انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

کودتای نوژه و بختیار

هم زمان با تجاوز طبس، سازمان ”سیا“ از طریق ”شاپور بختیار“ در تدارک کودتای نوژه بود. تجاوز نظامی طبس و کودتای نوژه، دو حلقه یک زنجیر واحد بود که باید براندازی نظام جمهوری اسلامی را به ثمر می رساند. بختیار تحت فشار آمریکا و انگلیس به سازماندهی اجزاء کودتا برای مقابله همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی شتاب بخشید. این مرحله، مرحله شناسایی و جذب گروه ها و دستجات و چهره هایی است که در پی فرار بختیار از ایران به طور فردی یا جمعی، در ارتباط با هم یا پراکنده، هر یک به نامی و به نحوی و به سودایی، به فعالیت علیه نظام جمهوری اسلامی پرداخته بودند.۱ ممکن است برای بعضی، این سؤال پیش آید که چرا دولت آمریکا با یک حمله گسترده نظامی به جنگ با ایران نمی آید و از طریق کودتا در پی سرنگونی نظام جمهوری اسلامی برمی آید؟ در پاسخ این سؤال باید گفت که اولاً امکانات پشتیبانی و تدارکاتی آمریکا در آن زمان در حدی نبود که اجازه ی درگیرشدن ارتش آن کشور را در منطقه ای که هزاران کیلومتر با خاک آمریکا فاصله دارد بدهد و از سوی دیگر تجربه شکست ویتنام و پیامدهای بحران زای داخلی و منطقه ای آن به آمریکا آموخته بود که مداخله مستقیم نظامی گسترده او به فاجعه خواهد انجامید. از سوی دیگر، تجربه شکست شوروی در باتلاق جنگ افغانستان نیز در برابر چشم آمریکا بود. لذا آمریکا رژیم حاکم بر عراق را به نیابت خود برای انجام طرح تجاوز گسترده نظامی برگزید، (دلایل این ادعا در صفحات آتی ارایه خواهد شد)، واشنگتن مدتی در این اندیشه بود که آیا اول کودتا را انجام دهد و یا حمله نظامی را از طریق عراق عملی کند؟ سرانجام به گفته یکی از سران کودتای نوژه، پس از سفر ”بنی عامری“ (که از طراحان کودتا بود) به پاریس در اسفندماه ۱۳۵۸ ، طرح حمله عراق در ”تقدم۲“ قرار گرفت و ”تقدم یک“ به کودتا داده شد.۲ بدیهی است که سازماندهی کودتا، با وسعتی که مورد نظر طراحان آن بود، بدون در اختیار داشتن منابع هنگفت مالی در حدی که نیازهای متنوع کودتا را تأمین کند میسر نبود. یکی از عناصر اصلی کودتا به نام ”ناصر رکنی“ در اعترافاتش اظهار داشته بود که پول در وهله اول از جانب کشورهای آمریکا، انگلیس و عراق در اختیار ستاد کودتا مستقر در پاریس نهاده می شد و از آن طریق به داخل کشور سرازیر می گشت؛ به طوری که در مدت کمتر از یک هفته، قریب به یک صد میلیون تومان ارسال گشت.۳ ستاد فرماندهی پاریس مرکب بود از عده ای چهره های سیاسی و نظامی رژیم گذشته؛ افرادی چون جواد خادم، لطفعلی صمیمی، حسن نزیه و … در ستاد سیاسی؛ و کسانی چون سرلشکر امیرفضلی، سرهنگ بای احمدی، سرهنگ صحبت محیطی و … در ستاد نظامی فعالیت می کردند. علاوه بر اینها، نمایندگان اطلاعاتی آمریکا و اسراییل و عراق نیز در ارتباط با ستاد بودند. وظیفه این ستاد علاوه بر ارایه طرح کلی کودتا و انجام هماهنگی ها و پشتیبانی های مختلف جهانی با کودتا، نیازهای مالی و لجستیکی سازمان بود. نحوه ی عملیات نیز چنین بود که کودتا با استفاده از فرماندهان پیشین نیروی هوایی، ژاندارمری و واحدهای دیگر ارتش رژیم شاه انجام می شد و کشتی های جنگی بیگانه نیز در آستانه کودتا به سواحل ایران نزدیک می شدند و با حملات موضعی کودتا را یاری می نمودند و پس از وقوع کودتا، دول بزرگ از جمله دولت آمریکا بلافاصله دولت جدید را به رسمیت می شناختند.۴ عملیات کودتا قرار بود به طور هم زمان در تهران و سایر شهرهای بزرگ به اجرا درآید و اماکنی مانند مدرسه فیضیه، اقامتگاه امام، کمیته مرکزی، نخست وزیری، میعادگاه های نماز جمعه و … توسط هواپیماها بمباران شود. بنا بود کودتاگران در این بمباران از بمب های خوشه ای و آتش زا استفاده کنند. آنان حدود ۳۰ فروند هواپیما و ۶۰ نفر خلبان و حدود ۵۰۰ نفر افراد فنی و نظامی را برای شرکت در عملیات آماده کرده بودند.۵ برخی از عناصر دستگیر شده، اهداف تعیین شده برای بمباران در تهران را به این ترتیب نام بردند: بیت امام در جماران، فرودگاه مهرآباد، مقر نخست وزیری، ستاد مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ستاد مرکزی کمیته انقلاب اسلامی، پادگان ولی عصر(عج)، پادگان امام حسین(ع)، پادگان خلیج، کمیته انقلاب اسلامی منطقه ۹، کمیته انقلاب اسلامی منطقه ۴، کاخ سعدآباد (چون آنجا را انبار مهمات می دانستند) و پادگان نوجوانان در لویزان. به گفته ی همه ی افراد دستگیر شده از جمله تیمسار محققی، ”بیت امام“ نخستین و مهمترین هدفی بود که باید بلافاصله بمباران می شد.۶ حمله به بیت امام مرکز ثقل کودتا را تشکیل می داد و به معنای به دست آوردن کلید پیروزی کودتا بود. برای سران کودتا کاملاً مشخص بود تا زمانی که امام زنده است، مردم با یک کلمه ایشان به خیابان ها ریخته و عمل کودتا را عقیم خواهند کرد… به همین جهت از بین بردن امام یکی از مهم ترین هدف های کودتا بود و برای اجرای آن بیش از سایر هدف ها، هواپیماها و مهمات سنگین در نظر گرفته شده بود.۷ در مورد نقش سازمان ”سیا“” و سایر کشورهای خارجی در این کودتا، ستوان ناصر رکنی در اعترافاتش می گوید: « دو الی سه ماه بعد از پیروزی انقلاب، اولین تماس بین مأمورین سیا و یکی از دوستان بنی عامری در اروپا برقرار می شود و آنها بنی عامری را با بختیار مرتبط می سازند. تمامی هماهنگی های لازم بین کشورهای عضو بازار مشترک اروپا و ستاد دکتر بختیار در پاریس از طریق ”سیا“ انجام می گرفته است. هماهنگی بین اسراییل و کشورهای مرتجع منطقه نظیر عربستان، مصر، و عراق، توسط نماینده سازمان ”سیا“ که در دفتر دکتر بختیار در پاریس است انجام می گرفته است».۸ ”رضا مرزبان“ که از عناصر ستاد سیاسی بختیار بوده و در اواسط بهمن ماه۱۳۵۸ به پاریس عزیمت کرد تا بختیار را در جریان تحولات ایران قرار دهد اظهار می دارد: «من از ایشان (بختیار) و جواد خادم خواستم به من نیم ساعت فرصت بدهند تا آنها را از وضع کشور و آنچه از نزدیک شاهد آن بوده ام توجیه کنم و سپس شروع کردم به تفسیر درباره ی جو سیاسی موجود مملکت، وضعیت نیروهای سیاسی دست اندرکار مثل حزب جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین خلق، فداییان خلق، حزب توده، سازمان پیکار و گروه های مختلف. سپس به وضعیت پوسیده جبهه ملی و احزاب وابسته به آن پرداختم و اینکه در تهران به کمک دوستان خیلی سعی کردیم یک جبهه ملی فعال و در برگیرنده نسل جوان ایجاد کنیم اما به هر در که زدیم به سنگ خورد… سپس برای ایشان شرح دادم که مسأله گروگان گیری روی اقتصاد ایران اثر گذاشته است و اثراتش در بهار آینده(۱۳۵۹) شدیدتر می شود. به خصوص که کشورهای دوست آمریکا ممکن است عکس العمل نشان دهند… در مورد پاکسازی در ارتش نیز صحبت کردم و این که ارتش به شدت لطمه خورده است. سپس به وضع عراق پرداختم و این که صدام حسین از قرارداد ۱۹۷۵ و شکست ۱۹۷۳ سخت شرم زده است و ممکن است از ضعف ارتش ایران بهره برداری کند و…»۹ با چنین گزارشی که مرزبان ارایه داد، مسلماً بختیار باید خرسند می شد، زیرا طبق تصویر ارایه شده از وضع داخلی، نظام جمهوری اسلامی هم به اعتبار شرایط حاد داخلی و هم به دلیل مواضع خصمانه غرب و ارتجاع منطقه، بایستی روند فلج شدن را طی کرده و مستعد ضربه پذیری می بود. در پی سفر مرزبان به پاریس و اطلاع بختیار از شرایط تازه کشور، بنی عامری نیز در روز پانزدهم اسفند ایران را به قصد فرانسه ترک کرد. او در پاریس با اعضای ستاد نظامی بختیار یعنی تیمسارامیرفضلی (رییس هواپیمایی ملی در دولت شریف امامی) و سرهنگ بای احمدی و پالیزبان و نیز با خود بختیار، حواد خادم و… ملاقات و گفتگو کرد. گزارش بنی عامری از تدارکات فراهم شده در نیروهای مسلح، مکمل تحلیل مرزبان از وضعیت آسیب پذیر جمهوری اسلامی شد و ستاد بختیار را به این نتیجه رساند که در بهار آینده (۱۳۵۹) این ”تزلزل“ در اوج است و چون از یک سو جمهوری اسلامی در بعد داخلی رو به فرسایش است و در بعد خارجی با فشارهای سنگین سیاسی و اقتصادی ناتو در آمریکا،و خطر نظامی رژیم عراق مواجه است و از سوی دیگر زمینه هایی نیز بین برخی از نظامیان و ”رجال“ سیاسی و تعدادی از روحانیون فراهم آمده، لازم است طرح اول تا نتیجه انجام ”کار بزرگ“ به بوته تعویق سپرده شود. کم و کیف ”کار بزرگ“ به واسطه فرار قادسی(از مسؤولین کودتا) از ایران همچنان پوشیده ماند ولی پس از شکست ماجرای طبس و متعاقب ملاقات سفرای آمریکا و انگلیس در پاریس با بختیار برای کودتا، ضرب الاجل آن تعیین گردید. البته حق تقدم کودتا نسبت به طرح های دیگر از قبیل حمله عراق و مصر به ایران و تصرف خوزستان و اعلام ”ایران آزاد“، پس از مسافرت بنی عامری به پاریس در ۱۵اسفند۱۳۵۸، مشخص شده بود. لازم به توضیح است که در تصویب اولویت کودتا نظرات نمایندگان سازمان ”سیا“ی آمریکا و ”موساد“ اسراییل و ”استخبارات“ عراق نقش مهمی داشت. وظیفه سه نماینده مذکور به ترتیب عبارت بود از: هماهنگی برنامه های ستاد بختیار با سیاست های آمریکا، قراردادن تجربیات جنگی برق آسای رژیم اشغال گر قدس و نحوه حداکثر بهره جویی از نیروی هوایی در ضربات نخست تهاجم در اختیار گروه نظامی ستاد، و ایجاد هماهنگی میان ستاد کودتا و نیروهای پالیزبان و طرح های تجاوزگرانه رژیم عراق.۱۰ ستوان ناصر رکنی در مورد نقش سایر گروه های سیاسی کشور در کودتا می گوید: «صحبت بر سر این بود که آیا مجاهدین خلق در روز کودتا نقش شان چه خواهد بود و آنها آیا علیه ما اسلحه به دست می گیرند و یا به نفع ما اسلحه به دست می گیرند و بیرون می آیند؟ توضیحی که مهندس قادسی به تیمسار مهدیون و محققی می داد به این ترتیب بود که ما در حال مذاکره با هر دو گروه هستیم، هم مجاهدین و هم فداییان خلق. وی می گفت که ما زیاد تمایل نداریم که با فداییان خلق به نحوی وارد صحبت شویم و امتیاز به آنها بدهیم که بعداً برای خودمان تولید اشکال و دردسر بکند. ولی با مجاهدین خلق صحبت کرده ایم و به این نتیجه رسیده ایم که در آن روز به نفع ما نمی خواهیم وارد کار شوند. ما احتیاجی نداریم که آنها به نفع ما وارد عمل بشوند، همین قدر کفایت می کند که اگر احتمالاً فتوایی صادر شد و دستوری داده شد، اینها اسلحه به دست نگیرند و بر علیه ما وارد کار نشوند و کار ما را سنگین تر نکنند. همین برای ما کفایت می کند. وی می گفت که ما این قول را از مجاهدین خلق گرفته ایم که آن روز (روز کودتا) بی طرف بمانند. در عوض اینکه آن روز بی طرف می مانند، به آنها قول داده ایم که آزادی فعالیت سیاسی داشته باشند و هر نوع فعالیت سیاسی که بخواهند در نهایت آزادی انجام بدهند.۱۱ در مورد دیگر افرادی که در کودتا مشارکت داشتند، در یکی از اسناد محرمانه سپاه پاسداران چنین آمده است: «آقای مهندس اسفندیار درویش، مشاور صنعتی ریاست جمهوری، به همراه افرادی که از دیدگاه ما کاملاً مشخص می باشند، در کودتای نافرجام نوژه نقش فعال داشته با منوچهر قربانی فر، سرشاخه مالی کودتاچیان همکاری نزدیک دارد و قبل و بعد از کودتا میلیون ها تومان پول رد و بدل کرده است.۱۲ لازم به توضیح است که منوچهر قربانی فر از سال۱۹۷۴ جزو منابع سری سازمان ”سیا“ بوده است.۱۳ دیگر اسناد و مدارک کشف شده حاکی از آن بود که احمد روناس و منوچهر مسعودی(مشاور حقوقی بنی صدر) محور ارتباط بنی صدر و دفتر وی با بختیار و گروه به اصطلاح اپوزوسیون بودند. احمد روناس از اعضای کنفدراسیون (دانشجویان خارج از کشور) که بعد از انقلاب به ایران رفت و آمد داشت.۱۴ ستوان ناصر رکنی در بخشی از اعترافاتش در مورد رابطه حملات عراق به ایران در بهار سال ۱۳۵۹ با طرح کودتا می گوید: «آشنایی کامل آمریکا با امکانات و مشخصات و نارسایی های ارتش ایران باعث می گردید پیشنهادات بنی عامری، مهدیون و محققی به سرعت مورد قبول قرار گرفته و روی آن اقدام لازم به عمل آید. برای روشن شدن مطلب ناچارم یک مسأله را دقیقاً شرح دهم… محققی و مهدیون نگران این موضوع بودند که چنانچه روابط خصمانه ایران و عراق به حالت عادی تبدیل شود، مهمات سنگین هواپیماها از روی آنها پیاده شد، و به انبارها منتقل گردد؛ در نتیجه در روز کودتا، هواپیماهای مسلح در اختیار نباشد، در نتیجه به حکومت جمهوری اسلامی فرصت مجهز شدن و مقابله داده شود. به همین جهت به بنی عامری پیشنهاد کردند که از طریق پاریس این مشکل حل شود تا حالت خصمانه هم چنان داغ نگه داشته شود. حملات گاه به گاه هوایی یا توپخانه ارتش عراق در بهار سال۱۳۵۹ (قبل از کودتا)، ناشی از درخواست بنی عامری و هماهنگی نمایندگان ”سیا“ و ”موساد“ و عراق بود تا ارتش و نیروی هوایی (ایران) مجبور باشند هواپیماها را در زیر مهمات سنگین نگه دارند.۱۵ خوشبختانه علی رغم همه ی این مقدمه چینی ها ضد انقلاب و سازمانهای جاسوسی بیگانه و دولت های مرتجع منطقه، توطئه کودتا با الطاف خدای متعال کشف و بسیاری از دست اندرکاران آن در روز هجدهم تیرماه۱۳۵۹، چند ساعت پیش از اجرای کودتا شناسایی و دستگیر شدند. و به این ترتیب یکی از گسترده ترین و خطرناک ترین طرح های آمریکا برای براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران نقش برآب گردید. پی نوشت ها: ۱- کودتای نوژه. پیشین، ۱۱۵ برای توضیحات بیشتر در مورد رابطه تشکیلات بختیار با سازمان های جاسوسی آمریکا به بخش ”ضمیمه“ همین قسمت مراجعه شود. ۲- همان، ص۱۱۵٫ ۳- همان، ص۱۲۱٫ ۴- همان، ص۲۳۴٫ ۵- سید علی موسوی. ”کودتا و ضد کودتا“، (تهران: دفتر نشر فرهنگی اسلامی، ۱۳۶۳)ص۱۸۹٫ ۶- کودتای نوژه، پیشین، ص۱۵۳٫ ۷- . همان، ص۱۵۴ ۸- همان، ص۲۰۶٫ ۹- همان، دست نوشته های رضا مرزبان، ص۱۱۱و۱۱۲٫ ۱۰- همان، ص۱۱۳ ۱۱- همان، ص۱۲۶و۱۲۷ ۱۲- غائله چهاردهم اسفندماه۱۳۵۹؛ ظهور و سقوط ضد انقلاب، پیشین، ص۱۸۸٫ ۱۳- Bob Woodward. OP .Cit, P130 14- غائله چهاردهم اسفند۱۳۵۹، پیشین، ص۱۸۹٫ ۱۵- کوتای نوژه، پیشین، ص۲۰۶٫ منبع: سایت تسخیر منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

ناگفته‌های کودتای نوژه؛ رویای بختیار چگونه ناکام ماند؟

ایران را می‌توان سرزمین کودتاهای ناکام لقب داد. جز دو کودتای مشهور سوم اسفند و بیست و هشتم مرداد و چند شبه‌کودتای دیگر، ده‌ها کودتای ناکام نیز در تاریخ ایران وجود دارد که بازخوانی هر یک تصویری تمام و کمال از سطح تحلیل و تفکرات حاکم بر جریانات اپوزیسیون به دست می‌دهد. از آن جمله کودتای ناکامی که با محوریت شاپور بختیار آخرین نخست‌وزیر دوران پهلوی و جمعی از نظامیان سکولار ارتش در شامگاه ۱۸ تیرماه ۱۳۵۹ پیش از آنکه رسما آغاز شده باشد، پایان یافت. در جریان این کودتا که چند صد چترباز مشغول به خدمت و بازنشستۀ ایرانی مشارکت داشتند، کودتاچیان به سمت پایگاه هوایی نوژه راه افتادند تا عملیاتی نظامی را برای سرنگونی نظام اسلامی برآمده از انقلاب ۵۷ به اجرا بگذارند، غافل از اینکه دولت به این نقشه پی برده بود و در نتیجه بسیاری از این چترباز‌ها، به محض رسیدن به پایگاه دستگیر شدند، چند صد تن دیگر از کسانی که در این طرح نقش داشتند، طی روزهای بعد از آن شب بازداشت شدند و پس از محاکمه‌ای سریع، به جوخه اعدام سپرده شدند. این ماجرا پیامد مهم دیگری هم داشت و آن تصفیه‌ای گسترده‌تر از تصفیه اوایل انقلاب در نیروهای مسلح بود. تصفیه‌ای که چند ماه بعد با حمله عراق به ایران و آغاز جنگ هشت ساله برای مجموعه نیروهای نظامی ایران گران تمام شد. اکنون در سی‌ و سومین سالروز کودتای نوژه، بازخوانی پژوهش‌های یک تاریخ‌نگار آمریکایی که با استناد به اسناد آمریکا و انگلیس و گفت‌وگوهای خود با طراحان و رهبران این عملیات، جزئیات تازه‌ای از این کودتای ناکام را افشا کرده است، خالی از لطف نیست. مارک گازیوروسکی در مقاله‌ای که در شماره نوامبر ۲۰۰۲ مجلۀ میدل‌ایست جورنال به چاپ رسیده و اخیراً ترجمۀ آن از سوی دوماهنامه «اندیشه پویا» در تهران منتشر شده است، از زمینه‌ها و جزئیات این عملیات سخن می‌گوید و اطلاعاتی را مطرح می‌کند که برای نخستین بار است که منتشر می‌شود. چگونگی نقش‌آفرینی شاپور بختیار، برخی چهره‌های غیرنظامی مخالف نظام و ارتشیان سکولار در جریان کودتا، ارتباطات کودتاچیان با کشورهای خارجی به ویژه رژیم صدام در عراق و برنامۀ آنان برای دوران پس از کودتا از جمله مهم‌ترین فرازهای این گزارش است. توطئه‌چینی در ایران، آغاز فعالیت‌ها در پاریس گازیوروسکی در مقالۀ خود به توصیف فضایی می‌پردازد که تفکر کودتا در میان گروهی از نظامیان را شکل داد، فضایی که در آن «بنا به تخمین‌ها حدود ۶۰ درصد پرسنل نیروهای مسلح ترک خدمت کرده بودند» و «رهبران انقلاب با این دغدغه که مبادا لشکر افسران نیروهای مسلح سنگر ضد انقلاب باشد، دست به پاکسازی نظامی‌ها زدند اگرچه در برابر خواستۀ گروه‌های دست‌چپی برای انحلال کامل نیروهای مسلح مقاومت کردند.» این اما پایان کار نبود. شهریور ۱۳۵۸ موج تازه‌ای از پاکسازی‌ها آغاز شد که در جریان آن «هشت تا ده هزار افسر» اخراج شدند و به خیل ناراضیان پیوستند. این در کنار بی‌قانونی‌ها و هرج و مرج چشمگیری که از سوی چریک‌های چپ‌گرا، طوایف مختلف، اسلام‌گرایان افراطی و مجرمان عادی دامن زده می‌شد، به افزایش نارضایتی بخش‌های تصفیه شده و گروهی از افسران سکولار که از تیغ پاکسازی در امان مانده بودند، انجامید. از طرف دیگر در تصویری که گازیوروسکی ارائه می‌دهد، شرایط منطقه‌ای ایرانِ انقلابی نیز شرایط خوبی نبود: «خطر اصلی از جانب عراق بود که از تیر ۱۳۵۸، زمام صدارتش تمام و کمال به دست صدام حسین افتاد... مهر ۱۳۵۸ دولت ایران دیگر فهمیده بود عراق دارد مهیای حمله‌ای تمام عیار به این کشور می‌شود... در طول ماه‌های بعدی، نبردهای مرزی دیگر عادی شده بود و به نظر بسیاری تحلیلگران، جنگ حتمی و قریب‌الوقوع بود.» در چنین فضایی بود که «گروه‌های کوچک از ایرانیان غیرنظامی و افسرانی نظامی شروع کردند به توطئه‌چینی علیه نظام اسلامی، هم درون و هم بیرون کشور... مهم‌ترین این گروه‌های مخالف را شاپور بختیار رهبری می‌کرد. از منتقدان دیرپای شاه و از شخصیت‌های کلیدی حزب ایران و جبهه ملی.» نخست‌وزیر دولت مستعجل ۳۷ روزه‌ای که نه تنها بار سنگین دشنام و شعارهای مخالفان رژیم که او را سازشکار می‌دانستند بر سرش فرود آمد که ناخواسته رییس دولتی انتقالی شد که فاصله میانِ خروج شاه از ایران تا انقلاب اسلامی را پر می‌کرد. او پس از انقلاب مدتی پنهان شد و «بعد در تیر ۱۳۵۸ دوباره سر و کله‌اش این بار در پاریس پیدا شد و اعلام کرد جنبشی مخالف را رهبری خواهد کرد با هدف سرنگونی نظام اسلامی.» بختیار در این راه فعالیت‌های فراوانی کرد. از ارتباط گرفتن با کشورهای بیگانه‌ای چون ایالات متحده که البته به در بسته خورد تا جذب کمک‌های مالی از هر آن کس که در این هدف با او همراه بود: «اواسط مهرماه دیگر بختیار شروع کرده بود به دریافت کمک‌های مالی از خواهر شاه، اشرف پهلوی، و دیگر ایرانیان ثروتمند. جوری که حالا می‌توانست روزنامه‌ای منتشر کند و تشکیلاتی با مرکزیت پاریس راه‌اندازی کند. طی ماه‌های بعدی با عراق و دیگر دولت‌های ثروتمند عرب هم تماس گرفت و آن‌ها هم شروع کردند به دادن مقادیر بسیار بیشتری کمک‌های مالی به او. عراق همچنین تاسیساتی مخابراتی برای شبکه رادیویی او فراهم آورد: «رادیو ایران» که پخش برنامه‌هایش را از اردیبهشت ۱۳۵۹ آغاز کرد. این امکانات بختیار را به چهره‌ای محوری در مخالفت با نظام اسلامی ایران در آن دوره بدل کرد.» مخالفان تبعیدی؛ جزیره‌هایی دورافتاده با اهدافی مشترک جز بختیار که همچون رهبری خودخوانده در میانۀ مخالفان دم و دستگاهی برهم زده بود، دیگرانی هم بودند که سودای بازگشت داشتند. از جمله غلامعلی اویسی آخرین فرماندار نظامی تهران مشهور به «قصاب تهران» که «شروع کرد به همکاری با سرتیپ جواد معین‌زاده از نیروهای نظامی تبعیدی ایران و شبکه‌ای کوچک راه انداختند. آنان در اسفند ۱۳۵۸ به عراق رفتند و رهبران عراقی را دیدند که قبول کردند به آن‌ها پول، جا، سلاح و تاسیسات مخابراتی برای شبکه رادیویی «صدای آزاد ایران» بدهند.» این دو نفر بعد‌ها شبکه‌ای از افسران و نیروهای نظامی ناراضی را سازماندهی کردند تا منطقه‌ای نزدیک مرز ایران و عراق را به تصرف درآورده و از آنجا به سازماندهی نیروهای مخالف نظام اسلامی بپردازند. به نوشتۀ گازیوروسکی «آن‌ها در اردیبهشت ۱۳۵۹ ادعا کردند مجموعه‌ای از ۷ هزار افسر نظامی بازنشسته و ۹۰ هزار داوطلب دیگر دارند که آماده‌اند نبردی مسلحانه را آغاز کنند. اگرچه شک هست که شبکه‌شان بیش از چند صد نفر عضو داشته است.» جز این دو نفر، شهریار شفیق فرزند اشرف پهلوی هم در سودای برانداختن نظام انقلابی بود. او که از جمله افسران نیروی دریایی ایران به شمار می‌آمد با وقوع انقلاب و انسداد مسیر بازگشت به کشور، دست به توطئه‌چینی زد و نقشه‌ای برای حمله هوایی به ایران طرح‌ریزی کرد اما پیش از آنکه به هدفش دست یابد در آذرماه ۱۳۵۸ توسط گروهی که خود را فداییان اسلام می‌خواندند، کشته شد. جز او سید مصطفی پالیزبان هم «روابطی با اویسی برقرار کرد و گروه کوچکی از چریک‌های کُرد تشکیل داد. ارتشبد بهرام آریانا هم تشکیلاتی به اسم «آزادگان» درست کرد و در ترکیه نزدیک مرز ایران، پایگاهی راه انداخت برای اینکه از آنجا به ایران حمله کند.» نظامیانی که محوریت کودتای نوژه را برعهده گرفتند اما هیچ‌کدام از این‌ها نبودند، نه اویسی، نه معین‌زاده، نه پالیزبان و نه آریانا. این سرهنگ محمدباقر بنی‌عامری از بازنشستگان ژاندارمری بود که به همراه دوست دیرینش سرهنگ عطاالله احمدی از افسران اطلاعات ارتش، برنامه‌ای نظامی برای سرنگونی نظام طرح‌ریزی کردند. آن‌ها ابتدا به این فکر افتادند که برای پیشبرد اهدافشان حمایت شاه را جلب کنند. این مهم اما به خاطر آوارگی آخرین شاه ایران در کشورهای مختلف هیچ‌گاه محقق نشد و احمدی که برای دیدار با شاه به خارج از کشور رفته بود، «چند ماهی را در اروپا گذراند و کوشید با شاه ارتباط بگیرد اما موفق نبود. شاه از ایران، اول به مصر و بعد به مراکش و باهاما و مکزیک رفت.» اینجا بود که احمدی از طریق فضل‌الله امیرفضلی از فعالیت‌های شاپور بختیار آگاهی یافت و به دیدار او رفت: «احمدی با بختیار دیدار کرد و از فعالیت‌های بنی‌عامری برای او گفت. بختیار خواستار دیدار با بنی‌عامری شد و این بود که در شهریور ۱۳۵۸، بنی‌عامری با هواپیما به پاریس رفت. بنی‌عامری و بختیار توافق کردند همکاری کنند. قرار شد بنی‌عامری طراحی و سازماندهی عملیات را انجام دهد و بختیار تامین مالی آن را به عهده بگیرد و اسمش را پای عملیات بگذارد و ارتباطات لازم را با دولت‌های خارجی حفظ کند.» کودتای نوژه و یک آغاز ۳۰۰ هزار تومانی بنی‌عامری که به ایران بازگشت با ابوالقاسم خادم از دوستان نزدیک بختیار و رهبر حزب ایران دیدار کرد و «خادم از طرف بختیار ۳۰۰ هزار تومان، معادل حدود ۳۰ هزار دلار آن زمان به بنی‌عامری داد» تا جنبشی مخفی در داخل ایران پایه‌گذاری کند. جنبشی که شاخه نظامی‌اش بنام «نظامیان وطن‌پرست ایران: نوپا» خوانده شد و زیر نظر بنی‌عامری به جذب نظامی‌های مخالف نظام می‌پرداخت و شاخه غیرنظامی‌اش توسط خادم مدیریت می‌شد. افراد دیگری هم در جریان فعالیت این گروه بودند. از جمله جواد خادم، وزیر کابینه بختیار و فرزند ابوالقاسم خادم که خود در راه‌اندازی شاخه غیرنظامی پاریس فعال بود و یکی از دوستانش به نام رضا مرزبان را نیز برای یاری رساندن به تشکیل شاخه غیرنظامی داخل کشور به یاری پدر فرستاده بود. همزمان شاخه نظامی هم به رهبری بنی‌عامری به جذب نیرو ادامه می‌داد و به نوشتۀ گازیوروسکی، «تا فروردین ۱۳۵۹ حدود سیصد نفر» نیرو از میان سربازان وظیفه و پرسنل نظامی بازنشسته جمع کرده بود. این دورانی بود که «بنی‌عامری و دیگر رهبران نوپا، برای حفظ امنیت اسم مستعار انتخاب کردند و برای نوپا ساختار به شدت تفکیک شدۀ سلولی‌ای چیدند که مطابق آن، اغلب اعضا فقط چند نفری از باقی را می‌شناختند...» ساختاری که باعث شد پس از شکست کودتا بسیاری از رهبران توطئه از برخورد امنیتی در امان بمانند. گازیوروسکی در جای جای گزارش از تزریق پول از سوی بختیار به شبکه نظامی نوپا سخن گفته است: «در این دوره بختیار حدود ۲ میلیون تومان معادل دویست هزار دلار آن زمان، به بنی‌عامری پول داد، برای اجارۀ خانه‌های امن و پرداخت هزینه‌های ارتباطات و رفت‌و‌آمد‌ها و خرید سلاح و ماشین و کامیون. بنی‌عامری کم‌کم شروع کرد به جمع‌آوری سلاح‌های سبک و مهمات: مقداری را از دلالان بازار سیاه ایران خرید و اعضای نوپا هم مقداری را از زرادخانه‌های نظامی دزدیدند. در همین دوره دو غیرنظامی به نام‌های سعید تیموری و پروین شیبانی هم شروع به فعالیت علیه نظام اسلامی کردند. تیموری یک شرکت بزرگ مهندسی داشت و شیبانی در وزارت امور خارجه دیپلمات بود. اگرچه هیچ یک از آن‌ها پیش از انقلاب فعالیت سیاسی نداشتند، بعد از سقوط شاه هر دو به حزب ایران پیوستند و از خط مشی ملی‌گرای سکولار دموکرات آن حمایت کردند. آن‌ها به سمت اعضای فعال‌تر حزب، از جمله ابوالقاسم خادم کشیده شدند...» اعضای دو شاخه نظامی و غیرنظامی در این دوره از راه‌های مختلف به پیشبرد اهداف خود پرداختند؛ از توطئه‌چینی‌ها و نقشه‌های نظامی بنی‌عامری تا طراحی شورش‌های مردمی و ورود به کارزار انتخابات مجلس از سوی تیموری و دیوارنویسی و پخش نوارهای سخنرانی‌های بختیار از سوی تیمی شامل شیبانی، خادم و چند نفر دیگر. همین دوره بود که ناصر رکنی، ستوان نیروی هوایی هم که در حال راه‌اندازی جنبشی مخفی در مخالفت با نظام بود، به این جمع پیوست. نقابی بر چهرۀ کودتاچیان «نوپا» بهمن یا اسفند ۱۳۵۸ بود که ضربه‌ای مقطعی به کودتاچیان وارد شد. خادم و مرزبان که تا آن روز در سازماندهی شاخه غیرنظامی جنبش پیشرفت اندکی داشتند، به اتهام‌هایی نامرتبط با فعالیت‌هایشان بازداشت شدند. همزمان بختیار مسوولی دیگر برای بخش غیرنظامی کودتا برگزید. گروهی کوچک به رهبری پرویز قادسی، شهردار سابق آبادان که مدتی بود با عنوان «نجات قیام ایران بزرگ [نقاب]» فعالیت می‌کرد. این چنین بود که در پی دیداری که جواد خادم میان قادسی و شیبانی ترتیب داد همۀ اعضای شاخه غیرنظامی از جمله شیبانی، تیموری، تحت پوشش نقاب قرار گرفتند. از بنی‌عامری هم خواسته شد شاخه نظامی «نقاب» را تشکیل دهد و او نیز نوپا را در نقاب ادغام کرد. به روایت گازیوروسکی، «قصد رهبران نقاب، برانداختن نظام اسلامی بود و روی کار آوردن دولتی انتقالی به رهبری بختیار: دولتی که قرار بود برای انتخاب حکومت تازه همه‌پرسی برگزار کند. به رغم گرایش‌های ملی‌گرایانه سکولار دموکرات رهبران نقاب، در این همه‌پُرسی ایرانی‌ها آزاد بودند سلطنت را انتخاب کنند، جمهوری اسلامی، یک جمهوری سکولار دموکرات یا هر نوع حکومتی که می‌خواستند.» او درباره ساختار مدیریت این گروه نیز می‌نویسد: «نقاب را در ابتدا کمیته‌ای مرکزی شامل بنی‌عامری، شیبانی، قادسی و تیموری رهبری می‌کردند. بعد‌تر سیروس ادیب از حزب ایران و یحیی فیروزی و مهران کلبادی از دوستان خادم، به این کمیته مرکزی پیوستند... سازمان نقاب سه شاخه داشت... شاخه نظامی به سرکردگی بنی‌عامری شامل خود او، ستوان رکنی، آیت محققی، سعید مهدیون، هادی ایزدی، حسن گوهری، کورس آذرتاش و یکی از فرماندهان شهربانی که نامش هنوز فاش نشده است. شاخه غیرنظامی شامل کمیته‌ای برای جذب اعضا به مسوولیت تیموری و شیبانی، کمیته‌ای برای تهیه و تدارک اطلاعات به مسوولیت فیروزی، کمیته‌ای برای پخش این اطلاعات به مدیریت ادیب و کمیته حفظ ارتباط با رهبران طوایف و متنفذین بازار به مسوولیت قادسی... شاخه سوم نقاب هم مسوول تدارکات مالی و لجستیکی بود، از جمله خرید سلاح و ماشین و خانه‌های امن. مسوول این شاخه منوچهر قربانی‌فر بود: صاحب شرکتی کشتیرانی که بختیار به رهبران نقاب معرفی‌اش کرد... ستاد فرماندهی نقاب در دفتر شرکت مهندسی تیموری بود.» بر اساس روایت تاریخ‌نگار آمریکایی «کمی بعد از تشکیل نقاب، بنی‌عامری دوباره به پاریس سفر کرد تا نقشه کودتا را برای بختیار و احمدی و امیرفضلی توضیح بدهد. بختیار نقشه را تایید کرد و پذیرفت ۱۲ میلیون تومان دیگر (حدود ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار دلار) برای تامین باقی‌ماندۀ عملیات نوژه بدهد، شامل کمک‌های مالی محدود به خانواده‌های تعدادی از کسانی که در عملیات نقش داشتند و پرداخت به طوایفی که در عملیات شرکت می‌کردند و خرید تعداد دیگری ماشین و موتورسیکلت.» پیشنهاد بختیار برای بمب‌گذاری رد شد نقشه کودتای نظامی نوژه که توسط بنی‌عامری طراحی شده بود، نقشه‌ای حساب‌ شده و دقیق می‌نمود. نقشه‌ای که بختیار و برخی دیگر از کودتاچیان نظراتی درباره آن داشتند که از سوی طراح اصلی رد شد. از جمله مواردی که گازیوروسکی در گزارش خود به نقل از بنی‌عامری به آن اشاره می‌کند، درخواست بختیار برای انجام یک سلسله عملیات بمب‌گذاری در آستانۀ کودتا بود: «بختیار کوشید بنی‌عامری را مجاب کند مجموعۀ بمب‌گذاری‌های غیرمرگباری را درون ایران انجام دهند تا در سایه آشوب و هرج و مرج بیشتر، راحت‌تر بتوانند کودتا را پیش ببرند. رابط‌های عراقی بختیار او را به چنین کاری ترغیب کرده بودند و او، حتی در پاریس، برای بنی‌عامری قراری با یکی از افسران اطلاعاتی عراق گذاشته بود تا دربارۀ این قضیه حرف بزنند. بنی‌عامری مخالف این فکر بود، با این استدلال که چنین بمب‌گذاری‌هایی دولت ایران را بیشتر گوش به زنگ می‌کند و شاید باعث شود نقشۀ آن‌ها لو برود. سر آخر، بختیار و افسر اطلاعاتی عراقی مجاب شدند و در ارتباط با نوژه، چنین بمب‌گذاری‌هایی انجام نشد.» آیت‌الله شریعتمداری پیامی در حمایت از کودتا ضبط کرده بود رهبران نقاب در کنار جذب گروهی ۷۰۰ تا ۸۵۰ نفره از نظامیان و حدود ۴۰۰ نیروی غیرنظامی، تلاش کردند از میان برخی چهره‌های متنفذ سیاسی و مذهبی نیز حامیانی برای خود پیدا کنند. تلاش‌هایی که به گفته برخی کودتاچیان از جمله تیموری، شیبانی و قادسی، به حمایت آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری، مرجع تقلید از کودتا انجامید. گازیوروسکی می‌نویسد: «ظاهراً آیت‌الله شریعتمداری پذیرفت از نقشه پشتیبانی کند و سخنرانی‌ای در حمایت از آن ضبط کرد که قرار بود بعد از پیروزی عملیات از رادیو و تلویزیون پخش شود. احمد مدنی، دریادار بازنشسته‌ای که در دولت بازرگان وزیر دفاع و فرماندار خوزستان بود و در اسفند ۱۳۵۸ به مجلس راه یافته بود هم پذیرفت از نقشه حمایت کند: اگرچه اعتقاد داشت نظام اسلامی هنوز خیلی محبوب‌تر از آن است که بشود سرنگونش کرد. یحیی فیروزی به مسعود رجوی، رهبر مجاهدین خلق که از بستگانش بود، خیلی سربسته از نقشه‌شان گفت، اما گفت‌وگویشان بی‌نتیجه بود.» به نوشتۀ گازیوروسکی، «اوایل تیرماه بود که کمیته مرکزی نقاب به این نتیجه رسید که عملیات را روز ۱۸ تیر اجرا کند، یکی، دو روز قبل از آغاز عملیات، کمیته به نیروهایی نظامی که قرار بود آغازگر عملیات باشند، گفت کی و کجا به همدیگر ملحق شوند. اعضای کمیته توافق کردند که تا پیش از انجام عملیات، هیچ جزئیاتی به دیگر کسانی که درگیر این نقشه بودند، چه در ایران و چه در پاریس بروز ندهند.» توطئه‌ای که در نطفه خفه شد گزارش مارک گازیوروسکی ابعاد مختلف توطئه کودتا را با جزییات روایت می‌کند. کودتایی که قرار بود در هفته‌های منتهی به ۱۸ تیر، با «شورش‌های گمراه‌کننده طوایف بختیاری، بویراحمدی‌ها، بلوچ‌ها و قشقایی‌ها» به منظور کشیدن واحدهای سپاه از تهران به بخش‌های دور از مرکز آغاز شود. پس از آن قرار بود در «شب ۱۸ تیر، گروهی حدوداً سیصد نفره از چتربازهای مشغول به خدمت و بازنشسته که در تهران مستقر بودند و سرگرد آذرتاش فرماندهی‌شان می‌کرد، در دسته‌هایی کوچک به سمت محل‌های تعیین‌ شده نزدیک پایگاه هوایی نوژه در همدان بروند. همزمان حدود بیست خلبان نیروی هوایی به سرکردگی سرتیپ محققی و ستوان رکنی، در پارک لاله تهران به همدیگر ملحق می‌شدند و می‌رفتند به سمت نوژه و می‌پیوستند به حدود سی خلبان دیگر که آنجا مستقر بودند. بعد خلبان‌ها مهار جنگنده‌های بمب‌افکن اف۴ و اف۵ موجود نوژه را به دست می‌گرفتند و سحرگاه به مجموعه‌ای از اهداف حمله می‌کردند، از جملۀ آن‌ها خانۀ آیت‌الله خمینی در تهران، مدرسه فیضیه در قم، مقر اصلی دادگاه انقلاب، دفتر نخست‌وزیر، واحد اطلاعات سپاه، دو پایگاه دیگر سپاه در تهران، چند پایگاه کمیته‌ها در تهران و باندهای فرودگاه‌های نیروی هوایی در تهران و چند شهر دیگر....» جز این خلبانان مستقر در همدان، ستاد کودتا گروه کثیری از واحدهای زمینی نیز داشت که مسوول تصرف نقاط حساس شهر بودند: «قرار بود وقتی هواپیما‌ها به تهران رسیدند، یکی‌شان دیوار صوتی را بشکند و از این طریق به یگان‌های زمینی مستقر در آنجا به رهبری سرهنگ ایزدی، علامت دهند که کارشان را شروع کنند. قرار بود گروهی از حدود سیصد تکاور، شامل تکاورهای مشغول به خدمت و بازنشسته ارتش، به سرکردگی دریادار گوهری، مرکز تلویزیون را در تهران تسخیر کنند... گروهی مشابه از بیست تکاور هم قرار بود مرکز رادیو را بگیرند که حفاظت زیادی نداشت. مسوولیت یگان‌های دیگر، دستگیری و نه کشتن همه رهبران برجستۀ انقلاب بود و تسخیر اهدافی کوچکتر مثل تاسیسات مخابراتی و وزارتخانه‌های کلیدی. به محض اینکه این اقدامات شروع می‌شد، یگان‌هایی مسلح از لشکر یکم ارتش می‌رفتند مکان‌هایی استراتژیک را در سرتاسر تهران می‌گرفتند و یگان‌هایی از پادگان جی ارتش هم فرودگاه مهرآباد تهران را می‌گرفتند. این یگان‌ها با کمک یگان‌هایی از شهربانی، جلوی هر نیرویی از سپاه یا کمیته‌ها یا ارتشی‌های وفادار به حکومت می‌ایستادند که ممکن بود در برابر کودتا قد علم کنند و این نیرو‌ها را خلع سلاح می‌کردند. هلیکوپترهایی از پایگاه اصفهان هم در هر نبرد احتمالی، به کمک می‌آمدند. ظاهراً بنی‌عامری هماهنگی‌هایی هم کرده بود تا حدود دویست قصاب و هزار زن، از جنوب تهران به سمت مناطق مرکزی شهر راهپیمایی کنند و شعارهای ضد حکومت بدهند و بکوشند دیگر معترضان ضد حکومت را هم با خود همراه کنند. به یگان‌هایی از ارتش که قرار بود شهر را بگیرند هم دستور داد هر راهپیمایی دیگری را به هم بزنند.» برنامه این بود که «بعد از تسخیر مراکز رادیو و تلویزیون، اعضای شاخه غیرنظامی نقاب آن‌ها را تحویل بگیرند و بیانیه‌هایی پخش کنند که حکومت نظامی اعلام شده است.» پیامی برای لشکر زرهی اهواز و یگان‌هایی از نیروی دریایی برای تصرف «تاسیسات نفت، پایگاه هوایی دزفول» و همچنین یگان‌هایی از ارتش برای تسخیر شهرهای اصفهان، مشهد و زاهدان. دولت موقت بختیار و نقاب؛ رویایی که محقق نشد بختیار و یارانش تصور می‌کردند با این نقشه دقیق می‌توان با سرنگونی نظام اسلامی، دولتی موقت به ریاست بختیار و هیات وزیرانی متشکل از اعضای نقاب تشکیل دهند و با تثبیت اوضاع مملکت به برگزاری همه‌پرسی تازه اقدام کنند. هر چند این برنامه روی کاغذ دقیق و حساب‌ شده به نظر می‌آمد ولی در عمل به بن‌بست خورد. با این حال هنوز هم با گذشت ۳۳ سال، چگونگی افشای این توطئه محل مناقشه است. به گزارش «تاریخ ایرانی»، آنچنان که گازیوروسکی روایت کرده است: «شب ۱۸ تیر، چتربازهایی که قرار بود پایگاه هوایی نوژه را بگیرند، با ماشین راه افتادند به سمت محل قرارشان نزدیک پایگاه... حدود ساعت ۱۰ شب، گروهی کوچک از اعضای سپاه همدان نزدیک ورودی پایگاه، ایستی بازرسی برپا کردند و شروع کردند به دستگیری چترباز‌ها. خیلی زود سپاهیانی دیگر از شهر ساوه هم به این اعضای سپاه پیوستند. آن‌ها در طول شب، پنجاه، شصت نفر از چترباز‌ها را دستگیر کردند، از جمله آذرتاش را که قرار بود فرمانده حمله به پایگاه باشد و نیز یک مربی چتربازی را به نام حیدری... اواخر شب، بنی‌عامری که قرار بود از مقر پایگاه نوژه فرمانده کل عملیات باشد، داشت به پایگاه نزدیک می‌شد که چند نفر از چترباز‌ها را دستگیر شده دید. دور زد و وسط توفانی از گلوله، با سرعت دور شد.» ناگفته پیداست با لو رفتن حضور چترباز‌ها در نزدیکی نوژه، باقی مراحل کودتا هم از پیش شکست خورده بود. چنانکه خلبانان مستقر در پارک لاله بی‌آنکه طبق برنامه راهی همدان شوند، به خانه برگشتند، دیوار صوتی هم نشکست و در نتیجه یگان‌های زمینی بعد از مدتی معطلی متفرق شدند و ستوان رکنی که از بسیاری از جزئیات اصلی نقشه با خبر بود بعد از رسیدن به خانه‌اش بازداشت شد. به نوشتۀ گازیوروسکی «بر پایه اطلاعاتی که تعدادی از چترباز‌ها لو داده بودند، رکنی بازجویی و مجبور شد اطلاعات بیشتری در مورد نقشه لو بدهد. در نتیجه این بازجویی‌ها و بازجویی‌های بعدی، نهایتاً ۲۸۴ نفر از کسانی که در ماجرا دست داشتند دستگیر شدند از جمله چتربازانی دیگر، حدود سی خلبان، کسانی دیگر از پرسنل پشتیبان نیروی هوایی، ده، دوازده تن از تکاوران تهران، بیست، سی افسر لشکر زرهی اهواز، یک افسر پایگاه ارتش زاهدان، چندین تن از طوایف بختیاری، بیست، سی نفر غیرنظامی دیگر که نقش‌های جزیی داشتند و همه اعضای شورای نظامی غیر از بنی‌عامری و فرمانده شهربانی... با این حال، بیشتر از ۷۰۰ تا ۷۵۰ نظامی و ۳۰۰ تا ۴۰۰ غیرنظامی دخیل در ماجرا، هیچ‌گاه دستگیر نشدند. فقط چند نفری از دویست تکاور، از جمله دریادار گوهری و یک افسر از لشکر یک تهران، سرهنگ ایزدی و یک افسر از زاهدان دستگیر شدند. هیچ‌یک از افراد پادگان جی تهران، پادگان‌های ارتش در اصفهان و مشهد، شهربانی یا نیروی دریایی که در ماجرا نقش داشتند، دستگیر نشدند. هیچ‌یک از رهبران غیرنظامی «نقاب» نیز دستگیر نشدند. بعضی از خلبان‌ها و چترباز‌ها و تعدادی از کسانی که در اهواز در نقشه دخیل بودند، جان به‌در بردند. ساختار سلولی تفکیک شدۀ «نقاب»، هویت بسیاری از نقش‌آفرینان ماجرا را حفظ کرد و به دیگرانی امکان داد پیش از اینکه بتوانند دستگیرشان کنند، مخفی بشوند.» پیروز حقیقی کودتای نوژه که بود؟ این چنین کودتای نوژه که توسط گروهی از نیروهای سیاسی ملی‌گرا و نظامیان سکولار طراحی شده بود، لو رفت و بسیاری از عوامل آن دستگیر شدند. اما افشای این توطئه چگونه صورت گرفت؟ رهبران ایران، بعد از شکست این توطئه روایتی خاص از آن ارائه دادند که در سال ۱۳۶۸ در کتابی به همین نام [نوژه] تکرار شد. بر اساس روایت آنان: یکی از خلبان‌های کودتاچی مستقر در تهران به خانه امام جمعه رفت و جزئیاتی کلیدی از عملیات را لو داد. گویا چند ساعت بعد‌تر، یکی از افسران غیرکادری هم که در عملیات نقش داشت، با مراجعه به یکی از کمیته‌های تهران اقدامی مشابه انجام داد. روایتی دیگر که گازیوروسکی به آن اشاره کرده و از خلال تحقیقات کودتاچیان درباره عوامل شکستشان به دست آمده، این است که «دو نفر از اعضای کمیته مرکزی نقاب، اواخر بعدازظهر روز ۱۸ تیر، سرخود و بی‌اجازه به بختیار و یکی از اعضای گروهش در پاریس تلفن کردند و فاش کردند نقشه کی و از کجا شروع می‌شود: اطلاعاتی که کمیته تصمیم گرفته بود پیش از آغاز عملیات به بختیار و گروهش ندهد. آن‌ها معتقدند یکی از مخاطبان این تماس‌ها، اطلاعات را به کسی دیگر داده و بعد هم او، بی‌آنکه مخاطب تماس بداند، آن‌ها را به دولت ایران رسانده و همین منجر به شکست نقشه شده است.» هر کدام از این روایت‌ها درست باشد، در اینکه کودتاچیان شکستی سخت را متحمل شدند، شکی نیست. کمی بعد از لو رفتن این توطئه، رهبر انقلاب اعلام کرد «هر کس در ارتباط با این ماجرا اعلام شده است، باید اعدام شود.» در نتیجه، ۱۴۴ نفر از عاملان ماجرا بعد از محاکمه به اعدام محکوم شدند. در طول دو سال بعد از ناکامی کودتا، رهبران جان‌به‌در برده نقاب به همکاری با بختیار ادامه دادند و از جمله بنی‌عامری، تیموری و شیبانی تلاش‌هایی را برای سازماندهی کودتایی دیگر و جلب حمایت مالی بختیار آغاز کردند که به شکست انجامید. آنان یک به یک از مجموعه جدا شدند و هر یک عملیات‌ها و فعالیت‌هایی ناکام را در جهت سرنگونی نظام به کار بستند که هیچ یک به جایی نرسید. مارک گازیوروسکی، تاریخ‌نگار آمریکایی در جمع‌بندی گزارش خود هرچند اذعان دارد که «نقشۀ نوژه تهدیدی مهم برای نظام اسلامی نوپای ایران بود» اما معتقد است حتی «اگر در شب ۱۸ تیر روند نقشه نوژه متوقف نشده بود و فردای آن روز، خلبان‌ها و نیروی زمینی دخیل در نقشه هم به اهداف برنامه‌ریزی‌شده خود می‌رسیدند، باز با مقاومتی حسابی و چشمگیر از سوی یگان‌های نظامی وفادار به حکومت و نیروهای سپاه و کمیته‌ها مواجه می‌شدند که نه تنها عمیقا سرسپرده نظام اسلامی بودند بلکه در جنگ چریکی شهری هم بی‌‌‌نهایت مهارت داشتند. او همر‌استا شدن نیروهای سکولار را از دیگر نکات مهم در جریان کودتای نوژه می‌داند. ملی‌گرایانی که در سال ۱۳۳۲ دولت مورد حمایتشان توسط گروهی از ارتشیان سرنگون شده بود، در جریان کودتای نوژه با دشمن سال‌های پیش خود یعنی ارتشیان سکولار هم‌پیمان شدند و این اتفاقی بود که تنها در آن مقطع و با هدفی مشترک یعنی پس زدن انقلابیون مسلمان امکان داشت.» تصفیه گسترده در ارتش و تضعیف موقعیت اسلام‌گرایان میانه‌رو از جمله دیگر تبعات کودتای نوژه بود که تاریخ‌نگار آمریکایی این چنین از آن یاد می‌کند که همان قدر که «نقشه نوژه تهدیدی جدی و مهم برای نظام اسلامی بود، شکست نقشه بسیار به سود انقلابیون حاکم تمام شد و مخالفان آن‌ها را تضعیف کرد. مخالفان میانه‌روی نظام اسلامی، بعد از نوژه، دیگر عملاً هیچ‌گاه نتوانستند تاثیری جدید داشته باشند.» بزرگترین پیروز این کودتا را اما نه در میان نیروهای سیاسی داخلی که باید خارج از مرز‌ها و در همسایگی غربی ایران جست‌وجو کرد. رژیم صدام حسین با حمایت از شاپور بختیار در جریان کودتای نوژه یک بازی برد- برد را آغاز کرد. اگر نوژه به نتیجه می‌رسید، عراق با کشوری از هم گسیخته و متشتت روبه‌رو بود که بسیار ساده‌تر می‌توانست از آن با عنوان هدفی مناسب برای حمله بهره ببرد. اما شکست کودتا هم برای صدام شکستی در برنداشت زیرا آنچنان که گازیوروسکی به خوبی تحلیل کرده است «دستگیری‌ها و اعدام‌ها و تصفیه‌های متعاقب کودتا، توان و روحیه نیروهای مسلح ایران را در آستانۀ حمله شهریور ۱۳۵۹ عراق تحلیل برد... نیروی هوایی ایران و لشکر اهواز برای دفاع از ایران در برابر حمله عراق حیاتی بودند: اما در چند هفته نخست نبرد، تقریبا نقشی نداشتند و همین به عراق امکان داد در خاک ایران پیشروی کند. اگر اجبار حکومت به دستگیری‌ها و اعدام‌ها و تصفیه متعاقب نوژه نبود، ایران قطعاً می‌توانست زود‌تر و موثر‌تر جلوی حمله عراق را بگیرد...» بر اساس تحلیل تاریخ‌نگار آمریکایی «عراق و رهبر آن صدام حسین» را می‌توان «بزرگترین پیروز ماجرای نوژه» قلمداد کرد. به عقیده گازیوروسکی، با توجه به حمله بعدی عراق به کویت که تنها برای دستیابی به منابع نفتی آن کشور بود، اگر این تحلیل را بپذیریم که «عراق حتی در صورت موفقیت نقشۀ نوژه نیز عزم داشته به ایران حمله کند، پس فقط می‌توانیم نتیجه بگیریم بختیار در طلب حمایت از عراق بسیار خام و ساده‌لوحانه عمل کرده است... حقیقت این است که اگر طرح نوژه پیش‌تر از این رفته و به جایی رسیده بود، حمله شهریور ۱۳۵۹ عراق، برای ایران احتمالا بسیار ویرانگر می‌بود، نه آنچنان که در واقعیت اتفاق افتاد.» منبع: تاریخ ایرانی سه شنبه 18 تير 1392 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

بختیار تسلیم ابهت امام خمینی(ره)

بعد از عدم موفقیت بختیار برای مسافرت به پاریس و مذاکره با امام خمینی(ره) بار دیگر خبر آمدن امام(ره) از رادیوهای خارج منتشر شد. بعد از این که به نخست وزیر اطلاع داده شد که مجدداً صحبت از آمدن امام(ره) است، اظهار نمود: «به این قبیل اخبار توجه نکنید، من در جریان کارها بوده و مشغول مذاکره با آنها هستم» ولی بعد از این که امام خمینی اعلام کرد: «برای بازگشت جنگ می کنم» و خبرگزاری ها آن را منتشر کرده و روزنامه ها با خطوط درشت در صفحات اول تبلیغ نمودند، بختیار بدون اینکه با شورای سلطنت، ارتش و شورای امنیت ملی مشورتی نماید در مصاحبه مطبوعاتی مورخه 9 بهمن ماه 1357 خود با خبرنگاران داخلی و خارجی اظهار داشت: «فرودگاه مهرآباد امروز باز خواهد شد و هیچ ممانعتی برای بازگشت حضرت آیة ا... خمینی به عمل نخواهد آمد...» ارتشبد عباس قره باغی بیان می کند: «بلافاصله بعد از خبر باز شدن فرودگاه، به بختیار تلفن کرده و گفتم: چطور بر خلاف تصمیم اولیه شورای امنیت ملی و بدون مشورت فرودگاه را باز اعلام کردید؟» بختیار گفت: «مطمئن باشید من در جریان کارها هستم، نگران نباشید.» بلافاصله برای ملاقات بختیار به نخست وزیری رفتم. بختیار اظهار نمود: « موضوع را با سفرای آمریکا و انگلیس بررسی کردیم، اگر امام به ایران نیاید مردم آرام نخواهند شد. مردم حالا خیال می کنند که ایشان امام است، اما وقتی آمد خواهند دید که خبری نیست و مثل سایر آیات عظام است ! شور و غلیان خواهد خوابید. من احترام لازم را به جا خواهم آورد و خواهم گفت که آیة ا... هر چه بگویند من انجام می دهم. » در جلسه ای که در کمیته بحران بعد از این تصمیم که از سوی بختیار گرفته شده بود، سپهبد مقدم اظهارات بختیار را در مورد این که برای برقراری آرامش در کشور ضرورت دارد آقای خمینی به ایران بیاید را تأکید کرده و اضافه نموده: «با بررسی که ما هم کرده ایم، تا موقعی که ایشان نیامده تحصن و اعتصابات خاتمه پیدا نخواهد کرد و ممکن نیست که کشور از حالت تعطیل عمومی خارج شود و اغتشاشات هم روز به روز شدیدتر خواهد شد.» بعد از اعلام رسمیت ورود امام خمینی در روز پنجشنبه 12 بهمن ماه 1357 روزنامه اطلاعات تحت عنوان «بزرگترین استقبال قرن» برنامه استقبال از امام را منتشر نموده و اضافه کرد: بختیار در یک تماس تلفنی با خبرنگار سیاسی اطلاعات، در پاسخ به این سؤال که دولت در حفظ امنیت امام و استقبال کننده ها چه نقشی خواهد داشت؟ گفت: «اگر امنیت به بنده واگذار شود، با کمال دقت این مهم را به انجام خواهم رساند و هر گونه تضمینی خواهم داد ولی اگر کمیته استقبال این کار را به عهده بگیرد من مسؤولیتی نخواهم داشت.» بختیار شورای امنیت ملی را برای بررسی ترتیب مراسم آمدن امام دعوت نمود و با آنها مطالب گفته شده قبلی را مطرح نمود و اضافه کرد: «به عنوان این که به مردم نشان داده شود احترامات لازم را برای امام به جا می آوریم و از طرفی چون اگر سؤ قصدی به جان ایشان بشود ملت ایران شورش خواهند کرد که جلوگیری از آن مقدور نخواهد بود، لذا لازم است مراقبت شدیدی در موقع ورود ایشان به عمل آید.» سپهبد مقدم رئیس ساواک این نظر نخست وزیر را تأیید نمود. در پایان جلسه بختیار بیان کرد: «برای جلوگیری از شورش در شهر، در روز ورود آیة ا... خمینی، لازم است قبلاً از طرف ارتش نمایش قدرتی انجام شود و یک راهپیمایی نظامی در پایتخت صورت گیرد.» به این ترتیب سازمان امنیت و فرمانداری نظامی تهران و شهربانی کشور عهده دار امنیت عمومی روز ورود امام خمینی و نیروی هوایی مأمور تأمین امنیت پرواز و فرودگاه و همکاری با کمیته استقبال و پذیرایی شده و بقیه نیروهای مسلح شاهنشاهی نیز به منظور جلوگیری از شورش مأمور نمایش قدرت و راهپیمایی در شهر گردیدند. مردم بعد از ماه ها که شهر تهران به علت اعتصاب مأموران شهرداری نظافت نشده بود، با شادمانی شروع به نظافت آن کردند، حتی سطح خیابان های مسیر امام خمینی را جارو می کردند. تلویزیون ایران هم در تمام این مدت، این اقدامات را با شرح و تفسیر نشان می داد. تلویزیون ضمن پخش این اخبار مرتباً فیلم جریانات اقامتگاه امام را در فرانسه نشان داده و افکار عمومی را آماده می کرد. شب پنجشنبه ( 12 بهمن 57 ) بختیار پیامی به ملت ایران داد که چنین بود: «... در این ساعات که حضرت آیة ا... خمینی پس از سالیان دراز وارد خاک کشور می شود، دولت ضمن تبریک و تهنیت به کلیه مسلمانان ایران لازم می داند که نکاتی را به اطلاع عموم برساند...» در تمامی نکاتی که بختیار ذکر کرده بود، او سعی در آرامش مردم با استفاده از تهدید داشته است. به هر حال پس از ورود امام خمینی به ایران آن هم با تشریفات مخصوص و مراسم فوق العاده از طرف دولت بختیار که بنا به قول خودش به منظور جلب رضایت امام در کشور بود، وضع کشور، مردم و مقامات مملکتی تغییر پیدا کرد و اگر قبلاً امیدواری به دولت بود، آن هم به کلی از بین رفت. در واقع دیگر به هیچ وجه دولتی در کشور احساس نمی شد زیرا تماماً امکانات ملی و وزارتخانه ها و سازمان های دولتی هر کدام به نحوی در خدمت امام خمینی(ره) قرار گرفته بودند. * منابع: 1 - روزنامه اطلاعات، شماره 15761 ، سه شنبه 26 دی ماه 1357 2 - روزنامه اطلاعات، شماره 15771 ، دوشنبه 9 بهمن ماه 1357 3 - روزنامه اطلاعات، شماره 15773 ، چهارشنبه 11 بهمن ماه 1357 4 - روزنامه کیهان هوایی هفتگی، شماره 30 ،چهارشنبه 18 بهمن ماه 1357 منبع: سایت جریده ادب منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

موانعی که بختیار ایجاد کرد!

