصدد بود از این طریق، دست انگلیسی‌‌‌‌ها را از نفت ایران به‌طور کامل قطع کند و خود جای آن‌‌‌‌ها را بگیرد، اما در نهایت نتوانست به این هدف برسد، زیرا اولاً «ایالات متحده می‌خواست وحدت دولت‌های عضو ناتو را، که انگلستان هم عضو آن بود، به هم نزند و برای این هم آمریکا نتوانست مسئله‌ی اخراج کامل انگلستان را از ایران و نظارت صد درصد به نفت ایران را عملیاتی کند.»[8] در ثانی، 40 درصد سهمی که انگلیس به دست آورد، گرچه نسبت به قرارداد پیش از آن کمتر بود، اما سهم بزرگی در کنسرسیوم به‌شمار می‌رفت؛ ضمن اینکه شرکت توانسته بود به جز سهم 40درصدی، در دو پنجم سهام شرکت هلندی «رویال داچ ‌شل» نیز شریک شود و در مجموع 45 درصد از سهام نفت را از آن خود کند. به این ترتیب، انگلیس توانست هم سهم خوبی از کنسرسیوم به دست آورد و هم ایراد ایرانیان را به بازگشت مجدد شرکت نفت ایران و انگلیس از بین ببرد. البته ایالات متحده علاوه بر تلاش برای کاهش نفوذ شرکت سابق نفت در ایران،‌ از شرکت‌‌‌‌های دیگر، یعنی شرکت‌‌‌‌های فرانسوی‌‌‌‌ و هلندی‌‌‌‌ نیز دعوت ‌‌‌‌کرد که به این صف‌بندی جدید بپیوندند تا بهتر بتواند منافع خود را تأمین کند. حضور شرکت­های فرانسوی و هلندی در کنسرسیوم در قرارداد کنسرسیوم، آمریکا از کشورهایی چون هلند و فرانسه نیز دعوت کرد تا به این قرارداد بپیوندند. «هدف از تشکیل کنسرسیوم و یک چنین راه‌حلی این مزیت را داشت که: - آمریکا را به‌عنوان شریک اصلی و نیرومند وارد صحنه‌ی نفتی ایران می‌‌‌‌کرد. - جذب نفت تولیدی جدید ایران را در بازارهای بین‌المللی فراهم می‌‌‌‌ساخت. - همچنین حمایت از امتیازات موجود در این منطقه را ممکن می‌‌‌‌ساخت.»[9] البته خود شرکت‌‌‌‌های فرانسوی و هلندی نیز تمایل زیادی برای پیوستن به این قرارداد داشتند. مدیران این شرکت‌‌‌‌ها همواره بر این باور بودند که صنعت نفت ایران آن‌قدر برایشان منافع دارد که حاضر نبودند به‌راحتی‌ها این امتیازات را از دست بدهند. بنابراین پیوستن به کنسرسیوم نه تنها منافع ایالات متحده و شرکت نفت انگلیس را در درازمدت تأمین می‌‌‌‌کرد، بلکه برای شرکت‌‌‌‌های فرانسوی و هلندی نیز سود سرشاری را به همراه داشت. فرجام سخن اینکه ق رارداد کنسرسیوم، قراردادی یک‌طرفه بود که به دنبال کودتای 28 مرداد و برقراری مجدد روابط ایران و انگلستان برقرار گردید و حاکمیت کشور بر منابع نفتی را نقض کرد. این قرارداد به‌راحتی تلاش‌های چندساله‌ی مبارزات مردم برای ملی کردن صنعت نفت را نادیده گرفت و با واگذاری امتیازات آن به کشورهایی چون آمریکا، نقطه‌ی عطف جدیدی را در روابط اقتصادی ایران-آمریکا ایجاد کرد و باعث شد تا ایالات متحده با توجه به ضعف اقتصادی و مالی انگلستان، به‌تدریج منافع جدیدی را در ایران به دست آورد و جای استعمار انگلستان را بگیرد.(*) پی‌نوشت‌ها: [1]. نجاتی، غلامرضا (1384)، تاریخ سیاسی بیست‌وپنج‌ساله­ی ایران از کودتا تا انقلاب، تهران، رسا، ص 88. [2]. ازغندی، علیرضا (1384)، روابط خارجی ایران 1320-1357، نشر قومس، ص 251. [3]. نجاتی، همان صفحه. [4]. مدنی، جلال‌الدین (1380)، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ص 211. [5]. ترابی، قاسم (1391)، «وابستگی آمریکا به نفت خاورمیانه، نتایج و پیامدها»، تهران، فصلنامه‌ی مطالعات منطقه‌ای، سال سیزدهم، شماره‌ی 3، ص 34. [6]. موسوی‌زاده، محسن (1393)، «بررسی نقش منافع نفتی آمریکا در وقوع کودتای 28 مرداد: چرا آمریکا به مصدق پشت کرد؟»، سایت برهان و رک‌به: رابرت د.شولزینگر، دیپلماسی آمریکا در قرن بیستم، ترجمه‌ی رفیعی مهرآبادی، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، 1379، ص 426. [7]. بیل، جیمز و راجر لویس، ویلیام (1372)، مصدق، نفت، ناسیونالیسم ایرانی، ترجمه­ی عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران، نشر گفتار، ص 445. [8]. بورونو (1364)، نفت و سیاست ایالات متحده‌ی آمریکا در خاور نزدیک و میانه، ترجمه‌ی مشاءالله ربیع‌زاده، تهران، انتشارات میر، ص 224. [9]. جان مرادی‌جو، علی،تشکیل کنسرسیوم نفت بعد از کودتای 28 مرداد 1332، روزنامه‌ی دنیای اقتصاد، شماره‌ی 2890، 21 فروردین 92،ص 31 (تاریخ اقتصاد). * زهرا سعیدی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

