انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

19 دی طلیعه انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک

مقدمه : آسمان و فضاى تاريخ همانند ايام فصول گاهى آفتابى و درخشان و گاهى گرفته و ابرى است. درمرور ايام به فرازهايى مى‏رسيم كه در بستر زمانى خود بسيار دردآور بوده و چشمها را اشكبار و دلها را غمگين نموده ولى در نگاهى ديگر و از فراز زمان‏ها و مكان‏ها تحول‏زا، سرنوشت ساز و بهجت‏زاست. 19 دى از جمله آن ايام است. واقعه 19 دى پديده‏اى ناگهانى نبود بلكه داراى ريشه‏ها و آبشخورهاى تاريخى بود و بعدها منشأ تحليلها و حوادثى بس ژرف وعميق گرديد. بررسى بستر تاريخى و بازنگرى شرايط آن دوران، بى‏شك ابّهت و اهميت آن واقعه را نمودى عينى‏ترمى‏بخشد. فضاى سياسى،اجتماعى، اقتصادى و نظامى دهه 50 وخصوصا سالهاى واپسين انقلاب در نگاه دولتمردان رژيم پهلوى عصر شكوفايى و رسيدن به دروازه‏هاى تمدن بزرگ و در يك كلمه عصر طلايى بود و بسيارى از تحليل‏گران و سياستمداران داخلى و خارجى حكومت ايران را رژيمى پايدار و با ثبات درتمامى عرصه‏ها برآورد نموده و ايران را جزيره ثبات مى‏ناميدند. رژيم پهلوى توانسته بود از خود تصويرى مهيب و با صلابت و در عين حال به ظاهر اصلاحگر و معتقد به آزادى و توسعه سياسى نشان دهد و همگان شاه را فردى قدرتمند و توانا كه داراى رژيمى پايدار و مستحكم است مى‏پنداشتند. رژيمى با ارتشى مدرن با قابليت 000/400 نفر و مجهز به پيشرفته‏ترين تسليحات، دستگاه امنيتى بسيار منظم و خشن، مجلس مطيع و گوش به فرمان، داراى دوستان با نفوذ درسطح منطقه و جهان، رژيمى بدون اپوزيسيون قوى و جدى و ثروتى هنگفت براى هرگونه اقدام. سيا معتقد بود : «ايران نه تنها در يك موقعيت انقلابى قرار ندارد بلكه حتى آثار و علائمى از نزديك بودن شرايط انقلاب هم در آن به چشم نمی خورد.» ودرتحليل اطلاعات دفاعى آمریکا آمده بود : «انتظار مى‏رود شاه در ده سال آينده نيز همچنان فعال در قدرت بماند.» و از بُعدى ديگر شاه از لحاظ شخصيتى داراى باورهايى از اقتدار و توانايى‏هاى ويژه بود كه هر چند توهمى بيش نبود و يكباره همچون يخ در آفتاب ذوب شد ولى همگان به ياد دارند در مصاحبه با اوريانا فالاچى به صراحت مى‏گفت : «از طرف خداوند برگزيده شده‏ام تا مأموريتى را انجام دهم.... و پيوسته احساس پيش از وقوع دارم و آن درست به اندازه غريزه‏ ام قوى است.... من كاملاً تنها نيستم چون قدرتى مرا همراهى مى‏كند كه ديگران قادر به ديدن آن نيستند قدرت باطنى و پنهانى.... من پيامهايى را دريافت مى‏كنم.» و در نهايت معتقد بود من پايدار خواهم ماند و با اشاره به فالاچى میگفت : «پادشاهى در ايران از رژيم‏هاى شما بيشتر دوام خواهد آورد... رژيم‏هاى شما دوام نخواهد آورد و مال من پايدار خواهد ماند.» پیش زمینه های حادثه نوزده دی پل راد من نويسنده مشهورآمريكايى درمجله نيويورك تايمز شاه را فاتح دنيا نام نهاد!! و در مقابل اين وضعيت مطلوب نيروهاى مخالف رژيم شاه طبعا وضعيتى نابسامان را تجربه مى‏كردند و روزنه‏هاى اميد يكى پس از ديگرى بى‏فروغ مى‏گشت و آخرين كورسوهاى اميد رو به خاموشى مى‏گراييد در همين زمان شاه سرمست از غرور براى تسريع اين روند و درهم شكستن آخرين مقاومتها فرمان حمله به آخرين دژ انقلابيون را صادر كرد. دراول آبان 1356 و هفدهم دی ماه 1356 دوحادثه قريب به هم به وقوع پيوست: اول شهادت حاج آقا مصطفى خمينى (ره) و دوم درج مقاله 17 دى كه در ايران و خصوصا قم بازتاب بسيار وسيعى داشت . پژواك شهادت حاج آقا مصطفى فرزند برومند امام در اول آبان ه در همه ايران طنين انداز گرديد محبوبيت امام را دربين توده مردم و گروههاى انقلابى به نمايش گذاشت و رژيم را به واكنش سريع واداشت و مقاله 17 دى تحت عنوان"ايران واستعمارسرخ وسياه" ، با هدف هتك حرمت امام خمینی در روزنامه اطلاعات منتشر گرديد، ولى ناگهان همه چيز به گونه‏اى ديگر رخ نمود و آن همه تحليل و ثبات و امنيت به يكباره رنگ باخت وسيرجريانات و طوفان حوادث سرنوشتى ديگر را رقم زد، به گونه‏اى كه طومار رژيم پهلوى را درهم پيچيد. عقده گشایی شاهانه در مقاله روزنامه اطلاعات با درج مقاله توهين‏آميز 17/10/56 تحت عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه» در روزنامه اطلاعات رژيم با عكس‏العمل جدى روحانيت و توده مردم مواجه گرديد : «... از ساعت 30/16 حدود چهارصد نفر از طلاب حوزه قم در مسجد اعظم اجتماع و تا ساعت 17 به تدريج بر تعداد آنان افزوده گرديد و به قريب دو هزار نفر بالغ گرديدند... جمعيت از مسجد خارج و در جلوى مدرسه خان و خيابانهاى موزه، ارم، حجتيه و بهار شروع به تظاهرات و دادن شعارهاى درود برخمينى و مرگ بر حكومت استبدادى نمودند.... در ساعت 2015 حدود سيصد نفر در جلوى مدرسه خان و ميدان آستانه تجمع و تعدادى از آنان شروع به دادن شعار و پرتاب سنگ به طرف مأمورين انتظامى نمودند.... در اين ماجرا به علت تجمع زياد افراد متفرقه و عدم امكان شناسايى، كسى بازداشت نگرديده است...»[1] در گزارش ديگر آمده است : «ساعت 10 روز جارى (18/10/36) به علت درج مطلبى تحت عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه» در روزنامه اطلاعات دروس حوزه علميه قم تعطيل و حدود 250 نفر از طلاب علوم دينى در مدرسه‏خان اجتماع و با دادن شعار درود برخمينى و مرگ بر حكومت استبدادى به طرف ميدان آستانه و حرم حركت.... به منزل آيت‏اللّه‏ گلپايگانى مراجعه نموده و پس از منزل وى مجددا دست به تظاهرات خيابانى زده كه در حال حاضر مأمورين انتظامى در حال پراكندن آنان مى‏باشند »[2] «... تظاهرات شروع و تعدادى از آنها به مسجد اعظم كه آقاى شريعتمدارى براى درس گفتن آمده بود رفته و از وى خواستند به دنبال تعطيل حوزه، درس را رها نمايد كه ايشان با ناراحتى از منبر پايين آمده و درس را تعطيل مى‏نمايند سپس تظاهركنندگان به منزل شيخ هاشم آملى و علامه طباطبايى سپس به منزل وحيد خراسانى مى‏روند. در ساعت 5/10 صبح ناصر مكارم شيرازى در مسجد اميرالمؤمنين شروع به سخنرانى نمود و گفت شماها با هم همدست و هم زبان باشيد قيام كنيد اگر بميرم همه با هم بميريم و اگر زنده باشيم همه با هم زنده باشيم تا دست اين حكومت يزيدى را كوتاه كنيم در قرارداد در نظر دارد با اين مطالب و حرفهاى غلط مردم مسلمان شيعه ايران را از خمينى دور سازد. ما مى‏ميريم ولى از خمينى جدا نيستيم تمام پاكستان كه 30 ميليون شيعه دارد و عراق و افغانستان تمام شيعه‏ها از خمينى هستند و او را جدا از خودشان نمى‏دانند....»[3] رژيم كه به خشم آمده بود دستور شديد سركوبى مردم را صادر كرد و پليس به تظاهركنندگان حمله‏ور شد و در نتيجه عده‏اى مجروح و شهيد گرديدند : «طبق اطلاعى كه مجددا از بيمارستانها كسب گرديده، تعداد كشته‏شدگان پنج نفر است كه چهار نفر از آنان در اثر اصابت گلوله كشته شده... مجروحين تير خورده كه در بيمارستان بسترى مى‏باشند جمعا نُه نفر است كه حال دو نفر از آنان وخيم مى‏باشد...»[4] ولى اين اقدامات هيچ‏گونه خللى در عزم مردم بوجود نياورد: «... از ساعت 16 جارى جمعيت تظاهركنندگان حدود ده هزار نفر در مدرسه خان و مسجد اعظم و صحنين اجتماع و در مسير خيابان صفاييه حركت نمودند...»[5] مراجع طراز اول قم با تأييد اقدامات مردم انزجار خود را از اينگونه حركات اعلام مى‏نمودند. «... طلاب همگى به منزل آيت‏اللّه‏ گلپايگانى رفتند به طورى كه منزل مذكور پر از طلبه و افراد شخصى شد آيت‏اللّه‏ گلپايگانى پشت ميكروفون رفته و 5 دقيقه سخنرانى كرده و گفت ديشب روزنامه را برايم خواندند خيلى ناراحت شدم مدتى است كه به دين و روحانيت جسارت مى‏كنند.... بعد طلبه‏ها را نصيحت كرد كه بايد متحد باشيد اختلاف را كناربگذراند اختلاف بين ما از آمدن كارتر به ايران بدتر و زيان‏آورتر است.... درسها را تعطيل كرديم ولى نبايد كه به همين جا اكتفا كنيم ما بايد با آقايان ديگر صحبت كنيم تا آنها هم با ما اقدام كنند....»[6] «... آيت‏اللّه‏ نجفى سخنرانى كرده و گفت من ايشان را (خمينى را) خوب مى‏شناسم ما هشتاد سال است با هم رفيق هستيم ايشان با اين حرفها كوچك نمى‏شود من اقداماتى كرده‏ام...»[7] « بطور دسته جمعى به منزل شيخ هاشم آملى رفتند. آملى خيلى مختصر در چند كلمه گفت ما اين اهانت را محكوم مى‏كنيم و ساكت نمى‏نشينيم.. ما كارهاى شما را تحسين مى‏كنيم. همه شما را دوست داريم...»[8] « طلاب به منزل علامه طباطبايى رفتند وعلامه طى چند كلمه برنامه دولت را در اين مورد محكوم كرد.» سخنرانى مهيج آيت‏اللّه‏ وحيد خراسانى باعث شور و شوقى مضاعف در بين مردم گرديد : «... وحيد خراسانى شروع به صحبت كرده و در ضمن صحبت، خمينى را تشبيه به نور كرد كه اگر كسى پا روى نوربگذارد نور خاموش نمى‏شود و سپس شعرى خواند كه مفهومش اين بود : كه آب دريا به دهن سگ نجس نمى‏شود و در حالى كه روى سخنش با نويسنده مقاله بود، گفت اى احمق تو به شخصى توهين كردى كه معرفه است در حالى كه تمامى بندگان نكره هستند ولى وقتى به خدا نزديك شدند معرفه شوند...»[9] آيت‏اللّه‏ گلپايگانى با حضور در بيمارستان آيت‏اللّه‏ گلپايگانى به عيادت مجروحين تظاهرات كه از ميان اقشار مختلف جامعه از قبيل طلاب، دانشجويان، كارگران، محصلين و كارمندان[10] بودند پرداخت و ضمن اظهار همدردى انزجار خود را از اين اعمال وحشيانه اعلام نمودند.[11] موج تظاهرات و اقدامات وحشيانه رژيم به گونه‏اى بود كه خيلى زود شهرهاى مجاور ضمن اظهار همدردى به حركتى خودجوش و مشابه آنچه در قم گذشت پرداختند.[12] رژيم با تهديد و ارعاب سعى نمود مردم را مجبور به عقب‏نشينى كند و از روند آن جلوگيرى كند : «... كليه كسبه شهر موظفند كه مغازه‏هاى خود را از ساعت 9 صبح روز 22/10/39 باز و به كسب مشغول باشند در غير اين صورت پروانه كسب آنان براى هميشه لغو و نسبت به انسداد جلو مغازه نيز از طريق احداث ديوار اقدام خواهد شد.»[13] بار ديگر كوشيد علاوه بر برخورد بسيار سفاكانه با مردم، با تبعيد دسته جمعى علما و فعالين بتواند مردم را مجبور به سكوت كند. «ساعت 8 صبح جارى كميسيون حوزه امنيت اجتماعى شهرستان قم در دفتر كار فرماندار تشكيل و در مورد 10 نفر محركين وقايع اخير به شرح ذيل اتخاذ تصميم و دستور اجراى موقت حكم از استاندار استان مركزى اخذ گرديد...»[14] و متقابلاً آيات عظام نيز با انتشار اعلاميه‏ها را ايراد سخنرانى به محكوم كردن اعمال رژيم پرداختند. در مورخه 22/10/56 اعلاميه‏اى با امضاى 37 تن از طرف اساتيد و علماى حوزه علميه قم انتشار يافت و آيت‏اللّه‏ شريعتمدارى در طى اعلاميه‏اى اعلام داشت : «حادثه اسفناك و دلخراش حوزه علميه قم را به عموم مسلمانان تسليت مى‏گوييم. اخيرا در روزنامه‏هاى ايران قلمهايى بكار افتاده و مقالاتى نوشته شده است كه متضمن توهين به مقام شامخ روحانيت و انكار بعضى احكام مسلمه اسلام است...»[15] اين روند، رفته رفته به تعطيلى نمازهاى جماعت قم و كاشان انجاميدند: «... از روز بيستم ماه جارى تاكنون در هيچ يك از مساجد شهر نماز جماعت اقامه نشده و روحانيون از شركت در مساجد خوددارى كرده‏اند.[16] و با برپايى مجلس ختم، ياد و خاطره شهيدان را زنده نگه داشتند و از آن به عنوان سندى براى رسواسازى رژيم بهره جستند. « روحانيون و بازاريان متعصب مذهبى در نظر دارند، روز پنج‏شنبه 29/10/36 را روز ختم كشته ‏شدگان حادثه قم اعلام دارند [و ]احتمال اينكه در روز مذكور مجلس ختم برگزار و احيانا بازار شهر تعطيل گردد [وجود دارد]...»[17] «... ضمنا تعدادى از وعاظ طرفدار خمينى در نظر دارند امشب در مجالس روضه‏خوانى تهران منبر رفته و مجالس را به صورت فاتحه‏خوانى اداره نمايند...»[18] و وعاظ از اين فرصت استفاده كرده و در تمامى مجالس و محافل به افشاگرى عليه دولت پرداختند : «... در روزنامه‏ها به روحانيت اهانت شده و از آنها به عنوان مرتجع نام برده شده در صورتى كه روحانيت از مسايل ارتجاعى مبراست.... آنها ما را خائن مى‏دانند ولى ما خائن نيستيم. آنهايى كه سرمايه‏هاى مملكت را به خارج مى‏برند خائن هستند....»[19] و با گسترده شدن دامنه اعتراضات، روحانيون از شهرستانها جهت كسب تكليف به قم آمده و هر روز دامنه قيام گسترده‏تر مى‏گرديد. «... شيخ محمد صدوقى يزدى از يزد و سيد روح‏اللّه‏ خاتمى از اردكان يزد و شيخ ابراهيم اعرافى از شورك ميبد يزد به قم آمده بودند و با آيات و مراجع قم تماس گرفته و گفتند اگر اجازه مى‏دهيد در يزد و توابع آن به عنوان اعتراض مغازه‏هارا تعطيل كنند و...»[20] «... در دهه آخر صفر و در مدارس علميه قم كاملاً تعطيل و طلاب و وعاظ شهرستانها به روستاها اعزام شده‏اند و به ظاهر محافل مذهبى و..... خاصى در تدارك و تهيه مقدمات تظاهرات و فعاليتهاى بخصوص نيستند ولى باطن محيط آمادگى هرگونه آشوب و بلوا را دارد...»[21] « ساعت 14 روز جارى تعدادى اعلاميه پلى كپى شده تحت عنوان پيام 19 دى وسيله افراد ناشناسى در خيابانهاى اطراف حرم توزيع كه سريعا وسيله مأمورين جمع‏آورى گرديد...»[22] «اخيرا تعدادى طلاب علما دينى به مرودشت وارد و در گروههاى 2 الى 3 نفرى تقسيم و به روستاهاى استان فارس اعزام و يكى از آنها اظهار نموده در آينده نزديك يك قيام عمومى برپا خواهد شد و ما نيز به همين منظور به روستاهاآمده‏ايم واوامر ملوكانه شرف صدور يافت «همه سازمانها در همه نقاط مواظب باشند .»[23] زمان به سرعت و با التهاب بسيار، در ايران سپرى مى‏گرديد و ياد روز چهلم شهداى قم نزديك مى‏شد و رژيم به خوبى دريافته بود كه آينده آبستن حوادث بيشمارى است؛ لذا تدابير امنيتى شديدترى را تدارك ديده بود : «... نظر به اينكه روز شنبه 29/11/36 مصادف با روز چهلم حادثه اخير قم (19/10/36) مى‏باشد و احتمال داردعوامل ناراحت و افراد متعصب مذهبى با برگزارى مجالس ختم مبادرت به انجام تظاهرات و يا خرابكارى نمايند لذاخواهشمند است دستور فرماييد ضمن توجيه مأمورين مربوطه در زمينه مراقبت و پيش‏بينى‏هاى لازم در مورد تردد افراد مشكوك در منطقه از تشكيل مجالس مذهبى در منازل و مساجد و تكايا به منظور فوق و برگزارى ختم براىمقتولين حادثه مذكور شديدا جلوگيرى نموده...»[24] «... نوارهاى آيات قم و خمينى در سطح گسترده‏اى تكثير و به فروش مى‏رسد مقرر فرمايند...»[25] «... به قرار اطلاع قرار است روز 29/11/36 به مناسبت روز درگذشت كشته‏شدگان واقعه اخير قم، از طرف متعصبين مذهبى و عوامل مخرب در نقاط مختلف كشور تظاهراتى انجام شود...»[26] در بولتن ويژه‏اى كه گزارش وقايع، در نقاط مختلف كشور به مناسبت چهلمين روز شهداى قم تهيه شده، آمده است كه : از طرف آيات عظام گلپايگانى و محمدوحيد مياندوآبى، سيدكاظم شريعتمدارى اعلاميه‏اى منتشر و در سراسر كشور پخش گرديد. شهر قم به حالت تعطيل درآمد و وضعيت 16 استان حالت غيرعادى داشت. در تبريز وضع به گونه‏اى ديگر بود و تظاهرات مردمى به درگيرى انجاميد و تعدادى از مردم به شهادت رسيدند كه خود سرمنشأ تحركات و جنبشى جديد گرديد : «... آيات حوزه علميه قم اعلام كرده‏اند حوزه روز 3/12/36 به مناسبت حوادث اخير تبريز تعطيل خواهد بود ومجلس ترحيم براى مقتولين برگزار خواهد شد...»[27] «... سه هزار نفر طلاب علوم دينى و دانشجويان شهرستانهاى مختلف مجلس ختمى به مناسبت هفته كشته‏شدگان واقعه تبريز در مسجد اعظم قم برگزار و با تلاوت قرآن و شعارهاى ...»[28] درتمامى اين جلسات ضمن افشاگرى درمورد رژيم پهلوى الگوهاى اسلامى و حكومت مورد نظر اسلام تبيين مى‏گرديد و از امام به عنوان رهبر حركت اسلامى ياد مى‏گرديد و بازگشت ايشان را درخواست مى‏نمودند : «... خواسته‏هاى ملت ايران اين است 1ـ آزادى كليه زندانيان سياسى مسلمان كه در رأس آنها آيت‏اللّه‏ منتظرى وطالقانى قرار دارند 2ـ برگشتن دانشمندان و گويندگان عظيم‏الشأن حوزه علميه قم كه تبعيد شده‏اند... 3ـ بازگشت حضرت آيت‏اللّه‏ العظمى امام خمينى 4ـ كليه قوانين اسلام و كليه قوانين قرآن بايد در اين مملكت از حجاب گرفته تا ساير چيزهايش موبه‏مو اجرا شود...»[29] رژيم با نزديك‏تر شدن ايام نوروز احتمال تظاهرات دامنه‏دارى را مى‏داد : «... اينكه روز نهم فروردين مصادف با چهلمين روز كشته‏شدگان تبريز است و در اين ايام تردد مردم به قم زياد مى‏باشد و حوزه‏هاى علميه در ايام عيد تعطيلى ندارند لذا پيش‏بينى مى‏شود كه در اين ايام (تعطيلات نوروز) تظاهرات گسترده‏اى بوجود آيد كه چگونگى جهت پيشگيرى به شهربانى قم اعلام شده است...»[30] «... روز 7/1/37 اعلاميه‏اى به امضاء «حوزه علميه قم» به مناسبت چهلمين روز كشته‏شدگان اخلالگران تبريز در شهر قم انتشار يافته است متن اعلاميه صحنه 473.[31] درشهر يزد متعاقب سخنرانى آيت‏اللّه‏ شهيد شيخ محمد صدوقى مردم به تظاهرات پرداخته كه تعدادى شهيد و مجروح گرديدند و در شهرهاى قزوين، اهواز، جهرم و اصفهان نيز حوادث مشابهى به وقوع پيوست. «در ... چند روز قبل اعلاميه‏اى از طرف جامعه روحانيت قم منتشر شد و روز 19 ارديبهشت را روز عزاى ملى براى شهرهاى قزوين، يزد ... اعلام كرده بودند...»[32] «... روز 13/2/2537 در مدرسه علميه خان اعلاميه‏اى نصب كه در آن قيد شده بود «به مناسبت چهلم اول يزد و چهلم دوم تبريز و چهلم سوم قم روز چهارشنبه 20/2/2537 در ميبد يزد مجلس ختم مى‏گيرند...»[33] «... از طرف خمينى به مناسبت چهلمين روز حوادث يزد اعلاميه‏اى صادر كه حاوى مطالب مضره و تحريك‏آميزمى‏باشد با توجه به صدور اعلاميه در همين زمينه از طرف سيدصادق روحانى بروز تظاهرات گسترده در روز19/2/2537 متصور است با هماهنگى ساير مراجع انتظامى پيش‏بينى و مراقبت‏هاى لازم معمول و هرگونه اتفاق را به موقع گزارش نمايند»[34] و اعلاميه امام خمينى به گونه‏اى ديگر بود و رژيم آن را چيز ديگرى میدانست. «... از زمانى كه اعلاميه اخير خمينى به ايران آمده و در دسترس مردم قرار گرفته انقلاب و تظاهرات در قم اوج گرفته زيرا خمينى در اعلاميه اخيرش تاكيد كرده كه آرام نباشيد و تظاهرات كنيد لذا طرفداران و مقلدين خمينى اين جمله را تعبير به فتوا كرده و مى‏گويند تقريبا خمينى در اين زمينه حكم داده و ما كه مقلد ايشان هستيم موظف به انجام تظاهرات مى‏باشيم. اين اعلاميه مراجع قم را دچار دردسر تازه‏اى كرده چون ايشان با تظاهرات مخالفند و هرگاه مجلس فاتحه مى‏گرفتند به منبرى سفارش مى‏كردند كه در خاتمه منبر از مردم بخواهد آرامش را حفظ كنند و از انجام تظاهرات خوددارى نمايند و مردم هم كمى رعايت مى‏كردند وكمتر تظاهرات براه مى‏انداختند ولى اكنون با رسيدن اين اعلاميه منبرى جرأت نمى‏كند مردم را دعوت به آرامش كند زيرا مورد اعتراض واقع مى‏شود كه دستورخمينى را نقض كرده است...»[35] و در عرض مدت كمتر از 13 ماه رژيم خودكامه‏اى كه مى‏گفت عمر «رژيم‏هاى شما دوام نخواهد آورد و مال من پايدار خواهم ماند» به سر آمد و (فاتح دنيا) مغلوب گشت. [1]ـ سند 64 کتاب 19 دی به روایت اسناد ساواک [2]ـ سند 67 همان [3]ـ سند 71 همان [4]ـ سند 73 همان [5]ـ سند 75 کتاب 19 دی به روایت اسناد ساواک [6]ـ سند 87 همان [7]ـ سند 87 همان [8]ـ سند 90 همان [9]ـ سند 90 همان [10]ـ سند 90 همان [11]ـ سند 94 همان کتاب 19 دی به روایت اسناد ساواک [12]ـ سند 96 همان [13]ـ سند 111 همان [14]ـ سندهای 115ـ 117 همان [15]ـ سند 128 همان [16]ـ سند 132 [17]ـ سند 155 [18]ـ سند 157 [19]ـ 175 [20]ـ سند 179 [21]ـ سند 208. [22]ـ سند 255. [23]ـ سند 229 [24]ـ سند 247 [25]ـ سند 255 [26]ـ سند 261 [27]. سند 334 [28]. سند 352 [29]ـ سند 361 ـ 362 [30]ـ سند 385 ـ 386 [31]ـ سند 473 [32]ـ سند 529 [33]ـ سند 533 [34]ـ سند 534 [35]ـ سند 537 منبع: مقدمه کتاب 19 دی به روایت اسناد ساواک کاری از مرکز بررسی اسناد تاریخی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ارزيابی منابع تاريخ معاصر ايران پس از انقلاب

در يك نگاه اجمالی كتاب‌هايی راكه در زمينه تاريخ معاصر ايران در سه دهه گذشته منتشر شده است مي‌توان از چند زاويه طبقه‌بندی كرد: از نظر ارزش‌های كيفی و ساختاری و محتوايي‌ از اين زاويه اين آثار را مي‌توان به آثاری بي‌ارزش يا كم‌ارزش و پاورقی گونه و آثار با ارزش و تحقيقی تقسيم‌بندی كرد. در گروه اوّل ساختار پاورقی گونه داستانی بر روش علمی غالب است. از متدولوژی علمی و نقد و سنجش و تحليل نشان چندانی نيست، حوادث چون روايتی قصه گونه و بدون معيارهای تعريف شده بازسازی مي‌شوند و از اسناد و مدارك و نقد منابع و مأخذ و ديگر ويژگي‌های آثار علمی كم‌تر مي‌توان نشانی ديد. اين گونه آثار در قالب خاطره يا تأليف ارائه مي‌شوند امّا بيشتر گذران ساده اوقات فراغت را در نظر دارند. از اين دست آثار مي‌توان به آثار مسعود بهنود، ابراهيم صفايي، محمود طلوعي، احمد سميعی و... اشاره كرد. در گروه دوم يعنی آثار تحقيقی يا خاطرات منقّح شده سعی مؤلفان بر آن بوده است كه از روش علمي، معيارهای تعريف شده نقد و بررسي، سنجش و تحليل مدارك و اسناد و... بهره گرفته شده و در نگارش اثر روش‌های آكادميك را به كار ببرند. از اين دست آثار مي‌توان به تاريخ 25 ساله اثر غلامرضا نجاتی اشاره كرد. از نظر قالب‌ از اين زاويه، اين آثار به دو گروه خاطرات و مصاحبه‌ها و تأليف‌ها تقسيم مي‌شوند كه ايرانيان يا خارجيان به انتشار آنها همت گماشته‌اند. در بخش اوّل يعنی خاطرات ايرانيان و خارجيانی كه در تاريخ معاصر ايران نقش داشته‌اند آثار بسياری تأليف و در داخل يا خارج از ايران به چاپ رسيده است و اين گروه در آثار منتشر شده در زمينه تاريخ معاصر ايران بيشترين سهم را دارد. درباره خاطرات بايد به چند نكته اساسی توجه داشت كه مهم‌ترين آن روند تأثيرگذاری ذهنيت و ديدگاه‌ها و منظر راويان بر روايت آنان است. پيش از اين درباره اين عامل سخن رفت و اشاره شد كه ذهنيت راويان همواره مشروط و محدود و نسبی است و هر راوی از ديدگاه خود و متناسب با موقعيت اجتماعی و فرهنگی و روان‌شناختی و متناسب با منافع و علائق فردی و جمعی خود به تاريخ مي‌نگرد و خاطرات شخصيت‌هايی كه در حوادث يك دوران نقش داشته‌اند از ديدگاه و منظر و موقعيت و منافع و علائق فردی و اجتماعی راويان به شدت رنگ مي‌پذيرد. علاوه بر اين، كسانی كه خاطرات خود را مي‌نويسند گاه عامدانه و گاه ناآگاه بخش‌هايی از تاريخ را آن‌سان كه دريافته‌اند يا آن‌سان كه به سود خود مي‌پندارند روايت مي‌كنند. در اين گونه خاطرات راويان به دلايل گوناگون‌ـ از جمله علائق سياسی و يا به قصد تبرئه خودـ بسياری از واقعيت‌ها را پوشيده مي‌دارند و گاه حتی انكار يا تحريف مي‌كنند. كتمان يا تحريف عامدانه واقعيت‌ها به قصد تبرئه خود را بيش‌تر مي‌توان در خاطرات عاملان و سردمداران رژيم ستم‌شاهی ديد و كتمان يا تحريف عامدانه واقعيت‌ها به قصد پوشيده نگه‌داشتن نقش دولت‌های خارجی در حوادث تاريخ معاصر بيش‌تر در آثار خارجيانی ديده مي‌شود كه عاملان دولت خود بوده‌اند و در تاريخ معاصر ايران نقش داشته‌اند. امّا به هر رو خاطرات ايرانيان و خارجيانی كه نقشی در تاريخ معاصر داشتند برای مورخان و علاقمندان به تاريخ، اسنادی با ارزش به شمار مي‌روند و اگر با نقد و سنجش در آن‌ها نگريسته شود گوشه‌هايی از گذشته را باز مي‌نمايند. آثار تأليف شده از گزارش‌های ژورناليستی و گزارش‌های علمی و مستند تا متون آكادميك را در برمي‌گيرند كه درباره هر يك بايد نقد و بررسی جداگانه‌ای انجام داد. از نظر ديدگاه ‌ از اين زاويه خاطرات و تأليفاتی را كه در زمينه تاريخ معاصر ايران نوشته شده است مي‌توان به چند گروه تقسيم كرد: 1ـ خاطرات و تأليفات مدافعان يا سردمداران رژيم گذشته. 2ـ خاطرات و تأليفات مليون و ناسيوناليست‌ها و ليبرال‌ها. 3ـ خاطرات و تأليفات چپ‌ها به ويژه فعالان و رهبران حزب توده. 4ـ خاطرات و تأليفات طرفداران انقلاب اسلامي. 5ـ خاطرات و تأليفات و گزارش‌های غيرايرانيان كه تنوع بسيار داشته و از زاويه‌های گوناگون و ديدگاه‌های متنوع نگارش يافته‌اند. در گروه اوّل يعنی در طيف مدافعان يا سردمداران رژيم گذشته برخی از كتاب‌ها در داخل كشور به چاپ رسيده‌اند و برخی را كسانی نوشته‌اند كه پس از پيروزی انقلاب اسلامی به كشورهای ديگر پناه برده‌اند. خاطرات اين گروه را بيش‌تر شخصيت‌های مؤثر و مهم رژيم گذشته نوشته‌اند و اغلب كوشيده‌اند تا با تحريف تاريخ و كتمان و پوشيده نگه داشتن بسياری از واقعيت‌ها، خود و رژيم ستم‌شاهی را تبرئه كنند. در اين‌گونه خاطرات گاه انتقادهايی نسبت به رژيم گذشته ديده مي‌شود امّا اين انتقادها بيشتر سطحی و متوجه رقبای سياسی راويان است. از اين دست آثار مي‌توان به پاسخ به تاريخ‌ـ به قلم يا روايت شاه سابق، 5 سال در حضور شاه‌ـ اشرف احمد، خاطرات علی اميني، اعترافات عباس قره‌باغي، از كاخ شاه تا زندان اوين‌ـ احسان نراقي، اشاره كرد. البته در اين ميان چند كتاب از جمله خاطرات ارتشبد حسين فردوست، يادداشت‌های علم، خاطرات سليمان بهبودی و... از ويژگي‌هايی برخوردارند. در خاطرات فردوست كه پس از انقلاب اسلامی نوشته شده است گوشه‌هايی از وابستگی شاه و ويژگي‌های نظام ستم‌شاهی با صراحت بيشتری مطرح شده است. يادداشت‌های علم و خاطرات سليمان بهبودی در زمان حكومت شاه نگارش يافته‌اند و رنگ و بوی زمانه نگارش خود را دارند. گروهی نيز از همين زاويه در داخل كشور و يا خارج از كشور آثاری تأليف كرده‌اند كه از آن ميان مي‌توان به آثار ابراهيم صفايي، محمود طلوعي، مصطفی الموتی و... اشاره كرد. در اين آثار نيز پوشيده نگه داشتن برخی از واقعيت‌ها به قصد تبرئه رژيم سابق يا چهره‌سازی و تبرئه بعضی از شخصيت‌های حكومت سابق به وفور ديده مي‌شود. در خاطرات و تأليفات اين گروه كوشش بر آن است كه «انقلاب» و آرمان‌گرايی از هر نوع محكوم شده و وابستگی به غرب به ويژه آمريكا به عنوان راه توسعه و صنعتی شدن كشور توجيه و تبليغ شود. در اين آثار از تسليم در برابر سلطه‌گران داخلی و خارجی به عنوان واقع گرايی در برابر آرمان‌گرايی دفاع مي‌شود و تلاش بر آن است كه شخيت‌های وابسته‌ای چون سيد ضياء، رضاخان، قوام‌السلطنه، زاهدی و... به عنوان سياستمداران واقع بين و ملی و مدافع توسعه و پيشرفت وانمود شوند و در مقابل، كسانی چون مدرس و مصدق به عنوان آرمان‌گرايان ماجراجو و واقعيت‌گريز معرفی شوند. اين‌گونه الگوسازي‌ها در واقع برخی از مفاهيم اصلی انقلاب از جمله استقلال را هدف گرفته‌اند. خاطرات و تأليفات مليون، ناسيوناليست‌ها و ليبرال‌ها و... برخی از رهبران و فعالان جبهه ملّی در داخل يا خارج از كشور خاطرات خود را منتشر كرده‌اند مانند شاپور بختيار، كريم سنجابی و... در اين گونه آثار كه از ديدگاه ليبراليستی نگارش مي‌يابند سعی بر آن است كه نقش جبهه ملّی در مبارزات دوران ستم‌شاهی از آن‌چه در واقعيت بوده است پررنگ‌تر شده و نقش روحانيون و عامل مذهبی و مردم كم‌تر از آن‌چه در واقعيت بوده است تصوير شود. راويان از ديدگاه خويش تاريخ را روايت مي‌كنند و گاه واقعيت‌هايی را در راستای مقاصد حزبی (دفاع از حزب و جبهه ملّي) و يا در راستای منافع و علائق شخصی تحريف مي‌كنند. دشمنی با چپ‌ها و شعار عدالت‌ اجتماعی از سويی و مخالفت با نظام دينی و گرايش به ليبراليسم و ناسيوناليسم از ويژگي‌های منظر اين‌گونه راويان است كه بر روايت آنها تأثيری پررنگ برجای مي‌گذارد. امّا با اين همه اين خاطرات در برابر خاطرات سران رژيم گذشته، بعدی ديگر از تاريخ معاصر ما را باز مي‌نمايند كه آگاهی بر آن برای درك تاريخ معاصر ايران ضروری است. برخی از مليون با ديدگاه ناسيوناليستی و ليبرالی خود آثاری در زمينه تاريخ معاصر ايران تأليف كرده‌اند كه از آن ميان مي‌توان به كتاب تحقيقی و آكادميك و پرارزش غلامرضا نجاتی به نام تاريخ 25 ساله اشاره كرد كه گرچه مهر ديدگاه‌های ملی گرايانه را بر پيشانی دارد امّا در گردآوری اسناد و مدارك و بهره‌گيری از روش علمی تحقيق و بررسی قابل توجه است. خاطرات و تأليفات چپ‌ها‌ در طيف چپ و هواداران ماركسيسم از دوران مشروطه به بعد تلاش‌هايی را در زمينه نگارش تاريخ معاصر و به ويژه تاريخ فعاليت‌های چپ ايران شاهد بوده‌ايم كه از قديمي‌ترين اين اسناد مي‌توان به خاطرات حيدر عمواوغلی و كتاب عبدالصمد كامبخش در زمينه جنبش‌های كارگری ايران و ورق پاره‌های زندان و 53 نفر اثر بزرگ علوی اشاره كرد. در تاريخ‌نويسی چپ ايران دو گرايش اصلی را مي‌توان ديد: نخست خاطرات فعالان و رهبران حزب توده يا تأليفاتی كه اعضای حزب توده با همان ديدگاه نوشته‌اند و دوم خاطرات و تأليفاتی كه به طيف‌های مختلف چپ غيرتوده‌ای ايران تعلق دارد. از گروه اوّل مي‌توان به خاطرات عبدالصمد كامبخش، اردشير آوانسيان، ايرج اسكندري، احسان طبري، انور خامه‌اي، مريم فيروز، فريدون كشاورز، احمد شفايي، كيانوری (كه كتاب حاضر نيز بخشی از آن است)و... اشاره كرد و از گروه دوم مي‌توان خاطرات و آثار كسانی چون يوسف افتخاري، خان‌بابا تهراني، خليل ملكی و همايون كاتوزيان نام برد. از تأليفات چپ‌ها در زمينه تاريخ معاصر ايران نيز مي‌توان از انبوه كتاب‌هايی كه در بازار كتاب موجود است ياد كرد. در خاطرات و تأليفات فعالان و رهبران حزب توده، چه آنانی كه در مقاطعی از حزب جدا شده‌اند مانند كشاورز، اسكندری و... و چه آنها كه تا آخر در حزب سمت و عنوانی داشته‌اند مانند كيانوری و... به چند نكته مهم مي‌توان اشاره كرد. حزب توده در فلسفه و تاريخ و علوم انساني، هم‌چنان كه در سياست‌ها، ديدگاه‌های خود را از ماركسيسم به روايت شوروی آن روزگار يعنی ماركسيسم روسی وام گرفته بود همان‌گونه كه پيش از اين اشاره شد... ماركسيسم روسی در تاريخ‌نويسی تابع مفاهيم و قالب‌های از پيش تعيين شده بوده و در اين ديدگاه تاريخ‌نويسی نه جست‌وجوی واقعيت‌ها كه تحريف واقعيت‌ها به نفع قالب‌های از پيش تعيين شده است. ويژگی ديگر خاطرات و تأليفات فعالان و رهبران حزب توده روش توجيه‌گرانه اين آثار است. در اين آثار كوشش بر آن است كه با تحريف واقعيت‌ها و يا ارائه تحليل‌های قالبي، خطاها و اشتباهات حزب توده توجيه شده و حتی در موارد مهمی چون تبعيت از شوروی سابق، نقش حزب توده در مقابله با مصدق در نهضت ملی كردن نفت و... به نحوی توجيه و حزب تبرئه شود. رهبران و فعالان حزب توده در خاطرات خود تلاش دارند كه حزب را تا زمانی كه عضو رهبری آن بوده‌اند مبرا از خطا و اشتباه نشان دهند و اگر به خطا و اشتباهی نيز اشاره مي‌كنند، يا درصدد توجيه آن بر مي‌آيند و يا آن را به رقبای حزبی خود نسبت مي‌دهند. اين ويژگي‌ها را به خوبی مي‌توان در خاطرات كيانوری و خاطرات رقبای او چون اسكندری و كشاورز ديد. در طيف چپ كسانی نيز از منظر غير توده‌ای خاطرات و تأليفاتی در زمينه تاريخ معاصر ايران در داخل و يا خارج از كشور منتشر كرده‌اند. خاطرات خليل ملكي، آثار همايون كاتوزيان، خاطرات مهدی خان‌بابا تهراني، انور خامه‌اي، دكتر جهانشاهلو از اين دست است. در خاطرات ملكی و تأليفات همايون كاتوزيان تلاش گسترده‌ای برای محكوم كردن حزب توده و ديگر نيروهای سياسی به سود سوسياليست‌های طرفدار خليل ملكی ديده مي‌شود و چهره‌سازی از ملكی از مشخصه‌های اين آثار است و در آثار ديگری مانند خاطرات خان‌بابا تهراني، كاتوزيان، آشوری و... اين امر به وضوح ديده مي‌شود. خاطرات و تأليفات طرفداران انقلاب اسلامي‌ تاريخ‌نويسی ما تا دستيابی به شيوه‌ای مبتنی بر ارزش‌های فرهنگی انقلاب اسلامی راه درازی را در پيش دارد. امّا طرفداران انقلاب اسلامی و يا برخی از فعالان اين انقلاب تأليفات و خاطراتی نوشته‌اند كه گوشه‌هايی از تاريخ معاصر ايران را تصوير مي‌كند. در اين زمينه مي‌توان به تاريخ سياسی حسن آيت، نهضت امام خمينی (ره)ـ سيد حميد روحاني، نهضت روحانيت‌ـ حجت‌الاسلام علی دوانی و... اشاره كرد. در زمينه تأليفات و خاطرات مرحوم آيت‌الله سيدمرتضی پسنديده، شهيد حاج مهدی عراقي، حجت‌الاسلام هادی غفاري، شهيد حجت‌الاسلام محلاتی و... و نيز هفت جلد خاطرات زندگی امام خمينی (ره)، خاطرات 15 خرداد، خاطره‌هايی از شهيد رجايي، خاطره‌هايی از شهيد نواب صفوی و... در خاطره‌نويسی اشاره كرد. تأليفات و خاطرات و گزارش‌های غير ايرانيان درباره تاريخ معاصر ايران از نظر قالب و ديدگاه، تنوع بسيار دارد. برخی از اين خاطرات را مأموران و ديپلمات‌های غربی مانند سفرای آمريكا و انگليس و... نوشته‌اند و برخی حاصل كار روزنامه نويسان و محققان غربی يا محققان ملسمان است. بررسی اين آثار به دليل تنوع قالب و ديدگاه، خود مي‌توانند موضوع يك تحقيق جداگانه باشد. گفت و گو با تاريخ، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سياسي، بهار 1386، مقدمه منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

نصایح بی‌حاصل وزیر فرهنگ

پس از انقلاب اكتبر 1917 در روسیه تزاری و از بین رفتن سلسله رومانوف‌ها و اعدام خانواده سلطنتی و تشكیل دولت اتحاد جماهیر شوروی در آن كشور، دولت جدید به ریاست لنین به تبلیغ مرام اشتراكی (كمونیستی) پرداخت و بعضی از افراد كشورهای همسایه روسیه را تحت تأثیر مرام و مسلك خود قرار دادند، منجمله در ایران عده‌ای به بلشویك‌ها گرویدند كه معروف‌ترین آنها احسان الله خان است كه مردی انقلابی و دارای افكاری تند بود و قبلاً هم در كمیته مجازات كه عده‌ای را ترور كرده بودند عضویت داشت. علم تبلیغ مرام اشتراكی را در گیلان بدوش كشید و به انقلاب گیلان كه تحت رهبری میرزا كوچك‌خان اداره می‌شد پیوست، ولی چون میرزا كوچك خان را كه مردی مسلمان و مذهبی بود نتوانست با خود موافق كند لاجرم بین آنها اختلاف شدیدی بروز كرد و پس از مدتی بالاخره احسان‌الله خان به روسیه فرار كرد و در همانجا هم سكنی گزید كه خود داستان مفصلی دارد. در آذربایجان نیز ابوالقاسم لاهوتی كه افسر ژاندارمری بود تحت تأثیر افكار كمونیستی قرار گرفت و دست به كودتائی زد كه موفق نشد و ناكام ماند كه در این دوره تاریخ شرح آن داده شده است. لاهوتی هم با چند نفر از همفكران خود به روسیه فرار كرد و تا آخر عمر در آن كشور بسر برد. بعداً هم اگر اشخاصی در ایران دارای مرام و افكار اشتراكی بودند در پس پرده استتار بوده و تشكیلات و شبكه‌ای نداشتند تا آنكه دسته پنجاه و سه نفری به وجود آمد. در رأس این دسته دكتر ارانی بود كه معلم فیزیك مدارس متوسط بود. این عده طبق قانون مقدمین امنیت كه شرح آن در این دوره تاریخ داده شده محاكمه و همگی به حبس محكوم گردیدند و تا شهریور 1320 زندانی و بعداً آزاد شدند. امّا خود دكتر ارانی در زندان به مرض تیفوس مبتلا شد و از قراری كه گفته‌اند معالجه این بیماری‌ـ چون هنوز داروهای آنتی‌بیوتیك كشف نشده بودـ بسیار دشوار ‌بود، مصرف داروهای قدیمی هم چون سرعت لازم برای معالجه را در بر نداشت مفید واقع نشد و وی در زندان در گذشت. پس از آزادی بقیه دسته پنجاه و سه نفری عده زیادی از آنان حزب توده را پی‌ریزی كردند كه در حقیقت همان مرام كمونیسم را دارا بودند. كشف دسته پنجاه و سه نفر هنگامی صورت گرفت كه میرزا علی اصغرخان حكمت وزیر فرهنگ در متن جریان دستگیری آنان بوده است. وی در كتاب «سی خاطره» در خاطره 17 خود شرح دستگیری و محاكمه آنان را برشته تحریر درآورده كه در زیر عیناً قسمتی از آن نقل می‌گردد: «در یكی از روزهای تابستان 1316 سرپاس مختاری رئیس شهربانی كل كشور با تلفن از من تقاضای ملاقات فوری كرد،‌ نزدیك ظهر همان ‌روز به وزارت معارف به نزد من آمد در حالتی كه پرونده قطوری در زیر بغل داشت. بعد از مقدمات عنوان نمود: 53 نفر كه بیشتر از فارغ‌التحصیل‌های اعزامی دولت به ‌خارجه هستند و به ایران برگشته‌اند مخفیانه جمعيّتی تشكیل داده و به نشر مبانی كمونیسم مشغول بوده‌اند و افكار مخالف دولت دارند و «بلشویك» شده‌اند. پلیس از عملیات آن‌ها آگاه شده و پس از یك‌سال و نیم بازجویی و تحقیقات مقصر تشخیص داده شده و آنها را خائن به كشور خود دانسته است. این پرونده شامل گزارش‌های رسمی و استنطاقات آنهاست. چون پرونده تكمیل شده مراتب به عرض رسیده امر فرموده‌اند كه من پرونده را به وزیر معارف بدهم تا مطالعه نموده نظر خود را درباره مجازات آنها گزارش كند. پس از آن پرونده را كه متجاوز از 500 برگ بود به من تحویل داد و قرار شد كه یك هفته فرصت بدهد تا آنها را مطالعه كرده نظر خود را عرض كنم. در سر هفته سرپاس نزد من آمد و نتیجه را سؤال كرد و پرونده را تحویل گرفت. من گفتم: آنچه از این پرونده كه به دقت خوانده‌ام و با قوانین و مقررات وزارت معارف تطبیق كردم معلوم شد كه در باب محكوميّت و اثبات تقصیر و احیاناً مجازات آنها حق اظهار نظر ندارم چرا كه بعضی از آنان دانشجویانی بوده‌اند كه هر یك كارنامه تحصیلی و كارت درسی دارند و امتحانات خود را طبق قاعده انجام داده و از مدارس عالیه اروپا بیشتر فرانسه و بعد آلمان و دیگر ممالك پایان‌نامه گرفته و به ایران بازگشته و مردمانی آزاد و مستقل شده و از تحت سلطه و قدرت معارف خارج هستند و بعضی دیگر هم كه در ایران بوده و از طبقات مختلفه اجتماع هستند به طریق اولی وزارت معارف از آنها سابقه ندارد و این تقصیراتی كه به آنان نسبت داده‌اند مربوط به زمان بعد از دوره دانش‌آموزی آن‌هاست كه شخصیت آزاد و مستقلی حاصل كرده‌اند باید رسیدگی به احوال و اثبات جرم و تعیین مجازات آن‌ها در محاكم دادگستری انجام گیرد و به موجب قانون وزیر معارف درباره آن‌ها تكلیفی ندارد. خواهش كردم عرایض مرا به پیشگاه همایونی عرض كند. هرچه امر فرمودند اطاعت خواهد شد. رئیس شهربانی پرونده را گرفت و چون خواست برود او را به كناری برده باو گفتم: اجازه بدهید كه یك مطلب خصوصی و بكلّی غیررسمی به شما عرض كنم و با اطمینان به شرافت و درستی شما آزادانه و صریحاً مطلب خود را بگویم. سرپاس تقاضای بنده را به سمع قبول شنید و گوش داد... گفتم خداوند متعال شاهد است كه در این باره جز صداقت و وظیفه شناسی محرّك من نیست تكلیف وجدانی خود را در پیشگاه خداوند ادا می‌كنم... آنچه كه برای من در ضمن مطالعه تاریخ سیاسی ممالك جهان ثابت و محقّق شده غالباً مراكز قدرت و سلاطین بزرگ و امپراطوری‌های مقتدر مراقبت و جلوگیری از مخالفان خود را به پلیس واگذاشته‌اند و دستگاه پلیسی را محل اعتماد و وثوق خود قرار داده‌اند. امّا پلیس گاهی یا از ترس و بیم یا برای حفظ موقعیت خود یا به امید جلب خاطر و كسب رضایت آن‌ها از حد طبیعی خود خارج شده و به كارها با چشم دیگری نظر كرده یا حقیقت را نگفته‌اند و یا كاهی را كوه جلوه داده‌اند از این جهت پیوسته ما بین دولت و ملت ایجاد فاصله كرده‌اند. چون به تدریج بر تشدید و سخت‌گیری قوه حاكمه افزوده می‌شده این فاصله روز به روز زیادتر و عمیق‌تر شده و عاقبت به شكاف و جدایی بزرگی منتهی شده و بالاخره اوضاع سیاسی را در كشور به ضرر پادشاهان رسانیده و انقلابات و شورش‌ها در ممالك دنیا به ظهور رسیده كه منجر به سقوط امپراطوری‌های بزرگ شده است. اكنون اگر نسبت به این 53 نفر متهم به خرابكاری از حق واقع تجاوز كنیم و قضیه را بزرگ جلوه دهیم بی‌گناهی را گناهكار نمائیم و یا از جرم كوچكی جنایت بزرگی بسازیم برخلاف وظیفه وفاداری و صمیمیت خود به پادشاه معظم خود رفتار كرده‌ایم و خودمان باعث و مسبب انقلاب و آشفتگی افكار و توسعه سركشی و طغیان شده‌ایم. نظر به تاریخ كنید كه اگر پلیس فرانسه در اواخر عهد سلاطین بوربن و لوئی‌ها شدت عمل به كار نمی‌برد و از كمال قساوت مردم آن كشور را در زیر فشار نمی‌گذاشت هر آینه انقلاب تاریخی فرانسه كه عالم را منقلب ساخت روی نمی‌داد. از تاریخ بگذریم ما در عمر خودمان ناظر و شاهد سقوط و زوال دو رژیم بسیار بزرگ بودیم كه به‌خوبی از آن خبر داریم: یكی دولت تزارهای روسیه در پطرزبورگ و دیگری دربار خلفای عثمانی در استانبول. به‌طور قطع ثابت شده كه عامل مهم زوال آن‌ها متصدیان ادارات استحفاظی و امنیتی بوده‌اند كه عاقبت كار هر دو رژیم به نتایج مرگ‌بار انجامید. آقای رئیس شهربانی! اجازه دهید برای شما یك حكایت و واقعه تاریخی حقیقی را عرض كنم كه هم درس عبرت است و هم باعث تفریح‌ـ در كتاب «تاریخ انقراض خلافت عثمانی» خوانده‌ام كه دستگاه پلیس در زمان سلطنت عبدالحمیدخان دوم به‌قدری شدیدالعمل بود كه از فرط خوش خدمتی كارهای عجیب می‌كرد، از جمله حكایت یك جوان محصل ارمنی را كه حقیقتاً واقع شده بود ذكر می‌كند. این جوان در موقع ورود به استانبول محل تحقیق و تفتیش مأمورین پلیس قرار گرفت. یكی از كارشناسان كتاب‌های درسی او را بازجوئی می‌كرد اتفاقاً یك كتاب شیمی به دست او رسید چون آن را باز كرد در سر صفحه‌ای این فرمول شیمیائی معروف آب به چشم او آمد كه عبارت است از (یعنی دو جزء هیدروژن و یك جزء اكسیژن) این فرمول جلب نظر آقای كارشناس را كرده و از فرط سوءظن آن را رمز و علامت سوء قصد نسبت به جان سلطان دانست زیرا را حمید دوم و O یا صفر را علامت نابودی تصور كرد و درباره جوان بیچاره بدگمان شده او را متهم به سوءقصد كرده به حبس انداختند. مختاری در برابر سخنان صمیمانه من متفكر شده همین قدر گفت: «ولی این‌ها به جرم خود اعتراف كرده‌اند و دولت باید آن‌ها را مجازات كند والا رشته انتظامات گسیخته خواهد شد.» گفتم آقای رئیس فكر نمی‌كنید در میان این عده یك یا چند نفر بی‌گناه باشند و یا در اثر جوانی و نادانی فریب خورده باشند؟ فكر نمی‌كنید كه آنها هركدام عائله و خانواده دارند و در حقیقت جمع كثیری از بستگان آن‌ها آزرده خاطر می‌شوند و با این عمل بر عده مخالفین خواهیم افزود. بالاخره بعد از ساعتی كه صحبت ما ادامه داشت پرونده را گرفته وداع كرده و رفت. دیگر من از آن كار اطلاع حاصل نكردم. بعدها افواهاً شنیدم كه پرونده را به وزیر عدلیه وقت رجوع كرده‌اند و او برای محاكمه آنها دادگاهی تشكیل داده است... در یكی از روزهای بهار 1317 بار دیگر با مختاری مصادف شدم و جائی كه ایستاده بودیم در غرفه فرآورده‌های كشاورزی ایران بود و ما از فاصله چند متر دورتر از شاهنشاه قرار داشتیم. او آهسته به من گفت «فلانی؛ خبرداری كه محاكمه آن 53 نفر تمام شد و به حبس‌های مختلف محكوم شده‌اند؟» من گفتم آخر عرائض صادقانه مرا نشنیدید و این جوان‌ها را بدبخت كردید... منبع: تاریخ بیست ساله ایران، حسین مكی، نشر ناشر،‌ 1362، ج 6 ص 370 تا 375  منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

شورای سلطنت ، تلاشی بیهوده برای حفظ سلطنت پایان یافته

آن‌گاه که خروج شاه از کشور حتمی‌شد، به پیشنهاد شاه و با موافقت نخست وزیر- شاپور بختیار- بنا بر این شد تا در غیاب شاه، امور حکومتی‌ی مربوط به وی از جمله عزل و نصب‌ها و … بر عهده‌ی شورای عالی سلطنتی قرارگیرد. موضوع تشکیل شورای سلطنت، با عجز شاه در ماندن در كشور و خروج اجباری از ایران جهت اداره امور کشور موردتوجه جدی درباریان پهلوی قرار گرفت. از دوره نخست وزیری شریف امامی به بعد، موضوع تشکیل شورای سلطنت بر سر زبان‌ها بود، اما شاه رضایتی به این امر نشان نمی‌داد. بویژه علی امینی طی ماه‌های آبان و آذر 1357 از شاه می‌خواست به تشکیل شورای سلطنت رضایت دهد و شرط می‌کرد که اعضای این شورا ضرورتا نباید پس از تحولات سال 1342 وابستگی آشکاری به رژیم پهلوی داشته باشند. امینی، شخص خود، دکتر کریم سنجابی، محسن پزشکپور و دکتر غلامحسین صدیقی را برای احراز این مقام مناسب می‌دانست اما شاه به رغم ابراز تمایل اولیه نسبت به این ایده امینی، پس از مشورت با افرادی ‌مانند اردشیر زاهدی، غلامعلی اویسی و سپهبد رحیمی، حرف خود را پس گرفت ولی با گسترش انقلابی مردم ایران و بویژه پس از تظاهرات عظیم تاسوعا و عاشورای سال 1357 بار دیگر به علی امینی متوسل شد تا طرح تشکیل شورای سلطنت را پی بگیرد. او در اولین گام بر آن شد گروهی از چهره‌های سیاسی مذهبی شاخص در میان انقلابیون و برخی افراد خوشنام دیگر را برای بر عهده گرفتن این مقام، معرفی و در واقع رضایت آنان را به پذیرفتن این سمت جلب کند، اما پس از مدتی آشکار شد که هیچ یک از چهره‌های انقلابی در میان احزاب و گروه‌های مختلف حاضر به عضویت در آن نیستند، مقرر شد تا برخی از افرادی كه در فعالیت‌های ملی و اسلامی سابقه­ی مشهودی نداشتند، برای عضویت در شورای سلطنت پیشنهاد شوند. با توجه به این­كه تعیین اعضای شورای سلطنت از اختیارات شاه بود، او نیز در این راستا می‌كوشید. وی در مذاكراتی كه در روز 21دی با هایزر و سولیوان داشت، اعلام نمود كه با دقت این موضوع را پی‌گیری می‌كند و از بختیار خواسته است تا ریاست شورا را بر عهده گرفته و دو الی سه نفر از اعضای كابینه‌اش را نیز وارد آن نماید. شاه همچنین اعلام كرد كه مایل است تا قره‌باغی از ارتش، یك نفر از مذهبیون و یك نفر دیگر كه او هنوز نتوانسته بود مشخص كند، در شورا عضویت داشته باشند. وی برای نیل به تركیب مناسبی از افراد، جلسات متعددی با شركت بختیار، امینی و صدیقی تشكیل داد و راجع به افرادی كه صلاحیت حضور در شورا را دارند، مشورت نمود. افراد متعددی برای شركت در شورا پیشنهاد شدند، از جمله دكتر علی‌­آبادی، دكتر سیاسی، و دكتر سروری، كه تنها دكتر علی‌­آبادی عضویت در آن­را پذیرفت. هم‌چنین سید جلال­الدین تهرانی، برای عضویت در شورا پیشنهاد گردید. پس از بررسی‌های بسیار، شاه تصمیم گرفت ریاست شورای سلطنت را به سیدجلال‌الدین تهرانی واگذار کند که هم به روحانیت نزدیک بوده و هم مورد اعتماد دربار بود. تهرانی که با علما رابطه خوبی داشت، در کارنامه خود چند عنوان وزارت و سناتوری داشت. او در سال 1307 در جریان دستگیری سیدحسن مدرس همراه او بود و در همین رابطه مدتی به زندان افتاد. در 1326 در کابینه احمد قوام وزیر مشاور شد و دو سال بعد همین مقام را در کابینه محمد ساعد برعهده گرفت. او پس از مدتی به عنوان وزیر به وزارت پست و تلگراف و تلفن رفت و فروردین 1329 در کابینه علی منصور نیز در مقام وزیر پست و تلگراف و تلفن ابقا شد. تهرانی در بهمن 1332 به عنوان وزیرمختار ایران به بلژیک رفت و تجربه کار دیپلماتیک را نیز به کارنامه‌اش افزود. وی در مهر 1337 نیز به عنوان سناتور انتصابی از آذربایجان به مجلس سنا راه یافت و طی سه دوره مجلس سنا، همچنان در این مقام به ایفای نقش پرداخت. وی در دوران سناتوری با نخست‌وزیران انتخابی شاه، یعنی حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا به مخالفت برخاست و غالباً به لوایح دولت رأی کبود می‌داد. سیدجلال‌الدین تهرانی همچنین تنها سناتوری بود که به لایحه مصونیت مستشاران آمریکایی (کاپیتولاسیون) که بعدآً به صورت قانون درآمد رأی مخالف داد. زمانی که قانون اصلاحات ارضی مطرح شد، تهرانی که آن زمان استاندار خراسان و هم‌زمان نایب‌التولیه آستان قدس رضوی بود، در مخالفت با این قانون در سالن کشاورزی خراسان سخنرانی کرد و از مقاماتش استعفا داد. سر انجام در روز 24دی 1357، دو روز قبل از رفتن شاه اعضای شورای سلطنت بدین شرح تعیین و معرفی شدند: 1.دكتر شاپور بختیار، نخست­وزیر 2.دكتر محمد سجادی، رئیس مجلس سنا 3.دكتر علیقلی اردلان، وزیر دربار 4.دكتر جواد سعید، ریس مجلس شورای ملی 5.دكتر علی­آبادی، دادستان سابق 6.محمد وارسته، وزیر دارایی سابق 7.عبدالله انتظام، مدیر عامل شركت ملی نفت ایران 8.سید جلال تهرانی، سناتور سابق 9.ارتشبد قره‌باغی، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران. در مورد وظایف و اختیارات شورای سلطنت، در همان زمان دكتر جواد سعید، ریس مجلس شورای ملی، اعلام كرد كه آن شورا، تمامی وظایف شاه را در اداره­ی امور كشور بر اساس قانون اساسی بر عهده خواهد گرفت. با اعلام اسامی اعضاء شورای سلطنت در روز 24دی 57، اولین جلسه آن در ساعت 4 بعد از ظهر همین روز در كاخ نیاوران تشكیل گردید. در این جلسه قرار بر آن شد كه با توجه به این كه در روز 25 دی­ماه مجلس سنا و در روز 26 دی­ماه مجلس شورای ملی به آقای بختیار رأی اعتماد خواهد داد، شاه در روز 27 دی­ماه از كشور خارج شود. شاه نیز آن­را پذیرفت. در این جلسه هم‌­چنین هر یك از اعضاء در مورد اوضاع بحرانی كشور صحبت نمودند. در پایان همین جلسه، بختیار از شاه تقاضا نمود تا با تشكیل جلسه‌ای با حضور فرماندهان نیروهای مسلح در روز بعد به آنان تأكید نماید كه از آن پس فرماندهان ارتش تحت نظارت دولت قرار دارند. مساله‌ای كه مورد موافقت شاه قرارگرفت. روز 25دی، مجلس سنا با 38 رأی موافق، 1مخالف و 2ممتنع به كابینه بختیار رأی اعتماد داد. عصر همان روز(25 دی) شاه برنامه­ی سفر خود را تغییر داد و تصمیم گرفت روز 26 دی­ماه از كشور خارج شود. روز 26 دی­ماه كابینه­ی بختیار با اكثریت سه چهارم نمایندگان مجلس شورای ملی، رأی اعتماد گرفت. بختیار بعد از گرفتن رأی اعتماد از مجلس به فرودگاه مهرآباد رفت و شاه را برای رفتن از ایران بدرقه كرد. اگرچه با تشكیل شورای سلطنت انتظار می‌رفت تا بختیار چگونگی تشكیل جلسات شورا را پس از خروج شاه مشخص و به اعضا اعلام نماید، اما این كار صورت نگرفت، هم‌چنین برخلاف تصور اعضا و از جمله قره‌باغی كه انتظار داشتند شورا هفته‌ای یك یا دوبار برای رسیدگی به وضع بحرانی كشور جلسه­ای تشكیل دهد و نخست­وزیر، طرح و برنامه‌اش را برای رفع مشكلات بیان دارد و اعضا در مورد آن تصمیم­گیری نمایند، چنین كاری صورت نگرفت. به نوشته­ی قره‌باغی در كتابش ، بختیار تمایلی به تشكیل شورای سلطنت نداشت و پس از خروج شاه، به پیشنهاد و اصرار وی، شورا دوبار تشكیل شد. روز 26/ 10/ 1357، امام خمینی(ره) به مناسبت فرا رسیدن اربعین امام حسین(ع) بیانیه‌ای از پاریس صادر كردند و شورای نیابت سلطنت را غیرقانونی و دخالت اعضای آن­را در امور مملكت جرم دانستند ، همچنین از مردم دعوت كردند كه مخالفت خود را با شورای نیابت سلطنت غیرقانونی اعلام كنند. در این بیانیه آمده است : « به كسانی كه در شورای سلطنت غیر قانونی به­عنوان عضویت داخل شده‌اند، اخطار می‌كنم كه این عمل غیرقانونی و دخالت آنان در مقدّرات كشور جرم است و بی‌درنگ از این شورا كناره‌گیری كنند و درصورت تخلف، مسئول پیش آمدها هستند... راهپیمایی و تظاهرات در این اربعین وظیفه­ی شرعی و ملی است. ملت بزرگ در سراسر ایران، با راهپیمایی و تظاهرات خود این مردار متعفن نظام شاهنشاهی را دفن می‌كنند و مخالفت خود را به شورای سلطنت غیرقانونی اعلام می‌نمایند و پشتیبانی خود را برای چندمین بار از جمهوری اسلامی اعلام می‌كنند. » به دنبال آن، سیدجلال تهرانی رئیس شورا برای ملاقات با امام به پاریس رفت و امام شرط پذیرش او را، استعفا و اعلام غیرقانونی بودن شورای سلطنت دانست که با تحقق این شرط در اول بهمن 1357به ملاقات امام رفت. استعفای تهرانی بزرگ‌ترین پیروزی مردم تهران پس از خروج شاه خوانده شد و بازتاب وسیعی در جهان داشت. متن استعفای او این بود: یکشنبه اول بهمن ماه ۱۳۵۷ هجری شمسی مطابق ۲۲ شهر صفر المظفر ۱۳۹۹ هجری قمری پاریس – قبول ریاست شورای سلطنت ایران از طرف اینجانب فقط برای حفظ مصالح مملکت و امکان تأمین آرامش احتمالی آن بود . ولی شورای سلطنت به‌سبب مسافرت این‌جانب به پاریس که برای نیل به هدف اصلی بود تشکیل نگردید. در این فاصله اوضاع داخلی ایران سریعا تغییر یافت به‌طوری‌که برای احترام به افکار عمومی با توجه به فتوای حضرت آیت الله العظمی خمینی دام برکاته مبنی بر غیر قانونی بودن آن شورا آن را غیر قانونی دانسته کناره گیری کردم . از خداوند و اجداد طاهرین و ارواح مقدسه اولیاء اسلام مسالت دارم که مملکت و ملت مسلمان ایران را در ظل عنایات حضرت امام عصر عجل الله تعالی فرجه از هر گزندی مصون داشته و استقلال وطن عزیز ما را محفوظ فرمایند. محمد الحسین – سید جلال الدین تهرانی یک روز پس از این استعفا، امام خمینی در پاریس سید جلال‌الدین تهرانی را به حضور پذیرفتند. از جزئیات سخنان امام خمینی در دیدار سید جلال تهرانی با ایشان اطلاع دقیقی در دست نیست ولی استعفای تهرانی خشم طرفداران شاه را برانگیخت. علی امینی نخست‌وزیر اسبق می‌نویسد: «سید جلال وقتی که آمد به پاریس، خمینی هم پاریس بود. من هم پاریس بودم. به او تلفن کردم که آقا تو که رفتی پیش آقای خمینی، برای چی استعفا دادی؟ گفت [والا هیچی] باور کنید از آن روز هرچه که آمدند و به من گفتند که به او تلفن کنم، گفتم من به او تلفن هم نمی‌کنم. مرد حسابی با آن قد دراز و با آن سابقه، شاه می‌فرستد که او را بیاورید. خوب تو می‌روی استعفای چی را بکنی؟ که چی بگیری از خمینی؟» عباس قره‌باغی رئیس ستاد ارتش نیز می‌گوید «خبر استعفای جلال تهرانی را من از بختیار شنیدم... او هم موافق این استعفا بود ... اختلاف ما با بختیار از همانجا شروع شد که ایشان با یک وضع خاصی خودش را با وجود شورای سلطنت فعال مایشاء می‌‌دانست در صورتی که شورا وجود داشت و ایشان آنجا در حقیقت شکست خورد...» در واکنش به اظهارات مخالفین، سید جلال‌الدین تهرانی مخالفان استعفای خود را «جاهل» خواند. وی این اظهارات را در پایان دومین ملاقات خود با امام خمینی که روز چهارم بهمن 1357 صورت گرفت اعلام کرد. تهرانی پس از دو بار ملاقات با امام خمینی و با اطمینان از عدم امکان موفقیت رژیم سلطنتی در برابر اراده مردم، دیگر به تهران بازنگشت و به جنوب فرانسه رفت و به کار علمی مورد علاقه خود یعنی مطالعه در تاریخچه نجوم پرداخت. او در 1366 در 91 سالگی در فرانسه درگذشت. با استعفای سید جلال تهرانی، عمر شورایی که یک هفته پیش از آن در حضور شاه شکل گرفته بود خاتمه یافت و تا بازگشت امام به تهران – 12 بهمن 57 – یک جلسه بعدی شورا بدون سید جلال تشکیل شد ولی عملاً به دلیل اختلاف اعضا راه به جایی نبرد. بعد از استعفای تهرانی، دومین جلسه­ی شورا بار دیگر با فشار قره‌باغی تشكیل شد. هدف اصلی از تشكیل آن، انتخاب ریاست جدید شورا برای امضای فرامین ارتش بود، زیرا شاه در هنگام خروج، اختیارات لازم و از جمله امضای فرامین ارتش را به قره‌باغی، ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران نداده بود. پس از تشكیل شورا، از طرف اعضاء به وارسته‌ مأموریت داده شد تا به­عنوان نایب شورای سلطنت، فرامین مورد نظر را امضاء كند. در این جلسه اعضاء با اشاره به اوضاع بسیار آشفته كشور از وضع اغتشاشات و افزایش اعتصابات ابراز نگرانی شدید نمودند و چون همه چیز را ناشی از دخالت دول خارجی می‌دانستند، پیشنهاد نمودند تا با سفرای كشورهای امریكا، انگلیس و حتی شوروی مذاكره نموده و با اطلاع از خواسته‌های آنان و برآورده كردن آنها هرچه سریعتر به آشوب‌ها پایان داده شود. در پایان این جلسه بختیار اعلام نمود که برای نیل به اهداف، نیاز به زمان دارد و در نهایت، با وعده­های وی، این جلسه كه در حقیقت آخرین نشست شورا بود، به پایان رسید. بدین ترتیب، شورای سلطنت به دلیل نداشتن مشروعیت سیاسی در نزد مردم و با استعفای رئیس و اعضای برجسته‌اش (علی‌­آبادی و وارسته) در عمل جزء تشكیل دو جلسه­ی بی‌ثمر، به­طور کلی نتوانست گام موثری در جهت جلوگیری از سقوط رژیم پهلوی بردارد . بدین ترتیب با ورود امام خمینی به ایران و غیر قانونی خواندن همه ارکان رژیم پهلوی ، شورای سلطنت و دولت بختیار به همراه سایر نهادهای رژیم پهلوی به كلی فروپاشید. منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

دارالفنون

دارالفنون در لغت به معنای دانشسرا، مدرسه عالی، آموزشگاه حرفه‌ها و پیشه‌ها است، اما در اصطلاح به مدرسه عالی معروف گفته می‌شود كه به همت «میرزا تقی خان امیر كبیر» (1223 ـ 1268 ق) صدر اعظم ناصرالدین شاه قاجار (1247 ـ 1313 ق) و از مشهورترین رجال تاریخ ایران تأسیس شد. امیركبیر كه در مأموریتهای سیاسی خود به خارج از ایران، یعنی روسیه و عثمانی، با نظام آموزشی آن دو كشور آشنا شده بود، گسترش علوم و فنون جدید را در دستور فعالیتهای خود قرار داد و در مهمترین اقدام دست به تأسیس دارالفنون زد. در آغاز از این آكادمی جدید با اسامی مختلفی همانند: تعلیمخانه، مدرسه جدید، مدرسه نظامیه و مكتبخانه پادشاهی نام برده می‌شد ولی بعدها به تقلید از امپراتوری عثمانی كه حدود سه سال قبل از ایران آموزش نوین را شروع كرده بودند، آن را «دارالفنون» نامیدند. هدف امیركبیر در مرحله نخست جبران عقب‌ماندگی علمی و فنی كشور با كشورهای همسایه ایران یعنی روسیه و عثمانی و در مرحله بعد كم كردن فاصله ایجاد شده بین ایران و ممالك اروپایی بود. او ابتدا در پنجم ربیع‌الاول 1266 دستور بنای مدرسه را در قسمت شمال شرقی ارگ شاهی صادر كرد كه در محل سربازخانه بود. سردر این بنای تاریخی امروز در سمت غربی خیابان ناصر خسرو، نزدیك میدان امام خمینی قرار دارد. كار نقشه‌كشی ساختمان مدرسه به عهده میرزا رضا مهندس بود كه در دانشكده نظامی سلطنتی «وول ویچ» wool wich لندن تحصیل كرده بود. در این نقشه با تقلید از الگوی سنتی پنجاه اتاق در یك حیاط مركزی قرار داشت و درِ‌ همه اتاقها به ایوان رو به حیاط باز می‌شد،‌ اما در همان عصر ناصرالدین شاه دوباره تغییراتی در آن انجام دادند كه از ظرافت و زیبایی آن كاست. دارالفنون به صورت رسمی در تاریخ چهارم ربیع‌الاول 1268/27 آذر 1230 بدون حضور امیركبیر افتتاح شد و دو هفته پس از آن، امیر در حمام فین كاشان به قتل رسید. با این حال دارالفنون با افكار و اندیشه‌های او آغاز به كار كرد. او از استخدام معلمین روسی و انگلیسی به خاطر دخالت آنان در مسائل داخلی ایران، صرف نظر كرد و دارالفنون را از مسائل سیاسی دور نگه داشت و معلمینی از اتریش استخدام كرد كه بعدها آلمانیها و ایتالیاییها و فرانسویان نیز به آنها اضافه شدند. دكتر پولاك polak از معلمان اتریشی درباره دارالفنون نوشته است: «ما در روز 24 نوامبر 1851 وارد تهران شدیم. پذیرایی سردی از ما نمودند و اندكی بعد خبردار شدیم كه در این میانه اوضاع تغییر یافته و امیر از كار بر كنار گردیده است. همین كه امیر از ورود ما اطلاع حاصل نمود دومین روزی بود كه توقیف شده بود. میرزا داود خان را احضار نموده به او گفته بود این نَمسه‌ایهای (اتریشیها) بیچاره را من به ایران آورده‌ام اگر سر كار بودم اسباب آسایش خاطر آنها را فراهم می‌ساختم ولی حالا می‌ترسم كه به آنها خوش نگذرد، سعی كن كارشان رو به راه شود.» ولی میرزا آقا خان نوری (1222 ـ 1281 ق) صدر اعظم جدید به داود خان گفته بود: «این فرنگیها را راه بینداز برگردند به مملكت خودشان و آنچه مخارج این كار باشد می‌دهیم.» اما ناصرالدین شاه موافقت نكرد. ناصرالدین شاه در سالهای اول و دوم تأسیس دارالفنون به پیشرفت آن توجه مخصوص داشت و بیشتر مواقع از آن بازدید می‌كرد و در انتخاب رئیس و ناظم و دیگر كاركنان مدرسه شخصاً نظارت می‌كرد. او رضا قلی خان هدایت را به عنوان اولین ناظم مدرسه انتخاب كرد. اما چون برخی از معلمان و شاگردان دارالفنون به تشویق میرزا ملكم خان ارمنی (1249 ـ 1326 ق) ـ از معلمین دارالفنون ـ به مجمع فراماسونری پیوستند، ناصرالدین شاه نسبت به آنان بدگمان شد و از آن پس حمایت خود را از دارالفنون كاست. برخی از نخستین معلمان اتریشی پس از مدتی اقامت ترك خدمت كردند و به جای آنان، معلمان ایتالیایی، آلمانی و فرانسوی دعوت به كار شدند. مهم‌ترین علت مراجعت معلمان اتریشی بد رفتاری اعتماد الدوله (1257 ـ 1368 ق) به تحریك انگلیسیها بود، چون دولت ایران معلمان انگلیسی را استخدام نكرده بود. رشته‌های تحصیلی دارالفنون در ابتدا بر حسب نیاز دولت و تخصص معلمین آن شامل: 1ـ پیاده نظام 2ـ سواره نظام 3ـ توپخانه 4ـ مهندسی 5ـ طب و جراحی 6ـ داروسازی 7ـ و معدن شناسی بود. در تمامی رشته‌ها زبان فرانسه، علوم طبیعی،‌ تاریخ و جغرافیا تدریس می‌شد و بعدها زبان انگلیسی و روسی و نقاشی و موسیقی نیز وارد برنامه درسی شد. از همان آغاز شروع تدریس در دارالفنون مشخص شد كه معلمین نمی‌توانند دروس را به صورت تخصصی به دانش‌آموزان یاد بدهند زیرا آنان می‌بایست مراحل ابتدایی و متوسطه آموزشی را طی می‌كردند تا دروس تخصصی را راحت‌تر فرا بگیرند و دانش آموزان اولیه دارالفنون این مراحل را طی نكرده و در نتیجه بسیاری از آنان نیازمند آموزشهای پایه‌ای چون تاریخ، جغرافیا و زبان فرانسه بودند. دانش‌آموزان در هر دوره لباس مخصوص می‌پوشیدند و ناهار رایگان را در مدرسه می‌خوردند. آنها در چند سال اول تحصیل از دولت كمك هزینه تحصیلی دریافت می‌كردند. یك دوره كامل آموزشی دوازده سال طول می‌كشید كه شامل مرحله‌های مختلف بود و هر مرحله شامل سه سال می‌شد. اولین شاگردان دارالفنون بیشتر از خانواده‌های اعیان و اشراف بودند. در سال اول تحصیلی، 105 دانش‌آموز در هفت رشته اصلی وارد مدرسه شدند. تعداد زیاد دانش‌آموزان در رشته‌های نظامی بیانگر تأكید بر علوم نظامی بوده است: یاده نظام سی نفر، سواره نظام پنج نفر، توپخانه 26 نفر، مهندسی دوازده نفر، پزشكی بیست نفر، داروسازی هفت نفر و مهندسی معدن هفت دانش‌آموز داشت. در سال 1859 م دولت 42 نفر دانشجو و از جمله اولین گروه از فارغ‌التحصیلان ممتاز دارالفنون را به فرانسه اعزام كرد تا در رشته‌های پزشكی، ‌نظامی و علوم مهندسی تحصیل نمایند. آنان در بازگشت به ایران در وزارت علوم و پستهای بالای حكومتی مشغول به كار شدند. در مدرسه دارالفنون از بدو تأسیس تا سال (1309 ق) به مدت چهل سال، 1100 دانشجو پرورش یافتند كه در همین مدت 26 معلم اروپایی و شانزده معلم ایرانی عهده‌دار تدریس بودند. پیش از روی كار آمدن علی قلی میرزا (اعتضادالسلطنه) فرزند فتحعلی شاه قاجار، (حكومت 1212 ـ 1250ق) میرزا محمد علی شیرازی (د. 1268 ق)، عزیز خان مكری (1207 ـ 1287 ق) و محمد خان امیر تومان بر دارالفنون ریاست كرده بودند اما با روی كار آمدن اعتضادالسلطنه در سال (1273 ق) پیشرفت مدرسه سرعت گرفت. او با توجه به موقعیت ممتازی كه در دستگاه قاجار داشت، در 1277 ق به عنوان اولین وزیر علوم انتخاب شد. در دوران 23 ساله ریاست او بر دارالفنون اصلاحات زیادی صورت گرفت كه قسمتی از آن عبارت بود از: تنظیم دوباره برنامه‌های درسی، حضور شاگردان از طبقات مختلف جامعه و به نوعی عمومی شدن دارالفنون، تضمین شغل فارغ‌التحصیلان و كم شدن طول دوره تحصیلی از دوازده سال به كمتر از پنج سال. اگرچه دارالفنون در ابتدا با بودجه 7750 تومانی آغاز به كار كرد و بعداً‌ بودجه آن تا مرز سی هزار تومان در سال رسید ـ كه بودجه وزارت علوم بود ـ و تعداد شاگردان آن نیز از 105 نفر به 287 نفر افزایش یافت، اما افتتاح دو مدرسه یعنی نظامی در 1302 ق با 105 محصل و مدرسه علوم سیاسی در 1317 ق در وزارت امور خارجه و مستقل شدن دانشكده‌های پزشكی، دندان‌پزشكی، موسیقی و هنرهای زیبا در 1324 ق باعث تنزل سطح علمی دارالفنون از یك دانشگاه به دبیرستان شد. ایجاد دارالفنون پیامدهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی برای ایران و ایرانیان به همراه داشت، از جمله مهم‌ترین پیامد فرهنگی تأسیس دارالفنون توجه جدی و گسترده به اروپا و تلاش برای علت یابی پیشرفت آنها بود كه سرانجام به ظهور اندیشه غرب‌گرایی در ایران منجر شد. دومین ره‌آورد فرهنگی دارالفنون را باید در ایجاد دوگانگی آموزشی در ایران دانست زیرا علی‌رغم تأسیس دارالفنون آموزش به سبك قدیم ادامه داشت و این دوگانگی آموزشی موجب دوگانگی فرهنگی و در نتیجه به نزاع بزرگتری یعنی نزاع «سنت» و «تجدد» در مسائل فرهنگی كشیده شد. سومین دستاورد فرهنگی تأسیس دارالفنون «نهضت ترجمه» بود كه بسیاری از كتب اروپاییها در زمینه‌های مختلف ترجمه و نهادی با نام «دارالترجمه» ایجاد و این امر باعث گسترش آگاهی عمومی شد. اما مهم‌ترین پیامد اجتماعی ـ سیاسی ایجاد دارالفنون را باید ظهور قشر جدید تحصیل كرده دانست كه با تحصیل كردگان سنتی دربار ایران تفاوت داشتند و از لحاظ اجتماعی به انتشار افكار آزادی خواهانه می‌پرداختند و از لحاظ سیاسی نیز خواستار تحول و تغییر در نظام حكومتی بودند. دارالفنون كه اساس و بنیان كسب و علوم و فنون جدید در ایران بود، اكنون در اختیار وزارت آموزش و پرورش است و قرار است از آن به عنوان گنجینه آموزش و پرورش استفاده شود. آنچه را كه از علم و دانش و تحولات سیاسی و فرهنگی در جامعه امروز شاهد هستیم از دست‌آوردهای تأسیس دارالفنون است. منبع: دایرة‌المعارف انقلاب اسلامی سوره، حوزه هنری، 1389، ج 20، ص 162 و 163  منبع بازنشر: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ریشه مبارزات مسلحانه - مبارزات مسلحانه برآیند خفقان سیاسی رژیم

