انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

تیری که از کمان سلطنت رها نشد - چگونگی شکل‌گیری و فروپاشی شورای سلطنت

شاه در آخرین روزهای حکومت خود برای جلوگیری از فروپاشی سلطنت و به منظور کم‌کردن از شدت هیجانات عمومی ناشی از انقلاب، اقدام به تشکیل شورای سلطنتی با حضور برخی چهره‌های ملی کرد که به مثابه آخرین تیر در ترکش او بود و با اعلام استعفای سیدجلال‌الدین تهرانی، رئیس این شورا امیدهای او برای استمرار نظام پهلوی به یاس تبدیل شد. بحث تشکیل شورای سلطنت از مدت‌ها قبل در محافل سیاسی وابسته به رژیم مطرح شده بود. گویا از دوره نخست‌وزیری شریف امامی به بعد بحث‌هایی در این زمینه پیش آمد که البته مورد پذیرش شاه قرار نگرفت. از علی امینی، نخست‌وزیر اسبق به عنوان یکی از کسانی یاد می‌کنند که در آبان و آذر ۵۷ از شاه ‌خواست به تشکیل شورای سلطنت رضایت دهد و شرط ‌کرد اعضای این شورا ضرورتا نباید پس از تحولات سال ۴۲ وابستگی آشکاری به رژیم پهلوی داشته باشند. امینی برای عضویت در این شورا علاوه بر خودش، دکتر کریم سنجابی، محسن پزشک‌پور و دکتر غلامحسین صدیقی را برای احراز این مقام مناسب می‌دانست، اما شاه با وجود ابراز تمایل اولیه نسبت به این ایده امینی پس از مشورت با افرادی ‌مانند اردشیر زاهدی، غلامعلی اویسی و سپهبد رحیمی حرف خود را پس گرفت؛ با این حال در پی گسترش انقلاب و بویژه پس از تظاهرات بزرگ تاسوعا و عاشورای ۵۷ سرانجام به فکر عملی کردن این پیشنهاد افتاد. در آن مقطع از تاریخ انقلاب، شاپور بختیار که به جبهه ملی وابسته بود منصب نخست‌وزیری گرفت و برخی عناصر دربار گمان می‌کردند این انتخاب شاید باعث ایجاد شکاف در بین صفوف انقلابیون شود. البته در عین حال بختیار چهره موجهی در میان بسیاری از عناصر نزدیک به نظام شاهنشاهی نبود. شاه این دغدغه را داشت که در صورت ترک ایران، میان نخست‌وزیر جدید و ارتش به واسطه اختلافات موجود هماهنگی‌های لازم برای مهار انقلاب پیش نیاید و روند سرنگونی سلطنت سرعت بیشتری به خود بگیرد. بالاخره بعد از بحث و بررسی‌های زیاد در نهایت این افراد برای عضویت در شورای سلطنت انتخاب شدند؛ شاپور بختیار نخست‌وزیر، محمد سجادی رئیس مجلس سنا، جواد سعید رئیس مجلس شورای ملی، سید جلال تهرانی سناتور سابق، محمدعلی وارسته وزیر دارایی اسبق، عبدالله انتظام رئیس هیأت مدیره و مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران، علیقلی اردلان وزیر دربار شاهنشاهی، علی‌آبادی دادستان سابق و ارتشبد عباس قره‌باغی رئیس ستاد ارتش. برای این هشت نفر در روز شنبه بیست و سوم دی 57 دعوتنامه‌ای از سوی دربار ارسال شد تا ساعت 4 بعدازظهر بیست و چهارم دی 57 در کاخ نیاوران اولین جلسه شورای سلطنت را تشکیل بدهند. با توجه به اوج و گسترش اعتراضات عمومی و قاطعیت امام خمینی در اعلام مشروعیت نداشتن دولت بختیار بسیاری از مدعوین هم گمان نمی‌کردند این شورا بتواند در چنین شرایط کاری از پیش ببرد و با این حال اولین جلسه آن، دو روز پس از شکل‌گیری شورای انقلاب و دو روز قبل از فرار شاه در فضای ناامیدانه‌ای تشکیل شد. در این جلسه سیدجلال‌الدین تهرانی به اتفاق آرا به ریاست شورای سلطنت و محمدعلی وارسته به نیابت شورا تعیین شدند. تهرانی که با علما رابطه خوبی داشت، در کارنامه خود چند عنوان وزارت و سناتوری را یدک می‌کشید. وی سال 1272 در تهران به دنیا آمد. پدرش سیدعلی شیخ‌الاسلام مرندی از علما و رجال دینی بود. سیدجلال مدتی در مدرسه تربیت درس خواند سپس در مدرسه سپهسالار به تحصیل علوم دینی مشغول شد و لباس روحانیت بر تن کرد. او اساتید بزرگ زمان خود را درک کرد. ازجمله این استادان حاج آقا مهدی منجم‌باشی در استخراج تقویم، آقا شیخ باقر گنابادی در عرفان، شیخ سعید خوئی در رمل، آقا میرزا محمود قمی در حکمت و الهیات، آقا داوود عرب در جفر، آقا غلامحسین در عدد، میرزا ابراهیم در طب، میرزا نظام‌الدین‌خان در هندسه، میرزا محمود خان کوکب‌شناس در هیئت، میرزا علی‌اکبرخان در السنه خارجه، میرزا محمودخان پسر میرزا کاظم در شیمی، کمال‌الملک در نقاشی، میرزا اسدالله خان مازندرانی در نجوم و تعیین کواکب و مسیو نرنکل فرانسوی در حساب بودند. سیدجلال در جوانی به مراتب عالی علمی رسید و مورد توجه بزرگان و دانشمندان قرار گرفت. در همان ایام رصدخانه‌ای در منزل خود دایر کرد و با اغلب رصدخانه‌های دنیا در ارتباط بود. وی با گذشت زمان در تهران معروفیت پیدا کرد و با افرادی چون سیدحسن مدرس، میرزا حسن مستوفی‌الممالک، مشیرالدوله، تیمورتاش و مؤتمن‌الملک حشر و نشر داشت. او سال ۱۳۰۷ در جریان دستگیری سیدحسن مدرس همراه او بود و در همین رابطه مدتی به زندان افتاد. در ۱۳۲۶ در کابینه احمد قوام وزیر مشاور شد و دو سال بعد همین مقام را در کابینه محمد ساعد برعهده گرفت. او پس از مدتی به عنوان وزیر به وزارت پست و تلگراف و تلفن رفت و فروردین ۱۳۲۹ در کابینه علی منصور نیز در مقام وزیر پست و تلگراف و تلفن ابقا شد. تهرانی در بهمن ۱۳۳۲ به عنوان وزیرمختار ایران به بلژیک رفت و تجربه کار دیپلماتیک را نیز به کارنامه‌اش افزود. وی مهر ۱۳۳۷ نیز به عنوان سناتور انتصابی از آذربایجان به مجلس سنا راه یافت و طی سه دوره مجلس سنا همچنان در این مقام بود. وی در دوران سناتوری با نخست‌وزیران شاه، یعنی حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا به مخالفت برخاست و غالبا به لوایح دولت رأی کبود می‌داد. سیدجلال‌الدین تهرانی همچنین تنها سناتوری بود که به لایحه مصونیت مستشاران آمریکایی (کاپیتولاسیون) که بعدا به صورت قانون درآمد، رأی مخالف داد. زمانی که قانون اصلاحات ارضی مطرح شد، تهرانی که آن زمان استاندار خراسان و همزمان نایب‌التولیه آستان قدس رضوی بود، در مخالفت با این قانون در سالن کشاورزی خراسان سخنرانی کرد و از مقاماتش استعفا داد. با چنین سابقه‌ای گمان می‌رفت که تهرانی بتواند در بین جامعه روحانیت و انقلابیون جای پایی باز کرده و در عزم آنان برای سرنگونی نظام شاهنشاهی خللی ایجاد کند. به فاصله یک روز بعد از رسمیت یافتن شورای سلطنت، رهبر انقلاب در اعلامیه‌ای این شورا را غیرقانونی خواندند. امام در این اعلامیه که در آستانه اربعین و با هدف تشویق مردم برای شرکت در راهپیمایی این روز صادر کردند، فرمودند: «به کسانی که در شورای سلطنتی غیرقانونی به عنوان عضویت داخل شده‌‌اند، اخطار می‌کنم که این عمل، غیرقانونی و دخالت آنان در مقدرات کشور جرم است. بی‌درنگ از این شورا کناره‌گیری کنند و در صورت تخلف مسئول پیشامدها هستند.» این قاطعیت اراده بسیاری از چهره‌های نزدیک به دربار را متزلزل کرد. روز بیست‌و‌هفتم دی خبر رسید که 12 نفر از نمایندگان مجلس شورای ملی از سمت خود استعفا کردند. فردای این روز تعداد نمایندگان مستعفی مجلس به 20 نفر رسید و امام خمینی بر لزوم استعفای وزیران کابینه تأکید کردند. روز بیست و هشت دی هم سیدجلال تهرانی طی مأموریتی از جانب شاپور بختیار و به عنوان «رئیس شورای سلطنت» رهسپار پاریس شد تا پیرامون اوضاع و احوال ایران و برنامه‌های آتی شورای سلطنت با امام خمینی ملاقات کند. روز بیست و نهم دی در پایان راهپیمایی اربعین حسینی، قطعنامه‌ای قرائت شد که در آن بر برکناری بختیار، خلع شاه و الغای سلطنت، استعفای وکلای مجلسین و اعضای شورای سلطنت و برقراری نظام جمهوری اسلامی تصریح شده بود. امام خمینی این راهپیمایی و همچنین دو راهپیمایی تاسوعا و عاشورای حسینی را که نوزدهم و بیستم آذر 57 برگزار شد به مثابه همه‌پرسی در مورد تشکیل جمهوری اسلامی قلمداد کردند. سیدجلال‌الدین تهرانی روز بیست و هشتم دی پس از ورود به فرودگاه پاریس در مصاحبه‌ای گفت که به امام به عنوان شخصیتی که مورد وسیع‌ترین احترامات مردم ایران است احترام می‌گذارد. سی‌ام دی، دکتر یزدی، نامه‌ای از سوی سیدجلال‌الدین تهرانی خطاب به امام خمینی دریافت کرد. در این نامه تهرانی درخواست کرده بود با امام دیدار کند. اطرافیان امام در جلسه‌ای که در حضور ایشان با شرکت حاج احمد خمینی و آیت‌الله اشراقی (داماد امام) تشکیل شد، پس از بحث و مشورت اعلام داشتند اجابت درخواست تهرانی منوط به استعفای کتبی وی از شورای سلطنت و غیرقانونی خواندن آن است. تهرانی بلافاصله با پیشنهادهای مطرح شده موافقت کرد. او صبح روز اول بهمن طی نامه‌ای استعفای خود را از شورای سلطنت اعلام داشت. چون در متن استعفا اشاره‌ای به غیرقانونی بودن شورای سلطنت نشده بود، مورد قبول رهبر انقلاب قرار نگرفت، قرار شد برای اصلاح متن حاج احمد خمینی با تهرانی صحبت کند، لذا حاج احمد آقا به اتفاق سیف‌الدین نبوی به محل اقامت تهرانی رفتند و پس از مذاکره با او، متن استعفانامه طبق نظر امام اصلاح شد. متن جدید مورد قبول امام واقع شد و تهرانی عصر همان روز با امام ملاقات کرد. دیدار تهرانی با امام کوتاه و تشریفاتی بود و حدود ده دقیقه طول کشید و مطالبی جز تسلیم استعفایش و دعای خیر توسط امام مطلب دیگری مطرح نشد. وی اول بهمن 57 استعفانامه خود را به این شرح در پاریس انتشار داد: یکشنبه اول بهمن ماه 1357 هجری شمسی مطابق با 22 شهر صفرالمظفر 1399 هجری قمری ـ قبول ریاست شورای سلطنت ایران از طرف اینجانب فقط برای حفظ مصالح مملکت و امکان تأمین آ‌رامش احتمالی آن بود. ولی شورای سلطنت به سبب مسافرت اینجانب به پاریس که برای نیل به هدف اصلی بود تشکیل نگردید. در این فاصله اوضاع داخلی ایران سریعا تغییر یافت به طوری که برای احترام به افکار عمومی با توجه به فتوای حضرت آیت‌الله العظمی خمینی دامت برکاته مبنی بر غیرقانونی بودن آن شورا آن را غیرقانونی دانسته کناره‌گیری کردیم. از خداوند و اجداد طاهرین و ارواح مقدسه اولیا اسلامی مسالت دارم که مملکت و ملت مسلمان ایران را در ظل عنایات حضرت امام عصر عجل‌الله تعالی فرجه از هر گزندی مصون داشته و استقلال وطن عزیز ما را محفوظ فرمایند. ‌ سیدجلال‌الدین تهرانی یک روز پس از این استعفا، امام خمینی در پاریس سیدجلال‌الدین تهرانی را به حضور پذیرفتند. تهرانی پس از دو بار ملاقات با امام خمینی و با اطمینان از عدم امکان موفقیت رژیم سلطنتی در برابر اراده مردم، دیگر به تهران بازنگشت و به جنوب فرانسه رفت و گوشه انزوایی انتخاب کرد و به کار علمی مورد علاقه خود یعنی مطالعه در تاریخچه نجوم پرداخت. او سال 1366 در نود و یک سالگی در فرانسه درگذشت. با استعفای سیدجلال تهرانی، شورای سلطنت بیش از یک هفته دوام نیاورد و بعد از تشکیل دو جلسه بی‌نتیجه و بروز اختلاف در بین اعضا در نهایت به کار خود خاتمه داد. شهاب سلیمی / جام جم منبع: سایت جام‌جم ایام

از معاهده ترکمنچای چه درس هایی می‌گیریم؟ - در آستانه سالروز انعقاد قرارداد ترکمنچای

قراردادهای ننگین هچون «گلستان» و «ترکمنچای» از جمله این خاطرات تلخ تاریخی هستند که در سرنوشت کشور تاثیر منفی فراوانی گذاشته و غرور ملت ایران را به شدت خدشه دار کردند. با این حال مرور زمینه ها و پیامدهای این وقایع می تواند روشنگر راه آیندگان باشد. درتاریخ پر فراز و نشیب ایران، دوره پادشاهی سلسله قاجار واجد ویژگی های خاص و البته نامطلوبی است که در خاطره جمعی ایرانیان تصویر تیره و شکننده ای را برجا گذاشته است. در این مقطع شکست ها و خسارت های بزرگی در عرصه های داخلی و خارجی برای ایران رخ داد که حاصل ناآگاهی و منفعت طلبی پادشاهان این سلسله و سوءتدبیر اطرافیان آنها بود. قراردادهای ننگین هچون «گلستان» و «ترکمنچای» از جمله این خاطرات تلخ تاریخی هستند که در سرنوشت کشور تاثیر منفی فراوانی گذاشته و غرور ملت ایران را به شدت خدشه دار کردند. با این حال مرور زمینه ها و پیامدهای این وقایع می تواند روشنگر راه آیندگان باشد. تعجیل در تکرار یک اشتباه با وجود معاهده گلستان بین ایران و روسیه که در شوال سال 1228ه.ق(اکتبر 1813 میلادی) و پس از جنگ سنگین میان این دو کشور با وساطت انگیلس منعقد شد، اختلافات مرزی و درگیری های پراکنده همچنان ادامه داشت. روسیه از آنچه طی 10سال جنگ از طریق این عهدنامه به دست آورده بود خشنود بود امّا «فتحعلی شاه» که بخش عمده منطقه حاصلخیز و استراتژیک قفقاز را از دست داده بود و جمعیتی میلیونی از مسلمانان ساکن این دیار را در اختیار دولت تزار روس گذاشته بود نمی توانست به سادگی مفاد عهدنامه گلستان را هضم کند. طبق فصل سوم این عهدنامه، پادشاه ایران برای ابراز دوستی و وفاق نسبت به امپراتوری روسیه تمامی ولایات قراباغ و گنجه و خانات موشکی، شروان، قبه،دربند، باکو و هرجا از ولایات تالش را که بالفعل(درتاریخ عقد قرارداد) در تصرف دولت روسیه است و تمامی داغستان و گرجستان را تا دریای خزر مخصوص و متعلق به دولت امپراتور روسیه می دانست. چهار سال بعد و در سال 1232ق، شاه قاجار «میرزا ابوالحسن خان شیرازی» را به دربار روسیه فرستاد تا درباره اختلافات مرزی با روس ها به گفتگو بنشیند. تزار روس در واکنش به دعاوی سفیر ایران در خصوص ولایات از دست رفته قفقاز گفت:« این بلاد را گماشتگان ما با قهر و غلبه نپذیرفته اند بلکه حکام هر محل با کمال میل و رغبت حکومت روسیه را پذیرفته اند و اهالی گرجستان نیز چون مسیحی هستند تابعیت آنها نسبت به روسیه از اطاعت نسبت به ایران اولویت دارد». تزار روس با این حال ژنرال «الکسی رمولف» را به عنوان سفیر فوق العاده در ایران برگزید و با هدایا و نامه های محبت آمیز فراوان به همراه میرزا ابوالحسن شیرازی به ایران فرستاد. طی دو سال بعد، مذاکرات و رفت و آمد نمایندگان دو کشور در خصوص اختلافات ادامه یافت. رفتار ظاهراً صلح جویانه روسیه نسبت به ایران نوعی خدعه سیاسی بود چرا که روسیه می خواست با اعزام سفیر و جلب اعتماد فتحعلی شاه و مشغول ساختن آنها، ایران را از تجهیز و تدارک سپاه باز دارد. هنگامی که فتحعلی شاه فریفته این ترفند روس ها شده بود، سرداران روس در قفقاز مشغول تحکیم نفوذ سیاسی و نظامی بوده و به تهدید و تطمیع حاکمان مناطق تصرف شده که هنوز سلطه روسیه بر خود را قبول نداشتند می پرداختند.[1] عدم جدیت ایرانیان در این باره باعث‌ بروز تجاوزاتی از طرف روس ها شد که منجر به تصرف اغلب دهات و اراضی ایروان که جزو خاک ایران بود گردید، تا اینکه سردمداران ایران با نماینده روسیه «ژنرال تراویچ» به مذاکره پرداختند و لحن او را تهدیدآمیز یافتند. دولت ایران در سال 1240ق «میرزا صادق وقایع‌نگار» را به اتفاق تراویچ به تفلیس فرستادند، تا با فرماندهان روس مذاکره کند اما با مرگ تزار روسیه، وقایع‌نگار بدون نتیجه به ایران بازگشت. حدود سیزده سال پس از «عهدنامه گلستان» و با عدم توافق ایران و روسیه دومین جنگ در سال 1241ه.ق(1826 میلادی) آغاز شد. در همین سال قراردادی محرمانه میان انگلستان و روسیه بسته شد که قدرت مانور روس ها در پیش روی در ایران و عثمانی را افزایش می داد. تشدید تجاوزات روسیه به ایران و واداشتن دولت ایران به مقابله، از جمله نتایج همین پیمان بود. جنگ در ابتدا با کامیابی نیروهای ایرانی به فرماندهی «عباس میرزا» ولیعهد ساکن تبریز و« حسین خان سردار» والی ایروان آغاز شد و آنها توانستند بخش عمده ای از مناطق از دست رفته بر اساس عهدنامه گلستان را پس بگیرند.روس ها نیز با دادن چهار هزار کشته، شکی و شیروان را تخلیه کردند. اما با حضور«ژنرال پاسکویچ» در منصب فرماندهی نیروهای روس ورق برگشت و پیشروی آنها آغاز شد. علی رغم تدابیر «عباس میرزا»، روس ها همچنان پیش روی می کردند و به ترتیب شهرهای گنجه، ایروان، نخجوان و قلعه های عباس‌آباد و سردارآباد را از تسلط قشون ایران خارج کردند. در اکتبر 1827 پاسکویچ ایروان و به دنبال آن مرند، قراچه‌داغ، مشکین‌شهر، سراب، گرمرود و برخی از مناطق ازراف مراغه نیز از دست ارتش ایران خارج کرد. اردبیل هم به تصرف روس ها درآمد و آنان کتب خطی و اشیای نفیسی را که در آرامگاه «شیخ صفی‌الدین اردبیلی» نگهداری می‌شد، به مسکو و پترزبورگ فرستادند. ترکمانچای، آواری دیگری بر استقلال ایران با محاصره و سقوط تبریز، دولتمردان و اطرافیان شاه قاجار در بهت و وحشت فرو رفتند چراکه این شهر رگ اقتصادی و سیاسی کشور بوده و از دست دادن آن حیثیت خدشه دار شده حکومت را به کلی نابود می کرد. آنها که خود در ابتدا و بدون دوراندیشی و مطالعه، شاه قاجار را به تکرار جنگ ترغیب کرده و پیروزی را سهل و آسان می پنداشتند پیشنهاد صلح دادند. عباس میرزا برای مصالحه به اردوی روسیه رفت. پاسکویچ هم شخصاً از عباس میرزا خواست که در جلسه مشترکی درباره صلح مذاکره کنند. کلنل «مک‌دانلد» (وزیر مختار انگلیس)که به اقتضای مصالح دولت متبوع خود، مصمم شده بود مصالحه را تسریع کند، با عباس‌میرزا وارد گفتگو شد. عباس میرزا مصالحه را به سه شرط مشروط کرد: اول اینکه ما خاک و ملک ندهیم، در عوض پول نقد گرفته شود دوم اینکه هرچه در دست ماست، یا در دست آنهاست، به همین حالت بماند تا انقضای مدت متارکه؛ و سوم آنکه هرگاه این دو شق صورت نگیرد، قرار بدهیم که رودخانه ارس سرحد دو مملکت باشد. قائم‌مقام هم موافقت خود را با این عبارت که «این مصالحه خیر هر سه دولت است»، به مک دانلد اعلام داشت. ولی حوادث آینده نشان داد به سه شرطی که عباس میرزا نهاده بود، اعتنا نشد.[2] انگلیس برای دور کردن روسیه از منافعش در هندوستان، در ایجاد صلح تعجیل داشت لذا مک دانالد جلسات متعددی با شاه برگزار و او را به پرداخت 10 کرور تومان غرامت مورد نظر روس ها راضی کرد. همچنین با اصرار او مقرر شد مذاکرات صلح در قریه ترکمانچای آغاز گردد. از طرف دولت ایران عباس میرزا، قائم‌مقام و میرزاابوالحسن‌خان، و از طرف روسها پاسکویچ و افسران ستاد وی شرکت داشتند. دکتر جان مک‌نیل (پزشک سفارت انگلیس) نیز به عنوان ناظر در مذاکرات شرکت کرد. سرانجام پس از مذاکراتی طولانی مبلغ غرامت10کرور تومان تعیین شد و مقرر گردید که دولت ایران این مبلغ را قبل از امضای معاهده به روسها بپردازد. در شعبان1243ق(فوریه1828م)عهدنامه ترکمانچای مشتمل بر یک مقدمه و شانزده فصل به امضای عباس میرزا نایب السلنه و مرزا ابولحسن ایلچی رسید. به ‌موجب عهدنامه ترکمانچای، رود ارس مرز میان دو کشور شد. عبور و مرور کشتی‌های جنگی در دریای خزر منحصراً به روسیه واگذار گردید. دولت ایران ملزم شد از مجازات حکام و امیران ایرانی که به روسها پیوسته بودند خودداری کند و به دولت روسیه اجازه دهد در نقاط شمالی ایران، به تأسیس کنسولگری بپردازد. در مقابل دولت روسیه سلطنت عباس میرزا و اولاد او را پس از فتحعلی شاه، به رسمیت شناخت! با انعقاد این معاهده، نخستین پایه‌های قضاوت کنسولی، توسط یک دولت بیگانه در ایران نهاده شد که پیامدهای وخیمی برای دولت و ملت ایران در بر داشت. نمایندگان روسیه در قرارداد الحاقی عهدنامه ترکمانچای موادی را گنجاندند که مفهوم آن یک نوع دست نشاندگی و تحت الحمایگی ایران نسبت به روسیه بود. روسیه در این عهدنامه نیات و مقاصداستعماری خود را بی پرده نشان داد و منافعی عایدش شد که در هیچ یک از جنگ های اروپایی نظیر آن را به دست نیاورده بود. علاوه برآنچه برمبنای عهدنامه گلستان در قفقاز به دست آورده بود، ایروان، نخجوان و بخشی از دشت مغان را به خاک خود ضمیمه کرده و رود ارس سرحد دو کشور شد.[3] شاهان قاجار برای پرداخت اقساط غرامت سنگین جنگ مجبور به دریافت کمک از انگلستان شدن که این امر نفوذ بیشتر انگلستان بر معادلات داخلی ایران را به دنبال داشت. درس های ترکمانچای برای امروز نگارنده این سطور برخلاف برخی منتقدان روند مذاکرات هسته ای ایران و 1+5، به هیچ روی در صدد شبیه سازی توافقات هسته ای با عهدنامه های یک سویه ی دو قرن پیش نیست. روشن است که شراط داخلی وماهیت نظام سیاسی ایران، ویژگی های نخبگان و متولیان سیات خارجی، ماهیت موارد مورد اختلاف و شرایط طرف مقابل کاملا، متفاوت از آن دوره است. مهم ترین وجه تفاوت میان این دو مقطع اعمال نظر و مانور جمهوری اسلامی ایران است که امکان پیشبرد امور از موضع قدرت را داراست. با ان حال با توجه به برخی عوامل و شرایط دیرین تاریخی که بر تمام یا بخش عمده ای از تاریخ روابط بین الملل حاکم است می توان برخی نکات را گوش زد کرد. بی اعتمادی به قدرت های بزرگ که تنها به منافع خود می اندیشند، داشتن دستگاه سیاست خارجی روشمند، منظم و دوراندیشانه که برمبنای فهم دقیق تحولات به اتخاذ تصمیم گیری ها کلان بپردازد و تکیه برعوامل و امکانات داخلی و مردمی از جمله این موارد است. گره نزدن سرنوشت کشور به روابط خارجی و تعاملات میان دولتهای قدرتمند و متخاصم و تقویت درون زای نیروهای داخلی نیز مانع از سرخوردگی و خسران در آینده خواهد شد. از سوی دیگر حرکت در مداری مشخص و از پش تعیین شده علی رغم خلاقیت و انعطاف منطقی در فنون مذاکره، اتخاذ مواضع محکم و اصولی و استفاده از نظرات کارشناسان ومنتقدان داخلی نیز در این مسیر ناهموار راهگشا خواهد بود. فرایندی که اگر درآن مقطع تاریخی مدنظر حاکمان و نخبگان سیاسی ایران قرار داشت، تحولات پسینی راه دیگری می رفت و مرزهای جغرافیای ایران شکل دیگری می داشت. پی نوشت ها: [1] علی اصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار،تهران:بهزاد،1387،صص89-85 [2] فاطمه قاضیها، عهدنامه ننگین ترکمانچای، روزنامه اطلاعات،چهارشنبه 28/1/1392،شماره 25568،ص11 [3] علی اصغر شمیم، همان ص95-94 *حسین نادریان؛ پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

محمدرضا پهلوی با رجال سیاسی چگونه تعامل می کرد؟ - بازتاب خودکامگی شاه در خاطرات علم

در یادداشتهای شنبه 16/12/54 اسدالله علم آمده است : «سرشام رفتم. مطلب مهمی نبود. فقط علاحضرت شهبانو جلوی شیطنت سگ بزرگ شاهنشاه را جدا گرفتند که سر به بشقاب همه می زد. شاهنشاه فرمودند چرا اینطور می کنی؟ جواب دادند همه به این سگ هم تملق می گویند. تنها من می خواهم این کار را نکرده باشم.» حاکمیت 53 ساله پهلوی ها در ایران را باید یکی از تاریک ترین و اسفناک ترین فصلهای تاریخ این سرزمین دانست. ماهیت جعلی و دست نشانده این رژیم سبب می شد تا این رژیم هیچگاه ریشه ای در فرهنگ غنی اسلامی – ایرانی کشورمان نداشته باشد. حاکم بودن مناسبات ارتجاعی،خودکامه، فاسد و حقارت آمیز در راس رژیم پهلوی را می توان به بهترین نحو از میان خاطرات کارگزاران و عمال رژیم پهلوی دریافت. اسدالله علم را می توان یکی از مهمترین رجال رژیم پهلوی و شاید نزدیکترین فرد و معمتمد ترین افراد برای محمدرضا پهلوی دانست که تاثیر بسیاری در تصمیم گیری های وی داشته است. خاطرات علم که با عنوان «یادداشتهای علم» در شش جلد به چاپ رسیده است از جمله منابع دسته اول مهمی است که وقایع و گفت‌وگوهای درون دربار در دهه آخر پیش از سقوط سلسله پهلوی را به ثبت رسانده است و به بهترین شکل بازتاب دهنده بخشی از مناسبات حاکم بر دستگاه پهلوی می باشد. در این مقاله سعی داریم تا با عطف توجه بخشهایی از خاطرات علم نشان دهیم که محمدرضا پهلوی که در برابر اربابان خارجی همواره موضعی حقیرانه، ذلیلانه و دست نشانده داشت، چگونه به تعبیر ویلیام شوکراس در کتاب آخرین سفر شاه «در خانه خودش ارباب است» (شوکراس، 1369 : 351) و چگونه در کشور رژیمی خود کامه و قائم به شخص را شکل داده بود که مناسباتی تحکم آمیز، قیم مآبانه، تحقیرآمیز و سراسر ارتجاعی میان او و سایر عمال رژیم حاکم بود. برای دستیابی به این مقصود، به نمونه هایی از رفتارهای محمدرضا پهلوی که در خاطرات علم آمده است پرداخته می شود که ما را به فهمی دقیق تر و جزئی تر از مناسبات مبتذل و تحقیر آمیز درون ساختار رژیم فاسد پهلوی کمک می نماید و مولفه هایی از شخصیت استبدادی محمدرضا پهلوی را به دست می دهد. شاهنشاه دیروز بمب عجیبی ترکاندید! اوج تکبر سیاسی محمدرضا پهلوی را می توان در دهه 1350 دید.در این مقطع او که به تصور خود در اوج قدرقدرتی در داخل کشور بود، حتی به نزدیک ترین چاکران و عمال خود نیز بی اعتماد بود و سعی داشت تا با واکنش های خود موقعیت آنان را در تزلزل نگاه دارد. آنچنانکه حتی به رئیس دولت نیز کمترین اختیار را در تغییر کابینه نمی داد. زمانیکه هویدا قصد داشت تا با چینش دولت جدید خود تغییراتی در کابینه دهد و صحبتهایی نیز مبنی بر این تغیرات در اینجا و آنجا کرده بود، شاه روبروی او ایستاد.علم در یادداشتهای مورخه 31/6/54 می نویسد «ولی گویا دیشب شاهنشاه امر فرموده بودند هیچ تغییری لازم نیست... و امروز هم نطق شدیدی فرمودند که هویدا و همه را خیط کردند. بعد از ظهر من در دانشگاه عالی ستاد هویدا را دیدم بی نهایت پکر و کسل بود. چون تغییرات را به همه گفته بود و عجیب غافلگیر شده است» (یادداشتهای علم، ج 5 : 250 ). علم در ملاقات فردای آن روز با شاه می نوسید «عرض کردم که شاهنشاه دیروز بمب عجیبی ترکاندید. فرمودند چطور ؟ عرض کردم همه منتظر بودند که دولت هویدا ترمیم بزررگی شود. نه تنها شاهنشاه جلوی آن را گرفتید و فرمودید فضولی موقوف، آنهایی که از این خیال پلوها برای خود پخته بودند را به کلی مایوس فرمودید. فرمودند احمق ها هر کسی برای خود ش خیالی می کند.» ( همان :251 ). به نخست وزیر تلفن کن و بگو این مزخرفات چیست که می گویی ! محمدرضا پهلوی حتی در کوچکترین اظهار نظرهای رجال سیاسی در موضوعات کم اهمیت نیز مداخله می کرد و اگر حرفی را از عمال و کارگزاران خود بر خلاف میل خود می یافت به شدت واکنش نشان می داد. در خاطرات روز 31 / 5/ 54 علم آمده است: «شاهنشاه فرمودند به نخست وزیر (آموزگار) تلفن کن و بگو چرا اینقدر مهمل حرف می زنی ؟ چطور می گویی رویه وکلای آینده معلوم نیست چه خواهد بود ؟ مگر اینها وکیل حزبی نیستند ؟ مگر وکیل حزبی می تواند از خط مشی حزب انحراف حاصل کند ؟ فوری تصحیح کنید» (همان، ج 5 : 135). همچنین آموزگار در اظهارات خود به نوعی با مواضع اوپک مخالفت کرد که شاه گفت: «به او بگو که این مزخرفات چیست که می گویی ؟ کی ما می خواهیم با نظر اوپک مخالفت کنیم ؟ من شام نخورده رفتم و مطالب را به بدبخت آموزگار گفتم. با این خستگی انتخابات، نزدیک بود پشت تلفن از ترس سکته بکند. برگشتم و به شاهنشاه گزارش عرض کردم. فرمودند گفتی دیگر مزخرف نگوید. عرض کردم بلی. ولی بیچاره خیلی ترسید. شاهنشاه باز پرسید گفتی فردا تصحیح کند ؟ عرض کردم بلی.» این روابط تحکم آمیز و حقارت آمیز به نحوی بوده است که علم در خاطرات فردای آن روز یعنی یکشنبه 1/4/54 نیز می نویسد حتی آموزگار در جلسه فردای آن روز در تاتر رودکی که شاه و علم و برخی دیگر از رجال رژیم حضور داشتند «خیلی خاموش از ترس دیشب و مظلوم در گوشه ای نشسته بود و در آنتراکت هم به سالن استراحت نیامد.» (از ترس مواجهه با شاه) (همان : 136 ). ابدا اجازه نمی دهم! انسداد سیاسی و نگرش ارباب- رعیتی ارتجاعی به حوزه سیاست از نگاه محمدرضا پهلوی که از هرگونه گشایش سیاسی بیمناک بود، در مذاکرات حول و حوش حزب رستاخیز میان او و علم آشکار است. او پس از اینکه همان دو حزب ساختگی «بله قربان گو» و « البته قربان گوی» ایران نوین و مردم را نیز تحمل نکرد، سعی داشت با تحمیل حزب رستاخیز نوعی جناح بندی مضحک نمایشی را در درون حزب کنترل و مدیریت کند. در خاطرات پنجشنبه 19/4/54 آمده است : «در مورد حزب عده ای از دانشگاهیان به اینکه دسته بندی حزب از بالا تعیین شده است و حزب به دو جناح انصاری و آموزگار (وزیر دارایی و وزیر کشور) تقسیم شده است ایراد گرفته بودند و معتقدند این دسته بندی باید از درون حزب شکل گیرد، نه اینکه به یکباره دو جناح به قیادت دو نفر از بالا تعیین شود و پیشنهاد داده بودند که دانشگاهیان یک دسته به نام هواداران اصالت عقل به وجود بیاورند. شاهنشاه فرمودند ابدا اجازه نمی دهم. اینها باید به یکی از دو جناح بپیوندند. عرض کردم ایراد دیگری نیز دارند و آن اینکه این دو نفر خیلی به نزدیکی به امریکا معروف هستند، حالا چرا هر دو باید در یک فرانت باشند؟ تاملی فرمودند و فرمودند ... من بهتر می دانم یا آنها؟ عرض کردم البته شاهنشاه» (همان، ج 5 : 165). همه آنها را حبس کنید! اگرچه علم در سرتاسر یادداشتهای خود با لحنی سراسر چاپلوسی و تملق خود را «غلامی خانه زاد و پابوس شاهنشاه آریامهر» می نامد که چیزی جز «شکوه عظمت و تدبیر و درایت در رفتار این مرد بزرگ» نمی بیند اما در جای جای این یادداشتها استبداد رای محمدرضا پهلوی را، بدون اینکه چنین قصدی داشته باشد آشکار کرده است. از جمله در خاطرات مربوط به انقلاب سفید و قیام 15 خرداد 1342 می نویسد: «شاهنشاه صبح 15 خرداد تلفنی از من پرسید حالا که انقلاب شده چه می خواهی بکنی ؟ من عرض کردم توپ و تفنگ در دست من است و مادر آنها را به به عزایشان می نشانم. از ته ل خندیدند و فرمودند موافقم و پشت تو هستم». علم پس از سرکوب خونین قیام می نویسد: «حسین علاء، شریف امامی و انتظام رئیس وقت شرکت ملی نفت و گلشائیان به حضور شاهنشاه رفتند و گفتند خوب است دولت عوض شود. شاهنشاه مرا احضار و امر کردند همه آنها را حبس کنید. اما من استدعا کردم از تقصیر آنها بگذرید .» (25/1/54، ج 5 : 41). در خاطرات شنبه 8/6/54 علم ضمن اینکه مواضع فرح را در اظهار برخی نواقص و کاستی ها برای تعدیل فضا مفید ارزیابی می کند، اشاره می کند که برای دیگران کوچکترین انتقادات مشابهی بسیار گران تمام خواهد شد و می نویسد: «بیچاره ناصر عامری رئیس حزبی که کشته شد فقط در یک جلسه گفته بود چرا حالا که عایدات نفت را داریم تحصیلات را مجانی نمی کنید ؟ هویدا چنان نانی جلوی شاهنشاه برای او پخت که اگر من به داد او نرسیده بودم که بالاخره این حرف که عیب جویی نیست، قطعا به حبس می افتاد و تازه حسب الامر شاهنشاه دو سه ماه بعد از این جسارت عامری، همین کار انجام شد.» (همان، ج 5 : 213). آیا علی امینی هنوز هم ثنا خوان ماست؟! اوج ابتذال استبداد شخصی را می توان در صدور اجازه خروج از کشور برای رجال سیاسی دید که محمدرضا پهلوی نسبت به آنان سوء ظن داشت. از جمله این عمال که همواره در خدمت رژیم پهلوی بود اما به قدر کافی خوی تفرعون محمدرضا پهلوی را ارضاء نمی کرد علی امینی بود. علم در یادداشتهای دوشنبه 26/8/54 می نویسد : «بقیه کارها جاری است. من جمله کسب اجازه علی امینی نخست وزیر سابق برای مسافرت به اروپا. یک وقتی که ممنوع از رفتن بود من واسطه شدم، درست شد. حالا کم و بیش مورد مرحمت است. فرمودند برود. بعد فرمودند آیا هنوز هم ثنا خوان ماست؟ عرض کردم بلی البته. دیگر چیزی نفرمودند» (همان، ج 5 : 349). همه به این سگ هم تملق می کنند! تملق گویی، نوکر صفتی و چاپلوثی در مناسبات درون ساختار رژیم پهلوی به حدی بود که عمال و رجال بلند پایه رژیم علاوه بر حقارت و ترس در برابر تمامی خاندان و نوادگان پهلوی حتی در برابر سگ محمدرضا پهلوی نیز موظف به رعایت کمال ادب و احترام بودند. در یادداشتهای شنبه 16/12/54 آمده است : «سرشام رفتم. مطلب مهمی نبود. فقط علاحضرت شهبانو جلوی شیطنت سگ بزرگ شاهنشاه را جدا گرفتند که سر به بشقاب همه می زد. شاهنشاه فرمودند چرا اینطور می کنی؟ جواب دادند همه به این سگ هم تملق می گویند. تنها من می خواهم این کار را نکرده باشم. نفهمیدم شاهنشاه خوششان آمد یا بدشان.» (همان، ج 5 : 494). نتیجه گیری با مروری برکتاب یادداشتهای علم می توان به عمق استبداد و خوی خودکامگی محمدرضا پهلوی بویژه از دهه 1350 به بعد دست یافت. در اینجا تنها به نمونه هایی از مناسبات سیاسی در راس رژیم پهلوی اشاره شد که با کمک آن به نحوی مناسب تر و از درون دربار پهلوی می توان فرهنگ استبدادگری و استبدادزدگی را در بالاترین سطح رژیم پهلوی درک و فهم کرد. رجوع به بخش هایی از کتاب یادداشتها که به ملاقاتها و مذاکرات دوجانبه میان علم و اربابش پرداخته است کمک زیادی به شناخت شخصیت استبدادی محمدرضا پهلوی می کند. در این گفتگوها لحن تحکم آمیز در گفتگوها کاملا مشهود است و محمدرضا پهلوی با الفاضی تحقیرآمیز و توهین آمیز بالاترین مقامات رژیم مانند علم، هویدا، زاهدی، آموزگار و.. را خطاب قرار می دهد. در این خاطرات از مداخلات او در کوچکترین عزل و نصبها، تا امر و نهی به وزرا ء و رجال سیاسی، تا مداخله در امر مطبوعات و رادیو تلویزیون که چه چیزی را بنویسند و چه چیزی را ننویسند و... وجود دارد و بدین طریق عمق فساد و ابتذال رژیم خودکامه پهلوی را به نحوی ملموس و دقیق بازتاب می دهد. منابع: -علم، اسدالله (1372)یادداشتهای علم، ج 5، 1354. ویرایش و مقدمه مشروح درباره شاه و علم از علینقی عالیخانی، انتشارات کتابسرا -شوکراس، ویلیام (1389). آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات ذهن آویز *حمیدرضا رحیمی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

قیام علیه ستم و بی‌دینی - نگاهی به قیام مردم تبریز علیه حکومت پهلوی

جان فوران درباره‌ی قیام مردم تبریز علیه سلسله‌ی پهلوی می‌نویسد: «در این تظاهرات برای نخستین‌بار فریاد مرگ بر شاه طنین‌انداز شد.» نقش مردم تبریز در انقلاب‌های دوگانه‌ی معاصر ایران بر هیچ‌کسی پوشیده نیست. مردم آذربایجان با غیرت دینی و ملی خود، در کوران حوادث تاریخی معاصر، نقش سترگی در شکل‌گیری و پیروزی انقلاب مشروطه و اسلامی ایفا کردند. آن‌ها با اراده‌ی تاریخ‌ساز خود، مقدمات ورود ایران به عصر جدید را فراهم ساختند. یکی از مسائل مهم در دوران قاجاریه، حضور ولیعهد قجری در آذربایجان بود که سبب می‌شد تعیین بسیاری از سیاست‌ها از تبریز رقم بخورد و اهمیت این منطقه را بیش از پیش آشکار سازد. اما این روند با روی کار آمدن رضاشاه در ایران و در پیش گرفتن سیاست تمرکزگرایی تغییر یافت و سرکوب قیام‌های مردمی این منطقه از کشور و سیاست‌های تبعیضی علیه مردم آن، رقم زده شد. این روند در دوران محمدرضا پهلوی نیز تداوم یافت؛ به‌نحوی‌که مردم این خطه از کشورمان یکی از ارکان اصلی انقلاب سال 57 بودند. انقلاب مشروطیت آنچه در مورد انقلاب مشروطیت می‌توان تصریح نمود، این است که خیزش سراسری منتج به انقلاب، روح آزادی‌خواهی و مشروطه‌طلبی داشت و هرگز جدایی‌طلبی و خودمختاری را دنبال نمی‌کرد. هرچند تردید و بی‌اعتمادی سایه‌ی سنگینی بر سر تحولات پدیدآمده طی این دوران داشت و پژوهش‌های سیاسی بعضاً هدفی متفاوت را برای جنبش مشروطه‌خواهی مردم تبریز ترسیم کرده‌اند، اما پٌرواضح است که مردم تبریز نقش انقلابی خود را در چارچوب وفاداری به اندیشه‌ی حفظ تمامیت ارضی تعریف می‌کردند و همواره در پی اصلاح امور در چارچوب حاکمیت ملی بودند؛ هرچند گه‌گاه نجوای نه‌چندان رسایی از جدایی‌طلبی پژواک می‌یافت. جنبش مشروطه به‌عنوان نقطه‌ی عطف و آغاز گذار جامعه و حکومت ایران به‌ سمت مدرنیسم، چه در تدارکات ایدئولوژیک و چه در تدارکات عملی و مادی و چه در بسیج مردمی تا کسب پیروزی، مدیون و مرهون آذری‌ها و آذربایجان بوده است. آذربایجان نخستین گهواره‌ی فکر تجددخواهی و اصلاح‌طلبی و مهد پرورش مصلحانی چون عباس‌میرزا، قائم‌مقام و امیرکبیر بود. روشن‌فکران و نویسندگان برجسته و نامداری چون مستشارالدوله، طالبوف و... که نقش شایانی در عقبه‌ی فکری و تئوریک جنبش مشروطه و روند تکوین ناسیونالیسم سیاسی داشتند، از آذربایجان برخاستند.1 به همین دلیل، سید جواد طباطبایی از اصطلاح «مکتب تبریز» برای این نقش و تأثیرگذاری تاریخی یاد می‌کند.2 در بحبوحه‌ی جنبش مشروطه نیز تبریز، به‌عنوان مرکز آذربایجان، نقش بسیار مهمی در شکل‌گیری و تداوم این جنبش بازی کرد و سپس در دوره‌ی استبداد صغیر نیز تنها شهر ایرانی بود که زیر بار استبداد صغیر نرفت و تن به بازگشت استبداد نداد. حماسه‌‌ی مقاومت مردم تبریز به رهبری ستارخان در این دوران در بٌعد داخلی حس اعتمادبه‌نفس ملی ایرانیان را برای ادامه‌ی روند گذار از یک جامعه‌ی عقب‌مانده به یک ملت پیشرفته‌ی دموکراتیک، به‌نحو شگرفی افزایش داد و در بُعد خارجی نیز نام ایران و ایرانی را به‌عنوان ملتی که از هر روی شایسته‌ی آزادی و کرامت است، در جهان بلندآوازه ساخت. در کوران حوادث دوره‌ی اول مشروطه تا دوره‌ی استبداد صغیر، انجمن تبریز، انجمن ایالتی آذربایجان (به‌عنوان یکی از نهادهای ملی و مدنی جدید در عرصه‌ی تاریخ سیاسی ایران، درخشید. همچنین به پشتوانه‌ی این انجمن، نمایندگان آذربایجان در مجلس اول شورای ملی ایران نقش درجه‌اول بازی کردند.3 اما نقش مردم این منطقه از کشورمان در دوره‌ی دوم و فتح تهران پررنگ‌تر و برجسته‌تر بود و رشادت‌ها و شهادت‌طلبی‌های مردمی سبب گردید انقلاب سریع‌تر به ثمر بنشیند. دوران رضاشاه در دوران سلطنت رضاشاه در ایران، اهمیت آذربایجان رو به افول گذاشت. سیاست تمرکزگرای رضاشاه که در ابتدا با حمایت اقشار روشن‌فکر و تحول‌خواه همراه بود، زمینه‌ساز محدودیت و بسته شدن فضای سیاسی کشور را فراهم ساخت. این امر در مورد سپهر سیاست در آذربایجان نیز کاربرد یافت و مجلات گوناگون سعی در پیگیری و تداوم سیاست یکپارچه‌سازی در این دوران داشتند. مجلات «ایرانشهر» و «آینده» بهترین مثال در این مورد هستند که همواره تلاش می‌کردند روح وحدت ملی را در برابر پان‌ترکیست‌ها تقویت سازند و سیاست ایرانی‌سازی را پی بگیرند. این امر در مورد مسائل اقتصادی نیز مصداق می‌یافت؛ به‌نحوی‌که رضاشاه سعی در متمرکز ساختن اقتصاد کشور در استان‌هایی داشت که به مرکز کشور نزدیک بودند و کمتر ادعاهای جدایی‌طلبانه و استقلال‌خواهانه در مورد آن‌ها مطرح می‌شد. در دوران سلطنت رضاشاه، آذربایجان کم‌کم پیشگامی خود را در تجارت از دست داد. با اینکه آذربایجان زمانی دروازه‌ی تجارت ایران با جهان غرب نامیده می‌شد، در این دوران به‌حدی از اهمیت این منطقه کاسته شده بود که آن را انبار غله‌ی ایران می‌نامیدند. مشی سیاسی رضاشاه در تمرکز تجارت در تهران، به‌اضافه‌ی مشکلاتی که بازرگانان آذربایجانی در رابطه‌ی خود با رژیم تازه‌تأسیس شوروی در مرزهای شمالی کشور داشتند، از عوامل عمده‌ی کاهش رونق تجاری این منطقه بود. از سوی دیگر، سیاست صنعتی‌سازی رژیم نیز کاملاً در جهت اجرای این سیاست و در راستای تأمین منافع رژیم پهلوی و شخص شاه طراحی و برنامه‌ریزی شده بود. اجرای سیاست صنعتی کردن شاه در مازندران (که خود شاه در آنجا به دنیا آمده بود) و در ایالات مرکزی ایران، در عمل از اولویت برخوردار بود. در نتیجه‌ی این سیاست، اصفهان و مازندران به‌عنوان مرکز ثقل صنایع نساجی ایران و تهران به‌عنوان قلب تولید صنایع سنگین ایران شناخته شد. در همین ارتباط، در طی سال‌های 1310 تا 1320 از بیست کارخانه‌ی جدیدی که در چهار شهر آذربایجان (تبریز، ارومیه، میاندوآب و مراغه) برپا شد، تنها دو کارخانه از سرمایه‌گذاری مستقیم دولت برخوردار شدند، درحالی‌که در همین بازه‌ی زمانی، حکومت در ایالات مرکزی و شمالی کشور برای بیست کارخانه از 132 کارخانه‌ی تأسیس‌شده، سرمایه‌گذاری نموده بود. اتخاذ چنین رویکردهایی توسط رضاشاه سبب گردید مردم منطقه‌ی آذربایجان، ذهنیت تاریخی مثبتی از دوران سلطنت وی در اذهانشان شکل نگیرد و با سقوط حکومت او توسط نیروهای خارجی، مقاومتی از سوی آنان مشاهده نشد.4 بحران آذربایجان با اشغال ایران توسط متفقین در جنگ جهانی دوم و کمک به اتحاد جماهیر شوروی از طریق خاک ایران، عملاً پایان سلطنت پهلوی اول رقم زده شد. در این بین، دو عامل عمده‌ی داخلی و خارجی سبب شد طی سالیان بعد، بحران‌های منطقه‌ی آذربایجان و کردستان پدید آید. از یک‌سو ضعف و فقدان یک حکومت مرکزی که بتواند مسائل و مشکلات داخلی را مدیریت کند و همچنین تشکیل حکومت‌های ناپایدار در این مقطع زمانی و از سوی دیگر، اشغال کشور توسط نیروهای بین‌المللی که در پی دستیابی به اهداف و مقاصد خود در ایران بودند و عملاً منافع ملی کشورمان را وقعی نمی‌نهادند، سبب گردید این دو منطقه‌ی کشور با بحران روبه‌رو گردد. ماجرا از اینجا آغاز شد که جعفر خلخالی، ملقب به پیشه‌وری، از تهران کاندیدای انتخابات مجلس گردید و علی‌رغم پیروزی در انتخابات، اعتبارنامه وی به دلیل داشتن عقیده و مرام مارکسیستی، توسط نمایندگان رد شد. این امر سبب گردید پیشه‌وری روانه‌ی تبریز گردد و دست به تشکیل فرقه‌ی دموکرات بزند. وی سپس با حزب توده‌ی آذربایجان وارد مذاکره شد و آن‌ها را نیز با خود همراه کرد. فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، اهداف متفاوتی را دنبال می‌کرد که مهم‌ترین آن‌ها، کسب خودمختاری برای این منطقه در چارچوب حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران بود. آن‌ها علاوه بر این، به دنبال تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی، تدریس زبان آذری در مدارس آذربایجان، مصرف نیمی از مالیات‌های وصولی در آذربایجان، تأمین آب شهر تبریز، تشکیل قشون خلق آذربایجان، افتتاح آموزشگاه‌های عالی پلیس در تبریز و تشکیل دادگاه صحرایی بودند.5 آن‌ها مادامی که از حمایت نیروهای اتحاد جماهیر شوروی برخوردار بودند، توانستند حاکمیت خود را بر مناطق آذربایجان و زنجان اعمال کنند. به عبارت دیگر، حکومت مرکزی ایران که با ضعف و فقدان ثبات دست‌وپنجه نرم می‌کرد، نمی‌توانست در برابر این وضعیت بغرنج و پیچیده‌ی داخلی به‌صورت عملی کاری از پیش برد. نمود عینی این مسئله در مقابله‌ای که ارتش انجام داد، به بهترین وجه دیده می‌شود. آن‌ها علی‌رغم برخی از صداهای داخلی مبنی بر حل‌وفصل مسئله از طریق گفت‌وگو، به سمت آذربایجان لشکرکشی کردند که در قزوین توسط نیروهای نظامی اتحاد جماهیر شوروی متوقف شدند. اما دیری نپایید که با به دست گرفتن پست نخست‌وزیری توسط قوام و سفر وی به اتحاد جماهیر شوروی و قول امضای قرارداد قوام-سادچیکف که امتیاز نفت شمال را برای آن‌ها در پی داشت، نیروهای شوروی خاک کشور را ترک کردند و سرانجام ارتش توانست بر این غائله‌ی داخلی فائق آید.6 پس از فتح تبریز توسط ارتش مرکزی، فجایع بی‌شماری توسط آن‌ها رقم خورد که بی‌شک نقش تأثیرگذاری در سال‌های بعد و به‌ویژه مبارزات مردمی منطقه علیه رژیم پهلوی داشت. در واقع اعدام‌هایی که بدون انجام هیچ‌گونه روال قضایی صورت می‌گرفت، سبب گردید ذهنیت منفی و تاریک مردم آذربایجان نسبت به رژیم پهلوی تشدید شود و اثرات خود را در خواست انقلابی مردم برای سرنگونی سلطنت پهلوی بگذارد. قیام چهلم قم بی‌شک سرآغاز و نقطه‌ی عطف رویدادهایی که به انقلاب اسلامی سال 1357 منتهی شد را باید در مقاله‌ی توهین‌آمیزی جست که در روزنامه‌ی اطلاعات در 17 دی‌ماه 1356 منتشر شد و مطالب توهین‌آمیزی را به امام راحل و روحانیت نسبت داده بود. در پی انتشار این مطلب، طی برگزاری تظاهرات اعتراض‌آمیزی، طلاب و روحانیون حوزه‌های علمیه و کسبه‌ی بازار خواستار عذرخواهی علنی حکومت شدند که این تظاهرات به خشونت و درگیری و کشته شدن تعدادی از روحانیون و طلاب منجر شد. با فرارسیدن چهلم شهدای قم، تظاهرات اعتراضی آرامی در شهرهای گوناگون کشور صورت گرفت. در طول تاریخ ایران، تبریز همیشه به‌عنوان یکی از مذهبی‌ترین شهرهای ایران شناخته شده و مردم آذری به‌عنوان شاخص‌ترین پیروان ائمه و روحانیت مطرح بوده‌اند. کشتار مردم قم در کنار اجحافی که طی چند دهه از سوی خاندان پهلوی به این شهر شده بود، باعث خیزش آذری‌ها شد. در تبریز تظاهرات مردم با تیراندازی یک افسر پلیس به یک دانشجوی جوان و به قتل رساندن او، به خشونت گرایید. تظاهرکنندگان خشمگین به‌سوی شهربانی به راه افتادند و چون دریافتند که تیراندازی در کار نیست، بیشتر نقاط شهر را تصرف کردند. به کلانتری‌ها و دفاتر حزب رستاخیز یورش بردند، بدین جهت که نماد حکومت پهلوی بودند. به هتل‌های لوکس آسیب رساندند، زیرا محلی برای خوش‌گذرانی‌های ثروتمندان داخلی و خارجی بودند. سینماها را تخریب کردند، زیرا نمایش‌دهنده‌ی فیلم‌های مستهجن و غیراخلاقی داخلی و خارجی بودند و تا حدودی به بانک‌ها آسیب زدند، به‌خاطر گرفتن سودهایی با کارمزد بالا که رباخواری را ترویج می‌کرد. البته در این بین، بانک‌های کوچک متعلق به کسبه‌ی بازار، از تعرض مصون ماند. نکته‌ی جالب در این مورد این است که یکی از شاهدان عینی ماجرا، نقل می‌کند که کوچک‌ترین دزدی از بانک‌ها و مؤسسات مالی صورت نگرفت و این امر به‌وضوح از روحیه‌ی انقلابی مردم تبریز و اهداف و ارزش‌هایشان حکایت دارد. شورش تبریز دو روز به طول انجامید و فقط با دخالت نیروهای نظامی امدادی، شامل تانک‌ها، هلی‌کوپتر و زره‌پوش فرونشست.7 در آمار ساواک چنین آمده است: 581 نفر دستگیر، 9 نفر کشته، 118 نفر زخمی شدند. 3 دستگاه تانک، 2 سینما، یک هتل، کاخ جوانان، حزب رستاخیز و تعدادی اتومبیل شخصی و دولتی به آتش کشیده شدند.8 جان فوران یکی از نظریه‌پردازان تاریخ معاصر ایران و نویسنده‌ی کتاب «مقاومت شکننده» در همین ارتباط می‌گوید: «در این تظاهرات برای نخستین‌بار فریاد مرگ بر شاه طنین‌انداز شد.»9 بدین‌ترتیب شاهد موجی دومینووار از خیزش‌های انقلابی مردم بودیم که با فرارسیدن چهلم هر کشتار، تشدید می‌شد. این مسئله سبب گردید رژیم پهلوی راه‌های گوناگون را برای حفظ سلطنت در پیش گیرد، اما هیچ‌کدام از این نقشه‌ها کارگر نیفتاد و در نهایت، انقلاب اسلامی با دارایت و رهبری امام راحل به پیروزی دست یافت. پی‌نوشت‌ها 1. داریوش رحمانیان، آذربایجان، مشروطه و ناسیونالیسم ایرانی، پرتال جامع علوم انسانی، پژوهشکده‌ی علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ص 3 و 2. 2. سید مطهره حسینی، نقش منطقه‌ی آذربایجان در انقلاب مشروطه، فصلنامه‌ی سیاست، دوره‌ی 41، شماره‌ی 3، پاییز 90، ص 86. 3. تورج اتابکی، آذربایجان در ایران معاصر، ترجمه‌ی محمدکریم اشراق، چاپ اول، تهران، انتشارات توس، ص 72 و 71. 4. همان، ص 72. 5. مجتبی مقصودی، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران (1357-1320)، چاپ اول، انتشارات روزنه، 1380، تهران، ص 81. 6. همان. 7. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه‌ی حسن شمس‌‌آوری و دیگران، تهران، نشر مرکز، 1382، ص4 68 8. قیام مردم تبریز در چهلم فاجعه‌ی قم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی: http://www.irdc.ir/fa/calendar/86/default.aspx 9. مقاومت شکننده، جان فوران، ترجمه‌ی احمد تدین، مؤسسه‌ی انتشاراتی رسا، تهران، ص 560. * محمدجواد سلطانی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

چگونه کشور به بختیار پشت کرد؟ - نگاهی به چگونگی انتقال قدرت در شرایط انقلابی

شدت اعتراضات به دولت بختیار به حدی بود که کارکنان وزارتخانه‌ها از پذیرفتن وزرای جدید نیز خودداری کردند و حتی معاونان وزارت کار و امور اجتماعی، در تظاهراتی که از جانب کارکنان آن وزارتخانه در تاریخ 19 دی 1357 در ساختمان آن وزارتخانه ترتیب داده شد، به‌ناچار شرکت کردند. دوران 37ساله‌ی حکومت محمدرضا پهلوی شاهد روی کار آمدن دولت‌های متعددی بود که ویژگی بارز آن‌ها فرمایشی بودن و پاسخ‌گویی محض صرفاً در برابر شاه بود. در ارتباط با اقدامات و رویکردهای مختلف این دولت‌ها، اسناد کافی وجود دارد. در این میان اما دولت شاپور بختیار به‌عنوان آخرین دولت محمدرضا پهلوی، معمولاً در هاله‌ای از ابهام باقی مانده است و تاریخ‌نگاران و تاریخ‌نویسان و محققان تاریخی، کمتر به این برهه‌ی زمانی (یعنی حد فاصل 9 دی 57 که نخست‌وزیری وی در نزد شاه قطعی شد تا 21 بهمن 57) توجه کرده‌اند. البته یکی از دلایل این مسئله نیز مبهم بودن شرایط اسناد تاریخی این برهه‌ی زمانی است. در این یادداشت، تلاش شده است تا نیم‌نگاهی به کابینه و عملکرد دولت بختیار، موافقان و مخالفان و شرایط دولت گذار داشته باشیم. شاپور بختیار که بود؟ شاپور بختیار فرزند سردار عسگر بختیاری، در سال 1294 در ناحیه‌ی چهارمحال بختیاری به دنیا آمد. وی نوه‌ی صمصام‌السلطنه بختیاری بود و سردار اسعد بختیاری، مشروطه‌خواه معروف نیز عموی مادرش بود.(1) وی که تحصیلات و زندگی خود را در فرانسه سپری کرده بود و حتی سابقه‌ی پیوستن به ارتش فرانسه را نیز داشت،(2) پس از بازگشت به ایران، وارد فعالیت‌های سیاسی شد و به حزب ایران پیوست که بعدها ستون فقرات اصلی جبهه‌ی ملی شد. وی در آستانه‌ی انقلاب اسلامی و با اوج‌گیری تظاهرات مردمی به دلیل اختلاف با سران جبهه‌ی ملی از جمله کریم سنجابی و فروهر، به دلیل نوع نگرش به مبارزه، از آن حزب جدا شد و در نهایت، در 9 دی‌ماه 1357 پیشنهاد محمدرضاشاه را برای پذیرش پست نخست‌وزیری با ارائه شش شرط قبول کرد.(3) او بعدها مهم‌ترین انگیزه‌ی خود را از پذیرش مقام نخست‌وزیری، مسئله‌ی ایران عنوان کرد و گفت: «حقیقت این است که مسئله، دیگر مسئله‌ی شخص شاه نبود، حتی مسئله قانون اساسی هم نبود، مسئله‌ی اصلی، ایران بود. ایران، این موجودیت بالاتر و برتر از همه‌ی موجودیت‌ها.»(4) رویکردها نسبت به دولت بختیار دولت و کابینه‌ی پیشنهادی بختیار پس از معرفی به مجلس، در سلسله بحث‌هایی که تا آن زمان در مجلس شورا بی‌سابقه بود، رأی اعتماد گرفتند و کار خود را آغاز کردند و بختیار نیز عنوان کرد «به دنبال تصفیه‌ی ارتش و استقلال دانشگاه‌هاست و بنا ندارد نقش ژاندارمی خلیج فارس را دنبال کند.» در سوی دیگر، دولت بختیار در زمانی روی کار آمد که موج انقلاب اسلامی کم‌کم سراسر کشور را فراگرفته بود و همین مسئله نیز دغدغه‌ی اصلی بختیار بود. محمدرضاشاه پهلوی نیز در این ایام به دنبال این بود که هرچه سریع‌تر با تعیین نخست‌وزیری که شاید کمترین کسی فکر می‌کرد آن فرد، بختیار باشد، مسئولیت اداره‌ی مملکت و مشکلات احتمالی را به گردن وی بیندازد و هرچه سریع‌تر کشور را ترک کند.(5) بختیار با توجه به این اوضاع و شرایط، تلاش کرد تا با یک استراتژی دولبه، از سویی روحانیت را سرگرم کند تا از این طریق بتواند از فرصت ایجادشده برای تثبیت قدرت خود استفاده کند و از سوی دیگر، حمایت ارتش را برای انجام برنامه‌های خود به‌صورت کامل جلب کند. وی همچنین بخش عمده‌ای از مطالبات مخالفان شاه را در تدوین برنامه‌های خود در نظر گرفته بود تا از این طریق بتواند حمایت آن‌ها را جلب کند، اما مطالبات مردم و رهبران انقلابی بسیار فراتر از این اصول بود و بختیار نمی‌توانست مانع فروپاشی و انهدام رژیم سلطنتی شود. در این میان اما واکنش‌ها و عکس‌العمل‌ها نیز به سود بختیار نبود. مردم مسلمان ایران و بسیاری از احزاب از مدت‌ها قبل دل به آرمان‌های امام و انقلاب بسته بودند و حاضر به همکاری با بختیار نبودند. بسیاری از وزارتخانه‌ها و سازمان‌ها در زمان روی کار آمدن بختیار به فرمان امام خمینی (ره)، از وظایف محوله‌ی خود در دولت بختیار سر باز زدند. فرار سربازان و درجه‌داران از ارتش افزایش پیدا کرد و اعتصابات نیز وسعت پیدا کرد. بختیار محکوم به شکست بود، زیرا وی را شاه برگزیده بود و امام خمینی (ره) نیز به مردم گفت تسلیم او نشوند.(6) امام خمینی (ره) نیز بلافاصله پس از انتصاب بختیار به این سمت اظهار داشت: «...ما این دولت را، دولت خائن می‌دانیم. این خیانت به ملت است. رأی اعتماد ایشان می‌گیرد از کسی که ملت هیچ اطلاع ندارد از وکالت این‌ها و امر به تشکیل کابینه از کسی می‌گیرد که ملت یک سال است داد می‌زند مرگ بر این آدم...»(7) به دنبال این مخالفت صریح امام راحل با دولت بختیار، کارکنان وزارتخانه‌ها و سازمان‌هایی مانند وزارت فرهنگ و هنر، اطلاعات و جهانگردی، کشاورزی، بازرگانی، دارایی، کار، رادیو و تلویزیون، بانک ملی و هواپیمای ملی بر ادامه‌ی اعتصاب خود تا تحقق تمامی خواسته‌های ملت، تأکید کردند. شدت اعتراضات به‌حدی بود که کارکنان وزارتخانه‌ها از پذیرفتن وزرای جدید نیز خودداری کردند و حتی معاونان وزارت کار و امور اجتماعی، در تظاهراتی که از جانب کارکنان آن وزارتخانه در تاریخ 19 دی 1357 در ساختمان آن وزارتخانه ترتیب داده شد، به‌ناچار شرکت کردند.(8) در نتیجه‌ی این اقدامات، دولت با تعطیلی کارها، کمبود مواد غذایی و سوخت، فلج شدن اغلب وزارتخانه‌ها، اعتصاب بازار، دانشگاه‌ها و مدارس، تأسیسات نفتی، کارخانه‌ها و شبکه‌های حمل‌ونقل روبه‌رو شد.(9) در این میان، رویکرد ارتش نیز بسیار حیاتی بود. ارتشبد قره‌باغی معتقد بود که حیات شاهنشاهی مبتنی بر سه رکن اصلی یعنی خدا، شاه و میهن بود و قطعاً با خروج شاه از کشور به‌مثابه‌ی فرار فرمانده‌ی کل قوا، ارتش نیز فروپاشیده بود.(10) از سوی دیگر، ارتش ایران نمی‌توانست آن‌طور که بختیار و یا نیروهایی که خواستار به پیروزی نرسیدن انقلاب ایران بودند، نقش پلیس را ایفا کند. در نتیجه، هنگامی که نیروهای ارتش به‌طور ضروری و به دلیل ناتوانی نیروهای شهربانی در مقابله با ناآرامی‌ها به خیابان گسیل شدند و انقلابیون با شعار «برادر ارتشی، چرا برادرکشی؟» و «ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست» و با گل و بوسه از آن‌ها استقبال کردند، روحیه‌ی خویش را باختند و حالت انفعالی به خود گرفتند. در پی این اقدام و در پی فرمان امام خمینی مبنی بر ترک پادگان‌ها، گروه‌گروه از سربازان وظیفه، محل خدمت خود را ترک کردند و به نزد خانواده‌ی خود بازگشتند. در این میان، عده‌ی زیادی از افسران و درجه‌داران نیز دیده می‌شدند. این عده با سران انقلاب تماس می‌گرفتند و اعلام همبستگی می‌کردند. صرف‌نظر از فرماندهان رده‌بالا که با منافع رژیم پهلوی و حاکمیت آن گره خورده بودند، بدنه‌ی ارتش از دایره‌ی بندوبست‌های سیاسی بیرون بود و با آحاد مردم پیوند داشت. نهادهای موازی یکی دیگر از مظاهر مخالفت‌ها با دولت شاپور بختیار، تشکیل نهادهایی بود که از سوی نیروهای انقلابی تشکیل شد که در رأس آن‌ها شورای انقلاب قرار داشت. با تشکیل شورای انقلاب، بسیاری از سازمان‌ها و ارگان‌ها، همسو با این نهاد قرار گرفتند و عملاً از بختیار و دولتش و همچنین برنامه‌های وی فاصله گرفتند و این مسئله نیز ضربه‌ی دیگری بر دولت بختیار وارد کرد. واکنش‌های خارجی به دولت بختیار مواضع چند کشور در این مقطع زمانی از دولت بختیار، بسیار حساس و حیاتی بود. انگلستان یکی از کشورهایی بود که هم‌زمان با روی کار آمدن دولت بختیار، از این دولت در غیاب شاه به‌عنوان حافظ منافع غرب حمایت می‌کرد، زیرا معتقد بود پشتیبانی از این دولت به‌عنوان یک جریان معتدل و میانه‌رو بسیار بهتر از پشتیبانی از جریانی به‌زعم آن‌ها تندرو به رهبری امام خمینی (ره) بود. در مقابل در روسیه، مواضع عکس این بود. هم‌زمان با روی کار آمدن دولت بختیار، بسیاری از محافل روس به‌شکل فزاینده‌ای از بختیار و برنامه‌های وی انتقاد می‌کردند، اما در مقابل از هیچ گزینه‌ی آلترناتیوی نیز حمایت نمی‌کردند.(11) در این میان، واکنش دولت آمریکا نیز بسیار مهم بود. در این کشور نوعی دوگانگی در این برهه به چشم می‌خورد. از سویی شورای عالی امنیت ملی آمریکا به رهبری برژینسکی، معتقد بود که باید به هر طریق ممکن، از شاه حمایت کرد و از سوی دیگر، وزارت خارجه به رهبری ونس معتقد بود باید شیوه‌های مسالمت‌آمیزتری در برخورد با ایران در نظر گرفته شود و باید به مخالفان ایران امتیازاتی واگذار شود. در نهایت، ژنرال هایزر برای بررسی وضعیت ایران به کشور آمد، هرچند او نیز تحلیلی بسیار خوش‌بینانه از اوضاع داشت و معتقد بود 85 درصد نیروهای مسلح ایران طرفدار شاه هستند. در تحلیل نهایی در ارتباط با رویکرد آمریکا باید عنوان کرد که این کشور به دلیل همین دوگانگی در تصمیم‌گیری، نتوانست رویکرد مشخصی در قبال دولت بختیار داشته باشد. روند دولت بختیار پس از ورود امام به کشور پس از ورود امام خمینی (ره)، روند تحولات و سراشیبی دولت بختیار نیز سرعت پیدا کرد. یکی از مهم‌ترین مسائلی که پس از ورود امام به میهن مطرح شد، تعیین دولت موقت بود و بر همین اساس، امام در تاریخ 15 بهمن‌ماه، مهندس بازرگان را مأمور تشکیل کابینه‌ی دولت موقت کرد؛ مسئله‌ای که اصلاً به مذاق بختیار خوش نیامد و وی اعلام کرد که نمی‌توان دولتی در دولت تشکیل داد. یکی از مسائلی که بختیار همواره بر آن تاکید داشت، این بود که مورد حمایت کامل ارتش است، اما پس از ورود امام به میهن، روند پیوستن ارتشیان به انقلاب نیز افزایش پیدا کرد. تاریخ‌های 15، 17 و 19 بهمن‌ماه از این نظر حائز اهمیت بود، زیرا گروه‌های زیادی از همافران و فعالان نیروی هوایی در این زمان گروه‌گروه به دیدار امام می‌رفتند و با ایشان بیعت می‌کردند و بختیار در واکنشی جالب، پس از دیدن عکس بیعت همافران با امام، این تصاویر را مونتاژ خوانده بود. اما ضربه‌ی نهایی را ارتش با اعلام بی‌طرفی خود در تاریخ 21 بهمن‌ماه به بختیار وارد کرد و آخرین امیدهای بختیار برای بقا و ماندن در ایران به یأس تبدیل شد. وی پس از این اتفاق، درحالی‌که قرار بود در دیداری حضوری با بازرگان، از سمت خود استعفا دهد، مخفی شدن را ترجیح داد و پس از شش ماه به‌صورت جعلی و با قیافه‌ی مبدل از ایران خارج شد. نتیجه‌گیری در این یادداشت تلاش شد تا دوران 37روزه‌ی حکومت بختیار به‌صورت کلی مورد بررسی قرار گیرد. نگارنده معتقد است بختیار از همان ابتدا نیز بر روی یک بازی ازپیش‌باخته، قمار کرده بود و البته شاید زیرکی محمدرضا پهلوی نیز در این میان، که می‌خواست تمامی تقصیرات را برعهده‌ی یک نفر بیندازد، بی‌تأثیر نبود. از سوی دیگر، بختیار حاضر نبود قدرت فراگیر انقلاب اسلامی و پیوستن فوج‌فوج مردم به انقلاب را ببیند و بدون بررسی لازم و شاید براساس میل به قدرت، نخست‌وزیری را قبول کرد و در نهایت، مهم‌ترین رکنی که شاه و بختیار ادعا داشتند با تکیه بر آن، او می‌تواند در حکومت باقی بماند (یعنی ارتش) نیز از آن‌ها فاصله گرفت. پی‌نوشت‌ها 1. شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، پاریس، 1361، ص 9 تا 11. 2. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمه‌ی الهه رئیس‌فیروز، به‌آفرین، تهران، 1380، ص 386. 3. بختیار، پیشین. 4. بختیار، پیشین، ص 158. 5. پیشین. 6. منوچهر فرمانفرمائیان و رخساره فرمانفرمائیان، خون و نفت، خاطرات یک شاهزاده‌ی ایرانی، ترجمه‌ی مهدی حقیقت‌خواه، ققنوس، 1377، ص 519 و 520. 7. صحیفه‌ی نور، جلد چهارم، ص 157. 8. روزنامه‌ی کیهان، شنبه، 16 دی‌ماه 1357، شماره‌ی 10605. 9. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، تهران، 1377، ص 486. 10. هایزر، مأموریت در تهران، ترجمه‌ی ع. رشیدی، اطلاعات، تهران، 1365. 11. محمدجعفر جواد، بررسی روابط متقابل جمهوری اسلامی ایران و شوروی طی سال‌های 1357 تا 1359، تهران، 1376. *محمد شیخانی، دانشجوی دکترای سیاست‌گذاری فرهنگی دانشگاه امام رضا (ع) منبع: سایت برهان

