انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

آیا محمدرضا پهلوی امیدوار بود به ایران بازگردد؟ - (نگاهی مقایسه ای به دو بار فرار شاه از کشور)

بنا به دلایل داخلی و خارجی، فرار شاه در سال 1332 با دومین فرار وی در 26 دی 1357 برآیندی متفاوت داشت و شاه در سال 57 دیگر نتوانست به قدرت بازگردد. این تفاوت‌ها چه بود؟ آیا ناشی از نوع واکنش نیروهای خارجی طرفدار شاه بود؟ دوران حکومت سی و هفت ساله محمدرضاشاه پهلوی با حوادث و تحولات متعدد سیاسی همراه بوده است. چه آغاز آن که با ورود نیروهای متفقین و اشغال بخش‌هایی از خاک ایران به وسیله‌ی آنان همراه بود و چه پایانش که با انقلابی اجتماعی برآمده از ائتلاقی میان طبقاتی و گسترده همراه شد. یکی از مهمترین وقایعی که در طول این دوران دو بار و در برهه‌های حساس تاریخی تکرار شد، فرار محمدرضا شاه از کشور است که هرچند هر دو بار در شرایط مشابه آشفتگی سیاسی و در زمانی که پایه‌های حکومت او لرزان بود اتفاق افتاد، اما هریک نتایجی متفاوت داشت. در این نوشتار تلاش داریم تا به دو فرار تاریخی شاه از کشور در طول دوران سلطنتش پرداخته و به واکنش‌های داخلی و خارجی در قبال این فرارها بپردازیم. فرار نخست شاه از کشور (واکنش کشورهای خارجی و امید به بازگشت شاه در داخل کشور) 25 مرداد 1332 نخستین باری بود که شاه از ایران فرار و خاک کشور را ابتدا به مقصد عراق و سپس ایتالیا ترک کرد. اما اینکه چرا شاه از ایران فرار کرد موضوعی است که ابتدا باید به آن پرداخته و علت و زمینه‌ی فرار شاه از کشور را روشن کرد. ایران در سال 1332 تحت زمامداری محمد مصدق بود. نخست‌وزیری از جبهه ملی ایران که برخلاف بسیاری از نخست‌وزیران پیشین و نخست‌وزیران بعدی دوران پهلوی دوم تحت امر محمدرضا شاه نبود. مصدق نخست‌وزیری خود را با اجرایی کردن قانون ملی‌شدن صنعت نفت ایران آغاز کرد. قانونی که اجرایش یک بار دیگر همچون انقلاب مشروطه مردم را روبروی شاه و قدرت‌های خارجی قرار داد. سیاست خارجی مصدق بر اصل موازنه منفی استوار بود. یعنی ضمن حفظ بیطرفی و عدم تعهد، کسب و تقویت استقلال ملی را نیز هدف قرار داده بود. از واگذاری امتیاز به قدرت‌های خارجی امتناع می‌کرد و مانع اعمال نفوذ قدرت‌های بیگانه در ایران بود. برخلاف آنچه از عهد قاجار مرسوم بود تلاشی در موازنه برقرار کردن آنها علیه یکدیگر به عمل نمی‌آمد. یک چنین سیاستی و رد صریح تقاضاهای خارجیان در بهترین حالت خود نیز برای نظام جهانی دشوار می‌نمود. ملی کردن نفت و جنگ سرد دولت ایران را شدیداً رویاروی بریتانیا قرار می‌داد، درگیری ایالات متحده در مورد ایران را روزافزون می‌کرد و خصومت منفعلانه شوروی را نیز برمی‌انگیخت. (فوران، 1382: 434) با اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از شرکت نفت انگلیس و بعد از چندین دور مذاکره، دولت محافظه‌کار بریتانیا که به تازگی بر مسند کار قرار گرفته بود به جای یافتن راه‌حل، زمینه‌چینی برای یک کودتا را تدارک دید و برنامه‌اش را فعالانه تدوین کرد. در این طرح ایالات متحده آمریکا نیز سرانجام جانب بریتانیا را گرفت. آمریکا در نهایت تصمیم داشت شاه را بر تخت سلطنت خود نگه دارد و نقش برتر انگلستان در ایران را به خود اختصاص دهد. به همین دلیل آیزنهاور با درخواست کمک ایران برای فروش و بازاریابی نفت مخالفت کرد. در این برهه زمانی آمریکا و انگلستان برای انجام کودتا علیه دولت مصدق به توافق رسیده بودند. شوروی نیز هرچند در جریان موضوع کودتا نبود، اما همچون این دو کشور از نهضت ملی نفت دل خوشی نداشت و به کمک دولت وقت نیامد. دو هفته بعد از شروع زمامداری آیزنهاور در فوریه 1953 (بهمن- اسفند 1331) مقام‌های دو کشور بریتانیا و آمریکا دیدار کردند و در مورد سرنگونی دولت مصدق و انتصاب فضل‌الله زاهدی به نخست‌وزیری به توافق رسیدند و اسم رمز عملیات پاکسازی را نیز آژاکس نامیدند. شب 25 مرداد سرهنگ نصیری فرمانده گارد سلطنتی از جانب شاه ماموریت یافت در حوالی نیمه شب به منزل مصدق برود و فرمان برکناری او از نخست‌وزیری و انتصاب زاهدی را به وی ابلاغ کند. مصدق که آماده دریافت چنین فرمانی بود به گارد نخست‌وزیری دستور داد نصیری و گارد سلطنتی واقع در شمیران را بازداشت و توقیف کنند. به این ترتیب تلاش شاه در کودتا کاملاً عقیم ماند (فوران، همان: 441) در اینجا بود که شاه روز یکشنبه 25 مرداد و برای نخستین بار به خارج از کشور فرار کرد. قدرت‌های خارجی تاثیرگذار در تحولات ایران به ویژه انگلستان و آمریکا بعد از فرار شاه از کشور در 25 مرداد 1332 با تمام توان درصدد ایجاد شرایط بازگشت شاه به کشور بودند. بعد از ناکامی کودتای 25 مرداد که توسط کشورهای آمریکا و انگلستان برنامه‌ریزی شده بود، این کشورها درصدد برآمدند تا کار ناتمام مانده خود را کامل کنند تا شرایط را برای بازگشت شاه به کشور فراهم کنند. به این ترتیب کودتایی دیگر این بار در 28 مرداد انجام شد و توانست دولت مصدق را از قدرت کنار بزند. ایالات متحده و انگلستان برای برکناری مصدق طی مدتی طولانی به طرق و وسایل سیاسی-عمدتاً شاه و مجلس- متکی بودند، اما پس از قیام سی تیر به این نتیجه رسیدند که برکناری قطعی و دایمی او از صحنه قدرت جز از طریق یک کودتای تمام عیار نظامی امکان‌پذیر نیست. (آبراهامیان، 1393: 200) به این ترتیب با انجام کودتا مشخص شد که آمریکا و انگلستان به هیچ عنوان با کنار رفتن شاه از صحنه قدرت سیاسی ایران موافقت نخواهند کرد. در این میان البته عوامل داخلی نیز در موفقیت کودتا و بازگشت شاه به کشور نقش داشتند. مصدق در دوران زمامداری خود هرگز نتوانست کنترل کامل نهادهای دولتی ایران را در دست بگیرد هرچند به اهمیت این نکته پی برده بود و درصدد اعمال چنان کنترلی نیز برآمد. او توانست گروه هشت نفری جبهه ملی در مجلس شورای ملی را در سال 1329 به صورت یک نیروی پرتوان قانونگذاری درآورد و رهبری تمام مجلس را در امر ملی‌شدن به دست گیرد و هنگامی که مجلس با او همراهی نکرد توانست با کسب اختیارات فوق‌العاده کشور را از طریق فرمان‌های دولتی اداره کند؛ اما با همه این‌ها نتوانست وفاداری ارتش را به سمت دولت جلب کند. ارتش به شاه وفادار ماند و در نهایت ابزار سرنگونی دولت ملی شد. (فوران، 1382: 445) در واقع ارتش به عنوان یک نیروی کاملا تاثیرگذار در این برهه زمانی حساس با حفظ انسجام خود و تصمیم فرماندهانش به ابزار اصلی شاه برای حفظ قدرتش بدل شد. در کنار این البته باید به اختلافات رخ داده میان رهبران نهضت ملی و شکاف میان نیروهای اجتماعی تاثیرگذار در ملی‌شدن نفت نیز توجه نمود. تکروی‌های مصدق به ویژه بعد از سی تیر و در ماه‌های پایانی منتج به کودتا عاملی شد تا بسیاری از نیروهای تاثیرگذار درون و بیرون جبهه ملی و مخالفان شاه از او جدا شده و در نتیجه راه برای انجام کودتا و توسل به نیروی نظامی برای بازگشت شاه به کشور باز شود. امکانی که در دومین فرار شاه از کشور میسر نشد. فرار دوم شاه از کشور در 25 دی 1357 (امید حامیان بازگشت شاه در داخل و واکنش کشورهای غربی به فرار شاه) شاه یک بار دیگر و این بار برای همیشه در 26 دی ماه 1357 به دنبال اوج ‌گرفتن تظاهرات مردمی از کشور فرار کرد! ماهیت تحولات کشور و زمان فرار شاه اما با سال 1332 و زمان کودتای 28 مرداد تفاوت‌های زیادی داشت. درست است که در هر دو مقطع، محمدرضا شاه را در صف مخالفان و دشمنان داخلی و به‌ویژه خارجی ملت ایران می‌بینیم، اما در هریک از این دو برهه‌ مهم و حساس کشور، ملت ایران دو هدف جداگانه را دنبال می‌کردند. در دو سه سال منتهی به کودتای 18 مرداد 1332، ملت ایران نهضت ملی کردن نفت و مبارزه با استعمارگران خارجی را دنبال می‌کرد؛ اما قیام ملت ایران در مقطع سالهای 1356- 1357، هدف بنیادی‌تر، بزرگتر و سرنوشت‌سازتر سرنگونی رژیم پهلوی و برقراری نظام سیاسی جدیدی را دنبال می‌کرد. بنابراین، در مقطع نخست به‌رغم مقابله آشکاری که شاه با منافع و خواست‌های ملت ایران و همگامی‌ای که با کشورهای خارجی ناقض حقوق و منافع مردم ایران (انگلستان و آمریکا) داشت، قاطبه رهبران نهضت (که البته به‌تدریج اختلافاتی جدی هم با یکدیگر پیدا کردند) برنامه و هدفی در راستای از میان برداشتن احتمالی نظام شاهنشاهی پهلوی دنبال نمی‌کردند. بگذریم از اینکه در میان اقشار وسیعی از مردم کشور، مخالفتها و انتقادها از عملکرد شاه بسیار جدی و گسترده شده بود و چه بسا برای سرنگون ساختن کلیت نظامِ وقت هم آمادگی‌هایی نسبی به‌وجود آمده بود، اما در این‌باره هیچ برنامه و استراتژی مشخص و از پیش تعیین شده‌ای وجود نداشت. (چیذری، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران) برخلاف نخستین فرار شاه در سال 1332 که شکاف میان رهبران نهضت ملی در نهایت نیروهای اجتماعی را در مخالفت با شاه دچار تردید و تفرقه کرد، این بار و در سال 1357 به‌رغم حضور گسترده‌تر طبقات اجتماعی و گروه‌های مختلف مردمی، رهبری منسجم انقلاب به وسیله امام خمینی‌(ره) و مخالفت ایشان در برابر هر نوع معامله یا مسامحه در برابر شاه، امید به بازگشت شاه را در داخل و خارج کاهش داده بود تا جایی که حتی آمریکایی‌ها هم با وجود تمام تلاش‌های خود برای حفظ شاه بر مسند قدرت در نهایت از امکان بقای سلطنت او ناامید شدند. به عبارتی برخلاف فرار اول شاه از کشور در جریان کودتای ناموفق 25 مرداد در فرار دوم شاه از کشور در سال 1357 نیروهای داخلی طرفدار او نتوانستند کاری از پیش ببرند. این بار برخلاف 25 مرداد 1332 که شاه با حمایت قاطعانه‌ی قدرت‌های خارجی و ارتش و برخی گروه‌های حاشیه شهری بر تخت سلطنت خود بازگشته بود ارتش در نهایت با وجود صرف میلیاردها دلار از طرف شاه نتوانست حمایت قاطعی از او به عمل آورد و در نهایت تصمیم به بی‌طرفی گرفت. شاه بعد از بازگشت به کشور پس از موفقیت کودتای 28 مرداد این جمله تاریخی را گفته بود که حکومتم را مدیون خدا، آمریکایی‌ها و ارتشم هستم؛ اما این بار برخلاف سال 1332 ارتش به عنوان آخرین دژ دفاعی شاه چندان مستحکم و قابل اعتماد نشان نمی‌داد. در ماه‌های سرنوشت‌ساز انقلاب به طور متوسط در هر روز هزار سرباز از ارتش فرار می‌کردند و آنهایی هم که باقی می‌ماندند از دستورات فرماندهانشان سرپیچی می‌کردند. در فرماندهی عالی ارتش هم دودستگی پدید آمده بود: عده‌ای معتقد بودند باید با تمام توان به مقابله با راهپیمایان پرداخت و عده‌ای هم می‌گفتند این کار بی‌حاصل است و ارتش را با خطر روبرو می‌سازد. (فوران، همان منبع: 580) رئیس ستاد کل ارتش در نهایت در ساعت 2 بعد از ظهر روز 22 بهمن اعلام کرد که در مبارزه میان بختیار و شورای انقلاب ارتش بی‌طرف است. ساعت 6 بعد از ظهر همان روز بود که رادیو اعلام کرد: «اینجا تهران است، صدای حقیقی ایران، صدای انقلاب» تا به این ترتیب روشن شود دومین فرار شاه از کشور دیگر برگشتی ندارد. (آبراهامیان، 1392: 652) در ابعاد خارجی نیز این‌بار برخلاف سال 1332 تفاوت‌های زیادی وجود داشت. هرچند قدرت‌های خارجی به ویژه ایالات متحده به عنوان بانفوذترین کشور خارجی حاضر در ایران به همراه انگلستان خواهان حفظ قدرت محمدرضاشاه بودند و در این راه تا آخرین روزهای انقلاب نیز از شاه حمایت به عمل آوردند، اما این حمایت‌ها به‌واسطه قدرت بالای مخالفان داخلی و یکدستی و انسجامی که در میان آنان و رهبری جنبش انقلابی قرار داشت از قاطعیت برخوردار نبود و نتوانست نتیجه‌ای را که در سال 1332 به دست آمده بود یک بار دیگر تکرار کند و شاه را برای بار دوم به قدرت بازگرداند. در این میان برخی تحولات داخلی در آمریکا، بزرگترین متحد شاه، نیز او را در حمایت این کشور از خود دچار تردید کرده بود. کمتر سراغ داریم در میان رهبران جهان سومی رهبری به اندازه شاه نگران رابطه‌اش با واشنگتن بوده باشد. (زیباکلام، 1384: 165) در واقع تصور شاه از پشتیبانی جدی و همه‌جانبه‌ی آمریکا که در دوره‌ی روسای جمهور پیشین این کشور باعث اعتماد به نفس او می‌شد با روی کارآمدن جیمی کارتر و سیاست حقوق بشر وی دستخوش تزلزل شد. البته کارتر در آغاز سال 1978 و 9 روز پیش از تظاهرات 19 دی 1356 در کنار شاه، ایران را جزیره ثبات و وی را دوست نزدیک خود خواند و رضایت خود را از او ابراز کرد. هرچند کارتر در پیگیری مسئله‌ی حقوق بشر جدی نبود اما طرح آن به شدت اقدامات شاه را تحت‌الشعاع قرار داد و او را نسبت به حمایت‌های آمریکا از خود دلسرد کرد. (ملکوتیان، 1387: 124) در این دوره و هم‌زمان با بحران اقتصادی که گریبان رژیم شاه را گرفته بود دولت‌ها و سازمان‌های خارجی نیز شاه را تحت فشار قرار دادند تا نظارت‌های پلیسی را تعدیل کند؛ اگرچه این سیاست‌ها بسیار دیر و پس از قیام مردم ایران دنبال شد. در اواخر سال 1354، سازمان عفو بین‌الملل پی برد که ایران یکی از بزرگترین نقض‌کنندگان حقوق بشر در جهان است. نهاد محافظه‌کارتر کمیسیون بین‌المللی قضات در ژنو هم رژیم را به شکنجه زندانیان و نقض حقوق مدنی شهروندان خود متهم کرد و از شاه خواست وضع حقوق بشر در ایران را اصلاح کند. (آبراهامیان، 1392: 614) دستگاه سیاست خارجی آمریکا نیز در آستانه انقلاب برخلاف سال 1332 از انسجام کافی برخوردار نبود و در حالی که برژینسکی خواهان برخورد کوبنده با مخالفان و همراهی آمریکا با شاه در این راه بود، وزارت امور خارجه و سفیر وقت این کشور در تهران با مشاهده‌ی امواج طوفنده انقلاب کار شاه را تمام ‌شده می‌دانستند و به این ترتیب واکنش به فرار شاه در 26 دی 1357 و حمایت از او مانند فرار نخست وی که با کودتایی انگلیسی-آمریکایی همراه شد، با قاطعیت همراه نبود. نتیجه‌گیری: دو حادثه‌ی تاریخی که منجر به فرار شاه از کشور شد، اهداف و خواسته‌های یکسانی را دنبال نمی‌کردند. در هر دو دوره، شاه و ثبات قدرتش در ایران مورد توجه قدرت‌های جهانی بانفوذ در ایران به ویژه آمریکا و انگلستان قرار داشت؛ اما به‌رغم این شباهت و تلاش کشورهای مذکور برای حفظ شاه بر تخت سلطنت، تفاوت‌های داخلی، گستردگی اعتراضات و اهداف متفاوت مردم در سال 57 با سال 32 کاری کرد تا این کشورها هم در حمایت از شاه انسجام سال 32 را نداشته باشند. بنا به همین دلایل داخلی و خارجی بود که فرار شاه در سال 32 با دومین فرار وی در 26 دی 1357 برآیندی متفاوت داشت و شاه در سال 57 دیگر نتوانست به قدرت بازگردد. (*) فهرست منابع: 1. فوران، جان (1382)، مقاومت شکننده، تهران، انتشارات رسا. 2. ابراهامیان، یرواند (1392)، ایران بین دو انقلاب، تهران 3. آبراهامیان، یرواند (1393)، کودتا، سیا و ریشه های روابط ایران و ایالات متحده آمریکا در عصر جدید، ترجمه ناصر زرافشان، تهران، انتشارات آگاه. 4. زیباکلام، صادق (1384)، مقدمه ای بر انقلاب اسلامی ایران، تهران: انتشارات 5. ملکوتیان، مصطفی (1387)، بازخوانی علل وقوع انقلاب اسلامی در سپهر نظریه‌پردازی‌ها، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی *هستی موسوی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

تقابل دو شورا؛ شورای سلطنت یا شورای انقلاب؟! - (به مناسبت تشکیل دو شورا در بحبوحه‌ی انقلاب)

نوشتار حاضر به چگونگی رویارویی دو شورایی که برای کنترل کشور روبه‌روی هم ایستادند و تلاش‌های هریک از آن دو اشاره دارد. امروز که به گذشته می‌نگریم، پیروزی شورای انقلاب بر شورای سلطنت، بدیهی جلوه می‌کند، اما شورای انقلاب چگونه توانست انقلاب اسلامی را به سمت پیروزی سوق دهد؟ شورای انقلاب اسلامی یکی از اصلی‌ترین جنبه‌های به ثمر نشستن زحمات امام (ره) و پیروان او در 22 بهمن 57 و برچیدن چهره‌ی منفور رژیم پهلوی بود. البته در این میان، بودند موانعی که تلاش داشتند با منزوی کردن و از مشروعیت انداختن شورای انقلاب اسلامی، آن را خلع سلاح کرده و نهاد خود را مردمی و مشروع جلوه دهند و با جلب اذهان عمومی، سعی در منحرف کردن جریان انقلاب و پایمان کردن خون شهیدان داشتند. یکی از این موانعی که بلافاصله بعد از تشکیل رسمی شورای انقلاب جلوی پای آن علم کردند، تشکیل نهادی با نام شورای سلطنت بود. با عنایت به این پیش‌گفتار کوتاه، برآنیم که با برگشت به تاریخ انقلاب، به شرایط زمانی، علت و چگونگی تشکیل نهاد‌های شورای انقلاب اسلامی و شورای سلطنت و نحوه‌ی تخاصم این دو گفتمان در واپسین ماه‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357، نگاهی هرچند گذرا داشته باشیم و سپس در ادامه، شمه‌ای از فعالیت‌های گفتمان غالب و مردمی را (شورای انقلاب اسلامی) در ابتدای پیروزی انقلاب دنبال نماییم. شورای انقلاب اسلامی هرچه به انتهای سلطنت پهلوی نزدیک می‌شویم، دورنمای پیروزی نهضت اسلامی روشن‌تر می‌شود. همین امر سبب شد اندیشه‌ی طرح تشکلی به نام شورای انقلاب در میان روحانیون و مبارزان معتمد امام (ره)، «برای اداره‌ی بهتر مبارزات سیاسی داخلی کشور و زدن آخرین ضربه بر پیکره نیمه‌جان رژیم پهلوی و همچنین آینده‌نگری در کادرسازی نهضت اسلامی بعد از پیروزی، برای سروسامان دادن هرچه سریع‌تر به اوضاع کشور و دوری از هرج‌ومرج» شکل گیرد. سرانجام با موافقت و فرمان امام (ره) این شورا در روز 22 دی 1357، به ریاست آیت‌الله شهید مطهری تشکیل شد و در همان راستا، امام خمینی (ره) پیامی بدین شرح صادر کرد: «به موجب حق شرعی و براساس رأی اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران که نسبت به اینجانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامی ملت، شورایی به نام شورای انقلاب اسلامی، مرکب از افراد باصلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق، موقتاً تعیین شده و شروع به کار خواهند کرد... این شورا موظف به انجام امور معین و مشخصی شده است، از آن جمله مأموریت دارد تا شرایط تأسیس دولت انتقالی را مورد بررسی و مطالعه قرار داده و مقدمات اولیه‌ی آن را فراهم سازد.» با صدور این پیام در 22 دی‌ماه سال 57، شاید بتوان گفت اولین نهاد اسلامی و مردمی در تاریخ ایران شکل گرفت و همان‌طور که رهبر کبیر انقلاب در بیانیه‌ی خود فرمودند، مهم‌ترین هدف این نهاد مردمی و شرعی، تأسیس دولتی انتقالی برای تسهیل جابه‌جایی قدرت از رژیم پهلوی به رژیم مردم‌سالار جمهوری اسلامی بود. در ادامه، این شورا قبل از انقلاب اسلامی، دست به اقداماتی عملی زد که در سرنگونی رژیم پهلوی بسیار کارساز افتاد که مهم‌ترین آن‌ها را برمی‌شمریم: 1. تشکیل دولت موقت: یکی از اهداف تأسیس و وظایف شورای انقلاب، شناسایی و معرفی اعضای دولت موقت یا دولت انتقالی و رئیس آن دولت بود تا نظام جمهوری اسلامی بتواند بدون برخورد با موانع جدی، از نظام سلطنتی عبور کند. 2. تشکیل هیئت‌های تنظیم اعتصابات: یکی از جریانات اصلی مبارزه در ماه‌های پایانی حکومت پهلوی، سراسری شدن اعتصاب‌ها بود و هر روز بر دامنه‌ی آن افزوده می‌شد. 3. رهبری و مدیریت راهپیمایی‌های مردمی. 4. رصد شرایط موجود و ارائه‌ی تحلیل به رهبری انقلاب. 5. زمینه‌سازی برای بازگشت امام به ایران. 6. تشکیل کمیته‌‌ی استقبال: کمیته‌ی استقبال یکی از مهم‌ترین نهادهای انقلابی در ایران بود که اصل آن به ورود امام به کشور و استقبال از ایشان و نیز حفاظت از امام و نظم دادن به دیدارهای مردمی با ایشان بازمی‌گشت.[1] شورای سلطنت در بحبوحه‌ی پیروزی انقلاب 57 و شرایط ناپایدار رژیم پهلوی، موضوع تشکیل شورای سلطنت شکل گرفت. تأسیس این نهاد نخستین‌بار توسط علی امینی، بعد از روی کار آمدن شریف امامی، مطرح گردید. در ابتدا شاه با آن مخالفت نمود، اما با افزایش نارضایتی‌های مردمی و خروج اجباری شاه از ایران و نبود فرد هدایت‌کننده‌ی کشور و همچنین تشکیل شورایی به نام شورای انقلاب اسلامی توسط امام خمینی، شاه به‌ناچار با طرح امینی موافقت کرد و دستور تشکیل شورای سلطنت را داد.[2] محمدرضاشاه با تشکیل این نهاد، چندین هدف را دنبال می‌کرد. یکی اینکه در غیاب خود، اداره‌ی موقت کشور را به این سازمان واگذار کند و از هرج‌ومرج بیشتر بکاهد؛ به‌گونه‌ای که دکتر جواد سعید، رئیس مجلس شورای ملی، اعلام کرد که آن شورا تمامی وظایف شاه را در اداره­ی امور کشور براساس قانون اساسی برعهده خواهد گرفت.[3] دومین انگیزه‌ی شاه از این کار را نیز می‌توان پلتیکی از جانب او دانست که در بدترین شرایط و سرنگونی خود، به‌وسیله‌ی این شورا، نهاد سلطنت در ایران حفظ و سلسله‌ی پهلوی به فرزندانش منتقل شود و از خطر سقوط سلسله‌ی پهلوی جلوگیری کند. سومین هدف را می‌توان این‌گونه برداشت کرد که شاه تصور می‌کرد با استفاده از این شورا می‌تواند اوضاع کشور و معترضان را آرام نماید. مثلاً یکی از وظایفی که برای این شورا تعریف شده بود، بدین قرار بود تا با امام خمینی تماس بگیرد و در صورت امکان، با دادن امتیازاتی، با ایشان به توافق برسد. به این دلیل، ریاست شورای سلطنت را به شخصی داد که هم به روحانیت نزدیک باشد و هم مورد اعتماد دربار باشد. چهارمین و مهم‌ترین هدف را نیز می‌توان ایجاد نهاد و گفتمانی در مقابل گفتمان شورای انقلاب دانست که به‌واسطه‌ی آن، سعی در جلب افکار عمومی و منحرف کردن مردم از روند انقلاب و سرنگونی سلطنت در ایران کند. سرانجام شورای سلطنت در روز 24 دی 1357، به فاصله‌ی دو روز بعد از تشکیل شورای انقلاب، به ریاست سید جلال‌الدین تهرانی، تشکیل شد. دیگر اعضای شورا بدین قرار بودند: 1. شاپور بختیار (نخست­وزیر)، 2. محمد سجادی (رئیس مجلس سنا)، 3. علیقلی اردلان (وزیر دربار)، 4. جواد سعید (رئیس مجلس شورای ملی)، 5. علی‌آبادی (دادستان سابق)، 6. محمد وارسته (وزیر دارایی سابق)، 7. عبدالله انتظام (مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران) و 8. ارتشبد قره‌باغی (رئیس ستاد ارتش).[4] چگونگی پیروزی شورای انقلاب و فروپاشی شورای سلطنت بعد از شکل‌گیری رسمی دو شورای ذکرشده به فاصله‌ی دو روز، قاعدتاً هرکدام برای جلب افکار عمومی و برحق جلوه دادن افکار خود در نزد مردم، تمام تلاش خود را به کار ‌بردند که شورای رقیب را کنار زده و خود را به‌عنوان نهاد غالب و برتر معرفی کنند، اما در این میان، شورای انقلاب اسلامی به علت مردمی و اسلامی بودن و همچنین نزدیک بودن به رأی و نظر مردم، توانست نظر افکار عمومی را به‌سرعت به خود جلب کند؛ به‌نحوی‌که در 26 دی‌ماه سال 57، مصادف با تاسوعا و عاشورای حسینی، عده‌ی زیادی از مردم به‌مثابه‌ی رفراندومی به طرفداری از نهاد انقلاب به‌پا خاستند و با عمل خود، علاوه بر رأی مثبت حداکثری به گفتمان انقلاب و شورای انقلاب اسلامی، شورای نیابت سلطنت را نیز غیرقانونی و اعمال آن را به‌مثابه‌ی جرم خواندند. این اقدام مردم سبب شد تا شورای سلطنت آخرین تیر خود را برای از گردونه خارج نشدن به کار ببرد، به‌صورتی‌که در طی دو روز بعد، یعنی در روز 28 دی همان سال، جلال‌الدین تهرانی (رئیس شورای سلطنت) برای گفت‌وگو با امام و رهبر گفتمان شورای انقلاب، وارد پاریس شد. اما تلاش او برای ملاقات با امام بی‌نتیجه ماند. شرط امام برای اجابت درخواست تهرانی، منوط به استعفای کتبی ایشان از شورای سلطنت و غیرقانونی خواندن آن شورا بود.[5] تهرانی بلافاصله با شرط مطرح‌شده موافقت کرد و در صبح روز اول بهمن 57، طی نامه‌ای استعفای خود را از شورای سلطنت اعلام داشت.[6] بدین ترتیب، تشکل شورای سلطنت پس از استعفای رئیس خود، به‌مرور شاهد استعفای اعضای برجسته‌ی دیگرش بود؛ به‌صورتی‌که پس از برگزاری دو جلسه بعد از این زمان، به‌کلی فروپاشید[7] و مغلوب گفتمان مردمی شورای انقلاب اسلامی گردید. فعالیت‌های شورای انقلاب اسلامی پس از 22 بهمن شورای انقلاب به‌عنوان اولین نهاد انقلابی، نه تنها توانست وظایف خود را به‌نحو مطلوبی انجام دهد، بلکه پس از انقلاب هم توانست با مشروعیت حاصله از حمایت‌های مردمی، تحت لوای رهبری امام خمینی، نقش‌های مهمی را در عرصه‌ی سیاسی ایران ایفا نماید. از جمله اقدامات شورای انقلاب می‏توان به ملی شدن بانک‏ها، سامان بخشیدن به دادگاه‏های انقلاب، برگزاری همه‏پرسی در رابطه با نظام جمهوری اسلامی، بررسی پیش‏نویس قانون اساسی، تصویب آیین‌نامه‏های مجلس خبرگان و برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری و مجلس شورای اسلامی و... اشاره کرد.[8] اما مهم‌ترین آن‌ها را می‌توان تشکیل «کمیته‌ی موقت انقلاب اسلامی» و «تصویب اساسنامه‌ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» دانست. الف) کمیته موقت انقلاب اسلامی: بعد از پیروزی انقلاب، به سبب خلأ نهادهای حکومتی برای دفاع از انقلاب و مقابله با ضدانقلاب و حفظ امنیت در شهرها، شورای انقلاب حکمی مبنی بر تشکیل نهادی به نام کمیته‌ی موقت انقلاب اسلامی به سرپرستی آیت‌الله مهدوی‌کنی ‌صادر کرد. ویژگی مهم و بارز این کمیته، مردمی بودن آن بود و در اولین اقدام، با شرکت فعال مردم در مساجد به‌صورت خودجوش، حفاظت محله‌ها و مراکز مؤسسات را عهده‌دار شد و سعی در جمع‌آوری سلاح‌هایی کرد که در طول جریان انقلاب به دست مردم افتاده بود. ب) تصویب اساسنامه‌ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: برای نگهبانی از انقلاب مردمی-اسلامی 57 و حفاظت از دستاوردهای آن و البته تقویت توان دفاعی جمهوری اسلامی، با تدبیر شورای انقلاب و فرمان امام خمینی (ره)، در دوم اردیبهشت 1358، نیروهای مسلح مردمی تحت عنوان «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» تشکیل شد. در اساسنامه‌ی سپاه پاسداران، که به تصویب شورای انقلاب رسیده، مبارزه‌ی قانونی با عوامل و جریان‏هایی که درصدد خرابکاری و براندازی نظام جمهوری اسلامی هستند یا با توسل به زور، می‏خواهند حاکمیت قوانین جمهوری اسلامی را از بین ببرند، از مأموریت‏های این نهاد شمرده شده است. از دیگر وظایف این ارگان، می‏توان به خلع سلاح کسانی که بدون مجوز قانونی، اسلحه دارند و همکاری با نیروهای انتظامی در مواقع لزوم برای برقراری نظم و امنیت و حاکمیت قانون در کشور اشاره کرد.[9] پایان شورای انقلاب اسلامی مسئولیت شورای انقلاب تا زمان تشکیل مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان و دیگر نهادها به پایان رسید و از تاریخ 7 خرداد 1359 وظایف این شورا به مجلس و شورای نگهبان واگذار گردید و سپس آخرین جلسه‌ی شورا در 26 تیر 1359 برگزار شد. دکتر حسن حبیبی، سخن‌گوی شورای انقلاب، در آخرین مصاحبه‌ی خود گفت: «امروز با رسمیت یافتن مجلس شورای اسلامی ‌و کامل شدن اعضای شورای نگهبان قانون اساسی، کار شورای انقلاب که تاکنون وظیفه‌ی قانون‌گذاری را برعهده داشت نیز به پایان رسید.»[10](*) منابع: 1. مقصودی، فاروق، شورای انقلاب اسلامی؛ چرایی و روند تاریخی آن، پایگاه اطلاع‌رسانی و خبری جماران. 2. همرده، برات (1383)، دولت بختیار و تحولات انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ص 169 و 170. 3. نجاتی، غلامرضا (1373)، تاریخ سیاسی و پنج‌ساله‌ی ایران، رسا، چاپ چهارم، جلد دوم، ص 311. 4. قره‌باغی، عباس (1364)، اعترافات ژنرال، تهران، نی، چاپ اول، ص 171. 5. همرده، برات، همان، ص 303. 6. یزدی، ابراهیم (1368)، آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها، تهران، قلم، چاپ اول، ص 305. 7. همرده، برات، همان، ص 182. 8. ردادی، محسن (1391)، بازخوانی تشکیل شورای انقلاب به فرمان امام (ره) و شورای سلطنت شاه (22 و 23 دی 1357)، سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی. 9. اساسنامه‌ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، پایگاه مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی. 10. میرزایی، منصور (1387)، اولین شورای انقلاب، روزنامه‌ی جام‌جم، دوشنبه 23 دی 1387، شماره‌ی خبر: 100896176567. *وحید بهرامی، دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد منبع: سایت برهان

برچسبی به نام «اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه» - (به مناسبت قیام 19 دی)

این نوشتار در پی واکاوی مفهوم خودساخته «ارتجاع سرخ و سیاه» به عنوان محور اصلیِ مقاله‌ی توهین‌آمیز «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در روزنامه اطلاعات مورخ 17 آبان 1356 است. مفهومی که پیش از این نیز در چارچوب مکانیزم دفاعی «برچسب زنی به مخالف توانمند» از جانب شاه و رژیم تحت حکومتش اجرا شده بود. «هگل در جایی می‌گوید همه وقایع و شخصیت‌های بزرگ تاریخ جهان، از نو به شکلی ظاهر می‌شوند. او فراموش کرده بود اضافه کند: بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی» کارل مارکس- هجدهم برومر لویی بناپارت تنها یک هفته پس از سفر «جیمی کارتر» رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا به ایران و ملاقات با محمدرضا پهلوی که به مناسبت آغاز سال نو میلادی انجام گرفت، اتفاقی غیرمنتظره زمینه را برای وقوع آتشفشانی بنیان‌کن در «جزیره ثبات خاورمیانه»[1] فراهم کرد. چاپ مقاله‌ای تند و توهین‌آمیز نسبت به شخصیت و افکار امام خمینی‌(ره) در روزنامه اطلاعات، یکی از رویدادهای زنجیرواری بود که یک سال و یک ماه بعد منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد. قیام خونین مردم قم در 19 دی ماه نخستین نتیجه ملموس این حرکت غیر اخلاقی و نابخردانه بود که حتی بسیاری از وابستگان رژیم هم انتقادات تندی نسبت به آن داشته و آن را جرقه‌ای بر انبار باروت جامعه ایران معرفی کرده‌اند. این نوشتار در پی واکاوی مفهوم خودساخته «ارتجاع سرخ و سیاه» به عنوان محور اصلی این مقاله است. مفهومی که پیش از این نیز در چارچوب مکانیزم دفاعی «برچسب زنی به مخالف توانمند» از جانب شاه و رژیم تحت حکومتش اجرا شده بود. هرزنامه‌ای در روزنامه در روز شنبه 17 دی ماه 1356، روزنامه پرخواننده اطلاعات درشماره 15506 خود مقاله‌ای با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» با تیتر رنگی به چاپ رساند. این مقاله در دو ستون سمت چپ صفحه هفت که عنوان «نظرها و اندیشه‌ها» را بر تارک خود می‌دید، منتشر شد. «احمد رشیدی مطلق» نام مستعار نویسنده‌ی ناشناس این مقاله بود که به شکلی کینه‌توزانه، بیمارگون و به دور از ادب، امام خمینی(ره) را به عنوان «مردی ماجراجو ولی بی‌اعتقاد و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری و جاه‌طلب» معرفی کرده بود. در بسیاری از آثار مربوط به انقلاب، «داریوش همایون» از نزدیکان دربار و وزیر وقت اطلاعات، نویسنده این مقاله معرفی شده است. امّا او در خاطرات خود منکر آماده کردن این مقاله شده و تنها به نقش خود در چاپ آن اشاره دارد. داریوش همایون معتقد است که مقاله به صورت محرمانه و درون پاکت مهر و موم شده به دست او رسیده و او نیز متن را برای چاپ در اختیار روزنامه اطلاعات می‌گذارد.[2] بررسی صحت و سقم این گفته و سایر اظهارنظرها فرصت مستقل دیگری را طلب می‌کند. نویسنده این مقاله (و به تعبیر بهتر یادداشت) برای جلب نظر مخاطبان در همان مطلع نوشته‌ی خود از مولفه‌ای مذهبی بهره می‌گیرد: «این روزها به مناسبت ماه محرم و عاشورای حسینی بار دیگر اذهان متوجه استعمار سیاه و سرخ یا به تعبیر دیگری اتحاد استعمار کهن و نو شده است» چیستی رابطه عاشورا و «استعمار سرخ و سیاه» در همین یک جمله خلاصه شده و رها می‌شود. گویا نویسنده تنها به دنبال بهانه‌ای برای دادن رنگ و بوی مذهبی به نوشته سراسر توهین خود است. ترکیبی آشفته از توهم توطئه، پاک کردن صورت مسئله و خودبرتربینی و تحقیر مخالفین به هر قیمت، محورهای اصلی این یادداشت را تشکیل می‌دهد. امّا با تأمل بیشتر در زوایای پنهان سطور، می‌توان سیمای حکومتی پوشالی و ترسان را دید که با زور سرنیزه و حمایت‌های نامشروع خارجی، در بستر مخملین موفقیت‌های ظاهری غنوده است. اما عبارت «اتحاد استعمار سرخ و سیاه» واژه آشنایی بود که پیش از این نیز از سوی رژیم و شخص شاه برای تحقیر مبارزات مردم به کار برده شده بود. از نظرگاه رژیم، «استعمار سرخ» به تمایلات منفعت‌طلبانه مارکسیست‌های وابسته به شوروی و به ویژه نیروهای حزب توده باز می‌گشت. نیروهایی که در لوای مبارزه برای خلق و تحقق عدالت به مخالفت با انقلاب سفید شاه می‌پرداختند. از سوی دیگر ارتجاع سیاه هم ناظر بر بخشی از روحانیون مذهبی قشری بود که به بهانه دفاع از اسلام با هرگونه مظاهر تمدن و برنامه‌های توسعه‌گرایانه حکومت مقابله کرده و مردم را علیه این برنامه‌های تمدن‌ساز تحریک می‌کردند. اوج ابراز این دیدگاه به جریان اصلاحات ارضی و همه‌پرسی انقلاب سفید در ششم بهمن ماه سال 1341 باز می‌گردد. ریشه‌های یک توهین پس از انتقادات پردامنه‌ای که از سوی برخی روحانیون آگاه و در رأس آنان امام خمینی(ره) نسبت به اصول انقلاب سفید و شیوه اجرای آن‌ها بیان شده بود، شاه در حرکتی تبلیغاتی و به منظور نشان دادن میزان محبوبیتش در مقام یک مصلح اجتماعی، دو روز پیش از برگزاری همه‌پرسی و در چهارم بهمن به شهر قم سفر کرد. درحالی که تبلیغات و تدارک گسترده‌ای برای این سفر انجام گرفته بود اما استقبال چندانی از طرف مردم و علمای طراز اول صورت نگرفت. شاه با دیدن این بی اعتنایی به شدت آزرده خاطر شده و بدون این که طبق رسم مألوف وارد حرم شود در بخشی از سخنان سرشار از توهین خود گفت: «یک عده نفهم و قشری که مغز آن‌ها تکان نخورده، همیشه سنگ در راه ما می‌انداختند. زیرا مغز آنان قابل تکان خوردن نیست. ارتجاع سیاه اصلاً نمی‌فهمد و از هزار سال پیش تاکنون فکرش تکان نخورده. مفت‌خوری دیگر از بین رفته، در لوایح شش‌گانه برای همه فکر مناسبی شده. اما چه کسانی با این مسائل مخالفت می‌کنند؟ ارتجاع سیاه. مخربین سرخ تصمیمشان روشن است و اتفاقاً کینه من نسبت به آن‌ها کمتر است. او علناً می‌گوید که من می‌خواهم مملکت را تحویل خارجی بدهم. دروغ و تزویر در کارش نیست. منظور من از ارتجاع سیاه است همین‌ها بودند که چند روز پیش در تهران جمعیت کوچک و مضحکی از مشتی بازاری احمق ریشو در بازار راه انداختند که سروصدا بکنند. سرمشق این عده بدبخت‌ها حکومت مصر است. عبدالناصری که حداقل پانزده هزار زندانی سیاسی دارد، خوب ملاحظه کنید منطق آقایان چیست. این‌ها صد برابر خائن‌تر از حزب توده هستند».[3] بدین ترتیب شاه با اتخاذ رویکردی غلط به جای پاسخگویی در برابر ملت و روحانیون منتقد و اصلاح اصول «انقلاب به اصطلاح سفید» زبان به طرد و تمسخر آنان گرفت. او در حالی از روحانیون مخالف ارتجاع سیاه سخن می‌گفت که اتفاقاً امام خمینی(ره) در همان ابتدا بر لزوم بررسی و اصلاح طرح اصلاحات ارضی و عدم سازگاری آن با شرع و قانون تأکید داشت. به گونه‌ای که در پاسخ به سوال شاگردان و اطرافیان خود گفته بود: «من هر دو بعد این مسئله را باید بگویم. نه مالکیت بزرگ شرعی است و نه اقدامات رژیم. مالکین بزرگ که به مردم ظلم کرده‌اند امّا مبارزه با این ظلم راه‌های درستی دارد. رژیم نه حسن نیت دارد و نه راه درستی را انتخاب کرده است. در این موارد می‌توان از راه حل‌های اسلامی استفاده کرد».[4] با تاکید مجدد شاه بر اجرای رفراندوم، امام خمینی(ره) در اعلامیه‌ای در تاریخ دوم بهمن ماه 1341، برگزاری رفراندوم انقلاب سفید را بی اعتبار دانست و شرکت در آن را تحریم کرد. ایشان در این اعلامیه ضمن اشاره به اشکالات قانونی عنوان نمود: «اولاً در قوانین ایران رفراندوم پیش‌بینی نشده است و مرجع صلاحیت‌دار برای برگزاری رفراندوم را باید قانون معین کند. ثانیاً در ممالکی که رفراندوم برگزار می‌گردد آنقدر به ملت وقت داده می‌شود تا در خصوص یک یک مواد آن بحث و بررسی صورت گیرد. مطبوعات و وسایل تبلیغات عمومی آزادند نظرات و مخالفین را منعکس کنند و مردم آگاهانه به آن‌ها رأی می‌دهند. در حالی که در ایران این امور وجود ندارد و نیروهای آگاه جامعه نیز مخالف می‌باشند».[5] شاه در کتاب «انقلاب سفید» هم این ادعای کینه توزانه خود را تکرار می‌کند: «... این غائله به تحریک عوامل ارتجاع توسط شخصی صورت گرفت که مدعی روحانیت بود... بلوای پانزدهم خرداد 42 بهترین نمونه اتحاد نامقدس دو جناح ارتجاع سیاه و قوای مخرب سرخ بود که با پول دسته‌ای از ملاکین که مشمول قانون اصلاحات ارضی شده بودند انجام گرفت».[6] دادن برچسب‌های خودساخته به مبارزات ملت از جانب رژیم پهلوی در اوایل دهه 1350 با اوج‌گیری فعالیت چریکی گروه‌هایی نظیر «سازمان مجاهدین» و «سازمان چریک‌های فدایی خلق» شکل دیگری گرفت. در آن زمان، حکومت تلاش وافری داشت تا مبارزان مسلمان و حتی روحانیون انقلابی را خرابکارانی معرفی کند که با ترکیب دلبخواهانه دین با آموزه‌های مارکسیستی درپی اغفال جوانان و دانشجویان‌اند. ساواک به عنوان بازوی امنیتی و سرکوبگر رژیم پهلوی بر آن بود تا مبارزات انقلابی مردم چه در گروه‌های اسلامگرای علاقه‌مند به امام و چه سازمان‌های تشکیلاتی همچون مجاهدین خلق را با انگ «مارکسیست اسلامی» از میدان به در کند. تکرار یک سناریوی از پیش سوخته این سناریو در دی ماه سال 56 به شکلی عریان و گزنده و این بار با مخاطبی خاص تکرار شد. یادداشت «ایران و ارتجاع سرخ و سیاه» بیانگر غرور و جاه‌طلبی حکومتی است که در فضایی‌ توهم پندار، پایه‌های خود را مستحکم و استوار می‌بیند. از دیدگاه شاه، برنامه‌هایی که از دو دهه قبل برای توسعه کشور طراحی کرده است با کامیابی مواجه شده و مخالفان سیاسی و انقلابی آن نیز یا سرکوب شده و یا کنج عزلت گزیده‌اند. شاخص‌ترین چهره مخالف نظام هم در قامت رهبری سالخورده و در تبعید، امکان نفوذ و اثرگذاری در میان ملت را نخواهد داشت. برخلاف ده سال نخست سلطنت، شاه خود را در جایگاهی می‌دید که هیچ قدرت و جریانی نمی‌توانست برخلاف منویات او حرکت کند. بسیاری از ویژگی‌ها، رفتارها، منش‌ها و باورهای شاه در طی این 36 سال دچار تغییر و تحولات عمیقی شده بود. از جمله مهم‌ترین این دگرگونی‌ها، احساس قدرت و توانمندی زیادی بود که در سال‌های پایانی حکومتش در وی پدید آمده بود. به گونه‌ای که در سال 1356 و در مراسم اعطای سردوشی به فارغ‌التحصیلان دانشکده افسری با غرور خاص اعلام کرد: «هیچ کس نمی‌تواند مرا سرنگون کند. من از پشتیبانی ارتش 700 هزار نفری، تمام کارگران و اکثریت مردم ایران برخوردارم. من قدرت را در دست دارم.».[7] نویسنده این مقاله با تکرار برچسب‌های تحقیر آمیز نسبت به مخالفان اصلاحات ارضی، آن‌ها را بازیچه دست مالکانی می‌داند که «سالیان دراز میلیون‌ها دهقان ایرانی را غارت کرده بودند و به امید شکستن این برنامه و رجعت به وضع سابق، پول در دست عوامل توده‌ای و ورشکستگان دیگر سیاسی گذارده بودند» و از سوی دیگر «دست به دامن عالم روحانیت زدند زیرا می‌پنداشتند که مخالفت عالم روحانیت که در جامعه ایران از احترام خاصی برخوردار است، می‌تواند برنامه انقلاب را دچار مشکل سازد». شاه در سال‌های پایانی حکومت، برخلاف سال‌های ابتدایی احساس قدرت و توانمندی زیادی داشت. به گونه‌ای که در سال 1356 در سخنرانی برای فارغ‌التحصیلان دانشکده افسری اعلام کرد: «هیچ کس نمی‌تواند مرا سرنگون کند. من از پشتیبانی ارتش 700هزار نفری، تمام کارگران و اکثریت مردم ایران برخوردارم. من قدرت را در دست دارم.» مقاله در ادامه و با لحن گستاخانه‌ای به تلاش مالکان برای ادامه تسلط خود از طریق «ژاندارم، وزیر، روضه‌خوان و چاقوکش» در آن سال‌ها اشاره می‌کند که به تعبیر نویسنده با عدم استقبال روحانیون مواجه می‌شود، لذا مالکان «در‌صدد یافتن یک «روحانی» برآمدند که مردی ماجراجو و بی‌اعتقاد و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری و بخصوص جاه‌طلب باشد و بتواند مقصود آن‌ها را تأمین نماید و چنین مردی را آسان یافتند.» متن از اینجا به بعد انواع توهین‌های بی‌پایه را به رهبر نهضت انقلابی ایران نسبت می‌دهد. نسبت‌هایی که علاوه بر اینکه خشم مخاطب را بر می‌انگیزد در مواردی آنقدر بی‌مایه و سطحی است که بیشتر به لطیفه‌ای مضحک بدل می‌شود. امام که حتی در سال‌های پیش از قیام پانزده خرداد، از مدرسان به نام حوزه علمیه قم و از روحانیون خوش فکر این عرصه محسوب می‌شود که دارای مراتب علمی و عرفانی قابل توجه و بینش سیاسی بالاست به «مردی که سابقه‌اش مجهول بود و به قشری‌ترین و مرتجع‌ترین عوامل استعمار وابسته بود» تخفیف می‌یابد که «چون در میان روحانیون عالی مقام کشور موقعیتی بدست نیاورده بود در پی فرصت می‌گشت که به هر قیمتی هست خود را وارد ماجراهای سیاسی کند و اسم و شهرتی پیدا کند». (!) حتی اگر به عنوان ناظری خارجی و بدون هر‌گونه وابستگی به این ادعای بی‌مایه بنگریم کذب و کینه آن کاملاً روشن است. در نهایت هم با چشم‌پوشی از مخالفت‌های بنیادین ملت و انقلابیون با اقدامات مخرب شاه، امام خمینی(ره) عاملی مناسب برای مقابله مالکان بزرگ با اصلاحات ارضی معرفی می‌شود: «ارتجاع سرخ و سیاه او را مناسب‌ترین فرد برای مقابله با انقلاب ایران یافت و او کسی بود که عامل واقعه ننگین 15 خرداد شناخته شد». ترکیبی آشفته از توهم توطئه، پاک کردن صورت مسئله و خودبرتربینی و تحقیر مخالفین به هرقیمت، محورهای اصلی این یادداشت را تشکیل می‌دهد. امّا با تأمل بیشتر در زوایای پنهان سطور، می‌توان سیمای حکومتی پوشالی و ترسان را دید که با زور سرنیزه و حمایت‌های نامشروع خارجی، در بستر مخملین موفقیت‌های ظاهری غنوده است. نظامی شخص‌محور و چاپلوس‌پرور که با نادیده گرفتن آزادی‌های سیاسی و اجتماعی مردم و بی‌اعتنایی به ارزش‌های اسلامی، قرائت غربگرای خود از توسعه و اداره جامعه را نسخه یکتای حکومت می‌داند و در این مسیر حتی از توهین‌های ناروا به مرجع تقلید قابل احترام مردم ابایی ندارد. فرجام سخن امام خمینی(ره) در مصاحبه‌ای که در تاریخ 16/2/57 با مجله «لوموند» فرانسه داشتند به خوبی ماهیت این برچسب‌زنی را افشا نمودند: «{مارکسیست اسلامی}مفهومی نادرست و حاوی تناقض است که برای از اعتبار انداختن و از میان بردن مبارزه مردم مسلمان به کار برده‌اند. عبارت «اتحاد میان ارتجاع سیاه و خرابکاری سرخ» نیز می‌خواهد مردم مسلمان را وحشت‌زده سازد و بذر ابهام را درمیان آن‌ها بپراکند. هیچ گاه میان مردم مسلمانی که بر ضد شاه در حال مبارزه‌اند و عناصر کمونیست افراطی و غیرافراطی اتحاد وجود نداشته است.... ما با شاه مبارزه می‌کنیم و خواهیم کرد و به همین دلیل است که شاه سعی دارد مبانی مبارزه ما را وارونه جلوه دهد.»[8] این عبارت به روشنی هدف رژیم شاه از برجسته‌سازی و بازطرح «اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه» را بیان می‌کند. مفهومی که نخست در بحبوحه اصلاحات ارضی مطرح شد و در مرتبه دوم زمینه‌ساز وقوع خیزش‌های مردی پی‌درپی گردید. اگر در مرحله نخست، تراژدی 15 خرداد و کشتار مردم نتیجه «برچسب‌سازی» رژیم بود، تکرار این مفهوم برای بار دوم در قالب مقاله مبتذل روزنامه اطلاعات خصلتی کمدی برای حکومت ایجاد کرد؛ اما این کمدی مشمئزکننده در نهایت سرنوشتی فوق تراژدی برای شاه و اطرافیانش به همراه داشت. (*) پی نوشت ها: [1] عبارت معروفی که کارتر در ضیافت شام به مناسبت شب سال نو میلادی در توصیف ایران تحت حکومت شاه به کار برد. [2]صفاءالدین تبرائیان، انفجار یک مقاله و پس لرزه های آن، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، زمستان 1381،ص34 [3] سید جلال ‌‌الدین‌ مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، دفتر انتشارات اسلامی، 1361، جلد2،صص12 تا 19 [4] اکبر هاشمی رفسنجانی،دوران مبارزه، تهران: دفتر نشر معارف انقلاب،1376، ص132 [5]یحیی فوزی، مذهب و مدرنیزاسیون در ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1380،ص242 [6] بازتاب داخلی و خارجی قیام 15 خرداد،ماهنامه الکترونیکی دوران، موسسه مطالعات وپژوهش های سیاسی،شماره 31، http://dowran.ir/show.php?id=100256354 [7] صادق زیباکلام، مقدمه‌ای بر انقلاب اسلامی، چاپ هفتم، تهران: روزنه، ۱۳۹۰، ص117 [8] امام خمینی، صحیفه نور، تهران: مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، جلد 2،ص45 *محمد پور محمد؛ پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

چرا کشف حجاب در زمستان اجرا شد؟ - (به مناسبت سالگرد کشف حجاب)