مهدی داوودی رژیم پهلوی به عنوان نظامی دیكتاتور و تمامیت خواه از هر وسیله ای برای سركوب مخالفان و مبارزان استفاده می كرد. اما سركوب مخالفان پس از كودتای 28 مرداد به دلیل ورود نیرو های اطلاعاتی آمریكا و اسرائیل به ایران و شكل گیری سازمانی تحت عنوان "سازمان اطلاعات و امنیت كشور"، ساواك بسیار نظام مند و خشن گردید. خشونت نیروی های امنیتی به حدی بود كه اعتراض بسیاری از كشور های بین المللی حامی شاه را نیز بر انگیخت. در این رابطه خشونت نیروی های امنیتی موجب شكل گیری گروههای مبارز مسلحی شد كه با فعالیت های خود ابهت و عظمت سیستم پوشالی ساواك را بر هم زدند و نور امیدی بر دل انقلابیون نهادند. در این مبارزات سازمان چریك های فدایی خلق ایران با مرام های ماركسیستی تا سازمان فدائیان اسلام به عنوان مدافعان آئین و سنن اسلامی حضور داشتند. مقدمه با بركناری رضا شاه و در نهایت امر وقایع شهریور 1320 احزاب و گروههای مختلفی در عرصه سیاسی ایران پدیدار شدند. نخست حزب توده میدان دار بود كه پس از هفت سال فعالیت، در نهایت فعالیتش غیرقانونی اعلام شد. سپس نوبت ملی گراها فرا رسید كه در بستر نهضت ملی كردن نفت از طریق اتحاد با نیروهای مذهبی به فعالیت پرداختند اما با كودتای 28 مرداد 1332 به حاشیه رانده شدند. از دل نیروهای ملی گرا پس از كودتا نهضت مقاومت ملی و نهضت آزادی به عرصه آمد كه در تلاش بود تا در چارچوب قانون اساسی و حكومت شاهنشاهی به فعالیت بپردازد اما حكومت تمامیت خواه پهلوی، بعد از كودتا فعالیت محدود این گروهها را نیز تحمل نكرد. اعضای نهضت آزادی محاكمه و به زندان رفتند. با محاكمه اعضای این گروه در دادگاه و بسته شدن فضای سیاسی كشور بر روی گروهها و احزاب مختلف راهی جز مبارزه مسلحانه و فعالیت چریكی باقی نماند. در این راستا سازمان چریك های فدایی خلق ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران و جمعیت فدائیان اسلام ظهور كردند كه نقش بسیار مهمی در شكل گیری انقلاب اسلامی داشتند. سازمان چریك های فدایی خلق ایران یكی از گروهها و سازمانهای چریكی كه پس از سركوب قیام پانزده خرداد به وجود آمد و بر علیه استبداد داخلی مبارزه كرد سازمان چریك های فدایی خلق ایران بود. سازمانی كه در سال 1350 بر خود نام چریك های فدایی خلق نهاد و با صدور بیانیه ای اعلام موجودیت نمود. ایدئولوژی این سازمان ماركسیسم - لنینیسم و به عبارتی استراتژی و مسیر كلی و عمومی مبارزه و هدایت نیرو و بسیج مردم در جهت سرنگونی رژیم پهلوی بود. سازمان چریك های فدایی خلق از وحدت دو گروه ماركسیستی، معروف به گروه " جزنی – ضیاء ظریفی" و "پویان – احمدازده" شكل گرفت. شعار گروه در ابتدا بحث و گفتگو درباره‌ی مبارزه مسلحانه و اینكه مشی قهرآمیز باید جای خود را به تدارك این مشی و پراتیك آن بدهد"، بود. جزنی سركوب كردن دانشگاه، در چندین نوبت طی سالهای 39 ـ 42 و ماجرای 15 خرداد را كه از نظر او یك تظاهرات و شورش بدون نقشه بود، مثال می‌آورد و نتیجه می‌گیرد، آنچه می‌تواند موجب پیروزی ملت شود و توسل به راه و روش قهرآمیز است. اعضای گروه برای آموزش نظامی سوریه را انتخاب كردند. محمد صفاری آشتیانی و علی اكبر صفایی فراهانی از جمله افرادی بودند كه موفق شدند از مرز خارج و خود را به اردوگاههای فلسطینی در سوریه برسانند. اولین برنامه گروه، مطالعه‌ی آغاز عملیات از مناطق روستایی بود. بالاخره گروه به این نتیجه رسید كه شروع عملیات در روستاهای شمال كشور، به دلیل انبوه جنگل مناسب تر است. پس از مطالعات گروه مزبور، پاسگاه سیاهكل نقطه آغازین تهاجم مسلحانه انتخاب شد. زیرا براساس بررسی‌های به عمل آمده، اهالی سیاهكل نسبت به دیگر نقاط از آگاهی‌های اجتماعی و سیاسی بیشتری برخوردار بودند و این، برای آغاز عملیات پارتیزانی كه نیازمند حمایت مادی و معنوی مردم است یك امتیاز ویژه به حساب می‌آمد. عملیات در شامگاه 19 بهمن 1349 آغاز شد. در این عملیات مقادیری سلاح و مهمات به غنیمت گروه افتاد و معاون پاسگاه در این عملیات توسط افراد مسلح به قتل رسید. پس از سه روز محمد رضا پهلوی ضمن دریافت گزارش اویسی فرماندهی ژاندارمری كل كشور، خطاب به او می‌گوید: " در اسرع وقت باید قلع و قمع یا دستگیر شوند و ضمنا هدف این عناصر مخرب به زارعین تفهیم شود كه منظورشان خارج نمودن اراضی از دست رفته آنها بوده و به نفع كمونیست ها اقدام نموده‌اند كه به نفع آنها اراضی را تصاحب نمایند." سرانجام پس از چندین روز تعقیب و جنگ و گریز نیروهای رژیم پهلوی موفق شدند اعضای گروه را در هشتم اسفند همان سال از پای در آورند و تعدادی را نیز دستگیر كردند. با اینكه عملیات سیاهكل با شكست بسیار سختی روبه رو شد ولی همان عملیات به عنوان یك عملیات نمادین در تاریخ ثبت گردید، طوری كه آن را به عنوان سرآغاز مبارزه‌ی مسلحانه علیه رژیم شاه قلمداد كردند و موجب در هم شكستن ابهت و عظمت رژیم پلوی شد. سازمان مجاهدین خلق ایران از گروهها و سازمانهای چریكی دیگری كه در دوره‌ی پهلوی به وجود آمد سازمان مجاهدین خلق ایران بود. این سازمان چون با ایدئولوژی اسلامی – ماركسیستی و با ظاهری اسلامی شروع به فعالیت نمود مورد استقبال نیروهای مذهبی قرار گرفت و روحانیت مبارز نیز با كمك های معنوی و مادی از آن حمایت كرد. بنیانگذاران سازمان در پی به بن بست رسیدن سیاستهای ملی گرایانه و لیبرالسیتی جبهه ملی ایران و نهضت آزادی ایران و كنار رفتن گروههای مزبور از صحنه‌ی سیاسی كشور (خصوصاً بعد از سال 1341)، به ارزیابی و بررسی كار كرد آنها پرداختند و در پی یافتن دلایل شكست این گروهها برآمدند و تصمیم بر آن گرفتند تا با جبران لغزش و خطاهای آنان و با عنوان جدید به صحنه‌ی سیاسی ایران بازگردند. این گونه بود كه جمع آنان متاثر از التهابات سال 1342، به این نتیجه رسید كه تنها راه سرگونی رژیم شاه، جنگ مسلحانه است و برای آغاز عملیات احتیاج به حداقل آمادگی نظامی است. براین اساس در سال 1348 كادر رهبری سازمان متشكل از محمد حنیف نژاد، سعید محسن، بهمن بازرگانی، علی باكری و علی اصغر بدیع زادگان مصمم شدند عده‌ای از اعضا را برای آموزش نظامی به اردوگاهای فلسطینی اعزام كنند. اولین گروه از این سازمان از جمله بدیع زادگان و تراب حق شناس به سوریه عزیمت كردند و در پایگاه شهید سلامه به آموزش نظامی پرداختند. گروه دیگری نیز در سال بعد عازم دبی شدند تا از آنجا به اردوگاههای فلسطینی در لبنان و اردن منتقل شوند كه این گروه به اتهام سرقت در بازار دبی دستگیر و به پلیس ایران تحویل داده شدند. از جمله اقداماتی كه این گروه برعلیه رژیم انجام دادند، انفجار دكل های فشار قوی سولقون كه در كرج و برق منطقه‌ای شیراز به منظور اخلال در محل برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی بود. این گروه در تلاش بودند تا از این طریق شاه و رژیم را در سطح بین المللی به عنوان یك حكومت بی ثبات معرفی كنند. آنها در اجرای عملیات مزبور به طور كامل موفق نشدند و تنها توانستند چند دكل برق را منفجر كنند و سرانجام تشكیلاتی كه می‌خواست با شروع عملیات نظامی، توده های مردم را به قیامی مسلحانه علیه رژیم برانگیزاند، قبل از هر اقدامی متلاشی شد و اكثر كادر و رهبری آن توسط نیروهای ساواك شناسایی و در اول شهریور سال 1350 دستگیر شدند. هرچند گروه ضربات سختی را متحمل شدند و اعضای سازمان آن دستگیر شدند، اما اقدام اعتراضی آنها عملكرد رژیم پهلوی را زیر سوال برد. جمعیت فدائیان اسلام جمعیت فداییان اسلام از جمله گروه ها و تشكل های سیاسی بود كه بعد از شهریور 1320 ه . ش فعالیت خود را به رهبری سیدمجتبی نواب صفوی با گرایش مذهبی، انقلابی آغاز كرد و به سرعت به یكی از جریانهای مهم و تاثیرگذار تبدیل شد. این گروه از میان گروه های مبارز، نخستین گروه مخالفی بود كه در دهه‌ی اول حكومت محمدرضا پهلوی اعلام موجودیت كرد. فداییان اسلام كه از متن مردم برخاسته بودند و اعتقاد عمیقی به اسلام و مبانی آن داشتند با حكومت غیردینی و ابستگی آن به بیگانگان مخالفت سرسختانه ای نشان دادند. آنها در مبارزه خود با استعمار، عمال داخلی استعمار را نشانه گرفتند. این گروه پرتحرك و از نظر تشكیلاتی هم تا حدی قوی بود و برمبنای چنین انگیزه و هدفی، ابتدا به مبارزه با جریان مخالف اعتقادهای مذهبی تشیع از جمله احمد كسروی و هم فكرانش پرداختند. احمد كسروی می كوشید با ترویج و تبلیغ نظریات پوچ مردم را منحرف كند و در نوشته های خود به اسلام ، شیعه و روحانیت اهانت می كرد. او معتقد بود كه تنها عامل بدبختی و عقب ماندگی جامعه پیروی از اسلام و تشیع می باشد. اما این جمعیت علیرغم تماس ها و مذاكرات متعدد نتوانست كسروی را از دین ستیزی باز دارد به همین خاطر نواب صفوی با انتشار بیانیه شدیداللحنی با عنوان "دین و انتقام" موجودیت "فداییان اسلام" را اعلام كرد. بر این اساس تصمیم گرفته شد كه كار كسروی را یكسره كنند. بالاخره در بیستم اسفند 1324 چهارتن از اعضای فداییان اسلام به نامهای سیدحسین امامی، سیدعلی امامی، جواد مظفری و علی فدایی، كسروی را در كاخ دادگستری به قتل رساندند و در حقیقت این نخستین اعدام انقلابی فداییان اسلام بود كه غالب علما و مردم از اقدام آنها حمایت كردند. آیت الله كاشانی در مواقع بسیار به تایید عملكرد این گروه برخاست و در جواب خبرنگار "هرالد تریبون" كه از او درباره " تروریست" بودن فداییان اسلام سوال شده بود ، چنین گفت: "فداییان اسلام تروریست نیستند و تمام ملت ایران امروز فدایی اسلام و وطن می باشند و این شهرتها را انگلیسیها در خارج با پولی كه از نفت ما برده ، انتشار می دهند". (كتاب آیت الله كاشانی رایت استقلال). علاوه بر آیت الله كاشانی آیت الله حاج حسین قمی نیز طی اعلامیه ای چنین بیان كردند : "عمل آنها مانند نماز از ضروریات بوده و احتیاجی به فتوا نداشته، (زیرا كسی كه به پیغمبر و ائمه(ع) جسارت و هتاكی كند، قتلش واجب خونش هدر است." (آرشیو مركز اسناد انقلاب اسلامی ، كد 1645 ، پرونده نواب صفوی) این گروه سپس با ورود به مسائل سیاسی ، مخالفت با استبداد داخلی و ایادی آن و استعمار خارجی را در سرلوحه اقدامات خود قرار داد. فداییان اسلام با محكوم نمودن دخالت های انگلیس و روس در امور داخلی ایران و به ویژه ضدیت آشكار آنها با دین اسلام، با استعانت از قاعده قرآنی نفی سبیل (ولن یجعل الله الكافرین علی المسلمین سبیلا) درصدد جلوگیری از تسلط كافرین بر مسلمانان بر آمدند. آنان چون تسلط بیگانگان و استبداد موجود در ایران را نتیجه حضور عمال ایرانی و استعمار در قالب حكومت پهلوی می دانستند لذا قهر انقلابی خود را متوجه شخصیت های دست نشانده درباری كردند. در قالب فكری، فداییان اسلام، حكومت اسلامی را جایگزینی برای سیستم های سیاسی دیگر از جمله نظام سلطنتی می دانستند و با سیستم شاهنشاهی مخالفت بودند. این گروه اعتقاد داشتند تا زمان تشكیل حكومت اسلامی اگر افراد روی كار نباشند، می توان این افراد را اعدام انقلابی كرد. منابع: 1. نادری ، محمود ، چریك های فدایی خلق از نخستین كنش ها تا بهمن 1357 ، جلد اول ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، تهران 1387 2. حسینیان ، روح الله ، انقلاب اسلامی (زمینه ها – چگونگی و چرایی ) چهارده سال رقابت ایدئولوژیك شیعه در ایران ( 1356 – 1346 )، مركز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1387 3. احمدی روحانی ، حسین، سازمان مجاهدین خلق ایران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1384 4. كوشكی ، محمدصادق، تبار ترورر (مروری بر تاریخچه و كارنامه‌ی تروریستی سازمان مجاهدین خلق ایران)، مركز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1378 5. فدائیان اسلام ؛ اسنادی از مبارزات جمعیت فدائیان اسلام، به كوشش روح الله بهرامی، مركز پژوهش، سنجش و اسناد ریاست جمهوری، خانه كتاب، تهران، 1391 6. امینی، داود، جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی – اجتماعی ایران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1381 7. گل محمدی ، احمد، جمعیت فدائیان اسلام به روایت اسناد، جلد اول، مركز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1382 منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

منجلاب فساد و ناكارآمدی‌ رژیم‌ پهلوی

حجت اسلام و المسلمین روح الله حسینیان فساد و ناكارآمدی‌ نظام‌های‌ سیاسی‌ همواره موجب‌ ظهور ایدئولوژی‌های‌ رقیب‌ می‌گردد و هر ایدئولوژی‌ كه‌ توانمندتر باشد، در این‌ رقابت‌ پیشی‌ می‌گیرد. بعد از سركوب‌ قیام‌ 15 خرداد، ایدئولوژی‌های‌ راست‌گرایانه‌ و چپ‌گرایانه‌ و اسلام‌محور، ضمن‌ اینكه‌ رژیم‌ شاه‌ را به‌ چالش‌ ‌خواندند، با یكدیگر نیز رقابت ‌‌كردند؛ در این‌ میان‌ ایدئولوژی‌ اسلام‌محور توانست‌ ایدئولوژی‌های‌ رقیب‌ را بایكوت‌ و ایدئولوژی‌ شاهنشاهی‌ را از چرخه‌ی‌ رقابت‌ خارج‌ كند. مقدمه نهضتی‌ را كه‌ امام‌خمینی در سال‌ 1341 آغاز كرد، در سال‌ 1357 به‌ اوج‌ خود رسید و به‌ یك‌ انقلاب‌ تمام‌ عیار تبدیل‌ شد. چه‌ عاملی‌ موجب‌ شد كه‌ درسال‌ 1357 همه‌ی‌ اقشار ایران‌ به ‌ندای‌ امام‌خمینی پاسخ‌ گفتند و یكپارچه‌ شعار استقلال‌، آزادی‌، جمهوری‌ اسلامی‌ را فریاد كردند؟ فرضیه‌ی‌ این‌ بخش‌ این‌ است‌ كه‌ فساد و ناكارآمدی‌ نظام‌های‌ سیاسی‌ همواره موجب‌ ظهور ایدئولوژی‌های‌ رقیب‌ می‌گردد و هر ایدئولوژی‌ كه‌ توانمندتر باشد، در این‌ رقابت‌ پیشی‌ می‌گیرد. بعد از سركوب‌ قیام‌ 15 خرداد، ایدئولوژی‌های‌ راست‌گرایانه‌ و چپ‌گرایانه‌ و اسلام‌محور، ضمن‌ اینكه‌ رژیم‌ شاه‌ را به‌ چالش‌ ‌خواندند، با یكدیگر نیز رقابت ‌‌كردند؛ در این‌ میان‌ ایدئولوژی‌ اسلام‌محور توانست‌ ایدئولوژی‌های‌ رقیب‌ را بایكوت‌ و ایدئولوژی‌ شاهنشاهی‌ را از چرخه‌ی‌ رقابت‌ خارج‌ كند. علت‌ این‌ پیروزی‌ چه بود؟ فساد و ناكارآمدی‌ رژیم‌ یكی‌ از عوامل‌ بروز نارضایتی‌ شدید از رژیم‌ شاه‌، فساد بی‌حد و حصر دربار بود. فساد اخلاقی‌، تكبر و تفرعن‌، فساد جنسی‌، فساد مالی‌ و فساد دینی‌ تمام‌ تار و پود دربار را در نوردیده‌ بود. فساد با ظهور رژیم‌ پهلوی‌ در دربار همزاد بود، ولی‌ در پایان‌ عمر رژیم‌، فساد به‌صورت‌ فرهنگ‌ حاكم‌ درآمده‌ بود. در ابتدا رژیم‌ سعی‌ می‌كرد فساد دربار را به‌ دلایل‌ فرهنگی‌ از مردم‌ مخفی‌ نگه ‌دارد و همین‌ امر موجب‌ شد تا خاندان‌ سلطنت‌ خود را از مردم‌ پنهان‌ نمایند و كم‌كم‌ رابطه‌ی ‌باریك‌ خود را با مردم‌ قطع‌ كنند و دربار به‌ یك‌ اشرافیت‌ و طبقه‌ای‌ تبدیل‌ شود كه‌ هیچ‌چیز بین‌ آنان‌ و مردم‌ را پیوند نزند. فساد دربار نه‌ تنها در چهار دیواری‌ كاخ‌های‌ پهلوی‌ نماند، بلكه‌ در تمام‌ اركان‌ رژیم ‌ریشه‌ زد. نهادهای‌ رژیم‌ هر چه‌ به‌ دربار نزدیك‌تر بودند، بیشتر به‌ مظهر فساد تبدیل‌ می‌شدند و كم‌كم‌ از درون‌ می‌پوسیدند و ناگهان‌ فرو می‌ریختند. ممكن‌ است‌ در هر رژیمی‌ فسادی‌ رخ‌ دهد، اما آنچه‌ منجر به‌ بی‌اعتمادی‌ مردم‌ می‌شود، دو موضوع‌ است‌: 1‌ـ برخورد نكردن‌ نظام‌ و نهادهای‌ آن‌ با فساد؛ 2‌ـ رخنه‌ كردن‌ فساد در بدنه‌ و در رأس‌ نظام‌ كه‌ در این‌ صورت،‌ فساد نهادینه‌ خواهدشد. فساد در رژیم‌ شاه‌ به‌ علت‌ مبتلا شدن‌ به‌ هر دو موضوع‌، جزئی‌ از ماهیت‌ آن‌ شده‌ بود تا جایی‌ كه‌ فساد دربار، كم‌كم‌ از پرده‌ برون‌ افتاد و مردم‌ مسلمان‌ ایران‌ را سخت‌ به‌عكس‌العمل‌ واداشت‌. بخش‌ اعظم‌ تظاهراتی‌ كه‌ از سال‌ 1356 در ایران‌ آغاز شد، متوجه‌‌ فساد دربار بود. اگر شعارها، دیوارنوشته‌ها و پلاكاردهای‌ مردم‌ ایران‌ در دوره‌ی‌ انقلاب‌ مورد تجزیه ‌و تحلیل‌ قرار گیرد، این‌ ادعا را ثابت‌ می‌كند كه‌ فساد دربار پهلوی‌ یكی‌ از عوامل‌ اعتراض ‌آشتی‌ناپذیر مردم‌ ایران‌ بود. اینك‌ به‌ نمونه‌هایی‌ از مفاسد دربار پهلوی‌ می‌پردازیم‌. تفرعن‌ استكبار و خودبزرگ‌‌بینی‌ بیماری‌ عمومی‌ دربار بود و شاه‌ بیشتر از دیگران به‌ این‌ بیماری‌ مبتلا شده‌ بود. او خود را پدرسالاری‌ می‌دید كه‌ باید تمام‌ ایرانیان‌ چون‌ كودكانی‌ در مقابلش‌ سرتعظیم‌ فرود آورند. او معمولاً از خود اسطوره‌ای‌ می‌ساخت‌ كه‌ دستگاه‌ آفرینش،‌ او را برای‌ رهبری‌ و مدیریت‌ مردم‌ ایران‌ آفریده‌ است‌ و همواره‌ از خود «به‌ عنوان‌ شاهنشاه‌ این‌ سرزمین‌ و رهبر سرنوشت‌ ملت‌ ایران‌ و به‌ عنوان‌ پدر و مربی‌» ملت‌ نام‌ می‌برد و گاه‌ خود را «مرشد و معلم‌» [1]می‌نامید. شاه‌ چنان‌ خود را نخبه‌ای‌ برتر می‌پنداشت‌ كه‌ به‌ خود اجازه‌ می‌داد هر تصمیمی‌ كه ‌می‌خواهد بگیرد، تا آنجایی‌ كه‌ در مورد تصمیم‌ به‌ واگذاری‌ بحرین‌، در پاسخ‌ علم‌ گفت‌: «من‌ آزادم‌ چنین‌ تصمیماتی‌ را بگیریم‌». [2]به‌ همین‌ جهت‌ شعار اصلی‌ رژیم‌ بر كوه‌ها، سردر پادگان‌ها و ادارات‌، شعار «خدا ‌ـ شاه‌ ‌ـ میهن‌» بود. او تلاش‌ می‌كرد تا جایگاه‌ شاه‌ را در ردیف‌ خدا و كشور قرار دهد و این ‌شعار را به‌ صورت‌ آیین‌ و كیش‌ مردم‌ در آورد. شاه‌ علاوه‌ بر اینكه‌ برای‌ خود تمایز و برتری‌ قائل‌ بود، برای‌ وابستگانش‌ نیز چنین ‌امتیازی‌ را به‌حق‌ می‌دانست‌. خاندان‌ پهلوی‌ چنان‌ محور حیات‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ در ایران‌ شده‌ بود كه‌ همه‌ چیز بر محور رضاشاه‌، شاه‌، ولیعهد، ملكه‌ و سایر شاهزادگان‌ می‌گشت‌. همین‌ كیش‌ شخصیت‌ شاه‌ یكی‌ از عوامل‌ سقوط‌ شاه‌ شد؛ زیرا ظواهر پر زرق‌ و برق ‌قدرت‌ شاه‌، آمریكا را فریب‌ داد و هرگز پیش‌‌بینی‌ سقوط‌ او را نكرد. یكی‌ دیگر از ویژگی‌های‌ اشرافیت‌، بوروكراسی‌ طبقاتی‌ است‌. اشراف‌‌زادگان‌ نه‌ به‌ دلیل‌ تحصیلات‌ و نه‌ به‌ دلیل‌ لیاقت‌ و مدیریت‌، بلكه‌ به‌ دلیل‌ وراثت‌ و پیوند خونی‌، صاحب‌ پست‌ و مقام‌ می‌شوند. بوروكراسی‌ اشرافی‌ نه‌ تنها امر نكوهیده‌ای‌ نبود، بلكه‌ چون‌ آن‌ را حق‌ خود می‌دانستند، به‌ آن‌ افتخار نیز می‌كردند. شاه‌ با غرور تمام‌ می‌گفت: شهبانو «چندین‌ مقام ‌رسمی‌ بسیار مهم‌ دارد».[3] به‌ همین‌ جهت‌ تقسیم‌ قدرت‌ نیز در دست‌ نزدیكان‌ شاه‌ بود؛ چون‌ آنها حكومت‌ را ملك‌ خود می‌دانستند. بی‌اعتنایی‌ به‌ مردم‌‌ یكی‌ از خصلت‌های‌ اشرافیت‌، بی‌اعتنایی‌ و تحقیر مردم‌ و سپس ‌انقطاع‌ كامل‌ از آنهاست‌. شاه‌ در ابتدای‌ سلطنت‌، گاه‌ با یك‌ اتومبیل‌ بدون‌ محافظ‌ رفت‌ وآمد می‌كرد، اما در این‌ اواخر كاملاً از مردم‌ برید و با هلیكوپتر آمد و شد می‌كرد. علت‌ بی‌اعتنایی‌ شاه‌ به‌ مردم‌ را باید در روحیه‌ی‌ استكباری‌ پادشاهان‌ جستجوكرد؛ زیرا آنان‌ پادشاهی‌ را به‌ وراثت‌ می‌برند و خود را متكی‌ به‌ مردم‌ نمی‌بینند. او چنان‌ خود را از مردم‌ بی‌نیاز می‌دید كه‌ گاه‌ به‌ صراحت‌ به‌ آنان‌ توهین‌ می‌كرد. شاه‌ معتقد بود كه‌ اگر آثار تمدن‌ در ایران‌ دیده‌ می‌شود از بركت‌ خاندان‌ پهلوی‌ است. شاه‌ علت‌ سقوط‌ خود را عقب‌افتادگی‌ ملت‌ ایران‌ می‌دانست‌ و «بزرگ‌ترین‌ اشتباه‌» خود را سعی‌ در پیش‌ بردن‌ «به‌ زور به‌ سوی‌ استقلال‌ و سلامت‌ و فرهنگ‌ و سطح‌ زندگی ‌و آسایش‌» مردم ایران ارزیابی‌ كرده‌ است‌. [4] تحقیر زیردستان‌ درباریان‌ به‌ دلیل‌ خوی‌ استكباری،‌ هیچ‌ یك‌ از كارگزاران‌ خود را به ‌دیده‌ی‌ احترام‌ نمی‌نگریستند؛ حتی‌ وفادارترین‌ نوكران‌ خود را با نامگذاری‌ و استهزا تحقیر می‌كردند. علم‌، وزیر دربار از اینكه‌ شاه‌ نخست‌ وزیرش‌ هویدا را سخت‌ تحقیر می‌كرد، لذت‌ می‌برد. شاه‌ حتی‌ وزیران‌ خود را «الاغ‌هایی‌» می‌نامید كه‌ به‌ «دردی‌» نمی‌خورند.[5] او برای‌ هر یك‌ از زیردستان‌ خود نامی‌ تحقیرآمیز چون پشكل، خرگردن و... گذاشته‌ بود و در دربار آنها را با این‌ نام‌ها صدا می‌زدند. نماد دیگر اشرافیت‌ درباری‌، تشكیل‌ حلقه‌ای‌ از چاپلوسان ‌حرفه‌ای‌ به‌ دور اعلیحضرت‌، علیاحضرت‌ و والاحضرت‌ها بود. در رژیم‌ پهلوی ‌درباریان‌ هیچ‌ انتقادی‌ را برنمی‌تابیدند، از مدیحه‌سرایی‌ و تملق‌ لذت‌ می‌بردند و از تملق ‌دیگری‌ حسادت‌ می‌ورزیدند و چاپلوسان‌ نیز برای‌ رسیدن‌ یا ماندن‌ در قدرت‌، زبان‌ به ‌هر تملقی‌ می‌گشودند. گاهی‌ وقت‌ها چاپلوسی‌ چنان‌ شدت‌ می‌گرفت‌ كه‌ هر كدام‌ از اطرافیان‌ سعی‌ می‌كردند از رقیب‌ خود سبقت‌ بگیرند. چاپلوسی‌ در دربار چنان‌ فرهنگ‌ شده‌ بود كه‌ گاه‌ از شخص‌ شاه‌ می‌گذشت‌ و نسبت‌ به‌ نزدیكان‌ شاه‌، ملكه‌، ملكه‌ی‌ مادر، بچه‌ها و حتی‌ سگ‌ شاه‌ هم‌ می‌رسید. هویدا به‌عنوان‌ شخصیت‌ دوم‌ كشور گاه‌ خم‌ می‌شد و دست‌ بچه‌های‌ شاه‌ را می‌بوسید.[6] ركوع‌ و سجده‌ در مقابل‌ شاه‌ چنان‌ غیرطبیعی‌ بود كه‌ هر تازه‌ وارد را به‌ تعجب‌ می‌انداخت‌.[7] فساد جنسی‌ دربار فساد جنسی‌ یك‌ بیماری‌ عمومی‌ است‌ كه‌ دامن‌ بیشتر پادشاهان‌ مستبد را آلوده‌ كرده‌ است‌. اما دربارمحمدرضا پهلوی‌ از دو جهت‌ با سلف‌ خود متفاوت‌ بود. محمدرضا شاه‌ برای‌ كاستن‌ از قبح‌ زنبارگی‌ رعایت‌ احكام‌ شرعی‌ را نمی‌كرد، از سوی‌ دیگر فساد مختص‌ به‌ مردان ‌دربار نبود؛ خواهران‌، دختران‌ و زن‌ او نیز از این‌ قاعده‌ مستثنا‌ نبودند. 1) شاه‌‌ـ شاه‌ در فساد جنسی‌ بی‌مبالاتی‌ را به‌ اوج‌ رسانده‌ بود. دربار او دایم‌ محل‌ رفت‌‌وآمد فواحش‌ خارجی‌ و معشوقه‌های‌ داخلی‌ بود. او از دوران‌ جوانی‌ تا اندكی‌ پیش‌ از مرگ، ‌دست‌ از زنبارگی‌ برنداشت‌؛ حتی‌ لحظاتی‌ كه‌ ملت‌ ایران‌ برای‌ سرنگونی‌ او در سرتاسركشور بسیج‌ شده‌ بودند و در خیابان‌ها، صدای‌ رگبار و مرگ‌ بر شاه‌ در هم‌ پیچیده‌ بود، او در بارگاه‌ خویش،‌ بی‌اعتنا به‌ واقعیت‌های‌ بیرونی‌ به‌ عشقبازی‌ مشغول‌ بود. مسئله‌ی‌ مهمی‌ كه‌ بر فساد جنسی‌ شاه‌ دامن‌ می‌زد، فساد اخلاقی‌ خواهرانش‌ اشرف‌ و شمس‌ بود. اشرف‌ و شمس‌ كه‌ از نقطه‌‌ضعف‌ شاه‌ آگاه‌ بودند، «دختران‌ زیبا را به‌ او معرفی‌می‌كردند» و «دختران‌ جوان‌ را به‌ دام‌» می‌انداختند و برای‌ محمدرضا به‌ كاخ‌ می‌آوردند.[8] شاه‌، عاشق‌پیشه‌ای‌ بود كه‌ هر لحظه‌ دل‌ به‌ دامن‌ كسی‌ می‌بست‌ و بیت‌المال‌ را بی‌هیچ ‌دغدغه‌ای‌ هزینه‌ی‌ وصالش‌ می‌كرد. شاه‌ مدتی‌ عاشق‌ «سوفیا لورن‌» ستاره‌ی‌ معروف‌ سینمای‌ ایتالیایی‌ شده‌ بود و دستور داده‌ بود تا فرح‌ گونه‌های‌ خود را به‌ شكل‌ او جراحی‌كند. شاه‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ وصال‌ سوفیا لورن،‌ او و همسرش‌ را به‌ ایران‌ دعوت‌ كرد، ولی ‌تنها همسرش‌، كارلو پونتی‌ به‌ ایران‌ آمد و در ضیافت‌ كاخ‌ شاه‌ شركت‌ كرد. [9] علم‌ در جای‌ جای‌ خاطرات‌ خود به‌ عیاشی‌های‌ شاه‌ و خود اشاره‌ می‌كند. او نشان‌ می‌دهد كه‌ حتی‌ از آوردن‌ دختران‌ ساده‌ به‌ كاخ‌ نیز خودداری‌ نمی‌كردند. [10] شاه،‌ نه‌ تنها در ایران‌ بی‌مهابا و بی‌اعتنا به‌ ارزش‌های‌ ملت‌ ایران‌ دست‌ به‌ فساد می‌زد، بلكه‌ بی‌هیچ‌ توجهی‌ به‌ شأن‌ یك‌ پادشاه‌ در خارج‌ از كشور نیز از هیچ‌ تظاهری‌ به‌ فساد كوتاهی‌ نمی‌كرد. شاه‌ در یكی‌ از سفرهای‌ خود به‌ ونیز از فرماندار شهر تقاضای‌ زن‌ كرده‌ بود. [11] عیاشی‌های‌ شاه‌ دریك‌ محیط‌ سربسته‌ انجام‌ نمی‌شد؛ به‌ همین‌ جهت‌ در بین‌ مردم ‌ایران‌، زبان‌ به‌ زبان‌ می‌چرخید و نفرت‌ دردل‌ها ایجاد می‌كرد. 2) فرح‌‌ـ فرح‌ نیز دریك‌ خانواده‌ی‌ بی‌بند و بارتربیت‌ شده‌ بود. معروف‌ترین‌ فساد جنسی‌ فرح‌، كشف‌ رابطه‌ی‌ او با فریدون‌ جوادی‌ بود. «فریدون‌جوادی‌ از قدیمی‌ترین‌ دوستان‌ ایام‌ تحصیل‌ فرح‌ در پاریس‌ و در واقع‌ اولین‌ دوست‌ او در فرانسه‌ بود».[12] در مسافرتی‌ كه‌ فرح‌ و دوستانش‌ به‌ خجیر در منطقه‌ی‌ جاجرود رفته‌ بودند، فرح ‌با جوادی‌ مشغول‌ معاشقه‌ بود كه‌ یكی‌ از سربازان‌ گارد آنها را مشاهده‌ كرد. سرباز چون ‌جرأت‌ اعتراض‌ به‌ فرح‌ را نداشت‌،[13] به‌ فریدون‌ جوادی‌ اعتراض‌ كرد. این‌ سرباز از لرهای‌ خرم‌آباد بود و چون‌ متعصب‌ بود، نزد فرمانده‌اش‌ سرهنگ‌ بیگلری‌ رفت وگفت: «ما خیال‌ می‌كردیم‌ كه‌ از یك‌ زن‌ عفیفه‌ نگهبانی‌ می‌كنیم‌ و نمی‌دانستیم‌ كه‌ این‌طور مسائلی‌ هم‌ در میان‌ است‌». سرانجام‌ سرباز را با تهدید و تحبیب‌ و خریدن‌ یك‌ مغازه‌ مرخص‌ كردند.[14] فرح‌ گاهی‌ اوقات‌ رعایت‌ شأن‌ و جایگاه‌ ملكه‌ را نمی‌كرد و با هر بی‌‌سر و پایی‌ طرح ‌مراوده‌ می‌ریخت‌؛ از جمله‌ با مربی‌ اسكی‌اش‌ كه‌ یك‌ نجار سوئیسی‌ بود؛ در حال ‌معاشقه‌ دیده‌ شدند. [15] رفتار جلف‌ فرح‌ در كاخ‌، یك‌ مرتبه‌ شاه‌ را نیز به‌ خشم‌ آورد. او در پاسخ‌ به‌ فرح‌ كه‌ از شاه‌ می‌خواست‌ استراحت‌ بیشتری‌ بكند با لحنی‌ «پرخاش‌كنان‌ گفت‌: تنها یك‌ راه‌ برای ‌استراحت‌ كردن‌ من‌ وجود دارد و آن‌ هم‌ این‌ است‌ كه‌ از دعوت‌ كردن‌ این‌ بچه‌ خوشگل‌ها كه‌ دوروبرتان‌ ول‌ می‌گردند، دست‌ بردارید».[16] 3) اشرف‌ ‌ـ اشرف‌ در فساد جنسی،‌ گوی‌ سبقت‌ را از تمام‌ درباریان‌ ربوده‌ بود. معروف‌ بود كه‌ اشرف‌ از همان‌ دوران‌ قبل‌ از ازدواج‌ با «علیشاه‌، مهتر و مربی ‌اسب‌های‌ سلطنتی‌»، مراوده‌ برقرار كرده‌ بود كه‌ رضاشاه‌ به‌ موضوع‌ پی‌ ‌برد و «علیشاه‌ جوان‌ را در زیر ضربات‌ سهمگین‌ شلاق‌ سیاه‌» كرد. [17] فساد جنسی‌ اشرف‌ از دید سازمان‌های‌ جاسوسی‌ نیز مخفی نبود. «یكی‌ از گزارش‌های‌ سیا در سال‌ 1976 (1355) اعلام‌ داشت‌ كه‌ والاحضرت‌ شهرتی‌ افسانه‌ای‌ در فساد مالی‌ و به‌ تور زدن‌ مردان‌ جوان‌ دارد».[18] آقای‌ غلامحسین‌ بیگدلی‌ یكی‌ از افسران‌ بازنشسته‌ی‌ ارتش‌ كه‌ در دهه‌ی‌ 1320 محافظ‌ اشرف‌ بوده‌، می‌گوید: اشرف‌ «با اینكه‌ زن‌ احمد شفیق‌ مصری‌ بود... هركس‌ كه‌ گیرش‌ می‌آمد، مورد استفاده‌ی‌ شهوانی‌ قرار می‌داد؛ زن‌ ناپاكی‌ بود؛ انصافاً زن‌ ناپاكی‌بود».[19] 4) علم‌ ‌ـ بی‌شك‌ علم‌ بعد از شاه‌ فاسدترین‌ عنصر دربار بود. وی‌ بعد از اینكه‌ وزیر دربار شد (1342‌ـ 1356) در توسعه‌ی‌ فساد دربار نقش‌ مهمی‌ ایفا كرد. خاطرات‌ علم‌ سرتاسر از فساد جنسی‌ خود و شاه‌ خبر می‌دهد. همه‌ی‌ نزدیكان‌ دربار بر دلالی‌ علم ‌شهادت‌ داده‌اند تا جایی‌ كه‌ بسیاری‌ از آنها فساد شاه‌ را به‌ گردن‌ علم‌ گذاشته‌اند. علم‌ حتی‌ برای‌ شاه‌ خانه‌ای‌ در بیرون‌ از كاخ‌ تهیه‌ كرده‌ بود و شاه‌ را برای‌ فساد به ‌آنجا می‌برد. علم‌ در جای‌ جای‌ خاطراتش‌ سخن‌ از ملاقات‌ با معشوقه‌هایش‌ می‌راند. [20] با اینكه‌ با ده‌ها فاحشه‌ ارتباط‌ داشت‌، چشمش‌ همیشه‌ دنبال‌ نوامیس‌ مردم‌ بود و تا چشمش‌ به‌یك‌ زن‌ زیبا می‌افتاد، عنان‌ از دست‌ می‌داد. نكته‌ای‌ كه‌ بیش‌ از هر چیز تأسف‌بار است‌ این‌ بود كه‌ علم، دربار شاهنشاهی‌ ایران‌ را به‌ صورت‌ فاحشه‌خانه‌ای‌ بین‌المللی‌ درآورده‌ بود. هرگاه‌ سران‌ فاسد رژیم‌های‌ دیگر، هوس‌ عیاشی‌ می‌كردند به‌ دربار ایران‌ می‌آمدند. هرگاه‌ سلطان‌ قابوس‌ برای‌ عیاشی‌ به ‌ایران‌ می‌آمد، شاه‌ برای‌ ضیافت‌ رسمی‌ وی‌ برنامه‌ریزی‌ می‌كرد، علم‌ به‌ او تذكر داد: «او بدون‌ همسرش‌ اینجا آمده‌ فقط‌ بدین‌ منظور كه‌ كمی‌ به‌ خودش‌ برسد».[21] سایر درباریان‌ نیز در فساد جنسی‌ تابع‌ فرهنگ‌ غالب‌ دربار بودند. ملكه‌ی‌ مادر با اینكه‌ سال‌هایی‌ از عمرش‌ گذشته‌ بود، دست‌ از رابطه‌ با مردان‌ برنمی‌داشت‌. او بعد از مرگ‌ رضاشاه‌ «تعدادی‌ زیاد دوست‌ پسر» داشت‌. شمس‌ پهلوی‌ گرچه‌ از لحاظ‌ جنسی‌ به‌ بی‌پروایی‌ اشرف‌ نبود؛ ولی‌ وی‌ نیز از فریدون‌جم‌ طلاق‌ گرفت‌ و عاشق‌ یك‌ ویالون‌ زن‌ كاباره‌های‌ تهران‌ به‌ نام‌ مهرداد مین‌باشیان‌ شد. فاطمه‌ پهلوی‌ نیز به‌ دلیل‌ ارتباط‌ با رضا قطبی‌ موجب‌ به‌ هم‌ خوردن‌ زندگی‌ رضا قطبی ‌شد. [22] شهناز، دختر بزرگ‌ شاه‌ هم‌ كه‌ ازدواج‌های متعدد‌ انجام‌ داد، در مسائل‌ جنسی‌ خیلی ‌بی‌تكلف‌ بود. فرحناز، دختر دیگر شاه‌ كه‌ تازه‌ به‌ سن‌ جوانی‌ پا نهاده‌ بود، این‌ خصلت‌ را از پدر به‌ارث‌ برده‌ بود. رضا، ولیعهد ایران‌ نیز با اینكه‌ تازه‌ به‌ سن‌ بلوغ‌ رسیده‌ بود، ولی‌ از همان‌ ابتدا به‌ فساد روی‌ آورد. بعد از رونق‌ كیش‌ یك‌ هواپیمای‌ كنكورد اجاره‌ شده‌ بود و «از فرانسه‌ چند نفر خانم‌ برای‌ خوشگذرانی‌ رضا پهلوی‌ و همكلاسی‌هایش‌ می‌آورد».[23] اعمال‌ شیطانی‌ دربار دربار شاه‌ از هیچ‌ گناهی‌ رویگردان‌ نبود. دربار، بی‌اعتنا به‌ ارزش‌های‌ دینی‌ مردم‌ ایران‌ بی‌مهابا دست‌ به‌ هر پلشتی‌ و پلیدی‌ می‌زد. مشروبخواری‌، قماربازی‌، سگ‌بازی‌، استعمال‌ موادمخدر، عیاشی‌ و خوشگذرانی‌های‌ غیر شرعی‌ جزئی‌ از رفتار دربار شده ‌بود. بدیهی‌ است‌ كه‌ این‌ گونه‌ اعمال‌، دربار را در نزد مردم‌ در حد یك‌ گروه‌ بی‌مقدار، پست‌ و فاسد جلوه‌ می‌داد و مشروعیت‌ آنها را به‌ شدت‌ زیر سؤال‌ می‌برد. شاه‌ و ملكه‌ نه‌ تنها خود به‌ مشروبخواری‌ معتاد بودند، بلكه‌ فرزندان‌ كوچك‌ و غیربالغ‌شان‌ را نیز به‌ این‌ گناه‌ آلوده‌ می‌كردند. [24] هویدا، نخست‌وزیر، معمولاً در جلسات‌ عیاشی‌ چنان‌ در خوردن‌ مشروب‌ زیاده‌روی ‌می‌كرد كه‌ گاه‌ بدمستی‌هایش‌ او را ملعبه‌ی‌ دیگران‌ قرار می‌داد و شأن‌ كشور را نیز پایین ‌می‌آورد. انواع‌ قمار در دربار پهلوی‌ به‌ شكل‌ یك‌ تفریح‌ روزمره‌ درآمده‌ بود؛ اما در دربار هیچ‌ كس‌ در قماربازی‌ به‌ پای‌ اشرف‌ و شاه‌ نمی‌رسید. نقش‌ اشرف‌ در قماربازی‌ دربار، نقش‌ یك‌ تشویق‌كننده‌ بود و حتی‌ «محمدرضا را به‌ مجالس‌ قمارش‌ دعوت‌ می‌كرد و سپس‌ او را تشویق‌ و تحریك‌ می‌كرد».[25] شاه‌ نیز به‌ شدت‌ به‌ قمار معتاد شده‌ بود. او همیشه‌ بعد از ناهار به‌ قمار می‌پرداخت‌.[26] شب‌ها هم‌ اگر به‌ فسادهای‌ دیگر مشغول‌ نمی‌شد، رو به‌ قمار می‌آورد. [27] قماربازی‌ دربار شاهنشاهی‌ تا اعماق‌ اركان‌ نظام‌ نفوذ كرده‌ بود. علم،‌ وزیر دربار چندین‌ كازینو در ایران‌ تأسیس‌ كرد[28] كه‌ مهم‌ترین‌ آنها كازینوی‌ بزرگ‌ كیش‌ بود. دربار پهلوی‌ با همه‌ی‌ شعارهای‌ مبارزه‌ با مواد مخدر، خود به ‌آن‌ آلوده‌ بود. شاید كسی‌ باور نكند كه‌ رضاشاه‌ با آن‌ همه‌ خشونت‌ و وحشتی‌ كه‌ از خود باقی‌ گذاشته‌ است،‌ به‌ مواد مخدر معتاد بوده‌ است‌. محمودرضا نیز به‌ تریاك‌ معتاد شده‌ بود. البته‌ محمدرضا نیز وارث‌ خوبی‌ برای‌ پدر بود؛ گرچه‌ در اوایل‌ جوانی‌ معتاد نشد و فقط‌ «بعضی‌ شب‌ها بساط‌ تریاك‌ پهن‌» می‌كرد و با معشوقه‌هایش‌ بستی‌ می‌زد، ولی‌ همنشینی‌ با رفیق‌ بد او را معتاد كرد. «محمدرضا اواخر سال‌ 1355 به‌ بعد كه‌ درد ناشی‌ از سرطان‌ به‌ او فشار می‌آورد، به‌ توصیه‌ی‌ دولو به‌ تریاك‌ روی‌ آورد».[29] از سوی دیگر خوشگذرانی‌ها، عیاشی‌ها، مجالس‌ رقص‌ و آواز، بی‌وقفه‌ در دربار ادامه‌ داشت‌. مهمانی‌های‌ پرلهو و لعب‌ دربار بیشتر به‌ افسانه‌ها و داستان‌های‌ هزارویك‌شب‌ شباهت‌ داشت‌. شب‌ كه‌ فرا می‌رسید «زندگی‌ شبانه‌ و خصوصی‌ آنها شروع‌ می‌شد». شاه‌ در زمستان‌ها معمولاً در كاخ‌ نیاوران‌ به‌ سر می‌برد و تابستان‌ها غیر از ایامی‌ كه‌ به‌ شمال‌ می‌رفت‌ به‌ كاخ‌ اختصاصی‌ سعدآباد می‌رفت‌ و معمولاً كمتر شبی‌ بود كه ‌گذران‌ شبانه‌ در كاخ‌ اختصاصی‌ توأم‌ با یك‌ برنامه‌ی‌ سرگرم‌كننده‌ نباشد. عیاشی‌های‌ ملكه‌ی‌ مادر زیربنایی‌تر بود؛ چراكه‌ او درباره‌ی‌ دنیا اعتقادی‌ فیلسوفانه ‌داشت‌. به‌ قول‌ خودش‌: «بنده‌ معتقد هستم‌ دو روز عمر را انسان‌ باید در خوشی‌ و با سرخوشی‌ بگذراند. در دنیا آن‌قدر وسایل‌ كامجویی‌ و لذت‌ بردن‌ هست‌ كه‌ عمر انسان‌ كفاف‌ استفاده‌ از آنها را نمی‌دهد و انسان‌ تا به‌ خودش‌ بیاید همه‌ی‌ اعضا و جوارحش‌ ازكار افتاده‌»[30] است‌؛ به‌ همین‌ جهت،‌ مجالس‌ عیاشی‌ دربار او را ارضا نمی‌كرد، و هر گاه‌ وقت‌ می‌كرد به‌ كاباره‌ی‌ مولن‌روژ می‌رفت‌. عیاشی‌های‌ دربار گاه‌ ابتذال‌ را به‌ جایی‌ می‌رساند كه‌ وزیر دادگستری‌ رژیم‌، غلامرضا كیانپور كه‌ باید مظهر وزانت‌ و تقوا باشد «لباس‌ زنانه‌ می‌پوشید و حركات‌ و اطوار زنانه‌ درمی‌آورد و ضمن‌ خواندن‌ اشعار و ترانه‌های‌ غربی‌ می‌رقصید و باعث‌ شعف‌ غیرقابل‌ توصیف‌ حضار می‌شد».[31] دربار پهلوی‌، دربار عیاشان‌ بود و خاندان‌ سلطنت‌ لحظه‌ای‌ از كامجویی‌ غفلت‌ نمی‌كردند. شاه‌ و خانواده‌اش‌ هر سال‌ ایام‌ تعطیلات‌ نوروز را گاه‌ تا چهل‌روز در آمریكا به‌ خوشگذرانی‌ می‌پرداختند و پس‌ از ساختن‌ جزیره‌ی‌ كیش،‌ ایام‌ نوروز را در این‌ جزیره‌ سپری‌ می‌كردند. شاه‌ «همه‌ ساله‌ تعطیلات‌ تابستانی‌ را در نوشهر می‌گذراند»،[32] و تعطیلات‌ زمستانی‌ خود را كه‌ از اواسط‌ دی‌ ماه‌ تا اوایل‌ اسفند به‌ طول ‌می‌انجامید در سوئیس‌ می‌گذراند.[33] بی‌دینی‌ رژیم‌ پهلوی‌ پس‌ از تثبیت‌ پایه‌های‌ حكومت‌، به‌ دلیل‌ ماهیت‌ ضددینی‌اش، ‌ستیز با اسلام‌ را آغاز كرد و در اواخر عمر رژیم‌، به‌ طور علنی، ارزش‌های‌ دینی‌ را به‌ چالش ‌كشید و بی‌اعتنا به‌ عقاید دینی‌ مردم‌، از هیچ‌ كوششی‌ برای‌ نابودی‌ شریعت‌ دریغ‌ نكرد. رضاشاه‌ با تظاهر به‌ ارزش‌های‌ دینی‌، روحانیت‌ و نمادهای‌ شیعی‌ به‌ قدرت‌ رسید؛ اما به‌ دلیل‌ غربگرایی‌، تمركزگرایی‌ و ناسیونالیسم‌ افراطی‌، به‌ جنگ‌ همه‌ی‌ ارزش‌ها رفت‌. گرچه‌ ماهیت‌ رژیم‌، عامل‌ اصلی‌ اسلام‌ستیزی‌ رضاشاه‌ بود، اما اعتقادات‌ شخصی‌ او نیز عامل‌ بسیار تعیین‌كننده‌ای‌ در رفتار ضدمذهبی‌ او بود. اولین‌ مبارزه‌ی‌ رضاشاه‌ با شریعت‌، زمانی‌ آغاز شد كه‌ «حكومت‌ وی‌ قوت‌ و قدرت‌ و قوام‌ زیادی‌ پیدا كرد و اظهار داشت‌ كه‌ می‌خواهد جلوی‌ این‌ آخوندبازی‌ها را بگیرد».[34] پس‌ از سقوط‌ رضاشاه‌، پسرش‌ محمدرضا سعی‌ كرد از پدرش‌ عبرت‌ بگیرد و با مذهب‌ از در آشتی‌ درآید. رفتن‌ به‌ زیارت‌ امام رضا(ع‌)، دیدار با مرجعیت‌ شیعه‌، آیت‌الله‌ بروجردی‌ و تعمیر بقاع‌ متبركه‌ از تنفر نیروهای‌ مذهبی‌ نسبت‌ به‌ وی‌ كاست‌؛ اما ماهیت‌ بی‌دینی‌ محمدرضا هم‌، چندان‌ در پرده‌ی‌ غیب‌ پنهان‌ نماند. بعد از فوت‌ آیت‌الله ‌بروجردی‌، بنای‌ بدرفتاری‌ با حوزه‌ها را گذاشت‌؛ مدرسه‌ی‌ فیضیه‌، نماد روحانیت‌، را مورد حمله‌ قرار داد؛ بسیاری‌ از علما را دستگیر، امام‌خمینی‌ را بازداشت‌ و در 15خرداد، نیروهای‌ مذهبی‌ را قتل‌ عام‌ كرد. پس‌ از تبعید امام‌خمینی‌، شاه‌ علناً در مجالس‌ عمومی‌، مشروبخواری‌ می‌كرد؛ با حجاب‌ مظهر ایمان‌ زن‌ مسلمان‌ مخالفت‌ می‌كرد و لاابالی‌گری‌ را گسترش‌ می‌داد و چون ‌خود جربزه‌ی‌ پدر را نداشت‌، به‌ پدرش‌ اعتراض‌ می‌كرد و می‌گفت‌: «پدرم‌ اشتباهی ‌بزرگ‌ كرد. او وقت‌ كافی‌ داشت‌ تا مثل‌ آتاتورك‌ همگی‌ روحانیون‌ را از دم‌ تیغ ‌بگذراند!» [35] شاه‌ با اینكه‌ سعی‌ می‌كرد با داستان‌سرایی‌هایی‌ مانند خواب‌ و مكاشفه‌ خود را مذهبی‌ جلوه‌ دهد، ماهیت‌ غیرمذهبی‌ او همیشه‌ بر فریبكاری‌های‌ او بروز و ظهور بیشتری‌ داشت‌. بی‌اعتقادی‌ دربار به‌ اسلام‌ موجب‌ تلاش‌ آنها جهت‌ ترویج‌ سایر مذاهب‌ و نحله‌ها شده‌ بود. از این‌ جهت‌ شاه‌ «بدش‌ نمی‌آمد بهائیگری‌ در ایران‌ رشد كند و به‌ نیرویی‌ در برابر اسلام‌ تبدیل‌ گردد».[36] به‌ همین‌ دلیل‌ بود كه‌ یك‌باره‌ شاهد رشد بهائیان‌ و نفوذ آنها در اركان‌ دولت‌ بودیم‌. ناگهان چهار نفر بهائی‌، سپهبد اسدالله‌ صنیعی‌ وزیر جنگ‌، منصور روحانی، وزیر آب‌ و برق‌ و كشاورزی‌، خانم‌ فرخ‌رو پارسای وزیر آموزش‌ و پرورش‌ و هوشنگ‌ نهاوندی وزیر كار، آبادانی‌ و مسكن‌، وزرای‌ دولت‌ هویدا شدند. فساد مالی‌ دربار یكی‌ از عوامل‌ بی‌اعتمادی‌ مضاعف‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ خاندان‌ پهلوی‌، فساد مالی‌ آنها بود. بی‌شك‌ بخشی‌ از تظاهرات‌ مردم‌ ایران‌ در سال‌ 1357 در اعتراض‌ به‌ فساد مالی‌ رژیم‌ بود. مردم‌ وقتی‌ اختلاف‌ خود را با اشرافیت‌ درباری‌ می‌دیدند به‌ فریاد می‌آمدند. شاه‌ در مهر 1357 دستور داد تا خانواده‌ی‌ سلطنتی‌ در معاملات‌ دخالت‌ نكنند و این‌ خود نشانه‌ی‌ فساد مالی‌ دربار و ناخشنودی‌ مردم‌ بود. دولت‌ هر سال‌ معادل‌ پانزده میلیون‌ دلار بودجه‌ در اختیار وزارت‌ دربار قرار می‌داد و تمامی‌ آن‌ صرف‌ خوشگذرانی‌های‌ خانواده‌ی‌ شاه‌ می‌شد؛ البته‌ این‌ غیر از بودجه‌ی‌ سری‌ دولت‌ بود كه‌ به‌ دستور شاه‌ به‌ مصرف‌ ولخرجی‌های‌ بی‌مورد می‌رسید. فساد مالی‌ دربار پهلوی‌ در اشكال‌ مختلف‌، تكاثر، تجمل‌، حیف‌ و میل‌، قاچاق‌، حاتم‌بخشی‌های‌ بی‌مورد و رانت‌خواری‌ بروز می‌كرد. خاندان‌ پهلوی‌ به‌ دلیل‌ فقر خانوادگی‌، عقده‌ای‌ سیرناشدنی‌ در جمع‌ ثروت ‌داشتند. رضاخان‌ با رسیدن‌ به‌ قدرت‌ شروع‌ به‌ جمع‌آوری‌ ثروت‌ كرد. با زور و قلدری، ‌املاك‌ مردم‌ را در مقابل‌ بهای‌ اندكی‌ تملك‌ می‌كرد. قبل‌ از اینكه‌ درآمد نفتی‌ ایران‌ زیاد شود، محمدرضا مانند پدرش‌ به‌ تملك‌ اراضی ‌می‌پرداخت‌. پس‌ از آنكه‌ قیمت‌ نفت‌ به‌ شكل‌ سرسام‌آوری‌ بالا رفت‌، شاه‌ به‌ بهانه‌های‌ مختلف،‌ هر روز بر ثروت‌ خود می‌افزود. شاه‌ در سال‌ 1337 برای‌ عادی‌ جلوه‌دادن‌ فعالیت‌های ‌اقتصادی‌ به‌ پیشنهاد علم،‌ سازمانی‌ اقتصادی‌ را تحت‌ عنوان‌ «بنیاد پهلوی‌» تأسیس‌ كرد. بنیاد پهلوی‌ ظاهراً یك‌ بنیاد خیریه‌ بود و چند كار هم‌ مانند،كمك‌ هزینه‌ به‌ دانشجویان‌ خارج‌ از كشور، احداث‌ چند خانه‌ی‌ مسكونی‌ برای‌ معلولان‌، تأمین‌ پوشاك‌ و اطعام‌ فقرا انجام‌ می‌داد؛ ولی‌ در واقع‌ همه‌ی‌ اینها ظاهرسازی‌ برای‌ پوشش‌ دادن‌ به‌ اقدامات ‌اقتصادی‌ شاه‌ و خانواده‌ی‌ وی‌ بود. بنیاد با سرمایه‌گذاری‌ در كارخانجات‌ سیمان‌، قند، بیمه‌، بانك‌، كشتیرانی‌، هتل‌سازی‌، خانه‌سازی‌، كازینوهای‌ قماربازی‌ و كاباره‌ها سود سرشاری‌ را عاید خانواده‌ی‌ پهلوی‌ نمود.[37] بنیاد پهلوی‌ از موقعیت‌ خود استفاده‌ می‌كرد و با تمام‌ امكانات‌ به‌ سفته‌بازی‌ و تجارت ‌مشغول‌ بود. بارها زمین‌های‌ زراعتی‌ بسیاری‌ را به‌ نفع‌ این‌ بنیاد، ملی‌ اعلام‌ كردند و با ساختن‌ ساختمان‌های‌ لوكس‌ و فروش‌ آن‌ به‌ وزارتخانه‌ها، سرمایه‌های‌ زیادی‌ را به‌دست‌ می‌آوردند.[38] بنیاد پهلوی‌ سه‌ هدف‌ اساسی‌ را دنبال‌ می‌كرد: «1‌ـ یافتن‌ منابع‌ مالی‌ برای‌ شركت ‌تجاری‌ متعلق‌ به‌ شاه‌؛ 2 ‌ـ كنترل‌ اقتصاد كشور از طریق‌ سرمایه‌گذاری‌ در زمینه‌های‌ مختلف‌؛ 3 ‌ـ حمایت‌ مالی‌ از افراد وفادار به‌ سلطنت». 1) ولخرجی ـ شاه‌ و درباریان‌ با مسافرت‌های‌ پرخرج‌ به‌ داخل‌ و خارج‌ از كشور هزینه‌ی‌ سرسام‌آوری‌ را به‌ بودجه‌ی‌ كشور تحمیل‌ می‌كردند. دختران‌ شاه‌ به‌ سفارتخانه‌ها دستور می‌دادند تا از همسرانشان‌ با بودجه‌ی‌ كشور پذیرایی‌ كنند. در سال‌ 1348 كه‌ درآمد عمومی‌ ایران‌ حدود یك‌ میلیارد دلار بوده‌ است‌، شاه، ‌دویست‌ هزار دلار خرج‌ یك‌ مسافرت‌ به‌ آمریكا نمود[39] و با گران‌ شدن‌ نفت‌ در دهه‌ی 1350‌، هزینه‌ی‌ این‌ مسافرت‌ها به‌ ده‌ها برابر افزایش‌ یافت‌. فریده‌ دیبا، كه‌ هیچ‌‌امتیازی ‌نداشت‌ جز مادرزن‌ شاه‌ بودن‌، پی‌‌درپی‌ به‌ مسافرت‌ خارج‌ از كشور می‌رفت‌ و وزارت ‌دربار موظف‌ بود، مخارج‌ سفر او را تأمین‌ كند. در یك‌ سفر بیهوده‌ی‌ خانم‌ دیبا، علم‌ از شاه‌ پرسید چقدر هزینه‌ی‌ سفر در اختیار او قرار دهم‌، شاه‌ گفت‌: «هر قدر می‌خواهد، شاید این‌ كار سبب‌ شود دهانش‌ را ببندد».[40] اشرف‌ در تحمیل‌ هزینه‌ی‌ سفر به‌ دولت،‌ گوی‌ سبقت‌ را از همگان‌ ربوده‌ بود. طبق ‌اسناد منتشر شده‌، هزینه‌های‌ اشرف‌ در مسافرت‌هایش‌ به‌ خارج‌، حركتی‌ تصاعدی‌ داشته ‌است‌. شاه‌ و درباریان‌ او با دست‌ و دلبازی‌ بی‌حد و حصر خود، بیت‌المال‌ را به‌ كسانی‌ می‌بخشیدند كه‌ هرگز سزاوار نبودند. ولخرجی‌ از اموال‌ ملت‌ در دربار شاه‌ یك فرهنگ‌ و افتخار شده‌ بود. یكی‌ از اعضای‌ خانواده‌‌ی سلطنتی‌ مبلغ‌ پنج‌میلیون‌ دلار از بانك‌ فرست‌ نشنال‌‌سیتی ‌نیویورك‌ قرض‌ كرده‌ بود، اما از پرداخت‌ آن‌ خودداری‌ می‌كرد. شاه ‌به‌ علم‌ دستور داد به‌ او تلگراف‌ بزند و بگوید بعد از پرداخت‌ بدهكاری‌هایشان‌ «هرقدر دلشان‌ می‌خواهد ولخرجی‌ كنند».[41] شاه‌ به‌ دلیل‌ تعصب‌ نسبت‌ به‌ نظام‌ سلطنتی‌، هر پادشاهی‌ كه‌ در كشورش‌ سرنگون‌ می‌شد، از اموال‌ ملت‌ ایران‌ به‌ او حاتم‌بخشی‌ می‌كرد. پس‌ از سرنگونی‌ پادشاه‌ افغانستان‌، محمدرضا دستور داد، ماهیانه‌ ده‌هزار دلار از بودجه‌ی‌ سرّی‌ دولت‌ به‌ وی‌ پرداخت ‌شود. شاه‌ پس‌ از چندی‌، دستور خرید اتومبیل‌ لیموزین‌ برای‌ پادشاه‌ افغانستان‌ و دستور مستمری‌ دیگری‌ برای‌ همسر پادشاه‌ افغانستان‌ را صادر كرد.[42] پس‌ از چندی،‌ دربار ایران‌ مركز رفت‌ و آمد پادشاهان‌ مخلوع‌ برای‌ پر كردن‌ جیب‌شان ‌گردید. 2) تشریفات‌ و تجملات‌ ـ تجمل‌گرایی‌ از آثار و نتایج‌ سرمایه‌داری‌ است‌؛ خصوصاً اگر سرمایه‌داران‌ از نوكیسه‌گان‌ باشند، تجملات،‌ بیشتر تجلی‌ پیدا می‌كند؛ زیرا رفتار نوكیسه‌گان‌ از یك‌ عقده‌ی‌ روانی‌ هم‌ حكایت‌ می‌كند. دربار پهلوی‌ پر از گدازادگان‌ نوكیسه‌ای‌ بود كه‌ بی‌هیچ‌ زحمتی‌ وارث‌ سرمایه‌ای‌ بی‌حساب‌ شده بودند و سرمایه‌ی‌ كشور را ملك‌ خود تلقی‌ می‌كردند. تجلی‌ تشریفات‌ بیشتر در جشن‌ها تبلور پیدا می‌كرد. جشن‌های‌ عروسی‌، جشن‌های‌ شاهنشاهی‌ و 2500 ساله‌ اوج‌ تجمل‌گرایی‌ دربار پهلوی‌ بود. محمدرضا سه‌‌مرتبه‌ جشن‌ عروسی‌ گرفت‌ و در هر سه‌ بار برای‌ اشباع ‌تجمل‌گرایی‌ خود بودجه‌ی‌ هنگفتی‌ از كشور را به‌ مصرف‌ رساند.[43] رژیم‌ شاه‌ برای‌ مشروع‌ جلوه‌دادن‌ مراسم‌ پر زرق‌ و برق‌ عروسی‌ به‌ وسیله‌ی ‌نویسندگان‌ چاپلوس‌ به‌ داستان‌سرایی‌ می‌پرداخت تا نشان‌ دهد در دربار هخامنشیان‌ نیز جشن‌های‌ عروسی‌ مجلل‌ برقرار می‌شده‌ است‌. تجملات‌ و زرق‌‌وبرق‌های‌ شاهانه‌ به‌ جشن‌ عروسی‌ ختم‌ نمی‌شد. شاه‌ و فرح‌ در مراسم‌ تاجگذاری‌ و جشن‌های‌ 2500 ساله‌ی‌ شاهنشاهی‌ با تاج‌ و نیم‌تاج‌ طلا مزین‌ به ‌یاقوت‌ و زمرد و لباس‌های‌ پرزرق‌ و برق‌ چشم‌ دنیا را خیره‌ كردند. دولت‌ مردان‌ موظف ‌بودند كه‌ هنگام‌ حضور شاه‌ لباس‌های‌ زربفت‌ تجملاتی‌ كه‌ یادآور شوالیه‌های‌ قرن ‌پانزدهم‌ انگلیس‌ بود، بپوشند. شاید باوركردنی‌ نباشد كه‌ حتی‌ دستگیره‌ها و داشبورد اتومبیل‌های‌ شاه‌ نیز از طلا ساخته‌ شده‌ بود،[44] تا مناسب‌ دربار افسانه‌ای‌ شاه‌ باشد. شاید هیچ‌ قوم‌ غالبی‌ با اموال‌ مردم‌ شكست‌‌خورده‌ مانند دربار پهلوی‌ با بیت‌المال‌ رفتار نكرده‌ است‌. انواع‌ و اقسام‌ ریخت‌ و پاش‌هایی‌ كه‌ در تاریخ‌ بی‌سابقه‌ یا كم‌سابقه‌ بود. بودجه‌ی‌ كلان‌ وزارت‌ دربار تنها به‌ مصرف‌ تشریفات‌ زن‌ و بچه‌، مشروب‌، تفریح‌ وخورد و خوراك‌ یك‌ خانواده‌ می‌رسید و مقادیر معتنابهی‌ ارز، هزینه‌ی‌ ولخرجی‌های‌ خانواده‌ی‌ شاه‌ می‌شد. 3) رانت خواری‌ـ استفاده‌های‌ انحصاری‌ درباریان‌ از امكانات‌، معاملات‌، صنایع‌ و وام‌ها، به‌ خاطر موقعیت‌ آنان‌ یا رشوه‌خواری‌ از صاحبان‌ سرمایه‌ به‌ خاطر وساطت‌ و سفارشات‌، یكی‌ از راه‌های‌ سوءاستفاده‌ی‌ درباریان‌ در كسب‌ ثروت‌ بود. نزدیكان‌ دربار تحت‌ پوشش‌های‌ مختلف‌ به‌ ثروت‌‌اندوزی‌ انحصاری‌ می‌پرداختند. یكی‌ از این‌ پوشش‌ها، نمایندگی‌ بود. «دوستان‌ نزدیك‌ شاه‌ خود را نماینده‌ی‌ شركت‌های‌ مختلف‌ خارجی‌ كرده‌ و اصرار داشتد كه‌ بدون‌ دخالت‌ آنان‌ هیچ‌ كاری‌ انجام‌ نمی‌گیرد و هیچ‌ قراردادی‌ امضا نمی‌شود. در واقع‌ در حدود پنج‌ شش‌ نماینده‌ی‌ عالی‌ با كمك‌ 25 تا سی‌ نماینده‌ی‌ جزء، عملاً مسیر اقتصادی‌ كشور را تعیین‌ می‌كردند».[45] ناكارآمدی‌ ساختار اقتصادی‌ كشور یكی‌ از عوامل‌ عمده‌ی‌ فساد دربار بود. مجریان‌ طرح‌های‌ دولتی‌ برای‌ حل‌ مشكلات‌ خود دست‌ به‌ پرداخت‌ رشوه‌ می‌زدند و این‌ «فساد چنان‌ بالا گرفت‌ كه‌ بسیاری‌ از مقامات‌ بالای‌ دولتی‌ و بدتر از همه‌ اعضای‌ خانواده‌ی ‌سلطنتی‌ را هم‌ آلوده‌ ساخت‌».[46] برادران‌ شاه‌ نیز هر كدام‌ از راه‌ رانت‌خواری‌ و گرفتن‌ سهام‌ به‌ دلیل‌ موقعیت‌ خود و واسطه‌گری‌ در قراردادهای‌ دولتی‌ با شركت‌های‌ خارجی‌، صاحب‌ ثروتی‌ كلان‌ شدند. 4) قاچاق‌ مواد مخدر‌ـ درباریان‌ شاه‌ ایران‌ در قاچاق‌ مواد مخدر نیز دست‌ داشتند. معروف‌ترین‌ قاچاقچیان‌ دربار عبارت‌ بودند از: اشرف‌، دكتر عبدالكریم‌ ایادی‌ پزشك ‌مخصوص‌ شاه‌ و هوشنگ‌ دولوی‌ قاجار. ایادی‌ و دولو «ده‌ها هزار كیلو تریاك‌ وارد مملكت‌ می‌كردند و كسی‌ را هم‌ جرأت ‌حرف‌‌زدن‌ نبود. حتی‌ مأمورین‌ انتظامی‌ از كامیون‌های‌ حامل‌ تریاك‌ قاچاق‌ باند دكتر ایادی‌ و هوشنگ‌ دولو» حفاظت‌ می‌كردند.[47] اشرف‌ نیز در قاچاق‌ مواد مخدر شهرت‌ جهانی‌ یافته‌ بود. فردوست‌ معتقد است‌: «اشرف‌ قاچاقچی‌ بین‌المللی‌ و به‌ طور مسجل‌ عضو مافیای‌ آمریكا» بود. فردوست‌ به‌عنوان‌ مسئول‌ دفتر ویژه‌ی‌ اطلاعات‌ مدعی‌ است‌ كه‌ اشرف‌ «هر جا كه‌ می‌رفت‌ در یكی‌ از چمدان‌هایش‌ هروئین‌ حمل‌ می‌كرد و كسی‌ جرأت‌ نمی‌كرد آن‌ را بازرسی‌ كند». وقتی فردوست‌ موضوع‌ را به‌ اطلاع‌ محمدرضا رساند، محمدرضا گفت‌: «به‌ او بگویید این‌ كار را نكند». وقتی‌ محمدرضا خود جرأت‌ عكس‌‌العمل‌ نداشت‌، فردوست‌ چه‌ می‌توانست ‌انجام‌ دهد؟[48] فساد سیاسی‌ رژیم‌ شاه‌ استبداد و وابستگی‌ از عناصر تشكیل‌ دهنده‌ی‌ ماهیت‌ رژیم‌ محمدرضا بود. فقدان ‌مشروعیت‌، ریشه‌ی‌ اصلی‌ فساد سیاسی‌ دربار پهلوی‌ بود كه‌ رژیم‌ همواره‌ از آن‌ در رنج ‌بود. تزلزل‌ ناشی‌ از فقدان‌ مشروعیت‌، شاه‌ را به‌ مستبدی‌ سركوبگر، قدرت‌ طلب‌ و وابسته‌ تبدیل‌ كرده‌ بود. شاه‌ با ابزاری‌ كردن‌ تمام‌ نهادهای‌ دولت‌، مجلس‌، دادگستری‌ و قانون‌ اساسی‌، همه‌ چیز را درخدمت‌ منافع‌ شخصی‌ و ماندگاری‌ رژیمش‌ قرار داده‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌ ابتكار عمل‌ را از كارگزاران‌ رژیم‌ سلب‌ و همه‌ی‌ آنها را به‌ مهره‌های ‌بی‌اراده‌ و چاپلوس‌ تبدیل‌ كرده‌ بود. از سوی‌ دیگر، مردم‌ چون‌ خود را بی‌تأثیر در نظام‌سیاسی‌ و تصمیم‌گیری‌ می‌دانستند، خود را از هر گونه‌ مسئولیت‌‌پذیری‌ مبرا و هر روز فاصله‌ی‌ خود را با رژیم‌ بیشتر می‌كردند. شاه‌ همه‌ی‌ تلاش‌ خویش‌ را به‌ كار می‌برد تا با ایجاد یا تقویت‌ نهادهای‌ امنیتی‌، رژیم‌ همواره‌ در معرض‌ خطر خود را، ثبات‌ بخشد؛ اما نهادهای‌ سركوبگر وی‌ نه‌ تنها عامل‌ ثبات‌ رژیمش‌ نشدند، بلكه‌ با دامن‌ زدن‌ بر فساد مزمن‌ سیاسی‌، عامل‌ تزلزل‌ آن‌ گشتند. شاه‌ به‌ دلیل‌ فقدان‌ پایگاه‌ مردمی‌، ناچار به‌ دنبال‌ تكیه‌گاهی‌ در خارج‌ از مرزها می‌گشت‌ و سرانجام‌ همین‌ سیاست‌، او را به‌ عنصری‌ وابسته‌ به‌ غرب‌ تبدیل‌ كرد كه‌ خود عاملی‌ در سقوط‌ رژیمش‌ گردید. استبداد‌ـ حكومت‌های‌ استبدادی‌ دارای‌ دو مشخصه‌ هستند: یكی‌ قدرت‌ مطلقه‌ی‌ فرمانروا و دیگری‌ مشاركت‌ نداشتن‌ مردم‌ در برنامه‌ریزی‌، تصمیم‌گیری‌ و اجرا. رژیم‌ محمدرضا از هر دو مشخصه‌، به‌ نحو كاملی‌ برخوردار بود. منابع : 1. محمدرضا پهلوی، به سوی تمدن بزرگ، تهران، كتابخانه پهلوی، 2536(1356)، ص 312 2. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، ج2، تهران، طرح نو، 1371، ص 570 3. اولیویه وارن، شیر و خورشید، ترجمه‌ی عبدالمحمد روح‌بخشان، تهران، انتشارات امیركبیر، 1356، ص 144 4. محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمه‌ی حسین ابوترابیان، تهران، مترجم، 1371، ص 391 5. اسدالله علم، پیشین، ج2، ص 526 6. تاج‌الملوك آیرملو، خاطرات ملكه پهلوی، تهران، انتشارات به آفرین، 1380، ص 45 7. مارگارت لاینگ، مصاحبه با شاه، ترجمه‌ی اردشیر روشنگر، تهران، البرز، 1371، ص 249 8. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمه‌ی الهه رئیس‌فیروز، تهران، انتشارات به آفرین، ص 267 9. همان، ص 98 10. اسدالله علم، پیشین، صص627ـ628 11. نك به: ویلیام شوكراس، آخرین سفر شاه، ترجمه‌ی عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، تهران، البرز، 1371، ص 444 12. فریده دیبا، پیشین، ص 461 13. علی شهبازی، محافظ شاه (خاطرات علی شهبازی)، تهران، اهل قلم، 1377، ص 229 14. احمدعلی انصاری، پس از سقوط (سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی)، تهران، مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، بی‌تا، صص90ـ91 15. علی شهبازی، پیشین، ص 206 16. اسدالله علم، پیشین، ص 629 17. فریده دیبا، پیشین، ص 235 18. ویلیام شوكراس، پیشین، ص 249 19. مصاحبه‌ی بیگدلی با مركز اسناد انقلاب اسلامی 20. برای نمونه نك به: صفحات 48، 168، 173، 198، 229، 251 21. اسدالله علم، پیشین، ج2، صص791ـ792 22. فریده دیبا، پیشین، صص279ـ280 23. علی شهبازی، پیشین، ص289 24. اسدالله علم، پیشین، ج1، ص 419 25. حسین فردوست، پیشین، ص 236 26. احمدعلی انصاری، پیشین، ص 121 27. فریده دیبا، پیشین، ص 98 28. فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه‌ی ح. الف. مهران، تهران، اطلاعات، 1365، ص 126 29. فریده دیبا، پیشین، ص 146 30. تاج‌الملوك آیرملو، پیشین، ص 354 31. فریده دیبا، پیشین، ص 116 32. احمدعلی انصاری، پیشین، ص 142 33. گاهنامه‌ی پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی، ج2، صص192، 197 و ج3، 2149 34. تاج‌الملوك، پیشین، ص 243 35. فریده دیبا، پیشین، ص 409 36. آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ص 37. مینو صمیمی، پشت پرده‌ی تخت طاووس، ترجمه‌ی دكتر حسین ابوترابیان، تهران، اطلاعات، 1371، ص 196 38. ژان‌‌ لوروریه و احمد نراقی، ایران بر ضد شاه، ترجمه‌ی مهدی نراقی، انتشارات امیركبیر، 1358، ص 140 39. اسدالله علم، پیشین، ص 415 40. همان، ج2، ص 542 برای آگاهی بیشتر به صفحات 415 و 418 نگاه كنید. 41. همان، ص 824 42. نك به: همان، ص 770 43. برای مثال نك به: حسین مكی، تاریخ بیست ساله‌ی ایران، ج6، تهران، انتشارات علمی، ص 447 44. مینو صمیمی، پیشین، ص 88 45. ویلیام شوكراس، پیشین، ص 243 46. ویلیام سولیوان، پیشین، ص 66 47. علی شهبازی، پیشین، ص 210 48. حسین فردوست، پیشین، ص 237 منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