داود قاسم‌پور ماجرای ورود امام‌خمینی به ایران و مشکلات و موانع توطئه‌آمیزی که در آن بحبوحه ایجاد شد و مانع‌تراشی‌های ابلهانه و سخیف دولت بختیار برای جلوگیری از بازگشت رهبر کبیر انقلاب، یکی از بخش‌های جذاب و در عین حال بهت‌آور تاریخ انقلاب اسلامی است. رفتن شاه از ایران برای آماده کردن زمینۀ ورود امام‌خمینی نبود، بلکه برای آماده کردن شرایط جلوگیری از این کار و اجرا کردن بدترین نوع از انواع حکومت نظامی بود. امّا شجاعت، تیزبینی و قدرت تحلیل اعجاب‌آور امام‌(ره)، همراه تلاش‌های هوشمندانه و تأثیرگذار اعضای شورای انقلاب در تهران و مهم‌تر از آن حضور بی‌مانند مردم در صحنه، سبب شد بختیار، باوجود تلاش‌های مذبوحانۀ خود، شکست بخورد و پا به فرار گذارد و با پیوند میان ارتش و ملّت، سرنگونی کامل دستگاه ظالم حکومت پهلوی با خشونت و خون‌ریزی هرچه کمتر محقق گردد. در مقالۀ پیش‌رو گوشه‌هایی از مانع‌تراشی‌های بختیار بر سر راه ورود امام‌خمینی و اقدامات و موضع‌گیری‌های امام(ره) و یارانش را مرور خواهید کرد. تحصن برای اعتراض به سیاست‌های دولت‌ها، یکی از شیوه‌های اعتراضی در ایران است که سابقه‌ای دیرینه در تاریخ سیاسی ایران‌زمین دارد. این شیوه اعتراض در ادبیات و رفتار سیاسی این کشور از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده و به‌ویژه در تاریخ معاصر، کارکرد بسیاری داشته است که نمونه بارز آن را می‌توان در انقلاب مشروطه ایران یافت. در آن انقلاب، ابتدا مشروطه‌خواهان به رهبری آیات سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی، در حرم حضرت عبدالعظیم تحصن کردند و تا حدودی توانستند خواسته‌های خود را پیش ببرند. مدتی بعد بر اثر بی‌اعتنایی شاه و درباریان، تحصنی بزرگ‌تر در قم برپا شد که البته تأثیر بسزایی در پیروزی این حرکت داشت. با وقوع این تحصن و به دنبال آن اعتراض مردم به خالی شدن تهران از روحانیان و بزرگان، دولت قاجار مجبور شد متحصنان را بازگرداند و به خواسته‌های آنان تن دهد که همین تسلیم سرانجام به استقرار نظام مشروطه در کشور انجامید. پس از آن نیز تحصن، به صورت یکی از شیوه‌های مبارزاتی در فرهنگ سیاسی ایران، جایگاه خود را حفظ کرد و به‌ویژه اهمیت خود را در بحبوحه انقلاب اسلامی نمایاند. فعالان و مبارزان مذهبی یکی از راه‌های مبارزه با رژیم پهلوی را در برگزاری تحصن می‌دیدند که از آن جمله می‌توان به تحصن مردم اصفهان در بیت آیت‌الله خادمی، ‌تحصن مردم به رهبری روحانیان در بیمارستان شاهرضای مشهد، تحصن روحانیان در کلیسای سن مری پاریس و نیز تحصن دانشجویان عضو انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا در کلیسایی در انگلستان اشاره کرد. یکی از تحصن‌های تأثیرگذار در پیروزی انقلاب اسلامی‌، تحصن روحانیان در دانشگاه تهران بود که در بهمن ۱۳۵۷ و در اعتراض به سیاست‌های دولت بختیار در بستن فرودگاه‌ها و مانع ایجاد کردن در راه بازگشت امام‌خمینی برگزار شد. در این مقاله تلاش شده است تأثیر این موضوع بررسی و بازگو شود. زمینه‌های تحصن امام‌خمینی(ره)، پس از فرار شاه اعلام نمود که به کشور برمی‌گردد و این نویدی برای نیروهای انقلابی بود تا پس از سال‌ها، حضور رهبرشان را در کشور مشاهده کنند. ایشان، پس از برگزاری باشکوه تظاهرات اربعین، در ۳۰ دی، در پیامی خطاب به ملّت، حضور قطعی خود را در کشور رسماً اعلام کرد و با این اعلام، هراس و آشفتگی بر اردوی طرفداران شاه حاکم شد. رژیم و نیز حامیان خارجی آن، کوشیدند با توسل به انواع حیله‌ها، از عملی شدن این تصمیم جلوگیری کنند. ژنرال هایزر، که در تهران، اوضاع را زیر نظر داشت، دراین‌باره نامه‌ای به کاخ سفید ارسال و قید کرد: «اگر [امام] خمینی‌ جمعه‌، یعنی‌ تا پنج‌ روز دیگر به‌ کشور برگردد، همه‌ چیز تمام ‌است‌. لحظه‌ای‌ که‌ او قدم‌ به‌ خاک‌ ایران‌ بگذارد رژیم‌ شاهی‌ پایان‌ می‌یابد و زندگی‌ افراد متعلق‌ به‌ آن‌ نیز تمام‌ می‌شود و ارتش‌ نیز از هم‌ پاشیده‌ خواهدشد».[۱] زبیگنو برژینسکی‌، مشاور امنیت‌ ملّی‌ کارتر و از مدافعان‌ سرسخت‌ «حمایت‌ از شاه‌ به‌ هر نحو ممکن‌»،[۲] درباره ‌ بازگشت‌ امام‌ به‌ کشور و پیامدهای آن‌ گفته است: «دورنمای‌ بازگشت‌ آیت‌الله‌ خمینی‌ متضمن‌ فاجعه ‌ عظیم‌ کامل‌ و بالقوه‌ای ‌برای‌ ماست‌ و مراجعت‌ او خروج‌ بختیار را از صحنه‌ تسریع‌ خواهد کرد… . به‌رئیس‌جمهور در یک‌ یادداشت‌ خصوصی‌ و مفصل‌ نوشتم‌ که‌ این‌ احتمال‌ وجود ندارد که‌ در ایران‌ فقط‌ حالت‌ دوگانه ‌ سیاه‌ و سفید در مقابل‌ ما قرار بگیرد، بلکه ‌با وخامت‌ تدریجی‌ مواجه‌ هستیم‌ که‌ در پایان‌ برای‌ ایالات‌ متحده‌ مصیبت‌ بین‌المللی‌ به‌ بار خواهد آورد. موقعیت‌ ما در خلیج ‌فارس‌ تضعیف‌ خواهد شد، مقام‌ ما را در سراسر جهان‌ عرب‌ متزلزل‌ خواهد کرد. اسرائیلی‌ها بیشتر نگران ‌امنیت‌ و ازاین‌‌رو کمتر مایل‌ به‌ سازش‌ خواهند شد. متحدانمان‌ ما را بی‌تفاوت ‌خواهند شمرد…».[۳] به خاطر این احتمالات بود که آنان ابتدا درصدد برآمدند با فرستادن نمایندگانی به نزد امام‌خمینی، اوضاع را نامتشنج جلوه دهند و به این وسیله مانعی در راه بازگشت امام ایجاد کنند؛ به همین منظور نمایندگانی از دولت‌های امریکا و فرانسه با امام دیدار کردند که در هر دو مورد، ایشان، با تیزبینی خاص، نقشه‌های آنان را خنثی کرد.[۴] دومین راهکار مخالفان حضور امام در ایران، سیاست مصالحه با ایشان بود تا از این طریق با سیاست‌بازی، ‌از ورودشان به کشور جلوگیری کنند. در این زمینه شاپور بختیار تلاش وافری از خود نشان می‌داد. او، که خروج‌ شاه‌ از ایران‌ را موفقیتی‌ برای‌ خود محسوب‌ می‌کرد و می‌پنداشت‌ با این‌ کار، نیروهای‌ اپوزیسیون‌ رژیم‌ و حداقل‌ جبهه ‌ ملّی‌، پشت‌ سر وی‌ خواهد ایستاد، در فکر آن‌ بود که‌ با امام‌ مصالحه کند؛ به‌ همین‌ منظور‌، ابتدا سیدجلال‌الدین‌ تهرانی‌، رئیس‌ شورای‌ سلطنت،[۵] را به‌ پاریس‌ اعزام ‌کرد تا ضمن‌ دیدار با امام‌، نظر ایشان‌ را درباره ‌ دولت‌ بختیار جویا شود. خبرگزاری‌ آسوشیتدپرس‌ در ۲۸‌ دی‌ماه‌ این‌ خبر را این‌گونه‌ مخابره‌ کرد: «دولت‌ جدید ایران‌ نماینده‌ای‌ جهت‌ دیدار با آیت‌الله‌ خمینی،‌ خطرناک‌ترین ‌دشمن‌ خود، برای‌ صلح‌ با وی‌ به‌ پاریس‌ فرستاد».[۶] سیدجلال‌الدین‌ تهرانی‌، در ۳۰‌ دی‌ماه،‌ از مسئولان‌ دفتر امام‌خمینی‌ در نوفل‌لوشاتو درخواست‌ کرد تا با امام‌ دیدار کند. این‌ موضوع‌ به‌ اطلاع‌ امام‌ رسید و ایشان‌ نیز اجابت‌ درخواست وی‌ را به‌ استعفایش‌ از عضویت‌ شورای‌ سلطنت‌ منوط کرد؛ زیرا‌ شورای‌ سلطنت از نظر امام‌ غیرقانونی‌ بود‌. رهبر انقلاب حتی‌ یک‌ گام‌ دیگر فراتر رفت‌ و عنوان‌ کرد که‌ باید سیدجلال‌الدین‌ تهرانی‌ شورای‌ سلطنت‌ را غیرقانونی‌ اعلام‌ کند. بدین ترتیب در ۱‌ بهمن‌، تهرانی‌‌ این‌‌گونه‌ استعفایش‌ از شورای‌ سلطنت‌ را اعلام‌ کرد: «قبول‌ ریاست‌ شورای‌ سلطنت‌ ایران‌ از طرف‌ این‌جانب‌ فقط‌ برای‌ حفظ‌ مصالح ‌مملکت‌ و امکان‌ تأمین‌ آرامش‌ احتمالی‌ آن‌ بود، ولی‌ شورای‌ سلطنت‌ به‌ جهت‌ مسافرت‌ من‌ به‌ پاریس،‌ که‌ برای‌ نیل‌ به‌ هدف‌ اصلی‌ بود، تشکیل‌ نشد. در این ‌فاصله‌ اوضاع‌ داخلی‌ ایران‌ به‌ سرعت‌ تغییر یافت؛‌ به‌طوری‌که‌ برای‌ احترام‌ به‌ افکار عمومی‌ و با توجه‌ به‌ فتوای‌ حضرت‌ آیت‌الله‌ العظمی‌خمینی‌ دامه ‌برکاته‌ مبنی‌ بر غیرقانونی‌ بودن‌ آن‌، شورا را غیرقانونی‌ دانسته‌ و کناره‌گیری‌ کردم. مصلحت‌ در آن‌ بود که‌ کناره‌گیری‌ کنم‌ و کناره‌گیری‌ کردم‌».[۷] به‌ این‌ گونه‌ رئیس‌ شورای‌ سلطنت، فقط ده‌ روز پس از تشکیلش‌، آن‌ را غیرقانونی‌ اعلام‌ کرد و بدین‌ترتیب ضربه‌ای‌ دیگر بر پیکر دولت‌ بختیار وارد آمد. بختیار، پس‌ از آن‌ نیز به‌ تلاش‌هایش ‌ادامه‌ داد و کوشید از راه‌های‌ مختلف‌، ورود امام‌ به‌ کشور را به تأخیر اندازد؛ ازهمین‌رو نامه‌‌ای به امام خمینی(ره) نوشت و توسط مهندس مرزبان به دست ایشان رساند که طی آن خواستار تعویق بازگشت ایشان به کشور شد. او حتی حسن نزیه را هم واسطه این کار کرد که البته موفق‌آمیز نبود.[۸] پس‌ از آن‌ بختیار، به‌ قول‌ خودش‌، به‌ فکر آمدن‌ خودش‌ به‌ پاریس افتاد و راه مذاکره ‌ مستقیم‌ با امام(ره)‌ را در پیش‌ گرفت و خواستار ملاقات‌ با ایشان‌ شد. ابراهیم ‌یزدی‌ دراین‌ باره‌ نوشته است: «در ۲۶‌ دی‌ماه‌ بازرگان‌ به‌ من‌ تلفن‌ کرد و گفت‌: بختیار تماس‌ گرفته‌ و پیغام‌ داده‌ است‌ که‌ آقا چه‌ امری‌ دارند؟ بروم‌ یا بمانم‌. این‌ موضوع‌ را با امام‌ مطرح ‌کردم‌. چیزی‌ نگفتند، من‌ هم‌ پیگیری‌ نکردم‌. ۲‌ بهمن‌ماه‌ دوباره‌ بازرگان‌ مجدداً یادآور شد، به‌ او گفتند: در تهران‌ در شورای‌ انقلاب‌ راجع‌ به‌ پیغام‌ بختیار صحبت‌ و موافقت‌ شده‌ است‌ که‌ بختیار به‌ پاریس‌ بیاید. اگر آقا مسئله‌ را بپذیرند، او مایل‌ است‌ همراه‌ با برخی‌ از وزرای‌ خود بیاید. این‌ مطلب‌ را به‌ امام‌ گفتم‌. ایشان ‌فرمودند: پذیرش‌ بختیار منوط‌ به‌ استعفای‌ او خواهد بود. آن‌ هم‌ حالا صلاح ‌نیست‌. حالا بماند».[۹] حجت‌الاسلام‌ والمسلمین‌ علی‌اکبر هاشمی‌ رفسنجانی‌ ــ از اعضای‌ شورای‌ انقلاب‌ ــ درباره ‌ مذاکرات‌‌ شورای‌ انقلاب‌ و بختیار گفته است: «مهندس‌ بازرگان‌ و جمعی‌ از اعضای‌ شورای‌ انقلاب‌، از جمله‌ خود من،‌ با افرادی‌که‌ به‌عنوان‌ نمایندگی‌ از دولت‌ بختیار می‌آمدند مثل‌ عباس‌ امیرانتظام‌ و احمد مدنی‌، دیدار می‌کردیم‌ و ضمن‌ رعایت‌ سیاست‌ مذاکره‌ با بختیار، مذاکره‌ با چند نفر از امرای‌ ارتش‌ را نیز با هدف‌ جلوگیری‌ از خون‌ریزی‌ بیشتر و انتقال‌ مسالمت‌آمیز قدرت‌ با جدیت‌ پیگیری‌ می‌کردیم‌. در جریان‌ همین‌ مذاکرات‌ بود که‌ پیشنهاد استعفای‌ بختیار هم‌ مطرح‌ شد».[۱۰] ارتشبد قره‌باغی‌، که‌ به‌طور مرتب‌ با بختیار دیدار، و در قضایای‌ مختلف‌ با وی‌ مشورت‌ می‌کرد، از قول‌ بختیار نوشته است: «نمایندگان‌ ایشان‌ [امام‌ خمینی] در تهران‌ به‌ من‌ پیشنهاد می‌کنند که‌ من‌ استعفا بکنم‌ و اطمینان‌ می‌دهند که‌ مجدداً آیت‌الله‌ خمینی‌ مرا به‌ نخست‌وزیری ‌منصوب‌ نماید».[۱۱] این‌ موضوع‌ که‌ امام‌خمینی‌‌، بختیار را خواهد پذیرفت‌، تعجب‌ یاران‌ ایشان را برانگیخت. آیت‌الله خامنه‌ای،‌ که‌ آن‌ روزها عضو شورای‌ انقلاب‌ و از روحانیان‌ متحصن‌ در مسجد دانشگاه‌ تهران‌ بود، درباره ‌ انعکاس‌ این‌ خبر بین‌ یاران‌ امام‌ و دیدگاه‌های آنان‌ و ردّ این‌ خبر از سوی‌ امام‌ نوشته است: «[وقتی]‌ شهید مطهری‌ و بهشتی‌ اصلاحات‌ مورد نظر را در نامه ‌ بختیار به‌عمل ‌آوردند و آن‌ را به‌ سمع‌ امام‌ رسانده‌، موافقت‌ امام‌ را با سفر بختیار به‌ پاریس‌گرفتند. آن‌ نامه‌ را در جلسه‌ای‌ که‌ با حضور آیت‌الله منتظری‌ و علمای‌ قم‌ تشکیل‌ شده‌ بود خواندند. برادرانی‌ که‌ در آن‌ جلسه‌ بودند از جمله‌ آیت‌الله منتظری‌ گفتند‌ ’نه‌، امام‌ قبول‌ نکرده‘» و این‌ همان‌ نظر ما بود؛ یعنی‌ ما هم‌ فکر می‌کردیم‌ که ‌این‌ برای‌ امام‌ غیر قابل‌ قبول‌ است‌. دوستان‌ گفتند که‌ ما با پاریس‌ تماس‌ گرفتیم‌ و امام‌ قبول‌ کرده‌اند. اما آقای‌ منتظری‌ گفتند: ’من‌ تا خودم‌ با پاریس‌ صحبت‌ نکنم ‌باور نخواهم‌ کرد‘ بالاخره‌ سر این‌ قضیه‌ بگومگو شد که‌ آیا امام‌ متن‌ اصلاح‌‌شده ‌را قبول‌ می‌کنند یا خیر. همه‌ معتقد بودیم‌ که‌ اگر امام‌ متن‌ را قبول‌ بکنند، کار عجیبی‌ صورت‌ گرفته‌ است‌، اما ما تلفن‌ کرده‌ بودیم‌ [و از قبول‌ شدن‌ آن‌ از طرف‌ امام] مطمئن‌ بودیم‌. منتها چون‌ دوستان‌ حاضر در آن‌ جلسه‌ تصمیم‌ گرفتند خودشان‌ مستقیماً با پاریس‌ تماس‌ بگیرند. به‌ نظرم‌ آقای‌ منتظری‌ تلفن‌ کرد به ‌پاریس‌ و گفت‌ که‌ ’این‌ را می‌گویم‌ بنویسید و خدمت‌ امام‌ بگویید و جوابش‌ را به ‌من‌ بدهید‘ [و متن‌ نامه ‌ بختیار را خواند] ما به‌ مدرسه ‌ رفاه‌ برگشتیم‌ منتظر جواب‌ بودیم‌. نیمه‌شب‌ بود که‌ اعلامیه ‌ امام‌ مبنی‌ بر قبول‌ نکردن‌ نامه ‌ بختیار و رد عزیمت‌ او به‌ پاریس‌ منتشر شد». امام در ۵ بهمن در پیامی به مردم و ضمن تشکر از حضور گرم و صمیمی آنان برای استقبال از معظم‌له، ‌با تأکید بر غیر قانونی بودن دولت بختیار هر گونه مذاکره با آن را رد و تکذیب کرد: «من از ملّت ایران خصوصاً اهالی شهرستان‌ها و روستاهای کشور که متحمل زحمت شده و از نقاط دور و نزدیک به تهران آمده‌اند، تشکر می‌کنم. امیدوارم تا با میزبانان خود، اهالی محترم و آگاه تهران همگامی کرده و در راهپیمایی آنان شرکت کنند؛ و مظالم دولت حیله‌گر و غیرقانونی را افشا نمایند. از اینکه ایادی اجانب، فرودگاه‌های سراسر ایران را به روی من بسته‌اند، به‌ناچار تصمیم گرفتم که روز یکشنبه ۲۹ صفر به کشور برگشته و چون سربازی در کنار شما به مبارزه علیه استعمار و استبداد تا پیروزی نهایی ادامه دهم. مردم دلیر ایران آگاه‌اند که این حرکات مذبوحانه و غیرانسانی از دولت غاصب و متظاهر به قانون اساسی، نمی‌تواند راه ملّت را منحرف نماید؛ دولتی که برخلاف تمام موازین اسلامی و انسانی کراراً مطالبی به دروغ به اینجانب نسبت داده است که شدیداً تکذیب می‌کنم. من هرگز با دولت‌های غیرقانونی مذاکره نکرده و نمی‌کنم».[۱۲] امام‌ در‌ همان‌ روزها، ‌در پیامی دیگر‌ خطاب‌ به‌ روحانیان‌ تهران‌ و شهرستان‌ها، فرمود: «آنچه‌ ذکر شده‌ است‌ که‌ شاپور بختیار را به‌ سمت‌ نخست‌وزیر من‌ می‌پذیرم ‌دروغ‌ است‌، بلکه‌ تا استعفا ندهد او را نمی‌پذیرم‌؛ چون‌ او را قانونی‌ نمی‌دانم‌. حضرات‌ آقایان‌ به‌ ملّت‌ ابلاغ‌ فرمایید که‌ توطئه‌ای‌ در دست‌ اجراست‌ و از این‌ امور گول‌ نخورید. من‌ با بختیار تفاهمی‌ نکرده‌ام‌ و آنچه‌ سابق‌ گفته‌ است‌ که ‌گفت‌وگو بین‌ او و من‌ [بوده] دروغ‌ محض‌ است‌. ملّت‌ باید موضع‌ خود را حفظ‌ کنند و مراقب‌ توطئه‌ها باشند».[۱۳] به‌ این‌ شکل‌ تلاش‌های‌ بختیار در این‌ زمینه‌ نقش‌ بر آب‌ شد. او پس از ردشدن درخواست خود، از فعالیت دست برنداشت و این بار کوشید با فشار به یاران امام، موفق شود از حضور ایشان در کشور جلوگیری کند؛ بنابراین ابتدا از شورای‌ انقلاب‌ خواست مدت‌ دو ماه‌ از مراجعت‌ رهبر انقلاب‌ به‌ کشور جلوگیری کند که با مخالفت امام با این‌ موضوع، عملاً آن احتمال هم منتفی شد.[۱۴] پس از آن بختیار به فکر اقدامی نظامی افتاد. یکی از این راهکارها، انفجار هواپیمای‌ امام‌خمینی‌ بود. ارتشبد فردوست‌ ــ رئیس‌ دفتر ویژه ‌ اطلاعات‌ وقت‌ ــ دراین‌باره‌ گفته است: «از روزی‌ که‌ بختیار نخست‌وزیر شده‌ بود، هر روز ساعت‌ شش‌ تا هشت ‌بعدازظهر کمیسیونی‌ با حضور مقدم‌ یا ثابتی‌ ــ نماینده ‌ ساواک ــ سپهبد جعفری‌ ــ نماینده ‌ شهربانی ــ سپهبد محققی‌ ــ نماینده ‌ ژاندارمری ــ سپهبد قره‌باغی‌ ــ رئیس‌ ستاد ارتش‌ ــ تیمسار بدره‌ای‌ ــ فرمانده ‌ نیروی‌ زمینی ــ ربیعی‌ ــ فرمانده ‌نیروی‌ هوایی ــ‌ و حبیب‌ اللهی‌ ــ فرمانده ‌ نیروی‌ دریایی‌ ــ تشکیل‌ می‌شد و در این‌ کمیسیون‌ از مسائل‌ انتظامی‌ و اطلاعاتی‌ و امنیتی‌ صحبت‌ می‌شد و بخش‌ قابل‌توجهی‌ از این‌ جلسات‌ مصروف‌ طرح‌ نقشه‌ برای‌ جلوگیری‌ از ورود امام‌ به‌ کشور می‌شد. در همین‌ کمیسیون‌، طرح‌ انفجار هواپیمای‌ حامل‌ امام‌ مطرح‌ شد».[۱۵] راهکار دیگر بختیار برای‌ جلوگیری‌ از ورود امام‌ به‌ کشور، منحرف‌ کردن‌ مسیر هواپیمای‌ حامل‌ ایشان‌ و سپس‌ دستگیری‌‌شان‌ بود که ربیعی، یکی از فرماندهان عالی‌رتبه ارتش، پیشنهاد کرده بود. بختیار، این‌ موضوع‌ را با مقامات‌ امریکا نیز در میان‌ نهاد و توانست‌ حمایت‌ کارتر را نیز به‌دست‌ آورد. برژینسکی‌ ــ مشاور امنیت ‌ملّی‌ وقت‌ کارتر ــ در این‌ زمینه‌ گفته است: «تصمیم‌ بختیار برای‌ دستگیری‌ [امام] خمینی‌ در جلسه‌ای‌ مطرح‌ شد. من‌ و براون‌ از طرفداران‌ این‌ طرح‌ بودیم‌ و استدلال‌ می‌کردیم‌ حالا که‌ بختیار تصمیم‌ به‌ این‌ کار گرفته‌ است‌ باید از او حمایت‌ کنیم،‌ ولی‌ ونس‌ [که‌ اطلاعات‌ خود در زمینه ‌ ایران‌ را از سولیوان‌ می‌گرفت‌] از مخالفان‌ جدی‌ این‌ طرح‌ بود و این ‌باعث‌ اختلاف‌ شدید ما با ونس‌ شده‌ بود. در ۲۳‌ و ۲۴ ‌ژانویه،‌ پس‌ از چند جلسه‌، این‌ مسئله‌ را با رئیس‌جمهور کارتر در میان‌ گذاشتیم‌. واکنش‌ اولیه ‌ کارتر در برابر برنامه ‌ بختیار فوق‌العاده‌ مثبت‌ بود و وقتی‌ در جریان‌ موضوع‌ قرار گرفت‌ با خوشحالی‌ گفت‌ عالی‌ است‌ و سپس‌ با تغییراتی‌، متن‌ پیشنهادی‌ من‌ و براون‌ را به‌ تهران‌ مخابره‌ کرد».[۱۶] ولی بختیار، به‌‌رغم طرح اولیه‌اش، جرأت نداشت به چنین اقدامی دست زند و به این خاطر از اجرایی کردن آن خودداری کرد. علاوه بر آن راهکارهای دیگری هم مطرح بود که هر کدام بنا به عللی، عملی نشد.[۱۷] یکی‌ دیگر از راهکارهای‌ بختیار برای‌ جلوگیری‌ از ورود امام‌ به‌ کشور، بستن ‌فرودگاه‌ها بود. آنان‌ وقتی‌ که‌ امام‌ را برای‌ بازگشت‌ به‌ کشور، به‌رغم وجود خطرهای بسیار‌، جدی ‌دیدند، در اقدامی‌ شتاب‌زده‌، دستورالعمل‌ اشغال‌ نظامی‌ فرودگاه‌ مهرآباد و بستن ‌فرودگاه‌های‌ سراسر کشور را به‌ روی‌ پروازهای‌ خارجی در ۴ بهمن‌ماه‌ اعلام‌ کردند و مدت‌ سه‌ روز تمامی‌ پروازهای‌ خارجی‌ را لغو نمودند و متعاقب آن تصمیم بود که روحانیون تصمیم به تحصن در دانشگاه تهران گرفتند. تحصن روحانیان وقتی که بازگشت امام به کشور اعلام شد، روحانیان از سراسر کشور به تهران آمده بودند تا در مراسم استقبال از معظم‌له حضور داشته باشند. آنان، که اغلب در کمیته استقبال[۱۸] از امام عضویت داشتند، در حال تدارک دیدن مقدمات بازگشت ایشان به کشور بودند که سیاست بختیار در بستن فرودگاه‌ها به روی پروازهای خارجی برای جلوگیری از بازگشت امام(ره) مطرح گردید. روحانیان‌ مبارز وقتی ‌بسته‌ شدن‌ فرودگاه‌ها و علاوه‌ بر آن‌، سرکوب‌ مردم‌ توسط‌ نظامیان‌ را دیدند، در مسجد دانشگاه‌ تهران‌ تحصن‌ کردند. آیت‌الله خامنه‌ای‌ ــ از روحانیان‌ متحصن‌ در مسجد دانشگاه‌ تهران‌ ــ دراین‌‌باره‌ گفته است: «روزی‌ که‌ قرار بود امام‌ بیایند، ما به‌ بهشت‌ زهرا رفته‌ بودیم‌، شهید بهشتی‌ در آنجا سخنرانی‌ کرد، بعد هم‌ قطعنامه‌ای‌ که‌ تهیه‌ شده‌ بود خواندیم‌ و برگشتیم‌. وقتی‌ برگشتیم‌، بحث‌ بر سر این‌ مطلب‌ بود که‌ قدم‌ بعدی‌ چه‌ باشد. فکر تحصن‌ در تهران‌ بی‌ارتباط‌ با تجربه ‌ تحصن‌ در مشهد نبود. درواقع‌، تجربه ‌ موفق‌ تحصن‌ بیمارستان‌ مشهد [بود] که‌ [اینک] در تهران‌ انجام‌ می‌گرفت‌، مدتی‌ بحث ‌بر سر محل‌ تحصن‌ بود. بعضی‌، مسجد امام‌ در بازار را که‌ آن‌ موقع‌ موسوم‌ به ‌مسجد شاه‌ بود، پیشنهاد کردند. برخی‌ هم‌ جاهای‌ دیگر را پیشنهاد کردند. دانشگاه ‌هم‌ ضمن‌ پیشنهادها بود که‌ پیشنهاد بسیار جالب‌ و از هر جهت‌ مناسبی‌ بود. بنابر این‌ شد که‌ صبح‌ زود برادرها به‌ دانشگاه‌ بروند، اما از این‌ خوف‌ داشتیم‌ که‌ دانشگاه‌ را ببندند. به‌ همین‌ دلیل‌ کسی‌ فرستادیم‌ که‌ با یکی‌ از مسئولان‌ دانشگاه‌ ــ که‌ بعدها به‌ نظرم‌ رئیس‌ دانشگاه‌ شد ‌ــ صحبت‌ کند. تفاهم‌ شد و البته‌ مشکلات ‌زیادی‌ هم‌ برایمان‌ ایجاد کردند. مسجد دانشگاه‌ خوشبختانه‌ باز بود و ما فوراً وارد مسجد شدیم‌ و اتاقک‌های‌ بالای‌ مسجد را ستادهای‌ کارمان‌ کردیم‌».[۱۹] به گفته علی اکبر ناطق نوری، تصمیم به تحصن در دانشگاه تهران، در کمیته استقبال از امام اتخاذ و عملی شد.[۲۰] بلافاصله پس از اتخاذ چنین تصمیمی، کمیته استقبال از امام، در پیامی سرّی، ‌به عموم روحانیان اعلام کرد که هر چه سریع‌تر خود را به دانشگاه تهران برسانند و برای اعتراض به جلوگیری از بازگشت امام‌خمینی در مسجد دانشگاه تحصن کنند.[۲۱] جمعی از اعضای کمیته استقبال از امام، به مسجد دانشگاه تهران رفتند و آن مکان را برای تحصن درازمدت آماده، و وسایل مورد نیاز را به آن مکان منتقل کردند. آنان سپس برای تأمین امنیت شرکت‌کنندگان در تحصن، مأمورانی را در مقام محافظ گماشتند.[۲۲] پس از آن روحانیان به طرف دانشگاه رفتند. به گفته سید علی اصغر دستغیب، آنها قرار گذاشتند تا با فاصله از یکدیگر و پراکنده وارد مسجد دانشگاه شوند برای اینکه مأموران رژیم حساس نشوند و از حضور آنان در دانشگاه تهران جلوگیری نکنند.[۲۳] تعداد روحانیان‌ اعتصابی،‌ که‌ ابتدا چهل‌ نفر بود، به‌ صدها نفر رسید و در روز دوم تحصن از مرز پانصد نفر گذشت. پس از ورود روحانیان به این تحصن، آقایان معادیخواه و سید هادی خامنه‌ای، به سمت اعضای تبلیغات[۲۴] این تحصن انتخاب شدند و آیت‌الله شیخ احمد جنتی هم، در مقام سخنگو،[۲۵] در این زمینه اطلاع‌رسانی کرد. روحانیان‌ متحصن،‌ در ۸‌ بهمن‌ماه‌، با صدور اعلامیه‌ای‌ خطاب‌ به ‌ملّت‌ ایران‌ اعلام‌ کردند که‌ تا بازگشت‌ امام‌ به‌ کشور به‌ تحصن‌ خود ادامه‌ خواهند داد. در این‌ اعلامیه‌ قید شده‌ بود: «حکومت‌ غیرقانونی‌ و غاصب‌ بختیار در بی‌شرمی‌ و اهانت‌ به‌ حیثیت‌ ملّت‌ ایران‌ روی‌ پیشینیان‌ نوکرصفت‌ خود را سفید کرد. در روز جمعه‌، ۶‌ بهمن‌ماه‌، در تهران‌، تبریز، رشت‌، گرگان‌ و… دست‌ به‌ کشتارهای‌ فجیع‌ و وحشیانه‌ زد و با بستن‌ فرودگاه‌های‌ کشور به‌ روی‌ رهبر محبوب‌ ملّت‌، آیت‌الله‌العظمی امام‌خمینی‌ ــ دامه ظله‌ ــ احساسات‌ پاک‌ مردم‌ شرافتمند ایران‌ را، که‌ با قلبی‌ لبریز از عشق‌ و دیدگان‌ پراشک‌ و شوق در انتظار مقدم‌ فرخندۀ‌ رهبر عظیم‌الشأن‌ خود بود[ند] سخت‌ جریحه‌دار کرد و خشم‌ ملّت‌ ایران‌ را که‌ ریشۀ‌ او و اربابانش‌ را خواهد سوزاند بیش‌ از پیش‌ برانگیخت‌. اینجانبان‌ به‌ عنوان‌ اعتراض‌ به‌ اعمال ‌ضد انسانی‌ دولت‌ غیرقانونی‌ بختیار از ساعت‌ ۹ روز ۸‌ بهمن‌ماه‌ جاری‌ تا بازگشت‌ حضرت‌ آیت‌الله‌العظمی‌ امام‌ خمینی‌ ــ دامه ‌ظله‌ ــ به‌ وطن‌ و آغوش‌ پرمهر ملّت‌، در مسجد دانشگاه‌ تهران‌ تحصن‌ اختیار می‌کنیم‌ و از این‌ محل‌ مقدس‌ در کنار برادران‌ دانشجوی‌ خود ندای‌ حق‌طلبانۀ‌ خود را به‌ گوش‌ جهانیان‌ خواهیم‌ رساند».[۲۶] روزنامۀ‌ اطلاعات‌ در گزارشی‌ از تحصن‌ روحانیان‌ در دانشگاه‌ تهران‌ نوشت‌: «تعداد روحانیون‌ متحصن‌ در حال‌ افزایش‌ است‌ و سخنگوی‌ آنان‌ [آیت‌الله‌ احمد] جنتی‌ است‌. حدود ساعت‌ ده‌ صبح‌ امروز (۸‌ بهمن‌ماه‌)، نمایندۀ ‌خلبانان‌ اعتصابی‌ هواپیمایی‌ ملّی‌ نیز به‌ جمع‌ روحانیون‌ آمد و آمادگی‌ خلبانان‌ را برای‌ پیوستن‌ به‌ این‌ تحصن‌ اعلام‌ کرد. گروه‌های‌ دانشجویی‌ و نیز مردم ‌دسته‌دسته‌ درحالی‌ که‌ شعارهایی‌ چون‌: ’برادر مسلمان‌، تحصن‌، تحصن‌، دانشگاه‌، تحصن‘ سر می‌دادند به‌ جمع متحصنین‌ می‌پیوستند. دیگر شعارهای‌ افراد متحصن‌ عبارت‌ بودند از: ’نه‌ قانون ‌اساسی‌، نه‌ سازش‌ سیاسی‌، تنها راه ‌رهایی‌ جنگ‌ مسلحانه‌ است‘». این‌ روزنامه‌ در ادامه‌، نام عده‌ای‌ از روحانیان‌ اعتصابی‌ را اعلام‌ کرد که‌ نام‌ آیات ‌مطهری‌، آذری‌ قمی‌، محفوظی‌، طاهری‌، ربانی‌، محمدعلی‌ شرعی‌، فاضل‌ موحدی‌، یوسف‌ صانعی‌، حسین‌ راستی‌، محمد مؤمن‌، خلخالی‌، توسلی‌، احمدی‌ و حیدری‌ در میان‌ آنان‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. با انتشار خبر تحصن علما و روحانیان در مسجد دانشگاه تهران، مردم تهران و نیز انقلابیونی که از سایر شهرها برای استقبال از امام آمده بودند از این تحصن آگاه شدند و به صورت دسته‌جمعی، درحالی‌که شعارهای انقلابی سر می‌دادند، به دانشگاه تهران رفتند. آنها، پس از شرکت در جمع علمای متحصن و شعار دادن و عزاداری و سینه‌زنی، از دانشگاه خارج می‌شدند و باز دستۀ دیگر با شور و هیجان بیشتر وارد می‌شدند. در این دسته‌ها و گروه‌ها، زنان و مردان بسیاری از قشرهای مختلف، اعم از بازاری، دانشجو، کارگر، کارمند، کشاورز و روحانی حضور داشتند. اقدام روحانیت انقلابی در تشکیل این تجمع و تحصن در محل مسجد دانشگاه تهران ابتکاری بود که دانشگاه را، که در مرکز شهر قرار داشت و از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود، به مرکز ستاد عملیات انقلاب مبدل کرده بود. این اقدام در نوع خود اقدامی به‌موقع و مناسب به شمار می‌رفت. آیات عظام قم و مدرسین عالی‌مقام مشهد و دیگر بزرگان دینی، طی تلگراف‌هایی، تحصن روحانیان را تبریک گفتند و آمادگی خود را برای هرگونه کمک به متحصنان اعلام کردند. دیگر مجامع، محافل و گروه‌هایی که حمایت خود را از متحصنان اعلام کردند عبارت بودند از: دانشگاهیان تبریز، سندیکای مشترک کارکنان صنعت نفت، جامعه هیئت علمی دانشگاه علم و صنعت، هزاران نفر از محصلان علوم دینی، انجمن اسلامی معلمان، اعضای هیئت علمی دانشگاه ملّی ایران، اعضای هیئت‌مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات و… . از جمله وقایع مرتبط با تحصن روحانیان در دانشگاه تهران، کشتار مردم در میدان انقلاب (۲۴ اسفند) بود. در این واقعه بیش از یکصد نفر از مردم به شهادت رسیدند و حدود چهارصد نفر مجروح گردیدند، بعضی از اتوبوس‌های ژاندارمری و شرکت واحد بر اثر خشم مردم به آتش کشیده شدند و میدان ۲۴ اسفند و خیابان ۳۰ متری با خون پاک شهدا رنگین شد. امام خمینی در پیامی به مناسبت این کشتار و قتل‌عام‌هایی که در همین زمان در تهران و شهرستان‌ها انجام می‌شد از مردم خواست تا پیروزی نهایی مقاوم و استوار در مقابل دژخیمان ایستادگی کنند. در قسمتی از پیام ایشان آمده است: «ملّت عزیز! دوستان من! نه به وعده‌های پوچ دولت‌های غیرقانونی اعتنا کنید، و نه از هیاهوی دژخیمان بهراسید. نهضت مقدس را پیش رانید و به آخر رسانید، و دست اجانب و نوکرهای از خدا بی‌خبرشان را از کشور عزیز قطع کنید». با توجه به وقایع رخ‌داده دامنۀ تحصن نیز گسترش پیدا می‌کرد؛ به‌طوری‌که در روز سوم تحصن، یعنی ۱۰ بهمن ۱۳۵۷، با پیوستن عدۀ بیشتری به این تحصن، بیش از دوهزار نفر در مسجد دانشگاه تهران تجمع کردند که همچنان خواستار بازگشت فوری و بی‌قیدوشرط رهبر کبیر انقلاب به میهن بودند. برای تحصن چندین روزه، به تدارکات گسترده نیاز بود؛ به‌ویژه آنکه روحانیان از سراسر کشور در آن حضور می‌یافتند. این دغدغه، بر اثر مساعی آیت‌الله سید عبدالمجید ایروانی، از ائمۀ جماعت بازار تهران، که مسئولیت تدارکات این تحصن را بر عهده گرفت، حل شد.[۲۷] علاوه بر آن، اعضای کمیتۀ استقبال از امام هزینۀ علمای تحصن را تأمین می‌کردند.[۲۸] مردم نیز بلافاصله پس از آگاهی از این اقدام روحانیت به کمک آنان شتافتند و مایحتاج ضروری را در اختیارشان قرار دادند. روزنامۀ کیهان در گزارشی از این اقدام با عنوان همبستگی مردم یاد نمود و قید کرد: تلاش مردم برای رساندن کمک به متحصنان توصیف‌ناپذیر است. مردم گروه‌گروه با عجله، قبل از ساعات منع رفت‌وآمد، خودشان را به دانشگاه می‌رساندند و برای روحانیان متحصن غذا و مایحتاج ضروری می‌بردند. هر قدر زمان پیش می‌رفت بر تعداد متحصنان افزوده می‌شد. علاوه بر روحانیان، مردم و دانشجویان و دیگر قشرها دسته‌دسته به محل دانشگاه تهران هجوم می‌آوردند؛ به‌گونه‌ای که دانشگاه تهران به محل تجمع مبارزان انقلابی تبدیل شده بود. تحصن روحانیان در دانشگاه تهران، از یک‌طرف، سبب شد فعالان نهضت اسلامی از مرکزیتی واحد برای اخذ تصمیم برخوردار گردند و از طرف دیگر با دانشجویان ارتباط پیدا کنند. بر اثر این اقدام، دانشجویان، با حضور در جمع متحصنان و استماع بیانات روحانیان مبارز، در مبارزه با رژیم مصمم‌تر گشتند. روحانیان سراسر کشور و نیز مراجع عظام، با صدور اعلامیه‌هایی، حمایت خود را از این تحصن اعلام کردند که از آن جمله می‌توان به اعلامیۀ حمایت آیت‌الله العظمی گلپایگانی، میرزا جواد آقا تهرانی و… اشاره کرد.[۲۹] جمعی از روحانیان مشهور شهرستان‌ها نیز، با عزیمت به تهران، در آن تحصن حضور یافتند و از ادامۀ آن حمایت کردند که از آن جمله می‌توان به حضور آیت‌الله دستغیب همراه هیئتی از علمای شیراز[۳۰] و شهید آیت‌الله صدوقی یزدی اشاره کرد.[۳۱] برنامۀ روزانۀ تحصن را بیشتر آیت‌الله بهشتی تنظیم می‌کرد. این برنامه به این قرار بود که صبح‌ها، پس از اقامۀ نماز و تعقیبات، راهپیمایی روحانیان و مردم حاضر در دانشگاه تهران، ‌با شکوه خاص و همراه شعارهای انقلابی، در محوطۀ دانشگاه انجام می‌شد و سپس مجلس سخنرانی در مسجد برگزار می‌گردید. دستجات مردم به صورت منظم از در غربی وارد می‌شدند و پس از استماع سخنان سخنرانان، ‌از در شرقی بیرون می‌رفتند و در این مجالس، افرادی چون شهید بهشتی، ‌آیت‌الله منتظری، شهید مطهری و آیت‌الله خامنه‌ای و… سخنرانی می‌کردند. این برنامه تا ظهر تداوم داشت. عصرها هم برنامۀ سخنرانی و قرائت سروده‌های انقلابی در مسجد برگزار می‌شد و شب‌ها، بعد از نماز مغرب و عشا، که به امامت یکی از اعاظم برگزار می‌شد، ‌برنامۀ سخنرانی ادامه می‌یافت.[۳۲] در این زمینه باید از شهید بهشتی یاد کرد که رهبری این تحصن و سازمان‌دهی سخنرانی‌ها و برنامه‌ها را بر عهده داشت. از دیگر سخنرانان این تحصن می‌توان به آیات مکارم شیرازی، هاشمی رفسنجانی، مفتح و… اشاره کرد. این تحصن علاوه بر تهران در دیگر شهرهای کشور نیز برگزار شد: از جمله در تبریز، اردبیل، گرگان، اصفهان و… که به تأسی از تحصن روحانیان در تهران بود.[۳۳] در کنار این تحصن، تکاپوهای گستردۀ نیروهای انقلابی نیز در تصمیم بختیار و عوامل طرفدار رژیم در باز کردن فرودگاه‌ها سهم داشت. برگزاری گستردۀ تظاهرات و تجمعات سیاسی در شهرها و حتی روستاهای کشور و نیز عزم جدی و خلل‌ناپذیر امام خمینی از جملۀ این تکاپوها بود. در این زمینه، فرستادگان دولت‌های ایالات متحده امریکا و نیز فرانسه با نمایندگان امام(ره) دیدار کردند تا ایشان را از عزیمت به کشور منصرف نمایند که البته با پاسخ منفی ایشان روبه‌رو شدند. مجموع‌ این‌ تکاپوها و تلاش‌های‌ مبارزان‌، سبب‌ شد دولت‌ بختیار عقب‌نشینی‌ کند و شکست‌ را بپذیرد. او در روز ۹‌ بهمن‌ماه‌، اعلام‌ کرد که‌ فرودگاه ‌مهرآباد در آن روز باز خواهد شد و هیچ‌ ممانعتی‌ در راه‌ ورود امام‌ به‌ کشور وجود ندارد. با آنکه‌ بختیار اعلام‌ کرد فرودگاه‌ها باز است‌ و پروازهای‌ خارجی‌ می‌تواند انجام شود، هراس‌ از ناامنی‌ وجود داشت‌. کارکنان‌ اعتصابی‌ سازمان‌ هواپیمایی‌ ملّی ‌ایران،‌ در اطلاعیه‌ای‌، بعضی از‌ اقدامات‌ ایذایی‌ انجام‌شده‌ در فرودگاه‌ مهرآباد، از جمله ‌عیب‌ و نقص‌ پیدا کردن‌ دستگاه‌ها، را اعلام‌، و تعمدی‌ بودن‌ نقص‌ فنّی‌ در دستگاه‌های‌ فرودگاه‌ بین‌المللی‌ مهرآباد را بیان ‌کردند. شرکت‌ هواپیمایی‌ فرانسه‌ ــ ایرفرانس‌ ــ نیز اعلام‌ کرد که‌ به‌ علت‌ این‌ نقص‌ فنّی‌ در روز ۱۱‌ بهمن‌، پرواز انجام نخواهد شد‌. در نتیجه‌، قرار شد پرواز انقلاب‌ روز ۱۲‌ بهمن‌ماه‌ به‌ سوی‌ ایران‌ انجام شود. طبق برنامه‌ریزی کمیتۀ استقبال از امام، مقرر شده بود رهبر انقلاب، بلافاصله پس از بازگشت به کشور، به دانشگاه تهران رود و با سخنرانی در اجتماع روحانیان متحصن در دانشگاه تهران، پایان تحصن را اعلام نماید، ولی در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، وقتی اعلام شد امام به کشور بازمی‌گردد روحانیان بسیاری به فرودگاه مهرآباد رفتند تا با ایشان دیدار کنند و جزء استقبال‌کنندگان از معظم له باشند. بر اثر این اقدام، اغلب روحانیان به مهرآباد رفتند، ولی بعضی از آنان در دانشگاه تهران ماندند و مقدمات ورود امام(ره) را فراهم ساختند. اما به علت اجتماع روحانیان در مهرآباد، این برنامه منتفی شد. در پی‌ این‌ امر، روحانیان‌ متحصن‌ در دانشگاه،‌ با صدور اعلامیه‌ای‌، پایان‌ تحصن‌ خود را اعلام‌ کردند: «با تشریف‌فرمایی‌ رهبر عالی‌قدر ــ امام‌ خمینی‌ ــ تحصن‌ روحانیت‌ در مسجد دانشگاه‌ تهران‌ پایان‌ می‌پذیرد. متحصنان‌ در پایان‌ تحصن‌ پیروزمندانۀ‌ خود، لازم‌ می‌دانند از پذیرایی‌ گرم‌ و بی‌شائبۀ‌ دانشجویان‌ و استادان‌ و دبیرخانۀ ‌دانشگاه‌ و همکاری‌ و همبستگی‌ قشرهای‌ مختلف‌ مردم‌ و شخصیت‌ها و گروه‌های‌ علمی‌ و اجتماعی‌ صمیمانه‌ تشکر نمایند. در این‌ ساعت‌ که‌ ما ساحت ‌مقدس‌ دانشگاه‌ را ترک‌ گفته‌ و در مقابل‌ در جنوبی‌ دانشگاه‌ در مسیر حرکت‌ امام‌، به‌ صفوف‌ استقبال‌کنندگان‌ می‌پیوندیم‌، یک‌ بار دیگر اعلام‌ می‌داریم‌ که‌ مبارزه‌ و جهاد ما تا پیروزی‌ نهایی‌ بی‌امان‌ ادامه‌ دارد».[۳۴] به این ترتیب یکی از تحصن‌های موفق روحانیان پایان یافت. نتیجه: تحصن روحانیان در اعتراض به رژیم پهلوی، به دلیل جلوگیری از ورود امام(ره)، به کشور، انجام شد و یکی از اقدامات تأثیرگذار این قشر بود. دولت بختیار، که فکر می‌کرد می‌تواند با توسل به اقدامات ایذایی چون بستن فرودگاه‌ها در راه بازگشت امام به کشور مانع ایجاد کند، به این وسیله به قدرت فعالان مذهبی پی برد و فهمید که نمی‌تواند در راه عزم مردم ایران در بازگشت امام و تأسیس دولت اسلامی مانع ایجاد نماید و از همین رو مجبور شد فرودگاه‌ها را باز کند و از ورود رهبر کبیر انقلاب به ایران جلوگیری نکند. علاوه‌برآن، انتخاب دانشگاه تهران برای تحصن یکی دیگر از اقدامات هوشمندانه متحصنان بود که سبب بیشتر شدن پیوند دانشجویان با روحانیان گردید و آنان را بیشتر از پیش وارد نهضت اسلامی امام(ره) گرداند. حضور گستردۀ روحانیان در جمع دانشجویان، درحالی‌که رژیم می‌کوشید آنان را از صف انقلاب جدا کند، تأثیر بسزایی در هماهنگی بیشتر روحانیان و دانشگاهی‌ها داشت. حضور جمع کثیری از روحانیان مبارز سراسر کشور در دانشگاه تهران،‌ فرصت مناسبی بود تا مردم انقلابی، ‌به آن مکان روند و از نزدیک با علما دیدار کنند و بیانات انتقادی و افشاگرانۀ آنان علیه رژیم پهلوی را بشنوند. به عبارت دیگر، ‌با این تحصن، نیروهای انقلابی مرکزیت مشخصی یافتند که مردم با مراجعه به آن مستقیماً از تحولات روز آگاه می‌شدند. به این دلایل است که این تحصن، از اقدامات مؤثر نیروهای انقلابی و به‌ویژه روحانیان بود. پی‌نوشت‌ها ________________________________________ [۱]ــ رابرت هایزر، مأموریت مخفی در ایران، ترجمۀ محمد حسین عادلی، تهران: رسا، ‌۱۳۶۵، ص ۲۷۲ [۲]ــ سیاستمداران امریکا دربارۀ انقلاب اسلامی ایران دو نظر متفاوت داشتند: دسته‌ای که برژینسکی در رأس آنها بود، به حمایت همه‌جانبه و به هر نحو ممکن از شاه معتقد بودند و دسته‌ای دیگر، که بیشتر از طرف سولیوان، سفیر امریکا در ایران، تغذیۀ اطلاعاتی می‌شدند، بر تعامل با انقلابیون تأکید می‌کردند. [۳]ــ زبیگنو برژینسکی، ‌اسرار سقوط شاه و گروگانگیری، ترجمۀ حمید احمدی، تهران: جامی، ‌۱۳۶۲، صص ۵۸ ــ ۵۱ [۴]ــ روح‌الله حسینیان، یک سال مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه (بهمن ۱۳۵۶ تا بهمن۱۳۵۷)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵، ص ۷۸۲؛ امام بعد از ورود به کشور بارها به این نکته اشاره کرد که آنها، ‌قصد داشتند تا با این ترفندها، اوضاع به‌هم‌ریختۀ رژیم را سروسامان بدهند و بر بحران پیش‌آمده غلبه کنند و اصرار زیادشان مبنی بر عدم مراجعتم به کشور، در همین نکته نهفته بود. [۵]ــ در مادۀ‌ ۳۸ متمم‌ قانون‌ اساسی‌، که‌ در ۹ شهریور ۱۳۴۵ اصلاح‌ شد، آمده بود: در صورت‌ انتقال‌ تاج‌ و تخت‌، ولیعهد وقتی‌ شخصاً به‌ بیست‌سالگی‌ برسد (طبق‌ سال‌ شمسی‌ محاسبه‌ می‌شود) وظایف‌ شاه‌ را انجام دهد. اگر ولیعهد به ‌این‌ سن‌ نرسیده‌ باشد، شهبانو ــ مادر ولیعهد ــ سلطنت‌ را به‌‌دست‌ می‌گیرد، مگراینکه‌ شخص‌ دیگری‌ به‌وسیلۀ‌ شاه‌ به‌ آن‌ مقام‌ نامزد شده‌ باشد. نایب‌السلطنه‌ باید شورایی‌ مرکب‌ از نخست‌وزیر، رؤسای‌ مجلسین‌ (شورای‌ ملّی‌ و سنا)، رئیس‌ دیوان ‌عالی‌ کشور و چهار شخصیت‌ دانا و مشهور دیگر را ــ که‌ به‌ وسیلۀ ‌نایب‌السلطنه‌ انتخاب‌ می‌شوند ــ تشکیل‌ دهد و طبق‌ قانون‌ اساسی‌، وظایف‌ شاه‌ در قانون ‌اساسی‌ را با تکیه‌ بر شورا تا بیست‌سالگی‌ ولیعهد انجام‌ ‌دهد. در صورت‌ مرگ‌ یا استعفای‌ نایب‌السلطنه‌، شورا به‌ طور موقت‌ وظایف‌ نایب‌السلطنه‌ را انجام‌ می‌دهد تا زمانی‌ که‌ نایب‌السلطنۀ‌ دیگری‌ توسط ‌شورا منصوب‌ شود. با استناد به این قانون بود که پس از خروج شاه از کشور، چون ولیعهد به سن قانونی نرسیده بود، شورای نیابت سلطنت با عضویت شاپور بختیار، محمد سجادی، جواد سعید، جلال‌الدین‌ تهرانی، محمدعلی‌ وارسته ــ وزیر اسبق‌ دارایی‌ ــ عبدالله‌ انتظام‌ ــ مدیرعامل‌ شرکت ‌ملّی‌ نفت‌ ــ علیقلی‌ اردلان ــ وزیر دربار ــ دکتر علی‌آبادی ــ دادستان‌ سابق‌ ــ ارتشبد عباس‌ قره‌باغی‌ و ریاست جلال‌الدین تهرانی تشکیل شده بود. [۶]ــ ابراهیم یزدی، آخرین تلاشها در آخرین روزها، تهران: قلم، ۱۳۶۳، ص ۱۲۹ [۷]ــ همان، ۱۳۱ [۸]ــ روح‌الله حسینیان، همان، ص ۸۷۸ [۹]ــ ابراهیم یزدی، همان، ص ‌۱۳۷ [۱۰]ــ اکبر هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات سال‌های ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸، انقلاب و پیروزی، زیر نظر محسن هاشمی، به اهتمام عباس بشیری، تهران: معارف، ۱۳۸۳، صص ۱۵۶ ــ ۱۵۵ [۱۱]ــ عباس قره‌باغی ، اعترافات ژنرال، تهران: نشر نی، ۱۳۶۳، ص ۲۹۵ [۱۲]ــ صحیفه امام خمینی، تهران: نشر عروج، ۱۳۷۸، ج ۵، ص ۵۲۸ [۱۳]ــ همان، ص ۵۳۶ [۱۴]ــ روح‌الله حسینیان، همان، ص ۷۸۶ [۱۵]ــ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۱، تهران: موسسه اطلاعات، ۱۳۷۰، صص ۶۰۸ ــ ۶۰۷ [۱۶]ــ سایروس ونس و زبیگینو برژینسکی،‌ توطئه در ایران، ترجمۀ محمود مشرقی، تهران: کتاب هفته، ۱۳۶۲، ص ۱۵۱ [۱۷]ــ برای اطلاع بیشتر رک: روح‌الله حسینیان، همان، صص ۷۸۹ ــ ۷۸۵ [۱۸]ــ بلافاصله پس از قطعی شدن تشریف‌فرمایی امام(ره) کشور، انقلابیون و در رأس آنها بزرگانی چون شهیدان مطهری، بهشتی، طالقانی و.. به تشکیل کمیته‌ای موسوم به کمیتۀ استقبال از امام دست زدند که این کمیته دارای شاخه‌های متعددی بود و هریک از شاخه‌ها از جمله انتظامات، تدارکات، ‌روابط عمومی و… مراسم استقبال از امام را هدایت می‌کردند. این کمیته، پس از ورود امام‌خمینی به کشور تا پیروزی انقلاب،‌ مسئولیت محافظت از ایشان، تنظیم ملاقات‌ها و دیدارهای‌شان و… را بر عهده داشت. اکثر اعضای آن پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تشکیل نهادهای انقلابی مشارکت داشتند و سپس از فعالان آن نهادها بودند. [۱۹]ــ پا به پای آفتاب، تدوین: امیررضا ستوده، ج۲، تهران: پنجره، ۱۳۷۵، ص ۱۹۴ [۲۰]ــ خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین علی‌اکبر ناطق نوری، تدوین: مرتضی میردار، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲، ص ۱۴۵ [۲۱]ــ خاطرات حجت الاسلام سید علی اصغر دستغیب، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸، ص ۷۷ [۲۲]ــ خاطرات محسن رفیقدوست، تدوین: داود قاسم‌پور، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۳، ص ۱۳۷ [۲۳]ــ خاطرات حجت‌الاسلام سید علی‌اصغر دستغیب، همان، ص ۷۷ [۲۴]ــ خاطرات حجت الاسلام و المسلمین علی‌اکبر ناطق نوری، همان، ص ۱۴۵ [۲۵]ــ خاطرات محسن رفیقدوست، همان، ص ۱۲۰ [۲۶]ــ اسناد انقلاب اسلامی، ج۴، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۳، ص ۷۱۴ [۲۷]ــ روح‌الله حسینیان، همان، ص ۷۹۷ [۲۸]ــ خاطرات محسن رفیقدوست، همان، ص۱۳۷ [۲۹]ــ برای اطلاع بیشتر رک: اسناد انقلاب اسلامی، ج ۱و ۲ و ۳، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۴ [۳۰]ــ روزنامه کیهان، ۱۱/۱۱/۱۳۵۷، ‌ص ۲ [۳۱]ــ روح‌الله حسینیان، همان، ص ۷۹۸ [۳۲]ــ خاطرات حجت‌الاسلام سید علی‌اصغر دستغیب، همان، صص ۷۸ ــ ۷۷ [۳۳]ــ روزنامه اطلاعات، ۸/۱۱/۱۳۵۷، ص ۴ [۳۴]ــ نشریه رسانه کمیته استقبال از امام خمینی، ‌ش ۲، ص۴ منبع: نشريه زمانه – سايت كانون انديشه جوان منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

توطئه سفر بختیار به پاریس و ملاقات با امام

مقدمه: توطئه های بسیار فراوانی در روزهای آخر پیروزی انقلاب شکل گرفت تا از پیروزی انقلاب اسلامی جلوگیری گردد و شرایط لازم برای سرکوب آن بوجود آید. یکی از این توطئه ها مشغول کردن رهبران انقلاب به مذاکرات بی حاصل و به دست آوردن فرصت و آماده سازی شرایط برای یک کودتای خونین وکشتار رهبران انقلاب و قتل عام مردم بود . سفر بختیار به پاریس یکی از این حلقه های تو طئه بود که در زیر به بررسی ابعاد آن پرداخته میشود : پیشنهاد سفر به پاریس در بیانیه‌ای که در اخبار ساعت ۱۰ شب روز ۷ بهمن ۱۳۵۷ پخش شد شاپور بختیار اعلام کرده بود تا ۲۴ ساعت آینده برای دیدار امام به پاریس خواهد رفت و اعلام شد که متن اعلامیه[۱] زیر مورد پذیرش امام واقع شده است: “من بعنوان یک ایرانی وطن دوست که خود را جزء کوچکی از این نهضت و قیام عظیم ملّی و اسلامی می‌دانم و اعتقاد صادقانه دارم که رهبری و زعامت حضرت آیت الله العظمی امام خمینی و رأی ایشان می‌تواند راهگشای مشکلات امروزی، و ضامن ثبات و امنیّت کشور گردد، تصمیم گرفتم که ظرف ۴۸ ساعت آینده شخصاً به پاریس مسافرت کرده و به زیارت معظمٌ له نائل آیم و با گزارشی از اوضاع خاص کشور و اقدامات خود ، ضمن درک فیض ، درباره آینده کشور کسب نظر نمایم.”[۲] حضرت امام ساعاتی پس از خوانده شدن این اطلاعیه در رادیو و با اطلاع از آن اطلاعیه ای خطاب به روحانیون ایران صادر نمودند که متن آن[۳] نیز به این صورت است :« بسم اللّه الرحمن الرحیم حضرت حجج اسلام تهران و شهرستانها ، دامت برکاتهم آنچه ذکر شده است که شاپور بختیار را در سمت نخست وزیری من می پذیرم، دروغ است، بلکه تا استعفاء نداده است او را نمی پذیرم. چون اورا قانونی نمی دانم. حضرات آقایان به ملّت ابلاغ فرمایند که توطئه ای در دست اجراست و از این امور جاریه گول نخورند . من با بختیار تفاهمی نکرده ام و آنچه سابق گفته است که گفت و گو بین من و او بوده دروغ محض است. ملّت باید موضع خود را حفظ بکند و مراقب توطئه ها باشد . والسلام علیکم و رحمت اللّه وبرکاته روح اللّه الموسوی الخمینی مهندس بازرگان ، رئیس دولت موقّت بیان داشته است: دکتر بختیار را راضی به این عمل (رفتن به پاریس و ملاقات با امام و استعفا) نمودیم و طبق قول و قراری که شورای انقلاب در جریانش بود و همکاری داشت، دکتر بختیار متنی را که پس از چند برو بیا در شورای انقلاب تصویب کرده بود و در واقع تجلیل و تمکین نسبت به امام و تا حدودی تأیید و تبعیت از انقلاب بود در رادیو قرائت کرد و چون هر کس دارای عزّت نفس بوده و حیثیت برای خود قائل است قول داد به پاریس رفته و بعد از ملاقات (!) و بیان نظریات ، استعفای خود را شخصاً به ایشان تقدیم نماید. حتّی در مذاکرات خصوصی قول داده بود از شاه استعفای کتبی بگیرد. که اگر به همین ترتیب عمل می‌شد خدا می‌داند چه صرفه‌جوئی‌ها و چه احترازها از مکافات‌ها (!؟) و خونریزی‌ها و خرابی‌های بعدی می‌داشتیم. امّا بعضی‌ها جنگ و جنجال، بیشتر مطلوبشان بود تا حل مسائل و حصول مقاصد[۴] در رابطه با بیانات ایشان چند نکته قابل توجه است: ۱- نامه فوق‌الذکر (نامه بختیار به امام) اواخر روز شنبه ۷ بهمن ( ساعت ۱۱ شب )یعنی یک روز بعد از تاریخی که امام قرار بود به ایران بیایند و بختیار از آن ممانعت کرده بود در رادیو خوانده شد و فردای آن روز در روزنامه‌ها چاپ شد. ۲- روز قبل از آن یعنی روز جمعه ۶ بهمن بر روی مردم آتش گشوده شد و تعداد کثیری از مردم تهران و مستقبلین شهرستانیکه برای استقبال از امام به تهران آمده بودند ، به شهادت رسیده و یا مجروح شدند. ۳- بختیار برای اجرای توطئه‌هایی که در سر داشت و مأموریت‌هایی که برای وطنش از جانب ابرقدرتها بر دوش داشت ، بخصوص کودتا و سرکوب گسترده انقلاب ، شدیداً احتیاج به زمان داشته و از تمام طرق ممکن درصدد این بوده است تا ورود امام را به تأخیر بیندازد و آقای مهندس بازرگان با توجه به اعتمادی که به بختیار داشته است عامل دست بختیار شده و متأسفانه هیچگاه نمی‌توانسته باور کند که دوست و همکار سی ساله‌اش جاسوس و وابسته ابرقدرتها می‌باشد (همانگونه که در نامه جبهه ملی[۵] در روز ۹ بهمن آمده است) و هدف او نجات شاه و نظام سلطنتی وابسته و تداوم سلطه بیگانگان بر ایران است. ۴- این مطلب موافقت و تأییدمهندس بازرگان نسبت به ملاقات بختیار با امام قبل از استعفای او را می‌رساند که امام با آن شدیداً مخالف بودند. شاپور بختیار نیز این ماجرا را چنین تعریف نموده است: “درباره (دیدار با امام) با بازرگان مشورت کردم. جوابش این بود: – فکر بسیار خوبی است- ولی ترتیبش را چطور بدهیم؟ (به او گفتم) کافی است مقدمات را درست بچینیم. (بازرگان گفت امام با تو) همانی کاری را خواهد کرد که با سنجابی کرد. یعنی می‌گوید: اوّل امضا کنید، بعد بیایید. (امام) قبل از اینکه درش را حتّی نیمه باز کند، استعفای شما را خواهد خواست. (به بازرگان گفتم) خودمان متن پیام را تهیه می‌کنیم … بهتر است از ابتدا امکان اینکه او شرایطش را به ما تحمیل کند، از او بگیریم. روز جمعه‌ای را به این کار مشغول شدیم. حدود ۱۲ سطری من نوشتم و بازرگان آن را چندین بار بالا و پایین کرد. در این نامه من با کمال احترام پیشنهاد کرده بودم که به پاریس بروم و با او درباره مسائل حیاتی آینده کشور و حتّی دنیای اسلام دو به دو به گفت و گو بنشینیم. مقصود من از دو به دو این بود که نه من به عنوان رئیس دولت با او حرف خواهم زد و نه او به عنوان رهبر مذهبی با من طرف خواهد شد و افزوده بودم که من می‌توانم ظرف ۴۸ ساعت پس از دریافت جواب نزد او بروم. این متن را تلفنی به اطلاع (امام) خمینی رساندند و دفتر موافقت او را اعلام کرد …. زمانی که آماده رفتن به پاریس بودم از نوفل لوشاتو تلفن شد که (امام) خمینی از حرفی که زده بود عدول کرده است و دیگر حاضر نیست مرا ببیند مگر بعد از استعفا.»[۶] در رابطه با این نامه نیز چند نکته قابل ذکر است: ۱- امام در نامه‌ای[۷] که بلافاصله پس از پخش متن نامه بختیار در رادیو به ایران فرستادند. توافق خود با پذیرش بختیار قبل از استعفا را دروغ خواندند و اعلام نمودند توطئه‌ای در دست اجرا است و من با بختیار تفاهمی ننموده‌ام. معلوم است نامه بختیار با زیرکی تهیه شده تا با پخش آن از رادیو امام را در برابر عمل انجام شده قرار دهند که امام پس از اطلاع، با قاطعیت دروغ بودن این ادعاها را بیان نموده‌اند. ۲- این نامه نشانگر دروغ‌پردازی‌ها و فریب‌کاری‌های بختیار است که متأسفانه مهندس بازرگان نیز به راحتی از او بازی خورده و فکر می‌کرده است با مذاکره با بختیار می‌تواند او و حتّی شاه را به استعفا وا دارد و نشان می‌دهد او اطرفیان خود را به خوبی نمی‌شناخته است و نمی‌دانسته است چه انسان‌های خیانتکار و وابسته‌ای به نام مبازر اطراف او وجود دارند. ۳- این نامه و نامه امام که در پاسخ به آن داده شده است نشانگر آگاهی و شناخت امام و هوش فوق‌العاده سیاسی ایشان است که به راحتی توطئه بختیار و حامیان او را کشف و برملا نموده‌اند. در صورتی که مهندس بازرگان حتّی سال‌ها پس از انقلاب۱دست از خوشبینی نسبت به بختیار برنداشته و فکر میکرده است ممکن است او تسلیم شده و حتّی از شاه نیز می توانسته است استعفا بگیرد (؟!). امّا بختیار در خاطرات شفاهی[۸] خود به اهداف خود اقرار نموده است: - خلاصه‌اش بکنم (سفر به پاریس و مذاکره با امام) برای این بود که این آدم یا میگه‌ : آره یا میگه : نه. اگر گفت: بله و نشست و با من صحبت کرد نصف کاریزمایش (تقدّسش) می‌ریزد و اگر که این کار را نکرد به مردم ایران می‌گم ببینید، آدم می‌خواد بره با این بنشیند، حاضر به هیچ چی نیست. هیچ سرش نمی‌شه. و در کتاب خاطرات خود بنام یکرنگی[۹] بیان داشته است: “… استراتژی من بر دو اصل استوار بوده یکی بکوشم و ملاها را ولو برای زمانی کوتاه سرگرم کنم و دیگر اینکه بر ارتش تکیه کنم. با همکاری ارتش توفیق تحوّلاتی که من نامشان را لیبرال (؟!) می‌گذارم امکان‌پذیر بود.” و این یعنی بدست آوردن فرصت برای کودتا و کشتار رهبران انقلاب و مردم مسلمان انقلابی است . در همین رابطه است که بختیار متن استعفا نامه ای را نیز تهیه می کند تا به اتلاف وقت جهت بدست آوردن فرصت برای انجام مأموریّت خود نائل گردد . دکتر ابراهیم یزدی در کتاب خود[۱۰] در این رابطه آورده است: بختیار هم در ابتدای امر متن استعفای خود را خطاب به امام در تهران تهیه کرده بود( بختیار این متن را ننوشته است بلکه آقای احمد صدر حاج سیّد جوادی آنرا نوشته و بختیار با مداد بعض مطالب آنرا تغییر داده و دستکاری نموده است( به متن سخنان ایشان در کیهان ۱۳ اسفند ۱۳۵۷ ص ۳ مراجعه شود .) و این متن هنوز هم نزد برادر عزیزم آقای سید احمد صدر حاج سید جوادی می‌باشد. که ایشان هم در اسفند ماه گذشته متن نامه را در اختیار جراید گذاشتند. بنابراین مطلب به آن صورت که بختیار بدون استعفای قبلی حضور امام پذیرفته شده هرگز مطرح نبوده است[۱۱]. این ادّعا درست خلاف نظر مهندس بازرگان است که در صفحات قبل آمد . وزیر کشور دولت موقّت، احمد صدر حاج سیّد جوادی نکات جالبی در مورد استعفای بختیار قبل از ماجرای سفر او به پاریس بیان نموده است[۱۲]: چون بختیار در انجام مهمترین شرط نخست‌وزیرش، یعنی بیرون فرستادن شاه از کشور موفق شده بود و ما فکر می‌کردیم دارد در مسیر خواست مردم گام بر می‌دارد، طرحی به نظرمان رسید به این صورت که بختیار به خدمت امام برسد و استعفای خود را تقدیم کند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند….. بختیار نگران عدم قبول امام بود . به او قول دادیم در این صورت عین نامه و امضاء او را پس می‌دهیم. قبول کرد. متن استعفا را برایش فرستادیم و او پس از دستکاری‌هایی به خط خود که عین آن نزد من است آن را فرستاد و موافقت شد، ولی وقتی آنرا برای بختیار فرستادیم حاضر به امضا نشد. این درست روز پنجشنبه ( مقصود ایشان کشتار۶ بهمن ۱۳۵۷ میباشد ) قبل از کشتار تهران بود. یادآوری کنم تا آنوقت، یعنی در نخست وزیری بختیاری ، کشتاری در تهران اتفاق نیفتاده بود. متن استعفا نامه تهیه شده توسط آقای صدرحاج سیّد جوادی و البتّه امضاء نشده توسط بختیار نیز چنین است: از آن جا که نهضت اسلامی ملت ایران با ایثار خون جوانان عزیز خود به آستانه پیروزی رسیده است، از آنجا که اکثریت قاطع ملیت ایران به رهبر عظیم‌الشأن خود امام خمینی ابراز اعتماد کامل نموده است. از آنجا که دولت اینجانب دکتر شاپور بختیار فعلاً از طرف اکثریت ملّت ایران مورد توجه و علاقه نمی‌باشد لذا این دولت استعفای خود را به پیشگاه ملّت عزیز ایران به رهبری امام خمینی تقدیم میدارد و با توجه به خدماتی که این دولت در عمر بسیار کوتاه خود در راه رسیدن به اهداف عالیّه ملّت ایران انجام داده است امیدوار است که بعد از این نیز همراه و همگام سایر آحاد و افراد ملّت ایران بتواند بقیه راه طولانی موفقیّت را بپیماید. دکتر شاپور بختیار واین نشان میدهد شاپور بختیار که به قول امام سالها توسط اربابان خود تربیت شده بود تا به موقع بتواند به آنان خدمت نماید به دنبال بازی دادن رهبران انقلاب بوده است و بعضی افراد نیز با خوشباوری فریب او را خورده اند.امام در رابطه با شخصیّت افرادی چون شاپور بختیار فرموده اند[۱۳]: « …. اینها هر روزی با یک صورت، یعنی عمّال اجانب ، در پرده ها و در چهره هایی هستند. اینها عمّالشان را ممکن است بیست سال، سی سال به صورت یک آدم ملّی در آورند و بر ملّت معلوم نباشد که این چکاره است. وقتی که چهره واقعی پیدا شد، آنوقت ملّت میفهمد چه بوده . یک نفر سی سال، بیست سال در چهره ملّیت بوده است ،در چهره دیانت بوده است…. و نگه داشته اند این را برای یک روزی که احتیاج دارند که با حربه ملّیت ملّت را بکوبند. مثل امروز٫» … دکتر ابراهیم یزدی در کتاب خود[۱۴] آورده است: بختیار مدّعی است که “دفتر(امام) خمینی” با او در تماس بوده است و رسماً موافقت امام را به او اعلام کرده است. و سپس بیان داشته است که: بنظر می رسد که سخن وی پایه و اساس نداشته باشد. در دفتر و بیت امام در نوفل لوشاتوکسی با بختیار در تماس نبوده است و جز چند نفری از خواص کسی از ماجرای سفر او به پاریس مطّلع نبوده است. و سپس سعی میکند آنرا به گردن یک روحانی نمای نفوذی در محل کار امام در نوفل لوشاتو بیندازد که آنقدر این موضوع بی پایه و اساس است که خود نیز بلافاصله از ابراز آن پشیمان میگردد . زیرا آن شخص باید کسی باشد که در تهران مهندس بازرگان حرف او را حرف و وعده امام بداند و در آن شک نیز ننماید و این روحانی نما نمی تواند آن شخص باشد. در همان صفحه نیز بیان داشته است: بختیار همچنین مدعی شده است که با سفر وی به پاریس و ملاقات با امام آقای مهندس بازرگان و مرحوم دکتر بهشتی و راقم این سطور موافق بوده‌ایم در ادامه نیز بیان داشته است: موافقت با سفر وی به پاریس شده بود اما ملاقات قطعاً مشروط به استعفای وی بوده است. در صفحه ۳۲۲ کتاب فوق الذکر نیز بیان داشته است: بختیار در کتاب خود ( یکرنگی ص ۱۹۱ -۱۹۲ ) اعتراف می‌کند که او برای پیدا کردن راهی جهت تماس با آقای خمینی با آقای مهندس بازرگان تماس گرفته و مشورت کرده است و آقای مهندس بازرگان هم اقدام او را تأیید کرده اند. اما می‌گوید که آقای مهندس بازرگان تذکر دادند که آقای خمینی قبل از هر چیز استعفای او را خواهند خواست. که این خلاف بیانات مهندس بازرگان است که در صفحات قبل آمد و نشان میدهد ایشان (یعنی دکتر یزدی) بدنبال توجیه امری خلاف واقع است و بدون اینکه دقّت کند که کسانی که در مورد آنان اظهار نظر میکند خود چه گفته اند می خواهد این امر خلاف واقع را با تحرییف جا بیندازد. دکتر ابراهیم یزدی در صفحه ۱۵۶ همان کتاب نیز در این رابطه آورده است : آقای مهندس بازرگان در ۷ بهمن ۵۷ نتایج جلسه شورای امنیّت را چنین گزارش دادند. شورای امنیّت کشور (شامل فرماندهان ارتش و بختیار) امروز از ساعت ۹ جلسه‌ای طولانی داشت. ….. مذاکرات آنان بر این محور بود که فرمول یا ترتیبی پیدا کنند تا شاپور بختیار را به پاریس بفرستند. مهندس بازرگان ساعاتی بعد مجدداً تلفن زدند و اطلاع دادند که در همان روز نتایج رأی شورای امنیّت کشور را بدست آورده‌اند و شورای امنیّت کشور تصویب کرده است که بختیار به پاریس سفر کند و بختیار اعلامیه‌ای هم تهیه کرده (البته با کمک مهندس بازرگان!) و برای شورای امنیّت فرستاده است که اگر شورای امنیّت با آن متن موافقت کند آنرا قبل از سفر به پاریس منتشر سازد. سپس اطلاعیه را خواندند … مهندس بازرگان اعلام کردند که با این متن شخصاً موافق هستند و بنظر ایشان ضرر و زیانی ندارد و تعهدی هم در کار نیست آقای مهندس بازرگان در همین مکالمه تلفنی گفتند: قرار است که درباره این مسئله با سایر دوستان (اعضای شورای انقلاب) مشورت کنند و گفتند که مطلب را گزارش میدهند تا آقا هم نظرخودشان را بدهند و جلسه که تشکیل شد همه مسائل را با هم بحث خواهند کرد و نتیجه را باز گزارش خواهند کرد. آقای مهندس بازرگان در رابطه با نظر علمای مهاجر، طی همین مکالمه تلفنی گفتند : علمای مهاجر به تهران نیز این متن را دیده‌اند و با آن موافقند منتها نظر داده‌اند که در پایان باید به جای “کسب نظر” بیاید “در باب آینده کشور و وضع دولت کسب تکلیف نمایم.” همان شب، بعد از دریافت متن فوق‌الذکر در جلسه‌ای که در حضور امام و مرحوم اشراقی و حاج احمدآقا تشکیل شد گزارش تهران را عیناً خواندم. امام اصل مسئله را پذیرفتند و اصلاح عبارت علمای مهاجر به تهران را تأیید کردند . نظر امام این بود که اگر بختیار به پاریس بیاید تا استعفا ندهد اجازه دیدار را نخواهد داشت. نظر ما هم آن بود که با بختیار عیناً نظیر سیدجلال الدین تهرانی رفتار شود. اما اعلام این مسئله در حالیکه بختیار هنوز هم در تهران بود ضرورتی نداشت …. همان شب با تهران تماس گرفته و مراتب را به آقای بازرگان اطلاع دادم: ظاهراً اوضاع طبق برنامه و تصمیم شورای انقلاب[۱۵]٭ پیش می‌رفت. قرار شد متن بیانیه بختیار، با اصلاحات مورد نظر روحانیون مهاجر که به تأیید امام هم رسیده بود همان شب توسط بختیار در رادیو و تلوزیون ایران خوانده شود. امّا سؤال و نکته مهم که ایشان به آن اشاره نکرده است این است که آیا در جلسه ای که ایشان با امام و مرحوم سیّد احمد داشته است آنچه را در تهران در حال وقوع بوده را مطرح نموده یا نه؟! و آیا در تماس با آقای مهندس بازرگان در تهران پس از جلسه با امام ،آنچه در جلسه با امام مورد موافقت قرار گرفته منعکس شده است یا موافقت دروغین امام با ملاقات بختیار بدون استعفا از نخست وزیری را بیان کرده است.اگر ایشان چنین نکرده است پس چرا مهندس بازرگان فکر می‌کرده است که امام بختیار را قبل از استعفا می‌پذیرد (همان گونه که در ص ۷۴ کتاب خود به آن اشاره نموده است). نکته مهم این موضوع در همین است .یعنی در جلسه با امام مطلبی بیان شده است و در تهران به صورت دیگر منعکس شده است. همان طور که مهندس بازرگان در تلفن به پاریس آنرا خلف وعده لقب داده است و آقای بهشتی نیز در جلسه شورای انقلاب بیان داشته : « در جلسه شورای انقلاب بیان شده است که امروز عصربا پاریس صحبت شده است و قرار شده که بختیار اطلاعیه بدهد و سپس به پاریس رفته و آنجا ، یعنی نزد امام و پس از ملاقات، تکلیف استعفایش روشن شود و این خلاف توافق قبلی بود ….». آنچه مهمّ است دروغی است که در تهران از جانب امام مبنی بر پذیرش بختیار[۱۶] قبل از استعفای او از نخست وزیری شایع شده است آنهم توسط شخصی از پاریس که آنقدر به او اعتماد بوده است که وقتی از جانب امام خبر را به تهران داده است توسط مهندس بازرگان به راحتی پذیرفته شده است و امام در پایان شب با اعتراض چند نفر از روحانیون و شنیدن نوار صدای آنان به این توطئه پی می‌برند و در اعلامیّه خود نیز از آن سخن می‌گویند. مرحوم شهید آیت الله بهشتی نیز در این رابطه مطالب جالبی مطرح نموده‌اند که روشنگر توطئه‌ای است که امام از آن سخن گفته‌اند: بختیار خواستار رفتن به پاریس و دیدار با امام بود، این موضوع هم با شورای انقلاب مطرح شد و هم با امام در پاریس صحبت شده بود. نظر نهایی این بود که در اینجا استعفا بدهد و بعد از استعفا برای دیدار امام برود. این نظر نهایی بود که تصویب شده بود خود امام هم تصویب کرده بود. مسئله مهم استعفای او بود و این درست پس از آن روزی بود که قرار بود امام به تهران بیایند و نگذاشتند ( یعنی ۶ بهمن ) و من آنروز در بهشت زهرا صحبت کردم و در آن صحبت پیشنهاد کردم که آقایان علمای مبارز و روحانیّت مبارز و مدرسّین ، خوب است قرار بگذارند و در یکی از شبها جلسه‌ای و تبادل نظری داشته باشیم و قرار شده بود در مدرسه علوی دخترانه ، این جلسه برگزار شود و بعد از نماز مغرب و عشا من عازم آنجا بودم (نماز مغرب و عشا روز ۷ بهمن بوده است) که به من اطلاع دادند که شورای انقلاب برای یک کار فوری جلسه دارد و باید حتماً شرکت کنید و وقتی به جلسه شورای انقلاب رسیدم مدّتی بود که جلسه شروع شده بود در آنجا دیدم آقای امیر انتظام که اوّلین بار بود او را میدیدم متنی جلویش بود. در جلسه گفتند: امروز عصر با پاریس صحبت شده و قرار شده بختیار اطلاعیه‌ای بدهد و سپس به پاریس رفته و آنجا تکلیف استعفایش روشن شود. چون این برخلاف توافق قبلی بود خواستم که متن نوشته‌ای را که در دست امیرانتظام بود و در جلسه با آن توافق شده بود را بخوانند که خواندند. آن نوشته به نظر من سست آمد. گفتم: عجب! با این توافق شده است!؟ و بیان داشتم: اگر در مورد اصل آن ( یعنی سفر بختیار به پاریس و ملاقات با امام قبل از دادن استعفاء ) صحبت و رأی‌گیری شده است ، با متن آن که دیگر توافق نشده است و من با محتوای این متن مخالفم. لااقل یک جمله‌ای در آن بگذارید که او (بختیار) تعهد کند که من آنجا می‌روم و تسلیم نظر امام خواهم بود. همانجا گفتند و یا رفتند با او تماس گرفتند و گفتند: « او این جمله را نمی‌پذیرد. » گفتم: جمله‌ای را بگذارید که به هر حال این روح و محتوا را داشته باشد و الا عدول از نظری که قبلاً امام هم آنرا تأیید کرده بودند به نظر نادرست می‌آید. یک جمله دیگری گذاشتند که عیناً یادم نیست. از آنجا به جلسه روحانیون رفتم چون در شورای انقلاب معطل شده بودم . دیر شده بود. جریان جلسه شورای انقلاب را برایشان گفتم. چند تن از دوستان ما گفتند: نه، این درست نیست و حتماً در آن یک خلافی روی داده است. گفتم: اینها در جلسه شورای انقلاب گفتند که از امام پرسیده‌ایم (البته معمولاً با واسطه از امام سؤالات پرسیده می‌شده است و امام مستقیماً با تلفن صحبت نمی‌کردند) و بیان داشتم اگر امام موافقت کرده باشند که بختیار برود آنجا و تکلیف استعفایش روشن شود مخالفت ما در اینجا درست نیست. برای اینکه دشمن در این برهه حساس از مبارزه خیال می‌کند ما حتّی رهبری امام را قبول نداریم و این به انسجام رهبری صدمه می‌زند. اگر می‌خواهید خلاف این را بگوئید یکی از دوستان تلفن بزند و هر چه نظر امام است، آن را بازگو کنیم و نه اینکه نظر خودمان را بیان کنیم و بگوئیم با نظر امام مخالفیم و من نظرم انسجام در رهبری بود و اینکه تصمیم به عهده رهبری باشد. از این طرف هم فشار بود که قرار بوده است این نوشته ساعت ۸ در اخبار خوانده شود و نرسیده بود و گویا در اخبار ساعت ۱۰ خوانده شده بود. متنی را که در شورای انقلاب تهیه و با آن موافقت شده بود و قرار بود جمله‌ای را که بنده گفته بودم به آن اضافه کنند، بدون آن جمله (!) در رادیو خوانده بودند این برای من مایه بسی خوشبختی بود که به این ترتیب ( با حذف جمله توافق شده ) اینها دیگر بهانه ندارند بگویند که چیزی را که امام پذیرفته و ما به آن عمل کردیم زیر پا گذاشتند. عین متنی را که بختیار داده بود در رادیو بخوانند را تلفنی به امام اطلاع داده بودند و ایشان هم تأیید کرده بودند که درست نیست (یعنی مطابق نظر آقای بهشتی) و اصولاً اگر بختیار می‌خواهد به خدمت ایشان برود، باید در همین ایران استعفا بدهد و مسئله به پاریس رفتن و در آنجا استعفا دادن نیز منتفی است”[۱۷] ایشان در مصاحبه دیگری[۱۸] شرح بیشتری بر این ماجرا داده اند : این مسئله مکرر مورد بحث قرار گرفت و از مسائل طولانی آنروزها بود و خیلی‌ها هم خودشان را قاطی کرده بودند . چنین هم بنظر می‌رسید که کارگردان فعّال جریان آقای امیرانتظام است چون من ظاهراً اوّلین بار بود که ایشان را می‌دیدم در شب ماجرای همان نامه (آقای امیرانتظام که عضو شورا هم نبود) وقتی آن شب من به شورا رفتم پرسیدم ایشان به چه مناسبت به شورای انقلاب آمده‌اند .گفتند : پیامی دارند ، آن شب قرار بود من در جلسه روحانیون بلاد و مدرّسین قم که برای استقبال امام به تهران آمده بودند شرکت کنم جلسه آنها قرار بود که در مدرسه علوی دخترانه باشد که روبروی کوچه مستجاب است. آمدند و گفتند:کار فوری هست . بیائید. رفتم آنجا دیدم عدّه‌ای از دوستان آنجا هستند و یک چهره غیر هم در آن جلسه بود و نوشته‌ای در مقابلش، نشستم. گفتند: بله . با پاریس مذاکره شده و توافق شده است که بختیار یک اعلامیه‌ای را بخواند و برود پاریس که این ، آن متن اعلامیه است. آنکه ما قبلاً در جریانش بودیم این بود که ایشان ( بختیار ) اگر استعفا بدهد می‌تواند برود پاریس٫ این مقدار معلوم بود که ایشان استعفا بدهد، می‌تواند برای ملاقات با امام برود. وقتی آن متن را خواندم دیدم در آن استعفا نیست. گفتم: اینکه با مطالب قبلی منافات دارد مگر تماس تازه‌ای بوده؟ گفتند : بله. همین چندین ساعت قبل تلفن شده (یعن از پاریس و توسط …… ؟! ). گفتم : من که با این متن به هیچ عنوان نمی‌توانم موافقت کنم برای اینکه در این متن هیچ چیزی که برای بختیار تعهدآور باشد گنجانده نشده است. پیشنهاد کردم (حالا عین جمله یادم نیست) که این جمله را بگذارید : «می‌روم آنجا و تسلیم نظر امام خواهم بود» یا یک چیزی شبیه این مطلب. این تصویب را مثل اینکه رفتند تماس گرفتند نپذیرفت، به هر حال یک جمله دیگری که به همین معنا بود با تأکید و پیشنهاد من که بعضی از دوستان هم موافقت کردند ، از جمله آقای مطهری. من از آنجا آمدم به جلسه آقایان علماء و بلاد و مدرسین ، مطالب را برای آنها گفتم . چند تا از دوستان بسیار ناراحت شدند و گفتند : نه آقا ! اصلاً نمی‌شود. گفتم که آنها گفتند که از پاریس موافقت شده، وضع حسّاس است، صحیح نیست که اگر آنجا گفته‌اند می‌شود . ما اینجا بگوئیم نمی‌شود. صحیح این است که باز با امام تماس بگیریم. و یکی از دوستان اصرار داشت که نه نمی‌شود . من یک مقداری ناراحت هم شدم. گفتم : آقا ! نهضت رهبری دارد اگر ایشان واقعاً گفته باشند بعد از همه این تذکرات باید دید دلیلش چیست . لابد گفته‌اند ، بیاید آنجا استعفاء بدهد . فقط بحث سر این است که اینجا استعفا بدهد یا آنجا و الا اصل استعفاء قطعی بود . در این تردیدی نبود ، ولی دوستان ما معتقد بودند که این ممکن است توطئه‌ای باشد. قرار بود این را ( بختیار ) ساعت ۸ بخواند . ساعت ۸ گذشت. بعداً خوشبختانه مطلع شدیم که ساعت بعد این متن را بدون آن جمله‌ای که ما تصویب کردیم که اضافه بشود، خوانده که وقتی به من گفتند گفتم : خوشبختانه اگر هم از پاریس موافقتی شده بود با این تخلّف بختیار ، تعهّد منتفی است. حدود ساعت ۱۱ یا دیرتر بود که بالاخره توانستند ( مقصود آقایان روحانی است ) پیامی برای امام بفرستند و امام آن اعلامیه چند سطری بعدی را صادر کردند که اصولاً این مطلب منتفی است این تمام جریان آن شب است. اگر آن متن باشد . اوّلاً : به خط من نیست و ثانیاَ : زمانی من وارد جلسه شدم که آن متن مورد بحث قرار داشت و احتمال داشت که من آن شب نباشم وثالثاَ : آن جمله، آن کلمه، آن تغییر هم با پیشنهاد و تأکید بنده اضافه شد که آن متن مصوبه هم خوانده نشد، پایه‌اش هم این بود که این آقایان گفتند : با پاریس تماس گرفته ایم و موافقت شده . محدوده بحث نیز این بود که بختیار آیا از اینجا استعفا بدهد و به پاریس برود یا نه می‌تواند استعفا نداده برود. تمام مطلب روی این دور می‌زد و نه بیشتر از این. در تهران چه کسی جمله توافق شده آیت الله بهشتی را از نامه حذف نموده است و چرا مهندس بازرگان که خود در جلسه بوده است در نامه خود (که در بالا آورده شد) به این نکات اشاره نکرده و به قضاوت براساس نامه‌ای که در رادیو خوانده شده پرداخته است، نکات جالبی است که باید روشن گردد . آیا پس از خروج آیت الله بهشتی از جلسه شورا مجدداً رأی‌گیری و نظرخواهی شده و جمله حذف شده ؟!یا فردی با زیرکی اینکار را کرده و یا بختیار به این کار مبادرت نموده و اعضای شورای انقلاب سکوت کرده‌اند ، نامعلوم است. خاطرات مرحوم آیت الله صادق خلخالی نیز در این رابطه جالب توجه است: حدود دویست نفر از علما از جمله آیت الله مطهری، آقای خامنه‌ای، آقای هاشمی و آقای بهشتی … بعد از نماز مغرب و عشا در مدرسه علوی حضور داشتیم در آنجا اعلام شد که حضرت امام حاضر شده است که با بختیار به عنوان نخست‌وزیر ملاقات کند (این خبر را آیت الله بهشتی از شورای انقلاب آورده بود که در سخنان ایشان به آن اشاره شده). این امر مورد مخالفت بعضی و موافقت تعدادی دیگر از علمای حاضر قرار گرفت. سرانجام تصمیم گرفته شد که آن را به رأی بگذارند. اکثریت قریب به اتفاق ، رأی به ملاقات دادند ولی آیت الله منتظری و آقای ربانی و آقای طاهری و اینجانب مخالفت کردیم. آقای مطهری و آقای بهشتی فرمودند: “اعتراض چند نفر، اجتهاد در مقابل نصّ است، وقتی که خود امام حاضر به ملاقات با بختیار است چرا ما آن را رد کنیم؟ میزان قبول و یا رد خود امام است”. سرانجام جلسه با نقار و تلخی پایان یافت در حدود ساعت ۱۱ قرار شد با امام صحبت شود وقتی که تلفن کردند آقای فردوسی‌پور از دفتر امام تلفن را برداشت، به ایشان گفتیم تمام مطالب ما را ضبط کند و خدمت امام ببرد و جواب آن را تلفنی به ما بگوید. اولین نفری که صحبت کرد آقای منتظری بود که بیان داشت: “اینها در حال فرار از ایران هستند و به هیچ وجه صلاح نیست این ملاقات صورت بگیرد و موجب ضرر روحانیون و اعتبار آنها ست! منهم بیان داشتم: “این ملاقات بی اندازه ضرر دارد و به مثابه این است که ما با مغز سقوط کنیم.” حدود یک ساعت بعد آقای فردوس‌پور پاسخ امام را بیان کرد که ما ابتدا مطالب را از روی نوار پیاده کردیم و سپس با فرصت کافی آنرا خواندیم. حضرت امام فرموده بودند: “من هرگز حاضر به ملاقات با بختیار نیستم و هر مطلبی در این باره گفته شده است به من مربوط نیست.” این مطالب زمانی داشت رد و بدل می‌شد که ابراهیم یزدی طرفدار ملاقات، به تهران اعلام کرده بود که حضرت امام حاضر به ملاقات با بختیار است. آقای بهشتی و دیگران تصور می‌کردند که ایشان نظرات امام را بیان می‌کند. لذا پس از اینکه موضوع روشن شد آقای مطهری فرمود: “چون خیال می‌کردم که امام حاضر به ملاقات شده است، لذا گفتیم که اعتراض چند نفر، اجتهاد در مقال نصّ است”. پس از این جریان آقای بهشتی و آقای هاشمی با پاریس تماس گرفتند ولی میزان همان حرف امام بود[۱۹]. با انتشار نامه امام و بیان اینکه موافقت ایشان با پذیرش بختیار بدون استعفای او دروغ است و اعلام اینکه توطئه‌ای در دست اجراست و من با بختیار تفاهم ننموده‌ام ، پرده از توطئه‌ای برداشته شد و انگشت اتهام پس از آن به سوی کسانی که از پاریس و از جانب امام چنین مطلب دروغی را به تهران اطلاع داده بودند نشانه رفت و متهم اصلی دکتر ابراهیم یزدی تلقی شد. و این در حالی بود که خبرگزاری آسیوشیتدپرس نیز از قول ایشان گزارش داده بود: “امام بختیار را به حضور می‌پذیرد.” دکتر یزدی در سال‌های بعد با توجه به مطالبی که در مورد این قضیه و ارتباط شخص او با این توطئه (که می‌توانست ضربات کاری به انقلاب وارد و اهداف بختیار و حامیانش را برآورده سازد) در نشریات مختلف بر علیه او نوشته می‌شد و توسط افراد گوناگون بیان میگردید. دخالت خود در این رابطه را تکذیب نموده و ماجرا را به این صورت در کتاب خود[۲۰] : بیان نموده است: موضوع تماس و مذاکره بختیار با نمایندگان امام در تهران از همان زمانی که شاه ایران را ترک کرد مورد بحث خبرگزاری‌ها قرار گرفته بود در چهارم بهمن ۵۷ خبرگزاری فرانسه مصاحبه‌ای را که در این باره باراقم انجام داده بود منتشر ساخت در آن مصاحبه گفته بودم هیچگونه مذاکره‌ای میان امام و بختیار پیش‌بینی نشده است و اضافه کرده بودم که شورائی توسط امام تشکیل شده است و سرانجام قدرت را در دست خواهد گرفت. اما چون خبر سفر احتمالی بختیار به پاریس حتی قبل از انتشار بیانیه بختیار از رادیو و تلویزیون ایران در همه جا منتشر شده بود خبرنگاران رسانه‌های گروهی که مرتب در نوفل لوشاتو حاضر بودند تماس گرفته و تلاش می‌کردند تا خبری در مورد سفر بختیار بدست آورند. آنها مرتباً مطرح می‌کردند که آیا امام بختیار را خواهد پذیرفت یا نه؟ … آنها بطور طبیعی به اطرافیان امام متوسل می‌شدند. کما اینکه در این مورد از اینجانب و صادق قطب‌زاده نیز سؤال کردند. صادق قطب‌زاده از مذاکرات بین بختیار و شورای انقلاب در تهران و تماس‌های تلفنی بین تهران و پاریس احتمالاً خبر نداشت اما موضوع و روحیه امام را می‌دانست لذا جوابی که هر دوی ما به خبرنگاران دادیم یکی بود. من در جواب سؤال خبرنگار آسیوشیتدپرس که آیا امام بختیار را خواهند پذیرفت؟ گفته بودم: “بله، به شرط آنکه قبل از دیدار امام استعفا بدهد.” آقای قطب‌زاده در برابر همین سوال جواب داده بود: “خیر، مگر آنکه قبل از دیدار با امام ، استعفاد بدهد.” خبرنگار مزبور که نظیر برخی دیگر از خبرنگاران که هر کدام به جایی وابسته هستند و گاهی اوقات با کم و زیاد کردن جواب‌ها، خبرها را تحریف می‌کنند در این مورد نیز شیطنت کرد و جواب‌های ما را به این ترتیب گزارش داد. که یزدی می‌گوید: “امام بختیار را خواهند پذیرفت” ولی قطب‌زاده می‌گوید: “امام بختیار را نخواهد پذیرفت”. یعنی خبرنگار قسمت اول صحبت ما را گزارش کرده و قسمت دوم آن را حذف نموده بود و بعد هم نتیجه گرفته بود. بین اطرافیان امام اختلاف نظر بوجود آمده است!! در داخل ایران نیز آنها که با ما به هر حال خصومت داشتند همین اخبار مخدوش خبرگزاری‌ها را علیه ما پیراهن عثمان کردند. به دنبال انتشار این خبر مخدوش طی اعلامیه مختصری خبر آسیوشتیدپرس را تکذیب کردم که توسط خبرگزاری‌ها منعکس شد. متن منتشر شده خبرگزاری‌ها اگر چه تأمین‌کننده نظر نویسنده نبود معذلک تا حدی مطلب را روشن می‌کرد: “یکی دیگر از نزدیکان آیت الله اظهارات شاهپور بختیار را دایر بر اینکه مذاکراتی بین نخست وزیر ایران و رهبر شیعیان آغاز شده است تکذیب کرد.” دکتر ابراهیم یزدی مدرک این گفته خبرگزاری‌ها را روزنامه اطلاعات مورخه ۱۰ بهمن ۱۳۵۷ آورده است. که مراجعه‌کننده در صفحه۷ روزنامه و در میان انبوه خبرها و در ستون چهارم، با کمال تعجب با عبارت زیر مواجه خواهد شد: “از سوی دیگر قطب‌زاده یکی دیگر از نزدیکان آیت الله اظهارات شاپور بختیار دایر بر اینکه …” یعنی تمام جمله هایی که ایشان مدعی است خودشان بیان کرده اند بدون کم و کاست از روی متن روزنامه نوشته شده است و تنها عبارت: “از سوی دیگر قطب‌زاده” با کمال بی‌صداقتی از آن حذف شده است و به جای آن دکتر ابراهیم یزدی نوشته شده است و ایشان برای قانع کردن خوانندگان که آسوشیتد پرس از قول من دروغ پردازی کرده است و پاسخ به این سؤال خوانندگان و یا معترضین که چرا مطالب آن خبرگزاری تکذیب نشده است ، خود به این اظهارات نادرست مبادرت نموده است. در صفحات دیگر کتاب نیز ایشان از این شاخه به آن شاخه پریده است و خود و دوستان خود را بیشتر در باتلاقی که بدست خود ساخته ، فرو برده است: “روشن بود که بختیار نمی‌توانست در تهران استعفای علنی بدهد و بعد به پاریس بیاید. اگر او استعفا می‌داد دیگر نخست‌وزیر نبود و آنوقت دیگر دیدارش با امام فایده و معنایی نداشت در ضمن او نمی‌توانست از تهران خارج شود زیر در آن روزها برای آنکه امام نتواند به تهران برود دولت و ارتش فرودگاه‌ها را بسته بودند و رفت و آمد هواپیماها متوقف شده بود و بختیار قرار بود با یک هواپیمای اختصاصی ارتش به پاریس بیاید. اگر بختیار در تهران استعفای خود را منتشر می‌ساخت و بعد می‌خواست از تهران خارج شود به احتمال قوی در تهران کودتا می‌شد”* (ص ۱۶۰ کتاب) البته “یک صفحه بعد متن صحبت امام در همان روز را نقل نموده است: “من گفتم اگر رییس دولت (به قول خودشان) بیاید اینجا تا استعفایش را قبلاً ننویسد و اعلام نکند نمی‌تواند با من ملاقات نماید این هم که می‌گوید استعفا ، نه اینکه این معنی واقعی استعفا را دارد … او نخست‌وزیر نیست …. و الا استعفایش یعنی چه؟ تو اصلاً نخست‌وزیر نیستی …” مطالب فوق نشان می‌دهد که امام صرفاَ با آمدن بختیار به پاریس و دادن استعفا قبل از ملاقات ، موافق بوده است ، امّا توسط عده‌ای در تهران و پاریس همزمان توطئه‌ای در جریان بوده است( همانطور که از متن بیانات افراد مختلف مشخص است افراد زیر متّهمان اصلی این جریان هستند : دکتر ابراهیم یزدی در پاریس ، عباس امیر انتظام و شاپور بختیار درتهران) و هدف آنان نیز این بوده است که بختیار بدون استعفاء به ملاقات امام برود. بر اساس همین توطئه و دروغی که از جانب امام ساخته و پرداخته شده است ، در شورای انقلاب متن نامه‌ای که شهید بهشتی به آن اشاره کرده‌اند مورد موافقت قرار می گیرد[۲۱] و روحانیون حاضر در مدرسه علوی نیز با اتفاق آرا رأی به ملاقات امام قبل از استعفای بختیار میدهند و امام بلافاصله پس از اطلاع از این توطئه قاطعانه اعلام میکنند که: تا بختیار استعفا ندهد او را نمی‌پذیرم. دکتر ابراهیم یزدی در کتاب خود صفحه ۱۵۶ در این رابطه آورده است : آقای مهندس بازرگان در ۷ بهمن ۵۷ نتایج جلسه شورای امنیّت را چنین گزارش دادند. شورای امنیّت کشور (شامل فرماندهان ارتش و بختیار) امروز از ساعت ۹ جلسه‌ای طولانی داشت. ….. مذاکرات آنان بر این محور بود که فرمول یا ترتیبی پیدا کنند تا شاپور بختیار را به پاریس بفرستند. مهندس بازرگان ساعاتی بعد مجدداً تلفن زدند و اطلاع دادند که در همان روز نتایج رأی شورای امنیّت کشور را بدست آورده‌اند و شورای امنیّت کشور تصویب کرده است که بختیار به پاریس سفر کند و بختیار اعلامیه‌ای هم تهیه کرده (البته با کمک مهندس بازرگان!) و برای شورای امنیّت فرستاده است که اگر شورای امنیّت با آن متن موافقت کند آنرا قبل از سفر به پاریس منتشر سازد. سپس اطلاعیه را خواندند … مهندس بازرگان اعلام کردند که با این متن شخصاً موافق هستند و بنظر ایشان ضرر و زیانی ندارد و تعهدی هم در کار نیست آقای مهندس بازرگان در همین مکالمه تلفنی گفتند: قرار است که درباره این مسئله با سایر دوستان (اعضای شورای انقلاب) مشورت کنند و گفتند که مطلب را گزارش میدهند تا آقا هم نظرخودشان را بدهند و جلسه که تشکیل شد همه مسائل را با هم بحث خواهند کرد و نتیجه را باز گزارش خواهند کرد. آقای مهندس بازرگان در رابطه با نظر علمای مهاجر، طی همین مکالمه تلفنی گفتند : علمای مهاجر به تهران نیز این متن را دیده‌اند و با آن موافقند منتها نظر داده‌اند که در پایان باید به جای “کسب نظر” بیاید “در باب آینده کشور و وضع دولت کسب تکلیف نمایم.” همان شب، بعد از دریافت متن فوق‌الذکر در جلسه‌ای که در حضور امام و مرحوم اشراقی و حاج احمدآقا تشکیل شد گزارش تهران را عیناً خواندم. امام اصل مسئله را پذیرفتند و اصلاح عبارت علمای مهاجر به تهران را تأیید کردند . نظر امام این بود که اگر بختیار به پاریس بیاید تا استعفا ندهد اجازه دیدار را نخواهد داشت. نظر ما هم آن بود که با بختیار عیناً نظیر سیدجلال الدین تهرانی رفتار شود. اما اعلام این مسئله در حالیکه بختیار هنوز هم در تهران بود ضرورتی نداشت …. همان شب با تهران تماس گرفته و مراتب را به آقای بازرگان اطلاع دادم: ظاهراً اوضاع طبق برنامه و تصمیم شورای انقلاب[۲۲]٭ پیش می‌رفت. قرار شد متن بیانیه بختیار، با اصلاحات مورد نظر روحانیون مهاجر که به تأیید امام هم رسیده بود همان شب توسط بختیار در رادیو و تلوزیون ایران خوانده شود. امّا سؤال و نکته مهم که ایشان به آن اشاره نکرده است این است که آیا در جلسه ای که ایشان با امام و مرحوم سیّد احمد داشته است آنچه را در تهران در حال وقوع بوده را مطرح نموده یا نه؟! و آیا در تماس با آقای مهندس بازرگان در تهران پس از جلسه خود با امام ،آنچه در جلسه با امام مورد موافقت قرار گرفته منعکس شده است یا موافقت دروغین و خود ساخته از جانب امام در رابطه با ملاقات بختیار بدون استعفاء از نخست وزیری را بیان کرده است. اگر ایشان چنین نکرده است پس چرا مهندس بازرگان فکر می‌کرده است که امام بختیار را قبل از استعفا می‌پذیرد (همان گونه که در ص ۷۴ کتاب خود به آن اشاره نموده است). نکته مهم این موضوع در همین است .یعنی در جلسه با امام مطلبی بیان شده است و در تهران به صورت دیگر منعکس شده است. همان طور که مهندس بازرگان در تلفن به پاریس آنرا خلف وعده لقب داده و آن را به دکتر یزدی بیان کرده است ( که خود دکتر یزدی نیز آن را نقل نموده است )و نشانگر این است که هردو از موضوع ( یعنی اعلام موافقت امام با ملاقات با بختیار قبل از استعفا ء) برداشت یکسانی داشته اند . آقای بهشتی نیز در جلسه شورای انقلاب بیان داشته : « در جلسه شورای انقلاب بیان شده است که امروز عصربا پاریس صحبت شده است و قرار شده که بختیار اطلاعیه بدهد و سپس به پاریس رفته و آنجا ، یعنی نزد امام و پس از ملاقات، تکلیف استعفایش روشن شود و این خلاف توافق قبلی بود» در صفحه ۱۶۰ کتاب نیز ایشان همراه با تأسف بیان نموده است: “به هر تقدیر با صدور و انتشار بیانیه امام در آن شب، برنامه سفر بختیار به پاریس و استعفای او به هم خورد. اینکه چه کسانی باعث این امر شدند در آن موقع معلوم نگشت. بعدها در تهران شنیدم که مسبب این جریان آقایان ربّانی شیرازی و خلخالی بوده‌اند”. یعنی امام موافق بوده و اینها به هم زده‌اند!؟در همان صفحه نیز بیان داشته است: - “روز بعد در ۸ بهمن ۵۷ آقای مهندس بازرگان تلفن زدند و از بیانیه امام اظهار ناراحتی کردند. ناراحتی ایشان بیشتر از این بود که : اولاً: چرا خلف عهد شده است و در دستگاه امام زیر قول و قرار می‌زنند و آبروی خودشان و ما را می‌برند. ثانیاً: چرا فرصت و یک امکان عالی پیروزی بدون خون‌ریزی را از دست دادیم. احتمالاَ ایشان نمی دانسته است که قول وقراری از جانب امام در کار نبوده است( با پذیرش نظر بزرگانی که اظهار نظر نموده اند و ذکر آن رفت) این برنامه توسط خود دکتر ابراهیم یزدی در پاریس و نیز عباس امیر انتظام (رابط مهندس بازرگان وشاپور بختیار ) وشاپور بختیار و سایر یارانش( رهبران ارتش و اعضای شورای امنیّت کشور که شدیداَ تحت تأثیر و نفوذ و تحت اختیار ژنرال هایزر عمل مینموده اند) در تهران ، سازماندهی شده است [۲۳] و ایشان نیز بازیچه دست این آقایان بوده است . همانگونه که اعضای شورای انقلاب نیز ابتدائاَ عامل دست واقع شده بودند . - نویسنده محترم در صفحه ۱۷۱ نیزاظهار نظر نموده است: “در همان زمان که در تهران بختیار با اعضای شورای انقلاب مشغول مذاکره بوده و ظاهراً‌ ابراز آمادگی برای استعفا می‌نموده است یعنی در سوم بهمن ۵۷ همزمان از طریق پیام به امام توسط فرانسوی‌ها، کوشش داشته تا بازگشت امام به تهران را هر چه بیشتر به عقب بیاندازد بنظر می‌رسد که بختیار نیز در تلاش بدست آوردن “زمان” و “فرصت” برای انجام برنامه‌های مورد نظر بوده است و هدفش از تماس با دوستان انقلاب بیشتر سرگرم ساختن آنان بوده است. بعبارت دیگر حرکات بختیار مزوّرانه بوده است ….” که این در تضاد آشکار با سخنان مهندس بازرگان و سخن خود ایشان درصفحه ۱۶۰ است ( که نقل شد ) - در صفحه ۱۷۰ نیز ایشان از متن استعفا نامه بختیار سخن گفته است و ابراز شگفتی کرده و بیان داشته: “اما چرا بختیار بعداً‌زیر بار نرفت و حاضر به امضای آن نشد بطور قطع معلوم نیست. ظاهراً علت آنرا باید در روابط بختیار و ارتش از یک طرف و رابطه هر دوی آنها با آمریکائی‌ها و برنامه‌هایی که ذکر آن رفت جستجو نمود.” “قدرتهایی که بختیار را روی کار آوردند و با روی کار آوردن او شاه را مجبور به خروج از کشور کردند، بدون شک اجرای برنامه‌هایی را در نظر داشته‌اند، آنها بختیار را آورده بودند تا بدست او آن برنامه‌ها را انجام دهند. استعفای بختیار آن برنامه‌ها را بر هم می‌زد و طبیعی بود که استعفایش را امضا نکند.” در صفحه ۱۶۲ نیز بیان می‌دارد: “آقای عباس امیرانتظام همان روز (۸ بهمن) در مکالمه تلفنی خود با من اطلاع داد که او رابط شورای انقلاب با بختیار می‌باشد و گفت : در مذاکرات قبلی ( یعنی با دکتر یزدی! ) سخن از استعفای بختیار در کار نبوده است بلکه موافقت شده بود که بختیار این نامه را بنویسد و سپس به پاریس بیاید.[۲۴] او همچنین تأکید کرد که در تعقیب تماسها و مذاکرات فیمابین بختیار و شورای انقلاب متن بیانیه بختیار به تصویب شورای انقلاب نیز رسیده است حالا می‌گویند تا استعفا ندهد پذیرفته نخواهد شد. در پاسخ سخنان آقای مهندس امیرانتظام، نظر امام را که به آقای مهندس بازرگان پیغام داده بودم عیناً برای او شرح دادم و گفتم که غیرممکن بود آقا، بختیار را به عنوان نخست وزیر و قبل از استعفا بپذیرند. تنها وقتی می‌پذیرفتند که استعفا می‌داد و عملکرد سیدجلال تهرانی ( رئیس شورای سلطنت را که قبل از ملاقات با امام استعفاء داده بود ) را برای او مثال زدم”. بطور خلاصه در مجموع اینگونه برداشت می‌شود که براساس یک خبر جعلی که از قول امام و از پاریس به تهران و به اعضای شورای انقلاب ارسال می‌شود این شورا و نیز روحانیون تهران و شهرستان‌ها که جهت استقبال از امام به تهران آمده‌اند با ملاقات امام با بختیار قبل از استعفا موافقت می‌کنند و قرار می‌شود متن نامه‌ای که مورد موافقت شورای امنیت کشور[۲۵] (متشکل از فرماندهان ارتش و بختیار) قرار گرفته و شورای انقلاب نیز براساس همین خبر جعلی بر آن صحه گذاشته است و محتوای آن نشانگر موافقت امام با سفر بختیار به پاریس و ملاقات با امام قبل از استعفا بوده است در رادیو خوانده شود. آیت الله بهشتی نکته‌ای نشانگر تمکین بختیار به امام را درخواست می‌کند به نامه اضافه می‌شود که در شورای انقلاب به همان صورت که ایشان خواسته اند نوشته و تصویب امّا در رادیو اعلام تمکین بختیار نسبت به امام حذف و خوانده نمی‌شود. در تماسی که تعدادی از روحانیون به پاریس می‌گیرند و مخالفت خود را با ملاقات بختیار با امام اعلام می‌دارند پرده از “خبر جعلی از جانب امام” و توطئه‌ای که طراحی شده بود برداشته می‌شود و امام بلافاصله با صدور اطلاعیه‌ای دروغ بودن موافقت خود با پذیرش بختیار با سمت نخست‌وزیری را اعلام می‌دارند. انگشت اتهام ارسال خبر جعلی به سوی دکتر ابراهیم یزدی اشاره می‌رود زیرا ایشان در مصاحبه با آسوشیتدپرس چنین مطلبی را بیان نموده است و او نیزدر سالهای بعد در کتابی که در رابطه با آخرین روزهای پیروزی انقلاب نوشته است با جعل خبر و انتساب صحبت قطب‌زاده به خود به دنبال نفی این موضوع برآمده است. حجت الاسلام اسماعیل فردوسی‌پور در کتاب خاطرات خود[۲۶]در این رابطه آورده است : …. در تاریخ ۸/۱۱/۵۷ با یکی از دوستان به خیابان شانزه لیزه پاریس رفته بودیم هنگامی که او ماشین را وسط خیابان پارک کرد پیچ رادیو را باز کرد تا اخبار روزانه را گوش کند. به محض اینکه رادیو را باز کرد با تعجب گفت: چه می‌گوید؟! گفتم چه؟ گفت: اعلام می‌کند که حضرت امام ملاقات با بختیار را پذیرفته‌اند و فرموده ‌اند بختیار برای ملاقات به پاریس بیاید، من باور نکردم، گفتم رادیوی دیگری را بگیرید رفت روی اخبار انگلیسی، عیناً همین خبر را پخش کرد. .. کاری که داشتیم رها کردیم و به طرف نوفل لوشاتو حرکت کردیم . هنگامی که به اقامتگاه رسیدیم آقای دکتر یزدی کیفش را برداشته عازم رفتن بود. پرسیدم این خبری که پخش شده درست است یا نه؟! جواب داد : بله . مسأله تمام شد. بختیار تقاضای ملاقات کرده بود، امام هم پذیرفتند. من مصاحبه کردم، آقای قطب‌زاده هم مصاحبه کرد و خبر هر دو پخش شد. سؤال کردم مشروط یا مطلق؟ به شرط استعفا یا بدون شرط. سری تکان داد و گفت: دیگر پذیرفتند … حاضر نشد توضیح بدهد . تصوّر من این بود که شاید آیت‌الله شهید بهشتی با این ملاقات موافقند لیکن بعد متوجه شدم که هیچ‌گونه دخالت و اطلاعی نداشته‌اند. …. منظور بختیار که در نطقش گفته بود نزدیکان امام موافق بودند و با آنان تماس داشتم، آقای بازرگان در ایران و دکتر یزدی در پاریس بود و این یکی از مواردی است که مواضع آقایان را کاملاً مشخص می‌کند زیرا نقشه آقایان پس از فرار شاه طرح شعار دولت آشتی ملی بود و چه بهتر که این دولت آشتی ملی در اختیار بختیار باشد. البته باید مواضع دیگر مهندس بازرگان از جمله ماجرای سفر ایشان به پاریس در آبان همین سال و درخواست از امام که اجازه دهند تا شاه بماند و سلطنت کند ونه حکومت که با مخالفت امام روبرو میگردد را از ماجرای این توطئه که به احتمال قریب به یقین ایشان در آن مشارکت نداشته و عامل دست مثلث ( بختیار – یزدی-امیر انتظام ) و همراهان آنان شده است را جدا نمود . دکتر ابراهیم یزدی در حالیکه در صفحه ۱۶۰ کتاب خود به درستی تاریخ جریانات فوق را ۷ و ۸ بهمن ۱۳۵۷ نوشته است، برای اینکه خشونت‌ها و جنایت‌های بختیار را توجیه کند و آنرا به گردن کسانی بیندازد که نگذاشتند بختیار به پاریس برود ، در صفحه ۱۷۲ کتاب خود ،خود را به تجاهل زده و با بی صداقتی کامل تاریخ آنرا ۵ بهمن ۱۳۵۷ اعلام نموده و بیان داشته است: “پس از این ماجراها، روز جمعه ۶ بهمن ماه تظاهرات مردم تهران در مقابل دانشگاه به گلوله بسته شد[۲۷] و عده‌ای کشته و زخمی شدند و این اولین کشتار در زمان نخست‌وزیری بختیار بود. که با این کشتار مسئله آمدن بختیار به پاریس و استعفا و دیدار با امام به کلی منتفی شد و امام اعلام کردند: “بعد از این کشتار، بختیار یک جانی و آدم کش است و حتی اگر استعفا هم بدهد فایده ندارد … او باید بخاطر این جنایت دستگیر و محاکمه شود”. جمله فوق نیز که از زبان امام بیان شده است یک دروغ آشکار می باشد زیرا اگر خواننده کتاب به صحیفه نور مراجعه نماید و بیانات امام را پس از کشتار ۶ بهمن حتی تا روز ورود ایشان به ایران (یعنی تا ۱۲ بهمن) جستجو نماید در می‌یابد علیرغم اینکه روز دوشنبه ۹ بهمن نیز کشتار دیگری صورت گرفته است چنین جمله‌ای وجود ندارد و بر عکس آن ، حتّی حضرت امام در روز ۸ بهمن (دو روز بعد از کشتار جمعه ۶ بهمن و یک روز بعد از اعلام عدم پذیرش بختیار) و درست ۱۸۰ درجه خلاف ادعای ایشان، در گوشه‌ای از سخنرانی خود ، بختیار را نصحیت کرده و او را به توبه دعوت نموده‌اند: “… اعلام بکند من نخست وزیر نیستم، اگر این را انجام داد، چون مثل بعضی از اینها که بودند که خیلی جنایت ایشان فوق‌العاده بود و نمی‌توانستم من حتّی با استعفا یا با چیز هم قبولشان کنم، خوب به آن اندازه هنوز نرسیده، اگر عاقل باشد و استعفاء بکند و سپس به اینجا آمده و توبه کند. می‌شود مثل سایر مردم … اگر بیاید و توبه کند ما می‌پذیریم از او و اگر سرسختی کند همین است که بود و پشیمان خواهد شد … آبروی خودت را از دست نده خراب نکن خودت را … تو خراب خواهی شد.”[۲۸] آیا جعل سخن از جانب امام، جابجا کردن تاریخ حوادث و سخن دیگران را به خود نسبت دادن، نمی‌تواند موجب شود که ذهن خوانندگان کتاب بیش از گذشته به نویسنده محترم سوءظن پیدا نماید؟! متأسفانه ایشان در موارد متعددی در کتاب فوق الذکر و نیز دراظهار نظرها و ادّعاهای خود به این شیوه تحریفی عمل نموده اند و همین موجب شده است که به نقل قولهای ایشان اعتماد نتوان نمود که به مواردی از آن اشاره میشود : ۱) – علیرغم اینکه امام در آخرین صفحه وصیّت نامه خود فرموده اند : از قرار مذکور بعضی‌ها ادعا کرده‌اند که رفتن من به پاریس بوسیله آنان بوده. این دروغ است. من پس از برگرداندنم از کویت با مشورت احمد پاریس را انتخاب نمودم. زیرا در کشورهای اسلامی احتمال راه ندادن بود. آنان تحت نفوذ شاه بودند ولی پاریس این احتمال نبود.» ایشان چند سال بعد از وفات ایشان مدّعی شده اند : آقای خمینی چه در آن موقع و چه به نقل از آقای دعایی، چندین بار گفته بودند که آمدن فلانی که در آن شرایط وارد شد( مقصود وارد نجف شدن ایشان و ملاقات با امام در لحظات آغازین هجرت تاریخی امام است ) یک مائده آسمانی بود . به هر حال از نجف حرکت کردیم و به سوی شهر مرزی عراق با کویت( صفوان)و …. رسیدیم….مأموران به ما اطلاع دادند که تو حق ورود به کویت را نداری … .به محض رسیدن به هتل ( مقصود پس از برگشتن از کویت و رفتن به بصره و ورود به هتلی دراین شهر است که امام را پس از باز گرداندن از کویت به آنجا برده بودند ) حاج سیّد احمد به من گفت : آقا پیشنهاد شما را برای رفتن به پاریس پذیرفتند . البته روز قبل در طول مدّتی که در ساختمان استخبارات عراق عملاَ حالت بازداشت داشتیم من مفصل با آقای خمینی در خصوص برنامه های آینده ایشان صحبت کردم….در این مذاکرات آقای خمینی استنکاف داشتند که به پاریس بروند ….ایشان به عنوان یک مرجع بیشتر میل داشتند در یک کشور اسلامی بمانند تا در سرزمین کفار. (ایشان سپس دلائلی را برای برتری سفر امام به پاریس نسبت به سایر کشورهای اروپائی می آورند و خبرنگار از ایشان میپرسد همه این مطالب را شما با امام بحث کردید؟ وایشان پاسخ میدهد :بله و سپس به سخنان خود ادامه میدهد)…… وقتی اینجانب وارد هتل بصره شدم به من گفتند : ایشان تصمیمشان را گرفته اند که به پاریس بروند . و مو ضوع را به عراقیها نیز اطلاع داده اند. ….آقای خمینی برای سفر به پاریس چند شرط با من کردند. گفتند : من می آیم به پاریس ولی نمیدانم وضع غذای آنجا از نظر شرعی چطور میشود. من توضیح دادم….بعد گفتند :در پاریس طرفداران ما با هم اختلاف دارند، امّا مرا وارد اختلافات خودشان نکنند .دیگر اینکه در پاریس به منزل هیچکس وارد نمیشوند بلکه لازم است برای ایشان محلی به هزینه خودشان اجاره شود . من به آقای حبیبی زنگ زدم و این نکات رااطلاع دادم و از او خواستم که آنها را رعایت کند .[۲۹] ( به عبارت دیگر ایشان آنچنان سخن میگوید که امام برای سفر به پاریس ازایشان اجازه گرفته و برای برنامه های آینده خود و انقلاب با ایشان مشورت نموده و پس از تأیید ایشان اقدام نموده اند . قضاوت به عهده خواننده محترم !) امام با توجه به همین نوع برخوردها توسط اشخاصی چون ایشان در صفحه پایانی وصیت نامه خود فرموده اند: « اکنون که من حاضرم بعض نسبتهای بی واقعیت به من داده میشود و ممکن است پس از من در حجم آن افزوده شود……» ۲) – ایشان در کتاب آخرین تلاشها در آخرین روزها ، در صفحه ۸۲ و به دنبال آن در پاورقی شماره ۳۹ بیان نموده است که شاه در کتاب پاسخ به تاریخ در صفحه ۲۲ و۲۳ انگلیسی بیان نموده است : ….. بالاخره من بعد از ملاقات با لردجورج براون وزیر اسبق خارجه انگلیس تصمیم گرفتم که بختیار را منصوب نمایم. » در صورتی که تاریخ مسافرت و حضورجورج براون در تهران ( که در صفحه ۸۱ همان کتاب نیز به آن اشاره شده است ) بعد از ۱۸ دی میباشد و بختیار در تاریخ ۱۴ دی به نخست وزیری برگزیده شده است . و اصولاَ این نقل قول از شاه نیز صحیح نمیباشد ، زیرا حدود ۲۰۰ صفحه اوّل کتاب او ، همانطور که در ترجمه فارسی آن نیز کاملاَ مشخص است ، در مورد تاریخ گذشته ایران است و ربطی به موضوع انقلاب ندارد و جالب توجه اینکه در پاورقی شماره ۵۶ کتاب خود ایشان (در پایان کتاب) تاریخ مصاحبه وق الذکر لرد جورج براون را ۱۶ آبان ۱۳۵۷ ! آورده است . ( هدف ایشان از این تحریف چیست ؟ شاید این باشد که تا به این وسیله نقش و حضور انگلیس در انقلاب را پر رنگ جلوه دهد ؟! ) ۳)– درمورد ملاقات رئیس دولت موقت وشخص خود (که وزیر خارجه آن دولت بود) با برژینسکی( مشاور امنیتی رئیس جمهور آمریکا) در الجزایر[۳۰] ( در ۶آبان ۱۳۵۸ )که منجر به اعتراضات گسترده مردمی ودر نهایت نیز از عوامل مؤثر سقوط این دولت بود، ایشان در جواب سؤال خبرنگاری که پرسید:[۳۱] موضوع ملاقات با برژینسکی در الجزایر پیش از سفر با امام مطرح شد یا نه ؟بیان داشته است: اینکه چه کسانی به الجزایر می آمدند بدرستی نمی دانستیم. بنابراین کلیّات مسائل و گفتگوهای احتمالی یعنی با مقامات آمریکایی؟!) که ممکن بود پیش آید مطرح کردیم. تصوّر میکنم آنچه را که در مورد استرداد شاه انجام داده بودیم و آنچه را که در مد نظرداریم امام تایید کردند. مرحوم حاج سیّد احمد خمینی نیز این موضوع را در مصاحبه ای تکذیب نمودند : «گروه ایرانی عازم به الجزایر در دستور کار خود ملاقاتی با برژینسکی نداشتند و موضوع این ملاقات نه قبل از رفتن این گروه با امام در میان گذاشته شده بود و نه بعد از آن . »[۳۲] « در ملاقات وزیر امور خارجه با امام من حضور داشتم . دکتر یزدی فقط راجع به کسالت شاه مخلوع مطلبی معروض داشتند و در باره ملاقات بازرگان با برژینسکی صحبتی به میان نیامد .[۳۳] ۴) - در رابطه با رابطه با آمریکا و ملاقات با برژینسکی ایشان مدّعی بود که امام و شورای انقلاب به دولت موقت رهنمود داده اند: «…… فعلاَ کجدار و مریز کار بکنیم،براین اساس،معلوم است که من باید بروم و راجع به این مطالبات ملّت ایران صحبت بکنم. … شما ما را بی دلیل متهم میکنید که چرا در الجزایر با برژینسکی ملاقات کردیم .»[۳۴] در پاسخ به این سخنان آیت الله خامنه ای که در آن زمان عضو شورای انقلاب بودند ، بیان داشتند[۳۵] : « اوّلاَ: شورای انقلاب کی و طی چه حکمی به آقای یزدی گفته بود که با آمریکا کجدار و مریز رفتار کند که ایشان این اظهار را کردند. من این را به عنوان عضوی از شورای انقلاب تکذیب میکنم .هرگز شورای انقلاب چه مستقیم و چه غیر مستقیم، چه به دولت و چه به وزیر امور خارج ، نگفته است و نفهمانده است که با آمریکا کجدار و مریز رفتار کند،…. ثانیاَ :شورای انقلاب از اینکه قرار است هیئت ایرانی در الجزایر با برژینسکی ملاقات کند مطلقاَ خبر نداشت. اگر در ضمن فرمایشات ایشان این مطلب به نحو اشاره فهمانده میشود ، بنده به عنوان عضوی از شورای انقلاب تکذیب می کنم. ما هیچگونه اطلاعی نداشتیم که ایشان قرار است با مقامات آمریکایی آنهم با برژینسکی که یک مقام امنیتی است تماس بگیرند . دکتر یزدی در سالهای پس از انقلاب در پاسخ به اتّهامات گوناگونی که در رابطه با توطئه سفر بختیار به پاریس و نقش شخص ایشان در آن ، از جانب گروههای مختلف حتّی بعض دوستان خود ایشان در روزنامه انقلاب اسلامی (متعلق به بنی صدر) به او وارد می شد به گفتاری از امام در رابطه با خود متشبّث شده تا به این وسیله اتّهام را از خود بزداید . امام در رابطه با این جریان و با توجّه به اعتمادی که به شخص ایشان تا آن تاریخ ( قبل از سقوط دولت موقت)داشته اند فرموده اند : «هر که هر چه دلش میخواهد به هرکس، نه به یک نفر نه به دو نفر، به اشخاص متّقی تهمت بزنند. اینها از یک اشخاصی ترس دارند ، خوف دارند. اوّلی که آمدیم اینجا خیال کردند که اینها را نمی شناسیم شروع کردند به چند نفری که ۲۰ سال من با آنها آشنا بودم و اینها ۲۰ سال در خارج خدمت کردند به مجردی که آمدند به ایران فوراَ یک کاغذی بود که اینها آمریکایی هستند. …مثلاَ همین آقای دکتر یزدی و دکتر بهشتی را در یک جایی دیدم که نوشته است که اینها پیش فلانی رفته اند و خواستند که بختیار را ایشان چه بکنند . امّا آقای دکتر یزدی که همیشه مخالف بختیار بود که من آنجا بودم . آقای بهشتی یکبار آمده پیش من یک کلمه در مورد بختیار نگفته است .»[۳۶] تاریخ این بیانات امام نیز ۲۰مهر۱۳۵۸ یعنی ۱۶ روز قبل از اشغال لانه جاسوسی میباشد . پس از اشغال لانه جاسوسی واستعفای دولت موقت و یافته شدن اسناد ارتباط وابستگان به سیاست آمریکا در ایران و دستگیری عناصری از این جریان از جمله سخنگوی دولت موقت و جدا شدن مسیر این جریان از جریان انقلاب و موضع گیری آنان در برابر آن ، امام پرده از چهره بسیاری از این اشخاص که با انگیزه های گوناگون در اطراف ایشان جمع شده و مرور زمان شخصیت واقعی آنان را نمایاند ، برداشتند که به گوشه ای از آن اشاره میشود : ۱)- من در طول مدّت نهضت و انقلاب بواسطه سالوسی و اسلام نمائی بعضی افراد ذکری از آنان کرده و تمجیدی نموده‌ام که بعد فهمیدم از دغل‌بازی آنان اغفال شده‌ام. آن تمجیدها در حالی بود که خود را به جمهوری اسلامی متعهد و وفادار می‌نمایاندند و نباید از آن مسائل سوء استفاده شود و میزان در هر کس حال فعلی او است.[۳۷] ۲)- من امروز بعد از ۱۰ سال از پیروزی انقلاب اسلامی ، همچون گذشته اعتراف میکنم که بعضی تصمیمات اوّل انقلاب در سپردن پستها و امور مهمّه کشور به گروهی که عقیده خالص و واقعی به اسلام ناب محمّدی نداشته اند اشتباهی بوده است که تلخی آثار آن به راحتی از میان نمی رود ……و الان هم سخت معتقدم که آنان به چیزی کمتر از انحراف انقلاب از تمام اصولش و حرکت به سوی آمریکای جنایتکار قناعت نمی کنند …..ما هنوز هم چوب اعتمادهای فراوان خود را به گروهها و لیبرالها را میخوریم .[۳۸] ۳) - …نه ما آن تجربه انقلابی را داشتیم و نه آنها روح انقلابی را و لهذا از اوّل هم که ما حسب الزامی که من تصوّر میکردم، دولت موقت را قرار دادیم ، خطا کردیم . منتها آن وقت ما نداشتیم فردی را که بتوانیم، آشنا نبودیم بتوانیم انتخاب کنیم .انتخاب شد و خطا شد .[۳۹] ۴) –اگر خدای متعال عنایت نفرموده بود ومدّتی در حکومت موقت باقی مانده بودند ، ملتهای مظلوم بویژه ملّت عزیز ما اکنون در زیر چنگال آمریکا و مستشاران او دست و پا میزدند و اسلام عزیز چنان سیلی از این ستمکاران میخورد که قرنها سر بلند نمیکرد . شکست نهایی توطئه گران بین المللی و وابستگان داخلی آنها امام فردا صبح(هشتم بهمن ۱۳۵۷) پس از شکست توطئه بختیار و همکاران داخلی و خارجی اش در پاریس با خبرنگاران مصاحبه کردند[۴۰] و فرمودند : س: آیا بختیار را قبل از استعفا خواهید پذیرفت؟ ج : من مکرّر گفته‌ام که اصولاً شاه سابق قانونی نبود. مجلسین قانونی نیست. بختیار قانونی نیست. پس کسی را که قانونی نیست نخواهم پذیرفت. من به ملّت ایران توصیه می‌کنم که در این وقت حسّاس درست بیدار باشند. متوجه باشند که توطئه‌ای باید در کار باشد. من می‌بینم که همان کسانی که از شاه سابق طرفداری می‌کردند. حالا از بختیار پشتیبانی می‌کنند. هم دولت انگلستان و هم دولت آمریکا از او پشتیبانی می‌کنند. اگر ملّی است چرا بدون مجوز قانونی و بر خلاف میل ملّت پست نخست وزیری را اشغال کرده است. پیروزی نهایی انقلاب اسلامی در نهایت اصرار امام بر بازگشت به ایران و گرفتن فرصت تفکر و اقدام ازدشمنان جهانخوار و وابستگان داخلی آنها و نیز فشار مردم و روحانیّت از داخل کشور ، بختیار را مجبور نمود فرودگاه را بر روی امام بگشاید و امام در ۱۲ بهمن ۵۷ وارد خاک ایران شد و البته ده روز بعد آمریکا ، توطئه جنایت بار خود یعنی کودتای خونینی راکه با همکاری سفارت آمریکا و انگلیس و ژنرال هایزر و با اسم رمز کورتاژ آماده شده بود را عملی کرد که با دستور تاریخی امام و حضور فداکارانه مردم مسلمان و انقلابی ایران در شب ۲۲ بهمن سرکوب و در نطفه خفه گردید. پایان _______________________________________ ۱ - کیهان ۱۰۶۲۳- یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۵۷- ص ۵ ۲- این نامه با همکاری مهندس مهدی بازرگان تهیه شده است و به همین دلیل ماجرا از زبان هر دو نقل گردیده است. [۳] – صحیفه نور ، جلد چهارم ص ۲۶۹ ۱ - بازرگان- مهدی- انقلاب ایران در دو حرکت. ناشر مهندس مهدی بازرگان- چاپ پنجم- ۱۳۶۳- ص ۷۴ ۲- فردوسی پور ، اسماعیل همگام با خورشید، مجتمع اجتماعی امام حسین فردوس ، ۱۳۷۲ ص ۴۷۵ ۱ – گوشه هایی از این نامه (که در روزنامه کیهان شماره ۱۰۶۲۴ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۵۷ ص ۱ آمده است) به شرح زیر است : بنام خدا – بار دیگر جنایتکاران بین‌المللی و کارگزاران داخلی آنها (این اعتراف که فردی که ۳۰ سال از اعضاء مهم جبهه ملی و تا چند روز قبل مسئول اجرائی آن بوده است، کارگزار جنایتکاران بین‌المللی بوده است جالب توجه می‌باشد ) در مقابل اراده قاطع و تصمیم خلل‌ناپذیر مردم ایران دست به توطئه و کشتار زده‌اند. محور اصلی مبارزات مردم ایران با آنهمه تحمل مشقّات و دادن شهدا این بود که مردم بتوانند به آرزوی دیرین خود که آزادی و استقلال ایران است برسند. …….معلوم نیست چه حقّی ابتدایی‌تر و مسلم‌تر از این حق برای ملّت ایران می‌توان شناخت که بخواهند هر چه زودتر رهبر خود در در بین خود داشته باشند و مسلم است که پاسخ مثبت رهبری و تصمیم حضرت آیت‌الله العظمی خمینی دائر به مراجعت به کشور قانونی‌ترین و مشروع ترین حق این ملّت و رهبری آنست. چرا؟ بنام چه مصلحتی؟ بخاطر چه منافعی از این بازگشت به بهانه‌های پوچ و بی آبرو جلوگیری به عمل می‌آورند. در مصلحت چه کسانی جز کارگردانان پشت پرده بازی‌های سیاسی قدرت‌های خارجی است که از حضور رهبر مردم در بین مردم جلوگیری به عمل می‌آورند؟ . …….دولت غیرقانونی باید هر چه زودتر جای خود را به دولت مطلوب و مورد نظر جنبش مردم بدهد…….. ادامه اصرار بازماندگان استبداد در مقابله با اراده توانای مردم ایران نتیجه‌ای جز ننگ و نفرت برای آنان ندارد. مردم قهرمان ایران تا آخرین نفس در برابر آنها مقاومت خواهند کرد و پیروزی از آنهاست. جبهه ملی ایران ۲- بختیار- شاپور، یکرنگی، ترجمه مهشید امیرشاهی، چاپ آمریکا، صص ۱۹۱ الی ۱۹۴ ۱-کتاب انقلاب ایران در دو حرکت ایشان در سال۶۱چاپ شده است . [۸] – تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی بی سی به کوشش عماد الدین باقی نشر تفکر ص ۴۲۱ ۳- بختیار- شاپور، یکرنگی، ترجمه مهشید امیرشاهی، چاپ آمریکا ص ۱۷۲ ۴ – یزدی ، ابراهیم آخرین تلاشها در آخرین روزها پائیز ۱۳۶۳چاپ چهارم ، انتشارات قلم،‌ ص ۲۴۰ ۱- یزدی ، ابراهیم آخرین تلاشها در آخرین روزها ، پائیز ۱۳۶۳چاپ چهارم ، انتشارات قلم صفحه ۳۲۳ ۲-کیهان ۱۳ اسفند ۱۳۵۷ ص ۳ ۳- صحیفه نور ،جلد پنجم ص ۶۷ [۱۴] — یزدی ، ابراهیم ،آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها“، ، پائیز ۱۳۶۳چاپ چهارم ، انتشارات قلم،‌ ص۳۲۳ ۱-که متأسفانه بر اساس دروغی که از پاریس به آنان گفته شده بود ، فکر می‌کردند امام قبل از استعفاء بختیار را می‌پذیرد ۱- بر خلاف توافق قبلی امام که تنها زمانی ایشان بختیار را خواهند پذیرفت که او استعفا بدهد. ۱ – حسینی بهشتی- محمّد- مجموعه گفتار، شماره ۵؛ انتشارات حزب جمهوری اسلامی. (بی تاریخ) متن اصلاح شده است. ( به نقل از یزدی ؛ ابراهیم ، آخرین تلاشها در آخرین روزها ، ص ۲۳۷ ) ۲- -حسینی بهشتی – محمّد ، اندیشه های شهید مظلوم ( مجموعه ۲۸ گفتار )کانون ابلاغ اندیشه های اسلامی ۱۳۶ ص۰۳۴۱ ۱ – خلخالی، صادق، خاطرات آیت الله خلخالی- نشر سایه، ۱۳۷۹، ص ۲۷۱ ۱- یزدی ، ابراهیم ،آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها“، ، پائیز ۱۳۶۳چاپ چهارم ، انتشارات قلم،‌ ص ۱۶۷) ۱-که البته توطئه‌گران جمله آیت الله بهشتی را نیز از آن حذف می‌کنند. ۲-که متأسفانه بر اساس دروغی که از پاریس به آنان گفته شده بود ، فکر می‌کردند امام قبل از استعفا بختیار را می‌پذیرد ۱- همانطور که خود بختیار اقرار نموده است که دفتر امام چنین چیزی را پذیرفته است و مهندس بازرگان نیز آنرا خلف وعده امام توصیف نموده است ومرحوم شهید بهشتی نیز از قول امیر انتظام بیان نموده است که از پاریس چنین چیزی را پذیرفته اند ۲ – آیا این مطالب اقرار به آنچه به دکتر یزدی نسبت داده شده نیست. چون امیرانتظام مذاکرات قبلی‌اش با چه کسی بوده است؟ با امام یا با دکتر یزدی؟ ۱ – یزدی، ابراهیم، آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها، انتشارات قلم، ۱۳۶۳، ص ۱۵۶ ۲- فردوسی پور، اسماعیل ، همگام با خورشید مجتمع اجتماعی امام حسین فردوس ، ۱۳۷۲ ص ۴۸۵ ۱- البتّه به دستور ژنرال هایزر( همانطور که در کتاب خاطرات خود ، مأموریت در تهران ، به آن اقرار نموده است) وبا هدف تخریب تمام پلهای احتمالی در پشت سر بختیار که ممکن بود در صورت داشتن کوچکترین حدّ از تعقّل وتفکّر و داشتن عرق وطن دوستی استعفای خود را تقدیم امام میکرد. که در اینصورت او یقیناَ عاقبت به خیر می شد وشاید به عنوان یکی از قهرمانان تاریخ ایران جاودان می ماند . امّا صد افسوس که او یک جاسوس دست پروده و غلام خانه زاد سلطه گران جهانی بود و امکان بازگشت برای خود نگذاشته بود و موجب کشتار بسیاری از مردم پس از این جریان و نیز پس از پیروزی انقلاب شد . ۱- صحیفه نور- جلد چهارم، ص ۲۷۴ ۱- مجلّه ایران فردا شماره ۵۱ ، بهمن و اسفند ۱۳۷۷ صص ۲۴- ۱۸ ۲- رئیس دولت موقت و همراهان، برای شرکت در بیست و پنجمین سالگرد پیروزی انقلاب الجزایر به آن کشور سفر کرده بودند نه برای گفتگو با مسئولین امنیتی دولت آمریکا و یا کسان دیگری ۱- روزنامه اطلاعات ، پانزدهم آبان ۱۳۵۸ ۳و۲- غائله چهاردهم اسفند ۵۹، ظهور وسقوط ضد انقلاب ، ، شورای عالی قضایی ، ،ناشر و پدید آورنده دادگستری جمهوری اسلامی ایران ۱۳۶۴ ص۲۳۸ ۴ و۵-همان ص۲۴۰ ۱- یزدی ، ابراهیم ، آخرین تلاشها در آخرین روزها ، انتشارات قلم ۱۳۶۳ص ۲۴۳ ۲- وصیّت نامه امام صفحه آخر ۳- صحیفه نور جلد ۲۱ ص ۹۵ ۱ – صحیفه نور جلد ۱۲ ص ۲۵۳ ۲- صحیفه نور جلد ۴ ص۲۷۶ منبع: تسخیر - سایت دانشجویان پیرو خط امام منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