چرا رضاشاه صدای پای سرنوشت را نشنید؟ - تأملی بر دلایل استعفای رضاشاه و اشغال ایران

مطلب حاضر به این پرسش‌ها می‌پردازد که آیا کناره‌گیری رضاشاه اجتناب‌ناپذیر بود؟ چه انگیزه‌های روانی، داخلی و بین‌المللی او را به سمت بی‌طرفی در جنگ سوق داد؟ بی‌طرفی او بر چه باورهایی استوار بود؟ و چرا او علاوه بر آنکه روبروی ارتش متفقین نایستاد، کناره‌گیری نمود؟ اقتدار رضاشاه پهلوی و فضای استبدادزده‌ی ایرانِ آن روزگار، دیگر پیرامون وی مردی آگاه و آشنا به پیچیدگی‌های عالم سیاست، باقی نگذاشته بود که او را از نقشه‌های پیدا و پنهان قدرت‌های بزرگ درگیر در جنگ جهانی دوم آگاه سازد. رضاشاه پهلوی به‌اشتباه نتوانست تفاوت میان قدرت مانور و مانور قدرت داخلی خود با آنچه در سیاست بین‌الملل می‌گذشت و بازی مرگ و زندگی دهشت‌آوری که میان هیتلر ومتفقین در جریان بود را به‌خوبی درک نماید. غافل از آنکه بازی بزرگ جنگ جهانی، بازی بزرگان بود. حادثه‌ای که انگلیس، فرانسه، شوروی و آمریکا را بر آن می‌داشت تا از کوچک‌ترین برگ‌های برنده‌ی خود در جنگ بهره‌برداری کنند و از کنار کوچک‌ترین پارامترهایی که ممکن بود موفقیت آن‌ها را در جنگ تضمین کند به‌سادگی نگذرند.برای قدرت‌های درگیر در جنگ جهانی دوم اعلان بی‌طرفی دولت ایران کافی نبود و نیازهای دول متفق را برای کمک‌های حیاتی به شوروی تأمین نمی‌کرد. برخی پژوهندگان و تحلیل‌گرانِ تاریخِ این برهه‌ی حساس از روزگار ایران، بر این اعتقاد استوارند که رضاشاه با توجه به ابهامات موجود در نتایج جنگ به‌خوبی نمی‌دانست که کفه‌ی ترازوی جنگ جهانی دوم به نفع کدام گروه سنگینی خواهد کرد و این تردید حتی تا ده روز پس از اشغال ایران نیز ادامه می‌یابد. اما به گمان نگارنده می‌بایست نگاه عاشقانه رضاشاه را جایگزین تردید وی کرد، چراکه همین علاقه به پیروزی آلمان بود که می‌بایست تردید را آن‌قدر در وجودش نهادینه کرده باشد که حتی صدای پای متفقین را در اطراف تهران نشنیده باشد. ماهیت این مردان مقتدر چنان است که کسی را یارای آگاهاندن آن‌ها نیست. تملق‌ها و تحسین‌ها و تأییدها چنان توهمی در انسان به وجود می‌آورد که چنین انسان‌هایی هرگونه سخن آگاهاننده‌ی خلاف عقیده خود را برنمی‌تابند ویا حتی اگر چنین مشاورت‌هایی را انتظار داشته باشند، سوابق سخت‌کشی‌های آنان، دیگران را از ترس آبرو یا از دست دادن موقعیت، از هرگونه مشاورتی که آینده‌ی مبهمی برای آنان به دنبال دارد برحذر می‌دارد وگرنه بعید به نظر می‌رسد که در جهان سیاست و در میان مردان باتجربه وآینده‌نگر مردانی وجود نداشته باشند که تا حدودی بتوانند آینده‌ی جنگ را پیش‌بینی نمایند. از سویی دیگر گمان می‌رود تبلیغات نژاد آریایی هیتلر باید در روح ساده‌اندیش شاه ایران چنان عشقی به وجود آورده باشد که حتی صدای پای سرنوشت را که با گام‌های سربازان متفق به نزدیکی‌های تهران می‌رسید نشنیده باشد؛ اتفاقی که کم‌وبیش در میان برخی عوام و خواص علاقه‌مند به ایده‌ی برتری قوم آریایی امیدهایی به وجود آورده بود. از سویی دیگر اقتدار رضاشاه پهلوی در عرصه‌ی داخلی چنان اطمینانی در وی به وجود آورده بود که خاستگاه و سرچشمه برآمدنِ خود را که از میان دست‌های حمایت روس و انگلیس می‌گذشت، به فراموشی سپرده بود. وی نمی‌دانست کسی که پایگاهی در میان مردمش برای خود باقی نگذاشته باشد می‌بایست در داخل به لوله‌های تفنگ و در خارج به نیروهای بیگانه متکی باشد. اگر این فاصله گرفتن رضاشاه از شوروی و انگلیس را از سر آگاهی بپنداریم، باید برای این نظریه اهمیت قائل شویم که شاه با مانور فاصله گرفتن از انگلستان و نزدیکی به آلمان -که محبوب وطن‌پرستان بود– پیرانه‌سر سعی در زدودن اندیشه وابستگی به انگلستان و نیز به فراموشی سپردن این اندیشه از اذهان تاریخ و مردمش داشته است؛ حال آنکه وی با نقشه‌ها و هماهنگی‌های استراتژیک روس و انگلیس به سلطنت رسیده است. در راستای همین جنگ زرگری و نیز توهم اقتدار در عرصه‌ی بین‌الملل بود که رضاشاه در آستانه‌ی جنگ جهانی دوم با شرکت نفت انگلیس در ایران درافتاد و آن‌ها را به پرداخت چهار میلیون لیره‌ای که می‌بایست طبق قرارداد سالیانه به ایران