انیس‌الدوله و تحریم تنباکو

نیلوفر کسری در یکی از سفرهای ناصرالدین شاه به روستای امامه از قرای لواسان او با دختری دهقان‌زاده آشنا برخورد کرد که اسمش فاطمه بود. وی با وجود صغر سن به سوالات شاه جوابهای مناسب داد. هوش و درایت دختر مورد توجه ناصرالدین شاه قرار گرفت و او را با خود به حرمسرا برد و به سوگلی محبوبش جیران سپرد. طی سالیان بعد پس از مرگ جیران، کلیه اموال او به فاطمه داده شد و در سفر سلطانیه (1276ق) به عقد پادشاه درآمد. هوش و درایت این تازه وارد قدرت و نفوذش را در حرمخانه سلطنتی افزایش داد و طینت پاکش او را به کسب لقب انیس‏الدوله رهنمون ساخت. بنابه گفته اعتمادالسلطنه یکی از مورخان آن عصر وی زنی پاکدل بود و در مواقع ضروری غضب شاه را فرو می‏نشاند و همواره از بیچارگان حمایت می‏کرد و خود را دور از مردم نمی‏دانست. در هر حال مورد توجه و علاقة شاه واقع شد و سوگلی مخصوصش گشت. به طوری که انیس‏الدوله زن حرمسرای شاهی بود که مفتخر به دریافت نشان حمایل آفتاب 1 گشت. این نشان در فرنگ به ملکه‏ها اعطا می‏گشت و چون او جشن تولد مفصلی برای شاه ترتیب داده بود که خارج از حد تصور بود، شاه این نشان را به او بخشید. از آن به بعد اداره امور حرفخانه شاهی و برقراری حفظ و تعادل زنان اندرونی و ادارة آنان برعهده انیس‏الدوله قرار گرفت. علاوه بر این، مسئولیت پذیرایی از کلیه میهمانان خارجی زن در کلیه مراسم جزو وظایف انیس‏الدوله قرار گرفت. او حتی در پاره‏ای از مسائل مملکتی مورد مشورت شاه قرار می‏گرفت و عرایض مردم را به عرض شاه می‏رسانید و وساطت آنان را می‏نمود. 2 انیس‌الدوله در اعیاد و میهمانیها در حالیکه نیمتاج بر سر و غرق در نشانها و جواهراتی بود که شاهان کشورهای خارجی برایش فرستاده بودند از زنان اعیان و اشراف و شاهزادگان پذیرایی می‏نمود. 3 اما همین زن قدرتمند هنگامی که مردم ایران در برابر امتیاز رژی مخالفت کرده و علما تنباکو را تحریم نمودند در مبارزه مردمی علیه سیستم استبدادی شرکت کرد و با وجود دستورات اکید شاه با ایمان کامل به مخالفت با امتیاز تنباکو پرداخت. در آن زمان زنان به پیروی از علما در صف اول مبارزات قرار گرفته بودند و با روبنده‏های سفید، پیچه و چادر در جلوی صف تظاهرکنندگان قرار داشتند. آنان یا علی و یا حسین گویان به بستن دکاکین تنباکوفروشی می‏پرداختند و کلیه آلات و ادوات آن را نابود می‏ساختند و با صدای بلند می‏گفتند: ای شاه باجی، شاه باجی سبیلو، ای لا مذهب ما تو را نمی‏خواهیم، ای خدا می‏خواهند دین ما را ببرند، علمای ما را بیرون کنند و عقدمان را فرنگیان ببندند، اموات ما را فرنگیان دفن کنند و بر جنازه ما فرنگیان نماز بخوانند. 4 شدت این تظاهرات به حدی بود که در بسیاری از شهرها تعدادی از تظاهرکنندگان دستگیر و زندانی شدند. در تهران دستور تیراندازی صادر شد و عده‏ای کشته و جمعی مجروح بر جای ماند. به دنبال این جریانات مبارزه منفی شروع شد و مردم با وجود تعلق خاطری که به مصرف توتون و تنباکو داشتند مغازه‏های خود را بستند و تمامی غلیان‏ها را برچیدند و نه تنها در شهر بلکه در اندرون شاهی نیز هیچ کس لب به دخانیات نمی‏زد. تمام قهوه‏خانه‏ها و ادارات دولتی استعمال توتون و تنباکو را کنار نهادند. در حرمخانه سلطنتی نیز انیس‏الدوله سوگلی و ملکه قدرتمند حرمسرای شهی غلیانها را جمع کرد. هنگامی که شاه مطلع شد و علت آن را پرسید، انیس‏الدوله گفت : به دلیل آنکه حرام شده آن را جمع کردیم. شاه متغیر شد و گفت چه کسی حرام کرد؟. انیس‏الدوله گفت : همان کسی که ما را بر تو حلال کرده است! شاه متغیر شده و چیزی نگفت و برگشت و به فاصله چند روز امتیاز رژی را ملغی نمود. بدین ترتیب انیس‏الدوله ملکه و سوگلی ناصرالدین شاه با وجود قرار گرفتن در محیط بسته حرمسرا از همراهی و همکاری با مردم خودداری ننمود و به ایفای نقش مهمی در پیروزی نهضت تنباکو پرداخت. _______________________________________ 1. اعتمادالسلطنه. روزنامه خاطرات. ص 115، 596، 377-376. 2. ابوالقاسم تفضلی. انیس‏الدوله و روستای امامه. ص 104-103. 3. دوستعلی معیرالممالک. یادداشتهایی از زندگانی ناصرالدین شاه. ص 105. 4. ابراهیم تیموری. اولین مقاومت منفی در ایران. ص 104-102. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

گزارش دونالد. ن. ویلبر از نقش سیا و MI6 در کودتای 28 مرداد 1332

مظفر شاهدی shahedi@iichs.org طی چند ماهه پس از کودتا دکتر «دونالد. ن. ویلبر» از مأموران بلندپایه سیا، که در طراحی و اجرای کودتای 28 مرداد 1332 نقش مهمی داشت و از جزئیات آن اقدام تبه‌کارانه آگاهی تمام و کمالی داشت، گزارشی از فرایند طراحی و اجرای کودتا تهیه و در اختیار مقامات سیاسی ـ اطلاعاتی دولت امریکا قرار داد تا بتوانند برای عملیاتهای مشابه (در آینده) از آن بهره‌برداری کنند. دونالد ویلبر فرایند نهایی شدن طرح کودتا علیه دولت دکتر محمد مصدق را چنین تشریح کرده است: هنگامی که مسلم شد بر سر کار ماندن دولت مصدق به ‌سود دولت آمریکا نیست و سازمان سیا نیز توسط وزیر امور خارجه در مارس 1953 (اسفند 1331تا فروردین 1332) از تصمیم دولت آمریکا پیرامون این موضوع آگاه شد، این سازمان مبادرت به‌ ترسیم برنامه‌ای نمود که به ‌یاری آن اهداف یاد شده می‌توانست به‌ وسیله اقدام پنهانی، محقق شود. برآوردی تحت عنوان "عوامل مربوط به ‌سرنگونی مصدق" در 16 آوریل 1953 (27 فروردین 1332) انجام شد. در این طرح مشخص شد که سرنگونی مصدق از طریق اقدامی مخفیانه امکان‌پذیر خواهد بود. در آوریل تصمیم بر آن شد که سیا باید با هماهنگی و همنوایی سرویس سری اطلاعات بریتانیا عملیات پیش‌بینی‌شده را راهبری نماید. در پایان آوریل (اوایل اردیبهشت 1332) قرار شد که مقامات سیا و سرویس اطلاعاتی بریتانیا در قبرس برنامه را ترسیم کنند و برای تأیید نهایی، به ‌مرکز فرماندهی سیا و سرویس مزبور و نیز به‌ وزارتخانه‌های امور خارجه ایالات متحده و بریتانیا تسلیم نمایند. در تاریخ 3 ژوئن 1953 (13 خرداد 1332) سفیر ایالات متحده در ایران، "لوی وسلی هندرسون" به‌کشور خویش بازگشت و در آن‌جا همه اهداف و آرمانهای یادشده و نیز قصد سیا در طراحی شیوه‌ای مخفیانه جهت رسیدن به‌این اهداف، به‌او تفهیم شد. در روز 10 ژوئن 1953 (20 خرداد 1332) برنامه تکمیل شد و در این روز آقای "کرمیت روزولت"، رییس بخش خاور نزدیک و آفریقای سازمان سیا (که حامل دیدگاههای وزارت امورخارجه، سیا و سفیر ایالات متحده، آقای هندرسون بود)، آقای "راجر گویران"، فرمانده پایگاه سیا در ایران و دو مقام طراح سازمان سیا برای گفتگو در مورد برنامه، در بیروت گرد هم آمدند. پیشنهاد عملیات با اندک دگرگونیهایی در 14 ژوئن 1953 (24 خرداد 1332) به‌ سرویس اطلاعاتی بریتانیا ارایه شد . در روز 19 ژوئن 1953 (29 خرداد 1332) برنامه نهایی عملیات که از سوی آقای روزولت به‌نمایندگی سیا و نیز از سوی سرویس اطلاعاتی بریتانیا در لندن پذیرفته شده بود، در واشنگتن به‌وزارت امور خارجه، آقای "آلن و. دالس"، رئیس سیا و به ‌آقای هندرسون و نیز هم‌زمان به‌وسیله سرویس اطلاعاتی بریتانیا جهت تأیید به‌وزرات امور خارجه آن کشور ارائه شد. ایالات متحده و بریتانیا اجرای برنامه تی. پی. آژاکس را مجاز شمردند... در روز 19 ژوئن 1953(29 خرداد 1332) برنامه نهایی عملیات که از سوی آقای روزولت به‌نمایندگی سیا و نیز از سوی سرویس اطلاعاتی بریتانیا در لندن پذیرفته شده بود، در واشنگتن به‌وزارت امورخارجه، آقای "آلن و. دالس"، رئیس سیا و به ‌آقای هندرسون و نیز هم‌زمان به‌وسیله سرویس اطلاعاتی بریتانیا جهت تأیید به‌وزرات امور خارجه آن کشور ارائه شد. ایالات متحده و بریتانیا اجرای برنامه تی. پی. آژاکس را مجاز شمردند... «دونالد. ن. ویلبر» درباره تمهید مقدمات مجرا ساختن طرح کودتا توسط عوامل کودتا در ایران و خارج از ایران، چنین توضیح می‌دهد: ایالات متحده و بریتانیا، اجرای برنامه تی. پی. آژاکس [نام رمزی که به‌عملیات کودتا داده شده بود] را مجاز شمردند و رئیس سیا موافقت رئیس‌جمهور ایالات متحده را به‌دست آورد. سرویس اطلاعاتی بریتانیا با هماهنگی رئیس سیا و آقای هندرسون پیشنهاد نمود که آقای روزولت فرماندهی مراحل نهایی عملیات را در تهران برعهده بگیرد. وزارت امور خارجه تصمیم گرفت که بهتر است آقای هندرسون بازگشت خود را به‌تهران از مذاکرات واشنگتن تا پایان عملیات به‌تأخیر اندازد. تمهیدات مشترکی با سرویس اطلاعاتی بریتانیا در نظر گرفته شد بدین‌گونه که ارتباط عملیاتی از قبرس که دو مقام سیا به‌طور موقت در آن مستقر شده بودند راهبری، و عملیات از سوی واشنگتن پشتیبانی شود. تجهیزات سیا نیز امکان ارتباط سه‌جانبه فوری میان تهران، قبرس و واشنگتن را فراهم می‌کرد. زمان آغاز عملیات نیمه اوت (اواخر مرداد 1332) تعیین شد. در ایران، عوامل تبلیغاتی سیا و سرویس اطلاعاتی بریتانیا می‌بایست یک تلاش گسترده و روزافزون تبلیغاتی را از طریق مطبوعات تهران راهبری می‌کردند تا به‌هر ترتیب ممکن، موجبات تضعیف دولت مصدق را فراهم آورند. در ایالات متحده، مقامهای بلندپایه آمریکایی می‌بایست اظهارنظرهایی رسمی ارائه می‌دادند تا مصدق از هرگونه کمک اقتصادی دولت آمریکا، قطع امید کند و عموم ایرانیان هواخواه اسطوره مصدق را که می‌پنداشتند ایالات متحده از رژیم اوپشتیبانی می‌کند، از اشتباه در آورند. سرلشکر فضل‌الله زاهدی، عضو پیشین کابینه مصدق، به‌ عنوان شایسته‌ترین جایگزین نخست‌وزیر انتخاب شد؛ زیرا او تنها فرد توانمندی بود که همواره و آشکارا با مصدق مخالفت می‌کرد و هواخواهانی داشت. سازمان سیا می‌بایست با او تماس برقرار می‌کرد تا او را از عملیات و هدف سازمان در انتصاب او به‌عنوان نخست‌وزیر جدید آگاه نماید. زاهدی می‌بایست یک هیأت نظامی پیشنهاد می‌کرد که سازمان سیا با یاری آن جزئیات برنامه عملیاتی را طراحی کند. از آغاز، همکاری شاه به‌عنوان بخشی اساسی از برنامه مورد توجه قرار گرفت. همکاری او مهم بود تا از این رهگذر، اقدام مورد نیاز پادگانهای نظامی تهران تضمین و جایگزینی یک نخست‌وزیر جدید قانونی [جلوه داده] شود. ویلبر از نقش قابل توجه اشرف پهلوی و ژنرال شوارتسکف آمریکایی، فرمانده سابق ژاندارمری ایران، در پیشبرد مقاصد کودتاچیان سخن به میان آورده و از تلاشهای گسترده ماموران سیا برای همراهی افسران ارتش با طرح کودتا یاد می کند و نیز همزمان ، به موضع گیریهای خصمانه رییس جمهور و سایر مقامات آمریکایی علیه دولت مصدق و نگرانی شدید آنان از خطر سقوط ایران به دامان کمونیسم می‌پردازد، که همه آن اقدامات و موضع گیریها در هماهنگی با طراحان و مجریان کودتای در دست اقدام در ایران صورت عملی به خود می گرفت. «دونالد. ن. ویلبر»، مأمور بلندپایه سیا و از طراحان کودتا علیه دولت دکتر محمد مصدق، ضمن اشاره به کودتای ناموفق 25 مرداد 1332 از تلاش مأموران سیا و MI6 و عوامل ایرانی آنان برای تداوم طرح در دست انجام سخن به‌میان می‌آورد: در اوایل بعدازظهر 17 اوت 1953 (26 مرداد 1332)، "هندرسون" [سفیر آمریکا] به‌تهران بازگشت. سرلشکر زاهدی در یک مصاحبه مطبوعاتی مخفی ــ که سیا ترتیب داد و نیز امکانات چاپ و نشر پنهانی این سازمان ــ به ‌ایرانیان اعلام کرد که او قانوناً نخست‌وزیر است و مصدق کودتایی غیرقانونی را علیه او به‌راه انداخته است. عوامل سیا شمار فراوانی رونوشت از فرمانهای متضمن انتصاب زاهدی و برکناری مصدق، انتشار دادند. سفیر ایالات متحده در بغداد، "برتون. وای. بری"، با شاه تماس گرفت و اظهار کرد که او مطمئن است که شاه با وجود شرایط نامساعد آن هنگام به‌زودی به‌ایران بازخواهد گشت. هنگامی که شاه از بغداد به‌رم پرواز نمود، در آن‌جا نیز با او ارتباط برقرار شد. آقای روزولت و پایگاه سیا در تهران پیوسته گزارش می‌دادند که پیروزی ظاهری مصدق، نکته‌ای انحرافی بیش نیست، زیرا نشانه‌های محکمی دال بر وفاداری ارتش به‌شاه وجود دارد و احتمال تغییر جهت مناسب در اوضاع، امری شدنی است. پایگاه سیا پافشاری بیشتری به‌ وزراتخانه‌های امور خارجه ایالات متحده و بریتانیا می‌کرد که حداکثر تلاش خود را به‌کار بندند تا شاه را متقاعد به ‌اظهارنظرهایی عمومی متضمن تشویق ارتش و مردم به ‌روگردانی از مصدق و پذیرش نخست‌وزیری زاهدی نمایند. اقدامات سیاسی پایگاه سیا نیز به‌برپا شدن تظاهرات در هواداری از شاه کمک کرد. ارتش خیلی زود به‌جنبش هواداری از شاه پیوست و تا ظهر آن روز روشن بود که گروههای خیابانی هوادار شاه و نیز واحدهای ارتش، کنترل تهران و برخی از شهرستان‌ها را در اختیار گرفته ‌اند. از این رو اوضاع به گونه ای بود که برنامه نظامی یاد شده می‌توانست اجرا شود. با اشاره پایگاه سیا، زاهدی از اختفا بیرون آمد تا رهبری جنبش را در دست گیرد. او اول بار از رادیو تهران سخن گفت و اعلام کرد که دولت از آن اوست. سپس دفاتر ارتش اشغال، خانه مصدق تخریب، و سیاستمداران و افسران هواخواه او دستگیر گشتند. تا پایان 19 اوت (28 مرداد)، کشور در دست نخست‌وزیر جدید، زاهدی، بود و اعضای دولت مصدق یا مخفی یا در زندان بودند. شاه اندکی بعد به ایران بازگشت. برای یاری رساندن به ‌زاهدی که اینک نیاز مبرمی به ‌کمکهای مالی داشت تا حقوق ماهانه کارمندان دولت را پرداخت کند، سیا مخفیانه، پیش از آن که کمکهای هنگفت و گسترده ایالات متحده برسد، طی دو روز پس از روی‌ کار آمدن زاهدی، مبلغ پنج میلیون دلار در اختیار او قرار داد. 1 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع: 1. محمدعلی موحد، گفته‌ها و ناگفته‌ها: تحلیلی از گزارش عملیات پنهانی سیا در کودتای 28 مرداد 1332 (تعلیقه‌ای بر کتاب خواب آشفته نفت؛ دکتر محمد مصدق و نهضت ملی ایران)، چاپ اول، تهران، نشر کارنامه، 1379. 2. اسرار کودتای 28 مرداد: شرح عملیات چکمه (آجاکس) از خاطرات سی. ام. وودهاوس یک مقام بلندپایه انگلیسی، ترجمه نظام‌الدین دربندی، تهران، نشر راهنما، 1364 . 3. عبدالله شهبازی، کودتای بیست و هشت مرداد: چند گزارش مستند، چاپ اول، تهران، روایت فتح، 1387. 4. غلامرضا وطن‌دوست (با همکاری حسن زنگنه و رضا دهدشتی)، اسناد سازمان سیا درباره کودتای 28 مرداد و سرنگونی دکتر مصدق، با مقدمه همایون کاتوزیان، چاپ اول، تهران، رسا، 1379 . منبع: سایت موسسه مطالعات معاصر ایران

معضل عدم اشتغال و نقش آن در مهاجرت ایرانیان به روسیه در نیمه نخست قرن14ق

محمدحسن پورقنبر Mpourghanbar8@gmail.com یکی از چالشهای اجتماعی ـ اقتصادی نسبتا مهمِّ دو قرن اخیرِ ایران را می توان مهاجرت سرمایه‌های انسانی به خارج از کشور، در نتیجه شیوع بیکاری در جامعه و عدم ایجاد اشتغالِ مکفّی در درون قلمرو ایران، عنوان نمود. با این اوصاف، نیروی کار ایرانی، اعم از متخصّص و غیرمتخصّص، به جای آنکه توانایی خود را در راستای پیشرفت و رونق اقتصادی کشور صرف نماید، در راستای تامین معاش خود و خانواده، مجبور به ترکِ سرزمین آباء و اجدادی گردیده، راهی دیار غربت می شود. در این مقاله سعی شده تا به طور بسیار مختصر و بر اساس ارائه برخی آمار و ارقام، این چالش، در طی نیم قرن (1300-1350ق، 1260-1310ش) از تاریخ معاصر ایران، مورد بررسی قرار گیرد. مطالب ارائه شده از سوی یک منبع تاریخی، حاکی از این است که تعداد تقریبی مهاجران ایرانی به کشورهای مجاور طی اواسط قرن13ش بدین ترتیب بود: «در عراق عرب به قول دفتری روم شصت وچهارهزار... بیست وچهارهزارنفر به قول دفتری در اسلامبول که الحال در این مدت گویا بیشتر از اینها باشند و همچنین است حاجی طرخان هجده هزار و تفلیس از روی قانون باشبرد دولت روسیه چهارهزار است...» . 1 این روند مهاجرت ایرانیان به قلمرو دول مجاور، به خصوص همسایه شمالی که عمدتا در راستای یافتنِ شغل بوده، تا اوایل قرن 14ش تداوم یافت. از یک سو، بنابر ادّعا، تعداد افراد ایرانی شاغل در کشورهای همجوار، تا سالهای منتهی به انقلاب مشروطه، تقریبا یک میلیون نفر برآورد شده 2، اما از طرف دیگر، برخی نیز رقم واقعی را کمتر از پانصد هزارنفر عنوان کردند3. با زوال اقتصاد سنتی و توان محدود اقتصاد جدید در تامین کار برای هزاران نفر در محل سکونت شان، رها کردنِ مناطق روستایی به قصد شهر در جست وجوی شغل، تدریجا به روندی مداوم تبدیل گردید. اما از آنجا که شهرها فقط ظرفیت محدودی برای عرضه شغل و سرپناه به تازه واردین داشتند غالبا دروازه‌های شان را به روی مهاجرین می بستند. با این اوصاف، مناطق آن سوی مرزها، به شاخص ترین جایگزین برای مهاجرت افراد جویای کار بدل شد4. در این میان، روسیه، بیشترین نقش را در پذیرفتن مهاجران ایرانی و ایجاد اشتغال برای آنان بازی نمود. روسها، درصدد ایجاد تغییرات اقتصادی گسترده و عظیمی در سرزمین خود طی قرن 19م و اوایل قرن 20م بودند، ازین رو، سیاست اقتصادی دولت محور، مقتدرانه و پویای روسها به منظور نوگرایی اقتصادی و توسعه پروژه‌های عظیم صنعتی، سبب کمبود نیروی کار در این کشور می شد، بنابراین، بهترین نقطه برای جذبِ خیلِ عظیمِ سرمایه های انسانی جویای کار محسوب می شد. 5 مهاجرت بسیاری از ایرانیها به ویژه از مناطق آذری نشین به قلمرو روسیه، روندی عمده و مستمر در نیمه دوم قرن19م بود و تا انقلاب کمونیستی 1917م (1295ش)، صدها هزار ایرانی در مناطق جنوبی امپراتوری روسیه سکنی گزیدند. 6 گرچه اکثر مهاجران از نواحی آذربایجانِ ایران عازم منطقه قفقاز می شدند، با این حال، تعداد قابل توجهی نیز از منطقه خراسان به آسیای مرکزی عزیمت می کردند. بنابر روایت، تعداد ایرانیهای حاضر در آسیای مرکزی، در طول ده سال، از تقریبا بیست و چهار هزار نفر در سال 1897م (1275ش) به پنجاه و پنج هزار نفر در سال 1907م (1295ش) افزایش یافت. 7 مدارک و اسناد نشان این است که تعداد جوازهای کاری که کنسولگری روسیه در تبریز صادر کرد، از شانزده هزار در سال 1891م (1270ش) به سی و سه هزار عدد در سال 1900م (1279ش) افزایش یافته بود. در سال 1911م یعنی چهار سال بعد از وقوع انقلاب مشروطه، از مجموع صدونودودو هزار کارگری که به صورت قانونی وارد روسیه شدند، صدوشصت هزار نفر ایرانی بودند. 8 نکته قابل توجه اینجاست، که این تعداد، فقط مربوط به کسانی بوده که به صورت قانونی و رسمی از مرز گذشتند، مطمئنّا، اگر تعداد افرادی که به طور غیرقانونی و مخفیانه از ایران وارد قلمرو روسها شدند مشخص می گردید، تعداد مهاجران، به مراتب بیشتر از این عدد بود. همچنان که آمارهای ارائه شده دیگری، مبتنی بر این است که در سال 1913م (1291ش)، ایرانیان مقیم روسیه، بالغ بر چهارصدوپنجاه تا پانصد هزار نفر بود و علاوه بر آن، صد الی دویست هزار نفر دیگر نیز هر ساله، به منظور کارهای فصلی به روسیه رفته ولی اقامت دائم نداشتند. 9 با توجه به برخی گزارشها، به نظر می رسد که بعد از پایان دوره قاجار، و در زمان حکومت پهلوی اول نیز (اگرچه نه با گستره و شدّت سابق) روند مهاجرت ایرانیان خصوصا آذری زبانها به خاک همسایه شمالی، در راستای تامین معیشت، به طور متناوب تداوم یافت. چنانکه مطابق با گزارشی مورخ فروردین 1314ش از سوی حاکم ایالت آذربایجان به مقامات حکومتی در تهران، از شیوع بیکاری در میان اهالی آن قسمت از خاک ایران به خصوص زارعین و کسبه سخن رفته، و اینکه اشخاص مذکور: «به واسطه بیکاری و پریشانی برای تحصیل معاش به خاک خارجه رفته و در آنجا به واسطه نبودن کار به عملیاتی مشغول میشوند که مخالف حیثیات رعایای دولت شاهنشاهی است یا اینکه از فرط اضطرار به تکدّی مشغول میشوند». 10 در ادامه، علاوه بر پیشنهاد اعطای وام به مبلغ بیست هزار تومان به زارعین و کسبه آسیب دیده از رکود اقتصادی، طرحی مبنی بر ایجاد تاسیسات زیربنایی و عمرانی در آن منطقه، در راستای جذب نیروهای بیکار ارائه گردید: «ضمنا مقرر شود راه شوسه شرفخانه و راه قطور و خیابان جدید خوی را شروع به ساختمان نمایند و بلدیه های نقاط ثلاثه فوق هر یک در قسمت خود یک عده از بیکاران را به عملگی و کار وادار کنند که از ممرّ معاش آنان تامین گردد». 11 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. محمدشفیع قزوینی، قانون قزوینی، به کوشش ایرج افشار، بی جا: طلایه، 1370ش، ص46. 2. ج. باری یر، اقتصاد ایران 1900-1970م، تهران: موسسه حسابرسی سازمان صنایع ملی و سازمان برنامه، 1363ش، ص47. 3. فریدون آدمیت، فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، تهران: پیام، 1355ش، ص15. 4. تورج اتابکی، دولت و فرودستان، ترجمه: آرش عزیزی، تهران: ققنوس، 1390ش، ص65. 5. همان، ص67. 6. همان، صص61-62. 7. همان، ص71. 8. همان، صص73-75. 9. جان فوران، مقاومت شکننده، ترجمه: احمد تدین، تهران: موسسه رسا ، 1377ش، ص201. 10. اسنادی از انجمنهای بلدی، تجار و اصناف (1300-1320)، ج2، تهیه و تنظیم: معاونت خدمات مدیریت و اطلاع رسانی دفتر رئیس جمهور، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد، 1380ش، ص673. 11. همانجا. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

رضاشاه کبیر!؛ ثروت‌اندوزی بیمارگونه؛ غصب اموال و داراییهای مردم

مظفر شاهدی shahedi@iichs.org از ویژگیها و صفات رذیله رضاشاه، مال‌اندوزی و غصب اموال، املاک و داراییهای مردم کشور، از اقشار مختلف بود. این مهم در اکثری از منابع دست‌اول آن روزگار و نیز در خاطرات بسیاری از رجال و آگاهان به امور انعکاس یافته است. به‌ویژه به‌دنبال عزل رضاشاه از سلطنت (توسط متفقین) شماری از کسانی که اموال و داراییهایشان به‌نفع او غصب و ضبط شده بود، فرصت پیدا کردند زوایایی از فجایع مذکور را بیان کنند. بدین‌ ترتیب، از جمله خصایل شاخص فردی که ادعا می‌شده است، پدر ایران نوین بوده و تمام عمر خود را مصروف خدمت‌رسانی به خلق و کشور کرده است و او را حتی رضاشاه کبیر! نام دادند، ثروت‌اندوزیهای بیمارگونه و غصب اموال و داراییهای ملت ایران بود. چنین بود که وقتی عزل شد دهها (و بلکه چندصد) میلیون تومان ارزش داراییهای نامشروع نقدی او در بانکهای داخلی و خارجی و اموال و داراییهای غیرنقدی او در اقصی نقاط کشور می‌شد. تأسف‌بارتر این‌که، به‌محض حمله و ورود نیروهای متجاوز روسیه شوروی به قلمروهای شمالی ایران، رضاشاه کبیر!، عمده و بلکه تنها نگرانی‌اش، در خطر قرار گرفتن داراییها و اموال و املاک فراوانش در مازنداران و دیگر مناطق شمالی بود! و این معنی را به‌عیان با محمدعلی فروغی در میان نهاده بود. بررسی مبسوط و دقیق سیاستهای غصب‌ اموال و ثروت‌اندوزیهای حقیرانه رضاشاه و تبعات بس زیانبار آن، فرصت دیگری می‌طلبد؛ در مطلب پیش‌رو، در این‌باره به ذکر گوشه‌هایی از خاطرات ویپرت بلوشر (سفیر وقت آلمان در تهران) و قهرمان ‌میزرا سالور (عین‌السلطنه)، که روزنامه خاطرات او اثری است کم‌نظیر در مطالعه و فهم بسیاری از مسائل کشور در فاصله بین سلطنت ناصرالدین ‌شاه تا سالهای میانی دهه 1320 ش، بسنده می‌شود. ویپرت بلوشر سفیر وقت آلمان در تهران درباره سیاست گستاخانه و اسفبار رضاشاه در غصب اموال و داراییهای مردم کشور چنین نوشته است: در همان زمان که مردم زیر بار مالیات و دستمزد اندک می نالیدند، مرتب بر ثروت [رضا] شاه افزوده می‌شد. درست همچون یکی از فرمانروایان قرون وسطی شاه می‌کوشید بر قدرت شخصی خود بیفزاید. املاک گرانبها یکی پس از دیگری به ملکیت شاه در می‌آمد و وی هر دم در کارخانه جدید دیگری خود را سهیم می‌کرد. وی که با هیچ و صفر کار خود را شروع کرده بود حال مالک ثروتی بود که بر یکصد میلیون تومان تخمین زده می‌شد. اما وی ظاهراً بر این عقیده بود که چنین امری کاملاً درست و برح است. یک بار در حضور یکی از آشنایان من گفته بود: یکی از کارمندان من از کار اخراج شد به علت آنکه اختلاس کرده بود. من هم چیزهای بسیاری عایدم می‌شود، منتهی این دو با هم فرق دارند. با اصلاحاتی [!] که من در مملکت کرده‌ام، کشور به رونق بی سابقه‌ای [!] رسیده است. پس بدیهی است که من هم در آن شریک باشم. بلوشر تصریح می کند که رضاشاه جهت سهیم شدن در مالکیت کارخانجات، واحدهای تولیدی، اراضی کشاورزی و مستغلات عمدتاً به طرق غیرمستقیم و گاه با تهدید و اجبار ارزش واقعی ملک و دارایی مورد معامله را بسیار کاهش می‌داد و پس از خرید آن به سرعت قیمت آن را افزایش می‌داد. بلوشر درباره رذایل رضاشاه در راستای کسب ثروت و مکنت گستاخانه و شرم‌آور می‌افزاید: «کار دخالتهای خودسرانه [رضا] شاه در امور اقتصادی در این ایام بالا گرفته و به ‌اشکال عجیب و مضحکی درآمده بود. شاه با سرمایه‌ خود رستورانی در شمیران باز کرده بود و به‌حساب خود آنجا را اداره می‌کرد. بلافاصله بقیه رستورانهای شمیران بسته شدند و از کسب ممنوع گردیدند. همین‌که ساختمان راه آهن تا آن‌جا پیشرفت کرد که در جنوب کشور بین صالح‌آباد و خلیج فارس می‌توانست فعالیت کند، در این قطعه دیگر عبور و مرور کامیونها ممنوع شد». (ویپرت بلوشر، خاطرات بلوشر، صص 220- 221 و 272) بنابر نوشته قهرمان ‌میرزا سالور؛ در بسیاری از موارد املاک و مستغلات را بالاجبار و با قیمتهای بسیار نازل به‌نام رضاشاه سند می‌زدند. در مواردی بیشتر هم بدون این‌که صاحبان املاک در جریان امر قرار بگیرند با تنظیم وکالت‌نامه‌های جعلی املاک را به‌شاه منتقل می‌کردند. سالور در این باره نوشته است: «این آدم [رضاشاه] یا ملک‌ها را به‌ ثمن بخس، به‌زور، جبر قباله گرفت یا آن‌چه نگرفت مثل مال ما به ‌مالکش نداد [یعنی وکالت‌نامه جعلی تنظیم کرد]». وقتی رضاشاه عزل شد، سالور مذکور در خاطراتش نوشت: در ظرف بیست سال این همه حق ناحق، زدن، بستن، کشتن این بود نتیجه‌اش: کمسیونی تشکیل شده به ‌داراییهای او رسیدگی شود. صاحبان املاک مغصوبه تمامی به‌طهران آمده تظلم می‌کنند. پول نقد هشتاد و شش میلیون در بانکهای ملی و کشاورزی و غیره داشته. در خارجه مشغول تحقیقات هستند... بیست سال خواب طولانی ایران دید به ‌دسیسه، تقلب سر تخت نشست، آن‌وقت به‌جای پاس این موهبت به‌جان مردم افتاد و از هیچ ظلمی، ستمی، مال‌مردم‌خوری، آدم‌کشی فروگذار نکرد. آخر هم آن‌حال خودش و بچه‌هایش، این روزگار مملکت و مردم بینوای بیچاره. او به‌ایلات و عشایر ما ستم کرد. جانشان را گرفت، مالشان را برد، ناموسشان از دست رفت... ریاست قوا از سلطنت به‌موجب ماده قانونی ملغی شد. انحصار قند، شکر، چای، پارچه و بعضی دیگر نیز ملغی شد. همه چیز را برای دخل خودش به‌اختیار خودش به‌عنوان انحصار هنگامی تشکیل داده بود که تمام [مردم] سرگردان دنبال هر یک از آنها از صبح تا شام بدوند، پول بدهند، فقیر بی‌چیز شوند تا به ‌فکر کار دیگر یا انقلاب و اغتشاش نیفتند. آدم گرسنه، لخت، بی‌قند، چای کجا فکر سیاست‌بافی و تنقید‌سرایی می‌افتد. انگلیسیها خوب درسی دادندش. منبع: (قهرمان ‌میرزا سالور، روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، صص 7870- 7877 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

نگاهی آسیب شناسانه به صنعت سینما در دو دهه پایانی حکومت پهلوی (1337-1357ش)

محمدحسن پورقنبر Mpourghanbar8@gmail.com سینما یکی از جدی ترین و پرمخاطب ترین رسانه‌های جمعی در عصر کنونی محسوب می شود. میزان اهمیتِ آن، هنگامی بیشتر قابل درک خواهد بود که به این مسئله توجه گردد، این رسانه، فقط ابزاری برای تفریح و سرگرمی نیست، بلکه می‌توان از آن در راستای فرهنگ سازی در جامعه نیز استفاده نمود. اگرچه سابقه تاسیس سینما در ایران به اواخر قرن 13ش مرتبط بوده، و در دهه‌های نخستین قرن 14ش (به ویژه دهه 1320ش) نیز دهها سینما در شهرهای بزرگ کشور منجمله تهران برپا گردید، با اینحال، پافشاری فراوان و اصرار شدیدِ دست اندرکاران حکومت پهلوی بر تزریق افکار مدرنیستی و رویکردهای غربگرایانه به جامعه از اواخر دهه1330ش، سبب رونق بیش از پیش این رسانه فرهنگی، هنری و تفریحی در ایران شده، عمدتا پیامدهای ناخوشایندی را در عرصه فرهنگی و اجتماعی کشور به همراه داشت. در این مقاله کوتاه، سعی بر آن است تا به طور مختصر و با تکیه بر مقالات منتشر شده در برخی مجلاتِ همان برهه زمانی، آسیبهای ناشی از این مسئله را در دو دهه پایانی حکومت پهلوی مورد واکاوی قرار دهیم. مجله «درسهایی از مکتب اسلام» در یکی از شماره‌های خود، به نقل از یک نشریه دیگر در همان مقطع زمانی، آمار و ارقامی را در مورد تعداد سینما و اشخاص علاقه مند به آن در اوایل دهه 1340ش ارائه داده که می تواند در نوع خود جالب باشد. مطابق با این گزارش، مردم تهران برای رفتن به سینما در سالهای نخست دهه 1340ش، در هر ماه بیش از 230 میلیون ریال هزینه می کردند. تا یک دهه قبل از آن یعنی تا اوایل دهه 1330ش، در سراسر کشور، مجموع تعداد افرادی که به سینما می رفتند، هر روز، بین 50 تا80 هزار نفر بود، در حالی که، این تعداد در اوایل دهه1340ش به 350تا 400هزار نفر رسید. طی دو سال یعنی1340 و 1341ش، 18 سینمای جدید در تهران بنا گردیده، 12 سینمای دیگر نیز در حال احداث بود. طی همین دوره، در شهرهای دیگر ایران هم 94 سینما تاسیس شد. یکی از دلایل رشد تعداد سینما و رونق صنعت سینما در ایران را باید در سود اقتصادی ِ حاصل از آن جست وجو کرد. بنابر گزارش، هر سینمای جدیدالتاسیس تا شش ماه پس از افتتاح از پرداخت عوارض شهرداری و مالیات معاف بود، که موجب سود مالی به اندازه 15 میلیون ریال یعنی مقداری بیش از مخارج ساختمان، برای صاحب سینما می‌شد. بر اساس همین گزارش، هزینه های یک سینما در یک ماه، حداکثر ده هزار تومان، اما، فروش ماهانه اش بیش از نیم میلیون تومان بود که بعد از کسر عوارض شهرداری، میان صاحب سینما و صاحب فیلم تقسیم می‌شد1. معضل فیلمهای نامطلوبِ ارائه شده در سینما و پیامدهای زیانبخشِ ناشی از آن برای جامعه ایران، از اواسط دهه 1330ش به عنوان یکی از مسائل حادِّ اجتماعی ـ فرهنگی، در میان برخی از منتقدان و اصحاب اندیشه مطرح بود. یکی از همین افراد (محمود افشاریزدی) در سال 1338ش، مقاله ای به نام «سینما در ایران» برای مجله «آینده» نوشت که اندکی بعد از آن، مجله «خواندنی ها» نیز مقاله مذکور را منتشر نموده، و در نتیجه عدم توجه مقامات کشوری به این مسئله، پنج سال بعد از آن یعنی در سال 1343ش هم نشریه «کانون سردفتران» مبادرت به انتشار مجدّد همان مقاله کرد. نویسنده مقاله، بعد از تمجیدِ صنعت سینما و کاربردِ آن در راستای ایجاد تفریح و سرگرمی در بین مردم، اثرات ناخوشایندِ ناشی از سینما در جامعه ایران را، نه به علّتِ وجودِ خودِ این رسانه هنری ـ تفریحی، بلکه عدم نظارت مسئولین و بی توجهی در استفاده سودمند از سینما در جامعه ایران دانست، مسئله ای که توام با نتایج مخرّبی برای جامعه ایران بود: بیشتر فیلمهای امریکائی یا اروپائی که برای محیطی غیر از محیط ما تهیه شده جز گمراه کردن و ناپرهیزکار نمودن جوانان و زنان، بد اخلاق و بی تربیت بار آوردن کودکان برای ما هنری ندارد... عشق‌بازیهای هوس آلود، بی علاقه شدن به خانه و خانواده، آرتیست بازی دختران مدارس، بی بندوباری برخی مردان و پاره ای زنان، ناسازگاری اینان با شوهران خود، گسیخته شدن بسیاری از زناشوئیها، بدکاریها و نابکاریهای نو پیدا شده، حادثه جوئی و قهرمان بازی و گانگستر شدن گروهی از جوانان، حرف ناشنوی کودکان...و بسی چیزها و صفت های ناپسند دیگر همه این هنرها از سینما و تقلید از هنرپیشگان سرچشمه میگیرد. اثر فسادآمیز سینما در روحیه زنان تازه به دوران رسیده و جوانان و دختران سردوگرم نچشیده مسلم است... نه تنها زنان ناپخته و دختران و کودکان بلکه بعضی مردان و جوانان رسیده (اما ساده لوح) ایرانی نیز از سینما کارهای بد یاد میگیرند. بدبختی این است که کم کم اثر بد سینما به دهاتیها هم کشیده و دهقانان ما را هم که مردم پاکی بودند آلوده میسازد سینما مانند کتاب رمان نیست که سواد خواسته باشد و در دسترس همه کس نباشد...2 افشار یزدی، سپس، از تجربیات حضورش در سوئیس و برنامه‌های مقامات این کشور در راستای ممانعت از پیامدهای مخرّبِ فرهنگی ـ اخلاقی سینما بر جامعه خود سخن به میان آورده، «در سوئیس چند سال است که دیدن هر فیلمی برای کودکان، دختران و پسران آزاد نیست...»، ازین رو، اجرای طرحی به منظور ایجاد محدودیت سنّی برای دیدنِ فیلمهایی خاص در ایران را لازم دانست. ضمن آنکه خود، به عنوان یک انسان فرهیخته و صاحبنظر، حتی در زندگی شخصی و خانوادگی‌اش، همیشه نظارت جدّی و دقیقی در رفتنِ اعضای خانواده به سینما داشته است: «پیش از آنکه در سوئیس این احتیاطها را که اکنون دارند بکنند به افراد خانواده خودم تا زیر سرپرستی من بودند اجازه نمیدادم که زیاد به سینما بروند. هر زمان که میخواستم آنها را ببرم چه آنها که در ایران بودند و چه آنها که در سوئیس، نخست خودم میرفتم فیلم را میدیدم اگر آنرا از لحاظ اخلاقی بد نمیدانستم آنان را هدایت میکردم و خودم پس از چند دقیقه نشستن بیرون می‌آمدم»3. نویسنده مقاله «سینما در ایران»، بعد از ارائه راهکارهایی به منظور محدودیتِ مضرّات سینما بر اجتماع و استفاده از آن در راستای کمک به پیشرفت جامعه ایران، همچون وضع قانون مالیات سنگین بر سینما (خصوصا فیلمهای پرهزینه)، ایجاد محدودیتِ سنّی برای تماشای فیلمها و تقسیم‌بندی سینماها برای رده‌های سنّی مختلف، استفاده از مالیات سینما به منظور ایجاد مراکز فرهنگی و تفریحی دیگر مانند پارک و کتابخانه4، در پایان مقاله، بر روی نیازهای اساسی کشور متمرکز می گردد: در حیرتم چه نیاز ناگذشتنی ملت گرسنه ما به سینما داشت که چند سال است در خیابانهای طهران کاخهای بزرگ برای سینما مانند قارچ از زمین بروید و مردم مانند قحطی زدگان بدانها روی آور میشوند! آیا بهمان نسبت هم برای مردم کتابخانه قرائتخانه گردشگاه عمومی و مانند آنها دائر شده است؟...باید سرمایه داران را که رغبتی به ساختمان دارند هدایت کرد بلکه با تشویق واداشت که بجای سینما عمارتهای بزرگ بصورت آپارتمان بسازند و تحت نظر دولت بقیمت ارزان چنان که در بعضی کشورها معمول است به اجاره مردم بی خانه بدهند. اگر اقلا وزارت دارایی توانسته بود این چشمه درآمد سرشار را کشف و بهره‌برداری کند و از سود کلانی که کسان از سینما میبرند درامد شایان برای خود تهیه نماید و بار مالیات بی نوایانی که از دوره گردی و پینه دوزی و مانند آنها زندگی بخور نمیری میکنند و اخیرا مورد توجه وزارت دارئی برای پرداخت مالیات واقع شدند بکاهد میتوانستیم شاید دل خود را به این خوش کنیم5. میزان وخامت شرایط فرهنگی و اخلاقی سینمای ایران در آن برهه زمانی، به اندازه‌ای جدّی بود که، حتی یکی از سناتورها نیز به انتقاد شدید از آن در صحن علنی مجلس سنا پرداخت. «چند شب قبل برای دیدن یک فیلم تاریخی به سینما رفته بودم اما آن فیلم را عوض کرده بودند و با منظره واقعا زننده ای روبرو شدم این فیلم کاملا منافی عفت بود و سالن پُر بود از پسران و دختران جوان بنده خیلی ناراحت شدم بطوریکه نتوانستم در سالن بمانم. این فیلم ها پسران و دختران را علنا منحرف و وادار بفساد میکند»6. یکی از نشریات، در نظرسنجی ای که از خوانندگانش راجع به عامل شیوع فساد اخلاقی در میان جوانان داشته است، به این نکته اشاره نمود که بیست درصد از مخاطبان، سینما و مطبوعات (با عکسها و مطالب مستهجن) را منشا گسترش فساد اخلاقی در جامعه عنوان کردند7. حتی یکی از مخاطبان این نشریه، محیط سینما را «ام الفساد» دانسته، زیرا جوان «پرده سینما را با آن مناظر شهوت زا و آن اندام هوس‌انگیز ستاره‌ها یا آن صحنه‌های مهیب جنائی را مشاهده کرده شعله‌های شهوت و غضب جوان زبانه می کشد»8. در مقاله‌ای مربوط به اوایل سال 1343ش، با عنوان «قوانین ما و خطر سینما»، بعد از اشاره به کاربردهای مثبت سینما همچون تزریق روحیه وطن‌پرستی و شجاعت در جامعه، به آسیبهای این رسانه در ایران پرداخت، معضلاتی که منبعث از سودجویی سرمایه‌گذاران حاضر در صنعت سینما در راستای ساختِ فیلمهای عامّه پسند و مبتذل بوده، و البته موجب جذب ثروت مالی هنگفت می‌گردید. علاوه بر این، به منظور کاهش وابستگی روزافزون مردم به سینما و کاستن از تاثیرات منفی آن در جامعه، راهکارهایی ارائه شد: ما که در نقاط مختلف شهرها، باغ ها، پارک ها و سیرک های ثابت و سیار و ورزشگاه ها و کتابخانه ها و قرائتخانه های فراوان و رایگان نداریم و سرگرمی مردم را به این سینماها و فیلم‌های تبلیغاتی آب گازدار و روغن نباتی و داستان های پلیسی تلویزیون منحصر کردیم و با خواندن اخبار جرائد آثار شوم تقلید و تعلیم این مکتب جدید را می بینیم... آیا بهتر نیست که از محل عایدات همین سینماها خرج پیشگیری از مفاسد آنها کنیم و پولی را که آن طرف پل صرف جلب تبهکاران و محاکمه متهمین و معالجه مرضی و مجروحین مکتب سینمای بد میشود این طرف پل خرج نظارت و بررسی و مراقبت شدید کنیم. آیا بهتر نیست هر سینمائی را مجبور کنیم که در سالن انتظار یک کتابخانه و قرائتخانه مناسب با جلب نظر وزارت فرهنگ داشته باشد تا در مقابل سیئات ستون حسناتی هم باز شود. بیائید از افکار فاسد قهقرائی و خرافی و ارتجاعی بپرهیزیم ولی طریق صالحی را برگزینیم که تقلید از فرنگی‌های خوب باشد و مواظب باشیم که از خود فرنگی ها فرنگی تر نشویم9. در همان برهه، یکی از سناتورها در صحن مجلس سنا، از دولت راجع به اقدامات و تدابیرش در راستای «جلوگیری از نشریات و نمایشهای مرّوج فساد اخلاق و منحرف کننده جوانان» سوال نمود، و اینکه مسئول این گونه اقدامات، کدام یک از مقامات دولتی است. او با تاکید بر این نکته که مقتضیات زندگی ما با مردم امریکا و اروپا، بلکه حتی آسیای شرقی نیز متفاوت بوده و آداب و رسوم و سبک زندگی ما با آنان فرق می کند، الگوبرداری از فیلمهایی را که در کشورهای مذکور ساخته شده و همسو با شرایط زندگی آنان است، کاملا نادرست و مُضر به حال اجتماع ایرانی عنوان نمود. نکته جالب و قابل تامّل اینجاست که، هم او تأکید کرد این گونه فیلمها، علی رغم سانسورهایی که میشود، باز هم پیامدهای روحی و روانی ویران کننده ای برای جامعه ایران دارد: این فیلم هائی که نمایش داده میشود غالبا قسم زیادی از آن سانسور میشود زیرا جنبه منحرف کننده آن قوی است و با اینهمه میبینیم که به قدر کافی مواردی برای تحریک غرائز نهفته جوانان باقی میماند و همان مایه ناچیز سبب بروز لغزشهائی میشود که بسقوط خانوادگی منتهی میگردد. عکسهائی که در این مجله‌ها چاپ میشود و مقالاتی که در معرفی فیلم مینویسند تا چه مایه زیانبخش و زننده است. گاهی آدمی از خواندن این مقاله ها و دیدن این عکسها شرمسار میشود زیرا میبیند کلماتی که در تعریف و وصف فیلم های شهوانی نگاشته شده بقدری شرم آور است که ساقط ترین افراد در حال عادی از گفتن آن خجالت میکشند10. اندکی بعد، در مقاله دیگری با عنوان «نقش سینما در مردم»، باز هم از شرایط نامساعد سینمای ایران، شدیدا انتقاد شد. در این مقاله، با ذکر این نکته که، در برهه زمانی موردنظر، اساسِ رویکرد آموزشی و تعلیمی در دنیا بر مبنای آموزش سمعی و بصری بوده و در راستای جهت دهی مثبتِ افکار جامعه، می‌توان از سینما و تلویزیون بهره برد، اما در این سو، در کشور ما، سودجوئی و سوداگری برخی افراد سبب شد تا سینما در خلافِ جریان منافع کشور حرکت کند. نویسنده مقاله، در ادامه بحث، از عدم کنترل و فقدان قوّه نظارتی سخن به میان آورده: در روزهایی که تزریق یک آمپول نامناسب و تجویز یک داروی بیجا و رسانیدن کمترین آسیب بدنی قابل تعقیب و مجازات است و دخالت افراد ناصالح را در این امور جرم و تخلف میدانند، لطمه و آسیب روانی و سم پاشی بوسیله سینما و تلویزیون موج جنایت و زشتی راه میندازد و با تعلیمات فاسد سمعی و بصری نسل جوان را به سراشیبی سقوط و خودکشی میکشد و روح را رنجور و نظام اجتماع را دچار لغزش میکند نباید مورد توجه باشد؟!11 سپس از نفوذ فیلمهای اروپایی و امریکایی، و تاثیر زندگی مصنوعی در آن بر افراد جامعه ایران منجمله ایجاد حس حقارت در زنان و جوانان، دوری و بیزاری از فرهنگ و تمدن ایرانی، بروز و شیوع برخی انواع بزه صحبت کرده است12. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایرانی

زندگی و اقدامات لارنس آلمانی در ایران

مرضیه یحیی آبادی جنگ بین الملل اول، در سال 1914م/1332ق به وقوع پیوست. موضع گیری سیاسی ایران به هنگام وقوع جنگ، اتخاذ سیاست بیطرفی به عنوان مناسب ترین گزینه در آن برهه زمانی بود. در آغاز جنگ بزرگ، دولت ایران توسط سفارتخانه‌های خود در کشورهای خارجی، بیطرفی خود را اعلام کرد و از دولتهایی که در خاک ایران نیرو داشتند تقاضا کرد، با احترام به بیطرفی ایران، قسمتهای اشغالی را تخلیه نمایند؛ اما دولتهای ذینفع، نه تنها به این اعلامیه اعتنایی نکردند؛ بلکه قوای خویش را در ایران تقویت نمودند. با آغاز جنگ، چشم امید ایرانیان به نیروی سوم یعنی آلمان دوخته شده بود. آلمان از نظر ایرانیان ــ حداقل در رابطه با ایران ــ به روش استعمارگرانه نپرداخته بود. ایرانیان از اینکه می‌دیدند آلمان با روس و انگلیس، وارد جنگ شده، شادمان بودند و پیروزی آلمان را به یک معنی پیروزی خود می‌دانستند. چراکه با شکست روسیه و انگلیس، ایران نیز از قید نفوذ سیاسی آن دو دولت آزاد می‌شد. سیاستمداران آلمانی نیز از این مسئله استفاده کردند و فعالیتهای خود را در ایران گسترش دادند. به آزادیخواهان ایران نزدیک شدند و ایلات و عشایر را بر ضد انگلیس شوراندند. «ویلهلم لیتن» یکی از کارگزاران سیاسی آلمان که در اثنای جنگ جهانی اول در ایران فعالیت داشت می‏گوید: همانطور که در کشورهای بیطرف معمول است وظیفه ما عبارت بود، از فعالیت در جهت جلوگیری از سمتگیری موفق کشور میزبان به سود دشمن و حتی‌‏الامکان کشاندن آن کشور به اردوی خود، اما در ایران داشتن چنین عقیده‌‏ای خطا و اشتباهی آشکار بود؛ چه، ایران به قدری از روسیه و بریتانیا سابقه تلخ داشت که ایرانیان، بدون هیچ تبلیغی، از بدو امر طرفدار آلمان محسوب می‏شدند. 1 عمال سیاسی و نظامی آلمان در ایران در سراسر کشور مشغول فعالیت بودند. این تلاشها در سالهای نزدیک به جنگ جهانی اول، شروع و طی سالهای جنگ به طرز فزاینده ای رو به گسترش نهاد. مأموران آلمانی با تدبیرها و شیوه‌های خاصی جامعه ایران را بر ضد اتباع و منافع روسیه و بریتانیا به شورش واداشتند. یکی از این دیپلماتهای آلمانی که طی جنگ جهانی اول (1918-1914م/1336-1332ق)، منشأ یک رشته تحرکات و اقدامات ضدانگلیسی در جنوب ایران بود، «واسموس» نام داشت. «ویلهلم واسموس» 2 در سال 1880م، در ایالت هانور به دنیا آمد و مسقط الرأس او شهر اهلندورف واقع در دره کزلاریکی از توابع هارز می‌باشد. وی پس از تحصیل در رشته های حقوق و شرق شناسی در سال 1906م، در وزارت خارجه آلمان مشغول کار شد و بعد از مدتی به ماداگاسکار رفت. البته دوران مأموریت وی در آنجا مدت زیادی به طول نینجامید و پس از مدتی به برلن احضار و سپس در سال 1909م، با عنوان کنسول عازم بوشهر گردید. 3 باید به ذکر این نکته بپردازیم که دولت آلمان در سال 1897م، یک نایب کنسولگری در بوشهر ایجاد کرد که خیلی زود به کنسولگری تبدیل شد و نفوذ خود را در بنادر خلیج فارس توسعه داد. واسموس، پس از یکسال از بوشهر به برلن مراجعت نمود و مجدداً راهی ماداگاسکار شد و سه سال متوالی بدون اینکه با اروپائیان رفت و آمد کند یا اوقات خود را در باشگاهها بگذراند به تحصیل زبان فارسی پرداخت و در سال 1913م، باز به بوشهر عزیمت کرد. اما این بار مستقیماً به محل مأموریت نرفت و ابتدا عازم تهران شد تا با وزیرمختار آلمان ملاقات و از او کسب دستور کند. واسموس، در زمان توقف در تهران متوجه شد که مردم نواحی شمالی ایران با ایلات و عشایر جنوب تفاوت فراوانی دارند، زیرا مردم نقاطی که کمتر تحت نفوذ استعماری بریتانیا قرار گرفته آن اندازه از آن دولت متنفر نیستند و حتی برخی اوقات قهرمانان انگلیسی را که با حیله و تدبیر، کشور بزرگی چون هندوستان را به تصرف درآورده بودند به دیده تحسین می‌نگرند. 4 از اینرو، افراد تنگستان فارس را برای اجرای مقاصد خود بیشتر مناسب دید. واسموس، از چهره های مشهور آلمانی بود که بر ضد متفقین تبلیغات می‌کرد. کسی که به قیاس لورنس عربستان ــ که مأمور انگلیسی بود ــ، «لورنس آلمان» خوانده‌اند. وی در دوران جنگ جهانی اول سعی در تحریک و دامن زدن به مبارزات و خیزشهای مردمی و ایلاتی در جنوب ایران علیه سیاست بریتانیا داشت و در تحولات جنوب نقش برجسته‌ای ایفا نمود. به این نکته باید توجه داشت که جاسوسان اعزامی آلمان، قبلاً طی سفرهای متعدد خود به مناطق مختلف ایران، ضمن آشنایی با اوضاع جغرافیایی از فرهنگ، اعتقادات، باورهای قومی و مذهبی شناخت کامل حاصل کرده بودند. به همین دلیل بود که آنها به آسانی توانستند خود را به هیئت مسلمانی و لباس ایرانی درآورند. «نیدرمایر» 5 یکی از شاخص ترین چهره های جاسوسی آلمان در ایران در این رابطه می‌نویسد: «با طرز تغذیه و نحوه زندگی ایرانیها از دیرباز آشنا بودم. هنگامی که زیر نظر کسی بودم درست مانند اهالی بومی وضو می گرفتم و نماز می خواندم...». 6 واسموس، سالهای زیادی را در تنگستان تنها زیست و با آداب و رسوم تنگستانیها آشنا شد و با خوانین و رؤسا و حتی مردم عادی آن دیار دوستی برقرار نمود. لباس تنگستانیها را پوشید و حتی به لهجه آنها سخن گفت. «داگوبرت فن میکوش» در این باره می‌نویسد: «واسموس اغلب روزها در سفر به سر می برد، با این خان و آن خان ملاقات می کرد و گاه تا دل کوهها پیش می رفت. در یک اتاق لخت یا در یک چادر شبانی در جمع رؤسا و ریش سفیدان چمباتمه می‌نشست و به مذاکراتی که ساعتها به طول می‌انجامید تن می‌داد. با آنها غذا می‌خورد و شب را همان طور که رسم بود روی سکوئی کاهگلی که اغلب چندان تمیز هم نبود، زیر لحافی می‌خوابید. از ناراحتیهایی که این طرز زندگی به همراه داشت ابرو در هم نمی‌کشید». 7 و در ادامه می‌نویسد: «هم به زبان فارسی و هم به لهجه ساحلی [تنگستانی] به راحتی صحبت می کرد. از این هنر نیز بهره ور بود که ضمن صحبت، برای تأثیر گذاردن در مخاطب، نقل قولی مناسب از یک کتاب ذکر کند. اما همدلی و محبتی که در مخاطبهای خود ایجاد می‌کرد، سخت فراتر از قرب و منزلتی بود که یک نفر اروپایی می توانست با سخن گفتن به زبان محلی یا دادن چند عدد قرص یا مُسهل و برطرف کننده ناراحتیها و تسکین آلام به دست آورد». 8 حافظه و حضور ذهن واسموس همه را به حیرت انداخته بود. او از هر مقوله سخن می گفت و به مناسبت بیتی از سعدی یا حافظ نقل می‌کرد. برای تهییج تفنگچیان به نبرد نیز از اوراد و اذکار گرفته تا اشعار حماسی فردوسی طوسی را از حفظ می خواند. 9 واسموس، دارای دفتر یادداشت روزانه بود و هر آنچه که می‌دید یا می‌شنید یادداشت می‌نمود. وی طی سالهای مأموریت سیاسی خویش در جنوب ایران یا در ایام اقامت در تنگستان و اَهرَم، مرتباً اخبار وضعیت سیاسی، تحولات اجتماعی، پراکندگی قدرت، مخالفت خوانین با یکدیگر، نفوذ انگلیسیها در میان خوانین یا هر موضوع جالبی راجع به تنگستان را به صورت نامه، تلگراف، رمز، پیام یا گزارش به آلمان ارسال می کرد. مجموع آن اسناد سیاسی، سیمای سیاسی ـ اجتماعی و مبارزاتی مردم و خوانین تنگستان از سالهای قبل از جنگ جهانی اول تا روزهای پایانی آن را به خوبی روشن می سازد. اسنادی که البته پس از سقوط آلمان در سال 1945م/1336ق، توسط متفقین به غارت رفت و هر بخش از آن نصیب کشوری شد. بر اساس همین اسناد و گزارشها و یادداشتها بود که داگوبرت فن میکوش، تاریخ مبارزات و تحولات سیاسی تنگستان را در سالهای جنگ جهانی اول تدوین و منتشر کرد. 10 واسموس، اولین آلمانی و حتی فراتر از آن اولین اروپایی بود که کوشید فرهنگ واژگان بومی و گویش و لهجه محلی تنگستان را تهیه و تنظیم کند. او خود قادر به تکلم به گویش تنگستانی و ساحلی بود و در سالهای جنگ و حتی در اوقات فراغت، واژگان بومی موجود در گویش تنگستانی و آوانویسی و معادل آلمانی آن را می نوشت و گردآوری می‌کرد. زمانی که در پایان جنگ جهانی اول، واسموس از تنگستان و جنوب ایران رفت، آن یادداشتها را همراه خود داشت، ولی هنگام ورود به تهران به چنگ مأموران انگلیسی افتاد و دیگر از سرنوشت آنها خبری نیست. کریستوفر سایکس به این یادداشتها و تصرفشان توسط انگلیسیها اشاره کرده است. 11 مهم ترین فرآیند تاریخ استعماری ایران از قرن 20م، آغاز گردید. قرنی که (نفت) شیشه عمر انگلیسیها در دست ایران بود. خلیج فارس و جنوب ایران برای استفاده از ذخیره های سرشار نفت، برای انگلیس امری حیاتی به شمار می‌رفت. 12 نیروی دریائی انگلیس، به نفت ایران که امتیاز آن را طبق «قرارداد دارسی» به دست آورده بودند، نیاز مبرم داشت. از اینرو، دولت بریتانیا را بر آن داشت تا در بوشهر نیرو پیاده و جنوب ایران را اشغال نظامی کند. انگلیسیها عده زیادی نظامی هندی و انگلیسی در بوشهر پیاده و بی درنگ، دارالحکومه، گمرک خانه و سایر ادارات را تصرف کردند و بیرق انگلیس را بر فراز دارالحکومه برافراشتند. رئیس علی دلواری، شیخ حسین چاهکوتاهی و زائر خضرخان اهرمی سه نفر از خوانین دلیر تنگستان از این وقایع آگاهی یافته و بر آن شدند که علیه دشمن قیام کنند. تنگستان را می توان «دژ مبارزه با استعمار» به شمار آورد. انگلیسیها، چند روز بعد از ورود به بوشهر، نسبت به رئیس علی دلواری به عنوان ارتباط با آلمانها سوءظن پیدا کرده، برای دستگیری او دلوار را که بندر کوچکی از تنگستان و در شش فرسخی بوشهر بود، اول با کشتی جنگی بمباران کردند و بعد هم قوایی نظامی پیاده و به دلوار حمله کردند. 13 مقارن همین جریانات، واسموس که ماجراجوئی شجاع و دلیر بود و فارسی را شمرده صحبت می کرد و عشایر جنوب ایران را به خوبی می شناخت و در اوایل جنگ جهانی اول از تهران به شیراز آمده بود؛ چون خبر قیام دلیران تنگستانی را شنید، به سوی بوشهر حرکت کرد. تلاشهای واسموس برای جلب محافل متنفذ شیراز و فارس و تهییج ایشان تنها برای این نبود که محافل دولتی را وادار کنند خواسته‌های وی را برآورده سازند، بلکه همزمان با آن، هدف کلی از آن کوششها، واداشتن ایران به شرکت در جنگ بود. حمله انگلیسیها به واسموس شور و هیجان بسیاری در مردم برانگیخت و او که در مدت کنسولی خود در بوشهر، اوضاع آن منطقه را خوب می‌شناخت، از هیجان عموم مردم به سود خود استفاده کرد. او تمام سعی‌اش را کرد که با همان حربه انگلیسیها به مقابله آنها بشتابد. به عبارت دیگر، می خواست به تسلط انگلیسیها در شیراز پایان دهد یا آنکه خود به بوشهر هجوم ببرد. واسموس، که به سبب فعالیتهای گذشته خود در جنوب ایران با اوضاع آن منطقه آشنایی داشت، معتقد بود می‌تواند به اهداف بزرگی در آن منطقه دست یابد. از اینرو در ژانویه 1915م/ ربیع الأول 1333ق، با گروه اندکی راهی جنوب ایران شد. او می خواست جاده شیراز ـ بوشهر را بگیرد، علیه انگلیسیها در خلیج فارس دست به اقداماتی بزند و سایر گروههای عملیاتی آلمان را با فرستادن آذوقه پشتیبانی کند و به این ترتیب او نیز برنامه‌های ویژه‌ای درباره هند در سر داشت. 14 بخشی از مأموریت واسموس، متوجه ایجاد اختلال در بوشهر به عنوان مرکز اصلی سلطه بریتانیا در خلیج فارس و نیز بستن جاده مهم و استراتژیک خلیج فارس به شیراز بود. وی برای تحقق این امر با توجه به ناسازگاری عشایر منطقه (ایلات دشتی، دشتستان و تنگستان) و تضاد آنها با انگلیسیها با آنها روابط دوستانه برقرار نمود. از یکسو، تلاش دولت مرکزی برای احیای تمرکز سیاسی جهت سلطه بر سواحل خلیج فارس، و از سوی دیگر اقدامات بریتانیا در اِعمال محدودیتها و امر و نهی به مردم این خطه جهت ایمن نگه داشتن منافع خود، موضوعی بود که روحیه دلاوری، بیگانه ستیزی و غیرت ایلاتی عشایر در جنوب آن را بر نمی تافت. 15 از آغاز حضور بریتانیا، شورش و قیام دلیرانه مردم این سرزمین، همواره مانع اساسی در راه اهداف امپریالیسم در این نواحی بود و تا این مقطع زمانی میان آنها منازعات فراوانی روی داده بود. واسموس با آگاهی از این جریانات، همراه با اعلامیه های ضدانگلیسی و نیز وسایل ارتباطی نظیر بی سیم به این منطقه گام نهاد. استفاده از احساسات مذهبی و ملّی، اغوا و فریبکاری و وعده های کلان هم رواج داشت. در مقابل، انگلیسیها هم تحرکات منطقه را با دقت نظر خاصی رصد می کردند و از اینرو هر روز یک کشتی جدید مقابل بوشهر لنگر می‌انداخت و اعلانهایی از سوی کنسولگری و اتباع انگلیسی به در و دیوار شهر زده می‌شد. 16 واسموس همکاری خود را با عشایر منطقه به ویژه با رئیس علی دلواری، شیخ حسین چاهکوتاهی و زائر خضرخان اهرمی شروع کرد. 17 محبوبیت واسموس چنان بالا گرفته بود که گاهی به علت نرسیدن تدارکات آلمانها جهت پیشبرد اهداف و نقشه هایش دچار تنگدستی می‌شد، اما از سوی سران ایلات به او کمکهای مالی می رسید. یا زمانی که در اوج فعالیتها و اقداماتش، انگلیسیها برای دستگیری او طی انتشار اعلامیه‌های گوناگون، جایزه های کلان معین کردند، هیچ کس حاضر نشد واسموس را به مقامات انگلیسی تحویل دهد و پنجاه هزار لیره جایزه بگیرد. 18 حتی مردم اعلامیه‌های انگلیسی را پاره کردند. حتی واسموس، یک برگ از اعلان را به نزد زائرخضرخان برد اما وی خشمناک اعلان را پاره کرد و دور انداخت و گفت: «ما بیشرف نیستیم که مهمان خود را به دست دشمن دهیم، شما دشمنِ دشمن ما هستید لذا دوست ما شمرده می‌شوید». 19 به این ترتیب، دلیران تنگستانی که با عشق به دفاع از وطن، با تعصب ملی و دینی با انگلیسیها وارد جنگ شدند به پولی که برای تسلیم واسموس در نظر گرفته شده بود، نیازی نداشتند؛ زیرا خود خوانین متمول بودند. به ویژه زائرخضرخان که با پول خود تجارت می کرد، تا جایی که انگلیسیها دویست صندوق چای او را در گمرک بوشهر ضبط کرده بودند. ایل مقتدر قشقائی و نیز برخی از سران بختیاری که به طور سنتی از طرفداران بریتانیا محسوب می‌شدند به آلمان تمایل یافتند. با همکاری و کمک همین نیروها بود که انگلیسیها از بوشهر بیرون رانده شدند و شیراز و مناطق مجاور فارس به تصرف قوای ملّی درآمد و منافع و اتباع انگلیسی در خطر انهدام قرار گرفتند. 20 منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

جلوه‌های مقاومت نهاد مرجعیت در برابر استعمارگران - بررسی موردی تقابل عالمان شیعه با بریتانیا