برنامه پیشنهادی دولت شاهپور بختیار به مجلس شورای ملی

مجلس شورای ملی در جلسه روز سه شنبه بیست و هفتم دی ماه ۱۳۵۷ پس از طرح برنامه دولت و استماع بیانات آقای نخست وزیر و موافقت بااجرای متن برنامه به اکثریت ۱۴۸ رأی از ۲۰۵ نفر عده حاضر، به دولت آقای شاپور بختیار ابراز رأی اعتماد نمود. تصمیم قانونی فوق در جلسه روز سه شنبه بیست و هفتم دی ماه ۱۳۵۷ از طرف مجلس شورای ملی اتخاذ گردید. رییس مجلس شورای ملی - دکتر جواد سعید محتویات [برنامه پیشنهادی دولت برای گرفتن رای اعتماد از مجلس] 1- برنامه دولت جناب آقای شاپوربختیار نخست وزیر 2- رئوس برنامه‌های فوری دولت 3- سیاست خارجی دولت ایران 4- رئوس سیاست داخلی دولت 5- اعضای کابینه دولت بختیار 6- برنامه بلندمدت دولت جناب آقای دکتر شاپور بختیار 1-6 - اقتصاد و دارایی 2-6- بازرگانی 3-6- کشاورزی و عمران روستایی 4-6- صنایع و معادن 5-6 - دادگستری 6-6- وزارت کار و اموراجتماعی 7-6- پست و تلگراف و تلفن 8-6- آموزش و پرورش 9-6- اطلاعات و جهانگردی 10-6- بهداری و بهزیستی 11-6- وزارت کشور 12- 6- مسکن و شهرسازی 7- [منبع:متن کامل] برنامه دولت جناب آقای شاپوربختیار نخست وزیر خداوندا مرا یاری ده که در این لحظات حساس کشورم و در این مکان مقدس که فضای آن طنین‌انداز صدای رادمردانی از جان گذشته بوده جز خیر وصلاح مردم و جز راستی و صداقت کلمه‌ای نگویم. ریاست محترم مجلس شورای ملی، خانمها و آقایان در تاریخ پر نشیب و فراز کشور کهنسال ما ایام تاریکی وجود داشته که اگر به دیده تحقیقی بنگریم‌اغلب دست‌آورد غلبه اجانب در ایام تسلط موقت آنها بوده‌است. خطر کنونی که موجودیت و وحدت کشور را تهدید می‌کند اگر به ظاهر از درون کشورو معلول فساد و عدم لیاقت دولت‌های ۲۵ ساله اخیر بوده روز به روز روشن‌تر می‌شود که یک توطئه بین‌المللی عظیمی برای تضعیف و خدای‌نخواسته تجاوز به موجودیت و حاکمیت ایران است. قبل از حضور در این مکان مقدس به همگان اعلام نمودم که اگر نخست وزیر این کشور بشوم یک نخست وزیر مسئول خواهم بود و کلیه سنن پارلمانی‌و آزادیهای فردی و اجتماعی را در مد نظر خواهم داشت. در صورتی که نمایندگان محترم که به اکثریت آراء بنده را کاندیدای نخست‌وزیری نمودید به‌دولت من رأی اعتماد بدهید، می‌توانید اطمینان داشته باشید که روح و کلام قانون اساسی که پیوند ناگسستنی با مذهب اسلام دارد همواره محترم شمرده‌خواهد شد. و همانطور که بارها به طور غیر مستقیم حضور نمایندگان محترم عرض شد این جانب خود را متعهد و ملزم می‌دانم که هر دسیسه و هر فرد یا تشکیلاتی که برای تجاوز به وحدت و یگانگی ملت ایران تحمیل شود با تمام قوا برای خنثی کردن آن مرا با نیروی لایزال ایمان و پشتیبانی ملت وقدرت ارتش که یکی از ارکان مهم ثبات و استقلال کشور است روبرو خواهد دید. دولت اینجانب نتیجه مسلم انقلابی است که از دو سال پیش برای رفع تجاوزات مستمر و فجایع غیر قابل توصیف که در کشورمتداول گردیده است ، ‌می‌باشد. دولت اینجانب به اصول اهداف جبهه ملی ایران همواره چشم دوخته و در راه تحقق آنها کوشش خواهد نمود. در این موقع که خزانه دولت خالی و اکثر کارخانه‌های کشور تعطیل می‌باشند من از شما افراد کشور و نمایندگان محترم تقاضا دارم که از بذل توجه درمورد به کار انداختن چرخهای اقتصادی کشور که ضامن استقلال و رفاه ملت است کوتاهی نفرمایند، باید به دولتی که در شرایط بسیار دشوار کنونی و باکمال حسن نیت و با نهایت صمیمیت می‌خواهد بر طبق اصول و تعالیم عالیه اسلام و قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر کشور را به سوی یک‌رژیم مترقی و خالی از فساد و تباهی سوق دهد حداقل فرصت را داد. اکنون با نهایت توقیر برنامه کوتاه مدت دولت را به حضور نمایندگان محترم تقدیم‌می‌نمایم و برای اجتناب از اطاله کلام برنامه تفصیلی و درازمدت را نیز تکثیر نموده و در اختیار آقایان محترم خواهم گذارد. رئوس برنامه‌های فوری دولت: ۱ - انحلال سازمان اطلاعات و امنیت کشور و جایگزین نمودن آن با یک دستگاه اطلاعاتی در خدمت استقلال و امنیت کشور و ملت. ۲ - محاکمه سریع غارتگران و متجاوزان به حقوق ملت یا از طریق دادگاه‌های موجود و یا از طریق تدوین و ارائه قوانین مورد نیاز به مجلسین جهت‌ایجاد دادگاه‌های ملی با اختیارات خاص. ۳ - انتصاب یک کمیسیون بی‌نظر جهت رسیدگی به کارهای گذشته و سوابق خدمتی مأمورین ساواک و تحویل خلافکاران به مقامات قضایی برای‌محاکمه و مجازات عمل. ۴ - آزادی کلیه زندانیان سیاسی - کلیه کسانی که بر خلاف اصول قانون اساسی مربوط به حقوق ملت ایران در محاکمی که استقرار آنها مشروعیت‌قانونی نداشته محکوم شده‌اند بایستی آزاد گردند. در این مورد بسیار مسرورم که به اطلاع برسانم امروز صبح ۶۷ نفر از زندانیان محکوم به حبس ابد آزاد شدند. ۵ - اعاده حیثیت کلیه زندانیان سیاسی که بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا کنون گرفتار شده‌اند. ۶ - پرداخت غرامت معقول از طرف دولت به کلیه کسانی که به جرم سیاسی برای مدتی بیش از یک سال متوالی در زندان به سر برده‌اند و یا این که به‌جرم سیاسی مورد آزار قرار گرفته و نقص عضو پیدا نموده‌اند (‌از سال ۱۳۳۲ تا کنون) ۷ - پرداخت غرامت متناسب از طرف دولت به بازمانده‌های صغیر و یا تحت کفالت کلیه کسانی که در زندانهای به اصطلاح امنیتی جان خود را از دست‌داده‌اند (‌از سال ۱۳۳۲ تا کنون). ۸ - لغو تدریجی حکومت نظامی ضمن جلب همکاری مراجع محترم تقلید در شهرهایی که حکومت نظامی در آنها برقرار است. ضمناً به اطلاع نمایندگان محترم می‌رسانم که حکومت نظامی در شیراز ملغی شده و انشاء‌الله در هفته آینده در یکی از استانهای بزرگ کشور این اقدام‌تکرار خواهد شد. ۹ - اعلام رسمی کشته‌شدگان سیاسی اخیر به عنوان "‌شهدا" از طریق گذاردن قانون از مجلسین. ۱۰ - پرداخت غرامت از طرف دولت به خانواده "‌شهدا" و به آنهایی که در مبارزات اخیر دچار نقص عضو شده‌اند. ۱۱ - پایان دادن به اعتصابات با همکاری مراجع محترم تقلید، روشنفکران صاحب رسالت، کارگران و صنعتگران. ۱۲ - ایجاد یک زمینه نزدیک همکاری بین دولت و عالم روحانیت به طوری که آیات عظام ناظر بر اجرای درست امور باشند. ۱۳ - ترمیم خرابیهای اخیر و به جریان انداختن امور روزمره کشور. ۱۴ - به جریان انداختن امور تولیدی کشور و بهبود وضع اقتصادی. ۱۵ - برنامه‌ریزی برای ایجاد یک انتخابات آزاد در سطوح مختلف (‌از انجمن روستا تا انجمن شهر) و انتخابات آزاد شهرداریها و بالاخره انتخابات‌مجلسین شورا و سنا. ۱۶ - اخراج کلیه کارمندان خارجی زائد و کارگران خارجی غیر مجاز از کشور. در اینجا به اطلاع می‌رسانم که در اغتشاشات اخیر بازار تهران ۱۹۰ نفر افغانی دستگیر شده‌اند که همه آنها کم و بیش مسلح بودند. دستور دادم آنها را به‌مرز باز نگردانند چون بایستی در ایران و در دادگاههای ایرانی محاکمه و مجازات شوند. ۱۷ - ایجاد امنیت اجتماعی در پناه قانون. سیاست خارجی دولت ایران سیاست خارجی این دولت مبتنی بر شناخت صحیح واقعیات داخلی و خارجی صداقت در روابط بین‌المللی و صراحت از هر جهت خواهد بود. براساس این سه اصل است که دولت تصمیم قاطع دارد حقوق و منافع ملت ایران را که متضمن تمامیت ارضی، وحدت، حاکمیت و امنیت ملی است‌ ، حفظ کند. خطوط کلی سیاست خارجی دولت که بر اصول فوق استوار خواهد بود عبارت است: ۱) تقویت و توسعه روابط سیاسی - اقتصادی و فرهنگی با کشورهای اسلامی. ۲) حفظ و توسعه روابط با کلیه دول جهان به خصوص همسایگان بر اساس احترام متقابل عدم مداخله در امور یکدیگر و همزیستی مسالمت‌آمیز باتوجه کامل به منافع عالی ملت ایران. ۳) با توجه به وجوه مشترک و بستگیهای ملت ایران با ملل در حال رشد، دولت ایران به توسعه روابط با این کشورها کوشا خواهد بود. ۴) از آنجا که پیشرفت برنامه‌های توسعه اقتصادی و اجتماعی و مالاً تحقق آرمانهای ملت ایران با وجود صلح و آرامش در روابط بین‌المللی ملازمه دارددولت ایران از هر گونه تلاش و کوششی که در جهت رفع تشنجات بین‌المللی صورت پذیرد - پشتیبانی خواهد کرد. به عبارت دیگر دولت در اختلافات‌و کشمکشهای بین‌المللی به طور نسنجیده و به گونه‌ای ناپخته طرف یکی را در دعوی علیه دیگری نخواهد گرفت. بلوط از آتش بیرون نخواهد آورد ودر برابر مسائل و معضلات خارجی موضعی را که منطبق با منافع واقعی ملت ایران و سازگار با اصول اعلام شده سیاست ملی ایران است اتخاذ خواهدنمود. ۵) سیاست دولت ایران پشتیبانی بدون قید و شرط از اصول منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های مربوط می‌باشد و در راه اجرای‌این هدف در حفظ و حمایت از حقوق بشر و کمک به تحقق خواسته‌های مشروع مللی که در رهایی از قید و هر گونه استعمار یا آثار آن تلاش می‌کننداهتمام خواهد نمود. ۶) در زمینه رفع تبعیض نژادی و مبارزه با آپارتاید که مجمع عمومی ملل متحد رویه رژیم‌های نژادپرست جنوب آفریقا را به کرات محکوم کرده‌است،دولت ایران بدون توجه به ملاحظات خاص اقدامات جدی به عمل خواهد آورد و به این جهت تصمیم دارد که بر اساس قطعنامه‌های مصوب مجمع‌عمومی و در جهت رفع ایرادات منطقی به سیاست گذشته در روابط خود با آفریقای جنوبی تجدید نظر بنیادی به عمل آورد و منجمله، فروش نفت را به‌آفریقای جنوبی قطع خواهد نمود. ۷) در مورد مسئله خاورمیانه دولت ایران کمال همبستگی را با برادران عرب خود ابراز داشته و از آنها به خصوص ملت فلسطین در راه تحصیل حقوق‌حقه خود پشتیبانی کامل به عمل خواهد آورد و نظیر آفریقای جنوبی فروش نفت را به اسراییل موقوف خواهد ساخت. برای اجرای اصول مذکور در فوق دولت باید سازمان دیپلماسی خود را که در واقع پیاده‌کننده و مجری سیاست خارجی است مورد تجدید نظر کامل وقطعی قرار دهد تا عوامل منفی و موانعی را که در گذشته وجود داشته مانند قانون‌شکنی، تبعیض، بی بند و باری، حیف و میل اعتبارات دولت و تسلط‌روابط بر ضوابط از میان برداشته شود. دولت من تصمیم قطعی دارد که دستگاه دیپلماسی مملکت را به طور اساسی اصلاح و برای اجرای سیاست‌خارجی که اصول آن به عرض رسید پاکسازی و با استفاده از تمام امکانات که تفصیل آن از حوصله این مختصر خارج است تجهیز نماید. دولت من‌متعهد می‌شود که در وزارت امور خارجه به قانون‌شکنی و عدم رعایت مقررات اساسنامه قانونی این سازمان خاتمه دهد و لوایح دیگری هم برای‌تکمیل اساسنامه مذکور همانطور که در خود اساسنامه پیش‌بینی شده در اسرع وقت برای تصویب قوه مقننه تقدیم نماید. رئوس سیاست داخلی دولت تأمین آزادی فردی و اجتماعی یعنی آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی قلم در چهارچوب قانون اساسی کشور. - اعاده حیثیت قوه قضایی و تأمین استقلال آن. - عدم دخالت دولت در امور تجارت مگر به عنوان برنامه‌ریزی، ارشاد و کنترل. - عدم دخالت دولت در امور صنعت مگر صنایع نفت و گاز و مواد رادیواکتیو و نقش دولت در صنایع به منظور برنامه‌ریزی، ارشاد، کنترل و حمایت‌موجه. - عدم تمرکز در کلیه امور کشوری و تجدید سازمان استانداریها به منظور آمادگی و جوابگویی مؤثر به این برنامه. - تأمین رفاه کارمندان دولت از طریق متناسب ساختن حقوق نسبت به حداقل معیشت و ایجاد امکانات رفاهی جنبی ضمن کوشش در بالا بردن بازده‌کاری کارمندان. - مبارزه پی‌گیر با فساد چه در دستگاه‌های دولتی و چه در بخش خصوصی. - برنامه‌ریزی، زمان‌بندی و اجراء در جهت خودکفایی کشاورزی و دامپروری کشور. - مبارزه شدید و همه جانبه با تورم. - اجرای مؤثر برنامه تأمین اجتماعی و محدود کردن آن به برنامه‌های واقعی دولت. قبل از ارائه جزییات برنامه کار وزارتخانه‌ها در دولت اینجانب نظر نمایندگان محترم را به دو تغییر اساسی زیر در وزارتخانه جلب می‌نمایم. ۱ - به منظور جلوگیری از هر گونه دخالت ناروای دولت در امور دانشگاه‌ها و استقلال واقعی آنها در دولت اینجانب وزارت علوم و آموزش عالی منحل‌و به جای آن اداره‌ای در نخست‌وزیری به منظور برنامه‌ریزی و هماهنگی دانشگاه‌ها و مدارس عالی و تأمین بودجه آنها با توجه به نیازهای آموزش عالی‌کشور تشکیل خواهد شد (‌در این مورد لایحه‌ای با نظر اساتید محترم دانشگاه‌ها تنظیم و تقدیم مجلسین خواهد شد). ۲ - به منظور جلوگیری از هر گونه دوباره‌کاری و ضمناً لوث شدن مسئولیتها سازمان برنامه و بودجه مورد تجدید نظر و تقلیل سازمان قرار گرفته تا آنجاکه بتواند جوابگوی نیازهای کشور در بودجه‌بندی، گزارشدهی و کنترل اجراء باشد نه بیشتر و نه کمتر (‌در این مورد نیز لایحه‌ای با همکاری کارشناسان‌برنامه‌ریزی تهیه و تقدیم مجلسین خواهد شد). برنامه کار سایر وزارتخانه‌ها تهیه گردیده که به ساحت مقدس مجلس جهت اطلاع، بررسی و اعلام نظر تقدیم می‌گردد. این بود سخنانی که به طور کلی عرض کردم اما آنچه که نمی‌بایستی از آن غافل بود شرایط واقعاً اسفناک مملکت است من وارث این اوضاعی شده‌ام که‌به هیچ وجه دخالتی در آن ندارم من وارث یک مملکت پر آشوب و یک سازمان بهم‌ریخته‌ای شده‌ام که در این مدت بیست و پنج سال جز زندان و جزتبعید و جز خانه‌نشینی هیچ نقش در آن نداشته‌ام و اگر اوضاع مسلماً مثل چند سال قبل بود دعوتی از من برای نخست وزیری نمی‌شد در این صورت وبا کمال خضوع در برابر نمایندگان محترم مجلس شورای ملی تقاضای همکاری صمیمانه می‌کنم نه برای دولت من، نه برای شخص من و نه برای‌همکاران من، بلکه برای نجات مملکت از خطر نابودی من راهی را که در ۲۵ سال گذشته رفته‌ام ادامه خواهم داد و به قانون اساسی احترام خواهم گذاردولی برای من قانون اساسی این قانون اساسی نیست که در این چند سال مورد عمل قرار گرفته‌است می‌بایستی استقلال قوه‌های قضاییه و مقننه ومجریه را در عین پاکیزگی اعاده کنیم تا بتوانیم جوابگوی معضلات اقتصادی و مشکلات گوناگون کنونی کشور باشیم من می‌خواهم برای آخرین بار این‌مطلب بسیار مهم را عرض کنم در این شرایط بحرانی هر کس اعم از قوای انتظامی کشور، ارتش شاهنشاهی یا هر قدرتی که برای ایجاد نظم دولتی با این‌برنامه جلوی نمایندگان محترم می‌آید آن دولت نمی‌تواند دولت اختناق و ارتجاع نامیده شود من با این برنامه آمده‌ام ولی ما امروز احتیاج به قوای ارتش‌و ژاندارمری داریم و توجهتان را به وضع بسیار اسفناک پلیس جلب می‌کنم و انشاء‌الله با همکاری آقایان و تمام ملت ایران با صبر و پشتکار و جسارت‌یکی بعد از دیگری تمام مشکلات را بر طرف خواهیم کرد در این عمل از پشتیبانی شما و از دعای آیات عظام و از مرحمت مراجع تقلید استمدادمی‌طلبم و امیدوارم که در این راه همه دوستان و آشنایان که هیچ چیز جز صلاح کشور و مملکت را نمی‌خواهند مد نظر داشته باشند، مرا یاری دهند. کابینه دولت بختیار درخاتمه با اجازه نمایندگان محترم وزرای کابینه را به شرح ذیل حضورتان معرفی می‌کنم ۱ - خود بنده تا تعیین تکلیف شهربانی و ژاندارمری و پیدا کردن‌یک نفر واجد شرایط، وزارت کشور را هم قبول کرده‌ام. ۲ - وزیر کار و امور اجتماعی: منوچهر آریانا ۳ - وزیر مشاور و سرپرست وزارت اطلاعات و جهانگردی: سیروس آموزگار ۴ - وزیر صنایع و معادن: دکتر عباسقلی بختیار ۵ - وزیر امور اقتصادی و دارایی: دکتر رستم پیراسته ۶ - وزیر جنگ: تیمسار ارتشبد جعفر شفقت ۷ - وزیر بهداری و بهزیستی: دکتر منوچهر رزم‌آرا ۸ - وزیر مسکن و شهرسازی: مهندس جواد خادم احمدآبادی ۹ - وزیر آموزش و پرورش: دکتر محمدامین ریاحی ۱۰ - وزیر پست و تلگراف و تلفن: مهندس لطفعلی صمیمی ۱۱ - وزیر کشاورزی و عمران روستایی: منوچهر کاظمی ۱۲ - وزیر دادگستری: یحیی صادق‌وزیری ۱۳ - وزیر امور خارجه: احمد میرفندرسکی. در خاتمه با کمال خوشوقتی عرض می‌کنم که در این لیست وزرایی که خدمت خانمها و آقایان ارائه شد هیچ کدام از این آقایان در مدت این ۲۵ سال‌سمت وزارت نداشته‌اند و اگر در کابینه‌ای شرکت می‌کردند چون دارای مسئولیت مشترک بودند ممکن بود مورد ایراد قرار بگیرند البته اگر ایرادی هست‌در مورد مسائل دیگر بنده جوابگو خواهم بود. برنامه بلندمدت دولت جناب آقای دکتر شاپور بختیار الف: برنامه دولت در امور اقتصادی و دارایی: ۱ - به گردش درآوردن چرخهای اقتصادی کشور به نحوی که از بیکار شدن یک و نیم میلیون نفر کارگر صنعتی و عاطل ماندن نزدیک به ده میلیون نفربرای نیروی فعال ملی جلوگیری شود زیرا که در صورت بروز چنین فاجعه‌ای همه افراد کشور با مصیبت بیکارگی، فقر، گرسنگی و قحطی روبرو خواهندشد. ۲ - بازگرداندن شرایط لازم متناسب برای حصول اشتغال کامل در کشور به نحوی که کلیه منابع انسانی و ثروت ملی به صورتی معقول و منطقی به کارگرفته شود. ۳ - تعدیل سیر نامتعادل قیمتها که متأسفانه در نتیجه سیاستهای بی‌رویه و غلط و مقررات نامتناسب و فساد در گذشته، و نیز بحرانهای اخیر به کلی ازحیطه کنترل خارج شده‌است. ۴ - ایجاد امکانات لازم برای بهره‌برداری مطلوب از منابع ملی در جهت حفظ منابع جامعه ایرانی و پایان دادن به هر نوع بهره‌کشی غیر عادلانه واستثماری از منابع ثروت ملی. ۵ - تجدید نظر در نقش دولت در فعالیتهای اقتصادی با رعایت و تأکید این نکته که در هر حال مصالح ملی بر منافع فردی رجحان دارد، لیکن این‌رجحان به معنی مداخله ناروای دولت در اموری که مردم می‌توانند و می‌باید انجام دهند نخواهد بود. ۶ - لغو انحصارها و شبه انحصارهای غیر ضروری دولتی و ایجاد زمینه‌های مناسب جهت تأمین رقابت سالم. ۷ - دادن اولویت و به کار گرفتن منابع ملی برای سازندگی امور زیربنایی و آبادانی کشور و افزایش تولید کالاها و خدمات مورد نیاز عمومی. ۸ - برقراری بخشودگی و تخفیف مالیاتی با توجه به وضع گروه‌های اجتماعی و ابعاد خانواده‌ها و تأمین حداقل یک زندگی متعارف. ۹ - تجدید نظر در تأمین رسیدگی به اختلافات مالیاتی به نحوی که متضمن مصالح و منافع متقابل دولت و مؤدی باشد. ۱۰ - ایجاد ضوابط مشخص و منجز برای تشخیص مالیات و اعمال اصل صحت به نفع مؤدی بر اساس ضوابط مذکور. ۱۱ - واگذاری امر رسیدگی نهایی در مورد اختلافهای مالیاتی بر اساس اصل عمومی صلاحیت دادگستری و مراجع صالحه قضایی به نحوی که نقش‌کمیسیونهای مالیاتی به عنوان تنها مرجع رسیدگی به دعاوی مالیاتی تعدیل گردد. ۱۲ - بخشیدن وزن معقول به درآمدهای مالیاتی در کل مجموع درآمدهای عمومی کشور و ایجاد تعادل در دخل و خرج کشور. ۱۳ - مبارزه منطقی و اصولی با همه جنبه‌های زندگی تجملی از طریق حداکثر صرفه‌جویی در هزینه‌های عمومی و تشویق مردم به ادامه این روش درزندگی روزمره. ۱۴ - تعدیل هزینه‌های نظامی با توجه به رعایت تناسب میان این هزینه‌ها و قدرت اقتصادی و نیازهای دفاعی کشور. ۱۵ - نظارت دقیق و یکنواخت و سراسری بر کلیه هزینه‌های جاری و عمرانی دولت در تمام سازمانها اعم از لشکری و کشوری از طریق مراجع صالح‌مانند دیوان محاسبات. ۱۶ - انتشار مرتب گزارشهای آماری در زمینه دخل و خرج کشور و گذاشتن مردم در جریان کلیه امور مربوطه. ۱۷ - تلاش برای افزایش درآمدهای ارزی کشور از طریق بالا بردن حجم صادرات کالاها با ارزش افزوده بیشتر و نیز توسعه صادرات خدمات. ۱۸ - تنظیم برنامه سیاست ملی به منظور حفاظت نفت و گاز در رعایت مصالح نسل کنونی و نسلهای آینده جامعه ایرانی و نگهداشتن سطح صادرات‌نفتی کشور در حد لزوم و رعایت سیاست قیمت‌گذاری اوپک. ۱۹ - توزیع منطقی و اصولی اعتبارات بانکی با توجه به نیازهای واقعی کشور و با تأکید و اولویت بخشهای کشاورزی و دامپروری، صنایع و مسکن واتخاذ تدابیر لازم برای پایان دادن به نابسامانیهای حاصل از اوضاع کنونی در سیستم مبادلات اسناد تجاری. ۲۰ - تجدید نظر اساسی در نظام برنامه‌ریزی و بودجه دولت در جهت تعیین اولویت اقتصادی و اجتماعی و ایجاد توازن در هزینه‌ها و درآمدهای دولت‌و تعیین نقش مطلوب بخش خصوصی و تعمیم اثرات اجرای برنامه‌های اقتصادی و اجتماعی به تمام مناطق و افراد کشور. ب: برنامه دولت بختیار در امور بازرگانی: ۱ - ادامه تدارک و ذخیره کالاهای اساسی و ضروری نظیر غله و قند و شکر و چای و روغن نباتی به منظور رفع نیازهای عمومی و در نتیجه جلوگیری‌از افزایش بی‌رویه قیمت این اقلام. ۲ - ایجاد تسهیلات لازم برای بخش خصوصی به منظور افزایش تولید و تأمین احتیاجات کشور خصوصاً در مورد کالاهای مورد نیاز مردم و توزیع آنهادر بازارهای داخلی. ۳ - ایجاد تسهیلات لازم جهت تشویق بخش خصوصی در امر واردات کالاهای مورد نیاز و توزیع صحیح آنها. ۴ - تشویق تولید محصولات کشاورزی از طریق تضمین خرید به قیمت تعیین شده قبلی. ۵ - کمک به توزیع بعضی از اقلام کالاهای اساسی از طریق عرضه مستقیم. ۶ - ایجاد و ادامه روابط بازرگانی با کشورهای خارجی جهت تأمین مقادیر کافی و به موقع کالاهای اساسی مصرفی. ۷ - تجدید نظر در خط مشی بازرگانی خارجی و تقلیل محدودیت‌های وارداتی. ۸ - کوشش در امر نظارت در مبادلات و خدمات بازرگانی به منظور حفظ تعادل عرضه و تقاضا و جلوگیری از تورم نامعقول. ۹ - تجدید نظر کلی در امر ارائه خدمات بازرگانی و تأسیسات ذخیره‌سازی به وسیله دولت و کوشش در واگذاری آنها به بخش خصوصی. ۱۰ - تجدید نظر کلی در بررسی و نظام تعیین قیمتها. ۱۱ - کوشش در تشویق صادرات کالاهای سنتی و صنعتی. پ : برنامه دولت در امور کشاورزی و عمران روستایی: ۱ - تجدید سازمان وزارت کشاورزی و عمران روستایی بر اصل عدم تمرکز و منطقه‌ای نمودن برنامه‌ریزی و اجراء. ۲ - برنامه‌ریزی تولید محصولات کشاورزی و دامپروری با توجه به نیاز غذایی کشور از یک طرف و شرایط اقلیمی و زمین کشاورزی و آب موجود درهر منطقه از طرف دیگر. ۳ - استاندارد نمودن محصولات کشاورزی و دامپروری و تثبیت عادلانه بهای کلیه محصولات کشاورزی و دامپروری و تضمین خرید آنها به منظورحمایت دولت از کشاورزان. ۴ - برنامه‌ریزی در جهت بسته‌بندی و عرضه محصولات کشاورزی و دامپروری خریداری شده توسط دولت به بازار مصرف ضمن تثبیت یک سودعادلانه برای فروشندگان و حمایت مصرف‌کننده. ۵ - حمایت از صنایع غذایی در جوار تولیدکنندگان محصولات کشاورزی و دامپروری به منظور تقلیل ضایعات. ۶ - استفاده از کشاورزی سنتی به موازات کشاورزی علمی و مکانیزه در جهت ایجاد یک سیستم بنیادی برای کشاورزی علمی با توجه به مسائل‌ناحیه‌ای. ت: برنامه دولت در امور صنایع و معادن: ۱ - تجدید سازمان در جهت عدم دخالت دولت در امور تولیدی و صنایع و معادن مگر در مورد ارشاد و هماهنگی آنها و راهنمایی سرمایه‌گذاران درصنایع مورد نیاز. ۲ - بر طرف کردن انحصارات در صنایع و معادن در جهت کمک به سرمایه‌گذاران در بخش خصوصی. ۳ - جلوگیری از ایجاد صنایع سرمایه‌گرا با تکنولوژی پیچیده تا جایی که ممکن باشد به منظور ایجاد اشتغال صنعتی. ۴ - کمک در ایجاد صنایع کوچک روستایی و صنایع دستی در روستاها به منظور بهره‌برداری از اوقات بیکاری روستاییان و بالا بردن سطح درآمد آنها. ۵ - تشویق سرمایه‌گذاری بخش خصوصی در اکتشاف و بهره‌برداری معادن به غیر از فولاد، نفت و گاز و موارد رادیواکتیو که همچنان در انحصار دولت‌خواهند بود. ۶ - جلوگیری از ادامه صنایعی که صرفاً جنبه مونتاژ دارد و تشویق آنها در جهت سرمایه‌گذاری در جهت ساخت قطعات مورد نیاز به منظور خودکفایی‌کشور تا سر حد امکان در آن صنایع به خصوص. ۷ - تجدید نظر در اصول گسترش مالکیت واحدهای تولیدی در جهت بهبود رابطه کارگر و کارفرما. ۸ - سرمایه‌گذاری دولت در تحقیقات صنعتی (‌و کمک در ایجاد مراکز تحقیقات صنعتی در بخش خصوصی) و اختصاص کمک مالی در تحقیقات‌صنعتی برنامه‌ریزی شده مورد نیاز به دانشگاههای کشور. ث: برنامه دولت در دادگستری: از آنجایی که محتوای انقلاب همه جانبه ملت ایران استقرار حکومت واقعی قانون است و این خواسته ناشی از این حقیقت می‌باشد که در مدت بیش ازربع قرن بنیان حکومت قانون متزلزل و در پناه این وضع چه بسیار تجاوزاتی که به حقوق اساسی و ملت و اساس حکومت ملی صورت گرفته و استقرارحکومت قانون مورد درخواست مردم هدف اصلی دولت در دادگستری می‌باشد. رئوس این برنامه‌های عبارتند: ۱ - تجدید سازمان دادگستری در جهت استحکام و استقلال قوه قضایی. ۲ - لغو قوانینی که مخالف اصول قانون اساسی تصویب و به مورد اجراء گذارده شده‌اند. ۳ - تنقیح قوانین متضاد و متباین جزایی که موجب اجرای نامطلوب عدالت می‌گردد. ۴ - اعاده صلاحیت محاکم دادگستری و انحلال محاکم اختصاصی -‌به جز شرایط خاص، مانند لزوم وجود اداره دادرسی ارتش به منظور رسیدگی به‌جرایم دیسیپلین ارتشی). ۵ - ارجاع به خدمت کلیه قضات پاکدامن که زودتر از موقع به علت محیط نامناسب بازنشسته شده‌اند. ۶ - ایجاد امکانات رفاهی برای کادر قضایی در جهت تأمین زندگی شایسته حیثیت آنها. ج: رئوس هدف‌های برنامه وزارت کار و امور اجتماعی: وزارت کار و امور اجتماعی در شرایطی برنامه خود را ارائه می‌کند که مملکت در یک بحران شدید اقتصادی قرار گرفته و عواقب سالها حکومتهای ضدملی، کشور را به آستانه توقف و ورشکستگی کشانیده‌است. نبودن برنامه‌های جامع و واقع‌بینانه برای صنعتی کردن مملکت توام با بی‌تدبیریها، سوء‌سیاستها و سودجوییهایی که همواره خصیصه حکومتها در سالهای گذشته بوده‌است، مضافاً نبودن آزادیهای دموکراتیک به منظور امکان‌پذیر ساختن‌نظارت جامعه در کارهای دولت و فعالیتهای بخش خصوصی، این امکان را به وجود آورد که گروهی دلال وابسته، غارتگر و فرصت طلب بدون هیچ‌گونه دلبستگی به مصالح ملی و سرنوشت مملکت در محیط مناسبی، رشد و آزادی عمل یافته و با مشارکت سرمایه و حمایت نیروهای و عوامل‌خارجی و با اتکاء قدرتهای داخلی، دستگاه حکومت را تحت نفوذ و سلطه خود قرار دهند این عناصر ضد ملی با برخورداری از حداکثر تسهیلات وامتیازات قانونی و مالی که خود در فراهم آوردن آن دخالت داشتند و بدون نگرانی از هر گونه حساب و کتاب و بازخواستی در راه نیل به مقاصد شوم‌خود که عبارت بود از ایجاد یک محیط بلامعارض برای تحصیل حداکثر سود با کمترین سرمایه و زحمت، در کوتاهترین زمان، از هیچ عملی دریغ‌نکردند و این خود موجب دلسردی و کناره‌گیری صاحبان صنایع واقعی و اصیل کشور از صحنه فعالیتهای تولیدی و اقتصادی گردید و ما اکنون مهمترین‌محصول کار این گروه غارتگر را به صورت صنایع بیمار و متزلزلی مشاهده می‌کنیم که همه سرمایه‌ها، نیروها، امکانات و فرصتهای مملکت را به هدرداده و سر انجام امید به استقرار صنعت اصیل ملی را به یأس مبدل کرده‌است. با توجه به مراتب معروض نخستین برنامه وزارت کار و امور اجتماعی در چهارچوب سیاست کلی دولت، اولاً اعاده امنیت اقتصادی و صنعتی است که‌طی سالهای اخیر در کشور ما عمداً یا در نتیجه ندانم‌کاریها به شدت متزلزل شده و عواقب زیان بخش آن به صورت فرار سرمایه خودداری از فعالیتهای‌تولیدی و از میان رفتن اعتماد و شوق برای سرمایه‌گذاری جدید و حتی نوسازی و حفظ صنایع موجود، وضع اقتصادی و پیشرفت صنعتی کشور را به‌شدت مختل نموده‌است. و در ثانی به حرکت در آوردن چرخهای صنایع که در نتیجه نداشتن مواد اولیه، سوخت و سرمایه در گردش، سوء مدیریت، کم‌کاری‌ها، به فروش نرفتن تولیدات، تعطیل بانکها و گمرکات، عدم دسترسی مستمر به منابع انرژی، تعطیلات پی در پی بازارها و بسیاری از موانع و علل‌دیگر، کند و یا متوقف شده و در نتیجه، بیکاری گروه کثیری از کارگران را موجب گردیده‌است. علاوه بر این مسائل که جنبه فوری و ضربتی را حائز است مسائل دیگری مطمح نظر هدفهای برنامه وزارت کار و امور اجتماعی می‌باشد که فهرست‌وارو به عنوان نمونه عبارتند از: افزایش بهره‌وری، بهبود وضع زندگی کارگران، تشکیل سازمانهای اصیل و دموکراتیک کارگری بدون دخالتهای ناروا و غیر لازم مأمورین و مقامات‌دولتی، رفع نیاز جامعه به کارگران ماهر، جلوگیری از بیکاری و ایجاد اشتغال مولد و تام، ایجاد تفاهم و حسن رابطه بین دو تولید یعنی کار و سرمایه ومشارکت و همکاری این دو نیرو در راه پیشرفت و توسعه اقتصادی و صنعتی کشور، شرکت دادن سازمانهای کارگری در انجمن‌های دموکراتیک شهری‌و منطقه‌ای، تهیه و تنظیم لایحه مربوط به اشتغال مولد به عنوان یک وظیفه ملی و تقدیم آن به قوه مقننه - مبارزه‌ای اصولی با گرانفروشی و تعدیل‌اثرات تورمی ناشی از افزایش تدریجی مزدها با پیروی از اصل اقتصاد تعاونی کارگری به کارگیری و آموزش مهارت‌های فنی به جوانان کشور، در دوره‌خدمت سربازی و تهیه و تنظیم لایحه مربوطه به این امر و تقدیم آن به قوه مقننه - بررسی کامل در متن لایحه جدید قانون کار و همچنین بررسی مجدددر لایحه بیمه بیکاری و تطبیق آن با سیاست اجتماعی دولت، مطالعه و بررسی تشکیلات وزارت کار و امور اجتماعی به منظور انطباق آن با سیاست وبرنامه‌های جدید وزارت کار و امور اجتماعی، مطالعه و بررسی در زمینه ارتباط نظام تأمین اجتماعی با وظایف وزارت کار و امور اجتماعی، با توجه به‌رابطه نزدیک بین سیاست مزد و تأمین اجتماعی، تنظیم برنامه‌های مؤثر و عملی در زمینه بالا بردن سطح دانش اجتماعی و سیاسی کارگران به منظورتقویت وجدان کار و تأمین به تحقق مشارکت فعال و سازنده آنان در امور کشور تجدید نظر در ضوابط و مقررات مربوط به اشتغال اتباع خارجی به‌منظور حداکثر استفاده از نیروی کار کارگران ایرانی، گشودن مدار بسته اشتغال در کلیه سازمانها و پیشنهاد لغو بعضی قواعد و نظامات مزاحم استخدامی‌و کارگری به منظور امکان جابجایی افراد کاردان و جلوگیری از هدر رفتن و بلااستفاده ماندن نیروی کار و با تجربه و کارآمد کشور تحت عناوین مختلف‌از قبیل بازنشستگی، اخراج و یا از طریق بازخرید خدمت، تشکیل کمیته ملی بهره‌وری و یا اتاق کار به منظور بهره‌برداری کامل از ترکیب سرمایه و کار وهم چنین جلوگیری از اقدامات و تصمیمات و مقررات ضد و نقیض در مسائلی که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم با کار و سرمایه ارتباط پیدا می‌کندمشارکت در امر برنامه‌ریزیهای آموزشی کشور در کلیه سطوح بخصوص هماهنگ نمودن برنامه‌های مؤسسات آموزش حرفه‌ای کشور و نظارت مستمردر اجرای برنامه‌های مذکور، به عل اوه تمرکز کلیه اقداماتی که در زمینه آموزش حرفه‌ای کوتاه مدت انجام می‌گیرد، در وزارت کار و امور اجتماعی به‌منظور پی‌بردن به تخصص‌ها و مهارتهای مورد احتیاج کشور، بالا بردن بازده خدمات آموزشی، صرفه‌جویی و احتراز از دوباره‌کاری‌ها. افزایش درآمد کارگران از طریق انعقاد قراردادهای بهره‌وری و اتخاذ تدابیری به منظور حفظ قدرت خرید کارگران. استفاده از منابع اعتباری دولت به منظور پرداخت مزد کارگرانی که کارگاههای صنعتی آنها در نتیجه حوادث اخیر متوقف گردیده و دارای هیچ گونه‌فعالیتی نیست ولی کارفرمایان ملزم هستند، با توجه به شرایط و اوضاع و احوال، حقوق و مزایا آنها را بپردازند. ایجاد انگیزه‌های لازم به منظور علاقه‌مند ساختن صاحبان صنایع به سرمایه‌گذاری در امور تولیدی و صنایع مورد نیاز کشور و همچنین استفاده ازسرمایه‌های کوچک مردم در صنایع، به منظور جذب گروههای زیادی از کارگران بیکار کشور. سوق فعالیت‌های وزارت کار و امور اجتماعی در جهتی که این نهاد به صورت یک داور و مشاور بی طرف در روابط کار درآید و هدف آن تنظیم اقتصادکار باشد. چ: برنامه دولت در امور پست و تلگراف و تلفن: ۱ - بررسی در جهت بهره‌برداری مؤثرتر از سرمایه‌گذاریهای انجام شده در برنامه‌های مخابراتی و پست کشور و بهبود سرویس‌دهی به مردم. ۲ - تجدید سازمان در وزارت پست و تلگراف و تلفن و شرکت مخابرات به منظور بالا بردن بازدهی کاری کارکنان ضمن ایجاد امکانات رفاهی برای‌آنان. ۳ - سعی در پیشبرد برنامه مکانیزه کردن پست در جهت جوابگویی مؤثر به نیازهای روز افزون پستی کشور. ۴ - توسعه خدمات پستی مؤثر در روستاهای کشور. ۵ - توسعه تلفن در جهت تأمین حداقل نیاز مردم کشور. ۶ - توسعه ارتباطات تلکس و تله‌تایپ به منظور جوابگویی به نیازهای مبرم صاحبان صنایع و تجار. ۷ - بررسی همه جانبه در جهت امکان ایجاد صنایع مخابراتی به منظور خودکفایی کشور تا سر حد امکان از واردات این وسایل و جلوگیری از صدورمبالغ هنگفت اعتبارات ارزی برای خرید وسایل مخابراتی. ح: برنامه دولت در امور آموزش و پرورش: ۱ - به منظور حصول اطمینان از تربیت اخلاقی و معنوی و دینی فرزندان کشور، کلیه امور آموزشی زیر نظر وزارت آموزش و پرورش قرار خواهدگرفت. ۲ - کمیته ملی پیکار با بیسوادی جزو وزارت آموزش و پرورش قرار می‌گیرد. ۳ - به منظور بررسی و نظارت برنامه‌های آموزشی کشور و تطبیق آنها با خواستها و منافع ملت ایران و دین مبین اسلام در سازمان شورای عالی آموزش‌و پرورش تجدید نظر خواهد شد و شورا مرکب خواهد بود: نمایندگان علمای اعلام نمایندگان آموزگاران نمایندگان دبیران نمایندگان استادان دانشگاهها ۴ - نظر به اینکه فرهنگ ملی ما که بر مبنای دین مبین اسلام است در گذشته مورد مسامحه قرار گرفته برای جبران آن اقدامات لازم به عمل خواهد آمد. ۵ - نظر به اهمیت نقش معلم در آموزش کشور و تقویت مبانی ملی توجه مخصوص به برنامه تربیت معلم معطوف خواهد گردید و به امور رفاهی‌معلمان توجه خاص مبذول خواهد شد. ۶ - با توجه به این که برنامه‌ها و نیز شاخه‌های تحصیلی متوسطه در سالهای اخیر با بررسی دقیق صورت نگرفته و با عجله تنظیم شده‌است برای رفع‌مشکلات حاصله با استفاده از همکاری و نظارت انجمنهای معلمان بررسی و تجدید نظر به عمل خواهد آمد. ۷ - به منظور رفع نقائص کتابهای درسی و متناسب ساختن آنها از نظر کمی و کیفی با استعداد و فرصت یادگیری دانش‌آموزان، با همکاری انجمنهای‌دبیران برای تجدید نظر در آنها و تألیف کتابهای جدید اقدام خواهد شد. ۸ - برنامه‌ریزی و اجرای آموزش فنی و حرفه‌ای در سطوح مختلف در کلیه تخصصهای مورد نیاز صنعت و کشاورزی در سطح کشور. خ:برنامه دولت در وزارت اطلاعات و جهانگردی: ۱ - تجدید سازمان در جهت: - سرویس دهی به مطبوعات و دستگاههای ارتباط جمعی. - احیاء و تقویت صنعت جهانگردی در ایران با توجه کامل به واقعیتها و دور از هر گونه تظاهر و تجمل پرستی. - تأمین استقلال دستگاه رادیو و تلویزیون به طوری که بتواند منعکس‌کننده نظریات و خواستهای مردم باشد. - ایجاد تریبون آزاد در رادیو و تلویزیون با حق استفاده برای دولت و گروهها و احزاب. د: برنامه دولت در امور بهداری و بهزیستی: ایجاد نظام مطلوب برای ارائه خدمات بهداشتی و درمانی به کلیه گروههای اجتماعی در سطح کشور و نیز تأمین خدمات رفاهی برای گروههای کم‌درآمد و نیازمند و گسترش فعالیتهای تأمین اجتماعی در چهارچوب امکانات اجرایی به شرح زیر: - در زمینه بهداشت. ۱ - پیشگیری از ابتلاء به بیماریهای واگیر از طریق توجه خاص به برنامه‌های ایمن‌سازی و بهسازی محیط و آموزش بهداشت در کلیه نقاط کشور و تأمین‌آب مشروب و تأسیسات بهداشتی در مناطق روستایی. ۲ - ارائه خدمات بهداشتی و تغذیه‌ای مورد نیاز مادران و کودکان به نحو مطلوب و با استفاده از کلیه واحدهای بهداشتی و درمانی. ۳ - اجرای برنامه‌های بهداشتی ویژه در مورد بیماری‌های غیر واگیر و بهداشت دهان و دندان. - در زمینه درمان و دارو. ۱ - ارائه کلیه خدمات درمانی مورد نیاز بیمه‌شدگان با استفاده از مراکز پزشکی عمومی و خصوصی و کوشش در فراهم آوردن آزادی حق انتخاب‌پزشک به وسیله بیمار. ۲ - ایجاد تسهیلات لازم به منظور درمان بیماران بیمه نشده و کم درآمد. ۳ - تمرکز تمام اعتبارات درمانی دولتی در وزارت بهداری و بهزیستی و اجرای سیاست هماهنگ و متحدالشکل به منظور حداکثر استفاده از امکانات‌موجود و افزایش ظرفیت پذیرش مؤسسات درمانی با توجه به توزیع عادلانه در سطح کشور. ۴ - کنترل کیفیت نوع داروها با توجه به استانداردهای مورد قبول. ۵ - نظارت و کنترل مواد غذایی و آرایشی مورد مصرف عموم. - در زمینه خدمات بهزیستی . ۱ - کمک به تأمین حداقل زندگی برای گروههای نیازمند. ۲ - حمایت و بازسازی گروههای خاص اجتماعی نظیر کودکان، خانواده‌ها و سالمندان بی سرپرست. ۳ - فراهم کردن وسایل آموزشی و بازسازی و اشتغال گروههای مختلف معلولین جسمی و روانی و بهبود شرایط زیستی معلولین اجتماعی نظیرنوجوانان بزهکار و زندانیان. ۴ - ایجاد هماهنگی در خدمات رفاهی و نظارت بر کار مؤسسات بخش خصوصی. ۵ - انجام پژوهش‌های لازم و آموزش نیروی انسانی مورد نیاز در زمینه‌های امور مربوط به بهداری و بهزیستی. - در زمینه تأمین اجتماعی. ۱ - تغییر قانون تأمین اجتماعی و انجام اصلاحات لازم در قانون مذکور با در نظر گرفتن شرایط و مقتضیات کنونی و نیازهای جامعه ایران. ۲ - فراهم نمودن امکانات ضروری برای اجرای تعهدات تأمین اجتماعی در مورد بیمه‌شدگان فعلی تأمین اجتماعی و خودداری از تعمیم بیمه‌های‌درمانی قبل از تأمین امکانات و مقدورات لازم. ۳ - رسیدگی به عملیات مالی چهار سال اخیر صندوق تأمین اجتماعی و همچنین بانک رفاه کارگران و شرکت خانه‌سازی که سرمایه آنها متعلق به‌صندوق تأمین اجتماعی می‌باشد. ۴ - انتزاع صندوق تأمین اجتماعی، بانک رفاه کارگران، شرکت سهامی خاص خانه‌سازی ایران و سایر مؤسسات و فعالیت‌هایی که با طبیعت کاربهداشت پیشگیری و درمان و خدمات رفاهی ارتباط ندارد. ذ:برنامه دولت در وزارت کشور: ۱ - تجدید سازمان در وزارت کشور و استانداریها و فرمانداریها به منظور جوابگویی به اصل عدم تمرکز در اجراء برنامه‌ها و جوابگویی به نیازهای مردم‌در محل و تمرکز برنامه‌ریزی و تخصیص اعتبارات استانها، ارشاد، گزارشگری، و کنترل کار انجام شده و حسابرسی اعتبارات مصرف شده. ۲ - برنامه‌ریزی در جهت واگذاری کار مردم به مردم از طریق انجام انتخابات آزاد انجمن ده، بخش، شهر، شهرستان، استان و انتخابات شهرداریها وتجدید نظر در اختیارات و مسئولیتهای این انجمنها به منظور کنترل بیشتر مردم بر اداره امور. ۳ - برنامه‌ریزی در جهت ایجاد انجمنهای نظارت بر فرمانداریها و استانداریها با همکاری آیات عظام، معتمدین محل، پیشه‌وران، صنعتگران و غیره وبرقراری یک سیستم گزارش‌دهی به منظور کنترل. ۴ - تجدید سازمان ثبت احوال و ادغام آن با مرکز آمار (‌فعلاً وابسته به سازمان برنامه و بودجه) به منظور انجام مطالعات برنامه‌ای "‌دمولوژیک" کشور. ۵ - تجدید نظر در ضوابط و مقررات انتخابات مجلسین به منظور تضمین و اطمینان از دخالت ناروای صاحبان نفوذ محلی و مرکزی در انجام آن وایجاد یک سیستم کنترل مؤثر در اجراء انتخابات. ۶ - تجدید سازمان شهربانی در جهت سرویس‌دهی مؤثر به مردم در سطح کشور. ۷ - تدوین آیین‌نامه‌های بازرسیهای ضربتی و موعدی گسترده در سطح کشور به منظور کنترل طرز کار مسئولین دولتی و انجمن‌های شهر و روستا وانجمن نظارت شهرداریها و شهربانیها، نظرخواهی و ارشاد در جهت تحقق دموکراسی. ر: برنامه دولت در وزارت مسکن و شهرسازی: ۱ - تجدید سازمان در جهت تقلیل دخالت دولت در امر خانه‌سازی و تقویت بخش خصوصی در سرویس دهی. ۲ - تهیه استانداردهای ساختمانی با توجه به خصوصیات اقلیمی و زلزله‌خیزی مناطق مختلف کشور از یک طرف و اصول ایمنی از طرف دیگر. ۳ - اولویت بیشتر به عمران و مسکن در روستاهای کشور. ۴ - رفع مشکلات مربوط به طرحهای جامعه شهری و تجدید نظر در مقررات دست و پاگیر ساختمان‌سازی در محدوده خدمات شهری. ۵ - تجدید نظر در قوانین و مقررات دولتی که مزاحم فعالیتهای خانه‌سازی ارزان و متوسط قیمت می‌باشد. ۶ - تقویت شرکتهای تعاونی مسکن از طریق پرداخت وام طویل‌المدت و اعمال نظارت دقیق بر حسن اجرای کارها و قیمت تمام شده با توجه به‌ضوابط. ۷ - اقدام در زمینه واگذاری اراضی دولتی و منابع ملی برای احداث واحدهای مسکونی طبق مقررات و ضوابط مربوطه به مردم (‌برابر آمار موجوددولت در حال حاضر متجاوز از ۱۰۰ میلیون متر مربع زمین آماده ساختمان در داخل محدوده شهرها در اختیار دارد). ۸ - تمرکز امور ساختمانها و مسکن سازمانهای دولتی در وزارت مسکن و شهرسازی به منظور ایجاد هماهنگی و نظارت دقیق‌تر و حذف سازمانهای‌متعدد با فعالیت مشابه. ۹ - پرداخت وام مسکن به کارکنان دولت به ترتیب سابقه خدمت با توجه به امکانات مالی دولت نیز یکی از اقدامات دولت در جهت رفاه کارکنان‌خواهد بود. ۱۰ - دولت در نظر دارد که ظرف مدت حداکثر سه سال برای افراد پلیس به خصوص پاسبانها که در سطح پایین اشل حقوقی قرار دارند خانه‌های‌سازمانی تهیه نموده و در اختیار آنها بگذارد. ز: برنامه کارِ [دولت در] وزارت فرهنگ، وزارت نیرو و وزارت فرهنگ و هنر. نظر به این که برنامه کار این وزارتخانه‌ها می‌بایستی با نظر وزیر مربوطه تهیه و تنظیم گردد بعد از تعیین وزراء این سه وزارتخانه، برنامه کار آنها ضمن‌معرفی آنها به ساحت مقدس مجلس تقدیم خواهد شد. برنامه فوق منضم به تصمیم قانونی دایر به ابراز رأی اعتماد به دولت جناب آقای شاپور بختیار نخست وزیر می‌باشد. رییس مجلس شورای ملی - دکتر جواد سعید منبع: http://rc.majlis.ir/fa/law/show/97726 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

روایت کریم سنجابی از نخست وزیری شاپور بختیار

پیش در آمد : متن پیش رو بخشی از کتاب خاطرات سنجابی است که از سلسه مصاحبه هایی بر گرفته شده که درمهرماه ۱۳۶۲ در آمریکا با دکتر سنجابی توسط آقای ضیا صدقی از بنیاد تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد انجام شده اند . ارزش تاریخی این مطالب در این است که موضوع نخست وزیری دکتر بختیار را در بستر تاریخی خود و از دیدگاه تشکل و گروهی ارائه می کند که بختیار موقعیت خود را برای دریافت پیشنهاد مسئولیت نخست وزیری ، مدیون عضویت در آن جبهه ملی بود. دکتر سنجابی پس از بازگشت از پاریس و صدور اعلامیه معروف سه ماده‌ای که به دنبال دیدار با امام خمینی انتشار یافته بود، در مقابل دوربین تلویزیون های بین‌المللی در منزل خود در تهران در آغاز یک مصاحبه مطبوعاتی، همراه داریوش فروهر توسط ساواک دستگیر شد. سنجابی پس از آزادی از زندان و شرکت در راهپیمایی های میلیونی عاشورا و تاسوعا، سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک، او را به دیدار پادشاه برد. در ادامه روایت سنجابی را می خوانیم چرا بخت با شاپور بختيار يار نشد؟ « بنده متوجه بودم که او [شاه] انتظاردارد که راجع به اقدامات ما در پاریس و اعلامیه ای که صادر شده توضیحی به ایشان بدهم. من به طور اجمال مذاکراتی که در پاریس با آقای خمینی راجع به حکومت اسلامی و مجاهدات علما و مراجع تقلید برای برقراری مشروطیت شده بود گزارش دادم و راجع به اعلامیه پاریس گفتم که در این اعلامیه بیان شده که نظام حکومت ایران امروزه برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت از بین رفته و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است و این مطلب تازه‌ای نیست که ما بیان کرده باشیم. از اول که در این مبارزات وارد شده ایم همیشه گفته‌ایم که شاه وقتی موضعش قانونی است که بر طبق قانون اساسی سلطنت بکند نه حکومت. و در ماده دوم هم برای اینکه هر ابهامی را رد کرده باشیم، تصریح کرده‌ایم تا وضع بدین کیفیت باشد ما از شرکت در هر نوع حکومتی معذور خواهیم بود و بالاخره در ماده سوم اظهار شده که حکومت ایران و اساس حکومت باید بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی بوسیله یک رفراندم و با مراجعه به آراء عمومی که مرجع نهایی است معین و معلوم بشود و در این ماده ما یک نحو حکومت خاصی را تعیین نکرده‌ایم و به نظر بنده خود این نکته حائز اهمیت فوق‌العاده است زیراکه حکمیت و مرجعیت این کار به ملت واگذار شده است.» به دنبال این مطلب، دکتر سنجابی با یادآوری نطق چند روز قبل شاه به وی "که صدای انقلاب شمارا شنیدم"، به او می گوید در "یک وضع انقلابی باید چاره انقلابی کرد." در اینجاست که شاه به وی پیشنهاد در دست گرفتن حکومت را می‌کند . سنجابی در باره این پیشنهاد شاه می گوید: « در این موقع که بنده در مقابل این مطلب و این تکلیف قرار گرفته بودم که مسئولیت حکومت را در دست بگیرم، متوجه بودم که کار اداره ایران با وضع انقلاب، انقلاب عظیمی که درمملکت جریان دارد و با گروه های مختلفی که در حال مبارزه هستند و هر روز تظاهرات عظیم و اعتصابات عظیم صورت می گیرد و با نیرویی که روحانیت مخصوصا شخص آیت الله خمینی پیداکرده که هر روز در همه خیابان ها شعار به نام ایشان می دهند و شب ها به نام ایشان الله اکبر می کشند، بی‌آنکه با این نیرو یک راه ارتباط و همکاری و سازش پیداکنیم، غیرممکن و نامقدور است. علاوه بر این با سوابقی که ازشاه داشتیم، با وجود حضور او هیچ اقدامی راممکن نمی دانستم. این بود که من به ایشان گفتم به نظر بنده اولین اقدامی که در این باره باید بفرمایید این است که اعلیحضرت برای یک مدتی... ازمملکت خارج بشوید و در غیاب اعلیحضرت شورای عالی دولتی تشکیل بشود... من در این باره به تفصیل صحبت کردم و گفتم درغیاب اعلیحضرت شورایی با موافقت و همراهی و جلب نظر مقامات روحانی و از رجال ملی و مورد قبول عامه باید تشکیل بشود و بعد از آن دست به اقدام‌های اساسی بزنیم که اصول و خلاصه آن در نامه ای که چندی پیش خدمتتان فرستاده شده مندرج است. شاه درآن موقع به هرجهت که بود یا حالت مزاجی اش به اواجازه می داد یا از خارج تقویت کافی می شد و یا اصلا دعوتی که ازمن کرده بود صوری بود که بگویند ایشان حاضر برای قبول مسئولیت نشده است، به من گفت نه، پیشنهادهای شما هیچ یک قابل قبول نیست. من از مملکت خارج نمی توانم بشوم و نخواهم شد. اگر من ازایران بروم ارتش آرام نخواهد گرفت و تنها من می توانم ارتش را آرام نگاه دارم و به هیج وجه ترک کشور از طرف من جایز نیست. و دیگر هم من به شورا احتیاج ندارم. من خودم هرکاری لازم باشد اقدام می کنم و در موارد مختلف با افرادی که شایسته باشند یا منفردا و یا در هیئتی برای مسایل مملکتی مشورت می کنم. بنده گفتم اختیار با اعلیحضرت است و در این صورت بنده از قبول مسئولیت معذور خواهم بود. این مذاکرات نیم ساعت یا شاید کمترطول کشید و بعد از آن، بنده سکوت کردم. دوباره شاه گفت خوب مطلب دیگری ندارید؟ به ایشان گفتم عرض بنده همین بود که گفتم و مجددا عرض می کنم که اساس سلطنت و مملکت در خطر است.» روز بعد از این ملاقات سنجابی باصدور اعلامیه ای صریح و کوتاه خبر این ملاقات و ما حصل آن یعنی رد پیشنهاد شاه برای قبول نخست وزیری اش ، با ارجاع به بند ۲ اعلامیه پاریس به آگاهی عمومی می رسد. چندی بعد، دکتر بختیار به دکتر سنجابی اطلاع می دهد که در مورد امر مهمی خواهان مشورت و صحبت با دوستان است. جلسه‌ای در منزل مهندس حق شناس با سایر دوستان عضو حزب ایران تشکیل می شود. روایت سنجابی از این جلسه خواندنی است: « بختیار در حضور آن آقایان به من گفت دیروز به همان کیفیت که شما را دعوت کرده بودند به من خبر دادند که خدمت اعلیحضرت برسم. از اینکه قبلا با شاه ارتباط داشته و شاه در خاطراتش می‌نویسد که بختیار قبلا بوسیله آموزگار با من ارتباط داشت، مطلقا چیزی نگفت. علاوه برآن من خود خبر داشتم که بختیار با سناتور خواجه نوری و آموزگار هم مرتبط بود، ولی از این ارتباطاتی که در خارج داشته کلمه‌ای به میان نیاورد. فقط گفت آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟ دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت شخص خودش نگفت. اوگفت من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض می کنم همان هاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است. اعلیحضرت گفتند مشکل عمده ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کرده‌ام، هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است. ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تایید کردند که پس مشکل ما ازطرف شاه رفع شده است. باید مشکل ازطرف آقای خمینی را رفع بکنیم. به نظرمن، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلا داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت کنیم و موافقت ایشان راهم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما بوسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصا با من صحبت کند. ایشان هم قبول کردند. » بلافاصله بعد از این جلسه، دکتر سنجابی با داریوش فروهر تماس گرفته و به اتفاق خدمت آقای صالح، ازپیشکسوتان جبهه ملی که درموارد مهم و حساس همواره مورد شور و رایزنی قرار می گرفت، می روند. درادامه سنجابی نتیجه مذاکراتش را اینچنین شرح می دهد: « مصلحت دیدیم که یکی از روحانیان سرشناس هم همراه ما به پاریس بیاید، آقای صالح به آیت الله سید رضا زنجانی تلفنی مذاکره کرد و او هم قبول کرد. حالاما انتظار داریم که شاید شب شاه را مجددا ملاقات کنیم و فردا باآیت الله زنجانی به پاریس برویم . بعدازظهربود که بنده به منزل برگشتم... خبرنگارروزنامه لوموند یا خبرنگار خبرگزاری فرانسه به من تلفن کرد و پرسید این موضوع نخست وزیری آقای دکتر بختیار چیست؟ گفتم موضوع نخست وزیری ایشان در بین نیست. مذاکره ای با جبهه ملی شده و فعلا هم تصمیمی به طور قطع گرفته نشده است. اگر خبری باشد، بعدا به شما خبر می دهم. دو ساعت بعد، همان شخص دوباره به من تلفن کرد و گفت، آقا چه می فرمایید؟ خبر نخست وزیری بختیار منتشر شده و همه خبرگزاری ها نقل کرده اند. بنده فورا تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخست وزیری شما می دهد. گفت خوب، چه اشکالی دارد؟ گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم نکرده ایم، چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود. » بختیار نه تنها با تک روی خود از جمعی که به آن تعلق داشت فاصله می گیرد، بلکه با تعجیل در نیل به اهداف شخصی، با زیرپا گذاشتن نظر همرزمان سابق که بنا بر خیرخواهی نسبت به سرنوشت کشور خواستار ایجاد جامع ترین ائتلاف و تفاهم برای خروج کشور از بحران بوده اند، امکان کامیابی خود در این راه را به شکل چشمگیری کاهش می دهد. روایت سنجابی از برخورد اعضای جبه ملی بخاطر این تک روی سیاسی خواندنی است: « [بختیار] گفت، فردا صبح من باز به منزل حق شناس می آیم و با رفقا صحبت می کنم. فردا صبح مجددا در منزل آقای جهانگیر حق شناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند، متفقا به ایشان حمله و اعتراض شد و او گفت، بله من قبول مسئولیت کرده‌ام و اشکالی در این کار نمی بینم. مخصوصا حق شناس فوق‌العاده منظم و مستدل صحبت کرد و به او گفت آقاجان این کاری که تو می کنی نابود کردن تمام زحمات ماست. نابود کردن تمام سابقه جبهه ملی است و رسوا کردن همه مبارزات ما. زیرک زاده در مقابل او بلند شد و سر پا ایستاد و با دست اشاره کرد و گفت اول خودت را رسوا می کنی و بعد همه ما را. بختیار وقتی دید همه رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز می گویید منافات دارد عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و در را به هم کوبید وگفت من تصمیم خودم راگرفته ام و کاری است که می کنم و شما هرچه دلتان می خواهد بکنید. این بی کم و زیاد جریان واقع امر بود. درست یک روز بعد در ظرف بیست وچهار ساعت تمام اعضای شورای جبهه ملی به استثنای دکتر بختیار در منزل من تشکیل جلسه فوق العاده دادند و همه در آن شرکت داشتند، دکتر آذر بود، امیرعلایی بود، حق شناس بود، فروهربود، حسیبی بود، زیرک زاده بود، دکتراحمد مدنی بود، ابوالفضل قاسمی بود و دیگران. و به اتفاق آراء ، شاید منهای یک رأی حکم به اخراج ایشان دادند و طردش را بوسیله اعلامیه اعلام کردیم. از آن پس جریان تشکیل حکومت بختیار پیش آمد. اومدعی شده بود هفت هشت یا ده نفر از اعضای شورای جبهه ملی در کابینه اش وارد خواهند شد و نیز اظهار می کرده بود که مهندس بازرگان و دوستان او با او همکاری خواهند کرد. ولی حتی یک نفر ازافراد سرشناس ملیون حاضر به همکاری با او نشد. از آن تاریخ به بعد او هیچ گونه ملاقاتی با رفقای جبهه ملی اش و با ما نداشت تا حکومتش با آن زبونی و رسوایی ساقط شد. در همان ایام بود که از طرف یک نفر از اعضای سفارت آمریکا تقاضای ملاقات با من شد... اگر اشتباه نکنم او همان کسی است که این کتاب در درون انقلاب ایران را نوشته است یعنی آقای استامپل... هدف از ملاقات و صحبتی که با من داشت این بود که ما از دکتر بختیار پشتیبانی و حمایت کنیم. من به او گفتم که بختیار در این کار موفق نخواهد شد و قبول چنین مسئولیتی یک امر بسیار خطایی بوده است. اگر شما این فکر را کرده‌اید اشتباه بوده، اگر سازمان امنیت منشاء آن بوده و به شاه معرفی کرده خطا کرده است و اگر یک دولت دوست و متحد شما منشاء این فکر بوده و آن را تلقین کرده، باز اشتباه بوده است. حکومت بختیار در آرام کردن اوضاع و جلوگیری از انقلاب موفق نخواهد شد، بلکه وضع را وخیم تر و بدتر خواهد کرد.» منبع: کتاب "امیدها و ناامیدی ها"، خاطرات کریم سنجابی چاپ مرکز نشر کتاب لندن ۱۳۸۶، صفحه 310 تا 313 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

