انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

حزب توده در دوران بعد از كودتای 28 مرداد1332

تا سال 1333، فعالیت حزب توده از داخل ایران رهبری می‌شد. هر چند بخش عمده رهبری حزب از ایران گریخته بود، ولی تا مدتی پس از كودتای 28 مرداد 1332، به دلیل بحران درونی كشور از سوئی و وجود سازمان متشكل مخفی و سازمان نظامی از سوی دیگر، حزب توده توانست بخشی از رهبری خود را در داخل كشور حفظ كند. با در هم شكسته شدن سازمان نظامی حزب توده بقایای كمیته مركزی، كه به چنگ «فرمانداری نظامی تهران» نیفتاده بودند، از ایران گریختند و به شوروی پناه بردند. آخرین بقایای رهبری دكتر حسین جودت و دكتر نورالدین كیانوری بود. بنا به اعترافات كیانوری، سرهنگ دولین (افسر جی. آر. یو)، معاون وابسته نظامی شوروی در تهران و رابط كیانوری با مقامات اطلاعاتی شوروی، نامه رادمنش، دبیركل حزب، مبنی بر دستور خروج از كشور را به او داد و در نتیجه این دو نیز در زمستان 1334 از طریق بغداد ـ رم ـ پراگ به مسكو رفتند. در پی كودتای 28 مرداد، بحران عمیقی بقایای حزب توده در خارج از كشور را فرا گرفت و رهبران حزب توده هر یك كوشیدند تا علل شكست را به گردن دیگری اندازند. تا 4 سال بعد از كودتا این تنازع شدید ادامه یافت تا بالاخره مقامات شوروی، كه به احیاء سازمان وابستة خود در ایران نیاز داشتند‌، تصمیم گرفتند به سازماندهی بقایای آن بپردازند. لذا، بدستور آن‌ها، برای بررسی علل شكست حزب و پایان بخشیدن به بحران درونی، و احیاء مجدد سازمان‌ های حزب، پلنوم چهارم كمیته مركزی حزب توده، نخستین پلنوم كمیته مركزی در خارج از كشور، برگزار شد. پلنوم چهارم: اوج اختلافات درونی از 5 تا 26 تیر ماه 1336، پس از قریب به نه سال كه از پلنوم سوم می‌گذشت، پلنوم چهارم كمیته مركزی حزب توده بدستور و با نظارت شعبه بین‌المللی حزب كمونیست شوروی، در مسكو برگزار شد. در این پلنوم، 15 نفر اعضای كمیته مركزی با رأی قطعی شركت جستند. این افراد عبارت بودند از: 1ـ دكتر رضا رادمنش (دبیر كل منتخب كنگره دوم)، 2ـ ایرج اسكندری، 3ـ رضا روستا، 4ـ حسین جودت، 5ـ محمود بقراطی، 6ـ بابازاده، 7ـ فریدون كشاورز، 8ـ عبدالصمد كامبخش، 9ـ نورالدین كیانوری، 10ـ احمد قاسمی، 11ـ دكتر فروتن، 12ـ علی‌امیرخیزی، 13ـ صمد حكیمی، 14ـ احسان طبری، 15ـ عبدالحسین نوشین. كمیته مركزی به دو فراكسیون متخصام تقسیم می‌شد: 7 نفر اول یك جناح و 5 نفر دوم جناح دیگر را تشكیل می‌دادند. احسان طبری و عبدالحسین نوشین به اصطلاح «وسط» بودند، ولی بیشتر به جناح دوم تمایل داشتند. در این پلنوم جناح رادمنش‌ـ اسكندری و ... ، جناح كامبخش ـ كیانوری و ... را به ماجراجویی و خیانت متهم می‌كرد و شكست حزب را به گردن آنها می‌انداخت. اتهامات قتل و ترور (ترور شاه، قتل محمد مسعود‌، قتل‌های درون حزبی) را فریدون كشاورز علیه كامبخش ـ كیانوری مطرح ساخت. جناح كامبخش ـ‌كیانوری متقابلاً جناح رادمنش ـ‌ اسكندری را به راست روی و جاه‌طلبی و دنباله‌روی از بورژوازی ملی (مصدق) متهم ساخت. در پشت این عبارات، انگیزه‌های واقعی این اختلافات نهفته بود كه از خودخواهی‌ها و مقام طلبی‌ها و قدرت‌جویی‌های رهبران حزب توده ناشی می‌شد. سیر 25 ساله فعالیت رهبری حزب توده در سال‌های بعد در خارج از كشور بیانگر این نبرد مداوم بر سر احراز مقامات و مناصب بالاتر و تنازع خودخواهی‌های رهبری حزب است، كه بالاخره با پیروزی كامل «باند كیانوری» به پایان راه حزب توده رسید. به دلیل بحران شدید درون حزبی، در این پلنوم علاوه بر اعضای اصلی كمیته مركزی، برای آن كه كادرها و مسئولین حزبی ـ كه خود نیز شدیداً درگیر بودند ـ بتوانند نظراتشان را بیان كنند، 59 تن از آنان با حق رأی مشورتی، بعنوان «ناظر» در پلنوم شركت داده شدند. از اینروست كه پلنوم فوق «پلنوم وسیع» نامیده شد. تشكیل «پلنوم وسیع» در اساسنامه حزب توده وجود ندارد و اولین بار در پلنوم چهارم ابداع شد. از جمله كادرهائی كه در پلنوم فوق شركت جستند عبارت بودند از داود نوروزی، خسرو (بابك) امیر خسروی، اكبر شاندرمنی و فریدون آذرنور. به علت اختلافات، خطر انشعاب حزب را تهدید می‌كرد. برای اینكه این خطر رفع شود و كار حزب سر و سامانی بگیرد، میان دو جناح سازش صورت گرفت و هیئت اجرائیه‌ای مركب از رادمنش (دبیر اول)، ایرج اسكندری (دبیر دوم)، عبدالصمد كامبخش (دبیر)، احسان طبری، فروتن، احمد قاسمی و نورالدین كیانوری برای رهبری حزب در فاصله دو پلنوم كمیته مركزی تعیین شد. این ائتلاف به ضرر جناح اول و بنفع باند كامبخش ـ كیانوری بود و تنها دو نفر از جناح اول در تركیب جدید رهبری حزب راه یافتند. رادمنش و اسكندری بعنوان اعتراض استعفاء دادند‌، ولی به توصیة شوروی‌ها استعفای خود را پس گرفتند. نتایج این پلنوم، در مجموع، نگرش مثبت‌تر شوروی‌‌ها به كیانوری را در پی داشت و به وی پیشنهاد شد كه در مدرسه عالی حزبی به تحصیل بپردازد. پس از پلنوم چهارم، هیئت اجرائیه منتخب پلنوم فوق به كمیته مركزی حزب كمونیست اتحاد شوروی فراخوانده شدند و كوئوسینین، كمونیست معروف فنلاندی و عضو دفتر سیاسی حزب كمونیست شوروی، به آنان اطلاع داد كه از این پس مركز فعالیت حزب توده را در آلمان شرقی قرار دهند. پلنوم پنجم كمیته مركزی، 8 ماه پس از پلنوم چهارم، در تاریخ چهارشنبه 7/12/1336 مطابق با 26 فوریه 1958، با حضور اعضای اصلی و مشاور كمیته مركزی، كه برای شركت در كنفرانس 16 ـ 19 نوامبر 1957 احزاب كمونیست و كارگری جهان به مسكو رفته بودند، برگزار شد و 14/12/1336 بكار خود پایان داد. این پلنوم با صدور قطعنامه‌ها و پیام‌هائی تبعیت كامل خود را از اسناد كنفرانس مسكو اعلام داشت. در مركز جدید كمیته مركزی حزب ـ شهر لایپزیك در ‌آلمان شرقی ـ اختلافات ادامه یافت. بر سر شیوة كار در ایران، میان رادمنش و كیانوری اختلافات و درگیری شدیدی پدید آمد. از سوی دیگر، احمد قاسمی و عدة دیگری معتقد بودند كه نباید كار و فعالیت مجدد را با نام «حزب توده» آغاز كرد. به علت بدنامی حزب، باید زیر پوشش وسیع‌‌تری كاركرد تا بتوان عده بیشتری را جذب كرد. تحت تأثیر این نظریه برای مدتی بجای روزنامه مردم، نشریه صبح امید منتشر شد. ولی پس از چندی عملاً مشخص شد كه این تاكتیك ثمری ندارد و در نتیجه نامه مردم مجدداً منتشر گردید. مدتی بعد، در سال 1337 دولت آلمان شرقی، كه در آن زمان در چارچوب اختلاف منافع دو ابرقدرت، روابط تیره‌ای با رژیم شاه داشت،‌ امكان پخش برنامه فارسی را از رادیو برلین شرقی در اختیار حزب توده قرار داد. از طرف حزب، منوچهر بهزادی و داوود نوروزی این برنامه را اداره می‌كردند. در همین زمان، كودتای عبدالكریم قاسم در عراق رخ داد و اوضاع منطقه دستخوش تغییر شد. سقوط رژیم سلطنتی در عراق به معنای تحكیم مواضع شوروی تلقی می‌شد و ظاهراً توازن نیروها در منطقه بنفع شوروی به هم خورده بود. برای جبران این شكست غرب، رژیم شاه به انعقاد قرارداد دو جانبة نظامی با ‌آمریكا دست زد و روابط او با شوروی بسیار تیره شد. در نتیجه شوروی در سال 1339 ش. رادیوی «صدای ملی ایران» را علیه رژیم شاه براه انداخت. در چنین شرایطی، فعالیت حزب توده در ایرن دشوارتر می‌شد، ولی در عوض، عراق به پایگاه مناسبی برای فعالیت بدل شده بود. از طرف كمیته مركزی، دكتر فریدون كشاورز به عراق رفت و با رادیو بغداد به همكاری پرداخت. او سپس به سوئیس و از آنجا به الجزایر رفت. دكتر كشاورز مواضع شدید علیه رهبری حزب اتخاذ نمود. نقطه نظرات او در كتاب «من متهم می‌كنم» توسط كمیته مركزی حزب تودة ایران انتشار یافته است. پلنوم ششم كمیته مركزی در تاریخ 12 تا 26 شهریور 1338 تشكیل شد. در این پلنوم مقدمات وحدت با فرقه دمكرات آذربایجان ریخته شد و فریدون كشاورز از حزب اخراج گردید. طرح كودتا در ایران پس از خروج دكتر نورالدین كیانوری از كشور در سال 1334، رابطة مقامات اطلاعاتی شوروی با او پس از ورود به آلمان شرقی، مجدداً برقرار گردید. سرهنگ دولین تماس گرفت و كیانوری به مسكو خواسته شد. او، بدون اطلاع سایر اعضا كمیته مركزی، به مسكو رفت و در نشستی با شركت میلووانف، ( از مسئولین شعبه بین‌المللی حزب كمونیست شوروی)، سرهنگ دولین ( مقام اطلاعاتی) و نیكلای پاولویچ ...(از وزارت امور خارجه) حضور یافت. به كیانوری گفته شد كه نیروهای معینی ـ ظاهراً از «جبهه ملی» ـ به سفارت شوروی در تهران مراجعه كرده و گفته‌اند كه امكان یك كودتا علیه رژیم شاه موجود است و خواستار كمك و حمایت اتحاد شوروی شده‌اند. از كیانوری خواسته شد تا به اروپای غربی سفر كند و دربارة این مسئله تحقیق نماید. كیانوری باتفاق همسرش ، مریم فیروز، به اروپای غربی رفت و با دكتر شمس‌الدین امیرعلائی، از سران «جبهه ملی» و نزدیكان مصدق، خسرو قشقایی و سرتیپ امینی، رئیس ژاندارمری دولت مصدق، ملاقات كرد، ولی به نتیجه‌ای نرسید. پس از چندی شوروی‌ها اعلام كردند كه جریان فوق منتفی است. وحدت حزب توده با «فرقه دمكرات آذربایجان» در این زمان شوروی‌ها ضرورت ادغام حزب توده و فرقه دمكرات‌ آذربایجان را برای هموار ساختن راه فعالیت آتی در ایران توصیه كردند. از دیدگاه ماركسیستی، در یك كشور تنها باید یك حزب كمونیست موجود باشد و تقسیم «طبقه كارگر» و «حزب پیشاهنگ آن»! بر مبنای تقسیمات قومی نادرست است. ولی سیاست شوروی‌، بر خلاف این نص ماركسیستی ایجاب كرد تا در سال 1324 جریانی برای تجزیه ایران به راه انداخته شود و لذا «فرقه دمكرات» تشكیل شد. چنانكه گفتیم‌، بدون اطلاع رهبری حزب توده، سازمان حزب در آذرباریجان منحل گردید و بدان پیوست و بدین ترتیب حكومت پوشالی یك ساله پیشه‌وری بوجود آمد. ولی در پی سازش شوروی با متفقین غربی و گرفتن امتیازاتی در اروپای شرقی توسط استالین، حكومت دست‌نشانده «فرقه» فروریخت. این زد و بند و بازی سیاسی ابرقدرت‌ها به بهای خون هزاران نفر از مردم بیگناه آذربایجان تمام شد، كه رژیم شاه برای «قدرت‌نمائی» به قتل عام آنها دست زد. سران «فرقه» در سال 1325 بهمراه عده كثیری از «فدائی‌»ها و مردم عادی به شوروی گریختند. اكنون سیاست شوروی ایجاب می‌كرد كه «سازمان سراسری ماركسیستی» در ایران تحكیم شود و به این دوگانگی سازمانی پایان داده شود. در سال‌های پیش از پلنوم چهارم، مسئله وحدت حزب توده و «فرقه» چندین بار مطرح شده بود، ولی بدلیل بی‌تفاوتی یا مخالفت شوروی به نتیجه نرسیده بود. ولی اكنون چون شوروی خود این وحدت را توصیه می‌كرد، مسئله در دستور روز قرار گرفت. از طرف رهبری حزب چند بار با سران فرقه تماس گرفته شد و چندین جلسه برای مذاكره دربارة وحدت تشكیل شد. در آن زمان صدر فرقه دمكرات، چشم‌آذر بود. او با وحدت مخالفت می‌كرد. رفت و آمدها عملاً به نتیجه نرسید. تا اینكه در باكو كنفرانس فرقه تشكیل شد و غلام یحیی دانشیان، به جای چشم‌آ‌ذر، صدر فرقه شد. این امر نشانة علاقمندی و موافقت روس‌ها با وحدت بود. دانشیان نسبت به «وحدت» روی خوش نشان داد. با این مقدمات و پس از جلسات مكرر و مذاكره و تبادل نظر میان حزب و فرقه، قرار وحدت گذاشته شد و تصمیم گرفته شد كه، حزب و فرقه هر كدام جداگانه مسئله را در جلسات خود تصویب كنند و سپس در یك كنفرانس مشترك آن را عملی سازند. در 28 تیر تا 7 مرداد 1339 (19 تا 29 ژوئیه 1960) پلنوم هفتم (وسیع) كمیته مركزی در مسكو تشكیل شد. علاوه بر تصویب طرح برنامه و اساسنامه جدید، كه در آن ماركسیسم ـ لنینیسم بعنوان ایدئولوژی حزب مطرح شده بود، در این پلنوم مسئله وحدت با فرقه تصویب شده و اسناد آن تنظیم گردید. قرار شد كه اعضای رهبری حزب افزایش یابد و عده‌ای از كادرهای حزبی به عضویت اصلی و مشاور كمیته مركزی درآیند تا در صورت ورود فرقوی‌ها به كمیته مركزی بین تعداد حزبی‌ها و فرقوی‌ها توازن برقرار باشد. در پایان، انتخابات كمیته مركزی انجام شد و داوود نوروزی، اردشیر آوانسیان، محمد رضا قدوه و ... به عضویت كمیته مركزی و بابك امیرخسروی (خسرو)، فرج‌ا لله میزانی، اكبر شاندرمنی و ... به عضویت مشاور كمیته مركزی انتخاب شدند. پس از انتخابات، نمایندگان فرقه دمكرات آذربایجان وارد جلسه شدند و یك جلسة وسیع، كه «كنفرانس وحدت» نامیده شد، تشكیل گردید و در آن وحدت به تصویب نهایی رسید. از همین كنفرانس، نطفه اختلافات آینده منعقد شد. طبق قرار قبلی، باید از طرف فرقه چند نفر به عضویت كمیته مركزی انتخاب می‌شدند و یكنفر از آنها عضو هیئت اجرائیه می‌شد. پذیرش به كمیته مركزی صورت گرفت و از رهبران فرقه، غلام یحیی دانشیان، آذراوغلی، پیشنمازی، حمید صفری، امیر علی لاهرودی و دیگران به كمیته مركزی حزب توده افزوده شدند. غلام یحیی دانشیان به عضویت هیئت اجرائیه نیز انتخاب گردید، ولی او توضیح داد كه چون در باكو كار دارد و نمی‌تواند به لایپزیك بیاید، لذا، علاوه بر خود او باید یك نفر دیگر به عضویت مشاور هیئت اجرائیه انتخاب شود تا در لایپزیك مستقر گردد و نمایندة فرقه در مركز حزب باشد! او لاهرودی را پیشنهاد كرد. این پیشنهاد ـ كه قبلاً بررسی نشده بود ـ با مخالفت شدید سران حزب توده روبرو شد، ولی بالاخره غلام یحیی حرف خود را به كرسی نشاند و لاهرودی به عضویت مشاور هیئت اجرائیه انتخاب گردید. تركیب هیئت اجرائیه جدید عبارت بود از: رادمنش، اسكندری، كامبخش، طبری، فروتن، قاسمی، كیانوری، دانشیان و لاهرودی. از میان فرقه‌ای‌های عضو كمیته مركزی، آذراوغلی و پیش نمازی به باند اسكندری پیوستند و بقیه در باند دانشیان ماندند. شوروی‌ها در پلنوم فوق شركت مستقیم نداشتند، ولی مانند پلنوم چهارم، كه در مسكو تشكیل شد، در این پلنوم نیز میزبان بودند و در جزئیات كار و مذاكره قرار داشتند. مذاكرات ضبط می‌شد و در اتاق ضبط توسط مقامات شوروی كنترل و پیگیری می‌گردید. جریان پلنوم دقیقاً زیر نظر شعبه بین‌المللی حزب كمونیست اتحاد شوروی قرار داشت. بلافاصله پس از پایان «كنفرانس وحدت»، پلنوم هشتم كمیته مركزی با تركیب جدید در روز 11 مرداد 1339 تشكیل شد و همان روز به كار خود پایان داد. از 19 تا 25 شهریور 1340 نیز پلنوم نهم با شركت 32 تن عضو اصلی و مشاور كمیته مركزی برگزار شد. منبع: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

حزب کمونیست توده و تحولات آذربایجان

رحیم نیکبخت میرکوهی‏ در آستانه سالگرد ملی شدن صنعت نفت قرار گرفته‏ایم به بهانه این مناسبت با توجه به فعالیت‏های سازمان یافته بقایای حزب توده بر آن شدیم شکل‏گیری حزب توده را در آذربایجان بر اساس اسناد بررسی نمائیم؛ به ویژه مسئله نفت شمال که حزب توده سرسختانه تلاش می‏کرد امتیاز آن به شوروی واگذار شود غایله‏ای هم که پیشه وری از اعضای قدیمی و سرسخت کمونیست، آن را در آذربایجان به دستور استالین راه انداخت بی ارتباط با نفت نبود... حزب توده و شوروی‏ پیشینه شوروی‏گرایی در ایران به تشکیل حزب کمونیست ایران باز می‏گردد. هرچند در دوره رضاشاه گروه پنجاه و سه نفر مروج کمونیسم دستگیر و زندانی شدند ولی در شهریور 1320 اعضای گروه آزاد شده با حضور نیروهای ارتش سرخ در ایران و با حمایت مستقیم دولت شوروی حزب توده تشکیل شد.(1) به رغم ‏ پژوهش‏های صورت گرفته در این زمینه، نقش این حزب در تاریخ معاصر ایران هنوز جای پژوهش بسیار دارد.(2) علی‏رغم اهمیت حزب توده در پیشبرد سیاست‏های شوروی در ایران کتاب دکتر حسنلی اطلاعات زیادی در این مورد نمی‏دهد؛ حتّی در مراحلی چنین تصوری هم ایجاد می‏کند که بین حزب توده ایران و اتحاد جماهیر شوروی در مورد فرقه دمکرات اختلاف نظر اساسی وجود داشته است. اگرچه در زمان تأسیس فرقه دمکرات، حزب توده غافل‏گیر شد و از برآمدن یک تشکیلات رقیب راضی نبود، ولی بدون تردید براساس همراهی‏های بعدی حزب توده به دستور مقامات شوروی و با تکیه بر سازماندهی‏ها و زیرساخت‏های این تشکل فرقه دمکرات سربرآورد. در سایه حمایت‏های اتحاد جماهیر شوروی، حزب توده آذربایجان فعالیت‏های گسترده‏ای کرد. کسانی که به هر نحو در مقابل حزب توده مقاومت کردند توسط ارتش سرخ سرکوب شده یا مقدمات تبعید آن‏ها از آذربایجان فراهم می‏شد. از رئیس شهربانی تبریز گرفته(3) تا معاون فرماندار و رئیس فرهنگ خوی(4) جزو این دسته‏ بودند. حسن وزیری بخشدار سلماس و شاهپور، در پی اقدامات شوروی‏ها، به دلایل سیاسی مجبور گردید «در اسرع وقت به تهران عزیمت» کند. (5) هم‏چنین فرماندار خوی تحت فشار ارتش سرخ، در اواخر آبان 1323 دستور خروج میرقاسم موید ماکویی، یداللَّه فتحی، سیدعلی‏اصغر صادقی را از شهر صادر کرد. علت اصلی اخراج این افراد به روایت اسناد چنین است: «گویا آقای فرماندار هم احضار شده و احضار سه نفر نامبرده بالا در اثر شکایت یک نفر توزیع‏کننده روزنامه (وطن یولندا) تعبیر می‏نماید. چون در چندی قبل حسن نامی پیش‏خدمت حزب توده، به واسطه توزیع روزنامه در خیابان صدا می‏زده، آقای نواب فرمان‏دار جلو فرمان‏داری بوده و از پسر مؤاخذه و بالاخره منجر به کتک‏کاری می‏گردد که چند قطعه روزنامه هم که در دست او بوده پاره شده است و حسن وزیری و آقای جوانشیر هم حضور داشته‏اند و نظر رئیس شهربانی خوی بر این است که اگر چه حسن نامبرده با دلایلی به دادستانی و دادگستری خوی شکایت نموده، از قراین، این تصور می‏رود به تهران و مقامات عالی‏تری هم شکایت و با شرح و بستی تقدیم داشته‏اند که سبب احضار آن‏ها شده است.»(6) رحمت‏اللَّه ریاحی خویی نیز به دلیل مخالفت با حزب توده از خوی تبعید شد و در نتیجه تضیقات ارتش سرخ و عوامل داخلی آن‏ها، از هستی ساقط گشته و فرزندش فوت نمود.(7) هم‏چنین در شهرستان سلماس (شاهپور) اقدامی از آن‏ها گزارش شده است؛ بدین ترتیب که دکتر سعید، رئیس بهداری؛ لطفی آذر، کارمند دارایی؛ معینی، کارمند شهربانی؛ علی بهنیا، خبرنگار روزنامه اطلاعات و واعظزاده به دلیل مخالفت با حزب‏توده به دستور ارتش سرخ از شهر اخراج شدند.(8) حزب توده و نفت شمال ایران‏ حزب توده، مجری سیاست‏های شوروی در ایران بود و با مشخص شدن سیاست این کشور درباره نفت شمال ایران (9)، برنامه‏ها و فعّالیت‏های خود را در حمایت از اعطای نفت شمال به شوروی متمرکز ساخت.(10) در ادامه، مخالفت با کابینه ساعد مراغه‏ای که بخشی از سیاست اتخاذ شده توسط روس‏ها و حزب توده بود، تحرکات حزب از آبان ماه سال 1323 در شهرهای آذربایجان شروع گردید. تقی‏زاده، مسئول حزب توده مراغه، در سخنرانی 10 آبان ضمن حمله به ساعد، خواستار اعطای نفت به روس‏ها شد.(11) روز چهاردهم آبان نیز اجتماعی به صحنه‏گردانی حزب توده مراغه و «جمعیت دوستان اتحاد جماهیر شوروی»(12) در مخالفت با ساعد و در حمایت از اعطای امتیاز نفت به شوروی ترتیب یافت.(13) در سلماس (شاهپور) نیز حزب توده در 18 آبان‏ مراسم مشابهی (14) برگزار کرد. مشابه همین مراسم در اردبیل، در میدان‏های عالی‏قاپو و پیرعبدالملک (15) و در تبریز، مقابل شهرداری و باغ گلستان برپا شد. در مراسم تبریز، محمد بی‏ریا در «اطراف امتیاز نفت شمال و واگذاری آن به دولت شوروی اظهار مخالفت با کابینه جناب آقای نخست‏وزیر {سخنرانی‏} نمود و به طور دسته جمعی در خیابان‏های شهر با نظم و آرامش نمایش می‏دادند.» (16) در مراسمی که روز 6 آبان توسط حزب توده‏ رضائیه (ارومیه) برپا شد «از خدمات لنین، رئیس جماهیر شوروی» نیز تجلیل گردید.(17) در گزارشی از سلماس‏ (شاهپور) می‏خوانیم: روز «20 آبان ماه، اهالی شاهپور در حزب توده تجمع و با پرچم‏های سفید و سرخ به میدان گندم رفته، چند نفر از افراد حزب راجع به واگذاری امتیاز نفت به دولت شوروی و تعویض آقای ساعد سخنرانی نمودند.» (18) گسترش فعّالیّت حزب توده‏ براساس گزارش‏های موجود، از اواخر سال 1323 تشکیلات حزب‏توده در آذربایجان گسترش فوق‏العاده‏ای یافت. تلاش‏حزب توده برای رخنه در بازار تبریز و به دست گرفتن مقدرات آن، موضوع گزارش مهمی از ستاد ارتش به نخست‏وزیری در بهمن 1323 است. (19) هم‏چنین حزب توده در 21 دی‏ماه اولین جلسه ایالتی‏حزب‏ توده آذربایجان را با حضور 150 نماینده برگزار کرد. هیأت رئیسه به این شرح انتخاب گردید: 1- شبستری 2- صادق پادگان 3- علی امیرخیزی 4- محمد بی‏ریا 5- یکانی 6- چشم‏آذر 7- احمد اصفهانی.(20) به اعتقاد حسنلی‏ فکر تشکیل این کنفرانس از آن شوروی‏ها بود و با نظارت ماتوییف سرکنسول شوروی در تبریز برگزار شد. (21) در این زمان سیدجعفر پیشه‏وری به دستور مقامات شوروی از تهران به تبریز عزیمت (22) و پس از استقرار در تبریز، در اوّل اسفندماه اولین سخنرانی خود را در پی رد اعتبارنامه‏اش در دبیرستان فردوسی ایراد کرد. وی در قسمتی از سخنرانی خود اعلان کرد: «از طرف متفقین، مخصوصاً دولت اتحاد جماهیر شوروی، هیچ‏گونه نیت سوءقصد به استقلال و تمامیت ایران نخواهد شد.»(23) پیشه‏وری چند روز بعد راهی اردبیل شد و در سخنرانی‏ای که در سالن دبیرستان صفوی این شهر ایراد کرد چنین گفت: «من مأموریت دارم در ولایات آذربایجان به تشکیلات جبهه آزادی توسعه داده و [آن را] به طرز مرتب و صحیح درآورده و روشنفکران ملت ایران را برای تشریک مساعی با جبهه آزادی دعوت تا ملت بیچاره از این فلاکت نجات داده شود و نیز درباره کسانی که بر علیه متفقین انتشار منفی می‏دهند بایستی مخالفت نمود.»(24) این اقدامات در حالی صورت می‏گرفت که ارتش سرخ از سربازگیری مأموران در نواحی تحت اشغال خود جلوگیری می‏کرد،(25) ضمن آن که جلسات حزب توده در شهرستان‏ها در پناه نیروهای ارتش سرخ برگزار می‏شد. برای مثال موقعی که در سخنرانی حزب توده در میدان مرکزی مرند چند نفر اخلال‏گری کردند، توسط سربازان شوروی بازداشت شدند.(26) علاوه بر این، به گونه‏ای که در اسناد ملاحظه خواهد شد، فعّالیّت نصراللَّه‏ اسحاقی، رهبر حزب توده ماکو کش و قوس بسیاری یافت؛ سرهنگ زنگنه به وسیله سران حزب توده تبریز درصدد تعیین کس دیگری به عنوان مسئول حزب توده ماکو برآمد. با این همه احضار اسحاقی به تهران موضوع چند گزارش استانداری آذربایجان غربی شده است.(27) در اردیبهشت سال 1324 شعبه حزب توده در خوی‏ میتینگی برگزار کرد (28) و شعبه حزب توده گرگر در قهوه‏خانه اجاره‏ای مرتضی مهاجر واقع در میدان این قصبه در 16 خرداد دایر گردید که این نیز به نوبه خود موضوع گزارش‏های دیگری است.(29) اقدامات محمدقلی نادری کدخدای قصبه گرگر، در جلوگیری از پیشرفت کار حزب توده به شوروی‏ها گزارش شده بود. بدین علت در 28 خرداد، سروان حسین‏اف رئیس دژبان نیروی شوروی مقیم جلفا، راهی علمدار شد و به اتفاق شهردار بخش جلفا در گرگر در منزل حسینقلی امیرفتحی از کدخدای گرگر بازجویی کرده و سپس او را برای تحقیقات بیش‏تر به کماندانی جلفا بردند.(30) در شانزدهم تیر، جلسه حزب توده با سخنرانی دکتر جهانشاهلو در زنجان برگزار گردید. روز بعد جلسه‏ای دیگر در کلوپ اتحادیه کارگران تشکیل شد و دکتر جهانشاهلو در مورد حزب توده و مسایل حزبی سخنرانی کرد. بعد از آن، تابلویی مقابل یکی از اتاق‏های مسافرخانه سعادت از طرف «جبهه آزادی» نصب گردید. (31) عزیمت پنج نفر از قفقاز شوروی برای بررسی وضعیت حزب توده آذربایجان در اواخر تیرماه، موضوع سخنان مجدنژاد فرستاده حزب توده مرکز به زنجان بود. طبق اظهارات مجدنژاد، این فرستادگان به زبان‏های روسی، ترکی و فارسی آشنایی داشته مسلمان بودند. (32) اعزام این پنج نفر با تکاپوی جدیدی توأم گردید که در مسکو و بادکوبه آغاز شده بود. در خرداد سال 1324، کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، طرح تشکیل جنبش‏های جدایی‏خواهانه در آذربایجان و سایر شهرهای شمالی ایران را جهت اظهارنظر به مولوتف، باقراوف و کافتارادزه فرستاد. علاوه بر این، در 31 خرداد نیز استالین فرمانی «به کلی محرمانه» درباره «کارهای زمین‏شناسی و اکتشاف مناطق نفت‏خیز شمال ایران» امضا کرد. (33) در تابستان 1324 میرجعفر باقراوف به منظور ابلاغ فرمان برای اتخاذ تدابیر لازم جهت سازماندهی جنبش‏های جدایی‏خواهانه در آذربایجان جنوبی و سایر شهرهای شمال ایران به مسکو احضار شد.(34) در ادامه این روند، میتینگ سیاسی بزرگی نیز توسط حزب توده تحت عنوان «تقاضای کار برای بیکاران و نان برای گرسنگان»(35) برگزار شد. در حالی که تصمیمات قطعی در مورد فرقه در مسکو گرفته می‏شد، این اقدام حزب توده جز ترفندی برای انحراف اذهان نبود. اقدامات مسلحانه حزب توده هم زمان با این فعّالیّت‏ها در آذربایجان، مسئله مسلح شدن اعضای حزب توده مطرح شد؛(36) تحولی که بدون تردید با تصمیم‏گیری‏های مسکو برای برپایی جنبش‏های جدایی‏خواهانه بی‏ارتباط نبود. هم زمان با تبریز، در حزب توده زنجان نیز توزیع سلاح بین اعضای حزب مطرح گردید.(37) در دستور دفتر سیاسی حزب کمونیست‏ شوروی پیش‏بینی شده بود که گروه‏های مسلح جدایی‏خواه آذربایجان و طرفداران اتحاد شوروی با سلاح‏های ساخت کشوری غیر از شوروی مسلح شوند.(38) در گزارش‏هایی که از گفتگوهای اعضای حزب توده توسط مأموران تهیه شده بود، موضوع توزیع سلاح «از طریق شوروی» (39) دیگر شایعه نبود. با دستورهای صادر شده‏ از مسکو، «توده‏ای‏ها در تبریز جلسات کمیته‏های روستا را برگزار کردند و درباره شدت بخشیدن به مبارزه طبقاتی دستوراتی صادر شد. به طور مشخص کمیته در اردبیل، برای خلع سلاح مالکین به تشکیل گروه‏های مختلف اقدام کرد.(40) اوج خشونت مسلحانه حزب توده قتل حاجی احتشام لیقوانی بود.(41) واقعه لیقوان از اهمیت زیادی برخوردار بود؛ به طوری که در پی آن اردشیر آوانسیان توسط شوروی‏ها از آذربایجان تبعید گردید و واقعیت موضوع هم هیچ‏گاه به روشنی بیان نشد. (42) دکتر حسین جودت و قیامی در تاریخ 23 مرداد در حضور نمایندگان حزب توده تبریز به تشریح این واقعه پرداختند؛(43) در حالی که از روابط پنهانی مقتول با شوروی‏ها بی‏اطلاع بودند. قدرت‏گیری روزافزون حزب توده - که با حمایت شوروی‏ها مسلح شده بود - خوانین، ملاکین و مقامات(44) محلی را مرعوب ساخته بود.(45) هم زمان با گسترش فعّالیّت‏های تبلیغی، حزب توده ضمن برپایی مراسم و جشن‏ها به مناسبت سالگرد اتحاد جماهیر شوروی که ملاحظه کردیم، در 14 مردادماه مراسمی به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب مشروطه برپا کرد. طبق گزارش شهربانی تبریز، به مناسبت آغاز سومین سال تأسیس جبهه آزادی، مراسم جشنی در دبیرستان فردوسی با حضور رؤسای حزب توده برپا گردید. در این مراسم «حسینقلی کاتبی، مدیر روزنامه فریاد تبریز و شبستری نماینده حزب توده راجع به تاریخچه مشروطیت ایران و فداکاری آزادی‏خواهان و خدمات ستارخان و باقرخان و شیخ‏محمد خیابانی در راه تحصیل مشروطیت و آزادی بیاناتی نمودند.»(46) نظیر چنین مراسمی در سایر شهرهای آذربایجان توسط حزب توده برگزار شد؛ در خوی آقای ابوالقاسم مجتهدی (47) رئیس دادگستری، درباره چگونگی پیدایش قانون در جامعه و اعطاء و قانون اساسی به ملت ایران و هم‏چنین احترام به قانون و وحدت ملی، علی‏رغم میل اعضای حزب توده سخنرانی کرد. بلافاصله پس از وی نوراللَّه یکانی در تأیید گفته‏های وی و مبارزه با ارتجاع مطالبی بیان کرد و مراسم با موسیقی و آتش‏بازی خاتمه یافت.(48) جلسه سخنرانی حزب توده مراغه، 26 مرداد سال 1324 با ضرب و شتم مأموران دولتی و مخالفان حزب خاتمه پیدا کرد. تعدادی از خوانین و مالکین روستاهای اطراف مراغه نیز توسط حزب دستگیر و مدتی زندانی شدند و به آنان اخطار شد که اگر تا پنج روز دیگر از منطقه خارج نشوند، کشته خواهند شد. در این دوره دوایر و ادارات دولتی این شهر وضعیت نابهنجاری داشتند.(49) در بستان‏آباد، حزب توده مردم را مجبور به پذیرش عضویت‏ در حزب و پرداخت حق عضویت کرد.(50) نکته جالب در فعّالیّت‏های حزب توده برای تسلط بیش‏تر بر اوضاع، «جلوگیری از روزه‏خواری» در ماه رمضان بود. طبق دستورهای صادر شده قرار بود «برای تأثیر گذاشتن بر روی اهالی، از دین و دین‏مداران استفاده لازم بشود.»(51) از جمله آن که در آستانه ماه مبارک رمضان دو آگهی درباره بسته شدن قهوه‏خانه‏ها و مشروب‏فروشی‏ها انتشار داد. برای مثال در آذرشهر چند نفر از اعضای حزب توده در شهر به گردش کرده و روزه‏خواران را مورد ضرب و شتم قرار می‏دادند.(52) هم زمان با گسترش فعّالیّت حزب توده در اغلب شهرها و قصبات مهّم و اقدامات مسلحانه آن‏ها، در اولین بند «برنامه ابلاغ شده برای سازماندهی جنبش‏های جدایی‏خواهانه» چنین آمده بود: «بخشی از زمین‏های دولتی و اراضی متعلق به زمین‏داران بزرگ بین دهقانان تقسیم شده و وام‏های درازمدت در اختیار آن‏ها گذاشته شود...».(53) مخالفت با خوانین و ملاکین و تقسیم اراضی بین دهقانان، عدم پرداخت حقوق مالکانه توسط روستائیان... سرفصل فعّالیّت‏های جدید حزب توده برای برپایی یک حرکت متکی بر روستائیان بی‏زمین بود.(54) وضعیت ناگوار روستاها و روستائیان و تسلط خوانین بر جان و مال مردم زمینه مساعدی برای همراهی بخشی از روستائیان با این تحرکات بود. (55) فعّالیّت‏های منسجم و سازمان‏یافته حزب توده در آذربایجان، قدم‏های عملی‏ جهت اجرای تصمیم‏های گرفته شده در مسکو بود. در آستانه ظهور فرقه، حزب توده اتحادیه کارمندان دولت را در شهرهای تبریز، اردبیل و مراغه در مرداد 1324 تشکیل داد.(56) در اردبیل پیش از این نیز بین اتحادیه کارگران و حزب توده ائتلاف وجود داشت و این اتحادیه شکل گرفت.(57) مأمور ویژه‏ای که در مهرماه از طرف وزارت کشور راهی‏آذربایجان گردید، در گزارش خود از فعّالیّت گسترده فرهنگی و تبلیغاتی عوامل شوروی خبر می‏دهد: بازداشت کسانی که نسبت به سربازان ایرانی اظهار شعف نمایند در کماندانی شوروی، اجبار مردم به خرید روزنامه‏های وطن یولوندا و دوست ایران از آن جمله بودند.(58) -------------------------------------------------------------------- 1. یرواند آبراهیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‏محمدی، محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، چاپ سوم 1378، صص 511 - 346. ‏2. اسناد این جریان هنوز به طور کامل در اختیار محققان قرار نگرفته است به ویژه اسنادی که در آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست نگهداری می‏شود. البته در برخی از آرشیوهای داخلی اسناد زیادی از فعالیت‏های حزب توده موجود است از جمله درمرکز اسناد انقلاب اسلامی بیش از هزار جلد پرونده انفرادی و موضوعی وجود دارد درضمن اسناد موجود در مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات نیز به گواه مجموعه کتاب‏های منتشر شده این مرکز که تحت عنوان «چپ در ایران» منتشر شده‏اند را نباید از نظر دور داشت . 3. گزیده اسناد جنگ جهانی دوّم در ایران، پیشین، صص 238-239. 4. همان، صص 329-330. 5. همان، صص 331. 6. همان، ص 330. 7. همان، ص 232. 8. همان، صص 414-415. 9. حسنعلی، پیشین، صص 41-44. 10. حسن نظری (غازیانی) گماشتگی‏های بدفرجام، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1376، از صفحه‏ی 87 به بعد. 11. سند شماره 1 12. که به دستور استالین تشکیل شده بود. حسنلی، فراز و فرود فرقه دمکرات به روایت اسناد محرمانه شوروی، ترجمه همامی، تهران، نشر نی، ص 54، 1383. 13. سند شماره 2 از مجموعه حاضر. 14. سند شماره 3. 15. سند شماره 4. 16. سند شماره 5. 17. سند شماره 6. 18. سند شماره 7. 19. سند شماره 8 . این تلاش چندان رویه مسالمت‏آمیز هم نداشته است. سند شماره حاضر. 20. حسنلی، پیشین، صص 46 و سند شماره 9. 21. حسنلی، پیشین، ص 47. 22. همان، ص 45. 23. سند شماره 10. 24. سند شماره 13. پیشه‏وری از کسانی که او را به این مأموریت اعزام داشته‏اند سخنی نمی‏گوید. 25. گزیده اسناد جنگ جهانی دوّم در ایران، پیشین، صص 381-384. 26. سند شماره 14/1، 14/2، 14/3 . 27. سند شماره 23، 24، 25، 26، 27، 28، 30 29، 31، 32. 28. سند شماره 21. 29. سند شماره 33. 30. سند شماره 35. 31. سند شماره 41. 32. سند شماره 42. 33. حسنلی، پیشین، صص 50-51. 34. همان، ص 52. 35. ‏سند شماره 37 از مجموعه حاضر متن ترکی اعلامیه به ترکی قفقازی می‏باشد. 36. ‏سند شماره 44. 37. سند شماره 43. 38. حسنلی، پیشین، ص 53. 39. سند شماره 45 . 40. حسنلی، پیشین، ص 57. 41. همان. 42. برای اطلاع بیشتر رک به: پیوست دو بحران آذربایجان روایت حزب توده و نیز خاطرات اردشیر آوانسیان، تهران، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی نگره، 1376 از صفحه 329 به بعد. 43. سند شماره 49. 44. سند شماره 58. 45. سند شماره 57. 46. سند شماره 48. 47. برادر آیت‏اللَّه میرزاعبداللَّه مجتهدی که علی‏رغم میل خود پس از تشکیل فرقه اجازه‏ی خروج وی از خوی داده نشد، بعد از اضمحلال فرقه‏ی دمکرات در جلوگیری از اقدامات بی‏رویه‏ی مردم خوی علیه بقایای فرقه و برقراری نظم در این شهر نقش مهمی ایفا کرد. (مصاحبه با مرحوم ابوالقاسم مجتهدی، تهران، 1372). 48. سند شماره 47. 49. گزارش رئیس اداره ثبت مراغه به وزیر دادگستری و ارسال گزارش فوق از دادگستری به نخست‏وزیر، سند شماره 59. 50. گزارش بخشدار بستان‏آباد به استاندار آذربایجان در تاریخ 1324/6/11. 51. حسنلی، پیشین، ص 48. 52. سند شماره 55. 53. حسنلی، پیشین، ص 52. 54. گزارش فعّالیّت حزب توده در اهر، آذرشهر، خوی، مشکین، کلبیر و خدآفرین، موضوع گزارش‏هایی با این محورها از شهریور تا اوایل آبان 1324 می‏باشد. سند شماره 52، 56، 62، 105. 55. نکته‏ای قابل ذکر در مورد سیاست‏های حزب توده و فرقه دمکرات در مقابل خوانین و ملاکین این است که خوانینی که اطاعت از حزب توده و فرامین آن قبول می‏کردند نه تنها مصون بودند بلکه حزب از آن‏ها در مقابل روستائیان حمایت و از تقسیم اراضی آن‏ها بین مردم جلوگیری می‏کرد. در مقابل خوانینی که مختصر نافرمانی می‏کردند خود مقتول، اموالشان غارت و زمین‏هایشان بین روستائیان تقسیم می‏شدند. جالب آن است که بسیاری از روستائیان زمین‏های تقسیم شده را چون غصبی می‏دانستند از قبول آن خودداری می‏کردند. در منطقه سراب خوانین علایی مستقر در روستای قلعه جوق با چهل پارچه آبادی از حزب و فرقه اطاعت کردند و اموالشان محفوظ ماند، در مقابل اسکندری‏ها مستقر در روستای آردالان تمرد کردند و به بدترین نحو مقتول و اموالشان غارت شد. رهبری قتل و غارت اموال این خان را خود غلام یحیی برعهده داشت. (روایت شاهدان عینی واقعه آردلان، کربلایی امیدعلی نیکبخت و میرزاعبدالعلی رضازاده). 56. ‏سند شماره 60. 57. سند شماره 61. 58. سند شماره 96. منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

ادوار تاریخ حزب توده

حزب توده بر روی دو اصل عقیدتی و تشكیلاتی خطا و محكوم به زوال، و به پیروی از سنت حزب كمونیست ایران، تشكیل شد و بر روی این دو اصل، در گردباد رویدادهای گوناگون، از سال 1320 تا 1361، چندان چرخید و چرخید كه سرانجام از گردونه زندگی اجتماعی برون رانده شد. اصل عقیدتی حزب توده، ماركسیسم‌ـ لنینیسم بود و اصل سازمانی او، آن چه كه بدان لنین «تركیب فعالیت علنی و فعالیت مخفی» نام نهاد، در عمل اجرای توطئه‌گری و اعمال خشن غیر قانونی در زیر لفافه كار قانونی و مسالمت‌آمیز بوده است. اصل عقیدتی، یعنی ماركسیسم ـ لنینیسم، كه مشكل عمده آن ضدیت با باور مذهبی و مطلق كردن نبرد طبقاتی و تشدید تناقض بین ملیت‌ها تحت عنوان دفاع از حقوق ملیت‌ها، حذف كامل ابتكار اقتصادی مردم و مالكیت خصوصی مردمی و بند بازی دیالكتیكی در تعبیر حوادث بود. لنینیسم، اصل «تشكل» را مطلق كرد. لنین می‌گفت: «به من سازمان منضبطی از انقلابیون بدهید، ما با تكیه بر این اهرم، نظام موجود را سرنگون خواهیم كرد». سازمان و سازماندهی به شیوه لنینی، یعنی تركیب كار مخفی و كار علنی و تكیه بر روی اقلیتی با نام «پیشاهنگِ» به اصطلاح طبقه كارگر برای جذب مردم و یورش به دژ سرمایه‌داری و تصرف آن برای ایجاد نظام «سوسیالیستی»، هدف عالی و نهایی احزاب كمونیستی و از آن جمله حزب توده. این اصول بنیادی حزب توده از بیخ و بن متضاد آن اصلی است كه جنبش انقلابی اسلامی بر آن مبتنی است. انقلاب اسلامی مبتنی بر ایدئولوژی مورد اعتقاد وسیع‌ترین مردم كشور است. اسلام در عین تائید ضرورت جهاد برای قسط در جامعه، دو افراط سرمایه‌داری و سوسیالیستی را رد می‌كند. اصل تشكل در اسلام، منطبق با عقیده آن است. این تشكل به اندازه وسعت و عمق جامعه یعنی حزب‌الله وجود دارد و «پیشاهنگ» باصطلاح «طبقه كارگر» نیست. همه مسلمانان جندالله‌اند، پیشاهنگ و تفاوت بین آنها در تكلیف وجود ندارد. برخلاف استراتژی و تاكتیك لنینی كه بر سفسطه و لفاظی به سود یك اقلیت مدعی انقلاب بنا شده، انقلاب اسلامی در تفكر و عمل خود، تابع دو مقصد الهی و مردمی است و «مغزهای متفكر» دیالكتیسین مردم را به راه نمی‌برد، بلكه مردم به طریق انبیاء و ائمه، به راه ولایت فقیه، به راه جهاد و ایثار، به راه قسط و دفاع، و مهم‌تر از همه راه تزكیه نفس و تقوا رهبری بنماید. در این‌باره مطالب بسیاری می‌‌توان گفت، ولی به این اشاره اكتفا می‌كنیم. مقصد ‌آن بود كه حزب توده با استقراض ایدئولوژی عاریتی، در داخل «گود سیاست» شد و لذا بازیگر بدی بود. در وزش صرصر حوادث شدید كه همیشه بر ایران وزیده، همیشه در اثر گیج سری و از دست دادن تكیه‌گاه مردمی، دچار نوسان شد و افراد بصیر از آغاز می‌توانستند پایانش را به عیان ببینند. كمونیسم، و از آن جمله مكتب حزب توده، در نزد پیروان خود تعصبی ایجاد می‌كند كه گشودن گره آن چندان آسان نیست. زیرا كمونیسم فرزند دوران معاصر است، یعنی دوران تمدن غربی كه باصطلاح بر اساس «ترقی دائمی» مبتنی است. ادراك اینكه این تمدن، بر پایه‌های استكبار، آقایی و نوكری، زندگی ماشینی، رذالت‌های نفس، غارتگری جهانی از راه مبادله غیر متعادل، ایجاد سیستم دولتهای پلیسی، انبوه كردن كوه‌های اسلحه و نظایر این نوع پلیدی‌ها ساخته شده، امروزه دیگر مشكل نیست. ماركسیسم هم، سمند خود را در همان جاده‌ای به تازاندن واداشته است كه سرمایه‌داران بدان مشغول بودند و مشغولند. تنها در كارش، ناچار مقداری سالوسی و عوامفریبی راه می‌یابد كه زمانه آن را افشاء كرد و در ‌آینده بیشتر افشاء می‌كند. اگر بخواهیم منحنی زندگی حزب توده را رسم كنیم، فرازها و نشیبهای مختلفی را در آن می‌بینیم و بتدریج، چنان ارثیه منفی و ضد‌مردمی در این سیر انباشته می‌شود كه ناچار منجر به طرد آن از جامعه می‌گردد. تاریخ حزب توده را به هشت دوره می‌‌توان تقسیم كرد: 1ـ از تأسیس تا فرقه دمكرات: دوره اول زندگی حزب توده از تأسیس تا آغاز پیدایش فرقه دمكرات، یعنی از 1320 تا 1324 امتداد دارد. در آغاز تأسیس ـ این حزب ـ بر حسب دستور «كمینترن» كه آلت دست استكبار شرق بود، خواست یك سازمان ملی و علنی باشد. ولی در همان آغاز از این راه منحرف شد. این تناقض نخستین در سراسر حزب تا پایان عمرش بروز كرد. از یك طرف مشی رادمنش و اسكندری و كشاورز و یزدی و از طرف دیگر مشی كیانوری و قاسمی و روزبه و شرمینی تبلور این تضاد است. به بركت حكومت فاسد سهیلی ( كه دلال علنی برای تأمین وكالت خواستاران بود) حزب توده در انتخابات مجلس چهاردهم، نه وكیل داشت. اعتبارنامه یكی از آنها ( به نام خلعتری) رد شد. هشت وكیل توده، كه نه منتخب مردم، بلكه منتخب سفارت شوروی و با دخالت قوام بودند، «فراكسیون توده» را به وجود آوردند. فداكار كه مدعی وكیل «كارگران» اصفهان بود، در واقع وكیل سرمایه‌داران اصفهانی بود. كشاورز از بندر انزلی، رادمنش از لاهیجان، اسكندری از ساری، كامبخش از قزوین، اردشیر از جانب ارمنی‌های آذربایجان، بدون توسل به بند و بست‌های «كلاسیك» و غیر مردمی و بدون حمایت سفارت شوروی قادر به «بیرون آمدن از صندوق» نبودند. در حوادث 21 آذر 1321، یعنی شورش بر ضد قحطی و گرانی علیه كابینه قوام (از نوكران استعمار انگلیس و امریكا كه با روسیه نیز رابطه داشت و مرتكب جنایات بیشماری در دوران والی‌گری خود در خراسان و فارس شده بود) ، حزب توده با چشم عنایتی به قوام، بیطرف ماند. بدون شك در این شورش دست دربار و فراماسونری پدیدار بود، ولی تحلیل رسمی رهبران، تمام عمق پدیده را افشاء نمی‌كرد. این شورش، كه بر ضد قوام ایجاد شده بود، بر روی دو واقعیت عینی قرار داشت: یكی واقعیت قحطی و دوم واقعیت منفور بودن قوام، كه بعنوان قاتل كلنل محمد‌تقی‌خان پسیان شهرت داشت. ولی وزارت طلبان حزب توده این واقعیات را نادیده گرفتند. حزب توده در این دوران ابتدایی حیات خود، پابه پای دیپلماسی شوروی پیش می‌رفت. اگر بخاطر توجه شوروی به قوام( علاوه بر ولع وزارت طلبی برخی از رهبران) از كنار شورش 21 آذر آرام و بی دخالت می‌گذشته، در عوض در مبارزه با سید ضیاء بزرگترین جار و جنجال را برپا كرد. در گذشته سید ضیاء را انگلیسها، پس از آنكه در حادثه روی كارآمدن رضاخان نقش «محلل» خود را بازی كرد، از ایران خارج كردند و بار دیگر، هنگامی كه ایجاد یك دیكتاتوری «وطنی» لازم شد او را به ایران وارد ساختند. سید ضیاء نه تنها مورد استهزاء و طنز و دشنام و هوی این حزب قرار گرفت نقش جمعیت باز را نیز ایفاء كرد. ولی به هر جهت حزب در مبارزه با سید ضیاء توانست خود را بیشتر نشان دهد. در واقع كاری از این آسانتر نبود: محمد‌رضا شاه در وجود سید ضیاء، رقیب بالقوه خود را می‌دید و از شدت عجله «مقام عالی سلطنت» را فرود آورد و با وكلای توده در مجلس، یعنی كشاورز و اسكندری ملاقات كرد. اقلیت قوی مجلس چهاردهم، به رهبری مصدق، بی‌شك با ابراز تمایل آمریكا، با سید ضیاء به شدت درافتاد. عدم توفیق سید ضیاء در «جسارت» حساب نشده‌اش مسلم بود. حتی تشكیل احزاب «وطن» و «اراده ملی» و دفاع اكثریت مجلس، كه بر رأس آن دلال سفارت انگلیس و فراماسونر شناخته شده‌ای مانند دكتر طاهری قرار داشت، قادر نشد سید ضیاء را به طرف قدرت، «هل دهد» زیرا «وتوی» سفارت آمریكا و شوروی و مخالفت دربار برای شكست سیدضیاء كافی بود. اما ادعای «ملی» بودن حزب بزودی مورد ‌آزمایش سختی واقع شد. موقعی كه ‌آمریكائی‌ها در سال 1323 با دولت ساعد مشغول مذاكره برای بدست ‌آوردن امتیاز نفت بودند، رادمنش از طرف فراكسیون هشت نفری توده، مخالفت حزب توده را با اعطاء هرگونه امتیازی اعلام داشت. ولی پس از آمدن كافتارادزه (معاون وزارت خارجه شوروی) و طرح مسئله امتیاز نفت شمال از طرف این دولت، حزب توده و فراكسیون مجلس به دفاع از امتیاز پرداخت. در این دوران دو «نیروی» دیگر نیز در جنب حزب توده سربرآورد و رشد یافت؛ یكی از آنها سازمان مخفی نظامی بود كه در اثر حادثه فاجعه‌آمیز گنبد قابوس و كشته شدن سرهنگ اسكندانی در این حادثه بدست ژاندارم‌ها رازش برملا شد و دومی، سازمان كارگری بنام «شورای متحده كارگران» كه خود دكانی برابر دكان حزب توده گشوده بود. رضا روستا بعلت روابط خود با شوروی، بازی استفاده از نام «كارگران» برای اعمال فشار را به خود اختصاص داد و منجر به آن شد كه اتحادیه‌های «زرد» (مانند «اسكی» كه به خسرو هدایت، وابسته به اشرف پهلوی مربوط بود) به میدان آید و نبرد شدید و گاه خونینی بین آنها درگیرد. گروه فشار «شورای متحده» در دست دیپلماسی شوروی كماكان بكار می‌رفت و اعتصابات وسیعی بویژه در خوزستان به راه می‌انداخت. بدین ترتیب، دوره اول زندگی حزب، دوران زایش و رشد تدریجی و ناخجسته آن بود؛ زیرا در همین چهار سال، چهره این كودك نوزاد كه سابقه چندین ده ساله تمرین در مكتب «انترناسیونالیسم» داشت، نقش گرفت و معلوم شد كه این حزب ابزار قابل اعتمادی در دست دیپلماسی شوروی است. فضای ایران برای پرورش چنین نهالان بیگانه‌پرور از لحاظ سیاسی مساعد بود. پیروزی ارتش شوروی بر ارتش هیتلر در استالینگراد، ورود ارتش اشغالی انگلیس، آمریكا و شوروی در ایران و مداخله علنی ‌آنان در كلیه امور، ورود خود‌خواسته و غیرقانونی ارتش آمریكا به ایران و مسلط شدن میلسپو عامل كهنه‌كار امپریالیسم بر دستگاه مالیه، ناچار پیدایش احزابی مانند توده، وطن، عدالت، اراده ملی و دمكرات ایران را لازم می‌ساخت؛ چنانكه احزاب فاشیست مآبی مانند حزب كبود نوبخت پژمرده شد و با پرورندگانش به سوی زوال رفت. حزب در جامعه طاغوتی و دست نشانده، خواه از نوع راست و خواه از نوع چپ، «آلتی» در دست خارجی و سیطره جویی ‌آنان بود. ولی در همین ایام درخت كهنسال اسلام، علیرغم عواصف سانحات، شاخه‌های برومند می‌داد. یكی از آنان آیت‌ الله سید ابوالقاسم كاشانی است كه سیاستمداران شرق مآب و غرب مآب، به قریب سه سال زندانی بودنش بی‌اعتناء ماندند و مجلس چهاردهم در این باره لب از لب نگشود. آیت‌ الله كاشانی اتهام زندانبان‌های انگلیسی خود را دائر به «فاشیست» و «دست‌نشانده آلمان بودن» دائماً رد می‌كرد و در دوران بازداشت بارها تصریح می‌كرد كه، بنظر او اجنبی اجنبی است، خواه روس، خواه انگلیس، خواه آمریكا و خواه آلمان. به همین جهت، روش رهبری حزب توده ایران از همان آغاز نسبت به آیت‌الله كاشانی روشی منفی بود. 2 از فرقه تا كابینه قوام : دوره دوم زندگی حزب توده از پیدایش فرقه دمكرات آذربایجان و پارتی دمكرات كردستان (پارت) آغاز می‌شود و با اوج این حزب و شركت وزیرانش در كابینه دوم قوام، خاتمه می‌یابد. از آذر 1324 تا تابستان 1326، همانطور كه پیروزی ارتش شوروی در استالینگراد تكانی به رونق حزب توده داد و در داخل حزب، اعضای «ماقبل استالینگرادی» بر عناصر «مابعد استالینگرادی» تفاخر می‌فروختند، به همین ترتیب تشكیل فرقه با همه خفت و توهینی كه در عمل برای حزب و رهبریش بود، میدان اپورتونیسم و فرصت‌طلبی حزب را گشاده‌تر كرد و حزب از جهت كمی در همه شهرهای كشور توسعه یافت. این موقعی بود كه كامبخش و نورالدین الموتی دو تن از رهبران حزب صحبت از یك میلیون عضو حزب و شورای متحده و اتحادیه‌‌های دهقانی و سازمان جوانان توده و سازمان زنان می‌كردند و دكتر مرتضی یزدی در «سرگیجه از موفقیت شركت در كابینه»، وعده وارد شدن تمام «شتر» را بدنبال سرش (سه وزیر كابینه) به دولت می‌‌داد. اینها واژه‌هایی است كه از روی سرمستی گفته شد و باعث اغواء جمعی و استهزاء جمع دیگر گردید. روی كارآمدن فرقه از لحاظ كمی به حساب جذب سازمان حزب توده در آذربایجان، بدون اطلاع رسمی رهبری انجام گرفت. بعدها عده‌ای از عناصر «ملی‌گرا» و عده‌ای از آزادیخواهان قدیم آذربایجان به فرقه پیوستند. در مقابل این تحول مثبت برای شوروی كه در آذربایجان رخ داد، تحولی در تهران نیز واقع شد و آن، روی كارآمدن قوام‌السلطنه و مظفر فیروز (برادرزاده مریم فیروز و فرزند نصرت‌الدوله) بود. مظفر فیروز در تأثیر احساس شدید جاه‌طلبی خود، نقشه «شاه شدن» را كشیده بود. ابتدا با سید ضیاء به خیال آنكه او رقیب سرسخت و مقتدری علیه پهلوی است كنار آمد و به مدیریت رعد امروز، ارگان سید ضیاء طباطبائی رسید. وقتی ورق سید ضیاء زرد شد، مظفر فیروز با رقیب او یعنی قوام‌السلطنه گرم گرفت و در اثر زیركی خود مورد توجه و عنایت ماكسیموف و سادچیكوف واقع شد و نقش مهم دلال محبت را بین رئیس‌الوزرا با «حسن نیت» (یعنی قوام) و طرف شوروی ایفا كرد و سید ضیاء و اعوان و انصارش را به زندان افكند. در بازی مفصل تشكیل «جبهه واحد» (بین فرقه دمكرات ‌آذربایجان و پارتی دمكرات كردستان و حزب توده و حزب ایران اللهیار صالح و حزب جنگل مظفرزاده و شورای متحده رضا روستا و حزب دمكرات ایران قوام)كه در پارك هتل، چند جلسه نمایشی دائر كرده بود، مظفر فیروز نطق‌ها كرد. و این همه هیاهو برای هیچ بود. در این موقع كامبخش در نهان از ارفع و رزم‌آرا، كه او را می‌شناختند و رد پای او را در میان افسران می‌جستند، در واقع «قهرمان» خاموش و ناشناس صحنه است. سازمان نظامی به وسیله او تأسیس و بسط یافت. كامبخش و كیانوری در تمام این ایام مشغول سازماندهی افسران، حفظ كردن آنها از تعقیب یا رها كردن از زندان، جمع‌آوری اطلاعات جاسوسی از آنها و تحویل آن به مقامات شوروی بودند. عواقب فاجعه‌آمیز همین فعالیت، چندین بار بروز كرد كه آخرین آن در دوران جمهوری اسلامی است... 3از كابینه قوام تا ترور شاه : دوره سوم زندگی حزب توده از آذر 1326 تا 15 بهمن 1327، یعنی تاریخ توطئه علیه جان محمدرضا پهلوی، ممتد است. در حزب دوران «طلائی» و «هورائی» پایان می‌یابد و دوره حضیض، و شكست فرا می‌رسد. فرقه دموكرات آذربایجان (و نیز پارتی دمكرات كردستان) نخستین قربانی این وضعند كه نتیجه تغییر تناسب قوا در عرصه جهان و نتیجه منفور بودن روش سیاست اوست. بهرحال عصر «شانتاژ اتمی» از طرف آمریكا آغاز می‌شود. شوروی عقب‌نشینی می‌كند و عقب‌نشینی او تمام آن نیروهای ایرانی را كه به پیروزی شوروی و توفیق نهایی آن دلخوش بودند به عقب‌نشینی نه، بلكه فرار، به شكست نه، بلكه به ورشكستگی وادار می‌سازد. جالب است كه درست در این ایام كه حزب توده فقط در تهران ، تنها نیمه‌جانی داشت، كسانی پیدا می‌شوند كه این «نیمه جان» را در كفه سیاستهای مخاطره‌‌آمیز تروریسم قرار می‌دهند. گروه ضربتی تحت رهبری خسرو روزبه به دست عباسی به جان محمد مسعود، مدیر روزنامه مرد امروز سوء قصد می‌كند و او را به قتل می‌رساند. و كیانوری نیز در اعترافات خود به شركت در دسیسه این قتل اقرار كرده است. این عمل فراتر از توجیهاتی است كه مرتكبین آن در دفاع از عمل خود كرده‌اند. درست در همین ایام، تیراندازی ناصر فخرآرایی به شاه در دانشگاه انجام می‌گیرد. درباره دخالت كیانوری در این جریان (موافق روایت قاسمی) به موقع صحبت خواهیم كرد. بدین ترتیب، به دست كسانی از متعلقان حزب توده، بهانه‌های «مقنعی» برای غیر قانونی شدن حزب ایجاد می‌شود. در اینجا سئوال مطرح است: آیا دیپلماسی خارجی در اینجا نقشی داشته؟ آیا رزم‌آرا در اینجا دخالتی داشته؟ یا مسئله به رقابت در اعمال تروریستی بین روزبه و كیانوری محصور است؟ برای پاسخ به این سئوالات، مداقه در اسناد ضروری است. این معمایی است كه فقط تاریخ [به حل آن] موظف و بدان قادر است... 4 از ترور شاه تا 13330 : دوره چهارم از اعلام غیر قانونی شدن حزب تا رد قرارداد الحاقی نفت (قرارداد گس‌ـ گلشائیان) یعنی از بهمن 1327 تا 1330 ممتد است. این دوران از تاریخ، سرشار از حوادثی است كه پیامدهای دور و درازی در سرنوشت مردم داشته، مانند توطئه انگلیس برای نجات شركت نفت انگلیس از خطر مكنون و از خشم ملت، بوسیله طرح یك قرارداد الحاقی بین گس ، نماینده شركت نفت، و گلشائیان، وزیر دارائی كابینه هژیر، تحصن دكتر مصدق در مجلس بعنوان اعتراض به سیاست نفت دولت و تشكیل «جبهه ملی» با شركت متنوع‌ترین افراد وابسته به انگلیس و آمریكا و شوروی در زیر پرچم لیبرالیسم و ناسیونالیسم مصدق، فعالیت پرشور «فدائیان اسلام» تحت رهبری شهید نواب صفوی و ترور هژیر بعنوان سزای خیانت در مسئله نفت، تلاش برای حل و فصل مسالمت‌آمیز مسائل متنازع بین جناحین انگلیسی و آمریكائی در مسئله نفت در كابینه منصورالملك، و سرانجام رد قرارداد منفور گس‌ـ گلشائیان، ورود آیت‌‌ الله كاشانی به صحنه زندگی سیاسی و بر رأس مردم مسلمان ایران، پس از آنكه وی را به اتهام دخالت در توطئه فخرآرایی به لبنان تبعید كرده بودند و انتخاب او بعنوان نماینده تهران در مجلس شانزدهم و افشاگری شدید و قوی او از هیئت حاكمه خائن، روی كارآمدن رزم‌آرا و ترور وی بوسیله استاد خلیل طهماسبی از پیروان آیت‌الله كاشانی و شكست دسیسه‌های انگلیس و شركت نفت. در این دوران جریان ترور احمد دهقان مدیر مجله درباری تهران مصور بوسیله جعفری عضو حزب توده نظر را جلب می‌كند. تحلیل این واقعه نیز ساده نیست و تعبیرهای متناقضی درباره آن ذكر می‌شود. بنظر می‌رسد این عمل با اطلاع رهبری رسمی حزب انجام نگرفته است. برای پرهیز از فرض‌های غیر مسلم، در این مطلب بیش از این نمی‌توان گفت. ده نفر از رهبران حزب، كه از زمان غیر قانونی كردن حزب دستگیر شده بودند، به كمك دو تن از افسران شهربانی عضو سازمان نظامی (قبادی و رفعت محمد‌زاده) با سازماندهی روزبه و عباسی به فرار از زندان موفق می‌شوند. پنج تن از ‌آنها (كیانوری، قاسمی، مرتضی یزدی، جودت، بقراطی) به سه نفری كه از اعضا هیئت اجرائیه باقی مانده بودند (دكتر بهرامی، علی علوی، دكتر فروتن) ملحق می‌شوند و این هیئت اجرائیه هشت‌نفری، در یكی از حساسترین دورانهای مبارزه برای ملی كردن نفت، زمام رهبری را بدست می‌گیرد. 5دوران ملی شدن صنعت نفت : دوره پنجم: دوران ملی شدن صنعت نفت تا كودتای امپریالیستی شاه و زاهدی، از سال 1330 تا مرداد 1332 امتداد دارد. در این دوران حزب توده به دو علت توسعه می‌یابد و تنها در تهران تعداد اعضایش، بنا بقول دكتر بهرامی، دبیركل موقت حزب در ایران، به ده هزار نفر می‌رسد. علت اول ‌آن است كه در دورانی كه آیت‌الله كاشانی و دكتر مصدق زمام مجلس و دولت را در دست داشتند،‌ برای ارتجاع (دربار، ستاد ارتش، پلیس، ملاكان و سرمایه‌داران بزرگ، احزاب و مطبوعات وابسته به آنها) دست تعدی اجتماعی باز نبود. با استفاده از این شرایط مساعد، حزب یك سلسله سازمانهای علنی خود را بوجود ‌آورده، مانند : اتحادیه‌های كارگری، سازمان جوانان دمكرات، تشكیلات دمكراتیك زنان، سازمانهای دهقانی، سازمان دفاع از كودك و جمعیت مبارزه با استعمار كه با جراید و انتشارات و نمایش‌های مختلف خود، نیروهای تازه‌ای را به سوی حزب توده كشاندند. علت دوم، اوج نهضت مردم در راه ملی كردن صنعت نفت در سراسر ایران بود كه با هیجان پرفوران خود، جلوی نیروهای مرتجع و محافظه‌كار را مهار می‌كرد و برای شكارچیان حزب توده فضای صیادی بوجود می‌آرود. ولی از این محیط مساعد، حزب توده بسیار بد استفاده كرد. به ابتكار قاسمی و كیانوری از همان آغاز با شعار ملی كردن نفت مخالفت شد و هیئت اجرائیه با اتكاء به «اقتدار كلمه رهبری» سیاست سراپا غلط و خیانت‌آمیز خود را بر طیف وسیع جمعیت تحت نظر خود تحمیل كرد. حزب می‌كوشید با استفاده از تضادهای هیئت حاكمه، مبارزه متفق را مانع شود و با راه انداختن دو حادثه فتنه‌ انگیز (نمایش خونین 23 تیر حزب و تظاهر خونین 14 آ‌ذر 31 سازمان جوانان) كار ارتجاع را برای سركوب مردم تسهیل كرد و بعدها با اتخاذ سیاست «عدم مقاومت» كامل در مقابل كودتای 28 مرداد 1332، در واقع دستیار ارتقاء ارتجاع بر تخت استبداد شد. 6 از كودتای 28 مرداد تا تلاشی كامل حزب : دوره ششم از كودتای 28 مرداد تا كشف سازمان نظامی حزب توده و متعاقب آن تلاشی تمام سازمان‌های علنی و مخفی حزب یعنی تا سال 1334 امتداد دارد. این دوران مانند دوران سوم نه تنها دوران حضیض حزب است، بلكه دوران شكست و ورشكستگی اخلاقی و سیاسی حزب و رهبری و سازمانهای وابسته به آن است. رهبری حزب پس از پیروزی كودتای سیا در 28 مرداد، درصدد «جبران» شكست بر می‌آید. ولی همین تلاشهای خرابكارانه‌اش منتهی به كشف سازمان نظامی و لو رفتن قریب هفتصد تن افسر و دانشجوی افسری و درجه‌دار و نیز دستگیری برخی از رهبران (بهرامی، یزدی، علوی) و سرانجام فرار دو تن دیگر به خارج (كیانوری و جودت) می‌شود. موج تنفر نامه‌نویسی از حزب، صفحات روزنامه‌های دولتی را پر می‌كند. اعضا در مجله عبرت، حزب را مورد حملات شدید به سود ارتجاع و شاه قرار می‌دهند. شهید فاطمی، وزیر خارجه دكتر مصدق، كه مورد كین بی‌پایان دربار و امپریالیسم بود، در سال 1333 اعدام می‌شود. مبارزان قاطع، علیه ارتجاع سیاه و مجاهدان راه اسلام یعنی اعضا «فدائیان اسلام» نیز شربت شهادت می‌نوشند. شاه و امپریالیسم از پیروزی خود بر حزب توده و جبهه ملی خرسندند. این جریانات با یك سلسله اقدامات ضد ایرانی و ضد استقلال از طرف ارتجاع دست نشانده (مانند پایان مذاكره برای تشكیل كنسرسیوم آمریكائی ـ انگلیسی ـ هلندی و فرانسوی با دولت خائن زاهدی و وزیر دارائی‌اش امینی و ورود ایران به پیمان بغداد) همراه است. در حالیكه در 26 مرداد 1334 شش تن افسر (از مجموع بیست و نه تن افسران تیرباران شده توده) به میدان تیر اعزام می‌شوند، شاه و زنش ثریا، بنا به دعوت دولت شوروی، به مسكو وارد شدند. آیا این حادثه را باید به «تصادف» تعبیر كرد یا به سیاست آگاهانه دیپلماسی شوروی؟ البته تصور تصادف در سیاست شوروی نقشی ندارد. شوروی با نشان دادن بی‌‌اعتنائی به سرنوشت ستایندگان توده‌ای خود، وقت را برای مغازله با شاه مساعد می‌دید و دیپلماسی شوروی عملاً به قربانیان خود بارها خیانت كرده و هدفش حفظ منافع و موقعیت خود بود و در این میانه آنچه كه حساب نیست جان چاكران مطیع خویش است. سیاست استكباری شوروی در گذشته چنین بوده و در آینده نیز چنین خواهد بود. 7ـ دوران «فرار از ایران»: دوره هفتم یك نوع فصل نهایی و حالتی است بدتر از احتضار برای تنه حزبی كه در حال تجزیه است. این دوران حاكی از یك نوع تلاش برای ادامه زندگی حزب توده است و می‌خواهد به اتكاء «سنت» خود و با اتكاء كسان تازه‌ای كه بر رأس حزب قرار می‌گیرند، خود را حفظ كند. این وظیفه را خسرو روزبه برعهده می‌گیرد. خسرو روزبه تنها افسر از دوازده نفر اعضا «هیئت اجرائیه سازمان نظامی» است كه زنده مانده بود. ولی كوشش خسرو روزبه در این باره محكوم به شكست بود. در میان همكاران او كسانی مانند متقی و ثابت، خود را به پلیس بختیار فروخته بودند، و همین مسئله موجب لورفتن خسرو روزبه شد. رادمنش در خارج، بعنوان دبیركل حزب، مسئول «تشكیلات ایران» می‌شود و روابط خود را با متقی برقرار می‌سازد. متقی در جلسه‌ای كه به نام «جلسه كرج» معروف است، آن توده‌ای‌هایی را كه مایل به ادامه كار بودند (و البته در میان آنها افراد فروخته شده نیز كم نبودند) گردآورد. ولی افشاء متقی توسط خسرو روزبه از زندان، كار او و مدافعانش را در رهبری خارج (در درجه اول قاسمی و فروتن) دشوار می‌سازد. نوبت «سلطنت» در مخروبه منقرضه حزب توده، این بار یك عامل مستقیم ساواك بنام قدرت‌الله نادری (دانش) می‌رسد، كه موفق می‌شود با رادمنش ارتباط برقرار كند. پس از افشاء او در نزد رادمنش، عامل دوم ساواك، عباس شهریاری، با «جسارت» به برلین شرقی می‌آید، ولی علیرغم مخالفت كیانوری و فروتن ـ اعضا كمیسیون ایران ـ به كسب اعتماد رادمنش نائل می‌شود و بر رأس «تشكیلات تهران» تا عزل رادمنش از دبیركلی می‌ماند... ولی در كنار این شاخه خشكیده و معوج تشكیلاتی متقی ـ نادری ـ شهریاری، سازمان‌هایی هم در سنت و نام حزب توده و فرقه دمكرات و پارتی دمكرات كردستان در شهرستانها تشكیل می‌شوند. این سازمانهای «موریانه خورده» كه همگی دستخوش رخنه عمال شناخته نشده ساواك بود، یكی پس از دیگری لو رفتند و از هم پاشیدند. در تبریز، گروه حسن زهتاب، ایوب كلانتری، علی عظیم‌زاده، جواد فروغی، علی آذری در سال 1339 اعدام شدند. در كردستان گروهی كه قاسملو، غنی بلوریان، عزیز یوسفی، سلیمان معینی، ملاآواره و ... جزء نمایندگان حزب دمكرات كردستان معرفی می‌شوند، سرنوشت گوناگونی داشتند. در حالیكه قاسملو از پلكان خیانت عروج كرده و به یكی از شناخته‌ترین دشمنان انقلاب اسلامی ایران مبدل گردید، كسانی مانند سلیمان معینی فدای سازش ملامصطفی بارزانی با شاه گردیدند و بدست عمال ملا مقتول شدند. سازمانهای اصفهان و خوزستان و شیراز فرو ریختند و از میان تشكیلات خوزستان، خائن بزرگی مانند عباس شهریاری، ماجراهای بسیاری برپا كرد. ولی عده‌ای از دانشجویان كه از راهیابی رهبران حزب توده سرانجام مأیوس شدند، در خارج (در كنفدراسیون محصلین ایران) و در داخل (در گروهكهای مختلف) در صدد پیدا كردن «راه‌های قاطع» و راه‌های «قهر‌آمیز» شدند. آنها اشكال را تنها در بی‌عرضه بودن رهبری حزب توده در خارج، در خیانت و سرسپردگی عناصری از این رهبری در داخل ایران می‌دیدند. آنها در واقع «اشتباهی» درباره ایدئولوژی نكرده بودند، ولی اشتباهشان در خودِ راه عمل بود. راه ماركسیسم (خواه طراز شوروی و خواه طراز چینی) چاره كار نبود و ‌آزمایش با آن دائماً به بن‌بست رسید. گویا تجربه رادمنش‌ها، اسكندری‌ها، كامبخش‌ها، كیانوری‌ها، قاسمی‌ها، شرمینی‌ها، زاخاریان‌‌ها، ملكی‌ها، قاسملوها، خنجی‌ها، متقی‌ها، شهریاری‌ها، كه هر كدام این راه ضد مردمی را پیمودند و با شكست مواجه شدند، بس نبود، و لذا وجود نیك‌خواه‌ها، تهرانی‌ها، پارسانژادها و سیروس نهاوندی‌ها لازم بود كه معلوم شود معجزه‌ای از تلاش ماركسیستی با هر مارك و مدلی كه باشد، در ایران روی نخواهد داد. در ایران (كه شاه آن را در این موقع مغرورانه «جزیره ثبات» می‌نامید) غیر از گروهكهای چپ، احزاب لیبرال را نیز در یك مقطع از زمان تجدید حیات كردند. موقعی كه آمریكا از «تحرك»كابینه‌های شاه (مانند علاء و اقبال) مأیوس شد، تصمیم گرفت بدست مهره‌های خود، علی امینی و به دستیاری حسن ارسنجانی، دست به «اصلاح ارضی» زند، اصلاحی كه بقول امینی: ملاكان فئودال باید سه قران را بدهند تا هفت قران را محكم نگه‌دارند. در دوران امینی، وعده «انتخابات آزاد» داده شد و «باشگاه فخرآباد» جبهه ملی و «باشگاه مهران» محمد درخشش، وابسته به علی امینی و «سازمان نگهبانان آزادی» بقایی و «باشگاه كاخ» وابسته به «نهضت آزادی» و «حزب ملت ایران» داریوش فروهر و گروهك‌های سوسیالیستی علنی و مخفی ملكی و خنجی وارد میدان شدند. در همین زمان است كه از درخت خشكیده توده، شاخه‌های نو می‌جوشد تا سرانجام «فدائیان خلق» در دوران قبل از انقلاب و بعد از آن وارد بازی خونین و بی‌ثمری بشوند. ماركسیسم (با تظاهر به اسلام) با جریان التقاطی و منافق «مجاهدین خلق» وارد صحنه می‌شود، كه پس از انقلاب، این گروهك،‌ ماهیت ضد انقلابی و محارب خود را ثابت كرد و مانند «فدائیان خلق» در جستجوی سراب‌های بیابان گم شد. جریان این «آزادی» آمریكا فرموده را باید در تاریخ خواند... ولی شكست نوبتی تمام این باشگاه‌ها و گروه‌ها كه از پشتیبانی مردم برخوردار نبودند و «فرصت مساعد» برای عرض اندام یافته بودند، درس عبرت‌انگیز گروههای سابق ماركسیست را تكرار كرد. ماركسیسم و لیبرالیسم مانند دو برادر، توأماً از هومانیسم دنیاگرا زائیده شده و در تمدن غرب پرورش یافته و پدید شدنشان در ایران پدیده «خلاف زمان» (آناكرونیسم) و تحمیلی است و در نتیجه عضو سالم جامعه اسلامی آنها را دفع كرده و دفع می‌كند. در این سال‌ها، كه سال‌های ستمشاهی و تسلط امپریالیسم است، تنها یك نهضت، دوام زندگی‌بخش بودن خود را، علیرغم انواع مصایب، ثابت كرد: جنبش اسلامی در ازمنه اخیر تاریخ ایران با تأیید الهی و كوشش جانبازانه آیت‌الله شهید مدرس، شهید میرزاكوچك‌خان، آیت‌الله كاشانی از دو منشاء الهی ـ شرعی و مردمی ـ انقلابی طلوع كرد و اوج شعشعه آن در جنبش 15 خرداد 1342، در عین تسلط آمریكا و چاكرش پهلوی، درخشیدن گرفت. امام امت‌، وارث و خلیفه نهضت دیرین سال اسلامی و شیعی، با جسارت حیرت‌انگیزی پای در میدان می‌گذارد و بعلت اقبال مردم و بر اساس هیبت و عظمت اسلام، بیانات افشاگرانه خود را در مدرسه فیضیه القاء می‌نماید و رعب در دل دشمن كاخ‌نشین می‌افكند. این روشنی علیرغم همه تقلاهای دربار و استكبار حامی آن خاموش نشد، بلكه بر فروزش خود افزود تا به نصرت انقلاب اسلامی در بهمن ماه 1357 نائل شد. شاه بعنوان سخنگو و كارگزار استكبار در ایران، الحق از هیچ تقلایی سرباز نزد. با كمك كندی و جانسون و فورد و كارتر، ایران را به ارتش عظیم مجهز به تسلیحات فراوان، به ساواكی كه جنایتكارترین دستگاه امنیت در بین اقران بود، تجهیز كرد. سیل پر فوران سرمایه بانكی و صنعتی و اصول مدیریت و تكنیك و تكنولوژی غربی سراسر ایران را فرو گرفت. سرمایه استكباری در صنعت، كشاورزی، ساختمان، ارتباط، تجارت و خدمات بهداشتی و آموزشی و دیگر عرصه‌های ممكن مسلط شد. دربار بمثابه سرور چاكران ایرانی استكبار، با غارت میلیاردها دلار از ثروت این كشور، مانند طاووس مست می‌خرامید. نفت ایران، این ثروت گرانبها و حیاتی كشور، عرصه یغمای كنسرسیوم و شركت‌های دیگر امپریالیستی شد و عواید ناشی از آ‌ن چند خانواده معدود فرمانروا را در این كشور غنی و غنی‌تر می‌ساخت. پس از امینی و علم، نوبت نخست‌وزیری به منصور، فرزند منصورالملك، فراماسونر پیر رسید. در سال 1343 منصور به تیر رزمندگان اسلام (سربازان امام خمینی) به سزای احیاء كاپیتولاسیون و تبعید مرجع شیعیان جهان امام خمینی از ایران كشته شد. این قتل (پس از قتل رزم‌‌آرا در سال 1329)، مجازات دیگری بود كه یك مسلمان مجاهد در قبال خیانت اعمال كرده بود. پس از منصور، نخست‌وزیری سیزده ساله هویدا، جاسوس امپریالیسم و صهیونیسم، ماهیت رژیم را تا ‌آخر فاش كرد. خیانت، دزدی و فساد به امری عادی مبدل شد. فرهنگ پوچ‌گرا و ماده‌گرای غرب به وسیله عناصر بازنشسته احزاب چپ و ملحدان درباری بر شئون كشور سیطره یافت و زمینه انقلاب واقعی، انقلاب اسلامی، كه امام در مهاجرت، معمار آن بود، فراهم و فراهم‌تر شد. قیام 15 خرداد 1342، حادثه‌ای كه نقطه عطفی در تاریخ ایران و تاریخ جهان اسلام است، در این دوران مورد مغلطه و سفسطه در جرائد شوروی و مطبوعات حزب توده قرارگرفت. كسانی از رهبری در این مسئله، سخن رژیم شاه را تكرار كردند و قیام 15 خرداد 1342 را نتیجه تحریك فئودال‌ها و دارای جنبه ارتجاعی جلوه‌گر ساختند. در تمام این دوره طولانی، كه از سال 1335 آغاز و به سال 1357 ختم می‌شود، كار حزب توده در داخل ایران بازی با عمال ساواك بنام «سازماندهی» و در خارج، ستیزه ایدئولوژیك با گروهك‌های ملی‌گرا و «چپ» در كنفدراسیون بود. حزب توده تمام مساعی خود را صرف اثبات مدل شوروی سوسیالیسم به مدلهای دیگر، بویژه مدل چینی، می‌كرد و رادیوی «پیك ایران» حرارت خود را در این زمینه نشان می‌داد. این اعمال پوچ و زیان‌بخش، درست در دورانی بود كه انقلاب اسلامی در بطن جامعه، در میان كوخ‌نشینان به رهبری روحانیت مجاهد، نضج می‌یافت. 8 پس از انقلاب اسلامی ایران : دوره هشتم: زمان نهایی حزب توده از آغاز سال 1357 تا سال 1361 فرا می‌رسد و بنا بر اراده دبیر شوروی و سردمداران كا.گ. ب، سرانجام كیانوری دبیری حزب توده را بدست گرفت. او كه در تحلیل خود از وضع ایران و حوادث سال انقلاب، موقعیت جنبش را بهتر از اسكندری می‌دید، سرانجام ابتكار رهبری حزب توده را از چنگ اسكندری بیرون كشید. اسكندری ترجیح می‌داد با ادامه سلطنت بدون حكومت و استقرار عناصر لیبرال، مركز حزب توده را، كه با آن می‌توانست در بازی‌های دیپلماسی ایران شركت كند، به ایران منتقل سازد و در محیط ‌آشنا، مانند سالهای 27 ـ 1320 طاووس‌وار بخرامد. او به شكست نهضت روحانیت اطمینان داشت. بعد از این كه این نهضت به پیروزی درخشانی نائل آمد، اسكندری اطمینان داشت كه بقول او «حكومت ‌آخوندها» دوامی ندارد و كار به دست سیاستمداران كهنه‌كار، كه همه با او آشنائی و دوستی داشتند، خواهد رسید. ولی حكومت مردم به رهبری روحانیت با پیگیری در راه پیروزی امام مستقر شد و اسكندری پس از یك مصاحبه بی‌توفیق با تهران مصور صحنه ایران را ترك گفت. اما كیانوری با استفاده از اطلاعاتی كه از منابع شوروی و محافل سازمان مخفی «نوید» به دست می‌‌آورد توانست سمت حوادث را حدس بزند. منتها این «سیاستمدار كهنه‌كار» هم، در دل به شكننده بودن رژیم جمهوری اسلامی عقیده داشت. او موافق اصل معروفی رفتار كرد كه می‌گوید: مار را به دست دشمن بكوب تا احدی الحسنیین خالی نباشد، یا دشمن (در اینجا جنبش پیروزی اسلامی) مار را (در اینجا نیروهای لیبرال و چپ آمریكائی) نابود می‌كند، یا خود به دست آنها عقب زده می‌شود. ولی او موفقیت جنبش انقلابی اسلامی را محتمل‌‌تر می‌دانست و سازمان مخفی و نظامی را برای ورود در آخرین كارزار آماده می‌ساخت. نتیجه این «زیركی» روشن است. كیانوری و رهبری حزب توده و تمام سازمان مخفی و علنی او به دام می‌افتند، پیش از آنكه كاری از پیش ببرند. كیانوری در مكتب لنینیسم عملی، درسهای خود را خوب آموخته بود: درآمیختن كار مخفی با كار علنی، اغتنام فرصت برای ربودن پیروزی از چنگ فتح، وارد كردن ضربت نهایی در نهایت غداری و قساوت، چنین است خلاصه درس‌ها. ولی لنین صریح‌تر بود و همه نقشه نهایی خود را آشكار توضیح داده بود. كیانوری آن را زیر پرده ترفند و عوامفریبی پنهان می‌داشت. در ظاهر، حامی «خط امام» بود. حزبش در رفراندوم جمهوری اسلامی رأی «آری» داد. حزبش قانون اساسی اسلامی را تأیید كرد. حتی از رأی دادن به بنی‌صدر خودداری ورزید. ولی در خفا با خائنانی مانند ناخدا افضلی و سرهنگ عطاریان و سرهنگ كبیری و سرهنگ آذرفر و دیگران همكاری داشت و فعالیت پرجوش جاسوسی به سود شوروی را رهبری می‌كرد و تدارك سرنگونی جمهوری اسلامی را می‌دید. جمهوری اسلامی از همان آغاز، ماهیت این سازمان توطئه كار را بعنوان «حزب شیطان» افشاء كرد. بی‌باوران به این نامگذاری معترض بودند، ولی دیدگاه آگاه جمهوری اسلامی توطئه را می‌دید و دنبال می‌كرد و در لحظه حساس، آن را در پشت میله‌های زندان متوقف ساخت. این پایان یك تاریخ ناموفق و ناخجسته بود. در این هشت دوره، كه همپای تاریخ معاصر ایران گام برداشت، «حزب شیطان» سرانجام چهره واقعی خود را به همه ایرانیان، به همه جهانیان برملا كرد...» منبع: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