صفاءالدین تبرّائیان درآمد تالار علامه امینی دانشگاه تهران طی روزهای 7 و 8 آبان ‌ماه 1392 ناظر برپایی «همایش بین‌المللی کالبدشکافی سیاست انگلیسیها در ایران (2012-1800م)» بود. در این هم‌اندیشی شماری از دانشوران ایرانی و خارجی مبادرت به واکاوی و بازخوانی رویه و رویکرد استعمار بریتانیا در دو سده اخیر در ایران‌ زمین نمودند. این همایش به همت «مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران» برگزار شد. آنچه در پی می‌آید متن سخنرانی اختتامیه همایش است که توسط صفاءالدین تبرّائیان ایراد گردیده است و در آن نمونه‌های برجسته ایستادگی روحانیت طراز اول جهان تشیع در مواجهه با تعدیات و زیاده‌خواهیهای استعمار انگلیس و ایادی منطقه‌ای آنان مورد بررسی واقع شده است و بدان امید که مورد بهره‌وری قرار گیرد ایفاد حضور می‌شود. *** بسم‌الله ‌الرحمن ‌الرحیم والعاقبه لأهل التقوی والیقین سلام ‌علیکم ... بحث خود را در نه محور و با رعایت ترادف تاریخی به حضور سروران گرامی شرکت‌کننده در این هم‌اندیشی علمی تقدیم می‌کنم. همایشی که در برهه حساسی، شجاعانه بر اثر تکاپوی شایسته تحسین نسل جوان و بصیر تاریخنگار انقلاب اسلامی کلید خورد و درصدد پرتوافشانی به زوایای تاریک و ناشناخته تاریخ سیاسی معاصر این مرز و بوم است. پایندگی مرجعیت رشیده مرجعیت در نظرگاه اسلامی امتداد امامت است. مراجع از منظر شیعیان نواب پیشوایان معصوم و ملجأ و پناهگاه مردم به‌شمار می‌آیند. عالمانی که افزون بر «حوزه شریعت» در «دایره سیاست» نیز صاحبنظرند. همین سیادت علمی و اجتماعی، بسط قلمرو اختیارات آنان به امور عمومی و سلطانی را موجب آمد. بی‌تردید این نوع نگاه به مجتهدان و مسئولیتها و انتظارات از آنان باعث پویایی، بالندگی نشاط و تحرک شیعه، به‌ویژه در دو سده اخیر، شده است. این سرزندگی منحصر به فرد مرهون اجتهاد، زمان‌شناسی، آمادگی، ظرفیت بالا و گاه انعطاف در رویارویی با مستحدثات و واقعات اتفاقیه است. البته و بدون شک مرجعیت تنها بهره‌مندی از قدرت استنباط حکم شرعی و دانش کار آیند برای مسئله‌گویی و پاسخ‌دهی به پرسشها و ارائه راهکارهای فکری و فرهنگی نیست و برخورداری از بصیرت و بینش اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ابراز واکنش بجا و بهنگام و تصمیم‌سازیهای سنجیده و البته فهم پدیده‌های امروزین در مرجعیت زعیمی و نه فقط فتوایی، جهانی و نه فقط محلی، رسالتی و نه فقط رساله‌ای، اصلی بنیادی و رکنی رکین و اساسی محسوب می‌شود. مرجعیتی که پیوسته ضمن حفاظت و صیانت از مکتب، با دیدگان تیزبین مراقب حرکتهای مشکوک بوده در برابر زورگویی و زیاده‌خواهی پایمردی نشان داده است. ایستادگی در برابر جریان تکفیری، وهابی بیشترین رویارویی اساتید حوزه و فقاهت در ازمنه اخیر با استعمار انگلیس، همی، فرقه‌ها و گرایشهای برکشیده و دست‌پرورده آن بوده است. توجه داشته باشیم که فرقه وهابیت در زمانه تا حدودی ضعف دو دولت اسلامی صفویه در اصفهان و عثمانی در استانبول برآمد تا با وارد آوردن ضربه به هر دو باعث پیدایی شکاف در جهان اسلام شود. انگلیسیها در آن فضا برای حفظ مستعمرات و توسعه آن مبادرت به تکوین جریانهای انحرافی نمودند تا با سرگرم‌سازیهای فرعی موفق به بر هم زدن موازنه سیاسی آن روزگار شوند. با خط‌دهی کارگزاران سیاسی و عناصر امنیتی انگلیس، فتاوای شیخ محمدبن عبدالوهاب مبنی بر وجوب تخریب بسیاری از قبور در مکه، مدینه، و عتبات، صادر شد. پیش‌درآمد یورشهای نظامی وهابیان حملات به ظاهر ایدئولوژیک بود. شبیخون به این سو و آن سو و کاروان حجاج با این مستمسک صورت گرفت که نبی اعظم(ص) نیز مسیر مال‌التجاره‌ها را قطع می‌کرد تا موجبات تقویت اسلام و جامعه مسلمین فراهم آید؛ و این سرآغاز تفکر و مشی انحرافی جماعتی است که خود را همسنگ مسلمانان صدر اسلام پنداشته، به خود رخصت حمله و قتل و غارت به قصد به اصطلاح تقویت اسلام داد. این راهزنان مزدور و علی‌الظاهر مسلمان از تهاجم به مدینه و چپاول و سپس فروش ذخایر روضه نبوی نیز دریغ نورزیدند، هر چند توجه آنان از نجد معطوف به عراق بود، جایی که سرمایه‌گذاری کلان نادرشاه افشار به منظور توسعه و عمران اعتاب مقدسه کربلا و نجف، انگیزه یورش و غارت بقاع متبرک و شریف را در آنها برانگیخت؛ و البته در میان چند تجاوز وحشیانه آنها، فاجعه کربلا چیز دیگری بود. شاخه سیاسی ـ اقتصادی وهابیان برای تسکین شاخه عقیدتی‌شان، شبیخون به اعتاب مقدسه را تدارک دید. وهابیان در پی رایزنی رسمی با حکومت بریتانیا دست به کار شد. سپاه جهل و خرافه نو سفیانیان، روز عید غدیر (18 ذی‌حجه) 1216ق را به عنوان زمان هجوم وحشیانه به کربلای معلی برگزید. شب قبل از حمله، شماری از نفرات آنها با دستاویز شرکت در جشنواره غدیر، با پوشاک زنانه به شهر نفوذ کردند. یکی از امرای وهابی شخصاً‌ فرماندهی دوازده هزار تن از قوای خود را عهده‌دار بود. ظرف مدت نیم روز با نعره‌های «اقتلوا المشرکین و اذبحوا الکافرین»، دستها بسته، پاها شکسته، تیغها کشیده، و سرهای پنج هزار نفر از اهالی کربلا، زوّار،‌ علما و فضلا را بریده و سینه‌هاشان در خانه‌ها، کوچه‌ها، بازارها و میادین شهر به طرز فجیعی دریده شد. بنابه آنچه در برخی منابع تاریخی آمده، حدود پانصد نفر در صحن حسینی و پنجاه تن در کنار مضجع حضرت سیدالشهداء(ع) به شهادت رسیدند. درهای مراقد مطهر، ورقهای طلا، ضریح و صندوق مقدس روی تربت، نسخه‌های خطی و مصاحف شریف، همگی مورد دستبرد اشقیاء قرار گرفت. این کشتار جنایتکارانه و قتل‌عام طایفی و فتنه‌جویانه به امر انگلیس و تشکل برساخته‌شان مصداق بارز یک نسل‌کشی تمام‌عیار بود که دویست و دوازده سال پیش رخ داد. ستیزه‌جویان ارهابی وهابی با تحریک و ترغیب کارگزاران بریتانیایی دو مرتبه تا پشت دروازه‌های نجف‌اشرف پیشروی کردند لیک هر دو بار با مقاومت نیروهای مردمی و رزم‌آوران عشایر، به رهبری روحانیت آگاه و حاضر در صحنه، یک مرتبه حسب فراخوان علامه شیخ جعفر کاشف‌الغطاء، و بار دیگر به درخواست آیتین شیخ محمدحسین غروی ‌نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی، همی، حضرت شیخ محمدمهدی خالصی، موفق به بسیج عده و عُده و عقب راندن آنها به طرف بیابانهای منتهی به گستره حجاز شدند. با این حال، جیش و حوش تکفیری ارعابی، ضمن تاراج محصولات کشاورزی مردم بین‌النهرین و چپاول سرمایه روستاییان در مسیر مراجعت، از انهدام قبور معاریفی چون طلحه، حسن بصری، و تخریب گنبدهای افراشته شهدای غزوه اُحد دریغ نورزید. خاموشی دکان دخان اجنبی دیری نپایید در سنوات پسین شاهد ظهور و تبلور جلوه‌های دیگر از جایگاه بلندمرتبه و نفوذ کلمه عالمان دین هستیم. نهاد مرجعیت (المؤسسه الدینیه) با «شم‌الفقاهه و السیاسه» نه تنها وقایع اتفاقیه را هوشمندانه تعقیب و رصد می‌کرد بلکه به جریان‌شناسی رخدادها نیز می‌پرداخت و سر نخ بسی امور را پس پرده دنبال می‌نمود و افق دید خود را به دوردستها می‌دوخت و مناطقی را در پهنا و چشم‌انداز عملیاتی خویش ژرف‌بینانه مورد ارزیابی قرار می‌داد که کم‌سابقه بود. در بزنگاه رویداد تنباکو، نگاه مردم به منظور دریافت نسخه برونرفت از بحران به عالمان ثقه بود تا با فهم لمسهای خطرزا، دافع تهدیدات موریانه‌وار باشند. لازم به ذکر است که پس‌لرزه های ضداستعمار (انگلیس)ی ماجرای رژی بیش از جلوه ضداستبداد (ناصری) آن است. ورود علانیه و اجتناب‌ناپذیر مرجع نامدار مقیم سامراء در قضیه «دخانیه» امری فراتر از به چالش کشیدن مشروعیت عرفی پادشاه مقتدر یگانه کشور شیعه جهان است. نهیب کم‌سابقه مرجعیت به سلطنت، حرکتی جهت‌دار، هدفمند و در خدمت منافع ملی با نشانه روی به سیبل انگلیسی است. ناگاه به مختصر دستخطی، شاه ظل‌الله و اسلام‌پناه در معرض محاربه با امام زمان(ع) قرار می‌گیرد. میرزای شیرازی بزرگ، کل نمایشنامه ساخته و پرداخته انگلیس را به صلّابه می‌کشد. ضربه مؤثر و کاری‌تر میرزا فراتر از دربار قجر به تصمیم‌سازان سیاسی، اقتصادی انگلیس بود. حکم رفع ید فرنگی لطمه‌ای سنگین به حیثیت و اعتبار بریتانیای کبیر وارد آورد. آنان از این برهه به گفته آیت‌الله شهید سید حسن مدرس تکاپوی خود را در طرح‌ریزی نقشه‌های شوم برای مقابله با روحانیت، که مورد غضبشان قرار گرفته بود، مضاعف ساختند. مرجع مجدد و بی‌بدیل جهان اسلام حضرت امام خمینی (قدس‌الله نفسه الزکیه) با اشاره به رخداد تحریم تنباکو تأکید می‌کنند که استعمارگران «از آن روز درس خود را برای همیشه خواندند و فهمیدند با نفوذ اینها نمی‌شود معادن ثروت این ممالک را برد. ناچار با تمام قوا و تدبیرات عملی، با دست خود ایرانیان مشغول شدند که هرچه ممکن است زودتر قوه روحانیت را از بین ببرند یا دست‌کم از نفوذ آنان بکاهند.» از این رو، رویداد تحریم یک هیجان زودگذر و اعتراض ساده ضداستبدادی نیست بلکه نقره داغ شدن حساب شده قدرت استعمار کهنه‌کار وقت است. جنبش جهاد دیری نپایید به گاه تهاجم و تجاوز حکومتهای استعمارگر به بلاد اسلامی در سال 1911م، شاهد عکس‌العمل قاطع و فراگیر مراجع هستیم. علمای اعلام نسبت به صدور احکام جهاد بر ضد متجاوزان به بلاد اسلامی و وجوب دفاع از سرزمین مسلمانان در برابر کافران حربی، کمترین تردیدی به خود راه ندادند. چگونگی مواجهه مراجع و روحانیون عالیقدر دقیقاً‌ مانند آنچه سه سال بعد در حمله متجاسران بریتانیایی به فاو اتفاق افتاد، بود. مجتهدان نامور تنها به فراخوان و بسیج مردم و تهییج آنها برای مقابله با متجاوزان بسنده نکردند بلکه خود پیشاپیش صفوف رزمندگان رهسپار جبهه‌های نبرد شده و ماهها با اشغالگران بریتانیایی در محورهای عملیاتی جنگیدند. حضور مراجع والامقام و حضرات آیات نام و نشان دار مانند سید محمد سعید حبوبی، سید مهدی حیدری، شیخ فتح‌الله شیخ‌‌الشریعه اصفهانی، سید مصطفی کاشانی، شیخ محمدمهدی خالصی، شیخ عبدالکریم جزایری، سید محسن حکیم، سید علی داماد، سید محمدعلی هبت‌الدین شهرستانی، سید شهاب‌الدین مرعشی و برخی آقازاده‌های مراجع نامدار، گواه آن است که عالمان هوشمند شیعه به‌رغم نارضایتی از مشی سیاسی و اجتماعی عثمانیان و تعدیاتی که نسبت به اتباع اهل بیت (علیهم‌السلام) در بین‌النهرین روا داشتند، لیک در حمایت لسانی و پشتیبانی عملی از حاکمیت اسلامی، به‌رغم ماهیت اشرافی و بیگانگی آن با اسلام اصیل و بی‌توجهی به مطالبات به حق مردم، از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نکردند. بازخیزی اسلام سیاسی در دوران معاصر قرن گذشته را باید سده بیداری فکری ملل مسلمان و نوزایی و بازخیزی اسلام سیاسی دانست که با لشکرکشی قشون انگلیس در رخداد جنگ جهانی اول به عراق در 1914م، سرگیجه و خماری را زدود و صفوف مسلمانان را بسامان و متحد ساخت. وحدت و همبستگی و انسجام ملی و اسلامی که در مطلع سده بیستم میلادی با وجود برخی اختلافات رخداده و آشکار شده‌ای که در نهضت مشروطیت ایران دستخوش آسیب شده بود، ترمیم یافت و فازی تازه و مرحله نوینی از جنبش روحانیت شیعه در عرصه سیاست و رویارویی با دسیسه‌های استعماری آغاز شد که تحول بی‌سابقه‌ای را ارمغان آورد. سه سال بعد، دو تن از عالمان سرشناس، آیات سید محمدعلی بحرالعلوم و شیخ محمدجواد جزایری،‌ مبادرت به تأسیس تشکلی مخفی نامبردار به «جمعیت نهضت اسلامی» در دیار علوی نمودند. قصد این گروه اخراج انگلیسیها در آغاز از عتبات عالیات و پس از آن از سرزمین عراق بود. جمعیت یک سال بعد با ترور فرماندار انگلیسی شهر نجف قیام مسلحانه خود را آغاز کرد. نظامیان انگلیسی بی‌درنگ پایتخت شیعیان جهان را محاصره و شرایط دشواری را برای رفع حصر شهروندان نجفی و زوّار اعلام کردند. در خلال محاصره ‌چهل‌ و شش روزه شهر، مرجع اعلی، سید محمدکاظم طباطبائی ‌یزدی (صاحب عروه) ــ با رعایت احتیاط و حفظ جان مجاوران دیار علوی و زایران، سعی نمود بحران را کنترل نماید. در مدت یک ماه و نیم بر اثر شلیک توپخانه انگلیس، بخشهایی از گنبد و گلدسته حرم امام علی(ع) تخریب شد. گرسنگی و تشنگی، بسیاری از مردم بی‌گناه و زائران مظلوم را از پای درآورد. سرانجام، قیام نجفیان با یورش وحشیانه متجاوزان انگلیسی به شهر، جان باختن عده زیادی از مردم، بازداشت صدها نفر، تبعید یکصد و بیست نفر به خارج از عراق، دریافت غرامت از مردم و به دار آویختن یازده تن از رهبران جنبش سرکوب گردید و محاصره چونان «خندق» و «شعب ابی‌طالب» نجف اشرف خاتمه یافت و دست آخر نجفیان غرامت مالی سنگینی را که از سوی انگلیسیها بر آنها تحمیل شده بود ناگزیر تأدیه کردند. قیام نجف هیبت استعمار انگلیس در عراق را شکست. در جریان محاصره کانون تشیع، انگلیسیها بارها به حضرات آیات سید یزدی و شیخ الشریعه پیشنهاد خروج خود و خانواده‌شان از شهر را دادند. پاسخ قاطع حضرت یزدی دست رد بر سینه نامحرم بود که: «اهالی نجف جملگی اعضای خانواده مرا تشکیل می‌دهند. اگر بنا باشد از شهر خارج شوم با همه آنها خارج می‌شوم». شگفتا هفتاد و سه سال بعد، در ایام قلع و قمع عراقیان و سرکوب خونین انتفاضه شعبانیه، در پی چراغ سبز آمریکا و انگلیس و همدستی ارتجاع عرب، آنگاه که بعثیان خونخوار تا بن دندان مسلح با شعار «لاشیعه بعد الیوم» به نجف یورش بردند، در برهه‌ای که برخی به مرجع اعلی و زعیم حوزه حضرت سید ابوالقاسم موسوی خوئی پیشنهاد خارج شدنی از نجف و عزیمت به خارج از کشور ــ از جمله ایران ــ دادند، ایشان فرمود: «تحت هیچ شرایطی نجف را ترک نمی‌کنم و هرگز مردم را در رنج و محنت تنها نخواهم گذاشت. چگونه می‌توانم جواب سرور و مولایم امیر مؤمنان(ع) را بدهم که شهر مقدس او را از بیم وقایع ناگوار و مصائب آل‌یعقوب که در راه است، ترک کردم». منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

مطیع‌ترین وزیر امور خارجه ایران ؛ (فراز و فرود زندگی سیاسی غلامعباس آرام)

مرضیه یحیی آبادی چکیده غلامعباس آرام (1363-1282ش/ 1984-1903م) سناتور، سفیر و یکی از وزیران امور خارجه ایران در دوران حکومت محمّدرضا پهلوی بود. وی در کابینه‌های دکتر منوچهر اقبال، دکتر علی امینی، اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا سمت وزارت امور خارجه ایران را بر عهده داشت. آرام، یکی از رکورداران مناصب وزارت و سفارت در دوران حکومت محمّدرضاشاه به شمار می رود. از میان وزیران امور خارجه‌ای که پس از کودتای 28 مرداد 1332ش، توسط محمّدرضاشاه، روی کار آمدند، می‌توان به غلامعباس آرام، اشاره نمود. وی در عرصه سیاست خارجی، چندان ابتکاری از خود نشان نداد. به نظر می‌رسد که اطاعت محض و بی چون و چرای آرام از دستورات شاه، می‌تواند یکی از عوامل ماندگاری وی، در منصب وزارت امور خارجه به مدت شش سال، که پنج سال آن را به طور متوالی در این سِمت بود، برشمرد. این مقاله بر آن است که با روش توصیفی ـ تحلیلی و با تکیه بر منابع کتابخانه‌ای و آرشیوی به شرح زندگی و فعالیتهای سیاسی غلامعباس آرام بپردازد. واژه های کلیدی: غلامعباس آرام، محمّدرضاشاه، وزیر امور خارجه، وزارت امور خارجه. مقدمه با وقوع کودتای 28 مرداد 1332(19 اوت 1953م) و سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق، محمّدرضاشاه که به رُم گریخته بود، به ایران بازگشت و سرلشکر فضل‌الله زاهدی را با درجه سپهبدی به نخست وزیری برگزید. در این برهه زمانی که جنگ جهانی دوم (1945-1939م/ 1324-1318ش) پایان یافته، دوران جنگ سرد آغاز و نظام دو قطبی و بلوک‌بندی در عرصه بین المللی پدیدار شده بود؛ شاه برای حفظ سلطنت و نیز برای تحکیم قدرت خویش و کسب حمایتهای مالی و نظامی گسترده تر به سَمت بلوک غرب که در رأس آن، ایالات متحده آمریکا، قرار داشت گرایش پیدا کرد که از جمله نتایج این چرخش سیاست چیزی جز وابستگی روزافزون ایران به آمریکا و تبدیل آن به صورت کشوری دست نشانده نبود. شاه از «سیاست موازنه منفی» که دکتر مصدق آن را دنبال می‌کرد، روی برتافت و در دهه 30ش «سیاست موازنه مثبت» و در دهه 40ش «سیاست مستقل ملی» را جایگزین آن نمود و در این راستا به تبع نوع نظریه ای که در عرصه سیاست خارجی مطرح کرده بود، دست به اقداماتی زد. در کنار انجام اقداماتی برای تحکیم قدرت خویش، سِمت وزارت امور خارجه و وزارت جنگ را هم شخصاً بر عهده گرفت. در این مقطع زمانی، وزیر امور خارجه بیشتر نقش منشی شاه را بازی می‌کرد و می بایستی اوامر و دستورات شاه را به نحو أحسن انجام دهد و در صورت سرپیچی از آن دستورات، کنار گذاشته می‌شد و فردی که بتواند به خوبی انجام وظیفه کند جایگزین آن می گردید. غلامعباس آرام، در کابینه‌های دکتر منوچهر اقبال، دکتر علی امینی، امیر اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا در سِمت وزیر امور خارجه مشغول به فعالیت بود. وی در دوران وزارت خویش، در عرصه سیاست خارجی ابتکار چندانی از خود نشان نداد و مطیع دستورات محمّدرضاشاه بود. آرام از نظر شاه، مُهره مطلوبی در راستای حفظ و تحکیم سلطنت و رسیدن به خواسته هایش شمرده می‌شد. در حقیقت سِمت آرام اسمی بود و وزیر امور خارجه واقعی خود شخص شاه بود. فعالیتهای سیاسی غلامعباس آرام غلامعباس آرام، فرزند علیرضا در سال 1282ش، در محلّه «فهادان» یزد، متولد شد. 1 پدر وی، از مبلغان فعال فرقه بهائیت در یزد و از جمله بازرگانان و تاجران چای به شمار می‌رفت که سرانجام در جریان درگیری میان بهائیان و مسلمانان در نی ریز در سال 1297ش/ 1336ق کشته شد. 2 غلامعباس، تحصیلات ابتدایی و مقدماتی خویش را در همان شهر یزد به پایان رسانید. مدتی هم در آباده در مدرسه «صحت» به تحصیلات خود ادامه داد و از آنجا به مدرسه «گلبهار» اصفهان و سپس عازم هندوستان شد. 3 تهمورث آدمیت بیان می‌کند که آرام مدتی شاگرد کلنل سرپرسی سایکس بوده و سال 1302ش، به پلیس جنوب پیوست. 4 آرام به صورت انفیرمیه (بهیار) در ‌پلیس جنوب استخدام شد و در آنجا اصول مربوط به درمان اولیه مجروحان را فرا گرفت. 5 آرام، مدتی به اروپا رفت، اما پس از زمانی کوتاه به هند بازگشت. ‌علت اینکه آرام به هند بازگشت بر طبق نظر خودش، به این خاطر بود که هزینه سفر و ادامه تحصیل در اروپا بسیار زیاد بود و چون از عهده این کار بر نمی‌آمد راهی بمبئی شد و در آنجا در تجارتخانه یک تاجر اصفهانی به نام ابوالحسن اصفهانی به سِمت منشیگری پرداخت. 6 آرام در کالج لامارتی که وابسته به دانشگاه کمبریج بود، ‌مشغول به تحصیل شد و همزمان با آن، به سِمت منشیگری در سر کنسولگری ایران در کلکته منصوب گردید که در آن زمان سرکنسول ایران در کلکته، میرزاتقی خان معززالدوله نبوی بود. 7 ‌ آرام پس از به پایان بردن تحصیلات خود در کالج لامارتی، به دانشگاه کلکته راه یافت و زمانی که کنسولگری ایران به دهلی نو منتقل شد، ‌او هم رهسپار دهلی نو گردید. این بار سرکنسول جدید ایران میرزا تقی خان عظیمی بود که آرام در زمان وی به سِمت مترجمی سرکنسولگری دست یافت. 8 غلامعباس آرام سرانجام در 1314ش، پس از 12 سال به تهران بازگشت و در همان سال از طرف باقر کاظمی وزیر امور خارجه دولت محمدعلی فروغی به سِمت مترجمی زبان انگلیسی با حقوق ماهیانه پانصد و پنجاه ریال به استخدام قراردادی وزارت امور خارجه در آمد. سرانجام در آبان ماه همان سال با احتساب دوره خدمت آرام از سال 1302ش در کنسولگری هند و نیز سابقه خدمت وی در بیمارستان ژاندارمری در 1294ش، به استخدام رسمی در وزارت امور خارجه، درآمد. 9 در دی ماه 1315ش، با عنوان وابسته سفارت ایران عازم لندن شد و در آن زمان علی سهیلی سفیر ایران در لندن بود که از آرام دعوت به همکای کرد. در سال 1317ش، دبیر سوم سفارت ایران در لندن شد، سرانجام آرام در سال 1321ش، به تهران بازگشت و در اداره اطلاعات و مطبوعات وزارت امور خارجه مشغول به کار شد. یک سال بعد (‌1322ش) در اداره سوم سیاسی وزارت امور خارجه ــ اداره مربوط به انگلیس ــ فعالیت کرد. از دیگر سِمتهایی که وی بر عهده داشت: ‌دبیر اول سفارت ایران در سوئیس در سال 1323، دبیر اول سفارت ایران در واشنگتن در سال 1324به مدت چهار سال (‌1328-1324ش)، ‌رایزن سفارت ایران در آمریکا در 1328، کاردار موقت ایران در واشنگتن در 1330ش. 10 دوران کارداری وی در واشنگتن به مدت یک ماه به طول انجامید. پس از مدتی گزارشی از سوابق کار عباس آرام به نخست وزیر وقت ــ دکتر محمد مصدق ــ داده شد. در این گزارش آمده بود که آرام در جوانی عضو پلیس جنوب بوده و فردی غیرمطمئن به نظر می رسد و حتی علیه دولت است و با مخالفان نهضت ملی ارتباط دارد و در شرایطی که ایران درگیر مبارزه با دولت بریتانیا می باشد، صلاح و جایز نیست که آرام به کار و فعالیت در وزارت امور خارجه ادامه دهد. دکتر مصدق بعد از خواندن این گزارش از وزیر امور خارجه خویش ــ حسین نواب ــ ، درخواست نمود عباس آرام را به وزارتخانه دیگری بفرستد اما، حسین نواب مخالف این کار بود و در برابر مصدق ایستادگی کرد و حتی روز 17 مهر 1331ش، از سِمت خود استعفا داد؛ چراکه نواب ‌این گزارش را برای برکناری آرام کافی نمی دانست. 11 به هر حال، پس از مدت کوتاهی که آرام از کار برکنار شده بود با صدور حکم بازگشت مجدداً به خدمت فراخوانده شد و در وزارت امور خارجه سِمت بازرسی و حتی ریاست اداره چهارم سیاسی ــ اداره مربوط به ایالات متحده آمریکا ــ را برعهده گرفت. در بهمن همان سال 1331ش، به رایزنی سفارت ایران در بغداد مأمور شد و در 8 مرداد 1332ش، به سِمت رایزنی سفارت ایران در واشنگتن منصوب شد. 12 پس از کودتای 28 مرداد 1332، آرام، به جای الهیار صالح، به مدت سه سال (‌1335- 1332ش)‌ وزیر مختار ایران در واشنگتن و بعد از بازگشت به تهران سِمت مدیریت کل سیاسی وزارت امور خارجه در انتظار وی بود. 13 با سقوط کابینه علاء ‌در 12 فروردین 1336ش، سخن از نخست وزیری چند نفر، ‌از جمله آرام در محافل سیاسی در میان بود. اما سرانجام دکتر منوچهر اقبال مأمور به تشیکل کابینه و آرام از بهمن 1336 تا مرداد 1338ش، به سِمت سفیرکبیر ایران در توکیو منصوب گردید. 14 در 11 مرداد ماه سال 1338ش، به جای دکتر جلال عبده، به سِمت وزیر امور خارجه منصوب گردید. ‌و به مدت یکسال در این سِمت بود. با روی کار آمدن دولت شریف امامی از این سِمت برکنار و 30 مهر 1339ش، با سِمت سفیرکبیر ایران در بغداد راهی عراق شد. اما در 11 فروردین 1341 در کابینه دکتر امینی دوباره به سِمت وزیر امور خارجه معرفی شد؛ و در سفر محمّدرضاشاه به آمریکا، وی را همراهی کرد و با «دین راسک» وزیر امور خارجه جان اف. کندی ــ رئیس جمهور امریکا ــ در رابطه با مسائل خاورمیانه گفت وگو و مذاکره کرد و 4 اردیبهشت 1341ش، برای شرکت در شورای پیمان مرکزی (‌سنتو) رهسپار لندن گردید. 15 با برکناری کابینه دکتر امینی و تشکیل کابینه علم، منصب وزارت امور خارجه به آرام داده شد و تا اسفند 1342 در این منصب مشغول به کار بود. از اقدامات آرام در کابینه مزبور، برقراری مناسبات دوستانه با دولت شوروی بود. در کابینه حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا همچنان وزیر امور خارجه بود. عباس آرام همچنین طی سالهایی که وزیر امور خارجه بود، ریاست هیئت نمایندگی ایران در اجلاسیه‌های مجمع عمومی سازمان ملل متحد از اجلاسیه 17 تا 21 طی سالهای 1345-1341ش/ 1966- 1962م، را بر عهده داشت. 16 مدتی بعد در کابینه امیرعباس هویدا از سِمت وزارت امور خارجه، برکنار شد و به جای وی، اردشیر زاهدی را روی کار آوردند. تصمیم و نظر محمّدرضاشاه این بود که به جای آرام، باید از مهره‌های آمریکایی استفاده شود به همین جهت آرام که مشهور بود از حمایتهای سیاست انگلیس برخوردار است، کنار گذاشته شد. عملکرد و فعالیت سیاسی عباس آرام، در طول دوران کار در وزارت امور خارجه سبب شد برخی از نویسندگان، آرام را از وابستگان سیاسی دولت انگلیس معرفی کنند. 17 آخرین مأموریت سیاسی آرام، سِمت سفیرکبیری در چین به مدت سه سال بود. پس از بازگشت به تهران در دوره هفتم مجلس سنا در 1355 نماینده انتصابی از تهران و نایب رئیس شعبه چهارم مجلس سنا شد و از سال 1355 تا 1357 سناتور بود و در 23 بهمن 1357ش، استعفای خود را به دکتر محمد سجادی ــ رئیس مجلس سنا ــ اعلام نمود. محمّدرضاشاه در اواخر حکومت خویش، آرام را به سِمت مشاور اجتماعی یا فرهنگی آستان قدس رضوی گماشت. 18 و اواخر سال 1359 در تهران بازداشت شد و چون دچار بیماری قلبی شد از زندان به منزل منتقل شد. سرانجام در سال 1363ش، بدرود حیات گفت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. آرام و فعالیتهای فراماسونری عباس آرام از اعضای فراماسونری، وابسته به لژ «ستاره سحر» و عضو لژ فراماسونری «کیوان» بود. 19 جواد صدر، از جمله دلایل ترقی آرام به وزارت امور خارجه را، شایعه بهایی بودن وی و پشتیبانی و حمایت محافل و مراکز بهائی در مرکز قدرت از وی می‌داند و بیان می‌کند این گفته با در نظر گرفتن فعالیتهای پدرش هم بی اساس نمی‌باشد. 20 اما مجید مهران معتقد است که اگر عباس آرام به علاء‌ و فراماسونها وابستگی نداشت، شاید هیچگاه به سِمت وزارت امور خارجه دست پیدا نمی کرد. به عبارت روشن‌تر وی، فراماسونر بودن عباس آرام را عامل ارتقای وی به سِمت وزارت امور خارجه می‌داند. مهران معتقد است، آرام اعتقادی به بهائیت نداشت و از اعضای وفادار به فرقه نبوده است و مادرش مسلمان بود. حتی از زمانی که آرام، وزیر مختار ایران در آمریکا شد، نامه ها را به جای غلامعباس، عباس امضا می کرد، زیرا غلامعباس اسم مشهوری نزد بهائیان بود. 21 بیشترین معاشرت آرام با حسین علاء‌ بود و به نظر می رسد که علاء‌ در رشد و پیشرفت اداری آرام‌، نقش مهمی داشته است. 22 عباس آرام علاوه بر حسین علاء، با سید حسن تقی زاده هم روابط خوبی داشت. آرام، بدون پشتوانه خانوادگی از پایین‌ترین شغل اداری تا بالاترین مقام دیپلماسی و وزارت را طی کرد تا آنجا که حتی به مقام سناتوری هم رسید. 23 آرام از عناصر مورد اعتماد و سرسپرده رژیم پهلوی و شخص شاه بود. به طوری که اکثر احکام صادره به طور مستقیم از سوی شاه به او صادر می‌شد. آرام در خاطرات خود بیان می‌کرد که، شاه در مسافرتهای رسمی به دیگر کشورها، هیچ گاه احترام و شئون او را که وزیر امور خارجه بود رعایت نمی‌کرد و خود شاه شخصاً با رؤسای کشورها وارد گفت وگو و مذاکره می‌شد و حتی به وزیر امور خارجه دستور می داد که بیرون اتاق مذاکرات بماند. 24 از گفته عباس آرام که در سِمت وزیر امور خارجه بود به خوبی بر می آید که در رأس دستگاه دیپلماسی شخص شاه قرار داشته و وزیر واقعی خود وی بوده است. زندگی شخصی آرام درباره زندگی خصوصی آرام باید گفت، در زمانی که در سِمت نایب دومی سفارت ایران در لندن بود (1322-1316ش) با یک خانم انگلیسی که او را سوئیسی الاصل معرفی می کرد، ‌ازدواج نمود و سپس در زمان نخست وزیری دکتر مصدق، که سِمت ریاست اداره چهارم سیاسی را برعهده داشت، در 1330ش، به سبب ترس از خدشه‌دار شدن سابقه خدماتی خویش، همسرش را طلاق داد. 25 طهمورث آدمیت هم علت جدایی آرام از همسر خویش را در راستای رهایی از سوء‌ظن به وی که انگلیسی است می‌داند. دکتر باقر عاقلی در کتاب «شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران » و کتاب «زندگی نامه و شرح حال وزرای امور خارجه» معتقد است که آرام در تمام عمر خود همسر و اولادی نداشته است. 26 نتیجه‌گیری غلامعباس آرام، آرام ترین و مطیع‌ترین وزیر امور خارجه ایران در دوران حکومت محمّدرضاشاه و یکی از رکورداران مناصب وزارت و سفارت در این دوران به شمار می رود. در کابینه دکتر منوچهر اقبال، وزیران امور خارجه ای چون دکتر علیقلی اردلان، علی‌اصغر حکمت و دکتر جلال عبده روی کار آمده بودند، اما هیچ یک از آنها، رضایت محمّدرضاشاه را به دست نیاورده بودند. شاه به دنبال فردی بود که بتواند بی هیچ چون و چرا دستورات وی را اجرا کند و بالاخره فرد مورد نظر خود را یافت. آرام به خوبی در حکم منشی شاه در عرصه سیاست خارجی، اقدام می‌نمود. آرام، وزیر خارجه مطیعی برای شاه بود و دستورات شاه را عیناً اجرا می‌کرد و به نظر می رسد همین عامل باعث تثبیت در سِمت وزارت امور خارجه وی به مدت شش سال بوده است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. دانشنامه مشاهیر یزد، به اهتمام میرزا محمّد کاظمینی (یزد، بنیاد فرهنگی،1382)،ص12. 2. فرهنگ ناموران معاصر ایران (تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی،‌1381، ج1)، ص90./ باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (تهران، نشر گفتار با همکاری نشر علم، 1380، ج1)، ص7. 3. فاطمه ‌معزی، فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران (تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران،1381سال6، شماره22، بخش رجال)، ص183. 4. طهمورث ‌آدمیت، گشتی بر گذشته (تهران، کتابسرا، 1368)، صص 44-42). 5. مجید مهران، «نقدی بر سازمان دیپلماسی ایران عصر پهلوی» فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، (تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سال2، شماره9، 1378)، ص329. 6. باقر عاقلی، «رجال دیروز و امروز از میرزا ابوالحسن خان ایلچی تا عباس آرام» (مجله خواندنیها، تهران، شماره 75، 1345)، ص 13-12./ ‌مهران، 1378،ص 326. 7. فاطمه معزی، 1381، ص 183. 8. مجید مهران، 1378، ص 326/ علی اصغر رحیم‌زاده صفوی، اسرار سقوط احمدشاه (تهران، فردوسی،1362)، ص260. 9. دانشنامه ایران، 1386، ج2،ص 122. 10.باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (تهران، نشر گفتار با همکاری نشر علم،1380،ج1)، ص6. 11. غلامحسین مصدق، در کنار پدرم، به کوشش غلامرضا نجاتی (تهران ، رسا، چ 3، 1369)، صص 112-111. 12. محمد ترکمان، نامه‌های دکتر مصدق، ج2، تهران، هزاران، 1377)، ص152. 13. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (تهران، اطلاعات، چ 2 ، 1370،ج2)، ص371. 14. اداره کارگزینی، تاریخچه وزارت امور خارجه (بی جا، بی نا،1350)، ص14. علی بهزادی، شبه خاطرات (تهران، زرین، 1377،ج2)، ص29. 15. باقر عاقلی، نخست وزیران ایران (تهران، جاویدان، 1370، ج2) صص 100،116،140. 16. سیاستگزاران و رجال سیاسی در روابط خارجی ایران (تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، 1369)، ص 120-119. 17. حسین ‌فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (تهران، اطلاعات، 1371، ج1)، ص325/ آدمیت، 1368، ص 48. 18. مجید مهران، در کریدورهای وزارت خارجه چه خبر! (تهران، نشر تاریخ ایران، 1384)،ص 270. 19. ‌حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک (تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1380، ج1)، ص117. 20. نگاهی از درون، 1381، ص 356. 21. همان: 327 (مجید ‌مهران، 1384، ص 271). 22. حسین آبادیان، دو دهه واپسین حکومت پهلوی تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1383)، ص161. 23. مجید مهران، ‌1378، ص328. 24. مجید مهران، 1384، ص 270. 25. طهمورث آدمیت، 1368‌،ص 44. 26. باقر عاقلی، 1380، ج1،ص‌ 7 / باقر عاقلی، 1379،ص 423. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

نگاهی به مهم ترین اندیشه های نوگرایانه میرزا فتحعلی آخوندزاده (1295-1227ق)

مرضیه یحیی آبادی* مقدمه جریان روشنفکران وابسته و غربگرا در روزگار مشروطیت، با حمایت استعمار انگلیس در رویارویی با جریان مذهبی برای به کژراهه کشیدن نهضت مشروطیت، شگردها و شیوه های تبلیغاتی مختلفی را به کار بستند. پایگاه فکری آنها، بدون تردید ارزشهای غرب بود. بریدگی از فرهنگ، سنتها و آئینهای خودی و دلبستگی به فرهنگ غربی، سبب شده بود که آنها خود را با فرهنگ خودی بیگانه انگارند و با فرهنگ بیگانه خودی؛ تا آنجا که به ستیز با فرهنگ خودی پرداخته و به گذشته خود پشت پا زدند و به پیشینه و حال غرب علاقه نشان دادند. یکی از این اندیشه‌گران متجدد میرزا فتحعلی آخوندزاده است. میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) در سال ۱۲۲7ق، در شهر نوخه یا شکی به دنیا آمد. پدرش میرزا محمدتقی، کدخدای روستای خامنه بود که درست یکسال پیش از تولد میرزا فتحعلی از این سِمت برکنار شد و با مهاجرت جعفرقلی خان دُنبلی از خوی به شهر شکی و حکومت در آن ولایت، بسیاری از اهالی شهرهای مختلف آذربایجان به جهت عدل و داد وی به آن شهر مهاجرت نمودند که میرزا تقی نیز یکی از آنها بود. در آنجا همسر دیگری به نام نعناخانم اختیار کرد و از او میرزا فتحعلی به دنیا آمد. شهر نوخه در جمهوری آذربایجان کنونی تا زمان انعقاد عهدنامه ترکمانچای در سال 1243ق/۱۸۲۸م، یعنی حدود شانزده سال پس از تولد فتحعلی٬ متعلق به ایران بود. میرزا فتحعلی آخوندزاده، از نویسندگان ایرانی در دوران قاجار و از نخستین پرچم داران باستانگرایی، سکولاریسم، «پروتستانتیسم» 1، طرح اصلاح یا تغییر الفبا و خط و پیشتاز و پایه‌گذار فن نمایشنامه‌نویسی و نقد ادبی بود که نمایشنامه نویسی، داستان پردازی، شخصیت پردازی و نقدنویسی اروپایی را با ارائه آثاری در این زمینه ها نه تنها به ایرانیان، بلکه به شرقیها معرفی کرد. از نظر فکر سیاسی اهمیت او بیشتر در تأکید او بر ضرورت جدایی سیاست از دیانت و نقادی از رویکرد و راهبرد نواندیشان و نوگرایانی بود که به دلایل و انگیزه‌های گوناگون، تلاش در تطبیق آموزه‌ها و مفاهیم سیاسی دموکراسی غربی با احکام و قوانین دین اسلام داشتند. برای مثال، آخوندزاده بر کتاب «یک کلمه» میرزا یوسف خان مستشارالدوله تبریزی که مدعی همسانی و هماهنگی احکام دین اسلام با دموکراسی غربی شده بود، نقد نوشت و دیدگاه وی را رد نمود. 2 آخوندزاده چنین می‌پنداشت که احکام و آموزه‌های شریعت اسلامی با اصول حکومت غربی مباینت، تخالف ذاتی و بنیادی و تعارض غیرقابل رفع دارد و هرگونه تلاش برای تلفیق آن دو بیهوده و محکوم به شکست است. مهم‌ترین استدلالهای او در این باره حول محور مسائلی چون عدم مساوات زن و مرد، عدم مساوات مُسلم و ذمی (غیر مُسلم)، مشروعیت برده‌داری و برده‌فروشی، حکم شرعی درباره زانی و زنا که به گمان او نافی امنیت جانی بود، تندی و خشونت بعضی از دیگر قواعد و مقررات در فقه و قانون جزای اسلامی دور می‌زد. به گمان او شریعت اسلام با استبداد منافات ندارد و گمان کسانی که آن را مؤید عدالت و قانون‌مداری و مردم سالاری می پندارند از بنیاد باطل است! 3 ناگفته پیداست که پندار آخوندزاده سست و نادرست بود. وی همچنین می پنداشت که شریعت راه را بر اندیشه انتقادی و آزادی فکری می‌بندد و اجازه اصلاح یا تغییر مسائل فقهی و قوانین مدنی یا به قول او قوانین ملکیه و ملّیه را نمی‌دهد. داوریهای او در رساله ای سطحی به نام «مکتوبات کمال الدوله» یا «سه مکتوب» و نیز در شماری از نامه هایش که با نام «مکتوبات» به ضمیمه رساله «الفبای جدید» او چاپ شده است و در مقالات او به اجمال و پراکنده طرح شده اند. نمایشنامه‌های او که به زبان ترکی آذری نوشته، به زبان فارسی با عنوان «تمثیلات» و به برخی زبانهای اروپایی برگردانده و چاپ شدند و نیز حاوی پاره ای نقادیهای او از اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران و جوامع شرقی اسلامی است. 4 اصول اندیشه های نوگرایانه میرزا فتحعلی آخوندزاده را می‌توان در موضوعات زیر جست وجو نمود: 1. دین ستیزی الف) اسلام زدایی در پوشش اصلاح طلبی ب) کاستن از قلمرو دین (یا رواج دادن دین حداقلی) ج) تردیدآفرینی در آموزه‌های اسلامی 2. تبلیغ باستانگرایی 3. جایگزینی الگوهای غربی به جای الگوهای اسلامی 4. تغییر خط و الفبا 1. دین ستیزی دین ستیزی، از آنجا در برنامه کاری روشنفکران قرار گرفت که در غرب، اندیشه و کارکرد کلیسا، سدی بزرگ و دژی تسخیرناپذیر در برابر رشد و شکوفایی تکنولوژی دانش جدید بود و از ترقی و تمدن باز می‌داشت. از اینرو، روشنفکران غربی با آن درافتادند تا به تمدن جدید دست یابند. به عبارت دیگر خود را از بند اوهام و خرافات کلیسا رها نمودند. اما روشنفکران ایرانی در روزگار مشروطیت، بدون توجه به اینکه اسلام و علمای اسلامی، مسیحیت، کلیسا و روحانیون مسیحی درخور مقایسه نیستند، به مبارزه با اسلام و عالمان اسلامی برخاستند و درصدد نابودی آن برآمدند. این گروه، ستیز همه جانبه با اسلام و آموزه‌های آن را مهم‌ترین وظیفه خود تلقی می‌کردند. وابستگان و رواج دهندگان این جریان، گاهی با ستایش از پیشرفت غرب، از ناتوانی اسلام برای اداره جامعه و محدود بودن قلمرو دین سخن می‌گفتند و گاه از جایگاه علم و خرد انسانی و بی نیاز بودن از اسلام و گاهی از اصلاح‌طلبی در اسلام و گاه تغییر الفبای اسلام. میرزا فتحعلی آخوندزاده هدف و انگیزه از نگارش «کمال‌الدوله» را نابودی اسلام عنوان می کند و می‌نویسد: «سد راه الفبای جدید و سد راه پویلزاسیون در ملت اسلام، دین اسلام و فناتیزم آن است. برای هَدم اساس این دین و رفع فناتیزم و برای بیدار کردن طوایف آسیا از خواب غفلت و نادانی و برای اثبات وجوب پروتستانتیزم در اسلام به تصنیف کمال‌الدوله، شروع کردم». 5 الف) اسلام زدایی در پوشش اصلاح طلبی جریان روشنفکری وابسته در روزگار مشروطیت، هیچ گونه دلبستگی و علاقه‌ای به اسلام و ارزشهای اسلامی نداشت؛ تا آنجا که دین اسلام را مانعی در برابر پیشرفت و ترقی قلمداد می‌کرد و به دنبال آن بود که به هر روشی شده آن را از میان بردارد. البته از جایگاه دین در میان مردم آگاه بودند. از همین روی، عده‌ای از آنان از رویارویی مستقیم با دین و ارزشهای دینی خودداری می‌کردند و سخنان خود را در قالب دین ارائه می‌دادند. آخوندزاده در مکتوبات کمال‌الدوله از این شیوه سخن می‌گوید: «... نویسنده کمال‌الدوله، نمی خواهد که مردم آنالیست بشوند و دین و ایمان نداشته باشند، بلکه حرف مصنف این است که دین اسلام، بنابر تقاضای عصر و اوضاع زمانه بر پروتستانتیزم محتاج است». 6 آخوندزاده راجع به شناسایی اصطلاح «پروتستانیسم» 7 می‌نویسد: «پروتستانیسم عبارت از مذهبی است که حقوق الله و تکالیف عباده الله جمیعاً ساقط بوده و فقط حقوق الناس باقی بماند. ابتدا ایجاد این نوع مذهب در میان ملت اسلام به اهتمام «علی ذکره السلام اسماعیلی» وقوع یافت. برداشت غلّ شرع به تأیید ایزدی مخدوم روزگار، علی ذکره السلام و در اواخر ایام از اهالی فرنگستان نیز فِرقی چند پیرو این مذهب شدند». 8 باید توجه داشت معنایی که آخوندزاده از این واژه ارائه می‌دهد با آنچه در غرب از آن یاد می‌شد، ناسازگاری آشکاری داشت. او می‌پنداشت که پروتستانیسم به معنای نابودی عقاید دینی است و در همین راستا به تفسیر آن پرداخت و به شدت به باورها و عقاید دینی تاخت. آخوندزاده، انقلاب را به دو نوع تقسیم می کند. یکی انقلاب علیه استبداد سیاسی و دیگری انقلاب علیه استبداد دینی. در مکتوبات کمال‌الدوله، هم طرح پروتستانتیسم اسلامی را برای رهایی عقل و حاکمیت بخشیدن آن مطرح می کند و به اصلاح مذهبی به همان معنایی که خود باور دارد فرا می خواند و هم اینکه به صورت آشکار، توده مردم را به انقلاب و شورش بر دیسپوت [استبداد] دعوت می‌نماید. وی به استناد آثار حکمایی چون باکل ــ بوقل ــ اصلاح دینی یا پروتستانتیسم را عامل رهایی برخی ملل پیشرفته غربی از قید عقاید باطله و پیروی آنان از عقل و حکمت و به تبع پیشرفت و توسعه علمی و صنعتی و سیاسی روزافزون می‌داند و برعکس ماندگاری برخی دیگر از ملل اروپایی تحت سلطه پاپ و عقاید باطله را علت تنزل و ذلت آنها می شمارد. 9 به هر حال بیشتر روشنفکران سکولار، به دلیل دینی بودن جامعه ایرانی، صلاح نمی‌دیدند که با احساسات دینی مردم رو به رو شوند و از ستیز مستقیم خودداری نموده و حتی همفکران خود را به آن سفارش می‌کردند. در همین راستا، میرزا ملکم خان به آخوندزاده می‌نویسد: «تو میرزا فتحعلی، بدان که به هیچ یک از ایشان نباید بچسبی و نباید به ایشان بگویی که اعتقاد تو باطل است و شما در ضلالت هستید... تو بدین شیوه ناملایم برای خود هزار قسم مدعی و بدگوخواهی تراشید و به مقصود هم نخواهی رسید. هر کس از ایشان از روی لجاجت و عناد حرف تو را بیهوده و دلایل تو را پوچ خواهد شمرد و زحمت تو عبث و بی جا خواهد شد. چرا به دین ایشان می چسبی؟ تو دین ایشان را کنار بگذار و در خصوص بطلان آن هیچ حرف نزن». 10 ب) کاستن از قلمرو دین (یا رواج دادن دین حداقلی) استعمارگران و ایادی آنها برای رویارویی با اسلام، خیزشها یا نهضتهای اسلامی، به حاشیه راندن یا حذف دین از صحنه اجتماع و حکومت، آن را به زندگی فردی ارتباط دادند. به عبارت روشن‌تر، تز «جدایی دین از سیاست» را گسترش دادند که در دوران مشروطیت در دستور کار انگلیس و عمال آن قرار گرفت. «میرزا فتحعلی تناقض سیاست غربی و شریعت را آشکارا اعلام کرد. مدافع قانون اساسی عرفی غربی بود. تفکیک مطلق سیاست و دیانت را لازم می‌شمرد. عدالت را در قانون موضوعه عقلی جست و جو می کرد و به عدالت دینی از پایه اعتقاد نداشت...». 11 روشنفکران وابسته، برای کنار زدن اسلام از صحنه سیاسی و حکومتی از راهکاری استفاده می‌کردند از جمله: ــ ناتوانی اسلام در اداره زندگی دنیوی مردم. آنها در هر محفل و مجلس، در سخنرانیهای رسمی و غیررسمی، در روزنامه ها و جراید می گفتند و می نوشتند که امروزه نمی توان با آئینها و قانونهای دینی جامعه را اداره کرد، باید دین را کنار گذاشت و نظام ارزشهای غربی را جایگزین آن نمود. ــ کنار زدن علمای دینی از صحنه سیاسی؛ زیرا با حضور آنها در عرصه‌های سیاسی تمام نقشه‌ها و راهها جهت بسط نفوذ فرهنگ و سیاست غرب به کالبد جامعه نقش بر آب می شد. 12 آخوندزاده می نویسد: «ظلمت روحانی برافتد و اصلاح دین از راه پروتستانتیسم اسلامی تحقق یابد، سیاست و دین به کلی از هم تفکیک گردند و دین، تصرفی در امور دنیایی نداشته باشد و بالاخره، پرده اوهام را برداریم و به روشن سرای خرد گام نهیم». 13 وی در جای دیگری، با اینکه مردم را به ترک مذهب و ارزشهای مذهبی فرا می‌خواند، رضایت می‌دهد که دین و عالمان دین تنها در امور جزئی دخالت کنند و از دخالت در امور سیاسی و اجتماعی بازداشته شوند. «امر مرافعه را در هر صفحه ای از صفحات ایران بالکلیه، باید از دست علمای روحانیه باز گرفته، جمیع محکمه‌های امور مرافعه را وابسته به وزارت عدلیه نموده باشید که بعد از این، علمای روحانیه، هرگز به امور مرافعه مداخله نکنند. تنها امور دینیه از قبیل نماز، روزه، وعظ، پیش نمازی، نکاح و طلاق و دفن اموات و امثال ذلک در دست علمای روحانی بماند، مثل علمای دول یوروپا». 14 ج) تردیدآفرینی در آموزه‌های اسلامی از دیگر شیوه‌های تبلیغاتی جریان روشنفکران غیرمذهبی، هجوم گسترده به آموزه‌های اسلام و تردیدآفرینی در باورهای دینی مردم بود. پس از پیروزی اولیه نهضت مشروطیت که به برکت تلاشهای عالمان دینی و همراهی مردم به دست آمد، این گروه وارد صحنه شدند و بیش از صد روزنامه و دهها مجله و شب نامه راه انداختند و یورش و هجمه‌های گسترده‌ای علیه اسلام و آموزه ها و باورهای دینی مردم آغاز کردند. در حقیقت به توصیه های آخوندزاده عمل کردند. او می‌گفت: «انسان کامل، محبّ نوع بشر، عبارت از دانشمندی است که در کشف اسرار حقیقت و هَدم اساس اعتقاد دینیه، ترس مال و جان او را مانع نیابد و مرین دانشمند را به هر نوع که باشد، واجب است که فقط تشکیکی در حقیقت ادیان و مذاهب به خیال مردم بیندازد و بعد از آن چون خیال مشغول کار شده آهسته آهسته پی به حقیقت خواهد برد و صاحبش را از تاریکی و جهالت به روشنایی معرفت خواهد رساند». 15 2. تبلیغ باستانگرایی از شیوه‌های جریان غیرمذهبی در رویارویی با اسلام و جریان مذهبی و سست کردن پایه‌های دینی مردم، تبلیغ درباره ناسیونالیسم و ملّی‌گرایی بود. ملّی‌گرایی به پیروی کورکورانه از ناسیونالیسم غرب و در معنای نادرستی چون ملّت گرایی و عشق به وطن در برابر اسلام به کار گرفته شد و در لوای آن، احیای ایران باستان در دستور کار قرار گرفت. جریان روشنفکری وابسته با تحریک احساسها و هیجانهای دروغین قومی و نژادی و اصالت دادن به هویت ملّی در برابر هویت دینی به رویارویی اسلام پرداخت. روشنفکران لائیک، می خواستند مردم را از هویت دینی جدا سازند و آنان را به هویت باستانی، پیوند بزنند تا به آسانی غرب را بپذیرند. از اینرو، آخوندزاده، بر مرگ ایران باستان نه از روی درد که از روی وابستگی اینگونه مرثیه سرایی می‌کند: «عرب ها، علاوه بر آنکه سلطنت هزار ساله ما را به زوال آوردند و شأن و شوکت ما را بر باد دادند و وطن ما را خراب اندر خراب نمودند، خطی را نیز به گردن ما بسته اند که به واسطه آن تحصیل سواد متعارف هم برای ما دشوارترین اعمال شده. چه مصائب از این قوم به ما رسیده. مردم با بصیرت از تصور آنها به گریه می‌افتد. وقتی که پیشوایان این قوم در حیات بودند، ما از ترس شمشیر ایشان فرمانبرداری ایشان را قبول کردیم، حالا که مرده‌اند و خاک شده اند باز به عبودیت مردگان ایشان افتخار می‌کنیم». 16 آخوندزاده، درباره تفاوت سلطنت ایران باستان و دوره بعد از اسلام می‌نویسد: «به اصطلاح اهل یوروپا اسم پادشاه حقیقی به کسی اطلاق می‌شود که تابع قانون بوده در فکر آبادی و آسایش وطن و در فکر تربیت و ترقی ملت باشد. در مملکت ایران بعد از غلبه تازیان و زوال دولت پارسیان و فانی شدن پیمان و فرهنگ و مهبادیان، سلطنت حقیقی نبوده است. در مدت تاریخ هجری فرمانروایان این مملکت کلاً دیسپوت و شبه حرامی باشیان بوده‌اند». 17 آخوندزاده، بدون اینکه گرایشی به زرتشت و رسوم پیش از اسلام داشته باشد، تنها به خاطر دشمنی با اسلام و جریان مذهبی که سد راه استبداد و استعمار بودند، ایران باستان و هر آنچه به آن بستگی دارد را ستایش می‌کند و به طرح و تبلیغ از آن در نوشته‌های خود می‌پردازد. برای نمونه در نامه‌ای به «مانکجی» پیشوای زرتشتیان از کیخسرو و اردشیر بابکان، ستایش و از اسلام و ارزشهای آن، کینه‌توزانه بد گفته است. 18 اینگونه تبلیغات او نیز در راستای اسلام ستیزی صورت می‌گرفت و در نامه‌ای دیگر، ورود اسلام به ایران و پذیرش آن را از سوی مردم نکوهش می کند و بر آن افسوس می‌خورد. 19 منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

قتل «جعفرقلی‌‌خان بختياری‌سردار اسعد دوم» توسط پزشک احمدی‌

مظفر شاهدی shahedi@iichs.org جعفرقلی‌‌خان بختياری‌سردار اسعد دوم، فرزند حاجي‌عليقلی‌‌خان بختياری‌سردار اسعد اول، که در ساعات نخستين صبح روز 10 فروردين 1313 توسط پزشک احمدی‌(در سلول شماره 28 / زندان نمره يک در بازداشتگاه موقت شهرباني) به‌طرز فجيعی‌به ‌قتل رسيد، از دوران مشروطيت بدان‌سو، در عرصه سياسی‌کشور حضوری‌فعال و مؤثر داشت. جعفرقلی‌‌خان، که فقط پس از مرگ پدر به سردار اسعد ملقب شد، پيش از آن لقب سردار بهادر داشت و در بسياری‌از جنگها و درگيريهای‌نظامی‌مشروطه‌خواهان با مخالفان، نقش و حضوری‌فعال داشت و در دفاع از مشروطيت رشادتها از خود نشان داده بود. سرداراسعد دوم پس از کودتای‌سوم اسفند 1299 والی‌کرمان شد و در کابينه دوم رضاخان سردارسپه (8 شهريور 1303- 24 آذر 1304) وزير پست و تلگراف بود. سرداراسعد دوم در کابينه مهدي‌قلی‌‌خان هدايت (مخبرالسلطنه)، که از خرداد 1306 کار خود را آغاز کرد، وزير جنگ شد و تا آستانه دستگيری‌و زندانی‌شدنش، در اين سمت باقی‌بود. ميان دستگيری‌(26 آبان 1312) و زندانی‌شدن سرداراسعد (که سوءظن و بدبينی‌و کينه‌توزی‌بدون‌ لگام رضاشاه مهمترين دلايل آن ذکر شده است) در زندان قصر (8 آذر 1312)، تا قتل رقت‌انگيز و دلخراش او، در زندان موقت شهرباني، در 10 فروردين 1313، حدود 4 ماه و 15 روز فاصله افتاد. پس از عزل رضاشاه توسط متفقين در شهريور 1320، برای‌تعقيب قضايی‌قاتلان برخی‌از شاخص‌ترين و پرآوازه‌ترين کسانی‌که در دوره حکومت رضاشاه، به ‌قتل رسيده بودند، دادگاهی‌تشکيل شد. آنچه در پی‌مي‌آيد، (گزيده‌ای‌از) مستنداتی‌است که دادستان ديوان عالی‌جنايي، پيرامون فرايند دستگيری‌و قتل سردار اسعد دوم توسط پزشک احمدي، به آن دادگاه ارائه داده است. گزارش دادستان ديوان عالی‌جنايی‌(پس از شهريور 1320) از جريان قتل «جعفرقلی‌‌خان بختياری‌سرداراسعد دوم» توسط پزشک احمدی‌در زندان موقت شهربانی‌رضاشاه (10 فروردين 1313): ... از شب دوم فروردين [1313] برای‌اولين بار غذايی‌که برای‌شام سرداراسعد می‌برند آلوده به سم بوده بعد از اين‌که قدری‌از آن غذا را خودش می‌خورد... صبح که ازخواب برمي‌خيزد خستگی‌فوق‌العاده و سرگيجه به قی‌و اسهال سخت دچار مي‌شود... و در ضمن مرحوم سردار هم که کاملاً متوجه سوءقصد نسبت به‌خود و مواظب حال خود بوده... و هر ساعت مرگ فجيعی‌را انتظار داشت... حتي‌المقدور از خوردن غذا و آشاميدن آب خودداری‌مي‌نموده و به‌جز تخم‌مرغی‌که در حضور خودش پخته شود هيچ چيز نمي‌خورده است... وقتی‌مي‌بينند نتيجه مطلوب به‌اين ترتيب حاصل نمي‌شود و سرداراسعد از خوردن غذاهای‌مسموم خودداری‌مي‌کند و اعمال قوه و زور برای‌مسموم کردن يا از بين بردن او به‌نحو ديگری‌هم در محيط بيمارستان زندان قصر که محل بيماران و آمدن پزشکان و پزشکياران و پرستاران و ساير مأمورين و صاحبمنصبان زندان است مناسب نيست، نقشه ديگری‌برای‌اين‌کار طرح مي‌شود و آن انتقال دادن سرداراسعد از زندان قصر به توقيفگاه موقت در شهر و نگاهداشتن در يک زندان انفرادی‌و مجرد در بدترين قسمتی‌از بنای‌سابق زندان شهربانی‌که معروف بوده است به محبس نمره يک و قطع رابطه او با محيط خارج... و سلب هرگونه قوه و قدرت مقاومت از او و بالاخره سپردن و تسليم او به‌ چنگال بي‌رحم و پنجه پزشک احمدی‌دژخيم زندان. برای‌اين نقشه حسين نيکوکار مدير زندان موقت زندان انفرادی‌شماره 28 را تعيين و موافق اين دستور بنا و نجار آورده کليه روزنه‌ها و منافذ آن نمره را که به‌وسيله آنها مقدار کمی‌نور و هوا مي‌توانسته است داخل آن بشود، مي‌گيرد... پس از تهيه اين مقدمات در روز پنجم فروردين مقارن غروب و اول مغرب عامری‌معاون اداره زندان و سرتيپ‌زاده مدير زندان قصر سردار اسعد را از در غيرمعمول بيمارستان آنجا که مخصوص بيرون بردن اجساد و متوفيات بوده از زندان قصر خارج نموده به‌وسيله يک اتومبيل کرايه به شهر مي‌آورند و در زندان موقت او را به حسين نيکوکار مدير آنجا تحويل می‌دهند... در دفتر کشيک زندان موقت متصدی‌امر مي‌گويد که طبق دستور سرهنگ راسخ که گفته بود نام سردار اسعد و هيچ‌يک از امور مربوط به او نبايد در دفاتر مربوطه نوشته شود، عمداً اثری‌از ورود سرداراسعد در اين تاريخ نوشته نشده است... تا اين تاريخ که سردار اسعد به‌ زندان موقت شهر انتقال يافته بود پزشک احمدی‌محل و مأموريت و خدمت و کار روزانه‌اش در مريضخانه بهداری‌شهربانی‌واقع بود... اما پس از انتقال سرداراسعد به ‌زندان موقت، سرهنگ راسخ به‌ نيکوکار مدير زندان مزبور تذکر مي‌دهد که پزشک احمدی‌برای‌بازديد زندان موقت بايد بيايد و مجاز است که زنداني‌ها را سرکشی‌و مداوا کند و بر اثر اين تذکر و دستور در روز ششم فروردين مقارن يک ساعت بعدازظهر احمدی‌به زندان موقت آمده به حسين نيکوکار مدير آنجا مراجعه و با‌اتفاق او به اتاق سرداراسعد داخل مي‌شود و به‌عنوان معاينه و پرسيدن حال سرداراسعد مدتی‌با حضور نيکوکار در نزد او مي‌ماند... در آن موقع احمدی‌يک يا دو عدد پرتقال که به‌احتمال قوی‌به‌وسيله تزريق با سوزن مغز آن آلوده بوده است به او مي‌دهد. سردار که در آن ساعت شايد مدتها بوده غذايی‌به او نرسيده بوده است از آن پرتغال مي‌خورد... ساعت پنج الی‌شش بعدازظهر همان روز ششم فروردين مجدداً پزشک احمدی‌برای‌بار دوم به‌زندان نمره يک اتاق سرداراسعد مراجعه نموده...پزشک احمدی‌يک طرف و سلطان جعفرخان از پايوران قديمی‌شهربانی‌طرف ديگر در بالين سردار نشسته‌اند در حالي‌که احمدی‌استکان يا ظرف پر از مايعی‌را که در دست داشته و با اصرار زياد به سردار تکليف مي‌کرده است که آن را بخورد. سردار اسعد از خوردن آن امتناع داشته مي‌گفته است حالم بد است و از وقتی‌که پرتقال خورده‌ام حالم بد است و چون مي‌بيند که سردار از خوردن آن خودداری‌مي‌کند مصمم مي‌شوند به‌زور آن را به ‌او بخورانند... بالاخره پس از استقامت و پايداری‌سردار در نخوردن و يأس و نااميدی‌حضرات از گرفتن نتيجه در را به روی‌او بسته و مراجعت مي‌کنند... در تمام مدت چهار شبانه‌روز سرداراسعد در اينجا محبوس بوده و غذايی‌به‌جز همان پرتقال روز اول که شرح آن ذکر شد به او نرسيده و معلوم است که با اين کيفيت و با اضطرابهای‌درونی‌و هيجانات روحی‌که در اين روزهای‌سخت و مخوف سرداراسعد دچار آن بوده تا چه اندازه قوای‌مزاجی‌و بدنی‌او تحليل رفته...بالاخره به‌طوری‌که از مجموع دلايل و اوضاع و احوال منعکس در پرونده و رويهمرفته اظهارات پاسبانان و پايوران داخل و خارج زندان شماره يک مورد بازجويی‌واقع شده‌اند، برمي‌آيد چون معهود گرديده و بر اين تبانی‌شده است که دکتر احمدی‌در شب بين پنجشنبه نهم و جمعه دهم فروردين پاسی‌از نيمه‌شب به‌عيادت زندانی‌اتاق شماره 28 يعنی‌سرداراسعد آمده و کار او را بسازد... برای‌شب دهم فروردين به دو نفر از پاسبانان مأمور قراولخانه در آن شب که موسوم به اسماعيل و عباس بوده‌اند امر شده است که از ساعت 10 بعدازظهر نهم فروردين تا ساعت 8 صبح دهم فروردين حتماً بيدار بمانند که موقعی‌که پزشک احمدی‌بعد از نصف شب مي‌آيد معطل نشود و به ‌فوريت قفل خارجی‌در ورود زندان نمره يک را برای‌او باز شود، چنان‌که همينطور هم شده و پاسی‌از نيمه شب که احمدی‌آمده اسماعيل پاسبان مذکور قفل خارجی‌در را برای‌او باز نموده و در را کوبيده‌اند تا محمدابراهيم ‌بيک پاسبان مأمور مخصوص سرداراسعد هم از داخل آن در را باز مي‌کند و در روشنايی‌چراغ فانوسی‌که در دست محمدابراهيم بوده احمدی‌به‌اتفاق او مستقيماً به طرف اتاق سرداراسعد مي‌رود و با کليدی‌که در دست احمدی‌و از پايوران نگهبان توقيفگاه گرفته بوده است در سلول نمره 28 را باز و با محمدابراهيم داخل اتاق مي‌شود و پس از ورود به حال چمباتمه در روی‌زمين کف اتاق مي‌نشيند و کيفی‌را که در دست داشته روی‌زمين و مقابل خود گذارده آن را باز مي‌کند و از محمدابراهيم يک ظرف آب مي‌خواهد و او فوراً بيرون آمده از دفتر داخل زندان نمره يک يک نعلبکی‌را که متعلق به‌يکی‌از زندانيان بوده آب کرده نزد احمدی‌مي‌برد. و احمدی‌از کيف خود دارويی‌درآورده و در آن آب حل مي‌کند و سپس محلول را در سرنگی‌که از کيف خود بيرون آورده بوده کشيده و به‌ بازوی‌سرداراسعد تزريق مي‌کند و سردار که ازشدت ضعف و ناتوانی‌ناشی‌از نخوردن غذا و شدائد و مشقات زندان و آلام روحی‌قدرت مقاومت نداشته و شايد در آن لحظه مرگ را با آغوش باز استقبال می‌کرده‌اند خود را بدون کمترين مقاومتی‌تسليم پنجه مرگبار احمدی‌مي‌کند و کلماتی‌چند از قبيل «انالله و انااليه راجعون» و عبارات ديگری‌که در تحقيقات پرونده منعکس است بر زبان مي‌راند و پس از اتمام عمل احمدی‌کيف خود را برداشته با محمدابراهيم پاسبان از اتاق خارج مي‌شود و در آن را قفل مي‌کنند و نعلبکی‌آلوده به محلول سمی‌را احمدی‌برداشته در حين عبور از کريدور، جلو دفتر داخلی‌زندان نمره يک مي‌گذارد وبه محمدابراهيم و حسن‌آقای‌سرهنگ و تقی‌ربيعی‌که در آن شب پاسبانان داخل نمره يک بودند سفارش و تأکيد مي‌کند کسی‌به آن نعلبکی‌دست نزند و يا آن را کاملاً گل‌مال کرده و بشويند يا از آن صرفنظر کرده بشکنند و به دور افکنند و سپس از در زندان نمره يک خارج مي‌شود. پس از رفتن احمدی‌به‌طوری‌که پاسبانان نامبرده ضمن تحقيقات تعبير کرده‌اند سرداراسعد به سکسکه و خرخر افتاده و صداهايی‌که ناشی‌از تشنجات شديد هنگام نزع و به ‌شمارش افتادن نفس و طول مدت شهيق و زفير در عمل تنفس است از او شنيده مي‌شود. به‌طوري‌که اين صداها در کريدور خارج و اتاق دفتر داخلی‌زندان نمره يک که به اتاق سردار نزديک بوده از طرف پاسبان نامبرده به‌خوبی‌شنيده شده است و مدت بالنسبه طولانی‌در حدود دو ساعت اين حالت دوام داشته تا در حدود ساعت چهار و پنج بعداز نصف شب صدا به‌کلی‌خاموش مي‌شود و محمدابراهيم به‌پشت در اتاق سردار رفته و گوش فرا مي‌دهد و چون هيچ صدايی‌نشنيده و سکوت مرگ را احساس مي‌کند در مراجعت نزد رفقای‌خود موضوع را به آنها مي‌گويد و سپس با عجله در زندان يک را باز و برای‌دادن گزارش قضيه از آنجا خارج مي‌شود... محمدابراهيم درگذشت سرداراسعد را در آن موقع به عزيزالله حقيقی‌متصدی‌کشيک و سپس به‌ محمد صالحان که در روز جمعه از ساعت 8 صبح کشيک را از عزيزالله تحويل گرفته گزارش داده است و عزيزالله حقيقی‌قضيه را به سرهنگ راسخ اطلاع داده و ايشان دستور مي‌دهد که جنازه را از محبس نمره 28 ببرند در حمام بگذارند تا ماشين متوفيات آمده و از دربی‌که حمام به طرف مدخل اداره تأمينات دارد جنازه را خارج و به‌ اداره متوفيات ببرند... (محاکمه محاکمه‌گران: عاملان کشتار سيدحسن مدرس، فرخی‌‌يزدی، تقی‌ارانی، سردار اسعد بختياری، به‌کوشش محمد گلبن و يوسف شريفی، چاپ اول، تهران، نشر نقره، 1363، صص 28- 68). منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

گواهی شاهدان عینی در دادگاه (پس از شهریور 1320) مبنی بر قتل تقی ارانی

مظفر شاهدی shahedi@iichs.org متن ادعانامه دادستان علیه دکتر احمدی [پزشک احمدی]، حسین نیرومند [رئیس وقت اداره زندان قصر]، رکن‌الدین مختار [رئیس وقت اداره کل شهربانی] راجع به قتل دکتر ارانی... ایراد جرح و آزار و شکنجه نسبت به ‌دکتر تقی ارانی که به‌منظور مرگ او اعمال و منتهی به فوتش شده است به امر و دستور مختار به وسیله نیرومند... گواهی و اظهارات ساده و بی‌آلایش مادر بیچاره و داغدیده دکتر ارانی حاکی از اینکه برای دادن دوا در تاریخی که دکتر در کریدور بیمارستان زندان مریض بوده به اداره زندان و همچنین به دکتر هاشمی در منزلش مراجعه کرده و دکتر نامبرده چنین اظهار داشت: چه مواظبتی ــ زبانش چهار قاچ شده و امیدی به حیات او نیست و در متوفیات که فرزند خود را دیده به‌قدری جسدش تغییر کرده که فرزند خود را نشناخته... مادر پیر به‌وسیله تلفن دکتر سیداحمد امامی را خواسته و پسرش را دکتر نامبرده ملاحظه نموده و به‌او گفته همین جنازه دکتر ارانی پسر شماست. دکتر سیداحمد امامی اظهارات مادر دکتر ارانی را در این قسمت در بازجویی تأیید نموده است... گواهان می‌گویند در سنوات 1317 و 1318 زندانیانی که از زندان موقت به زندان مرکزی انتقال پیدا نموده‌اند گفته‌اند که دکتر ارانی را به دستور نیرومند کتک زیادی زده‌اند [در یک مرحله 300 شلاق به کف پا] و تحت فشار و شکنجه است... طبق دفتر بیمارستان مرحوم دکتر ارانی در تاریخ 4/11/1318 در کریدور شماره یک بوده و او را از کریدور یک به ‌بیمارستان انتقال دادند و طبق دفتر بیمارستان عبدالکریم بلوچ در تاریخی که دکتر ارانی در بیمارستان بستری بوده او هم بستری بوده است [می گوید] من در همان موقعی که مریض بودم در بیمارستان در اتاقی که دکتر ارانی به حال اغما خوابیده بود و وضعیتش از جهت بالاپوش و لباس خیلی نامرتب بود که کاملاً معلوم بود که این عملیات راجع به دکتر ارانی عمدی است... با دکتر ارانی در یک اتاق بودیم از بنده توجه کامل می‌شد که هیچ شکایتی ندارم ولی یک روز بیشتر در اتاق دکتر ارانی نبودم و او را از اتاق بنده بردند به اتاق دیگر و تصور می‌کنم که بعد از 24 ساعت فوت کرد و در آن روز که دکتر ارانی در اتاق بنده بود ابداً به او دوا و غذا ندادند و مواظبت نمی‌کردند و بی‌هوش بود و در اداره زندان شیوع داشت که اولیای شهربانی در نظر گرفته‌اند که دکتر ارانی را از بین ببرند... آقای دکتر حسین معاون گواهی داده است که اینجانب با دکتر هاشمی پزشک زندان مذاکره کردم که دکتر ارانی را به بیمارستان ببرد. بعد از این‌که 7 یا 8 روز طول کشید، چون کسی جرئت نداشت بدون اجازه نیرومند [رئیس زندان] کوچکترین تغییری در وضعیت دکتر ارانی بدهد این بود که پس از جریانات طولانی اجازه دادند که او را به بیمارستان ببرند... و هنگامی‌که دکتر ارانی در بیمارستان بود مقارن فوت او من یک روز به دکتر هاشمی اظهار داشتم دکتر ارانی سخت مریض است برای ایشان غذا و دوا که متناسب با کسالت ایشان باشد تهیه می‌کنید یا خیر؟ آقای دکتر هاشمی در جواب اظهار داشتند که اداره زندان به ‌من دستور داده است که برای شخص دکتر ارانی دوا تهیه نکنم و دستور ندهم که دوایی که لازم است از خارج تهیه کنند و مقصود اداره زندان از این تضییقات این بوده که دکتر ارانی از بین برود و بالاخره در اثر بی‌غذایی و بی‌دوایی و عدم‌ مراقبت و مواظبت و اینکه جایگاه او را در کریدورهای 3 و 4 که قابل زندگانی نیست قرار داده بودند از بین رفت... اظهارات و گواهی دکتر سیداحمد امامی مبنی بر اینکه جنازه مرحوم دکتر ارانی را ملاحظه کردم و با وجود تغییرات زیادی که در بدن و جسد دکتر ارانی بوده او را شناختم ...به طور کلی جنازه تغییر قیافه داده بود... با معاینه سطحی که کردم تغییراتی که مشاهده نمودم از این قرار است: زردی فوق‌العاده‌ای در تمام پوست بدن، لکه‌های سیاه به بزرگی مختلف در بعضی از قسمتهای بدن، رعاف که در نتیجه آن یک قسمت از صورت خونی شده بود. این علائم و نشانی‌ها را مخصوصاً از نزدیک با چشم مشاهده کردم که به‌هیچوجه تردید و شبهه ندارم. روز بعد در غسالخانه در موقع شستن این علائم و نشانی‌های مشخص را به‌چشم خود دیدم و از نقطه‌نظر طبی علت علائم مزبوره این بوده: اول مسمومیت یعنی دلیل بر این است که شخص را مسموم کرده باشند به وسیله ادویه سمی. دیگر از جهت بعضی از امراض از قبیل بیماری کبد و صفرادان و غیرو، لکه‌های سیاه به‌ بزرگی مختلف در بعضی از قسمتهای بدن آن مرحوم از قبیل شکم و سینه. این علامات نیز در نتیجه سیستمهای مختلف در بدن و همچنین در نتیجه بعضی از امراض از قبیل کم‌خونی و خونریزی که خون دفع شده باشد در ایشان پیدا می‌شود. رعاف علامت توجه خون به مغز و اغلب در موقع مرگ مشاهده می‌شود... مرگ او در اثر مسمومیت بوده و یا در نتیجه عدم مقاومت بدن در مقابل یک مرض سختی، و این لکه‌های سیاه مخصوصاً در موقعی که تغذیه بیمار کافی نباشد تولید می‌شود... اظهارات و گواهی غلامعلی سرپاسبان... محمد صالحی سرپاسبان... محمد یزدی پاسبان یک... محمدرشید عطایی... نورالدین فقیهی سرپاسبان... همگی به عناوین مختلف اظهارات گواهان فوق‌الاشعار را تأیید نموده و خلاصه این است: مرحوم دکتر ارانی را در سال 1317 با عده دیگری در زندان قصر شلاق زدند و دکتر را در حالت بیهوشی آوردند به کریدور شماره 3 بازداشت کردند و در اتاق مزبور بی‌لباس و لخت زندگانی می‌کرد و در سال 1318 در کریدور شماره 3 که مرطوب است بازداشت بود وگاهی او را از این کریدور به آن کریدور انتقال می‌دادند و نیرومند دستور داده بود که غذاها و دوا که از خارج برای دکتر ارانی می‌آوردند به او ندهیم و ما مجبور بودیم که دستور نیرومند رئیس زندان را اطاعت نمائیم. در اتاقش بسته بود و کلیدش نزد پایور بود و این دستورات را گاهی نیرومند می‌داد و گاهی به‌وسیله پایورها به ‌ما ابلاغ می‌شد و این فشار و سختی و آزار و اذیتها به ‌دستور نیرومند بوده است و مرحوم ارانی با یک پیراهن و زیرشلوار بدون لباس و رختخواب روی سمنت و محروم از غذای خارج و با یک وضع خیلی سختی در کریدور شماره 3 بود... محمدرشید عطایی می‌گوید روزهایی که خودم مأمور تقسیم غذا بودم برحسب دستور نیرومند غذایی را که برای او آورده بودم به او نمی‌دادم که دستور نیرومند رئیس زندان را اطاعت کنم. حسین زندیه پاسبان شماره 28 می‌گوید که سرهنگ نیرومند به اطباء زندان دستور داده بود که از دکتر ارانی عیادت نکنید ... اظهارات آقای دکتر چهرازی که در تاریخ بهمن ‌ماه 1318 که برحسب معمول برای صدور پروانه دفن زندان رفته افسر نگهبان صورت مجلسی را که قبلاً راجع به فوت دکتر ارانی تنظیم نموده بودند برای امضاء به او داده است که طبق صورت مجلس مزبور دکتر ارانی متهم سیاسی معرفی و علت فوت او را مرض تیفوس نوشته بودند. از افسر نگهبان خواسته شده که متوفی را ارائه دهید که جسد او را معاینه کند، او را به اتاقی هدایت کرده‌اند که در آن جسدی از لحاظ ساختمانی استخوان قوی بوده معرفی کرده‌اند. آثاری از لحاظ تیفوس نتوانستم پیدا کنم. پس از آن به اتاق افسر نگهبان مراجعه نموده و به ایشان اظهار داشته که چنین صورت‌مجلسی را من نمی‌توانم امضاء نمایم و منظور شما از این صورت‌جلسه چیست؟ اظهار داشت که متوفی متهم سیاسی بوده لهذا صورت‌جلسه تنظیم می‌شود و به ‌امضاء پزشک قانونی می‌رسد. به‌ایشان جواب دادم که پزشک قانونی مؤظف است آنچه را که ببیند تصدیق کند ولی گواهی آنچه که ندیده است برخلاف اصول وجدان پزشکی به‌شمار می‌رود. افسر نگهبان از اظهار او عصبانی شده و اظهار داشته مگر شما تازه پزشک قانونی شده‌اید و یا مقررات را نمی‌دانید. اظهار داشتم تا آنجا که مقررات را مخالف وظایف خود ندانم رعایت می‌کنم. شخصی را که به من معرفی کرده‌اید فوت کرده، جواز دفن برای او ممکن است صادر کنم ولی گواهی مرض که بدان فوت کرده به‌علت بی‌اطلاعی قبلی اینجانب برای من غیرمقدور است... پس از مدتی گفت وگو با آقای دادستان افسر نگهبان زندان به ‌من مراجعه کرده و جواز دفن صادر گردید و صورت‌مجلسی که به‌ من ارائه دادند حاکی از این بود که دکتر ارانی به مرض تیفوس مرده، امضاء نکردم و فقط فوت نامبرده را امضاء کردم... مهندس تقی مکی‌نژاد می‌گوید: در فرودین و اردیبهشت 1317 شبی که دکتر ارانی را به حبس انفرادی روانه کردند شاهزاده طهماسبی معاون زندان موقت به اتاق ما آمده و چنین اظهار کرد که آقایان ابداً در فکر دکتر ارانی نباشید این شخص سبب گرفتاری شماها شده است و شماها را بدبخت کرده است. این است که از او چشم بپوشید هرگز او را نخواهید دید و از شر او آسوده شدید. رضوی در صفحه 82 بازجویی می‌گوید: نیرومند تصمیم گرفته بود اینقدر دکتر ارانی را باید شکنجه و آزار کرد که خود به خود قوایش تحلیل رفته و از بین برود... طبق گواهی گواهان تمام این وسائل را نیرومند برانگیخته بود که دکتر ارانی را نابود نماید... ... یک روز اینجانب با آقای دکتر معاون در اتاق خودمان بودیم دکترمعاون به نیرومند گفت که دکتر تقی ارانی وضعیت زندگانی و مزاجش بد است، نیرومند در جواب گفت: آقای مختار فرموده که هر عملی و فشاری که به آنها می‌دهید بدهید و چنانچه از پادرنیامدند یک آمپول هوا بزنید راحت شوند... (محاکمه محاکمه‌گران: عاملان کشتار مدرس، ارانی، فرخی ‌یزدی، سردار اسعد بختیاری، تدوین: محمد گلبن ـ یوسف شریفی، چاپ اول، تهران، نشر نقره، 1363، صص 214- 233) منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