اعتصاب کارکنان شرکت برق؛ کمکی به خاموشی چراغ پهلوی

افزایش بیشتر اعتصابات شرکت برق و از دایره خارج شدن تلویزیون به عنوان تنها راه ارتباطی حکومت و مردم از یک سو و شدت یافتن پخش اعلامیه­ های انقلابیون که عمدتاً حاوی سخنرانی­ های حضرت امام (ره) و برخی دیگر از روحانیون بود، پیروزی انقلاب اسلامی سرعت گرفت. برای وقوع یک انقلاب عوامل متعدّدی دخیل هستند. ارتباط زنجیر واره ی این عوامل می تواند موجب شکل گیری یک انقلاب شود. انقلاب اسلامی ایران که در تاریخ 22 بهمن 1357 به ثمر نشست بدون شک یکی از مهمترین انقلاب های جهان به شمار می رود. جدای از نوع برخورد رژیم پهلوی با مردم و فعّالیّت های مختلف در عرصه های سیاسی. اجتماعی و اقتصادی که شرایط را برای سرنگونی این حکومت تسریع کرد . عوامل دیگری نیز وقوع این انقلاب را سرعت بخشید. طبیعتا عمده این عوامل عمدتاً از جانب مخالفان رژیم یعنی مردم صورت گرفت. تقابل مخالفان با رژیم پهلوی را باید به دو دسته تقسیم کرد. قسمت اوّل به تلاش و فعّالیّت های مردم در راه کسب استقلال و آزادی مربوط می شود و قسم دوّم آن به رهبری و هدایت درست مردم در مسیر انقلاب ارتباط دارد. نوع رهبری و مدیریّتی که از جانب بنیان گذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (ره) صورت گرفت. موجب شد در مسیر پیروزی انقلاب. مردم از مسیر درست خارج نشده و کمترین اشتباهی و سهل انگاری از جانب انقلابیون رخ ندهد. حضرت امام خمینی (ره) به عنوان رهبر انقلاب اسلامی ایران اگرچه برای مدّتی نزدیک به 14 سال در خارج از کشور و در تبعید به سر می بردند. با این حال به عنوان رهبر مذهبی و سیاسی مردم در جریان انقلاب اسلامی نقش بسیار پر رنگی ایفا کردند تا جایی که کارکنان بخش های اداری و حتّی نظامی حکومت پهلوی در بسیاری موارد از فرمان های ایشان تبعیّت داشتند. این امر مهم را می توان در حوادث سال های منتهی به انقلاب اسلامی به خصوص در سال 1357 با دقّت مشاهده کرد. تا حدّی که بسیاری از اعتصابات صورت گرفته به وسیله ی کارکنان شرکت-های مختلف دولتی و حتّی خصوصی. با نظر حضرت امام (ره) انجام می شد.[1] از آغاز سال 1353 با گران شدن قیمت نفت و افزایش چند برابری صادرات نفت ایران به خارج. دربار پهلوی با سرریز شدن ثروت هنگفتی مواجه شد و طی اقداماتی تلاش کرد تا قدرت خود را هم در منطقه و هم در داخل تثبیت کرده و بیش از پیش افزایش دهد. به طور مثال با امضاء قرار داد الجزایر میان ایران و عراق خیال خود را از جانب مرزهای غربی آسوده کرد. همچنین با خرید تسلیحات نظامی قدرت خود را در منطقه قوام بخشید. همان گونه که با تأسیس حزب رستاخیر تلاش کرد قدرت خود را به صورت کامل در داخل کشور تثبیت کند و با ایجاد رعب و وحشت در میان مردم اجازه ی کوچکترین حرکت و اعتراضی را به آنها ندهد. [2] با این احوال از سال 1356 به دلیل افزایش تحرّکات و اعتراضات داخلی بر ضد رژیم پهلوی حکومت و در رأس آن شخص محمدرضا شاه با سیلی از مشکلات مواجه شد. این مشکلات بسیار مخرّب و پیچیده بود. جدای از تظاهراتی که در سرتاسر کشور بر علیه حکومت پهلوی شکل می گرفت. عدم همکاری کارکنان دولتی که اقدام به اعتصابات و کم کاری ها می کردند. شرایط را برای حکومت پهلوی وخیم تر می ک رد.[3] شروع موج اعتصابات شرکت های دولتی با شرکت نفت بود. همان طور که گفته شد پس از سال 1356 که مصادف شده بود با افزایش قیمت نفت و روند رو به رشد صادرات نفت ایران به خارج از کشور. درآمد ایران به مبلغ 20 میلیارد دلار در سال می رسید. این در حالی بود که در پی اعتراضات شدید مردم علیه حکومت پهلوی و به فرمان حضرت امام خمینی (ره) حدود 4200 نفر از کارکنان شرکت نفت اعتصاب کرده و در این مقطع تقریبا هیچ نفتی برای صادرات وجود نداشت. بنابراین عملاً اقتصاد کشور فلج شده بود و شاه با یک بحران جدّی روبه رو بود.[4] هم زمان با اعتصابات کارکنان شرکت نفت. برخی از شرکت ها از جمله مس کرمان. فولاد سپاهان و غیره نیز دست به اعتصاب زدند. در کنار این اعتصابات تظاهرات گسترده و مداومی در اکثر شهرهای ایران رخ داد. حکومت پهلوی تلاش کرد تا از طریق رسانه و تلوزیون اوضاع کشور را آرام و بدون تنش جلوه دهد. بنابراین با سرپوش گذاشتن بر مشکلات اقتصادی و همچنین تظاهرات گسترده در شهرهای مختلف. ارتباط خود را با مردم حفظ کرده و جو موجود در کشور را آرام اعلام کند. در مقابل و هم زمان با اعتصابات سایر شرکت ها و مؤسسات دولتی. کارکنان شرکت توانیر در تهران با یک برنامه ی از پیش تعیین شده در ساعات مشخّصی از شبانه روز اقدام به قطع برق کردند. این اقدام معمولا همه روزه در زمان پخش اخبار سراسری صورت می گرفت.[5] به دلیل اعتصاب کارکنان مطبوعات. و عدم چاپ برخی از روزنامه های دولتی. تنها راه برقرار ارتباط با مردم و اعلام اخبار مورد دلخواه رژیم پهلوی. تلوزیون و رادیو بود. ولی با شجاعت و درایت کارکنان شرکت توانیر. این راهکار رژیم پهلوی نیز با شکست مواجه شد. از اواخر آذر سال 1356 در اکثر روزها هنگام پخش اخبار سراسری. برق قطع می شد و با این اقدام عملاً حکومت پهلوی نمی توانست از تنها فرصت موجود برای تغییر ذهن مردم نسبت به انقلاب و القای جوّی آرام در کشور استفاده کند. کار تا جایی ادامه پیدا کرد که این اقدام کارکنان شرکت توانیر موجب هم پیمانی ارامنه و مسلمانان در ایران شد. روز 4 دی ماه که هم زمان بود با توّلد حضرت مسیح، اعضای شرکت توانیر از قطع برق خودداری کردند تا ارامنه ی ایران به جشن و پایکوبی بپردازند. در مقابل رهبران ارامنه نیز با صدور اطّلاعیّه ای از هم کیشان خود خواستند که از برپایی جشن به پاس خون شهیدان نهضت مردم ایران خودداری کنند.[6] این اقدام موجب یکپارچگی و یکدلی بیشتری در سرتاسر ایران شد. هم­زمان با اعتصاب شرکت توانیر تهران، مشخّص شد که کارکنان این شرکت در شهرهای اصفهان، کرمان و ساری نیز دست به اعتصاب زدند. در تاریخ 22 تا 24 آذر سال 1356 شرکت برق منطقه ای مازندران در ساری دست به اعتصاب زد و سخنرانی هایی به وسیله ی کارکنان آن بر علیه رژیم پهلوی انجام شد. این اقدام علاوه بر حمایت مردم، موجی دیگر از اعتصابات در این شهر را به راه انداخت. تا جایی که کارکنان دادگستری این شهر نیز به دلیل نداشتن برق دست به اعتصاب زدند. همچنین بازار و مغازه های ساری نیز به مدّت دو روز در تعطیلی کامل به سر می برد. [7] هم زمان با ساری، در کرمان نیز حدود 800 نفر از کارمندان شرکت برق در دی ماه 1356 دست به اعتراض و اعتصاب زدند. اعتصابات کارمندان شرکت توانیر هم زمان با اعتصابات سایر مؤسسات دولتی در برخی از شهرهای کشور ادامه پیدا کرد. با توجّه به اهمیّت برق چه در زندگی مردم، چه در صنعت و چه در اقتصاد و چه به عنوان اهرم مهمّی که حکومت پهلوی از آن برای آرام کردن شورش ها در کشور و برعکس جلوه دادن رخدادهای سیاسی، اقتصادی و نظامی استفاده می کرد، جایگاه این اعتصابات پر رنگ تر می شد. با افزایش بیشتر اعتصابات در شرکت برق و از دایره خارج شدن تلویزیون به عنوان تنها راه ارتباطی حکومت و مردم، پخش اعلامیه های انقلابیون در سطوح شهرها هم با شدّت بیشتری دنبال شد. در این شرایط به دلیل نبود رسانه ای رقیب، این اعلامیه ها که عمدتاً حاوی سخنرانی های حضرت امام (ره) و برخی دیگر از روحانیون بود، تأثیر بیشتری در روند شکل گیری انقلاب از خود بر جای گذاشتند. هم زمان با تمام این رویدادها و از آنجایی که حکومت پهلوی عملاً نمی توانست به صورت پیوسته و مداوم با مرد ارتباط برقرار کرده و با پوشش اخبار و حوادث به صورت یکجانبه، مردم را تحت تأثیر قرار دهد، شجاعت مردم برای حضور در صحنه ی تظاهرات بیشتر شد. این رویدادها به این امر مهم منجر گردید که مردم فقط به وسیله ی پخش اعلامیه ها و فریاد الله اکبر -که معمولاً در شب های منتهی به انقلاب از پشت بام ها جاری می شد- از اخبار و اتّفاقات با خبر شده و خود را در مسیر انقلاب به حرکت درآورند.[8] بدون شک عوامل گوناگونی دست به دست هم دادند تا در نهایت انقلاب اسلامی در بهمن 57 به ثمر بنشیند. ولی در این میان برخی عوامل از اهمیّت استراتژیکی برخوردارند که به نظر می رسد پس از وجود رهبری حضرت امام خمینی (ره) و مقاومت مردم که شهیدان بسیاری را تقدیم انقلاب کردند، اعتصابات در شرکت نفت و پس از آن اعتصابات شرکت توانیر در آن مقطع حسّاس نقش بسیار کلیدی در تسریع روند انقلاب ایفا کردند. حال مسأله ی حائز اهمیّت این است که چگونه این اعتصابات در موقعیّت های مهم شکل می گرفت و دوباره شکسته شد. بی شک بدون یک مدیریّت دقیق نمی توان شاهد تأثیر مثبت این اعتصابات در مسیر انقلاب شد. با کمی تأمّل در این زمینه و با توجّه به اسناد موجود در این باب می توان مشاهده کرد که اکثر اعتصابات صورت گرفته در شرکت برق مانند اعتصابات در سایر مؤسسات دولتی و حتّی غیر دولتی با فرمان حضرت امام خمینی (ره) انجام می گرفت و حتّی ساعات قطع و وصل برق نیز با مشورت ایشان صورت می گرفت.[9] بسیار قابل تأمل است که کارکنان شرکتهای دولتی که تحت نظر و دستور رژیم پهلوی قرار دارند، چگونه با شجاعت و استقامت مطیع فرمان حضرت امام قرار می گیرند. درحالی که ایشان در تبعید و خارج از کشور به سر میبردند. بدون تردید این مسأله نشان از بزرگی و نفوذ فوق العاده ی بنیانگذار جمهوری اسلامی در روح و قلب مردم ایران دارد و اگر مجموعه ای این عوامل در کنار یکدیگر وجود نداشت 22 بهمن 1357 می توانست یک روز عادّی در تقویم ایران به شمار رود. پی نوشت ها: [1]غلامرضا نجاتی. تاریخ سیاسی 25 ساله ایران. مؤسسه خدمات فرهنگی رسا. ص 314-313 [2]محمود طلوعی. پدر و پسر. ناگفته ها و ناشنیدنی ها از زندگی و روزگار پهلوی ها. ص 753-751 [3]ایران بین دو انقلاب. یرواند ابراهامیان. ص 432 [4]پایگاه شرکت ملی نفت. مقالات ارسالی. مقاله­ی شماره­ی 24 5مهدی کیهان. "نقش طبقه کارگر ایران در انقلاب بزرگ ضد امپریالیستی و خلق میهنی ما". دنیا. ش5. سال 1358. ص 73 [6]همان. ص 72 [7]همان. ص 76 [8]غلامرضا نجاتی. تاریخ سیاسی 25 ساله ایران. مؤسسه خدمات فرهنگی رسا. ص 327 [9]همان. ص 331 *فرود نودهی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

جنگ نمادها را چه جریانی بُرد؟ - نگاهی به نشانه‌شناسی انقلاب اسلامی

این نوشتار با توجه به اهمیتی که نشانه‌شناسی علایم و نمادهای انقلاب در جریان مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی داشته، درصدد است تا با بهره‌گیری از روش فرهنگی، این علایم را مورد بررسی و واکاوی قرار دهد و نشان دهد چه جریانی پیروز نهایی جنگ نمادها بود. تاکنون انقلاب اسلامی از دریچه‌های مختلفی مورد بررسی و تحقیق قرار گرفته است. برخی از محققان چارچوب‌های اقتصادی و برخی دیگر رویکردهای جامعه‌شناسی را برای بررسی انقلاب انتخاب کرده‌اند. با این حال، برخی دیگر معتقد هستند از آنجا که انقلاب اسلامی حرکتی است که باعث ایجاد تغییرات گسترده در فرهنگ جامعه شده، بهترین روش برای بررسی انقلاب اسلامی، بهره جستن از نظریات فرهنگی است، زیرا با تحقق انقلاب اسلامی، فرهنگی دینی که در زمان پهلوی در حال تضعیف شدن توسط رژیم بود، به‌وسیله‌ی جریان مذهبی با قدرت بیشتر به جهان معرفی شد. این افراد معتقد هستند که وقتی بحث نشانه‌شناسی انقلاب و ارتباط آن با هویت اسلامی و شیعه مطرح می‌شود، سایر روش‌های نظری تحقیق به‌خوبی نمی‌توانند مسائل انقلاب را تبیین کنند. بر این اساس، بهترین روش برای بررسی انقلاب را روش‌شناسی زبانی و کنکاش و رمزگشایی از زبان مبارزاتی انقلابیون می‌دانند. این نوشتار نیز با توجه به اهمیتی که نشانه‌شناسی علایم و نمادهای انقلاب در جریان مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی داشته، درصدد است تا با بهره‌گیری از روش فرهنگی، این علایم را مورد بررسی قرار دهد. فرهنگ از دیدگاه نخبه‌گرایانه، خلق آثار هنری، ادبی و موسیقی و غیره تعریف می‌شود. دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که فرهنگ را برخلاف این دیدگاه، از زاویه‌ی عامیانه مورد بررسی قرار می‌دهد و برای این کار به تحلیل فرهنگ عامیانه می‌پردازد. با این حال، به نظر می‌رسد فرهنگ براساس تبادل معانی و مفاهیمی که با استفاده از کلمات و قراردادها بین مردم می‌گذرد، خلق می‌شود و از این راه، زندگی اجتماعی‌ را شکل می‌دهد. به عبارتی باید مسائل اجتماعی را از دیدگاه فرهنگی مورد بررسی قرار داد. در واقع فرهنگ مبادله‌ی معناهای خلق‌شده در جامعه از طریق جمله‌ها، تصاویر و حرکات بدنی و غیره است. بر این اساس، برای درک تحولات اجتماع باید به بررسی مبادلات فرهنگی اقدام کرد تا نشان داده شود تبادل فرهنگی در خلأ شکل نگرفته و تبادلات ارتباطی بین مردم نقش مؤثری در نحوه‌ی شکل‌گیری تبادلات فرهنگی دارد.(1) بر این اساس، مرور نمادها و نشانه‌هایی که در جریان مبارزات مردم برای پیروزی انقلاب اسلامی صورت گرفته، فقط یک امر خارجی و بیرونی تصور نمی‌شود، بلکه آن‌ها جزئی از زبان و فرهنگ محسوب می‌شدند که به‌وسیله‌ی آن‌ها مردم با یکدیگر در حال تبادل ارتباطی بودند و در این میان سعی می‌کردند تا ضمن خروج از فضای گفتمانی پهلوی، یک فضای گفتمانی جدید را خلق کنند. اما مسئله‌ی این پژوهش این است که چه نمادها و نشانه‌هایی در بحبوحه‌ی انقلاب اسلامی مورد استفاده‌ی مردم قرار گرفت؟ و نشانه‌شناسی رقیب در این زمینه کدام‌ها بودند؟ فضای گفتمانی دوران پهلوی چنین بود که رژیم تلاش می‌کرد تا با جمع برخی از نمادهای مختلف، از ارزش‌های گوناگون برای خود هویت یگانه‌ای کسب کرده و مشروعیت خود را تحکیم بخشد. به‌عنوان مثال، استفاده از مقبره‌ی کوروش، نشانه‌ی شیر و خورشید و در مجموع نشانه‌های ایران باستان، یکی از مهم‌ترین تلاش‌های رژیم برای مشروعیت‌بخشی به خود بود. بعد از اصلاحات ارضی، استفاده از نمادهای مختلفی که در تمبرها و نقاشی‌ها مختلف تجلی پیدا کرده و همگی دال بر تلاش رژیم برای تحقق عدالت اجتماعی و توزیع ثروت بود، نشان از بهره‌جویی رژیم از گفتمان شبه‌سوسیالیسم برای کسب مشروعیت دارد. در این رویکرد جدید، رژیم معنا و دال عدالت را به یک مفهوم اقتصادی فروکاست. علاوه بر این، رژیم سعی کرد تا با بهره‌گیری از فرهنگ غرب به‌عنوان نماد مدرن شدن، هم برای خود مشروعیت کسب کند و هم از این ابزار برای مقابله با فرهنگ اسلامی حاکم بهره بجوید.(2) در این میان، گروه‌های دیگری مانند مارکسیست‌ها و ملی‌گرایان هم سعی کردند تا با خلق نمادهای مورد علاقه‌ی خود، ضمن ایجاد فضای فرهنگی جدید، با رژیم پهلوی مبارزه کنند. به‌عنوان مثال، مارکسیست‌ها مدام از عدالت توزیعی صحبت می‌کردند و اینکه رژیم پهلوی تحت سلطه‌ی سرمایه‌داران است. ملی‌گرا هم با توسل به نمادهای ملی سعی می‌کردند میان خود و گروه‌های دیگر ایجاد افتراق نمایند و از این طریق برای خود کسب مشروعیت کنند. اما رژیم هم با تبلیغ نمادشناسی خود در طول دهه‌ی چهل و پنجاه، در عمل نمادشناسی این جریانات را بی‌اثر کرد. شاید بتوان این مسئله را یکی از دلایل انزوای جریان‌های مارکسیستی و ملی‌گرا در آن دهه‌ها دانست. به‌عنوان مثال، آنجا که بحث عدالت پیش می‌آمد، رژیم اصلاحات ارضی را (هرچند در واقع عدالتی هم صورت نگرفته بود) به‌عنوان ابزاری در جهت تجلی این مفهوم ذکر می‌کرد و در واقع با این بحث، جایی برای مارکسیست‌ها نمی‌گذاشت؛ چراکه این سؤال مطرح بود که آیا مارکسیست‌ها می‌خواهند کار بیشتری در این خصوص برای روستایی‌ها انجام دهند؟ یا آنجا که بحث ملی‌گرایی بود، ترویج ایران‌گرایی باستان هرچند به‌شکل مبتذل و ابزاری، باعث شده بود تا پهلوی خود را نماد و تجلی احیای ایران باستان بداند. در این فضای گفتمانی، ملی‌گرایی جایی برای ابراز وجود نداشت. با ناکارآمدی گروه‌های اپوزیسیون پهلوی در ایجاد نماد مقابل این حکومت، جریان مذهبی با بهره‌جویی از نمادهای مذهبی و دینی، به خلق گفتمانی پرداخت که سرانجام به سرنگونی نظام شاهنشاهی در ایران انجامید. به‌عنوان مثال، یکی از نمادهای مبارزاتی جریان اسلامی بهره‌جویی از نشانه‌شناسی امام زمان و ظهور بحث غیبت کبری بود. در این نشانه‌شناسی، مفهوم عدالت فقط به حوزه‌ی اقتصادی و توزیع زمین و نوسازی شهری فروکاسته نمی‌شود. البته نه به این معنی که این نماد به اقتصاد بی‌توجه است، بلکه در این معنا از عدالت، فرهنگ و انسانیت هم وجود دارد. در واقع در این معناشناسی از عدالت، با ظهور امام زمان، موانع عدالت برداشته می‌شود و زمینه برای اعتلای فرد در عرصه‌ی زندگی شخصی فراهم می‌گردد و مشکلات و آلایندگی‌های روحی در حوزه‌ی فردی رفع می‌شود و بدین‌ترتیب بسترهای رشد اجتماع فراهم می‌گردد. در این گفتمان، عدالت با تجلی در جامعه مرزها را می‌شکند و انسانی را که درگیر تکرار شده است، می‌رهاند و به او هویت جدید می‌دهد و او را به عنصری ارزشمند مبدل می‌کند.(3) شاید همین معنا بود که باعث شد تا مردم به‌جای جذب در نمادشناسی پهلوی، جذب نماد عدالت از منظر شیعی شوند. علاوه بر این، بهره‌جویی از نماد شهادت و امام حسین هم یکی دیگر از نمادهایی محسوب می‌شد که در پیروزی انقلاب اسلامی بسیار مؤثر بود. برای درک بهتر این مسئله، باید اشاره‌ای به تلاش پهلوی برای تبیین فرهنگ شهادت کرد. این رژیم تلاش می‌کرد تا با تقویت جریانی تقلیل‌گرا که شهادت را مختص امام حسین و یارانش می‌داند، عاشورا را مبدل به یک نماد سمبلیک کند که هرساله باید یاد آن گرامی داشته شود. اما جریان انقلابی با گسترش مفهوم شهادت در میان توده‌ی مردم، نشان داد که می‌توان با بهره‌جویی از نماد و معنای عاشورایی با تأسی از امام حسین در راه او گام برداشت و به مقام شهادت، که بالاترین مقام انسانیت است، دست یافت. وقتی جریان مذهبی نماد شهادت را در جامعه بازتولید کرد، نه تنها توانست تلاش‌های پهلوی را خنثی کند، بلکه مفهوم کشته شدن برای خلق که از سوی مارکسیست تنها بعد دنیوی داشت را خنثی و بی‌اثر کرد. علت هم مشخص بود در شهادت در قالب دینی آن، تو نابود نمی‌شوی تا خلق زنده بماند، بلکه با شهید شدن، ضمن اینکه به ملکوت اعلی می‌روی، با هر قطره خونی که از تو ریخته می‌شود، جامعه را هم احیا کرده‌ای. از این رو، در این نمادشناسی، نیستی معنایی ندارد. بنابراین همچون نمادشناسی مارکسیستی، فرد نمی‌تواند از آن واهمه‌ای داشته باشد. اما نمادهای دیگری هم در انقلاب استفاده شد که با آن پهلوی به «دیگری» و «غیر» تبدیل شد و این امر کمک کرد تا پیروزی انقلاب سریع‌تر صورت بگیرد. به‌عنوان مثال، در نمادشناسی انقلاب، شاه تبدیل به یزید زمان شد و دست‌اندرکاران او هم مبدل به سپاهیان شام شدند. با خلق چنین مفهومی، این تلقی ایجاد شد که هرکس امام خمینی را تنها بگذارد، مانند فردی است که از یاری امام حسین خودداری کرده و از طرفی در این مفهوم، همواره راه حر بودن و بازگشت به سپاه امام حسین باز است. بر این اساس، راه برای افرادی که تا آخرین لحظه از ورود به مبارزات خودداری می‌کردند، باز گذاشته شد. شاید از این رو بود که وقتی امام خمینی اعلام کردند راه برای نظامی‌ها جهت بازگشت در میان خیل ملت باز است، شاهد بودیم که بسیاری از سربازها و کادرهای ارتش از حضور در محل خدمت خود خودداری کردند. علاوه بر این، امامت یکی از مهم‌ترین نشانه‌شناسی‌های شیعه محسوب می‌شود. در واقع از دیدگاه شیعه، این امامت است که با تجلی خود راه را برای ظهور تمامی ابعاد معنوی و دنیوی دین فراهم می‌کند و تا زمانی که امامت در جامعه تجلی پیدا نکند، راه برای ارتقای روحی و فکری و حتی دنیوی مردم بسته است. شیعه همواره توسل به امامت را راهکاری برای مصون ماندن از مصایب روزگار می‌داند و معتقد است هرگاه مردم امام زمان خود را تنها گذاشتند، به محنت و بلا گرفتار شده‌اند. در این‌باره، شیعه به بی‌مهری اهل کوفه نسبت به امام علی و امام حسین اشاره کرده و معتقد است که غیبت کبری هم ریشه در بی‌مهری و بی‌توجهی مردم به امامت دارد.(4) با بازتولید چنین مفهومی در جریان مبارزات، یاری نکردن امام و رهبر، به معنی گرفتاری به بلاهای آینده تلقی می‌شد. به عبارتی اگر مردم امام را یاری نمی‌کردند، انتظار داشتند که به همان گرفتاری‌های مردم کوفه بعد از یاری نرساندن به امام حسین گرفتار شوند. علاوه بر این، مردم احساس می‌کردند که تنها راه برای اعتلای همه‌جانبه، حمایت از امام است. بر این اساس، این نماد باعث شد تا مردم با وجود تمامی تلاش‌های رژیم برای فاصله انداختن بین امام خمینی و مردم، در تحقق این مسئله ناتوان شود و مردم تا آخرین لحظه‌ی انقلاب، از امام حمایت کنند. به‌طور کلی به نظر می‌رسد در جریان انقلاب اسلامی، مردم توانستند با بهره‌گیری از نمادشناسی اسلام و شیعه، گفتمانی را خلق کنند که نه تنها به آن‌ها برای مبارزه هویت داد، بلکه گفتمان‌های رقیب را هم به حاشیه راند و باعث شد تا بسترهای روی کار آمدن نظام اسلامی بعد از پهلوی فراهم شود. پی‌نوشت‌ها 1. استیوئرت هال، بررسی و نقد کتاب معنا، فرهنگ و زندگی اجتماعی، ترجمه‌ی احمد گل‌محمدی، 1391، ص 21. 2. سهراب صلاحی، پژوهشی در تحولات معاصر ایران، تهران، انتشارات دانشگاه امام حسین، 1386، ص 384-383. 3. عظیم رفیع‌زاده، ریشه‌های انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات مرز فکر، چاپ اول، 1387، ص 119-118. 4. محمد جوادیاری، پرسمان انقلاب اسلامی، انتشارات وثوق، 1387، ص 442-436. * سید محسن موسوی‌زاده، پژوهشگر حوزه‌ی انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

چرا ارتش علیه انقلاب اسلامی کودتا نکرد؟ - بررسی چرایی ناکامی ارتش در مقابل انقلابیون

پاسخ به این پرسش که چرا چنین ارتش قدرتمندی که همواره مایه‌ی مباهات و پشت‌گرمی محمدرضا بود، در برابر انقلاب نه تنها به حمایت از رژیم وی نپرداخت، بلکه به وی پشت کرد و به جناح انقلابیون پیوست را در جایی ورای توان فیزیکی و تجهیزات نظامی باید جست‌وجو کرد. یکی از ویژگی‌های تأمل‌برانگیز و بااهمیت در انقلاب اسلامی ایران، انفعال ارتش عظیم شاهنشاهی در برابر انقلاب و در نهایت، پیوستن به آن بود. این نکته زمانی قابل تأمل‌تر می‌شود که خاطرنشان سازیم ارتش مهم‌ترین رکن حکومت پهلوی و پُرهزینه‌ترین آن‌ها بود. چگونگی خنثی‌سازی ارتش کارآمد و پرتوان حکومت در جریان انقلاب و ناتوانی‌اش برای اجرای کودتا در حمایت از محمدرضاشاه، موضوع این نوشتار است. همان‌گونه که می‌دانیم، ارتش در حکومت پهلوی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود. رضاشاه و پسرش هر دو نظامی بودند و با امید زیادی که به ارتش برای حفظ سلطنت خود داشتند، بیشترین بودجه‌ی مملکت را صرف تجهیز ارتش و رفاه نظامیان می‌کردند. خرید سلاح‌های پیشرفته از کشورهای غربی به‌ویژه آمریکا، پُرشمار کردن نفرات ارتش و اختصاص دادن حقوق و مزایای عالی برای نظامیان بالادست از جمله اقدامات محمدرضا در این زمینه بود. وی با درآمدهای نفتی، ارتش 120 هزار نفری را به 410 هزار نفر و همچنین بودجه‌ی ارتش را به هشت میلیارد دلار رساند. در قالب این آمارها، ارتش ایران در آستانه‌ی انقلاب، یکی از دوازده ارتش قدرتمند و مجهز در دنیا بود.[1] آنچه پیداست دستگاه نظامی حکومت پهلوی از لحاظ کارآمدی و قدرت فیزیکی، توان در هم کوبیدن هرگونه اعتراض و شورش در سراسر کشور را دارا بود. پاسخ به این پرسش که چرا چنین ارتش قدرتمندی که همواره مایه‌ی مباهات و پشت‌گرمی محمدرضا بود، در برابر انقلاب نه تنها به حمایت از رژیم وی نپرداخت، بلکه به وی پشت کرده و به جناح انقلابیون پیوست را در جایی ورای توان فیزیکی و تجهیزات نظامی باید جست‌وجو کرد. برای تحلیل این موضوع، باید به یک نکته‌ی مهم و اساسی در مورد ارتش ایران توجه داشت و آن جدایی سران عالی‌رتبه‌ی ارتش از بدنه‌ی آن شامل درجه‌داران، افسران جوان و سربازان است.[2] با عنایت به عدم یکپارچگی در ارتش، بسیاری از پرسش‌ها و معماها در مورد پیوستن ارتش به انقلاب مرتفع می‌گردد. وجود نارضایتی از رژیم پهلوی در میان نظامیان با اینکه شاه بیشترین توجه را به ارتش داشت و بیشتر وقت خود و بودجه‌ی کشور را صرف امور نظامی می‌کرد، اما در میان همین نیروها، مخالفت‌هایی با رژیم وی وجود داشت که عوامل مختلفی در این زمینه دخیل بودند. عامل اقتصادی: درست است که حکومت پهلوی بودجه‌ی هنگفتی را صرف ارتش کرده و سطح زندگی و رفاه نظامیان را بالا برده بود، اما باید توجه داشت که در این مورد، میان افسران عالی‌رتبه با افسران میانی و پایین‌رتبه و کارکنان ارتش، شکاف عمیقی وجود داشت. نظامیان بالادست از لحاظ معیشتی و مالی، اختلافات فاحشی با سایر پرسنل نظامی داشتند و این مسئله همواره مورد نارضایتی کارکنان ارتش بوده است.[3] عامل ملی و میهنی: فلسفه‌ی وجودی ارتش دفاع از ملت، خاک و استقلال و تمامیت آن است و در این میان، استقلال از بیگانه و روحیه‌ی ملی از ارزش والایی برخوردار است، درحالی‌که ارتش ایران از جهات گوناگون وابسته به بیگانگان به‌ویژه آمریکا بوده است. در دستگاه نظامی پهلوی، هزاران مستشار آمریکایی، اسرائیلی و اروپایی وجود داشتند که از حقوق و مزایای بیشتری نسبت به نظامیان ایرانی برخوردار بودند و نیز همواره رفتار تحقیرآمیزی با آنان داشتند. برخورداری از حق قضاوت کنسولی که آمریکاییان از آن بهره‌مند بودند، نوعی تحقیر ملی برای نظامیان ایرانی محسوب می‌شد و حس بیگانه‌ستیزی را در آنان تقویت می‌کرد.[4] از این رو، با موضع امام خمینی در برابر بیگانگان، همدلی نشان دادند. سرتیپ ایزدی درباره‌ی جایگاه نیروی مستشاری خارجی در نیروی هوایی می‌گوید: «...این نیروها در قالب نیروی ستادی، عملیاتی و حتی خدماتی در ارتش حضور داشتند و از حقوق و مزایای بالایی برخوردار بودند. قسم می‌خورم که رقم حقوقی آن‌ها مخصوصاً آمریکایی‌ها تا صد برابر پرسنل ارتش ایران در رسته‌ی افسری بود.»[5] عامل ایدئولوژیک: شاه سعی داشت از رشد هر اندیشه‌ای در ارتش، به غیر از ناسیونالیسم سلطنتی که عبارت از شاه‌دوستی و وفاداری به شخص وی بود، جلوگیری کند و مانع از استقلال ارتش شود. اندیشه‌زدایی از نیروهای مسلح به‌منظور جلوگیری از دخالت نظامیان در سیاست صورت می‌گرفت. این مسئله در حکومت پهلوی یک اصل تلقی می‌شد. شاه در ملاقات با ماروین زونیس می‌گوید: در ایران یک قانون تغییرناپذیر داریم و آن جدایی بی‌چون‌وچرا و تغییرناپذیر نیروهای مسلح از سیاست است.[6] با رفتن شاه، به دلیل ماهیت شخصی وفاداری به وی، ارتش دچار خلأ ایدئولوژیک شد. این خلأ در ارتش ایران با وجود ایدئولوژی قوی تشیع که محرک انقلابیون بود و نیز شخصیت کاریزماتیک امام خمینی، به‌سرعت پُر شد.[7] عامل سنتی و اعتقادی: از جمله بارزترین سیاست‌های محمدرضا، الگوبرداری از غرب و اجرای غربی‌سازی در ارتش و ساختار نیروهای مسلح بود. شاه بدون توجه به فرهنگ سنتی و مذهبی ایران، سعی در القای ارزش‌های غرب در بخش‌های مختلف جامعه از جمله ارتش کرد که این مسئله هرچه بیشتر به ضرر رژیم وی منتهی می‌شد؛ چراکه سبب دور شدن لایه‌های بالای ارتش از مردم و نارضایتی بدنه‌ی ارتش از رژیم گردید.[8] عامل اجتماعی: افزون بر تبعیض و تفاوت چشمگیر میان افسران رده‌بالا با افسران میانی و پایین‌رتبه و نیز مستشاران بیگانه با نیروهای ایرانی، در بین بخش‌های مختلف نیروهای نظامی مانند شهربانی، نیروی زمینی، گارد شاهنشاهی و... نیز اختلاف وجود داشت.[9] این اختلافات تنها اقتصادی نبود، بلکه از لحاظ شأن و منزلت اجتماعی نیز میان آن‌ها تفاوت بارزی وجود داشت. این مسئله سبب نارضایتی بسیاری از نظامیان از بی‌عدالتی موجود شده بود. عامل فرهنگی: اعزام دانشجویان و پرسنل نظامی به خارج برای تحصیل و آموزش نظامی و آشنایی آنان با ساختار سیاسی غرب و مقایسه با ساختار استبدادی حکومت پهلوی نیز از جمله‌ عوامل دلسردی نظامیان بود. عوامل یادشده از جمله عواملی بود که سبب دلسردی و ناخشنودی نظامیان بود، اما این مسائل به‌تنهایی برای همراهی آنان با جنبش انقلابی کافی نبود. استراتژی مردم انقلابی و نیز اتخاذ سیاست‌های هوشمندانه از جانب امام خمینی (ره)، نقش مؤثری در این فرایند داشت. علل گرایش نظامیان به انقلاب در تحلیل علل همکاری نظامیان با انقلابیون، قبل از هرچیز باید دانست که ارتش و نیروهای مسلح همانند سایر سازمان‌های اجتماعی، تحت تأثیر ارزش‌های مادی و معنوی جامعه قرار دارد.[10] از این رو، ارزیابی عملکرد این نهاد ورای جامعه، امری ناممکن است. یکی از مهم‌ترین مسائل جامعه‌شناختی در این زمینه، تأثیر عامل مذهب در میان نظامیان بود. انقلاب ایران به رهبری مرجعیت تشیع و با رنگ‌وبوی مذهبی در میان نظامیانی که مسلمان بوده و ریشه‌های عمیق مذهبی داشتند، نمی‌توانست بی‌تأثیر باشد. سولیوان سفیر آمریکا در ایران، در این‌باره می‌گوید: سربازان ایران با توجه به اعتقادات مذهبی در رویارویی با انقلابی که رنگ مذهبی دارد، قابل اعتماد نیستند.[11] همان‌گونه که اشاره شد، بدنه‌ی ارتش از سران عالی‌رتبه‌ی آن جدا بود و به جز قشر کوچکی از افسران بالادست و نزدیک به شاه که با ایدئولوژی رژیم هماهنگی داشتند، بقیه از میان مردم برخاسته بودند و بیش از آنکه با ایدئولوژی رژیم همدلی نشان دهند، با انقلاب مردم و ایدئولوژی آن هم‌صدا شدند. سروان حسین مرجانی می‌گوید: «...ما نمی‌توانیم ارتش را از جامعه تفکیک کنیم. آن‌ها فرزندان این جامعه بودند. اگر هم یک درصد از این آدم‌ها را می‌گذاشتند بالای ارتش به‌عنوان فرمانده و از سرلشکر و سرتیپ به بالا، بقیه همه عواملی بودند که فاصله‌ی خیلی زیادی با مردم نداشتند... ارتش توی مردم و مردم توی ارتش بودند.»[12] حتی خود شاه نیز پس از سقوط سلطنت به اشتباهات خود اعتراف کرد و از جمله درباره ارتش می‌گوید: «...من سرمایه‌گذاری زیادی روی ارتش کرده بودم و امید زیادی به آن داشتم که حالا می‌فهمم امید بیجایی بوده است! علت این بود که ما روی رؤسا و فرماندهان عالی‌رتبه و عناصر ویژه‌ی ارتش سرمایه‌گذاری کرده و بدنه‌ی ارتش را که جزء آحاد مردم بودند، نادیده گرفته بودیم.»[13] گذشته از این، نارضایتی نظامیان از اختلاف طبقاتی و تبعیض میان لایه‌های بالای ارتش با لایه‌های میانی و پایین و نیز بین مستشاران خارجی با نظامیان ایرانی، آنان را مجذوب اندیشه‌های عدالت‌خواهانه و مساوات‌طلبانه‌ی امام خمینی و انقلاب اسلامی نمود. یکی از مهم‌ترین عوامل در گرایش نظامیان به انقلاب اسلامی، رفتار خردمندانه و بجای امام در برابر نظامیان و توصیه‌های ایشان به مردم درباره‌ی رفتار محبت‌آمیز و بدون خشونت با نیروهای مسلح بود. ایشان با خردمندی، بین مردم و ارتش رابطه‌ای عاطفی و برادرانه برقرار کردند و ضمن توصیه به ارتش در مورد پشت کردن به رژیم و پیوستن به مردم، آنان را مطمئن ساختند که در صورت بازگشت آنان به‌سوی مردم، آن‌ها را با آغوش باز پذیرا خواهند بود. این استراتژی امام و انقلابیون در پیوستن نیروهای مسلح به انقلاب، تأثیر چشمگیری داشت. از جمله تاکتیک‌های مردم در این زمینه، پخش گل و شیرینی در بین سربازان و نظامیان و گذاشتن گل بر لوله‌های تفنگ آنان بود. دادن شعارهای احساسی و حماسی و نوشتن شعار بر روی پلاکاردها و پخش اعلامیه و نوار که به‌طور محرمانه و توسط افسران و درجه‌داران جوان و سربازان پخش می‌شد، راهپیمایی‌های باشکوه با پوشیدن کفن و پیراهن‌های خون‌آلود و... از دیگر راهکارهای انقلابیون بود. هدف مردم از این اعمال، تحبیب قلوب نظامیان و تحریک احساسات ملی و مذهبی آنان بوده و واکنش سربازان و نظامیان به این اعمال غالباً مثبت بود.[14] فتاوا و توصیه‌های علما و روحانیت نیز در گرایش ارتش به انقلاب تأثیر زیادی داشت.[15] اکثر پدر و مادرهای نظامیان تحت تأثیر شعار «سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن» قرار گرفته و در تلاش بودند تا فرزندان سرباز خود را از راه‌های گوناگون به اطاعت از مراجع تقلید وادارند.[16] بسیاری از نظامیان با مشاهده‌ی جنایات و فساد رژیم و کشته و مجروح شدن هموطنان خود، از ادامه‌ی خدمت به شاه مأیوس شده بودند، اما با توجه به سوگندی که هنگام ورود به ارتش یاد کرده بودند، در تصمیم‌گیری دچار تردید می‌شدند. از این رو، جمعی از آنان در اسفند 56 درباره‌ی شکستن سوگند وفاداری به شاه و رژیم از امام استفتا کردند.[17] امام نیز فرمودند: «قسم برای حفظ قدرت طاغوتی صحیح نیست و مخالفت با آن واجب است و کسانی که به این نحو قسم خورده‌اند، باید برخلاف آن عمل کنند.»[18] فتوای امام و دیگر علما تأثیر بسزایی در ترک خدمت نظامیان داشت. خنثی‌سازی ارتش و ناتوانی برای انجام کودتا با فتوای امام و دیگر علما و بحرانی شدن اوضاع، نظامیان و سربازان فوج‌فوج پادگان‌ها و محل‌های خدمت خود را ترک کردند و به انقلاب پیوستند. فرار سربازان و درجه‌داران از پادگان‌ها و کلانتری‌ها، روحیه‌ی افسران رده‌بالا و دیگر نظامیان را تضعیف کرد و آن‌ها را در مقابله با انقلاب مستأصل نمود. براساس گزارش‌های موجود در اداره یکم ستاد ارتش، شمار فراریان از خدمت روزانه به هزار نفر و در روزهای پایانی به 1200 نفر می‌رسید.[19] هرچند نیروهای مسلح در ماه‌های پایانی عمر رژیم همواره وضعیتی بحرانی را تجربه می‌کردند، اما ضربه‌ی نهایی بر پیکر ارتش بیمار آن روز، با خروج شاه از کشور در 26 دی‌ماه 57 وارد شد. خروج شاه روحیه‌ی ارتش را بیش از پیش تضعیف کرد و آن را به مرز فروپاشی کشاند؛ چراکه ارتش طی پنجاه سال حکومت پهلوی‌ها، فرمانده اصلی خود را شخص شاه می‌دانست و وفاداری به وی، مهم‌ترین ایدئولوژی آن به‌شمار می‌رفت. با رفتن شاه نوعی سردرگمی در ارتش به وجود آمد. عده‌ای از فرماندهان عالی معتقد بودند باید با تمام توان به مقابله با راهپیمایان پرداخت و عده‌ای هم می‌گفتند این کار بی‌حاصل است و ارتش را با خطر روبه‌رو می‌سازد.[20] بسیاری از افسران ارشد به دنبال شاه گروه‌گروه کشور را ترک کردند. آن‌ها که باقی ماندند از اطاعت یکدیگر سر باز زدند و گروهی نیز با انقلابیون تماس برقرار کردند.[21] از طرفی آماده‌باش‌های پیاپی توان عملیاتی پلیس و کلانتری‌ها را به‌تدریج به حداقل ممکن کاهش داد.[22] بسیاری در داخل و خارج کشور گمان می‌کردند ارتش در اولین فرصت مناسب در حمایت از شاه کودتا خواهد کرد و وی را به کشور بازخواهد گرداند. حتی خود شاه نیز از ارتش چنین انتظاری داشت. عوامل مختلف از جمله ماهیت وفاداری شخصی ارتش به شاه، فقدان فرماندهان کارآمد و محبوب و مورد اعتماد افسران پایین‌دست (به دلیل ترس شاه از ظهور فرماندهان قدرتمند و برکناری و تصفیه‌ی افراد لایق)،[23] عدم یکپارچگی و هماهنگی بین بخش‌های مختلف ارتش، مشروعیت‌زدایی امام از رژیم، مردمی بودن بدنه‌ی اصلی ارتش و پیوندهای عاطفی و ملی با مردم، پیوند میان ماهیت مذهبی انقلاب و وجود ریشه‌های مذهبی در نظامیان و نیز پانزده ماه درگیری فرسایشی و از دست رفتن روحیه‌ی ارتش، موجب شده بود ارتش یا بهتر بگوییم فرماندهان آن نتوانند به فکر اجرای یک کودتای موفقیت‌آمیز باشند. وضعیت ارتش در آن روزها به‌گونه‌ای بود که حتی هایزر فرستاده‌ی آمریکا که برای بررسی روحیه‌ی ارتش و کارایی آن علیه انقلاب به ایران آمده بود نیز نتوانست کاری از پیش ببرد. موج پیوستن نظامیان به انقلاب با ورود امام به ایران بالا گرفت و روز 19 بهمن مقارن با ملاقات نیروی هوایی ارتش با امام، نقطه‌ی اوج همبستگی نظامیان با انقلاب بود. اقدام همافران در حمایت از امام و انقلاب، احتمال کودتا را از بین برد و تأثیر عمیقی بر دیگر بخش‌های ارتش گذاشت.[24] روزهای 19، 20 و 21 بهمن بسیاری از نظامیان سر کارشان حضور نیافتند و حتی به میان مردم رفته و به تظاهرات پرداختند. سران ارتش که جدایی بدنه‌ی ارتش از خود را مشاهده می‌کردند، راهی جز اعلام بی‌طرفی نیافتند. از این رو، در روز 22 بهمن ساعت 1:30 بعدازظهر، ارتش اعلامیه‌ی بی‌طرفی خود را صادر کرد[25] و بساط نظام شاهنشاهی در ایران برای همیشه برچیده شد. پی‌نوشت‌ها [1]. ایمانی، علی، لبخند سبز: تحلیلی بر علل مشارکت نیروهای مسلح در انقلاب اسلامی ایران، تهران، سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ج.ا.ا، 1383، ص 56. [2]. امری که امام خمینی پیش از همه با هوشیاری آن را درک کرده و بر آن تأکید کرد. [3]. ایمانی، همان، ص 50. [4]. ایمانی، همان، ص 42 و نیز قره‌باغی، عباس، اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغی، چاپ ششم، تهران، نشر نی، 1365، ص 99. [5]. نجف‌پور، مجید، تاریخ شفاهی نقش نیروی هوایی در انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، ص 62 [6]. ایمانی، پیشین، ص 20. [7]. ایمانی، پیشین، ص 43. [8]. عزیزی، حشمت‌الله، تاریخ شفاهی ارتش در انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386، ص 36. [9]. عزیزی، همان، ص 32. [10]. ایمانی، پیشین، ص 12. [11]. ایمانی، پیشین، ص 43. [12]. عزیزی، پیشین، ص 37 و 38. [13]. عزیزی، پیشین، ص 46. [14]. عزیزی، پیشین، ص 101 تا 111. [15]. برای آشنایی بیشتر بنگرید به: لطفیان، سعیده، ارتش و انقلاب اسلامی ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، ص 365 تا 370 و نیز نجف‌پور، پیشین، ص 48 تا 50. [16]. قره‌باغی، پیشین، ص 104. [17]. عزیزی، پیشین، ص 60. [18]. نجف‌پور، پیشین، ص 51. [19]. قره‌باغی، پیشین، ص 271. [20]. فوران، جان، مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمه‌ی احمد تدین، تهران، انتشارات رسا، 1382، ص 579. [21]. لطفیان، پیشین، ص 217 و 218. [22]. عزیزی، پیشین، ص 93. [23] - ایمانی، پیشین، ص 21 [24]. لطفیان، پیشین، ص 262 تا 264. [25]. برای آگاهی از متن اعلامیه‌ی بی‌طرفی ارتش بنگرید به: لطفیان، پیشین، ص 277. * ملیحه خوشبین، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران منبع: سایت برهان

پیش‌لرزه‌های یک انقلاب! - نگاهی به فرار برخی سیاسیون عصر پهلوی

رجال سیاسی رژیم پهلوی در طول حیات خود، با هدف کسب قدرت و جایگاه بالاتر، همواره از هیچ اقدامی برای نزدیکی بیشتر به شاه و بیگانگان به‌ویژه آمریکایی‌ها، دریغ نمی‌کردند. همین رجال در بحبوحه‌ی انقلاب، فرار را بر قرار ترجیح دادند. مطلب حاضر، دلایل فرار برخی از همین سیاسیون را مورد بررسی قرار داده است. با پیروزی انقلاب اسلامی بسیاری از عناصر و چهره‌های مؤثر در عصر پهلوی دوم از ایران گریختند. آن‌ها می‌دانستند با توجه به عملکردشان در دوران قدرت و خیانت‌هایی که در حوزه‌های مختلف مرتکب شده بودند، دیگر در ایران بعد از انقلاب و در میان مردم جایی ندارند. به همین دلیل، با ثروت نامشروعی که در دوران پهلوی اندوخته بودند، از ایران گریختند و به کشورهای مختلف به‌ویژه ایالات متحده‌ی آمریکا رفتند. با توجه به تعدد چهره‌های فراری در زمان انقلاب اسلامی، در این نوشتار تنها به بررسی جایگاه و سمت‌های برخی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی در دربار پهلوی دوم و وابستگی آن‌ها به دربار و قدرت‌های خارجی می‌پردازیم. 1. جمشید آموزگار جمشید آموزگار یکی از رجال سیاسی تأثیرگذار دوران پهلوی است که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، عهده‌دار مسئولیت‌های مهمی بود و از جمله چهره‌های نزدیک به دربار پهلوی به‌شمار می‌رفت. او از جمله سیاست‌مدارانی است که خود و پدرش بیش از چند دهه در خدمت دربار پهلوی بوده‌اند. پدر آموزگار، حبیب‌الله‌خان آموزگار، متولد استهبان فارس، از قضات وزارت عدلیه‌ی رضاشاه بود و همین نفوذ پدر در دربار پهلوی، باعث شد تا او پس از بازگشت از آمریکا، خیلی سریع مدارج ترقی را در دربار پهلوی طی کند. آموزگار ابتدا در کابینه‌ی منوچهر اقبال در 1337 به وزارت کار رسید و از آن پس در بسیاری از دولت‌های مستقر، پست وزارتی گرفت. وزارت بهداری در کابینه‌ی حسنعلی منصور و همچنین وزارت بهداری، دارایی و کشور در کابینه‌ی امیرعباس هویدا، از جمله مهم‌ترین مقام‌های سیاسی آموزگار است. سه ماه از ملاقات سایرونس ونس، وزیر امور خارجه‌ی وقت آمریکا، با محمدرضاشاه در سال 1356 گذشته بود که شاه امیرعباس هویدا را بعد از مدت زمانی طولانی، از نخست‌وزیری برکنار و جمشید آموزگار را به‌جای او منصوب کرد. آموزگار طی بیست سال پیش از آن، همیشه عضویت کابینه‌های ایران را داشت و از لحاظ سیاسی جزء نخبگان طرفدار آمریکا بود. محمدرضاشاه می‌خواست به آموزگار نقشی نظیر علی امینی در سال 1340 واگذار کند و او را مأمور اجرای برنامه‌ی ریاضت اقتصادی و ایجاد فضای باز سیاسی کند، اما اوضاع انقلابی سال 1356 با سال‌های 1339 و 1340، هم به‌لحاظ سیاسی و هم به‌لحاظ اقتصادی و توده‌ای بودن نهضت و قاطعیت رهبری، کاملاً فرق داشت. (ازغندی، 1390: 360) روی کار آمدن آموزگار و سیاست‌های او در واقع به قول آنتونی پارسونز، سفیر وقت انگلستان در تهران، هویجی بود که شاه در سیاست دوگانه‌ی چماق و هویج خود در قبال مردم ایران به آن روی آورده بود، اما این سیاست جواب نداد. وقوع رویدادهایی همچون چاپ مقاله‌ی توهین‌آمیز به امام و آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، در نهایت باعث شد تا آموزگار در چهارم شهریور 1357 از سمت نخست‌وزیری و در مهر همان سال از سمت دبیرکلی حزب رستاخیز استعفا دهد و در بحبوحه‌ی انقلاب، به بهانه‌ی بیماری همسرش از ایران فرار کرد و به آمریکا رفت. دوران نخست‌وزیری آموزگار برخلاف آنچه شاه و متحدان غربی او تصور می‌کردند، در واقع به‌جای آنکه بتواند پیشرفت انقلاب در ایران را متوقف کند، روند آن را تسریع کرد. 2.جعفر شریف‌امامی جعفر شریف‌امامی فرزند محمدحسین، موسوم به حاج شیخ نظام‌العلماء، در سال 1289ش، در تهران به دنیا آمد. (مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1385: 10-9) جعفر شریف‌امامی از معدود رجال سیاسی عصر پهلوی است که در سال‌های 1330-1357 شخصیتی قدرتمند و مؤثر در عرصه‌ی سیاست و حکومت بوده است. این مهندس فنی به نخست‌وزیری، وزارت، ریاست مجلس سنا، سناتوری و وکالت مجلس شورای ملی رسید. وی در بنیاد پهلوی، مسئول املاک و در تشکیلات فرماسونری استاد اعظم بود و بر لژهای ماسونی تسلط داشت. (فروزش، 1386: 53) عباس میلانی می‌نویسد در میان افراد مشهور معاصر با شریف‌امامی، وی از همه بیشتر توانست فراماسونری را در ایران یکپارچه و متحد کند و فراماسونرها دائماً در سیاست‌های ایران مدرن به ایفای نقش می‌پرداختند. (میلانی، 2008: 305) در ماه‌های پایانی حکومت پهلوی و بعد از استعفای آموزگار از سمت نخست‌وزیری، شاه برای فرار از بحران، شریف‌امامی را به سمت نخست‌وزیری انتخاب کرد تا با اتخاذ سیاست‌های به‌ظاهر متفاوت او، مسیر انقلاب را منحرف کند، اما عمر نخست‌وزیری شریف‌امامی هم بسیار کوتاه بود. او برای جلب نظر مردم به چند اقدام صوری از قبیل تغییر تقویم شاهنشاهی و تعطیلی قمارخانه‌ها و نظایر آن پرداخت، اما این اقدامات ثمری نداشت. به همین دلیل، در دومین هفته‌ی صدارت خود با برقراری حکومت نظامی در تهران و چند شهر و سپس کشتار مردم تهران در میدان ژاله (شهدا)، که در 17 شهریور روی داد، چهره‌ی اصلی خود و «کابینه‌ی آشتی ملی» را نشان داد. (مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی) او در واقع یکی از کسانی است که در ردیف اول خائنان و جانیان بی‌شمار رژیم پهلوی قرار می‌گیرد. با آنکه شریف‌امامی در روزهای پایانی حکومت پهلوی با عنوان «دولت آشتی ملی» به میدان آمد تا با فریب، نیرنگ و خدعه، مسیر انقلاب اسلامی را منحرف کند، اما هوشیاری رهبری انقلاب و بیداری مردم، این توطئه را نقش بر آب کرد؛ به‌طوری‌که مردم با یقین به اهدافی که دنبال کردند، در برابر حکومت نظامی و کشتار جمعی دوره‌ی نخست‌وزیری هفتادروزه‌ی شریف‌امامی ایستادند. (فروزش، 1386: 53) در خصوص خروج شریف‌امامی از کشور گفته شده است با وجود اینکه او ممنوع‌الخروج و تحت تعقیب بود، به دستور بختیار و با وساطت منوچهر آریانا، از ایران فرار کرده است. (عاقلی، 1388: 411) شریف‌امامی در آستانه‌ی پیروزی انقلاب اسلامی، در نیمه‌ی دوم بهمن‌ماه، ایران را ترک کرد و بیست سال بعد در آمریکا درگذشت. 3. داریوش همایون داریوش همایون در 5 مهر 1307 در تهران به دنیا آمد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و به‌عنوان مستشار دیوان محاسبات انجام وظیفه می‌کرد. همایون در جوانی از حامیان احزاب پان‌ایرانیست و سومکا بود و بعدها به منصب وزارت فرهنگ رسید. همایون برای رسیدن به مقامات بالاتر، چاره‌ای جز نزدیکی به خانواده‌ی پهلوی نداشت. به همین دلیل، از همسر خود جدا شد تا بتواند با یکی از اعضای وابستگان پهلوی وصلت کند. بعدها به‌واسطه‌ی نزدیکی به خاندان پهلوی و ازدواج با خواهر اردشیر زاهدی که خود داماد محمدرضاشاه بود، به مقام‌های سیاسی رسید. همایون در سال‌های پایانی حیات رژیم پهلوی، عهده‌دار مسئولیت‌هایی همچون قائم‌مقامی حزب رستاخیز و بعد هم در دولت آموزگار، وزیر اطلاعات و جهانگردی و سخن‌گوی دولت بود. یکی از اقدامات داریوش همایون در زمان تصدی وزارت اطلاعات، چاپ مقاله‌ای با عنوان «ایران و استعمار سرخ» در 17 دی‌ماه 1356 بود که در آن به امام خمینی بی‌حرمتی شد. گرچه این مقاله با نام مستعار و جعلی شخصی مجهول‌الهویه موسوم به احمد رشیدی منتشر شد، ولی نگارش آن را به همایون نسبت دادند؛ هرچند به گفته‌ی همایون، وی هیچ نقشی در تهیه و نگارش مقاله‌ی فوق نداشته و مقاله‌ی مذکور به دستور شاه در دفتر مطبوعاتی هویدا تهیه و تنظیم شده و وی صرفاً واسطه‌ی انتقال آن به روزنامه‌ی «اطلاعات» بوده است. (مؤسسه‌ی مطالعات تاریخ معاصر ایران) اندکی قبل از انقلاب و با اوج‌گیری انقلاب اسلامی، دولت شریف‌امامی که برای انحراف اذهان عمومی دستور دستگیری برخی از رجال دوره‌های قبل را صادر کرده بود، همایون را هم زندانی کرد. اما او یک روز پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از زندان گریخت و بعد از چندین ماه زندگی مخفی، در سال 1359 از کشور فرار کرد و سرانجام در بهمن 1389، در بیمارستانی در ژنو سوئیس درگذشت. 4. اردشیر زاهدی اردشیر زاهدی فرزند سپهبد فضل‌الله زاهدی، در سال 1307، در تهران به دنیا آمد. اردشیر زاهدی در دوران پهلوی دوم، عهده‌دار مسئولیت‌های مهمی از جمله سفیر ایران در لندن، وزیر امور خارجه و سفیر کبیر ایران در آمریکا بود. اردشیر زاهدی در میان درباریان از سه ویژگی برخوردار بود: 1. او پسر فضل‌الله زاهدی، نخست‌وزیر دولت کودتا بود، 2. داماد محمدرضا پهلوی و مورد تأیید و اعتماد دربار بود و 3. وابسته به سیا بود و معروف به پسر خوب واشنگتن. (ماهنامه‌ی دوران، 1387) او از عوامل دسته‌‌اول سیا در جریان کودتای 28 مرداد بود و کرمیت روزولت با آوردن نام مستعار اردشیر زاهدی (مصطفی ویسی) در کتاب خود، بر حضور فعال او در کودتا صحه می‌گذارد. (روزولت، 1359) هم‌زمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی در سال‌های 57-1356 و ناکارآمدی حربه‌های گوناگون سیاسی و نظامی رژیم، چون تغییر کابینه‌ها، دستگیری ظاهری چهره‌های بنام رژیم به بهانه‌ی مبارزه با فساد و رشوه‌خواری، برخورد نیروهای نظامی-انتظامی در شهرها با تظاهرات مردم مسلمان، حضور ارتش در خیابان‌ها، اعلام حکومت نظامی و... زاهدی بنا به توصیه‌ی سیاست‌مداران آمریکایی، تصمیم به بازگشت به ایران گرفت. او می‌خواست همانند پدرش که در کودتای 28 مرداد، شاه را به ایران بازگردانده بود، منجی شاه شود و مانع از برافتادن سلطنت پهلوی گردد. با توجه به موقعیت اردشیر زاهدی در نزد شاه، آمریکایی‌ها او را منبع خوبی برای کسب اخبار و اطلاعات دست‌اول از اوضاع ایران می‌دانستند و به همین خاطر، تا آخرین روزهای حضورش در تهران، مدام با او در تماس بودند. تلاش‌های زاهدی اما سرانجام راه به جایی نبرد و او هم به‌ناچار از کشور گریخت. (دایره‌المعارف انقلاب اسلامی، ج 2: 247-245) نتیجه‌گیری رجال سیاسی رژیم پهلوی در طول حیات خود، با هدف کسب قدرت و جایگاه بالاتر، همواره از هیچ اقدامی برای نزدیکی بیشتر به شاه و بیگانگان به‌ویژه آمریکایی‌ها دریغ نمی‌کردند. در واقع کمتر چهره‌ای سیاسی را می‌توان در دولت‌های حاکم در دوران پهلوی دوم سراغ گرفت که توانسته باشد براساس لیاقت و شایستگی و بدون وابستگی به دربار و کشورهای خارجی، به مقامی قابل توجه در عرصه‌ی سیاست ایران برسد. به همین دلیل است که با پیروی انقلاب اسلامی، بسیاری از این چهره‌ها که عرقی به میهن خود نداشتند، با میلیون‌ها دلار ثروتی که در این سال‌ها از جیب مردم ایران اندوخته بودند، از کشور فرار کردند. بررسی عملکرد و سرنوشت این چهار چهره‌ی سیاسی در این نوشتار، شاید به‌خوبی توانسته باشد پرده از ماهیت رژیم پهلوی و عناصرش بردارد.(*) پی‌نوشت‌ها 1. ازغندی، سید علیرضا (1390)، روابط خارجی ایران از 1320 تا 1357، تهران، قومس. 2. دایره‌المعارف انقلاب اسلامی، سوره‌ی مهر، دفتر انقلاب اسلامی، ج 2، ص 247-245. 3. دهمرده، برات (1383)، دولت بختیار و تحولات انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی. 4. سند 2/3/66 ب-16 تیر 1374، جعفر شریف‌امامی: به روایت اسناد ساواک، (1386)، ج 17، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، به نقل از سینا فروزش. 5. عاقلی، باقر (1388)، روزشمار تاریخ ایران، نشر نامک، چاپ هشتم. 6. همو (1380)، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران، گفتار و علمی، ج 1. 7. فروزش، سینا (1386)، رجال عصر پهلوی، شریف‌امامی به روایت اسناد ساواک، کتاب ماه، مرداد، ص 59-53. 8. ماهنامه‌ی الکترونیکی تاریخ معاصر ایران (دوران)، شماره‌ی 29، اردیبهشت 1387. 9. مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، ص 421. 10. مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام (1370)، مجموعه‌ی سخنرانی‌های امام خمینی، تهران، مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام، جلد دوم. 11. مؤسسه‌ی مطالعات تاریخ معاصر ایران: www.iichs.org 12.Milani, Abbas (2008), Eminent Persians: the men and women who made modern Iran, 1941-1979: in two volumes, Volume 2. Syracuse University Press * هستی موسوی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