بپردازند، تحت‌فشار قرارداد و تا آنجا پیش رفت که شرکت را تهدید کرد که در صورت عدم استنکاف انگلستان جلوی عملیات شرکت را در ایران خواهد گرفت. (1) انگلیس اگرچه تحت‌فشار به خواسته‌ی وی تمکین کرد اما روشن است که این پیر استعمار ممکن است چه کینه‌ای از شاه ایران به دل‌گرفته باشد؛ بنابراین طبیعی است که انگلستان به دنبال فرصتی باشد که وی را گوشمالی داده و از سویی دیگر منافع تهدیدشده‌ی خود را برای همیشه در جنوب ایران تثبیت نماید. برای این کشور فردی بی‌آزار و مطیع‌تر و تازه به دوران رسیده که سال‌ها به اقتدار و تثبیت جایگاهش مانده باشد، مفیدتر به نظر می‌رسید. اما در نگاه رضاشاه و بر اساس احساس شرقی‌اش و نیز مشاورت رجال ساده‌اندیش، آلمان کشوری بود که هیچ‌گاه سابقه‌ی استعماری در ایران نداشت و در روابط اقتصادی و سیاسی‌اش صادقانه‌تر عمل می‌کرد. شاید هم به‌زعم وی این احساس می‌توانست به نزدیکی رضاشاه به افکار عمومی مردمی که وی را دست‌نشانده‌ی انگلیس و فردی مستبد می‌دانستند، کمک شایانی نماید. اما طرف مقابلِ ماجرا یعنی انگلیس و نیز دول متفق به دور از احساس برخورد می‌کردند. بر همین اساس فردای همان روزی که آلمان به شوروی حمله کرد و موجبات خوشحالی انگلیس و فرانسه را فراهم آورد، چرچیل با کنار گذاشتن تردید و احساسات، برای نابودی دشمن مشترک و خطرناک‌ترشان دست دوستی به‌سوی استالین دراز کرد؛ درست همان روزهایی که رضاشاه در همراهی با هم‌وطنان طرفدار شعار برتری نژاد آریایی‌اش به پیروزی‌های آلمان دلخوش کرده بود. به همین دلیل تمایل قلبی رضاشاه به آلمان و دلبستگی وی به پیشرفت‌های آن‌ها در جنگ را می‌شد در گسترش روابط با آلمان به‌موازات سردی روابطش با انگلستان به‌وضوح مشاهده کرد. این گرایش چیزی نبود که از چشم انگلستان، پنهان مانده و یا اعلان بی‌طرفی ایران بخواهد سیاستمداران سرد وگرم چشیده‌ی انگلستان را فریب دهد. بااین‌همه، این عوامل تنها بهانه‌ی کشورهای حمله‌ور به ایران را تأمین می‌کرد و از آن در همراه کردن افکار عمومی ایران استفاده می‌شد تا از صدمات ناشی از اقدامات پارتیزانی و احتمالی میهن‌پرستان ایرانی بکاهند و نیز نظر مخالفان رضاشاه را که قرار بود پس از وی زمام امور در ایران را در دست بگیرند، با خود همراه‌تر سازند. به نظر می‌رسد غربی‌ها در توجیه حمله به ایران تنها درصدد بودند از حاشیه‌های احتمالی ماجرا برای سربازان خود جلوگیری کرده و نیز بتوانند دولت بعدی ایران را برای در اختیار قرار دادن امکانات کشور برای انتقال مهمات و تأمین آذوقه‌ی شوروی با خود همراه‌تر نمایند. چراکه چرچیل و هم‌قطارانش تصمیم نهایی را برای عبور قهری از ایران گرفته بودند و اهمیت چندانی برای نظرات شاه ایران قائل نبودند. قاطعیت سخنان چرچیل وقتی سخن از حمله به ایران بر زبان می‌راند و بی‌توجهی‌ به موانع داخلی ایران، پرده از حقیقت ماجرا برمی‌دارد تا جایی که می‌نویسد: «ایجاد یک‌ راه ارتباطی از طریق ایران برای تماس با روسیه، فوق‌العاده اهمیت داشت... ما برای اینکه با روس‌ها تماس پیدا کنیم، پیشنهاد کردیم عملیات مشترکی را در ایران شروع کنیم.» در حقیقت تنها یک ‌راه برای رضاشاه وجود داشت و آن این بود که قبل از هر تصمیمی برای حمله به ایران برای حفظ تاج‌وتخت به آلمان اعلان جنگ کند که حتی در این صورت هم نیروهای متفق برای تأمین امنیت خود به نام حمایت از ایران وارد کشور می‌شدند که البته چنین دوراندیشی برای کسی که حتی تا 22 روز بعد از ورود قوای بیگانه به ایران جدیت خطری که تاج‌وتختش را تهدید می‌کرد درک نمی‌نماید، بعید به نظر می‌رسید. سرانجام در نیمه‌شب دوشنبه، سوم شهریور 1320 قوای شوروی از شمال و قوای انگلیس از مرزهای غربی وارد ایران شدند. جبهه دوم ارتش انگلیس از مرز خسروی عبور کرده و تأسیسات نفت ایران را تصرف کرده و به‌سوی کرمانشاه پیش‌تاخت. تار و مار شدن ارتشی که رضاشاه در سایه‌ی توهمات برآمده از فرماندهان متملق به استحکام آن دل‌بسته بود، تنها به دلایل فنی و ناشی از عقب‌ماندگی نظامی نسبت به قدرت‌های غرب و شرق نبود. برای مقاومت سربازان در برابر دشمن، تنها سلاح و مهمات و ادوات جنگی لازم نبود. دفاع و مقاومت سربازان در کنار دفاع از وطن، حمایت ناخواسته