نگاهی به معضل «خودکشی» در تهران (1303-1305ق)

محمدحسن پورقنبر Mpourghanbar8@gmail.com یکی از پدیده‌های ناخوشایند اجتماعی در هر کشوری، مبادرت به خودکشی از سوی برخی افراد جامعه است. این معضل که منشا اولیه و صوری آن را باید در بحران روحی و روانی اشخاص جستجو نمود، در واقع، منبعث از مسائل ساختاری در یک جامعه و برگرفته از علل گوناگون اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. معضل مذکور، در ایران نیز همچون دیگر نقاط جهان به چشم می‌خورد، این در حالی است که این اقدام، در فرهنگ دینی و اخلاقی ما ایرانیان، بسیار مذموم و ناپسند تلقّی می‌شود. در این مقاله کوتاه، در راستای پی‌ بردنِ به برخی عللِ برجسته و تاثیرگذار در بروز و شیوع این رویداد ناهنجار در شهر تهران مقارن با اوایل قرن 14 قمری (مطابق با دهه پایانی سلطنت ناصرالدین­ شاه)، نمونه‌هایی از این معضل طی مقطع زمانی موردنظر ارائه می ­گردد. ضمن اشاره به این نکته که در دوره زمانی موردبحث، اکثریت قریب به اتفاق مبادرت به خودکشی، با خوردن تریاک بوده، باید عنوان نمود که در راستای تشریح و تبیین مناسبتر موضوع، مطالب این مقاله، بر اساس جنسیت اشخاص یعنی اقدام به خودکشی از سوی مردان و زنان تفکیک شده است. زنان روایات و مطالب در دسترس از محدوده زمانی و مکانی موردنظر، حاکی از این است که مهمترین و شایعترین عامل در سوق یافتنِ زنان به خودکشی، منازعات خانوادگی بود. جنس مونّث به خاطر روحیه لطیف و شکننده خود که برگرفته از خصایص اخلاقی و عاطفی، و همچنین ذات طبیعی مرتبط با زن می باشد، در برابر خشونت و ناملایمات زندگی، کمتر از جنس مذکّر، سرسختی نشان داده و ازین‌رو، دچار فشار عصبی طاقت‌فرسا، شکست عاطفی و روحی می‌شود. در این‌گونه مواقع، خودکشی، یکی از راههایی است که برخی زنان به آن توسّل می‌ جویند. بخشی از این منازعات، مربوط به نزاع زن با دیگر اعضای خانواده بود و قسمت عمده آن نیز در ارتباط با چالش زناشویی یعنی زد و خورد بین زن ‌و مرد بوده است. ضرب‌وشتم میان دو همسر «مشهدی حسین» که توام با خوردنِ مقداری تریاک از سوی زن دومِ او گردیده، و در نهایت نیز منجر به مرگ او شد1؛ نزاع «دختر حاجی علی نام» با نامادری‌اش و اقدام به خودکشی ناموفق2؛ کشمکش شدیدِ «دختر حاج محمدعلی قناد» با مادر شوهر خود که به دنبال آن نیز «اهل خانه آنان را ساکت میکنند دختر مقداری تریاک میخورد احوالش منقلب میگردد مداوا میشود»3. منازعه «همشیره استاد محمدعلی» با نامادری‌اش و اقدام او به خودکشی4؛ زدوخورد «عیال مشهدی جمعه بروجردی» با مادرشوهر خود که در پی آن هم مقداری تریاک به قصد خودکشی مصرف نمود5؛ درگیری شدید دو همسر «ملّا اسدالله مکتب دار» که سبب گردید تا یکی از آنها اقدام به خودکشی نماید6. همه این‌ها، از نمونه‌­های قابل ­توجه در زمینه تاثیر شدیدِ فشار روانی ناشی از منازعات خانوادگی در ترغیب بانوان به سوی خودکشی بود. آخرین مورد ارائه شده در این زمینه نیز بدین ترتیب است: «دختر حاجی عبدالصمد تاجر دیروز میخواست سیزده به در برود زن پدرش مانع شده بود به ­این واسطه با هم نزاع نموده دختر مذکوره مقداری تریاک خورد نزدیک به هلاکت بود مداوا شد»7. اما بخش مهمتر چالشهای خانوادگی در این دوره، که بستر را برای اقدام به خودکشی زنان فراهم می نمود، منازعه زناشویی بود. پیامدهای کشمکش میان زن و شوهر، بر اعصاب و روان جنس مونّث، به مراتب مخرّب تر از تاثیر نزاع زن با دیگر اعضای خانواده است، چرا که تیرگی رابطه میان زن‌و شوهر به­عنوان شریک زندگی و مرهم آلام یکدیگر، سبب از هم‌ گسیختگی عاطفی و بحران روحی برای طرفین (خصوصا زن) گردیده، که یکی از نتایج آن، مبادرت بانوان به خودکشی به منظور خروج از این فشار طاقت­فرسا است. نمونه‌ های متعدّد و گزارش­های مکرّری از سوی نظمیه تهران، راجع به این معضل اجتماعی گزارش گردید: «نزاع عیال مشهدی حسین» با شوهرش8 (ج1 ص9)؛ کشمکش «عیال مشهدی اکبر صبّاغ» با او9؛ منازعه شهاب‌الملک با زن صیغه­ ای خود بر سر حضانت دختر هفت ساله‌شان10؛ جرّوبحث «عیال مشهدی کریم» با شوهر11؛ درگیری «عیال کربلایی هادی» با شوهر12؛ زدوخورد «ملّاحسن مکتب­ دار» با همسر13؛ منازعه زن «علی خشت مال» با شوهر14؛ جدال میان «عبدالحسین کهنه ­فروش» با همسرش15؛ نزاع «حاج اسدالله» با زنِ خود16؛ بروز کدورت میان «عیال میرزا لطیف» با شخص مذکور17؛ و درگیری «عیال محمدحسن بیگ» با او18؛ فقط نمونه‌های معدودی از کشمکش زناشویی می­ باشد که به دنبال آن، زن، در یک اقدامی ناموفق، مبادرت به خودکشی نمود. راجع به این نوع اقدامات از سوی زنان، نکاتی شایان ذکر است. نکته اول اینکه، اگرچه این رویکرد، عمدتا با عدم موفقیت روبه رو می­ شد، با اینحال‌، بعضا به مرگ افراد نیز منتهی می ‌گردید: «دیشب زن میرزا ابوالقاسم گیلانی با شوهرش نزاع کرده قدری تریاک میخورد حالتش منقلب گردیده هر قدر معالجه مینمایند سودی نکرده فوت میکند»19. دوم آنکه، بعضی از زنان، در جامعه مردسالارِ ایران در آن زمان، ازین روش به­عنوان یک حربه و ترفند در راستای تحمیل خواسته­ های خود بر شوهر استفاده می­‌کردند، و به عبارتی بهتر، هدف آنان نه خودکشی بلکه تهدید بود: «دیروز کربلایی علی با زنش نزاع کرده مشارالیه محض تهدید او قدری تریاک خورده به اصطلاح مرده بازی درآورده کسانش متوحش و مضطرب گردیده او را دوا خورانده بهبودی حاصل نمود»20. همچنین بنابر گزارشی دیگر از اداره نظمیه تهران: « دیشب زن کریم نام با شوهرش برای اینکه مشارالیه اجازه نمیداد به جهت تعزیه از خانه بیرون رود نزاعشان شد بنای زدوخورد را میگذارند اهل خانه آنها را ساکت میکنند بعد ضعیفه برای تهدید شوهرش جزیی تریاک میخورد کسانش او را مداوا نموده آخرالامر شوهر مجبور میشود اجازه رفتن او به تکایا را بدهد»21. در برخی موارد موضوعات مهمتری سبب منازعه زناشویی و اقدام به خودکشی می‌ شد، به­ طوری‌که همسر «تقی نام بقّال» که قصد جدایی از او داشته، امّا با مخالفت تقی مواجه می ‌شد، با خوردنِ تریاک، اقدام به خودکشی نمود، در نتیجه آن، «شوهرش مطلع شد و او را دوا و دکتر میکند تا خوب شد اما روز بعد خود تقی دچار نقاهت شد حالش منقلب گردید بعد یک روز و یک شب فوت نمود از قراری که همسایه ‌ها زنانه صحبت میکنند زنش او را مسموم کرد»22. به نظر می‌رسد دومین علت تاثیرگذار در بروز مسئله خودکشی یا اقدام به آن از طرف زنان در دوره موردنظر، موضوع تعدّد زوجات از سوی شوهر بود. یکی از موارد در این زمینه، آگاهی همسر یکی از ساکنین تهران به نام ابراهیم از قصدِ شوهرش برای ازدواج مجدّد است که در نتیجه آن نیز «مقداری تریاک خورده نزدیک به هلاکت بوده مداوا شد»23؛ اقدام به یک خودکشی ناموفق از سوی «عیال آقامحمدعلی عطّار» بعد از اطّلاع اش از اینکه شوهر او زن دیگری نیز دارد24؛ مشابه روایت مذکور، مبادرت به خودکشی «عیال مشهدی رحیم» به علّتِ اختیار نمودنِ همسر دوم از سوی شوهر25، و همچنین ماجرای «عیال مشهدی رضای بزاز» است که: « به واسطه عیال جدیدی که شوهرش گرفته و رشته محبت از او گسسته مقداری تریاک میخورد و حالتش منقلب شده. اهل خانه مضطرب شده طبیب حاضر کرده به زحمات زیاد او را مداوا و معالجه نموده بهبودی حاصل مینماید».26 نمونه دیگر، به ماجرای «میرزا محسن نام» برمی‌ گردد. این شخص، «ضعیفه ‌ای» را برای یک ماه به عقد موقّتِ خود درآورده بود، همسرش از این قضیه مطّلع گردیده، ابتدا به منازعه با میرزامحسن پرداخت و سپس مبادرت به خودکشی نمود. این حربه و ترفندِ او، موثّر واقع شد چرا که «شوهرش ضعیفه را که گرفته بود بیرون کرد صلح نمودند»27. علاوه بر تاثیر پدیده چندهمسری در بروز خودکشی از سوی زنان، بی‌ بندوباری برخی افراد مذکّر نیز در ترغیبِ همسرانشان به قتل نفسِ خود موثّر بود، چنانکه «عیال آقارضانام سرباز» به علّتِ رابطه نامشروع و غیراخلاقی شوهرش با یک «ضعیفه بدکاره»، با خوردنِ مقداری تریاک، اقدام به خودکشی کرده که در نهایت هم به مرگ این زن منجر شد: «کسانش هر قدر معالجه و مداوا میکنند سودی نکرده هلاک میشود»28. مردان در مورد علل خودکشی یا مبادرت به خودکشی از سوی مردان، در تهران طی دوره موردنظر، باید گفت که تا حد زیادی متفاوت با محرّکه های ترغیب زنان به سمت خودکشی بود. اگرچه یکی از علت های موثّر در گرایشِ مردان به این اقدام مذموم، اختلالات روحی ‌روانی ناشی از منازعات با دیگران منجمله همسر بود، با اینحال، موضوعات اقتصادی و معیشتی نقش پُررنگی در این زمینه داشت. راجع به چالشهای زناشویی و تاثیر آن در خودکشی جنس مذکّر، تعداد این نوع گزارشها همانند مسئله مشابه در جنس مونّث نبوده بلکه تا اندازه قابل توجهی کمتر است.مشهدی نام که حالت جنون دارد دیشب با زنش نزاع کرده یکی از همسایه ها میرود آنها را ساکت کند با او هم نزاع مینماید و چاقو کشیده که خود را صدمه بزند به زحمت او را ساکت نموده کسانش او را با ضعیفه صلح میدهند29. کشمکشِ «حسین نام پسر مرحوم حکاک باشی» با عیال خود و مبادرت به خوردنِ تریاک به قصد خودکشی30؛ نزاع «کربلایی هادی چینی بندزن» با زنش و تصمیم برای نابودی خود31؛ و همچنین اقدام جالب توجه «اکبرنام طوّاف» از نمونه های دیگر منازعات زناشویی است: «اکبرنام طواف با عیال خودش گفتگو و نزاعشان شده زدوخورد کرده ضعیفه شوهرش را کتک زده مشارالیه هم از فرط غیرت مقداری تریاک خورده یکی از همسایه ها مستحضر گردیده درصدد معالجه او برآمده مداوا شد»32. اما در آن سو، تعداد گزارشهای رسیده از درگیریهای غیرزناشویی، و نقش آن در ترغیب مردان به سوی خودکشی، بیشتر از زنان بود. اولین گزارش راجع به ماجرای جدال و درگیری همسران «شیرعلی دلال» و «باقر تخمه فروش» است: «شیرعلی دلال با باقر تخمه فروش در یک خانه همسایه هستند زنهای ایشان نزاع کرده بنای فحاشی بد را گذارده بودند باقرمعروض از فرط غیرت رفته مقداری تریاک خورده کسانش هر قدر معالجه و مداوا نمودند سودی نکرده هلاک شده است»33. موارد دیگر: اقدام به خودکشی ناموفق از سوی «مشهدی جعفر» در نتیجه گلاویزشدن با پدر34؛ مشابه همین عمل از سوی «استاد علی اکبر» که با زنِ برادر دعوا کرده بود35؛ منازعه «اسدالله نام» با مادر36؛ زد و خورد سید نورعلی با عبدالکریم که منجر به خودکشی ناموفقِ شخص اخیرالذکر گردید37؛ جرّوبحث یکی از اشرار تهران به نام «خسروسیاه» با مادرش که باعث اقدام به خودکشی و در نهایت هم مرگ او شد38؛ منازعه میرزامهدی با پدرزن اش و مبادرت به قتل نفس خود39؛ اقدام به خودکشی ناموفق از سوی «استاد محمود سلمانی» به خاطر زدوخورد با برادر40؛ و آخرین نمونه نیز مربوط به داستان عجیب خودکشی یک جوان بیست ساله است: «حبیب الله نام پسر میرزاتقی مازندرانی که 20 سال داشت از مادر خود زن میخواسته مادرش به مسامحه و طفره میگذراند تا روز گذشته در این خصوص مجددا باز با مادرش گفتگو کرده چون جواب یاس شنیده بود سر شب مقداری تریاک خورده صبح اهل خانه ملتفت شدند که مرده است»41. علاوه بر علل مذکور، مشکلات اقتصادی و فشار مالی ناشی از مسئولیت خانواده نیز از محرّکه های برجسته برخی مردان در گرایش به خودکشی بود. بنابر گزارش نظمیه: «امروز صبح خلیل نام خاک کش به خانه اش رفته نزد کس و کارش گریه نموده شکایت میکند که قرض دارم چه بکنم مخفیانه مقداری تریاک خورده حالتش منقلب شده کسانش حکیم آورده مشغول معالجه هستند ولی از مخاطره دور نیست»42. همچنین، «مشهدی محمدعلی بقال» به خاطر مقروض بودن و نابسامانی وضعیت مالی، در راستای خودکشی، مقداری تریاک مصرف نمود که البته مداوا گردید43؛ «مشهدی علی سمسار» به جهت پریشانی اوضاع اقتصادی و درماندگی، درصدد خودکشی برآمد که اطرافیان او را به نزد پزشک بردند44؛ «مشهدی عباس سمسار» هم در نتیجه تعدد زوجات و داشتنِ تعداد زیادی عائله، از عهده تامین هزینه خانواده بر نیامده، با خوردن تریاک، «نزدیک به هلاکت بوده کسانش درصدد معالجه برآمدند»45؛ و آخرین گزارش در این زمینه نیز مربوط به شخصی به نام «محمودخان» بود: «محمودخان نام به واسطه افلاس و پریشانی و مهیا نبودن اسباب و ملزومات عید مقداری تریاک خورده به حمام رفته و به زودی بیرون آمده در کوچه میخوابد قریب به هلاکت بوده که اجزای پلیس رسیده مداوا شد»46. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. گزارشهای نظمیه از محلات طهران، به کوشش انسیه شیخ رضائی و شهلا آذری، تهران: انتشارات اسناد ملی ایران، 1377ش، جلد1، ص81. 2. همان، ص155. 3. همان، ص191. 4. همان، ص195. 5. همان، ص365. 6. همان، جلد2، ص455. 7. همان، جلد1، ص415. 8. همان، ص9. 9. همان، ص76. 10. همان، ص97. 11. همان، ص152. 12. همان، ص247. 13. همان، ص396. 14. همان، ص418. 15. همان، ص419. 16. همان، جلد2، ص487. 17. همان، ص492. 18. همان، ص502. 19. همان، جلد1، ص127. 20. همان، ص41. 21. همان، ص178. 22. همان، ص90. 23. همان، جلد2، ص444. 24. همان، جلد1، ص242. 25. همان، ص267. 26. همان، ص15. 27. همان، جلد2، ص645. 28. همان، جلد1، ص4. 29. همان، جلد2، ص571. 30. همان، جلد1، ص370. 31. همان، جلد2، ص747. 32. همان، ص662. 33. همان، ص706. 34. همان، جلد1، ص22. 35. همان، ص399. 36. همان، جلد2، ص485. 37. همان، جلد1، ص111. 38. همان، جلد2، ص525. 39. همان، ص564. 40. همان، ص542. 41. همان، جلد1، ص6. 42. همان، ص329. 43. همان، ص69. 44. همان، ص172. 45. همان، جلد2، ص439. 46. همان، جلد1، ص392. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

نگاهی کوتاه به وضعیت تجارت خارجی ایران در بهار 1297ش

محمدحسن پورقنبر Mpourghanbar8@gmail.com اگرچه مناسبات تجاری ایران در قرن 12ش یعنی بعد از سقوط صفویه، و در پی اوضاع سیاسی پر ادبار حاکم بر کشور، دچار اختلال جدّی گردید، با روی کارآمدنِ قاجارها و برقراری ثبات نسبی سیاسی، و در آن­سو، فنّاوری ماشینی و ترقّی شگرف در ابزارهای حمل ­و نقل کالا در اروپا، فصل تازه­ای از روابط بازرگانی در تاریخ ایران گشوده شد. روایات حاکی از این است که کلِ روند داد و ستد خارجی ایران طی نیم قرن یعنی 1243 تا 1293ش (1281-1332ق) به چهار برابر رسید1. از سوی دیگر، در همان برهه زمانی اواسط قرن 13ش، میزان واردات ایران از صادرات پیشی گرفت، و این اختلاف، تا آستانه جنگ اول جهانی، روزبه­روز بیشتر می­شد، تا آنجا که گفته شده این کسری تراز بازرگانی در سال1292ش تقریبا سه میلیون پوند استرلینگ بود2. این اوضاع نامساعد اقتصاد تجاری ایران، با وقوع جنگ اول جهانی (مرداد1293- آبان1297ش) و ناامنیهای سیاسی و اختلالات اجتماعی ناشی از آن، حتی بیشتر به وخامت گرایید، به­طوری­ که، تجارت ایران در دوران جنگ اول، به بیش از یک­سوم تنزل یافت3. در این مقاله کوتاه، سعی شده است تجارت خارجی کشور در سه ماه نخست سال 1297ش که مقارن با ماههای پایانی جنگ اول بوده، مورد بررسی مختصر قرار بگیرد. در اولین ماه از سال 1297ش (حمل، فروردین) واردات ایران بیش از 38 میلیون قران، و در آن ­سو، صادرات کشور تقریبا 16میلیون قران بود. با این اوصاف، تراز منفی بازرگانی خارجی ایران بیش از 22 میلیون قران (معادل 45 کرور) عنوان شد: این نکته را نیز نباید از نظر محو نمود که بواسطه جنگ و انسداد طرق تجارت بعضی از ممالک دوردست که در سنوات عادی خریدار امتعه و محصولات این مملکت بوده‌اند از وسائل تجارت محروم مانده و صادرات مملکتی از سنوات قبل از جنگ کمتر بوده است معهذا نکته که قابل­دقت و تاسف میباشد این است که مقداری از محصولاتی که بومی ایران و میبایست در این مملکت بمقدار زیاد بعمل آمده و حمل بخارج شود از قبیل گندم و برنج و آرد و غیره برخلاف بمقدار معتنابه از خارج وارد مملکت شده و واردات تجارتی را سنگین نموده است4. در بین کشورهایی که بیشترین سود را از این سرمایه 22 میلیونی خارج شده از ایران در فروردین 1297ش برده ­و به عبارتی بهتر، تراز بازرگانی آنان با ایران، با اختلاف فاحشی به نفع آن کشورها بود، باید از هندوستان، و انگلستان و در پی آنها هم به ترتیب، مصر و هلند نام برد5. همچنین، مهمترین کالاهایی که وارد کشور شده و این کسری موازنه تجاری را موجب می­گردید، «حبوبات و ماکولات» (به‌ویژه قند و شکر، چای، ادویه) و منسوجات (نخ، انواع پارچه) بود، چنان‌که واردات منسوجات ایران بیش از 16میلیون قران و به ترتیب از کشورهای انگلیس، هند و روسیه بوده، و حبوبات و ماکولات نیز بیش از 15میلیون و عمدتا از ممالک هند، و بعد از آن نیز عثمانی و روسیه به ایران وارد می‌گردید. بنابراین، از 38میلیون قران کالاهای وارداتی به ایران در فروردین 1297ش، در حدود 31میلیون از آن در زمینه ماکولات به­خصوص قند و شکر، ادویه و چای، و منسوجات بود6. آمار و ارقام مبادلات تجاری ایران در «برج ثور» یعنی اردیبهشت ­ماه، دال بر نابسامانی بیش از پیشِ شرایط بازرگانی خارجی کشور بود. میزان واردات با افزایش 500هزار قرانی نسبت به ماه قبل، به بیش از 38میلیون و 500 هزار قران رسید، در حالی‌که صادرات کشور نیز2میلیون و نیم کاهش یافته، به کمتر از 14میلیون قران تنزّل نمود. با این اوصاف، کسری تراز بازرگانی ایران بیش از 25میلیون قران بود. هندوستان، روسیه و بعد از آن افغانستان و انگلیس، کشورهایی بودند که بیشترین سهم را در موازنه منفی تجاری ایران داشتند یعنی تجارت آنان با ایران، با اختلاف زیادی به نفع این کشورها بود. مثل برج گذشته باز بممالک هندوستان درجه اول، روسیه درجه دوم، و افغانستان و انگلیس برای مواد غذائیه از قبیل گندم و برنج و حبوبات و قند و شکر و ادویه‌جات و چای و سایر مواد محتاج الیه از قبیل نفت و پارچه­های پنبه ملون و غیر ملون و الوان و اجناس خرازی و غیره رفته است. در این برج نیز مقدار از امتعه که از موادی که در ایران باید بمقدار زیاد از قبیل گندم و جو و برنج و غیره بعمل آمده و حمل بخارج شود برعکس وارد مملکت شده است و تجارت صادرات را سنگین کرده است. انسداد طرق تجارت بواسطه جنگ چون در این برج نیز بازار روابط ایران را تنگ کرده بود البته مقداری از مواد صادره بوده­اند که در داخله مملکت مانده و بخارج حمل نشده است ولی از آن طرف هم بواسطه همین علت شاید مقدار عمده از مواد واردات که در سنوات عادی برای رفع احتیاج و ارد مملکت میشده است در این برج از سرحد نگذشته و بهمین جهت نمیتوان چون سنوات عادی ماخذ تجارت برج ثور این سال را قطعی و مقیاس تجارت ایران دانست7. بیشترین کالاهای وارداتی به ایران در اردیبهشت، که حجم عظیمی از سرمایه کشور صرف آنها می­شد، در درجه اول، «منسوجات و مواد نساجی» با وارداتی به ارزش تقریبا20 میلیون قران، و بعد از آن نیز «حبوبات و بقولات» در حدود 13میلیون و 500هزار قران بود8. اما در خردادماه سال 1297ش یعنی تقریبا مقارن با زمانی که چهار ماه به پایان جنگ اول جهانی باقی مانده بود، روند دادوستد خارجی ایران نسبت به دو ماه نخست سال، پیشرفت قابل ‌توجّهی داشت. واردات، کاهش چشمگیری یافت، چنان­که ارزش کالاهای وارداتی، به تقریبا 31 میلیون قران رسید و، صادرات ایران نیز 20میلیون و 500هزار قران افزایش داشت. در مجموع، کسری تراز تجاری ایران، اندکی بیش از10میلیون قران بود که در قیاس با دو ماه فروردین و اردیبهشت، روند رو به کاهش محسوسی را شاهد بودیم. تراز منفی بازرگانی این برج که تقریبا مبلغ بیست کرور قران میباشد مثل برج­های گذشته به ممالک هندوستان و روسیه و انگلستان برای موادی که در ایران نایاب میباشد از قبیل قندوشکرو چای و پارچه و الوان و اجناس خرازی و غیره رفته است. مواد مهم صادرات ایران هم کمافی السابق خشکبار و توتون و تریاک و پشم و پنبه و الوان نباتی بوده‌اند و متاسفانه هنوز مقدار مهمی از مواد غذائیه مثل گندم و جو و حبوبات و آرد و برنج با وجود اینکه باید در داخله مملکت بیش از احتیاج داخلی بعمل آمده و مازاد آن بخارج حمل شود برخلاف ازخارج وارد مملکت شده و بمقدار مهمی تجارت واردات را سنگین کرده است. انسداد طرق تجارت چون در این برج هنوز باقی بوده میتوان گفت صادرات چنانکه باید در تعادل تجارت ایران دخیل نبوده‌اند9. مهمترین کالاهای واردشده به ایران که سبب خروج سرمایه اقتصادی به خارج از کشور می‌شد، «حبوبات و بقولات و ماکولات» با بیش از15 میلیون و500 هزار قران بود، که کشورهای هند، روسیه و عمان، به ترتیب در زمره مهمترین صادرکنندگان این نوع اجناس به ایران در خردادماه محسوب می‌شدند، و همچنین منسوجات که تقریبا 8میلیون قران ارزش واردات آنها به ایران بود، و مطابق ماههای گذشته، هند، روسیه و انگلیس در رتبه­های اول تا سوم در این زمینه قرار داشتند10. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. جان فوران، مقاومت شکننده، ترجمه: احمد تدین، تهران: موسسه فرهنگی رسا، 1377ش، ص179. 2. همان، ص180. 3. محمدقلی مجد، قحطی بزرگ، ترجمه:محمد کریمی، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1387ش، ص151. 4. نشریه فلاحت و تجارت، شماره پیوسته 21و22، اول و پانزده دلو 1297ش، ص17. 5. همانجا. 6. نشریه فلاحت و تجارت، همان، صص19و23. 7. نشریه فلاحت و تجارت، اول و پانزده حوت 1297ش، شماره پیوسته 23و24، ص22. 8. همان، صص25-29. 9. نشریه فلاحت و تجارت، برج حمل 1298ش، شماره 1، ص26. 10. همان، صص29و34. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

درباره «قانون امنیت اجتماعی دکتر محمد مصدق»

مظفر شاهدی shahedi@iichs.org برخی از مخالفان دکتر مصدق قانون امنیت اجتماعی او را که با استفاده از لایحه اختیارات شش ماهه‌اش از مجلس شورای ملی تهیه و تصویب نمود به عنوان مقدمه‌ای برای تشکیل ساواک در بیش از چهار سال بعد ارزیابی کرده‌اند. قانون مذکور که شامل 9 ماده و چند تبصره است در اول آبان 1331 از سوی دکتر مصدق تهیه شد و مقرر می‌داشت تا سه ماه آتی ضمانت اجرایی خواهد داشت. تردیدی نیست که اقدام مصدق در اخذ اختیار قانونگذاری از مجلس دوره هفدهم از اشتباهات فاحش دوران نخست‌وزیری او محسوب می‌شود و همان مجلس هفدهم هم که این اجازه را به نخست‌وزیر اعطا کرد البته گناه مضاعف‌تری مرتکب شد. در هرحال اطلاق نام قانون بر تمام آن مقررات و لوایح و سایر دستور‌العملهایی که از سوی مصدق و یا هر مرجع دیگری تهیه و تصویب شد دور از منطق و انصاف است. قانون واژه‌ای است که فقط پس از تأیید و تصویب مجلس شورای ملی مفهوم پیدا می‌کند. بدین‌ترتیب آنچه تحت عنوان قانون امنیت اجتماعی مصدق معروف شده است البته اقدامی فراقانونی و باطل بود. اما در هر حال مقرراتی که تحت عنوان قانون امنیت اجتماعی تدوین شد محدودیتهایی برای جامعه سیاسی ـ اجتماعی ایران آن روزگار ایجاد می‌کرد و در همان حال مراجع دولتی و حکومتی را برای اعمال فشار بر مخالفان سیاسی و انتقادکنندگان گشاده‌دست می‌ساخت و دستاویزی علی‌الظاهر قانونی و رسمی برای محدود ساختن آزادیهای فردی، اجتماعی و سیاسی بود، و گمان می‌رود مصدق که خود را پاسدار نظام دموکراتیک حکومت فرض می‌کرد با وضع این مقررات آشکارا در نقض قانون اساسی مشروطیت گام نهاده بود. مصدق حتی اگر سیر حوادث سیاسی، اجتماعی داخلی به دلیلی امکان تداوم نخست‌وزیری او را با مشکلات عدیده روبه رو می‌ساخت، نمی‌توانست با اقداماتی از این گونه در راستای محدود ساختن حقوق اساسی جامعه ایرانی گام بردارد. با این حال نمی‌توان تردید کرد که این مقررات و یا چنانکه معروف است «قانون امنیت اجتماعی مصدق» هیچ ارتباط منطقی با آنچه بیش از چهار سال بعد در تشکیلات ساواک متبلور شد، ندارد. در متن قانون امنیت اجتماعی دکتر مصدق چنین آمده بود: قانون امنیت اجتماعی مصدق متن قانون امنیت اجتماعی که به موجب اختیارات شش ماهه به تصویب و امضای دکتر مصدق رسیده بود، به شرح زیر است: لایحه قانون امنیت اجتماعی» که به تصویب دکتر مصدق ــ نخست‌وزیر ــ رسید و به وزارتخانه‌های دادگستری، دفاع ملی، کار، کشور، دارایی و سازمان برنامه جهت اجرا ابلاغ گردید: ماده 1- هر کس کارگران و کارمندان کارخانه‌ها و کارگاههای مشمول قانون کار و بنگاهها را تحریک به اعتصاب و عصیان و نافرمانی و تمرد و یا اخلال در نظم و آرامش نماید، دستگیر و بازداشت شده و از سه ماه تا یک‌سال تبعید و ملزم به اقامت اجباری در نقطه معین خواهد شد. در مدت محکومیت تبعید و اقامت اجباری از اخذ مزد یا حقوق نیز محروم خواهد بود. تبصره ـ اعتصاب در وزارتخانه‌ها و ادارات دولتی و امثال آن و در مؤسسات مربوط به خدمات عمومی از قبیل آب و برق و پست و تلفن و تلگراف و رادیو و بیمارستانها و داروخانه‌ها و راه‌ آهن دولتی و وسائل نقلیه عمومی مطلقاً [ممنوع است] و اعتصاب‌کنندگان به مجازات مزبور محکوم خواهند شد. ماده 2- هر کس کارمندان ادارات دولتی و مؤسسات عمومی را وادار به اعتصاب و یا تحریک به اخلال در نظم و آرامش و یا تمرد و عصیان نماید و همچنین کسانی که در ادارات و مؤسسات عمومی و دادگاهها و دادسراها برخلاف نظم و آرامش و انتظامات داخلی رفتار و جنجال و داد و فریاد و یا به منظور توهین و ارعاب و تحت‌ تأثیر قرار دادن مراجع اداری و قضایی و یا تحصن و یا هرگونه تظاهری نمایند، بازداشت و مجازات مقرر در ماده قبل برای آنها تعیین می‌گردد و همچنین مجازات درباره توطئه و مواضعه‌کنندگان برای اجرای اعمال مزبوره در این ماده و ماده فوق معمول خواهد شد و هرگاه مرتکب، کارمند دولت باشد، در مدت محکومیت و اقامت اجباری از اخذ مزد یا حقوق نیز محروم خواهد بود. ماده 3- اجتماعات آزاد است ولی اجتماعات در معابر عمومی و بازارها به منظور مبارزه و زد و خورد و همچنین اجتماعاتی که حرکات و تظاهرات آنها ایجاد اضطراب و تشویش در افکار عمومی نموده و یا نظم و آرامش و آسایش عمومی را مختل کند، ممنوع است. متخلفین برای مدت معینی از شش ماه تا دو سال تبعید و ملزم به اقامت اجباری خواهند شد. در صورتی که مرتکب، مستخدم دولت باشد، در مدت محکومیت تبعید و اقامت اجباری از گرفتن حقوق محروم خواهد بود. ماده 4- مأمورین انتظامی پس از بازداشت مرتکب، صورت مجلس مشتمل بر تحقیقات و شناسایی وی تهیه و پرونده امر را نزد دادستان می‌فرستند؛ دادستان در صورت ملاحظه قرینه بر توجه اتهام فوری، قرار بازداشت متهم را صادر و بلافاصله تحقیقات خود را در دادستانی یا معادل قضایی او انجام و در صورت فقد دلیل، دستور منع و رفع بازداشت را صادر و در صورتی که عقیده بر مجرمیت داشته باشد، کیفرخواست تهیه و به دادگاه می‌فرستد. قرار دادستان مبنی بر بازداشت متهم قطعی و غیرقابل شکایت است. ماده 5- گزارش مسئولین مؤسسات و رؤسای ادارات دولتی و مراجع قضایی و همچنین مامورین انتظامی معتبر است مگر خلافش ثابت شود. ماده 6- هرگاه دادستان یا معادل قضایی او حین وقوع حادثه مستحضر شده، موظف است که در محل وقوع حاضر شده و از تحقیقات و مشاهدات و دلایل و مدارک جمع‌آوری شده صورت مجلس ترتیب داده، طبق موارد مذکور فوق اقدام به عمل آورد. ماده 7- مرجع رسیدگی دادگاه جنحه یا قائم‌مقام آن می‌باشد، رسیدگی باید فوری و خارج از نوبت به عمل آمده و دادرسی تا صدور حکم، بدون فاصله جریان یابد، احکام دادگاه جنحه قطعی است. تبصره ـ در نقاطی که حکومت نظامی اعلام گردد، اجرای مقررات این لایحه قانونی به عهده فرمانداری نظامی و حکم دادگاه بدوی حکومت نظامی قطعی است. ماده 8- مدت لایحه قانون سه ماه از تاریخ انتشار است. ماده 9- وزات دادگستری، دفاع ملی، کشور، دارایی، کار و سازمان برنامه، مأمور اجرای این لایحه قانونی است. بر طبق اعطای امتیازات مصوب بیستم مرداد 1331 لایحه قانونی راجع به امنیت اجتماعی که مشتمل بر 9 ماده و دو تبصره است، تصویب می‌شود. به تاریخ 1/8/31 نخست‌وزیر ــ دکتر محمد مصدق. 1 چنانکه از متن این مقررات به‌اصطلاح قانونی بر می‌آید بسیاری از مفاد و اصول آن آشکارا ناقض قانون اساسی و تهدیدکننده حقوق سیاسی مردم کشور بود و در همان دوران هم مورد اعتراض بسیاری از افراد و گروههای سیاسی قرار گرفت. 2 این قانون موجب شد تا سالها پس از تشکیل ساواک و آشکار شدن اعمال خلاف رویه پرشمار آن مخالفان مصدق او را پیشگام تشکیل ساواک خطاب کنند و از این رهگذر انتقادات تندی متوجه او سازند 3 و ساواک را مولود دوران نخست‌وزیری او بدانند. 4 گفته شده است که برخی از نزدیکترین یاران دکتر مصدق پس از تصویب و تهیه این مقررات به‌اصطلاح قانونی راه خود را از او جدا کرده و به صف مخالفان پیوستند. 5 با این احوال برخی از آگاهان بر امور به رغم انتقاداتی که به این مقررات وارد ساختند از این که آن را مقدمه تأسیس ساواک بدانند اجتناب ورزیدند. سیاوش بشیری که کتابی درباره ساواک (تحت عنوان قصه ساواک) نوشته است، درباره قانون امنیت اجتماعی مصدق و ارتباط آن با ساواک چنین نوشته است: «بر خلاف آن‌چه گفته می‌شود قانون سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) مولود قانون امنیت اجتماعی دکتر مصدق نیست. ساواک به منظور جمع‌آوری و استفاده لازم از اطلاعات خارجی تأسیس شد و قسمت امنیت داخلی این سازمان در ارتباط با عوامل مستقیم و غیرمستیقم اجنبی فعالیت می‌کرد و حال آن‌که قانون امنیت اجتماعی دکتر مصدق برای اعمال حاکمیت و نظرات دولت تنظیم و اجرا شد». 6 منصور رفیع‌زاده آخرین نماینده ساواک در امریکا که بعدها خاطراتش را در کتابی تحت عنوان شاهد به چاپ رسانید ضمن انتقاد از قانون امنیت اجتماعی مصدق که ناقض حقوق اساسی مردم کشور بود ارتباطی میان آن با قانون تشکیل ساواک و فعالیتهای آتی آن نمی‌بیند. رفیع‌زاده بدون اشاره به ارتباط میان آن دو درباره قانون امنیت اجتماعی مصدق چنین اظهارعقیده می‌کند: در همین اوضاع و احوال، قانون امنیت ملی [اجتماعی] که در ژانویه 1952 به تصویب رسید، بسیاری از حقوق مردم را از بین برد. به موجب این قانون اظهارات پلیس یا وزارت دادگستری ایران درست تلقی می‌شد مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. به عبارت دیگر، فرد مادامی که بی‌گناهیش ثابت نمی‌شد، مجرم محسوب می‌شد و می‌شد افراد را بدون اطلاع آنها از اتهام، بازداشت و زندانی کرد. اجتماع بیش از دو نفر ممنوع بود و در نتیجه تظاهرات و اعتصابها غیرممکن شده بود؛ حتی اعتراف به داشتن نیت انجام کاری جرم محسوب می‌شد. دکتر بقایی با تمدید اختیارات ویژه نخست‌وزیر و حکومت نظامی مخالف بود، زیرا دولت نتوانسته بود به اصلاحاتی که هنگام درخواست این اختیارات ویژه از سوی مصدق وعده داده شده بود، دست یابد. 7 از مهم‌ترین کسانی که در همان هنگام تصویب قانون امنیت اجتماعی مصدق سخت بر آن انتقاد کرد دکتر مظفر بقایی کرمانی بود. او در مجلس شورای ملی مضرات بسیاری برای آن برشمرد و آن را مخل آزادیهای مشروع سیاسی و اجتماعی مردم کشور ارزیابی نمود و مواردی از آن را بدتر از قانون یاسای چنگیزی دانست و اجرای آن را بیش از آنکه متضمن جلوگیری از فعالیت مخالفان قانون اساسی و آزادیهای سیاسی مردم کشور بداند، محملی قانونی برای مجازات آزادیخواهان دانست و به طور تلویحی مصدق را شماتت و سرزنش کرد که پس از عمری آزادیخواهی و طرفداری از قانون اساسی مشروطیت، خود گرفتار روش استبدادی حکومت شده است. 8 با تمام این ایراداتی که نسبت به قانون امنیت اجتماعی مصدق گرفته شده است و اساساً هم بسیاری از این ایرادات بر آن اقدام مصدق مصداق دارد، اما تردید نمی‌توان کرد که این مقررات قانونی که محدوده زمانی خاصی هم برای اجرای آن در نظر گرفته شده بود، هیچگونه ارتباطی با قانون تشکیل ساواک و عملکرد بعدی آن ندارد و پدید‌آورندگان ساواک و نیز تصویب کنندگان قانون آن در مجلس هم هیچ اشاره‌ای به وجود ارتباط میان آن با قانون امنیت اجتماعی دکتر مصدق نکردند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. تقی نجاری ‌راد، ساواک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم پهلوی، چاپ اول، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، صص 227-228. 2. محمد زرنگ، تحول نظام قضایی ایران از مشروطه تا سقوط رضاشاه، [2ج]، ج2، چاپ اول، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، صص 112- 113 . 3. مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، ج10، چاپ اول، لندن، پکا، مهر1370/1991م، صص 167- 168 . 4. همان، جلد 10، ص 168 . 5. منصور رفیع زاده، شاهد: خاطرات منصور رفیع زاده، ترجمه اصغر گرشاسبی، چاپ اول، تهران، اهل قلم، 1376، ص 101 . 6. مصطفی الموتی، پیشین، جلد10، ص 170 و صص 168-168. 7. منصور رفیع زاده، پیشین، ص 101. 8. مظفر بقایی ‌کرمانی، شناخت حقیقت در پیشگاه تاریخ، چاپ اول، کرمان، پارم‌چاپ کرمان، بی‌تا، صص 68-76 و صص 122-126. منبع: سایت موسسه مطالعاتتاریخ معاصر ایران

سهم ساواک در شکل‌گیری و پیروزی انقلاب اسلامی

مظفر شاهدی shahedi@iichs.org تمام کسانی که درباره دوران سلطنت محمدرضا و روند شکل‌گیری انقلاب مردم ایران سخن گفته‎اند، سیاستهای سرکوبگرانه و روشهای خشونت‌آمیز ساواک را از دلایل اصلی گسترش بحران انقلابی برشمرده‌اند. با این حال، مدرکی در اختیار نداریم که در همان روزگار شاه و مجموعه حکومت او تمهیداتی برای اجتناب از تداوم روش خشونت‌آمیز ساواک اندیشیده باشند. سیا و آمریکاییها هم هیچ‌گاه به طوری جدی در صدد برنیامدند بر اقدامات سرکوبگرانه و ناروای ساواک در سطوح مختلف جامعه لگام‌زده، اندک تعدیلی در فعالیتهای آن به وجود آورند. به نظر هم نمی‌رسد که شاه و مجموعه حکومت او تا واپسین ماههای عمر رژیم پهلوی درباره آسیبهایی که تداوم سرکوبگریهای ساواک به رژیم پهلوی وارد ساخته بود، اندیشه کرده باشند. آشکار بود که شاه کماکان از تداوم این رفتارهای خشن ساواک حمایت می‌کرد و ترجیح می‌داد مخالفان حکومت استبدادی و خودکامه‌اش را از طریق اقدامات خشونت‌آمیز ساواک از میان بردارد. در واقع، ساواک فقط از شاه فرمانبرداری می‌کرد و جز او در مقابل هیچ مقامی مسئولیتی نمی‌شناخت. شاه نیز مصر بود ساواک با هر روشی که بتواند نقش «چشم و گوش» را برای او بازی کند. وقایع و حوادث بعدی نشان داد که ساواک به‎رغم تصور شاه و حمایت‌گران خارجی او «درواقع چشم و گوش [کور و کر] حکومت بود که واقعیات را تشخیص نمی‌داد.» 1 سرکوب خشونت‌آمیز مخالفان و اختناق سیاسی تنها بخشی از ناراضی تراشیهای ساواک در سطح جامعه محسوب می‌شد. سبعیتها، دخالتهای ناروا و اقدامات آزاردهنده و تمام‎نشدنی ساواک در جوانب مختلف دیگر کشور هم سهم کمی در گسترش مخالفتها و انتقادات از کل نظام سیاسی حاکم بر کشور نداشت. بنابراین: نقش داخلی ساواک از اختناق و اعمال فشار محض بسیار فراتر می‌رود. در چنین جامعه‌ای که رژیم آن هر نوع آزادی بیان را ممنوع ساخته، ناگزیر خود باید دست‌کم صورت ظاهری از آزادی را حفظ کند و از طریق پلیس سری خود اطلاعاتی درباره احساسات مردم جمع‌آوری نماید. به این ترتیب ساواک عامل سانسور در ایران است ولی ضمناً خودش به چاپ کتاب‌ها و مجلات دست می‌زند و حتی از وجود برخی مخالفان سابق برای تبلیغ و ترویج نوعی افکار مخالف و مغشوش و گیج‌کننده، استفاده می‌کند. ساواک ضمناً اداره حدود ششصد اتحادیه کارگری دولتی را به عهده دارد و مأموران ساواک در بعضی کارخانه‌ها برای خود اداره‌ای دارند. در اینجا نیز آنان صرفاً به سرکوبی اعتصابات اشتغال ندارند بلکه میان کارگران و مالکان وساطت می‌کنند و می‌کوشند کارگران را در طرفداری از رژیم بسیج کنند و به افزایش تولید وادار سازند. سوءظن مردم ایران نسبت به ساواک آنچنان شدید است و اشکال فعالیت ساواک آنچنان متنوع است که تقریباً هرکس اعتراضی به دولت می‌کند، ممکن است خود در مظان اتهام مأمور ساواک بودن قرارگیرد. و بالعکس هم در ایران و خارج رژیم می‌کوشد که در میان مخالفین چنان حالت خصومتی ایجاد کند که یک‌یک افراد سوءظن داشته باشند که فرد دیگر برای ساواک کار می‌کند. این روش بسیار مؤثر و مزورانه‌ای برای خردکردن روحیه مخالفان است. 2 بدین ترتیب، فقط زمانی مخالفان سیاسی توانستند موجبات سقوط نهایی حکومت را فراهم سازند که مجموعه گسترده‌ای از ناراضیان سیاسی به راه افتادند و تحرکات انقلاب را سرعت بخشیدند. با این حال، کتمان نمی‎توان کرد که در این میان رفتارهای خشونت‌آمیز و غیرانسانی ساواک با مخالفان سیاسی در صدر دلایلی قرارداشت که در نهایت سقوط رژیم پهلوی را رقم زدند. ضمن آنکه افکار عمومی بین‎المللی هم ساواک را بیش از هرچیز به خاطر وحشت‌آفرینیها و سبعیتهای غیرانسانی‌اش درباره مخالفان سیاسی محکوم می‌کرد. به نوشته محققان: «واقعیت وحشیگریها و ستمکاریهای ساواک سالهاست که در جهان شهرت داشته و ”ساواک“ به کلمه‌ای به معنای تجاوز و شکنجه سیستماتیک توسط یک دستگاه دولتی تبدیل شده ‌است. به گفته دبیرکل ”سازمان عفو بین‌المللی“ در سال 1975: ”پرونده هیچ کشوری در جهان در مورد نقض حقوق بشر به سیاهی پرونده دولت ایران نیست“». 3 کسانی که به صف مخالفان سیاسی حکومت می‌پیوستند دیگر هیچ‌گاه از دست ساواک رهایی نمی‌یافتند. حتی پس از دستگیری، شکنجه، بازجویی، پرونده‌سازی، محاکمه و زندان (که در تمام این مراحل هم ساواک نقشی بلامنازع ایفا می‌کرد)، بازهم آزارها پایان نداشت. 4 نه‌ ساواک و نه نظام سیاسی حاکم بر کشور هیچ گاه حاضر نشدند مخالفان سیاسی را به رسمیت بشناسد و آنان را در ردیف محاربین و مقدمین علیه امنیت کشور قرار می‌دادند. ضمن اینکه هیچ گاه رقم واقعی زندانیان سیاسی آشکار نشد. با این حال، تردیدی وجود نداشت که این رقم بیش از مقداری است که مراجع مسئول و شخص شاه ادعا می‌کردند. بدین ترتیب، ساواک و حکومت راهی بدون بازگشت در پیش گرفته بودند که فقط تحولی قهرآمیز می‌توانست بر تداوم آن پایان دهد. 5 مارک. ج. گازیوروسکی پژوهشگر آمریکایی هم تصریح دارد که رفتار خشونت‌گرای ساواک هیچ‌گاه تعدیل نیافت و «کماکان ساواک به صورت یک سازمان بسیار دد‎منش باقی‌ ماند. حتی این روش را هم توسعه داد و با شکنجه و کشتار پیوسته مخالفان شاه و ایجاد یک جو آکنده از ترس و به کارگیری ارعاب در برابر مخالفان به پیش راند.» 6 گازیوروسکی تصریح می‌کند که به دنبال گسترش سبعیتها و روشهای خشن سرکوب مخالفان از سوی ساواک در واقع از همان سالهای نخست دهه 1340 مخالفان به تدریج بر این باور تأکید نمودند که انسداد سیاسی موجود و آمیخته شدن آن با سیاستهای خشن ساواک راه هرگونه مصالحه‌ای را با رژیم سد کرده، چاره‌ای جز تداوم مبارزه و مخالفت تا از میان برداشتن نهایی آن باقی نمانده است. قیام 15 خرداد 1342 آغازی مهم برای شکل‌گیری این تفکر سیاسی در میان مخالفان حکومت بود. 7 اما برخلاف تمام تصورات، رفتارهای خشن ساواک نتوانست پیامد خوشایندی برای رژیم پهلوی به بار آورد. هر چند در آغاز به نظر می‌رسید ساواک قادر شده مخالفان پرشمار حکومت را از سر راه بردارد، اما آن سرکوبگریها فقط در کوتاه مدت امیدواریهایی به دنبال آورد. سلطه سرکوبگرانه و خشن ساواک در روندی پایان ناپذیر لایه‎های مختلف جامعه ایرانی را نشانه رفته بود و این خود نارضایتی عمومی را به طور روزافزونی گسترش می‌داد. در همان فاصله، مخالفان سیاسی هم به سوی انسجامی پیش‌بینی نشده به حرکت درآمدند. البته رهبریهای دوراندیشانه امام خمینی مبارزه خلل‌ناپذیری را پایه‎گذاری کرد و در نهایت آشکار شد که روحانیون و علمای اسلامی در کانون مبارزه آشتی‌ناپذیر با حکومت قرار گرفته‌اند. 8 ساواک و مجموعه حاکمیت، هیچ‌گاه نتوانست ریشه‌های بحران سیاسی را مورد توجه جدی قرار دهد. 9 بلکه، به جای توجه منطقی به ریشه‌های گسترش بحران سیاسی، بر طبل خشونت و سرکوبگری ‌کوبید. آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلستان در ایران، لابه لای خاطراتش به گوشه‌هایی از این رفتارهای غیراصولی ساواک در سرکوب و از میان برداشتن مخالفان (که البته ناکار آمدی آن هم آشکار شده ‌بود) چنین اشاره کرده ‌است: و بالاخره باید از ساواک نام برد که مطبوعات غرب در اواسط دهه 1970 دیوی از آن ساخته بودند و گزارش‌های مربوط به عملیات این سازمان یکی از مشغولیات اصلی جمعیت‌ها و سازمان‌های طرفدار حقوق بشر در اروپا و آمریکا به‌شمار می‌رفت ... نصیری مردی بی‌عاطفه و سنگدل بود و به هرکاری برای حفظ رژیم دست ‌می‌زد، هرچند کارهای او سرانجام نتیجه معکوسی داشت. ساواک در دورانی که نصیری ریاست آن را بر عهده‌ داشت به جای طرح نقشه‌های دقیق و اساسی برای مبارزه با خرابکاری و فعالیت‌های ضد رژیم، به یک رشته اعمال خشونت‌آمیز و وحشیانه و ایجاد مزاحمت‌های بی‌مورد و نابجا برای طبقات مختلف مردم پرداخت. روش ساواک مبتنی بر ارعاب بود. بازداشت‌های جمعی برای ساواک یک کار عادی به‌شمار می‌آمد و این تصور در اذهان عمومی نقش بسته بود که ساواک در تمام شئون زندگی مردم از سازمان‌های دولتی و دانشگاه‌ها گرفته تا مؤسسات خصوصی و کارخانه‌ها و احزاب سیاسی و سازمان‌های دانشجویی در خارج از کشور نفوذ کرده و در همه‌جا حاضر و ناظر است. البته این مطلب بعید به نظر می‌رسید و ساواک دارای چنین امکانات وسیعی نبود که در همه جا حضور داشته ‌باشد، ولی ساواک خود به این شایعه دامن می‌زد تا رعب و وحشت بیشتری در مردم ایجاد کند... آنچه برای من حیرت‌آور بود این بود که اگر ساواک نارضایی و مخالفت با رژیم را آنقدر وسیع می‎دانست که چنین تدابیری را ضروری تشخیص می‌داد چرا به فکر یک چاره اساسی برای کاستن از این نارضایی‌ها نمی‌افتاد و به علاوه برای اعمال کنترل و مراقبت چه نیازی به آن همه وحشیگری و خشونت بود؟ نفرت از اعمال ساواک بیشتر در میان طبقه تحصیل کرده و دانشجویان دانشگاه‌ها مشهود بود و حتی در بازدیدهای سفرای خارجی از دانشگاه‌ها با همه پیش‌بینی‌ها و تدابیری که اعمال می‌شد نفرت و عدم رضایت کاملاً‌ مشهود بود. من یکبار در سال 1975 این موضوع را با شاه در میان گذاشتیم، پاسخ شاه این بود که «تعداد کمی از دانشجویان با الهام گرفتن از خارج درصد ایجاد تشنج هستند و باید با قاطعیت با آن‌ها روبرو شد. 10 ویلیام سالیوان، آخرین سفیر آمریکا در دوران محمدرضا پهلوی با اشاره به تأثیر روشهای خشن و غیرانسانی ساواک در سرکوب مخالفان و نیز دیگر مردم کشور گوشه‌هایی از عملکرد سوء ساواک را که منجر به تحرکات انقلابی مردم ایران شد، چنین شرح می‌دهد: از اوائل دهه 1960 و به خصوص پس از قیام سال 1963 به رهبری آیت‌الله خمینی ساواک به‌تدریج از صورت یک سازمان اطلاعاتی و ضد جاسوسی خارج شد و بخش عمده‌ای از آن به‌صورت یک پلیس مخفی برای مبارزه با مخالفان سیاسی رژیم درآمد. روش‌های خشونت‌آمیز در ساواک که ابتدا به‌وسیله اولین رئیس سازمان امنیت ایران ژنرال بختیار اعمال می‌شد، در ابعاد وسیع‌تری نسبت به مخالفان سیاسی رژیم اعمال گردید و بازداشت‌های خودسرانه و شکنجه برای گرفتن اعتراف و زندان‌های طولانی و بدون حکم دادگاه از روش‌های معمول و متداول ساواک به‌شمار می‌آمد. ساواک هرگونه فعالیت سیاسی را با سوءظن می‌نگریست. نه فقط کمونیست‌ها و افراطیون مذهبی، بلکه عناصر لیبرال و سوسیال دمکرات‌ها و بازماندگان جبهه ملی سابق هم از تعقیب و آزار ساواک در امان نبودند. سازمان‌های دانشجوئی بیش از همه مورد سوءظن ساواک بودند و ساواک منابع اطلاعاتی و عوامل نفوذی زیادی در میان دانشجویان داشت. هزاران عامل و منبع ساواک در دانشگاه‌ها پراکنده شده ‌بود و علاوه برگزارش فعالیت‌های گروه‌های مخالف، با شیوه تهمت و افترا بین خود آن‌ها اختلاف به راه می‌انداختند و از هماهنگی و انسجام آنان جلوگیری می‌کردند. در این دوره، به‌خصوص در اواخر دهه 1960 و اوائل دهه 1970 نوعی حکومت ترور و وحشت بر ایران حکمفرما بود. نه فقط گروه‌های شناخته شده مخالف و مبارز بلکه بعضی از سیاستمداران معروف و روشنفکران و خانواده‌های مرفه و متجدد هم از تعقیب و آزار ساواک مصون نبودند. بعضی‌ها به‌طور اسرارآمیزی ناپدید یا ربوده می‌شدند. شکنجه در زندان‌ها به‌صورت امری عادی درآمده بود و بعضی از زندانیان زیر شکنجه کشته می‌شدند. ربودن و زندانی کردن مخالفان بدون مجوز قانونی و آزار و شکنجه آن‌ها در زندان‌های ساواک امری نیست که قابل انکار باشد و همه این‌ها در زمانی صورت می‌گرفت که شاه با اجرای برنامه‌های اصلاحی معروف به «انقلاب سفید» خود می‌خواست فقر و جهل و بیعدالتی را از کشور خود ریشه‌کن سازد و آن‌را به‌سوی دروازه‌های «تمدن بزرگ» هدایت کند... 11 در طول دوران فعالیت ساواک صدها تن از مخالفان سیاسی حکومت به انحاء گوناگون به قتل رسیدند و در همین حال تعداد اعدام شدگان نیز رقم قابل توجهی را تشکیل می‌داد. تعداد بسیاری از مبارزان مسلح رژیم در درگیریهای نظامی با ساواک جان خود را از دست دادند و دستگیر شدگان پرشمار دیگری پس از محاکمات فرمایشی کوتاه به جوخه اعدام سپرده شدند. شمار کشته‌شدگان زیر شکنجه‌های مرگبار ساواک، و نیز کسانی که مفقود شده و هرگز اثری از آنان به دست نیامد به صدها تن بالغ می‌شد. ضمن اینکه قتلهای مشکوک دیگری در آن روزگار اتفاق افتاد که از سوی مخالفان به ساواک نسبت داده‌ شد. انعکاس اخباری از این دست در گسترش نارضایتیهای عمومی از ساواک و مجموعه حاکمیت تأثیر بسزایی داشت. مرگ مشکوک کسانی نظیر جهان پهلوان غلامرضا تختی، جلال‌آل احمد، خلیل ملکی، دکتر علی شریعتی و سید مصطفی خمینی که در جامعه روشنفکری و سیاسی ـ مذهبی کشور جایگاه ممتازی داشتند، تنفر عمومی از ساواک را باز هم افزایش داد. 12 قتل برخی علما و روحانیون مبارز تحت شکنجه‎های مرگبار در زندانهای ساواک با انعکاس گسترده‎ای که در سطح جهانی داشت، جامعه ایرانی را در مخالفت با حکومت جدی‌تر ساخت. آیت‌الله غفاری و آیت‌الله محمدرضا سعیدی از نامدارترین روحانیونی بودند که در زیر شکنجه‌های غیرانسانی ساواک جان خود را از دست‌ داده، شربت شهادت نوشیدند. به‎رغم این احوال ساواک هرگز در صدد برنیامد به جمع‌بندی معقولی از تحولات سیاسی کشور و گسترش ناامنیهای سیاسی که متضمن تجدیدنظر در روشهای سرکوبگرانه آن سازمان بود، بپردازد و کماکان بر همان مشی ناکارآمد سرکوبگرانه و خشن ادامه ‌داد. 13 به‌خاطر همین سبعیتهای غیرانسانی ساواک بود که در جامعه آن روزگار واژه‌های ساواک و ساواکی حس تنفر شدیدی را در مخاطبان بر می‌انگیخت و منسوبان به ساواک در عداد منفورترین موجودات محسوب می‌شدند. 14 پرسنل ساواک که برحسب موقعیت از قدرت، ثروت و حیطه عمل قابل توجهی برخوردار بودند، در آزاررسانی به مردم کشور که گاه تا قتل و نابودی معترضان هم پیش می‌رفت، هیچ‌گونه قیدوبندی نمی‌شناختند. سوء استفاده از مقام و موقعیت و وحشت‌آفرینی و آزار مردم پدیده‌ای غیرمعمول نبود. در این مورد واقعه قتل فردی در خیابان توسط محافظان همسر پرویز ثابتی، مدیرکل اداره کل سوم ساواک (امنیت داخلی) در مغازه‌ای در خیابان ولی‌عصر کنونی نمونه بارزی از اینگونه سوءاستفاده‌های ساواکیان از قدرت بود: ... این حادثه که ابتدا از مسأله جزئی شروع شد ولی فاجعه‌ای دردناک به‌‌دنبال آورد، در مغازه کفش‌فروشی «شارل ژوردن» رخ داد. در آن مغازه مردی داشت به همسرش برای انتخاب کفش کمک می‌کرد که زنی وارد شد و به فروشنده دستور داد فوراً آنچه را می‌خواهد برایش آماده کند. فروشنده هم فوراً اطاعت کرد و علی‌رغم اعتراض مشتری اول به اجرای دستور زن تازه وارد پرداخت. بعد از آنکه زن کفش مورد نیاز خود را خرید و آماده خروج از مغازه بود، مدعی شد کیفش به سرقت رفته و مردی را که به او اعتراض کرده بود متهم به دزدیدن کیف کرد. مرد در مقام دفاع از خود برآمد و بینشان سخنان تندی رد و بدل شد. در این هنگام مأمور محافظ زن که جلوی در مغازه ایستاده بود، خیلی خونسرد جلو آمد و با شلیک طپانچه مرد معترض را در جا کشت. چون زن مزبور همسر یکی از مقامات بلندپایه ساواک بود، 15 برای بازداشت و محاکمه عامل این جنایت هیچ اقدامی صورت نگرفت. زیرا اصولاً نمی‎شد ساواک را که منبع اصلی بسط عدالت در کشور تلقی می‌شد! متهم به آدمکشی کرد. 16 این حادثه البته انعکاس وسیعی در کشور پیدا کرد و چهره هراسناک ساواک را آشکارتر ساخت. روشهای خشن و غیرانسانی ساواک به حدی گسترش یافته بود که حتی نزدیکترین هم‎پیمانان حکومت پهلوی در اروپا و آمریکا هم آشکارا از آن برائت می‌جستند و شاه و ساواکش را به خاطر این سیاستهای وحشیانه، سرزنش می‌کردند. 17 اما مجموعه حکومت و ساواک بدون توجه به هشدارها و انتقاداتی از این نوع که کم هم نبود کماکان هدفی جز ارتقاء نظام استبدادی حاکم بر کشور نداشت، تا جایی که طی سالهای پایانی حکومت پهلوی مقام‎ شاه فقط اندکی از خدا فاصله یافت و در مثلث «خدا، شاه، میهن» جای گرفت و گاه از این هم فراتر رفت: ... پس از آن‌که در مدارس به‌مرور تعلیمات اسلامی کمرنگ شد؛ و در عوض، تبلیغات گسترده‌ای در باب ضرورت وطن‌پرستی و عشق به شاه همه‌جا را فراگرفت. عکس شاه در هر گوشه‌ای به چشم می‌خورد و بخصوص یکی از تصاویر، او را در حالتی نشان می‌داد که گویی خداوندگار در مقابل بندگان خود مشغول اظهار تفقد است. در این جریان «ساواک» نقش عمده‌ای به عهده ‌داشت، و به عنوان گرداننده اصلی ماشین تبلیغاتی رژیم سعی می‌کرد شاه را به صورت یک موجود «فوق‌بشر» جلوه دهد. تا جایی که حتی در یکی از پوسترهای مربوط به شعار «خدا، شاه، میهن»، عمداً لغت «شاه» را بزرگتر و بالاتر از «خدا» نوشته بودند. مواجهه با چنین وضعیتی در ایران ـ که حالت تصنّعی آن کاملاً مشهود بود ـ بیشتر از این جهت مرا ناراحت می‌کرد که می‌دیدم «ساواک» ‌برای پیشبرد هدف تبلیغاتی خود محیطی آکنده از وحشت به‎وجود آورده تا هیچ‌کس از ترس جرأت نکند آزادانه راجع به مسائل جاری کشور سخنی بگوید. 18 بدین‌ ترتیب بود که وقتی تحرکات انقلابی مردم ایران بنیان نظام شاهنشاهی پهلوی را به لرزه درآورد، ساواک که طی سالها فعالیت غیراصولی و دهشت‌آفرین هیچ‌گاه به ارزیابی مقرون به واقعیتی از اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی حاکم بر کشور دست نیافته ‌بود؛ یکباره غافلگیر شد و از مهار بحرانی که می‌رفت آخرین سنگرهای نظم موجود را درهم بکوبد، عاجز ماند. 19 در حالی‌که سرکوبگریهای ساواک تا نیمه دهه 1350 ش به شدت ادامه داشت واقعه‌ای رخ‌ داد که شاه و ساواک را سخت نگران ساخت و آن انتخاب جیمی کارتر به ریاست جمهوری آمریکا بود. کارتر از همان دوران تبلیغات و مبارزه انتخاباتی با رقیب جمهوری خواهش وعده داده بود در مقام ریاست جمهوری آمریکا از نقض حقوق بشر در کشورهای مختلف و ازجمله ایران جلوگیری به‌عمل آورده بر سبعیتهای رژیمهای مستبد و خودکامه لگام خواهد زد. اینکه این شعار تبلیغاتی در حیطه عمل تا چه اندازه مقرون به حقیقت شد اهمیتی درجه دوم دارد. اما این تهدیدات کارتر در حالی که آشکار شده ‌بود شاه ایران برای جلوگیری از انتخاب او به ریاست جمهوری تلاشهایی به انجام رسانیده است، به شدت شاه را نگران کرد. برهمین اساس تردیدی نبود که لازم است او در تداوم برخی سیاستهای خشونت‌آمیزش که عمدتاً توسط ساواک اعمال می‌شد، تجدیدنظرهایی به عمل آورد. همزمان با آن اعلام فضای باز سیاسی، طلیعه آغاز دوران جدید و در عین‌ حال ویران کننده‌ای برای نظام شاهنشاهی پهلوی بود. به‌ویژه اینکه، گفته می‌شد رژیم بر آن است در حیطه رفتارهای خشونت‌آمیز ساواک محدودیتهایی اعمال کند. بگذریم از اینکه این وعده‌ها به طور جدی مورد توجه قرار نگرفت و اصولاً ساواک روش دیگری نمی‌شناخت تا جهت حفظ و تحکیم موقعیت به شدت متزلزل حکومت آن را جایگزین روشهای سرکوبگرانه پیشین سازد. چنین بود که وقتی تحرکات انقلابی ملت ایران به سرعت آغاز شده و گسترشی روزافزون و مهارناشدنی پیدا کرد، عملکرد سوء ساواک طی بیش از دو دهه گذشته، از جمله مهمترین دلایلی بود که در تحلیل دلایل سرنوشت محتوم نظام شاهنشاهی پهلوی (که همانا سقوط ناگزیر بود) مورد تأیید و تأکید آگاهان به امور و صاحب‌نظران قرار گرفت. 20 صفحه 1 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. احمد فاروقی و ژان لوروریه، ایران بر ضد شاه، ترجمه مهدی نراقی، چاپ اول، تهران، امیرکبیر، 1358، صص 141- 173 . 2. فرد هالیدی، دیکتاتوری و توسعه سرمایه‌داری در ایران، ترجمه فضل‌الله نیک‌آئین، چاپ اول، تهران، امیرکبیر، 1358، ص 89 . 3. همان، صص 92- 93 . 4. همان، صص 93- 94 . 5. همان، صص 94- 98 . 6. مارک. ج. گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه جمشید زنگنه، چاپ اول، تهران، رسا، 1371، ص 315 . 7. همان، ص 384 . 8. همان، صص 418- 424 . 9. هارالد ایرنبرگر، در باره ساواک، بی‌جا، جمعیت آزادی، 1978م، صص 28- 31 . 10. ویلیام سالیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، چاپ اول، تهران، علم، 1372، صص 302- 303 . 11. همان، صص 95- 96 . 12. ماروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، چاپ اول، تهران، طرح نو، 1370، ص 441 . 13. احمد فاروقی و ژان لوروریه، پیشین، ص 147 . 14. مینو صمیمی، پشت پرده تخت‌طاووس، ترجمه حسین ابوترابیان، چاپ دوم، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1368، ص 203 . 15. مقصود پرویز ثابتی مدیرکل وقت اداره کل سوم ساواک است. 16. مینو صمیمی، پیشین، ص 203 . 17. پرویز راجی، خدمتگزار تخت‌طاووس، ترجمه ح. ا. مهران، چاپ اول، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1364، ص 43؛ و ویلیام سالیوان و آنتونی پارسونز، پیشین، صص 94- 97 و 302- 304 . 18. مینو صمیمی، پیشین، صص 51- 52 . 19. ماروین زونیس، پیشین، صص 165- 166 . 20. همان، صص 416- 420 و 574. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

راهکارهای نظام پهلوی در آوازه‌گریهای مثبت رسانه‌های بیگانه نسبت به خویش

نیلوفر کسری رژیم پهلوی، در راستای تحکیم پایه‌های خود از همه رسانه‌های داخلی برای ترویج عقایدش یاری می‌گرفت. این خصوصیت به ویژه پس از دهه 1340 و تحکیم پایه‌های رژیم به عنوان قدرت برتر در منطقه اوج گرفت و به رسانه‌های خارجی نیز کشیده شد. به همین دلیل، شاه جهت جلب افکار عمومی غرب، به حمایت از نویسندگان خارجی وچاپ مقالات ایشان در نشریات اقدام می‌کرد. شاه در اواخر سلطنتش هر چه ثروتمندتر و قدرتمندتر می‌شد، بیشتر تلاش می‌کرد تا رسانه‌های غربی را با پرداخت رشوه به ستایشگری از خود وا دارد. از همین روی، در 1354، یک موسسه‌ اسراییلی را به خدمت گرفت تا با نفوذ در مطبوعات غربی، بر افکار عمومی غرب اثر بگذارد. هیئت اسرائیلی در دی ماه همان سال، به ایران مسافرت کرد تا «درباره‌ برنامه‌ روابط عمومی» شاه «در ایالات متحده‌ آمریکا و وسایل ارتباط جمعی خارجی» تبادل نظر کند. محور این مذاکرات «سوالات اساسی در مورد تصویر» رژیم، نحوه‌ انجام آن از طریق مطبوعات، تلویزیون و یا جامعه‌ دانشگاهی بود. رژیم شاه علاوه بر استخدام موسسه‌ فوق، قراردادی با «موسسه‌ رودر (Ruder) و فین (Finn) در نیویورک به امضا رساند تا در آمریکا چهره‌ مثبتی از شاه ارائه دهند. قرار شد که این موسسه ضمن برقراری تماس با موسسات مطبوعاتی و انتشاراتی چون نیویورک تایمز، مجله‌ تایم، هارپر و واشنگتن پست، به تبلیغ مثبت رژیم شاه بپردازد. در آمریکا مسئول پیگیری تبلیغ به نفع شاه در رسانه‌های گروهی، اردشیر زاهدی، سفیر ایران بود. زاهدی با پرداخت رشوه‌هایی به صورت هدیه توانست یک باند وسیع روزنامه‌نگار و خبرنگار را جزء حلقه‌ چاپلوسان دربار پهلوی درآورد. سند زیر، موجود در موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، گویای یک نمونه از فعالیتهایی است که در زمینه کسب وجهه برای دربار پهلوی در سطح بین المللی وجود داشت. [شیر ایستاده ، خورشید ، شمشیر] وزارت اطلاعات و جهانگردی دفتر وزیر جناب آقای امیرعباس هویدا نخست وزیر بررسی مطبوعات جهان نشان می‌دهد که ایران یکی از چند کشور معدودی است که به طور مرتب از نظر سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و نظامی مورد بحث و گفتگو و تجزیه و تحلیل وسائل ارتباط جمعی در کشورهای جهان قرار می‌گیرد. افراد و یا سازمان‌ها‌یی که به هر ترتیب تفسیرها ، مطالب و مقالاتی در باره ایران پخش و یا انتشار می‌دهند، به سه دسته تقسیم می شوند: بیطرفان و بی نظران؛ مغرضان و مخالفان؛ طرفدارن ایران . گروه اول و دوم به طور مستمر و پیگیر توسط عوامل مخالف و منابع غیر موثق تغذیه می‌شوند و مطالبی که منتشر می‌‌نماید، غالباً غیرواقعی، تحریک‌آمیز، مسموم و مشوب کننده افکار عمومی جهانیان نسبت به ایران بوده و لاجرم تاثیرات منفی و سوء بر روی خوانندگان و شنوندگان بر جای می‌گذارد. در مقابل، اقداماتی که برای آگاه ساختن جامعه خارجی از طرف ایران به عمل می آید و با سعی و کوششی که برای خنثی ساختن تبلیغات سو ء به کار میرود، بسیار اندک و ناچیز و نامرتب و حساب نشده و غیر مستمر و در نتیجه غیر نافذ می‌باشد. علاوه بر مطبوعات و رادیو تلویزیون های خارجی، عوامل و سازمان هایی نظیر سازمان عفو بین‌المللی، سازمان دفاع از حقوق بشر و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی با هدفها و منظورهای خاص برنامههای منظم و پیگیر با پشتیبانی مالی سازمانهایی که منافع آنها اقتضا می نماید، تظاهرات و جنجالهایی بپا می‌کنند و افکار مردم کشورهای خارج، بخصوص افکار مردم آمریکا، را علیه دولت شاهنشاهی ایران مشوب و مغشوش می‌نمایند. در این رهگذر، نه تنها اقدامات سازمانهای ایرانی مستقر در خارج و سازمانهای مربوط در ایران اثرات منفی فعالیتهای دشمنان را از بین نمی‌برد، بلکه گاهی ناهماهنگی در اقدامات و ناآگاهیهای مسئولین اجرایی موجب می‌گردد که بعضی از اقدامات خنثی‌سازی نیز به نوبه خود عامل و وسیله ای و دست آویزی علیه کشور بشود. گذشته از اینها، باید متذکر شد که تاکنون به جای تلاش و کوشش در راه شناساندن هرچه بیشتر فرهنگ و تمدن و پیشرفتهای ایران به خارجیان و ایرانیان مقیم خارج، به طور مستمر و در سطح وسیع ، همه نیروها برای خنثی سازی اقدامات مخالفان به کار رفته و به عبارت دیگر : سیاست تبلیغاتی تا این لحظه جنبه تدافعی داشته و از نظر روانی سیاست تدافعی محکوم به شکست است و به این ترتیب جز متشکل کردن و هماهنگ ساختن فعالیت سازمانهای اقدام کننده و بهره برداری کامل از اقدامات حساب شده و مستمر آنها ، چاره‌ای نیست. ذیلا وسائل مورد استفاده عوامل مخالف، نکات مورد بحث مخالفین، نارساییها و علل ناموفق بودن اقدامات ایران و راههای حل مشکلات موجود را به طور فهرستوار به استحضار می رساند : 1 . مطبوعات؛ 2. رادیو و تلویزیون ها؛ 3. نشریات گوناگون از قبیل بولتن و جزوه و کتاب و پوستر و فیلم؛ 4 . ایراد سخنرانی توسط عوامل مخالف ایران یا افراد ناراضی؛ 5. تحبیب دانشجویان ایرانی تازه وارد و تحت تاثیر قرار دادن آنها با ارائه سرویس های دوستانه و حل مشکلات آنها؛ 6. حمایتها و پشتیبانی‌ها‌ی برخی از مقامات آمریکایی و به خصوص اعضای کنگره که در واقع بی نظرند، اما توسط عوامل مختلف توجیه شده اند 7. برگزاری تظاهرت توسط دانشجویان ایرانی و گاه با مشارکت دانشجویان خارجی. ب. عناوین مورد بحث مخالفین: 1. وضع زندانیان در ایران به خصوص با تکیه بر تعداد و شکنجه آنان؛ 2. عدم رعایت حقوق بشر در ایران؛ 3. دستاویز قرار دادن رویدادهای خاص نظیر فساد اداری، افزایش قیمت نفت، امور تسلیحاتی و مطالب دیگری تحت عنوان امور کشاورزان، میزان بیسوادی ترافیک، مسکن و امور معاش جامعه ایران. پ. نارسایی‌ها و علل ناموفق بودن اقدامات ایران: 1. تدافعی بودن فعالیتهای تبلیغاتی ایران در خارج که اصولا محکوم به شکست است ؛ 2. تشتت و ناهماهنگی اقدامات در زمینه روابط عمومی، اطلاعات و تبلیغات ؛ 3. عدم بهره‌برداری صحیح و کافی از هزینه هایی که به وسیله سازمانهای مختلف به عمل می‌آید، به سبب نبودن هماهنگی بین سازمانهای مستقر در خارج و دوباره‌کاریها؛ 4. تشکیل کمیته‌های مختلف و ناهماهنگ در زمینه تبلیغات خارج از کشور در سازمان‌های غیر مسئول؛ 5. متناوب بودن اقدامات در حالی ‌که امور تبلیغاتی نیاز به سیاست مستمر دارد؛ 3. بی توجهی به اختصاصات و عوامل روانی و ویژگی های جامعه آن کشور؛ 4. کافی و آگاه نبودن برخی از ماموران اعزامی به خارج کشور و عدم توجه لازم به انتخاب افراد واجد شرایط. ت. راه حلها: 1. ایجاد شورای مرکزی جهت هماهنگ نمودن برنامه‌های روابط عمومی و فرهنگی و تبلیغات خارجی کشور؛ 2. مشخص کردن برنامه های هر دستگاه اجرایی از طریق شورای مرکزی (انعکاس رویدادها و خبرهای کشور و انجام برنامه‌های تبلیغاتی طبق قانون تاسیس وزارت اطلاعات و جهانگردی از مسئولیتهای خاص این وزارت می‌باشد)؛ 3. ایجاد ضابطه‌های دقیق برای گزینش و انتصاب ماموران مطلع و آگاه و لایق جهت ارائه خدمات در خارج از کشور؛ 4. ارائه آموزش سیاسی و مطبوعاتی و روابط عمومی به ماموران شاغل و اعزامی؛ 5. اعزام افراد صاحب نظر جهت ایراد سخنرانی در محافل دانشگاهی و مذاکره با ارباب جراید و مصاحبه در رسانه‌های گروهی خارج، حتی‌المقدور از بین استادان دانشگاهها و مقامات بخش خصوصی و ارباب مطبوعات؛ 5. انتشار نشریه خاص خبری توسط بخش خصوصی و با حمایت دولت؛ 6. انتشار و توزیع نشریات آماری از پیشرفتهای ایران به زبان انگلیسی در سراسر آمریکا؛ 7. استفاده از رادیو و تلویزیونهای آمریکا برای انعکاس اخبار و رویدادهای ایران ؛ 8. ایجاد و تقویت خانه مطبوعات برای خبرنگاران خارجی مقیم به منظور آگاه ساختن آنها از حقایق رویدادهای وسائل مربوط به ایران. 9. رساندن خبرها و رویدادهای مهم ایران به موقع به خبرنگاران خارجی مقیم؛ 10. دعوت از خبرنگاران و مسئولان رسانه‌های گروهی و شخصیتهای با نفوذ و رهبران افکار عمومی جهت بازدید از ایران و ملاحظه عینی پیشرفتها؛ 11. آموزش عده‌ای برای مهمانداری و راهنمایی میهمانان خارجی؛ 12. مطالعه و بررسی دقیق جواع آمریکایی و اروپایی به منظور تعیین بهترین و نافذترین راه نفوذ تبلیغاتی در آنها؛ 13. چاپ و انتشار جزوات اطلاعاتی و آماری درباره امور عمومی و پیشرفتهای کشور به زبانهای خارجی . وزیر اطلاعات و جهانگردی کریم پاشا بهادری [75481- 75483 پ] منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