در تبلیغات برای اجرای کشف حجاب، دولت به‌شدت تلاش داشت که بی‌حجابی مترادف بی‌عفتی معنا نشود و سعی داشت بی‌حجابی مترادف با فرهیختگی، تمدن و همراه با نجابت معنا شود. در این جهت، به فرمان دولت، روسپی‌ها از کشف حجاب منع شدند. اجرای خشونت‌بار قانون کشف حجاب از 17 دی 1314، علی‌رغم اینکه تداعی‌کننده‌ی تجربه‌ای تلخ در تاریخ معاصر ایران است، بدون شک یکی از مهم‌ترین رخدادهایی است که همواره در پس‌زمینه‌ی ذهنی تحولات بعدی معاصر تا انقلاب اسلامی حضور داشته است. به موضوع کشف حجاب و سیاست‌های ضددینیِ پهلوی اول فراوان پرداخته شده است، اما در این مقاله هدف ما بررسی جنبه‌ای خاص از این موضوع است. توضیح اینکه یکی از جنبه‌هایی که در تشریح واقعه‌ی کشف حجاب کمتر مورد توجه محققان قرار گرفته است، ترس و تشویش عمیقی بود که دیکتاتوری پهلوی اول از واکنش مردم و جامعه داشت. عمده‌ی بررسی‌ها در این موضوع، اجرای این سیاست را در چارچوب سیاست‌های فرهنگیِ استعماری هم‌زمان در افغانستان، ایران، ترکیه و مصر تحلیل کرده‌اند که رضاخان نیز فارغ از هرگونه ملاحظه و نگرانی و به‌شکلی خشونت‌بار، آن را به اجرا درآورده است. این نگاه و توصیف اگرچه بخش عمده‌ای از واقعیت تاریخی را نشان می‌دهد، اما وقتی می‌تواند تصویر کامل‌تری از ماجرا ارائه دهد که ترس و اضطراب رضاخان و دستگاه دیکتاتوری وی و همین‌طور تدابیری که برای مدیریت این سیاست در نظر گرفته شده بود را مورد توجه قرار دهد. با تأمل دقیق‌تر در رویکردی که پهلوی اول نسبت به اجرای این سیاست در پیش گرفت، آشکار می‌گردد که یکی از دغدغه‌ها و نگرانی‌ها و ملاحظات جدی شخص رضاخان و دستگاه حاکم، مدیریت کردن پیامدهای این سیاست و کنترل واکنش‌های احتمالی از سوی جامعه است. اتخاذ فصل سرما (روز 17 دی‌ماه 1314 به‌عنوان روز آزادی زن) برای مقطع زمانی اجرای این قانون، خود گویای بخشی از نگرانی‌ها و ملاحظات در اجرای این سیاست است که در این مقاله بیشتر به آن‌ها خواهیم پرداخت. الف) علل ترس و تشویش دیکتاتور از اجرای سیاست کشف حجاب حکومت پهلوی که در پی کودتای انگلیسی 1299 بر کشور حاکم شد، به‌عنوان حکومتی که ریشه‌های مردمی ندارد، به‌طور طبیعی و در راستای مأموریت استعماری خود، به دنبال تحمیل تغییراتی در جامعه برآمد که در تضادی بنیادین با ارزش‌ها و فرهنگ جامعه بود. این حقیقتی انکارناپذیر است که سیاست‌های فرهنگی متخذه در پهلوی اول (که در اینجا موضوع بحث است)، در چارچوبی تحمیلی، خشونت‌بار و آمرانه اجرا می‌شده است. لیکن علی‌رغم این حقیقت، باید به این نکته توجه داشت که چند مسئله سبب شد تا رضاخان در مرحله‌ی اجرای سیاست کشف حجاب از ترس واکنش‌های جامعه، ملاحظات و تدابیری را برای کنترل پیامدهای اجرای این سیاست در پیش گیرد. 1. تجربه اعتراضات و مقاومت‌ها در مقابل سیاست لباس متحدالشکل مقدمات کشف حجاب با تلاش برای متحدالشکل کردن لباس ایرانیان آغاز گردید که در دو مرحله با مقاومت‌های مردمی مواجه شد. در مرحله‌ی نخست، در مرداد 1306ش، همه‌ی کارکنان دولت و شاگردان مدرسه‌ها موظف به پوشیدن لباس متحدالشکل شدند. سپس قانون لباس متحدالشکل و کلاه‌پهلوی در 14 دی 1307 در مجلس هفتم به تصویب رسید و اجرای آن از ابتدای سال 1308 آغاز شد. اما وقوع شورش‌های عشایری جنوب و سایر نقاط کشور منجر به تعویق آن شد. مرحله‌ی دوم تغییر لباس از 1313 و پس از سفر رضاشاه به ترکیه آغاز شد که در نهایت، به کشف حجاب اجباری در 17 دی 1314 منجر شد. از اوایل سال 1314، بنا به درخواست رضاشاه، استفاده از کلاه‌‌شاپو یا کلاه‌فرنگی که تمام لبه‌دار بود، به‌جای کلاه لبه‌دار پهلوی، اجباری شد. در تیرماه 1314، دولت در این‌باره بخشنامه صادر کرد و سپس آداب استعمال آن از سوی وزارت داخله به ولایات ابلاغ شد. این قضایا مقدمات وقوع قیام گوهرشاد در تیر 1314 بود، اما پیش از آن البته شیراز به اعتراض برخاسته بود و خبر این اعتراضات به حوزه‌های علمیه‌ی قم، مشهد و تبریز رسیده بود و سرانجام بازتاب همه‌ی این اخبار در مشهد غلیان افکار عمومی را در پی داشت که منجر به قیام مسجد گوهرشاد شد. (رحمانیان، 1391: 280-275) 2. سقوط حکومت امان‌الله‌خان در افغانستان کشف حجاب و تغییر فرم لباس، یک اندیشه‌ی مستقل حکومتی نبود که توسط شخص رضاخان اتخاذ شده باشد، بلکه یک برنامه‌ی هماهنگ استعماری محسوب می‌شد که به‌طور هم‌زمان در سه کشور ترکیه، ایران و افغانستان اجرا شد. مجریان این طرح، در ترکیه مصطفی کمال آتاتورک، در ایران رضاخان و در افغانستان امان‌الله‌خان بود. سقوط حکومت امان‌الله در نتیجه‌ی مخالفت‌های مردمی در مقابل سیاست‌های ضددینیِ تند و شتاب‌زده‌ی وی از جمله سیاست مشابه کشف حجاب زنان افغان، موجب ترس و نگرانی فراوان رضاخان از اجرای این سیاست شده بود. (رحمانیان، 1391: 274) رضاخان با مشاهده‌ی سرنوشت امان‌الله‌خان و با توصیه‌ی برادر وی مبنی بر عدم اجرای قانون کشف حجاب در ایران، برای مدتی از این فکر منصرف شد و حتی برای مدتی مقررات سخت‌گیرانه‌تری در مورد زنان اعمال کرد. (صادقی، 1392: 40) ب) تدابیر اتخاذشده برای کنترل پیامدها اعتراضات داخلی که اوج آن قیام مسجد گوهرشاد بود و همین‌طور سقوط حکومت امان‌الله‌خان در افغانستان، باعث شد تا رضاخان در اجرای مرحله‌ی نهایی سیاست فرهنگی خود، که همان کشف حجاب اجباری بود، به دلیل ترس از واکنش مردم و خارج شدن وضعیت از کنترل، تدابیر خاصی بیندیشد. لذا قانون کشف حجاب یکباره صادر نشد. قبل از اعلام رسمی کشف حجاب، این مسئله دهان‌به‌دهان می‎گشت تا با گسترش چنین شایعه‎ای، هم زمینه‌ی پذیرش این طرح سنجیده شود و هم مردم آمادگی لازم را برای اعمال چنین برنامه‎ای پیدا کنند. (ساناساریان، 1384: 100) 1. فصل سرما به‌عنوان مقطع زمانی اجرای سیاست اگرچه در اسناد به‌جامانده از واقعه‌ی کشف حجاب، به‌طور مستقیم به این موضوع اشاره‌ای نشده است، اما بی‌گمان انتخاب یک روز زمستانی برای این واقعه، از پیش اندیشیده و تعیین‌کننده بود. درباره‌ی انتخاب و پیشنهاد روز 17 دی‌ماه به رضاخان، در خاطرات دو عنصر اصلی مراسم، یعنی علی‌اصغر حکمت وزیر معارف و محمود جم نخست‌وزیر وقت، تفاوت‌هایی مشاهده می‌شود؛ چنان‌که هر دو می‌کوشند پیشنهاد این روز به وی را به خود منتسب سازند. محمود جم در خاطراتش از تردید و نگرانی خود و سایر اعضای هیئت دولت یاد کرده است و می‌نویسد: «مهم‌ترین نگرانی که نه تنها گریبان‌گیر من، بلکه گریبان‌گیر سایر اعضای دولت نیز بود، مسئله‌ی عکس‌العمل افراد متعصب در برابر این اقدام بود.» (فیاض و صلاح، 1385: 85، به نقل از خاطرات محمود جم) در هر حال، پس از ارائه‌ی پیشنهاد چنین روزی در فصل زمستان، رضاخان اظهار می‌دارد: «باید این موضوع در هیئت وزرا مطرح شود و تصویب شود... این مسئله‌ی ساده‌ای نیست، خیلی مهم است و باید حتماً انجام شود. منتها این انقلاب بزرگ باید با فکر و تدبیر صورت بگیرد.» (همان‌جا) این سخنان حاکی از نگرانی رضاشاه از اجرای این سیاست است. قبل از مراسم 17 دی نیز قرار بود که بانوان بدون چادر و حجاب و حتی روسری در مراسم حاضر شوند، اما به‌واسطه‌ی نگرانی از برانگیخته شدن احساسات مذهبی جامعه، در آخرین روزها تصمیم گرفته شد که بانوان به‌کلی سربرهنه نباشند، بلکه کلاه بر سر بگذارند و به آن شکل در مراسم حضور یابند. (همان: 86، به نقل از روزنامه‌ی رستاخیز، 16 دی‌ماه 2535) با این تمهیدات و آماده‌باش قبلی نیروهای امنیتی، در روز 17 دی‌ماه این طرح به اجرا درآمد. به نظر می‌آید یکی از انگیزه‌های انتخاب این روز، آن بود که سرمای زمستان خود مانعی می‌شد از رفتارها و پوشش‌های افراطی و نامطلوب منافی عفت که می‌توانست موجب خشم بیش از حد توده‌ی مردم شود. بنابراین اجبار در پوشیدن لباس‌های بلند مثل پالتو و به سر گذاشتن کلاه روشی، برای هدایت این واقعه در مسیر مدنظر دولت بود تا این تلقی شایع نشود که غرض از کشف حجاب، تشویق آن‌ها به رفتارهای منافی عفت است. لذا اتخاذ این مقطع زمانی تدبیری بود از سوی دولت تا کل ماجرا از کنترل خارج نشود و لوث نگردد. (صادقی، 1392: 30 و 31) 2. معناسازی برای بی‌حجابی در تبلیغات برای اجرای این سیاست ضدمذهبی، دولت به‌شدت تلاش داشت که بی‌حجابی مترادف بی‌عفتی معنا نشود و سعی فراوانی داشت تا معنایی مثبت و مترادف با فرهیختگی، تمدن و همراه با نجابت را برای بی‌حجابی بار کند. در این جهت، به فرمان دولت، روسپی‌ها از کشف حجاب منع شدند. در واقع دولت تلاش داشت تا عفت و نجابت را از حجاب جدا کند و بر بی‌حجابی بار کند. (صادقی، 1392: 32) آن‌چنان‌که در بخشی از بخشنامه‌ی دولت آمده است: «اگر فواحش به کشف حجاب اقدام نمایند، باید قویاً جلوگیری شود که صدمه به این مقصود مقدس نزنند.» (واقعه‌ی کشف حجاب، سند 20: 97) 3. توجیه مذهبی برای سیاست کشف حجاب نکته‌‌ی قابل توجه در این طرح آن است که به منظور کنترل افکار عمومی و واکنش‌های مذهبی مردم، نوعی توجیه مذهبی برای اقدامات بالا طرح شده است و لزوم ترویج آن گوشزد می‌شود. دولت در این جهت کوشید تا عده‌ای از علمای سرشناس را وادار کند که در مجالس و جشن‌های بی‌حجابی حضور یابند یا با تأیید خود آن را مجاز بدانند. به‌طور مثال، آیت‌الله کاشانی در پاسخ به چنین پیشنهادی، به‌شدت با مأموران برخورد کرد. (صحیفه‌ی امام، ج 13: 151 و 152) از دیگر علمای سرشناسی که از شرکت در مجالس جشن بی‌حجابی خودداری کردند، می‌توان به شیخ علی مدرس تهرانی، شریعتمدار رشتی و امام جمعه‌ی تهران حاج سید محمد اشاره کرد. (بصیرت‌منش، 1374: 76) امام خمینی (ره) در رابطه با این موضوع می‌فرمایند: برای شرکت در مجالس جشن بی‌حجابی پیش علمای شهرها می‌رفتند و می‌گفتند شرکت کنید. هرکدام ضعیف بودند و ضعیف‌القلب بودند شرکت می‌کردند و هرکدام قوی بودند شرکت نمی‌کردند. (صحیفه‌ی امام، ج 13: 152) نتیجه‌گیری با استقرار و تثبیت سلطنت پهلوی، دوره‌ی اجرای سیاست‌های نوین استعمار فرارسید و سیاست مذهب‌زدایی و استحاله‌ی فرهنگی از طریق اشاعه‌ی فرهنگ تجددگرایی غربی در دستور کار هیئت حاکمه قرار گرفت. به‌لحاظ تاریخی، اقدام پهلوی اول در منع حجاب (نه فقط رفع حجاب)، هیچ نمونه‌ی قبلی در کشورهای اسلامی نداشت و برای اولین‌بار کشف حجاب اجباری در ایران اجرا شد. نکته اینکه این منع قانونی نه مبتنی بر مصوبه‌ی مجلس، بلکه ناشی از فرمان شاه بود. سیاست کشف حجاب در واقع سیاستی بود که دیکتاتوری پهلوی اول مأمور به انجام آن بود. با این حال ترس و نگرانی از واکنش مردم، این ایده را که مدت‌ها بود رضاخان در فکر اجرای آن بود (صلاح، 1384: 118)، به تعویق می‌انداخت. در این مقاله سعی شد تا به جنبه‌ای خاص از واقعه‌ی کشف حجاب نگریسته شود. تدقیق در حول‌وحوش اجرای این سیاست، نمایانگر تشویش و نگرانی شخص رضاخان و دولتمردان او نسبت به واکنش‌های توده‌ی مذهبی مردم و پیامدهای آن است. لذا ملاحظات و تدابیر فراوانی برای کنترل واکنش‌ها و آماده‌سازی اذهان و تغییر نگرش‌های جامعه به این مقوله انجام شد. در نظر گرفتن فصل سرما برای آغاز رسمی این سیاست (تا از این طریق جایگزینی لباس‌های بلند و کلاه به‌عنوان پوشش به‌جای چادر، موجب خشم بیش از حد جامعه نگردد)، معناسازی برای بی‌حجابی و معناسازی منفی برای چادر، توجیهات مذهبی و... همگی نشان از این نگرانی و تشویش دارد. با این حال، ناگفته پیداست که هیچ‌کدام از این تدابیر کارساز نبود و سیاست کشف حجاب، نه تنها مشروعیتی نزد مردم نیافت، بلکه برعکس، بستر اصلی بحران مشروعیت دیکتاتوری پهلوی اول را رقم زد. با آغاز واکنش‌های منفی مردان و زنان جامعه در انواع گونه‌های مختلف، دولت به سرکوب خشونت‌بار جامعه و اجرای اجباری کشف حجاب متوسل شد. در نهایت، پس از سقوط پهلوی اول در جریان شهریور 1320، قانون کشف حجاب سریعاً فراموش شد. منابع: - جعفری، مرتضی، اسماعیل‌زاده، صغری و فرشچی، معصومه (1371)، اسناد منتشرنشده از واقعه‌ی کشف حجاب در عصر رضاخان، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی و مؤسسه‌ی پژوهش و مطالعات فرهنگی - رحمانیان، داریوش (1391)، ایران بین دو کودتا، انتشارات سمت. - فیاض انوش، ابوالحسن و صلاح، مهدی (1385)، هفدهم دی‌ماه 1314 امتداد یا انقطاع نهضت بانوان، فصلنامه‌ی کتاب زنان، سال نهم، شماره‌ی 33. - صادقی، فاطمه (1392)، بازخوانی یک مداخله‌ی مدرن کشف حجاب، نشر نگاه معاصر. - صلاح، مهدی (1384)، کشف حجاب، زمینه‌ها، پیامدها و واکنش‌ها، تهران، مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی. - بصیرت‌منش، حمید (1374)، روند کشف حجاب و واکنش روحانیان، مجله‌ی تاریخ معاصر ایران. - ساناساریان، الیز (1384)، جنبش حقوق زنان در ایران، طغیان، افول و سرکوب از 1280 تا 1357. *گروه تاریخ برهان منبع: سایت برهان

فراز و فرود پرواز انقلاب

شعیب بهمن پیروزی انقلاب اسلامی ایران حادثه مهم و حیرت‌انگیزی برای جهانیان بود. به طوری كه تقریباً تمام نظریه‌ها و چارچوب‌های علمی غربی از تحلیل و تبیین چگونگی آن وا ماندند. مردم جهان كه شاهد انقلابی به معنای واقعی «دگرگون شدن» بودند، نه تنها شورش عده‌ای برای واژگون كردن یك رژیم و ایجاد حكومتی جدید را به عینه می‌دیدند، بلكه شاهد علقه‌ها و پیوندهای شدید یك ملت به رهبری روحانی نیز بودند كه اندیشه تغییرات اساسی و بنیادین در تمام نهادها، مناسبات، ساختارهای سیاسی و اجتماعی را در سر می‌پروراند. از این رو روز 12 بهمن 1357 به عنوان یكی از روزهای به یاد ماندنی در تاریخ معاصر ایران به شمار می‌آید. در این روز كه امام خمینی با استقبالی بی‌سابقه از تبعیدگاه به ایران باز می‌گشت،‌كمتركسی می‌اندیشید كه «پرواز انقلاب» حادثه‌‌ای مهم در تاریخ جهان و نقطه‌ی عطفی در تاریخ معاصر ایران باشد. با توجه به اهمیت پرواز انقلاب در تاریخ پیروزی انقلاب اسلامی كه بار دیگر اوج همبستگی ملت و پیروی از رهبری مطلق امام خمینی را نمایش می‌داد، در ادامه پس از مروری اجمالی بر چگونگی تبعید امام از عراق به فرانسه، به شرح فراز و فرود پرواز انقلاب خواهیم پرداخت. رژیم شاه كه منشاء ناآرامی‌های داخلی و قیام عمومی را در نجف‌اشرف و شخص امام می‌پنداشت، پس از كشتار هفده شهریور به رژیم بعثی عراق فشار آورد تا از ادامه فعالیتهای سیاسی امام خمینی جلوگیری كند. دولت بعثی عراق نیز براساس مذاكره و توافق با رژیم پهلوی، با گماردن نیروهای امنیتی در اطراف منزل امام ضمن جلوگیری از تردد افراد، نخست امام را از مداخله در امور سیاسی منع و سپس بیت امام در نجف اشرف را ـ در دوم مهر 1357 ـ به محاصره درآورد. با این حال اوضاع ناآرام در ایران همچنان ادامه یافت و شاه برای آرام نمودن اوضاع در اندیشه اخراج امام از عراق افتاد. از این رو رژیم عراق با توصیه حكومت ایران، امام خمینی را دعوت به سكوت و یا خروج از آن كشور كرد. امام خمینی نیز راه دوم را انتخاب و عازم كویت گردید، اما آن كشور نیز به ایشان اجازه ورود نداد. هنگامی كه امام خمینی از عراق خارج می‌شد، هیچ كس تصور نمی‌كرد كه ایشان راهی پاریس شوند، اما اتفاقات فوق باعث گردید كه امام در تاریخ 13 مهر 1357، عازم فرانسه گردند و در دهكده‌ی «نوفل لوشاتو» ساكن شوند. علی‌رغم تصور شاه، امام خمینی در فرانسه از آزادی عمل بیشتری برخوردار گردید و روح تازه‌ای به مبارزات پیشین بخشید. از یك سو با حضور امام در فرانسه، موج جدیدی نیز در داخل ایران به وجود آمد و همه نگاه‌ها به سوی فرانسه كه مدعی دموكراسی و وارث انقلاب كبیر بود، جلب شد و از سوی دیگر دسترسی به مطبوعات و رسانه‌های خبری جهان كه امتیازات این محل به شمار می‌رفت، در گسترش انقلاب اسلامی و ‌آگاهی افكار جهانیان از مبارزات مردم ایران نقش مهمی ایفا كرد. دولت فرانسه نیز با در نظر گرفتن شور و هیجان مردم ایران و بسیاری از آزادی‌خواهان دنیا كه توجه‌شان به این مسئله جلب شده بود و با توجه به انتظاری كه از آنها می‌رفت، نتوانست آنگونه كه به رژیم شاه، وعده داده بود، امام را محدود سازد. 1 در شرایطی كه مبارزه بر علیه رژیم در داخل و خارج از كشور شدت یافته بود، بحث بازگشت امام خمینی از فرانسه به ایران نیز مطرح گشت. از آنجا كه امام همواره بازگشت به ایران را منوط به خروج شاه از كشور اعلام می‌كرد،‌ پس از خروج شاه در روزهای ‌آخر دی 1357، خبر بازگشت قریب‌الوقوع امام خمینی نیز در رسانه‌های خبری انتشار یافت. شاه كه صدای انقلاب مردم را شنیده بود، پس از انتخاب شاپور بختیار و تشكیل شورای سلطنت در 26 دی 1357 ـ به امید بازگشت مجددـ ناچار به ترك ایران شد. اما تظاهرات و مبارزات مردم از یك سو و غیر قانونی خواندن دولت بختیار و مجرم و خائن نامیدن او از سوی امام خمینی از سوی دیگر باعث ملتهب شدن بیش از پیش اوضاع گشت. بختیار با توجه به وضعیت فوق و انتشار خبر بازگشت قریب‌الوقوع امام، در روز دوم بهمن یگان‌های گارد شاهنشاهی را برای نمایش قدرت خود به رژه در حضور خبرنگاران خارجی واداشت و ارتش را در روز پنجم بهمن به بستن فرودگاه‌های كشور و متوقف نمودن پروازهای خارجی وادار نمود. اخبار فوق، مردمی را كه برای بازگشت امام لحظه‌شماری می‌كردند به نمایش خشم خود از طریق تظاهرات واداشت. مردم در این تظاهرات یك صدا خواستار بازگشت امام و باز شدن فرودگاه‌ها بودند. رژیم در وضعیت نامطلوبی قرار گرفته بود . در یك سو بختیار به عنوان نخست‌وزیر شاه، حتی از سوی جبهه ملی نیز رانده شده بود و امید چندانی نیز به حمایت ارتش نداشت و در سوی دیگر خیل عظیم مردم، آتش انقلاب را شعله‌ور تر می‌كردند و كسی جلودارشان نبود. در همین زمان سید جلال تهرانی، رییس شورای سلطنت، ضمن استعفا در پاریس و در محضر امام، غیر قانونی بودن شورای سلطنت را نیز اعلام نمود تا اوضاع رژیم را وخیم‌تر از پیش نماید. در حالی كه از پاریس خبرهایی مبنی بر عزم راسخ امام برای بازگشت به ایران به گوش می‌رسید،‌تنی چند از خلبانان شركت هواپیمایی ملی ایران اعلام كردند كه به پاریس خواهند رفت و امام خمینی را در «پرواز انقلاب» با هواپیمای 747 به تهران باز خواهند گرداند. آنگاه كه در روز پنج‌شنبه پنجم بهمن با تلاش اردشیر زاهدی و كمك دولت و ارتش، عده‌ ای در تهران به عنوان حمایت از قانون اساسی راهپیمایی كردند و به همین بهانه با بستن فرودگاه‌ها از بازگشت امام به ایران جلوگیری شد، امام خمینی ضمن مصاحبه‌ای در پاسخ به این سوال كه چه وقت تصور می‌كنید كه بتوانید به ایران بازگردید؟ فرمود: «هر وقت كه منع برداشته شود و فرودگاه‌ها باز شود من به ایران خواهم رفت و اگر بنا باشد خون من بریزد، بهتر است در پیش رفقای خودم و همراه جوان‌های ایران بریزد. ما از این هیچ باكی نداریم و سرافرازی اسلام و ایران را می‌‌خواهیم.» بختیار كه از ارسال نامه به امام ـ در تاریخ 5 بهمن 1357 ـ و طرح سفر به پاریس و مذاكره با ایشان موفق به كسب مشروعیت و یافتن راه نجات نشده بود؛ از یك سو حاضر به سپردن حكومت به مخالفان نبود و از سوی دیگر خود نیز تسلطی بر اوضاع كشور و امكان تغییر شرایط آن را نداشت و تنها به پشتیبانی آمریكا و انگلیس و تا حدودی ارتش، دلگرم بود. 2 منحرف ساختن هواپیما به كشور دیگر،‌ منهدم نمودن آن و مسدود كردن باند فروگاه سه راه حلی بودكه سران ارتش به همراه ژنرال هایزر در گردهمایی روز سوم بهمن برای جلوگیری از ورود امام پیشنهاد كردند. اما تبعات جهانی و انعكاس خبری این امر در سراسر دنیا به همراه چند پارگی نظری در میان مسئولان سیاست خارجی امریكا، هرنوع برخورد و درگیری را فاجعه‌آمیز جلوه می‌داد. از این رو بود كه در نهایت جناح سایرونس ونس، كه خواهان پذیرش وضعیت جدید از سوی واشنگتن بود، در مقابل جناح تندرو كه خواهان به كارگیری مشت آهنین در قبال ناراضیان ایرانی بودند،‌ به پیروزی دست یافت و هر گونه اقدام بر ضد ورود امام به ایران را منجر به اختلال و بی‌نظمی وسیع و حوادث غیر قابل انتظار تشخیص داد. امریكایی‌ها در تصمیم‌نهایی سعی داشتند با به تعویق انداختن ورود امام به ایران درموقعیت مناسب‌تری از یك وضعیت نامطلوب یك تصمیم درست بگیرند. در حالی كه مقامات در واشنگتن و تهران درباره نحوه به تعویق انداختن سفر و یا جلوگیری از ورود امام خمینی به ایران بحث و مذاكره می‌كردند، تصمیم قاطع امام برای بازگشت به ایران تمام برنامه‌های ایالات متحده را مخل نمود. به رغم بسته بودن فرودگاه‌ها و پخش خبرهای مربوط به سوء قصد به جان امام و نیز منحرف ساختن هواپیمای حامل وی، امام اعلام كرد: «هر زمان بخواهد به ایران مراجعت می‌كند.» بدین ترتیب بسته شدن فرودگاهها به عنوان یك وسیله تبلیغاتی به نفع امام خمینی و به ضرر بختیار درآمد. چرا كه اعلام ‌آمادگی امام برای بازگشت به میهن و ممانعت دولت بختیار، مردم ایران را به هیجان بیشتری درآورده و ابعاد ناآرامی‌ها را وسیع‌تر ساخته بود. در حالی كه هنوز در میان فرماندهان نظامی شاه كسانی بودندكه تصور می‌كردند كودتا علیه آیت‌‌الله خمینی امكان دارد و می‌كوشیدند شاپور بختیار را با آن موافق سازند‌، بختیار بی‌میل بود؛ زیرا اعتقاد داشت خودش شاه را بیرون كرده و پشتوانه او اكنون به قدری قوی است كه به تنهایی می‌تواند آیت‌الله خمینی را نیز بر زمین بزند. 3 تحصن در دانشگاه تهران كه با حضور جمعی از روحانیون متعهد و مبارز نظیر شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید مفتح، آیت‌الله خامنه‌ای و جمعی دیگر از روحانیون مبارز سازماندهی شده بود، به صورت گسترده مورد حمایت مردم، علما و مراجع تقلید قرار گرفت و تا زمان بازگشایی فرودگاه نیز ادامه یافت. 4 حمایت مردمی از حركت روحانیون به همراه فرار سربازان، درجه‌داران و افسران جوان از پادگان‌ها، اوضاع را به گونه‌ای درآورده بود كه بختیار نمی‌توانست به طور نامحدود فرودگاهها را بسته نگه دارد. برای بختیار روشن شده بود نه تنها نمی‌تواند آیت‌الله را زمین بزند، بلكه می‌باید به خواسته‌های مردم كه مهمترین آنها، بازگشائی فرودگاه‌ها بود نیز تن دردهد. این اوضاع و احوال بحرانی رژیم پهلوی را ارتشبد عباس قره‌باغی رئیس ستاد ارتش وقت چنین شرح می‌دهد: «موقعی كه فرودگاه مهرآباد برای جلوگیری از آمدن (امام) خمینی به ایران بسته شد و روحانیون در مسجد دانشگاه تهران متحصن شدند، اخبار روزنامه‌ها حاكی از آن بود كه همه افسران نیروهای سه‌گانه در پایگاه‌های خود در تهران، اصفهان، كرمانشاه، دزفول، شاهرخی (همدان)،بندر بوشهر و بندر پهلوی (انزلی) اقدام به تظاهرات و اعتصاب غذا كرده بودند و از این رویداد، بهره‌برداری تبلیغاتی شدیدی به نفع مخالفین می‌شد. اگر چه روابط عمومی ستاد بزرگ بنا به تقاضای فرماندهان نیرو و اعتماد به اظهارات آنان، خبر اعتصاب پرسنل نیروها رادر مطبوعات تكذیب نمود، ولی گزارش‌های اداره دوم، اعتصاب غذا و شركت در تظاهرات یگان‌‌ها را تأیید می‌‌كرد و حتی در تهران، بوشهر، شیراز و اصفهان برخی از افسران، همافران، درجه‌داران و سربازان با خانواده‌هایشان به راهپیمایی پرداختند. چون گزارش‌های اداره دوم و نیروها ضد نقیض بود دستور دادم از ستاد بزرگ دو هیئتی یكی به ریاست سپهبد فیروزمند معاون ستاد برای رسیدگی به وضع پایگاه‌های یكم ترابری وشكاری در تهران و دیگری به سرپرستی سپهبد رحیمی لاریجانی رئیس اداره یكم ستاد برای رسیدگی به وضع پایگاه‌‌های نیروی هوایی در اصفهان، شیراز و بندر بوشهر اعزام كردند. هیئت‌‌های اعزامی پس از رسیدگی دستور بازداشت محركین و مسببین را در پایگاه‌ه صادر كردند، بلافاصله مخالفین شایعه تیرباران 165 نفر از همافران را عنوان و شروع به تظاهرات و تبلیغات شدید علیه دولت و ارتش نمودند.» 5 بختیار كه همچنان به تلاش خود برای تكیه بر اریكه قدرت ادامه می‌داد، ناگهان روز 9 بهمن،‌اعلام كرد كه فرودگاه برای ورود آیت‌الله خمینی باز است. اگر چه بختیار دلیل این تصمیم را ناتوانی خود ازمنع بازگشت یك تبعه ایرانی به كشورش اعلام داشت، اما ویلیام سولیوان آخرین سفیر امریكا در رژیم پهلوی در این باره می‌نویسد: «بختیار پس از اینكه با وساطت من موفق به جلوگیری از استعفای ارتشبد قره‌باغی از ریاست ستاد شد، گفت: با تدابیری كه پیش‌بینی كرده، ‌پس از مراجعت آیت‌الله خمینی اوضاع به نفع حكومت او تغییر خواهد كرد.» 6 فارغ از آنكه بختیار با این تصمیم خود چه هدفی را دنبال می‌كرد، عقب‌نشینی او وباز شدن فرودگاه‌ها حكایت از پیروزی امام و مردم ایران در مبارزه تبلیغاتی بر علیه رژیم شاهنشاهی داشت. خبر بازگشت امام در روزنامه‌های عصر 11 بهمن از یك سو نشان از استیصال ارتش و دولت داشت و از سوی دیگر تداركات وسیع كمیته استقبال برای ورود امام به ایران را به نمایش می‌گذاشت. مهمترین وظیفه این كمیته، تهیه برنامه استقبال و برنامه‌ریزی برای اجرای آن بود. حساس‌ترین بخش این برنامه نیز حفظ امنیت جانی امام در فرودگاه و در طول مسیر حركت ایشان ـ از فرودگاه تا بهشت زهرا ـ بود. 7 در این بین تمام تكاپو و تلاش عوامل رژیم پهلوی و غرب و بخصوص امریكا و حتی هراس توأم با دلسوزی برخی از یاران امام نیز نقشی در انصراف ایشان از تصمیم نداشت. سرانجام روز 12 بهمن 1357(فوریه 1979) امام خمینی پس از بیش از 14 سال تبعید با هواپیمای 747 شركت هواپیمایی فرانسه (ایرفرانس) عازم ایران گردید. امام پیش از ترك نوفل‌لوشاتو در پیامی كوتاه از مهمان‌نوازی و تفاهم فرانسویان و اجازه آزادی بیان كه به او داده شده بود، تشكر كرد: «كشور شما را ترك می‌كنم تا برای خدمت به كشور خود بروم. مهمان‌نوازی دولت فرانسه و حس آزادی خواهی آن را فراموش نخواهم كرد.» ضمن اینكه امام از اهالی نوفل‌لوشاتو نیز به خاطر دردسرهایی كه اقامت وی برایشان فراهم كرده بود، عذرخواهی كرد. 8 امام در مصاحبه‌ای در فرودگاه پاریس به سئوالات خبرنگاران نیز پاسخ داد. در مورد دولت بختیار، مواضع قبلی خود را تكرار كرد و گفت: «ملاقات را نمی‌پذیرم، مگر آنكه استعفا بدهد و كنار برود.» همچنین امام در مورد ارتش، ضمن تأیید تماسهایی كه در تهران با ارتش بوده است، فرمود: «اگر مقتضی بدانیم، باز هم تماس حاصل خواهیم كرد. ما از ارتش می‌خواهیم كه هر چه زودتر به ما متصل شود. ما می‌خواهیم ارتش مستقل باشد، و از قید اجانب خارج شود، آزاد شود. آنها فرزندان ما هستند. ما به آنها محبت داریم باید به دامن ملت بیایند و ارتش و ملت از همدیگر هستند. ارتش باید از دولت غاصب كنار برود، تا مردم تكلیفشان را با او معین كنند...» بدین ترتیب «پرواز انقلاب» در 12 بهمن از فرودگاه شارل دوگل به پرواز درآمد و رهبر انقلاب را در فرودگاه مهرآباد تهران پیاده كرد. 150 تن خبرنگار خارجی كه عمده‌‌ترین شبكه خبری دنیا را تشكیل می‌دادند، همراه امام در «پرواز انقلاب» حضور داشتند. یكی از مهمترین نكات پرواز انقلاب، خالی بودن نیمی از صندلی‌های بوئینگ 747 ایرفرانس بود. در حالی كه هواپیمای چارتر ایرفرانس گنجایش بیش از 400 نفر را داشت اما از پذیرش حدود 250 مسافر خودداری نمود تا بتواند به اندازه كافی سوخت‌گیری كند و در صورت عدم فرود در تهران به پاریس بازگردد. 9 این مطلب بیش از هر چیز نشان دهنده نگرانی از احتمال عدم موفقیت و شكست پرواز ‌بود. با این حال امام مصرانه و در كمال آرامش اعلام كرد كه به كشور باز می‌گردد. آرامش امام در طول پرواز برای تمام خبرنگاران و همراهان وی شگفت‌انگیز بود. روزنامه كیهان در گزارش ویژه خود در روز دوازدهم بهمن چنین نقل می‌كند: «یك خانم مهماندار هواپیمایی كه آیت‌الله خمینی را به تهران آورد، گفت امام فاصله پاریس تا تهران را در كف هواپیما خوابیده بود. به گفته این مهماندار اندكی بعد از سوار شدن به هواپیما در فرودگاه شارل دوگل پاریس امام به طبقه بالای هواپیما رفت، نمازش را خواند و بعد روی دو پتو خوابید. دستیارانش در طبقه پایین ماندند و فقط خدمه و افرادی كه در كابین كار داشتند از پلكان رفت و آمد می‌كردند.» مهماندار هواپیما گفت: «یك بار كه از كنار وی عبور كردم ‌آرام به خواب رفته بود و بار دیگر كه برگشتم هنوز در خواب بود.» 10 خواب آرام امام ظاهراً نشان می‌دهد كه وی بیمی از احتمال افزایش برخوردهای خونین بین نیروهای نظامی و هوادارانش به دنبال ورودش به تهران به خود راه نداده است. یكی از خبرنگاران روزنامه اطلاعات كه در هواپیمای امام حضور داشت نیز به مسئله خواب راحت امام خمینی اشاره می‌كند و می‌نویسد: «ساعت 10/2 دقیقه بعد از نیمه شب امام خمینی خود را به طبقه دوم هواپیمای جت 747 رساند و به استراحت مشغول شدند و این استراحت تا هنگام نماز صبح طول كشید و سپس آیت‌ الله برای خواندن نماز بار دیگر به قسمت پایین هواپیما آمدند، كلیه ایرانیان در هواپیما شروع به خواندن نماز كردند و پس از آن به چند تن از خبرنگاران اجازه گرفتن عكس داده شد. هنگامی كه هواپیما بر فراز شهر تهران رسید و فرودگاه مهرآباد نمودار شد به رغم اخطار مهمانداران، ایرانیان حاضر در هواپیما شروع به گفتن الله اكبر كردند. هواپیما روی باند فرودگاه رسید، ولی همین كه خواست فرود آید انگار اشكالی پیش‌آمد. چون دوباره اوج گرفت و دردل آسمان رفت. آه از نهاد مسافران و به خصوص خبرنگاران برخاست، همه نیم خیز شدند و صحبت ازاین شد كه به هواپیما اجازه فرود داده نمی‌شود، هواپیما اوج گرفت، حدود ده دقیقه در آسمان تهران به پرواز خود ادامه داد و درحالیكه بسیاری فكر می‌كردند راه آمده را باید بازگردیم، بار دیگر بر روی فرودگاه مهرآباد ظاهر شد و این بار موفق به فرود شد و مسافران ایرانی و خارجی هواپیما این بار همگی الله اكبر گفتند.» 11 شانزده روز پیش، محمد‌رضا شاه، در حالی كه یگانهای گارد شاهنشاهی، فرودگاه مهرآباد را محاصره كرده بودند، طی مراسم غیر رسمی با شتاب ایران را برای همیشه ترك كرده بود، اما اینك امام خمینی با تهدید احتمالی ارتش نیم میلیون نفری رژیم، و البته در میان خیل عظیم مردم همراه با پنجاه تن از همراهانش، به ایران باز می‌گشت. هواپیمای ایرفرانس امام و همراهان در ساعت 30/9 صبح در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست تا بدین ترتیب پرشكوه‌ترین و بی‌سابقه‌ترین استقبال تاریخی رقم بخورد. 12 مردم از شهرهای گوناگون خود را به تهران رسانده بودند. روزنامه كیهان، طول جمعیت استقبال كننده را 32 كیلومتر و تعداد افراد حاضر را بیش از 3 میلیون نفر تخمین زده است. 13 امام خمینی،‌پس از ابراز تشكر از استقبال كنندگان،‌ طی سخنان كوتاهی، با تكرار برنامه سیاسی خود، دولت بختیار را غیر قانونی و غاصب دانست و حضور خود در میان مردم و فرار شاه از ایران را نتیجه زحمات همه طبقات ملت و رمز این پیروزی را در وحدت كلمه دانست. امام خمینی، فرار شاه از كشور و توسل او به بیگانگان را یادآور شد و گفت: «پیروزی ما وقتی است كه دست این اجانب از مملكت كوتاه شود و تمام ریشه‌های رژیم سلطنتی از این مرز و بوم بیرون برود... ما این دولت را نمی‌توانیم بپذیریم. ملت ایران رأی بر سقوط سلطنت داده است. بنابراین، ما نه مجلس را قبول داریم و نه حكومت را قانونی می‌دانیم، باید دولت كنار برود. شورای انقلاب حكومت را تعیین خواهد كرد. حكومت موقت موظف خواهد بود كه مقدمات رفراندوم را تهیه كند. قانون اساسی كه تدوین شد، به ‌آراء عمومی گذاشته می‌شود، كه اگر مردم قبول كنند،‌ رژیم جمهوری و قانون جمهوری خواهد بود... من، اعلام می‌كنم كه دولت فعلی غاصب است و غیر‌قانونی است و اگر زیادتر از این لجاجت كند مسئول خواهد بود...» 14 این مراسم كه به مدت بیست دقیقه توسط تلویزیون دولتی ایران به طور زنده پخش می‌شد، ناگهان با ظاهر شدن عكس شاه بر روی صفحه تلویزیون قطع گردید. عده‌ای عصبانیت نظامیان از نواخته نشدن سرود شاهنشاهی و عده‌ای همانند بختیار، حمله عوامل ناشناس كمونیستی را دلیل قطع پخش زنده مراسم استقبال امام اعلام كردند. به هر روی قطع پخش زنده تشریف فرمایی امام، در شهرهای ایران، بازتاب بدی پیدا كرد، عده‌ای تلویزیون‌های خود را شكستند و عده‌ای دیگر دچار نگرانی برای سلامتی امام شدند. اما در تهران، امام خمینی، پس از سخنان خود در فرودگاه، در میان استقبال چند میلیونی مردم كه در سرتاسر مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا گردآمده بودند، وارد بهشت زهرا شدند. امام در قطعه 17 بهشت‌زهرا بر مزار شهدای انقلاب ایران برای متجاوز از دو میلیون نفر نطق تاریخی خود را درباره شاه، دولت، مجلسین و ارتش ایراد نمودند. ایشان در این سخنرانی كه یكی از پرجمعیت‌ترین اجتماعات تاریخ بود، با تأكید بر حاكمیت ملی و نقش مردم در تعیین سرنوشت خود، غیر قانونی بودن مجلسین و رژیم سلطنت پهلوی را مطرح كردند و مصایبی كه مستقیماً ناشی از رژیم طاغوتی است بر شمردند و خطوط آینده انقلاب را ترسیم نمودند. در پایان بار دیگر ذكر این نكته لازم است كه «پرواز انقلاب» حادثه‌‌ای مهم درتاریخ معاصر ایران و جهان به شمار آید. چرا كه اوج وحدت و یكدلی مردم ایران در حمایت از رهبری قاطع امام خمینی را نشان می‌دهد. همچنین «پرواز انقلاب» از این جهت كه تنها ده روز پس از حضور امام خمینی در تهران، طومار نظام 2500 سال شاهنشاهی در ایران پیچیده شد و جهان شاهد پیروزی یكی از پرشكوه‌‌ترین و مردمی‌ترین انقلابهای زمان گردید نیز قابل تأمل و تفكر است. پی‌نوشت‌ها: 1. انقلاب و پیروزی «خاطرات هاشمی رفسنجانی 57 ـ 58»، دفتر نشر و معارف انقلاب، 1383، ص 110. 2. پیشین، انقلاب و پیروزی «خاطرات هاشمی رفسنجانی 57 ـ 58»، صص 158 ـ 157. 3. ویلیام شوكراس، آخرین سفر شاه، ترجمه : عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران: نشر البرز، 1369، ص 137. 4. پیشین، انقلاب و پیروزی «خاطرات هاشمی رفسنجانی 57 ـ 58»، ص 162. 5. اعترافات ژنرال «خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغی»، تهران، نشر نی، صص272 ـ 271. 6. ویلیام سولیوان، مأموریت در ایران، ترجمه: محمود مشرقی، تهران، نشر هفته، ص 171. 7. پیشین، انقلاب و پیروزی (خاطرات هاشمی رفسنجانی 57ـ 58) ص 163. 8. روزنامه كیهان، 12/11/1357. 9. روزنامه اطلاعات، 12/11/1357. 10. روزنامه كیهان، 12/11/1357. 11. روزنامه اطلاعات، 12/11/1357. 12. بهرام افراسیابی، ایران و تاریخ، تهران، نشر علم، 1367، ص 619. 13. روزنامه كیهان، 12/11/1357. 14. روزنامه اطلاعات، 12/11/1357. منبع:آرشیو مقالات موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 111 - بهمن ماه 1393

نقش آیت‌الله بروجردی در نهضت ملی شدن نفت

موضوعی كه در مقوله نهضت ملی شدن صنعت نفت مهم است نقش آیت‌الله بروجردی است. سؤال این است كه چرا آیت‌الله بروجردی كه بزرگترین مرجع زمان بود، موضع فعالی نگرفت. برخی آیت‌الله بروجردی را ماهیتاً یك مرجع غیرسیاسی می‌دانند و معتقدند به همین دلیل نیز ایشان در نهضت ملی شدن صنعت نفت موضع‌گیری نكرد. اما این پاسخ قانع‌كننده نیست؛ اولاً آیت‌الله بروجردی ماهیتاً یك شخصیت سیاسی بود. ثانیاً وی از شاگردان برجستة آخوند خراسانی و شیخ‌الشریعه اصفهانی به حساب می‌آمد كه هر دو مراجع مبارز و سیاسی بودند. نكته سوم این كه آیت‌الله بروجردی از قیام حاج شیخ‌ نورالله اصفهانی و مهاجرت علما به قم ـ 1306ـ حمایت كرد كه به دستگیری و بازداشت صد روزه وی انجامید. نكته چهارم این كه آیت‌الله بروجردی معتقد به ولایت فقیه بود و در درس فقه خود همیشه از ابعاد سیاسی احكام اسلامی دفاع می‌كرد. پنجم، در 1322ش است كه وی از خواسته‌های آیت‌الله قمی دفاع كرد و دولت را به كشاندن عشایر مسلح به تهران تهدید كرد. آخر كلام این كه آیت‌الله بروجردی رسماً از مبارزات مردم فلسطین حمایت می‌كرد و در مقابل بعضی از اقدامات رژیم پهلوی موضع‌گیری می‌كرد. با این حال آیت‌الله بروجردی معتقد بود كه یك نهضت اسلامی به دو نیروی اصلی نیاز دارد: مردم و كادر رهبری. وی معتقد بود جامعه اسلامی در حال حاضر فاقد كادر رهبری است و به همین دلیل نیز تمام همت خود را صرف بازسازی حوزه علمیه قم كرد. نكته دیگر این كه آیت‌الله بروجردی شاهد تجربه مشروطیت بود. وی دیده بود كه چگونه این نهضت با تلاش عالمان وقت و رهبری استادش ـ آخوند خراسانی ـ به بار نشست، اما در اولین فرصت، متجددان غیر مذهبی، روحانیت را كنار زده و مشروطه را به انحراف كشاندند. آیت‌الله بروجردی جبهه ملی و مصدق را باور نداشت و تا آخر نیز بر همین ناباوری ماند. به همین دلیل به نهضتی كه در یك سوی آن جبهه ملی و مصدق ایستاده بودند، با احتیاط می‌نگریست. موضع‌گیری‌های آیت‌الله بروجردی در قبال آیت‌الله كاشانی، قبل و بعد از اتحاد با مصدق، می‌تواند شاهدی بر این مدعا باشد. در خرداد 1327، آیت‌الله كاشانی تظاهراتی علیه نخست‌وزیری هژبر ساماندهی كرد كه به درگیری و كشته‌ و زخمی‌شدن عده‌ای از مردم متدین انجامید. آیت‌الله بروجردی در اعلامیه‌ای از آیت‌الله كاشانی حمایت كرده و وی را فردی كه «جز صلاح جامعه و ملت و دفع ظلم و ستم نهضت دینی نموده‌اند و جز در مقام مبارزه با استبداد و دیكتاتوری» نیست، معرفی كرد. پس از جدایی آیت‌الله كاشانی از جبهه ملی نیز، آیت‌الله بروجردی وی را مورد حمایت مالی قرار داده و از وی با احترام یاد می‌كرد. با این همه نباید فراموش كنیم كه آیت‌الله بروجردی هیچگاه نهضت ملی شدن نفت را نفی نكرد، بلكه به روایت آیت‌الله سلطانی، ایشان می‌فرمود: «روحانیت به هیچ‌وجه نباید با این حركت مخالفت كند اگر با این حركت مردمی مخالفت كند و این حركت ناكام بماند در تاریخ ایران ضبط می‌شود كه روحانیت سبب این كار شد. لذا به آقای بهبهانی و علمای تهران نوشتم كه مخالفت نكند.» منبع:نشست تخصصی روحانیت و نهضت ملی‌ شدن صنعت نفت ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1385 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 111 - بهمن ماه 1393

دو گونه كاپیتولاسیون

هر پدیده‌ای را باید در شرایط یا اوضاع و احوال اجتماعی سیاسی تاریخی خاص خود مورد بررسی قرار داد. ممكن است یك پدیده یا یك آیین حقوقی، در شرایط خاصی به عنوان یك ضرورت و در شرایط دیگر مغایر با مصالح و منافع روز جامعه تلقی شود. در تاریخ، كاپیتولاسیون دو مرحله دارد. یكی مرحله‌ای است كه امتیاز یك طرفه در زمینه‌های تجاری و قضاوت كنسولی، داوطلبانه و آزادانه از سوی یك دولت معتبر برای جلب، ترغیب و تشجیع قدرتهای دیگر، در زمینه توسعه اقتصادی یا امنیت نظامی اعطا می‌شد. به طور مثال كاپیتولاسیون ایران زمان شاه عباس ـ 1623ـ است. زمانی به هلندی‌ها و كمپانی هند شرقی دولت هلند امتیاز داده می‌شود كه ایران صفوی در اوج اقتدار است. به همین نحو است وقتی كه این امتیاز اولین بار در امپراتور عثمانی به ونیزی‌ها داده می‌شود. زمان سلطان سلیمان قانونی هم این امتیاز در حالی به فرانسوی‌ها داده می‌شود كه عثمانی در اوج اقتدار است. این امتیازات تنها مسئله قضاوت كنسولی نیست. اصلش مسائل اقتصادی است. در زمان شاه عباس، ایران یك كشور كشاورزی بود. پس از این كه شاه عباس موفق می‌شود عثمانیها را از ایران خارج كند، ازبكها را شكست دهد و پرتغالیها را از منطقه خلیج‌فارس بیرون براند، به این نتیجه می‌رسد كه ایران باید یك كشور تجاری باشد. مادامی كه تجاری خارجی حركت برون مرزی نداشته باشد، نمی‌تواند با چالشهایی كه روبروست دست و پنجه نرم كند. اولین درخواست و نامه‌ای كه از طریق رابرت شرلی برای پادشاه ارسال می‌شود، دقیقاً نوعی همكاری سیاسی است. اگر قرارداد كاپیتولاسیون 1623 را كه به هلندی‌ها داده شد، مطالعه بفرمایید برای جلب، تشجیع و ترغیب آنها و توسعه اقتصادی و تجارت خارجی مملكت، اختیارات بسیار وسیعی به آنها داده شده است. از جمله قضاوت كنسولی. حتی قراردادی كه بعدها شاه صفی در 1629 منعقد می‌كند، می‌گوید در صورتی كه اختلافات حقوقی بیش از 20 تومان باشد، رسیدگی و قضاوت به عهده كنسول یا پرزیدنت یا رئیس آن مؤسسه یا شركت خواهد بود. همانطوریكه گفته شد عثمانیها، نیز تقریباً در اوج قدرت این امتیازات را می‌دادند، به دو دلیل: یكی عدم وجود قوانین مدونه و دیگری اختلاف ارزشی حقوق جزا بین كشورهای مسلمان شرق و اروپا. اروپایی‌ها نسبت به ارزشها، اصول و هنجارهای حقوق جزای جوامع شرقی، به خصوص جوامع اسلامی همواره دید متفاوتی داشتند. بنابراین، حق قضاوت كنسولی كه همراه امتیازات اقتصادی دریافت می‌شد، برای آزادی عمل تجارتشان بود. البته در این قراردادها مسائل اقتصادی، آزادی عمل برای داد و ستد، نقل و انتقال، معافیت از حقوق گمركی و عوارض و ... به همراه قضاوت كنسولی آمده است. بنابراین كاپیتولاسیون در مرحله‌ای بر مبنای قدرت است و راهكاری برای توسعه اقتصادی یا همكاریهای نظامی است. مثال آن امتیازی است كه توسط عثمانی به فرانسه داده شد. در زمان سلطان سلیمان قانونی كه اتحاد بزرگ كشورهای اروپایی علیه عثمانی شكل گرفت، تنها دولت اروپایی كه خلاف این اتحاد ایستاد و با عثمانی‌ها همكاری كرد فرانسویها بودند. بعد كه با فرانسویها مشكل پیدا می‌شود امتیاز كاپیتولاسیون را به انگلیسی‌ها داده می‌شود. در مقابل، وقتی عثمانی از اتریش و روسیه شكست می‌خورد، قراردادهایی به او تحمیل می‌شود. به موجب معاهده كاروویتز با وكوچوك‌ كایناركا كاپیتولاسیون از سوی اتریش و روسیه به عثمانی تحویل می‌شود. اینجا دیگر مبنای قدرت نیست، بلكه دولتهای فاتح قرارداد را تحمیل می‌كنند. در مورد ایران تا زمان شاه سلطان حسین تحمیل آنچنانی نبود، بلكه حكومت وقت ایران، براساس مقتضیات زمان و ضرورت اقتصادی و سیاسی كاپیتولاسیون این امتیازات را یك جا داده بود. ولی بعد از جنگهای ایران و روس، در قرن نوزدهم است كه ... تحمیلی پیدا می‌كند، یعنی خارج از آزادی عمل و اراده ایران، قدرت فاتح قضاوت كنسولی را تحمیل می‌كند. بعد براساس اصل دول كامله الوداد سایر كشورهای اروپایی یكی پس از دیگری از این امتیازات استفاده می‌كنند. بعد از پایان جنگ بین‌الملل اول كه نظم نوینی در جهان عرضه شده بود و اصل آزادی تعیین سرنوشت ملتها مطرح گردید، دیگر كاپیتولاسیون با منطق و ارزشهای سیاسی كه در نظام بین‌المللی مطرح ‌شده بود سازگاری نداشت. البته عثمانی در 1856 م در كنفرانس پاریس؛ اولین باری كه عثمانی همگام با سایر دولتهای اروپایی در تصمیم گیریهای اروپا شركت می‌كند؛ لغو كاپیتولاسیون را تقاضا كرد كه پذیرفته شد ولی ده سال بعد تجدید شد. در 1914 م قبل از این كه عثمانی وارد جنگ شود اعلام كرد در صورتی كه دولتهای اروپایی با لغو كاپیتولاسیون موافقت كنند، عثمانی بی‌طرف می‌ماند. اما چون پاسخی از دولتهای غربی دریافت نكرد، در 1914، به نفع دولتهای محور یا متحدین وارد جنگ شد. در ایران هم، بعد از انقلاب اكتبر در اولین اعلامیه‌ای كه در 1917 م، از سوی تروتسكی و سپس چچرین صادر می‌شود لغو عهدنامه 1907 م و لغو كاپیتولاسیون در ایران اعلام گردید. البته كاپیتولاسیون در عثمانی، در قرارداد سور احیا شده و در لوزان لغو می‌شود. اعطای كاپیتولاسیون و تحمیل آن مبتنی به دو نكته بود. یكی عدم وجود قراردادهای مدون به خصوص حقوقی و جزایی و دیگری اختلاف ارزشها و اصول حقوق جزا بین جوامعی كه نسبت به حقوق جزای كشورهای اسلامی دید منفی داشتند. گفتنی است كه این نظام ـ یا بعد از جنگ بین‌الملل اول به تمام كشورهای شرقی به خصوص كشورهای اسلامی خاورمیانه، تحمیل شده بود. در ایران، بعد از جنگ بین‌الملل دوم كه تصویب كنوانسیون مزایا و مصونیت دیپلماتیك وین، مطرح بود، آمریكائیها بر آن شدند تا از این كنوانسیون برای كسب قضاوت كنسولی بهره‌جویی كنند و برای پیشبرد این مقصود، به طریقی در زمان دولت علم موضوع مطرح شد. زمان دولت منصور هم، علیرغم مخالفتهایی كه در وزارت خارجه و در مجلس نسبت به اعطای مزایا و مصونیت‌های دیپلماتیك صورت گرفت، ماده واحده تصویب شد. ولی نكته‌ای كه در مورد نگرش كلی برخی از دولتهای قدرتمند مثل امریكا وجود دارد این است كه این كشورها علی‌الاصول نسبت به نظام حقوق بین‌الملل هم تردیدهایی دارند. بخصوص كنگره امریكا، دادگاه عالی امریكا، معمولاً خود را در جایگاهی بسیار رفیع و از نظر قضایی در موقعیت بالاتری می‌بیند. حتی در مسأله اساس نامه دیوان كیفری بین‌المللی كه در رابطه با مسائل بالكان و اعمال ارتشیان امریكا ممكن است مطرح شود، می‌بینید كه امریكا حتی امضایش را هم پس گرفت. دقیقاً به این دلیل است كه معتقدند اگر ارتكاب جرمی صورت گرفت باید بر مبنای اصول حقوقی كشور خاصی مورد قضاوت قرار بگیرد، بهمین جهت در رابطه با اساسنامه دادگاه كیفری آنها دغدغه و تردید‌هایی دارند. ولی احیای كاپیتولاسیون به هر حال مسأله و رویدادی بود كه خلاف منطق زمان و خلاف اصول حقوق بین‌الملل بود. یكی از مؤلفه‌های مسلم در اصل آزادی تعیین سرنوشت ملتها و حاكمیت دولت این است كه هر رویدادی در قلمرو هر كشور، براساس قوانین آن كشور و به وسیله دادگاههای آن كشور بررسی شود. البته این را هم به عنوان تبصره باید عرض كنم كه امروزه كنوانسیون‌های بین‌المللی جدیدی پدید آمده كه به موجب آن رویدادهایی كه آثار جانی و مالی دارد بر طبق قوانین داخلی آن كشور و به وسیله دادگاههای محلی مورد رسیدگی قرار نمی‌گیرد بلكه براساس حقوق بین‌الملل و كمیسیونهای مختلط. به طور مثال در كنوانسیون مسئولیتهای ناشی از پرتاب اجسام به فضای ماورای جو خسارات وارده كه نه تنها بر طبق قوانین آن كشور رسیدگی می‌شود، بلكه بر اساس حقوق بین‌الملل قابل رسیدگی است. این‌ها خدشة جدیدی بر مؤلفه‌ حاكمیت كشورهاست. كنوانسیون‌های دیگری هم هست كه دریچه جدیدی به بحث‌های حاكمیت باز كرده است. یعنی هر چه به سوی جهانی‌ شدن (Globalization) پیش می‌رویم با بی‌رنگ شدن نسبی برخی از مؤلفه‌های حاكمیت و گزینه‌های جدیدتر بین‌المللی مواجه می‌شویم. منبع:نشست تخصصی حق قضاوت كنسولی ، كاپیتولاسیون ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، سخنرانی دكتر داوود هرمیداس باوند منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 111 - بهمن ماه 1393

کوچک‌ خان به روایت بیگانگان

کشیش چارلز ماری، مبلغ مسیحی مقیم رشت، کوچک‌ خان را یک قهرمان واقعی می‌دانست. او می گفت: « می‌خواهم کلامی دربارة ميرزا کوچک‌خان بگویم. به اعتقاد من او انسانی باوجدان، وطن‌پرستی صادق، و مردی با صفات پسندیدة بسیار است. او سعی داشت رشوه‌، غارت، شورش، و بسیاری از چیزهای دیگری را که از صفات قوای مسلح در ایران بود ریشه‌کن کند، و قوای خود را منظم و تابع قانون نگاه داشت. همچنین جان و مال اشخاصی که نمی‌جنگیدند از دست او در امان بود. بعد از نبرد منجیل شایعات فراوانی بر سر زبان‌ها افتاد که کوچک‌خان به عبث بودنِ جنگ پی‌ برده و تلاش می‌کند تا همقطارانش را از جنگیدن باز دارد، ولی کسی به حرفش گوش نمی‌کند. طرفدارانش او را بیشتر نه به خاطر تهور و توانایی‌اش در جنگ، بلکه به خاطر مهربانیش، عشقش، صداقت بی‌شائبه‌اش، دغدغه‌اش برای رفاه و سعادت کشور، عدالتش و حقیقت‌جویی‌اش تحسین می‌کنند. چندین افسر انگلیسی را دیده‌ام که این مرد را تحسین می‌کنند و برایش احترام قایلند، و شخصاً احساس می‌کنم که اگر خودش به تنهایی فرماندهی جنگلی‌ها را بر عهده داشت، این همه تلفات و صدماتی که به جان، مال، تجارت، و زراعت مردم وارد شده است، و به اعتقاد من همه‌اش تقصیر حاجی احمدِ بی‌خرد* و متعصب است، وارد نمی‌شد.» فرانسیس وایت، دبیر سفارت آمریکا، نیز یکی دیگر از آمریکایی‌هایی بود که کوچک‌خان را تحسین می‌کرد. وایت دربارة کوچک خان نوشته است: «کوچک‌خان، بنا به عقیده عموم، مردی فرهیخته است، و شدیداً با چیزی که بدرستی اقدامات تحکم‌آمیز انگلیس در ایران می‌داند مخالفت می‌کند. او عضو حزبی موسوم به دموکرات، و مردی صادق و وطن‌پرست به نظر می‌رسد که شخصیت باصلابتی دارد.» حتی در میان انگلیسی‌ها هم کسانی بودند که کوچک‌خان را تحسین می‌کردند، از جمله ماژور ام. اچ. دانوهو: «کوچک خان یک ایرانی فرهیخته و آداب‌دان، با شجاعت، پر جذبه و با صلابت است. علاوه بر این، او بخوبی با نهادهای سیاسی اروپا و علم مملکت‌داری غرب آشناست. او که تجسم «ایران جوان» مبارز است، خود را پیامبر اصلاحات می‌داند. او که دکترینِ ملی‌گرایی ایرانی در عام‌ترین معنایش را تبلیغ می‌کند، اعلام کرده که دشمن سرسخت و آشتی‌ناپذیر حکومت ظالمانه در داخل و مداخلة قدرت‌ها از خارج کشور است. قوای تحت فرمانش، که اونیفورم خاص خود را دارند، خیلی سریع افزایش یافت و طولی نکشید که کوچک‌خان بقدری قدرت یافت که توانست از فرامین تهران و دولت ضعیفش سرپیچی کند. جنگلی‌ها، یعنی پیروان کوچک‌خان، با آموزش‌هایی که دیدند، خیلی زود در نبرد سنگرها زبده شدند. آنها با انتخاب یک موضع دفاعی خوب، سنگرهایی در طول جادة منجیل به رشت آماده کردند، و پیش‌قراولان جنگلی سرپلِ منجیل را در کنترل خود گرفتند. ...کوچک‌خان، آنطور که ایرانی‌ها می‌گویند، مردِ صادقی بود، که احتمالاً شور وطن‌پرستی هم در وجودش داشت؛ او درب ورود به خزر را بست، و تابلوی «ورود انگليسي‌ها مطلقاً ممنوع» را روی آن چسباند.» سایکس (فرمانده قوای انگلیسی در جنوب ایران) به زحمت می‌تواند خصومتش را با کوچک‌خان پنهان سازد، و مدعی است که کوچک‌خان ابتدا خدمتکار و مأمور سپهدار بود، و در تابستان 1909 در رأسِ صد جنگجو سپهدار را در حرکتش به سوی تهران همراهی کرد. سایکس پس از تحقیر کوچک‌خان و نهضتش اضافه می‌کند: «کوچک‌خان را قهرمان ایران می‌دانستند. ملت ایران، آلماني‌‌ها، و تُرک‌ها حامی‌اش بودند، و اگر به سوی تهران حرکت می‌کرد، این شهر مثل سیبِ رسیده به جلوی پایش می‌افتاد؛ ولی او و یارانش همت لازم برای این کار را نداشتند، و وقتی هم که نهایتاً تصمیم به چنین کاری گرفتند، دیگر خیلی دیر شده بود.» دنسترویل (از فرماندهان قوای انگلیسی در ایران) حتی خصومت بیشتری به کوچک‌خان نشان می‌دهد و ایدئولوژی او را یک مشت «حرف‌های پیش‌پا افتاده ملال‌آور» می‌خواند. او پس از قابل اعتنا ندانستن ایدئولوژی جنگلی‌ها، کلِّ نهضتش را آلتی در دست آلمان‌ و ترکیه معرفی می‌کند. دنسترویل می‌گوید که جنگلی‌ها 5 هزار مرد مسلح داشتند، و سلاح‌هایشان را بیشتر از سپاهیان روس که در حال خروج از ایران بودند می‌گرفتند. ولی توانایی‌های جنگی‌شان به مراتب محدودتر بود. دنسترویل همچنین می‌نویسد: «میرزا کوچک‌خان با قوه قهریه کنترل تمام گیلان را به دست گرفته بود، که هفتاد مایلِ آخر جادة ما هم در آن قرار داشت، و چنان سیاست ضد بیگانه‌ای داشت که بیم آن می‌رفت هر مرد سفید‌پوستی را که سر راهش سبز شود از دمِ تیغ بگذراند، و حالا به همراهی بلشویک‌ها بندر انزلی را نیز به دست گرفته بود، یعنی تنها بندر حاشیه خزر که می‌توانستیم برای شروع عملیات به آن امید داشته باشیم.» دنسترویل در نامه‌ای به تاريخ 5 مه 1918 درباره کوچک‌خان می‌نویسد: «من مایلم که شخصاً با کوچک خان ملاقات و دربارة مسایل با او صحبت کنم، ولی مشاورانش هر کاری می‌کنند که مانع از ملاقات ما شوند ....» * منظور حاج احمد كسمائي است. منبع:محمدقلي مجد ، انگليس و اشغال ايران در جنگ جهاني اول ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1390 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 111 - بهمن ماه 1393

مدرنیزاسیون شاهنشاهی به روایت مجله آمریکایی «تایم»