انقلاب اسلامی، انقلاب رسانه‌های کوچک - چه رسانه‌هایی صدای انقلاب اسلامی را به گوش مردم رساندند؟

بررسی نقش رسانه‌هایی چون نوارهای کاست، مساجد و اعلامیه‌ها در انقلاب ایران، نشان داد که این رسانه‌ها گرچه ابزارهایی کوچک در قیاس با رسانه‌های مدرنی چون سینما، تلویزیون یا مطبوعات بودند، اما تأثیری تعیین‌کننده و مؤثر در نهضت انقلاب اسلامی داشتند. امروزه این حقیقت به‌خوبی اثبات شده است که رسانه‌ها سهم و نقش قابل توجهی در ایجاد تغییرات و دگرگونی‌های سیاسی دارند.تأثیر رسانه‌ها در این عرصه و در تحولاتی مانند انقلاب‌ها، موضوع مهمی است که کمتر به آن توجه می‌شود. رسانه در مفهوم کلی آن، موجد بسیاری از تحولات و دگرگونی‌ها در ساختار اجتماعی و سیاسی بسیاری از کشورها و از جمله ایران بوده است. در این رابطه، می‌توان به نقش و تأثیر رسانه‌ها در پیروزی انقلاب اسلامی اشاره کرد. در این دوره، علی‌رغم آنکه رسانه‌های مهم یعنی مطبوعات، رادیو و تلویزیون، تحت کنترل و هدایت رژیم پهلوی قرار داشت، اما مردم و روحانیون با برخی رسانه‌های سنتی و به‌ظاهر کم‌اهمیت، به اقدامات سیاسی مهمی دست زدند. این رسانه‌ها که اغلب از آن‌ها با عنوان رسانه‌های سنتی و یا کوچک نیز یاد می‌شود، شامل نوارهای کاست، مساجد، منابر و اعلامیه‌هاست که با تأثیر شگرف خود بر فرایند انقلاب، نقش واسط و ارتباطی میان مردم، روحانیون و رهبر کبیر انقلاب ایفا نمودند که به تأثیر و کارکرد هریک از آن‌ها در پیروزی انقلاب پرداخته می‌شود. عملکرد رسانه‌ها رسانه در لغت به معنای رساندن و در اصطلاح، به معنای رساندنِ پیام و یا هر ابزاری برای برقراری ارتباطات با شعاعِ عمل متفاوت است. مصداق این تعریف ساده، شامل رسانه‌هایی چون روزنامه‌ها، مجلات، رادیو، تلویزیون، ماهواره، اینترنت، سی‌دی‌ها، ویدئو و... می‌‌شود، اما اگر تعریف سولیوان را که معتقد بود «گفتار، نوشتار، ایما، اشاره و هرچیزی را می‌توان در زمره‌ی رسانه‌های ارتباطی گنجاند»[1] بپذیریم، در این صورت باید گفت نوارهای کاست، مساجد و اعلامیه‌ها نیز می‌توانند مصادیق بارزی از رسانه باشند. وسایل ارتباط‌جمعی تأثیرات گسترده و عمیقی بر افراد دارند. در بُعد سیاسی، تأثیر رسانه‌ها بر رویدادهایی چون انتخابات، انقلاب‌ها و سایر وقایع خاص، بسیار بارز و تعیین‌کننده است. با این تفاسیر، بررسی فرایند نقش رسانه‌ها در انقلاب ایران نشان می‌دهد با آنکه تمامی کانال‌های ارتباطی مدرن نظیر رادیو، تلویزیون، مطبوعات و... در اختیار رژیم شاه قرار داشت، اما رسانه‌های کوچک‌تر و سنتی‌تر مانند نوارهای کاست، مساجد و اعلامیه‌ها در اختیار مردم بوده و تأثیر مهمی در پیروزی انقلاب داشتند. تا جایی که می‌توان گفت «در انقلاب ایران، در حقیقت مردم با هم برخورد نداشتند، بلکه برخورد بین رسانه‌های بزرگ در برابر رسانه‌های کوچک‌تر بود و سرانجام رسانه‌های کوچک‌تر (سنتی) پیروز شدند...»[2] که در نوشته‌ی ذیل، به تبیین بیشتر این سه رسانه پرداخته می‌شود: نقش و تأثیر نوارهای کاست در انقلاب نوارهای کاست یکی از رسانه‌های بسیار مهم در انتقال پیام و ارتباط سیاسی میان مردم و رهبر انقلاب به‌خصوص در دوران تبعید بود. اهمیت این مسئله در انقلاب تا جایی است که یک روزنامه‌نگار آمریکایی با لحنی تمسخرآمیز این‌گونه پیشنهاد می‌کند: روی قبر شاه بنویسید «که او نوار کاست را فراموش کرد.»[3] حامد الگار از نویسندگان فارسی‌زبان دانشگاه کالیفرنیا نیز در وصف اهمیت این رسانه، آن را سمبل تکنولوژیک انقلاب ایران معرفی می‌کند.[4] بی‌شک یکی از علل استفاده‌ی زیاد از این رسانه، به ارزان و قابل دسترس بودن و قابلیت تکثیر آسان آن برمی‌گردد. این نوارها که حاوی پیام‌های امام، سخنرانی برخی از شخصیت‌ها و مبارزین سیاسی و گاهی حتی صدای شلیک گلوله‌های رژیم بر مردم بود، توسط خود مردم ضبط و تکثیر می‌گردید. مرکز عمده و اصلی این فعالیت‌ها ابتدا در قم بود، اما به‌تدریج سایر شهرها و استان‌های کشور نیز به این فعالیت پرداختند. از اقدامات مهمی که توسط این رسانه صورت می‌گرفت، می‌توان به ضبط سخنرانی‌ها و پیام‌های امام (ره) به‌خصوص در دوران تبعید اشاره کرد؛ به‌طوری‌که بسیاری از مردم و انقلابیون از تبعیدگاه امام در نجف یا پاریس، به‌راحتی صدا و پیام‌های ایشان را ضبط و در داخل کشور تکثیر می‌کردند و در اختیار عموم قرار می‌دادند. در این رابطه، هملویت معتقد است: «چشمگیرترین و بدیع‌ترین استفاده از رسانه‌های الکترونیکی برای پیام و ارتباط سیاسی تا به امروز، استفاده‌ی امام خمینی (ره) از نوار ضبط صوت در طراحی انقلاب 1979 ایران است.»[5] به‌واقع از آنجا که امام (ره) به دلیل محدودیت‌هایی که رژیم بر او تحمیل کرده بود، نمی‌توانست به‌راحتی از رسانه‌هایی چون مطبوعات یا تلویزیون استفاده کند و نوارهای کاست بهترین وسیله جهت رساندن پیام‌های صوتی ایشان بود. «با توجه به‌ همین نقش حیاتی و مرکزی بود که روزنامه‌نگاران اروپایی، نهضت امام‌ خمینی را انقلابِ کاست نامیدند.»[6] علاوه بر پیام‌های امام، نوارها بهترین وسیله جهت آگاهی مردم از فعالیت‌ها، تحولات و مبارزات مردم در شهرهای مختلف نیز بود. الگار در کتاب خود «انقلاب اسلامی در ایران»، به این وجه از عملکرد کاست‌ها نیز توجه داشته و به تأثیر آن در یکی از مراسم‌های یادبود مردم تبریز و یزد اشاره می‌کند و به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه صدای حمله‌ی رژیم به این مراسم و کشته و شهید شدن تعدادی از مردم در یک نوار منعکس می‌گردد و به گوش مردم در اقصی نقاط کشور می‌رسد. از نظر این نویسنده، «مردم ایران از نظر سلاح، تشکیلات یا قدرت تکنولوژیک، امکانات بسیار اندکی در اختیار داشتند. یکی از آن وسایلی که مورد استفاده قرار گرفت و بسیار هم مؤثر افتاد، نوار کاست بود!»[7] بدین‌ترتیب در طول مبارزات مردم، چندین هزار نوار کاست از مبارزات و بیانات امام (ره) و سایر شخصیت‌های سیاسیِ برجسته پُر شده و از طریق مردم جابه‌جا می‌گردید. رژیم نیز با آنکه با نیروهای اطلاعاتی-امنیتی خود، بیشتر فعالیت‌های مردم را تحت کنترل داشت، اما اهمیت و قدرت این وجه از فعالیت‌های مردم از چشم آن‌ها پنهان ماند و بسیاری از مردم، بازاریان و گروه‌های سیاسی به فعالیت خود در این زمینه تا پیروزی انقلاب ادامه دادند. اما در کنار این رسانه، مساجد نیز با قدرت رویارویی مستقیم مردم و روحانیون، نقشی مؤثر در تثبیت و تعمیق فعالیت‌های سیاسی داشتند. مساجد و منابر مساجد و جلسات مذهبی از دیگر نهادهای واسط میان رهبران انقلاب و مردم بودند و نقش مهمی در شکل‌دهی مبارزه علیه رژیم و نیز زمینه‌سازی گسترش جریانات و تحولات انسانی ایفا نمودند. در جریان انقلاب اسلامی می‌توان اذعان نمود که «اولین جرقه‌های انقلاب در سال 1340 و 1341، با سخنرانی امام خمینی و از دریچه‌ی اطلاع‌رسانی زده شد و مسجد اعظم و مدرسه‌ی فیضیه‌ی قم بستر اصلی این حرکت را فراهم کردند.»[8] امام (ره) نیز به اهمیت این مسئله به‌خوبی واقف بوده و به همین دلیل نیز پایه‌ی مبارزات خود را با سخنرانی در مساجد آغاز نمودند. ایشان اعتقاد داشتند «مسجد مرکز تبلیغ است. در صدر اسلام از همین مسجدها جنبش‌ها، ارتش‌ها، راه می‌افتاده، مرکز تبلیغ احکام سیاسی اسلام بوده مسجد.»[9] بدین‌ترتیب امام و بسیاری از شخصیت‌های مبارز انقلاب از جمله روحانیون، با به‌کارگیری موفقیت‌آمیز مساجد، توانستند آن را به مکانی جهت شکل‌گیری مخالفت‌های مردمی علیه رژیم پهلوی تبدیل کنند. یک محقق آمریکایی در این رابطه می‌گوید:«مخالفت با شاه به‌وسیله‌ی شبکه‌های غیررسمی توسط دویست هزار مبلغ دینی و نود هزار مسجد سازمان‌دهی شد.»[10] در واقع مسجد همواره مکانی پویا جهت فعالیت‌های سیاسی بود، اما کارکرد مبارزاتی این مکان در ماه‌های مذهبی از جمله ماه‌های محرم و صفر، شدت می‌یافت و به مهم‌ترین کانون افشاگری‌های روحانیون علیه رژیم و نیز محلی جهت توزیع اعلامیه‌ها و نوارهای سیاسی تبدل می‌‌شد. بسیاری از مردم نیز که به مناسبت مراسم خاص این ایام در مساجد حضور می‌یافتند، گذشته از آنکه به تقویت اندیشه‌های مذهبی خود می‌پرداختند، از اوضاع سیاسی کشور نیز آگاهی می‌یافتند. علاوه بر این، مساجد مکانی مناسب جهت آشنایی افراد با یکدیگر و تربیت شخصیت‌های مبارز و انقلابی بود. مسجد هدایت تهران، مسجد قبا، مسجد جامع کرج و مسجد امام علی (ع) اصفهان تنها نمونه‌های انگشت‌شمار از مساجد فعال و پیشتاز در این عرصه هستند. علاوه بر کارکرد مساجد در راستای اطلاع‌رسانی و آگاه‌سازی، منابر نیز از دیگر رسانه‌های مرتبط با مساجد محسوب می‌شوند. روحانیون با سخنرانی‌های خود به روش چهره‌به‌چهره، علاوه بر اینکه به سخنرانی‌های مذهبی و تقویت باورهای مردمی می‌پرداختند، با استفاده از سخنرانی‌های آگاهی‌دهنده، پرده از جنایات رژیم شاه برمی‌داشتند. از این رو، از اواخر دهه‌ی چهل، «حلقه‌ای از منبری‌های مذهبی در تهران و شهرستان‌ها، هم‌زمان و به‌طور منظم، شروع به کار کرد که رسالت اصلی آن، طرح مباحث اجتماعی و سیاسی در دل مباحث به‌ظاهر مذهبی بود.»[11] و بدین‌ترتیب منابر به‌تدریج شبکه‌ی گسترده‌ای از مبارزین را گرد هم آورد. آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله سعیدی و حجت‌الاسلام فلسفی، چند تن از پیشگامان پیام‌رسانی از جایگاه منبر هستند که نقش بسزایی در این عرصه ایفا کردند. رژیم شاه نیز که به اهمیت نقش مساجد پی برده بود، سیاست مخالفت با برگزاری بسیاری از مجالس مذهبی در مساجد را در پیش گرفت، زیرا بسیاری از «حرکت‌های مردمی از همان مراکز شروع می‌شد و به گوش دیگران می‌رسید. پس طبیعی بود که [رژیم] نظارت، کنترل و مراقبت خویش را به روی این‌گونه مجالس، حتی در روستاها افزایش دهد.»[12] اما علی‌رغم برخی هتک‌حرمت‌ها، شاه و عمالش هیچ‌گاه نتوانستند مانع فعالیت‌های مردم در مساجد گردند، زیرا رژیم به‌خوبی از این موضوع آگاه بود که هرگونه اقدام خرابکارانه در برابر قداست و حرمت مسجد، نه تنها مانع فعالیت‌های مردم نمی‌گردد، بلکه اعتراض و عکس‌العمل مردم و علما را به دنبال خواهد داشت. علاوه بر این، کارکردهای سیاسی-ارتباطی مساجد به حدی گسترده بود که به زمان و تشکیلاتی وسیع نیاز داشت که رژیم علی‌رغم تمام تشکیلات امنیتی-اطلاعاتی خود، موفق به شناسایی آن‌ها نگردید. پخش اعلامیه و شب‌نامه در مساجد، از جمله این کارکردهاست که البته خود نوعی ابزار رسانه‌ای قوی به‌شمار می‌رفت. پخش اعلامیه‌ها و شب‌نامه‌ها اعلامیه‌ها و شب‌نامه‌ها از دیگر رسانه‌هایی بود که در اختیار نیروهای انقلابی قرار داشت. رواج شب‌نامه در اصطلاح رایج و امروزی آن، به زمان پیدایش روزنامه‌ها در دوره‌ی قاجار برمی‌گردد که از همان زمان تا پیروزی انقلاب، به رسانه‌ای مهم در میان مردم تبدیل شد. در واقع شب‌نامه نوعی اعلامیه‌ی سیاسی است که به‌صورت پنهانی در اعتراض به موضوعی خاص نوشته و توزیع می‌‌شود. در نهضت انقلاب اسلامی، اعلامیه‌ها شامل مطالب گوناگون سیاسی مانند پیام‌های امام (ره) و یا شعارهای سیاسی جهت دعوت مردم به‌ مبارزه بودند که توسط مردم و گروه‌های مختلفِ معترض چاپ و توزیع می‌گردیدند و یا بر درودیوار خانه‌ها و مساجد چسبانده می‌شدند. این رسانه نیز که از مزیت‌هایی چون کم‌هزینه بودن، حمل سریع و آسان و قابلیت تکثیر فراوان برخوردار بود، به رسانه‌ای فراگیر در میان مردم تبدیل شد. به همین دلیل، زمانی که یک اعلامیه به دست فردی می‌رسید، بسیار سریع از روی آن اعلامیه‌هایی متعدد چاپ و به افرادی دیگر توزیع می‌شد. هاکتن یکی از نویسندگان غربی در این رابطه در کتاب خود می‌نویسد: «موقعی که یک شب‌نامه‌ی انقلابی به‌طرز مرموزی به یک دفتر در تهران می‌رسید، منشی‌های هوادار انقلاب فوراً از آن کپی‌های فراوانی تهیه می‌کردند و این کار بسیار سریع و مخفیانه صورت می‌گرفت.»[13] علاوه بر این، پخش اعلامیه‌ها نیازمند زمان و مکان خاصی نبود و انقلابیون می‌توانستند از هر طریقی صدای اعتراض خود را به گوش مسلمانان و انقلابیون در سایر نقاط دنیا برسانند. سید محمدنقی بیان‌زاده یکی از بازاریان مبارز نیز در خاطرات خود در این رابطه می‌گوید: «یادم می‌آید که موسم حج، اعلامیه‌ها را برای حجاج می‌دادیم تا به آنجا ببرند و اگر هم توانستند با دولت‌های اسلامی تماس بگیرند. در آن اعلامیه‌ها، دلسوزی امام نسبت به مظلومیت شهدای فیضیه، از این جهت که بچه‌های شهرستانی و فقیر بودند، کاملاً آشکار بود.»[14] بدین‌ترتیب اعلامیه‌ها نیز گرچه رسانه‌ای سنتی محسوب می‌شدند، اما در دوره‌ای مدرن در برابر رسانه‌های پیشرفته‌ای چون سینما، تلویزیون یا حتی مطبوعات، نقشی بزرگ در پیشبرد نهضت انقلاب اسلامی ایفا نمودند. نتیجه‌گیری فرجام سخن پیرامون موضوع آنکه بررسی نقش رسانه‌هایی چون نوارهای کاست، مساجد و اعلامیه‌ها در انقلاب ایران نشان داد که این رسانه‌ها گرچه ابزارهایی کوچک در قیاس با رسانه‌های مدرنی چون سینما، تلویزیون و یا مطبوعات بودند، اما تأثیری تعیین‌کننده و مؤثر در نهضت انقلاب اسلامی داشتند. اهمیت این رسانه‌ها و از جمله نوارها تا جایی بود که برخی از صاحب‌نظران، انقلاب ایران را انقلاب کاست‌ها می‌نامیدند. کاست‌ها بهترین ابزار جهت ضبط صدا و پیام امام به‌خصوص در دوران تبعید بود. مساجد نیز با کارکردهای ارتباطی و سیاسی بسیار از جمله تربیت مبارز، آشنایی افراد با یکدیگر، تحلیل مسائل روز، برنامه‌ریزی جهت حرکت‌ها و اقدامات آتی و... کانونی مهم جهت فعالیت‌های سیاسی مردم بود. در نهایت اعلامیه‌ها و شب‌نامه‌ها نیز رسانه‌ای مهم با قابلیت تکثیر و توزیع سریع و آسان بودند که مبارزین با چسباندن آن‌ها بر در و دیوار خانه‌ها و مساجد، پیام انقلابی مردم و مبارزین را در برابر دیدگان عموم قرار می‌دادند.(*) پی‌نوشت‌ها [1]. سولیوان، تیم او و دیگران (1385)، مفاهیم کلیدی ارتباطات، ترجمه‌ی میرحسن رئیس‌زاده، تهران، نشر فصل نو، ص 240. [2]. جعفری چمازکتی، روش‌های سنتی ارتباطات، روزنامه‌ی انتخاب، شماره‌ی 397، 31 مردادماه 1379. [3]. فرقانی، محمدمهدی (1382)، درآمدی بر ارتباطات سنتی در ایران، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه‌ها، ص 64. [4]. الگار، حامد، انقلاب اسلامی در ایران، ترجمه‌ی مرتضی اسدی و حسن چیذری، تهران، قلم، ص 135. [5]. هیملویت، هایدتی (1376)، «ارتباطات سیاسی و رسانه‌های جدید»، ترجمه‌ی علی کسمایی، فصلنامه‌ی رسانه، سال هشتم، شماره‌ی 1، ص 18. [6]. فراتی، عبدالوهاب (1384)، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (امام‌ خمینی در تبعید)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 99. [7]. الگار، همان، ص 134-135. [8]. شریف‌پور، رضا، مسجد و انقلاب اسلامی، نشر اسناد انقلاب اسلامی، ص 135. [9]. صحیفه‌ی امام، ج 10، ص 17. [10]. جعفری، همان. [11]. امنیان، مهدی و جمالزاده، ناصر (1392)، «نقش مساجد در پیروزی انقلاب اسلامی ایران» مطالعات فرهنگ ارتباطات، دوره‌ی 14، شماره‌ی 56، (علمی-پژوهشی)، ص 172. [12]. شریف‌پور، رضا، همان، ص 106. [13]. فرقانی، همان، ص 64. [14]. خاطرات 15 خرداد، بازار، دفتر سوم، علی باقری، ص 32. * زهره رحمانی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

معمای فرار ارتشبدها - نگاهی به نظامیان فراری در بحبوحه‌ی انقلاب اسلامی

در این نوشتار، سعی داریم در ابتدا به‌صورتی مختصر، عوامل اجتماعی-سیاسی فرار فرماندهان نیروهای مسلح را کنکاش کنیم و سپس به‌صورت موردی و تک‌به‌تک به بررسی برخی از برجسته‌ترین فرماندهان نظامی و امنیتی فراری رژیم پهلوی بپردازیم. در وضعیت گسیختگی کامل ارزش‌ها میان قدرت حاکم و ملت، صاحبان قدرت و حکومت برای آنکه همچنان بر مسند قدرت باقی بمانند، روزبه‌روز به استفاده از قوه‌ی قهریه بیشتر متوسل می‌شوند و بر شدت آن می‌افزایند تا به کمک آن، صدای اعتراض مردم را به کوچک‌ترین بهانه‌ای، خاموش کنند. به همین دلیل، محمدرضاشاه که عدم مشروعیت و مقبولیت خود را در بین مردم می‌دید، قسمت اعظم توان و مأموریت ارتش و نیروهای امنیتی را مصروف به برقراری سلطنت خاندان پهلوی و از میان برداشتن مخالفین سیاسی می‌کرد. در حکومت پهلوی، هنگام تعلیمات رسمی نیروهای ارتشی و امنیتی، پایداری استقلال و حدود و ثغور و تمامیت ارضی کشور با دفاع از رژیم پهلوی، یکسان انگاشته و چنین تبلیغ می‌شد که حفظ و استقلال و تمامیت کشور منوط به دوام رژیم شاهنشاهی و خاندان پهلوی است. اما ارتش و نیروهای امنیتی با وجود صرف هزینه‌های هنگفت و سرسام‌آور در مواجهه با انقلاب اسلامی، در زمستان 1357، همچون برفی آب شد و اکثر سران و بزرگان آن، که برای چنین روزهایی تعلیم داده شده بودند، فرار را بر قرار ترجیح دادند. در این نوشتار، سعی داریم در ابتدا به‌صورتی مختصر و کلی، عوامل اجتماعی فرار فرماندهان نیروهای مسلح را کنکاش کنیم و سپس به‌صورت موردی و تک‌به‌تک به بررسی برخی از برجسته‌ترین فرماندهان نظامی و امنیتی فراری رژیم پهلوی بپردازیم. 1. عوامل اجتماعی فرار فرماندهان: فقدان پایگاه مردمی و فساد در فروپاشی و فرار درجه‌داران بلندپایه‌ی ارتش شاهنشاهی و نیروهای امنیتی ساواک، می‌توان از دو عامل درون سازمانی، فقدان پایگاه مردمی و فساد نام برد که سبب‌ساز ترس این افراد از مردم می‌شد. شاه همیشه در تلاش بود تا افرادی را به سمت‌های بالای سازمان‌های امنیتی و ارتش منصوب کند که از هیچ‌گونه پایگاه مردمی برخوردار نباشند و بیشترین تملق و بله‌قربان‌گویی را داشته باشند تا در تمامی احوال، رژیم پهلوی را که در برابر مردم قرار گرفته بود، حفظ کنند و برای او دست به هر کشتار و جنایتی علیه مردم بزنند. فریده دیبا، مادر فرح دیبا، در مورد فرماندهان ارتش محمدرضاشاه می‌گوید: «محمدرضا به‌ویژه در ارتش، سعی می‌کرد افراد بی‌عرضه و نوکرصفت و بله‌قربان‌گو و حقیر را مصدر امور کند. من در مراسم رسمی یا میهمانی‌ها، می‌دیدم که چطور افسران عالی‌رتبه‌ی ارتش، حتی کفش محمدرضا را می‌بوسیدند. این افسران فاقد هر نوع شخصیت بودند.»[1] بدین خاطر، می‌توان یکی از علل فرار نظامیان را همین عامل فقدان پایگاه مردمی دانست. عامل دیگری که می‌توان سبب فرار فرماندهان ارتش و ساواک دانست، فساد و هوس‌رانی بود. فساد در نیروهای مسلح به‌قدری بالا بود که هرزگاهی موجی از تبلیغات علیه فساد به‌پا می‌شد و در پایان، بی‌آنکه موفق به کاهش یا مهار فساد شده باشد، تعدادی از مقامات نظامی رده‌پاپین را با خود می‌بُرد. برای درک عمق فساد در ارتش، می‌توان به صحبت‌های قره‌باغی استناد کرد: «پس از انتصاب به فرماندهی نیروی هوایی، وقتی وضعیت نیرو و سوابق افسران را به‌دقت بررسی کردم، دیدم که غالب افسران ارشد ارتش و امرایی که با امور مالی و شرکت‌های طرف قرارداد با نیرو سروکار دارند، حق‌وحساب می‌گیرند... مدیر شرکت تسا نزد من آمد و اظهار نمود تیمسار مثل گذشته شما هم بیا 10 درصد بگیر و بگذار ما کارمان را بکنیم...»[2] به‌جرئت می‌توان به غیر از نقش نظامیان در سرکوب مردم، عامل فساد را یکی از دلایل فرار نظامیان ارشد پهلوی دانست تا مبادا برای اعمال و دزدی‌های خود از اموال بیت‌المال، مورد بازخواست و مجازات مردم قرار گیرند. 2. نیروهای مسلح همان‌طور که در بالا نیز بیان کردیم، قسمت اعظم توان و مأموریت نیروهای مسلح معطوف به برقراری رژیم غیرمردمی پهلوی و از میان برداشتن مخالفین سیاسی حکومت صرف می‌شد. به همین منظور، در تعلیمات رسمی نیروهای مسلح، پایداری استقلال و حدود و ثغور و تمامیت ارضی کشور با دفاع از رژیم پهلوی یکسان انگاشته می‌شد. به عبارتی هدف ابتدایی، حفاظت از خاندان پهلوی بود تا تأمین امنیت مردم و کشور. همین امر سبب دوری هرچه بیشتر نظامیان رده‌بالا از مردم می‌شد. در ادامه، به بررسی چند مورد از مسئولین نظامی رده‌بالای شاه می‌پردازیم و سعی می‌کنیم علت و چرایی فرار آنان در بحبوحه‌ی انقلاب را دریابیم. 2-1. ارتشبد غلامعلی اویسی غلامعلی اویسی در سال 1341 با درجه‌ی سرتیپی، از سوی محمدرضاشاه به سمت فرماندهی نظامی تهران منصوب شد و در 15 خرداد سال بعد، دستور قتل‌عام مردم بی‌گناهی را صادر کرد که برای حمایت از امام (ره) به خیابان‌ها آمده بودند و خواستار آزادی مرجع تقلید خود بودند. وی به لطف این خوش‌خدمتی به رژیم منفور پهلوی، در سال‌های بعد با ارتقای درجه زودتر از موعد، به ارتشبدی دست پیدا کرد و به مناصب بالاتری همچون فرماندهی ژاندارمری کل کشور در سال 1348 و فرماندهی نیروی زمینی ارتش در سال 1351 دست یافت. او که امتحان خود را در ریختن خون مردم پس داده بود، برای سرکوب مردم تهران در بحبوحه‌ی انقلاب 57 بار دیگر به فرماندهی نظامی تهران منصوب شد. در این زمان نیز اویسی دستور قتل‌عام مردم در 17 شهریور 1357 را صادر کرد که بعدها این روز به جمعه‌ی سیاه معروف و لکه‌ی ننگی برای رژیم پهلوی و اویسی شد. بنابراین از دید مردم، اویسی فردی جنایتکار بود که در دو فاجعه‌ی کشتار مردم در 15 خرداد 1342 و 17 شهریور 1357 نقشی اساسی داشت. به همین دلیل، اویسی در زمره‌ی نخستین افسران عالی‌رتبه‌ی متواری رژیم پهلوی بود که در 14 دی 1357، وقتی موعد شکست و مجازات را نزدیک دید، به بهانه‌ی معالجه، تقاضای بازنشستگی نمود و از ایران فرار کرد. 2-2. ارتشبد غلامرضا ازهاری با شکست دولت‌ها و ترفندهای متعدد در مقابله با انقلاب اسلامی، محمدرضاشاه در 15 آبان 1357 تصمیم به تشکیل یک کابینه‌ی نظامی به ریاست ازهاری گرفت تا با ایجاد جو رعب و وحشت، جریان انقلاب را متوقف کند. ازهاری که سابقه‌ی فرماندهی ارتش یکم، نمایندگی نظامی ایران در سنتو و ریاست ستاد مشترک ارتش را در کارنامه داشت، در همان ابتدا، با بستن روزنامه‌های منتقد و ایجاد حکومت نظامی در شب‌ها، سعی کرد در دل مردم انقلابی، وحشتی ایجاد کند. وقتی برعکس انتظارات ازهاری، تظاهرات مردم در تهران و شهرستان‌ها اوج گرفت و رئیس کابینه‌ی نظامی توقع آن را نداشت، دستور قتل‌عام مردم را به‌خصوص در عاشورای سال 57 صادر کرد. اما با زیاد شدن روزبه‌روز اعتراضات، ارتشبد که شکست و مجازات را می‌دید، به بهانه‌ی بیماری استعفا و در اواسط دی‌ماه 57 به آمریکا فرار کرد. 2-3. ارتشبد قره‌باغی قره‌باغی در کارنامه‌ی خود پست‌هایی چون فرماندهی لشکر گارد مهر، رئیس ستاد نیروی زمینی، فرماندهی سپاه یکم کرمانشاه، فرماندهی ژاندارمری و وزیر کشور در کابینه‌ی شریف امامی را داشت و آخرین پست او ریاست ستاد مشترک ارتش بود. قره‌باغی که وابستگی شدیدی به دربار شاه داشت، پس از فرار شاه، با اعلام بیانیه‌ای نه تنها به‌شدت از دولت غیرقانونی و غیرمردمی بختیار حمایت کرد، بلکه اعلام داشت ارتش هرگونه عمل انقلابی و اعتراضی را به‌شدت سرکوب می‌کند.[3] به همین منظور، وی برای شدت عمل بخشیدن به سرکوب انقلابیون در 6 بهمن 57، با ارسال دستورالعملی از فرمانداری‌های نظامی خواست تا با قاطعیت، هرگونه تجمعات و حرکت دسته‌ها در سطح شهر را به‌سرعت سرکوب نمایند.[4] بدین‌ترتیب او نیز همچون نظامیان دیگر، نقش بدیلی در سرکوب و کشتار وسیع مردم در بحبوحه‌ی انقلاب مردمی و اسلامی داشت و همین امر سبب شد پس از انقلاب، برای گریز از پاسخ‌گویی به چرایی آغشته شدن دستش به خون مردم بی‌گناه، به مدت چهارده ماه پنهان شود و سپس با تغییر قیافه، اقدام به فرار نموده و عازم پاریس گردد. 2-4. ارتشبد حسن طوفانیان ارتشبد طوفانیان در طول خدمت خود دارای سمت‌های متفاوتی بود، اما مهم‌ترین و اصلی‌ترین شغل وى، ریاست اداره‌کل صنایع نظامى بود. به همین دلیل، طوفانیان از سال 1342 نماینده‌ی تام‌الاختیار شاه و مأمور خرید سلاح‌های نوین و مسئول خرید اقلام دفاعى ایران شد و تا پایان رژیم پهلوى عهده‏دار این سمت خطیر و پول‏ساز بود و در معاملات اسلحه‏ى ایران نقش مهمی بازى می‌کرد. فساد اقتصادی طوفانیان در معاملات تسلیحاتی، شهرت خاصی در بین نظامیان ارتش پهلوی داشت. مثلاً گاهی در قراردادهای خرید اقلام خارجی و یا تسلیحاتی، رشوه و پورسانت‌های بسیار چشمگیری از سوی شرکت‌های فروشنده دریافت می‌کرد.[5] ارتشبد طوفانیان در جریان پیروزی انقلاب اسلامی،به علت فساد مالی کلان و سوءاستفاده از پول بیت‌المال، مجبور به فرار از دست مردم شد و در ابتدا به مدت حداقل شش ماه در مخفیگاه خود پنهان شد تا اینکه بر اثر برنامه‌ریزی خاصی، در هفدهم شهریور 1358، از مرزهای غربی کشور به ترکیه و از آنجا به اروپا و سپس آمریکا گریخت.[6] 3. ساواک ساواک در میانه‌ی دهه‌ی سی شمسی تشکیل شد و قرار بود سازمان اطلاعات و امنیت کشور باشد، اما در همان اولین روز‌های تأسیس خود، سپری شد برای دفاع از غارتگران بیت‌المال و چماقی شد بر سر هرکس که صدای اعتراضش را برضد فساد مالی، اداری و فرهنگی جامعه بلند می‌کرد. به بیانی دیگر، ساواک سازمانی تبهکار و شکنجه‌‌گر بود و در دستگیری، بازجویی، شکنجه، قتل و ترور و از میان برداشتن مخالفان سیاسی حکومت کوچک‌ترین ترحمی نداشت. به همین دلیل، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مأمورین ساواک اولین فرارکنندگان بودند و در زبان فارسی، ساواکی صفتی شد مترادف با بدترین دشنام و ناسزا. در ادامه‌ی نوشتار، دو تن از بزرگ‌ترین شکنجه‌گران و مسئولین رده‌بالای ساواک را، که در روز‌های آخر، فرار را بر قرار ترجیح دادن، به‌صورت مختصر معرفی می‌کنیم. 3-1. پرویز ثابتی پرویز ثابتی، فردی بی‌رحم و قسی‌‌القلب بود که با روش‌هایی بس خشن و غیرانسانی‌ با مخالفان حکومت برخورد می‌کرد. به همین دلیل، به شکنجه‌گر مخوف ساواک شهرت داشت و زندانیان بسیاری را با شکنجه‌های هولناک و شوک الکتریکی به شهادت رسانده بود. وی با این اعمال خود، پله‌پله به مسئولیت‌های بالاتر در ساواک رسید و در سال 1352 توسط ارتشبد نصیری، رئیس ساواک، به سمت مدیرکل اداره‌ سوم سازمان اطلاعات و امنیت و یا به عبارتی، رئیس امنیت داخلی کشور، منصوب شد. او در آخرین روزهای زوال رژیم پهلوی، طرفدار سیاست سرکوب تظاهرات بود و همواره تأکید داشت که دولت باید با قاطعیت تمام، تظاهرات را سرکوب کند. به همین دلیل، پیشنهاد داده بود عنان کار را دست‌کم برای مدتی کوتاه به ساواک و او بسپارند تا با سرکوب قیام مردم و کشتار آن‌ها بتواند رژیم پهلوی را سرپا نگه دارد و آرامش را به شهرها بازگرداند.[7] اما سرانجام او نیز نتوانست در برابر اراده‌ی مردم بایستد و برای گریختن از مجازات اعمال خود، فرار را بر قرار ترجیح داد و ده روز قبل از انقلاب اسلامی به ژنو گریخت و از آنجا به اسرائیل رفت.[8] 3-2. سپهبد ناصر مقدم: فرار ناموفق ناصر مقدم از اولین روزهای تأسیس ساواک، عضو این سازمان مخوف بود و می‌توان ایده‌ی ایجاد کمیته‌ی مشترک ضدخرابکاری برای سرکوب مخالفان سیاسی حکومت را از وی دانست. آخرین سمت مقدم در ساواک، ریاست کل سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در سال 1357 بود. مقدم در تمام جلساتی که برای رفع بحران کشور برپا می‌شد، رویه‌ی خشونت‌گرایی داشت و می‌کوشید تا شاه و فرماندهان ارتش را به کودتا و برخورد خونین با مردم ترغیب کند. به‌عنوان مثال، اکثر دستگیری‌های مبارزان در خیابان‌ها به دستور مستقیم او صورت می‌گرفت و در دوران او بود که برخی شکنجه‌های مدرن و پیشرفته توسط مأموران ساواک در ایران به اجرا گذاشته شد. مقدم به‌رغم تمام اقدامات و تلاش‌های خود، نتوانست هیچ‌گونه تغییری در روند سقوط رژیم پهلوی ایجاد کند. پس از پیروزی انقلاب، مقدم نیز همچون دیگر قاتلین و خائنین به مردم و کشور، زندگی مخفیانه را به مدت چند ماه در پیش گرفت. ولی برعکس دیگر همدستانش، خیلی خوش‌اقبال نبود و نتوانست از کشور خارج شود و خیلی زود توسط مأموران دادستانی انقلاب دستگیر و تحویل دادگاه انقلاب اسلامی شد.(*) پی‌نوشت‌ها 1. اصغر حیدری، جُبن ذاتی پهلوی‌ها، نشریه‌ی زمانه، 17 بهمن 84. 2. سینائی، وحید (1384)، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران (1357-1299)، انتشارات کویر، ص 572. 3. روزنامه‌ی اطلاعات، 2 بهمن 1357، شماره‌ی 15766، ص 2. 4. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد 5158. 5. فردوست،حسین (1370)، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، ص 220. 6. تبرائیان، مصطفی (1377)، سراب یک ژنرال، تهران، مؤسسه‌ی مطالعات تاریخ معاصر ایران، ص 145. 7. عباس میلانی (1380)، معمای هویدا، انتشارات اختران، ص 390. 8. چپ در ایران به روایت اسناد ساواک: چریک‌های فدایی خلق (1380)، ج 8، ص 309. * وحید بهرامی، پژوهشگر انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

امام چگونه مذاکره می‌کرد؟ - نگاهی به دیدارهای سیاسی امام در نوفل‌لوشاتو

امام با بی‌اعتنایی در برابر رویکرد آمریکا، که خواستار حفظ نظام سلطنتی و اجرای برنامه‌های سلطه‌گرانه‌ی خود بود، با قاطعیت از تشکیل شورای انقلاب و حکومت اسلامی سخن راند و انقلاب را به بهترین شکل خود، هدایت نمود. رهبری، یکی از سه رکن اصلی انقلاب‌های کلاسیک را تشکیل می‌دهد. در انقلاب اسلامی نیز رهبری امام خمینی (ره)، عامل مهم و کلیدی در پیروزی انقلاب بود. ایشان با مدیریت و رهبری صحیح انقلاب، آن را به مقصد رساندند. از ویژگی‌های مهم مدیریتی امام این بود که در تمام دوره‌ها، به‌خصوص در دوران تبعید، با تاکتیک‌های مبارزاتی خاص، به رسالت رهبری خود پرداختند. در این رابطه، ایشان در طول مبارزات خود در تبعید، به سه کشور وارد شدند. اولین‌بار در پی اعتراض به لایحه‌ی کاپیتولاسیون به ترکیه هجرت کردند، از آنجا به عراق رفتند و در نهایت مدت چهار ماه در نوفل‌لوشاتو فرانسه حضور داشتند. در این بین، تبعید آخر ایشان از اهمیت زیادی برخوردار بود. امام در نوفل‌لوشاتو دیدارهای وسیعی با بسیاری از افراد، گروه‌ها و حتی مقامات رسمی برخی دول خارجی داشتند. در این دیدارها، بسیاری از مواضع امام راجع‌به تحولات سیاسی و حکومت آینده‌ی ایران بیان گردید و از این رو، تأثیر مهمی بر روند انقلاب گذاشت. با توجه به اهمیت دیدگاه‌هایی که امام در این دیدارها بیان نمودند، در این نوشته، به تبیین تعاملات و بیانات ایشان و نقش آن در پیروزی انقلاب اسلامی می‌پردازیم. امام در نوفل‌لوشاتو ورود امام به کشور فرانسه و اقامت در نوفل‌لوشاتو، دهکده‌ای در نزدیکی پاریس، گرچه در دوره‌ای کوتاه و در آستانه‌ی انقلاب اسلامی اتفاق افتاد، اما دیدار ایشان با بسیاری از افراد و گروه‌ها، تأثیر مهمی بر مدیریت و رهبری انقلاب داشت. در این دیدارها، امام با قاطعیت تمام، از مواضع خود در قبال حوادث ایران و آینده‌ی سیاسی کشور دفاع کرده و هدف نهایی انقلاب را برکناری شاه و استقرار حکومت اسلامی معرفی کردند. دیدارهایی که امام در این دوره داشتند، علاوه بر دانشجویان و خبرنگاران، افراد و گروه‌های سیاسی، مقامات برخی از کشورها از جمله آمریکا، فرانسه و پاکستان را نیز شامل می‌شد، اما از آنجا که تأثیر دیدارهای ایشان با افراد و گروه‌های سیاسی و مقامات کشورها تأثیر خاصی بر روند انقلاب داشته و از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است، به بررسی و تبیین این دیدارها پرداخته می‌شود. دیدار با گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی علاوه بر دانشجویان و خبرنگاران که علاقه‌مند به دیدار با امام بودند، بسیاری از گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی ایران به دیدار امام رفتند. از جمله‌ی این افراد می‌توان به شخصیت‌هایی چون آیت‌الله منتظری، محمد خامنه‌ای، آیت‌الله امینی، ابراهیم یزدی، دکتر کریم سنجابی، مهندس بازرگان، حسین مهدیان، حسن شریعتمداری، سید جلال‌الدین تهرانی و بسیاری از افراد سرشناس دیگر اشاره کرد. برخی از این دیدارها از اهمیت زیادی برخوردار بود، زیرا بسیاری از مواضع بنیادین و مبانی اصیل فکری امام در رابطه با انقلاب و آینده‌ی ایران در این دیدارها بیان گردید. علی‌رغم آنکه برخی از این دیدارها با جریان‌های غیراسلامی و یا گروه‌هایی با آموزه‌های اسلامی کم‌رنگ صورت می‌گرفت. از جمله دیدار با اعضای جبهه‌ی ملی که معتقد به سلطنت شاه و نه حکومت کردن او بودند و یا کریم سنجابی، مهندس بازرگان و سید جلال‌الدین تهرانی که هریک به‌ترتیب نماینده‌ی جبهه‌ی ملی، نهضت آزادی و رئیس شورای سلطنت بودند. در ادامه، این دیدارها را به‌شکلی مختصر مورد تحلیل قرار می‌دهیم. دیدار با دکتر سنجابی دکتر سنجابی که به قصد شرکت در کنفرانس بین‌المللی سوسیالیست‌ها در کانادا به پاریس سفر کرده بود، موفق شد دو بار با امام دیدار کند. در دیدار اول، دکتر سنجابی بیشتر به تبیین مواضع جبهه‌ی ملی پرداخت. اما امام دیدار دوم خود با سنجابی را منوط به اعلام مواضع وی درباره‌ی شاه کردند، زیرا جبهه‌ی ملی به دنبال اجرای طرح «شاه سلطنت کند، نه حکومت» بودند. در واقع مسئله‌ی عمده نزد این گروه، دموکراسی و آزادی بود، نه سرنگونی شاه. درحالی‌که امام از اساس به دنبال تشکیل حکومت جمهوری اسلامی و سرنگونی رژیم پهلوی بود. ایشان با حضور شاه و سلطنت‌طلبان تحت هر شرایطی مخالف بودند و تنها به ادامه‌ی مبارزه تا سقوط رژیم سلطنت اعتقاد داشتند: «اگر این آدم را امروز شما مهلت دادید و گفتید سلطنت بکنید... البته می‌خواهد شما را بازی بدهد تا مردم ساکت شوند و ندای مرگ بر این سلطنت را فروکش کند.»[1] سنجابی با قبول شرط امام و تغییر مواضع خود، موفق به دیدار مجدد با امام شد. حاصل این دیدار به صدور و انتشار بیانیه‌ای سه‌ماده‌ای از سوی رهبر جبهه‌ی ملی منتهی شد که مورد تأیید امام نیز بود. انتشار متن بیانیه در برخی مطبوعات، شایعه ائتلاف امام و جبهه‌ی ملی را دامن زد. امام با رد این شایعه فرمودند: «متذکر می‌شویم که ما با هیچ جبهه و دستهای رابطه نداشته و نداریم و هرکس و یا هر گروهی که مسائل ما را نپذیرد، او را نمی‌پذیریم.»[2] در واقع علت واکنش امام به این شایعه، علاوه بر اختلافات ایدئولوژیک امام با این گروه، به مشی مبارزاتی امام برمی‌گردد. بدین معنا که امام از آغاز مبارزات خود، زیر بیرق هیچ‌یک از احزاب سیاسی نرفته و همواره مستقل از دیگر جریانات سیاسی، مبارزات انقلابی خود را ادامه دادند. از طرفی گرچه بیانیه‌ی منتشرشده مورد تأیید امام نیز قرار گرفت، اما امام آن را امضا نکردند و این خود دلیلی است بر عدم پذیرش کامل این گروه. دیدار با مهندس بازرگان مهندس بازرگان از دیگر افرادی بود که در 30 مهر 57 در پاریس به دیدار امام رفت. در این دیدار، بازرگان بیشتر بر مبارزه با شاه و رژیم پهلوی تأکید داشت و معتقد بود در روند مبارزه «لبه‌ی تیز حمله فعلاً بهتر است به استبداد باشد، نه استعمار...»[3] درحالی‌که امام به گفته‌ی مهندس بازرگان، با آرامشی که در باب قطعی بودن پیروزی انقلاب داشتند، به‌راحتی آمریکا را نادیده می‌گرفتند. مواضع امام و خونسردی ایشان در رابطه با آمریکا و هیچ‌انگاری آن، نشان از قاطعیت ایشان در مبارزه با استعمار و سیاست‌های آمریکا و نیز پیروزی انقلاب داشت. به همین دلیل، بازرگان پس از دیدار با امام عنوان کرده بود: «امام به شیوه‌ی مبارزهی خود و پیروزی انقلاب آن‌قدر اطمینان دارد که با ما درباره‌ی پس از مرحله‌ی پیروزی سخن می‌گویند...»[4] دیدار با سید جلال‌الدین تهرانی از شخصیت‌های سیاسی مهم دیگری که موفق به دیدار با امام در پاریس شد، سید جلال‌الدین تهرانی رئیس شورای سلطنت بود. این شورا برای حفظ رژیم سلطنتی در ایران تشکیل شده بود و در 26 دی 1357 تهرانی به ریاست آن انتخاب شد. تهرانی بعد از تبعید امام به پاریس، با توجه تحولات کشور، تصمیم به ملاقات با امام گرفت. بنابراین برای مذاکره با رهبری انقلاب، وارد پاریس شد. اما امام عنوان نمود که با هیچ‌یک از نماینده‌های سلطنتی ملاقات نخواهم کرد و شرط استعفای وی از شورای سلطنت و اعلام غیرقانونی بودن شورا را جهت اجازه‌ی ملاقات صادر نمود. تهرانی نیز در اقدامی غیرمنتظره، استعفانامه‌ی خود را امضا و به امام تقدیم کرد. این استعفا علاوه بر آنکه ضربه‌ی مهلکی بر شورای سلطنت و رژیم پهلوی بود، قاطعیت امام در برابر رژیم پهلوی را نیز نشان می‌داد. دیدار با مقامات دول خارجی امام در دوره‌ای که در پاریس اقامت داشتند، علاوه بر دیدار با افراد و گروه‌های سیاسی ایرانی، با برخی از مقامات کشورهای خاص نیز ملاقات داشتند. از مهم‌ترین این مقامات می‌توان به چند عضو ارشد آمریکا، راسل کر نماینده‌ی مجلس عوام انگلیس، ریچارد کاتم استاد علوم سیاسی دانشگاه پیترزبورگ، نخست‌وزیر فرانسه و مذاکره با یکی از وزیران کابینه‌ی ضیاء الحق اشاره کرد. وجه اشتراک این افراد، عدم اطمینان آنان به پیروزی انقلاب و در مقابل، قاطعیت امام در مواضع و اندیشه‌های خود و سقوط رژیم پهلوی بود که به تشریح برخی از این دیدارهای مهم پرداخته می‌شود. راسل کر، نماینده‌ی مجلس عوام انگلیس، از جمله افرادی بود که موفق به دیدار با امام شد. یکی از پرسش‌های اساسی وی از امام در رابطه با رژیم پهلوی این بود که آیا ایشان راه‌حل دیگری جز شاه می‌بیند؟ امام در پاسخ فرمودند: «هیچ امیدی نیست، ولو با اصلاح شاه، نه ملت و نه اسلام اجازه نمی‌دهد. جرائم رژیم شاه خیلی است.»[5] مذاکرات یکی از وزیران کابینه‌ی ضیاء الحق نیز با توجه به مأموریت وی حائز اهمیت است. به نظر می‌رسد این فرد که نامش نیز مشخص نیست، جهت وساطت میان شاه و امام، به دیدار ایشان رفته بود. امام در پاسخ به درخواست این فرد در رابطه با امکان وساطت دولت پاکستان، فرمودند: «قضیه‌ی شاه طوری نیست که قابل وساطت باشد. شاه با تمام قوا در طول سی‌وچند سال، ملت ایران را هم چپاول کرده است و هم جنایات فوق‌العاده وارد کرده است.»[6] مذاکره با مقامات آمریکایی نیز از دیدارهای مهم در پاریس بود. بعد از طرح مسئله‌ی اوضاع ایران در کنفرانس گوادلوپ، آمریکا اعلام کرد که «به دلیل وخامت و حساسیت اوضاع ایران، مفید می‌داند که نماینده­ی رسمی دولت آمریکا با نماینده‌ای از جانب آقای خمینی ارتباط مستقیم داشته باشد.»[7] علاوه بر این، دو نفر از جانب رئیس‌جمهور فرانسه، ژیسکاردستن، به دیدار امام جهت رساندن پیامی از سوی کارتر می‌روند. پیام کارتر به‌وضوح نشان می‌داد که از نظر آمریکا، «اولاً خروج شاه قطعی است. ثانیاً دولت آمریکا مصمم است دولت بختیار را حداقل در مرحله‌ی انتقال قدرت و بعد از خروج شاه از ایران تثبیت نماید. ثالثاً از خطر کودتای نظامی ارتشیان به‌عنوان یک مترسک در مقابله با حرکت ملت استفاده کند.»[8] امام در پاسخ روشن می‌کند که «اولاً آمریکا با یک شخص طرف نیست، بلکه با یک ملت طرف است. ثانیاً دولت بختیار ادامه‌ی رژیم شاه و سلطنت پهلوی است و ثالثاً کودتای نظامی و سرکوب ملت مؤثر نیست و کارساز نخواهد بود.»[9] نتیجه‌ی فرایند انقلاب که به پیروزی قاطع ملت ایران و سقوط یکی از خشن‌ترین دیکتاتورهای زمان انجامید، خود بیانگر این است که پیش‌بینی‌ها و راهبردهای امام خمینی بیش از آمریکایی‌ها اثرگذار بود؛ آن‌چنان‌که توانست ایران را از چنگال یک رژیم وابسته برهاند. نتیجه‌گیری حضور کوتاه‌مدت امام در نوفل‌لوشاتو، این محل را کانون تجمع بسیاری از روشن‌فکران و دانشجویان ساخته و ماهیت انقلاب مردم و ایران را در جهان مطرح کرد. در دوران حضور و اقامت امام در پاریس، انقلاب در بحرانی‌ترین مرحله‌ی خود قرار داشت و امام ضمن وقوف کامل به این مسئله، در دیدار با افراد، گروه‌ها و مقامات سیاسی برخی دول خارجی، مسیر انقلاب را هدایت فرمودند. ایشان ضمن اعلام عدم وابستگی به حزب یا جناحی خاص، وجوه افتراق اندیشه‌های خود با آن‌ها را مشخص کرده و در دیدار و مذاکره با مقامات دول خارجی از جمله آمریکا، قاطعیت خود در رابطه با کناره‌گیری شاه و پیروزی انقلاب را بیان کردند. بدین‌ترتیب امام با بی‌اعتنایی در برابر رویکرد آمریکا که خواستار حفظ نظام سلطنتی و اجرای برنامه‌های سلطه‌گرانه‌ی خود بود، با قاطعیت از تشکیل شورای انقلاب و حکومت اسلامی سخن راند و انقلاب را به بهترین شکل خود هدایت نمود. پی‌نوشت‌ها: [1]. صحیفه‌ی امام، جلد چهارم، ص 128، چاپ چهارم، 1358، سخنرانی 2 آبان 57. [2]. مصاحبه مجله‌ی المستقبل با امام خمینی، 15 آبان 1357 (6 نوامبر 1978) برگرفته از تاریخ سیاسی بیست‌وپنج‌ساله‌ی ایران، ج 2، نجاتی، غلامرضا. [3]. خاطرات بازرگان: شصت سال خدمت و مقاومت: گفت‌وگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی، تهران، نشریات ادواری، ص 235. [4]. طباطبایی، فاطمه (1390)، اقلیم خاطرات، انتشارات عروج، چاپ اول، ص 446. [5]. صحیفه‌ی امام، جلد 5، ص 69. [6]. همان، ج 4، ص 123. [7]. رجوع شود به متن مذاکرات نمایندگان امام و کارتر در نوفل‌لوشاتو. [8]. همان. [9]. همان. * زهرا سعیدی، پژوهشگر انقلاب اسلامی/ منبع: سایت برهان

چهره‌ی رژیم پساانقلابی در بیانات امام (ره) - امام خمینی چه شاخص‌هایی را برای حکومت اسلامی برمی‌شمرد؟

تعهد حضرت امام به این آرمان‌ها و ارزش‌ها آن‌چنان بود که حتی رسیدن نهضت به مراحل حساس پایانی و همراه شدن گروه‌های غیراسلامی در لحظات پایانی، باعث نشد تا امام لحظه‌ای با رویکرد پراگماتیستی رایج در دنیای سیاست، برخلاف سخن اسلام، کلامی بر زبان جاری کند. از ویژگی‌های ذاتی رویکردهای سکولار به سیاست، خصیصه‌ی پراگماتیستی (عمل‌گرایانه) و اپورتونیستی (فرصت‌طلبانه) را می‌توان برشمرد. در نگرش سکولار، عرصه‌ی سیاست عرصه‌ی تلاش برای کسب قدرت به هر نحو است. در این نگاه‌ها، هیچ قیدی نمی‌تواند تلاش در جهت حصول منافع سیاسی را مقید کند و هرگونه تعهد و تکلیفی در برابر آرمانی مشخص، کاملاً بی‌معناست. در مقابل این نگرش به سیاست، نگرش الهی و اسلامی به سیاست قرار دارد. در این نگرش، ساحت سیاست، نه ساحت کسب قدرت و حصول منفعت، بلکه ساحت تکلیف و تعهد به آرمان‌ها و ارزش‌های دینی است. حضرت امام خمینی (ره) را بدون شک می‌توان چهره‌ی شاخص این نوع نگاه تکلیف‌مدار و الهی در ورود به عرصه‌ی سیاست در میان رهبران انقلابی تاریخ دانست. حضرت امام از مقطع آغازین نهضت، که پای در راه انقلاب گذاشتند، تصویری کاملاً روشن از راه و هدف خود داشتند. شجاعت و استواری ایشان در مراحل گوناگون نهضت را باید محصول همین روشنی راه در نظر ایشان دانست که این خود محصول نگرش تکلیف‌مدار و الهی ایشان به عرصه‌ی سیاست بوده است. تکیه‌ی حضرت امام از آغاز نهضت در سال 1341، چیزی جز تحقق نظامات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برآمده و ملهم از مکتب اسلام ناب محمدی (ص) نبود. لذا در طول مبارزه، این اسلام و قرآن بود که اصول، اهداف، بایدها، نبایدها، ائتلاف‌ها، مرزبندی‌ها، تاکتیک‌ها، راهبردها و تمامی استلزامات سیاست‌ورزی ایشان را تعیین می‌کرد و این آموزه‌های اسلامی همان قیدی بود که امام به آن آرمان‌ها و ارزش‌ها متعهد بود و لذا قبل و بعد از انقلاب، در جهت تحقق همان وعده‌ها کوشید. در این مقاله سعی داریم تصویری را که حضرت امام از هدف خودشان و نظام اسلامی مورد تأکیدشان در مقطع پیش از انقلاب در بیانات و موضع‌گیری‌های خود ترسیم کردند، مورد بررسی قرار دهیم. همان‌طور که اشاره شد، هدف و خواست ایشان در مقطع پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، از این روی که چیزی جز هدف و خواست اسلام نبود، امری کاملاً روشن و آشکار بود. لذا ایشان همان‌طور که قبل از پیروزی انقلاب، با وجود مبارزه با دشمن مشترک، حتی لحظه‌ای هم‌صدا با سایر افکار، ایده‌ها و گروه‌های غیراسلامی و التقاطی نشدند و یا تحت تأثیر این اندیشه‌ها و رویکردها قرار نگرفتند، پس از انقلاب نیز همان هدف روشنی را که در سال‌های مبارزه بیان و تئوریزه فرموده بودند، در قالب نظام جمهوری اسلامی محقق نمودند. در ایام اقامت حضرت امام در پاریس و پس از قطعی شدن سقوط رژیم شاه، بخش عمده‌ای از تلاش رسانه‌های غربی، معطوف به این بود که بتوانند برآورد و تصویری از نظام سیاسی مورد نظر حضرت امام و شاخصه‌های آن به دست آورند. امام نیز در این مصاحبه‌ها به‌طور روشن طرح نظام جمهوری اسلامی و شاخصه‌های آن را تبیین فرمودند. با عنایت به شاخصه‌هایی چون حاکمیت اسلام، تلفیق اسلامیت با جمهوریت، استقلال ملی، آزادی در چارچوب اسلام، حمایت از مستضعفین و... که ماهیت و هویت نظام جمهوری اسلامی را می‌سازد، شاهدیم که حضرت امام (ره) تمامی این شاخصه‌ها را در بیانات خود در پیش از پیروزی انقلاب ترسیم نموده‌اند و این خود نشان‌دهنده‌ی روشنی راه نزد ایشان بوده است. 1. حاکمیت اسلام ناب در برابر تجدد و تحجر فراتر از شکل نظام سیاسی که در قسمت بعد به آن خواهیم پرداخت، تأکید بر حکومت اسلامی و حاکمیت اسلام از جمله محورهایی است که حضرت امام خمینی (ره) در بیانات و موضع‌گیری‌هایشان همواره به‌نحو آشکار مطرح می‌نمودند. قرار گرفتن در آستانه‌ی پیروزی نهضت و فعال شدن انواع گروه‌های روشن‌فکری و غیراسلامی در آستانه‌ی پیروزی و حضورشان در اطراف امام در پاریس، سبب نشد تا امام هدف نهایی و غایی خود از نهضت را به‌طور آشکارا مطرح نکنند. البته اسلام مورد نظر امام، همان اسلامی بود که در شخصیت ایشان تجلی داشت. اسلامی که با خروج از کنج مساجد و ساحت فردی، منبع خیزشی چنین عظیم بود و پاسخ‌گوی نیازها و درمان آلام جامعه‌ی اسلامی در عصر جدید است. این همان اسلامی است که پس از انقلاب اسلامی، حاکمیت یافت و امام پس از انقلاب تعبیر اسلام ناب محمدی (ص) را در مورد آن به کار بردند و به‌عنوان یکی از شاخصه‌های نظام مورد نظرشان، همواره در بیاناتشان مطرح بود. حضرت امام در توضیح این شاخصه‌ی نظام مورد نظرشان می‌فرمایند: «ما وقتی از اسلام صحبت می‏کنیم، به معنی پشت کردن به ترقی و پیشرفت نیست، بلکه عکس آن صحیح است. به عقیده‌ی ما اساساً اسلام یک مذهب ترقی‌خواه است، ولی ما دشمن رژیم‌هایی هستیم که تحت عنوان تجددخواهی، روش دیکتاتوری و ظلم را در پیش می‏گیرند.» (22 مهر 1357) «در اسلام، تمام آثار تجدد و تمدن در اسلام مجاز است، مگر آن‌هایی که فساد اخلاق بیاورند، فساد عفت بیاورند.» (1 دی 1357) حضرت امام ضمن تأکید بر تفاوت میان اسلام مدنظر ایشان با نمونه‌هایی چون عربستان سعودی (23 دی 1357)، مطرح می‌‌کنند: «دولت اسلامی قهقراگرا نیست و با همه‌ی مظاهر تمدن موافق است، مگر آنچه که به آسایش ملت در تضاد باشد.» (20 دی 1357) «بازسازی و نوسازی کشور قطعاً مورد تأیید و از برنامه‏های ماست. آنچه را که شاه به نام مدرنیزه کردن انجام داده، جز خرابی و ویرانی به بار نیاورده است.» (16 آبان 1357) 2. تأسیس نظام جمهوری اسلامی شکل نظام آینده پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از جمله محورهایی بود که حضرت امام به‌کرات در بیانات خود به آن پرداختند. جمهوری اسلامی قالبی بود که ایشان برای حاکمیت اسلام به‌عنوان نظام سیاسی مورد نظر خود، بر آن تکیه داشتند. بدیع بودن این الگو از جمع میان حاکمیت اسلام با حاکمیت مردم نشئت می‌گرفت. حضرت امام در پاسخ به این سؤال پُرشمار رسانه‌ها که شما می‏خواهید چه نوع رژیمی را جانشین نظام کنونی سازید، ماهیت این نظام سیاسی را به‌روشنی بیان فرمودند: «جمهوری به همان معنایی است که همه‌جا جمهوری است، لکن این جمهوری بر یک قانون اساسی‏ای متکی است که قانون اسلام است.» (22 آبان 1357) «ما می‏خواهیم یک حکومت الهی باشد موافق میل مردم، رأی مردم و موافق حکم خدا. آن چیزی که موافق با اراده‌ی خداست، موافق میل مردم هم هست. مردم مسلمان‌اند، الهی هستند.» (21 آبان 1357) «من در اول فرصتی که پیدا کنم، به خواست خدا می‏روم ایران و اول قدمی که برمی‏دارم، تأسیس می‏کنم یک دولت اسلامی مبتنی بر احکام اسلام، مبتنی بر رأی مردم. پیشنهاد می‏کنیم به مردم و رأی از آن‌ها می‏گیریم و یک حکومت اسلامی تأسیس می‏کنیم.» (8 بهمن 1357) ممکن است دموکراسی مطلوب ما با دموکراسی‌هایی که در غرب هست مشابه باشد، اما آن دموکراسی‏ای که ما می‏خواهیم به وجود آوریم، در غرب وجود ندارد. دموکراسی اسلام، کامل‌تر از دموکراسی غرب است. (14 آبان 1357) 3. استقلال از ابرقدرت‌های شرق و غرب اعلام سیاست خارجی «نه شرقی و نه غربی» و تأکید بر اصل استقلال ملی، از جمله ویژگی‌هایی است که حضرت امام در ترسیم نظام سیاسی آینده، همواره بر آن تأکید داشتند و این مسئله نیز پس از تولد نظام جمهوری اسلامی، همواره از اجزای ماهوی نظام بوده است. امام به‌کرات به نقد سیاست‌های مداخله‌جویانه‌ی آمریکا در ایران می‌پردازند و دولت آمریکا را نزد ملت ایران منفور می‌دانند. در مقابل البته این ضدیت ایشان نسبت به مداخلات آمریکا، موجب نشد تا ایشان به سمت شوروی و بلوک شرق بغلتند و یا چشم به حمایت آن‌ها از انقلاب ایران داشته باشند: «ما ایرانی مستقل بنا خواهیم کرد که از زیر یوغ آمریکا و شوروی بیرون آید. شوروی اکنون گاز ایران را می‏برد و آمریکا نفت را. ما هرگز اجازه نمی‏دهیم که این دو ابرقدرت بر ایران سیطره پیدا کنند.» ( 25 دی 1357) «در حال حاضر، نهضت اسلامی ایران علیه شاه، چیزی کمتر از رویارویی با آمریکا و شوروی نیست که مستقیم و غیرمستقیم از او حمایت می‏کنند.» (همچنین ن.ک.به: 4، 16 و 22 آبان 1357) 4. آزادی در چارچوب اسلام مسئله‌ی آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و حدود و ثغور آن نیز همیشه یکی از تأکیدات آشکار حضرت امام (ره) بود. حضرت امام (ره) هیچ‌گاه برای خوشایند روشن‌فکران در بحث از آزادی (چه آزادی سیاسی و چه آزادی اجتماعی)، چارچوب اسلامی و قیودات اسلام در بحث آزادی را کتمان نفرمودند. در بحث از آزادی‌های سیاسی، از قبیل آزادی بیان، تشکل‌ها، اقلیت‌های مذهبی و... حضرت امام ضمن اینکه اسلام و حکومت اسلامی را ضامن حفظ آزادی‌های مشروع عنوان می‌کردند، اما بدون استثنا، در همه‌ی موارد این آزادی‌ها را با قید «مضر به حال ملت نباشد»، «به مصلحت اسلام و مسلمین نباشد»، «توطئه در کار نباشد» و... مقید می‌نمودند: «در یک رژیم اسلامی، آزادی‌ها صریح و کامل خواهند بود. تنها آزادی‌هایی به ملت داده نخواهد شد که برخلاف مصلحت مردم باشد و به حیثیت فرد لطمه وارد سازد. حمایت عظیمی که ملت از چند ماه پیش، از ما به عمل می‏آورد، نشان می‏دهد که مردم به قدر کافی افکار ما را درک کرده و متوجه آینده شده‏اند» 27 دی 1357، همچنین ن.ک.به: 25 دی، 22 مهر و 3 بهمن 1357) در بحث از آزادی‌های اجتماعی، موضوع زنان از جمله مسائلی بود که امام به‌کرات به آن پرداختند: «در نظام اسلامی، زن به‌عنوان یک انسان، می‏تواند مشارکت فعال با مردان در بنای جامعه‌ی اسلامی داشته باشد، ولی نه به‌صورت یک شیء. نه او حق دارد خود را به چنین حدی تنزل دهد و نه مردان حق دارند که به او چنین بیندیشند. و در مورد آنچه را که به نام تفریحات شناخته شده است، اسلام با هرچیزی که انسان را به پوچی و از خود بیگانه شدن می‏کشاند، مبارزه می‏کند. شراب‌خواری و می‌گساری در اسلام ممنوع است. فیلم‌های منحرف‌کننده از اخلاق متعالی انسانی ممنوع است.» (18 آبان 1357، همچنین ن.ک.به: 18 آبان، 3 بهمن و 19 آبان 1357) 5. حمایت از مستضعفین و محرومان حمایت از مستضعفین را باید یکی از مشخصه‌های بارز اندیشه‌ی اسلامی حضرت امام دانست که تا واپسین سال‌های عمر پربرکت ایشان و حتی در وصیت‌نامه‌ی الهی-سیاسی ایشان، بر آن تأکید شده و همواره از ارکان سیاست‌های نظام جمهوری اسلامی نیز بوده است. این شاخصه در بیانات پیش از پیروزی انقلاب حضرت امام آشکارا ترسیم شده است. ایشان همواره اسلام حقیقی را حامی محرومان و مستضعفان و دشمن چپاولگران و استثمارگران مطرح می‌کردند: «حکومت اسلامی یک نظام عادلانه است؛ یک نظام بهتر از این نظام حال. این برای اینکه... زورگویی نباید باشد، چپاول نباید باشد، مال ملت را نباید ببرند و بخورند، باید مردم همه در رفاه باشند، باید فقرا را برایشان فکر کرد، باید این زاغه‏نشین‌های بیچاره‏ای که هیچ ندارند، هیچ ندارند، باید برای این‌ها فکر کرد؛ نه همه برای آن بالا و آن اشراف، برای اشراف؛ هم حکومت‌ها برای اشراف کار می‏کنند.... برای ضعفا باید بیشتر کار بکنند.» (7 آبان 1357) «وقتی که شما تاریخ را می‏بینید و ملاحظه می‏کنید، از آن اول که رسول اکرم قیام کردند با همین مردم فقیر، با همین مردم مستضعف، ایشان قیام کردند.» (27 بهمن 1357) «مالکیت بدان صورت که در آمریکا مطرح است، اصولاً در اسلام وجود ندارد. اسلام مالکیت را قبول دارد، ولی قوانینی در اسلام هست که مالکیت را تعدیل کند.» (13 دی 1357، همچنین ن.ک.به: پیام دعوت امام از روحانیون برای کمک به محرومان، 18 آبان 1357) نتیجه‌گیری به‌طور کلی، با بررسی بیانات حضرت امام در مقطع پیش از پیروزی انقلاب، درخواهیم یافت که شاخصه‌هایی که امروزه هویت ذاتی نظام جمهوری اسلامی را شکل داده‌اند، همان شاخصه‌هایی هستند که ایشان پیش از انقلاب اسلامی بر آن تأکید داشتند. همان‌طور که اشاره شد، چهره‌ای که حضرت امام از نظام مدنظر خود با توجه به شاخصه‌های فوق‌الذکر ترسیم نمودند، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در قالب نظام جمهوری اسلامی، جامه‌ی تحقق به خود پوشید. شاخصه‌های فوق‌الذکر در واقع لب‌لباب اندیشه‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حضرت امام هستند که تا آخرین سال‌های حیات، در این مسیر گام برداشتند. تعهد حضرت امام به این آرمان‌ها و ارزش‌ها، آن‌چنان بود که حتی رسیدن نهضت به مراحل حساس پایانی و همراه شدن گروه‌های غیراسلامی در لحظات پایانی، باعث نشد تا امام لحظه‌ای با رویکرد پراگماتیستی رایج در دنیای سیاست، برخلاف اعتقادات قلبی خود و برخلاف سخن اسلام، کلامی بر زبان جاری کند. آموزه‌های اسلامی همان قیدی بود که امام به آن آرمان‌ها و ارزش‌ها متعهد بود و لذا قبل و بعد از انقلاب، در جهت تحقق همان وعده‌ها کوشید. در پایان، ذکر این نکته لازم است که بدون شک، نظام جمهوری اسلامی همچنان باید در مسیر تحقق آرمان‌های حضرت امام (ره) حرکت کند، اما موضوعی که در اینجا مورد بحث است این است که نظام جمهوری اسلامی همان چهره‌ای را که حضرت امام (ره) ترسیم فرمودند و ملت آگاهانه در مسیر این هدف قیام کردند را در عرصه‌ی عمل محقق کرده است و در مسیر آن اهداف همچنان گام برمی‌دارد.(*) منابع صحیفه‌ی امام، ج 4، 22 مهر 1357، گفت‌وگوی حضرت امام با خبرنگار روزنامه‌ی فرانسوی فیگارو. صحیفه‌ی امام، ج 5، 1 دی 1357، بیانات حضرت امام در جمع دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج. صحیفه‌ی امام، ج 5، 23 دی 1357، گفت‌وگوی حضرت امام با خبرنگار روزنامه‌ی اندونزی تمپو. صحیفه‌ی امام، ج 5، 20 دی 1357، گفت‌وگوی حضرت امام با خبرنگار رادیو-تلویزیون لوکزامبورگ. صحفه‌ی امام، ج 4، 16 آبان 1357، گفت‌وگوی حضرت امام با خبرنگار روزنامه‌ی هلندی دی وُلت کرانت. صحیفه‌ی امام، ج 4، 22 آبان 1357، گفت‌وگوی حضرت امام با خبرنگار روزنامه‌ی فرانسوی لوموند. صحیفه‌ی امام، ج 5، 21 آبان 1357، بیانات حضرت امام در جمع دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج. صحیفه‌ی امام، ج 5، 8 بهمن 1357، بیانات حضرت امام در جمع دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج. صحیفه‌ی امام، ج 5، 14 آبان 1357، گفت‌وگوی حضرت امام با خبرنگار رادیو و تلویزیون هلند. صحیفه‌ی امام، ج 5، 25 دی 1357، گفت‌وگوی حضرت امام با خبرنگار روزنامه‌ی استریت‌تایمز سنگاپور. صحیفه‌ی امام، ج 5، 27 دی 1357، گفت‌وگوی حضرت امام با خبرنگار خارجی نشریه‌ی اکسپرس. صحیفه‌ی امام، ج 4، 18 آبان 1357، گفت‌وگوی حضرت امام با خبرنگار مجله‌ی هفتگی آمستردام نیوروو هلند. صحیفه‌ی امام، ج 4، 7 آبان 1357، بیانات حضرت امام در جمع دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج. صحیفه‌ی امام، ج 5، 27 بهمن 1357، بیانات حضرت امام در جمع استادان دانشگاه ابوریحان و جمعی از پرسنل نیروی هوایی. صحیفه‌ی امام، ج 4، 13 دی 1357، گفت‌وگوی حضرت امام با خبرنگار انگلیسی روزنامه‌ی اکسپرس. *حمیدرضا رحیمی، پژوهشگر انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