برکناری رضاشاه از سلطنت و شادمانی مردم

مظفر شاهدی shahedi@iichs.org تبه‌کاریهای سیاسی، اجتماعی، فکری ـ فرهنگی، مذهبی، اقتصادی رضاخان در طی سالهای 1300- 1320 در تاریخ چندصد ساله اخیر ایران بدون‌ سابقه بود. او در عرصه سیاسی قانون اساسی مشروطیت، مجلس شورای ملی و دیگر دستاوردهای نظام مشروطه را که مردم کشور از اقشار و گروههای مختلف آن‌همه برای به‌دست آوردنش جانفشانی کرده بودند، یکسره تهی از محتوا ساخته و دیکتاتوری خشن، غیرانسانی و شرم‌آوری را جایگزین آن نمود. رضاخان در عرصه‌ فرهنگ‌ستیزی و سیاستهای ضداسلامی از این هم فراتر رفت و در اهانت، هتک حرمت و تهاجم به‌مبانی فکری، فرهنگی و اسلامی ـ شیعی دیرپا و بسیار تأثیرگذار در شئون و سطوح مختلف زندگی جامعه ایرانی از هیچ اقدام تأسف‌باری فروگذار نکرد. تجاوز به‌بدیهی‌ترین حقوق و خصوصی‌ترین حریم مردم کشور به‌امری معمول تبدیل شد و ستمکاری به‌مردم کشور را چنان عمومیت بخشیده و حد و مرزی برای آن قائل نشد که جز یادآور ساختن عصر هجوم مغولها و تیمورلنگ قرینه‌ای در حافظه‌ تاریخی مردم ایران نداشت. در چنین وضعیتی بود که وقتی واقعه جانکاه حمله نیروهای متجاوز روسی و انگلیسی به ‌قلمروهای شمالی و جنوبی ایران که با اشغال سریع کشور همراه بود به‌ عزل خفت‌بار رضاشاه از سلطنت و تبعید او از کشور توسط بیگانگان متجاوز انجامید، مردم کشورکه ناباورانه شاهد پایان آن دوره سیاه و مرارت‌بار بودند، به‌رغم حزنی که از اشغال کشور بر دل داشتند، از پایان کار دیکتاتور و خروج اجباری‌اش از کشور به‌گونه‌ای زایدالوصف شادمان شدند. این واکنش مردم نسبت به‌ سقوط رضاشاه از سلطنت در منابع تاریخی پرشماری منعکس شده است. از جمله امام خمینی (ره) که از نزدیک شاهد آن حوادث و رخدادها بود، بارها به‌این نکته اشاره کرده است. ایشان ضمن اینکه واقعه اشغال کشور توسط قوای شوروی و انگلیس طی دوران جنگ جهانی دوم را «مصیبتی» می‌داند، با این حال تصریح می‌کند «به‌جای اینکه این مملکت ما، ملت ما، عزادار باشد، خدا می‌داند که خوشحال شدند». امام خمینی با اشاره به‌عقب نشینی سریع ارتش به‌اصطلاح نوین! رضاشاه در برابر مهاجمان انگلیسی و روسی، در دلیل این امر اظهار می‌دارد: «رضاشاه که همه‌اش ملتش را سرکوب کرده بود، وقتی خارجیها آمدند هیج حامی نداشت و [آنها] در عرض سه ساعت از همه نقاط مرزی وارد ایران شدند». 1 رضاخان که در برابر حمله‌ متفقین به‌کشور و به‌ویژه نامهربانی دولت انگلستان درباره خود غافلگیر شده و هیچگاه تصور نمی‌کرد انگلیسیان که خود راه کودتا و صعود او به‌سلطنت را هموار کرده بودند، اینک به‌یکباره بر حکومتش پایان بخشند در گفت‌وگویش با سرکلارمونت اسکرین دیپلمات انگلیسی که مأمور تبعید او از ایران شده بود، تصریح کرده بود که نیازی به‌عزل او از سلطنت نبوده و او آمادگی داشت برای هر گونه ارتباط و آمدو شد تجهیزاتی– تدارکاتی و نظامی انگلیسیان با روسیه شوروی با آنان همکاری کند. اسکرین در خاطرات خود به‌این نکته چنین اشاره کرده است: مهم‌ترین مسئله مورد توجه [رضا] شاه در اطراف حوادثی دور می‌زند که منجر به‌کناره‌گیری او از سلطنت شده بود. او دائماً از قصور دولت انگلیس در ابراز عدم‌اعتماد و بی‌خبر نگه داشتن او از مسیر حوادث گله می‌کرد و به‌من می‌گفت: آخر چرا انگلیسیها نگفتند که به‌من احتیاج دارند؟ اگر نخست‌وزیر شما اهمیت سوق‌الجیشی مملکت مرا برای متفقین و لزوم استفاده از آن‌ را برایم توضیح می‌داد، من فرصت خوبی برای مساعدت به‌شما داشتم، شما می‌گویید که به‌ایران به‌عنوان یک کانال ارتباطی جهت حمل تجهیزات جنگی مثل توپ و تانک به‌شوروی احتیاج داشتید، بسیار خوب، ولی اگر قبلاً مرا از این موضوع مطلع می‌کردید، من می‌توانستم تمام راه‌ آهن سراسری ایران را در اختیارتان بگذارم. 2 آگاهان به امور در آن روزگار هم درباره دلایل سقوط رضاشاه نوشته‌اند: اگر رضاخان از ابتدای امر به‌وسیله انگلیسیها روی کار نیامده بود و مارک Made in England روی او نخورده بود و پایه‌های حکومت خود را بر روی افکار عمومی، عدالت و آزادی استوار می‌ساخت، مجالس مقننه ایران منتخب دولت نبود، مطبوعات تحت سانسور شدید حکومت پلیسی قرار نداشت، متفقین هرگز نمی‌توانستند به‌این سهولت او را برکنار کنند. رضاشاه از روسها وحشت چندانی نداشت، بلکه از خشم مردم ایران بیشتر واهمه داشت و می‌ترسید. آنچه او را بیش از هر چیز نگران ساخته بود، بیم از انتقاد مردم بود، مردمی که مدت 16 سال در زیر فشار حکومت زور و قلدری و استبداد قرار گرفته بودند. 3 اشرف پهلوی هم بعدها در خاطراتش اعتراف کرد: اگر یک صدا از میان مردم به‌نفع پدرم برمی‌خاست انگلیسیها در تصمیم خود دایر بر عزل پدرم تجدیدنظر می‌کردند. انگلیسیها در روی کار آوردن پدرم اثر مستقیم داشتند. من تا آن‌موقع [حمله متفقین به ‌ایران] پدرم را مردی شجاع و قوی تصور می‌کردم، ولی روحیه خود را به‌شدت باخت. از میان تمام وکلایی که جیره‌خوار پدرم بودند، از میان تمام روزنامه‌های آن زمان که پدرم به‌وجود آورده و یا تقویت کرده بود و از میان تمام افرادی که به‌نوعی از او منتفع شده بودند هیچکس کلمه‌ای یا سطری به‌نفع پدرم نگفت و ننوشت و انگلیسیها که دیدند برای پدرم پایگاهی در میان مردم نمانده، تصمیم گرفتند او را وادار به ‌استعفا کنند. من اطمینان دارم که اگر پدرم دارای رجال فهمیده و اطرافیان دلسوزی بود واقعه‌ سوم شهریور 1320 روی نمی‌داد. 4 بازکاوی گستره عمیق شادمانی مردم کشور و استقبال زایدالوصفی که از خبر عزل و تبعید رضاخان از ایران صورت گرفت و در میان افکار عمومی، نشریات و روزنامه‌ها، رسانه‌ها و غیره انعکاس یافت، مجال دیگری می‌طلبد. 5 قهرمان‌میرزا سالور در همان دوره در خاطرات روزانه خود به‌دلایل شادمانی مردم کشور از پایان حقارت‌بار کار رضاشاه چنین اشاره کرد: تمام مردم از این پیشامد شادند؛ حتی آن مرد از کارافتاده، آن ضعیفه دهاتی پیرعاجز، چرا؟ او برای آنکه کلاه فرنگی سر گذاشته، او برای آنکه رویش باز شده. آنها که مال و حال و جان و کسانشان از دست رفته جای خود را دارند. زن و مرد این مملکت سوای معدودی هر یک از این راهها بغض و کینه در دل داشتند. پنجاه سال عمامه شیرشکری به‌سر داشت، عبا به‌دوش، با یک قبضه ریش او را به‌شکل دیگر درآوردند. مخالف عقیده و عادت دیرینه‌ او بود. قهراً عداوت پیدا کرد. به‌ فلان پیرزن هیچ ستمی، ظلمی نشده بود اما برای آنکه گفتند تو باید سر باز بیرون بیایی کینه در دل گرفت و نفرین کرد، به‌خدا می‌نالید. 6 هم او عزل حقارت‌بار رضاخان از سلطنت و تبعید اجباری او از کشور را بزرگترین مجازاتی می‌داند که در این دنیا می‌شد برای او متصور گردید: ما هر مجازاتی را برای او فرض می‌کردیم از این بالاتر نبود. این عقوبت بالاترین عقوبت برای اوست. مکافات خداوندی بالاترین تصورات مردم شد. بیست سال خدمت کرد به‌انگلیس. اخیراً برای نگاهداری خود تغییر سیاست داد و ایران را تحویل روس و انگلیس [داد]. او را برده‌اند در جزیره موریس پانصد کیلومتری ماداگاسکار سکنی دادند و حال این پادشاه با فراغت کاملی که دارد می‌تواند فکر کند که چه خیانتهایی را به ‌مملکت ایران کرده و انگلیسیها چگونه در استقلال مملکتهای کوچک نگاهداری می‌کنند. ایطالیاییها متصل می‌گویند پسر داش‌قلی 7 در جنگلهای مازندران قول داده بود ایران را تحویل او بدهد. 8 به‌دنبال سقوط رضاخان اشعار و تصانیف بسیاری در انتقاد و سرزنش از او ساخته و در نشریات و در میان افکار عمومی منتشرشد. از جمله ماده تاریخی به‌شرح زیر درباره او گفته شد: «تاریخ پادشاهی ضحاک ثانوی از نام او بجوی رضاشاه پهلوی» 9 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. رسول جعفریان، «امام خمینی و سلطنت رضاخان»، فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، س 5، ش 19- 20، پاییز و زمستان 1380، صص 45- 46. 2. سرکلارمونت اسکرین و سرریدر بولارد، شترها باید بروند، ترجمه حسین ابوترابیان، چاپ اول، تهران، نشرنو، 1362، ص 162. 3. حسین مکی، تاریخ بیست ‌ساله ایران، ج 8، صص 101- 102. 4. همان، صص 103- 106. 5. برای نمونه بنگرید به: همان، صص 86- 200. 6. قهرمان‌ میرزا سالور، روزنامه خاطرات عین‌السلطنه (قهرمان‌میرزا سالور)، ج10، صص 7878-7879 . 7. اشاره به‌نام پدر رضاخان «داداش‌بک» است. 8. قهرمان ‌میرزا سالور، پیشین، ج10، ص 7880. 9. همان، ص 7894 . منبع: مجله الکترونیکی بهارستان – شماره 138

روایتی از سرگذشت افسران رژیم پهلوی در عزلت ؛از «سرداری» تا «سرباری» - ویژه‌نامه "بزک نشدنی"

فروغی و سازمان جدید با گرم شدن روابط رضا و «جبهه‌نجات»، که توصیه آهی در آن مؤثر بود، اویسی متوجه شد که این دور بازی را باخته است. لذا به چاره‌جویی برآمد و بر آن شد که فرد یا افراد دیگری را بیاورد تا آهی و نفوذ او را تحت‌الشعاع قرار دهد. مدتی بود که کارهای سیاسی مسئولی نداشت. بدین‌گونه شد که برای آوردن آقای محمود فروغی، به‌عنوان مشاور سیاسی رضا به تلاش افتاد و توجیهش آن بود که همان‌گونه که پدر فروغی، یعنی محمدعلی فروغی، با اقناع سفرای روس و انگلیس تاج‌شاهی را بر سر محمدرضا شاه گذاشته بود، پسر او هم می‌تواند فرزند محمدرضا شاه را به سلطنت برساند. بدین‌ترتیب فروغی و شاهپور بهرامی به جمع یاران رضا پیوستند، و همراه آنان سیروس پرتوی هم به اصرار زن احمد اویسی به این مجموعه افزوده شد. محمود فروغی از دیپلمات‌های قدیمی و محترم وزارت امور خارجه بود، و پیش از آن‌که به‌ریاست مدرسه‌عالی، که مخصوص تربیت دیپلمات‌ها در وزارت امور خارجه بود، منصوب شود سال‌ها در مقام سفارت ایران در آمریکا و افغانستان خدمت کرده بود. نکته جالب در مورد فروغی این بود که وی نه تنها از شاه و اعمال او دلخوشی نداشت، بلکه به‌طور کلی از شاه‌پرستان و سلطنت‌طلبان دو آتشه هم خوشش نمی‌آمد. به همین سبب هم در همان بدو ورود به مراکش، و قبل از پیاده شدن از هواپیما، خواست که شاپوریان مسئول‌دفتر رضا پهلوی اخراج شود. شاپوریان معاون سابق وزارت‌اطلاعات مرد جاافتاده‌ و جالبی بود. وی عاشق انگلیسی‌ها بود و هر چیز آنان را بهترین‌ها می‌دانست. به علت آن‌که مدتها در سفارت ایران در انگلستان خدمت کرده بود و به زبان انگلیسی هم تسلط داشت دوستان و ‌آشنایان فراوانی هم در آن دیار داشت. گاه فکر می‌کنم که عشق او به سلطنت ایران نیز از همان علاقه فراوان او به انگلستان و نظام پادشاهی آنجا نشأت می‌گرفت. وی این علاقه را در عمل هم نشان داده بود. زیرا در روزهایی‌که کمتر کسی حاضر می‌شد آشکارا با رضا پهلوی کار کند و بیشتر یاران قدیمی خاندان در فکر سر و سامان دادن به زندگی شخصی خود و گم‌شدن در خارج بودند، و به قول معروف از ترس خشم مردم و همچنین قدرت جمهوری‌اسلامی و طرفدارانش سرهایشان را زیر آب کرده بودند، و حتی جمعی در تلاش و یا به امید برقراری رابطه با قدرت جدید بودند، و حتی معینیان برای گریز از پذیرش سمت ریاست دفتر رضا مسئله بیم جان دخترش را مطرح می‌کرد، شاپوریان با کمال میل به خدمت رضا درآمد. از شاپوریان سخن به میان آمد و یاد خاطره‌ای افتادم که نشان‌دهنده یکی دیگر از خصوصیات اخلاقی رضا است. روزی من و رضا با هم نشسته بودیم و در مورد متملقین درباری و زشتی کار آنان صحبت می‌کردیم و می‌گفتیم که این افراد شخصیت صادقی ندارند، و فرصت‌طلبانی هستند که تنها به فکر خود و پرکردن جیبشان می‌باشند. در همین موقع شاپوریان از در وارد شد. نمی‌دانم چه صحبتی به میان آمد که شروع به تملق گفتن از رضا کرد و این شعر سعدی را خواند: «فحش از دهن تو طیّبات است»، که ما هر دو زدیم زیر خنده. من ناگزیر برای حفظ آبروی شاپوریان به رضا گفتم: آقای شاپوریان شامل مسئله‌ای که می‌گفتیم نیست، و از شدت‌علاقه به شما چنین عمل می‌کند. این را هم بگویم که به‌طور کلی رضا ذاتاً اهل تشریفات نیست، و اگر به حال خود بگذارندش از تملق و چاپلوسی خوشش نمی‌آید‌، و حتی گاهی تا بدان‌مرز می‌رود که بوی سبکی و عدم‌وقار هم می‌دهد. از جمله یکی از روزها ضمن عبور از کنار مستحفظین متوجه شدم یکی از گاردها،‌که به‌نظرم فرد جدیدی می‌آمد، خیلی‌خوب احترام می‌گذاشت و تنها گاردی بود که من را به یاد احترامات نظامی آنچنانی گاردهای سلطنتی در گذشته می‌انداخت. به اویسی گفتم: این گارد جدید خیلی خوب احترام می‌گذارد، خندید و گفت: بله، اما اگر یک روز رضا نپرد و باگاز انبر [...] او را در حال سلام دادن نگیرد. در مراکش نیز یکی از خدمه‌های مراکشی رضا مدعی بود که از خرگوش بدش می‌آید و هم‌ردیفانش از این بابت سر به سر او می‌گذاشتند. روزی برای رضا خرگوشی آوردند وی آن را برداشت و غافلگیرانه توی صورت آن خدمه برد. مرد بیچاره که نشان می‌‌داد ترسیده است پا به فرار گذاشت. رضا هم با خرگوش به دنبال او دوید. برای مدتی مستخدم فریادزنان دور خانه می‌دوید، و رضا هم با خرگوش به دنبال او، و همه از خنده روده‌بر شده بودند. اما این روحیه در رضا ثابت و همیشگی نیست، کافی است چند نفر اطراف وی را بگیرند و خلاف آن را به او بگویند تا باد نخوت و غرور او را بگیرد، و از همه بخواهد که مناسب مقام و مرتبت او به وی احترام بگذارند و از او تعریف و تمجید کنند. از جمله در یکی از سفرهایم به مراکش، پس از غیبت دو سه هفته‌ای معمول و رفتن به آمریکا، که خانواده من و دفتر فعالیت‌های تجاری‌مان در آنجا بود، موقع بازگشت متوجه شدم که رضا سخت خودش را گرفته و برخلاف‌معمول همیشه که با هم بسیار دوستانه و خودمانی صحبت می‌کردم انتظار دارد جلوی او تعظیم و تکریم کنم. من که انتظار این توقع بیجا را نداشتم به اعتراض گفتم: این مسخره‌بازی‌ها چیست؟ او در پاسخ گفت که فرانسوی‌ها دیروز به او گفته‌اند که باید خودش را بگیرد و رفتاری در خور یک شاه داشته باشد. گفتم: فرانسوی‌ها غلط کرده‌اند، اگر این‌طور است پس بگوئید آن‌ها بیایند کارهایتان را انجام بدهند و ما می‌رویم. خلاصه چند روزی طول کشید تا دوباره صمیمیت و یکسانی را به جمع کوچکمان در مراکش بازگرداندیم. به‌همین‌سبب هم با گذشت زمان رفتار صمیمی و بی‌تکلف او جای خود را به تفرعن و نخوت داد. به‌خصوص چند سال بعد، در ایام برگزاری مجالس مربوط به انتخابات «شورای مشروطیت» که مجالس رونق گرفت و متملقین بسیاری روی دست یکدیگر بلند شدند و ارتشیان و امرای سابق برمبنای همان عادت دیرینه خود، با او چون پدر و پدر بزرگش با القاب بسیار سخن گفتند، شخصیت متزلزل او به تکبر و نخوت میل کرد. در همان روزها که قرار بود فروغی شروع به کار کند اتفاق جالبی افتاد که گفتنی است. شاهزاده که برای دیدار مادرش و گردش به آمریکا آمده بود، قرار بود از ایالت کنتی‌کت، که مادرش در آنجا زندگی می‌کرد، به نیویورک بیاید. فرح در آن ایام نیمی از سال را در فرانسه و نیمی را در آمریکا و ایالت کنتی‌کت به‌سر می‌برد. این امر هم از نظر پرداخت مالیات به‌نفع ایشان بود و هم مشکلات اقامت دائم وی را در آمریکا، که ظاهراً دولت آمریکا نمی‌خواست، کمتر می‌‌کرد. من هم قرار بود برای دیدار رضا و مرور بر گزارشات مالی چند روزی به نیویورک بروم، و بعد که فروغی به آنها پیوست به مراکش بروند. به نیویورک که رفتم متوجه شدم مراد صدری هم همراه رضا به آنجا آمده است. پرس‌وجو کردم که سر و کله این شخص از کجا پیدا شده. مطلع شدم که صدری به رضا مراجعه کرده و مدعی شده که شخصی به‌نام رضا ظاهری را می‌شناسد که ثروت بی‌حسابی دارد و به‌خاطر عشقی که به ایران و نظام پادشاهی ایران دارد می‌خواهد هفته‌ای دو میلیون دلار! به بودجه مبارزاتی رضا پهلوی کمک کند. و با‌ آب‌وتاب فراوان هم از ثروت و خلوص این شخص صحبت می‌کرد و هم از محبوبیت رضا نزد ایرانیان و شانس بسیاری‌که برای گرفتن حکومت دارد. و نتیجه می‌گرفت که اگر این پول در دست رضا باشد ملایان به زودی سقوط خواهند کرد و سلطنت به وارث حقیقی آن می‌رسد. بالاخره هم قرار شد که همه با هم به‌دیدار این شخص برویم. شب که فرا رسید متوجه شدم که برخلاف معهود، رضا به قول معروف همه ما را قال‌گذاشته و خود به‌تنهایی همراه صدری به‌دیدار آن شخص رفته است. اما به‌هرحال از آنجا که در آن ایام او کمتر چیزی را از من مخفی می‌کرد، فردای آن روز خواست که با او به‌دیدار این شخص برویم. من و آهی و یکی دو تن دیگر در معیت رضا به هتل پی‌یر، که ظاهری در آن اقامت داشت، رفتیم. این هتل یکی از مجلل‌ترین و گران‌قیمت‌ترین هتل‌های شهر نیویورک است. از در که وارد شدیم دیدم عجب عظمتی است. تمامی یک طبقه این هتل مجلل در اختیار آقای ظاهری است و چندین محافظ شخصی دارد و برو بیایی دارد که با آنچه صدری گفته بود هم‌خوانی دارد. در راه رفتن به سالن پذیرایی به‌طور خصوصی از صدری پرسیدم: در ازای این خدمتی که می‌خواهد در حق رضا بکند چه‌چیزی از او توقع دارد. صدری خشمگین شد و این سؤال را توهین به خود قلمداد کرد. اما من که او را طی ماجرای دیگر می‌شناختم، می‌دانستم که او بدون توقع و برنامه کاری را نمی‌کند و در ضمن هم در کار خود چنان پررو است که اگر از تمام درها بیرونش کنی از پنجره خواهد آمد. پیشینه او در هرحال برای من معلوم بود و به‌همین‌ملاحظه هم نسبت به کارهای او شک داشتم. همین شخص در سال 1982 اطلاع داد که می‌خواهد ترتیب ملاقات یکی از مأمورین عالی‌رتبه «سیا» را با رضا بدهد و مدعی بود که چون این فرد در رده تصمیم‌گیری است حمایت او از رضا کمک‌بزرگی برای او خواهد بود. در این ماجرا هاشم خسروانی، شوهر ژاله دیبا که خواهر محمود دیبا است، همدست او بود، اما آهی که آن مأمور را می‌شناخت و می‌دانست که مأمور عالیرتبه‌ای نیست و در ضمن خودش در تهیه مقدمات برقراری این تماس بود جریان را به رضا گفت. رضا از من خواست که صدری را جواب کنم و به بهانه آن‌که رضا برای چند روز عازم سفر است عذر او را از آمدن به مراکش بخواهم. اما صدری که دست‌بردار نبود گفت: ایرادی ندارد می‌آیم در هتل می‌مانم تا ایشان از سفر برگردند. نظر او را به رضا اطلاع دادم. رضا گفت به او بگویم چون این سفر چند هفته‌ای به طول می‌انجامد بهتر است تا بازگشت او از سفر صبر کند و بعد رضا به موقع به او خبر خواهد داد. اما او بازهم ول کن نبود. خلاصه آن‌قدر اصرار کرد و هر بهانه‌ای را به شکلی رد کرد، تا بالاخره رضا مجبور شد که بگوید: به صراحت به او بگو که نیاید من حالا نمی‌خواهم او را ببینم. البته این رفتار از پسر صدری مشهور، همان استاندار سابق فارس، بعید نبود. پدری که آنقدر در ارتشا و دزدی و سوءاستفاده زیاده‌روی کرد که افتضاح آن در کشور بالا گرفت و قرار شد که از سمت خود استعفا بدهد. اما در میان تعجب همگان، به‌جای تعقیب حقوقی و رسیدگی به اعمال‌خلاف او، اعلام شد که ایشان به‌سمت بازرس مالی شرکت نفت منصوب شده‌اند. یادم هست که وقتی این خبر از رادیو پخش شد پدربزرگم، مرحوم دریابیگی، هر آشنایی را که گیر می‌آورد می‌گفت: تمام مقامات کشور کثیف هستند و باید هم مشتی دزد اطرافشان جمع شوند. و حتی به خانم دیبا گفت: همین دزدها لایق شما هستند. به‌هرحال، در آن دیدار رضا ظاهری شرح مفصلی از شرکت‌های خود داد و گفت که در شرکت‌هایش 6 هزار کارمند کار می‌کنند و با آن‌که هیچ‌گونه نیاز مالی ندارد اما به‌عنوان یک ایرانی وطن‌پرست وظیفه خود می‌داند که به اهداف اعلیحضرت برای نجات ایران کمک کند. رضا هم به ایشان گفت: من به تنها کسی که از نظر مالی اطمینان کامل دارم احمد انصاری است، شما جزئیات مطلب را با او در میان بگذارید تا وی هر اقدام دیگری که لازم باشد انجام دهد. گفتنی است که در همان مجلس و تا زمانی‌که رضا در نیویورک بود، صدری مرتب از من و سؤال اهانت‌آمیز از او به ایشان شکایت می‌کرد. شب همان روز رضا و فروغی و دیگران به‌سوی مراکش روان شدند، و من به انتظار خبر از ظاهری گوش به زنگ تلفن او بودم. بالاخره پس از آن‌که چند روزی از او خبری نشد نسبت به او مشکوک شدم. درصدد تحقیق برآمدم، و معلوم شد که تمام ماجرا یک دروغ‌محض بوده. آنگونه که بعدها آهی گفت ظاهری یک کلاهبردار بود که در معاملات نفتی تقلب کرده و دولت آمریکا در تعقیب او بود و تمام آن بساط را هم برای آن ترتیب داده بود که چند سفارش نامه از رضا بگیرد و به‌عنوان گرفتن کمک برای رضا به شیوخ عرب مراجعه کند، و از این طریق مبلغی به جیب بزند،‌ و ظاهراً در این نقشه صدری را هم شریک کرده بود که وسیله ارتباط او با رضا شود. معینیان و کمک سعودی‌ها از اتفاقات جالب این ایام، بازگشت مجدد معینیان و دوست همیشه همراه او امیر متقی بود. در آن ایام تلاش می‌شد که مجدداً با عربستان سعودی رابطه‌ای برقرار شود و از آنها کمک گرفته شود، به‌خصوص‌که از پانزده‌میلیون دلاری هم که رضا انتظار داشت پس از آن پنج‌میلیون اولیه از آنها دریافت کند، خبری نشده بود. از آقای رائد، که از دوستان خوبم بود و به‌علت این‌که هر دو مذهبی بودیم رابطه‌ای نزدیک میان ما برقرار شده بود، خواستم که در این مورد به رضا کمک کند. ایشان مدت طولانی در مقام سفیر ایران در عربستان خدمت کرده و به‌علت اعتقادات مذهبی و تسلطش به زبان‌عربی و علوم‌دینی و روحیه مردم‌دارش در بین عرب‌ها، به‌ویژه خاندان آل‌سعود، از نفوذ کلمه بسیاری برخوردار بود. بعد از انقلاب نیز به‌علت همین اعتماد و دوستی، شیوخ عرب برای انجام بسیاری از کارهایشان به وی مراجعه می‌کردند. و در اثر همین حسن‌رابطه است که ایشان از مدتی بعد مرکز چاپ و نشری هم در لندن ایجاد کرد، و بدین‌وسیله جای‌خالی لبنان را، که تا پیش از جنگ یکی از مراکز اصلی چاپ و نشر نشریات اسلامی و عربی بود، پر کرد. تا آنجا که بنده اطلاع دارم وی از یک خانواده مذهبی و اهل‌علم است. پدرش علاقه فراوانی داشت که پسرش درس‌دینی بخواند و معمم شود، ولی وی که علاقه چندانی به پوشیدن لباس روحانی نداشت راه دیگری را برگزید و از آنجا که ذوق نوشتن داشت با مطبوعات همکاری کرد. و به‌گفته خودش اسماعیل پوروالی در آغاز کار به او کمک بسیار کرد شاید به پاس همان دوستی بود که ایشان هم بودجه اصلی نشریه «روزگار نو» را، که به سردبیری اسماعیل پوروالی منتشر می‌شود، تا همین اواخر تأمین می‌کرد. البته وی در این زمینه به افراد دیگری هم کمک کرد که شرح برنامه کمک سعودی‌ها به تیمسار اویسی را از طریق وی پیشتر بیان کردم. ناگفته نماند که همین توجه اعراب به وی سبب شده که بسیاری از مواقع شایعات بی‌اساس هم شنیده شود که وی برای این فرد یا آن فرد، از عرب‌ها کمک گرفته است. از آن جمله گفته می‌شود سعودی‌ها به آقای محمد درخشش، به‌واسطگی‌ ایشان، مبلغی کمک کرده‌اند. درحالی‌که خود وی می‌گوید که در این مورد هیچ نقشی ندارد، و تنها در دفتر شاهزاده بندر، سفیر عربستان سعودی در آمریکا، اوراقی مربوط به درخشش را دیده است. به‌هرحال از طریق رائد با ملک‌فهد تماس گرفته شد. ایشان هم روی خوش نشان داد‌، و موافقت کرد که با رضا رابطه دوستانه برقرار کند و حتی گفته بودکه چون رضا پهلوی، با وجود ایمان به دین اسلام اطلاعات مذهبی کافی ندارد، برای ایشان که می‌خواهد روزی پادشاه یک کشور اسلامی بشود لازم است که بیشتر با اسلام و موازین اعتقادی آن آشنا شود. لذا معلمی هم برای او در نظر می‌گیرند که او را با اسلام و دستورات آن آشناتر کند. جریان بدین‌جا که رسید مطلب را با رضا در میان گذاشتم. اما وی خواست که دست نگه‌داریم و افزود معینیان و امیر متقی از راه بهتری تماس برقرار کرده‌اند، و با روشن‌تر شدن بیشتر کار موضوع را با من درمیان خواهد گذاشت. دیری نگذشت که معینیان و امیر متقی آمدند و گفتند با سعودی‌ها صحبت کرده‌اند و دولت انگلستان هم واسطه کار است و قرار شده که رضا به انگلستان برود و از آنجا با هواپیمای اختصاصی، که شخص مارگرت تاچار در اختیار او می‌گذارد، به دیدار ملک‌فهد برود. بعد هم امیر متقی صحبت از ارقام بزرگ کمکی کرد که قرار شد، سعودی‌ها به رضا بدهند. و بالاخره هم برای انجام مخارج لازم، و دادن حق‌حساب‌های اولیه به بستگان امور، مبلغ چهارصد هزار دلار خواستند. من امیر متقی را از ایران می‌شناختم و مثل بیشتر کسانی‌که او را می‌شناختند به او مشکوک بودم. وی از دوستان علم بود. زمانی‌که علم رئیس دانشگاه شیراز شد معاونت او را به‌عهده گرفت بعد که علم به وزارت دربار منصوب شد باز در شمار معاونان وی قرار گرفت. به‌هرحال حسن شهرتی نداشت و معروف بود که یکی از چند تن دلال محبت‌‌های اصلی شاه است. بارها وقتی در میهمانی‌ها‌ی دربار برای نمایش قدرت شاه را به گوشه‌ای می‌برد، و مدتی طولانی با او به نجوا سخن می‌‌گفت، اهل مجلس می‌گفتند که دارد در مورد خانم جدیدی که برای شاه پیدا کرده صحبت می‌کند. وی آن‌قدر بدنام بود که با آن‌که بسیاری از روزها او را در هتل هیلتون، که در آن اتاقی داشت و به‌عنوان یک مرد مجرد در آن زندگی می‌کرد، در راه رفتن به حمام‌بخار می‌دیدم تنها به مبادله سلام واحوالپرسی کوتاهی از راه‌دور اکتفا می‌کردم. به‌خصوص‌که پدربزرگم از او آن‌چنان به‌زشتی یاد می‌کرد که بیم آن داشتم که اگر چند کلمه با او صحبت کنم پیرمرد روزگارم را سیاه کند. با توجه به این سوابق، به معینیان هشدار دادم و گفتم: می‌دانی که امیر متقی فرد درستی نیست و با نیروهای امنیتی بیشتر کشورها سر و سرّی دارد و پای‌بند اصول اخلاقی نیست و نمی‌شود به او اعتماد کرد، می‌ترسم آبروی تو را هم با کارهایش ببرد. وی در پاسخ گفت: نگران نباش من آن‌قدر مار خورده‌ام که افعی شده‌ام، کسی نمی‌تواند سر من کلاه بگذارد. به‌هر حال، بنا به دستور رضا چهارصد هزار دلار به معینیان و امیر متقی پرداخت شد، و آنها به‌دنبال کار روانه شدند. اما پس از مدتی نه‌تنها پولی از عربستان نرسید و هواپیمای اختصاصی مارگرت تاچر هم رضا را نزد ملک‌فهد نبرد، بلکه خود آن دو نیز به‌همراه چهارصد هزار دلاری که گرفته بودند گم‌وگور شدند. بدین‌ترتیب راه‌دیگر تماس،‌ یعنی طریقه رائد، بسته شد و ملک‌فهد که به‌اعتبار گفته رائد منتظر جواب رضا بود از این بابت دلگیر شد. البته این ارتباط‌ها و تلاش‌ها برای گرفتن پول از اعراب در آن ایام بسیار شایع بود و هنوز هم نه‌تنها خاندان پهلوی، که بسیاری دیگر نیز، در تلاش یافتن راهی به آن خزانه دلارها هستند. همین امید خاندان پهلوی به گرفتن کمک از اعراب، بازار دلالان و شیادان را که در سال‌های اول داغ بود هنوز هم گرم نگه‌داشته است. از این‌گونه تلاش‌ها ماجرای سلطان امارات بود. در سال 82 با شیخ زائد آل نهیان، سلطان امارات، تماس گرفته شد و قرار شد که در ماه ژولای شخصی به نام قطب برای ترتیب امور با دفتر رضا تماس بگیرد. این شخص مراجعه کرد و مبلغ پنجاه‌هزار دلار خواست تا با آن چرخ‌های دستگاه اداری را روغن بزند، و هرچه زودتر پول قابل‌ملاحظه‌ای برای رضا بیاورد. اما نه‌تنها پولی آورده نشد بلکه پنجاه‌هزار دلار هم از جیب رضا پهلوی رفت. با سلطان عمان هم تماس گرفته شد. ولی او با آن‌که تخت و تاجش را مدیون شاه بود، و بیش از همه انتظار می‌رفت که کمک کند روی‌خوش نشان نداد. حتی در همان سال 82 بنا به درخواست من، آقای اسموک، یکی از مقامات صاحب‌نفوذ آمریکا، از طریق سفیر عمان تقاضای کمک به رضا و برقراری رابطه را به سلطان عمان عرضه کرد. ولی سلطان که می‌خواست روابط حسنه‌اش را با دولت جمهوری‌اسلامی حفظ کند، این تقاضا را بی‌جواب گذاشت. تنها در سال 88 بود که ظاهراً کمکی کرد. در این سال به رضا پیشنهاد کردم که از سلطان قابوس بخواهد که مقداری نفت با قیمتی ارزان‌تر از بازار در اختیار ما بگذارد تا از طریق معامله آن صاحب نیمی از پالایشگاه نفتی که برای تصفیه ‌آن نفت تأسیس خواهد شد بشویم. کارها که به مراحل آخر رسید متوجه شدم که سر و کله آهی در آنجا پیدا شده است. چون می‌دانستم که آهی می‌خواهد از طریق کانال خود عمل کند، و طبق‌معمول کار را خراب خواهد کرد، از انجام کار چشم پوشیدم. ولی احتمال می‌رود که او موفق به گرفتن آن نفت و فروش آن با قیمت بیشتر شده باشد. احتمالاً شایعه همان پول بود که در موقع رفتن رضا برای شرکت در جلسه معروف طرفدارانش در لس‌آنجلس به سال 1989 بر سر زبان‌ها افتاد. اعضای جدید دفتر سیاسی برگردیم به فروغی. با آمدن ایشان به‌عنوان مشاور اصلی سیاسی رضا و ورود مهره‌های جدید دیگر، یعنی بهرامی و پرتوی، اویسی و آهی که بازیکنان اصلی پشت پرده بودند آرایش مهره‌های بازی قدرت خود را از نو سازمان دادند. سیروس پرتوی که آخرین سمتش مدیرکل وزارت دربار بود آدم عمیق و زیرکی نبود. لذا آهی برای آن‌که یا او را از میدان به‌در کرده، و یا تبدیل به مهره‌های در دست خود کند، از راه تحقیر و تحمیق او وارد شد. برای بی‌اعتبار کردن او نقشه‌ها کشید. ازجمله یک‌شب با رضا و شاهپور بهرامی و آهی و پرتوی نشسته و ویدئو تماشا می‌کردیم. این یک‌روز پس از بازگشتم از سفر آمریکا بود. متوجه شدم گاه‌گاه رضا و آهی و بهرامی به ساعت‌های‌شان نگاه می‌کنند. تعجب کردم که چگونه آنها برنامه‌ای دیگر تهیه دیده‌اند و به من نگفته‌اند و می‌خواهند پنهانی به آنجا بروند. به‌هرحال رأس ساعت 12 شب آنها به‌هم اشاره‌ای کردند و یک‌مرتبه هر سه نفر بلند شدند و خود را روی پرتوی انداختند و شروع به تکان دادن پائین‌تنه خود کردند. من‌که از این شوخی متهوع عصبانی شده بودم فریاد زدم که بس است خجالت بکشید. رفتم جلو و با خشونت دست رضا را گرفتم و او را از پشت پرتوی بلند کردم و از اطاق بیرون بردم. رضا در مقابل ناراحتی من گفت: این شوخی را آهی طرح ریخته بود و می‌خواستیم کمی تفریح کرده باشیم. به‌علاوه پرتوی هم از این کارها بدش نمی‌آید. بعد افزود که اگر می‌خواهم از او ایراد بگیرم خصوصی بگیرم و درست نیست جلوی دیگران سر او داد بزنم. در کنار این‌گونه تحقیرها آهی برای تحمیق پرتوی نیز برنامه داشت. از جمله برای او استدلال می‌کرد که اگر اعلیحضرت (رضا پهلوی) را دوست دارد باید استعفا بدهد و برود. خلاصه با انواع ترفندها بالاخره موفق شد که پرتوی را از اویسی جدا کرده و آلت‌دست خود کند. بگذریم که ظاهراً و از همان ابتدا پرتوی از کارهایی که با او می‌کردند در باطن بدش می‌آمد، ولی به‌خاطر ماندن در آنجا حرفی نمی‌زد. بعدها به من گفت که از شوخی‌هایی که با او می‌کرده‌اند بسیار هم خشمگین بوده است. و اما شاهپور بهرامی چندان دوامی نیاورد. وی که در زمان شاه مدتی سفیر و زمانی هم معاون وزارت‌خارجه بود، خیلی زود بر آن شد که با لَله رضا، یعنی خانم ژوئل فویت، روی هم بریزد. این زن فرانسوی که رضا را تا سن 16 سالگی بزرگ کرده بود، نفوذ بسیار روی رضا داشت. به‌طوری‌که هروقت رضا را صدا می‌زد، او مانند دوران کودکی‌اش، هراسان جواب می‌داد، یا خیلی از اوقات جلوی خدمه و گاردها دست در دست رضا می‌گذاشت و مثل للَه‌ای که بچه‌ای را با خود به گردش ببرد با رضا قدم می‌زد. اویسی که با این بازی و به‌خصوص طمع خانم فویت برای یافتن شوهری و دوست‌پسری آشنا بود فوری حواسش جمع شد، زیرا خود او سال‌ها قبل در ایران برای تحکیم قدرت و نفوذ خود با این خانم وارد ماجرای عشقی شده بود، اما بعد از آن منصرف شده و افسانه رام، دختر دکتر هوشنگ رام رئیس بانک عمران را که دختر دایی آهی است، گرفته بود. وی می‌دانست که ژوئل فویت به‌خاطر همان ناکامی سخت با وی بد است، لذا اگر بهرامی از طریق فویت پایگاه محکمی پیدا کند دشمنی را در کنار خود پرورانده است. به همین سبب چند هفته‌ای بیش نگذشت که ترتیب اخراج بهرامی را داد و برای همیشه پای او را از آن خانه برید. بدین ترتیب، با اخراج شاهپور بهرامی و جذب پرتوی به‌طرف آهی، نه تنها ورود مهره‌های جدید سبب تقویت اویسی نشد، بلکه در این بازی آهی یک‌مهره هم از اویسی جلو افتاد. مهم‌تر آن‌که با توجه به شخصیت فروغی و نزدیکی فکری بیشتر او با امثال امینی و بختیار تا تیمسار اویسی، رضا بازهم بیشتر به‌سوی امینی تمایل پیدا کرد، ‌و حتی فروغی مرتب به دیدار بختیار و امینی می‌رفت و سعی به نزدیکی و ارتباط بیشتر آنها با رضا می‌کرد. بدین‌ترتیب، با آن‌که آمدن فروغی با نظر اویسی انجام گرفت، اما به ضرر او تمام شد. گوشه‌ای از شخصیت رضا پهلوی در حاشیه این جریانات،‌ از سال 1982 رضا درس خواندن را شروع کرده بود. وی با مرگ پدرش درس خود را در کالج شهر ویلیامیز تاون نیمه‌تمام رها کرده بود، بار دیگر به کمک کاظمیان در دانشگاه U.S.C لس‌آنجلس در رشته سیاسی نام‌نویسی کرد و از طریق مکاتبه‌ای برای گرفتن لیسانس اقدام نمود. چون آهی و کاظمیان در تهیه تکالیف به او یاری می‌کردند این کار برایش آسان‌تر شده بود. رضا به‌سبب علاقه‌اش به فیلمبرداری یک واحد درسی هم در این زمینه گرفت و برای تکلیف خود فیلمی ساخت که تمام اطرافیان، از جمله آهی و فروغی و اویسی و پرتوی و تعدادی از خدمه و گاردها، در آن نقش داشتند. علاقه او به عکاسی و فیلمبرداری به سفر بسیار لذت‌بخش و تفریحی دسته‌جمعی انجامید. رضا علاقه به عکاسی را مدیون «دزنوا» عکاس فرانسوی خانواده بود. وی سال‌ها پیش از طریق بوشهری، شوهر اشرف، به دربار راه یافته بود و مورد توجه خانواده شاه و به‌خصوص فرح و رضا قرار گرفته بود و از این بابت درآمد بسیار خوبی داشت. حتی زمانی‌که شاه به خارج از کشور آمد او همچنان رابطه‌اش را حفظ کرد و برای گرفتن عکس به قاهره می‌آمد و از طریق او عکس‌های خانواده پهلوی در مجله پاری ماچ و غیره چاپ می‌شد. رضا به «دزنوا» بسیار علاقه داشت و حتی بر سر دفاع از او در سفرمان به امریکا با هوشنگ انصاری اختلاف پیدا کرد. هوشنگ انصاری مثل بیشتر اطرافیان، از جمله معینیان، این شخص را شارلاتان می‌دانست. به‌هرحال، در مراکش از رضا در هیئت‌های مختلف عکس می‌گرفت. از جمله لباس رزم به تنش می‌کرد و او را در نقش فرمانده عملیات و در حال جنگ نشان می‌داد. ضمن آن‌که عکس‌های خصوصی و با دوستان دخترش، و همچنین عکس‌هایی با ژست‌های تفریحی از شاهزاده برمی‌داشت. یک‌روز به او گفتم: این عکس‌ها که می‌گیری درست نیست زیرا اگر بخواهی می‌توانی آن را وسیله باج‌خواهی قرار دهی، اما با کمال تعجب پاسخ داد: درست است، اگر به حرف‌هایم گوش ندهند و حقوقم را ندهند چنین خواهم کرد. به‌هرصورت رضا به‌توصیه دزنوا در فکر درست کردن کتاب عکسی در مورد طلوع و غروب آفتاب بود و برای تکمیل کارش هوس کرد که به قطب‌شمال برود و در آنجا از خورشید عکس بگیرد. به‌دنبال این خواسته، من، احمد اویسی و کارملو لباس‌‌دار او و شهبازی گارد مخصوصش بار سفر بستیم و به Point Barrow، بالاترین نقطه قابل‌سفر در قطب شمال، رفتیم. این سفر پرهزینه اما بسیار لذت بخش بود، که خود حکایت‌ها دارد. ارابه زمان به سوی ابدیت ره می‌سپرد و درحالی‌که در ایران و جهان در ارتباط با ایران حوادث بسیاری می‌گذشت و جنگ ایران و عراق همچنان قربانی می‌طلبید، رضا و حلقه کوچک یارانش در مراکش زندگی آرامی را می‌گذراندند. رضا در سال چند ماهی را در سفر بود، به آمریکا می‌آمد و تابستان‌ها برای گردش تابستانی به سوییس، یا جنوب فرانسه می‌رفت. مابقی ایام که در مراکش بود روز خود را از حدود ساعت 11 صبح آغاز می‌کرد، غذایی و کارهای شخصی، و بعد هم یکی دو ساعت گفت‌وگو با مشاوران سیاسی، بعد هم به‌دنبال پای بازی می‌گشت. آهی و اویسی تقریباً پای‌ثابت بودند، و ده تا پانزده روزی از ماه هم که من درمراکش بودم، به آن جمع افزوده می‌شدم. با آمدن فروغی، که او هم به بازی بریج علاقه فراوان داشت، و گاه از دو بعدازظهر تا دو بعد از نیمه‌شب یکسره بازی را ادامه می‌داد، پای بازی تکمیل شد. پس از بازی، گاه اگر شب جایی دعوت نداشتیم و حوصله‌مان سر می‌رفت، به گردش می‌رفتیم و سری به رستوران‌ها و محل‌های تفریح در شهر می‌زدیم. در این میانه رضا گاه فوتبال بازی می‌کرد، و مدتی هم صرف تکالیف درسی خود می‌نمود. آخر شب‌ها بیشتر اوقات ویدیو هم می‌دیدیم و یکی دو ساعت پس از نیمه‌شب به رختخواب می‌رفتیم تا روزی دیگر از نزدیکی ظهر آغاز شود. در چنین جوّی گه‌گاه بعضی به فکر ایجاد حرکت سیاسی هم می‌افتادند. از جمله کاظمیان در آمریکا در پی برنامه فعالیتی بود و در سفری که در سال 1983 رضا به آن سرزمین کرد وی را به آقای مرین اسموک، که از افراد بسیار بانفوذ آمریکا بود و در سازمان «سیا» و نزد مقامات تصمیم‌گیر نفوذ بسیار داشت، معرفی کرد. آقای اسموک هم به قول معروف سنگ‌تمام گذاشت و میهمانی ترتیب داد که در آن چند تن از وزرای آمریکا و ویلیام‌کیسی، رئیس سازمان «سیا»، و شخصیت‌هایی چون مایکل‌دیور مشاور «کاخ‌سفید»، و دیک‌هلمز 1 رئیس سابق «سیا» و سفیر پیشین آمریکا در ایران دعوت شده بودند. در آن مجلس حتی ویلیام کیسی جام خود را به سلامتی رضا نوشید. به‌هرحال، این آشنایی و دوستی مقدمه ریختن طرحی برای سقوط دولت جمهوری‌اسلامی شد. مدتی بعد رضا برایم تعریف کرد که طرح جدی شده و مأمورینی برای بررسی شیوه‌کار و نحوه اجرای طرح در کشورهای اروپایی و کشورهای همجوار ایران و حتی در خود ایران تعیین شده و مشغول به‌کار شده‌اند. اما پس از مدتی مسئول طرح ابراز داشت که ادامه کار فایده‌ای ندارد و این جوان اهل این کارها نیست و علاقه‌ای هم به بازگشت به ایران ندارد، و تلاش‌ها وقت تلف کردن است. بدین‌ترتیب از اجرای طرح منصرف شدند. همین بی‌‌عملی سبب شد که به‌زودی فروغی، که به امید مشاوره و ارائه طرح‌هایی آمده بود، در عمل بیکاره شود و برای همه اطرافیان معلوم شود که آهی و اویسی سرنخ‌های این خیمه‌شب‌بازی را در دست دارند و دیگران نقش مؤثری در این میانه ندارند. در این ایام که گاه افرادی هم بودند که از روی طمع اشتیاق زیادی برای دیدار داشتند. آنها یا رضا را در سفرهایش به اروپا و آمریکا می‌دیدند و یا آن همه صبر نداشتند و راهی مراکش می‌شدند. از جمله دیدارکنندگانی که به یادم مانده باید از مهدی پیراسته استاندار فارس که زمانی وزیر کشور هم بود نام برد. وی در نیویورک در خانه اشرف به دیدار رضا آمد. قبل از دیدار با او، رضا از من خواست نیم ساعتی که از گفت‌وگوی‌شان گذشت داخل اتاق بروم و به‌بهانه یک کار فوری او را از آن نشست خلاص کنم. نیم‌ساعت بعد که رفتم از پشت در صدایی شنیدم. از پنجره نگاه کردم، دیدم پیراسته مرتب با مشت محکم می‌کوبد روی میز. حدس زدم بحث به‌جای باریکی کشیده و بهتر است بگذارم طوفان فرو نشیند و بعد دخالت کنم. مدتی بعد که فضا را آرام یافتم وارد شدم و با همان بهانه طرح‌‌ریزی شده رضا را بیرون بردم. تنها که شدیم رضا با عصبانیت گفت: چرا نیم‌ساعت قبل طبق قرارمان نیامدی و مرا از دست این مرد خلاص نکردی. ماجرا را گفتم. به قهقهه گفت: نه بابا، بحثی نبود، پیراسته می‌گفت ممکن است دستگاه‌های جاسوسی آمریکا، انگلیس یا شوروی در اینجا ضبط صوت مخفی گذاشته باشند، لذا مرتب روی میز می‌زد تا سر و صدای آن نگذارد حرف‌های ما را بشنوند. و افزود که تنها فکر پیراسته این بود که پسرش را به نان و آبی برساند. البته ما نزدیکان که می‌دانستیم رضا اهل این حرف‌ها نیست، به قول معروف پول به جانش بسته است، از رفتارش با این نوع ملاقات‌کنندگان تعجب نمی‌کردیم، ولی برای دیگران چند سالی طول کشید تا متوجه شوند که رضا اهل این ولخرجی‌ها نیست و به این دست و دلبازی‌ها علاقه‌ای ندارد. ما می‌دانستیم که درست است که شاهزاده پول فراوانی دارد و برای خود هم خوب خرج می‌‌کند و حاضر است صدها هزار دلار برای مبلمان منزلش بدهد اما در خرج کردن برای دیگران دستش می‌لرزد. حتی دختران چندی هم که به امید طمعی با رضا رابطه برقرار کردند پس از مدتی ناامید شدند، زیرا آنها انتظار داشتند که در ازای رابطه عاشقانه‌‌شان دیر یا زود رضا برایشان ماشینی بخرد، یا هدیه گران‌قیمتی بدهد، ولی او اهل این کارها نبود. اجازه بدهید به چند نمونه از خست‌های او اشاره کنم تا مطلب بهتر روشن شود: سال 1984 که رضا در آمریکا رحل‌اقامت افکند، فرصت بیشتری شد که با او باشم. هر روز با آهی و گاه با جمعی دیگر از ملازمان برای صرف‌غذا به رستورانی می‌رفتیم. چون امورمالی در دست من بود صورت حساب‌ها را من می‌پرداختم. یک‌روز رضا گفت که از این پس همه مخارج از جیب او نباشد و پیشنهاد کرد هر روز یکی پول بدهد و هرکه صورت‌حساب را پرداخت به حساب خودش باشد. از آن روز به بعد نه‌تنها آهی، که حتی یک‌بار هم رضا داوطلب پرداخت صورت‌حساب نشد. موقع پرداخت مدتی صبر می‌کردم، ولی چون موقع پرداخت کسی دست توی جیبش نمی‌کرد، من که تاب نمی‌آوردم مستخدم رستوران بلاتکلیف بماند، ناگزیر پول غذا را می‌دادم. پس از مدتی دیدم این روش به‌کلی دارد کیسه مرا تهی می‌کند. بالاخره هرچه باشد رضا میزبان اصلی بود و دیگران به امید او می‌آمدند، غذا هم که در آن رستوران‌ها بسیار گران بود، و رضا هم گویی نمی‌خواست حتی یک‌بار به روی خودش بیاورد. از همه بدتر آن‌که دیگران فکر می‌کردند که این پول‌ها را من از بابت رضا می‌پردازم. لذا پس از مدتی به این رویه اعتراض کردم و به رضا گفتم: آخر از زمین که به آسمان نمی‌بارد و من که نباید خرج تو بکنم. ولی گویی رضا از این گوش می‌شنید و از گوش دیگر به در می‌کرد. و یا در سال 1989، مسعود معاون، دوست ایام کودکی‌اش را، که تقریباً از سال 1983 همه خانه و زندگی او را در دست داشت و زحمات زیادی برای او کشیده بود، اخراج کرد. او نه تنها بابت چندین سال زحمت و همکاری کمکی به معاون نکرد، بلکه موقعی که عذر او را خواست بی هیچ خجالتی از او خواست تا میزی را که چندسال قبل به او هدیه داده بود، و گران‌قیمت بود، به او برگرداند. این خسّت تا حدی بود که در سال 1986 به منصور نوروزی که از کودکی مستخدم مخصوص او بود و در خارج از کشور آشپز او شده بود، گفت که به آشپزها و خدمه اطلاع دهد که از فردای آن روز همه غذای خود را از خانه‌شان بیاورند و کسی حق ندارد از غذایی که درست می‌شود استفاده کند. از آن پس نوروزی مجبور بود هر روز به قول معروف قابلمه غذایش را از خانه‌اش بیاورد. مدت‌ها طول کشید تا به رضا قبولاندم که از این دستور زننده‌اش منصرف شود و اجازه دهد آشپزها از غذایی که درست می‌کنند بخورند. و بالاخره، امیر طاهری تعریف می‌کرد که گاه رضا از آمریکا به اروپا زنگ می‌زند تا مطلبی را با او در میان بگذارد، اما پس از چند دقیقه به بهانه آن‌که کاری پیش آمده و باید برود تلفن را قطع می‌کند و از وی می‌خواهد که فردا به او زنگ بزند. فردای آن روز که امیر طاهری تلفن می‌کند، خرج تلفن به گردن طاهری می‌افتد؛ رضا بدون ملاحظه مخارج تلفن از راه دور بیش از یک‌ساعت حرف می‌زند. طاهری می‌گفت: گاه پول این تلفن‌های رضا کمر او را می‌شکند. البته باید بگویم که این خست‌ها در مورد خرج‌کردن برای شخص خودش صادق نبود و اگر خودش چیزی را می‌خواست در فکر پول آن نبود. درحالی‌که از آشپزش می‌خواست غذای خودش را از خانه‌اش بیاورد و یا اگر می‌توانست پول رستوران را به گردن دیگران می‌انداخت، یک قلم حدود سیصد و پنجاه هزار دلار بابت صورت‌حساب رستوران خودش و نزدیکانش، برای حدود دو ماه سفر تابستانی در سال 1982 در سوییس می‌پرداخت. و یا بیش از پانصد هزار دلار خرج ساختن دیسکو تکی در خانه‌اش می‌کرد تا هر زمان‌که حوصله خودش و خانمش سر می‌رود سالن‌رقص در خانه داشته باشد. ولی جالب این است که به‌خاطر همان خسّت شاید سالی یکی دو بار بیشتر از آن سالن‌رقص استفاده نمی‌کرد، چون استفاده از آن مستلزم دعوت عده‌ای و برپا کردن ضیافتی بود. البته با وجود این خسّت، در سال‌های اول اقامت در خارج از کشور عده‌ای موفق به گرفتن پول‌هایی می‌شدند. ولی با گذر زمان و جا افتادن افراد در خارج از کشور و دور شدن خانواده پهلوی از حال و هوای حکومت و بریز و بپاش‌های دربار و پادشاهی، این مقدار کمتر و کمتر شد و از جانب رضا تقریباً به صفر رسید. در سال‌های اولیه خروج از کشور موج این تقاضاها بالا بود، زیرا اکثریت رجالی که به خارج از کشور آمده بوده‌اند، از دو دسته خارج نبودند: یا افرادی بودند که پول فراوانی از کشور خارج کرده بودند و سرمایه مناسبی داشتند. این دسته عموماً کسانی بودند که با فضای خارج از کشور مأنوس بودند و به قول معروف به‌جز پاسپورت ایرانی یک پاسپورت آمریکایی یا اروپایی هم در جیب داشتند؛ به‌خصوص افرادی‌که در کار تجارت با خارج بودند و سرمایه‌شان هم بیشتر نقد بود و پول در گردش در میان ایران و خارج داشتند، و حتی برخی از آنان سال‌ها بود که خانواده‌شان بیشتر در خارج از کشور زندگی می‌کردند تا داخل کشور. دسته دیگری هم بودند که وضع مساعدی نداشتند و حتی نفراتی از آنها برای گذران زندگی روزمره درمانده بودند. اینان نیز خود دو دسته بودند، یا مقامات کشوری و ارتشیانی بودند که از اول هم ثروتی نداشتند، چون در گذشته یا در موقعیتی نبودند که دزدی کنند و یا انسان‌های شریفی بودند و به این فکرها نبودند. و یا افرادی بودند که در ایران ثروت کلانی داشتند ولی به‌علت سقوط غافلگیرانه نظام، که به آن اشارتی کردم، نتوانستند پولی خارج کنند. این افراد تمام سرمایه‌شان زمین و مستغلات و باشگاه و مؤسسات تجاری و غیره بود که در ایران بود و یک‌روزه به پول تبدیل نمی‌شد. نمونه این افراد تیمسار ایادی بود که با وضع مالی نسبتاً بدی از ایران گریخت و با همان فقر نسبی مرد. تیمسارها و فرماندهانی از ارتش هم بودند که مجبور به راندن تاکسی شدند. درحالی‌که افرادی از دسته پولدارها خانه ده‌میلیون دلاری و بیشتر داشتند. به‌هرحال، افراد نیازمند دسته دوم توقع اصلی کمک را از خانواده سلطنتی و به‌خصوص شخص رضا داشتند و در سال‌های اول کار که مسئله خسّت او مشهور نشده بود از این مراجعات فراوان می‌شد. اما تنها عده‌معدودی که یا مستقیماً مورد توجه بودند و یا رابط درستی دست و پا کرده بودند موفق به گرفتن کمک می‌شدند. به‌همین‌دلیل درحالی‌که امرای ارتش و وزرایی در نهایت فقر زندگی می‌کردند، فریدون فرخزاد در سال 1983 موفق به گرفتن کمک مالی از رضا شد. برای نمونه، به چند مورد از این مراجعات و افرادی که به آن‌ها کمک شده، و به دلایلی بیشتر به خاطر دارم، اشاره می‌کنم. کمک‌های مالی به اشخاص تیمسار پرویز خسروانی: برادران خسروانی از چهره‌های سیاسی و نظامی معروف زمان محمدرضا شاه بودند. سه برادر بودند، یکی از آنها به‌نام عطاءالله خسروانی سال‌ها وزیر کار و سپس وزیر کشور و مدتی هم دبیرکل «حزب ایران‌نوین» بود. دیگری سپهبدی بود که تا پست ریاست دادرسی ارتش پیش رفت. و بالاخره تیمسار پرویز خسروانی که فرد مورد بحث ماست و سال‌ها معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان تربیت‌بدنی کشور و مالک باشگاه معروف تاج بود. این برادران خودساخته، از شهر محلات بودند. آنها با ارتشبد نصیری رئیس ساواک هم میانه خوبی نداشتند و در زمان شاه بین آنها و نصیری برخوردهایی به‌وجود آمده بود که حکایت خود را دارد. پرویز خسروانی در زمانی فرمانده ژاندارمری ناحیه تهران شد که این مناطق شروع به رشد کرد و قیمت زمین‌ها به‌طور سرسام‌آوری بالا رفت و زمین‌خواری و شهرک‌سازی در اطراف تهران رواج یافت. این رشد سریع فرصتی طلایی برای او فراهم آورد تا در پست فرمانده ژاندارمری ناحیه تهران ثروت قابل‌ملاحظه‌ای به‌هم بزند. زمین بگیرد، پمپ‌بنزین دایر کند و غیره. اما عشق عظیم او باشگاه ورزشی تاج بود، و چنان عاشق آن بود که می‌گویند در بحبوحه‌ای که توده‌‌ای‌ها را می‌گرفتند وی به مخالفین باشگاه تاج اتهام توده‌ای می‌زد و برای آنها دردسر ایجاد می‌کرد. به‌هرحال، همین عشق باشگاه و تمرکز ثروتش در ایران سبب شد که موقع گریز از ایران از آن ثروت عظیم طرفی نبندد و به‌کمک اربابان دیرینه خود که عمری را در راه خدمت به آنها صرف کرده بود و حال هم ثروت فراوانی داشتند چشم بدوزد. امور مالی که به‌دست من افتاد روزی تیمسار به من زنگ زد و مطالبه حقوق معوقه دو ماه گذشته خود را کرد و گفت اعلیحضرت (رضا پهلوی) مقرر کرده بودند که ماهیانه حدود سه هزار دلار به او کمک شود. مطلب را از رضا استفسار کردم. گفت: این حرف درستی نیست، در قاهره مراجعه کرد و به او تنها قول سه ماه کمک خرجی دادم و بابت آن شش هزار دلار هم خودم نقدی به او پرداخت کردم. به تیمسار زنگ زدم و سخن رضا را بازگو نمودم. اما او اصرار کرد که من روی این پول حساب کرده‌ام و به آن احتیاج دارم و غیره. خلاصه پس از پافشاری بسیار، رضا گفت خیلی خوب آنچه بابت این دو ماه می‌خواهد به او بده و بگو پرداخت دیگری نخواهد بود. من هم آن مبلغ معوقه را به تیمسار پرداختم. اما پس از دو ماه بار دیگر تیمسار زنگ زد و باز تقاضای حقوق معوقه دو ماه گذشته را کرد. باز هم همان ماجرا و ابرام او و انکار رضا، و بالاخره اتمام‌حجت رضا که این آخرین رقم پولی است که پرداخت خواهد شد. ولی مسئله به همین‌جا خاتمه نیافت و او ول‌کن نبود و یکی دو ماه بعد دوباره تلفن‌ها شروع شد. در این فاصله هم مرتب به من و رضا و احمد اویسی جدا جدا نامه می‌نوشت و جالب آن‌که به ما سه نفر که مرتب باهم در تماس بودیم سه چیز مختلف می‌نوشت و سعی می‌کرد که ما را علیه یکدیگر بشوراند. ما هم نامه‌های ‌او را برای یکدیگر می‌خواندیم و از این کار او در عجب می‌شدیم. به هر صورت، این ماجرا پنج یا شش بار دیگر هم، پیش از آن که در سال 1983 این کمک به‌طور کلی قطع شود، تکرار شد. آیت‌الله محمدتقی قمی: وی سال‌ها در مصر بود و در همان‌جا «دارالتقریب» را به‌منظور اتحاد فرق‌اسلامی ایجاد کرده بود و به همین سبب رابط آیت‌الله بروجردی با شیخ شلتوت رئیس جامعه الازهر، که فقه شیعه را طی فتوایی انقلابی در کنار فقه چهار طریقه اهل‌سنت به رسمیت شناخت، بود. او که از قدیم رابطه خوبی با دستگاه سلطنت داشت چنان پیرمرد متکبر و خودخواهی بود که یک‌بار که در پاریس به دیدارش رفتم به من گفت «می‌دانی که به تو خیلی لطف کرده‌ام و تو خیلی اقبال داشته‌ای که توانسته‌ای به دیدار من بیایی.» من که این تکبر و نخوت را خلاف‌اسلام و تعلیمات عالیه اخلاقی آن می‌دانستم از او بدم آمد. وی از طریق دامادش هوشنگ معین‌زاده برادر زن محمدرضا اویسی پسر تیمسار اویسی، با رضا تماس گرفت و در اواخر سال 1982 طی دو فقره شصت‌هزار دلار به او داده شد. وی به من گفت: مبارزه با جمهوری اسلامی تکلیف شرعی هر فرد مسلمانی است. شعبان جعفری: وی در سال 1982 به رضا دست یافت و به‌دستور رضا چهار هزار دلار به او دادم. بار دیگر در سال 1987 که در آمریکا بودیم او را دیدم که به امیدی آمده است. تلاش می‌کرد از رضا وقت ملاقاتی بگیرد و به هر دری می‌زد تا واسطه مناسبی بیابد، ولی رضا که می‌دانست دیدار او برایش خرج بر می‌دارد بالاخره او را نپذیرفت و وی ناگزیر بدون دیدن رضا ظاهراً به ‌آلمان، محل اقامتش، بازگشت. دکتر کاظم ودیعی: می‌گویند که وی با یاری برادرش، که از مقامات ساواک بود، با مقامات مملکتی آشنا شد. و چون فردی اهل‌قلم بود با نهاوندی در جریان «اندیشمندان» مأنوس شد و از طریق وی به علیاحضرت معرفی گردید. و در اثر این آشنایی‌ها و خوش‌خدمتی‌ها به‌سرعت از ریاست دانشکده علوم‌اجتماعی دانشگاه‌تهران تا مقام معاونت حزب رستاخیز،‌ ارتقا یافت و بر سر آن بود که چون احسان نراقی در ردیف تئوریسین‌های نظام قرار گیرد. به‌هرحال، در خارج از کشور به حامی خود علیاحضرت مراجعه کرده بود و به سفارش مادر، پسر دستور داد که ماهی دو هزار دلار به او داده شود. این پرداخت حدود یک‌سالی دوام یافت. محمدرضا اویسی: پسر تیمسار اویسی. او به‌عنوان مأموریت در امور امنیتی در پاریس ماهیانه دو هزار دلار می‌گرفت، که البته با توجه به حضور عمویش احمد اویسی و به‌طور کلی رابطه تنگاتنگ خانواده اویسی با خاندان پهلوی امری طبیعی بود. همچنین ماهی هزار دلار هم برای او می‌فرستادیم تا به همبازی‌های تیم فوتبال رضا در ایران، که در پاریس زندگی می‌کردند، بپردازد. البته این همبازی‌ها از افراد خانواده‌های متشخص و هم‌کلاسی رضا نبودند و تنها با او در تیم فوتبال بازی می‌کردند. منصور رفیع‌زاده: وی به سفارش آهی، که مدت‌ها با او در دفتر اویسی با هم همکار بودند، نزد رضا آمد. آهی مدعی بود که چون او با سازمان «سیا» کار می‌کند حضورش مفید است. به همین سبب یک‌بار در ژوئن 1982 مبلغ سی‌وپنج هزار دلار گرفت. ولی چون تمام اطرافیان رضا به‌شدت به او بدبین بودند، و معتقد بودند فرد بدنامی است و از گذشته‌های او و کارش در ساواک بد می‌گفتند جای پایش محکم نشد. حتی آهی هم پس از مدتی که متوجه شد دوستی با او ممکن است به‌نفع او نباشد، از حمایت‌شدید خود از او دست برداشت. به‌هرحال، وی چند سال بعد کتابی به انگلیسی نوشت و در آن از عضویتش در ساواک و روابط پنهانی‌اش با شاه و علم سخن گفت و مدعی شد که از محرمان و یاران نزدیک بوده است. ولی تا آنجاکه من در دربار بودم او را ندیده و درباره او از کسی سخنی نشنیده بودم. کریم روشنیان: او نیز از افراد صاحب‌قلم بود و شنیده‌ام به مخالفت با توده‌ای‌ها شهرت داشت. به همین منظور سال‌ها پیش هم مقالاتی در مجلات ایران ظاهراً تحت‌عنوان «من جاسوس روس‌‌ها در ایران بودم» نوشته بود. وی از دوستان معینیان بود و به همراه او هم به دربار رفت. در خارج از کشور هم از طریق همین دوستی موفق به گرفتن مقداری کمک خرجی شد. دو تن دیگر نیز از این مجموعه را به‌علت تماس پیگیرشان به‌خاطر دارم. یکی افسری بود به‌نام پزشکپور، که برادر پزشکپور معروف از «حزب پان‌ایرانیست» بود. وی مرتب در فکر اجرای عملیات نظامی برای سقوط جمهوری‌اسلامی بود و هربار که تماس می‌گرفت یک طرح جنگی در این مورد ارایه می‌داد. ولی چون رضا حال‌وحوصله این کارها را نداشت، بالاخره خسته شد و مأیوس دنبال کار خویش را گرفت. دیگری سرلشکر روحانی بود که بیشتر با فرح در تماس بود و مرتباً به زبان‌رمز برای او نامه می‌نوشت. می‌گفتند فرح مجبور است تا صبح بنشیند تا به کمک کلیدهای‌رمز نامه‌های او را بخواند. وی مدعی بود که جمهوری‌اسلامی به‌خاطر عقایدش و دفاعش از نظام سلطنت او را زندانی و شکنجه کرده است. ولی عده‌ای می‌گفتند دلیل دستگیری او رابطه نامشروعش با زن راننده‌اش بود که در نتیجه آن زن از او حامله شده بوده است. خدا خود از حقیقت گفته‌ها خبر دارد. * پس از سقوط / سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی/ خاطرات احمدعلی مسعود انصاری / موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی خبرگزاری تسنیم - گروه سیاسی منبع: سایت تسنیم

دستورالعمل ارتش رژیم پهلوی برای حذف مذهب از آگهی استخدام - در پی حذف قسم به قرآن مجید صادر شد

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، به دنبال مصوبه انجمن‌های ایالتی و ولایتی که رژیم سعی داشت با حذف شرط اسلام از شرایط انتخاب شوندگان و نیز تبدیل قسم به قرآن مجید به یکی از کتب آسمانی و زمینه‌های تسلط هرچه بیشتر بیگانگان از اسلام را بر مردم مسلمان ایران فراهم کند. همانطور که در سند ملاحظه می‌شود ارتش رژیم شاه طی بخشنامه‌ای به کلیه واحدها و ادارات تابعه فرماندهی لجستیکی اعلام کرده است: «در آگهی استخدام نبایستی مذهب ذکر گردد». این سند و سند بعدی در یورش ساواک به بیت امام(ره) در قم به دست آمده است که برگ خبر آن به شماره 88287/316 - 21/12/46 در مجموعه اسناد «کارشکنی‌ها و توطئه‌ها علیه امام» آمده است. بخشنامه ارتش به واحدهای تابعه به شرح زیر است: از: آجودانی کل فرماندهی لجستیک - دایره خدمات به: کلیه واحدها و ادارات تابعه فرماندهی لجستیکی برابر شماره 6280/529/4 مورخه 43/4/30 اداره روابط عمومی ستاد بزرگ ارتشتاران که به اداره آجودانی کل نیروهای مسلح شاهنشاهی اعلام گردیده در آگهی‌های استخدام نبایستی مذهب ذکر گردد. دستور فرمایید ضمن در مظر گرفتن مراتب فوق کلیه آگهی‌های استخدام را از طریق این فرماندهی ارسال تا به اداره روابط عمومی ستاد بزرگ ارتشتاران فرستاده شود. از ارسال مستقیم آگهی استخدام به روزنامه جدا خودداری نمایید. فرماندهی لجستیکی سپهبد فاضلی از طرف سرتیپ مستوفی لجستیکی سازمان تدارکات فنی ارتش کار این سازمان تقریبا سری است. منبع: سایت تسنیم

گزارش تحلیلی تسنیم از خیانت‌های شاه و تلاش نهضت آزادی برای حفظ رژیم سلطنتی و بختیار - عباس سلیمی نمین و نقد تحریف انقلاب اسلامی در مستند انقلاب ۵۷