مردم هر روز راهپیمایی می‌كردند. دهها هزار تن از تظاهر‌كنندگان مخالف و قدرتمند، با سردادن شعار از خیابان‌های تهران، پایتخت نامأنوس، رد می‌شدند. مردم با فریاد و طنین صدای مخالفین، به جوش و خروش در‌آمدند. موضوع اعتراض مردم، سیاستهای فرمانروایی محمدرضا شاه پهلوی، بود. برخی پلاكارتهایی با خود حمل می‌كردند كه خواستار خلع شاه بود. سایرین خواستار بازگشت آزادی‌های سیاسی و مدنی نادیده گرفته شده‌ی گذشته و اجرای قوانین اسلامی بودند. حتی تعدادی خوستار قانونی كردن حزب توده، حزب كمونیست غیرقانونی ایران، بودند. جمعیتی كه به بیش از 10000 نفر می‌رسید، نمونة مختلط و گاهی نامتجانس جامعه ایران بود؛ دانشجویان مخالف با شلوارهای جین، زنان با پوشش چادر مشكی ـ حجاب سنتی ـ از سر تا پا، روستاییان، بازرگانان و مهمترین آنها روحانیان مسلمان با ریش و عبای مشكی رهبران مذهبی شیعه كه 13% از جمیعت34/4 میلیون نفری مردم ایران از پیروان آنها هستند. مبارزه با رهبری شاه، او و تیمسارهای بیدادگرش را كه معتقدند تظاهرات از اقتدار شاه ـ و به نوبة خود اقتدار ارتش ـ خواهد كاست و باید با آن مقابله كرد، گیج كرده است. یكی از افسران ارتش اعلام كرد ما به نقل از لینكلن به شاه گفتیم كه «خانه پاره‌پاره دیگر روی پای خود نمی‌ایستد.» یكی از تیمسارها به شاه گفت: «تحمل وضعیت كنونی برخلاف غرور نظامی ماست.» صبح روز بعد [17/6/1357] در پی مذاكرات طولانی كابینه دولت كه تا دیر وقت ادامه یافت، نخست‌وزیر شریف‌‌امامی، به مدت شش ماه مقررات منع عبور و مرور (حكومت نظامی) اعلام كرد. تهران مدت ربع قرن، تحت فرمان نظامی‌ها نبود. تظاهرات روز بعد [17/6/1357] بار دیگر آغاز شد و این بار با زد و خوردهای آتشین و مرگبار پایان یافت. ظاهراً بسیاری از تظاهركنندگان، اعلام حكومت نظامی را از رادیوی ایران نشنیده بودند؛ و یا اینكه خود به عمد تقابل با آن را برگزیدند. میدان ژاله در مركز شهر تهران، مملو از هزاران تظاهر كننده بود. رهبر مذهبی محلی [یحیی نوری] از آنها خواست متفرق شوند، اما مردم امتناع ورزیدند. دسته‌ای از موتور سواران و در پی آنان گروهی از زنان و بچه‌های كوچك به سوی جوخه‌های سربازان ارتش حركت كردند. سربازان پس از هشدار مكرر، نارنجك‌های گاز اشك‌آور را به سمت جمعیت پرتاب نموده و سپس تیر هوایی شلیك كردند. هنگامی كه جمعیت جلوتر آمد، سربازان تفنگ خود را پایین آورده [و بر روی مردم] آتش گشودند. اوایل شب، پس از آن كه اجساد قربانیان در خودروهای ارتش جای گرفته و از منطقه دور شد، دولت اعلام كرد كه 86 نفر كه بیشتر زنان و بچه‌ها بودند، كشته و 205 نفر دیگر زخمی شده‌اند. این هفته، هم برای شاه متكبر و هم برای مردم رنجیده‌، هفته نگران كننده‌‌ای بود. با این حال این هفته همه منتظر وقوع [حادثه] بودند. ماهها بود كه احساسات مخالفین شاه، به ویژه روحانیون شیعه و پیروان آنها، هر روز علنی‌تر می‌شد. سه هفته قبل، آتش افروزان [تروریستها] در حركتی دیوانه‌وار و گمراه‌ كننده سینمایی از آبادان را به آتش كشیدند كه 377 نفر را به كشتن داد. دو هفته پیش، شاه در تلاش برای آشتی با محافظه‌كاران مذهبی، شریف‌امامی را به نخست‌وزیری منصوب كرد. این انتصاب بیشتر به این دلیل بود كه وی نزد روحانیت میانه‌روی مسلمان ایران، مورد احترام بود. شریف‌امامی كازینوهای قماربازی را بست و سایر اعمالی را كه از نظر شیعیان، توهین‌آمیز است، كاهش داد. وی همچنین ممنوعیت تشكیلات احزاب سیاسی را لغو كرد و تنها كمونیستها غیرقانونی شمرده می‌شدند. یكی از روحانیون در این باره گفت: «بهار پراگ، زیاد دوام نخواهد یافت.» آیا شاه این موضوع را می‌فهمد؟ مخالفت با شاه از بخش سیاسی منفردی مانند كمونیست‌ها و یا گروه خاص فرهنگی مانند محافظه‌كاران مذهبی كه پرسرو صدا‌ترین دشمنان او هستند، ناشی نمی‌شود. این حقیقت مشكلات بسیار شاه را بیش از پیش آشكار می كند. ناهمگونی عقاید مختلف، گروههای سیاسی و مذهبی را در مقابل یكدیگر قرار نمی‌دهد. ماركسیست‌های افراطی چپ، روشنفكران تحصلیكرده‌ی غرب، پیشه‌وران، بازرگانان، متعصبین مذهبی افراطی راست و روحانیان، همه به دلیل انزجارشان از دستاوردهای منحط تجددگرایی‏، در یك ردیف قرار گرفته‌اند. آنچه كه قطعاً در میان معترضین مشترك است‏، نارضایتی و نفرت نسبت به ناكامی بسیاری از برنامه‌های اقتصادی شاه است، تورم رو به افزایش حاصل از ثروت نفت، نادیده گرفتن حقوق سیاسی و سالها حكومت نامهربانانه و سركوبگرانه. یكی از كارشناسان وزارت خارجه آلمان ‎غربی می‌گوید : «برای مدتهای طولانی شاه نسبت به گروههای فشار سیاسی اعم از چپ و راست اعتنایی نداشت، آنان را مشتی آشوبگر به حساب آورده و نادیده می‌گرفت و اطمینان داشت كه ترقی سریع اقتصادی ایران، اكثریت مردمش را راضی خواهد كرد. همچنین او گمان می‌كرد می تواند با شیوه سنتی‏‎‎ِ «دست زور و خرد‌كننده»، امور را تحت كنترل داشته باشد. واضح است كه این اقدام كارگر نبود. بی‌تردید این ناكامی موجب مداخله‌ امریكا و ماجراجویی شوروی شد‏، زیرا منطقه اهمیت استراتژیكی بسیاری دارد. درباره‌ مداخله‌ شوروی در ایران، امریكا علناً اظهارنظر نكرده است، اما برخی از ناظران آن را محتمل می‌دانند. مسكو به فعالیت سیاسی در تهران ادامه می‌دهد، فعالیتی كه بسیار گسترده‌تر از فعالیت سیاسی امریكا است. رؤسای اطلاعات جاسوسی امریكا، معتقدند كه سفارتخانه [شوروی] پوششی برای تعداد كثیری از عوامل كا گ ب است، اما هدف مسكو چیست؟ یكی از سران غربی می‌گوید : «از دیدگاه شوروی بازی در این جا [در ایران] بسیار ساده است : هرچه بدتر، بهتر. شاه دشمن آنها است و هركسی كه مخالف او باشد، مورد حمایت قرار می‌گیرد.» یكی از دیپلماتهای سابق امریكا [در ایران] می‌افزاید: اگر شما در كرملین بودید و به حساس‌ترین نقطه، خلیج فارس، برخورد می كردید، باخود می‌گفتید كه چه كنیم. شما قفس پرنده (شاه) را به شدت تكان می‌دادید. این چیزی است كه آنها [شوروی] انجام می دهند. اما بیایید بی‌صداقت نباشیم و نگوییم كه همه كمونیست هستند. این حقیقت ندارد. این، بازی قدرت سیاسی است كه ما انجام می دهیم؛ این ایدئولوژی نیست.» با وجود این، شاه عقیده دارد كه آشفتگی اخیر ایران را می‌توان حاصل توطئه‌های كمونیست‌ها دانست، آنچه كه وی، آن را همیشه ریشه مشكلاتش دانسته است. ماه گذشته شاه در یك كنفرانس مطبوعاتی این بحث را تكرار كرد. وی گفت: «امروز توطئه همان است و اطلاعات زیادی در اختیار دارم كه نشان می‌دهد شورشیان دستورات را از كمونیست‌ها می‌گیرند.» میزان نگرانی در رژیم شاه آن چنان‌ است كه در محافل سطح بالای حكومت صحبت از مجرم احتمالی دیگری نیز به میان آمده و آن سازمان سیاست . سازمان سیا، متهم به نفوذ عمدی در مخالفت‌هاست تا در صورت سرنگونی شاه عواملش در دولت جدید نیز در جای خود باقی بمانند. به هر صورت، حقیقت این است كه مسایل داخلی ایران شاه را در آستانه‌ی مصیبتی قرار داده است . هنگامی كه نارضایتی‌ها افزایش یافت، مردم ایران به رهبران مذهبی و اسلامی خود ـ روحانیان ـ كه ظاهراَ اعتراضات زیادی دارند، رجوع كردند. زندگی روزانه مردم در ایران، سال‌ها توسط روحانیان محافظه‌كار شیعه هدایت شده است؛ كسانی كه نه تنها در حیات روحانی، بلكه در فرهنگ غیر روحانی و نهادهای اقتصادی كشور نیز نفوذ دارند. بدین‌سان رهبران شیعه هنگامی احساس نگرانی كردند كه شاه ایجاد ملتی به سبك غربی قرن بیستم آغاز كرد. وی مبارزه خود را انقلاب سفید (به دلیل عدم خونریزی) نامید و بعدها نام آن را به انقلاب شاه و ملت تغییر داد، اما این تغییر نام، مانع از برخورد غیرقابل اجتناب فرهنگ‌ها نمی‌شد. شاه برخلاف میل روحانیان، فرمان اصلاحات ارضی گسترده را صادر كرد ... وی دستور اعطای امتیازات تازه برای زنان، از جمله حق رأی و شركت در مؤسسات‌ آموزش عالی را صادر نمود. در ژوئن 1963[1342. ش]، روحانیان كه نتوانستند مانع از اصلاحات شاه شوند، از مردم خواستند كه به خیابانها بریزند. تظاهرات به شورش تبدیل شد و شاه نیروهای نظامی‌اش را به صحنه آورد. شورش چندین روز بعد متوقف شد، 20 تن كشته شدند و رهبر روحانیان مخالف، آیت‌الله خمینی، تبعید شد. [آیت‌الله] خمینی در عراق به سر می‌برد و هنوز هم مخالفت علیه شاه را رهبری می‌كند. وی ماه گذشته اعلام كرد : «تا نابودی حكومت پهلوی و محو تمام آثار حكومت جور از پا نمی‌نشیند.» [آیت‌الله] خمینی با تمسخر وعده شاه برای برگزاری انتخابات آزاد در سال آینده گفت : «مادامی كه قدرت شیطانی شاه برقرار است، حتی امكان انتخاب یك نماینده‌ی واقعی از مردم وجود ندارد.» قماربازی، روسپیگری و روسپینگاری به عنوان جلوه‌های تجدد به حساب می‌آید. محدود كردن آزادی‌های مدنی از جمله مطبوعات و مجامع سیاسی، نمونه‌های دیگری از اراده شاه مبنی بر بی‌نصیب گذاشتن شیعیان از قدرت و تغییر كشور به یك كشور غیرمذهبی محسوب می‌شود... قلب مخالفت‌های اسلامی داخلی ایران، قم، شهر 000/300 نفری است كه همطراز با نجف در عراق به عنوان یكی از بزرگترین مراكز تعلیم شیعه‌ی جهان است. قم، كه در 57 مایلی جنوب تهران واقع شده، سمبل و نمونه‌ی ایرانی است كه روحانیان مشتاق آن هستند... هیچ بار یا مشروب ‌فروشی وجود ندارد... تمام زنان چادر سرشان می‌كنند ... مساجد قم صرفاً مكان‌های تعلیم و نماز نیستند. این مساجد گذشته از این، مراكزی برای فعالیت‌ سیاسی شده‌اند. یكی از وكلای مخالف می‌گوید : «به ما اجازه نداده‌اند احزاب سیاسی تشكیل دهیم. هیچ روزنامه‌ای از خودمان نداریم. اما رهبران مذهبی یك سیستم ارتباطی درون ساخته‌ دارند. آن‌ها در خلال مراسم هفتگی‌شان در مساجد و با استفاده از شبكه ارتباطی روحانیان در سراسر كشور، به آسانی با توده‌های مردم ارتباط دارند. بدین خاطر است كه بسیاری از عناصر غیرمذهبی مخالفت خود را در پوشش مذهب پنهان می‌دارند. این شبكه به قدری فراگیر است كه برخی از مخالفین ایرانی غیرمذهبی از جنبش روحانیان برای اهداف خودشان استفاده كرده‌اند. چندی پیش مخالفینی كه امیدی نداشتند مؤثر باشند، زیر لوای انگیزه‌های مذهبی، در عراق به [آیت‌الله]خمینی پیوستند ... بسیاری از مخالفان، فعالان مسلمان هستند كه در طلب خواسته‌های خود برای یك دولت اسلامی از روحانیان پیروی می‌كنند. تعداد كثیر دیگری به خاطر انتظارات رو به تزاید، به انقلاب روی آورده‌اند ... تا به حال دانشجویان ایرانی خارج از كشور،تأثیر بیشتری داشتند. امسال 000/100 نفر از دانشجویان ایران در سایر كشورهاـ تنها بیش از 37000 نفر در امریكا ـ در حال تحصیل هستند، زیرا، در دانشكده‌های خودشان جایی برای آنها وجود ندارد. آنها تقریباً در تمام شهرهای بزرگ جهان با خشم و صدایی رسا علیه شاه صف پرسر و صدایی تشكیل داده‌اند و با سردادن شعارها در مترو لندن یا تظاهرات در لس‌آنجلس، واشنگتن یا نیویورك مخالفت خود را به همه‌ نشان می‌دهند. بسیاری از آنها در حین تظاهرات از ترس عوامل ساواك، پلیس مخفی خشن ایران، یا از ترس عناصر موجود در سایر كشورها كه علیه آنها اطلاعات جمع‌آوری می‌كنند، ماسك بر صورت می‌زنند. طبق قانون اساسی ایران، انتقاد از شاه، حتی در خارج، جرمی قابل مجازات است كه سه تا ده سال زندان دارد. تعدادی از دانشجویان خارجی هر چه می‌گویند حاكی از انزجار نسبت به شاه و محكومیت حامیان امریكایی اوست. فیلس بنس، یك وكیل كالیفرنیایی، با ارائه نام 165 نفر از دانشجویان ایرانی كه هفته گذشته در تظاهرات لس‌آنجلس دستگیر شده‌اند می‌گوید : «ایران در خاورمیانه بازار مهمی شده‌ است. شاه ابزاری برای شركت‌های امریكایی است.» عده‌ای نیز می‌گویند برنامة مدرنیزاسیون شاه به‌طور گسترده یك افسانه است. فرهاد احیاء، سخنگوی انجمن دانشجویان ایرانی در اوكلا (U.C.L.A) تأكید دارد كه «مردم علیه رژیم شاه مبارزه می‌كنند، به دلیل این‌ كه شاه هرگز اصلاحات ارضی انجام نداده است. او هرچه كرده بازگشت به گذشته بوده. مردم از آموزش و پرورش برخوردار نیستند. آنها بهداشت ندارند.» شاه اغلب به دلیل برخورداری از زندگی مجلل، در حالی كه مردمش از تنگدستی در مشقتند مورد انتقاد قرار می‌گیرد ... شاه و همسرش، ملكه فرح، 40 ساله، ولیعهد رضا، 18 ساله، و سه بچه دیگر، در میان پنج كاخ ایران رفت و آمد دارند. شاه از بازی خوب تنیس، اسكی در سنت‌موریس، پرواز با جت استار خود لذت می‌برد... شش دهه قبل از این، پدر وی كه افسر ارتش بود، با یك كودتای نظامی ـ سال 1921 ـ قدرت را تصاحب كرد. در 1941، هنگامی كه مهمترین نیاز [متفقین] به راه مطمئنی برای ارسال تجهیزات جنگی به روسیه بود، پدر شاه، به دلیل جانبداری از آلمان وادار به استعفا شد. نیروهای بریتانیا و شوروی ایران را به اشغال خود در آوردند و بعد محمدرضا پهلوی 22 ساله به قدرت رسید... اقدامات شاه كه اغلب با شیوه دیكتاتوری آشكار و گاهی اوقات با شكنجه و ارعاب اجرا می‌شد، قابل توجه بود... شاه علیرغم ترسش از روسها، كمك گسترده‌ای از اتحاد جماهیر شوروی دریافت می‌دارد. پروژه‌هایی از قبیل كارخانجات استخراج و ذوب فلزات، تسهیلات مهندسی و خط لوله‌ی اصلی سراسری ایران، با كمك شوروی آغاز شده است. در اواخر ماه مارس، شوروی‌كوره ذوب جدیدی در اصفهان ساخت كه در پی آن تأسیسات گدازش و نورد هم به زودی راه‌اندازی می‌شود... در عین حال مسكو دشمن هم هست، شاه با تشخیص این مطلب و نقش محوری كه به عنوان ژاندارم خطوط نفتی خلیج فارس دارد، فرماندهی یكی از متقدرترین ماشین‌های جنگی خاورمیانه را درست‌ گرفته است. در طول 20 سال، وی زیردریایی از آلمان غربی، تانك از انگلیس و ناوچه‌های جنگی از هلند خریده است... واشنگتن ارتش شاه را نیروی كاملاً مجهز و وفادار به خود ارزیابی می‌كند. نیروی انسانی ارتش شامل 220 هزار نفر، همراه با 300 هزار نفر ذخیره است. سرمایه‌گذارهای عظیم در امور نظامی، شاه را در معرض این انتقاد قرار داده كه مقداری از این پول كه وی برای حفظ تابعیت ارتش از خودش خرج كرده، می‌بایست برای توسعه‌ی اوضاع زندگی غیر نظامیان به مصرف می‌رسید. تهران با كمبود شدید آب مواجه است. هزینه‌های مسكن سرسام‌آور است. كاهش درآمد نفتی در سه سال گذشته به دلیل سقوط ارزش دلار، ایران را از لحاظ مالی دچار مشكل كرده و به آشكار شدن برخی از اشتباهات انجامیده است. در این میان توقعات فقرا و طبقات متوسط نادیده گرفته شده است. اجاره‌ی آپارتمان دو اتاقه‌ی معمولی در تهران به میزان ماهانه 1000 دلار افزایش یافته است. برای ویلاهای مجلل در بخش شمال شهر، اجاره‌ی ماهانه 5000 دلار صرف می‌شود و برای تحویل یك اتومبیل 6000 دلاريِ ساخت ایران، باید یك سال در انتظار بود. اثرات این«پیشرف» اغلب مصیبت‌بار بود. صدها هزارتن از روستائیان به طمع یافتن كار سودمندتر در شهر، از دهكده‌های بومی خود گریختند و زمین‌های كشاورزی خود را گذاشتند تا به بیابان تبدیل شود. در این موقع، ایران، كه سالها خودكفا بود، ناگهان مجبور شد بیش از 60% از محصولات غذایی خود را وارد كند. علاوه بر مواد غذایی، بیش از یك میلیون كارگر خارجی وارد ایران شدند. رانندگان كامیون پاكستانی و فیلیپینی، مهندسین هندی، كارگران كره‌ای و ژاپنی وارد كشور شدند. به این عده بایستی بیش از 40000 پرسنل غیرنظامی و نظامی امریكا كه اطلاعات و آموزش آنها برای تسلیحات و صنایع جدید مورد نیاز بود، اضافه شود. اكثر روستائیان هنوز فاقد آب لوله‌كشی، فاضلاب، برق و پزشك هستند. بیشتر این آشوبها از این حقیقت ناشی می‌شود كه پروژه‌های بازرگانی توسط گروه كوچكی از تكنوكراتهای تحصیل كرده‌ی غرب به امضاء رسیده است؛ كسانی كه از طبعات برنامه‌ها كه ممكن بود در آینده روحیه‌ی ایرانی را تغییر دهد، اطلاع نداشتند. به عنوان نمونه پروژه‌های مسكن برای اكثر ایرانیان ناامیدكننده است؛ مردمی كه سنت‌ آنها خواستار سبك معمولی است و بر تفكیك فضای خصوصی تأكید دارد. بسیاری از ساكنان این مجتمع‌ها احساس می‌كنند كه در انظار عمومی به سر می‌برند و از آن نفرت دارند. احسان نراقی جامعه‌شناس كه دكترای خود را از سوربن گرفته، معتقد است تحت تأثیر توسعه‌‌ی اقتصادی، فرهنگ ایران به شكلی زیانبار و غم‌انگیز نادیده گرفته شده است. وی می‌گوید: با تأكید بر جنبه‌های مادی زندگی، هویت فرهنگی خود را از دست داده‌ایم. امیركادوی، 38 ساله، سردبیر روزنامه‌ی كیهان، بزرگترین روزنامه‌ی‌ایران با شمارگان 700000 نسخه می‌افزاید: روند غربزدگی با ریخت‌وپاشها به ما چه‌می‌دهد؟ بانك‌های غربی، تفنگهای غربی، پلیس مخفی غربی، ساختمان غربی. بناست اینها مشكلاتمان را حل كنند. امّا آیا حل می‌كنند؟ من گمان نمی‌كنم. ما باید فرهنگ خودمان را داشته باشیم ... دكتر هما دارابی كیهانی؛ 38 ساله، پزشك متخصص اطفال و روانكاو كودكان، فارغ‌التحصیل از نیویورك به ذكر تجریبات خود در یك روستای كوچك ایرانی می‌پردازد. وی می‌گوید: «مردم مثلی دارند كه می‌گوید : اولین بچه مال كلاغ است، این یعنی احتمال این كه بچه زنده بماند، نیست! شنیدن این موضوع تلخ و ناگوار است. میلیونها صرف ساخت كازینوهای بزرگ و قماربازی می‌شد. فساد اطراف ما را گرفته است. حال ‌آن كه بچه‌ها می‌میرند؛ چون آب آلوده می‌آشامند. [در ایران] برای بیماری‌های واگیردار واكسنی وجود ندارد. آیا اكنون تعجب می‌كنید كه چرا ما بی‌طاقت شده‌ایم؟ شاه خیلی دیرتر از آنچه كه باید و به بهایی بسیار گزاف، ماهیت واقعی نارضایتی مردم ایران و نقش خود را در ایجاد آن درك كرده است.» در جوامع دیگر كه توسط فرمانروایان مقتدر اداره می‌شوند، نظیر: «لی‌كو آن‌یو» در سنگاپور، «لئوپولدسنگور» در سنگال و «تیتو» در یوگسلاوی، توده‌های فرهیخته و باسواد موفق شدند پیشرفت سیاسی را با توسعه‌ فرهنگی و اقتصادی هماهنگ كنند. اما جامعه‌ی منحصر به فرد ایران، كه تحت‌ تأثیر ساختار مذهبی خاص خود قرار داشت و قرنها ریشه داشته، به سادگی نمی‌تواند خود را با این به ظاهر تحولات هماهنگ كند. شاه نتوانست بفهمد كه تغییرات شگرفی كه در خیال خود برای پیشرفت اقتصادی ملت دیده بود، نیاز به توسعه‌ سیستم سیاسی قابل قبولی هم داشت. وی بر ارتش و مؤسساتی كه در ارتباط با قدرت اجرایی هستند، تمركز كرده است. مجلس، مطبوعات، شوراهای شهری، قوه‌قضائیه، اتحادیه‌های تجاری و مؤسسات شغلی هیچ فرصتی برای پیشرفت نداشتند؛ در همین حال فساد ادامه دارد. حق‌العمل 10% ده درصدی فروش تسلیحات مرتباً به جیب تیمسارها و سایرین در دربار و دولت شاه می‌رود. تحریم حق اعتراض در ایران، همچنین گزارشات مستند دربارة وجود شكنجه در 1975 م، باعث شد تا سازمان عفو بین‌الملل بگوید كه: «در زمینه‌ حقوق بشر هیچ كشوری در جهان سابقه‌ بدتر از ایران ندارد.» نفرت غریزی شاه از دموكراسی، وی را برآن داشت كه در همان سال به سیستم دو حزبی در كشور پایان دهد و رستاخیز (حزب رستاخیز) را به عنوان تنها سازمان سیاسی ایران تأسیس كند. امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر ایران -1965 م تا 1977 م – حال تصدیق می‌كند كه اهمال در آزادی‌های سیاسی اشتباه بود. بسیاری از ناظران امریكایی معتقدند كه شاه مشكل خود را خود ایجاد كرده‌ است. پرفسور جی‌سی هرومیتس رئیس مؤسسه‌ی خاورمیانه در دانشگاه كلمبیا می‌گوید: «شاه در اقتصاد و سیاست خارجی خود انعطاف‌ناپذیر بود. اما به مردم ایران هیچ‌ آزادی نداد. نتیجه این است كه ایران از خلاء سیاسی رنج می‌برد، مردم احساس می‌كنند كه دیگر كنار گذاشته شدند.» تنها یك جای امیدواری می‌تواند باشد و آن این كه مخالفت اساس مشتركی ندارد. از این‌رو چنانچه به جناح چپ و راست هركدام به فراخور خود سهم بیشتری در دولت داده شود و محدودیت‌های مطابق با قانون اساسی نسبت به حكومت مطلقه شاه اعمال شود، احتمالاً راضی خواهند بود. واشنگتن باور ندارد كه به دلیل شورش‌های خشونت‌آمیز هفته‌ی گذشته، شاه باید كنار گذاشته شود. یكی از سران اطلاعات جاسوسی امریكا می‌گوید: این شورش یا ناگوارتر می‌شود یا فروكش می‌كند. ما این احساس را نداریم كه وی مورد تهدید قرار گرفته یا كنترل از دست وی خارج شده است. با این وجود امریكا در حوادث اخیر متوجه خطرهایی است كه دامنگیر غرب می‌شود. دولت امریكا مراقب است، تا رابطه‌اش را با شاه تیره نسازد. دلیل آن بسیار ساده است. از نظر استراتژیكی و ژئوپولتیكی، كمتر كشوری در جهان برای امریكا تا این حد اهمیت دارد. این به دلیل موضع طرفدار غرب حكومت ایران، موقعیت آن در مرز شوروی، روابط آن با همسایگان مهم، اما كمتر با ثبات آن و نقش آن در خاورمیانه است. خلاصه شاه در مركز خطوط نفتی خلیج‌فارس، از مدافعان ضد كمونیسم است. جای امیدواری است كه در ماههای اخیر، شاه اصلاحات آشكاری در مسایل سیاسی و حقوق بشر در كشور آغاز كرده است. وی رئیس ساواك را، كه به اِعمال بدترین شیوه‌های ارعاب‌كننده شهرت داشت، اخراج كرد؛ تعدادی از زندانیان را آزاد كرد و قول داد مخالفین را در دادگاههای غیرنظامی و نه در دادگاههای نظامی، محاكمه كنند. برخی از كارشناسان منطقه‌ خاورمیانه، اعطاء این آزادی‌های جزئی را در آشوب‌های محلی اشتباه می‌دانند. یكی از كارشناسان می‌گوید: «بسیاری از مردم ایران این تحولات را نشانه‌ی ضعف شاه می‌دانند. شاه كه به دلیل حوادث اخیر، رویایش درهم ریخته است، هفته گذشته در پی یافتن راهی برای آرام كردن مردم خشمگین بود. پسر وی، ولیعهد رضا كه تاكنون در آموزش خلبانی در تگزاس به سر می‌برده، تلفنی با پدرش تماس گرفته و پیشنهاد كرده كه سعی كند با مخالفین خود مذاكره داشته باشد... شاید شاه بتواند بخشی از قدرت مطلقه‌ی خود را به سلطنت مشروطه تغییر دهد و آینده‌ی خود را تضمین نماید. در این حال وی به ثبات منطقه هم خواهد افزود كه شاید در غیابش به هرج و مرج كشیده شود. اگر شاه سقوط كند؛ چیزی كه وفادار‌ترین پیروانش نیز امكان‌پذیر می‌دانند؛ پایان حكومت طولانیش به دست خارجیان، مخالفین، یا ارتش صورت نمی‌گیرد، بلكه توسط نیروهای اجتماعی صورت خواهد گرفت كه وی از درك آنان عاجز است. «تایم؛ 18 سپتامبر 1978؛ ص 16ـ 10؛ ترجمه: محمود كریمی شفیعی» منبع:نشست تخصصی 17 شهریور 1357 ، كالبدشكافی یك واقعه ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1384 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 111 - بهمن ماه 1393

فساد، ركود و تباهی در «حزب ایران نوین»

حزب ایران‌نوین عملاً جز پلكان ترقی و سوء استفاده شماری جاه‌طلب چیز دیگری نبود. رقبای حزبی و سیاسی حزب ایران‌نوین هم اعضا و وابستگان این حزب را مجموعه‌ای نامتجانس و ناهماهنگ لقب می‌دادند كه مشتركاتی جز سودجویی و فرصت‌طلبی فردی آنان را دور هم گرد نیاورده است و «نور چشمی‌های [لانه كرده در حزب] بی‌هیچ تلاشی صاحب مال و مقام شده‌اند» و دستگاه رهبری و كارگردانی حزب البته بیش از دیگر هم‌مسلكان سیاسی و حزبی‌شان از این مواهب رایگان برخوردار شده و به اصطلاح خیلی زود به مشروطه دلخواهشان دست یافته‌اند. بعضی از افرادی كه حزب را «باور» كرده بودند، خیلی زود به این حقیقت پی بردند كه حزب در واقع «دكانی» برای فرصت‌طلبان و جاه‌طلبان است. به گزارش یكی از منابع ساواك: دكتر وفایی بازرس وزارت آموزش و پرورش كه عضو كمیته شورای شهرستان حزب ایران‌نوین می‌باشد ضمن یك مذاكره خصوصی می‌گفت من قبل از این كه عضو كمیته شورای شهرستان بشوم و در جلسات هفتگی‌ این شورا با نمایندگان دستگاه رهبری حزب تماس داشته باشم تصور می‌‌كردم دستگاه رهبری حزب ما دارای افكار و اندیشه و عقاید مشخصی است و از یك ایدئولوژی معلومی پیروی می‌كند ولی در تمام مدت شش ماه كه ما افراد عضو كمیته شورای شهرستان در جلسات هفتگی با نماینده دستگاه رهبری حزب تماس داشتیم نه از طرف او مطلبی كه حاوی نظریات دستگاه رهبری حزب باشد عنوان شد و نه به حرف‌ها و نظریات و پیشنهادهای ما كه از حوزه‌های حزبی می‌رسید ترتیب اثر می‌داد و مطالعه من به اینجا رسید كه حزب ایران‌نوین دكانی است كه عده‌ای تحت عنوان آن به وزارت و وكالت رسیده‌اند و برای عده‌ای كه شاید وابستگی به سیاست خارجی مثلاً آمریكایی‌ها داشته باشند این حزب كانونی برای كسب خبر به شمار می‌رود و مهره‌هایی كه در وزارتخانه‌های مختلف از طرف كادر رهبری حزب قرار گرفته‌اند اخبار و فعالیت‌های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی را كسب نموده، آن را در اختیار دوستان خود در سطح بالاتر قرار می‌دهند و آنها نیز از این راه مطالب جمع‌آوری شده را در اختیار دوستان خارجی قرار می‌دهند. دكتر وفایی اضافه می‌نمود در كمیته شورای شهرستان گفته‌ایم حزب ما كه ادعا می‌كند پاسدار انقلاب شاه و مردم است باید در درجه اول هدف‌های انقلابی مذكور را در حوزه‌های حزبی مطرح نماییم و عموم افراد حزبی را به این هدف‌های انقلابی آشنا سازیم ولی دستگاه رهبری حزب در مقابل این پیشنهاد فقط سكوت كرده است و حتی یك كلمه پیرامون هدف‌های انقلابی شاه و مردم در حوزه‌های حزبی صحبت نشده است. ساواك در سی‌ام آذر 1345 فضای یأس‌آلود و بحرانی حاكم بر حزب ایران‌نوین و بی‌اعتباری آن در نزد دولت و اعضایش را چنین تصویر كرده است: تحریكات و تبلیغات مخالفان حزب ایران‌نوین توانسته است روحیه بسیاری از افراد عضو حزب مذكور را نسبت به آینده این حزب متزلزل سازد و چون خسروانی دبیركل حزب فاقد چنان شخصیت سیاسی است كه بتواند محل اتكایی برای اعضای حزب به شمار رود روی این اصل تبلیغات مخالفان حزب اثر شدیدی در روحیه افراد آن ایجاد كرده است. در حوزه‌های حزبی مطالب جدی كمتر مورد بحث قرار می‌گرد و در انتصاب سازمان‌های دولتی و مخصوصاً در فرهنگ حق تقدمی برای افراد عضو حزب ایران‌نوین قایل نیستند و مجموع این مسائل موجب شده كه جنب و جوش سابق در حزب ایران‌نوین كمتر به چشم می‌خورد و در سازمان‌های دولتی بجز وزارت كار حزب مذكور تا درجه محسوسی اثر وجودی خود را از دست داده است. حزب ایران‌نوین، هیچ‌گاه نتوانست مصداق واقعی یك حزب باشد. این حزب برخلاف همة سر و صداها و تبلیغاتش بدون كمك دولت، یك روز هم نمی‌توانست دوام بیاورد و اگر كمك‌ها و در حقیقت رانت‌های دولتی در كار نبود حتی از پرداخت اجارة محل شعبه‌های خود ناتوان بود. همچنان كه از گزارش ساواك برمی‌آید، در اواسط تیرماه 1345 حزب ایران‌نوین عمدتاً به خاطر بی‌توجهی‌های دولت هویدا، كه در رقابتی انكارناپذیر با خسروانی و دستگاه رهبری حزب بود، دچار بحرانی قابل‌توجه شده بود: روز سه‌شنبه گذشته فراكسیون پارلمانی حزب ایران‌نوین با حضور هویدا، صدر وزیر كشور، خسروانی رهبر حزب تشكیل شد. ابتدا دكتر سعید با لحن بسیار تند یادآور شد كه علت عدم پیشرفت حزب ایران‌نوین در نتیجه ندادن پول به شعب حزب در شهرستان‌هاست. چون حتی قادر به پرداخت اجاره بهای شعب نیستند. در نتیجه مردم را نمی‌توانند به خود جلب كنند. حیدرعلی ارفع گفت: چون حزب ایران‌نوین روش صحیح مبارزاتی حزبی را اعمال نمی‌‌كند نتوانسته در میان مردم نفوذ كند. سپس مهندس آصفی با لحن بسیار استهزاآمیزی اقدامات دولت را در شهرستان‌ها تخطئه كرد كه مأموران محل و فرمانداران و استانداران اغلب ضدحزبی هستند و به نمایندگان حزب توجهی نمی‌كنند و دولت هم از تغییر آنها عاجز است و اضافه كرد چرا دولت به مأمورین دستور نمی‌دهد با نمایندگان عضو حزب ایران‌نوین در توسعه حزب همكاری كنند. در پاسخ، هویدا كه به شدت از این انتقادات عصبانی شده بود، گفت: شما كه همه‌چیز را از دولت می‌خواهید اول بگویید چرا از یكصدو‌چهل نفر عضو فراكسیون فقط نود نفر آمده‌اید و این دلیل عدم علاقه شما به حزب و انضباط حزبی است. خلاصه اظهارات تند هویدا تمام نمایندگان را به شدت ناراحت كرد. با اینكه قرار بود در این جلسه دولت به تقاضاهای نمایندگان درباره نحوه تشدید فعالیت حزب در شهرستان‌ها توجه كند و تسهیلات لازم را فراهم كند، ولی صحبت‌های متقابل آنقدر تند بود كه نمایندگان حزب بدون نتیجه جلسه را ترك كردند. در اواسط دهه 1340 به نظر می‌رسید كه در نتیجه سوء مدیریت خسروانی دبیركل حزب و نیز بی‌اعتنایی و بی‌اعتقادی رهبران ریز و كلان حزب و اشتغال و اشتهار آنان به فساد، حزب ایران‌نوین به لانة فساد تبدیل شده بود. ساواك در بیست‌و‌هشتم آبان 1345 در این باره گزارش صریحی داده است: ساعت 1900 روز 17/8/45 آقای ادیب سمیعی نماینده مجلس و معاون سازمان‌های وابسته به حزب ایران‌نوین در منزل خانم صدیقه موسوی همدانی اظهار داشت من به حزب ایمانی ندارم چون رهبران آن نیز خودشان كمترین ایمان و عقیده‌ای به حزب ندارند. آقای خسروانی، دكتر كلالی، زاهدی برای خود می‌زنند و سایر اعضا نیز برای حفظ پست و یا برای به دست آوردن پستی در حزب فعالیت می‌كنند. خانم صدیقه همدانی اظهار داشت اگرچه شهرستا‌ن‌ها هم مانند تهران عضو واقعی ندارد ولی نفوذ آقای دكتر كلالی بدون سروصدا توسعه می‌یابد چون او در انتخاب اعضای كمیته استان‌ها كمال دقت را به كار می‌برد كه كلیه افراد از هواداران و رفقای خود او باشند. آن گاه آقای ادیب سمیعی افزود: آقای دكتر زاهدی با وجود داشتن پست معاونت دبیركل و ریاست سازمان‌های وابسته به حزب به علت آنكه شخصاً آدم درست و باشخصیتی است كمترین علاقه‌ای به حزب ندارد چون مدعی است پست‌ها و مقامات آن بر اساس ایمان و عقیده حزبی تقسیم نشده و كسانی چون دكتر رهنوردی كه منشأ فساد هستند تحمیلی است. سپس خانم موسوی گفت فساد متأسفانه همه جا هست و مردم نیز بر عكس تصور فاسدان، اعمال آنها را می‌بینند و قضاوت می‌كنند. مثلاً مجالس شبانه دكتر سام (استاندار گیلان) و عیاشی‌های برخی از استانداران و نمایندگان را همه نقل مجلس كرده‌اند و خانم...(معاون سابق استانداری خوزستان) را به قائم‌مقامی سازمان زنان نتیجه روابط ایشان با آقای انصاری (وزیر كشور) می‌دانند. ساواك در چهاردهم آذر 1345 هم گزارش نومیدكننده دیگری درباره وضعیت اسفبار حاكم بر مجموعه حزب ایران‌نوین داد: شنبه هفته گذشته جلسه‌ای با حضور كلیه رؤسای حوزه‌های حزب ایران‌نوین و خسروانی دبیركل و هویدا نخست‌وزیر در محل حزب تشكیل گردید. كمالوند كارمند مجلس شورای ملی كه مسئول یكی از حوزه‌ها بود ضمن مطالبی گفته است من [كه] در تمام دوران زندگی خود عضو هیچ حزبی نشده بودم در اثر تشویق مرحوم منصور وارد حزب ایران‌‌نوین شدم و تصور می‌كردم حزب مذكور مكتبی برای تربیت سیاسی افراد است و مطالبی كه برای مصلحت مملكت ضرورت دارد در این حزب به افراد آموخته می‌شود. امروز بعد از سه سال باید اعتراف كنم كه عمر سه ساله ما در حزب ایران‌نوین به كلی تلف شده و حتی یك كلمه بر معلومات اجتماعی من افزوده نشده است. یكی دیگر از افراد گفته است كلیه وزرا و مقامات عالی‌رتبه دولتی كه عضو حزب می‌باشند اصولاً در حوزه‌ها شركت نمی‌كنند و معلوم است با عدم شركت در حوزه حزبی از افكار و نظریات افكار عمومی بی‌خبر می‌مانند و نمی‌توانند مشكلات زندگی مردم را مرتفع سازند. در اواخر سال 1345 فساد و تباهی در سطوح مختلف رهبری و مدیریتی حزب چنان گسترش پیدا كرده بود كه اعضایی از این حزب علناً و آشكارا انتقادات بسیار تند و شدیداللحنی را متوجه رهبران حزب می‌ساختند و آنان را صراحتاً شماتت می‌كردند كه جز دزدی و مفسده‌جویی هدف دیگری را دنبال نمی‌كنند. اما گوش رهبران حزب به هیچ‌یك از این انتقادها بدهكار نبود. در نتیجه درستكارترین اعضا و آنان كه ماهیت دمكراسی شاهنشاهی و نهادهای آن، از جمله حزب ایران‌نوین، را نشناخته بودند، وقتی از احتمال سالم‌تر شدن فضای حاكم بر حزب مأیوس می‌شدند، به حضور خود در این حزب برای همیشه پایان می‌دادند. ساواك در هفدهم اسفند 1345 در این باره چنین گزارش كرده است: ساعت 1815 روز 16/12/45 جلسه حوزه 75 حزب ایران‌نوین با شركت دوازده نفر در محل حزب ایران‌نوین تشكیل گردید. ابتدا قدرت‌الله بختیاری‌نژاد ضمن قرائت دو مورد از اساسنامه حزب ایران‌نوین اظهار داشت باید دید آیا این حزب به اساسنامه خود ایمان دارد یا خیر و مسلماً خیر! آیا حزب ایران‌نوین اعضای خود را راهنمایی می‌كند و اذهان آنها را روشن می‌نماید؟ مسلماً خیر. زیرا خودشان مایه‌ای ندارند تا مردم را راهنمایی كنند. آیا به وسیله این حزب دولت در قلب مردم رسوخ نموده؟ مسلماً خیر. زیرا خودشان مروج فساد هستند و دست افراد فاسد را كوتاه نمی‌كنند. پس به این دلیل من كه اطمینان دارم باید حزبی وجود داشته باشد تا مشكلات و مفاسد را ریشه‌كن نماید و تشكیل نیرویی دهد در برابر افراد نادرست لذا چون خلاف آن را در این حزب مشاهده كرده‌ام از این جهت استعفای خود را برای حزب می‌نویسم چون كه جز اتلاف وقت و هزینه چیزی عاید نمی‌شود. سپس محمدعلی اربابی رئیس دبیرستان اسدآبادی گفت در ایران دزد و رشوه‌خوار زیاد است اگر حزب راست می‌گوید لااقل به ما مأموریت بدهد تا اشخاص دزد و رشوه‌خوار را به دولت معرفی نماییم. علی مهركار منشی جلسه گفت برای اینكه مملكت اصلاح شود زمان لازم است. عزت‌الله مصدقی بازرس آموزش و پرورش ناحیه یك گفت برای گرفتن دزد زمان لازم نیست. سپس صادق ناصرزاده رئیس جلسه گفت چند شب قبل نزدیك بود استعفای خود را بدهم و از حزب ایران‌نوین كناره بگیرم زیرا انقلاب شاهنشاه آریامهر موقعی به ثمر می‌رسد كه همه با فساد مبارزه كنیم ولی اكنون اشخاصی فاسد كه یك زمانی توده‌ای و زمانی دمكرات بوده‌اند و امروز هم منافع آنها ایجاب می‌كند كه سنگ انقلاب را به سینه بزنند در حزب ایران‌نوین جمع شوند و وضع خود را تثبیت كنند برای آنكه مثلاً اگر وكیل هستند فردا وزیر شوند و غیره. این افراد فقط برای همین موضوع اینجا جمع شده‌اند و اكنون زعمای حزب مشغول باندبازی و هزار كارهای ناپسند دیگر هستند. چندی قبل دكتر شادمان استاندار تهران و چند تن از دوستان وی كه برای تثبیت وضع خود در اینجا جمع شده‌اند و حتی به نیت من كه هدفی جز شاهدوستی و جلوگیری از فساد ندارم پی بردند به من فحاشی كردند و علناً گفتند علت اجتماع ما در اینجا گرفتن شغل بهتری است و تو كه ادعا می‌كنی به خاطر انقلاب اینجا آمده‌ای پیغمبر هستی. ارزیابی ساواك از بقیة كسانی كه در حزب مانده بودند، چنین است: اكثریت قریب به اتفاق گردانندگان حوزه‌ها از كسانی هستند كه دارای پست‌های حساس دولتی می‌باشند و این افراد اگر هم برای دلخوشی افراد عادی در جلسات انتقادات تندی به عمل می‌آورند وقتی كه خودشان با مقامات و رهبران حزب تماس می‌گیرند همان كاری را می‌كنند كه در ادارات معمول است یعنی مثلاً می‌گویند خاطر مبارك آسوده باشد همه اعضا مؤمن و منظم هستند، كمترین نارضایتی ندارند و اگر هم داشته باشند من با دلیل و منطق ایشان را قانع می‌سازم و از حزب و رهبرانش دفاع می‌نمایم. در مورد اینكه آیا افراد سایر حوزه‌ها نیز از رهبران انتقادی می‌كنند، باید گفت بله. نارضایتی در همه حوزه‌ها وجود دارد ولی اغلب مطالب به اطلاع رهبران نمی‌رسد و اگر هم برسد نادیده می‌گیرند و اهمیتی به آنها قایل نمی‌شود. تا مدتی پیش مرسوم بود كه خلاصه مذاكرات حوزه‌ها در روزنامه ارگان حزب منتشر می‌شد ولی آن را هم ترك گفتند تا مبادا شكوه‌های برخی اعضا از حزب یا دولت علنی شود. تنها پی‌گیری منتقدین در مورد انتقادات خود تكرار آنها می‌باشد و سپس فراموشی موضوع. در اینجا اضافه می‌كند افراد شركت‌كننده در حوزه‌ها بر دو نوعند. دسته اول كه اكثریت را تشكیل می‌دهند، صاحبان پست‌‌های بزرگ یا كوچك اداری می‌باشند كه برای حفظ پست خود در حزب رفت و آمد می‌‌كنند و كاری به كارهای واقعی و اصولی حزبی ندارند. به همین علت یا انتقاد نمی‌كنند یا اگر انتقادی هم بكنند اصراری در پی گرفتن مسئله ندارند. چون ممكن است موقعیت شغلی آنان به خطر بیفتد ـ دسته دوم كه افراد عادی و بی‌پست می‌باشند. پس از اینكه در چند جلسه حوزه شركت كردند و كیفیت وضع حزب دستگیرشان شد، دیگر غیبشان می‌زند. بازی دمكراسی دوحزبی شاهانه، این بار نیز ناموفق بود. نه احزاب ملیون و ایران‌نوین توانستند حزب اكثریت واقعی باشند و نه حزب مردم به جایگاه یك حزب اقلیت واقعی دست یافت. این مشكل البته از ماهیت رژیم و شخص شاه ناشی می‌شد. نویسنده‌ای در یكی از نشریات آن دوره، به تفسیر و تجزیه و تحلیل این ناكامی در پا نگرفتن حزب در ایران پرداخت. البته نویسنده نمی‌‌توانست به صراحت به شاه اشاره كند و مجبور بود در تحلیل خود نارسایی‌ها و ناكامی‌ها را متوجه «دولت‌ها» بداند: ‌ وضع ناگواری كه حزب مردم بدان دچار است و مشكلاتی كه حزب ایران‌نوین با وجود همه امكانات و اختیارات در پیش دارد بار دیگر این سؤال قدیمی را به یاد می‌آورد كه چرا در ایران حزب واقعی به مفهوم دموكراسی‌های غربی به وجود نمی‌آید. آسان‌ترین پاسخ به این سؤال شاید این باشد كه در ایران دولت‌‌ها احزاب نیرومند را نمی‌پسندند [و در واقع شاه نمی‌پسندد] و با وسایل مختلف از رشد كردن و قوام یافتن آن جلوگیری می‌كنند: اگر در نظر بگیریم كه دولت كنونی بارها خود را متكی به سیستم حزبی معرفی كرده و چه نیرو و پولی صرف نگهداری حزب دولتی می‌شود. مشكل اصلی در این است كه ما احزاب بدون ایدئولوژی و ایدئولوژی بدون احزاب داریم و در سال‌های اخیر دسته یا جمعی كه بتواند میان این دو، یعنی ایدئولوژی و حزب پیوندی پدید آورد به میدان نیامده است. البته مرامنامه‌هایی كه در دفترچه‌های نفیس چاپ می‌شود و یا شعارهایی كه در پشت تریبون‌های مجلل به زبان می‌آید بسیار است اما وقتی حزب، جمعیت و یا دسته‌ای عنوان حزب حاكم بر خود می‌گذارد باید بدان معنی باشد كه دولت بدون آن دسته یا جمعیت نمی‌تواند كار كند و روزی كه اعتماد آن گروه را از دست داد، ساقط می‌شود و جای خود را به دولت دیگری می‌دهد. زمانی كه از حزب اقلیت سخن می‌رود، دسته‌ای كه این عنوان را بر خود می‌نهد باید نقطه‌نظرهای مشخصی در قبال حزب اكثریت داشته باشد و نقاط مختلف خود را با دولت از نظر ایدئولوژیك روشن كند و بر سر آنها بایستد. دعوا بر سر فرماندار فلان شهر و یا رئیس بیمارستان فلان ده، اختلاف‌نظر حزبی نیست. اقلیت و اكثریتی كه تنها در روی كاغذ با یك خط فرضی از هم جدا شده‌ باشند طبعاً نمی‌توانند مورد قبول اقلیت و اكثریت واقعی جامعه باشند. اكنون در ایران كمتر كسی قبول می‌كند كه مثلاً اگر حزب اكثریت نظر نخست‌وزیر را در موردی نپذیرد، می‌تواند دولت او را ساقط كند. یا هیچ خوش‌باوری نمی‌تواند پیش‌بینی كند كه حزب مردم به طور طبیعی روزی به مقام اكثریت برسد و دولت تشكیل دهد. در گزارش‌های ساواك و دفتر ویژه اطلاعات كه نسخه‌ نهایی آن معمولاً به شخص شاه تسلیم می‌شد به موارد پرشماری از شیوع گسترده فساد در میان رهبران حزب و دولت حزبی اشاره شده است و نام افرادی مانند امیرعباس هویدا، علی‌نقی عالیخانی، یدالله شهبازی، منصور روحانی، فتح‌الله ستوده، غلامرضا نیك‌پی، منوچهر شاهقلی، فرخ‌رو پارسای و عطاءالله خسروانی در مقام «گردانندگان حزب ایران‌نوین به عنوان سوءاستفاده‌‌چیان اصلی» ذكر شده است كه هیچ‌گونه اعتنایی به مرام و موقعیت حزب نشان نمی‌دهند و نسبت به آینده حزب و اهدافی كه برای آن تعریف شده بود، كاملاً بی‌اعتقاد هستند. ساواك در گزارشی كه طی واپسین دوران دبیركلی خسروانی بر حزب ایران‌نوین تهیه كرد، به شدت نسبت به گسترش فساد مالی بی‌سابقه در میان رهبران حزب و وزرای كابینه حزبی ابراز نگرانی كرده و آنان را بسان قشون مهاجمی ارزیابی كرد كه در كشور بیگانه‌ای وارد شده و به چپاول دامنه‌دار اموال و ثروت عمومی مشغول هستند و در این میان دوایر نظارتی مانند سازمان بازرسی شاهنشاهی هم تقریباً كاملاً با سوءاستفاده‌چیان در رأس دولت و حزب ایران‌نوین هم‌كاسه شده‌اند و دولت حزبی با صرف هزینه‌های هنگفت تبلیغاتی مانع از انعكاس این روند به شدت خطرناك در افكار عمومی و نیز حتی شخص شاه می‌شود و نشریات هم به انحاء گوناگون برای سرپوش گذاردن بر فساد گسترده دولت و حزب تهدید و یا تطمیع می‌شوند. ساواك هشدار می‌دهد كه ادامه این روند فساد‌آور باعث شده است تا مردم كشور به این باور برسند كه حتی شخص شاه و حاكمیت هم در این راستا با غارتگران در حزب و دولت هم‌داستان است و شاه در هر صورت به عنوان رأس حاكمیت نمی‌تواند خود را بی‌تقصیر بداند. ساواك هشدار می‌دهد كه مردم كشور فساد گسترده حاكم بر دولت حزبی و حزب ایران‌‌نوین را ناشی از حمایت‌های پیدا و پنهان دربار و وابستگان نزدیك به حاكمیت می‌دانند و با اشاره به اینكه حزب ایران‌‌نوین از همان آغاز با مشاركت و همكاری گروهی دزد و بی‌اعتقاد شكل‌ گرفت، تصریح می‌كند كه اینك «حزب ایران‌‌نوین منفورترین احزابی است كه تا به حال در ایران به وجود آمده» و رهبران و مؤسسین ریز و درشت، آنكه افرادی فاقد شخصیت و صلاحیت بوده و با بیگانگان هم در ارتباط پیدا و پنهان مداومی هستند، هیچ آبرو و حیثیتی در نزد مردم كشور ندارند و عطاءالله خسروانی دبیركل وقت حزب «كه از لحاظ خبث طینت و دروغ‌گویی و تقلب و شارلاتانی كم‌نظیر می‌باشد» به شدت منفور عام و خاص است كه «با جمع‌آوری عده‌ای حقه‌باز و كلاه‌بردار حرفه‌ای حزب را در جهت تكمیل نظرات پلید خود» بازیچه كرده است. پیرامون شیوع گسترده فساد اخلاقی در حزب نیز اخبار و شایعات فراوان وجود داشت. گفته می‌شد كه حتی برخی از وزیران حزبی كه در دستگاه رهبری حزب صاحب مقاماتی بودند به شدت به فساد اخلاقی شهره هستند. ساواك در یك مورد به شیوع علنی فساد مشمئز‌كننده جنسی و اعمال منافی عفت در بالاترین سطوح رهبری حزب و دولت حزبی چنین اشاره كرده است: برابر اطلاع زعفرانلو نماینده مجلس شورای ملی از بهبهان و سرپرست دبیرخانه سازمان كشاورزان كه از طرف دكتر ولیان اختیاردار مطلق در امور سازمان كشاورزان حزب ایران‌نوین می‌باشد برای مشارالیه مجالس بزم شبانه ترتیب داده و میان خانم‌های جوان نمایندگان وابسته به سازمان كشاورزان حزب با دكتر ولیان روابط برقرار كرده و برای این كه خود را بیشتر به ولیان نزدیك كرده و از این موقعیت استفاده كند، مرتباً در حزب در صدد است كه كدام‌یك از نمایندگان و یا طالبین مقام دارای زن خوشگل و جوان هستند تا وسایل نزدیكی آنان را با ولیان فراهم سازد. علاوه بر فساد اخلاقی، فساد مالی و رشوه‌گیری نیز دامنگیر اعضای بلندپایة حزب بود. ساواك در هفتم بهمن 1349 در این باره گزارش كرده است كه «وضع آموزش و پرورش از چند سال پیش بدتر شده است زیرا از زمانی كه وزیر حزبی خانم پارسا وزیر شده‌اند، گرفتن پست در فرهنگ پولی شده است... البته سابق هم بود ولی حالا تا اندازه‌ای علنی گردیده و هر كس می‌خواهد رئیس فرهنگ یا رئیس بخش شود باید یك مقداری پول بدهد، بستگی دارد [به] آن جا كه می‌‌خواهد رئیس شود، مبلغ فرق می‌كند. اگر شهرستان بزرگ باشد بیشتر باید بپردازد». حزب ایران‌‌‌نوین به راستی در ‌زمانی كوتاه مركز و ام‌الفساد دولت و حاكمیت وقت شده بود. منبع: مظفر شاهدی ، سه حزب ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 569 به بعد منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 111 - بهمن ماه 1393

«نگاهی از درون» (نقد كتاب )