چرا اسرائیل از بازگشت امام می‌ترسید؟ - به مناسبت ابراز نگرانی اسرائیل از بازگشت امام به ایران (13 بهمن)

امام (ره) دو روز پیش از قیام 15 خرداد 42، در سخنرانی عصر عاشورا، چنین گفت: «اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت قرآن باشد، اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت علمای دین باشند، اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت احکام اسلام باشد.» سیزدهم بهمن 1357 و یک روز پس از بازگشت امام خمینی (ره) به ایران، مقامات اسرائیلی نگرانی خود را از آن رویداد ابراز کردند. چرایی این امر را باید در میزان نفوذ و دوستی رژیم اسرائیل با دولت پهلوی و مواضع ضداسرائیلی امام جست‌وجو کرد؛ چراکه جریان انقلاب اسلامی از ابتدای شکل‌گیری، هویتی ضداستبدادی و ضداستعماری داشت. این نوشتار با مروری بر پیشینه‌ی شکل‌گیری و ماهیت رابطه‌ی اسرائیل با دولت پهلوی دوم، ترس اسرائیل از انقلاب اسلامی را امری وابسته به ماهیت مذهبی انقلاب و امام و مواضع ضداسرائیلی آن میداند. پیشینه­ ای از یک رابطه در سال 1328، ایران به‌صورت دوفاکتو، اسرائیل را به رسمیت شناخت و در بیت‌المقدس سرکنسولگری دایر کرد. هرچند این امر با واکنش منفی مردم، محافل و شخصیت­های ملی و روحانی مواجه شد. پس از نهضت ملی شدن صنعت نفت در تیر 1330، مصدق با توجه به اصل موازنه‌ی منفی و اعتراضات مردم، شناسایی دوفاکتو اسرائیل را پس گرفت. قطع روابط ایران و اسرائیل مدت زیادی طول نکشید و پس از کودتای 28 مرداد 1332 رابطه‌ی ایران و اسرائیل در ابعاد مختلف کشاورزی، اطلاعاتی و نفتی تا انقلاب اسلامی روزبه‌روز گسترش یافت. دولت اسرائیل در مقابل شناسایی این کشور توسط ایران، در چارچوب دکترین معروف محورهای پیرامون، از همان ابتدای تأسیس، علاقه‌مندی خود را به گسترش روابط با ایران اعلام کرد.[1] ایران تنها کشور خاورمیانه بود که پس از ترکیه با اسرائیل روابط سیاسی داشت و به دلایل متعدد، از جایگاه برجسته‌تری در سیاست خارجی اسرائیل برخوردار بود. حمایت ایران از اسرائیل در مقابل اعراب، نیاز به نفت ایران، درآمدهای حاصل از سرمایه‌گذاری در ایران و فروش تجهیزات نظامی به این کشور و حمایت‌ها و کمک‌های مالی دولت و سرمایه‌داران یهودی، از عوامل توجه اسرائیل به ایران بود.[2] رابطه‌ای در تب‌وتاب اعتقاد و باورها اعتقادات مردم و حساسیت مردم عرب منطقه موجب حساسیت شاه روی رسمیت بخشیدن رابطه‌ی ایران و اسرائیل شده بود،[3]های مهمی که در پانزده سال آخر سلطنت شاه در بالاترین رده­ها صورت گرفت، به‌رغم احتیاط شاه در افشای روابط، بیانگر روابط صمیمانه بین طرفین بود. به‌تدریج هرچه بر نفوذ ایالت متحده‌ی آمریکا در ایران افزوده می­شد، رابطه‌ی ایران و اسرائیل نیز تقویت میگردید. در مقطع 1340-1342، به دلیل بی­ثباتی سیاسی و حرکت­های مذهبی مردم علیه لایحه‌ی انجمنهای ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید، روابط دوجانبه‌ی ایران و اسرائیل به‌ویژه به دلیل موضع‌گیری­های امام خمینی (ره)، به سردی گرایید. اما سفرها و ملاقات بحران حاصل از قیام مذهبی 15 خرداد 42 سبب شد دولت مذاکرات خود را با اسرائیل محرمانه نگاه دارد. حتی در این‌باره، شاه از جدی بودن مخالفت رهبران مذهبی سخن گفت.[4] به هر حال، شاه تصمیم نداشت اسرائیلی‌ها را رها کند. از اواخر سال 1356 دو واقعه‌ی تاریخی موجب تحول در رابطه‌ی ایران و اسرائیل و در نهایت، قطع آن شد. دو واقعه‌ی مسافرت انورسادات به بیت‌المقدس در 28 آبان 1356 و آغاز مذاکرات صلح مصر با اسرائیل که منجر به امضای موافقت‌نامه‌ی کمپ‌دیوید گردید، هرچند از نظر مقامات ایرانی مثبت ارزیابی می­شد، ولی موجب شد تا افکار عمومی، محافل و شخصیت­های مذهبی به‌خصوص امام خمینی با موضع‌گیری منفی، دولت ایران را تحت فشار قرار دهند تا در رابطه‌ی خود با اسرائیل، تجدید نظر نماید.[5] اوج‌گیری انقلاب اسلامی و بیثباتی فزاینده‌ی کشور و کاهش قدرت شاه، در کاهش روابط اثر گذاشت. در پاییز 1357، رژیم شاه در حل بحران فزاینده‌ای که اساس حکومت را متزلزل ساخته بود، کاملاً ناکارا شده بود. در این اثنا، ژنرال طوفانیان، معاون وزارت جنگ، از مقام‌های اسرائیلی خواست برای تقویت روحیه‌ی شاه به تهران بیایند. دولت اسرائیل یوری لوبرانی را که حامل پیامی از سوی عزر وایزمن (وزیر جنگ اسرائیل) بود، به تهران فرستاد.[6] وی پس از مذاکره با سران ارتش ایران، به اسرائیل بازگشت و در گزارشی که به‌هیچ‌وجه خوش‌بینانه نبود، کار رژیم شاه را تمام‌شده اعلام کرد. او معتقد بود که انقلابی‌ها با اسرائیل رابطه‌ی خوبی نخواهند داشت.[7] اسرائیل پس از این ارزیابی، روابط خود را با ایران خاتمه‌یافته تلقی کرد. در نهایت، با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سفارت اسرائیل تعطیل شد و در اختیار فلسطینی­ها قرار گرفت.[8]روابط ایران و اسرائیل، به‌رغم مناسبات ویژه‌ی دو کشور، هرگز شکل رسمی به خود نگرفت. هرچند شاه و اطرافیانش بر اهمیت روابط دوستانه با اسرائیل تأکید می‌ورزیدند و تلاش می‌کردند اصرار اسرائیلی‌ها را برای برقراری مناسباتی رسمی و آشکار، پاسخ دهند، اما موانعی همچون مخالفت‌های وسیع و عمیق داخلی به‌ویژه از سوی روحانیان و نیروهای مخالف رژیم و واکنش‌های تهدیدآمیز کشورهای عرب منطقه مانند مصر و عراق، در برقراری این رابطه وجود داشت.[9] در مجموع موضع اسرائیل نسبت به انقلاب اسلامی ایران را باید در میزان پیوند و عمق اتحاد آن با دولت پهلوی دوم جست‌وجو کرد. حساسیت و مخالفت نیروهای مذهبی با مشروعیت‌بخشی به رژیم اسرائیل و برقراری رابطه با آن، موجب شده بود تا اسرائیلیها بدانند وجود رابطه با ایران به وجود دولت پهلوی وابسته است. با شدت گرفتن مبارزات انقلابی مردم و افزایش محبوبیت امام خمینی و مذهبیها، وضعیت برای شاه و همه‌ی دوستان متحدش ملتهبتر شد. همچنین وضعیت غیررسمی رابطه با ایران خود نشان‌دهنده‌ی قدرت جریان مذهبی و مخالفتش با این رژیم بود. به‌خصوص مخالفتهای امام خمینی از اوایل دهه‌ی 1340 موجب شده بود تا مواضع ضداستعماری و ضداسرائیلی وی، تهدیدی برای اسرائیل و تجمیع افکار عمومی در تقابل با این رژیم گردد. بنابراین همکاریهای امنیتی رژیم اسرائیل در ساواک در تقابل با انقلابیون اعمال میشد. چنان‌که موساد به ساواک آموزش میداد چگونه مقاومت متهمان را در هم بشکند.[10] مواضع ضداسرائیلی رهبر نهضت امام خمینی از زمان آغاز نهضت اسلامی خود در سال 1341 و تحرکات ضدرژیم، نسبت به وجود صهیونیست‌ها، رژیم اسرائیل در ایران و نقش آن‌ها به‌همراه بهایی‌ها در تعیین سرنوشت مردم هشدار داده و از مردم می‌خواهد تا در این مورد به‌شدت مراقبت کنند. ایشان در سخنانی مخالفت خود را با اسرائیلیها اعلام کرده و حمایت دولت از آن‌ها را دلیلی برای تداوم مخالفت خود تلقی می­نمایند.[11] پیوند اسرائیل و شاه در کلام امام به راهبردی برای مشروعیت‌زدایی از شاه و آگاهی‌بخشی به مردم پیرامون وضعیت موجود تبدیل می­شد. چنان‌که در اردیبهشت 1342، امام با توجه به آگاهی از تلاش دولت برای به رسمیت شناختن اسرائیل، به مخالفت ملت مسلمان ایران و سایر ملل اسلامى و عرب اشاره میکند و وحشت دولت از مردم را مانع این کار میداند.[12]کشد. سپس در ادامه‌ی سخنان خویش، دولت را به نقد می کشد همچنین امام دو روز پیش از قیام 15 خرداد 42، در سخنرانی عصر عاشورا چنین گفت: «اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت قرآن باشد، اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت علمای دین باشند، اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت احکام اسلام باشد.»[13] ایشان همچنین با اشاره به مناسبات میان شاه و اسرائیل گفت این رابطه مگر چگونه است «که سازمان امنیت می‌گوید از اسرائیل حرف نزنید، از شاه هم حرف نزنید. این دو تا تناسب­شان چیست؟»[14] ایشان با ظرافتی خاص، شاه و هویت مسلمانی وی را به چالش کشید که «مگر شاه، اسرائیلى است؟ به نظر سازمان امنیت، شاه یهودى است؟ این‌طور که نیست، ایشان مى‏گوید: مسلمانم...»[15] بدین‌ترتیب امام اسرائیل را در تقابل با دین اسلام قرار داد و آن را به وجودی ضداسلامی بدل کرد که پیوندش با شاه موجب می­شد تا وضعیت شاه نیز در سراشیبی قرار گیرد. روند مبارزه‌ی امام در مقابل استبداد شاه، ماهیتی ضداستعماری نیز داشت و بنابراین تقابل و تنافر امام با اسرائیل، رژیمی که محصول امیال استعمارگران بود، امری بدیهی به نظر میرسید. در بحبوحه‌ی انقلاب در تاریخ آذر 1357، امام در مصاحبهای با خبرنگار لبنانی نشریه‌ی «امل»، از ضرورت اتحاد همه‌ی مسلمانان مقابل اسرائیل که از آن تحت عنوان «جمعیت متجاوز» یاد میکند، سخن میگوید و آزادسازی قدس را تکلیف همه‌ی مسلمین میداند. امام با قاطعیت یک رهبر انقلابی حکم میکند که مسلمانان باید شر این جرثومه‌ی فساد را از سر بلاد اسلامى قطع کنند.[16] ایشان در سخنانی حتی مواضع مقابله‌جویانه‌ی خویش در مقابل شاه را به اسرائیل پیوند میدهد که چرا شاه به اسرائیل کمک میکند. امام این موضوع را که شاه از همان ابتدای ایجاد اسرائیل با آن همکاری میکرده است مورد شماتت قرار می‌دهد و ارسال نفت به اسرائیل را، آن هم در اوج جنگ بین مسلمانان و اسرائیلیها، از عوامل مخالفت خود با شاه نام میبرد. وی حتی از غصب نفت ایران در جهت کمک به اسرائیل نام میبرد که خود نشان‌دهنده‌ی موضع منفی امام نسبت به این رژیم است. علاوه بر این، ایشان با شکاف بین دولت و ملت ایران، میگوید: «ملت مسلمان ایران هیچ‌گاه از اسرائیل پشتیبانى نکرده است...»[17] بنابراین امام، اسرائیل را در تقابل با ملت ایران دانسته است. روند ستیزه‌ی امام با اسرائیل تا آن حد است که بار دیگر در سخنان خود، فروش نفت به اسرائیل را حرام اعلام مینماید. امام اسرائیل را دشمن اسلام میخواند‏[18]ها واجب است که اینها را بیرون کنند و بکشند همه‏شان را.»[19] و می­گوید: «اسرائیلى اگر آمد در ایران و خواست نفت را [صادر] کند، بر همه‌‌ی مسلمان چراکه اینها از منظر امام با اسلام در جنگ هستند و بنابراین باید تا آخرین نفرشان از بین بروند و در حکمی خطاب به مردم میگویند اگر اسرائیلی پایش را در ایران گذاشت، بر مردم ایران واجب است که اینها را از بین ببرند. گویی امام با توجه به همکاری موسادِ اسرائیل با ساواک، مخاطبش را این رژیم قرار داده است که «اسرائیلى مى‏آید! غلط مى‏کند اسرائیلى که مى‏آید!» ایشان تلاش اسرائیل را ایجاد هراس در بین مردم می­دانند و بنابراین از مردم می خواهند تا به اعتصابشان ادامه دهند.[20] بررسی مواضع امام در پیش از انقلاب نشان می دهد مسیر مخالفت با رژیم اسرائیل همانند رژیم پهلوی از مذهب می­گذرد و هر دو این­ها در کنار هم، در تیررس حملات امام قرار داشتند. در مجموع، محو و نابودی اسرائیل به موازات دعوت از مسلمانان جهان برای مبارزه با این رژیم، در مقابل حمایت از مبارزات مردم فلسطین و لبنان، از سوی امام پی گرفته می­شد. امام خمینی که با درک احساسات مردمی می­دانست اسرائیل در دل مردم خانه­ای ندارد، آن را به‌مثابه‌ی دشمنی برای مردم ایران و همه‌ی مسلمانان تداعی می­کرد و با این ابزار انتقادها و حملات خود را علیه رژیم سیاسی تشدید می­کرد. بنابراین انقلاب اسلامی ایران تحت رهبری امام و ماهیت مذهبی خود، نمی توانست اسرائیل را به‌عنوان موجودی مشروع به رسمیت بشناسد و به همین دلیل، آن را نفی می­کرد؛ رابطه ای که به آن هویت می‌بخشید. فرجام سخن رژیم اسرائیل از متحدان و دوستان پنهان اما نزدیک شاه بود؛ رابطه ای نامشروع بنا بر عرف و رسم ایرانیان مسلمان که تاب از دل هر دین‌دار دغدغه‌مندی ربوده بود. در واقع شاهی نامشروع در بین مردمش با رژیمی که خود محصول روابطی شوم بود، آمیخته بود. بدین‌ترتیب دو موجود نامشروع خلأهای خویش را در بودن با یکدیگر جست‌وجو می­کردند و در پی تداوم حضورشان بودند. اسرائیل می دانست که روحانیت و نیروهای مذهبی تاب تحملش در ایران را ندارند و مهم‌ترین سد این رابطه هستند. از سویی نیز تجربه به آن‌ها ثابت کرده بود نهضت­های مردمی به آن‌ها روی خوش نشان نمی دهند. پس اسرائیل در اتحاد با شاه، در تقابل با انقلاب اسلامی قرار گرفت. خصایص ملی-مذهبی انقلاب ایران و مواضع سخت‌گیرانه و ستیزه‌جویانه‌ی امام خمینی و نیروهای انقلابی به اسرائیل فهمانده بود که تداوم موجودیت پهلوی یعنی تداوم نفت، بازار، سرمایه و... بنابراین در مهار انقلاب اسلامی، هم‌پیمان و همکار شاه بود و از انقلاب ایران هراس داشت. در این میان، نقش امام خمینی برجسته بود. آغاز مبارزات سیاسی امام از تقابل با اسرائیل و پیوند میان همه‌ی شرها در برابر همه‌ی خیرها می گذشت. حتی امام یکی از دلایل دشمنی اش با شاه را همکاری با اسرائیل عنوان می­کرد و مواضع سرسختانه ای تا حد محو اسرائیل را اتخاذ می کرد. در واقع امام با توجه به آموزه های مذهبی، بر نفی و مقابله با اسرائیل در راستای اتحاد مسلمین پافشاری داشت. همین امر، اسرائیل را از بازگشت امام خمینی به ایران دچار هراس کرد؛ چراکه آمدن امام نوید پیروزی انقلاب و فروپاشی دوست دیرین اسرائیل بود. همین هم شد و رابطه‌ی دوستی دو رژیم نامشروع در تنگنای انقلاب اسلامی خفه شد و این ارمغان اتحادی شوم با استبدادِ شاهی، سرشکسته بود.(*) پی‌نوشت‌ها [1]. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران و دولت دست‌نشانده 1320-1357، تهران، نشر قومس، 1376، ص 409-412. [2]. سند شماره‌‌ی 2، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده‌ی ساواک، ش 1/12137 و سند شماره‌ی 3، همان، ش 2/12137. [3]. حسین فردوست، ظهور و سقوط پهلوی، تهران، مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش­های سیاسی، 1369، ص 551. [4]. محمود طلوعی، داستان انقلاب، تهران، نشر علم، 1373، ص 211. [5]. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران و دولت دست‌نشانده 1320-1357، ص 418-419. [6]. تاریخ معاصر ایران، کتاب چهارم، تهران، مؤسسه‌ی پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1371، ص 263-261. [7]. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی (1357-1300)، تهران، نشر البرز، 1373، ص 457. [8]. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران و دولت دست‌نشانده 1320-1357، ص 420. [9]. سید جلال‌الدین مدنی، ‌تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1361، ج 1، ص 172. [10]. علی فلاح‌نژاد، مناسبات ایران و اسرائیل در دوره‌ی پهلوی دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 162. [11]. امام خمینی، صحیفه‌ی امام، تهران، مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378، ج 1، ص 77. [12]. همان، ص 228. [13]. همان، ص 243. [14]. همان. [15]. همان. [16]. همان، ج 5، ص 186. [17]. همان، ص 187. [18]. همان، ص 194. [19]. همان، ص 251-252. [20]. همان. * حسین نادریان، پژوهشگر انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

محمدرضا چگونه به نام شاه حکم می‌راند؟ - نگاهی به نظام شاهی در ایران

در ماجرای اجبار ایرانیان برای ورود و عضویت در حزب «رستاخیز» جمله‌ای را به زبان می‌آورد که اعتراف بزرگی به خودکامگی سلطنت پهلوی دوم بود: «هرکس نمی‌خواهد عضو حزب رستاخیز شود، پاسپورتش را بگیرد و برود.» شاه و شاهنشاهی در ایران از همان آغازین سال‌های شکل‌گیری شهریاری در ایران با دیگر نقاط عالم تفاوتی اساسی دارد. شگفتی‌ سیاحان اروپایی از ماهیت مطلقه و لجام‌گسیخته‌ی قدرت شاه و سلطان در ایران از همین مسئله برخاسته است. دلیل این همه لجام‌گسیختگی در قدرت شاهان ایران چیست؟ و چرا توانسته در طول تاریخ از آغازین روزهای شکل‌گیری نظام شهریاری در ایران تا واپسین روزهای حضورش در این سرزمین، همواره به بازتولید خود بپردازد؟ و چرا حتی افرادی را که در ابتدای سلطنت دارای اندیشه‌ای تساهل‌آمیز بوده‌اند، سرانجام به خودکامگی سوق داده است؟ و چرا حتی آخرین شاه ایران می‌کوشید منشأ قدرت خود را به تأییدات الهی و امامان معصوم پیوند زند.[1] پاسخ به این سؤالات را باید در اندیشه‌ی ایرانیان باستان و خاستگاه شاهی در ایران جست‌وجو نمود. سلطنت؛ میراث پدری شاهان فرهمندی شاهان ایرانی، پادشاهی در ایران را در ذهنیت شاهان و متملقان و چه در اندیشه و افکار عمومی ایرانیان، دارای ماهیتی کرد که حتی مشروطه و حاکمیت قانون نیز نتوانست آن را حداقل از ذهن شاهان متأخر بزداید؛ به‌گونه‌ای که حتی محمدرضا پهلوی، شاهنشاهی خویش را با نقل روایاتی از ارتباط خود با پیشوایان مذهبی شیعه، تأییدشده از عالم بالا می‌پنداشت.[2] خودکامه و لجام‌گسیخته بودن حکومت شاه اگرچه شیوه‌ی حکومت‌داری در طول تاریخ شاهان ایرانی، دگردیسی‌های زیادی را پشت سر گذاشته است، اما شاه با در اختیار داشتن حاکمیت نظامی و به تبع آن، انتصاب دیوان‌سالاران در مناصب گوناگون و نیز ماهیت روحانی و شریعت‌پناهانه‌ای که از گذشته‌های تاریخی ایران کسب نموده بود، «ریاست قوای سه‌گانه‌ی اداری، سپاهی و روحانی را تحت فرمان داشت»[3] و با عنایت به ویژگی‌های حکومت‌داری معاصر در ایران، همه قوای کشور در هم اختلاط داشت و به‌اصطلاح فاقد تفکیک قوا بود. فقدان قانون که قدرت شاه را محدود کند و بی‌پایان بودن قدرت شاه، همه‌چیز را به شاه و درباریان ختم می‌کرد و حتی نزدیک‌ترین فرد از خانواده نیز از خطر مرگ و کوری در امان نبود. ضمن اینکه در عهد باستان و نیز دوره‌ی حکومت‌های میانی پس از ورود اسلام به ایران، بسیاری از شاهان و حکام دست به قتل برادران و نیز فرزندان خویش می‌زدند. این اقتدار در همه‌ی حوزه‌ها به‌خصوص در عالم سیاست نیز نمود پیدا می‌کرد. شاه یک تنه تمام تصمیمات را می‌گرفت و هیچ‌کس جرئت نداشت بدون موافقت وی، امتیازی را واگذار نماید. کرزن با شناخت شاهنشاهی قاجار و نیز سلطنت در انگلیس در مقام مقایسه، چنین می‌نویسد: «فرمانروا یگانه وجود مالک‌الرقاب است و تمام افراد رسمی، اختیاراتی از جانب او دارند و هیچ مرجعی نیست که قادر باشد حقوق و مزایای وی را محدود سازد و یا آن را تغییر دهد.»[4] طعم و مزه‌ی چنین حاکمیتی چنان در کام شاهان ایرانی شیرین بود که حتی شاهان آگاه‌تری همچون ناصرالدین‌شاه با وجود شناخت مزیت‌های حکومت‌های پیشرفته، هرگز حاضر نشدند ذره‌ای از قدرت و اقتدار مطلقه‌ی خویش بکاهند. ناصرالدین‌شاه با وجود مانورهایی همچون تشکیل شورای مشورتی و وارد کردن برخی از مظاهر نوسازی به ایران، هرگز قادر نشد خوی ذاتی و استبدادی نظام شاهی در ایران را در وجود خود اندکی تغییر دهد؛ تا جایی که یک بار جمله‌ی معروفی از پادشاه پروس را بدون تقلیدِ کلمه‌به‌کلمه تکرار کرده و گفته بود: «آن‌ها هرچه دوست دارند می‌گویند و من هم، آنچه خودم دوست دارم می‌کنم.»[5] حتی مشروطه نیز نتوانست ذات شهریاری در ایران را حداقل در چشم شاهان پس از خود دگرگون نماید. مخالفت محمدعلی‌شاه با مشروطه‌خواهان و ظهور رضاشاه و نیز مانور قدرت و اقتدارخواهی محمدرضاشاه تحصیل‌کرده‌ی فرنگ و معتقد به ورود ایران به دروازه‌‌ی تمدن و شاهی که معتقد بود ایران به‌زودی در میان پنج کشور متمدن و پیشرفته‌ی دنیا قرار خواهد گرفت، کار را به جایی رساند که تنها دوازده سال مردم‌سالاری نیم‌بند ایرانیان بین سال‌های 1320 تا 1332را تاب آورد و سرانجام در ماجرای اجبار ایرانیان برای ورود و عضویت در حزب «رستاخیز»، جمله‌ای را به زبان آورد که اعتراف بزرگی به خودکامگی سلطنت پهلوی دوم بود: «هرکس نمی‌خواهد عضو حزب رستاخیز شود، پاسپورتش را بگیرد و برود.»[6] سوء‌استفاده‌ی محمدرضاشاه از دیانت از عهد باستان، شاه در آیین شهریاری ایرانی، یک مقام معنوی نیز به حساب می‌آمد. پس از آن نیز سایر شاهنشاهی‌های ایران هیچ‌گاه از قدرت‌های معنوی سر برنتافتند. وجود آموزه‌‌های دینی در نوشته‌های هخامنشی و تأکیدات آن‌ها بر تأییدات اهورامزدا و نیز ماهیت رسمی و معنوی شاهان ساسانی نیز نیاز به اثبات ندارد؛ چنان‌که «ساسان در معبد آناهید (آناهیتا)، در شهر استخر سمت ریاست داشت.»[7] شاهان ایرانی همواره شریعت و طریقت را نردبانی برای ترقی یا مشروعیت‌بخشی به حکومت خود در افکار عمومی و نیز اطاعت دولتمردان قرار می‌دادند. محمدرضاشاه پهلوی مدعی می‌شود که علی (ع) کمی بعد از تاج‌گذاری پدرش، او را از بیماری حصبه نجات داده است: «یکی از شب‌های کسالت، مولای متقیان علی (ع) را به خواب دیدم که در حالی که شمشیر معروف خود، ذوالفقار را در دامن داشت، در کنار من نشسته بود. در دست مبارکش جامی بود و به من امر کرد که مایعی را که در جام بود بنوشم. من نیز اطاعت کردم و فردای آن روز، تبم قطع شد و حالم به‌سرعت رو به بهبود رفت.» و یا در جایی دیگر بیان می‌کند که حضرت ابوالفضل، فرزند برومند علی (ع)، وی را از یک حادثه‌ی شدید سقوط از اسب نجات می‌دهد. و در جایی دیگر می‌نویسد چهره‌ی ملکوتی امام قائم را در کوچه‌ای واقع در کاخ سعدآباد به‌عینه دیده است، در حالی که «بر گرد عارضش هاله‌ای از نور مانند صورتی که نقاشان غرب از عیسی‌بن‌مریم می‌سازند، نمایان بوده است.»[8] گذشته از صحت‌وسقم این روایات، باید این‌گونه ادعاها و مکاشفه‌های شاهانه را نشانه‌ی آگاهی راویان آن از افکار عمومی زمانه‌ی خود ارزیابی کرد. در دوره‌ی قاجار نیز علی‌رغم اینکه روحانیون به غصبی بودن سلطنت اعتقاد داشتند و بر این باور بودند که در زمان غیبت امام، ناگزیر بر تمام کوشش‌ها و فعالیت‌های مربوط به حکومت شاهان، سایه‌ای از عدم حقانیت گسترده است،[9] درگیری چندانی میان روحانیون و شاهان صورت نگرفت و در مواردی نیز همچون جنگ با روس‌ها، همکاری‌هایی جدی صورت پذیرفت. ناصرالدین‌شاه نیز همچون فتحعلی‌شاه، شدیداً تظاهر به دین‌داری می‌کرد و در هنگام لزوم، در پی ایجاد روابط حسنه با آنان بود؛ اگرچه از لحاظ دین‌داری، ناصرالدین‌شاه با فتحعلی‌شاه، که خالصانه در پی روابط نزدیک با علما بود، فرق داشت. دعوت از سید جمال‌الدین اسدآبادی نیز تلاشی بود در جهت نزدیکی به علما؛ اگرچه زبان تند و صراحت سید نتیجه‌ی معکوس داد. سخن آخر: ممالک محروسه‌ی ایران و سلطنت پهلوی‌ها ایران در نگاه شاهان، ممالک محروسه‌ی آنان بود که مردمش هیچ‌گونه حاکمیتی بر شهر و روستای خود نداشتند. بلافاصله پس از تسخیر ایران به دست یک سردار جهانگیر، شهر و روستا در غالب «تیول» و اقطاع و ممالک خالصه و ده‌ها عناوین دیگر به هواداران و نزدیکان شاه سپرده می‌شد و کشاورزان و روستاییان مجبور بودند بخش مهمی از حاصل دسترنج خود را با احترام به مالیات‌بگیران و نمایندگان شاه واگذار نمایند. در عوض، دولت‌ها جز در موارد اندکی، مسئولیت مهمی را در قبال رعیت خود برعهده نمی‌گرفتند و تنها وظیفه‌ای که برعهده‌ی خود می‌دانستند، حفظ امنیت ممالک محروسه‌ی آنان و جمع‌آوری مالیات برای هزینه‌ی‌ دربار و نیز جنگجویان بود. در اواخر قاجار نیز در کشاکش برقراری مشروطه، اندک‌اندک دولت‌های مسئول‌تری قدم به عرصه وجود گذاشتند. بیمارستان، بانک، راه، قانون، مدارس جدید، تربیت نیروهای انسانی متخصص و... اندک‌اندک در ایران پا گرفت، اما توهم خدایگانی شاهنشاه حداقل در شاه و اطرافیان متملق، هیچ‌گاه فروکش نکرد. عدالت و برابری اقشار پایین جامعه از همین حداقل مظاهر پیشرفت بسیار اندک بود. پهلوی اول با اختصاص بسیاری از زمین‌های مرغوب کشور به سلطنت، نوع دیگری از تیول‌داری و ارباب-رعیتی را بازتولید کرد. پهلوی دوم رسیدن نخبگان جامعه به مدارج بالای سیاسی و دولتی و مجلس ملی را بیش از یک دهه، آن هم نیم‌بند تاب نیاورد و با نفوذ در انتخابات، یک بار دیگر با بازتولید گذشته‌‌ی ایران، انتصاب دیوان‌سالاری را به‌عهده گرفت و در فقدان مشروعیت عمومی با فرار به گذشته و بازتولید شاهنشاهی‌های باستانی، سعی در مشروعیت بخشیدن به سلطنت داشت. در حالی که حتی همین اعمال نیز در افکار عمومی ایران (که جز در لسان متملقان و دیوانیان) سال‌ها با فلسفه و باور فرهمندی و ظل‌الهی و شریعت‌پناهی شاهان فاصله گرفته بود، نه تنها پذیرفتنی نبود، بلکه به معنی استفاده‌ی نامشروع از بیت‌المال و فریب افکار عمومی و نیز قرار دادن ملیت در برابر شریعت تلقی می‌شد. انقلاب سفید شاه و مردم هم که به‌ظاهر در پی دور ریختن زورگویی‌های ارباب-رعیتی و بسط عدالت بود، محبوبیت و مقبولیت شاه را در پی نداشت و حتی با فراهم نیاوردن زمینه‌ها و زیرساخت‌های لازم، به کشاورزی و درآمد اندک کشاورزان آسیب زد و فرزندان این قشر را نیز با مبارزانی که در پی براندازی نظام شاهنشاهی در ایران بودند، همراه کرد. حقیقت این است که با رشد طبقه‌ی متوسط و رواج تحصیلات عالیه، چاپ و نشر و ارتباط به‌ناچار ایران با جهان خارج، دیگر اعتقاد به فرهمندی شاهان،‌ موروثی بودن مدیریت در جامعه و حتی اعتقاد به کارایی استبداد منور و لجام‌گسیختگی شاهنشاهی مطلقه، آن هم برای مردمی که زودتر از بسیاری از کشورهای آسیا و با جان‌فشانی جوانانش به مشروطه دست یافته بود، اما ذات شاهنشاهی‌های ایرانی که با وجود انسان‌های خوش‌نیت نیز هرازچندگاهی استبداد و خودرأیی را بازتولید کرده و با اصالت قائل نبودن برای آرای مردم، کرامت آن‌ها را نادیده گرفته بود، جایگاهی نداشت. تا جایی که برخی از سخنان آخرین شاه ایران درباره‌ی بسیاری از شاهان باستانی ایران، در افواه مردم، به دیده‌ی طنز تکرار می‌‌شد. سلطنت پهلوی در پی کودتای 28 مرداد و بازگشت دوباره‌ی ایران به گذشته و از بین رفتن حمایت افکار عمومی، می‌کوشید همه‌ی مؤلفه‌های سلطنت ایران باستان را در قرن بیستم در ایران بازتولید کند، اما تملق و چاپلوسی رجال سنتی و محافظه‌کار ایران، نگذاشت پرده از کاریکاتور تلخی که از شاهنشاهی باستانی ایران در قرن بیستم ترسیم شده بود، از چشم شاه ایران برداشته شود.(*) پی‌نوشت‌ها 1. پهلوی، محمدرضا، مأموریت برای وطنم، ص 89-87. 2. سیوری، راجر، ایران عصر صفوی، ترجمه‌ی کامبیز عزیزی، نشر مرکز، ص 44. [3]. بیانی، شیرین، تاریخ ایران باستان (2)، تهران، 1381، سمت، ص 177. [4]. کرزن، جرج، ن، ایران و قضیه‌ی ایران،ترجمه وحید مازندرانی،تهران بنگاه ترجمه و نشر کتاب جلد 2 ص513. [5]. اسپروی، ویلفرد، بچه‌های دربار، ترجمه‌‌ی شاهلویی‌پور، تهران، انجمن قلم ایران، 1379، ص 129. [6]. www.pars:ne.nom/fa/news/8021 [7]. کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه‌ی رشید یاسمی، صدای معاصر، تهران، ص 59. [8]. پهلوی، محمدرضا، همان، ص 87-89. [9]. حامد الگار، دین و دولت در ایران، نقش علما در دوره‌ی قاجار، ترجمه‌ی ابوالقاسم سری، تهران، توس، 1355. * علیرضا سعیدی، پژوهشگر تاریخ ایران/ منبع: سایت برهان

مستشاران آمریکایی در ایران چه می‌کردند؟ - نگاهی به حضور آمریکایی‌ها در ایران عصر پهلوی

هزینه‌ی مستشاران آمریکایی مقیم ایران در سال 1356 بیش از هزینه‌‌ی پرسنل نظامی ارتش ایران بود. در صورتی که 170 میلیارد ریال هزینه‌ی مستشاران آمریکایی بود، هزینه‌ی پرسنل نظامی ارتش ایران 140 میلیارد ریال بود که خود می‌تواند شکاف میان بخش‌ها نظامی داخلی و آمریکایی را نشان دهد. حضور مستشاران نظامی آمریکا در ایران دوره‌ی محمدرضا پهلوی را می‌توان بخشی از سیاست میلیتاریستی شاه دانست. با پایان جنگ جهانی دوم و افول قدرت‌های استعماری سنتی، ایالات متحده‌ی آمریکا و شوروی به‌عنوان دو ابرقدرت مسلط در رقابت‌های منطقه‌ای ظاهر شدند. در این بین، ایران با توجه به موقعیت استراتژیک خود، از بُعد امنیتی برای دولتمردان آمریکایی حائز اهمیت بود. از سوی دیگر، ضعف بنیه‌ی نظامی و فنی حکومت شاه و وضعیت داخلی ایران، نقش‌آفرینی پررنگ آمریکا در این عرصه را ضروری می‌ساخت. بخشی از این نقش‌آفرینی در قالب فعالیت مستشاران نظامی آمریکایی در ایران بود. این نوشتار روایتمختصری از حضور مستشاران آمریکایی در ایران را در این مقطع تاریخی ارائه می‌کند. پیشینه‌‌ی حضور فکر خرید جنگ‌افزار از ایالات متحده‌ی آمریکا و اعزام مستشاران آمریکایی به ایران در سال 1300 شمسی، هنگامی که رضاخان پهلوی وزیر جنگ بود، قوت گرفت، اما نتیجه‌ای نداشت؛ چراکه آمریکایی‌ها برمبنای سیاست عدم مداخله، به درخواست ایران جواب منفی دادند. دیری نگذشت که در اثنای اشغال ایران، پای نیروهای آمریکایی به ایران باز شد. موقعیت استراتژیک ایران و خاورمیانه، نفت و منافع سیاسی و اقتصادی و بازدارندگی از نفوذ شوروی، این کشور را ترغیب کرد تا بنیه‌ی نظامی کشورهای منطقه از جمله ایران را تقویت نماید و برای آموزش ارتش، مستشاران نظامی اعزام کند.[1] نخستین گروه مستشاری نظامی آمریکا هیئت مستشاری ژاندارمری با هدف تجدید سازمان ژاندارمری ایران در پاییز 1322 بود که ریاست آن را سرهنگ نورمن شوارتسکف برعهده داشت. برمبنای ماده‌ی یک قرارداد سی‌ماده‌ای مزبور، این هیئت زیر نظر وزیر کشور ایران خدمت می‌کرد. مدت اعتبار قرارداد دو سال بود و آمریکا هر زمان که می‌خواست، می‌توانست نیروهایش را فراخواند (ماده‌ی 2 و 3). طبق ماده‌ی 21 نیز ایران متعهد شده بود از سایر کشورها مستشار نظامی استخدام نکند. چهار سال بعد در 1326، قرارداد دیگری درباره‌ی اعزام هیئت مستشاری از آمریکا در جهت افزایش سطح کارایی ارتش ایران به مدت دو سال به امضا رسید.حق ایران برای تمدید و آمریکا برای فسخ یکجانبه در آن به رسمیت شناخته شده بود. در ماده‌ی 11 این قرارداد آمده بود در صورتی که اعضای هیئت مستشاری در ایران مرتکب جرم و جنایتی شوند، از ادامه‌ی خدمت در ایران معاف و به آمریکا اعزام می‌شوند. همچنین اعضای هیئت، حق بازرسی کلیه‌ی تأسیسات نظامی ایران را داشتند. برمبنای ماده‌ی 24 قرارداد، ایران حق استخدام اتباع سایر کشورها را به‌عنوان مستشار نظامی نداشت.[2] وقوع نهضت ملی ایران در سال 1330 و روی کار آمدن دولت دکتر مصدق، روند فعالیت‌های مستشاران نظامی آمریکا را دچار رکود کرد. آمریکا پس از کودتا، با توان بیشتری در عرصه‌های سیاسی-نظامی و اقتصادی ایران حضور یافت. در این مقطع، همگام با گسترش کمک‌های اقتصادی و نظامی آمریکا، آموزش نظامیان ایران در امور نظامی و اطلاعاتی نیز مورد توجه قرار گرفت. از سویی دولت زاهدی نیز بار دیگر قراردادهای مربوط به مستشاران را به‌صورت رسمی تمدید کرد. همچنین آمادگی ایالات متحده به اعطای کمک‌های نظامی و فروش جنگ‌افزارهای پیشرفته‌، دولت ایران را قادر ساخت بودجه‌ی نظامی خود را از 14.2 میلیارد ریال در سال‌های 1339-1340 به 23.9 میلیارد ریال در سال‌های 1345-1346 افزایش دهد.[3] در واقع با افزایش قدرت شاه و به‌ویژه با توجه به سیاست خارجی ایالات متحده‌ی آمریکا و نقش ایران در ژاندارمی منطقه، افزایش بودجه‌ی نظامی و به تفاخر آن نیروهای مستشاری نظامی افزایش می‌یابند. مروری بر آمار مستشاران میسیون نظامی آمریکا پس از پیوستن ایران به پیمان مرکزی سنتو و انعقاد قرارداد دوجانبه‌ی ایران و آمریکا، بر فعالیت‌های خود به مقیاس وسیع‌تری افزود. در سال‌های 1329-1344 سه گروه از مستشاران نظامی آمریکا به آموزش کارمندان ارتش و ژاندارمری مشغول بودند.[4] براساس آمار و ارقامی که در روزنامه‌های ایران درج شده است، تعداد مستشاران تا سال 1338 به 1200 نفر رسید. در سال‌های بعد، این رقم افزایش یافت. مستشاران نظامی آمریکا تمام آموزشگاه‌ها و مدارس نظامی و دانشکده‌ی افسری را در ایران کنترل می‌کردند و تمام امور ارتش و ساختمان‌های نظامی و استراتژیکی را تحت نظر قرار می‌دادند.[5]اما این روند نه تنها موجب کاهش مستشاران آمریکایی در ایران نگردید، بلکه بر تعداد آن‌ها افزود. کمک نظامی آمریکا به ایران در اواسط سال 1340 جای خود را به یک برنامه‌ی فروش نظامی داد و آموزش پرسنل نظامی ایران در آمریکا نیز کاهش یافت.[6] برای نمونه، محمدرضاشاه در سال 1342، مبلغ 200 میلیون دلار وام از بانک‌های آمریکا به ضمانت دولت آمریکا برای خرید اسلحه از آن دولت دریافت کرد و سپس تعدادی از نظامیان آمریکا را با عنوان مستشاران نظامی برای آموزش ارتش ایران استخدام کرد که با خانواده‌های خود به ایران آمدند. عده‌ی این مستشاران را بین 52 تا 30 هزار نفر تخمین می‌زدند.[7] افزون بر این، طبق تحقیقات سنای آمریکا، تعداد این مستشاران در ایران از 16 هزار نفر در سال 1350 به 24 هزار نفر در سال 1354 افزایش یافت. همچنین در گزارش سنا آمده بود که تعداد آمریکایی‌ها در ایران می‌بایست به‌واسطه‌ی خرید بیشتر اسلحه از آمریکا تا سال 1358 به 60 هزار نفر برسد که این به معنی رشدی معادل ده هزار نفر در سال است.[8] در دهه‌ی 50 و با افزایش بهای نفت، خرید جنگ‌افزارها و تسلیحات نظامی از آمریکا افزایش یافت. ارسال جنگ‌افزارهای مدرن به ایران مستلزم آموزش افسران و درجه‌داران برای استفاده از این‌گونه وسایل بود و لزوم اعزام افراد متخصص نظامی و غیرنظامی را به ایران ایجاب می‌کرد. بدین‌منظور وزارت دفاع آمریکا و کارخانجات فروشنده‌ی تسلیحات و تجهیزات نظامی هیئت‌هایی را به ایران فرستادند. بنابراین از این دهه، حضور مستشاران نظامی در ایران افزایش یافت. در مقطعی که ورود مستشاران نظامی به ایران شتاب گرفته بود، یعنی در سال 1352، رسماً اعلام شد که 2100 متخصص آمریکایی در ارتش ایران مشغول به خدمت هستند. طبق نوشته‌ی روزنامه‌ی «اینترنشنال هرالدتریبون» در تاریخ 6 نوامبر 1957 (1354)، دولت آمریکا هزار نظامی فعال را، که به‌صورت مزدوران شاه عمل می‌کنند، به ایران فرستاد. سی شرکت آمریکایی که به شاه اسلحه و هواپیما و کشتی می‌فروختند نیز در مجموع بیش از سه هزار متخصص شخصی و مکانیکی به ایران فرستادند که کاربرد سلاح‌های پیچیده‌ی نظامی را به نیروهای ایرانی آموزش دهند.[9] طبق آمار رسمی تعداد افراد آمریکایی اعم از مستشاران نظامی و هیئت‌هایی که از سوی پنتاگون و کارخانجات دیگر می‌آمدند، رو به افزایش می‌رفت؛ به‌طوری‌که تعداد این افراد که در سال 1351، شانزده هزار تن بود در سال 1355 به 24 هزار تن رسید. حتی پیش‌بینی شده بود این رقم در سال 1358 بالغ بر پنجاه هزار تن شود.[10] کارشناسان پنتاگون نیز پیش‌بینی می‌کردند که تا سال 1358 (1980) تعداد مستشاران نظامی آمریکایی در سراسر منطقه‌ی خلیج فارس به 150 هزار نفر خواهد رسید. از این تعداد شصت هزار نفر در ایران مستقر می‌شدند.[11] برمبنای آمار و ارقام پراکنده‌ای که پیرامون تعداد مستشاران نظامی آمریکا موجود است، مستشارانی که در ارتش و سازمان‌های وابسته به آن مشغول بودند، در سال 1356 (1978) 45 هزار نفر برآورد شده‌اند. اگر حد متوسط حقوق هریک از آن‌ها در سال 1356، شش هزار دلار باشد، دولت ایران برای 45 هزار مستشار سالانه 3.244 میلیارد دلار می‌پرداخت. این در حالی بود که بودجه‌ی سالانه‌ی دولت برای آموزش‌وپرورش 1.8 میلیارد دلار و بهداشت و درمان 362 میلیون دلار بود که در مجموع 8 درصد از کل بودجه را شامل می‌شد.[12] مقایسه‌ی حقوق مستشاران با بودجه‌ی آموزش و بهداشت و تفاوت آشکار این دو، نشانه‌ای بر سیاست نظامی و غیرعقلایی شاه بود. حتی هزینه‌ی مستشاران آمریکایی مقیم ایران در سال 1356 بیش از هزینه‌ی پرسنل نظامی ارتش ایران بود. در صورتی که 170 میلیارد ریال هزینه‌ی مستشاران آمریکایی بود، هزینه‌ی پرسنل نظامی ارتش ایران 140 میلیارد ریال بود که خود می‌تواند شکاف میان بخش‌های نظامی داخلی و آمریکایی را نشان دهد.[13] این مستشاران شامل کارمندان غیرنظامی وزارت دفاع آمریکا، نظامیان یونیفورم‌پوش و کارمندان بخش خصوصی اعزامی از سوی کمپانی‌های تسلیحاتی به ایران بودند. بخش اعظم مستشاران و متخصصان فنی-نظامی آمریکایی مقیم ایران را کارمندان قراردادی وزارت دفاع آمریکا تشکیل می‌دادند که به‌طور عمده راهنمایی و مشاوره‌ی ارتش ایران در مسائل دفاعی، تشکیلاتی و طرح پروژه‌ها و برنامه‌های نظامی را برعهده داشتند.[14] حضور بیش از 45 هزار مستشار در سال 1356، که اکثر آن‌ها در جنگ ویتنام حضور داشتند و دخالت در تمامی امور سیاسی-اقتصادی و نظامی کشور و سیطره بر ارتش، ژاندارمری، شهربانی و ساواک، بیانگر دو نوع وظیفه و عملکرد آن‌ها بود؛ یکی حفظ و حراست از منافع دولت آمریکا و ایجاد زمینه‌های کافی برای گسترش سرمایه‌های خارجی در ایران و دیگری شرکت مستقیم در سلطه‌ی سیاسی بر مردم و اجرای نظم.[15] هرچند با ورود سلاح‌های جدید در مقیاسی وسیع، سیل مستشاران نظامی آمریکا برای آموزش نحوه‌ی استفاده از این سلاح‌ها به‌سوی ایران سرازیر شد. اما نحوه‌ی آموزش به‌صورتی بود که معلومات فنی در اختیار ایرانیان قرار نمی‌گرفت. حتی بعضی از سیستم‌ها نظیر سیستم‌های کنترل الکترونیکی به‌طور مستقیم توسط مستشاران به کار گرفته می‌شد. در نتیجه، ارتش ایران آگاهی لازم را در این زمینه کسب نمی‌کرد[16] و بنابراین توجیه حضور مستشاران در عمل، نمودی نداشت. پیامدهای حضور بهانه‌ی افزایش فوق‌العاده‌ی تعداد مستشاران آمریکایی، ارائه‌ی آموزش‌های نظامی بود، اما در عمل مستشاران سربازان مطیعی بودند که در جهت منافع کشور خود، درصدد تسلط بر تمام اوضاع ایران بودند. چه اینکه ورود مستشاران آمریکایی به ایران، موجب تشدید نفوذ اقتصادی و سیاسی آمریکا در ایران گردید. چنان‌که تجارت خارجی با ایالات متحده در سال 1324، بالغ بر 25 درصد تجارت خارجی ایران را به خود اختصاص داد. در حقیقت در سال‌های پس از جنگ دوم جهانی و بعد از آن، دولت آمریکا مقامی را به دست آورد که قبل از جنگ، دولت آلمان هیتلری توانسته بود با همان سرعت در اقتصاد و سیاست ایران کسب کند.[17] به‌تدریج و با افزایش تعداد آن‌ها، مسائل و معضلاتی نصیب جامعه‌ی ایرانی شد که گاه دامان دولت را نیز می‌گرفت. برای نمونه، برخی از آ‌ن‌ها به‌جای تدریس، تمامی وقت خود را صرف مشروب‌خواری و دعوا می‌کردند. طرز رفتار و بی‌بندوباری آن‌ها در جوامع سنتی مانند اصفهان و شیراز، اعتراض مردمی را به بار آورد.[18] علاوه بر این‌ها، برخی مزایای منظورشده برای آن‌ها، خود به چالشی برای حکومت نیز بدل شد. کاپیتولاسیون در یادداشت شماره‌ی 423 سفارت آمریکا در اسفندماه 1340، درخواستی مطرح شد مبنی بر اینکه نظامیان آمریکا از امتیازات و مصونیت‌های مأموران سیاسی پیش‌بینی‌شده در قرارداد وین برخوردار باشند. منظور آنان ماده‌ی 37 پیمان وین بود که برمبنای آن، دیپلمات‌های هر کشور در کشور دیگر از مصونیت برخوردارند و نه نظامیان. این درخواست پس از مذاکرات و مکاتبات عدیده در قالب لایحه‌ی کاپیتولاسیون و استفاده‌ی مستشاران نظامی و خانواده‌های آنان، افزون بر مأموران سیاسی و دیپلمات‌های آمریکایی، در کابینه‌ی امیر اسدالله علم، در 13 مهر 1342 به تصویب رسید و در مرداد 1343 در مجلس سنا مورد تصویب سناتورها قرار گرفت. این لایحه در 21 مهر 1343 در زمان نخست‌وزیری حسنعلی منصور به مجلس شورای ملی برده شد. لایحه‌ی کاپیتولاسیون به دولت اجازه می‌داد که رئیس و اعضای هیئت‌های مستشاری نظامی ایالات متحده را در ایران از مصونیت‌ها و معافیت‌های شامل کارمندان اداری و فنی موصوف در بند «و» ماده‌ی اول قرارداد وین، برخوردار نماید.[19] تصویب این لایحه موجب اعتراض امام خمینی شد. امام در 4 آبان 1343 با صدور بیانیه و سخنرانی، مخالفت خود را به‌صورت رسمی با این قانون اعلام کردند. اعلامیه‌ی امام و اعتراضات مردمی موجب لغو این قانون نگردید. دولت تصمیم به تبعید امام خمینی گرفت. امام تبعید شد و کاپیتولاسیون برجای ماند. تا اینکه پس از پیروزی انقلاب، نه تنها امتیازات، بلکه فلسفه‌ی وجودی مستشاران آمریکایی در ایران نیز برچیده شد. فرجام سخن مستشاران آمریکایی میراث تحولات پس از جنگ جهانی دوم و ورود به‌ظاهر مصلحانه، اما مسلحانه‌ی آمریکا به جرگه‌ی ابرقدرتی بود. میراث حکومت شاهانه‌ای که در پی آرزوهای موهوم خود، سرزمینش را خزانه‌ی باروت کرده بود. مستشاران به نام معلم و مصلح قرار بود رمزوراز تسلیحات را بگویند و ارتش بسازند، اما آن‌ها بیشتر مهره‌هایی برای اعمال سیاست‌های خرد و کلان آمریکا بودند و گاهی نیز دلالانی برای مبادلات کلان اسلحه. گویی ایران بهشت گمشده‌ی سربازان ازجنگ‌برگشته‌ی ویتنام بود که قرار بود مزد نبردشان را در میدان صلح و سخاوت شاهانه‌ی محمدرضا کسب کنند. فلسفه‌ی وجودی‌ آن‌ها برای منافع ملی ایران هیچ‌گاه در عرصه‌ی عمل به بار ننشست و تنها به یک بار اضافی پرهزینه بدل شدند که مجری امیال کشورشان بودند. روایت مستشاران آمریکایی، روایت وابستگی و دست‌نشاندگی دولت پهلوی است؛ دولتی که هرچند داعیه‌ی سیاست مستقل ملی داشت، اما داستان دلدادگی و وادادگی‌اش مثال هر گذر بود و شهره‌ی شهر. حضور پُرتعداد اما بی‌کیفیت مستشاران، سیاست میلیتاریستی شاه را به نمایش می‌گذاشت که چه وقیحانه، منابع ملی را برای سوداهای خام‌اندیشانه‌ی خود حراج می‌کرد.(*) پی‌نوشت‌ها [1]. غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست‌وپنج‌ساله‌ی ایران، تهران، مؤسسه‌ی خدمات فرهنگی رسا، ج اول، 1379، ص 507-508. [2]. همان، ص 508-509. [3]. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران و دولت دست‌نشانده 1320-1357، تهران، نشر قومس، 1376، ص 288-289. [4]. همان. [5]. م. ایوانف، تاریخ نوین ایران، ترجمه‌ی احسان طبری، بی‌جا، بی‌تا، ص 190. [6]. مارک گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، فریدون فاطمی، تهران، نشر مرکز، چاپ اول، 1371، ص 198. [7]. علینقی عالیخانی (ویراستار) در یادداشت‌های اسدالله علم، تهران، مازیار، ج 6، 1387، ص 491، زیرنویس شماره‌ی 751 ویراستار. [8]. ابراهیم سنجر، نفوذ آمریکا در ایران: بررسی سیاست خارجی آمریکا و روابط با ایران، تهران، ناشر ابراهیم سنجر، 1368، ص 120. [9]. شاپور رواسانی، دولت و حکومت در ایران، تهران، نشر شمع، ص 231. [10]. غلامرضا نجاتی، همان، ص 534. [11]. علیرضا ازغندی، همان، ص 346. [12]. همان. [13]. ابراهیم سنجر، همان، ص 120. [14]. علیرضا ازغندی، همان، ص 346. [15]. همان، ص 347. [16]. ابراهیم سنجر، همان، ص 120. [17]. بیژن نیک‌بین (ویراستار)، گذشته چراغ راه آینده است، تهران، انتشارات ققنوس، 1362، ص 179. [18]. ویلیام سولیوان و آنتونی پارسوتر، خاطرات دو سفیر، ترجمه‌ی محمود طلوعی، انتشارات علم، چاپ دوم، ص 79. [19]. صورت مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره‌ی 21، جلسه‌ی 104، ص 27 در: http://www.ical.ir/index.php?option=com_mashrooh&view=session&id=23835&Itemid=38 *محمد پورمحمد، پژوهشگر تاریخ معاصر/ منبع: سایت برهان

سولیوان و تلاش‌های بربادرفته - بررسی رویکردهای ضدانقلابی سفارت آمریکا در بحبوحه‌ی انقلاب اسلامی

کارتر در یادداشتی که پس از گزارش‌های سولیوان نوشته شده، از تشویق شاه برای مقاومت گفته است. همچنین به شاه می‌گوید که «روی پشتیبانی ما حساب کند.» بنابراین سفارت در حمایت از شاه و حفظ رژیم پهلوی، نقش اثرگذاری داشت. با اوج گرفتن نهضت اسلامی مردم ایران، سفارت ایالات متحده‌ی آمریکا در ایران به محل منازعه میان دولتمردان و مردان دیپلماسی این کشور بدل شد. ویلیام سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، نماد تقابل و اختلاف‌نظر میان کاخ سفید (در قالب شورای امنیت ملی) و وزارت امور خارجه‌ی آمریکا، درباره‌ی ایران بود. سولیوان در ترسیم وضعیت انقلابی ایران برای ساکنان کاخ سفید نقش عمده‌ای داشت. گزارش‌های او به وزارت خارجه، به موازات گزارش‌های سیا و وزارت دفاع، نوع برداشت سفارت از وضعیت نیروهای مخالف و شاه بود که در تدوین سیاست‌های آمریکا مؤثر بود. سردرگمی سفارت نسبت به این وضعیت، موجب تشتت در سیاست‌های کلی آمریکا نسبت به ایران و اتخاذ مواضع نادرست شد. برای نمونه، او ابتدا با ملاحظه‌ی ماهیت غیرمنسجم و چندبخشی حرکت اصلاحی شاه به واشنگتن، گزارش داد که شاه کنترل کامل کشور را در دست دارد و اپوزیسیون حریفی برای رژیم مقتدر شاه به حساب نمی‌آید. این قبیل گزارش‌های خوش‌بینانه، حامیان حقوق بشر در آمریکا را به تشدید فشار بر شاه به‌منظور اعطای آزادی‌های بیشتر ترغیب کرد.[1] اما سولیوان پس از مدتی از حضورش در ایران، با توجه به رشد فزاینده‌ی نیروهای اسلامی و سردرگمی شاه، ارزیابی متفاوتی در دو برهه‌ی زمانی نسبت به وقایع ایران ابراز داشت. یک هفته پس از قیام مردم قم در نوزدهم دی‌ماه 1357، سولیوان در گزارش خود به واشنگتن نوشت گرچه روحانیون دارای شبکه‌ی سازمان قدرتمندی هستند، اما احتمالاً در مسیر راه‌اندازی تظاهرات بیشتر با مشکل مواجه می‌شوند. وی همچنین از تسلط شاه بر اوضاع نوشت، اما شرایط کشور در تقابل با این آرا قرار داشت. امری که موجب شد چهار ماه بعد، سولیوان به تجدید نظر بپردازد و بنویسد که شخص شاه کنترل خود بر اوضاع را از دست داده است. افزون بر این، از نگرانی خود پیرامون قدرت روزافزون روحانیت نوشت و برای دیدار با آن‌ها ابراز تمایل کرد. در پی این گزارش‌ها، سایرونس ونس، وزیر امور خارجه، به سولیوان دستور داد تا برای کسب اطلاع از ماهیت اپوزیسیون، با برخی چهره‌های آن‌ها دیدار کند. سولیوان نیز از ملاقات خود با آیت‌الله مهدوی‌کنی گفت. اما سفارت آمریکا طی نیمه‌ی دوم سال مذکور، با نیروهای اسلامی ارتباطات چندی برقرار کرد.[2] سفارت آمریکا حتی در تماس مستمر با نهضت آزادی و دیگر گروه‌ها بود و ریچارد کاتم، از کارشناسان برجسته‌ی امور ایران، در اوت 1978 در نجف با امام خمینی (ره) دیدار کرد.[3] علی‌رغم وقوع حوادث خونین 19 دی قم و 29 بهمن تبریز و چهلم‌های پیاپی، شاهد بی‌خبری دولت آمریکا از واقعیت‌های داخلی ایران و ارزیابی غلط در شناسایی ماهیت رژیم شاه هستیم؛ به‌طوری‌که در جریان مذاکرات شاه و کارتر در آمریکا و نیز طی بازدید رئیس‌جمهور آمریکا از تهران، گفت‌وگوهای سران دو کشور محدود به تحکیم روابط ایران و آمریکا و مسائل بین‌المللی بود. همچنین کارتر در نطق معروف خود، شایستگی رهبری محمدرضاشاه را ستود و از اهمیت دوستی دو ملت یاد کرد و ایران را «جزیره‌ی ثبات» نامید. در بهار سال 1357، سولیوان نیز در گزارش خود به وزارت امور خارجه‌ی آمریکا، رضایت و خرسندی شاه را پس از بازدید کارتر از تهران تأیید کرده است.[4] این نشان از ترسیم ضعف نیروهای انقلابی و قدرت شاه داشت. پس از این نیز هرچند شرایط ایران نشان‌دهنده‌ی کاهش قدرت و اعتبار شاه و وضعت فروپاشی رژیم پهلوی بود، اما تصویرسازی اشتباه از وضعیت داخل، موجب شد تا آمریکا توان و سرمایه‌ی بیشتری را برای حفظ رژیم شاه صرف کند. اشتباهی استراتژیک که از سردرگمی سفارت و چندگانگی آرا میان نهادهای وزارت امور خارجه، وزارت دفاع و سیا که با گزارش‌های خود تعامل میان سفارت و آمریکا را به عرصه‌ی منازعه بدل کرده بودند، برمی‌خاست. این وضعیت چنان بود که یکی از تحلیل‌گران سیاسی آمریکا (اسکات آرمسترانگ) به رقابت‌ها و ستیزه‌جویی‌های نادرست مشاوران رئیس‌جمهوری و نیز عدم درک درست از اوضاع ایران اشاره کرده و گفته است پرزیدنت کارتر پس از شکست کامل رژیم ایران، هنوز امید خود را در مورد حفظ رژیم شاه از دست نداده بود.[5] سفارت و تلاش برای حفظ رژیم شاه پس از مهاجرت امام به پاریس و برقراری نشست‌های آمریکا با مخالفان شاه به‌منظور انقلاب، باز هم سیاست آمریکا نشان‌دهنده‌ی خودفریبی سیاست‌گذاران و سیاست‌مداران این کشور است. گزارش سیا در اواخر اوت 1978 مبنی بر عدم وضعیت انقلابی و حتی پشاانقلابی در ایران و یا پیش‌بینی آژانس امنیت دفاعی که چشم‌اندازی از تداوم فعالانه‌ی شاه در مسند قدرت ارائه داده بود، بر گزینه‌ی حمایت از رژیم شاه تأکید داشت.[6] زمامداران آمریکایی پس از درک سردرگمی شاه، سعی داشتند تا او را در مدیریت شرایط بحرانی مساعدت نمایند. چنان‌که سایروس ونس در خاطرات خود، تضعیف اعتمادبه‌نفس شاه را مهم‌ترین عامل اجتناب واشنگتن از توصیه به سولیوان مبنی بر تماس گرفتن با نیروهای اپوزیسیون عمده در ایران می‌داند؛ چراکه تلقی شاه از تماس آمریکا با مخالفان، جست‌وجو و یافتن رژیمی جانشین وی بود.[7] آنچه ونس می‌نویسد، نشان‌دهنده‌ی اهمیت شخص شاه برای آمریکا بود. به همین دلیل، حتی در زمانی که شاه در فکر روی کار آوردن دولت نظامی و یا کناره‌گیری خود (آذر 1357) بود، کارتر در یادداشتی که پس از گزارش‌های سولیوان نوشته شده، از تشویق شاه برای مقاومت گفته است. همچنین به شاه می‌گوید که «روی پشتیبانی ما حساب کند.»[8] بنابراین سفارت در حمایت از شاه و حفظ رژیم پهلوی، نقش اثرگذاری داشت. هنگامی که شاه برای مشورت با سفرای آمریکا و انگلیس برای بررسی اوضاع و مقابله با تظاهرات و اعتصاب‌ها به بحث و گفت‌وگو می‌پردازد، سولیوان به شاه امید می‌دهد و می‌گوید با وجود ناآرامی و آشوب، اوضاع آن‌گونه که شاه گمان می‌کند، وخیم نیست و در بیشتر شهرهای کشور کمابیش آرامش وجود دارد.[9] او به‌همراه پارسونز، سفیر انگلیس، با دو راه شاه یعنی ایجاد یک حکومت نظامی و یا کناره‌گیری، مخالفت می‌کند. آن‌ها تشکیل دولت نظامی را عاملی برای انفجار وضعیت فعلی می‌دانند. از سویی نیز برکنار کردن دولت فعلی از نظر آن‌ها موجبات بی‌ثباتی بیشتر را فراهم می‌نماید. پیشنهاد آن‌ها شامل دعوت از مخالفان سیاسی رژیم برای همکاری با دولت شریف امامی است. سولیوان در گزارشی پس از این مذاکرات، به واشنگتن یادآور می‌شود که به گمان او، سران ارتش ایران میل دارند حکومت را خود به دست بگیرند و بدین منظور، در گزارش‌های خود به شاه، اوضاع ایران را بسیار وخیم توصیف می‌کنند.[10] نوع عملکرد سفارت برای حفظ رژیم عملکرد سفارت در جهت حفظ رژیم برمبنای تحلیل نادرست از اوضاع ایران پیش می‌رفت. در دستورالعمل صادرشده از واشنگتن، سیاست ایالات متحده مبتنی بر سه اصل بود: نخست پشتیبانی بی‌قیدوشرط دولت آمریکا از شاه، دوم لزوم اقدامات قاطع برای اعاده‌ی نظم و امنیت، حفظ قدرت و اعتبار شاه و حمایت از تصمیم شاه پیرامون ایجاد دولت ائتلاف یا دولت نظامی و سوم پس از تأمین امنیت و اعاده‌ی قدرت، مبادرت شاه برای پیشرفت برنامه‌ی آزادسازی و ریشه‌کن ساختن فساد. در حاشیه‌ی آن نیز به سولیوان توصیه شد که امکان تماس با آیت‌الله خمینی و نیروهای اپوزیسیون در نظر گرفته شود. همچنین اعزام یک فرستاده‌ی مخصوص از واشنگتن نزد شاه به نشانه‌ی پشتیبانی از او، مورد تأکید قرار گرفته بود. سولیوان در تاریخ 27 اکتبر 1978 به پیام کاخ سفید پاسخ داد و نظریه‌ی وزارت امور خارجه را درباره‌ی اینکه مداخله‌ی نظامی برای برقراری نظم و امنیت، تنها زمان حدوث فاجعه را به عقب خواهد انداخت، تأیید کرد. در عین حال، با توجه به تغییر شرایط نسبت به اوایل تابستان، مداخله‌ی نیروهای نظامی را اجتناب‌ناپذیر عنوان کرد. سفیر ایالات متحده، اعزام فرستاده‌ی مخصوص آمریکا را به نشانه‌ی پشتیبانی از رژیم ایران و نیز پیشنهاد چارلز دونکن، معاون وزیر دفاع را در زمینه‌ی آموزش نظامیان ایرانی به‌منظور کنترل ناآرامی‌ها رد کرده و گفته بود مایل نیست این فکر در میان نظامیان ایران پیدا شود که درصدد کمک به آن‌ها از طریق خون‌ریزی است. سولیوان همچنین با هرگونه تماس و مذاکره با امام خمینی (ره) مخالفت کرد. او معتقد بود امام خمینی (ره) باید به‌شدت تحت نظر قرار گیرد؛ چراکه خواستار مبارزه‌ی رادیکال است. در پایان نیز مصلحت آمریکا را ادامه‌ی همکاری با شاه دانسته بود.[11] بنابراین بدون توجه به توصیه‌ها و دستورالعمل کاخ سفید، راه خود را با حمایت وزارت امور خارجه در پیش گرفت. به عقیده‌ی سولیوان، شاه تنها با اعمال قدرت ارتش و نظامیان می‌تواند دوام بیاورد و اگر مجبور به ترک کشور شود، کودتای ارتش دور از انتظار نیست. او برمبنای پیش‌بینی‌های خود مبنی بر درخواست شاه برای مشورت در جهت ایجاد یک دولت نظامی و کناره‌گیری، خواستار پشتیبانی آمریکا از گزینه‌ی ماندن شاه در ایران گردید.[12] هرچه بر وضعیت بحرانی و عقب‌نشینی شاه افزوده می‌شد، اختلاف میان شورای امنیت ملی و وزارت امور خارجه‌ی آمریکا پیرامون چگونگی برخورد با ایران، تشدید می‌شد. سیاست یک بام و دو هوا، قالب کلی عملکرد سفارت را شکل می‌داد. مدتی بعد و با مشاهده‌ی وضعیت انقلابی و پس از نومیدی از ازهاری برای در پیش گرفتن خشونت و خون‌ریزی، سفارت به‌منزله‌ی دستگاه ضدانقلابی، به واشنگتن گزارش داد سیاست موجود، یعنی اعتماد به شاه و تکیه بر ارتش در مقابله با تهدید [امام] خمینی، تنها راه مطمئنی است که تاکنون در پیش گرفته بودیم، اما اگر این راه به شکست بینجامد و شاه کناره‌گیری نماید، ناگزیر باید در اندیشه‌ی «فکر کردن به آنچه فکرنکردنی است باشیم» و خود را درگیر رویدادهای قریب‌الوقوع نماییم. بدین ترتیب، به‌تدریج اندیشه‌ی طوفان انقلاب، سفارت آمریکا را درنوردید. پس از راهپیمایی عظیم تاسوعا و عاشورا، چالش «ایران بدون شاه» در میان تحلیل‌گران آمریکایی هویدا و بر اختلافات درونی زمامداران آمریکایی افزوده شد. مدتی بعد و در پی آمدورفت فرستادگانی از آمریکا به‌ویژه جورج بال و ارائه‌ی گزارشی مبنی بر احتمال سقوط شاه و بررسی شقوق احتمالی جانشینی آن، کارتر دوران حمایت بی‌قیدوشرط خود از شاه را رو به پایان دانست. اما سولیوان با طرح بال و سخنان کارتر مخالف بود؛ چراکه اعتقاد داشت شاه این گزارش را به نشانه‌ی کناره‌گیری خود تلقی می‌کند. در نهایت نیز گزارش بال کنار گذاشته شد و سولیوان در تهران و برژینسکی در واشنگتن، برای پیشبرد نظریات جانبدارانه از شاه، به زورآزمایی خود ادامه دادند، هرچند دولت آمریکا به پشتیبانی از شاه و دولت نظامی ادامه داد و سولیوان به ملاقات شاه رفت. نتیجه‌ی پیگیری‌های سولیوان، رفتن شاه از کشور و دولت غیرنظامی شاپور بختیار شد. در واقع گزینه‌ی خروج شاه برمبنای گزارش‌های سولیوان، منافع و مصالح آمریکا را تضمین می‌کرد.[13] وقایع بعدی نشان داد پیش‌بینی‌های سولیوان درست نبود و خروج شاه و پس از آن پیروزی انقلاب اسلامی پایانی بر ماه عسل رابطه‌ی ایران و آمریکا شد. بنابراین سردرگمی و غافل‌گیری نسبت به شرایط ایران، موجب شده بود تا سفارت آمریکا راهی متلون و پرفرازونشیب را طی کند. تلاش برای حفظ رژیم، موجب می‌شد تا گزینه‌ی خشونت و نیروی نظامی هرچند برخلاف مبانی حقوق بشر، مشروع شود و برقراری رابطه با برخی از افراد اپوزیسیون، خروج شاه و هر گزینه‌ای که بتواند مانع انقلاب شود، مجاز گردد، اما در نهایت هیچ‌کدام مانع از جاری شدن سیل انقلاب نشدند؛ چراکه سدها پیش از این‌ها شکسته بودند.(*) پی‌نوشت‌ها [1]. محسن میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ترجمه‌ی مجتبی عطارزاده، تهران، گام نو، 1383، ص 210. [2]. همان، ص 215-216. [3]. همان، ص 221-222. [4]. غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست‌وپنج‌ساله‌ی ایران، تهران،مؤسسه‌ی خدمات فرهنگی رسا، ج دوم، 1379، ص 73-74. [5]. Scott Armestrong,Washington Post,oct.25.1980, p.A.12. [6]. Gary Sick,All Fall down:Americans TeragicEcounters With Iran, New York,1985, p.92. [7]. غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست‌وپنج‌ساله‌ی ایران، ص 94-95. [8]. همان، ص 111. [9]. همان، ص 110. [10]. Gary Sick,All Fall down:Americans TeragicEcounters With Iran, p.58. [11]. غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست‌وپنج‌ساله‌ی ایران، ص 112-113. [12]. همان، ص 117. [13]. همان، 206-212. *سید مرتضی حسینی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