از ادامه‌ی کار مردی بود که عوامل امنیتی و قزاق‌های مدرن و وفادارش به همه‌ی شئون فردی و جمعی مردمش چنگ انداخته بودند. تزلزل رضاشاه و فرماندهان ارشدش را به‌آسانی می‌توان در فرمان ترک مقاومتی که با مشورت محمدعلی فروغی صورت پذیرفته بود، به‌وضوح درک نمود. رضاشاه که در برابر حمله‌ی ناگهانی انگلیس و شوروی غافلگیر شده بود، فوراً به سفرای ایران در مسکو، لندن و واشنگتن پیام می‌دهد که از دول مذکور تقاضا نمایند عملیات نظامی را متوقف و با وی وارد مذاکره گردند. همان‌طور که اشاره شد متفقین تصمیم خود را گرفته بودند و از بهانه‌های به وجود آمده تنها برای توجیه عملیات خود بهره می‌جستند، لذا جوابی به این درخواست نداده و تلویحاً یادآور شدند که دیگر زمان برای مذاکره دیر شده است. آن‌ها در حقیقت به مسیرهایی برای کمک‌رسانی نیاز داشتند که کاملاً برای آن‌ها امن بوده و نیازهای تدارکاتی دیگر خود را از طریق امکانات بالقوه ایران تأمین نمایند. چنین امکاناتی را تنها یک ایرانِ به‌طور کامل تسلیم‌شده می‌توانست برای آن‌ها فراهم نماید. رضاشاه ناامید از اقدام مثبت غرب به امکانات داخلی خود رجوع می‌نماید و به تصور اینکه متفقین حاضر نیستند با منصور وارد مذاکره شوند، محمدعلی فروغی را که انگلیسی‌ها به او اعتماد بیشتری داشتند، مأمور تشکیل کابینه می‌نماید. به‌این‌ترتیب فروغی با اعلام ترک مخاصمه، با دولت‌های شوروی و انگلیس وارد مذاکره می‌شود. دول مذکور، ترک مقاومت، تخلیه واحدهای ارتش ایران از نقاط اشغال شده، تعهد در تسهیل حمل و نقل اسلحه از طریق ایران به روسیه و اخراج اتباع آلمان‌ها را خواستار شدند و در مقابل متعهد شدند که انگلیس کماکان حق‌السهم ایران را از نفت جنوب بپردازد و شوروی‌ها نیز عایدات ایران از شیلات شمال را پرداخت نموده و در اولین فرصت که وضعیت نظامی اجازه دهد خاک ایران را ترک نمایند. اما هنوز ایران جوابی به این خواسته نداده بود که به‌جای اخراج اتباع آلمانی، تحویل آن‌ها را به قوای متفقین خواستار شدند. رضاشاه این اقدام را یک عمل خصمانه نسبت به آلمان تلقی کرد و حاضر نشد به آن تن دردهد، درنتیجه مذاکرات به طول انجامید و درنهایت به سرانجام نرسید. درنتیجه آن‌ها به ایران هشدار دادند که اگر دولت ایران ظرف 48 ساعت اتباع آلمان را به نیروهای آنان تسلیم نکند و نیز سفارت‌خانه‌های کشورهای آلمان، ایتالیا، رومانی و مجارستان را تعطیل نکند پایتخت را اشغال خواهند کرد. به دنبال تعلل رضاشاه در 16 سپتامبر برابر با 25 شهریور 1320 قوای شوروی از شمال و انگلستان از جنوب به‌سوی تهران حرکت کردند، رضاشاه ناچار در همان روز به نفع ولیعهدش محمدرضا از سلطنت استعفا داد. (2) اما قصه خروج رقت‌بار رضاشاه از ایران، سفری که قرار بود مقصد آن هندوستان باشد اما به‌اجبار از سوی انگلستان به «ژوهانسبورگ» در آفریقای جنوبی منتهی شد، خود حکایت از آن دارد که روزهای آخر سلطنت وی تحت مدیریت او نبوده و آن استعفانامه تنها در جهت حفظ ظاهر و توجیه اقدامات متفقین در ایران بوده تا چنین وانمود نمایند که به استقلال ایران خدشه‌ای وارد نشده و همه‌چیز در مسئله انتقال قدرت، مسیری طبیعی را طی نموده است. بنابراین از 26 شهریور محمدرضا با سوگند در مجلس شاه جدید ایران شد. فرجام سخن حکایت سردرگمی و تزلزل رضاشاه پهلوی در حوادثی که منجر به سقوط ایران و برکناری وی شد از تنهایی وی ناشی می‌شود. اشرف پهلوی می‌نویسد: «انگلیسی‌ها وقتی دیدند برای پدرم پایگاهی در میان مردم نمانده و بردن او هیچ مقاومتی در مردم به وجود نمی‌آورد، تصمیم گرفتند او را وادار به استعفا کنند... . یک علت کینه‌ی برادرم نسبت به انگلیسی‌ها که او را وادار ساخت خود را به دامن آمریکایی‌ها بیندازد همین بود.» (3) مراجعه و پناه آوردن به‌ناچار وی به محمدعلی فروغی، منتقد سابق خود، نشان می‌دهد که دست پهلوی اول تا چه حد از پشتوانه فکری بزرگان کشور خالی بوده است. متفقین ظاهراً تا ده روز پس از اشغال ایران نیز تصمیم به خلع رضاشاه نگرفته بودند. در 10 شهریور چرچیل به سفیر انگلیس در تهران می‌نویسد: «در حال حاضر ما با شاه مخالفت نمی‌کنیم؛ ولی اگر به‌زودی نتیجه‌ی خوبی از آن بدست نیامد، به‌حساب رفتار نادرستش خواهیم رسید.»