متن گزارش تحلیلی تسنیم به‌قلم عباس سلیمی نمین با عنوان مستند «انقلاب 57» را به‌مناسبت ایام‌الله دهه فجر انقلاب اسلامی در ذیل از نظر می‌گذرانید: مستند «انقلاب 57» از تاریخ 29 شهریور لغایت 2 مهرماه امسال و پس از تبلیغات حدود یک‌ماهه، از شبکه ماهواره‌ای فارسی‌زبان «من و تو» روی آنتن رفت. این مجموعه 5قسمتی به‌مدت 530 دقیقه بیش از هر چیز مخاطب خود را بمباران تصویری می‌کند. تصاویر کمتر دیده شده از قیام سراسری ملت ایران علیه استبداد و سلطه بیگانه در سال‌های 56 و 57 به‌شیوه پنجره در پنجره، مخاطب را مقهور و تسلیم تحلیل‌هایی می‌کند که به‌صورت هنرمندانه در پناه تصاویر جذاب عرضه می‌شود. من و تو و پرکردن خلأهای بی‌بی‌سی فارسی و خروج تصاویر غنی آرشیوی شبکه «من و تو» که عمدتاً خلأهای ملاحظاتی بخش فارسی بنگاه خبررسانی انگلیس (B.B.C) را پوشش می‌دهد به آرشیو غنی از فیلم‌های تاریخی دسترسی دارد و قبلاً بخش‌هایی از آن‌ها را در مستندهای «رضاشاه»، «شاپور بختیار»، و «از تهران تا قاهره» مورد بهره‌برداری قرار داده است. ناگفته نماند آن‌چه برگیرایی تصاویر مستند حدود 9 ساعته «انقلاب 57» می‌افزاید روش حذفی در پیش گرفته شده در سال‌های گذشته در مورد فیلم‌های تاریخ انقلاب در داخل کشور است. بی‌توجهی به ضرورت تبیین رخدادهای مهم و تغییرات برخی خواص، قطعاً ابهام‌آفرین و تولید کننده‌ گره‌های ذهنی است لذا به منظور اجتناب از چنین حاصلی، آسان‌ترین راه را مدیران ساده‌اندیش حذف صورت مسئله‌ها از تصاویر آرشیوی دانستند؛ به عبارت دیگر، به جای طی راه دشوار و پرپیچ و خم کار فکری و اغنایی برای روشن ساختن علت تغییرات عده‌ای از خواص، اقدام به حذف کامل تصاویر افراد ناساز شده با اصول و مصالح ملی شد؛ گویی آنان به هیچ وجه بخشی از تاریخ ما نبوده‌اند. اعمال این روش برای نمونه در مورد آیت‌الله منتظری به معنی از دسترس خارج کردن حجم قابل توجهی از آرشیو تصویری تاریخ انقلاب است. کم نبودند افرادی چون قطب‌زاده‌ها که در مقاطع حساسی از تاریخ انقلاب اسلامی در کانون تحولات قرار داشتند و امروز به دلیل تبیین نشدن مسائل آنان، ناگزیر از زدن مهر «غیرقابل پخش» بر بخشی از غنای تصویری تاریخ معاصر شده‌ایم. سهل‌طلبان در مسائل فکری آیا می‌دانند با این روش چه خدمتی به کانون‌های اطلاع‌رسانی آن سوی آب‌ها نموده‌اند؟ روش مخرب محدودنگر مدیران بخش‌های فرهنگی متاسفانه امروز نسل‌هایی که دوران خیزش سراسری و یکپارچه ملت علیه استبداد و سلطه بیگانه را درک نکرده‌اند، هر نوع محدودیت در عرضه تصاویر به ثبت رسیده از آن دوران را به معنی نوعی پنهان داشتن واقعیت‌ها و متقابلاً نفس ارائه تصاویر آرشیوی دیده نشده را حقانیت عرضه کنندگان آن تلقی می‌کنند. به موازات این روش مخرب محدودنگر مدیران بخش‌های فرهنگی، برخی اسناد تصویری تاریخ مبارزات ملت ایران علیه وابستگی و دست نشاندگی پهلوی‌ها، هوشمندانه از دسترس خارج شده است. این اسناد تصویری به خوبی می‌توانست دلائل قیام سراسری ملت ایران را برای نسل‌های بعدی ملموس سازد. اما به تدریج در طی این سال‌ها یا با اهداف مادی و یا سیاسی از کشور خارج شده است. این واقعیت تلخ در مورد اسناد مکتوب نیز صدق می‌کند. گذری و نظری بر فعالیت دلالان این عرصه در اطراف دانشگاه تهران گوشه‌ای از این روند را بر ما روشن خواهد ساخت. مصاحبه هویدا درباره نابودی کشاورزی از دسترس خارج شده است در مورد اسناد تصویری از دسترس خارج شده، برای نمونه آقای امیرعباس هویدا (نخست‌وزیری با سابقه 13 ساله) در مصاحبه‌ای با خبرنگار تلویزیون فرانسه در ابتدای دهه 50 در پاسخ به پرسش وی مبنی بر چرایی نابودی روستاها به عنوان کانون اصلی تولید محصولات غذایی، به‌صراحت از بی‌نیازی به کشاورزی سخن می‌گوید و این‌که در چارچوب سیاست صنعتی شدن کشور، کشاورزان به خدمت صنایع حاشیه شهرها درمی‌آیند. هویدا می‌افزاید ایران صنعتی نیازهای غذایی خود را به سهولت از بازارهای جهانی تهیه خواهد کرد. این مصاحبه که در خارج کشور بازتاب وسیعی در محافل دانشجویی آن زمان داشت امروز می‌توانست ماهیت ضدملی بیگانگان مسلط شده بر کشور و عوامل داخلی آن‌ها (پهلوی‌ها) را روشن سازد. اما متأسفانه با آن‌که در سال اول پیروزی انقلاب این مستند از تلویزیون ایران با ترجمه آقای بنی‌صدر پخش شد، اکنون هرگز نمی‌توانیم اثری از آن در آرشیوها بیابیم. قلب و جعل 100 موضوع در مستند انقلاب 57 با گذر از این مقدمه به محتوای مستند تصویری «انقلاب 57» نظری می‌افکنیم که طی آن بیش از یکصد موضوع قلب و جعل شده است. قطعاً پرداختن به این همه از ظرفیت این مطلب بسیار فراتر خواهد بود. تلاش می‌کنیم تا آن‌جا که محدودیت‌های این مطلب اجازه می‌دهد به ترتیب اهمیت به ادعاهای مطرح شده بپردازیم. ادعای نقش محوری داشتن محمدرضا پهلوی در جهش قیمت نفت!!! اولین و برجسته‌ترین ادعا در این مجموعه مستند پنج قسمتی، نقش محوری داشتن محمدرضا پهلوی در جهش قیمت نفت در ابتدای دهه پنجاه است. مستند براساس چنین ادعایی می‌کوشد حتی سقوط سلسله پهلوی را نیز ناشی از نارضایتی آمریکا و به طور کلی غرب از این اقدام شجاعانه و مستقلانه!! قلمداد کند. برای روشن شدن واقعیت‌ها اندر پس جهش چند برابری قیمت نفت می‌بایست به این موضوع مهم از سه منظر نگریست: 1- جهانی، 2- منطقه‌ای و 3- داخلی. 1- جهانی؛ در حوزه بین‌الملل، آمریکا پس از شکست در ویتنام برای ترمیم چنین افتضاح سیاسی و انتقال بحران به رقبای آسیایی و اروپایی خود «دکترین نیکسون» را مطرح ساخت. بر اساس این دکترین، واشنگتن مسئولیت حفظ برتری موقعیت سیاسی- نظامی‌اش در نقاط استراتژیک جهان را به کشورهایی در همان منطقه به عنوان ژاندارم‌های منطقه‌ای خود واگذار می‌کرد. محمدرضا پهلوی از این‌که چنین ماموریتی به وی واگذار شد بسیار مشعوف بود؛ زیرا تجمیع تسلیحات پیشرفته آمریکایی در ایران برای چنین مأموریتی به وی اعتماد به نفس می‌داد و برخی ضعف‌های روحی‌اش را می‌پوشاند. نقطه قوت این دکترین برای آمریکایی‌ها تأمین مخارج هنگفت «دپوی جنگ افزار» توسط ژاندارم‌ها بود، اما به دلیل پایین‌ بودن قیمت نفت، بسیاری از تولید کنندگان این متاع پرمشتری، قدرت خرید چندانی نداشتند. طرح افزایش قیمت نفت از یک‌سو شوک جدی به اقتصاد رقبای اروپایی و آسیایی آمریکا وارد می‌ساخت و از دیگر سو اضافه پرداخت آن‌ها برای نفتی که به شدت نیازمندش بودند. ضمن این‌که تعهدات مالی آمریکا را در قبال کشورهای دنباله‌رواش به صفر متمایل می‌ساخت، اقتصاد آن را به واسطه خرید چشمگیر تسلیحاتی ژاندارم‌ها، رونق می‌بخشید. اذعان به سهم‌خواهی آمریکا از درآمد نفت ایران برای نمونه، آمریکا قبل از افزایش قیمت نفت ناگزیر به پرداخت کمک‌های فراوانی به ایران بود تا تهران نقش خود را در چهارچوب استراتژی منطقه‌ای واشنگتن ایفا کند، اما بعد از آن نه تنها این روند معکوس شد بلکه تعهدات آمریکا به سایر کشورهای تابع‌ آن در آسیا و حتی آفریقا نیز به تهران منتقل گردید؛ به عبارت دیگر، آمریکا که خود اقدام به افزایش قیمت نفت کرده بود به طرق مختلف اضافه درآمد نفت را در اختیار می‌گرفت. آقای علینقی عالیخانی - وزیر اقتصاد سال‌های 1341 لغایت 1348- در مورد تفاوت برخورد آمریکا قبل و بعد از افزایش قیمت نفت در پاسخ به این سؤال تاریخ شفاهی هاروارد که: «آمریکایی‌ها فشار خاصی روی این که شما با آمریکا مبادلاتتان را افزایش بدهید نمی‌آوردند؟» می‌گوید: «نه برای آن که در آن زمان هنوز آن درآمد عجیب و غریب نفت پیدا نشده بود. در دهه 70 (میلادی) سهم نفتشان را می‌خواستند، در دهه 60 (میلادی) چنین چیزی وجود نداشت.» (خاطرات دکتر علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد از 1341تا 1348 خ، تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، چاپ دوم، نشرآبی، ص135) بنابراین می‌توان گفت بعد از جهش چند برابری قیمت نفت نوع مطالبات آمریکا از تهران کاملاً متفاوت ‌شد؛ به عبارت دیگر، افزایش دهنده قیمت نفت رسماً سهم خود را از درآمد نفت ایران مطالبه می‌کرد؛ این موضوعی است که آقای عالیخانی نمی‌تواند به آن اذعان ننماید. این روابط جدید از یک سو کاملاً روشن می‌سازد که افزایش قیمت نفت برنامه حساب شده آمریکا برای ایجاد توان خرید تسلیحاتی در کشورهای وابسته به خود بوده و علاوه بر آن به خاطر این افزایش، سهم مستقیم دریافت می‌کرده است. البته آقای عبدالمجید مجیدی - رئیس برنامه و بودجه وقت- در مورد نقش محمدرضا پهلوی در افزایش قیمت نفت صرفاً اطلاع وی از این امر را پیش از دیگران عنوان می‌کند: «در آن موقع اعلیحضرت آن شوک اول نفت را پیش‌بینی می‌کردند، ولی ما نمی‌دیدیم... اعلیحضرت [در] آن موقع بالا رفتن درآمد نفت، چهار برابر شدن قیمت نفت را می‌دیدند، یعنی احساسش را داشتند. سازمان برنامه نداشت. توجه می‌کنید؟» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه، انتشارات گام‌نو، چاپ سوم، سال 81 خ، صص 6-123) به اذعان رئیس سازمان برنامه و بودجه وقت که به دربار نیز بسیار نزدیک بود، میزان اطلاع محمدرضا پهلوی از برنامه افزایش قیمت نفت صرفاً‌ در حد یک احساس بوده است. یعنی وی در ملاقات با آمریکایی‌ها احساس می‌کند که آنان در پی پیاده‌سازی چنین برنامه‌ای هستند. بقیه مسئولان بلندپایه کشور حتی در همین حد هم اطلاعی از سیاست پیچیده جدید واشنگتن نداشته‌اند؛ در صورتی‌که اگر چنین سیاستی منشأ داخلی داشت نه تنها شاه بلکه همه دست‌اندرکاران کشور می‌بایست برای عملی کردن آن تلاش همه‌جانبه‌ای می‌کردند؛ زیرا ایران به عنوان یکی از تولید کنندگان نفت، به طور قطع به‌تنهایی نمی‌توانست زمینه‌ساز چنین تغییری باشد. حتی اگر بپذیریم شیوخ وابسته عربستان، قطر امارات و ... یکباره متحول شده و در مسیر دفاع از منافع ملت‌های خود قرار گرفته بودند، نیاز به نهضت سراسری در میان وابستگان به آمریکا بود تا بتوانند در برابر اراده واشنگتن بایستند؛ همان‌گونه که ملت ایران در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت عمل کرد و در نهایت چپاولگران بیگانه با کودتا این نهضت را سرکوب کردند؛ بنابراین حتی اگر احتمال متحول شدن شاه ایران و سایر شیوخ عضو اوپک که حرف اول را در این سازمان می‌زدند را بپذیریم آنان برای رویارویی با اراده آمریکا و انگلیس نیازمند کسب آمادگی‌های بسیار بودند. با توجه به این‌که در ایران هیچ‌کس از مسئولان بلندپایه از برنامه افزایش چند برابری قیمت نفت اطلاع نداشت و تنها شاه - آن‌هم در حد احساس- از آن باخبر بود چگونه می‌توان متصور شد که، چنین جهشی منشأ داخلی داشته است؟! شاه به‌اذعان فرح دیبا اصلاً در جریان افزایش قیمت نفت نبود مستند «انقلاب 57» حتی ادعا نمی‌کند که شاه به کمک شیوخ منطقه در برابر اراده آمریکا می‌ایستد بلکه مدعی است محمدرضا پهلوی به‌تنهایی توانسته است قیمت نفت را برخلاف میل آمریکا و انگلیس به چهار برابر افزایش دهد. «بعد از این جهش قیمت، برای اولین بار در تاریخ، فروشندگان نفت موضعی قوی‌تر از خریداران آن پیدا می‌کنند و ساختار جهانی قدرت دستخوش تغییر می‌شود. قدرت‌های غربی که دچار بحران شده‌اند، می‌دانند عامل اصلی افزایش قیمت سبد نفتی اپک، ایران است.»(فرازی از نریشن مستند) این بدان معنی است که در عربستان، قطر و ... اراده‌ای برای ایستادگی در برابر زیاده‌خواهی‌های غرب سرمایه‌داری وجود نداشته است. حتی کسانی که اطلاع کمی از ساختار اوپک دارند به‌خوبی می‌دانند که اگر شاه می‌خواست به‌تنهایی تصمیم به افزایش قیمت نفت بگیرد و دیگر اعضای تعیین کننده اوپک همچون عربستان ، قطر و ... با وی موافق نبودند به‌سهولت می‌توانستند با افزایش سقف تولید خود تولید ایران را پوشش دهند و عملاً اهرم تولید ایران را بی‌اثر نمایند. همراهی همه کشورهای تابع آمریکا در اوپک با چنین تصمیمی بدان معناست که نه تنها واشنگتن با جهش بیش از چهار برابری قیمت نفت مخالف نبوده بلکه خود طراح آن بوده است. نکته قابل تأمل آن‌که خانم فرح دیبا در مستند «از تهران تا قاهره» که آن نیز از شبکه «من و تو» پخش شد به صراحت عنوان می‌کرد که شاه در جریان افزایش قیمت نفت تنها نبوده بلکه دیگر کشورها همچون عربستان همراهش بودند. تنها سندی که مستند انقلاب 57 برای این ادعای بزرگ ارائه می‌دهد چند مصاحبه تبلیغاتی محمدرضا پهلوی با رسانه‌های آمریکایی است. در این مصاحبه‌ها شاه ادعا می‌کند که جهش چهار برابری قیمت نفت را وی برخلاف اراده آمریکا عملی کرده و در صورت مقاومت واشنگتن وی آماده است تا صادرات نفت به این کشور را قطع نماید. این بازی تبلیغاتی که مسبوق به سابقه بود صرفاً به این دلیل بود که کشورهایی مانند چین، هند و برخی کشورهای اروپایی فشار وارده بر اقتصادشان را ناشی از سیاست آمریکا نبینند و آن‌را ناشی از اراده جمعی اعضای اوپک به رهبری محمدرضا پهلوی تصور کنند. توصیه به اتخاذ ژست‌های ضدغربی بعد از کودتای 28 مرداد 32 برای پنهان کردن دست‌نشانده بودن پهلوی دوم توصیه به اتخاذ ژست‌های ضدغربی بعد از کودتای 28 مرداد 32 به کرات از سوی مقامات آمریکایی به شاه صورت می‌گیرد؛ زیرا بعد از کودتا دست نشانده بودن پهلوی دوم بر همگان آشکار ‌شد و این امر برای استمرار منافع واشنگتن در ایران تهدیدی جدی به حساب می‌آمد. برای نمونه، در اواخر سال 1339خ. (اوایل سال 1961 م.) مقامات سیاسی ایالات متحده اوضاع ایران و آینده دربار پهلوی را بسیار نگران کننده توصیف می‌کردند. براساس این نگرانی، جان بولینگ - کارشناس ارشد مسائل ایران در وزارت‌خارجه آمریکا- به ایران گسیل داشته شد. وی دو گزارش 9 صفحه‌ای از شرایط حاکمیت بعد از کودتا بر کشور ایران تهیه و براساس آن دستورالعملی در 14 ماده ارائه نمود تا محمدرضا پهلوی به عنوان مشی سیاسی در پیش گیرد و از این طریق مبارزه طبقه متوسط شهرنشینی ایران را علیه دولت کودتا و سلطه آمریکا منحرف کند. کتاب «تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران» توصیه‌های 14 گانه وزارت‌خارجه آمریکا به شاه را به طور مشروح آورده است. در اصل اول به شاه توصیه شده روند نارضایتی موجود مردم ایران نسبت به خود را به سوی وزرایش سوق دهد. در اصل هفتم به صراحت عنوان می‌شود که محمدرضا پهلوی از رویه تظاهر به غرب‌گرایی که به اعتبار او لطمه وارد می‌سازد. دست بکشد و از همه مهمتر در اصل دهم به شاه ایران پیشنهاد می‌گردد تا علیه کنسرسیوم نفت ژست تهدید برای دریافت امتیازات بیشتر بگیرد و این طور وانمود کند که کنسرسیوم به اقتدار و تصمیمات او تمکین نمی‌کند. (ر.ک به تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، غلامرضا نجاتی، انتشارات رسا، صص136-137) بنابراین در این دستورالعمل چهارده ماده‌ای، وزارت خارجه واشنگتن به‌صراحت اتخاذ موضع ضدآمریکایی در زمینه نفت را به شاه توصیه می‌کند. زیرا ارکان اصلی کنسرسیوم را آمریکا و سپس انگلیس تشکیل می‌دادند. خیانت تجزیه بحرین و ژست ضدانگلیسی درباره جزایر 3گانه ایران همچنین بعد از خیانت تن دادن به خواسته انگلیس مبنی بر تجزیه بحرین از خاک ایران، لندن به شاه اجازه داد تا در مورد جزایر سه‌گانه ژستی ضدانگلیسی اتخاذ کند. محمدرضا پهلوی نیز با سروصدای زیاد به ظاهر لشکرکشی کرد و جزیره ابوموسی را از انگلیس پس گرفت. آیا به صرف این ژست می‌توان گفت شاه در برابر انگلیس از خود اراده مستقلی داشت؟ روشن شدن این واقعیت که اجازه اتخاذ یک موضع ضدانگلیسی از کجا صادر شده بود امروز با رجوع به خاطرات درباریان به سهولت ممکن است. اسدالله علم در این زمینه می‌گوید: «عصری سفیر انگلیس آمد. سه ساعت تمام با عصبانیت نسبت به حالتی که شیخ‌های خلیج‌فارس با ما گرفته‌اند با او مذاکره کردم. گفتم شما دارید با ما بازی می‌کنید و این بخشودنی نیست. اصولاً‌ شما دوست ما هستید یا دشمن ما؟... بر فرض که این جزایر ارزش استراتژیکی نداشته باشد با افکار عمومی ملت ایران که ما نمی‌توانیم بازی کنیم. بحرین را بدهیم، جزایر را هم بدهیم، بعد از کجا نوبت خوزستان نرسد و این برای رژیم خطرناک است.» (یادداشت‌های امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشارات مازیار و معین، سال 1380، جلد دوم، ص65) در برابر عجز و لابه علم، راه‌حل انگلیس برای فریب افکار عمومی ملت ایران در آن زمان چیست؟ آیا آنان واقعاٌ‌ جزایر سه‌گانه را به ایران باز می‌گردانند یا برای پنهان کردن خیانت‌های محمدرضا پهلوی که بین منافع ملت و بیگانه مجبور است بیگانه را ترجیح دهد (زیرا آنان وی را با کودتا به قدرت رسانده‌اند) اجازه اتخاذ یک ژست ضدانگلیسی را به شاه می‌دهند؟ یکی از سران پان‌ایرانیست بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در آمریکا به بازی‌های پشت صحنه در مورد جزایر سه‌گانه بعد از تجزیه بحرین اشار‌ه‌هایی دارد: «ولی سران دولت ایران برای این‌که آوای اعتراض میهن‌دوستان را خاموش و ذهن‌ها را متوجه جای دیگر کنند ناگهان شروع به تبلیغات گسترده‌ای در زمینه تصرف سه جزیره (تنب کوچک و تنب بزرگ و ابوموسی) کردند و در رادیوها و نشریات دولتی چنان سروصدایی راه انداختند که آوای خشم ایران‌دوستان مخالف جدایی بحرین در آن گم شد»(پنجاه سال با پان ایرانیست‌ها، نوشته ناصر انقطاع، شرکت کتاب لوس آنجلس، ژانویه 2001، ص153) در ادامه این پان‌ایرانیست برجسته برای جبران سکوت خود در آن دوران به نقل از تیمسار دریابد فرج‌الله رسایی از توافق پنهان محمدرضا پهلوی با انگلیس پرده برمی‌دارد. براساس این راه‌حل انگلیسی جزایر سه‌گانه همچنان از حاکمیت ایران خارج است، اما با این تفاوت که به شاه اجازه داده می‌شود تا برای فریب‌ افکار عمومی ایرانیان، ارتش شاهنشاهی صرفاً در بخش غیرمسکونی جزیره ابوموسی تردد کند: «مهمترین بخش نوشته تیمسار دریابد فرج‌الله رسایی آن‌جا است که می‌نویسد:... از آن تاریخ جزیره ابوموسی به دو بخش تقسیم گردید و قسمت شرقی آن در اختیار دولت ایران قرار گرفت... ولی حقیقت آن است که دولت شاه، ضمن بستن پیمانی که هرگز آن را برای ملت ایران در آن روزها فاش نکرد، پذیرفت که جزیره‌های یاد شده را با امارات متحده مشترکاً اداره و فرمانروایی کنند و شاید تصرف نکردن دو جزیره تنب بزرگ و کوچک نیز به همین انگیزه بود. این نکته محرمانه، پس از انقلاب بهمن 57 اندک اندک فاش شد و اکنون آخوندها به گفتة معروف «دبه» درآورده و آن بخش باختری را نیز از آن ایران کرده‌اند و امارات متحده از این نکته خشمگین است و همه‌ی سروصداهایی که در این سال‌ها بلند است مربوط به این بخش از جزیره ابوموسی است» (همان، صص161-160) اکنون پان‌ایرانیست‌ها نیز برای جبران سکوت خود در قبال خیانت واگذاری بحرین و جزایر سه‌گانه به انگلیس اذعان دارند که ژست ضدانگلیسی شاه با توافق لندن بوده است. محمدرضا این‌گونه وانمود ساخت که با اقتدار نظامی جزایر سه‌گانه را از اشغال انگلیس خارج نموده است، در حالی‌که لندن برای این‌که بتواند موقعیت خود را در خلیج‌فارس حفظ کند، اداره امور داخلی جزیرابوموسی را به شارجه (یکی از شیخ‌نشین‌های تشکیل دهنده امارات) واگذار نمود. کلیه اتباع این جزیره تابعیت امارات داشتند. حفظ امنیت را نیز شرطه (پلیس) امارات به عهده داشت و حتی پرچم این کشور بر سر در همه ادارات در اهتزاز بود. شیخ‌نشین شارجه علاوه بر تأمین مایحتاج ساکنان آن و تدارک بهداشت، آموزش و غیره، حقوق ثابتی به آن‌ها پرداخت می‌کرد تا به این ترتیب به‌تدریج بر تعداد اتباع اماراتی ساکن در جزیره ابوموسی بیفزاید، در حالی که اصولاً هیچ تبعه ایرانی را محمدرضا پهلوی در این جزیره مستقر نساخت؛ بر این اساس حضور فرمایشی یک واحد نظامی در بخش غیرقابل سکونت جزیره هرگز به عنوان اقدام در جهت دفاع از حاکمیت ایران بر این بخش از قلمرو خود تلقی نمی‌شد و یک فریب بیش نبود. خوشبختانه بعد از پیروزی ملت ایران بر استبداد دست نشانده و رفع سلطه بیگانه، گام‌های اساسی جهت خارج کردن جزایر سه‌گانه ایرانی از وضعیت طراحی شده توسط انگلیس برداشته شد. از یک سو به واگذاری اختیارات گسترده‌ای که لندن به صورت نیابتی و حسابگرانه به امارات داده بود، پایان داده شد. از دیگر سو جملگی ساکنان غیربومی از جمله اتباع مصری که امارات به عنوان کادر آموزشی و بهداشتی به این جزیره گسیل داشته بود به‌تدریج اخراج شدند و حاکمیت واقعی ایران بر این بخش از قلمروش عملاً‌از این زمان آغاز شد. وگرنه مشابه اقدام خائنانه در مورد بحرین، تبانی مشابهی نیز می‌توانست بر سر این جزایر صورت گیرد که قدرت مانور زیادی را در خلیج‌فارس به نیروهای انگلیسی می‌داد. با توجه به این تاریخچه می‌توان درک کرد ژست افزایش قیمت نفت و انجام مصاحبه‌هایی که وانمود سازد که شاه در اقدامی استقلال‌طلبانه به این امر مبادرت کرده است نمایشی بیش نیست، به ویژه این‌که همان‌طور که اشاره شد، به طرق مختلف اضافه دریافت‌ها از ایران خارج می‌شد. برای نمونه، علم در گزارشی به شاه می‌گوید: «15/6/1355- بعد عرض کردم یک خبر خیلی خیلی محرمانه از منابع انگلیسی‌ها شنیده‌ام که به عرض می‌رسانم. آن این است که منابع پنتاگون به کمپانی ژنرال دینامیک، سازنده هواپیمای16F، فشار آورده‌اند که باید قیمت‌ها را دو برابر برای ایران حساب بکنی و بگویی که حساب سابق ما اشتباه بوده، به علاوه انفلاسیون در قیمت‌ها تأثیر گذاشته. چون ایران خیلی علاقه‌مند به این هواپیماهاست، هر قیمتی بدهید، می‌خرد. شاهنشاه خیلی به فکر فرو رفتند. بعد فرمودند در دل خودم هم چنین شکی پیدا شده بود که به تو گفتم از سفیر آمریکا بپرس قیمت جمعی که برای هواپیماها به کنگره گفته‌اند برای 160 عدد یا برای 300 عدد (فروند) است. اما ما از این‌ها کاغذ داریم که هر هواپیما را 5/6 میلیون دلار گفته‌اند، چطور حالا زیرش می‌زنند و می‌گویند هر هواپیما 18 میلیون دلار، از سه برابر هم بیشتر، عرض کردم، همین کاری است که در مورد destroyer‌[ناوشکن‌های] Spruance کردند که قیمت یک دفعه از 280 میلیون دلار برای شش عدد، به 600 میلیون دلار رسید و ما هم خریدیم. قطعاً‌در آن‌جا هم پنتاگون نظر داشته که زودتر ته حساب پول‌های نفت را بالا بکشد.» (یادداشت‌های امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشاراتی‌های مازیار و معین، سال 1387، جلد ششم، صص 7-236) در ادامه این یادداشت‌های روزانه، علم هرگز ذکری از پافشاری محمدرضا پهلوی به اصلاح این روند چپاولگرانه به میان نمی‌آورد و این بدان معناست که شاه می‌داند که اضافه پرداخت‌های نفت باید به هر نحو از ایران خارج شود. البته این واقعیت، مورد اذعان دیگر مسئولان کشور نیز بوده است. برای نمونه، یک منبع ساواک گزارشی از اظهارات شریف‌امامی در جلسه‌ای خصوصی ارائه داده که حائز اهمیت است: «شخص مطلع و برجسته‌ای می‌گفت دو روز قبل در جلسه‌ای با شرکت شریف‌امامی رئیس مجلس سنا، بودیم و خیلی جلسه خصوصی بود. رئیس سنا می‌گفت من اوضاع را خیلی بد می‌بینم. تمام مردم ناراضی در حد انفجار هستند... در مورد نفت هم شریف‌امامی می‌گفت وضع را روشن نمی‌بینم و فایده‌ای هم ندارد که 24 میلیارد دلار به ما پول دادند. بیست میلیارد آن را که پس دادیم و حتی به انگلستان وام دادیم و چهار میلیارد بقیه هم به دست عوامل اجرایی از بین می‌رود و می‌خورند.» (سند ساواک- 17/10/1354- جستارهایی از تاریخ معاصر ایران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، انتشارات روزنامه اطلاعات، سال 1370،‌صص7-406) کمک به کشورهای دیگر از درآمد نفت ایران البته مستند «انقلاب 57» نیز بر این نکته اذعان دارد که کمک‌های متعددی از محل افزایش درآمدهای نفتی ایران به کشورهای مختلف شده است که حتی باغ‌وحش لندن (کمک نیم میلیون پوندی) فاضلاب لندن (کمک یک میلیون پوندی) را در بر می‌گیرد. 2- منطقه‌ای؛ چنان‌چه اشاره شد، باید دید اصولاً افزایش چند برابری قیمت نفت خارج از چارچوب اراده آمریکا و بدون همراهی کشورهای منطقه ممکن بود یا خیر. در این زمینه علاوه بر توضیحات ذکر شده مناسب است شرایط شیوخ منطقه را از زبان شاه ملحوظ داریم. در سال 1355 که نظرات آمریکا از افزایش قیمت تأمین شده دیگر سیاست قبلی را دنبال نمی‌کند بلکه خواهان ثبات قیمت نفت است شاه نیز با این سیاست جدید همراه می‌شود. اما می‌خواهد به ‌گونه‌ای وانمود کند که گویا این عربستان است که با سیاست افزایش قیمت نفت مخالفت می‌کند: «8/3/1355- سر شام رفتم. شاهنشاه می‌فرمودند حالا زکی یمانی (وزیر نفت وقت عربستان) برای ما شاخ و شانه می‌کشد که تا او نخواهد کسی نمی‌تواند قیمت نفت را بالا ببرد. چون سرشام اشخاص دیگر بودند نپرسیدم که سن توافق تهران (5٪افزایش) چه بود؟ من گمان می‌کنم که این جنگ زرگری است و بالا نرفتن قیمت نفت، باز هم با نظر مبارک شاهنشاه است. منتها ایشان آن قدر تودارند که میل دارند همه ما در اشتباه بمانیم. حق هم البته با شاهنشاه است؛ زیرا مسائل عمیق سیاسی را نمی‌توان حتی به نزدیکترین مردمان برملا کرد.» (یادداشت‌های امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشاراتی‌های مازیار و معین، جلد ششم،ص 128) علم در این جمله تلویحاً شاه را در همان مسیری معرفی می‌کند که سعودی‌ها در چارچوب سیاست جدید آمریکا می‌پیمایند. همچنین کنایه زیرکانه وی به «مسائل عمیق سیاسی»، علت این همسویی را نیز برای نسل‌های بعدی آشکار می‌سازد. علم درباره مقام‌های عربستان: بدبخت‌ها یواشکی به ما گفته‌اند که هیچ نوع قدرتی در مقابل آمریکا ندارند علم در ادامه روزانه‌نگاری خود به نقل از محمدرضا پهلوی تعریفی از خاندان سعودی ارائه می‌دهد که عیناً ‌بر شرایط دربار پهلوی نیز تطبیق می‌کند: «4/10/1355- فرمودند: خوب، کسی نیست از آقایان بپرسد چه کسی شما را قیّم جهان قرار داده است و تکلیف ضرری که به کشور خودتان می‌زنید چیست؟ بعد فرمودند، اولاً که [عربستان سعودی] ملتی نیست، ثانیاً بدبخت‌ها یواشکی به ما گفته‌اند که هیچ نوع قدرتی در مقابل آمریکا ندارند. به صورت ظاهر یک حکومتی هستند ولی می‌دانند که اگر یک ذره از اطاعت دستورات واشنگتن سرپیچی کنند یا کشته می‌شوند یا مفتضح. با این همه فساد و کثافتی که دارند راهی جز اطاعت ندارند.» (همان، ص371) اگر این سخنان شاه را با توجه به «مسائل عمیق سیاسی» مورد اشاره علم که موجب گردیده بود وی نیز رویه‌ای همانند سعودی‌ها در قبال نفت در پیش گیرد، مورد توجه قرار دهیم، می‌توان آن را به مثابه اعتراف محمدرضا پهلوی درباره خود محسوب داشت؛ به ویژه آن که او نیز پس از ظاهرسازی‌های اولیه به طور علنی و بدون چون و چرا از سیاست آمریکا در زمینه تثبیت قیمت نفت تبعیت می‌کند. علم در این زمینه می‌افزاید: «12/5/1356 تا 17/5/1356- در این یکی - دو ماهه از اخبار مهم جهان تسلیم شدن ما به نظر عربستان سعودی (در حقیقت آمریکا) بودکه قیمت نفت را تا آخر 1978 تغییر ندهیم. چه باید کرد؟الحکم لمن غلب.» (همان، ص550) به‌راستی در حالی‌که حتی افراد متملق و وابسته‌ای چون علم در گوشه کنار یادداشت‌های خود علائم و نشانه‌هایی بر جای نهاده اند که به بهترین وجه، ماهیت پهلوی‌ها را برملا می‌سازد چگونه سازندگان مستند «انقلاب57» تصور می‌کنند صرفاً با اتکا به یک ژست سیاسی، آن ‌هم به توصیه خود آمریکایی‌ها، می‌توانند محمدرضا پهلوی را فردی مستقل که حافظ منافع ملت ایران بوده است معرفی نمایند؟ عدم‌پایبندی پهلوی‌ها به منافع ملی ایران در امور نفت 3- داخلی؛ پهلوی‌ها در بعد داخلی در زمینه نفت کارنامه‌ای از خود باقی گذاشته‌اند که پرهزینه‌ترین برنامه‌های تبلیغاتی نیز قادر نخواهد بود عدم پایبندی پهلوی‌ها به منافع ملی ایران را قلب نماید. رضاشاه در سال‌های سلطه‌اش به ایران با تمام توان اجازه نداد سلطه مطلق انگلیس بر نفت کشور کمترین رقیبی بیابد. سه بار خیز آمریکایی‌ها برای انعقاد یک قرارداد نفتی با ایران را با ترفندهایی خونین درهم شکست. در سال 1312 در کمال ناباوری قرارداد ننگین دارسی را بسیار ننگین‌تر برای مدت 32 سال تمدید کرد و بندهایی که در همان قرارداد منفور به نفع ایران بود را به سود انگلیس دگرگون ساخت. رئیس سازمان برنامه و بودجه دهه سی (بعد از کودتا) در این زمینه می‌نویسد: «رضاشاه در سال 1312 ناگهان تصمیم گرفت که قرارداد امتیاز نفت را، که در سال 1901 بین دولت ناصرالدین شاه قاجار و ویلیام دارسی انگلیسی بسته شده بود فسخ کند... سپس به دستور رضاشاه، تقی‌زاده قرارداد جدیدی با شرکت نفت ایران و انگلیس امضاء کرد، و به موجب آن، همان امتیاز برای مدت 32 سال دیگر تجدید شد و این قرارداد به تصویب مجلس شورای ملی هم رسید، در صورتی‌که قرارداد سابق به تصویب مجلس نرسیده بود. گذشته از این، طبق قرارداد سابق، در انقضای مدت امتیازنامه تمام دستگاه‌های حفر چاه بلاعوض به مالکیت ایران درمی‌آمد و حال آن‌ که در قرارداد جدید این ماده حذف شد.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا عروضی، تهران، انتشارات علمی، 1371، ص234) مطلوب‌تر کردن یک قرارداد خفت‌بار به نفع انگلیسی‌ها، بی‌آن که هیچ‌گونه حق نظارتی برای ایران در زمینه تولید و فروش نفت منظور شود حتی تا آنجا پیش می‌رود که مبحث حکمیت در چارچوب این تغییرات، کاملاً در راستای مصالح بیگانه قرار گیرد. دکتر مصدق نیز در این زمینه می‌نویسد: «پنجمین رل را هم آقای سید حسن تقی‌زاده بازی کرد که قبل از تقدیم به مجلس قرارداد را منتشر ننمود و به معرض افکار عمومی قرار نداد... پس لازم بود که قرارداد را خود شرکت‌ تهیه کند و کسی از مفاد آن مطلع نشود تا مجلس بتواند آن را در یک جلسه تصویب نماید... معلوم نیست چه چیزی سبب شد که شاه فقید (رضاخان) کاری برخلاف مصالح مملکت صورت دهد و مضحک این است طبق ماده 10 متمم بودجه سال 1312 مبلغ سی و پنج هزار لیره که به تعبیر امروز متجاوز از هفتصد هزار تومان می‌شود به وزارت مالیه اعتبار داده شد که بین دلال‌های نفت تقسیم کنند و چه خوب است آقای تقی‌زاده- وزیر مالیه وقت- نام این دلالان را فاش کنند و باز به این متعذر نشوند که هم اکنون هم آلتی بی‌اراده هستند.» (خاطرات و تألمات مصدق، انتشارات علمی، سال 65، صص200-199) مصدق که به‌درستی معتقد است برای انجام این خیانت بزرگ افراد متعددی «رل» بازی کردند تا واقعیت‌ها بر مردم آشکار نشود، نوک تیز حمله خود را متوجه فراماسون وابسته به انگلیسی می‌کند که مجری تمدید این قرارداد از سوی رضاخان شده بود. البته دکتر مصدق در ادامه یادآور می‌شود که پهلوی اول راهی جز تبعیت از برنامه‌های انگلیس نداشت: «از اعلیحضرت شاه فقید کسی غیر از این انتظار نداشت. چون که آن پادشاه مخلوق سیاست خارجی بود و قادر نبود از آن‌چه امر می‌شد تخلف کند» (همان، ص201) بنابراین نمی‌توان سیاست یک بام و دو هوا را پی گرفت. اگر به‌درستی معتقدیم که شیوخ وابسته منطقه همچون عربستان ناگزیر از خیانت به ملت‌های خویشند؛ زیرا به کسانی متعهدند که آن‌ها را به روی کار آورده‌اند، این قاعده در مورد پهلوی‌ها نیز صدق می‌کند. براین اساس زمانی که ملت ایران با آگاهی از چگونگی چپاول نفت در دوران رضاخان خواهان تسلط بیشتر بر نفت خود شد و نهضت ملی شدن صنعت نفت را رقم زد، آیا پهلوی دوم در کنار ملت قرار گرفت یا در کنار بیگانه؟ در پاسخ به این پرسش هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند در این صف‌بندی شفاف، محمدرضا پهلوی و درباریانش در صف مردم برای صیانت از منافع ملی کوشیدند بلکه به وضوح پیداست که اینان در مقابل ملت ایران که به‌حق خواهان سود بیشتر از نفت بود قرار گرفتند. شاید گفته شود که شاه، مصدق را در این راه صادق نمی‌دانست؛ لذا به این دلیل در کنار ملت نایستاد هر چند حتی این باور نیز کمک به بیگانه را در کودتا نمی‌توانست توجیه کند اما وی معترف است که نهضت ملی شدن صنعت نفت در مسیر صیانت از منافع ملی بود: «به خاطر اهداف مصدق و این که او می‌خواست نفت ایران را از سلطه انگلیسی‌ها برهاند، سختی‌های اقتصادی فراوانی بر ما تحمیل شد.» (پاسخ به تاریخ، نوشته محمدرضا پهلوی، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، سال 1385، انتشارات زریاب، ص132) بنابراین به اعتراف روشن پهلوی دوم، وی صف مردم و بیگانه را به‌خوبی می‌دیده است و اگر قرار بود کمترین عرق ملی از خود نشان دهد و به دفاع از منافع ملت در زمینه نفت برآید زمینه برای این امر کاملاً فراهم بود؛ زیرا مطالبات به‌حق مردم تبدیل به نهضت شده بود. انگلیس‌ها خلع ید شده بودند و صنعت نفت به‌خوبی توسط فرزندان این ملت اداره می‌گردید. حتی تحریم‌های اقتصادی شدید انگلیس نتوانسته بود اراده ملت ایران را درهم بشکند؛ لذا دشمنان استقلال ایران در مسیر کودتا قرار گرفتند تا بتوانند این مطالبه به حق را با مشت آهنین سرکوب کنند. در این شرایط سرنوشت‌ساز محمدرضا پهلوی در چه جایگاهی قرار می‌گیرد؟ بهتر است سررشته سخن را به خود وی بدهیم: «در اوت 1953 [مرداد 1332] پس از کسب اطمینان نسبت به حمایت بی‌دریغ آمریکا و انگلیس- که سرانجام توانسته بودند سیاست مشترکی در پیش بگیرند- و بعد از مطرح کردن قضیه با دوستم «کرمیت روزولت» (مأمور ویژه سیا) تصمیم گرفتم راساً وارد عمل شوم» (همان، ص133) به این ترتیب شاه اذعان و اعتراف دارد که تحت زعامت آمریکا و انگلیس و با مدیریت سیا و اینتلیجنس سرویس، وارد مراحل اجرایی کودتا علیه دولت ملی شدن صنعت نفت می‌شود؛ کودتایی که هدفش سرکوب خواسته بسیار طبیعی یک ملت است. جالب‌تر از همه آن که اصل هزینه شدن پول‌های سازمان جاسوسی آمریکا در این راه را – ولو به میزان کمتر ازحد واقعی- می‌پذیرد: «بعضی‌ها گفته‌اند که انگلستان و به‌خصوص ایالات متحده آمریکا از نظر مالی به سرنگونی مصدق کمک کرده‌اند. در این مورد مدارک دقیقی وجود دارد که ثابت می‌کند سازمان «سیا» در آن زمان بیش از 60 هزار دلار خرج نکرده بود و من واقعاً نمی‌توانم تصور کنم که این مبلغ برای به حرکت درآوردن مردم یک کشور در عرض چند روز کافی باشد.» (همان، ص138) به این ترتیب شاه، هم از برنامه مشترک آمریکا و انگلیس برای دخالت در امور داخلی ایران آن هم از طریق کودتا اطلاع داشته و هم مطلع بودن از حضور جاسوسان آمریکایی و انگلیسی در ایران و مهمتر از همه واقف بودن نسبت به صرف پول توسط آن‌ها برای سرکوب نهضت ملی شدن صنعت را مورد تأیید قرار می‌دهد. آیا آگاهان از این میزان آلودگی پهلوی‌ها می‌توانند بپذیرند که شاه در سال 52 در حالی‌که اختناق و سرکوب در ایران به اوج خود رسیده بود و هر صدای مخالفی علیه سلطه آمریکا بر ایران به شدت خفه می‌شد راساً و بدون هیچ‌گونه پشتوانه ملی در مقابل آمریکا ایستاد و برخلاف میل آن‌ها قیمت نفت را به بیش از 4 برابر افزایش داد و جالب‌تر آن‌که نه تنها با مقاومت آمریکا مواجه نشد بلکه همه کشورهای وابسته به آمریکا نیز با شاه همراه شدند. برای این‌گونه تاریخ‌پردازی‌ باید مخاطب را کاملاً بیگانه از درک و فهم فرض کرد. اگر ایران پیشرفته بود، چرا مردم قیام کردند؟ شاه می‌گفت؛ مردم شعار مرگ بر شاه سر می‌دهند دومین موضوعی که مستند «انقلاب 57» از آن به تکرار سخن می‌گوید پیشرفت ایران در دوران پهلوی دوم است. این ادعا بعد از گذشت نزدیک به چهار دهه از آن دوران ممکن است مخاطبی پیدا کند، اما قیام سراسری ملت ایران در سال‌های 56 و 57 مهر بطلانی بر چنین مواضع تبلیغاتی بود. البته برخی خاطره‌نویسان سال‌ها بعد از طغیان ایرانیان علیه دستگاه استبداد و سلطه بیگانه به‌گونه‌ای سخن می‌گویند که گویا ملت ایران حتی قدرت تمیز خوب از بد را نداشته‌اند و به پادشاهی فردی پایان دادند که همه وجود خود را وقف خدمت به مردم کرده بود. هرچند چنین ادعایی با اظهارات صریح محمدرضا پهلوی بعد از مواجه شدن با انقلاب سراسری ملت که به «من پیام انقلاب شما را شنیدم» مشهور شد کاملاً در تناقض است. یا در جلسات خصوصی شاه به وضوح از تنفر ملت از خود کاملاً واقف بوده است. برای نمونه، وزیر کار دربار پهلوی در کابینه شریف امامی در خاطرات خود به جلسه محرمانه جمعی از درباریان با محمدرضا پهلوی اشاره می‌کند. در این جلسه باهری ملت ایران را شاهدوست می‌خواند اما با واکنش تند شاه مواجه می‌شود: «شاه بلافاصله پاسخ باهری را داد. او گفت... اما مردم که می‌گویید شاهدوست‌اند این مردم می‌دانید شعارشان چیست؟ آن‌گاه شاه چشم‌های خود را گشاد کرد و دراند روی باهری و گفت: شعارشان مرگ بر شاه است» (شاهد زمان، نوشته کاظم ودیعی، سال 2007، نشر دایره مینا، چاپ پاریس، جلد دوم، ص465) شاه در جمع دست‌اندرکاران آن دوران هرگز نمی‌گوید که عده‌ای از مردم مرا دوست دارند و عده‌ای دیگر از عملکرد من ناراضی‌اند، بلکه کاملاً واقف است که عملکرد ضدمردمی‌اش نفرت عمومی از وی را موجب شده است؛ به عبارت دیگر پهلوی دوم بر این امر کاملاً واقف بود که همه مردم در برابر او قرار گرفته‌اند و دیگر نمی‌تواند با شکنجه و کشتار به جنگ همه مردم برود. از این رو در مقام فریب برآمد و با وعده برطرف کردن فقر و بی‌عدالتی و اجرای قانون و ... در صدد کم کردن از نفرت مردم برآمد اما بعد از سه دهه خانم فرح دیبا در خاطراتی که برایش تدوین شده مردم را به این دلیل که فرصتی چند باره به محمدرضا ندارند تا خیانت‌هایش را جبران کند، دیوانه می‌خواند: «تظاهرکنندگان دیگر گوش شنوایی برای گفته‌های منطقی نداشتند. پادشاه با احساس و خلوص نیت سخن گفت و حتی به بعضی اشتباهات خود اشاره کرد... اما گویی همه ما ایرانیان دیوانه شده‌ایم، تب کرده‌ایم و هذیان می‌گوییم.» (کهن‌ دیارا، خاطرات فرح دیبا، چاپ پاریس، 2004 م، صص8-277) آیا واقعاً تظاهرکنندگان میلیونی یعنی همان مخالفان استبداد و سلطه بیگانه گوش شنوایی برای گفته‌های منطقی نداشتند و از شدت رفاه، آزادی، عزتمندی و ... تب کرده و دیوانه شده بودند؟ سازندگان برنامه‌های تبلیغاتی‌ای مانند مستند «انقلاب 57» که دوران پهلوی را می‌آرایند در واقع در مسیر تداوم بخشی‌ به اظهارات جسارت آمیز خانم دیبا به ملت ایران گام برمی‌دارند. شاه همه طرح‌های زیربنایی را فدای تأمین برنامه‌های نظامی آمریکا می‌کرد آیا می‌توان جامعه‌ای را در زمینه پیشرفت و توسعه موفق ارزیابی کرد در حالی‌که فاقد هرگونه زیرساختی باشد؟ اولویت پهلوی‌ها در خدمت به بیگانه موجب شد که در طول 57 سال حاکمیت آن‌ها هیچ‌گونه تحول زیرساختی در کشور صورت نگیرد. عالیخانی - وزیر اقتصاد دهه 40- علت این امر را جملگی ناشی از تلاش شاه برای تأمین نظر آمریکایی‌ها اعلام می‌کند: «هرچند یک بار، همه را غافلگیر می‌کردند و طر‌ح‌های تازه‌ای برای ارتش می‌آوردند، که هیچ با برنامه‌ریزی درازمدت مورد ادعا جور درنمی‌آمد. در این مورد هم یک‌باره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که می‌بایست از بسیاری از طرح‌های مفید و مهم کشور صرف‌نظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تأمین کند.» (خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، نشر آنی، چاپ دوم، سال 1382، ص212) هر صاحب‌نظری مراد وزیر اقتصاد دهه چهل را به خوبی درک می‌کند که شاه همه طرح‌های زیربنایی در کشور را فدای تأمین برنامه‌های نظامی منطقه‌ای آمریکا می‌کرده است. اوج محرومیت در دوره شاه با تولید روزانه 6میلیون بشکه نفت پایتخت کشوری با تولید 6 میلیون بشکه نفت در روز که این میزان برداشت از چاه‌ها بسیار مخرب بود و برخورداری از بیشترین منابع گازی در جهان حتی تا پایان حکومت پهلوی دوم از لوله‌کشی گاز، شبکه فاضلاب، قطار زیرزمینی، قطار برقی، اتوبوس برقی، بزرگراه‌های شمالی- جنوبی و شرقی- غربی و کمربندی و ... محروم بود. مردم در استفاده از گرمایش در تهران به دو دسته تقسیم می‌شدند: طبقه مرفه از سیستم شوفاژ با سوخت نفت گاز (گازوئیل) بهره‌مند بودند و طبقات متوسط و محروم، ساعت‌ها وقت صرف می‌کردند تا برای بخاری‌ها و خوراک‌پزی‌ها خود نفت تهیه کنند. این وضعیت مرکز کشور بود که رتبه اول را در زمینه ذخایر گازی در جهان داشت. بوی تعفن فاضلاب خانه‌ها در پایتخت کشوری که عمده درآمدهایش صرف پشتیبانی از سلطه آمریکا بر جهان می‌شد، فاضلاب بعد از پر شدن چاه خانه‌ها به وسیله لوله‌های برزنتی به مخزن یک تانکر فرسوده و از رده خارج شده انتقال می‌یافت و سپس به خارج از شهر برده و در حاشیه‌ای رها می‌شد. قطعاً می‌توانیم تصور کنیم که در محل بارگیری فاضلاب چه وضعیتی به لحاظ بهداشتی و بوی تعفن به وجود می‌آمد، همچنین در طول مسیر حرکت این تانکرهای فرسوده تا محل تخلیه، هر تکان شدید ماشین در دست‌ اندازهای خیابان و بیرون ریختن بخشی از محموله، چه صحنه رقت‌باری در پیش روی عابران قرار می‌گرفت. علی‌القاعده این نحوه تخلیه فاضلاب علاوه بر این‌که چهره زشتی به شهر می‌بخشید، موجب شیوع بیماری‌های گوناگون به‌ویژه برای حاشیه‌نشینان شهر که فاضلاب در کنار محل زندگی آنان رها می‌گشت، نیز می‌شد. حمل و نقل عمومی در تهران فاقد مترو، قطاربرقی، اتوبوس‌برقی و ... از سوی دیگر، حمل و نقل عمومی در تهران فاقد مترو، قطار برقی، اتوبوس‌برقی و ... عمدتاً‌ توسط اتوبوس‌های دو طبقه فرسوده‌ای صورت می‌گرفت که بعد از شهریور سال 1320 برای آزاد کردن 14 میلیون لیره (پوند) سپرده رضاخان از یکی از بانک‌های انگلیس، خریداری شده بود. این اتوبوس‌ها علاوه بر فرسوده بودن، اصولاً برای شهر تهران که در کوهپایه واقع شده است، مناسب نبودند اما محمدرضا پهلوی برای تصاحب سریع پول‌های به غارت برده پدر (در آمریکا و انگلیس) به تنها موضوعی که نمی‌اندیشید مصلحت مردم بود. باقر پیرنیا - استاندار فارس و خراسان در دهه چهل- در کتاب خاطرات خویش در انتقاد از چنین اقدام زیان‌باری می‌نویسد: «شاه پس از برگشت، نخستین تصمیم خود را که آزاد کردن 14 میلیون لیره بود گرفت. رایزنان دولت به‌ویژه وزارت کشور برنامه ایجاد شرکت واحد اتوبوسرانی را پیشنهاد کردند. از این محل بود که پول اتوبوس‌های دو طبقه در تهران پرداخت شد و در نتیجه از ارزهای دیگر که دولت در اختیار داشت، 14 میلیون لیره آزاد شد، ولی همان‌گونه که آگاهیم متأسفانه این شرکت- شرکت واحد- سررشته اقتصادی نداشت و جز زیان برای شهرداری تهران و مردم چیزی نساخت.» (خاطرات باقر پیرنیا، انتشارات کویر، سال ص 141) ادعای مستند «انقلاب 57» در زمینه پیشرفت‌های دوران پهلوی!!! برای روشن شدن صحت و سقم ادعای مستند «انقلاب 57» در زمینه پیشرفت‌های دوران پهلوی که به زعم دست‌اندرکاران این برنامه تبلیغاتی از چشم مردم در آن دوران پنهان مانده بود ناگزیر از پرداختن به وضعیت برخی مؤلفه‌های زیرساختی در آن ایامیم: اولین مؤلفه که در توسعه و پیشرفت بسیار تعیین کننده است چگونگی وضعیت تربیت نیروی انسانی به حساب می‌آید. برای درک میزان فاجعه‌آمیز بودن آموزش نیروی انسانی در کل کشور اگر وضعیت تهران را روشن کنیم شرایط عمومی جامعه برایمان تا حدودی روشن خواهد شد؛ زیرا در آن دوران اگر توجهی هم به امور مردم می‌شد به شهرهای بزرگ و عمدتاً به تهران اختصاص می‌یافت. روستاییان به عنوان 70 درصد جمعیت کشور هیچ‌گونه سهمی از بودجه عمومی نداشتند. شهرهای کوچک نیز مورد بی‌توجهی و بی‌مهری واقع می‌شدند. در این میان تهران چون تابلو کشور بود نسبت به آن حساسیت به خرج می‌دادند. البته اگر تهران به حساب می‌آمد نه به خاطر احترام به مردم بلکه به دلیل ملاحظات سیاسی بود. این رویکرد حتی با اعتراض افرادی چون عالیخانی نیز مواجه می‌شود: «حرف من این بود که ما دولت شهرنشینان ایران هستیم یا دولت همه مردم ایران؟ هویدا رسماً‌ به من گفت، نه من اول دولت شهرنشینان هستم به خاطر این‌که آنجایی که شلوغ می‌شود شهرهاست.» (خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد 1341-1348- تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، چاپ دوم نشر آبی، ص 191) وضعیت تهران و محرومیت مدارس بنابراین با درآمد 6 میلیون بشکه در روز دولت هویدا رسماً برای خدمت‌رسانی به بخش اعظم جمعیت ایران هیچ‌گونه مأموریتی نسبت به خود قائل نبوده است. اکنون ببینیم وضعیت تهران که مورد توجه واقع می‌شده به لحاظ آموزشی و تربیت نیروی انسانی در سال‌های قبل از قیام سراسری ملت ایران چگونه بوده است. پرسش مسئول تاریخ شفاهی هاروارد و توضیحات عبدالمجید مجیدی- رئیس برنامه و بودجه این ایام- در مورد فاجعه‌آمیز بودن تربیت نیروی انسانی در تهران بسیار راه گشاست: «ح ل- یک مثالی که مطرح شده این است: در شرایطی که امکانات مالی داشتیم دلیلی نداشت که در آن سال‌های آخر بعضی از دبیرستان‌های تهران دو نوبته یا سه نوبته کار بکنند... ع م- والله به نظر من این طور مطرح می‌شود که اگر ما توسعه اقتصادی خیلی آهسته‌تر و آرام تری را دنبال می‌کردیم طبعاً در بعضی زمینه‌ها خیلی نمی‌توانستیم سریع پیش برویم...» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، چاپ اول، انتشارات گام نو، سال 81، ص154) مسئول سازمان برنامه و بودجه سال‌های پایانی رژیم پهلوی هرگز نفی نمی‌کند که دبیرستان‌ها- آن هم در تهران- چند نوبته بوده است؛ البته علاوه بر این به دلیل تنگنا‌های اقتصادی مردم قشر قابل توجهی از جمعیت دانش‌آموزی تهران در آن دوران هرگز امکان ادامه تحصیل را نمی‌یافتند. همچنین مسئول تاریخ شفاهی هاروارد به دلیل گرایش‌ها و تمایلاتش موضوع را کمی تعدیل کرده است وگرنه در تهران تعداد چشمگیری از دبیرستان‌ها چهار نوبته بودند. این بدان معنی است که دانش‌آموز دبیرستانی ما صرفاً می‌توانست بین 5/2 تا 3 ساعت در دبیرستان حضور یابد. با چنین وضعیت تربیت نیروی انسانی، چگونه مستند «انقلاب 57» سخن از توسعه و پیشرفت به میان می‌آورد معمایی است که به سهولت قابل حل نخواهد بود. زیرا آیا اصولاً چنین جوانانی می‌توانستند نیروی انسانی مورد نیاز برای توسعه اقتصادی را تشکیل دهند؟ آقای کاظم ودیعی - وزیر کار دولت شریف‌امامی در آخرین سال عمر حکومت پهلوی دوم- که قبل از آن معاونت آموزشی وزارت آموزش و پرورش را به عهده داشت نیز در خاطرات خود به وضعیت فاجعه‌آمیز تربیت نیروی انسانی معترف است. وی برای موجه‌تر ساختن عملکرد خود ادعا می‌کند دبیرستان‌ها برای رفع کاستی کلاس درس به صورت دو نوبته عمل می‌کردند، حال آن که در جنوب شهر تهران برخی مدارس به صورت چهار شیفتی صرفاً ظواهر امور آموزشی را حفظ می‌کردند وعملاً برای آموزش دانش‌آموزان اقدام مؤثری صورت نمی‌گرفت: «تا آن‌جا که یادم است فقط برای سال تحصیلی 55- 54 برای گزارش من 60000 هزار کلاس درس کسر بود و توضیح دادم که مفهوم اتاق درس و کلاس درس با توجه به دو نوبتی بودن کلاس‌ها یکی نیست و شاه تحمل کرد... شاه تا قبل از سال 54 می‌گفت ما محدودیت اعتباری نداریم و مردم کم در آمد باور می‌کردند که هر ایرانی بر گنج قارون سوار است (شاهد زمان، دکتر کاظم ودیعی، نشر دایره مینا، چاپ پاریس، سال 2007، جلد دوم، ص189) زمانی که از سوی دست‌اندرکاران رژیم پهلوی وضعیت تربیت نیروی انسانی در تهران علی‌رغم همه پرده‌پوشی‌ها چنین تأسف‌بار ترسیم می‌شود می‌توان به‌سهولت حدس زد که در شهرستان‌ها شرایط چگونه بوده است و استعدادها و سرمایه‌های نیروی انسانی این سرزمین در اطراف و اکناف کشور با چه وضعیتی مواجه بوده‌اند. نتیجه این‌گونه خیانت‌ها برای نمونه واردات چشمگیر پزشک از فیلیپین و تکنسین از بنگلادش و ... در سال‌های آخر حکومت پهلوی بود؛ پزشکانی فیلیپینی که به هیچ وجه فارسی بلد نبودند و نمی‌توانستند با بیمار ارتباط برقرار کنند. خاموشی‌های 8ساعته برق از دیگر زیرساخت‌های مهم توسعه، انرژی است. در زمینه انرژی به عنوان عامل به حرکت درآورنده چرخ واحدهای صنعتی باید دید ایران چه وضعیتی داشته است. برای روشن شدن ادعاهای مستند «انقلاب 57» بهتر است واقعیت‌ها را از زبان علم یعنی وزیر دربار و یارغار شاه بشنویم: «... زیرا فکر این‌که در مرز تمدن بزرگ، پایتخت کشور ما هنوز خاموشی برق داشته و هیچ سرویس صحیحی، نه آب، نه برق، حتی در پایتخت نتوانیم به مردم بدهیم، واقعاً ننگ است، واقعاً ننگ است.» (یادداشت‌های امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشاراتی‌های مازیار و معین، سال 87 ، جلد ششم، ص182) در این فراز، علم نه تنها جمله قصار محمدرضا پهلوی را مبنی بر نزدیک شدن به دروازه‌های تمدن بزرگ بلکه ادعای تبدیل شدن عن‌قریب ایران به ژاپن دوم توسط مستند 57 را نیز به سخره می‌گیرد. در حالی‌که در نیمه اول سال 55 ، تهران روزانه به صورت چرخشی 8 ساعت در خاموشی فرو می‌رفت، ادعای این‌که اگر مردم به حیات سیاسی پهلوی‌ها پایان نمی‌دادند، ایران تحت مدیریت آن‌ها به سرعت راه ترقی را می‌پیمود مضحک است. علم در نیمه دوم سال 55 از این‌که ادارات به دلیل قطع مستمر برق عملاً کاری نمی‌توانستند صورت دهند، خبر می‌دهد: «سه‌شنبه 7/10/1355»- خیال داشتم قطع مداوم برق و بی‌کارگی ادارات وفشارهای دیگر را به عرض برسانم خودداری کردم. (همان، ص373) مدتی بعد علم که خود سیاستمدار انگلوفیل است از این‌که دولت امریکوفیل کاملاً ‌در خدمت آمریکاست و به نیازهای ابتدایی و پیش پا افتاده جامعه توجه نمی‌کند ابراز ناراحتی کرده گزارشی در مورد پا نگرفتن صنعت در کشور به سبب نبود برق به شاه ارائه می‌دهد: «به عرض رساندم که گرفتاری این است که ممکن است دشمن به خطوط داخلی ما رخنه کرده باشد... یعنی نبودن برق و ساعات ممتد خاموشی در پایتخت و ولایات، خوابیدن و ضرر هنگفت صنایع به علت نبودن برق، خرابی تلفن، نبودن خواربار (جز نان)، بی‌اعتنایی به درخواست‌های مردم، مقررات خلق‌الساعه، گرانی نرخ‌ها و غیره و غیره. این را یا یک گروه دشمن در داخل ما به وجود آورده‌اند و یا ندانم‌کاری و بی‌لیاقتی دولت. به گور پدر دولت لعنت، که من خود آن‌ها را اعضای سیا و غیره می‌دانم که خود به خود در صف دشمن است.» (همان، ص391) در ابتدای سال 56 از این‌که چند سال است مشکل برق حل نشده اعتراض همه به گوش دربار می‌رسد: «جمعه 27/3/1356 آیت‌الله [احمد] خوانساری تلفن کرد که در قم برق نیست و مردم بی‌آب مانده‌اند. تلفنی عرض کردم. فرمودند، فوری به دولت بگو... ولی این حرف‌ها نیست کار از پایه خراب است. اکنون باز در تهران بی‌برقی است. من‌جمله منزل خودم هر شب برق قطع می‌شود و ناچار یک موتور برق کوچک خریده‌ام که این دو - سه روزه به کار بیفتد... کار به حدی مسخره شده که از تصور خارج است.» (همان، ص497) آیا تعابیری چون «کار از پایه خراب است». یا «کار به حدی مسخره شده که از تصور خارج است» را به معنی باور مسئولان به این موضوع که کشور در آستانه تمدن بزرگ قرار داشته باید تلقی کرد؟ علم: پهلوی نمی‌توانست درآمدهای کشور را به امور زیربنایی اختصاص دهد البته علم به‌صراحت دلیل این‌که محمدرضا پهلوی نمی‌توانسته درآمدهای کشور را به امور زیربنایی اختصاص دهد را تعهداتش به آمریکا ذکر می‌کند: «دوشنبه 6/4/1356... سفیر آمریکا را پذیرفتم... گفتم به هر حال این مسئله ما به الابتلاء شما و ماست یعنی [چهره] image غلط ما، نه تنها به ما، بلکه به شما هم لطمه می‌زند، زیرا ما تنها کشوری هستیم که پول خودمان را خرج می‌کنیم و از منافع شما دفاع می‌نماییم.» (همان، صص511-510) این‌که شش سال بعد از جهش بیش از چهار برابری قیمت نفت و استخراج روزانه 6 میلیون بشکه که به منابع و مخازن کشور به شدت لطمه می‌زد ایران حتی اقدام به احداث چند نیروگاه برای تأمین انرژی مورد نیاز شهرهای بزرگ نکرده است مفهوم این سخن علم را به‌خوبی روشن می‌کند که ایران تنها کشوری در جهان است که سرمایه ملتش را به پای منافع آمریکا می‌ریزد. البته دیگر وابستگان به دربار پهلوی نیز در مورد قطع برق سخن گفته‌اند: «قطع برق سروصدای بسیار برآورد» (ر.ک به خاطرات کاظم ودیعی، جلد دوم، ص437) یا خاطرات عبدالمجید مجیدی، (صص51-49) که به دلیل اجتناب از مطول شدن بحث از آن می‌گذریم. یکی دیگر از زیرساخت‌های مهم توسعه یک جامعه وجود شبکه حمل و نقل ریلی و جاده‌ای است همچنین برای کشورهایی که به آب‌های بین‌المللی دسترسی بنادر و اسکله‌های مجهز به تجهیزات تخلیه و بارگیری از واجبات است. ایران محروم از اسکله و بنادر مناسب در جنوب کشور مستند «انقلاب 57» معترف است که در آن دوران، ایران محروم از اسکله و بنادر مناسب در جنوب کشور بوده است؛ لذا به دلیل معطلی کشتی‌ها در نوبت تخلیه، سالانه رقم هنگفتی به عنوان دموراژ (نزدیک به یک میلیارد دلار) پرداخت می‌شده است، اما در مورد جاده متأسفانه به اعتراف مقامات آن دوران روستاهای کشور اصولاً از راه‌های ارتباطی حتی شوسه‌ای محروم بوده‌اند. آقای باقر پیرنیا - استاندار خراسان در ابتدای دهه پنجاه - در شرح بازدید خود از مناطق هم مرز اتحاد جماهیر شوروی که رژیم پهلوی به دلیل وابستگی به آمریکا بنا داشت به آن خطه رسیدگی کند تا از آن طریق سهلتر به کنترل همسایه شمالی بپردازد. به این موضوع اذعان دارد. مشاهدات این سفر هرچند بسیار تلخ است اما مرور آن می‌تواند ما را با آثار تبلیغاتی امثال مستند «انقلاب 57» آگاهانه‌تر مواجه سازد: «به سالمندان و پیشوایان ده پس از اظهار خوشوقتی از این سفر، گفتم اعتباری را در اختیار دارم محدود است و چون به هر دهی که می‌رفتیم چهار مسئله آب آشامیدنی، گرمابه، برق و مدرسه مورد توجه اصلی قرار داشت، گفتم، هر کدام از این چهار برنامه را که مورد علاقه شماست بگویید تا آن را پس از آمادگی اعتبار انجام دهیم. همه بی‌کمترین اختلافی اظهار کردند که ما تنها برق می‌خواهیم! من در پاسخ گفتم: آب آشامیدنی و حمام می‌اندیشم بر برق مقدم باشد. آنان مسیری را نشان دادند که ده سرسبز و آزادی بود در خاک شوروی که ضمناً برق هم داشت. اهالی رباط گفتند برای ما مایه شرمساری است که شب در تاریکی بمانیم و آنان از روشنایی سود جویند. از این رو برای حفظ غرور خود میل داریم برق داشته باشیم.» (گذر عمر، خاطرات سیاسی باقر پیرنیا، انتشارات کویر، چاپ اول، ص358) فقر و کمبود امکانات درمان روستاییان و قماربازی و خوشگذرانی‌های پرسروصدای خانواده شاه حتی روستاییان به ظاهر کم‌سواد ایرانی به مقوله‌ای به نام «غرور ملی» می‌اندیشیدند و ملتمسانه از مسئولان، آن هم در آغاز دهه 50 می‌خواهند آنان را از شرمساری بیرون آورند، در حالی که آن‌ها علاوه بر این که جاده نداشتند (آن‌گونه که خود آقای استاندار معترف است)، وضعیت درمانشان نیز صفر بود و حتی از حمام که با رقم ناچیزی قابل ایجاد و تاسیس بود محروم بودند، اما همچنان به حفظ آبروی ایران می‌اندیشیدند. البته برای پهلوی‌ها که بخش عمده‌ای از سال را در نقاط تفریحی اروپا و آمریکا به عیش و عشرت می‌پرداختند، چنین مشکلات و کمبودهایی قطعاً‌ قابل فهم نبود. عزت ملی، غیرت ملی برای کسانی که در یک شب میلیون‌ها دلار را در کازینوها می‌باختند چه مفهومی می‌توانست داشته باشد؟! آقای احسان نراقی - مشاور خانم فرح دیبا- به یکی از صدها مورد از چگونگی سرازیر شدن ثروت ملت ایران به جیب سرمایه‌داران غربی اشاره کرده و می‌نویسد: «او (اشرف) که املاکی در پاریس، سواحل جنوب فرانسه و نیویورک داشت، بخش عمده وقت خود را در خارج کشور سپری می‌ساخت، علاوه بر این، علاقه وافرش به قماربازی و خوشگذرانی‌های پرسروصدا، او را به‌شدت پرخرج نموده بود. یک روز که به‌طور خصوصی با هویدا، نهار می‌خوردیم، تلفن اطاق نهارخوری زنگ زد. اشرف بود از جنوب فرانسه تلفن می‌کرد... فوراً‌ متوجه شدم که قضیه پول است و دل به دریا زدم و پرسیدم: «یک باخت بزرگ در کازینو». رئیس دولت از جای در رفت و گویی منفجر شده باشد، گفت: خانم مبلغ زیادی از من طلب می‌کنند آن‌هم قبل از اینکه شب شود.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، خاطرات احسان نراقی، چاپ اول انتشارات رسا، صص2-121) همچنین آقای ابوالحسن ابتهاج ــ رئیس سازمان برنامه و بودجه ــ در خاطرات خود در این زمینه می‌نویسد: «روز بعد شاه را دیدم، گفت می‌دانید اشرف تا قرضش را نپردازد نمی‌تواند از هند خارج شود؟ آیا امکان ندارد این پول را به او برسانید.» (خاطرات ابتهاج، ص102) بدون شک چنین باخت‌هایی در حد چند هزار دلار نبود که مقامات هندی خواهر شاه ایران را به‌خاطر آن ممنوع‌الخروج کنند. در چنین شرایطی که پول‌های بی‌حد و حسابی توسط خانواده پهلوی به چاه ویل خوشگذرانی‌هایشان ریخته می‌شد، احداث یک حمام کوچک روستایی که آب مخزن آن با هیزم گرم می‌شد، چنان هنر بزرگی می‌نماید که خانم فرح دیبا در بیان تاریخ خدمتگزاری پهلوی‌ها به مردم به آن اشاره دارد: «یک روز صبح استاندار یکی از ولایات به من تلفن کرد؛ علیاحضرت، ساکنین یکی از دهکده‌های ما می‌خواهند حمام عمومی کوچکی را افتتاح کنند و مایلند نام پادشاه را بر آن نهند. به نظر من این کار درستی نیست... چند هفته بعد گزارشی به دفتر همسرم رسید که در آن ساواک سوءظن خود را نسبت به استانداری که مانع از گذاشتن نام پادشاه بر یک حمام عمومی شده بود، ابراز کرده بود. استاندار بیچاره گرفتاری‌هایی پیدا کرده بود.» (کهن‌دیارا، خاطرات فرح پهلوی، نشر فرزاد، سال 2004، چاپ فرانسه، 229) فاجعه‌آمیز بودن عدم‌برخورداری ملت ایران از جاده موضوع ساخت یک اتاقک به عنوان حمام روستایی که صرفاً دارای یک مخزن و یک خزینه بود تبدیل به یک دعوا بین استاندار و دستگاه ساواک می‌شود. این خود بهترین نشان میزان توجه به مشکلات مردم در آن ایام است. اما در مورد فاجعه‌آمیز بودن عدم برخورداری ملت ایران از جاده به عنوان یکی از عوامل مهم در اقتصاد کشور مجدداً سر رشته سخن را به آقای باقر پیرنیا که از بازدیدش از شهرهای خراسان در ابتدای دهه 50 روایت می‌کند، می‌دهیم: «در بازگشت و میان راه به یک کامیون واژگون شده برخوردیم، از رهنما پرسش شد چگونه این کامیون را به بجنورد نبرده‌اند؟ گفت به علت نبودن راه و افزود هم‌اکنون ده هزار تن غله در انبارهای غلامان وجود دارد که هیچ مؤسسه‌ ترابری آماده حمل آن نیست و اظهار می‌کرد کرایه حمله غله از غلامان به بجنورد بیشتر از کرایه همان غله، در صورت وجود جاده، به مشهد است.» (گذر عمر، خاطرات سیاسی باقر پیرنیا، ص360) نبود راه‌های ارتباطی هم به لحاظ صنعتی و هم به لحاظ کشاورزی، امکان رشد به ایران نمی‌داد. شاید تصور شود ضعف زیرساخت در این زمینه مربوط به شهرهای کوچک بوده است، اما این‌گونه نیست. آقای کاظم ودیعی ساخت جاده بین شهرهای بزرگ را نیز در سال‌های پایانی عمر سیاسی پهلوی‌ها صرفاً محدود به حرف و طرح عنوان می‌کند لذا هیچ اقدام عملی در زمینه احداث جاده‌های مراسلاتی صورت نمی‌گرفته است: «سفر ما متأسفانه با دو هلی‌کوپتر بزرگ نفربر نظامی صورت می‌گرفت و البته که علت‌العلل راه‌های بد اصفهان به چهارمحال بختیاری بود... این نیز نگرانی‌آور بود؛ زیرا در صورت وقوع خطر یا سانحه در آن منطقه کوهستانی هیچ امدادی مؤثر نبود. گاهی فکر می‌کردم این بیمناکی را ابراز کنم... اما به شرحی که دیدم برنامه‌های وسیعی برای ساختن راه و توسعه دامپروری و اتصال راه‌های خوزستان به چهارمحال و اصفهان و فارس از طریق کهگیلویه وجود داشت. لااقل ده سال کار و سرمایه‌گذاری در انتظار این سرزمین بود... استاندار جز طرح چیز مهمی برای نمایش نداشت.» (شاهد زمان، دکتر کاظم ودیعی، سال 2007، نشر دایره مینا، پاریس، جلد دوم، ص267) این‌که همه چیز در طرح خلاصه می‌شده به این معنی است که دست‌اندرکاران رژیم پهلوی می‌دانستند که لازمه حیات اقتصادی کشور احداث چنین راه‌هایی بین شهرهای بزرگ است اما اولویت خدمت به بیگانه از منظر آن‌ها بودجه‌ای را برای خدمت به مردم باقی نمی‌گذاشت؛ لذا توسعه و رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ و ... جملگی در حد حرف و طرح باقی می‌ماند. راوی در ادامه در این زمینه می‌افزاید: «برای هزارمین بار از خودم می‌پرسیدم چرا برای رفتن از اهواز به اصفهان مستقیماً راه نیست، راهی که رفت و آمد و تجارت و توسعه امور اجتماعی را ضامن است؟ همین مسئله را برای فارس و اهواز می‌نگریستم که از راه بویراحمدی و کهگیلویه به هم راه واقعی ندارد.» (همان، ص271) شاید تصور شود چون این مناطق کوهستانی‌اند حتی به احداث یک جاده معمولی کم‌عرض بین شهرهای مهم اقدام نشده بود. روایت دیگری از خاطرات وزیر آخرین سال عمر پهلوی گویای این واقعیت تلخ است که در مناطق کویری کشور نیز وضعیت در سال 56 به همین‌گونه بوده است. زمانی که از زلزله هولناک طبس (به عنوان یکی ازشهرهای مهم جنوب شرقی کشور) سخن به میان می‌آید این واقعیت تلخ قابل کتمان نیست که مردم در آستانه به اصطلاح ورود به دروازه تمدن بزرگ و ژاپن منطقه شدن؟! حتی از ابتدایی‌ترین خدمات عمرانی محروم بودند: «به نظر من این دردناک‌ترین سفر شاه بود. او هرگز این همه بدبختی را در یک جا در روستاها ندیده بود. گرفتاری وقتی شروع شد که به سبب فقدان راه کمک‌ها نمی‌رسید. خواننده به یاد دارد که من برای راه‌سازی چقدر اهمیت قائل بوده‌ام، اما امروز فوری نمی‌شد راه ساخت...» (همان، ص424) این روایت علاوه بر آن که وضعیت فلاکت‌بار مردم را در شهرهای مهم به لحاظ ارتباطات جاده‌ای مشخص می‌سازد، تصویری نیز از شرایط بهداشت و درمان در نقاط مختلف کشور ارائه می‌دهد. به‌گونه‌ای که آقای ودیعی اذعان دارد برای درمان زخمی‌های زلزله فاجعه‌بار طبس ناگزیر تعدادی از آنان را طی سفری 700 کیلومتری به تهران منتقل می‌نمایند. در حالی که اگر در شهرهای نزدیک امکانات درمانی وجود داشت چنین اقدام پرمعنونه و زیان‌باری برای جراحت دید‌گان ضروری نبود. همچنین راوی در این اثر به نقل از وزیر بهداری و بهزیستی سال پایانی حاکمیت رژیم پهلوی در مورد محروم بودن 70 درصد جمعیت ایران از ابتدایی‌ترین خدمات درمانی و بهداشتی (به عنوان یکی دیگر از زیرساخت‌های توسعه) می‌گوید: «دکتر مقتدر مژدهی وزیر بهداری و بهزیستی در پایان سمیناری از مسئولان آن وزارتخانه با فریاد گفت: از سواحل ارس تا کرانه‌های خلیج‌فارس، روستایی محروم از درمان و بهداشت‌اند.» (همان، ص438) با ذکر یک مستند دیگر به بررسی وضعیت فاجعه‌آمیز زیرساخت‌ها در پایان عمر حکومت پهلوی‌ها پایان می‌دهیم، هرچند در این زمینه مستندات و روایات طرح شده از سوی خود وابستگان به دربار فراوان است که مستند‌سازان «انقلاب 57» نتوانند کمترین خدشه‌ای بر آن‌ها وارد سازند. یکی دیگر از کسانی که در مورد زیرساخت‌ها در آن دوران ناگزیر از سخن گفتن شده است آقای محمدحسین موسوی - قائم‌مقام حزب رستاخیز- است. وی در این زمینه می‌گوید: «هشترود از جهت انتخاباتی یکی از بخش‌های تبریز بود و مرکز آن «آذران» که قبلاً «سراسکند» نام داشت که در فاصله صد و بیست کیلومتری تبریز در مسیر جاده تبریز به تهران واقع شده است. هشترود با توجه به کثرت جمعیت آن، که در آن موقع نزدیک به دویست هزار نفر بود، تبدیل به شهرستان شد... این شهرستان فاقد هرگونه راه شوسه بود. در زمستان برف زیاد می‌بارید و می‌توان گفت که تمام روستا‌ها حد‌اقل سه ماه تمام در میان برف محصور می‌شدند و در این موقع بود که روستاییان محصور در روستاها و جدا از بقیه دنیا به فرشبافی روی می‌آوردند... تازه در فصل بارندگی هم به علت طغیان رودخانه‌ها که حتی یک پل روی آن‌ها ساخته نشده بود، رفت و آمد بین روستاهای هشترود امکان‌ ناپذیر می‌شد. بدین ترتیب ساکنین این منطقه از ابتدایی‌ترین وسایل محروم بودند و به طرز اسفناکی زندگی می‌کردند. روستاییان ساکن روستاهای هشترود با هزار زحمت گاهی خود را برای رفع نیازهای ضروری به «قره‌چمن» در راه بین تهران و تبریز و ساکنین روستاهای غربی خود را به مراغه می‌رساندند. در چنین شرایطی که نه آبی، نه راهی، نه برقی، نه پزشکی نه بهداشتی و نه هیچ‌گونه آبادانی در منطقه بود. در دوره بیست سوم من عنوان نمایندگی هشترود را پیدا کردم می‌گویم عنوان نمایندگی پیدا کردم برای این‌که سخنی منطبق با واقعیت گفته باشم. زیرا که در دوره بیست و سوم همچنان‌که اشاره رفت مانند دوره‌های 21 و 22 انتخاباتی در کار نبود. فقط تشریفات ظاهری انتخابات انجام می‌شد.» (یادمانده‌ها از برباد رفته‌ها، خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمدحسین موسوی، سال 2003م، نشر مهر، چاپ کلن آلمان، ص270) حال به قضاوت بنشینیم این توصیفی است که یکی از دست‌اندرکاران برجسته رژیم پهلوی از شهری با جمعیت یک صدم جمعیت کل کشور است. آیا می‌توانیم تصور کنیم آب، برق، بهداشت و ... نداشتن برای مردم چنین شهری یعنی چه، یعنی در چندین ماه زمستان امکان شست‌وشوی خود را نداشتن (در تابستان‌ها مردم در رودخانه‌ها یا فضای آزاد حمام می‌کردند) یعنی چندین ماه با ابتلاء به بیماری ساده در برابر چشم‌های سایر اعضای خانواده با مرگ گلاویز بودن، یعنی به دلیل محاصره چندین ماهه از بی‌آذوقگی مردن و ... . باغ‌وحش لندن هم از پول نفت ایران بهره می‌برد در حالی‌که ملت ایران در شرایطی اسفناک قرار داشتند (که بخش ناچیزی از آن به نقل از درباریان بیان شد) اگر فردی با آگاهی از این‌که حتی باغ‌وحش لندن از درآمد نفت ایران بهره‌مند می‌شود، فریاد اعتراض برمی‌آورد دستگیر و بدترین شکنجه‌ها بر وی روا داشته می‌شد. آیا ملت ایران راهی جز قیام سراسری برای پایان دادن به چنین زندگی خفت‌باری داشت؟ در چنین وضعیت هولناکی پرداخت کمک‌های یک میلیارد دلاری از سوی شاه به کشورهای اروپایی (که مستند انقلاب 57 نیز به آن اذعان دارد) به معنی اقتدار ایران در سطح منطقه و جهان محسوب می‌شود. وقتی توقفی کوتاه در تهران و تملقی از شاه ارمغان‌های میلیاردی داشت چرا تهران کانون لاشخور‌های جهانی نشود! آیا مستند سازان «انقلاب 57» می‌توانند چنین رفت و آمدهایی را ارتقای جایگاه منطقه‌ای و بین‌المللی ایران تفسیر کنند؟ اقتدار ملی رابطه تنگاتنگی با جایگاه مردم در یک نظام سیاسی دارد. وقتی پهلوی‌ها این چنین ملت ایران را تحقیر می‌کردند و نه تنها آن‌ها را از ابتدایی‌ترین موهبت‌ها محروم می‌ساختند بلکه حیوانات باغ وحش لندن را بر آن‌ها ترجیح می‌دادند از کدام اقتدار در این برنامه تبلیغاتی خوش آب و رنگ سخن گفته می‌شود؟! تمسک به ماجرای بختیار و تیزهوشی امام خمینی(ره) مستند «انقلاب 57» در کنار تعریف و تمجیدهای خلاف واقع فراوان از پهلوی‌ها و عملکرد آن‌ها نسبت‌های خلاف واقع بی‌شماری نیز به رهبری انقلاب مردم ایران علیه استبداد و سلطه بیگانه بر کشور روا می‌دهد که از آن‌جمله است موضع داشتن وی با علم و به طور کلی دانشگاه، داشتن نگاه منفی نسبت به زن و جعل جمله‌ای به نام ایشان مبنی بر این که «زنان هر جا وارد شده‌اند آن‌جا را فلج کرده‌اند»، غیر متعهد به قول خود و... با توجه به محدودیت‌ها و فراتر رفتن حجم مطلب از حوصله خواننده صرفاً به آن‌چه برای هتک شخصیت باثبات امام خمینی در این مستند مطرح می‌شود می‌پردازیم. ادعا شده ایشان قول دیدار با بختیار به عنوان نخست‌وزیر داده بودند اما نقض عهد کردند. مسائلی که در حاشیه طرح دیداری بین آخرین نخست‌وزیر رژیم پهلوی و رهبری انقلاب در فرانسه مطرح می‌شود یک موضوع پیچیده سیاسی بود که در واقع تیزهوشی امام خمینی را فراروی ما قرار می‌دهد که حتی افراد نزدیک شده به ایشان در فرانسه نمی‌توانند برای وی تعیین خط مشی نمایند. 2 دیدگاه قبل از فروپاشی کامل استبداد و سلطه بیگانه بر ایران در آستانه فروپاشی کامل استبداد و سلطه بیگانه بر ایران دو دیدگاه در مورد انتقال قدرت وجود داشت آقای احمد حاج صدر جوادی یکی از اعضا نهضت آزادی این اختلاف و طرفداران هر یک را این‌گونه توصیف می‌کند: «مردم به صورت راهپیمایی و انواع ظهور و تظاهری که کرده‌اند به امام خمینی اختیار کامل داده و ایشان با اختیار کاملی که به این نحو از مردم دریافت داشته‌اند، دستور تشکیل شورای ملی را خواهند داد و این شورا، پس از رفتن شاه با انجام یک رفراندوم، نوع حکومتی را که مردم می‌خواهند، از مردم سئوال می‌کنند و هر نوع که مردم می‌پسندند و اظهار نظر کردند مقدمات همان نوع حکومت از طرف آن شورا ترتیب داده می‌شود. مثل اینکه مجلس مؤسسان بنا به انتخاب مردم تشکیل و قانون اساسی حکومت جمهوری تدوین می‌گردد و راه دوم اینکه شاه یک نفر نایب‌السلطنه طبق اصل... قانون اساسی (غیر از شهبانو) از بین ملیون صالح تعیین می‌کند و آن نایب‌السلطنه ترتیب رفراندوم و انتخاب مؤسسان و غیره را می‌دهد. قرار شد آقای بنی‌صدر این دو راه را بنویسند و به من بدهند تا مورد مطالعه قرار گیرد و علت هم این بود که آقای جان آمریکایی روز سه‌شنبه می‌پرسید اگر ما آمریکایی‌ها با شما موافق باشیم و بخواهیم با توجه به جنبه قانونی بودن قضیه راه‌حل انتقال قدرت حکومت را پیاده کنیم. شما چه طرح و نقشه‌ای در این مورد دارید که نتیجه آن امروز به این شرح گرفته شد ولی به نظر من... شاید راه‌حل اولی مورد قبول آمریکایی‌ها قرار نگیرد.» (خاطرات صدر انقلاب، یادداشت‌های احمد صدحاج سیدجوادی، انتشارات محبی، سال 87 ، ص54) امام نظرات نهضت آزادی و سلطنت‌طلبان را نپذیرفتند ویراستار خاطرات آقای صدر در ادامه برای روشن‌تر شدن این بحث می‌نویسد: «استمپل برخی تلاشها برای انتقال قانونی قدرت را در فصول و صفحات مختلف کتاب خود توضیح داده است، در یک جا مطالبی نوشته که در ارتباط با این بخش از یادداشتهای جناب استاد صدر حاج سیدجوادی است. او می‌نویسد: «تحت چنین شرایطی، کمیته دفاع از آزادی و حقوق بشر برای مذاکرات و پیدا کردن راه‌حل‌ها به صورت مهمترین ابزار سازمانی درآمد. تمام گروههای مخالف میانه‌رو در آن نماینده داشتند. گروه از احترام برخوردار بود، و به دلیل انتقادی که از موارد نقض حقوق بشر به عمل می‌آورد برای شاه کاملاً شناخته شده بود... پیشنهاداتی دادند که همه حاکی از تشکیل شورای سلطنت بود. آنها می‌گفتند کسانی که برای شورای سلطنت انتخاب می‌شوند هم باید مورد تأیید و پسند باشند و هم از عناصر حکومت نباشند تا هنگام خروج شاه برای گذراندن تعطیلات و یا به طور دائم بتوانند قدرت را به دست گیرند.» (همان، ص192) اما چون رهبری انقلاب به طور کلی نظام دست نشانده را نامشروع و غیرقانونی می‌دانستند و اجازه به رسمیت شناخته شدن هر نهاد وابسته به رژیم پهلوی را نمی‌دادند، تمایل نهضت برای مشارکت در شورای سلطنت با مخالفت ایشان مواجه شد: آقای صدر می‌افزاید: «بعد از جلسه به اتفاق رفتیم به دفتر آقای دکتر یدالله سحابی و دیدیم دکتر علی امینی نزد آقای دکتر است. بعد از رفتن او، ما جریان ملاقات خود را با آقای جان امریکایی به اطلاع دکتر رسانیدیم و قرار شد برای انجام هر دو قسمت بنده مأمور اقدام باشم. بدین شرح که بعد از نهار رفتیم منزل آقای شیخ مرتضی مطهری و از منزل ایشان با پاریس تماس گرفتیم و هر دو مطلب را بیان کردم. یکی اینکه اعلامیه‌ای از طرف امام خمینی راجع به منع آدم‌کشی و پاک کردن حساب خصوصی و کشت و کشتار افراد ساواکی و افسران صادر شود. دیگر اینکه راجع به پیشنهاد محرمانة دکتر امینی به دکتر سحابی که ایشان به فرمان شاه عضو شورای سلطنتی بشوند، آقای خمینی چه نظری دارد؟ دکتر یزدی نسبت به مطلب اول قول عمل و اقدام داد ولی راجع به مطلب دوم گفت فعلاً نظر امام خمینی مخالف با هرگونه قبول پست و شغل است که از طرف شاه مخلوع و دولت غیرقانونی پیشنهاد می‌شود.» (همان، ص50) سیاست انحرافی دیگر زمانی که این خط‌دهی عوامل آمریکایی برای پیوند زدن رژیم پهلوی با برخی از چهره‌های موجه نهضت آزادی- که با امام بیعت کرده بودند- در چارچوب شورای سلطنت به نتیجه نرسید، سیاست انحرافی دیگری پی گرفته شد و آن پیوند زدن بختیار با تغییرات سیاسی مورد مطالبه مردم بود. اگر این ترفند دشمنان استقلال ملت به نتیجه می‌رسید هر نوع تغییری کاملاً در کنترل کامل آمریکایی‌ها قرار می‌گرفت و آنان می‌توانستند ضمن حفظ اهرم‌های قدرت، بعد از فروکش کردن امواج انقلاب مجدداً دیکتاتوری را بازگشت دهند. براساس روایت آقای صدر اولین بار سفیر آمریکا چنین بحثی را با آقای بازرگان مطرح می‌سازد: «آقای مهندس بازرگان مقدار مختصری از شرح ملاقات خود را با سفیر آمریکا در منزل فریدون سحابی با حضور آقای موسوی اردبیلی، بی‌حضور صاحب‌خانه بیان کرد و بطور خلاصه اینکه آقای سولیوان سفیر امریکا قبول دارد که این جنبش یک انقلاب بوده و به پیروزی رسیده و شاه را بیرون رانده و شاه دیگر برنمی‌گردد ولی باید آقایان به بختیار مهلت بدهند تا او بتواند از طریق راه‌حلهای قانونی (قانون اساسی) به مردم امریکا بگوید که یک کار قانونی انجام شده و تغییر رژیم هم مانعی ندارد... معذلک بهتر است که از طریق قانون اساسی باشد. یعنی خود این دولت رفراندوم کند یا مجلس مؤسسان مرکب از جمع هر دو مجلس، تغییر رژیم را رأی بدهد... به منزل آقای موسوی‌ اردبیلی رفتیم. آقایان (اعضای شورای انقلاب) آمدند. از روحانیون فقط آقای بهشتی و آقای دکتر باهنر و مهدوی‌کنی بودند... با آقای موسوی اردبیلی در مورد یافتن یک راه‌حل عاقلانه قانونی بحث کردیم و پیشنهاد آقای لامبراکیس امریکائی را که به سرلشکر قرنی گفته بود مطرح کردیم. پیشنهاد این بود: ‌«بقیة وزرای کابینه از طرفداران امام اشغال شود. از جمله پست وزارت کشور و رفراندوم از طرف دولت در مدت کوتاهی اعلام شود و طرفداران امام علاوه بر اینکه در کابینه هستند در رفراندوم هم نظارت کامل انجام دهند و دولت حتی از سازمان ملل هم نماینده‌ای برای نظارت بخواهد». در اطراف این پیشنهاد بحث مختصری شد و به اتفاق آراء رد شد.» (همان، صص120-119) در این جلسه پیشنهاد آقای لامبراکیس که چگونگی عملیاتی کردن سخن جناب سفیر است مطرح و به اتفاق آرا رد می‌شود. علت اینکه حتی یک‌ نفر از اعضای نهضت آزادی در بحث‌های شورای انقلاب پیرامون این موضوع به آن رأی نمی‌دهد کاملاً روشن است؛ زیرا همگان می‌دانستند که آمریکا به دنبال آن است که خروش مردم را برای پایان دادن به بساط استبداد و سلطه بیگانه از تب و تاب بیندازد، سپس آن‌را به کانالی منحرف سازد که همه ابزارهای قدرت در آن در اختیار اوست؛ به این ترتیب در یک چرخة نه چندان طولانی مدت، امور به تدریج به روال گذشته خود باز می‌گشت. اما اکنون باید دید با وجود اینکه در مقام استدلال و در فضای بحث‌های منطقی هیچ‌یک از نیروهای برجسته نهضت آزادی از برنامه منحرف کردن انقلاب به وادی طراحی شده توسط آمریکایی‌ها دفاع نمی‌کند، چرا در لایه‌های پنهان این تشکل، تلاش چشمگیری برای عملی شدن این ترفند آمریکایی‌ها صورت می‌گیرد؟ جناب آقای ویراستار اثر برای توجیه این امر می‌نویسد: [«استاد صدر حاج سیدجوادی در مصاحبه‌ای که چند روز پس از پیروزی انقلاب به عنوان وزیر کشور دولت موقت انجام دادند در این باره چنین توضیح دادند: «چون بختیار در انجام مهمترین شرط نخست‌وزیری‌اش، یعنی بیرون فرستادن شاه از کشور موفق شده بود و ما فکر می‌کردیم دارد در مسیر خواست مردم گام برمی‌دارد، طرحی به نظرمان رسید به این صورت که بختیار به خدمت امام برسد و استعفای خود را تقدیم کند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. بختیار نگران عدم قبول امام بود. به او قول دادیم در این صورت عین نامه و امضای او را پس می‌دهیم، قبول کرد، متن استعفا را برایش فرستادیم و پس از دستکاریهایی به خط خود که عین آن نزد من است آن را فرستاد و موافقت شد، ولی وقتی که آن را برای بختیار فرستادیم، حاضر به امضا نشد. این درست در روز پنج‌شنبه قبل از کشتار تهران بود. یادآوری می‌کنم تا آن وقت، یعنی در نخست‌وزیری بختیار، کشتاری در تهران اتفاق نیفتاده بود.» (مصاحبه مطبوعاتی وزیر کشور، آقای احمد صدرحاج سیدجوادی، کیهان، مورخ 13 اسفند 1357).»] (همان، صص5-254) محمدرضا پهلوی برای خارج شدن از کشور لحظه‌شماری می‌کرد در این زمینه باید گفت اولاً محمدرضا پهلوی به دنبال اوج‌گیری نهضت ملت ایران و مؤثر واقع نشدن کشتار مردم برای خارج شدن از کشور لحظه‌شماری می‌کرد. زیرا وی به دلیل عدم شناخت مسائل سیاسی و بیگانه بودن با جریان‌های مختلف نمی‌توانست اصولاً با پدیده پیچیده‌ای مثل انقلاب مواجه شود. در مواجهه با یک انقلاب سراسری کشتار یکی از ابزارهای قدرت به حساب می‌آید. آنچه می‌تواند بیش از اعمال خشونت- که عمدتاً انقلاب را شعله‌ورتر می‌سازد- مثمر ثمر واقع شود، ایجاد اختلاف بین نیروهای مؤثر در انقلاب، دنبال کردن طرح خدعه و فریب، عقب‌نشینی‌های تاکتیکی و... است. محمدرضا پهلوی به دلیل بیگانه بودن با مطالعه و اینکه همواره مسائل پیچیده سیاسی را برای وی آمریکایی‌ها حل و فصل می‌کردند، قادر نبود در برخورد با انقلاب کار مؤثری جز کشتار انجام دهد. آقای نراقی (مشاور خانم فرح دیبا) عجز شاه را در بی‌اثر بودن کشتار این‌گونه بیان می‌کند: «در این موقع، شاه که گوئی ناگهان به وخامت اوضاع پی برده باشد، با حالتی منفعل و تسلیم شده، به سمت من خم شد و گفت: «با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند، چه کار می‌توان کرد، حتی انگار، گلوله آنها را جذب می‌کند. ـ دقیقاً، به همین دلیل است که ما نمی‌توانیم به کمک نظامیان آنها را آرام سازیم.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعیدآذری، انتشاراتی رسا، سال 1370، ص154) شاه آموخته بود که در بحران‌های گسترده همچون نهضت ملی شدن صنعت نفت ابتدا تهران را ترک کند و در نقطه‌ای از کشور اقامت جوید، سپس از کشور خارج شود تا آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها مسائل را حل و فصل و زمینه بازگشت وی به قدرت را فراهم کنند. در جریان انقلاب اسلامی که حرکت توده‌های ملت بسیار وسیع‌تر و رهبری آن بسیار هوشمندانه‌تر و با انسجام‌ بیشتری بود، محمدرضا پهلوی به دلیل عدم ‌آشنایی با دیدگاه‌های گروه‌های سیاسی و شخصیت‌های فکری و ... قدرت مانوری نداشت جز محوّل کردن همه امور به آمریکایی‌ها. بنابراین خروج از کشور – آن‌هم برای مدتی کوتاه- تمایل محمدرضا پهلوی بود، کما اینکه هنگام تلاش امریکایی‌ها برای مذاکره با نیروهای جبهه ملی به منظور پذیرش نخست‌وزیری، اولین فرد، آقای دکتر صدیقی، شرط پذیرش این پست را عدم ترک کشور از سوی محمدرضا پهلوی عنوان کرد که مورد قبول شاه قرار نگرفت. هوشنگ نهاوندی در این زمینه می‌نویسد: «دیدار «صدیقی» و شاه، به گونه‌ای بسیار رضایت‌بخش صورت گرفت. خود «صدیقی» روز بعد، آن را با جزئیاتش برایم شرح داد. شاه همه‌ی استعداد خود در جذب مخاطبانش را در مورد این دانشگاهی گران‌قدر به کار گرفته بود. به او قول داده بود که همه چیز کاملاً در اختیار وی خواهد بود و نیروهای انتظامی و ارتش از او پشتیبانی خواهند کرد... هنگامی که پس از دیدارهای از سر احترام با شهبانو، بازگشت تا باز با شاه ملاقات کند، فقط یک شرط را مطرح کرد: «شاه از تهران دور شود، ولی کشور را ترک نکند.» به آن ترتیب، دست رئیس دولت در انجام آنچه می‌خواست، باز می‌ماند. همراه با این خواهش از شاه که ایران را ترک نکند، به او پیشنهاد کرد به پایگاه دریایی «بندرعباس» در تنگه‌ی «هرمز» برود... شاه این شرط را رد کرد... (آخرین روزها، دکتر هوشنگ نهاوندی، ترجمه بهروز صوراسرافیل و مریم سیحون، شرکت کتاب، آمریکا، سال 1383، ص291) حتی مظفر بقایی نیز از محمدرضا پهلوی خواسته بود که کشور را ترک نکند و در صورت نگرانی از تظاهرات وسیع مردم برای مدتی در پایگاه هوایی همدان اقامت جوید: «اردشیر زاهدی... سپهبد «ربیعی» فرمانده‌ی نیروی هوایی، «شیروانی» و «بقایی» (که شیروانی خود به دنبالش رفته و او را آورده بود). این چهار تن به گفتگو پرداختند تا طرح «بقایی» را به سرانجام برسانند. او، می‌خواست که شاه پایتخت را ترک کند، ولی در کشور، در «پایگاه وحدتی» در همدان، که پایگاهی بسیار مجهز بود بماند.»(همان، ص293) شاه می‌خواست خروجش را به گردن دیگران بیندازد احسان نراقی نیز به بی‌ارتباط بودن بختیار با تصمیم محمدرضا به خروج از کشور اشاره کرده است: «شاه در واقع می‌خواست مسئولیت عزیمت خویش را به گردن دیگران بیندازد، حال هر که می‌خواهد باشد، بختیار، آمریکائی‌ها، خدا می‌داند، یا هرکس دیگر...» قبول پیشنهاد صدیقی و ماندن در کشور، نیاز به دگرگونی شدید روانی داشت که برای گناه خود بزرگ‌بینی که او سالیان دراز مرتکب شده بود، جنبه نوعی مجازات و پس دادن تقاص پیدا می‌کرد. به منظور آنکه تحت چنین آزمایش سختی قرار نگیرد، شاه ترجیح می‌داد کشور را ترک کند و یکی از اغوا کننده‌ترین تاج و تخت‌های دنیا را رها سازد. به همین دلیل، اطمینان دارم او، حتی قبل از پیشنهاد نخست‌وزیری به بختیار تصمیم خود را گرفته بود.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، ص236) بنابراین نسبت دادن خارج ساختن محمدرضا پهلوی از کشور به عنوان یکی از خدمات بختیار برای توجیه به رسمیت شناختن نخست‌وزیری وی از سوی نیروهای نهضت آزادی چندان مقبول نخواهد افتاد، به‌ویژه که خط‌دهی آمریکایی‌ها در این زمینه کاملاً محسوس است. جالب اینکه در این ایام حتی جبهه ملی طی بیانیه سه ماده‌ای رژیم پهلوی را نامشروع اعلام کرده بود: «خلاصه سه ماده مذکور این بود: :[1] سلطنت کنونی به سبب تجاوز به قانون اساسی و حذف آزادی‌های لازمه مشروطیت فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. [2] تا زمانی که وضع سلطنت استبدادی کنونی باقی است جنبش ملی و اسلامی ایران حاضر به شرکت در هیچ ترکیب حکومتی نخواهد بود... [3] این بود که: نظام مملکت ایران باید با مراجعه به آراء عمومی معلوم بشود.» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، انتشارات صدای معاصر، سال 1381، ص329) قول نهضت آزادی به نخست‌وزیری بختیار و قاطعیت امام در استعفای بختیار!!! ثانیاً در چنین شرائطی که استبداد در حال فروپاشی کامل است نهضت آزادی به بختیار قول می‌دهد تلاش خواهد کرد امام او را به عنوان نخست‌وزیر منصوب محمدرضا پهلوی بپذیرد و وی در این ملاقات استعفای خود را تسلیم دارد به شرط آنکه رهبری انقلاب هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. ثالثاً به بختیار تضمین داده می‌شود اگر امام مجدداً وی را به نخست‌وزیری تعیین نکرد عین دستخط استعفا را به وی باز خواهند گرداند. این تدابیر که دقیقاً در راستای عملی ساختن برنامه آمریکا برای منحرف کردن قیام ملت ایران بود احتمالاً توسط عناصری در نهضت دنبال می‌شد که به دلیل ارتباط طولانی با عوامل بیگانه چندان به مصالح ملی نمی‌اندیشیدند. امام بعد از خنثی شدن این ترفند به آقای بازرگان می‌نویسند: «فقط در صورت اعلام استعفای بختیار، قبل از دیدار، خواه در تهران، خواه در پاریس، ملاقات امکان‌پذیر است. صحیح نبود نخست‌وزیر (بختیار) را بپذیرم و درست هم نبود که بیاید و نپذیرم. با شما (بازرگان) هم اگر می‌آمد و نمی‌پذیرفتم بدتر می‌شد، لذا ملزم بودم که بنویسم. مطمئن باشید که کسی به شما این ظن را نمی‌برد، جبران خواهم کرد.» (خاطرات صدر انقلاب، صص271-270) این عبارت امام «که کسی به شما این ظن را نمی‌برد» بدین معناست که درون نهضت کسانی در هماهنگی با بختیار مترصد بودند امام را در مقابل عمل انجام شده‌ای قرار دهند و ایشان با هوشمندی آن‌را منتفی ساختند و به بازرگان دلداری دادند که کسی ظن مشارکت در این ترفند را متوجه شما نخواهد ساخت. جالب اینجاست که براساس روایت آقای بختیار نیز زمانی که وی این برنامه را با آقای بازرگان در میان می‌گذارد، بلافاصله این جمله بر زبان مهندس می‌آید که «آیت‌الله خمینی خیال می‌کند ما با این کار برایش دامی گسترانیده‌ایم.» ویراستار محترم این فراز را به نقل از آخرین نخست‌وزیر محمدرضا پهلوی این‌گونه روایت می‌کند: [«بختیار، خود در خاطراتش مدعی شده است که: «...با بازرگان مشورت کردم، جوابش این بود:- فکر بسیار خوبی است، ولی ترتیبش را چطور بدهیم، چون [آیت‌الله] خمینی خیال می‌کند ما با این کار برایش دامی گسترانیده‌ایم- کافی است مقدمات را درست بچینیم. همان کاری را خواهد کرد که با سنجابی کرد، یعنی می‌گوید: اول امضا کنید، بعد بیایید، یعنی قبل از اینکه درش را حتی نیمه باز کند، استعفای شما را خواهد خواست- خود ما، متن پیام را تهیه می‌کنیم، چون طبعاً من به شرایطی اینچنینی تن نخواهم داد...» (یکرنگی، شاپور بختیار، چاپ خارج کشور- متن افست داخلی- صفحات 191تا 193).»] (خاطرات صدر انقلاب، صص270-269) بختیار به هیچ وجه قصد استعفا قبل از دیدار با امام نداشت در این فراز کاملاً روشن است که بختیار به هیچ وجه قصد استعفا قبل از دیدار با امام نداشته است، بعد از دیدار نیز او حداقل به برخی از اهدافش یعنی به رسمیت شناخته شدن توسط رهبری انقلاب می‌رسید. به زعم طراحان این برنامه اگر در این ملاقات امام تداوم نخست‌وزیری بختیار را تأیید می‌کردند همه اهداف تأمین شده بود و مسیر انقلاب عوض می‌شد و به دامان امریکا می‌افتاد؛ زیرا علاوه بر محفوظ ماندن شاکله ابزارهای قدرت آمریکا در ایران همچون ارتش، سیستم امنیتی و ... مدیریت اجرایی مطالبات مردم نیز در چارچوب رژیم پهلوی استمرار می‌یافت. به این ترتیب در یک بازی درازمدت، فرصت لازم برای درهم شکستن پایه‌های وحدت و انسجام بی‌نظیر مردم مشتاق پایان دادن به استبداد و سلطه بیگانه در کشور که توفندگی یک نهضت سراسری تاریخی را موجب شده بود، به دست می‌آمد. اما اگر در این ملاقات، امام نخست‌وزیری بختیار را تایید نمی‌کردند از یک سو همان‌گونه که آقای صدر با صداقت تمام ابراز می‌دارد متن دستخط استعفا - که به امانت نزد زعمای نهضت آزادی نگهداری می‌شد- بدون اطلاع کسی از محتوای آن عیناً به جناب نخست‌وزیر مسترد می‌گشت و از سوی دیگر انقلاب با مشروعیت بخشیدن به رژیم پهلوی یک گام از موضعش عدول کرده بود. بنابراین در هر دو حالت، بختیار و طراحان این ترفند به یک موفقیت دست می‌یافتند. خط‌دهی سفارت آمریکا به امیر انتظام هرچند هوشمندی امام آنچه را در چارچوب یک اقدام چندجانبه صورت گرفته بود خنثی ساخت، اما جا دارد در حاشیه مطالعه خاطرات ارزشمند جناب آقای صدر، بر این تجربه بسیار خطیر تأمل لازم را داشته باشیم. بدون شک از آنجا که بختیار آخرین تیر ترکش آمریکا برای ایجاد انحراف در نهضت مردم به حساب می‌آمد- فردی که سال‌ها به درون جبهه ملیون نفوذ داده شده و برای روز بحران حفظ گشته بود- سرمایه‌گذاری سیاسی همه‌جانبه‌ای برای حفظ او صورت می‌گرفت. یکی از دلایل به تعویق افتادن کودتای طراحی شده توسط آمریکایی‌ها امید فراوان به موفقیت بختیار در منحرف ساختن نهضت مردم بود. سالیوان در گزارشی به وزارت امور خارجه آمریکا شرح مذاکرات استمپل با امیرانتظام را در این زمینه این‌گونه بیان می‌دارد: «انتظام گفت: خمینی در حال حاضر مشروعیت هیچ ارگانی را نمی‌پذیرد، نه شورای سلطنت، نه نخست‌وزیر و نه مجلس. مامور سفارت بی‌پرده گفت که شاید وقت آن است که کسی به خمینی توضیح دهد که توافق و سازش تنها راه حل جدی اجتناب از خونریزی است. به نظر نمی‌رسد که دولت آماده تسلیم باشد و یا ارتش به آن اجازه چنین کاری را حتی، اگر بخواهد، نمی‌دهد. تلاش خمینی به منظور تشکیل یک دولت رقیب بعد از ورودش می‌تواند خطرناک باشد. انتظام بعد از کمی تامل پرسید: که آیا منظور از این حرف احتمال وقوع کودتاست؟ مامور سفارت گفت: که این احتمال کاملاً از صحنه بیرون نرفته است، در روزهای اخیر (احتمال وقوعش هست) هیچ‌کس، نه ارتش، نه آمریکا و نه مخالفین حقیقتاً نمی‌خواهند که کار به اینجا بکشد... سالیوان.» (سند شماره 1/1077، اسناد لانه جاسوسی، کتاب اول، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سال 1386، ص509) آخرین تلاش‌های آمریکا برای حفظ بختیار در انقلاب اسلامی با همکاری نهضت آزادی! اما همگان واقف بودند که به سبب اتحاد مستحکم و صفوف یکپارچه مردم، کودتا در این مقطع به معنی یک قتل عام گسترده و برانگیختن همه جهان اسلام علیه آمریکا، و در نهایت پرداخت هزینه‌ای بسیار سنگین است. هیچ‌کس تضمین نمی‌داد که این قتل عام بتواند انقلاب را در ایران سرکوب کند. همه کارشناسان طرفدار آمریکا بر این باور بودند این اقدام انفجاری عظیم و غیرقابل مهار را به دنبال خواهد داشت؛ لذا بی‌دلیل نیست که برخی از نیروهای نهضت آزادی به‌شدت در پی دستیابی به توافق سیاسی میان امام و بختیار می‌افتند. در حالی‌که رهبری انقلاب به هیچ وجه حاضر نیست نخست‌وزیر محمدرضا پهلوی را به رسمیت بشناسد این توافق سیاسی بدون ترفند ممکن نخواهد بود. سالیوان در سند دیگری در گزارش خود به وزارت خارجه آمریکا برنامه افرادی چون امیرانتظام را در این زمینه این‌گونه توصیف می‌کند: «... عضو نهضت آزادی، انتظام، معتقد است که بختیار باید یک معامله کامل سیاسی در پاریس انجام دهد، چون در غیر این صورت وقتی که موقع توافق در تهران برسد، او گروگان ارتش خواهد بود. یک سناریو بختیار را نشان می‌دهد که به نوعی از خمینی حرف‌شنوی دارد و رضایت آیت‌الله مبنی بر اینکه تا زمان برگشت و سناریو بعدی بختیار توافق را جور می‌کند و برای آرام کردن ارتش و استقبال از امام برمی‌گردد.» (همان، ص511) در گزارش دیگری سالیوان نظر امیرانتظام را در مورد کسانی که در پاریس می‌توانند به این سازش کمک کنند بدین‌گونه به واشنگتن منعکس می‌سازد: «امیرانتظام گفت: این مسئله مهم است که خمینی به ایران آورده شود و افراد واسطه کنار گذاشته شوند. مأمور سفارت: که منظور اشخاصی که در پاریس هستند، می‌باشند؟ انتظام خیلی با دقت جواب داد یزدی خوب است و او (انتظام) مدت زیادی است که او را می‌شناسد، مامور سفارت نسبت به بقیه همراهان خمینی نظر انتظام را خواست، و روشن است که او چیزی را نمی‌گفت مگر چیزهای خوب و بنابراین هیچ چیز نگفت. رهبران مذهبی داخل کشور و نهضت آزادی خیلی میانه‌روتر از گروه پاریس هستند، موقعیت مملکت را بهتر درک می‌کنند و احترام سالمتری برای توانایی‌های چپی‌های رادیکال دارند تا گروه پاریس. مامور سفارت نهضت آزادی را تشویق کرد که مناسبات را ترتیب دهد. انتظام گفت: او خودش مقام مسئول نهضت آزادی است که با بختیار مذاکره کرده است و مایل است که هرگاه ضرورت داشته باشد، مجدداً آن کار را بکند. فعلاً نهضت آزادی فعالیتش را در ایجاد تفاهم با نیروهای امنیتی متمرکز کرده است مذاکرات با این نتیجه که نهضت آزادی به تلاشهای خود برای رسیدن به توافق خواهد افزود و آنهایی که باعث درهم شکستن توافق می‌شوند، شناسایی خواهد کرد و آمریکا هم خواهان عدم خشونت در مقابله با مردم خواهد شد. پایان گرفت... سولیوان» (همان، ص514) اسناد به روشنی این واقعیت‌ را تأیید می‌کنند که نه افراد دارای سلامت فردی نهضت آزادی، بلکه افرادی از این حزب که ارتباطات گسترده آنها با آمریکاییان علاوه بر گرایش‌های فکری، شاخص‌های منافع ملی‌شان را دستخوش تغییر کرده بود، در اجرایی کردن این ترفند نقش داشته‌اند. ابراز ناراحتی ابراهیم یزدی از انتشار موضع امام مبنی بر ضرورت استعفای بختیار آقای ابراهیم یزدی علاوه بر آنچه آقای امیرانتظام در مورد ایشان می‌گوید در این زمینه ضمن ابراز ناراحتی از انتشار موضع امام مبنی بر ضرورت استعفای بختیار قبل از ملاقات در روایات خود دچار تناقضاتی است که احتمال مشارکت وی را در این برنامه تقویت می‌کند. دیدگاه‌های این فعال نهضت آزادی در بخش توضیحات ویراستار کتاب آقای صدر این‌گونه بیان شده است: «دکتر یزدی ضمن بر شمردن تبعات و آسیبهای مترتب بر این اتفاق، درباره این موضوع، یعنی اعلامیة مورخ 8 بهمن 1357 آیت‌لله خمینی (مندرج در جلد 5 صحیفه امام، ص536) می‌گوید: «... بلافاصله آنجا، در خود نوفل‌لوشاتو، این اطلاعیه کوچک آقای خمینی را گرفتند و برای همه خبرگزاریها پخش کردند. انتشار این اطلاعیه، عملاً برنامه را برهم زد. اگر بختیار در ایران استعفا می‌داد که دیگر نخست‌وزیر نبود و اهمیتی نداشت بیاید پاریس. او یک شهروند عادی شده بود، مثل خیلی از ایرانیان که می‌آیند پاریس. خواست می‌آید، نخواست نمی‌آید، دیگر آن اهمیت خودش را نداشت و اگر هم در تهران استعفا می‌داد نخست‌وزیر نبود و دیگر ارتش به او اجازه نمی‌داد که با هواپیمای نظامی به پاریس بیاید.» (خاطرات صدر انقلاب، یادداشت‌های احمد صدر حاج سید جوادی، زمستان 1357، ویرایش سیدمسعود رضوی، انتشارات شهید سعید محبی، صص268-267) آقای ابراهیم یزدی در این زمینه عامدانه خود را به تغافل زده است؛ زیرا هیچ‌کس مطالبه نکرده بود که بختیار در تهران استعفا دهد. تمام وابستگان به رژیم پهلوی همچون رئیس شورای سلطنت در پاریس قبل از ملاقات با رهبری انقلاب رسماً استعفا می‌دادند و کپی آن‌را به دفتر امام ارسال می‌کردند، سپس ملاقات صورت می‌گرفت. آقای یزدی در این فراز دوبار تکرار می‌کند که اگر بختیار در تهران استعفا می‌داد سفر به پاریس هیچ‌گونه ارزشی نداشت. این‌گونه طفره رفتن از اصل حقیقت و طرح مسئله‌ای که به هیچ‌وجه شرط ملاقات نبوده است به خوبی روشن می‌سازد برنامه‌ای که امام آن‌را بر هم زد برگزاری دیداری بین امام و بختیار به عنوان نخست‌وزیر محمدرضا پهلوی بوده است وگرنه آقای بختیار حتی دقایقی قبل از ملاقات با امام در پاریس می‌توانست استعفا دهد. ویراستار محترم به دلایلی کاملاً مشخص برای خوانندگان سعی کرده است موضوع را غامض‌ کند تا کشف حقیقت به سهولت امکان پذیر نباشد. وی ضمن معتقد خواندن بازرگان به انتقال مسالمت‌آمیز قدرت، تلاش ایشان را برای استعفای بختیار در همین راستا قلمداد می‌سازد. در حالی‌که این دو موضوع به هیچ‌وجه همسنخ نبودند. آن‌گونه که همگان از «انتقال مسالمت‌آمیز قدرت» استنباط می‌کنند، منظور استفاده از ساختار رژیم پهلوی برای انجام هر تغییری بود که شرط اول آن مشروع دانستن رژیم پهلوی بود. همان‌گونه که اشاره شد، در آن مقطع حتی جبهه ملی رژیم پهلوی را مشروع نمی‌دانست. به همین دلیل نیز بعد از پیوند رسمی بختیار با رژیم پهلوی بلافاصله وی را از جبهه ملی اخراج کرد. اینکه آقای بازرگان برای استعفای بختیار تلاش می‌کرد امری پسندیده و مستحسن است و هرگز از آن تلقی اعتقاد به انتقال مسالمت‌آمیز قدرت نمی‌شود. در آن ایام همه دلسوزان کشور تلاش داشتند تا نهادها و سازمان‌های تشکیل دهنده شاکله رژیم پهلوی را از طریق واداشتن افراد به استعفا به تعطیلی بکشانند. استعفای نمایندگان مجلس شورای ملی، استعفای رئیس‌ شورای سلطنت و... دقیقاً به دلیل قانونی ندانستن رژیم پهلوی صورت می‌گرفت، یعنی دقیقاً عکس آنچه ویراستار محترم می‌خواهد وانمود سازد: [«آنچه در این زمینه قطعی و مسلم است اینکه مهندس بازرگان برای انتقال مسالمت‌آمیز قدرت و استعفای بختیار تلاش بسیاری انجام داد و اساساً معتقد به ختم خشونت و گذار قانونی از سلطنت به جمهوری بود. استمپل می‌گوید: «... بازرگان از طرف نهضت آزادی، چند روز با امیدواری کامل برای ترتیب دادن بازگشت پیروزمندانه خمینی، با بختیار تماس گرفت. او تشویش خود را از قصد بختیار، مبنی بر ادامه حکومت- با این ارتش متزلزلی که در پشت سر او ایستاده بود- ابراز داشت. روز 22 ژانویه، ناصر میناچی که به آیت‌الله شریعتمداری نزدیک بود، برای قطعی کردن بازگشت خمینی بدون دخالت ارتش، با بختیار ملاقات کرد. پاسخ مبهم بود. دولت و ارتش خواستار مذاکره با رهبران اسلامی بودند، اما حاضر به معامله نبودند.» (درون انقلاب ایران، استمپل، همان، صفحات 237-238). اما دکتر یزدی بر خلاف استمپل معتقد بود که بختیار پذیرفته است استعفا دهد و در واقع حاضر به معامله بود: «... بله، راضی بود، منتها وقتی که شلوغش کردند، دیگر معنا نداشت بیاید. بعد از آن کشتار جلوی دانشگاه رخ داد و آقای خمینی هم گفت که بختیار دیگر دستش به خون مردم آغشته شد و من نمی‌پذیرمش. بر فرض هم بیاید، استعفا هم بدهد، نمی‌پذیرم.» (دکتر یزدی، همان)] (خاطرات صدر انقلاب، صص 9-268) برنامه فریب ابراهیم یزدی برملا شد ظاهراً بر اساس برنامه‌ریزی‌ای که به کمک افرادی از نهضت آزادی در داخل و در پاریس صورت گرفته بود، صرفاً ابقا بختیار دنبال می‌شد. همان‌گونه که اشاره کردیم، خوشبختانه صداقت آقای صدر برنامه ‌فریبی را که آقای یزدی نیز در درون آن تعریف می‌شد آشکار می‌سازد: «طرحی به نظرمان رسید به این صورت که بختیار به خدمت امام برسد و استعفای خود را تقدیم کند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. بختیار نگران عدم قبول امام بود. به او قول دادیم در این صورت عین نامه و امضای او را پس می‌دهیم.» این بدان معنی است که با دو پیش فرض استعفای بختیار منتشر می‌شد؛ اول آنکه امام او را در مقام نخست‌وزیر پهلوی دوم بپذیرد، و دوم فی‌المجلس وی به عنوان نخست‌وزیر مورد تایید خود ابقا کند. جالب این که با این شرائط هم در نهایت استعفانامه امضا نمی‌شود ولی وقتی که آن را برای بختیار فرستادیم، حاضر به امضاء نشد» باید اذعان داشت که تلاش آقای یزدی برای وارونه نشان دادن حقیقت بیش از هر چیز نقش‌آفرینی ایشان را در طرح فریب به اثبات می‌رساند. جالب آنکه آقای یزدی در گفتگو با نشریه «ایران فردا» که آقای ویراستار محترم در کتاب خاطرات آقای صدر در بخش توضیحات به نقل آن پرداخته است در تعارض با روایات دیگرش تصریح می‌کند که قرار بود بختیار استعفا را تسلیم امام نماید (یعنی امام او را به رسمیت بشناسد) و سپس خود را در اختیار امام قرار دهد: [«پس از پذیرفتن نخست‌وزیری از سوی بختیار، که با واکنش‌های زیادی ازسوی مخالفان رژیم شاه همراه بود، زمزمه استعفای او مطرح شد، دوستان نهضت و دوستانی که در شورای انقلاب بودند، آمدند طرحی دادند مبنی بر اینکه یک کاری بکنیم که بختیار هم مثل سیدجلال تهرانی استعفا بدهد. مهمترین مسئله برای ما در آن تاریخ این بود که مرحله انتقال قدرت با حداقل تلفات و خونریزی صورت بگیرد... دوستانی که در ایران بودند با بختیار صحبتهای مفصلی کردند و متن‌های مختلفی تهیه شد. آقای مهندس بازرگان زنگ زدند و به پاریس و چهار- پنج آلترناتیوی را که پیش‌بینی کرده بودند اطلاع دادند و طرح مورد قبول دوستان داخل را نیز توضیح دادند که عبارت بود از اینکه بختیار می‌رود به پاریس، استعفایش را در پاریس می‌دهد به آقای خمینی، مبنی براینکه این مسئولیت را از طرف شاه پذیرفتم، فقط برای اینکه این بن‌بست سیاسی حل بشود، اما حالا که شاه رفته است و انقلاب در آستانه پیروزی است، خود را در اختیار رهبر انقلاب قرار می‌دهم... منتها در اینجا یک چیزی اتفاق افتاد که موضوع را به هم زد ابتدا قرار بود بختیار با هواپیمای نظامی اختصاصی از ایران بیاید به پاریس، چون که بعد از خروج شاه از ایران، فرودگاه بسته شده بود. در پاریس ابتدا استعفا بدهد، بعد به دیدن آقای خمینی بیاید. اما حادثه‌ای اتفاق افتاد که نفهمیدیم از کجا سرچشمه گرفت؛ بعضیها می‌گویند آقای خلخالی! ولی بعضیها می‌گویند کسان دیگری بوده‌اند و خلخالی آلت دست آنها بوده است. ولی در هر حال موضوع این بود که به آقای خمینی، ساعت 5/10-11 شب زنگ می‌زنند که گفته شده است که شما بختیار را به عنوان نخست‌وزیر می‌پذیرید؟ آقای خمینی هم همان شب یک چیزی نوشتند و این را تکذیب کردند، گفتند من بختیار را به عنوان نخست‌وزیر نمی‌پذیرم.» (گفتگو با دکتر یزدی، ایران فردا، همان).] (خاطرات صدر انقلاب، صص262-261) آقای یزدی در این مصاحبه دو قول کاملاً متفاوت را در معرض قضاوت قرار می‌دهد. خواننده به سهولت می‌تواند دریابد که کدام به حقیقت نزدیکتر است. اگر توافق آن‌گونه باشد که در انتهای این فراز آمده یعنی بختیار در پاریس قبل از ملاقات با امام استعفا دهد، چرا امام می‌بایست اطلاعیه‌ای صادر و اعلام کنند که «من بختیار را به عنوان نخست‌وزیر نمی‌پذیرم». باید یادآور شد آقای سیدجلال تهرانی در پاریس قبل از دیدار امام استعفای خود را از شورای سلطنت اعلام کرد. هرگز امام در زمینه پذیرش بختیار نقض نکردند بنابراین هرگز امام در زمینه پذیرش بختیار نقض نکردند. ایشان از ابتدا به دلیل نامشروع دانستن رژیم پهلوی همه مقامات مربوطه را بعد از استعفا ملاقات می‌کردند. آن‌چه در مستند «انقلاب 57» به عنوان عدم پایبندی رهبر انقلاب اسلامی به پیمان خویش آمده است چیزی جز در هم شکست برنامه‌ای که آمریکایی‌ها قویاً روی آن برنامه‌ریزی کرده بودند نیست. واشنگتن تصور می‌کرد می‌تواند از طریق افرادی در درون نهضت آزادی انقلاب اسلامی را منحرف سازد که این تلاش‌های درهم تنیده به دلیل تیزبینی امام خمینی نقش برآب شد. خلاف واقع فراوان در پناه تصاویر آرشیوی جذاب در آخرین فراز از این مقال بار دیگر لازم به یادآوری است که مستند «انقلاب 57» مطالب خلاف واقع فراوانی را در پناه تصاویر آرشیوی جذاب عرضه کرده است که حول هر یک می‌بایست با ارائه مستندات فراوان به بحث نشست. خلاف واقع بودن ادعای این‌که آتش‌سوزی‌ها گسترده و سراسری تهران در 14 آبان را نیروهای مخالف استبداد و سلطه بیگانه صورت دادند را به سهولت می‌توان با مراجعه به خاطرات نیروهای برجسته ساواک همچون منصور رفیع‌زاده یا قره‌باغی وزیر کشور وقت و ... به اثبات رساند. زیرا همگی این راویان رخدادهای آن دوران به صراحت از این‌که نیروهای ساواک در پس آن آتش‌سوزی‌های گسترده بودند، سخن‌ها گفته‌اند. همچنین این‌که چرا شاه برای روی کار آوردن دولت نظامی به اقدامی اینچنینی نیازمند بود بحث مفصلی را طلب می‌کند. به طور کلی باید گفت طرح ادعایی خلاف واقع و غیر مستند بسیار سهل است اما نفی استدلالی ده‌ها ادعا که در این مستند 9 ساعتی آمده است نیاز به فضایی به مراتب بیشتر از این دارد که از حوصله این بحث خارج است. البته ناگفته نماند که دست‌اندرکاران مستند انقلاب 57 به منظور تاثیرگذاری بر مخاطب تلاش کرده‌اند انتقادات کمرنگی را نیز از دربار پهلوی مطرح سازند یا با روانشانسی مخاطب جوان خود، شاه را مسلط به دوزبان زنده دنیا معرفی سازند. در حالی‌که این امر تنها برای پهلوی‌ها قوت نبود بلکه نشان از بی‌هویتی داشت. زیرا محمدرضا بلافاصله بعد از تولد به یک ندیمه فرانسوی سپرده شد دوران مدرسه را به لوزان سوئیس اعزام گشت. اما در آ‌نجا تنها چیزی که به آن مشغول نگشت درس و کسب علم بود. در همین دوران ارنست پرون مستخدم مدرسه ضمیمه وی شد و به عنوان دستاور این سفر به تهران آمد بدون این‌که محمدرضا مدرکی اخذ کرده باشد. بی‌دلیل نبود که شاه در کاخ هرگز فارسی صحبت نمی‌کرد وی حتی با هویدا به زبان‌های فرانسه یا انگلیسی سخن می‌گفت این نوع دوری جستن از فرهنگ و هویت نه تنها مزیت به حساب نمی‌آید بلکه کاملاً‌ منفی است. زبان دانستن برای فردی مزیت محسوب می‌شود که ابتدا شخصیت خود را در فرهنگ ملی خودش دریابد آن‌گاه برای گسترش فرهنگ خود به زبان‌های دیگر فرهنگ‌ها نیز مسلط شود. در حالی‌که برای محمدرضا پهلوی این چنین نیست والا ره‌آورد سفر تحصیلی وی به سویس مستخدمی بدنام نبود که بر دربار ایران مسلط شود. امید این‌که این مختصر توانسته باشد ضرورت مطالعه بیشتر را نسبت به تاریخ معاصر کشور مطرح کرده باشد منبع: سایت تسنیم