آخرین تلاش‌های بختیار برای حفظ سلطنت

اعلام استعفای سید جلال تهرانی از عضویت و ریاست‏شورای سلطنت آب پاکی بود که هم به دستان سرد بختیار و به باقیمانده طرفداران رژیم سلطنتی در ایران، ریخته شد. در همان روز اول بهمن 57 که این خبر انتشار یافت، اعلام شد که امام خمینی(ره) در چند روز آینده به ایران مراجعت‏ خواهند کرد و تاریخ احتمالی بازگشت ایشان به ایران روز جمعه ششم بهمن اعلام شد. واکنش بختیار در مقابل خبر بازگشت قریب الوقوع امام خمینی تشکیل جلسه اضطراری شورای امنیت ملی با حضور فرماندهان نیروها و دستور بستن فرودگاه مهرآباد بروی هواپیماها بود. همزمان با این تصمیم، این احتمال هم در نظر گرفته شده بود که ممکن است امام خمینی(ره) به دستور بستن فرودگاه مهرآباد از طرف دولت اعتنا نکرده و از پیروان خود بخواهد فرودگاه را باز کنند. تصمیمات خطرناکی که برای مقابله با این احتمال اتخاذ شده بود در آن موقع فاش نشد، ولی بعدا در خاطرات بعضی از مقامات آمریکائی که در جریان این تصمیمات قرار گرفته بودند انعکاس یافت. گسترش تظاهرات و اعتصابات و درگیری‏های خونین بدنبال بستن فرودگاهها و جلوگیری از بازگشت امام خمینی به ایران، بختیار را به چاره جوئی و اتخاذ تدابیر دیگری وادار ساخت. بختیار پس از مذاکره با مهندس بازرگان و چند تن از اعضای شورای انقلاب تصمیم گرفت‏شخصا به پاریس برود و درباره آینده مملکت‏ با امام خمینی مذاکره کند. بختیار هیچگونه تعصبی برای حفظ رژیم سلطنتی نداشت ولی به قول خودش می‏خواست الغاء رژیم سلطنتی و اعلام جمهوری از طریق «قانونی‏» یعنی تشکیل مجلس مؤسسان یا رفراندوم، آن هم به دست‏ خود او انجام شود، در حالی که امام خمینی(ره) او را به عنوان نخست وزیر منصوب شاه به رسمیت نمی‏شناخت. بختیار آمادگی خود را برای استعفا از مقام نخست وزیری هم به اعضای شورای انقلاب اطلاع داده بود، ولی می‏خواست قبلا اطمینان پیدا کند که پس از استعفا از نخست وزیری شاه، امام خمینی خود او را مامور تشکیل دولت انتقالی و انجام رفراندوم یا تشکیل مجلس مؤسسان خواهد کرد. درباره جریان مذاکرات بختیار و شورای انقلاب و برنامه سفر او به پاریس، دکتر ابراهیم یزدی که مستقیما در جریان این تماس‏ها بوده، توضیحات بیشتری داده و از آن جمله می‏نویسد: تماس و مذاکره میان شورای انقلاب و بختیار ادامه یافت. بختیار که نمی‏توانست‏بدون نظر «شورای امنیت‏» کشور را ترک کند لاجرم مسئله را با آنها در میان گذاشت. شورای امنیت کشور در آن روزها مرکب بود از سران ارتش و بختیار.شورای امنیت پس از ساعت‌ها بحث و مذاکره بالاخره سفر بختیار به پاریس و دیدار با امام را تصویب کرد. آقای مهندس بازرگان در 7 بهمن 57 نتیجه جلسه شورای امنیت را چنین گزارش دادند: «شورای امنیت کشور از ساعت 9 صبح جلسه‏ای طولانی داشته و بقول معروف در حجله بودند.مذاکرات آنان بر این محور بود که فرمول یا ترتیبی پیدا کنند که شاهپور بختیار را بفرستند به پاریس...ظواهر امر حکم می‏کند که از مواضع قبلی عقب نشینی نموده و تعدیل کرده‏اند.شخص واسط هم این مسئله را تایید می‏کرد.» مهندس بازرگان ساعاتی بعد مجددا تلفن زدند و اطلاع دادند که در همان روز نتیجه رای شورای امنیت کشور را بدست آورده‏اند: شورای امنیت تصویب کرده است که بختیار به پاریس سفر بکند و بختیار هم اعلامیه‏ای تهیه کرده و برای شورای انقلاب فرستاده است که اگر شورای انقلاب با متن آن موافقت نماید آن را قبل از سفر به پاریس منتشر سازد. آقای مهندس بازرگان متن بیانیه تهیه شده بختیار را به شرح زیر خواندند: «من به عنوان یک ایرانی وطن دوست که خودم را جزء کوچکی از این نهضت و قیام عظیم ملی و اسلامی می‏دانم و اعتقاد صادقانه دارم که رهبری و زعامت آیت الله العظمی امام خمینی و رای ایشان می‏تواند راه گشای مشکلات امروزی ما و ضامن ثبات و امنیت کشور گردد تصمیم گرفته‏ام که ظرف 48 ساعت آینده شخصا به پاریس مسافرت‏کرده و به زیارت معظم له نائل آیم و با گزارش اوضاع خاص فعلی کشور و اقدامات خود، ضمن درک فیض، درباره آینده کشور کسب نظر نمایم‏». این متنی بود که به تصویب شورای امنیت نیز رسیده بود.آقای مهندس بازرگان اضافه کردند که با این متن شخصا موافق هستند و به نظر ایشان ضرر و زیانی ندارد و تعهدی هم در کار نیست.آقای مهندس بازرگان در همین مکالمه تلفنی گفتند: «قرار است درباره این مسئله با سایر دوستان (اعضای شورای انقلاب) مشورت کنند.البته هنوز فرصت تشکیل جلسه را پیدا نکرده‏اند.اما مطلب را گزارش می‏دهند تا آقا هم نظر خودشان را بدهند و جلسه که تشکیل شد همه مسائل را با هم بحث‏خواهند کرد و نتیجه را باز گزارش خواهند کرد. علاوه بر شورای انقلاب، علمای مهاجر به تهران نیز مورد شور و مشورت اعضای شورای انقلاب قرار گرفته بودند.این علما به مناسبت اعلام بازگشت امام، از تمام بلاد به تهران آمده بودند، اما به علت‏بسته شدن فرودگاه و ممانعت‏بختیار و ارتش از پرواز هواپیماها به تهران و شهرستانها، علمای مزبور در دانشگاه تهران متحصن شده بودند. آقای مهندس بازرگان در رابطه با نظر علمای مهاجر طی همین مکالمه تلفنی گفتند: «علمای مهاجر به تهران نیز این متن را دیده‏اند و با آن موافقند. منتهی نظر داده‏اند که در پایان بیانیه بجای «کسب نظر» بیاید «درباره آینده کشور و وضع دولت کسب تکلیف نمایم‏». س از دریافت متن فوق الذکر در جلسه‏ای که در حضور امام و مرحوم اشراقی و حاج احمد آقا تشکیل شد گزارش تهران را عینا خواندم.امام اصل مسئله را پذیرفتند و اصلاح عبارتی علمای مهاجر به تهران را تایید کردند. نظر امام این بود که اگر بختیار بیاید تا استعفا ندهد اجازه دیدار را نخواهد داشت. نظر ما هم آن بود که با بختیار عینا نظیر سید جلال‏تهرانی رفتار شود. اما اعلام این مسئله در حالی که بختیار هنوز در تهران بود ضرورتی نداشت.انتشار بیانیه بختیار نیز، همانطور که آقای مهندس بازرگان اشاره کرده بودند، تعهد آور نبود.همان شب با تهران تماس گرفتم و مراتب را به آقای مهندس بازرگان اطلاع دادم. ظاهرا اوضاع طبق برنامه و تصمیم شورای انقلاب پیش می‏رفت. قرار شد متن بیانیه بختیار، با اصلاحات مورد نظر روحانیون مهاجر که به تایید امام هم رسیده بود همان شب توسط بختیار در رادیو و تلویزیون ایران خوانده شود... دکتر یزدی سپس توضیح می‏دهد که چگونه موضوع مسافرت بختیار به پاریس و بیانیه او همان شب به اطلاع مرحوم مهدی عراقی که از محارم امام بودند می‏رسد و صبح روز بعد مرحوم عراقی پیام امام خمینی را به عنوان علمای مهاجر به شرح زیر به تهران مخابره می‏کند: بسم الله الرحمن الرحیم حضرات حجج اسلام تهران و سایر شهرستانها دامت‏برکاتهم.آنچه ذکر شده است که شاهپور را با سمت نخست وزیری من می‏پذیرم دروغ است، بلکه تا استعفا ندهد او را نمی‏پذیرم چون او را قانونی نمی‏دانم. حضرات آقایان به ملت ایران ابلاغ و اعلام فرمایند که توطئه‏ای در دست اجراست و از این امور جاریه گول نخورید.من با بختیار تفاهم نکرده‏ام و آنچه گفته است که گفتگو بین من و او بوده دروغ محض است.ملت‏باید موضع خود را حفظ کند و مراقب توطئه‏ها باشد. با انتشار متن این پیام در تهران برنامه سفر بختیار به پاریس و استعفای او بکلی برهم خورد.دکتر یزدی در دنباله توضیحات خود در این مورد می‏نویسد «روشن بود که بختیار نمی‏توانست در تهران استعفای‏علنی بدهد و بعد به پاریس بیاید.اگر او استعفا می‏داد دیگر نخست وزیر نبود و آن وقت دیگر دیدارش با امام فایده و معنائی نداشت...در ضمن او نمی‏توانست از تهران خارج شود زیرا در آن روزها برای اینکه امام نتوانند به تهران بروند دولت و ارتش فرودگاه‏ها را بسته بودند و رفت و آمد تمامی هواپیماها متوقف شده بود و بختیار قرار بود با یک هواپیمای اختصاصی ارتشی به پاریس بیاید.اگر بختیار در تهران استعفای خود را منتشر می‏ساخت و بعد می‏خواست از تهران خارج شود به احتمال قوی در تهران کودتا می‏شد..» . همان شب (8 بهمن 57) امام در سخنرانی عمومی خود که معمولا شبها برای ایرانیان ایراد می‏کردند جریان سفر و دیدار احتمالی بختیار را توضیح دادند: «من گفتم اگر رئیس دولت‏بیاید اینجا، به قول خودشان، تا استعفایش را قبلا ننویسد و اعلام نکند، با من ملاقات نمی‏تواند بکند.این هم که من می‏گویم استعفا نه اینکه این معنای واقعی استعفا دارد. این نیست.این نخست وزیر نیست، نه اینکه نخست وزیر هست و استعفا کند. لکن برای حفظ ظاهر است که حالا ما کلمه استعفا را ذکر می‏کنیم و الا استعفایش یعنی چه؟ تو اصلا نخست وزیر نیستی...اگر عاقل باشد استعفا می‏کند و می‏آید اینجا توبه می‏کند، می‏شود مثل سایر مردم...، اگر چنانچه بیاید توبه کند، می‏پذیریم از او و اگر سرسختی کند همین است که بود و پشیمان خواهد شد..». بختیار وقتی از مسافرت به پاریس مایوس شد تصمیم گرفت دستور بستن فرودگاهها را لغو کند و مانعی در برابر مراجعت امام خمینی به تهران بوجود نیاورد.قره‏باغی در کتاب خود ادعا می‏کند که بختیار این تصمیم‏را «بدون مشورت با شورای امنیت ملی و با تکیه براین وعده که اقای خمینی به قم خواهد رفت و به امور مذهبی خواهد پرداخت و در سیاست و کارهای مملکتی مداخله‏ای نخواهد داشت‏» اتخاذ نمود، که البته ادعای بسیار سخیف و مضحکی است، زیرا بفرض اینکه بختیار چنین مطالبی را گفته باشد، هیچ آدم عاقل و بالغی در آن شرایط نمی‏توانست این ادعا را باور کند.بختیار با وجود رد تقاضای ملاقاتش با امام خمینی، از تلاش خود برای جلب موافقت امام با ابقای خود در مقام نخست وزیری دست‏برنداشت و به وسیله مهندس بازرگان که از طرف امام برای تصدی مقام نخست وزیری در نظر گرفته شده بود پیغام داد که حاضر است در مدتی کمتر از دوماه برای تعیین تکلیف رژیم ست‏به رفراندوم بزند و در صورت رای اکثریت مردم به الغاء رژیم سلطنتی، که در جو آن روز ایران قطعی به نظر می‏رسید، سبت‏به انجام انتخابات مجلس مؤسسان برای تدوین قانون اساسی نظام جدید اقدام کند. پیشنهاد بختیار در واقع مبتنی بر همان اصولی بود که در اعلامیه امام خمینی درباره تشکیل شورای انقلاب اسلامی و مراحل سه گانه انتقال قدرت عنوان شده بود و بازرگان و همفکران او هم برای جلوگیری ازخطر یک حرکت نظامی هنگام بازگشت امام به ایران یا بعد از آن با این راه حل موافقت کرده بودند. بهرحال صبح روز پنجشنبه 12 بهمن 1357، امام خمینی با یک هواپیمای اختصاصی «ارفرانس‏» ، در حالیکه صدها خبرنگار و فیلمبردار خارجی ایشان را همراهی می‏کردند وارد تهران شدند.کثرت جمعیتی که برای استقبال از امام در خیابانهای مسیر تا بهشت زهرا اجتماع کرده بودند در تاریخ ایران بیسابقه بود.عده کثیری هم که در مراسم استقبال شرکت نکرده بودند در خانه‏های خود پای تلویزیون نشسته و مراسم را تماشا می‏کردند که ناگهان برنامه قطع و سرود شاهنشاهی با تصویر شاه پخش گردید.این جریان، که نتیجه درگیری در ایستگاه فرستنده مرکزی تلویزیون بین نظامیان و کارکنان پخش تلویزیون بود جمعیت‏بیشتری را به خیابانها کشاند. امام خمینی پس از ایراد سخنان کوتاهی در فرودگاه، که موضع‏ایشان را در مخالفت‏با رژیم سلطنت و شخص محمد رضاشاه، که از او به عنوان «خائن اصلی‏» نام برد، روشن می‏ساخت قسمتی از مسیر را با اتومبیل طی کرده و سپس با هلی کوپتری که از طرف نیروی هوائی برای انتقال ایشان به بهشت زهرا در نظر گرفته شده بود عازم بهشت زهرا شدند. نکته جالب توجه اینکه خلبان این هلی‏کوپتر هم یکی از خلبانان ورزیده نیروی هوائی بود که معمولا خلبانی هلی کوپتر شاه را به عهده داشت! .باید افزود که هدایت این هلی کوپتر، بخصوص هنگام برخاستن و نشستن در میان جمیعت انبوهی که آنرا احاطه کرده بودند کار آسان و بی خطری نبود و تنها یک خلبان بسیار مسلط و ورزیده می‏توانست از عهده این کار برآید. امام خمینی در نطق تاریخی خود در بهشت زهرا جای هیچگونه مذاکره و آشتی با رژیم سلطنتی و دولت منصوب شاه را باقی نگذاشت و جملاتی از این نطق که عنوان درشت روزنامه‏های آن روز را تشکیل می‏داد این بود که «من دولت تعیین می‏کنم.من توی دهن این دولت می‏زنم.من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می‏کنم.دولت غیر قانونی باید برود...» .امام خمینی در همین نطق اساس سلطنت پهلوی را باطل و غیر قانونی اعلام کردند و تاکید نمودند که مجلس مؤسسانی که رضا شاه را به لطنت‏برگزید با زور سرنیزه تشکیل شده و غیر قانونی بوده است و به تبع آن سلطنت محمد رضا شاه هم باطل و غیر قانونی است. امام خمینی، در جواب بختیار که گفته بود یک مملکت دو دولت نمی‏تواند داشته باشد، اظهار داشتند این حرف صحیح است، یک مملکت دو دولت نمی‏تواند داشته باشد «لکن دولت غیرقانونی باید برود.تو غیر قانونی هستی.دولتی که ما تعیین می‏کنیم متکی به آرای ملت است.متکی به حکم خداست.تو باید یا خدا را انکار کنی یا ملت را...» یک قسمت مهم و حساس از سخنان امام خمینی خطاب به ارتش و فرماندهان ارتش بود واز آن جمله اینکه «ما می‏خواهیم ارتش مستقل باشد...ما می‏خواهیم ارتش مطیع مستشاران آمریکائی و اجنبی نباشد.آقای ارتشبد، آقای سرلشگر تو نمی‏خواهی مستقل باشی؟ می‏خواهی نوکر باشی؟» .امام همچنین از قشرهائی از ارتش که به ملت پیوسته‏اند تشکر کردند و اعلام داشتند که ملت‏باقیمانده ارتشیان را نیز که به ملت متصل شوند با آغوش باز خواهند پذیرفت. امام خمینی، که پس از مراجعت‏به ایران بر خلاف انتظار آقای بختیار به قم نرفتند و در مدرسه رفاه تهران اقامت گزیدند، بی اعتنا به تهدید کودتا به وعده‏ای که در سخنرانی خود در بهشت زهرا به مردم داده بودند عمل کردند و روز پانزدهم بهمن 1357 آقای مهندس بازرگان رامامور تشکیل اولین دولت انقلاب نمودند.فرمان نخست وزیری آقای مهندس بازرگان، که طی مراسمی در مدرسه رفاه در حضور خود امام و مهندس بازرگان، بوسیله آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی قرائت‏شد. پس از معرفی آقای بازرگان به عنوان رئیس دولت موقت، که مراسم آن بطور کامل از تلویزیون دولتی پخش شد، و دعوت امام خمینی از مردم که «نظر خودشان را راجع به دولت آقای مهندس بازرگان، که الان یک دولت‏شرعی اسلامی است اعلام کنند» تظاهراتی در سراسر کشور به طرفداری از دولت موقت انقلاب آغاز شد و در بسیاری از وزارتخانه‏ها هم وزرای دولت‏بختیار را به عنوان وزرای غیر قانونی به وزارتخانه‏ها راه ندادند. در این گیرودار بختیار همچنان در فکر نوعی سازش با نیروهای انقلابی و تشکیل یک دولت «وحدت ملی‏» با شرکت وزیرانی از جناح مخالف بود، و فرماندهان نظامی هم که با رفتن هایزر «سرپرست‏» خود را از دست داده بودند در بیم و نگرانی و سردرگمی عجیبی به سرمی‏بردند. آخرین مرحله وقایعی که به سقوط رژیم انجامید در روزهای 19 و 20 بهمن ماه 1357 شکل گرفت و در روزهای 21 و 22 بهمن به ثمر رسید.روز پنجشنبه 19 بهمن عده‏ای از پرسنل نیروی هوائی با لباس نظامی در برابر محل اقامت امام خمینی در مدرسه رفاه اجتماع کرده و همبستگی خود را با انقلاب اعلام داشتند، جمعه شب (20 بهمن ماه 57) در مرکز آموزش نیروی هوائی در دوشان تپه، هنگام نمایش فیلم جریان بازگشت امام خمینی از تلویزیون، بین پرسنل نیروی هوائی که نسبت‏به امام ابراز احساسات می‏کردند و افراد گارد شاهنشاهی مامور به نیروی هوائی بگو مگو و مشاجره‏ای روی داد که بتدریج‏بالا گرفته و کار به تیراندازی کشید.بدنبال این درگیری، جمعیت که بر اثر شنیدن صدای تیراندازی و استمداد همافران از نیروهای انقلابی، در اطراف مرکزآموزش نیروی هوائی اجتماع کرده بودند، وارد محوطه مرکز آموزش شده و به کمک پرسنل نیروی هوائی درب اسلحه خانه‏ها را باز کرده و به توزیع اسلحه بین مردم پرداختند.تا ظهر روز شنبه 21 بهمن ماه درگیری از خیابان‏های اطراف مرکز آموزش هوائی به تمام شهر سرایت کرد و از ساعت‏یک بعد از ظهر حمله به کلانتری‏ها و تاسیسات نظامی در داخل شهر شروع شد. به دستور بختیار، فرمانداری نظامی ساعات منع عبور و مرور در شهر را ساعت 5/4 بعد از ظهر اعلام کرد و بلافاصله پس از پخش این اعلامیه از رادیو، امام خمینی اعلام داشت که توطئه‏ای در کار است و مردم نه فقط نباید دستور فرمانداری نظامی را مراعات کنند، بلکه باید به خیابانها ریخته و تظاهرات را گسترش دهند.همزمان با گسترش تظاهرات در شهر حملات سازمان یافته به کلانتریها و پادگان‏ها و مراکز نظامی در شهر، ادامه یافت و بسیاری از کلانتریها بدون مقاومتی تسلیم شدند.یک ستون تانک مرکب از سی دستگاه تانک نیز که به سرپرستی سرلشگر ریاحی فرمانده لشگر گارد برای کمک به نیروهای گارد در مرکز آموزش هوائی دوشان تپه حرکت کرده بود در بین راه متوقف شد، تعدادی از این تانکها به تصرف‏مردم در آمد و تعدادی را هم آتش زدند و عده‏ای از افسران و فرماندهان این واحد، از جمله خود سرلشگر ریاحی کشته شدند. در آخرین جلسه شورای امنیت ملی که عصر روز یکشنبه 21 بهمن ماه در حضور بختیار تشکیل شد، بختیار برای اولین و آخرین بار به فرماندار نظامی تهران دستور داد که برای اجرای مقررات حکومت نظامی و متفرق ساختن مردم به اسلحه متوسل شوند و به سپهبد مقدم رئیس ساواک هم دستور داد طرحی را که برای دستگیری عده‏ای از رهبران مخالفان تهیه شده بود به موقع اجرا بگذارد، ولی دیگر برای اجرای این دستورات خیلی دیر شده بود: نه فرمانداری نظامی در آن شرایط قادر به متفرق ساختن مردم بود و نه رئیس ساواک منحل شده نیروئی برای اجرای طرح دستگیری رهبران مخالف در اختیار داشت. مسلسل سازی تسلیحات ارتش از نیمه شب 21 بهمن ماه مورد حمله افراد مسلح قرار گرفت و صبح روز بعد به تصرف مردم در آمد. قره‏باغی در خاطرات خود می‏نویسد تلاش او در تمام شب برای اینکه نیروی کمکی برای مدافعان مسلسل سازی بفرستد به نتیجه‏ای نرسید و در تمام شب فرمانده هوانیروز و معاون او را پیدا نکرد! قره‏باغی ادامه می‏دهد: «ساعت در حدود 6 صبح (22 بهمن ماه 57) بود که سپهبد ربیعی تلفن کرده، اظهار داشت: نخست وزیر تلفن می‏زند و می‏گوید: «مرکز آموزش هوائی دوشان تپه و مسلسل سازی اداره تسلیحات را بمباران کنید!» و اضافه کرد: من در جواب گفتم که با این وضعیت پرسنل نیروی هوائی، بخصوص همافران که به عنوان اعتراض علیه افراد گارد تماما مسلح شده و درپشت‏بام‏های مرکز آموزش هوائی و ساختمان پست فرماندهی موضع گرفته‏اند.نیروی هوائی قادر به هیچگونه عملی نیست.سئوال کردم آقای بختیار چه جواب داد؟ اظهار داشت: «خود آقای بختیار می‏دانست‏که بمباران شهر در این وضعیت‏به هیچ وجه مقدور نمی‏باشد» . قره‏ باغی سپس وضع نیروهای نظامی و انتظامی را در صبح روز یکشنبه 22 بهمن این طور تشریح می‏کند: «سپهبد رحیمی فرماندار نظامی تهران و رئیس شهربانی کشور به عللی که گفته شد، چون پرسنل شهربانی کلانتریها را تخلیه و مامورین فرمانداری نظامی نیز به تبعیت از آنها در شهر متفرق شده یا به سرباز خانه‏ها مراجعت نموده بودند، اظهار می‏نمود که فرماندهان مناطق فرمانداری نظامی نیز در مرکز فرماندهی خود حضور ندارند و امور فرماندهی وی بکلی مختل گردیده است! با غروب روز 22 بهمن 1357 عمر رژیم شاهنشاهی نیز در ایران به سر رسید.در تمام شب رادیو و تلویزیون ایران با پخش سرودهای انقلابی و اعلامیه‏ها و اطلاعیه‏های صادره از مقر امام خمینی در مدرسه رفاه و بیانیه‏های رئیس دولت موقت مردم را به نظم و آرامش فرا می‏خواند، ولی در لابلای این اعلامیه‏ها و اطلاعیه‏ها، اخبار تحریک آمیزی نیز پخش می‏شد که از نفوذ عناصر مشکوک در دستگاه رادیو و تلویزیون حکایت می‏کرد.اولین انتصاب دولت موقت نیز تعیین سرپرستی برای سازمان رادیو تلویزیون بود تا نظم و ترتیبی در کار این سازمان بوجود آورد. در 24 ساعت‏بعد آخرین مقاومت‏ها در برابر رژیم جدید در هم شکست. بسیاری از فرماندهان نظامی متواری یا دستگیر شدند و سپهبد بدره‏ای فرمانده نیروی زمینی در ستاد خود به قتل رسید.چند تن از فرماندهان نیز در پرده تلویزیون ظاهر شده و با انقلاب اعلام همبستگی کردند.دولت موقت، سرلشگر قره‏نی را که در رژیم گذشته به اتهام توطئه کودتا دستگیر و سپس مغضوب و برکنار شده بود به ریاست‏ستاد ارتش‏برگزید و قره‏نی موفق شد با سر و سامان دادن به وضع باقیمانده سازمان ارتش، از فروپاشی آن، که هدف گروههای افراطی و طرفداران تشکیل «ارتش خلقی‏» بود جلوگیری به عمل آورد. دولت موقت‏با معرفی هفت تن از وزیران جدید به حضور امام از روز 25 بهمن ماه 1357 رسما کار خود را آغاز کرد و دوازده وزیر دیگر نیز به تدریج معرفی و مشغول کار شدند.دولتهای خارجی، و در راس آنها آمریکا و شوروی در نخستین روزهای استقرار دولت موقت، رژیم جدید ایران را به رسمیت‏شناختند، و دولت موقت نیز سعی در حفظ روابط عادی و دوستانه با همه این کشورها، از جمله آمریکا داشت که در این کار توفیق نیافت، و با گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا در تهران، که امام خمینی آن را به عنوان «انقلاب دوم‏» مورد تایید قرار دادند، انقلاب ایران وارد مسیر تازه‏ای شد. منبع: http://farsnews.com/newstext.php?nn=13921103000712#sthash.kvYE5NCd.dpuf منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

انحلال ساواك توسط شاپور بختیار

حسین کاوشی پیشینه پلیس امنیتی در ایران در دوره رضا شاه، رسیدگی به فعالیت‌های مضره (فعالیت‌های خرابکارانه و به هم زننده نظم و امنیت کشور) شد. نظمیه نیز با تمام توان خود به انجام این وظیفه پرداخت و در زمان ریاست سرپاس مختاری حتی به درون خانواده‌ها نیز راه یافت.1 با قدرت یافتن رضا شاه و تثبیت پایه‌های رژیم دیکتاتوری او، قدرت نظمیه نیز افزایش یافت. رضا شاه و اطرافیان او نظمیه را جهت برقراری نظم و امنیت و سرکوب مخالفان و به اصطلاح جلوگیری از جنایات و تعدیات و دسیسه‌های عمال بیگانه و در واقع برای حفظ رژیم دیکتاتوری لازم و ضروری می‌دانستند و به همین دلیل در حفظ و تقویت آن می‌کوشیدند.2 یکی از ارکان نظمیه در زمان رضا شاه «دایره سیاسی» بود که همان شعبه پلیس مخفی دوره سوئدی‌ها (در زمان وزارت جنگ رضا خان) است. این دایره نخست یکی از شعبات جدا شد و مستقیماً زیر نظر رییس کل نظمیه اداره می‌شد.3 علاوه بر نظمیه و دایره سیاسی آن، در ارتش رکن 2 ، وظیفه اطلاعات و ضد اطلاعات را بر عهده داشت. رکن 2، اطلاعات را از کشورهای مورد نظر به وسیله وابسته‌های نظامی دریافت می‌کرد. در لشکرها نیز رکن 2 وجود داشت که به فرمانده لشکر گزارش می‌دادند نه به رکن2. در هنگ‌ها هم یک افسر وجود داشت که وظیفه رکن 2 را انجام می‌داد ولی به این نام خوانده نمی‌شد و جزء افسران هنگ به شمار می‌آمد.4 در آن زمان، رییس رکن 2 ستاد ارتش مهم‌ترین مقام اطلاعاتی کشور به شمار می‌رفت و از نظر اطلاعات نظامی و حتی غیرنظامی برجسته و یکه تاز بود.5 اما با وجود این نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و گسترش جو وحشت ناشی از اقدامات شهربانی در مسائل اطلاعاتی در جامعه، نقش اصلی را اطلاعات انگلیسی‌ها ایفا می‌کرد که به قول فردوست در موارد مهم به رضا شاه کمک می‌کردند.6 با برکناری رضا شاه و محاکمه مختاری و نیز تبلیغاتی که علیه شهربانی راه افتاد، شهربانی قدرت و اعتبار پیشین خود را از دست داد. رؤسای شهربانی در سال‌های بعد از شهریور 1320، هم به دلیل برقراری حکومت نظامی که قسمت اعظم اختیارات شهربانی را به خود اختصاص داده بود و هم به سبب حالت انفعالی که در افسران و مأموران شهربانی به وجود آمده بود، قدرت و اختیار زیادی نداشتند. آخرین رییس نظمیه قبل از کودتای 28 مرداد 1332 که در دوران مصدق نقش سیاسی مهمی ایفا کرد، سرتیپ افشار طوس بود که روز اول اردیبهشت 1332 با توطئه مخالفان مصدق ربوده و به قتل رسید.7 تأسیس ساواک پس از کودتای 28 مرداد 32، محمدرضا شاه در صدد تثبیت پایه‌های حکومت خود برآمد. از طرف دیگر انگلیس و ایالات متحده آمریکا ـ که منافع عمده‌ای در ایران و منطقه داشتند ـ حفظ امنیت و تثبیت حکومت دیکتاتوری و استبدادی محمد رضا شاه را ضروری می‌دانستند. لذا با همکاری رژیم به تشکیل و تقویت نیروهای پلیس و امنیتی آن همت گماشتند، ساواک مهم‌ترین نهاد امنیتی و اطلاعاتی بود که در تاریخ 23 اسفند 1335 توسط آمریکا تأسیس شد و پس از تصویب قانون آن در مجلس سنا و مجلس شورای ملی، کار خود را رسما از سال 1336 آغاز کرد.8 علاوه بر ساواک، واحدهای پلیش شهربانی، گارد شاهنشاهی و ژاندارمری و نیز واحدهای اطلاعاتی و سری رکن 2 ارتش، بازرسی شاهنشاهی و دفتر ویژه اطلاعات، وظیفه ایجاد و حفظ امنیت در قلمرو حکومت شاهنشاهی ایران را عهده‌دار شدند. سازمان بازرسی شاهنشاهی در سال 1337 پس از کشف کودتای نافرجام قرنی و دفتر ویژه اطلاعات در سال 1338 با هماهنگی «شاپورچی» به دستور انگلیسی‌ها تأسیس شد. هدف از تشکیل این سازمان ، مبارزه علیه کمونیسم، ایجاد امنیت و تمرکز نیروهای امنیتی عنوان شد ولی ساواک در عمل پا را از حدود وظایف قانونی خود فراتر نهاد و با ایجاد رعب و وحشت و حاکم کردن جو خفقان و سرکوب، سعی داشت از فروپاشی پایه‌های نظام دیکتاتوری شاه جلوگیری کند، لذا با کنترل و زیر نظر گرفتن دولت‌مردان و کارکنان و کارمندان ادارت، نمایندگان مجلس شورای ملی، سناتورهای مجلس سنا و احزاب دولتی سعی داشت از رسوخ نیروهای مخالف رژیم در بدنه دولت جلوگیری به عمل آورد و هر مخالفتی را در نطفه خفه کند. ساواک حتی تلاش داشت به انحاء مختلف در تصمیم‌گیری‌ها و برنامه ریزی‌های وزراء و رؤسای سازمان‌ها، نمایندگان مجلس، سناتورها و نیز احزاب دولتی دخالت کند و به همین منظور سعی می‌کرد نیروهای مورد قبول خود را در پست‌های کلیدی وزارت‌خانه‌ها و سازمان‌ها و ... بگمارد. ساواک همچنین بر آن بود تا با در دست گرفتن رسانه‌های گروهی، از جمله صدا و سیما و مطبوعات و نیز کنترل و نظارت بر چاپ کتاب، افکار عمومی را به نفع رژیم تغییر دهد و به همین منظور سانسور شدیدی در مورد آنها اعمال می‌کرد، از این رو تولیدات فرهنگی بیش از پیش دولتی شده بودند.9 ساواک و سرکوب نیروهای مخالف رژیم یکی از وظایف مهمی که بر عهده ساواک گذاشته شده بود، سرکوب گروه‌های مخالف رژیم بود. نیروهای چپ، گروه‌های چریکی، جبهه ملی و روحانیون از جمله گروه‌های مخالف رژیم شاه بودند که ساواک برای مقابله با هر کدام حربه‌ای را در نظر گرفته بود. ساواک تا اواسط سال 1356 توانست با سیاست‌های مختلف خود علیه مخالفان و نیز کنترل دولت‌مردان و کارمندان دولت و .... به حفظ و بقای حاکمیت رژیم پهلوی کمک کند. بنابراین می‌توان گفت که ساواک با اعمال شکنجه‌های جسمی و روانی مخالفان رژیم و پخش شایعات و تبلیغات کذایی و در نتیجه ایجاد جو اختناق و رعب و وحشت در بین مردم از یک سو و شناسایی و سرکوب نیروهای مخالف سیاسی ـ‌ مذهبی از سوی دیگر و همچنین کنترل دولت مردان و نمایندگان مجلسین به سان چشم و گوش شاه، نوعی امنیت ظاهری اما دروغین و شکننده ایجاد نمود که حداکثر تا پاییز 1356 (اوج‌گیری انقلاب اسلامی) توانست به بقای حاکمیت مطلقه پهلوی کمک نماید. اما با بالا گرفتن اعتراضات مردمی، به ویژه اوج‌گیری نهضت مردمی ـ مذهبی امام خمینی (ره) ساواک دیگر نتوانست به تداوم حیات رژیم کمک کند. ساواک بر خلاف عملکرد خود در سال‌های متمادی از تأسیس تا 1356، در روزهای اوج‌گیری نهضت مردم و پیروزی انقلاب اسلامی عملاً از صحنه فعالیت‌ دور افتاد و فعالیت چشمگیری در سرکوب مبارزات از سوی این سازمان دیده نشد. حتی تحلیل‌گران و مفسرین اطلاعاتی ساواک نیز نتوانستند با ارائه راه حل‌های به موقع و مناسب جلوی رشد فزاینده‌ انقلاب اسلامی را بگیرند.10 روی کار آمدن دولت بختیار شاپور بختیار فرزند سردار عسگر بختیاری و نوه صمصام السلطنه بختیاری بود و تحصیلات عالی خود را در فرانسه گذرانده بود و با یک زن فرانسوی هم ازدواج کرده بود. وی پس از اخذ دکترای حقوق از دانشگاه سوربن در سال 1334 هـ.ش و یازده سال اقامت در فرانسه، به ایران بازگشت، بختیار پس از ورود به ایران، به حزب ایران که بعدها ستون فقرات جبهه‌ ملی شد، پیوست و تا آخر عضو آن باقی ماند.11 شاه تحت فشار آمریکا و شرایط داخلی، ناشی از گسترش انقلاب اسلامی در سال 1355 هـ.ش مجبور به اتخاذ استراتژی «فضای باز سیاسی» گردید. قصد او از این سیاست، غلبه بر مشکلات داخلی از رهگذر انجام برخی اصلاحات سیاسی و اجتماعی بود، اما اجرای این سیاست نه تنها اعتراض‌ها را کاهش نداد، بلکه فرصت مناسبی را برای گسترش خواسته‌های انقلابیون فراهم آورد. عاملی اصلی شکست این سیاست، رهبری سازش ناپذیر امام خمینی و تصمیم قاطع ایشان مبنی بر سقوط رژیم سلطنتی بود. از سوی دیگر اجرای اصلاحات توسط کابینه‌هایی انجام می‌گرفت که به دربار وابسته بوده و به همین دلیل، در جلب اعتماد مخالفان ناتوان بودند. شاه که از درک ریشه‌های اصلی نارضایتی مردم عاجز بود، تلاش کرد تا با تعویض سریع کابینه‌ها و وعده اصلاحات، بر بحران موجود غلبه نماید. اما این اقدامات نه تنها نتیجه مثبتی به بار نیاورد، بلکه به ناکارآمد شدن کابینه‌ها و در نتیجه تشدید بحران در آبان ماه 1357 منجر گردید. وی با روی کار آوردن یک کابینه نظامی در صدد بر آمد تا با قدرت نظامی بر بحران فایق بیاید، اما به دلیل عمیق بودن ریشه‌های نارضایتی مردم که به دنبال نفی مشروعیت رژیم و ساقط کردن آن بودند، کابینه یاد شده نیز نتوانست کاری از پیش برد.12 آخرین حربه شاه برای جلوگیری از روند پیروزی انقلاب اسلامی، تشکیل کابینه بختیار برای استفاده از اعتبار جبهه ملی بود. شکست شاه در واداشتن یکی از شخصیت‌های درجه اول جبهه ملی، به تشکیل یک دولت ائتلافی، سرانجام او را به سوی بختیار سوق داد. شخصیتی که نه تنها سرشناس نبود، بلکه محبوبیتی هم در میان مردم نداشت. شاه در اواخر آذر 157 بختیار را احضار کرد تا بیشتر با او آشنا شود ولی سخنی از نخست وزیری او به میان نیاورد. اما پس از ده روز در هشتم دی ماه 1357 بار دیگر بختیار را به حضور طلبید و مسأله تشکیل دولتی با نخست وزیری او را مطرح کرد. در حالی که تمامی دوستان بختیار در جبهه ملی، با نخست وزیری وی مخالف بودند، وی نخست وزیری را پذیرفت.13 برنامه‌های دولت بختیار بختیار از همان زمان ملاقات نخستش با شاه، امیدوار بود تا به منصب نخست وزیری دست یابد. از این روز 12 نفر از دوستانش را مأمور کرده بود تا تمامی پیشنهادات و قطع‌نامه‌هایی را که ظرف سال گذشته در تجمعات و میتینگ‌ها مورد بحث قرار گرفته بود، برایش فراهم آورند. این گروه دوازده نفری نیز پس از یک هفته تلاش، تمامی مدارک موجود در این رابطه را در اختیار او قرار دادند. «بختیار» با مطالعه آنها دریافت که تمامی گروه‌های سیاسی موجود، در هفت مورد توافق دارند. با چنین تدارکی، بختیار این امکان را یافت تا یک روز پس از دومین ملاقاتش با شاه، یعنی روز نهم دی ماه 1357، شرایطش را برای قبول پست نخست وزیری به شخص شاه اعلان دارد. این شرایط عبارت بودند از: 1ـ آزادی مطبوعات 2ـ انحلال ساواک 3ـ آزادی زندانیان سیاسی 4ـ انتقال بنیاد پهلوی به دولت 5ـ حذف کمیسیون شاهنشاهی که در تمام مسائل دولتی دخالت می‌کرد. شروط ششم و هفتم بختیار کمی جنبه شخصی داشته و عبارت بودند از این که انتخاب وزراء تنها توسط نخست وزیر انجام گیرد و نیز بعد از مسافرت شاه به خارج از کشور.14 بختیار در روز چهارشنبه 13 دی ماه 1357، در مصاحبه‌ای با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی، به اجمال مهم‌ترین برنامه‌های داخلی و خارجی خود را مطرح نمود15 اما اندکی بعد در تاریخ پنج شنبه 21 دی ماه هنگام معرفی کابینه‌اش به مجلس شورای ملی، برنامه‌های خود را به صورت تفصیلی و به ترتیب بیان نمود. در این برنامه‌ها که مسائلی همچون محاکمه سریع غارتگران و متجاوزان به حقوق ملت، آزادی کلیه زندانیان سیاسی، لغو تدریجی حکومت نظامی، پرداخت غرامت از طرف دولت به خانواده‌های شهدا، ایجاد زمینه نزدیک همکاری بین دولت و روحانیون، ایجاد امنیت اجتماعی در پناه قانون و .... مورد توجه قرار گرفته بود. انحلال ساواک در رأس برنامه‌ها و به عنوان اولین آنها مطرح شده بود.16 بختیار و انحلال ساواک یکی از تلاش‌ها و برنامه‌های پر سر و صدای دولت بختیار، انحلال ساواک بود. ساواک علیرغم سال‌ها فعالیت و برقراری امنیت ظاهری، هم زمان با اوج‌گیری نهضت انقلابی مردم ایران، دیگر کارآیی لازم را نداشت و قادر به پیش‌بینی و ارائه راه‌حل‌های به موقع نبود، بلکه به نهادی منفعل تبدیل شده بود. از آن جا که انحلال ساواک یکی از شعارها و درخواست‌های مردم طی سال‌های 57-1356 بود، در ظاهر دولت شریف امامی در راه فرو نشاندن انقلاب، در صدد انحلال این سازمان بود که با مخالفت شاه مواجه شد، اما با خروج شاه و بسیاری از مدیران بلندپایه این سازمان که کشور را ترک گفته بودند. ساواک به طور کامل در آستانه فروپاشی قرار گرفت. در نتیجه، دولت بختیار روز چهارم بهمن 1357 در جهت فریب افکار عمومی و به تعویق انداختن پیروزی انقلاب، لایحه انحلال ساواک را به تصویب مجلس ملی و مجلس سنا رساند. در پی تبلیغات گسترده بختیار برای انحلال ساواک، انقلابیون به منظور خنثی سازی این اقدامات، نوار کاستی انتشار دادند که در آن از سوی شاه خطاب به همه فرماندهان چنین ابراز عقیده شده بود: الف) ساواک منحل شود، ولی ساواک قوی‌تر تشکیل شود که به کسی رحم ننماید. ب) هر کس با مقام سلطنت مخالفت کرد، از زن و مرد بگیرید و اعدام کنید. پ) نفت و بنزین را به روی مردم ببندید که مردم ناراحت باشند. ت) مطالب دیگر .... به گزارش فرمانداری نظامی تهران، این نوار در بسیاری از مساجد جنوب تهران و برخی از سازمان‌ها انتشار یافت و تمام سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی مأمور شده بودند تا به نمونه‌های از آن دست یابند.17 اما بر اساس اسناد موجود، اقدام بختیار در انحلال ساواک، تنها جهت فریب افکار عمومی بود. روز هفدهم بهمن 1357 مردم به خواست امام خمینی در تظاهراتی که نخست‌وزیری بازرگان را تأیید می‌کرد شرکت کردند. دولت بختیار باری بی‌پاسخ نماندن این کنش، اقدام به مانور هوایی کرد و تعدادی هلی‌کوپتر و هواپیمای جنگی را در آسمان تهران پرواز داد. در همین روز او در مجلس شورای ملی ـ چند ده متر آن طرفتر از محل استقرار امام ـ حاضر شد و لایحه انحلال ساواک را برای تصویب به مجلس داد. این صحنه‌ای عوام فریبانه بود، بختیار چنین تصدی نداشت. در سند زیر که مربوط به 18 بهمن ماه است، بختیار با تأسیس حساب تازه‌ای برای ساواک نزدیک بانک سپه موافقت می‌کند. موضوع: درخواست سازمان اطلاعات و امنیت کشور محترماً به استحضار عالی می‌رساند: سازمان اطلاعات و امنیت کشور، سه فقره حساب جاری بستان‌کار نزد شعبه رضا شاه کبیر تهران این بانک [سپه]‌ افتتاح نموده که استفاده از حساب‌های جاری مذکور با امضاء مشترک تیمسار سپهبد ناصر مقدم، رییس آن سازمان و دیگر امضاء‌داران مجازی که طبق مقررات قبلا معرفی نموده‌اند بوده است. ر تاریخ 18/11/1357 برابر نامه شماره 17069/610 مورخ 16/11/1357 (که فتوکپی آن به پیوست تقدیم است) تیمسار سپهبد ناصر مقدم از طریق آن سازمان به این بانک اعلام نموده‌اند که به منظور پرداخت هزینه‌های جاری سازمان اطلاعات و امنیت کشور با افتتاح یک شماره حساب جاری جدید که حق برداشت از این حساب به امضا تیمسار سرلشکر محمود وزیری همدانی (احد از امضاداران قبلی در یکی از حساب‌های آن سازمان) و آقای مهدی تابش توأماً خواهد بود، اقدام شود و فعلاً چکی به مبلغ 000/000/500 /1 ریال از حساب جاری شماره یک که به نام آن سازمان نزد این بانک می‌باشد جهت انتقال وجه به حساب جاری مورد درخواست نیز ارسال نموده‌اند که با افتتاح حساب جدید و واریز این وجه به آن حساب، متدرجاَ برابر چک‌های صادره آتی به امضاء آقایان فوق‌الذکر مورد استفاده واقع گردد. از آنجا که طبق مندرجات جراید و اعلام رسانه‌های گروهی انحلال سازمان اطلاعات و امنیت کشور بر اساس لایحه تقدیمی دولت به تصویب مجلس شورای ملی رسیده، بنابراین با عنایت به آن که سازمان اطلاعات و امنیت کشور از لحاظ سازمانی تابع نخست وزیری می‌باشد، مستدعی است نظر عالی را نسبت به انجام تقاضای ساواک امر به ابلاغ فرمایند.18 در سمت راست و پایین نامه نظر شاپور بختیار آمده است: «موافقم 18/11/1357» و امضاء کرده است.19 پی‌نوشت‌ها: 1 - حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، تهران: انتشارات اطلاعات، 1380، ج اول ، ص 80 2 - خسرو معتضد ، پلیس سیاسی عصر بیست ساله، تهران: انتشارات جانزاده ، 1364 ، 59 3 - مرتضی سیفی قمی تفرشی، پلیس خفقیه ایران 1320-1299 ، تهران : انتشارات ققنوس ، 1368، ص 112 4 - فردوست ، همان ، ص 80 5 - همان ، ص 330 6 - همان ، ص 80 7 - محمود طلوعی ، بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست ، تهران: نشر علم، 1372، ج 2، ص 982-981 8 - فردوست ، همان ، 382 9 - تقی نجاری راد، ساواک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم شاه، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1378، ص 223 و 222 10 - همان ، ص 224 و 223 11 - برات دهمرده ، دولت بختیار و تحولات انقلاب اسلامی ، تهران : مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1383 ، ص 56 12 - همان ، ص 253 13 - همان ، ص 70-68 14 - همان ، ص 71 15 - روزنامه اطلاعات 16 دی ماه 1357 16 - روزنامه کیهان 21 دی ماه 1357 17 - دهمرده ، همان ، ص 195، 94 18 - انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک (کتاب بیست و پنجم) ، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1387، ص 345 19 - همان منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

بختيار بدون اختیار

سعيده سلطانی مقدم "شاپور بختیار" فرزند "محمدرضا"(سردار فاتح) و "نازبیگم" در سال 1294ش. در منطقه «بختیاری» به دنیا آمد. پدربزرگ مادری بختیار، "نجف قلی صمصام‌السلطنه" دو بار در سال های 1291 و 1297ش. به مقام نخست وزیری رسید. بختیار تحصیلات ابتدایی اش را در شهرکرد آغاز کرد؛ سپس برای تحصیلات دبیرستانی روانه اصفهان و پس از چندی عازم بیروت گردید. بختیار دیپلم متوسطه خود را در رشته ریاضی از یک مدرسه فرانسوی در بیروت دریافت کرد. در سال 1315ش. به فرانسه رفت و در رشته فلسفه در در دانشگاه سوربن نام نویسی کرد و در بهار 1318ش. دیپلم علوم سیاسی و لیسانس های فلسفه و حقوق دریافت کرد. در همان سال بختیار با یک زن فرانسوی ازدواج کرد و در سال 1319ش. برای خدمت سربازی در ارتش فرانسه داوطلب شد. پس از پایان جنگ بختیار دوباره به سوربن رفت و موفق به اخذ درجه دکتری دولتی گردید.[1] در زمستان سال 1324ش. بختیار به ایران بازگشت و در وزارت کار استخدام شد و عضویت حزب جبهه ملی را پذیرفت. در دولت "دکتر مصدق" معاونت وزارت کار را به عهده داشت. پس از وقایع 28 مرداد و دست گیری و محاکمه مصدق او به فعالیت‌هایش در جبهه ملی ادامه داد. به علت مخالفت با شاه و فعالیت سیاسی و انتشار نامه و نطق هایش چند بار به زندان افتاد؛ اما دست از مبارزه برنداشت و در ایام آزادی در بخش خصوصی کار می کرد.[2] نخست وزیری بختیار در جریان انقلاب نام او با ارسال نامه سرگشاده به شاه بر سر زبان ها افتاد و سرانجام بعد از سقوط حکومت "ازهاری" در شرایطی که انقلاب به روزهای اوج و پیروزی خود نزدیک شده و کمتر کسی مسؤولیت خطیر نخست وزیری را به عهده می گرفت، پیشنهاد شاه را برای احراز این مقام پذیرفت و علی‌رغم طرد وی از طرف جبهه ملی، کابینه خود را در 16 دی 1357ش. به شاه معرفی کرد.[3] پذیرفتن نخست وزیری از جانب بختیار جبهه ملی را از درون بی اعتبار ساخت و موجب گردید، سوابق اعضای آن زیر سؤال برود.[4] شاه در کتاب خود می نویسد؛ شاپور بختیار یکی از رهبران جبهه ملی بود و من قبلاً به وسیله ريیس ساواک و دیگران در جریان فعالیت های او قرار داشتم و پس از مذاکرات طولانی او را برای حل مشکلات مناسب تشخیص دادم.[5] اولین شرط بختیار برای قبول نخست وزیری اولین شرط بختیار برای ریاست اخذ رأی تمایل مجلس بود و شاه این شرط را پذیرفت.[6] علت اصرار بختیار به این دلیل بود که بعد از سال 1332ش. سنت رأی اعتماد مجلس توسط شاه از بین رفته بود؛ چراکه این امر به مجلس فرصت می داد، تا نخست وزیر منتخب شاه را رد کند.[7] بختیار و انتخاب کابینه مطالعات بختیار برای تعیین وزیران کابینه پایان گرفت و روز 16دی 1357ش. کابینه اش را معرفی کرد. همزمان با تشکیل کابینه جدید تغییراتی در ارتش از سوی شاه انجام شد؛ در کادر فرماندهان لشگرها نیز تغییرات عمده ای صورت گرفت و فرمانداران نظامی تغییر کردند. کابینه بختیار عموماً کابینه ای بود، غیر وابسته به گروه ها و بیشترین انتصاب جدال انگیز او "عباس قلی عموزاده" او بود که به وزارت صنایع و معادن منصوب شد. در کابینه او هیچ سیاستمدار مخالفی وجود نداشت.[8] تشکیل شورای سلطنت در روز 23 دی ماه بختیار اعلام کرد که در غیاب شاه یک شورای سلطنت نُه نفری حکومت خواهد داد؛ شورای سلطنت از "قره باغی" رییس ستاد ارتش، "عبدالله انتظام" رییس هیئت مدیره شرکت نفت و "جلال تهرانی" رییس شورا و "علیقلی اردلان" وزیر دربار و چهار نماینده دیگر و نخست وزیر تشکیل یافت.[9] لوایح کابینه بختیار در ابتدای تشکیل کابینه بختیار دو اقدام شایسته انجام گرفت، مطبوعات که به عنوان اعتراض علیه دولت نظامی ازهاری اعتصاب کرده بودند، پس از 61 روز که اعتصاب آنها ادامه داشت، به انتشار روزنامه مبادرت نمودند. نکته دوم دستوری بود که از پاریس توسط امام خمینی صادر شد، مبنی بر نظارت در کار تولید نفت و بنزین؛ برای رفع نیارهای داخلی کشور "مهندس بازرگان" و "هاشمی رفسنجانی"، "مهندس کتیرایی" و "دکتر باهنر" و چند نفر دیگر در معیت "مهندس کاظم حسیبی" عازم آبادان شدند و ضمن مذاکره با کارگران شرکت ملی نفت به توافق رسیدند و تولید نفت برای مصارف داخلی به هزار 220 بشکه رسید[10] و از برنامه های دیگر بختیار انحلال ساواک و پایان بخشیدن به حکومت نظامی[11] و محاکمه سران رژیم که در زندان حکومت نظامی به سر می بردند و دیگری لغو قراردادهای خرید اسلحه از آمریکا و انگلیس بود.[12] بختیار نخست وزیر ایران بدین روی بختیار در 27 دی ماه 1357ش. رأی اعتماد مجلس را گرفت و به دنبال رأی اعتماد مجلس، شاه و همسرش و سه فرزند از چهار فرزندش از ایران خارج شدند.[13] بختیار عمری در جبهه ملی علیه رژیم شاه مبارزه کرده بود و زمانی نخست وزیر شد که از جلال و جبروت این مقام و قدرت سیاسی آن جز هاله ای رنگ باخته چیزی باقی نمانده بود.[14] تظاهرات مردم در روز دهم دی تا 26 که بختیار سرگرم تعیین وزیران و پاسخ به نمایندگان بود، در تهران و شهرستان ها حوادث و اتفاقات بسیار ناگواری رخ داد؛ در 10 دی ماه در شهر مشهد، مردم به کلانتری ها و انجمن ایران و آمریکا حمله کردند و به دستور فرماندار نظامی با تانك به مردم حمله شد و ده ها تن کشته شدند؛ در کرمانشاه، ملایر، همدان، قم، بروجرد و... مردم تظاهرات کردند. روز 12 دی ماه امام در پاریس به مناسبت کشتارهای اخیر رژیم در کرمانشاه و مشهد و قزوین و شهرستان های ایران، پیامی فرستادند و متذکر شدند؛ اعانت به دولت یاغی و پرداخت مالیات و پول آب و برق و تلفن و سایر کمک ها به دولتی که شاه را سر کار آورد، خیانت به ملت و مخالف با حکم خدای تبارک و تعالی است.[15] مأموریت هایزر در ایران در دی ماه 1357 که مذاکرات لازم برای نخست وزیری شاپور بختیار انجام گرفته بود، "هایزر"(معاون فرماندهی نیروهای سازمان اتلانتیک) به تهران آمد.[16] هایزر از مأموریت خود چند هدف عمده را دنبال می کرد كه عبارتند از: نخست آن که از عملیات خودسرانه و حساب نشده ارتش بعد از فرار شاه از ایران جلوگیری کند؛[17] دوم آن که ارتش را موظف سازند كه از دولت بختیار پشتیبانی نماید و در صورت لزوم مبادرت به کودتای نظامی شود؛ سوم آن که تکلیف قراردادهای فروش سلاح های پیشرفته آمریکا در ایران را روشن کند؛ چهارم آن که وسایل و سلاح های مدرن آمریکا در ایستگاه‌هایی آن کشور، در ایران به تصرف شوروی در نیاید.[18] اخطار امام خمینی به اعضای شورای سلطنت همزمان با خروج شاه از ایران امام خمینی پیامی در 9 ماده برای مردم و ملت ایران فرستاد و اعضای آن را غیر قانونی دانست و از نماینده های مجلس خواست که از رفتن به مجلس خودداری کنند.[19] بختیار در قعر مشکلات از روزی که از طرف امام خمینی شورای سلطنت غیر فانونی شناخته شد و توصیه گردید، وزرا را به وزارتخانه ها راه ندهند و اين‌گونه عملاً از اعضایکابینه سلب اختیار شد. ابتدا عدم قبول وزارت جنگ از طرف "فریدون جم" کابینه را متزلزل ساخت و به دنبال آن استعفای "یحیی صدق وزیری" وزیر دادگستری ضربه دیگری بود که دولت را بیش از پیش متزلزل ساخت و از طرفی بعد از خروج شاه از ایران بختیار به عنوان نخست وزیر غیر قانونی، از طرف تمام دسته جات مورد حمله قرار گرفت و تلاش های مداوم او برای دستیابی به امام بی نتیجه ماند.[20] مذاکرات گوآدلوپ سران 4 کشور آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان در اوج بحران ایران جمع شدند، تا ایران را بار دیگر برای خود نگه دارند. رییس جمهور فرانسه با توجه به اقامت امام در فرانسه به اظهار نظر پرداخت و صدر اعظم آلمان و نخست وزیر انگلیس عواقب مسأله سوخت و انرژی را مطرح کردند؛ تصمیم آنها محرمانه بود و اعلامیه ای هم صادر کردند. در این کنفراس بود که بختیار به عنوان مردی که باید سنگر شاه را حفظ کند، تأیید شد و برای ایجاد رابطه بین امام خمینی و بختیار تلاش شد. ژنرال هایزر به ایران آمد و یک ماه هم ماند؛ اما موضع امام خمینی تغییریپیدا نکرد و اعلام نمود، هر دولتی که با رژیم فعلی ایران همکاری کند، طرد می شود.[21] مأموریت سید جلال‌الدین تهرانی "سید تهرانی" از طرف شورای سلطنت عازم پاریس شد، تا با امام خمینی مذاکره کند؛ ولی به دلیل این که امام این شورا را غیر قانونی می دانست، از قبول این ملاقات خودداری کرد و شرط ملاقات را استعفای تهرانی دانست و تهرانی هم تقاضای استعفا داد[22] و بختیار دلیل این امر را این گونه بیان می کند: «تقاضای من بود که آقای تهرانی به پاریس برود، تهرانی می توانست حرفش را به گوش برساند و نشان دهد که نه فقط تاج و تخت خالی و بی صاحب نیست؛ بلکه حتی یک نفر از طرفداران خمینی هم در شورا عضویت دارد که نماینده پادشاه ایران است»؛ چون تهرانی از قدیم با خمینی ارتباط داشت و زمان بازداشت امام خمینی، تهرانی برای آزادی او به وسائل مختلف متوسل شده بود.[23] تهران و تدارک استقبال از امام روز سوم بهمن کمیته ای برای استقبال از امام تشکیل شد، دولت بختیار برای جلوگیری از ورود امام فرودگاه را بست این اقدام باعث خشم مردم شد و مردم به خیابان ها ریختند[24] و از بختیار خواستند که از تصمیم خود صرف نظر کند، بلاخره بختیار تسلیم شد و 12بهمن امام به ایران بازگشت.[25] تعیین دولت موقت از طرف امام در 16بهمن مهدی بازرگان به عنوان رییس دولت موقت انتخاب شد و بازرگان دولت بختیار را غیر قانونی دانست. از مهمترین وظایف شورای انقلاب، انتقال قدرت از نظام سلطنتی به حکومت اسلامی بود؛ اما شاپور بختیار همچنان سعی می کرد، از یک طرف حمایت مخالفان را جلب کند و از طرف دیگر ارتش را در غیاب شاه مطیع خود سازد.[26] بیطرفی ارتش وقتی آمریکا متوجه این امر شد که بختیار با کمک ارتش نمی تواند بر اوضاع مسلط شود، به فکر نزدیکی با مخالفان و کنار آمدن با رژیم آینده افتاد؛[27] به این منظور در جلسه ای که ارتشبد قره باغی و فرماندهان نظامی حضور داشتند، تصمیم به بی طرفی ارتش گرفته شد و از آن لحظه زندگی مخفی بختیار شروع شد و همین امر باعث شد که امام اعلام کند که انقلاب پیروز شده است.[28] فعالیت های سیاسی در پاریس پس آن که دکتر شاپور بختیار در فرانسه مقیم شد، نهضت مقاومت ملی را تشکیل داد و به تأسیس یک رادیو پرداخت که مرتب علیه جمهوری اسلامی مطالبی پخش می کرد و دو روزنامه‌ینهضت و قیام ایران را، راه انداخت که سالیان دراز منتشر گردید.[29] «کودتای نوژه» در آذر 1359ش. نيز از اقدامات گروه بختیار بود و آغاز کودتا از پایگاه هوایی شهید نوژه همدان پایه ریزی شد و به همین دلیل پس از کشف و سرکوب به کودتای نوژه شهرت یافت.[30] هدف کلی آن سرنگونی جمهوری اسلامی و جایگزین کردن یک حکومت نظامی تا برقراری نظم کامل و سپس جایگزین کردن یک حکومت دموکراسی تحت رهبری بختیار بود.[31] ترور بختیار با تشکیل نهضت مقاومت ملی در پاریس، برنامه مبارزه با جمهوری اسلامی بصورت علنی و قهر آمیز آغاز گردید. در مرداد 1359ش. یک گروه تروریستی مرکب از سه نفر با گذرنامه سوری، لبنانی و فلسطینی وارد خانه بختیار شدند؛ اما موفق به ترور او نشدند؛ اما او در 15 مرداد 1370ش. به طرز فجیعی در خانه خود به قتل رسید.[32] محاکمه متهمین در پاریس مدت‌ها طول کشید. متهمین 9 نفر بودند که 6 نفر آنها فرار کردند و برای سه نفر آنها که "علی وکیل آبادی"، "مسعود هندی" و "زین العابدین سرحده" بودند، به ترتیب حبس ابد، ده سال زندان و تبرئه در نظر گرفته شد.[33] ________________________________________ [1]. خاطرات شاپور بختیار، دانشگاه هاروارد، ویراستاریلاجوردی، 1357، ص11. [2]. بختیار، شاپور؛ یکرنگی، ترجمه مهشید امیر شاهی، پاریس، بی‌نا، ص160. [3]. بهنود، مسعود؛ دولت‌های ایران، تهران، فرهنگ و ارشاد، ص371. [4]. مدنی، جلال الدین؛ تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج2، ص305. [5]. محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمه ترابیان، تهران، مترجم، 1371، ص356. [6]. عاقلی، باقر؛ نخست وزیران ایران، تهران، جاویدان، تهران، 1374، ص1230. [7]. استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه شجاعی، تهران، رسا، 1377، ص222. [8]. همان، ص223. [9]. بختیار، شاپور؛ پيشين، ص180. [10]. عاقلی، باقر؛ پيشين،ص 1234. .[11] سی و هفت روز پس از سی و هفت سال، گفتگو با دکتر شاپور بختیار، انتشارات رادیو ایران، چاپ پنجم، 1362، ص83. [12]. الموتی، مصطفی؛ بازیگران سیاسی از مشروطیت تا سال 1357، لندن، 1375، ج3، ص266. [13]. بختیار، شاپور؛ پيشين، ص187. [14]. میلانی، عباس؛ معمای هویدا، تهران، اختران، 1380، ص409. [15]. موحدی، دو سال آخر، تهران، امیرکبیر، 1363، ص277. [16]. محمدرضا پهلوی، پيشين، ص365. [17]. روبین، باری؛ جنگ قدرت‌ها در ایران، ترجمه مشرقی، تهران، آشتیانی، 1363، ص177. [18]. هایزر، خاطرات هایزر، مأموریت در تهران، ترجمه رشیدی، تهران، اطلاعات، 1367، صص265ـ280. [19]. عاقلی، باقر؛ پيشين، ص 1235. [20]. عاقلی، باقر؛ پيشين، ص1224. [21]. مدنی، جلال الدين، پيشين، ص308. [22]. دو سال آخر، همان، ص274. [23]. بختیار، شاپور؛ پيشين، ص180. .[24] موحدی، پيشين، ص278. [25]. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، کتاب 25، ص225. [26]. انقلاب ایران به روایت رادیو بی‌.بی.سی، زیر نظر هوشنگ مهدوی، تهران، طرح نو، 1372، ص340. [27]. روبین، باری؛ پيشين، ص175. [28]. آموزگار، جهانگیر؛ فراز و فرود، ترجمه لطفعلیان، تهران، ترجمه و نشر کتاب، 1375، ص587. [29]. الموتی، مصطفی؛ پيشين، ص268. [30]. کودتای نوژه، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران، 1384، ص10. [31]. همان، ص310. [32]. طلوعی، محمود؛ بازیگران عصر پهلوی، 1372، تهران، نشر علم، ج2، ص596. [33]. الموتی، مصطفی؛ پيشين، ص285. منبع: http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=36035 پژوهشگاه باقر العلوم منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

آخرین نخست وزیر سلسله پهلوی

باقر عاقلی شاپور بختیار در 1293 ش در شهرکرد متولد شد. پدرش محمدرضا سردار فاتح بود که در فروردین 1313 به همراه چند تن از سران بختیاری و قشقایی اعدام شد (عاقلی ، 1369-1370 ش ، ج 1، ص 199). بختیار، تحصیلات ابتدایی و بخشی از دورة متوسطه را در زادگاه خود و اصفهان به انجام رساند. در 1309 ش به بیروت رفت و پس از تکمیل دورة متوسطه ، در 1313 ش به ایران بازگشت و در 1316 ش برای تحصیلات دانشگاهی به فرانسه رفت . از دانشگاه پاریس دکترای حقوق بین الملل عمومی ، و از دانشکدة علوم سیاسی سوربن دکترای علوم سیاسی دریافت کرد (عاقلی ، 1372 ش ، ج 1، ص 266). بختیار در خلال جنگ جهانی دوم ، نزدیک یک سال و نیم ، با درجة افسری در ارتش فرانسه خدمت کرد و در اواخر 1324 ش به ایران آمد (همانجا). سال بعد، در وزارت جدیدالتأسیس کار و تبلیغات استخدام شد و در 1328 ش به مدیریت ادارة کل کار خوزستان رسید. در اواخر 1329 ش ، به تهران احضار و مشاور وزیر کار شد و همزمان با تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت و اوجگیری جریانهای سیاسی ، به عضویت حزب ایران درآمد. بختیار در اواخر 1330 ش به معاونت وزارت کار انتخاب شد و در تیرماه 1331 در دولت پنج روزة احمد قوام کفالت وزارت کار را به عهده گرفت . پس از بازگشت مصدق به نخست وزیری ، بختیار در سمت سابق خود تثبیت شد (عاقلی ، 1374 ش ، ص 1202). پس از کودتای 28 مرداد 1332، از معاونت وزارت کار استعفا کرد و هیچگونه مزاحمتی برای او فراهم نشد. در بهمن همان سال ، به هنگام انتخابات دورة هجدهم مجلس شورای ملی و دورة دوم مجلس سنا، اعلامیه ای مبنی بر مخدوش بودن انتخابات تهران و سایر شهرها صادر شد. بختیار در زمرة امضاکنندگان آن بود که در نتیجه دستگیر شد و یک ماه در زندان لشکر دو زرهی به سر برد. در شهریور 1333، بختیار به اتهام توطئه بر ضد امنیّت داخلی بازداشت و در دادگاه جنحه به سه سال زندان محکوم شد که پس از تحمل شانزده ماه و نیم ، مورد عفو قرار گرفت . در اوایل نخست وزیری علی امینی نیز 23 روز بازداشت شد. در بهمن 1340، به دنبال وقایع دانشگاه تهران ، به عنوان یکی از سران جبهة ملی به زندان افتاد و مجموعاً شش ماه و نیم در زندان بود. همچنین در چهارم بهمن 1341، به مخالفت با اصول ششگانة پیشنهادی محمدرضا پهلوی دستگیر شد و مدت هفت ماه در زندان به سر برد ( مطالعات سیاسی ، ج 1، ص 186). بختیار پس از آزادی ، به فعالیتهای اقتصادی پرداخت و مدتی مدیریت کارخانة وطن اصفهان و آبگینة قزوین و شرکت داکتیران را به عهده داشت . شرکت داکتیران با سرمایه گذاری عده ای از فرانسویان و چند بانک ایرانی و بنیاد پهلوی تشکیل یافته بود (همان ، ج 1 ص 215). در ماههای آخر زمامداری هویدا، شاپور بختیار به همراه کریم سنجابی و داریوش فروهر در نامه سرگشاده ای به محمدرضا پهلوی ، با تأکید برپایبندی به قانون اساسی ، خواستار فضای باز سیاسی و دفترامورکمک آموزشی شد. در مرداد 1356 با روی کار آمدن دولت جمشید آموزگار، فضای باز سیاسی ، که خواست جبهه ملی بود، تحقق یافت . بدین ترتیب ، جبهة ملی چهارم فعالیت خود را آغاز کرد و بختیار در رأس حزب ایران قرار گرفت . فضای باز سیاسی بیش از سیزده ماه دوام نیافت . جانشین آموزگار، جعفر شریف امامی ، دولت آشتی ملی را تشکیل داد و پس از دو ماه جای خود را به دولت نظامی ازهاری سپرد. این دولت نیز کاری از پیش نبرد. با اوجگیری مبارزات مردم در ماههای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران ، سرانجام سپهبد مقدم رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک )، بختیار را به عنوان آخرین امید موفقیت به محمدرضا پهلوی پیشنهاد کرد. شاپور بختیار در دیدار با محمدرضا پهلوی ، وفاداری خود را به نظام سلطنت و توانایی تشکیل دولتی ملّی در چهارچوب قانون اساسی ، در صورت رأی اعتماد مجلسین و خروج شاه از کشور، اعلام داشت (محمدرضا پهلوی ، ص 23) و محمدرضا پهلوی نیز در تفویض مسئولیت به او تردید نکرد. بختیار در شرایطی به مقام نخست وزیری منصوب شد که دیگر چندان امیدی به امکان حفظ رژیم نمانده بود (طلوعی ، ص 384). در نهم دی 1357، محمدرضا پهلوی هیئت رئیسة مجلس را به دربار فراخواند و انتخاب بختیار را به نخست وزیری اعلام کرد و از نمایندگان مجلسین خواست تا در یک جلسة مشترک به او رأی اعتماد بدهند. بدین ترتیب ، فرمان نخست وزیری شاپور بختیار صادر شد. به محض انتشار خبر نخست وزیری بختیار، جبهة ملی و حزب ایران طی اعلامیه ای او را از جبهه اخراج کردند. در عوض ، وزیر امور خارجة امریکا، به نمایندگی دولت خود، از نیروهای مسلح ایران خواست تا از دولت غیرنظامی جدید حمایت کنند (عاقلی ، 1374 ش ، ص 1201). در 16 دی 1357، بختیار اعضای دولت را معرفی کرد و شاه از سفر خود به اروپا سخن گفت . بختیار در یک مصاحبة مطبوعاتی ، ضمن دعوت از امام خمینی برای سفر به ایران ، اعلام کرد که محمدرضا پهلوی از این پس سلطنت خواهد کرد نه حکومت ، به اسرائیل و افریقای جنوبی نفت فروخته نخواهد شد، ساواک منحل می شود و عاملان فساد و متجاوزان به حقوق عمومی مجازات می شوند و زندانیان سیاسی و همة احزاب سیاسی آزاد خواهند شد. اما امام خمینی در پیامی دولت بختیار و مجلس را غیر قانونی اعلام کرد. این پیام بازتاب گسترده ای داشت و در پی آن حرکت انقلاب شدت گرفت ، نیروهای مسلح متزلزل شدند و انضباط نظامی از میان رفت . دولت امریکا با حمایت کامل از شاپور بختیار، در صدد برآمد تا حکومت در حال مرگ پهلوی را نجات دهد؛ ازینرو ژنرال هایزر، معاون فرماندهی ناتو، را به ایران فرستاد. یکی از مأموریتهای هایزر ترغیب ارتش ایران به حمایت از دولت بختیار و تحکیم مواضع این دولت بود (موحد، ص 254، 258). بختیار در 26 دی ، از مجلس شورا و سنا رأی اعتماد گرفت و ساعتی بعد محمدرضا پهلوی ، ایران را به مقصد مصر ترک کرد. در 27 دی ، امام خمینی رفتن شاه را به ملت ایران تبریک گفت واعلام کرد که بزودی دولت موقت تشکیل خواهد شد (یزدی ، ص 133). در چهارم بهمن ، بختیار از پرواز هواپیمای امام خمینی از پاریس به تهران جلوگیری کرد. در پی این تصمیم جمع کثیری از مردم در اطراف مهرآباد اجتماع کردند و جامعة روحانیت در مسجد دانشگاه متحصن شدند. سرانجام ، بختیار ناگزیر به گشودن فرودگاه شد و امام خمینی در 12 بهمن 1357 در میان استقبال شکوهمند و بیسابقة مردم ، به تهران آمد. بختیار در 15 بهمن 1357 اعلام کرد که موافقت دارد آیت الله خمینی در قم ، مانند واتیکان دولتی ایجاد کند، اما تأکید کرد اجازه نخواهد داد که دولت واقعی تشکیل دهد ( کیهان ، ص 4). امام خمینی در 16 بهمن ، مهدی بازرگان * را به عنوان رئیس دولت موقت تعیین و معرفی کرد. مبارزات لفظی بختیار نتوانست امواج فزایندة انقلاب اسلامی را فرونشاند و از اقدامات دولت موقت جلوگیری کند. با حمایت وسیع توده های مردم در سراسر ایران از انقلاب و امام خمینی و اعلام بیطرفی ارتش ، حکومت سلطنتی پهلوی و دولت بختیار در 22 بهمن 1357 سقوط کرد (عاقلی ، 1369ـ1370 ش ، ج 2، ص 415). دوران دولت بختیار کوتاه بود، ولی در همین 37 روز بیش از بسیاری از نخست وزیران دوران پهلوی از اموال ملت ایران سوءاستفاده کرد؛ او حدود ششصد میلیون ریال از بودجة محرمانة نخست وزیری برداشت کرد. بختیار سفارش وسایل نظامی را که دولت ایران به امریکا و انگلیس داده و بیشتر پول آن را (که کلاً حدود یازده میلیارد دلار بود) به عنوان پیش قسط پرداخته بود، لغو کرد و زیان هنگفتی به ملت ایران وارد ساخت (فردوست ، ج 1، ص 608). شاپور بختیار به خارج گریخت و در پاریس مستقر شد. او در فرانسه از حمایت کامل بنگاههای اطلاعاتی غرب برخوردار شد و با تغذیة مالی محافل صهیونیستی آنجا فعالیتهای توطئه گرانة خود را برضد نظام نوپای جمهوری اسلامی دنبال کرد ( مطالعات سیاسی ، ج 1، ص 223). او از بدو ورود به پاریس ، با همکاری گروهی از همفکرانش ، برای فعالیتهای خود ستادی تشکیل داد که محل تلاقی نظریات سلطنت طلبان و طرح برنامه های امریکا و دولتهای غربی ضد انقلاب اسلامی و کشورهای مصر، عربستان و عراق بود. این ستاد برای مقابله با نظام جمهوری اسلامی ، دو طرح را در دستور کار خود قرار داده بود: اول ائتلاف مصر و شیوخ خلیج فارس و عراق برای حمله به غرب و جنوب ایران ؛ دوم ، ائتلاف چهره های سیاسی و نظامی و برخی روحانیون سازشکار برای کودتا در ایران ( کودتای نوژه ، ص 108). نگاهی به گذشتة بختیار، به موجب اسناد متقنی که در دست است ، نشان می دهد که وی با سازمان اطلاعات و امنیت کشور در ایران و خارج از کشور همکاری داشته و همچنین وارد تشکیلات فراماسونری شده و در لژ امید اصفهان ، که اکثر اعضای آن امریکاییان مقیم اصفهان بودند، عضویت داشته است ( مطالعات سیاسی ، ج 1، ص 216-220، 229). بختیار در 15 مرداد 1370 در پاریس به قتل رسید. از وی کتابهای 37 روز از 37 سال و یکرنگی در فرانسه منتشر شده که در آنها وی به دفاع از خود و گذشته سیاسیش پرداخته است . منابع : محمود طلوعی ، داستان انقلاب ، تهران 1370 ش ؛ باقر عاقلی ، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی ، تهران 1369ـ1370 ش ؛ همو، فرهنگ رجال و مشاهیر معاصر ایران ، تهران 1372 ش ؛ همو، نخست وزیران ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی ، تهران 1374 ش ؛ حسین فردوست ، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست ، در ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، ج 1، تهران 1370 ش ؛ کودتای نوژه ، تهران : موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، 1367 ش ؛ کیهان ، ش 10629، 15 بهمن 1357؛ محمدرضا پهلوی ، شاه مخلوع ایران ، اعترافات شاه ، ترجمة محمود مشرقی ، تهران 1360 ش ؛ مطالعات سیاسی ، تهران : موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، 1370 ش ؛ ه . موحد، دو سال آخر ، تهران 1363 ش ؛ ابراهیم یزدی ، آخرین تلاش ها در آخرین روزها ، تهران 1363 ش . منبع: دایرة المعارف بزرگ اسلامی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

بختیار مهره رژیم پهلوی درجبهه ملی

شاپور بختیار آخرین نخست وزیر حکومت پهلوی، در 1293 ش متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در شهرکرد به پایان رساند. سپس در 1305 به اصفهان رفت و در این شهر اقامت گزید. پدرش ـ محمدخان بختیاری‌ـ وی را در 1309 در 16سالگی برای ادامه تحصیل به بیروت فرستاد. وی تحصیلات متوسطه را در مدرسه فرانسوی بیروت به پایان رساند و دیپلم ریاضی گرفت. پس از آن که پدر شاپور بختیار به جرم تشکیل یک قدرت منطقه‌ای از بختیاری‌ها دستگیر شد و در 10 فروردین 1313 توسط قوای رضاخان اعدام شد، شاپور بختیار به تهران بازگشت و پس از سه سال توقف در 1316 برای ادامه تحصیل راهی پاریس شد. دوران 8ساله اقامت بختیار در پاریس تأثیر عمیقی بر خلق وخوی او داشت‌. تأثیری که توانست هویت فرانسوی را بر هویت ایرانی او غلبه سازد. بختیار در 1318 ش. با یک دختر فرانسوی ازدواج کرد و در 1319 پس از اشغال فرانسه توسط قوای هیتلر وارد دانشگاه سوربن شد و تحصیلات خود را دررشته حقوق ادامه داد. وی پس از دریافت مدرک دکترا، در 1324 بدون سه فرزند خود به تهران بازگشت و بلافاصله به حضور شاه جوان رفت‌. در سالهای دهه 20 شمسی محمدرضا پهلوی ارتباط وسیعی با چهره‌های سیاسی متمایل به غرب برقرار ساخته بود. در این میان جوانان از فرنگ برگشته که بعدها هریک در رشته‌ای از سیاست نام‌آور شدند، جایگاه خاصی داشتند. بختیار مدت زمان کوتاهی پس از ملاقات با شاه، اوایل 1325، در وزارت جدیدالتأسیس کار استخدام شد و سه سال بعد در 1328 ش. مدیرکل اداره خوزستان شد. بختیار در آبادان صاحب چهارمین فرزندخود شد.او برای تمامی فرزندان خود نامهای فرانسوی برگزید. گی‌، پاتریک‌، پوپال و فرانس‌، به ترتیب فرزندان وی هستند. بختیار، یکسال و نیم مدیر کل اداره کار خوزستان بود و در 1329 به تهران بازگشت. در این سال به دنبال ازدواج محمدرضا پهلوی بایک دختر بختیاری به نام ثریا، کمیته‌ای از بختیاری‌های سرشناس کشور تشکیل شد که هدف آن به وجود آوردن یک تیم از سوارکاران چابک برای همراهی همیشگی شاه بود. این تیم «فدائیان شاه‌« لقب گرفت و آن کمیته متشکل از 11 نفر از جمله شاپور بختیار بود. با این حال بختیار یک سال بعد از عضویت در این کمیته خارج شد. بختیار در 1329 به حزب ایران که 7 سال قبل از آن در سایه آزادی‌های سیاسی بوجود آمده از سقوط دیکتاتوری رضاخان و توسط جمعی از تحصیلکردگان فرنگ رفته تشکیل شده بود، پیوست‌. با تشکیل دولت مصدق بختیار ابتدا به عنوان نماینده دولت برای رسیدگی به وضع کارگران خوزستان راهی این خطه شد وسپس معاون وزارت کار در دولت دوم مصدق و کفیل وزارت کار شد. عضویت بختیار در دولت با مخالفت با تعدادی از سران جبهه ملی مواجه شد که او را عامل «شرکت نفت انگلیس‌« می‌خواندند. طبق اسناد به دست آمده از لانه جاسوسی امریکا، بختیار در 11 آذر 1332 به دوتن از مقامات سفارت امریکا در تهران گفته بود، همکاری با انگلیسی‌ها فاجعه‌آمیز و همکاری با شوروی به معنای نابود کردن کشور است‌. ولی حمایت از ایالات متحده نمایانگر تنها امید ایران برای استقلال است‌. 1 شاپور بختیار پس از کودتای 28مرداد، به جرم همکاری با سازمان نظامی حزب توده دستگیر و تا 26/10/1334 در زندان ماند و در دومین سازماندهی جبهه ملی که از 30 تیر 1339 و به دنبال به قدرت رسیدن کندی در امریکا و فشار او بر شاه برای ایجاد رفرمهای سیاسی و اقتصادی شکل گرفت نقش فعالی داشت‌. سازماندهی جدید، آلت دست و تحت نفوذ مستقیم حکومت بود. بختیار یکی از مخالفین قیام اسلامی 15 خرداد به رهبری امام خمینی‌(ره‌) است. می‌نویسد: «.... در سال 1341 جبهه ملی از جنبش خمینی پشتیبانی نکرد. در این تصمیم‌گیری من نقش داشتم‌. به هیچ قیمت نمی‌خواستم با سیستمی خود را مرتبط سازم که با پیشرفت و تحولی که ما تحسینش می‌کردیم‌، عناد داشت‌.... با چهار رأی در مقابل سه رأی تصمیم گرفتیم که اعمال خمینی را به هیچ عنوان تایید و تقویت نکنیم‌...» 2 در میان اسنادی که اکنون در دسترس ماست‌، سندی است که ملاقات شاپور بختیار را با یکی از مقامات ساواک در 24فروردین 1340 نشان می‌دهد. بختیار در این ملاقات اظهار داشت‌: «... من در زندان به تیمور ]منظور تیمسار سپهبد بختیار[ گفته‌ام که نسبت به رژیم سلطنت علاقمند و وفادارم و فقط سلطنت است که موجودیتی برای این کشور ایجاد نموده و معلوم نیست اگر این رژیم از بین برود آینده مملکت چه خواهد شود وبه کجا خواهد انجامید.» 3 بختیار در سالهای دهه 40 شمسی به پاس خدماتش در جبهه ملی دوم از مراحم خاص دربار برخوردار شد. او مدیریت تعدادی از شرکتهای بنیاد پهلوی و واسطگی برخی کمپانی‌های فرانسوی را برعهده داشت‌. او که در فراماسونری نیز عضویت داشت، تصدی شرکتهای بنیاد پهلوی را تا آغاز امواج انقلاب اسلامی ادامه داد. بختیار با سقوط کابینه کوتاه مدت ازهاری در دی 1357 به عنوان آخرین نخست وزیر شاه، مأمور تشکیل کابینه شد. وی که به مدت بیش از 30سال در عین عضویت در جبهه ملی روابط پنهانی خود را با رژیم پهلوی حفظ کرد، یک سال قبل از احراز مسئولیت نخست وزیری همراه با چهره هایی مانند کریم سنجابی و داریوش فروهر در خرداد 1356 نامه سرگشاده‌ای به شاه نوشته و در آن خواستار فضای باز سیاسی در کشور شده بود. بختیار آخرین تیر ترکش شاه برای فرونشاندن انقلاب مردم ایران بود. نخست وزیری وی تنها 37 روز دوام آورد. او طی این مدت کوشید تا باکمک امریکا، رژیم در حال مرگ پهلوی را نجات دهد. برای دستیاری او «هایزر» ژنرال چهار ستاره نیروی هوایی امریکا و معاون فرماندهی ناتو وارد تهران شد. یکی از مأموریتهای هایزر جلب حمایت ارتش ایران از دولت بختیار و تحکیم مواضعِ آخرین امید شاه بود. ارتشبد حسین فردوست راجع به دوران کوتاه مدت نخست وزیری بختیار و اقدامات وی می‌نویسد: «... دوران دولت بختیار کوتاه بود. ولی او در همین 37 روز بیش از بسیاری نخست وزیران دوران پهلوی دزدی کرد. پرویز ثابتی از طریق مأموران ساواک‌، که از سابق در محل‌های حساس نخست وزیری گمارده شده بودند، کسب اطلاع کرد که بختیار حدود 60میلیون تومان از هزینه سری نخست وزیری را به نفع خود برداشت کرده‌، که حدود 10میلیون تومان رابابت باخت‌های خود در قمار پرداخته و حدود 10 میلیون تومان هم به منوچهر آریانا داده وبقیه را به جیب زده است‌. او این خبر را به من داد. ولی این دزدی بختیار در برابر خیانتی که او کرد هیچ است و آن لغو سفارشات وسایل نظامی با امریکا و انگلیس بود. مسلماً یکی از مأموریت‌های هایزر همین بود، زیرا واسطه لغو قرارداد باید نظامی باشد. جمع این سفارشات ظاهراً حدود 11 میلیارد دلار بود که اکثر این وجوه به عنوان پیش قسط پرداخت شده بود. به نظر من‌، خیانت بختیار، شفقت (وزیر جنگ‌) و قره‌باغی (رئیس ستاد ارتش‌) در این مسئله بسیار بزرگ است ومسلم است که از این بابت حق وحساب کلانی در خارج به بختیار پرداخت شده است...4» بختیار در دوران کوتاه مدت نخست وزیری توطئه هایی نیز طراحی کرد. از جمله این طرح‌ها، انفجار هواپیمای حامل امام خمینی‌(ره‌) در مسیر بازگشت به تهران بود. با این حال امام در 12 بهمن در دومین ماه حکومت لرزان بختیار و در میان بزرگترین استقبال تاریخ به ایران بازگشت و در همان ماه، مهندس مهدی بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت برگزید. روز جمعه 20بهمن، پس از نمایش فیلم ورود امام به تهران در تلویزیون‌، پرسنل نظامی پادگان نیروی هوایی به ابراز احساسات پرداخته ونیروهای گارد شاهنشاهی حاضر در پادگان به مخالفت با آنان پرداختند. این مخالفت سرانجام به درگیری مسلحانه میان آنان انجامید ولحظه به لحظه بر شدت و وسعت و تلفات آن افزوده شد. روز 21 بهمن نبرد سرنوشت سازی میان مردم و نیروی هوایی از یک سو و سربازان گارد از سوی دیگر آغاز شد ونهایتاً در سپیده دم روز بعد منجر به شکست گارد و سقوط رژیم پهلوی و درهم پیچیده شدن طومار نظام شاهنشاهی در ایران شد. با سقوط رژیم پهلوی، شاپور بختیار پس از یک دوره اختفا در تهران با حمایت دستهای مرموزی به خارج گریخت و عازم فرانسه شد. بختیار طی 12 سال اقامت در فرانسه مورد حمایت کامل سرویس‌های اطلاعاتی غرب قرار داشت و با تغذیه کلان مالی فعالیت‌های توطئه‌گرانه علیه نظام نوپای ایران را از سر گرفت‌. از مهمترین این توطئه‌ها دخالت وی در کودتای نافرجام نوژه و طرح تجزیه خوزستان بود. طبق این طرح ارتش عراق می‌بایست در یک حمله سریع خوزستان را اشغال می‌کرد وبختیار «دولت آزاد» خود را در این خطه اعلام می‌نمود. شاپور بختیار حدود 12 سال به عملیات علیه نظام جمهوری اسلامی ادامه داد و سرانجام در 15 مرداد 1370 در ویلای مسکونیش در حومه پاریس به قتل رسید. دولت فرانسه به دنبال وقوع این حادثه ابتدا جمهوری اسلامی ایران را متهم به ترور بختیار کرد و حتی برنامه سفر میتران رئیس جمهور وقت آن کشور به تهران نیز درپی این حادثه لغو شد. با این حال در مراحل بعد نیز فرانسوی‌ها نتوانستند این اتهام را به اثبات برسانند. پی نویس‌: 1ـ مجموعه اسناد لانه جاسوسی امریکا؛ دانشجویان مسلمان پیرو خط امام؛ ج 2؛ تهران؛ آبان 1366؛ صص 90-92 . 2ـ یکرنگی؛ شاپور بختیار؛ ترجمه مهشید امیرشاهی؛ 1361ش.؛ ص 140 . 3ـ مطالعات سیاسی؛ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ـ کتاب اول ـ پائیز 1370 ـ ص 198 . 4ـ ظهور وسقوط سلطنت پهلوی؛ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ ج 1؛ ص 608 . منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