تلاش ساواك برای نفوذ در رهبری حزب توده

ورود غلام یحیی دانشیان و امیر علی لاهرودی به هیئت اجرائیه، مواضع دكتر رضا رادمنش را تحكیم كرد، بخصوص كه اختلافات احزاب كمونیست شوروی و چین به شدت مطرح بود و بحران عمیق مائوئیسم احزاب كمونیست جهان را فرا گرفته بود. برخی احزاب كمونیست جهان سوم (مانند اندونزی) از مواضع حزب كمونیست چین طرفداری می‌كردند و خطر جدی‌، سیطرة حزب كمونیست شوروی را بر اردوگاه ماركسیسم تهدید می‌كرد. در هیئت اجرائیه حزب توده، احمد قاسمی و فروتن از مواضع مائوئیستی حمایت می‌كردند و از سوی بعضی اعضای كمیته مركزی (حسن سغایی) و كادرهای حزبی پشتیبانی می‌شدند. در چنین شرایطی، روس‌ها برای تضعیف مواضع مائوئیسم تصمیم گرفتند از جناح رادمنش حمایت جدی كنند و مواضع او را در رهبری حزب توده تحكیم نمایند. این حمایت مسكو از رادمنش، از یك بعد ـ حذف مائوئیسم از حزب توده ـ به سود شوروی‌ها بود، ولی در مجموع به بهای گزافی برای حزب توده تمام شد و سبب گردید كه ساواك در دو مرحله در رهبری حزب توده رسوخ نماید و سازمان حزب توده در ایران به پوششی برای ساواك علیه گروه‌های ضد رژیم پهلوی بدل گردد. این سال‌ها مصادف بود با بحران همه جانبه رژیم طاغوت و اوج‌گیری مبارزات مردم مسلمان ایران، كه به قیام 15 خرداد 1342 انجامید. در داخل كشور تظاهرات علیه شاه اوج گرفته بود و در نتیجه زمینة مناسبی برای فعالیت حزب توده وجود داشت. ولی سازمان حزب توده زیر نظارت كامل ساواك بود. یكی از خویشاوندان نزدیك رادمنش بنام حسین یزدی (پسر دكتر مرتضی یزدی) كه شدیداً مورد اعتماد او بود، عامل ساواك منحله بود. رادمنش مسئول سازمان داخل كشور بود. حسین یزدی و برادرش، فریدون یزدی، اسناد حزبی را از رادمنش می‌دزدیدند، صندوق پستی او را كنترل می‌كردند و نامه‌های او به ایران و برعكس را در اختیار ساواك قرار می‌دادند. این جریان توسط سازمان اطلاعاتی آلمان شرقی كشف شد و حسین یزدی دستگیر و زندانی گردید. كشف این ماجرا سبب شد كه هیئت اجرائیه تصمیم به بركناری رادمنش بگیرد و برای بررسی جریان نفوذ حسین یزدی و عزل رادمنش، پلنوم دهم كمیته مركزی ـ در 29 فروردین 1341 ـ در مسكو برگزار گردید. در این پلنوم، اكثریت اعضا شركت كننده (12 نفر از 23 نفر) به بركناری رادمنش رأی دادند، ولی نتیجه پلنوم، زیر تأثیر شوروی، كه به طور جدی خواستار ابقاء رادمنش در رأس حزب بود، برخلاف خواست اكثریت تمام شد. همانطور كه گفتیم، علت این جانبداری شوروی، مواضع فروتن و قاسمی و ترس روس‌ها از گرایش حزب توده به مائوئیسم بود. در این پلنوم دانشیان ابراز داشت كه علیرغم نفوذ حسین یزدی، رادمنش می‌تواند دبیر اول حزب باقی بماند، بقیه فرقوی‌ها نیز از او جانبداری كردند. بالاخره احسان طبری پیشنهاد كرد كه هیئت اجرائیه منحل شود و یك هیئت سه‌نفره بنام «هیئت دبیران موقت» (بوروی موقت) ـ یعنی همان سه دبیر سابق ـ كارهای حزب را رهبری كنند و در عرض یك سال پلنوم یازدهم برای حل مسئله بحران رهبری تشكیل شود. این سه نفر عبارت بودند از: دكتر رضا رادمنش، ایرج اسكندری، عبدالصمد كامبخش. بدین ترتیب رادمنش مجدداً به عنوان دبیراول انتخاب شد و مسئولیت كار در ایران را نیز دوباره بدست گرفت. بعد از پلنوم دهم، رادمنش و اسكندری، كه قبلاً با هم درگیر بودند، آشتی كردند و كیانوری، كه معاون كامبخش در تشكیلات بود و بخش اروپای باختری را اداره می‌كرد، به علت درگیری با رادمنش و اسكندری، به مدت 9 سال از كار حزبی كناره گرفت. بعد از پلنوم دهم، اختلافات درونی كمیته مركزی نه تنها كاهش نیافت، بلكه تشدید شد. قاسمی، فروتن (اعضا هیئت اجرائیه) و سغایی (عضو مشاور كمیته مركزی) مواضع آشكار مائوئیستی خود را جدی‌تر اعلام داشتند و با دانشجویان توده‌ای مقیم غرب، كه در اكثریت مطلق خود گرایشات مائوئیستی یافته بودند، تماس برقرار كردند. عملكردهای خیانت‌بار رهبری حزب در سالهای 1320ـ 1332 در ایران و مشاهده جاه‌طلبی‌ها و قدرت‌طلبی‌ها و اختلافات شدید درونی كمیته مركزی و تبعیت نوكرمنشانه آن از شوروی، سبب فروپاشی سازمان حزب در اروپای باختری و گرایش دانشجویان توده‌ای به سمت چین شد. در حوزه‌های حزب توده در اتحاد شوروی و سایر كشورهای سوسیالیستی نیز وضع متشنج بود. برای اكثریت اعضای حزب، «مسئله حسین یزدی» مفهوم نبود و برایشان این سئوال مطرح بود كه چرا رادمنش با چنـین اشتباه بزرگی بایـد همـچنان در رأس حزب بماند و حتی قدرتمند‌تر نیز شود؟ اسكندری، كه سالها آرزوی دبیركلی را در سر می‌پرورانید، شرایط را برای مطرح ساختن خود به عنوان جانشین رادمنش مناسب یافت و فعالیت شدیدی را در این راستا آغاز كرد. او چند بار به مسكو رفت و با رهبران «فرقه» تماس گرفت. در این زمان، رادمنش در عراق بود و در لایپزیك، ایرج اسكندری به جای او حزب را اداره می‌كرد و می‌كوشید تا از موضع دبیر اول عمل نماید. او حتی یك بار تصمیم گرفت تا دانشیان را از رهبری «فرقه» عزل كند و حكم آن را هم صادر كرد، ولی اجرا نشد! منبع: حزب توده ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 40

ترور شاه و غیر قانونی شدن حزب توده

در بهمن ماه 1327، در پی حادثه ترور نافرجام محمد رضا شاه، حزب توده غیرقانونی اعلام گردید مرحله جدیدی از فعالیت آن ‌آغاز شد. این دوره، كه تا 28 مرداد 1332 و تجدید حاكمیت دربار امتداد یافت، از بغرنج‌ترین و پرحادثه‌‌ترین فصل‌های تاریخ معاصر ایران است. در این دوران، حزب توده، بطور «غیر قانونی» و با بهره‌گیری از سازمان‌های جنبی علنی خود، به حیات سیاسی خویش ادامه می‌دهد و در حوادث كشور نقش مهمی ایفاء می‌كند، تا بالاخره در پی كودتای 28 مرداد و با تحكیم سلطه شاه ـ آمریكا سازمان‌های آن فرو می‌پاشد و بالاخره با كشف سازمان نظامی در 21 مرداد 1333 به حیات پرماجرای این گروه سیاسی وابسته، در این مقطع از تاریخ ایران، نقطه پایان گذارده می‌شود. از آن پس تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سقوط رژیم ستمشاهی، حزب توده در داخل كشور حضور مؤثر ندارد، هر چند حضور فرهنگی ‌آن بطور بالفعل و بالقوه تداوم می‌یابد و بر روشنفكران غربگرای ایران تأثیر می‌گذارد. از آنجا كه در سالهای 1327ـ1332 نقش حزب توده در مسائل سیاسی كشور نقشی در خور اعتناء است و به اعتقاد پاره‌ای محققین سهم مهمی در استقرار سلطه 25 ساله نو استعمار غرب (1332ـ 1357) بر ایران داشته است، ‌می‌كوشیم تا به نحو مبسوط‌تر و از طریق نوشته دو تن از رهبران سابق آن محمد مهدی پرتوی و احسان طبری، كه پس از گسست از حزب توده با دید انتقادی صادقانه به ارزیابی گذشته نشسته‌اند، این مقطع را مورد كاوش قرار دهیم: محمد مهدی پرتوی درباره حادثه ترور شاه و نقش مرموز استعمار انگلیس و همكاری آ‌ن با سران حزب توده و مقامات اطلاعاتی شوروی كه منجر به غیر قانونی شدن حزب توده شد، چنین می‌ نویسد: «در دوران پس از جنگ رقابت شدیدی بین انگلستان و آمریكا بر سر حفظ و یا كسب مواضع و منافع در ایران در گرفته بود. جناحی از هیئت حاكمه از جمله در دربار با گرایش به سوی امپریالیسم تازه نفس آمریكا می‌كوشید آینده خود را هر چه بیشتر تحكیم نماید. شاه كه در پی تأمین اختیارات مطلقه و احیای دیكتاتوری فردی خویش بود، می‌كوشید مناسبات خود را با هر دو امپریالیسم آمریكا و انگلیس حفظ كند و از تضاد میان آنها در جهت مقاصد قدرت طلبانه خویش بهره جوید. سیر حوادث به زیان مواضع امپریالیسم انگلستان نمی‌توانست بدون واكنش باقی بماند. این واكنش با اقدام به ترور شاه در 15 بهمن ماه در محوطه دانشگاه تهران صورت پذیرفت. ضارب فخرآرایی بود كه با كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام در مراسم سالروز تأسیس دانشگاه تهران شركت كرده بود. تمام مدارك و شواهد حاكی از آن است كه در پشت این حادثه مرد قدرتمند ارتش و عامل مؤثر و امید آینده انگلستان یعنی سپهبد رزم‌آرا، رئیس ستاد ارتش كه فردی جاه‌طلب و قدرت‌پرست بود و خود را برای كسب قدرت مطلقه كشور آماده می‌كرد، قرار داشت. در واقع، ترور شاه مقدمه یك كودتای تمام عیار بود كه می‌بایست در صورت كشته شدن شاه انجام پذیرد و یك دیكتاتوری نظامی به ریاست رزم‌آرا سركار بیاید تا مواضع متزلزل شده انگلستان را در ایران كاملاً تحكیم نماید. در ضمن پیش‌بینی شده بود كه در صورت عدم موفقیت طرح ترور شاه، شاه و اطرافیان او چنان مرعوب و مطیع خواهند شد كه باز هم زمینه برای تحقق خواست‌های انگلستان فراهم خواهد گردید. 15 بهمن روز حادثه مصادف بود با برگزاری مراسم سالروز درگذشت ارانی در امامزاده عبدالله از سوی حزب توده كه به تصمیم رهبری آن، این مراسم از روز پنجشنبه 14 بهمن (روز مرگ ارانی) به جمعه 15 بهمن موكول شده بود و به این بهانه بدستور ریاست ستاد ارتش تمام پادگان‌ها و واحدهای ارتش در تهران به حال آماده‌باش در آمده بودند. قرار بود در صورت موفقیت ترور و مرگ شاه، تمام اعضا خاندان سلطنتی و مقامات دولتی یكجا بازداشت شوند و بلافاصله بازداشت و سركوب همه مخالفین سیاسی نیز انجام گیرد.» احمد هاشمی مدیر روزنامه اتحاد ملی در سلسله افشاگری‌های خود درباره این حادثه كه بعدها در مجله خواندنیها تحت عنوان «اسرار هو‌ل‌ انگیزی از حادثه سوء قصد به شاه» منتشر شد می‌نویسد: «نقشه آن بود كه بلافاصله بعد از اتمام سوء قصد و اتمام كار، گارد احترامی كه در محل حاضر بود تمام حاضرین را كه از زعمای قوم ایران محسوب می‌شدند در همان سالن دانشگاه تحت بازداشت درآورند. در آن روز شاهپورها، هیئت دولت، وكلا، امرای ارتش و نزدیك به شاه، رجال و خلاصه هركس كه سرش به كلاهش می‌ارزید در آن محیط حاضر بود و اگر ‌آن عده توقیف می‌شدند دیگر مزاحمی در آن بین نبود. ... رسم چنین بود كه هر سال هیئت دولت به اتفاق رئیس ستاد ارتش در خارج سالن منتظر موكب ملوكانه بوده و شاه را استقبال می‌كردند، ولی آن روز بخصوص رزم‌آرا نبود و این برای همه جالب بود. حالت آماده‌باش پادگان‌های مركز در آن روز تأیید شد و معلوم است كه طرح‌كنندگان توطئه همه اطراف و جوانب را خوب سنجیده بودند و از لحاظ محاسبه سیاسی خیلی روز خوبی را انتخاب كرده بودند: روز جمعه و تعطیل عمومی ـ تمام سران و زعمای قوم در یك محل متمركز افكار متوجه میتینگ و اجتماع توده‌ای‌ها در امامزاده عبدالله و... كما اینكه اولین اقدامی كه پس از ترور شاه در محیط دانشگاه به عمل آمد، بستن درب‌های سالن دانشكده حقوق و توقیف همه زعمای قوم بود... بعد از یكساعت سرهنگ دفتری به سالن برگشت و مژده سلامتی شاه را به حضار داد و چون نقشه انجام نشده بود، خواه و ناخواه درهای سالن باز شد و مدعوین خارج گردیدند.» ساعد نخست‌وزیر وقت نیز در خاطرات خود درباره این حادثه می‌نویسد: «من... در خانه بستری بودم ... و چند ساعت بعد از آن ... آگاه شدم. همان شب مرحوم رزم‌آ‌را به خانه من ‌آمد و گفت: «سوء قصد كننده از عمال آیت‌الله كاشانی بوده است و یكی از طرفداران آیت‌الله كاشانی به او به عنوان مخبر و عكاس كارت داده بود و ضارب با كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام وارد دانشگاه شده و به كار خائنانه خود اقدام كرده است، در نتیجه كاشانی برای ما مشكوك شده، او را گرفته‌ایم و می‌خواهیم محاكمه كنیم.» من محاكمه كاشانی را صلاح ندیدم و بهتر دیدم كه او را تبعید كنیم ... رزم‌آرا هم چنین گفت: «من سید ضیاء و قوام‌السلطنه را هم اجباراً توقیف كردم چون بنظر می‌رسد كه آنها هم در ماجرا دست داشتند.» من كه احساس میكردم جریان از جای دیگر است، به رزم‌‌آرا گفتم توقیف سید ضیاء و قوام‌‌السلطنه بنفع ما نیست... به این جهت كه وقتی رزم‌آرا رفت من به حضور اعلیحضرت تلفن كردم و استدعا كردم كه سید ضیاء و قوام‌ السلطنه را ‌آزاد كنند. شاهنشاه فرمودند: با مسئولیت خودتان این كار را بكنید... رزم‌‌آرا می‌خواست از جریان واقعه 15 بهمن كه بدست اجنبی ترتیب داده بود، به سود خود حداكثر استفاده را بكند، به این معنی كه با دستگیری و به زندان انداختن شخصیت‌های با نفوذ راه را برای نخست‌وزیری خود هموار سازد.» جالب آنكه رفیقه ناصر فخرایی ضارب شاه، دختر غلام سفارت انگلیس بود. كه بدنبال حادثه ترور بازداشت شد، اما بزودی مورد بخشودگی قرار گرفت و آزاد گردید. بنوشته همین منبع كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام را ركن دوم ستاد ارتش برای ناصر فخرآرایی تدارك دیده بود. انور خامه‌ای نیز در این باره می‌نویسد: «... كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام برای ناصر فخرآرائی به توصیه ركن دوم ستاد ارتش صادر شد (خلع ید، جلد سوم، ص 189) و صبح همان روز 15 بهمن از طرف دكتر فقیهی شیرازی مدیر این روزنامه به او داده شده است. این كارت را طبق گزارشی كه در پرونده «سوء قصد» وجود دارد، سرباز وظیفه‌ای بنام رضا زاهدی كه ماشین‌نویس ركن 2 بوده، شب قبل در مطب دكتر فقیهی ماشین كرده بود. این همه اصرار به اینكه كارت پرچم اسلام برای ضارب صادر شود، در حالیكه قبلاً كارت خبرنگاری دیگری از روزنامه فریاد ملت داشته است، نشان می‌دهد كه احتمالاً طراحان این برنامه در آغاز قصد داشته‌اند این ترور را به جمعیت‌ها و شخصیت‌های اسلامی بویژه آیت‌الله كاشانی نسبت دهند». از سوی دیگر در جریان حادثه، ناصر فخرآرایی چند گلوله بسوی شاه شلیك می‌كند كه تنها باعث جراحت سطحی در ناحیه لب او می‌گردد و متقابلاً سرتیپ صفاری رئیس شهربانی گلوله‌ای به پای ضارب می‌زند و او را زخمی می‌كند و فخرآرایی اسلحه خود را رها می‌كند سرپاسبان عبدالرسول از پشت سر او را می‌گیرد. در این حال شاه فریاد می‌زند او را نكشید و دكتر متین دفتری استاد دانشكده حقوق، فرمان شاه را تكرار می‌كند، اما افراد ناشناس از پشت سرپاسبان را ‌آماج گلوله قرار می‌دهند و او خود را كنار می‌كشد و سپس نظامیان ناصر فخر‌آرایی را گلوله‌باران می‌كنند تا هرگونه احتمال فاش شدن اسرار پشت پرده این ترور از بین برود. حسین مكی نیز در مقاله‌ای تحت عنوان «خاطره سوء قصد به شاه» در این باره می‌نویسد: «... یكی از نمایندگان مجلس كه در موقع كشتن ضارب حضور داشتند اظهار میكرد همینكه اولین گلوله به طرف ضارب شاه رها شد، ناصر فخر‌آرایی دست‌ها را به علامت تسلیم بالا نگهداشته، اظهار داشت: «اینكه دیگر قرار نبود!» البته معنی این كلام این بود كه شما تضمین كرده بودید آزار و اذیتم نكنید، پس چرا تیراندازی می‌كنید؟ نماینده مزبور اظهار می‌كرد: برای آنكه ضارب جمله دیگری از دهانش خارج نشود، سیل گلوله از سوی نظامی‌ها بطرف او سرازیر شد. روز بعد در جراید نوشته شد ناصر فخرآرایی با چهار گلوله از پای درآمده، در حالیكه از كالبد شكافی دانشگاه به من خبر دادند كه در بدن فخرآرایی جای یازده گلوله دیده شده است...» حال كه نقش رزم‌آرا در طراحی توطئه ترور شاه و كودتای انگلیسی علیه دربار روشن شد، به رابطه حزب توده و شوروی با این حادثه می‌پردازیم: «آقای كیانوری از مدتها قبل از طریق ارگانی (دانشجوی عضو حزب توده) از تصمیم فخرآرایی (عضو سابق حزب توده) به ترور شاه مطلع شده بود و موضوع را به اطلاع هئیت اجرائیه یا لااقل تنی چند از رهبران طراز اول حزب رسانده و آنها هم با بی‎توجهی از آن گذشته و گفته بودند «ما با ترور مخالفیم اما اگر كس دیگری می‌خواهد شاه را ترور كند به ما مربوط نیست.» حال چطور حادثه بسیار بزرگ سیاسی نظیر ترور شاه با تمام پی‌آمدهای سیاسی و اجتماعی ‌آن می‌توانسته به ‌آقایان مربوط نباشد و به راحتی از خبر آن عبور كنند، خود جای سئوال و تعمق فراوان دارد. ‌آیا می‌توان تصور كرد كه رهبری حزب (و شخص آقای كیانوری كه از سال 1323 به اعتراف خودشان با معرفی كامبخش ـ شوهرخواهرشان ـ با سفارت شوروی مربوط بوده‌اند) موضوع به این مهمی را به اطلاع مقامات شوروی نرسانده باشند. و از آنها مصلحت‌جویی نكرده باشند؟ (با توجه به اینكه به هر صورت با اطلاعی كه داشتند اگر می‌خواستند می‌توانستند جلوی وقوع این حادثه را بگیرند و یا آن را تشویق و ترغیب نمایند و نیز با توجه به این كه رهبران حزب چنان تابع سیاست و مدافع منافع شوروی بودند كه حتی چنانچه دیدیم در موارد بسیار كوچكتر بدون نظر شوروی‌‌ها عمل نمی‌كردند.) ... جالب است كه عبدالله ارگانی عصر روز 15 بهمن درست چند ساعت پس از حادثه ترور دستگیر می‌شود، در حالیكه دوست او ناصر فخرآرایی قبل از آنكه چیزی بگوید در محل حادثه كشته شده بود. انور خامه‌ای می‌نویسد: «... فی‌ المجلس ... از او بازجویی می‌كنند و در همان جلسه اول و در اولین برگ تحقیقات عبدالله ارگانی اعتراف می‌كند كه «عكس ناصر را دیدم، 12 سال است كه او را می‌شناسم و با من رفیق بود و همین امروز صبح هم تا ساعت 5/10 همراه او بودم.» این موضوع نشان می‌دهد كه همه چیز از قبل دقیقاً تدارك شده بود و ارتباط فخر آرایی با عبدالله ارگانی و ارگانی با كیانوری و حزب توده مشخص بوده است. در صورت موفقیت ترور و پیروزی كودتا، به احتمال قوی تنها نیروهای ملی و مذهبی متهم و سركوب می‌شدند (تهیه كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام برای ضارب و دستگیری آیت‌الله كاشانی بلافاصله پس از حادثه دال بر این امر است). اما با ناكام ماندن توطئه، ترور به استناد شواهد و قرائن موجود به حزب توده منتسب می‌شود تا نقش عوامل اصلی توطئه یعنی رزم‌آرا و ركن 2 ستاد ارتش فاش نگردد. لذا بدنبال حادثه، حكومت نظامی اعلام می‌شود و رهبران حزب توده بازداشت می‌شوند و روز بعد دولت طی اعلامیه‌ای حزب توده را مسئول می‌شناسد و انحلال آنرا اعلام می‌دارد. دكتر اقبال وزیر كشور در مجلس گزارشی از اقدامات دولت و دلایل انحلال حزب توده ارایه می‌نماید و سرانجام تقاضای رأی اعتماد می‌كند كه با اكثریت قاطع نمایندگان به دولت رأی اعتماد داده می‌شود. به فاصله كوتاهی، یعنی قریب به دو ماه محاكمه 14 نفر از رهبران حزب در دادگاه جنایی تهران آغاز می‌شود. رئیس دادگاه سرتیپ شكرالله هدایت از بستگان مورد اعتماد رزم‌‌آرا و دادستان آن سرهنگ علی‌اكبر مهتدی از عمال نزدیك اوست. دادیار دادگاه سروان سغایی عضو [مخفی] سازمان افسری حزب توده است. جریان دادگاه بصورتی در می‌‌آ‌ید كه حزب توده از ‌آن كاملاً سود می‌برد: «از همان آغاز محاكمه 14 نفر معلوم شد كه جو قانونی‌تری دارد و متهمین از آزادی نسبتاً كافی برای دفاع از خود برخوردارند. مثلاً متهمین رویهمرفته 21 نفر وكیل مدافع داشتند كه همه از وكلای سرشناس كشور و بعضی از آنها مانند دكتر شایگان، دكتر شاهكار، شهیدزاده، شریعت‌زاده، مهدی ملكی، و لطفی از معروفترین وكلای كشور و دو نفر از آنها یعنی رحیمیان و قبادیان نماینده مجلس بودند. این وكلا و خود متهمین ‌آزادی كامل داشتند كه هر چه می‌‌خواهند در دفاع از خود بگویند و در مدت دو ماه كه این محاكمه جریان داشت هیچگاه قضات جلوی متهمین را نگرفتند و محدودیتی برای هیچ یك از متهمین قائل نشدند. نمونه آن اینكه در همان جلسات نخستین دادگاه متهمین از دادگاه خواستند كه دهها تن از سیاستمداران ایرانی و بیگانه مانند رزم‌آرا، قوام‌السلطنه، لوئی سایان، هانری والاس نامزد ریاست جمهوری آمریكا و زیلیاكوس نماینده مجلس عوام انگلیس را بعنوان شاهد به دادگاه فراخواند. مسلماً متهمین می‌دانستند كه یك چنین تقاضائی انجام ناپذیر است. ولی آنرا عنوان می‌كردند تا در افكار عمومی خود را مظلوم و دادگاه را ظالم جلوه دهند. دادگاه ظاهراً علنی بود گرچه هر كسی را به آن راه نمی‌دادند. ولی دست كم اكثر خبرنگاران مطبوعات در آن حضور داشتند و روزنامه كیهان جریان محاكمه را به تفصیل چاپ می‌كرد و بدین سان دادگاه به یك تریبون تبلیغاتی برای رهبران حزب توده مبدل شده بود كه از آن به حد اعلا استفاده می‌كردند.» بعدها حزب توده متن دفاعیات رهبران خود را در این دادگاه بصورت جزوه‌ای منتشر كرد و از آن به عنوان سند افتخار خود بهره تبلیغاتی فراوانی برد. حال تصور كنید در شرایطی كه حزبی به اتهام سوء قصد به شاه منحل اعلام شده و به فعالیت زیرزمینی روی‌آورده، در كشور فضای بگیر و ببند و حكومت نظامی برقرار شده، دهها روزنامه توقیف گردیده و بساط دیكتاتوری رو به گسترش است، اگر زد و بندهای پشت پرده نبود، چه چیز باعث می‌شده به رهبران حزب این چنین عرصه مانور و تریبون تبلیغاتی داده شود؟ جالب آنكه در متن ادعانامه دادستان حكومت نظامی تهران حتی اشاره‌ای هم به اتهام سوء قصد به شاه وجود ندارد و اتهام اصلی عنوان به استناد قانون 1310 «تشكیل و اداره حزبی با رویه اشتراكی و ضد سلطنت مشروطه است.» در آغاز این ادعانامه آمده است: «ریاست دادگاه جنائی فرمانداری نظامی تهران: چهارده نفر اشخاصی كه ذیلاًٌ نام و نشان آنها ذكر شده، عده‌ای از مؤسسین و سران و رهبران و اعضا فعال حزب توده می‌باشند كه با تشكیل و اداره آن حزب كه رویه اشتراكی (كمونیست) و ضد سلطنت مشروطه ایران داشته و رسماً در نشریات خودشان این رویه را اعلام و معرفی كرده‌اند و عملیات آنان مبنی بر تبلیغ و ترویج این مرام بوده است و نتیجه آن علیه امنیت عمومی و قیام و اقدام و مخالفت با سلطنت مشروطه ایران می‌باشد.» موارد دیگر اتهامی كیفر خواست مربوط است به «حبس و شكنجه مردم، پرونده شكایت یوسف افتخاری»، «پرونده وقایع زیر آب در سال 1325»، داشتن دستگاه ترور تحت عنوان «اسپانتوم» در شورای متحده مركزی، «تحریك افسران به فرار»، ارسال افسران فراری به ‌آذربایجان در سالهای 24 و 25، طرح تخریب پل ورسك، مباشرت و مبادرت به ضرب و جرح و قتل و خلع مأموران انتظامی. اما با این همه نتیجه محاكمات و آراء دادگاه نشان داد كه دست‌های پرقدرتی از پشت پرده از سخت‌گیری نسبت به رهبران حزب جلوگیری كرده است. كیانوری و قاسمی به 10 سال ، اكبر شهابی به 7 سال، یزدی، جودت و عبدالملك‌پور به 5 سال، بقراطی، علوی، نوشین، الموتی و جواهری به 3 سال و شریفی به یك سال محكوم شدند. صمد حكیمی عضو كمیته مركزی تبرئه گردید. عده‌ای از محكومین بتدریج مشمول عفو گردیده و آزاد شدند و بقیه سران حزب نیز در سال 1329 در دوران نخست‌وزیری رزم‌آرا با كمك او از زندان فراری داده شدند. در اینجا برای اینكه مناسبات دوستانه رهبری حزب توده و رزم‌آرا و همسوئی و همكاری میان آنها ( به تبع همسوئی سیاست و منافع شوروی و انگلیس در ایران) بیشتر مشخص شود، به نقل یك سند می‌پردازیم. این سند نامه‌ای است به خط و امضای رزم‌آرا، ریاست ستاد ارتش، خطاب به سرهنگ افطسی فرمانده نظامی گرگان، كه احمد قاسمی در جریان دفاعیات خود در دادگاه ارایه كرده است: «حاجی علی رزم‌آراـ سرهنگ افطسی از موقع ورود به ستاد ارتش و شروع به كار ملاحظه كردم كه گزارشاتی نسبت به اعمال شما مرتباً رسیده و انتقاداتی نسبت به كارهای نظامی شما می‌شود. حتی در بعضی روزنامه‌ها و اوراق منتشره به شما حملاتی شده و باعث رنجش و كدورت شما را فراهم نموده بود. من درصدد رسیدگی و تحقیق حقایق امر بودم تا آقای قاسمی را ملاقات نموده و دوستانه از ایشان و سایر اطلاعاتی كه تحصیل كرده‌ام این قسم فهمیدم كه شما خیلی در امورات مربوطه خود نظامی سخت و شدید و بینهایت خشك بوده و آن نرمی و ملایمتی كه لازمه زندگی این دوران است در نظر ندارید. چون قطع دارم این پیش‌آمدها روی سوءنیت و سوء نظری نبوده لذا از آقای قاسمی خواهش كردم كه در موقع مراجعت به گرگان شمارا ملاقات و این كاغذ را هم زحمت كشیده به شما برسانند و در ضمن با جنابعالی نسبت به اشكالات و شكایاتی كه دارند صحبت نمایند. همیشه اشخاص فهمیده و متین اشكالات را با حسن‌نظر به زودی حل كرده هرگونه مانع را از بین بر خواهند داشت. حال جنابعالی هم بایستی با آقایان مذاكره و ‌آن چه مقدور است در مرتفع كردن این اختلافات اقدام فرمائید. مأموریت شما ساده و هیچگونه آلودگی حزبی و سیاسی ندارد. و شما مأمور ایجاد نظم و انتظام و برقراری آرامش در آن صفحات بوده ـ ‌آقایان هم بایستی با چشم علاقمندی به این مأموریت نگاه كرده و با شما آنچه در قدرت دارند كمك نمایند. شما هم بدانید كه آ‌قایان دارای حزب و مرامی بوده در زندگی سیاسی خود دارای اسلوب و اصولی هستند و شما نباید بهیچوجه جنبه یكطرفه داشته و یا بنام تمایلات اشخاص یا دستجات اقدام نمائید، بلكه بایستی فرماندهان نظامی بیطرفانه با در نظر گرفتن مأموریت اصلی خود از روی كمال بی‌نظری و بی‌طرفی كار نمایند. امیدوارم پس از این ملاقات رفع سوء تفاهمات شده و شما در انجام مأموریت نظامی خود موفق و آقایان ضمن محترم شمردن مأموریت و مسئولیت شما در زندگانی سیاسی خود مؤید باشند ـ 10/5/1325.» این نامه از ملاقات دوستانه احمد قاسمی، یكی از رهبران حزب توده و مسئول وقت سازمان ایالتی حزب در گرگان با رزم‌آرا و لحن بسیار مثبت رزم‌آرا در مورد حزب توده و توصیه او به فرمانده نظامی گرگان برای همكاری و هماهنگی با مسئولان حزب حكایت دارد. حادثه ترور شاه، مخالفان سیاست انگلستان را موقتاً مرعوب كرد و به تحكیم پایه‌های متزلزل شده سلطه و نفوذ او كمك نمود. شاه نیز از ترور ناموفق خود در جهت تحكیم پایه‌های سلطنت و گسترش اختیارات و اقتدارات خویش بهره برد.» منبع: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

توده‌ای‌ها در کابینه‌ قوام‌السلطنه

لاله فرزین‌فر برچیده‌شدن نظام خودکامه‌ی رضاشاهی در شهریور 1320 و اشغال ایران توسط متفقین اگر چه از نظر اقتصادی و اجتماعی پیامدهای ناگواری به همراه داشت، اما دست کم باعث شد فضای مناسبی برای فعالیت احزاب و گروه‌ها پدید آید. در نتیجه‌ی تصمیمات شاه جدید که شرط برقراری آزادی را در تشکیل احزاب می‌دانست، کاریکاتوری از دموکراسی در جامعه‌ی ایران پدیدار شد. بازیگران تازه‌ای در عرصه‌‌ی شطرنج سیاسی کشور ظهور کردند. از جمله مهم‌ترین احزابی که در این زمان در جامعه‌ی پریشان و قحطی‌زده‌ی ایران شکل گرفت حزب توده بود. که با تبلیغ آرمان‌ها و اهداف کمونیستی توانست ظرف مدت کوتاهی بیش از سایرین نمو پیدا کند. حزب توده مهم‌ترین تشکل مارکسیستی در ایران به شمار می‌رفت. هواداران این حزب از آن‌جایی که نمی‌خواستند با تفکرات مذهبی مردم ایران تضاد پیدا کنند، اعلام کردند حزب توده‌ی ایران یک حزب سیاسی است نه مکتبی و بدین جهت منافاتی با اصول اسلام ندارد. با این تدبیر، رشد و گسترش حزب در مراکز شهری و صنعتی رو به فزونی گذاشت. سازماندهی تظاهرات‌خیابانی، گردهمایی و ائتلاف‌های سیاسی با سایر گروه‌ها روز به روز به قدرت و نفوذ حزب توده افزود. به این ترتیب، در فاصله‌ی پنج سال پس از سقوط رضاشاه حزب توده به عنوان تنها نیروی سیاسی منسجم کشور، مطبوعات و نیروی کار سراسر ایران را در اختیار گرفت. هنگامی که در مرداد ماه سال 1325 شاه، قوام‌السلطنه را مأمور تشکیل کابینه ساخت، حزب توده بسیار قدرتمند بود. شش روزنامه‌ی مستقل مسئولیت ارگان سیاسی حزب را به عهده داشتند. در بزرگداشت پنجمین سالگرد تأسیس حزب شمار راهپیمایان به صد هزار تن رسید که بزرگ‌ترین راهپیمایی غیر‌دولتی در تاریخ خاورمیانه محسوب می‌شد. در بیشتر کارخانه‌ها اعتصاب‌‌های موفقی با ساماندهی حزب صورت گرفت و موجب نگرانی شدید کارخانه‌داران و تجار شد. اما شگفت‌انگیز‌ترین کامیابی حزب توده برگزاری اعتصاب کارگران صنعت نفت بود که حتی شرکت نفت ایران و انگلیس را به زانو درآورد و وادار به پذیرش خواسته‌های کارگران نمود. نفوذ حزب توده در میان مردم هر رجل کارآزموده‌ای را بر آن داشت تا از این عامل جهت پیشبرد اهداف سیاسی خود بهره‌برداری کند چه رسد به قوام که سیاستبازی باهوش و استخواندار و در عین حال جاه‌طلب بود. صدارات قوام مقارن با وقوع غائله‌ی آذربایجان و کردستان بود که روس‌ها در پی جبران عدم توفیق در کسب امتیاز نفت شمال، قصد داشتند آنها را از ایران جدا سازند. قوام در آن شرایط بحرانی، در مقام نخست‌وزیر ایران به مسکو سفر کرد تا مقدمات امضای موافقتنامه‌‌ای را با دولت شوروی درباره‌ی تشکیل یک شرکت مشترک نفت فراهم آورد. براساس این موافقتنامه 51 درصد سهام شرکت متعلق به شوروی و 49 درصد متعلق به ایران بود. 1 پس از آن روس‌ها به امید آن که با شروع کار شرکت نفت به اهدافشان خواهند رسید، نیروهای خود را از ایران خارج ساختند. گام بعدی قوام برای جلب اعتماد و اطمینان روس‌ها که به نحوی منافع دولت او را نیز تأمین می‌کرد انتخاب سه وزیر عضو حزب توده در کابینه‌اش بود. کشاورز، یزدی و ایرج اسکندری در رأس وزارتخانه‌های بازرگانی، بهداری و آموزش و پرورش قرار گرفتند. واگذاری پست‌های حساس سه وزارتخانه به اعضای حزب توده و اوج پیروزی این حزب بود. از این زمان اداره‌ی شهرهای صنعتی آبادان، اهواز، اصفهان، ساری، رشت و انزلی عملاً در دست توده‌ای‌ها قرار گرفت. متحدان حزب توده اعم از فرقه‌ی دموکرات کردستان و آذربایجان، موقعیت خود را در غرب و شمال غربی ایران مستحکم‌تر کردند و اتحادیه‌های دهقانی حزب، به ویژه در روستاهای نزدیک شهرهای بزرگ به پیشرفت‌های بسیاری دست یافتند. در پاسخ عنایات نخست‌وزیر و قدردانی از جولانگاهی که در اختیار توده‌ای ها قرار داده بود، دولت شوروی وی را «بزرگ‌ترین سیاستمدار شرق» نامید و حزب توده در اعلامیه‌ی خود اظهار کرد: «به محض زمامداری آقای قوام‌السلطنه، چون بر ما مسلم گردید که موضوع اصلاح روابط با همسایگان در سرلوحه برنامه‌ی ایشان قرار گرفته است و مصمم هستند که سیاست خارجی ایران را براساس محکم و متینی بنیان نهند و در امور داخلی به یک سلسله اصلاحات اساسی به منظور تأمین آزادی و رفاه حال مردم دست بزنند.... بدون هیچ‌گونه قید و شرطی، با تمام نیروی تشکیلاتی خود از ایشان پشتیبانی نمودیم.» توده‌ای ها در تمامی برنامه‌های خود، بالاخص جشن‌ها و میهمانی‌ها برای دولت قوام تبلیغات می‌کردند. آنها هیأتی را مأمور تدوین کتاب «راه حزب توده‌ی ‌ایران» نمودند که برای توجیه و تفسیر علل همکاری با قوام و تکبیر او در عالم سیاستمداری و سیاست‌شناسی نوشته شده بود. سرانجام زمانی نیز رسید که شورای مرکزی حزب توده اعلام کرد «مخالفت با قوام‌السلطنه،‌کمک به امپریالیسم و تضعیف جبهه‌ی جهانی دموکراسی است.» به نظر می‌رسید هر دو طرف از معامله رضایت دارند: حزب توده در عرصه‌ی سیاست و اجتماع ایران یکه‌تاز شده بود آن هم به بهای جانبداری از سیاستمداری که تلخی دوران سیاه نخستین دوره صدارت او در سال 1301 هنوز از ذهن روشنفکران ایرانی زدوده نشده بود و به قول فرخی یزدی ـ شاعر آزاده ـ به «خانواده‌ی خیانت» تعلق داشت. با این همه نیروی سومی‌ هم در کار بود. نیرویی فراتر از هر حزب و گروه و شخصیت سیاسی که شاه به شدت از ‌آن فرمان می‌برد. دولت انگلیس سیرصعودی حزب توده را در ایران از نزدیک نظاره می‌کرد و از مدت‌ها پیش آماده بود تا در مقابل آن سد‌سازی کند. کشمکش میان شاه دست نشانده و قوام‌ از همان زمانی که قوام سه وزیر توده‌ای را وارد کابینه‌ی خود کرد شروع شد. شاه نه فقط نسبت به وزیران توده‌ای کابینه‌ی قوام، بلکه به اعضای غیر توده‌ای آن، به خصوص مظفر فیروز، معاون سیاسی و پارلمانی نخست‌وزیر به شدت بدگمان بود. او در مصاحبه‌های خود به صراحت اعلام می‌کرد قوام نه تنها در نجات آذربایجان از دست روس‌ها نقشی نداشته، بلکه عامل اجرای یک طرح پنهانی برای تقسیم ایران به مناطق نفوذ روس و انگلیس است. انگلیس نیز برای تضعیف دولت قوام و تفرقه‌افکنی درون حزب توده از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد. تقویت نیروهای مسلح در عراق و تشویق عشایر و ایلات به شورش علیه حکومت مرکزی از جمله مهم‌ترین اقدامات دولت انگلستان بود. در نتیجه‌ی این تحریکات، عشایر مسلح کرمان، فارس و سیستان به دفاتر و چاپخانه‌های حزب توده حمله بردند و آنها را غارت و ویران کردند. زمانی که زمزمه‌های یک کودتای آمریکایی برای برکناری قوام بر سر زبان‌ها افتاد، نخست‌وزیر دریافت که خطر بالای سرش رسیده است. حمایت از حزب توده دیگر هیچ نفعی به حال قوام نداشت پس بار دیگر بر آن شد تا مواضع سیاسی خود را با یک چرخش کامل، تغییر دهد. در روزهای 24 و 25 مهر سال 1325 قوام استانداران توده‌ای تهران، اصفهان و کرمانشاه را عزل کرد و وزیران توده‌ای را از کابینه کنار نهاد. سپس اعلام نمود که با ایالات شورشی جنوب به توافق رسیده و به اغلب خواسته‌های آنان پاسخ مثبت داده است. بعد هم استعفا کرد. به این ترتیب، عمر کابینه‌ی ائتلافی او 75 روز بیشتر دوام نیافت و هم زمان با اخراج وزرای توده‌ای، دوره‌ی چهارساله‌ی سرکوب حزب توده آغاز شد. شاه 27 مهر ماه همان سال بار دیگر نخست‌وزیر نادم را مأمور تشکیل کابینه کرد ولی این بار در میان وزرای قوام‌السلطنه از توده‌ای‌ها یا طرفداران شوروی خبری نبود. طی چند هفته‌ی آینده، سیاست «گردش به راست» قوام کامل‌تر شد. او دست به توقیف اعضای حزب توده و فعالان اتحادیه کارگری زد. نشریه‌های چپ را ممنوع‌ اعلام کرد و چهره‌های ضد کمونیستی را به استانداری مناطق حساس منصوب نمود. بر پایه برآورد مقامات انگلیسی، در سرکوب خونین جنبش‌های کارگری این زمان بیش از 500 شورشی کشته شدند، 10000 کرد به شوروی گریختند و 300 تن از رهبران حزب توده دستگیر و زندانی شدند که آوانسیان، کامبخش، امیرخیزی و ایرج اسکندری از جمله‌ی آنها بودند. با این حال شعبه‌های استانی و اتحادیه‌های وابسته به حزب توده همچنان به حیات خود ادامه دادند و دولت مانع از فعالیت این حزب در میان روشنفکران نمی‌شد. شاید به این دلیل که قوام امیدوار بود روزی دوباره بتواند حزب توده را علیه شاه به کارگیرد. شاید هم نمی‌خواست با غیرقانونی اعلام کردن حزب، مخالفت روس‌ها را برانگیزد و شاید به این استدلال غربی اعتقاد داشت که گذاشتن یک سوپاپ اطمینان آشکار برای نارضایتی‌های عمومی، عاقلانه است. پی‌نوشت‌ها: 1ـ این موافقتنامه در مجلس پانزدهم با این استدلال که مغایر مصوبه‌‌ی قبلی مجلس درباره‌ی منع اعطای هرگونه امتیاز نفتی به خارجی‌ها بود رد شد. منابع: یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی، محمد‌ابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، 1378. جان فورن، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین، مؤسسه‌ی خدمات فرهنگی رسا، 1382 عبدالله برهان، کارنامه‌ی حزب توده و راز سقوط مصدق، تهران: نشر علم، 1378. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

اولین مرامنامه حزب توده

اصول اساسی مندرج در اولین مرامنامه حزب توده، چهره یك حزب ترقی‌خواه و مردمی را ارایه می‌دهد، كه با علت وجودی و مضمون حزب فوق همخوانی نداشت. در این مرامنامه به هیچ روی به ایدئولوژی و اهداف ماركسیستی حزب اشاره‌ای نشده بود. ماده اول مرامنامه می‌‌گوید: ماده 1ـ حفظ استقلال و تمامیت ایران و مبارزه بر علیه هرگونه سیاست استعماری نسبت به كشور ایران بر طبق اصل معروف ‌آزادی و اختیار ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش. كمیسیون تبلیغات حزب توده در تشریح ماده فوق می‌نویسد: استقلال ایران یعنی چه؟ ـ یعنی هیچ اراده خارجی بر ملت ایران تحمیل نشود و ایرانی كشور خویش را به هر طریقی كه خودش صلاح میداند اداره كند. در این صورت می‌گویند ملت ایران ملت مستقلی است. بدیهی است كه هیچ كس و هیچ دولتی برای ملت دلسوزتر از خود ملت نیست و نمی‌تواند مصلحت او را مانند خود او تشخیص دهد. دولت‌هایی كه به این بهانه در كار دولت‌ها و ملت‌های دیگر مداخله می‌كنند فقط به این قصداند كه به زیان آن ملت و به سود خویش استفاده نمایند. كمیسیون تبلیغات سپس شرح جامعی در 4 صفحه پیرامون مفاهیم «استقلال» و «استعمار» ارایه می‌دهد. روشن است كه این شعارها با واقعیت نمی‌خواند و حزبی كه توسط «وزارت امنیت» شوروی و با حضور پنهانی نماینده ‌آن (حیدرعلی‌اوف) تأسیس شده بود، نمی‌توانست به این شعارها اعتقادی داشته باشد. معهذا، طی سال‌های نخست فعالیت حزب، چنین دعاوی توانست عده‌ای را بفریبد و پیرامون حزب توده مجتمع سازد. بعدها با آشكار شدن ماهیت وابستة حزب توده، بویژه در ماجرای نفت شمال، بسیاری از این افراد پراكنده شدند. ماده دوم «مرامنامه»، «مبارزه در راه استقرار رژیم دمكراسی و تأمین كلیه حقوق فردی و اجتماعی از قبیل آزادی زبان، نطق، قلم، عقیده و اجتماعات» را مطرح می‌سازد. روشن است كه این شعارها با ایدئولوژی ماركسیستی، كه مدعی نظام تك حزبی و «دولت دیكتاتوری پرولتاریا» است، منافات دارد و تنها یك شعار تبلیغاتی است. ماده سوم «مرامنامه»، «مبارزه بر علیه رژیم دیكتاتوری و استبداد» است. بدیهی است كه منظور حزب توده از این شعار، بهره‌گیری از جو ضد استبدادی سالهای پس از سقوط رضاشاه بمنظور تحكیم مواضع خود در راستای تصرف قدرت سیاسی و استقرار دیكتاتوری ماركسیستی بوده است. جالب توجـه، اینكه در اصل پنجم، حزب توده خواستار «تشكیل دادگاه عالی برای محاكمه و مجازات اشخاصی كه به مالكیت و آزادی خیانت كرده بودند، نسبت به حقوق فردی و اجتماعی اجحاف و تعدی نموده‌اند و پس‌گرفتن ثروتی كه از این راه بدست آمده است» می‌باشد. بعبارت دیگر، حزب توده تلویحاً حق مالكیت خصوصی را می‌پذیرد، و این در حالی است كه در مرام واقعی این حزب، مالكیت خصوصی، حتی در شكل محدود و مشروع و ناچیز آن، مورد پذیرش نیست. در مسئله حقوق دهقانان، حزب توده‌ شعارهای اصلاح‌طلبانه و بهبود گرایانه‌ای مانند «اصلاحات لازم در طرز استفاده از زمین و زراعت و بهبود وضع دهقانان» و واگذاری بلاعوض املاك رضاشاه و خالص‌جات دولتی به دهقانان را مطرح می‌سازد و خواستار «اصلاحات اساسی در مورد تقسیم غیر عادلانه محصول بین ارباب و رعیت و حذف عادات و قوانین مربوط بدان (مانند تقسیم بر طبق عوامل پنجگانه)» می‌باشد. به عبارت دیگر، حزب توده نظام بهره‌برداری سنتی زراعی (كه در ماركسیسم اصطلاحاً فئودالیسم خوانده می‌شود) را به رسمیت می‌شناسد و تنها خواستار «تقسیم عادلانه محصول بین ارباب و رعیت» است. كمیسیون تبلیغات در تشریح ماده فوق می‌نویسد: پس عدالت بشری اقتضا دارد كه قوانین میان ارباب و رعیت تعدیل شود و سهم بزرگتری برای رعیت در نظر بگیرند، بطوریكه بر حفظ آسایش خویش توانا گردد و از این گرداب فقر و فلاكت بیرون آید. در رابطه با سایر اقشار اجتماعی، خواست‌های حزب توده در همین چارچوب، بسیار معتدل و اصلاح‌طلبانه و فاقد هرگونه رنگ و بوی چپ و ماركسیستی بوده است بدینسان، حزب توده می‌كوشید تا به توصیة «وزارت امنیت شوروی» و كمینترن وفادار باشد و از هرگونه تظاهر چپ‌روانه، كه سیاست «ملی» و «غیر كمونیستی» آن را مخدوش سازد، بپرهیزد و باید گفت تا زمانی كه علی‌اوف در ایران بود و مسئولیت نظارت به رهبری حزب را بر عهده داشت (تا حدود سال 1328) این مصلحت‌گرائی تاحدودی مراعات می‌شد. در سال 1322، روزنامه رهبر، ارگان حزب، چنین نوشت: آیا حزب توده كمونیست است؟ نسبت كمونیستی به حزب توده ایران، نسبتی كه دستة سید ضیاء می‌كوشند به ما وارد سازد و بدان وسیله سعی دارند سرمایه‌داران و تجار ایرانی را از ما بترسانند نسبتی است غلط و دور از حقیقت. حزب توده ایران حزبی است مشروطه‌خواه و طرفدار قانون اساسی. چرا؟ زیرا ما معتقدیم كه افكار كمونیسم و سوسیالیسم زائیده شرایط اجتماعی خاص است كه در ایران وجود ندارد و اگر روزی حزب كمونیست در ایران بوجود ‌آید آن حزب قطعاً حزب توده نخواهد بود. با علل شكست این تاكتیك حزب توده، مبنی بر استتار چهره كمونیستی خود، در صفحات پیشین از زبان احسان طبری آشنا شدیم. واقعیت این است كه عملكردهای حزب توده، بویژه در مسئله امتیاز نفت شمال و غائله فرقه دمكرات آذربایجان (1324ـ 1325) در سطح عمومی جامعه هیچ تردیدی در وابستگی این حزب به شوروی بر جای نگذارد و حزب توده به سرعت بعنوان یك حزب وابسته به بیگانه، شهرتی وسیع كسب كرد. نكته جالب توجه، مقایسة عملكردهای حزب توده در سالهای 1320ـ 1327 با عملكردهای آن در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران (1358ـ1361) است. در هر دو مقطع تاریخی، حزب توده سخت از غیرقانونی شدن پرهیز دارد و می‌كوشد تا به هر بهائی سیاست‌های واقعی خود را مكتوم دارد. در هر دو مقطع پس از انحلال (1327 توسط رژیم شاه و 1362 توسط مقامات قضائی جمهوری اسلامی ایران بدلیل كشف روابط جاسوسی و اعتراف صریح رهبران حزب بدین امر)، كه دیگر حزب از اهرم «قانونیت» و «فعالیت علنی» نومید شده، ماهیت سیاست‌های خود را به صراحت بیان می‌دارد. همانگونه كه در دورة اول فعالیت علنی (1320ـ1327)، حزب توده خود را مقید به «قانون اساسی مشروطه سلطنتی» وانمود می‌كرد، در دوره دوم فعالیت علنی (1358ـ1361) نیز، خود را وفادار به «قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» وانمود می‌كرد. همانگونه كه در دورة اول، حزب توده با مظلوم نمائی «شهرت كمونیستی» را اتهام وارده از سوی سید ضیاء و دار‌و دسته حزب «اراده ملی» تبلیغ می‌نمود، در دوره دوم نیز «شهرت جاسوسی» را «اتهامات قالبی ساواك و تبلیغات ‌آریامهری» می‌خواند و در تبیین این «شهرت»، تمام نیروهای سیاسی ایران، اعم از راست و چپ و مذهبی و غیر‌مذهبی را به «عناد كوركورانه» علیه حزب متهم می‌نمود. همانگونه كه در دوره اول، حزب توده خود را مقید به «اصل استقلال ملی» وانمود می‌ساخت، در دوره دوم نیز خود را مقید به اصل «نه شرقی ـ نه غربی» اعلام می‌‌داشت. در این رابطه در سال 1359، دبیر اول حزب توده، ریاكارانه، چنین گفت: «... شعار «نه شرقی، نه غربی» در چهارچوب همان مفهوم استقلال كه در بالا یادآوری شد قابل پذیرش است. ما شعار «نه شرقی، نه غربی» را در چهارچوب این اظهارات امام خمینی كه گفته‌اند ما با هر دولتی كه به حقوق ما احترام بگذارد و با ما دوستی كند دوست هستیم و با هر دولتی كه بخواهد حقوق ملی ما را زیر پا بگذارد و با ما دشمنی كند دشمن هستیم، درك می‌كنیم و می‌پذیریم.» روشن است كه چنین مشی و عملكردی در عرف سیاست چیزی نیست جز ماكیاولیسم، كه در اصطلاح ماركسیسم، «اپورتنیسم» و «میلرانیسم» خوانده می‌شود. منبع: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

ارانی ، پدر معنوی حزب توده

تقی ارانی، فرزند ابوالفتح ارانی و فاطمه آقازاده، به سال 1282 ش در تبریز به دنیا آمد. در کودکی به‌علت مأموریت پدر که کارمند وزارت دارایی بود به تهران مهاجرت کرد. در 1300 تحصیلات متوسطه را در دارالفنون به پایان رساند. پس از یکسال برای ادامه تحصیل در رشته شیمی به آلمان سفر کرد. او تحت تأثیر عقاید سوسیالیستی در لایپزیک روزنامه پیکار را منتشر ساخت. ارانی در دورۀ تحصیل مسئولیت اتحادیۀ دانشجویان ایرانی را در برلین به عهده داشت. در پاییز 1304 با همکاری مرتضی علوی و احمد اسدی که بعد‌ها نام خانوادگی داراب را بر خود نهاد فرقۀ جمهوری انقلابی ایران را در برلین تشکیل داد. وی در توضیح مرام این جمعیت می‌گوید که این جمعیت سری به عنوان یک فرقه تشکیل شد و مرام آن حفظ دمکراسی و تا حدی حزب ملی مختلط از اشخاص کاملا متفاوت بود. ارانی مدتی هم در بخش خاورشناسی دانشگاه برلین به تدریس زبان فارسی پرداخت. او در 28 آذر 1307 در دانشگاه برلین از رسالۀ دکتری خود با عنوان کاهش تاثیرات اسید سابفوسفریک بر تشکیل ارگانیک دفاع کرد. ارانی به زبانهای آلمانی، فرانسه، انگلیسی و عربی آشنا بود. و در فلسفه، جامعه‌شناسی و ادبیات مطالعات گسترده‌ای داشت و شعر هم می‌سرود. او بیشتر مقالات خود را در نشریات ایرانشهر و فرنگستان چاپ می‌کرد. ارانی در 1308 به ایران بازگشت و در کنار کار اداری به تدریس فیزیک، شیمی و زبان آلمانی در مدارس ایرانشهر، ثروت، معرفت و دارالمعلمین پرداخت. وی در بهمن 1312 با همکاری ایرج اسکندری و بزرگ علوی نخستین شماره مجله دنیا را به چاپ رساند. ارانی هدف از انتشار مجله را آشنا کردن خوانندگان با مبانی علمی تمدن جدید می‌دانست. وی در سالهایی که به تدریس مشغول بود رابطه نزدیکی با دانش‌آموزان و دانشجویان برقرار کرد و جلساتی در منزل خود تشکیل می‌داد و آنها را به مطالعه و تفکر در دیگر حوزه‌های دانش بشری، به‌ ویژه فلسفه و علوم اجتماعی تشویق می‌نمود. اکثر آنها از بنیانگذاران و رهبران حزب توده ایران شدند که برای همیشه ارانی را به عنوان رهبر معنوی خود پذیرفتند. ارانی در 16 اردیبهشت 1316 به اتهام سیاسی همراه 52 نفر از یاران و همفکران خود دستگیر شد که به گروه 53 نفر مشهور شده‌اند. وی در متن دفاع تاریخی خود در دادگاه گفت: قبلا اهمیت تاریخی این محکمه را تذکر می‌دهم برای اولین بار است که یک‌دسته پنجاه و چند نفری از منورالفکر و کارگر با سواد ایران، یعنی افرادی که با چراغ در این محیط تاریک باید جستجو شوند، در محکمه جنائی، یعنی محلی که دزدان مسلح و قطاع‌الطریق و قاتلها در این جا محاکمه می‌شوند، بعنوان داشتن یک عقیده اجتماعی به پیشگاه قوه قضائی دعوت شده‌اند... در قرون وسطی محاکمه بین ارباب و رعیت و جنگ تن به تن بود که در آن خان سواره و با سلاح و رعیت پیاده و بدون سلاح در مقابل هم قرار می‌گرفتند. در دورۀ تجدد (رنسانس) پیشوایان سعادت بشر مانند جیوردانو برونو، و غیره به‌سوختن در آتش و زبان بریدگی محکوم شدند. گالیله اگر زانو به زمین نمی‌زد و با انگشت پا دنیائی را به ریش پاپ نمی‌خنداند نیز در آتش می‌سوخت. آیا قوانین جبار امروز و شهربانی‌های طبقات ممتاز با آن قوانین و تعصبات ادوار قبل تفاوت دارند؟ نه، دنیا به آخر نرسیده و تاریخ هم نه‌ ایستاده است و همان افتضاحات است که به دست قوای قضائی طبقات ممتاز تکرار می‌شود تا آنکه دوره وضع قوانین مطابق عدالت واقعی و نفع تودۀ بشر برسد هر قدر که این محکمه و لباسهای رنگارنگ شما به‌نظرتان مقدس می‌آید، قانون اعدام سقراط و تعصبات مذهبی کاتولیک هم به‌نظرشان مقدس بود. رأی دادگاه عالی جنائی در بارۀ پنجاه و سه نفر اعلام شد و تقی ارانی برای عضویت در فرقۀ اشتراکی در ایران به ده سال حبس مجرد محکوم گردید. سرانجام در 14 بهمن 1318، در 38 سالگی، در زندان درگذشت و در ابن‌باویه تهران به خاک سپرده شد. مسئولان زندان علت مرگ او را بیماری تیفوس که در زندان شیوع یافته بود اعلام کردند. ولی دوستان ارانی معتقد بودند که او را در زندان کشته‌اند و علائم مسمومیت در بدن او وجود داشته است. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