گفت‌وگوی رسانه‌ای به‌مثابه‌ی تاکتیک مبارزاتی - (مروری بر مصاحبه‌های امام خمینی (ره) در زمستان 57)

امام در پاسخ به خبرنگار سی‌بی‌اس درباره‌ی ماهیت ضدآمریکایی انقلاب اسلامی ایران می‌گویند: «اگر معنای ضدیت با آمریکا این است که ما نمی‌خواهیم وابسته به آمریکا باشم، آری ما ضدآمریکایی هستیم و اگر ترس آمریکا این است، آری باید بترسند.» نوفل‌لوشاتو، این دهکده‌‌ی کوچک حومه‌ی پارس در پاییز و زمستان سال 1357، به قلب تپنده‌ی مبارزات انقلابی مردم ایران علیه شاه و همچنین مرکز توجهات رسانه‌های بین‌المللی تبدیل شده بود. زمهریر زمستان فرانسه در برابر التهاب و جنب‌وجوش انقلابیون ایران، که گرد رهبر انقلاب جمع شده بودند، رنگ باخته بود. در کنار حضور علاقه‌مندان امام، هجوم خبرنگاران رسانه‌های جمعی و مطبوعات کشورهای مختلف نیز برنامه‌ی رژیم شاه مبنی بر منزوی ساختن شخصیت و افکار امام خمینی را با شکست سنگینی مواجه ساخت. امام خمینی (ره) از همان ابتدای ورود به فرانسه، با اراده‌ای جدی‌تر از قبل، به روشنگری درباره‌ی جنایات رژیم شاه و تبیین اهداف انقلاب پرداخت. یکی از فرصت‌های ناب و برجسته‌ای که رهبر انقلاب در این راستا از آن بهره برد، مصاحبه با خبرنگاران رسانه‌های گوناگون بود؛ رسانه‌هایی که پیش از این، جز مخابره‌ی جسته‌وگریخته‌ی تحرکات انقلابیون و واکنش‌های سرکوب‌گرانه‌ی شاه، به‌گونه‌ای جدی و مستقیم با جوهره‌ی خیزش مردم ایران علیه رژیم پهلوی آشنا نبودند. پس از راهپیمایی عظیم مردم ایران در تاسوعا و عاشورای 1399 قمری (نوزدهم و بیستم آذر 1357)، که به تعبیر رهبر انقلاب در حکم رفراندوم مردم برای رد حکومت پهلوی بود، افکار عمومی دنیا کاملاً به این نتیجه رسیدند که عمر حکومت شاه به پایان رسیده و به‌جای پیگیری و حمایت از اقدامات شاه برای مهار قیام مردم، لازم است تا برنامه‌ها و مواضع رهبر ساکن نوفل‌لوشاتو را پوشش داد. رهبر قیام اسلامی مردم ایران در فاصله‌ی 42 روز، از آغاز زمستان سال 1357 تا هنگام ورود به ایران در 12 بهمن‌ماه، 41 مصاحبه با روزنامه‌ها، مجلات و شبکه‌های تلویزیونی مختلف دنیا انجام داد. به عبارت دیگر، در این ایام، به‌طور میانگین هر روز یک مصاحبه انجام شده است. میزان مصاحبه‌های امام ارتباط مستقیمی با رخدادهای داخلی ایران داشت؛ به‌گونه‌ای که از سیزدهم تا شانزدهم دی‌ماه و با توجه به تظاهرات و کشتار گسترده‌ی مردم در تهران و سایر شهرها توسط نیروهای نظامی شاه، هفت مصاحبه‌ی نسبتاً پُرحجم با رسانه‌هایی نظیر سی‌بی‌اس، بی‌بی‌سی، تلویزیون آلمان و روزنامه‌ی اکسپرس انگلستان انجام شد. همچنین در فاصله‌ی چهارروزه‌ی بین هجدهم تا بیست‌ودوم دی‌ماه، امام خمینی در هجده مصاحبه، پاسخ‌گوی خبرنگاران بودند که از این تعداد، تنها در یک روز، هفت مصاحبه انجام شد. در این بازه‌ی زمانی بود که خبر خروج قریب‌الوقوع شاه از ایران و روی کار آمدن دولت بختیار قوت گرفت و از سوی دیگر، مباحث مربوط به اعتصاب کارکنان شرکت نفت و تدابیر اتخاذشده برای استخراج نفت به میزان مصرف داخلی و عدم صادرات آن نیز زیر ذره‌بین رسانه‌ها قرار داشت. از این رو، رسانه‌ها و دولتمردان غربی به‌دقت واکنش‌ها و تصمیمات رهبر انقلاب در قبال این حوادث را رصد می‌کردند. با مرور مصاحبه‌های امام در این مقطع می‌توان برخی محورهای اصلی و تکرارشونده را استخراج کرد که در ادامه بدان خواهیم پرداخت. تقبیح وضعیت موجود و تبیین وضعیت مطلوب آینده روشنگری و افشای اقدامات مخرب شاه در طی دوران سلطنت، از مهم‌ترین مواردی است که رهبر فقید انقلاب در مصاحبه‌های خود بر آن تأکید داشت: «شاه برای ملت قدم برنداشته است، بلکه همه‌ی کارها و یا اکثر کارهایی که کرده است، ملت را به انحطاط و ورشکستگی کشانده است.» (تلویزیون آلمان، 16 دی 57) ایشان همچنین در گفت‌وگو با روزنامه‌ی «بالتیمور سان» در هجدهم دی‌ماه، دخالت شاه در امور اداره‌ی کشور و تنظیم خطوط اصلی سیاست ایران را غیرقانونی می‌دانند؛ چراکه شاه در سلطنت مشروطه مقام غیرمسئول است و حق دخالت در این امور را نداشته است. امام (ره) در همان روز و در مصاحبه با مجله‌ی «اکونومیست» هم نابودی کشاورزی را از پیامدهای اصلاحات ارضی شاه می‌دانند.[1] تبیین اهداف انقلاب و ماهیت حکومت آینده‌ی ایران از محورهای مهم دیگری بود که در بیشتر مصاحبه‌ها به آن‌ها اشاره شده است. رهبر انقلاب همواره بر سه اصل استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی، به‌عنوان اصول بنیادین حکومت آینده‌ی ایران، تأکید داشتند: «تاکنون... مملکت استقلال نداشته است. ما می‌خواهیم که مملکت را مستقل کنیم و به مردم آزادی بدهیم. حکومت جمهوری اسلامی هم یک جمهوری است مثل همه‌ی جمهوری‌ها، لکن قانونش اسلامی است.» (گفت‌وگو با خبرنگار بی‌بی‌سی، 15 دی 57) ایشان همچنین در روز پنجم دی‌ماه، در پاسخ به خبرنگار کانال دو تلویزیون آلمان، که از تعبیر سوسیالیسم اسلامی برای حکومت آینده‌ی ایران استفاده کرده و از جایگاه حزب توده در این میان پرسیده بود، چنین می‌گویند: «ما یک جمهوری اسلامی تشکیل می‌دهیم که تعیین حکومت به آرای ملت متکی است. قانون چنین جمهوری بدیهی است که قوانین اسلام است. ما به حزبی که مطرود جامعه‌ی اسلامی است، اجازه‌ی ورود به حکومت اسلامی را نخواهیم داد.» و در گفت‌وگو با روزنامه‌ی «فاینشنال‌تایمز» در تبیین الگوی حکومتی جمهوری اسلامی می‌گویند: «جمهوری فُرم و شکل حکومت را تشکیل می‌دهد و اسلامی یعنی محتوای آن فُرم که قوانین الهی است.» یکی از ابهامات محافل سیاسی و رسانه‌های غربی این بود که تفاوت حکومت جمهوری اسلامی مدنظر امام با رژیم‌های اسلامی تشریفاتی موجود در دنیا چیست؟ آیا جمهوری اسلامی هم مانند کشورهای پادشاهی منطقه موضع محافظه‌کارانه و سازش‌پذیر دارد یا اینکه جنبه‌ی عملی و یا رادیکال دارد و منافع آن‌ها را با خطر مواجه خواهد ساخت؟ امام در پاسخ به چنین ابهامی می‌گوید: «اسلام یک دین مترقی و دموکراسی به معنای واقعی است و آن رژیمی که ما می‌خواهیم تأسیس کنیم، یک همچو رژیمی است و با این رژیم‌هایی که الآن هستند تفاوت دارد. احکام اسلامی احکامی است بسیار مترقی و متضمن آزادی‌ها و استقلال و ترقیات.» (تلویزیون آلمان، 16 دی 57) ایشان مهم‌ترین وظیفه‌ی دولت آینده را فراهم کردن مقدمات انتخابات آزاد دانستند و پس از آن «بهبود بخشیدن به وضع طبقات محروم و به‌خصوص آسیب‌دیدگان در طول مبارزات، آماده کردن فوری کلیه‌ی مراکز فرهنگی از مدارس تا دانشگاه‌ها برای شروع تحصیلات، تصفیه‌ی سریع ارتش از عناصر خائن و بازگرداندن استقلال ارتش، جلوگیری از ورود کالاهای تجملی، تشویق و کمک‌های فوری برای توسعه‌ی کشاورزی و دامداری را از برنامه‌های مهم جمهوری اسلامی معرفی کردند.» (مصاحبه با روزنامه‌ی اکسپرس، 13 در 57) برنامه‌هایی که می‌بایست توسط رجال امین و سیاست‌مدار و امنای ملت اجرا شود. (تلویزیون آلمان، 16 دی 57) حقوق زنان و اقلیت‌ها در حکومت آینده عدم شناخت ماهیت آموزه‌های اسلامی در کنار تبلیغات منفی رژیم شاه علیه ماهیت اسلامی انقلاب مردم ایران، سبب شد تا پرسش از وضعیت حقوق زنان و اقلیت‌ها به عنصری همیشگی و تکراری در سؤالات خبرنگاران بدل شود. امام خمینی (ره) در گفت‌وگو باجیم کوکلرفت، استاد دانشگاه روتجرز آمریکا، در واکنش به این ابهامات می‌گویند: «تبلیغات سوء شاه... چنان موضوع آزادی زن را برای مردم مشتبه کرده که خیال می‌کنند اسلام آمده است که فقط زن را خانه‌نشین کند. چرا با درس خواندن زن مخالف باشیم؟ چرا با کار کردن او مخالف باشیم؟ چرا زن نتواند کارهای دولتی انجام دهد؟» ایشان همچنین در مصاحبه با خبرنگار بی‌بی‌سی (15 دی 57) اسلام را نویدبخش آزادی برای زنان معرفی می‌کنند و دولت و شاه را عامل سلب آزادی واقعی و معنوی آنان می‌دانند. درباره‌‌ی اقلیت‌های دینی هم امام خمینی (ره) بر این اعتقاد بودند که «اقلیت‌های مذهبی در آینده آزاد هستند و در ایران در رفاه زندگی خواهند کرد و ما با آن‌ها با کمال انصاف و مطابق با قانون عمل خواهیم کرد. آنان برادران ایمانی ما هستند و از شاه و دارودسته‌اش به تنگ آمده‌اند.» (مصاحبه با تلویزیون سوئیس، 18 دی 57) رهبر انقلاب ضمن اعلام موافقت و همنشینی دولت اسلامی ایران با تمدن غرب، تنها «آنچه که به آسایش ملت لطمه وارد آورده و با عفت عمومی ملت منافات داشته باشد» را خط قرمز حکومت آینده در این حوزه می‌داند.» (تلویزیون لوگزامبورگ، 20 دی 57) رویکرد آمریکا در قبال انقلاب از موارد مشترک که در این مصاحبه‌ها به چشم می‌خورد، سؤال درباره‌ی موضع امام (ره) نسبت به اقدامات دولت آمریکا و روابط حکومت آینده‌ی ایران با بزرگ‌ترین حامی حکومت شاه است. همچنین چگونگی رابطه با شوروی نیز در این گفت‌وگوها چندین‌بار مطرح می‌شود: «من بارها [به دولتمردان آمریکا] توصیه کرده‌ام که دست از پشتیبانی دولت و شاه ایران بردارید و کاری نکنید که ملت ایران نسبت به ملت‌های انگلیس و آمریکا، که در مقابل این روش دولت‌های متبوعشان سکوت کرده‌اند، بدبین شوند و ما فعلاً آمریکا و انگلیس و شوروی را دشمن شماره‌ی یک مردم خود می‌دانیم. البته آمریکا از همه بدتر است.» (رادیو تلویزیون آلمان، 6 دی 57) و در گفت‌وگوی دیگری این‌بار با مخاطب قرار دادن مردم آمریکا می‌گویند: «من از مردم آمریکا می‌خواهم که هرچه زودتر به نفع مردم مظلوم ایران اقدام کنند و از آقای کارتر و دولت آمریکا بخواهند تا از شاه پشتیبانی نکنند و افکار عمومی جهان را علیه مردم نشورانند. پشتیبانی دولت آمریکا از رژیم شاه به مصلحت مردم آمریکا نخواهد بود.» امام در پاسخ به خبرنگار سی‌بی‌اس (14 دی 57) درباره‌ی ماهیت ضدآمریکایی انقلاب اسلامی ایران نیز می‌گویند: «اگر معنای ضدیت با آمریکا این است که ما نمی‌خواهیم وابسته به آمریکا باشم، آری ما ضدآمریکایی هستیم و اگر ترس آمریکا این است، آری باید بترسند.» ایشان در عین حال، همکاری‌های فنی و اقتصادی با کشورهای مختلف در قالب قراردادهای روشن و ضامن منافع ملی ایران را از برنامه‌های حکومت آینده معرفی می‌کنند: «ما از مضمون و مواد مندرج در این قراردادها اطلاعی نداریم؛ یعنی رژیم شاه هرگز ملت را از مفاد این قراردادها مطلع نکرده و از مردم مخفی نگه داشته است. لکن حکومت آینده آن‌ها را مجدداً مورد بررسی قرار می‌دهد و آنچه را با منافع و مصالح ملت ما موافق نباشد، لغو می‌کند.» (مجله‌ی اکونومیست، 18 دی 57) ایشان در همین مصاحبه، استفاده از امکانات کشورهای خارجی که تمایل به همکاری با ایران دارند را برای نوسازی کشور بلامانع می‌دانند، اما حفظ آزادی و استقلال کشور و همکاری براساس احترام متقابل را شرط این همکاری‌ها معرفی می‌کنند. در گفت‌وگوی دیگری هم در این باب چنین می‌گویند: «راجع‌به خارجی‌ها، آن‌هایی که مشغول کار عادی هستند، به شغل خود ادامه می‌دهند، اما آن‌ها که می‌خواهند در مملکت ما دخالت بکنند، مثل مستشاران آمریکا، آن‌ها را نمی‌توانیم تحمل بکنیم.» (تلویزیون آلمان، 16 دی 57) مسئله‌ی بنیادین نفت سرنوشت نفت به‌عنوان عنصر کلیدی و تعیین‌کننده در روابط ایران و کشورهای صنعتی، باعث می‌شد تا بسیاری از رسانه‌های خبری نظر رهبر فقید انقلاب را درباره‌ی جایگاه این عنصر مهم در روابط خارجی جمهوری اسلامی ایران جویا شوند: «نفت تاکنون پشتوانه‌ی حکومت غاصبانه‌ی شاه بود و من حکم کردم که دیگر صادر نشود و اعتصاب تا رفتن شاه ادامه دارد و بعداً ما نفت را به هر کشوری که مایل باشیم، می‌فروشیم.» (مجله‌ی انگلیسی‌زبان لبنانی، 10 دی 57) امام خمینی اسرائیل را تنها مورد استثنا در فروش نفت معرفی کرده و تعاملات نفتی با کشورهای دیگری که روش عادلانه با حکومت آینده داشته باشند را عملی می‌داند. (بی‌بی‌سی، 15 دی 57) فرجام سخن امام خمینی همچون رهبری توانمند در برهه‌ای حساس و تعیین‌کننده، توانستند از ظرفیت مؤثر و بالقوه‌ی حضور رسانه‌های خارجی به‌منظور روشنگری اهداف انقلاب بهره‌مند شوند. آنچه در گفت‌وگوهای صورت‌گرفته با ایشان در آستانه‌ی پیروزی انقلاب اسلامی بیشتر نمود دارد، کنجکاوی فراوان رسانه‌های غربی نسبت به ماهیت و اهداف حکومت آینده‌ی ایران و همچنین رابطه‌ی این نظام سیاسی با کشورهای غربی است. رهبر انقلاب در این مقطع با درایت و دوراندیشی، ضمن تبیین این اهداف، نگاه جهانیان را به رخدادهای خونین ایران معطوف ساختند. حقوق زنان در جمهوری اسلامی ایران و مسائل اقتصادی و از جمله مسئله‌ی نفت نیز از واژگان کلیدی رسانه‌های غربی در گفت‌وگو با امام (ره) بود که رهبر انقلاب با در نظر گرفتن آموزه‌های اسلامی و منافع ملی، این موارد را نیز برای افکار عمومی روشن کردند.* پی‌نوشت‌ها [1]. تمام مصاحبه‌های استفاده‌شده در این نوشتار، از منبع ذیل است: صحیفه‌ی نور، مجموعه‌ی رهنمودهای امام خمینی، جلد چهارم، تهران، مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی. *گروه تاریخ برهان منبع: سایت برهان

حکومت اسلامی، آرمان‌شهرِ فداییان اسلام - (به مناسبت شهادت نواب و یارانش)

فداییان اسلام، علاوه بر موضع‌گیری در باب حکومت وقت و اجرای احکام اسلام، در حیطه‌ی اندیشه نیز به طرح بحث درباره‌ی حکومت اسلامی می‌پرداختند. مطلب حاضر ضمن مرور فعالیت‌های آنان، به‌شکلی مختصر به بررسی حکومت اسلامی از منظر آنان می‌پردازد. احزاب و گروه‌های سیاسی در دوره‌ی رضاشاه با سرکوب شدید مواجه شدند، اما بعد از سقوط دیکتاتوری وی و فضای باز سیاسی که در نتیجه‌ی انتقال قدرت به شاه جدید و بی‌تجربگی وی به وجود آمد، احزاب و جریانات مختلف مجال ظهور و ادامه‌ی فعالیت پیدا کردند و توانستند به تبلیغ و گسترش افکار و اندیشه‌های خود بپردازند. جمعیت فداییان اسلام یکی از همین گروه‌هایی بود که زمینه‌ی شکل‌گیری آن در چنین فضایی ممکن شد و توانست با اصل گسترش شعائر اسلامی و دینی به منصه‌ی ظهور برسد. این گروه نیز مانند بسیاری از احزاب و گروه‌های سازمان‌یافته، با تأسی به روش‌های فکری-فرهنگی و فلسفی خود در رابطه با شکل و نوع حکومت، عقاید خاص خود را داشتند و دست به اقداماتی نیز زدند. بر این اساس، در این نوشته به عملکرد و اندیشه‌های این گروه و اقدامات آنان در طول حیات سیاسی‌شان پرداخته می‌شود. شکل‌گیری جمعیت فداییان اسلام فداییان اسلام نام گروهی است که در سال 1324 با رهبری نواب صفوی اعلام موجودیت کرد و «شهادت، انتقام و قصاص را راه نهضت، و برادری، استقامت و اتحاد را به‌عنوان خطوط کلی، و هدف را رسیدن به حاکمیت اسلام و قرآن معرفی نمود.»[1] بیشتر اعضای این گروه متشکل از جوانان مذهبی متعلق به طبقات متوسط و پایین جامعه بودند که دغدغه‌ی مسائل دینی را داشتند. مهم‌ترین عاملی که زمینه‌ی تشکیل این گروه را فراهم آورد، اقدامات احمد کسروی علیه دین اسلام بود. نقل است که کسروی در یکی از کتب خود به امام صادق (ع) توهین نموده بود: «از جمله کتاب‌های کسروی کتابی بود به نام شیعه‌گری که در آن کتاب نسبت به مذهب شیعه و به‌خصوص حضرت امام جعفر صادق (ع) توهین شده بود»[2] از این رو، نواب با مطالعه‌ی کتاب و نشان دادن آن به برخی از مراجع نجف اشرف، حکم ارتداد کسروی را از برخی علما کسب می‌کند. بنابراین گروه فداییان در راستای اعتقادات خود و در اولین اقدام، به ترور کسروی و منشی او مبادرت کردند. بعد از ترور کسروی، نواب صفوی و همراهانش در دادگاه نظامی تبرئه شدند، زیرا رهبران دینی به نفع آنان پادرمیانی کردند. در واقع «اعتراض علما به تبرئه‌ی فداییان انجامید...»[3] و نواب نیز در میان افکار عمومی جا باز کرده بود. نواب پس از قتل کسروی، به گسترش و تبلیغ اهداف و برنامه‌های جمعیت فداییان اسلام پرداخت و از این طریق توانست هوادارانی را جذب نماید که برخی از آنان به عضویت فداییان اسلام نیز درآمدند. علاوه بر ترور کسروی، گروه با رویکردهای متفاوت به موضع‌گیری در برابر دولت‌های وقت نیز می‌پرداخت. گاهی این رویکرد شکل مسلحانه به خود می‌گرفت، گاهی نیز شکلی سیاسی یا فرهنگی پیدا می‌نمود. رویکرد سیاسی-فرهنگی فداییان اسلام یکی از اقدامات مهم فداییان خلق، مخالفت با حکومت‌های وقت با رویکردهای متفاوت نظیر رویکرد سیاسی، فرهنگی و یا اجتماعی بود. البته گاهی نیز از رویکرد مسلحانه کمک می‌گرفت. در این بُعد می‌توان به ترور شخصیت‌هایی چون هژیر، رزم‌آرا و... اشاره کرد. فداییان بر این باور بود که هژیر با طرفداری از شاه و انگلیس درصدد تصویب قرارداد گس-گلشاییان در مجلس شانزدهم است. به همین دلیل، گروه مصمم به قتل وی شد و سید حسین امامی در 13 آبان 1328 مبادرت به این عمل نمود. از دیگر شخصیت‌هایی که فداییان به مخالفت با او و سرانجام قتل وی پرداخت، حاجی علی رزم‌آرا است. فداییان معتقد بود رزم‌آرا با پشتیبانی از آمریکا و انگلستان، یکی از موانع اصلی ملی شدن صنعت نفت است. به همین دلیل، با طرح نقشه‌ی ترور وی، توسط یکی از اعضای گروه به نام خلیل طهماسبی، به‌زعم خود گامی در جهت رفع موانع ملی شدن نفت برداشتند. گروه فداییان علی‌رغم آنکه طرفدار سرسخت ملی شدن صنعت نفت بودند، ولی با این حال، با آغاز نخست‌وزیری دکتر مصدق اختلافاتی با او پیدا کردند. علت مخالفت گروه با مصدق در وهله‌ی اول از بُعد دینی و اسلامی بود. بدین معنا که گروه اعتقاد داشت دکتر مصدق با وابستگی به بیگانگان، به‌خصوص آمریکا، از اسلام و اجرای احکام اسلامی غافل مانده است. از طرفی فداییان اسلام از «مصدق به‌خاطر در اختیار قرار دادن چهار پست وزارت، از جمله وزارت جنگ به افراد دربار»[4] ناراضی بودند. همین موضوع باعث گردید تا گروه به ترور وزیر امور خارجه، حسین فاطمی نیز اقدام کنند، اما این ترور نافرجام ماند. اختلافات طرفین به آنجا کشید که مصدق اقدام به دستگیری نواب صفوی نمود و سپس در 13 خرداد 1330 او را روانه‌ی زندان کرد. به‌خصوص اینکه از نگاه آنان مصدق و یاران او به قول‌های خود وفادار نمانده بودند. فداییان به‌شدت مخالف وجود مظاهر غیراسلامی در جامعه‌ی اسلامی بودند. منع الکل، سیگار، موادمخدر، قماربازی، ممنوعیت لباس‌های خارجی، حذف رشته‌های غیراسلامی و وضع حجاب برای زنان، برخی از خواسته‌های آنان در راستای اجرا و تأکید بر اسلام به‌عنوان دینی که برای زندگی مسلمانان برنامه داشت بود.[5] فداییان اسلام علاوه بر موضع‌گیری در باب حکومت و یا برخی از شخصیت‌های سیاسی، در حیطه‌ی اندیشه نیز به طرح بحث درباره‌ی حکومت اسلامی می‌پرداختند. حکومت اسلامی در اندیشه‌ی فداییان اسلام فداییان اسلام جزء اولین کسانی بودند که مفهوم حکومت اسلامی را به‌عنوان اندیشه‌ی اصلی خود بیان نمودند و آن را در کتاب «اعلامیه‌ی فداییان اسلام یا کتاب راهنمای حقایق» تشریح نمودند. این کتاب که توسط نواب صفوی به‌عنوان اساسنامه و مانیفست فداییان اسلام نیز قرار گرفت، دارای سه بخش کلی است. بخش اول کتاب به مسائل و معضلات اجتماعی از قبیل فساد، فقر و... در ایران و جهان پرداخته و حتی یکی از «راه‌های اصلاح مفاسد اجتماعی را اصلاح روحانیت و اصلاح وزارتخانه‌ها و دربار» عنوان نموده است.[6] در بخش دوم، شرایط حکومت و شئون جامعه بررسی شده است و در بخش سوم نیز به حمایت از مشروطه مشروعه‌ی شیخ فضل‌الله نوری پرداخته و تعدادی اعلامیه نیز آمده است. فداییان در بحث خود از حکومت، که در واقع یکی از بخش‌های فکری مهم این گروه است، به تشریح شرایط حکومت ایده‌آل خود پرداخته‌اند. حکومت ایده‌آل فداییان، حکومت اسلامی و الهام‌گرفته از شعائر دینی است که قوانین آن را احکام اسلامی تشکیل می‌دهد. در این حکومت، روابط افراد مبتنی بر «آزادی انسان، برابری کامل، رفاه جمعی، عدالت و تکیه بر ارزش‌های الهی و اسلامی»[7] است. به همین جهت، گروه تمام تلاش خود را معطوف به ایجاد حکومت اسلامی کرده بود و هرکجا منافع اسلام و ایران را در خطر می‌دید، با رویکردهای متفاوت ولو مسلحانه، موضع‌گیری می‌کرد و به دفاع از مواضع خود می‌پرداخت. البته نواب گرچه به نقد رژیم شاه و نهاد سلطنت می‌پردازد، ولی با اصل سلطنت مخالفت رسمی نمی‌کند و این موضوع یکی از موارد تفاوت اندیشه‌های وی و اندیشه‌های امام (ره) در رابطه با حکومت است. البته نواب با موجودیت رژیم شاه کاملاً مخالف بود و در استدلال خود در این رابطه، بر این باور بود که «در ایران اسلامی، قانون اساسی بر اساس تعالیم اسلام تدوین شده است. حال که شاه به قانون و اسلام عمل نمی‌کند، نه قانونی و نه اسلامی است.»[8] فداییان با فعالیت‌ها و اندیشه‌های سیاسی خود، تأثیر مهمی در اجرای احکام اسلامی گذاشتند و به یک روایت، «فلسفه‌ی حقوقی رژیم انقلابی جمهوری اسلامی ایران را تا حد زیادی می‌توان به حساب برداشت فداییان از عدالت اسلامی گذشت.» فداییان با آنکه جزء اولین گروه‌هایی بودند که مسئله‌ی حکومت اسلامی را مطرح کردند و این موضوع مورد تحسین حضرت امام (ره) نیز قرار گرفت، اما در عمل نتوانستند این ایده را به‌مثابه‌ی یک نظریه‌ی حکومتی مطرح کنند و این بنیان‌گذار جمهوری اسلامی بود که با ارائه‌ی طرح حکومت اسلامی در سال 1348، موفق به تشکیل چنین حکومتی بعد از انقلاب گردید. در واقع «ویژگی اندیشه‌ی امام خمینی در این است که او سال‌ها قبل از انتشار کتاب راهنمای حقایق، مکانیسم‌های عملی و اجرایی برای تحول محتوا و ماهیت جامعه و حکومت ارائه داده بود که این البته از اندیشه‌ی فداییان اسلام برنمی‌خیزد.»[9] سخن آخر بنابراین در ارزیابی کلی و نهایی پیرامون این موضوع، باید گفت فداییان اسلام گروهی متشکل از جوانان مذهبی به رهبری نواب صفوی بود که آرمان اشاعه و اجرای احکام اسلامی را در سر می‌پروراند. این گروه با رویکردهای متفاوت اعم از مسلحانه، به مقابله با برخی از دولت‌های وقت می‌پرداختند و نقش پایه‌ای در مبارزات سیاسی ایفا نمودند. فداییان با برجسته نمودن ایده‌ی حکومت اسلامی، گام مهمی در تقویت اسلام سیاسی برداشتند. اما در عمل، به دلیل فراهم نبودن فضای جامعه، عمر کم این گروه و عدم حضور یک نظریه‌پرداز برجسته در میان آنان، موفق به ارائه‌ی این ایده در قامت یک نظریه نشدند. سرانجام حضرت امام با ارائه‌ی چارچوب‌های عملی، مکانیسم‌های اجرایی حکومت اسلامی را در نجف مهیا نمود و به همین دلیل نیز بعد از انقلاب موفق به تشکیل حکومت اسلامی گردید. با این حال، فداییان با فعالیت‌ها و اندیشه‌های سیاسی خود، تأثیر مهمی در اجرای احکام اسلامی گذاشتند و به یک روایت، «فلسفه‌ی حقوقی رژیم انقلابی جمهوری اسلامی ایران را تا حد زیادی می‌توان به حساب برداشت فداییان از عدالت اسلامی گذشت.»[10](*) پی‌نوشت‌ها: [1]. رزاق‌پور، صادق (1381)، «فداییان اسلام/ معرفی عناصر اصلی، اندیشه‌های سیاسی و عملکردها»، رواق اندیشه، شماره‌ی 13، ص 99. [2]. نیم‌قرن خاطره و تجربه، خاطرات مهندس عزت‌الله سحابی، جلد اول، نشر فرهنگ صبا، 1386. [3]. نرجس خاتون براهویی در مجتبی مقصودی (1380)، تحولات سیاسی اجتماعی ایران، تهران، نشر روزنه، ص 248. [4]. آبراهامیان، همان، ص 330. [5]. نرجس خاتون براهویی در مجتبی مقصودی، همان، ص 249. [6]. حسینیان، روح‌الله (1384)، نقش فداییان اسلام در تاریخ معاصر ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 101 و 102. [7]. محتشمی‌پور، علی‌اکبر (1383)، «اندیشه‌ی سیاسی فداییان اسلام»، تاریخ‌پژوهی، شماره‌ی 18، ص 114. [8]. سید مجتبی نواب صفوی، راهنمای حقایق، چاپ چهارم، ص 166 و ر.ک: فریدالدین حداد عادل (1383)، نواب نوشت.../نقد و بررسی کتاب «راهنمای حقایق» به‌عنوان مانیفست گروه فداییان اسلام، زمانه، شماره‌ی 24. [9]. ملایی توانی، علی‌رضا (1378-1379)، «آسیب‌شناسی یک جنبش:تأملی در اندیشه و عمل جمعیت فداییان اسلام»، پژوهشنامه‌ی متین، شماره‌ی 5 و 6، ص 294. [10]. عنایت، حمید (1365)، اندیشه‌ی سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات خوارزمی، ص 171. * زهرا سعیدی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

...
27
...