زندگینامه شاپور بختیار

شاپور بختیار در سال 1293 در جنوب غربی ایران و از پدری به نام محمدرضا (معروف به سردار فاتح) و مادری به نام نازبیگم به دنیا آمد. خانوادهٔ او از طوایف ایل بختیاری بودند. پدربزرگ مادری بختیار، نجف‌قلی صمصام‌السلطنه، دو بار در 1912 و 1918 به نخست‌وزیری رسیده بود. مادر شاپور بختیار در هفت سالگی او فوت کرد. پدر شاپور بختیار و بسیاری از خوانین ایل بختیاری از نوادگان شخصی به نام حیدر خان هستند که اصالتآ از ایل پاپی ساکن در بخشهای گرمسیری خوزستان و سردسیری لرستان ساکن هستند و بنا به دلایلی حیدرخان از اطراف اندیمشک به چغاخور چهارمحال و بختیاری مهاجرت کرده بود. تحصیلات شاپور بختیار تحصیلات دورهٔ ابتدایی را در شهرکرد گذارند و تحصیلات متوسطه را ابتدا در اصفهان و سپس در بیروت به پایان رساند. او مدرک دیپلم خود را از مدرسه فرانسوی بیروت دریافت کرد. آشنایی او با دنیای سیاست و نظریات سوسیال دموکراتها و علاقه به فرهنگ و ادبیات فرانسه خصوصاً شعر از همان دبیرستان فرانسوی شروع شد و تا آخر با او ماند. بختیار قصد داشت بلافاصله بعد از اتمام دبیرستان به پاریس برود اما در 1313 اعدام پدر و4 تن از خویشاوندانش به جرم شورش مسلحانه، در جهت سرکوب ایلات توسط رضاشاه چاره‌ای جز بازگشت به ایران برای او باقی نگذاشت. وی در 1315 به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن ثبت‌نام کرد. در 1318 با مدرک کارشناسی از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه تحصیلاتش با وقفه‌ای 2 ساله روبه‌رو شد. شاپور وارد نهضت مقاومت ملی فرانسه شد و به عنوان یکی از سربازان فرانسه (ارتش سربازان خارجی مقیم فرانسه) در گردان اورلئان در راه آزادی این کشور جنگید. در 1324 دکترای خود را در حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه سوربن دریافت کرد. گویا شاپور نخستین بختیاری است که موفق به اخذ مدرک دکترا در این رشته شده‌است. رسالهٔ دکترایش دربارهٔ رابطهٔ مذهب با قدرت سیاسی در جوامع باستانی (جدایی دین از سیاست) بود. او دو مدرک کارشناسی در زمینه‌های فلسفه و اقتصاد عمومی، نیز دارد. شاپور بختیار سیاست‌مداری شعردوست و شعرشناس بود و به حافظ انس و شیفتگی خاصی داشت. او به زبان فرانسوی و انگلیسی تسلط داشت و علاوه بر آن با زبان‌های آلمانی و عربی و بسیاری از نویسندگان و سیاست‌مداران برجستهٔ غرب و فرانسه آشنایی داشت. حضور شاپور بختیار در وزارت کار در اواخر 1329 ش، به تهران احضار و مشاور وزیر کار شد و همزمان با تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت و اوجگیری جریانهای سیاسی، به عضویت حزب ایران درآمد. بختیار در اواخر 1330 ش به معاونت وزارت کار انتخاب شد و در تیرماه 1331 در دولت پنج روزه احمد قوام کفالت وزارت کار را به عهده گرفت. پس از بازگشت مصدق به نخست وزیری، بختیار در سمت سابق خود تثبیت شد. پس از کودتای 28 مرداد 1332، از معاونت وزارت کار استعفا کرد و هیچگونه مزاحمتی برای او فراهم نشد. • زندانی شدن شاپور بختیار در بهمن همان سال، به هنگام انتخابات دوره هجدهم مجلس شورای ملی و دوره دوم مجلس سنا، اعلامیه‌ای مبنی بر مخدوش بودن انتخابات تهران و سایر شهرها صادر شد. بختیار در زمره امضاکنندگان آن بود که در نتیجه دستگیر شد و یک ماه در زندان لشکر دو زرهی به سر برد. در شهریور 1333، بختیار به اتهام توطئه بر ضد امنیّت داخلی بازداشت و در دادگاه جنحه به سه سال زندان محکوم شد که پس از تحمل شانزده ماه و نیم، مورد عفو قرار گرفت. در اوایل نخست وزیری علی امینی نیز 23 روز بازداشت شد. در بهمن 1340، به دنبال وقایع دانشگاه تهران، به عنوان یکی از سران جبهه ملی به زندان افتاد و مجموعاً شش ماه و نیم در زندان بود. همچنین در چهارم بهمن 1341، به مخالفت با اصول ششگانه پیشنهادی محمدرضا پهلوی دستگیر شد و مدت هفت ماه در زندان به سر برد. فعالیتهای اقتصادی بختیار پس از آزادی، به فعالیتهای اقتصادی پرداخت و مدتی مدیریت کارخانه وطن اصفهان و آبگینه قزوین و شرکت داکتیران را به عهده داشت. شرکت داکتیران با سرمایه‌گذاری عده‌ای از فرانسویان و چند بانک ایرانی و بنیاد پهلوی تشکیل یافته بود. • پیش از نخست وزیری سال‌های بعد از اوت 1953(28 مرداد 1332)، برای افرادی هم‌چون بختیار سال‌های عذاب آور و شکست‌آمیزی بود و جو مأیوس کننده‌ای در فضای سیاسی کشور وجود داشت. مصدق زندانی بود و جنبشش منزوی شده بود. بختیار همانند بسیاری دیگر از سران جبهه ملی سعی کرد در این سالها سکوت و احتیاط محتاطانه داشته باشد و در عین حال دشمنی خود با شاه را حفظ کند. تنها فعالیت سیاسی که بختیار در این سالها داشت تحت عنوان جنبش مقاومت ملی و با حضور افرادی چون مهدی بازرگان و سید محمود طالقانی که بعدها از شخصیت‌های کلیدی جمهوری اسلامی گردیدند بود. بختیار در بخش خصوصی آغاز به کار کرد و مدیر برخی کارخانجات یا مشاور بعضی کارخانجات بزرگ بود. شاه سعی کرد که تلفیقی از سیاست مشارکت دادن جبهه ملی در دولت و کنترل و سرکوب آنها را اتخاذ کند. یکبار شاه در سخنانش به برخی سران جبهه ملی به مانند بختیار به علت همکاری با کمونیست‌ها و مصدق، حمله کرد و گفت که آنها «شامپاین رفاقت» را با تجزیه طلبان آذربایجان خورده‌اند. شاه گرچه این گروه را توبیخ می‌نمود اما اجازه پیدا کردن شغل برای امرار معاش را به این گروه می‌داد. در همین زمان گروهی از جبهه ملی با شاه صلح کرده و مورد عطا و بخشش های زیادی قرار گرفتند. به عنوان مثال فریدون مهدوی از سران دوران اولیه جبهه ملی در سال‌های 1960، در اوایل دهه 1970 یکی از اعضا قدرتمند کابینه دولت هویدا گردید. میلانی می‌نویسد بنا به گفته خود بختیار، روی کار آمدن دولت جان اف. کندی در آمریکا در سال 1961، دلیل مهمی برای احیا جبهه ملی یا به طور دقیق‌تر تشکیل جبهه ملی دوم و سوم بوده‌است. در سالهای 1961 تا 1964، تحت فشار آمریکا، شاه مجبور گردید که یک ائتلاف دولتی برای جبهه ملی تشکیل دهد. بین خود اعضای جبهه ملی در مورد پیوستن یا نپیوستن به این ائتلاف اختلاف نظر شدیدی وجود داشته‌است. از طرفی گروهی که هنوز حوادث 28 مرداد 1332 را از یاد نبرده بودند، دوست داشتند که هیچ گونه کاری با دولت محمدرضا پهلوی نداشته باشند. گروهی دیگر همانند بختیار نیز از طرف دیگر نیز مترصد هر فرصتی برای مذاکره با شاه بودند تا دولت پهلوی هر چه بیش‌تر به یک دولت دمکرات ملی‌گرا تبدیل شود. سرانجام، گروهی از جبهه ملی که خواستار عدم فعالیت سیاسی بودند، رأی اکثریت آوردند. آنها هیچ یک از دولتهای نخست وزیران شاه از امینی و علم گرفته تا منصور و هویدا وارد نگردیدند. اما با این وجود، 15 سال بعد در زمانی که امام خمینی(ره) در دولت جدید، نقشی کم به جبهه ملی اختصاص داده بود، همین گروه مخالف، طرفدار ایده تشکیل حزب دولتی شدند. در دهه 1960، بختیار از جمله معدود افرادی از این حزب بود که سیاستی زیرکانه‌تر اتخاذ کرده بود و چه در این دوران و چه در دوران تشکیل حکومت جدید، از تنها مخالفان هم بستگی با حکومتی مبتنی بر ولایت فقیه بود. در هر دو برهه زمانی، بختیار بعضی از سران جبهه ملی را افرادی بی اثر، منفعل و متعصب خوانده بود و شعاری نیز داشت که می گفت: «مردان واقعی، شجاعت ایجاد تغییر و پذیرش ریسک را دارند.» نظر میلانی در مورد بختیار: عباس میلانی معتقد است، بختیار، تفکری تلفیقی از خشونت‌گرایی نزاع طلبانه و مصلحت گرایی ماکیاولیستی داشته است و انعطاف پذیری تاکتیکی را بر اصول گرایی محض بر می‌گزید و به خاطر این ویژگی در میان سران جبهه ملی مشهور شده‌است. او نه تنها همیشه آماده مذاکره با شاه و دولت پهلوی بود بلکه حتی با سفرای خارجی نیز بحث و گفتگو می‌نمود. به طوری که در سال 1951 وی مایل بود تا در مورد تفکرات سیاسی جبهه ملی با سفرای آمریکا و انگلیس مباحثه کند. این دیدارها سبب بروز اتهاماتی به بختیار از سوی دشمنان و منتقدانش مبنی بر انگلوفیل بودن (طرفدار انگلستان) وی گردید. نامه به شاه در جریان انقلاب نام او با امضای نامه سرگشاده به شاه همراه با کریم سنجابی و داریوش فروهر بر سر زبان‌ها افتاد و سرانجام بعد از سقوط دولت ازهاری در شرایطی که انقلاب به روزهای اوج و پیروزی خود نزدیک شده بود و هیچ‌کس از جمله کریم سنجابی، دبیرکل جبهه ملی عنوان نخست‌وزیری را نپذیرفته بود، پیشنهاد شاه برای تشکیل کابینه را البته با شروطی قبول کرد. اولین شرط بختیار برای پذیرش مقام نخست‌وزیری اخذ رأی تمایل مجلس بود که از سوی شاه پذیرفته شد. علت اصرار بختیار بر کسب رای اعتماد از مجلس این بود که بعد از سال 1332 سنت رأی اعتماد مجلس توسط شاه از بین رفته بود، چرا که این امر به مجلس فرصت می‌داد تا نخست‌وزیر منتخب شاه را رد کند. شرط دیگر طبق قول و قرار شاه و بختیار این بود مادام که مجلسین به دولت بختیار رأی اعتماد نداده‌، شاه تهران را ترک نکند. اوج‌گیری انقلاب و قبول نخست‌وزیری در اواخر سال 1978 و اوج گیری انقلاب ایران، شاه دستور آزادی بختیار از زندان را صادر کرد و از وی در دیداری خصوصی در کاخ نیاوران تهران خواست که مقام نخست‌وزیری ایران را قبول کند. بختیار با شاه توافق کرد که برای کابینه اش از مجلس سنا رای بگیرد، شاه از کشور خارج شود، ساواک منحل شود، زندانیان سیاسی آزاد شوند و شرایط آزادی مطبوعات فراهم شود. سرانجام بختیار برای «آرام کردن اوضاع» و جلوگیری از اوج گرفتن انقلاب اسلامی مقام نخست‌وزیری را قبول کرد و خود را «مرغ طوفان» نامید. بختیار علیرغم مخالفت جبهه ملی ایران این پست را قبول کرد و به همین علت از جبهه ملی کناره‌گیری کرد. نهایتا در اوج انقلاب، بختیار به همراه وزرای دولتش از مجلس سنا رای اعتماد گرفت. وی شروطی را برای قبول نخست‌وزیری مطرح کرد که از جمله آن‌ها خروج محمدرضا شاه از ایران و مصادره اموال بنیاد پهلوی به سود دولت بود. در 26 دی 1357 محمدرضا شاه به همراه فرح پهلوی از کشور خارج شد. در آخرین لحظات خروج شاه از ایران بختیار به داخل هواپیمای شاه رفت و به وی اطمینان داد که تمام تلاش خود را برای حفظ کشور به کار بندد. • مخالفان نخست‌وزیری بختیار بختیار علی‌رغم مخالفت جبههٔ ملی و بدون توجه به رأی شورای مرکزی مبنی بر خودداری اعضا از پذیرش نخست‌وزیری این سمت را قبول کرد. با توجه به عدم تمکین بختیار از این موضوع او از جبههٔ ملی طرد شد و تمامی اعضای آن در رأی‌گیری که در این خصوص به عمل آمده بود، (حتی بدون رأی ممتنع) رأی به اخراج بختیار از جبههٔ ملی و همین‌طور حزب ایران دادند. بسیاری از دوستان و هم‌حزبی‌های بختیار او را خائن و سلطنت‌طلب خواندند و او را متهم کردند که با نخست‌وزیر شدنش اعتبار و حیثیت جبهه ملی و خط مصدق را از بین برده و تک‌ روی کرده‌است. این در حالی بود که به زعم بختیار، وی به هدف حزبی، که کسب قدرت از طریق مخالفت قانونی است، پایبند بود و اکنون که بالاترین منصب قانونی ممکن در حکومت پهلوی به او پیشنهاد شده بود، دلیلی برای امتناع از پذیرش نمی‌دید. بختیار، پس از این که یاران حزبی قدیمی را با خود همراه ندید، با توجه به دشواری انجام وظیفه در پیامی در دی‌ماه 1357، دست همیاری به سوی مردم دراز کرد و در انتهای پیامش بیتی از چکامه مرغ طوفان غلامعلی رعدی آذرخشی چاشنی کرد که: من مرغ طوفانم نیندیشم ز طوفان - موجم،نه آن موجی که از دریا گریزد . اشاره وی به این شعر باعث شد که بعدها هم موافقان و هم مخالفان او از او با عنوان مرغ طوفان یاد کنند. پس از پذیرش نخست‌وزیری، بسیاری از افراد، نظیر طبقهٔ متوسط شهری، روشنفکران، سازمان‌های سیاسی چپ، ملی‌گرا و لیبرال از او حمایت نکردند و به افرادی تبدیل شدند که ظاهراً خواسته و آرمانشان برقراری نظام اسلامی بود. • حامیان نخست‌وزیری بختیار افرادی که در آن زمان حامی دولت بختیار بودند، از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی‌کرد. مهشید امیرشاهی از جمله معدود کسانی بود که به صورت علنی از بختیار حمایت کرد و در شمارهٔ 17 بهمن 1357 در روزنامهٔ آیندگان مقاله‌ای با عنوان «کسی نیست از بختیار حمایت کند؟» منتشر کرد. او در مصاحبه‌ای بختیار را به عنوان «جلوه و اسوهٔ کمال انسانی و خرد» ستود. در یکی از رمان‌های امیرشاهی، راوی داستان بعد از شنیدن خبر نخست‌وزیری بختیار با خود می‌گوید: پس بالاخره اوضاع خوب شد. آرزوی آدم‌هایی مثل من بالاخره به حقیقت پیوست. از فردا، می‌توانیم زندگی کنیم، تحت حمایت یک دولت محبوب که کنترل را به دست خواهد گرفت، اصلاحات را آغاز خواهد کرد و امنیت را برقرار خواهد ساخت. اهداف بختیار از پذیرش نخست وزیری بختیار سیاست‌مداری بود که به نظام مشروطه به هر شکلی (مشروطهٔ پادشاهی و مشروطهٔ پارلمانی) اعتقاد داشت. گرایش شدید او به حکومت سوسیال دموکرات حاوی این طرز نگرش اوست. با آن‌که حکومت آن زمان ایران به ریسمانی بند بود اما شاپور آن را اصلاح‌پذیر می‌دانست و معتقد بود می‌تواند با پذیرش این پست و انجام اصلاحات اساسی هوای تازه‌ای به مملکت وارد کند. شاپور نه به نظام آریامهری تن داد و نه به طرح جمهوری اسلامی. او در تقابل با این دو، راه‌حل سومی را که همان برقراری نظامی دموکراتیک، دولتی سکولار و قانون‌مند، احیای مشروطهٔ پارلمانی و اجرای تمام و کمال قانون اساسی مشروطه بود، پیش روی ملت قرار داد. بختیار برخلاف دوستان و رهبران جبههٔ ملی که با موج انقلاب و امام خمینی(ره) همراه شدند، تز فکری و موجودیت جمهوری اسلامی را رد کرد و تلاش خود را برای جلوگیری از استقرار این نوع حکومت آغاز نمود. هدف دیگر او زودن روح انفعال و خمودگی و پراکندگی شخصیت‌های دموکرات سکولار آن زمان و جلوگیری از ورود روحانیون به دستگاه دولتی و برقرای حکومت دینی و چیرگی مطلق آنان بود. اخذ رأی اعتماد از مجلس بختیار دولت خود و برنامهٔ آن را در 20 دی 1357 به مجلسین (شورای ملی و سنا) معرفی کرد. در 26 دی 1357 بختیار به همراه وزرایش با 149 رأی موافق، 43 رأی مخالف و 13 رأی ممتنع از مجلس رأی اعتماد گرفت. مجلس شورای ملی قبلاً به او رأی اعتماد داده بود. تنها دقایقی پس از اخذ رأی اعتماد محمدرضا پهلوی که در فرودگاه انتظار می‌کشید، در 26 دی 1357 به همراه فرح پهلوی از کشور خارج شد. در آخرین لحظات خروج شاه از ایران، بختیار به وی اطمینان داد که تمام تلاش خود را برای حفظ کشور به کار بندد. 16 بهمن 1357 بختیار در مجلس شورای ملی گفت: دولت او که همواره به اهداف جبههٔ ملی چشم خواهد دوخت ثمرهٔ انقلابی است که از 2 سال پیش در گرفته و او میراث‌دار 25 سال آشفتگی است که هیچ سهمی در آن جز زندان، تبعید و گوشه‌نشینی نداشته‌است. عباس میلانی می نویسد: بختیار سعی داشت این تفکر را القا کند که وی باعث خروج شاه از ایران شده‌است. در عین حال می‌دانست که اگر در جشن گرفتن به خاطر خروج شاه از ایران یا در اصلاحات خود زیاده‌روی کند، حمایت ارتش را که در حال حاضر تنها نقطه اتکایش بود، از دست خواهد داد. برنامه‌های بختیار در دوران 37 روز نخست‌وزیری بختیار به صراحت و مکرراً در سخنرانی‌ها و برنامه‌های خود اعلام می‌کرد که در اصول نه با شاه سازش می‌کند و نه به امام خمینی(ره) و با تمام قوا تلاش خواهد کرد جلوی دست‌یابی امام خمینی(ره) به قدرت را بگیرد. مهم‌ترین اقدامات بختیار برای راضی نگاه داشتن مخالفان در دوران نخست‌وزیری‌اش عبارتند از: - وعدهٔ لغو تدریجی حکومت نظامی و برگزاری انتخابات کاملاً آزاد - انحلال ساواک از نظر قانونی و جایگزین کردن آن با یک دستگاه اطلاعاتی که در خدمت استقلال و تأمین امنیت کشور باشد - آزادی کلیهٔ زندانیان سیاسی از زندان، اعادهٔ حیثیت و پرداخت غرامت به آن‌ها - محاکمهٔ متجاوزان به حقوق مردم (دستگیری عده‌ای از سرمایه‌داران و یا مدیران دولتی فاسد رژیم سابق، که گمان سوءاستفاده از مقام‌شان در این مورد می‌رفت) - پشتیبانی بدون قید و شرط از اصول منشور ملل متحد، اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های مربوط به آن - قطع پیمان‌های نظامی با ایالات متحده آمریکا - واگذاری بنیاد پهلوی به عنوان وقف عام - لغو چند قرارداد تسلیحاتی به ارزش 7 میلیارد دلار - متوقف ساختن خروج نفت به آفریقای جنوبی و اسرائیل، اعلام این نکته که ایران از سازمان سنتو خارج شده‌است و دیگر ژاندارم خلیج‌فارس نخواهد بود - اعطای عنوان شهید به قربانیان انقلاب از طریق گذراندن قانون از مجلسین - اعلام آزادی بیان مطبوعات و لغو هر نوع سانسور (به دنبال همین گفتهٔ بختیار بود که اعتصاب 60 روزهٔ مطبوعات شکسته شد) تز فکری بختیار بر مواضع کرامت انسان، احیای مشروطه، اجرای قانون اساسی منبعث از نظام مشروطه، مخالفت با ترور اندیشه، جدایی دین از حکومت، تفکیک قوای سه‌گانه کشور فقط از طریق مجلس مؤسسان و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت به وسیلهٔ رأی مردم در مقابل ولی امر مسلمین می‌چرخید. تلاش برای ملاقات با امام در اين ميان تلاشهاي بختيار براي ملاقات با امام (ره) و جلب موافقت ايشان با ابقاي دولت خود تا انجام رفراندوم درباره نظام سياسي آينده مملکت نتيجه‌اي نبخشيد. شرط امام (ره) براي پذيرفتن بختيار استعفاي او بود. حساس ترين مسئله‌اي که بختيار پس از خروج شاه از ايران با آن رو به رو شد راهپيمايي روز اربعين 29 دي ماه 1357 بود که مردم با تظاهرات ميليوني ضمن مخالفت با دولت بختيار و غير قانوني دانستن آن خواهان تشکيل جمهوري اسلامي به رهبري امام خميني (ره) شدند. پیام امام خمینی(ره) به بختیار بختیار در یک مصاحبه مطبوعاتی، ضمن دعوت از امام خمینی(ره) برای سفر به ایران، اعلام کرد که محمدرضا پهلوی از این پس سلطنت خواهد کرد نه حکومت، به اسرائیل و افریقای جنوبی نفت فروخته نخواهد شد، ساواک منحل می‌شود و عاملان فساد و متجاوزان به حقوق عمومی مجازات می‌شوند و زندانیان سیاسی و همه احزاب سیاسی آزاد خواهند شد. اما امام خمینی(ره) در پیامی دولت بختیار و مجلس را غیر قانونی اعلام کرد. این پیام بازتاب گسترده‌ای داشت و در پی آن حرکت انقلاب شدت گرفت، نیروهای مسلح متزلزل شدند و انضباط نظامی از میان رفت. دولت امریکا با حمایت کامل از شاپور بختیار، در صدد برآمد تا حکومت در حال مرگ پهلوی را نجات دهد؛ ازین رو ژنرال هایزر، معاون فرماندهی ناتو، را به ایران فرستاد. یکی از مأموریتهای هایزر ترغیب ارتش ایران به حمایت از دولت بختیار و تحکیم مواضع این دولت بود. بختیار در 26 دی، از مجلس شورا و سنا رأی اعتماد گرفت و ساعتی بعد محمدرضا پهلوی، ایران را به مقصد مصر ترک کرد. در 27 دی، امام خمینی (ره) رفتن شاه را به ملت ایران تبریک گفت واعلام کرد که بزودی دولت موقت تشکیل خواهد شد. جلوگیری بختیار از پرواز هواپیمای امام خمینی(ره) در چهارم بهمن، بختیار از پرواز هواپیمای امام خمینی(ره) از پاریس به تهران جلوگیری کرد. در پی این تصمیم جمع کثیری از مردم در اطراف مهرآباد اجتماع کردند و جامعه روحانیت در مسجد دانشگاه متحصن شدند. سرانجام، بختیار ناگزیر به گشودن فرودگاه شد و امام خمینی(ره) در 12 بهمن 1357 در میان استقبال شکوهمند و بی سابقه مردم، به تهران آمد. • پایان 37 روز اعتصابات و تظاهرات مردم ایران و اتحاد طبقهٔ متوسط شهری و طبقهٔ کارگر با فراخوان امام خمینی(ره) بیش از پیش گسترش یافت. روحیهٔ ارتش که بر اثر 16 ماه درگیری‌های خیابانی، 6 ماه راهپیمایی توده‌ای و 5 ماه اعتصاب فلج کننده، به شدت تضعیف شده بود. از مهم‌ترین اقدامات امام خمینی (ره) تشکیل یک شورای انقلاب مخفی برای گفتگوهای پنهانی و متعاقد کردن رؤسای ستاد ارتش، در جهت عدم حمایت از بختیار بود. در ساعت 2 بعدازظهر 22 بهمن 1357، رئیس ستاد کل ارتش اعلام کرد که در مبارزهٔ میان بختیار و شورای انقلاب، ارتش بی‌طرف است و به یگان‌های نظامی دستور داده شد که به پادگان‌های خود برگردند. بختیار اعلام بی‌طرفی ارتش را یک ننگ بزرگ دانست و امیرانی که این فرمان را صادر کرده بودند به خیانت متهم کرد. شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد دولت‌های غربی و به خصوص آمریکا تمایل داشتند که بختیار از ایران برود و کشور را به امام خمینی(ره) و بازرگان تحویل دهند. در همین راستا، در 15 دی 1357 جیمی کارتر بدون اطلاع شاه یا بختیار، رابرت هایزر را به ایران فرستاد. وظیفهٔ او این بود که به فرماندهان ارتش ایران تفهیم کند، اگر بخواهند عکس‌العملی در برابر انقلاب امام خمینی(ره) از خود نشان دهند، دولت آمریکا دیگر توان حمایت از آنان را ندارد. عباس میلانی در این باره می‌نویسد: اصلاحات، سخنان و تهمیداتی که ناشی از ترس بختیار از قشر متوسط جامعه بود نتوانست باعث ثبات قدرتش شود. نه تنها وی نتوانست که مخالفان سرشناس امام خمینی(ره) را به کابینه خود ملحق کند، بلکه وزیران بختیار نیز به علت اعتصاب‌های کارکنان و کارگران، نتوانستند در پست تعیین شده خود شروع به کار کنند. حتی هیئت نایب رئیسه‌ای که در 23 دی 1357 تشکیل داد، نتوانست کاری از پیش ببرد. چون رئیس این هیئت که به منظور مذاکره با امام خمینی(ره) به پاریس رفته بود، به محض ورود به پاریس از سمت خود استعفا نمود. سرانجام در 22 بهمن 1357 پس از آن‌که ارتش بی‌طرفی خود را اعلام نمود، از بعد از ظهر به بعد، بختیار می‌توانست صدای شادی مردم را که به دفتر نخست‌وزیری نزدیک می‌شدند را بشنود. او یک ربع مانده به ساعت 2 بعدازظهر ساختمان نخست‌وزیری را قبل از آن‌که به دست انقلابیان بیفتد ترک کرد و بدین ترتیب دوران 37 روزهٔ نخست‌وزریریش به پایان آمد. بختیار چاره‌ای نداشت جز این‌که با هلی کوپتری به مخفیگاه خود برود و چند هفته‌ای در آن‌جا باشد. بختیار معتقد بود که اگر ارتش چند هفته بیش‌تر از وی حمایت می‌کرد، می‌توانست اوضاع را آرام کرده و قدرت را در دست گیرد. به گفتهٔ عباس میلانی، بختیار بعد از این‌که مدتی در مخفیگاه خود در تهران ماند، به کمک سرویس جاسوسی خارجی و دوستانش (حتی احتمالاً به کمک مهدی بازرگان که در دولت جدید نخست‌وزیر شده بود) از ایران گریخته و دیری نگذشت که یکی از قدرتمندترین مخالفان جمهوری اسلامی گردید. فرار از ایران بختيار پس از فرار از کاخ نخست وزيري حدود شش ماه در خانه يکي از آشنايان خود مخفي شد و سپس با گذرنامه جعلي و تغيير قيافه از ايران خارج شد و به اروپا گريخت. سوء استفاده بختیار از اموال ملت ایران دوران دولت بختیار کوتاه بود، ولی در همین 37 روز بیش از بسیاری از نخست وزیران دوران پهلوی از اموال ملت ایران سوءاستفاده کرد؛ او حدود ششصد میلیون ریال از بودجه محرمانه نخست وزیری برداشت کرد. بختیار سفارش وسایل نظامی را که دولت ایران به امریکا و انگلیس داده و بیش‌تر پول آن را (که کلاً حدود یازده میلیارد دلار بود) به عنوان پیش قسط پرداخته بود، لغو کرد و زیان هنگفتی به ملت ایران وارد ساخت. فعالیت‌های پس از انقلاب ایران شاپور پس از انقلاب درایران 6 ماه زندگی مخفیانه‌ای داشت اما در این مدت هم از مبارزات سیاسی دست برنداشت. در عید نوروز به وسیلهٔ کاست پیامی فرستاد و 2 ماه بعد هم در جهت مبارزه با حکومت ایران پیامی دیگر فرستاد. بختیار در این مدت حتی یک کنفرانس مطبوعاتی هم تشکیل داد. به کمک سازمان‌های اطلاعاتی خارجی و دوستانش در میانهٔ فروردین 1358 به فرانسه رفت و در آن‌جا نهضت مقاومت ملی ایران را بنیان گذاشت. او در این نهضت به مخالفت صریح با جمهوری اسلامی وامام خمینی (ره) پرداخت و به صراحت براندازی نظام فعلی را چارهٔ کار ایران دانست. بختیار در فراخوانی در 14 مرداد 1359 از تمامی یاران و هم‌رزمان سابق خود در جبههٔ ملی و کسانی که دغدغهٔ دست‌یابی به اصولی چون آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و دموکراسی به معنای واقعی کلمه، در ایران را دارند خواست که به نهضت مقاومت ملی ایران بپیوندند و مبارزه علیه جمهوری اسلامی ایران را در این راه ادامه دهند. با واسطه‌گری مهدی سمیعی، بختیار و علی امینی و رضا پهلوی درصدد تشکیل اپوزیسیونی با اهداف اصلاح‌طلبی صلح‌آمیز علیه جمهوری اسلامی ایران برآمدند اما به دلایلی که هرگز مشخص نشد، این اتحاد شکست خورد. بعد از آن بختیار توانست در غرب کابینه‌ای از مخالفان حکومت ایران که توانسته بودند با موفقیت فرار کنند تشکیل دهد. این کابینه به طور مرتب تشکیل جلسه می‌داد و بختیار هم به آن‌ها حقوق پرداخت می‌کرد. هم‌چنین بختیار ماهیانه منابع مالی قابل توجهی به شاعران، روزنامه‌نگاران، محققین و نویسندگان تبعید شده به غرب و 3 تن از سران ایلات و عشایر ایران که در آوارگی به سر می‌بردند، در جهت کمک و حمایت از او و برنامه‌هایش پرداخت می‌کرد. بختیار معتقد بود مبارزهٔ سیاسی باید توأمان با ساختار سازی فرهنگی باشد. در همین راستا توانست 2 نشریهٔ قیام ایران و نهضت را به چاپ برساند و هم‌چنین یک برنامهٔ رادیویی در قاهره و بعدها در بغداد و پاریس راه‌اندازی کند. ناگفته‌های اولین اقدام کننده برای ترور بختیار انيس نقاش از مبارزان لبناني كه سابقه دوستي نزديك با عماد مغنيه را نيز دارد، اولين كسي است كه ماموريت اعدام انقلابي شاپور بختيار در فرانسه را به عهده گرفت. انيس نقاش در گفتگويي بي پرده و صريح به بازخواني اولين ماموريت براي ترور بختيار پرداخته است: در جلسه‌اي كه محمد منتظري نيز حضور داشت اطلاعاتي از انجام كودتا نوژه مطرح شد و من اعلام كردم كه بايد رفتارهاي بختيار پيگيري و كودتا خنثي شود. محمد منتظري چون آن روزها تشكيلاتي تحت رهبري خود نداشت، گفت اين عمليات را بايد با دستگاه هاي ديگر مطرح كرد. حكم اعدام بختيار در دادگاه انقلاب صادر شد كه امام (ره) هم آن را تأييد كردند. من به بچه‌هاي سپاه گفتم كه بايد هرچه زودتر وارد عمل شويد چون اين آدم خطرناكي است ولي آنها هيچ اطلاعات و كانالي در اين خصوص نداشتند. به آنها گفتم كه من تجربه كار عملياتي دارم و اين كار را بر عهده مي‌گيرم. به فرانسه رفتم و كار شناسايي را انجام دادم و بعد از دو هفته به ايران بازگشتم و خبرشان كردم كه منزل بختيار را پيدا كرده و حتي توانستم با او مصاحبه كنم. بعد از 2 روز طي جلسه‌اي اعلام شد كه با انجام ترور موافقت شده است. حكم اين كار توسط حاكم شرع صادر شد. شاپور بختيار يك سياستمدار فاسد بود و بايد از بين مي رفت. طرح مدوني براي اجراي حكم اعدام بختيار تهيه كردم. قرار بر اين شد تا من به همراه دو نفر ديگر از همراهانم به عنوان خبرنگار وارد اتاق بختيار شده و در حين مصاحبه، با اسلحه صدا خفه كن او و همراهش را بدون اينكه صدايي بلند شود ترور كنيم به طوري كه پليس‌هاي نگهبان جلوي منزل او متوجه نشوند. داشتم براي اجراي مامويت آماده مي شدم كه متأسفانه آقاي خلخالي مرتكب اشتباه شد و در مصاحبه‌اي اعلام كرد كه براي اجراي حكم اعدام شاپور بختيار به پاريس، كماندو فرستاده‌ام. اينگونه شد كه شاپور بختيار ديگر نه جواب تلفن مي‌داد و نه وقت ملاقات. محافظين او نيز افزايش پيدا كردند. به اين ترتيب وقت ملاقاتي كه با او گذاشته بودم و قرار بود همانجا كار را تمام كنم، منتفي شد. همزمان از تهران با من تماس گرفتند و گفتند كه اينجا به شدت از بابت كودتا نگراني وجود دارد و بايد هر چه زودتر بختيار كشته شود. ديگر حجت بر من تمام شده بود و بر خودم واجب ديدم كه هر كاري از دستم بر مي آيد انجام بدهم. يك اسلحه 7 ميليمتري با صدا خفه كن تهيه كردم و رفتم سراغ بختيار. اما اين ها شك كردند و در ساختمان را به رويم باز نكردند. من هم بلافاصله تصميم گرفتم با گلوله قفل در را بشكنم و بروم داخل. ما مجبور شديم كه ابتدا با كشتن افراد پليس در جلوي در منزل بختيار به زور وارد خانه او شويم و به زور تا پشت در اتاق بختيار نيز نفوذ كرديم ولي هرچه تلاش كردم نتوانستم وارد اتاقي كه بختيار در آن حضور داشت بشوم. يكي از دو گلوله‌اي كه به من خورد، متعلق به سلاح خودم بود كه به در شليك كردم و كمانه كرد و برگشت سمت خودم. بعد هم كه با پليس فرانسه درگير شدم و يك گلوله ديگر هم خوردم و دستگير شدم. تا چهار ماه در زندان داشتم ديوانه مي شدم كه چطور نتوانسته ام يك در را باز كنم تا اينكه در دادگاه، قاضي عكس‌هاي مربوط به در اتاق را نشان داد كه از لايه‌هاي آهن ضدآتش تشكيل شده است لذا متوجه شدم كه تلاش براي بازكردن آن بيهوده بوده است. اتهامات وارده به بختیار در هنگام اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام خمینی(ره) در آبان سال 1358 شاپور به جرایم بسیار مهمی متهم شد. دانشجویان با انتشار اسنادی مدعی شدند که بختیار از سال 1340 با آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) مرتبط بوده‌است. بنا بر ادعای آن‌ها در این اسناد هم‌چنین اطلاعاتی در خصوص سفرهای محرمانهٔ بختیار به مصر برای رایزنی با محمدرضا پهلوی و سفرهایی به عراق در جهت اتحاد و تشویق صدام حسین برای حمله به ایران دیده می‌شود. بختیار در 21 مهر ماه بیانیه‌ای صادر کرد و علی‌رغم این‌که حکومت جمهوری اسلامی ایران را به نامردی و بی‌عدالتی متهم کرده بود مقاومت مردم ایران و ارتش را در برابر حملهٔ عراق ستود. اتهامات بنی‌صدر بنی‌صدر و مقامات جمهوری اسلامی ایران، بختیار و طرفدارانش را به کودتای نافرجام در پایگاه هوایی شاهرخی که به کودتای نوژه معروف است متهم کردند. بنی‌صدر بر اساس اسناد منتشر شده از سوی انگلستان و آمریکا، بختیار را متهم به همکاری با صدام حسین در ابتدای جنگ کرده‌است و در خصوص بختیار گفت: «او کسی است که به قدرت‌های خارجی رو آورده‌است برای این‌که به وطن‌اش حملهٔ نظامی شود.» نهضت مقاومت ملی ایران این اتهام بنی‌صدر را رد کرده‌است. بنی‌صدر بنا به اسنادی منتشر شده توسط سفارت آمریکا، کابینهٔ بختیار را متهم کرده‌است به این‌که اکثراً از عوامل آمریکایی بوده‌اند و تا آخر هم تابع سیاست آن‌ها باقی‌ماندند. بختیار در 7 شهریور 1356 نامه‌ای خطاب به امام خمینی(ره) می‌نویسد و آن‌را از طریق بنی‌صدر در اختیار امام خمینی(ره) می‌گذارد و در آن از امام خمینی(ره) درخواست حمایت و راهنمایی می‌کند. بنی‌صدر در اتهامی دیگر بیان می‌کند که بختیار در واقع در این نامه خود را در اختیار امام خمینی(ره) گذاشته‌است و به او اظهار نزدیکی و صمیمیت کرده‌است. اتهامات مظفر بقایی از آن‌جا که بختیار حاضر بود نظرات سیاسی جبههٔ ملی را به سفارتخانه‌های انگلیس و آمریکا اعلام کند و در جلساتی به همین منظور شرکت می‌کرد، منتقدان بسیاری به او اتهام انگلیس دوستی زدند. یکی از مهم‌ترین این منتقدان مظفر بقایی، از مهمترین هم پیمانان جبهه ملی در سال 1951، مدعی شد که فعالان حزبش در حمله به خانهٔ ریچارد سدان (اقامتگاه رئیس شرکت نفتی ایران و انگلیس) اسنادی را یافته‌اند که در آن نشان از خدمات بختیار به انگلیس است. هم‌چنین بقایی مدعی شد متن بعضی از سخنرانی‌های بختیار توسط مقامات انگلیسی تهیه می‌شده‌است. بختیار این اتهامات را رد کرده‌است و اسناد را تقلبی می‌داند و در این خصوص گفت: «این اسناد را تنها بقایی دیده‌است.» عضویت در تشکیلات فراماسونری نگاهی به گذشته بختیار، به موجب اسناد متقنی که در دست است، نشان می‌دهد که وی با سازمان اطلاعات و امنیت کشور در ایران و خارج از کشور همکاری داشته و همچنین وارد تشکیلات فراماسونری شده و در لژ امید اصفهان، که اکثر اعضای آن امریکاییان مقیم اصفهان بودند، عضویت داشته است. خیانتهای بختیار به ایران همه می دانیم که وقتی محمد رضا پهلوی، از هدایت اوضاع در ایران ناامید شد، مجبور شد بختیار را به نخست وزیری برگزیند و پس از اطمینان از رأی اعتماد گرفتن کابینه شاپور بختیار، از ایران برای همیشه خارج شود. بختیار که در خیالات خود می خواست کشور را به جمهوری تبدیل کند و خودش رئیس جمهور مملکت شود، کارنامه چندان زیبایی از خودش به جای نگذاشته است. در زیر به دو مورد از خیانتهای او یکی پیش از پیروزی انقلاب و دیگری پس از پیروزی انقلاب اشاره می کنیم: لغو سفارشات نظامی که پولشان پیشتر داده شده بود شاپور بختیار بعد از به قدرت رسیدن در سال 57، در طول مدت 37 روز صدارت خود، سفارشاتی را که در زمان حکومت پهلوی به انگلستان و آمریکا داده شده بود و در عوض آن حدود 11 میلیارد دلار پیش از تحویل به آنها داده شده بود، لغو نمود و این عمل وی در واقع به دور ریختن این همه پولی است که برای خرید این سفارشات داده شده بود. ارتشبد حسین فردوست، رئیس وقت سازمان بازرسی کشور، در این مورد چنین می نگارد: دوران بختیار کوتاه بود، ولی او در همین 37 روز بیش از بسیاری از نخست وزیران دوران پهلوی دزدی کرد. پرویز ثابتی از طریق مأمورین ساواک که از سابق در محلهای حساس نخست وزیری گمارده شده بودند، کسب اطلاع کرد که بختیار حدود 60 میلیون تومان از هزینه سرّی نخست وزیری را به نفع خود برداشت کرده که 10 میلیون تومان را بابت باختهای خود در قمار پرداخته و 10 میلیون تومان هم به منوچهر آریانا داده و بقیه را به جیب زده است. او این خبر را به من داد. ولی این دزدی بختیار در برابر خیانتی که او کرد، هیچ است و آن لغو سفارشات وسایل نظامی با آمریکا و انگلیس بود. جمع این سفارشات ظاهراً حدود 11 میلیارد دلار بود، که اکثر وجوه به عنوان پیش قسط پرداخت شده بود. به نظر من خیانت بختیار، شفقت(وزیر جنگ) و قره باغی(رئیس ستاد ارتش) در این مسئله بسیار بزرگ است و مسلم است که از این بابت حق و حساب کلانی در خارج به بختیار پرداخت شده است. تحریک عراق به حمله به ایران شاپور بختیار، از جمله کسانی بود که عراق را برای حمله به ایران تحریک کردند، البته نه اینکه صدام فقط بخاطر حرف ایشان آمده باشد، ولی ایشان هم در تحریک صدّام نقش داشتند. چه خیانتی از این بالاتر که ایشان دشمن را به درون خاک ایران دعوت می کند؟ بنی صدر، رئیس جمهور وقت ایران در آن زمان، در این مورد چنین می گوید: « او رفته بود با آقای صدام معامله کرده بود. نه اینکه حالا معلوم است، بلکه در آن وقت این موضوع را همه مطبوعات غرب هم نوشتند. آقای صدام که پول مفت به ایشان نمی داد. به هر حال انسانی به هر بهانه ای برود و قشون بیگانه را بخواهد بیاورد به وطنش، این از گناهانی است که به نظر من هیچ نباید بخشید و بخصوص در ایران که مرکز برخوردهاست در جهان... ایشان قشون بیگانه را به داخل وطن آورده است.» الكل وترياك و مهمانی! بختيار بعد از فرار از ايران و در پاريس به رفتارهاي غيراخلاقي خود ادامه داد و مهماني‌هاي رسوا و معاشرت وي با زنان روسپي، شهره خاص و عام بود. بختيار غير از اعتياد شديد به الكل، از اواسط دهه 1320 كه براي اقامت دائم به ايران آمد، به ترياك نيز اعتياد پيدا كرد و در دوره نخست‌وزيري هم نتوانست اين عادت ناپسند را ترك كند. ارتشبد فردوست كه از طريق مأموران نفوذي ساواك در نخست‌وزيري تمام حركات و رفتار او را زير نظر داشت- در اين باره مي‌نويسد: «...بختيار ترياكي و عرق‌خور است و در نخست‌وزيري روزي دو بار، ساعت 10 صبح و ساعت 5 بعدازظهر براي او بساط برپا مي‌شد.‌.‌.‌» و با استفاده از مصونيت ديپلماتيك مواد مخدر مورد نياز خود و دوستانش را به اين سو و آن سو مي‌برد و به هر شهري كه مي‌رسيد، قبل از انجام هر كار، دست به كار «ساختن»! خود مي‌شد. دلقكي به نام اميررضا افراط بختيار در بي‌بند و باري موجب شد كادرهاي متوسط و پايين نهضت به اصطلاح مقاومت، در مكاتبات و نوشته‌هايشان او را به باد انتقاد بگيرند. نامه سرگشاده يكي از مسئولان نهضت به اصطلاح مقاومت، شاخه لس‌آنجلس ـ‌كه مجالس «لهو و لعب» رهبري را زير ذره‌بين گذاشته بودـ نمونه‌اي از اين اعتراضات است. شاپور بختيار پس از مطرح شدن و پس از اندكي كسب شهرت در محافل بين‌المللي براي خود زندگي شاهانه‌ای ترتيب داد و حتي به سبك شاهان و اميران براي خود دربار درست كرده و براي تلذذ بيشتر «دلقك» نيز انتخاب كرده بود: «...دلقك و لوده بختيار اميررضا نام داشت. اين عموزاده صميمي هميشه جزو نزديكان بختيار محسوب مي‌شد. در ايران اميررضا مسئول مأموريت‌هاي دلچسب بود. او در پاريس هم به بختيار پيوست. در ويلاي سورن نيز اتاقي كه در نزديكي هال ورودي قرار داشت در اختيار او قرار گرفته بود... اين دلقك جزو معدود آدم‌هايي بود كه بختيار را «تو» خطاب مي‌كرد... هنگامي كه همه ملاقات‌كنندگان مي‌رفتند، بختيار با اميررضا [دلقك] چون كودكان بوكس بازي مي‌كرد... بختيار علاقه زيادي به بازي «قايم‌باشك» داشت. آنها هر روز در ويلاي وسيع «سورن» ساعت‌ها «قايم‌باشك» بازي مي‌كردند و معمولاً هميشه اميررضا [دلقك] بود كه بايد رو به ديوار مي‌ايستاد و مي‌شمرد...». بازگشت به صيغه شاپور بختيار پس از دستيابي به قدرت، شعارهاي دموكراتيك خود در باب حقوق زنان و غيرانساني بودن صيغه را به فراموشي سپرد و براي نسخه‌برداري دقيق از زندگي پادشاهان، در پيري و در حالي كه كوچك‌ترين فرزندش حدود 50 سال سن داشت، با دخترعمويش ازدواج كرد. البته همسر اول بختيار كه فرانسوي است و‌ نيز چهار فرزندش، اين ازدواج را به رسميت نشناختند. بختيار به‌ سرعت از اين زن صاحب فرزند شد. وي اين بار و با هدف فريب مردم براي فرزندش نام ايراني «اميرگودرز» را انتخاب كرد، در حالي كه بختيار هيچ علاقه‌اي به فرهنگ ايران و شاهنامه نداشت و بيشتر از اين‌كه به ايران دلبسته باشد، به فرانسه دلبستگي داشت و به همین دليل براي چهار فرزند قبلي‌اش اسامي فرانسوي انتخاب كرده بود. در خانواده بختيار هيچ‌ كس حق نداشت او را با نام كوچك صدا بزند و هيچ ‌يك از افراد فاميل حتي فرزندان بختيار اجازه نداشتند تا در برخورد با وي از لفظ «تو» استفاده كنند. تنها «اميررضا» دلقك او از اين قانون مستثني بود و بختيار را «تو» خطاب مي‌كرد. بقيه افراد بايد او را حضرت اشرف خطاب مي‌كردند. مبتكر و رواج‌دهنده اين لقب و عنوان عليرضا نوري‌زاده بود. حضرت اشرفِ نوری‏زاده در روزهاي اوج‌گيري انقلاب دكتر علي اميني از سوي محمدرضا پهلوي مأمور شد تا يكي از سران جبهه ملي را براي قبول پست نخست‌وزيري راضي كند. در اين زمان نوري‌زاده نقش مشاور مطبوعاتي و «كيف‌كش» اميني را بازي مي‌كرد. اميني توسط نوري‌زاده، دكتر سنجابي، فروهر و بختيار را به خانه خود دعوت كرد و به هنگام مذاكره با دكتر صديقي نيز نوري‌زاده را با خود به كرج و خانه او برد. نوري‌زاده وقتي امتناع جدي دكتر صديقي و مخالفت نيم‌بند دكتر سنجابي را ديد، خود را به بختيار نزديك كرد و چندين بار او را به‌ تنهايي به ديدار علي اميني برد. مي‌گويند در همين ملاقات‌ها بود كه علي اميني فكر نخست‌وزيري را به ذهن شاپور بختيار انداخت. نوري‌زاده كه تخصص عجيبي در جلب توجه قدرتمندان دارد، به‌ سرعت در شمار نزديك‌ترين مشاوران بختيار درآمد و به همراه دكتر محمود عنايت مقيم خانه او شد و سرپرستي ستاد تبليغاتي او را بر عهده گرفت و كوشيد تا روابط وي و روزنامه‌نگاران را اصلاح كند. روزي كه بختيار از مجلس شورا رأي اعتماد گرفت و پس از بدرقه شاه از فرودگاه به خانه بر‌گشت، عليرضا نوري‌زاده تمام اهالي خانه بختيار را در كنار در ورودي خانه به خط و آنها را آماده استقبال از او كرد. وقتي بختيار به خانه رسيد و از اتومبيل پياده شد، اهالي خانه به افتخار موفقيت او كف زدند و مطابق آموزش‌هايي كه نوري‌زاده به آنها داده بود، هورا كشيدند و گفتند: «زنده‌باد حضرت اشرف»! چند روز بعد كه نوري‌زاده عده‌اي از خبرنگاران مطبوعات را براي ديدار و مذاكره به خانه بختيار آورد، پس از آمدن بختيار به اين جمع، نوري‌زاده او را حضرت اشرف خطاب ‌كرد و انتظار داشت همكاران مطبوعاتي او هم بختيار را حضرت اشرف صدا كنند. يكي از خبرنگاران قديمي و سپيد موی مطبوعات كه در اين جمع حضور داشت تعريف مي‌كند كه اتفاقاً در آن روز هيچ‌ يك از خبرنگاران به وي حضرت اشرف نگفتند و همه او را آقاي دكتر خطاب ‌كردند. • خانه لوكس برای شهين خانم! بختيار پس از ازدواج دوم دستور داد تا از محل بودجه نهضت به اصطلاح مقاومت خانه‌اي بسيار لوكس و اشرافي و مشرف به رود سن در نزديكي خيابان كلوزوره پاريس براي عروس كه شهين‌خانم نام داشت خريداري كردند. اين ازدواج و ديگر هرزگي‌هاي شاپور بختيار در كاباره‌هاي پاريس و ولخرجي‌هايش براي فواحش و روسپي‌ها موجب بروز سر و صدا و اعتراض در كادرهاي نهضت به اصطلاح مقاومت و هواداران ضد انقلابي آنان شد و دامنه اين اعتراضات آن ‌قدر بالا گرفت كه سرتيپ هاشمي، رئيس تشكيلات اطلاعاتي و جاسوسي بختيار مجبور شد در اين ماجرا دخالت كند. او در دفاع از اربابش گفت: «...عده‌اي از هموطنان در كمال بي‌انصافي در باره زندگي خصوصي جناب آقاي دكتر شاپور بختيار با عنوان اينكه چون ايشان ادعاي رهبري ملت ايران را دارند، بايد مثل مرحوم دكتر مصدق پاك و منزه... باشد، مطالبي در باره مي‌خوارگي و زنبارگي ايشان نوشته‌اند و از چند نفر بانوان وجيهه به اسامي «مهري» و «شهين» و... نام برده و درباره روابط خصوصي جناب آقاي دكتر شاپور بختيار با اين بانوان محترمه مطالبي را ذكر كرده‌اند...». او با بحث حول اين محور كه هيچ‌ يك از ما حق دخالت در زندگي خصوصي افراد ديگر را نداريم، به دفاع از ارباب خود مي‌پردازد و مدعي مي‌شود كه اين‌گونه روابط هيچ‌ گونه زياني به ديگر وظايف و مسئوليت‌هاي بختيار نمي‌زند: «...بر فرض كه آقاي دكتر بختيار هم ساعاتي را با دوستان و آشنايان اناث خود به صرف مشروب و معاشرت با يكي دو نفر از خانم‌هاي مورد علاقه خود مي‌گذرانند، اين كار چه ضرر و زياني به نهضت بزرگ ملت ايران مي‌زند؟...» ودكاي قرمز به جای ويسكی سرتيپ هاشمي در پايان توضيح مي‌دهد كه آقاي شاپور بختيار در سال 1972 پس از يك عمل جراحي بي‌خطر، مجبور شده است تا مشروب مورد علاقه خود ويسكي را كنار بگذارد و پس از آن و از روي ناچاري (كذا) به نوشيدن ودكاي روسي روي آورد! و بنا به توصيه پزشك معالجش ودكاي قرمز «توليچنايا»ي خود را با يك نيمه ليموترش درآميزد و به صورت خنك مصرف كند. تيمسار سرتيپ هاشمي در وصف ويژگي‌هاي ممتاز رهبر عاليقدر! خود مي‌گويد: «...جناب دكتر شاپور بختيار به‌راحتي يك بطر از اين مشروب را يك‌شبه تمام مي‌كند، بدون اينكه دچار سرگيجه شود يا اينكه فردا صبح با زباني گس از خواب برخيزد...» اين سخنگوي محترم و مدافع رهبر نهضت به اصطلاح مقاومت اين ويژگي را محصول ايلياتي بودن شاپور بختيار و از كرامات ماست و خيار و چيپس! مي‌داند، چون او هميشه اين مشروب را با ماست و خيار و چيپس صرف مي‌كند. خروج ازخاصيت! بختيار از نخستين روز فرار خود و در تمام سال‌هايي كه به عنوان رهبر نهضت به اصطلاح مقاومت فعاليت مي‌كرد، همواره از پيشرفت كارها اظهار رضايت مي‌كرد و بر اين اصل مانور مي‌داد كه به‌زودي حكومت اسلامي شكست خواهد خورد و او با عزت و اقتدار به ايران باز خواهد گشت، اما واقعيت اين بود كه به‌‌ رغم تمام اين تبليغات و هزينه‌هاي هنگفت، هيچ‌ گونه پيشرفتي در كارها حاصل نمي‌شد. بر اساس اين شكست‌هاي ملموس بود كه امپرياليسم و سازمان سيا كم‌كم تكيه خود را از روي او برداشت و در اين اواخر كمتر رغبتي براي سرمايه‌گذاري روي بختيار و اطرافيانش داشت، زيرا شاهد بود كه مردم كمترين علاقه‌اي به وي و برنامه‌هايش ندارند و مطلقاً روي او حتي به عنوان ضد انقلاب حساب جدي نمي‌كنند. نهضت به اصطلاح مقاومت ملي و كار به اصطلاح مبارزه با حكومت اسلامي بهانه‌اي براي بختيار و اطرافيانش بود تا بدين‌وسيله از قدرت‌هاي استكباري و سازمان‌هاي جاسوسي اخاذي كرده و اين پول‌هاي بادآورده را خرج عيش و نوش خود در اروپا كنند. بي‌عملي و سردرگمي شاپور بختيار و اطرافيانش موجب بحث و گفت‌وگوي فراوان در مجامع مختلف شد تا جايي كه نشريه راه آزادي ارگان حزب دموكراتيك ايران، پيرامون بختيار و نهضت به اصطلاح مقاومت ملي چنين اظهار نظر كرد: «...در محافل سياسي در حقيقت نهضت مقاومت ملي بيشتر معادل خود بختيار است و در 10 سال گذشته بختيار و نهضت ملي مقاومت هيچ هويتي نداشته است...» ولي بختيار و سركردگان نهضت به اصطلاح مقاومت گناه اين مسئله را به گردن بي‌تفاوتي ايرانيان مقيم خارج و ضد انقلاب مي‌انداختند و مي‌گفتند: «...وقتي كه مخاطب شما يك مشت ايراني بي‌تفاوت در خارج از كشور هستند كه روزنامه شما را به اين خاطر مي‌خوانند كه برايشان مجاني ارسال شود، چه تأثيري در مقابله با نظام مي‌توانند داشته باشند؟ اين درحالي است كه هزينه ماهانه نشريه بالغ بر 150 هزار فرانك است» • قتل بختیار شاپور بختيار سرانجام در تاریخ 15 مرداد 1370 برابر 6 اوت 1991، به همراه منشي خود توسط افراد ناشناس در خانه مسکونی‌اش در حومه پاریس در حالي كه به شدت از سوي پليس اين كشور محافظت مي شد، به قتل رسيد و سيستم حفاظتي و امنيتي عريض و طويل اروپا نفهميد كه جنازه اين دو 48 ساعت است كه بر روي زمين مانده است. منبع: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

شاپور بختیار که بود؟

شاپور بختیار فرزند محمد رضا (سردار فاتح بختیاری) و ناز بیگم در سال 1294 شمسی در منطقه چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد. او نوۀ صمصام السلطنه بود که در سالهای پس از مشروطه دو بار به نخست وزیری رسید. تحصیلات ابتدایی اش را در شهرکرد و نیمی از تحصیلات متوسطه را در اصفهان گذراند. و دوران دبیرستان را در مدرسه فرانسوی بیروت با اخذ دیپلم ریاضی به پایان رساند.1 سال 1313 برای کسب تحصیلات عالی رهسپار فرانسه شد اما به دلیل اطلاع از اعدام چهار تن از اعضای خانواده اش در نتیجۀ اختلاف میان رضا شاه و عشایر، مجبور شد به ایران بازگردد و بعد از گذشت دو سال، مجدداً به فرانسه مراجعت کرد و با دریافت دکترای حقوق بین الملل از دانشگاه سوربن راهی وطن شد و به استخدام وزارت کار و تبلیغات درآمد. در زمان نخست وزیری دکتر مصدق معاونت وزارت کار را به عهده داشت و تا زمان وقوع کودتای 28 مرداد 1332 در همان سمت انجام وظیفه نمود. بعد از کودتا به همراه چند تن از پیروان مصدق از جمله مهندس بازرگان در تشکیل کمیته‌ای سری با نام نهضت مقاومت ملی همکاری داشت.2 بختیار در جریان محاکمه مصدق در سال 1333 به اتهام اخلال گری و توهین به مقام سلطنت بازداشت و به سه سال زندان تأدیبی محکوم گردید.اما پس از دو سال مورد عفو قرار گرفت و پس از آزادی از کارهای دولتی کناره گرفت و به عنوان عضو جبهه ملی به فعالیتهای مخفی پرداخت. در سال 1341 به دلیل مخالفت جبهه ملی با رفراندوم ششم بهمن به همراه عده‌ای دیگر از اعضای جبهه ملی دستگیر و تا شهریور 1342 در زندان به سر برد. چهارده سال بعد همزمان با تشدید مبارزات ضد استعماری و اوج گیری حرکتهای انقلابی مردم علیه حکومت شاه، که فعالین سیاسی فرصتی برای طرح دیدگاههای خود به دست آوردند، بختیار و تنی چند از رجال سیاسی طی نامه سرگشاده‌ای به شاه با انتقاد از وضعیت نابسامان سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی کشور، خواهان انجام اصلاحات اساسی در حکومت شدند. به دنبال ناکامی رژیم شاه در برنامه مهار انقلاب اسلامی که با تغییر سیاستها و کابینه‌ها همراه بود، رژیم با پیروی از خط مشی حاکمان ایالات متحده آمریکا توجه خود را به استفاده از شخصیتهای ملی و غیر انقلابی معطوف ساخت. اغلب این افراد با توجه به اوضاع بحرانی کشور در به دست گرفتن زمام امور، واقع بینانه برخورد نموده به درخواست رژیم پاسخ منفی دادند. در این میان شاپور بختیار نخست وزیری را پذیرفت. او آخرین امید شاه و دستگاه حکومتی آمریکا برای نجات سلطنت پهلوی بود. بعد از سقوط دولت ازهاری در موقعیتی که انقلاب به روزهای اوج و پیروزی خود نزدیک می‌شد بختیار پیشنهاد شاه برای احراز مقام نخست وزیری را طی شرایطی پذیرفت و علی رغم طرد شدن از سوی جبهه ملی کابینه خود را در روز شانزدهم دی ماه 1357 به شاه معرفی کرد.3 بختیار در نخستین روزهای زمامداری، دیدگاههای خود را درباره دولت و برنامه‌های آینده‌اش طی یک سخنرانی اعلام نمود تا شاید بتواند آرامشی در کشور ایجاد نماید. پس از قطعی شدن نخست وزیری بختیار امام خمینی (ره) واکنش صریح و قاطعی از خود نشان دادند و دولت او و مجلسین را غیر قانونی خواندند. بختیار روز 21 دی ماه 1357 در مجلس شورای ملی حضور یافت و ضمن معرفی وزیران خود رئوس برنامه دولت را به اطلاع نمایندگان رساند.4 انحلال ساواک، محاکمه سریع غارتگران، آزادی کلیه زندانیان سیاسی و لغو تدریجی حکومت نظامی برخی از رئوس برنامه‌های فوری دولت در سیاست داخلی بود. طبق قول و قرار شاه و بختیار مادام که مجلسین به دولت بختیار رأی اعتماد نداده‌اند شاه تهران را ترک نگوید. سرانجام روز 16 دی ماه 1357 شاه با چشمانی گریان کشور را ترک کرد. صرفنظر از خوش بینیهای سیاسی بختیار برای تداوم حکومتش، خروج شاه یک رخداد مهم در فرآیند انقلاب اسلامی بود و طلیعه بهار آزادی شمرده می‌شد. همزمان با خروج شاه از ایران امام خمینی (ره) طی یک سخنرانی در نوفل لوشاتو متذکر شدند که آمریکا سقوط شاه را قطعی تلقی می‌کند و اینک راه تازه‌ای در پیش گرفته و به جای شاه از دولت بختیار پشتیبانی می‌کند تا رژیم او را حفظ و مردم را آرام نماید. امام خمینی (ره) از مردم خواست تا با تظاهرات و ابراز نارضایتی علیه دولت بختیار به پا خیزند تا موجبات سقوط دولت او را فراهم آورند. مخالفت امام (ره) با حکومت بختیار موج جدیدی از مبارزات مردم را به دنبال داشت. شدت اعتراضات به حدی بود که کارکنان وزارتخانه‌ها از پذیرفتن وزرای جدید خودداری نمودند و عملآً از اعضای کابینه سلب اعتماد و اختیار شد. در این میان تلاشهای بختیار برای ملاقات با امام (ره) و جلب موافقت ایشان با ابقای دولت خود تا انجام رفراندوم درباره نظام سیاسی آینده مملکت نتیجه‌ای نبخشید. شرط امام (ره) برای پذیرفتن بختیار استعفای او بود.حساس ترین مسئله‌ای که بختیار پس از خروج شاه از ایران با آن رو به رو شد راهپیمایی روز اربعین 29 دی ماه 1357 بود که مردم با تظاهرات میلیونی ضمن مخالفت با دولت بختیار و غیر قانونی دانستن آن خواهان تشکیل جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) شدند. فردای آن روز امام (ره) طی پیامی اعلام نمودند که به زودی به کشور باز می‌گردند.در این میان بختیار با بستن فرودگاه مهرآباد تهران بر روی پروازهای خارجی در صدد برآمد تا از مراجعت امام (ره) به ایران جلوگیری کند. ولی این تدبیر نابخردانه بر نا آرامی کشور افزود و او در همان روز اعلام کرد: «آیت الله خمینی هر وقت اراده نمایند می‌توانند به وطن بازگردند». امام خمینی (ره) در روز 12 بهمن 1357 در میان استقبال عظیم مردم وارد تهران شدند و طی مصاحبه‌ای مطبوعاتی در مدرسه شماره دو علوی اعلام نمودند که دولت بختیار باید کنار برود و دولت موقت تعیین شود. شاپور بختیار در پاسخ به اظهارات امام (ره) اعلام کرد حاضر به همکاری با طرفداران ایشان می‌باشد ولی اجازه تشکیل دولت موقت را نمی‌دهد.شورای انقلاب پس از بحث و گفت و گو مهندس مهدی بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت به امام (ره) پیشنهاد نمود. با اعلام تعیین دولت موقت واکنش بختیار شدیدتر شد و بلافاصله اظهار کرد که در ایران تنها یک حکومت وجود خواهد داشت و امام (ره) در پاسخ، ضمن تأیید گفته وی اضافه نمودند آن دولتی که قانونی است باید بماند. 21 بهمن ماه سال 1357 روز نبرد همه جانبه مردم با قوای دولتی بود و در روز 22 بهمن با اعلام بیطرفی ارتش از سوی شورای فرماندهی نیروهای مسلح دولت 37 روزه بختیار سقوط کرد و عمر رژیم شاهنشاهی به پایان رسید. بختیار پس از فرار از کاخ نخست وزیری حدود شش ماه در خانه یکی از آشنایان خود مخفی شد و سپس با گذرنامه جعلی و تغییر قیافه از ایران خارج شد و به اروپا گریخت.5 و سرانجام سال 1370 در ویلای مسکونی‌اش در حومه پاریس به قتل رسید. __________________________ 1. شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه مهشید امیرشاهی، پاریس: بی نا، 1361، ص 11 ـ 19. 2. مهدی بازرگان، خاطرات بازرگان، شصت سال خدمت و مقاومت، ج1، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1375، ص 306 ـ 307. 3. احمد عبدالله پور، نخست وزیران ایران، [تهران]: علمی، 1369، ص 307 ـ 308. 4. مسعود بهنود، دولتهای ایران از اسفند 1299 تا بهمن 1357 از سید ضیاء تا بختیار، تهران: جاویدان، 1369، ص 864. 5. شاپور بختیار، ص 235 ـ 244. منبع: iichs.org منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

عوامل فرار شاه

محمدعلی صدر شیرازی شکست طرح آشتی ملی و رسوایی این حربه، تردید و اختلاف درونی سران در بکارگیری سیاست سرکوب در نزد رژیم، به بن‌بست رسیدن خط سازش و انفعال ملی گرایان در برابر مردم پیرو امام خمینی (ره)، فلج شدن اقتصاد فاسد رژیم ، انقلاب درونی در نیروهای نظامی و فرار سربازها و درجه داران و چندین مورد دیگر، از جمله پیامدهای این جنایت بودند قطعا تمام ایرانیان بارها و بارها تصاویر خروج شاه را که عمدتا در 26 دی ماه و دهه فجر هر سال از تلویزیون پخش می شود را به نظاره نشسته اند. مردم هرگز نگاه های آخر شاه را که به تلاش فراوان جلوی فرو ریختن اشکهایش را می گیرد را فراموش نخواهند کرد؛ هرچند تلاش های وی نتوانست جلوی فروریختن حکومتش را بگیرد. شاید پاسخ به این پرسش که چرا شاه مجبور به فرار از کشور شد، بدیهی بنماید و آن پاسخ انزجار مردم از وی باشد، اما با تدقیق در سیر حوادث منجر به این فرار می توان نقش برخی حوادث را برجسته تر یافت. مهمترین حوادث منجر به خروج شاه با شکل گیری نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) در اوان دهه چهل شمسی، سیر حوادث به گونه ای بود که به رغم نوساناتی روبنایی، هرگز به سمت تحکیم پایه های قدرت پهلوی دوم پیش نرفت. هرچند سرکوب گری شاه در بدو نهضت توانست با گرفتن زهر چشم از لیبرال-هایی چون جبهه ملی و نهضت آزادی آنان را تا سالها به انزوا بکشاند اما فشارها بر امام نتیجه معکوس داد و ادامه رفتارهای ضد اسلامی و ضد انسانی رژیم ایشان را بر مسیر خود مصمم تر ساخت. نتیجه سالها آگاهی بخشی و افشاگری امام، احیای مجدد نهضت اسلامی در سال 56 بود. شاه هرچند خود را از پشتوانه مردم تهی می دید اما، به محل اتکایی چون آمریکا و ارتش دل خوش داشت و به همین پشتوانه به سرکوب خونین نهضت پرداخت. وی در سال 56 و ماه های ابتدایی 57 همچنان از برج عاج و به سانی تحقیر آمیز نهضت اسلامی را خطاب قرار می داد و حتی به قلم رشیدی مستعار پیشوای فرزانه نهضت را به سخره می گرفت اما به فاصله پنج ماه مانده به پیروزی انقلاب حادثه ای ورق را برگرداند و با در هم شکستن هیمنه شاه زمینه فرار شاه را فراهم آورد؛ حادثه نخست؛ جمعه سیاه نگاهی گذرا به احوال و مواضع شاه پیش از جنایت 17 شهریور و پس از آن گواه تغییر شگرف می باشد. مشت آهنین رژیم که هزاران نفر از افرادی که حتی به هنگام خروج از خانه هایشان از اعلام دیرهنگام حکومت نظامی ناآگاه بودند نهایتا بر سرخود شاه فرود آمد. خون شهدای 17 شهریور که تعداد آنان حتی تا چندهزار نفر نیز براورد شده است سریعا دامان شاه را گرفت و پس از آن بود که شاه با «انفعال» قرین گشت. شکست طرح آشتی ملی و رسوایی این حربه، تردید و اختلاف درونی سران در بکارگیری سیاست سرکوب در نزد رژیم، به بن‌بست رسیدن خط سازش و انفعال ملی گرایان در برابر مردم پیرو امام خمینی (ره)، فلج شدن اقتصاد فاسد رژیم ، انقلاب درونی در نیروهای نظامی و فرار سربازها و درجه داران و چندین مورد دیگر، از جمله پیامدهای این جنایت بودند. اما در این میان می توان به پیامدی دیگر اشاره نمود که شاه تا روز خروج از کشور نیز نتوانست از آن رهایی یابد. اختلالات روحی شاه و افسردگی شدید او امری است که با اندک نگاهی به خاطرات اطرافیان شاه در دربار و نیز دیپلمات های خارجی می توان به آن پی برد. این خاطرات گواه عدم تعادل روحی محمد رضا پهلوی پس از این واقعه تکان دهنده می باشند؛ هرچند وی سیاست کشتار را تا آخرین لحظات ادامه داد. ویلیام شوکراس می‌نویسد: «واقعه اخیر (جمعه سیاه 57) تأثیر مصیبت باری بر روحیه شاه گذاشت. وقتی پس از این واقعه پرزیدنت کارتر به او تلفن زد، شاه طوری با او صحبت کرد که گویی در اثر یک توطئه شیطانی دچار وحشت و اضطراب شده است. کسانی که در آن روزها او (شاه) را دیده‌اند می‌گویند مثل این بود که او (شاه) آب رفته و هرگونه اعتماد به نفس را از دست داده بود» 1 زبیگنو برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر نیز در همین خصوص می نگارد: «با وجود این، دو روز بعد [از مسکّن روحی موقت کارتر] (21 شهریور 57) از تهران به ما گزارش رسیده که شاه در ملاقات با نویسنده مجله تایم، همانند یک مرد درهم شکسته و در آستانه سقوط روانی بوده است.» 2 حادثه دوم: تظاهرات تاریخ ساز تاسوعا و عاشورای 57 هرچند حوادث روی داده در سالهای 40 تا 57 ریشه های حکومت پهلوی را یکی پس از دیگری خشکانید، اما تظاهرات چندین میلیونی تاسوعا و عاشورای تهران ضربه نهایی را به رژیم وارد نمود و پس از آن بود که شاه نومید از تمام دسیسه ها و راهکارهای اربابان آمریکایی خود، توشه عزیمت را بربست. در نوزدهم آذر 1357 تظاهرات بزرگ و تاریخی تاسوعای حسینی علیه رژیم استبدادی پهلوی با پیام دعوت امام خمینی به وقوع پیوست اما این تظاهرات مقدمه ای بود بر حماسه تاریخی مردم که در عاشورا به وقوع پیوست. حاضرین در این تظاهرات که تا چهار میلیون نفر نیز براورد شده اند شعارهایی تندتر از روز قبل سرداداند. اخبار این تظاهرات درصدر اخبار مهم جهان قرار گرفت. سازماندهی فوق العاده تظاهرات و نیز کمیت حاضرین دو نکته ای بود که بیش از سایر مسائل توجه سفیر انگلستان را که از پنجره سفارت خانه به تظاهرات مشرف بود، جلب نمود. «راهپیمایی تاسوعا و عاشورا از نظر عظمت و انضباط و یک پارچگی نمونه و بی سابقه بود... هر دو روز من از ساعت ه صبح تما وقت ناهار من در پشت پنجره اتاق خود صفوف راه پیمایانی را که از خیابان فردوسی میگذشتند، نظاره می کردم. درمدت سه تا چهار ساعت عرض این خیابان و پیاده روها مملو از جمعیتی بود که برای پیوستن به صفوف سایر راهپیمایان در حرکت بودند. سیل جمعیت تا آنجایی که چشم آدم کار می کرد موج می ز. این خیابان فقط یکی از مسیرهای راهپیمایی بود...» 3 به مناسبت راهپیماییهای بزرگ تاسوعا و عاشورا، حضرت امام پیامی بسیار مهم صادر کردند و در آن پیام، راهپیماییهای اخیر را همه پرسی بزرگ ملت ایران بر ضد رژیم شاه نامیدند. ایشان در بخشی از پیام خود فرمودند: «به عموم ملت شجاع ایران صمیمانه درود میفرستم... این تظاهرات، راه عذر و بهانه را از همه کس و همه دولتها سلب کرد و آنها دیگر نمیتوانند ادعا کنند که شاه، قانونی است» 4 اما علاوه بر ویژگی های خود این تظاهرات، آنچه آنرا نقشی مضاعف در تاریخ بخشید موقعیت زمانی آن بود. شاه پس از نومیدی از راهکارهای سرکوب گرانه به عوام فریبی از طریق به قدرت رساندن شریف امامی و یکسری آزادی های غیربنیادین پرداخت اما 17 شهریور این نسخه به دست خود رژیم در هم پیچید. در ادامه حرکات ژانوسی رژیم، شاه سرخورده از حربه «آشتی ملی»، استفاده از یک دولت سرکوب گر نظامی را به عنوان آخرین کورسوی امید خود را در دستور کار قرار داد و ژنرال ازهاری را به قدرت رساند. بلافاصله پس از انتصاب ازهاری، کشتار مردم اوج گرفت و تنها در روزهای نخست دولت وی، تعداد بسیاری در شهرهای آبادان، اهواز، بهبهان، مشهد، اصفهان، ساری، نجف آباد، همدان، زنجان، کرمانشاه، بابل و آمل به شهادت رسیدند. 5 اما موج انقلاب به حدی کوبنده بود که ازهاری را نیز به انفعال کشاند. ازهاری نیز همچون شخص شاه در عوض پذیرفتن حقایق جامعه به سرپوش گذاری بر آن پای می فشرد. که ماجرای معروف «نوار» جلوه دادن صدای شعار دهندگان و «رنگ» جلوه دادن خون شهدا گوشه ای از آن بود. در همین بحبوحه، راهپیمایی میلیونی تاسوعا و عاشورا از این روی تاریخ سازگشت که ناکارامدی سرکوب را عیان ساخته و نابودی آخرین شانس شاه برای ماندن را رقم زد. سولیوان ، سفیر آمریکا در تهران نیز معتقد بود که دولت ژنرال ازهاری، آخرین شانس بقای رژیم بود و با این راه پیمایی ها و تظاهرات، در واقع عمر دولت ازهاری به سر آمد و به تبع آن وی توانست صحت دیدگاه را خود به کارتر در زمینه مذاکره با مخالفان شاه و زمینه سازی برای خروج شاه اثبات کند.6 حادثه سوم: کنفرانس گوادلوپ برخلاف برخی تحلیل های عموما لیبرالی ، در نفس پیروزی انقلاب اسلامی، راهبری داهیانه امام خمینی (ره) و لبیک عاشقانه و آگاهانه مردم ایران بود که بیش و پیش از هر عاملی تاثیر گذار بود. اما در بحبوحه حوادث مقطعی نهضت از آغاز تا انتهای آن تحولات بین اللملی نیز نوساناتی را در کشور موجب گشته است که اکثریت آن علیه و مصادیق کمی از آن له انقلاب اسلامی نقش آفرینی کرده اند. پس از آنکه شاه پس از مشاهده تظاهرات های مردم خویش را در انزوا و شکست خورده می دید، پیش از فرار از کشور، درگاه آمریکا را یگانه امید خود برای بقا یافته و چشم انتظار مددی معجزه وار از جانب کارتر بود که بتواند امواج کوبنده انقلاب را آرام سازد. اما غافل از آنکه آمریکا اگر به واقع قدرتی در برابر خواست امام و مردم داشت، اصولا اجازه نمی داد که کار به اینجا برسد و طبعا در ادامه مسیر نیز تهی از این دست معجزه گر بود. اما به هر روی تنها امید شاه این بود که آمریکا هنوز در برابر مردم دستهای خود را بالا نبرده است. امیدی که در گوادلوپ به یاس مبدل گشت. گوادلوپ نام جزیره‌ای کوچک در شرق دریای کارائیب و غرب اقیانوس اطلس است که در مقطع اوج گیری نهضت اسلامی و در تاریخ 14 الی 17 دی ماه 1357 میزبان سران چهار کشور بود و در آن به بررسی رویدادهای ایران و آینده آن پرداخته شد. در این کنفرانس، جیمی کارتر رییس جمهور وقت آمریکا، هلموت اشمیت، صدراعظم اسبق آلمان غربی، جیمز کالاهان، نخست وزیر انگلستان و ژیسکار دستن، رییس جمهور وقت فرانسه، با هدف تضمین ادامه منافع خود در ایران، به تبادل نظر پرداختند. کارتر معتقد بود، به علت وضعیت حاکم بر ایران، دیگر امکان حمایت از شاه وجود ندارد. وی توانست، سران سه کشور دیگر حاضر در گوادلوپ را با خود همراه سازد و برای ارتباط با دولت بعد از رژیم پهلوی، به برنامه‏ریزی بپردازند. ضمن آن که ژیسکار دِستن امیدوار بود با توجه به حضور امام خمینی(ره) در فرانسه، بتواند نقش واسطه با نیروهای مخالف رژیم شاهنشاهی را ایفا نماید. با شکل‏گیری این کنفرانس و سپس نتایج آن، محمدرضا پهلوی که تصمیم به خروج از ایران داشت، کار خود را به کلی تمام شده دید و متوجه شد که دیگر حمایت‏های پیشین غرب برای او و رژیم شاهنشاهی وجود ندارد و اربابانش به ظاهر روئین تنش نیز دست های خود را بالا برده اند. کارتر در گوادلوپ اظهار می دارد: «شاه دیگر قادر به ماندن و ادامه حکومت نیست. زیرا مردم ایران به هیچ روی خواهان او نیستند. به‌علاوه دولت یا دولتمردان وجیه‌المله دیگری برجای نمانده تا حاضر به همیاری و همکاری با او باشد» او سپس تا آنجا پیش رفت که هرنوع امکان موفقیت شاه را منتفی دانست و منفعلانه، رهبران غرب را به اندیشیدن پیرامون آینده‌ای که در آن نظام سلطنت قطعاً جایی نخواهد داشت دعوت کرد؛ این در حالی است که وی یک سال پیش از آن در سفر به تهران و پس از ملاقات با شاه تأکید کرده بود که شاه، ایران را به جزیره ثبات در منطقه تبدیل کرده است. یکی از پیشنهادهای سران چهار کشور آن بود که «شاه برای مرخصی ای که ممکن است به پایان یافتن سلطنتش منجر شود، برود. آمریکا به خاطر مخالفت های فزاینده و همه جانبه ی ایرانیان نمی تواند از او حمایت کند»7 البته باید توجه نمود که این کنفرانس بیش از آنکه مبداء تحولی باشد اذعان به شکستی محتوم بود که در پی سالها مبارزه مردم به رهبری امام خمینی (ره) بوجود آمده بود و انقلاب پیش از این کنفرانس نیز مسیر خود را یافته و به سرعت در پیش بود و حتی اگر بپذیریم که اگر خروجی گوادلوپ تصمیم به بقای شاه در کشور بود نیز اثری در تغییر سیر انقلاب نداشت و احتمالا به دستگیری شاه می انجامید. بنابراین گوادلوپ در تسریع در نومیدی و فرار شاه نقش ایفا نموده است و بسیار ضعیف تر از آن بوده که بتواند در سرنوشت انقلاب شکوهمند اسلامی تاثیر بسزایی بگذارد. فرار شاه مقدمات فرار شاه و خانواده اش از 24 دی ماه مهیا گشت و هایزر، فرستاده آمریکا توانست موافقت ارتشیان را با این امر جلب نماید. در 26 دی بختیار از مجلس برای کابینه معلوم الحال خود رای اعتماد گرفت. شاه مغموم به همراه «شهبانو!» و سه فرزندش – پسر بزرگ شاه از قبل در خارج بود- به سمت فرودگاه مهرآباد رهسپار شد. هواپیمای جمبوجت 727 با تجهیزات کامل از روزهای قبل مهیای فرار شاه بود. در حدود ساعت دوازده ظهر هفت فروند هلی کوبتر بر فرودگاه نشستند که یکی از آنان حامل شاه و خانواده اش بود. بختیار، سرمست از قدرت به بدرقه شاه آمده بود. طنز و عبرت آموز آنکه بجای بختیار ، شاه ساعتی منتظر ماند تا بختیار از سر برسد! شاه در مصاحبه کوتاه که آخرین جملات وی در ایران بود نیز از کژی پرهیزی نداشت و علت سفر خود را خستگی و استراحت دانست و از وطن پرستی و دلسوزی خود برای مردم سخن راند. شاه که اندکی قبل فریاد می زد«هیچکس قادر به سرنگونی من نیست. چون 700 هزار پرسنل نظامی، همراه با کلیه کارگران و اکثر مردم ایران پشتیبان من هستند»8 ، به سختی مانع گریستن خود شده بود و برای آخرین بار با تشریفات بدرقه از جمله دستبوسی وی همراه شد و به سمت سرنوشتی نه چندان نامعلوم که تالی بیش از نیم قرن ستمکاری رژیم پهلوی و ریختن خون هزاران تن از مردم ایران زمین برایش رقم خورده بود، پرواز نمود. روزنامه اطلاعات تیتر زد : شاه رفت موجی از شادی فراموش ناشدنی در کشور به راه افتاد. مردم با در دست داشتن روزنامه، عکس امام و گلهای گلایل پیروزی خود را بر رژیم و آمریکا جشن گرفتند. پی نوشت 1 - آخرین سفر شاه ، ویلیام شوکراس ، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص 16 ـ 15 2 - شکست شاهانه ـ ماروین زوئیس ـ ترجمه عباس مخبر ـ ص 27 3 - خاطرات دو سفیر ترجمه محمود طلوعی،علم ، تهران، 1375، 292 4 - صحیفه نور، ج 5، ص221 5 - ن ک سقوط شاه، فریدون هویدا، اطلاعات، 1388، ص 177 6 - ر ک زبیگنو برژینسکی، اسرار سقوط شاه و گروگان گیری، ترجمه: حمید احمدی، تهران، جامی، ۱۳۶۲ 7 - ابراهیم یزدی، آخرین تلاشها در آخرین روزها ، ص 89 8 - سقوط شاه، پیشین، ص 11 منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