عوامل كا. گ. ب در رهبری حزب توده

در اينجا به معرفی 15 نفر از مهمترين عوامل سازمان جاسوسی شوروی در كميته مركزی حزب توده مي‌پردازيم. لازم به توضيح است كه معرفی حاضر كليه عوامل كا. گ. ب در حزب توده را در بر نمي‌گيرد و به آن عناصری كه كميته مركزی نبودند نمي‌پردازد. 1ـ نورالدين كيانوري: دبير اول كميته مركزی حزب توده مرتبط با علی اوف، مأمور اطلاعاتی شوروی و سرهنگ دولين، افسر جي. آر. يو، تا سال 1334 در ايران. وی در سالهای اقامت در شوروی و آلمان شرقی نيز در تماس با افسران عالي‌رتبه اطلاعات شوروی (دولين، لئون و ...) قرار داشت. او در سالهای 1358ـ 1361 در ايران به طور مستقيم و غير مسقيم با مأمورين اطلاعاتی شوروی به نامهاي: لئونيد شبارشين، لئون، ولاديمير كوزيچكين، حسين قلي‌اوف، آوجان فليكس، علی اوف، ايوانف سرگی شيري، گنادی بيچكوف تماس داشت. 2ـ فرج‌الله ميزانی (ف. م. جوانشير)، دبير دوم كميته مركزی حزب توده و مسئول تشكيلات كل . او از سال 1336 در اتحاد شوروی با كا. گ. ب تماس داشت و اين تماس به طور فعال پيش و پس از انقلاب اسلامی ادامه داشت. وی همچنين با لئون و حسين قلي‌اوف مأمور اطلاعاتی شوروی در سالهای 1358ـ 1361 مرتبط بود. 3ـ حبيب‌الله فروغيان: عضو كميته مركزی حزب توده و عضو شعبه بازرسی و رسيدگي. از عوامل درجه اول سازمان جاسوسی كا. گ. ب در ايران. وی در سال‌های دهه 1330 در شوروی با كا. گ. ب مرتبط شد. پس از انقلاب اسلامی با آوجان فليكس، افسر اطلاعاتی شوروي، تماس فعال داشت و با ارتباط با محمد ابراهيم سروري، رابط شماره يك با سفارت افغانستان به شمار مي‌رفت. فروغيان به علت اهميت اطلاعاتي، در نيمه اول يا دوم سال 1361 به دستور لئونيد شبارشين، كارمند ارشد كا. گ. ب، از ايران خارج شد. 4ـ گاگيك هرآوانسيان: عضو كميته مركزی حزب توده و مسئول شعبه مركزی تداركات. او در سالهای 1330 عضو شعبه اطلاعات حزب توده به مسئوليت خسرو بود. وی در سالهای پس از انقلاب اسلامی رابط شماره يك حزب توده با مأمورين اطلاعاتی شوروی بود و با افسران و مأمورين اطلاعاتی به نامهای آوجان فليكس، مائسترانكو، كوزيچكين و قاسم اف مرتبط بود. 5ـ رفعت محمدزاده (مسعود اخگر): عضو هيئت سياسی كميته مركزی حزب توده و مسئول شعب پژوهش، آموزش (تعليمات) و هيئت تحريريه ماهنامه دنيا ـ ارگان سياسی و تئوريك كميته مركزی حزب توده. او از سالهای 1330 در شوروی تماس با كا. گ. ب را آغاز كرد و تا زمان ورود به ايران پس از انقلاب اسلامی در ارتباط فعال با مأمورين اطلاعاتی شوروی قرار داشت. پس از انقلاب، وی اطلاعات مهم سياسی ـ اقتصادی دريافتی از عوامل نفوذی حزب را برای تحويل به كا. گ. ب در اختيار نورالدين كيانوری قرار مي‌داد. 6ـ محمدپور هرمزان: عضو كميته مركزی و مسئول شعبه انتشارات و هيئت تحريريه مجله مسايل بين‌المللي. او از سالهای 1330 در شوروی تماس با كا.‌گ. ب را آغاز كرد، به نحوی كه در محيط ايرانيان مقيم شوروی به عنوان «جاسوس» معروف بود. وی مرتبط با افسران اطلاعاتی شوروی به نامهای رشيدوف ـ پيش از انقلاب ـ و مائو سترانكو ـ پس از انقلاب اسلامی ايران ـ بود. 7ـ غلامحسين قائم‌پناه: عضو مشاور كميته مركزي، عضو هيئت تحريريه روزنامه مردم، ارگان مركزی حزب توده و عضو شعبه مركزی بازرسی و رسيدگي. او از سالهای 1330 در شوروی تماس با مأمورين كا. گ. ب را آغاز كرد و به جاسوسی در ميان مهاجرين ايرانی مقيم شوروی پرداخت. وی تا سال 1978 در آلمان شرقی تماس منظم اطلاعاتی داشت. 8ـ احمدعلی رصدی اعتماد: عضو كميته مركزی و مسئول شعبه بازرسی و رسيدگی تهران. او از سالهای 1950 م. با كا. گ. ب مرتبط شد و پس از انقلاب از طريق شركت پوششی «تاپ» و مسافرت به شوروی به فعاليت جاسوسی و ارتباط با كا.گ.ب ادامه داد. 9ـ منوچهر بهزادي: دبير سوم كميته مركزی حزب توده و مسئول هيئت تحريريه در نامه مردم ارگان مركزی حزب و مسئول شعبه كل سازمانهای توده‌ای بود. او از عناصر مورد اعتماد كا. گ. ب بود و از سال 1973 با سازمان اطلاعاتی آلمان شرقی ( سرويس امنيت دولتی ـ M.F.S) در تماس بود. 10ـ علي‌اكبر باغبان فردوس: عضو كميته مركزی حزب توده و مسئول سازمان ايالتی خراسان. وی با سازمان اطلاعاتی كا. گ. ب پيش و پس از انقلاب اسلامی مرتبط بود. او همچنين با عوامل اطلاعاتی «خادي» در كنسولگری افغانستان در مشهد رابطه داشت. 11ـ علی گلاويژ: عضو كميته مركزی حزب توده و مسئول سازمان ايالتی كردستان. او از سال 1346 در ارتباط با كا. گ. ب قرار گرفت. 12ـ محمدمهدی پرتوي: عضو هيئت سياسی كميته مركزی حزب توده و مسئول سازمانهای مخفی و نظامي. او با لئون و حسين قلی اوف، افسران اطلاعاتی شوروی در تماس بود. 13ـ رحمان هاتفی (حيدر مهرگان): عضو هيئت سياسی كميته مركزی حزب توده. وی از مسئولين سازمان مخفی تا سال 1960 و دبير دوم كميته ايالتی تهران بود كه با حسين قلي‌اوف، افسر اطلاعاتی شوروی رابطه داشت. 14ـ سعيد آذرنگ: عضو مشاور كميته مركزی حزب توده و از مسئولين سازمان مخفی بود كه با حسين قلي‌اوف ـ افسر اطلاعاتی شوروی در تماس بود. 15ـ شاهرخ جهانگيري: عضو مشاور كميته مركزی حزب توده و مسئول شاخه هوايی ـ دريايی سازمان نظامی بود و با دو افسر اطلاعاتی شوروی رابطه داشت. قرار ذخيره حزب با كا. گ. ب با وی بود. منبع: حزب توده ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

حزب توده و مصدق

در دوران (1329ـ 1335) حوادث تكان دهنده‌ای مانند طرح مسئله نفت و انعقاد قرارداد گس‌ـ گلشائیان، نخست‌وزیری رزم‌آرا بعنوان عامل امپریالیسم انگلستان بمثابه پشتوانه این قرارداد، بازگشت آیت‌الله كاشانی و فعالیت گروه اسلامی «فدائیان اسلام»، كه منجر به قتل رزم‌‌آرا شد، رد قرار داد خائنانه گس ـ گلشائیان، در مجلس شانزدهم، طرح مجدد مسئله نفت و تشكیل دولت مصدق‌، افشاء اسناد خانه سدان و عقیم ماندن وساطت‌ هاریمن، استعفاء غیر منتظره مصدق و تشكیل كابینه سوم قوام، فعالیت پرشور آیت‌الله كاشانی و دعوت از مردم علیه قوام كه منجر به حادثه 30 تیر شد و به مقابله شاه با آیت‌الله كاشانی و دستور بازداشت او منجر گردید، شكست قوام و پیروزی مردم و آغاز دوره دوم دولت دكتر مصدق، قطع رابطه سیاسی با انگلستان و انحلال مجلس سنا بمثابه پایگاه فراماسونری و دربار از جمله این حوادث است. ولی دوره دوم حكومت مصدق، كه حزب توده آن را دوران تصحیح مشی خود در قبال مصدق مینامد، دورانی است كه اختلاف بین آیت‌الله كاشانی و دكتر مصدق بالا میگیرد. و منجر به كنار گذاشتن آیت‌الله كاشانی بعنوان رئیس مجلس (در انتخابات ریاست در دومین سال این مجلس) و روی كار آمدن دكتر معظمی دست نشانده مصدق و سرانجام منحل كردن مجلس، یعنی بازستادن نهائی تأثیر و قدرت آن از دست آیت‌الله و جلوگیری از مبارزه او برای تشكیل كنگره اسلامی میشود. آیا اعلامیه‌ تكان دهنده آیت‌الله كاشانی را كه در واقع پیش نمونه خواست‌های انقلاب اسلامی و خط امام امت است و در آن موقع انعكاس جهانی یافت، رهبران حزب توده خوانده و بدان توجه لازم كرده بودند؟ آیت‌الله كاشانی در مصاحبه‌ای درباره این اعلامیه گفت: «این سازمان، كه اتحادیه اسلامی جهانی است، باید میان دو بلوك شرقی و غربی، قوه سوم و بیطرفی باشد. تشكیل چنین اتحادیه نیرومندی، برای توازن قوا و حفظ صلح در جهان نیز مفید خواهد بود». این اعلامیه، با وجود انعكاس جهانیش، چشم رهبران توده را نگشود، زیرا آنها مسئله‌ای بعنوان اسلام را به رسمیت نمیشناختند. در دوران دوم حكومت مصدق، امپریالیسم متحد آمریكا و انگلیس با به راه انداختن توطئه نهم اسفند 1331، برای خروج شاه و جلوگیری از خروج او به نام «مردم» و به میدان آمدن سرلشكر زاهدی بعنوان نامزد دربار برای نخست‌وزیری، زمینه را برای كودتا فراهم میكردند و كودتا (كه بدون شك مصدق، ولو بر حسب آژیر صریح آیت‌الله كاشانی بوسیله ارسال نامه 27 مرداد خطاب به او، از آن مطلع بود) با كمترین مقاومت دولتش روبرو نشد و مصدق بعنوان قهرمان مبارزه با امپریالیسم جای نیرنگ آمیز خود را در تاریخ باز كرد. از طرف امپریالیست‌ها این بازی به قدری پیچیده و ماهرانه طراحی شد، كه تا افشاگری اخیر و علنی شدن اسناد، تشخیص نقش دو شخصیت توسط مردم و حتی توسط «كارشناسان» سیاست باز شناخته نشد و حقیقت بار دیگر چون ماه منور زیر ابر دروغ پنهان ماند، كه تا امروز چهره را عیان ساخت. در جریان ملی كردن صنایع نفت، دو خط متمایز از همان آغاز مشخص شد: خط آیت‌الله كاشانی مبتنی بر تجمع مردم مسلمان ایران و تأمین وحدت كشورهای مسلمان علیه امپریالیسم و كمونیسم و نشان دادن امكان پیروزی در رزم برای ملی كردن نفت بر امپریالیسم به همه مسلمانان از طرفی، و خط مصدق دائر بر تخریب مواضع انگلستان ولی مدارا با آمریكا و دربار و قوام و زاهدی و بیرون رفتن از صحنه برای پیروزی نهائی دسیسه مشترك انگلستان و آمریكا و رها كردن سكان دولت به خائنانی كه قرارداد كنسرسیوم را منعقد كردند، با حفظ «نام نیك» برای خود، از طرف دیگر. رهبری حزب توده نتوانسته است این دو خط را از هم تشخیص دهد. حزب توده كه در اثر فضای باز (بعد از روی كارآمدن مصدق و ریاست مجلس آیت‌الله كاشانی) به امكاناتی برای بسط فعالیت خود دست یافته بود، به قدرت نسبتاً قابل ملاحظه‌ای بدل شد. این مسئله بجای آنكه حزب توده را آگاه سازد و از نیروی خود با حس مسئولیت استفاده كند، او را مغرور ساخت و خود را مهمترین نیروی عاقل و مهمترین رهبر مردم تلقی كرد و با دست زدن به ماجراجوئیهای گوناگون، آلت دست امپریالیسم شد و به نام دفاع از شوروی، در انداختن ایران به دامن غرب سهیم شد. چنانكه متذكر شدم، «خودپسندی كمونیستی»، انگیزه آن شد كه ماركسیست‌ها و در مورد مشخص رهبری حزب توده‌، خواه در داخل ایران و در مقابله با وقایع و خواه در خارج، پدیده‌ای بنام اسلام را مورد توجه قرار ندهند و نقش مؤثر آن در میان توده‌ها و در سازماندهی و تشكل حوادث نبینند. در اثر این خودپسندی، كه پرده‌ای در برابر دیدگانش كشیده بود، آنان در شروع جریان نفت، غیر از خود و منافع محتمله شوروی، در این جریان هیچ چیز دیگری را ندیدند و شعار رسوای «ملی كردن صنایع نفت جنوب» را در مقابل «ملیكردن صنایع نفت در ایران» قرار دادند. وقتی قاسمی خارج شد و موج انتقادات در درون حزب‌، علیه حزب بالا گرفت، كیانوری شروع كرد به نقش مصدق و بورژوازی ملی توجه كردن، ولی رهبری در اینجا نیز از محتوی مردمی خط آیت‌الله كاشانی غافل میشود. زیرا ماتریالیسم، نقش مذهب را تنها در گذشته بسیار میبیند و تظاهر آن را در شرایط كنونی بمثابه باقی مانده ارتجاعی گذشته دور مینگرد، لذا اشتباه در تشخیص دوران نفت تنها مخصوص قاسمی نیست و تنها محدود به تنگ‌نگری كیانوری و بقیه اعضا رهبری نمیباشد، بلكه در خارج نیز همه ما، به ویژه رادمنش و اسكندری، توجه خود را به مصدق معطوف و از احساس ملیگرائی مصدق غرق وجد و شادی میشدند. این قضاوت در پایه مشی آنها بوده و هست. عمق این اشتباه هنگامی روشن میشود كه به تحلیل جریان ملی كردن نفت در اسناد تاریخی در شوروی نظر بیفكینم. مثلاً پروفسور ایوانف در كتاب خود تاریخ نوین ایران، كه توسط حزب توده ترجمه و نشر یافته، پس از دادن منظره مغشوشی از مسئله نفت درباره نقش آیت‌ الله كاشانی چنین مینویسد: «جناح راست جبهه ملی ایران (كاشانی، بقائی، حائریزاده و مكی» حافظ منافع روحانیون، مالكین و بورژواهای ضد انگلیسی بود و فعالانه علیه دمكراتها و كمونیست‌ها اقدام میكرد. این جناح كه خود وابسته به امپریالیستهای آمریكا بود، سعی میكرد تا مسئله را به نفع آمریكا حل و فصل نماید» (نگاه كنید به صفحه 172) به همین جهت در تحلیل سیاست دولت مصدق مینویسد: «این دولت در مبارزه علیه امپریالیسم و آمریكا به كشورهای سوسیالیستی نزدیك نشد، بلكه سیاست بینابینی میان كشورهای سرمایه‌داری و سوسیالیستی را انتخاب كرد» (همانجا، ص 167). پیداست كه اشتباه مورخان و تحلیل‌گران شوروی در پایه رفتار حزب قرار دارد. در دوران دومین جنگ جهانی، مجله ترود ارگان اتحادیه‌‌های شوروی ضمن مقاله‌ای درباره نقش دكتر مصدق در مسئله نفت شمال او را «عنصر مشكوك» نامید حالا همین دكتر مصدق به عنصر میانه‌رو مبدل، یعنی به سیاست مستقل مایل میشود! این نمونه‌ای از سطحی بودن و دقیق‌تر بگوئیم حاكی از «مصلحتی» بودن تفسیرات مطبوعات و نوشتارهای تاریخی در شوروی است. رهبری حزب توده كه برخاسته از فرهنگ غربی است، به مادیگرائی و الحاد و نفی مذهب باور داشت و این امر باعث خویشاوندی معنوی او با رهبرانی از نوع مصدق بود. به همین جهت پلنوم چهارم تمام تحلیل خود را مصروف به درك «جنبه ملی و ضد امپریالیستی» مصدق نمود و به همین جهت سیاست حزب دائماً از مشی بقایای جبهه ملی پیروی كرد و به همین جهت در جریان انقلاب اسلامی كسانی مانند اسكندری به سنجابی اعتقاد داشتند... رهبری حزب توده هم مشی مسلمانان را، كه در روش آیت‌الله كاشانی بازتاب داشت، و هم مشی ملیگرائی را، كه در سیاست مصدق منعكس بود، هر دو را با شدت و با توسل به فحش و دشنام رد كرد و مشی باصطلاح «پرولتاری» خود را مطلق كرد، یعنی آن مشی كه نه در عمل برد داشت و نه در تاریخ دورنما ایجاد كرد و به همین جهت كار او «خرابكاری» در نهضت نفت نام گرفته است. منبع: حزب توده ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

سازمان‌های وابسته به حزب توده (1358ـ1361)

حزب توده در فعالیت چهارسالة خود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، علاوه بر تشكیلات مفصل، دارای تعدادی سازمان‌های وابسته (جنبی) بود كه در پوشش‌های مختلف، وظیفه اشاعة مشی حزب و اجرای تاكتیك‌های آن را در میان اقشار و گروه‌های مختلف به عهده داشتند. بخشی از این سازمان‌ها بر اساس سنت‌های كمونیستی جهانی و در ادامه فعالیت‌های سالهای 1320ـ 1332 تجدید حیات یافتند، (مانند: «جمعیت صلح») و بخشی بر اساس شرایط خاص جامعه ایران در دوران انقلاب و پس از آن پدید شدند (مانند: «حزب دمكرات كردستان ـ پیرو كنگره چهارم»). سازمان‌های جنبی حزب توده را می‌توان به شرح زیر دسته‌بندی كرد: الف: سازمان‌های سیاسی وابسته به حزب توده، شامل «سازمان جوانان توده ایران» و «اتحاد دمكراتیك مردم ایران»، كه دارای استقلال درونی نبوده و جزئی از اندام سازمانی حزب توده بودند. «سازمان جوانان» در عین آن كه یك سازمان حزبی محسوب می‌شد یك سازمان توده‌ای نیز بود. ب: سازمان‌های سیاسی هوادار حزب توده، شامل «سازمان فدائیان خلق (اكثریت)» و «حزب دمكرات كردستان ـ پیرو كنگره چهارم» كه هر چند دارای استقلال نسبی از سازمان حزب توده بودند، ولی تحت نفوذ شدید سیاسی و گاه تشكیلاتی حزب قرار داشتند. فرآیند ادغام سازمان‌های حزب توده و «اكثریت» در سال 1361 به چنان عمق و گستردگی رسیده بود كه عملاً در همه سطوح، ارتباطات عمودی و افقی، سازمان «اكثریت» را به سازمان حزب توده پیوند می‌داد. ج: سازمان‌های توده‌ای وابسته به حزب توده: دربارة سازمان‌های توده‌ای، كه زیر پوشش «شعبه كل سازمان‌های توده‌ای» قرار داشتند، پیش از این سخن گفتیم. د: سازمان‌های صنفی وابسته به حزب توده: این سازمان‌ها باید گروه شغلی خاصی را تحت پوشش قرار می‌دادند. از زمرة این سازمان‌ها، «انجمن همبستگی اتحادیه‌ها و شوراهای كارگری» و «انجمن حقوقدانان دمكرات ایران» است. بخش حاضر به بررسی همة سازمانهای وابسته به حزب توده نمی‌پردازد. سازمانهایی چون «فدائیان خلق (اكثریت)» و «حزب دمكرات كردستان ایران ـ پیرو كنگره چهارم»، به علت استقلال تاریخی و سازمانی (علیرغم پیوستگی و وابستگی به حزب توده) نیازمند بررسی مستقلی است و درباره رابطه آنها با حزب توده پیشتر توضیح داده شده است. سازمانهایی كه در این بخش مورد بررسی قرار می‌گیرند، عبارتند از: 1ـ سازمان جوانان توده ایران؛ 2ـ كانون دانش‌آموزان (دمكرات) ایران؛ 3ـ كانون صنفی فرهنگیان؛ 4ـ تشكیلات دمكراتیك زنان ایران؛ 5ـ اتحاد دمكراتیك مردم ایران؛ 6ـ شورای نویسندگان و هنرمندان ایران؛ 7ـ جمعیت ایرانی‌ هواداران صلح؛ 8ـ جمعیت حقوقدانان دمكرات ایران. منبع: حزب توده ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

كارنامه حزب توده

كیاعلی ‌كیا خواندنی‌ترین نوشته‌های تاریخی و جذاب‌ترین تحلیلهای سیاسی و اجتماعی، اغلب توسط منفك‌شدگان از یك جریان یا سازمان نوشته می‌شوند. مرحوم ‌كیا نیز وقتی به ترسیم اوضاع و احوال كمونیستهای ایران می‌پردازد و كارنامه سیاسی آنان را معدل‌گیری می‌كند، نوشته‌ها و گفته‌هایش جان‌دار است و خواننده را به درون اندیشه‌ها و كرده‌هایشان می‌كشاند. او كه از كمونیستهای پروپاقرص دهه 1330 بود، بعد از آشنایی با مرحوم لنكرانی از مسلك دیالكتیك دست كشید و به مذهب مْهذٍب بازگشت. مقاله زیر از آن مرحوم، گرچه ناتمام مانده است، اما به‌عنوان یك سند تاریخی ارزشمند، در خور اعتنا است و دیده و اندیشیده‌های كسی را در مورد عملكرد حزب توده ایران نشان می‌دهد كه این حزب را از نزدیك می‌شناخت و می‌توانست در‌این‌مورد سخن بگوید. این مقاله در تابستان 1358 از سوی مرحوم كیا برای آگاهی جوانان اوایل انقلاب در بحبوحه جریانات آن دوره به نگارش درآمده است. محقق مورخ، علی ابوالحسنی، متن مقاله را همراه با مقدمه‌ای از جانب خودشان در اختیار ماهنامه گذاشتند. ازاین‌رو پیش از هرچیز لازم می‌دانیم از ایشان تشكر كنیم. مرحوم حاج‌كیاعلی كیا (تولد: چهارم اردیبهشت 1302، وفات: نهم بهمن 1367.ش) از سیاسیون پرتلاش و ثابت‌قدم، و از روزنامه‌نگاران مبارز و استوار سالهای پس از شهریور 1320 (عمدتا دهه‌های 1320 و 1330) است كه در طول عمر پرتلاطم خویش، بارها به زندان افتاد و یا رنج تبعید را به جان خرید. از جمله اقدامات وی، به تحصن او و جمعی از روزنامه‌نگاران (همچون شمس قنات‌آبادی و ابراهیم كریم‌آبادی) در مجلس شانزدهم می‌توان اشاره كرد كه با عنوان اعتراض به دستگیری دكتر سیدحسین فاطمی توسط دولت رزم‌آرا و لزوم اصلاح قانون مطبوعات آغاز شد و به اعتصاب غذای چندروزه و طرح شعار ملی‌شدن نفت انجامید.[i] كیا در طول جنبش ملی‌كردن صنعت نفت، در صف كوشندگان راه آزادی و استقلال ایران قرار داشت و در روز بیست‌وپنجم مردادماه سال 1332، ناظم میتینگ سیاسی باشكوهی بود كه در میدان بهارستان علیه شاه و حامیان خارجی او برگزار شد. وی پس از كودتا نیز درحالی‌كه خطر شدیدا جان او را تهدید می‌كرد، به‌طورمرتب در مطبوعات روز با نامهای گوناگون علیه فرماندار نظامی وقت، سرهنگ دادستان[ii] ــ و به قول خودش: «جان‌ستان»! ــ مقاله می‌نوشت، چنانكه كاربرد واژه جان‌ستان راجع به فرماندار نظامی در مقالات جراید، اسم رمز كیا نزد دادستان محسوب می‌شد، و كیا بر سر این مبارزه سختیها و دربه‌دریهای بسیار كشید. وی در مقطع پیش از كودتای بیست‌وهشتم مرداد، با روزنامه مردم ایران، ارگان مركزی جمعیت آزادی مردم ایران (كه علاوه بر ضدیت آشكار با حزب توده، جنبه ضدامریكایی بارز داشت)،[iii] همكاری می‌كرد[iv] و به‌همراه احمد سمیعی (الف. شنوا)، رابط جمعیت با آیت‌الله لنكرانی (مشهور به مرد دین و سیاست) بود.[v] او از دوستان و دست‌پروردگان لنكرانی محسوب می‌شد[vi] و تا آخر عمر نیز در این راه پایدار ماند و حتی در خانه لنكرانی، و سر بر زانوی ایشان، درگذشت. درواقع، كیا مصداق این شعر مشهور گردید كه می‌گوید: «سر همانجا نه كه باده‌ خورده‌ای»! دوستانش در اعلامیه‌ای كه به مناسبت چهلمین روز درگذشت وی (هیجدهم اسفند 1367) منتشر كردند، چنین نوشتند: «این انسان آزاده و مبارز عاشق و سرسپرده راه عظمت و سربلندی اسلام و ایران، در تمام حیات پرفرازونشیب سیاسی خود، هیچ‌وقت از متابعت عناصر صالح مذهبی و ملی دست برنداشت و آخر هم در همان خانه‌ای كه برای او مدرسه عشق و سیاست‌ و دینداری بود، جان سپرد.» گفتنی است، كیا نخست عضو حزب توده و از هواداران بلكه نظریه‌پردازان كمونیسم بود، اما پس از آشنایی با آیت‌الله لنكرانی، از آن مسلك دست شست و نَفَس گرم و منطق استوار لنكرانی، وی را به دامن فرهنگ كهن اسلامی ایران (تشیع) بازگرداند و از او شیعه‌ای مخلص، وطن‌دوست و عدالتخواه ساخت. اواخر دهه 1330.ش، كیا در باغ مرحوم لنكرانی در كرج ــ كه محل تجمع مبارزان و تردد امام‌خمینی(ره) بود ــ با مرحوم امام از نزدیك آشنا شد و سخت شیفته خصایص و فضایل ویژه ایشان (دانش، شجاعت، حریت، درایت، ظلم‌ستیزی و...) گردید. وی از شروع نهضت اسلامی در اوایل دهه 1340.ش، همراه لنكرانی به حمایت از آن جنبش ضداستبدادی ــ ضداستعماری پرداخت و تا پایان عمر (به شهادت مقالاتی كه پس از پیروزی انقلاب در مجله كوثر نوشته است) در راه این عشق و علاقه استوار ماند؛ ازجمله، در كوران انقلاب اسلامی (یعنی پاییز 1357 كه امام در نوفل لوشاتو اقامت داشت) از سوی لنكرانی مسئولیت یافت تا به اتفاق یكی از فضلای مبارز قم، به پاریس رفته و با ارائه برخی شواهد ملموس، رهبر فقید انقلاب را در جریان پاره‌ای از مسائل حساس روز ــ نظیر خطر ستون پنجم كشور سعودی در ایران و نیز احتمال تكرار فاجعه مشروطیت در انقلاب ــ قرار دهد.[vii] (البته كیا نیز همچون بسیاری از اندیشمندان و دلسوزان ایران و اسلام، از برخی ضعف‌مدیریتها و سوءسیاستهای پس از پیروزی انقلاب رنج می‌برد و مشفقانه به اهلش تذكر می‌داد.) مرحوم كیا سینه‌ای سرشار از خاطرات جالب و مستقیم تاریخی مربوط به حوادث سالهای 1320ــ1357 داشت كه متاسفانه بسیاری از آنها را با خود به گور برد. وی همچنین مجموعه ارزشمندی از اسناد، تصاویر و دستخطهای بكر و منتشرنشده تاریخی در اختیار داشت كه بارها به حقیر نشان داده بود و درحال‌حاضر از سرنوشت آنها اطلاعی در دست نیست. آنچه در زیر می‌خوانید، مقاله‌ای خواندنی ــ و متاسفانه ناتمام ــ از مرحوم‌ كیا در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی است كه در آن به مواضع حزب توده در سالهای پس از شهریور 1320 می‌پردازد و گذشته از ارج تاریخی آن، نموداری از قلم روان و جذاب او است. هدف وی از نگارش این مطالب، آگاه‌ساختن نسل انقلابی و جوان آن روز ایران به پیشینه مطامع و مظالم سوسیال‌امپریالیسم و احزاب وابسته به آن در ایران، و ایستادگی در برابر دسایس و آشوبهایی بوده است كه این احزاب و حامیانشان، در بدو جمهوری اسلامی، به‌طورپیاپی در گوشه و كنار میهن اسلامی برپا می‌ساختند. *** ایران و جنگ جهانی دوم[viii] قاره اروپا در شعله‌های سوزان جنگ بین‌الملل دوم كه آتش‌افروز آن ابتدا هیتلر و موسولینی و سپس بادبان‌كش آن چرچیل بود، می‌سوخت و هر روز قسمتی از سرزمین آباد و سرسبز آن قاره در زیر آتشبارهای قوای متخاصم تبدیل به ویرانه و خرابه می‌شد. هیتلر از پیروزیهای برق‌آسای خود سرمست غرور و نشاط بود، كه ناگهان خبرگزاریهای دنیا از پیشروی نیروهای آلمان فاشیست در خاك اتحاد جماهیر شوروی، خبرهای هیجان‌انگیزی به اقصی نقاط دنیا مخابره كردند. هجوم سپاهیان هیتلر به روسیه، آنچنان ناگهانی و برق‌آسا صورت گرفت كه دنیای آن زمان در برابر آن یورش وحشتناك، گرفتار یك نوع حیرت و بهت‌زدگی گردید. چون اتحاد جماهیر شوروی در آن تاریخ با آلمان هم‌عهد و هم‌پیمان بود، تفاهم آنان تا به آنجا رسیده بود كه پس از سقوط لهستان، این دو غول زمان، آن كشور بلازده را بین خود ــ علنا و عملا ــ تقسیم نمودند. ولی آن روز، این خاك اتحاد شوروی بود كه مورد تاخت و تاز قوای مهیب و ماشینهای رعب‌انگیز ارتش آلمان فاشیست قرار گرفته بود. هجوم سپاهیان هیتلر به شوروی، چهره جنگ را در دنیا عوض كرد. تاآن‌زمان جنگ به‌صورت‌منطقه‌ای جریان داشت، اما ازآن‌پس، جنگ جنبه عمومی و بین‌المللی پیدا نمود، تاجایی‌كه كشوری بی‌طرف نظیر ایران نیز، با همه احتیاطی كه به كار می‌برد، از آن خطر همه‌گیر بركنار نماند. ملت ایران در آن ایام، در سومین ماه تابستان1320 زیر سرنیزه اختناق حكومت بیست‌ساله رضاخان، به تنگی نفس می‌كشید كه ناگهان در سحرگاه سوم شهریور آن سال، قوای متجاوز روس و انگلیس بدون اخطار و اعلام قبلی، به منظور به‌دست‌آوردن پل پیروزی(!) مرزهای كشور ماتم‌زده ایران را مورد تعرض قرار داده و با بمباران شهرها و قراء و قصبات، ملت ایران را در مقابل یك عمل انجام‌شده قرار دادند. هجوم قوای روس و انگلیس در آن فصل از تاریخ، باعث شد كه ملت ایران از پیگیری حوادث ناشی از جنگ بین‌الملل غافل و به خود مشغول شود؛ به‌طوری‌كه بعد از سی‌وهفت‌سال [تاریخ نگارش مقاله در سال 1358]، هنوز ما گرفتار آثار و تبعات شوم ناشی از آن یورش وحشیانه هستیم. درست است كه حادثه شهریور20[13]، ما را از چنگ اختاپوس دیكتاتوری رضاخان نجات داد، ولی نباید فراموش كرد كه به‌دنبال همین حادثه ناگهانی بود كه ملت ایران از چاله درآمد و به چاه افتاد! اگر حوادث دردناك آن ایام تیره و تار را با حوصله بررسی كنیم، خواهیم دید كه اقدامات «ستون پنجم روس» در شمال، و انگلیس و بعد هم امریكا در جنوب، آنچنان ملت ایران را گرفتار بدبختی و عذاب كرد كه شرح آن واقعیتهای تلخ برای جوانهای امروز [اوایل انقلاب] كه سن آنها اقتضای درك آن زمان را نداشته است، به قصه و افسانه شباهت بیشتری دارد. چه می‌توان كرد؟! شرح ذیل، بیان حقایق تلخی است كه برای آگاهی هرچه‌بیشتر نسل جوان ایران كه با انقلاب خونبار كنونی به زعامت قائد اعظم حضرت آیت‌الله خمینی، در فكر سازندگی فردای ایران عزیز برآمده است، باید درنهایت تاسف و تاثر، تاآنجاكه حافظه یاری می‌كند، آنها را بازگو و نقل نماییم. خروج رضاخان و جولان احزاب در بیست‌وپنجم شهریور1320 رضاخان رفت و در اواخر همان سال و یا اوایل سال بعد بود كه فرمان عفو عمومی صادر شد و به‌دنبال همین فرمان بود كه عده زیادی از زندانیان، و ازجمله همكاران كمونیست دكتر ارانی كه به «پنجاه‌وسه‌‌نفر» معروف بودند، از زندان آزاد شدند. همین‌ها بودند كه پس از استخلاص از زندان، به رهبری سلیمان محسن اسكندری (سلیمان‌میرزای معروف) كه یك رجل سیاسی و دارای تمایلات مذهبی بود، «حزب توده ایران» را تشكیل دادند. باید این نكته نیز ذكر شود كه بقایای پنجاه‌وسه نفر، در ابتدای كار، ازاین‌جهت مرحوم سلیمان‌میرزا را به رهبری انتخاب كردند كه روی افكار و تمایلات ضددینی خود سرپوشی گذاشته باشند. این انتخاب از روی اعتقاد نبود، بلكه ناشی از مصلحت سیاسی روز بود. چنانكه بعدها دیدیم تا سلیمان‌میرزا زنده بود، حزب توده تقریبا در ایران آبرو و اعتبار داشت؛ زیرا مرحوم سلیمان‌میرزا علنا در كلوپ حزب توده نماز می‌خواند و حتی شعار مولا علی‌علیه‌السلام (كونا للظالم خصماً و للمظلوم عونا) را با خطی بسیار درشت نوشته و به دیوار كلوپ نصب كرده بود. پس از مرگ سلیمان‌میرزا بود كه كارگردانان حزب توده، نقاب از چهره كریه خود برگرفتند و هیچ فراموش نمی‌شود كه پس از درگذشت آن مرحوم، احسان طبری، تئوریسین حزب توده، گفت: «از دست این پیر خرفت راحت شدیم!» به موازات تاسیس و تشكیل حزب كمونیست توده، كه پیرو تز انترناسیونال‌سوسیالیسم بود، انگلیسیها نیز با اعزام سیدضیاءالدین طباطبائی (عامل كودتای1299.ش) از فلسطین به ایران، برای خود پایگاهی درست كردند و ابتدا به نام «حزب وطن» و سپس با همكاری مظفر فیروز، پسر نصرت‌الدوله فیروز (عضو كابینه قرارداد1919)، نام آن را به «حزب حلقه» تغییر دادند و عاقبت به نام «حزب اراده ملی» فعالیت مخرب و ضدملی خود را آغاز كردند. مجلس چهاردهم و آرایش قوای چپ و راست در كشاكش حوادث هولناك آن زمان، عمر مجلس دوره سیزدهم كه ساخته و پرداخته دوران دیكتاتوری رضاخان بود، به پایان رسید و انتخابات دوره چهاردهم در یك محیط فوق‌العاده تاریك برگزار گردید. تركیب مجلس دوره چهاردهم، حكایت از پیروزی جناح راست ــ یعنی امریكا و انگلیس ــ می‌كرد، ولی جناح چپ نیز با كمك ارتش سرخ موفق شد از ایالات شمالی ایران، نُه نفر را به‌عنوان نماینده ملت به مجلس موصوف اعزام دارد، كه یك نفر از آنها خلعتبری نام داشت و نماینده بابل بود كه به مناسبت حمل جنازه رضاخان از ژوهانسبورگ به ایران، مجلس ختمی در بابل تشكیل داد و بالاخره ناگزیر نامبرده را از عضویت فراكسیون حزب توده اخراج كردند. در حدود ده نفر نیز بودند كه واقعا از طرف ملت و با كوشش بی‌دریغ مردم انتخاب شده و به مجلس دوره چهاردهم راه یافته بودند كه از مبرزین آنان، مرحوم دكتر محمد مصدق بود. تاریخ مبارزات نمایندگان واقعی ملت ایران در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، آنچنان هیجان‌انگیز و پرشكوه است كه به‌راستی می‌توان چندین جلد كتاب قطور تحریر و تنظیم نمود كه فعلا مقصود نویسنده، بحث در رویدادهای آن زمان نیست. فقط به‌طوراختصار برای نمایاندن نقش حزب كمونیست توده در حوادث سی‌وهفت‌سال اخیر [تاریخ نگارش مقاله در سال 1358] ایران ــ تاآنجاكه مورد نیاز است ــ اشاراتی به حوادث تاریخی آن زمان خواهیم كرد. قسمتی از اوقات نمایندگان دوره چهاردهم مجلس، صرف بیان حوادث دوره دیكتاتوری رضاخان و سپس تسویه‌حسابهای شخصی شد و بر این آتش نیز عمدا از طرف جناحهای چپ و راست مجلس دامن زده می‌شد تا ملت ایران از آنچه در نتیجه تجاوز قوای روس و انگلیس در ایران می‌گذشت، بی‌خبر و غافل بماند؛ كه ازجمله حوادث خونین قیام افسران عضو حزب توده در ایالت خراسان و خلع‌سلاح پادگان تركمن‌صحرا و بعد كشتار مردم قادیكلا در حومه شهرستان شاهی و غیره را می‌توان نام برد كه در صورت لزوم، به تفصیل، شرح آن به نظر خوانندگان محترم خواهد رسید. ولی متجاوزین روس و انگلیس، همین‌كه جایگیر و پایگیر شدند، با وجود اعلامیه كنفرانس تهران كه به‌موجب‌آن، سه دولت متفق، استقلال ایران را تضمین كرده و به‌اصطلاح متعهد شده بودند پس از پایان جنگ، طی شش‌ماه خاك ایران را تخلیه كنند، بااینكه جنگ در حال پایان بود، هریك به وسیله ایادی داخلی خود می‌خواستند برای دوران پس از جنگ نیز در ایران صاحب‌نظر بوده و به‌هرطریق، منافع خود را هرچه‌بیشتر در ایران تامین و تحكیم و تثبیت نمایند! آمدن كافتارادزه و غوغای نفت شمال دولت ایالات‌متحده امریكا به‌طورمخفی با دولت محمد ساعدمراغه‌ای برای گرفتن امتیاز نفت وارد مذاكره و گفت‌وگو شد. هنوز چندروزی از آن گفت‌وگوهای دورازنظر نگذشته بود كه كافتارادزه، معاون كمیساریای خارجه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، به‌طورناگهانی وارد ایران شد و از دولت ساعد تقاضای دریافت امتیاز نفت شمال را نمود و از همین تاریخ بود كه به‌طوركامل برگها رو شد و عوامل اجانب ناچار شدند علنا نقاب از چهره كریه خود برگیرند! به‌دنبال ورود كافتارادزه، حزب كمونیست توده دمونستراسیون عظیمی در زیر سرنیزه ارتش سرخ و به حمایت از تقاضای دولت شوروی به راه انداخت و دكتر رادمنش، نماینده فراكسیون حزب توده، چه در مجلس و چه در میدان بهارستان، مردم و دولت ایران را از درگیری و مخالفت با غول به‌اصطلاح سوسیالیستی شوروی برحذر [می]داشت! ولی اقدام بموقع و جسورانه مرحوم دكتر محمد مصدق، این نقشه خائنانه را نقش بر آب كرد و با تصویب‌شدن «منع مذاكره در مورد نفت»، آن توطئة ایران‌بربادده، خنثی [گردید] و از بین رفت. ضمنا بیان این نكته نیز لازم است كه قبل از دمونستراسیون حزب توده، ابتدا در تاریخ سه‌شنبه دوم آبان1323 (بیست‌وچهارم اكتبر1944) آقای كافتارادزه در باغ سفارت شوروی یك جلسه مطبوعاتی تشكیل داد كه قسمتی از آن مصاحبه از صفحه162 و 163 كتاب «موازنه منفی» نوشته حسین كی‌استوان نقل می‌شود. كافتارادزه در آن جلسه گفت: «دولت اتحاد جماهیر شوروی در نظر دارد امتیاز نواحی آذربایجان و گیلان و مازندران و قسمتی از ناحیه سمنان و چند ناحیه از خراسان شمالی و شمال قوچان را تحصیل نماید.» وی پس از بیان فواید اقتصادی امتیاز مورد بحث برای دولت و ملت ایران، به سخنان خود ادامه داده و گفت: «ولی چنانكه معلوم است، [دولت ایران] تصمیمی مبنی‌براینكه مطالعه واگذاری امتیاز را به دولت شوروی تا پایان جنگ موكول سازد، اتخاذ نموده كه درحقیقت رد پیشنهاد می‌باشد.» «اینجانب باید صراحتا و به‌طورآشكار اظهار نمایم كه تصمیم فوق در محافل شوروی كاملا به‌طورمنفی تلقی گردیده است. افكار عمومی شوروی بر این عقیده است كه دولت جناب آقای ساعد به‌وسیله اتخاذ چنین رویه‌ای در باب دولت شوروی، در راه تیرگی مناسبات بین دو كشور قرار گرفته است.» در پایان مصاحبه، آقای كافتارادزه مانند یك طلبكار با لحن‌تهدیدآمیزی می‌گوید: «دولت جناب آقای ساعد، به‌نفع تصمیم اتخاذی خود، هیچ دلیل قانع‌كننده‌ای نیاورده و دولت مزبور چه دلایلی را می‌تواند برای ثابت‌نمودن صحت نظریه خود بیاورد؟!» به‌دنبال این مصاحبه بود كه حزب كمونیست توده با استفاده از تمام امكانات حمل‌ونقل مانند قطار و اتوبوس و غیره از مناطق اشغالی قوای شوروی، به‌سرعت خود را برای انجام یك‌سلسله تظاهرات دامنه‌دار له تقاضای شوروی و علیه دولت ایران آماده كرد، به‌طوری‌كه همه پیش‌بینی می‌كردند در آینده حوادث خونینی در تهران واقع خواهد شد. چون حزب كمونیست توده درنهایت‌شدت و دركمال‌صراحت از تقاضای استعماری دولت شوروی حمایت [می‌كرد] و دولت ایران را پیوسته به شروع انقلاب تهدید می‌نمود و به‌هرتقدیر مذاكرات سیاسی نیز بین مقامات دولتین ایران و شوروی به مرحله بن‌بست و خطرناكی رسیده بود، هرلحظه بیم آن می‌رفت كه قشون اشغالگر ارتش سرخ، تهران را نیز اشغال و دولت را ساقط نماید! كودتای نافرجام حزب توده در آبان1323 در یك‌چنین وضع هولناكی بود كه ناگهان در شهر شایع شد حزب كمونیست توده به‌منظور تامین تقاضای شوروی در مورد نفت شمال، در تهران دست‌ به كودتا خواهد زد. انتشار این خبر، سخت موجب اضطراب و نگرانی عمومی شد؛ زیرا نقل و انتقال توده‌ای‌ها، باصراحت نشان می‌داد كه مقدمات یك تشنج و انقلاب [درحال فراهم‌شدن است] و [آنها] درنهایت بااستفاده از حضور نیروهای ارتش سرخ در اطراف تهران، در تدارك یك كودتای كمونیستی در تهران هستند. قطار راه‌آهن شمال مرتبا از مناطق مازندران، كارگران منطقه اشغالی شوروی را در ایستگاه راه‌آهن تهران پیاده می‌كرد. به‌راستی شب پنجم آبان1323 شب هولناك و ترس‌آوری بود و بیش‌ازهمه نمایندگان آذربایجان نگران حوادث روز پنجم آبان مورد بحث بودند. در منزل علامه مجاهد و سیاستمدار اندیشمند، حضرت‌آیت‌الله‌ آقای‌شیخ‌حسین لنكرانی، نماینده دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، جوش‌وخروش عجیبی به‌نظر می‌رسید. از شب پاسی گذشته بود كه ناگهان آیت‌الله لنكرانی ــ كه معروف به مرد دین و سیاست بود ــ وارد اتاق عمومی شده و بلافاصله درحالی‌كه مثل باران اشك می‌ریخت، نویسنده را مخاطب قرار داده و گفت: آقا، عزیزم، چرا نشسته‌ای؟! برخیز، برو به این موالید تازه‌به‌دوران‌رسیدة آزادی از قول من بگو كه فلانی می‌گوید: فردا به جای تظاهر در مورد نفت شمال، جمعیت را به مسجد شاه (امام‌خمینی فعلی) ببرید و از دولت تقاضای الغای قرارداد ظالمانه و تحمیلی نفت جنوب را بنمایید و بعد با تاكید فرمودند: پاشو، زود برو، وقت می‌گذرد! در كلوپ حزب توده، واقع در خیابان فردوسی، جمعیتی كه به‌وسیله قطار راه‌آهن پیوسته از مازندران و آذربایجان وارد می‌شدند، موج می‌زد. كمیسیون تشكیلات، مرتب برای دمونستراسیون (فردا پنجم آبان23[13]) دستور صادر می‌كرد و فراكسیون پارلمانی به اتفاق اعضای كمیته مركزی حزب توده، در اتاق فوقانی مشرف به خیابان فردوسی از ساعت چهار بعدازظهر جلسه فوق‌العاده تشكیل داده بودند و هیچ‌كس را نمی‌گذاشتند به اتاق مذكور نزدیك شود. شمیده، عضو كمیسیون انتظامات، به‌اتفاق شیدفر سخت مراقب اتاق بودند، به‌طوری‌كه به‌هیچ‌ترتیب كسی نمی‌توانست حتی به حریم اتاق نامبرده نزدیك شود. عاقبت پس از چند ساعت معطلی، كامبخش باعجله از جلسه خارج شد و نویسنده نیز ناگزیر به‌سرعت خود را به‌ كامبخش رسانیده و پیام آقای لنكرانی را به ایشان ابلاغ نمودم. او ابرو درهم كشید و با خشونت گفت: چند دقیقه صبر كن، تا جواب بدهم و سپس به جلسه مشترك فراكسیون پارلمانی و اعضای كمیته مركزی برگشت. هنوز دقایقی نگذشته بود كه كامبخش آمد و با لحن توام با كینه‌توزی و با خشونت آشكار گفت: برو آقا، به آقای لنكرانی بگو: عزیزم، ما كوشش می‌كنیم كه مردم را از دست خرافات فناتیك‌ها نجات دهیم، حالا عجیب است كه شما پیشنهاد می‌كنید كه جمعیت به مسجد شاه برود و تقاضای الغای قرارداد نفت جنوب را بنماید! بالاخره نتیجه گفت‌وگو را به‌وسیله تلفن به عرض حضرت‌آیت‌الله لنكرانی رساندم و آن شب تیره و تاریك نیز در (جوی) پر از بیم و هراس سپری شد. هنوز آفتاب روز پنجم آبان‌ماه1323 از پس كوه البرز سرنكشیده بود كه شب‌زنده‌داران مهاجر در خیابان فردوسی موج می‌زدند و در ساعت هشت صبح، ستون عظیمی به‌ترتیب پشت‌سرهم قرار گرفتند و در ساعت نُه صبح فرمان حركت و راهپیمایی صادر شد. ولی هنوز جمعیت به مقابل سینما مایاك ــ واقع در خیابان اسلامبول ــ نرسیده بود كه ناگهان یك گردان سرباز، به اتفاق چند واحد از قوای شهربانی تحت فرماندهی سرهنگ حجازی (ارتشبدی كه چند سال قبل خودكشی كرد) و سرهنگ سیاسی، جلوی ستون نمایش‌دهندگان را سد نمودند. سرهنگ حجازی، نمایندگان فراكسیون حزب توده را كه در ابتدای ستون قرار گرفته بودند، مخاطب ساخته و اظهار داشت: جمعیت باید متفرق شوند! ولی دكتر فریدون كشاورز، عضو فراكسیون پارلمانی حزب كمونیست توده [در مجلس چهاردهم] پی‌درپی نعره می‌كشید و می‌گفت: موقعی شما می‌توانید ستون را متفرق كنید كه از روی جنازه‌های ما عبور كنید و بعد اضافه نموده و فریاد زد: ما مرگ ایستاده را به زندگی ننگین ترجیح می‌دهیم! تقی فداكار، عضو دیگر فراكسیون توده، در بین همهمه و جنجال كم‌سابقه آن روز، درحالی‌كه پیوسته نعره می‌كشید، خود را به ابتدای ستون تظاهركنندگان رسانید و به‌طورناگهانی با مشت به سینه سرهنگ حجازی كوبید و با لهجه غلیظ اصفهانی گفت: سرهنگ رد میشی یا ردت كنم؟! دراین‌موقع، گردان سرباز و واحدهای پلیس، مشغول فشنگ‌گذاری بودند كه از انتهای ستون، نیروهای ارتش سرخ درحالی‌كه هریك مسلسل به‌‌دست داشتند و سوار كامیونهای نظامی بودند، از سمت چپ خیابان اسلامبول به مقابل سینما مایاك نزدیك شدند و با اسلحه و به‌طورآشكار سربازان و مامورین انتظامی ایران را مورد تهدید قرار دادند! در این لحظات پرخوف و هراس، كه معلوم بود تهران آبستن حوادث فوق‌العاده خطرناكی است، سرهنگ سیاسی كه تا آن ساعت خونسرد ایستاده و تقریبا رل یك ناظر را بازی می‌كرد، وارد صحنه شد و با سرعت‌ غریبی سربازان و مامورین انتظامی را مخاطب قرار داده و با فریاد، فرمان داد و گفت: به فرمان من، متفرق شوید و راه را برای نمایش‌دهندگان و سربازان ارتش سرخ باز كنید! این مانور بموقع و غیرمترقبه سرهنگ سیاسی، در آن ساعت سرنوشت‌ساز، آنچنان موثر واقع شد كه به‌راستی می‌توان گفت ملت ایران را از یك فاجعه محتوم نجات داد. ولی مداخله ارتش سرخ در تظاهرات روز پنجم آبان23[13] برای حزب كمونیست توده و دولت شوروی بسیار گران تمام شد؛ زیرا بعد از جریان مذكور بود كه پرستیژ حزب توده متزلزل و در اندك‌مدتی به‌كلی از بین رفت و علاوه‌براینكه دولت شوروی از این نمایش مفتضح نتوانست به‌نفع مقاصد خویش استفاده كند، بلكه به‌عكس، بروز آن حوادث لرزاننده، موجب انزجار و تنفر عمومی ملت ایران نیز گردید؛ به‌طوری‌كه كافتارادزه ناگزیر مجبور شد با دست خالی خاك ایران را ترك نماید. ولی برای نسل بیدار و هوشیار كنونی ایران [مخاطبان نگارنده در سالهای اول انقلاب اسلامی] باید ذكر كنیم كه آن ماجرا به همین‌جا خاتمه نیافت؛ زیرا انعكاس مداخله ارتش سرخ آنچنان وسیع شد كه دیگر كلمات مودبانه دیپلماسی نیز نمی‌توانست در مقابل خشم پرسطوت ملت ایران موضوع را در زیر پوشش تعارفات سیاسی پنهان و مخفی بدارد و در همین روزهای استثنایی و سرنوشت‌ساز تاریخ ایران بود كه مصدق یكبار دیگر رسالت ملی خود را به منصّة ظهور و اثبات رسانید. مصدق در جلسه هفتم آبان1323 مجلس شورای ملی، پیرامون حوادث ایران نطق مفصلی ایراد نمود و از جمله گفت: «آیا دولت شوروی برای هر تقاضایی كه دولت ایران قبول ننمود، قطع روابط می‌كند؟!» «ما نمی‌گوییم كه دولت شوروی می‌خواهد به ما ظلم كند. ما می‌دانیم كه [دولت شوروی] برای رفع نگرانی می‌خواهد تحصیل امتیاز نماید، ولی ما از گذشته درس می‌گیریم و مقدرات خود را به تحولات عالم مربوط نمی‌كنیم. تاریخ به ما نشان می‌دهد كه رفتار ملل همیشه به یك نهج نیست و اوضاع اجتماعی، اداری، اقتصادی و سیاسی هر قوم در رفتار آن نسبت به سایر ملل موثر است.» «در این‌صورت ما هم ممكن است نگران این باشیم كه روزی پیش آید كه رفتار آن دولت با ما فرق كند و آن‌وقت معلوم نیست كه كار ما چه می‌شود!» دكتر مصدق در آن جلسه پرجوش‌وخروش به سخنان هیجان‌انگیز خود ادامه داده و گفت: «ملت ایران هیچ‌وقت با توازن مثبت موافقت نمی‌كند و از اولین روزی كه من وارد مجلس شدم، با قرارداد مالی و هر عملیاتی كه دولتهايِ بعد از شهریور، از نظر توازن مثبت نموده بودند، مخالفت كردم و اعمال خائنانه آنها را به جامعه آشكار نمودم.» «اگر از نظر توازن مثبت هرچه دول مجاور می‌خواهند، [دولت ما به آنها] بدهد، پرواضح است كه دول مجاور بسیار خوشوقت می‌شوند و دولتهای خائن هم خوشوقتی آنها را برای خود سرمایه بزرگی قرار می‌دهند و آن را به رخ ملت می‌كشند، ولی ملت می‌داند كه با این رویه، طولی نخواهد كشید كه هرچه دارد از دست می‌دهد.» «هیچ‌كس نمی‌تواند قضاوت ملت ایران را انكار كند. ملت ایران به دولتهایی كه به كشور خیانت نموده‌اند، به چشم بد می‌نگرد و هروقت بتواند خائنین را به چوبه ‌دار می‌زند.» نطق مهم و مفصل دكتر مصدق كه قسمتی از آن نقل شد، در محافل ملی مورد استقبال [واقع گردید] و با [چنان] حسن قبول عمومی روبرو شد كه بعد از دوران خفقان رضاخان هیچ‌كس نظیر آن را به‌خاطر نمی‌آورد. عاقبت، این موج پرخروش ملی بالا گرفت، تااینكه بالاخره به تقدیم طرح تحریم امتیاز نفت به مجلس شورای ملی منتهی [گردید] و [طرح مذكور] به تصویب رسید و اقدام بموقع و جسورانه مرحوم دكترمحمد مصدق آن نقشه خائنانه را كه آتش‌بیار آن، حزب كمونیست توده بود، نقش بر آب ساخت و با تصویب‌شدن طرح تحریم امتیاز نفت، آن توطئه ایران‌فناكن خنثی [گردید] و از بین رفت. كمیسیون سه‌جانبه روس، انگلیس و امریكا ولی هنوز چندی نگذشته بود كه ملت مظلوم ایران با خطر مهیب‌تری [تشكیل كمیسیون سه‌جانبه میان روس، انگلیس و امریكا] روبرو شد كه اگر آن نقشه شوم به مرحله اجرا می‌رسید، به‌صراحت باید گفت كه قرارداد1907 به‌طوروسیع‌تری عملا در ایران پیاده می‌شد (توضیح‌آنكه در قرارداد1907، دولتین روس و انگلیس ایران را به دو منطقه نفوذ تقسیم كرده بودند.) خبر این بلای ناگهانی و این نقشه شوم در تاریخ پانزدهم دی‌ماه1324 از رادیو لندن منتشر شد. لازم است ابتدا متن خبر را نقل كنیم تا خوانندگان محترم بیش‌ازپیش به اتحاد مثلث دول استعماری واقف شوند. رادیو لندن در تاریخ فوق‌الذكر خبر داد: «از تهران خبر می‌رسد كه سرریدر بولارد، سفیر انگلیس، و مستر والاس‌مری، سفیركبیر امریكا در تهران، به دولت ایران پیشنهاد نموده‌اند كه با تشكیل یك كمیته سه‌نفری متشكل از نمایندگان شوروی و انگلستان و امریكا موافقت نماید تا اوضاع ایران را به‌طورعموم، و اوضاع آذربایجان را به‌طورخصوص، مورد بررسی قرار دهند. دو سفیركبیر مزبور، دراین‌باره با اعلیحضرت شاهنشاه ایران، محمدرضاشاه، نیز مذاكراتی نموده‌اند و این پیشنهاد را به معظم‌له هم تقدیم كرده‌اند. دولت ایران هنوز جواب موافقی به این پیشنهاد نداده است و شاید بخواهد قبل از موافقت با این پیشنهاد آن را به مجلس شورای ملی عرضه كند. در محافل لندن اظهار می‌شود كه دولت انگلستان درباب تشكیل یك كمیته سه‌نفری برای بررسی اوضاع ایران، هنوز به رای سابق خود درباره چنین كمیته‌ای باقی است.» عجیب این بود كه با وجود انتشار خبر رادیو لندن، دولت ابراهیم حكیمی (حكیم‌الملك) كوشش می‌كرد از آن نقشه شوم، مجلس و مردم ایران مطلع نشوند، ولی تلاش وی بی‌نتیجه بود و آن نقشه خانمان‌بربادده فاش شده بود و تمام مردم به عظمت خطری كه موجودیت ایران را تهدید می‌كرد، پی برده بودند. ای خواننده عزیز، اكنون كه مشغول نوشتن این خاطرات تلخ هستم، آنچنان گرفتار هیجان شده‌ام كه بیان آن، در قالب كلمات برایم امكان‌پذیر نیست. سیلاب اشك مانع از انجام وظیفه شده است. این كلمات به‌سختی روی كاغذ منعكس می‌شوند. باری سیاست استتار دولت حكیمی كاری از پیش نبرد و آنچه را كه او می‌خواست مخفی بماند، با انتشار بیانیه مرحوم دكتر مصدق علنی و آشكار شد: «ای مردم، ای كسانی‌كه من نمایندگی شما را قبول كرده و می‌خواهم برای شما جان‌فشانی كنم، بدانید و آگاه باشید كه دو جلسه است می‌خواهم نظرات خود را درخصوص عملیات سیاسی و اقتصادی این دولت كه می‌خواهد شما را به اسارت بیگانگان قرار دهد، در مجلس بیان كنم، [اما] برای‌اینكه اظهاراتی نشود، مجلس شورای ملی تعطیل شده است.» همان‌طوركه دكتر مصدق در بیانیه فوق‌الذكر متذكر شدند، مجلس [به‌مدت] دو جلسه تشكیل نشد، ولی در هیجدهم دی‌ماه24[13] مجلس تشكیل شد اما رسمیت نیافت؛ یعنی به بهانه عدم حضور اكثریت، رئیس‌مجلس می‌خواست جلسه را تعطیل كند كه ناگهان در آن سكوت سنگین و مبهوت‌كننده، فریادی از منتهاالیه تالار مجلس در آن فضای پرخوف و وحشت‌ طنین انداخت. این [فرد]، شیخ‌حسین لنكرانی، دیپلمات ورزیده، بود كه آن سكوت رعشه‌آور را درهم شكست. لنكرانی كه سخت برافروخته و عصبانی شده بود، درحالی‌كه روی كرسی نمایندگی به خود می‌پیچید، رئیس‌مجلس را مخاطب قرار داده [و] فریاد كشید و گفت: «آقا، آقا، تو پسر مرحوم طباطبایی هستی. من، تو و پدرت را می‌شناسم. خداوند مرحوم سیدمحمد طباطبایی را بیامرزد. او یكی از رجال بزرگ و آزاده صدر مشروطیت بود، ولی شما چه حق داری كه برای جلوگیری از نطق دكتر مصدق، رسمیت جلسه را اعلام نمی‌كنی؟!» بعد، درحالی‌كه آن مرد دین و سیاست از شدت التهاب سرخ شده بود، فریاد كشید و گفت: «مگر نمی‌بینی این بی‌وطنها، بر روی آتش، نفت می‌ریزند؟! مگر نمی‌بینید كه اینها، همینها، همین شناخته‌شده‌های معلوم‌الحال، زنجیر اسارت ملت مظلوم ایران را در كیفهای دستی خود پنهان كرده‌اند.» مجلس گرفتار تشنج و هیاهو شده بود كه آیت‌الله لنكرانی در بین جنجال و همهمه نمایندگان فریاد زد: «اینها، همینها، همین چند نفر مامور، آمده‌اند ماموریت خودشان را انجام دهند. اینها می‌خواهند ملت مسلمان ایران را به زنجیر بكشند و بعد خودشان فرار كنند و آن طرف مرزها به ریش من و شما بخندند!» لنكرانی پیوسته فریاد می‌كشید و درحالی‌كه به سمت چپ كرسیهای نمایندگان مجلس اشاره می‌كرد، گفت: «اینها پس از انجام ماموریت، به بادكوبه [باكو] می‌‌روند»؛ و بعد، روی خود را به سمت راست مجلس كرد و ضمن نشان‌دادن سیدضیاءالدین و همكارانش، با یك نعره رعدآسا كه در سالن مجلس طنین مخوفی پیدا كرده بود، گفت: «اینها هم در ركاب آقا به فلسطین فرار می‌كنند، ولی ما ایرانیها ما مظلومها، ما... ما به كجا برویم؟! آقا... آقا اینها می‌خواهند خانه ملت ایران را آتش بزنند و بعد خودشان فرار كنند!» دراین‌موقع رئیس مجلس، آیت‌الله لنكرانی را مخاطب قرار داده و درحالی‌كه به‌طورممتد زنگ می‌زد، گفت: «آقا... آقای لنكرانی، مجلس اكثریت ندارد، تامل بفرمایید!» این اخطار رئیس، ناراحتی لنكرانی را به اوج رساند و سپس گفت: «پسر سیدمحمد طباطبایی، در مجلسی كه اكثریت نیست پس تو چرا حرف می‌زنی؟!» بعد ــ درحالی‌كه مثل شیر می‌غرید ــ اضافه نمود: «من برای شما و این مجلس حرف نمی‌زنم، من برای ملت ایران حرف می‌زنم، و اگر نگذارید اینجا حرف بزنم، می‌روم سنگلج و از روی پشت‌بام منزلم با مردم حرف می‌زنم!» دراین‌موقع، رضازاده شفق، آقای لنكرانی را مخاطب قرار داده گفت: «آقا... آقا، نقشه آنها به‌هم خورده، كوتاه بیایید!» در اثر این تذكر، لنكرانی [كه] عصبانی بود، بیشتر عصبانی شد و درحالی‌كه عمامه خود را از سر برداشته بود، فریاد زد: «آن بند... توست كه كوتاه می‌آید، من به خواست خدا تا ریشه خائنین را نكنم، دست برنمی‌دارم!» عاقبت، ناگزیر، سایر نمایندگان نیز كرسیها را ترك نموده و از مجلس خارج شدند، ولی همان‌شب رادیو لندن (بی‌بی‌سی) گفت: «لنكرانی، یكی از نمایندگان پارلمان كه از دیپلماتهای روحانی و ورزیده ایران است، مانند شیر غرید و طرح انجمن سه‌جانبه را از بین برد!» یك توضیح ضروری خوانندگان محترم تصدیق خواهند فرمود كه بیان منظم حوادث هولناك پس از شهریور 1320، برای نویسنده كه غالب اسناد و مدارك تاریخی اختصاصی را متاسفانه در طول درگیریهای متعدد با نظام طاغوتی از دست داده است، به‌سادگی امكان‌پذیر نمی‌باشد؛ لذا با استفاده از محفوظات، امیدوار است قسمتهایی از تاریخ آن دوران پرخوف‌وخطر را نقل [كنم] و خوانندگان عزیز را، تاآنجاكه میسور است، در جریان وقایع بگذارم. بنابراین با عرض معذرت، اگر در بیان حوادث، تقدم و تاخری مشاهده شود، ناشی از علل فوق‌الذكر بوده و امیدوارم كه هموطنان عزیز به كرامت و بزرگواری خود، نویسنده را مورد مرحمت و بخشش قرار دهند. لازم به یادآوری است كه پس از شكست مذاكرات كافتارادزه و انجام دمونستراسیون حزب كمونیست توده، كابینه ساعد سقوط كرد و نخستین كابینه حكیم‌الملك تشكیل و معرفی شد؛ ولی چون نتوانست رای اعتماد بگیرد، سقوط [كرد]. موضوع انجمن سه‌جانبه نیز كه قبلا از نظر خوانندگان محترم گذشت در كابینه دوم حكیم‌الملك اتفاق افتاد كه به منظور حفظ رابطه، به خواست خدا بموقع در این مورد نیز توضیح لازم داده خواهد شد. ولی تذكر یك موضوع خیلی مهم را در این فصل عظیم تاریخ ایران، واجب عینی تشخیص داده و لازم است به فرزندان عزیز یادآور شوم كه از حوادث دردناك اما زودگذر این ایام[ix] ناراحت نباشید. در سوم شهریور1320 ابتدا نیروهای اشغالگر روس و انگلیس و بعد امریكا سرزمین وطن ما را اشغال كردند و به همراه سربازان خود قحطی و تیفوس وارد نمودند، مزارع و كشتزارهای ما را آتش زدند، فحشا و بی‌عفتی را رواج دادند. عوامل خارجی در آذربایجان و كردستان و مازندران علم طغیان برافراشتند. اما اسلام و خدای اسلام، پیروان امام جعفرصادق(ع) را از تمام آن ممالك، با وجود آن‌همه مهابت، نجات داد. پس همه‌باهم به ضدانقلاب باید بگوییم: «ای مگس، عرصه سیمرغ نه جولانگه توست ــ عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری»! پس از سقوط كابینه اول حكیم‌الملك، در تاریخ پنجم خرداد1324، مجلس شورای ملی با اكثریت شصت‌ رای به نخست‌وزیری محسن صدر (صدرالاشراف) رای تمایل داد و به موجب رای تمایل مذكور در تاریخ ششم خرداد24[13]، فرمان نخست‌وزیری به‌نام صدرالاشراف صادر و ابلاغ گردید. در این كابینه بود كه پس از شكست مذاكرات كافتارادزه در مساله نفت شمال، وقایع تجزیه آذربایجان به‌وجود آمد؛ زیرا شكست كافتارادزه، دستگاه نوپای دیپلماسی شوروی را عصبانی كرده بود و درحقیقت این نظریه كارلایل كه می‌گوید: «در ضمن هر مباحثه‌ای، اگر آثار خشم و غضب در ما پیدا شد، معلوم می‌شود كه دیگر از آبروی خود دفاع می‌كنیم، نه از حق و حقیقت»، در مورد گردانندگان سیاست خارجی اتحادجماهیرشوروی مصداق واقعی پیدا كرده بود! در آن ایام، دولت شوروی در صحنه شطرنج سیاسی ایران، مات شده بود و از مانور نظامی خود كه به حمایت از دمونستراسیون حزب كمونیست توده در تاریخ پنجم آبان1323 نیز انجام داده بود، هیچ نتیجه مثبت به‌دست نیاورده [بود] و به‌علاوه آبروی دیپلماسی خود را نیز در معرض حراج گذاشت كه خوشبختانه خریداری پیدا نشد. بدیهی است در مباحثه نفت كه رقابت شدیدی بین دول امریكا و شوروی ایجاد شده بود، شوروی بازی را باخته بود؛ چنانكه آثار خشم و غضب را در چهره كارگزاران رسمی سفارت شوروی به‌وضوح و خیلی آشكار، هركس می‌توانست مشاهده كند. در آسمان سیاست، ابرهای كدورت آنچنان افق را تاریك و طوفانی كرده بود كه عموم رجال حلّ و عقد، هرلحظه انتظار حوادث ناگواری را داشتند، همه می‌‌دانستند: «فریب جهان، قصه روشن است ــ سحر تا چه زاید، شب آبستن است.» در یك‌چنین اوضاع و احوال تیره و تاریك بود كه ناگهان سروكله جعفر پیشه‌وری، مدیر روزنامه آژیر، در آذربایجان پیدا شد! پیشه‌وری و حكومت خودمختار آذربایجان پیشه‌وری در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی با استفاده از حضور نیروهای شوروی در استان آذربایجان، به‌عنوان نماینده تبریز به پارلمان راه یافت، ولی اكثریت نمایندگان دوره چهاردهم، به اعتبارنامه او رای منفی داده و نامبرده را از مجلس طرد كردند. ولی شوروی پس از شكست در مساله نفت، او را در آذربایجان علم نمود تا به بهانه ایجاد حریم امنیت (یا به‌اصطلاح دیگر: «خودمختاری» ــ كه خود یك بحث جداگانه است) برنامه اقتصادی و نفتی خود را عملا در زیر پوشش حمایت از نهضت آزادیخواهانه خلق(!) آذربایجان پیاده نماید!؟ ابتدا حزب كمونیست توده قصد پشتیبانی از فرقه دموكرات آذربایجان را نداشت، ولی موقعی كه از طرف سفارت شوروی در تهران و رادیو مسكو دستور صریح صادر شد، حزب توده نیز ناگزیر حمایت آشكار و تمام‌عیار خود را از فرقه دموكرات اعلام نمود. ازطرف‌دیگر، متاسفانه در آن ایام استعمارطلبان غرب با حمایت از كابینه صدرالاشراف باعث نومیدی و یاس ملّیون نیز شده بودند و كار به‌جایی رسید كه اقلیت چهل‌نفری مجلس به رهبری مرحوم دكترمحمد مصدق با ابستراكسیون تاریخی خود عملا دولت صدر را فلج كرده بودند. اكنون برای‌اینكه شما فرزندان جوان به موقعیت خطیر سیاسی آن ایام آگاهی بیشتری پیدا كنید، لازم است قسمتی از نطق دكتر مصدق را كه با استفاده از ماده 109، در جلسه چهاردهم مهر1324، در پاسخ آقای صدرالاشراف ایراد نمود، نقل [كنیم] و سپس به بحث ادامه دهیم. مرحوم دكتر مصدق در موضوع كشف حجاب و در پاسخ بیانات آقای صدرگفتند: «روزی یكی از اعضای دیوان كشور منزل من آمد و گفت: همه‌چیز را تحمل كردیم. برخلاف حقوق مالكیت اقدام كردند، تحمل كردیم. این یكی دیگر قابل تحمل نیست و اگر بشود من خودم را می‌كشم و رفت. بعد دعوت شد كه بیایید با خانمها در وزارتخانه‌ها و همه آن وقایع كه آقایان مستحضرند. بعد یك‌وقت دعوت كردند در زمان رضاشاه كه بیایید در وزارت دادگستری، آقایان وزرا و قضات و روسا خانمهای خودشان را بیاورند، این آقا هم رفت. بعد به او گفتم: چطور شد، شما كه آن‌طور مخالف بودید؟! گفت: خوب، وقتی‌كه آقای صدر، آقای حاج‌سیدنصرالله [تقوی] این كار را بكنند، دیگر من چه می‌توانم بكنم؟! حالا هم این است معنی “كالمیت بین یدی‌الغَسِال” (همهمه نمایندگان) هیچ‌كس حاضر نمی‌شد، به‌هیچ‌وجه حاضر نمی‌شد و این بدترین كاری بود كه یك‌نفر آدم، آن‌هم عرض كنم خدمت سركار كه از طبقه روحانیون مملكت بود، بكنند. عرض كنم كه خدا بیامرزد حاج‌شیخ‌ محمدعلی رئیس محكمه شرع را وقتی‌كه خواستند عمامه را عوض بكنند، دو سال خانه‌نشین شد و عمامه را برنداشت.» مصدق افزود: «هركس باید در خط‌مشی خودش با پرنسیب باشد، دارای مسلك باشد، باید انسان شخصیت داشته باشد، نه‌اینكه مطیع یك چوب و چماق باشد. ما می‌خواهیم مملكت ما وزیری داشته باشد كه در پای مصالح مملكت ایستادگی كند، نه‌این‌كه كالمیت بین‌ یدی الغسِال باشد، این عرایض بنده است.» اینك برای‌اینكه فرزندان عزیز را بیشتر به جو اجتماعی و سیاسی آن ایام آشنا كرده باشیم، قسمتی از پاسخ آقای صدرالاشراف را نیز ذكر می‌نماییم، تا خوانندگان محترم بهتر واقف و آگاه شوند كه پیشه‌وری در چه اوضاع و احوالی، فرقه دموكرات آذربایجان را تاسیس [كرد] و نغمه شوم تجزیه‌طلبی را آغاز نمود. صدرالاشراف در پاسخ بیانات آقای دكتر مصدق اظهار داشت: «عرض كنم كه درموقع تغییر لباس، مرحوم داور آمد پهلوی من و گفت باید كلاه پهلوی سرت بگذاری و حكم، این است. چون من در آن موقع مْعمِم بودم، من گفتم كه این‌كار را نخواهم كرد و استعفا هم می‌دهم. التماس كرد كه پس چه باید كرد؟ گفتم: آقا، یك قانونی وضع كنند، من مطیع قانون هستم و مطیع شخص نخواهم شد (بعضی از نمایندگان: صحیح است، احسنت). این موضوع را همه می‌دانند. اما راجع‌به كشف حجاب، یك كلمه كافی است عرض كنم كه: با وقایع مشهد، هیچ‌كس قدرت نداشت مخالفت كند؛ مع‌ذالك بنده كردم. درهرحال به‌هروجهی و به‌هروسیله‌ای بود، همه توافق كردند، بنده هم كردم و اگر خطا هم هست، بنده این خطا را كرده‌ام!» پارلمان ایران درگیر یك‌چنین جریاناتی بود كه در تاریخ دوازدهم شهریورماه1324 پیشه‌وری موجودیت فرقه دموكرات آذربایجان را اعلام نمود و سپس: 1ــ روز دوم آذرماه24[13]، آگهی انتخابات را منتشر [كرد] و در دوازدهم آذرماه همان‌سال، نمایندگان مجلسِ به‌اصطلاح ملی آذربایجان، انتخاب و معرفی شدند! 2ــ روز بیست‌ویكم آذرماه24[13]، مجلس ملی آذربایجان پیشه‌وری را مامور تشكیل دولت ملی كرد و پیشه‌وری نیز كابینه خود را به شرح ذیل انتخاب و معرفی نمود: سیدجعفر پیشه‌وری ــ نخست‌وزیر، جعفر كاویان‌ــ وزیر قشون خلق، محمد بی‌ریا ــ وزیر فرهنگ، دكتر سلام‌الله جاوید ــ وزیر كشور، دكتر مهتاش ــ وزیر كشاورزی، غلامرضا الهامی ــ وزیر دارایی، یوسف عظیما ــ وزیر دادگستری، دكتر اورنگی ــ وزیر بهداری، كبیری ــ وزیر راه و پست و تلگراف و تلفن، رضا رسولی ــ وزیر تجارت و اقتصاد. ضمنا از طرف مجلس مزبور، زین‌العابدین قیامی به ریاست دیوان تمییز و فریدون ابراهیمی به دادستانی كل آذربایجان منصوب شدند. 3ــ روز بیست‌ودوم آذر24[13] ضمن موافقت‌نامه‌ای كه بین نمایندگان حكومت به‌اصطلاح ملی آذربایجان با سرتیپ درخشانی، فرمانده لشكر سوم، امضا شد، پادگان تبریز اسلحه خود را به زمین گذاشت و بدین‌ترتیب تراژدی آذربایجان شروع شد. شهر باعظمت تبریز كه روزگاری شاهد بزرگترین رستاخیزهای ملی و انقلابی شادروان ثقةالاسلام‌ها و ستارخان‌ها بود، در زیر چكمه‌های مهیب بیگانه‌پرستان دموكرات‌نما، ساقط و آغشته به‌خون گردید! پادگان رضائیه (ارومیه فعلی) در مقابل نیروهای متجاسرین مقاومت می‌نمود كه مهاجرین آشوری و ارمنی با استفاده از آتش توپخانه ارتش سرخ، وارد شهر شدند و شروع به قتل‌عام نمودند! موج خون بالا گرفت و اوباش، زن و مرد و پیر و جوان را در مقابل رگبار مسلسل به خاك و خون كشیده و شهر را آتش زدند! زلفعلی بیك، آن پیرمرد وطن‌خواه، با چهار پسرش و طرفدارانش، در برابر بیگانه‌پرستان مقاومت می‌كرد كه دموكراتها قرآن مهر نموده و در تكیتاش نزد آنها فرستادند. ولی پس‌ازاینكه آنها به دموكرات‌نماها تسلیم شدند، وی و چهار پسرش و طرفدارانش را دستگیر و به‌طوردسته‌جمعی و به‌طرزرقت‌آوری اعدام نمودند. در همان روزی كه پیشه‌وری به‌عنوان جلوگیری از برادركشی با سرتیپ درخشانی موافقت‌نامه امضا می‌نمود و لشكر سوم را اغفال و خلع‌سلاح می‌كرد، ژنرال كبیری مردم مظلوم مراغه را در مقدم سربازان ارتش سرخ قربانی نموده و به مسلخ می‌كشید! خون، پیكر سرهنگ معین آزاد را گلگون كرده بود كه وی را با آمبولانس از مراغه به سوی تبریز حركت دادند ولی اوباش، از جنازه نیمه‌جان او نیز دست برنداشتند. كبیری در شیسوان، سرهنگ را درحالی‌كه به درشكه انتقال داده بودند، دستگیر و به ضرب گلوله از پای درآورد. سرزمین رادمردان آذربایجان در زیر آتش توپخانه نیروهای جنگنده و اهریمنی مزدوران و خانه‌شاگردان اجنبی می‌سوخت و ویران و خراب می‌شد. اما تانكهای متجاوز ارتش سرخ، در شریف‌آباد، ستون نظامی و امدادی ایران را متوقف ساخته و از حركت آنها به سمت تبریز ممانعت می‌كردند! جنگ خانمان‌سوز بین‌المللی، با قربانی‌شدن میلیونها نفر از ابنای بشر خاتمه یافته بود و ملل رنجیده اروپا یكی‌پس‌ازدیگری از زیر بار رقیت و اسارت فاشیسم رهایی و نجات می‌یافت، ولی فرزندان خلف لنین و چی‌چیرین[!] از زمامداران ایران تقاضای حریم امنیت نموده و به طمع غصب ایالت نفت‌خیز آذربایجان، از آشوبگریها و آدم‌كشیهای متجاسرین حمایت و پشتیبانی می‌نمودند. ذرات غیرمرئی آسمان تهران، اظهارات استالین و روزولت و چرچیل را ضبط كرده بود و اهتزاز امواج جو ایران، انعكاس مواعید و تعهدات قطعی سران و فرماندهان سهمگین‌ترین نبردهای تاریخ را در مورد استقلال و حاكمیت ملی ایران هنوز به گوش جهانیان می‌رساند و هنوز امضای پیمان سه‌گانه و اعلامیه تهران خشك نشده بود كه ارتش سرخ با حمایت از بدنامترین و خونخوارترین عناصر خودفروخته، بزرگترین فاجعه‌های تاریخ را در آذربایجان به‌وجود آوردند. كمر ملت مظلوم و ستمدیده ایران در زیر بار سنگین و پرمهابت متفقین خرد شد، تا این مملكت «پل پیروزی» اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفت! ایران ضعیف، ایران ناتوان و ایرانی كه فریب پیمانهای منعقده را خورده بود، تمام هستی خود را فدای پیروزی متفقین ساخت ولی موقعی كه طبق پیمانهای منعقده، تقاضای تخلیه نیروهای بیگانه را نمود، دولت سوسیالیستی شوروی، علنا برخلاف تمام قوانین و مقررات بین‌المللی و حتی اصول سازمان ملل متحد كه خود یكی از بانیان و پایه‌گذاران آن بود، در امور داخلی ایران صریحا مداخله نموده و زاسلاوسكی در روزنامه پراودا نوشت: «چند روز قبل خبرنگار رویتر از تهران خبر داد كه نخست‌وزیر ایران، طی مصاحبه با مطبوعات، موضوع تخلیه ایران را از نیروهای سه دولت پیش‌كشیده، درصورتی‌كه نخست‌وزیر ایران از موضوع دیگری كه فعلا خیلی مهم‌تر و برای ایران خیلی فوری‌تر است، خبر ندارد و این مساله، عبارت است از موضوع نهضت ملی دموكراتیك كه در ایران توسعه یافته است!» زاسلاوسكی ادامه داده و در برابر این سوال كه به چه علت نیروهای شوروی خاك ایران را تخلیه نمی‌كنند؟ جواب می‌دهد: «به چه علت نیروهای مهم زمینی و دریایی و هوایی انگلیس در فلسطین حضور دارند؟ همه می‌دانند كه نیروهای انگلیس در آنجا مانور می‌دهند و تیراندازی كردند و اسیر گرفتند، ولی برای چه آنها فلسطین را میدان جنگ نمودند؟ این سوالی است كه اهالی این سرزمین می‌كنند!» او باز هم به سخنان خود ادامه می‌دهد و می‌گوید: «آیا انگلیسها نیروهای خود را از سوریه و لبنان بیرون بردند و آیا برای توقف آنها در سوریه و لبنان یك دلیل قانونی وجود دارد؟! برای چه شهرهای اندونزی را گلوله‌باران كردند؟ آنها با اندونزی هلند كه بوی نفت می‌دهد، چه‌كار داشتند و چرا پس از پایان جنگ در جاوه به جنگ پرداختند؟!» خوانندگان عزیز، به خدا قسم قلم در بین انگشتانم می‌لرزد. به‌یادآوردن این خاطرات تلخ، باعث شده كه خون به سرم زند. پس اجازه بدهید چند سطر با مردها، با آنهایی كه فریب خوردند، با آنهایی كه قربانی مطامع استعماری مكتب ماتریالیسم شدند، با آنها... با آنها حرف بزنم: ای جوانهایی كه تحت تاثیر ایدئولوژی ماتریالیسم و به نام همكاری با قشرهای جهانی كارگران، در ارتفاعات قافلانكوه و در ساحل رودخانه قزل‌اوزن به خاك و خون افتادید، برخیزید! مقاله زاسلاوسكی را بخوانید! ای خانواده‌های داغدار! مقاله زاسلاوسكی را بخوانید و قضاوت كنید كه چگونه فرزندان شما قربانی رقابتها و تمایلات سودجویانه استعمار شدند. یكبار دیگر مطالب مذكور در داخل «گیومه» [سخنان زاسلاوسكی] را بخوانید و بعد هم نطق عبدالصمد كامبخش (نماینده حزب توده) را نیز كه در جلسه پانزدهم آبان سال1324 مجلس شورای ملی ایراد نمود ذیلا قرائت كنید. كامبخش در ضمن نطق مفصل خویش در جلسه مزبور، پیرامون تخلیه نیروهای بیگانه از خاك ایران می‌گوید: «اگر موجبات رفتن قشونهای خارجی از ایران را ما فراهم می‌كردیم، اگر یك رویه صحیحی می‌داشتیم، بنده قطع و یقین دارم كه همان یك ماه بعد از جنگ، ممكن بود ما مواجه شویم بااینكه ارتشهای خارجی از ایران بروند. موجباتش را باید فراهم كرد، با گفتن نمی‌شود.» حاذقی [در جواب كامبخش گفت]: «این حرف را نزنید آقای كامبخش. آنها باید بروند. حق ندارند [از ایران نروند]. ما معاهداتمان را انجام داده‌ایم، پنج‌سال بدبختی كشیدیم، گرسنگی كشیدیم، برای‌اینكه حالا این حرف را نشنویم.» كامبخش [به حاذقی جواب داد]: «آقای حاذقی، ما باید عادت بكنیم كه خودمان هم تعهداتی كه داریم، انجام بدهیم، و خیلی چیزهای دیگر اینجا هست. ما باید تعهدات خودمان را محترم بشماریم. چیزی كه هست، ما بایستی واقعا كاری كنیم كه هیچ‌گونه خصومتی بین ما و دیگران نباشد.» ی‌باشد، ولی برای‌اینكه از ماهیت واقعی این خودفروخته‌های معلوم‌الحال بیشتر آگاه شوید، به چند سطر ذیل نیز توجه فرمایید: دكتر مهندس كیانوری، دبیركل فعلی حزب كمونیست توده، در همان ایام صریحا گفت: «شرط اصلی، برای خروج نیروهای خارجی از ایران، این است كه آنها نسبت به منافع مشروع خود در ایران اطمینان حاصل كنند.» باری، آذربایجان در شعله‌های سوزانی كه به‌وسیله حزب كمونیست توده و پیشه‌وری دامن زده می‌شد، می‌سوخت، ویران و خراب می‌شد كه كابینه دوم حكیم‌الملك نیز پس از شكست در موضوع انجمن سه‌جانبه كه شرح آن را قبلا ملاحظه فرمودید، در اول بهمن‌ماه 1324 استعفا داد و سپس دوباره پیر استعمار، قوام‌السلطنه، با پنجاه‌ودو رای موافق به مقام نخست‌وزیری انتخاب [گردید] و در هیجدهم بهمن 24[13]، كابینه خود را به مجلس دوره چهاردهم معرفی نمود و در بیست‌ونهم بهمن 24[13] به مسكو رفت. به جهات مختلف، یك حس یأس و ناامیدی در نویسنده پیدا شده، به‌طوری‌كه امید ندارم توفیق اتمام این سلسله‌خاطرات را پیدا كنم؛ به‌تعبیردیگر: به توپچی گفتند چرا توپ را پر نمی‌كنی؟ جواب داد به هزارویك‌دلیل. پرسیدند: به چه دلیل؟ گفت: اول این‌كه باروت ندارم! استدعا می‌كنم دراین‌باب بیش از این توضیح نخواهند! ولی چون بیم آن می‌رود فرصت از دست رفته و در مورد یك رویداد مهم كه باعث نجات آذربایجان گردید، نویسندگان گرفتار غفلت یا تسامح شوند، لذا واجب می‌دانم، ولو به اختصار، مطالب ذیل را در اختیار خوانندگان عزیز بگذارم: در اوایل نیمه دوم سال1325 هیچ‌كس به آینده امیدوار نبود و كسی نمی‌دانست پایان كار چگونه خواهد بود؟ همه از یكدیگر می‌پرسیدند: «تازه چه‌خبر؟» ولی خبر تازه[ای] نبود! فوت آیت‌الله اصفهانی و آغاز طوفان! فارس، كردستان، مازندران و گیلان نیز مانند آذربایجان یكپارچه غرق در خون و آتش بود[ند] كه ناگهان طوفان غرش كرد و با رسیدن خبر درگذشت حضرت آیت‌الله‌العظمی آقا سیدابوالحسن اصفهانی، ملت مسلمان و شیعه ایران مانند صاعقه‌زده[ها] ابتدا در جا خشك شد[ند]. روز یكشنبه، سیزدهم آبان سال25[13] بود كه خبر درگذشت آن شخصیت ممتاز و بزرگ روحانیت به ایران رسید و ملت ایران را آنچنان به هیجان آورد كه تصور آن‌هم ممكن نبود. ملت ایران كه در طول جنگ با قحطی و تیفوس و نان سیلو، به خود مشغول شده بود و بعد از جنگ نیز فرق مختلف سیاسی او را سرگرم كرده بود، ناگهان به یاد هویت اسلامی خود افتاد! تبلیغات پیروان ایدئولوژی ماتریالیسم دیالكتیك آنچنان مردم را به خود مشغول ساخته بود كه كم‌ مانده بود اصولا ملت ایران دین و مذهب خود را نیز فراموش كند. ملت ایران كه طی پنج‌سال مكاتب مختلف را آزمایش كرده بود، یكمرتبه به خود آمد و با شنیدن خبر درگذشت آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی، مرجع عالیقدر شیعیان جهان، آنچنان شور و هیجان پیدا كرد كه برای نویسنده وصف آن با این قلم ناتوان امكان‌پذیر نمی‌باشد. جان كلام این‌كه، آذربایجان به خود آمد و یاد مسلمانان مجاهد قفقاز كه زیر سلطه كمونیستها ذلیل و اسیر شده بودند، زنده شد. تركها كه تا دیروز یاشاسون پیشه‌وری [زنده‌باد پیشه‌وری] می‌گفتند، با شنیدن خبر درگذشت آن عالم ربانی از یكدیگر می‌پرسیدند: «برادر مسلمان به كجا برویم؟» خداوند مرحوم آشیخ‌علی‌اكبر ترك را بیامرزد! آن روحانی مجاهد مسلمان، آنچنان شوری در مسجد آذربایجانیهای مقیم تهران به‌وجود آورد كه با قید قسم، قادر به وصف واقعی آن نیستم. تركها دَم می‌گرفتند، حسین‌حسین می‌كردند، مخصوصا حس...ی...ن، حسین را كش می‌دادند و گریه می‌كردند و می‌گفتند: ای حسین، ما هم دربه‌در شدیم! ای آقا، ما هم خون‌جگر هستیم! ای خدا، به ‌خون حسین قسمت می‌دهیم ما را هم از این بدبختی نجات بده! بغضها تركیده بود، ناله‌های درگلوگره‌خورده باز شده بود. شعله‌های عقاید اسلامی افق را روشن ساخته بود. فلسفی و راهپیمایی باشكوه اسلامی اجازه دهید شكرگزاری كنم و بر واعظ شهید حجت‌الاسلام فلسفی درود بفرستم. از حق نباید گذشت، در آن روزهای سرنوشت‌ساز، فلسفی بود كه با اداره حیرت‌انگیز مجالس ختم آیت‌الله اصفهانی در پیشبرد اهداف اسلامی ایران كه آن روز نجات آذربایجان بود، سهم موثر و قابل‌توجه داشت. فلسفی كه بحق درصدر متكلمین زمان خود قرار گرفته است، چون شیر می‌غرید. منطق قوی و استدلال كوبنده فلسفی، در بیداری مردم خواب‌آلود تهران آنچنان نفوذ و اثر گذاشت كه تهران، یكباره منقلب شد. سیاست‌باز‌های حرفه‌ای مانند قوام‌السلطنه، ماستها را كیسه كرده بودند! و ملت ایران نیز هویت دینی و مذهبی خود را بازیافته بود. فلسفی آرامش نداشت. او پیوسته می‌جوشید و می‌خروشید. (مرگ حق است و از آینده خود نیز خبر ندارم. پس اجازه بدهید تا وقت باقی است حق مطلب را ادا كرده باشم، تا مورخین، با چشمهای باز، رویدادهای تاریخی ایران را مورد بررسی قرار دهند.) واقعا حیرت‌انگیز بود، او در یك روز شش‌هفت منبر را در مساجد و تكایا اداره می‌كرد و گاهی تا ساعت دوازده شب درحال فعالیت و تلاش بود. او نجات مسلمانان آذربایجان و سایر استانهای ایران را در سایه تعالیم نورانی اسلام آرزو می‌كرد. ولی كوشش فلسفی با سیاست قوام‌السلطنه مغایرت داشت. قوام می‌خواست از وقایع آذربایجان برای مقاصد خاص خود بهره‌برداری سیاسی كند. فلسفی می‌خواست اهداف نورانی اسلام را پیاده نماید و مردم ستمدیده آذربایجان را از زیر بار رقیت و اسارت نجات بخشد. قوام می‌خواست هرچه‌زودتر مراسم مجالس ختم آیت‌الله اصفهانی برچیده شود، ولی فلسفی می‌خواست به بهانه بزرگداشت رحلت آن مرجع عالیقدر شوكت و عظمت عالم تشیع را هرچه‌بیشتر به نمایش بگذارد. قوام‌السلطنه اجتماعات داخل مساجد را محدود جلوه می‌داد كه فلسفی آخرین برگ برنده را به‌نام اسلام بر زمین كوبید و مسلمین را از مساجد به خیابانها كشید. او از دولت خواست كه در بالكن شهرداری تهران ــ كه آن‌موقع در میدان سپه قرار داشت ــ بلندگو نصب نماید تا در آن میدان، مردم خواسته‌های اسلامی خودشان را اعلام نمایند. اما قوام به این درخواست عمل نكرد و فلسفی نیز بااینكه بلندگو نداشت، آن جمعیت عظیم را در میدان سپه اداره كرد و سپس به‌ اولین راهپیمایی اسلامی ــ كه سخت پرشكوه بود ــ ادامه داد. ستون مسلمانان و مهاجرین آذربایجان پشت‌سر فلسفی مانند یك موج... [متاسفانه اوراق مربوط به باقی ماجرا، مفقود شده است...] پی‌نوشت‌ها [i]ــ برای شرح ماجرا رك: سیری در نهضت ملی‌شدن نفت؛ خاطرات شمس قنات‌آبادی، صص200ــ174، تصویر مرحوم كیا در همه عكسهایی كه از تحصن یادشده در كتاب مزبور آمده وجود دارد، ولی در زیرنویس آنها به نام وی اشاره نشده است. برای نمونه، عكس شماره 31 (در ص183) كه متحصنین را با سردار فاخر حكمت نشان می‌دهد، چهره مصمم جوانی كه در منتهی‌الیه سمت راست در كنار دكتر شروین ایستاده و آرم «صنعت نفت باید ملی شود» بر سینه دارد، از آنِ كیا است. [ii]ــ سرتیپ فرهاد دادستان پس از كودتای بیست‌وهشتم مرداد، در فاصله شهریور تا دی 1332 فرماندار نظامی بود. [iii]ــ روزنامه مزبور كه در زمان نخست‌وزیری دكتر مصدق انتشار می‌یافت، از امریكا به‌عنوان «امپریالیسم امریكا» یاد می‌كرد (سال 2، ش12، 4 اسفند 1331)، همدستی آن كشور با انگلیس بر ضد دولت ملی و دخالتش در امور ایران را محكوم می‌ساخت (ش13، 12 اسفند 1331 و ش15، 21 اسفند 1331)، علیه عوامل و تاسیسات وابسته به آن دولت همچون اصل چهار افشاگری می‌نمود و خواستار تعطیل آنها بود (سال 2، ش25، 17 اردیبهشت 1332) و در صفحه اول روزنامه تیتر می‌زد كه: «دست امپریالیستهای امریكایی از سرزمین ما كوتاه!» (سال 2، ش 14، اسفند 1331) یا: «دست جاسوسان مستشارنمای امریكایی را از ایران كوتاه كنید» (سال 2، ش16، 24 اسفند 1331 و ش 18، 17 فروردین 1332) یا: «مردم ضداستعمار ایران! قبل‌ازاینكه سیاستهای استعماری امریكا در میهن ما ریشه گیرد آن را قطع كنیم» (سال 2، ش26، 25 خرداد 1332، ص1) یا: «باید مستشاران نظامی [امریكا] بلادرنگ اخراج شوند». (سال 2، ش56، 21 مرداد 1332، ص1) [iv]ــ در این زمینه، مقاله كیا با عنوان «مردم ایران از عمال فرومایه انگلستان انتقام خواهند گرفت» (مردم ایران، سال 2، ش21، 27 فروردین 1332،، صص3ــ1) حاوی انتقاد از تغییر موضع جمعی از راهیان نخستین نهضت ملی و همكاری آنان با عمال دیكتاتوری بیست‌ساله بر ضد دولت ملی، یادكردنی است. كیا در كاروانی كه از جمعیت آزادی مردم ایران از تهران به كرج رفته و در آنجا به ایجاد میتینگ و تظاهرات در حمایت از نهضت و دولت ملی، و مخالفت با بقایی پرداخت، نیز جزو سخنرانان بود. (همان: سال 2، ش26، 24 اردیبهشت 1332، ص1 و 4) [v]ــ آقای سمیعی، در گفت‌وگو با حقیر (مورخ دوازدهم خرداد 1381) اظهار داشتند: ما در جمعیت آزادی مردم ایران هر هفته جلسات سخنرانی می‌گذاشتیم كه آقای لنكرانی می‌آمدند و سخنرانی می‌كردند. موضوع سخنرانی‌شان، مسائل مختلف بود ولی بیشتر درباره مسائل سیاسی و تاریخچه مبارزات رجال سیاسی مبارز (و از جمله خود ایشان) با شركت نفت انگلستان، و خاطرات و مشهوداتشان در این زمینه بود. عصر بیست‌وششم مرداد 1332، كه روز قبلش كودتای اول صورت گرفته بود، ما مراسم مفصلی در محل تشكیلات حزب (واقع در روبروی بیمارستان شفا یحیائیان در خیابان مجاهدین اسلام) برگزار كردیم كه آقای صدر بلاغی در آن برای سخنرانی دعوت شده، ولی سخنران اصلی آقای لنكرانی بود. مراسم مزبور، بیشتر جنبه جشن و سرور داشت، چون ملت ایران در روز بیست‌وپنجم مرداد موفق شده بود شكست كودتا را به چشم ببیند و سخنرانی آقای لنكرانی بیشتر در زمینه همین حركتی بود كه به‌هرحال علیه حكومت ملی صورت گرفته بود. آقای لنكرانی خطیب بسیار قوی و مسلطی بود و وقتی شروع به سخن می‌كرد باور كنید آدم یك نوع حالت مجسمه پیدا می‌كرد. یعنی، فقط دلش می‌خواست كلمات را همین‌طوری ببلعد! متاسفانه این شماره از روزنامه به شكل دیگری منتشر شد و بعد هم بیست‌وهفتم شماره بعدی درآمد كه نطق آقای لنكرانی در آن نیست، فقط اشاره‌ای هست كه آقای لنكرانی هم سخنرانی كردند. ضمنا در بیست‌وهفتم مرداد كه روزنامه حزب درآمد ما اولین تشكیلاتی بودیم كه نوشتیم بساط سلطنت باید برچیده شود و جمهوری اعلام گردد. [vi]ــ در گزارش ماموران مخفی رژیم پهلوی (مورخ بیست‌ویكم مرداد 1329) «آقای علی ‌كیا، نویسنده و همكار شیخ لنكرانی» قلمداد شده است. رك: روحانی مبارز آیت‌الله سیدابوالقاسم كاشانی به روایت اسناد، 1/240 [vii]ــ برای شرح آن دیدار از زبان خود كیا رك: مقاله «رفقا، تماشاگر بودند نه انقلابی»، مندرج در: مجله كوثر، شماره 1 [بهار 1358.ش]، صص10ــ8 [viii]ــ تیترهای درون مقاله در متن اصلی وجود ندارند و از سوی اینجانب (ابوالحسنی) برای راحتی خوانندگان، با لحاظ تفكیك موضوع، گذاشته شده‌اند. [ix]ــ مقصود، فتنه‌ها و آشوبهایی است كه عناصر چپ و راست، در سالهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی در كشور ایجاد كرده بودند. مقدمه: علی ابوالحسنی (منذر) منبع: پورتال نور منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