(4) دیگر اینکه روزولت رییس‌جمهور آمریکا نیز در پیام محترمانه‌ای به رضاشاه تلویحاً به او یادآور شده بود که تنها راه وی پیوستن به صف متفقین است؛ چراکه هیتلر شانسی برای موفقیت ندارد. استعفا و خروج رقت‌برانگیز رضاشاه از ایران و به دنبالش استخفافی که انگلیسی‌ها در مسیر سفر پادشاه سابق و مقتدر ایران بر او روا داشتند، به نظر می‌رسد کسی را متأثر نکرده باشد. آن‌ها بدون رضایت رضاشاه مسیر حرکت وی را که قرار بود به هند منتهی شود به‌سوی آفریقای جنوبی تغییر دادند و در تخفیف وی، چه در مسیر حرکت و چه در مقصد، چیزی فروگذار نکردند، ماجرایی که خود داستان مبسوطی را از زندگی پر غصه رضاشاه در محل تبعید روایت می‌کند و از زبان خانواده و همراهانش شنیدنی است. اما نکته عبرت‌انگیز ماجرا حکایت واکنش دوستان و دشمنان وی در کشور است. چنانکه کمتر زبان و قلمی حاضر شد، قدرت‌نمایی و مقاومت رضاشاه در برابر بیگانگان را که منجر به از دست دادن تاج‌وتخت وی شد به نام وطن‌پرستی و تلاش وی در راه آرمان‌های وطن و مقاومت در برابر زورگویان تلقی نماید. تلاش‌های شاه بعدی نیز هرگز نتوانست تاریخ را اغنا نماید که «رضاشاه کبیر» شایسته عنوانی است که در سه دهه پس از استعفای وی در محافل رسمی و دیوانی دهان‌به‌دهان می‌گشته است. افکار عمومی و تاریخ نیز از تمامیت خواهان جهان، تنها سخت‌کشی‌ها و سخت‌گیری‌های ایشان را به یاد می‌آورد و هرگز حاضر نیست سازندگی‌های مورد ادعای آنان را تلاشی در راه آرمان‌های ملت تلقی نماید. (*) پی‌نوشت‌ها: 1-خامه‌ای، انور، «علل سقوط رضاشاه و اشغال ایران در شهریور 1320»، نشریه حافظ، شماره 6 2—آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی 201-203 3- مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله‌ی ایران، تهران، علمی، 1380 جلد 8، ص 106. 4-خامه‌ای، انور، «علل سقوط رضاشاه و اشغال ایران در شهریور 1320»، نشریه حافظ، شماره 6 *محمد چافی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

چه کسانی بر اندیشه‌ی مبارزاتی آیت‌الله خامنه‌ای تأثیر گذاشتند؟ - مروری بر مبارزات رهبر معظم انقلاب با رژیم پهلوی (2)

مقام معظم رهبری در خاطرات خود از دو فرد نام می‌برند که بر تفکر و نگاه مبارزاتی و انقلابی ایشان بسیار تأثیر گذاشتند. نگاه این دو فرد به انقلاب اسلامی، مبارزه با استعمار، تقابل با صهیونیسم و تأثیرگذاری‌شان بر ایشان، در مقاله‌ی حاضر مورد بررسی قرار می‌گیرد. آیت‌الله خامنه‌ای از مبارزین مطرح و صاحب‌نامی بود که مردم را برای مقابله با حکومت پهلوی آگاه و بسیج می‌نمود. نقش آیت‌الله خامنه‌ای در مبارزات به‌حدی بود که ایشان بارها توسط ساواک دستگیر، زندانی و تبعید شدند. قطعاً ایشان در جریان این مبارزات، الگوهایی را مدنظر داشتند که در جریان مبارزه، از آن‌ها الهام می‌گرفتند. هدف نوشتار حاضر، بررسی اندیشه، تفکر و مبارزه‌ی افرادی است که بیشترین تأثیر را بر ذهن ایشان داشتند. به‌خصوص اینکه آیت‌الله خامنه‌ای از رهبران قیام مردم در مشهد مقدس بودند. بررسی شخصیت و ویژگی‌های فردی رهبران اهمیت زیادی می‌یابد؛ چراکه افراد تصمیم‌گیرنده، به‌عنوان انسان، از خصوصیات شخصی منحصربه‌فردی برخوردارند که تصمیمات، انتخاب‌ها و رفتار آن‌ها را از دیگران متمایز می‌سازد. مقام معظم رهبری در خاطرات خود، شخصیت‌های تأثیرگذار بر خودشان را این‌گونه معرفی کرده‌اند: «...آن کسی که در دوره‌ی جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجه‌ی اول، مرحوم نواب صفوی بود. آن وقتی که ایشان به مشهد آمد، حدوداً پانزده سالم بود. من به‌شدت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصله‌‌ی چند ماه بعد، با وضع خیلی بدی شهیدش کردند. این هم تأثیر او را در ماها بیشتر عمیق کرد. بعد هم امام (ره) روی من اثر گذاشتند. من قبل از آنکه به قم بیایم و قبل از شروع مبارزات، نام امام را شنیده بودم و بدون آنکه ایشان را دیده باشم، به ایشان علاقه و ارادت داشتم. علت هم این بود که در قم، همه‌ی جوانان به ایشان رغبت داشتند. درس جوان‌پسندی داشتند. من هم که به قم رفتم، تردید نکردم که به درس ایشان بروم...»