نواب صفوی

۲۷ دی ماه سالروز شهادت مرحوم نواب صفوی است . سیدمجتبی میرلوحی صفوی، از روحانیون مبارز و رهبر جمعیت «فدائیان اسلام»، 1303ش. در محله خانی‌آباد نو و در خانواده‌ای روحانی دیده به جهان گشود. پدرش سیدجواد میرلوحی به دنبال صدور قانون «لباسهای متحدالشكل» ـ 1314 ش. ـ لباس روحانیت از تن بیرون كرد و به عنوان وكیل دعاوی دادگستری مشغول به خدمت شد، اما پس از چندی در پی یك مشاجره سخت، سیلی محكمی به صورت علی‌اكبر داور وزیر عدلیه وقت زد كه نتیجه آن گذران محكومیت سه ساله در زندان بود. او چندی پس از گذراندن دوره محكومیت و آزادی از زندان دارفانی را وداع گفت. طی این سه سال سیدمحمود نواب میرلوحی، از بستگان نزدیك سیدمجتبی، عهده‌دار سرپرستی وی بود. سیدمجتبی در 7 سالگی وارد دبستان حكیم نظامی شد و سپس در مدرسه صنعتی آلمانی‌ها به تحصیل ادامه داد. او همزمان در یكی از مساجد خانی‌آباد نو به فراگیری دروس دینی نیز مشغول شد و پس از خروج رضاخان از كشور به فعالیتهای سیاسی روی آورد. سخنرانی وی علیه دولت قوام‌السلطنه در 17 آذر 1321 در حالی كه 18 سال بیش نداشت اولین مبارزه وی علیه حكومت پهلوی محسوب می‌شد. در پی این سخنرانی و تهییج دانش‌آموزان دیگر مدارس و همراهی عده‌ای از مردم ناراضی، تظاهراتی در مقابل مجلس شورای ملی علیه قوام برگزار شد كه با مداخله و تیراندازی پلیس، دو نفر شهید شدند. این حادثه اثر عمیقی در شخصیت سیدمجتبی گذاشت و او را در راه مبارزه با حكومت پهلوی مصمم‌تر ساخت. در 1322 سیدمجتبی به استخدام شركت نفت درآمد و پس از مدت كوتاهی به آبادان منتقل شد. مدتی بعد برخورد شدیدی از سوی یكی از متخصصین انگلیسی شركت نفت با یكی از كارگران صورت گرفت كه به دنبال آن، نواب كارگران را به اعتراض و اجرای قصاص دعوت كرد. با دخالت پلیس و نیروهای نظامی، اعتراضات سركوب شد. نواب نیز فرار كرده و شبانه به وسیله قایق از آبادان به سوی بصره و سپس نجف روانه شد. او برای امرار معاش به ساخت و فروش عطر روی آورد. سیدمجتبی در مدرسه «قوام» نجف اقامت گزید و از همان روزهای نخست، دوستی و رابطه نزدیكی با علامه امینی ـ كه در یكی از حجره‌های فوقانی مدرسه، كتابخانه‌ای تأسیس كرده و در حال تألیف اثر مشهور خود ـ الغدیر ـ بود، برقرار كرد. وی فقه و اصول و تفسیر را از استادانی چون علامه امینی، حاج آقا حسین قمی و آقا شیخ محمد تهرانی آموخت. او در نجف، یكی از آثار احمد كسروی را كه در آن به یكی از امامان معصوم(ع) توهین شده بود مطالعه كرد و چون برخی از مراجع نجف كسروی را مرتد دانستند، از این رو به ایران بازگشت تا كسروی را از آن كار بازدارد. وی پس از چند جلسه بحث و گفتگو با كسروی، وی را عنصری بی‌دین یافت. در مرحله بعد به كمك حاج سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامی، شیخ مهدی شریعتمداری و جمع دیگری از فضلا و نویسندگان تهران «جمعیت مبارزه با بی‌دینی» را تشكیل داد. اما این جمعیت علیرغم تماسها و مذاكرات متعدد نتوانست كسروی را از دین‌ستیزی و اغفال جوانان بازدارد. به همین دلیل نواب صفوی پس از آنكه در آخرین ملاقات خود با كسروی، توسط او و گروه مسلح همراهش تهدید شد، مصم گردید وی را از میان بردارد. بدین منظور با تهیه پول از دو نفر از روحانیون ـ سید اسدالله مدنی و آقا شیخ محمدحسن طالقانی ـ كسروی را در 23 اردیبهشت 1324 در میدان حشمتیه تهران ترور كرد، اما كسروی جان سالم به در برد و نواب دستگیر و زندانی گردید. وی چندی بعد به درخواست علمای ایران و نجف پس از دو ماه، با قید كفالت آزاد گردید. نواب، پس از آزادی از زندان، طی اعلامیه‌ای جمعیت «فدائیان اسلام» را تشكیل داد. وی در این اعلامیه برادری، استقامت و اتحاد را خط كلی جنبش فدائیان اسلام؛ رسیدن به حاكمیت اسلام و قرآن را هدف اصلی جنبش؛ و شهادت و انتقام و قصاص را روش اصلی مبارزه معرفی كرد. نخستین اقدام این جمعیت، ترور مجدد كسروی در 20 اسفند 1324 بود كه به قتل وی در جلسه دادگستری انجامید. متعاقب آن، نواب مخفیانه تهران را به قصد نجف ترك كرد. در آنجا از مراجع و علما خواست تا برای آزادی قاتلان كسروی بكوشند كه بر اثر تلاش‌های وی، آنان نیز پس از مدتی از زندان آزاد شدند. نواب چندی بعد به تهران بازگشت و روابط نزدیكی با آیت‌الله سید ابوالقاسم كاشانی، كه به تازگی از تبعید بازگشته بود، برقرار ساخت. به دنبال اعلام تشكیل دولت اسرائیل توسط سازمان ملل متحد در 1327ش.، نفرت و انزجار عمومی سراسر جهان اسلام و از جمله ایران را فراگرفت. به دعوت آیت‌الله كاشانی در روز جمعه 31 اردیبهشت 1327 اجتماع اعتراض‌آمیز بزرگی در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) تهران برگزار شد كه در آن آیت‌الله كاشانی و نواب صفوی شركت داشتند. فدائیان اسلام نیز با ثبت‌نام از نیروهای داوطلب، پنج هزار نفر را برای اعزام به فلسطین و نبرد با اشغالگران بسیج كردند كه دولت وقت مانع از اعزام آنان گردید. نواب صفوی در 27 خرداد 1327 بانی تظاهرات عظیمی علیه دولت عبدالحسین هژیر بود. این تظاهرات به فاصله 4 روز پس از به قدرت رسیدن هژیر به وقوع پیوست. تظاهركنندگان نمایندگانی را كه به هژیر رأی داده بودند، مذمت كردند و خواستار عزل او شدند. در 14 آبان 1328، عبدالحسین هژیر، كه نقش اصلی در تقلب انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی داشت، توسط فدائیان اسلام به قتل رسید. رژیم كه یكی از مهره‌های اصلیش را از دست داده بود و خود را در مقابل عملیات فدائیان اسلام به شدت آسیب‌پذیر می‌دید، ناگزیر عقب‌نشینی كرد و انتخابات دوره شانزدهم را در فضای نسبتاً آزاد تجدید كرد كه در آن آیت‌الله كاشانی به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد و او پس از چندین ماه تبعید در لبنان به وطن بازگشت. در اردیبهشت ماه 1329 جنازة رضاشاه به ایران منتقل شد. قرار بود جنازه در قم دفن شود، اما با مخالفت پیگیر نواب صفوی و دیگر یارانش، رژیم ناگزیر منصرف شد و جد را در شهر ری دفن كرد. در تیر 1329 سپهبد علی رزم‌آرا به نخست‌وزیری رسید. هدف از انتصاب او نایده گرفتن جنبش ملی شدن صنعت نفت و به تصویب رساندن لایحه «گس ـ گلشائیان» بود. این لایحه از طرف كمیسیون نفت مجلس شورای ملی رد شد و آیت‌الله كاشانی نیز طی بیانیه‌ای بر ضرورت ملی شدن صنعت نفت تأكید كرد، اما رزم‌آرا و اكثریت نمایندگان مجلس همچنان در برابر تصویب ملی شدن صنعت نفت مقاومت می‌كردند. در چنین بن‌بست سیاسی، به دستور نواب صفوی، فدائیان اسلام، رزم‌آرا را در روز 16 اسفند ترور كردند و متعاقب آن، رژیم شاه و اكثریت مجلس كه به شدت مرعوب شده بودند چاره‌ای جز عقب‌نشینی در برابر خواست اكثریت مردم نیافتند. از این رو مجلس شورای ملی، پس از ماهها كشمكش سرانجام لایحه ملی شدن صنعت نفت را در كمتر از دو هفته بعد از قتل‌ رزم‌آرا، تصویب نمود. ترور رزم‌آرا، نخست راه را برای ملی شدن صنعت نفت و سپس نخست‌وزیری دكتر مصدق در 15 اردیبهشت 1330 گشود، اما بلافاصله فدائیان را سلام دستگیر شدند و نواب صفوی نیز در تیرماه 1330، كمتر سه ماه بعد از نخست‌وزیری دكتر مصدق، دستگیر و زندانی شد. پس از ملی شدن صنعت نفت و نخست‌وزیری دكتر مصدق، به تدریج روابط میان فدائیان اسلام و آیت‌الله كاشانی به سردی گرایید، زیرا فدائیان انتظار داشتند كه از آن پس اقدامات عملی برای تحقق حكومت اسلامی صورت گیرد. نواب صفوی در این مقطع با چاپ و انتشار جزوه‌ای تحت عنوان «راهنمای حقایق» و با شعار «الاسلام یعلو و لایعلی علیه» اهداف، اصول و شیوه‌های سیاسی و برنامه حكومت اسلامی موردنظر خود را كه در حقیقت منشور فدائیان اسلام بود عرضه كرد. اما آیت‌الله كاشانی مهمترین هدف را در آن مقطع حفظ دستاوردهای ناشی از ملی شدن صنعت نفت و كوتاه كردن دست استعمار انگلیس می‌دانست. با این همه، پس از حوادث تیر1331 و بروز اختلاف شدید میان جبهه ملی و آیت‌الله كاشانی، فدائیان اسلام لحظه‌ای در حمایت از آیت‌الله كاشانی تردید نكردند و از او در برابر افتراها و تهمتهای سیاسی جبهه ملی و حزب توده دفاع كردند. نواب صفوی در شهریور 1332 به دعوت سید قطب از رهبران اخوان‌المسلمین برای شركت در «كنگره اسلامی قدس» عازم بیت‌المقدس شد. او در آن كنگره سخنان پرشوری ایراد نمود و مسلمانان را به وحدت برای آزادسازی سرزمین فلسطین فراخواند. وی در این سفر از عراق، سوریه و لبنان بازدید كرد و در شهر صور لبنان با شرف‌الدین عاملی ملاقات نمود. در خلال همین سفر بود كه نواب صفوی با یاسرعرفات كه دانشجو بود ملاقات كرد و او را برای نجات فلسطین و مبارزه با اسرائیل تحریك و تهییج نمود، به طوری كه عرفات در سفری كه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به تهران داشت، گفته بود عامل اولیه حركت وی در این قیام توصیه نواب صفوی بود. نواب در ادامه سفر خاورمیانه‌ای خود پس از لبنان به دعوت اخوان‌المسلمین مصر رهسپار قاهره شد. این دوره مصادف با كودتای ژنرال محمد نجیب و بركناری ملك فاروق، پادشاه مصر بود. وی در دانشگاه الازهر سخنرانی كرد كه با استقبال هزاران تن از حاضران مواجه گردید، و اندكی بعد «جمعیت اخوان‌المسلمین» به توسط دولت مصر غیرقانونی اعلام شد. نواب صفوی پس از اطلاع، در تلگرافی كه از ایران به قاهره مخابره نمود، مراتب نگرانی خود و عموم مسلمانان را از اقدام دولت مصر اعلام كرد و خواستار تجدیدنظر فوری آن دولت نسبت به اخوان‌المسلمین گردید. پس از كودتای امریكایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332، همه دستاوردهای نهضت ملی برباد رفت و زنجیرهای اسارت اقتصادی و سیاسی یكی پس از دیگری با انعقاد پیمان‌های گوناگون، توسط رژیم كودتا به دست و پای ملت ایران بسته شد. از جمله آنها، پیمان نظامی بغداد بود كه در 1334 میان عراق و تركیه منعقد شد و سپس ایران، انگلستان و پاكستان بدان پیوستند. این پیمان، كشورهای منطقه را به عنوان سپر امنیتی و نظامی امریكا و انگلستان در برابر شوروی در می‌آورد. فداییان اسلام به عنوان مخالفت با این قرارداد، حسین علاء نخست‌وزیر وقت را در آستانه سفر به بغداد جهت شركت در اجلاس این پیمان در روز 25 آبان 1334 ترور كردند، اما وی جان سالم به در برد و ضارب دستگیر شد و به دنبال آن نواب صفوی و دیگر اعضای مؤثر فدائیان در اول آذر آن سال بازداشت گردیدند. آنان تحت شكنجه‌های شدید قرار گرفتند و در دی‌ همان سال در دادگاهی نظامی محاكمه شدند. سرانجام پس از چند جلسه، دادگاه، نواب صفوی و سه تن دیگر (سید محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبی) را به اعدام محكوم كرد. حكم دادگاه در بامداد 27 دی 1334 به اجرا درآمد. آنها را پس از شهادت در مسگرآباد تهران به خاك سپردند. مدتی بعد جنازة آنان به قم منتقل شده و در آنجا دفن گردید. كتاب «جامعه و حكومت اسلامی» از آثار نواب صفوی است. ۱. روحانی مبارز، سیدابوالقاسم كاشانی، مركز بررسی اسناد تاریخی، جلد 1، ص 138. 2. روحانی مبارز، همان. 3. تاریخ و فرهنگ معاصر، فصلنامه مركز بررسی‌های اسلامی، 1370، ج 2، ص 12. 4. علمای مجاهد، محمدحسن رجبی، مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، ص 522. 5. در آن روز دولت قوام برای فرونشاندن خشم مردم به خاطر اهانتی كه كسروی در كتاب خود به مبانی دینی مرتكب شده بود، محاكمه‌ای صوری برای وی در دادگستری ترتیب داد. وی نیز توسط سیدحسین امامی یكی از اعضای فدائیان اسلام در جلسه دادگاه ترور شد. 6. مشاهیر سیاسی قرن بیستم، انتشارات محراب قلم، احمد ساجدی، ص 285. منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

میلسپو در ایران

روز 19 بهمن 1321 دكتر میلسپو برای اداره امور مالی ایران وارد تهران شد. وی طی سالهای 1301 تا 1304 نیز جزو هیأت كارشناسان مالی آمریكا در ایران فعالیت كرد. آرتور چستر میلسپو ( Arthur. Chester) روز اول مارس 1883 م، در مزرعه‌ای واقع در پنج مایلی شهر «اگوستا» ( Augusta ) در ایالات میشیگان متولد شد. دوره دبیرستان را در شهر «آگوستا» در سال 1902 به پایان رساند. در سال 1908 درجه لیسانس از كالج «آلیبون» (Albion college)، در سال 1910 درجه فوق‌ لیسانس از دانشگاه ایلی نویز و بالاخره در سال 1912 درجه دكترای خود را (پی . اچ. ای) در رشته «اقتصاد» از دانشگاه معروف «جان‌هاپكینز» دریافت داشت (بعداً در سال 1939 یك درجه دكترای افتخاری حقوق نیز از طرف دانشگاه ایلی نویز به او اعطا شد. از سال 1912 به عنوان استاد علوم سیاسی در كالج «ویت من» ( Whitman college) واشنگتن و از سال 1917 در سمت دانشیار علوم سیاسی دانشگاه «جان هاپكینز» به كار پرداخت. در اواخر سال 1918 در وزارت خارجه آمریكا استخدام شد و به عنوان مشاور درجه چهارم در امور اقتصادی نفت مشغول به كار گردید و در همین سمت بود كه برای بار اول در سال 1922 به استخدام دولت ایران در آمد. دكتر میلسپو روز 9 سپتامبر 1921 با «ماری هلن مك كانل» ( Mary Helen Mac Connell) ازدواج كرده بود و موقعی كه در ماموریت اولش در ایران به سر می‌برد از او صاحب پسری شد كه او را «ابوت» Abbott)) نامید ولی به علت اینكه تولد او در شمیران صورت گرفت،(1) میلسپو پسرش(2) را به نام تجریش می‌خواند. میلسپو اندكی پس از پایان دوره نخست‌ خدمت خود در ایران در سال 1927 م، از طرف وزارت امور خارجه آمریكا به سمت مشاور كل امور مالی «هائیتی» ( Haiti ) منصوب گردید كه درباره این ماموریت نیز كتابی با عنوان ( Haiti, under American Control) به رشته تحریر در آورد. (3) فعالیت وی در هائیتی سه سال ادامه یافت. وی از پایان سال 1929م، به آمریكا و فعالیت‌های دانشگاهی بازگشت و در سال 1930 به تدریس در دانشگاه «بروكلین» و همكاری با مؤسسه پژوهشی طرح‌‌های علوم اجتماعی واشنگتن پرداخت، تا آن كه دوباره در فاصله سالهای 1943 تا 1945 به ایران آمد و ریاست كل دارایی ایران را به عهده گرفت(4) و همان طور كه اشاره شد درباره ماموریت ثانوی خود در ایران همان كتاب آمریكایی‌ها در ایران را نوشت. و پس از بازگشت از ایران دوباره در همان شغل سابق در دانشگاه بروكلین مشغول به كار شد. میلسپو پس از اتمام ماموریت دومش در كتاب آمریكایی‌ها در ایران هر نكته مثبتی را در كتاب اول درباره شماری از ایرانی‌ها، از جمله رضاشاه گفته بود، كم و بیش پس گرفت. عجیب آن است كه میلسپو كه آتش خشم خود را متوجه استبداد و خودكامگی رضاشاه كرده بود، خود اعتراف داد كه نمی‌توانست در جامعه نسبتاً باز ایران تحت اشغال، پس از شهریور 1320 كه جناح‌ها و گروههای مختلف فراوان بود، خوب كار كند. ماموریت دوم میلسپو در ایران از بهمن 1321 تا آذر 1324 شكست كامل بود. دلایل شكست ماموریت دوم میلسپو متعدد است: عدم نیاز واقعی به مستشاری خارجی و آن هم با اختیار اجرایی بی‌‌اندازه، نخوت شخصی و كه حضور متفقین در ایران به آن دامن می‌زند، سالمندی او، وجود فضای باز سیاسی كه خلاف دوره اول ماموریت او، به روزنامه‌نگاران و نمایندگان مجلس اجازه داد به انتقادهای تند از او بپردازند. به طوری كه وضع روحی وی دگرگون شده بود و نسبت به همه چیز در ایران بدبین شده بود. میلسپو در سال 1949، بازنشسته شد و در پنج سال آخر زندگی رئیس شورای نویسندگان (سردبیری) روزنامه‌ «كالا مازوگازت» ( Kalamazoo Gazette) را به عهده داشت. (5) دكتر میلسپو سرانجام پس از 72 سال زندگی عصر روز 24 سپتامبر 1955 م به علت سكته قلبی درگذشت، اما تا صبح روز بعد كسی از مرگ او مطلع نشد، زیرا میلسپو به تنهایی زندگی می‌‌كرد و پسرش در آن زمان در شهر نیویورك زندگی می‌كرد همسایگان میلسپو به دلیل پخش صدایی رادیو از اطاق او به صورت متوالی در طول شب، كنجكاو شده و در صدد كشف علت این موضوع بر آمدند كه با جسد بی‌جان میلسپو سردبیر روزنامه شهرشان روبرو شدند. جنازه دكتر میلسپو در زادگاهش (آگوستا) در ایالت میشیگان به خاك سپرده شد. (6) دكتر میلسپو در طول زندگی خود ده كتاب به رشته تحریر در آورد كه به شرح ذیل است: 1.Party organization and Machinery in Michigan 1890 ]1917 2.The American Task in Persia (1925 3.Haiti , Under American Control (1931 4.Public Welfare Organization (1935 5.Local Democracy and Crime Control (1936 6.Crime Control by The National Government (1936 7.Democracy, Efficiency , Stability (1942 8.Peace Plans and American Choices (1942 9.American in Persia (1946 10.Toward Efficient Democracy (1946 میلسپو در نظر سیاسیون ایران نگاهی به اظهارنظرهای چند تن از كسانی كه در دوران ماموریت‌های میلسپو در ایران مسئولیتی به عهده داشته‌‌اند، جالب است. در این رابطه عبدالله مستوفی در كتاب «شرح زندگانی من» چنین آورده است: «... سر هم رفته خدمت این مستشارها برای كشور بی‌فایده نبود و برای بودجه ده بیست میلیون تومانی آن روزی ایران خوب بودند. خصوصاً قدرت دولت هم كه در همه جا بسط پیدا كرده و مالیات‌ها را خوب وصول می‌كرد، كمك زیادی در نظم عمل و حسن شهرت آنها كرد و همین حسن شهرت سبب شد كه برای دفعه دوم پس از شانزده هفده سال دكتر میلسپو را مجدداً برای اداره كردن مالیه طلبیدیم ولی این بار بودجه كشور بیست برابر سابق شد و سر به سیصد چهار صد میلیون تومان زده و كار به قدری شعبه پیدا كرده بود كه اداره آن به شخص باهوش‌تر از میلسپو حاجت داشت. سن دكتر هم زیاد شده و نمی‌توانست به تمام كارها برسد، قدرت سردار سپه هم در كار نبود ... مجلس ما هم از این میلسپوی كم هوش و حواس توقع اعجاز داشت و بار او را با رجوع كارهای اقتصادی خارج از اندازه سنگین كرد. این بود كه كار از خرك در رفت .... تا بالاخره همه تنگ آمدند و آقای دكتر را به خدا سپردند... »(7) و در جای دیگر می‌نویسد: «...دانش میلسپو كه دكتر اقتصاد بود چیزی نیست كه قابل انكار باشد ولی فعالیت و هوش «شوستر» را نداشت، وی مردی متین و آرام و شاید قدری ضعیف‌النفس بود ...» (8) ابوالحسن ابتهاج كه به عنوان رئیس بانك ملی ارتباطات فراوانی با وی داشته بر این باور است: «... تنها موفقیتی كه نصیب دكتر میلسپو گردید وصول مالیات‌های عقب افتاده از عده‌‌ای متنفذین ایران بود كه این موفقیت هم به هیچ‌وجه مربوط به شخص میلسپو نبود بلكه در نتیجه قدرت رضاشاه بود كه به واسطه به وجود آوردن حكومت مركزی قوی قادر بود تصمیمات وزارت دارایی را بدون ملاحظه و با كمال شدت اجرا نماید...» (9) حاج میرزا یحیی دولت آبادی هم معتقد است: «... میلسپو شخص فهمیده متینی است گرچه هوش و جربزه سرشاری ندارد ... »(10) مخبرالسلطنه هدایت نیز درباره میلسپو می‌نویسد: «میلسپو یك دنده است و بد كله! ...» (11) ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------- پی‌نوشت‌ها: 1ـ میلسپو، ماموریت آمریكایی‌ها در ایران، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، انتشارات پیام، ج اول 2536، ص 20. 2ـ پسر دكتر میلسپو در ماموریت دوم پدرش در ایران با او همراه بود و مخصوصاً در ایامی كه میلسپو در بیمارستان بستری بود، اغلب كارهای اداری او را انجام می‌داد. 3 - (Millspaugh , Americans in Persia , Washington D.C, 1946,P.67) 4- Who Was Who in U.S.A 5ـ نصرت‌الدوله و میلسپو (پایان ماموریت آمریكایی‌ها در ایران) به اهتمام دكتر ناصر‌الدین پروین، محمد رسول دریا گشت، تهران، انتشارات اساطیر، ج 1، 1380، ص 17و 18. 6ـ ماموریت آمریكایی‌ها در ایران، ص 21 و 22 به نقل از روزنامه Battle Greek News مورخ 26 سپتامبر 1955 منتشر شده است. 7ـ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، ج 3، ص 533. 8ـ همان، ص 531 9ـ سالنامه دنیا، ج 19، ص 139. 10ـ دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی، ج 4، ص 309. 11ـ هدایت، مهدیقلی، خاطرات و خطرات، ص 403. منبع: ماهنامه الکترونیکی « دوران » شماره 1 ، فروردین 1385 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ارانی که بود وچه کرد ؟

روز 14 بهمن 1318 تقی ارانی از بانیان پیدایش جنبش چپ و از موسسان حزب توده ایران در 38 سالگی در زندان رضاخان درگذشت . تقی ارانی فرزند ابوالفتح ارانی در 1282 ش. در تبریز چشم به جهان گشود. او دوره ابتدایی را در مدرسه فیوضات تبریز به پایان برد و برای ادامه تحصیل راهی تهران شد . دوره متوسطه را از 1294 تا 1300 ش . در دارالفنون گذراند و یک سال به تحصیل دانش پزشکی در همان مدرسه پرداخت و در 1301 با سرمایه شخصی برای ادامه تحصیل در رشته شیمی به آلمان رفت . از 1305 بورسیه وزارت جنگ شد و از آنجا حقوق دریافت کرد . او هنگام تحصیل برای امرار معاش ، مدتی نیز در چاپخانه کاویانی در آلمان کار کرد. ارانی در 28 آذر 1307 در دانشگاه برلین از رساله دکترای خود با عنوان «کاهش تاثیرات اسید ساب فسفریک بر تشکیل ترکیب ارگانیک » دفاع کرد. او مدتی نیز در دانشگاه برلین زبان فارسی را تدریس کرد و مقالاتی را نیز در دفاع از فرهنگ ایران باستان در مجلات فرنگستان و ایرانشهر به چاپ رساند. نخستین نشانه های گرایش به اندیشه های سوسیالیستی و مارکسیستی در آثار ارانی در آلمان نمایان شد . البته این گرایش بیشتر پس از آشنایی و ارتباط با دو ایرانی مقیم آنجا به نامهای مرتضی علوی و احمد اسدی صورت گرفت . در پاییز 1304 ارانی با این دو نفر فرقه «جمهوری انقلابی ایران» را در برلین بنیان گذاردند. پس از به سلطنت رسیدن رضاشاه فرقه «جمهوری انقلابی ایران» در رویکردی منفی نسبت به پادشاهی رضاخان بیانیه ای منتشر کرد و در آن اعلام داشت که این واقعه به معنی ادامه تسلط ثروتمندان بر فقرا است و ما خواهان آزادی و استقرار حکومت جمهوری ملی در ایران هستیم . نویسندگان بیانیه از مردم خواستند که هرچه زودتر حکومت را ساقط کرده و خود قدرت را در دست گیرند . در پاییز 1306 فرقه «جمهوری انقلابی ایران» جزوه ای به نام «بیان حق» منتشر کرد که مهمترین بیانیه این فرقه سیاسی بود . انتشاردهندگان این بیانیه خواهان سرنگونی سلطنت پهلوی ، از بین بردن اشراف و اعیان ، حفظ منافع دهقانان و کارگران و برپایی جمهوری ملی شدند و اعلام داشتند که غایت مبارزه ما سرکوب دشمنان داخلی و خارجی ملت ستمدیده ایران است . این مواضع تند دولت ایران را به عکس العمل واداشت و مصرانه از دولت آلمان خواستار اخراج دانشجویانی شد که در این جریان دست داشتند و البته تا حدودی موفق هم شد . ارانی از اخراج در امان ماند و کماکان توانست به تحصیل و فعالیتهای خود ادامه دهد . حتی بورس تحصیلی او از طرف وزارت جنگ قطع نشد . سپس آزادانه به ایران آمد و مشاغل و مناصب مهمی به دست آورد . حتی پس از دستگیری وی در 1316 نیز هیچگونه اشاره ای به فعالیتهای وی در این دوران نشده است . در گزارشهایی هم که توسط محمدعلی فرزین وزیر مختار ایران در آلمان در مورد رفتارهای سیاسی دانشجویان ایرانی حاضر در آنجا به ایران فرستاده شده است ، حرفی از ارانی نیست . در مورد ایدئولوژی فرقه جمهوری اختلاف نظر وجود دارد . ایرج اسکندری که در زمان تحصیل در فرانسه بنا بر توصیه عموی خود سلیمان میرزا اسکندری با فرقه همکاری داشت ، آنان را دارای ایدئولوژی کمونیستی می داند و از آن با عنوان «نخستین گروه دانشجویان کمونیست» نام می برد . ارانی فرقه «جمهوری انقلابی ایران» را فرقه ای کاملا کمونیستی می داند و بررسی مواضع فرقه در بیانیه ها نیز موید همین نظر است . ارانی در 1308 به ایران بازگشت و در چندین مدرسه از جمله ایرانشهر ، ثروت ، معرفت و دارالمعلمین دروس فیزیک و شیمی و زبان آلمانی و بعضی درسهای تخصصی دیگر را تدریس کرد . او همچنین سعی در جذب دانش آموزان با استعداد مدارس دیگر به محفل خانگی خود داشت . همین جلسات کم کم گروهی را دور ارانی جمع کرد که منشا بحثهای بسیار زیادی شد . بسیاری از آنها جزو افرادی بودند که بعداً دستگیر شدند و عنوان «گروه 53 نفر» بر آنها نهاده شد . همچنین بسیاری از آنها بنیانگذاران و رهبران حزب توده ایران شدند که برای همیشه ارانی را به عنوان رهبر معنوی خود پذیرفتند . در بهمن 1312 چهار سال پس از ورود ارانی به ایران نخستین شماره مجله «دنیا» به چاپ رسید . همکاران ارانی ایرج اسکندری و بزرگ علوی بودند. تهیه مقالات علمی بر عهده ارانی بود و او علاوه بر این بر تمام مراحل کار ، حتی غلط گیری مجله نظارت داشت . ارانی آن دسته از نوشته های خود را که جنبه علمی محض داشت با نام اصلی خود و نوشته های دیگر خود را با نام مستعار احمد قاضی به چاپ می رساند . از مجله «دنیا» در طول دو سال 14 شماره به چاپ رسید و شمارگان آن در حدود 200 نسخه بود . ارانی هدف از انتشار مجله را آشنا کردن خوانندگان با مبانی علمی تمدن جدید عنوان کرده بود . خط تبلیغی وی در این مجله اشاعه سوسیالیسم و کمونیسم بود که وی برای آنها سابقه ای به قدمت تاریخ جامعه بشری قائل بود . در همین سالها رابطه ای بین ارانی ، نصرالله اصلانی معروف به کامران ، از کمونیستهای ایرانی عضو کمینترن ، و عبدالصمد کامبخش شاهزاده قاجاری که مدتی در شوروی تحصیل کرده بود و سپس به نیروی هوایی پیوست و بعد از مدتی به جرم جاسوسی اخراج و زندانی گردید ، برقرار شد . ارانی در 16 اردیبهشت 1316 دستگیر شد . پیش از او چند نفر دیگر دستگیر شده بودند . ارانی در دفاعیه خود در رابطه با دستگیر شدگان و متهمان مدعی شد که گناه بازداشت شدگان تنها «داشتن یک عقیده اجتماعی» بوده است . به نظر ارانی مصوبه 22 خرداد 1310 مجلس شورای ملی مبنی بر اینکه داشتن هرگونه رویه یا مرام اشتراکی یا عضویت در گروه یا جمعیتی با این مرام ، چه در ایران و چه در خارج از کشور جرم است ، و از معتقدان به این اندیشه با عنوان « مقدمین علیه امنیت کشور » نام برده شده است مخالف قانون اساسی و روح آزادی است ، زیرا این مصوبه منجر به محدودیت فکر می شود . او از این مصوبه با عنوان «قانون سیاه» نام برد و خواهان لغو آن شد . سپس سه عامل غیر قضایی را باعث به وجود آوردن این دستگیریها دانست : «سیاست داخلی به جهت ترساندن توده از آزادی افکار و عقاید، سیاست خارجی برای انتظام بعضی روابط ، شهوت فوق العاده شهربانی تهران برای تظاهر و خودنمایی» در نهایت اینکه این یک فرقه ساختگی است که «ساختمان آن روی میز اداره سیاسی شهربانی انجام گرفته و بر همه تحمیل شده است» ارانی 15 دلیل بر مجرم بودن شهربانی و نادرست بودن ادعانامه دادستان اقامه کرد و سرانجام اعلام داشت «من شخصا داخل جریان فرقه اشتراکی نبوده و چنین فرقه ای را تاسیس نکرده ام و به عقیده من چنین فرقه ای اصلا وجود ندارد» سرانجام رای دادگاه عالی جنایی در باره «گروه 53 نفر» اعلام شد و تقی ارانی برای عضویت در فرقه اشتراکی در ایران طبق ماده یک قانون مصوب 1310 به 10 سال حبس مجرد محکوم گردید و گفته شد که اشد مجازات در باره او قابل اجراست . در داخل زندان بدترین شرایط را برای ارانی ایجاد کردند و بیشترین سختگیریها و شکنجه های جسمی و روحی نصیب او شد و بیشتر دوران زندان را در انفرادی گذراند. از جمله دلایل این سختگیریها را رفتار ارانی دانسته اند که «با شور و شوق انقلابی بی نظیری مشغول فعالیت سیاسی و مبارزات بود» سلول ارانی را دائماً تغییر می دادند ؛ و دیگر اینکه ارانی در دادگاه شهربانی را مجرم دانست که احتمالا همین موضوع بر سختگیری علیه وی افزود. سرانجام ارانی در 14 بهمن 1318 در 38 سالگی در زندان درگذشت . مسئولان زندان علت مرگ او را بیماری تیفوس که در زندان شیوع پیدا کرده بود عنوان کردند . ولی دوستان ارانی معتقد بودند که او را در زندان کشته اند و علائم مسمومیت در بدن او وجود داشته است. البته شرایطی که برای او در زندان ایجاد کردند به نحوی بود که به مرگ او منجر شود . کالبد ارانی به شکلی درآمده بود که به سختی شناسایی شد . پیکر او را در ابن بابویه تهران به خاک سپردند . منبع: فرهنگ ناموران ، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی ، ج 2 ، تهران 1384 ، ص 337 تا 341  منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

مهمترین رویدادهای 12 بهمن 1357

روز 12 بهمن 1357 امام خمینی پس از سال‌ها دوری و تبعید به كشور بازگشت. ایران اسلامی شاهد بزرگترین و تاریخی‌ترین استقبال بود. حضور میلیونی مردم كه صف مستقبلین را از فرودگاه تهران تا بهشت زهرا امتداد داده بود، حاكی از عشق و علاقه بی‌نظیر آنها به رهبر خویش بود. حضرت امام به هنگام خروج از فرانسه با ارسال پیامی خطاب به مردم فرانسه، ضمن اظهار تشكر از آنها خداحافظی كردند. امام خمینی پس از اقامه نماز در كف هواپیما، روی دو پتو با آرامش خوابیدند. این در حالی بود كه همه علاقمندان، دوستداران و نزدیكان ایشان، نگران انجام این پرواز بودند. خطر انهدام هواپیما و یا ربودن آن در آسمان چیزی بود كه همه را تا لحظه فرود آن در فرودگاه تهران، نگران ساخته بود. با ورود حضرت امام به سالن فرودگاه، فریاد «الله اكبر» سالن فرودگاه را به لرزه در آورد. مستقبلین با خواندن سرود «خمینی ای امام»، اشك‌های مشتاقان را بر گونه‌هایشان جاری كردند. حضرت امام طی بیاناتی در فرودگاه تهران گفتند: من از عواطف طبقات مختلف ملت تشكر می‌كنم. عواطف ملت ایران به دوش من بارگرانی است كه نمی‌توانم جبران كنم. ایشان ضمن اشاره به اینكه طرد شاه از كشور قدم اول پیروزی بود، همگان را به وحدت كلمه و ادامه مبارزه تا قطع كامل ریشه‌های فساد ترغیب كردند. ایشان سپس از آنجا عازم بهشت زهرا شدند. حضرت امام در اولین سخنرانی خود در میان انبوه مستقبلین مشتاق در بهشت زهرا، گفتند: من وقتی چشمم به بعضی از اینها كه اولاد خودشان را از دست داده‌اند می‌افتد، سنگینی‌ای در دوشم پیدا می‌شود كه نمی‌توانم تاب بیاورم. محمدرضا پهلوی فرار كرد و همه چیز ما را به باد داد. مملكت ما را خراب كرد و قبرستان‌های ما را آباد. ایشان اضافه كردند: من دولت تعیین می‌كنم، من توی دهن دولت می‌زنم ... من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می‌كنم. من به ارتش یك نصیحت می‌كنم و یك تشكر ..... [ما] می‌خواهیم ارتش مستقل باشد. آقای ارتشبد شما نمی‌خواهید؟ آقای سرلشكر شما نمی‌خواهید مستقل باشید؟ و اما تشكر می‌كنم از قشرهایی كه متصل شدند به ملت. با وجود سرمای زمستان، دیشب هزاران مشتاق زیارت حضرت امام، در مسیر حركت ایشان خوابیدند. شهرهای كشور در شادی ورود امام، غرق نور و گل و فریاد بود. از هنگام هجرت حضرت امام از نجف اشرف به پاریس، تراكم سخنرانی‌ها، مصاحبه‌ها و پیام‌های ایشان در این مدت كوتاه یعنی (118 روز اقامت در نوفل لوشاتو) ، قابل توجیه و تأمل است. به طوری كه ایشان در برخی از روزها به سؤالات چندین رسانه خبری و تبلیغاتی پاسخ داده‌اند. مثلا در تاریخ نوزدهم دی ، ایشان در ده مصاحبه جداگانه شركت كردند و كثرت مصاحبه‌ها، حكایت از علاقه خبرنگاران و اشتیاق امام برای رساندن پیام خود به دنیاست. آمار این مجموعه عظیم از این قرار است: سخنرانی‌ها 59 مورد ، مصاحبه‌ها 108 مورد ، پیام‌ها 36 مورد ، نامه‌ها و تلگراف‌ها و فرمان‌ها 6 مورد ، جمع 209 مورد در حالی كه مراسم ورود حضرت امام به طور مستقیم از تلویزیون پخش می‌شد، نظامیان با یورش به ساختمان صدا و سیما از ادامه پخش آن ممانعت كردند. عده‌ای از مردم با قطع جریان پخش مستقیم ورود حضرت امام از تلویزیون به علت هجوم مأمورین نظامی، از عصبانیت تلویزیون‌های خود را به خیابان پرت كردند. امام خمینی در شب اول اقامت خود در مدرسه رفاه، طی سخنانی با اعضای كمیته استقبال، بر لزوم حفظ وحدت تأكید نمودند. روحانیون متحصن در دانشگاه، با انتشار آخرین اعلامیه خود، به تحصن پایان دادند. در پی درخواست مجدد بختیار برای ملاقات با حضرت امام خمینی، ایشان گفتند: ملاقات با بختیار را در صورت استعفای وی می‌پذیرم. شاپور بختیار در آستانه ورود امام خمینی پیامی انتشار داد. وی در پیام خود مردم را نسبت به ادامه اعتراضات و تظاهرات، خصوصا در روز ورود حضرت امام، تهدید كرد. از دیگر رویدادهای 12 بهمن 1357 کناره گیری دكتر علی آبادی ، عضو شورای سلطنت، از عضویت این شورا بود، دانشجویان ایرانی در مقابل سفارت ایران در آمریكا تظاهرات كردند، سخنگوی كاخ سفید اعلام كرد سخنان ضد آمریكایی آیت‌الله خمینی، تغییری در موضع ایالات متحده در قبال ایران به وجود نیاورده است، آمریكا مقداری از دستگاه‌های الكترونیكی محرمانه خود را از ایران خارج كرد و نیروی هوایی سیستم‌های محرمانه جنگنده‌های اف چهارده را مخفی كرد. گفتنی است كه یكی از وظایف هایزر در ایران، انجام همین مأموریت بوده است. در همین روز بانك‌های سوئیس گفتند كه پول‌های ایران را پس نمی‌دهند. در این روز همچنین مطبوعات نوشتند که : قراردادهای خرید اسلحه ایران از انگلیس لغو شده است. مقامات لندن گفتند به علت لغو این خریدها، انگلیس معادل چهار میلیارد دلار بابت عدم فروش و بیكار شدن بیست هزار نفر، زیان خواهد دید. در لیبی به حمایت از انقلاب اسلامی مردم مسلمان ایران، یك راهپیمایی ترتیب یافت. یك سخنگوی جنبش پولیساریو در الجزیره اعلام كرد كه امام خمینی قبل از عزیمت به ایران در فرانسه، هیأت نمایندگی پولیساریو را به حضور پذیرفته‌اند. وزیر انرژی آمریكا اعلام كرد در صورت ادامه عدم صدور نفت ایران، كشورش مجبور به جیره‌بندی نفت خواهد بود. منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

کابینه محلل

روز 11 بهمن 1343 كابینه امیرعباس هویدا از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفت. این رویداد 10 روز پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر پیشین ، 5 روز پس از مرگ وی و انتصاب هویدا توسط شاه به نخست وزیری و 4 روز پس از معرفی کابینه او به شاه و مجلس ، صورت گرفت . امیرعباس هویدا در شرایطی فرمان نخست‌وزیری گرفت كه حتی در بایگانی دربار پهلوی، به علت التهابات موجود، تاریخ رونوشت این فرمان را هفتم دی ماه 1343 ثبت كرده اند. یعنی یك ماه قبل از تاریخ واقعی فرمان نخست‌وزیری او. طبیعی است كه اگر این ثبت تاریخی را ناشی از اشتباه ثبات دفتر مخصوص شاهنشاهی، آن هم به علت شرایط بحرانی آن روزگار ندانیم، می‌بایست به تحلیل‌هایی روی آوریم كه ممكن است ما را در این راه به طریق اشتباه رهنمون گردد. در حالی كه حسنعلی منصور در بیمارستان پارس كه تحت ریاست منوچهر شاهقلی، هم مسلك بهائی هویدا بود، با مرگ دست و پنجه نرم می‌كرد، امیرعباس هویدا بنا بر فرمان شفاهی محمدرضا پهلوی، به عنوان كفیل نخست‌وزیر، به اداره امور مشغول بود و در همین حال در بعضی از محافل سیاسی كه به كانون قدرت نزدیك بودند، گفته می‌شد: «با وجودی كه حال آقای منصور رو به بهبود است ولی دیگر از ایشان كاری برای یكی دو ماه آینده ساخته نیست و ممكن است كمی كه حالشان بهبود یابد، برای معالجه كامل به یكی از كشورهای خارج كه بیش از همه آمریكا است، اعزام شوند و دولت فعلی به ریاست امیرعباس هویدا به عنوان كفیل نخست‌وزیر به خدمت خود ادامه دهد و به این ترتیب، فعلاً موضوع تغییر دولت در میان نیست.» مدت كوتاهی قبل از اینكه حسنعلی منصور در بهارستان با گلوله‌های شهید محمدبخارایی از پای درافتاد، این موضوع مطرح می‌شد كه ممكن است دولت او دستخوش تغییر قرار گیرد، كه با كشته شدن او، این تغییر عملی شد و امیرعباس هویدا كه نزدیك به دو دهه با او سابقه همكاری و دوستی داشت، به جای او نشست. هویدا از روزی كه حسنعلی منصور راهی بیمارستان شد، بخوبی می‌دانست كه در صورت مرگ منصور، تشكیل كابینه جدید به او محوّل خواهد شد. امیرعباس هویدا، نخست‌‌وزیر كابینه‌ای بود كه حسنعلی منصور آن را تشكیل داده بود و دستخوش هیچ تغییری نشد. حتی وزارت دارایی را كه وزیر آن، نخست‌وزیر شده بود برای مدتی، خودش سرپرستی می‌كرد. هویدا آخرین دبیر‌كل حزب ایران‌نوین امیرعباس هویدا، چهارمین و آخرین دبیر‌كل حزب ایران‌نوین، فرزند میرزا حبیب‌الله عین‌الملك و افسرالملوك در اواخر سال 1298 در تهران متولد شد. پدر و پدربزرگش از بهائیان بنام بودند. عین‌الملك هویدا، عضو وزارتخارجه و مدت‌ها مأمور خدمت در دمشق و بیروت بود. به همین خاطر دوران كودكی و نوجوانی هویدا نیز در دمشق و بیروت گذشت. هویدا در بیروت به مدرسة فرانسوی‌ها رفت و در سال 1316 فارغ‌التحصیل شد. مدت كوتاهی بعد برای ادامه تحصیل و زندگی راهی فرانسه و سپس انگلستان شد. ولی پس از حدود نُه ماه و در حالی كه روابط سیاسی ایران و فرانسه تیره شده بود، ناگزیر به بروكسل رفت و در دانشگاه آزاد آن شهر در رشته علوم سیاسی ثبت نام كرد و پس از سه سال لیسانس گرفت. هویدا پس از حدود شش سال تحصیل و اقامت در كشورهای مختلف اروپایی در بیست‌ویكم دی 1321 به ایران بازگشت و از وزارت امور خارجه تقاضای شغل و كار كرد و با نفوذ انوشیروان سپهبدی، شوهرخاله‌اش، تقاضای او پذیرفته شد و از دوازدهم شهریور 1322 با پایة سه و حداقل حقوق آن در سمت «كارمند دفتر وزارتی» وزارت امور خارجه كار خود را آغاز كرد. هویدا پس از مدتی كوتاه و در اول مهر 1322 به خدمت نظام رفت و در دانشكده افسری در رشته توپخانه خدمتش را زیر نظر نعمت‌الله نصیری آغاز نمود. در اول مهر 1323 بار دیگر به وزارت امور خارجه بازگشت و پس از مدتی فعالیت در اداره اطلاعات، در دوازدهم بهمن 1323 به اداره سوم سیاسی آن وزارتخانه منتقل و در اول مرداد 1324 هم به عنوان وابسته سفارت ایران راهی پاریس شد. چند ماه پس از آن بود كه نام او به اتفاق دوست نزدیكش حسنعلی منصور در ماجرای قاچاق ارز بر سر زبان‌ها افتاد. مدت كوتاهی بعد در اول آبان 1325 هویدا به عنوان كارمند اداره حفاظت منافع ایران در ‌آلمان منصوب گردید. هویدا پس از مدتی با پا در میانی عبدالله انتظام، كنسول ایران در اشتوتگارت شد. در اسفند 1329 كه عبدالله انتظام در كابینه حسین ‌علاء وزیر امور خارجه شد، هویدا هم به تهران بازگشت و منشی مخصوص او گردید. با نخست‌وزیر شدن دكتر مصدق و انتصاب باقر كاظمی به وزارت امور خارجه، هویدا به معاونت اداره سوم سیاسی آن وزارت خانه منصوب شد. مدت كوتاهی بعد و در بیست‌ونهم مهر1330 مأمور خدمت در كمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در ژنو شد و بیش از پنج سال در این كمیساریا در ژنو باقی ماند. در سیزدهم اسفند 1335 بنا به خواسته رجبعلی منصور (پدر حسنعلی منصور، دوست دیرین هویدا) كه سفیر ایران در تركیه بود، هویدا به عنوان رایزن سفیر به آنكارا رفت. در اواخر سال 1336 كه عبدالله انتظام مدیرعامل شركت ملی نفت ایران شد، هویدا را با خود به آن شركت برده و تا هنگام حضور در كابینه حسنعلی منصور در اواخر سال 1342، از سوی وزارت امور خارجه مأمور خدمت در شركت ملی نفت ایران باقی ماند. با انتصاب حسنعلی منصور به مقام نخست‌وزیر در هفدهم اسفند 1342 هویدا هم به عنوان وزیر دارایی وارد كابینه او شد كه شركت ملی نفت از زیر مجموعه‌های آن وزارتخانه بود. هویدا كه از مؤسسان كانون مترقی و حزب ایران‌نوین بود و در هر دو تشكل قائم‌مقام حسنعلی منصور به شمار می‌رفت، در مقام وزیر دارایی هم مدتی قائم‌مقام این حزب باقی ماند و سپس جای خود را به عطاءالله خسروانی سپرد. پس از ترور منصور در اول بهمن1343، هویدا از سوی شاه مأمور تشكیل دولت شد و در حالی كه بسیاری تصور می‌كردند عمر دولت او چندان پایا نخواهد شد، تا شانزدهم مرداد 1356 نخست‌وزیر بود. در دوره نخست‌وزیری او وابستگی ایران به بلوك غرب و آمریكا تكمیل شد و با گرایش شتاب‌آلود شاه به سوی استبداد، حكومت رعب و وحشتی كم‌نظیر، توأم با فسادی بی‌سابقه در ایران حاكم گردید. پدر و پدربزرگ هویدا از بهائیان بنام و از نزدیكان میرزا حسینعلی بها و عباس ‌افندی بودند و در دوران نخست‌وزیری او بهائیان در شئون مختلف كشور رسوخ و نفوذ كردند. با این حال او خود را بهایی نمی‌دانست و بیشتر راغب بود فردی لاییك شناخته شود. او عضو لژهای فراماسونری بود و بیشتر اعضای دولت او هم فراماسون بودند. هویدا در دی 1353 كلالی را از دبیر‌كلی حزب ایران‌نوین (البته با متقاعد ساختن شاه) كنار نهاد و خود دبیر‌كل این حزب شد. با انحلال احزاب چندگانه و تأسیس حزب رستاخیز در یازدهم اسفند 1353 باز هم هویدا با حفظ مقام نخست‌وزیری، به عنوان اولین دبیر‌كل حزب رستاخیز منصوب شد. هویدا در كنگره دوم حزب رستاخیز در آبان 1355 دبیر‌كلی را به جمشید آموزگار سپرد و نهایتاً در شانزدهم مرداد 1356 هم از مقام نخست‌وزیری بركنار شد تا رقیب دیرینه‌اش آموزگار به جای او بنشیند. هویدا مدت كوتاهی بعد و در حالی كه تحولات انقلابی مردم ایران در حال گسترش بود، به جای اسدالله علم كه سخت بیمار بود، به وزارت دربار منصوب شد و در این سمت بود كه با اشاره شاه و به دستور او اعضای دفتر مطبوعاتی‌اش مقاله كذایی «ایران و استعمار سرخ و سیاه» را با نام نویسنده‌ای موهوم (احمد رشیدی‌مطلق) نوشتند. مقاله در هفدهم دی 1356 در روزنامه اطلاعات منتشر شد و به سرعت طوفانی بر ضد رژیم بر پا ساخت. هویدا در شهریور 1357 از وزارت دربار عزل و جای خود را به علی‌قلی اردلان سپرد. به دنبال گسترش ناآرامی‌های سیاسی و انقلابی و به هدف كندتر ساختن دامنه مخالفت‌ها در آبان 1357 به دستور شاه دستگیر و در مهمانخانه ‌ساواك در منطقه شیان تهران زندانی شد و تا پایان كار قطعی رژیم پهلوی كماكان در زندان بود. با پیروزی انقلاب اسلامی به بازداشتگاه نظام انقلابی جدید منتقل شد و توسط آیت‌‌الله صادق خلخالی محاكمه و به مرگ محكوم شد و این حكم در هجدهم فروردین 1357 بلافاصله به اجرا درآمد. فساد در کابینه هویدا سند زیر نمونه ای از اسناد ساواک در مورد فساد در کابینه هویدا است : از : 20هـ ه تاریخ: 5 / 12 / 47 به : 322 شماره: 44429 / 20 هـ 5 موضوع: وزارت پست و تلگراف اخیراً در افواه شایع شده است كه دولت آقای هویدا به قدری آلوده به فساد و دزدی شده كه بالاخره روزی رسوا خواهد شد و معلوم نیست روی چه اصل شاهنشاه آریامهر عذر آقای هویدا را نمی‌خواهند تا مردم از این وضع نابسامانی كه در دستگاه دولت بوجود آمده راحت و از طرفی هم گفته می‌شود تاكنون هیچ عمل مثبت و قابل توجهی هم انجام نداده است. (ضرابخانه) منابع : سه حزب مردم، ملیون و ایران نوین، مظفر شاهدی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار 1387 قصه هویدا ، ابراهیم ذوالفقاری ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1386 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

زندگی نامه موسس حوزه‌ علمیه‌ قم

آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی موسس حوزه‌ علمیه‌ قم در سال 1276 (ه.ق) مصادف با 1239 (ه.ش) در روستای مهرجرد میبد، واقع در 60 کیلومتری یزد به دنیا آمد. پدر ایشان مردی پارسا بود که هر چند از تحصیل علم بی‌نصیب مانده بود؛ اما از زهد و تقوی بهره داشت. دوران کودکی عبدالکریم در دامان پرمهر مادری مهربان سپری گشت و مانند اکثر کودکان آن زمان در محیطی به دور از آموزش‌های علمی روزهای کودکی را سپری می‌کرد؛ ولی روزگار سرنوشت و تقدیری شگرف را برای این کودک روستایی نگاشته بود و مشیت الهی بر این امر قرار گرفته بود که وی تبدیل به یکی از برجسته‌ترین و تاثیرگذارترین علمای دینی مذهب شیعه گردد. روزی شوهرخاله عبدالکریم به نام محمدجعفر، معروف به «میرابوجعفر» که روحانی بود، به مهرجرد آمد. وی در همان دیدار نخست آثار استعداد و نبوغ را در رفتار این کودک مشاهده کرد. به همین دلیل عبدالکریم را برای یادگیری دانش، با خود به اردکان برد و به مکتب‌خانه سپرد. عبدالکریم در مکتب‌خانه اردکان، در محضر «مجدالعلمای اردکانی» یکی از بزرگان آن دیار ، دروس نصاب‌الصبیان، صرف، مقدمات علوم و ادبیات را با عشق و علاقه فراوان آموخت. در حالی که هنوز 10 سال از بهار عمرش سپری نگردیده بود، از سایه پرمهر پدر بی‌نصیب گشت، از این رو راه مهرجرد را در پیش گرفت و خود را در کنار مادر غمدیده تنها و دور از مکتب یافت. چند سال را محروم از مکتب و دوستان در روستای مهرجرد گذراند؛ ولی پس از چندی شور و شوق دانش‌آموزی او را بی‌قرار ساخت. به همین دلیل عشق و دلبستگی خویش به علوم دینی را با مادر در میان گذاشت. مادر کوله بار سفر فرزندش را به سوی حوزه علمیه یزد بست و با چشمانی پر از اشک شوق و هجران، فرزند دلبندش را راهی آن سامان ساخت. شیخ عبدالکریم به یزد رفت ولی پس از تحصیل مبادی فقه و اصول، ماندن در این شهر را نپسندید و تصمیم به مهاجرت به کربلا گرفت. او راهی عراق شد و حدود سال 1298 ق در مدرسه‌ علمیه‌ حسن‌خان سکونت و به محضر استاد بزرگ فاضل لنکرانی راه یافت. شرح لمعه و قوانین را در محضر ایشان خواند با رحلت میرزای بزرگ (مؤسس حوزه‌ علمیه‌سامرا) و بیم از رونق افتادن حوزه علمیه این شهر آیت‌ الله فاضل لنکرانی، شیخ عبدالکریم را برای ادامه‌ تحصیل از کربلا به سامرا فرستاد. ‌آیت‌ الله حائری سطوح عالیه‌ را در حوزه‌ سامرا در محضر شهید آیت‌ الله شیخ فضل‌ الله نوری و مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی شیرازی فراگرفت. در درس خارج نیز بیشتر از محضر تدریس آیت‌الله سید محمد فشارکی استفاده می‌کرد. با هجرت آیت‌ الله فشارکی به نجف اشرف،‌ شیخ عبدالکریم حائری نیز پس از حدود 13 سال سکونت در سامرا به نجف هجرت نمود و علاوه بر درس استادش آقای فشارکی در درس آیت‌الله العظمی آخوند ملا محمدکاظم خراسانی نیز شرکت نمود. سرانجام بعد از حدود 16 سال آیت‌الله حائری بار دیگر به کربلا هجرت نموده و تا سال 1332... در کربلا اقامت نمود. شیخ عبدالکریم حائری در سال 1332 یا 1333، به خواهش فرزند حاج آقامحسن اراکی به اراک مهاجرت کرد و بیش از 8 سال در آن شهر عهده‌دار اداره‌ حوزه‌ علمیه‌ و تربیت طلاب شد تا جایی که تعداد طلاب در حوزه‌ اراک از 300 نفر گذشت و اراک به یک مرکز عظیم علمی و تحقیقی تبدیل گردید. در سال 1340ق آیت‌ الله حائری برای زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و گذراندن تعطیلات ایام نوروز (1301ش) از اراک به قم حرکت کرد. در آن هنگام بسیاری از مردم ایران که از تهران، اصفهان، کاشان و اراک و نقاط دیگر برای شروع سال نو به قم آمده بودند و جمعی از علما و خطبا هم که به همین عنوان مشرف بودند، برای زیارت و دست‌بوسی ایشان آمده، ضمنا تقاضای اقامت در قم را از ایشان کردند تا این شهر مذهبی را محل توقف خود قرار داده و تشکیل حوزه دهند. علاقه‌ای که عموم مردم قم و زوار آن سال ابراز داشتند، حاج شیخ را به حال تردید درآورده و فرمودند: استخاره خواهیم کرد. سپس صبحگاهی به حرم حضرت معصومه مشرف شدند و با قرآن کریم استخاره کردند، ‌آیه‌ 93 سوره یوسف آمد: «اذْهَبُواْ بِقَمِيصِي هَـذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ» و اولین جمله‌ای که در اول صفحه‌ قرآن بود، آیه: «وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ» بود. پس با عزمی راسخ و قلبی مطمئن بنا را بر توقف گذارده و به منزل حاج سید علی مصطفوی، تاجر قمی که علما و طبقات تجار و اصناف دیگر، اجتماع کرده و انتظار تصمیم نهایی ایشان را داشتند،‌ آمده و نتیجه استخاره را به استحضار رساند. قم از روزهای اول تولد تشیع در ایران، به مرکزیت شیعه شهرت داشته و با ورود حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و بعدها به سبب وجود بارگاه آن حضرت به عظمتش افزوده شد و مورد توجه مشتاقان علم و ایمان قرار گرفت. این شهر مقدس تاریخ درخشانی در خصوص برپایی حوزه‌ علمیه و پایگاه دینی مردم دارد. اولین کسانی که در این شهر برای تاسیس حوزه علمیه قیام کردند، محدثان و راویان قبیله اشعری بودند، سپس ظهور شخصیت‌های بزرگی مثل کلینی و شیخ صدوق و پس از آن روی آوردن شیعیان به این حوزه بر رونق قم افزود. اما در سال‌های پیش از ورود شیخ عبدالکریم حائری، قم آن رونق اولیه را در مرکزیت علوم دینی از دست داده بود و آن که همت دوباره و مردانه‌ای در این راه گمارد و حوزه‌ای هم‌طراز و بلکه اجل از حوزه‌ی نجف اشرف و عتبات عالیات تاسیس نمود، شخص آیت‌الله حائری بود. در سال 1340‌ق، مدتی بعد از ورود آیت‌الله حائری به قم، حوزه علمیه این شهر به طور رسمی تاسیس شد. مقارن با تاسیس حوزه‌ رویدادهای مهمی نیز در ایران و جهان به وقوع پیوست که آیت‌الله حائری با کیاست و دوراندیشی ویژه‌ای از این رویدادها کمال بهره‌برداری را به نفع تاسیس حوزه نمود. اهم این وقایع عبارت بودند از: 1. کودتای 1299 رضاخان: رضاخان برای رسیدن به قدرت به پشتیبانی علما نیاز داشت. از این رو تلاش می‌کرد با نزدیک شدن به علما به این مهم دست یابد. در این میان آیت‌الله حائری با استفاده از فرصت پیش آمده، حوزه علمیه را بدون هیچ بازدارنده‌ سیاسی تاسیس نمود. 2. آغاز جنگ جهانی اول: با آغاز جنگ جهانی اول، نجف و کربلا برای طلاب و علما ناامن گردیده بود و آمد و شد طلاب در آن شهرها به سختی صورت می‌گرفت. این ناامنی سبب شد که بسیاری از علما، این شهرها را به مقصد قم که تنها بدیل این کانون‌های علمی و جای امن برای کارهای علمی بود، ترک گویند. ناامن شدن این مراکز علمی سبب شد علما و فضلایی که از ناامنی این مرکزهای علمی نگران بودند، جذب حوزه‌ قم گردند چرا که آیت‌ الله حائری با تدبیرها، دوراندیشی‌ها و شناخت دقیق از فرصت‌های پیش آمده، حوزه‌ امن و آرامی را برای تحصیل علم آماده کرده بود. 3. تبعید مراجع نجف به ایران: مرجعیت شیعه در زمان تأسیس حوزه‌ علمیه قم با سید عبدالحسین اصفهانی و نائینی بود. مراجع نجف به خاطر رویارویی با دولت استعمارگر انگلیس که می‌خواست، امتیاز دو رود بزرگ دجله و فرات را ویژه‌ خود گرداند، به ایران تبعید شدند. تبعید این بزرگان به ایران قم را به عنوان یک مرکز مهم تعلیم و تربیت دینی و بدیل عتبات رسمیت بخشید. آیت الله حائری از مجموعه رویدادهای فوق در جهت تشکیل، توسعه و رسمیت بخشیدن به حوزه‌ علمیه قم استفاده نمود. ایشان تاسیس و حفظ حوزه‌ علمیه‌ قم را از اهم واجبات می‌دانسته‌ و با کیاست و دوراندیشی و تدبیر خود سعی می‌کرد بهانه‌ای به دست دشمنان نداده و از نهال نوپای حوزه‌ علمیه به شدت حفاظت نماید تا به باروری و باردهی رسد؛ به نحوی که در ماجراهایی نظیر آیت‌الله بافقی، ‌آیت‌الله حائری که با هوشیاری مخصوص خود دریافته بود که رضاخان فقط به دنبال بهانه‌ مختصری است که حوزه‌ علمیه را از ریشه برکند، سکوت را پیشه ساخت. رضاخان خود گفته بود: «اگر حاج شیخ عبدالکریم نفس می‌کشید، یک کلمه‌ای می‌گفت فوری ماشین در خانه‌اش حاضر می‌کردم و می‌فرستادمش آنجا که عرب نی انداخت». آیت الله حائری دلیل رفتار خود را این گونه شرح می‌دهد: «من در مسائلی که از کنه آن آگاهی ندارم، به هیچ وجه دخالت نمی‌کنم و از آنجایی که ایران کشور ضعیفی است و پیوسته تحت فشار و استعمار کشورهای قدرتمندی چون روس و انگلیس می‌باشد، امکان دارد خطوط سیاسی که در ایران وجود دارد، از سوی این قدرت‌های استعماری ترسیم شده باشد و کسانی که در سیاست دخالت می‌کنند، امکان دارد ملعبه دست این قدرت‌ها بوده و ناآگاهانه آب به آسیاب دشمن بریزند. من اگر در کشور فرانسه انگلیس و روس بودم، مسلماً در سیاست دخالت می‌کردم، چون خطوط سیاسی در آنجا روشن بوده و از جایی دیگر این جریانات تحمیل نمی‌شود، بنابراین دخالت خود را در سیاست مقدور نمی‌بینم، گذشته از این دخالت من در سیاست مستلزم درگیری و خونریزی است و من حاضر نیستم که باعث شوم خون بی‌گناهان ریخته شود». نویسنده‌ کتاب معمار فضیلت در رابطه با خط مشی سیاسی آیت‌الله حائری این گونه اظهارنظر می‌کند که: رشد سیاسی مردم در آن زمان چندان بالا نبود که بتوان مبارزه را سامان‌دهی کرد. حتی وضع فرهنگی و معیشتی مردم قم به گونه‌ای بود که گویا برخی مردم نمی‌توانستند وضع جدید را بپذیرند و وجود طلبه‌ها را تحمل کنند. به همین دلیل آیت‌ الله حائری به طلبه‌ها سفارش کرده بود که در برابر هر گونه بدرفتاری دیگران گذشت کنند تا حادثه‌ای پیش نیاید. ایشان بین دو موضوع اهم و مهم درگیر بود. موضوع اول این بود که با رضاخان درافتد. در این صورت قتل عامی نظیر مسجد گوهرشاد رخ می‌داد. در نتیجه باقی مانده‌ مردم، صحنه را رها می‌کردند، روحانیت شیعه شکست می‌خورد و سازمان حوزه‌ علمیه‌ قم برچیده می‌شد. موضوع دوم این بود که کج‌دار و مریز با رضاخان رفتار شود تا با ادامه‌ کار حوزه‌ علمیه‌ قم، مردان دانشمند و کارایی برای آینده‌ ایران و دنیای اسلام پرورش یابند. آیت‌ الله حائری در طول زندگی خود از استادان برجسته‌ای سود برد که برخی از آنان بدین شرح می‌باشند: آیت‌ الله فاضل اردکانی ، حاج میرزا حسن شیرازی (میرزای بزرگ) ، آیت‌ الله فشارکی ، آخوند خراسانی ، سید محمدکاظم یزدی ، آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی و آیت الله شیخ فضل‌الله نوری . روشنفکری و اندیشه‌ باز و نوآوری شیخ عبدالکریم حائری در حوزه‌ علمیه و اجرای برنامه‌هایی نظیر تنظیم برنامه‌ امتحانی حوزه و اجرای آن، تخصص در فقه، تشویق طلبه‌ها به یادگیری زبان‌های خارجی و اهتمام در پرورش و شکوفایی استعدادهای طلبه‌های مستعد باعث شد که شاگردان برجسته و عالمان ربانی زیادی از کلاس‌های درس ایشان استخراج شود؛ کسانی نظیر: آیت‌ الله سید محمدتقی خوانساری، آیت‌ الله سید محمد حجت کوه کمری، آیت‌الله شیخ محمدعلی اراکی، آیت‌الله امام خمینی، آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله مرعشی نجفی، آیت‌الله شیخ مرتضی حائری، آیت‌الله میرزاهاشم آملی، آیت‌الله محمدتقی بافقی و... از مهمترین آثار و تألیفات آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی می توان به عناوین زیر اشاره کرد : - کتاب الصلاة در باب مسائل مختلف نماز - دررالفوائد:در زمینه‌ی اصول فقه - تقریرات استاد: یک دوره گزارش دروس استادش سید محمد فشارکی در علم اصول فقه - کتاب النکاح: فقه استدلالی و اجتهادی - کتاب المواریث: فقه استدلالی و اجتهادی - مجمع الاحکام: رساله علمیه حاج شیخ به زبان فارسی - کتاب الرضاع: احکام شیردادن به کودک - حاشیه ای بر عروةالوثقی - حاشیه‌ای بر انیس‌التجار نراقی اقدامات زیر نیز از جمله خدمات اجتماعی آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی محسوب می شود . - تاسیس اولین بیمارستان در قم - تاسیس بیمارستان سهامی قم - تاسیس بیمارستان فاطمی قم - تعمیر و بازسازی مدرسه دارالشفاء - تعمیر مدرسه فیضیه - تاسیس کتابخانه فیضیه - ایجاد قبرستان و غسالخانه در قم - ایجاد دارالاطعام در قم - بنای سیل‌بند و سد در رودخانه قم - احداث واحدهای مسکونی برای سیل زدگان شهر قم. آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی در روز نهم بهمن ماه 1315 ش مطابق با 17 ذی‌ القعده 1355 ق، پس از 79 سال زندگی بابرکت بر اثر حمله‌ قلبی درگذشت. پیکر مطهر وی بعد از تشییع باشکوه توسط مردم در حرم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به خاک سپرده شد. در حالی که شعله‌ فروزان حوزه‌ علمیه‌ قم که وی بنیانگذار آن بود، هم‌چنان می‌درخشد و منشأ برکات زیادی برای اسلام و ایران می‌باشد. منبع: سایت دانشنامه اسلامی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

تقی زاده «آلت فعل» بیگانگان

روز هشتم بهمن 1348 خورشیدی سیدحسن تقی زاده استاد اعظم لژ فراماسونری، عاقد پیمان دارسی در 1312 و از چهره های اصلی مبارزه با دیانت در نهضت مشروطه، در سن 94 سالگی در تهران درگذشت. اگر چه این نوشتار عهده دار به تصویر كشیدن چهره تقی زاده به عنوان یكى از شخصیت‏هاى سیاسى صاحب نام در تاریخ معاصر ایران است، اما آنچه بیشتر توجه نگارنده را به خود معطوف داشته تبیین مواضع و عملكرد یكى از جریان‏هاى سیاسى است كه در حساسترین فرازهاى تاریخ معاصر ایران، یعنى نهضت مشروطه، ایفاى نقش نموده و تقى‏زاده نیز در شمار یكى از اعضاى شاخص و چهره‏هاى بارز این جریان سیاسى است؛ جریانى كه تحت عنوان «روشنفكرى» در بسیارى از حوادث دوران مشروطه و قبل و بعد از آن به صورت پنهان و آشكار دخیل بوده است. نهضت مشروطه، در آغاز همچون سایر قیامهاى عدالتخواهانه مردم دین باور از جمله: نهضت تحریم استعمال تنباكو، از پایگاههاى سنتى و مردمى این دیار، یعنى مساجد، حسینیه‏ها، تكایا و بقاع متبركه، به رهبرى روحانیت، شروع شده و با قیام مردم متدینى كه با انگیزه مبارزه باحكام جور و عمل به تكلیف شرعى، گرد علم عدالتخواهى و استبداد ستیزى گرد آمده بودند، بدون توسل به خشونت و خونریزیهاى متداول در این گونه قیامها، تا تحقق اهداف خویش، ادامه یافت. به گونه‏اى كه جریان فكرى مذكور كه غالب اعضاى آن تحت تأثیر آرا و افكار لیبرال ـ دمكرات‏ها و مروجین سكولاریسم غرب بودند، به صورت فعالى به قیام ضد استبدادى و ضد استعمارى مردم پیوستند. هر چند پیش از آغاز نهضت مشروطه، گروهى از این روشنفكران با تشكیل انجمن‏هاى سرى و ترویج آرا و افكار غربیان با نشر و توزیع پاره‏اى از كتب و مجلاتى كه در داخل و خارج طبع مى‏شد، به زعم خویش در جهت تنویر افكار مردم اقداماتى انجام داده و قشر خاصى از مردم را با دمكراسى غربى و تحولات دنیاى غرب به صورت سطحى آشنا كرده بودند، اما اقدام اساسى آنان هنگامى شكل گرفت كه جمعى از علما و روحانیون، به عنوان اعتراض به عملكرد مستبدین و ظلم و ستمى كه ایادى دربار بر مردم روا مى‏داشتند، پایتخت را ترك و به شهر مقدس قم مهاجرت كرده بودند. در همین مقطع بود كه دستهاى پنهان بیگانگان از آستین گروهى از این روشنفكران بیرون آمد و جریان ذلت بار و غرور بر باد ده «بست نشینى» در باغ سفارت انگلیس را سامان داد. تجمع مردمانى بى‏اطلاع از ترفندهاى سیاسى سفارت انگلیس و وابستگان آن، در سفارت انگلیس موقعیت مناسبى را فراهم آورد تا روشنفكران وابسته به سفارت و همفكرانشان، حرف خود را از زبان مردم یا به زبان مردم، مطرح سازند. روشنفكران سكولار كه موفق شده بودند با سوء استفاده از احساسات مذهبى و شور انقلابى مردم،گروهى از مردم كوچه و بازار، كسبه و تعدادى از طلاب جوان را به باغ سفارت بكشانند و در مقابل پایگاههاى سنتى قیامهاى شیعى، پایگاه جدیدى در ظل پرچم دولت فخیمه بریتانیاى كبیر تشكیل دهند(!) به منظور تحقق اهداف خویش، از زبان بست نشینان سفارت انگلیس بیانیه صادر و خواستهاى خویش را مطرح و به علما امر و نهى مى‏كردند. چنانكه پس از صدور فرمان مشروطه و اجازه تأسیس مجلس شوراى اسلامى توسط مظفرالدین، گردانندگان متحصن، از زبان مردم (بست نشینان) اعلام كردند به رغم تصمیم علما مبنى بر بازگشتشان به تهران و درخواستشان از بست نشینان در باب ترك سفارت، تا حذف واژه «اسلامى» از پس مجلس شورا و تبدیل آن به واژه «ملى»، سفارت انگلیس را ترك نخواهند گفت. عدم پافشارى گروهى از رهبران روحانى مهاجر و مماشات آنان با روشنفكران، موجب تبدیل واژه اسلامى به واژه «ملى» شد. این موفقیت جریان فكرى مزبور ـ كه در پى برپایى نظامى لائیك در ایران بودـ زمینه‏اى فراهم كرد تا با اعتماد به نفس بیشتر در جهت تحقق اهداف خویش مجدانه به تلاش بپردازد. ورود گروهى از این روشنفكران به مجلس شورا و واگذارى مسئولیت تدوین «پیش نویس» قانون اساسى از طرف نمایندگان به آنان، توفیق دیگرى را براى این جریان رقم زد. رویارویى این گروه با نمایندگان متشرع در مجلس، به ویژه هنگام طرح پیش‏نویس قانون اساسى و لزوم بازنگرى و تطبیق پیش نویس قانون اساسى با احكام شرع و مقاومت آنان در برابر این خواسته، دو دستگى و شكاف میان نمایندگان مردم را به دنبال داشت. مواضع دین ستیزانه این گروه از نمایندگان مجلس و هتك حرمت علما و متشرعین و موضع‏گیریهاى سخیف آنان و مطبوعات وابسته به آنان در برابر اعتقادات و باورهاى دینى مردم، وحدت مردم را شكست. به گونه‏اى كه از بروز این تفرقه و جدایى، دوباره مستبدین جان گرفتند و قدرت یافتند تا آنجا كه مجلس منحل و به توپ بسته شد و دوره استبداد صغیر آغاز شد. پس از فتح تهران و سقوط محمد على شاه، گروهى از اعضاى این جریان فكرى كه به دلیل وابستگى به اشرافیت دربارى، حمایت سفارت انگلیس و عضویت در لژهاى فراماسونرى، از تعرض مستبدین در دوره استبداد صغیر مصون مانده بودند و برخى از آنان روزگار خویش را در كمال اعزاز و اكرام در بلاد فرنگ، نه در غربت كه در قربت سپرى كرده بودند، در كسوت قهرمانان ملى و پیشگامان نهضت ضد استبدادى در هیئت مدیره و دادگاه انقلابى بر اریكه قدرت نشستند و به عنوان متولیان مشروطیت زمام امور را در دست گرفتند. دادگاه انقلاب و هیئت مدیره‏اى كه متعرض هیچیك از سردمداران حكومت استبدادى نشد و تنها برگ زرین عملكردش بردار كردن آیت‏اللّه‏ شهید «شیخ فضل‏اللّه‏ نورى» به جرم اسلام خواهى و عدم مماشات با بیگانگان و دست پروردگان سفارت انگلیس و اعضاى لژهاى فراماسونرى بود؛ عمل شومى كه وجهى نداشت، جز انتقام شكست بریتانیاى كبیر از قیام مردم ایران به رهبرى روحانیت در مقابل كمپانى رژى و در هم كوبیدن هیمنه نظام استعمارى آنان!! تقى‏زاده یكى از چهره‏هاى شاخص و شخصیت‏هاى اثرگذار وابسته به این جریان فكرى بود. او روحانى زاده‏اى بود كه چون سایر جوانان هم روزگار خویش، در حوزه علمیه زادگاهش تبریز دروس معمول و متعارف حوزوى را خوانده به حكم سنت ملبس به لباس روحانیت شد. اما از آغاز جوانى تحت تأثیر روشنفكرانى چون «طالبوف» و «میرزاملكم خان» قرار گرفت و با مطالعه آثار مكتوب آنان و خواندن نشریاتى كه از اسلامبول، مصر، كلكته، قفقاز، لندن و پاریس مخفیانه به ایران مى‏رسید، با آراى لیبرال‏ـ دمكرات‏ها آشنا شد و پیش از عزیمت به غرب، غربگرایى در ذهن و ضمیرش نضج یافت و رفته رفته به عنوان یك روشنفكر سكولار، تلاش خود را در جهت اشاعه آراى پیشكسوتان غربگرایى، در زادگاهش تبریز آغاز كرد و در دوره اول مجلس به عنوان نماینده مردم تبریز به مجلس راه یافت. وى عضو كمیته مخفى تهران یا لژ بیدارى ایران بود. در تهیه پیش نویس قانون اساسى دخیل و به عنوان یكى از چهره‏هاى شاخص و فعال جریان روشنفكرى، طرفدار جدایى دین از سیاست بود. تقى‏زاده شدیدترین خطابه‏ها را علیه نمایندگان متشرع مجلس به ویژه هنگام طرح لزوم بازنگرى پیش نویس قانون اساسى و انطباق آن با قوانین شرع و ارائه اصل دوم قانون اساسى ایراد كرد. باحزب اجتماعیون ـ عامیون و شخصیت بارز آن ـ حیدر خان عمواوغلى ـ مشهور به «بمبى» در ارتباط بود و سرانگشت اتهام همكارى با وى در برنامه ریزى و عملیات تروریستى از جمله ترور اتابك، محمد على شاه و شیخ فضل‏اللّه‏ نورى به سوى او نشانه مى‏رفت. اگر چه در روز واقعه به توپ بستن مجلس، بر خلاف انتظار در كنار مردم و نمایندگان نبود، اما شبانگاه همان روز، به همراه چند تن از یارانش به سفارت انگلیس پناه برد و پس از چندى تحت حمایت سفارت انگلیس به اروپا عزیمت كرد. پس از فتح تهران و سقوط محمد علیشاه، عضو «هیئت مدیره» شد و در زمره كسانى درآمد كه با تأیید حكم بردار كردن شیخ فضل‏اللّه‏ نورى، زمینه ساز شكست نهضت مشروطه شدند. عملكرد گذشته و مواضع تند و دین ستیزانه او در مجلس دوم به عنوان لیدر حزب دمكرات، موجب شد تا علماى مشروطه خواه نجف او را تفسیق كنند. شهرت ترور سید عبداللّه‏ بهبهانى به دستور حزب دمكرات و تظاهرات اعتراض‏آمیز مردم علیه حزب دمكرات و رهبران آن و مطرح شدن حكم تفسیق، عرصه را بر تقى‏زاده چنان تنگ كرد كه مجبور به خروج از ایران گردید. در آغاز جنگ جهانى اول، ظاهرا بنا به خواست آلمانى‏ها و در واقع به دستور سرویس اطلاعاتى بریتانیا براى مبارزه با روس و انگلیس، كمیته برلن را كه هدفش مبارزه با روس و انگلیس اعلام شده بود، تشكیل داد و در كنار حسینقلى خان نواب، چهره شاخص وابسته به سفارت انگلیس كه در آن زمان به اصرار تقى‏زاده به عنوان سفیر ایران در آلمان مأموریت یافته بود، نقش پیچیده و بحث برانگیزى را ایفا كرد. در جریان انتقال سلطنت به خاندان پهلوى، به عنوان یكى از شخصیت‏هاى مدعى پیشگامى در نهضت مشروطیت و حامى قانون اساسى، به عنوان مخالف طرح خلع قاجاریه از سلطنت سخن گفت، اما به رغم مخالفتش با انتقال سلطنت به رضاخان، در دوران سلطنت رضاخان، چون گذشته مورد عنایت خاصه رضاخان قرار داشت! او در آغاز سلطنت رضاخان، مدتى به عنوان والى خراسان و سپس به عنوان سفیر ایران در لندن خدمت كرد. در دوره سفارتش در لندن، در جریان بازى سیاسى تمدید قرارداد دارسى قرار گرفت و پس از چندى براى ایفاى نقش در خیمه شب بازى تمدید قرارداد دارسى به ایران فراخوانده شد و به عنوان وزیر دارایى در این بازى شركت جست و به عنوان طرف ایرانى، این قرار داد ننگین را امضا كرد. نظام استبدادى كه هیئت حاكمه آن به زور بر مردم سیطره یافته، فاقد پشتوانه مردمى است و براى بقاى حكومت خویش از هیچ ظلم و ستمى بر مردم، فرو گذار نمى‏كند و هماره دولت در مقابل مردم قرار دارد، جز جلب حمایت بیگانگان چاره‏اى ندارد و طبعا چنین دولتهایى جز در جهت منویات بیگانگان گامى بر نمى‏دارند. در چنین نظامهایى، سرنوشت افرادى چون تقى‏زاده كه به مردم و باورها و اعتقادات آنان پشت كرده‏اند چیزى نیست جز تبدیل شدن به «آلت فعل» دولتهاى مستبد و ضد مردمى و تن دادن به منویات بیگانگان. منبع: سیدعلى علوى ، استادیار دانشگاه الزهرا (س) ، زمستان 1384، زندگى و زمانه سید حسن تقى‏زاده ، مؤسسه مطالعات و پژوهش‏هاى سیاسى ، بهار 1385  منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

پلیس جنوب

روز هفتم بهمن 1294 هجری شمسی «سر پرسی سایكس» از سوی دولت انگلیس مأموریت یافت همراه عده ای از افسران انگلیسی و نظامیان هندی عازم بندرعباس شود و سپس در ایران یك نیروی نظامی موسوم به «پلیس جنوب» تشكیل دهد. سر پرسی مولس‌ورث سایکس - Sir Percy Molesworth Sykes ‎ (زاده ۲۸ فوریه ۱۸۶۷ / ۱۲۴۶ ش - درگذشته ۱۱ ژوئن ۱۹۴۵ ) در سال ۱۸۹۲ م در هنگ های ارتش هندوستان خدمت کرد و در آنجا با زبان فارسی آشنا شد. دو سال بعد به ایران آمد و کنسولگری انگلیس در کرمان را به‌راه انداخت. در سال ۱۸۹۸ م کنسولگری سیستان را بنا نهاد. در سال ۱۹۰۱ در جنگ های ترانسوال آفریقا شرکت کرد. بین سال های ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۳ سرکنسول انگلیس در خراسان بود. در سال ۱۹۱۵ سرکنسول ترکستان چین بود. انگلیسیها سایكس را به واسطه تالیفات متعددش راجع به ایران و سایر ممالك آسیایی، از محققین و مستشرقین برجسته خود به شمار می آورند. از آثار اوست: تاریخ ایران (۱۹۱۵)، تاریخ كرمان، ۱۰ هزار میل در ایران ( ۱۹۰۲ با ترجمه فارسی تحت عنوان سفرنامه ژنرال سر پرسی سایكس، تهران، ۱۳۳۶ ه ش)، افتخار عالم تشیع (۱۹۱۰)، در واحات و صحاری آسیای مركزی ( ۱۹۲۰ با همكاری خانم سایكس)، تاریخ افغانستان (۲ مجلد، ۱۹۴۰) و تاریخ اكتشافات جغرافیایی (۱۹۳۴). در 31 دسامبر 1915 (دهم دی 1294) و در كشایش جنگ اول جهانی دولت انگلستان اعلام كرد قصد دارد یك نیروی نظامی در جنوب ایران به دلیل آنچه كه «ناامنی در استان‌های فارس و بوشهر» خوانده شد، بوجود آورد. این تصمیم در حقیقت در دومین سال جنگ اول جهانی اتخاذ شد. در 27 ژانویه سال ۱۹۱۶ (هفتم بهمن 1294) به جنوب ایران آمد و با یک سپاه ۱۱هزار نفری هندی، ایرانی و افسرهای انگلیسی مامور سرکوب مبارزان و مقاومت مردم جنوب شد. او مقر فرماندهی خود را شهر شیراز قرار داد و با همکاری عبدالحسین فرمانفرما و دیگر متنفذین هواخواه انگلیس ارتشی را تحت عنوان «پلیس جنوب ایران» South Persia Rifles - در روز ۲۶ اسفند ۱۲۹۴ بنیان نهاد و خود به فرماندهی این نیروی نظامی منصوب شد و به سرکوب نهضت مبارزان جنوب ایران پرداخت. اما سرانجام در سال ۱۹۱۸ از ایران احضار شد. در آن ‍زمان كشورهای درگیر جنگ هر یك به شكلی مناطقی از خاك ایران را عرصه جولان خود قرار داده بودند. روسها در شمال، عثمانی‌ها در غرب، انگلیسی‌ها در جنوب و جنوب شرقی و آلمانی‌ها به طور پراكنده در مركز ایران و نواحی دیگر فعالیت می‌‌كردند. فعالیت این نیروها در شهرهای مختلف ایران در حالی جریان داشت كه دولت وقت ایران ـ كابینه مستوفی‌الممالك ـ بیطرفی خود را در جنگ اعلام كرده بود ـ آبان 1293 یك‌ هفته پس از این اعلام، نیروی دریائی انگلیس كه از مهرماه آن سال به خلیج‌فارس آمده بود، شهر آبادان را به اشغال خود در آورد و حتی در بوشهر نیز قوائی را مستقر نمود. نیروهای مشترك هندی ـ انگلیسی علاوه بر این جزیره كویتی بوبیان و آبهای اروند‌رود را به اشغال خود در آورده و بدین ترتیب راه ورود كشتی‌های خلیج‌فارس به بنادر نفتی در ایران و عراق را مسدود كردند. بهانه انگلیسی‌ها برای تمركز نیرو در خلیج‌فارس سد كردن راه نفوذ قوای عثمانی و آلمانی به این منطقه بود. در سالهای جنگ اول جهانی نفت برای انگلیسی‌ها یك ماده بسیار حیاتی برای تامین سوخت مورد نیاز كشتیهای آنها بود. بعضی مورخان معتقدند سوخت موردنیاز ناوگان انگلیس در جنگ اول جهانی عمدتاً از طریق نفت ایران تامین می‌شد و برخی دیگر مانند نویسنده كتاب oil persian معتقدند نفت ایران در هر دو جنگ جهانی نیروی دریائی انگلیس را نجات داد. به هر حال اهمیت نفت ایران و چشمداشت انگلیسی‌ها به آن سبب شده آنان ابتدا در 1907 طی قراردادی با روسیه، ایران را به حوزه نفوذ دو كشور تقسیم كنند و جنوب ایران را تحت قلمرو نفوذ سیاسی و اقتصادی خود در آورند. سپس در خلال جنگ اول جهانی در 1915 امتیازات ارضی بیشتری در ایران برای خود قائل شوند. علاوه بر این امتیاز عمده‌ای كه انگلیسی‌ها در قرارداد موسوم به «سایكس‌پیكو» و یا در معاهده خود با امیرعبدالعزیز سعودی بدست آوردند، موقعیت آنان را در منطقه خاورمیانه و به ویژه در خلیج‌فارس تحكیم كرد. در جریان جنگ اول جهانی دولتهای روس و انگلیس تلاش كردند با مداخله سیاسی در امور داخلی ایران عوامل وابسته به خود را در دولت و مجلس تقویت كنند. در نتیجه این مداخله در فاصله سالهای 1914 تا 1918 ـ سالهای جنگ ـ 10 بار كابینه‌های ایران در نتیجه بحران‌های سیاسی دچار سقوط یا ترمیم شد. در خلال این سالها شورشهای متعددی در نقاط مختلف كشور به ویژه در منطقه تحت اشغال انگلیسی‌ها بروز كرد كه قیام دلیران تنگستان و دشتستان در تابستان سال 1915 یك نمونه آن است. در پی این حوادث در تابستان سال 1916 نمایندگان دولتهای انگلستان و روسیه توافق كردند كه نیروهای خود را در شمال و جنوب ایران تقویت كنند. خطر آلمانی‌ها یا تركهای عثمانی و همچنین بازگرداندن امنیت به جنوب ایران، بهانه‌هائی بود كه در لندن برای توجیه تقویت نظامی انگلستان در جنوب ایران ذكر می‌شد. قرار بر این شد كه روسها نیروی قزاق را تا 11 هزار نفر در شمال كشور افزایش دهند و انگلیسی‌ها نیز یك سازمان نظامی به نام «پلیس‌جنوب» تحت فرماندهی افسران انگلیسی‌ و با مشاركت نظامیان هندی و ایرانی در جنوب كشور تشكیل دهند. ژنرال «سایكس» انگلیسی مأمور تشكیل «پلیس جنوب» شدو تشکیلات مورد نظر خود را در اسفند 1294 به وجود آورد. با تشکیل پلیس جنوب , از یک سو انگلیس به آموزش و تسلیح هزاران سرباز پرداخت و موج دیگری از تجاوز به شهرها و مناطق حساس را شروع کرد و از سوی دیگر مردم غیرتمند جنوب ایران و روحانیان این خطه نیز به مبارزات خود علیه انگلیس شدت بخشیدند. در این مرحله از مبارزات علما و روحانیان پیشگام جهاد با دشمنان شدند و فتوای جهاد صادر کردند. به عنوان مثال , آیت الله میرزامحمد تقی شیرازی در فتوای خود مبارزه با دشمن متجاوز و دفع تهاجم را واجب شرعی دانست و خواستار ید واحده گردید و تاکید کرد که قاطبه مردم در این راه از بذل جان و مال نباید مضایقه کنند . علاوه بر این , آیت الله سیدمحمد کاظم یزدی و سایر علمای بزرگ نیز احکام و فتواهایی صادر کردند و از مردم خواستند اجازه ندهند انگلیس در جنوب ایران لانه کند. تعداد زیادی از علما و روحانیون نیز خود را به میدان نبرد رساندند و مبارزات مردم جنوب ایران با انگلیس را فرماندهی و رهبری کردند. علمایی مثل آیت الله سیدعبدالحسین لاری ، آیت الله سیدعبدالله بلادی ، سیدمرتضی علم الهدی اهرمی ، شیخ حسن آل عصفور بوشهری ، سیدعلی نقی دشتی ، شیخ محمدجعفر محلاتی ، شیخ محمد حسین برازجانی ، سیداسماعیل مهدوی ، میرزا باقر گزدرازی ، و... به دلیل همین تلاش علما بود که پرسی سایکس , فرمانده پلیس جنوب با کینه و بی ادبی در این باره نوشته است : به پلیس جنوب در شیراز و سایر نواحی جنوبی ایران حمله می شود و ملاهای خشک و متعصب فتوا صادر کرده اند که کشتن انگلیسی ها و کسانی که به آنها کمک می کنند جایز است ... در این زمان یکی از محورهای تلاش علما و روحانیان این بود که ایلات منطقه را برای نبرد با انگلیسی ها و پلیس جنوب بسیج کنند . زیرا ایلات سازماندهی رزمی خوبی داشتند و در صورت ورود به عرصه نبرد می توانستند موفقیت های شایانی به دست آورند و متجاوزات را عقب برانند. به همین دلیل سید عبدالحسین لاری پیکی نزد صولت الدوله قشقایی رئیس ایل قشقایی فرستاد و از او خواست نبرد با انگلیس را شدت بخشد. صولت الدوله که از قبل درگیریهایی با متجاوزان انگلیسی داشت پیک آیت الله سید عبدالحسین لاری را به گرمی پذیرفت و حکم جهاد سید را که در پارچه سبز رنگی پیچیده شده بود با احترام گرفت و پس از بوسیدن به مطالعه آن پرداخت . در بخشی از فرمان جهاد آیت الله سیدعبدالحسین لاری آمده بود : جهاد به هر کس از فرق مسلمین چه در داخل و چه در خارج حتی بر نسوان و صبیان و سلطان و فرمانفرما و قوام و اعراب و هر کس که لاف مسلمانی می زند واجب فوری عینی است . خصوصا در این زمان که روز امتحان ایمان است و جهاد با ابالیس انگلیسی و اعوان او در هر جا هستند واجب است . هر کس تخلف کند در این جهاد اکبر ، مثل این است که از جیش امام عصر(ع) تخلف نموده است . به این ترتیب مبارزات مردم مسلمان و ایلات غیرتمند جنوب ایران با پلیس جنوب آغاز شد. مبارزات مردم با نیروهای پلیس جنوب ، هم به صورت پراکنده و عملیات محدود و محلی بود و هم به صورت سازمان یافته و گسترده . ایلات و روستانشینان نیز از هر فرصتی بهره می بردند و تا می توانستند به متجاوزان ضربه وارد می آوردند. مبارزات و عملیات متعدد مردم جنوب ایران با پلیس جنوب گسترده تر از آن است که بتوان در این مجال به آن پرداخت و جزئیات آن را شرح داد. مبارزات و درگیریهایی که از یک سو تجلی گاه حماسه ، غیرت دین دوستی و میهن دوستی مردم مسلمان جنوب ایران است و از سوی دیگر آینه ای است که تصویر جنایتها و وحشی گریهای استعمارگران انگلیس و مدعیان پرغوغای دنیای غرب را نشان می دهد. از آن زمان اسناد و نوشته هایی باقی مانده است که بیش از هر چیز جنایتهای متجاوزان و همچنین حماسه آفرینی ها مبارزان مسلمان جنوب ایران را به ما نشان می دهد. در یکی از این اسناد می خوانیم : وقتی نیروهای پلیس جنوب به شهر بابک و روستاهای اطراف آن رسید چنان غارت گر و وحشی بودند که لازم بود روزی هزار مرتبه سارقین و راهزنان را دعاگو باشیم . سربازان پلیس جنوب همه خانه های چوبی را آتش زدند و خانه های غیرچوبی را نیز با ضرب گلوله و مهمات خراب کردند. شش هزار نفر را چنان غارت کردند که همگی گدا شدند. بزرگان و سادات و جمعی از اهالی را دست و پا بسته بردند. جمعی را نیز کشتند. به تعدادی از افراد که دستگیر شده بودند دستور دادند گورهایی حفر کنند. پس از حفر شدن گورها افراد دستگیر شده را به ترتیب اعدام کردند و علامتهای سفید بر سینه شان چسباندند و سپس به دیگرانی که منتظر تیرباران بودند دستور دادند دست و پای دوستان مقتول خود را بگیرند و در گور بیندازند. با این اقدامات جنایت آمیز پلیس جنوب ، در واقع شهر بابک و روستاهای آن نابود شدند. هم مال و دارایی مردم رفت و هم جانشان در اسناد دیگر می خوانیم : پس از سالها خشکسالی و ملخ ، منتظر روز خوش بودیم که قشون جنوب (پلیس جنوب ) برای قتل و غارت و اسیر کردن بیچارگان از راه رسیدند. آنها هر چه داشتیم گرفتند. حتی زنها را نیز به اسیری بردند. جمعیت ما از ضرب تفنگ آنها تلف شدند. نمی دانیم از کدام درد شکایت کنیم . ای کاش بقیه مردم را نیز کشته بودند تا در این زمستان سخت گرفتار گرسنگی و بی منزلی نمی شدند... قریه ها و طوایف را چنان غارت کردند که حتی درهای خانه ها را سوزاندند و هر چه را هم که نسوزاندند , با خود بردند. مزارع گندم و جو را آتش زدند و چراندند. حتی علوفه های ما را برای چهارپایان خود بردند و یک شاهی هم بابت آن ندادند... با این حال مردم شجاع و مبارز جنوب ایران حاضر به تسلیم در برابر متجاوزان نشدند و واقعا آنها را درمانده کردند. به همین دلیل متجاوزان انگلیسی مجبور شدند مراکز مقاومت را با هواپیما بمباران کنند. مردم که تا آن زمان هواپیما ندیده بودند و از هجوم هوایی و بمباران خبر نداشتند بمبارانها را با دیده حیرت و وحشت می نگریستند. در یکی از گزارشها آمده است : هنگامی که هواپیماهای انگلیسی منطقه خاویز را بمباران کردند اهالی که هنوز هواپیما ندیده بودند از خانه های خود بیرون ریختند و با بهت و حیرت به نمایش هوایی و بمبارانها نگریستند. اهالی که پرنده آهنی و ماشین هوایی ندیده بودند نمی دانستند چه اتفاقی افتاده است . در همین حال ناگهان مشاهده کردند که متکاهایی به طرفشان پرتاب می شود. وقتی این متکاها (بمب ها) در روستا به زمین افتادند همه دهکده به خاک و خون کشیده شد و خانه ها ویران شدند... وقتی هواپیماها به بمباران مشغول شدند ویرانی چنان مهیب و عجیب بود که زن و مرد گمان می کردند قیامتی بر پا شده است . خانه ها به کلی ویران گردیدند و روستائیان اعم از زن و مرد و کودک و پیر کشته شدند. حتی اجساد حیوانات و گاو و گوسفند مردم نیز در طویله ها روی هم انباشته شدند... البته هواپیماها و بمب افکن های متجاوزان نیز نتوانست مقاومت مردم را در هم بشکند و رزمندگان به سرعت به خود آمدند و آماده مقابله با هواپیماهای دشمن شدند. هنگامی که اولین هواپیمای دشمن با رگبار گلوله مبارزان سقوط کرد مردم بسیار شاد شدند و روحیه گرفتند. متجاوزان انگلیسی که از سرنگون شدن هواپیمای خود بسیار حیرت زده و هراسناک شده بودند در صدد برآمدند روحیه مردم و مبارزان را با جنگ روانی در هم بشکنند و موضوع سقوط هواپیمای خود را ناچیز جلوه دهند. به همین دلیل یک روز بعد از این ماجرا توسط هواپیماهای دشمن اطلاعیه ای در روستا ریخته شد. در این اطلاعیه نوشته شده بود : به شیخ حسین یا هر کس که سرکرده تفنگچیان است اطلاع می دهیم که شما خود را خوش بخت می شمارید که یک طیاره را تلف کردید. شما به خوبی می دانید که دولت بهیه انگلیس هزارها طیاره دارد. پس به ما اطلاع بدهید که آن صاحب منصب که سوار طیاره بود بعد از افتادنش زنده ماند یا خیر. اگر او زنده است باید هر کاری برای زنده ماندنش انجام دهید. اگر او را زنده تحویل ما بدهید راه نجاتی برای شما هست ولی اگر او را بکشید و یا در زنده ماندنش کوتاهی کنید هیچ امید نجاتی برای شما و اهالی روستا نخواهد بود... فرماندهان پلیس جنوب کینه عمیقی نسبت به شیخ حسین چاه کوتاهی داشتند. شیخ حسین چاه کوتاهی که از طرف علما و رهبران مذهبی به سالار اسلام ملقب شده بود عملیات گسترده و متعددی را علیه پلیس جنوب فرماندهی کرد. او و پسرش سرانجام با همدستی برخی از خائنین توسط نیروهای پلیس جنوب به شهادت رسیدند. از این رو پلیس جنوب با تمام وحشی گریهایی که انجام داد نتوانست بیش از چند سال در برابر مقاومتها و حماسه آفرینی ها و سلحشوری های مردم جنوب ایران دوام بیاورد. به عبارت دیگر ارتشی که به منظور تصرف نصف ایران و اشغال دائمی و ماندگاری طولانی در ایران تاسیس شده بود چنان هدف هجوم مردم مسلمان و مبارز جنوب ایران قرار گرفت که مجبور شد در سال 1340 ه . ق از ایران فرار کند و انحلال «پلیس جنوب» از سوی استعمارگران انگلیس اعلام شود. منبع : منابع مطبوعاتی و کتابخانه ای منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