تأسیس حزب توده

در سال 1320، پس از اشغال بخشی از خاك ایران توسط ارتش شوروی، مسئولین «انترناسیونال كمونیستی» (كمینترن) مسئله تأسیس یك حزب سیاسی را كه حامل اهداف و منافع اتحاد شوروی در فضای سیاسی نوین ایران باشد، در دستور كار قرار دادند. از دیدگاه كمینترن، و با تجربه شكست حزب كمونیست ایران، تأسیس یك حزب كمونیستی خالص ضرورت نداشت و حزب جدید باید یك حزب دارای پوشش و نام «ملی» و «غیركمونیستی» می‌بود، تا بتواند در جامعه ایران پایگاه اجتماعی كسب كند. احسان طبری، این مشی كمینترن را چنین شرح می‌دهد: ".... معلوم شد كه كمینترن (دفتر بین‌الملل سوم در مسكو) به كسانی كه مورد اعتمادش بودند و از ‌آن جمله روستا خبر داده بود كه، حزب جدید، «حزب كمونیست» نخواهد بود. اولاً، بعلت وجود قانون ضد كمونیستی مورخ 1310، كه قانونیت كمونیست‌ها را ممنوع و عضویت در این حزب را جرم اعلام كرده بود و این قانون كماكان اعتبار قانونی داشت. ثانیاً، بعلت وضع اجتماعی ایران، كه در آن وجود یك حزب مستقل كمونیست‌ها را غیر لازم می‌كند. موافق این توصیه، كمونیست‌ها و «عناصر ملی» باید مشتركاً حزب وسیعی به وجود آورند و برنام‌ه ایجاد اصلاحات اجتماعی را، به طوری كه خرده بورژوازی و سرمایه‌داری ملی را نرماند، مطرح نمایند. بعدها این مسئله نیز روشن شد كه، حزب توده، یك حزب علنی است و مانند سابق كه حزب اجتماعیون بطور علنی وجود داشت، فعالیت قانونی خواهد داشت. اما كمونیست‌ها سازمان مخفی و جداگانه خود را تشكیل می‌دهند و از پشت پرده فعالیت حزب علنی را اداره می‌كنند. این همان فرمول تشكیلاتی لنینی «تركیب كار مخفی و كار علنی» بود، كه در تمام عمر حزب گریبانگیر آن شد و پایه سیاست نفاق و دورویی او قرار گرفت و سرانجام برای این حزب داروی مهلكی فراهم كرد. هردوی این «تز» در عمل اشكالاتی را بوجود آورد. «عناصر ملی» در نظر كمونیست‌ها یافت نشدند و افراد معدودی كه «عناصر ملی» نام گرفتند، در جامع‌ه ایران چنین شهرتی نداشتند. بعلاوه تشكیل حوز‌ه كمونیست‌ها، پس از اولین جلسه تعطیل شد، زیرا كسانی كه خود را كمونیست می‌نامیدند (مانند ایرج میرزا اسكندری) در آن جلسه راه نیافتند و در نتیجه شدیداً اعتراض كردند. بطور غیابی تمام این بغرنجی‌ها بوسیله این افراد در سفارت شوروی و در كمینترن نیز مطرح گردید. و سفارت از همان آغاز جانب كسانی را گرفت كه برای كار دیپلماتیك و اجرای سیاست او مناسب‌تر بودند... اما منظره «عناصر ملی» برای روشنفكران چپ، رماننده بود و آنها از اول عدم رضایت خود را از این طرز كار اعلام داشتند. برعكس، تجمع روشنفكران كمونیست، عناصر غیر كمونیست را سخت می‌رماند. بدین ترتیب، جلس‌ه مؤسسان حزب توده ـ از همان آغاز ـ عدم كامیابی تزهای كمینترن را نشان داد. تا زمانیكه سلیمان محسن اسكندری زنده بود، نام او بعنوان «ملی» و «غیر كمونیست» خود نقشی داشت. سلیمان میرزا اسكندری تا آنجا كه ظاهراً دیده می‌شد مسلمان معتقد و مراعی موازین عبادت بود و به همین جهت با شركت زنان در حزب شدیداً مخالفت داشت. بعد از مرگ او آخرین قیدی كه مانع حركت حزب به سمت چپ بود، از میان رفت. برنام‌ه حزب هم كه در ابتدا در چارچوب «ملی و دمكراتیك» تنظیم شده بود‌، در اولین فرصت تغییر كرد و دم به دم شعارهای خالص‌تر ماركسیستی در ‌آن راه یافت...." اتحاد شوروی برای تأسیس حزب توده، نیروی كافی سیاسی و ایدئولوژیك و اطلاعاتی در اختیار داشت. استخوان‌بندی این نیرو را كمونیست‌های قدیمی تشكیل می‌داد، كه تعدادی از آنها در سالهای پیش، دوره‌های آموزشی «دانشگاه كمونیستی زحمتكشان شرق» (كوتو) را گذرانیده بودند . كمونیست‌های قـدیمی ایران یا با سقوط رژیم رضا شاه از زندان رهائی یافته و یا مانند عزت‌الله سیامك علیرغم فعالیت‌های جاسوسی در ارتش، دستگیر نشده بودند. با اتكاء بر این نیروها، وزارت امنیت شوروی از طریق ستاد خود در تهران، و در رأس آن علی‌اوف كه با پوشش كارمند سفارت شوروی فعالیت می‌كرد، با كمونیست‌های سر شناس و مورد اعتماد، كه از پیش بعنوان «چهره‌های اطلاعاتی» دست‌چین شده و آموزش دیده بودند، مانند رضا روستا و سید جعفر پیشه‌وری، تماس برقرار كرد و تصمیم كمینترن دال برتشكیل یك حزب كمونیستی با پوشش «ملی» را به اطلاع رساند. در این تماسها سلیمان میرزا اسكندری بعنوان رئیس حزب جدید مورد توجه قرار گرفت: " .... بدین منظور، سلیمان محسن اسكندری، كه در ادوار مختلف لیدر سوسیالیستها و دمكرات‌ها و از شاهزادگانی بود كه دارای افكار معتدل و میانه‌رو و در عین حال به كمونیست‌ها نزدیك بود، برای اینكار در نظر گرفته شد. به وی مراجعه و تشكیل یك حزب مشابه احزاب سوسیال دمكرات‌های ملی اروپای باختری پیشنهاد گردید. سلیمان محسن اسكندری ابراز موافقت و طرح تشكیل یك حزب معتدل را پذیرفت .... " سلیمان میرزا، كه علیرغم گرایشات سیاسی و اجتماعی غربگرایانه‌اش، در مسائل شخصی، مذهبی بود، تا بدان حد كه تا زمان وفات اجازه عضویت زنان را در حزب توده نداد، جمله معروف مولای متقیان (ع): «كن للظالم خصماً و للمظلوم عوناً»، را بعنوان شعار اولیه حزب موعود انتخاب نمود! بدینسان، در 15مهر 1320، جلسه هئیت مؤسسان حزب توده با شركت بیش از 80 نفر در منزل سلیمان محسن اسكندری تشكیل شد. از این تعداد حدود 37 نفر از كمونیست‌های زندانی بودند. عناصر هوادار انگلیس نیز، در چارچوب سیاست «جبهه واحد ضد فاشیستی» در این جلسه شركت داده شدند. حیدر علی‌اوف نیز، كه ایرانی‌الاصل بود در جلسه شركت داشت، ولی اكثر شركت‌كنندگان او را نمی‌شناختند و چند نفری نیز كه می‌شناختند، او را معرفی نكردند. در جلسه، از سوی برخی از كمونیست‌های قدیمی، كه از تصمیمات كمینترن اطلاع نداشتند پوشش غیركمونیستی حزب مورد اعتراض قرار گرفت. آنان خواستار احیاء نام «حزب كمونیست ایران» بودند. علی‌اوف بعنوان یك كمونیست ایرانی، كه از آذربایجان آمده، به سخنرانی پرداخت و چنین استدلال كرد: "... با توجه به شرایط و اوضاع و احوال ایران، حزبی باید تأسیس شود كه معتدل و میانه‌رو باشد تا بتواند كلیه طبقات را در خود جمع آوری كند، بدین لحاظ نام حزب كمونیست در شرایط فعلی برای ایران مناسب نیست... " بدینسان، نام «حزب توده ایران» برای حزب فوق انتخاب شد. جلسه پس از 13 ساعت بحث و انتخابات 15 نفر از اعضای كمیته مركزی موقت و كمیسیون تفتیش، كه مسئولیت تشكیلات تهران نیز به آن‌ها محول شده بود، به كار خود پایان داد و رئوس «اولین مرامنامه» حزب را تصویب كرد. این مرامنامه بعدها در نخستین كنفرانس ایالتی تهران (17 مهر 1321) مبسوط‌ و مدون‌تر شد. اسامی اعضای موقت كمیته مركزی، كه مسئولیت «كمیته ایالتی تهران» را نیز به عهده داشتند، به شرح زیر است: 1ـ سلیمان محسن اسكندری (رئیس حزب) 2 ـ عباس اسكندری 3 ـ ایرج اسكندری 4 ـ دكتر رضا رادمنش 5 ـ دكتر مرتضی یزدی 6 ـ دكتر محمد بهرامی 7ـ نورالدین الموتی 8 ـ عبـدالصمد كامبخش 9ـ رضا روستا 10ـ آرداشس آوانسیان 11ـ عبدالحسین نوشین 12ـ محمود بقراطی 12ـ علی‌امیرخیزی 14ـ محمد علی شریفی 15 ـ ابوالقاسم اسدی. در سال 1320، حزب توده روزنامه سیاست به مدیریت عباس اسكندری را بعنوان ارگان رسمی خود اعلام داشت. ولی بعلت گرایشات غیركمونیستی عباس اسكندری و روش‌های چپ‌روانه‌ اعضای كمونیست تحریریه، جلسات آن، محل درگیری و مناقشات سیاسی بود. عباس اسكندری در سال 1321 از حزب توده كنار رفت و روزنامه رهبر، با تیراژ 250 نسخه، به مسئولیت ایرج اسكندری، ارگان حزب شد. در همین زمان، روزنامه مردم، با تیراژ 150 نسخه نیز، در چارچوب مشی «اتحاد ضد فاشیستی» بعنوان ارگان «سازمان ضد فاشیست ایران»، با همكاری عمال شوروی و انگلیس (مصطفی فاتح كارمند عالی‌رتبه شركت نفت ایران‌ـ انگلیس) انتشار یافت. روزنامه مردم نخستین بار در اوایل حكومت رضاشاه، به مدیریت صفر نوعی، عضو اتحادیه باربران بندرانزلی، انتشار یافته بود و به دلیل نشر افكار كمونیستی توقیف شده بود. سایر روزنامه‌های وابسته به حزب توده در سال 1320 عبارت بودند از: آژیر (به مدیریت سید جعفر پیشه‌وری)، راستی (به مدیریت محمد پروین‌گنابادی)، ظفر (ارگان «اتحادیه كارگری» به مدیریت رضا روستا) و دماوند (به مدیریت فتح‌الله فتاحی). تا پایان سال 1320 اعضای حزب توده در تهران حدود 150 ـ 200 نفر بود. منبع: حزب توده ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: محله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

گذری بر زمینه های فرار شاه از ایران - گذری بر سالهای آخر سلطنت

مهدی جنّتي شاه ایران در سالهای آخر سلطنت خود به طرز تأسف باری شاهد سقوط پرشتاب حکومت خود بود. وقایعی که در سالهای 1354 و بعد از آن اتفاق افتاد، حکومت محمدرضا پهلوی را به سرنگونی نزدیک‌تر می‌کرد؛ اما افزایش در آمد سالانه نفت تا مرز 20 میلیارد دلار در سال او را امیدوار می‌ساخت. همچنین توسعه روابط کشور با همسایگان غرب و شرق و بهبود رابطه ایران با عراق، اوضاع را بیش از پیش خوشایند ساخته بود. در آبان سال 1354 دربار شاه پنجاهمین سال سلطنت خاندان پهلوی را با صرف هزینه‌های هنگفت برگزار کرد که در این ریخت و پاش‌ها نارضایتی‌های مردمی را می‌افزود. در این دوران شاه سعی می‌کرد بیش از گذشته نظر مساعد آمریکا را جلب کند و با تسلیم در برابر تمام خواسته‌های کارتر به سلطنت خود با آرامش ادامه دهد. شاه به خیال خود امنیت و آرامش کاملی در کشور حاکم کرده بود، غافل از اینکه جرقه‌های انقلاب در همان سال‌ها زده می‌شد و در بطن جامعه، مردم با روشنگری‌های روحانیت از اوضاع و احوال ایران و ظلم و ستم‌های شاه خائن آگاه می‌شدند. دیکتاتوری‌ ظالمانه شاه و برخورد وحشیانه دولت وقت با مخالفت‌های مردمی در آن زمان را می‌توان نقطه تشدید و تحول نهضتهای انقلاب دانست. مدت زیادی به طول انجامید تا شاه و اطرافیانش متوجه اوضاع دگرگون پیرامون خود شوند. اقدام آنها در واکنش به اوضاع،‌ برکناری هویدا و نخست‌وزیری آموزگار بود. آموزگار پیش از آن ذرات نفت را بر عهده داشت این تغییرات وضعیت نابسامان مملکتی را عوض نکرد. ناآرامی و اعتصاب، اوضاع ایران را فلج کرده بود. اعلامیه‌های آیت الله خمینی همه جا پخش می‌شد و او اکنون خواهان تشکیل کمیته‌ها شده بود. «بگذارید هر مسجد تبدیل به یک کمیته برای انقلاب شود» آیت‌الله به این دلیل این درخواست را کرد که پلیس و ساواک قادر نبود در مساجد رخنه کند.[1] دولت آمریکا نتوانست آنطور که شاه انتظار داشت، رضایت نظر او را برآورده سازد. پس از او شریف امامی کابینه را عهده‌دار شد. شریف امامی از مهره‌های دست نشانده انگلیسی بود و در اعمال خود سعی در جلب نظر انگلیس داشت. در طول عهده‌دار بودن نخست‌وزیری شریف امامی، تغییری در جهت بهبودی وضعیت شکل نگرفت. در همین دوران بود که امام (ره) به فرانسه تبعید شدند و ورود ایشان به "نوفل لوشاتو" برخلاف انتظار شاه تیتر اول روزنامه‌های دنیا قرار گرفت که امام (ره) به فرانسه تبعید شدند و ورود ایشان به نوفل لوشاتو برخلاف انتظار شاه تیتر اول روزنامه‌های دنیا قرار گرفت. ورود آیت الله خمینی به نوفل لوشاتو یک نقطه عطف در تاریخ انقلاب بود. او اکنون در معرض توجه کامل مطبوعات و رادیوهای جهان که به تمام سخنان و اقدامات او توجه زیادی می‌کردند، قرار گرفته بود. یک نتیجه حضور آیه الله خمینی در پاریس این بود که سر دبیرهای روزنامه‌های ایرانی را دچار حیرت و سرگردانی کرد.[2] در همین ایام بود که حماسه خونین 13 آبان به دست دانش‌آموزان و دانشجویان انقلابی رقم خورد و رژیم پهلوی را با چالش بیشتری روبرو کرد.[3] دولت نظامی ازهاری حرکت بعدی شاه که البته کارتر به او دیکته کرده بود، تشکیل دولت نظامی به نخست‌وزیری ازهاری (رئیس ستاد ارتش) بود. دولت نظامی ازهاری، جایگزین کابینه آشتی ملی شریف امامی گردید. ازهاری از عناصر افراطی ارتش محسوب می‌گردید. شاه خائن پس از کشتار دانشگاه به مناسبت روی کارآمدن دولت نظامی، نطقی رادیوئی و تلویزیونی ایراد کرد: «من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم»، من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده است، هستم.»[4] با روی کار آمدن دولت نظامی کلیه مطبوعات و دانشگاهها تعطیل شد و دفاتر روزنامه‌ها به اشغال نظامیان درآمد. به نظر می‌رسید چند روز پس از دولت جدید ازهاری آرامشی نسبی برقرار شود. شاه دستور داده بود نظامیان بر روی مردم شلیک نکنند و مردم نیز از این وضعیت در جهت افزایش تظاهرات خود استفاده کردند. حکومت نظامی‌ ازهاری‌ نیز راه به جائی نبرد. موج نارضایتی از حکومت همچنان قوی‌تر از پیش در مسیر خود در جریان بود. تظاهرات مردم در اصفهان، همدان، یزد، کرمانشاه و فریدون کنار، دهها شهید و مجروح باقی گذاشت. مأموران ضد مردمی، اجتماع مردم گرگان در قبرستان شهر را به رگبار بستند که در اثر آن بیش از ده تن شهید شدند.[5] با آغاز محرم و با الهام از قیام امام حسین (ع) شور جدیدی در مردم پدید آمد. شتاب حرکت مردم دوچندان شد. در بسیاری از شهرها تظاهر کنندگان با کفن به خیابان‌ها ریختند.[6] در پی پیامهائی، روحانیون از مردم دعوت می‌کردند تا در راهپیمائی تاریخی تاسوعا و عاشورا شرکت کنند. بیانیه مدرسین حوزه علمیه قم چنین بود: اعلام می‌داریم که در عاشورا و تاسوعای سیدالشهدا حضرت امام حسین (ع)، برای عزدارای و تعظیم شعائر و بیان مجدد خواسته‌های اصیل اسلامی خود در این نهضت سراسری، راهپیمائی بزرگی خواهیم داشت. در شعارهای روزهای حماسی تاسوعا و عاشورا بر «تشکیل جمهوری عدل اسلامی»، «نابودی رژیم ضد مردمی پهلوی»، «تامین استقلال و آزادی میهن» و «رهبری امام» تاکید می‌ورزید. این روز مردم به شدت اراجیف‌ ازهاری جلاد مبنی بر غیر واقعی بودن تظاهرات شبانه و توهین به خون مردم را به تمسخر گرفتند.[7] دولت بختیار بدین ترتیب دولت نظامی نیز نتوانست اوضاع نابسامان کشور را آرام سازد و شاه به ناچار برای خروج از بن بستی که در آن گرفتار شده بود به رهبران جبهه ملی روی آورد و قبل از همه دکتر غلامحسین صدیقی را برای مقام نخست وزیری در نظر گرفت. دکتر صدیقی پس از یک هفته مطالعه و مشورت پاسخ رد داد و شاه از شاپور بختیار دعوت کرد. بختیار این پیشنهاد را به شرط گرفتن اختیار کامل و خروج شاه از کشور بعد از رأی اعتماد مجلسین به دولت پذیرفت. شاه ناگزیر تمام شرائط را پذیرفت. حکومت 27 روزه بختیار آخرین مرحله سیر حوادثی بود که به سقوط سلطنت 37 ساله محمدرضا پهلوی انجامید. بختیار تعمداً یا ناخودآگاه که تاریخ درباره آن قضاوت خواهد کرد با اقدامات ناپخته و نسنجیده خود شتاب و سرعت بیشتری به حرکتهای انقلاب بخشید و سقوط رژیم سلطنتی را سریعتر و آسانتر از آنچه تصور آن می‌رفت، امکان‌پذیر ساخت.[8] در این دوران تظاهرات، اعتصابات و ویرانی‌ها به اوج خود رسیده بود. در تبریز، اردبیل، اصفهان، زنجان، شاهرود، تربت حیدریه، شیراز، ارسنجان، آمل، قم، مرند، فریدون کنار، بندرعباس، کنگاور و چالوس صدها نفر به خون غلطیدند. روز 9 دی یکی از خونین‌ترین روزهای انقلاب بود.[9] در این شرایط شاه چاره‌ای جز فرار و خروج از کشور نداشت و سرانجام در 26 دی ماه 1357 محمدرضا پهلوی، کسالت و ناراحتی مزاج را بهانه قرار داده و گریز را بر قهر آشتی ناپذیر خلق ترجیح می‌دهد تا به تصور خویش آتش افروخته از خشم توده‌ها را تخفیف دهد. چهره در هم رفته و دیده‌های گریان شاه جلاد، عمق اندوه دیکتاتور را از گریز، نشان می‌دهد، علیرغم اینکه خود سخن از بازگشت به وطن می‌راند. فرار دیکتاتور گرچه با غایت و نهایت آرمانهای مردم ستمدیده فاصله‌ای بسیار داشت اما در حکم یک پیروزی مرحله‌ای، خود، شادی‌زا و غرور آفرین بود.[10] ____________________________________ [1] . هیکل، محمدحسین؛ ایران، روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، انتشارات الهام، پاییز 1362، چ اول، ص 268. [2] . ایران، روایتی که ناگفته‌ ماند، ص 283. [3] . موحد، ا.هـ، دو سال آخر رفرم تا.... انقلاب بضمیمه انقلاب و امریکا، انتشارات امیرکبیر، 1363، چاپ اول، ص 216. [4] . دو رسال آخر رفرم تا.... انقلاب ، ص 219. [5] . .دو سال آخر رفرم تا..... انقلاب ، ص 231. [6] . .دو سال آخر رفرم تا..... انقلاب ، ص 233. [7] . .دو سال آخر رفرم تا..... انقلاب ، ص 236 و 237. [8] . طلوعی، محمد؛ داستان انقلاب، چاپخانه مهارت، ص 415. [9] . .دو سال آخر رفرم تا..... انقلاب ، ص 246. [10] .دو سال آخر رفرم تا..... انقلاب ، ص 264-265. منبع: سایت پژوهشکده باقرالعلوم منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

شاه بین دو فرار!