مسجد؛ کانون بسیج نیروی انقلابی - نگاهی به چگونگی سازمان‌دهی مردم در انقلاب اسلامی

در سال‌های انقلاب اسلامی، فعالیت آموزشی و فرهنگی مساجد به‌قدری گسترش یافت که رژیم شاه تلاش می‌کرد تا اقدامات آن‌ها را محدود نماید: «برای جلوگیری از فعالیت‌های گسترده‌ی مساجد در افزایش روحیه‌ی تقابل با رژیم حاکم، اقدامات مقتضی را برای مقابله با مساجدی که دارای کتابخانه‌های گسترده می‌باشند، انجام دهید.» مساجد در صدر اسلام به دلیل عهده‌داری کانون اصلی ارتباط مردم، به‌ویژه فعالان جامعه، کارکردهای فراوانی را در نظام اجتماعی ایفا می‌کردند. در عصر جدید، به دلیل تفکیک ساختاری و تقسیم کار، به برخی از کارکردهای اجتماعی و سیاسی آن کمتر توجه می‌شود. با این حال، در جریان انقلاب اسلامی ایران، مساجد نه تنها محلی برای عبادت، که محلی برای فعالیت فرهنگی، سیاسی و اجتماعی علیه رژیم و نظام اجتماعی حاکم بودند. با توجه به مطالب مزبور، نوشتار حاضر درصدد است تا به بررسی عملکرد و سازوکارهای مساجد در بسیج مردم در جریان انقلاب اسلامی بپردازد. مسجد مهم‌ترین نهاد سیاسی و اجتماعی جوامع اسلامی در طول قرون متمادی بوده و نقشی محوری و بی‌بدیل در اداره‌ی جامعه و تحولات آن ایفا کرده است. برای سالیان دراز، اولین اقدام والی هر شهر و خلیفه‌ی مسلمین به طرق اولی، خواندن خطبه‌ای در مسجد اصلی شهر بوده است. تمام نمازهای جمعه و گاهی تمام نمازهای مسجد اصلی شهر به امامت والی و خلیفه برگزار می‌شد و اغلب ارتباط مردم با والی نیز از همین طریق انجام می‌گرفت. همچنین بسیاری از اقدام‌های حکومتی نظیر قضاوت، جمع سپاه، بسیج مردم و مواردی این‌چنینی نیز در مساجد انجام می‌گرفت. این همه نشانه‌ی اهمیت مساجد و از آن مهم‌تر، ظرفیت این نهاد برای ایفای نقش‌های مختلف با توجه به نیاز جامعه و شرایط زمانی و مکانی است. از این رو، بررسی تحولات سیاسی و اجتماعی جوامع اسلامی حتی در دوران ما نیز بدون توجه به نقش و ویژگی‌های مساجد، ناقص خواهد بود. این مهم در مورد تحولاتی چون انقلاب اسلامی ایران، که صبغه‌ی دینی آن در نگاه تحلیل‌گران سیاسی مشهود بوده است، ضروری‌تر می‌نماید. مساجد و بسیج نیرو در انقلاب اسلامی نهضتی که به رهبری امام خمینی (ره) برای سرنگونی رژیم پهلوی شکل گرفت، از اوایل دهه‌ی 1340 تا 1357 شمسی ادامه یافت. در این برهه از زمان، مساجد ایران توانستند نقشی مؤثر در ایجاد انسجام اجتماعی در مقابله‌ی مردم با رژیم شاه ایفا نمایند. در این خصوص، میشل فوکو مشاهده‌های خود را از مساجد ایران چنین بیان می‌دارد: «تمام روز ملاها در مساجد با خشم از شاه، از آمریکا و از غرب و ماده‌پرستی آن حرف می‌زنند و مردم را به نام اسلام و قرآن به پیکار با همه‌ی رژیم طاغوت فرامی‌خوانند. هر وقت که مسجد کوچک بوده و برای مردم جا نداشته باشد، بلندگوها را در خیابان نصب کرده‌اند و این صدا در همه‌ی محله یا ده طنین‌انداز شده است... می‌دانید که این روزها چه عبارتی بیش از هرچیز برای ایرانی‌ها خنده‌آور است و به نظرشان از هر حرفی ابلهانه‌تر، خشک‌تر و غربی‌تر است؟ دین تریاک توده‌هاست. تا همین دوران رژیم فعلی، ملاها [در روزهای جمعه] تفنگ در دست خطبه می‌خواندند...»[1] چنان‌که از مشاهدات فوکو نیز پیداست، مساجد ایران در همان آغاز کار، با بیانات انقلابی خود، سعی در ایجاد یکپارچگی و انسجام میان مردم داشتند؛ امری که نهایتاً با رهبری مدبرانه‌ی بنیان‌گذار انقلاب اسلامی ایران، در تاریخ 22 بهمن 1357، به ثمر نشست و توانست پرچم اسلام را با پشتیبانی مردم در سرتاسر این سرزمین، به اهتزاز درآورد. در ادامه، به بررسی چگونگی این اقدامات از سوی مساجد با ذکر مستندات تاریخی، خواهیم پرداخت. مساجد و بسیج نخبگان برای بررسی دقیق‌تر نقش مساجد در بسیج توده‌ای مردم، در وهله‌ی نخست، باید نحوه‌ی تعامل مساجد و نخبگان متعهد به ارزش‌های اسلامی و انقلابی را مورد توجه قرار داد؛ چراکه بدون جمع این دو، هر حرکتی می‌توانست ناقص باشد و به نتیجه‌ی مطلوب منجر نگردد. اسناد به‌جامانده از انقلاب اسلامی نشان می‌دهد مساجد نقش انقلابی خود را در قالب‌های گوناگونی انجام داده‌اند. یکی از برجسته‌ترین گام‌های مساجد در این حوزه را می‌توان در جلسات اندیشمندان اسلامی در مسجد الجواد تهران ملاحظه نمود. در واقع اندیشمندان و متفکرانی نظیر شهید مطهری یا آیت‌الله مفتح با همکاری نخبگانی چون شهید بهشتی و شهید باهنر، کلاس‌های متعددی را در این مساجد برپا می‌نمودند تا از این راه بتوانند ضمن بسیج نخبگان جامعه، مردم را نیز بیش از پیش به حضور پررنگ در این قبیل اجتماعات تشویق نمایند؛ اقدامی که با برگزاری مراسم مشابه در شیراز، بجنورد و سایر شهرهای ایران، بیانگر دستاورد مثبت مساجد در این حوزه بوده است. گزارش‌های تاریخی فوق نشان می‌دهد در سال‌های انقلاب، مساجد محل تجمیع هم‌فکران و نخبگان جامعه برای هم‌فکری و تبادل آرا برمبنای ارزش‌های اسلامی و انقلابی بوده است.[2] مساجد و آموزش ارزش‌های اسلامی و انقلابی به مردم دومین گام توسط مساجد در مسیر انسجام‌بخشی نیروها و بسیج مردم، آموزش‌های اجتماعی و سیاسی به توده‌های انقلابی است. در این مرحله، الگوهای سیاسی، اجتماعی و مذهبی در قالب سخنرانی‌ها و برگزاری کلاس‌های آموزشی و همچنین ترویج کتاب‌های خاص و مرتبط، انجام می‌گرفته است. سخنرانی رایج روحانیان در مساجد و به‌ویژه در ماه‌های محرم، صفر، رمضان و مناسبت‌های مذهبی صورت می‌گرفته است؛ تا جایی که حلقه‌ای از منبرهای مذهبی در تهران و شهرستان‌ها هم‌زمان و به‌طور منظم از اواخر دهه‌ی چهل شروع به فعالیت کردند که رسالت اصلی آن‌ها طرح مباحث اجتماعی و سیاسی در دل مباحث مذهبی بوده است. گزارش‌های ساواک در این خصوص، بیانگر آن است که هدف جلسات و منبرهای مساجد، ترویج افکار انقلابی و اسلامی مخالف با رژیم در میان مردم بوده است؛ اقدامی که تنها به تهران ختم نمی‌شد و در سایر شهرهای ایران از جمله مشهد، تبریز، شیراز و قم نیز با شور و هیجان زیاد مورد توجه مردم قرار می‌گرفت.[3] علاوه‌ بر سازوکار سخنرانی علما بر منبر، از دیگر شیوه‌های مساجد در خصوص بسیج مردم، می‌توان به برگزاری کلاس‌های آموزشی اشاره نمود؛ کلاس‌هایی که مخفی نبوده و به‌صورتی آشکار نشان‌دهنده‌ی تجمیع هم‌فکران و تبادل آرا میان آن‌ها بوده است. شاید بتوان این قبیل کلاس‌ها را کلاس‌هایی پُرشور و پُرمخاطب توصیف نمود که صبغه‌ی آموزش عمومی داشتند و در آن‌ها، به ترویج الگوهای ارزشی متضاد با نظام اجتماعی حاکم در میان مردم می‌پرداختند. برای مثال، مسجد کرامت مشهد، محل فعالیت رهبر معظم انقلاب بود که براساس اسناد ساواک، پس از اتمام نماز، آیاتی از قرآن را که ایشان برای افزایش فهم سیاسی و اجتماعی مردم مناسب می‌دانستند، تفسیر می‌نمودند. یا نمونه‌ی دیگر، مسجد هدایت تهران است که با مدیریت آیت‌الله طالقانی و درس تفسیر مشهور ایشان که وجهه‌ی سیاسی و اجتماعی داشت، مخاطبان بسیاری را دور خود جمع کرد که برخی از آنان بعدها از انقلابیون مؤثر شدند. وجهه‌ی اجتماعی این جلسات و استقبال گسترده‌ی مردم از مساجد نهایتاً سبب شد تا رژیم شاه مجالس درس و آموزشی مساجد را تعطیل کند و برخی از علما را نیز به زندان بیندازد.[4] ترویج کتاب‌های آموزشی نیز از دیگر سازوکارهای آموزشی و مبارزاتی مساجد است که البته نقشی بسزا در مسیر بسیج مردم و توده‌ها در جریان انقلاب اسلامی داشته است. در سال‌های انقلاب اسلامی، فعالیت آموزشی و فرهنگی مساجد به‌قدری گسترش یافت که رژیم شاه تلاش می‌کرد تا اقدامات آن‌ها را محدود نماید. در سند شماره‌ی 178 از آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، در مورد کتابخانه‌های مساجد آمده است: برای جلوگیری از فعالیت‌های گسترده‌ی مساجد در افزایش روحیه‌‌ی تقابل با رژیم حاکم، اقدامات مقتضی را برای مقابله با مساجدی که دارای کتابخانه‌های گسترده هستند، انجام دهید. چنان‌که از مطالب مزبور مستفاد می‌گردد، رژیم پهلوی اقدامات مساجد را در حوزه‌ی بسیج افکار عمومی علیه شاه، خطری بزرگ برای خود می‌دانسته است.[5] مساجد و ایجاد شبکه‌ی اطلاع‌رسانی در تقابل با رژیم پهلوی یکی از کارکردهای پنهان مساجد در شکل‌دهی به بسیج افکار عمومی علیه رژیم شاه، شکل‌دهی به نوعی شبکه‌ی اطلاع‌رسانی در مسائل سیاسی و اجتماعی بود که عملاً رسانه‌های رژیم حاکم را در میان توده‌های مبارز و انقلابی از کار انداخته بود. گزارش‌های به‌جامانده از دوران انقلاب اسلامی نشان می‌دهد که ارتباط رسانه‌ای دولت با بخش عظیمی از مردم که تحت مدیریت مساجد و نیروهای انقلابی هستند، سست شده بود و عملاً تصاویر ذهنی این افراد از شخصیت‌ها، وقایع و پدیده‌ها توسط مساجد شکل می‌گرفت. به‌عنوان نمونه، استمپل در «شکست انحصار رسانه‌ای دولت توسط مساجد» می‌نویسد: «در بقیه‌ی سال 1356 شمسی، برای اولین‌بار شبکه‌ی مسجد تأثیر خود را به مخالفین اثبات نمود... در نتیجه، شهروندان عادی با یک منبع اطلاعاتی دیگر که به دولت نیز وابستگی نداشت، از جریان امور آگاه شدند... این گروه‌های اصلی، حوادث را برای پیروان خود و سایر کسانی که علاقه‌مند بودند، تفسیر می‌کردند و این امر برای تبلیغ مسائل سیاسی، جانشین رسانه‌های گروهی دولت شده بود.»[6] و یا در تحلیلی عمیق‌تر از نقش رسانه‌ای و اطلاعاتی مساجد، فوکو در مشاهده‌های خود از آبادان در سال 1357 شمسی، شبکه‌ی رسانه‌ای جریان‌های مذهبی را، که بر اثر استبداد شاهی روزبه‌روز گسترش یافت، این‌گونه توصیف می‌کند: «یک شبکه‌ی اطلاعاتی تمام‌عیار؛ شبکه‌ای که بر اثر پانزده سال تاریک‌اندیشی برقرار شده و مرکب است از تلفن، نوار، ضبط‌صوت، مسجد و منبر، دفتر کار وکلا و محفل‌های روشن‌فکران. من طرز فکر یکی از این سلول‌های بنیادی اطلاعاتی را نزدیک مسجدی در آبادان، به چشم دیدم.»[7] این قبیل گزارش‌ها نشان می‌دهند که در کشور، دو طیف رسانه‌ای جداگانه و متضاد در حال فعالیت بودند و بخش عظیمی از مردم، اخبار و تحلیل‌های مساجد را گوش می‌کردند، تاریخ قمری و نه شاهنشاهی را جهت تنظیم زندگی خود مورد استفاده قرار می‌دادند و به دستورات ائمه‌ی جماعت و نه دولت عمل می‌کردند و این موارد همه نشان‌دهنده‌ی شکل‌گیری یک راه ارتباطی جدید و البته تأثیرگذار و از کار افتادن رسانه‌های رسمی شاهنشاهی بود. در واقع چنان‌که در اظهارات و مشاهدات فوق آمده است، مساجد پس از ایجاد انسجام و هماهنگی میان نخبگان، با برگزاری فعالیت‌های آموزشی، زمینه‌ی مقابله با رژیم پهلوی را گسترش دادند و در واقع با بهره‌گیری از توان اطلاع‌رسانی و ارتباطی، نه تنها مقولات فوق را تکمیل نمودند، بلکه زمینه‌ی انتقال گسترده‌تر اخبار، اطلاعات و برنامه‌ها را نیز فراهم آوردند؛ اقداماتی که در نهایت با انتقادات گسترده‌ی مساجد از رژیم شاهنشاهی و بسیج مردم در مقابله‌ی با آن به بار نشست. در قسمت بعد، به تشریح این مورد نیز خواهیم پرداخت. مساجد و بسیج مردم در انتقاد از سیاست‌های رژیم پهلوی پیش‌تر گفتیم که پس از شکل‌گیری گروه‌های هم‌فکر و آموزش الگوهای ارزشی اسلامی و انقلابی که در تضاد با الگوهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی رژیم طاغوت قرار داشت، شکافی عمیق میان الگوهای اقتصادی، سیاسی و حقوقی حاکم ایجاد شد. بر این اساس، روحانیان و فعالان اجتماعی در مساجد، با استفاده از سخنرانی، نشر اعلامیه، پخش نوارهای صوتی و مواردی از این دست، به انتقاد از سیاست‌های حاکم بر نظام اجتماعی دوره‌ی پهلوی دوم پرداختند و حتی عملاً به تجمع، راه‌اندازی تظاهرات و درگیر شدن با نیروهای شاه اقدام نمودند. فوکو در یادداشت‌های خود از مشاهداتش در تهران، مطلبی را در این خصوص ذکر کرده که نشان‌دهنده‌ی نقش گفتمان متضاد مساجد با نظام حاکم در بسیج افکار عمومی و نیروهای اجتماعی علیه رژیم شاه است: «مساجد و روحانیان سرچشمه‌ی یک تسلای دائمی‌اند. ایشان باید بیداد را نفی کنند، از دولت انتقاد کنند، برضد اقدام‌های ناشایست برخیزند، نکوهش کنند و رهنمود بدهند... مذهب شیعه... شکلی است که مبارزه‌ی سیاسی، همین که لایه‌های مردمی را بسیج کند، به خود می‌گیرد و از هزاران ناخرسندی، نفرت، بینوایی و سرخوردگی، یک نیرو پدید می‌آورد و به این دلیل، این همه را به‌صورت یک نیرو درمی‌آورد که خودش یک صورت بیان است، یک شیوه‌ی با هم بودن است، نوعی گفتمان است، چیزی است که از راه آن می‌توان صدای خویش را به گوش دیگران رساند و با ایشان، هم‌زمان با ایشان، هم‌خواست شد.»[8] از همین روست که در جای‌جای اسناد به‌جامانده از دوران انقلاب اسلامی، به مواردی برمی‌خوریم که مساجد نسبت به تحولات سیاسی و وضعیت اجتماعی، به انتقاد پرداخته‌اند، مردم را به نوعی واکنش شکل داده‌اند و آن را به حکومت منتقل کرده‌اند و نهایتاً با برگزاری تجمع‌های بزرگ یا تظاهرات مسالت‌آمیز و گاهی خشونت‌آمیز یا تهدید به برگزاری آن، به حکومت پهلوی فشار آورده‌اند. طبیعی است که این قبیل اقدامات مساجد در جهت بسیج توده‌ای مردم برای مقابله و مبارزه با رژیم پهلوی، نه تنها ساختارهای پوشالی رژیم طاغوت را سست نمود، بلکه در 22 بهمن‌ماه سال 1357، زمینه‌های فروریزی کامل آن را نیز فراهم آورد.(*) پی‌نوشت‌ها 1. میشل فوکو، ایرانی‌ها چه رؤیایی در سر دارند، ترجمه‌ی حسین معصومی همدانی، تهران، هرمس، 1389، ص 28 و 29. 2. مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ج 26، 1382، ص 27. 3. رسول جعفریان، جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی-سیاسی ایران؛ از روی کار آمدن محمدرضاشاه تا پیروزی انقلاب اسلامی، قم، 1385، ص 264 و 265. 4. مهناز میزبانی، منیژه صدری و حشمت‌الله سلیمی، نقش مساجد و دانشگاه‌ها در پیروزی انقلاب اسلامی تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص 36. 5. مهناز میزبانی، منیژه صدری و حشمت‌الله سلیمی، پیشین، ص 31. 6. جان.دی استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه‌ی منوچهر شجاعی، تهران، رسا، 1377، ص 129 و 130. 7. میشل فوکو، پیشین، ص 58 و 59. 8. پیشین، ص 31 و 32. *حمیدرضا کشاورز، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

آیا محمدرضاشاه می‌توانست بکشد و نکشد؟! - نگاهی به رویکرد خشن حکومت محمدرضاشاه پس از کودتای 28 مرداد

طی آماری که از سوی فرمانداری نظامی تهران اعلام شده بود، حدود 87 نفر کشته و 205 نفر زخمی شده بودند، ولی در واقع به گفته‌ی میشل فوکو که آن زمان در تهران زندگی کرده و مشغول پوشش وقایع منجر به انقلاب ایران برای یک روزنامه‌ی ایتالیایی بود، حدود چهار هزار نفر در این روز کشته و زخمی شدند. بسیاری از مورخان و پژوهشگران علم سیاست، در بررسی پیش‌زمینه‌ها و دلایل وقوع انقلاب اسلامی در بهمن‌ماه 1357 در ایران، موارد گوناگونی را مدنظر قرار داده‌اند. از این منظر، باید به دو مقوله توجه ویژه‌ای داشته باشیم. یکی دلایل وقوع انقلاب در میان مردم است که می‌تواند از منظر اقتصادی، سیاسی، مذهبی و فرهنگی مورد بحث قرار بگیرد. مقوله‌ی دوم این است که باید به آنچه در مسیر انقلاب اتفاق افتاده توجه کرد. به زبانی گویاتر، باید به روند تاریخی انقلاب توجه داشته باشیم. اگرچه از دید برخی از صاحب‌نظران سیاسی، حکومت پهلوی در حوزه‌ی اقتصادی عملکرد خیلی ضعیفی از خود برجای نگذاشته و عمدتاً شرایط بسته‌ی سیاسی و مذهبی را عامل وقوع انقلاب می‌دانند، ولی آنچه مشخص است در حوزه‌ی اقتصادی هم شرایط معیشت و اشتغال عموم مردم مناسب نبوده است. با تمام این احوالات، بارزترین مشخصه‌ی حکومت پهلوی را می‌توان وجه نظامی آن دانست. دلیل این سخن را می‌توان در موارد متعدد به اثبات رساند، از جمله نوع روی کار آمدن حکومت پهلوی که به‌وسیله‌ی یک کودتای نظامی، شرایط برای قدرت‌گیری رضاشاه فراهم شد. از یک نگاه، دوران سلطنت محمدرضا را می‌توان به قبل و بعد از کودتای 28 مرداد 1332 تقسیم‌بندی کرد. تا قبل از کودتای 28 مرداد 32، که با کمک انگلیس و آمریکا به ثمر نشست، به دلیل وجود جریان‌ها سیاسی قوی، فعالیت‌های احزاب و همچنین تسخیر برخی از مناطق ایران توسط روسیه و انگلیس و نیز جوانی و بی‌تجربگی شاه جدید، برنامه‌های نظامی حکومت پهلوی کمتر به چشم می‌خورد، ولی پس از انجام کودتا و قدرت‌گیری مطلق محمدرضاشاه، شرایط به‌کلی دگرگون شد و سلطنت پهلویِ پسر ماهیت خودش را به همگان نشان داد.[1] دوره‌ی حکومت محمدرضا پس از کودتای 28 نیز می‌تواند به سه دوره تقسیم شود: دوره‌ی اول از 28 مرداد 32 تا سال 42 را شامل می‌شود، دوره‌ی دوم از خرداد 42 تا سال 56 را شامل می‌شود و دوره‌ی آخر، از سال 56 تا زمان خروج از تهران یعنی دی‌ماه 1357 را در بر می‌گیرد. دهه‌ی 1332 تا 1342 را باید دوره‌ی تصفیه‌حساب سیاسی از سوی محمدرضاشاه قلمداد کرد. این دهه مصادف است با تثبیت قدرت نظامی محمدرضاشاه و رویارویی وی با جریان‌هایی از جمله جبهه‌ی ملی و حزب توده که دستور عدم فعالیت این دو حزب به‌وسیله‌ی محمدرضاشاه صادر شد و بسیاری از شخصیت‌های بارز این احزاب، از جمله دکتر مصدق و دکتر فاطمی، یا خانه‌نشین شدند یا محکوم به اعدام. با نگاهی گذرا به این دوره، می‌توان روند قدرت‌گیری مطلق محمدرضاشاه و نظامی شدن حکومت پهلوی را به‌وضوح دید. این روند را می‌توان در انتخابات مجلس و نوع انتخاب نمایندگان که در برخی از دوره‌ها مستقیماً به‌وسیله‌ی محمدرضاشاه انتخاب می‌شدند و رأی‌گیری هیچ ارزشی نداشت، مشاهده کرد. به‌طور کلی در این دهه، پشتوانه‌ی نظامی محمدرضاشاه همیشه به‌صورت مستقیم توده‌ی مردم را در بر نمی‌گرفت، بلکه وقتی در راستای تسویه‌ی جریان‌ها و شخصیت‌های فعال سیاسی قدم برمی‌داشت، این اقدامات تأثیر مستقیمی در انتخاب و نظر مردم و در نهایت، نوع زندگی ایشان نداشت.[2] دوره‌ی دوم و سوم سلطنت محمدرضا پهلوی مصادف بود با اقدامات مستقیم نظامی علیه مردم. این دو دوره را نیز می‌توان به دهه‌ی اول 40 و دهه‌ی دوم 50، که اوج اقدامات نظامی سلطنت پهلوی در این سال‌ها رخ داد، تقسیم‌بندی کرد. اولین حضور مردم در عرصه‌ی اجتماع به‌عنوان مخالفین سلطنت پهلوی را می‌توان به تصویب کاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی، که در مهرماه سال 1342 اتفاق افتاد، نسبت داد. پس از تصویب کاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی، نخستین مخالفت‌ها از جانب جامعه‌ی روحانیت به گوش رسید و رساترین صدا در این بین از سوی حضرت امام خمینی (ره) شنیده می‌شد که این صدا حضور مردم را به‌عنوان پشتیبان روحانیت به‌همراه داشت. مخالفت‌های حضرت امام (ره) با قانون کاپیتولاسیون و نوع تصمیم‌گیری‌های سلطنت پهلوی در خصوص مسائل مذهبی و سیاسی، بیش از پیش خود را نشان داد؛ تا اینکه در خرداد سال 1342، منجر به تبعید امام به ترکیه شد. اقدامات نظامی سلطنت پهلوی به‌صورت گسترده پس از تبعید حضرت امام شروع شد.[3] پس از تبعید ایشان، مردم در اعتراض به این حرکت، به خیابان‌ها ریختند و مخالفت علنی خود را با حکومت پهلوی ابراز داشتند. سلطنت پهلوی که تحمل شنیدن صدای اعتراض را نداشت، با شدت هرچه تمام‌تر با تظاهرات مردم مقابله کرد و واقعه‌ی خونین 15 خرداد 1342 را به وجود آورد.[4] اویسی یکی از خاص‌ترین شخصیت‌ها در دوران سلطنت پهلوی به‌شمار می‌رود. تقریباً تمامی اقدامات نظامی سلطنت پهلوی علیه مردم و اغلب کشتارهای وحشتناک مردم، زیر نظر وی و با دستور و برنامه‌ی اویسی انجام می‌گرفت. وی که بسیار دنبال رسیدن به مقام نخست‌وزیری بود، تمامی روش‌ها را برای رسیدن به این پست امتحان کرد. مردم در 15 خرداد 1342، نسبت به دستگیری و تبعید امام اعتراض کردند و تظاهرات گسترده‌ای را به راه انداختند. اویسی در این زمان، فرمانده‌ لشکر گارد بود و از سوی شاه، مأمور برقراری آرامش و امنیت در شهر تهران شد، ولی نه تنها آرامشی در شهر برقرار نکرد، بلکه با قتل‌عام بسیاری از مردم، بی‌گناه چهره‌ی واقعی سلطنت پهلوی را نشان داد. طبق اسناد موجود، در روز 15 خرداد، اویسی لشکر گارد را به سی واحد کوچک تقسیم کرد تا به‌راحتی بتوانند مردم را حتی در کوچه و خیابان‌ها مورد حمله قرار دهند. اویسی که با تظاهرکنندگان به‌شدت هرچه تمام‌تر برخورد کرد، چنان کشتاری به راه انداخت که در صد سال اخیر ایران بی‌سابقه بود و به گفته‌ی برخی از تظاهرکنندگان آن روز، عطش اویسی به کشتار در حدی بود که از عملکرد گارد راضی نبود و انتظار قتل عام بیشتر مردم را از نیروها گارد داشت.[5] پس از ماجرای 15 خرداد که چهره‌ی واقعی سلطنت پهلوی و عاملین آن برای مردم ایران و حتی دیگر کشورها آشکار شده بود، موجی از اعتراضات علیه شاه و عاملین حکومت وی شکل گرفت. اعتراض‌ها بسیاری از شهرهای بزرگ را شامل شد که البته با تدابیر امنیتی روبه‌رو می‌شد و در بسیاری موارد، اجازه‌ی کوچک‌ترین تجمع نیز صادر نمی‌شد. شرایط خفقان به‌وجودآمده در ایران، که از سال 42 شروع شده بود، تا شهریورماه سال 1356 ادامه پیدا کرد. در این 14 سال، شاه تلاش می‌کرد با برقراری شرایط امنیتی در ایران، اجازه‌ی کوچک‌ترین تجمع و اعتراضی را به مردم ندهد. از طرفی با ادامه‌ی تبعید رهبر مردم در عراق و پس از آن فرانسه، عملاً سلطنت پهلوی راه را برای کوچک‌ترین تشکل، اجتماع، اعتراض و تظاهرات بسته بود؛ هرچند که در این سال‌ها مردم هیچ‌گاه سکوت نکرده و از کوچک‌ترین فرصت برای بیان اعتراض خود نسبت به حکومت استفاده می‌کردند.[6] چند روز پس از ماجرای آتش گرفتن سینما رکس آبادان، که در 28 مرداد 1357 اتفاق افتاد، شاه دولت جمشید آموزگار را که با شعار ایجاد فضای باز عمومی و سیاسی روی کار آمده بود تا از این طریق بتواند مردم را تا اندازه‌ای با حکومت همراه کند، برکنار کرد و جعفر شریف‌امامی به‌جای وی بر مسند نخست‌وزیری تکیه زد. روز 13 شهریور همان سال، مصادف بود با عید سعید فطر، مردم در این روز به خیابان‌ها ریخته و اعتراض خود را نسبت به حکومت پهلوی اعلام کردند. اعتراض‌ها و تظاهرات در این چند روز ادامه داشت و در نهایت، منجر به تظاهرات بی‌نظیر مردم در تاریخ 16 شهریور شد که نزدیک به نیم‌ میلیون نفر در تهران شعار «مرگ بر شاه» سر دادند. محمدرضاشاه که عملاً سلطنت خود را در خطر می‌دید، با انتخاب اویسی به‌عنوان فرماندهی نظامی پایتخت که پس از واقعه‌ی 15 خرداد به «قصاب ایران» شهرت یافته بود، شرایط را برای کشتار و شکنجه‌ی مردم فراهم ساخت. این در حالی بود که اویسی در این زمان، فرماندهی ارتش را نیز در اختیار داشت و بسیاری از فرماندهان ارتش با نفوذ در شهرداری‌ها و فرمانداری‌های شهرهای مختلف، شرایطی را برای ایجاد رعب و وحشت و کشتار و شکنجه‌ی مردم فراهم ساخته بودند.[7] روز جمعه 17 شهریور سال 1357، مردم از همان ساعات آغازین، خود را به میدان ژاله و خیابان‌های اطراف آن رساندند تا هم شرایط را برای تظاهرات فراهم سازند و هم آماده‌ی اقامه‌ی نماز جمعه شوند. این در حالی بود که با دستور اویسی، اجتماع بیش از سه نفر در این روز ممنوع اعلام شده بود. مأمورین حکومتی چندبار از طرف بلندگو مردم را به پراکنده شدن و خروج از میدان ژاله دعوت کردند که این اعلان‌ها با بی‌توجهی مردم مواجه شد و به مدت چند دقیقه با دستور فرماندهان، گلوله‌باران به سمت مردم بی‌سلاح و بی‌گناه آغاز شد. در کمترین زمان ممکن، تعداد زیادی از مردم کشته و زخمی شدند. طی آماری که از سوی فرمانداری نظامی تهران اعلام شده بود، حدود 87 نفر کشته و 205 نفر زخمی شده بودند، ولی در واقع به گفته‌ی میشل فوکو، که آن زمان در تهران زندگی می‌کرد و مشغول پوشش وقایع منجر به انقلاب ایران برای یک روزنامه‌ی ایتالیایی بود، حدود چهار هزار نفر در این روز کشته و زخمی شدند. عملکرد اویسی در این روز طوری بود که حتی برخی از عاملین حکومت پهلوی از کشتار زیاد مردم ناراحت و پشیمان بودند.[8] پس از واقعه‌ی 17 شهریور، سلسله تظاهراتی در اکثر نقاط کشور شکل گرفت که در نهایت، منجر به پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن همان سال شد. همان‌طور که گفتیم، از سال 42 تا 57، تظاهرات پیوسته‌ای علیه حکومت پهلوی رخ داد که اوج آن بین سال‌های 56 و 57 بود. پس از قیام مردم در 17 شهریور، محمدرضاشاه عملاً با صدای مردم که سقوط سلطنت وی را خواهان بودند، آشنا شد و به قول خودش در سخنرانی 15 آبان سال 57 اعلام کرد «پیام انقلابی» مردم را شنیدم، اگرچه شرایط را بیش از پیش امنیتی و نظامی کرد. در همین راستا، دولت شریف امامی را منحل کرد و تیمسار غلام‌رضا ازهاری را که از شخصیت‌های نظامی قدیمی در سلطنت پهلوی به‌شمار می‌رفت، به‌عنوان رئیس دولت جدید انتخاب کرد.[9] ازهاری در آغاز کار، اکثر وزرای سابق را از کار برکنار کرد و نظامیان همکار خود را به‌عنوان وزرای جدید به مجلس معرفی کرد و به دستور شاه، در سریع‌ترین زمان ممکن، رأی اعتماد را از مجلس دریافت کرد و یک حکومت کاملاً نظامی روی کار آمد. دولت نظامی ازهاری از نخستین روز فعالیت، عملاً در تمام ایران حکومت نظامی اعلام کرد و یک شرایط سخت و کاملاً امنیتی به وجود آوردند تا بدین وسیله بتوانند کشور را کنترل کرده و مانع از وقوع تظاهرات و اعتراض‌ها شوند. ازهاری صراحتاً به وزرای خود گفته بود که تا حد امکان، سخنان محمدرضاشاه را نادیده بگیرند و آن‌طور که خودشان می‌پسندند عمل کنند و از آنجایی که این افراد شخصیت‌های کاملاً نظامی بودند، یک جو امنیتی و سخت در کشور حکم‌فرما شد.[10] با این احوالات، حرکت مردم به‌سوی پیروزی و وقوع انقلاب متوقف نشد و نخست‌وزیر جدید با مشاهده‌ی این شرایط، سعی کرد مقداری از حالت نظامی حکومت کاسته و دموکرات‌منشانه عمل کند، هرچند با روحیه‌ی نظامی وی سازگار نبود و در نهایت نتوانست موفق شود. محمدرضاشاه پس از اطمینان از عدم موفقیت دولت ازهاری، وی را از کار برکنار کرد و با انتخاب شاپور بختیار به‌عنوان نخست‌وزیر جدید سعی کرد فضای بازی را به وجود آورده و فشارها را از سلطنت و شخص خودش بکاهد که این انتخاب نیز با شکست مواجه شد و در نهایت ملت ایران در 22 بهمن 1357 مزد ایستادگی و شهدای خود را دریافت کرد و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.(*) پی نوشت ها [1]. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، زمستان 1383، ص 72. [2]. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 175. [3]. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378، اول، ج 1، ص 24. [4]. همان، ص 26. [5]. فردوست حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسه‌ی‌ اطلاعات، 1370، ص 265. [6]. همان، ص 270. [7]. فردوست حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسه‌ی‌ اطلاعات، 1370، ص 270. [8]. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، 636 و 637. [9]. فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسه‌ی‌ اطلاعات، 1370، ص 26. [10]. قره­باغی، عباس، اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغی، چاپ ششم، تهران، نشر نی، 1365، ص 22 و 23. *فرود نودهی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

امام خمینی به مسئله‌ی وابستگی چگونه می‌نگریست؟ - به مناسبت سخنرانی امام درباره وابستگی رژیم شاه

امام تخریب ارزش‌های مذهبی و باورهای دینی مردم را یکی از مهم‌ترین ابعاد وابستگی فرهنگی می‌دانستند و معتقد بودند تعهد به ارزش‌های دینی تنها راه مقابله با قدرت‌های بزرگ است: «وقتی می‌توانیم با قدرت‌های بزرگ مقابله کنیم و آسیب‌پذیر نباشیم که متعهد به اسلام، متعهد به احکام اسلامی باشیم.» قطعاً وابستگی رژیم شاه به آمریکا و حضور وسیع نیروهای آمریکایی و اروپایی در ساختار اقتصاد، ارتش، فرهنگ و... یکی از محرکات اصلی اعتراضات مردمی به رهبری امام خمینی (ره) بود. وابستگی رژیم پهلوی به بیگانگان در ابعاد مختلف آن، تا حدی بود که شعار استقلال به یکی از اساسی‌ترین مطالبات جنبش انقلابیون و امام (ره) تبدیل شد. به‌زعم بسیاری از تحلیل‌گران، طرح چنین شعارهایی بیانگر واکنش مردم به وابستگی‌های متعدد سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی حکومت پهلوی به کشورهایی چون آمریکا و انگلیس بود. امام خمینی (ره) ضمن وقوف کامل به این موضوع و آگاه کردن مردم به آن، یکی از اهداف اصلی مبارزات خود را مقابله با وابستگی رژیم پهلوی عنوان نمودند. ایشان بارها تأسف خود را از وابستگی شدید شاه به آمریکا ابراز کردند. از جمله در یکی از نطق‌های معروف خود که بعدها در 4 بهمن 1357 در رم انتشار یافت، فرمودند: «هر نوع وابستگی به آمریکا یا شوروی، در حکومت آینده‌ی ایران مردود است.» به همین بهانه و در سالروز سخنرانی تاریخی ایشان، نوشته‌ی پیش رو به ابعاد مختلف وابستگی رژیم پهلوی در اندیشه‌ی امام (ره) می‌پردازد. مفهوم وابستگی در اندیشه‌های امام خمینی موضوع وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا، از موضوعات محوری در اندیشه‌های امام است. بررسی سخنرانی‌های ایشان در باب وابستگی، به‌خوبی مؤید این مطلب است. مصاحبه‌ی معروف امام که در آستانه‌ی پیروزی انقلاب در رم منتشر شد، بیانگر اهمیت این موضوع است. ایشان در این رابطه فرمودند: «هر نوع وابستگی به آمریکا یا شوروی، در حکومت آینده‌ی ایران مردود است.» امام معتقد بودند که رژیم شاه در بسیاری از جنبه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به آمریکا و سایر کشورهای اردوگاه غرب وابسته بوده و این موضوع تأثیری منفی بر رابطه‌ی میان مردم و حکومت گذاشته است. بنابراین ایشان با استفاده از قاعده‌ی نفی سبیل و تعمیم آن به عرصه‌ی حکومتی، به نفی سیطره‌ی اجانب بر کشور پرداخته و رفع سلطه‌ی بیگانگان را واجب دانستند. امام وابستگی رژیم شاه را عاملی مهم در نارضایتی مردم دانسته و معتقد بودند این موضوع عامل مهمی در جدایی مردم از شاه و در نهایت پیروزی انقلاب است. وابستگی سیاسی استقلال سیاسی در مفهومی کلی، به معنای آزادی نسبی یک کشور از دخالت دیگران در امور داخلی و خارجی مربوط به آن کشور است. در اندیشه‌ی امام، یکی از وجوه اصلی استقلال سیاسی، عدم سلطه یا دخالت بیگانگان در سرنوشت مردم ایران و اراده‌ی آزاد ملت در تعیین سرنوشت خود است. امام در رابطه با وابستگی سیاسی رژیم پهلوی معتقد بودند: «ایران چنانچه می‌دانیم و می‌دانید، دست‌بسته تسلیم آمریکا بود و شاه مخلوع خائن، این کشور را در تمامی ابعاد وابسته به آمریکا کرده بود.»[1] و یا در جای دیگر، در همین رابطه، فرموده بودند: «شاه در برابر بیگانگان، به‌ویژه آمریکا، بله‌قربان‌گو بود.» وابستگی شاه و به تبع آن کشور، در امور داخلی و خارجی، یکی از ویژگی‌های اساسی رژیم شاه بود. البته «کودتای 28 مرداد نیز به آن وابستگی افزود؛ به‌گونه‌ای که در سال‌های بعد تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، این وابستگی تشدید گردید.»[2] وابستگی همه‌جانبه و بی‌اختیاری شاه در برابر قدرت‌های خارجی و سلطه‌ی آن‌ها بر کشور، در حدی بود که یک وابسته‌ی نظامی آمریکا در تهران گفته بود که شاه شخصاً از طرفداران دوآتشه‌ی دخالت آمریکا در امور تهران است. وی معتقد بود: «شاه بی‌نهایت طرفدار آمریکاست؛ تا حدی که برای جلب نظر آمریکا حاضر است امتیازات نفتی ارزشمندی بدهد.»[3] همین مسئله باعث شده بود تا آمریکا به‌راحتی در بسیاری از امور داخلی کشور دخالت کرده و سیاست‌های خود را به شاه تحمیل نماید. سیاست‌هایی چون اصلاحات ارضی و یا انتصاب علی امینی به نخست‌وزیری جهت اجرای اصلاحات ارضی، تنها نمونه‌ی کوچکی از این دخالت‌هاست. در واقع نفوذ و سیطره‌ی بیگانگان در این دوره، در حدی بود که کشور به حیاط‌خلوت و منطقه‌ی نفوذ قدرت‌های جهانی تبدیل شده بود. «آن‌ها در عزل‌ونصب مقامات ارشد، نمایندگان مجلس، تصویب یا رد لوایح و قوانین، امضای قراردادها و پروتکل‌ها، سیاست‌گذاری‌ها و... نقشی آشکار و پنهان داشتند.»[4] در همین رابطه، یکی از اقدامات مهم شاه، که اعتراض مردم و امام را به دنبال داشت، موضوع تصویب کاپیتولاسیون است. کاپیتولاسیون،لایحه‌ی مصونیت مستشاران و تبعه‌ی آمریکا بود که در مهرماه سال 1342، در کابینه‌ی علم به تصویب مجلس رسید. بعد از تصویب این لایحه، امام با موضع‌گیری‌های مختلف طی یک سخنرانی، سکوت در برابر این لایحه را گناه کبیره خواندند.[5] دامنه‌ی دخالت‌های سیاسی آمریکا در امور خارجی نیز کاملاً مشهود بود. گرچه ایران به عضویت چند پیمان منطقه‌ای از جمله پیمان بغداد یا پیمان سنتو درآمد، اما کاملاً تحت تأثیر سیاست‌های آمریکا عمل می‌نمود. به‌طوری‌که می‌توان مهم‌ترین ویژگی حکومت پهلوی در بُعد سیاست خارجی را وابستگی شدید آن به غرب و بیگانگان دانست. وابستگی در این عرصه، چنان فراگیر و فزاینده بود که شاه پیوسته از سوی مردم و مخالفان مورد انتقاد قرار می‌گرفت. صاحب‌نظرانی چون هالیدی نیز در تشریح سیاست خارجی رژیم شاه اعتقاد داشتند: «دولت ایران به میزان زیاد، وابسته به حمایتی است که از آمریکا و دنیای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری به‌طور کامل دریافت می‌کند.»[6] وابستگی اقتصادی بُعد دیگر وابستگی رژیم پهلوی، در اندیشه‌ی امام، وابستگی اقتصادی است. امام بر این باور بود که «اگر مملکت وابستگی اقتصادی داشته باشد، همه‌جور وابستگی دنبالش می‌آید و وابستگی سیاسی هم پیدا می‌کنیم.»[7] یکی از نقاط عطف و مهم وابستگی اقتصادی شاه به آمریکا و غرب، به مسئله‌ی نفت مربوط می‌شود. گرچه نهضت ملی شدن نفت با هدف قطع ایادی بیگانگان از منابع نفتی و اقتصادی کشور به پیروزی رسید، اما بعد از کودتای 28 مرداد، آمریکا و هم‌پیمانانش با امضای قرارداد کنسرسیوم، بار دیگر مجال دخالت در امور اقتصادی کشور را پیدا کردند: «قرارداد کنسرسیوم، قراردادی استعماری بود که پس از کودتای 28 مرداد 1332 رژیم دست‌نشانده‌ی شاه، زاهدی به ایران تحمیل کرد و مفاد آن مغایر با قانون ملی شدن صنعت نفت بود.»[8] آمریکا از طریق کنسرسیوم توانست رسماً وارد صحنه‌ی اقتصادی ایران شود و بخش قابل توجهی از منابع نفتی خود را در ازای فروش کالاهای نامرغوب خود تأمین کند. به‌واقع نفت نقش مهمی در رابطه‌ی اقتصادی آمریکا و رژیم پهلوی داشت؛ چراکه «نفت به‌مثابه‌ی خون برای اقتصاد این کشور عمل می‌کرد. در نتیجه، بدون عرضه‌ی ارزان نفت، تداوم توسعه‌ی اقتصادی آمریکا امکان‌پذیر نبود.»[9] این امر در درازمدت، ضمن تأمین نیازهای نفتی آمریکا و غرب، وابستگی اقتصادی کشور در زمینه‌ی کالاهای اساسی را به دنبال داشت. این در حالی بود که بسیاری از آن کالاها، قابلیت تولید در کشور را داشتند. امام با آگاهی از این موضوع، وابستگی اقتصادی به غرب را عاملی جهت اتلاف ذخایر ملی از جمله نفت معرفی کردند: «می‌گویند نفت را به اندازه می‌دهیم، آن‌ها هم همه می‌دانند که این نفتی که شما می‌دهید و خودتان می‌گویید تا بیست سال دیگر، سی سال دیگر تمام می‌شود، این برای این است که بی‌اندازه می‌دهید.»[10] اصلاحات ارضی نیز سیاست تحمیلی دیگر آمریکا بود که از نظر امام، با هدف تخریب کشاورزی ایران و تشدید وابستگی اقتصادی ایران صورت گرفت. بسیاری از تحلیل‌گران نیز بر این باورند که هدف اصلاحات ارضی، «تبدیل ایران به بازار کالاهای غربی و آمریکا بوده است.»[11] به همین دلیل، امام با اعلام اینکه نگذارید کشاورزی را از بین ببرند، ضمن مخالفت با این سیاست، خواستار قطع وابستگی اقتصادی کشور به غرب و آمریکا بودند. استقلال هویتی-فرهنگی بخش مهمی از مبارزات امام خمینی، مبارزه با سلطه‌ی فرهنگی در راستای وابستگی فرهنگی رژیم پهلوی به غرب بود. از نظر امام، سلطنت پهلوی، ایران را از لحاظ فرهنگی کاملاً وابسته به غرب ساخته بود: «کمال تأسف است که کشور ما که حقوق اسلامی و قضای اسلامی و فرهنگ اسلامی دارد، این فرهنگ را، این حقوق را نادیده گرفته است و دنبال غرب رفته است.»[12] در این رابطه، تلویزیون یکی از ابزارهای مهم در زمینه‌ی ترویج فرهنگ غرب بود: «بعد از کودتای 28 مرداد، ترویج فرهنگ غرب، بیش از گذشته مورد توجه واقع شد. تلویزیون ایران فیلم‌هایی را نمایش می‌داد که محتوای آن‌ها عشق‌بازی و لودگی غربیان و مانند این‌ها بود.»[13] همچنین حضور مستشاران خارجی که در صحنه‌های فرهنگی و اقتصادی کشور فعال بودند، به این مسئله بیشتر دامن می‌زد. در واقع فرهنگ غرب به‌حدی برای محمدرضاشاه جاذبه داشت که وی در سال ۱۳۳۳، رسماً اعلام کرد: «شیوه‌ی زندگی غربی با الگوی ارزش‌های اسلامی ما هماهنگ است. سپس اعلام کرد: غربی کردن آرمان ماست و منافع ایران در اتحاد با غرب، به بهترین وجه تأمین می‌شود. شاه در زندگی خصوصی‌اش نیز چنان غرب‌گرا شده بود که تنها موسیقی و فیلم‌های غربی مورد علاقه‌اش بود.»[14] به‌طور کلی در توصیف وضعیت فرهنگی این دوره باید گفت «اقدامات فرهنگی، در تمامی عرصه‌ها (نشریات، کتب، رادیو و تلویزیون، سینماها و...) در تضاد آشکار با هنجارها و ارزش‌های اجتماعی مردم قرار داشت.»[15] امام با آگاهی از این موضوع، «فساد موجود در تمدن غرب را به‌حدی می‌دانند که خود غربی‌ها نیز از آن ناراضی هستند. از نظر ایشان، جوامع غربی نه تنها خود دچار فساد شده‌اند، بلکه سعی می‌کنند فساد و اخلاق فاسده‌ی غربی را در جوامع شرقی و اسلامی نیز ترویج کنند.»[16] ایشان در انتقاد به وابستگی فرهنگی کشور، دلیل مهم این مسئله را دور شدن مردم از باورهای فرهنگی و دینی خود و گرایش به فرهنگ غربی عنوان کردند. امام تخریب ارزش‌های مذهبی و باورهای دینی مردم را یکی از مهم‌ترین ابعاد وابستگی فرهنگی دانسته و معتقد بودند تعهد به ارزش‌های دینی، تنها راه مقابله با قدرت‌های بزرگ است: «وقتی می‌توانیم با قدرت‌های بزرگ مقابله کنیم و آسیب‌پذیر نباشیم که متعهد به اسلام، متعهد به احکام اسلامی باشیم.»[17] در واقع علت اهمیت و حساسیت امام به مسئله‌ی وابستگی فرهنگی، از آنجا ناشی می‌شد که به باور ایشان، وابستگی فرهنگی، وابستگی در سایر ابعاد را نیز به دنبال داشت، زیرا تبلیغ فرهنگ غرب، تغییر سبک زندگی مردم در سایر ابعاد را به دنبال داشته و در نتیجه، در درازمدت وابستگی اقتصادی و سیاسی نیز به وجود خواهد آمد. نتیجه‌گیری بدین‌سان بررسی موضوع پیرامون مفهوم وابستگی رژیم پهلوی از منظر امام (ره) نشان داد که یکی از انتقادات مهم امام از شاه، وابستگی وی به بیگانگان از جمله آمریکا در ابعاد مختلف آن به‌خصوص بُعد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است. ایشان با استناد به قاعده‌ی فقهی نفی سبیل و تعمیم آن به عرصه‌ی حکومت، خواهان زدودن آثار سیطره‌ی بیگانگان در تمام ابعاد بودند. در زمینه‌ی سیاسی، امام تحمیل بسیاری از سیاست‌های آمریکا در زمینه‌ی انتصاب صاحب‌منصبان و یا سیاست‌هایی چون اصلاحات ارضی و استخدام مستشاران نظامی را مصداق بارزی از وابستگی سیاسی می‌دانستند و طی بیانیه‌های مختلف به این موضوع اعتراض کردند. در زمینه‌ی اقتصادی نیز انتقاد امام بیشتر متوجه اموری چون سیطره‌ی آمریکا و غرب بر منابع نفتی و خرید بی‌رویه‌ی بسیاری از مواد طبیعی و کمیاب کشور در ازای دریافت کالاهای نامرغوب غرب و وابسته کردن کشور در زمینه‌ی کالاهای اساسی بود و در نهایت، در زمینه‌ی وابستگی فرهنگی، امام ترویج ارزش‌های غربی و دور کردن مردم از باورهای دینی و فرهنگی را گوشزد کرده و پیروزی انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی را خط بطلانی بر تمام وابستگی‌ها به غرب و آمریکا دانسته‌اند.(*) [1]. صحیفه‌ی امام، جلد 8، ص 100. [2]. زونیس، ماروین (1370)، شکست شاهانه، ترجمه‌ی عباس مخبر، تهران، طرح نو، ج 2، ص 392. [3]. لاجوردی، حبیب و فتحعلی آشتیانی، علی (1388)، «ریشه‌های حمایت آمریکا از حکومت استبدادی در ایران»، فصلنامه‌ی مطالعات تاریخی، شماره‌ی 25، ص 97. [4]. زونیس، همان، ص 305. [5]. صحیفه‌ی امام، همان، ج 1، 420. [6]. حسینیان، روح‌الله، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران (۱۳۴۳-۱۳۵۶)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۲۸۶-۲۹۱. [7]. صحیفه‌ی نور، همان، ج 11، ص 117. [8]. نجاتی، غلامرضا (1384)، تاریخ سیاسی بیست‌وپنج‌ساله‌ی ایران از کودتا تا انقلاب، تهران، رسا، ص 88. [9]. ترابی، قاسم (1391)، «وابستگی آمریکا به نفت خاورمیانه، نتایج و پیامدها»، تهران، فصلنامه‌ی مطالعات منطقه‌ای، سال سیزدهم، شماره‌ی 3، ص 34. [10]. صحیفه‌ی نور، همان، جلد 3، ص 126. [11]. ورعی، جواد و ناصری، علی‌اکبر (1389)، «مبانی فقهی انقلاب اسلامی در اندیشه‌ی امام خمینی»، حکومت اسلامی، سال چهاردهم، شماره‌ی 4، ص 176. [12] صحیفه امام، همان، ج12، ص: 4. [13] ورعی و ناصری، همان، ص 175. [14]. حسینیان، همان. [15]. پزشکی، محمد و حسینی‌زاده، محمدعلی و دیگران، انقلاب اسلامی، چرایی و چگونگی رخداد آن، ص 76. [16]. جعفری، علی‌اکبر و قربی، سید محمدجواد (1392)، «راهبردهای مقابله با سلطه‌ی فرهنگی نظام استکبار در اندیشه‌ی سیاسی امام خمینی (ره)» پژوهشنامه‌ی انقلاب اسلامی، سال سوم، شماره‌ی 9، ص 83. [17]. صحیفه‌ی امام، جلد 19، ص 326. * زهره رحمانی، پژوهشگر حوزه‌ی انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

زندان طاغوت و عزت یوسف - نگاهی به رابطه‌ی زندان و زندانبان در مبارزات انقلاب اسلامی