كتاب «نگاهی از درون» (خاطرات سیاسی دكتر جواد صدر) به قلم مرتضی رسولی‌پور توسط نشر علم و در شمارگان 3300 در سال 1381 چاپ و وارد بازار نشر كشور شد. مرتضی رسولی‌پور پس از فوت آقای صدر در سال 1379 بر اساس وصیت بر جای مانده به تدوین یادداشت‌ها و نوشته‌های ایشان می‌پردازد. این نویسنده در مقدمه خود بر كتاب آورده است: «هیچ یك از اوراق مكتوب از نوع یادداشت روزانه نبوده و از نوشته‌ها برمی‌آید كه نوشتن خاطرات از سالهای پایانی دهة 1360 شروع شده و احتمالاً تا اواخر 1373 ادامه یافته است.» این كتاب همچنین حاوی پیشگفتاری به قلم آقای صدر است كه تاریخ نگارش ندارد. در این پیشگفتار آمده است: «به هرحال در یك دوران از زمان نه وقایع زندگی برای اشخاص مشابه است و نه عكس‌العمل آنها یكسان. بنابراین نگاهی به زندگی كسانی كه خواسته‌اند آن را چنان كه بود نشان دهند جالب می‌شود و لااقل اگر تاریخ نباشد در صورتی كه خوب نوشته شود دلپذیر است. این دلیل مانند آنچه در ابتدا از قول یك نویسنده آلمانی نوشتم مرا قانع كرد به خصوص كه سیل انقلاب مرا هم مانند بسیاری دیگر مثل خاشاكی كه جریان آب آن را به كناری می‌زند طرد كرد و لاجرم فرصتی بیشتر فراهم نمود.» زندگی‌نامه جواد صدر فرزند محسن(ملقب به صدرالاشراف) در 19 بهمن 1291ه.ش در تهران به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه اتحادیه و اقدسیه گذراند و سپس توانست در رشته ادبی دیپلم خود را با رتبه شاگرد اولی بگیرد. صدر در پاییز 1311 وارد دانشكده حقوق شد. پس از اخذ لیسانس مدتی در یك شركت واردكننده مشروب و بعد از آن در شركت ساختمانی اشكودا كار كرد. سپس بر اساس توصیه پدرش به دكتر حكمت (وزیر معارف) و موافقت رضاخان برای تحصیل عازم پاریس شد. هنگام بازگشت صدر به ایران، حكمت وزیر كشور بود و با توجه به ارتباطاتی كه با پدرش داشت، او در اداره سیاسی این وزارتخانه مشغول به كارشد. وی در تابستان 1319 با خانم سلیمه نصیر ازدواج كرد. پس از وقایع شهریور 1320 به وزارت امورخارجه منتقل شد و در 1324 به عنوان دیپلمات به سفارت ایران در فلسطین رفت كه مأموریت وی سه سال به طول انجامید. در 1327 به كشور بازگشت و در اداره حقوقی وزارت امور خارجه كار خود را آغاز كرد، اما پس از مدت كوتاهی به ریاست دفتر عبدالحسین هژیر نخست‌وزیر منصوب شد و در دوران نخست‌وزیری ساعد و علی منصور نیز در این سمت باقی ماند. با انتخاب رزم‌آرا به عنوان نخست‌وزیر، به وزارت خارجه بازگشت و پس از دو ماه عهده‌داری مسئولیت دفتر وزارتی، به وزارت كشور انتقال یافت و در پست مدیركل سیاسی این وزارتخانه آغاز به كار كرد. وی در دوران نخست‌وزیری دكتر مصدق از حوزه انتخابیه محلات كاندیدای نمایندگی مجلس شد كه البته ناچار از انصراف گردید. پس از كودتای 28 مرداد، صدر به عنوان كاردار ایران در بلگراد منصوب شد و به دنبال آن دو سال و نیم نیز رایزن ایران در اسپانیا بود. صدر در سال 1336 به ایران مراجعت كرد و معاونت پارلمانی وزارت كشور را بر عهده گرفت. وی در این ایام از همسر ایرانی خود جدا شد و با یك دختر آلمانی ازدواج كرد. ازجمله مسئولیتهای دیگر صدر، معاونت سیاسی وزارت امور خارجه در سال 1337 است. وی در آذر 1338 نیز به عنوان سفیر ایران در ژاپن منصوب شد. جواد صدر سرانجام در كابینه حسنعلی منصور عهده‌دار پست وزارت كشور گردید كه به دنبال ترور منصور، همین مسئولیت را در ابتدای تشكیل كابینه امیرعباس هویدا عهده‌دار بود ولی پس از چندی، مسئولیت وزارت دادگستری به وی محول شد. در سال 1350 صدر از وزارت كنار گذاشته شد و لذا در سن 59 سالگی تقاضای بازنشستگی كرد و با تأسیس یك دفتر حقوقی به زندگی خویش ادامه داد. وی ده روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یعنی در دوم اسفند 1357 در حالی كه همچنان رئیس هیئت مدیره شركت حفاری «سد ایران» بود، دستگیر شد. اما پس از چند روز آزاد و در پست خود در این شركت كه در اختیار دولت قرار گرفته شده بود، ابقاءگردید. آقای صدر برای دومین بار در مرداد سال 1359 به دلیل اختفای مقادیری مشروبات الكلی به اتفاق همسرش دستگیر و در خرداد 1360 یعنی كمتر از یكسال آزاد شد. وی عاقبت در سال 1379 در ایران دارفانی را وداع گفت. نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران خاطرات آقای دكتر جواد صدر به عنوان عضوی از یك خانواده باسابقه در مسائل سیاسی قرن اخیر از بیست و پنج فصل تشكیل شده كه بیست و یك فصل آن به دوران سلطه بیگانگان بركشور و چهار فصل آن به بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اختصاص یافته است. این روایت تاریخی كه می‌توانست حائز اهمیت‌ بیشتری باشد در اولین نگاه خواننده آن را با دو نكته اساسی مواجه می‌سازد: اول- آقای صدر در بازگویی خاطراتش سعی كرده به سیر تاریخی ملتزم باشد، اما خاطرات از نگاه بیرونی دارای انسجام و پیوستگی به ویژه به لحاظ سیاسی نیست، بویژه زمانی كه به بیان و تشریح نقش قدرتهای بیگانه در ایران می‌رسد. این نحوه خاطره‌گویی كه اطلاعاتی پراكنده و غیرمرتبط را در اختیار خواننده قرار می‌دهد در واقع به شناخت عمیق از تاریخ این دوران كمك چندانی نمی‌كند. برای نمونه آقای صدر صادقانه از تماس عوامل اینتلیجنس سرویس انگلیس با وی در مورد كودتا علیه دولت دكتر مصدق مدتها قبل از وقوع آن سخن به میان آورده است، اما در این خاطرات هیچ‌گونه اشاره‌ای به نقش بیگانگان و حتی عوامل داخلی آنها در زمان وقوع كودتای 28 مرداد نمی‌شود و برای خواننده این تردید به وجود می‌آید كه چرا در جمعبندی نهایی كودتا این عامل مهم و اصلی به طور كلی نادیده گرفته شده است. در مورد مسائل داخلی، پراكنده‌گویی‌های غیرمنسجم سیاسی این ذهنیت را در خواننده ایجاد می‌كند كه بسیاری از مطالب در تعارض با یكدیگرند و در نهایت اینكه واگو كننده خاطرات، تحلیل دقیقی از مسائل ندارد. البته باید اذعان داشت كه آقای صدر قصد به انحراف كشاندن ذهن مخاطب خود را نداشته، بلكه نوعی عدم صراحت در بیان مسائل موجب شده است كه در جایی گوشه‌ای از حقایق را بازگو كند و در فرازی دیگر دچار احتیاط شود و در بیان حقایق تاریخی پیشروی ننماید. دوم- انتخاب عنوان «نگاهی از درون» برای كتاب خاطرات سیاسی دكتر جواد صدر، این سؤال را به ذهن متبادر می‌سازد كه فردی با موقعیتهای سیاسی حساس و برجسته در رژیم پهلوی (سفیر و وزیر) به چه میزان به انتظاراتی كه این نام ایجاد می‌كند، پاسخ داده است. به ویژه اینكه علاوه بر تجربیات سیاسی آقای صدر، پدر ایشان (یعنی مرحوم صدرالاشراف) نیز دستكم تا قبل از نهضت ملی شدن صنعت نفت به عنوان وزیر در كابینه‌های مختلف و در جایگاه نخست‌وزیر و در نهایت ریاست‌مجلس سنا، موقعیت برجسته‌ای میان مجریان تراز اول كشور داشته است؛ بنابراین از آنجا كه خانواده صدر در دوران پهلوی‌ها (پدر و پسر) جزء هیئت حاكمه بوده و مسائل آنها را از نزدیك پیگیری كرده است نزد محققان و تاریخ‌پژوهان و حتی خوانندگان عادی كتب تاریخی انتظاری متناسب با موقعیت این خانواده شكل می‌گیرد كه محتوای این كتاب بدان پاسخ نمی‌گوید. در همین حال از آنجا كه اهتمام حساب شده و برنامه‌ریزی شده‌ای برای پنهان كردن واقعیتها از سوی صاحب خاطرات مشاهده نمی‌شود، شاید بتوان خصلت مشترك حقوقدانان را در سخن به احتیاط گفتن، در چگونگی بیان این مطالب بی‌تاثیر ندانست. صرفنظر از دو نكته مورد اشاره، خاطرات آقای صدر دارای اطلاعات منحصر به فرد پراكنده‌ای است. همان‌گونه كه برای نمونه ذكر آن رفت، ایشان در مورد كودتای 28 مرداد اطلاعات ارزشمندی به خواننده خود عرضه می‌دارد: «شخصی به نام قزلباش، می‌گفتند یك كارگر راه‌آهن، البته ظاهراً كه به سپهبد زاهدی نزدیك بود و وقت و بی‌وقت بدون انتظار به دیدن وزیر می‌رفت. در ارتباط با كارهایش بعداً مراجعاتش به من زیادتر شد و در تابستان 1331 بود كه روزی به دیدارم آمد و گفت آیا موافقت خواهم كرد كه یكی از اعضای سفارت انگلستان به دیدنم بیاید؟ دلیلش را پرسیدم به همان ملاقات موكول كرد... با یك انگلیسی دیگر و قزلباش در یك اتومبیل شخصی كهنه وارد منزلم شدند. در آن جلسه صحبت‌های متفرقه راجع به اوضاع زیاد شد اما من در انتظار اینكه دریابم علت ملاقاتشان چیست وارد صحبت نشدم... پس از چندی، بار دیگر به تقاضای آنها توسط قزلباش این ملاقات به همان صورت تجدید شد. این دفعه خودمانی‌تر، صحبت در اوضاع عمومی ایران و امكانات بسیار كم بقای دولت ایران بود كه یكی از جزئیات آن احتمال عوض شدن دولت مصدق و جایگزین شدن یك دولت اعتدالی بود و این احتمال را- به نظر ملاقات كننده اصلی من- می‌بایست كسی ایجاد كند و آن كس افسر عالیرتبه‌ای باشد «مثل سپهبد زاهدی». این اظهارات به قدر كافی روشن و اشاره به احتمال یك كودتا آن هم به وسیله سپهبد زاهدی ابهام نداشت... از آن دو نفر شخصی كه بیشتر صحبت می‌كرد نامش فال دبیریكم یا دوم سفارت و دیگری توماس ظاهراً وابسته امور كارگری و باطناً - چنان كه می‌گفتند - نماینده اینتلیجنس سرویس بود. از این ماجرا مدت كوتاهی گذشت و روابط سیاسی ایران و انگلستان قطع و سفارت انگلستان نیز به كلی برچیده شد...» (صص4-283) هرچند آقای صدر مشخص نمی‌سازد به چه دلیل مأموران انگلیسی تدارك كننده كودتا با وی ملاقاتهایی داشته‌اند، اما همین مقدار اطلاعات، تا حد زیادی حواشی كودتا را روشن می‌سازد. به ویژه اینكه در این ملاقاتها اطلاعات سری به ایشان منتقل و حتی از عوامل داخلی مجری آن یاد می‌شود كه این امر با توجه به ارتباطات آقای صدر با زاهدی بسیار حائز اهمیت است. هرچند دربارة این موضوع مهم تاریخ كشورمان، صاحب خاطرات صرفاً بخشی از حقیقت را بازگو می‌كند، امّا تاریخ پژوهان با عنایت به اینكه آقای صدر مورد وثوق عنصر محوری كودتا در داخل بوده است استنتاجات خود را از بیان همین میزان از حقیقت خواهند داشت. اما در مقام بحث در مورد كودتا و ابعاد حقوقی و سیاسی آن نویسنده به شدت احتیاط می‌كند كه البته برای همگان قابل درك است؛ زیرا اگر ایشان بپذیرد در ماجرایی دخالت داشته كه از نظر حقوقی كودتا اطلاق می‌شود به شدت زیر سؤال خواهد رفت: «به هر حال، هر چه بود آخر روز 28 مرداد غائله تمام شده و كودتا با موفقیت انجام گرفته بود، مصدق در یكی از خانه‌های مجاور مخفی شد، دكتر فاطمی به مخفی گاهی گریخته بود و سپهبد زاهدی فرماندة كودتا آماده اعلام شكست دشمن و تهیه مقدمات پذیرایی قدوم شاه می‌شد. روز بعد شاه پس از دریافت اعلام آمادگی كشور به ایران بازگشت. اقدام سپهبد زاهدی به كودتا موصوف و معروف شده اما از نظر حقوقی ممكن است این تعریف درست نباشد زیرا كودتا عرفاً به براندازی رژیمی كه حاكم بوده و هست اطلاق می‌شود و بنا به این تعریف، عمل مصدق می‌بایست كودتا توصیف شود كه قصد براندازی رژیم قانونی موجود را داشت. عمل زاهدی برعكس مقابله با كودتاچیان برای حفظ رژیمی بود كه همیشه وجود داشته بود. به هر حال با هر تعریف كه از آن وقایع داده شود، سپهبد زاهدی براساس همان فرمان و به عنوان نخست‌وزیر قانونی به كاخ وزارت خارجه برای شروع كار در دفتر خود، همان اتاق‌ها كه هژیر و ساعد هم در آن كار كرده بودند وارد شد.»(ص295) شاید بحث حقوقی‌ آقای صدر در اینجا با توجه به اقدام اشتباه دكتر مصدق برای انحلال مجلس علی‌رغم مخالفت، همه حتی دوستان خود همچون دكتر سنجابی، تا حدودی قابل تأمل باشد، اما آقای صدر در این بخش از خاطراتش با نادیده گرفتن نقش بیگانگان در كودتا این مسئله مهم را صرفاً یك رخداد داخلی عنوان می‌كند و سپس این بحث حقوقی را به میان می‌كشد. شاید این نظر در صورت كتمان كامل نقش بیگانگان در سرنگون‌سازی دولت دكتر مصدق قابل استماع باشد. اما در شرایطی كه خود آقای صدر به صراحت اذعان دارد كه از مدتها قبل همه امور كودتا توسط عوامل سرویسهای جاسوسی آمریكا و انگلیس هماهنگ شده بود آیا باز هم طرح موضوع اختلاف بین مصدق و محمدرضا پهلوی می‌تواند تعیین كننده باشد؟ البته در اینجا باید خاطرنشان ساخت هرگز مصدق به دنبال براندازی سلطنت نبود و در هیچ كجا قصد كودتا از سوی وی به ثبت نرسیده است، برعكس در تاریخ این انتقادات جدی متوجه دكتر مصدق است كه چرا علی‌رغم برخورداری از امكان برچیدن بساط دیكتاتوری، به این كار مبادرت نورزید بلكه تعهد مكتوب داد كه به دیكتاتور وفادار بماند. صرفنظر از اینكه آقای صدر در انعكاس واقعیتها از روز 28 مرداد نیز چندان امانت‌دارانه عمل نمی‌كند: «این جریانات سه چهار روز بیشتر طول نكشید و سپهبد زاهدی كه از مخفیگاه خود طرح كودتا علیه مصدق را با همكاری دو لشكر اصفهان و كرمانشاه ریخته بود وارد عمل شد و جمعیت بسیاری از مردم را در تظاهرات خود علیه دولت به حركت درآورد. قسمت بزرگی از این تظاهرات در خیابان فروغی (منشعب از فردوسی به طرف باشگاه افسران و وزارت امور خارجه) صورت گرفت و من از پنجرة دفتر خودم در اداره حقوقی وزارت خارجه شاهد آن بودم. جمعیت به صورت صف‌های فشرده تمام عرض خیابان را گرفته و در حالیكه عده‌ای از آنها عكس‌های قاب شده از شاه را در جلوی خود حمل می‌كردند پیش می‌آمدند... ساعت پنج بعدازظهر مجدداً از منزلم كه در خیابان ملت بود به خیابان شاه‌آباد و تا چهارراه فردوسی رفتم. جمعیت در خیابان شاه‌آباد و اسلامبول زیاد بود. در نزدیكی چهارراه مخبرالدوله یك اتومبیل جیپ نظامی كه پرچم ایران را هم به پایه شیشه آن بسته بود به طرف میدان بهارستان می‌رفت و در جلو كنار راننده شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ نشسته بود.» (صص 4-293) برای شناخت بهتر مردمی كه آقای صدر از آنان سخن به میان می‌آورد شاید خاطرات شعبان جعفری بتواند روشنگر باشد: «به من گفتن: یه خانومی اومده تورو می‌خواد. گفتم: من با خانوم كار ندارم. من كه تا حالا ملاقاتی خانوم نداشتم!... دیدیم پروین اژدان قزیه. من از توی اون دادگاه كه اومده بود دیگه ندیده بودمش اومد و گفت: آقا... گفتم: برو بابا، با من حرف نزن... گفتم ببینم این چی می‌گه. رفتم جلو گفتم: چیه؟ گفت كه: برو بچه‌ها دارن شروع می‌كنن. یه پیغومی میغومی برای برو بچه‌ها بده تا من برم باهاشون صحبت كنم و اینا. یه چیزی نوشته‌ای بده. گفتم: والا میخوای بری برو، بچه‌ها خودشون میدونن چیكار كنن! خلاصه یه چیزی جور كردیم و گفتیم...» (خاطرات شعبان جعفری، نشر آبی، سال 81، ص169) البته در فرازی دیگری شعبان جعفری برای دفاع از محمدرضا پهلوی و قدرتهای خارجی دست‌اندركار كودتا هر نوع ارتباط با امثال چنین خانمی را تكذیب و در ضمن هویت وی را آشكار می‌سازد: «بله... به [رقیه آزادپور معروف به] پروین آژدان قزی بود، می‌بخشین معذرت می‌خوام، این ‌فا... بود، اینم آورده بودن قاطی ما یكی دوتای دیگرم آورده بودن كه مثلاً می‌خواستن به مردم بفهمونن كه طرفدارای شاه یه مشت چاقوكش و فا... هستن!... همه كاره بود خانوم. خونه‌ش پشت انبار نفت بود. همه كاری‌ام می‌كرد.» (همان، ص157) بنابراین ماهیت زنانی كه با پولهای پخش شده توسط برادران رشیدیان به خیابانها آمدند و به طرفداری از شاه پرداختند باید تا حدودی روشن شده باشد، اما علاوه بر شناختی كه از شعبان جعفری در دست است در مورد سایر مردان به خیابان آمده در آن روز نیز روایت تكمیلی این خاطرات به حد كافی گویاست: «زاهدی بغل وا كرد مام رفتیم تو بغل تیمسار و اونم مارو یه ماچ كرد و... گفت: هنوز ما خیلی باهات كار داریم. گفتم: قربان رفقام زندان هستن، اجازه بدین من برم اینارو بیارم. خلاصه، رئیس زندان رو صدا كرد و گفت: اونا رو بده دست این برن. گفت: قربان اینا چندتاشون جرمشون سیاسی نیست! ایناچاقوكشی كردن!... گفت: عیب نداره! بده دست این برن من اسماشونو می‌نویسم! آنوقت رئیس زندانم می‌ترسید كاری بكنه، چون هنوز نفهمیده بود كار دست كی میفته. میفهمی چی می‌گم.» (همان،ص171) بنابراین به خیابان ریختن افرادی در صبح روز كودتا به كمك پولهای وارد شده به ایران، با هماهنگی شعبان جعفری به عنوان سردمدار چاقوكشان از زندان صورت گرفت و بلافاصله این عده توانستند علاوه بر فراری دادن جعفری، سایر چاقوكشان را نیز از زندان آزاد سازند و در عصر روز كودتا كنترل شهر عملاً به دست چاقوكشان و زنان بدنام و سایر نیروهای كودتا و شهربانی درآید. داستان جنایتهای این جماعت در خیابانهای تهران در این روز برهیچ كس پوشیده نیست، اما چرا آقای صدر ترجیح می‌دهد این جماعت را مردم بنامد و كمترین اشاره‌ای به رذالتهای این مدافعان شاه كه توسط عوامل داخلی كودتاگران سازماندهی شده بودند نكند؟ این سؤالی است كه یافتن پاسخ آن چندان دشوار نیست. البته ماهیت كودتای آمریكایی 28 مرداد در تاریخ ایران از جمله مقولاتی نیست كه بتوان به سهولت آن را جعل كرد؛ زیرا حتی عناصر بسیار نزدیك به آمریكا نیز از اینكه برای بقای محمدرضا پهلوی (به صورت دست‌نشانده‌ای مطلق‌العنان) اقداماتی صورت گرفت كه ماهیت‌ها را روشن ساخت چندان خشنود نبودند. برای نمونه مجیدی كه بعد از روی كارآمدن جریان كانون مترقی عهده‌دار مقامهای بالای برنامه‌ریزی و اجرایی كشور بود می‌گوید: «جریان 28 مرداد واقعاً یك تغییر و تحولی بود كه هنوز [كه هنوز] است برای من [این مسئله] حل نشده كه چرا چنین جریانی باید اتفاق می‌افتاد كه پایه‌های سیستم سیاسی- اجتماعی مملكت این طور لق بشود و زیرش خالی بشود- چون تا آن موقع واقعاً كسی ایرادی نمی‌توانست بگیرد. از نظر شكل حكومت و محترم شمردن قانون اساسی...- ولی بعد از 28 مرداد، خوب یك گروهی از جامعه ولو این كه یواشكی این حرف را می‌زدند تردید می‌كردند... یعنی می‌گفتند كه مصدق قانوناً نخست‌وزیر است و سپهبد زاهدی این حكومت را غصب كرده و به زور گرفته...» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، انتشارات گام نو، سال 81، چاپ سوم، ص42) بنابراین ادعای آقای صدر در مورد كودتای 28 مرداد را نه تنها نمی‌توان پذیرفت بلكه در تناقض آشكار با اطلاعاتی است كه خود وی در چارچوب این خاطرات به خوانندگان عرضه داشته است. از جمله نكات قابل تأمل دیگر در خاطرات آقای صدر اظهارات ضد و نقیض وی در مورد رضاخان است. این در حالی است كه به طور كلی وی بر چگونگی به قدرت رسیدن بنیانگذار سلسله پهلوی چشم فرو می‌بندد و هیچ‌گونه اشاره‌ای به نقش بیگانگان در این زمینه ندارد. در مورد قلدری و دیكتاتوری رضاخان در فرازی سعی می‌شود عملكرد وی منطبق‌ برخواست ملت عنوان شود: «اگرچه در زمان رضاشاه انتخابات فرمایشی بود با وجود این مقدماتی داشت. قبلاً به دستور دفتر مخصوص، سه مقام محلی استاندار و رئیس شهربانی و فرمانده نظامی استان می‌بایست راجع به داوطلبان به طور كامل و از جمله موقعیت هركدام در محل و شهرت و افكار عمومی مردم نسبت به آنها، كاملاً محرمانه از هم و از مراجع دیگر تحقیق دقیق كرده و نظر بدهند و اگر گزارش محرمانه آنها به دفتر مخصوص در مورد یك یا چند نفر متفق بود شاه با آن موافقت می‌كرد و اگر چند داوطلب در مقابل هم بودند یكی از آنها را برمی‌گزید و اكثریت آراء به نام او از صندوق درمی‌آمد. این سیستم كه نمی‌توانستم برای آن نام و عنوانی پیدا كنم، از یك طرف فرمایشی و بسته به موافقت شاه و از طرف دیگر متوجه به تمایل و قضاوت مردم نسبت به یك شخص معین بود.» (ص127) آقای صدر در این فراز نمی‌تواند برای دیكتاتوری و استبداد غیرقابل انكار رضاخان كه اراده و خواست مردم هرگز در آن جایگاهی نداشت عنوانی پیدا كند در حالی كه در فرازی دیگر در مورد تبعید رضاخان در شهریور 20 می‌گوید: «بعد از رضاشاه و با شروع سلطنت محمدرضاشاه، فعالیت سیاسی در تمام سالهای زمان جنگ جهانی و بعد از آن آزاد شد. مردمی كه تشنه آزادی بیان و افكار خود بودند مانند پرنده‌هایی كه ناگهان از قفس آزاد شوند هر كدام به جهتی پراكنده پرواز كردند.» (ص468) چنین توصیفی از وضعیت مردم نشان از آن دارد كه آقای صدر در بیان وضعیت دوران رضاخان چندان دچار مشكل نیست، اما برخی ملاحظات وی را به موضعگیری دوگانه سوق می‌دهد. البته ایشان در مورد استبداد خشن رضاخان در قلع و قمع هر كس كه نمی‌پسندید یا كمترین ناراحتی از او می‌یافت، روایتی دارد كه چهره‌ای متفاوت از وی ترسیم می‌كند: «‍[علی‌منصور] در زمان رضاشاه وقتی كه وزیر راه بود متهم به سوءاستفاده شد و كارش به تعقیب كشید ولی دلیل كافی علیه او به دست نیامد. رضاشاه كه به تقصیر او اطمینان داشت راضی نشد و می‌خواست حتماً محكوم شود به این جهت از پدرم كه وزیر دادگستری بود دلخور شد و خواست تا استعفا دهد. پس از بركناری پدرم گویا مدتی منصور به زندان افتاد ولی چندی بعد نخست‌وزیر شد. در این سمت بود كه قوای متفقین وارد خاك ایران شدند.» (ص7-236) در این فراز با هر انگیزه‌ای (ترسیم چهره‌ای مستقل از صدرالاشراف یا قانون‌گرا از رضاخان) آقای صدر مطلبی را در مورد رضاخان مطرح می‌سازد كه با رویه وی به هیچ وجه سازگار نبوده است. مگر رضاخان در برخورد با مخالفان یا حتی نزدیكترین افراد به خود در چارچوب قانون عمل می‌كرد كه در این زمینه نیز به قانون و دادگستری متوسل شود؟ برای روشن شدن چگونگی برخورد با كسانی كه رضاخان كمترین احساس نگرانی در مورد آنها می‌كرد به چند روایت از همراهان بنیانگذار سلسله پهلوی نظر می‌افكنیم: «قبل از عزل او روزنامه تایمز لندن... مقاله‌ای به چاپ رساند كه در آن نوشته بود رضاشاه هیچ چیز نمی‌دانست و حتی نمی‌توانست كارد و چنگال دستش بگیرد و همه اینها را تیمورتاش به او یاد می‌داد. با شناختی كه با روحیه رضاشاه داشتم، بمحض خواندن این مقاله اطمینان پیدا كردم كه كار تیمورتاش تمام است و طولی نكشید كه رضاشاه او را معزول كرد و بعد به اتهام اختلاس او را محاكمه كردند و به زندان انداختند و از بین بردند.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج،انتشارات علمی، چاپ دوم، سال 1371، ص36) ابتهاج در ادامه می‌افزاید: «نظیر همین رفتار را رضاشاه در مورد سردار اسعد بختیاری وزیر جنگ خود معمول داشت. در یكی از سفرهای خود به مازندران، با سردار اسعد تخته نردبازی كرد و پس از اتمام بازی، هنگامی كه سردار اسعد روانه محل سكونت خود شد مأمورین تأمینات او را دستگیر و روانه زندان تهران نمودند و همانطور كه گفته شد او نیز مانند تیمورتاش و نصرت‌الدوله در زندان به قتل رسید.» (همان، ص38) موضوع سر به نیست شدن اطرافیان رضاخان به گونه‌ای فراگیر بود كه فردی چون داور از ترس كشته شدن دست به خودكشی زد و فردی چون آیرم با حیله و مكر، خود را به بیماری زد و از ایران فرار كرد: «بعداً معلوم شد آیرم كسالتی نداشته و بمحض خروج از ایران بحال عادی برگشته است. از آنجایی كه این مرد مرموز و حیله‌گر خوب به روحیه رضاشاه وارد بود، از ترس اینكه رضاشاه او را نیز مثل سایرین از بین ببرد خود را بناخوشی می‌زند و بخارج (در پوشش معالجه) فرار می‌كند. آیرم كه از قزاقخانه با رضاشاه مربوط بود تنها كسی بود كه توانست رضاشاه را كه نسبت به همه چیز سوءظن داشت، گول بزند.» (همان، ص31) آنچه از زبان آقای ابتهاج نقل شد مربوط به افراد بسیار نزدیك به رضاخان بود. در مورد قتل مخالفانی چون مدرس و یا حتی كسانی كه حاضر نمی‌شدند املاكشان را به وی ببخشند روایت‌های فراوانی است كه از ذكر آن‌ها درمی‌گذریم. بنابراین ترسیم چهره‌ای قانونگرا از رضاخان حتی با روایتهای افراد بسیار نزدیك به پهلوی‌ها چندان سازگاری ندارد. همچنین آقای صدر در مورد حوادث شهریور 1320 نیز به نوعی سخن می‌گوید كه چهره رضاخان تطهیر شود. وی بدون كمترین اشاره به فرار رضاخان از تهران قبل از ورود نیروهای متفقین به تهران ادعا می‌كند كه مرخص كردن سربازان از پادگانها بدون هماهنگی با فرمانده كل ارتش یعنی همان عنصر فراری بوده است: «رضاشاه به جهت مرخص كردن سربازان كه بدون دستور یا موافقت او بود وزیر جنگ (سرلشكر ریاضی) و رئیس ستاد ارتش را احضار كرد و به طوری كه گفتند آن قدر برآشفت كه اسلحه خواست تا خودش آنها را اعدام كند ولی ولیعهد كه در كنارش بود مانع شد و شاه هر دو افسر ارشد را كتك زد و دستور داد پاگون آنها را كندند.» (ص131) آقای صدر در این رابطه هیچ‌گونه اشاره‌ای به اینكه چرا بعد از بازگرداندن سربازان به پادگانها دستور مقاومت در برابر بیگانگان صادر نشد و در ادامه به چه دلیل با افرادی كه حاضر به تسلیم در برابر بیگانه نشدند برخورد كردند، نمی‌كند. ارتشبد حسین فردوست در این رابطه می‌گوید: «روز ششم شهریور منصورالملك آمد. انگلیسی‌ها توسط او پیغام فرستاده بودند كه: روسهاگفته‌اند اگر این دو لشكر مرخص نشوند و سربازها به دهاتشان نروند ما تهران را تصرف خواهیم كرد! بنظر می‌رسد كه تعمداً مسئله را از قول روس‌ها گفته بودند تا رضاخان بیشتر بترسد! با پیغام منصور، معلوم شد كه نخجوان و ریاضی حق داشته‌اند و فقط راوی بوده‌اند. ولی رضاخان چنان مشغول بود كه به یاد این دو نیفتاد. بلافاصله دستور داد اتومبیلش را بیاورند و شخصاً به طرف سربازخانه‌ها به راه افتاد. دو لشكر تهران پس از دستور ترك مخاصمه به پادگان‌ها آمده بودند. رضاخان وارد سربازخانه لشكر یك شد. برایش احترام نظامی به جا آوردند و او دستور داد كه همه مرخص هستند و به خانه‌هایشان بروند! سپس شخصاً به لشكر دو رفت و همین دستور را تكرار كرد... یك دو روز بعد، مجدداً انگلیسی‌ها تماس گرفتند. سِر ریدر بولارد، وزیر مختار انگلیس، از طریق فروغی، كه اكنون نخست‌وزیر بود، پیغام داد كه چرا لشكرها را مرخص كردید. آنها را سریعاً جمع‌آوری كنید! رضاخان هم اكیداً دستور داد و كامیونها هم به راه افتاد و در جاده‌های دور تعدادی از سربازان را كه به طرف دهاتشان می‌رفتند، جمع‌آوری كرده و به پادگان‌ها برگرداندند.‌»(خاطرات ارتشبد حسین فردوست، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، انتشارات مؤسسه اطلاعات، چاپ دوم، صص9-98) اما در مورد آماده به فرار بودن شخص رضاخان در حالی كه هنوز نیروهای روس به قزوین نرسیده بودند: «روزی موقع خروج دیدم كه سرگرد لئالی، معاون پلیس راه آهن، در ایستگاه راه‌آهن یك گوشی تلفن به دست راست و گوشی تلفن دیگر را به دست چپ گرفته و مطالبی را (كه) از یك طرف شنید به طرف دیگر بازگو می‌كند. چند دقیقه ایستادم. دیدم می‌گوید كه روس‌ها از قزوین به سمت تهران حركت كرده‌اند و ایستگاه بعد نیز مطلب را تأیید كرده و بدون (تحقیق) موضوع را به رئیس شهربانی با تلفن اطلاع می‌دهد و او موضوع را به هیئت وزیران و از آن‌جا به دربار و به اعلیحضرت خبر می‌دهند كه روس‌ها به سمت تهران سرازیر شده‌اند. ایشان (رضاشاه) دستور می‌دهند كه فوراً اتومبیل‌ها را آماده كنند كه به طرف اصفهان حركت كنند... زودتر رفتم به منزل. ولی از آن‌جا به راه‌آهن تلفن كرده و خط قزوین را گرفتم. پس از بررسی و پرسش از ایستگاه‌ها، معلوم شد چند كامیون عمله كه بیل‌های خود را در دست داشتند به طرف تهران می‌آمد‌ه‌اند و چون هوا تاریك بود، نمی‌شد درست تشخیص دهند، تصور كرده‌اند كه قوای شوروی است كه به طرف تهران می‌آید. لذا بلافاصله مطلب را به اعلیحضرت گزارش (دادم تا) از حركت خودداری می‌شود.(خاطرات جعفر شریف‌امامی، انتشارات سخن، چاپ دوم 1380، ‌صص52ـ53) دكتر محمدعلی مجتهدی رئیس دبیرستان البرز و بنیانگذار دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر سابق) در خاطرات خود این نوع عملكرد در تهران را خیانت به كشور عنوان می‌كند و می‌گوید: «سال بعد وقتی ستوان دو شدم، یك دفعه دیدم كه مرا مأمور اهواز كردند. با همسرم رفتیم به اهواز و آن جا با یك مرد شریفی به اسم تیمسار شاه‌بختی- (افسری) وطن‌پرست (بود) منتهی معلوماتی نداشت ولی فوق‌العاده وطن‌پرست، با ایمان (بود)- تماس پیدا كردم. فرمانده لشكر بود... سوم شهریور ماه 20 هجوم انگلیس‌ها و روس‌ها و آمریكایی‌ها به ایران باعث شد كه سربازان و افسران وظیفه در تهران مرخص شدند ولی در اهواز تیمسار شاه‌بختی اصلاً سربازان و افسران وظیفه را مرخص نكرد- و مثل تهران خیانت به مملكت نكرد- تا بتواند در مقابل سربازان خارجی كمی مقاومت كند و تا آخرین دقایق جنگید تا از تهران دستور متاركه رسید.»(خاطرات دكتر محمدعلی مجتهدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر كتاب نادر، سال 1380، چاپ سوم، ص28) بنابراین آنچه حتی از سوی دكتر مجتهدی خیانت خوانده می‌شود مقوله‌ای نیست كه بتوان نادیده گرفت یا به حساب ناهماهنگی چند افسر بلندپایه ارتش در تهران با رضاخان گذاشت. بسیاری از كسانی كه وجوه مثبتی بر عملكرد رضاخان برمی‌شمارند در رأس آنها ایجاد یك ارتش منسجم را مطرح می‌سازند. اگر چنین ادعایی را بپذیریم چگونه ممكن است چنین ارتشی حتی قبل از مواجهه با قوای اشغالگر، كاملاً متلاشی و موجب تحقیر تاریخی ملت ایران شود. البته این فراز از تاریخ كشورمان برای كسانی كه دست‌نشاندگان بیگانه را دارای عرق وطن‌پرستی می‌دانند نكته‌های قابل تأمل بسیاری دارد. به طور یقین زمانی كه فرماندهان ارتش و به‌تبع آنها افسران و درجه‌داران، فرمانده كل خود را گریزپاترین عنصر نظامی از مقابل دشمن بیابند آیا جز این باید انتظار می‌داشتیم كه كشور ایران بدون كمترین مقاومتی به اشغال بیگانگان درآید و علاوه بر خفیف شدن نیروهای مسلح مدافع كشور كه در آن ایام در شهرها به گدایی می‌پرداختند یا تجهیزات نظامی خود را می‌فروختند تا خرج راهشان را برای رسیدن به روستاهای خویش به دست آورند، ذلتی فراموش نشدنی برای این مرز و بوم به ثبت رسد؟ فروپاشی تشكیلات حافظ امنیت مردم قبل از ورود دشمن به شهرهایمان موجب شده كه بعد از اشغال، در واقع تحقیری تلختر و شكننده‌تر آغاز شود. همسر دوم رضاخان خود در این باره معترف است: «... به طوری كه تهران تبدیل به یك شهر سرسام‌زده شد و شایعه قحطی، بمباران شهر و تجاوز سربازان آمریكایی و انگلیسی به زنها و دخترها پس از رسیدن به تهران، چنان باعث پانیك شد كه نمونه آن را نمی‌توان در تاریخ به یاد آورد.»(ملكه پهلوی، بنیاد تاریخ شفاهی ایران، چاپ اول، انتشارات نیما در نیویورك، چاپ دوم، انتشارات به‌آفرین، ص 295 ) قطعاً برای ریشه‌یابی دلایل وجود چنین وضعیتی در ارتش كه منجر به چنین فاجعه فراموش نشدنی در شهریور 1320 شد، می‌بایست شانزده سال حكومت مستبدانه پهلوی اول را مورد مطالعه دقیق‌تر قرار داد. رضاخان اگر قدرتی داشت علی‌القاعده در كسوت نظامی بودن وی می‌بایست تبلور می‌یافت وگرنه به دلیل نداشتن سواد ابتدایی در سایر مسائل پیچیده سیاسی و فرهنگی قطعاً توانی برای عرضه نمی‌توانست داشته باشد. متأسفانه صرفنظر از تصمیمات كلانی كه در آن ایام چپاولگران نفت ایران برای ایجاد نظم و امنیت اجتماعی و برخی كارهای عمرانی مورد نیاز خود اتخاذ كردند، حرص و ولع سیری‌ناپذیر پهلوی‌ها به جمع‌آوری اموال و ثروت مانع از آن شد كه حتی قابلیت رضاخان به عوان یك قزاق باسابقه در شكل‌گیری یك ارتش منسجم و قدرتمند متجلی گردد. دكتر سنجابی در این باره می‌گوید: «آثار منفی و زیان‌بخش او نیز زیاد بود. رضا شاه یك فرد دیكتاتور بود... او تمام احزاب را از بین برد و مشروطیت ایران را واقعاً تعطیل كرد، آزادی مطبوعات و آزادی اجتماعات را زایل نمود و بالنتیجه خلأ شخصیت به وجود آورد... دیگر از معایب رضاشاه قساوت او بود... از بین همة این معایب و مفاسد آنچه بیش از همه به نظر بنده عیب رضاشاه بود حرص و آز فوق‌العاده و نادرستی مالی او بود. او زمانی كه كودتا كرد هیچ چیز نداشت... در سال 1320 وقتی كه از ایران خارج شد املاك وسیع بی‌پایان داشت...»(خاطرات سیاسی دكتر كریم سنجابی، انتشارات صدای معاصر، سال1381، ص50) علاوه بر تصاحب بهترین املاك در سراسر كشور، رضاخان سپرده‌های بانكی فراوانی در داخل و خارج از كشور داشت كه برای نمونه سپرده بانكی وی در انگلیس مشكلاتی برای بازماندگانش ایجاد كرد و لندن به سهولت حاضر نبود از این سپرده برداشت شود: «... رضاشاه پنجاه و شش میلیون لیره یا در این حدود پول در انگلستان داشته كه طبعاً انگلیس‌ها دست روی این پول گذاشته بودند. یك دفعه هژیر كه وزیر دارائی بوده مسافرتی كرده بود به انگلستان و مذاكره كرده بود و پنج میلیون لیره از این پول را آزاد كرده بودند به شاه داده بودند... بعد یك قراری می‌گذارند حالا یادم رفته كه واسطه قرار كی بوده. قرار می‌گذارند كه هر چه دولت ایران از انگلستان خرید بكند معادل آن از آن پول آزاد كنند.»(خاطرات دكتر مظفر بقایی‌كرمانی، انتشارات علم، سال1382، ص188) اشتغال شدید رضاخان به ثروت‌اندوزی غیر قابل تصور، تا جایی كه در شانزده سال حكومتش به طور معمول نزدیك به هر روز یك قطعه ملك ارزشمند و وسیع را به زور و قلدری به تملك خود در‌می‌آورد، قطعاً مانع از آن می‌شد تا به وضعیت ارتش رسیدگی كند و جلوی پدیده شومی را كه در شهریور 1320 رخ داد، بگیرد. از جمله نكات مثبت خاطرات آقای صدر اطلاعاتی است كه وی در مورد تعارضات ایجاد شده بین محمدرضا پهلوی و برادرش عبدالرضا به خواننده عرضه می‌دارد: «حال او [عبدالحسین هژیر] در زمان تصدی دربار به اشاره شاه می‌خواست به شدت جلوی اعمال نفوذ خانواده سلطنت را در مجلس و دیگر مراكز سیاست بگیرد و به این منظور، بخشنامه شدیداللحنی به اعضای خانواده سلطنت فرستاد و آنها را نه فقط از دخالت در امور دولت، بلكه حتی پذیرفتن وكلا نزد خودشان منع كرد. چون روابط او با اشرف همچنان محكم بود، پس بیشتر مقصود او در این منع، شاهپور عبدالرضا بود... عبدالرضا اهل مطالعه بود. زبان خارجی خوب صحبت می‌كرد و نزد شخصیت‌های خارجی هم محلی برای خود داشت. یك نوع آقامنشی داشت و چندان گرد شاه و شهبانو نمی‌چرخید. دوری او از حلقه شاه و تملق‌های درباریان از یك طرف، و معروفیت خارجی و مستقل او از طرف دیگر ممكن است در گرم نبودن روابط عاطفی او با شاه و در دوری بین آنها مؤثر بوده باشد. بیشتر از او رفتار همسرش بود كه می‌گفتند با روش‌های تشریفاتی درباری شاه و خواهران او اختلاف سلیقه زیاد داشت... از رفتار شاه علناً انتقاد می‌كرد به طوری كه سبب رنجش و ایجاد فاصلة دور و دورتر بین آن دو برادر شد تا جایی كه زمانی گفته می‌شد غیر از تشریفات رسمی، همسر عبدالرضا را در جمع خود دعوت نمی‌كردند.»(صص5-204) به نظر می‌رسد در این فراز منظور آقای صدر از عبدالرضا همان علیرضا باشد؛ زیرا در سال 1328 عبدالرضا نوجوانی بیش نبوده است: «رضا در 1306 شمسی با توران امیر سلیمانی كه دختری از خانواده قاجاریه بود ازدواج كرد. این دختر دماغی بسیار پر نخوت و سر پر بادی داشت و با آن كه در كمال خوشبختی و رضایت تن به ازدواج با رضا داده بود. پس از ازدواج و تولد غلامرضا بنای ناسازگاری را گذاشت... رضا نتوانست این زن خودپسند را تحمل كند... چند سال بعد با عصمت دولتشاهی ازدواج كرد كه دختر مجلل‌الدوله (نواده فتحعلیشاه) بود. یعنی بازهم از خانواده قاجار زن گرفت. رضا از این زن صاحب چهار پسر و یك دختر شد كه عبارت بودند از احمدرضا، عبدالرضا، حمیدرضا، محمودرضا و فاطمه.»(ملكه پهلوی، بنیاد تاریخ شفاهی ایران، چاپ اول، انتشارات نیما در نیویورك، چاپ دوم، انتشارات ‌به‌آفرین، ص40) بنابراین با یك حساب ساده می‌توان حدس زد آقای صدر در ذكر نام برادر محمدرضا كه با وی در تعارض قرار گرفته بود دچار اشتباه شده است؛ زیرا اعلاوه بر اینكه در این ایام عبدالرضا سنی نداشته و نمی‌توانسته همسر داشته باشد و به عنوان سیاستمدار مورد توجه واقع شود، در سایر روایتهای تاریخی ذكری از اختلاف بین عبدالرضا و محمدرضا نیامده است. به ویژه اینكه درگیری علیرضا با محمدرضا منجر به قتل برادر توسط پهلوی دوم شد: «این پسر عزیزم (علیرضا) در سال 1333 شمسی موقع پرواز با یك فروند هواپیمای داكوتا دچار سانحه شد و ضمن سقوط در كوههای اطراف تهران جان شیرین را از دست داد و من بدبخت را برای تمام عمر داغدار كرد. علیرضا در موقع فوت حدود 31 سال سن داشت. متأسفانه پس از درگذشت جانگداز جگر پاره‌ام شایعات ناجوانمردانه‌ای را بر سر زبانها انداختند و گفتند علیرضا در یك توطئه خانوادگی جان باخته و محمدرضا او را به هلاكت رسانده است... ما از سال 1330 به بعد كه چند بار موقعیت سلطنت به خطر افتاد و مشاهده كردیم محمدرضا در برابر فشارهای روز‌افزون سیاسیون مخالف اظهار خستگی و عجز می‌كند به علیرضا پیشنهاد كردیم كه جانشین محمدرضا بشود، اما علیرضا جداً امتناع می‌كرد. حتی كار به جایی رسید كه سفیر انگلستان به علیرضا پیشنهاد كرد كه خود را برای جانشینی برادرش آماده كند.»(ملكه پهلوی، بنیاد تاریخ شفاهی ایران، چاپ اول، انتشارات نیما در نیویورك، چاپ دوم، انتشارات ‌به‌آفرین، صص9-38) البته بعدها اقداماتی كه فرزند علیرضا در خونخواهی پدرش صورت داد بر همگان روشن ساخت كه ماهیت حادثه اصابت هواپیما به كوه، بر همه درباریان مشخص بوده است. فرزند علیرضا به محض رسیدن به سن جوانی راه مبارزه مسلحانه را برای مقابله با عمویش انتخاب كرد. از جمله دیگر اطلاعات ارزشمند خاطرات آقای صدر شرح ملاقاتهایش با امام خمینی(ره) است؛ آن هم در شرایطی كه این رهبر بزرگ مذهبی در اسارت به سر می‌برده است: «منصور در این فكر بود كه آیت‌الله خمینی را كه در تهران در خانه‌ای تحت نظر و در واقع زندانی بود آزاد كند مشروط به آنكه بدون سروصدا به قم برود و دست از تحریكات مجدد بردارد. اما برای ایجاد ارتباط با روحانیون، یك شخص مورد اعتماد و بی‌طرف از نظر دولت و قابل قبول برای آیت‌الله خمینی، لازم می‌بود. از این نظر من را شایسته دانستند... مأمور همراه، مرا به اتاق طرف چپ، همان اتاق شمالی هدایت كرد و وقتی داخل شدیم آیت‌الله نشسته بودند. سلام كردم و ایشان كه چهارزانو نشسته بودند تعارف كردند. سرهنگ مولوی هم نشست اما آیت‌الله سر خود را از فرش برنداشتند... موضوع ملاقات خود یعنی مقصود شاه و دولت را برای برداشتن موانع نزدیك به روحانیت و ارج گذاردن به مقام آنان و امید دولت به همكاری گفتم و اضافه كردم كه مایلم نظر ایشان را به شاه برسانم. او هیچ نگفت و همان‌طور ساكت به نقش قالی می‌نگریست. سكوت طول كشید، و به نظر من این‌طور آمد كه در حضور مأمور نمی‌خواهد چیزی بگوید. بنابراین چون ماندن به آن حالت را بی‌نتیجه دیدم، قصد برخاستن كردم... دوباره منصور گفت (لابد به اشاره شاه) كه به ملاقات آیت‌الله بروم. با مأمور به آن خانه رفتم اما این دفعه از او خواستم بیرون اتاق بماند. آیت‌الله از گرفتن وضو فارغ شده بود. ایستاده سلام كردم و مثل دفعة قبل گذشت. ایشان به نماز ایستادند و من نشستم تا نماز تمام شد. بعد از خاتمة نماز روی یك پتو نشستند. در جواب احوالپرسی صریح‌تر به من نگریستند و با سر جواب دادند. مجدداً منظور و مقصود شاه و دولت را گفتم كه آیت‌الله آزادند هر كجا مایل باشند بروند و هر چند نفر كه بخواهند همراهشان باشند و همه جا احترام ایشان محفوظ است. پس از قدری تأمل گفتند كه با مأمور هیچ كجا نخواهند رفت... مطالبی گفتند كه جزئیات آن را فراموش كرده‌ام اما مفاد آن این بود كه هر كجا باشند و در هر شرایطی باشند عقیده خود را بیان خواهند كرد.»(صص6-395) این كه امام در اسارت با چنین صلابتی با وزیر كشور كه حامل پیام شاه و نخست‌وزیر بود مواجه می‌شود از جمله پدیده‌های نادر كشورمان به حساب می‌آید. این اعتراف آقای صدر در موضع وزیر كشور تأییدی است بر سخنان امام خمینی(ره) كه بعدها گفت من هرگز زمانی كه برای دستگیری‌ام آمدند نترسیدم، بلكه آنها بودند كه بشدت می‌ترسیدند. این فراز از خاطرات آقای صدر مشخص می‌سازد در برابر قدرت و صلابتی كه ایمان به خدا، به یك بنده صالح ارزانی داشته بود همه نیروهای وابسته به رژیم پهلوی (در سطوح مختلف) خود را كوچك و ناچیز می‌دیدند. از جمله نكات مهم خاطرات آقای صدر را باید ارائه برخی اطلاعات جزئی در مورد چگونگی تضعیف نهاد دولت در ایران در محدوة سالهای 20 تا كودتای 28 مرداد دانست. هرچند وی ترجیح می‌دهد از نقش‌آفرینی بیگانگان در این زمینه كمتر سخن گوید و بیشترین تأكید خود را در زمینه ناپایداری دولتها در این ایام بر دخالت و تحریكات دربار، استیضاحهای مختلف مجلس، فساد اخلاق و مالی آنها بگذارد، بزرگنمایی این عامل فرعی موجب می‌شود تا عامل اصلی یعنی بیگانگان مسلط بر سرنوشت ملت ایران در ایام، تا حدودی از نظر دور نگه داشته شوند. شاید به همین دلیل آقای صدر زمانی كه سیاست تضعیف نهاد دولت در ایران به نتیجه می‌رسد و آمریكا «كانون مترقی» را به قدرت می‌رساند، دچار تناقض جدی می‌شود. وی در فرازی به تجلیل از این تشكل می‌پردازد: «گویا شاه از مجموع تجارب خود دریافته بود كه رجال قدیمی و بوروكرات، هر چند باتجربه، نخواهند توانست كاروان ایران را در جهان سریع‌الحركة تمدن و فرهنگ نو، آن تمدنی كه در ذهن خود داشت، به پیش ببرد و از سنت‌گرائی‌ها ببرد... حسنعلی منصور با برخورداری از حمایت خارج بسیار به موقع عرض وجود كرد... گروه مترقی زمانی آمد كه در آن رجال سیاسی قدیم و سرمایه‌داران بزرگ و به اصطلاح آن روز فئودال، دیده نمی‌شدند. نسلی بودند كه اكثراً از طبقات متوسط به پایین برخاسته بودند و تحصیلات عالیه هر كدام می‌توانست این نوید را بدهد كه لااقل نحوة حكومت دموكراسی را درك كرده‌اند.»(صص9-388) چنین تعریف‌هایی از كانون مترقی تا حدودی قابل درك است؛ زیرا برخلاف آنچه در این خاطرات ادعا شده آقای صدر به عضویت تشكیلاتی درمی‌آید كه منصور رهبری آن را برعهده داشت: «این دفعة اول سفر من به بندرعباس نبود. یك سال قبل از آن در زمان نخست‌وزیری حسنعلی منصور كه برای تبلیغات حزبی خود با جمع اعضای دولت به مراكز استان‌ها می‌رفتیم، به بندرعباس هم رفتیم و منصور در بالكن ساختمانی مشرف به میدان بزرگ رو به انبوه جمعیت مردم كه گرد آمده بودند راجع به حكومت حزبی خود و برنامه‌های آیندة آن كه در قالب فورمول‌های معمول احزاب و برنامه‌های دولت‌های جدید بود نطق غرایی كرد.»(ص425) در كنار تعریف وتمجیدها از جریان كانون مترقی كه از سال 1342 به بعد با توافق آمریكا با شاه، امور اجرایی كشور را به دست گرفت، آقای صدر به صورت متعارضی صرفاً به ضعفهای شخصیتی آنان نیز می‌پردازد: « به او [هویدا] گفتم: تو جامعة ایران را نمی‌شناسی. توجه داشته باش ملت ایران اینها هستند كه در چنین مجالس نشسته‌اند نه آنهایی كه در وزارت خارجه یا نخست‌وزیری می‌بینی. اگر می‌خواهی موفق شوی به فكر اینها باش. واقعیت هم این بود كه با جامعة ایران آشنایی كافی نداشت زیرا همة خدمت خود را در وزارت خارجه و مأموریت‌های خارج از كشور گذرانده بود و به تحقیق لبنان (محل زندگی او در دوران كودكی و ابتدای جوانی) و فرانسه را بهتر از ایران می‌شناخت. از ایران تنها تهران (آن هم فقط معدودی از طبقة خاص آن) را می‌شناخت.»(صص1-410) البته آقای صدر هیچ اشاره‌ای به این واقعیت ندارد كه چرا چنین عناصر بیگانه با ملت ایران از سوی آمریكایی‌ها انتخاب شدند و به تأیید شاه رسیدند؟ صرفاً بعد از اینكه حتی افرادی چون آقای صدر نیز – كه از طریق پدرش تا حدودی با فرهنگ این ملت آشنا بود- كنار گذاشته می‌شود این خصوصیت جریان كانون مترقی مورد انتقاد قرار می‌گیرد. عبدالمجید مجیدی كه خود از عناصر كانون مترقی بود در این زمینه می‌گوید: «یك دفعه حكومت افتاد دست عده‌ای كه از دید اكثریت غرب‌زده بودند و ایجاد شكاف كرد و این شكاف روز به روز بیشتر شد. تا به آخر [اكثریت مردم باور داشتند] كه این گروهی كه حكومت می‌كنند یك عده آدمهایی هستند كه نه مذهب می‌فهمند، نه مسائل مردم را می‌فهمند، نه به فقر مردم توجهی دارند، نه به مشكلات مردم توجه دارند. اینها آدمهایی هستند كه آمده‌اند بر ما حكومت می‌كنند. غاصب هستند، یا نمی‌دانم، مأمور غربی‌ها هستند.»(خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات گام‌نو، چاپ سوم، ص44) در این موضع‌گیریها نكته جالب توجه این است كه عوامل اجرایی تضعیف كننده نهاد دولت در ایران مورد انتقاد قرار می‌گیرند، اما به قدرت خارجی به عنوان عامل اصلی به دید اغماض نگریسته می‌‌شود، در حالی كه دولت آمریكا بعد از كودتای 28 مرداد، در پی آن برآمد تا با روی كار آوردن قشری از مدیران اجرایی بی‌هویت منافع حداكثری خود را در ایران تضمین كند. افراد بی‌هویتی از سنخ كانون مترقی در واقع برخلاف ادعای آقای صدر ایجاد برای دمكراسی در این مرز و بوم به قدرت نرسیدند، بلكه به دلیل عدم تعلق به ملت ایران و فرهنگ آن می‌توانستند بیشترین بازدهی را برای بیگانگان داشته باشند. البته در پایان خاطرات (ص 503) آقای صدر ضمن انتقاد جدی‌تر از كانون مترقی علت پیروزی انقلاب اسلامی را خالی شدن صحنه سیاست از افراد باتجربه و وزین عنوان می‌كند. موضوع باز شدن ابعاد فعالیتهای جریان توده نفتی از جمله دیگر نقاط قوت خاطرات آقای صدر به حساب می‌آید. از جریان توده نفتی كه با هدایت انگلیسی مواضع تندی علیه مذهب و اعتقادات مردم اتخاذ می‌كردند اطلاعات كمی در دست است. هرچند یكی از تجربه‌های گرانبهای ملت ایران از نهضت ملی صنعت نفت مواجهه با پدیده چپِ انگلیسی بود؛ لذا زمانی كه در دهه پنجاه با چپِ آمریكایی مواجه شد مقوله چندان جدیدی برایش نبود. در این فراز از خاطرات گرچه آقای صدر این گونه وانمود می‌كند كه به عوامل توده‌ای مرتبط با انگلیس حساسیت داشته است، اما قرائن بسیاری نشان از آن دارند كه به حمایت و ترویج این جریان پرداخته است: «متوجه شدم كه یك وكیل دادگستری در یزد به نام استادان از طرف كارگران فعالیت می‌كند. او از عوامل شناخته شده حزب توده در یزد و اصفهان بود. از سپهبد زاهدی پرسیدم آیا این مطلب را می‌داند. با لبخند جواب داد سابقه طولانی دارد و افزود هنگامی كه فرمانده لشكر اصفهان بودم و مأموریت قلع و قمع توده‌ای‌ها را داشتم استادان را هم بازداشت كردم ولی كنسول انگلیس در اصفهان پیغام فرستاد كه استادان از عوامل آنها در بین توده‌ای‌های یزد است... قبلاً به وزیر گفته بودم كه مایل نیستم استادان در كار هیئت وارد شود.»(ص258) اما در ادامه با بیان این فراز از خاطرات مشخص می‌شود كه نه تنها آقای صدر استادان را «غریبه» نمی‌داند، بلكه زمینه برگزاری تظاهرات را نیز برای وی فراهم می‌سازد تا موقعیت این عنصر توده نفتی در میان كارگران بیشتر تحكیم شود: «استادان آهسته به من گفت برای من و همراهان محل آبرومندی آماده است... ناچار پذیرفتم و استادان ما را به خانه وسیعی برد كه داخل آن یك باغ و وسط آن یك ساختمان آجری دو طبقه خیلی خوب ساخته شده بود... بعداً گفتند كه سابقاً آن باغ و ساختمان مقر كنسولگری انگلیس در یزد بوده است.»(ص259) و در ادامه می‌افزاید: «روزی هم ابتدا رئیس شهربانی و چندی بعد فرماندة ژاندارمری با اطلاع قبلی محرمانه نزد من آمدند و گفتند كه استادان درصدد راه انداختن یك میتینگ است و اگر به موقع از آن جلوگیری نشود غائله‌ای برپا خواهد شد... روز موعود در محلی نه چندان دور از محل سكونت ما در فضایی باز كه یك ساختمان تجاری دو طبقه نیمه تمام در آن بود عده‌ای جمع شدند. بدون آنكه قبلاً به استادان یا دیگران گفته باشم شخصاً با منشی خود به آنجا و از پشت ساختمان به طبقه بالا و محلی كه سخنرانان بودند رفتم. مردم و رؤسای انتظامی كه در میان آنان برای جلوگیری از هر نوع اختلال آمده بودند از حضور من مطلع نشدند ولی بودن من در آنجا سبب شد كه ناطقین اگر هم باطناً قصد داشتند نطق‌های تحریك‌آمیز كنند احتیاط كردند.»(ص261) فلسطینیان را عمدتاً ناشی از عدم لیاقت آنها عنوان می‌كند. این جهت‌گیری غیرمنصفانه ظلم تاریخی انگلیس و آمریكا بر ملت فلسطین را كمرنگ می‌سازد و به مسائل منطقه صرفاً یك بُعدی می‌نگرد. ه‌ای از حقایق دربارة میزان نفوذ صهیونیست‌ها و عوامل مستقیم آنها، یعنی وابستگان به فرقه بهائیت، در امور كشور در دوران پهلوی روشن می‌سازد، به ویژه این مسئله در مورد نماینده اسرائیل در ایران كه به اشراف كامل وی بر جزئیات امور دربار و كشور اذعان شده، بسیار تأثر برانگیز است: «روز بعد از صاحبخانه راجع به نمایندة اسرائیل پرسیدم گفت: «این شخص یكی از منابع خبری مهم جهان برای آمریكا و انگلیس است و تمام آنچه كه پیش‌بینی می‌كند واقع می‌شود اما مشخص نیست از كجا به آن اخبار دست می‌یابد. مثلاً هر روز می‌داند چه كسی نزد شاه بوده و در چه موضوعی صحبت كرده است؟»(ص336) خاطرات آقای صدر از دوران بازداشت اول و دوم وی در بعد از انقلاب نیز می‌تواند برای محققان بسیار آموزنده باشد. آقای صدر پستهای مهمی در دوران پهلوی داشته و همان گونه كه در چارچوب خاطرات، خود به آن معترف است با بیگانگان در اموری مانند كودتا مرتبط بوده و در محافلی كه فراماسونهای برجسته اداره كرده‌اند شركت داشته است. البته ایشان بر این جلسات عنوان «چای و شیرینی» می‌دهد، اما بر هیچ كس پوشیده نیست كاركرد محافل عناصر مرتبط با سازمان ماسونی جهانی كه در خدمت اهداف كشورهای سلطه‌گر بودند با چنین عناوینی قابل جعل نخواهد بود. با وجود چنین سوابق و شناخت ظاهری از سوی آقای صدر، ایشان اذعان دارد كه كمترین برخورد ناملایمی با وی و امثال وی صورت نگرفت تا مسائل پنهان خود و عملكرد بیگانگان را در دوران سلطه مطلقشان بر كشور بازگو كنند. لذا مقایسه عملكرد نیروهای انقلاب پس از پیروزی انقلاب اسلامی دستكم بر اساس روایت وابستگان به رژیم پهلوی با تصور خشنی كه رسانه‌های غربی از نهضت اسلامی در ایران ترسیم می‌كنند می‌تواند حقایق بسیاری را برای آیندگان مشخص سازد. جدد بر ناموزون بودن مطالب ارائه شده به خوانندگان، این كتاب را می‌توان حاوی مطالب ارزشمندی برای علاقه‌مندان به تاریخ كشورمان حتی محققان و تاریخ‌پژوهان، ارزیابی كرد، هرچند در بسیاری از موضوعات به دلیل مشاركت مستقیم صاحب خاطرات در آنها جامع‌نگری وجود ندارد. در برخی موارد نیز اطلاعات غلط ارائه شده است. ازجمله اشتباهات تاریخی در این كتاب می‌توان به اعلام راهپیمایی مجاهدین خلق به سوی مقر استقرار امام در خیابان ایران اشاره كرد كه در واقع این حركت مربوط به چریكهای فدایی خلق بود كه با موضعگیری امام لغو شد. همچنین تعریف و تمجیدهای نویسنده را از عناصر برجسته فراماسونری كه منجر به ارائه چهره‌ای متفاوت از آنان می‌شود باید در زمره این گونه اطلاعات غلط به شمار آورد. صرفنظر از این قبیل خطاها اطلاعات پراكنده ارائه شده از سوی آقای صدر می‌تواند برخی از رخدادهای تاریخی كشورمان را روشن‌تر سازد ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 111 - بهمن ماه 1393