سید جلال الدین مدنی حکومت محمدرضا، از سال1320 تا1357، که یک دوره طولانی سی‌وهفت‌ساله را شامل می‌شود، در نوسانات و التهابات بسیاری غوطه‌ور گشت. در مقاله حاضر رویدادهای سیاسی عمده در دوران پهلوی دوم و بازیگران دوران حکومت سی‌وهفت‌ساله او مورد مطالعه و بازگویی تاریخی قرار گرفته است. سرنوشت نظام سیاسی ایران پس از انقلاب مشروطه با پریشانی های بسیاری رقم خورد و در فاصله کوتاهی به تغییر خاندان سلطنت و برقراری حکومت استبداد پهلوی انجامید. مردم ایران هنوز طعم حکومت مشروطه را نچشیده بودند که ناخواسته درگیر مشکلات و عوارض جنگ جهانی شدند. فقر عمومی، ناامنی گسترده، مداخلات بیگانگان، تهدید استقلال و تمامیت ارضی کشور، اختلاف و دودستگی نخبگان سیاسی، تحولات جهانی و زمینه‌های نابسامانی داخلی، سرانجام قدرت را از احمدشاه قاجار گرفت و به دست رضاخان میرپنج سپرد. رضاخان نه‌تنها نظام مشروطه سلطنتی را استحکام و قوام نبخشید، بلکه بی‌سابقه‌ترین دیکتاتوری تاریخ ایران را عملی ساخت. پس از اشغال ایران در شهریور1320، حکومت رضاخانی نیز به پایان رسید و پسر ارشد او ــ البته پس از رضایت اشغالگران ــ بر تخت پادشاهی تکیه زد. حکومت محمدرضا، از سال1320 تا1357، که یک دوره طولانی سی‌وهفت‌ساله را شامل می‌شود، در نوسانات و التهابات بسیاری غوطه‌ور گشت. هرچند در ابتدای سلطنت او تاحدودی فضای باز سیاسی در کشور ایجاد شد و فراکسیون های متعدد مجلس و احزاب گوناگون در سطح جامعه پدید آمدند، اما هرچه پایه‌های قدرت او بیشتر تثبیت می‌یافت، فضای باز سیاسی نیز تنگ‌تر می‌شد. جز آیت‌الله کاشانی(ره) و دکتر مصدق، معارض عمده‌ای برای محمدرضا شاه وجود نداشت و او بیست‌سال اول حکومت خود را با ملایمت سپری کرد؛ اما از سالهای1340 به بعد، هم شاه در رویه حکومتی خود گستاخ تر و مستبدتر شده بود و هم مخالفان او جدی‌تر در عرصه سیاست نمود و حضور یافتند. گروه ها و جریانات سیاسی بسیاری هر روز بیش‌ازپیش در تشکل های ساختارمند گوناگون ظهور می‌کردند، که طیفی از مذهبی تا مارکسیستی را شامل می‌شد؛ اما دشمن عمده و سرسخت و خستگی‌ناپذیر شاه کسی نبود جز امام‌خمینی(ره)، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، که سرانجام حکومت پادشاهی را در ایران منقرض و جمهوری اسلامی را برپا ساخت. در مقاله حاضر رویدادهای سیاسی عمده در دوران پهلوی دوم و بازیگران دوران حکومت سی‌وهفت‌ساله او مورد مطالعه و بازگویی تاریخی قرار گرفته است. با استعفای رضاخان در شهریور1320، محمدرضا، ولیعهد بیست‌‌ساله، بر طبق قولی که متفقین جنگ جهانی دوم به فروغی داده‌بودند، به سلطنت رسید. شاه جدید در شرایطی که کشور توسط قوای نظامی بیگانه اشغال شده‌بود، در مجلس دوازدهم سوگندیادنمود. ملت پس از بیست‌سال دیکتاتوری طعم آزادی را می‌چشید؛ اما شرایط به‌‌گونه‌ای بود که مردم ایران سقوط دیکتاتوری را ضمن آثار شوم جنگ و حضور قوای نظامی بیگانه تجربه‌می‌کردند. مردم فریاد انتقام از عاملان فجایع دوره گذشته را سردادند. به آنان قول‌داده‌شد حقوقهای ضایع‌شده جبران‌خواهد گردید و همچنین وعده محاکمه جنایتکاران، استرداد املاک غصب‌شده و نیز رعایت قانون اساسی داده‌شد و بدین‌سان فضای پرتلاطم کشور را برای پذیرش سلطنت جدید مهیاساختند. زمامداران جدید گرچه خود را دلسوز ملت نشان‌می‌دادند، درواقع همان دست‌نشاندگان سیاست انگلیس بودند؛ چنان‌که با امضای پیمان سه‌جانبه‌ای که به امضای اسمیرنوف سفیر شوروی، بولارد وزیر مختار انگلیس و علی سهیلی وزیر خارجه ایران رسید، این زمامداران عملا به متفقین جنگ پیوستند و با این تعامل خود، باعث‌شدند اشغالگران کشور، دوست، هم‌پیمان و متحد کشور معرفی‌شوند. در مقابل، روس و انگلیس متعهدشدند استقلال و تمامیت ارضی ایران را محترم‌بدارند. فروغی که در این بین نقش واسطه را برعهده‌داشت، پس از انجام ماموریت استعفاداد و با نخست‌وزیری وداع‌نمود و در هیجدهم اسفند1320 علی سهیلی جای او را گرفت. قحطی و گرسنگی، شیوع انواع بیماریها ــ از جمله تیفوس ــ و ناامنی، مردم را به‌ستوه‌آورده‌بود. ارتش شاهنشاهی، علی‌رغم تمهیداتی که رضاخان برای آن تدارک‌دیده‌بود، فروریخت. دولت اجازه‌یافت اسکناس منتشرکند؛ اما آن را در اختیار متفقین قرار داد تا به ‌جای غارت آشکار مایحتاج مردم، هرچه را که می‌خواهند با پرداخت پول دراختیارگیرند. محافظت راهها و وسایل نقلیه را اشغالگران متفق به‌عهده‌گرفتند. تنها راه خشکی که شوروی را به متفقین غربی‌ پیوند‌می‌داد، ایران بود؛ اما استالین و مولوتف از حضور ارتش سرخ در ایران منظور دیگری نیز داشتند و آن راه‌یابی به اقیانوس هند بود. آزادی نسبی‌ که به‌وجودآمده‌بود، شکل‌گیری احزاب متعددی را درپی‌داشت. شوروی، با بهر‌ه‌گیری از این وضعیت، حزب توده را راه‌اندازی‌کرد. هیات حاکمه نیز، به‌نوبه خود، از آنجاکه مطیع انگلیس بود، احزابی را برای مقابله با حزب توده به‌راه‌انداخت. مختاری و پزشک‌احمدی تحت‌محاکمه‌قرارگرفتند و در جریان محاکمه آنان اسرار دوران دیکتاتوری فاش می‌شد. قوام، پس از بیست‌سال برکناری از سیاست، دوباره به زمامداری رسید تا نفوذ امریکا را نیز همچون انگلیس پایدار سازد. بار دیگر میلسپو و هیاتهای مستشاری نظامی و مالی وارد ایران شدند. اما انگلیس از این سیاست ناخشنود بود؛ تاآنکه در این رقابت، بار دیگر سهیلی برکرسی صدارت نشست و او بود که در بیست‌ودوم‌شهریور1322 به آلمان اعلان‌جنگ‌داد تا قطعا و رسما در ردیف فاتحان جنگ (متفقین) و نیز جزو امضاکنندگان اعلامیه ملل متحد قرارگیرد. در آذر1323، کنفرانس تهران با شرکت استالین، روزولت و چرچیل تصمیمات مهمی را در مورد جنگ اتخاذ‌کرد و ایران پل پیروزی نامیده‌شد. انتخابات مجلس چهاردهم در محیطی برگزارشد که احزاب با یکدیگر مبارزه‌ای بی‌سابقه به راه انداخته بودند و این در حالی بود که قوای بیگانه در کشور حضورداشتند و در انتخابات اعمال‌نفوذ‌می‌کردند. مردم تهران آیت‌الله کاشانی را که در بازداشت متجاوزان انگلیسی بود، به نمایندگی انتخاب‌کردند تا بدین‌وسیله موجبات آزادی وی فراهم‌شود، اما او همچنان تا پایان دوره مجلس در بازداشت آنان باقی‌ماند و مجلس شورا نیز، با تمام هیاهویی که داشت، عکس‌العملی نشان‌نداد. مجلس چهاردهم محل برخورد سیاستهای مختلف و افشاگری سوابق برخی از منتخبان بود و اعتراض به اعتبارنامه نمایندگان مدنظر، وسیله مناسبی برای این هدف بود؛ چنانکه اعتبارنامه پیشه‌وری ردشد و اعتبارنامه سیدضیاءالدین نیز از سوی دکتر مصدق مورداعتراض‌قرارگرفت. مصدق بدین‌وسیله سعی‌داشت وابستگی وی و سلطنت رضاخان به نیروی خارجی را برملاسازد. مصدق، به اتفاق جمعی از نمایندگان، اختیارات میلسپو را لغو و او را از ایران اخراج‌ نمودند. آنان همچنین اعطای هرگونه امتیاز به بیگانگان را در دوران اشغال کشور ممنوع اعلام کردند. ساعد در هشتم فروردین1323 جانشین سهیلی شد. رضاشاه که به تبعید محکوم‌شده‌بود، در مرداد همین سال در ژوهانسبورگ درگذشت. اما اوضاع کشور به‌گونه‌ای بود که شاه جدید توانایی تجلیل از پدرش را نداشت. زمامدارانی که وابسته بودند، پس از چند ماه صدارت مجبوربه‌استعفا‌می‌شدند. سهام‌السلطان بیات، حکیم‌الملک و صدرالاشراف از جمله حکومتگران دیگری بودند که دولتهای کوتاه‌مدتی را در زمان دوساله مجلس چهاردهم تشکیل‌دادند. با شکست آلمان و تسلیم این کشور، منشور ملل متحد تهیه‌گردید. ایران از جمله پنجاه کشور اولیة امضاکنندة منشور محسوب می‌گردید. دولت بیات از چهارم آذر1323 تا دوازدهم اردیبهشت1324 ‌زمامدار بود و به دنبال او یک ماه نیز حکیم‌الملک ریاست دولت را برعهده‌داشت. مساله تخلیه ایران از قوای بیگانه در کنفرانس پوتسدام در هفدهم ژوئیه1945/مرداد1324 مطرح‌شد. استالین و چرچیل موافقت‌کردند که ایران را بلافاصله تخلیه‌نمایند. پس از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی و تسلیم بی‌قیدوشرط ژاپن، ایران مجددا طی یادداشتی خواهان خروج قوای بیگانه شد. وزرای خارجه سه کشور اشغالگر توافق‌کردند تا دوازدهم اسفند1324 خاک ایران را تخلیه‌کنند. درهمین‌زمان، پیشه‌وری که به مجلس راه‌نیافته‌بود و از طریق روزنامه «آژیر» هیات حاکمه را موردحمله‌قرارمی‌داد، در پناه قوای شوروی و نیروی مسلحی که تدارک‌دیده‌بود، آذربایجان را دراختیارگرفت. دولت مرکزی که به‌‌تازگی و به ریاست صدرالاشراف معرفی‌شده‌بود، در مقابل شورش آذربایجان اقدامی‌نکرد. دولت بعدی که باز هم به ریاست حکیمی (حکیم‌الملک) شکل‌یافته‌بود، اقدام شوروی را در حمایت از فرقه دموکرات مورداعتراض‌قرارداد و از انگلیس و امریکا درخواست‌حمایت‌نمود. در سی‌ام آبان1324 ارتش سرخ از رسیدن قوای دولت مرکزی به آذربایجان ممانعت‌ ‌کرد. شهرهای آذربایجان در اشغال فرقه دموکرات قرارگرفته‌بود. انگلیس و امریکا که حضور شوروی در ایران را به زیان خود می‌دیدند، با نگرانی تمام در برابر شوروی عکس‌العمل‌نشان‌دادند. درهمین‌احوال، حزب کومله کردستان در بهمن‌ماه سال1324 تاسیس دولت جمهوری کردستان به ریاست قاضی محمد را اعلام‌کرد. سه‌ماه‌بعد، در سوم اردیبهشت1325 حکومتهای خودمختار آذربایجان و کردستان در پناه ارتش سرخ قرارداد موافقت و اتحاد منعقدنمودند. اندکی‌پس‌ازآن، در خوزستان و فارس نیز گروههایی تحت حمایت انگلستان سربه‌شورش‌برداشتند تا به‌نوعی با سیاست شوروی در آذربایجان و کردستان عملا مقابله‌کرده‌باشند. در اولین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل، شکایت دولت ایران علیه اتحاد شوروی طبق ماده سی‌وپنجم منشور ملل متحد به شورای امنیت ارائه‌شد و یپمینسکی، نماینده شوروی، اتهامات وارده از جانب ایران را ردکرد. مساله آذربایجان ایران، اولین موضوعی بود که در دستور کار سازمان ملل نوبنیاد قرارمی‌گرفت و لذا توجه افکار عمومی، مطبوعات و نمایندگان کلیه دول را به خود جلب‌نمود. شوروی که خود مدعی طرفداری از آزادی ملل بود، نمی‌خواست که به عنوان اولین متجاوز در سازمان ملل مطرح‌شود. قوام‌السلطنه از این وضعیت بهره برد و با توافقهای پشت پرده قدرتهای بزرگ و تمکین شاه بی‌اطلاع، بار دیگر قوام در ششم‌بهمن‌ماه1324، با اتخاذ ظاهری دوستانه در قبال احزاب چپ و شوروی، به منصب صدارت رسید؛ اما باطنا هوادار غرب بود. وی با ادعای دوستی با اتحاد شوروی، مذاکره مستقیم با استالین و مولوتف را تقاضاکرد و با هواپیمایی که از شوروی فرستاده‌شد، فورا به مسکو رفت. پیشنهادات اولیه استالین سنگین بود. لذا قوام فقط قول بهره‌برداری مشترک از نفت شمال را داد که به امضای قرارداد معروف به قوام ــ سادچیکف انجامید. امریکا و انگلیس نمی‌خواستند که چنین قراردادی هرگز به مورد اجرا درآید. به‌همین‌خاطر، شورای امنیت طرفین را به مذاکره دعوت کرد. اما غرب طبعا مایل نبود که ایران منافعی را برای شوروی لحاظ‌کند. در راستای تحقق این نیت بود که امریکا شوروی را به بهانه ادامه اشغال شمال ایران موردتهدیدقرارداد. شوروی با ملاحظه تهدید امریکا و نیز به امید دست‌یازی به نفت شمال و همچنین متوقف‌ماندن شکایت ایران در سازمان ملل، پذیرفت که خاک ایران را ترک کند تا بدین‌شکل با امریکا نیز مقابله‌نکرده‌باشد. با خروج شوروی از ایران، دولتهای خودمختار آذربایجان و کردستان بدون‌پشتیبان‌ماندند و با شروع حمله ارتش ایران در آذر1325، خطر تجزیه کشور ازبین‌رفت. قدرت مرکزی با حمایت غرب تثبیت‌شد و کردستان نیز در اسفند1325، پس از شکست جمهوری کردستان و اعدام سران آن، دوباره به دامان کشور بازگشت. انتخابات مجلس پانزدهم در زمان قدرت حزب دموکرات قوام انجام‌گرفت و اکثریت نمایندگان از این حزب انتخاب‌شدند. اما همین مجلس در بیست‌ونهم مهرماه سال1326 موافقتنامه قوام ــ سادچیکف را باطل اعلام‌نمود و نیز دولت را به استیفای حقوق ملت از شرکت نفت انگلیس و ایران مکلف‌ساخت. این تصمیم باعث عصبانیت شوروی، مسرت امریکا و نگرانی انگلیس گردید و آثاری را به‌دنبال‌داشت. قوام در اوج قدرت و برخلاف‌انتظار، به وسیله همان مجلس که ساخته خود او بود، کنارگذاشته‌شد. در سالهای1326 تا1330 کابینه‌های حکیمی (حکیم‌الملک)، هژیر، ساعد، منصور، رزم‌آرا و علاء، با هدف استحکام دربار و مقابله با نهضتی که خواهان حاکمیت و تامین منافع ملت بود، بر سرکارآمدند اما هیچ‌کدام در جایگاهی نبودند که حقوق ملت ایران را تثبیت‌کنند و ایران را از طمع قدرتهای بیگانه محفوظ‌دارند. واقعه پانزدهم بهمن1327 و تیراندازی به شاه در دانشگاه تهران، برای دست‌نشاندگان استعمار انگلیس فرصتی فراهم‌آورد تا برای اجرای مقاصد خود و برقراری یک دیکتاتوری جدید دست‌به‌کار‌شوند. آنان ابتدا در تهران حکومت نظامی اعلام‌کردند و سپس حزب توده را که تبلیغات گسترده‌ای را در راستای تمایلات همسایه شمالی به‌راه‌‌انداخته‌بود، غیرقانونی اعلام‌کرده، اعضای فعال و کارگزاران آن را تارومارکردند. آنان همچنین آیت‌الله کاشانی را که مخالف هرگونه نفوذ بیگانه و مدافع حقوق ملت بود، دستگیر و در قلعه فلک‌الافلاک بازداشت‌کردند؛ اما وقتی بازداشت او نیز چاره نکرد، وی را به لبنان تبعید‌نمودند. به‌این‌ترتیب، راه برای تشکیل مجلس مؤسسان و پاره‌ای تغییرات در قانون‌اساسی بازشد و در‌نتیجه شاه قدرت انحلال یک یا هر دو مجلس را پیدا کرد و بدین‌سان قدرت دربار در برابر ملت افزایش یافت و ازاین‌پس بود که مجلس سنا نیز، که نیمی از اعضای آن را شاه منصوب‌می‌کرد، شکل‌گرفت. در دورة نخست‌وزیری ساعد، پس از مذاکرات مفصل میان نمایندگان انگلستان و ایران (گس ــ گلشائیان)، قراردادی الحاقی به قرارداد1933(1312) ایران و انگلیس ضمیمه‌شد تا برای مدتی طولانی مردم را از تقاضای ملی‌شدن نفت منصرف‌سازد. ساعد قرارداد الحاقی را در پایان دوره پانزدهم به مجلس برد و انتظار داشت با تصویب آن، انگلستان همچون سالیان گذشته، بدون رقیب و با تجویز مجلس ایران، بر نفت مسلط‌باشد، اما اقلیت برجسته آن روز مجلس مقاومت شایانی کرد و در نتیجه قرارداد مذکور به‌تصویب‌ نرسید. مذاکرات انجام‌شده در مجلس پیرامون این قرارداد الحاقی، باعث‌شد مردم آگاه‌شوند و ماهیت استعماری قرارداد افشاگردید. در برابر افشاگریها و مبارزات مردم، دولت ساعد هم نتوانست دوام‌آورد و به ناچار استعفاکرد. پس از او، علی منصور عهده‌دار نخست‌وزیری شد. از جمله تقاضاهای مردم، بازگشت کاشانی از تبعید بود و دولت در وضعیتی نبود که در برابر این خواسته مقاومت‌کند. آیت‌الله کاشانی در میان استقبال بی‌سابقه مردم به کشور بازگشت و از همان لحظه ورود، مبارزه علیه هیات حاکم وابسته و استعمار انگلیس را با شدتی‌بیش‌ازپیش ادامه داد. قرارداد الحاقی، دیگر از جانب هیچ مجلسی قابل تصویب نبود. مجلس شانزدهم در یک انتخابات جنجالی، که احزاب گوناگونی آراء مردم را در میان خود تقسیم کرده بودند، شکل‌گرفت؛ درحالی‌که اقلیت مجلس پانزدهم اینک در راس قرارگرفته‌بودند. رزم آرا، رئیس ستاد ارتش که پله‌های ترقی را باسرعت طی‌کرده‌بود، برای ایفای نقش مهمی به صحنه سیاست آمد و با اخذ فرمان نخست‌وزیری و رای‌اعتماد از مجلس، خواهان تصویب قرارداد الحاقی شد. این قرارداد به کمیسیون مخصوصی که ریاست آن را مصدق بر عهده داشت واگذارشد. آیت‌الله کاشانی که در این تاریخ پیشاپیش از پشتوانة حمایت و تایید عامة مردم برخوردار بود، خواهان ملی‌شدن صنعت نفت و رد کامل قرارداد الحاقی گردید. دیگر علمای کشور و مراجع تقلید نیز از ملی‌شدن نفت حمایت‌کردند و شعار ملی‌شدن فراگیر‌شد. انگلستان برای مقابله با این نهضت، ابتدا مساله دول مستقل عربی جدید در منطقة خلیج‌فارس را مطرح کرد که خوزستان ایران را نیز شامل‌می‌شد. علاوه بر این، دولت بریتانیا برای درمضیقه‌قراردادن ایران از لحاظ اقتصادی، دو شعبة بانک انگلیس در ایران را تعطیل کرد و خواهان استرداد یک میلیون لیره ودیعة بانک و استرداد وامهای پرداختی به بازرگانان ایران شد. همچنین کمپانی نفت انگلیس صدوپنجاه میلیون تومان پول خود را از گردش اقتصادی ایران خارج‌ساخت. همراه با این اقدامات، رزم‌آرا نیز اعلام‌کرد که ایران عملا توانایی اداره نفت را ندارد و اینچنین، در راستای مقابله با نهضت و خاموش‌کردن این مبارزات گام‌برداشت. با ترور رزم‌آرا به وسیله خلیل طهماسبی (عضو فدائیان اسلام) نهضت ملی قدرت‌گرفت و پایه نفوذ بیگانگان متزلزل‌‌شد و قرارداد گس ــ گلشائیان که رزم‌آرا آخرین مدافع آن بود، مردوداعلام‌گردید. در آخرین روزهای سال1329، اصل ملی‌شدن صنعت نفت در سراسر کشور از تصویب مجلس گذشت و پس از سقوط دولت دوماهه علاء، دکتر محمد مصدق مامور اجرای اصل ملی‌شدن نفت گردید. طی یکسال‌ونیم دوره اول زمامداری مصدق، میان ملت، سران نهضت و دولت هماهنگی کامل وجودداشت و لذا همه ترفندهای انگلیس بی‌اثرشد؛ به‌گونه‌ای که تهدید نظامی با طرح مساله جهاد، محاصره اقتصادی با انتشار اوراق قرضه ملی و کمکهای مردمی و نیز شکایت به شورای امنیت و دیوان لاهه علیه ایران با ارائه دفاعیه مناسب از سوی ایران باشکست‌مواجه‌شد. برای رفع مشکل، مساله هیاتهای جاکسن و استوکس و نیز وساطتهای امریکا پیش آمد، اما توافق حاصل‌نگردید؛ زیرا انگلستان جز به الغای ملی‌شدن صنعت نفت رضایت‌نمی‌داد. دکتر مصدق پس از تشکیل مجلس هفدهم، به هنگام معرفی کابینه جدید، بر سر وزیر جنگ با شاه به‌توافق‌نرسید و بدون اطلاع سران نهضت و از جمله آیت‌الله کاشانی استعفاداد و قوام‌السلطنه، دیکتاتورمآبانه و با صدور اعلامیه‌ای تهدیدآمیز علیه مخالفان خود مبنی بر محکوم‌به‌مرگ‌کردن آنان به شیوه دادگاههای صحرایی، در راس دولت قرارگرفت؛ اما با پیروزی بزرگ قیام سی‌ام‌تیر1331 به رهبری آیت‌الله کاشانی، حکومت چهارروزه او ساقط‌گردید و بار دیگر مصدق از منزل به کاخ نخست‌وزیری بازگشت. قطع رابطه سیاسی ایران با انگلیس را می‌توان آخرین اقدام صورت گرفته در این دوره دانست. با وجود پیروزی پرافتخار قیام سی‌ام تیر، مرحلة دوم نخست‌وزیری مصدق با شکستهای پی‌در‌پی توام‌بود. حوادث روزها و ماههای پس از قیام، تاسف‌انگیز و عبرت‌آمیز بود؛ بدین‌معناکه عاملان سابق سیاست انگلیس، به همراهی مصدق، رهبران اصلی نهضت را یکی‌پس‌ازدیگری از صحنه خارج‌ساختند و اشخاص مشکوک و باسابقة فراماسونری پستهای کلیدی را دردست‌گرفتند. مصدق اختیار قانونگذاری را از مجلس گرفت و اختلاف میان مصدق و اقلیت مجلس، که غالبا همان اقلیت دوره پانزدهم بودند، افزایش‌یافت. مصدق کار را بدانجا رساند که با وجود داشتن اکثریت در مجلس، با اعلام رفراندوم مجلس را منحل‌کرد. شاه، طی توطئه‌ای که از قبل تدارک‌دیده‌شده‌بود، فرمان عزل مصدق را صادرکرد. امریکا و انگلیس و عوامل آنها با حوادثی که از بیست‌وپنجم تا بیست‌وهشتم مرداد1332 شکل گرفت، نهضت را با شکست مواجه‌ساختند. گرچه آیت‌الله کاشانی، علی‌رغم جو موجود، در بیست‌وهفتم مرداد طی نامه‌ای مصدق را از وقوع کودتایی که توسط زاهدی در جریان بود آگاه‌ساخت و راه چاره را نیز اعلام‌نمود، متاسفانه مصدق حاضر‌به‌همکاری‌نشد. فردای آن روز (بیست‌وهشتم مرداد) سرلشکر زاهدی با حمایت مستقیم دولت امریکا و تلاش سازمان سیا و همراهی همه‌جانبه انگلیس، با هزینه‌ای اندک و به‌آسانی حکومت را به عنوان قیام ملت تصاحب کرد و سپس در جایگاه نخست‌وزیر کودتا قرار گرفت. شاه که از کشور فرارکرده‌بود، به خانه بازگشت و دولت امریکا که در کودتا نقش اصلی را داشت، با‌وجود‌آن‌که سلطه بریتانیا هنوز هم کارایی خود را ازدست‌نداده‌بود، برای‌نخستین‌بار فعالانه در صحنه سیاسی ایران ظاهر گردید و کم‌کم به جای استعمارگر ریشه‌دار سابق، گرداننده امور شد. امریکا ضمن بهره‌مندی از وضعیت حاصله در نتیجه استیلای سابق انگلیس، رو‌شهای جدیدی را در سلطه‌گری و سرکوب تحرکات مردمی در پیش‌گرفت و دولت زاهدی نیز با حمایت امریکا و حکومت نظامی تیمور بختیار، از تمام مبارزان نهضت ملی انتقام‌گرفت. در محیط خفقان، حبس، تبعید، شکنجه و تعطیل مطبوعات، نفت ایران که به پشتوانه آن‌همه مبارزاتی که تمام جهان را تحت‌ تاثیر قرارداد، ملی شده‌بود، پس از یک‌سال مقدمه‌چینی، طی قرارداد کنسرسیوم امینی ــ پیج، تسلیم کارتلهای نفتی شد و امریکا نیز به سهمی برابر با انگلیس ‌دست‌یافت. در همان محیط سلب‌آزادی‌شده در اثر تسلط امریکا، انتخابات مجلس دوره هیجدهم برگزار گردید. گرچه در این انتخابات نیز مبارزان فداکاریها کردند و امکان انجام انتخابات را در برخی نقاط به خیانتکاران ندادند، مع‌الوصف مجلس شکل‌گرفت و قراردادی را تصویب‌کرد که با اصل ملی‌شدن صنعت نفت مغایرت داشت و بدین‌وسیله کوشش چند‌ساله مردم ایران را به‌باد‌داد. پس از آن، بازهم غارتگری نفت شروع‌شد و حتی سیر صعودی یافت. تقریبا دوسالی از این ماجرا می‌گذشت که حسین علاء ــ که وزیر دربار شاه بود ــ در سال1334 به جای زاهدی بر مسند نخست‌وزیری نشست. درهمین‌زمان، پیمان بغداد برای مقابله با نهضت جمال عبدالناصر، رئیس‌جمهوری مصر، و تکمیل حلقه محاصره علیه شوروی در خاورمیانه شکل‌گرفته‌بود و سرپرستی آن را در درجة اول انگلیس برعهده داشت و لازم بود ایران نیز به آن بپیوندد. فدائیان اسلام در راستای اهداف خود تصمیم‌گرفتند حسین علاء را در مسیر اعزام به بغداد برای پیوستن به این پیمان، ازمیان‌بردارند؛ اما ضارب در هدف‌گیری موفق‌نشد. پس از این واقعه، اعضای فدائیان اسلام دستگیر و همگی براساس حکم دادگاه نظامی تیرباران‌شدند. شهادت آنان نشان‌داد که نه‌تنها مبارزة ملت خاموش نشده، بلکه همچنان سرسختانه ادامه‌دارد. ایران به خاطر موقعیت حساس جغرافیایی خود، برای غرب حائز اهمیت بود و شوروی نمی‌توانست از این وضع‌ پیش‌آمده راضی باشد؛ ضمن آن‌که حزب توده نیز که وابسته آن بود، درهم‌کوبیده‌شد و بسیاری از اعضای مخفی آن شناسایی و اعدام‌شدند. همزمان‌با‌این‌وقایع، ضربات سهمگینی نیز به حقوق ملت ایران واردمی‌شد. در همین زمان بود که اتحاد شوروی تصمیم‌گرفت یازده تُن طلای ایران را که از زمان جنگ جهانی دوم به ایران مقروض‌بود و از تسلیم آن در دوران ملی‌شدن نفت و محاصرة ایران مضایقه‌کرده‌بود به دولت زاهدی پرداخت‌نماید. از سال1336 تا1339 دکتر اقبال در راس دولت قرارداشت. سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) تشکیل‌شد تا از شکل‌گیری شرایطی که به اعلام حکومت نظامی نیاز باشد جلوگیری‌کند. احزاب و مطبوعات، که قبلا به حال تعطیل درآمده‌بودند، بیشتر تحت سانسور و نظارت قرارگرفتند. شاه که از داشتن ولیعهد محروم‌بود، با ازدواج سوم به این آرزو دست‌یافت و در این راه تبلیغات بسیار و شادمانیهای فراوان صورت‌گرفت. درهمین‌زمان، رژیم سلطنتی عراق در تیرماه سال1337 سقوط‌کرد و حکومت متمایل‌به‌چپ عبدالکریم قاسم تاسیس‌شد. این امر، دستگاه سلطنت ایران را نیز متزلزل‌کرد. با خروج عراق از پیمان بغداد، این پیمان به پیمان سنتو (پیمان مرکزی) تبدیل‌گردید. فساد هیات حاکم به‌ویژه در زمینه امور مالی، دستگاه اداری ناکارآمد، تورم و نیز اوضاع بد اقتصادی، عدم رضایت عمومی را گسترش‌ می‌داد. سلب آزادی از منتقدان حکومت، اقدامات غیرانسانی ماموران امنیتی در شکل مراقبتها، محدودیتها، تفتیش منازل، دستگیری عناصر ناراضی حق‌طلب و نیز محیط نامساعد داخلی، در خارج از کشور انعکاس گسترده‌ای یافته‌بود. ازسوی‌دیگر، انتخاب کندی به ریاست‌جمهوری امریکا در هفدهم آبان1339 و اعلام عدم‌حمایت از سلطنتهای فاسد و پوسیده‌، برای شاه ایران در حکم یک ضربه بود که به مخالفان او مجال ابراز وجود می‌داد. انتخابات دوره بیستم مجلس و مبارزه ساختگی و نمایش دو حزب ملیون و مردم، چنان افتضاح و رسوایی‌ به‌بارآورد ‌که اقبال را ناگزیرکرد که استعفادهد و در پنجم شهریور1339 از ایران خارج‌شود. شاه به امید کسب وجهه و نیز برای تظاهر به آزادیخواهی و حمایت از مردم، عدم رضایت خود را از انتخابات اعلام‌نمود و درنتیجه انتخابات ابطال‌شد. شریف امامی، فراماسونر معروف، با ظاهری ملی و به ‌خاطر سابقه مخالفت با قرارداد کنسرسیوم نفت، مامور ترمیم بحران و خرابیهای گذشته شد و خود را به روحانیت نزدیک‌ساخت و از اجداد خود نام‌برد و تلاش گسترده‌ای کرد تا رضایت مردم را جلب‌کند. اما انتخاباتی که او برگزارکرد نیز بهتر از انتخابات قبل نبود؛ چراکه در نهایت کسانی انتخاب‌شدند که با مردم و برگزیده ملت نبودند. پرواضح است که چنین انتخاباتی فاقد اعتبار بود. در سال1340، برای محافل داخل و خارج کشور ثابت شد که روحانیت از یک پایگاه محکم مردمی‌ برخوردار می‌باشد که سالها بدان توجه‌نشده‌است. آیت‌الله بروجردی، مرجع جهان تشیع، در فروردین همین سال(1340) درگذشت. تجلیلی که از ایشان در سراسر کشور به‌عمل‌آمد و ماهها ادامه‌داشت، نمایانگر عظمت و قدرت مرجعیت و روحانیت بود. درگذشت آیت‌الله کاشانی نیز ــ که آن‌همه سابقه مبارزات طولانی علیه متجاوزان بیگانه و هیات حاکمه داشت ــ در اسفند همان سال مردم را یک‌باردیگر به هیجان آورد؛ که به‌نوبه‌خود، نموداری از عظمت پیشوایان مبارز روحانی بود و نشان‌می‌داد که آنان تا‌چه‌حد در میان توده‌های مردم نفوذ دارند و اگر بنا باشد تحولی در کشور صورت‌پذیرد از پایگاه روحانیت امکان‌پذیر خواهد‌بود. در فضای آزادی نسبی‌ که هیات حاکم ایران، تحت نفوذ امریکا به ریاست‌جمهوری کندی، بالاجبار به آن تن‌داده‌بود، ساواک قدری ملایم‌ شد و امریکا، برای علاج بحران و آتشی که در زیر خاکستر بود و هر لحظه امکان‌داشت که شعله‌ورشود، نخست‌وزیری علی امینی را لازم‌دانست و شاه این پیشنهاد را درنهایت‌اکراه پذیرفت؛ چون امینی را بدان خاطر که از خاندان قاجار و در کار خود ورزیده‌بود برای سلطنت خود خطرناک می‌دانست. امینی برای فریب مردم و برافراشتن پرچم اصلاحات دروغین، مجلس بی‌اعتبار و ساخته دست دولت شریف امامی را منحل‌کرد و به عنوان مبارزه با فساد، محاکماتی را به‌راه‌انداخت و چند تن از نزدیکان شاه و امرای ارتش را به اتهام تجاوز به حقوق و تصاحب اموال عمومی بازداشت‌نمود و همچنین اصلاحات ارضی را مطرح‌ساخت. این اقدامات او، علاوه‌براین‌که مطلوب شاه نبود، از جانب شاه محمل خطراتی نیز محسوب‌می‌شد. در فروردین1341 شاه در مسافرت به‌ امریکا، با دادن تعهد مبنی بر وابستگی کامل، رضایت واشنگتن را جلب‌کرد تا اقدامات به‌اصطلاح مردمی امینی را خود او ادامه‌دهد، بی‌آنکه به امینی نیازی باشد. بنابراین، پس از بازگشت از این سفر، طرفداران او با راهنمایی امریکا شرایطی را در کشور پیش‌آوردند که امینی ناچار از استعفا شد. علی امینی در بیست‌وهفتم تیرماه سال1341، ضمن تصریح به کوتاهی امریکا در یاری‌رساندن به وی و ابراز نگرانی از این بابت، استعفا داد. پس از کناره‌گیری امینی، اسدالله علم مامور به تشکیل کابینه شد. دولت علم، به‌یک‌معنا، دولت شخص شاه بود؛ چرا که علم خود را نوکر و چاکر و خانزاد شاه می‌دانست و بدون خواست شاه اراده‌ای برای خود قائل نبود. علم که می‌خواست اصلاحات امینی را ادامه‌دهد، با مجموع وزرایش بهتر دیدند که برای جلب رضایت امریکا، محدودیتهایی را که قانون اساسی و عرف جامعه به تاثیر از اسلام و روحانیت برای آنان ایجادمی‌کرد و آنان را از اتخاذ پاره‌ای تصمیمات محروم‌می‌داشت از میان بردارند. دولت، مصوبه جدیدی را در خصوص شرایط اعضای انجمنهای ایالتی به‌تصویب‌رساند که با موازین اسلامی تطبیق‌نداشت و هدف از آن، گذشتن از سد روحانیت بود. مبارزه‌ای با محوریت آیت‌الله روح‌الله خمینی(ره) از قم شروع شد و گسترش‌یافت و طی دو ماه به پیروزی دست‌یافت. دولت با تمام سرسختی که نشان‌داد، مجبورشد ضمن پذیرش شکست، عقب‌نشینی‌کند. اما اندکی‌بعد، باز هم در راستای همان هدف، هیات حاکمه با پیشوایی شخص شاه تصویب لوایح شش‌گانه انقلاب سفید از طریق رفراندوم را پیش‌کشید تا علما و روحانیت نتوانند به نفوذ و قدرت مردمی متوسل‌شوند؛ غافل‌ازآنکه، با اقدامات تصنعی نمی‌توان وضع ملت را تغییرداد. این بار نیز مخالفت علما و مراجع و خصوصا آیت‌الله خمینی که زعامت مبارزه را عهده‌دار بودند، به اعتراضات سامان‌داد. اعلامیه علما و آیت‌الله خمینی درخصوص تحریم رفراندوم در سراسر کشور منتشرشد و دولت را به موضع‌گیری خصمانه وادارساخت. بسیاری از روحانیون، علمای مذهبی، طلاب، دانشجویان و مردم، در جریان مخالفت با این رفراندوم زندانی و تبعیدشدند و شاه با رفتن به قم و ایراد سخنرانی برای گروهی که از تهران اعزام‌شده‌بودند، خود را عملا رویاروی روحانیت قرارداد و با اعمال خشونت و قدرت، سرانجام رفراندوم نمایشی به‌اجرادرآمد. در فروردین1342، در پی یورش به مدارس علمیه فیضیه قم و طالبیة تبریز، گروهی از طلاب و جوانان مذهبی و مبارز کشته و مجروح‌شدند. این مساله، در عاشورای همان سال با سخنرانی و حملة شدیداللحن آیت‌الله خمینی(ره) به شاه و دستگاه حاکمه، ناآرامیهایی را موجب‌شد که به دستگیری ایشان انجامید و متعاقب آن قیام تاریخی پانزدهم خرداد1342 در اعتراض به بازداشت رهبر مذهبی نهضت شکل‌گرفت. اسدالله علم پس از انتخابات مجلس بیست‌ویکم، کرسی صدارت را رهاکرد و حسنعلی منصور جانشین او شد. منصور از پیش با حمایت ایالات متحده تعدادی از اشراف‌زادگان تحصیل‌کرده امریکا را در کانونی تحت عنوان «کانون مترقی» گرد هم آورده‌بود و منتظر بود تا کرسی نخست‌وزیری را تصاحب‌کند. کانون مذکور بعدا به حزب ایران نوین تغییر نام یافت. در آبان‌ماه سال1343 آیت‌الله خمینی درمخالفت با کاپیتولاسیون جدید که به نفع امریکا طراحی‌شده‌بود، سخنرانی کوبنده‌‌ای علیه شاه، امریکا و اسرائیل ایرادکرد که به تبعید ایشان به ترکیه انجامید و به‌دنبال‌آن منصور به وسیله مبارزان اسلامی هیاتهای مؤتلفه، در اول بهمن آن سال به‌قتل‌رسید. بلافاصله هویدا که در آن زمان وزیر دارایی کابینه بود، به جای دوست مقتول خود نخست‌وزیر شد. در فروردین1344 شاه از یک حمله مسلحانه در کاخ مرمر جان سالم به‌دربرد و این اقدام نشان‌داد که در شرایط پیش‌آمده، وی حتی در کاخ سلطنتی نیز در امان نیست و نیروهای خودجوش اسلامی هرلحظه ممکن‌است در بین مخاطبان او حضورداشته‌باشند. هویدا با سیزده سال نخست‌وزیری، طولانی‌ترین دوره نخست‌وزیری از مشروطه تا پایان حکومت پهلوی را به خود اختصاص‌داد. این در حالی بود که گروههای مسلح مختلفی راه مبارزه را درپیش‌گرفته‌بودند و درمقابل، سازمان امنیت نیز محیط وحشت و خفقان بی‌سابقه‌ای را ایجادکرده‌بود. آخرین تغییر در قانون اساسی در سال1346 صورت‌گرفت که مادر ولیعهد را نایب‌السلطنه اعلام‌ می‌کرد؛ بدین‌معناکه وی پس از شاه، طی مراسم تاج‌گذاری رسماً صاحب تاج شود. در سال1349.ش بحرین که استان چهاردهم کشور بود و سالها سیاست انگلیس ادارة مالی آن را عملاً به وسیلة حاکمان محلی انجام‌می‌داد، ظاهراً به ابتکار شاه اما تحت فشار انگلیس، با پیشنهاد مشترک انگلیس و ایران و مداخلة شورای امنیت و از طریق نظرخواهی غیرواقعی نماینده سازمان ملل، از پیکرة کشور جداشد و تجزیه و استقلال بحرین در مجلس ایران به‌تصویب‌رسید. البته جزایر سه‌گانه تنب‌بزرگ، تنب‌کوچک و ابوموسی، که همیشه متعلق به ایران بوده‌اند، علیرغم دستیابی بحرین به استقلال، پس از یک نمایش نظامی همچنان در حاکمیت ایران باقی‌ماند. اعتراض ایرانیان به جدایی بحرین با خشونت پاسخ‌داده‌شد و افرادی تحت تعقیب و بازداشت قرارگرفتند. در سالهای1350تا1354 که دورة مجلس بیست‌وسوم بود، دادگاههای نظامی شدیدا درگیر پرونده‌های مخالفان حکومت بودند و رسیدگی به اقدامات مسلحانه علیه دولت را دادگاههای ارتش برعهده‌داشتند. در این دوره بود که گروههای مختلفی با اهداف مبارزاتی تشکیل‌شدند. برخوردها، تعقیبها و محاکماتی صورت‌گرفت. ساواک به‌سرعت با کمک سازمانهای سیاسی امریکا و موساد اسرائیل تقویت‌شد و به انواع وسایل و ابزار شکنجه و روشهای جاسوسی و اطلاعاتی مجهزگردید و زندانیان سیاسی تحت شکنجه و آزار بیشتر قرارگرفتند. شعار اصلی حکومت در زمینة فرهنگی، اسلام‌زدایی و جایگزین‌کردن فرهنگ شاهنشاهی بود؛ که محتوای آن را غرب‌گرایی به تقلید از اربابان امریکایی و اروپایی، فرهنگ قبل از اسلام و ترویج بی‌بندوباری تشکیل‌می‌داد. اشاعه فساد و ایجاد مراکزی با نام کاخ جوانان در سراسر کشور، کاباره‌ها، ارائه فیلمهای مبتذل، قمارخانه‌ها و مراکز فساد، همگی طبق یک برنامة حساب‌شده‌ توسعه‌می‌یافت. رژیم، از این راه می‌خواست نیروی اندیشه جوانان کشور را در منجلاب فساد و شهوت نابودسازد تا نتوانند به سرنوشت کشور و ملت بیندیشند. درآمد حاصل از نفت در سال1352 افزایش‌یافت و اعلام‌شد که ایران حاکمیت بر نفت خود را به‌دست‌آورده‌است. در‌همین‌زمان، در افغانستان طی کودتایی علیه ظاهرشاه، حکومت جمهوری اعلام‌شد که برای شاه ایران، پس از سقوط سلطنت در عراق، هشدار دیگری بود. به دنبال چهارمین جنگ اعراب و اسرائیل و اعلام تحریم نفتی غرب از جانب اعراب، بهای هر بشکه نفت تا چهاربرابر افزایش‌یافت؛ به‌گونه‌ای‌که خرج‌کردن این‌همه پول برای رژیم شاه به یک مساله تبدیل‌شد و لذا شاه سخاوتمندانه به بسیاری از کشورها وام یا کمک بلاعوض داد و به خرید تسلیحات انبوه مدرن اقدام‌‌‌کرد تا به عنوان یک کشور قدرتمند وابسته، نقش ژاندارم منطقه را به خود اختصاص‌دهد. در راستای ایفای این نقش، ارتش ایران، در پیروی از سیاست امریکا، مبارزان مخالف سلطان عمان را در جبهه ظفار سرکوب‌کرد. همچنین اختلافات مرزی ایران و عراق شدت‌یافت و تا برخورد مسلحانه پیش‌رفت؛ تااین‌که سرانجام در اسفند1353، با وساطت الجزایر، شاه و صدام با یکدیگر ملاقات‌کردند و صلح برقرارشد و مرز ثابت و دائمی دو کشور مشخص‌گردید. شاه که در دهة پنجاه، بیش‌ازهرزمان‌دیگر، خود را در موضع مستحکم و مسلط بر اوضاع می‌دید، از بازی دموکراتیک‌مآبانة دو حزب ملیون و مردم که هیچ عضوی هم نداشتند و فقط برای آن‌که کشور را دوحزبی نشان‌دهند نمایش‌می‌دادند، خسته‌شده‌بود. او احساس‌می‌کرد که باید صاحب قدرت مطلقه باشد؛ لذا در یک مانور سیاسی جدید، احزاب کشور و از جمله دو حزب خودساخته را منحل‌کرد و از تاسیس حزب جدیدی خبرداد که تمام اتباع کشور باید عضو آن می‌شدند و آن حزب رستاخیز بود. شاه که گویا جنون قدرت پیداکرده‌بود، به‌یکباره مبدا تاریخ را که بر مبنای روز هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه بود عوض‌کرد. گویا مشاورانش به او فهمانده‌بودند که سلطنت، خود باید مبدا تاریخ داشته‌باشد. به‌همین‌علت، تاریخی را برای جلوس اولین شاه در تاریخ ایران جعل‌نمودند تا سلطنت او با یک عدد تاریخی به‌یادماندنی تطبیق‌کند. این اقدامات شرایطی را فراهم‌کرد که تقابل مردم با رژیم وضع آشتی‌ناپذیری پیداکرد. شاه ازاین‌پس و حتی از سالهای قبل، به بسیاری از کشورها مسافرت‌می‌کرد و یا خود، سران و زمامداران ممالک مختلف را به میهمانیهای مجلل و پرهزینه‌ای دعوت‌می‌کرد که در تاریخ شاهان قبلی سابقه نداشت و این امر هزینه سنگینی را بر کشور تحمیل‌می‌نمود. در انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا در سال1355.ش/1976.م، برخلاف انتظار شاه، جیمی کارتر پیروزشد که شعار انتخاباتی او، رعایت حقوق بشر بود. این تحول در سیاست امریکا، شاه را مجبور کرد که فضای باز سیاسی اعلام‌کند، فضای بازی که علیرغم تمام تمهیدات داخلی و خارجی، دیگر هرگز فرصت بستن آن را پیدانکرد. ازسوی‌دیگر، حملات سازمانهای مختلف بین‌المللی به رژیم شاه و سابقه خشونتهای این رژیم، برای شاه خوشایند نبود. تحریکات و تحرکات مبارزان شدت گرفته و چهره ظالمانه و خشن رژیم شاه و دولت هویدا و سازمان امنیت برای کشورهای مختلف ــ از بزرگ و کوچک ــ افشاشده‌بود؛ بنابراین برای نجات شاه باید عده‌ای قربانی می‌شدند. هویدا اولین قربانی‌ای بود که مجبورشد در پانزدهم مرداد1356 استعفا کند. جمشید آموزگار، پس از سالها انتظار، در بدترین شرایط فرمان نخست‌وزیری یافت و هویدا در سمت وزیر دربار قرارگرفت. اما این اقدام به‌تنهایی نمی‌توانست در جهت آرام‌سازی اوضاع موثر باشد و لذا برای فریب مردم، هویدا از وزارت دربار به زندان قصر منتقل گردید. تصنعی بودن این اقدام فریبکارانه به‌حدی آشکار بود ‌که همچنان با حفظ تشریفات برای هویدا انجام‌می‌شد. تظاهرات و اعتصابات در داخل کشور روندی روبه‌تزاید یافت. شاه به‌گمان‌این‌که می‌تواند همچون سفر پیشین خود در زمان کندی، به دست‌آوردهایی نائل‌شود، برای جلب نظر کارتر در بیست‌وسوم آبان1356به امریکا رفت؛ اما در مراسم استقبال، به خاطر استفاده از گاز اشک‌آور در متفرق‌کردن تظاهرکنندگان ایرانی مخالف شاه که در برابر کاخ سفید اجتماع‌کرده‌بودند، تصویر شاه با چشمانی اشک‌آلود به نمایش گذاشته شد. در سال1356 فعالیتهای مبارزاتی آیت‌الله خمینی، علیرغم تبعید، در نجف همچنان ادامه داشت و در داخل کشور نیز تدابیر سازمان امنیت دیگر کارساز نبود. درگذشت مشکوک حاج‌سیدمصطفی خمینی در نجف، عکس‌العمل گسترده‌ای را در ایران درپی‌داشت. انتشار مقاله روزنامه اطلاعات در هفدهم دی1356 علیه امام، موج تظاهرات خونینی را در قم به‌راه‌انداخت و همچنین در مراسم چهلم، در تبریز و دیگر شهرها به حرکتهای پرخروشی دامن‌زد که تا پایان‌بخشیدن به عمر رژیم تداوم‌یافت. امام(ره) از نجف پیغام دادند که هدف نهضت دستیابی به انقلاب می‌باشد و لذا بغداد از سوی ایران تحت فشار قرارگرفت. وزیر خارجه وقت، فورا برای چاره‌جویی به نزد حسن‌البکر و صدام شتافت. درباریان و خانواده سلطنتی داراییهای خود را به خارج منتقل کردند. دیگر امید آنان به ماندن در ایران ضعیف‌شده‌بود. نوروز1357، از جانب رهبر عزای عمومی اعلام‌شد. زندانیان سیاسی اعتصاب غذا کردند. پیامهای امام به‌سرعت در سراسر کشور پخش‌می‌شد. اعتصاب در صنایع نفت و عدم تولید و توزیع آن، دولت را فلج‌کرد. کم‌کم شعار مرگ بر شاه، به یک شعار عمومی تبدیل‌گردید. در اصفهان و ده شهر دیگر حکومت نظامی اعلام‌شد. مردم در اول رمضان، فریاد الله‌اکبر را بر فراز بامها سردادند. سولیوان و پارسونر، سفرای امریکا و انگلیس، با مراکز خود و با دربار شاه در تماس روزانه بودند. شاه انتظار حمایت جدی، به‌ویژه از امریکا داشت. فاجعه سینما رکس آبادان تیر خلاصی بر کابینه آموزگار بود (در‌ این فاجعه، چهارصد تماشاچی در آتش سوختند). شریف امامی با شعار دولت آشتی‌ ملی از مجلس رای‌اعتماد گرفت، درحالی‌که خود، سیزده سال در راس مجلس سنا و از ارکان هیات‌حاکمه بود. تمام تدابیر او در فریب رهبر و مردم فایده نکرد و سرانجام، تظاهرات گسترده و میلیونی و سپس برقراری حکومت نظامی ناگهانی و کشتار هفدهم شهریور میدان ژاله او را به استعفا مجبورکرد. کشتار هفدهم شهریور در صحنه بین‌المللی انعکاس بسیار نامطلوبی برای رژیم داشت. شاه از این‌که امریکا او را رها کرده، به وحشت افتاد و همین امر، روحیه‌اش را سخت تضعیف‌کرده‌بود. شاه هراسان، به‌تصور‌این‌که شاید بتواند با روی‌کارآوردن نظامیان در عرصه حکومت، بحران را خاتمه‌دهد، اعلام‌کرد که «صدای انقلاب را شنیده و می‌خواهد جبران مافات کند» و دولت نظامی ازهاری را با هدف انجام وظیفه تا برقراری امنیت، در چهاردهم آبان1357روی‌کارآورد. با استقرار رهبری انقلاب در نوفل لوشاتو پاریس، تحرکات نهضت ابعاد جهانی پیداکرد. اعتصابات، تظاهرات و برخوردهای مردم با دولت نظامی تشدیدشد و به رادیو و تلویزیون نیز سرایت‌کرد. فرار نظامیان از پادگانها آغازشد. باقیمانده حامیان شاه به او تشکیل یک دولت مردمی و فرماندهان نظامی طرح یک کودتا و قتل‌عام را به او پیشنهاد کردند. اما بیماری شاه که پنهان‌نگهداشته‌شده‌بود، در این ایام مزید بر علت شده و هرگونه تصمیم‌گیری را برای او تردیدآمیز و دشوار می‌ساخت؛ تااین‌که سرانجام از بین رهبران جبهة ملی سابق، شاپور بختیار را مناسب تشخیص داده، او را برای تشکیل دولت نامزدکرد. بختیار در مقابل طوفانی از خون و آتش که مردم در آن غوطه‌ور‌بودند، در هفدهم دی1357 اعلام‌زمامداری‌کرد و از مجلس رای‌اعتماد گرفت. شورای سلطنت تشکیل‌شد تا شاه به بقای سلطنت خود اطمینان‌پیداکند. وی در بیست‌وششم دی با چشمان گریان برای همیشه از کشور خارج‌شد و مردم با شادی بسیار خروج او را جشن‌گرفتند. شورای انقلاب توسط امام ــ در حالی‌که در خارج بودند ــ پایه‌گذاری‌شد و رهبری، که همه جریانات را از دور هدایت‌می‌کرد، برای بازگشت به کشور مهیاشد. حامیان خارجی بختیار تلاش‌می‌کردند این بازگشت را به‌تاخیراندازند. فرودگاه بسته‌شد تا این بازگشت صورت نگیرد اما با ارادة عمومی و اجتماعات میلیونی، امام‌خمینی در دوازدهم بهمن‌ماه سال1357 به کشور بازگشت. استقبال بزرگ تاریخ انجام‌گرفت و هیچ راهی جز سقوط سلطنت و تشکیل حکومت اسلامی باقی‌نماند. مدرسة رفاه، محل اقامت رهبر، نقطه توجه سراسر جهان قرارگرفت. مهندس بازرگان از جانب امام به نخست‌وزیری موقت منصوب‌شد. بختیار همچنان برای حفظ سلطنت تلاش‌می‌کرد و تنها نقطه امید او ارتش بود که بدنه آن نیز به سوی انقلاب متمایل‌بود. در بیست‌ویکم بهمن، همافران نیروی هوایی در مقابل گارد شاهنشاهی قرارگرفتند. رژیم به منظور نابودی نهضت، از ساعت چهار بعدازظهر حکومت نظامی اعلام‌کرد تا به عنوان آخرین علاج، ضربه لازم را بر انقلاب وارد‌سازد. اما پیام سرنوشت‌ساز امام که با قاطعیت خاصی به مردم ابلاغ‌شد و می‌گفت که اعتنانکنید، در خیابانها باقی‌بمانید، توطئه را بلااثرکرد و کودتا ناممکن‌شد. اینچنین بود که سرانجام نهضت اسلامی مردم به رهبری امام‌خمینی در روز بیست‌ودوم بهمن1357 به پیروزی رسید و2500 سال شاهنشاهی در کشور به تاریخ سپرده شد. پی‌نوشت‌ها ــ «نظر به این‌که من همه قوای خود را در این چندساله مصروف امور کشور کرده و ناتوان شده‌ام، حس می‌کنم که اینک وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوان‌تری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد بپردازد که اسباب سعادت ملت را فراهم‌آورد. بنابراین امور سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض کرده و از کار کناره‌نمودم. از امروز که روز بیست‌وپنجم شهریور1320 است مجموعه ملت، از کشوری و لشکری، ولیعهد و جانشین قانونی مرا به سلطنت بشناسند و آنچه از پیروی مصالح کشور نسبت به من می‌کردند نسبت به ایشان منظور دارند. کاخ مرمرــ تهران ــ 25 شهریور1320 رضا پهلوی.» متن استعفا طوری تنظیم شده که گویا هیچ اتفاق غیرمعمولی نبوده و صرفاً قرارگرفتن ارادة شاه بر سلطنت ولیعهد باعث‌شده‌است که وی استعفادهد. ــ در شهریور1320، نیروهای شوروی پس از بیست‌‌سال مجددا وارد خاک ایران شدند. تجاوز آنها به سوی مرکز ایران حتی از سال1300 هم وسیع‌تر و سریع‌تر بود. آنها پس از عبور از کوههای البرز، در قزوین با نیروهای انگلیسی که از سمت جنوب پیش‌می‌آمدند ارتباط برقرار‌کردند. محافظت راهها و وسایل نقلیه از طرف نیروهای متفقین به‌عهده‌گرفته‌شد؛ چون تنها راه خشکی که شوروی را به متفقین غرب مربوط می‌ساخت، راه ایران بود (راه مورماسک راه دریایی بود که مخصوصا در زمستان غیرقابل‌استفاده بود). باوجوداین، استالین و مولوتف از دخول ارتش سرخ به ایران مقاصد مستمر دیگری نیز داشتند که از جمله رسیدن به خلیج‌فارس و دریای عمان بود و این نظر را با تشکیل جمهوری خودمختار آذربایجان و کردستان با کمک کمونیستهای ایران گام‌به‌گام پیش‌می‌بردند. حزب توده باهمین‌هدف در مهر1320 رسما موجودیت خود را اعلام‌داشت. پایه‌گذاران این حزب بقایای کمونیستهای ایران بودند که افکار کمونیستی را رواج‌می‌دادند و دین اسلام را بزرگترین مانع خود می‌دانستند. قانون مجازات مقدمین علیه امنیت کشور مصوب خرداد1310 برای مقابله با همین گروه تصویب‌گردید و در شهریور1320، حدود صد نفر از کمونیستها در زندان و یا تبعید به‌سرمی‌بردند که با فرمان عفو آزادشدند و اولین جلسه هیات مؤسس حزب توده، در مهر1320 در منزل سلیمان‌میرزا اسکندری تشکیل‌شد. علی‌اوف، کاردار سفارت شوروی که فارسی را به‌خوبی صحبت‌می‌کرد، در این جلسه حاضرشد و هم او بود که توصیه و استدلال کرد که با توجه به شرایط ایران، به جای عنوان «حزب کمونیست» نامی معتدل انتخاب‌نمایند که در نهایت نام حزب توده انتخاب گردید. (رک. به تاریخ فعالیت کمونیستها در ایران) ــ تمام تلاش فروغی، نخست‌وزیر، و همکارانش بر این بود که نظام سلطنت با سقوط رضاخان از هم نپاشد. زندانیان زندان قصر با شنیدن خبر استعفا دست‌به‌شورش برداشتند و تصمیم‌داشتند با کشتن نگهبانان و زندان‌بانان فرارکنند. نگهبانان با شلیک هوایی آنان را از فرار بازداشتند اما در راهروهای زندان قصر خون جاری بود. آنهایی که سالها زجر و شکنجه و سیاه‌چال را تحمل‌کرده‌بودند، نمی‌توانستند بپذیرند که علیرغم سقوط دیکتاتور، همچنان در حبس باشند. چهار تن در زندان به‌قتل‌رسیدند و بالاخره در زندان گشوده‌شد و به توصیه فروغی فوراً عفو عمومی اعلام‌گردید. درهمین‌احوال، هزاران شکایت و اعلام جرم به وزارت دادگستری رسید. فرزندان و بازماندگان اشخاصی که به دست رضاخان کشته‌شده‌بودند مورد مرحمت شاه جوان جدید قرارگرفتند. برخی از این افراد سرشناس عبارت‌بودنداز مظفر و دیگر فرزندان نصرت‌الدوله، فرزندان تیمورتاش (منوچهر، مهرپور، هوشنگ و ایراندخت)، سهراب فرزند سردار اسعد، محمدحسین و ناصر و خسرو فرزندان صولت‌الدوله، بازماندگان مدرس، عبدالحسین دیبا، محمدولی اسدی، اقبال‌السلطنه ماکویی، سردار معزز بجنوردی، شیخ خزعل و ... . خانواده‌های همه مشاهیری که به‌قتل‌رسیده‌بودند، به ابتکار فروغی پیام مهر و محبت از شاه جدید دریافت‌کردند. کسانی‌که در خارج از کشور بودند، از سوی فروغی به کشور دعوت‌شدند؛ چون: حکیم‌الملک، تقی‌زاده، تجدد، عدل‌الملک، دادگر، رهنما و دبیر اعظم بهرامی. همچنین از تمامی کسانی که انزوا و خاموشی پیشه‌کرده‌بودند، از جمله از دکتر مصدق، قوام‌السلطنه، موتمن‌الملک، ملک‌الشعرا و سلیمان میرزا، برای فعالیت سیاسی دعوت به‌ عمل آمد. ‌علاوه بر این، فروغی برای ایجاد آرامش بیشتر، از یک شورای مشورتی متشکل از تمام بزرگان و رجال قاجار که زنده‌مانده‌بودند، برای دلجویی به کاخ سلطنتی دعوت‌کرد. مع‌الوصف، چه در مجلس و چه در خارج از مجلس، شکایات علیه رضاخان فراوان بود؛ به‌طوری‌که گویا مملکت به‌حرکت‌درآمده‌بود. هزاران تلگراف و عریضه و شکایت و اعلام جرم به مجلس سرازیرشد. مفاسد بیست ساله بیش از پیش برملا‌شد. زدوخورد دائمی مردم گرسنه با پاسبانان و ماموران دولت، نشان از ناآرامی داشت. کارهای دولتی فلج شده بود. انبارهای خالی از برنج و گندم خبر از قحطی و گرسنگی می‌داد. متفقین مشغول خرید گندم بودند و با این کار خود قحطی را هرچه‌بیشتر تشدیدمی‌کردند و خزانه خالی و غارت شده‌بود. ــ سهیلی، فرزند غلامعلی تبریزی، موصوف به گوش‌بریده، از رجال موردپسند رضاشاه بود. وی از بابت اطاعت و نوکری و علاقمندی به فرهنگ غرب و ارتباط با رجال انگلیس مورد رضایت بود. سهیلی با اشغالگران که عنوان متفقین را پیداکرده‌بودند یک قرارداد مالی بست که اولین ضربه را بر ارزش پول کشور واردکرد و ارزش یک لیره طلا را از68 ریال به155 ریال رساند. دولت تعهدکرد که متفقین به‌هرمیزان ریال برای خرید اجناس نیاز داشته باشند در اختیار آنان گذاشته‌خواهدشد تا پس از جنگ مسترددارند. این‌ مساله باعث شد که بر حجم پول در جریان افزوده‌شود. هفتصد میلیون لیر اسکناس انتشاریافت که درواقع، ترفندی بود که ملت ایران را مشمول پرداخت مخارج جنگی متفقین در ایران می‌کرد. سهیلی مژده‌(!)داد که امریکا ایران را مشمول قانون وام و اجاره شناخته‌است؛ در حالی‌که این مساله، به معنی نوعی وابستگی به امریکا بود. کشورهایی مشمول قانون وام و اجاره می‌شدند که در تقسیم‌بندی آن زمان در سهم ابرقدرت امریکا قرارمی‌گرفتند. محاکمة نمایشی عوامل شکنجه و سلب آزادی دوران دیکتاتوری در جریان بود که داوطلب سرسختی برای نخست‌وزیری قدم به صحنه گذاشت و دولت سهیلی سقوط‌کرد. سهیلی هفده سال بعد، یعنی در 1337 که سفیر ایران در لندن بود، درگذشت. انگلیسیها خدمتگزار خود را همچون یک مرد انگلیسی تشییع کردند. ــ قوام‌السلطنه که قبلاً در سالهای1300 و1301 نخست‌وزیر شده بود و در تمام دوران رضاشاه برکناربود، اینک در هیجدهم مرداد1321 با حالتی طلبکارانه در پی اظهار تمایل مجلس برای تحرک‌دادن به اوضاع نابسامان به صحنه آمد. قوام علاقمند بود امریکا را هم به صحنه سیاسی ایران واردسازد. وی برای تشکیل کابینه تمام رجال علاقمند به امریکا را جمع‌کرد. همچنین میلسپو را برای بار دیگر دعوت‌کرد و تمام امور مالی و اقتصادی کشور را به او سپرد. میلسپو با یک تیم نظامی وارد ایران شد و علاوه بر امور مالی، ژاندارمری، شهربانی و ثبت راهها و مرزها را نیز به‌‌عهده‌گرفت. قوام، بدون اعتنا به شاه جوان، ابتکارات خود را که به نفع شاه هم نبود به‌جریان‌می‌گذاشت. درعین‌حال، رجال قدیمی هواخواه‌ انگلیس در دربار تمرکزپیداکرده‌بودند و درواقع اتحادی میان دربار و سفارت انگلیس شکل‌گرفته‌بود که رقیب دولت محسوب‌می‌شد. قوام برای مقابله با این هسته، از مجلس اختیارات ویژه را درخواست‌کرد. اما این تقاضای او، تمایل به دیکتاتوری محسوب‌شد. غائله هفدهم آذر1321 علیه قوام شکل‌گرفت و خانه قوام غارت‌شد. روزنامه اطلاعات در این جریان نقش‌داشت و لذا قوام تمام روزنامه‌های کشور را توقیف‌کرد. همچنین قوام زمینه حضور مستقل سربازان امریکایی را در کشور فراهم‌نمود، درحالی‌که امریکاییها قبل‌ازآن، به عنوان مهمان انگلیسیها وارد کشور شده‌بودند. زمامداری قوام تا بهمن1321 ادامه‌یافت. ــ با شکست قوام، مجددا سهیلی فراخوانده شد و این به معنی پیروزی دربار در صحنه سیاست بود. نزدیک‌شدن تاریخ انتخابات مجلس چهاردهم، سقوط قوام را تسریع‌کرد. هر کدام از قدرتهای خارجی‌ حاضر در ایران مایل‌بودند در مجلس آینده صاحب نفوذ و قدرت باشند و سهیلی صحنه انتخابات را برای انگلستان مطلوب‌ساخت. این در شرایطی بود که ایران هنوز در اشغال قوای سه دولت بود. ارتش انگلیس در اراک برای خود زندان تاسیس‌کرده‌بود و ارتش شوروی نیز در رشت ساختمان بزرگی را به منظور زندان دراختیارگرفته‌بود و در آستانه انتخابات دورة چهاردهم، جمع بسیاری از رجال ایرانی به اتهام ارتباط با آلمان در زندانهای اراک یا رشت زندانی‌شدند و بعضی از کاندیداها نیز که مطلوب این دو قدرت نبودند با همین اتهام به زندان رفتند. انتخابات پردسیسه دوره چهاردهم، به کارگردانی سهیلی و تدین انجام‌پذیرفت. این‌بار، دولت سهیلی، بیش از یک سال، یعنی تا هفتم فروردین1323 دوام‌پیداکرد. سهیلی در شهریور1322 رسما به دول محور اعلان‌جنگ‌داد و طی اعلامیه‌ای مقررات زمان جنگ را بر کشور حاکم‌ساخت. حفظ و ثبت راهها، راه‌آهن، خطوط تلگراف و تلفن به ارتش سپرده‌شد و نخست‌وزیر تهدیدکرد که هرنوع تحریک یا عمل به تعطیل یا خرابکاری در کارخانجات دولتی و ملی و معادن و سایر منابع اقتصادی مشمول مقررات زمان جنگ خواهدبود. علاوه بر این از روزنامه‌ها و احزاب خواست که از مخالفت با متفقین و اهانت به مقامات رسمی آنان که با ایران روابط دوستانه دارند (همان اشغالگران) بپرهیزند. سهیلی در انتخابات از روشهای دیکتاتوری رضاخان استفاده‌کرد و وزرای خارجه انگلیس و امریکا که در زمان او از تهران دیدن‌کردند، از اقدامات او به نفع متفقین اظهار خوشوقتی نمودند و او را موردتشویق‌قراردادند! در انتخابات تحت امر سهیلی، هشت نماینده از حزب توده به مجلس راه‌یافتند که تمامی آنان از شهرهای شمالی تحت اشغال شوروی بودند. ــ سران متفقین در آذر1322 در تهران جمع‌شدند و شاه توانست هرکدام از آنان را به مدت چند دقیقه ملاقات‌کند. روزولت در صندلی چرخدار در پارک اتابک اقامت‌داشت و استالین نیز در همان پارک محافظت‌می‌شد و چرچیل در سفارت انگلیس هفتاد‌سالگی‌ خود را جشن‌گرفته‌بود. در ملاقات با روزولت، حسین علاء و در ملاقات با استالین، ساعد شاه را همراهی‌می‌کرد و ازآن‌میان، فقط استالین بود که فردای آن روز به بازدید شاه رفت. ــ رک، سید جلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج1 ــ پیشه‌وری یکی از افراد گروه پنجاه‌وسه نفری بود که در آبان1317 به دنبال پناهندگی آتابکف، رئیس گ ــ پ ــ او، به غرب و سقوط تیمورتاش، به زندان افتاده‌بودند و به زندانهای طولانی‌مدت محکوم‌شده‌بودند. وی نیز پس از سقوط رضاشاه مانند دیگر زندانیان سیاسی از زندان قصر آزادشد. او قبلا در جمهوری سرخ گیلان وزیر کشور شده‌بود و به‌همین‌دلیل اعتبارنامه او در مجلس چهاردهم ردشد. وی پس از رد اعتبارنامه‌اش، به تبریز بازگشت و از آن‌جا به آن سوی مرز، یعنی به روسها پناه‌برد. وی با رئیس‌جمهور آذربایجان شوروی بر سر آذربایجان ایران به توافقاتی رسید و لذا مترصدبود تا در زمان مناسب مقاصد خود را در آذربایجان به‌اجرادرآورد، تا‌این‌که در زمان دولت بیات، به دستور استالین سعی‌کرد آذربایجان را از ایران جداسازد. ــ جنگ جهانی دوم، در این زمان مراحل پایانی را طی‌می‌کرد. ایران تحت اشغال قوای سه کشور بود اما نام اشغالگران به متفقین تغییر‌یافته‌بود. ایران به دلیل موقعیت جغرافیایی و منافع نفتی‌ برای هر سه کشور از اهمیت حیاتی برخورداربود. انگلستان باتمام‌نیرو تلاش می‌کرد تا ایران را از چنگ این دو رقیب به‌دوربدارد. دولت قوام از میلسپو و ژنرال ریدلی دعوت نموده و سپس اقتصاد، ژاندارمری و ارتش ایران را به آنان سپرد؛ به این شرط که به نفت کاری نداشته باشند. سهیلی توانست تا پایان سال1322 دولت خود را حفظ کند و گمان می‌کرد مجلس را به‌گونه‌ای تشکیل‌داده که خواهدتوانست پس از استعفای سنتی و قانونی دوباره به نخست‌وزیری برسد، اما پس از استعفا متوجه‌شد که شانس انتخاب مجدد را ندارد. نارضایی عمومی، فقر، قحطی، گرانی، حضور سربازان بیگانه در کشور و ناامنی گسترده همه را به‌ستوه‌آورده‌بود. سه کشور متفق روسیه و انگلیس و امریکا بر سر جانشینی ساعد اتفاق‌نظرداشتند. ساعد از ابتدای1323 تا آبان آن سال، به مدت هشت‌ماه نخست‌وزیر بود. وی در شرایطی استعفاداد که تمام نمایندگان، غیر از یک نفر که عضو حزب توده بود، با او موافق‌بودند. علت استعفای او، همان‌گونه که سیدضیاءالدین در همان تاریخ افشانمود، فشار شدید از سوی اتحاد شوروی بود؛ به‌گونه‌ای که جز استعفا چاره‌ای‌نداشت. شوروی دریافته‌بود که وی برخلاف نمایشهای ابتدایی‌اش، عنصری ضدشوروی است. ــ سهام‌السلطان بیات که از مالکین بزرگ به حساب می‌آمد و ده دوره پیوسته نماینده مجلس و اغلب نیز نایب‌رئیس مجلس بود، در داخل و خارج کشور هیچ دشمنی نداشت. به دنبال رد پیشنهاد روسها از سوی ساعد، پیشنهاد نخست‌وزیری به دکتر مصدق داده‌شد. اما چون مصدق این سمت را نپذیرفت، سهام‌السلطان بیات که خواهرزاده ‌او بود برای این سمت انتخاب‌شد. وی در روز اول صدارت با کافتارادزه، نماینده استالین، که هنوز در تهران بود، دیدارکرد و از وضعی که پیش‌آمده‌بود (رد پیشنهاد شوروی در خصوص امتیاز نفت) ابراز‌تاسف‌نموده و درصدد برآمد پیشنهاد اعطای امتیاز را به مشارکت تبدیل‌نماید اما کافتارادزه نپذیرفت. دراین‌زمان، مصدق در مجلس در مخالفت با برنامه دولت سخن‌می‌گفت و موافقت خود را به تصویب یک پیشنهاد موکول‌نمود مبنی‌برآن‌که دولت حق نداشته باشد در خصوص امتیاز نفت در دوران اشغال و جنگ کشور با هیچ کشوری مذاکره‌کند؛ که این پیشنهاد در مجلس تصویب‌شد. ــ بهار و تابستان1324، دنیا در وضع تازه‌ای قرارداشت. پس از شش‌سال جنگ و میلیونها تلفات، به‌تدریج آرامش حاکم‌می‌شد. بسیاری از کشورها و مردم جهان باورنمی‌کردند که جنگ روزی به‌پایان‌برسد. در ایران مردم نگران تصمیمات متفقین بودند که آیا از ایران خارج خواهندشد یا نه. در چنین اوضاع و احوالی، حکیم‌الملک، از اعضای پایدار فراماسونری، با تمایل آشکار به انگلستان و با نظر به آن‌که سابقة بدنامی در کارنامة خود نداشت، مامور تشکیل کابینه شد. وی اصالتا آذربایجانی بود و تصور می‌شد که خواهد‌توانست به غائله آذربایجان خاتمه‌بدهد؛ اما پشتوانة مردمی او به اندازه‌ای نبود که از پس چنین امر مهمی برآید. بنابراین در این دوران حساس به کسی نیاز بود که حمایت‌ کامل یک ملت بیدار را به همراه داشته‌باشد و چنین امری را هیچ کدام از دول فاتح نمی‌خواستند. حکیم‌الملک پس از یک ماه که مجلس به برنامة او رای‌نداد، کنار رفت و صدرالاشراف قدم‌به‌صحنه‌گذاشت. ــ محسن صدر(صدرالاشراف) که از رجال کهنسال قاجار و پهلوی بود از جانب دربار مناسب تشخیص‌داده‌شد. وی سابقة قضاوت داشت و لذا عده‌ای به خاطر شرکت در محاکمات باغشاه دوره محمدعلیشاه به او لقب جلاد باغشاه داده‌بودند. وی در زمانی از مجلس رای‌اعتماد‌می‌گرفت که در انگلیس اتلی جانشین چرچیل و در امریکا ترومن جانشین روزولت شده‌بودند؛ هیروشیما و ناکازاکی با بمب اتم نابود‌شده‌بود؛ صحنه جهان به لحاظ آرایش مردان سیاسی وضع جدیدی پیداکرده‌بود، بدین‌صورت‌که در صف بازندگان جنگ دیگر اثری از موسولینی و هیتلر نبود اما استالین همچنان در شوروی بر سر قدرت بود و به‌همین‌خاطر ماجرای آذربایجان همچنان مشکل پیچیده‌ای می‌نمود، چون فرقه دموکرات در آذربایجان وضع خود را از حزب توده که در سراسر کشور پایگاه داشت جداکرد و پیشه‌وری طی تلگرافی به وزرای خارجه دول پیروز خواهان آزادی برای ملت ایران و خودمختاری برای آذربایجان شد. این شرایط باعث‌شد که صدر پس از پنج‌ماه مقاومت سرانجام به استعفا رضایت‌داد تا مجددا حکیم‌الملک صحنه را آزمایش‌کند. ــ این بار حکیم‌الملک از هفتم آبان تا سی‌ام دی‌ماه1324 کرسی صدارت را مطابق درخواست دربار عهده‌دارشد. مردم انگلیس با کنارگذاشتن چرچیل و حزب او نشان‌دادند که گرچه‌ خواهان نابودی هیتلر در جنگ بودند اما هیچ علاقه‌ای نداشتند که این کار با طلبیدن کمک از ایالات متحده و پذیرش سلطه امریکا ــ که چرچیل مسئول آن بود ــ انجام شود. درواقع، مردم انگلیس نمی‌خواستند قبول‌کنند که امریکا قدرت پیداکرده و سالم از جنگ به‌درآمده و وضعیت به‌گونه‌ای است که انگلیس برای حفظ خود مجبور است از آن پیروی‌کند. دربار ایران با حمایت انگلیس حکیم‌الملک را پس از آزمودن وی، به صحنه آورد و در همان زمان قوایی را برای سرکوبی یاغیان آذربایجان اعزام‌نمود که از جانب نیروی شوروی در شریف‌آباد قزوین متوقف‌گردید. تکلیف حکمران این بود که از امریکا و انگلیس استمدادبگیرد تا شوروی را متقاعدسازند کشور را ترک‌کند و از دولت‌سازی در شمال ایران خودداری‌نماید که سرانجام قضیه به سازمان ملل کشیده‌شد. منبع: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

سیری اجمالی در عوامل فرار شاه و حوادث منتهی به آن

محمدعلی صدر شیرازی شکست طرح آشتی ملی و رسوایی این حربه، تردید و اختلاف درونی سران در بکارگیری سیاست سرکوب در نزد رژیم، به بن‌بست رسیدن خط سازش و انفعال ملی گرایان در برابر مردم پیرو امام خمینی (ره)، فلج شدن اقتصاد فاسد رژیم ، انقلاب درونی در نیروهای نظامی و فرار سربازها و درجه داران و چندین مورد دیگر، از جمله پیامدهای این جنایت بودند قطعا تمام ایرانیان بارها و بارها تصاویر خروج شاه را که عمدتا در 26 دی ماه و دهه فجر هر سال از تلویزیون پخش می شود را به نظاره نشسته اند. مردم هرگز نگاه های آخر شاه را که به تلاش فراوان جلوی فرو ریختن اشکهایش را می گیرد را فراموش نخواهند کرد؛ هرچند تلاش های وی نتوانست جلوی فروریختن حکومتش را بگیرد. شاید پاسخ به این پرسش که چرا شاه مجبور به فرار از کشور شد، بدیهی بنماید و آن پاسخ انزجار مردم از وی باشد، اما با تدقیق در سیر حوادث منجر به این فرار می توان نقش برخی حوادث را برجسته تر یافت. مهمترین حوادث منجر به خروج شاه با شکل گیری نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) در اوان دهه چهل شمسی، سیر حوادث به گونه ای بود که به رغم نوساناتی روبنایی، هرگز به سمت تحکیم پایه های قدرت پهلوی دوم پیش نرفت. هرچند سرکوب گری شاه در بدو نهضت توانست با گرفتن زهر چشم از لیبرال-هایی چون جبهه ملی و نهضت آزادی آنان را تا سالها به انزوا بکشاند اما فشارها بر امام نتیجه معکوس داد و ادامه رفتارهای ضد اسلامی و ضد انسانی رژیم ایشان را بر مسیر خود مصمم تر ساخت. نتیجه سالها آگاهی بخشی و افشاگری امام، احیای مجدد نهضت اسلامی در سال 56 بود. شاه هرچند خود را از پشتوانه مردم تهی می دید اما، به محل اتکایی چون آمریکا و ارتش دل خوش داشت و به همین پشتوانه به سرکوب خونین نهضت پرداخت. وی در سال 56 و ماه های ابتدایی 57 همچنان از برج عاج و به سانی تحقیر آمیز نهضت اسلامی را خطاب قرار می داد و حتی به قلم رشیدی مستعار پیشوای فرزانه نهضت را به سخره می گرفت اما به فاصله پنج ماه مانده به پیروزی انقلاب حادثه ای ورق را برگرداند و با در هم شکستن هیمنه شاه زمینه فرار شاه را فراهم آورد؛ حادثه نخست؛ جمعه سیاه نگاهی گذرا به احوال و مواضع شاه پیش از جنایت 17 شهریور و پس از آن گواه تغییر شگرف می باشد. مشت آهنین رژیم که هزاران نفر از افرادی که حتی به هنگام خروج از خانه هایشان از اعلام دیرهنگام حکومت نظامی ناآگاه بودند نهایتا بر سرخود شاه فرود آمد. خون شهدای 17 شهریور که تعداد آنان حتی تا چندهزار نفر نیز براورد شده است سریعا دامان شاه را گرفت و پس از آن بود که شاه با «انفعال» قرین گشت. شکست طرح آشتی ملی و رسوایی این حربه، تردید و اختلاف درونی سران در بکارگیری سیاست سرکوب در نزد رژیم، به بن‌بست رسیدن خط سازش و انفعال ملی گرایان در برابر مردم پیرو امام خمینی (ره)، فلج شدن اقتصاد فاسد رژیم ، انقلاب درونی در نیروهای نظامی و فرار سربازها و درجه داران و چندین مورد دیگر، از جمله پیامدهای این جنایت بودند. اما در این میان می توان به پیامدی دیگر اشاره نمود که شاه تا روز خروج از کشور نیز نتوانست از آن رهایی یابد. اختلالات روحی شاه و افسردگی شدید او امری است که با اندک نگاهی به خاطرات اطرافیان شاه در دربار و نیز دیپلمات های خارجی می توان به آن پی برد. این خاطرات گواه عدم تعادل روحی محمد رضا پهلوی پس از این واقعه تکان دهنده می باشند؛ هرچند وی سیاست کشتار را تا آخرین لحظات ادامه داد. ویلیام شوکراس می‌نویسد: «واقعه اخیر (جمعه سیاه 57) تأثیر مصیبت باری بر روحیه شاه گذاشت. وقتی پس از این واقعه پرزیدنت کارتر به او تلفن زد، شاه طوری با او صحبت کرد که گویی در اثر یک توطئه شیطانی دچار وحشت و اضطراب شده است. کسانی که در آن روزها او (شاه) را دیده‌اند می‌گویند مثل این بود که او (شاه) آب رفته و هرگونه اعتماد به نفس را از دست داده بود» 1 زبیگنو برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر نیز در همین خصوص می نگارد: «با وجود این، دو روز بعد [از مسکّن روحی موقت کارتر] (21 شهریور 57) از تهران به ما گزارش رسیده که شاه در ملاقات با نویسنده مجله تایم، همانند یک مرد درهم شکسته و در آستانه سقوط روانی بوده است.» 2 حادثه دوم: تظاهرات تاریخ ساز تاسوعا و عاشورای 57 هرچند حوادث روی داده در سالهای 40 تا 57 ریشه های حکومت پهلوی را یکی پس از دیگری خشکانید، اما تظاهرات چندین میلیونی تاسوعا و عاشورای تهران ضربه نهایی را به رژیم وارد نمود و پس از آن بود که شاه نومید از تمام دسیسه ها و راهکارهای اربابان آمریکایی خود، توشه عزیمت را بربست. در نوزدهم آذر 1357 تظاهرات بزرگ و تاریخی تاسوعای حسینی علیه رژیم استبدادی پهلوی با پیام دعوت امام خمینی به وقوع پیوست اما این تظاهرات مقدمه ای بود بر حماسه تاریخی مردم که در عاشورا به وقوع پیوست. حاضرین در این تظاهرات که تا چهار میلیون نفر نیز براورد شده اند شعارهایی تندتر از روز قبل سرداداند. اخبار این تظاهرات درصدر اخبار مهم جهان قرار گرفت. سازماندهی فوق العاده تظاهرات و نیز کمیت حاضرین دو نکته ای بود که بیش از سایر مسائل توجه سفیر انگلستان را که از پنجره سفارت خانه به تظاهرات مشرف بود، جلب نمود؛ « راهپیمایی تاسوعا و عاشورا از نظر عظمت و انضباط و یک پارچگی نمونه و بی سابقه بود... هر دو روز من از ساعت ه صبح تما وقت ناهار من در پشت پنجره اتاق خود صفوف راه پیمایانی را که از خیابان فردوسی میگذشتند، نظاره می کردم. درمدت سه تا چهار ساعت عرض این خیابان و پیاده روها مملو از جمعیتی بود که برای پیوستن به صفوف سایر راهپیمایان در حرکت بودند. سیل جمعیت تا آنجایی که چشم آدم کار می کرد موج می ز. این خیابان فقط یکی از مسیرهای راهپیمایی بود...» 3 به مناسبت راهپیمایی¬های بزرگ تاسوعا و عاشورا، حضرت امام پیامی بسیار مهم صادر کردند و در آن پیام، راه¬پیماییهای اخیر را همه¬پرسی بزرگ ملت ایران بر ضد رژیم شاه نامیدند. ایشان در بخشی از پیام خود فرمودند: « به عموم ملت شجاع ایران صمیمانه درود میفرستم... این تظاهرات، راه عذر و بهانه را از همه کس و همه دولت¬ها سلب کرد و آنها دیگر نمی¬توانند ادعا کنند که شاه، قانونی است» 4 اما علاوه بر ویژگی های خود این تظاهرات، آنچه آنرا نقشی مضاعف در تاریخ بخشید موقعیت زمانی آن بود. شاه پس از نومیدی از راهکارهای سرکوب گرانه به عوام فریبی از طریق به قدرت رساندن شریف امامی و یکسری آزادی های غیربنیادین پرداخت اما 17 شهریور این نسخه به دست خود رژیم در هم پیچید. در ادامه حرکات ژانوسی رژیم، شاه سرخورده از حربه «آشتی ملی»، استفاده از یک دولت سرکوب گر نظامی را به عنوان آخرین کورسوی امید خود را در دستور کار قرار داد و ژنرال ازهاری را به قدرت رساند. بلافاصله پس از انتصاب ازهاری، کشتار مردم اوج گرفت و تنها در روزهای نخست دولت وی، تعداد بسیاری در شهرهای آبادان، اهواز، بهبهان، مشهد، اصفهان، ساری، نجف آباد، همدان، زنجان، کرمانشاه، بابل و آمل به شهادت رسیدند. 5 اما موج انقلاب به حدی کوبنده بود که ازهاری را نیز به انفعال کشاند. ازهاری نیز همچون شخص شاه در عوض پذیرفتن حقایق جامعه به سرپوش گذاری بر آن پای می فشرد. که ماجرای معروف «نوار» جلوه دادن صدای شعار دهندگان و «رنگ» جلوه دادن خون شهدا گوشه ای از آن بود. در همین بحبوحه، راهپیمایی میلیونی تاسوعا و عاشورا از این روی تاریخ سازگشت که ناکارامدی سرکوب را عیان ساخته و نابودی آخرین شانس شاه برای ماندن را رقم زد. سولیوان ، سفیر آمریکا در تهران نیز معتقد بود که دولت ژنرال ازهاری، آخرین شانس بقای رژیم بود و با این راه پیمایی ها و تظاهرات، در واقع عمر دولت ازهاری به سر آمد و به تبع آن وی توانست صحت دیدگاه را خود به کارتر در زمینه ی مذاکره با مخالفان شاه و زمینه سازی برای خروج شاه اثبات کند.6 حادثه سوم: کنفرانس گوادلوپ برخلاف برخی تحلیل های عموما لیبرالی ، در نفس پیروزی انقلاب اسلامی، راهبری داهیانه امام خمینی (ره) و لبیک عاشقانه و آگاهانه مردم ایران بود که بیش و پیش از هر عاملی تاثیر گذار بود. اما در بحبوحه حوادث مقطعی نهضت از آغاز تا انتهای آن تحولات بین اللملی نیز نوساناتی را در کشور موجب گشته است که اکثریت آن علیه و مصادیق کمی از آن له انقلاب اسلامی نقش آفرینی کرده اند. پس از آنکه شاه پس از مشاهده تظاهرات های مردم خویش را در انزوا و شکست خورده می دید، پیش از فرار از کشور، درگاه آمریکا را یگانه امید خود برای بقا یافته و چشم انتظار مددی معجزه وار از جانب کارتر بود که بتواند امواج کوبنده انقلاب را آرام سازد. اما غافل از آنکه آمریکا اگر به واقع قدرتی در برابر خواست امام و مردم داشت، اصولا اجازه نمی داد که کار به اینجا برسد و طبعا در ادامه مسیر نیز تهی از این دست معجزه گر بود. اما به هر روی تنها امید شاه این بود که آمریکا هنوز در برابر مردم دستهای خود را بالا نبرده است. امیدی که در گوادلوپ به یاس مبدل گشت. گوادلوپ نام جزیره‌ای کوچک در شرق دریای کارائیب و غرب اقیانوس اطلس است که در مقطع اوج گیری نهضت اسلامی و در تاریخ 14 الی 17 دی ماه 1357 میزبان سران چهار کشور بود و در آن به بررسی رویدادهای ایران و آینده آن پرداخته شد. در این کنفرانس، جیمی کارتر رییس جمهور وقت آمریکا، هلموت اشمیت، صدراعظم اسبق آلمان غربی، جیمز کالاهان، نخست وزیر انگلستان و ژیسکار دستن، رییس جمهور وقت فرانسه، با هدف تضمین ادامه منافع خود در ایران، به تبادل نظر پرداختند. کارتر معتقد بود، به علت وضعیت حاکم بر ایران، دیگر امکان حمایت از شاه وجود ندارد. وی توانست، سران سه کشور دیگر حاضر در گوادلوپ را با خود همراه سازد و برای ارتباط با دولت بعد از رژیم پهلوی، به برنامه‏ریزی بپردازند. ضمن آن که ژیسکار دِستن امیدوار بود با توجه به حضور امام خمینی(ره) در فرانسه، بتواند نقش واسطه با نیروهای مخالف رژیم شاهنشاهی را ایفا نماید. با شکل‏گیری این کنفرانس و سپس نتایج آن، محمدرضا پهلوی که تصمیم به خروج از ایران داشت، کار خود را به کلی تمام شده دید و متوجه شد که دیگر حمایت‏های پیشین غرب برای او و رژیم شاهنشاهی وجود ندارد و اربابانش به ظاهر روئین تنش نیز دست های خود را بالا برده اند. کارتر در گوادلوپ اظهار می دارد: «… شاه دیگر قادر به ماندن و ادامه حکومت نیست. زیرا مردم ایران به هیچ روی خواهان او نیستند. به‌علاوه دولت یا دولتمردان وجیه‌المله دیگری برجای نمانده تا حاضر به همیاری و همکاری با او باشد». او سپس تا آنجا پیش رفت که هرنوع امکان موفقیت شاه را منتفی دانست و منفعلانه، رهبران غرب را به اندیشیدن پیرامون آینده‌ای که در آن نظام سلطنت قطعاً جایی نخواهد داشت دعوت کرد؛ این در حالی است که وی یک سال پیش از آن در سفر به تهران و پس از ملاقات با شاه تأکید کرده بود که شاه، ایران را به جزیره ثبات در منطقه تبدیل کرده است. یکی از پیشنهادهای سران چهار کشور آن بود که «شاه برای مرخصی ای که ممکن است به پایان یافتن سلطنتش منجر شود، برود. آمریکا به خاطر مخالفت های فزاینده و همه جانبه ی ایرانیان نمی تواند از او حمایت کند»7 البته باید توجه نمود که این کنفرانس بیش از آنکه مبداء تحولی باشد اذعان به شکستی محتوم بود که در پی سالها مبارزه مردم به رهبری امام خمینی (ره) بوجود آمده بود و انقلاب پیش از این کنفرانس نیز مسیر خود را یافته و به سرعت در پیش بود و حتی اگر بپذیریم که اگر خروجی گوادلوپ تصمیم به بقای شاه در کشور بود نیز اثری در تغییر سیر انقلاب نداشت و احتمالا به دستگیری شاه می انجامید. بنابراین گوادلوپ در تسریع در نومیدی و فرار شاه نقش ایفا نموده است و بسیار ضعیف تر از آن بوده که بتواند در سرنوشت انقلاب شکوهمند اسلامی تاثیر بسزایی بگذارد. فرار شاه مقدمات فرار شاه و خانواده اش از 24 دی ماه مهیا گشت و هایزر، فرستاده آمریکا توانست موافقت ارتشیان را با این امر جلب نماید. در 26 دی بختیار از مجلس برای کابینه معلوم الحال خود رای اعتماد گرفت. شاه مغموم به همراه «شهبانو!» و سه فرزندش – پسر بزرگ شاه از قبل در خارج بود- به سمت فرودگاه مهرآباد رهسپار شد. هواپیمای جمبوجت 727 با تجهیزات کامل از روزهای قبل مهیای فرار شاه بود. در حدود ساعت دوازده ظهر هفت فروند هلی کوبتر بر فرودگاه نشستند که یکی از آنان حامل شاه و خانواده اش بود. بختیار، سرمست از قدرت به بدرقه شاه آمده بود. طنز و عبرت آموز آنکه بجای بختیار ، شاه ساعتی منتظر ماند تا بختیار از سر برسد!. شاه در مصاحبه کوتاه که آخرین جملات وی در ایران بود نیز از کژی پرهیزی نداشت و علت سفر خود را خستگی و استراحت دانست و از وطن پرستی و دلسوزی خود برای مردم سخن راند. شاه که اندکی قبل فریاد می زد«هیچکس قادر به سرنگونی من نیست. چون 700 هزار پرسنل نظامی، همراه با کلیه کارگران و اکثر مردم ایران پشتیبان من هستند»8 ، به سختی مانع گریستن خود شده بود و برای آخرین بار با تشریفات بدرقه از جمله دستبوسی وی همراه شد و به سمت سرنوشتی نه چندان نامعلوم که تالی بیش از نیم قرن ستمکاری رژیم پهلوی و ریختن خون هزاران تن از مردم ایران زمین برایش رقم خورده بود، پرواز نمود. روزنامه اطلاعات تیتر زد «شاه رفت». موجی از شادی فراموش ناشدنی در کشور به راه افتاد. مردم با در دست داشتن روزنامه، عکس امام و گلهای گلایل پیروزی خود را بر رژیم و آمریکا جشن گرفتند. پی نوشت 1. آخرین سفر شاه ، ویلیام شوکراس ، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص 16 ـ 15 2. شکست شاهانه ـ ماروین زوئیس ـ ترجمه عباس مخبر ـ ص 27 3. خاطرات دو سفیر ترجمه محمود طلوعی،علم ، تهران، 1375، 292 4. . صحیفه¬ی نور، ج 5، ص221 5. ن ک سقوط شاه، فریدون هویدا، اطلاعات، 1388، ص 177 6. ر ک زبیگنو برژینسکی، اسرار سقوط شاه و گروگان گیری، ترجمه: حمید احمدی، تهران، جامی، ۱۳۶۲ 7. ابراهیم یزدی، آخرین تلاشها در آخرین روزها ، ص 89 8. سقوط شاه، پیشین، ص 11 منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

روایت فرح از فرار شاه از ایران ، ماه‌ها بود خواب راحت نداشتیم

زهره شریفی ساعت دو بعد از ظهر 26دی ماه بود که خبر فرار شاه از رادیو پخش شد، فریاد شادمانی مردم ایران به هوا رفت، چراغ اتومبیل ها روشن شد، برف پاکن ها به رقص درآمدند، بوق ها به راه افتاد، و غلغله شهر های ایران را برداشت.برخی عکس شاه را در اسکناس درشت پانصد تومانی و هزار تومانی سوراخ کرده بودند و بر دست گرفته بودند. جمعی نیز عکس های حضرت امام خمینی (ره) را بین سرنشینان اتومبیل ها پخش می کردند. پس از شکست جمشید آموزگار، جعفر شریف امامی و ازهاری در اداره کشور و مهار كردن خشم و نفرت مردم نسبت به حکومت پهلوی، شاه آخرین تیر خود را رها كرد و سعی كرد با انتخاب یكی از اعضای جبهه ملی كه به ظاهر از مخالفان شاه باشد، خشم مردم را فرو نشاند. به همین جهت شاپور بختیار به شرط گرفتن اختیارات كامل و خروج شاه از كشور بعد از رای اعتماد مجلس به دولت، نخست وزیری را پذیرفت. سرانجام در روز 26 دی 1357 محمد رضا شاه مجبور شد ایران را به سمت کشور مصر ترك كند، و این در حالی بود كه حتی نزدیك ترین حامیان و اربابانش هم از پذیرفتن او امتناع كردند. روایت فرح از فرار جریان این فرار از زبان فرح دیبا همسر شاه كه در آخرین روزهای حضور شاه در ایران در كنار او و همسفر او در خروج از كشور بوده است، اینچنین نقل شده است: "عزیمت اشك آلوده محمدرضا و من در 26 دی ماه 1357 انجام شد. دخالت امریكا در امور داخلی ایران به اندازه ای رسیده بود كه دیگر حتی ما را هم در جریان امور قرار نمی دادند، مثلا ژنرال رابرت هایزر مدتها بود به ایران آمده و فعالیت می كرد در حالی كه ما اصلا اطلاع نداشتیم. وقتی محمدرضا فهمید ژنرال هایزر در تهران است بیشتر مشكوك شد و به من گفت: به محض اخذ رای اعتماد توسط بختیار كشور را ترك خواهیم كرد. ما در روزی كه بختیار به مجلس رفته بود در فرودگاه بودیم و جریان مجلس را از طریق تلفن بی سیم گوش می كردیم." در واقع محمدرضا شاه بعد از روی کار آمدن کارتر در سال 1977، درصدد جلب رضایت او برآمد. شاه در همان دیدار نخست با رییس جمهور جدید امریکا سر تسلیم فرود آورد و متعهد شد از افزایش قیمت نفت جلوگیری کند. در این مذاکرات، شاه جای هیچ گله و شکایتی برای امریکایی ها باقی نگذاشت، به طوری که در بازگشت اعتماد به نفس خود را باز یافته و بار دیگر با خیال راحت بر تخت سلطنت تکیه زده بود. اما مشکلات اقتصادی، شدت یافتن مخالفت ها با حکومت پهلوی، به تدریج روند نهضتی ضد حکومت پادشاهی را در جامعه شدت داد که مهار آن روز به روز دشوارتر می شد. تیر خلاص حکومت پهلوی در این زمان آموزگار در کار خود فرو مانده و هویدا هم که به وزارت دربار منصوب شده بود، از هیچ گونه کارشکنی در کار دولت فروگذار نمی کرد که سرانجام با انتشار مقاله توهین آمیز نسبت به امام خمینی در روزنامه اطلاعات در 17 دی 1356، کاری ترین زهر خود را به حکومت آموزگار ریخت. این مقاله به ابتکار هویدا تهیه و شاه بر انتشار آن صحه گذاشت و حتی لحن آن را تندتر کرد. سرانجام دولت آموزگار از کار بر کنار شد و شاه شریف امامی را که مهره انگلیسی ها بود روی کار اورد تا بتواند در کنار حمایت امریکا، رضایت انگلستان را نیز جلب نماید. انتخاب شریف امامی به نخست وزیری هم هیچ یک از انتظارات شاه را بر نیاورد. اما عقب نشینی ناگهانی رژیم در برابر مخالفان و آزادی مطبوعات، به گسترش فعالیت های مخالف رژیم پهلوی شد از طرفی اقدام شتابزده رژیم در برقراری حکومت نظامی، فاجعه 17 شهریور میدان ژاله (شهدا) را آفرید. انعکاس جهانی این فاجعه رژیم را از اجرای مقررات حکومت نظامی بازداشت و تظاهرات و اعتصابات تازه ای را به دنبال آورد. تیراندازی به سوی دانشجویان و دانش آموزان در 13 آبان 1357 در دانشگاه تهران و کشته و زخمی شدن تعدادی از آن ها، تظاهرات بی سابقه ی 14 آبان را در تهران به دنبال داشت. وقتی شاه مجبور به فرار شد گسترش موج اعتصابات، کشور را به حال فلج کامل در آورد و درآمد ارزی کشور به صفر رسید. تا جایی که شاه برای خروج از بن بستی که در آن گرفتار شده بود به رهبران جبهه ملی روی آورد و قبل از همه دکتر غلامحسین صدیقی را برای مقام نخست وزیری در نظر گرفت. دکتر صدیقی پس از یک هفته مطالعه و مشورت، پاسخ ردّ داد تا اینکه شاه از شاپور بختیار دعوت کرد. بختیار این پیشنهاد را به شرط گرفتن اختیار کامل و خروج شاه از کشور بعد از رأی اعتماد مجلس به دولت پذیرفت. شاه ناگزیر، تمام شرایط را پذیرفت. شاه پس از عدم موفقیت دولت نظامی ازهاری در برقراری نظم و آرامش و رفع اعتصاب ها که اقتصاد کشور را فلج کرده بود، راه دیگری جز خروج از کشور نداشت. تشریفات مربوط به خروج شاه خصوصی و غیررسمی بود. مشایعت کنندگان، نخست وزیر، رؤسای مجلسین، وزیر دربار، رییس ستاد ارتش و گروهی از مقامات وابسته به دربار بودند. فرودگاه مهرآباد در محاصره یگان های گارد شاهنشاهی بود. در ساعت یازده و نیم صبح، شاه و همسرش، با یک هلیکوپتر وارد فرودگاه شدند. به استراحت احتیاج دارم! شاه در مصاحبه کوتاهی به خبرنگاران گفت: «مدتی است احساس خستگی می کنم و احتیاج به استراحت دارم. ضمناً گفته بودم پس از این که خیالم راحت شود و دولت مستقر گردد، به مسافرت خواهم رفت. این سفر اکنون آغاز می شود و تهران را به سوی آسوان در مصر ترک می کنم. امروز با رأی مجلس شورای ملی که پس از رأی سنا داده شد، امیدوارم که دولت بتواند هم به جبران گذشته و هم در پایه گذاری آینده موفق شود.» در آخرین روزها همسر شاه یعنی فرح کوشید تا موافقت شاه را به استعفا از مقام سلطنت و تفویض مقام نیابت سلطنت به او، طبق قانون اساسی جلب نماید. اما شاه نپذیرفت و گفت این کار مشکلی را حل نخواهد کرد. سرانجام شاه روز 26 دی 1357، فرار را بر قرار ترجیح داد. از اعضای خانواده ی سلطنتی تنها فرح مانده بود که او نیز همراه همسرش از ایران خارج شد. فرح دیبا در خاطرات خود اینچنین آورده است: "محمدرضا از آن كه مجبور به ترك وطن شده بود به شدت متاثر و ناراحت بود ساعت از یك بعد از ظهر گذشته بود كه ما در میان بدرقه دكتر شاهپور بختیار (نخست وزیر) دكتر جواد سعید (رئیس مجلس شورای ملی) دكتر علی قلی اردلان (وزیر دربار) و فرماندهان عالی رتبه ارتش و گروهی از رجال و شخصیت های مملكتی فرودگاه مهر آباد تهران را ترك گفتیم. " او ادامه می دهد: "محمدرضا در گفتگوی كوتاهی كه پای پلكان هواپیما با خبرنگاران انجام داد گفت: برای چند روز استراحت به اسوان (مصر) می رود او اضافه كرد همان طور كه در موقع تشكیل این دولت گفته بودم مدتی است كه احساس خستگی می كنم و احتیاج به استراحت دارم ضمنا گفته بودم بعد از این كه خیال ما راحت شود و دولت مستقر شود به مسافرت خواهم رفت و این سفر اكنون آغاز می شود. امروز با رای مجلس شورای ملی كه پس از سنا داده شد امیدوارم كه دولت بتواند هم در جبران گذشته و هم در قانون گذاری آینده موفق شود و برای این كار ما مدتی به همكاری و حسن وطن پرستی به معنای اشد كلمه احتیاج داریم سخن دیگری غیر از حفظ مملكت و انجام وظیفه بر اساس میهن پرستی ندارم.." ماه‌ها بود خواب راحت نداشتیم فرح در بخش دیگری از خاطراتش می گوید: "محمدرضا بیم آن را داشت كه ما به سرنوشت ژنرال داوود خان رئیس دولت افغانستان ـ كه به اتفاق تمام اعضای خانواده اش اعدام شد ـ دچار شویم. خوشبختانه محمدرضا با پیش بینی درست از ماه ها قبل همه اعضای خانواده دیبا و پهلوی را به خارج فرستاده بود فرزندانم در امریكا بودند بیشتر اعضای خانواده محمدرضا هم به جز والاحضرت شمس و شوهرش در امریكا بودند و جایشان امن بود. اما من و محمدرضا ماه‌ها بود از وحشت این كه به دست انقلابیون بیفتیم خواب راحت نداشتیم". و این چنین شد که ساعت حدود چهار بعد از ظهر روزنامه های اطلاعات و کیهان با تیتر "شاه رفت" منتشر شدند. تیتر روزنامه ها از همیشه درشت تر بود. مردم روزنامه ها را بر سر، دست گرفته بودند و به یکدیگر نشان می دادند. برخی بین کلمه "شاه" و "رفت" ابرو باز کرده، با دست کلمه "در" را اضافه کرده بودند. در نتیجه تیتر روزنامه ها به صورت " شاه در رفت" خوانده می شد. منبع: مجله مهر،دی ماه 1392 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