زندان‌های پهلوی بخشی از مبارزات پنهان و آشکار مبارزین شاه را در خود نهفته دارند. مبارزاتی که در تقابل با زیاده‌خواهی محمدرضاشاه، حتی در مسیر دستگیری تا زندان و گاه اعدام پی گرفته می‌شد. در میان مبارزان و زندانیان، نیروهای مذهبی از استوارترین زندانی‌ها بودند؛ گاه در غربت، گاه در شهرت. اما در هر دو حال، سعی داشتند تا از چاه زندان، عزیزی مصر و عزت یوسف را در جامعه بیابند که جز به پایبندی به اعتقاداتشان میسر نبود. نوشتار زیر مروری بر چالش‌های زندانیان مذهبی در زندان‌های شاه دارد. زندانیان مذهبی و حکومت طاغوت نیروهای مذهبی به‌خصوص پس از قیام 15 خرداد 1342، به بخشی از زندانیان متداوم شاه بدل شدند و در زندان، برخوردهای متنوعی را تجربه کردند. محمدکاظم موسوی بجنوردی، از زندانیان آن زمان، از برخورد ناهمسان با گروه مذهبی خود، حزب ملل اسلامی، در مراحل مختلف سخن می‌گوید.[1] مسیر برخورد زندانیان با حکومت در ابتدای دستگیری از بازجویی در اطلاعات شهربانی و سپس زندان موقت شهربانی، که بعدها به زندان ضدخرابکاری معروف شد، می‌گذشت. پس از آن، ارسال پرونده به دادستانی ارتش و در آخر هم زندان‌هایی که هرکدام با زندانیان یک نوع برخورد داشتند. در کل به شهادت زندانیان، زندان‌های زیر نظر ارتش (قزل‌قلعه) همانند زندان‌های زیر نظر شهربانی (قصر و کمیته‌ی مشترک ضدخرابکاری) سخت‌گیری نداشتند. اعضای حزب ملل اسلامی در گفت‌وگویی مسیر خود تا زندان را این‌گونه شرح می‌دهند: اول در زندان اطلاعات شهربانی، سپس زندان موقت شهربانی یا زندان ضدخرابکاری، بعد به پادگان جمشیدیه و برخی به قرارگاه دژبان و بعد از گذراندن دادگاه تجدیدنظر نظامی، زندان قصر.[2] انتقال مجرمین به نهاد نظامی به این دلیل بود که جرم‌های سیاسی در زمان پهلوی با عنوان اقدام علیه امنیت کشور، به دادگاه‌های نظامی ارجاع داده می‌شد. در مرحله‌ی بازجویی، زندانی هیچ‌گونه ارتباطی با بیرون نداشت، الّا ملاقات‌های بسیار محدود که در حضور مأمور زندان انجام می‌گرفت. اما زندانیانی که دوره‌ی محکومیت خود را می‌گذراندند، تقریباً ملاقات‌های کابینی منظمی داشتند و امکان دریافت روزنامه برایشان وجود داشت. این‌گونه خودبه‌خود اخبار و مطالب بیرون به داخل زندان نفوذ می‌کرد. در این مسیر، زندانیان شکنجه‌های متنوعی را تجربه می‌کردند. برخی از زندانیان شکنجه در مرحله‌ی بازجویی را برای گرفتن اعتراف و اخذ اطلاعاتی همچون لو دادن خانه‌ی تشکیلاتی، اعضای مرتبط و قرارها و برنامه‌های احتمالی، می‌دانند و اذعان دارند شکنجه با هدف اطلاعاتی انجام می‌شد. آن‌ها معتقدند فرد به دلیل اعتقادات و باورهای سیاسی یا مذهبی شکنجه نمی‌شد، بلکه هدف تنها کسب اطلاعات بود.[3] اما به نظر می‌رسد هرچند هدف کسب اطلاعات بوده است، اما شکنجه به‌مثابه‌ی ابزاری برای نهادینه کردن عقلانیت خاص پهلوی و مجازات اعمال می‌شده است. چنان‌که به گفته‌ی مرتضی الویری، در دوره‌ی بازداشت، روند قانونی برای اثبات جرم دنبال نمی‌شد و سعی می‌کردند به‌وسیله‌ی ارعاب و وحشت، وضعیتی را به وجود بیاورند که افراد بعد از آزادی از زندان، به فعالیت‌های سیاسی و اعتراضی ادامه ندهند.[4] در واقع شکنجه برای اعتراف و مجازات و ایجاد ترس در جهت صورت‌بندی کرداری مقبول حکومت صورت می‌گرفت. اما این کار برای بسیاری نتیجه‌ی عکس داشت؛ به‌خصوص نیروهای مذهبی که به شهادت جعفر شجونی و احمد سالک، در مقابل شکنجه‌ها مقاوم‌تر از سایرین بودند.[5] به هر حال، شکنجه برای گرفتن اعتراف به امری متداول به‌خصوص در اواخر دهه‌ی 1340 و اوایل دهه‌ی 1350 برای زندانیان بدل شد و مذهبیون نیز هرچه بیشتر تحت فشار قرار گرفتند. شکنجه نه تنها برای جوانان، بلکه برای افراد مسن نیز وجود داشت. برای مثال، فردی همچون آیت‌الله ربانی شیرازی با سن نسبتاً زیاد را به تخت می‌بستند و به او شلاق می‌زدند.[6] مرضیه دباغ خاطره‌ی شکنجه‌ی دختر جوانش رضوانه و شنیدن فریادهایش را مثال می‌زند. مشاهده‌ی بدن نیمه‌جان دخترش شکنجه‌ی روحی بود که اغلب برای زندانیان اعمال می‌شد.[7] چنان‌که پیش چشمان آیت‌الله طالقانی، دخترش را شکنجه کردند. گاه نیز با صدای شکنجه‌ی سایر افراد هم‌رزم و یا مبارز، موجبات ترس و عذاب روحی زندانی را فراهم می‌کردند. که گاهی نیز نتیجه‌ی عکس داشته و تحمل بیشتر زندانی را موجب شده است. برای نمونه، دباغ شنیدن «صدای مصمم مرحوم آیت‌الله ربانی شیرازی در سلول» مجاورش را که آیه‌ی «و استعینوا بالصبر و الصلوه» را قرائت می‌کرد، عاملی برای پایداری و صبر خود عنوان می‌کند.[8] همچنین دباغ از ناخن کشیدن و سوزن زیر ناخن فروکردن[9] و سایرین، از بردن به زندان عمومی و یکی کردن زندانیان با قاچاقچیان و جنایتکاران، به‌عنوان راه‌های اذیت زندانیان نام می‌برند.[10] سایر زندانیان مذهبی نیز خاطرات بسیاری از برخورد خشن و شکنجه‌های سخت حکومت به یاد دارند. نحوه‌ی شکنجه‌ی نیروهای مذهبی چنان بود که برخی همچون آیت‌الله سعیدی زیر شکنجه به شهادت رسیدند. دست‌بند قپانی، تخت شلاق، آپولو، قفس داغ و شلاق به‌همراه یورش لفظی و شکنجه‌ی روحی و روانی از سایر مکانیسم‌های کنترل زندانیان بود. زندانیان مذهبی در مقابل زندانیان سایر گروه‌ها مقاوم‌تر بودند. اصول مبنایی و تفکرات مذهبی آن‌ها موجب می‌شد تا با تأسی به الگوهای مذهبی خویش، در مقابل شکنجه‌ها دوام بیاورند. سالک در گفت‌وگویی عنوان می‌کند ساواک ما را می‌زد و می‌گفت چه می‌خواهید که آن‌قدر مقاومت می‌کنید؟[11] با بررسی شواهد، می‌توان حساسیت حکومت وقت را نسبت به نیروهای مذهبی درک کرد. به‌خصوص نیروهای مذهبی که به جریان امام خمینی (ره) وفادار بودند. هراس از این قسم مبارزان، به دلیل پیوستگی الگوی سلبی (نفی حکومت) و ایجابی (بدیل حکومت) مبارزه‌شان، بیشتر از چپ‌ها بود؛ چراکه حکومت جاذبه‌ی گفتمان مذهبی در جامعه را درک کرده بود، اما گفتمان چپ به‌تدریج جذابیت خود را در جامعه از دست داده بود. همین امر موجب سخت‌گیری بیشتر در مقابل زندانیان مذهبی بود. برای نمونه، در دوره‌ای انجام نمازهای جماعت و سایر مناسک دینی، موجب تنبیه و انتقال از بخش سیاسی به عمومی می‌شد. رابطه‌ی زندانیان مذهبی با چپ‌ها تا پیش از دهه‌ی 1340، اکثریت زندانیان پهلوی را چپ‌ها شکل می‌دادند اما از دهه‌ی 1340 زندانیان مذهبی افزایش یافتند. حضور زندانیان مذهبی در زندان‌ها به تغییر شکل فضای زندان کمک کرد و موجب شد تا رقابت و ستیزه‌های بیرون به زندان کشیده شود. در کلجریان‌های موجود در زندان پهلوی دوم را می‌توان مجموعی از نیروهای مذهبی و غیرمذهبی دانست. به شهادت برخی از زندانیان آن زمان، دسته‌بندی‌های درون زندان در مقاطع مختلف، شکل متفاوتی به خود می‌گرفت. برای نمونه، در اواخر دهه‌ی 1340، طبق گفته‌ی زندانیان مذهبی، تنها گروه مذهبی داخل زندان قصر، جریان حزب ملل اسلامی بود که آقای حجتی کرمانی، موسوی بجنوردی و سرحدی‌زاده و تعدادی دیگر عضو آن بودند. جریان حاکم بر زندان را نیز جریان چپ شامل مارکسیست‌ها و کمونیست‌ها شکل می‌دادند. تعدادی هم از هیئت مؤتلفه، که در جریان ترور منصور دستگیر شده بودند، در زندان بودند. از سال 1350 که دستگیری مجاهدین خلق شروع شد، فضای زندان به‌کلی تغییر پیدا کرد و فضای مذهبی بر فضای چپ‌گرایی و مارکسیستی غلبه پیدا کرد. به عبارتی دیگر، جریان پرقدرتی به نام مجاهدین خلق در زندان شکل گرفت؛ به‌نحوی‌که جریان مؤتلفه و حزب ملل اسلامی در اقلیت قرار گرفتند. در صف مقابل هم مارکسیست‌ها بودند.[12] شجونی نیز از افزایش نیروهای مجاهدین در سال‌های 1351و 1352 در زندان حرف می‌زند. از تلاش ایدئولوگ‌های مارکسیست و کمونیست برای تغییر نیروهای مذهبی و جذب آن‌ها که با پچ‌پچ‌های ایدئولوژیکی، زندانی‌های نمازخوان و روزه‌دار را منحرف می‌کردند؛ تفسیرهای نهج‌البلاغه و قرآن مجاهدین در دورهمی‌های خودمانی‌شان و برمبنای آرای نظری‌شان صورت می‌گرفت تا روحانی‌ها خبردار نشوند.[13]1354 و قبل از انحراف ایدئولوژیک سازمان ادامه داشت. در نهایت با تک‌روی‌ها و انحصارطلبی‌های مجاهدین خلق در کنار فعالیت چپ‌ها، دو راه پیش روی نیروهای مذهبی قرار گرفت: یا خود را در جمع مجاهدین خلق تعریف کنند و یا منزوی شوند. این روند تا سال در این مقطع، برخی نیروهای سازمان مجاهدین خلق در داخل زندان به تبعیت از بیرون زندان، مارکسیست شدند، ولی اکثریت آن‌ها بر عقیده و دیدگاه پیشین خود باقی ماندند. موقعیت سازمان مجاهدین خلق در زندان به دلیل مارکسیست شدن در بیرون، بسیار تضعیف شد. مجاهدین که تا پیش از این جزء نیروهای مذهبی زندان محسوب می‌شدند، به حاشیه رفتند و موجب شدند تا جریان مذهبی زندان ضربه‌ی شدیدی بخورد. هرچند طی تحولات کشور و افزایش محبوبیت امام خمینی (ره) و نیروهای مذهبی، زمینه برای تقویت جریان‌های مذهبی در زندان نیز فراهم شد. در این مقطع، تعداد زیادی روحانی و افراد شهره به گرایش مذهبی، دستگیر و زندانی شدند که عملاً فضای زندان را به دو قطب چپی و مذهبی تقسیم کرد.[14] در مجموع، روابط میان مذهبی‌ها و چپ‌ها در زندان، در دو دهه‌ی 1340 و 1350 و از زندان قصر تا اوین متفاوت بوده است. در دهه‌ی 1340 در زندان قصر، به گواه حجتی کرمانی، به مانند سایر زندان‌ها، روابط مذهبی‌ها و کمونیست‌ها خوب نبود و مرزبندی مذهبی/غیرمذهبی، زندانیان را از هم جدا کرده بود.اما در سال‌های 52 و 53 شرایط زندان قصر عوض شد و خبری از آن جدایی نبود: «اصلاً همه‌چیز تغییر کرده بود، هم روابط داخل بندها و هم برخورد زندانیان و زندانبان‌ها.» وی در این تغییر به شروع ترورها، هواپیماربایی و تند شدن مبارزات و فعالیت سازمان مجاهدین اشاره می‌کند و فضای زندان را متأثر از فضای جامعه، بسیار ملتهب می‌داند. این فضا در سخت‌گیری بر زندانی‌ها و محدود شدن زندانیان اثرگذار شد؛ به‌صورتی‌که نماز جماعت دیگر امکان برگزاری نداشت و حتی به‌راحتی دو زندانی نمی‌توانستند با هم صحبت کنند و قدم بزنند. این سخت‌گیری‌ها باعث شده بود همه‌ی زندانیان به هم نزدیک‌تر شوند؛ اعم از مذهبی و غیرمذهبی.[15] شجونی اظهار می‌کند که در سال‌های 50 و 51 در زندان اوین، مذهبی‌ها مارکسیست‌ها را نجس خواندند و همین امر بر رابطه‌ی میان چپ‌ها و مذهبی‌ها در قصر اثرگذار شد؛ به‌گونه‌ای که با مذهبی‌ها برخورد خوبی نداشتند.[16]هاشمی رفسنجانی در خاطراتش از رابطه‌ی خوب مذهبی‌ها با کمونیست‌ها در سال‌های بعد از این می‌نویسد: «مهمانی می‌آمدند، ما را مهمان می‌کردند. ما هم به آن‌ها خیلی محبت می‌کردیم.» وی از تقسیم امکانات مذهبی‌ها در میان همه‌ی زندانیان سخن می‌گوید. هاشمی از جریان مداوم زندانیان مذهبی در مقابل رکود زندانیان کمونیست می‌گوید که نشانه‌ی پویایی و سلطه‌ی گفتمان مذهبی بر مبارزه‌ی انقلابی بود.[17]­ شاید همین امر موجب بهبود رابطه‌ی میان چپ‌ها و مذهبی‌ها شد. هرچند در این مرحله، زندانیان مذهبی سعی داشتند تا با ارتباط‌گیری با چپ‌ها و توده‌ای‌ها، آن‌ها را جذب نمایند و از سویی با کار فرهنگی، تبلیغات چپ‌ها را برای جذب زندانیان مذهبی خنثی نمایند. در این راستا، عباس شیبانی در خاطرات خود به تعامل سازنده‌ی طالقانی با نیروهای چپ‌گرا در زندان اشاره می‌کند. وی در این‌باره می‌نویسد: طالقانی در برابر زندانیانی که افکار لائیک و کمونیست داشتند، موضع جذبی به خود می‌گرفت.[18] فرجام سخن برای درک جایگاه نیروهای مذهبی در زندان، باید به تحولات بیرون از زندان توجه کرد. هرچه بر قدرت جریان مذهبی در مبارزه افزوده می‌شود، نیروهای مذهبی در زندان از قدرت بیشتری برخوردار می‌شوند. زندان برای مذهبی‌ها در حکم محلی برای تداوم مبارزه و آزمایش اعتقادات بود. همین امر صورت‌بندی زندان از سوی گفتمان حاکم را به نقد می‌کشید. همچنین رابطه میان چپ‌ها و مذهبی‌ها نیز بسته به جایگاه بیرونی جریانات در فضای جامعه تعیین می‌شد و بنابراین به‌تدریج چپ‌ها مقهور جذابیت نیروی مذهب شدند. پی‌نوشت‌ها [1]. محمدکاظم موسوی بجنوردی در «زندان، دانشگاه بود»، حسین سخنور،میزگردی با حضور زندانیان: محمدکاظم موسوی بجنوردی، محمدجواد حجتی کرمانی، محمد حجتی کرمانی و اصغر قریشی و زندانبان: اصغر کورنگی، مهرنامه، ش 27، آذر 1391، ص 103. [2]. همان. [3]. همان. [4]. http://tarikhirani.ir/fa/news/4/bodyView/4855/ [5]. چالش با چپ در زندان در میزگرد یادآور با مرضیه حدیدچی (دباغ)، جعفر شجونی و احمد سالک، یاد، شماره‌ی 4 و 5، آذر و زمستان 1387 و بهار 1388،ص 159 و 162. [6]. http://tarikhirani.ir/fa/news/4/bodyView/4855/ [7]. عباس شیبانی در «راهی که نرفته‌ایم»، مجموعه مقالات برگزیده از 20 سال نشریه‌‌ی پیام هاجر درباره‌ی آیت‌الله سید محمود طالقانی، مهدی غنی، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، 1379، ص 164. [8]. http://www.ensani.ir/fa/content/118936/default.aspx [9]. چالش با چپ در زندان در میزگرد یادآور با مرضیه حدیدچی (دباغ)، جعفر شجونی و احمد سالک، یاد، شماره‌ی 4 و 5، آذر و زمستان 1387 و بهار 1388، ص 161. [10]. عباس شیبانی در راهی که نرفته‌ایم، مجموعه مقالات برگزیده از 20 سال نشریه‌ی پیام هاجر درباره آیت‌الله سید محمود طالقانی، مهدی غنی، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، 1379، ص 164. [11]. چالش با چپ در زندان، در میزگرد یادآور با مرضیه حدیدچی (دباغ)، جعفر شجونی و احمد سالک، یاد، شماره‌‌ی 4 و 5، آذر و زمستان 1387 و بهار 1388، ص 159. [12]. http://tarikhirani.ir/fa/news/4/bodyView/4855/ [13]. چالش با چپ در زندان، در میزگرد یادآور با مرضیه حدیدچی (دباغ)، جعفر شجونی و احمد سالک، یاد، شماره‌ی 4 و 5، آذر و زمستان 1387 و بهار 1388، ص 157. [14]. http://tarikhirani.ir/fa/news/4/bodyView/4855 [15]. محمدجواد حجتی کرمانی در «زندان، دانشگاه بود»، حسین سخنور،میزگردی با حضور زندانیان: محمدکاظم موسوی بجنوردی، محمدجواد حجتی کرمانی، محمد حجتی کرمانی و اصغر قریشی و زندانبان: اصغر کورنگی، مهرنامه، ش 27، آذر 1391، ص 106. [16]. چالش با چپ در زندان در میزگرد یادآور با مرضیه حدیدچی (دباغ)، جعفر شجونی و احمد سالک، یاد، شماره‌ی 4 و 5، آذر و زمستان 1387 و بهار 1388، ص 157. [17]. علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، زیر نظر محسن هاشمی، قم، دفتر نشر معارف، 1376، ج 1، ص 229 و 230. [18]. عباس شیبانی در «راهی که نرفته‌ایم»، مجموعه مقالات برگزیده از 20 سال نشریه‌ی پیام هاجر درباره‌ی آیت‌الله سید محمود طالقانی، مهدی غنی، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، 1379، ص 175. * محمد پورمحمد، پژوهشگر حوزه‌ی انقلاب اسلامی منبع: سایت برهان

تغییر نام خیابان مصدق، تخریب مقبره رضاشاه و ماجرای مترو تهران به روایت محمد توسلی

معصومه اصغری نشستن و گفت‌وگو در اتاق و روی کاناپه‌ای که روزگاری میزبان مردان بزرگی چون مهندس بازرگان و آیت‌الله طالقانی بوده کافی است تا شوقم را برای گفت‌وگو دوچندان کند. خانه‌اش را به‌ شکل دوبلکسی قدیمی در نزدیکی حسینیه ‌ارشاد ساخته و آن را طوری طراحی کرده تا اتاقی که در آن هستیم بدون ارتباطی با داخل خانه بتواند برای جلسات مهم استفاده شود. در طول گفت‌وگو با محمد توسلی این حس تمام‌وکمال وجود دارد که در برابر یک «مرد قانون» نشسته‌اید و آنچه در اولین کلام برای توصیفش می‌توان گفت داشتن صفت «اخلاق» است. توسلی یکی از اعضای نهضت آزادی بوده که در دولت موقت، دولت بنی‌صدر و شهید رجایی با‌‌ همان اعتمادی که خودش می‌گوید: «تنها در بحبوحه یک انقلاب پیدا می‌شود» مسوولیت شهر تهران را برعهده داشته است. از معدود مدیرانی است که به استناد مدارک تاریخی‌ای که سال‌ها آرشیو کرده حرف می‌زند و آنجایی که موضوع مربوط به او نیست یا اطلاعی از آن ندارد، صریح می‌گوید که نمی‌داند و تاکید دارد که اسناد دو سال اول انقلاب بخش مهمی از تاریخ انقلاب هستند که نباید بدون استناد به آن‌ها حرف زد. گفت‌وگو با توسلی به حافظه تاریخی بسیاری از ما در مورد انقلاب و روزهای بعدش کمک می‌کند و به‌جرات می‌توانم بگویم سیاسی‌ترین گفت‌وگوی شهری‌ام بود. او در پرحادثه‌ترین روزهای تهران، در اوج اختلاف‌های سیاسی و بازار داغ فضای انقلابی، مسوولیت شهرداری تهران را قبول کرده است. حین صحبت، مقاطع حساس این شهر را ورق می‌زند؛ مقاطعی که نسل من و بعد از من تنها جزییاتی را که تلویزیون نشان داده، می‌داند. او شهردار پایتخت انقلاب‌دیده‌ای بوده که تا مدتی در آن نیروی نظامی و دفاعی مشخصی وجود نداشته و درعین‌حال بسیاری از مردم و افراد خاص اسلحه در اختیار داشتند. شهردار شهری بوده که مهاجران و محرومانش سرپناه می‌خواستند و به قول خودش «در آن دو سال با مردمی طرف حساب بوده که نداشته‌هایشان از حکومت قبلی را با «زور و زود» از انقلاب و حکومت جدید می‌خواستند» و در نهایت همین شرایط او را به استعفا مجبور می‌کند. گفت‌وگو با اولین شهردار پس از انقلاب روایت‌هایی شنیدنی و کمتر گفته‌ شده دارد؛ روایت‌هایی در مورد آیت‌الله طالقانی و همراهی‌اش با شهردار تهران و داستان فوتش تا تخریب مقبره رضاخان در حرم حضرت‌ عبدالعظیم توسط آیت‌الله خلخالی و بایکوت خبری شهردار تهران ۵۷ در تلویزیون و در نهایت سامان‌ دادن به گودهای پر از آسیب و متوقع جنوب تهران که با انقلاب، ساکنانش همچون سیلابی به سوی شهر سرازیر شدند. آنچه در ادامه می‌آید متن این دیدار و گفت‌وگو است که به ‌دلیل محدودیت صفحه خلاصه شده است. ‌چه شد که شما به سمت این مسوولیت کشیده شدید؟ در زمان انقلاب در چه شرایطی بودید و چه شد که این مسوولیت را در روزهای حساس و ملتهب اولین روزهای انقلاب قبول کردید؟ پس از فارغ‌التحصیل شدن از دانشکده فنی دانشگاه تهران، در سال ۱۳۴۱ برای ادامه تحصیل در رشته دکترای حمل‌ونقل و ترافیک به آلمان رفتم، اما به دلیل تغییراتی در ضوابط تحصیلی آنجا ابتدا به آمریکا رفتم و کارشناسی‌ ارشد جدیدی در رشته راه و حمل‌ونقل و ترافیک اخذ کردم. در ارتباط با برنامه‌های سیاسی این دوره اجبارا به آلمان برگشتم و دوره دکترا را در آنجا ادامه دادم و در سال ۴۶ برای تهیه تز دکترا در خصوص حمل‌ونقل شهر تهران، به ایران برگشتم. با توجه به سوابق سیاسی‌ای که در آمریکا، اروپا و منطقه خاورمیانه داشتم، ممنوع‌الاستخدام و ممنوع‌الخروج شدم و به اجبار در ایران ماندم و در شرکت مهندسین مشاور راهساز که با شهرداری تهران نیز همکاری داشت تا سال ۵۷ فعالیت داشتم. فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی من از ١٣٣۶ با عضویت در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران آغاز شد و در سال‌های ۳۹ و ۴۰ در جبهه ملی دوم و سپس نهضت آزادی ایران فعال بودم. در سال ۵۰، در ارتباط با کمک به زندانیان مجاهدین ‌خلق اولیه همراه با مهندس سحابی و آقای هاشمی‌ رفسنجانی بازداشت شدم و یک سال زندان بودم و در آنجا با حدود ۵۰ گروه سیاسی آشنا شدم. در سال‌های ۵۶ و ۵٧ در مدیریت و دیپلماسی انقلاب و برگزاری نماز عید فطر در تپه‌های قیطریه مشارکت داشتم. در ستاد راهپیمایی‌های تاسوعا و عاشورا و استقبال از امام(ره) مسوول تبلیغات بودم. بعد از ۲۲ بهمن، از طرف معاونت امور انقلاب دولت موقت، دکتر ابراهیم‌ یزدی، مامور تهیه اولین پیش‌نویس اساسنامه نهاد «گارد ملی» شدم که رهبر فقید انقلاب تشکیل آن را اعلام کرده بود. با توجه به اینکه واژه «گارد» زمینه ذهنی خوبی نداشت و با توجه به اهدافی که برای این نهاد انقلابی در آن شرایط تعریف شده بود عنوان «سپاه پاسداران انقلاب‌ اسلامی ‌ایران» را طراحی کردم و پس از تایید دولت موقت به تصویب شورای انقلاب و سپس امام خمینی، رهبر فقید انقلاب رسید. از ۲۳ بهمن تا هفتم‌ اسفندماه، به‌طور فشرده مشغول این پروژه بودم تا اینکه هشتم ‌اسفندماه توسط اولین وزیر کشور دولت موقت، مرحوم احمد صدر حاج ‌سیدجوادی حکم شهردار تهران برای بنده صادر شد و از همان‌ روز خدماتم را در شهرداری تهران شروع کردم. ‌ آقای شهرستانی، شهردار وقت تهران ١۴ بهمن ۵٧ خدمت امام رفت و استعفا داد، درحالی‌که نظر امام این بود که ایشان بمانند. شما، آقای شهرستانی را می‌شناختید؟ از سال ۴۶ که به ایران برگشتم، مهندس شهرستانی شهردار تهران بود و من با مرحوم مهندس عبدالحسین ابراهیمی، قائم ‌مقام ایشان آشنا بودم و از من خواستند که در زمینه مشکل ترافیک به شهرداری کمک کنم. بعد از حدود سه‌ ماه متوجه شدند که به‌ علت مخالفت ساواک ممنوع‌الاستخدام هستم. مهندس شهرستانی سلامت نفس و توانایی مدیریت بالایی دارند و در موقع استعفا واقع‌بینی و شجاعت اخلاقی خود را در آن شرایط نشان داد. ایشان در قید حیات هستند و تاکنون در پروژه‌های سازندگی در مشهد و دیگر نقاط کشور کارآفرین بوده‌اند و در جلسات اخیر کانون فارغ‌التحصیلان دانشکده فنی دانشگاه تهران به عنوان پیشکسوت حضور داشتند. من با دکتر نیک‌پی نیز برای پروژه‌های شهری ارتباط داشتم. آقای نیک‌پی خانواده‌ای مذهبی داشت و اهل نماز بود و مشروب نمی‌خورد و توانست در شش سالی که شهردار تهران بود سازمان‌های جدید متناسب با نیازهای شهر تهران را ایجاد کند. ‌ حادثه تخریبی که می‌گویند سقف را روی سر مردم ریخت واقعی بود؟ این موضوع از دلایل اعدام نیک‌پی بود؟ در سال ۵۶ که انقلاب در حال اوج‌گیری بود، ساخت‌وسازهایی بی‌رویه و بدون ‌پروانه در حریم شهر انجام می‌شد که ماموران شهرداری در راستای احکام دادگاه ماده ۱۰۰ نسبت به تخریب آن‌ها اقدام می‌کردند. این اقدام در فضای ملتهب و سیاسی آن دوران موجب بدنامی برای کارکنان شهرداری و به‌طور طبیعی شهردار تهران می‌شد. ‌ می‌توانیم اینطور بگوییم نزدیکی دیدگاه فکری و جریان سیاسی شما و دولت مهندس بازرگان باعث می‌شد که خیال شما برای قبول مسوولیت شهرداری راحت‌‌تر باشد؟ دقیقا، از سال ۴۰ به ‌عنوان عضو شاخه دانشجویی نهضت آزادی ایران فعال بودم و مبانی فکری خودمان را از مرحوم طالقانی و مهندس بازرگان گرفته بودیم. تا زمان پیروزی انقلاب با این اشخاص در ارتباط بودیم. بنابراین با جمعی همکاری می‌کردیم که با هم اختلاف فکری و مدیریتی نداشتیم و در عین‌ حال با اولین وزیر کشور که مرحوم احمد صدر حاج ‌سید‌جوادی بود ارتباط اجتماعی - سیاسی داشتیم و با هاشم صباغیان، وزیر کشور بعدی هم از دوران دانشجویی ارتباط و همکاری نزدیک داشتیم. ‌ در شرایط دشوار روزهای انقلابی تهران، ‌مهم‌ترین دغدغه ‌شما چه بود؟ تهران آن‌ روز‌ها شبیه یک ‌شهر جنگ‌زده بود، به‌ ویژه ١۶ تا ٢٢‌ بهمن‌ماه که برخوردهای نظامی در شهر گسترش پیدا کرد و در بخشی از شهر نیز خیابان‌ها سنگربندی شده بود. در عکس‌ها و فیلم‌های آن دوران کاملا مشخص است که شهر چه وضعیتی داشت. اما چون ما هم همراه با تحولات بودیم این شرایط بعد از پیروزی انقلاب غیرعادی نبود و همه دنبال راه‌حلی بودند. ‌یعنی کسی از شما انتظار نداشت که شهر را تمیز کرده و سامان بدهید؟ طبیعی است که مردم چنین انتظاری را در کوتاه ‌مدت نداشتند. مدیریت شهر تهران در آن موقع چالش‌های متعددی داشت که یکی از آن‌ها سر و سامان‌ دادن به ظاهر شهر بود. بخشی دیگر، این بود که همه سازمان‌ها از تیر ۵۷ در اعتصاب بودند و همه خدمات از جمله خدمات شهری مختل شده بود. غیر از این مساله، ‌نیروهای ضدانقلاب که با اصل انقلاب مخالف بودند در همه‌ جا حضور داشتند و حزب توده و مارکسیست‌ها رسانه‌های اصلی را در اختیار گرفته بودند. آن‌ها اهل قلم بودند و حضوری پررنگ در رسانه‌ها داشتند. عوامل نفوذی حزب توده و گروه‌های ضد انقلاب شروع به ایجاد تنش در سازمان‌ها کردند که نحوه برخورد با این‌ها ماجرا‌ها و داستان‌های جداگانه‌ای دارد. مردم انتظار داشتند از انقلاب خروجی ببینند و ما باید شهر را آماده می‌کردیم. در گام اول به سراغ معابر اصلی شهر رفتیم اما معابر فرعی و در و دیوار‌ها هنوز با مشکل روبه‌رو بود و برای حل این مشکل که همزمان با روزهای پایان سال بود از سنت قدیمی خانه‌تکانی ایرانیان استفاده کردیم و جمعه آخر اسفند ۵۷ را «‌روز پاکسازی» شهر تهران اعلام کردیم. این برنامه مورد استقبال وسیع مردم قرار گرفت و نیروهای داوطلب زیادی در قالب «شوراهای محله» به ما پیوستند. شور و هیجانی در شهر به‌ وجود آمد و مردم در کوچه‌ها جارو به دست معابر و دیوارهای شهر را تمیز کردند. یک‌ گله تاریخی که گفته نشده از آقای صادق قطب‌زاده، مدیر وقت صداوسیما دارم که این رویداد تاریخی که در روزهای اول انقلاب انسجام مردم و ارتباط و همدلی نزدیک آن‌ها با مسوولان را نشان می‌داد ضبط نکرد.‌‌ همان زمان عکس‌هایی از مرحوم طالقانی، در پیچ‌ شمیران، خیابان تنکابن، در حال جارو کردن خیابان و مرحوم فروهر و دوستانشان که به صورت جمعی اقدام به تمیز کردن معابر شهر کرده بودند، منتشر شد. ‌ شما در اولین روزهای کار سراغ کدام بخش رفتید؟ دو پروژه راهبردی را از هشتم ‌اسفند ۵۷ در دستور کار شهرداری قرار دادیم. یکی اصلاح ساختار تقسیم‌بندی شهر بود تا زمینه‌های قانونی برای انجام انتخابات شورای شهر فراهم شود چراکه بر این باور بودیم که شهردار تهران باید منتخب مستقیم یا غیرمستقیم مردم باشد. علاوه بر جایگاه شورا‌ها در ادبیات اسلامی با توجه به تجربه‌ای که در دوران تحصیل در آلمان و آمریکا داشتم، شاهد نقش مهم شورا در مدیریت شهر‌ها بودم. در مطالعات این برنامه از گروه‌های کار‌شناسی کارکنان شهرداری و افراد داوطلب که بعضا از خارج از کشور برای خدمت به انقلاب آمده بودند، استفاده شد. ‌ پس جرقه شورا‌ها از دوره شما زده شده است؟ بحث شورا‌ها در روزهای اول انقلاب و حتی پیش از انتشار اصول قانون ‌اساسی در دستور کار شهرداری تهران قرار داشت. مدارک و سوابق این مطالعات توسط اداره کل آمار و ارزشیابی شهرداری در مجموعه‌ای در اسفند ۵۸ تکثیر شد و نسخه‌ای از آن را در سال ۷۸ در اختیار شورای شهر اول قرار دادم. خروجی مطالعات شورا‌ها به ‌صورت لوایح قانونی و آیین‌نامه‌های مربوطه و وظایف و اختیارات و چگونگی تشکیل شورا‌ها از طریق وزارت کشور در اختیار دولت موقت قرار گرفت. مهندس بازرگان با علاقه‌مندی این متن‌ها را مطالعه و روی آن‌ها اظهارنظر کرد. اولین قانون شورا‌ها پس از اصلاحات دولت موقت در شورای انقلاب تصویب و آیین‌نامه‌های آن نیز در دولت موقت تصویب و ابلاغ شد. اما باید ساختار و تقسیم‌بندی شهر تهران نیز برای انتخابات شورا‌ها آماده می‌شد. شهر تهران آن موقع ۱۲ منطقه داشت که نظم مشخص و قانونمندی نداشت. پس از چند ماه کار فشرده این کارگروه تقسیم‌بندی قانونمند و علمی برای شهر تهران ارایه کردند که امروز نیز مورد عمل قرار دارد. اساس فکر ما این بود که شورا‌ها باید از محلات بجوشند. مردم در هر محله‌، افراد مدنظر خود را انتخاب کنند و نمایندگان محلات شورای مناطق و نمایندگان مناطق، شورای شهر را برگزینند. به این ترتیب می‌توانستیم یک ارتباط ارگانیک و پیوسته بین مردم محلات و شورای شهر ایجاد کنیم. این قانون در سال‌های بعد تغییر پیدا کرد و به سرانجامی که مورد نظر ما بود نرسید. به‌هرحال این یکی از اقدامات کلیدی بود که از‌‌ همان هشتم ‌اسفند آغاز شد. آیت‌الله طالقانی در این مورد، محل مشورت و مشوق ما بودند و حمایت خود را در صحبت‌هایشان مطرح می‌کردند. به همین ترتیب، در تدوین قانون ‌اساسی، در فصل هفتم، پنج اصل قانون ‌اساسی به شورا‌ها اختصاص یافت. بر اساس ضرورت و تاکیداتی که مطرح می‌شد، ‌در همان سال‌ها، انتخابات شورا در برخی شهرهای کشور ازجمله در قزوین و سنندج انجام شد. ‌نقل ‌قول‌های بسیاری شنیده‌ایم که در این سال‌ها همواره یک عده نمی‌خواستند شورا‌ها شکل بگیرد و قاعدتا صحت داشته، چون اجرای این اصول قانون ‌اساسی تقریبا تا سال ۷۷ متوقف بوده و هنوز هم گفته می‌شود افرادی مقابل شورا هستند. این افراد چه کسانی هستند و حرفشان چیست؟ بعضی مطالب را نمی‌توان مستقیم گفت، اما کمی عقب‌تر که برویم؛ در انقلاب مشروطه دو نگاه بین علمای طراز اول مطرح بود؛ یک نگاه، نگاه آخوند خراسانی و میرزای‌ نائینی بود که موافق مشروطه و رای مردم و حاکمیت ملت بودند و یک نگاه مخالف هم وجود داشت. این نگاه با انتخابات و رای مردم موافق نبود. این دو نگاه که به لحاظ تاریخی در مشروطه نمود پیدا کرده است به تدریج در طول تاریخ جلو آمد و بعد از انقلاب هم این دو نگاه در درون نظام جمهوری‌ اسلامی وجود داشته است. مخالفت‌ها فقط منحصر به قانون شورا‌ها نبود. قانون احزاب سال ۶۰ در مجلس اول، بر اساس اصل ۲۶ قانون ‌اساسی تصویب شد، اما وزارت کشور که مامور اجرای آن بود، آن را به‌طور کامل اجرا نکرد. در طرح پیشنهادی، نگاه این بود که مردم یک شهر همان‌طور که خانه خود را اداره می‌کنند، شهرشان را هم اداره کنند و راهکار عملی سپردن کار مردم به‌ دست مردم به صورت مدیریت واحد شهری و کوچک‌ کردن دولت بود. به‌ تدریج کسانی که باور نداشتند مدیریت باید از پایین به بالا باشد با شورا‌ها مخالفت ‌کردند. دیدگاه این مخالفان مغایر اصل ۵۶ قانون‌ اساسی بود. ‌ تا جایی که می‌توانید بگویید چه کسانی مخالف قانون شورا‌ها بودند؟ وزرای کشوری که بعد از دولت موقت آمدند، عموما یا خود مخالف اجرای قانون شورا‌ها بودند یا اختیاری برای اجرای کامل آن نداشتند. اگر مشروح مذاکرات مجلس خبرگان قانون ‌اساسی را در خصوص اصل ۲۶ قانون اساسی مطالعه کنید، ریشه این دو نگاه تاریخی را ملاحظه می‌کنید. برخی می‌گویند احزاب باید کنترل ‌شده و زیر نظر دولت باشند و برخی می‌گویند احزاب باید آزاد باشند. مرحوم دکتر بهشتی در آن مجلس از فکر آزادی فعالیت احزاب به‌طور جدی دفاع می‌کند، اما برخی از آقایان به ‌شدت مخالف آزادی فعالیت احزاب بودند. پس از بحث طولانی نتیجه رای‌گیری نشان می‌دهد که از ۶۶ نماینده‌ فقط ۱۸ نفر مخالف و بقیه موافق اصل ۲۶ قانون‌ اساسی بودند و به تصویب می‌رسد. اما ظاهرا همفکران آن ۱۸ نفر، به قانون شورا‌ها و قانون احزاب و این دست قانون‌ها که مردم را منشأ قدرت تلقی می‌کند، باور نداشتند و در اجرای این قوانین اهتمام نورزیدند. ‌ شما از جمله ‌شهردارانی بودید که درگیری شدیدی با مهاجران و حاشیه‌نشینان و در کل مسایل اجتماعی داشتید. یکی از مسایل آن روزهای تهران ساماندهی گودهای جنوب تهران بود. در مورد آن بخش از جامعه و علت و نحوه برخورد شهرداری توضیح دهید؟ بعد از انقلاب همه مردم انتظار داشتند مدیران انقلاب به محرومان جامعه و قسمت‌های توسعه‌نیافته شهر توجه بیشتری داشته باشند. بنابراین طبیعی بود که به جنوب شهر تهران توجه ویژه داشته باشیم و به همین دلیل «سازمان بهسازی جنوب شهر تهران» را تقویت کردیم و مدیران قوی مثل مهندس سعید حجازی که پایه‌گذار فاضلاب شهر اصفهان بود را برای مدیریت آن سازمان انتخاب کردیم. یکی از لکه‌های تیره ‌جنوب تهران، ‌گودهای بقایای کوره‌های آجر قدیمی بود که مردم فقیر در آنجا زندگی بسیار بدی داشتند. این گود‌ها در جنوب خیابان مولوی، شرق ‌خانی‌آباد، شمال خیابان شوش و غرب خیابان ری قرار داشتند. گود‌ها، محله‌هایی بود که مردم فقیر و مهاجر، آلونک‌هایی در آنجا ساخته و زندگی بسیار حقیرانه‌ای داشتند و وقتی در جنوب تهران سیل می‌آمد، خانه‌هایشان پر از آب می‌شد. این افراد قبل از انقلاب به تهران آمده بودند و به دلیل محرومیت خانه نداشتند. ‌ یعنی شما به‌ عنوان شهردار تهران، یک منطقه حاشیه‌نشین را به ‌رسمیت شناختید؟ بله، چون آن‌ها در داخل محدوده خدماتی شهر قرار داشتند و واقعیت جامعه ما بودند و نمی‌توانستیم آن‌ها را نادیده بگیریم. ‌ سندی داشتند؟ هیچ‌ چیز نداشتند. ۱۵ گود اصلی وجود داشت. در راستای ساماندهی و حل مسایل و مشکلات گودنشینان، نهاد مدنی «شورایعالی اسکان گودنشینان جنوب تهران» با جلب همکاری نیروهای داوطلب داخلی از بین خودشان تشکیل شد که زیر نظر سازمان بهسازی جنوب تهران با شهرداری تهران همکاری می‌کرد و اولین انتخابات شوراهای تهران در اردیبهشت ۵۸ در همین گود‌ها انجام شد. ‌ پس ریشه انتخابات اردیبهشت‌ماه شورا‌ها از همین‌جا آب می‌خورد؟ بله. این انتخابات زیر نظر وزارت کشور به صورت رسمی انجام شد و برای مدیریت شهر تهران مهم بود که کار چشمگیری برای مردم محروم انجام شود. من بر این باور بودم که وقتی به پایین‌ترین لایه‌های اجتماعی هویت و اختیار دهید، می‌توانند کارهای بزرگی انجام دهند. در این انتخابات، چون عموم افراد بی‌سواد بودند، برگه‌هایی که در آن‌ها عکس نامزدهای هر گود چاپ شده بود پخش شد و ساکنان گود‌ها روی عکس سه‌ نفر علامت می‌زدند. هر گود یک شورای سه‌ نفره داشت و نمایندگان گودنشینان در گروه‌های کاری برای انجام خدمات مورد نیاز گودنشینان همکاری داشتند. ابتدا یکسری خدمات فرهنگی و پزشکی انجام شد و بعد کمک‌های حقوقی به وجود آمد تا به کمک خود آن‌ها و امکانات دولت و شهرداری به تدریج انتقال دو هزار و ۳۵۵ خانه، اعم از مالکان و مستاجران انجام شد و خانه‌های گود‌ها تخریب و به بوستان‌هایی در جنوب تهران تبدیل شدند. برای اجرای این کار مشکل کمبود اعتبار داشتیم و به‌طور اتفاقی متوجه شدیم قبل از انقلاب عربستان صد میلیون ‌دلار به شاه کمک کرده بود تا به ساماندهی در جنوب تهران کمک کند و جلو انقلاب را بگیرد اما فرصتی برای حکومت شاه فراهم نشد و پول در بانک مرکزی مانده بود. با پیگیری‌های صورت ‌گرفته از دولت موقت، پول در اختیار شهرداری تهران قرار گرفت و اختصاص صد میلیون ‌دلار کمک قابل ‌توجهی در آن شرایط بود. این اعتبار در اجرای برنامه‌های مورد نیاز جنوب شهر از جمله در پروژه‌های بهسازی معابر و آسفالت آن‌ها استفاده شد چراکه اکثر خیابان‌های جنوب تهران خاکی بود. ‌آن ‌روز‌ها بحث عدالت اجتماعی و حق‌خواهی و برابری داغ بود. همزمان، فقر و مهاجرت زیاد بود و برخورد دولت با گروه‌های مردمی واکنش‌هایی تند داشت. در زمان استعفای شما، گفته شد به یکسری از حاشیه‌نشینان مجوز ساخت نداده بودید و با آیت‌الله خسروشاهی که برای مسکن مهاجران کار می‌کرد اختلاف و درگیری‌های زیادی داشتید، ماجرا چه بود؟ وقتی انقلاب می‌شود، همه فکر می‌کنند که تغییرات باید یک‌شبه انجام شود. مرحوم بازرگان این موضوع را به‌ عنوان یک خصوصیت در روحیه مردم ایران در آثار خود آورده که ریشه در تاریخ استبداد ۲۵۰۰ ساله ما دارد. ما همه چیز را به‌ صورت «زور و زود» می‌خواهیم و این فرهنگ، محرک ما است. بعد از انقلاب، وقتی احساس آزادی بیشتر شد، این خصوصیت بیشتر بروز یافت؛ مثلا در بحث تجاوز به زمین‌ها با مشکل مواجه شدیم. ‌ این‌ زمین‌ها که از آن صحبت می‌کنید شامل املاک و زمین‌های رهاشده بعد از انقلاب بود؟ فرق نمی‌کند. مدیریت شهر تهران برای اجرای قانون باید همه زمین‌های شهری را حفظ می‌کرد، چه مالک داشته باشد چه نداشته باشد. برای ما قانون مهم بود. آن دوران از این موارد زیاد داشتیم که افراد به خود حق می‌دادند بی‌رویه عمل کنند و چون معضلی در همه شهرهای کشور بود، جلساتی با آقای کتیرایی، وزیر مسکن و شهرسازی داشتیم و خروجی آن قانون اراضی شهری بود که بر اساس آن، کلیه اراضی موات شهری در اختیار دولت قرار گرفت و هر کس حق داشت تا هزار متر مربع، پروانه بگیرد و بسازد. این قانون، مبنای فقهی هم داشت و شورای انقلاب آن را تصویب کرد. بر پایه این قانون ما توانستیم زمین‌های شهری را کنترل کنیم. نهادی هم تحت عنوان «سازمان زمین شهری» در وزارت مسکن‌ و‌ شهرسازی ایجاد شد. بنابراین بخشی از مشکلات ما کارهای بی‌رویه‌ای بود که عوامل وابسته به کمیته‌ها انجام می‌دادند و پرونده‌های زیادی در همین زمینه تشکیل شد که برخی از آن‌ها حتی تا امروز ادامه دارد. برای اینکه شهرداری مستقیما در این امور قضایی مداخله نکند با شهید قدوسی، دادستان انقلاب صحبت کردیم. ایشان یکی از مهندسان را به ‌عنوان نماینده خود در شهرداری تهران مستقر کرد تا به‌ عنوان نماینده‌ دادستان از تجاوز به زمین‌های شهری جلوگیری کند. این اقدام بسیار موثر و لازم بود اما کافی نبود. چون باز هم در مواردی ‌کار از اختیار ما خارج می‌شد و برخی از مسوولان در این مسیر با ما همراهی نداشتند. از جمله مرحوم آیت‌الله سیدهادی خسروشاهی که همزمان رئیس کمیته منطقه ۱۲ در مرکز شهر تهران و مسوول بنیاد مسکن انقلاب اسلامی بود. وظیفه این بنیاد، تامین مسکن برای محرومان جامعه بود. متن اظهارات و اختلاف‌ها و اقدامات شهرداری و ایشان در روزنامه‌های آن روز‌ها با تیتر درشت منعکس می‌شد. ایشان ابتدا، در مصاحبه‌ای گفتند که سه‌ ماهه یا شش ‌ماهه مشکلات مسکن را حل می‌کنیم. روزنامه‌های چپ‌گرا هم که می‌خواستند با بالا بردن مطالبات مردم و تشدید نارضایتی، به انقلاب صدمه بزنند، این سخنان آیت‌الله خسروشاهی را با تیتر درشت منعکس می‌کردند. ما در شروع کار تلاش داشتیم با آیت‌الله خسروشاهی مذاکره کنیم و او را دعوت کردیم تا به شهرداری بیاید تا صحبت کنیم. در جلسات متعدد به او گفتیم مشکل واقعی مردم، مسکن نیست بلکه اشتغال است. اگر فردی کار داشته باشد، مشکل مسکن او هم حل می‌شود و اگر مسکن او را تامین کنیم اما کار و درآمد نداشته باشد چطور می‌تواند خانه‌اش را اداره کند؟ به‌ علاوه مشکل مسکن بحث سه‌ ماه و شش‌ ماه نیست و باید کار کار‌شناسی شود و وزارت مسکن‌ و شهرسازی مسوول آن است. اما این مذاکرات زیاد جواب نداد و گروه‌هایی شکل گرفت که زمین‌ها را خودسرانه تقسیم و به مردم می‌فروختند. ‌ این گروه‌ها چه افرادی بودند؟ اگر می‌توانید شفاف‌تر بگویید؟ نیازی به بردن نام افراد نیست، طرح موضوعات به ‌صورت مفهومی برای انتقال تجربه تاریخی مفید‌تر به نظر می‌رسد. آقای خسروشاهی نهم فروردین ۵۹ طی اطلاعیه‌ای اعلام کرد که شهرداری تهران موظف است ظرف یک ‌هفته برای زمین‌هایی که توسط بنیاد واگذار شده است پروانه صادر کند و در غیر این ‌صورت، مردم می‌توانند بدون پروانه اقدام به ساخت ساختمانشان کنند! داستان ما با آقای خسروشاهی و مبحث زمین‌های شهری طولانی است. یکی از همین اتفاق‌ها تجاوز به زمین‌های خاک‌ سفید در شرق تهران بود. گزارش کار‌شناسان ما در منطقه چهار می‌گفت که این افراد از منطقه سمنان به تهران کوچ داده شده‌اند و به نظر می‌رسد گروه‌های ضدانقلاب محرک آن‌ها هستند و می‌خواهند با این‌گونه اقدامات که ظاهر مردمی دارد، به انقلاب ضربه وارد کنند. با مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی که رئیس کمیته مرکزی بودند صحبت کردیم و به اتفاق بازدیدی از خاک ‌سفید داشتیم. آقای مهدوی کنی گفتند که ما نیروهایی در اختیار شما می‌گذاریم تا با کمک این نیرو‌ها و کمیته شرق تهران و شهردار منطقه از ساخت‌وسازهای خلاف جلوگیری کنید. در مرحله اول، نیروهای مذکور با کسانی که در خاک‌ سفید به زمین‌ها تجاوز کرده بودند مذاکره می‌کردند و اگر لازم بود، نیروهای کمیته، پشتیبانی می‌کردند. اخیرا شنیدم مسوول کمیته شرق تهران در مصاحبه‌ای، که از سیمای جمهوری ‌اسلامی پخش شده است، گفته‌اند که توسلی شهردار آن زمان تهران دستور تیراندازی به این افراد را داده که این حرف کاملا نادرست است. من در جایگاه دستور تیراندازی نبودم و کمیته هم به کسی تیراندازی نکرد. بحث تجاوز به زمین‌های شهری، یکی از چالش‌های ما بود و تلاش کردیم با روش‌های ایجابی و سلبی شهر را حفظ کنیم و در ‌‌نهایت به‌ خاطر حاشیه‌ها و دردسر‌هایش از اواخر سال ۵۸، معاونان شهرداری به دفعات استعفا ‌دادند و خود من هم در زمان آقای بنی‌صدر و شهید رجایی از جمله به همین دلایل استعفا دادم که البته نمی‌پذیرفتند. ‌ پس این موضوع یکی از دلایل استعفاهای شما بوده است؟ ‌ بله، اعلام می‌کردم که به خاطر مداخلات سایر نهاد‌ها، نمی‌توانیم به وظایف خود عمل کنیم اما چون جایگزینی وجود نداشت با استعفا موافقت نمی‌کردند و کسی هم جرات نمی‌کرد وارد این گود شود. تا اینکه اواخر دی ۵۹، با گزارشی که در دیدار حضوری به آیت‌الله خمینی، رهبر فقید انقلاب دادم و‌‌ همان موقع در رسانه‌ها نیز منعکس شد، استعفایم را پذیرفتند. ‌ شهرداری در قضیه تسخیر لانه ‌جاسوسی نقش و دخالتی داشت؟ ماجرای تسخیر سفارت سابق آمریکا ارتباط مستقیمی با مدیریت شهر نداشت. در روز ۱۳ آبان این اتفاق رخ داد و ۱۴ آبان هم استعفای دولت موقت صورت گرفت. اتفاقا در‌‌ همان روز ۱۳ آبان، تمام شهرداران شهرهای کشور، برای هماهنگی و مدیریت شهر‌ها سمیناری در تهران داشتند و من هم مدیریت آنجا را برعهده داشتم و قرار بود ۱۴ آبان برای دیدار امام‌ خمینی(ره) به قم برویم که مصادف با استعفای مهندس بازرگان شد. حادثه ۱۳ آبان به‌ لحاظ شهری حادثه مهمی بود، چراکه سفارت آمریکا در مرکز شهر قرار داشت و تجمع مردم در خیابان طالقانی ترافیک منطقه را مختل کرده بود. البته خود دانشجویان هم فکر نمی‌کردند که این اتفاق طولانی شود. نیروهای چپ مخالف انقلاب، از این فرصت استفاده کردند و در راستای برنامه راهبردی «تداوم انقلاب» با افکار ضدامپریالیستی و بعضا افکار مارکسیستی خود می‌خواستند از تسخیر سفارت آمریکا، به عنوان نماد امپریالیسم بهره‌برداری کنند و مطالبات خود را در سطح جامعه مطرح کنند، به طوری که دولت موقت نتواند پاسخگوی آن‌ها باشد و به این ترتیب با نیروهای سازمان ‌یافته خود، بتوانند قدرت را کنترل و نهایتا در اختیار بگیرند. به نظر من، این نبوغ آیت‌الله خمینی(ره) بود که گفتند: «این انقلاب، انقلاب دوم و مهم‌تر از انقلاب اول» است. در این حادثه ما در حاشیه قرار گرفتیم، اما خدمات شهری آن منطقه تحت ‌تاثیر بود و ما، موقعیت شهر را زیر نظر داشتیم و برای کاهش اخلال در ترافیک و رفت‌وآمد به ‌طور ۲۴ ساعته مسایل را پیگیری می‌کردیم. ‌ شما در شروع دوره خود تدابیر ترافیکی هم داشتید که برخی از آن‌ها در نوع خود بی‌نظیر و بی‌سابقه بود، آن‌ها را توضیح دهید؟ می‌دانستیم سطح معابر در هسته مرکزی شهر تهران خیلی کم و حدود ۱۲ درصد است و علاوه بر این هسته مرکزی شهر تهران، ‌کاربری‌های عمده تجاری و اداری داشت. راه‌حل کار‌شناسی این بود که در آنجا برای خودروی سواری محدودیت و برای حمل‌ونقل عمومی تسهیلات فراهم کنیم. ‌ یعنی محدوده طرح ترافیک از همان ‌موقع کلید خورد؟ مطالعات این کار از هشتم ‌اسفند ۵۷ شروع و اولین مرحله پس از شش ‌ماه مطالعات فشرده در شهریور ۵۸ اجرا شد. بر پایه این مطالعات باید ۵۰ خیابان مرکزی شهر یکطرفه و در آن‌ها خط ویژه ‌اتوبوس ایجاد می‌شد و به این ترتیب خط‌های ویژه اتوبوس ازجمله در محورهای انقلاب، فردوسی، حافظ، جمهوری و... گرفت. بعد از انجام مطالعات، ابتدا گزارش را در جلسه هیات ‌دولت موقت مطرح کردیم که با استقبال زیادی مواجه شد. قبل از اجرای طرح طی چند مصاحبه، اهداف و برنامه طرح را برای مردم توضیح دادیم و جزییات موضوع را به اطلاع آیت‌الله طالقانی رساندیم تا از تریبون نماز‌ جمعه طرح را به اطلاع مردم برسانند و ایشان به خوبی این کار را انجام دادند. برای کار‌شناسان ما این موضوع جای تعجب داشت که یک ‌روحانی چطور مسایل کار‌شناسی و فنی را این‌طور ساده و شفاف به زبان خود مردم برای آن‌ها مطرح می‌کند. من معتقد بودم که شور و حال مردم بعد از انقلاب و پیوند و اعتمادشان نسبت به مدیران یک سرمایه ‌اجتماعی بود که پروژه‌های ناممکن را ممکن می‌کرد و به‌ همین ‌دلایل بود که در روز اجرای پروژه حتی یک اعتراض و شکایت از مردم دریافت نکردیم. همچنین اولین اقدام ما در راستای بهبود شبکه بزرگراهی، ساخت یکی از پل‌های تقاطع فجر بود که ارتباط غرب ‌به‌ جنوب و بزرگراه رسالت را برقرار کرد و قدیمی‌ترین پل آن مجموعه است. دلیل افتتاح پل، این بود که اجرای بزرگراه رسالت همزمان در جریان بود و ادامه آن تا قبل از میدان آرژانتین در حال ‌ساخت بود. این بزرگراه و بزرگراه حقانی بخشی از پروژه «شهستان ‌پهلوی» در محدوده اراضی عباس‌آباد بود که با کار کار‌شناسی آن‌ها را ساده و برای تقویت محورهای شرقی- غربی تکمیل کرده و مورد بهره‌برداری قرار گرفت. بزرگراه شرق تهران (افسریه) و بعثت هم از پروژه‌هایی میان ‌مدت بود که در سال ۵۸ اجرا شد. ‌ مترو در برنامه بلندمدت شما بود، از کجا شروع کردید؟ مطالعات پروژه مترو را شرکت فرانسوی «سوفرتو» در سال‌های قبل از انقلاب انجام داده بود. خط یک از ایستگاه حقانی کلنگ زده شده بود، اما وقوع انقلاب اسلامی اجرای پروژه را، چون سایر پروژه‌ها متوقف کرده و همه پیمانکاران در اعتصاب بودند. مهندس عبدالحسین ابراهیمی پس از پذیرش مدیریت شرکت مترو و تقویت کادر فنی و مهندسی آن، ابتدا پروژه مطالعاتی سوفرتو را ویرایش کرد. یکی از ویرایش‌های صورت ‌گرفته این بود که سوفرتو خط ‌یک را تا حقانی دیده بود و ایشان گفت خطی در تهران اجرا شود و تا تجریش نرود؟ به این ترتیب خط یک مترو تا تجریش طراحی شد. آن‌ موقع فقط مطالعات چهار خط انجام شده بود و قرار بود خط ‌یک و دو اجرا شود. برای فعال ‌کردن کارگاه خط ‌یک مترو، با پیمانکار مذاکره و مشکلاتشان رفع و عملیات اجرایی خط ‌یک آغاز شد. مترو از پروژه‌هایی بود که ما به شدت دنبال آن بودیم و در دوره دولت شورای انقلاب مشکلی نداشتیم، اما در دولت شهید رجایی به مشکل برخورد کردیم، آقای رجایی شخصا موافق این پروژه و حامی آن بود، اما برخی افراد در دولت او، موافق پروژه نبودند و بعد‌ها همین موضوع زمینه استعفای بنده را فراهم کرد. موضوعی که گفتید یکی از نقاط پر ابهام و تاریک در مورد توسعه خطوط مترو است و تا به حال شفاف گفته نشده چه کسانی و چرا مخالف آن بوده‌اند! هنوز هم خیلی نکات را نمی‌توان مطرح کرد. بعد از دولت موقت، در دولت شورای انقلاب و ریاست‌جمهوری آقای بنی‌صدر در مورد مترو و مشکلات مربوط به اختلافات با آیت‌الله خسروشاهی مشکل عمده‌ای نداشتیم. با آقای رجایی هم در سال‌های قبل از انقلاب در فعالیت‌های فرهنگی (مدرسه کمال و هنرستان کارآموز) و اجتماعی در انجمن اسلامی مهندسان آشنایی و همکاری نزدیک داشتیم و به‌ لحاظ سیاسی هم نزدیک بودیم. به طوری که در سال ۵۲ که از زندان آزاد شده بودم با ایشان و آقای مهندس لطف‌الله میثمی جلسات مرتبط با مجاهدین خلق اولیه داشتیم. به علاوه ایشان با ما نسبت خانوادگی هم دارند. وقتی ایشان، سرپرست آموزش ‌و پرورش بودند، این وزارتخانه اولین وزارتخانه‌ای بود که به توصیه بنده بلافاصله دستور دادند مناطق آموزش ‌و ‌پرورش در شهر تهران هماهنگ با منطقه‌بندی جدید شهرداری شود. به‌ هر حال من ارتباط نزدیکی با شهید رجایی داشتم و ایشان به من اعتماد کامل داشت. وقتی هم که ایشان خواستند مسوولیت نخست‌وزیری را بپذیرند، یک ‌شب ‌چندین‌ ساعت با ایشان صحبت کردم و دوستانه توصیه کردم که این مسوولیت را نپذیرند و وقتی قبول مسوولیت کردند، رسما از سمت شهردار تهران استعفا دادم، زیرا می‌دانستم برخی از وزرای ایشان با ما هماهنگ نیستند و این شرایط به نفع مدیریت شهر تهران نیست. ‌ وزرای ایشان با دیدگاه‌های جناحی شما همخوانی نداشتند یا اختلاف خاصی وجود داشت؟ بنده هیچ‌گاه نگاه سیاسی را در کار مدیریتی و حرفه‌ایم دخالت نداده‌ام. البته که نگاه سیاسی آن‌ها آن موقع با ما هماهنگ نبود و این عدم‌ هماهنگی به ضرر مردم تمام شد. اما آقای رجایی گفتند که من وزرای دولت را با شما هماهنگ می‌کنم و با همین توافق، که به‌ صورت کتبی نیز ابلاغ کردند، از تیرماه ۵۹ با علاقه‌مندی خدماتمان را ادامه دادیم. اما به تدریج عدم‌ هماهنگی‌ها پیش آمد. ابتدا صحبت‌ها در هیات ‌دولت از اینجا شروع شد که «وقتی مردم در سیستان ‌و بلوچستان فقیر هستند چرا در تهران پروژه مترو داشته باشیم!» پاسخ ما ارایه گزارش کار‌شناسی برای این تصمیمات بود. در گزارش مکتوب و حضوری با اعضای کمیسیون فنی دولت نشان دادیم که در تمام شهرهای با جمعیت بالای یک‌ میلیون در دنیا، مترو وجود دارد. آن ‌موقع جمعیت تهران بیش از چهار میلیون بود. در زمینه اعتبار مالی پروژه تاکید شد که با اعتبارات شهر تهران عمل خواهیم کرد و انتظاری از اعتبارات دولتی نداریم. روز بعد شهید رجایی به من زنگ زد و گفت که همه همکاران من مسحور گزارش شما شده‌اند و نظر شما را قبول کردند. اما، چند روز بعد دوباره نظر‌ها عوض شد و گفتند تهران به مترو نیاز ندارد! بعد‌ها مشخص شد با وجود دیدگاه ما که غیرسیاسی بود، مشکل آن افراد، سیاسی بود و با سابقه سیاسی شخص من مشکل داشتند. مثلا در مورد مخالفت کمک من در مورد جنگ، نامه آمد که «شما کاری به پشتیبانی جنگ نداشته باشید و شهرداری تهران در جنگ مداخله نکند.» ‌چرا تا این حد برخی نسبت به خدمات شما به‌خصوص درباره کمک به جبهه حساس بودند؟ نوعی واکنش سیاسی بود که نمی‌خواستند ما در مسایل جنگ حضور داشته باشیم. بعد از پذیرش استعفا برای دیدار از جبهه‌ها به اهواز رفتم و با شهید دکتر چمران در ستاد جنگ‌های نامنظم دیدار داشتم. البته با دکتر چمران از سال‌ها قبل به ویژه در برنامه آموزشی مصر آشنایی نزدیک داشتم. ایشان پیشنهاد کرد مسوولیت واحد مهندسی آن ستاد را بپذیرم. من از این پیشنهاد استقبال کردم، اما با توجه به مشکلاتی که خود ایشان در اهواز داشتند، خواستم این امر با موافقت شورایعالی دفاع انجام شود، ولی بعدا مطلع شدم آقایانی که در این شورا بودند با این امر موافقت نکردند!! همه این موارد گویای این واقعیت بود که عده‌ای در مدیریت کشور بعد از دولت موقت با ادامه حضور ما در مدیریت شهر تهران و امور دیگر موافق نبودند. این شرایط را بعد از کنار رفتن دولت موقت پیش‌بینی می‌کردم و به همین علت خودم موضوع استعفا را مطرح می‌کردم، اما چون کار سنگینی بود و کسی را برای جایگزینی نداشتند، قبول نمی‌کردند، ضمن اینکه از کار ما رضایت داشتند و می‌خواستند کارمان را ادامه دهیم. در عین ‌حال معتقد بودیم تمام ظرفیت مدیریتی کشور روی تهران گذاشته شده و در بقیه استان‌ها به این تناسب، خدمات ارایه نمی‌شد و پیشرفت‌های تهران، باعث ایجاد جاذبه و مهاجرت بیشتر به تهران می‌شد که ما این روند را به نفع کشور نمی‌دانستیم. از‌‌ همان سال ۵۸، بحث ضرورت تمرکز‌زدایی را مطرح کردیم و می‌گفتیم امکانات کشور باید در سطح همه استان‌ها توزیع شود. آن ‌موقع که تهران ۴.۵ میلیون ‌نفر جمعیت داشت بحران آب و امکانات اولیه داشتیم، بنابراین امروز که تهران در روز ۱۲ میلیون و در شب هشت ‌میلیون جمعیت دارد، طبیعی است که این معضلات شهری چند برابر شده باشد. ‌ بهتر است در مورد تغییر ‌نام خیابان‌های شهر و ماجراهای آن‌ها صحبت کنیم و اینکه چرا روی تغییر نام برخی خیابان‌ها و میادین حساسیت وجود داشت؟ تغییر نام تعدادی از معابر و میادین شهر تهران را خود مردم در راهپیمایی‌های بزرگ سال ۵۷ به ویژه بعد از ۲۶ دی‌ (فرار شاه) انجام داده بودند و در شعارهای راهپیمایی‌ها از جمله «چهارراه مصدق» و «میدان شهدا» نیز تکرار می‌شد. خیابان کوروش (شریعتی فعلی) را مردم به مناسبت شروع راهپیمایی تاسوعا از پیچ‌ شمیران منزل آیت‌الله طالقانی، خیابان قدیم شمیران را به نام ایشان نامگذاری کرده بودند. خیابان پهلوی را خود مردم به خیابان مصدق تغییر داده بودند. بعد از انقلاب نظر به اینکه مسوولیت نامگذاری معابر شهری برعهده شهرداری تهران بود، شورایی با حضور جمعی از فعالان حوزه‌های اجتماعی و سیاسی با گرایش‌های مختلف زیر نظر معاونت اجتماعی و رفاه، آقای خسرو منصوریان تشکیل شد. مردم انتظار داشتند اسامی تغییر پیدا کند. این ذهنیت در بسیاری از مردم وجود داشت که اگر اسامی مرتبط با دوران نظام استبدادی را عوض کنیم، آثار فرهنگ استبدادی نیز از جامعه ما زدوده خواهد شد! بنابراین تمام اسامی‌ای که ارتباط با رژیم گذشته داشت، ‌باید عوض می‌شد. ضوابطی در آن شورا قبل از نامگذاری به عنوان ضوابط تغییر نام‌ها پیشنهاد شد و پس از تصویب شورای معاونین شهرداری، مبنای نامگذاری‌ها قرار گرفت. از جمله اینکه در نامگذاری‌ها از فرهنگ و ارزش‌های انقلاب استفاده شود، برای گرامی‌داشت خدمات شخصیت‌های ملی -‌ اسلامی تاریخ گذشته کشور، مستقل از گرایش‌های فکری، از نام آنان استفاده شود و از نام شخصیت‌های انقلاب که در قید حیات هستند، استفاده نشود و... اگر فهرست نام‌های جدید و قدیم خیابان‌ها و میادین را نگاه کنید، به جز یک مورد استثنا، می‌بینید از همه جریان‌های فکری، اسامی وجود دارد. مثلا می‌بینید که هم خیابان «فداییان اسلام»، هم خیابان «نواب» و هم شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری وجود دارد و هم جلال ‌آ‌ل‌ا‌حمد! البته برخی نام‌ها طاغوتی نبودند اما آن زمان تلقی طاغوتی از آن می‌شد، مثلا در مورد خیابان کوروش این اتفاق افتاد. شورای نامگذاری می‌خواست هویت انقلاب در نامگذاری‌ها نمود پیدا کند و مثلا شعار فراگیر آن روزها یعنی «نهضت ما حسینیه، رهبر ما خمینیه» شعاری بود که ریشه‌اش از نهضت امام ‌حسین(ع) تا نهضت امام‌ خمینی(ره) ادامه داشت، به همین دلیل محوری‌ترین خیابان تهران که مسیر بیشترین راهپیمایی‌ها و تحولات انقلاب را در خود داشت؛ میدان «امام حسین(ع)»، «خیابان انقلاب»، «میدان انقلاب»، «خیابان آزادی»، «میدان آزادی» فرهنگ عاشورا و حرکت ضداستبدادی و آزادی‌خواهانه مردم را تصویر می‌کند که در شعار‌ها و محتوای حرکت اسلامی منعکس بود. در همین راستا، اسامی «خیابان مجاهدین اسلام»، «میدان شهدا» و «خیابان پیروزی» فرهنگ و شعار «جهاد- شهادت - پیروزی» انقلاب را توضیح می‌دهد. البته میدان شهدا (ژاله سابق) پس از ۱۷ شهریور ۵۷ توسط مردم نامگذاری شده بود. اما در این برنامه با مشکلاتی مواجه شدیم، مثلا مردم خیابانی را به نام آیت‌الله طالقانی تغییر نام داده و چون ایشان در قید حیات بودند، با ضوابط شورای نامگذاری مغایرت داشت. برای رفع مشکل خدمت ایشان رفتیم و گفتیم مردم اسم شما را روی خیابان کوروش‌ گذاشته‌اند که با مصوبه شورا هماهنگ نیست. پرسیدند چه نامی می‌خواهید بگذارید؟ گفتیم چون حسینیه ‌ارشاد در این خیابان واقع شده است، طبق پیشنهاد شورا نام دکتر شریعتی انتخاب شده است. ایشان استقبال و موافقت کردند. البته پس از فوت آیت‌الله طالقانی خیابان تخت جمشید به نام ایشان نامگذاری شد. در مورد نام خیابان ولیعصر فعلی هم حرف‌ و حدیث زیادی مطرح بود. خیابان ولیعصر(عج) فعلی، پیش از انقلاب توسط مردم از «پهلوی» به «مصدق» تغییر کرده بود. بعد از سال ۶۰، در یکی از نمازهای جمعه، ‌مرحوم فلسفی در پیش‌خطبه نماز جمعه صحبت‌هایی را در مورد مصدق مطرح کردند و گفتند: «اصلا مصدق کیست؟ انقلاب ما در این راستا نبوده است که نام مصدق را روی خیابان‌هایش بگذارند. بعد هم نام «ولیعصر(عج)» را پیشنهاد داد. ‌مخالفتی با این تغییر نام نشد؟ نام جایگزین هم نامی نبود که بخواهند با آن مخالفت کنند. ‌ یک ‌مورد باقی مانده، در مورد نامگذاری خیابانی به نام امام(ره) چه اتفاقاتی رخ داد؟ یکی از روزهایی که هنوز در ساختمان ایرانشهر بودیم، مرحوم آیت‌الله لاهوتی بسیار مضطرب به دفتر کارم آمدند و گفتند: «عده‌ای در قم علیه تو جو‌سازی کرده‌اند و می‌گویند که در تمام شهر‌ها خیابان اصلی به نام امام نامگذاری شده است، ولی در تهران این اتفاق نیفتاده است.» خدمت مرحوم طالقانی رفتیم و کسب نظر کردیم و ایشان گفتند که برای امام استثنا قائل شوید. در شورا بررسی شد که کجا انتخاب شود که تناسب داشته باشد. وقتی امام از پاریس می‌آمدند، گفته بودند که می‌خواهم در جایی وارد شوم که در قلب شهر و در کنار مردم باشم. میدان و خیابان سپه که در مرکز شهر قرار دارد، مناسب تشخیص داده شد و ضمن تایید مرحوم حاج ‌سیداحمدآقا، به همین ترتیب نامگذاری انجام شد. ‌ متوجه نشدید خود امام(ره) موافق است یا نه؟ نه، ما با احمدآقا صحبت کردیم و من هم در دفعاتی که بعدا خدمت امام(ره) رفتم، هیچ‌ وقت واکنشی ندیدم. ‌در مورد فضاهای دیگر شهر چطور تصمیم‌گیری شد، برای آن‌ها هم این مناسبات را داشتید؟ پارک «لاله» فعلی به نام «گلسرخی» یکی از فعالان سیاسی مارکسیست که در دادگاه شجاعانه دفاع کرده بود، نامگذاری شده بود. ‌اما بعدا نام این پارک را به پارک لاله که ارتباط مفهومی با شهدا دارد تغییر دادند. یکی دیگر از خیابان‌ها‌، خیابان سلطنت‌آباد بود. در آنجا اول ارتش و سپس سپاه مستقر شد. به همین خاطر نام «پاسداران» که وظیفه هر دو نهاد را توصیف می‌کند، انتخاب شد. همچنین خیابان آرامگاه ابتدا به خیابان «یادآوران» تغییر نام پیدا کرد و بعد از شهادت شهید رجایی، به نام ایشان نامگذاری شد. ‌ یکی از مباحث مهم ماه‌های اول انقلاب خرابی‌ها در شهر و نحوه انجام خدمات شهری بود و اینکه زباله‌های شهر چگونه جمع‌آوری می‌شد؟ جمع‌آوری زباله سنتی بود و شهرداری ۴۵ تا ۵۰ هزار کارگر داشت و کامیون‌هایی زباله‌ها را در دو منطقه جنوب و شرق تهران (عمدتا جنوب) دفن می‌کردند و گاهی هم آن را می‌سوزاندند. ‌ در آن شرایط انقلابی و بعد از آن آسیب‌های اجتماعی بیشتر شد، چه ارگانی مسوول بود؟ چرا شما فضایی مثل مهدکودک و بهزیستی را تعطیل کردید در حالی که چند سال بعد دوباره این فضا‌ها ایجاد شد؟ بعد از انقلاب و با تحول فرهنگی‌ای که در جامعه شکل گرفته بود، نگاه مردم به مسایل اجتماعی عوض شد و به‌ عنوان مثال کودکان رهاشده در خیابان یا نداشتیم یا بسیار کم بود و حتی تعدادی کودک که تحت سرپرستی شهرداری بودند را مردم به فرزندی قبول کردند و در مهدکودک‌ها و مراکز دیگر کودک بدون‌ سرپرست نماند. در ‌‌نهایت تعداد معدودی از کودکان معلول یا آن‌هایی که والدینشان در قید حیات بوده و به دلایل مختلف از جمله زندان موقت امکان واگذاری آن‌ها به خانواده‌های متقاضی وجود نداشت، در مراکز ویژه کودکان معلول نگهداری می‌شدند. ‌ با سایر آسیب‌های ‌اجتماعی و اخلاقی، نظیر زنان بدون سرپرست و ویژه چه کردید؟ آن زمان در تهران چند منطقه ویژه و پرآسیب وجود داشت. مثلا قلعه «شهرنو» که در جنوب غربی تهران و در ضلع جنوبی بیمارستان فارابی واقع شده بود و ۱۳۵ هزار متر مربع وسعت داشت. این مکان قبل از پیروزی انقلاب توسط عده‌ای از مردم مورد هجوم، تخریب و بخش‌هایی از آن طعمه آتش‌سوزی شده بود. ساکنان این محل که بعضا در خیابان‌های مجاور (محله جمشید) و در درون قلعه اسکان داشتند، در این ایام متواری و قلعه ‌شهرنو به مکان مخروبه‌ای بدل شده بود که معتادان به مواد مخدر، ولگردان و برخی افراد بی‌خانمان در آن تردد داشتند. در این ایام تعدادی از زنان قلعه به خانه مرحوم طالقانی پناهنده شدند و متقاضی کمک بودند و ایشان موضوع رسیدگی و ساماندهی این زنان و بهسازی ویرانه‌های شهرنو را به معاونت امور اجتماعی و رفاه شهرداری ارجاع دادند. ‌به‌ تنهایی وارد شدید یا کمیته‌ها هم کمک کردند؟ در حوزه معاونت اجتماعی شورایی تشکیل شد که در آن نماینده روحانیت، دانشگاهیان، کمیته انقلاب اسلامی و...حضور داشتند. علاوه ‌بر رسیدگی و ارایه کمک‌های لازم به زنان مراجعه‌کننده، اقدامات لازم در خصوص اشتغالزایی، توانمندسازی، حمایت‌های اقتصادی، اجتماعی، بهداشتی و... انجام شد. ‌ یعنی مقاومت اجتماعی نداشتید؟ من به ‌خاطر ندارم. چون گفت‌وگو می‌شد و در فضای خاص بعد از انقلاب قابل ‌قبول نبود که زنانی با آن شرایط و حرفه فعالیت کنند و فضای اجتماعی طوری بود که نه‌ تنها خانم‌ها، بلکه آقایان هم نباید از این شیوه‌ها استفاده می‌کردند. ‌ فقط آن محله در تهران به این صورت بود؟ فقط آنجا بود که منطقه‌ای شناخته‌ شده محسوب می‌شد. این مشکل به صورت یک پروژه حل شد. ‌ تعاملات شهرداری با مردم چطور بود؟ آن زمان هم نگاه مردم به شهرداری با بی‌اعتمادی بود؟ ابتدا فضای سنگینی حاکم بود اما با اقداماتی خاص به‌ تدریج تلطیف شد. بعد از برنامه روز «پاکسازی» در روزهای آخر اسفند ۵۷ و در نوروز ۵۸ هنوز آثار غم‌ و عزاداری‌های مردم به خاطر شهدا و مصدومان انقلاب وجود داشت و گفته می‌شد که شاید مردم نباید اولین نوروز را عید بگیرند، اما مهندس بازرگان معتقد بودند باید این فضا را بشکنیم و فضای شاد ایجاد کنیم. ما با همراهی دولت موقت، برنامه دیدار نوروزی مردم شهر تهران با مسوولان کشور را در استادیوم صد هزار نفری آزادی برگزار کردیم اما متاسفانه باز هم قطب‌زاده که مسوول صداوسیما بود، این برنامه را پوشش خبری نداد و ما از این مراسم بزرگ، به جز چند عکس، گزارش تصویری نداریم. ‌ چرا اتفاقی به این اهمیت در سطح عالی‌ترین مقام دولت پوشش خبری نداشته؟ کسی اعتراض نمی‌کرد یا حتی امام(ره) تذکر نمی‌دادند؟ این اختلاف‌ها جزو دلایل استعفاهایی بود که دولت موقت از اردیبهشت و خرداد داشت. گروه‌های مختلف، با دولت موقت در تقابل بودند و در آن فضای ملتهب نمی‌شد چندان روی این مسایل ورود داشت. نمونه این اتفاق زیاد بود، مثلا در اولین افطار عمومی شهر تهران در مردادماه ۵۸ همه مردم به سالن ۱۲ هزار نفری دعوت شدند. سخنران این مراسم ‌مرحوم طالقانی بود. همزمان با این رخداد، اتفاقات پاوه در جریان بود و آقای صباغیان - وزیر کشور- در‌‌ همان جلسه گزارش آن‌ را ارایه دادند. سخنرانی مرحوم طالقانی، تحول روحی در کارکنان شهرداری ایجاد کرد و ایشان به گونه‌ای از کارکنان تجلیل کردند که اشک شوق در چشمان آن‌ها جمع شد. این یک تحول فرهنگی بود که در آنجا رخ ‌داد اما تلویزیون تصویری از آن را ضبط‌وپخش نکرد. یکی از اقدامات شما تکمیل بهشت ‌زهرا(س) بود، از اول قرار بود آنجا تنها گورستان تهران باشد؟ آن زمان قبرستان‌های فرعی و امامزاده‌هایی مثل امامزاده عبدالله، یحیی، قاسم و... وجود داشت اما بهشت‌ زهرا(س) به عنوان گورستان اصلی تهران جا افتاده بود. هرچند کارهای ساماندهی و زیرساخت‌ها انجام نشده بود و تکمیل شبکه معابر و فضای سبز آن پروژه سنگینی بود که انجام شد. علاوه‌ بر بهشت زهرا(س)، برای توزیع ترافیک، دو منطقه دیگر برای کاربری گورستان در شرق‌وغرب تهران پیش‌بینی کرده بودیم اما فرصتمان کم بود و نتوانستیم زمین مناسب برای این دو گورستان انتخاب کنیم. آخرین نماز جمعه مرحوم طالقانی ۱۸ شهریور در کنار قطعه ۱۷ شهریور در بهشت ‌زهرا(س) برپا شد. در عین ‌حال غسالخانه جدید بهشت ‌زهرا(س) را مرحوم طالقانی افتتاح کرد. ایشان پس از سخنرانی افتتاحیه، ضمن بازدید از یکی از غسال‌ها اسمش را پرسید و با لحنی محکم در حالی که با دست روی سنگ مرده‌شوی خانه می‌زد، خطاب به آن غسال گفت: «مرا در اینجا خوب بشویی!» این سخنان موجب تعجب همگان شد. اما دو روز بعد، وقتی ایشان فوت کردند، او را‌‌ همان غسال و در‌‌ همان محل شست‌وشو داد. پس از فوت ایشان در خصوص محل دفن با خانواده وی و دوستان نزدیک مشورت کردیم و پیشنهاد شد محل دفن ایشان مابین شهدای قبل و بعد از انقلاب باشد. همچنین در ذهنمان بود که نمادی برای ایشان بسازیم؛ اما نزدیکان و خانواده ایشان مخالفت کردند. ‌ در همه سال‌های قبل و بعد از انقلاب نسبت به بلدیه و کارکنان آن دیدگاه منفی خاصی وجود داشته است. به ‌عنوان شهردار آن ‌روز‌ها، آیا صحبت‌های مطرح‌ شده درباره کارکنان شهرداری صحت داشت؟ به خاطر مهاجرت‌هایی که قبل انقلاب به تهران انجام شده بود، مهاجران در خارج محدوده ساخت‌وسازهایی انجام می‌دادند و مسوولیت کنترل حوزه استحفاظی مناطق، در اختیار شهرداری تهران بود و شهرداران موظف بودند ساختمان‌هایی را که خلاف قانون ساخته شده، تخریب کنند که این اقدام واکنش‌های اجتماعی سنگینی به وجود آورده بود. من در سال‌های قبل از انقلاب در جایگاه مهندس مشاور با شهرداری تهران همکاری داشتم و با مسایل آن بیگانه نبودم، بنابراین از‌‌ همان ابتدا به کمک همکارانی در شهرداری و معاونانم که همه به‌طور مستقیم و غیرمستقیم با مسایل شهرداری آشنا بودند، تلاش کردیم تا اعتبار و جایگاه کارکنان را ارتقا ببخشیم چراکه معتقد بودیم افراد باتجربه در شهرداری هستند که می‌توانند شهر را اداره کنند. در عین حال نیروهای مازاد و سفارشی تعدادشان بسیار زیاد بود و بیش از ۲۰۰ نفر از سایر وزارتخانه‌ها مامور بودند که حقوق بالا می‌گرفتند اما کار معینی نداشتند. این افراد نفوذ زیادی داشتند و اقدام ما برای حذف واکنش زیادی در برداشت. واکنش‌ها از‌‌ همان ابتدا و در روزهای اول فروردین با اعتصاب‌ کارکنان شهرداری شروع شد و دو بار من را در اتاقم گروگان گرفتند. بعد آقای احمد صدر حاج سیدجوادی، وزیر کشور و آقای دکتر ابراهیم یزدی، معاونت امور انقلاب دولت موقت به ساختمان شهرداری آمدند و با کارکنان گفت‌و‌گو کردند و مساله را حل کردیم. ‌ «قانون پاکسازی ادارات» را چطور اجرا کردید؟ سعی کردیم با وجود فشار، حرمت کارکنان شهرداری را حفظ و هیچ حکمی را رسانه‌ای نکنیم. این قانون را کامل اجرا کردیم، اما در کف آن؛ در عین حال تا می‌توانستیم افراد را نگه‌ داشتیم و از مجازات‌هایی نظیر اخراج و بازخرید استفاده کردیم تا آبروی کارکنان شهرداری حفظ شود و خوشبختانه این روش اثر مثبتی بر روحیه کارکنان گذاشت و باعث شد که بدانند با کارکنان بحث شخصی نداریم و حتی وقتی اخراج می‌کردیم از ما تشکر می‌کردند که احترام خانواده‌شان را حفظ کرده‌ایم. با این حال تنش در داخل شهرداری ادامه داشت و تا آخرین روز‌ها حزب توده و رقبای سیاسی که نمی‌خواستند من در شهرداری بمانم، وجود داشت. ‌ در آن زمان بودجه شهرداری چقدر بود و از کجا تامین می‌شد؟ بودجه شهرداری حدود ۲.۵ میلیارد تومان بود که از محل‌هایی چون، عوارض شهرداری، شامل عوارض نوسازی ساختمان‌ها (که مبلغ کمی بود) و عوارض گمرکات و وزارت دارایی تامین می‌شد. کمک‌هایی هم بود مانند صد میلیون ‌دلار کمک خارجی که برای نوسازی و توسعه در جنوب تهران هزینه شد. در بهمن ۵۹ که من استعفا دادم و آیت‌الله مهدوی کنی، آقای زواره‌ای را برای سرپرستی معرفی کرد، جلسه‌ای در شهرداری تهران با حضور همه مدیران برگزار شد و در گزارشم اعلام کردم که امروز در حساب شهرداری ۶۵٠ میلیون‌ تومان موجودی است. ‌حقوق و دستمزد شما چقدر بود؟ حقوق شهردار تهران، ۳۰ هزار تومان بود و با مزایا به صد هزار تومان می‌رسید. البته ما فقط ۱۰ هزار تومان آن ‌را دریافت می‌کردیم. ‌این فضای سالم و بدون رشوه به خاطر کار شما بود یا فضای انقلاب؟ هر دو. هم خلق‌وخوی مردم از جمله کارکنان شهرداری در اثر انقلاب متحول شده بود و هم تحت ‌تاثیر روش مدیریت ما فضا تغییر پیدا کرده بود. ‌ حقوق کارکنان شهرداری چقدر بود؟ بنده و معاونان فقط بخشی از حقوق را دریافت می‌کردیم و بسیاری از خدمات کار‌شناسی را افراد داوطلبانه انجام می‌دادند. حقوق کارکنان شهرداری هم در حد دو تا چهار هزار تومان بود. رقم‌ها کم بود و ناچیز به‌ شمار می‌آمد و البته هزینه‌ها هم پایین بود. ‌ در آن ‌روز‌ها مردم یک انقلاب را پشت سر گذاشته‌ و بسیاری افراد مایملک خود را از دست داده بودند. وضع ساخت‌وساز در شهر چطور بود؟ تا ماه‌ها بعد از انقلاب، روند همیشگی ساخت‌وساز متوقف شده بود، اما عموم مردم همکاری خوبی با شهرداری داشتند. میزان تخلفات به صورت آشکار، کم و تخلفات محدود بود، اما تخلفاتی سازمان ‌یافته وجود داشت و ما باید با آن‌ها برخورد می‌کردیم، اما به‌طورکلی خلق‌وخوی مردم تغییر کرده بود و با ما همکاری و همدلی داشتند. مردم با مدیران انقلاب هماهنگ بودند و افراد متخصص و شورای محلات با ما همکاری داوطلبانه داشتند. ‌ شما در صحبت‌هایتان چندین‌ بار از آیت‌الله طالقانی به عنوان همراه و همفکر خود نام بردید، روحانی خوش‌فکری که دیدگاه‌های سیاسی شما را می‌دانستند و در عین حال باور داشتند شما این دیدگاه‌ها را وارد کار نمی‌کنید. با خود امام چقدر ارتباط داشتید؟ امام توصیه یا نگرانی خاصی در موارد کاری شما نداشتند؟ امام هیچ‌گاه در جزییات امور مداخله نمی‌کردند و این منحصر به شهرداری تهران نبود. تنها در مورد یک اتفاق مداخله کردند که آن هم مستقیم نبود. ‌یعنی خیالشان راحت بود که کار‌ها خوب پیش‌ می‌رود و نباید ورود کنند؟ ایشان از سال ۱۳۴۴ با بنده آشنا بودند اما بعد از انقلاب دیدارهای ما رسمی بود. یک ‌بار با معاونان شهرداری در قم به دیدار ایشان رفتیم. دیدار دیگری هم همراه با شهرداران شهرهای کشور همزمان با استعفای مهندس بازرگان از دولت موقت بود. یکی، دو بار هم که ایشان بیمار بودند و به تهران آمدند، من به دلیل آشنایی با احمدآقا، عیادت خصوصی از امام داشتم. ولی امام در خصوص خدمات شهرداری، هیچ‌وقت توصیه‌ای نداشتند. اما یک ‌روز مطلع شدیم آیت‌الله خلخالی مشغول تخریب مقبره رضاشاه در جوار صحن حرم عبدالعظیم(ع) است. طی مصاحبه‌ای گفتم این مقبره با هر سابقه‌ای جزو هویت شهر تهران است و می‌تواند موزه جنایات رضاشاه باشد و نباید تخریب شود. هیچ کشوری سوابق تاریخی خوب یا بد را از بین نمی‌برد و کشورهایی مثل یونان و مصر، سوابق تاریخی خود را حفظ کرده‌اند. زمانی ‌که من مطلع شدم این اقدام در حال وقوع است بلافاصله به شهردار منطقه دستور دادم جلو این ‌کار گرفته شود. اما امام(ره) در فاصله کوتاهی طی سخنرانی خود گفتند که «رضاشاه ظلم کرده است و باید مقبره‌اش خراب شود.» و خب نمی‌توانستیم در مقابل دستور ایشان کاری انجام دهیم و در ‌‌نهایت آنجا خراب و محل آن بعد‌ها کاملا صاف شد. ‌ درباره ساختمان‌های شهرداری که در آن‌ها مستقر بودید هم توضیح دهید، چرا این جابه‌جایی‌ رخ داد؟ ابتدا دفتر شهردار در ساختمان خیابان ایرانشهر بود و آقایان نیک‌پی و شهرستانی هم آنجا مستقر بودند. ساختمان حزب رستاخیز در خیابان دکتر فاطمی ساختمان ویژه‌ای بود. هدفمان این بود که واحدهای پراکنده شهرداری را متمرکز کنیم تا از بسیاری سفر‌های زاید شهری جلوگیری و تسهیلات جدید برای شهروندان ایجاد شود. کلیه واحدهای ستادی شهرداری دی‌ماه ۵۸ به ساختمان خیابان دکتر فاطمی منتقل شدند و تا سال‌های بعد در زمان جنگ تحمیلی در اختیار شهرداری بود. تا اینکه آقای ناطق ‌نوری- وزیر کشور- به خاطر بمبی که در میدان توپخانه منفجر شد، اعلام کرد وزارت کشور دیگر در آنجا احساس امنیت ندارد و به این ترتیب وزارت کشور که کارکنانش ۵۰۰ نفر بودند از خیابان بهشت به ساختمان خیابان فاطمی آمد و شهرداری تهران با پنج‌ هزار کارمند به خیابان بهشت رفت. ‌این ‌کار اجبار بود یا خواسته؟ دستور بود. این اتفاق در دوره شهرداری آقای دلجو انجام شد و من معتقدم این اقدام در راستای مصالح مدیریت شهر تهران نبود. ‌ به عنوان شهردار تهران، متخصص شهری و یک شهروند تهرانی، تهران آن‌ روز بهتر بود یا الان؟ مهم‌ترین اولویت‌های تهران آن ‌روز چه بود و امروز چیست؟ مهم‌ترین دغدغه ‌ما، محیط‌زیست بوده و هست. شهر خوب، شهری است که شهروندان آن بتوانند در محیط سالم زندگی کنند و زندگی مرفه داشته باشند و نیازهای همه‌جانبه آن‌ها تامین شود. اگر بخواهیم کلی نگاه کنیم نیازهای اولیه شهروندان تهرانی از آن‌ها سلب شده است. قطعا شهری که چهار میلیون‌ جمعیت دارد، بهتر از شهر هشت‌ میلیونی است. دغدغه من، در سال ۵۸، رفع تمرکز قدرت سیاسی و اقتصادی در شهر و شهرداری تهران بود که این مشکل تداوم پیدا کرده و امروز هم ریشه اصلی مشکلات شهر تهران است. یکی از دلایل استعفای من این بود که ارایه خدمات بیشتر، نسبت به سایر شهر‌ها، در تهران در راستای منافع ملی نیست و هنوز هم بر این موضوع تاکید دارم. ‌ در آن سال‌ها شما حرف‌هایی مثل «شما بروید زباله‌هایتان را جمع کنید!» را شنیدید و شما را از برخی امور مهم دور می‌کردند، اما در سال‌های اخیر دو نفر از شهرداران برای ریاست‌جمهوری اقدام کرده‌اند، به نظر شما جایگاه شهردار واقعا بالا‌تر رفته است؟ در سال‌های قبل از انقلاب، پروتکل جایگاه سیاسی شهردار تهران، در سطح وزرا بود و همه مسوولان این جایگاه را قبول داشتند. در دوره‌های اخیر به علت افزایش اقتدار سیاسی شهرداران در جناح‌بندی‌های سیاسی و همچنین افزایش گردش مالی و مسوولیت خطیر مدیریت کلانشهر تهران، این جایگاه عملا ارتقا پیدا کرده است اما نباید این جایگاه سکوی پرش تلقی شود و با انجام طرح‌های چشمگیر نمایشی، که توجیه فنی و اقتصادی ندارند، به دنبال جمع‌آوری رای مردم باشند. شهروندان هوشمند‌تر از آن هستند که تحت ‌تاثیر چنین پروژه‌هایی قرار گیرند. ‌ آیا جایگاه شهردار بین مردم و مسوولان ارتقا پیدا کرده است یا فقط سیاسی شده یا چون پول بیشتری در دست‌وبال شهرداری می‌چرخد به این نهاد اهمیت می‌دهند؟ هر دو. البته شهرداری تهران با حداقل ۵٠ کارکرد به اندازه چند وزارتخانه کار دارد و آدم‌ها از تولد تا مرگ با شهرداری سروکار دارند و از همین‌رو شهردار جایگاه مهمی دارد. الان بودجه شهرداری تهران به طور رسمی حدود ١۵ هزار میلیارد تومان است و با محاسبه میزان تهاتر‌ها از این رقم هم بالا‌تر می‌رود اما این پول‌ها باید خروجی واقعی داشته باشد. منبع: روزنامه شرق منبع بازنشر: سایت تاریخ ایرانی