روز هولوکاست

در سال 1384 ش. / 2005 م. به ابتکار سازمان ملل متحد روز 27 ژانویه (7 بهمن) به عنوان «روز یاد بود هولوكاست» نام گذاری شد . از آن تاریخ این روز همه ساله از سوی محافل صهیونیستی گرامی داشته می شود. «هولوكاست» واژه‌ی مركب یونانی، به معنای «همه‌سوزی» در ادبیات فارسی و معادل آن «شوآ» در زبان عبری رایج امروز است. این واژه پس از جنگ جهانی دوم، از سوی بعضی اشخاص و كانون‌های یهودی وارد فرهنگ سیاسی و تاریخی جهان شد. ادعای آن‌ها بر این فرضیه استوار بود كه شش میلیون یهودی در اردوگاه‌های اسیران جنگی در آلمان نازی به وسیله «اتاق‌های گاز» خفه شده و سپس در «كوره‌های آدم‌سوزی» سوزانده و به خاكستر تبدیل شده‌اند. تبلیغ گسترده و تكرار این موضوع از سوی گروه‌ها وسازمان‌های یهودی در فیلم‌ها، نمایش‌نامه‌ها، سریال‌های تلویزیونی و انبوه رمان‌های پس از جنگ، موجب شد تا این عبارت كاربرد انحصاری یابد؛ به طوری كه امروز بنا به تأكید سازمان‌های صهیونیستی، هیچ قوم و ملتی حق استفاده از این واژه را برای هیچ واقعه‌ای ندارد. آن‌ها همچنین اصرار دارند كه «هولوكاست» در زبان لاتین، همانند اسامی خاص، با حروف «H» بزرگ نوشته شود و به علاوه، هیچ رویدادی، هر چند بزرگ، نباید با آن قیاس، یا در یادكرد آن، از این عبارت استفاده شود. برای مثال، اگر مورخ یا نویسنده‌ای، از قتل عام وحشیانه و مشهور صدها هزار انسان بی‌دفاع دو شهر ژاپنی «هیروشیما» و «ناكازاكی» كه بر اثر بمباران اتمی امریكا در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم به خاكستر تبدیل شدند و یا موارد مشابه‌ دیگر در ویتنام، بوسنی، فلسطین، عراق، افغانستان و ... به عنوان «هولوكاست» یاد كند، بلافاصله از سوی كانون‌های صهیونی مورد مؤاخذه و نكوهش قرار می‌گیرد و متهم به سوء استفاده از این واژه‌ی انحصاری متعلق به یك قوم! می‌شود. «هولوكاست» یا «شوآ» كه امروز به موضوع كشتار یهودی‌ها در جنگ جهانی دوم منحصر شده، یكی از مباحث جنجالی پنجاه شصت سال اخیر جهان است. در این باره تاكنون صدها جلد كتاب به زبان‌های مختلف دنیا و شمارگان میلیونی، صدها فیلم و سریال تهیه شده است. «هولوكاست» در تاریخ معاصر جهان و در نزد افكار عمومی سراسر دنیا، به نماد مظلومیت یهود از یك سو و قساوت، سنگدلی و جنایات آلمان نازی از سوی دیگر تبدیل شده است. تبلیغات فراگیر و توقف‌ناپذیر سازمان‌های یهودی وكانون‌های صهیونی، در چند دهه‌ی اخیر، چنان سازمان یافته كه افكار عمومی مجال تأمل و اندیشه درباره‌ی میزان صحت و سقم این مسأله را نیافته است. از سوی دیگر، بر اثر سخت‌گیری و شدت عمل سازمان‌ها و مجامع صهیونی در جهان امروز، وضعیتی به وجود آمده كه هرگونه بحث و گفت‌وگوی علمی و پژوهشی كه مبتنی بر ایجاد سؤال، ابهام، تردید یا انكار «هولوكاست» باشد، به منزله ورود به حریم ممنوعه و عبور از خط قرمز «سازمان جهانی صهیونیسم» بوده و سزای آن ضرب و شتم، ترور فیزیكی، بازداشت، محاكمه، حبس و نیز جریمه‌های سنگین نقدی، به علاوه‌ی محروم شدن از مشاغل رسمی دولتی است كه امروز در بعضی كشورهای اروپایی، به یك قاعده حقوقی و قضایی نیز تبدیل شده است. در این كشورها اگر تا دیروز منتقدان، مخالفان و منكران را به طور غیر‌علنی و غیر‌رسمی تهدید، ترور و سركوب می‌كردند، امروز در پوشش رسمی قانون! آن‌ها را دستگیر، محاكمه، جریمه و زندانی می‌كنند. از نظر كانون‌های ذی‌نفوذ صهیونی و گروه‌های فشار یهودی در جهان غرب، «هولوكاست» در هاله‌ای از قداست قرار گرفته و «یگانه مسأله قدسی» جهان معاصر شده است. هرگونه بحث و گفت‌و‌گو كه به تشكیك، نفی و انكار «هولوكاست» منجر و منتهی شود، به منزله‌ تخطی از قانون و سوء‌استفاده از قانون آزادی بیان و قلم و ورود به حریم ممنوعه است. برای زنده نگه‌داشتن «هولوكاست» به عنوان یك واقعیت تاریخی، تلاش‌های فراوان و گسترده‌ای صورت گرفته است. به غیر از تولید كتاب و فیلم، در بسیاری از كشورهای امریكایی و اروپایی، بناها و موزه‌های یادبود در این باره تأسیس شده است. در امریكا، روزهای یادبود «هولوكاست» رخداد ملی به شمار می‌آید. در پنجاه ایالت امریكا، از این بزرگداشت حمایت مالی می‌كنند و مراسم آن‌ اغلب در نهادهای قانونگذاری ایالتی برگزار می‌شود. در این كشور بیش از یكصد نهاد مخصوص «هولوكاست» و هفت موزه‌ی بزرگ وجود دارد. یك موزه یهودی‌سوزی با بودجه و سرپرستی دولت مركزی، در عمارت كنگره در واشنگتن وجود دارد. به اعتراف بسیاری از استادان دانشگاه‌های امریكا اكثر فارغ‌التحصیلان دوره‌های كارشناسی، درباره تاریخ، آمار و ارقام «هولوكاست» در مقایسه با رخدادهای بزرگ داخلی امریكا، مطالعه و اطلاعات بیشتر و دقیق‌تری دارند. این موضوع تنها مرجع تاریخی به شمار می‌آید كه به عنوان مواد درسی اجباری امروزه در كلاس‌های درس دانشگاه‌ها و نیز مدارس اكثر ایالت‌های امریكا تدریس می‌شود. شماری از دانشگاه‌های امریكا، برنامه‌های تخصصی و كرسی مطالعات ویژه‌ی «هولوكاست» دارند. به تصریح پاره‌ای نویسندگان و رسانه‌های غربی، مركزیت «هولوكاست» در امریكا، یك واقعیت واضح و آشكار است. شاهد این قضیه، موزه‌ی یادبود آن در منطقه‌ی «مال» در واشنگتن است كه سمبل ملت امریكا محسوب می‌شود. این مسأله اگر چه به تاریخ اروپا مربوط است، با وجود این، نمی‌توان بنایی مشابه آن‌چه در واشنگتن وجود دارد، در آلمان، لهستان، هلند یا فرانسه سراغ گرفت؛ حتی بنای یادبود «یادواشم» در بیت‌المقدس با موقعیت موزه‌ی یادبود هولوكاست در امریكا قابل مقایسه نیست. هولوكاست از چنان جایگاه ویژه‌ای در امریكا برخوردار است كه هیچ یك از رویدادها و مناسبت‌های تاریخی و ملی ایالات متحده با آن برابر نیستند. در بسیاری از كشورهای اروپایی نیز هر سال مراسم یادبود و بزرگداشت «هولوكاست» برگزار می‌شود. روز یادبود «هولوكاست» در اروپا پدیده‌ی نسبتاً جدیدی است. برای اولین بار، به طور هماهنگ و هم‌زمان، در 27 ژانویه 2000 م. دولتمردان و رهبران حدود 40 كشور اروپا و نیز ایالات متحده امریكا، اجلاسی با عنوان «مجمع‌ بین‌المللی هولوكاست» در استكهلم ـ پایتخت سوئدـ برگزار كردند تا «هولوكاست» را به عنوان بخشی از «تاریخ ملی» كشورشان به رسمیت بشناسند. این كنفرانس كه بر اثر مساعی برنامه‌ریزی شده سازمان‌های ذی‌نفوذ یهودی و كوشش «گوران پیرسون» نخست‌وزیر وقت سوئد و مشاركت بسیاری از مقامات اروپایی، از جمله «لیونل ژوسپن» نخست‌وزیر وقت فرانسه و «گرهارد شرودر» صدر‌اعظم وقت آلمان برگزار شد، درباره‌ی پرداخت غرامت به یهودیان از سوی كشورهای اروپایی و آموزش و تبلیغ «هولوكاست» در آن كشورها، به ویژه در مراكز آموزشی و نیز تعیین روز 27 ژانویه هر سال به عنوان «روز ملی هولوكاست» در همه‌‌ی ممالك جهان توافق به عمل آمد. یادآوری این نكته ضروری است كه پیش از این به طور پراكنده و غیر‌هماهنگ در بسیاری از كشورهای اروپایی روز یا هفته‌ای را با برگزاری مراسم ویژه، به «هولوكاست» اختصاص می‌دادند. در سال 1384 ش. / 2005 م. سازمان ملل متحد نیز تحت فشار كانون‌های ذی نفوذ یهودی، سرانجام روز 27 ژانویه هر سال را «روز یاد بود هولوكاست» نام گذاری كرد. طبق گزارش رسانه‌های گروهی، «دان گیلرمن» سفیر رژیم صهیونیستی در سازمان ملل،‌ در ژوئن 2005 م./ خرداد 1384 ش. به معاونت ریاست مجمع عمومی این سازمان انتخاب شد. در پنجاه و چند سال گذشته، این نخستین بار بود كه یك مقام صهیونیستی به این سمت دست می‌یافت. «گیلرمن» با مساعدت سازمان‌ها و مجامع فعال صهیونیستی در امریكا، دو ماه بعد، یعنی در آگوست 2005م./ مرداد 1384 ش. طرح مقدماتی یادبود هولوكاست را در سازمان ملل منتشر كرد كه با موافقت امریكا، كانادا، روسیه و استرالیا همراه بود. در 28 سپتامبر 2005 م ./ 6 مهر 1384 ش. «كوفی عنان» دبیر كل سازمان ملل متحد با سخنرانی در مقر یك سازمان صهیونیستی به نام «مركز سایمون ویزنتال» تحت تأثیر اشخاص و كانون‌های یهودی و صهیونیستی، خواستار ایجاد روز بین‌المللی بزرگداشت «هولوكاست» شد. به این ترتیب در 26 اكتبر 2005 م./ 4 آبان 1384 ش. متن پیش‌نویس قطعنامه یادبود «هولوكاست» به شماره A/60/L.12 برای بررسی در شصتمین اجلاس مجمع عمومی به تصویب رسید. در نهایت نیز در اول نوامبر 2005 م. / 10 آبان 1384 ش. این قطعنامه پس از دو روز بحث و بررسی در مجمع عمومی با اجماع «Consensus» (تصویب قطعنامه بدون رأ‌ی‌گیری و نظر مخالف)، با عدم حضور و غیبت شماری از كشورهای اسلامی، به تصویب رسید. این اولین قطعنامه‌ی پیشنهادی رژیم صهیونیستی طی پنجاه سال اخیر بود كه از سوی مجمع عمومی به تصویب ‌رسید. به این ترتیب، مجمع عمومی سازمان ملل، براساس این قطعنامه، هرگونه نفی و انكار «هولوكاست» را مردود دانسته و موظف است طی فراخوان جهانی، كشورهای عضو را به گنجاندن برنامه‌های آموزشی در مدارس و مراكز علمی‌ـ آموزشی دربارة «هولوكاست» وادار كند. همچنین در مدت شش ماه پس از تاریخ تصویب قطعنامه‌ی مزبور، برنامه‌های فراگیری تحت عنوان «سازمان ملل و هولوكاست» اجرا شده و نتیجه طی گزارشی به مجمع عمومی ارایه و اعلام گردد. به هر روی، سازمان‌ها و مجامع یهودی برای زنده‌نگه‌داشتن نام و یاد «هولوكاست» در اذهان عمومی، به ویژه در ذهن و خاطره‌ی كودكان و جوانان امریكا و اروپا، تلاش‌های گسترده، جدی و همه جانبه‌ای در سراسر جهان، با مركزیت غرب آغاز كرده‌اند. آن‌ها در راستای برنامه‌ها و اهداف خود، هیچ سخن یا موضوعی مبنی بر نفی و انكار هولوكاست را بر نمی‌تابند. تهاجم تبلیغاتی و غوغاسالاری رسانه‌های خبری، مطبوعاتی و شبكه‌های تلویزیونی مرتبط با صهیونیست‌ها و حتی شماری از مقامات و دولتمردان اروپایی و امریكایی علیه اظهارات محمود احمد‌ی‌نژاد رئیس جمهور اسلامی ایران، در این باره، تنها نمونه‌ای از عكس‌العمل‌ توأم با برآشفتگی و سراسیمگی كانون‌های صهیونیستی و سازمان‌های یهودی است. در نقطه‌ی مقابل، نویسندگان، مورخان، محققان و اندیشه‌مندان مستقل و آزاد‌اندیش از این سخنان استقبال كرده و موافقت خود را با آن اعلام كردند. در جهان اسلام نیز از مصر تا مراكش و الجزایر، در شمال آفریقا؛ كشورهای حاشیه‌ خلیج‌فارس تا پاكستان، آسیای میانه و قفقاز تا مجمع‌ الجزایر اندونزی و از ایران تا فلسطین اشغالی، موضوع «هولوكاست» و ماجرای كشتار شش میلیون یهودی در اردوگاه‌های اسیران آلمان در جنگ جهانی دوم، مركز توجه و كنجكاوی مردم، به ویژه نسل جوان قرار گرفت. این كنجكاوی و توجه، بر خلاف تصور رایج جهان غرب كه غالباً همسو، هماهنگ و موافق تبلیغات و ادعاهای صهیونیستی است؛ كاملاً علمی، هوشمندانه، آگاهانه، با فرضیه‌ها و سؤال‌های اساسی، اصولی و جدی است. پاسخ مستند و مستدل به سؤال‌های مورد نظر می‌تواند بسیاری از ابهامات، تحریفات، اكاذیب، داستان‌ها، و داده‌های غیر واقعی، ساختگی و جعلی را برطرف ساخته و حقایق و واقعیت‌های ناگفته و یا كم گفته‌های مربوط به جنگ جهانی دوم را آشكار سازد. خلاصه این فرضیه‌ها و سؤال‌ها چنین است: ـ جنگ جهانی دوم چگونه، و در چه تاریخی و از سوی چه كسانی آغاز شد؟ ـ علت، انگیزه و هدف آغاز جنگ چه بود؟ ـ جایگاه، موقعیت و نقش یهودی‌ها در آن دوران، به ویژه در امریكا و اروپا چگونه بود؟ ـ تفاوت آمار جمعیت یهودی‌های جهان در زمان شروع و پایان (قبل و بعد از) جنگ چه میزان بود؟ ـ جمعیت كل یهودی‌های مقیم اروپا در آن دوران چقدر بود؟ ـ آمار و وضعیت یهودی‌های اروپا پس از جنگ چگونه بود؟ ـ دیدگاه، مواضع و سیاست هیتلر نسبت به یهود چه بود؟ ـ ماجرای «هولوكاست» چگونه پیدا شد؟ ـ آیا آلمان نازی در زمان جنگ، امكان و توان آن را داشت تا با ایجاد «اتاق‌های گاز» و «كوره‌های آدم‌سوزی» مخصوص، در اردوگاه‌های اسیران جنگی طی چند سال، شش میلیون نفر را ابتدا خفه كرده و سپس در اماكن ویژه‌ای سوزانده و به خاكستر تبدیل كند؟ ـ دلایل و شواهد وجود «اتاق‌های گاز» و «كوره‌های آدم‌سوزی» در اردوگاه‌های آلمانی چیست؟ ـ آیا اردوگاه‌های آلمان واقعاً محل كشتار و قتل عام انسان‌ها بود؟ ـ چرا در زمان جنگ، هیچ یك از طرفین جنگ، به ویژه متفقین (با همه اطلاعات و اخباری كه از طریق جاسوسان خود در آلمان به دست می‌آوردند) در این باره، عكس‌العمل نشان ندادند؟ ـ چرا در خاطرات تاریخی نویسندگان و مورخان ‌آن زمان، به ویژه در خاطرات دولتمداران، رهبران و مقامات بلند مرتبه امریكایی و اروپایی، هیچ سخن، خبر و اطلاعاتی در این باره وجود ندارد؟ ـ چرا بسیاری از یهودیانی كه در زمان جنگ، در قلمرو رایش سوم بودند و بعضاً مدعی هستند كه مدتی را در بازداشتگاه‌ها و اردوگاه‌های آلمان به سر برده‌اند، نسبت به این موضوع اظهار بی‌اطلاعی كرده‌‌اند؟ ـ‌ تاكنون چند سند و مدرك معتبر در این باره منتشر شده و یا چه تعداد از بازماندگان جنگ جهانی دوم، با نظر صهیونیست‌ها در این باره موافقت كرده‌اند؟ ـ چرا متفقین تاكنون از افشا و انتشار خاطرات سران و دولتمردان آلمان نازی و ایتالیا كه بعد از جنگ به دست آنها افتاده خودداری می‌كنند؟ ـ چرا اسناد مربوط به جنگ جهانی دوم در بایگانی كرملین، پس از سقوط اتحاد جماهیری شوروی در اختیار مورخان و پژوهشگران قرار نگرفت و به جای انتشار در پس پرده پنهان شد؟ ـ ماجرایی تحت عنوان «آنتی سمیتیسم» در اروپا تا چه میزان واقعیت تاریخی دارد؟ ـ پدیده‌ی تنفر و بیزاری از یهود در تاریخ اروپا چیست و ریشه و منشأ آن كجاست؟ ـ چرا انكار «هولوكاست» و تحقیق درباره‌ی آن در بعضی كشورهای جهان جرم تلقی می‌شود و ممنوعیت قانونی دارد؟ ـ علت تعقیب و بازداشت اندیشه‌مندان و مورخان مخالف و منكر «هولوكاست» چیست؟ ـ علاوه بر این‌ها، سؤال‌ها و فرضیه‌های دیگری نیز در میان نسل جوان كنجكاو، در جوامع مختلف جهان وجود دارد كه باید فارغ از هرگونه تعصب یا حبّ و بغض سیاسی و پرهیز از هرگونه احساسات، پیش‌داوری، شتابزدگی و پنهان‌كاری به طور مستند، مستدل و منطبق با واقعیت‌‌های تاریخی به آن‌ها پاسخ گفت. منبع : محمدتقی تقی‌پور ، پس پرده هولوکاست ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1385 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 111 - بهمن ماه 1393

دومین مکالمه شاه با علی امینی

دومین نوار مکالمه تلفنی محمدرضا شاه با علی امینی نیز در دسترس مخاطبین تاریخ پژوه قرار گرفت. در این مکالمه تاریخی جزئیات مشورت تلفنی شاه با علی امینی را می توانید بشنوید. اهمیت این مکالمه که از شنود تلفنی ساواک از خانه علی امینی در چهاردهم آبان ماه 1357 بدست آمده است، در مورد افشاء دیدگاه‌های شاه و امینی درباره راه‌های کنترل حرکت توفنده مردم در جریان انقلاب اسلامی است. در این مکالمه شاه تلاش دارد به قدرت رساندن دولت نظامی ازهاری را مقدمه ای برای استقرار نظام دموکراتیک در ایران معرفی کند!! متن کامل گفتگو به اندازه کافی گویا است: *** متن کامل پیاده شده دومین مکالمه شاه با امینی به شرح ذیل است: تاریخ مکالمه تلفنی: یکشنبه چهاردهم آبان 1357 مکان : از کاخ نیاوران به منزل علی امینی در تهران امینی: الو، تعظیم می کنم شاه: روز بخیر امینی: قربان شما، سایه تان کم نشه. شاه: خواستم بهتون اطلاع بدم که ما بالاخره بعد از اون جریانات دیروز (1) و اون اعلامیه‌ای(2) که اون حضرات دادند در خارج، و یأس از تشکیل حکومت ائتلافی(3) که تازه اصلاً از اول هم شاید بی خود ما امید بسته بودیم بهش و استعفای دولت(4)، ناچار شدیم این اقدام را بکنیم برای برقراری نظم ، البته دولت موقتی(5) تشکیل دادیم. امینی: بله بله، البته فرصت نداشتم که بیانات اعلیحضرت را گوش کنم می‌خواهم که ساعت 2 بعدازظهر گوش بکنم. شاه: شنیدم بد نیست. امینی: نه خوب بوده، [ازدیگران شنیدم] خیلی خوب بوده. شاه: گوش دادید؟ امینی: نه؛ بله ضمناً من با مهندس بازرگان که صحبت کردم معلوم شد که یک مقداری از این اعلامیه آقای سنجابی اینها صحیح نبوده قربان، یعنی ملاقاتی دو نفری نکردند، یک مقدار جنبه ی تبلیغاتی داره. شاه: آخه خب فایده ش چیه؟ امینی: خوب بله آخه بی خود ولی به هرحال اونطور نیست که ایشان عنوان می کنه که بله توافق کرده اند، این طور نیست. شاه : اون سه ماده پس چیه؟ امینی: نخیر، اون مقدارش هم بلوفه از اون جهت که عرض کردم، خیلی درست نیست، تو مصاحبه ی دیشبش[سنجابی] هم با [رادیو ] بی بی سی [فارسی] گویا خیلی شل و خیلی تَق و لَق بوده. شاه: اون [سنجابی]هم گفته که با سلطنت همکاری نخواهد کرد. امینی: بله ولی بطوری متناقض بوده این ترتیبات که یک عده ای که شنیده بودند امپرسیون [تاثیر] بسیار بدی رویشان گذاشته بود. شاه: آخه فایده اش چیه ؟ امینی: خب بی خود ! بله تبلیغاتیه. شاه: در هر صورت با یه همچنین دولتی[ائتلافی] که ما نمی توانستیم نظم را برقرار کنیم، آیا اون دولت می آمد دستور بدهد که هر که تکان خورد بگیریم، بزنیم؟ نمی گفت و چاره ای غیر از این نیست؟ این را مطمئن باشید. امینی: بله بله متاسفانه بله. شاه: مثلاً در نفت جنوب، خب این بسته بشه، آخر ماه ما حقوق به مردم چه شکلی بدهیم؟ امینی: حالا به هر حال من بیاناتتان(6) را گوش بکنم، به نظرم خیلی به موقع بود. شاه: بله شنیدم که خیلی تاثیرخوبی کرده، اونهایی که شنیده اند می گفتند. امینی: حتما موثر است. شاه: در هرصورت ما [سخنرانی خطاب به مردم ] راجع به گذشته هم صحبت کردیم، خبط و خطا و فساد و ظلم، همه چیز. امینی: خب اینا خیلی موثره قربان. شاه: گفتیم دیگر تکرار نخواهد شد و این حکومت[دولت نظامی] هم البته قبلاً گفتیم فقط موقتی است و فقط برای برقراری نظمه. امینی: بله باید حتما پیگیری کرد، اون حضرات رو جمع کرد با همدیگه. شاه: بله؟ امینی: این حضراتی که هستند بایستی با هم جمع کرد. امروز صبح آقای طالقانی هم یک اعلامیه ای داده بود(7) که می گفت خیلی خوب بوده و دعوت به آرامش کرده که بنده خدا می گفت فکر کردن ولی نمی فهمن. شاه: حالا از شما می خواستم که هر نفوذ که دارید در آخوندها و اینها، بگید که آقا شما خوب ساکت بشنید دیگه! امینی: بله بله. بنده همین نقش را با اجازه اعلیحضرت این کار را بنده می کنم و صبح هم کرده ام، که یکی یکی ببینم، جمع شان بکنم که واقعاً ببینم که حداقل توافق را با کی می کنن؟ شاه: حالا اون برای بعد است. امینی: بله، حتماً حالا عجالتاً با یک کاری اونها را آرام بکنیم. شاه: الان اینها تا دوره‌ی اجرای کامل نظم و آرامش در مملکت باید سکوت بکنند و بکلی حکومت قانون در مملکت برقرار بشه و بعد ترور افکار که شروع شده، این ترور افکار باید از بین برود، یعنی شما چطوری می‌خواهید دموکراسی داشته باشید، اگر یک طرفه باشد، اینکه نمی شه. امینی: من به ایشون گفتم که اینکار غیرقابل اجتناب بود پیش بینی هم کردیم ولی متاسفانه نکردید. شاه: البته اونطور نشد که حکومت نظامی بیابد و همین حکومت نظامی باشد، برای اینکه این یک حکومت موقته و در اساس کار، که کاری نخواهد داشت، گویی اینکه مبارزه با فساد خواهند کرد. امینی: بله آقا این کار را بکنید، آقا خیلی موثره. شاه: گویی اینکه اینکار را خواهند کرد، ولی غیر از این و ایجاد نظم برنامه ای نداره، فردا اگر برود مجلس و مجلسین را نبندیم، گویی اینکه اینها می‌خواهند ببندند. ولی شاید هم تصمیم بگیریم که نبندیم، این برنامه ای که مجلس می‌دهد می‌گوید من برنامه ای ندارم غیر از برقراری نظم و مبارزه با فساد همین، چون وقت نیست، دولت طولانی در یک مدت میتواند برنامه ریزی کنه. امینی: نخیر برنامه اقتصادی که نمی تواند تنظیم کنه الان، نخیر در جوار ایشان باید برنامه ریزی تهیه کرد برای بعد. شاه: بله، شما هر چه می‌توانید مردم را دعوت کنید به آرامش و خوش باوری. امینی: من تلاشم همین کار بوده، و حالا بیشتر باید بشه. شاه: آرامش و خوش باوری ، بگوید از اون راه که به جایی نمی رسید، کجا می رفتید؟ امینی: موثر هست و رویش باید عمل کرد. شاه: میخواهید میرزا کوچک خان(8) را در رشت بلند کنند، میخواهید تجزیه بشود مملکت، یا کردستان اون حرفها را بزنند(9)، خوب اونکه به جایی نمی رساند شما را، حالا این دفعه سکوت بکنید و آرامش، ببینید چه می شود، بعداً ناچارم که بالاخره اون سیاست لیبراسیون اصلی یعنی دمکراتیکم را ادامه بدهم به همان دلایل که شماها می دونید. امینی: بله بله، من همین را گفتم، قبول بکنید و مطمئن باشید همین طور خواهد بود ولی یک مدتی یک فرصتی بدهید. شاه: یکی این، یکی اینکه حتماً اون فقط می‌تواند در یک محیط آزاد برای همه، نه یک طرفه، اگر یک طرفه باشه یعنی ترور افکار، ترور افکار چرا سابق که از این ور بود بد بود، اما حالا از اون ور باشه خوبه، خب این به همان اندازه بده دیگه، پس از شما انتظار دارم که هرکاری می‌تونید بکنید. امینی: از صبح تا حالا کوشش من در همین راه بوده، این نطق خیلی به موقع بوده فوق العاده. شاه: پس ساعت 2 هم گوش بدید. امینی: بله بله حتماً سایه مبارک کم نشه. پی نوشت ها : 1- اشاره به تظاهرات مردم در خیابان های تهران در روز سیزدهم آبان 1357 دارد که در جریان این تظاهرات تعدادی از مردم از جمله دانش آموزان شهید و مجروح شدند. 2- اشاره به اطلاعیه ای است که کریم سنجابی پس از ملاقات با امام خمینی در پاریس صادر کرد در این اطلاعیه آمده است: « بسمه تعالى يكشنبه چهارم ذى‏ الحجه 1398 (چهاردهم آبانماه 1357) 1ـ سلطنت كنونى ايران با نقض مداوم قوانين اساسى و اعمال ظلم و ستم و ترويج فساد و تسليم در برابر سياستهاى بيگانه فاقد پايگاه قانونى و شرعى است. 2ـ جنبش ملى اسلامى ايران با وجود بقاء نظام سلطنتى غيرقانونى با هيچ تركيب حكومتى موافقت نخواهد كرد. 3ـ نظام حكومت ملى ايران بايد براساس موازين اسلام و دموكراسى و استقلال بوسيله مراجعه به آراء عمومى تعيين گردد. دكتر كريم سنجابى» 3- با توجه به خاطرات منتشرشده ازسوی کریم سنجابی، احتمالا اشاره شاه به تصمیمی است که شاه برای تشکیل حکومت ائتلافی با شرکت اعضای جبهه ملی به ریاست سنجابی داشت. 4- منظوراستعفاء دولت جعفرشریف امامی در چهاردهم آبان 1357 است 5- اشاره به دستورشاه برای تشکیل دولت نظامی توسط ارتشبد غلامرضا ازهاری در روز چهاردهم آبان 1357 دارد. البته تشکیل دولت ازهاری رسما در روز 15 آبان 1357 به اطلاع عموم مردم رسید. 6- اشاره به سخنرانی شاه تحت عنوان "من نیز پیام انقلاب شما را شنیدم" در 14 آبان 1357 در این سخنرانی شاه برای فریب افکار عمومی تلاش کرد از مردم و علمای اسلام دلجویی کند. 7- متن اعلامیه مورد اشاره آیت الله طالقانی که درچهاردهم آبان 1357صادر شد: بسم ‏اللّه‏ القاصم الجبارين، برادران و خواهران از شواهد و قرائن كنونى و تجربه ‏هاى گذشته چنين برمى ‏آيد كه عمال و مزدوران حكومت استبداد به قصد خدشه ‏دار كردن و انحراف جنبش مقدس اين ملت مسلمان و رخنه درصفوف پاك شما، اقدام به تخريب و آتش ‏سوزى و ايجاد وحشت در بين طبقات مردم مى‏ نمايند. باتوجه به اينكه اوضاع پيش ‏بينى نشده وغيرمترقبه‏ اى درشرف وقوع است، وبه لحاظ جلوگيرى ازهرنوع حادثه نامطلوب و پيش‏گيرى از خونريزى وكشتار افراد بی‏گناه، به قاطبه ملت مسلمان مؤكدا توصيه مى ‏شود، جهت خنثى كردن هرگونه توطئه و دسيسه ‏اى از درگيرى با نيروهاى نظامى و پليس خوددارى كرده و از اتهام شركت درآتش‏ سوزى وتخريب پرهيز كنيد. سيد محمود طالقانى 8- اشاره به قیام میرزا کوچک خان جنگلی (متولد ۱۲۵۷ –شهادت یازدهم آذر ۱۳۰۰ هجری خورشیدی) دارد . او رهبر جنبش جنگل بود که در اعتراض به نقض تمامیت ارضی و استقلال ایران از سوی بیگانگان بعد از مشروطه به مدت دو سال در شمال ایران قیام کرد. 9- اشاره به تشکیل جمهوری مهاباد در دوم بهمن سال 1324 توسط قاضی محمد دارد. این اقدام تجریه طلبانه با حمایت شوروی انجام گرفت . اما پس از توافق قوام - سادچیکوف سفیر وقت شوروری در تهران با قطع حمایت شوروی از فرقه دموکرات آذربایجان در تبریز و حزب دموکرات کردستان به رهبری قاضی محمد در مهاباد ، ارتش ایران با ورود به تبریز و مهاباد در این دو شهر مستقر شد و مانع تجزیه ایران گردید . منبع: سایت مشرق

نظر پدرزن نواب درباره دامادش/ پدرم مخالف بود در سفرها همراه آقا باشم ( همسر شهید نواب در گفتگو با مشرق)

بانو نیرالسادات نواب احتشام رضوی، فرزند زنده‌یاد حجت الاسلام سید محمد نواب احتشام رضوی، همسر شهید سید مجتبی نواب صفوی است. او در سنین نوجوانی با آن شهید گرانمایه ازدواج و به مدت هشت سال با او زندگی کرد. شمه‌ای از خاطرات و گفتنی‌های این دوران را در این گفت وشنود، بخوانید: *شما خود در خانواده‌ای انقلابی به دنیا آمده و پرورش یافته‌اید، بنابراین آشنایی پدرتان با شخصیتی انقلابی چون شهید نواب صفوی امری بعید به نظر نمی‌رسد. با این همه برای ما مغتنم خواهد بود که ماجرای ازدواج خود با ایشان را برای ما نقل کنید. همان‌طور که اشاره کردید پدرم مردی انقلابی بودند و علیه رضاخان مبارزه می‌کردند و حتی در قضیه مسجد گوهرشاد هم نقش برجسته‌ای داشتند، به همین دلیل دورادور، مرحوم نواب ایشان را می‌شناختند و برایشان احترام خاصی قایل بودند. یادم هست پدر پس از سه سال زندان و چهار سال تبعید و چهار سال گوشه‌نشینی در شهر ساوه، تصمیم گرفتند به تهران بیایند. ما در سال 1326 به تهران آمدیم و خانه‌ای را اجاره کردیم. یک روز پدر به ما گفتند که قرار است سید بزرگواری به منزل ما بیایند و باید از ایشان پذیرایی و مراقبت کنیم. از لحن پدر این‌طور تصور کردیم که حالا با یک مرد مسن روبرو خواهیم شد، ولی وقتی ایشان آمدند، دیدیم سید جوانی هستند! مرحوم نواب گاهی نزد پدرم می‌آمدند و به ایشان سر می‌زدند تا در یک ماه رمضان که پدر در اثر بیماری قلبی، در بیمارستان بستری شدند. ایشان درباره زندگی آینده‌ام بسیار نگران بودند و با اینکه خواستگارهای زیادی داشتم، وسواس و دقت زیادی به خرج می‌دادند و در واقع هیچ‌یک از آنها مورد پسندشان نبودند. مرحوم نواب هم مال و منالی نداشتند و در واقع خجالت می‌کشیدند برای خواستگاری پا پیش بگذارند. برای پدرم دیانت، نجابت، علم و سواد افراد بسیار اهمیت داشت و ایشان صاحب همه این کمالات بودند. به هر حال بالاخره مرحوم نواب از من خواستگاری کردند و پدرم بدون ذره‌ای تردید و با حداقل شرایط مادی پذیرفتند و در مجلسی بسیار ساده عقد کردیم. آیت‌الله فیض به وکالت از سوی شهید نواب و آیت‌الله حجت از سوی من عقد را انجام دادند. *منش و رفتار ایشان را در طول هشت سال زندگی مشترک چگونه دیدید؟ چه ویزگی‌ها وخصال اخلاقی ای در ایشان برجسته بود؟ واقعاً به ایشان عشق می‌ورزیدم و زندگی در کنار ایشان، برایم حکم بهشت را داشت. ایشان فوق‌العاده بامحبت بودند و همه را «باباجون» صدا می‌زدند و بارها به من «کوچکت هستم» یا «نوکرت هستم» می‌گفتند! خیلی‌ها که با تصویر سیاسی و مبارزاتی ایشان خو گرفته‌اند، شاید این مهربانی، لطافت و حساسیت ایشان را باور نکنند. یک بار به ایشان گفتم: دور از مادر و زیر دست زن‌پدر بزرگ شده‌ام! ایشان بسیار متأثر شدند و گفتند: از حالا به بعد فرض کن من همسر، مادر و رفیقت هستم و واقعاً هم همین‌طور بود. *دوری همسرتان را در دوران مسافرت‌ها و نیز جلسات طولانی، چگونه تحمل می‌کردید؟ یادم هست ایشان زیاد به سفر می‌رفتند و بسیار دلتنگ می‌شدم و می‌خواستم همراهشان بروم، اما پدر مخالفت می‌کردند و می‌گفتند: «ایشان سفر تفریحی که نمی‌رود. سفرش سفر مبارزاتی و تبلیغاتی است. در چنین سفرهایی زن و فرزند جلو دست و پای انسان را می‌گیرند.» من هم با اینکه این توصیه پدر را قبول داشتم، ولی تا مرحوم نواب برود و برگردد هیچ جا نمی‌رفتم و گوشه‌نشینی اختیار می‌کردم و در فراق ایشان می‌سوختم و می‌ساختم پدر همیشه به من می‌گفتند: «نواب سرباز خدا و اسلام و امام زمان(عج) است. تو هر چه لازم داری از من بخواه و او را آسوده بگذار تا بتواند راهش را ادامه بدهد.» نصایح پدر و عشق عمیقی که نسبت به ایشان و مرحوم آقا داشتم باعث شده بود هر جور سختی را تحمل کنم، اما آنها زنده باشند و در راه خدا مبارزه کنند. *به روحیه مهربان و لطیف شهید نواب اشاره کردید. از ارتباط ایشان با محرومان جامعه هم خاطراتی را تعریف کنید؟ رسیدگی به محرومان و ستمدیدگان اصلی‌ترین برنامه مرحوم آقا بود. ایشان فهرستی از خانواده‌های فقیر تهیه کرده و ترتیبی داده بودند متدینین دارا، مایحتاج اولیه آنها را تهیه کنند و به دست‌شان برسانند. البته خودشان در این میان واسطه و رابط بودند تا خانواده‌های فقیر شناسایی و شرمنده نشوند. یک بار شب جمعه‌ای به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) رفتیم. در آنجا صدای گریه سوزناک زنی را شنیدیم. آقا واقعاً منقلب شدند و گفتند: «نیرالسادات! بروید ببینید درد این بینوا چیست و چرا این‌قدر ناله می‌کند.» رفتم و از آن خانم سؤال کردم: «مشکل‌تان چیست؟» زن پاسخ داد: «شوهرم توانایی پرداخت قرضش را نداشت، او را گرفته و به زندان انداخته‌اند و حالا با چند بچه بی‌سرپرست مانده است.» آقا گفتند: «آدرس طلبکار را بگیر.» من همین کار را کردم. موقعی که برگشتیم آقا کسی را دنبال آن طلبکار فرستادند و او آمد. معلوم شد طرف تاجر ثروتمندی هم هست. آقا به او تشر زدند که تو با این همه مال و ثروت چطور خجالت نکشیدی برادر مسلمانت را به خاطر نداشتن استطاعت مالی به زندان بیندازی و زن و فرزندانش را بی‌سرپرست و آواره کنی؟ زود برو رضایت بده تا آن بنده خدا بالای سر زن و بچه‌هایش برگردد. آن مرد که سخت ترسیده بود، رفت و این کار را کرد. البته ایشان به همه مخلوقات خدا ـ غیر از ستمگران و دشمنان خدا ـ عشق می‌ورزید و محبت‌شان فقط مشمول انسان‌ها نمی‌شد. یک بار در حالت مخفی زندگی می‌کردیم که سر شب دیدیم کسی خود را به‌‌شدت به در حیاط می‌کوبد. واقعاً وحشت کردم که نکند جای ما لو رفته است و مأموران دنبال آقا آمده‌اند. آقا بلند شدند و رفتند و با احتیاط در را باز کردند. در این موقع سگی خود را به داخل حیاط انداخت. حالش خوب نبود و معلوم می‌شد مسمومش کرده‌اند. آقا کسی را فرستادند که از بازار شیر تهیه کند. بعد با نهایتا صبر و حوصله شیر را آرام‌آرام به خورد سگ دادند تا به‌ تدریج حالش بهتر شد. در فاصله آن زمان طولانی هم دائماً از سگ می‌پرسیدند حالت خوب است؟ بهتر شدی؟ به‌قدری غمگین و نگران بودند که گویی یکی از فرزندان‌شان مسموم شده است. بالاخره صبح که شد، حال سگ بهتر شد و رفت. می‌خواهم بگویم ایشان حتی نسبت به یک سگ آواره هم این‌گونه احساس مسؤولیت می‌کردند، چه رسد به انسان‌های محروم و گرفتار. *از حاشیه‌های جلسات سیاسی ایشان در منزل چه خاطراتی دارید؟ مواردی که نمایانگر منش اخلاقی ایشان نیز باشد؟ یکی از برخوردهای ایشان را بیان می‌کنم و مطمئناً با همین مثال می‌توانید نوع برخورد ایشان در محیط خانواده را حدس بزنید. اغلب پیش می‌آمد که یاران‌شان می‌آمدند تا درباره مسائل مهم مبارزاتی با ایشان مشورت و بحث کنند. گاه پیش می‌آمد ایشان به‌‌شدت عصبانی می‌شدند و صدای‌شان بالا می‌رفت، اما اگر همان لحظه ایشان را صدا می‌زدم با نهایت ملاطفت و آرامش پاسخم را می‌دادند. حیرت می‌کردم و می‌گفتم شما نبودید فریاد می‌زدید؟ می‌گفتند زن و فرزند گناهی ندارند که اضطراب یا عصبانیت مرد سر آنها خالی شود. در هر حال در تمام طول عمرم کوچک‌ترین بی‌ادبی و آزاری از ایشان ندیدم. *از ویژگی‌های عبادی، اخلاق اجتماعی و سلوک ایشان با مردم چه خاطراتی در ذهن دارید؟ مرحوم آقا اغلب روزها روزه بودند. این را گاهی از من پنهان می‌کردند و بی‌سحری روزه می‌گرفتند. نماز شب‌شان هرگز ترک نمی‌شد. در هنگام رکوع و سجود زار زار می‌گریستند که هر بیننده‌ای را به حیرت وا می‌داشت. قرآن را با صوت بسیار زیبایی می‌خواندند و هرگز خواندن زیارت عاشورا را ترک نمی‌کردند. همان‌طور که عرض کردم فوق‌العاده خوش‌خلق، مهربان و خوش‌قول بودند. همواره می‌گفتند ما پیرو مکتبی هستیم که باید برای رضایت خدا به خلق خدمت و در راه اشاعه دین مقاومت کنیم. رفتار و گفتارشان یکی بود و به همین دلیل می‌توانستند به‌راحتی دیگران را تحت تأثیر قرار بدهند. منبع: سایت مشرق

روایتی از آخرین روزهای رهبر فدائیان اسلام (عبدخدائی در گفتگو با مشرق)

تنها شاهد واپسین روزهای رهبر فدائیان اسلام و یارانش، امروزه نزدیک به 80 سال سن دارد. او اما تا هم اینک نیز، شور و حرارت دوران نوجوانی را واننهاده و هنوز با همان بیان حماسی، خاطرات یاران شهیدش را واگویه می‌کند. آنچه پیش روی دارید روایت محمدمهدی عبدخدایی دبیرکل کنونی جمعیت فدائیان اسلام از واپسین دیدارهای خود باشهیدان نواب صفوی، خلیل طهماسبی و سید محمد واحدی است. *جنابعالی تنها شاهد زنده واپسین فصل از حیات شهید نواب صفوی و یارانش هستید. از حالات شهید نواب صفوی در آن روزها و به طور مشخص در روز مضروب شدن حسین علاء بفرمائید؟ در آن ساعت‌ها شرایط را چگونه دیدید؟ روزی که مظفرعلی ذوالقدر به طرف حسین علاء تیر‌اندازی کرد، من در منزل مرحوم سید غلامحسین شیرازی، در خدمت مرحوم نواب صفوی بودم. آن شب سید شهیدان سیدمحمد واحدی و خلیل طهماسبی هم آمدند. صبح آن روز شهید سید عبدالحسین واحدی به اهواز رفت تا اگر ذوالقدر کار علاء را نتوانست یکسره کند، او وارد عمل شود. اسلحه‌ای که باید در اختیار سید عبدالحسین واحدی قرار می‌گرفت، دست آقای اسد‌الله خطیبی بود که سبزی فروشی داشت و من رفتم گرفتم و آوردم و ایشان به سمت اهواز حرکت کردند. خانواده مرحوم سید غلامحسین شیرازی وقتی فهمیدند قضیه از چه قرار است خیلی ترسیدند و خلاصه به ما فهماندند که بهتر است برویم. مرحوم نواب گفت استخاره کرده‌ام. امشب را می‌مانیم و فردا صبح می‌رویم. دو نفر از فدائیان اسلام آبادان هم آمده بودند که یکی از آنها بیماری ریوی داشت و مرحوم نواب او را به دکتر شقاقی معرفی کرده بود. اسم یکی از آنها هم عبدالحسین فدائی بود. نیمه شب به همراه شهید نواب، شهید محمد واحدی و شهید خلیل طهماسبی از آن خانه بیرون آمدیم تا به خانه حاج قاسم معمار در خیابان خورشید برویم. *چه شد که تصمیم گرفتید به منزل مرحوم آیت الله طالقانی عزیمت کنید؟ آیا این فکر مرحوم نواب بود؟ ما منزل آقای معمار بودیم تا اینکه ظهر شد، مرحوم به من گفت: برو به منزل آسید محمود طالقانی و بگو شب می‌رویم منزل ایشان. من به خانه مرحوم طالقانی در امیریه قلعه وزیر رفتم و مطلب را گفتم. ایشان گفتند: من خودم در مظان هستم، با این همه اگر می‌خواهید بیائید از نظر من اشکالی ندارد. ما همان شب چهار نفری، در حالی که سید محمد واحدی و خلیل طهماسبی نفری یک سلاح کمری داشتند، به خانه آقای طالقانی رفتیم. من و خلیل چند متر پشت سر مرحوم نواب و سید محمد واحدی حرکت می‌کردیم. من یک بار احساس کردم که کسی دارد خیلی دقیق به مرحوم نواب نگاه می‌کند. خیلی ترسیدم و با عجله دویدم تا به ایشان خبر بدهم، با این همه مشخص شد که چیز مهمی نیست. سید محمد واحدی به من گفت: با این رنگ و روئی که شما به هم زده‌ای، مگر می‌شود کار مخفی کرد؟ به در خانه آقای طالقانی رسیده بودیم و ایشان در را باز کرد و همه وارد شدیم. شب بسیار سردی بود. مرحوم آقای طالقانی منقلی را آورد تا خودمان را گرم کنیم. گرمای آن منقل و سرخی آتش و امنیت خانه آن بزرگوار، چیزی است که هرگز از یاد و خاطر من نمی‌رود. *مجموعا چند شب در منزل آیت الله طالقانی ماندید؟ ما پنج شب در منزل مرحوم طالقانی ماندیم. هیچ خبری از سید عبدالحسین واحدی نداشتیم و سخت نگران بودیم. بالاخره مرحوم نواب و سید محمد واحدی تصمیم گرفتند به منزل حمید ذوالقدر بروند و قرار شد من و خلیل هم فردا شب به آنها بپیوندیم. فردا شب پس از اینکه آقای طالقانی برای نماز به مسجد هدایت رفت، من و خلیل هم به طرف منزل حمید ذوالقدر در خیابان شهباز، کوچه در‌دار، کوچه خانقاه رفتیم. *ظاهرا در همین شرایط بود که یکدیگر را گم کردید؟ اینطور نیست؟ با هم قرار گذاشتیم به فاصله پنج متری از هم حرکت کنیم که اگر یکی را گرفتند، دیگری فرار کند. خلیل داخل مغازه‌ای رفت و مدتی معطل شد و من تصور کردم او را شناخته‌اند. بعد وارد کوچه خانقاه شدم و دیدم یک عده بچه دارند بازی می‌کنند. آدرس خانه ذوالقدر را از آنها پرسیدم. در زدم و پیر‌مردی در را باز کرد و گفت: آقای شما و آقای ما را گرفتند. باور نمی‌کردم. وارد خانه شدم. زن مرحوم ذوالقدر وحشتزده آمد و گفت: «برگرد. همه را گرفتند. برو» من برگشتم که از در بیرون بروم که در زدند و دو نفر آمدند. من در تاریکی، زیر راه‌پله‌ها پناه گرفتم و وقتی آنها وارد اتاق شدند، آرام بیرون آمدم. نمی‌دانستم کجا باید بروم، جائی را بلد نبودم. خیابان شهباز (۱۷ شهریور فعلی) تازه درست شده بود. سوار تاکسی شدم و خودم را به منزل دایی‌ام رساندم. *اختفای شما در تهران چقدر طول کشید؟در کجاها مخفی شدید؟ چند روزی گذشت و روز‌نامه‌ها نوشتند که خلیل طهماسبی را در خانه خواهرش دستگیر کرده‌اند. خبر دستگیری نواب صفوی را هم نوشتند. من هم خانه به خانه مخفی می‌شدم تا بالاخره یک شب در پستوی مغازه یکی از فدائیان کاشانی به نام حاج حسین سلیمانی در خیابان صفاری (حداد عادل فعلی) مخفی شدم. به آنها گفتم برایم روزنامه بیاورند، اما نیاوردند. سراغ سید عبدالحسین واحدی را گرفتم، گفتند دستگیرش کرده و به زندان تهران آورده‌اند. بعد فهمیدم که شهید شده است. از آنجا به منزل سید ابوالفضل برقعی که امام جماعت مسجد نزدیک خانه‌اش بود رفتم و در آنجا مخفی شدم. حدود چهل روز در تهران در خانه این و آن مخفی بودم تا یک شب در روزنامه خواندم برادرم را با دو قبضه اسلحه کمری دستگیر کرده‌اند! اسلحه‌ها را مرحوم نواب صفوی در چمدانی نزد آقای سلیمانی به امانت گذاشته بود و او هم چمدان را به برادر من داده بود و برادرم را دستگیر کردند. ایشان شش روز در زندان بود و مرحوم نواب در فرمانداری نظامی گفت که ایشان فقط برادر مهندس عبدخدائی است و ارتباطی با فدائیان اسلام ندارد، در نتیجه برادرم را آزاد کردند. *ظاهرا پس از مدتی اختفا در تهران، به زادگاه خود تبریز بازگشتید. چه مدت در آنجا بودید و خبر شهادت دوستانتان را چگونه دریافت کردید؟ من پس از چهل روز بالاخره با یک کامیون به تبریز رفتم، چون دائی و خواهر‌هایم در آنجا بودند و بهتر می‌توانستم مخفی شوم. یادم هست یک شب خواب دیدم که مرحوم نواب صفوی راه می‌رود و من و برادران واحدی پشت سرش حرکت می‌کنیم. آن روزها من می‌دانستم که سیدعبدالحسین واحدی شهید شده است. در خواب به من گفت: «آقا خیلی دارد اذیت می‌شود. می‌خواهیم او را پیش خود بیاوریم.» من هر روز از طریق رادیو اخبار را دنبال می‌کردم. دیگران اصلاً سرشان توی حکایت سیاست نبود و از این جور مسائل خبر نداشتند. صبح روز ۲۷ دی ۱۳۳۴ اخبار رادیو را گوش دادم که گفت نواب صفوی و سه تن از یارانش امروز صبح تیر باران شدند. واقعاً سخت‌ترین روز زندگی من بود. اوضاع روحی من برای همه اعضای خانواده عجیب بود. آنها خبر نداشتند در دل من چه غوغائی بر پاست. *دستگیری شما چطور اتفاق افتاد؟ظاهرا با گروه دوم فدائیان اسلام محاکمه شدید؟ بله. هشت ماه در تبریز مخفی بودم و بعد به تهران آمدم بیست روز در تهران بودم که سر یک قرار، توسط دو مأمور به نام‌های نصیری و خانلوئی دستگیر شدم و مرا به شهربانی بردند. بعد هم محاکمه و به هشت سال زندان محکوم شدم. پس از هشت سال که آزاد شدم و به مشهد برگشتم، مرحوم آیت‌الله میلانی همراه با حاج آقا رضا تهرانی، مسئول کتابخانه آیت‌الله بروجردی و مرحوم شیخ عباسعلی اسلامی به دیدنم آمدند. در آنجا حاج آقا رضا شاپوری خاطره‌ای را از شهید نواب نقل کرد. گفت یک کسی عضو جبهه ملی بود و دائماً به نواب فحش می‌داد. صبح روز ۲۷ دی آمد و به من گفت: «اینها رفتند. کاش بودند که از آنها حلالیت بطلبم.» گفتم: «چطور شده که تو به این فکر‌ها افتادی؟» گفت:«امروز صبح دختر دوازده ساله‌ام از خواب بیدار شد و پرسید نواب کیست؟ من دیشت خوابش را دیدم. آیت‌الله میلانی خانه ما بودند و از نواب پرسیدند حال شما چطور است؟ و نواب صفوی جواب داد: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند ما بلند شدیم و رادیو را باز کردیم و شنیدیم که نواب صفوی و یارانش را تیر‌ باران کرده‌اند. حالا من از آن گذشته پشیمان هستم. منبع: سایت مشرق

سرنوشت شاه و فرح پس از فرار

غلامرضا خارکوهی تاریخنگار انقلاب اسلامی می‌گوید فرار محمدر ضا شاه در روز 26 دی ماه 1357 جهان را تکان داد. وی افزود: ساعت دو بعد از ظهر بود که خبر فرار شاه از رادیو پخش شد، فریاد شادمانی جمعیت به هوا رفت، چراغ اتومبیل ها روشن شد، برف پاکن ها به رقص درآمدند، بوق ها به راه افتاد، غلغله شهر را برداشت. خارکوهی ادامه داد: جمعیت به شور آمده، و هر کدام به طریقی نفرت خود را از شاه نشان دادند؛ برخی اشک شوق می ریختند، برخی عکس شاه را در اسکناس درشت پانصد تومانی و هزار تومانی سوراخ کرده بودند و بر دست گرفته بودند. گروهی هم نقل و نبات پخش می کردند. وی افزود: جمعی نیز عکس‌های حضرت امام خمینی (ره) را بین سرنشینان اتومبیل‌ها پخش می‌کردند. ساعت حدود چهار بعد از ظهر روزنامه های اطلاعات و کیهان با تیتر«شاه رفت» منتشر شدند. خارکوهی ادامه داد: تیتر روزنامه‌ها از همیشه درشت تر بود. مردم روزنامه‌ها را بر سر، دست گرفته بودند و به یکدیگر نشان می‌دادند. برخی بین کلمه «شاه» و «رفت» ابرو باز کرده، با دست کلمه «در» را اضافه کرده بودند. وی ادامه داد: در نتیجه تیتر روزنامه‌ها به صورت «شاه در رفت» خوانده می شد. مردم به مجسمه شاه حمله کردند و آن را پایین کشیدند و پرچم هاى الله اکبر را به جاى مجسمه هاى خرد شده شاه، نصب کردند و به آرزوی خود که از 28 مرداد 32 در دل داشتند، رسیدند. این تاریخ‌نگار ادامه داد: مردم توانستند طاغوت پرنخوت زمانه را که 37 سال غاصبانه و به زور بر آنها حکومت کرده بود مجبور به فرار کنند، شادی و شعف مردم پس از شنیدن خبر در رفتن شاه دیدنی بود و خاطر آن روز هرگز از ذهن ملت فراموش نمی شود. وی با بیان اینکه باید توجه داشت که فرار شاه از ایران، از حوادث مهم تاریخ انقلاب اسلامی است،گفت: بنابراین در این نوشتار سعی شده است به برخی از حوادث و وقایع دیماه سال 1357که به فرار شاه از کشور منجر شد، از نگاه رسانه های دیداری، شنیداری، نوشتاری و… پرداخته شود. این مورخ تصریح کرد: همچنین ذکر این نکته نیز ضروری است پیام های حضرت امام خمینی (ره) که راهگشا و راهنمای مبارزات ملت ایران بود و توطئه های شوم شاه و عمال آن را خنثی می ساخت، اشاره شده است. وی با اشاره به اینکه محمدرضا شاه پهلوی پادشاهی بود که سلطنتش را موهبت الهی می پنداشت و خود را موجودی فرازمینی تصور می‌کرد. گفت: محمدرضا خود را شاه شاهان، خدایگان و وارث حکومت 2500 ساله شاهنشاهی ایران می‌دانست و همه دول استکباری غرب – خاصه آمریکا- و حتی ابرقدرت کمونیست شرق حامی آن بودند، اما با این وجود، ناگهان با دَم روح اللهی خمینی کبیر و خروش ملت مسلمان ایران از تخت طاووس به زیر افتاد و فرار را بر ماندن ترجیح داد. وی ادامه داد: شاه و همسرش آنقدر جنایت کرده بودند که پرونده قطور و سیاهی از جنایات مختلف سیاسی و فرهنگی و اقتصادی داشتند و خود می دانستند که اگر در ایران بمانند مردم انقلابی آنها را قطعه قطعه می کنند. به همین خاطر یک ماه مانده به پیروزی انقلاب از کشور فرار کردند. وی سپس با ذکر لحظات پس از فرار شاه گفت: ماهها بود که شاه و همسرش از ضربه های پیاپی قیامِ فراگیر انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره)، خواب و آرامش و اعصاب خود را از دست داده بودند و لحظه ها و روزهای به شدت نگران کننده ای را سپری می کردند. خارکوهی با اشاره به تدبیر‌های ناموفق شاه در ماه‌های پایانی حکومت خود ادامه داد: محمدرضاشاه و حامیان داخلی و خارجی اش هر حیله ای را که تا آن موقع بکار بسته بودند، موثر نیفتاده بود. تعویض پیاپی دولت ها، مذاکره و مصالحه با شریعتمداری و ملی گراها، اشک تمساح ریختن های شاه در پیام آبان که گفته بود صدای انقلاب شما را شنیدم، وعده های توخالی شخص شاه و دولتش، جلب حمایت های آمریکا و انگلیس و اروپا، انحلال ساواک و بازداشت چند مهره دست پرورده، و دهها ترفند دیگر از جمله نقشه هایی بود که بکار بستند تا شعله های انقلاب را خاموش کنند ، ولی موثر نیفتاد و حتی دامنه اعتراضات مردمی بر علیه سلطنت افزایش یافت . وی افزود: در نتیجه روز 26 دی ماه سال 57 در حالی که ده روز از عمر دولت بختیار می گذشت، شاه به اتفاق همسرش با چهره‌ای غمگین و چشمان گریان با هواپیمای اختصاصی و مجلل خود ایران را ترک کرد و گفت: «من برای معالجه و استراحت می روم»، در حالی که همه می دانستند، او در واقع از ترس جانش که مورد تهدید انقلاب عظیم ملت ایران بود، داشت فرار می‌کرد. این مورخ گفت: به دنبال فرار شاه رئیس ستاد بزرگ ارتشداران و رئیس شهربانی کشور با ابلاغ دستورالعملی وضعیت کشور را از ساعت 5/7 صبح روز سه شنبه 26 دی ماه - روز فرار شاه - بحرانی اعلام کردند و بر آماده باش کامل نیروها و آمادگی یگانهای نظامی برای انجام پدافند ملی در آن روز تاکید نمودند. خارکوهی ادامه داد: در واکنش به فرار شاه از ایران، حضرت امام خمینی بلافاصله در همان روز طی بیانیه ای خروج شاه را اولین مرحله پایان یافتن سلطه جنایت بار 50 ساله رژیم پهلوی عنوان کرد و این پیروزی را به ملت ایران تبریک گفت و اعلام نمود که بزودی دولت موقت انتقالی را معرفی می کند و در اولین فرصت به ایران باز خواهد گشت. وی با اشاره به شعار مردم پس از فرار شاه گفت: شعار‌ها این بود «ای شاه خائن آواره گشتی، خاک وطن را ویرانه کردی، کُشتی جوانان وطن ،الله اکبر، کردی هزاران درکفن، الله اکبر، مرگ بر شاه (5 بار)» باز در درباره حضرت امام خمینی چنین می خواندند:«یارب نگهدار ، رهبر ما را ،مرجع ما را، پیروزی از حزب خداست، انافتحنا، عمر ستمگران فناست ،انافتحنا، روح الله (5 بار)» خارکوهی با یادآوری روز‌های پر مشقت شاه و خانواده‌اش گفت: شاه با آن همه دبدبه و کبکبه که خود را وارث تاج و تخت 2500 ساله شاهنشاهی ایران در دنیا معرفی می‌کرد و خود را یک شخصیت محبوب جهانی معرفی می‌نمود و همه روسای دول کشورها بویژه دول غربی و عربی را حامی و دوست مخلص خود تصور می‌کرد پس از فرار، بخصوص پس از پیروزی انقلاب اسلامی دشوارترین روزها را سپری کرد. چنان که خود شاه از آن ماه ها به عنوان ماه‌های درد و وحشت و نومیدی و خون دل یاد می کند و می‌گوید: «هیچ کشوری در این دنیای بزرگ حاضر به پذیرفتن من نیست». وی افزود: در دوران دربدری شاه تنها کسی که او را همراهی می‌کرد فرح پهلوی همسرش بود که او هم شدیدا از این وضع خسته شده بود و به تنگ آمده بود به همین خاطر اعتراف کرد « دنیا طوری با ما رفتار می‌کند که گویی بزرگترین جنایتکاران روی زمین هستیم. رفتاری که با ما می‌شد و از محلی به محل دیگر پرتاب می‌شدیم وحشتناک بود.» خارکوهی در پایان خاطرنشان کرد: مدت دربدری شاه در کشورهای مختلف جهان پس از فرارش از ایران، هجده ماه بطول انجامید، تا اینکه عاقبت در پنجم مرداد سال 1359 شمسی از دنیا رفت. منبع: فارس منبع بازنشر: سایت مشرق