دلایل و پیامدهای فرار شاه از ایران

محمدعلی صدر شیرازی شکست طرح آشتی ملی و رسوایی این حربه ، تردید و اختلاف درونی سران در بکارگیری سیاست سرکوب در نزد رژیم، به بن‌بست رسیدن خط سازش و انفعال ملی گرایان در برابر مردم پیرو امام خمینی (ره)، فلج شدن اقتصاد فاسد رژیم ، انقلاب درونی در نیروهای نظامی و فرار سربازها و درجه داران و چندین مورد دیگر، از جمله پیامدهای این جنایت بودند قطعا تمام ایرانیان بارها و بارها تصاویر خروج شاه را که عمدتا در 26 دی ماه و دهه فجر هر سال از تلویزیون پخش می شود را به نظاره نشسته اند. مردم هرگز نگاه های آخر شاه را که به تلاش فراوان جلوی فرو ریختن اشکهایش را می گیرد را فراموش نخواهند کرد؛ هرچند تلاش های وی نتوانست جلوی فروریختن حکومتش را بگیرد. شاید پاسخ به این پرسش که چرا شاه مجبور به فرار از کشور شد، بدیهی بنماید و آن پاسخ انزجار مردم از وی باشد، اما با تدقیق در سیر حوادث منجر به این فرار می توان نقش برخی حوادث را برجسته تر یافت. مهمترین حوادث منجر به خروج شاه با شکل گیری نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) در اوان دهه چهل شمسی، سیر حوادث به گونه ای بود که به رغم نوساناتی روبنایی، هرگز به سمت تحکیم پایه های قدرت پهلوی دوم پیش نرفت. هرچند سرکوب گری شاه در بدو نهضت توانست با گرفتن زهر چشم از لیبرال-هایی چون جبهه ملی و نهضت آزادی آنان را تا سالها به انزوا بکشاند اما فشارها بر امام نتیجه معکوس داد و ادامه رفتارهای ضد اسلامی و ضد انسانی رژیم ایشان را بر مسیر خود مصمم تر ساخت. نتیجه سالها آگاهی بخشی و افشاگری امام، احیای مجدد نهضت اسلامی در سال 56 بود. شاه هرچند خود را از پشتوانه مردم تهی می دید اما، به محل اتکایی چون آمریکا و ارتش دل خوش داشت و به همین پشتوانه به سرکوب خونین نهضت پرداخت. وی در سال 56 و ماه های ابتدایی 57 همچنان از برج عاج و به سانی تحقیر آمیز نهضت اسلامی را خطاب قرار می داد و حتی به قلم رشیدی مستعار پیشوای فرزانه نهضت را به سخره می گرفت اما به فاصله پنج ماه مانده به پیروزی انقلاب حادثه ای ورق را برگرداند و با در هم شکستن هیمنه شاه زمینه فرار شاه را فراهم آورد؛ حادثه نخست؛ جمعه سیاه نگاهی گذرا به احوال و مواضع شاه پیش از جنایت 17 شهریور و پس از آن گواه تغییر شگرف می باشد. مشت آهنین رژیم که هزاران نفر از افرادی که حتی به هنگام خروج از خانه هایشان از اعلام دیرهنگام حکومت نظامی ناآگاه بودند نهایتا بر سرخود شاه فرود آمد. خون شهدای 17 شهریور که تعداد آنان حتی تا چندهزار نفر نیز براورد شده است سریعا دامان شاه را گرفت و پس از آن بود که شاه با «انفعال» قرین گشت. شکست طرح آشتی ملی و رسوایی این حربه، تردید و اختلاف درونی سران در بکارگیری سیاست سرکوب در نزد رژیم، به بن‌بست رسیدن خط سازش و انفعال ملی گرایان در برابر مردم پیرو امام خمینی (ره)، فلج شدن اقتصاد فاسد رژیم ، انقلاب درونی در نیروهای نظامی و فرار سربازها و درجه داران و چندین مورد دیگر، از جمله پیامدهای این جنایت بودند. اما در این میان می توان به پیامدی دیگر اشاره نمود که شاه تا روز خروج از کشور نیز نتوانست از آن رهایی یابد. اختلالات روحی شاه و افسردگی شدید او امری است که با اندک نگاهی به خاطرات اطرافیان شاه در دربار و نیز دیپلمات های خارجی می توان به آن پی برد. این خاطرات گواه عدم تعادل روحی محمد رضا پهلوی پس از این واقعه تکان دهنده می باشند؛ هرچند وی سیاست کشتار را تا آخرین لحظات ادامه داد. ویلیام شوکراس می‌نویسد: «واقعه اخیر (جمعه سیاه 57) تأثیر مصیبت باری بر روحیه شاه گذاشت. وقتی پس از این واقعه پرزیدنت کارتر به او تلفن زد، شاه طوری با او صحبت کرد که گویی در اثر یک توطئه شیطانی دچار وحشت و اضطراب شده است. کسانی که در آن روزها او (شاه) را دیده‌اند می‌گویند مثل این بود که او (شاه) آب رفته و هرگونه اعتماد به نفس را از دست داده بود» 1 زبیگنو برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر نیز در همین خصوص می نگارد: «با وجود این، دو روز بعد [از مسکّن روحی موقت کارتر] (21 شهریور 57) از تهران به ما گزارش رسیده که شاه در ملاقات با نویسنده مجله تایم، همانند یک مرد درهم شکسته و در آستانه سقوط روانی بوده است.» 2 حادثه دوم: تظاهرات تاریخ ساز تاسوعا و عاشورای 57 هرچند حوادث روی داده در سالهای 40 تا 57 ریشه های حکومت پهلوی را یکی پس از دیگری خشکانید، اما تظاهرات چندین میلیونی تاسوعا و عاشورای تهران ضربه نهایی را به رژیم وارد نمود و پس از آن بود که شاه نومید از تمام دسیسه ها و راهکارهای اربابان آمریکایی خود، توشه عزیمت را بربست. در نوزدهم آذر 1357 تظاهرات بزرگ و تاریخی تاسوعای حسینی علیه رژیم استبدادی پهلوی با پیام دعوت امام خمینی به وقوع پیوست اما این تظاهرات مقدمه ای بود بر حماسه تاریخی مردم که در عاشورا به وقوع پیوست. حاضرین در این تظاهرات که تا چهار میلیون نفر نیز براورد شده اند شعارهایی تندتر از روز قبل سرداداند. اخبار این تظاهرات درصدر اخبار مهم جهان قرار گرفت. سازماندهی فوق العاده تظاهرات و نیز کمیت حاضرین دو نکته ای بود که بیش از سایر مسائل توجه سفیر انگلستان را که از پنجره سفارت خانه به تظاهرات مشرف بود، جلب نمود. «راهپیمایی تاسوعا و عاشورا از نظر عظمت و انضباط و یک پارچگی نمونه و بی سابقه بود... هر دو روز من از ساعت ه صبح تما وقت ناهار من در پشت پنجره اتاق خود صفوف راه پیمایانی را که از خیابان فردوسی میگذشتند، نظاره می کردم. درمدت سه تا چهار ساعت عرض این خیابان و پیاده روها مملو از جمعیتی بود که برای پیوستن به صفوف سایر راهپیمایان در حرکت بودند. سیل جمعیت تا آنجایی که چشم آدم کار می کرد موج می ز. این خیابان فقط یکی از مسیرهای راهپیمایی بود...» 3 به مناسبت راهپیماییهای بزرگ تاسوعا و عاشورا، حضرت امام پیامی بسیار مهم صادر کردند و در آن پیام، راهپیماییهای اخیر را همه پرسی بزرگ ملت ایران بر ضد رژیم شاه نامیدند. ایشان در بخشی از پیام خود فرمودند: «به عموم ملت شجاع ایران صمیمانه درود میفرستم... این تظاهرات، راه عذر و بهانه را از همه کس و همه دولتها سلب کرد و آنها دیگر نمیتوانند ادعا کنند که شاه، قانونی است» 4 اما علاوه بر ویژگی های خود این تظاهرات، آنچه آنرا نقشی مضاعف در تاریخ بخشید موقعیت زمانی آن بود. شاه پس از نومیدی از راهکارهای سرکوب گرانه به عوام فریبی از طریق به قدرت رساندن شریف امامی و یکسری آزادی های غیربنیادین پرداخت اما 17 شهریور این نسخه به دست خود رژیم در هم پیچید. در ادامه حرکات ژانوسی رژیم، شاه سرخورده از حربه «آشتی ملی»، استفاده از یک دولت سرکوب گر نظامی را به عنوان آخرین کورسوی امید خود را در دستور کار قرار داد و ژنرال ازهاری را به قدرت رساند. بلافاصله پس از انتصاب ازهاری، کشتار مردم اوج گرفت و تنها در روزهای نخست دولت وی، تعداد بسیاری در شهرهای آبادان، اهواز، بهبهان، مشهد، اصفهان، ساری، نجف آباد، همدان، زنجان، کرمانشاه، بابل و آمل به شهادت رسیدند. 5 اما موج انقلاب به حدی کوبنده بود که ازهاری را نیز به انفعال کشاند. ازهاری نیز همچون شخص شاه در عوض پذیرفتن حقایق جامعه به سرپوش گذاری بر آن پای می فشرد. که ماجرای معروف «نوار» جلوه دادن صدای شعار دهندگان و «رنگ» جلوه دادن خون شهدا گوشه ای از آن بود. در همین بحبوحه، راهپیمایی میلیونی تاسوعا و عاشورا از این روی تاریخ سازگشت که ناکارامدی سرکوب را عیان ساخته و نابودی آخرین شانس شاه برای ماندن را رقم زد. سولیوان ، سفیر آمریکا در تهران نیز معتقد بود که دولت ژنرال ازهاری، آخرین شانس بقای رژیم بود و با این راه پیمایی ها و تظاهرات، در واقع عمر دولت ازهاری به سر آمد و به تبع آن وی توانست صحت دیدگاه را خود به کارتر در زمینه مذاکره با مخالفان شاه و زمینه سازی برای خروج شاه اثبات کند.6 حادثه سوم: کنفرانس گوادلوپ برخلاف برخی تحلیل های عموما لیبرالی ، در نفس پیروزی انقلاب اسلامی، راهبری داهیانه امام خمینی (ره) و لبیک عاشقانه و آگاهانه مردم ایران بود که بیش و پیش از هر عاملی تاثیر گذار بود. اما در بحبوحه حوادث مقطعی نهضت از آغاز تا انتهای آن تحولات بین اللملی نیز نوساناتی را در کشور موجب گشته است که اکثریت آن علیه و مصادیق کمی از آن له انقلاب اسلامی نقش آفرینی کرده اند. پس از آنکه شاه پس از مشاهده تظاهرات های مردم خویش را در انزوا و شکست خورده می دید، پیش از فرار از کشور، درگاه آمریکا را یگانه امید خود برای بقا یافته و چشم انتظار مددی معجزه وار از جانب کارتر بود که بتواند امواج کوبنده انقلاب را آرام سازد. اما غافل از آنکه آمریکا اگر به واقع قدرتی در برابر خواست امام و مردم داشت، اصولا اجازه نمی داد که کار به اینجا برسد و طبعا در ادامه مسیر نیز تهی از این دست معجزه گر بود. اما به هر روی تنها امید شاه این بود که آمریکا هنوز در برابر مردم دستهای خود را بالا نبرده است. امیدی که در گوادلوپ به یاس مبدل گشت. گوادلوپ نام جزیره‌ای کوچک در شرق دریای کارائیب و غرب اقیانوس اطلس است که در مقطع اوج گیری نهضت اسلامی و در تاریخ 14 الی 17 دی ماه 1357 میزبان سران چهار کشور بود و در آن به بررسی رویدادهای ایران و آینده آن پرداخته شد. در این کنفرانس، جیمی کارتر رییس جمهور وقت آمریکا، هلموت اشمیت، صدراعظم اسبق آلمان غربی، جیمز کالاهان، نخست وزیر انگلستان و ژیسکار دستن، رییس جمهور وقت فرانسه، با هدف تضمین ادامه منافع خود در ایران، به تبادل نظر پرداختند. کارتر معتقد بود، به علت وضعیت حاکم بر ایران، دیگر امکان حمایت از شاه وجود ندارد. وی توانست، سران سه کشور دیگر حاضر در گوادلوپ را با خود همراه سازد و برای ارتباط با دولت بعد از رژیم پهلوی، به برنامه‏ریزی بپردازند. ضمن آن که ژیسکار دِستن امیدوار بود با توجه به حضور امام خمینی(ره) در فرانسه، بتواند نقش واسطه با نیروهای مخالف رژیم شاهنشاهی را ایفا نماید. با شکل‏گیری این کنفرانس و سپس نتایج آن، محمدرضا پهلوی که تصمیم به خروج از ایران داشت، کار خود را به کلی تمام شده دید و متوجه شد که دیگر حمایت‏های پیشین غرب برای او و رژیم شاهنشاهی وجود ندارد و اربابانش به ظاهر روئین تنش نیز دست های خود را بالا برده اند. کارتر در گوادلوپ اظهار می دارد: «شاه دیگر قادر به ماندن و ادامه حکومت نیست. زیرا مردم ایران به هیچ روی خواهان او نیستند. به‌علاوه دولت یا دولتمردان وجیه‌المله دیگری برجای نمانده تا حاضر به همیاری و همکاری با او باشد» او سپس تا آنجا پیش رفت که هرنوع امکان موفقیت شاه را منتفی دانست و منفعلانه، رهبران غرب را به اندیشیدن پیرامون آینده‌ای که در آن نظام سلطنت قطعاً جایی نخواهد داشت دعوت کرد؛ این در حالی است که وی یک سال پیش از آن در سفر به تهران و پس از ملاقات با شاه تأکید کرده بود که شاه، ایران را به جزیره ثبات در منطقه تبدیل کرده است. یکی از پیشنهادهای سران چهار کشور آن بود که «شاه برای مرخصی ای که ممکن است به پایان یافتن سلطنتش منجر شود، برود. آمریکا به خاطر مخالفت های فزاینده و همه جانبه ی ایرانیان نمی تواند از او حمایت کند»7 البته باید توجه نمود که این کنفرانس بیش از آنکه مبداء تحولی باشد اذعان به شکستی محتوم بود که در پی سالها مبارزه مردم به رهبری امام خمینی (ره) بوجود آمده بود و انقلاب پیش از این کنفرانس نیز مسیر خود را یافته و به سرعت در پیش بود و حتی اگر بپذیریم که اگر خروجی گوادلوپ تصمیم به بقای شاه در کشور بود نیز اثری در تغییر سیر انقلاب نداشت و احتمالا به دستگیری شاه می انجامید. بنابراین گوادلوپ در تسریع در نومیدی و فرار شاه نقش ایفا نموده است و بسیار ضعیف تر از آن بوده که بتواند در سرنوشت انقلاب شکوهمند اسلامی تاثیر بسزایی بگذارد. چگونگی فرار شاه مقدمات فرار شاه و خانواده اش از 24 دی ماه مهیا گشت و هایزر، فرستاده آمریکا توانست موافقت ارتشیان را با این امر جلب نماید. در 26 دی بختیار از مجلس برای کابینه معلوم الحال خود رای اعتماد گرفت. شاه مغموم به همراه «شهبانو!» و سه فرزندش – پسر بزرگ شاه از قبل در خارج بود- به سمت فرودگاه مهرآباد رهسپار شد. هواپیمای جمبوجت 727 با تجهیزات کامل از روزهای قبل مهیای فرار شاه بود. در حدود ساعت دوازده ظهر هفت فروند هلی کوبتر بر فرودگاه نشستند که یکی از آنان حامل شاه و خانواده اش بود. بختیار، سرمست از قدرت به بدرقه شاه آمده بود. طنز و عبرت آموز آنکه بجای بختیار ، شاه ساعتی منتظر ماند تا بختیار از سر برسد! شاه در مصاحبه کوتاه که آخرین جملات وی در ایران بود نیز از کژی پرهیزی نداشت و علت سفر خود را خستگی و استراحت دانست و از وطن پرستی و دلسوزی خود برای مردم سخن راند. شاه که اندکی قبل فریاد می زد«هیچکس قادر به سرنگونی من نیست. چون 700 هزار پرسنل نظامی، همراه با کلیه کارگران و اکثر مردم ایران پشتیبان من هستند»8 ، به سختی مانع گریستن خود شده بود و برای آخرین بار با تشریفات بدرقه از جمله دستبوسی وی همراه شد و به سمت سرنوشتی نه چندان نامعلوم که تالی بیش از نیم قرن ستمکاری رژیم پهلوی و ریختن خون هزاران تن از مردم ایران زمین برایش رقم خورده بود، پرواز نمود. روزنامه اطلاعات تیتر زد : شاه رفت موجی ازشادی فراموش ناشدنی در کشور به راه افتاد. مردم با در دست داشتن روزنامه، عکس امام و گلهای گلایل پیروزی خود را بر رژیم و آمریکا جشن گرفتند. پی نوشت ها 1- آخرین سفر شاه ، ویلیام شوکراس ، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص 16 ـ 15 2- شکست شاهانه ـ ماروین زوئیس ـ ترجمه عباس مخبر ـ ص 27 3- خاطرات دو سفیر ترجمه محمود طلوعی،علم ، تهران، 1375، 292 4- صحیفه نور، ج 5، ص221 5- ن ک سقوط شاه، فریدون هویدا، اطلاعات، 1388، ص 177 6- ر ک زبیگنو برژینسکی، اسرار سقوط شاه و گروگان گیری، ترجمه: حمید احمدی، تهران، جامی، ۱۳۶۲ 7- ابراهیم یزدی، آخرین تلاشها در آخرین روزها ، ص 89 8- سقوط شاه، پیشین، ص 11 منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی چهارشنبه 1392/10/25 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

داستان آواره گردی محمدرضا پهلوی بعداز خروج از ایران تا مرگ

ابراهیم عبداللهی شاه پس از خروج از ایران عملا به صورت مهره ای سوخته درآمده بود که حتی ثروت افسانه ای که به همراه خود از ایران برده بود هم نتوانست برای او مامن و پناهگاهی بسازد زندگی شاه پس از گریختن از ایران را تنها می توان به عنوان یک تنبه وتجربه تاریخی مورد مطالعه قرار داد زیرا پس از ان او هیچ گونه تاثیری بر وقوع حوادث اطراف خویش نمی توانست بگذارد و حتی در مورد مکان زندگی هم به صورت آواره ای در امده بود که با داشتن املاک فراوان در کشور های ارو پایی و امریکا تا زمان مرگش روی آسایش را ندید و جابجایی های متعددی که از سوی امریکاییها بر او تحمیل می شد بر وخامت روحی وجسمی او می افزود . شاه بنا به تجربه فرار پیشین خود در مرداد 1332که خود را بی پول یافته بود با حرص و ولع سیری ناپذیری سعی در جمع اوری ثروت کرده بود و توانست ثروت زیادی را هنگام خروج از ایران از کشور خارج کند . این ثروت بنا به اظهارات برخی مقامات رسمی تا 56 میلیارد دلار گزارش شده است. پاسخ شاه به ثریا اسفندیاری همسر دوم خود در مورد حرص به جمع اوری ثروت بسیار جالب میباشد : من نمی خواهم پس از رفتن از ایران مانند ملک فاروق (شاه سابق مصر ) در لاس وگاس مدیر قمار خانه و یا مانند کارول پادشاه سابق رومانی در امریکا دلال اتومبیل شوم . « ژنرال هایزر شاه را مانند موش مرده ای از مملکت بیرون انداخت» از اظهارات ژنرال ربیعی محاکمات سناریوی امریکایی در مورد شاه به مراحل پایانی خود نزدیک می شد شوکراس تصمیم نهایی امریکا را از زبان سالیوان چنین می گوید در اواخر دسامبر سالیوان برای انجام ماموریتی به کاخ رفت که به قول خودش برای یک سفیر غیر عادی بود که می بایست به رئیس کشوری که نزد او اعزام شده بود بگوید باید کشورش را ترک کند . اولین پرده این نمایش اوارگی و مرگ تدریجی شاه از 26 دی ماه 1357 رقم خورد .شاه و فرح با هلیکوپتر به فرود گاه مهر اباد منتقل شدند شاه 2 ساعت منتظر ماند تا بختیار از مجلس رای اعتماد بگیرد بختیار پس از گرفتن رای اعتماد به مهر اباد امد پس از ان شاه با اشک با مشایعین خود خداحافظی کرده وبه همراه فرح سوار بر هواپیما شدند . مصر : مقصد نهایی شاه در این سفر امریکا بود واگر بدون توقف بین راه یا بعد از توقف 5روزه در مصر عازم امریکا می شد گرفتاری های بعدی برای او پیش نمی امد زیرا امریکاییها در ان موقع متعهد به پذیرفتن شاه در امریکا بودند نخستین استقبال محمد رضا شاید شیرین ترین استقبال دوره دربدری او بود شرح یکی از این شبها را از زبان فریده دیبا مادر فرح نقل می کنیم : "با انکه پزشکان محمد رضا را از مصرف مشروبات الکلی منع کرده بودند یک گیلاس کنیاک نوشید و گیلاس او چند بار دیگر هم پر و خالی شد ......محمدرضا که اشکارا تحت تاثیر الکل قرار گرفته بود زار و زار مانند طفل معصومی میگریست "و اما در مورد رفتار او با اطرافیان و مسائل مالی که برای او پیش امد کرد می نویسد : "محمد رضا عمدا اطرافیانش را تشویق می کرد او را ترک کنند و سراغ زندگی خود بروند و به این ترتیب طی چند روز تعداد اطرافیان محمد رضا وما به چند نفر تقلیل یافت .انچه محمد رضا را نگران می ساخت ولخرجی ها و عیاشی های این همراهان بود. انها هر غلطی که می خواستند می کردند و پول ان را به حساب محمد رضا می گذاشتند صورت حساب های هتل مجلل مامونیه برای مخارج اطرافیان محمد رضا طی چند روز به رقم تکان دهنده 200 هزار دلار رسید ......واضح بود که همه می خواهند محمد رضا را بدوشند . شاه اب پاکی را روی دست همه انها ریخت وگفت "ما فعلا در تبعید هستیم وپولی نداریم به شما بدهیم اگر کسی می تواند مخارج خود را تامین کند می تواند همراه ما بماند در غیر این صورت میتواند به ایران برگردد" مراکش: پس از اقامت چند روزه در اسوان مصر شاه دعوت نامه ای از ملک حسن دوم پادشاه مراکش دریافت کرد شاه به گمان این که این دعوت هم جز ئی از توصیه های امریکا برای ارام کردن او ضاع و به امید تغییر شرایط می باشد به این دعوت پاسخ مثبت داد اما با ورود به مراکش شرایط تغییر کرد ملک حسن که به اذعان بسیاری از تاریخ نویسان به طمع ثروت 50 میلیاردی شاه او را به مراکش دعوت کرده بود با این پاسخ شاه روبرو شد که تمام ثروت او به صد میلیون هم نمی رسد ملک حسن از دعوت خود پشیمان شد و بعد از انقلاب در ایران محترمانه عذر او را خواست . مقامات مراکشی هم از شاه به عنوان "مردی که برای شام امده بوده "(وپس از صرف شام نمی رفت )یاد می کردند . ملک حسن هم بنا به اقتضائات و قطع امید از دست یافتن به چند دهکی از ثروت شاه برای او روشن ساخت که باید قبل از کنفرانس سران اسلامی که قرار بود ماه اوریل در مراکش تشکیل شود انجا را ترک کند . نویسنده کتاب من و فرح پهلوی دلیل دیگری را از قول فرح پهلوی برای اخراج از مراکش بر می شمرد فرح می گوید که الکساندر دومارانش (رئیس سازمان امنیت فرانسه ) در ملاقاتی با ملک حسن اورا متقاعد می کند که اقامت شاه در مراکش ممکن است عواقب وخیمی در پی داشته باشد و حتی با شمردن وظایف مهمتری مثل حفظ ونگهداری تنگه جبل الطارق او را تحریک به اخراج شاه می کند تصمیمی که بعد به صورت غیر رسمی به او ابلاغ شد . روز 22 فوریه (سوم اسفند 1357)نماینده ای از طرف شاه ریچارد پارکر سفیر امریکا در مراکش ملاقات کرده و تمایل و تصمیم شاه را برای عزیمت به امریکا به انان انتقال داد اما امریکا که از سویی طمع در ارتباط با جمهوری نوپا را داشت واز سویی با حمله به سفارت خود مواجه شده بود به این تقاضا پاسخ منفی داد انچنان که بعد از این که برژینسکی این تقاضا را با کارتر مطرح کرد کارتر هم برخلاف معمول با عصبانیت و تندی گفت "که من نمی توانم ببینم که شاه در امریکا مشغول بازی تنیس است در حالی که جان اتباع امریکایی به خاطر او به خطر افتاده است "در طول ماه مارس 1979 (دهم اسفند تا دهم فرور دین ) شاه در تکاپوی یافتن مامنی تازه بود انتخاب نخست او کشور های اروپایی مانند سوئیس و انگلستان بود که در این کشورها ملکهای شخصی داشت اما حتی کشور فرانسه هم که به امام خمینی ره اجازه اقامت داده بود به شاه روی خوش نشان نداد شاه از بودن در افریقا هم نگران بود و احساس ناخوشایندی داشت زیرا تجربه تلخ تبعید پدر را به یاد او می اورد سرانجام دوستان امریکایی اش راکفلر و کیسینجر توانستند جزایر باهاما واقع در غرب اقیانوس اطلس در فاصله ای نه چندان دور از سواحل فلوریدا را برای اقامت شاه پیدا کنند .کشوری دارای 700 جزیره،مستقل اما عضو جامعه مشترک المنافع انگلستان . باهاما: پس از ان که موافقت مقامات باهاما هم به واسطه پرداخت مبلغ قابل توجهی از حساب شاه نزد بانک راکفلر جلب شد و همراهانش و368 چمدان وسائل شخصی با هواپیمای شخصی ملک حسن به سوی باهاما به راه افتادند . چون وضعیت امنیتی در جزایر توریستی باهاما زیاد مناسب نبود بنا به توصیه راکفلر شاه ارمائو یک کارشناس روابط عمومی جوان و چند گارد محافظ هم استخدام کرد . اما این نوشته فریده دیبا (مادر فرح) پس از ترک مراکش به روشنی بیانگر میزان وحشت وحالات روحی انها بوده : "جزایر باهاما در نزدیکی ایالت فلوریدای امریکا قرار دارند واین نزدیکی به اندازه ای است که ما احساس می کر دیم در امریکا هستیم احساس نزدیک بودن به امریکا به ما اعتماد به نغس و اطمینان می داد ! در مصر و مراکش احساس می کردیم در کشور های قرون وسطایی هستیم وقتی موقع نماز ظهر و عصر صدای الله اکبر از بلند گوهای مساجد بلند می شد محمد رضا و همه ما به وحشت می افتادیم زیرا در تهران اشوب زده ماه ها بانگ الله اکبر را که انقلابیون سر می دادند شنیده و لرزیده بودیم " اقامت شاه در باها ما اقامتی پر خرج و پر نکبت بود دولت باهاما هم به انها اخطار کرده بود که حق ندارند هیچ تفسیری در مورد رویداد های ایران بنمایند . وحشت زائد الوصف شاه هم یکی از وسائل غارت این ثروت شده بود انچنان که بعد از اعلام امادگی حتی چریک های فلسطینی هم برای ترور شاه ، شاه از نخست وزیر باهاما تقاضای کمک کرد نخست وزیر هم 30 پلیس زبده را به فوریت به همراه یک پیام فرستاد " که نمی توانید بایک شام مجانی این ماموران راضی به حفاظت خود کنیدو باید هزینه انها را سخاوتمندانه بپردازید " ویا این که هر چند روز یک بار رئیس پلیس باهاما به بهانه این که خبری از ورود تروریست های فلسطینی یا ماموران اعزامی حکومت تهران دارد صورتحسابی به ارمائو می داد ویا اینکه شاه بابت اقامت ده هفته ای در یک ویلای کوچک سه اتاقه و نمور 2/1 میلیون دلار پرداخت کرد . اما شاه در این منطقه به نحوه دیگری به منبع درامد دولت باهاما شده بود دولت که در ازای دریافت پول های کلان متعهد به محافظت از شاه شده بود مامورانی را در جلوی راه ورودی ویلای شاه مستقر کرده بود که با دریافت حق ورودیه نفری 15 دلار اجازه می دادند تور های توریستی وارد محل شده و در اطراف ویلای شاه پرسه بزنند و عکس بگیرند . با پیروزی محافظه کاران در انتخابات پارلمانی انگلستان و روی کار امدن خانم تاچر بارقه های امید در دل شاه زنده شد زیرا خانم تاچر قبل از پیروزی قول مساعدت وهمکاری برای پناهندگی به شاه داده بود و شاه هم به دلیل این که در احساس امنیت میکرد واملاکی هم در انجا داشت بسیار متمایل به اقامت در انجا بود و تقاضای خود را با مقامات انگلیسی در میان گذاشت اما دولت انگلیس برای ان که جنجالی پش نیاید مامور خود را که سابقه دوستی با شاه را داشت به نام دنیس رایت با نام مستعار ادوارد ویلسون روانه باهاما کرد این مامور هم نظر منفی دولت را هر چند با دلایلی سطحی به شاه منتقل کرد و این جوابی دیگر بر خوش خدمتی های او برای دولت های بزرگ بود . در اوایل ژوئن (اواسط خرداد 1358 )دولت باهاما از تمدید ویزای اقامت شاه در ان کشور خودداری کرد و شاه باز هم اواره برای یافثن پناهگاهی به دوستان امریکایی اش متوسل شد . مکزیک : راکفلر و کیسینجر توانستند موافقت رئیس جمهور مکزیک را برای اقامت شاه در ان کشور جلب کنند رابرت ارمائو که دقیقا پست و مقام او مشخص نیست و همه کاره شاه علیل در ان روزها بوده و بسیاری او را به عنوان عامل سیا به شاه معرفی می کردند اما به هر حال شاه که از غلام خانه زاد بودن خود مطمئن بود و چیزی برای پنهان کردن از امریکایی ها نمی دانست در استخدام او شکی به دل راه نداده بود .ارمائو قبل از شاه برای پیدا کردن محل مناسب اقامت به مکزیک سفر کرد او جایی در شهر توریستی کورناواکا (کوئرناواکا) در مجاورت مکزیکوسیتی برای اقامت در نظر گرفت . شاه و فرح و سایر همراهان روز دهم ژوئن (بیستم خرداد 1358 )عازم مکزیک شد و از جای وسیع و تازه خود در مقایسه با ویلای کوچک و نارا حت باهاما راضی به نظر می رسیدند . در مورد اقامت در مکزیک فریده دیبا این گونه می نویسد : "اقامت در مکزیک برای محمد رضا زجر اور بود زیرا او باید هر هفته شیمی درمانی می شد اما ما در ویلای گل سرخ روزهای روز های دلچسبی داشتیم در کوئر ناواکا چند تن از دوستان امریکایی شاه به ملاقاتش می امدند : هنری کیسینجر ، جرالد فورد ، ریچارد نیکسون ، فرانک سیناترا ، دیوید رکفلر ، الیزابت تیلور ..........." در کتاب پدر و پسر اقای محمود طلوعی هم به ملاقات چند تن از مقامات سابق ایران اشاره کرده که از یکی از انان به نام هوشنگ نهاوندی رئیس سابق دانشگاه تهران و اخرین رئیس دفتر فرح نام می برد که در نوشتن کتابی که شاه در نظر داشت برای دفاع از خود بنویسد به او کمک کرد این کتاب تحت عنوان " پاسخ به تاریخ " به زبان فرانسه در پاریس منتشر شد این نوشته ها در تاریخ 16 سپتامبر 1979 (25 شهریور 1358 ) در محل اقامتش در مکزیک امضاء شده است . چهار هفته از اقامت در مکزیک گذشته بود که حال شاه رو به وخامت می نهد ارمائو دکتر بنجامین کین یکی از پزشکان معروف نیویورک را برای معالجه شاه به مکزیک می اورد این پزشک بنا به گفته فریده دیبا پس ازمعاینه و مطالعه پرونده پزشکی شاه علاوه بر سرطان پیشرفته و مالاریا ، یرقان شدید شاه را تشخیص داد یرقان انسدادی و سپس صراحتا دکتر ژرژ فلاندرن را مسئول پیشرفت سرطان در بدن شاه معرفی می کند داروهای تجویز شده را نه تنها مفید ندانسته که حتی بعضی از انان را مثل کورتیزن را بسیار مضر دانسته است . این بار نه به توصیه امریکایی ها که به توصیه پزشکان، شاه بار دیگر باید به بیمارستانی مجهز برای مداوا منتقل میشد . امریکا : سرانجام کارتر تحت فشار اطرافیانش مجبور شد روز 21 اکتبر (29 مهر 1358) اجازه مسافرت شاه و همسرش را به امریکا با ویزای توریستی صادر کرد . با اجازه اقامت کوتاه مدتی که برای درمان به شاه داده شده بود شاه با یک هواپیما ی کرایه ای شرکت گلف استریم به سمت نیویورک حرکت کرد شاه مکزیک را در حالی ترک می کرد که رئیس جمهور مکزیک خود در دو نوبت به او گفته بود "مکزیک را خانه خود بدانید ما در اینجا به شما خوش امد می گوییم " فریده دیبا در مورد ورود به نیویورک این گونه می گوید : "موقعی که در یک فرود گاه نا شناس در فورت لادردیل فرود امدیم هیچ کس را منتظر خود نیافتیم در فرود گاه فقط یک کارشناس امریکایی از اداره بازرسی مواد کشاورزی امریکا منتظرمان بود که همه وسائل ما را بازرسی کرد تا مطمئن شود از مکزیک گل وگیاه یا تخم سبزیجات و میوه همراه خود نیاورده ایم . محمد رضا در ان حال نزار و رنگ پریده که تب شدید هم ازارش میداد گفت : ببینید روزگار با ما چه کرد ؟ در همین امریکا ترومن ، اف کندی و کارتر به استقبال من می امدند و فرش قرمز زیر پایم پهن می کردند "شاه نه در بیمارستان مموریال که برای درمانش در نظر گرفته شده بود بلکه در بیمارستان نیویورک وابسته به دانشگاه کورنل با نام مستعار دیوید نیوسام بستری شد فرح هم در اتاقی در مجاورت همان اتاق اسکان یافت که با یک در به هم وصل می شدند با تمام تلاش هایی که برای سری نگاه داشتن این مطلب می شد سریعا این مطلب به رسانه ها کشیده شد . درلحظات اولیه ورود شاه و بستری شدنش رئیس بیمارستان به ملاقات او می اید واز شاه برای کمک به تجهیزات بخش سرطان شناسی بیمارستان و به عنوان شرکت در یک کار خیر تقاضای یک میلیون دلار می کند شاه نیز که با مرگ دست و پنجه نرم می کرد چاره ای جز جواب مثبت به این باج خواهی نداشت. شاه در این بیمارستان به زیر تیغ جراحان رفت و جراحی شد اما حتی جراحی او هم روندی طبیعی در پیش نگرفت ان گونه علی رغم انکه همه ازمایش ها و عکس هایش حاکی از وضع بد طحال او داشت و اصرار دکتر کولمن سرطان شناس و مامور رسیدگی به وضع شاه بر خارج ساختن طحال او جراحان کیسه صفرا ی او را در اوردند این مسئله بعدا مشکل ساز شد چنانچه مسائل مربوط به طحال موجب مرگ او شد . در ماه های اتی شاه که برای انتقال او از باهاما از کلمه محموله استفاده می شد پس از نام دیوید نیو سام نام مستعار پزشکی پیتر اسمیت برای او مورد استفاده قرار گرفت . اقدام دانشجویان و دانش اموزان در تسخیر لانه جاسوسی در چهارم نوامبر (13 ابان 1358 ) این ارامش کاذب و مقطعی را از شاه می گیرد و این بار دولتمردان امریکایی و علی الخصوص کارتر به تکاپوی خارج کردن شاه از امریکا می افتند تا مگر به این وسیله برای ازادی گروگان های خود بتوانند وگشایشی حاصل شود . شاه که چاره ای دیگر پیش رو نمی بیند اظهار تمایل می کند که به مکزیک بازگردد اما وزارت خارجه امریکا از دادن ویزا به شاه خودداری میکند و این اغازی برای تکاپوی دوباره امریکاییان بود برای یافتن پناهگاهی دیگر برای شاه . از سفرای امریکا در کشور های محل ماموریتشان خواسته شد که با دولت های محل ماموریت خود تماس گرفته از انان بپرسند : ایا این لطف را در حق امریکا می کنید که با پذیرفتن شاه سابق ایران در کشورتان به ازادی گروگان های امریکایی کمک کنید " بیشتر کشورها صریحا جواب رد دادند تنها کشوری که حاضر شد از شاه میزبانی کند مصر بود که بنا به مصالح امریکا و شاید ترس خود شاه از نزدیک شدن به ممالک اسلامی این پیشنهاد رد شد . شاه پس از مرخصی از بیمارستان نیویورک به طور موقت به پایگاه لک لند (تگزاس) منتقل شد و در بیمارستانی مخصوص به بیماران روانی ارتش بستری شد در این پایگاه بنا به نوشته های فریده دیبا که از زبان فرح می نویسد ( فریده دیبا پس از نیویورک از شاه جدا می شود ) : رفتار بسیار زننده ای با انان می شود در یک اتاق با وسایل مندرس اسکان داده می شوند و حتی فرمانده این پایگاه ژنرال آکر مرتب از فرح می خواهد که هم بازی تنیس او باشد . سرانجام تنها کشوری که تحت فشارهای امریکا حاضر به پناه دادن شاه می شود پاناماست . پاناما : شاه علی رغم میل باطنی خود انتخابی جز پاناما را پیش رو نمی دید و دولتمردان امریکایی هم با فرستادن نمایندگانی شاه را مجاب به این سفر کردند .شاه سرانجام صبح روز پانزدهم دسامبر (23 اذر 1358) با یک هواپیمای باری c9نیروی هوایی امریکا پایگاه لک لند را به مقصد پاناما ترک کرد و در فرود گاه هاوارد واقع در یکی از پایگاه های نظامی امریکا فرود امد . میزبان شاه و صادر کننده ویزای او رهبر نظامی پاناما عمر توریخوس بود که از قبل دندان هایش را برای فرو بردن در این لاشه ی متعفن تیز کرده بود پس از انکه شاه وارد کانتادورا در پاناما شد به محض این که چشم ژنرال توریخوس به محمد رضا افتاد از سرهنگ جهانبینی که همراه شاه بود اهسته پرسید :" ببینم این شاه ، شاه که این همه می گویند فقط همین است " او بعدا ضمن تشریح سفر شاه به پاناما گفته بود که" افساته عظمت شاهمشاهی 2500 ساله ایران و زرق و برق خاندان پهلوی به دوازده نفر ، چند چمدان و دو سگ تقلیل یافته بود شاه پس از مراسم استقبالی که با مراسمات استقبال های پیشین او ( البته همه استقبال های بعد از سقوط این گونه بودند ) بسیار فرق میکرد به وسیله یک هلی کوپتر نظامی امریکا به جزیره کونتادورا که برای اقامت او در نظر گرفته شده بود پرواز کرد . اقامت در پاناما را شاید میتوان نکبت بارترین قسمت اوارگی شاه نامید قسمت هایی از نوشته های فرح دیبا در کتاب دخترم فرح را در این مورد میخوانیم که : فردا ژنرال عمر توریخوس برای دیدن شاه امد عمر توریخوس ادم بسیار بی ادبی بود و به هیچ وجه اداب گفت و گوی دیپلماتیک را رعایت نمی کرد ملاقات او با شاه بسیار دلسرد کننده بود ...... توریخوس با بی ادبی تمام چوپن می نامید چوپن در اصطلاح مردم پاناما یعنی تفاله ( پرتغالی که اب ان را تا قطره آخر گرفته اند ) ... دخترم تعریف می کرد که این مردک نیمه وحشی (توریخوس ) به من نظر سوء پیدا کرده و مرتبا به دیدن شاه به کونتادورا می امد او می گفت شما هر چه بخواهید برایتان تهیه خواهم کرد!بهتراست این مرد بیماررارهاکنید " درکنارتمام بیماری های جسمانی شاه ، شاه دچار بیماری خطرناکتری بود بیماری که باعث نابود شدن او گشت او دچار وحشت شده بود بعد از صدور حکم دادگاه انقلاب مبنی بر این که اگر فرح همسرش را بکشد مورد عفو قرار خواهد گرفت او حتی از همسرش نیز می ترسید شاه در محاصره محافظان مزدوری قرار گرفته بود که در ازای پاداشی که برای کشتن او در نظر گرفته شده بود به انان نیز مانند قاتلان بالقوه خود می نگریست وپس از شنیدن زمزمه هایی مبنی بر وارد معامله شدن مقامات پانامایی به نمایندگان ایرانی و پی گیری پرونده او توسط وکلای استخدام شده جمهوری اسلامی برای دستگیری او، سر تا پای شاه را وحشت فرا گرفت شاه به تعبیر خود طعمه ی برای ازادی گروگان های امریکایی شده بود و از خود به عنوان "زندانی محبوب امریکا " یاد می کرد. شاه به صورت زندانی در جزیره کونتادورا در امده بود که وقیحانه حتی پول ضبط صوتی که برای استراق سمع اتاق او نیاز داشتند را از خود او می گرفتند . شاه مستاصل در یکی از دیدار های سفیر اسراییل از او ، تقاضای یک محافظ شخصی از موساد می کند این محافظ 12 ساعت بعد در جزیره حاضر می شود . ژنرال اسراییلی مایک هراری انگلیسی الاصل تا روز مرگ شاه در کنار وی باقی ماند . نوریه گا شخصی بود که توریخوس برای محافظت شاه در زمان اقامت در پاناما در نظر گرفته بود اوهم با سو استفاده از وحشت شخص شاه پی در پی دنبال خالی کردن جیب های شاه بود او 750هزار دلار حقوق ماهیانه برای گارد محافظ و صد هزار دلار ماهیانه برای مخارج تغذیه انان می گرفت . نوریه گا هر بار با دادن یک گزارش غلط مبنی بر ورود تروریست ها سعی در سر کیسه کردن شاه داشت که هر گاه در پرداخت پول از طرف ارمائو و دستیارانش سخت گیری می شد. فورا یک هواپیمای کوچک بر فراز ویلای شاه به پرواز در می امد و ضد هوایی ها به شلیک کردن می پرداختند بعد نوریه گا به شاه اطلاع می داد که این هواپیما متعلق به تروریست ها بوده که از کاستاریکا برای کشتن او امده بودند . بدین ترتیب راهی برای فرار از باج دهی به نوریه گا نبود . حوادث و نکبت هایی که شاه در پاناما با انها دست به گریبان بود مثنوی هفتاد منی است که مجال دیگری می طلبد اما شاید این چند خط نوشته فریده دیبا نمایانگر این اوضاع باشد : " تمام ناز و تنعم و نعمت دوران پهلوی برای خانواده ما به ایام کوتاه دربدری در پاناما نمی ارزید " شاه وحشت زده در پی یافتن پناهگاهی می گشت و تنها گزینه های پیش رو برای او امریکا و مصر بود دولت امریکا حاضر بود در قبال استعفای از سلطنت و به عنوان یک شهروند عادی شاه را بپذیرد. اما باد نخوتی که در طول چند دهه در سر شاه فرو رفته بود یک شبه خالی نمی شد هر چند که ممانعت هایی از سوی امریکا برای سفر شاه به مصر صورت گرفت اما شاه اخرین مقصد سفر خود را مشخص کرده بود . فرح تقاضای اقامت در مصر را تلفنی با جهان سادات همسر انور سادات در میان گذاشت جهان سادات مه به گرمی از این تقضای انان استقبال کرد. انور سادات هم چند دقیقه بعد با تماس با پاناما به شاه می گوید که هواپیمای شخصی اش را روانه پاناما سیتی خواهد کرد. چون استراق سمع از تلفن های شاه به عمل می امد مقامات پانامایی ممانعت هایی برای خروج شاه به وجود می اورند که بر وحشت شاه می افزایند و باعث وخامت حال او می شوند هنگامی که منتظر هواپیمای سادات هستند ناگاه وضع جسمی و مزاجی شاه رو به وخامت نهاده و شاه که دچار مشکل تنفسی می شود بر زمین می افتد . شاه به بیمارستان منتقل می شود و با تماس ارمائو دکتر دو یبکی جراح معروف امریکایی به همراه یک تیم پزشکی روانه پاناما می شود اما به دلیل کمبود امکانات پزشکی پاناما عملی روی شاه انجام نمی شود و شاه تنها به مدت دو هفته تحت درمان قرار می گیرد تا امادگی لازم برای پرواز به مصر را به دست اورد . سر کیسه شاه در این مدت هم جالب توجه است چه به عنوان کمک میلیون دلاری به بیمارستان و یا تعرفه سیصد هزار دلاری که حتی تمام مجموعه بیمارستان هم این ارزش را نداشته است . مصر: بالاخره شاه با یک هواپیمای کرایه ای باری شرکت اورگرین که به زحمت جای نشستن شاه و 20 همراهش را دارد روز یک شنبه سوم فروردین پاناما را به مقصد مصر ترک می کند شاه وضع جسمی خوبی ندارد و با ان که چند پتو روی او انداخته اند از سرما اشکارا می لرزد .هواپیما پس از یک توقف برای سوخت گیری در جزایر ازور پرتغال به سوی مصر راه می افتد . شاه با استقبال انور سادات و همسرش وارد مصر می شود . شاه بلافاصله از فرودگاه با هلیکوپتر ازفرودگاه به بیمارستان نظامی معادی بر ساحل نیل منتقل می شود چند روز بود دکتر دو بیکی به همراه یک تیم پزشکی وارد قاهره می شود. شاه روز 28 مارس(8 فر ور دین 1358 ) تحت عمل جراحی قرار می گیرد و طحال شاه را دلیل ریشه دوانیدن سرطان بیش از حد بزرگ شده بود برداشته شد البته طبق قول فریده دیبا در این جرحی اشتباهات عمدی هم صورت گرفت انچنان که یکی از پزشکان مصری که در اتاق عمل حضور داشته به نشانه اعتراض اتاق عمل را ترک می کند و می گوید انها دارند عملا شاه را می کشند . ده روز بعد از عمل دوباره حال شاه رو به وخامت می گذارد و علت این هم خودداری دکتر دوبیکی و دکتر کین از کار گذاشتن لوله ای برای خارج ساختن مایعات و عفونت ها بوده که این خارج کردن مایعات هم در چند بار و مرحله انجام می شود اما به هر حال نمی توان گفت که هیچ دکتری کاملا برای مداوای حال شاه به بالین او می امد شاه پس از مرخصی از بیمارستان در قصر قبه در نزدیکی قاهره مستقر شد شاه بر خلاف معمول که با اشتیاق خبر نگاران خارجی را می پذیرفت در قاهره به انزوا گرایید واز پذیرفتن خبر نگاران و مصاحبه کردن پرهیز می کرد بنا به قول محمود طلوعی نویسنده کتاب پدر و پسر پرهیز و انزوای شاه جنبه مراعات حال میزبانش انور سادات را هم داشت . تااین که در اویل خرداد 1359 خانم کاترین گراهام مدیر موسسه مطبوعاتی واشنگتن پست و یکی از خبر نگاران معروف امریکایی تقاضای مصاحبه با شاه را می کنند شاه پس از مشورتی با انور سادات این پیشنهاد را می پذیرد و اخرین مصاحبه قبل از مرگش که حاکی از تقریبا شفافترین نظرات اوست را رقم می زند . شاه در این مصاحبه به سیاست های دولت های غربی به خصوص امریکا و انگلیس حمله می کند که این حملات جنبه گلایه و التماس نیز می پذیرد و کارتر را عامل اصلی سقوط رژیم سلطنتی در ایران می داند شاه از این که برای سرکوبی مخالفانش دست به خشونت نزده اظهار تاسف می کند ! و می گوید اگر مثل امروز فکر می کرد در به کار بردن نیروی نظامی برای سرکوبی مخالفان تردیدی به خود راه نمی داد !! او همچنین از سیاست نرمش و سازش در مقابل انقلابیون اظهار پشیمانی و ندامت می کند این مصاحبه در حالی به پایان می رسد که شاه بر مواضع پیشین خود پا فشاری می کند و به قول مصاحبه گر واشنگتن پست مصاحبه ای پر از ارزو ، افسوس و اه انجام می گیرد . شاه از 28 تیر ماه کم کم به اغما فرو می رود و هر ساعت بی هوشی او عمیق تر می شود .محمد رضا پهلوی در ساعت نه صبح 27 ژوییه 1980 (5مرداد 1359) مرد. در مراسم تشییع جنازه او تنها سادات، نیکسون رئیس جمهور سابق امریکا و کنستانتین پادشاه سابق مصر شرکت کردند. حتی ملک حسین دوست قدیمی شاه که بسیار به او مدیون بود هم زحمت شرکت در این مراسم را به خود نداد واز میان هیئت های دیپلماتیک خارجی مقیم مصر تعداد کمی در مراسم حضور یافتند . شاه بنا به وصیت خودش در مسجد الرفاعی در کنار قبر پدرش به خاک سپرده شد . این پایان دیکتاتوری بود که هرگز به ایرانی بودن خود افتخار نکرد و همواره به ان پشت می کرد و بزرگترین ارزوی دوران تبعیدش این بود که کاش بعد از کودتای 28 مردادبه ایران باز نگشته بود و در امریکا به بازرگانی می پرداخت . او هرگز یک ایرانی نبود. منابع : 1-پاسخ به تاریخ - محمد رضا پهلوی ترجمه دکتر حسین ابوترابیان انتشارات زریاب 2- پدر و پسر - ناگفته هایی از زندگی و روز گار پهلوی ها محمود طلوعی انتشارات نشر علم 3-من و فرح پهلوی - اسکندر دلدم انتشارات به افرین 4-روزگار با ما چه کرد - ابراهیم حسن بیگی انتشارات مدرسه برهان 5-دخترم فرح - فریده دیبا منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - 46

خاطره مرضیه دباغ از لحظه‌ای که امام خبر فرار شاه را شنید

مرضیه حدیدچی دباغ گفت: با شنیدن خبر فرار شاه، خدمت حضرت امام (ره) رفتم و به ایشان گفتم «آقا، شاه رفت!» به رغم‌ تصور من،‌ گفتن این پیام در نگاه پر معنا و چهره آرام امام، هیچ تغییری به وجود نیاورد و ایشان با آرامش همیشگی‌شان فرمودند «خُب.» متن زیر خاطره‌ای کوتاه اما خواندنی از بانوی مبارز انقلاب و یار و همراه خمینی کبیر(ره) در سال‌های سخت تبعید و مبارزه است؛ خاطره‌ روزی که با مقاومت و جانفشانی ملت ایران طومار استبداد پهلولی در هم شکست و شاه مفتضحانه از کشورمان فرار کرد. مرضیه دباغ در گفت‌وگو با فارس گفت: روزی که شاه از ایران فرار کرد، من در فرانسه در خدمت حضرت امام خمینی (ره) بودم؛ البته این لطف خداوند بود که توانستم به شخصیت بزرگی مانند امام (ره) خدمت کنم. وی ادامه داد: انعکاس خبر فرار شاه در تمام خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های آن روز مطرح دنیا پیچید و همه ما را به وجد آورده بود؛ به همین دلیل برای رساندن این پیام به حضرت امام (ره)، ‌لحظه شماری می‌کردیم چون تصورمان این بود که شنیدن این خبر برای ایشان نیز خوشحال کننده است. دباغ افزود: بنده با همین تصور خدمت حضرت امام (ره) رفتم و به ایشان گفتم «آقا، شاه رفت!»؛ به رغم‌ تصور من،‌ گفتن این پیام در نگاه پر معنا و چهره آرام امام، هیچ تغییری به وجود نیاورد و ایشان با آرامش همیشگی‌شان فرمودند «خُب»! و هیچ اظهارنظری دیگری دراین باره نکردند. وی بیان داشت: من از این رفتار امام (ره)‌ جا خوردم؛ اما ‌دانستم این سخن، نشان دهنده آن است که امام خمینی (ره) به رفتن شاه یقین کامل داشتند و اگر اتفاقی غیر از این می‌افتاد باید تعجب می‌کردیم. این بانوی مبارز انقلابی ادامه داد: پس از انتشار گسترده این خبر، خبرنگاران رسانه‌های محلی و رسمی فرانسه برای دریافت اظهار نظر امام خمینی (ره) درباره فرار شاه، پشت در بیت ایشان جمع شده بودند؛ وقتی این موضوع را به استحضار امام رساندیم، ایشان اعلام نظر خود را در این رابطه با فرار شاه به ساعت 5 بعدازظهر موکول کردند. دباغ گفت: با توجه به اینکه امام خمینی (ره) تجربه واقعه 30 تیر را نیز در ذهن داشتند و احتمال می‌دادند که برای برگرداندن شاه، تدارکی دیده باشند، با نگاه عمیق و دورنگر خود اظهارنظر در مورد فرار شاه را به تعویق انداختند و در نهایت نظرشان را مکتوب به خبرنگاران اعلام کردند. وی با بیان اینکه مقام معظم رهبری در مسیر امام خمینی (ره) حرکت می‌کنند، خاطرنشان کرد: حضرت آیت الله خامنه‌ای در حال حاضر جانشین امام خمینی (ره) هستند و تبعیت از ایشان به عنوان یک تکلیف شرعی برعهده همه است؛ ما موظفیم به عنوان رهبر،‌ ایشان را بپذیریم. مرضیه حدیدچی (دباغ) متولد 1318، از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامی‏ است که فعالیت‌ها و حرکت‌های سیاسی خود را از سال 46 آغاز کرد؛ وی در طول مبارزات خود، توسط ساواک دستگیر شد و به همراه دخترش در زندان‌های مخوف رژیم پهلوی شکنجه‌های سختی را تحمل کرد. این مبارز انقلاب اسلامی پس از آزادی از زندان به خارج از ایران رفته ودر پاریس نیز به عنوان محافظ ،‌ حضرت امام خمینی (ره) راه همراهی می‌کند. مسئولیت‌هایی چون فرماندهی سپاه همدان، 3 دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران علاوه بر مبارزات ایثارگرانه و شجاعانه در برگ‌های زرین دفتر زندگی این بانوی مجاهد به چشم می‌خورد. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

عوامل و چگونگی فرار شاه

بـا روشـن شـدن جـرقه هاى اوليه انقلاب و فشار نيروهاى مخالف رژيم و هماهنگى قيامهاى مردمى به رهبرى امام خمينى (ره ) و كشتار 17 شهريور و بـرگـزارى مراسم چهلم هاى مختلف شهدا در شهرهاى تهران ، تبريز، اصفهان و مشهد و اعتصاب كارگران شركت ملى نفت و از همه مهمتر چاپ اعلاميه تـوهـيـن آمـيـز احـمـد رشـيـدى مـطـلق كـه در آن مـطـالبـى را عـليـه امـام (ره ) كـرده بـود، كنترل امنيت كشور از دست نيروهاى رژيم و حتى حكومت نظامى خارج و موجب شد كه در زمان كوتاهى پايه هاى اقتدار رژيم 2500 ساله شاهنشاهى سست شده و منجر به فرار شخص اول مملكت گردد. در آن تـاريـخ هـمـه نـاظـران سـيـاسـى متفق القول بودند كه حل بحران ، يا ادامه حضور شاه امكان پذير نيست و رهبر انقلاب اسلامى ، به هيچ عنوان حضور شاه و رژيم سلطنتى را تحمل نخواهد كرد. شاه نيز به اين موضوع واقف بود. وى پس از عدم موفقيت دولت نظامى از هارى در برقرارى نظم و آرامـش و رفـع اعتصابها كه اقتصاد كشور را فلج كرده بود، راه ديگرى جز خروج از كشور را نداشت . تشريفات مربوط به خروج شاه خصوصى و غـيـر رسـمـى بـود. مـشايعت كنندگان ، نخست وزير، روساى مجلسين ، وزير دربار، رئيس ‍ ستاد ارتش و گروهى از مقامات وابسته به دربار بودند. فرودگاه مهرآباد در محاصره يگانهاى گارد شاهنشاهى بود. مقارن ساعت يازده و نيم صبح ، شاه و همسرش ، با يك هليكوپتر وارد فرودگاه شدند. شـاه در مـصـاحـبـه كـوتـاهى به خبرنگاران گفت : ((مدتى است احساس ‍ خستگى مى كنم و احتياج به استراحت دارم . ضمنا گفته بودم پس از اينكه خيالم راحت شود و دولت مستقر گردد، به مسافرت خواهم رفت . اين سفر اكنون آغاز مى شود و تهران را به سوى آسوان در مصر ترك مى كنم . امـروز بـا راءى مـجـلس شـوراى مـلى كه پس از راءى سنا داده شد، اميدوارم كه دولت بتواند هم به جبران گذشته و هم در پايه گذارى آينده موفق شود.)) در مورد مدت سفر گفت : ((اين سفر بستگى به حالت من دارد و در حال حاضر دقيقا نمى توانم آن را تعيين كنم .)) مقارن ساعت نيم بعد از ظهر، شاه و همسرش پس از توديع با هواپيماى بوئينگ 727 اختصاصى تهران را به مقصد مصر ترك كرد. زمـيـنـه انـقـلابـى كـه در سـال 1357، بـه رژيـم سـرطـنـتـى در ايـران پـايـان بـخـشـيـد، از سـالهـا قـبـل در اوج قـدرت شـاه فـراهـم مـى شـد. بـعـضـى از تـحـليـلگـران خـارجـى سـال 1975، يـعـنـى اواخـر سـال 1353 و 9 مـاهـه اول سـال 1354، را نـقـطـه آغـاز افـول قـدرت شـاه در ايـران مـى دانـنـد. وقـايـعـى كـه در ايـن سال رخ داد، همه از نيرومندتر شدن موقعيت شاه و رژيم سلطنت در ايران حكايت مى كرد. در آمد نفت بعد از چهار برابر شدن آن در سالهاى 1973 تا 1974 به مرز سالانه 20 ميليارد دلار رسيده بود كه با قدرت خريد آن روز دلار، رقم هنگفتى به شمار مى آمد. شاه با اعلام يك سيستم تك حزبى در اسـفـنـد 1353، حـكـومـت مـطـلقـه خـود را بـر كـشـور تـثـبـيـت كـرده بـود، آشـتـى بـا عـراق و امـضـاى قـرارداد حـل اخـتلافات دو كشور كه بر اساس بيانيه الجزاير تنظيم شده بود، به نگرانيهاى ايران از مرزهاى غربى خود خاتمه داد، روابط ايران با همه كشورها اعم از شرق و غرب توسعه يافت و سيل سران و دولتمردان خارجى ، براى بهره گرفتن از خوان نعمتى كه بر اثر افزايش ناگهانى در آمـد نـفـت در ايـران گـسـتـرده شـده بود، به ايران سرازير شد. در اين ميان برگزار كنندگان جشنهاى 2500 ساله شاهنشاهى ، به فكر راه انداختن جـشـنهاى تازه اى افتادند. اين بار پنجاهمين سال سلطنت خاندان پهلوى را در آبان 1354، بهانه اى براى ريخت و پاشهاى تاز قرار گرفت . اسد الله علم يكى از معاونين خود، دكتر باهرى را كه سوابق توده اى داشت براى سرپرستى برنامه هاى تبليغاتى اين جشنها برگزيد و دهها كتاب در وصف خاندان پهلوى كه هر يك با مقدمه اى با امضاى علم آغاز مى شد، انتشار يافت . در فـوريـه سال 1976، يعنى در زمان حكومت فورد و بازده ماه قبل از آنكه كارتر وارد كاخ سفيد بشود، يك هيئت تحقيقاتى از طرف سازمان اطلاعات مـركزى آمريكا (سيا)، به سرپرستى "ارنست اونى " گزارشى درباره خاندان سلطنتى و ساختار حكومت در ايران تهيه كرد كه در تيراژ محدودى در مجموعه نشريات محرمانه سيا چاپ و بين مقامات سيا و بعضى مقامهاى بالاى آمريكا توزيع گرديد. در اين گزارش ، خانواده سلطنتى ايران ((كـانـون عـنـاصـر فـسـاد و هـرزه و شـهـو تـران )) مـعـرفـى شـده و بـيـش از هـمـه بـه شـرح احوال اشرف پهلوى به عنوان با نفوذترين و در عين حال فاسدترين اعضاى خانواده پرداخته است . گزارشگر سيا در تشريخ شخصيت شاه ، او را زمامدارى خودكامه خوانده كه بجز افراد خانواده خود، فقط با ده ، دوازده نفر، كه راءس آنها امير اسد الله اعلم وزير دربارش قرار دارد، محشور است و در ايـن مـورد اضـافـه مى كند ((فقط از اين عده اطلاعاتى را كسب مى كند. او با كسى مشورت نمى نمايد و ديگران فقط مجرى تصميمات او هستند. گـزارش سـيـا دربـاره سـاخـتـار حـكـومـت در ايـران هـم بـر ايـن اصـل تـكـيـه مـى كـنـد كـه ايـران عـمـلا تـيـول چهل خانواده است كه مقامات دولتى و تجارت را تحت كنترل خود دارند و بعد از آنها 150 تا 160 خانواده ديگر هم هستند كه در درجه دوم اهميت قـرار گـرفـتـه انـد و رده دوم مـقـامـات سـيـاسـى و فـعـاليـتـهـاى بـازرگـانـى كـشـور را اشـغـال مـى كـنـنـد. مـجـمـوع ايـن خانواده ها كه 200 خانواده مى شوند، جايگزين قدرت و نفوذ 1000 فاميلى شده اند كه آمريكاييها در گذشته از آن بـعـنـوان خـانـواده حاكم بر ايران نام مى بردند. گزارش سيا در تشريح نهادهاى سياسى در ايران مى نوسيد: ((دولت و پارلمان در ايران فاقد اختيار و قدرت نهادهاى مشابه در حكومت دموكراسى هستند و عملا جز صحنه نهادن بر تصميمات شاه و اجراى آن نقشى ايفا نمى كنند.)) شـاه بـعـد از روى كـار آمـدن كـارتـر در سـال 1977، در صـدد جـلب رضـايت آمريكاييها بر آمد. نخست دولت سيزده ساله هويدا را تغيير داد و جمشيد آمـوزگـار دولتـمـرد تحصيل كرده آمريكا را به صدارت گماشت و براى تاءمين خواسته هاى آمريكاييها راهى آن كشور شد. تظاهرات انبوه مخالفان هنگام ورود او به كاخ سفيد كه موجب پرتاب گاز اشك آور از طرف پليس و اشك ريختن كارتر و مهمانانش شد، آغاز ناخوشى براى اين سفر بود. اما شـاه در هـمـان ديـدار نـخـسـتـيـن بـا رئيـس جـمـهـور جـديـد آمـريـكـا سـر تـسـليـم فـرود آورد و مـتـعـهـد شـد از افـزايـش قـيـمـت نـفـت جـلوگـيـرى بـه عمل آورد. در اين مذاكرات ، شاه جاى هيچ گله و شكايتى براى آمريكاييها باقى نگذاشت ، بطورى كه در بازگشت اعتماد به نفس خود را باز يافته و بـار ديـگـر بـا خـيـال راحت بر اريكه سلطنت تكيه زده بود. ولى مشكلات اقتصادى و نابسامانيهاى ناشى از ريخت و پاشهاى گذشته از يك طرف و تـشـديـد مـخـالفـتـهـا بـا حـكـومـت خـودكـامه و مفاسد و مشكلات ناشى از آن ، بتدريج روند نهضتى را در جامعه شدت بخشيد كه مهار آن روز به روز دشوارتر مى شد. آموزگار در كار خود فروماند از سوى ديگر، هويدا نخست وزير سابق كه به جاى علم به وزارت دربار منصوب شده بود، از هيچ گـونـه كـارشـكـنـى در كـار دولت فـروگذار نمى كرد. هويدا سرانجام با ترتيب دادن انتشار مقاله توهين آميز نسبت به امام خمينى (ره ) در روزنامه اطلاعات در 17 دى 1356، كارى ترين زهر خود را به حكومت آموزگار ريخت . مقاله كذايى به ابتكار هويدا در دربار تهيه شد و شاه بر انتشار اين مـقـاله صـحـه گـذاشت و حتى لحن آن را تندتر كرد. مقاله از كابينه آموزگار، بدون اينكه نخست وزير از محتواى آن اطلاع داشته باشد به روزنامه اطـلاعـات فرستاده شد. سرانجام دولت آموزگار از كار بركنار و شاه شريف امامى را كه مهره انگليسيها بود روى كار آورد تا شايد بتواند در كنار حـمـايـت آمـريـكـا، رضـايـت انـگـلسـتـان را نـيـز جلب نمايد. انتخاب شريف امامى به نخست وزيرى هم هيچ يك از انتظارات شاه را بر نياورد. عقب گرد نـاگـهـانـى رژيـم در بـرابـر مخالفان و آزادى مطبوعات ، به گسترش ‍ فعاليتهاى مخالف رژيم انجاميد. اقدام شتابزده رژيم در برقرارى حكومت نـظـامى ، فاجعه 17 شهريور ميدان ژاله (شهدا) را آفريد. انعكاس جهانى اين فاجعه رژيم را از اجراى مقررات حكومت نظامى باز داشت و تظاهرات و اعتصابات تازه اى را به دنبال آورد. تـيـر انـدازى بـه سـوى دانـشـجـويـان و دانـش آموزان در روز 13 آبان 1357 در دانشگاه تهران و كشته و زخمى شدن تعدادى از آنها، تظاهرات بى سـابـقـه 14 آبـان را در تـهـران به دنبال داشت . شاه همان روز با هليكوپتر بر فراز شهر پرواز كرد و پس از مشاهده شعله هاى آتش كه از صدها نـقـطـه شـهـر زبـانـه مـى كـشـيـد، بـه كـاخ نـيـاوران بـازگـشـت و سـفـيـران آمـريـكـا و انـگـليـس را نـزد خـود فـرا خـوانـد تـا تـصـمـيم خود را به تشكيل يك دولت نظامى به آنها ابلاغ كند. سفير آمريكا پس از استماع سخنان شاه گفت كه چون قبلا پيش بينى اتخاذ چنين تصميمى را از طرف شاه مـى كـرده ، در ايـن مـورد نـظـر وزارت خـارجـه آمـريـكـا را استفسار كرده و واشنگتن موافقت خود را با استقرار يك دولت نظامى اعلام داشته است . سفير انـگـليـس نـيـز گـفـت : دولت انگلستان آنچه را كه اعلى حضرت به مصلحت كشور خود تشخيص دهند، تاءييد مى كند. شاه پس از اين ملاقات حكم نخست وزيـرى ارتـشـبـد ازهـارى را امـضـا كـرد و فـرداى آن روز ضـمـن اعـلام تـشـكـيـل دولت نـظـامـى گـفـت كـه صـداى انـقـلاب مـلت را شـنـيـده و قول مى دهد كه اشتباهات گذشته جبران شود. دولت نـظـامـى در هـمـان چـند روز اول ناتوانى خود را در اداره امور كشور نشان داد و موج تظاهرات و اعتصابات بعد از چند روز وقفه از سرگرفته شـد. حـكومت نظامى هم عملا كارآيى خود را از دست داده بود، زيرا مقررات حكومت نظامى در مورد منع اجتماعات اجرا نمى شد. حكومت نظامى در زمان دولت ازهـارى بـويـژه در مورد مطبوعات سختگيرى كرد، ولى نويسندگان مطبوعات زير بار سانسور نرفته و دست به اعتصاب زدند و مردم بيش از پيش براى آگاهى از آنچه در كشورشان مى گذشت به راديوهاى بيگانه روى آوردند. گسترش موج اعتصابات در سراسر كشور، بخصوص ‍ صنعت نفت ، مـمـلكـت را به حال فلج كامل در آورد و در آمد ارزى كشور به صفر رسيد. شاه براى خروج از بن بستى كه در آن گرفتار شده بود به رهبران جبهه مـلى روى آورد و قـبـل از هـمـه دكـتـر صـديقى را براى تصدى مقام نخست وزيرى در نظر گرفت . دكتر صديقى پس از يك هفته مطالعه و مشورت ، از قـبـول پـيـشـنـهـاد شـاه خـوددارى كـرد. شـاه از شـاپـور بـخـتـيـار بـراى تـشـكيل دولت دعوت كرد. بختيار اين پيشنهاد را به شرط گرفتن اختيارات كـامـل و خـروج شـاه از كـشور بعد از راءى اعتماد مجلسين به دولت پذيرفت . شاه كه ديگر هيچ اميدى برايش باقى نمانده بود، تمام اين شرايط را پذيرفت . در آخـريـن روزهـا فـرح كـوشـيـد تا موافقت شاه را به استعفا از مقام سلطنت و تفويض مقام نيابت سلطنت به وى ، طبق قانون اساسى جلب نمايد. شاه نپذيرفت و گفت اين كار مشكلى را حل نخواهد كرد. معلوم نيست نقشه فرح براى اداره امور كشور در غياب شاه چه بود، ولى قدر مسلم اين است كه در آن شـرايـط بـحـرانى فرح نيز كارى از پيش نمى برد. سرانجام شاه روز 26 دى 1357، پس از سالها ظلم و جنايت در حق مردم مسلمان ايران ، فرار را بر قرار ترجيح داد. از اعضاى خانواده سلطنتى تنها فرح در ايران مانده بود كه همراه همسرش از ايران خارج شد. پس از خروج شاه از ايران ، موج شـادى مـردم را فـرا گـرفـت و مـلت بـا آمـدن بـه خـيـابـانـهـا و اظـهـار شـادمـانـى و پـخـش گـل و شـيـريـنى اين پيروزى بزرگ را جشن گرفت و رژيم سلطنتى كمتر از يك ماه پس از فرار شاه سقوط كرد و طومار عمر رژيم سرتاسر ظلم و جور 2500 ساله شاهنشاهى روز 22 بهمن 1357، در هم پيچيده شد. منبع: سایت راسخون منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

حال و هوای روزی که شاه رفت

شهر در خود، هیجان های پنهانش را می پیچد. شهر، چشم های خواب آلودش را باز می کند، دهان غبار گرفته اش را از پس خمیازه ای دو هزار و پانصد ساله، به گِل کشیدن باز می کند، دست های در بندش را تکان می دهد، شانه های خرد شده اش را استوار می گیرد، به امید روزهای آفتابی آینده نفس می کشد. روی دو پا می ایستد و صدای خنده هایش، سکوت سرد سال ها رنج بی اندازه اش را می شکند. آن سوتر، شیطان، در آتشی سوزان، چشم هایش ذره ذره آب می شوند. این جا خانه شیطان نیست؛ این جا هزار بهار نیامده شکوفه می دهند. این جا صدای سیاهی، هیچ دری را نمی گشاید. نور، رستاخیز درهای بسته است. پا بر این خاک مقدس نکوب؛ هوای این دیار شایسته مرگ نیست! به کجا چنگ انداخته ای که خراش های خاک، از پس زخم های عمیق سال ها شکنجه، التیام نمی پذیرد؟ صدایت را بر کدام صخره بی مورد کوبیده ای که هیچ پژواکی نمی شنوی. هیچ کس نگران تو نیست. هیچ کس هوایت را نفس نمی کشد. هیچ کس دست های خون آلودت را در دست نخواهد گرفت. جهنّمی در پس چشم هایت زبانه می کشد که خاک را خواهد سوزاند. این خاک، تو را از خود رانده است. شیطان، پدر اجداد تو، از آسمان رانده شد و تو از زمین نیز بر دار این تاج را از سری که هیچ گاه بر پرتگاه به دست کسی فکر نکرد. بردار این چنگی را که تمام خاک را بی رحمانه در مشت فشرد. نگاهت را از دریچه های باز روبه رو بردار؛ هیچ کجا جای تو نیست. خورشید، آن قدر بی تو شفاف می تابد که شهر،جان تازه ای گرفته است. شهر، یکپارچه غوغاست. شهر، در خون شهیدان وضو گرفته. شهر، به نماز ایستاده، یوغ از گردن برداشته و چون کبوتران آزادِ از قفس رها شده، آسمان را پر می گیرد. شهر، بوی تازگی می دهد و آن سوتر، شیطان، کوله بار گناه بر دوش، راهی راهی می شود که شعله شعله در آن خاکستر شدن را تجربه کند. حالا وقت آن است که کلّه های سیاه، دست و پایشان را جمع کنند و هر چه زودتر از ذهن تازه آسمان بگریزند. حضور دیو و فرشته در کنار هم، هرگز شایسته نخواهد بود؛ زیرا دیو می داند که دیر یا زود به نور وجود فرشته نابود خواهد شد. پس بگریز! تا روزنه های و طرح، نفس تازه کنند و بهار بیاید و برف ها، بوی بهار بگیرند و گل های پیروزی سر بر آرند؛ تا آن سوتر، بیست و دو بهمن پر افتخار را نظاره کنند و بوی خوب پیروزی را به جشن بنشینند. شب رفت تا طبل های تو خالی اهالی شب، ساکت بمانند. توفان اراده یک ملت، پشت ابر قدرت را بلرزاند. تباهی رفت تا مدال های دروغین افتخار، سلسله ای بی هویت، در دفترچه خاطرات زنان مدفون شود. تا چشم های دوخته شده به خاک میهن، به مشت کوبنده فریادهای استقلال دوخته شود. آن روز، جماران، شکوه و جلال خود را به رخ کاخ های لرزان و گریزان می کشید و مرد جمارانی، وعده خداوند را زیر لب زمزمه می کرد: «آیا کسانی که تدبیرهای بد می اندیشند، ایمن شدند از این که خدا آنان را در زمین فرو ببرد یا از جایی که حدس نمی زنند عذاب بر ایشان بیاید.» و کدام عذاب، دردناک تر از آن که بر قدرت و با قدرت و با تکیه بر هر آن چه زور و زر و تزویر و در حالی که بر تخت های زرین بی نیازی تکیه زده است، اهالی ابابیل سنگ های خشم دو هزار و پانصد ساله را بر سرش بریزند و او با چشمانی نیمه باز از خوابی سنگین، فرار را بر قرار ترجیح دهد؛ او که حالا گرد و غبار برخاسته از گریزش، هم اندیشانش را به سرفه انداخته و آنان نیز در تدارک پیوستن به لحظه های ننگین تاریخ اند. خیانت می رود، در حالی که دستانش به خون هزاران هزار خواهان آزادی، آغشته است. آن روز چه شاد بودند، تیتر درشت روزنامه ها که فریاد می زدند: «شاه رفت» و بر چهره هر ایرانی مسلمان، خوی اشک جاری می ساخت از شادی و شور. شاه می رود تا چلچراغ حجله های فرزندان شهید وطن روشن شود و همه بدانند که امام ما، با مشت های آهنین«توی دهن» شاه زده است. حالا که بوی خوب آزادی را نفس می کشیم، در قاب خاطرات مان، هزاران لاله سرخ می کاریم تا هر صبح، یادشان، آغازگر خورشیدمان باشد و ایمان می آوریم که شب، نفاق و خیانت هرگز پایدار نمی ماند؛ چون بهار همیشه سبز، پس از زمستان در راه است. چون دیو تاب دیدار فرشته را ندارد. چون می داند در سیل اشک های جاری این مردم دغداران فرزندان به خون نشسته ـ غرق خواهد شد. به راستی، چقدر فرق می کنند این دو خاطره تاریخ! مردی می آید و دیگری می رود؛ آن که می آید پر غرور، با شکوه، در برابرش میلیون ها آغوش گشوده و پیشانی بلندش نشیمن گاه خورشید و آن که می رود، لرزان، تنها و با جاپاهای سیاه بر جا مانده و حاصلِ تهوع وطن. آن که می آید، فرشته است، آن که می گریزد، دیو. منبع: سایت حوزه منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