[1] اندیشه و اقدامات ماندگار نواب صفوی و امام خمینی (ره) نواب و امام خمینی (ره) در بعضی از زمینه‌ها دیدگاه‌های مشابه داشتند. هر دو آن‌ها با عقاید سکولاریسم روشن‌فکران و تفکرات خارجیان مخالفت می‌ورزیدند. آن‌ها بر این اعتقاد بودند که دولت قانونی، دولتی است که قوانین خداوند را پذیرفته باشد و معتقد بودند تمام کسانی که مانع رشد اسلام هستند، باید از سر راه برداشته شوند. ایده‌آل آنان پیاده ساختن جامعه‌ی اسلامی و مبارزه با دستاوردهای غرب بود. استعمارستیزی، حمایت از فلسطین در مقابل رژیم متجاوز صهیونیستی و تلاش برای اتحاد مسلمین، از دیگر جنبه‌های مشترک دیدگاه‌های امام خمینی (ره) و نواب بود که با توجه به تأثیری که این دو بر مقام رهبری داشته‌اند، این اندیشه‌ها همچنان بر تعیین سیاست‌های کلی نظام جمهوری اسلامی تأثیرگذار بوده است. الف) حکومت اسلام و انقلاب اسلامی عمده‌ترین نظریات نواب در ایجاد انقلاب اسلامی خلاصه می‌شد. او چهره‌ای روشن‌فکر نبود، بلکه عالمی مجاهد، فداکار و جدی به حساب می‌آمد. وی بر این اعتقاد بود که اسلام در خطر است؛ چراکه در یک گرداب بسیار وخیم قرار گرفته و تنها راه نجات آن، نه نقد و بحث علمی، بلکه جهاد است. نواب معتقد بود که اسلام باید حاکم شود و در سخنرانی‌هایش، همواره با شور و حرارت آتشینی این مسئله را بیان می‌کرد. رهبر انقلاب در خاطرات خود در این‌باره می‌فرمایند: «...نواب شروع به سخنرانی کرد. سخنرانی‌اش یک سخنرانی معمولی نبود. بلند می‌شد و می‌ایستاد و با شعار کوبنده و لحن خاصی صحبت می‌کرد... اساس سخنانش این بود که اسلام باید زنده شود، اسلام باید حکومت کند... من برای اولین‌بار، این حرف‌ها را از نواب می‌شنیدم و آن‌چنان این حرف‌ها در من نفوذ کرد و جای گرفت که احساس کردم دلم می‌خواهد همیشه با نواب باشم... سخن و کلامش آن‌قدر نافذ بود. من واقعاً به نفوذ نواب در عمرم کمتر کسی را دیده‌ام... یکپارچه حرارت بود. یک تکه آتش... باید گفت اولین جرقه‌های انگیزش انقلاب اسلامی، به‌وسیله‌ی نواب در من به وجود آمد و شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما، نواب روشن کرد.»[2] ایده‌آل امام خمینی نیز مانند نواب، تشکیل جامعه و حکومت اسلامی بود. ایشان ضمن غیرقانونی دانستن حکومت استبدادی پهلوی، ایده‌ی حکومت اسلامی را با تأسی از روش حکومتی پیامبر و به‌ویژه امام علی (ع) مطرح ساخت. امام نخستین‌بار در کتاب «کشف اسرار»، که در سال 1324 منتشر شد، از ایجاد حکومت اسلامی بحث کرد، اما به سه دلیل ترس از کمونیسم، رفتار تحقیرآمیز ملی‌گرایان نسبت به روحانیون و ممانعت آیت‌الله بروجردی، از مبارزه‌های سیاسی دهه‌های 1320 و 1330 برکنار ماند. پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی، امام از این محدودیت‌ها رهایی یافت و در سال‌های 1341-1344 سخنرانی‌ها و مبارزات خود را آغاز کرد.[3] بدین ترتیب، امام خمینی که معتقد به ارتباط تنگاتنگ دین و سیاست و ضرورت تشکیل حکومت اسلامی بود، در طول پانزده سال مبارزات خستگی‌ناپذیر و دعوت از مردم در طول سخنرانی‌ها و نوشته‌های خود، تلاش بی‌وقفه‌ای را در این زمینه بکار گرفت که سرانجام آن موفقیت در برپایی حکومت جمهوری اسلامی و سرنگونی حکومت شاهنشاهی دوهزاروپانصدساله بود. ب) استعمارستیزی یکی از مهم‌ترین دیدگاه‌ها و اقدامات نواب، استعمارستیزی بود. وی مبارزه با استعمارگران را از دو جنبه دنبال می‌کرد؛ مبارزه با استعمارگران خارجی و عوامل خودفروخته‌ی داخلی آن‌ها. تأسیس جنبش فداییان اسلام نیز در همین راستا صورت گرفت. نواب ریشه‌ی بدبختی و ناهنجاری در ملل مسلمان را در حکومت‌های استعمارگر نظیر آمریکا، شوروی و انگلیس می‌دانست و از هر فرصتی برای افشای چهره‌ی زشت استعمار غافل نمی‌شد. زمانی که در مدرسه‌ی آلمانی‌ها درس می‌خواند، محتوای دروس آن‌ها را با آرمان‌های اسلام مخالف می‌دید و لذا با ایراد یک سخنرانی، چنان شوری در دانش‌آموزان پدید آورد که آن‌ها دست به تظاهرات زدند. همچنین زمانی که نواب در شرکت نفت کار می‌کرد، توهین یک انگلیسی به کارگر ایرانی را برنتافت و شورش به پا کرد.