انتشار گزارش فوق سری وزارت خارجه آمریکا درباره آیت‌الله بهشتی

بنا‌ بر یک گزارش فوق سری وزارت خارجه آمریکا که اخیرا از حالت طبقه‌بندی خارج شده و محتوایش برای اولین بار در بی‌بی‌سی فارسی منتشر شده، در اواخر دی ۱۳۵۸ (ژانویه ۱۹۸۰)، زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کار‌تر، رئیس جمهوری آمریکا، از دولت الجزایر می‌خواهد که به عنوان رابط برای تماس با آیت‌الله بهشتی به واشنگتن کمک کند. حدود دو ماه از اشغال سفارت آمریکا در تهران توسط «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» می‌گذشت و کار‌تر سخت در تلاش بود که برای خروج از بحران و آزادی گروگان‌ها راهی پیدا کند. حالا معلوم شده یکی از راه‌هایی که به ذهن مشاور امنیت ملی او خطور کرده، مذاکره مستقیم با شاگرد پرنفوذ آیت‌الله خمینی، محمد بهشتی بوده است. آمریکا برای نزدیک شدن به آقای بهشتی - که برخلاف روحانیان دیگر سابقه زندگی در آلمان را داشت و زبان انگلیسی را هم دست و پا شکسته صحبت می‌کرد - دلایل خودش را داشت. یک روز بعد از گروگانگیری، سیا در گزارش خود به کاخ سفید درباره بهشتی نوشته بود: «مقامات آمریکایی که او را از نزدیک دیده‌اند می‌گویند از اعتماد به نفس بسیار بالایی برخوردار است. او (بهشتی) در برابر گروه‌های سیاسی مذاکره‌کننده سرسختی بوده ولی در مقایسه با خمینی بیشتر‍ حاضر به مصالحه است.» چنین ارزیابی‌هایی بود که باعث شد شخصی مانند برژینسکی - که در ایران به خصومت شدید با انقلاب شهرت یافته بود - از دولت الجزایر برای ایجاد کانالی محرمانه به محمد بهشتی کمک بخواهد. درخواست برژینسکی را الریک هاینس، سفیر وقت آمریکا در الجزایر روز ۲۳ دی ۱۳۵۸ (۱۳ ژانویه ۱۹۸۰) با محمد صدیق بن یحیی، وزیر خارجه الجزایر مطرح کرد ولی از وی جواب رد گرفت. هاینس سال‌هاست که بازنشسته شده است و در ایالت فلوریدا زندگی می‌کند. او می‌گوید مقامات الجزایری «ابدا نمی‌خواستند دست به اقدامی بزنند که اعتبارشان نزد رژیم خمینی خدشه‌دار شود.» بنا بر سند منتشر شده، وزیر خارجه الجزایر به سفیر آمریکا می‌گوید فقط از طریق صادق قطب‌زاده، وزیر خارجه «بی‌قدرت» ایران، به جمهوری اسلامی دسترسی دارد و به همین علت تماس مستقیم با‌ محمد بهشتی را اقدامی مناسب و امکان‌پذیر نمی‌داند. بن یحیی همچنین به واشنگتن پیام داد حتی اگر تماس با آقای بهشتی محقق شود، خطر برملا شدنش زیاد است و می‌تواند نفوذ و اعتبار الجزایر را در ایران از بین ببرد. دو ماه قبل از آن، بازرگان، یزدی (وزیر خارجه) و چمران (وزیر دفاع)، در الجزایر با هیات آمریکایی به سرپرستی برژینسکی دیدار و گفت‌وگو کرده بودند. درز خبر «دیدار مخفیانه لیبرال‌ها» با برژینسکی در حالی که آمریکا تازه به شاه برای درمان سرطان اجازه ورود داده بود، با واکنش تندرو‌ها مواجه شد؛ سه روز بعد «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» ابتکار عمل را در دست گرفتند و با «اشغال انقلابی جاسوسخانه آمریکا»، فصل تازه‌ای در تاریخ روابط پر فراز و نشیب ایران و ایالات متحده رقم زدند. بنا بر اسناد تازه منتشر شده وزارت خارجه آمریکا، حدود یک هفته قبل از آنکه برژینسکی برای تماس با بهشتی به الجزایر متوسل شود، والتر ماندیل، معاون رئیس‌جمهوری آمریکا نیز از وزارت خارجه خواسته بود خلاصه‌ای از شرح حال و سوابق آقای بهشتی را برای او آماده کند. گزارش شرح حال بهشتی در روز ۱۵ دی ماه ۱۳۵۸ (پنجم ژانویه ۱۹۸۰) توسط بازوی اطلاعاتی وزارت خارجه آمریکا (اداره اطلاعات و تحقیقات) برای ارائه به معاون رئیس‌جمهوری آماده شده بود. این گزارش یک صفحه‌ای حاوی خلاصه‌ای از مراودات پیشین آقای بهشتی با مقامات آمریکایی است و دیدگاه آنان نسبت به وی را روشن می‌کند: «بهشتی تقریبا ۵۰ ساله به نظر می‌رسد. او به شیخ بزرگ یک خاندان شباهت دارد یا آنطور که سفیر کانادا توصیفش می‌کند شبیه آنتونی کوئینی است که ۱۵ سال جوان‌تر باشد. حالت باوقار و باابهتی دارد ولی به راحتی لبخند می‌زند و برخورد دوستانه‌ای از خودش نشان می‌دهد.» «بهشتی به زبان آلمانی مسلط است اما انگلیسی را آهسته، مبهم و با احتیاط صحبت می‌کند. او فرد اندیشمندی است و کسانی که با او در تماس بوده‌اند را تحت تاثیر قرار داده. یکی از معدود رهبران مذهبی است که جهان مدرن را به وضوح درک می‌کند.» «به نظر ما، بهشتی مطلوب‌ترین مقام ایرانی برای مذاکره است. اندیشه‌هایش واضح، جدی و منسجم است. او بیش از آنچه می‌تواند انجام بدهد تعهدی نخواهد پذیرفت؛ نقطه نظرات دیگران را درک می‌کند حتی اگر آن را قبول نداشته باشد. او حرف‌های تبلیغاتی بی‌اساس یا دروغ‌هایی که عملکرد (صادق) قطب‌زاده را مخدوش کرده نمی‌زند.» بنا بر سند شرح حال محمد بهشتی و اظهارات مقامات آمریکایی، معرف اصلی محمد بهشتی به سفارت ایالات متحده در تهران، یکی از دوستان آمریکایی نهضت آزادی به نام ریچارد کاتم بوده است. آقای کاتم بین سال‌های ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۸ میلادی مامور مخفی سیا بود ولی کودتای ۲۸ مرداد علیه محمد مصدق را اشتباه می‌دانست و در بین مخالفان ملی- مذهبی شاه با چهره‌هایی نظیر مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی و صادق قطب‌زاده به خوبی آشنا بود. بنا بر اسنادی که در اواخر نوامبر سال ۲۰۱۳ میلادی در آمریکا از حالت طبقه‌بندی خارج شده، محمد بهشتی حداقل تا چهار روز بعد از اشغال سفارت به طور مستقیم با واشنگتن در تماس بوده است. او در مکالمه اول با هنری پرکت، رئیس بخش ایران وزارت خارجه، از ورود شاه به آمریکا که بهانه رادیکال‌ها برای حمله به سفارت شد، گلایه می‌کند. از قول بهشتی در سند مذکور آمده: «دولت آمریکا باید به مردم ایران در مورد حضور شاه در ایالات متحده جواب قانع‌کننده‌ای بدهد. بیانیه‌های (آمریکا) ‌در مورد روابط بهتر می‌تواند به بهبود اوضاع کمک کند و مقامات ایرانی انتظار چنین بیانیه‌ای را خواهند داشت.» بهشتی در عین حال موافقت کرد که با اعضای شورای انقلاب و مقامات دیگر صحبت کند تا ببیند برای پایان بحران چکار می‌شود کرد. دو روز بعد از گروگانگیری، پرکت دوباره به بهشتی زنگ می‌زند و به او اطلاع می‌دهد که کار‌تر در نظر دارد نمایندگان ویژه خود را به همراه نامه‌ای خطاب به آیت‌الله خمینی و برای دیدار با رهبر انقلاب به قم بفرستد. بهشتی در جواب می‌گوید که این درخواست را به شورای انقلاب که قرار است تا نیم ساعت دیگر و احتمالا فردا هم تشکیل جلسه بدهد، منتقل خواهد کرد. بهشتی همچنین سؤال می‌کند که آیا امکان آن وجود دارد که قبل از آغاز بحث درباره اختلافات آمریکا و ایران، شاه خاک ایالات متحده را ترک کند یا نه. هنری پرکت پاسخ می‌دهد: «حال شاه وخیم است و حداقل به یک عمل جراحی فوری دیگر نیاز دارد. مردم آمریکا خروج اجباری او در این شرایط را درک نخواهند کرد.» بهشتی سپس موافقت کرد که پرکت حدود ظهر به وقت واشنگتن به وی زنگ بزند. پرکت به بی‌بی‌سی فارسی می‌گوید وقتی که دوباره زنگ زد، بهشتی گفت که فرصت صحبت ندارد و بعد از جلسه شورای انقلاب با وی تماس خواهد گرفت ولی هیچگاه به وعده‌اش عمل نکرد و تماس آن‌ها قطع شد. اما بنا بر اسناد موجود، محمد بهشتی چهار روز بعد از گروگانگیری یعنی تا روز ۱۷ آبان هم با وزارت خارجه آمریکا تماس داشت و به آنان اطلاع داده بود که قرار است وزیر خارجه جدیدی منصوب شود که از این پس مسوول تماس‌های آتی خواهد بود. به نظر می‌رسد که از این مقطع به بعد محمد بهشتی دیگر تماس مستقیم با آمریکا را صلاح نمی‌دانسته، با این حال، به تبادل نظر غیرمستقیم با واشنگتن ادامه داده است. به طور نمونه، وزارت خارجه آمریکا روز هشت شهریور ۱۳۵۹ (۳۰ اوت ۱۹۸۰) به گوران باندی، سفیر وقت سوئد در ایران، پیام می‌دهد سندی که آقای بهشتی برای مشخص شدن موضع آمریکا در قبال مسایل مربوط به بحران گروگانگیری در خواست کرده بود را برای شخص سفیر می‌فرستد تا به وی برساند. در این تلگرام نوشته شده: «ما معتقدیم که به خاطر نفوذ بهشتی در حزب جمهوری اسلامی گفت‌وگو با او برای ما مطلوب است…به وی یادآور شوید اگر در موقعیتی قرار دارد که می‌تواند برای پایان دادن به بحران گفت‌وگو را شروع کند، کانال‌های متعددی برای ارتباطات محرمانه وجود دارد.» در آن دوران محمد بهشتی رئیس دیوان عالی کشور شده بود و متحدانش در حزب جمهوری اسلامی کنترل مجلس را نیز در دست گرفته و برای در دست گرفتن پست ریاست جمهوری با ابوالحسن بنی‌صدر و سازمان مجاهدین خلق نیز درگیر جنگ قدرت شدیدی بودند. اسناد جدید دیگر نیز حاکیست که آمریکا از دولت‌های بریتانیا و آلمان غربی نیز خواسته بود که در ابتکارات دیپلماتیک برای حل بحران به خصوص بر «بهشتی و روحانیون» تمرکز کنند. منبع: سایت تاریخ ایرانی

ربایندگان سفیر آمریکا در تهران؛ شکست عملیات ظفر

مجید یوسفی ساعت ۱۲ شب نهم آذر ۱۳۴۹ در یکی از کوچه‌های خیابان ظفر دو ماشین به صورت از پیش برنامه‌ریزی شده‌ای پشت و روبروی اتومبیلی قرار گرفتند که برای لحظاتی مجبور به توقف شد. سپس با زد و خوردی که در داخل آن اتومبیل درگرفت راننده اتومبیلی که مورد سوءقصد مهاجمان مسلح قرار گرفته بود آنچنان مهارتی از خود نشان داد که توانست از محل حادثه بگریزد. آن زمان، چندان آشکار نشد که مهاجمان و افراد مورد حمله داخل اتومبیل کادیلاک نمره سیاسی چه کسانی بودند. بعد‌ها در اعترافات کسان دیگری از اعضای مارکسیست سازمان مجاهدین خلق آشکار شد که مهاجمان از اعضای سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران بودند و مردی که داخل ماشین کادیلاک مورد سوءقصد قرار گرفته کسی نبود جز داگلاس مک آرتور دوم (۱۹۷۲-۱۹۶۹) سفیر ایالات متحده آمریکا در ایران که آن شب از قضا از ضیافت شام منزل وزیر دربار ـ اسدالله علم ـ به سفارتخانه باز می‌گشت که مورد حمله عده‌ای مهاجم قرار گرفت. داگلاس مک آرتور دوم ۶۲ ساله، برادرزاده فرمانده جنگ کره بود. او پیش از پست سفارت خود در تهران در سپتامبر ۱۹۶۹ میلادی به عنوان دیپلمات عالی‌رتبه آمریکا در ژاپن، بلژیک و اتریش خدمت کرده بود. مهم‌ترین نگرانی همکاران مک آرتور تا آن زمان این بود که او در حضور شاه ایران نتواند تاب بیاورد. آن‌ها هرگز تصور نمی‌کردند این نگرانی در برابر اسلحه‌ای که آن شب در پشت شقیقه‌اش قرار داده شد تا چه اندازه ناچیز است. مک آرتور چند روز بعد از واقعه از امیرعباس هویدا نخست‌وزیر می‌خواهد که این حادثه نزد او، اسدالله علم و شاه محفوظ بماند و از بوق و کرنا کردن آن پرهیز کند. دو ماه بعد، ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ وقتی عده‌ای از اعضای چریک‌های فدایی خلق در سیاهکل به پاسگاهی حمله بردند و رئیس پاسگاه را از پای درآورده و به جنگل‌های دیلمان گریختند، سازمان امنیت و اطلاعات کشور متوجه فاز جدیدی از رودررویی مخالفان نظام با حاکمیت پهلوی شد. ماجرای استقرار نیروهای ساواک در جنگل‌های سیاهکل و پرواز هلیکوپترهای ارتش برای تجسس در بالای جنگل‌های پوشیده از برف، کم و بیش روزانه از سوی مخبرین روزنامه کیهان گزارش می‌شد. رژیم پس از دستگیری چند عضو این سازمان و دادگاه‌های فرمایشی، آنان را به جوخه‌های اعدام سپرد. اما جزئیات حمله به سفیر آمریکا، آنچنان که سفیر خود خواسته بود برای مدتی در هاله‌ای از ابهام باقی ماند. سه سال بعد، به تدریج جزئیاتی از حادثه آن شب به بیرون درز کرد. جزئیات حمله مسلحانه به سفیر آمریکا موضوع حمله به سفیر آمریکا، یک سال پس از سرقت بانک «ایران و انگلیس» در ۲۳ تیر ۱۳۴۸ صورت می‌گرفت که از سوی سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران انجام شده بود. سرقت از بانک ایران و انگلیس اولین سرقت مسلحانه از بانک‌های ایران با انگیزه سیاسی بود. این گروه بعد‌ها به این نتیجه رسید حالا که پول کافی برای آزادی رفقای خود از زندان‌های ایران بدست آورده، بهتر است کسی را گروگان بگیرد که رژیم را برای آزادی او به تکاپو بیاندازد. سیامک لطف‌اللهی یکی از اعضای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بعد‌ها در مصاحبه با کیهان در این باره شرح داد: «در زندان [قصر] بچه‌های سازمان آزادیبخش می‌گفتند ربودن سفیر آلمان یا سفرای دیگر کشورهای اروپایی بسیار راحت‌تر از ربودن سفیر آمریکا بود. این موضوع هم مطرح شد ولی رهبریت سازمان ـ سیروس نهاوندی ـ گفت فقط سفیر آمریکا؛ چون هم حرکتی است علیه سلطه آمریکا بر ایران و هم جنبه تبلیغی آن بسیار زیاد است.»(۱) بی‌تردید ربودن سفیر آمریکا در تهران بازتاب گسترده‌ای در جهان داشت و با این عمل سازمان آزادیبخش یک شبه نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان شناخته می‌شد. سیمین نهاوندی با نام و شناسنامه جعلی «مهین اقدسی» دو اتومبیل شورلت و کرایسلر از یکی از نمایشگاه‌های تهران خریداری و رحیم بنانی و یوسف اسدی منزل مجهزی در اطراف خیابان ظفر به مبلغ ۲۲۰۰ تومان اجاره می‌کنند که پس از ربودن سفیر آمریکا، او را در آن منزل نگهداری کنند. محمدحسین خسروپناه که ماجرای این حمله مسلحانه را مطالعه و بررسی کرده، می‌نویسد: «رحیم بنانی و یوسف اسدی در آن خانه مستقر می‌شوند و اتومبیل‌ها را به آن خانه می‌برند. برای اینکه مورد سوءظن همسایه‌ها قرار نگیرند، بنانی و اسدی به صورتی رفتار می‌کردند که همسایه‌ها تصور کنند بنانی یکی از ثروتمندان بنام ایران است. اسدی که نقش خدمتکار و باغبان را بر عهده داشته، هرگاه بنانی از خانه خارج می‌شده یا به خانه باز می‌گشته، در حیاط را برای او باز می‌کرده و می‌بسته است؛ در اتومبیل را برای بنانی باز می‌کرده که سوار یا پیاده شود و بعد از اینکه سوار یا پیاده می‌شده در را می‌بسته و...(۲) این گروه همچنین اعلامیه اعلام موجودیت را می‌نویسند و در دو هزار نسخه تکثیر می‌کنند تا پس از ربودن سفیر آن را پخش کنند. در این اعلامیه، ایدئولوژی و مواضع سیاسی و اهداف کوتاه مدت و بلندمدت و... سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران را توضیح می‌دهند. رهبری سازمان آزادیبخش می‌دانست پس از ربودن سفیر باید بتواند بی‌آنکه در وضعیت مخاطره‌انگیزه بیفتد با دولت ایران وارد معامله بزرگی شود و اگر به توافق برسند، برای اجرای آن توافق باید فرد واسط مورد وثوقی وجود داشته باشد. از این رو، نیاز به واسطه‌ای معتبر دارند. پس اعضای گروه به این صرافت می‌افتند با سفیر یکی از کشورهای جهان سوم در تهران گفت‌وگو کرده و توافق او را برای ایفای نقش میانجی جلب نمایند. سیروس نهاوندی ابتدا به سفارت تانزانیا می‌رود اما برخورد منشی یا رئیس دفتر سفیر که زنی آفریقایی‌تبار بود موجب می‌شود که نهاوندی بدون دیدار با سفیر از سفارتخانه تانزانیا بیرون بیاید. بالاخره، نهاوندی با سفیر یمن گفت‌وگو می‌کند و سفیر به او قول پشتیبانی می‌دهد.» سیامک لطف‌اللهی طرح ربودن سفیر آمریکا را به این صورت تشریح می‌کند: «با اتومبیل از جلو و عقب راه را بر اتومبیل سفیر می‌بندند، به سرعت پیاده می‌شوند و بلافاصله یک نفر یک سطل رنگ بر شیشه جلو اتومبیل سفیر می‌پاشد تا راننده نتواند جلوی خود را ببیند و اتومبیل را حرکت دهد و یک نفر دیگر با تبر شیشه پنجره را می‌شکند(۳) و با تهدید اسلحه سفیر را از اتومبیل سفارت پیاده کرده و سوار اتومبیل خود می‌کنند و با سرعت از محل دور می‌شوند. در خیابان ظفر، سیمین نهاوندی با اتومبیل راه را بر اتومبیل سفیر می‌بندد و منوچهر نهاوندی که او را تعقیب می‌کرد، با فاصله نیم متر پشت اتومبیل سفیر می‌ایستد. اکبر ایزدپناه، ایوز محمدی و سیروس نهاوندی به سرعت پیاده می‌شوند و بدون آنکه سطل رنگ را بر شیشه اتومبیل سفیر بپاشند، عملیات را آغاز می‌کنند. ایزدپناه با تبر شیشه پنجره را می‌شکند و ایوز محمدی اسلحه را بر شقیقه مک آرتور دوم می‌گذارد و از او می‌خواهد پیاده شود. در همین موقع، راننده سفیر که آموزش دیده و زبردست بوده با استفاده از نیم متر فاصله بین اتومبیل سفیر و اتومبیل نهاوندی، دنده عقب می‌گیرد، به شدت به اتومبیل منوچهر نهاوندی می‌کوبد، با سرعت از بین دو اتومبیل فرار می‌کند و سفیر آمریکا را از مهلکه نجات می‌دهد. ایوز محمدی برای متوقف کردن راننده شلیک می‌کند، گلوله به ستون اتومبیل می‌خورد ولی راننده نمی‌ایستد و از محل دور می‌شود.»(۴) پس از ناکامی در ربودن سفیر آمریکا، بیانیه اعلام موجودیت هم پخش نمی‌شود و رهبری سازمان آزادیبخش از اعلام موجودیت منصرف می‌شود. اعلامیه‌ها را انبار می‌کنند که در جریان دستگیری اعضای سازمان آزادیبخش به دست ساواک می‌افتد. روایت شب حادثه از زبان سفیر آمریکا اسکات کوپر روایت این حادثه را به نقل از خاطرات مک آرتور دوم این چنین تعریف می‌کند که در شب ۳۰ نوامبر ۱۹۷۰ میلادی عده‌ای مسلح به ماشین کادیلاک سفیر در فاصله چند صد متری از درب اتومبیل شروع به تیراندازی کردند. مک آرتور بعد‌ها در خاطراتش می‌نویسد: «این افراد شروع به تیراندازی نمودند ولی ما ماشین را کنار کشیدیم. گلوله‌ها به پنجره‌های ماشین می‌خورد، یکی از این افراد تبری در دست داشت که ظاهرا می‌خواست اگر در را از داخل قفل نمایم به پایین به شیشه‌ها حمله نماید و این تبر به بازوی من خورد. پوشاندن و مخفی کردن این جریان بلافاصله شروع شد. من به خصوص نگران بودم و می‌خواستم موضوع طوری برای مردم منعکس شود که نه تکرار شود و نه موجب ناراحتی دولت ایران گردد. لذا مراتب را به وزارت خارجه آمریکا تلگراف نمودم. بر طبق همین تصمیم اسدالله علم وزیر دربار پس از مشورت با شاه و هویدا نخست‌وزیر و من توافق کردیم که درباره این حادثه هیچ اظهارنظری نکنیم. ولی اگر از ما سؤال شد پاسخ آن باشد که در حال بازگشت از میهمانی شام به محل اقامتمان، ماشین ما با ماشین دیگری که با سرعت زیاد حرکت می‌کرد تصادف و راننده‌ پس از تصادف متواری شد و خساراتی به پنجره و بعضی قسمت‌های دیگر ماشین وارد آورد ولی کسی صدمه‌ای ندید. ما درباره این حادثه نمی‌توانیم اظهارنظر کنیم که عمدی یا سهوی بوده یا فقط نتیجه رانندگی خیلی بدی بوده که در ایران رایج است.»(۵) اسکات کوپر روایت مک آرتور را به این دلیل مخدوش می‌داند که شدت صدماتی که به اتومبیل سفیر وارد آمده بود به مراتب بیشتر از یک تصادف معمولی به نظر می‌آمد: «داستان مخفی نگه داشتن جریان که از طرف شاه، علم و مک آرتور ساخته شد زیاد باورکردنی نبود. چون نگهبانان سفارت در شب قبل، کادیلاک را دیده بودند که با وضعیت بدی وارد سفارت شده که همه، افراد داخل آن را در حالت وحشت‌زده دیدند و دیدند که پنجره‌های ماشین تیر خورده و شیشه جلوی آن خرد شده بود. مکانیک‌های سفارت گلوله‌ای را در درب عقب پیدا کرده بودند و تبری نیز به دست سفیر صدمه وارد آورده بود. در این صورت مردم فکر نمی‌کردند که چه اتفاقی افتاده است؟» چهار ماه بعد که مک آرتور به کاخ سفید رفته بود نیکسون ـ رئیس‌جمهور وقت آمریکا ـ از او می‌پرسد که شاید شاه بیش از حد بلندپرواز است و در حقیقت دارد بیش از قدرتش مسئولیت قبول می‌کند. مک آرتور با این حرف مخالف نکرد ولی گفت «ممکن است کمی بلندپرواز باشد ولی نمی‌توانم بگویم آنچه را که ما در حال انجام آن هستیم در جهت اصلاح برنامه اوست ولی در هر حال، اگر به او بگوییم که تو این چیز یا آن چیز را لازم نداری عصبانی خواهد شد.» نیکسون گفت: «البته با خود من هم گاه‌گاهی عصبانی شده است.»(۶) این اظهارات مک آرتور برای این بود که از عصبانی کردن شاه خودداری نماید. آرتور بیم آن داشت که سوءقصد چند ماه پیش او شاه را از کوره بدر کند. کوپر در کتاب خود «پادشاهان نفت»، نیز پنهانکاری مک آرتور را به همین علت می‌داند: «یکی از همکاران سابق او خاطرنشان می‌کند که مک آرتور در حضور شاه با ترس زیادی می‌ایستاد و چاپلوسی مک آرتور و رفتار متملقانه او کاملا به وسیله درباریان شاه قابل درک بود. مک آرتور حتی در یک مورد که به جان وی سوءقصد شده بود، به شدت درصدد پوشاندن موضوع بود زیرا می‌ترسید مبادا موجب ناراحتی شاه شود.»(۷) سازمان‌های چپ در ایران در واپسین سال‌ها به رغم آنکه سازمان‌های چپ در ایران دهه‌های ۴۰ و ۵۰ عملیات مسلحانه برق‌آسایی داشتند و از سوی برخی از کشور‌ها نیز حمایت‌ می‌شدند اما در میان توده‌های جامعه آنچنان جایگاه فراگیری نداشتند. دکتر بهزاد اشتری، محقق و پژوهشگر تاریخ معاصر و کاردار اسبق ایران در ژاپن و اوکراین به «تاریخ ایرانی» می‌گوید: «سازمان مجاهدین خلق کمتر در عملیات تروریستی علیه آمریکایی‌ها شرکت داشتند. اغلب این ترور‌ها متعلق به جریانات چپ بود. پیش از حمله به سفیر آمریکا عملیات مسلحانه دیگری نیز روی داده بود. حمله به بانک‌ها یکی از آن‌ها بود. عملیات تروریستی علیه سفیر آمریکا به رغم آنکه ناکام ماند و نتوانست نتیجه موثری برای سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران داشته باشد اما بعد‌ها آسیب جدی به دیگر جریان‌های همسوی آنان وارد آورد. یکی از آن‌ها اعدام گروه وحید افراخته و منیژه اشرف‌زاده کرمانی بود. این تیم اگرچه در این عملیات نبود اما جز چریک‌هایی بودند که بعد‌ها در ترور دو سرهنگ و مستشار نظامی آمریکایی در خیابان عباس‌آباد و تهران نو دست داشتند. اگرچه در آن زمان توانستند از صحنه بگریزند اما ساواک روی این گروه متمرکز شد و ماه‌ها در خانه آن‌ها اطراق کرد تا زنده دستگیرشان کند. چون اهمیت این چریک‌ها و تیمی که قرار بود مک آرتور را بربایند به خاطر اطلاعاتی بود که از سیستم نظامی شاه داشت.» اشتری درباره اهمیت این نظامیان آمریکایی گفت: «این عملیات با برنامه و مطالعه انجام شده بود، چون این مستشاران از متخصصانی بودند که در گوش خجیر فعالیت داشتند. این مرکز یکی از مراکز هفت‌گانه سازمان ناتو بود که صدا‌ها و ارتباطاتی (تلفن، بی‌سیم، فرکانس‌های رادیویی) که از شوروی ارسال می‌شد را ضبط می‌کرد. این مراکز در نروژ، آلمان و ترکیه هم وجود داشت. مرکزی که در گوش خجیر بود با مرکزی که در بهشهر مازندران مستقر شده بود هم ارتباط ارگانیک داشت. این مرکز (گوش) یک نوع ردیابی بود که فرکانس‌ها را رصد می‌کرد و قادر بود یک میلیون و دویست مکالمه را در دقیقه کنترل کند.» این عملیات گویای این واقعیت بود که تیمی که روابط و تحرکات نظامیان را در تهران رصد می‌کند کاملا به مسائل نظامی کشور آگاه است. از طرفی بعد از تاسیس ذوب آهن اصفهان به کمک شوروی، تلویحا توافقی صورت گرفته بود که رهبران شوروی از چپ‌ها در ایران حمایت نکنند. حتی خروج چپ‌های ایرانی از شوروی به برلین شرقی را در همین راستا باید تحلیل کرد. با این همه، این اتفاق برای مقامات امنیتی ایران کمی جای تامل داشت. اشتری جایگاه و نفوذ چریک‌های فدایی خلق و گروه‌های چپ را در فضای عمومی کشور دستکم تا سال‌های پایانی دهه ۴۰ بسیار محدود می داند و می‌گوید: «تا بهمن سال ۴۹ هیچ نشانه جدی از این گروه در جامعه وجود نداشت. بعد از ۱۹ بهمن ۴۹ که واقعه سیاهکل روی داد در دانشگاه ملی عده‌ای از دانشجویان دختر و پسر به نشانه همبستگی با آن گروه در دانشگاه تحصن کردند که گارد دانشگاه به همراه ماموران ساواک آن‌ها را پراکنده کردند که یادم هست دو سه نفر بازداشت شدند که یکی از آن‌ها عباس ولی و دیگری شخصی بنام رئیسی بود. این‌ها سه، چهار روز در حبس بودند که بعد دوباره به دانشگاه برگردانده شدند. دکتر غلامرضا افخمی استاد علوم سیاسی دانشگاه ملی بود که نسبت به اقدام ساواک معترض شد که تا آن زمان به یاد ندارم که کسی چنین مخالفتی کرده باشد.» تداوم ترور‌ها، آژیر انقلاب دو سال پس از عملیات ناکام ربودن سفیر آمریکا در تهران، در میانه سفر ریچارد نیکسون رئیس‌جمهور وقت آمریکا به تهران دوباره کانون‌های ترور و خشونت در تهران فعال شد و اهدافی را مورد حمله قرار داد که از نگاه ماموران ساواک مغفول مانده بود. این گروه‌ها، موسسات و نهادهای مختلف آمریکایی‌ها در تهران از جمله سفارت آمریکا و فروشگاه آن، مرکز سپاه صلح و مرکز فرهنگی آمریکا را مورد حمله قرار دادند. این نوع عملیات آنچنان چهره خود را به رخ رژیم می‌کشید که حتی در مهم‌ترین میهمانی شاه هم رد و اثری از آن به چشم می‌خورد. یکی از این عملیات، بمب‌گذاری در مقبره رضاشاه به هنگام ادای احترام رئیس‌جمهور آمریکا به آن بود. «تنها ۴۵ دقیقه قبل از آنکه نیکسون رئیس‌جمهور برای گذراندن تاج گلی بر آرامگاه رضاشاه در ساعت ۹:۳۰ حرکت نماید و در حالی که کارکنان فیلمبرداری تلویزیون آمریکا سرگرم آماده شدن برای ثبت واقعه بودند غرش عظیمی منطقه پشت آن‌ها را تکان داد و دیوار بزرگی کاملا فرو ریخت و در واقع یک تایمر خراب موجب جلوگیری از یک حادثه بزرگ شده بود.» حملات مسلحانه تنها به عملیات مستقیم علیه رئیس‌جمهور آمریکا محدود نبود بلکه بیشتر بر حضور او در ایران متمرکز شده بود. همراهان رئیس‌جمهور هنوز از میهمانی شب قبل بیدار نشده بودند که در ساعت ۵:۲۵ صبح اولین بمب مهیب منفجر شد و کارخانه پپسی کولا را مورد هدف قرار داد. سپس مرکز فرهنگی انگلیس، دفا‌تر یک شرکت نفتی ایتالیایی و دفتر سرویس اطلاعات آمریکا در تهران مورد اصابت بمب قرار گرفت. ماه بعد در هنگام میتینگ طرفداران دولت یک نفر کشته و پنج نفر زخمی شدند.(۸) این واقعیت که شاه توان و استطاعت آن را ندارد که دستگاه‌های داخلی خود را اداره کند اگر تا پیش از این سوژه شایعات و بگومگو‌های مخالفانش بود حالا با این اتفاقات رنگ واقعیت به خود گرفته بود و فراگیر ‌شد. نیکسون در جهنم ویتنام گرفتار شده و به دنبال متحدانی می‌گشت که برای نجات او و جایگاه ایالات متحده آمریکا نقشی مهم‌تر از اداره داخلی کشور خود ایفا کنند. یک سال پیش از سفر نیکسون به ایران، او در ۱۳۵۰ از مک آرتور سفیر ایالات متحده در ایران و ژنرال الکساندر هاب معاون کیسینجر در کاخ سفید استقبال کرد. بعد از تشریفات اولیه نیکسون ناگهان به اصل مطلب پرداخت. کمتر از شش ماه مانده که نیروهای انگلیسی خلیج فارس را تخلیه نمایند و نیکسون از وزارت دفاع می‌شنید که ایران هنوز آمادگی قبول مسئولیت‌های دفاع منطقه را ندارد و لازم است بداند که آیا واقعا قدرت آن را دارند یا نه؟ ملوین لیرد و ژانرال‌ها به او می‌گفتند «خب، شاه هنوز تسهیلات لازم را تحویل نگرفته است. آن‌ها فکر نمی‌کنند که شاه هنوز قدرت آن را داشته باشد.» هیگ جواب داد: «بله، احساسی وجود دارد که او قادر بر انجام کار نیست.»(۹) سپس رئیس‌جمهور پرسید: «اما او دستگاهش را به سختی اداره می‌کند.» مک آرتور ادامه داد: «همین‌طور است. نفوذ شما بر او فوق‌العاده است، شاه به من گفته است که ما رابطه خوبی با رئیس‌جمهور داریم. او کاملا صریح صحبت می‌کند و اظهار داشت که من رئیس‌جمهور شما را تحسین می‌کنم. او فضای بین‌المللی و به ویژه این قسمت دنیا را بهتر از هر یک از پیشینیان خود درک می‌کند (منظورش روسای جمهور کندی و جانسون بود) و گفت که آن‌ها واقعا به هیچ وجه خاورمیانه و نقاط پیچیده آن را درک نمی‌کردند.» ریچارد نیکسون آگاهانه دریافته بود که شاه حتی درون کشورش را نمی‌تواند کنترل کند. در ۱۲ خرداد ۱۳۵۲ سرهنگ لوئیس هاوکینز، معاون اداره مستشاری ارتش آمریکا در ایران از سوی دو تن از چریک‌ها، احتمالاً علیرضا سپاسی آشتیانی و وحید افراخته کشته شد. ساعت شش و سی دقیقه بامداد روز شنبه ۱۲ خرداد ماه مستشار آمریکایی که مطابق معمول از خانه خود واقع در کوچه سیمرغ [خیابان وزرا] خارج شد تا با اتومبیل مستشاری آمریکا به محل کار خود برود، ۵۰ قدم پایین‌تر از خانه‌اش، دو مرد از خم کوچه (رامونا) بیرون آمدند و راه را بر او بستند و متعاقب آن، یکی از آن‌ها با رولوری که در دست داشت بر روی کلنل آتش گشود، سه گلوله‌ای که به طرف کلنل هاوکینز شلیک شد، دو گلوله به مغز و یکی به سینه او اصابت کرد. مسببان این حادثه پس از مدت کوتاهی بازداشت شدند و در بازجویی‌ها در موقعیت دشواری قرار گرفتند. اما دو سال بعد، در اردیبهشت ۱۳۵۴ که دو مستشار نظامی آمریکایی ـ سرهنگ جان ترنر و پل شفرد ـ مورد حمله مهاجمان دیگری قرار گرفتند و به ضرب گلوله‌ای نا‌شناس از پا درآمدند دستگاه امنیتی درباره متهمان حادثه سرهنگ لوئیس هاوکینز شدت عملی به خرج نداد. شاید منتظر بودند که بخش اصلی گمشده‌های پازل ترور‌ها آشکار شود، اما این انتظار جهت سرنوشت طرفین را تغییر داد. منابع: ۱ـ خاطرات سیامک لطف‌اللهی، روزنامه کیهان، ۲۰ خرداد ۱۳۵۲ ۲ـ همان ۳ـ فصلنامه نگاه نو، شماره ۹۱، آذرماه ۱۳۹۰ ۴- همان ۵ـ پادشاهان نفت، اندرو اسکات کوپر، ترجمه غلامرضا کریمیان، نشر اشاره، ۱۳۹۳، ص۷۵ ۶ـ همان ۷ـ همان ۸ـ همان، ص۱۰۳ ۹ـ همان، ص۷۳ منبع: سایت تاریخ ایرانی

پس از ۴۴ سال؛ ناگفته‌های معاون پاسگاه سیاهکل

مجید یوسفی یعقوب تاجبخش (آقا کوچکی) گروهبان یکم از هنگ ژاندارمری گیلان وقتی در میانه سال ۱۳۴۹ از آبادان به سیاهکل رفت، در پاسگاه ۱۱ نفره‌ای خدمت ‌کرد که جنب و جوش زیادی نداشت. اما اتفاقی که در ۱۹ بهمن همان سال رخ داد، این پاسگاه کوچک و آرام را به قلب تحولاتی مهم تبدیل کرد. در زمان حمله چریک‌های فدایی خلق به پاسگاه سیاهکل، ۲۵ ساله بود و تنها دقایقی درگیری و اصابت سه گلوله به او، مسیر زندگی‌اش را تغییر داد. تاجبخش پس از ۴۴ سال سکوت، در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» ماجرای واقعه سیاهکل را آنگونه که شاهدش بوده، شرح داده است. *** آقای تاجبخش چه سالی وارد سیاهکل شدید؟ تابستان سال ۴۹. شش ماه بود که در سیاهکل خدمت می‌کردم که این اتفاق افتاد. سیاهکل چند روستا در حومه داشت؟ تقریبا ۴۰۰ پارچه روستا داشت. پیش از آن در کدام پاسگاه خدمت کرده بودید؟ پیش از آن پاسگاه لاهیجان بودم که بعد از شلوغی‌های عراق که نزاعی بین حسن البکر و صدام حسین رخ داد، به آبادان اعزام شدم. در زمان حمله به پاسگاه سیاهکل چه درجه‌ای داشتید؟ گروهبان ژاندارمری بودم. آن زمان چند سال داشتید؟ حدودا ۲۵ سال. با چه عنوانی به پاسگاه سیاهکل منتقل شدید؟ به عنوان معاون پاسگاه. وضعیت امنیت پاسگاه سیاهکل چطور بود؟ اصلا رعایت نمی‌شد، حتی سربازی که در جلوی پاسگاه بود مجهز به اسلحه بود اما فشنگی نداشت و بیشتر برای نمایش بود. تعداد نظامیان پاسگاه چند نفر بود؟ ۱۱ نفر بودیم. همه پاسگاه‌ها همین تعداد بودند؟ نه، چون پاسگاه سیاهکل گروهبانی بود اما پاسگاه‌های افسر فرماندهی معمولا ۱۶ نفره بودند. در بین پاسگاه‌های اطراف تنها لنگرود پاسگاه افسری بود. درجه شما چه بود؟ گروهبان یکم. آقای اسماعیل رحمت‌پور ـ مسئول نظام وظیفه ـ که در‌‌ همان جا کشته شد، ایشان هم گروهبان یکم بود. پیش از حمله به پاسگاه رابطه شما با رحمت‌پور چطور بود؟ ما با هم دوست بودیم. من بعد از ۴۰ سال هنوز هم عکس او را در آلبوم خودم نگه داشتم. ما روزهای خوبی داشتیم اما او با مردم خوب رفتار نمی‌کرد. من همیشه به او تذکر می‌دادم که مردم این منطقه عموما گرفتارند، شما سعی کنید که رفتار قانونی و دوستانه‌ای داشته باشید، اما او گوش نمی‌داد. عمدتا با مردم محل رفتار خیلی ظالمانه‌ای داشت. البته ژاندارم‌ها غالبا به نفع خودشان کار می‌کردند به همین جهت هست که وضع آن‌ها خوب بود. در ژاندارمری یکی دو نفری پیدا می‌شدند که زندگی‌شان مثل من بود. صحنه حمله به پاسگاه را به یاد دارید؟ زمان حمله به پاسگاه ساعت ۴ بود، اما درگیری از پاسگاه آغاز نشد. ما نشسته بودیم که ناگهان به ما گفتند در روستای شبخوسلات یک غریبه‌ای هست که محلی‌ها او را بازداشت کرده‌اند. چون مورد خطرناکی بود با رئیس پاسگاه و یکی، دو مامور رفتیم. وقتی به محله لیش در شبخوسلات رسیدیم دیدیم که محلی‌ها با داس به هادی بنده خدا لنگرودی حمله کرده بودند و داس به سرش اصابت کرده بود و او را در یک طویله انداخته بودند. چطور مردم محل به این نتیجه رسیده بودند که هادی بنده خدا یک معترض و یا چریک است؟ گویا قبلا ساواک به مردم محله خبر داده بودند که اگر فرد غریبه‌ای دیدید حتما به ساواک خبر بدهید. ساواک مشخصات را داده بود؟ نه، فقط به غریبه بودن تاکید داشت، ولی مردم حتما یک خبری داشتند والا بی‌خودی به سر کسی نمی‌زدند. مردم چقدر از مسائل سیاسی آگاهی داشتند؟ شاید یکی، دو نفر از گروهی به نام چریک‌های فدایی خلق خبر داشتند. من هم قبلا شنیده بودم اما آگاهی نظامیان و آحاد مردم بسیار اندک و ناچیز بود. بعد با هادی بنده خدا لنگرودی چه کردید؟ ما او را دستگیر کردیم و به پاسگاه آوردیم. وقتی به پاسگاه رسیدیم جیب‌هایش را گشتیم و یک شناسنامه عکسداری پیدا کردیم به نام محمدرضا خلعتبری. بعد در پاسگاه فهمیدیم که اسم واقعی او هادی بنده خدا لنگرودی است که با ایرج نیری عضو سپاه دانش ارتباط داشت. نیری در روستا‌ها تدریس می‌کرد، اما بخش دیگری از کارش این بود که اطلاعات به چریک‌ها می‌رساند. بالاخره صادقی ـ رئیس پاسگاه ـ برای اینکه نشان دهد یک کار بزرگی در منطقه انجام داده با یک درجه‌دار و یک گروهبان هادی بنده خدا را به لاهیجان بردند. وقتی رفتند من نشستم پشت صندلی خدمات روزانه. آقای اکبر وحدتی رئیس خانه انصاف لیش بالای سر من بود و آقای شفیعی کدخدای محل هم بود. در حال صحبت درباره جریان هادی بنده خدا بودیم که ناگهان دیدیم پایین پاسگاه شلوغ شده است. از بالا دیدیم که سرباز جلوی پاسگاه به نام کدخدایی با ضرباتی نقش بر زمین شد. بعد چریک‌ها به بالای پاسگاه آمدند و با اکبر وحدتی مواجه شدند که او با صدای بلند به آن‌ها گفت: «ای پدرسوخته‌ها کی به شما گفته که بیایید پاسگاه؟» همین جمله باعث شد که چریک‌ها اولین تیر را به سوی او شلیک کنند. من وقتی صدای پای آن‌ها را شنیدم در چوبی اتاقم را بستم و خودم را انداختم بغل دیوار. چریک‌ها در همین گیر و دار یک گلوله به رحمت‌پور شلیک کردند و او‌‌ همان جا کشته شد. فشنگ‌ها در اتاق رحمت‌پور بود، اسلحه‌خانه هم پایین پاسگاه قرار داشت و من هم بدون اسلحه بودم. کلت را هم صادقی ـ رئیس پاسگاه ـ به کمرش بسته و به لاهیجان رفته بود. آقای شفیعی، کدخدای محل که در داخل پاسگاه بود، بعد‌ها در روند پرونده خیلی کمک کرد. وقتی پرونده من به دادگاه نظامی رفت ایشان در دادگاه شهادت داد که آقا کوچکی واقعا تیر خورده بود و تقصیری متوجه او نیست. همین شهادت او مانع از اعدام من شد و تیمسار ضیاء فرسیو، رئیس دادستانی ارتش راضی به توقیف یک درجه به مدت یک سال شد. او رئیس دادگاه بود؟ نه، دادستان کل ارتش بود. پرونده من را کمیسیون پنج نفره مورد بررسی قرار داد. البته حدودا شش ماه بعد وقتی فدائیان خلق به تقاص اعدام بیژن جزنی و برخی از چریک‌ها او را جلو در خانه‌اش ترور کردند، موقعیت ما خیلی بهتر شد و الا مکافاتی داشتیم. گلوله‌ها به کجای بدن شما اصابت کرد؟ یکی به بالای سر من که به صورت سطحی بود. یکی هم به پهلوی من اصابت کرد که نسبتا زخم سطحی برداشت. یکی هم به کتف من شلیک شد که نسبتا عمقی بود. سه گلوله هم به داخل بایگانی اصابت کرده بود. چریک‌ها چند نفر بودند؟ من یک نفر را دیدم اما بیشتر بودند. چون‌‌ همان لحظه که تیر خوردم ضارب به من گفت که «رفیق من کجاست؟» من در‌‌ همان حال به او گفتم که رئیس پاسگاه دوست شما را به لاهیجان برد. شاید برای همین توضیح بود که او تیر خلاص را به طرف من شلیک نکرد. واقعا چرا تیر خلاص را نزد؟ چون درجه من روی پیراهنم نبود. آن روز درجه خودم را روی پیراهنم ندوخته بودم. اگر می‌دانستند من معاون پاسگاه هستم تیر خلاص را می‌زدند. ضارب به من گفت: تو چه کاره پاسگاه هستی؟ من گفتم: سرباز. اکبر وحدتی در دم جان داد؟ نه. او هم با من به بیمارستان منتقل شد. اتفاقا هر دو در یک اتاق بودیم. در گلوی او دستگاه گذاشته بودند و نفس می‌کشید. چریک‌ها بعد از پاسگاه کجا رفتند؟ آن‌ها رفتند پایین پاسگاه که سوار ماشین شوند که ماشین روشن نشد و محلی‌ها به کمک آن‌ها آمدند. محلی‌ها ماشین را هول دادند که روشن شد و به دیلمان رفتند. این بزرگترین اشتباه آن‌ها بود، چون اگر به جای دیلمان به لاهیجان می‌رفتند شاید راحت‌تر از سیاهکل می‌توانستند گروهان لاهیجان را خلع سلاح کنند، چون آنجا هم افراد نظامی اصلا آماده نبودند. ارباب رجوع بسیار زیاد عملا امکان جنگ با چریک‌ها را می‌گرفت. من معتقدم هنگ ژاندارمری رشت هم همین وضعیت را داشت. به جهت امنیتی اصلا آماده چنین مقابله‌ای نبودند. بس اگر بجای دیلمان به لاهیجان می‌رفتند تاریخ به گونه‌ای دیگر ورق می‌خورد؟ کاملا همین‌طور است. چون بعد از آنکه به کوه‌های دیلمان پناه بردند پس از باران سیل‌آسا، برف سنگینی آمد که خیلی راحت می‌شد آن‌ها را در لابه‌لای برف‌ها پیدا کرد. آن‌ها می‌خواستند دنبال هادی بنده خدا لنگرودی بروند؟ نه. آن‌ها می‌خواستند با این ماشین به بالای دیلمان بروند. بیشتر رفتارشان شتاب‌زده بود. خیلی سرگردان مانده بودند، چون خیلی راحت با یک اسلحه می‌توانستند آن پاسگاه را خلع سلاح کنند. اگر آن‌ها به لاهیجان می‌رفتند، پاسگاه آنجا را تسخیر می‌کردند. اما هادی بنده خدا اهل لنگرود بود و از سیاهکل تا لنگرود هم راهی نیست پس چرا مردم تصور می‌کردند که او یک غریبه است؟ بالاخره ۱۵ کیلومتر فاصله داشت. روستا‌ها هم ارتباط چندانی نداشتند. آن زمان هم رسانه و ارتباطات جمعی نبود که مردم از طریق آن با هم ارتباط داشته باشند. محلی‌ها احساس همدلی داشتند؟ نه به هیچ‌ وجه، آن‌ها اصلا نمی‌دانستند که این‌ها چه کسانی هستند. مردم تصور می‌کردند که ماشین یک غریبه خراب شده و آن‌ها به کمکش رفتند. آن‌ها اصلا تصوری نداشتند که سرنشینان این ماشین چه کسانی هستند و چه نقشی در این منطقه به عهده گرفتند. در واقع آن زمان تعداد مردمی که سطح آگاهی قابل ملاحظه‌ای داشته باشند و با افراد متنفذ حشر و نشر داشته باشند، شاید کمتر از انگشتان یک دست بود. افرادی که به محافل سیاسی رشت و تهران رفت‌و‌آمد داشتند، بسیار معدود بودند. برخی از افراد معتقدند که بعد از واقعه سیاهکل مردم نسبت به شاه و دستگاه حکومتی گرایش مخالف پیدا کردند؟ من چنین تصوری ندارم. مردم از ابتدا با شاه و مخصوصا دستگاه نظامی مخالفت نسبی داشتند، مخصوصا اینکه نظامیان خیلی با مردم بدرفتاری می‌کردند. رحمت‌پور یکی از آن‌ها بود که مردم از او نارضایتی داشتند. مردم عمدتا با نارضایتی از پاسگاه می‌رفتند. کمتر کسی بود که با رضایت از پاسگاه رفته باشد، ولی این نارضایتی به آن حد نرسیده بود که مثلا از چریک‌ها حمایت کنند. اتفاقا مردم محلی در ردیابی چریک‌ها در جنگل خیلی کمک کردند. چند روز بعد از بیمارستان مرخص شدید؟ من دو روز بعد برگشتم به سیاهکل. ۱۵ روز مرخصی استعلاجی داشتم و به پاسگاه نرفتم، اما در پاسگاه ستون عملیاتی تشکیل داده بودند. ستون عملیاتی هم توسط فرمانده هنگ ژاندارمری سرهنگ بابایی پیروز مدیریت می‌شد. در واقع ایشان به همراه این ستون همه چریک‌ها را دستگیر کردند. یک اتفاق جالبی هم افتاد،‌‌ همان روز باران بسیار تندی در سیاهکل آمد که تبدیل به برف شد. برف کم و بیش به دو متر رسید. بنابراین پیدا کردن این چریک‌ها خیلی خیلی ساده شده بود. از طرفی فرمانده هنگ رفت به دنبال معتمدان محلی که آن‌ها به این تیم عملیاتی کمک کنند. همین معتمدین به راحتی توانستند رد چریک‌ها را پیدا کنند. تقریبا دو، سه نفر را در جنگل دستگیر کردند و دو، سه نفر دیگر هم در محل و در خانه روستایی‌ها بازداشت شدند. پس محلی‌ها هم همکاری کردند؟ بله. اگر محلی‌ها نبودند این عملیات شاید ماه‌ها به طول می‌انجامید. وقتی چریک‌ها به خانه‌های روستایی‌ها می‌رفتند‌‌ همان اهالی خانه‌ها به ساواک یا ستون عملیاتی خبر می‌دادند. یک تیم هم از تهران آمده بود. این تیم چطور به این ستون عملیاتی ملحق شد؟ کل این ستون تقریبا ۲۰۰ نفر بودند که تیم تهران و رشت هم در همین ستون ادغام شده بود. رئیس این تیم سرهنگ بابایی پیروز بود. سرهنگ نائب داداشی چه نقشی داشت؟ من به خاطر ندارم. شاید معاون هنگ بود. این اسمی هست که در آن سال‌ها زیاد شنیدم اما الان نمی‌دانم چه نقشی داشت. شما با سرهنگ بابایی پیروز مواجهه‌ای نداشتید؟ او تصور می‌کرد که من با چریک‌ها هستم و از حمله نیروهای مخالف به پاسگاه دچار هراس شده‌ام و با آن‌ها تبانی کردم. جراحت من را هم نوعی خودزنی می‌دانست. من به همین خاطر حاضر به مصاحبه شدم، چون در آن زمان اتهام بسیار بدی به من زده بودند. من از هر دو طرف ضربه خورده بودم. اساسا طبقه ضعیف همیشه قربانی می‌شود. به همین جهت بود که بعد‌ها شاه بد‌ترین ضربه را از درجه‌دار‌ها دید، چون این طبقه آسیب زیادی در دوران پهلوی دیده بود. یکی از مباحثی که در مورد چریک‌ها مطرح می‌کنند این است که پیش از سیاهکل به پاسگاه‌های رضوانشهر و هشتپر هم حمله کرده بودند؟ من هم زمانی شنیدم که در سیاهکل این اتفاق افتاده بود. پیش از آن به ما چنین اطلاعی نداده بودند. گفته می‌شد که ساواک از حضور این چریک‌ها اطلاع داشت؟ آیا به شما هم اطلاع داده بودند؟ ما هم شنیده بودیم که ساواک از یک عده غریبه اطلاعاتی بدست آورده اما پاسگاه از این امر خبر نداشت. شاید به فرمانده ما گفته بودند اما آن روز که رئیس پاسگاه هادی بنده خدا را دستگیر کرده بود از چهره‌اش اینگونه استنباط می‌شد که از این امر خبری ندارد. بعد از سیاهکل چه سرنوشتی پیدا کردید؟ مدتی به کومله رفتم و بعد من را به پاسگاهی در صومعه‌سرا منتقل کردند. در این مقطع بود که دادگاه نظامی تشکیل شد و بعد از کاهش درجه همه افراد پاسگاه سیاهکل را به کردستان تبعید کردند. در کردستان ما را به یک پادگان آموزشی فرستادند. دادگاه به شما چه حکمی داد؟ چهار ماه بعد از واقعه سیاهکل دادگاه تشکیل شد و دو نفر به خلع یک درجه محکوم شدند و من هم به مدت یک سال یک درجه توقیف شدم. شما در آن سال‌ها فعالیت سیاسی هم داشتید؟ فعالیت سیاسی نه چندان، اما روزنامه‌ها و نشریات را دنبال می‌کردم. حتی در روزهای نزدیک به انقلاب از سوی ساواک رشت احضار شدم و سوالاتی درباره فعالیت‌ها و علاقه من نسبت به مطبوعات پرسیدند. واقعه سیاهکل چه تاثیری بر زندگی شما گذاشت؟ سال ۶۱ دوباره به سیاهکل برگشتم و آنجا افسرانی بودند که باز هم از من درباره آن واقعه پرسیدند. ارزیابی آن‌ها این بود که اقدام چریک‌ها در آن زمان یک اقدام کور و کاملا خطاکارانه بود، اما من از کار آن‌ها دفاع کردم. من معتقد بودم که رفتارشان اگرچه بدون برنامه‌ریزی و تحت مرام دیگری بود اما عمل آن‌ها کاملا شجاعانه و توام با شهامت بود. شما یک نظامی با آگاهی سیاسی بودید، به نظر شما چرا واقعه سیاهکل تا بدین حد بزرگ شد؟ چون این عملیات اولین اقدام مسلحانه برای خلع سلاح یک پاسگاه در ایران بود و پیش از آن چنین تجربه‌ای در ایران وجود نداشت گرچه ماجراهایی چون دادشاه در زاهدان و خیلی از مسائل دیگر ابعاد خیلی بزرگتری داشت اما این اقدام خیلی منحصر به فرد بود. پس از ۴۴ سال چه نظری درباره این رفتار چریک‌ها دارید که تیر خلاص را به شما نزدند؟ اولا آن‌ها درباره مسائل نظامی و قضایی تجربه چندانی نداشتند. آن‌ها از پیامد اقدام خود اطلاع نداشتند، اما آن رفتارشان خیلی انسانی بود. در هر حال کسانی که در آن وضعیت جان خود را به خطر انداخته بودند برای جامعه و ملت ستم‌دیده عمل جسارت‌آمیز و شجاعانه‌ای از خود نشان دادند. منبع: سایت تاریخ ایرانی