چهار توصیه امام خمینی(ره) پس از فرار شاه

26 دی‌ماه مصادف با سالروز فرار محمد رضا شاه از ایران است. امام خمینی(ره) که در آن ایام در فرانسه و در تبعید به سر می‌بردند با صدور پیام تبریکی این رویداد را نتیجه شجاعت، ثبات قدم، فداکارى و استقامت ملت ایران اسلامی دانستند. ایشان در ادامه این پیام که روز بیست‌و هفتم دی ماه صادرشد، تاکید کردند: او رفت و به هم پیمان خود، اسرائیل- دشمن سرسخت اسلام و مسلمین- پیوست و جرایم و آشفتگیهایى را به جاى گذاشت که ترمیم آن جز به تأیید خداوند متعال و همت همه طبقات ملت و فداکارى اقشار کاردان و روشنفکر می‌سر نخواهد شد. متن پیام تبریک امام خمینی(ره) بدین شرح است: بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏ خدمت عموم ملت شریف و شجاع ایران- أعْلَى اللَّهُ کلِمَتَهُمْ وَ وَفَّقَهُمُ اللَّهُ تعالى فرار محمد رضا پهلوى را که طلیعه پیروزى ملت و سرلوحه سعادت و دست یافتن به آزادى و استقلال است به شما ملت فداکار تبریک عرض مى‏کنم. شما ملت شجاع و ثابت قدم به ملتهاى مظلوم ثابت کردید که با فداکارى و استقامت مى‏توان بر مشکلات هر چه باشد غلبه کرد، و به مقصد- هر چه دشوار باشد- رسید. گر چه این ستمگر با دست آغشته به خون جوانان ما و جیب انباشته از ذخایر ملت از دست ما گریخت ولى به خواست خداوند متعال بزودى به محاکمه کشیده خواهد شد و انتقام مستضعفین از او گرفته خواهد شد؛ لکن قطع دست ستمکار از ادامه ظلم، به دست ستمدیدگان، فورى است. او رفت و به هم پیمان خود، اسرائیل- دشمن سرسخت اسلام و مسلمین- پیوست و جرایم و آشفتگیهایى را به جاى گذاشت که ترمیم آن جز به تأیید خداوند متعال و همت همه طبقات ملت و فداکارى اقشار کاردان و روشنفکر می‌سر نخواهد شد. اکنون در این طلوع فجر سعادت و پیروزى توجه عموم را به مطالبى جلب مى‏کنم: ۱- بر جوانان غیور در سراسر کشور لازم است، براى حفظ نظم، با آن دسته از قواى انتظامى که اکنون به آغوش ملت بازگشته‏اند با تمام نیرو همکارى کنند و با کمال قدرت و جدیت نگذارند که بدخواهان و منحرفین آشوب و ناامنى ایجاد نمایند. ۲- به تظاهرات و شعارهاى پر شور علیه رژیم سلطنتى و دولت غاصب ادامه دهند؛ و اگر منحرفین و مخالفین اسلام بخواهند اخلالى به وجود آورند و نظم را به هم زنند، از آنان جداً جلوگیرى کنند. باید ملت بداند که هر انحرافى و هر شعارى که مخالف مسیر ملت است به دست عمال شاه مخلوع و عمال اجانب تحقق مى‏یابد. من از جمیع اشخاصى که انحرافى داشته‏اند و یا گرایش به بعضى از مکتبهاى انحرافى داشته‏اند تقاضا دارم که به آغوش اسلام، که ضامن سعادت آنان است، برگردند که ما آنان را برادرانه مى‏پذیریم. در این موقع حساس که کشور جنگزده ما بیش از هر زمانى به اتحاد و اتفاق احتیاج دارد باید سعى شود که از هر اختلافى احتراز شود. ۳- دولت موقت براى تهیه مقدمات انتخابات مجلس مؤسسان بزودى معرفى مى‏شود و به کار مشغول خواهد شد. وزارتخانه‏‌ها موظفند که آنان را پذیرفته و با آنان همکارى صمیمانه کنند. اینجانب به صلاح وزراى غیر قانونى مى‏دانم که برکنارى خود را اعلام کنند و خود را در مسیر ملت قرار دهند. ۴- به جمیع نیروهاى انتظامى و زمینى و هوایى و دریایى و صاحب منصبان و درجه داران ارتش و ژاندارمرى و غیر آنان توصیه مى‏کنم که دست از حمایت محمد رضا پهلوى- که مخلوع است و به کشور برنمى‏گردد و در خارج نیز با نفرت مردم مواجه است- بردارند و به ملت بپیوندند؛ که صلاح دنیا و دین آنان در آن است. اینجانب از همه طبقات خصوصاً حضرات علماى اعلام در این مواقع حساس تشکر مى‏کنم، و سلامت و سعادت همگان را از خداوند متعال خواستارم؛ و وحدت کلمه را براى همیشه، خصوصاً تا برانداختن رژیم شاهنشاهى و استقرار حکومت جمهورى اسلام، امیدوارم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته. روح اللَّه الموسوی الخمینى‏ صحیفه امام، ج‏۵، ص۴۸۶ تا ۴۸۸ منبع: شبکه ایران منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

چرا شاه مجبور به فرار از ایران شد ؟

بعضی از تحلیل گران خارجی سال 1975، یعنی اواخر سال 1353 و 9 ماهه ی اول سال 1354، را نقطه ی آغاز افول قدرت شاه در ایران می دانند. وقایعی كه در این سال رخ داد، به حسب ظاهر همه از نیرومندتر شدن موقعیت شاه و رژیم سلطنت در ایران حكایت می كرد. درآمد نفت چهار برابر شد و به مرز سالانه 20 میلیارد دلار رسید كه با قدرت خرید آن روز دلار، رقم هنگفتی به شمار می آمد. شاه با اعلام یك سیستم تك حزبی در اسفند 1353، حكومت مطلقه خود را بر كشور تثبیت كرد، آشتی با عراق و امضای قرارداد حل اختلافات دو كشور كه براساس بیانیه ی الجزایر تنظیم شده بود، به نگرانی های ایران از مرزهای غربی خود خاتمه داد، روابط ایران با همه ی كشورها اعم از شرق و غرب توسعه یافت و سیل سران و دولت مردان خارجی، برای بهره گرفتن از خوان نعمتی كه بر اثر افزایش ناگهانی درآمد نفت در ایران گسترده شده بود، به ایران سرازیر شد. در این میان درباریان، به فكر راه انداختن جشن های تازه ای افتادند. این بار پنجاهمین سال سلطنت خاندان پهلوی را در آبان 1354، بهانه ای برای ریخت و پا ش های تازه قرار دادند. اسدالله علم یكی از معاونین خود، دكتر باهری را كه سوابق توده ای داشت برای سرپرستی برنامه های تبلیغاتی این جشن ها برگزید و ده ها كتاب در وصف خاندان پهلوی كه هر یك با مقدمه ای با امضای علم آغاز می شد، انتشار یافت. در فوریه ی سال 1976، یعنی در زمان حكومت فورد و یازده ماه قبل از آن كه كارتر وارد كاخ سفید بشود، یك هیئت تحقیقاتی از طرف سازمان اطلاعات مركزی امریكا (سیا) به سرپرستی «ارنست اونی» گزارشی درباره ی خاندان سلطنتی و ساختار حكومت در ایران تهیه كرد كه در تیراژ محدودی در مجموعه ی نشریات محرمانه ی سیا چاپ و بین مقامات سیا و بعضی مقام های بالای امریكا توزیع گردید.(2) در این گزارش، خانواده ی سلطنتی ایران «كانون عناصر فساد و هرزه و شهوتران» معرفی شده و بیش از همه به شرح احوال اشرف پهلوی به عنوان با نفوذترین و در عین حال فاسدترین اعضای خانواده پرداخته بود و شاه، را زمامداری خودكامه كه به جز افراد خانواده ی خود فقط با ده، دوازده نفر، كه رأس آن ها امیر اسدالله علم وزیر دربارش قرار دارد، محشور است «فقط از این عده اطلاعاتی را كسب می كند. او با كسی مشورت نمی نماید و دیگران فقط مجری تصمیمات او هستند. ایران عملاً تیول چهل خانواده است كه مقامات دولتی و تجارت را تحت كنترل خود دارند و بعد از آن ها 150 تا 160 خانواده ی دیگر هم هستند كه در درجه ی دوم اهمیت قرار گرفته اند و رده ی دوم مقامات سیاسی و فعالیت های بازرگانی كشور را اشغال می كنند. مجموع این خانواده ها كه 200 خانواده می شوند، جایگزین قدرت و نفوذ 1000 فامیلی شده اند كه امریكایی ها در گذشته از آن به عنوان خانواده ی حاكم بر ایران نام می بردند. گزارش سیا در تشریح نهادهای سیاسی در ایران می نویسد : «دولت و پارلمان در ایران فاقد اختیار و قدرت نهادهای مشابه در حكومت دموكراسی هستند و عملاً جز صحه نهادن بر تصمیمات شاه و اجرای آن نقشی ایفا نمی كنند.» شاه بعد از روی كار آمدن كارتر در سال 1977، درصدد جلب رضایت وی برآمد. نخست دولت سیزده ساله ی هویدا را تغییر داد و جمشید آموزگار تحصیل كرده ی امریكا را به صدارت گماشت و راهی آن كشور شد. تظاهرات انبوه مخالفان هنگام ورود او به كاخ سفید كه موجب پرتاب گاز اشك آور از طرف پلیس و اشك ریختن كارتر و مهمانانش شد،آغاز ناخوشی برای این سفر بود. اما شاه در همان دیدار نخستین با رییس جمهور جدید امریكا سر تسلیم فرود آورد و متعهد شد از افزایش قیمت نفت جلوگیری كند. در این مذاكرات، شاه جای هیچ گله و شكایتی برای امریكایی ها باقی نگذاشت، به طوری كه در بازگشت اعتماد به نفس خود را باز یافته و بار دیگر با خیال راحت بر اریكه ی سلطنت تكیه زده بود. ولی مشكلات اقتصادی و نابسامانی های ناشی از ریخت و پاش های گذشته از یك طرف و تشدید مخالفت ها با حكومت خودكامه و مفاسد و مشكلات ناشی از آن، به تدریج روند نهضتی را در جامعه شدت بخشید كه مهار آن روز به روز دشوارتر می شد. آموزگار در كار خود فرو مانده و هویدا هم كه به وزارت دربار منصوب شده بود، از هیچ گونه كارشكنی در كار دولت فروگذار نمی كرد و سرانجام با انتشار مقاله ی توهین آمیز نسبت به امام خمینی« قدس سره» در روزنامه ی اطلاعات در 17 دی 1356، كاری ترین زهر خود را به حكومت آموزگار ریخت. این مقاله به ابتكار هویدا تهیه و شاه بر انتشار آن صحه گذاشت و حتی لحن آن را تندتر كرد. سرانجام دولت آموزگار از كار بر كنار شد و شاه شریف امامی را كه مهره انگلیسی ها بود روی كار اورد تا بتوانددر كنار حمایت امریكا، رضایت انگلستان را نیز جلب نماید. انتخاب شریف امامی به نخست وزیری هم هیچ یك از انتظارات شاه را بر نیاورد. عقب گرد ناگهانی رژیم در برابر مخالفان و آزادی مطبوعات، به گسترش فعالیت های مخالف رژیم انجامید. اقدام شتاب زده ی رژیم در برقراری حكومت نظامی، فاجعه ی 17 شهریور میدان ژاله (شهدا) را آفرید. انعكاس جهانی این فاجعه رژیم را از اجرای مقررات حكومت نظامی بازداشت و تظاهرات و اعتصابات تازه ای را به دنبال آورد. تیراندازی به سوی دانشجویان و دانش آموزان در 13 آبان 1357 در دانشگاه تهران و كشته و زخمی شدن تعدادی از آن ها، تظاهرات بی سابقه ی 14 آبان را در تهران به دنبال داشت. شاه همان روز با هلیكوپتر بر فراز شهر پرواز كرد و پس از مشاهده ی شعله های آتش كه از صدها نقطه ی شهر زبانه می كشید، به كاخ نیاوران بازگشت و سفیران امریكا و انگلیس را نزد خود فرا خواند تا تصمیم خود را به تشكیل یك دولت نظامی به آن ها ابلاغ كند. سفیر امریكا نظر موافق واشنگتن را با استقرار یك دولت نظامی اعلام داشت. سفیر انگلیس نیز گفت: دولت انگلستان آن چه را كه اعلی حضرت به مصلحت كشور خود تشخیص دهند، تأیید می كند. شاه پس از این ملاقات حكم نخست وزیری ارتشبد ازهاری را امضا كرد و فردای آن روز ضمن اعلام تشكیل دولت نظامی گفت كه صدای انقلاب ملت را شنیده و قول می دهد كه اشتباهات گذشته جبران شود. دولت نظامی در همان چند روز اول ناتوانی خود را در اداره ی امور كشور نشان داد و موج تظاهرات و اعتصابات بعد از چند روز وقفه از سرگرفته شد. حكومت نظامی هم عملاً كارآیی خود را از دست داد، زیرا مقررات حكومت نظامی در مورد منع اجتماعات اجرا نمی شد. حكومت نظامی به ویژه در مورد مطبوعات سختگیری كرد، ولی نویسندگان مطبوعات زیر بار سانسور نرفتند و دست به اعتصاب زدند و مردم بیش از پیش برای آگاهی از آن چه در كشورشان می گذشت به رادیوهای بیگانه روی آوردند. گسترش موج اعتصابات در سراسر كشور، به خصوص صنعت نفت، مملكت را به حال فلج كامل در آورد و درآمد ارزی كشور به صفر رسید. شاه برای خروج از بن بستی كه در آن گرفتار شده بود به رهبران جبهه ی ملی روی آورد و قبل از همه دكتر غلامحسین صدیقی را برای مقام نخست وزیری در نظر گرفت. دكتر صدیقی پس از یك هفته مطالعه و مشورت، پاسخ ردّ داد. شاه از شاپور بختیار دعوت كرد. بختیار این پیشنهاد را به شرط گرفتن اختیار كامل و خروج شاه از كشور بعد از رأی اعتماد مجلسین به دولت پذیرفت. شاه ناگزیر، تمام شرایط را پذیرفت. با روشن شدن جرقه های اولیه انقلاب و فشار نیروهای مخالف رژیم و هماهنگی قیام های مردمی به رهبری امام خمینی قدس سره و كشتار 17 شهریور و برگزاری مراسم چهلم های مختلف شهدا در تهران، تبریز، اصفهان ،مشهد و ...، و اعتصاب كارگران شركت ملی نفت و چاپ مقاله توهین آمیز احمد رشیدی مطلق علیه امام« قدس سره»، كنترل امنیت كشور از دست نیروهای رژیم و حتی حكومت نظامی خارج شد و پایه های اقتدار رژیم 2500 ساله شاهنشاهی سست شده و منجر به فرار شاه گردید. در آن تاریخ همه ناظران سیاسی متفق القول بودند كه حل بحران، با حضور شاه در ایران امكان پذیر نیست و رهبر انقلاب اسلامی، به هیچ عنوان حضور شاه و رژیم سلطنتی را تحمل نخواهد كرد. شاه نیز پس از عدم موفقیت دولت نظامی ازهاری در برقراری نظم و آرامش و رقع اعتصاب ها كه اقتصاد كشور را فلج كرده بود، راه دیگری جز خروج از كشور نداشت. تشریفات مربوط به خروج شاه خصوصی و غیررسمی بود. مشایعت كنندگان، نخست وزیر، رؤسای مجلسین، وزیر دربار، رییس ستاد ارتش و گروهی از مقامات وابسته به دربار بودند. فرودگاه مهرآباد در محاصره یگان های گارد شاهنشاهی بود. مقارن ساعت یازده و نیم صبح، شاه و همسرش، با یك هلیكوپتر وارد فرودگاه شدند. شاه در مصاحبه ی كوتاهی به خبرنگاران گفت:(1) «مدتی است احساس خستگی می كنم و احتیاج به استراحت دارم. ضمناً گفته بودم پس از این كه خیالم راحت شود و دولت مستقر گردد، به مسافرت خواهم رفت. این سفر اكنون آغاز می شود و تهران را به سوی آسوان در مصر ترك می كنم. امروز با رأی مجلس شورای ملی كه پس از رأی سنا داده شد، امیدوارم كه دولت بتواند هم به جبران گذشته و هم در پایه گذاری آینده موفق شود.» در مورد مدت سفر گفت : «این سفر بستگی به حالت من دارد و در حال حاضر دقیقاً نمی توانم آن را تعیین كنم.» ساعت نیم بعد از ظهر، شاه و همسرش تهران را به مقصد مصر ترك كردند. در آخرین روزها فرح كوشید تا موافقت شاه را به استعفا از مقام سلطنت و تفویض مقام نیابت سلطنت به وی، طبق قانون اساسی جلب نماید. شاه نپذیرفت و گفت این كار مشكلی را حل نخواهد كرد. سرانجام شاه روز 26 دی 1357، فرار را بر قرار ترجیح داد. از اعضای خانواده ی سلطنتی تنها فرح مانده بود كه او نیز همراه همسرش از ایران خارج شد. پس از خروج شاه از ایران، موج شادی مردم را فرا گرفت و ملت با آمدن به خیابان ها و اظهار شادمانی و پخش گل و شیرینی این پیروزی بزرگ را جشن گرفت و رژیم سلطنتی كمتر از یك ماه پس از فرار شاه سقوط كرد و طومار عمر رژیم سرتاسر ظلم و جور 2500 ساله ی شاهنشاهی روز 22 بهمن 1357، درهم پیچیده شد. پی نوشتها: 1- غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی 25 ساله ایران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ص 314-313. 2- محمود طلوعی، پدر و پسر، ناگفته ها و ناشنیدنی ها از زندگی و روزگار پهلوی ها، ص 753-751. منبع: http://www.tebyan.net/GodlyPeople/Occasions/2004/1/17/5134.html منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

چرا شاه فرار کرد؟

نوشتار حاضر، با مروری بر ویژگی های روان‌شناختی و ساختار حکومت محمدرضا شاه، به بررسی پیامدهای مدیریتی رژیم پهلوی و علت ” فرار شاه از کشور ” می پردازد. رژیم پهلوی یکی ازمهم‌ترین موانع پیشرفت، توسعه و استقلال ایران، در قرن حاضر است که با پایه‌گذاری و نهادینه ساختن انحرافات اساسی در زمینه های مختلف، کشور را به سمت عقب ماندگی های مضاعف، بی هویتی فرهنگى، وابستگی های گوناگون به بیگانگان، سوق داد؛ اما با بیداری و قیام اسلامی مردم مسلمان، این خاندان ننگین، برای همیشه برچیده شدند و نظام اسلامی با حمایت گسترده مردم، توانست ضمن جلوگیری از این انحطاط و عقب ماندگى، زمینه های دست‌یابی میهن اسلامی‌مان به قله های پر افتخار پیشرفت و تعالی در عرصه های مختلف را فراهم سازد که بحمدلله دستاوردهای شگرف و بسیار درخشانی به دنبال داشته است؛ چنان که بنا برگزارش اخیر شورای اطلاعات ملی آمریکا، در خلال دو دهه آینده، ایران به صف قدرت های عمده جهانی می پیوندد.۱ موضوعی که در این میان تعجب همگان را بر می انگیزد، تبلیغات عوامل فراری و وابسته به بیگانگان است که درصددند با تحریف واقعیات تاریخى، وضعیت کشور در رژیم پهلوی را در هاله‌ای از افسانه ها درآمیخته، در حال پیشرفت و ترقی جلوه دهند. این قبیل خیال پردازی ها در حالی است که علاوه بر حافظه تاریخی ملت آگاه ایران که بزرگ‌ترین و ” آگاهانه ترین ” انقلاب جهان۲ را به وجود آوردند، محققین و صاحب‌نظران داخلی و خارجی که به بررسی علل فروپاشی رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی پرداخته‌اند، دیدگاهی کاملاً منفی نسبت به برنامه ها و دستاوردهای رژیم پهلوی – که سرانجام با ایجاد نارضایتی عمیق مردم ایران از وضعیت موجود، زمینه ها و شرایط لازم را برای انقلاب اسلامی فراهم ساخت – دارند. نوشتار حاضر، با مروری بر ویژگی های روان‌شناختی و ساختار حکومت محمدرضا شاه، به بررسی پیامدهای مدیریتی رژیم پهلوی و علت ” فرار شاه از کشور ” می پردازد. روانشناسی پهلوی ها یکی از ویژگی‌های مهم در ارزیابی سطح کارآمدی نظام های سىاسى، بررسی ویژگی‌های شخصیتی رهبران و مدیران ارشد آنان است که این ویژگی در نظام‌های سلطنتی که خواست و اراده شاه، محور تمامی تصمیمات و خط‌ومش های نظام سیاسی است، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار می باشد. در بررسی چگونگی حکومت خاندان پهلوی نیز که حکومتی خودکامه و مبتنی بر اراده شاه بود، شناخت این ویژگی های شخصیتی و چگونگی تأثیرگذاری آنها بر جهت‌گیری های مدیریتى، حائز اهمیت است. این ویژگی‌ها عبارتند از: ۱ روحیه دیکتاتورى ؛ محمدرضا در خانواده‌ای دیکتاتورمحور، پرورش یافت. این مسئله، عامل مهمی در شکل‌گیری شخصیت او بود. در چنین فضایى، یک نفر حاکم بر اعمال و رفتار دیگران است؛ فقط دیکتاتور تصمیم می‌گیرد؛ هدف تعیین می‌کند؛ وظیفه افراد را مشخص و همه باید بدون چون و چرا، مطابق میل او رفتار کنند. او می‌تواند از دیگران انتقاد کند؛ اما خود نقدپذیر و پاسخ‌گو نیست. شخصیت، تمایلات و احتیاجات مجموعه، به هیچ وجه، مورد توجه نیست. در این محیط، همواره ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد. از محبت و احساس امنیت، خبری نیست.۳ بزرگ شدن محمدرضا در چنین محیطى، با الگوی تربیتی رضاخان، باعث شد که او نیز یک دیکتاتور شود؛ نسبت به زیردست، خشن و بی‌رحم باشد و نسبت به بالادست، کاملاً تمکین نماید؛ همان‌گونه که نسبت به انگلیس و آمریکا در تمام دوره سلطنتش، چنین بود.۴ ۲ فقدان اعتماد به نفس ؛ ماروین زونیس در کتاب ” شکست شاهانه “،۵ با توجه به محور بودن شخص شاه در حکومت و نقش تعیین کننده تصمیمات فردی او، به بررسی روان شناسی شخصیت شاه پرداخته است. به نظر وى، محمدرضا به دلیل نحوه تربیت دوران کودکی و نوجوانی ناشی از تربیت او در یک محیط زنانه و سپس قرار داشتن در کنار پدری مستبد، فردی مردد و فاقد اعتماد به نفس، بار آمده بود و به همین دلیل، فاقد اراده لازم و قدرت تصمیم گیری صحیح در مسائل مهم کشور بود. ۳ بلند پروازى ؛ خودشیفتگی و عقده خود بزرگ‌بینی ارثی از رضاخان و در کنار آن، پایین بودن ضریب هوشی و فکری محمدرضا، باعث خود بزرگ‌بینى، تخیل افراطی و بلند پروازى در نحوه رفتار و مدیریت او شده بود. فردوست در مورد استعداد شاه، چنین می‌نویسد: “محمدرضا در ریاضیات، بسیار ضعیف بود و اصولاً حوصله فکر کردن نداشت. او از همان کودکى، اهل تفکر عمیق و همه‌جانبه نبود؛ زود خسته می‌شد و بیشتر علاقه داشت پیشنهادات را بپذیرد “.۶ اسدالله علم نیز در خاطرات خود می گوید: “شاه از هر چه مطالعه است، متنفر است “.۷ از منظر روان‌شناسى، هنگامی که قدرت استدلال در فرد ضعیف باشد، او بیشتر تمایل به مسائل کمّى، ظاهری و سطحی دارد. چنین نگرشی در ۳۷ سال سلطنت محمدرضا، به چشم می‌خورد. تکیه بیش از حد به غرب و جلب نظر آمریکا به هر قیمت، برای حمایت از خود، خرید تسلیحات انبوه، برپایی مراسم و جشن‌ها و بذل و بخشش‌های فراوان، همگی ناشی از چنین نگرشی در شاه بود. آمریکا نیز به این حالت شاه دامن می‌زد. شاه، مبالغ زیادی به روزنامه‌ها و مجلات خارجی باج می‌داد؛ تا در وصف او بنویسند و انتقادی از حکومت او به عمل نیاورند. فریدون هویدا، در کتاب سقوط شاه می نویسد: “توهمات عظمت‌گرایانه شاه به قدری او را از حقایق دور ساخته بود که حتی سازمان “سیا ” نیز ضمن گزارش محرمانه‌ای در سال ۱۹۷۶/۱۳۵۵ش. شاه را به عنوان مردی که خطرات ناشی از عقده خود بزرگ‌بینی او را تهدید می کند، توصیف کرده بود “.۸ اشتیاق و تمایل زیاد به تملق و چاپلوسی و تعریف از وی نیز سبب می شد که وی درک صحیحی از حقایق جامعه نداشته باشد و واقعیات کشور را به خوبی نشناسد. ۴ بی اعتقادی مذهبى ؛ محمدرضا، تحت تربیت خانوادگى، سیاست اسلام‌ ستیزی و غرب‌زدگی رضا شاه و تحصیل در غرب – که از سوی انگلیسی‌ها و برای آشنا ساختن وی با فرهنگ و ارزش های غربی انجام شد – به شدت، فردی بی اعتقاد به مذهب گردید. از این رو، بدون ملاحظه به فرهنگ مذهبی جامعه ایران، بی‌محابا مشروب می‌خورد و با زنان بی‌شمار، ارتباط داشت و خانواده‌ و اطرافیانش، غرق در فساد بودند. او تقویم اسلامی را به تاریخ شاهنشاهی تغییر داد و کارهای ضدمذهبی دیگری انجام داد که همه از روحیه بی اعتقادی و ضدیت او با اسلام، حکایت دارد. فرح پهلوی در مصاحبه با رادیو لس‌آنجلس، درباره مذهب شاه و اعتقادات مذهبی او می گوید: “شاه، اعتقادات مذهبی نداشتند و به خصوص در این سال‌های آخر حکومتشان، مرتباً مورد مدح و چاپلوسی قرار می‌گرفتند و به شدت، بی‌دین شده بودند و حتی بدشان نمی‌آمد که توصیه امیرعباس هویدا را به کار ببندند [هویدا از شاه خواسته بود تا رسمیت دین اسلام را لغو و به بهاییان اجازه فعالیت گسترده بدهد]؛ اما از مردم، به شدت می‌ترسیدند و وحشت داشتند که مردم علیه ایشان دست به شورش بزنند. به همین خاطر، از هویدا خواستند تا دولت در خفا، وسیله رشد بهاییان را فراهم کند “۹ و تنها در مواقع خطر، ترس و تهدید و برای فریب توده‌های مردم، به مذهب متوسل می‌شود؛ در روز عاشورا، روی صندلی در مسجد می‌نشست و یا لباس احرام می‌پوشید و به زیارت کعبه می‌رفت و یا در حرم مطهر امام رضا علیه‌السلام حاضر می‌شد و زیارت می‌کرد. هنگامی که به مسافرت می‌رفت، روحانی دربار، او را از زیر قرآن عبور می‌داد و در موارد متعدد، اظهار می کند که از الهامات مذهبی و حمایت ائمه علیهم السلام برخوردار است.۱۰ ۵ فساد و هوس‌رانى ؛ عقده ها و کمبودهای عاطفی دوران کودکی و پرورش در محیطی که قدرت را وسیله‌ای برای ارضای امیال و هواهای نفسانی خود می دانست و بی اعتقادی مذهبى، سبب شدند تا محمدرضا که با پادشاهى، قدرت و امکانات وسیعی پیدا کرد، از ثروت این ملت، برای تسکین حالات بیمارگونه خود، خرج‌های فراوانی کند. تاج‌الملوک، مادر محمدرضا شاه، ضمن بیان خاطراتش از هوس‌بازی‌های فرزندش دفاع کرده، ضمن تأیید وجود روابط میان شاه و طلا، آورده است: “این، حق پسرم بود که همسر و معشوقه را توأمان داشته باشد. اگر انسان شاه باشد و نتواند از پادشاهی خود لذت ببرد، پس چه فرقی با یک رعیت ساده دارد “.۱۱ از این رو، شاه در فساد اخلاقى، حد و مرزی نمی‌شناخت و اصول اخلاقی را رعایت نمی‌کرد. در میان زنانی که به کاخ شاه رفت و آمد می‌کردند، همه تیپ زن دیده می‌شد؛ از ماریا اشنایدر، ستاره نوجوان فیلم‌های بی‌پروای جنسی گرفته، تا دختر صاحب سینمای ایران که یک ارمنی بود۱۲ و در این راه، بیت‌المال کشور، صرف هوس‌رانی و کام‌جویی های خاندان پهلوی می شد. علاوه بر مفاسد اخلاقى، خاندان پهلوى، عقده‌ و حرص و ولعی سىر ناشدنى، در جمع ثروت داشتند. شاه به بهانه‌های مختلف، هر روز بر ثروت، املاک و کاخ های خود و اطرافیانش، در داخل و خارج، می افزود. “بنیاد پهلوی ” با استفاده از موقعیت و اقدامات غیرقانونی خود، نظیر کازینوهای قماربازی و کاباره‌ها، رانت‌خواری و استفاده‌های انحصاری از امکانات، معاملات، صنایع و وام‌ها، مواد مخدر، قاچاق عتیقه و…، منابع مالی سرشاری را عاید خانواده پهلوی نمود.۱۳ مطبوعات آمریکایى، اموال و دارایی شاه را تا ۳۵ میلیارد دلار برآورد کرده‌اند. اشرف پهلوی نیز توانست از راه‌های غیرقانونی و سوء استفاده از موقعیتش، یکی از “ثروتمندترین افراد خاندان پهلوى و از سرمایه‌داران بزرگ جهان ” شود و اکنون نیز در نیویورک، پاریس، رم، مونت‌کارلو و چند نقطه دیگر جهان، اقامت‌گاههای مجلل و باشکوه دارد.۱۴ حیف و میل گسترده بیت‌المال و جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی که بیش از سی‌صد میلیون دلار هزینه دربر داشت، با ولخرجی‌ها و اتلاف بی‌حد و حصر سرمایه‌های ملی کشورمان، در حالی انجام شدند که متجاوز از نیمی از جمعیت کشور در روستاها و حومه شهرهای بزرگ، در فقر و فلاکت و تنگ‌دستی به سر می‌بردند و در اکثر شهرها و روستاهای کشور، اثری از وسایل اولیه و مقدماتی یک زندگی ساده برای عامه مردم، وجود نداشت۱۵ که ثریا، در توصیف آنها می‌نویسد: “محلات جنوب شهر[ تهران] با جوی‌های سرباز که آب کثیف آن، پس از عبور رختشوی خانه‌ها و آلوده شدن به کثافات ولگردان و سگ‌ها، به مصرف خوراک مردم می‌رسد، بچه‌های مفلوج، زنان و پیرمردان گرسنه، گل و لای کوچه‌ها که خانه‌هایشان شباهتی به خانه ندارد، محلاتی که فقر کامل بر آنها حکمفرماست و توان شکایت نیز ندارند “.۱۶ فساد اخلاقى، تکبر و تفرعن، فساد جنسى، فساد مالی و فساد دینی که با ظهور رژیم پهلوی همزاد دربار بود، تمام تار و پود دربار را در نوردیده، با ایجاد بدبینى، بی اعتمادی و نارضایتی های گسترده، مردم مسلمان ایران را سخت به عکس‌العمل واداشت. به گفته ژان لوروریه، روزنامه‌نگار فرانسوى، ” اگر در کوچه و خیابان از ایرانیان بپرسید که چرا رژیم را مورد انتقاد و سرزنش قرار می‌دهند و جواب آنها را جمع کنید، فساد و انحطاط اخلاقی رژیم، در ردیف اول پاسخ آنها خواهد بود “.۱۷ ۶ فقدان پایگاه مردمى ؛ فریده دیبا، مادر فرح دیبا، در مورد خصوصیات دامادش می‌گوید: “محمدرضا، به دلیل تربیت غربی‌اش، مردم را کوچک و ذلیل و زبون می‌انگاشت و جان کلام این‌که افراد مقابل خود را فاقد شخصیت می‌خواست! اگر کسی در برابر او خودی نشان می‌داد، درجا، کنار گذاشته می‌شد. او مایل بود هرکاری در مملکت انجام می‌شود، به‌ حساب او گذاشته شود و دوست داشت همه نوکر و کارگزار او باشند… در ارتش نیز همین سیاست را دنبال می‌کرد. امرا و فرماندهان ارتش، مشتی افراد پیروپاتال و به‌راستى، بی‌عرضه بودند. محمدرضا به‌ویژه در ارتش، سعی می‌کرد افراد بی‌عرضه و نوکرصفت و بله‌قربان‌گو و حقیر را مصدر امور کند. من در مراسم رسمی یا میهمانی ها، می‌دیدم که چطور افسران عالی‌رتبه ارتش، حتی کفش محمدرضا را می‌بوسیدند. این افسران، فاقد هر نوع شخصیت بودند “.۱۸ در حکومت پهلوى، مردم و نهادهای مردم سالار، کوچک‌ترین جایگاهی نداشتند، شاه می کوشید طی دوران حکومت ۳۷ ساله خود، با تکیه بر پول نفت، ارتش ۷۰۰ هزار نفرى، دستگاه های مخوف امنیتى، همانند ساواک، ایجاد حکومت ترور، وحشت، شکنجه، اعدام و سرکوب گسترده و بیرحمانه مخالفین، منحصر نمودن قدرت و امکانات کشور به گروهی خاص، مانند شبکه هزار فامیل و بهره‌مندی از حمایت بی دریغ بیگانگان، به طور دائم، کنترل خود را بر جامعه و سیاست ایران، افزایش دهد. به این ترتیب، بحران سیاسی در سراسر کشور، به خاطر تجمع نارضایتی‌های مردم، کنترل و سرکوب شدید، تمرکز گرایی بیش از حد، مبارزه علنی با اسلام و اعتقادات مذهبی مردم، رواج ابتذال و بی بندبارى، فقدان بحث و آزادی سىاسى و احساس عمومی این مسئله که فساد و عدم کارآیی حکومت، به نحو غیر قابل تحملی فزونی گرفته، فراگیر شد.۱۹ ۷ بیگانه پرستى و وابستگى ؛ افزون بر ابتذال سىاسى، فساد اخلاقى و مالی، رژیم پهلوی در اندیشه و عمل، غرب‌زده و سرسپرده انگلیس و آمریکا بود. محمد رضا شاه، همانند پدرش رضا شاه، به قدرت رسیدن و بقای حکومت خویش را مدیون بیگانگان می دانست. روزنامه نیویورک تایمز می نویسد: “پس از کودتا، شاه گیلاس خود را با تعارف به روزولت، رئیس بخش سیا در خاورمیانه برداشت و گفت: من تاج و تخت خود را به خدا، مردم کشورم، ارتشم و به شما مدیونم “.۲۰ در حقیقت، کشور در دوره پهلوى، حیات خلوت و منطقه نفوذ قدرت های جهانی بود. آنها در عزل و نصب مقامات ارشد، نمایندگان مجلس، تصویب یا رد لوایح و قوانین، امضای قراردادها و پروتکل ها، سیاست گذاری‌ها و…، نقشی آشکار و پنهان داشتند۲۱ و ایران به تمام معنا، فاقد استقلال سیاسی بود. انتخاب نخست وزیر و وزیران، اغلب از بین افراد وابسته به سازمان‌های جاسوسی آمریکا و فراماسونری صورت می گرفت. “آماری که از وابستگی های افراد شناخته شده هیئت وزیران هویدا، آموزگار، شریف امامی و ازهاری به دست آمده، حکایت از آن دارد که ۳۸% آنان فراماسون، ۲۴% عضو سیا و ۲۱% عضو ساواک بوده اند “.۲۲ رژیم شاه در جنبه های مختلف سىاسى، اقتصادى، فرهنگى، امنیتی و نظامى، به آمریکا و غرب پیوند خورده بود و در راستای تأمین منافع بیگانگان، بدون توجه به فرهنگ، نیازها و شرایط موجود در داخل کشور، تنها مجری سیاست‌هایی بود که بیگانگان به اسم مدرنیزاسیون، برای تحقق اهداف و منافع خود به شاه دیکته می‌کردند و به صورت طبیعى، اجرای این برنامه ها، نه تنها نتوانست کشور را به سوی پیشرفت و خودکفایی سوق دهد، بلکه با ایجاد مشکلاتی در ابعاد مختلف، باعث عقب ماندگی هرچه بیشتر آن گردید. نداشتن برنامه مشخص اقتصادى، تک محصولی شدن اقتصاد و وابستگی به صادرات نفتى، رشد سرمایه‌داری در دامان امپریالیسم، نابودی کشاورزى، افزایش وابستگی در بخش صنایع مصرفى، سطح بالای بیکاری و کم کارى، سطح نازل درآمد سرانه، سطح پایین بهره‌ورى، وضع بد بهداشت همگانى، بی اعتنایی به علم و مراکز علمی و تحقیقاتى، بی توجهی به بازسازی زیرساخت‌های اقتصادى و رشد و توسعه کشور، ایجاد تأسیسات نظامی وابسته، اجرای سیاست ریخت و پاش و ولخرجی های سرسام‌آور شاهانه در امور مبتذل، توزیع ناعادلانه درآمدهای ملى، تشدید فاصله طبقاتى، هجوم بی رویه روستاییان به شهرها و گسترش شهرنشینى، گسترش فرهنگ مصرفى، حاکمیت بی‌چون و چرای انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها در چرخه فعال و مفید اقتصادى، از پیامدهای برجسته مدیریت فاسد، بی کفایت و ناکارآمد این دوران و برنامه های مدرنیزاسیون غربی بود و نتایج سىاست های اقتصادى زمان شاه به گونه‌ای شد که ایران با این که تا آن زمان در بسیاری از مواد غذایی خودکفا بود، به یکی از واردکنندگان مواد غذایی تبدیل شد و نیروهای کار فراوانی به صورت بیکار به شهرهای بزرگ مهاجرت کردند و یا این که جنون مفرط نظامی‌گری شاه به گونه‌ای بود که بودجه‌ نظامی ایران که در سال ۱۳۵۰ش. در حدود صد میلیارد ریال بود، در سال ۱۳۵۵ش. به ۸/۵۶۶ میلیارد ریال افزایش پیدا کرد. این رقم، بیان‌گر رشد سرسام‌آور نظامی‌گری برای ایفای نقش ژاندارمی ایران برای آمریکا در منطقه و نشان دهنده‌ نابودی درآمدهای ملی و بیماری قدرت‌طلبی شاه است.۲۳ در زمینه فرهنگى نیز با به کارگیری نیروهای بهایی، صهیونیستی و افراد لائیک در مصادر قدرت، ترویج ارزش‌های منحط غربی در زمینه فساد و بی بندباری تحت عنوان آزادی زنان، ترویج پوشاک، موسیقی و هنر غربى، تغییر در الگوی مصرفى، تضعیف ارزش‌های مذهبی و ملى، بها ندادن به شخصیت و کرامت والای انسان و مبارزه با آزادی‌های انسانی، سىاسى، توهین به اعتقادات مذهبی مردم و مخالفت با دین و شعائر مذهبی – مثل حجاب، روحانیت و عزاداری و – عرصه فرهنگى کشور، صحنه تاخت و تاز بیگانگان و عوامل غرب‌زده شد.۲۴ خاندان پهلوى که اساس قدرت و حکومت خود را مدیون بیگانگان می‌دانست، نه تنها در زندگى، بلکه در مردن نیز بیگانه‌پرست بود. از این رو، محمد‌رضا پس از فرار از ایران، همانند پدرش رضاشاه، در خارج از کشور به حیات سراسر خیانت بار خود پایان داده تا اوج بیگانه‌پرستى، وابستگی و حقارت این خاندان را در مقابل بیگانگان، به اثبات برساند. ۸ ترس و فرار ؛ شاه به دلیل محیط خانوادگى، فقدان پایگاه مردمى، بیگانه‌پرستی و خیانت های متعدد به کشور، همواره دچار ترس و وحشت بود و این موضوع، تأثیرات مهمی بر شیوه مدیریت و نحوه تصمیم‌گیری وی داشت. ثریا اسفندیارى، همسر دوم شاه، می‌نویسد: “در دوران سه‌ساله حکومت دکتر مصدق، محمدرضا، هنگام خواب، سلاح کمری زیر بالشش می‌گذاشت و شب‌هنگام، مرا بیدار نموده، اتاق خوابمان را عوض می‌نمود و نیز در خوردن غذا، دچار دلهره می‌شد؛ زیرا می‌ترسید در آن سم ریخته باشند “.۲۵ در جریان کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش. شاه برای درامان ‌ماندن از عواقب شکست کودتا، با وحشت از ایران فرار کرد. به نوشته سرهنگ غلامرضا مصور رحمانى، شتاب و دستپاچگی شاه در هنگام فرار، به حدی بود که او حتی نتوانست لباسش را مرتب کند؛ چنان که حتی جوراب نیز به پا نداشت!۲۶ سى.‌ام. وودهاوس، یک مقام امنیتی و بلند‌پایه اینتلیجنس ‌سرویس انگلستان و طراح اصلی کودتای چکمه یا آژاکس – که علیه دکتر محمد مصدق برنامه‌ریزی و اجرا شد – می‌نویسد: “در طرح کودتا، فرار شاه از ایران، پیش‌بینی نشده بود؛ اما خود محمدرضا اصرار کرد که برنامه فرار از ایران، در صورت شکست، به طرح اضافه شود “.۲۷ ربع پهلوی فرارى محمدرضا شاه در جریان پیروزی انقلاب اسلامى- ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ – نیز فرار را بر قرار ترجیح داده، به دامن اربابان خویش پناه می برد و در آخرین دقایق عمر خود، ملت ایران را به پسرش رضا ( ربع پهلوی) که با ثروت بی‌حساب که از ایران دزدیده و در نقاط خوش آب‌وهوای اروپا و امریکا، به خوش‌گذرانی می‌پردازد، می سپرد.! رضا پهلوی که خودش را رضا شاه دوم و شاهنشاه ایران می‌داند، با دارابودن صفات و ویژگی هایی مانند فساد اخلاقى و مالی، خیانت به ملت، بیگانه پرستى، ترس و بزدلى، روی پدران خویش را سفید نموده است.۲۸ احمدعلی مسعود انصارى، مسئول سابق امور مالی رضا پهلوی در خارج از ایران می‌نویسد: “در سال ۱۹۸۶م. چندتن از دوستان از طریق نیکسون و یارانش به فکر پیاده‌کردن طرحی ضربتی برای به دست گرفتن حکومت ایران افتادند؛ نخست به دیدار نیکسون رفتند. با حمایت جان کانلی و جمعی از مقامات نظامی امریکا، طرحی با عنوان کیش تهیه شد. بر طبق طرح، قرار بود که با حمایت نیروهای امریکا در منطقه، رضا، غافلگیرانه در جزیره کیش پیاده شود و به جمهوری اسلامی اعلام جنگ کند. این طرح… را با رضا در میان گذاشتند. وی بی‌آنکه در مورد طرح و جزئیات و اهدافش بپرسد، اولین سؤالی که مطرح کرد، این بود که خوب برای فرار چه فکری کرده‌اید و اگر موفق نشدیم، چگونه می‌توانم از آن جا فرار کنم؟ به او گفتند: قربان! شما قرار است بروید ایران را بگیرید و از همین ‌حالا به فکر فرار و نجات جان خودتان هستید؟ بدین‌ ترتیب، بار دیگر طرحی قبل از اجرا، در مرحله اولیه خود عقیم ماند؛ البته کسانی که با روحیه پدر وی آشنا هستند، می‌دانند که او هم همین خصوصیت را داشت… پهلوی ها علاوه بر خسّت، عموماً نمک‌نشناس و ضمناً ترسو هستند. از آدم‌های فاسد هم خوششان می‌آید و محبتی نسبت به آدم‌های سالم ندارند. مردم را هم داخل آدم حساب نمی‌کنند. عموماً هم خارجی‌پرست هستند و در برابر خارجى، به‌گونه عجیبى، مرعوب و مجذوبند و اگر یک ایرانی درباره مسئله‌ای هزار دلیل منطقی بیاورد، به ‌مجردی که یک نفر خارجی اظهارنظر غیرمنطقی درباره آن مسئله بکند، آنها تمام استدلال شما را فراموش می‌کنند و فقط به همان نظر خارجی می‌چسبند. نمک‌نشناسى، یکی از خصوصیات آنها بوده و هست “.۲۹ به خاطر این ویژگی ها، ربع پهلوی نیز همواره مورد حمایت مالی و تبلیغاتی گسترده آمریکا و انگلیس و سازمان‌های جاسوسی آنان بوده، از هر فرصتی در زمینه خدمت به بیگانگان و خیانت به ملت قهرمان ایران، استفاده می کند؛ هر چند تلاش های بیهوده او در مجامع کشورهای اروپایی و آمریکایى، برای تغییر نظام مقتدر و مردمی جمهوری اسلامی و توصیه هایی که به سیاست‌مدران این کشورها در زمینه کوتاه نیامدن در مسئله هسته‌اى، اعمال تحریم‌های بیشتر، قطع روابط سیاسى و اقتصادى با ایران،۳۰ امیدواری به حمله نظامی و منصرف کردن آمریکا از مذاکره با ایران و طرفداری از دموکراسی و آزادی‌خواهی دارد، نشان دهنده خیانت و بیگانه‌پرستی او و همواره سوژه‌ای برای تمسخر و استهزای وی توسط همگان بوده است؛ چنان که خود وی نیز اقرار کرده که “هیچ کس ما را آدم حساب نمی‌کند “.۳۱ پی نوشت ها : ۱٫ روزنامه کیهان، شنبه ۲ آذر ۱۳۸۷، ص ۲٫ ۲٫ اشاره به جمله معروف تدا اسکاچپل، یکی از نظریه پردازان انقلاب های جهان است که در مقاله دولت تحصیل‌دار و اسلام شیعی در انقلاب ایران می نویسد: “اگر در دنیا تنها یک انقلاب، آگاهانه ساخته شده باشد، آن، انقلاب ایران است “. ۳٫ علی شریعتمدارى، روان‌شناسی تربیتى, انتشارات مشعل، اصفهان ۱۳۶۴، ص۲۱۶٫ ۴٫ حسن فراهانى، روان‌شناسی شخصیت محمدرضا پهلوى، باشگاه اندیشه به نقل از کتاب سقوط، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سىاسى. ۵٫ ر.ک: ماروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر. ۶٫ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، موسسه مطالعات و پژوهشهای سىاسى، ص۳۲٫ ۷٫ امیر اسدالله علم، گفت‌وگوهای خصوصی من با شاه، طرح نو، تهران، ج۱، ص ۷۱٫ ۸٫ فریدون هویدا، سقوط شاه، انتشارات اطلاعات، تهران ۱۳۷۳، ص ۱۵۶؛ ر.ک: سقوط (مجموعه مقالات بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی)، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سىاسى، تهران ۱۳۸۴، ص ۳۰۷٫ ۹٫ رادیو ۲۴ ساعته لس آنجلس، ۲۱/۱۱/۱۳۷۸؛ هفته نامه پنجشنبه، سال سوم، شماره ۹۵، ص۱۱٫ ۱۰٫ ر.ک: محمدرضا پهلوى، مأموریت برای وطنم، ج۶، ص ۸۷ – ۸۹؛ اوریانا فالاچى، مصاحبه با تاریخ سازان جهان، انتشارات جاویدان، ج۲، ص۲۹۲ – ۲۹۴٫ ۱۱٫ تاج‌الملوک، آیرملو، انتشارات به‌آفرین، تهران۱۳۸۰٫ ۱۲٫ ر.ک: روان‌شناسی شخصیت محمدرضا پهلوى. ۱۳٫ برای آگاهی بیشتر از اموال بنیاد پهلوی مراجعه کنید به گراهام، رابرت؛ ایران سراب قدرت، ترجمه فیروزه فیروزنیا، کتاب تهران، ۱۳۵۸، ص ۲۰۴- ۲۰۸٫ ۱۴٫ ر.ک: روح‌الله حسینیان، فساد دربار. ۱۵٫ ر. ک: جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهى، موسسه مطالعات و پژوهش های سىاسى. ۱۶٫ ثریا اسفندیارى، کاخ تنهایى، ترجمه نادعلی همدانى، نشر مترجم، تهران۱۳۷۰، ص ۱۳۳٫ ۱۷٫ لوروریه، ژانلوروریه، ژان؛ و احمد فاروقى، ایران برضد شاه؛ ترجمه مهدی نراقى، انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۵۸، ص ۱۰۳٫ ۱۸٫ ر.ک: اصغر حیدرى، جُبن ذاتی پهلوی‌ها، نشریه زمانه، ۱۷/۱۱/۸۴٫ ۱۹٫ جمیله کدیور، رویارویی انقلاب اسلامی و آمریکا، اطلاعات، تهران ۱۳۷۴، ص ۴۰٫ ۲۰٫ گازیوروسکى، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ص ۲۸٫ ۲۱٫ ماروین زونیس، شکست شاهانه، ص ۳۰۵٫ ۲۲٫ سیروس پرهام، انقلاب ایران و مبانی رهبری امام خمینى، انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۵۷، ص ۲۶٫ ۲۳٫ ر.ک: حجت سلیمان دارابى، انقلاب اسلامی برای ایران چه کرد؟، مجله ۱۵ خرداد، شماره ۲٫ ۲۴٫ محبوبه صدیقى، نگاهی به پدیده نوسازی در عصر پهلوى، مجله الکترونیکی دوران، شماره ۳۴، شهریورماه۱۳۸۷؛ محمد باقر حشمت زاده، چارچوبی برای تحلیل و شناخت انقلاب اسلامی در ایران، ص ۳۴۳٫ ۲۵٫ ثریا اسفندیارى، کاخ تنهایی (خاطرات ثریا اسفندیارى)، ترجمه: امیرهوشنگ کاووسى، نشر البرز، تهران، چاپ سوم، ص۱۹۷٫ ۲۶٫ حسین‌قلی سررشته، خاطرات من، نویسنده، چاپ اول، تهران ۱۳۶۷، ص۱۰۸٫ ۲۷٫ سى. ام وودهاوس، شرح عملیات چکمه (اسرار کودتای ۲۸ مرداد)، ترجمه نظام‌الدین بندرى، نشر راهنما، چاپ دوم، تهران ۱۳۶۸، ص۷۷ و ۸۴٫ ۲۸٫ ر.ک: جُبن ذاتی پهلوی ها، اصغر حیدرى، نشریه زمانه؛ به نقل از پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامى. ۲۹٫ احمدعلی مسعود انصارى، پس از سقوط (سرگذشت خاندان پهلوى در دوره آوارگی)، موسسه مطالعات و پژوهشهای سىاسى، چاپ اول، تهران ۱۳۷۱، ص۲۴۳-۲۴۴٫ ۳۰٫ روزنامه لوموند، چاپ پاریس دیروز، شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶٫ ۳۱٫ گفت‌وگوی رضا پهلوی با رادیو زمانه؛ به نقل از روزنامه کیهان، ۱۰/۹/۱۳۸۷، ص ۲٫ منبع: سایت حوزه منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

پیش زمینه های فرار شاه به روایت رسانه ها

علیرضا تاجریان ساعت دو بعد از ظهر بود که خبر فرار شاه از رادیو پخش شد، فریاد شادمانی جمعیت به هوا رفت، چراغ اتومبیل ها روشن شد، برف پاکن ها به رقص درآمدند، بوق ها به راه افتاد، غلغله شهر را برداشت. جمعیت به شور آمده، و هر کدام به طریقی نفرت خود را از شاه نشان دادند؛ برخی اشک شوق می ریختند، برخی عکس شاه را در اسکناس درشت پانصد تومانی و هزار تومانی سوراخ کرده بودند و بر دست گرفته بودند. گروهی هم نقل و نبات پخش می کردند. جمعی نیز عکس های حضرت امام خمینی (ره) را بین سرنشینان اتومبیل ها پخش می کردند. ساعت حدود چهار بعد از ظهر روزنامه های اطلاعات و کیهان با تیتر “شاه رفت» منتشر شدند. تیتر روزنامه ها از همیشه درشت تر بود. مردم روزنامه ها را بر سر، دست گرفته بودند و به یکدیگر نشان می دادند. برخی بین کلمه “شاه» و “رفت» ابرو باز کرده، با دست کلمه “در» را اضافه کرده بودند. در نتیجه تیتر روزنامه ها به صورت “شاه در رفت» خوانده می شد. مردم به مجسمه شاه حمله کردند و آن را پایین کشیدند و پرچم هاى الله اکبر را به جاى مجسمه هاى خرد شده ى شاه، نصب کردند و به آرزوی خود که از 28 مرداد 32 در دل داشتند، رسیدند. مردم توانستند طاغوت پرنخوت زمانه را که 37 سال غاصبانه و به زور بر آنها حکومت کرده بود مجبور به فرار کنند، شادی و شعف مردم پس از شنیدن خبر در رفتن شاه دیدنی بود و خاطر آن روز هرگز از ذهن ملت فراموش نمی شود. باید توجه داشت که فرار شاه از ایران، از حوادث مهم تاریخ انقلاب اسلامی است، لذا در این نوشتار سعی شده است به برخی از حوادث و وقایع دیماه سال 1357که به فرار شاه از کشور منجر شد، از نگاه رسانه های دیداری، شنیداری، نوشتاری و… پرداخته شود. همچنین ذکر این نکته نیز ضروری است که در این نوشتار، به پیام های حضرت امام خمینی (ره) که راهگشا و راهنمای مبارزات ملت ایران بود و توطئه های شوم شاه و عمال آن را خنثی می ساخت، اشاره شده است. دیماه سال 1357 و فرار شاه از نگاه رسانه ها دی ماه سال 1357، اوج مبارزات مردم علیه رژیم طاغوت بود. بنابراین پیگیری این حوادث و وقایع در رسانه ها تا فرار شاه از کشور می تواند بسیاری از واقعیت ها را برای ما روشن سازد. در این نوشتار، تنها به برخی از این حوادث و وقایع دیماه سال 1357 که مربوط به فرار شاه از کشور می شود، پرداخته ایم: 3 دیماه رادیو مسکو خبر از تظاهرات ضد دولتی در شهرهای مختلف ایران می‌دهد: “در تبریز، مشهد، اصفهان و کرمان تظاهرات ضد دولتی صورت گرفت.” 5 دیماه خبرگزاری پارس از تظاهرات در شهر مشهد خبر می دهد: “شهر مقدس مشهد علیه شاه برخاسته است. امروز‏، به دعوت آیت الله خمینی، در مشهد روز عزاداری است و تظاهراتی انجام می شود. روز شنبه، در این شهر بیست و یک نفر به وسیله ارتش کشته شدند و یکصد نفر زخم برداشتند. …» در همین روز ‏، رادیو کویت از اعتصاب کارکنان صنعت نفت خبر می‌دهد: “امروز، میزان نفت ایران به پایین‌ترین حد نصاب تولید، از هنگام بروز اغتشاشهای داخلی تاکنون رسید. دیروز، میزان تولید نفت ایران نزدیک به هفتصد هزار بشکه یا پانزده درصد میزان تولید روزانه بود. سپهبد بقراط جعفریان، استاندار خوزستان، گفته است که اعتصاب کارکنان صنعت نفت علت کاهش میزان تولید نفت است. چنانچه اعتصاب و کم کاری دو روز دیگر ادامه یابد. تولید کاملاَ متوقف خواهد شد و مشکلاتی در داخل کشور به وجود خواهد آمد.” خبرگزاری فرانسه و آسوشیتدپرس نیز از شهادت استاد کامران نجات الهی گزارش می‌دهند: “مقامات بیمارستانی اظهار داشتند که امروز، در جریان تظاهرات ضد شاه در ایران، سه تن از جمله یک استاد دانشگاه به وسیله گلوله کشته شدند. منابع سیاسی مخالف گفتند: این استاد که کامران نجات الهی نام داشت در یک اعتصاب نشسته در وزارت علوم و آموزش عالی شرکت داشت و هنگامی که بر روی یکی از بالکنهای وزارتخانه ظاهر شد، به وسیله یک سرباز به قتل رسید. او همراه با دیگران استادان اعتصابی به بسته شدن دانشگاه به وسیله دولت نظامی اعتراض داشت. 6 دیماه خبرگزاری پارس گزارش ویژه در مورد حمایت آمریکا از شاه ارایه می کند: “آمریکا حمایت دگربار خود را از شاه ایران اعلام کرد و سخنگوی وزارت امور خارجه آن کشور گفته که دولت آمریکا با رهبران مخالف در ایران در تماس است. آمریکا اعلام کرد که موقعیت استراتژیک ایران برای آمریکا و امنیت اقتصاد جهانی اهمیت حیاتی دارد.” در همین روز “پونایتدپرس» هم از وضعیت مجلش شورای ملی، گزارشی ارایه می کند: “در جلسه امروز مجلس شورای ملی، احمد بنی احمد گفت که مجلس قادر به ارایه پیشنهاد و راه حلی برای اوضاع جاری ایران نیست. بنی احمد گفت که راه حل اوضاع در دست شاه است. او استعفای شاه را مطرح کرد. با سخنان بنی احمد مجلس متشنج شد.” رادیو کلن نیز با پخش قسمتی از مصاحبه حضرت امام خمینی (ره) با رادیو تلویزیون آلمان، مواضع ایشان را در قبال دولت احتمالی بختیار و خروج شاه از کشور مشخص می کند: “سئوال: اگر دولتی به ریاست بختیار به روی کار بیاید، شما این دولت را حمایت می کنید، حتی اگر شاه بپذیرد که به طور موقت از ایران خارج بشود؟ جواب: هیچ دولتی را با بودن رژیم سلطنتی قبول نخواهم کرد. هدف، تشکیل جمهوری است و برای من از روز روشن تر است که با وضع فعلی در آینده ای نزدیک به آن خواهیم رسید. سئوال: ناظران خارجی یک نوع مشی در سیاست حضرت عالی، طی هفته گذشته، مشاهده کرده‌اند. آیا به نظر شما به هم خوردن اوضاع اقتصادی ایران کافی برای سقوط رژیم شاه هست یا اینکه تصور می فرمایید که روشهای قهرآمیز دیگری باید تعقیب شود؟ جواب: به نظر می رسد که همین نحو مبارزات برای سرنگون کردن شاه از تختش کافی خواهد بود.”(1) 7 دیماه خبرگزاری پارس از پیام حضرت امام خمینی (ره) به ملت شریف ایران خبر داد: “آیت الله خمینی در پیامی به ملت ایران، به مناسبت کشتار بی رحمانه قم، چهلم کشتار مردم در صحن مطهر مشهد مقدس، هفته کشتار در مشهد و کشتار در شهرستانهای دیگر، روز نهم دی را روز عزای عمومی اعلام کرد. آیت الله خمینی از شاه خواست تا به دیکتاتوری خود پایان دهد.” 9 دیماه رادیو کلن از تظاهراتی در تهران به درخواست حضرت امام (ره) خبر می‌دهد: “آیت الله خمینی از هواداران خود خواست تا امروز، به مناسبت اولین سالگرد آ‎غاز تظاهرات مردم علیه رژیم ایران، تظاهراتی در تهران بر پا کنند. امروز، در بازار تهران تظاهراتی علیه شاه صورت گرفت.” در همین روز خبرگزاری پارس و رادیو کلن از نخست وزیری بختیار خبر دادند: “بامداد امروز، دربار شاهنشاهی ایران اعلام کرد که شاه ایران قصد کناره‌گیری از سلطنت و تشکیل شورای سلطنت را ندارد و به دکتر بختیار ماموریت داده است تا دولت جدید را تشکیل دهد. دکتر سنجای نیز موافقت خود را با دولت آینده بختیار اعلام کرده است. قرار است فردا مجلسین ایران برای اتخاذ تصمیم درباره دولت جدید تشکیل جلسه بدهند. …» 10 دیماه خبرگزاری پارس در گزارش ویژه خود در این روز از احتمال خروج شاه از ایران خبر می‌دهد: “دیشب، دکتر شاپور بختیار اعلام کرد که سرگرم مطالعه تشکیل یک دولت غیرنظامی است. دکتر بختیار گفت که در شرفیابی به پیشگاه شاهنشاه، ایشان پیشنهادهای من را برای تشکیل دولت مورد موافقت قرار دادند. نخست وزیر احتمالی آینده گفت که در این شرفیابی‏، شاهنشاه طی سخنان خودشان درباره مسایل مملکتی، اظهار علاقه فرمودند که برای معالجه و استراحت، در موقع مناسب، مدتی رهسپار خارج شوند.” 11 دیماه خبرگزاری پارس و رادیو لندن از استعفای ازهاری خبر می دهند: “شب گذشته، ارتشبد ازهاری استعفای دولت خود را به پیشگاه شاهنشاه آریامهر تقدیم کرد. گفته شد که به علت کسالت ارتشبد ازهاری یکی از معاونان ایشان، تا تشکیل دولت آینده، امور کشور را اداره خواهد کرد. به گفته رادیو تهران، شاه اسعفای ارتشبد ازهاری را پذیرفته است.” در همین روز آسوشیتدپرس گزارش می دهد: “دیروز، آیت الله خمینی در بیانیه روزانه خود شاپور بختیار را نکوهش کرد و گفت که شاه شخصی فاسد است و هر کس که بخواهد با او همکاری کند فاسد است.” 12 دیماه خبرگزاری پارس در گزارش ویژه خود، خبر خروج شاه از کشور را قوت می‌بخشد: “شاه برای اولین بار گفت که برای گذراندن تعطیلات و استراحت به خارج خواهد رفت.” 13 دیماه حضرت امام خمینی (ره) در مصاحبه خودشان با خبرنگار روزنامه اکسپرس، عزم و اراده آهنین ملت ایران در برابر شاه را تشریح می‌کنند: “سئوال: آیا به طرفدارانتان دستور به ملایمت و مدارا داده‌اید؟ جواب: ما تاکنون هنوز دستور خشونت نداده‌ایم و همیشه ملت ما در برابر تانک و توپ و مسلسل با دست خالی و تنها با مشت گره کرده ایستاده است. ولی اگر قدرتهای جهنمی استعماری دست از حمایت خود از آدمشکان ایران که شاه در راس آنهاست برندارند، ما هم با شیوه های دیگر در برابر آنها رفتار خواهیم کرد.”(2) 14 دیماه آسوشیتدپرس در گزارش خود از تغییر سیاست آمریکا در قبال شاه و ایران خبر می دهد: “دیروز، دولت پرزیدنت جیمی کارتر این گزارش را تکذیب کرد که دولت آمریکا تصمیم گرفته است تا به شاه توصیه کند که از ایران برود، هودینگ کارتر، سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا، اظهار داشت که هیچ گونهه تغییری در حمایت دولت آمریکا از شاه پدید نیامده است. لیکن‏، اگر شاه تصمیم به ترک کشور بگیرد، ایالات متحده مقدمش را گرامی خواهد داشت. به گفته مقامات دولتی، در وزارت امور خارجه آمریکا، گرایش روز افزونی به تغییر سیاست این کشور در رابطه با شاه و تشویق او به استعفا وجود دارد.” در این روز حضرت امام خمینی (ره) در مصاحبه با خبرنگار شبکه رادیو تلویزیون سی. بی. اس. آمریکا، مواضع خودشان و ملت ایران را در خصوص خروج شاه از کشور اعلام می‌کنند: “سئوال: گفته می‌شود که شاه برنامه دارد تا برای تعطیلات کوتاهی از مملکت خارج شود. آیا این امر حضرت عالی را قانع می‌کند و موجباتی را برای پایان دادن به اعتصابات و تظاهرات خواهد بود؟ جواب: خیر، رفتن شاه کفایت نمی‌کند، باید رژیم به هم بخورد و تمام چیزهایی که مربوط به سلطنت است، باید از بین برود تا ما راضی شویم. یعنی ملت راضی شود.”(3) 16 دیماه حضرت امام خمینی (ره) در بیانات خود به ملت ایران از توطئه خطرناک عمال شاه خبر می‌دهند و مردم را به ادامه مبارزات علیه شاه دعوت می کنند: “به عموم ملت شجاع و بیدار ایران ایدهم الله تعالی هشدار می‌دهم که بار دیگر توطئه خطرناک از طرف عمال شاه خائن و طرفداران غارتگران بین المللی در دست اجرا است تا رژیم منحط شاهنشاهی را حفظ و شاه را به قدرت شیطانی رسانده، به غارتگری نفتخواران و سلطه اجانب ادامه دهند… ملت آگاه ایران! شجاعانه مبارزات خود را ادامه دهید… من به عموم ملت دلیر اعلام می‌کنم که رژیم سلطنتی غیرقانونی و مجلسین غیرملی و غیرقانونی و حکومت غاصب غیرقانونی و یاغی است… اینک چند مطلب را لازم می‌دانم تذکر دهم: 1- کارمندان وزارتخانه‌ها وزرای فاسد غیرقانونی را نپذیرند و از آنان اطاعت نکنند و در صورت قدرت، به وزارتخانه‌ها راه ندهند… 2- ملت از دادن مالیات، مطلقاَ و از دادن پول آب و برق و تلفن خودداری کنند و از آنچه اعانت به دولت است، احتراز نکنند… 3- علمای اعلام بلاد و خطبای محترم و طلاب غیور، قضات و وکلای محترم دادگستری‏، اساتید محترم دانشگاه‌ و دانشگاهیان، بازاریان، اصناف، کارگزاران، کشاورزان، سیاسیون محترم و سایر اقشار ملت مخلوع بودن شاه و غیرقانونی بودن مجلسین و دولت را اعلام فرمایند که اگر سستی کنند ممکن است توطنه بر ضد کشور و ملت به نتیجه برسد که همگی مسئول آن خواهیم بود… 4- فروشندگان مواد غذایی از گرانفروشی خودداری کنند… 5- از کمک به کارگران و کسبه صنفی که بر اثر اعتصابات ضرر کرده‌اند، غفلت نشود و از وجوه شرعیه مجازند به آنان کمک نمایند. این جانب روز دوشنبه نهم صفر 99 را برای شهدای مشهد و قزوین و کرمانشاه و سایر بلاد، روز عزای عمومی اعلام می‌کنم.”(4) 17 دیماه خبرگزاری پارس، در گزارش ویژه خود از آمادگی شاه برای خروج از ایران خبر‌ می‌دهد: “شاه آمادگی خود را برای خروج از کشور و تشکیل شورای سلطنت اعلام کرد.” رویتر نیز به احتمال خروج شاه از کشور قوت می‌بخشد: “مقامات آمریکایی عقیده دارند که شاه ایران در زیر فشار مخالفین و برای آنکه دولت غیرنظامی فرصت بازگردانیدن نظام را بیابد، به زودی از ایران خارج می‌شود.” خبرگزاری فرانسه نیز موضع آمریکا را در قبال خروج شاه از کشور تشریح می‌کند: “روزنامه نیویورک تایمز در شماره امروز خود نوشت: آمریکا باید هر چه زودتر با کسانی که در آینده بر مسند قدرت خواهند بود روابط حسنه‌ای برقرار سازد. این شاه است که در ایران شکست خورده است و نه آمریکا.” یونایتدپرس، آسوشیتدپرس، تاس و خبرگزاری فرانسه نیز از مسافرت ژنرال هایزر به ایران خبر می‌دهد: “منابع رسمی می‌گویند مهم‌ترین هدف مسافرت ژنرال هایزر به ایران، گفتگو با نظامیان ایران و ارزیابی میزان گرایش آنان به همکاری با دولت بختیار است.” همچنین آسوشیتدپرس، یونایتدپرس و رادیو لندن از تظاهرات مردمی خبر می‌دهند: “امروز، تظاهرکنندگان به خیابانها آمدند و خواستار سرنگونی حکومت محمدرضاشاه پهلوی شدند. سربازان با شلیک مسلسلهای خود به آنان پاسخ دادند. امروز، افراد نیروی هوایی ایران نیز به سربازان پیوستند تا گروههای مردم را پراکنده کنند. …» 18 دیماه رویتر از احتمال خروج شاه از ایران خبر می‌دهد: “یک هواپیمای سلطنتی در فرودگاه بین المللی مهرآباد ایستاده است تا شاه را از ایران خارج کند. اما، از طرف کاخ سلطنتی عزیمت شاه مخفی نگه داشته شده است. بسیاری معتقدند که هر آن عزیمت شاه ممکن است صورت گیرد. شایع بود که اگر وی امروز کشور را ترک نکند، روز سه شنبه این کار را خواهد کرد. چه‏ انتظار می‌رود که دولت غیرنظامی شاپور بختیار در روز سه شنبه، رای اعتماد مجلس را به دست آورد.” روزنامه اطلاعات نیز ترک ازهاری را خبر می‌دهد: “ارتشبد ازهاری، نخست وزیر پیشین، تهران را ترک کرد.” همچنین حضرت امام خمینی (ره) در مصاحبه با هفته نامه ژون آفریک مواضع خودشان و ملت ایران را در قبال دولت بختیار مشخص می‌کنند: “سئوال: آیا بیمی از این ندارید که شکست حکومت بختیار به یک کودتای نظامی منتهی شود؟ و نگرویدن ارتش را به صف انقلاب در شرایط فعلی، چگونه توضیح می‌دهید؟ جواب: بختیار، علی ای حال حکومتش بر خلاف قانون است و ملت ایران نمی تواند حکومت او را قبول کند. منتهی شدن به کودتای نظامی همین است که تاکنون بوده است… و ما در راه اسلام و کشور کوشش خودمان را تا آنجا که بتوانیم خواهیم کرد. در ایران کودتای نظامی مسئله ای را حل نمی کند. زیرا، دولت قبل از بختیار‏، خود یک کودتای نظامی بود و مشکل ایران حل نشد. شما باور نمی‌کنید که ارتش با ملت است و در آینده نزدیکی به شاه پشت خواهد کرد. پیروزی ما حتمی است و جمهوری اسلامی تحققش برای من خیلی روشن است.”(5) 19 دیماه گزارش روزنامه اطلاعات، و رادیوهای مسکو و لندن در این روز، از وخامت اوضاع داخلی ایران خبر می‌دهد: “دیروز [به دعوت آیت الله خمینی و] به مناسبت روز عزای ملی در بیشتر شهرستانها تظاهرات و راهپیمایی‌های بزرگ و گسترده انجام شد. جریان تظاهرات در بسیاری از شهرها آرام بود، ولی در برخی از شهرها به خشونت کشیده شد. نیروهای مسلح پلیس، در جریان پراکنده کردن تظاهرکنندگان، بیش از یکصد و سی تن را کشتند و یا زخمی کردند. در تبریز، با تکرار فاجعه روز بیست و نهم بهمن ماه سال 1356، این شهر غرق در آتش و خشونت شد. اهواز نیز شاهد بزرگ‌ترین راهپیمایی مردم شهر بود. طی یک سالی که از آغاز تظاهرات ایران می‌گذرد، نزدیک به شصت و پنج هزار تن کشته و زخمی شده‌اند. امروز اعلام شد که در شیراز حکومت نظامی لغو شده است. دیروز، حدود پنجاه هزار نفر از مردم قزوین، به عنوان سوگواری برای نزدیک به دویست نفر کشته‌شدگان رویدادهای دو هفته گذشته این شهر، در خیابانهای قزوین دست به راهپیمایی زدند. در حالی که تظاهرکنندگان از خیابان اصلی شهر می‌گذشتند باقی ماندهه ساختمان هتلها، مغازه‌ها و اداره‌هایی دیده می‌شد که به وسیله سربازان به آتش کشیده شده‌اند و غارت شده‌اند. دیروز، در قزوین سربازان خود را تا اندازه‌ای از انظار دور نگه داشتند. در حالی که دو تانک چیفتن و عده‌ای سرباز از میدان اصلی شهر نگهداری می‌کردند. هیئتی از وکلای تهران، به سرپرستی دکتر احمد صدر، به قزوین آمد تا اعمال خشونت‌بار اخیر را مورد بازرسی قرار دهد. در این هیئت دو نفر به نمایندگی از صلیب سرخ و یک مقام وزارت امور خارجه آمریکا نیز حضور داشتند. از خبرنگار ویژه بی. بی. سی هم دعوت شده بود. در یکی از بیمارستانها، دکترها اظهار کردند که تاکنون یکصد و هشتاد و شش جسد دیده شده است و گفته می‌شود که اجساد بقیه را از بین برده‌اند. بنا به گفته دکترها و منابع دیگر، جریان از روز ششم‌ دیماه آغاز شد که یک گروهبان ژاندارمری به سوی گروهی از جوانان شلیک کرد و چهار عابر را کشت و سه نفر از جوانان را زخمی کرد.” در همین روز گزارش خبرگزاری فرانسه، از دیدار سفیر آمریکا با شاه به منظور خروج از کشور خبر می دهد: “اوایل هفته جاری، ویلیام سولیوان، سفیر آمریکا در تهران، دستور یافت تا اگر شاه نظر او را راجع به اوضاع ایران بخواهد به وی توصیه کند که از کشور خارج شود. روزنامه نیویورک تایمز می‌نویسد: شاه ایران در هفته‌های اخیر چندین بار با سفیر آمریکا ملاقات و گفتگو کرده‌ است.” 20 دیماه خبرگزاری فرانسه از پیام حضرت امام خمینی (ره) به ملت ایران گزارش می‌دهد: “آیت الله خمینی در پیامی به ملت ایران گفت: مطالبی از ایران می‌رسد که از توطئه‌ای خطرناک حکایت می‌کند. گفته می‌شود اعلامیه‌هایی بدون امضا در تهران و شهرستانها منتشر می‌شود و اشخاص بسیاری را به اسم ساواکی و یا عمال شاه تهدید به قتل می‌کنند و خانه‌هایی را با همین بهانه‌ها سوزانده و به زن و فرزندان آنان اهانت نموده و آزار داده‌اند. به طوری که از ایران اطلاع داده‌اند اعمال برخلاف اسلام و انصاف، بدون رعایت حقوق شرعی، انجام می‌گیرد که شاهد بر آن است که دستهای ناپاکی در کار است که با هرج و مرج و ایجاد رعب و وحشت نهضت مقدس اسلامی را متهم نموده و خدای نکرده به شکست بکشند. مردم مسلمان ایران در مبارزات بحق خود از این روشهای غیرانسانی استفاده نمی‌کنند و موظف شرعی هستند که… از اشخاصی که می‌خواهند به خانه‌های مردم تجاوز کنند و آتش‌سوزی نمایند جلوگیری نمایند که به نظر می‌رسد توطئه‌ای در دست اجرا است که باید از آن جلوگیری کرد. ملت شریف در تهران و شهرستانها و قضبات به راهپیمایی و تظاهرات و اعتصابات خود ادامه دهند تا این توطئه با رفتن شاه خنثی شود.” همچنین رادیو کویت و آسوشیتدپرس از تظاهرات علیه شاه در کشور خبر می‌دهد: “امروز، در تهران و برخی از شهرهای ایران تظاهراتی علیه رژیم انجام شد. به طور کلی، تظاهرات تهران آرام بود. ولی، در شیراز تظاهرات به خشونت گرایید و تظاهرکنندگان به کنسولگری آمریکا حمله کردند، قسمتی از آن را آتش زدند و پرچم آمریکا را پایین آوردند. در این تظاهرات، زدوخوردی با مامورین نظامی پیش نیامد. سپس تظاهرکنندگان، مجسمه شاه را به زیر آوردند و به دفتر پلیس مخفی شهر آسیب رساندند. عوامل پلیس مخفی ساواک بر روی جمعیت شلیک کردند که در نتیجه، عده‌ای مجروع شدند و دو تا هشت نفر جان خود را از دست دادند.” روزنامه اطلاعات نیز از اعتصاب دسته‌جمعی کارکنان ایرانی فرودگاه خبر می‌دهد: “کلیه پروازهای داخلی و خارجی به علت اعتصاب دسته‌جمعی کارکنان ایرانی فردگاه، به مدت نامعلومی، لغو شد.” 22دیماه بخش عربی رادیو کویت از احتمال خروج شاه از کشور خبر می‌دهد: “صدای آمریکا به نقل از سفیر ایران در واشنگتن گزارش داد که محمدرضا پهلوی، شاه ایران، برای چهارماه کشور خود را ترک خواهد کرد.” 23 دیماه حضرت امام خمینی (ره) در پیام خود به ملت ایران از یک توطئه شوم بعد از خروج شاه از کشور خبر می‌دهند: “… ملت عزیز ایران! خبری موثق دریافت نمودم که لازم است شما را مطلع کنم. توطئه‌ای از خارج کشور… در دست اجراست. … می خواهند به مجرد رفتن شاه دسته‌هایی از مزدوران و اشرار را وادار کنند که به اسم ملت مسلمان حمله به ارتش و سربازها و شهربانیها و دیگر موسسات دولتی و نظامی کنند و با تبلیغاتی که برای نیروهای نظامی و انتظامی کرده‌اند، به عنوان دفاع آنان را به قتل عام مردم بی‌دفاع وادار نمایند. بدخواهان… از یک سو، در بین سربازان و نظامیان و سایر قوای انتظامی دست به اشاعه دروغ می‌زنند که ملت می‌خواهد همه شما را از بین ببرد و از سوی دیگر، اشرار و اجیرانی را به اسم ملت وادار به هجوم به دستگاههای نظامی و انتظامی می کنند تا ملت را در مقابل نیروی ارتش و انتظامی قرار داده و نتیجه مطلوب خود را بگیرند. من به ملت شریف و جمیع جناحهای قوای نظامی و انتظامی، به حکم تکلیف الهی و ملی، هشدار می‌دهم که با بیداری و شجاعت اخلاقی، یکی دیگر از آخرین توطئه‌ها را خنثی کنید…»(6) 24 دیماه روزنامه اطلاعات از آشتی ارتش و مردم خبر می‌دهد: “امروز، صدها هزار نفر در خیابانهای تهران تظاهرات کردند. اما برخوردی بین مردم و مامورین نظامی روی نداد و مامورین نیز راهپیمایان را همراهی می‌کردند. روی بیشتر کامیونهای حامل مامورین فرمانداری نظامی، عکسهایی از حضرت‌آیت الله العظمی خمینی نصب شده بود و مردم شعار می‌دادند: “به دستور خمینی ارتش برادر ماست.” خبرگزاری فرانسه نیز از تشکیل دولت تازه به فرمان حضرت امام خمینی (ره) در کشور خبر می‌دهد: “آیت الله خمینی اظهار داشتند که تا چند روز دیگر یک دولت تازه تشکیل خواهند داد که جایگزین دولت بختیار خواهد شد. حضرت آیت الله گفتند که اعضای دولت آینده را پیش‌بینی کرده‌اند و همه آنها اکنون در ایران به سر می‌برند.” 25 دیماه حضرت امام خمینی (ره) در مصاحبه خود با خبرنگاران خارجی مواضع خودشان را در قبال دولت بختیار و دولت آمریکا مشخص می کنند: “سئوال: دیروز، بختیار نخست وزیر، طی یک مصاحبه مطبوعاتی اظهار داشت که مذهبیون باید به مذهب بپردازند و سیاست را به سیاستمداران واگذار کنند. وی همچنین اظهار داشت که شما قادر به واژگون کردن حکومتش نیستید. نظر شما در این باره چیست؟ جواب: مطلب اولی که گفته است مطلبی است که همیشه اجانب برای بردن منافع ما این تز را داشته اند که مذهب از حکومت جداست و ایشان هم بلندگوی همانهاست و آنکه ما قدرت به هم زدن حکومت او را نداشته باشیم، در آینده معلوم می شود. حکومت او محکوم به فناست و پیروزی از آن ملت رنج کشیده ایران است. سئوال: شما پیامی به ارتش فرستادید. دیروز ارتش با مردم پیوندی برقرار کرد. آیا کماکان به پیوستن ارتش به صفوف خود ایمان دارید؟ یا بیم یک کودتای نظامی دارید؟ جواب: من امیدوارم که ارتش، البته آنهایی که مال ملت را نچاپیدند و آنهایی که به شرافت ارتشی خود باقی مانده اند، به ملت بپوندند تا آن اقلیت ناچیزی که خائن هستند نتوانند کاری کنند. سئوال: گزارشهایی رسیده است که مقامات آمریکایی با حضرت آیت الله تماس گرفته اند، آیا ممکن است بفرمایید تماس در چه فرم و شکلی بوده است؟ آیا در آینده همکاریهای مستقلی بین دولت شما و دولت آمریکا وجود خواهد داشت؟ جواب: با من تا به حال تماسی شخصاً نگرفته اند و روابطی که بر مبنای احترام متقابل است ان شاء الله برقرار می شود. ولی ما کاملاً مستقل هستیم و زیر بار هیچ کشوری نخواهیم رفت.”(7) 26 دیماه روزنامه‌های اطلاعات و کیهان و رادیوهای بیروت و صوت الجماهیر از فرار شاه از کشور خبر دادند: “امروز، شاه ایران قبل از عزیمت از یاران یک کنفرانس مطبوعاتی تشکیل خواهد داد و در آن از بحران ایران سخن خواهد گفت. انتظار می‌رود که شاه امروز وارد آسوان شود تا مذاکراتی با پرزیدنت سادات انجام دهد. سخنگوی رسمی مصر گفت که وارد شدن شاه به مصر فرصتی برای انجام مذاکرات میان او و پرزیدنت سادات است. شاه ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه امروز، به اتفاق ملکه فرح، وارد فرودگاه مهرآباد شد و در جمع خبرنگاران داخلی و خارجی حضور یافت. در فرودگاه نخست وزیر و وزیر دربار و روسای مجلسین سنا و شورای ملی شاه را بدرقه کردند. شاه پیش از ورود به هواپیما به دو خبرنگار حاضر در فرودگاه گفت که نمی‌داند چه وقت بازخواهد گشت و این امر به وضع مزاجی وی بستگی خواهد داشت. سپس، شهباز هواپیمای اختصاصی شاه در حالی که یک جت بوئینگ 707 و دهها هلی‌کوپتر آن را همراهی می‌کردند، از فرودگاه مهرآباد پرواز کرد و شاه را به مصر برد.” 27 دیماه حضرت امام خمینی (ره)، پس از فرار شاه در پیامی به ملت شریف ایران مواردی را به اطلاع می رسانند: “بسم الله الرحمن الرحیم خدمت عموم ملت شریف و شجاع ایران اعلی الله کلمتهم و فقهم الله تعالی: فرار محمد رضا پهلوی را که طلیعه پیروزی ملت و سرلوحه سعادت و دست یافتن به آزادی و استقلال است به شما ملت فداکار تبریک عرض می کنم. شما ملت شجاع و ثابت قدم به ملتهای جهان ثابت کردید که با فداکاری و استقامت، می توان بر مشکلات هرچه باشد غلبه کرد و به مقصد هرچه دشوار باشد رسید. گرچه این ستمگر با دست آغشته به خون جوانان ما و جیب انباشته از ذخایر ملت، از دست ما گریخت ولی به خواست خداوند متعال بزودی به محاکمه کشیده خواهد شد و انتقام مستضعفین از او گرفته خواهد شد و لکن قطع دست ستمکار از ادامه ظلم به دست ستمدیدگان فوری است. او رفت و به هم پیمان خود اسرائیل دشمن سرسخت اسلام و مسلمین پیوست و جرایم و آشفتگیهایی را برجا گذاشت که ترمیم آن جز به تائید خداوند متعال و همت همه طبقات ملت و فداکاری اقشار کاردان و روشنفکر میسر نخواهد شد. اکنون در این طلوع فجر سعادت و پیروزی توجه عموم را به مطالبی جلب می کنم: 1- بر جوانان غیور در سراسر کشور لازم است برای حفظ نظم با آن دسته از قوای انتظامی که اکنون به آغوش ملت باز گشته اند، با تمام نیرو همکاری کنند و با کمال قدرت و جدیت نگذارند که بدخواهان و منحرفین آشوب و ناامنی ایجاد نمایند. 2- به تظاهرات و شعارهای پرشور علیه رژیم سلطنتی و دولت غاصب ادامه دهند و اگر منحرفین و مخالفین اسلام بخواهند اخلالی به وجود آورند و نظم را به هم زنند از آنان جدا جلوگیری کنند. باید ملت بداند که هر انحرافی و هر شعاری که مخالف مسیر ملت است به دست عمال شاه منفور و عمال اجانب تحقق می یابد. من از جمیع اشخاص که انحراف داشته اند و یا گرایش به بعضی مکتبهای انحرافی داشته اند، تقاضا دارم که به آغوش اسلام که ضامن سعادت آنان است برگردند، که ما آنان را برادرانه می پذیریم. در این موقع حساس که کشور جنگ زده ما بیش از هر زمانی به اتحاد و اتفاق احتیاج دارد، باید سعی شود که از هر اختلالی احتراز شود. 3- دولت موقت برای تهیه مقدمات انتخابات مجلس موسسان بزودی معرفی می شود و به کار مشغول خواهد شد. وزارتخانه ها موظفند که آنان را پذیرفته و با آنان صمیمانه همکاری کنند. اینجانب به صلاح وزرای غیرقانونی می دانم که بر کناری خود را اعلام کنند و خود را در مسیر ملت قرار دهند. 4- به جمیع نیروهای انتظامی و زمینی و هوایی و دریایی و صاحب منصبان و افسران و درجه داران ارتش و ژاندارمری و غیرآنان توصیه می کنم که دست از حمایت محمدرضا پهلوی که مخلوع است و به کشور برنمی گردد و در خارج نیز با نفرت مردم مواجه است برادرند و به ملت بپیوندند، که صلاح دنیا و دین آنان در آن است. اینجانب از همه طبقات، ‌خصوصاً حضرات علمای اعلام، در این موقع حساس تشکر می کنم و سلامت و سعادت همگان را از خداوند متعال خواستارم و وحدت کلمه را همیشه خصوصا تا برانداختن رژیم شاهنشاهی و استقرار حکومت جمهوری اسلامی امیدوارم. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته روح الله الموسوی الخمینی»(8) و این گونه بود که شاه از کشور فرار کرد، و پس از فرار شاه، مرم با آمدن به خیابانها، اظهار شادمانی کردند و با پخش گل و شیرینی این پیروزی بزرگ را جشن گرفتند و آماده پذیرایی از امام خمینی رهبر بزرگ انقلاب شدند (دیو چو بیرون رود، فرشته درآید). پاورقی: 1 تا 8- صحیفه نور، ج 4 منبع: خبرگزاری آریا ۱۳۸۸/۱۰/۲۶ به نقل از: تقویم تاریخ انقلاب اسلامی ایران، گروه تحقیق انتشارات سروش، تهران 1369 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