[4] مبارزه‌ی او و فداییان اسلام در کنار مصدق و آیت‌الله کاشانی، به‌منظور کوتاه کردن ایادی استعمار از منابع نفتی ایران نیز نمونه‌ی بارز دیگری از استعمارستیزی این شهید بزرگوار بود. نواب در مبارزه‌ی پیگیر خود با استعمار، علاوه بر افشای چهره و جنایات آن، به‌سراغ عوامل داخلی آن‌ها نیز رفت. وی ریختن خون دست‌نشاندگان کافران استعمارگر را (به‌عنوان محارب یا مهاجم) مباح می‌دانست. لذا به همراه یاران فدایی‌اش، دست به ترور تنی چند از این افراد، از جمله کسروی، هژیر و رزم‌آرا زد و نهایتاً در این راه به شهادت رسید. امام خمینی نیز همچون نواب، تلاش گسترده‌ای برای افشای چهره‌ی استعمار انجام داد که سابقه‌ی آن به سال‌های حکومت پهلوی اول بازمی‌گردد. امام برخلاف بسیاری از علما و سیاست‌مداران قبل و بعد، توطئه‌های استعمار علیه اسلام و مسلمان و روحانیت را برملا کرد. در این راستا، وی سیاست‌های ضداسلامی رضاخان را به باد حمله و انتقاد گرفت و به مبارزه با رضاخان به‌عنوان نامزد و مجری دستورات استعار برخاست.[5] مبارزه‌ی امام خمینی با استعمار و عوامل دست‌نشانده‌ی آن در سال‌های بعد و در حکومت پهلوی دوم نیز ادامه یافت. این مسئله را می‌توان به‌خوبی در مبارزات ایشان علیه کاپیتولاسیون مشاهده کرد. جیمز بیل در کتاب «عقاب و شیر»، درباره‌ی سخنرانی و مخالفت امام با کاپیتولاسیون (4 آبان 1343) می‌نویسد: این سخنرانی پُرشور او، یکی از مهم‌ترین و تحریک‌کننده‌ترین بیانات سیاسی ایرادشده در ایران در این قرن است. [امام] خمینی در این سخنرانی با کمال قدرت و به‌طور مستقیم، شاه و آمریکا را به دلیل تلاش برای نابود کردن یکپارچگی و استقلال ایران، مورد حمله قرار داد.[6] امام در همین روز، ضمن صدور اعلامیه‌ای، تصریح نمود که تصویب کاپیتولاسیون اقرار به مستعمره بودن و سند بردگی ایران است. مبارزه‌ی امام با استعمار نو و عوامل داخلی آن نهایتاً به دستگیری و تبعید ایشان توسط رژیم دست‌نشانده‌ی استعمار منجر شد. ج) مخالفت با رژیم صهیونیستی و تأکید بر اتحاد جهان اسلام نواب صفوی به‌شدت مخالف تشکیل دولت یهود در سرزمین فلسطین بود. او معتقد بود که باید سرزمین انبیا و وحی الهی را از لوث وجود ناپاکان پاک کرد و تحت یک فرماندهی صالح درآورد. بدیهی بود که عقاید نواب در خصوص فلسطین، در تضاد آشکار با سیاست‌های رژیم پهلوی در حمایت از اسرائیل قرار می‌گرفت. نواب ابتدا به تشکیل جلسه‌ی سخنرانی در واکنش به جنایات رژیم صهیونیستی و مناسبات دوستانه‌ی حکومت پهلوی با اسرائیل مبادرت ورزید. در یکی از این سخنرانی‌ها، که به رهبری او و آیت‌الله کاشانی در مسجد سلطانی تهران برگزار شد، جمعیت عظیمی از اقشار مختلف مردم شرکت کردند و علیه یهود و به نفع اعراب شعار دادند. در پایان نیز نواب و یاران فدایی‌اش به نام‌نویسی از داوطلبان شرکت در جنگ فلسطین و اسرائیل پرداختند. آن‌ها در بیانیه‌ای، خواستار اجازه‌ی سریع دولت برای حرکت به فلسطین شدند: «خون‌های پاک فداییان اسلام در حمایت از برادران مسلمان فلسطین می‌جوشد. پنج هزار نفر از فداییان رشید اسلام، عازم کمک به برادران فلسطینی هستند و با کمال شتاب، از دولت ایران، اجازه‌ی حرکت سریع به سوی فلسطین را می‌خواهند...» اما دولت مانع عزیمت آن‌ها به فلسطین شد.[7] نواب صفوی معتقد بود که هرگز با تکیه بر ناسیونالیسم عربی، که حربه‌ی پوسیده‌ای بیش نیست، نمی‌توان فلسطین را نجات داد، بلکه راهگشای نجات فلسطین را شعار اسلامی و روح شهادت و ایثار می‌دانست. وی در سفری که به بیت‌المقدس داشت، در کنگره‌ی اسلامی شرکت کرد و سخنرانی آتشین و گیرایی به زبان عربی در حمایت از فلسطین ایراد نمود. در ادامه، نواب به لبنان سفر کرد و در سخنرانی‌اش برای شیعیان، تنها راه مبارزه بر ضد صهیونیسم غاصب را ایستادگی و مقاومت مستمر در برابر آن‌ها، مطابق دستورات اسلام بیان کرد. نواب در ادامه، به مصر سفر کرد و مورد استقبال اخوان‌المسلمین قرار گرفت و در سخنرانی خود در دانشگاه قاهره، از نیروهای مردمی و جوانان، جهت نجات فلسطین دعوت کرد.[8] مبارزه با رژیم صهیونیستی و حمایت از فلسطین، بخشی از اهداف کلان نواب برای ایجاد وحدت جوامع اسلامی بود. وی شور و علاقه‌ی شگرفی نسبت به جهان اسلام داشت و این علاقه باعث شد که اتحاد جوامع اسلامی را در دستور کار بین‌المللی خود قرار داد. در واقع نواب راه رهایی مسلمانان از استعمار و همچنین نجات فلسطین از تجاوزات صهیونیستی را در اتحاد مسلمین می‌دانست و برای حصول این مهم، به فکر افتاد که اصولی برای اتحاد ملل اسلامی تهیه و به سفرای اسلامی پیشنهاد کند، اما تفرقه و چندپارگی در جهان اسلام، مانع اجرای این نقشه گردید.