چرا کشف حجاب در زمستان انجام شد

قانون کشف حجاب از ۱۷ دی ۱۳۱۴، علی‌رغم اینکه تداعی‌کننده‌ی تجربه‌ای تلخ در تاریخ معاصر ایران است، بدون شک یکی از مهم‌ ترین رخدادهایی است که همواره در پس‌زمینه‌ی ذهنی تحولات بعدی معاصر تا انقلاب اسلامی حضور داشته است. به موضوع کشف حجاب و سیاست‌های ضددینیِ پهلوی اول فراوان پرداخته شده است، اما در این مقاله هدف ما بررسی جنبه‌ای خاص از این موضوع است. توضیح اینکه یکی از جنبه‌هایی که در تشریح واقعه‌ی کشف حجاب کمتر مورد توجه محققان قرار گرفته است، ترس و تشویش عمیقی بود که دیکتاتوری پهلوی اول از واکنش مردم و جامعه داشت. عمده‌ی بررسی‌ها در این موضوع، اجرای این سیاست را در چارچوب سیاست‌های فرهنگیِ استعماری هم‌زمان در افغانستان، ایران، ترکیه و مصر تحلیل کرده‌اند که رضاخان نیز فارغ از هرگونه ملاحظه و نگرانی و به‌شکلی خشونت‌بار، آن را به اجرا درآورده است. این نگاه و توصیف اگر چه بخش عمده‌ای از واقعیت تاریخی را نشان می‌دهد، اما وقتی می‌تواند تصویر کامل‌تری از ماجرا ارائه دهد که ترس و اضطراب رضاخان و دستگاه دیکتاتوری وی و همین‌طور تدابیری که برای مدیریت این سیاست در نظر گرفته شده بود را مورد توجه قرار دهد. با تأمل دقیق‌تر در رویکردی که پهلوی اول نسبت به اجرای این سیاست در پیش گرفت، آشکار می‌گردد که یکی از دغدغه‌ها و نگرانی‌ها و ملاحظات جدی شخص رضاخان و دستگاه حاکم، مدیریت کردن پیامدهای این سیاست و کنترل واکنش‌های احتمالی از سوی جامعه است. اتخاذ فصل سرما (روز ۱۷ دی‌ماه ۱۳۱۴ به‌عنوان روز آزادی زن) برای مقطع زمانی اجرای این قانون، خود گویای بخشی از نگرانی‌ها و ملاحظات در اجرای این سیاست است که در این مقاله بیشتر به آن‌ها خواهیم پرداخت. الف) علل ترس و تشویش دیکتاتور از اجرای سیاست کشف حجاب حکومت پهلوی که در پی کودتای انگلیسی ۱۲۹۹ بر کشور حاکم شد، به‌عنوان حکومتی که ریشه‌های مردمی ندارد، به‌طور طبیعی و در راستای مأموریت استعماری خود، به دنبال تحمیل تغییراتی در جامعه برآمد که در تضادی بنیادین با ارزش‌ها و فرهنگ جامعه بود. این حقیقتی انکارناپذیر است که سیاست‌های فرهنگی متخذه در پهلوی اول (که در اینجا موضوع بحث است)، در چارچوبی تحمیلی، خشونت‌بار و آمرانه اجرا می‌شده است. لیکن علی‌رغم این حقیقت، باید به این نکته توجه داشت که چند مسئله سبب شد تا رضاخان در مرحله‌ی اجرای سیاست کشف حجاب از ترس واکنش‌های جامعه، ملاحظات و تدابیری را برای کنترل پیامدهای اجرای این سیاست در پیش گیرد. سقوط حکومت امان‌الله، در نتیجه‌ی مخالفت‌های مردمی در مقابل سیاست‌های ضددینیِ تند و شتاب‌زده‌ی وی از جمله سیاست مشابه کشف حجاب زنان افغان، موجب ترس و نگرانی فراوان رضاخان از اجرای این سیاست شده بود. ۱. تجربه اعتراضات و مقاومت‌ها در مقابل سیاست لباس متحدالشکل مقدمات کشف حجاب با تلاش برای متحدالشکل کردن لباس ایرانیان آغاز گردید که در دو مرحله با مقاومت‌های مردمی مواجه شد. در مرحله‌ی نخست، در مرداد ۱۳۰۶ش، همه‌ی کارکنان دولت و شاگردان مدرسه‌ها موظف به پوشیدن لباس متحدالشکل شدند. سپس قانون لباس متحدالشکل و کلاه‌پهلوی در ۱۴ دی ۱۳۰۷ در مجلس هفتم به تصویب رسید و اجرای آن از ابتدای سال ۱۳۰۸ آغاز شد. اما وقوع شورش‌های عشایری جنوب و سایر نقاط کشور منجر به تعویق آن شد. مرحله‌ی دوم تغییر لباس از ۱۳۱۳ و پس از سفر رضاشاه به ترکیه آغاز شد که در نهایت، به کشف حجاب اجباری در ۱۷ دی ۱۳۱۴ منجر شد. از اوایل سال ۱۳۱۴، بنا به درخواست رضاشاه، استفاده از کلاه‌‌شاپو یا کلاه‌فرنگی که تمام لبه‌دار بود، به‌جای کلاه لبه‌دار پهلوی، اجباری شد. در تیرماه ۱۳۱۴، دولت در این‌باره بخشنامه صادر کرد و سپس آداب استعمال آن از سوی وزارت داخله به ولایات ابلاغ شد. این قضایا مقدمات وقوع قیام گوهرشاد در تیر ۱۳۱۴ بود، اما پیش از آن البته شیراز به اعتراض برخاسته بود و خبر این اعتراضات به حوزه‌های علمیه‌ی قم، مشهد و تبریز رسیده بود و سرانجام بازتاب همه‌ی این اخبار در مشهد غلیان افکار عمومی را در پی داشت که منجر به قیام مسجد گوهرشاد شد. (رحمانیان، ۱۳۹۱: ۲۸۰-۲۷۵) ۲. سقوط حکومت امان‌الله‌خان در افغانستان کشف حجاب و تغییر فرم لباس، یک اندیشه‌ی مستقل حکومتی نبود که توسط شخص رضاخان اتخاذ شده باشد، بلکه یک برنامه‌ی هماهنگ استعماری محسوب می‌شد که به‌طور هم‌زمان در سه کشور ترکیه، ایران و افغانستان اجرا شد. مجریان این طرح، در ترکیه مصطفی کمال آتاتورک، در ایران رضاخان و در افغانستان امان‌الله‌خان بود. سقوط حکومت امان‌الله در نتیجه‌ی مخالفت‌های مردمی در مقابل سیاست‌های ضددینیِ تند و شتاب‌زده‌ی وی از جمله سیاست مشابه کشف حجاب زنان افغان، موجب ترس و نگرانی فراوان رضاخان از اجرای این سیاست شده بود. (رحمانیان، ۱۳۹۱: ۲۷۴) رضاخان با مشاهده‌ی سرنوشت امان‌الله‌خان و با توصیه‌ی برادر وی مبنی بر عدم اجرای قانون کشف حجاب در ایران، برای مدتی از این فکر منصرف شد و حتی برای مدتی مقررات سخت‌گیرانه ‌تری در مورد زنان اعمال کرد. (صادقی، ۱۳۹۲: ۴۰) ب) تدابیر اتخاذشده برای کنترل پیامدها اعتراضات داخلی که اوج آن قیام مسجد گوهرشاد بود و همین‌طور سقوط حکومت امان‌الله‌خان در افغانستان، باعث شد تا رضاخان در اجرای مرحله‌ی نهایی سیاست فرهنگی خود، که همان کشف حجاب اجباری بود، به دلیل ترس از واکنش مردم و خارج شدن وضعیت از کنترل، تدابیر خاصی بیندیشد. لذا قانون کشف حجاب یکباره صادر نشد. قبل از اعلام رسمی کشف حجاب، این مسئله دهان‌به‌دهان می‎گشت تا با گسترش چنین شایعه‎ای، هم زمینه‌ی پذیرش این طرح سنجیده شود و هم مردم آمادگی لازم را برای اعمال چنین برنامه‎ای پیدا کنند. (ساناساریان، ۱۳۸۴: ۱۰۰) ۱. فصل سرما به‌عنوان مقطع زمانی اجرای سیاست اگر چه در اسناد به‌جامانده از واقعه‌ی کشف حجاب، به‌طور مستقیم به این موضوع اشاره‌ای نشده است، اما بی‌گمان انتخاب یک روز زمستانی برای این واقعه، از پیش اندیشیده و تعیین‌کننده بود. درباره‌ی انتخاب و پیشنهاد روز ۱۷ دی‌ماه به رضاخان، در خاطرات دو عنصر اصلی مراسم، یعنی علی‌اصغر حکمت وزیر معارف و محمود جم نخست‌وزیر وقت، تفاوت‌هایی مشاهده می‌شود؛ چنان‌که هر دو می‌کوشند پیشنهاد این روز به وی را به خود منتسب سازند. محمود جم در خاطراتش از تردید و نگرانی خود و سایر اعضای هیئت دولت یاد کرده است و می‌نویسد: «مهم‌ ترین نگرانی که نه تنها گریبان‌گیر من، بلکه گریبان‌گیر سایر اعضای دولت نیز بود، مسئله‌ی عکس‌ العمل افراد متعصب در برابر این اقدام بود.» (فیاض و صلاح، ۱۳۸۵: ۸۵، به نقل از خاطرات محمود جم) در هر حال، پس از ارائه‌ی پیشنهاد چنین روزی در فصل زمستان، رضاخان اظهار می‌دارد: «باید این موضوع در هیئت وزرا مطرح شود و تصویب شود... این مسئله‌ی ساده‌ای نیست، خیلی مهم است و باید حتماً انجام شود. منتها این انقلاب بزرگ باید با فکر و تدبیر صورت بگیرد.» (همان‌جا) این سخنان حاکی از نگرانی رضاشاه از اجرای این سیاست است. قبل از مراسم ۱۷ دی نیز قرار بود که بانوان بدون چادر و حجاب و حتی روسری در مراسم حاضر شوند، اما به‌واسطه‌ی نگرانی از برانگیخته شدن احساسات مذهبی جامعه، در آخرین روزها تصمیم گرفته شد که بانوان به‌کلی سربرهنه نباشند، بلکه کلاه بر سر بگذارند و به آن شکل در مراسم حضور یابند. (همان: ۸۶، به نقل از روزنامه‌ی رستاخیز، ۱۶ دی‌ماه ۲۵۳۵) با این تمهیدات و آماده‌باش قبلی نیروهای امنیتی، در روز ۱۷ دی‌ماه این طرح به اجرا درآمد. به نظر می‌آید یکی از انگیزه‌های انتخاب این روز، آن بود که سرمای زمستان خود مانعی می‌شد از رفتارها و پوشش‌های افراطی و نامطلوب منافی عفت که می‌توانست موجب خشم بیش از حد توده‌ی مردم شود. بنابراین اجبار در پوشیدن لباس‌های بلند مثل پالتو و به سر گذاشتن کلاه روشی، برای هدایت این واقعه در مسیر مدنظر دولت بود تا این تلقی شایع نشود که غرض از کشف حجاب، تشویق آن‌ها به رفتارهای منافی عفت است. لذا اتخاذ این مقطع زمانی تدبیری بود از سوی دولت تا کل ماجرا از کنترل خارج نشود و لوث نگردد. (صادقی، ۱۳۹۲: ۳۰ و ۳۱) ۲. معناسازی برای بی‌حجابی در تبلیغات برای اجرای این سیاست ضدمذهبی، دولت به‌شدت تلاش داشت که بی‌حجابی مترادف بی‌عفتی معنا نشود و سعی فراوانی داشت تا معنایی مثبت و مترادف با فرهیختگی، تمدن و همراه با نجابت را برای بی‌حجابی بار کند. در این جهت، به فرمان دولت، روسپی‌ها از کشف حجاب منع شدند. در واقع دولت تلاش داشت تا عفت و نجابت را از حجاب جدا کند و بر بی‌حجابی بار کند. (صادقی، ۱۳۹۲: ۳۲) آن‌چنان‌که در بخشی از بخشنامه‌ی دولت آمده است: «اگر فواحش به کشف حجاب اقدام نمایند، باید قویاً جلوگیری شود که صدمه به این مقصود مقدس نزنند.» (واقعه‌ی کشف حجاب، سند ۲۰: ۹۷) قبل از مراسم ۱۷ دی نیز قرار بود که بانوان بدون چادر و حجاب و حتی روسری در مراسم حاضر شوند، اما به‌واسطه‌ی نگرانی از برانگیخته شدن احساسات مذهبی جامعه، در آخرین روزها تصمیم گرفته شد که بانوان به‌کلی سربرهنه نباشند، بلکه کلاه بر سر بگذارند و به آن شکل در مراسم حضور یابند. ۳. توجیه مذهبی برای سیاست کشف حجاب نکته‌‌ی قابل توجه در این طرح آن است که به منظور کنترل افکار عمومی و واکنش‌های مذهبی مردم، نوعی توجیه مذهبی برای اقدامات بالا طرح شده است و لزوم ترویج آن گوشزد می‌شود. دولت در این جهت کوشید تا عده‌ای از علمای سرشناس را وادار کند که در مجالس و جشن‌های بی‌حجابی حضور یابند یا با تأیید خود آن را مجاز بدانند. به‌طور مثال، آیت‌الله کاشانی در پاسخ به چنین پیشنهادی، به‌شدت با مأموران برخورد کرد. (صحیفه‌ی امام، ج ۱۳: ۱۵۱ و ۱۵۲) از دیگر علمای سرشناسی که از شرکت در مجالس جشن بی‌حجابی خودداری کردند، می‌توان به شیخ علی مدرس تهرانی، شریعتمدار رشتی و امام جمعه‌ی تهران حاج سید محمد اشاره کرد. (بصیرت‌منش، ۱۳۷۴: ۷۶) امام خمینی (ره) در رابطه با این موضوع می‌فرمایند: برای شرکت در مجالس جشن بی‌حجابی پیش علمای شهرها می‌رفتند و می‌گفتند شرکت کنید. هرکدام ضعیف بودند و ضعیف‌ القلب بودند شرکت می‌کردند و هرکدام قوی بودند شرکت نمی‌کردند. (صحیفه‌ی امام، ج ۱۳: ۱۵۲) نتیجه‌گیری با استقرار و تثبیت سلطنت پهلوی، دوره‌ی اجرای سیاست‌های نوین استعمار فرا رسید و سیاست مذهب‌زدایی و استحاله‌ی فرهنگی از طریق اشاعه‌ی فرهنگ تجددگرایی غربی در دستور کار هیئت حاکمه قرار گرفت. به‌لحاظ تاریخی، اقدام پهلوی اول در منع حجاب (نه فقط رفع حجاب)، هیچ نمونه‌ی قبلی در کشورهای اسلامی نداشت و برای اولین‌بار کشف حجاب اجباری در ایران اجرا شد. نکته اینکه این منع قانونی نه مبتنی بر مصوبه‌ی مجلس، بلکه ناشی از فرمان شاه بود. سیاست کشف حجاب در واقع سیاستی بود که دیکتاتوری پهلوی اول مأمور به انجام آن بود. با این حال ترس و نگرانی از واکنش مردم، این ایده را که مدت‌ها بود رضاخان در فکر اجرای آن بود (صلاح، ۱۳۸۴: ۱۱۸)، به تعویق می‌انداخت. در این مقاله سعی شد تا به جنبه‌ای خاص از واقعه‌ی کشف حجاب نگریسته شود. تدقیق در حول‌وحوش اجرای این سیاست، نمایانگر تشویش و نگرانی شخص رضاخان و دولتمردان او نسبت به واکنش‌های توده‌ی مذهبی مردم و پیامدهای آن است. لذا ملاحظات و تدابیر فراوانی برای کنترل واکنش‌ها و آماده‌سازی اذهان و تغییر نگرش‌های جامعه به این مقوله انجام شد. در نظر گرفتن فصل سرما برای آغاز رسمی این سیاست (تا از این طریق جایگزینی لباس‌های بلند و کلاه به‌عنوان پوشش به‌جای چادر، موجب خشم بیش از حد جامعه نگردد)، معناسازی برای بی‌حجابی و معناسازی منفی برای چادر، توجیهات مذهبی و... همگی نشان از این نگرانی و تشویش دارد. با این حال، ناگفته پیداست که هیچ‌کدام از این تدابیر کارساز نبود و سیاست کشف حجاب، نه تنها مشروعیتی نزد مردم نیافت، بلکه برعکس، بستر اصلی بحران مشروعیت دیکتاتوری پهلوی اول را رقم زد. با آغاز واکنش‌های منفی مردان و زنان جامعه در انواع گونه‌های مختلف، دولت به سرکوب خشونت‌بار جامعه و اجرای اجباری کشف حجاب متوسل شد. در نهایت، پس از سقوط پهلوی اول در جریان شهریور ۱۳۲۰، قانون کشف حجاب سریعاً فراموش شد. منابع: - جعفری، مرتضی، اسماعیل‌زاده، صغری و فرشچی، معصومه (۱۳۷۱)، اسناد منتشرنشده از واقعه‌ی کشف حجاب در عصر رضاخان، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی و مؤسسه‌ی پژوهش و مطالعات فرهنگی - رحمانیان، داریوش (۱۳۹۱)، ایران بین دو کودتا، انتشارات سمت. - فیاض انوش، ابوالحسن و صلاح، مهدی (۱۳۸۵)، هفدهم دی‌ماه ۱۳۱۴ امتداد یا انقطاع نهضت بانوان، فصلنامه‌ی کتاب زنان، سال نهم، شماره‌ی ۳۳. - صادقی، فاطمه (۱۳۹۲)، بازخوانی یک مداخله‌ی مدرن کشف حجاب، نشر نگاه معاصر. - صلاح، مهدی (۱۳۸۴)، کشف حجاب، زمینه‌ها، پیامدها و واکنش‌ها، تهران، مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی. - بصیرت‌منش، حمید (۱۳۷۴)، روند کشف حجاب و واکنش روحانیان، مجله‌ی تاریخ معاصر ایران. - ساناساریان، الیز (۱۳۸۴)، جنبش حقوق زنان در ایران، طغیان، افول و سرکوب از ۱۲۸۰ تا ۱۳۵۷. منبع:برهان منبع بازنشر: سایت مشرق

بررسی وضعیت شرکت ملی نفت در اهواز

عصمت بابادی: کارشناس ارشد تاریخ ایران دوره اسلامی کشف، استخراج و رونق فعالیت‌های نفتی، به شهرهای خوزستان به ویژه اهواز جایگاه ویژه‌ای داده است. پیدایش نفت و رونق فعالیتهای اکتشافی نفت ، تغییرات اجتماعی، اقتصادی و عمرانی را در شهرهای نفت‌خیز به ویژه اهواز منجر شد. اکتشاف نفت ابتدا در زمان تسلط شرکت نفت ایران و انگلیس صورت گرفت. اکتشافات و حفاری‌های نفتی در زمان شرکت نفت ایران و انگلیس تغییراتی اقتصادی، عمرانی را در سطح شهر اهواز موجب شد که در راستای منافع خود شرکت و برای تسریع در فعالیتهای حفاری شرکت صورت گرفت. شرکت نفت در تمام سالهای فعالیتش منابع نفتی ایران را یغما برد و اکثرا کارکنانش را غیرایرانی‌ها تشکیل می‌دادند. بعد از ملی شدن نفت و خلع‌ید انگلیسی‌ها، این بار با عقد قرارداد کنسرسیوم با نوع دیگری از غارت منابع نفتی ایران روبه‌رو شدیم؛ که این بار شرکت‌های چندملیتی امور نفتی ایران را به دست گرفتند هر چند ایران نیز شرکت ملی نفت خود را داشت ولی تسلط شرکت‌های بیگانه هنوز مشهود بود. در این زمان شرکت ملی نفت ایران فعالیت‌های بیشتری نسبت به زمان تسلط شرکت نفت ایران و انگلیس در ایران انجام داد ولی این اقدامات و امکاناتی که شرکت ملی نفت ارائه می‌داد بیشتر مختص خود کارکنان شرکت بود. بعد از انقلاب اسلامی حاکمیت و مالکیت ایران بر ذخایر و منابع نفت بر همگان آشکار شد و دست بیگانگان برای تسلط بر امور نفتی ایران بسته شد و فعالیت‌ها و اکتشافات به نیروهای متخصص ایرانی سپرده شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با اختصاص درآمدهای نفتی به فعالیت‌های عام‌المنفعه با نوع دیگری از فعالیت‌های شرکت نفت مواجه هستیم که این بار این امکانات تنها به قشر خاصی از کارکنان شرکت تعلق ندارد بلکه اختصاص درآمدهای نفتی به اقدمات وسیع اقتصادی، عمرانی و فرهنگی در سطح شهر اهواز تعلق گرفته است. این تحقیق بر آن است که به بررسی کشف و استخراج نفت در اهواز و سپس فعالیت‌های شرکت‌های نفتی از زمان تسلط شرکت نفت ایران و انگلیس تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی بپردازد. اهواز قبل از ملی شدن نفت کشف، استخراج و بهره برداری از منابع نفت در خوزستان تحولات جدیدی را در تاریخ و زندگی مردم ایران بخصوص مناطق نفت‌خیز رقم زد. اهواز تا قبل از اکتشاف نفت در دوره ناصرالدین شاه، با صدور فرمانی مبنی بر آزادی کشتیرانی در رود کارون با رونق تجارت مواجه شد. این فرمان نقش مهمی در شکل‌گیری حیات شهری اهواز ایفا نمود به گونه‏ای که می‏توان از آن به عنوان اولین رویداد مهم در توسعۀ شهری اهواز نام برد. دومین رویداد مهم در شکل گیری حیات شهری اهواز را می‏توان "کشف و استخراج نفت" دانست زیرا بعد از این رویداد بود که شهر اهواز وارد مرحله جدیدی از توسعه شهری شد. این دوره در واقع مصادف با اکتشاف نفت توسط شرکت نفت ایران و انگلیس بود که عملیات حفاری دامنه‌داری در شهرهای نفت‌خیز ایران را آغاز کرده بود. شرکت نفت ایران و انگلیس برای اولین بار در شهر مسجد سلیمان در استان خوزستان به نفت رسید و پس از آن عملیات حفاری را در دیگر مناطق نفت‌خیز خوزستان پیش برد. چهار سال پس از اکتشاف نفت نیز شرکت نفت توانست اولین چاه نفت را در اهواز کشف کند. قرار داشتن اهواز در مسیر خطوط لوله نفت مسجدسلیمان به آبادان، واقع بودن این شهر در دشت که امکان دسترسی به وسایل نقلیه و زندگی شهری را راحت‌تر می‏ساخت و همچنین هم‌جواری اهواز با رودخانه کارون و نزدیک بودن به خلیج فارس از جمله دلایلی است که باعث شد شهر اهواز در کنار مسجدسلیمان به عنوان یکی از دیگر مراکز مهم نفت‌خیز مطرح شود.(سعادت، جغرافیای اقتصادی نفت ایران، ص 146) بعد از کشف نفت در اهواز توسط شرکت نفت ایران و انگلیس این شهر جایگاه خاصی پیدا کرد و تأسیسات صنعت نفت نیز در آن گسترش پیدا کرد و حتی مشکلات خطوط لوله نفت در آن بررسی می‏شد.(عباسی شهنی، تاریخ مسجدسلیمان از روزگاران باستان تا امروز، ص156) با تسلط شرکت نفت ایران و انگلیس بر چاه‌های نفت، مردم شهرها و روستاهای ایران بخصوص شهرهای نزدیک به میدان نفتی، به امید پیدا کردن شغل پردرآمدتر به سمت میدان‌های حفاری سرازیر شدند. از آنجا که شغل اکثر مردمی که به سمت میدان‌های نفتی تمایل پیدا می‏کردند کشاورزی بود، بنابراین در وضعیت کشاورزی اختلال ایجاد شد. البته در ابتدای فعالیت شرکت نفت ایران و انگلیس کارمند ایرانی وجود نداشت و از کارگران برای عملیات جاده‌سازی، حمل و نقل به وسیله قاطر و الاغ، حمل ماشین‌آلات و مواد گوناگون، نصب وسایل حفاری و غیره استفاده می‌کردند.(همان منبع، ص 163) میان کارکنان ایرانی و خارجی شرکت نیز تبعیض فراوانی وجود داشت. بنابراین کشف نفت در معیشت و نوع فعالیت اقتصادی مردم مناطق نفت‌خیز اثر گذاشت. به تدریج با رونق فعالیت‌های اکتشافی شرکت نفت ایران و انگلیس، نیاز به مسکن برای کارکنان نیز مطرح شد. البته در تقسیم خانه‏ها، تبعیض و بی‌عدالتی بین کارکنان ایرانی و انگلیسی بیداد می‏کرد. در یک طرف خانه‏های مجهز، به آن دسته از کارمندانی ارائه می‏شد که اکثر غیرایرانی بودند و بسیاری از کارگران ایرانی نیز مجبور بودند در کپرهای حصیری و خانه‏های محقری زندگی کنند که فقط می‏توان به آن خانه‏ها عنوان "سرپناه" داد. در خانه‏های مجهز کارکنان خارجی سیستم خاصی به کار رفته بود؛ به گونه‏ای که شکل خانه‏ها متناسب با روحیه کارمندان انگلیسی بود از این رو برای اینکه فضایی مشابه انگلیس را برای کارکنان خود فراهم کنند، خانه‏ها را به سبک ساخت‌وساز در انگلیس ساخته بودند. منطقه فداییان اسلام(نیوسایت سابق) در اهواز که هنوز هم خانه‏های شرکتی در آن یافت می‏شود، بر همان اساس ساخته شده است.(کسایی، تاریخچه معماری و عملیات ساختمانی در مناطق نفتخیز، ص 10) شرکت نفت ایران و انگلیس در اهواز زمینه زیرساخت‌های عمرانی از جمله ساخت مدرسه، جاده و مراکز تفریحی را فراهم آورد ولی همه این موارد در خدمت منافع خود شرکت صورت گرفته بود و خدماتی بود که به کارکنان خودش اختصاص داده بود که اکثرا هم افرادی غیرایرانی بودند. یکی از نویسندگان تعبیر جالبی از طرز فکر کارکنان خارجی نسبت ایرانیان نشان داده است: "انگلیسی‏ها ایرانیان را بومی خوانده، آنها را اصلا به حساب نمی‏آوردند و معتقد بودند اینجا چندین هزار سال زمین سوخته و تفتیده‏ای بود که دانش و تخصص و سرمایۀ انگلیس این بیابان سوزان و بی آب و علف را به صورت شهر بزرگ و پر از درخت و آب درآورده است."(دیگارو و دیگران، ایران در قرن بیست، ص 120) کارگران و کارکنان ایرانی به گونه‏ای در جو فرهنگ وارداتی شرکت نفت قرار گرفتند که ناخواسته و ناخودآگاه با وجود اختلاف زبان و فرهنگ با هم با زبان خاصی سخن می‏گفتند. به گفته نویسنده کتاب "خاطرات من": یک کارگر ایرانی در مکالمه با رفیقش یا خانواده‌اش وقتی می‏خواست جریان مراجعه‏اش به درمانگاه را بگوید می‏گفت: قبل از فیدوس(faidus) خودم را به هاسپیتال(hospital) رساندم. کارتم را اوکی(ok)شده گرفتم تیم(time) ویزیت(visit)رسید ….بعضی از کلمات هنوز هم در گویش محاوره مردم باقی مانده است.(بهبهانی، خاطرات من،ج1،ص35) بنابراین تغییر معیشت و سبک زندگی مردم، روی آوردن به فعالیت‌های اقتصادی، توسعه تأسیسات عمرانی و رواج تعدادی واژگان بیگانه در گویش مردم را می‏توان از تأثیرات تسلط شرکت نفت ایران و انگلیس در مناطق نفت‌خیز به ویژه اهواز دانست. با این وجود شرایط تبعیض و نارضایتی میان کارکنان ایرانی و انگلیسی به قدری پررنگ بود که صدای اعتراض کارگران ایرانی را برانگیخت و سلسله اعتصاباتی در این دوره به راه انداختند. با شروع زمزمه‏های ملی شدن نفت کارگران ایرانی عزم خود را برای بیرون راندن انگلیسی‏ها جزم کردند و سرانجام با نهضت ملی شدن نفت شرایط کارگر ایرانی به مراتب بهتر از قبل شد. اهواز بعد از ملی شدن نفت با ملی شدن نفت دست انگلیسی‏ها از امور نفتی ایران تا مدتی کوتاه شد ولی نفت ایران با سازمان دهی بریتانیا در سطح بین‌المللی تحریم شد. بریتانیا که از ملی شدن نفت خشمگین شده بود با کمک آمریکا و مجموعه‏ای از عوامل داخلی شروع به توطئه‏ای علیه مصدق کردند ولی ناکام ماندند که در پی آن محمدرضاشاه به عراق و سپس رم گریخت. فرار شاه تظاهرات مردم به خیابان‌ها را به دنبال داشت. طولی نکشید که کودتای 28 مرداد 1332 برای سرنگونی مصدق به راه انداخته شد. کودتا با موفقیت به اتمام رسید، مصدق دستگیر شد و محمدرضاشاه به ایران بازگشت و کمکهای عظیمی از آمریکا دریافت کرد. از این دوره به بعد آمریکا نقش پررنگ‌تری در سیاست‌های محمدرضا شاه ایفا کرد. وی در سال 1333 با کارتل بین‌المللی نفت یا کنسرسیوم به توافق رسید که شرایط آن به مراتب پایین‌تر از ملی شدن نفت بود.(فوران، مقاومت شکننده،ص443) در قرارداد کنسرسیوم بار دیگر پای شرکت نفت ایران و انگلیس به ایران باز شد ولی این بار در ردیف رقبای آمریکایی خود قرار گرفت. چهل درصد از سهام کنسرسیوم به شرکت نفت ایران و انگلیس، چهل درصد دیگر به شرکت‌های آمریکایی داده شد. از بیست درصد باقیمانده نیز چهارده درصد به شرکت شل و شش درصد به شرکت نفت فرانسه واگذار شد و مدت قرارداد کنسرسیوم بیست و پنج سال بود.(ولی زاده، آنگلو و بنگلو در آبادان، ص 86) به موجب این قرارداد دو شرکت عامل به نام‌های "شرکت سهامی اکتشاف و تولید نفت ایران" عهده‌دار اکتشاف، حفاری، استخراج و دیگری "شرکت سهامی تصفیه نفت ایران" عهده‌دار تصفیه و عمل آوردن نفت خام و گاز طبیعی و انبارداری و حمل و نقل مواد تصفیه شده با کلیه وسایل لازم از جمله بارگیری دریایی بود.(نامه صنعت نفت ایران،شماره 4،شهریور 1344، ص 35)بعد از این قرارداد تعداد کارکنان ایرانی در شرکت نسبت به قبل افزایش یافت. بعد از قراداد کنسرسیوم دوباره اکتشاف و حفاری چاه‌های نفت در اهواز ادامه یافت. نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این بود که بر اساس قرارداد کنسرسیوم، شرکت ملی نفت ایران اداره امور غیرصنعتی را به عهده گرفت. این اداره گام موثری در زمینه بهداشت، آموزش، طرح تملک مسکن و توسعه منابع داخلی در مناطق نفت‌خیز برداشت. طرح تملک مسکن در اهواز در سال1336 آغاز شد و تا سال 1338 جمعا 82 باب خانه کارگری و 9 باب خانه کارمندی ساخته شد.(نشریه نامه صنعت نفت ایران، شماره 6، آبان 1343، ص 42) واگذاری منازل به کارکنان با پارتی‌بازی و بی‌عدالتی صورت می‌گرفت و میان منازل کارگری و کارمندی نیز تفاوت وجود داشت. منازل کارمندی دارای لوله‌کشی آب بود ولی خانه‏های کارگری آب خود را از لوله‏های فشاری سر لین(line) استفاده می‏کردند. اتوبوس وسائط نقلیه عمومی کارمندان و کارگران جدا بود و یک کارگر حق سوار شدن در اتوبوس کارمندی را نداشت.(یعقوبی‌نژاد، بوی نفت می‏آید انگلیسی‏ها آمدند، صص 201 تا 203) کلمه لین هنوز هم در گویش مردم اهواز وجود دارد که معنی خیابان می‏دهد. بنابراین در رهگذر امور غیرصنعتی بود که اهواز با تغییراتی در امور عمرانی، فرهنگی و رفاهی روبه‌رو شد. ساخت خانه‏های شرکتی در اهواز از جمله در مناطق نیوسایت، زیتون کارمندی، زیتون کارگری و کارون را می توان از اقدمات شرکت نفت در زمینه امور غیر صنعتی دانست. احداث کارخانه لوله‌سازی نورد در اهواز، احداث فرودگاه جدید اهواز در این دوره صورت گرفته است. در زمینه بهداشتی نیز اقداماتی صورت گرفت. از جمله درمانگاه‌ها و کلینیک‌هایی برای رفع نیازهای کارکنان ساخته شدند. درمانگاه کارون، خرمکوشک، نیوسایت، کوت عبدالله از جمله درمانگاهی بودند که برای کارکنان شرکت در اهواز ساخته شدند.(نشریه یادداشت هفتگی، شماره 23، فروردین 1357، ص 3) از ساخت هنرستان‌های صنعتی در اهواز که بگذریم لازم است به اقدامات رفاهی شرکت نیز توجه کنیم که می‌توان از آن به عنوان مهم‌ترین بخش فعالیت‌های شرکت یاد کرد. برای رفاه کارکنان و خانواده‏هایشان باشگاه‌ها، سینماها، استخرهایی ساخته شد. باشگاه‌های کوت عبدلله، نفت، کارون، گلف اهواز، بولینگ، تنیس، ساحل و استخرهای شنا از جمله مراکز رفاهی کارکنان شرکت نفت اهواز بودند.(نشریه نامه صنعت نفت ایران، شماره 2، تیرماه 1350، صص 18 تا 21)فیلم‌های خارجی روز را در سینماهای شرکت در معرض تماشای کارکنان شرکت قرار می‌دادند. بعضی از فیلم‌ها نیز به هیچ وجه با فرهنگ سنتی و مذهبی ایرانیان نیز هم‌خوانی نداشت. چه بسا جوانانی که از طریق این تفریحات به فرهنگ غربی متمایل شده بودند. این امکانات تنها اختصاص به کارکنان شرکت داشت و مردم عادی بهره چندانی از این امکانات نداشتند و بیشتر خدماتی که شرکت در اهواز انجام داده تنها در راستای نیازهای کارکنانش شکل گرفته است. اقدامات شرکت ملی نفت ایران نیز به تدریج فاصله و شکاف میان کارمندان و کارگران ایرانی را نمودار ساخت زیرا کارمندان در وضعیتی به مراتب بهتر از قبل قرار داشتند. حتی در جامعه نیز میان کارکنان شرکت ملی نفت و کارکنان شرکت‏های دیگر فاصله طبقاتی به وجود آمده بود. برنامه‏های رفاهی شرکت در باشگاه‌ها از جمله فیلم‌های بدون سانسور، معدود استخرهای مختلط و شب‌نشینی‏ها در شرایطی صورت گرفت که با فرهنگ سنتی و مذهبی ایرانیان در تضاد بود. ولی توسعه خانه‏های شرکتی، تأسیس واحدهای مخابراتی، توسعه خدمات رفاهی و درمانی از جمله تأثیرات مثبت شرکت ملی نفت ایران در اهواز است. اهواز بعد از انقلاب اسلامی با آغاز و تثبیت انقلاب اسلامی استفاده از فروشگاه‏های کارگری و کارمندی، باشگاه‏ها، سینماها، درمانگاه‏ها و سایر مراکز رفاهی شرکت که قبلا اختصاص به قشر خاصی از کارمندان شرکت نفت داشت، برای همه یکسان شد. یعنی هم کارگران می‏توانستند از مراکز رفاهی کارمندان استفاده کنند و هم کارمندان می‌توانستند از فروشگاه‏های مراکز کارگران استفاده کنند. اما جیره خواروبار همچنان به کارگران اختصاص داشت، گرچه بعدها بن کارمندی را علاوه بر کارگران بین کارمندان رتبه پایین نیز توزیع می‏کردند. برای عده‏ای از کارمندان که سال‏ها از تسهیلات رفاهی خوبی استفاده می‏کردند، مدت‏ها طول کشید تا توانستند خود را با وضعیت جدید عادت دهند.(یعقوبی‌نژاد، بوی نفت می آید انگلیسی‌ها آمدند، ص 203) بعد از انقلاب 1357 و روی کارآمدن جمهوری اسلامی ایران، خدمات رفاهی و درمانی شرکت نفت شکل دیگری به خود گرفت. اقدامات عمرانی شرکت نفت بعد از انقلاب اسلامی را می‏توان به شرح زیر بیان کرد: 1)ساخت نمازخانه‌ها و مساجد در بخش‏های مختلف شرکت نفت و همچنین برپایی مساجد مرکزی جهت استفاده عموم کارکنان و مردم 2)ساخت جاده مخصوصاً در شهرها و روستاهایی که در مسیر خطوط لوله انتقال نفت و گاز می‏باشند. 3)ساخت مجموعه‏های ورزشی و استادیوم جهت استفاده آقایان و بانوان 4)ساخت مسکن جهت انتقال ساکنین مناطق آلوده به نفت و گاز 5)ساخت پل و سایر خدمات عام‌المنفعه و واگذاری مسکن در سیستم اداری به گونه‌ای بود که طبیعتاً افراد با امتیاز بالاتر از مسکن مجهزتر و بزرگتری برخوردار می‏شدند، اما به طور کلی منازل شرکتی دارای امکانات و شرایط خوبی ساخته شد.(مصاحبه با محمد بابادی) ساخت خانه‏های شهرک نفت اهواز که طرح آن به قبل از انقلاب اسلامی باز می‏گردد، بعد از پیروزی انقلاب گسترش یافت. زمین مجموعه "شهرک نفت" در اهواز به همراه 30 میلیون تومان اعتبار از طرف شرکت ملی نفت تأمین و مبلغ 400 هزار تومان وام نیز جهت هر یک از کارگران در نظر گرفته شد.(پیک نفت، شماره 196، دی‌ماه 1363، ص 35) علاوه بر شهرک نفت، مناطق دیگری مانند کوی نفت،کوی آغاجاری، کوی ملی حفاری، کوی پیروزی، کوی سلطان‌منش از جمله مناطقی هستند که در قالب تعاونی‏های مسکن و با حمایت شرکت برای کارکنان شرکت در اهواز ساخته است. این کارکنان نیز می‏توانستند خانه‏ها را به مردم عادی نیز بفروشند(مصاحبه با محمد جعفر علیشائی) بعد از انقلاب اسلامی ساخت و تأسیس فروشگاه‏ها، تأسیس مساجد، تأسیس مجتمع‏های آموزشی و گسترش پروژه‏ها و عملیات مخابراتی نیز ادامه یافت. ساخت کلینیک توان‌بخشی شهید بهشتی اهواز، بیمارستان نفت و مرکز بهداشت امام صادق(علیه‌السلام) در شهرک نفت و ساخت مدرسه راهنمایی محدثه در کوت عبدالله(منطقه‌ای در اهواز) و بسیاری از موارد دیگر از محل اعتبارات مناطق نفت‏خیز تأمین و پرداخت می‏شد.(پیک نفت، شماره 270، آذر 1370، ص 6) ساخت مراکز مختلف عمرانی، فرهنگی_ورزشی و آموزشی و تحویل آن به شهرداری و فرمانداری از دیگر فعالیت‏های شرکت نفت اهواز بعد از انقلاب اسلامی است و از مهمترین اقدامات شرکت نفت در ارتباط با توسعه و عمران شهری اهواز در ده سال اخیر می‏توان به این موارد اشاره کرد: احداث بلوار نفت حد فاصل فرودگاه تا سه راه تپه، کمک به احداث جاده ساحلی از طریق پرداخت هزینه و واگذاری اراضی ساحل شرقی کارون(حدفاصل منطقه عامری تا پنج نخل)، احداث مساجد و نمازخانه‏های متعدد در مناطق مسکونی کوی پیروزی، کوی نفت، شهرک آغاجاری، شهرک ملی حفاری و... احداث تکمیل و واگذاری مجموعه فرهنگی ورزشی کوت عبدالله، واگذاری اراضی مورد نیاز برای عبور خیابان دو طرفه مقابل دانشکده نفت تا ورودی جاده آبادان، احداث پل‏های عابر پیاده و مجهز به پله برقی، ساماندهی به اتوبان ورودی اهواز حد فاصل میدان تپه تا چهارشیر، احداث فضای سبز و پارک در حاشیه شمالی این اتوبان، مشارکت در احداث پل روگذر و اتوبان و احداث حد فاصل در تقاطع با بلوار بسیج(جاده ماهشهر)، احداث ساختمان مجتمع قضایی شهید تندگویان و بسیاری از موارد دیگر.(آرشیو اخبار روابط عمومی شرکت نفت اهواز) یکی از ثمرات انقلاب اسلامی تأسیس وزارت نفت با هدف مالکیت و حاکمیت ملی بر ذخایر و منابع نفت و گاز کشور بود. با تأسیس وزارت نفت، مقدرات نفت ایران که از زمان کشف نخستین میدان نفتی در مسجد‏سلیمان در دست بیگانگان قرار داشت به دست نیروهای ایرانی سپرده شد. در دورۀ بعد از انقلاب اسلامی صنعت نفت علاوه بر حضور فعال در عرصه‏های بین المللی انرژی و انجام فعالیت‏های خود به مسئله محرومیت‌زدائی در آبادانی کشور نیز توجه کرد و در چند سال اخیر در قالب طرح کمک به عمران مناطق نفت‏خیز به این مناطق و تمام استان‏های کشور خدمات شایان توجهی عرضه کرد. منابع و مآخذ - آرشیو اخبار روابط عمومی شرکت نفت اهواز - بهبهانی، محمد زید، خاطرات من، ج 1، اهواز، انتشارات ترآوا، 1390 - دیگارو و دیگران، ژان پیر، ایران در قرن بیست، چاپ دوم، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، انتشارات البرز، 1378 - سعادت، فتح الله، جغرافیای اقتصادی نفت ایران، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، بی‌تا - عباسی شهنی، دانش، تاریخ مسجدسلیمان از روزگاران باستان تا امروز، چاپ دوم، تهران، انتشارات هیرمند، 1382 - کسایی، احمد، مروری بر تاریخچه معماری و عملیات ساختمانی مناطق نفت‌خیز جنوب، روابط عمومی شرکت ملی مناطق نفت‌خیز جنوب، بی‌جا، 1386 - فوران، جان، مقاومت شکننده، چاپ دهم، ترجمه احمد تدین، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1389 - ولی‌زاده، ایرج، انگلو و بنگلو در آبادان، تهران، نشر سیمیا هنر، 1391 - یعقوبی‌نژاد،علی، بوی نفت می‏آید انگلیسی‏ها آمدند، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی، 1391 نشریات - پیک نفت، شماره 196، دی‌ماه 1363 - پیک نفت، شماره 270، آذر 1370 - نامه صنعت نفت ایران، شماره 6، آبان 1343 - نامه صنعت نفت ایران، شماره 4، شهریور 1344 - نامه صنعت نفت ایران، شماره 2، تیرماه 1350 - یادداشت هفتگی، شماره 23، فروردین 1357 مصاحبه ها - بابادی، محمد، اهواز، منزل شخصی، ساعت 2 بعد از ظهر، 1392/03/15 - علیشایی، محمدجعفر، اهواز، شرکت نفت اهواز، ساختمان پنج طبقه، ساعت 9 صبح، 1392/03/21

پلیس خفیه در دوره قاجار

آقا محمدخان با انتصاب قاسم‌خان دولّو ، اولین گام را در راه تشكیل نظمیه (شهربانی) در تاریخ معاصر ایران برداشت و میرزا شفیع مازندرانی را برای مدیریت امور غیرنظامی شهر گماشت. پس از آن، دستگاه اداری ـ دیوانی و اطلاعاتی و امنیتی به میراث رسیده از دورانهای گذشته، به تدریج در نظام جدید پذیرفته شد. از جمله، منصب كلانتر بار دیگر مورد توجه حكمرانان قاجار قرار گرفت و دامنه آن توسعه یافت. میرزا ابراهیم‌خان كلانتر، كه وزیر اعظم و اعتماد‌الدوله سه پادشاه (لطفعلی خان، آقا محمدخان و فتحعلی شاه) بود، نشان از اهمیت و اعتبار سمت و منصب كلانتری در آن روزگار است و نشان می‌دهد كه كلانتران اساساً از میان رجال درجه اول كشور و منطقه منصوب می‌شدند. دستگاه اداری و به تبع آن، نظام اطلاعاتی و امنیتی قاجارها طی دوران حكومت فتحعلی شاه و محمدشاه، بر همان پایه‌های سنتی ادامه یافت و نسبت به دوران گذشته تغییر محسوسی در آن مشاهده نشد. با آغاز پادشاهی ناصرالدین شاه، روند تدریجی تحوّل در دستگاه اداری و نیز اطلاعاتی و امنیتی قاجارها سرعت گرفت؛ به ویژه، با انتصاب میرزا محمدتقی خان امیركبیر به عنوان صدراعظم، به نظام اطلاعاتی و امنیتی كشور توجه جدی‌تری شد. امیركبیر، علاوه بر اینكه قوای امنیتی ـ اطلاعاتی و انتظامی سابق را تقویت كرد و نظم جدیدی به آن داد، در انتظام امور جاسوسی و اطلاعاتی نیز تلاش قابل توجهی كرد. دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی امیركبیر، كه به «منهیان امیر» هم شهرت یافته است، علاوه بر اینكه بر عملكرد مجموعه دستگاههای حكومتی و دوایر داخلی نظارت داشت، در امور مربوط به كنترل خارجیان در ایران و نیز ارتباطات رجال و دولتمردان ایرانی با محافل و سفارتخانه‌های خارجی و غیره فعال بود. گفته شده كه امیركبیر افرادی «امین و راستگو» را به عنوان منهیان دستگاه جاسوسی خود به كار گمارده بود و این افراد در مأموریتهای محوله جاسوسی و خفیه‌نگاری خود موفق بودند. امیركبیر، به ویژه در مراقبت از رفتار و فعالیت محافل و سفارتخانه‌های روس و انگلیس مصر بود و برای كنترل آنها به تشكیلات جاسوسی ـ خبرچینی ویژه خود اتكا داشت. در عین حال نیز بر روابط اتباع ایران با سفارتخانه‌ها و افراد خارجی در ایران، نظارت دقیق داشت. دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی امیركبیر به حدی موجبات نگرانی سفارتخانه‌های روس و انگلیس را فراهم آورده بود كه آنان برای مقابله با آن، منابع مالی و اطلاعاتی مضاعفی از دولتهای متبوع خود خواستار شدند. از جمله كلنل شیل وزیر مختار وقت بریتانیا در تهران، اعلام كرده بود: «مبلغی در حدود سیصد لیره برای شناختن جاسوسان امیر، چه در تهران و چه در ولایات، مورد نیاز هیئت نمایندگی می‌باشد. تصور می‌رود صرف چنین مبلغی بجا و ضروری باشد.» از مهمترین اقدامات امیركبیر، تعیین مأموران دوجانبه و ضدجاسوسی در سفارتخانه‌های روس و انگلیس بود. گفته می‌شد بسیاری از منشیان، دبیران و كاركنان ایرانی سفارتخانه‌های خارجی در تهران، اخبار و اطلاعات محرمانه درون سفارتخانه‌ها را به امیركبیر گزارش می‌كردند. با پیگیری دستگاه اطلاعاتی و امنیتی ویژه امیركبیر، در بخشهای مختلف دستگاههای حكومتی، اخذ رشوه به حداقل رسید و مأموران و كارگزاران حكومت به دلیل رُعبی كه از جاسوسان و خبرچینان امیركبیر داشتند در اخذ رشوه سخت مردد شدند. با بركناری و قتل امیركبیر، دستگاه اطلاعاتی ـ جاسوسی و امنیتی او نیز یكسره از میان رفت و از منهیان امیر اثری باقی نماند. به ویژه سفارتخانه‌های خارجی و محافل بیگانه نیز از مأموران جاسوسی و ضدجاسوسی امیركبیر كه در برخی موارد به خصوصی‌‌ترین و محرمانه‌ترین اسرار آنان دست پیدا كرده بودند رهایی یافتند. در واپسین سالهای حكومت ناصرالدین شاه، به تدریج تشكیلات پلیسی ـ اطلاعاتی جدیدتری جایگزین نظم پلیسی پیشین شد. به نظر می‌رسید با ورود مستشاران خارجی و تشكیل نظمیه جدید، نظام امنیتی ـ پلیسی كشور وارد مرحله جدیدی شده است. «كنت دو مونت فورته» اتریشی اولین نظمیه جدید ایران را در دوره ناصرالدین شاه بنیاد نهاد و خود نزدیك به چهارده سال در رأس آن قرار گرفت؛ نظامنامه جدیدی برای نظمیه تدوین شد و به تدریج امور اطلاعاتی، امنیتی و جاسوسی هم در اداره جدیدالتأسیس نظمیه متمركز شد. نظمیه جدید كار خود را رسماً از 1295ق. آغاز كرد. «كنت دومونت فورته» در 1309ق. از سمت خود بركنار شد. از هنگام بركناری« فورته » تا پیروزی انقلاب مشروطیت، سیزده تن به ریاست نظمیه منصوب شدند كه همگی زیر نفوذ شاه و نایب‌السلطنه قرار داشتند. از جمله رؤسای نظمیه در آن دوره محمد كریم خان مختارالسلطنه بود كه گفته شده خدمات سودمندی در ارتقای كمِّی و كیفی فعالیتها و حیطه عمل نظمیه داشت. سرپاس ركن‌الدین مختار، رئیس جبار و جنایت‌‌كار شهربانی رضاشاه فرزند همین مختارالسلطنه بود. با این احوال، برخی آگاهان به امور تصریح كرده‌اند كه با آغاز كار نظمیه جدید، فساد اداری و سیاسی از میان نرفت. از دوایری كه در اواخر دوران سلطنت ناصرالدین شاه تشكیل شد «دایره خفیه‌‌‌نگاری» است كه وظیفه اولیه آن كشف جرایم و جلوگیری از اعمال تروریستی و بمب‌گذاری بود. هدف این بود كه از سوءقصد احتمالی به جان شاه و سایر رجال و دولتمردان درجه اول كشور جلوگیری شود و از طریق دایره خفیه‌‌‌نگاری، توطئه‌كنندگان قبل از انجام هرگونه اقدام سوء شناسایی و دستگیر شوند. تشكیلات دایره خفیه‌نگاری تا سالها بعد به فعالیت خود ادامه می‌داد و اسناد و مدارك موجود، از فعالیت آن در دوره سلطنت مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه و پس از آن نیز حكایت دارد. حیطه عمل و وظایف خفیه‌نویسان كه تشكیلات آن تحت كنترل نظمیه قرار گرفت، به تدریج گسترش یافت. در بیشتر محافل و مجالس سیاسی، مذهبی و گروه‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی و ... افرادی از آن ـ پیدا یا پنهان ـ حضور داشتند و گزارشهای مخفیانه بسیاری از حوزه فعالیت خود تهیه می‌كردند و به مركز می‌فرستادند. بسیاری از مأموران اداره خفیه‌نویسی به عنوان نوكر، فراش، آشپز و ... در بخشهای مختلف انجام وظیفه می‌كردند و هویت آنان مخفی بود. با آغاز تحركات مشروطه‌خواهی، گزارشهای خفیه‌نویسان افزایش چشمگیری یافت. آنها در میان افراد و جمعیتهای مخالف حضور می‌یافتند و دیده‌ها و شنیده‌های خود را طی گزارشهای مكتوبی در اختیار مسئولان قرار می‌دادند. از نوآوریهای ناصرالدین‌ شاه، كه به نوعی در زمرة امور اطلاعاتی ـ امنیتی و خبررسانی قرار می‌گرفت، تشكیل صندوق عرایض در شهرها و ایالات مختلف بود. ظاهراً نظارت بر این صندوقها كه معمولاً در میدانهای اصلی شهرها و ایالات نصب می‌شد، از عهده حكمران و دوایر رسمی محلی خارج بود و معتمدین مستقلی از سوی حكومت مركزی بر آنان گماشته شده بود. قرار بود مردمی كه به دلایلی قادر نیستند شكایات و خواسته‌های خود را با حكومت محلی مطرح سازند و یا خواسته‌ها و حقوقشان از سوی كارگزاران حكومتی نادیده گرفته و پایمال شده است و یا اخبار و اطلاعاتی از سوء جریان امور در اختیار دارند، طی عریضه‌هایی كه مستقیماً در اختیار حكومت مركزی قرار می‌گرفت، دادخواهی كنند و شكایت نزد شاه برند. اما این صندوقهای عرایض به دلیل اعمال قدرت حكومتهای محلی، در مدت زمانی كوتاه كارآیی خود را از دست دادند. به رغم دستورات حكومت مركزی، مأموران حكومت محلی دورادور بر آن نظارت داشتند و پیش از آنكه عریضه‌نویسان، عریضه‌های خود را در صندوقها بیندازند، تهدید و تنبیه شده، نامه‌های آنان گشوده و اسرار آن برملا می‌شد؛ در نهایت نیز از ارسال آن جلوگیری می‌شد. در دوره ناصرالدین شاه اداره محابس و زندانهای كشور هم (به ویژه در پایتخت) در اختیار نظمیه قرار گرفت. شعبات و دوایر نظمیه، به تدریج علاوه بر تهران در برخی شهرهای مهم كشور نیز تشكیل شد كه در مقیاسی كوچك‌تر همان وظایف نظمیه پایتخت را عهده‌دار بودند. زندانهای عصر قاجار وضع اسفباری داشت و از نظر بهداشتی و نیز تغذیه دارای حداقل امكانات بود. دو نوع زندان در دوران ناصرالدین شاه و پس از آن قابل شناسایی است. قسم اول مختص زندانیان عادی بود كه تحت عنوان انبار شناخته می‌شد و دیگری زندان قلعه بود كه به مخالفان و محكومان سیاسی اختصاص داشت. ضمن اینكه متهمان سیاسی تا تعیین نهایی میزان مجازات، عمدتاً در منازل حكام محلی و متنفذان و غیره نگهداری می‌شدند. در دوره قاجار، شكنجه زندانیان و متهمان سیاسی و غیره بسیار معمول بود و برای اقرار گرفتن از متهمان، سخت‌ترین تنبیهات و شكنجه‌ها اعمال می‌شد. در دوره صدارت حاج میرزا آقاسی و امیركبیر، تلاشهایی برای جلوگیری از شكنجه شدید زندانیان و متهمان صورت گرفت و مقرراتی وضع شد، اما این مقررات هیچگاه ضمانت اجرایی نیافت و به ویژه در ایالات و شهرهای مختلف، حكام محلی و كارگزاران حكومتی هرگز به دستورهای صادر شده در منع شكنجه‌ متهمان توجه نكردند. در همان حال، مجازاتهای سنگین و غیرانسانی محكومان در دوره ناصرالدین شاه و پس از آن كماكان ادامه یافت و پس از انقلاب مشروطیت و تحولات پس از آن بود كه به تدریج در نوع مجازاتها تعدیلی به وجود آمد. از دیگر اقدامات نظمیه و دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی قاجارها، سانسور مطبوعات و كنترل و نظارت بر نشر روزنامه و كتاب بود. از آغاز امر، سانسور و نظارت بر نشر مطبوعات از سوی اداره كل انطباعات به ریاست محمدحسن خان صنیع‌الدوله صورت می‌گرفت و مطبوعات و كتابها قبل از انتشار توسط بازبینان اداره انطباعات مورد بررسی و مطالعه قرار می‌گرفتند و هرگاه مطالبی برخلاف مصالح حكومتی تشخیص داده نمی‌شد مجوز نشر صادر می‌گردید. از هنگام تشكیل اداره سانسور ـ نوزدهم ربیع‌الثانی 1302 ـ بر كتابها و نشریات منتشره در كشورهای خارجی و ورود و توزیع آن در كشور، كنترل شدیدی اعمال شد، به تبع آن نیز سخت‌گیری در امور ارتباطات پستی و ارسال مراسلات افزایش یافت. با قتل ناصرالدین شاه و آغاز سلطنت مظفرالدین شاه، كنترل و نظارت و نیز سانسور مطبوعات و كتاب، نوساناتی از سر گذرانید. میرزا علی‌اصغر خان امین‌السلطان از سانسور و كنترل مطبوعات و كتاب پشتیبانی می‌كرد، به همین دلیل در دوران صدارت عظمای او اداره انطباعات و نظمیه در كار سانسور جديّت بیشتری به خرج می‌دادند؛ اما در دوران میرزا علی خان امین‌الدوله، سختگیری بر مطبوعات و نشر كتاب كاهش چشمگیری یافت. بدین ترتیب، هر چه از دوران سلطنت مظفرالدین شاه زمان بیشتری سپری می‌شد، كار نظارت و سانسور مطبوعات و كتاب در داخل و خارج كشور كاهش می‌یافت؛ تا جایی كه در آستانه انقلاب مشروطیت، نشریات و روزنامه‌های بسیاری در گوشه و كنار كشور منتشر می‌شد كه نسبت به حكومت قاجار و نظام استبدادی حاكم بر كشور، انتقادات تند و صریحی داشتند و حكومت و كارگزاران آن هم به ندرت قادر بودند از نشر و توزیع آن جلوگیری كنند. مقدمات تجدید ساختار نظمیه و استخدام مستشاران خارجی برای مدیریت آن، از همان ابتدای فتح تهران ـ 1327ق. ـ در دولت محمدولی خان تنكابنی (سپهدار اعظم) فراهم شده بود. رهبران مشروطه دریافته بودند كه بدون وجود نظمیه‌ای كارآمد و سازماندهی شده، قادر به ایجاد نظم و امنیت در كشور نخواهند بود. مستشاران سوئدی را باید پایه‌گذار نیروهای جدید اطلاعاتی ـ امنیتی و كارآگاهان نظمیه دانست. سوئدیها برای تربیت نیروهای اطلاعاتی و كارآگاهان ماهر، آموزشهایی در نظر گرفتند و با مراجعه به كتابها و منابع معتبر خارجی، اولین هسته‌های نیروهای امنیتی ـ اطلاعاتی و كارآگاهی كشور را به روش جدید تربیت كردند و به خدمت اداره تأمینات نظمیه درآوردند. چگونگی تشخیص هویت و احراز بزه متهمان سیاسی و جنایتكاران و غیره و نیز بهره‌گیری از شیوه انگشت‌نگاری، از جمله مهمترین آموزشهایی بود كه توسط مدیران سوئدی اداره تأمینات به كارآموزان كارآگاهی و نیروهای اطلاعاتی ـ امنیتی ارائه می‌شد. از مهمترین حوادث جنایی و تروریستی دوران فعالیت سوئدیها در نظمیه ایران، جریان «كمیته مجازات» بود. پس از چندین قتل، بالاخره نظمیه، اداره تأمینات و كارآگاهی نظمیه اعضای برجسته آن را دستگیر كرد. در دوران پرتلاطم مشروطه، قتلهای سیاسی و غیرسیاسی دیگری نیز به وقوع پیوست كه نظمیه و اداره تأمینات در كشف برخی از آنها موفق بود. از ادارات تحت كنترل نظمیه سوئدیها، زندانها بود. با مدیریت سوئدیها بر نظمیه، زندانها نیز تا اندازه‌ای وضع مناسبی یافتند، اوضاع زندانیان اندكی بهبود پیدا كرد و مقررات و قواعد ویژة زندان و زندانیان تنظیم و به مورد اجرا گذاشته شد. با آغاز دوران مشروطه و تشكیل دولت و مجلس، نشریات و روزنامه‌ها از آزادی عمل بیشتری برخوردار شدند. اما این آزادی بر اثر نوسانات سیاسی ـ اجتماعی، دچار نقصانهای مقطعی شد و با آغاز دوران استبداد صغیر بسیاری از نشریات مشروطه‌خواه و منتقد به دستور حكومت توقیف و تعطیل شدند. با این حال، روند نظارت و كنترل بر مطبوعات نسبت به دوران پیشین، از قاعده و نظم بیشتری برخوردار شد. در مجلس شورای ملی دوره اول و دوم قوانینی به تصویب رسید كه بر اساس آن مجوز نشر مطبوعات و حیطه فعالیت و آزادی آنها مشخص‌تر شد. در قانون اساسی مشروطیت هم توجه خاصی به اهمیت نشر مطبوعات و روند انتشار آنها شده بود. پس از مشروطیت، نظارت و كنترل نظمیه بر مطبوعات و نشریات، كاهش چشمگیری یافت و این مهم در اختیار وزارت معارف قرار گرفت. بدین ترتیب، هنگامی كه كودتای سوم اسفند 1299 به وقوع پیوست، هنوز افسران سوئدی بر نظمیه و دوایر آن نظارت عالیه داشتند. در میان ادارات نظمیه، ادارة تأمینات و پلیس سیاسی، توسعه كمّی و كیفی قابل توجهی یافته و كارآمدی آن آشكار شده بود. دوایر اطلاعاتی و كارآگاهی و خبررسانی آن مراحل تكوین خود را پشت سر نهاده بودند و گمان می‌رفت در آینده‌ای نه چندان دور از توسعه كیفی بیشتری برخوردار شوند. اما این نظم ایجاد شده و روند در حال شكل‌گیری آن، پس از كودتای سوم اسفند 1299، دچار تحول و دگرگونی شد و به تدریج در مسیر تحكیم موقعیت نظام استبدادی رضاخان قرار گرفت. منبع: ماهنامه الکترونیکی « دوران » شماره 66 ، اردیبهشت 1390  منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

بخشش سرزمینی در دوران رضاشاه

رضاشاه پهلوی ارتفاعات آرارات در غرب ایران را به تركیه، قسمت‌هائی از شرق ایران را به افغانستان و منطقه سوق الجیشی اروند رود (شط العرب) را به عراق بخشید. سرلشكر ارفع كه در سفر رضاشاه به تركیه عضو هیأت همراه وی بود، خاطراتی از این سفر در زمینه نوع نگرش رضاشاه نسبت به اختلافات مرزی ایران با همسایگان دارد كه خواندنی است. ارفع در خاطرات خود می‌گوید: «من عضو هیأت تحدید حدود و حل اختلافات بودم. در این هیئت كسانی چون محمدعلی فروغی و رشدی آراس شركت داشتند. یك روز كه من و یك سرهنگ ترك بر سر موضوعی مورد اختلاف با حرارت بسیار بحث می‌كردیم رشدی آراس گفت: « ما ترك‌ها به نظر اعلیحضرت شاهنشاه اطمینان و اعتقاد كامل داریم، سرهنگ ارفع پرونده‌ها و نقشه‌ها را به حضور ایشان ببرد هرچه فرمودند ما قبول داریم ». من نقشه‌ها و كاغذها را جمع كردم و یك راست به كاخ سلطنتی رفتم و به اتاق داخل شدم و گفتم عرایضی دارم چند دقیقه بعد شاهنشاه وارد شدند در حالی كه من نقشه‌ها را روی میز پهن كرده بودم. همین كه نقشه‌ها را دیدند فرمودند: «موضوع چیست؟» من شروع كردم به توضیح دادن كه فلان تپه چنین است فلان منطقه چنان است، آن‌جا سخت مورد نیاز ماست، و از این حرف‌ها... ولی پس از مدتی كه با حرارت عرایضی كردم با كمال تعجب دیدم اعلیحضرت چیزی نمی‌فرمایند. وقتی سرم را بلند كردم دیدم شاه با حالت مخصوصی به من نگاه می‌كند گویی به حرف‌هایم چندان توجهی ندارد و تنها چشم به چشم من دوخته است تا ببیند من چه می‌گویم. من سكوت كردم. فرمودند: معلوم است منظور مرا نفهمیدی... بگو ببینم این تپة این جا از آن‌ تپه كه می‌گویی بلندتر نیست؟ عرض كردم: «بلی قربان»... فرمودند: «آن را چرا نمی‌خواهی؟ این یكی چطور؟» عرض كردم «بلی». فرمودند: «منظور این تپه و آن تپه نیست. منظور من این است كه دو دستگی و جدایی كه بین ایران و تركیه از چندین صد سال وجود دارد و همیشه به زیان هر دو كشور و به سود دشمنان مشترك ما بوده است از میان برود. مهم نیست كه این تپه از آن كه باشد . آنچه مهم است این است كه ما با هم دوست باشیم.» من شرمنده شدم و كاغذها و نقشه‌ها را جمع كردم و به وزارت خارجه كه محل تشكیل هیئت بود برگشتم. همه منتظر من بودند تا وارد شدم پرسیدند اعلیحضرت چه فرمودند؟ گفتم: « فرمودند ما دوست هستیم این موضوعات در كار نیست. تقسیم كنید این طرف تپه كه رو به «قطور» است مال ما باشد و آن طرف مال ترك‌ها». این واقعاً درس بزرگی بود برای من و دریافتم كه شاهنشاه ایران تا چه اندازه نظر بلند و با گذشت و خواهان دوستی و صلح و صفا هستند.» به این ترتیب رضا شاه پهلوی ارتفاعات آرارات را به تركیه و قسمت‌هائی از شرق ایران را به افغانستان و شط العرب را به عراق بخشید. در خاطرات سرلشكر ارفع كه عضو كمیسیون تحدید حدود مرزی بوده چگونگی این واگذاری را بیان می‌نماید... بنابراین پیمان سعدآباد از هر لحاظ به زیان ایران بوده است. منبع: تاریخ بیست ساله ایران، حسین مكی، نشر ناشر، 1362، جلد 6، ص 153 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