فرار شاه؛ زمینه‌ها و اهداف

کبری حبیبی در جستجوی علل خروج شاه از ایران در تاریخ 26 دی ماه یعنی درست 16 روز قبل از ورود امام خمینی به ایران، باید ابتدا وضعیت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران را در آن دوره بررسی كرد و از روی شواهد و قرائن پی به ماهیت این واقعه و اهدافی كه در پشت آن وجود داشته برد و آن را درك نمود . شكی نیست که ایران از نقطه نظر راهبردی برای آمریكا به عنوان یك عامل ثبات در منطقه برای حفظ منافع آن اهمیت داشته است. خلیج فارس همواره یك نقطه حساس از نظر عامل موازنه سیاسی و اقتصادی در جهان مطرح بوده و ایران با كمك تجهیزات نظامی آمریكا و حمایت كشورهای غربی تبدیل به كشوری به ظاهر نیرومند در منطقه شده بود. در واقع ایران مطمئن‌ترین متحد آمریكا و آرام‌ترین كشور منطقه به شمار می‌رفت. جزیره ثبات در بحران خیزترین منطقه جهان. حمایت آمریكا از رژیم ایران درمواردی مثل، مبادله تجهیزات نظامی و اطلاعاتی پیشرفته، همكاری اطلاعاتی میان سازمان اطلاعات و امنیت كشور با سازمان‌های اطلاعاتی غربی، حمایت‌های رسانه‌های غربی و پشتیبانی كامل و همه جانبه روسای جمهور آمریكا، شاه را دچار نوعی خودبینی و غرور كرده بود و موجب عدم درك واقعی او را از وضعیت موجود ایران شده بود. موقعیت ایران در زمان شاه: در اواخر دهه 1970، جمعیت ایران به 36 میلیون نفر می‌رسید و نیمی از این تعداد را نوجوانان تشکیل می‌دادند. كارگران ایرانی شاغل در كارخانه‌ها از اقشار حاشیه نشین نسل اول یا دوم بودند كه در اثر اجرای قانون اصلاحات اراضی آواره شده و برای امر معاش به حاشیه شهرها پناه آورده بودند و نیروی ارزان قیمت كارخانجات صنعتی را تأمین می‌كردند. ایران از فروش نفت درآمد نسبتا" مناسبی داشت كه پشتوانه اعتباری خوبی برای دولت محسوب می‌شد. این ویژگی دولت‌های رانتیر است. اتكا به دلارهای نفتی دولت را جامعه جدا كرده بود و دولت به یك استقلال نسبی دست یافته بود. اجرای برنامه‌های حقوق بشری کارتر فضا را ملتهب نموده بود و ... . شاه طرح‌های اقتصادی عظیمی همچون احداث نیروگاه اتمی، مجتمع پتروشیمی، صنایع اتومبیل سازی و تراكتور سازی، صنایع ذوب آهن و صنایع مس را در دست اقدام داشت، ولی بدون داشتن پایه های اقتصادی محكم و یك برنامه ریزی منسجم، حاضر بود با صرف هزینه فراوان و استخدام متخصصین خارجی این امور را به سرانجام برساند. این برنامه‌های شتاب زده باعث ایجاد یك تورم اقتصادی و فشار روانی بر مردم به دلیل ناهماهنگی‌های موجود می شد و هزینه‌های گزافی را بر پیكره اقتصادی جامعه تحمیل می‌كرد . در این بین، سوءاستفاده‌های مالی، فساد دولت و برخورد نادرست با احساسات مذهبی مردم، حس بدبینی را در میان مردم به وجود آورده بود. شاه سران مذهبی را مسخره می‌كرد و آنها را سنتی و عقب افتاده می‌خواند. علل اصلی نارضایتی‌ها : مسائل بسیاری را در بروز احساس نارضایتی و عدم اطمینان مردم از دستگاه سلطنت می‌توان برشمرد؛ نفرت و وحشت مردم از دستگاه، تضاد طبقاتی شدید، ناهمگونی در توسعه، ركود اقتصادی، عدم اعتماد عمومی به برنامه‌های شاه، خشونت رژیم علیه مخالفین، ناامیدی مردم از برآورده نشدن اعتراضات، دوری و انزوای شاه از مردم و فساد خاندان سلطنتی از جمله‌این امور هستند . یكی از علامت‌ها ی منفی و احساس عدم امنیت، خروج ماهیانه یك میلیارد دلار از بخش خصوصی و اشخاص حقیقی به خارج از كشور بود، كه علامت بدی برای اقتصاد ایران به شمار می‌رفت. ظهور نهضت امام خمینی: جامعه ایرانی و ساختار حكومتی محمدرضا شاه پهلوی بر چهار پایه استوار بود: 1- سرمایه سالاری وابسته به شرکتهای بزرگ چند ملیتی ؛ 2- سرمایه داران بخش كشاورزی؛ 3- سرمایه داران بخش صنعتی؛ 4- سرمایه داران وابسته به دربار و دولت . این امور، برنامه‌های توسعه دولتی را به هم ریخته بود. ظهور امام خمینی با دیدگاه ضد سلطه بیگانگان ، اختلافات میان رژیم شاه و سران مذهبی را عمیق تر کرد. در واقع با ظهور حضرت امام خمینی مذهب، به یك ایدئولوژی انقلابی تبدیل شده بود. مقاومت‌های مردمی موجب اعمال خشونت و شدت عمل شاه و ساواك بعد از ایجاد فضای باز سیاسی (كه در اثر توصیه‌های حقوق بشری كارتر در ایران فراهم شده بود) می‌شد و باعث شعله ورتر شدن نارضایتی‌ها می‌گشت. در میان جنبش‌های چهارگانه مخالف رژیم شاه، جنبش مذهبی، قویترین پایگاه را در میان مردم دست و پا كرده بود. ولی به دلیل رنگ و روی مذهبی آن از سوی ناظران سیاسی خطری جدی به شمار نمی‌رفت. تشنجات و ناآرامی‌هایی كه ایران را فرا گرفته بود برای جامعه‌ای در حال گذار از وضعیتی سنتی به وضعیتی مدرن، امری عادی پنداشته می‌شد. واقعیت این است كه رژیم كارتر تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی جریانات به وقوع پیوسته در ایران را جدی تلقی نمی‌كرد و تصورش از ایران، یك پایگاه امن و مطمئن برای منافع آمریكا بود. تدابیر نسنجیده رژیم در مقابله با اعتراضات مردمی، آتش شعله انقلاب را شعله‌ور‌تر می‌كرد و طبقات دیگر مردم نیز به آن می‌پیوستند. گروه‌های مخالف دیگر با امتیازاتی كه رژیم به آنها اعطا می‌كرد آرامتر نمی‌شدند و خواسته‌های تازه‌تر و انقلابی‌تری را مطرح می‌كردند. خروج شاه از ایران: اعتصابات گسترده، مخالفت افكار عمومی با شاه، اقدامات امام خمینی و پیروانش علیه رژیم، همگی باعث سردرگمی و آشفتگی شاه و دربار شده بود. آمریكا در این زمان، در جستجوی یك مكانیسم انتقالی و پیشدستی بر انقلاب بود تا عناصر معتدل سیاسی علاقمند به آمریكا را جایگزین نیروهای مذهبی كند. آمریكا علناً در پشتیبانی از شاه تردید داشت و قصد حفظ وضع موجود بود، بی‌اعتمادی فزاینده شاه به دولت آمریكا و وابستگی وی به تصمیمات آمریكایی‌ها در حد غیر قابل وصف، موجب هراس او شده بود و او را به این نتیجه رسانده بود كه حضور او در ایران عامل اصلی بی‌نظمی است. او می‌خواست وانمود كند كه به طور موقت از كشور خود دور می‌شود و به امید این بود تا بعد از خوب شدن اوضاع باز خواهد گشت. شاه، بر اساس مصلحت اندیشی طرف‌های غربی خود مصمم به واگذاری سلطنت بود. وی در پی ایجاد یك شورای سلطنتی برای ولیعهدی فرزندش و ادامه حكومتش بود، و رسماً اعلام شد كه شاه برای درمان و یك استراحت طولانی، ایران را ترك خواهد كرد . وی با زمینه سازی قبلی در 26 دی ماه 1357 ایران را به مقصد مصر ترك كرد ولی سیر حوادث به خواست او پیش نرفت و سیاست‌های آمریكا در منطقه به دلیل برداشت نادرست دولت مردان غربی از وضعیت ایران با شكست مواجه شد. وی با اقامت در مصر، امیدوار بود كه بار دیگر به ایران بازگردد و قدرت از دست رفته خویش را دوباره به دست آورد ولی با ورود آیت الله خمینی به ایران و سیر سریع انقلاب، همه نقشه‌های شاه نقش بر آب شد. عاملین حكومتی یكی پس از دیگر در برابر خشم توده‌ها عقب نشینی كردند.و اصولا با خروج شاه، انگیزه‌های دفاع از حكومت از بین رفت. منبع: www.pajoohe.com منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 46

خاطرات شاپور بختیار

«خاطرات شاپور بختیار ـ آخرین نخست‌وزیر رژیم پهلوی» عنوان كتابی است كه ازاو منتشر شده است. این خاطرات در اسفند ماه 1362 در پاریس توسط آقای صدقی (یكی از همكاران طرح تاریخ شفاهی ایران وابسته به مركز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد) ضبط شده است، اما پس از 18 سال برای اولین بار در ایران عرضه شد. این كتاب توسط دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران مورد نقادی و بررسی قرار گرفته است. توجه خوانندگان گرامی را به این نقد جلب می‌كنیم: نام شاپور بختیار به عنوان یك عنصر باسابقه جبهه ملی و كسی كه در بسیاری از رخدادهای سیاسی، از قبل از كودتای آمریكایی 28 مرداد در ایران، حضور مستقیم داشته، ناخواسته تصوراتی را به ذهن تاریخ پژوهان متبادر می‌سازد كه به هیچ وجه با آن چه در كتاب خاطرات وی آمده است، همخوانی ندارد. به عبارت دیگر، برای خواننده بسیار دور از انتظار است كه فردی چون بختیار را در صفحاتی این گونه مختصر نظاره گر باشد. آن چه موجب شده است تا خاطراتی برخلاف انتظار آگاهان از كم و كیف تاریخ معاصر، عرضه شود از دو حال خارج نیست: اول این كه آقای بختیار در سالهای پایانی عمر سیاسی خویش رسماً و علناً وارد مناسباتی شده كه به طور قطع برای وی محدودیت آور بوده است. در چارچوب این احتمال، ایشان باید ترجیح داده باشد تا بسیاری از موضوعات مهم را ـ كه یا در بطن آنها حضور داشته یا از نزدیك در جریان آنها قرار می‌گرفته است ـ نادیده بگیرد. برای نمونه وقوع كودتای آمریكایی 28 مرداد كه بیان چگونگی آن موجبات بی اعتباری را برای آمریكاییان به بار می‌آورده، لذا برای بختیار به عنوان آخرین برگ سیاسی واشنگتن به منظور حفظ رژیم پهلوی، نه مطلوب و نه مقدور بوده است. در چارچوب احتمال دوم نیز می‌توان چنین پنداشت كه اصولاً مركز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد آمریكا به دلیل تعلقات ناشی از پیوندهای مالی و ارگانیك، اما غیرآشكار هاروارد با سازمان مركزی اطلاعات این كشور، نخواسته است متعرض موضوعاتی شود كه كارنامه عملكرد آمریكا را در ایران دارای مستندات بیشتری سازد. به هرحال، هر یك از این شقوق را علت غایی گشوده شدن تنها پنجره ای بسیار كوچك به زندگی سیاسی آخرین نخست وزیر محمدرضا پهلوی بدانیم، تفاوت چندانی در میزان بهره مندی خوانندگان از این اثر نخواهد كرد. از آنجا كه از همین روزنه، واقعیتهای بسیار ارزشمندی در معرض قضاوت قرار می گیرد، لذا به نظر می رسد توقف در این موضوع كه آیا عامل این محدودسازی، مركز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد بوده یا تمایلات خود آقای بختیار، چندان راهگشا نخواهد بود، به ویژه آن كه هر دو احتمال دارای آبشخور مشتركند. اولین موضوعی كه در این خاطرات موجز بیش از سایر مطالب خود نمایی می‌كند، اطلاعاتی است كه آقای بختیار به عنوان عضو هیئت اجرایی جبهه ملی در مورد این تشكیلات سیاسی ارائه می‌دهد. جبهه ملی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، آوازه‌ای یافت و حتی توجه بخشی از نیروهای مبارز مذهبی را نیز به خود جلب كرد، هرچند این شرایط چندان دوامی نیافت و علاوه بر مستقل شدن طیف مذهبی‌ها، حتی تشكیل جبهه ملی دوم و سوم نیز نتوانست از تجزیه شدنهای پی درپی این سازمان كه منجر به انفعال و انزوای كامل آن شد، جلوگیری كند. شاید بتوان توضیحات آقای بختیار را در این زمینه از جمله منابع مفید برای ریشه یابی وضعیتی دانست كه بعد از نهضت ملی شدن صنعت نفت، ملّیون غیرمذهبی گرفتار آن شدند. البته، اگر آقای بختیار خصومتهای شخصی خود را با آقایان سنجابی و فروهر به كنار می گذاشت یا دستكم در مقام بیان خاطرات خود از الفاظ غیرمؤدبانه علیه آنان كمتر بهره می‌گرفت، نظرات وی در مورد به انزوا كشیده شدن جبهه ملی جدی‌تر گرفته می‌شد. به هر حال، این گونه بی‌نزاكتی‌ها نشان از فرهنگ خاص آقای بختیار در محاورات دارد و خواننده را بسرعت به یك استنتاج در مورد ادبیات كلامی وی می‌رساند. صرفنظر از چنین ضعفی، اظهارات آقای بختیار را در مورد جبهه ملی می‌توان در سه دسته تقسیم جای داد: 1ـ نوع عملكرد تشكیلات 2ـ ملاحظات و تنگناهای سیاسی 3ـ تعلقات اقتصادی حاكمیت «انحصارگرایی شدید تشكیلاتی» بر جبهه ملی از جمله ضعفهایی‌اند كه بختیار به عنوان مسئول مستقیم تشكیلات، علی رغم تلاش وافرش نمی تواند به توجیه آن بپردازد. به عبارت روشنتر، عناصر معدودی این تشكیلات را در كنترل خود گرفته بودند و اجازه مشاركت و فعالیت در آن را به بهانه‌های گوناگون و به طرق مختلف، از دیگران سلب می كردند تا بتوانند پیوسته از مزایای سیاسی آن بهره مند شوند. ابوالحسن بنی‌صدر در كتاب خاطرات خود در این زمینه می‌گوید: «مصدق یك پیام فرستاده بود برای كنگره، پیامش خیلی تند بود. الهیار صالح شب آن را گوش كرده بود و خیلی التماس كرد تا مصدق پیامش را تغییر داده بود. با این حال باز هم پیامش تند بود. او گفته بود، درهای جبهه ملی را باز كنید. در كنگره بر سر پذیرفتن نهضت آزادی برخورد پیش آمد و همچنین نسبت به سیاست عمومی جبهه ملی».(كتاب «درس تجربه» خاطرات اولین رئیس جمهور ایران، ص76) با وجود انتقاد شدید دكتر مصدق و دیگران از حاكمیت انحصاری افرادی انگشت شمار بر تشكیلات جبهه ملی ایران، نه تنها هیچ گونه تغییری در این زمینه صورت نگرفت، بلكه افرادی كه چند دهه از نام مصدق برای خود دكانی ساخته بودند، بشدت به وی حمله ور شدند. به عنوان نمونه بختیار در خاطراتش می گوید: «...پس مقصودم این است كه مرحوم مصدق راجع به جبهه ملی به علت همین موضوع و یك مقداری به علت این كه خیال كرده بود سرپیری می خواهند او را كنار بگذارند [ناراضی بود] چون رهبر[ی] واقعی نهضت مقاومت ملی از 1332 به بعد اصلاً هیچ وقت با دكتر مصدق نبود كه راجع به آنها ایراد بگیرد.»(ص78) آقای بختیارحتی در پاسخ به توضیحات مصاحبه كننده كه با استناد به نامه‌های دكتر مصدق، جبهه ملی را محل شور و اتخاذ تصمیمات هماهنگ كننده نمایندگان احزاب و سازمانها و سندیكاها عنوان می دارد و نه محل تجمع دوستانی كه خودشان از یكدیگر دعوت كرده‌اند، می‌گوید: «ببینید چگونه؟ به بنده بفرمایید كه چگونه؟ بنده خودم می‌روم، حالا فكر كنید كه شاپور بختیار هم اسمم نیست و توی هیچ حزبی نبودم [و] هیچ وقت هم نبودم. بنده هم می‌روم بیست نفر، سی نفر یا چهل نفر را جمع می ‌‌‌كنم و یك مرامنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای مثل همه مرامنامه‌های دنیا، زیبا به شما می‌دهم كه بنده نیرو دارم و می‌خواهم به شما ملحق بشوم. آخر این تركیب هم كه نمی‌شود.» (ص78) البته در مورد عدم رعایت اصول اولیه تشكیلات در جبهه ملی، توجیهات متنوع و متفاوتی را از بختیار در این كتاب می توان سراغ گرفت كه بعضاً خواندنی ترند: «این مسئله كاملاً روشن بود كه یك عده توده‌ای ... اینها می‌خواستند كه خودشان وارد [جبهه ملی] بشوند و از داخل [جبهه ملی] را منفجر كنند…ِو بعد تمام سعی سازمان امنیت و دستورات شاه در این برهه از زمان این بود كه ثابت بكند كه توی دانشجویان وسران جبهه ملی اشخاصی باسابقه توده ای هستند. اینها توده ای هستند ـ كه این را ببرند جلوی آمریكاییها بگذارند و بگویند «هان، هان ببینید هر روز هم كه نمی شود 28 مرداد درست كرد. شما به دست خودتان كار را دارید خراب می‌كنید”.من هم با علم به این موضوع سعی كردم كه یك نفرشان را هم قبول نكنم.» (ص60) استفاده از برچسب توده‌ای برای بستن راه ورود نمایندگان احزاب و دستجات مختلف به جبهه ملی ظاهراً كارایی مؤثری داشته است. هرچند بنی‌صدر در خاطرات خود مدعی است علی‌رغم اختلاف نظر با آقای بختیار توانسته توده ایهای مستقل را به عضویت جبهه ملی درآورد، بختیار به صراحت اعلام می‌دارد به عنوان مسئول تشكیلات حتی یك نفر از آنان را نپذیرفته است: «بنی‌صدر: در نتیجه، بردی كه در آن سالها كردیم، در زمینه همكاری با چپ آن سالهاست و در این زمینه با آقای بختیار اختلاف پیدا كرده بودیم. ـ دكتر شاپور بختیار درآن زمان مسئول كل تشكیلات جبهه ملی و مسئول بخش دانشجویان جبهه ملی هم بود؟ بنی‌صدر: بله. ما در آنجا گفتیم كه وابستگی نه، ولی طرز فكر، بله. ما با عضویت دارندة طرز فكر كمونیستی در جبهه مخالف نیستیم. هركس طرز فكر خودش را دارد. نتیجه این كه، اگر كسی ماركسیست مستقل است، جایش در جبهه ملی هم هست و این سبب شد كه ما طرفداران خلیل ملكی را هم در سازمان دانشجویی پذیرفتیم و چپهایی هم كه خود را مستقل می‌خواندند، پذیرفتیم.»(كتاب «درس تجربه» (ص64) البته این ادعای آقای بنی‌صدر را باید یك ژست سیاسی برای ارائه چهره‌ای آزاداندیش از خود تلقی كرد، زیرا علاوه بر اظهارات آقای بختیار، در مورد خلیل ملكی مستندات غیرقابل كتمانی وجود دارد كه گروه وی به جبهه ملی راه داده نشد و به همین دلیل او به دارودسته مظفر بقایی نزدیك شد. این واقعیت حتی از سوی بختیار نیز در این كتاب مورد تأكید قرار گرفته است. بنابراین اظهارات آقای بنی‌صدر در مورد پذیرش چپهای مستقل نمی‌تواند هیچ‌گونه بهره‌ای از حقیقت برده باشد. آخرین نكته حائز اهمیت در زمینه چگونگی اداره تشكیلات جبهه ملی، نحوه انتخاب نمایندگان جمعیتها برای حضور در كادر رهبری آن یعنی همان افراد انگشت شمار مركزیت است. در این مورد، مصاحبه كننده با اشاره به انتقادات فراگیر موجود، از آقای بختیار می پرسد: «دانشجویان دانشگاه یك بخش عظیمی از فعالیتهای جبهه ملی را تشكیل می‌دادند. گله و شكایتی كه آنها دارند این است كه رهبران جبهه ملی در رابطه با انتخاب نمایندگانشان با آنها به طرز دمكراتیك رفتار نكردند و به جای این كه به آنها اجازه بدهند كه نمایندگان خودشان را [خود] دانشجویان انتخاب بكنند [رهبران] جبهه ملی برای آنها نماینده انتخاب كردند. پاسخ جنابعالی به این گله دانشجویان چیست؟ بختیار: عرض كنم كه این دو موضوع است: یكی انتخاب [نماینده] در شورای جبهه ملی كه بنده عرض می‌كنم. یكی رفتار است كه دمكراتیك بوده یا نبوده. من معتقد به یك evolution [تحول] به سوی دمكراسی هستم. ما نمی‌توانستیم و من نمی خواهم از خودم دفاع بكنم چون من كه تنها نبودم…»(ص59) بنابراین، قائل نبودن ”حق انتخاب”حتی برای اقشار تحصیل كرده جامعه تا حدود زیادی فضای حاكم بر تشكیلات جبهه ملی را روشن می سازد. به طور قطع پژوهشگران تاریخ ما در آینده با چنین كلیدهایی خواهند توانست علل شكست سازمانی را كه در یك مقطع از تاریخ مبارزات ملت ایران در كانون توجهات قرار گرفت، بهتر ارزیابی كنند. نكته دومی كه خاطرات آقای بختیار می تواند برای هر خواننده ای روشن سازد، ملاحظات و تنگناهای سیاسی روشنفكران گرد آمده در جبهه ملی است. این خاطرات به طور قطع به درك عوامل ایجادكننده گشایش سیاسی و متقابلاً عوامل محدودیت‌زا برای چنین ملّیونی، كمك شایانی می‌كند. به عبارت دیگر، عوامل بازدارنده وتقویت كننده نیروهای حاكم بر جبهه ملی از این طریق به سهولت قابل شناسایی اند. برای نمونه آقای بختیار در مورد تحولات بعد از كودتای 28 مرداد می‌گوید: « با آن روح آزادمنشی و با آن وضعیتی كه در آمریكا در سال 1960 بود، آمدن كندی را ما جشن گرفتیم. خود من برای آمدن او میگساری ها كردم ...و انصافاً هم آقای امینی را در آن مدت به عنوان نخست وزیرتحمل كردند و هم باز به نظر بنده، به شاه توصیه كردند كه یك مقداری از این فشارهای مستمری كه می آورد، كوتاه بیاید ـ اقلاً نسبت به عناصر ملی».(ص50) یادآوری می‌كنیم كه روح آزادمنشی مورداشاره، دقیقاً مربوط به چندسال پس از كودتای آمریكا در ایران و همچنین ایامی است كه ساواك توسط واشنگتن در ایران بنیانگذاری می‌شود و كندی، یكی از عوامل باسابقه سیا را به عنوان نخست وزیر ایران تعیین می‌‌كند كه حتی بختیار نیز نمی‌‌تواند اعمال سركوبگرانه وی را پنهان دارد: “بالاخره این جا ما رسیدیم به جریان سیاست امینی. من می‌توانم به شما بگویم كه به نظر من پشت پرده نمی‌دانم ما بین خودش و آمریكایی ها چه گذشت … ولی قبل از استعفا دادن تا توانست بعد از تظاهرات جلالیه، نهضت ایران را كوبید. اولاً تمام ما رفتیم زندان، در سی تیر. ششصد دانشجو … ششصد دانشجو و تمام ما بدون استثنا به تدریج زندان بودیم”. (ص 55) جالب اینجاست كه نیروهای گرد آمده در مركزیت جبهه‌ ملی به صرف اطلاع از مورد تأیید آمریكا بودن امینی برای نخست‌وزیری، در برابر چنین فردی كه از یك سو عامل شناخته شده سازمان مركزی اطلاعات آمریكا (سیا) بود و از سوی دیگر نقش وی در سركوب جنبش مردم و جریان كنسرسیوم كاملاً عیان، تا حدی تسلیم‌اند كه تلاش می‌كنند وی در مأموریتهایش موفق گردد: “… امینی می‌توانست با اتكا به جبهه ملی [موفق بشود] بدون این كه ما هیچ وقت امینی را]عضو[ جبهه ملی بدانیم. این محال بود. با آن جریان كنسرسیوم و اینها مگر می‌شد؟ به مردم نمی‌شود همه چیز را ]تحمیل كرد[ ”. (ص56) در واقع آقای بختیار با این اعتراف مهم مشخص می‌سازد كه جبهه ملی حتی وظیفه خود می‌پنداشته است تا تمامی امكاناتش را در اختیار چنین عنصر وابسته‌ای قرار دهد كه وی مأموریتهایش را با موفقیت به انجام رساند، اما ظاهراً تنها عامل بازدارنده از همراهی كامل با دولت امینی و سیاستهای آمریكا، مردم بوده‌اند؛ چرا كه ترس از مردم مانع از آن می‌شده كه رسماً و علناً جبهه ملی را در اختیار دولت مورد تأیید كودتا گران قرار دهند. این میزان تسلیم در برابر دولت بیگانه و كودتاكننده علیه دولت قانونی دكتر مصدق از سوی به «اصطلاح پیروان راه مصدق !» تعجب و تأمل هر محققی را برخواهد انگیخت. البته آقای بختیار و سایر همفكران وی در توجیه عملكرد خود تلاش می‌كردند برای استبداد داخلی، هویتی مستقل از استعمار خارجی دست و پا كنند، ولی در این ایام چنین كاری بسیار دشوار بود؛ زیرا از كودتای آمریكایی 28 مرداد در ایران، كه با پیوند عناصر ارتشی چون زاهدی از یك سو و چاقوكشان دارودسته «شعبان جعفری» با همراهی فواحشی چون «آژدان قزی» از سوی دیگر ممكن شده بود، زمان زیادی نمی‌‌گذشت. بنابراین در این مقطع حساس از تاریخ كشورمان و بعد از چنین تلاشهایی، جبهه ملی نهایتاً « سیاست سكوت و آرامش» را در هشتمین جلسه شورای مركزی به تاریخ 6 آبان 42 تصویب كرد و با این كار به زعم خود از یك بن‌بست سیاسی خارج شد. زیرا نه می‌توانست با سیاستهای آمریكا برای تثبیت استبداد داخلی مخالفت كند و نه تمایل داشت با همراهی كامل و آشكار با استبداد شاهنشاهی موجب انزوای سیاسی خود در میان مردم شود. بنابراین، تنها راه، اعلام سیاست سكوت بود تا زمانی كه بار دیگر آمریكا امكان مخالفتهای هدایت شده‌ای را برای آنان فراهم آورد. برای درك بهتر محدودیتهای سیاسی عناصر جبهه ملی بین سالهای 32 الی 42، یادآوری این موضوع خالی از لطف نخواهد بود كه به اعتراف جناب بختیار،‌ آقایان حتی نمی‌‌توانسته‌اند از عملكرد كنسرسیوم نفت كه آشكارا به غارت منابع ملی ایران می‌پرداخت، انتقاد كنند یا كوچكترین خدشه‌ای به پیوستن ایران به پیمان سنتو وارد آورند. (ص64) «سیاست سكوت و آرامش» به عنوان مصوبه‌ شورای مركزی جبهه ملی دقیقاً همزمان با آغاز اوج‌گیری دور جدیدی از مبارزات مردمی در سال 42 در پیش گرفته می‌شود و این امر میزان بی‌اعتنایی به مردم و پیگیری تحولات سیاسی در خارج از دایره قدرت ملت ایران را به خوبی روشن می‌سازد. آخرین محوری كه می‌توان از خاطرات آقای بختیار برای شناخت بهتر جبهه ملی استخراج كرد،‌ تعلقات اقتصادی این تشكل سیاسی به دربار است. برای نمونه در این خاطرات ارتباط دبیركل جبهه ملی با شاه این گونه ترسیم می‌شود: « آقای سنجابی كسی بود كه]بعد از 28 مرداد[ بدون این كه وارد یك] مقام[ بالایی شود، بیش از هركس از آنهایی كه در دور مصدق بودند، ‌استفاده‌هایی از دستگاه دولتی ]بعد از 28 مرداد[ می‌كرد و تا یك ماه، یا دو ماه قبل از این كه آیت‌الله خمینی] به ایران[ بیاید، ضمن حقوق و مزایایی كه به عنوان وزیر سابق مصدق می‌گرفت، دارای یك اتاق هم پهلوی وزیر آموزش و پرورش بود … همیشه شاه هم نسبت به او یك سمپاتی داشت. یعنی حسابش هم درست بود. او می‌گفت سنجابی یك آدم ضعیفی ست پس می‌شود تسلیمش كرد» (ص 30) البته شخص آقای بختیار نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. ایشان هم به اصطلاح خودشان حقوق رتبه‌شان را به صورت مستمر دریافت می‌داشته و حتی زاهدی در روز 29 مرداد از وی می‌‌خواهد وزیر كابینه دولت كودتا شود. (صفحات 48،49) علاوه بر چنین ارتباطاتی با استبداد داخلی، كمكهای غیرمستقیمی نیز از سوی دربار به تشكیلات جبهه ملی می شده است كه آقای بختیار در پاسخ به طرح یك مورد آن، بشدت موضع گرفته است و آن را صرفاً یك اتهام می‌خواند: «... انسان نباید بی‌خود مردم را متهم بكند. ممكن است یك تاجر تبریزی بیاید به آقای خلیل ملكی سه‌هزار تومان به عنوان كمك به حزب بدهد. این همه جای دنیا متداول است. ما نمی‌توانیم بگوییم كه این آدم را دربار فرستاده است. این بازار افترا و اتهام مستمر باید بسته شود. » (ص 52) بنی‌صدر در همین زمینه روایت كاملاً متفاوتی ارائه می‌دهد: «داستان این طور بود كه گویا تاجری بود و به آنها ماهی پنج‌هزار تومان می‌داده كه بعد معلوم شد این پول مال دربار هست. آقای زنجانی به من گفت: از آقای خنجی پرسیدم، این پولی كه می‌دادند، مگر شما مطلع نبودی از كجاست؟ و او گفت كه مطلع بوده» (كتاب «درس تجربه» خاطرات اولین رئیس‌جمهور ایران، (ص 66) بنابراین تغییر نام خنجی به خلیل ملكی و درنهایت نفی كلی این ماجرا از سوی آقای بختیار چندان نمی‌تواند بی‌دلیل باشد؛ زیرا از یك سو خلیل ملكی به عضویت جبهه ملی درنیامده بود و از دیگر سو آیت‌الله زنجانی به روایت بنی‌صدر، ضمن انتقاد از دست اندركاران جبهه ملی به خاطر دریافت چنین پولی، مستقیماً عامل چنین ارتباطی یعنی خنجی را مورد نكوهش قرار می‌دهد. این تعلقات اقتصادی كه بدون شك تنها گوشه‌ای از آن مكشوف شده، می‌‌تواند دلایل در پیش گرفتن سیاست سكوت را تا حدودی توجیه كند. در آخرین فراز از این نوشتار، ضمن اشاره به برخی تناقض‌ گوییهای آقای بختیار پیرامون نامه وی به امام خمینی(ره)، امضای بیانیه هیئت اجرائیه جبهه ملی در محكومیت گرفتن فرمان از شاه و... نمی‌توانیم تأسف خود را از توهین ایشان به ملت ایران و «بی‌حیا و هرزه» خواندن چنین ملت بزرگی كه با عزمی راسخ و بدون هیچ گونه پشتوانه مادی بساط استبداد داخلی و سلطه خارجی را برچید، ابراز نكنیم. لذا برای اثبات این امر كه چه افراد و كسانی لایق این معانی‌اند به ذكر قولی از آقای بختیار می‌پردازیم: «یك مرتبه من «هویزر» را در عمرم ندیدم. یك مرتبه با او تلفنی مكالمه نداشتم. یك مرتبه، همان طوری كه عرض كردم، فقط به من گزارش دادند كه همچین ژنرالی آمده است و من هم با پوزخند گفتم: مگر اینها كم بودند كه این هم آمده است؟ این برای چه آمده است؟» (ص 126) كسانی كه سالها برای حاكمیت ملی در كشور پشیزی ارزش قائل نبودند، از كنار مبسوط‌‌الیه بودن آمریكایی‌ها بر سرنوشت ملت به سهولت می‌گذشتند؛ البته گاهی ظاهراً پوزخندی می‌زدند. خاطرات بسیاری از درباریان گواه بر آن است كه آمریكایی ها بدون هیچ گونه هماهنگی با به اصطلاح دولت ایران وارد كشور می‌شدند و هر آن چه می‌خواستند می‌‌كردند. به عنوان نمونه خانم تاج‌الملوك گوشه‌ای از این واقعیت تلخ را بیان می‌دارد: «یك روز محمدرضا خیلی ناراحت بود به من گفت: مادر جان! مرده شور این سلطنت را ببرد كه من شاه و فرمانده كل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده‌اند ویتنام. آن موقع جنگ ویتنام بود و آمریكایی‌ها كه از قدیم در ایران نیروی نظامی داشتند هروقت احتیاج پیدا می‌كردند از پایگاههای ایران و امكانات ایران با صلاحدید خود استفاده می‌كردند و حتی اگر احتیاج داشتند از هواپیماهای ما و یدكی‌های ما استفاده می‌كردند و برای پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام. حالا بماند كه چقدر سوخت مجانی می‌زدند و اصلاً كل بنزین هواپیماها و سوخت كشتی‌هایشان را از ایران می‌بردند ... همین ارتشبد نعمت‌الله نصیری كه ما به او می‌‌گفتیم نعمت خرگردن! و یك گردن كلفتی مثل خر داشت(!) می‌آمد خدمت محمدرضا و گاهی من هم در این ملاقاتها بودم. می‌‌گفت آمریكایی‌‌ها فلان و فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواسته‌اند. محمدرضا می گفت بدهید.» ( كتاب «ملكه مادر» خاطرات تاج‌‌الملوك، ‌ص‌387). در قبال چنین اعمال و رفتاری كه برای حاكمیت ملی هیچ گونه اعتباری باقی نمی‌گذارد آقای بختیار بالاترین انتقادی كه در كتاب خاطرات خود از سیاستهای آمریكا در ایران می‌كند، تخریب عامدانه كشاورزی ایران است: «ما از آن روزی كه این اصلاحات (اصلاحات 12 گانه شاه كه توسط آمریكا دیكته شد) را كردیم هی محصول] كشاورزی [ ما پایین آمد. هی پول نفت دادیم و هی گندم و نخود و لوبیای آمریكایی خریدیم … لپه و نخود و لوبیا معنی ندارد كه بخریم. چه شد كه این طور شد؟ این اصلاحات دروغی بود”»(ص81) بنابراین تعبیراتی چون «بی‌حیا و هرزه» بحق لایق كسانی است كه حتی حاضر نیستند در خاطرات خود از ناقضان حقوق ملت ایران و چپاولگران ثروتهای این مرز و بوم یاد كنند. حتی در این انتقاد هم آقای بختیار نمی‌گوید كه دیكته كننده این اصلاحات به شاه چه قدرتی بود كه طی آن وابستگی ایران به آمریكا صد چندان شد. ما در این نقد بنا نداشتیم به موضعگیریهای مستقیم و تحلیلهای القایی مصاحبه‌كننده بپردازیم. زیرا بی‌بهره بودن آنها از هرگونه دانش سیاسی برای هر محققی در اولین مراجعه روشن است. لذا تلاش عریان وی برای نسبت دادن انقلاب اسلامی به خواست آمریكا حتی با استقبال آقای بختیار هم مواجه نمی‌شود، هرچند مصاحبه كننده برای حقنه كردن این تحلیل بخشی از بقایای پهلوی ها كه به تحقق و شكل‌گیری هیچ‌ چیزی خارج از اراده نیروهای مسلط بر جهان قائل نیستند، دست به تحریف اظهارات سالیوان (آخرین سفیر آمریكا در ایران) نیز می‌زند. منبع: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

ترور شاپور بختیار

در روز ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر حکومت پهلوی در پاریس به قتل رسید. او در سال ۱۲۹۴ شمسی در خانواده‌ای از ایل بختیاری چشم به جهان گشود. پدر وی محمدرضا معروف به «سردار فاتح» و مادرش نیز «ناز بیگم» بود. بختیار تحصیلات ابتدایی خود را در خانه پدری و دوران دبیرستان را تا کلاس سوم در اصفهان سپری کرد. سپس برای ادامه تحصیلات به بیروت رفت و از یک مدرسه شبانه‌روزی فرانسوی دیپلم متوسطه گرفت. بختیار در سال ۱۳۱۳ به دلیل مرگ پدرش به تهران بازگشت ولی دو سال بعد عازم پاریس شد. در سال ۱۹۳۹ سه لیسانس در رشته‌های حقوق قضایی، فلسفه و علوم سیاسی گرفت و سپس به تحصیل در رشته اقتصاد عمومی پرداخت. وی در سال ۱۳۱۸ شمسی با یک دختر فرانسوی ازدواج کرد ... در حالی که روند رو به رشد مخالفت مردم با رژیم پهلوی هر روز شدت می‌‏یافت و در هنگامه‌ای که رژیم سلطنتی در بحران عمیق سیاسی به سر می‌برد و دولت‌های منصوب شاه در سال ۱۳۵۷ یکی پس از دیگری سقوط می‌کردند، شاپور بختیار در ۱۶ دی ماه به نخست‌وزیری رسید اما تنها توانست این سمت را ۳۷ روز حفظ کند. وی که تلاش می‌کرد شرایط را عادی جلوه دهد بار‌ها وجود بحران را رد کرد، خود را مرغ طوفان نامید و خواستار تمکین مخالفان به قانون اساسی مشروطه شد. با این حال ۳۷ روز پس از قبول مسئولیت از سوی او، انقلابیون که پشتیبانی توده‌های مردم را به همراه داشتند بر اوضاع مسلط شدند و رژیم سلطنتی که از ماه‌ها قبل در سراشیبی سقوط قرار گرفته بود سرنگون شد. با سقوط رژیم پهلوی، گزارش‌های گوناگونی درباره سرنوشت اواز رادیو پخش یا در مطبوعات منتشر می‌شد. در ابتدا خبر کشته شدن وی اعلام شد، بعد گفته شد که بختیار خودکشی کرده است. سپس گفته شد که او دستگیر و زندانی شده است. در همین زمینه، حجت‌الاسلام محمد محمدی ری‌شهری در کتاب «خاطره‌ها» از دستگیری فردی که به گمان او امکان دارد بختیار بوده باشد، در روزهای اول انقلاب خبر می‌دهد و می‌نویسد: «در لحظات نخست ورود (به مدرسه علوی)، شخصی را آوردند که سرش با کت پوشیده شده بود. او را به اطاق‌هایی که پشت مدرسه برای بازداشت سران رژیم پیش‌بینی شده بود، بردند. پرسیدم این شخص که بود، گفتند: بختیار. در آن ایام روزنامه‌ها هم نوشتند که بختیار دستگیر شد. بعد‌ها،‌‌ همان روزنامه‌ها نوشتند که بختیار فرار کرد.» شاپور بختیار، پس از یک دوره اختفا در تهران به خارج گریخت و عازم فرانسه شد. او در فرانسه فعالیت‏‌هایی را علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی آغاز کرد. نام وی در برخی پرونده‌ها از جمله کودتای نافرجام نوژه در تیرماه ۱۳۵۹ و طرح تجزیه خوزستان به میان آمد که هر دو با شکست مواجه شد. بختیار نزدیک به ۱۲ سال به فعالیت‌هایش علیه جمهوری اسلامی ایران ادامه داد تا اینکه سرانجام در نیمه مرداد ۱۳۷۰ درسن ۷۷ سالگی در ویلای مسکونی‌اش در حومه پاریس به قتل رسید. منابع: شاپور بختیار: از تولد تا ترور، کیومرث روشن قتل شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر دوران پهلوی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع: تاریخ ایرانی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

خاطرات رفیق‌دوست از ترور ناکام بختیار

دوستان و هم‌قطاران انقلابی‌اش او را تدارکاتچی انقلاب لقب داده‌اند. خودش اما می‌گوید: «من عمله انقلابم. سمتی که هیچ کس نمی‌تواند از آن عزلم کند.» زندگی سیاسی‌اش خیلی زود آغاز می‌شود؛ از ده سالگی! «سال ۱۳۲۹ ده ساله بودم که در منزل مرحوم آیت‌الله کاشانی چای می‌دادم. در همان سن و سال رفت‌و‌آمدهای مرحوم نواب صفوی و اطرافیانش را زیر نظر داشتم و دقیقا یادم هست که با مرحوم کاشانی در مورد ترور رزم‌آرا و نخست‌وزیری مصدق صحبت می‌کردند.» در یازده سالگی هم برای نخستین‌بار دستگیر می‌شود: «در یازده سالگی همراه با جمعی از فدائیان اسلام در مسجد لرزاده دستگیر شد. وقتی افسر کلانتری او را در جمع تجمع‌کنندگان ضد شاه می‌بیند و با تعجب علت دستگیری‌اش را جویا می‌شود، مامور دستگیرکننده می‌گوید: این پسر خیلی شلوغ می‌کرد.» (ص۱۵) سخن از محسن رفیق‌دوست است. کسی که پیش از انقلاب تجربه عضویت در طیف گوناگونی از گروه‌های سیاسی را در کارنامه خود دارد. دوره‌ای به شاخه جوانان جبهه ملی می‌پیوندد و دوره‌ای از نهضت آزادی سر در می‌آورد. از آنجا مقصد بعدی‌اش شاخه نظامی هیات‌های موتلفه اسلامی است و مدتی بعد هم به سازمان مجاهدین خلق می‌پیوندد و تا سال ۱۳۵۴ که برخی از اعضای آن تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست می‌شوند، به همراه سیدعلی اندرزگو مسوولیت تامین اسلحه و مهمات سازمان را بر عهده می‌گیرد؛ تجربه‌ای که بعدها در سپاه و در ایام جنگ بسیار به کارش می‌آید. همه این‌ها کافی است تا هر گوشی را برای شنیدن خاطرات رفیق‌دوست کنجکاو کند. «برای تاریخ می‌گویم» عنوان کتابی است که محسن رفیق‌دوست در آن به روایت خاطرات سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۸ خود پرداخته است و از نشستن پشت فرمان خودروی بلیزر معروفی که ۱۲ بهمن ۵۷ به استقبال امام رفت، تشکیل سپاه و نحوه تامین مهمات و تسلیحات سپاه در ایام جنگ و فعالیت‌های برون مرزی و غیرنظامی سپاه تا فوت امام خمینی و اندکی پس از آن را در این کتاب بازگو کرده است. رفیق‌دوست در این روایت ناگفته‌های جالبی از تشکیل سپاه و فعالیت‌های آن بیان می‌کند. بهشتی گفت بهتر است در سپاه باشی نام محسن رفیق‌دوست بیش از هر چیز با تشکیل هسته اولیه سپاه گره خورده است. هر چند او می‌گوید فکر ایجاد نیرویی غیر از ارتش برای دفاع از انقلاب اولین بار از سوی محمد منتظری مطرح شد، اما پس از پیروزی انقلاب نامی از منتظری در میان جمعی که به همراه رفیق‌دوست سپاه را تشکیل می‌دهند نیست. آنطور که رفیق‌دوست بیان می‌کند او علاقه‌مند به فعالیت‌های حزبی و برنامه‌اش فعالیت در حزب جمهوری اسلامی بوده است اما به پیشنهاد شهید بهشتی به سپاه می‌رود: «مرحوم بهشتی جلوی پله‌های مدرسه علوی مرا صدا کرد و گفت: حاج محسن، حضرت امام الان حکم تشکیل سپاه پاسداران را زیر نظر دولت موقت به آقای لاهوتی دادند. بهتر است شما هم در این سپاه باشی.» (ص۴۹) رفیق‌دوست هم بلافاصله در جمع انقلابیونی چون دانش منفرد آشتیانی، غلامعلی افروز، ابراهیم سنجقی، علی‌محمد بشارتی، مرتضی الویری و... به همراه تهرانچی و صباغیان که از طرف دولت موقت در پادگان عباس‌آباد برای تشکیل سپاه گردهم آمده بودند حاضر شد: «وارد شدم و از جمع پرسیدم سپاه قرار است اینجا تشکیل شود؟ گفتند بله. کاغذی برداشتم و روی آن نوشتم : بسم الله الرحمن الرحیم- سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد. ۱- محسن رفیق‌دوست و...» (ص۵۰) و همین‌طور یک به یک نام‌هایشان را ذیل آن نوشتند. اگرچه رفیق‌دوست از همان جلسه مسوول تدارکات سپاه می‌شود، اما در عمل نقشی بیشتر از یک تدارکاتچی ایفا می‌کند. توافق زیر کلت ۴۵ گروهی که در عباس‌آباد گردهم آمده بودند تنها گروهی نبود که برای پاسداری از انقلاب تشکیل شده بود. سه گروه دیگر یکی توسط محمد منتظری با همراهی یوسف کلاهدوز و با نام مستعار «پاسا» (پاسداران انقلاب) و دیگری به نام «گارد انقلاب» توسط عباس آقازمانی (ابوشریف) به همراه افرادی چون مصطفی میرسلیم، جواد منصوری و ابراهیم محمدزاده و سومی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با همراهی محمد بروجردی تشکیل شده بودند که موازی با هم فعالیت می‌کردند. به همین دلیل رفیق‌دوست دست به کار می‌شود و با روش خودش سعی در ادغام این چهار گروه می‌کند: «فروردین ۵۸، یک روز محمد منتظری، ابوشریف و محمد بروجردی را به سپاه خودمان در سلطنت‌آباد دعوت کردم. به یکی از اتاق‌های طبقه دوم رفتیم. درب اتاق را قفل کردم. حکم آقای لاهوتی را به هر سه نشان دادم و گفتم: این حکم امام به لاهوتی است. اینجا سپاه قانونی و شرعی است. شما هر کدام رفته‌اید برای خودتان یک دکان باز کرده‌اید! اینکه نمی‌شود.» رفیق‌دوست وقتی می‌بیند که کار بالا گرفته و دستیابی به توافق دشوار می‌شود از اسلحه‌اش استفاده می‌کند: «من یک کلت ۴۵ داشتم. آن را درآوردم و گفتم: اگر توافق نکنید اول شما سه نفر را می‌کشم و بعد خودم را (خنده). بالاخره توافق کردیم.» (ص۵۳) حالا دیگر ارگان سپاه، سر و شکل متمرکزی به خود گرفته و وقت آن شده بود که با گرفتن نیرو و تجهیز خود، اهدافی که به خاطرش تشکیل شده بود را دنبال کند. طولی نمی‌کشد که دستورالعمل تشکیل سپاه به سراسر کشور ابلاغ می‌شود و عضوگیری با رشد سریعی پیش می‌رود. در آن مقطع که زمان زیادی از پیروزی انقلاب نمی‌گذشت و همه چیز زیر و زبر شده بود، نهاد تازه تاسیسی چون سپاه نمی‌توانست انتظار بودجه‌ای کلان و مجزا برای خود داشته باشد و بنابراین تا آبان ماه ۵۸ که بودجه‌ای به آن اختصاص یافت، می‌بایست خودش گلیم خودش را از آب بیرون می‌کشید: «ما خیلی از ساختمان‌های ساواک و ساختمان‌های مصادره‌ای را گرفتیم. این ساختمان‌ها را دادگاه به نفع بنیاد مستضعفان مصادره کرده بود، ولی ما قبل از حکم دادگاه، آن را گرفته بودیم. هر جا هم زمین مناسبی می‌دیدیم، می‌رفتیم دورش سیم خاردار می‌کشیدیم و تابلو می‌زدیم: سپاه پاسداران. البته مال مردم را نمی‌گرفتیم، مال بنیاد مستضعفان را می‌گرفتیم.» (ص۶۲) این رویه البته با اعتراض رئیس وقت بنیاد مستضعفان مواجه شده و با دخالت امام خمینی متوقف می‌شود: «زمانی که آقای طهماسب مظاهری رییس بنیاد شد، خدمت امام رفت. آیت‌الله توسلی به من زنگ زد و گفت: آقای مظاهری الان خدمت امام بودند، امام گفتند به شما زنگ بزنم و بگویم که دیگر بدون اجازه بنیاد مستضعفان از املاک بنیاد نگیرید. البته ما تا آن موقع ۳۱۴ ملک از بنیاد گرفته بودیم.» (ص۶۳) ترور ناکام بختیار بیش از یک سال از تاسیس سپاه گذشته بود که انتشار برخی اخبار، افکار عمومی را متوجه سپاه و فعالیت برون مرزی‌‌اش کرد؛ فعالیتی که شکست خورد و تبعات آن حتی تا یک دهه بعد دامنگیر دولت ایران شده بود. در اخبار ۳۰ تیر ۱۳۵۹ آمده بود که گروهی به نام سپاه پاسداران اسلام به ترور شاپور بختیار اقدام کردند. ماجرا از این قرار بود که مدتی بعد از پیروزی انقلاب شخصی به نام مهدی نژادتبریزی به محسن رفیق‌دوست مراجعه کرده و اعلام می‌کند که آماده است تا بختیار را از بین ببرد. محسن رفیق‌دوست هم بی‌فوت وقت حکم اعدام انقلابی بختیار را می‌گیرد: «رفتم خدمت آیت‌الله محمدی گیلانی و گفتم گروهی داریم که می‌خواهیم آن‌ها را بفرستیم تا بختیار را اعدام کنند. شما اجازه می‌دهید؟ گفت: بله من حکمش را می‌دهم؛ و نوشت: بختیار مهدورالدم است.» (ص۱۲۹) آنطور که رفیق‌دوست در خاطراتش آورده، پس از صدور این حکم، یک گروه پنج نفره به نام‌های انیس نقاش (معروف به ابومازن که در حال حاضر مفسر سیاسی و اقتصادی تلویزیون الجزیره و مطبوعات لبنانی و ساکن ایران است)، نژادتبریزی، جناب و سمیر (نام نفر پنجم ذکر نشده) یعنی در مجموع سه نفر ایرانی و دو نفر لبنانی به فرانسه رفتند تا حکم صادر شده درباره بختیار را اجرا کنند. اما از آنجا که همزمان با این گروه، ابوشریف هم گروه دیگری را به سرپرستی فردی به نام ابوالوفا برای کشتن بختیار مامور کرده بود، در اجرای عملیات تداخل پیش آمده و عملیات با شکست مواجه می‌شود: «ما و ابوشریف از هم خبر نداشتیم. ابومازن و تیمش همه کارها را آماده کرده بودند. اعدام انقلابی بختیار در پوشش خبرنگار یکی از مجلات معروف عربی بود. خبرنگار به سختی وقت ملاقات می‌گیرد تا مقدمات مصاحبه با بختیار را فراهم کند. او در همین جلسه اول راه ورود و خروج و وضعیت خانه را شناسایی می‌کند. در این فاصله، فرانسوی‌ها متوجه ورود گروهی از ایران می‌شوند. ابوالوفا لو می‌رود، اما آن‌ها فرار می‌کنند. فرانسوی‌ها محافظ‌ها را بیشتر می‌کنند. به بختیار هم می‌گویند زنجیر پشت در را بیندازد. وقتی ابومازن و نژادتبریزی (مسوول اعدام) با مسلسل می‌روند، پلیس با آن‌ها درگیر می‌شود. در این درگیری همه اعضای تیم دستگیر و سه نفر هم کشته می‌شوند. خانمی هم از اهالی آن ساختمان قطع نخاع می‌شود. طرح ما هم شکست می‌خورد.» (ص۱۳۰) البته ابومازن بعدها در گفت‌و‌گویی علت ناموفق بودن اعدام بختیار در سال ۱۳۵۹ را اظهارات آیت‌الله صادق خلخالی می‌داند، که همزمان با ورود آن‌ها به فرانسه اعلام کرده بود برای اجرای حکم اعدام بختیار به پاریس کماندو فرستاده است. (ص۱۳۳) اما ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود. محاکمه پر سر و صدایی برای این تیم پنج نفره برگزار شد و آن‌ها در دادگاه اعتراف کردند که از طرف رفیق‌دوست مامور به این کار شده‌اند. در نهایت هم سه نفر به حبس ابد و دو نفر هم به حبس‌های کمتر محکوم شدند. هر چند محکومیت آن‌ها بیشتر از ده سال طول نکشید. سال ۱۳۶۹ چریک‌های لبنانی که دوستان ابومازن بودند در یک رشته عملیات، به سفارتخانه فرانسه حمله کردند و همچنین یک هواپیمای فرانسوی را نیز ربودند. پس از این اقدامات نماینده‌ای از طرف رئیس‌جمهور فرانسه با رفیق‌دوست ملاقات کرده و مذاکرات برای حل مساله آغاز می‌شود. رفیق‌دوست در این ملاقات تنها راه حل را آزادی گروه ابومازن از زندان اعلام و تاکید می‌کند که اگر آن‌ها آزاد نشوند دوستانشان اقدامات دیگری انجام خواهند داد. از سوی دیگر همزمان با این مذاکرات ابومازن هم در زندان دست به اعتصاب غذای سختی می‌زند و اعلام می‌کند به شرطی از اعتصاب غذا دست بر می‌دارد که نماینده‌ای از ایران و به خصوص رفیق‌دوست از او بخواهد. (ص۱۳۰) رفیق‌دوست که نامش هم در لیست متهمان این پرونده بود با مشورت رئیس‌جمهور وقت (آیت‌الله هاشمی رفسنجانی) به فرانسه می‌رود و قرار می‌شود تا از ابومازن بخواهد اعتصاب غذایش را بشکند و از سوی دیگر با پرداخت خسارت به خانواده کشته‌شدگان که طبق قوانین فرانسه حدود پانصد هزار دلار بود، ظرف دو هفته ابومازن و تیمش آزاد شوند. «آقای هاشمی هم دستور دادند این پول پرداخت شود.» (ص۱۳۱) و بدین ترتیب ماجرا پس از ده سال خاتمه یافت. سپاه در لبنان زمان که جلوتر می‌رفت ایران و انقلاب آن نیز با تهدیدات گوناگونی مواجه شد که مهم‌ترین آن‌ها جنگ بود. سپاه هم به عنوان یک نیروی نظامی رفته رفته بیشتر در متن دفاع نظامی از کشور قرار می‌گرفت. اما این موضوع مانع از آن نمی‌شد که سپاه نگاهی به بیرون مرزهای ایران نداشته باشد. نگاه بلندپروازانه‌ای که معتقد بود در جهان اسلام مرز ملی وجود ندارد و برای نجات مستضعفان و برقراری جمهوری اسلامی باید جنگید. غلبه همین دیدگاه بود که سال ۶۱ و درست در بحبوحه جنگ ایران و عراق، بخشی از نیروهای سپاه را برای دفاع در برابر حمله اسرائیل به لبنان و سوریه فرستاد. موضوعی که با مخالفت امام و بازگرداندن نیروها مواجه شد: «۳ خرداد ۱۳۶۱ و همزمان با فتح خرمشهر، اسرائیل حمله کرد و لبنان را گرفت. ما عجله کردیم و با شهید صیاد شیرازی و محسن رضایی به لبنان و سوریه رفتیم. به من ماموریت دادند که امکانات فراهم کنم و جهت تدارک نیروهای اعزامی به سوریه مبلغ پانصد هزار دلار از بانک مرکزی درخواست کردم و نیرو هم بردیم. اما وقتی امام این را شنیدند گفتند که نیروها را برگردانید؛ چون راه قدس از کربلا می‌گذرد. امام فرمود بروید برادرانتان را آموزش بدهید. بنابراین جمعی از افراد برای آموزش جوانان لبنانی در لبنان ماندند و بقیه برگشتند.» (ص۸۵) باغ قدس؛ خانه پرسنل سپاه دایره فعالیت‌های سپاه به این دست فعالیت‌های برون مرزی محدود نمی‌شد. تدارکاتچی انقلاب در عین حال که کشور درگیر جنگ بود و باید تسلیحات و مهمات برای رزمندگان جبهه فراهم می‌کرد، تدارکات نیروهای اعزامی به سوریه را برعهده می‌گرفت و نیم نگاهی هم به تیم دربندش در فرانسه داشت... یادش نرفته بود که پرسنل سپاه که عموما از طبقات پایین بودند نیازمند مسکن هستند و باید برایشان خانه ساخت. این بود که رفیق‌دوست ۱۵ بهمن ۱۳۶۴ در نامه‌ای به امام خمینی اولین سنگ بنای احداث شهرک بزرگ شهید محلاتی را گذاشت. رفیق‌دوست در خاطراتش تعریف می‌کند: «من خدمت امام رفتم و گفتم بچه‌های سپاه اکثرا از خانواده‌های طبقه پایین هستند و ما باید برای این‌ها خانه بسازیم. امام فرمودند: مگر من جایی دارم؟ گفتم باغی هست (باغ قدس) که مربوط به بهایی‌ها بوده و مصادره شده و الان دست بنیاد است. شما این باغ را مرحمت کنید تا ما برای سپاهی‌ها تبدیل به خانه کنیم. امام هم فرمود: بروید بپرسید این باغ مال بهایی‌ها است یا مال بهائیت است. ما هم تحقیق کردیم و به ایشان گفتم: مال بهائیت است. امام باز گفتند: حالا به من بگو دورش دیوار هست یا نه؟ از ایشان سوال کردم اگر دورش دیوار نباشد چه؟ ایشان گفتند اگر دیوار نباشد، آنجاییش که دار و درخت ندارد موات است و مال دولت است. به امام گفتم: نه آقا؛ دورش دیوار دارد. حتی بالای کوه. امام گفتند: بروید ببینید چه کسی آنجا را مصادره کرده است. رفتم دادگاه انقلاب و دیدم حکم مصادره را آقایی به نام عندلیب صادر کرده است. امام فرمودند حالا این حکم را ببرید تا آقای محمدی گیلانی هم زیرش را امضا کند. پیش آقای گیلانی رفتم و ایشان هم امضا کردند. بعد از این مقدمات من رسما نامه‌ای را در ۱۵ بهمن به امام نوشتم و با موافقت ایشان و آقای هاشمی کار ساخت مسکن برای پرسنل سپاه شروع شد و تا الان نزدیک به ده هزار واحد ساخته شده است.» (ص۳۳۱-۳۲۹) این‌ها بخشی از روایتی است که رفیق‌دوست برای تاریخ گفته است. روایتی که در آن رفیق‌دوست خواننده را تنها با آنچه که می‌داند و گفتنی هست شریک می‌کند: «آنچه را می‌دانم می‌گویم و آنچه را نمی‌دانم می‌گویم نمی‌دانم و آنچه را می‌دانم و نباید بگویم، می‌گویم نمی‌گویم.» برای تاریخ می‌گویم؛ خاطرات محسن رفیق‌دوست به کوشش: سعید علامیان انتشارات سوره مهر چاپ اول ۱۳۹۲ ۴۵۹ صفحه ۱۹۹۰۰ تومان منبع: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 45

...
25
...