[9] بدین ترتیب، نواب و یاران فدایی‌اش، نزدیکی مسلمانان و از بین بردن تفرقه میان آن‌ها را از اصول راهبردی خود قرار داده بودند و منافع ایران را از منافع سایر ملل جهان اسلام جدا نمی‌دانستند. آن‌ها همچنین علاوه بر وحدت مسلمانان، قائل به تشکیل اتحادیه‌ی دفاعی اسلامی بودند.[10] بنیان‌گذار کبیر انقلاب اسلامی نیز از همان ابتدای تشکیل دولت غاصب در فلسطین، توجه خاصی به مسئله‌ی فلسطین داشت. ایشان از همان سال‌های نخستین مبارزه‌ی خود در دهه‌ی 1340، به حمایت از مردم مظلوم فلسطین پرداخت و خطر صهیونیسم و اسرائیل را برای جهان اسلام گوشزد کرد.[11] ایشان همچنین اولین مرجع تقلید و پیشوای بزرگ مذهبی بود که مجوز حمایت از مبارزان فلسطینی از محل وجوهات شرعی، زکات و صدقات را صادر نمود.[12] امام خمینی در این زمینه نیز دیدگاهی مشابه نواب و فداییان اسلام داشت و راه نجات فلسطین را در اتحاد مسلمان می‌دانست. پیام ایشان خطاب به دولت‌ها و ملل اسلامی، مبنی بر استفاده از حربه‌ی تحریم نفت علیه اسرائیل و حامیانش و اعلام آخرین جمعه‌ی ماه رمضان به‌عنوان روز قدس و دعوت از عموم مسلمانان برای اتحاد علیه رژیم غاصب قدس، در این راستا صورت گرفت. در نگاه امام خمینی، اختلافات مسلمانان ریشه در طبیعت، جغرافیا، زبان و فرهنگ‌های بومی و از همه مهم‌تر، توطئه‌ها و ترفندهای سلطه‌طلبان عالم داشت که با تکیه بر عناصر فوق، همواره سعی در برجسته کردن این اختلافات داشته‌اند. امام بر این اعتقاد بود که باید براساس اصول و روش‌های استراتژیک، اختلافات میان کشورهای اسلامی مرتفع گردد. گفت‌وگو، تفاهم، تقریب، احساس مشترک و باور به سرنوشت مشترک، مقوله‌های وحدت‌ساز را تشکیل می‌دهد.[13] فرجام سخن در نوشتار حاضر، به بررسی برخی دیدگاه‌های مشترک دو تن از شخصیت‌های تأثیرگذار بر رهبر انقلاب، یعنی شهید نواب صفوی و امام خمینی، پرداختیم تا با بررسی اندیشه‌های آن‌ها، در مسائلی چون حکومت اسلام و انقلاب اسلامی، استعمارستیزی، مخالفت با رژیم صهیونیستی و تأکید بر اتحاد جهان اسلام، یکی از ریشه‌های اعتقادات مبارزاتی و حتی فراتر از آن، پس از انقلاب مقام معظم رهبری را بررسی کرده باشیم.(*) [1] - سید علی خامنه ای، خاطرات و حکایت ها، ج 1، تهران، مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، 1378، ص 116 [2]. سید علی حسینی خامنه‌ای، دلممی‌خواستهموارهبااوباشم: خاطراترهبرمعظمانقلابازشهیدنوابصفوی، شاهد یاران، دی 1384، شماره‌ی 2، ص 3. [3]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب: درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی ایران معاصر، ترجمه‌ی احمد گل‌محمدی، محمد ابراهیم فتاحی و لیلایی، تهران، نشر نی، 1377، ص 522 و 523. [4]. اشرف آشوری، ستارگان: پاسدارشرف: شهیدسیدمجتبینوابصفوی، فرهنگ کوثر، اسفند 1377، شماره‌ی 24، ص 40 و 41. [5]. محمدحسن رجبی، زندگی‌نامه‌ی سیاسی امام خمینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، ص 197. [6]. جیمز بیل، عقاب و شیر، تهران، کوبه، 1371، ص 258. [7]. داوود امینی، بازبینیمواضعرژیمپهلوی،روحانیتومردمایران،درمنازعاتفلسطینواسرائیل، گنجینه‌یاسناد،بهار1385، شماره‌ی 61، ص 63. [8]. بیژن تقی‌زاده، فعالیت‌های ضدصهیونیستی نواب صفوی، پانزده خرداد، بهار 1389، شماره‌ی 23، ص 306 تا 317. [9]. همان، ص 319. [10]. همان، ص 321. [11]. محمدرضا مجیدی، فلسطین نگاه مسلمان ایرانی، اندیشه‌ی انقلاب اسلامی، بهار 1381، شماره‌ی 1، ص 23. [12]. مهدی نظرپور، فلسطین از دیدگاه امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری، پیام، ویژه‌ی رمضان 1385، شماره‌ی 78، ص 108. [13]. علی‌اکبر نوایی، انسجاماسلامیازمنظرامامخمینی(ره)ومقاممعظمرهبری‌، پژوهش‌های اجتماعی اسلامی، آذر تا اسفند 1386، شماره‌ی 67 و 68، ص 10. *فاطمه تفتیان، پژوهشگر انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

...
33
...