امتیاز نفت شمال

ناصرالدین شاه قاجار در بهمن ماه 1274 ش /شعبان 1313ق با صدور فرمانی اجازه استخراج نفت را در محال ثلاثه ، تنکابن، کجور و کلارستاق ، مازندران به محمدولی خان تنکابنی (سپهسالار اعظم) وزیر خزانه و گمرک وقت اعطا کرد.[1] این فرمان به مدت بیست سال به دلیل فقدان امکانات اکتشاف و حفاری معطل ماند تا این که در ششم بهمن 1294ش / 27 ژانویه 1916 م به دنبال انعقاد قراردادی بین محمدولی خان تنکابنی که در این زمان وزیر جنگ کابینه مستوفی الممالک بود و «آرکادی مفودیوویچ خوشتاریای گرجی»[2] تمام حقوق آن به مدت 99 سال به خوشتاریا انتقال یافت.[3] بعد از فتح تهران و پناهنده شدن محمدعلی شاه به سفارت روسیه ، محمدولی خان تنکابنی در 9 مهر 1288 شمسی به نخست وزیری منصوب شد و اولین کابینه کامل پس از پیروزی مشروطه خواهان را تشکیل داد. محمدولی خان تنکابنی زمانی به نخست وزیری رسید که مجلس شورای ملی تعطیل بود و نیروهای ارتش تزاری روسیه سرتاسر شمال ایران را اشغال کرده بودند. دولت روسیه ، با اطلاع از قرارداد میان خوشتاریا و تنکابنی ، فرصت را مغتنم شمرد و با اعمال فشار بر سپهسالار اعظم کوشید تا حوزه آن قرارداد را به سراسر شمال ایران تعمیم و گسترش دهد. به همین منظور خواستار اعطای امتیاز نفت شمال ایران به خوشتاریا شد و خروج نظامیان خود را از خاک ایران به اعطای این امتیاز مشروط کرد.[4] در نتیجه این فشارها، دولت سپهسالار مجبور شد در سال 1294 ش/1916 م " امتیاز کشف استخراج نفت وگاز طبیعی و قیر و موم طبیعی معدنی" را در حوزه ایالات گیلان و مازندران و استرآباد (به استثنای محال و نقاطی که به موجب فرمان ناصرالدین شاه به محمدولی خان خلعت بری واگذار شده بود ) به مدت 70 سال به خوشتاریا و در واقع به روسیه تزاری اعطا نماید.[5] این امتیاز با آغاز انقلاب 1917 م روسیه و تغییر مشی سیاسی آن دولت در لغو کلیه قراردادهای استعماری و نیزعدم تصویب در مجلس شورای ملی ، به عنوان تنها مرجع قانونی اعطای امتیازات ، و مخالفت های شرکت نفت انگلیس ، لغو گردید. اما خوشتاریا پس از اعلام موضع مسکو نسبت به معاهدات و امتیازات دوران تزاری و همچنین ناکامی در به تصویب رساندن قرارداد در مجلس شورای ملی ایران، برای جلب مشتری جدید راهی اروپا شد و سرانجام با تلاش های گسترده ، موفق شد نظر مساعد اولیای شرکت نفت انگلیس و ایران را نسبت به خرید امتیاز نفت شمال ایران ، به مبلغ یکصد هزار لیره ، جلب نماید. به این ترتیب، به دنبال خرید امتیاز از خوشتاریا، شرکت نفت انگلیس و ایران اقدام به تاسیس یک شرکت تابعه به نام "شرکت نفت های شمال ایران" با سرمایه سه میلیون لیره در لندن کرد و کوشید مقدمات اجرای آن را فراهم آورد.[6] اما دولت ایران قرارداد خوشتاریا را فاقد وجاهت قانونی خواند و اعلام کرد چون این امتیاز توسط مجلس شورای ملی به عنوان تنها مرجع قانونی اعطای امتیازات به تصویب نرسیده است، بنابراین جنبه قانونی و رسمی ندارد. همزمان با این چالش ها، دولت ایران در سال 1921 (6 بهمن 1399) قراردادی را با دولت شوروی به امضا رساند که به موجب آن تمامی امتیازات واگذار شده در دوره تزاری به استثنای یک قرارداد، لغو شد. اضافه بر این در قرارداد مقرر شده بود که دولت ایران نباید در آینده هیچ امتیازی در منطقه تحت نفوذ روسیه به قدرت سومی واگذار کند.[7] به این ترتیب، نخستین اقدام دولت انگلستان تحت پوشش شرکت نفت انگلیس و ایران برای تصاحب نفت شمال ایران ناکام ماند. با وجود این، لندن از پای ننشست و با طراحی و اجرای کودتای سوم اسفند 1299 ش سناریوی جدیدی را در ایران به مورد اجرا گذاشت که در صورت اجرای کامل آن، دیگر نیازی به انعقاد قراردادهای استعماری همچون قرارداد نفت شمال ایران نبود. چرا که در اثر کودتا ، دولتی به ظاهر مستقل ، ولی وابسته در ایران بر سر کار آمد تا حساسیت رقبای دیرینی همچون شوروی و دولت تازه به دوران رسیده امریکا که داعیه ضدیت با استعمار را داشت، برنیانگیزد. با کودتای رضاخان علیه سلسله قاجار، مرحله نوینی در حیات سیاسی ایران آغاز شد که تاثیر بسزایی بر سرنوشت نفت ایران داشت. کشور دیگری که در این زمان به منابع نفتی ایران چشم دوخته بود، آمریکا بود. این کشور با بریتانیایی ها به رقابت پرداخت و با اعلام ایده دروازه های باز و مخالفت با هر گونه انحصار و محدودیت، به سوی ایران آمد و در جلب نظر دولت ایران پیروز شد. دولت ایران تمایل بیشتری به حضور آمریکا در ایران داشت، در صورتی که آنها برخی از نیازها را در قالب وام تأمین می کردند، امتیاز نفت به آنان تعلق می گرفت. سرانجام این موضوع جامعه عمل پوشید و امتیاز نفت شمال ایران به شرکت استاندارد اویل اعطا گردید و مجلس شورای ملی نیز آن را به تصویب رساند. از این رو اگرچه طی سالهای حاكمیت سلسله قاجار، دولتهای انگلستان و روسیه نقش اصلی را در غارت منابع اقتصادی ایران بر عهده داشتند ولی از آغاز حاكمیت سلسله پهلوی، امریكا نیز به آنان پیوست و سه دولت در استفاده از خوان گسترده سرمایه‌های ایران از یكدیگر سبقت گرفتند. امریكائیها دیرتر به این شبكه پیوستند و فعالیتهای اقتصادی‌شان در ایران با مقاومتهائی از جانب روسیه و انگلستان روبرو شد ولی وجود بعضی سیاسیون و دولتمردان وابسته در هیأت حاكمه ایران این مانع را به تدریج از میان برداشت. یكی از نخستین تلاشهای عمده امریكا برای دستیابی به منابع نفتی ایران تلاش برای كسب امتیاز استخراج نفت دریای خزر توسط كمپانی امریكائی «استاندارد اویل» بود. این تلاش مشخصاً با حمایت و مساعدت احمد قوام ـ قوام‌السلطنه ـ نخست‌وزیر وقت ایران عملی شد. حكومت سید ضیاءالدین طباطبایی كه به «كابینه سیاه» مشهور است در اثر تندرویهایی كه كرده بود در 3 خرداد 1300 سقوط كرد و نخست‌وزیر كودتا پس از سه ماه زمامداری مجبور به ترك خاك ایران گردید و جای خود را به قوام‌السلطنه سپرد. از این تاریخ رضاخان سردار سپه مرد قوی ایران شد و در مدت دو سال و نیمی كه سمت وزارت جنگ را به عهده داشت زمامدار واقعی به شمار می‌رفت. در این مدت كابینه‌های متعددی بر سر كار آمدند كه غالباً ضعیف و در برابر قدرت وزیر جنگ بی‌اختیار بودند. به این جهت سردار سپه توانست موقعیت خود را تحكیم و با كمك ارتش جدیدی كه تأسیس كرده بود زمینة زمامداری خود را فراهم سازد. وقتی دور‌ه‌ چهارم مجلس شورای ملی پس از شش سال فترت در اول تیر 1300 افتتاح گردید، قوام‌السلطنه نخست‌وزیر جدید به منظور آنكه به وضع خراب مالی كشور سر و صورتی داده و منبع درآمدی برای خزانه‌ی خالی دولت تهیه كند به فكر استفاده از ذخایر نفت شمال و اعطای امتیاز آن به یك دولت بیطرف خارجی افتاد. چون در آن موقع امریكایی‌ها به علت مخالفت با قرارداد وثوق‌الدوله[8] و حمایت از ایران در كنفرانس صلح ورسای محبوبیت زیادی در میان بعضی دولتمردان ایران كسب كرده بودند، قوام مذاكرات محرمانه‌ای با نمایندگان شركت نفت امریكایی«استاندارد اویل» در مورد اعطای امتیاز نفت پنج ایالت شمالی ایران آغاز كرد. این مذاكرات در 29 آبان 1300 منتهی به امضای قراردادی شد كه به موجب آن امتیاز استخراج و بهره‌برداری از نفت شمال ایران به مدت پنجاه سال به شركت امریكایی واگذار می‌شد. تصویب قرارداد نیز در فردای همان روز با عجله از طرف مجلس شورای ملی صورت گرفت تا از كارشكنی‌های احتمالی دول همسایه جلوگیری شود. همین كه خبر تصویب قرارداد نفت منتشر شد جنجال بزرگی برپا گردید و دو دولت همسایه شدیداً نسبت به آن اعتراض كردند. شورویها اعتراض داشتند كه اعطای امتیاز نفت در جوار سرحدات آنان به دول دیگر بدون جلب نظر و موافقت آنها ممكن نیست و انگلیسی‌ها نیز مدعی شدند كه منابع نفتی شمال ایران تحت نفوذ شركت‌ نفت ایران و انگلیس قرار دارد و دولت ایران حق ندارد آن را به دیگری بدهد. لندن و مسكو برای جلوگیری از واگذاری امتیاز نفت دریای خزر به شركتهای امریكائی دست به كار شدند. روسیه تهدید به قطع همكاری‌های بازرگانی با ایران كرد و انگلستان نیز اعلام كرد كه از دادن راه عبور برای حمل نفت شمال ایران از اراضی حوزه‌ی امتیازش كه تنها راه تجارتی بود جلوگیری خواهد كرد. به بانك شاهنشاهی نیز دستور داده شد از آن پس دیناری بابت مساعده و وام به ایران نپردازد. از این تاریخ دیگر شركت «استاندارد اویل» علاقه‌ای به نفت ایران نشان نداد و خودرا كنار كشید. در همین حال قوام‌السلطنه تصمیم گرفت از وجود مستشاران امریكائی برای اداره امور مالی و اقتصادی كشور استفاده كند. به دعوت قوام‌السلطنه، دكتر «آرتور میلسپو» در رأس یك هیئت یازده نفری در 27 آبان 1301 وارد تهران شد و به عنوان رئیس كل مالیه با اختیارات وسیع شروع به كار كرد. [9] هدف ایران از این كار در درجه اول اصلاح اوضاع مالی و در مرحله بعدی جلب سرمایه‌گذاری‌ها و علایق صنعتی امریكا بود تا بدین وسیله از وابستگی اقتصادی ایران به شوروی و انگلستان كاسته شود. میلسپو و هیئت تحت سرپرستی او در مراحل اولیه‌ی مأموریت خود در زمینه جمع‌آوری مالیات‌ها و افزایش عواید دولت موفقیت‌هایی كسب كردند. آنان زمینه را برای تأسیس بانك ملی و همچنین جلب علاقه‌ی امریكا در بهره‌برداری از ذخایر نفتی ایران فراهم ساختند به طوری كه به زودی نمایندگانی از جانب شركت نفت امریكایی سینكلر برای مذاكره درباره‌ی نفت شمال وارد ایران شدند تا امتیاز «استاندارد اویل» عیناً به آنان منتقل شود. لرد كرزن وزیر خارجه انگلیس از اینكه دولت ایران می‌كوشید مناسبات نزدیكتری با امریكا به عنوان نیروی سوم در مقابل روس و انگلیس برقرار كند، ناراضی بود و به بانك شاهنشاهی فشار وارد می‌ساخت كه از پرداخت مساعده به حكومت‌هایی كه موجبات نارضایتی انگلستان را فراهم می‌ساختند، خودداری كند. سرپرسی لورن وزیر مختار انگلیس طی یادداشتی كه در 22 آبان 1301 تسلیم دولت ایران كرد تقاضا نمود كلیه‌ی بدهی‌های معوقه‌ی دولت ایران به انگلستان فوراً تسویه گردد و حال آنكه انگلیسی‌ها به خوبی می‌دانستند كه دولت پولی در خزانه ندارد. پافشاری انگلیسی‌ها موجب شد كه قوام در 5 بهمن 1301 مستعفی شود و مستوفی‌الممالك كابینه‌ی جدید را تشكیل بدهد. نخست‌وزیر جدید برای این كه بتواند شركت نفت سینكلر را به استخرارج و بهره‌برداری از نفت شمال علاقه‌مند سازد به توصیه‌ی دكتر میلسپو قانون اعطای امتیاز نفت به استاندارد اویل را اصلاح و آن را به صورت «قانون امتیاز نفت به یك شركت معتبر مستقل امریكایی» درآورد. قرارداد مربوط در 4 اردیبهشت ۱۳۰۲با نمایندگان شركت سینكلر امضا شد و قانون آن در 23 خرداد 1302 به تصویب مجلس شورای ملی رسید. اما چندی بعد واقعه‌ای روی داد كه به كلی زحمات دولت ایران را برباد داد. در 27 تیر 1303 «میجر رابرت ایمبری» كنسولیار سفارت امریكا در تهران كه ضمناً خبرنگار مجله‌ی نشال جغرافیای امریكا بود به راهنمایی یكی از هموطنانش كه كارمند شركت نفت ایران و انگلیس بود، برای تماشای معجزه‌ای كه می‌گفتند سقاخانه‌ای در خیابان شیخ هادی نموده به محل مزبور هدایت شد و در آنجا به دست عده‌ای كه از طرف انگلیس تحریك شده بودند به قتل رسید. دولت امریكا شدیداً نسبت به این حادثه و بی‌اعتنائی مأموران پلیس در حفظ جان ایمبری اعتراض و تقاضای مجازات مسببین واقعه را نمود. دولت ایران هم برای آنكه از عواقب این حادثه جلوگیری نماید رسماً عذرخواهی كرد و حاضر به پرداخت غرامت شد و حتی سه نفر از مسببین حادثه را اعدام كرد، با این همه نمایندگان شركت نفت سینكلر به عذر اینكه تأمین جانی ندارند ایران را ترك كردند و موضوع امتیاز نفت شمال منتفی گردید. حضور مؤثر امریكا در عرصه‌های نفتی و اقتصادی و سیاسی ایران پس از جنگ جهانی دوم از سر گرفته شد. پی‌نویس‌ها: [1] - فاتح، مصطفی ، پنجاه سال نفت ایران، تهران، شرکت سهامی چهر، 1330، صص 330-331 . فاتح مدعی شده است که به رونوشت این فرمان ، با جستجوی زیاد دربایگانی های وزارت دارایی و امور خارجه ، دست نیافت و احتمال می دهد که در در تصرف شرکت نفت بریتانیا بوده باشد. [2] - آکادی مددیوویچ خوشتاریا (Khoshtaria Akaky Mededievitch ) ، با ادعای دوستی با سازانوف ، وزیر امور خارجه دولت تزاری روسیه ، در سال 1901 م به ایران آمد و با همین دستاویز به دولتمردان ایرانی نزدیک شد .این فرد مرموز، بعد ها به عنوان مامور بانک استقراضی روس در ایران ، در بازی های سیاسی مربوط به نفت شمال ایران ، نقش قابل توجهی ایفا کرد (فاتح، همان جا ). [3] - برای متن این قرارداد 10 ماده ای ، که یک ماه پس از امضاء در تاریخ 27 ژانویه 1916 م مطابق با ششم ابهمن 1294ش به شماره 30 در دفتر ثبت اسناد وزارت امور خارجه ایران به ثبت رسید رک : فاتح ، مصطفی ، همان ، صص 326-328. [4] - اداره کل آرشیو، اسناد و موزه دفتر ریاست جمهوری، امتیاز نفت شمال به روایت اسناد نخست وزیری، ص 1 ؛ فاتح ، همان ، ص 328 . [5] - فاتح ، همان ، صص 328-331 .برای متن این قرارداد 12 ماده ای به همین منبع صص 328-331 رجوع شود. [6] - فاتح ، همان ، ص 331 ؛ ساتن، الول ، نفت ایران، ترجمه رضا رئیسی طوسی، تهران، نشر صابرین، 1372، ص 52 [7] - مهدوی، عبدالرضا هوشنگ ، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، تهران، نشر البرز، چاپ دوم، 1374، صص 13 12. [8] ـ این قرارداد كه در 17 مرداد 1298 میان انگلستان و كابینه وثوق‌الدوله به امضا رسید، ارتش و امور مالیه ایران را تحت نفوذ و اراده انگلیس در می‌آورد. به مقاله «قرارداد 1919 ایران و انگلیس» در سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی مراجعه شود. [9] ـ لایحه استخدام میلسپو ابتدا در مرداد 1301 به تصویب مجلس شورای ملی رسید و وی در 27 آبان همان سال به ایران آمد. اما با رضا شاه اختلاف پیدا كرد و در خرداد 1306 به كار خود خاتمه داد و در ماه مرداد همان سال ایران را ترك كرد. منابع: ـ اسناد هجوم روس و انگلیس به ایران، محمد تركمان، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی. ـ سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز. ـ تاریخ روابط خارجی ایران از صفویه تا پایان جنگ دوم جهانی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات امیركبیر. ـ روزشمار روابط ایران و امریكا، بهروز طیرانی، مركز اسناد و تاریخ دیپلماسی. ـ روزشمار روابط ایران و امریكا، غلامرضا كرباسچی، انتشارات بقعه. - آرشیو مقالات سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی  منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

زندگی و زمانه قوام السلطنه

روز 5 بهمن 1301 قوام السلطنه رئيس الوزرا در اثر افزايش اعتراضات مردم و نمايندگان مجلس از مقام خود استعفا كرد. دولت وي در 26 خرداد 1301 بعد از استعفای میرزا حسن خان مشیرالدوله شكل گرفته بود و استعفای وی نیز قبل از رئیس الوزرایی مستوفی الممالک صورت گرفت . احمد قوام ملقب به قوام‌السلطنه (1334ـ 1252ش) از جمله سیاستمدارانی است که هم در دوره قاجار ، هم در عصر پهلوی اول و هم در دوران پهلوی دوم صاحب مناصب عالی سیاسی بوده است . میرزا ابراهیم معتمدالسلطنه پدر او و وثوق‌الدوله (حسن وثوق - از آخرین نخست وزیران عصر قاجار) برادر وی بود. قوام تحصیلات مقدماتی را به اتفاق برادرش نزد معلمین خصوصی فرا گرفت و سپس در زمینۀ ادبیات فارسی و صرف و نحو عربی، معانی بیان و ریاضیات قدیم ادامۀ تحصیل داد و مدتی نیز در مدرسه مروی تهران به آموزش فلسفه و حکمت اشتغال ورزید. در 13 سالگی مدتی جزو پیشخدمتان ناصرالدین شاه بود اما پس از ترور او از دربار فاصله گرفت و هنگامی که داییش میرزا علی خان امین‌الدوله در 1314 ق به والیگری آذربایجان رسید، به آنجا رفت و سمت دبیر حضوری او را یافت. قوام پس از صدارت امین الدوله به سمت منشی مخصوص او در آمد اما پس از عزلش جهت ادامه تحصیل به اروپا رفت و در دانشکده حقوق در رشته علوم سیاسی مشغول تحصیل شد. اما نتوانست تحصیلات خود را به پایان ببرد و به ایران برگشت. مدتی رئیس دفتر صدر اعظم و سپس «وزیر حضور» مظفرالدین شاه شد و ریاست دفتر مخصوص شاه را بر عهده گرفت. قوام خط زیبایی داست و «فرمان مشروطیت» به خط او نگارش یافت. رشد سیاسی احمد قوام پس از فتح تهران به دست مشروطه خواهان شروع شد و او به ترتیب به معاونت وزارت داخله، وزیر وزارت جنگ، کشور و عدلیه نائل گشت. همچنین در کابینه دوم مستوفی الممالک در سال 1298 ش به والیگری خراسان و سیستان دست یافت. قوام‌ به هنگام کودتای سوم اسفند 1299 رضاخان به دلیل اهمال در ابلاغ دستورات دولت کودتا به ادارات و مردم مورد غضب قرار گرفت و توسط کلنل محمدتقی خان پسیان دستگیر و روانه تهران گردید. وی به محض رسیدن به تهران زندانی شد اما پس از برکناری سید ضیاءالدین به دستور احمد شاه به صدارت رسید. این اولین دوره از مجموع پنج دوره صدارت وی محسوب می شود . قوام در دوران کوتاه مدت نخست وزیری اول خود با آشوبها و شورشهای متعددی در نقاط مختلف کشور روبه رو بود که مهمترین آنها قیام کلنل پسیان در خراسان بود . پسیان در مهر 1300 در جنگی که علیه ژاندارمهای اعزامی قوام در منطقه قوچان روی داد، کشته شد و قوام بر خراسان تسلط یافت‌. قوام در این مقطع از زمامداری خود همواره با نظامیگری و قلدری رضاخان روبه رو بود. رضاخان قانون و مقررات را رعایت نمی‌کرد و زیربار محدودیتهای قوام نیز نمی‌رفت‌. یکی از اقدامات مهم قوام در دوران اول صدارتش‌، واگذاری امتیاز استخراج نفت شمال به مدت 5 سال به شرکت امریکایی «استاندارد اویل‌« بود که قرارداد آن توسط حسین علاء وزیر مختار ایران در واشنگتن به امضاء رسید. این لایحه سپس با توجیهات قوام به این بهانه که باید توازن در سیاست خارجی رعایت شود، در 30 آبان 1300 درجلسه غیرعلنی مجلس شورای ملی طرح و تصویب شد. اما تصویب این لایحه در مجلس خشم روسها و انگلیس‌ها را برانگیخت. هر دو دولت از یکسو به خاطر تصویب این لایحه و از سوی دیگر به خاطر امتناع قوام از مشورت با مقامات روس و انگلیس خشمگین بودند. به همین دلیل قوام در همان سال پیمانی را با روسها به امضا رساند که در 23 آذر 1300 در مجلس چهارم به تصویب رسید. این پیمان زمینه قطع حمایت روسیه از نهضت میرزا کوچک خان جنگلی را فراهم ساخت .(میرزا نیز در 11بهمن 1300 در کوه‌های طالش به شهادت رسید) دور اول صدارت قوام السلطنه با استعفای وی در 29 دی 1300 خاتمه یافت. اما کمتر از پنج ماه بعد در روز 26 خرداد 1301 احمد شاه قاجار مجدداً قوام را به نخست وزیری منصوب کرد و مجلس چهارم نیز به وی رای اعتماد داد. قوام در همان روز انتخاب ، کابینه دوم خود را تشکیل داد. کابینه‌ای که در آن وزارت جنگ همچنان در اختیار رضاخان بود. اما قوام وزارت خارجه را در این دوره راساً برعهده گرفت‌. در همین دوره بود که قوام قانون واگذاری امتیاز نفت شمال به شرکتهای «استاندارد اویل‌« و «سینکلر» را به تصویب رساند. این مصوبه‌، این بار با مخالفت انگلیسی‌ها مواجه نگردید. دلیل این امر این بود که انگلیسی‌ها در این کمپانی به طور مخفیانه سرمایه گذاری کرده بودند. قوام در دوران دوم رئیس الوزرایی خود از یک سو به تلاش‌های خود برای اجرای قرارداد نفت شمال با امریکائیها شدت بخشید و از سوی دیگر، هیأتی از متخصصان مالی امریکایی به ریاست دکتر میلسپو را برای سر و سامان دادن به امور مالی ایران به تهران آورد. این هیأت تلاش کرد تا امریکاییها را مردمانی بشردوست و علاقه‌مند به پیشرفت اقتصادی کشورهای ضعیف جلوه دهد و زمینه را برای نفوذ استعماری آن کشور آماده سازد. میلسپو در اجرای این هدف در بدو امر همه سعی خود را برای بهبود وضع مالی ایران به کار گرفت و بهبودی نسبی در امور اقتصادی ایران به وجود آمد. وی 5 سال در ایران عهده‌دار امور مالی بود تا این که در کابینه مخبرالسلطنه بین میلسپو و وزیر مالیه اختلاف به وجود آمد و باعث شد مجلس قرارداد مستشاری خارجی را لغو کند. در این دوره از صدارت قوام نیز مشکل اصلی کشور همچنان وجود رضاخان بود که به هیچ اصلی پایبند نبود . رضاخان که قوام را سد راه قدرت خود می‌دید، مطبوعات طرفدار خود را وادار کرده بود که علیه او مقالات تندی منتشر سازند. این مقالات، بی اعتقادی مردم به کابینه قوام و ناتوانی وی در حل مشکلات کشور را دامن می زد. نمایندگان مجلس تصمیم به استیضاح قوام گرفتند. این تصمیم موجب استعفا و کناره‌گیری قوام از قدرت شد. وی در نتیجه در 5 بهمن 1301 از دور دوم نخست وزیری خود استعفا کرد و جای خود را به مستوفی الممالک داد. قوام سپس در مجلس پنجم که در تابستان 1302ش افتتاح شد به نمایندگی از تهران انتخاب گردید. ولی در مهر این سال مقهور یک پرونده سازی توسط رضاخان شد. رضاخان برای از میان برداشتن قوام که مانع قدرت او بود، در 24 مهر 1302 او را به توطئه برای قتل خود متهم کرد و سپس وی را بازداشت نمود. قوام در وزارت جنگ مورد بازجویی قرار گرفت، اما روز 30 مهر با شفاعت احمدشاه از زندان آزاد شد و فردای آن روز در شرایطی که از مصونیت نمایندگی مجلس برخوردار بود به اروپا تبعید شد و در پاریس نزد برادرش وثوق الدوله اقامت گزید. پس از تغییر سلطنت و خلع احمدشاه و استقرار دیکتاتوری رضاخان‌، هر دو برادر تصمیم به بازگشت به ایران گرفتند. ابتدا وثوق الدوله وارد تهران شد و مورد استقبال رضاشاه قرار گرفت و چندی وزارت و وکالت یافت‌. پس از او قوام با کسب اجازه از رضاشاه به وطن بازگشت، ولی به لاهیجان رفت و به کشاورزی و برنجکاری و چایکاری مشغول شد و تا شهریور 1320 خود را از صحنه سیاست دور نگاه داشت‌. او گاهی در خلال این مدت برای استراحت و معالجه به اروپا می‌رفت. دوره سوم نخست وزیری قوام السلطنه 21 سال پس از پایان دوره دوم دولت وی و در شرایطی آغاز شد که رژیم قاجار منقرض‌، حکومت رضاخان فروپاشیده ، و سلطنت به پسر وی محمدرضا پهلوی انتقال یافته بود. دوره سوم نخست‌وزیری قوام‌، یک سال پس از آغاز حکومت محمدرضا پهلوی آغاز شد و 6 ماه به طول انجامید. قوام 10 مرداد 1321 به نخست وزیری رسید ‌. وی در این دوره با مشکلات عدیده‌ای مواجه بود. احزاب سیاسی تازه تأسیس با او به مخالفت برخاستند و شاه و دربار از قدرت سیاسی روزافزون او که ناشی از جلب حمایت امریکا، شوروی و انگلیس بود، نگران بودند. قوام در این دوره از یک سو خود را به سیاست امریکاییها نزدیک کرده بود و از سوی دیگر با حزب توده مماشات می‌نمود. با این همه تصمیم قوام برای استخدام مجدد مستشاران امریکایی از جمله استخدام دکتر میلسپو و کلنل شوارتسکف برای نظم دادن به سیستم مالی و ژاندارمری کشور، موجی از مخالفت را در جامعه و در میان مردم‌، روحانیون و مطبوعات برانگیخت‌. شاه نیز نگران قدرت گرفتن تدریجی قوام و جایگاه او نزد انگلیسی‌ها و امریکائیهاشده بود. از این رو وقتی در آذر 1321 مشکل کمبود نان در تهران به وجود آمد و منجر به تظاهرات اعتراض‌آمیز مردم در هفدهم این ماه شد، دربار از اعمال فشار جامعه بردولت قوام خشنود بود، حتی در آن زمان گفته می‌شد که این تظاهرات و ناآرامی‌ها را دربار دامن زده بود تا کابینه قوام را به سقوط کشاند. در جریان تظاهرات خشونت بار مردم که عمدتاً در میدان بهارستان و مقابل مجلس شورای ملی برگزار شد بسیاری از مغازه‌ ها غارت شد و خانه قوام نیز به آتش کشیده شد. این تظاهرات با دخالت نیروهای فرمانداری نظامی به خاک و خون کشیده شد. در آن تاریخ قوام ، خود وزارت جنگ را نیز برعهده داشت و از نیروهای نظامی به راحتی استفاده می‌کرد. کابینه قوام به دلیل اختلاف شدید با دربار و به خاطر دخالت‌های شاه در امور دولت در 24 بهمن 1321 استعفا داد. اما وی بار دیگر در 25 بهمن 1324 مأمور تشکیل کابینه شد. قوام در این دوره از صدارت خود چون سیاستهای مسکو را تایید می‌کرد مورد حمایت حزب توده قرار گرفت‌. او در اولین انتصاب خود مظفر فیروز مخالف سرسخت شاه را به عنوان معاون سیاسی و پارلمانی خود برگزید. در 29 بهمن 1324 قوام در رأس یک هیأت بلندپایه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی به مسکو رفت و در دوم اسفند با استالین مذاکرات مفصل و طولانی انجام داد. وی سرانجام در برابر فشارهای سرسختانه روسها پذیرفت که پس از بازگشت به ایران تعدادی از اعضای حزب توده را برای همکاری در کابینه بپذیرد و قرارداد واگذاری نفت شمال را با نمایندگان اعزامی دولت شوروی امضاء کند، مشروط بر آن که مسکو نیز از فرقه دمکرات آذربایجان حمایت نکند و قوای خود را از ایران خارج سازد. او در 16 اسفند 1324 به تهران بازگشت‌. این قرارها عملی شد و پیرو مذاکرات قوام و سادچیکف ـ سفیر تام الاختیار شوروی در تهران ـ اعلامیه مشترکی در همین زمینه در 15 فروردین 1325 به امضای دوطرف رسید . متعاقب این موافقتنامه قوام دولت ائتلافی خود با حزب توده و حزب ایران را تشکیل داد و روسها نیروهای خود را از ایران خارج کردند. اما با خروج ارتش سرخ از ایران، قوام انحلال دولت را اعلام داشت و دولت جدیدی تشکیل داد. وی سپس در آذر 1325 با تجهیز ارتش، فرمان حمله به آذربایجان و فرقة دمکرات را صادر کرد. در 21 آذر با حملة ارتش‌، آذربایجان آزاد و بساط فرقة دمکرات درهم پیچیده شد. در این حمله، دولت و نظامیان روس به طمع به دست آوردن امتیاز نفت شمال واکنشی نشان ندادند. در مجلس پانزدهم (29 مهر 1326) نیز قرارداد واگذاری نفت شمال به شوروی تصویب نشد. برنامه ریزی و مدیریت این عملیات شامل سفر به مسکو و انعقاد آن موافقتنامه ، اعزام ارتش به آذربایجان ، تشکیل و سپس انحلال دولت ائتلافی با حزب توده ، که در نهایت با امتناع مجلس از تصویب قرارداد واگذاری نفت شمال همراه شد ، از نقاط مثبت کارنامه عملکرد قوام در عصر پهلوی دوم محسوب می شود . اما دولت قوام در 18 آذر 1326 به دلیل ضعف فراکسیون دولتی و تشدید اختلاف خود با شاه‌، استعفا داد و قوام راهی اروپا شد. در تیر 1331 با استعفای مصدق ، شاه بار دیگر در فرمانی حکم نخست وزیری قوام را صادر نمود. قوام پس از این که قدرت را به دست گرفت، برای ترساندن مردم اعلامیه‌ شدید اللحنی تحت عنوان «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» صادر کرد و متعاقب آن سعی کرد تا آزادی‌های سیاسی را محدود کند. وی در اعلامیه‌ای خود که 27 تیر 1331 منتشر شد، پس از ادعاهای بسیار و وعده‌های زیاد به مردم، مخالفان را چنین تهدید کرد: «من با اتکاء شما و نمایندگان شما این مقام را قبول کرده‌ام و هدف نهائیم رفاه وسعادت شماست‌. سوگند یاد می‌کنم که شما را خوشبخت خواهم کرد. بگذارید من با فراغ بال شروع به کار کنم‌. وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال کنند و در راهی که پیش دارم مانع بتراشند یا نظم عمومی را برهم بزنند. اینگونه آشوبگران با شدیدترین عکس العمل از طرف من روبرو خواهند شد و چنانکه در گذشته نشان داده‌ام بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفین‌، کیفر اعمالشان را در کنارشان می‌گذارم‌. حتی ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت پارلمان دست به تشکیل محاکم انقلابی زده‌، روزی صدها تبهکار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بی شفقت قانون قرین تیره روزی سازم‌. به عموم اخطار می‌کنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرارسیده است کشتیبان را سیاستی دگر آمد...» در این هنگام آیت الله کاشانی به مخالفت با قوام پرداخت و مردم را به مبارزه دعوت کرد. وی طی اعلامیه‌ای تصریح کرد: «احمد قوام باید بداند در سرزمینی که مردم رنجدیده آن پس از سالها رنج و تعب شانه را از زیر بار دیکتاتوری بیرون کشیده‌اند، نباید اختناق افکار و عقاید اعلام و مردم را به اعدام دسته‌جمعی تهدید نماید. من صریحاً می‌گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است در راه این جهاد کمر همت بربسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعماری ثابت کنند تلاش آنان در بدست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است و ملت مسلمان ایران به هیچیک از بیگانگان اجازه نخواهد داد که به دست مزدوران آزمایش شده استقلال آنان پایمال و نام باعظمت و پرافتخاری که ملت ایران در اثر مبارزه مقدس خود به دست آورده است‌، مبدل به ذلت و سرشکستگی شود.» آیت الله کاشانی سپس در مصاحبه‌ای که خبرنگاران داخلی و خارجی با وی داشتند صراحتاً اعلام کرد اگر قوام ظرف 48 ساعت نرود اعلام جهاد خواهم کرد و شخصاً کفن پوشیده و پیشاپیش مردم به مبارزه خواهم پرداخت‌. پس از این موضعگیری قاطع آیت الله کاشانی و تعطیل بازار و مغازه‌ها در روز 30 تیر مردم به خیابانها ریختند و خواستار سرنگونی قوام شدند. به دستور قوام مردم را به گلوله بستند و عده‌ای از آنان به شهادت رسیدند. شاه که موقعیت خود را در خطر می‌دید، همان روز 30 تیر قوام را عزل کرد و قوام در منزل برادرش خود معتمدالسلطنه در امامزاده قاسم تهران مخفی شد. شاه در کتاب مأموریت برای وطنم در دفاع از اقدام خود در عزل قوام چنین می‌نویسد: «… من برخلاف نظر باطنی خود احمد قوام را که در گذشته شاغل مقام نخست‌وزیری بود به جای وی به نخست‌وزیری برگزیدم زیرا بزعم عده‌ای قادر بود در برابر دست‌چپی‌ها سخت مقاومت نماید. با روی کار آمدن قوام السلطنه حزب توده بلافاصله به طرفداران مصدق پیوستند و دست به تظاهر و آشوب زدند. نظم و قانون مختل گشت و دولت قوام در برابر عناصر اخلالگر و افراطی ناتوان ماند. ضمناً نطقی که قوام در رادیو کرد و در آن مخالفت خود را با احساسات شدید عامه در مسئله ملی شدن نفت اظهار نمود، اوضاع را وخیم‌تر ساخت. قوام به علت کبر سن بسیار ناتوان و بیمار شده و غالباً در مذاکرات مهم سیاسی به خواب می‌رفت . هرچند حقیقتاً در حل مسائل به اعمال قدرت معتقد بود ولی من وجداناً نمی‌توانستم اجازه اتخاذ چنین رویه‌ای را به شخص ناتوانی مانند او بدهم، ناچار پس از چهار روز نخست‌وزیری به صلاحدید من از نخست‌وزیری استعفا داد». شکست قوام در تیر 1331 شکست سیاسی این سیاستمدار پیر به حساب می‌آمد و پس از آن قوام تا پایان حیات خود کمر راست نکرد. وی پس از استعفا، مدتی به حالت اختفا می‌زیست و جانش در خطر بود. مجلس هفدهم لایحه مصادره اموال او را تصویب کرد و مأمورین دولتی به خانه او رفته و از اموالش صورت‌برداری نمودند. قوام بعد از این جریان کاملاً تاب و توان خود را از دست داد و تا زمان مرگ خود غالباً بیمار بود. قوام در ساعت 5/7 صبح روز 31 تیر 1334 در سن 82 سالگی در یکی از منازل خود واقع در خیابان کاخ تهران (خیابان فلسطین) درگذشت . علت مرگ وی بیماری قلبی و ریوی اعلام شد . خانه وی بعداً به سفارت اسرائیل تبدیل شد! منبع: خبرگزاری فارس ، باشگاه اندیشه ، سایت تبیان منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

بازخوانی پرونده «کمیته مشترک ضد خرابکاری»

روز چهارم بهمن ۱۳۵۰ به دستور محمدرضا شاه پهلوی، مجموعه ای تحت عنوان «کمیته مشترک ضد خرابکاری » در محل زندان موقت اطلاعات شهربانی تشکیل شد. تشکیل این کمیته گامی در جهت هماهنگی میان عملکرد همه ادارات و سازمان‌هایی بود که به نوعی در ایجاد امنیت مورد نظر حکومت شاه در کشور ایفای نقش می‌کردند. تا پیش از این ، ادارات شهربانی، ساواک، ضد اطلاعات ارتش و سایر مراکز اطلاعاتی رژیم پهلوی هر یک به تنهایی اهداف اطلاعاتی و امنیتی خود را دنبال می‌کردند. این اقدامات جداگانه در بسیاری موارد سبب ایجاد ناهماهنگی و حتی اصطکاک میان سازمان‌های عمل‌کننده می‌شد . هریک از این سازمانها پیروزی عملیات را منحصراً به حساب خود می گذاشتند و یا شکست آن را نتیجه دخالت سازمان رقیب قلمداد می کردند . این پدیده علاوه بر آنکه ضریب توفیق عملکرد این مراکز را کاهش می‌داد نیروهای این سازمان های اطلاعاتی و امنیتی را نسبت به ادامه کار بی انگیزه نیز می کرد . در آبان 1349 کمیته ای برای بررسی اغتشاشات در دانشگاه ها ، در اداره سوم به وجود آمد که خیلی زود از مسیر اصلی خودش خارج شد و گروه های برانداز و مسلح را کشف کرد. همچنین در سال 1350 در اوین کمیته ای ضد خرابکاری به سرپرستی منوچهر هوشنگ ازغندی (معروف به دکتر منوچهری) و در شهربانی نیز کمیته ای به همین منظور (مقابله با گروه های مبارز و برانداز) زیر نظر رئیس شهربانی به سرپرستی حسن ختائی و کارمندان اداره اطلاعات شهربانی به وجود آمده بود . هر یک از این کمیته ها ساز خود را می زد و هماهنگی میان آنها مفهومی نداشت . در آذر ۱۳۴۹ شورای امنیت کشور تصمیم گرفت برای توقف این روند و اجتناب از برخورد میان تیم‌های عملیاتی با ایجاد یک تشکل واحد، زمینه هماهنگی و وحدت رویه را میان سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی کشور بوجود آورد. این تصمیم در بهمن ۱۳۵۰ عملی شد و ظهور تشکیلاتی به نام «کمیته مشترک ضد خرابکاری» در چهارم این ماه حاصل همین تلاش بود. با انحلال دو کمیته ساواک که در اوین مستقر بودند- که اولی مسئول شناسایی عاملین تظاهرات دانشجویی سال 1349 و گروه‌های کمونیستی و دومی مسئول شناسایی و دستگیری اعضای آشکار و مخفی سازمان مذهبی مجاهدین خلق و گروه‌های وابسته به آن بودند- مقرر شد با تشکیل کمیته مشترک ضد خرابکاری، تمام سرنخ‌های عملیاتی در اختیار این کمیته قرار گیرد و همه مامورین دو کمیته قبلی ساواک مامور به خدمت در کمیته جدیدالتاسیس شوند. علاوه بر این کمیته مشترک مرکب از واحدهای اطلاعاتی و امنیتی شهربانی، ارتش، ژاندارمری و اداره کل سوم ساواک (اداره تأمین امنیت داخلی) نیز بود. پس از این رویداد تمامی سازمانها و کمیته های فعال در زمینه درگیری با مخالفان منحل و کارمندان شان مأمور به خدمت در کمیته مشترک گردیدند و کلیه سرنخهای عملیاتی نیز در اختیار کمیته جدیدالتأسیس قرار گرفت ، در کمیته مشترک نیز ابتکار عمل در دست اداره کل سوم ساواک بود و غالب مأموران به کار گرفته شده دوره های ویژه را در ساواک طی می کردند ، این مأموران با شرکت در کلاس های آموزشی زیر نظر مدرسان ایرانی و اسرائیلی و نیز کسب تجربه ، مهارت فراوانی در تعقیب و مراقبت ، عملیات ضد خرابکاری ، بازجویی و شکنجه دست یافتند . کمیته مشترک ضد خرابکاری فعالیت خود را در اداره اطلاعات شهربانی کشور مستقر در ساختمان زندان موقت شهربانی درمجاورت شهربانی کل کشور واقع در مرکز شهر (باغ ملی) شروع کرد ، اما مدتی بعد به ساختمان مستدیر (ساخت آلمان ها به سال 1316) واقع در میدان مشق (شمال غرب میدان توپخانه) منتقل شد . نمودار تشکیلاتی کمیته مشترک شامل سه واحد اطلاعاتی، اجرائی و پشتیبانی با ۳۷۵ پست سازمانی دائم و ۱۸۸ پست موقت بود. کمیته، محل استقرار مجرب‌ترین و خشن‌ترین شکنجه‌گران رژیم شاه بود. شکنجه مخالفان و مبارزان سیاسی که در تمام دهه ۱۳۴۰ جریان داشت پس از تشکیل «کمیته مشترک ضد خرابکاری» به اوج رسید. اسناد و مدارک بی‌شمار و خاطرات مبارزان و مخالفان سیاسی و آثار و مدارک بر جای مانده در بازداشتگاه‌ها و زندان‌ها به ویژه پس از تشکیل «کمیته مشترک ضد خرابکاری» حاکی از رواج شکنجه‌های مرگباری است که از سوی ساواک اعمال می‌شد. بخش عمده ابزار‌ها و ادوات این کمیته برای شکنجه زندانیان از سوی سازمان‌های اطلاعاتی موساد و سیا تأمین می‌شد. سایروس ونس، وزیر خارجه آمریکا در دوران کار‌تر در کتاب خاطرات خود بدون اشاره به نقش سازمان «سیا» در تجهیز و آموزش ساواک، به رواج روش‌های غیرانسانی در رفتار ماموران «کمیته مشترک ضد خرابکاری» با متهمان و محکومان اشاره کرده، آن را از عمده‌ترین دلایل گسترش نارضایتی عمومی و گرایش نهایی مردم به سوی تحرکات انقلابی و به سقوط کشاندن نظام سیاسی حاکم بر کشور خوانده است. ادارات اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش و ژاندارمری نیز به منظور هماهنگی، هر یک نمایندگانی در کمیته مشترک داشتند. بازداشتگاه کمیته مشترک از اوایل سال ۱۳۵۱ مهم‌ترین محل بازداشت، شکنجه و تخلیه اطلاعاتی انقلابیون بود. بر اساس اسناد ساواک، طی سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷، هزاران نفر از مبارزین و انقلابیون، طی عملیات کمیته مشترک دستگیر و بازداشت شدند. تعدادی از بازجو‌ها برای دیدن آموزش به اسرائیل و آمریکا رفتند و ابزارآلات زیادی هم در اختیار آن‌ها قرار داده شد. اولین رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری سپهبد جعفر قلی صدری (رئیس موقت شهربانی) و معاون کمیته تیمسار فضل الله جعفری (ریاست وقت گروه اطلاعات شهربانی) و رئیس ستاد آن پرویز ثابتی از مقامات بلند پایه ساواک (معروف به مقام امنیتی) بود ، سرتیپ رضا زندی پور ، دومین رئیس آن بود که توسط تیمی از سازمان مجاهدین خلق در 26 اسفند 1353 ترور شد و جای خود را به سرتیپ علی اصغر ودیعی داد ، سرتیپ جلال سجده ای نیز آخرین رئیس کمیته مشترک بود . در اوایل خرداد 1352 پیشنهاداتی به تصویب محمد رضا پهلوی رسید که بر اساس آن سازمان کمیته مشترک به سه واحد (هر واحد در حد یک اداره ساواک) اطلاعاتی ، اجرایی و پشتیبانی تقسیم و رئیس کمیته نیز از بین امرای ساواک انتخاب می شد ، همچنین باید بولتن های ویژه کمیته از طریق ساواک به دست شاه می رسید ، از دیگر پیشنهادهای مصوب شاه ، تأمین اعتبارات مالی کمیته از بودجه نخست وزیری و تعیین محل استقرار آن در شهربانی بود . بازداشتگاه کمیته مشترک ضد خرابکاری دارای چهار بند انفرادی با 86 سلول 5/2×5/1 متر و دو بند عمومی با 18 سلول بزرگ دویست نفری ، محل اعمال وحشیانه ترین شکنجه ها بود ، سلول ها و اتاق های هر بند در راهرویی بود که در طول از هم جدا شده بود تا زندانیان نتوانند سلول های روبرو را ببینند ، اختر رودباری می گوید : گاهی سه سلول انفرادی (سلول های کوچک 2×1 متر) در کوچه ای قرار داشت و وقتی ما می خواستیم به آنجا وارد شویم ابتدا از جایی به اندازه یک در می گذشتیم ، در آن کوچه با فاصله یک متر از دیوار بیرونی سه سلول انفرادی قرار داشت ، به نظر می رسید که سلول ها حاصل تبدیل سلول های جمعی به سه سلول است . در سه طبقه ساختمان مدور بازداشتگاه کمیته ، اتاق های مخصوص بازجویان و شکنجه گران تعبیه شده بود ، از جمله آنها اتاق تمشیت یا اتاق حسینی بود که در آن متهم و زندانی تا سر حد مرگ شکنجه می شد تا اعتراف و اقرار نماید ، محوطه دوار بازداشتگاه با نرده هایی حافظ بندی و محصور شده بود که در تمامی قسمت های آن حرف S دیده می شد ، تا متهم نتواند خود را از طبقات بالا به پایین بیندازد و خودکشی کند . زندانیان در بازداشتگاه کمیته به لحاظ استفاده از دستشویی و حمام در مضیقه بودند ، دوش های حمام در طبقه همکف قرار داشت ، زخم ها و جراحت های ناشی از شکنجه ها و ضربات شلاق در تنها بهداری کمیته به طرز نامطلوبی پانسمان می شد و پزشکیار کم سواد این بهداری برای کاهش دردهای زندانیان فقط به تجویز چند مسکن (نوالژین) و آسپرین اکتفا می کرد . آویزان کردن از سقف ، دستبند قپانی ، آویزان کردن صلیبی ، شوک الکتریکی ، آپولو ، سوزاندن نقاط حساس بدن با فندک و شعله شمع ، قفس هیتردار ، صندلی هیتردار ، باتوم برقی و از همه بالاتر شلاق با کابل برقی را می توان از متداول ترین شکنجه های جلادان و مأموران شکنجه گر کمیته مشترک برشمرد . ساختمان کمیته مشترک که همان ساختمان زندان موقت شهربانی در محل باغ ملی بود، در سال ۱۳۱۶ هجری شمسی و در زمان رضاخان توسط آلمانی‌ها به عنوان قسمتی از نظمیه تهران طراحی و ساخته شد و کاربری آن از ابتدا، زندان و بازداشتگاه بود. این ساختمان در چهار طبقه به صورت مدور بنا شد و شامل بندهای انفرادی، عمومی و محل‌هایی برای شکنجه بازداشت‌شدگان بود. این بازداشتگاه سه طبقه و ۶ بند دارد، ۴ بند انفرادی و ۲ بند عمومی. تعداد سلول بندهای ۱ و ۲ و ۳ و ۴ جمعاً ۸۶ سلول بود و بند‌ها دو به دو قرینه و در یک طبقه قرار داشتند. بندهای عمومی شامل ۸ اتاق می‌شد و در طبقه دوم ساختمان قرار داشت. بند‌ها توسط یک هشتی به فلکه‌ای متصل می‌شد که دور تا دور آن اتاق‌های بازجویی و اتاق مخصوص شکنجه قرار داشت. حیاط مدور با حوضی گرد در وسط آن به علاوه اتاق افسر نگهبان، راهرو حمام، بهداری و دسترسی به راه پله‌ها از چهار طرف در طبقه همکف قرار داشت. ظرفیت معمولی این بازداشتگاه حداکثر ۲۰۰ نفر می‌شد؛ اما در شرایط خاص تا ۵۰۰ نفر هم در آن نگهداری می‌شدند که پس از تکمیل پرونده و تخلیه اطلاعاتی تدریجاً به سایر زندان‌ها مانند قصر، اوین و... منتقل می‌شدند. در اوایل خرداد سال ۱۳۵۲ با اوج‌گیری مبارزات مردم و گروه‌ها، ساختار کمیته مشترک تجدید و توسعه یافت و با اصلاحاتی به تصویب شاه رسید. از این پس رئیس کمیته می‌بایست از بین مقامات بلندپایه ساواک انتخاب می‌شد و اطلاعات و اخبار روزانه کمیته از طریق ساواک به شاه ‌می‌رسید تا دستورات لازم صادر شود. در این زمان کمیته به فعالیت‌های خود توسعه داد و به سرعت زیر نفوذ و سلطه اداره سوم ساواک و تحت فرمان چهره‌هایی چون پرویز ثابتی، نصیری و پاکروان درآمد. اکثر مأمورین این کمیته را نیز مأموران باسابقه ساواک تشکیل می‌دادند. این مأموران با شرکت در کلاس‌های آموزشی امنیتی - اطلاعاتی در ساواک به مهارت‌های قابل توجهی در تعقیب و مراقبت، عملیات ضد براندازی، بازجویی و شکنجه دست یافتند. بودجه کمیته مشترک ضد خرابکاری رژیم شاه در سال ۵۷ بر اساس برآوردی که از دولت درخواست شده بود، ۲۳۰ میلیون ریال بود که همه این هزینه‌ها بدون هیچ مشکلی به تصویب مقامات رژیم و شخص شاه می‌رسید و بلافاصله پرداخت می‌شد. از معروف ترین شکنجه گران و بازجویان کمیته می توان از ناصر نوذری (رسولی) ، محمد علی شعبانی ( حسینی) ، منوچهر وظیفه خواه (منوجهری) ، بهمن نادری پور (تهرانی) ، فریدون توانگری (آرش) ، زمانی ( زمردی) ، محمد تفصیلی (محمد خوشگله) ، مصطفی هیراد ( مصطفوی) و .... نام برد . همچنین برخی از زندانیان سیاسی کمیته عبارت بودند از : آیت الله خامنه ای ، محمد علی رجایی ، کاظم ذوالانوار ، آیت الله قاضی طباطبایی ، آیت الله اشرفی اصفهانی ، آیت الله ربانی شیرازی ، خسرو گلسرخی ، دکتر علی شریعتی ، مسعود رجوی ، بهزاد نبوی ، مصطفی جوان خوشدل ، عزت الله شاهی ، مهدی غیوران ، مرضیه حدیدچی (دباغ) ، رضوانه دباغ ، عصمت باروتی ، فاطمه (عفت) موسوی ، زهرا جزایری ، طاهره سجادی ، اختر رودباری ، فریده کمالوند ، معصومه (مهین) محتاج ، رقیه واثقی ، وجیهه ملکی ، اکرم شیخ حسنی ، فاطمه حسینی ، وجیهه مرصوصی (همسر سعید حجاریان ) .... از کسانی که بر اثر شکنجه های مأموران کمیته جان باختند می توان از امیر مراد نانکلی ، حسین کرمانشاهی اصل ، محمد دزیانی و فاطمه امینی نام برد . این مکان مخوف اکنون تبدیل به موزه ای شده که در آن گوشه ای از سیاهی ها ، درنده خویی ها و ظلم بی حد بازجویان و شکنجه گران در طرفی و نیز مقاومت ها ، حماسه ها و ایستادگی ها را در طرف دیگر به تصویر کشیده است . به دنبال اوج‌گیری مبارزات مردم و مخالفت‌هایی که با ساواک و عوامل آن در مطبوعات آن زمان مطرح بود، هیات وزیران وقت مصوبه‌ای را از تصویب گذراند که بر اساس آن وزیر دادگستری موظف شد تا لایحه تجدیدنظر در وضع تشکیلاتی ساواک را به قید فوریت تهیه و به مجلس ارائه کند و همزمان برای آرام کردن تظاهرات خشمگینانه مردم، نصیری، رئیس ساواک نیز به بند افتاد و تا پیروزی انقلاب در بند ماند. با اوج‌گیری انقلاب اینگونه لوایح هم در فرونشاندن خشم مردم کارگر نیفتاد و افرادی همچون نصیری که قربانی این ترفند شده بودند، زندانی و نهایتاً محاکمه و اعدام شدند. ساختمان کمیته مشترک ضد خرابکاری تا سال‌ها پس از انقلاب تحت عنوان زندان توحید همچنان کاربری خود را به عنوان بازداشتگاه حفظ کرد اما سرانجام در سال ۱۳۸۱ تعطیل و تبدیل به «موزه تاریخ اطلاعات کشور» یا‌‌ همان «موزه عبرت ایران» شد که گوشه‌ای از شکنجه‌های زمان پهلوی را بازسازی می‌کند. منابع: 1 - آرشیو مقالات موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی 2 - کمیته مشترک؛ کلکسیونی از انواع شکنجه، خاطرات دکتر مهیار خلیلی، فارس، ۱۳۸۷ 3 - شکنجه گران می گویند ، قاسم حسن پور ، انتشارات موزه عبرت  منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

تغییر لباس ، مظهری از تجددمآبی رضاخان

روز چهارشنبه سوم بهمن سال 1307 شمسی و در دوران حاکمیت رضاخان پهلوی نظامنامه لباسهای متحد الشکل در سه فصل و بیست ماده به تصویب هیات وزیران رسید.1 موضوعاتی مانند قانون متحدالشكل نمودن لباس و كشف حجاب در ایران پدیده هایی ناشی از آشنایی با غرب و تجددخواهی افرادی است كه افكار و زندگی غربی را تجربه كرده بودند. به گونه ای كه نخستین نشانه های این پدیده ها را می توان در محافل روشن فكری مشاهده نمود . اما رسمیت یافتن آن به دوره دیكتاتوری رضاخان پهلوی بازمی گردد. رضاخان كه پیش از رسیدن به مقام پادشاهی خود را فردی دین دار و پای بند به اصول مذهب نشان داده بود، پس از به قدرت رسیدن به تدریج ماهیت اصلی خود را نمایان ساخت. او كه تجددگرایی و تضعیف ارزش های دینی را سرلوحه برنامه های نوسازی فرهنگی خود قرار داده بود، طی اقداماتی مخالفت عملی خود را با اسلام و فرهنگ و سنن اسلامی جامعه آغاز كرد. از جمله این اقدامات می توان به حضور روزافزون میسیون های مذهبی، تأسیس مدارس جدید، بازگشت اشراف زادگان تحصیل كرده از فرنگ، تأسیس كانون ها و انجمن های روشن فكری، تغییر نظام آموزشی، اجباری كردن استفاده از كلاه شاپو، صدور قانون متحدالشكل نمودن البسه، كشف حجاب بانوان، ترویج بی قیدی در میان زنان، جلوگیری از حضور زنان با حجاب در اماکن عمومی و... اشاره نمود. یكی از تصمیمات رضاشاه در راستای تجددمآبی و به‌اصطلاح نوسازی، اتحاد لباس یا متحدالشكل‌كردن البسه بود. این فكر مدتها پیش از رضاشاه مطرح شده بود و از طریق نشریات و جراید، مقالاتی در این زمینه به نگارش درمی‌آمد. حتی استعمال كلاهی كه بعدها به كلاه پهلوی موسوم شد، پیش از سلطنت رضاشاه شروع شده بود و تعدادی از مردم آن را بر سر می‌گذاشتند. بعدازآنكه رضاشاه به سلطنت رسید، تحت‌تاثیر مشاوران جوان خویش به عملی‌كردن این فكر مبادرت كرد. وی در این زمینه دستوراتی به وزارت داخله صادر نمود و ماموران دولتی در شهرستانها را به اجرای سیاست استعمال لباس متحدالشكل، به‌ویژه برسرنهادن كلاه پهلوی، موظف نمود. بنا به اسناد نظمیه، این امر از اوایل سال 1306.ش شدت بیشتری پیدا كرد. اجرای این تصمیم كه درواقع از سال 1296 به‌صورت غیررسمی شروع شده بود، در عمل با مشكلاتی مواجه گردید. نه‌تنها مردم در مقابل این تصمیم ایستادگی كردند، بلكه بعضی از دولتمردان هم حاضر به پذیرش این تصمیم نبودند. محسن صدر (صدرالاشراف)، معاون وزارت دادگستری وقت ــ كه فردی معمم بود ــ از جمله دولتمردانی است كه از پذیرش این تصمیم دولت خودداری كرد. وی در این زمینه می‌گوید: «روزی علی‌اكبرخان داور، وزیر عدلیه، نامه‌ای برایم نوشت و در آن دستور داد كه به لباس جدید ملبس شوم. از این دستور سرپیچی كردم و یادآوری نمودم كه چون این تصمیم قانونی نیست، بنابراین الزامی به رعایت آن نمی‌بینم.»2 مردم عادی نیز علیرغم تبلیغاتی كه صورت می‌گرفت و جشنهایی كه بنا به مناسبت برپا می‌گردید، در مقابل این تصمیم دولت ایستادگی می‌كردند و از ملبس‌شدن به لباس جدید سر باز می‌زدند. دستورات صادره از طرف وزارت داخله به ادارات نظمیه شهرستانها مبنی بر لزوم اجرای تصمیم مذكور ازیك‌طرف و مقاومت مردم ازطرف‌دیگر، سرانجام به بروز درگیری میان مردم و ماموران دولتی منجر ‌شد. این درگیریها و نیز تذكرات دولتمردان در مورد غیرقانونی‌بودن این اقدام، دولت را وادار كرد تا با تهیه لایحه‌ای و تقدیم آن به مجلس شورای ملی، اتحاد لباس را به‌صورت قانون درآورد. علی‌اكبرخان داور، وزیر عدلیه وقت، ماده واحده‌ای را در این زمینه تهیه و در هشتم اردیبهشت 1307 به مجلس ارائه كرد. این ماده واحده، در دوره ششم مجلس شورای ملی مطرح گردید اما چندان جدی گرفته نشد و سرانجام در محاق نسیان فرو رفت. پس از تشكیل مجلس دوره هفتم، با توجه به حساسیتهای ایجادشده در جامعه و نیز درخواست دولت از مجلس مبنی بر تصویب این لایحه، تعدادی از نمایندگان مجلس به‌ناچار در یكم آذر 1307 طرحی را در چهار ماده در این زمینه تهیه و به مجلس ارائه كردند. سرانجام طرح مذكور با قید دو فوریت در پانزدهمین جلسه دوره هفتم مجلس شورای ملی ارائه گردید و در آن جلسه، عراقی ــ یكی از ارائه‌دهندگان طرح ــ هدف از آن را این‌گونه بیان كرد: «محسنات متحدالشكل‌نمودن لباس مستغنا از ذكر و وصف بوده و برای‌اینكه احساسات عمومی جامعه كه فعلا معطوف به این مقصود است، در تحت اصول منظمی باشد، طرح متحدالشكل‌كردن البسه با قید دو فوریت تقدیم مجلس و تصویب آن درخواست می‌شود.»3 ارائه این طرح با قید دو فوریت، به مخالفت تعدادی از نمایندگان منجر شد. برخی از آنان با اصل طرح و برخی نیز با قید دو فوریتی‌بودن آن مخالف بودند. سیدرضا فیروزآبادی از جمله نمایندگانی بود كه با اصل طرح به مخالفت پرداخت: «اگر ما در بارة كلاه و تنبان مردم در این مجلس صحبت كنیم، این را نمی‌دانم صحیح است یا نه؟ آقایان، بزرگان، شخص اعلیحضرت راضی نیستند به این مطلب كه ما در كلاه و تنبان مردم در اینجا صحبت كنیم. ما باید مردم را وادار به كارهای خوب بكنیم. بنده شنیده‌ام كه در لندن بیست‌وهفت نوع لباس مردمش می‌پوشند و هیچ‌كس متعرض كسی نمی‌شود و بنده هم نشنیده‌ام كه در دنیا، در هیچ پارلمانی بنشینند و قانون به جهت كلاه و تنبان بنویسند.»4 در تصویب این طرح، به دلیل تعدد نمایندگان مخالف و موافق كنترل جلسه بارها از دست رئیس جلسه خارج شد و در نهایت ابتدا دوفوریت آن و سپس مواد طرح مورد تصویب قرار گرفت. ازآنجاكه اكثریت غالب مجلس موافق طرح بودند، به پیشنهادات مخالفان ترتیب اثری داده نشد و این امر باعث اعتراض نمایندگان مخالف گردید. از جمله آنان آقاسیدیعقوب انوار بود كه اكثریت را به قانون‌شكنی و نادیده‌گرفتن حقوق اقلیت متهم می‌كرد. علیرغم این اعتراضات، طرح با همان صورتی كه ارائه شده بود، به تصویب رسید و تنها اصلاح صورت‌گرفته در آن، اضافه‌كردن لفظ ذكور به ماده اول طرح بود. در آن ماده قید شده بود كه تمام اتباع ایران باید ملبس به لباس جدید شوند كه به جای تمام اتباع، اتباع ذكور آورده شد. مصوبه مجلس به این صورت بود: «ماده 1ــ كلیه اتباع ذكور ایران كه به موجب مشاغل دولتی دارای لباس مخصوص نیستند، در داخله مملكت مكلف هستند كه به لباس متحدالشكل بشوند و كلیه مستخدمین دولت، اعم از قضایی و اداری، مكلف هستند در موقع اشتغال به كار دولتی به لباس مخصوص قضایی یا اداری ملبس شوند. درغیراین‌صورت باید به لباس متحدالشكل ملبس شوند. ماده 2ــ طبقات هشتگانه ذیل از شمول این قانون استثنا می‌باشند: مجتهدین و مراجع تقلید مسلَّم كه به امور روحانی اشتغال داشته باشند ، مراجع امور شرعیه و دهات و قصبات پس از برآمدن از عهده امتحان معینه ، مفتیان اهل سنت و جماعت كه از طرف دو نفر از مفتیان اهل سنت اجازه فتوا داشته باشند ، پیشنمازان دارای محراب ، محدثین كه از طرف دو نفر از اهل سنت اجازه فتوا داشته باشند ، مدرسین فقه و اصول و حكمت الهی ، طلاب مشتغل به فقه و اصول كه در درجه خود از عهده امتحان برآیند ، روحانیون غیرایرانی مسلم. ماده 3ــ متخلفین از این قانون درصورتی‌كه شهرنشین باشند، به جزای نقدی از یك تا پنج‌تومان و یا به حبس از یك تا هفت روز و درصورتی‌كه شهرنشین نباشند، به حبس از یك تا هفت روز به حكم محكمه محكوم خواهند شد. وجوه جرایم مأخوذه از اجرای این ماده در هر محل توسط بلدیه آنجا، مخصوص تهیه لباس متحدالشكل برای مساكین خواهد بود. ماده 4 ــ این قانون در شهرها و قصبات از اول فروردین 1308 و در خارج از شهرها در حدود امكان عملی‌شدن آن، به شرطی كه از فروردین 1309 تجاوز نكند، به موقع اجرا گذارده خواهد شد و دولت مامور تنظیم نظامنامه و اجرای آن خواهد بود.»5 چنانچه ملاحظه شد، قانون اتحاد لباس با همان شكلی كه ارائه شده بود، مورد تصویب قرار گرفت و جز یك تغییر جزئی، تغییر دیگری در آن صورت نگرفت. در دوره رضاشاه ساختار حكومت و نظام تصمیم‌گیری در شخص شاه متمركز بود و دستگاههای دیگر، اعم از دولت یا مجلس، صرفا مجری منویات شاهانه بودند و به قول مخبرالسلطنه، «رای، رای پهلوی بود و وزرا واضعی بین وزارتخانه و شاه. نقمیر و قمطیر باید به عرض شاه برسد و آنچه امر شد، اطاعت شود.»6 رضاشاه این قانون را پس از تصویب در مجلس، مطابق اصل 27 متمم قانون اساسی، سه روز بعد از تصویب، در دهم دی 1307 امضا كرد و دستور اجرای آن را به هیات دولت صادر نمود. هیات دولت، نیز پس از وصول دستور، به تهیه نظامنامه اتحاد لباس موظف گردید و در نهایت در جلسه سوم بهمن 1307 نظامنامه آن را در سه فصل و بیست ماده تهیه و تصویب كرد. واكنش‌ها گزارشهای مخابره‌شده از نظمیه‌های سراسر كشور درخصوص اجرای این قانون به نظمیه كل مملكتی و وزارت‌ داخله، معتبرترین منبع در مورد واكنشهای مردم در قبال این قانون می‌باشند. در بررسی این گزارشها، روشن می‌شود كه مردم به هر طریق سعی و تلاش می‌كرده‌اند از تن‌دادن به قانون مذكور خودداری كنند و علیه آن مقاومت می‌كردند. این مقاومتها به حدی بود كه ماموران دولتی علیرغم دراختیارداشتن نیروها و تداركات كافی و نیز برخورداری از اختیار اعمال هرگونه فشار، در گزارشاتشان به مقامات مركز، ابراز ناكامی می‌كردند. اعتراضها به‌ویژه در مناطق عشایرنشین، نمود بارزتری داشت. گزارشهایی كه از مازندران، بنادر جنوب و خراسان می‌رسید، همگی موید مخالفت مردم با این قانون بودند. البته در میان مردم كسانی هم بودند كه از همان ابتدا ملبس‌شدن به این لباس را پذیرفتند اما همین افراد نیز ابتدا از سوی مردم با واكنشهای تنبیهی مواجه ‌شدند. وقتی مردم می‌دیدند كه ماموران پهلوی به هر طریقی درصدد اجرای این قانون هستند، تلاش كردند راههای دیگری غیر از تمرد از قانون مذكور را بجویند. یكی از راهها توسل‌جستن به استثناهای نظامنامه اتحاد لباس بود. آنان با مراجعه به نظمیه‌ها، سعی می‌كردند با اخذ مجوز و قرارگرفتن در ذیل یكی از مواد استثناها، از پوشیدن لباس پهلوی در امان بمانند. چنانكه در بسیاری از تلگرافهای ارسال‌شده از شهرستانها، ماموران دولتی از مراجعه عده كثیری از مردم خواهان مستثنی‌شدن، ابراز شكایت و تقاضای راه حل كرده‌اند. این مراجعات باعث شد تا حكومت كمیسیونهایی را در ایالات تشكیل دهد و اشخاص، مدارك خود را جهت بررسی به آن ارائه دهند. این كمیسیون اغلب در صدور مجوز سختگیری می‌كرد و علیرغم تحویل مدارك معتبر از سوی افراد، از صدور مجوز امتناع می‌ورزید و البته برخی نیز با پرداخت رشوه‌های كلان، مجوز فوق را به‌دست می‌آوردند. علیرغم به‌كارگیری تمامی تدابیر فوق، نتیجه حاصله كمتر از میزان مورد انتظار بود و مردم همچنان در مقابل این قانون مقاومت می‌كردند. این مقاومتها به حدی بود كه وزیر داخله وقت، ضمن شكایت از كندی اجرای این قانون، به تهدید و صدور پاره‌ای ابلاغیه‌های متعدد متوسل شد. در یكی از این ابلاغیه‌ها، قید شده بود كه صنف خیاطان حق ندارند به تهیه و دوخت‌ودوز لباسهایی غیر از لباس رسمی بپردازند. آنان تهدید شده بودند در صورت عدم مراقبت و جدیت در اجرای قانون فوق، مورد تعقیب قرار خواهند گرفت. تنها طبقه‌ای كه قانون اتحاد لباس را پذیرفتند و یا با اكراه آن را قبول كردند، دولتمردان بودند. نوشته‌های جراید آن زمان و نیز گزارشهای نظمیه، نشان می‌دهند این طبقه حتی قبل از اجرای قانونی آن، لباس رسمی را پذیرفته بودند. روزنامه اطلاعات در گزارشی به مورخ هشتم شهریور 1306، می‌گوید كه وزرا و معاونان كلاه لبه‌دار پهلوی را بر سر می‌گذارند. گزارشگر خبر، از این موضوع با عنوان «موضوعی خواندنی» یاد كرده است. البته پذیرش این قانون برای همه دولتمردان یكسان نبود. به‌عنوان‌مثال، صدرالاشراف، تازمانی‌كه اتحاد لباس قانونی نشده بود، به آن تن نداد؛ همچنین مخبرالسلطنه هدایت، نخست‌وزیر وقت كه نظامنامه اتحاد لباس در كابینه وی تدوین شد، با اجبار رضاشاه به این قانون تن داد. بااین‌حال تقریبا همه دولتمردان، ولو با اكراه، از این قانون اطاعت كردند و به لباس پهلوی یا لباس رسمی ملبس شدند. روحانیون، طبقه‌ای بودند كه بیشتر از دیگر طبقات از این قانون متضرر شدند. روحانیت شیعه كه در طول تاریخ خود همواره نیرویی مستقل از دولت به شمار می‌رفت، با این قانون به‌صورت طبقه‌ای وابسته به دولت درمی‌آمد؛ چه آنان باید برای پوشیدن لباس مذهبی جواز رسمی از حكومت دریافت می‌داشتند و در امتحانات تدارك‌دیده‌شده توسط حكومت شركت می‌كردند و برای اقامه نماز جماعت و دیگر فرامین دینی و نیز ارشاد مردم، از دولت اجازه رسمی می‌گرفتند. در قانون اتحاد لباس و نیز نظامنامه آن، استثناهایی در مورد پوشش لباس روحانی وجود داشت اما این استثناها تعداد اندكی از روحانیون را شامل می‌شد و اكثریت آنان باید طبق قانون و نظامنامه فوق، ملبس به لباس متحدالشكل می‌شدند و آنانی كه جواز پوشش لباس روحانی را دریافت می‌كردند، باید به‌نوعی به حكومت وابسته می‌شدند. این عوامل باعث شد تا روحانیون به این قانون اعتراض كنند. لازم به ذكر است سرخوردگی سیاسی روحانیون از مشروطیت، باعث شد آنان كمتر در امور سیاسی مداخله كنند. علاوه‌براین، استبداد رضاشاه و برخورد شدید وی با اعتراضات، دلیل دیگری بود تا روحانیون كمتر دست به اعتراض بزنند. بااین‌حال روحانیونی بودند كه در مقابل این قانون مقاومت كردند. حركت روحانیون در تبریز، نسبت به دیگر نقاط كشور شدیدتر بود. میرزاصادق آقاتبریزی و آقاسیدابوالحسن انگجی، دو روحانی بانفوذ تبریز بودند كه علیه این قانون قیام كردند. یكی از روحانیونی كه در این قیام شركت كرده بود، شیخ غلامحسین ترك‌تبریزی بود كه بعد از قیام و پس از هشت‌ماه اختفا در تبریز، به مشهد رفت و در آنجا اقامت گزید. اتفاقا ایشان در حادثه مسجد گوهرشاد مشهد نیز شركت داشت. حسین مكی قیام تبریز را در اعتراض به كشف حجاب می‌داند و برخی نیز آن را در اعتراض علیه تغییر كلاه ارزیابی می‌كنند. اما واقع امر آن است كه مستندات تاریخی، از ارتباط این قیام با اعتراض به اتحاد لباس خبر می‌دهند. چراكه اولا آقامیرزاصادق آقاتبریزی در سال 1311.ش درگذشت درحالی‌كه كشف حجاب سه سال بعد از آن تاریخ صورت گرفت. ثانیا غلامحسین ترك‌تبریزی، از عوامل قیام روحانیون تبریز، در جریان حادثه مسجد گوهرشاد در مشهد حضور داشت و بنابراین نمی‌توانسته است در جریان تغییر كلاه، علیه آن قیام كرده باشد؛ چراكه فاصله میان قانون تغییر كلاه و حادثه مسجد گوهرشاد، كمتر از یك ماه بود درحالی‌كه وی بعد از قیام تبریز به مدت هشت‌ماه در اختفا به سر می‌برد. بنابراین باید گفت تنها خیزش روحانیون علیه قانون اتحاد لباس، قیام روحانیون تبریز بوده است كه با توجه به اقتدار رضاشاه سركوب گردید و روحانیون فوق دستگیر و تبعید شدند. اغلب روحانیون خارج از شمول استثناها بودند بنابراین تلاش زیادی كردند تا از پذیرش این قانون خودداری كنند اما برخورد شدید دولت باعث می‌شد كه آنان ناچارا به لباس متحدالشكل ملبس شوند و یا بالاجبار خانه‌نشینی اختیار كنند. پی نوشتها : 1 – روزنامه اطلاعات 4 بهمن 1307 2 ــ محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف، به كوشش حسن صدر، تهران، وحید، 1362، ص292 3 ــ مشروح مذاكرات مجلس شورای ملی، دوره هفتم تضنیفه، مجلس شورای ملی، جلسه پانزدهم. 4 ــ همان. 5 ــ همان. 6 ــ مهدی‌قلی‌خان هدایت، خاطرات و خطرات، تهران، زوار، 1357، ص37 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