نگاهی كوتاه به مناصب و فعالیت های محمد علی فروغی‌

محمد علی فروغی در سال 1254شمسی در تهران متولد شد. پدرش محمدحسین ـ ذكاءالملك ـ از ادیبان، شعرا و دانشمندان عصر ناصرالدین شاه قاجار بود . گفته می شود جد اعلای این خانواده از یهودیان بغداد بود که برای تجارت به ایران آمد و در اصفهان سکنی گرفت و مسلمان شد. پدر فروغی، محمد حسین ذکاءالملک متخلص به فروغی، از معاریف فرهنگی زمان خود به شمار می رفت. فروغی در خلال تحصیلات خود زبان عربی و فرانسه و علوم ریاضی‌، فیزیك‌، شیمی و طبیعی را فراگرفت و در دارالفنون به تحصیل در رشته پزشكی و داروسازی مشغول شد، اما پیش از پایان تحصیلات، این رشته را رها كرده و به تحصیل فلسفه و ادبیات و تكمیل زبانهای فرانسه و انگلیس روی آورد . فروغی در حین تحصیل، تحت تأثیر میرزاملكم خان كه از پیش‌كسوتان ترویج فرهنگ غرب و فراماسونری در ایران بود، قرار گرفت و به تدریج خود به یكی از برجسته‌ترین متفكران غربگرا در ایران تبدیل شد. فروغی كه مترجم اسناد بنیادین فراماسونری از زبان فرانسه به فارسی بود، در 32 سالگی از بنیانگذاران لژ بیداری در ایران گشت . او مشاغل دولتی خود را با مترجمی در وزارت انطباعات‌ (وزارت ارشاد) آغازكرد و سپس در سالهای آخر حكومت مظفرالدین شاه مدرس مدرسه عالی علوم سیاسی و رئیس دارالانشاء گردید . او در این سالها كتابهای «ثروت ملل‌« و «تاریخ ملل مشرق زمین‌« را ترجمه كرد. در سال 1286 شمسی و با فوت پدرش - ذكاءالملك - ، لقب و شغل او به فرزندش داده شده و فروغی به ریاست مدرسه عالی علوم سیاسی رسید . پس از صدور فرمان مشروطیت و تشكیل مجلس شورای ملی، به وساطت صنیع الدوله ( اولین رئیس مجلس ) تصدی دبیرخانه مجلس را بر عهده گرفت و تشكیلاتی مطابق با مجالس اروپایی پی‌ریزی كرد و در دوره دوم مجلس شورای ملی وكیل و به ریاست مجلس برگزیده شد. فروغی در دوره سوم نیز وكیل شد اما چند ماهی بیشتر درمجلس نماند و در 1290 شمسی در كابینه صمصام السلطنه بختیاری‌ به وزارت مالیه ، در كابینه مشیرالدوله بعنوان وزیر عدلیه‌ ، در كابینه مستوفی وزیر خارجه‌ ، در كابینه مجدد مشیرالدوله نیز وزیر مالیه بود و در نهایت به ریاست دیوان عالی كشور منصوب شد و با همین سمت از طرف آخرین دولت قاجار به عنوان رئیس هیأت نمایندگی ایران راهی كنفرانس صلح ورسای در پاریس شد . فروغی پس از دوسال اقامت در اروپا به ایران بازگشت و در كابینه مستوفی الممالك وزیر خارجه‌، در كابینه مشیرالدوله وزیر مالیه و در كابینه‌های رضاخان دوبار وزیر خارجه و وزیر مالیه شد. پس از انقراض سلسله قاجار، مدتی كفالت نخست‌وزیری را عهده‌دار شد و در مجلس تاجگذاری رضاخان گرداننده اصلی مراسم بود. فروغی در به قدرت رسیدن رضا خان و تأسیس سلسه پهلوی نقش اساسی داشت. حسین مکی می نویسد: «فروغی از بدو پیداش رضا خان یا از جهت هوش فطری و یا از لحاظ آگاهی از سیاست انگلستان در مورد"تمرکز حکومت و قدرت"و ایجاد دیکتاتوری همواره او را تقویت می کرد، و در بسیاری بازی های سیاسی مبتکر و در حقیقت یکی از تعزیه گردان های اصلی بود». فروغی اندیشه پرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضا خان، تمامی عناصر شووینیسم شاهنشاهی وباستان گرایی را،که بعدها توسط پیروان وشاگردان فروغی پرداخت شد، در بر داشت. او در نطق خود رضاخان میرپنج راپادشاهی پاک زاد و ایران نژادو وارث تاج و تخت کیان و ناجی ایران و احیاءگر شاهنشاهی باستان و غیره و غیره خواند. اشتباه است اگر نطق فروغی را یک خطابه تملق آمیز تصور کنیم! فروغی به تملق گویی از رضا خان نیاز نداشت. او می خواست به دیگران بیاموزد که از این پس باید با رضاخان چگونه سلوک کرد و به رضا خان بیاموزد که از این پس باید چگونه به خود بنگرد!...او اینک شاه شاهان و وارث تاج و تخت کیان و جانشین کوروش و داریوش و نوشیروان است! انتخاب نام پهلوی نیز ابتکار فروغی بود و پهلوی هایی مجبور به تغییر نام خود شدند تا رضاخان در نام نیز یگانه و بی همتا بماند...همه این اقدامات یک هدف داشت؛ ترویج اندیشه و روانشناسی مبنی بر ضرورت یک حکومت مقتدر و متمرکز،که در شاه نه انسانی مانند سایر انسان ها، بلکه ابر مرد و حتی"نیمه خدا" است.زیرا، تنها چنین شاهی است که می تواند به عنوان یک دیکتاتور مطلق العنان بر تودۀ عوام فرمان راند و سلطۀ سیاسی- فرهنگی نو استعمار را تأمین کند.فروغی شخصا چنین باوری داشت و شکل حکومتی پادشاهی را تنها فرم مناسب با فرهنگ و روان ایرانی جماعت می دانست. محمدعلی فروغی در كابینه مستوفی الممالك در سال 1305 شمسی ، وزیر جنگ شد. سپس به سفارت كبرای ایران در تركیه منصوب شد و در این ایام توانست روابط بسیار نزدیكی با کمال آتاتورک رئیس جمهور و عصمت اینونو نخست وزیر و سایر مقامات ترک ایجاد نماید . فروغی از این نزدیکی حسن استفاده کرده و موجبات سفر رضاشاه را به آن کشور فراهم كند . غرض و نیت فروغی از این سفر آن بود که شاه از نزدیک با مظاهر تمدن اروپا که به وضع شایانی در ترکیه رواج پیدا کرده بود آشنا شود و بعد به عنوان سوغات قسمتی از آن تمدن را در ایران پیاده کند. رضاشاه روز دوازدهم خرداد 1313 عازم ترکیه شد و مدت چهل روز در ترکیه باقی ماند و پس از بازگشت به ایران تصمیم گرفت ایران را از لحاظ ظاهری به پای ترکیه برساند. تغییر کلاه، کشف حجاب، تاسیس دانشگاه. تمام آنها سوغات ترکیه بود. فروغی با مهارت خاص موفق به انجام خواسته های خود شد بدون اینکه شخصاً قدمی برداشته باشد. رضاشاه پس از بازگشت از سفر اروپا قدم هایی برداشت که تماماً ناشی از بازدید ترکیه بود؛ جشن هزاره فردوسی، تاسیس دانشگاه تهران، تاسیس فرهنگستان زبان، پیمان سعدآباد، کشف حجاب و کلاه شاپو. مجددا وی در كابینه مخبرالسلطنه در سال 1306 شمسی ابتدا وزیر اقتصاد و سپس وزیر خارجه شد و در شهریور 1312 مجدداً رئیس الوزرا شد و در آذر ماه سال 1314 پس از واقعه مسجد گوهرشاد ، از رئیس الوزرایی عزل و بركنار شد . در واقعه مسجد گوهرشاد ، فروغی رئیس دولت و بهترین رئیس الوزرای رضاشاه با اسدی – استاندار خراسان كه در پیاده سازی برنامه های رضاشاه در كشف حجاب و جایگزینی كلاه پهلوی به خوبی عمل نكرده بود - قرابت داشت. دو تن از دختران فروغی عروس اسدی بودند. طبعاً فروغی در مقام شفاعت برآمد ولی شاه به اندازه یی عصبانی و مشوش بود که نه تنها شفاعت او را نپذیرفت بلکه به وضع موهن و زننده یی او را از کار برکنار ساخت و اسدی را هم اعدام کرد. پس از اعدام محمدولی اسدی از علی اکبر اسدی نماینده مجلس سلب مصونیت شد. او را هم به زندان بردند و دیگر فرزندان اسدی هم گرفتار شدند و به این ترتیب دوره دوم نخست وزیری محمدعلی فروغی پایان یافت. فروغی مغضوب شد، در خانه خود نشست و در را به روی همه بست. شش سال تمام خانه نشین بود و در تمام این مدت رضا شاه حتی یک بار هم سراغی از او نگرفت. اما از نظر خود فروغی این دوران پر بارترین دوران زندگی او به شمار می آید، زیرا طی این سالهای انزوا و گوشه گیری بود که آثاری چون " سیر حکمت در اروپا " و " حکمت سقراط " و " آئین سخنوری " را تحریر و به تحقیق در آثار بزرگان ادب فارسی و تصحیح و نشر نسخات صحیح آنها از جمله گلستان و بوستان سعدی، و مقابله و تصحیح شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی پرداخت. گفته می شود فروغی در سال هایی که به ظاهر خانه نشین شده بود، به جذب استعدادهای علمی و فرهنگی پرداخت و با کمک های بی دریغ مادی و سیاسی خود آن ها را مورد حمایت قرار داد و بدینسان بر مشاهیر فرهنگی زمان خود نفوذ معنوی چشمگیر یافت. بیهوده نیست که مجتبی مینوی در رثای سی سالگی در گذشت فروغی می گوید: «تمام دورۀ درس خواندن و نشو و نمای ما با تألیفات فروغی ها و اسم خاندان فروغی به هم پیچیده بود». در شهریور 1320، هنگامی که ایران از شمال و جنوب مورد تهاجم نیروهای روس و انگلیس قرار گرفت، رضا شاه یکبار دیگر به یاد فروغی افتاد و برای نجات خود از مخمصه ای که در آن گرفتار شده بود به وی متوسل گردید. نصرالله انتظام رئیس تشریفات دربار در آن زمان، که عصر روز پنجم شهریور ماه 1320 شخصا برای آوردن به سعد آباد به دنبال او رفته بود، در خاطرات خود از نخستین برخورد رضا شاه و فروغی بعد از گذشت قریب به شش سال مینویسد که فروغی بدون اینکه عذر و بهانه ای برای قبول مسئولیت در آن موقع خطیر بیاورد تکلیف نخست وزیری را پذیرفت و در پاسخ رضا شاه گفت " اگر چه پیر و علیل هستم ولی از خدمت دریغ ندارم". رضا شاه برخلاف معمول که وزیران را خود تعیین می کرد به فروغی گفت که در انتخاب وزرای کابینه خود آزاد است. انتظام در دنباله خاطرات خود می نویسد " فروغی عرض می کند که چون همه خدمتگزارند فعلا حاجت به تغییری نیست. شاه می گوید پس سهیلی وزیر خارجه شود و عامری به وزارت کشور برود". بعد از خلع رضا شاه از سلطنت و انتقال آن به محمد رضا شاه ولیعهد او، مهمترین اقدام کابینه جدید فروغی امضای پیمان سه جانبه بین ایران و انگلستان و شوروی بود، که ضمن آن دولتین انگلیس و شوروی در ازاء همکاری های ایران با متفقین در زمان جنگ، استقلال و تمامیت ارضی ایران را تضمین نموده و متعهد شده بودند شش ماه بعد از خاتمه جنگ نیروهای خود را از ایران خارج نمایند. فروغی پس از قریب به یکماه تردید و دودلی سرانجام تصمیم گرفت که کابینه خود را ترمیم کند و با تغییر چند وزیر رضایت اکثریت نمایندگان را جلب نماید، ولی بعد از معرفی وزیران جدید به مجلس فقط 66 نفر از 112 نماینده حاضر در مجلس به دولت او رای اعتماد دادند، و فروغی با اعلام این مطلب که با چنین اکثریت ضعیفی نمی تواند به کار ادامه دهد، از مقام نخست وزیری استعفا داد. فروغی بعد از کناره گیری از مقام نخست وزیری، به اصرار محمد رضا شاه که به راهنمائی و مشاورت او احتیاج داشت، وزارت دربار را پذیرفت و تا زمان مرگ خود این سمت را در اختیار داشت. فروغی در اوایل وزارت دربار خود هم در تعیین خط مشی سیاسی مملکت نقش عمده ای داشت و سهیلی نخست وزیر وقت در تمام مسائل مهم به سیاست داخلی و خارجی کشور با او مشورت می کرد، ولی با سقوط کابینه سهیلی در مردادماه 1321 و انتخاب قوام السلطنه به مقام نخست وزیری از نفوذ او کاسته شد. باید گفت كه فروغی در سه مقطع حساس حیات سلسلۀ پهلوی نقش اصلی داشت: او نخستین رئیس الوزرای رضا خان بود که"شنل آبی"سلطنت را در مراسم تاجگذاری بر دوش او استوار ساخت. سپس در سال های1312-1314که رضا خان مأموریت یافت تا مهلک ترین ضربات را بر فرهنگ ملی ایران وارد سازد، و برنامه هدم حاکمیت فرهنگی مذهب و اسلام زدایی را با خشونت و سبعیُت به اجرا در آورد، باز فروغی نخست وزیر بود. و فروغی آخرین رئیس الوزرای رضا خان بود که در لحظات ترس و دلهرۀ"دیکتاتور"به فریاد او رسید وبه خاطر خدمات بزرگش بقای سلطنت را در خاندان او تضمین کرد، و بالاخره به عنوان نخستین نخست وزیر پهلوی دوم، تاج شاهی را بر فرق محمدرضا نهاد. برخی محققین بر اساس اسناد جنگ جهانی دوم وزارت امور خارجه بریتانیا(که از سال1972استفاده از آن آزاد شد) دخالت انگلستان را در تعیین محمدرضا پهلوی به عنوان شاه ایران رد می کنند و آن را نتیجۀ عمل مستقل و سریع فروغی می دانند. یا تصمیم انگلستان را در این زمینه به اعمال فشار فروغی مربوط می کنند. این ادعا در واقع تأثیر پذیری از تلاش خود مقامات انگلیسی است،که کوشیده و می کوشند تا مداخلۀ خود در امور داخلی ایران گرده پوشی کنند؛ تا از نظر موازین و عرف بین المللی در موضع تخطئه و اتهام قرار نگیرند...بنابراین عمل سریع فروغی در ابقای سلطنت پهلوی، قبل از آن که انگلستان رسما نظر دهد، بدان معنا نیست که او مستقل از انگلیسی ها عمل کرده و مقامات لندن در این ماجرا دخالتی نداشته اند... در این میانه آنچه جالب است نقش فروغی در این ماجرا است. فروغی نه به عنوان یک مهره وعامل، بلکه به عنوان یک سیاست پرداز بسیار مؤثر عمل کرد و اهمیت و پرستیژ او بدان حد بود که سرویس اطلاعاتی از آن برای اقناع مقامات مهمی چون سر آنتونی ایدن(وزیر خارجه) استفاده می کرد. به عبارت دیگر، نظریۀ فروغی نقش اصلی و تعیین کننده در تعیین سیاسنت خاور میانه ای انگلستان در ایران داشت. فروغی در پنجم آذر 1321 پیش از آن كه به عنوان سفیركبیر ایران عازم امریكا شود، در 67 سالگی و در ششم آذرماه سال 1321 شمسی ، ساعت 10شب بر اثر بیماری ممتد قلبی، جهان را بدرود گفت و در ابن بابویه در مقبره خانوادگی به خاك سپرده شد. فروغی در مجموع سه بار رییس دیوان عالی كشور، سه نوبت نخست وزیر، سه نوبت وزیر جنگ‌، سه دوره وزیر مالیه‌، سه دوره وزیر خارجه و یك بار وزیر عدلیه شد. وی در دو دهه اول حکومت اول پهلوی منشأ خدمات مهمی به این خاندان شد. رضاخان را به کمک جمعی از دوستان رضاشاه کرد و حتی در 6 سال آخر حکومت رضاشاه كه مغضوب و خانه نشین بود، هیچگاه پشت به حکومت پهلوی نکرد و در یورش متفقین به ایران ، رضاشاه را كه حکومتش در شرف نابودی بود ، یاری داده و به كمك پسرش شتافت و زمینه ساز سلطنتی 37 ساله برای محمدرضا پهلوی شد . می گویند فروغی حلقۀ واسطۀ نسل کهن فراماسون های عهد قاجار(ملکم ها و مشیرالدوله ها) با فراماسون های نسل بعد است. او در حلقه ای از متفکران و برجستگان فراماسونری ایران(حسن پیرنیا،تقی زاده، محمود جم ، علی منصور، ابراهیم حکیم الملک و...) روح فراماسونری را، از طریق اهرم حکومت و سیاست، در کالبد فرهنگ جدید ایران، که در دوران پهلوی شکل گرفت، دمید. وی در سال 1326به فراماسونری وارد شد و در لژ بیداری به فعالیت پرداخت لژی که حلقه آنان تا سالها بعد امور مهم مملکتی را برعهده داشت. محمد علی فروغی برای نخستین بار به همراه وثوق الدوله (میرزا حسن خان) و دبیرالملک (میرزا محمدحسین خان بدر) قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان «لژ بیداری ایران» از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژه فراماسونری و معادل های فارسی آن چون «جمعیت رفیقان» و «فتیان» را در واژگان فارسی جا انداخت. فروغی در سن 32 سالگی ازبنیانگذاران لژ «بیداری ایران» بود و در این لژ به مقام استاد اعظم با عنوان خاص «چراغدار» نائل آمد. فروغی از مدرسین مدیر مدرسه علوم سیاسی بود که توسط فراماسون های سر شناس میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و پسرش میرزا حسن خان بنیاد نهاده شد. این مدرسه که بعدها دانشکده حقوق شد، مکتبی بود که فرزندان طبقه حاکم ایران را به خود جذب می کرد و دولتمردان و رجال سیاسی ایران آینده را پروش داد و بذر فرهنگ و روانشناسی فراماسونی را در نسل های متمادی تحصیلکردگان و دانشگاهیان غربگرای ایران افشاند.خان ملک ساسانی می نویسد: «خوب به خاطر دارم یک روز درس تاریخ داشتیم و گفت و گو از مستعمره های انگلیس بود،که آیا خود اهالی قادر به اداره کردن ممالک خود هستند یا نه؟ میرزا محمد علی ذکاءالملک گفت: آقایان شما هیچوقت سرداری برای دوختن به خیاط داده اید؟ همه گفتند: آری.گفت خیاط برای سرداری شما آستین گذارده؟ همه گفتند: البته.گفت: وقتی سرداری را از مغازه خیاطی به خانه آوردید آستین هایش تکان می خورد؟ همه گفتند: نه! گفت پس چه چیزی لازم بود که آستین ها را به حرکت در آورد؟ شاگردها گفتند: لازم بود دستی توی آستین باشد تا تکان بخورد. جناب فروغی فرمودند: مقصود من هم همین بود که بدانید ایران شما مثل آستین بی حرکت است که تا دست دولت انگلیس در آن نباشد ممکن نیست تکان بخورد» محمدعلی فروغی (ذكاءالملك دوم) را می‌توان اولین مترجم و نگارنده كتاب‌های آكادمیك (درسی) در زمینه حقوق اساسی و اقتصاد و سیاسی دانست. اولین كتاب آكادمیك درباره علم اقتصاد، در سال 1323 هجری قمری یعنی یك سال پیش از مشروطه، تحت عنوان «اصول علم ثروت ملل یعنی اكونومی پلیتیك»، با ترجمه و نگارش محمدعلی فروغی منتشر شده است. همین نویسنده،‌ اولین كتاب درسی درباره حقوق اساسی را یكسال پس از مشروطه (1325ق)، تحت عنوان «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» به رشته تحریر كشیده است. هر دوی این كتاب‌ها برای تدریس در «مدرسه علوم سیاسی» (تاریخ تاسیس 1317ق) آن زمان نوشته شده‌اند. نسل‌های متعددی از روشنفكران ایرانی، به ویژه آنها كه به زبان خارجی تسلط نداشتند، آشنایی با اندیشه‌های فلسفی غربی را با خواندن كتاب فروغی در این خصوص یعنی «سیر حكمت در اروپا» آغاز كرده‌اند. فروغی مبدع اندیشه‌های جدیدی نیست و اندیشه‌های غربی را به زبان فارسی ترجمه نمود . رساله «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» را محمدعلی فروغی به توصیه پدر خود محمد حسین فروغی ذكاءالملك كه مدیر مدرسه علوم سیاسی بود، نوشته است. فروغی در این خصوص خود تذكر می‌دهد كه ‌حقوق از اصطلاحاتی است كه در زبان ما تازه است و شاید بتوان گفت كه تقریبا از همان زمان كه مدرسه علوم سیاسی تاسیس شد (1317ق) این اصطلاح هم رایج گردید و آن به تقلید و اقتباس از فرانسویان درست شده است. كتاب اصول علم ثروت ملل یعنی اكونومی پلتیك در واقع ترجمه خلاصه شده‌ای است از كتاب «مبانی اقتصاد سیاسی»، نوشته پل بورگار، استاد اقتصاد سیاسی دانشكده حقوق پاریس كه چاپ اول آن در سال 1886 میلادی در پاریس منتشر شده است. منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

تحلیل مکالمه تاریخی شاه با علی امینی

سایت موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی ایران نخستین بار پس از گذشت سی و شش سال ، نوار صوتی مکالمه تلفنی شاه با علی امینی نخست وزیرسابق ایران را دراختیار پژوهشگران تاریخ معاصر و همه علاقه مندان به شناخت واقعیت های پشت پرده تاریخ ایران قرار داده است . امید است این اقدام روشنگرانه بازهم ادامه یابد تا نسل جدید انقلاب اسلامی ، با واقعیتهای بازهم بیشتری از ناگفته های بیداد ستم شاهی پهلوی آشنا شود. این مکالمه تاریخی که جزو اسناد برجای مانده از سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) است که بخشی از آن اخیرا در اختیار موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی قرار گرفته است که به دلیل اهمیت بسیار بالایی این سند صوتی ، تحلیل محتوا و بررسی جزئیات آن برای پژوهشگران تاریخ معاصر مهم به نظر می رسد. الف- سندیت مکالمه شاه با امینی برای کسانی که با صدای شاه و امینی آشنا هستند ، سندیت این نوار صوتی که حاصل از شنود منزل علی امینی توسط ساواک بوده ، تردیدی وجود ندارد. ضمن آنکه محتوای نوار هم بخوبی موید این واقعیت است که شاه و عوامل حکومت سرکوبگرش آنچه که در نهان بین خود مطرح می کردند با آنچه که در گفتار و عمل خود نشان می دادند ، تفاوت اساسی داشت . ب: دلایل اهمیت سند صوتی مکالمه شاه با امینی انتشار محتوای این سند صوتی از جنبه های مختلف حائز اهمیت است که به پنج مورد آن بسنده می شود: 1- شرایط زمانی انجام مکالمه با توجه به متن مطالب مطرح شده در مکالمه از جمله اشاره به شهادت استاد نجات اللهی گفتگوی تلفنی شاه با امینی در پنجم دی ماه 1357 انجام شده است. یعنی دقیقا 21 روز قبل از فرار شاه از ایران . در این تاریخ مبارزات مردم ایران علیه رژیم ستم شاهی به اوج خود رسیده بود و شاه با بیان این واقعیت که « داریم آب میشیما » بخوبی نشان می دهد تا چه اندازه در حضیض ذلت و بلاتکلیفی قرار داشته و در چنین شرایطی بجای روی آوردن به مردم همچنان تلاش دارد از علی امینی ورشکسته سیاسی در آن زمان برای اتخاذ تصمیم های عادی حکومتی خود مشورت بگیرد. چرا بخاطر آنکه هنوز تصور می کند علی امینی مهره آمریکا در ایران می تواند منعکس کننده دیدگاه های آمریکا برای او و متقابلا انتقال دهنده نظرات شاه برای مقام های آمریکایی باشد. غافل از آنکه انقلاب مردم ایران با رهبری خردمندانه امام خمینی (ره) با ابتکارات و هوشمندی آمریکایی ها را نیز دچار بهت و حیرت کرده است و در عمل آنها نمی توانستند مانع پیروزی انقلاب اسلامی بشوند. 2- واقعیت های ناگفته در بیان شاه و امینی شاه که با شنیدن وعده تشکیل نظام جمهوری در کشور ، حکومت خود را پایان یافته می بیند مانند هر دیکتاتور دیگر می کوشد با مشورت گرفتن از علی امینی به عنوان عامل آمریکا در ایران برای خود راه حلی پیدا کند تا به تعبیر خود « اصلاً رفتیم، بدون اینکه با آبروهم رفته باشیم، مثل پیرزنها، » بلکه بتواند از سقوط حتمی نظام غیر مردمی و ستمگر پهلوی جلوگیری کند . اما همه می دانند که در پنجم دی ماه دیگر برای تصمیم گیری خیلی دیر شده بود . شاه در اوج تزلزل تصمیم گیری به بی برنامه بودن خود اذعان دارد و تنها ناراحت است که چرا نمی تواند رژیم خود را از سرنگونی حتمی نجات دهد. 3- اشاره به اعتصاب نفت وتاثیرات ان بر اضمحلال رژیم شاه حکومت سرکوبگر شاه که می دانست با از دست دادن درآمدهای نفتی نمی تواند ماشین سرکوبگر خود را پشتیبانی کند به شدت در تلاش بود به هر شکل ممکن، مانع گسترش اعتصاب در پالایشگاه های کشور شود و با واسطه قرار دادن افرادی که مورد وثوق مردم بودند به این اعتصاب کمر شکن برای رژیم پهلوی پایان دهد. بنابراین می کوشد از طریق علی امینی که سالها نقش اپوزیسیون داخلی را بازی می کرد با عناصر میانه رو و یا افراد با نفوذی مانند آیت الله طالقانی که در آن زمان تازه از زندان آزاد شده بود وضعیت دشواری را که برای مردم در داخل کشور بوجود می اید بهانه قرار دهد تا مانع از تداوم اعتصاب کمر شکن صنایع نفت در ایران بشود . در همین دوران امام خمینی که دست رژیم شاه را خوانده بود با تعیین کمیته ای برای سامان دهی اعتصاب کنندگان ابتکار عمل را برعهده گرفت و مانع بهره برداری رژیم شاه از این موضوع شد. 4- افشاء بی تدبیری و استیصال شاه در اداره کشور با توجه به مواردی که در این گفتگوی تلفنی مطرح می شود در مجموع بخوبی می توان دریافت که با وجود همه تبلیغات عوام فریبانه ای که در باره قهرمان سازی های قلابی از شاه در گذشته مطرح می شد و در سالهای اخیر از راههای مختلف نیز در خارج کشور توسط ماهواره ها تکرار می گردد ، واقعیت شاه در پشت پرده همین است که حتی قادر نیست در باره بازداشت یکی از مخالفان حکومت خود تصمیم بگیرد . همچنین تلاش می کند اقدام جنایتکارانه به شهادت رساندن استاد شهید نجات اللهی را در ساختمان وزارت علوم به گردن مردم و مخالفان بیندازد . 5- افشاء بخشی از جزئیات تصمیم های شکست خورده در این نوار صوتی بخوبی طرح نخست وزیر شدن غلامحسین صدیقی بصورت کلی مطرح می شود و درواقع سخنان کریم سنجابی رهبر وقت جبهه ملی را در باره تشکیل حکومت جمهوری ، واکنشی در برابر مطرح شدن نخست وزیری صدیقی از طرف شاه می دانند. در حالی که در همان زمان مشخص بود که غلامحسین صدیقی حاضر نبود خود را به سرنوشت مختوم رژم شاه گره بزند.او بدنبال این بود تا تضمین های کافی را برای نخست وزیر شدنش از شاه بدست آورد. در مجموع می توان گفت با در نظر گرفتن مطالبی که بصورت اشاره وار در این نوار تاریخی مطرح می شود، تنها بخش کوچکی از سیاست های پنهان شاه را در آخرین روزهای حکومتش دراختیار پژوهشگران قرار می دهد. امید است در آینده نیز با انتشار اسناد دیگری از این نوع به روشن شدن حقایق تاریخی در باره ماهیت رژیم سرکوبگر و وابسته محمدرضا شاه برای نسل جدید ، آشکار شود . منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

نقش اسناد ساواك در روشن ساختن زوایای تاریك تاریخ

نحوه كار ساواك با نگاهی گذرا به اسناد و بقایای كار ساواك، از لحاظ اداری آن را به سه دوره یعنی: دوره اول: تشكیل ساواك و ریاست تیمور بختیار، دوره دوم: بازسازی به كمك فردوست و دوره سوم: دوره حاكمیت نصیری بر ساواك تقسیم كرد كه شاخصه دوره اول شباهت تهیه و تنظیم گزارش‌هاـ از لحاظ شكل و محتواـ به شهربانی است كه در بندهای بعد بیشتر توضیح داده خواهد شد و شاخصه دوره سوم تغییرات شكلی و محتوایی در كسب خبر و ارزیابی آن است. دوره گزارش نویسی در ساواك در این زمینه باید گفت همان‌گونه كه گذشت در دوره اول ریاست بختیار بر ساواك، شباهت كار با شهربانی به این دلیل بود كه هم، بعضی از كارمندان اداره دوم شهربانی به ساواك منتقل شده بودند و هم منابع انسانی شهربانی به ساواك وصل شده بودند، و غالب گزارش‌ها از سوی مأمورین تنظیم می‌شد و فرم مورد استفاده نیز در مقایسه با دوره سوم بسیار ساده و ابتدایی بود. اما بعد از بازسازی ساواك كه توسط ارتشبد فردوست و با كمك گرفتن از عناصر اطلاعاتی اسرائیل در قبال واگذاری پایگاهی در غرب ایران به آنان، صورت گرفت، شاهد تحولاتی در فرم و كیفیت گزارش‌ها هستیم. همچنین از منابع دیگر كسب خبر از قبیل استراق سمع، تعقیب و مراقبت، سانسور پستی و... نیز در مواقع خاص استفاده می‌شد. به همین دلیل یكی از مواد آموزشی كادر ساواك «گزارش نویسی» بود كه اكثریت قریب به اتفاق آنان موظف به گذراندن این دوره بودند. اسناد موجود نشاندهنده آن است كه ساواك در این رابطه در تماس با سرویس‌های اسرائیل، آمریكا، انگلیس، آلمان غربی و فرانسه در زمینه تنظیم آگهی خبر كه فرم مربوطه جهت درج گزارش‌های منابع در آن بوده، از كمك‌های آنان بسیار بهره برده است. در واقع با آموزش‌هایی كه هم كارمندان دیده‌اند و هم به منابع داده شده آنان در قالب فرم مذكور به 5 سؤال اصلی و كلیدی كِی، كجا، كی، چگونه و چرا، پاسخ می‌داده‌اند و در كنار آن منبع و منشأ معلوم می‌گردیده، اشارات اداری و پس از متن خبر، در پایان ارزیابی آن نیز توسط سلسله مراتب اداری معین می‌شده است. در محتوا نیز می‌توان به 2 نكته اشاره داشت: یكی اینكه در نگارش اخبار و اطلاعات، در نقل قول و در جملات منقول، افعال معلوم را به افعال مجهول تغییر می‌دادند و دیگر اینكه ضمایر اول شخص را به سوم شخص تبدیل می‌نمودند كه در اكثر گزارش‌ها به وضوح قابل مشاهده است. تكثیر گزارش‌ها در دوره اول ساواك كمتر شاهد نسخه‌برداری یا تكثیر از سوابق و اسناد هستیم كه البته به این نگرش باز می‌گردد كه غالباً جرم را صرفاً به اشخاص منتسب می‌نمودند و اگر گروهی را هم مورد تعقیب قرار می‌دادند، كمتر به جنبه گروه بماهو گروه با آن برخورد شده بلكه در آن‌جا نیز فرد محور كارهای اطلاعاتی و پلیس است. اما در دوره بعد از بازسازی، تحولی در نگرش ساواك در این زمینه به وجود آمده و لذا به بُعد ارتباط فرد با دیگران و تأثیر سوابق فرد بر روی سوابق دیگران و بالعكس و تشكیل سوابق موضوعی اهتمام جدی شده و لذا شاهد هستیم كه تقریباً از هر گزارش حدود سه تا شش نسخه بنا به تشخیص و موارد خاص تكثیر و در سوابق مختلف و جاهای مختلف نگهداری می‌شده است. در همین جا باید گفت با توجه به اینكه در بدو پیروزی انقلاب اسلامی قسمتی از اسناد ساواك مورد تعرض واقع شده و یكی از بایگانی‌های آن دچار آتش‌سوزی شده و مقادیری از سوابق به كلی سوخته و یا توسط افرادی منهدم شده است، علیهذا به همان دلیل مزبور ما قادر به شناسایی و بازسازی قسمت اعظم سوابق مذكور هستیم. سیستم و ساختار اداری ساواك با توجه به اینكه ساختار اطلاعاتی ساواك به گونه‌ای طراحی شده بود كه از یك مركزیت و ستاد بسیار قوی تشكیل شده بود و كلیه متناظرین و استانهای كشور تحت نظر این ستاد فعالیت داشتند. لذا تمامی سوابق فرد یا گروه در ستاد فراهم می‌آمد. بنابراین آنچه هم‌اكنون به عنوان سوابق از ساواك مركزی به جای مانده است تقریباً بتمامه مربوط به همان دوران است. انواع سوابق موجود در ساواك سوابق ساواك را می‌توان به دو دسته زیر تقسیم كرد: الف‌ـ سوابق انفرادی سوابق انفرادی خود به انواع: پرونده‌های پرسنلی ساواك، پرونده‌های حفاظتی ساواك، پرونده‌های تعیین صلاحیت، پرونده‌های منابع، پرونده‌های سوژه‌های ساواك و از این قبیل تقسیم می‌شود. ب‌ـ سوابق موضوعی سوابق موضوعی كه شامل: پرونده موضوعی گروه‌های مختلف، پرونده‌های موضوعی‌ـ اداری ساواك، پرونده‌های بررسی‌های خارجی و از این قبیل می‌گردد. نكته‌ای كه در این قسمت باید عرض كنم این است كه 60 میلیون سند هست كه شامل تمامی این موارد بوده و آنچه كه سند تاریخی شمرده می‌شود، كمتر از این مقدار است كه بایستی پالایش شود و در اختیار محققین این رشته قرار گیرد. ساختار سندهای ساواك و میزان استناد به محتوای آن همان‌گونه كه عرض شد ساواك پس از دوره بازسازی، در قالب فرمی خاص،‌ به عنوان آگهی خبر، اقدام به ثبت اطلاعات كسب شده می‌نمود كه شناخت آن‌ـ به خصوص در مورد نحوه كسب خبرـ به ما در استناد به محتویات سند كمك خواهد كرد. از این لحاظ می‌توان گفت منبع كسب خبر، یا عامل انسانی بوده و یا وسایل فنی و یا تركیبی از این دو كه به شكل زیر دسته‌بندی شده است. ـ چنانچه منبع صرفاً عامل انسانی باشد در مقابل آیتم منبع شماره و كد منابع حك می‌شده است. ـ چنانچه منبع خبر غیر از عامل انسانی باشد، گرچه شماره و كدی در مقابل آیتم منبع حك شده است ولی این شماره‌ها قراردادی بوده و از روی آن می‌توان به نحوه كسب خبر پی برد كه در زیر بدانها اشاره می‌شود. ـ كد 1585 مبيّن شنود و تلفن. ـ كد 4120 مبيّن تعقیب و مراقبت. ـ كد 9111 مبيّن سانسور مكاتبات. ـ كد 5300 مبيّن میكروفون گذاری. ـ كد 1325 مبيّن ورود پنهان. با این توضیحات به میزان استناد به محتوای اسناد می‌رسیم. از دید ما هنگامی كه منبع عامل انسانی است باید در صحت و سقم مطالب به چند نكته توجه داشت: الف‌ـ خود منبع چه كسی بوده، چه میزان با ساواك همكاری داشته، در چه رتبه‌ای از همكاری قرار داشته، علت و انگیزه همكاری‌اش با ساواك چه بوده و نكاتی دقیق‌تر از این كه در این مقال نمی‌توان به آن پرداخت ولی اشارتاً می‌توان گفت مثلاً در مورد اینكه منبع چه كسی بوده سؤالات دیگری در این زمینه مطرح می‌گردد از قبیل اینكه: آیا خود ابتدائاً اقدام به همكاری نموده‌ـ آیا مأمور نفوذی بوده است‌ـ آیا بریده از تشكیلات یا گروهی بوده و ده‌ها سؤال دیگر. ب‌ـ نكته دیگر اینكه ساواك چه ارزیابی از موارد اعلام شده از سوی منبع داشته كه در قسمت‌های بعدی به آن اشاره خواهد شد. ج‌ـ نكته دیگر اینكه در سوابق دوستان دیگر سوژه كه منبع از آنان نیز گزارش‌هایی داشته باشد باید جداً تحقیق كرد كه به تعاطی اسناد با یكدیگر تعبیر می‌شود. دـ نكته دیگر اینكه به بازجوییهای دیگران در مورد موارد مطرح شده در گزارش منبع درباره سوژه و نكته آخر اینكه به پرونده موضوعی گروه یا شركت یا موضوعی مورد نظر نیز حتماً توجه شود. و اما چنانچه منبع عامل غیر انسانی است یا تركیبی از این دو كه به 5 مورد آن اشارت رفت، باید اذعان داشت كه تمامی این دسته از گزارشها از دید ما كاملاً مستند بوده و می‌توان مطالب مندرج در این گونه از اسناد را یقین دانست. البته در مواردی نیز باید بسیار، در مورد محتوای آن دقت كرد؛ مثلاً گرچه در شنود تلفنی: مطالبی كه شنیده شده صد در صد پیاده شده و یا حتی نوار آن موجود است و از این لحاظ هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نیست، اما از كجا معلوم كه شخص تماس گیرنده با سوژه مورد نظر رمزی صحبت نكرده‌اند و یا اینكه از شنود مذكور اطلاع داشته و به عمد مطالبی را عنوان داشته‌اند؟ و از این قبیل موارد. پرواضح است كه این مطلب در موارد دیگر نیز صدق می‌كند و لذا محقق در این زمینه كار بسیار دشواری دارد. نحوه ارزیابی محتوایی اسناد ساواك در گزارشها و اسناد ساواك به قسمتی به نام تقویم منبع بر می‌خوریم كه با روشِ تركیب حروف و اعداد هم، منبع و هم، خبر كسب شده مورد ارزیابی قرار می‌گرفت. حروف مربوط به ارزیابی منبع و اعداد مربوط به ارزیابی خود خبر بود. این حروف و اعداد به شرح زیر تبیین می‌شود: الف: كاملاً مورد اعتماد ب: معمولاً قابل اعتماد ج: تقریباً قابل اعتماد هـ: قابل اعتماد نیست و: غیرقابل قضاوت است همان‌گونه كه مشاهده می‌نمایید این موارد كلاً مربوط به فرد خبر دهنده و ارزیابی اوست. و اما اعداد: 1ـ از منابع دیگر تأیید شده است 2ـ به احتمال قوی صحت دارد 3ـ ممكن است صحیح باشد 4ـ مشكوك است 5ـ غلط است 6ـ غیرقابل قضاوت است حال برای اینكه بهتر متوجه ارزیابی خبر و منبع شوید مثال تركیبی را بیان می‌نمایم. مثلاً اگر تقویم منبعی «ب‌ـ3» باشد معنی و مفهوم این ارزیابی آن است كه منبع مورد نظر معمولاً قابل اعتماد بوده و فردی است كه غالباً اخبار را صحیح شنیده و منتقل می‌نماید ولی خبر كسب شده 50% احتمال صحت دارد و لذا تحقیق بیشتری را در این زمینه می‌طلبد؛ هم، از ناحیه هدایت مجدد منبع مذكور نسبت به تكمیل مطالب اظهار شده و هم، از ناحیه عوامل دیگر. اشتباهات عوامل انسانی اشتباهاتی را كه از ناحیه عوامل انسانی در بررسی سوابق باید مورد نظر و دقت قرار داد به دو دسته تقسیم می‌گردد: اشتباه در جابه‌جایی پرونده‌ها اگر چنانچه عوامل بایگانی شماره پرونده‌ای را با شماره دیگر كه شباهت زیادی به هم دارند مانند شماره‌های 2224، 2222، 2323، 3322، 2322 و... را با یكدیگر جابه‌جا نماید، مانند این است كه یك سوزن را در انبار كاه گم نمایند و البته تصدیق می‌فرمایید چنانچه اعداد مذكور 6 رقمی گردند، احتمال اشتباهات چندین برابر رشد خواهد یافت. این عمل باعث خواهد شد كه پرونده مذكور یا به سختی پیدا شود و یا تا مدت‌ها نتوان بدان دست یافت. راه حل این مسئله این است كه در هر سال یا دو سال یك بار بنا به ضرورت و داشتن نیروی كافی به اصطلاح «بایگانی گردانی» كرد، تا از این طریق پرونده‌هایی را كه به ظاهر در جای خود یافت نمی‌شود یافت و وارد گردونه كار نمود. این مسئله در مورد سوابق به جای مانده از ساواك تا آنجا كه بنده در جریان اقدام آن بوده‌ام، تاكنون دوبار صورت گرفته و لذا كمتر می‌توان از این ناحیه اعلام نمود كه پرونده‌ای یافت نشده است. پرواضح است كه این عمل به طور متوالی و در سالیان اخیر نیز باید تكرار گردد. اشتباه در الصاق سوابق به پرونده‌ها این اشتباه بدین صورت واقع می‌شود كه بایگان، اوراقی را كه متعلق به صاحب پرونده‌ای به شماره 222324 است، مثلاً در پرونده شماره 22224 یا در پرونده شماره 222322 بایگانی می‌نماید. از این قبیل اشتباهات به كرات در پرونده‌ها مشاهده می‌گردد. لذا فرد محقق چنانچه به دقت پرونده را مطالعه نماید، اولاً می‌بایست متوجه چنین اشتباهاتی گردد و قادر به شناسایی این دسته از سوابق كه هیچ سنخیتی با صاحب پرونده ندارد، باشد. سپس با توجه به متن سند و دقت در شماره پرونده‌ای كه در ذیل یا در حاشیه آن، دستور بایگانی در آن صادر شده است، تشخیص دهد كه این سند یا این دسته از اسناد هیچ ارتباطی منطقی با صاحب پرونده ندارد. محقق قبل از تحقیق كافی و لازم در این خصوص نباید به دنبال فرضیه سازی و ساختن داستان‌های غیرواقعی و اوهام بپردازد بلكه می‌باید از هرگونه پیشداوری و قضاوت عجولانه درباره آنها بپرهیزد. چنانچه محقق بعد از بررسی این موارد، مشخص نمود كه تنها شباهت شماره‌های پرونده صاحبان سابقه با یكدیگر، باعث جابجایی سوابق در پرونده‌های مربوطه شده، می‌بایست گزارشی از این وضعیت تهیه و به بایگان ارائه كند تا پس از حصول اطمینان از یافته محقق مذكور، نسبت به جابه‌جایی اوراق مذكور و الصاق در جای واقعی خود از طریق قانونی اقدام گردد. شناخت زمان و مكان این مسئله در مطالعه و تحقیق اسناد تاریخی به خصوص اسناد اطلاعاتی دستگاه رژیم منحوس پهلوی و نیز به طور عام در مورد اسناد دیگر بسیار حائز اهمیت است و آن اینكه برای درك صحیح و بررسی دقیق باید دید این خبر در چه زمان و مكانی و تحت چه شرایطی تكوین یافته و لذا با این شیوه است كه در برداشت از مطالب مطرح شده دچار افراط و تفریط نشده و كاملاً به عدالت قضاوت خواهیم نمود. برای مثال در مورد همكاران ساواك به نكات زیر توجه فرمایید: ـ منبع تحت فشار بوده است: این فشار ناشی از فشار ساواك در امور كاری و اداری، در امور تحصیلی، در امور روانی و ساختن فضایی به شدت تیره و تار برای شخص، فشار ناموسی به افراد (گروگان گرفتن همه اعضای خانواده یا ترتیب انتقال افراد به مكانهایی خاص) ـ منبع تقیه كرده است ـ منبع نفوذی بوده است (مثل نفوذ یكی از عوامل حزب منحله توده در كارگزینی ساواك) ـ منبع تحت دستور تشكیلاتی برای اهداف خاصی همكاری نموده است ـ منبع خود فروخته بوده است ترجمه در تطبیق تصورات خود با گذشته در این قسمت نكته‌ای كه باید متذكر شد این است: چون نحوه تصورات و تفكرات، اهداف و... امروزه ما با عوامل رژیم گذشته فرق دارد، نحوه عملكرد، طبقه‌بندی موضوعات، دسته‌بندی افراد و سوابق نیز كاملاً متفاوت است؛ لذا نیافتن سابقه فرد یا گروه خاص و یا سرنخی را نباید مساوی با نبودن آنها تصور كرد بلكه باید بتوان خود را در آن تصورات و نحوه تفكر قرار داد تا با شناخت ساختار فكری و عملی آنان بتوان به سؤالات خود پاسخ داد. عدم توجه به این مسئله كه بسیار از دید بنده مهم است، باعث خواهد شد كه محقق به سرعت و قاطعیت ادعا كند كه در این زمینه چیزی در اسناد ساواك موجود نیست. البته باید در همین‌جا اذعان نمایم كه این كار نیز در مركز بررسیهای تاریخی صرفاً از عهده افراد انگشت شماری بر می‌آید و لاغیر، كه بایستی از آنان به نحو احسن در این زمینه استفاده نمود. در پایان باید گفت گرچه بخشی از جنایاتی كه رژیم منحوس پهلوی در حق مردم به ویژه مبارزان راه حق و حقیقت روا داشته در خاطرات زندانیان و آزادگان عزیز منعكس گردیده و قسمت اعظم آن به دلیل شهادت مبارزان ناگفته مانده، ولی به صورت پراكنده و موردی می‌توان به برخی از اسناد اشاراتی داشت كه حاكی از شكنجه مبارزان توسط ساواك بوده است. منبع: «ویژه‌نامه همایش اسناد و تاریخ معاصر ایران» مركز بررسی اسناد تاریخی، آذر 1381 صص 43ـ35 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

نامه یكی از رهبران صهیونیسم به رضاخان

اسناد به جا مانده از دوران گذشته، اطلاعات شگفت‌انگیزی را درباره تكاپوی مرموز صهیونی در ایران عصر پهلوی آشكار می‌سازند. براساس اسناد معتبر تاریخی، سران و رهبران صهیونیسم، در بعضی مقاطع تاریخی، برای اسكان یهودیان در مناطق مختلف جهان و ایجاد دولت یهود، جز فلسطین، سرزمین‌های دیگری را نیز در طرح‌های خود مدنظر قرار داده بودند. از میان سرزمین‌های مورد نظر، از كشورهای آرژانتین، اوگاندا، موزامبیك، آنگولا، لیبی، العریش (در صحرای سینا)، عراق، قبرس و...، به‌طور صریح در بعضی طرح‌های صهیونیستی یاد شده است. برخی اسناد به‌طور تلویحی نشانگر آن است كه رهبران و كانون‌های صهیونیستی، سرزمین ایران را نیز به عنوان طعمه‌ای دیگر مدنظر قرار داده بودند. رهبران صهیونیسم ایران به منظور پیاده كردن طرح خود در این كشور، به‌طور خزنده و مرموز فعالیت‌ها و اقداماتی را به عمل آوردند. ایده صهیونیسم جهانی در ایران به صورت طرحی نمایان شد كه محافل صهیونیستی آن را به نام یكی از رهبران و سران تشكیلات صهیونیت ایران به دربار رضاخان پهلوی عرضه كردند. طرح مزبور با نام و امضای عزیزاله نعیم اولین رئیس تشكیلات مركزی صهیونیسم ایران تدوین و به دربار شاه وقت ایران عرضه شد. این طرح تحت پوشش عمران و آبادانی سرزمین ایران از طریق انجمن‌های خیریه یهود اروپا، اما با هدف انتقال و سپس اسكان و استقرار یهودی‌های مختلف جهان در مناطق مختلف كشور ایران، دقیقاً هدف و استراتژی مشابه ایجاد «كانون ملی یهود» مندرج در اعلامیه بالفور را، در این سرزمین دنبال می‌كرد. رئیس سابق تشكیلات صهیونیسم ایران، در نامه همراه طرح مزبور، خطاب به وزارت دربار رضاخان، در تاریخ 8 آوریل 1931 م/ 1310 ش، چنین نوشته بود: موقع را غنیمت شمرده، پروژه و نقشه‌[ای] را كه پس از تحقیقات و تفحصات كافیه در نظر گرفته، مع كلیه اسناد مربوط به آن را كه به دست آورده بودم با پست سفارشی از لحاظ مبارك آن وزارت جلیله ملی گذراندم. بدیهی است كه یكی از عوامل مهم در ترقی وطن همانا فلاحت و زراعت است و برای انجام این مقصود چند چیز از مهمات می‌باشد، 1. زارعین و فلاحین كاردان و آگاه به آخرین سیستم جدید. 2. سرمایه معتنابه. 3. متخصصین. تمام این محسنات در انجمن‌های بزرگ خیریه یهود جمع است و این انجمن‌های خیریه ابداً مقصود سیاسی در نظر ندارند. [...] عاجزانه تمنا و درخواست می‌نماید كه از نقطه نظر وطن‌پرستی آن را مورد توجه و دقت قرار داده تا هرگاه با نظریات این اقل موافقت داشته و صلاح مملكت بدانند، به موجب مقتضیات و منافع وطن مألوف مساعدت لازم را در عملی كردن این نقشه مبذول فرمایند. در طرح صهیونیستی مزبور، درباره چگونگی اجرا و عملی ساختن نقشه كانون‌های جهانی صهیونیستی برای انتقال و استقرار یهودیان نقاط مختلف جهان در نواحی گوناگون كشور ایران چنین آمده است: عملی كردن این نقشه بسیار سهل و فقط منوط به جلب توجه انجمن‌های بسیار بزرگ خیریه یهود در آمریكا و اروپاست كه هر سال میلیون‌‌ها تومان در سایر ممالك قابل استعمار خرج می‌نمایند و یهودیان اروپای شرقی از قبیل لهستان، رومانی، اطریش، مجارستان و غیره را كه قصد فلاحت و زراعت داشته باشند به آمریكای جنوبی و غیره برده و در آن نقاط مشغول كار و كشت و زرع می‌نمایند. [...] چگونه می‌توان توجه انجمن‌های بزرگ خیریه یهود اروپا و آمریكا را جلب نمود؟ مقدمتاً باید مزایای ایران را به آنان توضیح داد، به این معنی كه ایران از هر حیث بر سایر ممالك رجحان و برتری دارد. [...] مساحت فعلی ایران یك میلیون و ششصد و پنجاه هزار كیلومتر مربع است و فقط دوازده میلیون نفر جمعیت دارد. در صورتی كه مملكت فرانسه كه مساحتش تقریباً ثلث مساحت ایران است، چهل میلیون نفوس دارد. بنابراین ایران گنجایش چندین برابر ساكنین حالیه را دارد. مطابق طرح صهیونیستی مزبور، نه فقط بخش وسیعی از اراضی ایران به طور دایم به تملك یهودی‌های مهاجر اروپایی و آمریكایی درمی‌آمد، بلكه برای تأمین مطامع سیاسی و اجتماعی آنها، قوانین مبتنی بر دین اسلام در سراسر ایران معنی و به جای آن، قوانین، مقررات و حقوق بشر غربی در كشور ایران پیاده و اجرا می‌شد تا یهودیان منتقل شده و اسكان یافته در نواحی مختلف كشور به سهولت منشی صهیونیسم را، ـ آن گونه كه امروز در فلسطین مشاهده می‌شود ـ در ایران پیاده كنند. بر اساس مفاد مطرح مزبور، یهودی‌های مهاجر با برخورداری از حقوق و آزادی‌های بی‌حد و حصر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، از هر گونه اختیار عمل برخوردار باشند. آنها پس از دو سال اقامت در ایران به تابعیت رسمی كشور درآمده و زمین‌های اعطایی از سوی دولت به‌طور مجانی و برای همیشه به مالكیت رسمی آنها درمی‌آمد. از سوی دیگر یهودی‌های مهاجر و مستقر در اراضی مورد نظر، تا سالیان سال از پرداخت مالیات معاف و برای واردات ماشین‌آلات صنعتی و كشاورزی نیز از پرداخت هرگونه عوارض و حقوق گمركی معاف بودند. از سوی دیگر، دولت ایران موظف بود نه تنها به آنها گذرنامه رایگان اعطا كند، بلكه در سال اول استقرار یهودی‌های نقاط مختلف جهان در سرزمین ایران، ماشین‌آلات صنعتی و كشاورزی مورد نیاز را به‌طور مجانی در اختیار آنها قرار دهد. برای پی بردن به عمق و گستره توطئه كانون‌های صهیونیستی برای اشغال سرزمین ایران و استقرار یهودیان نقاط مختلف جهان در این كشور، مطالعه و بررسی طرح هشت ماده‌ای ارائه شده از سوی اولین رئیس تشكیلات صهیونیسم ایران به دربار رضاخان، خالی از فایده نیست: نظر به مراتب معروضه و برای این كه به سهولت بتوان توجه انجمن‌های بزرگ خیریه یهود را جلب نمود، پیشنهاد می‌نماید كه قوانینی به مضامین ذیل از مجلس شورای ملی شیدالله اركانه بگذرد: ماده اول ـ از جمله حقوق ابتدائیه بشری آزادی و حریت عقاید و اعتقادات است. به مصداق نص صریح قرآن مجید «لا اكراه فی‌الدین» هیچ فردی از افراد در سرتاسر مملكت محروسه ایران من باب عقاید و معتقداتش مورد تعرض و لطمه احدی واقع نخواهد گشت و جان و مال همواره مصون و محفوظ است. ماده دوم ـ حقوق كشوری و سیاسی ایرانیان بدون فرق نژاد و مذهب در مقابل قانون مساوی، از مزایای آن متمتع و بهره‌مند و وظایف آن را بدون استثنا باید انجام دهند. ماده سوم ـ یكی از عوامل مهمه ترقی و تعالی مملكت ایران زراعت و فلاحت است. هر زارع و فلاح و صنعتگر خارجی [یهودی] كه قصد توطن در ایران را داشته باشد، پس از دو سال اقامت در مملكت می‌تواند تابعیت ایران را قبول و ورقه تبعیت به او تفویض خواهد شد. ماده چهارم ـ دولت علیه ایران اراضی وسیعه قابل فلاحت و زراعت خالصه را مجاناً الی الابد در تحت اختیار فلاحین و زارعین [یهودی] خارجی كه قصد توطن در ایران را داشته باشند گذارده، تا خود به كشت و زرع آن پرداخته و در عُمرانیتش بكوشند. الف ـ هر فامیل سه الی پنج نفری و زیادتر به فراخور حال هریك، قطعه زمینی كه قابل فلاحت و زراعت و میوه‌كاری باشد الی الابد تفویض خواهد شد، به مقداری كه محصولات سنواتی آن، معیشت و زندگانی آنها را تكافو نماید تا پشت در پشت در آن زمین به كشت و زرع اشتغال یابند. ب ـ تقسیم اراضی بین زارعین و فلاحین [یهودی] به موجب نظریات كمیسیونی مركب از چهار نفر خواهد بود كه دو نفر آن را حكومت ایران (وزارت اقتصاد ملی) معین و دو نفر دیگر آن از طرف زارعین و فلاحین [یهودی] به‌طور نماینده نامزد خواهند شد. ماده پنجم ـ هیچ زارعی یا فلاح [یهودی] و یا اخلاف و اعقاب آنها حق ندارند كه در تحت هیچ عنوانی، قطعه زمینی را كه به آنها تفویض شده به شخص یا اشخاص و یا مجامع و غیره كه تبعیت ایران را ندارند انتقال نموده و یا به آنها بفروشند. ماده ششم ـ كلیه اراضی كه به موجب مقررات (ماده سوم) بین زارعین و فلاحین تقسیم می‌شود از پرداخت هر [گونه] مالیات و عوارض تا مدت ده سال معاف است. ماده هفتم ـ ورود كلیه ماشین‌آلات و ادوات زراعتی و فلاحتی و صنعتی از تأدیه حقوق گمركی معاف است. كلیه ماشین‌آلات و ادوات زراعتی و فلاحتی و صنعتی را دولت عليّه در سال اول بذر و كود لازمه را مجاناً به فلاحین و زارعین [یهودی] اعطا خواهد نمود. ماده هشتم ـ قناسل [جمع قنسول] دولت عليّه ایران مقیمین خارجه به كلیه مهاجرینی [یهودی‌ها] كه قصد توطن در ایران را داشته و می‌خواهند به شغل فلاحت و زراعت اشتغال یابند، ویزای مجانی خواهد داد. محافل صهیونیستی، یكی از مزایای طرح مزبور را افزایش جمعیت ایران توجیه می‌كردند و مدعی بودند كه انتقال یهودی‌های نقاط گوناگون جهان به ایران و اسكان آن در نواحی مختلف این كشور موجب ازدیاد آمار جمعیت این سرزمین شده و این موضوع برای كشور ایران امتیازی بزرگ در عرصه بین‌المللی محسوب خواهد شد! هرچه عده مهاجر [یهودی] زیادتر باشد بر عده نفوس مملكت خواهد افزود و هرچه عده نفوس مملكتی زیاد باشد، قوه و نفوذ آن ملت به همان نسبت زیادتر است. هیچ تردیدی نیست كه اگر كانون‌های صهیونیستی موفق به اجرای طرح توطئه‌آمیز مزبور در سرزمین ایران می‌شدند، قطعاً شهرها و مناطق مختلف ایران امروز وضعیتی چون تل آویو، حیفا، یافا، عكا و... در فلسطین و یا نیویورك در آمریكا داشت و دنیای اسلام شاهد فرمانروایی مشتی صهیونیست در این بخش از جغرافیای سیاسی جهان بود. مجامع صهیونیستی اگرچه در اجرای طرح مزبور توفیق نیافتند، اما به شكل‌ها و شیوه‌های دیگر نفوذ و سیطره خود را در ایران افزایش و گسترش دادند. پی‌نویس‌ها: 1- سازمان اسناد ملی ایران، دولت ایران و متخصصان مهاجر آلمان؛ به كوشش رضا آذری شهرضایی؛ 1374؛ چاپ اول، صص 1 و 2. 2- همان. 3- همان؛ صص 5 تا 7. 4- جالب اینكه، به عكس توجیهات آن دوران، امروز محافل جهانی صهیونیستی نه تنها افزایش جمعیت در كشور ایران را مضر قلمداد می‌كنند، بلكه به انحاء گوناگون سعی در جلوگیری از رشد و افزایش جمعیت مردم مسلمان ایران، به‌ویژه از طریق برخی نهادهای بین‌المللی و جهانی دارند. 5- همان. منبع: پژوهه صهیونیت مركز مطالعات فلسطین كتاب دوم، 1381 صص 362 تا 367  منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