تعامل علمای تهران با علمای نجف درنهضت مشروطه

دکتر رضا معینی رودبالی دکترای تاریخ ایرانِ اسلامی مدرس دانشگاه یاسوج و کاظم طهماسبی کارشناس ارشد تاریخ ایرانِ اسلامی مقدمه : پیشینه حوزه علمیه نجف اشرف به هزار سال پیش از این دوره می رسد. بدون شک با توجه به قرابت فرهنگی عراق و ایران به عنوان دو کشورمسلمان و همسایه که روزگار طولانی را جزء امپراطوری اسلامی بوده اند، پیشینه ارتباطات و تعاملات بین علمای ساکن در این دو منطقه ، قدمتی به تاریخ حوزه علمیه نجف اشرف دارد. براساس مطالعات منابع تاریخی، بیشترین حجم ارتباطات و تعاملات علمای این دو ناحیه در دوره قاجاریه بوده است. در دوره مورد بحث ما که زمان قاجار است، بیشترین تعاملات بین این دو حوزه جغرافیایی، از زمان ناصرالدین شاه به بعد صورت گرفته است. به عنوان مثال در جنبش تنباکو تعامل بین علمای ایرانی ساکن در عتبات عالیات و ایران متفقا منجر به شکل گیری جنبش اجتماعی شد که برای اولین بار حکومت مطلقه را وادار به پذیرش نظر مردم کرد. این جنبش به لحاظ اهمیتی که داشت، اندیشه سنتی شکست ناپذیری سلطنت مطلقه را خدشه دار کرد. جنبش تنباکو به لحاظ روانی زمینه را برای جنبش سیاسی اجتماعی دیگری در سطح وسیع تر ، یعنی جنبش مشروطیت به وجود آورد که بررسی تعاملات علمای ایرانی ساکن در این دو مکان (تهران و نجف اشرف)،در این دوره، از اهداف این پژوهش بوده است. از بررسی اجمالی منابع تاریخ مشروطیت ، چنین بر می آید که دو دسته از علماء در این جنبش ایفای نقش کردند . بر اساس مبانی نظری و اندیشه سیاسی آنان ، گروهی از مشروطیت حمایت کردند و گروهی نیز نسبت به آن انتقادهای تندی داشتند و تا حد مخالفت با آن نیز برآمدند. این دو گروه از علماء هم در تهران و هم در نجف اشرف حضور داشتند و در وقایع مشروطیت هر دو گروه سهم عمده ای داشتند . در رویارویی با پدیده مشروطه ، علماء سه نوع تعامل با یکدیگر داشتند 1- تعامل علمای موافق مشروطه با یکدیگر در مواردی مانند مهاجرت کبری، استحکام مجلس و غیره 2- تعامل علمای مخالف مشروطه با یکدیگر در مواردی مانند شبهه در مساله حریت ، تحصن در حرم عبدالعظیم وغیره 3- تعامل علمای موافق و مخالف مشروطه با یکدیگر در مواردی مانند مساله نظارت علماء بر قانون اساسی و غیره. 1 - مفهوم مشروطیت و مبانی آن: در نوشته های محققین تاریخ جدید ایران و ترکیه واژه مشروطه به عنوان معادلی برای لغت انگلیسی constitutionalism و یا حکومتی که بر اساس یک قانون اساسی و سیستم پارلمانی تشکیل یافته باشد، به کار برده شده است. در ایران دو واژه مشروطه و مشروطیت به آن سیستمی اطلاق می شود که پس از انقلاب 1324ق به وجود آمد. همزمان با به کار بردن این واژه، واژه های مترادف دیگری نیز در نوشته های نویسندگان زمان به عنوان صفت برای یک حکومت قانونی غیر استبدادی نیز به کار برده شده است. چند نمونه از این واژه ها عبارتند از: مقیّده، معتدله یا معتدل، محدوده و کنستیتوسیون.1 به نظر می رسد که این میرزا حسین خان سپهسالار بود که برای اولین بار در سال 1285ق هنگامی که سفیر ایران در دربار امپراطوری عثمانی بوده، واژه ی مشروطه را در خلال بعضی از گزارشهای خود به معنی مورد بحث کنونی ما به ایرانیان معرفی کرد. در مورد ریشه لغوی واژه مشروطه اختلاف نظر در میان دانشمندان علاقه مند به تاریخ مشروطه ایران وجود دارد. تقریباً کلیه نویسندگان ایرانی دوره انقلاب مشروطه، واژه مشروطه را از ریشه عربی شرط گرفته بدون در نظر گرفتن ریشه واقعی آن، آن را بدان معنی به کار برده اند. از میان این قبیل نویسندگان شمس کاشمری، شیخ اسماعیل محلاتی و ادیب الحکماء قراباغی را می توان به عنوان نمونه یاد کرد. واژه مشروطه برای اولین بار در یک فرمان رسمی صادره از جانب محمد علی شاه زیر فشار آزادیخواهان به کار برده شد. چون در فرمانهای پیشین مظفرالدین شاه لغت مشروطه یاد نشده بود. شاه جدید مجبور شد که تغییر رژیم ایران را از استبدادی به مشروطیت با ذکر کلمه مشروطه تأیید بکند.2 از جمله مبانی نظری مهم انقلاب مشروطه، پیوند دین و سیاست است. علمای مشروطه با مفروض داشتن این امر، خواستار مشروطه ای سازگار با آموزه های اسلامی بودند و اساساً خاستگاه مشروطه را آموزه های دینی می دانستند. در این رابطه می توان به تعریفی که آخوند خراسانی از مشروطه ارائه دادند، اشاره کرد. ایشان در این باره می نویسند: «مشروطیت هر مملکت، عبارت از مشروط و محدود بودن ادارات سلطنتی و دوایر دولتی است به عدم تخطی از حدود و قوانین موضوعه بر طبق مذهب رسمی آن مملکت ... و چون مذهب رسمی ایران، همان دین قویم اسلام و طریقه حقه اثناعشریه، صلوات الله علیهم اجمعین است، پس حقیقتا مشروطیت و آزادی در ایران، عبارت از عدم تجاوز دولت و ملت از قوانین منطبقه بر احکام خاصه و عامه مستفاد از مذهب است....»3 ایشان در اندرزنامه ای که به محمدعلی شاه قاجار می نویسد، ذیل بند ششم عنوان می کند که: « کوشش کنید برای بسط عدالت و مساوات واقعی به صورتی که شخص شاه با ضعیف ترین افراد ملت از لحاظ حقوق برابر باشند و احکام شرعی اسلامی بر جمیع افراد بدون استثناء حاکم باشد و هرگاه شخص شاه در این راه ثابت قدم باشد و در راه اجرای این تکلیف بکوشد، مسلما معاندین سرشکسته خواهند شد و اساس عدالت مستحکم خواهد گردید.»4 نمونه دیگر این پیوند را می توان در آراء شیخ محمد اسماعیل محلاتی مشاهده کرد. ایشان سلطنت مشروطه را «منضبط کردن خیالات شاه و حواشی وی بر اساس قانون» تعریف می کنند و معتقدند که در مملکت اسلامی، انضباط کار دولتمردان، باید برابر قانونها و آئینهای اسلام و احکام قرآن باشد.5 در پایان این مبحث می توان گفت که اندیشه مشروطه خواهی در ایران هر چند قدمت و پیشینه ای همانند غرب ندارد؛ اما از زمان شکل گیری اولین اندیشه اصلاحات تا زمانی که در میان متنفذترین قشر جامعه ایران یعنی روحانیون پذیرفته شده، دوره پرفراز و نشیب تقریباً صدساله ای را گذراند. در واقع این مسیر ناهمواری که گذر از هر مقطع آن حکم حلقه های زنجیری را داشت که به یکدیگر می پیوست، در نهایت به نهضت مشروطه منتهی شد. نقطه اتصال این حلقه های زنجیر را روشنفکران بر عهده داشتند؛ تا جایی که آخرین حلقه را به دست کسانی دادند که قدرت کاریزمای آنان می توانست تحول ایجاد کند. آری؛ علما به عنوان مهمترین قشر تأثیرگذار در جنبشهای اجتماعی تاریخ معاصر ایران در جنبش مشروطه خواهی نقش مهمی داشتند. 2 - بررسی تعاملات علمای « مشروطه خواه» تهران با علمای « مشروطه خواه» نجف اشرف : در این قسمت سعی بر این است که مهمترین موارد و مسائلی که علمای مشروطه خواه تهران و علمای مشروطه خواه نجف اشرف در مورد آن ها با هم تعامل و تفاهم داشته اند و در جهت پیشبرد اهداف خود دست به اقداماتی زده اند، بررسی شود. بدیهی است که نحوه رویارویی و عکس العمل آنان با موارد و حوادثی که ذکر خواهد شد در واقع بخش مهمی از مصادیق مبانی فکری و نظری علمای مشروطه خواه را روشن خواهد کرد. برای این منظور مهمترین مواردی که این علما با هم تعامل و تفاهم داشته اند، به صورت موردی بیان می گردد و سپس به تحلیل آنان پرداخته خواهد شد تا در پایان بتوان نتیجه مطلوبی از آن استخراج نمود. 2-1- خلع امین السلطان امین السلطان شخصیتی مستبد و خود رأی داشت که با روی کار آمدن شاه جدید، مظفرالدین شاه، قصد داشت که چهره مستبد خود را بیشتر آشکار کند و تقریباً به غیراز خود و شاه به گروه یا قشر یا افراد دیگری توجه نداشت این گروه ها یا اقشار، خواه از شاهزادگان بودند خواه از روحانیون، و یا از تجار و بازرگانان در نظر وی تفاوتی نداشت. بنابراین با روی کار آمدن ، سیاست دلخواه خود را دنبال کرد که باعث نارضایتی بسیاری شد. نویسنده « تاریخ بیداری ایرانیان » اشاره کرده که هنگامی که امین السلطان بر مسند صدارت ایران تکیه زد، چون دربار ایران را به خود محتاج می دید و می دانست که از رجال درباری کسی نیست که بتواند از عهده امور براید بنابراین مغرورانه با عامه علمای اعلام و رجال بزرگ و شاهزادگان و اشراف و کسبه ، بنای بد سلوکی و بد رفتاری را می گذارد.6 این شیوه رفتاری امین السلطان باعث شد که با رفتن شاه به فرنگ فرصت به دست دشمنان وی بیفتد و در بین اقشار متنفذ جامعه و روحانیون این گونه پراکنده کردند که امین السطان با فرستادن شاه به فرنگ در واقع قصد بر باد دادن سرمایه مملکت را دارد. البته در آن زمان در میان خود روحانیون افرادی بودند که نسبتاً مسائل جهان را درک می کردند و دارای بینش سیاسی بودند و عملکرد سوء سیاست اتابک را درک می کردند. کسروی به این نکته اشاره می کند که در میان روحانیون کسانی پیدا شده بودند که از چگونگی جهان آگاه بودند و زیان های کارهای اتابک را به خوبی درک می کردند و از دلسوزی و غیرتمندی باز نمی ایستادند به عنوان مثال در تهران ، طباطبائی همچنان با اتابک مخالف بود.7 از طرفی در عتبات عالیات به خصوص در نجف اشرف علمایی بودند که مورد توجه ایرانیان و شیعیان جهان بودند و اینان چون ایرانی بودند و از طرفی در یک فضای بازتری از لحاظ سیاسی زندگی می کردند لذا مسائل ایران را پی گیری می کردند، و نسبت به مساله اتابک ، آنان نیز از خود عکس العمل نشان دادند. حامدالگار اشاره کرده که در میان رویدادهایی که منجر به سقوط امین السلطان شد نفوذ عتبات آشکارتر بود ، از طرفی حکومت عثمانی تا سال 1904 که حکومت روسیه آن را زیر فشار گذاشت بود ، بر طبق سیاست گسترش پان اسلام خود ، ادامه نفوذ عتبات را کاملاً آزاد گذاشته بود درنتیجه هماهنگی سیاسی علمای ایران و عتبات دست کم به اندازه هماهنگی سیاسی آنان درهیجان امتیاز تنباکو مؤثر واقع شد.8 نتیجه مخالفت های علمای نجف، با اتابک که در جهت تعامل با علمای تهران صورت گرفت منجر به دادن فتوی مبنی بر کفر امین السلطان گردید. کسروی می نویسد: «سرانجام ناخشنودی علمای نجف کار خود را کرد و در همه جا پراکنده شد که علمای نجف میرزا علی اصغر خان اتابک راتکفیر کرده اند و این به دلیری مردم افزود.»9 سرانجام تعامل علمای تهران و نجف در جهت برکنار ی اتابک نتیجه داد و منجر به عزل وی شد. که این مساله نشان می دهد که در صورتی که علمای نجف و علمای تهران در مورد مساله ای با هم توافق و تعامل داشتند می توانستند دست به اقدامات بزرگی همچون برکناری صدراعظم بزنند و این مساله قدرت و میزان نفوذ روحانیون را در دوره قاجار و به خصوص مقارن با مشروطه نشان می دهد. 2 – 2 - خلع نوز بلژیکی مساله دیگری که موجبات نارضایتی علما و مردم را فراهم کرد ، عملکرد نوز بلژیکی و همکارانش در گمرکات ایران بود . نوز و همکارانش سیاست های تجاری و بازرگانی را طوری تنظیم کرده بودند که عملا به ضرر بازرگانان ایرانی و به نفع بازرگانی خارجی بخصوص روسیه تمام می شد . با توجه به همکاری دیرینه تجار و بازرگانان با علما در عصر قاجار، بازرگانان ایرانی دست به دامن علما شدند و از نوز و همکارانش شکایت کردند . عبدالله بهبهانی مجتهد تهران در همکاری با بازرگانان ایرانی و علیه نوز و همکارانش عملا وارد عمل شد . دامنه اعتراضات علیه نوز بلژیکی مختص به ایران و علمای ساکن ایران نبود؛ بلکه این اعتراضات به عتبات عالیات هم رسید و باعث شد که آنان در تعامل با علمای تهران ، در جهت برکناری نوز و همکارانش اقدام کنند . تلگرافی در 8 ربیع الاول 1323که بوسیله علمای ثلاثه نجف به عبدالله بهبهانی رسید ، حاکی از تعامل آنان در مخالفت و برکناری نوز بلژیکی است : « حجت الاسلام آقای آقا سید عبدالله مجتهد بهبهانی ، تظلم و شکایت اهالی از تعدیات مسیو نوز مسیحی به حدی رسیده که دیگر اغماض نتوان کرد . وجود شریف امروزه ، حامی اسلام و خیرخواه مسلمین است . لازم است محظ حفظ اعراض و اموال و نفوس مسلمین ، رفع و دفع ید آن ظالم را با تمام اجزاء او از بلاد مسلمین نموده ، تکلیف عموم همین است . هر کس هم به هر لباس ، حمایت از او بنماید ، فاسق و حالش ، حال اوست . » محمد کاظم خراسانی ، عبدالله مازندرانی ، نجل المرحوم حاج میرزا خلیل .10 تعامل علمای نجف اشرف با علمای تهران در مخالفت با نوز بلژیکی ، باعث شد که علما در واقعه مهاجرت صغری ، یکی از مهمترین درخواست های خود را از شاه ، خلع مسیو نوز بلژیکی و همکارانش قرار دهند که سرانجام باعث خلع وی شد . واقعیت این است که نوز بلژیکی عرصه را به لحاظ اقتصادی بر تجاّر ایرانی تنگ کرده بود و چون شرایط آن زمان طوری نبود که تجّار بتوانند با شکایت از دربار از سیاستهای اقتصادی وی انتقاد کنند و عملاً سخنان آنان مسموع نمی شد، لذا دست به دامان علما شدند و در واقع یافتن مستمسک مذهبی جهت برکناری وی بود که نتیجه داد. 2-3- مهاجرت به قم یا مهاجرت کبری به دنبال عدم توجه و بی اعتنایی عین الدوله صدراعظم وقت به وعده هایی که به متحصنین و مهاجرین به حرم حضرت عبدالعظیم داده بود که در رأس آنها تأسیس عدالتخانه بود و از طرفی کشته شدن یک طلبه به نام عبدالحمید بدست ایادی عین الدوله، باعث تجمع روحانیون و مردم در مسجد جامع گردید که بعد از به وجود آمدن درگیری هایی با نصرالسلطنه نهایتاً شاه حکم به خروج روحانیون از تهران داد و علماء نیز آماده حرکت به طرف عتبات عالیات شدند که بعداً در قم متحصن شدند . این جریانات به اطلاع علمای مقیم در نجف رسید و باعث عکس العمل خاص آنان پیرامون این مساله شد. در کتاب «نهضت مشروطه ایران بر پایه اسناد وزارت امور خارجه» اشاره شده که به دنبال تحصن علماء و مردم در مسجد جامع، به دستور دولت ، مسجد جامع و مسجد شاه و بازار بین الحرمین به وسیله سربازان محاصره می شود و نصرالسلطنه فرمانده توپخانه و وزیر تلگراف مامور می شود که علماء را عنفاً از مسجد جامع بیرون کنند، در این میان همسر سید عبدالله بهبهانی تلگرافی به حاجی میرزا حسین تهرانی، یکی از مراجع بزرگ نجف، مخابره می کند و متذکر می شود که عموم علماء در مسجد جامع محصور شده اند و حدود چهار هزار سرباز آنان را در محاصره دارند و راه آب و نان مسدود است و نزدیک است که تلف شوند.11 این تلگراف حمایت مراجع نجف را از حرکت ضد استبدادی که در تهران شروع شده بود بر انگیخت و چندتلگراف به شاه و صدراعظم مخابره نمودند. حرکت عظیم علمای تهران در مهاجرت کبری و آگاهی علمای نجف از جریانات تهران باعث شد که پشتیبانی و تعامل خود را با علمای تهران از طریق تلگراف هایی که فرستادند اعلام کنند متن تلگرافی که در کتاب « تاریخ بیداری ایرانیان » و «واقعات اتفاقیه در روزگار» نیز آمده است بدین شرح است: «حجج ااسلام دامت بر کاتهم، تلگراف اخبار موحش از تهران رسید موجب پریشانی فوق العاده گردید. مطالب چیست؟ عاجلاً اطلاع دهید تا اقدامات لازمه بنمائیم (الاحقر عبداله مازندارانی، الاحقر محمد کاظم خراسانی، حاجی میرزا حسین نجل مرحوم حاج میرزا خلیل » 13 جمادی الثانی 1324. 12 این گونه تلگراف ها حاکی از همدردی و تفاهم و در نتیجه تعامل علمای تهران با علمای نجف است که تأثیر خود را در پیروزی جنبش و کوتاه آمدن شاه در برابر خواسته های علماء و مردم نشان داد. 2-4- حمایت از مجلس و مشروطیت به نظر می رسد که یکی از مواردی که علمای اعلام تهران و نجف بیشترین تعامل و تفاهم را در مورد آن داشته اند و در جهت آن تا حد امکان سعی خود را کرده اند حمایت از استحکام و دوام مجلس شورای ملی بوده است . البته آنچه که تقریباً در همه تلگرافات علمای عتبات عالیات دیده می شود تکیه بر این نکته است که چون مجلس شورا در جهت اجرای احکام شریعت و حفظ دین و صیانت قلمرو اسلام است لذا تلاش در جهت حفظ آن از اهم واجبات است و دعاوی مخالفان را مردود می دانستند. آخوند خراسانی در تلگرافی به علمای تهران می نویسد: «حجج اسلام ، با مجلس ایران بی درنگ باید همراهی کرد.حرفهای مخالفین ابداً مسموع نیست و دعاویشان مزخرف است».13 همراهی علمای نجف در حمایت از مشروطه و استحکام مجلس بسیار مهم و قابل توجه بوده و از اهمیت زیادی برخوردار می باشد به طوری که علمای تهران نیز به این مهم اعتراف کرده اند. آقا سید عبدالله مجتهد بهبهانی در خصوص پشتیبانی های علمای نجف از مشروطیت و مجلس اظهار می داشت: « در حقیقت دعای وجود مبارک ایشان بر عموم مسلمین لازم است و خیلی لطف و همراهی و مساعدت درباب استحکام مجلس فرموده اند و همراهی ایشان غیر از همراهی حجج اسلامی است که در اینجا (تهران) حضور دارند و از کم و کیف مسبوقند و آقایان حجج عراق عرب با وجود اینکه اینجا حضور ندارند طوری اظهار مساعدت و همراهی می فرمایند که گویا اینجا تشریف داشته و از تمام کیفیات مطلب خاطر مبارکشان مستحضر است .»14 دامنه تعامل علمای نجف پیرامون استحکام و حفظ مجلس و مشروطیت تا حدی بود که فتوا بر وجوب حفظ این نظام (مشروطیت) و حرمت معاندت و دشمنی با آن را صادر کردند.«... بر هر مسلمی سعی در اهتمام و استحکام و تشیید این اساس قویم لازم و اقدام در موجبات اختلال آن محاوره و معانده، با صاحب شریعت مطهره و خیانت به دولت است ..... » محرم 1325. 15 تلگرافی درصفر 1325 بین عبدالله مازندرانی از علمای نجف و مصطفی آشتیانی از علمای تهران مخابره شده است که حاکی از تعامل آن دو مجتهد در اهتمام بر استحکام اساس مجلس و مشروطیت است: « تلگراف از نجف اشرف به توسط جناب مستطاب آقای آقا میرزا مصطفی آشتیانی سلمه الله به مجلس شورای ملی ؛ معروض می شود اگرچه بحمدالله فوائد عظیم مترقبه براین مجلس محترم برای دین و دولت و مملکت اجمالا مکشوف بود ولی بیانات شفاهی جناب مستطاب شیخ مرتضی مجتهد آشتیانی به منزله تفصیل این اجمال است و اهتمام در استحکام اساس آن از اهم وظایف و ارکان دین پروری و فرط معدلت کامله ذات اقدس ملوکانه است که ان شاءالله در تشیید و استحکام اساس این امر بذل عنایت ملوکانه فرموده این نیک نامی بزرگ و عدالت انوشیروانی را به نام مبارک خود برقرار و عموم علما و قاطبه رعیت را دعاگو و امیدوار خواهند فرمود . ان شاء الله تعالی ( الاحقر عبدالله مازندرانی )» 16 تلگراف دیگری بین دو تن از علمای مشروطه خواه نجف اشرف ( آخوند خراسانی و عبدالله مازندرانی ) با دو تن از علمای تهران ، ( سید محمد امام زاده و صدرالعلما ) مخابره شده است که علاوه بر اینکه نشان از تعامل آنان بر وجوب اهتمام در مشروطیت و تشکیل مجلس شورای ملی است ، حاکی از دقت و توجه آنان در شفاف سازی فضای سیاسی جامعه و کمک به درک مردم از مشروطیت است و به همین دلیل اگر احیانا فتوی یا حکمی به دروغ به آنان نسبت داده شده باشد که به منظور انحراف افکار عمومی جامعه بوده ، آنان در جهت شفاف سازی این فضا اقدام کرده اند . « تهران دهم شهر ذی الحجه الحرام 1326 – خدمت جنابان ... آقای حاجی سید محمد امام زاده و آقای صدرالعلما دامت برکاته ، احکام صادره از این خدام شرع انور بر وجوب اهتمام در مشروطیت دولت ایران و تشکیل مجلس شورای ملی عمومی و... جمیعا صحیح و صادر از داعیان است و نسبت صدور ناسخ احکام مزبوره از مرحوم آیه الله حاجی قدس سره و این خادمان شریعت مطهره کذب محض ، چگونه رفع ید و اعراض از چنین نعمت عظمی که موجب قطع تعدی و ارتکاب های دلخواهانه ظالمین و مقدمه حفظ بیضه اسلام است ممکن ، و صدور ناسخ در چنین امر واضحی که از اظهر ضروریات دین مبین است ، محتمل الصدور می باشد . شرح مراتب معروفه را به عموم مسلمین ابلاغ فرموده با کمال اتحاد و اتفاق کلمه در انفاذ احکام الهیه عزاسمه بذل جهد نمایید تا اعراض مسلمین بیش از این تلف نشود . الاحقر عبداله مازندرانی ، الاحقر محمد کاظم خراسانی . » . 17 تلگراف دیگری بین دو تن از علمای مشروطه خواه تهران ، ( سید جعفر شیرازی و آقا شیخ حسین یزدی ) با علمای ثلاثه نجف اشرف مخابره شده است که علاوه بر اینکه نشان دهنده تعامل آنان در اهتمام بر امر مجلس و مشروطیت است برخی دیدگاهها و نظرات و انتظارات آنان را از مجلس شورای ملی روشن می کند. در این تلگراف اشاره شده است که مجلس شورای ملی تضمین کننده نظم و انتظام امور مسلمین ، همچنین تقویت دین و دولت و باعث جلوگیری از نفوذ بیگانگان در کشور است ، بعلاوه مجلس را باعث مجری شدن احکام اسلامی و امر به معروف ونهی از منکر و جلوگیری از ظلم و ستم مستبدین می دانستند ؛ « از قصر به تهران ، 15 شعبان ، جنابان آقا سید جعفر شیرازی و آقا شیخ حسین یزدی سلمه الله تعالی : تلگراف شریف واصل بحمدالله مجلس شورا متکفل انتظام امور مسلمین و اعلا کلمه حقه و تقویت دین و دولت و قطع نفوذ خارجه و اجرای احکام شریعت و صدور امر به معروف و نهی از منکر و عدم تعدی و رفع ظلم و تعدیات مستبدانه که سالها داشتیم برپا شده ، در حصول این تمنی و موهبت عظمی مسروریم و گمان نمی رفت احدی از مسلمین مخالف این اساس شود خاصه بعد از تطبیق نظامنامه بر قوانین شرعیه و ضم فصول ابدی برای اینکه مجال هیچ گونه تشتت و جای هیچ سخن مغرضانه باقی نمانده ، در هر صورت بر قاطبه مسلمین اهتمام در امر چنین مجلس واجب و اعراض از وسواس واهیه مطبوعه و غیر مطبوعه مخالفین که جز اغراض شخصیه و آثار فتنه و فساد قصدی ندارند لازم است و احدی تخلف نخواهد نمود. حاج میرزا خلیل ، محمد کاظم خراسانی ، عبدالله مازندرانی . » . 18 2-5- مبارزه با استبداد از جمله مواردی که علمای تهران و علمای نجف در مورد آن با هم تفاهم و تعامل داشتند مبارزه با استبداد بود اصولاً ماهیت مشروطیت و مشروطه خواهی مبارزه با استبداد و خود رأی بودن حاکمان می باشد بنابراین علما با آگاه بودن از این نیاز جامعه و این امر مهم با تعامل و همکاری در استحکام مشروطیت عملاً در جهت مخالفت با استبداد نیز گام برداشتند. به دنبال تلاش محمد علی شاه که سعی در فریب علمای نجف داشت و خود را حامی مشروطه و اسلام نشان می داد، علمای نجف در تعامل با علمای تهران، ضمن فرستادن تلگرافی موضع ضد استبدادی خود را به اطلاع وی رسانیدند : « تهران توسط جنابان حجج الاسلام بهبهانی و طباطبای و افجه ای دامت برکاتهم، حضور مبارک شاهنشاه عرضه می داریم پر واضح است که اقدامات مجدانه داعیان محض حفظ دین بوده مکررا هم این معنی را تلگرافا و کتبا به عرض رسانیده و به جواب مساعد نائل شده حالا دستخط تلگرافی زیارت و موجب کمال تاسف و حیرت گردید زیرا که معلوم شد باز انفاس خائنین اثر سمیت خود را بخشیده لزوماً خالصانه عرض می داریم اگر اظهارات ملوکانه همان قسم که معمول است مبتنی بر واقعیت و بر مضمون قول حضرت شاه هماهنگی داشت چنین روزگار سیاه برای این دولت و ملت دست نمی داد و اتلاف نفوس و اعراض مسلمین به این حد منتهی نمی شد... در تهران با آن امنیت به چنین هیئت موحش تشکیل اردو نمی فرمودید .... علی ای حال بدیهی است حفظ دین مبین و استقلال دولت بر عدم تخطی از قوانین مشروطیت متوقف و التزام آن برقاطبه مسلمین خصوصاً شخص شاه از اهم واجبات است.» محمد کاظم خراسانی ، عبدالله مازندرانی 21 جمادی الاول 1326. 19 به دنبال به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی و آغاز دوران استبداد صغیر، به همان اندازه که در نتیجه استبداد خشن و اختناق شدید حاکم بر ایران، از اهمیت و دامنه فعالیت علمای مشروطه طلب مقیم تهران کاسته شد، اهمیت نقش مراجع مشروطه طلب ایرانی مقیم نجف در حمایت از مشروطیت و تعامل با علمای تهران و مقابله با حکومت استبدادی قاجاریه افزایش یافت. ضدیت و مخالفت های علمایی چون میرزا خلیل تهرانی ،ملاعبدالله مازندرانی،آخوندخراسانی با شاه و اقدامات استبدادی او،محمدعلی شاه را واداشت تا با ارسال تلگرافی به نجف و تظاهر به اسلام خواهی اقدامات خود و کارگزارانش را در به توپ بستن مجلس و سرکوبی مخالفان ، کوشش برای بقای اسلام و محو افکار مخالف اسلام معرفی کند. اما مراجع مشروطه طلب نجف با ارسال پاسخ شدید اللحنی در ماه رمضان 1326 ه.ق متن تلگراف شاه راالفاظ بی معنی و سراپا مخالف با قواعد مسلمانی توصیف کرده و شاه قاجار را به پیروی از چنگیز متهم کردند.20 عبدالله بهبهانی که به دنبال به توپ بسته شدن مجلس به نجف اشرف رفته بود و جزء هیات رؤسای روحانی شده بود مصمم شده بودند که با دیگر افراد هیات روحانی به تهران بروند و برای مبارزه با استبداد ، مجاهدان ایرانی را ترغیب کنند.21 تلگرافی بین سه تن از علمای مشروطه خواه ایران ( عبدالله بهبهانی و محمد ابن صادق طباطبای و افجه ای ) و علمای مشروطه خواه نجف اشرف در جمادی الاول 1326 مخابره شده است که حاکی از تعامل آنان در مبارزه با استبداد و عوامل آن است ، در این تلگراف به اعمال نظامی شاه ، اوضاع آشفته اجتماعی مردم از قبیل ترس از قتل نفس ، وحشت عمومی و تعطیلی عمومی اشاره شده و خواهان اقدمات مجدانه از علمای نجف می شوند . صورت جواب تلگراف از نجف به تهران : « حجت الاسلام آقای بهبهانی و آقای طباطبای و افجه ، دامت برکاتهم ، تلگراف موحش موجب ملاطت فوق العاده گردید، با اقدامات غیر مترقبه ، آنچه متوقف علیه حفظ اسلام است معمول فرمایید ، عموم مسلمین اطاعت نموده نتیجه را سریعا اطلاع دهید . نجل مرحوم میرزا خلیل ، الاحقر محمد کاظم الخراسانی ، الاحقر عبدالله مازندرانی .» 22 2-6- حفظ قلمرو اسلام و حرمت دادن مالیات به حکام ظالم یکی از مواردی که علمای تهران و علمای نجف همواره مد نظر داشته اند و در فتاوی خود که به وسیله تلگراف صادر می شد همواره ذکر کرده اند اهمیت حفظ قلمرو اسلام است. در واقع یکی از مبانی مشروعیت نظام مشروطه ، در ایران از نظر علمای مشروطه خواه چه علمای نجف وچه علمای تهران، حفظ قلمرو اسلام و جلوگیری از دخالت بیگانگان در امور است و این بدان دلیل می باشد که ایران تجربه تجاوزات بیگانگانی چون روس و نفوذو دخالت های کشورهای چون انگلیس را داشته است بنابراین این علما چنین می پنداشتند که با تشکیل مجلس و نظام مشروطیت ، صیانت دین و مرزها و در واقع قلمرو اسلام بهتر از گذشته حفظ خواهد شد. در تلگرافی در ربیع الاول 1327 که آخوند خراسانی برای شیخ اسماعیل محلاتی که مدتی درتهران بودند، فرستاده است آشکار است که هر دو حفظ قلمرو اسلام را ضروری دانسته و در این جهت با هم تعامل داشته اند و مردم را ترغیب به حفظ قلمرو اسلام از طریق حفظ نظام مشروطیت می کنند : «ان شاء الله عموم اسلامیان این مرقومه شریفه و لایحه صادره از جناب ... شیخ اسماعیل مجتهد محلاتی را برای فهمیدن تکالیفی که در حفظ بیضه (قلمرو) اسلام به عهده دارند مغتنم شمارند و حقیقت احکام ماها را که مخالفت اساس مشروطیت را به منزله محاربه با امام زمان دانستیم از بیانات واضحه ایشان استفاده کنند/....» 23 همچنین در تلگرافی که دو تن از علمای نجف یعنی عبدالله مازندرانی و محمد کاظم خراسانی به دو تن از علمای تهران ، محمد امام زاده و صدر العلما فرستادند بر حفظ بیضه (قلمرو) اسلام تأکید کرده اند. 24 از جمله موارد دیگری که علما نجف و ایران بر آن تأکید داشتند و در مورد آن با هم تعامل داشتند مسأله عدم پرداخت مالیات از طرف مردم به دولت حاکمه بود که این تصمیم به دنبال تخریب مجلس از سوی محمدعلی شاه صورت گرفت. علماء به منظور اینکه بتوانند از این طریق محمد علی شاه را در مضیقه اقتصادی قرار دهند و بر آن فشار وارد کنند حکم بر حرمت دادن مالیات را صادر کردند که البته این حکم در شکست محمد علی شاه بسیار کارآمد بود زیرا، با ضعیف شدن بنیه مالی و اقتصادی وی، توان نظامی وی هم کاهش یافت که سرانجام نتوانست در مقابل نیروهای مجاهدین مقاومت کند و تهران به دست مردم افتاد و دوران استبداد صغیر به پایان رسید و در واقع علما به نتیجه تعامل و همکاری خود در جهت مبارزه با استبداد محمد علی شاهی دست یافتند : «به عموم ملت حکم خدا را اعلام می داریم الیوم همت در دفع این سفاک جبار و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمین از اهم واجبات است و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات و بذل و جهد در استحکام و استقرار مشروطیت به منزله جهاد در رکاب امام زمان و سرمویی مخالفت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت است. الاحقر نجل میرزا خلیل، محمد کاظم خراسانی، عبدالله مازندرانی». 25 این حکم که توسط علمای نجف در1326 ق بعد از بمباران مجلس صادر و به علمای تهران فرستاده شده است به طور کامل دادن مالیات را به ایادی محمد علی شاه حرام کرده و تعامل علما در این مورد باعث شد که محمدعلی شاه به طور جدی دچار مشکل شود. 2 – 7 - حرمت قتل مشروطه خواهان یکی از مواردی که علمای مشروطه خواه نجف اشرف و تهران در تعامل با یکدیگر بر آن تاکید داشتند ، حفظ جان و مال و ناموس مشروطه خواهان در برابر مخالفان آنان بود . آنان بخوبی می دانستند کسانی می توانند احیانا دست به چنین اقداماتی بزنند که دارای قدرت و توان نظامی هستند به همین دلیل با مورد خطاب قرار دادن نیروهای لشکری و توپخانه ، قزاق ، روسای عشایر و ایلات ، امرا و صاحب منصبان و نوکرهای نظام ، در جهت حفظ جان و مال و ناموس و حمایت از مشروطه خواهان بر آمدند و اقدام به چنین اعمالی را مخالف شرع اعلام کردند . « عموم صاحب منصبان و امرا و قزاق و نوکرهای نظام و سرحدداران ایران ، ایدهم الله تعالی را به سلام وافر مخصوص می داریم ، همواره حفظ حدود و نفوس و اعراض و اموال مسلمین در عهده آن برادران محترم بوده و هست ، همگی بدانند که همراهی با مخالفین اساس قویم مشروطیت هر که باشد و ادنی تعرض به مسلمانان حامیان این اساس قویم ، محاربه با امام عصر (عج) است البته باید همگی بر ضد مشروطیت اقدامی ننمایند . تهرانی ، خراسانی ، مازندرانی .» 26 تلگراف دیگری در شعبان 1326 با همین مضمون بین علمای ثلاثه نجف و علمای تهران در تعامل با یکدیگر مخابره شده است : « ایضا تهران توسط حجج الاسلام بهبهانی و طباطبایی و افجه دامت برکاتهم ، عموم برادران لشکری و توپخانه و قزاق و روسای عشایر و ایلات و قاطبه عساکر اسلامیه دامت تائیداتهم بدانند سابقا با آن برادران گرامی تلگراف کردیم که حفظ و حراست نفوس و اعراض و اموال مسلمین در عهده کفایت شماهاست حال هم صریحا می گوییم همه بدانند همراهی و اطاعت ، حکم شلیک بر ملت و قتل مجلس خواهان در حکم اطاعت یزید ابن معاویه و با مسلمانی منافی است . تهرانی ، خراسانی ، مازندرانی .»27 2 – 8 - حمایت از متحصنین در حرم عبدالعظیم و سفارت عثمانی بعد از واقعه به توپ بسته شدن مجلس و آغاز دوران استبداد صغیر ، چون عرصه بر مشروطه خواهان تنگ شده بود بنابراین علما و مشروطه خواهان برای رسیدن به بعضی از خواسته های خود و نشان دادن اعتراض به محمد علیشاه ، در حرم عبدالعظیم و سفارت عثمانی متحصن شدند . این حوادث به اطلاع علمای مشروطه خواه نجف می رسید و در جهت تعامل و همکاری با علمای متحصن و مشروطه خواهان ، اقدام به صدور احکامی کردند که حاکی از تعامل آنان با یکدیگر است : « خدمت عموم برادران ایمانی و احباب دینی ، وفقهم الله ، زحمت می دهد در این موقع که جمع کثیر از علماء اعلام و غیر ایشان در زاویه مقدس حضرت عبدالعظیم و سفارت عثمانی برای خیرخواهی ملت ، متحصن هستند و مردم غیور در اطراف و بلاد همت بر قلع ریشه استبداد و رفع ظلم و فساد گماشته و علم فتوت برافراشته اند ، برعموم خلق لازم و واجب است که هر قسم اعانت و همراهی که ممکن است از ایشان بنمایند ، تا به عون الله و تاییده ، و توجهات حضرت ولی عصر (عج) ، ریشه ظلم و استبداد قطع شده ، ملت مظلوم به حقوق خود نائل گردند . 9 شهر صفر 1327 ، الاحقر عبدالله مازندرانی ، الاحقر محمد کاظم خراسانی .» 28 سید احمد تفرشی حسینی نیز ضمن اشاره به این تحصن می نویسد که کاغذی از نجف به مهر آخوند ملا کاظم و ملاعبدالله رسیده بود که همراهی با اشخاص متحصنین درسفارت و حضرت عبدالعظیم ، را معاونت با امام زمان و مخالفت با اینها را ، محاربه با امام زمان اعلام کرده بودند .29 آنچه که از بررسی تعاملات علمای مشروطه خواه نجف و علمای مشروطه خواه تهران برداشت می شود این است که حمایت آنان از مشروطیت نشان دهنده اجرای عملی اندیشه آنان است که بیش از هر چیز بیانگر فقه پویای شیعی است . بنابراین مواردی مثل حفظ بیضه(قلمرو) اسلام ، استحکام مجلس، حرمت دادن مالیات ، حرمت قتل مجلس خواهان، همه حاکی از پویایی فکری این علما بوده که تلاش می کرده اند احکام اسلام را همگام با مسائل جدید مطابقت دهند تا بتوانند نتیجه مطلوب تری حاصل نمایند. 3 - تعامل علمای« مخالف مشروطه» تهران با علمای« مخالف مشروطه» نجف اشرف در این قسمت به بررسی مواردی که علمای مخالف مشروطه تهران و علمای مخالف مشروطه نجف اشرف ، با هم تعامل داشتند و در جهت نیل به اهداف خویش دست به اقداماتی زده اند می پردازیم . از طرفی بررسی این تعاملات به درک برخی از زیر بناها و مبانی فکری این علما نیز کمک خواهد کرد 3-1- مساله حریت یکی از مبانی حکومت مشروطه، آزادی خواهی و حریت است . محدوده آزادی در اسلام ، چهارچو قوانین اسلامی است اما در غرب تا جایی که منجر به سلب آزادی دیگران نشود ، توسعه می یابد . در عصر مشروطه، حریت و آزادی در مبادی فکری هیچ کدام از اقشاری که در این دوران حضور داشتند و در آن نقش ایفا می کردند به معنی بی قید و بندی و هرج و مرج نبوده است . تعریفی که روشنفکران از حریت داشتند با تعریفی که علما چه مشروطه خواه و چه مخالف مشروطه از آن داشتند تفاوت داشت . علمای مشروطه خواه حریت و آزادی را به معنی آزادی افراد یک جامعه از رقیت و بندگی سلطان می دانستند و با نظر روشنفکران که علاوه بر آن به معنی آزادی بیان و قلم و مطبوعات می دانستند تفاوت ماهوی داشت. گروه دیگری که در مساله مشروطیت دخالت داشتند گروهی از علماء بودند حال چه درتهران و چه در نجف اشرف که آنان با مشروطه و مشروطیت مخالف بودندو یکی از مواردی را که بر آن تکیه کردند و آن را مصداق کفر و باعث رواج فحشا و بی بند و باری در جامعه می دانستند مساله حریت و آزادی بود که در این مورد، هم علماء حاضر در نجف و هم بعضی علماء حاضر درتهران در مخالفت خود با آن پافشاری می کردند و با هم تعامل داشتند و آزادی را پدیده­ای موهوم می دانستند. در تلگرافی که سید محمد کاظم طباطبائی یزدی در جمادی الاول 1325 از نجف اشرف برای آخوند آملی از علمای تهران فرستاده چنین آمده است: «جناب ثقه الاسلام آملی دامه برکاته از تجری مبتدعین و اشاعه کفریات ملحدین که نتیجه حریت موهومه است قرار مسلوب تلگراف مزید تشویش، به عون الله متمنیات ایشان شدنی نیست البته دفع کفریات و حفظ عقیده و اجراء قوانین محکمه قرآنیه و شریعت ابدیه اهم فرایض ربانیین علماء با ملاحظه جهات موجبات صلاح و صیانت دین و دماء مسلمین، منظور اطلاع داده بذل مجهود شود.» 30 در این تلگراف آنچه که باعث بدعت و اشاعه کفریات گشته را نتیجه حریت می داند و با قرار دادن حریت در ردیف کفر، وظیفه مسلمین را در جهت حفظ اسلام و اعتقادات اسلام و حفظ دماء مسلمین لازم می داند و این نگرشی بود که در بین علمای مخالف مشروطه در دوران مشروطیت جاری بود. علمای مخالف مشروطه با مبحث آزادی و حرّیت که مشروطه خواهان مدعی آن بودند، مخالف بودند. در آن زمان روزنامه هایی بودند که از نوشتن هر مطلبی ابایی نداشتند. چه مسائل اسلامی و سیاسی و ... لذا این دسته از روحانیون آزادی بی قید و بند را به عنوان حرّیت و آزادی به ضرر کیان و مبانی اسلامی می دانستند و با آن مخالفت می کردند. 3-2- تحصن در حرم عبدالعظیم یکی از حوادثی که در تاریخ دوران مشروطیت توسط علمای مخالف مشروطه و سایر افراد مخالف مشروطه صورت گرفت تجمع در حرم عبدالعظیم بود که البته نباید آن را با تحصن در حرم عبدالعظیم در ابتدای جنبش مشروطه که به مهاجرت صغری نیز معروف است اشتباه گرفت. این تحصن که به ریاست شیخ فضل الله نوری صورت گرفت در اعتراض به بعضی از اصول و مبانی مشروطیت و عملکرد مشروطه خواهان بود که البته یکی از علمای نجف ، سیدکاظم طباطبایی یزدی نیز با وی موافق بود و در این مورد با ایشان و سایر علمای حاضر در تحصن تعامل داشت. در تلگراف هایی که این علما برای یکدیگر می فرستادند به نکاتی از جمله طغیان زنادقه و دعوت مردم به الحاد توسط آنان اشاره شده است و همه این موارد را ناشی از حریت می دانستند که از آن به حریت موهومه یاد می کردند و دفع این مسائل که از نظر آنان در حد کفر بود را لازم بلکه واجب می دانستند. بعد از تحصن شیخ فضل الله و همدستان او در حرم عبدالظیم روز سوم تیر(13 جمادی الاولی 1325 ) ملامحمد آملی تلگراف زیر را برای علمای نجف فرستاد که حکایت از تعامل آنان در این رابطه دارد: «به واسطه طغیان زنادقه و دعوت آن ها به الحاد وزندقه در منابر و مجالس علناً، جهراً و عدم رادعی تمام علما الا دو نفر سه شب است در زاویه حضرت عبدالعظیم مقیم، الله، الله فی حفظ الاسلام. جانی محمد آملی .»31 سید کاظم یزدی که در نجف اشرف بود در تعامل با متحصنین در حرم عبدالعظیم از آنان حمایت کرد و اشاعه کفریات ملحدین را نتیجه حریت موهومه دانست و دفع کفریات آنان را ضروری خواند32 .تحصن شیخ فضل الله و همراهانش در زاویه عبدالعظیم، واکنش های مختلفی را برانگیخت بعضی از مردم و علمای تهران و سایر بلاد ایران وسیدکاظم یزدی که یکی از مراجع بزرگ ایرانی مقیم نجف بود، به حمایت از مواضع شیخ فضل الله پرداختند . 33 این موارد نشان می دهد که برداشت هایی که از مفاهیم مشروطیت صورت می گرفت در بین روحانیون و علما با هم تفاوت داشته و عکس العمل ،و نوع تعاملات آنان نیز ناشی از برداشت ها و نگرش آنان نسبت به این مسائل بوده است. علمای مخالف مشروطه که در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی تحصن کرده بودند، به مسئله آزادی و حرّیت همواره با شک و تردید می نگریستند و به این دلیل از آن به حرّیت موهومه یاد می کردند. دلایل آنان نیز بیشتر نوشته ها و گفته هایی بود که برخی افراد ناآگاه و غیر متخصص در امور اسلامی و مبانی آن بر سر زبانها و قلمها می آوردند. 4 - تعامل علمای« موافق» مشروطه با علمای« مخالف» مشروطه در نجف اشرف و تهران بررسی تاریخ مشروطه و نقش علما در آن نشان می دهد که همواره چنین نبوده است که علمای موافق مشروطه به طور کاملاً مجزا در یک گروه ، و علمای مخالف مشروطه در گروه مجزای دیگری قرار گیرند به طوری که آنان فقط با گروه هم سوی خود تعامل داشته و با گروه مخالف تعاملی نداشته باشند. مطالعه اجمالی منابع تاریخ مشروطه حاکی از آن است که بعضاً توافقات و تعاملاتی حتی بین گروههای موافق و مخالف نیز صورت می گرفته است .برای مثال به چند مورد اشاره می کنیم : 4-1- خلع اتابک همانطور که قبلا گفته شد در خلع اتابک علما نقش مهمی را ایفا کردند و هم علمای مشروطه خواه و هم علمای مخالف مشروطه در این مساله شرکت داشتند. در تهران علمای مشروطه خواه و مخالف مشروطه از جمله سید محمد طباطبایی و شیخ فضل اله نوری در این مساله شرکت داشتند .به لحاظ زمانی درآن دوره ، شیخ فضل الله نوری مخالف مشروطه نبود ولی چون به طورکلی مخالفت وی با مشروطه نسبت به همکاریش با آن بیشتر است ، در اینجا نیز به عنوان مخالف مشروطه بررسی می شود . نکته دیگر این که انگیزه های محمد طباطبایی و شیخ فضل الله نوری در خلع اتابک تفاوت داشت . به هر حال عملکرد طباطبایی و شیخ فضل الله نوری به هر انگیزه ای که بود ، نتیجه واحدی داد و آن خلع اتابک بود . در نجف نیز علمای سه گانه، آخوند خراسانی، میرزا خلیل محمد حسین تهرانی و عبدالله مازندرانی در تعامل با هر دو گروه حاضر در تهران چه مشروطه خواه و چه مخالف مشروطه شرکت کردند و در واقع یک همکاری و تعامل آنچنان هماهنگی بود که منجر به خلع صدراعظم گردید و در غیر این صورت امکان خلع وی از مقام صدارت با توجه به قدرت ونفوذی که امین السلطان داشت بسیار ضعیف بود. هر چند که علما نتوانستند از پرداخت وام روسیه به ایران جلوگیری کنند اما وقتی که شاه از اروپا بازگشت مخالفت آنان نسبت به امین السلطان و سیاستهایش افزایش یافت. در تهران آقای سید علی اکبر تفرشی، سید محمد طباطبایی، میرزا ابوالقاسم طباطبایی برای سرنگون کردن وی متحد شدند اندکی بعد شیخ فصل الله نوری هم علیه امین السلطان به ائتلاف روحانیون پیوست.34 از آن سوی در نجف آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و حاجی میرزا حسین تهرانی نیز از کارهای اتابک رنجبدگی نشان دادند و به کسانی در ایران نامه نوشتند که سرانجام ناخشنودی علمای نجف کار خود را کرد و در همه جا پراکنده شد که علمای نجف میرزا علی اصغر خان را تکفیر کرده اند. 35 آنچه که گفته شد به خوبی حاکی ازتعامل علمای مشروطه خواه نجف با بعضی از علمای مخالف مشروطه تهران مانند شیخ فضل الله نوری بود. 4-2- نظارت علما بر قانون اساسی یکی از مواردی که علمای مخالف مشروطه به شدت بر قانونی شدن و تصویب آن در قانون اساسی تأکید داشتند اصل نظارت علماء بر قوانین مصوبه مجلس ملی بود که بر اساس این اصل علماء ناظر بر مصوبات مجلس خواهند بود تا مبادا قانونی بر خلاف شرع مقدس تصویب شود. این اصل که مبتکر آن شیخ فضل اله نوری بود بالاخره، به تصویب مجلس شورای ملی رسید و علمای مشروطه خواه با آن توافق کردند. علمای نجف نیز از این اصل استقبال کردند و ضمن داشتن تعامل با شیخ فضل الله در این مورد عملاً موافقت خود را نشان دادند و خواستار مجازات کسانیکه مخالف این اصل می باشند شدند. علمای نجف در7 جمادی الاول 1325 تلگراف ذیل را توسط شیخ فضل الله به مجلس اعلام داشتند: «از نجف اشرف توسط جناب حجت الاسلام نوری دامت برکاته، مجلس محترم شورای ملی، ماده شریفه ابدیه که به موجب اخبار واصله در نظام نامه اساسی درج و قانونیت مواد سیاسیه و نحوها من الشرعیات را به موافقت با شریعت مطهره منوط نموده اند از اهم مواد لازمه و حافظ اسلامیت این اساس است و چون زناذقه عصر به گمان فاسد حریت این موقع را برای نشر زندقه و الحاد مغتنم و این اساس قویم را بد نام نموده لازم است ماده ابدیه دیگر در دفع این زنادقه و اجرا احکام الهیه و عدم شیوع منکرات درج شود . الحقر محمد کاظم خراسانی- الاحقر عبدالله مازندانی » 36 این تلگراف به خوبی تعامل علمای موافق مشروطه نجف با شیخ فضل اله نوری که از مخالفین مشروطیت بود را در اصل فوق آشکار می سازد و حاکی از آن است که نه تنها اصل نظارت علماء مورد تأییداست بلکه باید اصلی نیز ضمیمه شود که با زنادقه عصر که با این اساس مخالف هستند نیز برخوردار شود. 4 – 3 - مساله مجلس شورای ملی تلگرافی بوسیله جمعی از علمای مخالف مشروطه تهران در مورد مجلس شورای ملی به علمای مشروطه خواه نجف اشرف مخابره شده است که نمایانگر تعامل آنان در برخی کارکردهای مجلس مانند امر به معروف و نهی از منکر ، رفع ظلم و حفظ قلمرو اسلام و رفاه عامه است : « نجف اشرف – محضر مسعود حضرات آقایان حجج اسلام دامت برکاته ، اجزا مجلس شورا ، صورت تلگرافی از آن حضرات ابراز نمودند دائر بر تمجید مجلسی که اساس آن بر امر به معروف و نهی از منکر و رفع ظلم و حفظ بیضه اسلام و امت و رفاه عامه باشد ، این فرمایش تلگرافی عین مقصود و کمال اطاعت از آن داریم چنانچه در ضمن تلگرافی اشاره فرموده بودید هیچ عاقلی حسن چنین مجلس را نتواند انکار کند بلکه حرف در سر همین قیودات مزبور است که مجلس شورا دارای نقیض تمام آنهاست مع ذلک تلگراف مزبور را بر وجود چنین مجلس صحت گرفته و عوام بی فهم و سواد را اضلال می کنند . استدعا آنکه توضیح فرمایید مجلسی که منشا شیوع منکرات و رواج کفریات است و... چه حکمی دارد ؟ الداعی فضل الله نوری ، احمدالحسینی طباطبایی ، مجتهد تبریزی و ...» 37 این تلگراف به خوبی می رساند که هر دو گروه علما بر سر مسائل مهم اسلامی ، مانند امر به معروف و نهی از منکر ، دفع ظلم و ستم ، پاسداری از مرزها و حفظ قلمرو اسلامی و توجه به رفاه و آسایش مردم ، متفقا توجه ویژه و با یکدیگر تعامل داشته اند. 4 – 4 - برائت از اشغالگران مبارزه با محمدعلی شاه محدود به علمای مشروطه خواه نجف اشرف نبود ، چون مساله مهم این بود که محمدعلی شاه که فرمان قتل مسلمانان را می دهد و نیروی نظامی خارجی که از وی حمایت می کند باید از ایران خارج شوند ، بنابراین علماء دیگر نیز در این مبارزه شرکت کردند. شخصیت های روحانی مانند سید اسماعیل صدر و میرزا محمد تقی شیرازی که پیش از این با همقطاران مشروطه خواه خود همراهی نکرده بودند ، اکنون بر ضد سیاست محمد علی شاه برخاستند ، حتی سید کاظم طباطبایی یزدی که همواره می کوشید از سیاست دور بماند ولی فعالیت های شیخ فضل الله نوری را تایید می کرد ، نیز در تعامل با علمای مشروطه خواه ایران ، بر ضد وجود نیروهای نظامی بیگانه برخاست . حائری به نقل از لاثر (lawther) وزیر مختار انگلیس در استانبول در این زمینه می نویسد : «می شنوم که سید کاظم یزدی ، که تا کنون کاری با سیاست نداشته است و بطوریکه همکار روسی من می گوید نفوذ قابل ملاحضه ای در قفقاز دارد ، تلگرافی به شاه مخابره و از اشغال نظامی خاک ایران بوسیله ارتش بیگانه ابراز نگرانی کرده است . » 38 4 – 5 – توجه به حقوق اقلیت ها شکل گیری مشروطیت باعث شد که به اقلیت های مذهبی توجه بیشتری شود؛ تا جایی که ابتدا مشروطه خواهان می خواستند با تصویب قانون برابری همه اقشار جامعه در برابر قانون ، حقوق آنان و مسلمانان برابر شود که این مسئله اعتراضات علمای مخالف مشروطه از جمله شیخ فضل الله نوری رابه دنبال داشت .البته تفاوت دیدگاه بر برابری حقوق شهروندان در برابر قانون که معتقد به حفظ حقوق اقلیت های دینی بود؛ اما آن را با شهروندان مسلمان برابر می دانست وجود داشت. منتها به وجود آمدن مسائل مشروطیت و تقابل و تعامل و مباحث پیش آمده بین دو گروه علما عملاً موجب شده بود که با دید ملایمتری به حقوق اقلیتها توجه شود. این نظر در تلگراف میرزا حسن مجتهد تبریزی به خوبی نمایان است. تلگرافی که میرزاحسن مجتهد تبریزی از علمای مخالف مشروطه به علمای مشروطه خواه نجف مخابره کرده است، حاکی از تعامل آنان درحفظ حقوق اقلیت های مذهبی و جلوگیری از ایذا و اذیت آنان است: « چه می فرمایند در مساله اذیت و تحقیر کردن طایفه زردشتیه که در حمایت اسلام و مطیع اسلامند ؟ استدعا از حضور مقدس ، آنکه جواب مساله را با خط شریف درحاشیه مرقوم و با مهر مبارک ممهور فرمایند تا عندالحاجه حجت بود ، .واسلام علیکم و رحمته الله و برکاته ، حاجی شیخ حسن تبریزی ، دهم شهر صفرالمظفر سنه 1327 ه.ق . » جواب تلگراف : «ایذاء و تحقیر طایفه زردشتیه و سایر اهل ذمه که در حمایت اسلامند ، حرام ، و بر تمام مسلمین واجب است که وصایای حضرت خاتم النبیین (ص) را در حسن سلوک و تالیف قلوب و حفظ نفوس و اعراض و اموال ایشان را کما ینبغی رعایت نمایند و سر مویی تخلف نکنند ، ان شاء الله تعالی . من الاحقر محمد کاظم خراسانی ، بسمه تعالی الامر کما رغم ، عبدالله مازندرانی .»39 بنابراین می توان گفت که هر دو گروه علماء ، بر سر مسائلی چون حرمت ایذاء و آزار اهل ذمه که در حمایت اسلامند ، داشتن حسن سلوک و تالیف قلوب و توجه به آنان و حفظ نفوس و آبرو و اموال آنان با هم تعامل داشته اند . 5- دیدگاه شیخ فضل الله نوری در مورد مشروطه مشروعه: پس از مخالفت شیخ فضل الله با مشروطیت غربی، مطرح شدن بحث آزادی مطبوعات دستاویزی برای حمله به مقدسات دینی و مذهبی شد. مثلاً روزنامه کوکب دری در شماره 13 سال اول خود نوشت: « شما مردم نادان چرا اینقدر اعتقاد به این اشخاص دارید که در هزار و سیصد سال قبل به یزید بن معاویه یاغی شد و قشون فرستاد، خود و همراهانش را کشتند. حالا این مردم روضه خوانی می نمایند، خرج می دهند و مال خود را بی جهت تفریط می نمایند. یک جماعتی به خاک کربلا اعتقاد دارند، این خاک چه مزیت و برتری با خاک های دیگر دارد! 40 هر چند که با تلاش شیخ و حمایت علمای نجف اصل نظارت فقها با تغییراتی به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسی تصویب شد، شیخ فضل الله که شاهد توهین روزنامه ها به دین و ائمه ی معصومین علیهم السلام بود، دریافت که هیچ تضمینی برای اصل نظارت فقها و تطبیق قوانین با شریعت اسلام وجود ندارد و اگر اکنون فکری اساسی برای این کار نشود، فردا بسیار دیر خواهد بود. وی با حکومت مشروطه هیچ مخالفتی نداشت. بحث او در کیفیت این نوع از حکومت در جامعه اسلامی ایران بود. او معتقد بود که قانون اساسی و دیگر قوانین حقوقی و جزایی باید مطابق قوانین اسلام باشد؛ زیرا مردم ایران مسلمان و پیرو این دین هستند و به همین دلیل پیشنهاد کرد تا عنوان حکومت "مشروطه مشروعه" باشد. وی بارها گفت:«من والله با مشروطه مخالفتی ندارم، با اشخاص بی دین و فرقه ضاله و مضله مخالفم که می خواهند به مذهب اسلام لطمه بیاورند. روزنامه ها را که لابد خوانده اید که به انبیا و اولیا توهین می کنند.» 41 اعلامیه هایی که حاوی قویترین استدلال شیخ فضل الله بر ضد مشروطه خواهان است، مشروطیت را تأسیس نهادی می داند که هیچگونه مبنایی در قانون شرع ندارد و این گونه آن تعارض در منابع مرجعیت شرعی ایجاد می شود. 42 شیخ فضل الله مشروطه خواهان را به دلیل تلاش برای انقلاب در شریعت و تغییر آن بر طبق "قوانین پارلمان های پاریس و انگلیس" متهم می کرد و می گفت مشروطه خواهان در تلاش برای معرفی قانون پارلمان های اروپایی، این حقیقت را که مردم ایران خود دارای شریعتند، نادیده می گیرند. شیخ فضل الله در این باره می گوید: « حال آنکه مجلس برای مطالب دولتی تأسیس شده نه برای امور دینی و اگر راست می گویند، چرا راضی شدند که سه چهار فقره مطالب شرعیه... در نظامنامه اساسی درج شود... مجلس باید از روی قانون محمدی باشد... اما هم اکنون وضعی شده که مردم قانون پیامبر صلّی الله علیه و آله و السلم را کنار گذاشته و در عوض مطابق قانون خود عمل می کنند.» 43 مشروعه خواهان و به ویژه شیخ فضل الله به شدت استدلال مشروطه خواهان را مبنی بر اینکه قانون اساسی می بایست مطابق مقتضیات زمان تغییر کند، رد می کردند. آنها می گفتند که قانون خداوند غیر قابل تغییر است: «خدا هرگز زمین را از حجت خالی نگذاشته و آن حجت انبیا بود یا اوصیاء و به هر پیغمبری از برای امور معاد و معاش امت قانونی در کتب آسمانی فرستاده و به پیغمبر ما که اکمل جمیع انبیا بوده است، از برای امتش که اکمل امم سابق بوده اند، قوانینی در قرآن فرستاده که اکمل جمیع قوانین سابقه بوده است که تا روز قیلامت بماند و حاجتی به قانون اروپا و آلمان مثلاً نداشته باشد و اگر قانون این پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله و السلم ناقص بود بر خدا لازم بود که بعد از آن حضرت پیغمبری بیاورد و قانون عطا نماید تا حجتش بر خلق ناقص نماند.» 44 شیخ فضل اله، اصطلاح مشروطه را به معنی مشروطیت به کار می برد که بگوید، مشروطیت شکلی از حکومت اسلامی است که مرجعیتش از نمایندگی اراده ی اکثر مردم است، همراه حق قانونگذاری که ناشی از همان منبع اقتدار است. اصطلاح مشروعه را نیز به معنای مطابقت با شریعت به کار می برد و منظورش نظام حقوقی بود که در نهایت بر وحی و اراده الهی مبتنی بود. شیخ فضل الله احتمالاً بیش از دیگر هم عصرانش به درستی فهمیده بود که این دو نظام حقوقی نمی توانند به صورت واحد با همدیگر ترکیب شوند. شیخ فضل اله در پاسخ به اینکه چرا ابتدا با مشروطیت همکاری داشته و سپس مخالف گشته می نویسد: « منشأ این فتنه فرق جدیده و طبیعی مشربها بودند که از همسایه ها اکتساب نمودند و به صورت بسیار خوشی اظهار داشتند که قهراً هر کس فرفته این عنوان و طالب آن می شد، خود داعی هم اقدام در این امر نموده و متحمل زحمات سفر و حضر شدم و اسباب هم مساعدت نمود. وقتی شروع به اجراء این مقصود شد دیدم دسته ای از مردم که همه وقت مردمی به بعضی انحرافات بودند، وارد بر کار شدند. کم کم کلمات موهومه از ایشان شنیده شد که حمل بر صحت می شد تا آنکه یک درجه پرده از آن برداشتند و بنای انتخاب وکلا و مبعوثین و اعتماد بر اکثریت آراء گذاردند. باز هم اغماض شد که دین ما برای انتظام امور و بسط عدالت است تا رفته رفته بنای نظام نامه و قانون نویسی شد. چنین می نماید که جعل بدعتی و احداث ضلالت می خواهند بکنند و الا وکالت چه معنی دارد؟اعتبار به اکثریت آراء به مذهب امامیه غلط است. قانون نویسی چه معنی دارد؟ قانون مساوات مخالف قوانین اسلام است و حقوق مسلم با مجوس و یهود و مسیحی نمی تواند برابر و یکسان باشد. آزادی قلم و آزادی مطبوعات ظلالت نامه است.» 45 در این پاسخ شیخ فضل الله، به خوبی مخالفت وی با مبانی و مبادی مشروطیت که همان حریّت [که ترجمان آن آزادی، آزادی مطلق، تساوی در برابر عدالت و قانون و دموکراسی غربی] و مساوات و قانونگذاری و اعتبار به اکثریت آراء است، آشکار است.یحیی دولت آبادی نیز به این مطلب (مخالفت شیخ با مشروطه) به گونه ای دیگر اشاره می کند. وی می نویسد: «شیخ فضل اله و همراهان او به شاه اطمینان دادند که چون بخواهد بر ضد مجلس قیام کند، آنها هم مجلسیان را تکفیر کرده و به حرمت مجلس فتوا می دهند.» 46 شیخ در جهت اجرای قانون اساسی تلاش می کرد و منظور از آن اجرای قوانین و احکام شرعی در جامعه به شمار می رفت.در جایی نوشته است که اگر منظور از تأسیس مجلس، اصلاحات دولتی و مملکتی است، علما با آن مشکلی ندارند؛ لیکن اگر بنا باشد قانون اساسی فرانسه ترجمه گردد، باید برای حفظ اسلام ترتیباتی اندیشیده شود و این هم از طریق حضور علما در مجلس میّسر است. 47 رویهمرفته از بررسی اجمالی منابع مشروطیت و عملکرد شیخ فضل الله نوری که مواردی از آن به عنوان نمونه در فوق آورده شد، چنین برداشت می شود که شیخ فضل الله به عنوان بزرگترین مخالف فکری مشروطیت در میان علما، اندیشه و جبهه گیری وی در این مقام یعنی مخالفت با مشروطیت، گسترده، مدّون و عاری از هر گونه تناقض و ابهام است. بنابراین می توان گفت بین نظر و عمل شیخ در این مقام، انطباق کاملی وجود دارد. 6- دیدگاه مراجع و آیات عظام تقلید در مورد مشروطه: از جمله مبانی مشروطیت که مراجع و آیات عظام تقلید بر آن تکیه داشتند، سازگار کردن مشروطه با مبانی اسلامی بود. این سازگاری تا جایی مورد توجه قرار می گرفت که به قول کسروی اگر تلاش علما برای سازگار کردن مشروطه با مبانی اسلامی نبود، مشروطه مورد استقبال مردم ایران قرار نمی گرفت و «آن همه مجاهدتهایی که مردم برای استقرار نظام مشروطه و مبارزه با استبداد انجام دادند رخ نمی داد.» 48 آخوند خراسانی در جایگاه یک فقیه و اصولی برجسته با مبنا قرار دادن نظریه غاصبیت سلطنت شیعه در زمان غیبت و با بهره گیری از قواعد فقهی و اصولی همچون «دفع افسد به فاسد» و «حفظ کیان اسلام» به این مهم پرداخته اند.ایشان با شناسایی مؤلفه های حکومت مشروطه در غرب، سازگار بودن هر کدام از این مؤلفه ها را با مبانی اسلامی – بر خلاف شیخ فضل الله- اثبات نموده، همچنین مشروطه شدن حکومت را تنها راه نجات کشور از سلطه اجانب و مصداق «حفظ کیان اسلام» می دانسته اند. رویکرد آخوند خراسانی به مشروطیت و مفاهیم مرتبط با آن از حد تقوا و مجوز شرعی بسیار فراتر رفته است.ایشان با توجه به ناآشنا بودن جامعه مذهبی در ایران در آغاز قرن بیستم و یک سده پیش از زمان حاضر با این گونه مفاهیم، به تبیین این آموزه ها با رویکرد دینی پرداخته اند. علمای عتبات پس از به توپ بسته شدن مجلس و انهدام مشروطه توسط محمد علی شاه با احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت مشروطه وارد میدان مبارزه جهت اعاده مشروطیت شدند.آنان علاوه بر مبارزات قلمی، در بعد قدمی نیز مبارزات شایان توجهی را از خود نشان دادند. این مبارزات اشکال مختلفی چون حضور در کانون های حساس مبارزه، جمع آوری کمک های مالی، مکاتبه با مشروطه خواهان مؤثر و کار به دست و دادن رهنمود به آنها، مکاتبه با سفارتخانه های خارجی برای کمک به مشروطه خواهان و ... را شامل می شود. در واقع ریشه اختلاف نظر بین علمای مخالف مشروطه که شیخ فضل الله نماد آن بود و علمای موافق که آخوند خراسانی در رأس آن بود به مبانی فکری آن دو بر می گشت. به عنوان مثال اگرچه شیخ فضل الله نوری تأکید داشت که عنوان مشروعه باید به مشروطه اضافه شود؛ ولی آخوند خراسانی اگرچه حکومت مشروطه را خلاف شرع نمی دانست؛اما با الحاق عنوان مشروعه به آن مخالف بود؛ چرا که او حکومت مشروعه را منحصر به حاکمیت معصوم می دانست و هر حکومتی با زمامداری غیر معصوم غیر مشروعه بود؛ اما حکومت مشروطه عادله را به لحاظ شرعی مجاز و ممکن می دانست. نتیجه گیری در جریان مشروطیت ، دو دسته از علماء که اکثرا در تهران و نجف اشرف بودند، با گرایش های فکری مختلف شرکت داشتند. آنان بر اساس مبانی فکری و اندیشه سیاسی خود، برخی با مشروطیت موافق و برخی منتقد و یا مخالف آن بودند و با این پشتوانه فکری در جنبش مشروطه شرکت کردند. بر این اساس،گروهی که موافق مشروطه بودند و هم در تهران و نجف اشرف حضور داشتند، ( مانند محمد طباطبایی ، آخوند خراسانی ) در مورد مسائل مورد توافق خود، مانند خلع امین السلطان ، خلع نوز بلژیکی ، مهاجرت کبری ، حمایت از مجلس و مبارزه با استبداد و غیره با یکدیگر به تعامل پرداختند . گروه دیگری از علماء که اصول و مبانی مشروطیت را با مبانی فکری خود همسو نمی دیدند، منتقد و یا مخالف آن بودند. این دسته از علماء( مانند شیخ فضل الله نوری ، سیدکاظم یزدی ) نیز هم در تهران و هم در نجف اشرف حضور داشتند و در مورد مسائل مورد توافق خود مانند مساله حریت، تحصن در حرم عبدالعظیم و غیره با یکدیگر به تعامل پرداختند. آنچه که از مطالعه اجمالی منابع مشروطیت به دست می آید، حاکی از این است که همواره چنین نبوده که علمای موافق مشروطه صرفا با یکدیگر و علمای مخالف مشروطه نیز فقط با یکدیگر تفاهم و تعامل داشته باشند. چه بسا در مواردی آن دو گروه نیز با یکدیگر تفاهم و تعاملاتی داشته اند؛ مانند مساله خلع اتابک، مساله نظارت علماء بر قانون اساسی، مساله مجلس شورای ملی و غیره . بنابراین می توان گفت که برخی از علماء در زمان مشروطیت چه علمای حاضر در تهران و چه علمای حاضر در نجف اشرف با هر گرایش فکری و سیاسی نقش مؤثری در این جنبش داشته اند و علاوه بر تعامل و همکاری با گروه همسوی خود در برخی موارد با گروه غیر همسو نیز تفاهم و تعامل داشته اند. . برای دیدن اسناد به اینجا مراجعه کنید پانوشتها: حائری، عبدالهادی، «سخنی پیرامون واژه مشروطه»، مجله وحید، شماره 127، تیر 1353،ص 287. همان، ص 287 و ص 292. زرگری نژاد، غلامحسین، رسائل مشروطیت،تهران، انتشارات کویر، 1374، ص 485. احمدی، مجتبی، مشروطیت در اندیشه های تابناک حوزه نجف (مجموعه مقالات روحانیت و انقلاب مشروطه)، تهران، نشر بوستان کتاب، ص 269. زرگری نژاد، پیشین، ص 475. کرمانی، ناظم الاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان،ج 1،چاپ سوم، تهران، انتشارات آگاه، 1361 ص 209. کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران،چاپ شانزدهم، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1370، ص 32. الگار، حامد، دین و دولت در ایران، ترجمه ابوالقاسم سری، چاپ اول، تهران، انتشارات توس، 1356،ص 321. کسروی، پیشین، ص 32. شریف کاشانی، محمد مهدی، واقعات اتفاقیه در روزگار، ج1،چاپ اول، تهران، نشر تاریخ ایران، 1362، ص 22. واحد نشر اسناد، نهضت مشروطه ایران بر پایه اسناد وزارت امور خارجه،چاپ اول، تهرات، انتشارات دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1374،ص 135 پیوست 1. کرمانی، ناظم الاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان،ج 1،ص 549؛ شریف کاشانی،ج1، ص 83. حبل المتین، سال اول، 1325ق،شماره 68؛ ترکمان، محمد،مجموعه ای از مکتوبات،رسائل و اعلامیه های شهید شیخ فضل الله نوری، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا،ج 2، 1362، ص 187. مجید کفایی، عبدالحسین، مرگی در نور،چاپ اول، تهران،زوار، 1353، ص 194. کرمانی، ناظم الاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 2،چاپ چهارم، تهران، انتشارات نوین و آگته، 1362، ص 88. همان منبع، ص 123. همان منبع، ص 293. ترکمان، محمد، مجموعه ای از مکتوبات،رسائل و اعلامیه های شهید شیخ فضل الله نوری، تهرا، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا،ج 2، 1362،ص 279. کسروی، پیشین، ص 617. آجدانی، لطف الله،علما و انقلاب مشروطیت ایران،چاپ دوم، تهران، اختران، 1385،ص 88. دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی،ج 2، چاپ دوم، تهران، انتشارات عطار و فردوسی،1361، ص 102. شریف کاشانیف پیشین، ج 1، ص 181؛ کسروی، پیشین،ص 614. ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 2، چاپ چهارم، تهران، نوین و آگاه، 1362، ص 1367. همان منبع، ص 293 پیوست 2. کسروی، پیشین، ص 730. دولت آبادی،پیشین، ج 2، ص 367. همان منبع، ص 367؛ ناظم الاسلام کرمانی، ج 2، ص 214. شریف کاشانی، پیشین، ج 1، ص 263. تفرشی حسینی، سید احمد، روزنامه اخبار مشروطیت و انقلاب ایران، تهران، امیرکبیر، 1351، ص 172-171. کسروی، پیشین، ص 376؛ رضوانی، محمد اسماعیل، انقلاب مشروطت ایران، چاپ اول، تهران، ابن سینا، 1345، ص 42؛افشار، ایرج،قباله تاریخ، چاپ اول، تهران، طلایه، 1368، ص 114. کسروی، پیشین، ص 376 همان منبع، ص 377. آجدانی، پیشین، ص 84. الگار، پیشین، ص 322. کسروی، پیشین، ص 31؛ ناظم الاسلام کرمانی، پیشین، ج1، ص 29. کسروی، پیشین، ص 411؛ رضوانی،هما،لوایح آقا شیخ فضل الله نوری، چاپ اول، تهران، نشر تاریخ ایران، 1362، ص 47. ترکمان، محمد، پیشین، ج2، ص 44. حائری، عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران، چاپ دوم، تهران، انتشارات امیرکبیر، ص 12 و 13. شریف کاشانی، پیشین، ج 1، ص 355. کوکب دری،سال اول، شماره 13، به نقل از ترکمان، 1362، ص 130. ادیب هروی خراسانی، محمد حسن، تاریخ پیدایش مشروطیت،تهران، انتشارات علمی، 1331،ص 58. کرمانی، مجد الاسلام،تاریخ انقلاب مشروطیت ایران،اصفهان، انتشارات دانشگاه اصفهان،1351، ص 129. ترکمان،پیشین،ص 131. مارتین،ونسا. ای، شیخ فضل الله نوری و مشروطیت، ترجمه نورالله قیصری، مجله متین، شماره9، 1389، ص 96. زرگری نژاد، پیشین، ص 154-153. دولت آبادی، یحیی، پیشین، ج 2، ص 161. رضوانی، هما، پیشین، ص 66. کسروی، پیشین، ص 73. Abstract THE INTERACTION BETWEEN TEHRAN’S RELIGIOUS SCIENTISTS (ULAMA) AND NAJAf,S IN THE CONSTITUTIONAL MOVEMENT.(1905-1909A.D/1323-1327A.H) In the constitutional period stir in Iran heavens had an effective impression .Most of the effective heavens were in Tehran and Najaf. According to their political thoughts they impressed in two way of amicable and opponent .According this ,the heveans who agreed constitutional period had a sympathy in some cases like naught of trusty king(Amin ol Soltan)and Atabak, battling with autarchy and … .The heveans opponent to constitutional period and the critics had a sympathy in some cases like war and refuge in Abdol Azim holy place. The amicable and opponents had a sympathy in some cases like surveillance of heveans to the laws, hatred of occupiers and … .Their sympathy in verdicts and juridical problems were in telegraphy way. Keywords: constitutional period, heveans ,sympathy of heveans از آن پس مطرح شدن بحث آزادی مطبوعات دستاویزی برای حمله به مقدسات دینی و مذهبی شد. روزنامه كوكب دری در شماره 13 سال اول خود نوشت : ((شما مردم نادان چرا این قدر اعتقاد به این اشخاص دارید كه در هزار و سیصد سال قبل به یزید بن معاویه یاغی شد و قشون فرستاد، خود (و) همراهانش را كشتند. حالا این مردم روضه خوانی می نمایند، خرج می دهند و مال خود را بی جهت تفریط می نمایند. یك جماعتی به خاك كربلا اعتقاد دارند، این خاك چه مزیت و برتری با خاكهای دیگر دارد.))(1324) مخالفت با مشروطه هر چند كه با تلاش شیخ و حمایت عالمان نجف اصل نظارت فقها با تغییراتی به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسی تصویب شد،(1325) شیخ فضل الله كه شاهد توهین روزنامه ها به دین و ائمه معصومین علیهم السلام بود، دریافت كه هیچ تضمینی برای اصل نظارت فقها و تطبیق قوانین با شریعت اسلام وجود ندارد و اگر اكنون فكری اساسی برای این كار نشود فردا بسیار دیر خواهد بود. وی با حكومت مشروطه مخالفتی نداشت ، بحث او در كیفیت این نوع از حكومت در جامعه اسلامی ایران بود. او معتقد بود كه قانون اساسی و دیگر قوانین حقوقی و جزایی باید مطابق قوانین اسلام باشد، زیرا مردم ایران مسلمان و پیرو این دین هستند و به همین دلیل پیشنهاد كرد تا عنوان حكومت ، مشروطه مشروعه باشد. وی بارها گفت : ((من والله با مشروطه مخالفت ندارم ، با اشخاص بی دین و فرقه ضاله و مضله مخالفم كه می خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامه ها را كه لابد خوانده اید كه به انبیا و اولیا توهین می كنند.))(1326 اعلامیه هایی که حاوی قویترین استدلال شیخ فضل الله بر ضد مشروطه خواهان است، مشروطیت را تاسیس نهادی می داند که هیچ گونه مبنایی در قانون شرع ندارد و اینگونه آن تعارض در منابع مرجعیت شرعی (5) ایجاد می شود. او مشروطه خواهان را به دلیل تلاش برای انقلاب در شریعت و تغییر آن بر طبق «قوانین پارلمانهای پاریس و انگلستان » متهم می کرد (ترکمان: 241 - 242، 244) [و می گفت] مشروطه خواهان در تلاش برای معرفی قانون پارلمانهای اروپایی، این حقیقت را که مردم ایران خود دارای شریعتند، نادیده می گیرند. شیخ فضل الله در این باره می گوید: حال آنکه مجلس برای مطالب دولتی تاسیس شده نه برای امور دینی و اگر راست می گویند چرا راضی شدند که سه چهار فقره مطالب شرعیه... در نظامنامه اساسی درج شود... مجلس باید از روی قانون محمدی باشد... [اما هم اکنون وضعی شده که مردم قانون پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را کنار گذاشته و در عوض مطابق قانون خود عمل می کنند]. به عبارت دیگر شیخ فضل الله، اصطلاح مشروطه را به معنی مشروطیت (9) به کار می برد که بگوید، مشروطیت شکلی از حکومت اسلامی است که مرجعیتش (10) از نمایندگی اراده اکثر مردم است، همراه حق قانونگذاری که ناشی از همان منبع اقتدار است. اصطلاح مشروعه را نیز به معنای مطابقت با شریعت به کار می برد و منظورش، نظامی حقوقی بود که در نهایت بر وحی و اراده الهی مبتنی بود. شیخ فضل الله احتمالا بیش از دیگر هم عصرانش به درستی فهمیده بود که این دو نظام حقوقی نمی توانند به صورت واحد با همدیگر ترکیب شوند. پیوند دین و سیاست: از جمله مبانی نظری مهم انقلاب مشروطه، پیوند دین و سیاست است. علمای مشروطه با مفروض داشتن این امر، خواستار مشروطه ای سازگار با آموزه های اسلامی بودند و اساسا خاستگاه مشروطه را آموزه های دینی می دانستند. در این رابطه می توان به تعریفی که آخوند خراسانی از مشروطه ارائه دادند اشاره کرد. ایشان در این باره می نویسند: «مشروطیت هر مملکت، عبارت از مشروط و محدود بودن ادارات سلطنتی و دوایر دولتی است به عدم تخطی از حدود و قوانین موضوعه بر طبق مذهب رسمی آن مملکت ... و چون مذهب رسمی ایران، همان دین قویم اسلام و طریقه حقه اثناعشریه، صلوات الله علیهم اجمعین است، پس حقیقتا مشروطیت و آزادی در ایران، عبارت از عدم تجاوز دولت و ملت از قوانین منطبقه بر احکام خاصه و عامه مستفاد از مذهب است....»[1] ایشان در اندرزنامه ای که به محمدعلی شاه قاجار می نویسد، ذیل بند ششم عنوان می کند که: « کوشش کنید برای بسط عدالت و مساوات واقعی به صورتی که شخص شاه با ضعیف ترین افراد ملت از لحاظ حقوق برابر باشند و احکام شرعی اسلامی بر جمیع افراد بدون استثناء حاکم باشد و هرگاه شخص شاه در این راه ثابت قدم باشد و در راه اجرای این تکلیف بکوشد، مسلما معاندین سرشکسته خواهند شد و اساس عدالت مستحکم خواهد گردید.»[2] نمونه دیگری از این پیوند را می توان در آراء شیخ محمد اسماعیل محلاتی مشاهده کرد. ایشان سلطنت مشروطه را «منضبط کردن خیالات شاه و حواشی وی بر اساس قانون» تعریف می کنند و معتقدند که در مملکت اسلامی، انضباط کار دولتمردان، برابر قانونها و آئینهای اسلام و احکام قرآن باشد.[3] منبع: مرکز موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ترور منصور

روز اول بهمن 1343 حسنعلی منصور نخست وزیر وقت در مقابل مجلس شورای ملی هدف تیراندازی محمد بخارایی عضو جمعیت فدائیان اسلام قرار گرفت و به بیمارستان منتقل شد . فتوای قتل منصور از جانب آیت‏اللَّه سید محمد هادی میلانی در مشهد صادر شده بود. می‏گویند وقتی در دادگاه از محمد بخارایی سؤال می‏کنند که با دو گلوله اول منصور زنده نمی‏ماند ولی چرا سومین گلوله را به گلوی او شلیک کردی؟ آن جوان رشید در پاسخ گفت: «حنجره‏ای که از آن به روحانیت اهانت شده، باید دریده شود..» حسنعلی منصور پس از پنج روز مبارزه با مرگ سرانجام روز ششم بهمن بر اثر شدت خونریزی درگذشت و امیرعباس هویدا وزیر دارایی وی به حکم شاه مامور تشکیل کابینه جدید شد . با این ترور عمر یکساله کابینه منصور که روز 17 اسفند 1342 و در پی سقوط کابینه امیر اسدالله علم مامور تشکیل دولت شده بود ، به پایان رسید. حسنعلی منصور، فرزند رجبعلی (منصورالملك) در سال 1302ش در تهران متولد شد. پس از پایان تحصیلات متوسطه به دانشكده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران راه یافت و به پشتوانه پدرش که منزلت زیادی نزد رژیم پهلوی داشت در 1324 به استخدام وزارت خارجه درآمد. او خیلی سریع پله های ترقی را پیمود و در همان سال آغازین استخدامش به عضویت هیئت نمایندگی ایران در كنفرانس صلح پاریس درآمد و پس از پایان كنفرانس نیز به عنوان وابسته در سفارت ایران در پاریس ماندگار شد. مأموریت بعدی او در سفارت ایران در آلمان بود و در این مأموریت با یكی از اعضای سفارت به نام امیرعباس هویدا آشنا شد و این آشنایی به دوستی پایدار بین این دو انجامید. منصور پس از بازگشت به ایران در دولتهای مختلف به كار مشغول شد تا اینكه در دولت دكتر منوچهر اقبال به معاونت وزارت بازرگانی و قائم مقامی دبیركلی شورای عالی اقتصاد منصوب گشت. دولت اقبال را وزیرانی جوان كه طرفدار سیاستهای امریكا بودند تشكیل می دادند و منصور نیز از همین جوانان بود. ساواك در 19/4/1337 كه حسنعلی منصور در دولت منوچهر اقبال معاونت نخست‌وزیر را عهده‌دار بود، بیوگرافی او را چنین ثبت کرد: «... پدرش بی‌اندازه متمول كه در حدود 50 میلیون تومان ثروت دارد. نامبرده لیسانس حقوق از دانشكده حقوق تهران رشته سیاسی در سال 24 بوده است. فرانسه خوب می‌داند و با انگلیسی به اندازه رفع احتیاج آشنایی دارد. وی تمام روزنامه و مجلات عادی و تا اندازه‌ای كتب اقتصادی را مطالعه می‌كند. به زن و مقام علاقه‌مند است. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان ایرانشهر گذرانده. لیاقت و شایستگی ندارد و حتی به‌علت ترقی بی‌جهتی كه نموده و به‌علت نفوذ پدرش و اینكه دكتر اقبال نسبت به پدر او مدیون بود، او را به این سمت منصوب كرد كه مورد تنفر قاطبه جوانان قرار گرفت. ابتدا در وزارت امورخارجه در لندن بود، بعد منشی وزیرخارجه و سپس رئیس اداره چهارم سیاسی. به‌علت نفوذ پدر نشان تاج دریافت داشته. وی شخصیتی ندارد تا تمایلی داشته باشد، ولی پدرش از عمال درجه اول سیاست انگلیس است. عضو جمعیت یاران دبیرستانی (ایرانشهر) بوده، متواضع ولی بی شخصیت، افكار عالی به هیچ‌وجه ندارد و تمام ترقی او روی نفوذ پدرش می‌باشد. كم مغز، بی‌تجربه و عزیز بی‌جهت... » در جریان ترمیم دولت منوچهر اقبال، منصور در 1338 به وزارت كار منصوب شد و بعد هم به وزارت بازرگانی راه یافت و تا نیمه 1339 در منصب وزارت باقی ماند. در همین حین به همراه گروهی دیگر از سیاستمداران جوان طرفدار امریكا "كانون مترقی" را در 1340 تشكیل داد. یكی از طراحان اصلی این جمعیت كلنل گراتیان یاتسویچ، رئیس دفتر سیا در ایران بود كه مستأجر منزل منصور بود و به همین مناسبت روابط نزدیكی با وی برقرار كرد. یاتسویچ در اكثر جلسات این گروه حضور داشت . دیگر اعضای این گروه را امیرعباس هویدا، پاشا بهادری، منصور روحانی و ... تشكیل می دادند. ریاست كانون نیز بر عهده منصور و هویدا بود. این كانون یك مجموعه سیاسی مورد حمایت امریكا با هدف كمك به اصلاحات ارضی و طرح‌های اقتصادی شاه بود كه با عضویت «نخبگان تحصیلكرده متمایل به غرب» تأسیس شد. این کانون توانست حمایت كندی ـ رئیس جمهور آمریكا ـ از دكتر علی امینی را سلب و وی را به حمایت از چهره‌هایی مانند حسنعلی منصور متقاعد سازد. در این باره در جلد دوم كتاب ظهور سقوط سلطنت پهلوی‌، می‌خوانیم : .....عاملی كه برای جان كندی و استراتژیست‌های «دمكرات» واشنگتن شناخته نبود، ترفندهای زیركانه و تودرتویی بود كه در ایران توسط شبكه صهیونیستی لردروچیلد ـ شاپور ریپورتر طراحی شد و به استحاله این طرح «ماجراجویانه» آمریكایی به یك طرح «تعدیل شده» آمریكایی ـ انگلیسی انجامید. حسنعلی‌ منصور تبلور و نماد این استحاله بود. به اعتقاد ما، تأسیس «كانون مترقی» و سپس «حزب ایران نوین»، و عَلَم كردن حسنعلی منصور به‌عنوان رهبر «نخبگان» و تحصیل‌كردگان غربگرای ایران، طرحی بود كه توسط شاپور ریپورتر و اسدالله علم و با همدستی گراتیان یاتسویچ، رئیس «سیا» در ایران، ریخته شد. امروزه اسناد و قرائن كافی در دسترس ما است تا چارچوب و حتی جزئیات این طرح را بازسازی كنیم. تصویری كه كندوكاو در انبوه اسناد این دوره به ما نشان می‌دهد به‌طور خلاصه چنین است: 1ـ «كانون مترقی» با شركت عناصر تحصیل كرده وابسته به «خانوادة اردشیر ریپورتر» تأسیس شد. 2ـ «كانون مترقی» به‌عنوان سمبل یك جریان «آمریكایی» و به‌عنوان تشكلی از «نخبگان» هوادار «شیوه زندگی آمریكایی» (American Way Life) در محافل سیاسی و روشنفكری واشنگتن «لانسه» شد. 3ـ این كانون توانست در چارچوب اعمال نفوذها و القائات لندن و روچیلدها و عناصر صاحب‌نظر «سیا»، چون ریچارد هلمز و گراتیان یاتسویچ ، ذهن كندی و «شورای امنیت ملی» او را به سوی خود جلب كند و خود را بهترین مجری طرح‌های كندی جلوه‌گر سازد. 4ـ با تحریك و تشجیع جناح‌های مختلف سیاسی علیه امینی، ذهن كندی و «دمكرات»های «كاخ سفید» از دكتر علی امینی یا «جبهه ملی» منحرف گردید و با القاء این تحلیل كه بقاء امینی و دوام وضع فعلی سبب فروپاشی شیرازة امور و توسعه كمونیسم در ایران خواهد شد، حسنعلی منصور و كانون او به‌عنوان بهترین و «عاقلانه‌ترین» جایگزین (آلترناتیو) در قبال امینی تثبیت شد. 5ـ با بركناری امینی، اسدالله علم قدرت را به دست گرفت و به‌عنوان یك دولت «محلل» زمینه‌های صعود «نخبگان» محبوب كندی را به رأس دیوانسالاری ایران فراهم ساخت. 6ـ بدین ترتیب، هم دولت كندی، هم لندن و روچیلدها و هم دربار پهلوی به اهداف خود دست یافتند و طرح اصلاحات روستو ـ كندی توسط نسلی كه در مكتب اینتلیجنس سرویس پرورش یافته و چهر‌های مطیع و «بی‌شخصیت» در برابر شاه محسوب می‌شدند، اجرا گردید و اساس سلطنت مطلقه او نه تنها تضعیف نشد، بلكه به اوج خود رسید. برپایه این طرح است كه در دهه 1340 شاهد «استحاله» رجال كهنسال انگلوفیل و فرزندان آنها به سوی سیاست‌های امپریالیسم آمریكا هستیم و در واقع، «نخبگان» جدید حاكم بر ایران را از نظر وابستگی اجتماعی، ساخت فرهنگی و حتی پیوندهای خویشاوندی باید مولود «رجال» انگلوفیل نسل پیشین محسوب داریم..... بدین ترتیب حسنعلی منصور در 17 اسفند 1342 پس از امیراسدالله علم مأمور تشكیل كابینه شد. حسین فردوست در خاطرات خود می‌نویسد: « ... منصور نیز از مهره‌هایی بود که توسط انگلیسیها به آمریکا معرفی شد و لذا حمایت هر دو قدرت را به حد کافی پشت سر داشت. من از طرح نخست‌وزیری منصور اطلاع نداشتم، حوالی بهمن 1342 بود و محمدرضا برای مسافرت یک ماهه و بازی اسکی به سویس رفته بود. در این مسافرتها معمولاً جلسات سالیانه او با رئیس MI6 و شاپورجی برگزار می‌شد. روزی حسنعلی منصور برای دیدنم به ساواک آمد و پرسید که مگر دفتر ویژه اطلاعات با شاه تماس ندارد؟ پاسخ مثبت دادم. گفت از طرف من سؤال کنید که فرمان نخست‌وزیری من کی صادر می‌شود؟ گفتم من از این موضوع بی اطلاعم. گفت خود ایشان می‌دانند، شما کافی است تلگراف کنید، تلگراف شد. پاسخ چنین بود: پس از مراجعت به تهران. تلفنی مطلب را به منصور گفتم. گفت الان می‌آیم. به ساواک آمد پرسید که محمدرضا چند روز دیگر باز می‌گردد؟ گفتم حدود 20 روز دیگر، گفت خیلی دیر می‌شود. تلگراف کنید فرمان را از همانجا صادر کند. تلگراف صادر شد. جواب رسید بگویید چه عجله‌ای دارد، به اضافه ممکن است زودتر به تهران مراجعت شود. منصور دیگر چیزی نگفت ولی از این موضوع ناراحت شد. به هر حال پس از مراجعت محمدرضا فرمان صادر و منصور نخست‌وزیر شد... » بدین‌گونه و با چنین فرایندی، حسنعلی منصور، در 17 اسفند 1342 به نخست‌وزیری منصوب شد تا به عنوان یک تکنوکرات جوان و تازه نفس و آمریکاگرا، سیاستهای موردنیاز را به اجرا بگذارد. منصور دولت خود را در 18 اسفند به مجلس معرفی كرد و از فروردین 1343 به اجرای برنامه های خود پرداخت. منصور برای ایجاد آرامش در جامعه، اولین اقدامش برقراری مناسبات دوستانه با روحانیان بود و به همین منظور وزیر كشور خود دكتر جواد صدر را مأمور ملاقات و گفت و گو با امام خمینی كرد كه آن زمان به حكم دولت سابق در قیطریه بازداشت بود. در این ملاقات دكتر صدر حكم آزادی امام را به ایشان ابلاغ كرد. منصور آن گاه اقدامات خود را آغاز كرد و طرح "مصونیت مستشاران نظامی امریكایی" را كه به عنوان ماده واحده در دوره علم به مجلس سنا ارائه شده بود دوباره به مجلس سنا برد. وی گستاخانه در صدد آن بود كه طرح را به مرحله تصویب برساند. مجلس سنا پس از چند ماه بررسی سرانجام لایحه را تصویب و آن را به مجلس شورای ملی ارسال كرد، اما در مجلس نمایندگان به مخالفت با آن پرداختند، منصور به سختی از این لایحه دفاع كرد و به قصد آرام كردن فضا و ساكت كردن مخالفان آشكارا و به عمد به آنان در مورد مفاد لایحه دروغ گفت. او حتی به خبرنگاران نیز دروغ گفت و این مصونیت را تنها شامل حال مستشاران نظامی خواند و بستگان و دیگر مستشاران را شامل این قانون ندانست. در حالی که در عمل ، مصونیت را به همه آمریکائیها تعمیم داد . تلاشهای منصور سرانجام منجر به تصویب این لایحه در مهر 1343 شد. خبر تصویب این لایحه ، روحانیت را به خشم آورد و امام خمینی در4 آبان 1343 در سخنرانی تندی این عمل را محكوم كرد و پیامد این سخنرانی، تبعید ایشان به تركیه در 13 همان ماه بود. این عمل نه تنها خشم روحانیت، بلكه كلیه اقشار جامعه را برانگیخت، بیانیه ها و اعلامیه های تندی بر ضد آن منتشر شد . پس از تبعید امام بود که یکی از اعضای هیئت‌های مؤتلفه اسلامی به نام محمد بخارایی در اول بهمن همان سال منصور را به قتل رساند. اسناد ساواک در موارد زیادی به وابستگی منصور به آمریکائی ها اشاره دارد . از جمله سند زیر : من منصور را نخست‌وزیر می‌كنم(!) موضوع‌: اظهارات سناتور تهرانی سناتور سیدجلال‌الدین تهرانی به یكی از دوستانش كه روز جمعه گذشته (11/11/42) به ملاقاتش رفته بود اظهار داشته: دخالت خارجی‌ها چقدر در امور كشور ما علنی شده. وزیرمختار سفارت امریكا كه از مستأجرین حسنعلی منصور دبیركل حزب ایران نوین است و با او سروسری دارد علناً گفته است كه من منصور را به نخست‌وزیری خواهم رساند همان‌طوری كه دكتر علی امینی را نخست‌وزیر كردم. اصل در پرونده سیدجلال‌الدین تهرانی بایگانی است و در بولتن اخبار هم درج شده است در پرونده حسنعلی منصور بایگانی شود. آقای كیهانی 14/11 همچنین سندی كه با نام و امضای محمد بخارایی، رضا هرندی و مرتضی نیك‌نژاد در پی می‌آید، گویای هدف‌های مقدسی است كه آن دلاوران دنبال می‌كردند. این نامه یا قطعنامه بنابر اعتراف شهید بخارایی در دادگاه به خط خود او می‌باشد. آنچه را كه هویدا در سخنرانی خودبازگو می‌كند كه: «... نامه فتوكپی شده كه ممضی به امضای محمد بخارایی، رضا صفارهرندی و مرتضی نیك‌نژاد است متضمن نظریات آنان...» اشاره به این سند است كه اكنون پیش روی خوانندگان گرامی قرار دارد: ایران ـ تهران محرك و هدف ما در شروع مبارزات مثبت 1- باید با تمام قوا هر استعمارگری را به خارج از مرز ایران بیرون راند. 2- باید حكومت فردی شاه، عامل منفور استعمارگران محو گردد. 3- این هیأت كثیف حاكمه است كه ننگ استمار را به ملت مسلمان ایران تحمیل نموده است، نه آنكه ملت خود پذیرفته باشد. 4- پدید آمدن حكومتی مستقل و ملی بر پایه‌های عدالت اجتماعی اسلام. 5- برای ایجاد یك حكومت ملی و اسلامی، تا مرز خون به پیش. 6- این دستگاه ضدملی و ضداسلامی را به رسمیت نمی‌شناسیم و به آنان هیچ گونه محاكمه‌ای پس نخواهیم داد و نشر هر خبری به عنوان محاكمه ما كذب محض است و این حقایقی است كه بر ملت ایران و جهانیان عرضه داشتیم. محمد بخارایی رضا هرندی مرتضی نیك‌نژاد از این برگ نسخه‌هایی چند، قبلا جهت اطلاع عموم در اختیار ملت ایران و مقامات صلاحیت‌دار داخلی و خارجی قرار گرفته است. (سند شماره 324) منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

افشاء جزئیات بیشتر نقشه های شاه – امینی

در سالروز فرار شاه از ایران دومین نوارمکالمه تلفنی محمدرضا شاه با علی امینی برروی سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی قرار گرفته است. این اقدام اساسی برای پژوهشگران تاریخ معاصر ایران فرصت مغتنم دیگری را بوجود آورد تا بتوانند با بررسی تحلیلی مطالب بسیار مهمی که در این مکالمه تلفنی مطرح شده است به جزئیات بیشتری از نقشه های پشت پرده رژیم شاه برای حفظ بقاء حکومت ظالمانه اش ، دسترسی پیدا کنند. تاریخ این مکالمه با توجه به اشاره شاه به استعفاء دولت وقت (جعفر شریف امامی) دریک روز پیش از آن و دستور شاه برای تشکیل دولت نظامی ازهاری ، در روز چهاردهم آبان 1357 بوده است. دراین مکالمه تاریخی که توسط شنود تلفنی ساواک از منزل علی امینی به ثبت رسیده است، به چند موضوع مهم اشاره می شود : 1- بصورت غیرمستقیم و گذرا به تظاهرات مردم درروز سیزدهم آبان 1357 که به شهادت دهها نفر ازجمله چندین دانش آموز در سراسر کشور منجر شد ، اشاره می کند. 2- اعلامیه کریم سنجابی رهبر وقت جبهه ملی را پس از ملاقات با امام خمینی درپاریس بررسی میکنند . همچنین نگرانی شاه از عواقب این موضوع برای سرنگونی حکومتش کاملا مشهود است . 3- اعتراف به بی نتیجه ماندن نقشه شاه برای تشکیل دولت ائتلافی درجهت به انحراف کشاندن مبارزات مردم و حرکت انقلاب اسلامی از لابه لای اظهارات شاه و امینی قابل استنباط است . 4- بیان رضایت مندی شاه ازسخنرانی معروفش تحت عنوان «من نیز پیام انقلاب شما را شنیدم» خطاب به مردم ایران . این درحالی است که عناصر سلطنت طلب تبلیغ می کردند شاه علی رغم میل شخصی اش این پیام را در تلویزیون خوانده است . پیامی که گفته می شود از طرف رضا قطبی و حسین نصرنوشته شده است. دراین مکالمه شاه با رضایت کامل و علاقه مندی ازعلی امینی میخواهد این پیام را ساعت دو بعد از ظهر از رادیو بشنود. همین واقعیت نشان می دهد شاه با رضایت مندی از طریق خواندن این پیام درتلویزیون ، میخواست با دادن وعده های دروغین به مردم ایران، مانع از سقوط رژیم پهلوی در ایران شود. 5- تلاش امینی برای برقراری ارتباط با روحانیون به منظور جلب همکاری آنها با شاه در جهت ایجاد شکاف بین روحانیونی که در صحنه مبارزه علیه شاه پشت سر امام خمینی مبارزه می کردند. 6- اعتراف شاه به اینکه جنایات و ظلم هایی درحق مردم ایران روا شده است درآنجا که می گوید: « راجع به گذشته هم صحبت کردیم،خبط وخطا وفساد و ظلم،همه چیزگفتیم دیگر تکرار نخواهد شد » 7- التماس شاه به امینی برای آنکه تلاش کند مردم را به ایجاد آرامش تشویق کندتا شاید شاه فرصتی برای کنترل بحران پیدا کند. اما جالب است که شاه می خواهد مردم باور کنند می شود ازطریق تشکیل دولت نظامی ازهاری زمینه را برای اعمال سیاست لیبراسیون در جامعه فراهم کرد!! درآنجا که می گوید: « حالا این دفعه سکوت بکنید وآرامش، ببینید چه می شود، بعداً ناچارم که بالاخره اون سیاست لیبراسیون اصلییعنی دمکراتیکم را ادامه بدهم به همان دلایل که شماها می دونید » جالب آنکه شاه در بخش دیگری از اظهارات خود در همین مکالمه نیات درونی خود را در باره کنترل بحران و سپس سرکوب مردم لو می دهد آنجا که می گوید: « درهرصورت با یه همچنین دولتی[ائتلافی] که ما نمی توانستیم نظم را برقرار کنیم، آیا اون دولت می آمد دستوربدهد که هرکه تکان خورد بگیریم، بزنیم؟ نمی گفت و چاره ای غیر از این نیست؟ این را مطمئن باشید ، » 8- ترساندن مردم از تجزیه ایران و ارائه این ایده جعلی که اگر حکومت شاه سرنگون شود ایران تجزیه می شود آنجا که شاه می گوید : « میخواهید میرزا کوچک خان را دررشت بلند کنند ، می خواهید تجزیه بشود مملکت، یا کردستان اون حرفها را بزنند » 9- افشاگریها درباره ظلم و جنایت و فسادحاکم در رژیم پهلوی که محمد رضاشاه نیز در سخنرانی مشهورش در 14 آبان 1357 بر آن معترف است از نگاه شاه «ترورافکار» نامیده می شود. درمجموع می توان گفت شاه در این مکالمه نیزبار دیگر مانند نوار اول در گفتگو با علی امینی، شخصیت متزلزل و غیر قابل اتکاء خود را برای رهبری جامعه کاملا به نمایش می گذارد . شاه می کوشد از طریق مشورت گرفتن ازعلی امینی به عنوان عامل امریکا در ایران، درنهایت دیدگاه طرفداران آمریکا را برای اداره کشور بدست آورد. اما تبعیت از قدرت سلطه گرهیچگاه نتوانسته ضامن بقای دیکتاتوری های وابسته مانند رژیم پهلوی باشد. شاه تصور می کرد می تواند از طریق فریب افکار عمومی و دادن وعده های دروغین برای جبران ظلم و بیداد گذشته ، مردم را به توقف تظاهرات گسترده و تبعیت از رهبری امام خمینی (ره) ترغیب کند . اما این نقشه با هوشیاری امام خمینی و تبعیت مردم از رهبری قاطع و سازش ناپذیر ایشان ، ناکام ماند .  منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

...
26
...