آیت الله سید صدرالدین صدر

آیت الله سید صدرالدین صدر، اواخر اردیبهشت 1261 ش در کاظمین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در سامرا گذراند و مقطع سطح حوزه را از استادان آن دیار فرا گرفت. با هجرت به کربلا و نجف از بزرگانی چون: آیت الله ملا محمدکاظم خراسانی (اخوند)، نائینی، آقا ضیاءالدین عراقی، سید اسماعیل صدر، سید محمدکاظم طباطبایی یزدی و میرزا فتح الله شریعت اصفهانی بهره مند گردید. وی در سال 1292 ش، رهسپار ایران شد و تا 1298 ش، در مشهد سکنی گزید و در جوار حضرت علی بن موسی الرضا(ع) به تدریس و ارشاد مردم پرداخت. در مدت اقامت ایشان در مشهد، قحطی عظیمی بر مشهد حكمفرما شد و جان بیچارگان را تهدید می‌كرد. آیت الله صدر با اقدامات جدی و تشكیل جلسات جمع‌آوری اعانه بوسیلۀ علما و محترمین شهر، بسیاری از مستمندان را از خطر مرگ نجات دادند. سپس مجدداً برای پرستاری از پدر به سامرا برگشت و در نهایت برای بار دوم و به درخواست حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در سال 1314 ش، به قم آمدند و ضمن معاونت و یاری حاج شیخ در اداره حوزه علمیه تازه تأسیس قم، به تدریس و وعظ و ارشاد مردم همت گماشت. آیت الله حائری، آقای صدر را وصی خود قرار داد. با رحلت آیت الله حائری (ره) هرج و مرج شدیدی در حوزه علمیه پدید آمد و طلاب تا مدتی وضع بی‌اندازه نامطلوبی داشتند. ولی آیت الله صدر در رفع هرج و مرج اقدامات مجدانه‌ای به عمل آورد و طبق مشی مرحوم حائری (ره)، حوزه‌های امتحانی برای طلبه ها برقرار كرد و بدین وسیله حوزۀ علمیه را از لوث وجود عناصر مشكوك كه به لباس روحانیت درآمده بودند و فكر اغتشاش در حوزۀ را داشتند پاك نمود. در همان اوقات كه عمال دولت مشغول تخریب روحانیت بوده و هر روز علما و بزرگان دینی را حبس و تبعید و اعدام نمود و به دستگاه مقدس روحانیت لطمه وارد می‌نمود، آیت الله صدر به منظور احیای شریعت محمدی (ص) و توسعۀ تشكیلات روحانیت، ساختمان مهم و باشكوهی برای سكونت طلاب بنا كرد و همچنین حجرات زیرین مدرسۀ فیضیه را كه مرطوب و بی‌فرش بود، كف برداری و مفروش نمود. ایشان در هفته ده ساعت برای فضلا و طلاب تدریس می‌فرمودند و در تشویق طلاب بسیار كوشا بودند. از جمله، امتحان هفتگی را به صورت مسابقه و همراه با اعطاء جایزه تشكیل می‌دادند و به وضع طلاب و محصلین آبرومند شخصاً رسیدگی كرده و شهریه می‌دادند. پس از رحلت مرحوم حائری(ره)، آیت الله صدر به همراه آیات عظام سید محمد تقی خوانساری و سید محمد حجت، حوزه را تا آنجا كه می‌توانستند حفظ كردند، البته حوزه پر رونقی نبود ولی نگذاشتند که این حوزه بطور كلی متلاشی شود، به همین علت این سه عالم بزرگوار، به آیات ثلاث معروف شدند. آیت الله صدر شاگردان بسیار تربیت کرد. او روزانه دو درس می گفت و حدود 400 تن از طلاب حوزه کوچک آن روز در درسش شرکت می کردند. نام برخی از شاگردان آن فقیه بزرگوار چنین است: آیات عظام سید محمدباقر سلطانی، سید موسی شبیری زنجانی، علی مشکینی، محمدصدوقی، امام موسی صدر، سید رضا صدر، مرتضی فقیهی، سید حسن مدرسی یزدی، سیدحسین موسوی کرمانی، رمضانی فردویی و ... یكی از علمای حوزۀ علمیه قم می‌گوید: «در آن ایام، اوضاع آشفته‌ای بر حوزه و جامعه حاكم بود و قدرت های استكباری دست به دست هم داده بودند تا مراجع سه گانۀ وقت را بشكنند و میان آنها تفرقه ایجاد كنند، از قضا مقداری هم موفق شدند و كار به جایی رسید كه افرادی مانند مرحوم صدر و خوانساری دیگر در امور مالی دخالت نمی‌كردند.» . یكی از شاگردان مرحوم صدر خاطره زیر را از زبان آن مرجع وارسته نقل می کند: پس از مرحوم آیت الله حائری (قدس سره)، مدتی زمام حوزه به دست من بود وعهده دار پرداخت شهریه طلاب بودم. یک ماه وجهی نرسید; قرض کردیم و شهریه را دادیم. ماه دوم هم نرسید; باز قرض کردیم و شهریه را پرداخت کردیم. ماه سوم هم نرسید. دیگر جرات نکردیم قرض کنیم. طلبه ها برای شهریه در خانه ما گرد آمدند، من گفتم که ندارم و بسیار بدهکار شده ام. طلاب نگران و ناراحت شدند. آنها زیر لب می گفتند: در مدرسه امنیت نداریم; نه راهی به وطن هایمان داریم; اینجا هم خرجی نداشته باشیم و ... چنان سخن می گفتند که من تحت تاثیر قرار گرفتم. پس گفتم: آقایان، تشریف ببرید. انشاءالله تا فردا برای شهریه کاری خواهم کرد. آنان رفتند; ولی تا شب هر چه فکر کردم، راهی به ذهنم نرسید. خوابم نمی برد، سحر برخاستم، تجدید وضو کردم، به حرم مطهر حضرت معصومه(س) مشرف شدم و نمازخواندم. حرم بسیار خلوت بود. پس از به جای آوردن نماز صبح و تعقیبات، درحالی که منظره روز گذشته را به خاطر می آوردم، خود را به ضریح مطهر رساندم و باناراحتی به حضرت گفتم: عمه جان، رسم نیست که عده ای از طلاب غریب در همسایگی شما از گرسنگی جان دهند. اگر توان نداری، به برادر بزرگوارت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) یا جدت امیرالمؤمنین(ع) متوسل شو، خداحافظ. این را گفتم و با قهر و عصبانیت به خانه رفتم. بسیار افسرده خاطر بودم. منظره روز پیش پیوسته در برابرم آشکار بود. برخاستم قرآن را برداشتم بخوانم تا قدری آرامش یابم. [گویا فرمودند] به قدری ناراحت بودم که نتوانستم بخوانم. هوا تاریک و روشن بود که ناگهان در زدند. گفتم: بفرمایید. در بازشد. کربلایی محمد، خدمتکار کهنسال وارد شد و گفت: آقا، یک نفر با کلاه شاپو وچمدان پشت در است و می گوید «همین حال می خواهم خدمت آقا مشرف شوم. وقت ندارم زمان دیگر بیایم.» ترسیدم و گفتم نمی دانم آقا از حرم آمده یا نه. چه می فرمایید: گفتم: بگو بیاید، اگر چه راحتم کند. کربلایی محمد برگشت. طولی نکشید که مردی موقر با کلاه شاپو و چمدان وارد شد. سلام کرد، دستم را بوسید، عذرخواهی کرد و گفت: ببخشید بی موقع شرفیاب شدم. چندلحظه پیش، که ماشین ما بالای گردنه رسید، نگاهم به گنبد حضرت معصومه(س)افتاد، ناگهان به فکرم رسید که در مسافرت هر لحظه احتمال خطر است. اگر اتفاقی بیفتد و بمیرم; مالم تلف شده، دین خدا و امام(ع) بر گردنم بماند،چه خواهم کرد؟ [ظاهرا همان زمانی که آیت الله صدر در حرم دعا کرد، این فکر به خاطر مرد خطور کرده بود] وقتی به قم رسیدیم، از راننده خواستم اندکی توقف کند تا مسافران به زیارت بروند و من خدمت شما برسم. سپس اموالش را حساب کرد و مقدار قابل توجهی بدهکار شد. در چمدان را باز کردو به اندازه ای پرداخت که توانستم علاوه بر پرداخت قرضها و شهریه آن ماه،[ظاهرا فرمود] تا یک سال از همان وجوه شهریه پرداخت کنم. بعد از این جریان، به زیارت حضرت معصومه(س) رفتم; سپاسگزاری کردم و گفتم: عمه جان! بحمدالله خوب عرضه داری. آیت الله سید رضا، آیت الله امام موسی صدر و آقای حاج سید علی صدر پسران ایشان و آیت الله سید محمدباقرسلطانی طباطبایی (پدر خانم یادگار امام خمینی، حاج سید احمد آقا)، آیت الله شهید سید محمدباقر صدر، حجت الاسلام والمسلین دکتر علی اکبر صادقی ، حجت الاسلام والمسلمین سید مهدی صدر عاملی، حجت الاسلام والمسلمین شیخ هادی عبادی، حاج مصطفی فیروزان و استاد سید حسین شرف الدین از دامادهای ایشان هستند . رابطه آیت الله صدر با حضرت امام صمیمانه بود به گونه ای که برای تحاشی بر برخی کتب مهم فقهی چون مجمع المسائل حائری، وسیله النجاه و عروه الوثقی جلسات مباحثه فقهی برقرار می کردند. آیت الله سید صدرالدین صدر از جمله علما و مراجع مبارز و سیاسی بودند كه نسبت به جریانات سیاسی و اجتماعی بی تفاوت نبودند. نگاه پدرانه و خصوصیات اخلاقی و رفتاری ایشان به گونه ای بود که مبارزان و جریانات مبارز اسلامی با ایشان ارتباط داشته و از حمایت آقای صدر برخوردار بودند. فدائیان اسلام یک نگاه پدرگونه به وی داشتند. یكی از فضلای محترم حوزه علمیه می‌گویند: « من یقین دارم كه آیت الله صدر، حامی فدائیان اسلام و حامی موضع‌گیری آنان در قبال فلسطین بودند.» آیت الله صدر، از جمله علمایی بودند كه برای اقامت آیت الله بروجردی در قم، تلاش كردند و حتی برای استقبال از ایشان به شهر ری و حرم حضرت عبدالعظیم رفتند. با ورود آیت الله بروجردی، آیت الله صدر محل نماز جماعت خود را درصحن بزرگ حرم حضرت معصومه (س) به آیت الله بروجردی دادند و بعد از این مردم هم كمتر ایشان را می‌دیدند و كم‌كم اسم و رسم‌شان تحت‌الشعاع آیت الله بروجردی قرار گرفت. كه بعضی‌ها می‌گفتند که ایشان با تعارف، خودشان خود را از بین بردند. اما ایشان خیلی مرد پاكی بود و در این وادی‌ها نبودند و تنها به منظور حفظ وحدت بین مراجع و اعتقاد ایشان به رهبری واحد این كار را كرد. خود ایشان می‌فرمود: «من به یك چیز اعتقاد دارم و آن رهبری واحد است. هر كدام از آقایان درس و بحث دارند. من آنجا نشد نماز بخوانم، توی خانه‌ام نماز می‌خوانم. ولی این رهبری واحد اگر دنبالش را بگیریم، به یك جایی می‌رسد كه یك كاری انجام بشود و اتحاد بوجود می‌آید. من به این اتحاد خیلی علاقه دارم. ایشان در آن زمان‌ها، درس خارج خود را در خانه برای جمعی قلیل برگزار می‌كردند كه فرد شاخص آنها، شهید محراب، آیت الله صدوقی یزدی بود. این مجتهد فرازنه یكی از شخصیت های پیشگام در وحدت بین مذاهب بود و به همین سبب اقدام به تألیف كتاب «المهدی» كرد كه همۀ مطالب و منابع آن از كتب اهل سنت استفاده شده است. ایشان در ششم دی ماه 1332 ش رحلت کردند و آیت الله بروجردی بر وی نماز گزارد و پیکر پاکش، کنار قبر حاج شیخ عبدالکریم حائری، در حرم حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد. مناسب است در انتها به برخی از ویژگیهای اخلاقی برجسته ایشان اشاره ای داشته باشیم : وی بسیار متواضع بود و به نظرهای طلاب جوان و نوجوان نیز توجه می کرد. حتی گاه، هنگام بحث با دانشمندان از طلاب معمولی نیز می خواست تا نظرهایشان رابیان کنند. همواره در سلام بر طلاب پیشی می گرفت. مرحوم آقابزرگ تهرانی در شرح حال او می نگارد: «کان کثیر التواضع یجالس سوادالناس; بسیار متواضع بود و با مردم عادی می نشست.» آیت الله صدر پیوسته به فکر محرومان بود. موسسه ها و صندوقهایی سامان داد تابه این گروه کمک شود. با آن موقعیت ممتازی که داشت به خانه دیگران می رفت وبرای نیازمندان کمکهایی گرد می آورد. حتی وقتی دولت به بهانه های واهی ازتامین برق بعضی از خیابانها سرباز می زند; آن استاد بزرگ هزینه برق رامی پرداخت و در محله هایی که نیاز به آب داشتند در حد توان چاه آب و آب انبارمی ساخت. مرجع قم همواره مراقب بود تا میان صفوف علما اختلاف ایجادنشود. هنگام اقامت در مشهد و قم، اختلافاتی میان علما پدید آمد. آن بزرگواربا تلاش فراوان، آنها را از میان برد و صفوف اهل علم را متحد ساخت. آیت الله صدر آثار ارزنده زیر را از خود با یادگارگذاشت: 1. المهدی در این کتاب روایات اهل سنت در باره بقیه الله الاعظم(عج)گردآوری شده است. پیش از آن، کتابی در این موضوع، با این نظم و ترتیب خاص،نگاشته نشده بود. کتاب المهدی عربی است و ترجمه اش نیز چاپ شده است. 2. خلاصه الفصول کتاب فصول تالیف مرحوم آیت الله شیخ محمدحسین اصفهانی ازمتون درسی حوزه علمیه بود; ولی به خاطر طولانی بودن، معمولا طلاب به خواندن بخشی از آن اکتفا کردند. مرحوم صدر آن را تلخیص کرد تا به جای کتابهای قوانین و فصول تدریس گردد. 3. الحقوق همان رساله حقوق حضرت سجاد(ع) است که با مقدمه کوتاه آن مرجع پاکدل مکرر چاپ شده است. 4. مختصر تاریخ اسلام 5. حاشیه عروه الوثقی 6. حاشیه وسیله النجاه 7. سفینه النجاه 8. رساله در امر به معروف و نهی از منکر 9. رساله در تقیه 10. رساله در حکم غساله 11. رساله در حج 12. رساله ای در باره ازدواج 13. منظومه حج 14.منظومه ای در باره روزه 15. رساله در حقوق زن 16. حاشیه کفایه الاصول 17.رساله ای در اصول دین 18. رساله ای در اثبات عدم تحریف قرآن 19. رساله در ردشبهات وهابیان 20. لواء محمد (12 جلد) 21. مدین العلم (6 جلد) 22. دیوان اشعار منبع: آرشیو مقالات موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

گزارش میلسپو از فساد در قشون رضاخان

«آرتور میلسپو» خزانه‌دار آمریكایی ایران كه توسط دولت رضاشاه به این سمت منصوب شده بود، در سال 1305 هجری شمسی (13 ژوئیة 1926 میلادی) گزارشی از وضعیت فساد مالی در قشون رضاخان منتشر كرد. گزارش میلسپو در 69 صفحه 14 اینچی و بدون فاصله بین سطرها تهیه شده بود. او در گزارش خود از فساد گسترده، اختلاس و اخاذی افسران قشون خبر می‌دهد. «ارتش ملی» رضا [خان] كه تشكیل آن را از بزرگترین دستاوردهای او خوانده و تحسین كرده‌اند، در واقع همچون ارتش اشغال‌گری بود كه ملت را چپاول می‌كرد. به همین دلیل، فروپاشی چنین نیرویی در اوت 1941 و فوریة 1979 نباید كسی را متعجب ساخته باشد. خلاصه‌ای از این گزارش را در اینجا ارائه كرده‌ام. در اوایل سال 1922، در طول مدتی مشیرالدوله رئیس‌الوزرا بود، رضا[خان] به منظور پرداخت هزینه‌های قشون اختیار اخذ برخی از مالیات‌ها را از وزارت مالیه سلب و وزارتخانة متبوع او راساً اقدام به جمع‌آوری این مالیات‌ها كرد. پس از ورود میلسپو در نوامبر 1922، حق جمع‌آوری چنین مالیات‌هایی مجدداً به وزارت مالیه واگذار شد كه قرار بود بودجة وزارت جنگ را تأمین كند. میلسپو اشاره می‌كند كه بر اساس متمم قانون اساسی، مصوب 7 اكتبر 1907، مجلس اختیار تحقیق و تفحص دربارة بودجه هر وزارت‌خانه‌ای را دارد، و همچنین بر اساس قانون حسابرسی كل تمام وزارت‌خانه‌ها موظفند هر ساله گزارش هزینه‌ها و عواید خود را منتشر و به مجلس ارائه كنند. وزارت جنگ از انتشار چنین اطلاعاتی سرباز زده و اجازة هیچگونه تحقیق و تفحصی را دربارة منابع مالی‌اش نداده بود: «كسانی كه مسئولیت وجوه عمومی را بر عهده دارند معمولاً مایلند و تقاضا می‌كنند كه حساب‌هایشان بررسی و حسابرسی شود تا از بار سنگین مسئولیت و سوءظن احتمالی رهایی یابند. كسانی كه از گزارش حساب‌هایشان خودداری و یا از این كار غفلت می‌كنند، فقط به همین یك دلیل هم كه شده، خود را در مظان سوءظن شدید قرار می‌دهند. دلیلی ندارد كه یك فرد درستكار حساب‌هایش را پنهان كند... برغم نص صریح قانون و درخواست‌های مكرر، مدیران مالی قشون تاكنون نتوانسته یا نخواسته‌اند در مورد مبالغ هنگفتی كه مسئولیتش را بر عهده دارند هیچ توضیحی بدهند. این مسئله حیثیت و اعتبار قشون را خدشه‌دار ساخته است. بنابراین تعجبی ندارد كه دست‌اندركاران بودجة قشون مظنون به اختلاس شده باشند. حتی اگر دلیل دیگری هم نداشته باشد، به خاطر خودِ قشون باید در سال 1305 (1926) رسیدگی به حساب وجوه آن آغاز شود. به من اطمینان داده‌اند كه قشون نظام حسابرسی خوبی دارد. از آنجا كه من، یا هر بازرس دیگری، یا حتی كارمندی از وزارت مالیه تاكنون گزارشی از آنها ندیده است، قادر نیستم نظری قطعی در این باره‌ بدهم. با این حال، تمام اطلاعات من حكایت از آن دارد كه اوضاع حسابرسی وزارت جنگ بسیار بد و مأیوس‌كننده است. در هر حال، چه نظام حسابداری وزارت جنگ خوب باشد و چه بد، این وزارت‌خانه تقریباً هیچ مسئولیتی قبول نمی‌كند، زیرا حسابداری و مسئولیت ‌پذیری بدان معناست كه مقام یا وزارت‌خانه‌ای كه مسئولیت وجوه عمومی را دارد نه فقط باید سابقة كامل و دقیقی از همه دریافت‌ها و پرداخت‌ها با سند مربوطه را نگاه دارد، بلكه تمام حساب‌ها نیز باید از سوی یك مقام جداگانه بررسی و كنترل شود.» در اكتبر 1925، میلسپو با ارسال بخشنامه‌ای به كلیه وزارت‌خانه ها شیوة جدید تهیة برنامه بودجه سالیانه‌شان را تشریح كرد: «كلیه وزارت‌خانه‌های دیگر این طرح را پذیرفتند، ولی پاسخ سرهنگ علایی، رئیس كل حسابداری قشون، به این بخشنامه عجیب و غیر مؤدبانه بود: «از آنجایی كه نامه شماره 24149 شما در ارتباط با شیوه‌های تهیه برنامة بودجه به بودجة وزارت جنگ مربوط نمی‌شود بدینوسیله نامه فوق عودت می‌گردد.» با توجه به این مسئله كه اینجانب طبق قرارداد در تهیه برنامه بودجه دولت، كه اجرای آن منوط به تصویب وزارت مالیه است، اختیار تام دارم، به نظر نمی‌رسد كه موضع عجیب وزارت جنگ به قصد بهبود بودجة آن وزارت‌خانه و یا بهبود رابطه آن با اینجانب اتخاذ شده باشد، و با توجه به همین موضع، باید بگویم كه در سال جاری، حتی یك مقام وزارت جنگ نیز دربارة بودجه این وزارت‌خانه با بنده و یا هیچیك از دستیارانم صحبتی نكرده است كه بسیار مهم و البته مأیوس‌كننده است.» میلسپو سپس آمار و ارقامی را محض نمونه ذكر می‌كند: «از زمان ورود هیأت به ایران، بودجة وزارت جنگ صرفاً یك بودجه كلی و از 000/000/9 تومان تا 000/400/9 تومان در سال متغیر بوده است. این بودجه را هر ساله به طور كامل پرداخت كرده‌ایم، و میزان كل پرداخت‌هایی كه از زمان ورود هیأت به ایران از محل خزانة كشور به وزارت جنگ صورت گرفته بالغ بر 000/000/32 تومان است. ما نه تنها اعتبارات مصوب وزارت جنگ را پرداخته‌ایم، بلكه به دلیل عدم دریافت گزارش مالی وزارت جنگ و همچنین عدم تمایل‌مان به تعویق پرداخت‌ها، در واقع مبالغ هنگفتی مازاد بر اعتبارات وزارت‌خانه‌ به صورت نقدی و جنسی به‌ آن پرداخت كرده‌ایم كه وزارت‌خانه هیچگاه اشاره‌ای به عودت آن نكرده است، در حالی كه مطابق قانون موظف به انجام چنین كاری است... هزینه‌های قشون هیچ حساب و كتابی ندارد، اعتبارات نابجا تخصیص داده می‌شوند و هدر می‌روند، قشون كسری بودجه دارد، پرداخت حقوق قشون به تعویق افتاده و دیون قشون روی هم تلنبار شده است، افسران قشون آشكارا هیچ نوع مسئولیتی بابت مسایل مالی احساس نمی‌كنند، آنها برای برآوردن نیازهای فرضی و جاه‌طلبی‌های شخصی‌شان مالیات‌های قانونی را به جیب خود می‌ریزند و یا به زور از مردم اخاذی می‌كنند، و یا از مردم می‌خواهند كه به اختیار خودشان پول بدهند... اوضاع بقدری بد است كه آشفتگی امور مالی قشون نه فقط مشكلی جدی برای خودِ وزارت جنگ به شمار می‌آید، بلكه ثبات منابع عمومی كشور را نیز تهدید می‌كند... هر چند بنا به قوانین ایران كلیه وزارت‌خانه‌ها موظفند در ارتباط با تمام وجوه دریافتی‌شان حساب پس بدهند و سالیانه گزارش حساب‌هایشان را منتشر سازند، از تاریخ ورود مستشاران آمریكایی وزارت جنگ هیچ گزارشی تسلیم وزارت مالیه نكرده و یا به آن نشان نداده است، و یا هیچگونه اطلاعاتی درباره نحوة هزینه مبلغی كه هم اینك بالغ بر 32 میلیون تومان می‌شود، و آن را از محل مالیات‌های مأخوذه از مردم از خزانه‌داری كل دریافته كرده، و یا میلیون‌ها تومانی كه به صورت غیرقانونی اخذ یا دریافت و هزینه كرده، در اختیار وزارت مالیه قرار نداده است. وزارت جنگ نه فقط گزارشی دربارة حساب‌های خود ارائه نكرده، بلكه همواره كوشیده است تا امور مالی خود را محرمانه نگاه دارد. پنهانكاری در امور مالی همیشه باعث ظنّ و اتهام است... با توجه به فقدان نظارت و بازرسی‌های خارجی و نبود حسابداری و حسابرسی، و دریافت كلی مبالغ كلان، آیا قطعی نیست كه مبالغ هنگفتی پول قشون نابجا تخصیص یافته و به هدر رفته است؟ متأسفانه تمام شواهد این مسئله را تأیید می‌كنند. مبالغی را وجوه وزارت جنگ صرف مقاصد شخصی، مبالغی صرف امور غیر ضروری شده، و مبالغی نیز به دست مدیران مالی بی‌كفایت به هدر رفته است. همه شواهد حكایت از آن دارد كه فساد، اسراف و بی‌كفایتی در مدیریت منابع مالی قشون به مراتب بیشتر از فساد و اسراف و بی‌كفایتی موجود در مالیه‌های عمومی دولتی ایران به هنگام ورود مستشاران مالی است... از آنجایی كه وزارت‌خانة فوق قدرت فیزیكی زیادی دارد، و احساس می‌كند هر وقت بخواهد می‌تواند مبالغی اضافی از مردم بگیرد، و نسبت به قانون بی‌تفاوت است، تعجبی ندارد كه اداره‌كنندگان قشون هیچ تمایل و یا قصدی برای جلوگیری از این اسراف‌ها و صرفه‌جویی در بودجه نداشته باشند.» در حالی كه مبالغ هنگفتی پول دزدیده می‌شد، سربازان ماهها بود كه حقوق نگرفته بودند: «پرداخت وجوه از خزانه مملكت به فرماندهان قشون در ایالات به تعویق افتاده است؛ سربازان حقوق نگرفته‌اند؛ دیون و معوقه‌های قشون مبالغ هنگفتی را تشكیل می‌دهد. به تعویق افتادن حقوق قشون تهدیدی جدی برای اعتبار و روحیه ارتش است، و حتی امنیت كشور را نیز در معرض خطر قرار می‌دهد. هنگامی كه حقوق سربازها به طور نامنظم پرداخت می‌شود و یا به تعویق می‌افتد، نظم و انظباط در آنها تضعیف شده و بجای اینكه حافظ مملكت باشند احتمالاً خودشان تهدیدی برای آن خواهند بود. فرماندهان نظامی در ایالات مختلف در پی به تعویق افتادن حقوق‌شان از ماموران مالی درخواست مساعده و وام می‌كنند و اگر با تقاضای مساعده یا وام آنها موافقت نشود، احتمالاً پول مورد نیازشان را [به زور] از آژانس‌های مالی و یا مردم می‌گیرند.» میلسپو همچنین از رویة رایج اعمال فشار بر ادارات غیرنظامی و وادار كردن آنها به تأمین هزینه‌های نظامی نظیر مخارج الحاق نظمیه یا امنیه به وزارت جنگ سخن می‌گوید، در حالی كه هزینه چنین كارهایی در بودجة وزارت داخله گنجانده شده بود. « با این حال مسئلة جدی‌تر است . هزینه‌های متعدد دیگری كه عمدتاً نظامی هستند كم و بیش با فشار بر سایر وزارت‌خانه‌ها و از محل اعتباراتی غیر از اعتبارات وزارت جنگ تأمین شده‌اند. مثلاً در ارتباط با الحاق نظمیه و امنیه تهران به وزارت جنگ، هیچ انتقادی ندارم، مگر اینكه بودجة نظمیة تهران دیگر نباید در بودجة وزارت داخله گنجانده شود... تأكیدم مشخصاً بر روی هزینه‌های جداگانه متعدد است؛ مثلاً، انتقال ابنیه و اثاث یك وزارت‌خانة غیرنظامی به وزارت جنگ؛ وادار كردن وزارت پست و تلگراف به تأسیس خطوط تلگراف نظامی و وادار كردن وزارت فواید عامه به تأمین هزینة امور نظامی؛ پرداخت حقوق و مزایا به نگهبان‌های نظامی از بودجه وزارت‌خانه‌های غیر نظامی؛ انحراف بودجه شهرداری تهران و سایر شهرداری‌ها؛ شراكت خزانه ارتش و بانك پهلوی در حمل نامه، مسافر و كالا و تقسیم سود حاصله؛ تحصیل اعتبار ویژه به منظور اعزام دانشجویان نظامی به اروپا؛ دست‌اندازی به اعتبارات دولت برای حوادث غیر مترقبه و پرداخت هزینه‌های نظامی از محل آن، و نظایر آن...» میلسپو فاش می‌كند كه حقوق قشون صرف تأسیس «بانك پهلوی» شده است كه به شخص رضا [خان] تعلق دارد. این بانك در تاریخ 21 مارس 1925 با سرمایه اولیه 5 میلیون تومان تأسیس شد كه 60 درصد آن از محل حقوق قشون تأمین شده بود: «از ساختار بانك هنوز روشن نیست كه آیا یك مؤسسه خصوصی خواهد بود یا یكی از مؤسسات وابسته به وزارت جنگ، و یا در حكم یك موسسة مستقل دولتی فعالیت خواهد كرد. اگر این بانك یك مؤسسه خصوصی است، استفاده از مستمری قشون به منظور تأمین سهام آن غیرقانونی است. بر اساس قوانین، تمام وجوه عمومی باید در خزانه‌داری كل نگهداری شوند. ولی از قرار معلوم وجوه شهرداری تهران در بانك پهلوی نگهداری می‌شود. به همان دلیلی كه در بالا ذكر شد، چنین كاری نیز غیرقانونی است. اگر بانك مذكور وابسته به دولت باشد، خزانه ارتش از لحاظ قانونی نمی‌تواند بدون اجازه وزارت مالیه از محل بودجه عمومی به افراد وام بدهد، و وزارت مالیه نیز بدون كسب اجازه مجلس نمی‌تواند چنین مجوزی را صادر كند. علاوه بر این، بانك یك موسسة مالی است. به موجب قراردادی كه با دولت ایران امضاء كرده‌ام مسئولیت مدیریت كل مالیه‌های ایران بر عهده من است. فعالیت بانك پهلوی، بدون اطلاع، تأیید و نظارت اینجانب برخلاف قرارداد است... بانك پهلوی قراردادی برای حمل محموله‌های پستی در جاده خانقین ـ تهران به امضاء رسانده است. خرید اتومبیل و تجهیزات برای مقاصد غیرنظامی از محل بودجة عمومی كه برای اهداف نظامی به وزارت جنگ پرداخت شده است از نظر من هیچ وجهه قانونی ندارد. همچنین دربارة نحوة هزینه عواید حاصل از قرارداد حمل مرسوله‌های پستی هیچ اطلاعی ندارم.» میلسپو همچنین به اخاذی‌های سازمان‌یافتة بانك پهلوی اشاره می‌كند: «زمانی كه مستشاران آمریكایی وارد ایران شدند، پرداخت مستمری‌ها به تعویق افتاده بود. مستمری‌بگیران حواله‌های خود را نزد تجار بازار تنزیل می‌كردند. تجار این حواله‌ها را به وزارت مالیه می‌بردند و در بسیاری از موارد وجه كامل آن را دریافت می‌كردند. ما فوراً این رویه خلاف را كه برای دست‌اندركارانش پُرسود بود متوقف كردیم. تا آنجا كه خبر دارم فعالیت بانك پهلوی نیز اصولاً به همین منوال است. سربازی كه حقوقش چند ماه به تعویق افتاده است به بانك می‌رود. بانك نیز با تنزیل حقوق او را پرداخت می‌كند كه سودش به جیب بانك می‌رود. همین رویه در ارتباط با كسانی كه به ارتش ملزومات فروخته‌اند اجرا می‌شود. در خزانه‌داری ارتش به آنها می‌گویند كه هیچ پولی در خزانه نیست. آنها هم به بانك پهلوی می‌روند، كه عملاً همان خزانه‌داری ارتش است، و مقامات بانك می‌گویند كه حواله‌هایشان را تنزیل می‌كنند. بدیهی است كه اگر ارتش بودجه‌ای برای تأسیس بانك و راه‌اندازی سرویس حمل و نقل و تنزیل حقوق و بدهی‌های معوقه دارد، پس مسلماً وجوه كافی برای پرداخت حقوق و بدهی‌های معوقه‌اش هم دارد.» در سال 1932، بانك پهلوی، سرویس اتوبوس‌رانی تهران را نیز در اختیار گرفت. وزیر مختار آمریكا« چارلزسی. هارت» درمورد مالكیت بانك چنین گزارش می‌دهد: «این بانك مؤسسه‌ای تقریباً غیرعادی است، كه در طول سالهای به اوج رسیدن قدرت شاه فعلی ایران تأسیس شد... و امروز، اگر چه سود مازاد خود را در سرویس اتوبوس‌رانی تهران سرمایه‌گذاری كرده و به اشخاص غیرنظامی داخل كشور وام می‌دهد، همچنان شخصیت نظامی اولیه‌اش را حفظ كرده است؛ و روشن است كه شاه رئیس و سهام‌دار اصلی بانك است.» منبع: از قاجار به پهلوی دكتر محمد‌قلی مجد، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 422 تا 427 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

نگااهی به زندگی و زمانه حاج آقا نورالله اصفهانی

حاج آقا نورالله اصفهانی (مهدی) فرزند شیخ محمد باقر نجفی و نوۀ دختری سید صدرالدین عاملی در سال 1278 ق در اصفهان دیده به جهان گشود. وی پس از آموختن مقدمات علوم دینی راهی عتبات عالیات شد و تا سال 1304 ق به تحصیل در آنجا ادامه داد و از محضر بزرگانی چون آیت الله میرزا حبیب الله رشتی و آیت الله میرزا حسن شیرازی استفاده کرد و پس از نیل به درجه اجتهاد به اصفهان مراجعت نمود. در سال 1307 ق به همراه برادرش آقا نجفی به قلع و قمع بابیها اقدام کرد که موجب تبعید آن دو به تهران گردید. وی همچنین در جریان قیام تنباکو فعالانه شرکت داشت. حاج آقا نورالله در زمینه مسائل اقتصادی نیز بر حمایت از تولیدات داخلی و تلاش برای استقلال اقتصادی کشور تأکید می‌ورزید چنانکه در تأسیس شرکت اسلامیه مشارکت مستقیم و فعال داشت. در جریان جنبش مشروطه و مهاجرت کبرا به جمع مهاجرین و متحصنین قم پیوست و پس از پیروزی مشروطه خواهان نخستین انجمن ملی را با نام «انجمن مقدس ملی اصفهان» به همراهی گروهی از علما و بزرگان، از جمله سید حسن مدرس تشکیل داد. به دنبال بمباران مجلس و برچیده شدن موقت مشروطیت «انجمن مقدس ملی اصفهان» نیز منحل شد و از طرف شاه، اقبال الدوله کاشی به حکومت اصفهان منصوب گردید، حاج آقا نورالله و سید حسن مدرس به همراه جمعی دیگر از آزادیخواهان، انجمن سری تشکیل دادند و خود را برای مبارزه با استبداد آماده نمودند. در سال 1329 ق حزب دموکرات در اصفهان در صدد ترور حاج آقا برآمد. او که خود را در معرض خطر می‌دید به عتبات عالیات رفت و مراجع مشروطه خواه را در جریان حوادث ایران گذارد. در آستانه جنگ جهانی اول حاج آقا نورالله به اصفهان بازگشت و در پی مهاجرت اغلب وکلای مجلس و سرشناسان آزادیخواه تهران به اصفهان به کمک آنان شتافت و با همدستی آنان و اداره ژاندارمری به قوای متفقین اعلام جنگ داد و مراکز و مؤسسات حساس انگلیسیها را در اصفهان تصرف کرد، اما با هجوم قوای روس به اصفهان به عراق پناه برد تا اینکه پس از پایان جنگ دوباره به اصفهان بازگشت.1 پس از کودتای 1299 ، رضاخان در صدد برآمد تا با اعلام جمهوری، خود را اولین رئیس جمهوری ایران معرفی کند. مدرس در تهران با استفاده از نفوذ و قاطعیت خود در برابر این حرکت ایستاد و طی نامه‌ای از علمای اصفهان کمک و همراهی خواست، علمای اصفهان و در رأس آنها حاج آقا نورالله طی نامه‌ای برای همراهی با مدرس اعلام آمادگی کردند، پایمردی و مخالفت مدرس و دیگران باعث شد تا جمهوری خواهان قلابی عقب نشینی کنند.2 مهاجرت حاج آقا نور الله اصفهانی و جمعی از علمای اصفهان و سایر نقاط کشور به قم و تحصن در مخالفت با نحوه اجرای قانون نظام اجباری در سال 1306 آخرین حرکت سیاسی حاج آقا نورالله اصفهانی بود که به مهمترین و بزرگترین حرکت سیاسی دوره سلطنت رضاشاه تبدیل شد. در پی این حرکت ایشان در قم گروهی به نام «هیئت علمیه و روحانیه مهاجرین قم» را تشکیل داد. تلگرافهایی از طرف وی به مجلس شورای ملی و رئیس الوزراء مخابره شد. سید حسن مدرس که در این زمان جزء نمایندگان اقلیت مجلس و از مخالفان سرسخت رضاخان بود طی تلگرافی به حاج آقا نور الله، اقدام او را تأیید کرد و حمایتش را از علمای مهاجر اعلام داشت، ولی متأسفانه قبل از به ثمر رسیدن اقدامات، حاج اقا در شب 4 دی ماه 1306 به طور ناگهانی درگذشت. برخی معتقدند با توجه به کسالت ایشان رضاشاه اعلم الدوله پزشک مخصوص خود را برای به قتل رساندن حاج آقا به قم فرستاد. اعلم الدوله نیز با تزریق آمپول هوا وی را به شهادت رساند. با مرگ او «هیئت مهاجرین قم» نیز از هم پاشیده شد.3 پس از شهادت حاج آقا نورالله، مدرس در مدرسه سپهسالار که خود تولیت آن را به عهده داشت مراسم با شکوهی برگزار کرد و از مقام و موقعیت او تجلیل نمود.4 حاج آقا نورالله اصفهانی علاوه بر فعالیتهای گوناگون سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، فعالیتهای فرهنگی متعددی نیز انجام داد. در سال 1320 ق او به منظور خنثی کردن تبلیغات ضد اسلامی یکی از کشیشهای اروپایی، جلسات بحث آزادی را در اصفهان دایر کرد که این جلسات به «انجمن صفاخانه» معروف شد. وی همچنین اقدامات مؤثر و چشمگیری در تداوم مشارکتهای مردمی و صنفی و ایجاد مؤسسات عام المنفعه همچون کتابخانه، قرائت خانه، بیمارستان و مدرسه انجام داد و برای اداره آنها بخشی از اموالش را وقف نمود و نیز با تشویق و حمایتهای معنوی و مادی او روزنامه‌هایی چون اصفهان، جهاد اکبر، الجناب و انجمن اصفهان به منظور رشد آگاهیهای سیاسی مردم انتشار یافت. حاج آقا با وجود اشتغال فراوان به امور سیاسی و اجتماعی از تدریس و تألیف غافل نبود. از آثار اوست: خصال الشیعه، تفسیر قرآن، مکالمات مقیم و مسافر و ... .5 _______________________________ 1. محمد حسن رجبی، علمای مجاهد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 62ـ 63. 2. مجموعه مقالات همایش تبیین آراء و بزرگداشت هشتادمین سالگرد نهضت آیت الله حاج آقا نورالله اصفهانی، اصفهان: سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان، 1384، ص 17ـ19. 3. محمد حسن رجبی، ص 64 ـ 65. 4. مجموعه مقالات همایش تبیین، ص 20. 5. محمد حسن رجبی، ص 65. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

قصر قجر

در زمان سلطنت رضاخان دستگاه اطلاعاتی به معنی خاص آن، یعنی مركزی كه به جمع‌آوری خبر از كشور هدف اشتغال داشته باشد در ایران وجود نداشت. او همه چیز را از نظمیه كه بعدها به شهربانی تغییر نام یافت، می‌گرفت. سفارتخانه‌های ایران در كشورهای مختلف نیز راه دیگری برای جمع‌آوری اطلاعات بود. رضا شاه كه بقای حكومت خود را در به بند كشیدن آزادیخوا‌هان می‌دید، مدت زیادی از به قدرت رسیدنش نگذشته بود كه «ماركوف» روسی را مأمور بررسی و انتخاب مكانی مناسب برای احداث زندان نمود. نیكلای ماركوف در سال 1882 در شهر تفلیس گرجستان به دنیا آمد و در سال 1910 از بخش معماری دانشكد هنرهای زیبای آكادمی سلطنتی فارغ‌التحصیل شد. چهار سال بعد نیز در بخش آكادمی فارسی زبان‌های شرقی سن‌پترزبورگ تحصیلات خود را به اتمام رساند. ماركوف دوست و همردیف رضاخان میرپنج بود. در سال 1921 میلادی فعالیت معماری خودش را در تهران آغاز كرد. از معماری اسلامی و شهرهای سنتی ،احداث بناهای ایرانی و نیز مصالح محلی از قبیل آجر، سنگ، كاشی و گچ را می‌ستود. آجرهای خشتی كه وی به كار می‌برد به نام آجر ماركوفی معروف شد. وی چندین وزارتخانه، ساختمان شهرداری و اداره، كارخانه، كاخ و زندان، استادیوم ورزشی، مدرسه و مغازه در تهران ساخت. او ساختمان سفارت ایتالیا و ساختمان سینگر در خیابان سعدی را به سبك كلاسیك اروپایی ساخت به همه اینها اضافه كنید بنای زندان قصر در كاخ قجرها را. ماركوف پس از بررسی‌های لازم، قصر قجر را برای احداث زندان در تهران پیشنهاد كرد كه بلافاصله اعتبار لازم تأمین و طراحی و سپس عملیات اجرائی آن آغاز شد كه در نتیجه روز 11 آذر 1308 با 192 سلول آماده بهره‌برداری و توسط رضاخان افتتاح گردید. 1 این در حالی بود كه در آن زمان، عده‌ای خرده می‌گرفتند كه در هیچ جای جهان معمول نیست، شاه زندان یا مؤسسه دیگری نظیر آن را بازگشایی كند، ولی واقعیت این بود كه او برای حفظ حكومت خود نیاز شدیدی به احداث این مكان‌ها‌ی مخوف داشت. در آن زمان پس از اداره پلیس سیاسی، اداره زندان از فعال‌ترین ادارات بود و در زندان قصر دو عبارت به صورت ضرب‌المثل در آمده بود كه حاكی از جو حاكم در آن دوران است: «انشاءالله سیگار ادیب السلطنه نصیبت شود» كه منظور از «ادیب السلطنه» سرهنگ یحیی رادسر،2 رئیس پلیس وقت بود كه معمولاً اجرای احكام اعدام را به عهده داشت و قبل از اعدام به زندانی سیگار تعارف می‌كرد كه ظاهراً اضطراب او را مقداری كاهش دهد و یا « تو را از درب علیم‌الدوله بیرون كنند» منظور از درب علیم‌الدوله درِ چوبینی بود كه به محوطه‌ای تپه‌گونه میان زندان قصر و پادگان قصر باز می‌شد و زندانی سیاسی را بر فراز بلندی‌های آن اعدام می‌كردند.3 ركن‌الدین مختار4 آخرین رئیس شهربانی حكومت رضاشاه، برخوردهای ظالمانه و خشونت ‌بار را همچنان ادامه می‌داد به طوری كه در زمان تصدی او، شهربانی به دستگاه مخوفی تبدیل شده بود، چنان كه تصور می‌شد این دستگاه در قلب تمامی خانواده‌ها نفوذ كرده است. از جمله جنایات او كشتن زندانیان با تزریق آمپول‌های هوا و سمی توسط شخصی به نام پزشك احمدی بود.5 پی نوشت: 1ـ روزنامه اطلاعات، سال چهارم، شماره 915، سال 1308. (سند شماره 1) 2ـ یحیی رادسر دایی هویدا و یكی از عاملین به شهادت رساندن آیت‌الله سیدحسن مدرس بود. 3ـ همان، ص 168. 4ـ ركن‌الدین مختار فرزند كریم مختار السلطنه در سال 1271 ش در اصفهان متولد شد. او تحصیلات مقدماتی را در مدارس جدید گذراند و وارد مدرسه موسیقی و نظام، یكی از شعب مدرسه دارالفنون گردید. هنوز دوره سه ساله مدرسه را پایان نبرده بود كه در سن 22 سالگی وارد خدمت در شهربانی شد. در ابتدای كودتای 1299 بر اثر اختلاف با مستشاران سوئدی از خدمت در شهربانی منفصل ولی بعدها از سوی وزارت كشور به ریاست شهربانی رشت انتخاب و پس از حدود دو سال به كرمانشاهان منتقل شد. او با دختر یكی از خانواده‌های كرندی ازدواج كرد. در سال 1303 امور شهربانی خوزستان به وی كه در آن هنگام درجه سرگردی داشت، سپرده شد. به هنگام مسافرت حسین آیرم به فرنگ جهت معالجه، ركن‌الدین مختار رئیس كل شهربانی شد. او آخرین رئیس شهربانی رضاشاه بود و تا شهریور 1320 در این سمت باقی بود. بنا به نوشته صدرالاشراف؛ مختار شخص بد نفس و دارای سوءنیت و شناعت اعمال بود. زمانی که رکن‌الدین مختار رئیس کل شهربانی شد روسیه و آلمان و انگلیس در صحنه سیاست ایران نقش مؤثری داشتند. در زمان تصدی او بر شهربانی کل کشور بود که قضیه کشف حجاب توسط رضاخان مطرح و عملی شد و پلیس در کوچه و خیابان چادر و روسری از سر زنان محجبه برمی‌داشت. در سال 1319 هنگامی که دکتر مصدق از سفر معالجاتی آلمان به ایران بازگشت در باغ کاشف‌السلطنه توسط مأموران مختار (شهربانی) دستگیر و پس از چند روز از طریق مشهد به بیرجند تبعید گردید. به دنبال استعفای اجباری رضا شاه در 24 شهریور 1320، سرپاس رکن‌الدین مختار هم در همان روز از مقام خود برکنار و پاسیار رادسر به کفالت شهربانی منصوب شد.با برکناری مختار جوّ خفقان از بین رفت و مردم احساس آزادی کردند. مختار كه پس از برکناری به کرمانشاهان رفته بود، توسط پلیس دستگیر و تحت‌الحفظ به تهران آورده شد. پس از تشکیل دادگاه‌های مختلف در خصوص او، و وجود شاکیان متعدد و شرکت در قتل و... در عصر روز 25 شهریور 1321 اتهامات او قرائت و به زندان محکوم گردید!! که بنا بر شنیده‌ها در فروردین 1327 مشمول عفو پادشاه وقت قرار گرفت!!! 5ـ در سال 1266 در تبریز به دنیا آمد در حدود سال 1307 در بیمارستان احمدی تهران که بعدها به بیمارستان سپه موسوم گردید، از بیماران پرستاری می‌کرد. او با مشاهده اعمال پزشکان سعی می‌کرد امور پزشکی را فرا گیرد. سر و کار داشتن با بیماران متعدد در شبانه‌روز اهمیت واقعی بیماری و درد را در نظرش کم اهمیت جلوه داده و ناله و ضجه دردمندان برایش عادی شده بود و کسی که طاقت مشاهده یک آمپول زدن را نداشت، اکنون هنگام اقدام سخت‌ترین عمل‌ها قبل از پرستاران دیگر حاضر می‌شد و با کمال خونسردی مانع دست و پا زدن بیماران می‌شد. وی زمانی اقدام به دایر کردن داروخانه کوچکی در مشهد نمود. البته معلوم نیست وی علوم داروسازی را از کجا تحصیل کرده است و همین که می‌گفتند از تهران آمده و در یکی از بیمارستان‌های مهم مرکز کار می‌کرده است برای معرفی او کافی بود تا مردم به او مراجعه نمایند.داروفروشی یا پزشکی در مشهد هم او را قانع نمی‌کرد لذا در پی شغل مهم‌تر و سودمندتری بود و در سال 1310 وارد یکی از مهم‌ترین ادارات مرکز شد. البته معلوم نیست به چه علت و معرفی چه کسی. به ظاهر می‌گفتند طبیب مخصوص شهربانی است و تنها رئیس کل آن اداره و شاید چند نفر مأمورین عالیرتبه، از کارهای او خبر داشتند و اشخاص دیگری سر از کار او در نمی‌آوردند. مشهور است که وی در دل شب سرکار حاضر می‌شد و با آمپول‌های مخصوص خود (آمپول آب‌داغ، آمپول هوا و...) بیماران را می‌کشت. در شهریور 1320 که اوضاع دگرگون شد وی به کشور عراق گریخت ولی به وسیله مأمورین عراقی دستگیر و به مقامات ایران تحویل گردید. پس از چندی در حالی که عاملین اصلی به نوعی تبرئه شدند، وی اعدام گردید!! (برگرفته از روزنامه اطلاعات، مورخ جمعه دوم مرداد 1321 (سند شماره 2). (احمد کسروی وکیل مدافع وی بوده و در دادگاه از او دفاع نمود) منبع: شکنجه‌گران می‌گویند... قاسم حسن‌پور، موزه عبرت ایران چاپ و نشر عروج، 1386، صص 22 ـ 24. منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ماجرای قتل 11مسلمان در محله سعدی شیراز توسط بهایی ها

روزبیست و دوم آذرماه 1357 مردم محله سعدیه شیراز ، شاهد وقوع جنایتی هولناک توسط استوار "صفت الله فهندژ" ، بهایی بودند که در گردان پیاده ارتش خدمت می کرد. در اثر تیراندازی این جنایتکار از روی پشت بام خانه اش تعدادی از مردم محله سعدیه کشته و دهها نفر دیگر زخمی شدند. درسالروز وقوع این جنایت (22 آذر 1357) در مقاله پیش رو تلاش شده است با اتکاء به دو سند برجای مانده از ساواک و گزارش ژاندارمری استان فارس به وزارت کشور در آن زمان ، ماجرای کشته و زخمی شدن دهها نفر از مردم شیراز توسط این استوار بهایی را بازخوانی کنیم . در ابتدا متن سند اول مربوط به تلفنگرام مامور ساواک از شیراز را باهم مرور می کنیم : به 312 و 341 شماره تلفنگرام 07 21940/ ه 1[تلفنگرام] « ساعت 1500 روز 22/9/57 بتحريك سه نفر از افراد متعصب مذهبى به اسامى عين ‏اللّه‏ فهن دژ ـ غلامحسين فهن دژ فرزند خواجه عوضعلى قبرستان و امين فهن دژ فرزند نياز و تعدادى از اهالى محله سعديه شيراز به قبرستان بهائيان حمله و پس از تخريب زمينها در ساعت 1800 به منازل و محافل حضيرت القدس بهائيان حمله مى‏نمايند كه به همين علت بهائيان ساكن در محل به منظور دفاع از خود با سلاح هائى كه در اختيار داشته‏اند شروع به تيراندازى نموده كه در نتيجه 11 نفر از متعصبين مذهبى توسط بهائيان و يكنفر از بهائيان توسط مأمورين فرماندارى نظامى بضرب گلوله كشته و عده‏اى در حدود سى نفر به سختى مجروح و حالشان وخيم مى‏باشد. كه در بيمارستانهاى شيراز تحت مداوا قرار گرفته ‏اند. وصبح روزجارى نيز چند دستگاه از منزل بهائيان آتش زده شده است كه امكان آتش زدن برخى از منازل متعصبين مذهبى هست. ضمنا آخرين وضعيت مجروحين و اسامى كشته شدگان متعاقبا باستحضارمى‏رسد گزارش دهنده : جوان گوينده متن تلفن گرام : آقاجانيان گيرنده تلفن گرام : قاسم‏پى ساعت 00/10 تاریخ : 23/9/ 1357 » (1) همانطور که ملاحظه می شود در اين سند گفته شده است كه بهاييان به روى مسلمانان آتش گشوده ‏اند. اما درسند بعدی که توسط ژاندارمرى استان فارس ارائه شده است جزئیات بیشتری از ماجرای يك استواربهایی و يك سرباز وظيفه و نفر ديگرى كه دستگير شدند و مردم را به گلوله بسته‏ اند. توضیح داده شده است: « گزارش هنگ ژاندارمرى شيرازحاكى است درساعت 1830 روز22/9/1357 درمنطقه سعدى شيراز بين مسلمانان و بهائيان زد و خوردى بوقوع پيوسته چون منطقه مزبورجزو حوزه فرماندارى نظامى است ماموران فرماندارى نظامى مستقيما دربرقرارى نظم و امنيت دخالت نموده و فرمانده گروهان شيراز نيز با عده ‏اى ماموراز نظر كمك و انجام امور قضائى درمحل حاضر، معلوم شد نزاع براثر اختلافات مذهبى رخ داده و در اثر تيراندازى از جانب چند نفر از افراد بهائى كه در پشت بام‏هاى منازل خود سنگر گرفته بودند تعدادى از افراد مهاجم مسلمان ساكن سعدى را كشته و زخمى شده‏اند و يكى از افراد تيرانداز استوار فهندژ درجه‏دار شاغل ارتش جمعى مركز پياده بود كه در اثر تيراندازى مامورين فرماندار نظامى كشته و يكنفر ديگر بنام شهرام فهندژ كه با يك قبضه اسلحه دولول سوزنى و يكنفر سرباز وظيفه كه هويت وى تاكنون معلوم نشده در حال فرار دستگير ميگردند كه پس از برقرارى نظم و آرامش بدستور فرماندار نظامى مامورين فرماندارى بيگان مربوطه مراجعت مينمايند و تعداد كشته شدگان 13 نفر ( 12 نفر مسلمان و يكنفر بهائى ) بود ه و تعداد زخمى شدگان 15 نفر كه در بيمارستان سعدى و نمازى شيراز بسترى و صبح روز جارى، مجددامسلمانان قريه سعدى شيراز كه تعداد آنان درحدود 5 هزارنفرتخمين زده ميشد بمنازل بهائيان حمله در نتيجه حدود يكصد دستگاه از منازل بهائيان را تخريب وطعمه حريق قرار داده بهائيان ساكن سعدى بارتفاعات اطراف سعدى كه گويا بعضى از آنها مسلح به تفنگ شكارى مجاز ميباشند متوارى و دراين جريان يك قبضه اسلحه دولول سوزنى كه ازقنداق جدا ميباشد با يك قبضه اسلحه پنج تير گلوله‏ زنى يك برنو با چهار تير فشنگ متعلق باستوار فهندژ و يك رشته فانسقه متعلق به شهرام فهندژ كشف در حال حاضر نظم و آرامش در محل حكمفرماست .نتيجه اقدامات بعدى متعاقبا بعرض ميرسد. (2) قبل از آنکه به بررسی این دو سند مهم بپردازیم بد نیست مروری بر گزارش مطبوعات همان زمان در این مورد داشته باشیم: نشریه اخبارجنبش اسلامی شماره هشت به تاریخ سی ام آذر 1357 در این مورد گزارش میدهد : « مردم از مساجدى كه در منطقه سعدى قرار دارد بيرون آمده و در حالى كه بقيه از بالاى پشت بام‏ها آنان را با نداى تكبير همراهى مى‏نمودند، به تظاهرات مى‏پردازند. در اين هنگام ارتش به وسيله نورافكن محل جمعيت را روشن نموده و يك استوار به روى مردم تيراندازى مى‏نمايد كه در نتيجه 23 نفر كشته مى‏شوند. يك سرباز شجاع، استوار قاتل را به سزاى عملش مى‏رساند كه فرداى آن شب اعدام میگردد. » در مقابل این گزارش ، نشريه پيك خجسته شماره 1179 بیست و پنجم آذر 1357 صفحات 1و 5 فاجعه شهرك سعدى را از جانب گروه هاى مشكوك و از پيش آماده شده، بيان مى‏كند و مى‏نويسد : « استوار يكم صفات‏اللّه‏ فهندژ به همراه فرزندش شهرام، گروهى از مردم اين شهرك را به گلوله بست كه در نتيجه 21 نفر كشته و 28 نفر مجروح شدند. در اين حادثه استوار مذكور مقتول و فرزندش دستگير گشتند. از خانه اين فرد هفت قبضه تفنگ، 12 اسلحه كمرى و 2 دستگاه پوكه سازى و پوكه پركنى به دست آمد. » از این دو گزارش، جالبترادعای فصلنامه مطالعات ايرانى است . (سال سيزدهم 1980، ش 1 تا 4، صفحه 55 تا 81 ) این نشریه که در امریکا چاپ می شود ، از قول يك مددكار اجتماعى شيرازى نقل می کند كه هيچ سربازى در آنجا حضور نداشت ؛ مردم خودشان زدند وخوردند و 9 نفر به ضرب چاقو كشته شدند و اين نشريه مى‏نويسد همه كشته شدگان بهايى بودند!! خانم لیلا چمن خواه پژوهشگر تاریخ معاصر در کتاب خود به نام " بهائیت و رژیم پهلوی " مجموعه این اقدام را ساخته و پرداخته ساواک در آن زمان می داند خانم چمن خواه در این مورد می نویسد: «ماجرا ازآنجا آغازشد که شماری ازعناصر بد نام ساواک برای تحریک بهائیان ساکن این محله [سعدیه] در جلوی خانه های آنها که در مجاورت هم قرار داشت تجمع کرده و با طرح یک سری تقاضا ها و توهین به ساکنین ، قصد برانگیختن و عصبانی کردن آنها را داشتند. برخلاف آنچه که اکثریت وساواک در مورد تعداد خانوارهای بهایی محل اغراق و بزرگنمایی می کردند ، در این منطقه فقط حدود 20 تا 30 خانواده بهایی با جمعیتی در حدود 100 نفر زندگی می کرد » (3) تحلیل تاریخی رویداد حادثه محله سعدی شیراز به چند دلیل اهمیت اساسی داشت: 1- زمان وقوع حادثه 22 آذرماه سال 1357 مصادف است با دوازدهم محرم 1399هجری قمری یعنی تنها دو روز پس از برگزاری راهپیمایی میلیونی روزعاشورا توسط مردم ایران در سراسر کشور، در این روز تاریخی در عظیم ترین راهپیمایی دوران قبل از پیروزی انقلاب تا ان روز، مردم با شرکت فعال خود خواستار سرنگونی حکومت شاه شدند. در واکنش عجولانه به این راهپیمایی گسترده ساواک که به شدت موقعیت رژیم سرکوبگر شاه را در خطر می دید؛ با طراحی انواع و اقسام حیله ها، تلاش داشت از گسترش روز افزون نهضت آزادی خواهی و ضد استبدادی و ضد استعماری امام خمینی جلوگیری کند. بنابراین دور از ذهن نیست یکی از راه هایی که آنها به آزمایش گذاشته باشند ، انحراف مبارزه مردم از ضد سلطنت شاه و همپیمانانش ، به سمت مبارزه علیه بهایی ها باشد. احتمالا ساواک قصد داشت با به راه انداختن جنگ بهائیان علیه مسلمانان از یکسو جهت گیری مبارزه را از ضدیت با نظام ستم شاهی به مبارزه علیه بهایی ها سوق دهد. تا بین مردم انقلابیون اختلاف و دودستگی بوجود آورد. از سوی دیگر این اقدام بهانه ای برای مخدوش کردن چهره های انقلابی در نزد افکارعمومی مردم جهان شود. شاید با درنظر گرفتن این دو ملاحظه مهم بود که آیت الله شهید دستغیب و مرحوم آیت الله بهاءالدین محلاتی با صدور اعلامیه ای از مردم خواستند ضمن حفظ هوشیاری در برابر این توطئه رژیم شاه ، مانع ازتغییر مسیر مبارزه انقلابی مردم به سمت شروع یک جنگ داخلی علیه بهایی ها شوند. (4) 2- مکان جنایت شهر شیراز به عنوان محل تولد "سید علی محمد باب" وازنگاه بهائیان محل « اظهار امر» جایگاه ویژه ای در نزد بهائیان دارد. به همین دلیل برخی ازپیروان فرقه بهائی شهر شیراز را «مرکزامربهایی» می دانند. همچنین بخاطرقرارداشتن منزل سید علی محمد باب مشهور به "بیت الحکمه" در شیراز توجه خاصی به این شهر در فرقه بهایی وجود داشته است . بنابراین ایجاد درگیری های فرقه ای در شیراز برای ساواک بیش از هر شهر دیگری می توانست زمینه شعله ور کردن آتش جنگ داخلی را در کوران حوادث انقلاب فراهم سازد. اگر هوشمندی روحانیت شیعه در آن زمان نبود احتمالا می توانست جریان درگیری های محله سعدی شیراز به سایر مناطق این شهر گسترش پیدا کند و چه بسا جریان مبارزه اصیل مردم را علیه استبداد ستم شاهی منحرف سازد. 3- نتایج و تاثیرات این نوع درگیری ها بطور کلی می توان گفت در جریان حرکت انقلاب اسلامی علیه نظام شاهنشاهی در ایران، برای اولین بار یک حرکت انقلابی در جهان بر اساس اندیشه های دینی و اسلامی توانست از حضور مردم در صحنه و با رهبری خردمندانه مرجع تقلیدی ، انقلابی اسلامی را به ثمر بنشاند که تا پیش از ان هرگز در محافل دانشگاهی ، نظریه ای که بتوان با اتکاء به اندیشه های اسلامی و رهبری دینی، انقلابی را با بدون اتکاء به قدرتهای سلطه گر به نتیجه رساند، مطرح نبود. بنابراین یکی از راههایی که می توانستند این حرکت مردمی و مستقل دینی را متوقف سازند ، منحرف کردن جریان اصیل مبارزه علیه استبدا د شاه و حامیان استعماری اوبه سمت مبارزه با یک فرقه ساخته وپرداخته شده توسط انگلیس بود. کشتارمسلمانان درمحله سعدی شیراز در22 آذر ماه سال 1357 یعنی درست دوماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی وتظاهرات اعتراضی بعدی آن، با هوشمندی رهبران دینی در شیراز به یک جنگ انحرافی منجر نشد. بلکه می توان گفت این رویداد تلخ به یک درس بزرگ تبدیل گشت که چگونه در سر بزنگاه های تاریخی می توان با اتکاء به شخصیت های دور اندیش روحانی ، مانع شروع فتنه ای شد که عواقب و نتایج مخرب آن قابل پیش بینی نبود. پی نوشت ها : (1) کتاب انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک ، کتاب بیستم ، صفحه 146 (2) همان صفحه 147 (3) چمن خواه ، لیلا ، بهائیت و رژیم پهلوی ، نشرنگاه معاصر چاپ دوم 1391 صفحه 149 (4) همان صفحه 159 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

...
28
...