حسین مکی و شرح یک زندگی سیاسی

عزت‌الله سحابی ۲۸ آذر ۱۳۷۸ آقای حسین مکی، رجل سیاسی و تاریخ‌نویس قدیمی دهه ۲۰ و ۳۰ شمسی، سرانجام دار فانی را وداع گفت. در میان هزاران مردم با شهرت یا بی‌نام و نشان که از این جهان می‌روند، آقای مکی هم یکی از آنان بود که بر حسب سنت مذهبی می‌بایست یک «خدابیامرزی» بدرقه او کرد و به مصداق اذکروا موتیکم بالخیر که در سنت اخلاق اسلامی به ما آموخته‌اند، شمه‌ای از خدمات آن متوفی را هم بر شمرد. فایده این روش این است که موجب توسعه و ترویج خدمات و نقاط قوت افراد، در میان مردم می‌شود و در مورد بدی‌ها و نقاط ضعف و احتمالاً ضربات و خیانت‌ها هم، او را به خدایش بسپارید که با میزان دقیق عدالت خود، اعمال تازه گذشته را ارزیابی نماید؛ تا اینجا، ما را حرفی نیست. اما چون مشاهده شد که یکی از روزنامه‌های بسیار تند و داغ در مرام خشونت‌گرایی و انحصارپردازی، نسبت به آن مرحوم، اظهار لطفی غیرمتعارف و نیش و کنایه بر علیه ملیون و دکتر مصدق فرموده و یاد وی را فرصتی برای خالی کردن عقده‌های خود نسبت به فضای سیاسی امروز یافته است، لازم دیدم به منظور دفاع از حقیقت، چند کلامی در واقع در پاسخ به کیهان ۲۰ آذرماه جاری بنویسم. زیرا که در این فضا، به‌رغم آن همه تبلیغت زهرآگین و کینه‌توزی‌هایی که جناح انحصارطلبان نسبت به نهضت ملی و وابستگان آن و رهبر نامدار آن می‌کنند، اقبال مردم نسبت به آن بزرگوار تاریخ ما شتابی تازه گرفته است و این حقیقت، موجب ناراحتی خشونت‌مرامان شده که هر چه بیشتر بر طبل خصومت و تبعیض بنوازند؛ بنابراین بد نیست چند کلمه‌ای برای روشن شدن اذهان مردم و نسل جوان که ایام نهضت ملی ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۲ را تجربه نکرده‌اند و برای تصحیح حافظه تاریخی ملت، بنویسیم. اینجانب، با نام آقای حسین مکی در سال‌های ۲۶ و ۲۷ آشنا شدم؛ در آن تاریخ کتاب تاریخ بیست‌ ساله ایشان و جلد نخستین آن، منتشر شده بود. من هم در آن سال‌ها، دانش‌آموزی در آستانه ورود به دانشگاه و بعدها دانشجوی سال اول و دوم دانشکده فنی شده بودم و به اقتضای سن و جوانی و نیز فضای مبارزاتی سیاسی زمانه، طبعاً عطشی نسبت به کسب اطلاعات و معلومات در زمینه کیفیت روی کار آمدن سلسله پهلوی، حذف قاجاریه، تعطیل مشروطیت و سرکوب آزادی‌ها و سیطره استبداد و نفوذ استعمار داشتم. کتاب تاریخ بیست ‌ساله مکی درست در ایام وقوع این عطش منتشر شد، بنابراین اعتراف می‌کنم که نخستین اطلاعات سیاسی - تاریخی من، مدیون مکی بودم و در آن زمان هم، چندان در بند شخصیت وی و سلامت یا عدم سلامت سیاسی او و سوابق و لواحقش نبودم، به ویژه آنکه در همان ایام، با طرح (قرارداد) یا لایحه معروف به گس - گلشاییان در مجلس که در اواخر عمر مجلس پانزدهم اتفاق افتاد، حسین مکی به عنوان چهره ملی در مجلس، از زبان مردم در رد این قرارداد آن قدر صحبت کرد که عمر مجلس به پایان رسید و قرارداد همچنان معوق باقی ماند و بالاخره تا مجلس شانزدهم و تا اسفند ۱۳۲۹ که قانون ملی شدن صنعت نفت در مجلس شورا و سنا از تصویب گذشت، مکی همواره یک چهره درخشان ملی و از پیروان و اصحاب خاص دکتر مصدق بود. اما بعدها فهمیدم که در همان زمان که مکی در مجلس علیه قرارداد گس - گلشاییان صحبت می‌کرد، مطالب را شب قبل دکتر مصدق و مهندس حسیبی تهیه می‌کردند و به او می‌دادند؛ همچنین از ناحیه برخی کسان که در امر تاریخ‌نگاری و نویسندگی صاحب سابقه و آوازه‌ای بودند، می‌شنیدم که تاریخ بیست ‌ساله مکی، حتی یک تالیف هم نیست یعنی زحمت زیادی بر سر آن نکشیده است و فقط صورت مذاکرات مجلس را برداشته و رونویسی کرده است؛ بدون کار تحلیلی و انتقادی در میان اسناد و مدارک. این دسته از صاحبنظران، نوشته‌های تاریخ معاصر مکی را فاقد استواری و عمق می‌دانستند. بنابراین در همان بهار سال ۱۳۳۰ که دکتر مصدق به نخست‌وزیری رسید، بنا به برداشت بسیاری از مبارزان سیاسی آن روز - از جمله انجمن اسلامی دانشجویان آن زمان که من عضو آن بودم - همگی مکی را یک شخصیت سطحی غیرمستقل و متکی به غیر شناخته بودیم. پس از تصویب قانون، نحوه اجرای اصل ملی شدن نفت و اعزام هیات خلع ید به آبادان برای تحویل گرفتن تاسیسات نفت، یک کمیسیون مختلط از مجلس شورا و سنا هم برای نظارت بر جریان خلع ید و استقرار حاکمیت دولت و ملت ایران بر تاسیسات نفتی برگزیده شد که مکی هم جزو این هیات مختلط به آبادان رفت. مرحوم مهندس بازرگان و دکتر عبدالحسین علی‌آبادی و مهندس عزت‌الله بیات هم به سمت هیات ‌مدیره موقت شرکت ملی نفت ایران به آبادان رفتند. عمده مذاکرات با صاحب‌منصبان انگلیسی شرکت نفت آبادان را هیات‌ مدیره می‌کردند ولی هیات مختلط هم حضور داشتند. در این مدت مکی به صورت معروف‌ترین چهره آن زمان در آبادان درآمد زیرا که بیش از همه کس حرف و سخنرانی و مصاحبه داشت و حرف‌های حماسی و شعاری هم خیلی می‌زد، بنابراین چهره‌ای محبوب شده بود. ولی به تدریج پس از اطلاعاتی که از درون آبادان و تاسیسات نفت یافتیم معلوم شد که مکی ضمن انجام ماموریت سیاسی و حماسی خود، در امور مدیریتی تاسیسات نفت هم دخالت می‌کند و به اصطلاح از درون کارکنان، مشغول یارگیری برای خود است. مرحوم مهندس بازرگان که بیشتر به امور مدیریت فنی و اداری و اجرایی تاسیسات نفت مشغول بود و کمتر اهل تظاهر سیاسی بود، همه جا با دخالت‌های آقای مکی مواجه می‌شد و چون به ایشان تذکر می‌داد، معلوم می‌گردید که آقای مکی مصمم هستند که در درون تاسیسات نفت برای خودشان جایگاه قدرت و نفوذی فراهم نمایند، به این جهت تذکرات موثر نیفتاد و مهندس بازرگان مجبور شد که به تهران بیاید و با مرحوم دکتر مصدق ملاقات و مسائل را با ایشان در میان بگذارد که البته دکتر مصدق هم از عهده آقای مکی برنیامد زیرا که وی سرمست از شهرت و محبوبیت خودش بود و موقعیت و توانایی‌های خودش را فراموش کرده بود؛ ولی مکی همچنان با طرح شعارهای حماسی و وطنی بر محبوبیت خود نزد مردم می‌افزود. روزی که به تهران آمد، در تابستان سال ۱۳۳۰ مردم به عنوان سرباز قهرمان وطن، استقبال پرشوری از او کردند و همه این‌ها بر غرور و سرمستی و خودفریفتگی مکی افزود. تا اینکه در زمستان سال ۱۳۳۰ انتخابات دوره هفدهم مجلس آغاز شد. در آن زمان، دکتر مصدق نخست‌وزیر طبق مواضع و عقاید دیرینه خودش معتقد به عدم دخالت دولت در انتخابات بود. به این جهت مرحوم اللهیارخان صالح را که یکی از رجال خوشنام و عضو شورای جبهه ملی و رهبر حزب ایران بود - و او نیز معتقد به عدم دخالت دولت در انتخابات بود - به وزارت کشور برگزید. بنابراین سیاست، دولت و جبهه ملی در آن زمان مطلقاً معطوف به آزادی انتخابات و عدم دخالت دولت بود ولی در این دوره بود که آقای حسین مکی قصد بهره‌برداری از شهرت و محبوبیت خودش را نمود و علیرغم سیاست جبهه ملی و پیشوایش دکتر مصدق، به دخالت در انتخابات هر جا که می‌توانست، پرداخت؛ از جمله در انتخابات شمال (استان مازندران و گرگان) دو چهره سرشناس و معروف، یکی مرحوم آیت‌الله طالقانی و یکی مرحوم ارسلان خلعتبری از طرف قاطبه مردم کاندیدای انتخابات شدند ولی آقای مکی نظرش به کس دیگری بود که آن فرد در استان مازندران خوشنام نبود؛ او در دوره‌های قبل هم با زور و دخالت دولت و ملاکین شمال، انتخاب می‌شد. طرفداری آقای مکی از این شخصیت، آنقدر پیش رفت که مرحوم طالقانی در تهران به شکایت از مداخلات او پرداخت ولی هیچ‌ کدام از این اعتراضات موثر واقع نشد، چنان که خود دکتر مصدق هم موفق نشد از دخالت‌ها و نفع‌طلبی‌های مکی در تاسیسات نفت و انتخابات جلوگیری نماید. بنابراین همه‌ وطن‌دوستان و ملیون و مبارزان آن روزگار که همگی چشم امید به جبهه ملی و رهبر آن دکتر مصدق دوخته بودند، به این نتیجه رسیدند که آقای مکی در عین شهرت و محبوبیت و حماسه‌پردازی و شعارهایش شخصیت مخلص و صاحب ظرفیت و مستقل و متکی به خود نیست و دیر یا زود، به دلیل همین نقاط ضعف، طعمه شیاطین خواهد شد. اتفاقاً چنین شد؛ پس از سی‌ام تیر معروف ۱۳۳۱ که مکی نماینده اول تهران شد و در مجلس جزو فراکسیون نهضت ملی بود، مورد اغوای دکتر بقایی و ابوالحسن حائری‌زاده و شیاطین دیگر قرار گرفت و کمک‌کار سیاست‌های دربار گردید که هدفش تنها شکست دادن و بی‌اعتبار کردن دولت مصدق بود. وی از طرف نمایندگان ارتجاعی و درباری مجلس به عنوان عضو مجلس در هیات نظارت بر اندوخته اسکناس انتخاب شد تا از طریق مالی و پولی، چوب لای چرخ دکتر مصدق بگذارد و در همین صدد بود که عمر مجلس هفدهم با رفراندوم تیرماه ۳۲ به پایان رسید. از آن پس، آقای مکی در همکاری با همان وکلا، در تدارک کودتای ۲۸ مرداد سهیم بود تا اینکه شد آنچه شد و کودتا به وقوع پیوست و دولت ملی مصدق ساقط گردید؛ اما مکی هم خیری از آن حوادث ندید و از آن پس، هر چه خواست نسبت به شاه ابراز وفاداری نماید ولی شاه نسبت به او بدبین بود. بنابراین مرحوم حسین مکی در نظر مردم و صاحبنظران سیاسی ملت از سال ۳۲ تاکنون به عنوان فردی که خسرالدنیا و الآخره گردید، شناخته شد و از همین روی بود که کتاب‌هایش که زمانی مورد توجه قاطبه مردم بود، نیز از نظرها افتاد. این مختصری از آنچه بود که من خود شاهد آن بوده‌ام. از امور پشت پرده و روابط نهانی آن مرحوم با دیگران سخنی نمی‌گویم که جای مناقشه و چند و چون را باز می‌کند. جناح راست خشونت‌گرای امروز که قصد چهره کردن مکی را نموده‌اند نیز به قصد بدنام کردن و سرکوب مصدقی‌ها، همین سیاست را اتخاذ کرده‌اند. اگر مکی و بقایی و حائری‌زاده و... در آن سال‌ها، خوشنام و سربلند بودند و در پیشگاه ملت تبرئه شدند، امروز نیز می‌توانند. منبع: روزنامه عصر آزادگان منبع بازنشر: سایت تاریخ ایرانی

کالبد شکافی حزب توده ایران

چهل و هفتمین شماره گذرستان را به بررسی کارنامه حزب توده در فاصله سالهای 1320 تا 1361 اختصاص دادیم . کارنامه ننگین تشکیلاتی ترین حزب تاریخ ایران و جریان چپ دراین چهل و یکسال با فراز و نشیب هایی بسیار و از لحاظ ماهیتی بعضا متناقضی روبرو بوده است . در این بخش تلاش کردیم از طریق باز نشر مطالبی که در " حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی " قبلا منتشر شده است ، مخاطبان را با عملکرد این حزب و گرایشهای مارکسیستی آن و عمق وابستگی هایی که به شوروی داشت ، آشنا سازیم. همچنین در جهت تکمیل مباحث مطرح شده از مقالات سایر منابع نیز استفاده کردیم. واقعیت آن است که اگر بخواهیم عملکرد حزب توده را بصورت منصفانه ارزیابی و تحلیل کنیم هرگز نمی توانیم این واقعیت را نادیده بگیریم که همه کسانی که درطول سالهای فعالیت حزب توده با این تشکیلات همکاری داشتند ، خائن به وطن و نوکر بیگانگان نبودند . چه بسیار کارگران و مردمی که در حسب ظاهر مجذوب شعارهای دلربای این حزب شدند و در زمانی که متوجه وابستگی رهبران حزب به بیگانگان شدند بلافاصله از این حزب دوری گزیدند. با این حال سرنوشت کسانی چون تقی ارانی ، خسرو روزبه ، رادمنش ، عبدالصمد کامبخش و بالاخره نورالدین کیانوری همه به عنوان عبرت های تاریخی برای نسل سرخورده از جریان چپ مارکسیستی در ایران مطرح بوده وهست. همچنین کسان دیگری مانند احسان طبری در رهبری حزب توده وجود داشتند که پس از آگاهی از کجراهه ها و فریبکاریهای حزب از آن فاصله گرفتند و دست به افشاگری علیه آن زدند و منبع آگاهی بقیه اعضا نسبت به ماهیت حزب و افزایش شناخت نسل جوان نسبت به این تشکیلات شدند. چه آن کسانی که در شروع کار حزب توده فریب این جریان را خوردند و چه کسانی که بعدها مانند جلال آل احمد و خلیل ملکی با ایجاد جریان به اصطلاح سوم، تلاش کردند ماهیت ضد مردمی حزب توده را برای جریان روشنفکری چپ زده در آن زمان افشاء کنند، نتوانستند مانع از رشد تشکیلاتی این حزب وابسته در بین جریان های اجتماعی ساده اندیش شوند. با پیروزی انقلاب اسلامی رهبران حزب توده بازهم برای گمراهی انقلابیون سعی کردند خود را همراه با انقلاب اسلامی نشان دهند ، چرا که تصور می کردند با نفوذ به داخل ارگان های انقلاب پس از مدتی می توانند مسئولیت های حساس را بدست آورده و انقلابیونِ مذهبی و روحانیون را از رهبری جامعه حذف نمایند. اما برخلاف تصورآنها ، ماهیت انقلاب اسلامی یک اصالت دینی و مستقل داشت و با هر گونه وابستگی غربی یا شرقی مخالفت می کرد. به همین دلیل همچنانکه پس ازفتح لانه جاسوسی آمریکا در آبان سال 1358 به حضور آمریکایی ها و نوکران آنها در ایران پایان داده شد، در اردیبهشت سال 1361 نیز با شناسایی وابستگان حزب توده در ارتش و سایر ارگان های انقلابی ، مانع اجرای نقشه های شوم آنها برای به انحراف کشاندن جریان اصیل انقلاب اسلامی شدند. امید است مثل همیشه خوانندگان و بویژه فرهیختگان عرصه تاریخ معاصر مجموعه دست اندر کاران نشریه الکترونیکی «گذرستان» را از نظرات و پیشنهادهای انتقادی و راهگشای خود محروم نسازند. منبع: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

اهمیت فروپاشی حزب توده

عملیات امیر‌المؤمنین (ع) در پی یك رشته عملیات مقدماتی در ساعت 30/4 بامداد روز 17/11/1361 با دستگیری نورالدین كیانوری، دبیر اول كمیته مركزی حزب توده و همسرش مریم فرمانفرمائیان فیروز، عضو هیئت سیاسی كمیته مركزی حزب، نخستین مرحله عملیاتی آغاز شد. در ساعات اولیه بامداد همان روز بخش مهمی از مراكز پنهانی حزب توده به تصرف پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و حدود 40 تن از مهره‌های برجسته حزب توده و عناصر كلیدی شبكه جاسوسی شوروی در ایران دستگیر شدند. دستگیرشدگان بخش عمده اعضای كمیته مركزی و كادرهای درجه اول حزبی را دربر می‌گرفت. در پی دستگیری این عناصر، بلافاصله تخلیه اطلاعاتی با طبقه‌بندی حفاظتی بالا آغاز شد و هر گونه تلاش عوامل نفوذی شوروی و حزب توده و عناصر ضد انقلاب راست در سایر ارگانها، كه بعداً چگونگی آن كشف شد، برای اطلاع از میزان اطلاعات به دست آمده، عقیم ماند. با تلاش پیگیر نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فاصله‌ای كمتر از دو ماه، كلیه اطلاعات كلیدی از عملیات پنهانی حزب توده به دست آمد و سازمانهای مخفی و نظامی و شبكه‌های نفوذی و جاسوسی و طرحهای براندازی خزنده و كودتایی حزب توده كشف شد. ابعاد مطالب كشف شده به حدی بود كه رهبری حزب توده هیچگاه تصور آن را نمی‌كرد و برای جبران آن طرح جانشینی (آلترناتیو) نیندیشیده بود. دومین مرحله عملیات، با نام «عملیات حضرت امیرالمؤمنین (ع)»، بر مبنای اطلاعات كشف شده در مرحله نخست، در شب میلاد امام علی (ع) ـ 7/2/1362ـ آغاز شد. در نخستین گام این عملیات، 4 نفر اعضای رهبری حزب توده كه جلسه «هیئت دبیران» را تشكیل داده بودند (فرج‌الله میزانی، مسئول تشكیلات كل؛ انوشیروان ابراهیمی، مسئول فرقه دمكرات آذربایجان؛ محمدمهدی پرتوی، مسئول سازمانهای مخفی و نظامی؛ رحمان هاتفی، مسئول وقت سازمان ایالتی تهران پس از دستگیری حجری در ضربه اول) دستگیر شدند. در این عملیات، حدود 170 نفر از كادرهای حزبی و اعضای سازمانهای مخفی و نظامی و عوامل جاسوسی و نفوذی در تهران و بیش از 500 نفر در شهرستان‌ها دستگیر شدند. همچنین حدود 80 دستگاه خانه مخفی حزب، سه محل جاسازی شده اسلحه، شامل 200 قبضه انواع سلاح كمری، تفنگ ژـ 3، كلاشینكف، آر.پی. جی7، تیربار و مقادیر زیادی فشنگ و نارنجك، صدها دستگاه اتومبیل و موتورسیكلت، انواع وسایل چاپ و تكثیر و آرشیوهای محرمانه حزبی و قریب به 9 میلیون تومان وجه نقد به دست آمد. همانگونه كه در بخش‌های پیشین توضیح داده شد، حزب توده در برگیرنده قریب به 10 هزار عضو و تعدادی هوادار بود كه بخش عمده آنان در سازمان‌های رسمی حزب سازماندهی شده بودند و مستقیماً در جریان توطئه‌ها و اقدامات پنهانی حزب قرار نداشتند. نكته‌ای كه مورد توجه جدی مسئولین قرار داشت بهره‌گیری از افشای توطئه‌های پنهانی حزب به منظور بازگردانیدن این عناصر به دامان نظام و جامعه و برخورداری آنان از یك زندگی سالم بود. بر این اساس، همزمان با «ضربه دوم» ـ كه عناصری را كه مستقیماً در توطئه‌های پنهانی و جاسوسی حزب مشاركت داشتند در بر می‌گرفت ـ برنامه افشای ماهیت حزب نیز به اجرا در‌آمد. اولین گام در این افشاگری، مصاحبه رادیو تلویزیونی تعدادی از برجسته‌ترین سران حزب و اعتراف صریح آنان به مشاركت در تخلفات قانونی و توطئه‌های پنهانی و جاسوسی بود. نورالدین كیانوری، دبیر اول كمیته مركزی حزب توده، در اولین افشاگری تلویزیونی خود چنین گفت: «با سلام به حضور امام خمینی رهبر انقلاب و بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران. من امروز می‌خواهم كوشش بكنم با پوزش و شرمندگی در مقابل ایشان تخلفاتی را كه حزب ما در عرض این چهارسال فعالیت در جمهوری اسلامی ایران انجام داده آن طور كه هست بیان بكنم و این تخلفات درسی باشد برای نسل جوان ما كه راه درست خودشان را از راه گمراهی كه ما رفتیم جدا بكنند و بتوانند در چهارچوب كشور خودشان با قوانین موجود در كشور خودشان خدمت به مردم كشور بكنند و از این گمراهی كه ما را به این روز و این فاجعه انداخته است دوری بجویند... این تخلفاتی كه ما كردیم من در شش محور عمده اینها را خلاصه كردم. البته این به این معنی نیست كه ما به غیر از این شش محور عمده تخلف دیگری نداشتیم. تخلفات دیگری هم داشتیم ولی این شش محور به نظر من عمده‌ترین و تعیین كننده‌ترین محورهای تخلفات ما بوده است: اولین و شاید مهمترین، به نظر من، تخلف ما عبارت است از زیر پا گذاشتن شعار عمده و اصلی سیاست خارجی جمهوری‌اسلامی كه بوسیله امام خمینی اعلام شد و بعداً رسمیت كامل یافت. این شعار نه شرقی، نه غربی مفهوم درستش این است كه افرادی كه در ایران هستند مطابق قوانین ایران حق فعالیت آزاد سیاسی مطابق عقاید خودشان را دارند. اینها می‌بایستی اجتناب بكنند از هر گونه تماس با كشورهای خارجی، با نیروهای خارجی، اعم از شرق یا غرب، اعم از ابرقدرت امریكا یا قدرت بزرگ شوروی. ما این شعار را در حرف پذیرفتیم ولی در عمل به علت آن چسبندگی و وابستگی كه طی چندین ده سال كه بین حزب ما و حزب كمونیست اتحاد شوروی برقرار شده بود نتوانستیم خودمان را از این وابستگی خلاص بكنیم و صرفاً در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت سیاسی خودمان را آنقدری كه قانون اساسی اجازه می‌داد انجام بدهیم. نتیجه این شد كه ما به گمراهی افتادیم و این گمراهی ما را روز به روز هم به طرف عمق بیشتر یعنی ورطه خطرناكتری كشاند. یعنی در فعالیت ما دیگر مسایل سیاسی جای خودش را در مواردی به مسایل جاسوسی و خیانت به جمهوری اسلامی كشاند و من در موارد مشخص در بازجویی‌ها روی این نكته‌ها تكیه كردم و خوب مسایلی از قبیل مسایل مربوط نظامی ـ سیاسی در گزارشهای ما به طرف شوروی داده می‌شد. س: معذرت می‌خواهم موارد جاسوسی را به شكل خیلی كلی بیان كنید كه در چه زمینه‌هایی بوده؟ ج: من همین الآن گفتم كه در زمینه‌های نظامی و سیاسی بوده، یعنی مسایلی مربوط به موقعیت نظامی ایران و نیروهای نظامی و مسایلی مربوط به سیاست كلی ایران، آن چیزی كه مربوط به سیاست كلی بوده در یك چیزهایی و تحلیلهایی كه از طرف من تهیه می‌شد و هر چند وقت یكبار برای شوروی‌ها فرستاده می‌شد. اخبار نظامی هم آن چیزهایی بود كه از راه‌های مختلف از طریق نفوذ‌هایی كه پیدا كرده بودیم، بدست می‌آمد، آنها را هم می‌رساندیم. این بزرگترین تخلف ما كه مسلماً خیانت هست بوده و به نظر من مادر كلیه تخلفات دیگر است. یعنی اگر این تخلف نبود ما امكان داشت تخلفات دیگر را بتوانیم نرویم طرفش. دومین تخلف ما مسئله سلاح است. امروز مشخص است كه در روزهای بهمن مقدار زیادی از سلاح‌های ارتش بدست نیروهایی كه در جریان 22 بهمن شركت داشتند، ریخته شد و از آن جمله بدست گروههایی كه تحت عنوان حزب توده فعالیت می‌كردند افتاد. واقعیت این است كه انقلاب بهمن را توده‌های وسیع مردم ایران به رهبری امام خمینی زیر شعارهای اسلامی زیر شعار واقعی استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی انجام دادند و به موفقیت رساندند و نقش گروههای كوچك سیاسی دیگر و از آن جمله ما، بسیار كوچك بوده است كه اگر نبودند هم انقلاب پیروز می‌شد ولی بعداً ما به جای آنكه این واقعیت را عمیقاًٌ درك بكنیم و بفهمیم كه چه در كشور ما رخ داده است نتوانستیم درك كنیم و در همان چارچوب وابستگی‌ها باقی ماند و از آن جمله در مورد سلاح وقتی امام دستور دادند كه سلاحها همه تحویل داده شود به مقامات جمهوری اسلامی و به كمیته‌ها، به جای آنكه این دستور را اجرا كنیم ظاهراً دستور دادیم ولی بالواقع مقداری را نگه داشتیم، مقداری را جاسازی و مقداری را مخفی كردیم و با این كار تخلف بزرگی را انجام دادیم. من كه در بازجویی هم گفتم كه اگر تا قبل از تجاوز عراق نگهداری این سلاحها فقط یك تخلف بزرگ و خیلی شدید می‌توانست باشد، از آن تاریخ قطعاً خیانت است. چون این سلاحها برای جبهه ضرورت داشته است. از این جهت من خودم را مسئول می‌دانم. سومین و یكی از عمده‌ترین مواد تخلف ما تخلف از اعلامیه‌ ده ماده‌ای دادستانی كل انقلاب بود. به نظر ما این اعلامیه عبارت بود از یك رحمت بزرگی كه از طرف امام نسبت به گروهها و گروهكها انجام می‌گرفت. این رحمت و بخشش بزرگی بود. ایشان دستور دادند كه هر كس هر كاری كرده به جای خودش، از این تاریخ دسته‌ها بیایند سازمانهای مخفی خود را منحل كنند. سلاحهایی كه دارند تحویل دهند و به كار سیاسی بپردازند. اعلامیه فوق‌العاده پر ارج و پر ارزش بود و ما قدر آن را درك نكردیم و این بواسطه همان خواص حزب ما بود و به جای اینكه سازمان مخفی خود را كه تا آن وقت هنوز وسعتی نداشت منحل كنیم آن را تقویت كردیم، عده‌ای از افراد را به آنجا اضافه كردیم و این سازمان را تبدیل كردیم به یك سازمان مخفی كه كارش عبارت بود از جمع‌آوری اطلاعات تا حد اطلاعات جاسوسی، به این ترتیب ما یك اشتباه و خطای بزرگی را انجام دادیم كه قابل مجازات است. چهارمین محور در خطاهای ما مسئله افسران است. امام اعلام كردند كه نیروهای مسلح باید از برخوردهای احزاب سیاسی بركنار باشند و واقعاً در جهت حاكمیت جمهوری اسلامی عمل بكنند، نه اینكه براساس میل سیاسی حزب خودشان عمل كنند و این دستور درستی بود و ما با كمال تأسف باز هم به همان علت‌های گذشته این دستور را زیر پا گذاشتیم. آن وقت عده‌ای از افسران بوسیله دوستان خود با حزب تماس می‌گرفتند و به طور متشكل‌ كاری انجام نمی‌دادیم ولی از آن پس ما این افسران را از آن شكل پراكنده‌ای كه در داخل شبكه عادی حزبی بودند جدا كردیم و وصلشان كردیم به شبكه مخفی و برایشان در شبكه مخفی یك جریان مشخصی بوجود آوردیم كه منظم‌تر از سابق شد و وسیله‌ای شد برای گرفتن خبر و در مواردی هم انتقال این خبر به مقامات شوروی یعنی همان كاری كه سابقاً گفتم. به نظر ما این خود یك خیانت به جمهوری اسلامی بوده است مثل موارد مشخص قبلی كه من گفتم. محور پنجمی كه من به طور مهم تشخیص می‌دهم، برخورد ما هست با قانون پاكسازی تصویب شده از طرف مجلس شورای اسلامی. حق هر حاكمیتی است كه افرادی كه سیاست آن حاكمیت را نمی‌پذیرند در مقامات مسئول مملكتی و بالطبع مقامات انتظامی باقی نگذارند. در عین حال كه اسم حزب توده ایران صریحاً برده نشده است ولی به طور تلویحی گفته شده كه افراد وابسته به حزب توده ایران یا به احزاب وابسته به خارج كه مقصود همان حزب توده می‌بوده، اینها می‌بایست در دستگاه دولتی فرهنگ، دانشگاه و بعضی مقامات و به ویژه از مقامات انتظامی تصفیه شوند. این قانون كاملاً به حق است هیچگونه ایرادی به آن نمی‌شود گرفت. حق جمهوری اسلامی است كه چنین قانونی را بگذارد و عملی كند. ما به جای اینكه این را بپذیریم و افراد را آزاد كنیم از عضویت حزب توده ایران و یا به آنها بگوئیم كه خودشان را معرفی كنند و بگویند كه عضو حزب توده ایران هستند، اگر مقامات مجاز می‌دانند كه بمانند، به كارشان ادامه بدهند. اما اینها با توسل به دروغ و ریا و با هدایت ما درصدد برآمدند تا عضویتشان را به حزب توده ایران تكذیب كنند تا همان مقامات خودشان محفوظ بماند. ما سعی كردیم كه با افراد مختلفی در دستگاه تماس بگیریم. خلاصه افراد نفوذی خود را به جاهای حساستری بنشانیم و یا اینكه افراد تازه‌ای را برای تماس با حزب جلب بكنیم كه این عبارت است از همان كار نفوذی كه محكوم شده است از طرف جمهوری اسلامی ایران. ششمین محوری كه من باز هم به عنوان یكی از خطاهای بزرگ قائل هستم عبارت است از این كاری كه ما اخیراً شروع كرده‌ایم و آن عبارت است از كوشش برای پیدا كردن راهی برای عبور از مرز، عبور غیر قانونی از مرز در درجه اول. البته این برای بیرون بردن عده‌ای از كادر رهبری حزب بود برای اینكه ما احساس می‌كردیم كه حزب زیر ضربه قرار خواهد گرفت. به علت همین تخلفاتی كه انجام داده و در یك مورد هم كه من می‌خواستم استفاده بكنم برای یك مشورتی به خارج بروم و این هم یكی از آن گناهان بزرگ و كبیره بود. این است شش محوری كه من فكر می‌كنم مهمترین تخلفات ما دورش قرار می‌گیرد. س: شما [از] پیدا كردن راههای غیر قانونی برای خروج از كشور، یك نمونه‌اش را برای مشورت و مذاكره ذكر كردید، مشورت و مذاكره باكی؟ و به چه شكل؟ ج: من تقاضائی كرده بودم از اتحاد كمونیست‌ شوروی از كمیته مركز كه اوضاع منطقه فوق‌العاده بغرنج است و روزبروز بغرنج‌تر می‌شود و در نتیجه وضعی كه الآن بوجود آمده من دچار سردرگمی هستم و علاقمند هستم كه با آنها مشورت بكنم و نظر آنها را بخواهم. س: از چه زمانی شما در ارتباط با سفارت شوروی قرار گرفتید و آیا ارتباط عناصر و افراد كمیته مركزی با اطلاع شما صورت گرفته است یا نه؟ ج: من در سال 1324 (به نظرم) برای اول بار با یكی از اعضای سفارت شوروی بوسیله كام بخش، آشنا شدم. ولی این، زیاد طول نكشید، برای آنكه جریانات آذربایجان پیش آمد و به كلی این ارتباط مختل شد. بعداً جریان 27 پیش‌ آمد كه ما زندانی شدیم و از زندان هم كه بیرون آمدیم دیگر امكان برقراری چنین ارتباطی برای من وجود نداشت. تا وقتی كه به مهاجرت رفتیم. وقتی به مهاجرت رفتم من در حدود یكسال و نیم در اتحاد شوروی بودم و از آنجا به جمهوری دمكراتیك آلمان رفتیم. در این دوران كه من با حزب كمونیست اتحاد شوروی در ارتباط بودم، البته چند سالی كه من از فعالیت مستقیم در رهبری بركنار بودم این ارتباط فوق‌العاده ضعیف و بی‌اثر بود، ولی پس از آنكه دو مرتبه به مركز رهبری آمدم و فعال شدم در سال 1351 و از 51 به بعد این ارتباط همیشه وجود داشته است. درباره ارتباط سایر افرادی كه در دستگاه حزب و كمیته مركزی با مقامات شوروی ارتباط داشتند، همه‌اش تحت نظر من نبوده است. من مواردی را كه در جریان بازجویی‌ها توضیح دادم با نظر من بوده است. یعنی از طریق من انجام گرفته است، ولی به احتمال، ارتباطات دیگری هم بین سایر افراد كمیته مركزی‌ و رهبری ما وجود داشته یا دارد كه آنها را شما در بازجویی حتماً بهتر اطلاع پیدا كرده‌اید. س: شما نظرات خودتان را پیرامون تخلفات كه بر شمردید بیان كنید. ج: به نظر ما این تخلفات سنگین است. در چهارچوب جاسوسی، خیانت، تخلف، همه در آن می‌گنجد و به قدری سنگین است كه به نظر من سنگین‌ترین مجازات‌هایی كه جمهوری‌اسلامی بخواهد، حق دارد كه در مورد این تخلفات و ما كه مسئول این تخلفات هستیم، تصمیم بگیرد و این بستگی دارد به جمهوری اسلامی و برخوردی كه با این نوع جریانات در جمهوری‌اسلامی، مطابق قواعد و قوانین انجام می‌گیرد. س: در پایان اگر پیامی دارید بیان كنید. ج: پیام من به توده جوان حزبی، به آنهایی كه با تفكرات خودشان به این طرف می‌آیند. بالاخره یك عده از جوانها ممكن است كه كشش‌هایی پیدا بكنند، برای انواع و اقسام اعتقادات سیاسی خویش، به نظر من مهمترین چیزی كه باید از آن دوری بكنند و به هیچوجه دیگر نباید بگذارند كه در هیچ جریان سیاسی چپ در ایران به وقوع بپیوندد، عبارت است از وابستگی به خارج و بیگانه و آن مصدر تمام انحرافات و خیانت‌ها و فاجعه‌ای می‌شود كه حزب ما دچار به آن شده است و ما امروز به عنوان نمایندگانش پاسخگو هستیم در مقابل مردم ایران و در مقابل آنچه خودمان خیال می‌كنیم می‌خواهیم برایش خدمت كنیم و محصول كارمان درست معكوس آن از كار در آمده است.» در جمع‌بندی این افشاگری‌ها، محمدعلی عموئی، عضو هیئت سیاسی و دبیر كمیته مركزی و مسئول روابط عمومی حزب توده، طی سخنانی كه بسیار شمرده ادا می‌شد، انحلال حزب توده را اعلام داشت. در بخشی از سخنان او چنین آمده است: «اما در زمینه جمع‌بندی اظهارات شركت‌كنندگان در مصاحبه، به گمانم گفتنی‌ها درباره حزب و عملكردش توسط دوستان شركت‌كننده كه هر یك عهده‌دار مسئولیت مهمی در حزب بودند، گفته شد. آنچه می‌آید نتیجه‌گیری از این اعترافات صریح و گویا است. ولی آیا نتایج این اقدامات كه در اظهارات شركت‌كنندگان منعكس بود چیست. آیا اقداماتی كه توسط شركت‌كنندگان در مصاحبه بیان شد با صدای بلند، طبیعت منافقانه و ریاكارانه سیاستهای حزب را فریاد نمی‌كنند؟ آیا اعترافات تكان‌دهنده‌ای چون عضویت در سازمان‌هائی چون «كا. گ. ب » و نظایر آن و فعالیتهای جاسوسی به نفع‌ آنها، عمق وابستگی حزب را به شوروی بیان نمی‌كند؟ بلی به گمان من گفتنی‌ها گفته شده و هر یك از این گفته‌ها گوشه‌ای از طبیعت سیاست و عملكرد حزب را عیان ساخته است. بیان گذشته حزب از زبان مسئولان آن، آن هم این چنین صریح و آشكار تنها نیازمند شنیدن و بلافاصله نتیجه‌گیری است. من فكر می‌كنم برای كسانی كه شاهد این مصاحبه هستند، نتایج لازم به دست آمده است، ولی اجازه می‌خواهم من هم به یك جمع‌بندی مختصر بپردازم و نتیجه‌ای هم بدست بدهم. حزب از آغاز فعالیت و از آغاز انقلاب پشتیبانی خود را از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اعلام داشت. طی اعلامیه‌های بلند بالا، فعالیت حزب [را] در چارچوب اطلاعیه 10 ماده‌ای دادستانی كل انقلاب تبلیغ می‌كرد. از هر فرصت برای تأكید بر فعالیت قانونی حزب بهره می‌جست. در انتخابات شركت می‌كرد. دیگران را به شركت در رأی تشویق می‌نمود. بر گروهها و دستجاتی كه با اقدامات خود چوب لای چرخ حركت انقلاب می‌گذاشتند خرده می‌گرفت. بر نارسائی‌ها و نابسامانیهائی كه خود محصول كارشكنی‌های ضد انقلاب بود، دل می‌سوزاند. طرح اصلاحی ارایه می‌داد و به این ترتیب حمایت و پشتیبانی خود را در لفظ و شعار، در تبلیغ بیان می‌كرد، ولی این همه فقط حرف بود. شعار بود. تبلیغ به نفع سیاست حزب بود. دو صد گفته چون نیم كردار نیست. عمل چه بود؟ یك دنیا دروغ و فریب، یك دنیا ریا، طوماری از خیانت و اقدامات غیرقانونی. به وزارت كشور ریاكارانه لیست 24 نفری را به جای صورت اسامی تمام رهبری حزب ارایه می‌دهد. داعیه قانونیت دارد و سعی می‌‌كند پروانه فعالیت قانونی برای حزب دریافت كند ولی همزمان به سازمان‌دهی تشكیلات مخفی می‌پردازد. رعایت مقرارت و ضوابط را ادعا می‌كند، ولی سعی در نفوذ و رسوخ در ادارات و ارگانها از طرق غیرقانونی دارد. بخشنامه درون حزبی دایر بر منع نگهداری سلاح برای اعضا صادر می‌كند، ولی در عمل مانع از تحویل سلاح موجود می‌شود و حتی به اعضای خودش هم دروغ می‌گوید. بر استقلال و همبستگی به اصطلاح احزاب برادر تأكید می‌ورزد ولی آنچه در عمل انجام می‌دهد دستورالعملی است كه از طریق تماسهای پنهانی از شوروی دریافت می‌كند.» حزب توده درجه وابستگی را به‌‌ آن حد می‌رساند كه جاسوسی یكی از وظایف اساسی او می‌شود. واقعیت این است كه درجه وابستگی حزب به شوروی از همان آغاز فعالیت به صفت مشخصه آن تعدیل شده بود. «نظری اجمالی بر آغاز فعالیت حزب نشان دهنده این واقعیت است كه شعب و دفاتر آن بدواً در رشت، انزلی و آستارا پدیدار می‌شود. به طور كلی استانهای گیلان و مازندران و آذربایجان نخستین مناطق و استانهائی بودند كه فعالیت حزب در آن نقاط آغاز شد. و این میسر نشد مگر به علت حضور ارتش سرخ. یعنی حضور و پیدایش حزب در سایه حضور بیگانه. اصولاً نفس وابستگی موجب سلب شخصیت، محو استقلال و تضعیف اتكا به خود است. نمونه بارز این وابستگی را مردم كشور ما در گذشته نزدیك، به خوبی تجربه كردند. رژیم گذشته كه تا دندان مسلح بود و از چنان قدرت آتش و تجهیزات مدرنی برخوردار بود كه نه فقط سركوب‌گر مردم كشور خود بود بلكه ژاندارم منطقه و حافظ منافع غارتگرانه امریكا شده بود. و این سرسپردگی، این بی‌ریشه‌گی و این وابستگی عمیق به امپریالیسم امریكا موجب چنان بیگانگی از كشور و مردم خود شده بود، كه هنگامی‌كه با نخستین قیام فداكارانه مردم كشور خود روبرو شد چون عنصری زائد و ناسالم و زیانبخش و بیگانه دور افكنده شد و از او چیزی برجای نماند. رمز سیاست نه شرقی، نه غربی در این حقیقت نهفته است كه تأكید بر استقلال، پرهیز از هر نوع وابستگی اعم از شرق و غرب شخصیت می‌آفریند. اتكا به خود را تقویت می‌كند، استعدادهای نهان را شكوفا می‌سازد. شاید ریشه بسیاری از خیانت‌ها و اعمال غیرقانونی حزب در این وابستگی بوده باشد. زیرا هر نوع وابستگی به هر بیگانه توسط هرحزبی آن حزب را تبدیل به عامل اجرای سیاستهای آن بیگانه می‌كند. اینجاست كه حزب با عمل تقابل پیدا می‌كند و شعارهای به اصطلاح انقلابی به كلی خالی از محتوا می‌شوند. قانونیت به اعمال خلاف قانون تبدیل می‌شود، فعالیت علنی با تشكیل سازمان مخفی توأم می‌شود. سلاح جمع‌آوری می‌شود. سیاستها هر چه بیشتر عاری از صداقت و توطئه‌گرانه می‌شود و سرانجام وسوسه كسب قدرت از طریق غیرقانونی و با تكیه به همانها كه در تمام طول فعالیت به آن وابسته است ترسیم می‌گردد، امری كه سرانجامش رویاروئی با رژیم قانونی موجود می‌شود. رسیدن به چنین نتیجه توطئه‌گرانه‌ای غیرطبیعی نیست. حزبی كه از همان آغاز و پیدایش و در سراسر فعالیت غیرقانونی‌اش و اقداماتش مشحون از تخلفات، خیانت‌ها و قانون‌شكنی‌ها است. سرانجامش جز تقابل با رژیم جمهوری اسلامی ایران چیز دیگری نمی‌توانست باشد. حزب در حالی‌ كه نهایت كوشش را از لحاظ حقوقی به عمل‌ می‌آورد تا بر خود قانونیت بخشد، اما در عمل قدم به قدم به اقداماتی دست زد كه غیرقانونی بودن خود را تسجیل نمود. در واقع وزارت كشور به استناد كدام اقدام عملی، نه اظهارات و شعارها، كدام اقدام عملی حزب می‌توانست به او اجازه فعالیت قانونی بدهد. خود حزب راه غیرقانونی بودن را انتخاب كرد و طبعاً به آن هم رسید. به گمان من حزب با اقدامات همه جانبه خود حكم صریح غیرقانونی بودن خود را صادر كرده است و من بر آنم كه مجموعه بیانات شركت‌كنندگان در این مصاحبه چنان چهر‌ه‌ای از حزب ارایه داده است كه ضرورت انحلال و تعطیل دائمی آن بیش از هر زمان دیگر احساس می‌شود. البته از نظر حقوقی مراجع مسئول وزارت كشور هستند كه احكام مبنی بر قانونیت یا غیرقانونی بودن احزاب را صادر می‌كنند. ولی به عنوان یكی از مسئولان حزب نه فقط غیرقانونی بودن حزب را اعلام می‌كنم بلكه به خود این حق را می‌دهم كه انحلال حزب را صریحاً اعلام داشته، تصریح كنم كه از این پس حزبی به نام حزب توده ایران وجود خارجی ندارد و هر كس خود را توده‌ای بداند، در واقع عضو حزبی منحله بیش نیست. انحلال حزب نتیجه طبیعی و كاملاً منطقی مجموعه اعمالی است كه حزب در طول حیات سیاسی‌اش مرتكب شد و شمه‌ای از آن توسط شركت‌كنندگان در این مصاحبه ابراز شد. این اظهاراتی كه توسط شركت‌كنندگان در این مصاحبه به اطلاع همگان رسید اعلام جرمی است علیه حزب از زبان مسئولان آن. بار این جرم چنان سنگین است كه تنها با انحلال حزب و خارج ساختن آن از صحنه سیاست كشور و رهانیدن جوانان از دام فریب‌هایشان می‌تواند پاسخ مثبت دریافت كند و درست به همین جهت است كه من از همین جا انحلال آن را اعلام و این انحلال را نتیجه منطقی اقدامات خائنانه و غیر قانونی چندین ساله آن می‌دانم. باشد كه در قبال مسئولیتی كه در كادر رهبری حزب دارم یكبار هم كه شده اقدامی جهت منافع مردم و كشورم انجام داده باشم. كانون فسادی را كه هر لحظه ممكن است دام فریبی بر سر راه جوانان پرشور ولی نا‌آگاه كشورمان باشد از سر راهشان بردارم و آنقدر كه از عهده‌ام ساخته است با اعلام انحلال حزب خطر لغزش احتمالی را تا حد ممكن كاهش دهم.» همزمان با این اعترافات صریح و بر مبنای اسناد و مدارك تكان دهنده‌ای كه از توطئه‌ها و خیانت‌‌های حزب توده به دست آمد، در تاریخ 15/2/1362 «دادستانی كل انقلاب اسلامی» انحلال حزب توده را اعلام داشت. «بسم‌الله الرحمن‌الرحیم و مكروا و مكروالله و‌الله خیرالماكرین بار دیگر دست خدا از آستین حزب‌الله به در آمد و همان طور كه بارها شاهد پیروزی این امت محروم بر اجانب بوده‌ایم، این بار نیز یكی دیگر از جریانات خائن به اسلام را رسوا ساخت. در پی دستگیری سردمداران حزب منفور توده و اقاریر صریح آنان مبنی بر توطئه‌ علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و براندازی به شرح ذیل: اـ جاسوسی به نفع بیگانگان. 2ـ سرقت و نگهداری اسلحه و مهمات جهت مقابله با نظام جمهوری اسلامی ایران. 3ـ رابطه با گروهكهای محارب. 4ـ اخلال در كارخانجات و مراكز تولیدی و صنعتی كشور. 5ـ نفوذ در سازمان‌ها، ادارات، نهادهای انقلابی و مراكز نظامی و انتظامی. دادستان كل انقلاب اسلامی بنابر اصول 9 و 34 و 26 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به موجب این اطلاعیه حزب توده را منحل اعلام داشته و هر نوع فعالیتی به نفع آن را غیرقانونی و عملی ضد انقلابی محسوب می‌‌كند. بنابراین به كلیه اعضا و هواداران این حزب اخطار می‌شود در تهران از تاریخ 17/2/62 لغایت 25/2/62 به اطلاعات دادسرای انقلاب اسلامی مركز واقع در لوناپارك و در شهرستانها از تاریخ 25/2/62 الی 25/3/62 به دادستانی‌های انقلاب اسلامی آن شهرستانها مراجعه و ضمن ارایه اصل شناسنامه، دو نسخه فتوكپی شناسنامه و سه قطعه عكس جدید خود را معرفی و پس از تكمیل فرم مربوطه مرخص شوند. بدیهی است كسانی كه پس از انقضای مهلت مذكور خود را معرفی نكرده باشند به عنوان ضد انقلاب و توطئه‌گر علیه نظام جمهوری اسلامی تحت پیگرد قرار گرفته و مطابق قوانین دادگاه‌های انقلاب اسلامی به كیفر خواهند رسید. دادستان كل انقلاب اسلامی همزمان، وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران نیز، بر مبنای اسنادی كه در زمینه رابطه جاسوسی عوامل حزب توده با عوامل اطلاعاتی سفارت شوروی به دست آمده بود، اخراج 18 عضو سفارت شوروی را از ایران اعلام داشت. «بسم‌الله‌الرحمن الرحیم جمهوری اسلامی ایران این ثمره خون پاك شهیدان و دست‌آورد انقلاب شكوهمند اسلامی، احترام به شعارهای محوری و جاودانه استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی و نه شرقی و نه غربی، جمهوری اسلامی را رمز پویایی و قوت انقلاب اسلامی می‌داند و بر این پایه همواره ضمن تأكید بر خودداری از دخالت در امور داخلی كشورهای دیگر و ضرورت حفظ روابط مسالمت‌آمیز و مبتنی بر احترام متقابل با همه كشورهای غیر محارب، با هر گونه حركت مداخله‌جویانه و سلطه طلبانه كه ناقض حق حاكمیت و استقلال میهن‌اسلامی باشد با قاطعیت مقابله نموده و خواهد كرد. با توجه به دخالت عناصری از سفارت شوروی و ارگانهای تابعه در امور داخلی جمهوری اسلامی ایران از طریق به كارگیری و ارتباط با عوامل مزدور و خائن به مصالح امت و انقلاب اسلامی كه كلاً خلاف ضوابط دیپلماتیك و اصول شناخته شده بین‌المللی و مخل روابط سالم حسن همجواری می‌باشد، دولت جمهوری‌اسلامی، در جهت اعمال حق حاكمیت و تأمین مصالح عالیه جمهوری اسلامی، اقدام به اخراج عناصر وابسته به سفارت شوروی منتسب به فعالیتهای مضره فوق را به اطلاع امت بیدار ایران می‌رساند. در این رابطه عصر دیروز (چهارشنبه، چهارده اردیبهشت 1362) سفیر اتحاد شوروی به وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران احضار و طی یادداشتی از نامبرده خواسته شد كه حداكثر ظرف چهل و هشت ساعت 18 نفر از عناصر وابسته به سفارت، ارگان‌های تابعه به اسامی زیر را كه از نظر دولت جمهوری اسلامی ایران به عنوان عنصر نامطلوب شناخته شده‌اند از كشور خارج نماید: 1ـ نیكلای نیكولاوویچ كون یرو ـ رایزن. 2ـ گنادی پتروویچ اودپوف ـ دبیر اول. 3ـ آناتولی نیكولایوویچ كوچشكوف ـ رایزن. 4ـ حسین عباس قلی یوویچ قلی‌یوف ـ دبیر دوم. 5ـ والری ایوانوویچ سامونین ـ دبیر دوم. 6ـ والری الكسانرویچ ماركوف ـ دبیر سوم. 7ـ وباجسلاو ایوانوویچ زاریا ـ دبیر اول. 8ـ ویكتورباكویوویچ كسیلی یوف ـ دبیر سوم. 9ـ زامیر بنیوویچ كابولوف ـ وابسته. 10ـ سرهنگ یوگنی نیكولایوویچ خری سانر ـ وابسته نظامی. 11ـ سرهنگ آندرمو لادیمروویچ وربونول‌ـ وابسته نظامی. 13ـ یوری اواروف ـ كارمند بازرگانی. 14ـ ولادیمروسیلی یوویچ پلاخ‌تی ـ رایزن. 15ـ سرگرد الكساندر لونیدوویچ بان سیلی یف ـ وابسته نظامی. 16ـ میخائیل نیكولایوویچ عارف ـ كارمند بازرگانی. 17ـ مال خاز‌ایوانوویچ ارتی‌پونوف ـ كنسول در اصفهان. 18ـ الله‌وردی میبا لااوغلی اسدالله یوف ـ دبیر اول. به امید پیروزی مستضعفین بر مستكبرین. وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران» در پی این اقدامات، تشكیلات گسترده حزب توده به سرعت فرو پاشید و اكثریت كادرها و اعضای آن با معرفی به مراكز انتظامی و قضایی كشور رهنمود مندرج در اعلامیه‌ دادستانی كل كشور را عملی ساختند. با دستگیری رهبران حزب توده و انحلال آن، به عمر حزبی كه طی 41 سال موجودیت خود به عنوان ستون پنجم و كارگزار ابرقدرت شرق یكی از ننگین‌ترین نقش‌ها را در خیانت به منافع مردم و میهن‌ اسلامی و در به انحراف كشانیدن جوانان و نوجوانان ایفا كرده بود، پایان داده شد. با فروپاشی این حزب، استوانه اصلی ماركسیسم در ایران در هم شكست و به حق می‌توان مرگ سیاسی حزب توده را مرگ ماركسیسم در ایران دانست. منبع: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

ترورهای حزب توده در دوران 1332

در دوران مورد بررسی، پاره‌ای از ترورها به حزب توده منسوب می‌شود كه انتساب همه آنها به همه رهبری محل مسامحه است. آنچه كه مسلم است سرقتهای بانك ملی دماوند،‌ بانك ملی مركز و بانك بازرگانی و قتل حسام لنكرانی، محسن صالحی، داریوش غفاری، فاطری، پرویز نوائی به دست «سازمان اطلاعات» به رهبری دكتر مرتضی یزدی، از طرف هیئت اجرائیه هشت نفری و مسئول این سازمان، خسرو روزبه، انجام گرفته و در هیئت اجرائیه تأیید شده است. البته كسانی از هیئت اجرائیه مانند یزدی، بهرامی، جودت در نامه‌های خود این اقدامات را ناشی از ابتكار خود نمی‌خواندند و كیانوری و قاسمی و روزبه را الهام بخش این اقدامات قلمداد می‌كردند. هر چه باشد، این افراد در تأیید این اقدامات متفق‌الكلمه بودند. ولی سه مورد دیگر (یعنی توطئه علیه جان شاه، قتل محمد مسعود، قتل احمد دهقان) نیز به حزب منسوب می‌شود و حال آنكه رهبری رسمی از هیچیك از این اقدامات اطلاعی نداشته است. در مورد شركت در سوء قصد علیه جان شاه اولین بار ما در خارج طبق گزارش قاسمی اطلاع یافتیم كه كیانوری در آن دست داشته است. تا آنجا كه در اثر تحقیق كمیته مركزی خارج روشن شد، تماس كیانوری با ارگانی و ناصر فخرآرائی و اطلاع او از قصد فخرآرائی مسلم است. كیانوری منكر تعقیب جریان شد و اطلاع خود را محدود به چهار ماه قبل از وقوع حادثه می‌داند. برای رهبری در خارج صحت این دعوی كیانوری روشن نشد. در مورد قتل محمد مسعود دخالت خسرو روزبه و گروه او در مسئله قتل به دست عباسی مسلم است و مورد اعتراف خود او است. مطالب دیگری كه در این زمینه عنوان می‌شود، حاكی از ارتباط جریان با رزم‌آرا محتاج به تحقیق است. در مسئله قتل احمد دهقان، مدیر تهران مصور، مسئله از طرف دكتر كشاورز از قول افسر شهربانی قبادی، در جزوة خود مطرح شده، ولی برخی دیگر این فرضیه را انتقاد می‌كنند و اصولاً مسئله ارتباط رزم‌آرا و قرار و مدار او را با شوروی در پایه قتل مسعود و دهقان می‌دانند. وقایع فاجعه آمیز دیگر این دوران، حوادث ماجراجویانه 23 تیر 1331 بدست رهبری حزب توده و حوادث ماجراجویانه 14 آذر 1331 بدست رهبری سازمان جوانان است، كه منجر به دهها نفر مقتول و زخمی و تشدید روابط بین حزب توده و دولت مصدق شد. پیش از این دو حادثه فاجعه‌انگیز و بعد از آن موج عنان گسسته دشنام به دولت مصدق از طرف روزنامه‌های وابسته به حزب توده و بویژه بسوی آینده انجام گرفت و تمام این روش افراطی و مضر سرانجام به تسیلم در مقابل حادثه 28 مرداد 1332 به اتخاذ سیاست پیروی از دستور دكتر مصدق و عدم هرگونه مقاومت در قبال كودتای شاه‌ـ زاهدی منجر شد!! پس از پیروزی كودتای 28 مرداد 1332 شاه ـ زاهدی،‌ باز حوادث مهمی در سیاست كشور رخ داد كه حاكی از نهایت آشفتگی سیاست رهبری حزب توده و ساده لوحی «چپ‌روانه» است، كه در واقع خدمت به راست، خدمت به امپریالیسم و دربار پهلوی بود. كودتای 28 مرداد 1332 سرآغاز یك سلسله خیانتها و جنایتهای عظیم به دست شاه و خانواده و درباریانش و اتحاد عمال ایرانی آمریكا و انگلیس، كه بر دولت و مجلس تسلط داشتند، گردیدند. در مقابل كودتا، دولت مصدق مقاومتی نكرد. حزب توده با گذراندن وقت و تلفن به مصدق تصمیمی نگرفت و بعدها در قبال اعتراض عمومی اعضا حزب و مردم، در نشریه كمیته مركزی (مورخ بهمن 1332) چنین توضیح داد: «اگر اقدام عمومی مسلحانه انجام می‌دادیم، شكست و سركوبی شدیدتر می‌شد و ما، پیشقراولان را، در نبردی نامساوی،‌ بدون آمادگی عمومی، از دست می‌دادیم. در صورت تظاهرات معمولی نیز ممكن بود سركوبی شدیدتر از تضییقات پس از 28 مرداد روی دهد.» عدم عمل در قبال كودتا تضاد با تظاهر به قدرت از طرف حزب توده، در دوران حكومت مصدق ، داشت. پس از روشن شدن وجود سازمان نظامی در كنار حزب توده كه بیش از 600 نفر عضو آن بودند، معما حل ناشدنی‌تر شد و حیرت عمومی و كناره‌گیری از حزب و در نتیجه افت «پرستیژ» و حیثیت حزب حاصل آن بود. در نتیجه حزب با الهام‌گیری از خط ماجراجویانه كیانوری و خسرو روزبه سیاست «جبران» را اجراء كرد. دادن تعلیمات نظامی به دست نظامی‌ها به افراد غیر نظامی، نقشة انجام عملیات پارتیزانی در شمال با استفاده از وجود جنگل در این نواحی، تأسیسات و تجهیزات ارتش در قلعه‌مرغی و آتش زدن هواپیما، دزدی اسلحه از انبار سربازخانه‌ها و امثال آن، نمونه‌هائی از اعمال «جبران» است كه باعث لو رفتن افراد نظامی و غیر نظامی، اسناد، منزل‌ها، اتومبیل‌ها، وارد كردن دشمن مسلط ولی وحشت‌زده به واكنش می‌شود و پایان این واكنش خرد شدن سازمان گسترده حزب توده است. اینجا این مسئله مطرح می‌شود: تا كجا احزاب كمونیست، كه بر اصل تمركز و انضباط متشكلند و عدة محدود به اصطلاح «پیشقراولان» را در زیر رهبری جدا از مردم بكار می‌گیرند. می‌توانند حربة مؤثری باشند؟ اگر مردم بعنوان حزب‌الله بدون تشكل آن چنانی، براساس فطرت و خودجوشی و براساس دینی كه الهام انقلابی می‌دهد، به میدان آیند و مسئله‌بندی‌های بغرنج تشكیلاتی مانع خودجوشی آنان نشود، آنگاه این حربه در واقع شكست ناپذیر است، زیرا مردم در زیر آوار مهیب حوادث پایدار و فطرت آنها تغییر ناپذیر است. منبع: حزب توده ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

تاریخچه حزب توده از تاسیس تا فروپاشی

حجت الله کریمی در طول سال هایی که حزب توده به واسطه دستگیری و سختگیری های رژیم پهلوی عملافعالیت های محدود خود را در خارج از مرزهای کشور انجام می داد و کادر رهبری این حزب در اروپا علی الخصوص اروپای شرقی به سر می بردند، اختلافات و کشمکش های فراوانی در داخل حزب وجود داشت که از مهمترین آنها اختلاف در بین اعضاء در خصوص پیروی از شوروی یا پیوستن به اردوگاه چین و تبعیت از شیوه «مائو» همچنین رخنه ساواک در بین کادر اصلی حزب توده بود. طی سال های مذکور حزب توده اقدام قابل ملاحظه ای انجام نداد و عمده ترین بحث های درون گروهی حزب، پیرامون به دست گیری رهبری حزب شکل می گرفت و رقابت شدیدی بین رادمنش و اسکندری بر سر رهبری حزب وجود داشت. در این میان رادمنش به واسطه تبعیت از شوروی ها مورد حمایت مقامات شوروی بود و همین امر باعث شد رادمنش علی رغم انتقادات فراوانی که علیه او صورت می گرفت و با وجود اشتباهات اساسی که از وی سر زده بود (اعتماد به حسین یزدی و عباس شهریاری عوامل ساواک) همچنان مدت ها در مسند دبیر کل حزب باقی بماند. تا اینکه سرانجام «ساواک زدگی» حزب به جایی رسید که کمیته ای برای بررسی دخالت های ساواک در فعالیت های حزب تشکیل شد و پس از بررسی های انجام شده این مسئله را تائید کرد. نتیجه بررسی های کمیته مذکور بر کناری رادمنش و جانشینی اسکندری در مقام دبیر کل حزب توده بود. بر کناری رادمنش به معنای پایان اختلافات کادر رهبری حزب در رقابت اعضا بر سر قدرت نبود بلکه با کنار رفتن رادمنش، این بار جنگ قدرت بین اسکندری و کیانوری آغاز شد. کیانوری به شدت تحت حمایت سازمان اطلاعاتی شوروی بود. در کنار این کشاکش قدرت، بحث های مهم دیگری نیز در میان اعضای اصلی حزب مطرح و تصمیماتی اتخاذ شد. مهمترین مباحث مطروحه بحث درخصوص مسائل تئوریک و سیاسی بود که تحت تاثیر اوج گیری فعالیت های انقلابی مردم به رهبری امام خمینی و تعمیق بحران سیاسی و اجتماعی در ایران بود. حزب توده که با حرکتی اصیل و اسلامی مواجه شده بود، مواضع جدید خود را در تیر ماه سال۱۳۵۴ در «برنامه جدید حزب توده ایران» که به تصویب پلنوم پانزدهم حزب رسید اعلام کرد. برنامه مذکور پس از تحلیل وضع طبقات اجتماعی جامعه ایران در تعیین مرحله انقلاب ایران، آن را مرحله انقلاب ملی و دموکراتیک» اعلام می کند. یعنی انقلابی که همه نیروهای ضد سلطنت و ضد امپریالیست متحدا عمل می کنند. اما پس از پیروزی، این انقلاب به سوسیالیسم منجر می شود و در واقع انقلاب ملی و دموکراتیک مرحله ما قبل انقلاب دموکراتیک خلق محسوب می شود. بر اساس برنامه فوق رهبران حزب توده استراتژی خود را بر مبنای اتحاد با کلیه نیروها در سرنگونی دشمن مشترک قرار دادند. آنها بر این باور بودند که در جریان فرایند انقلاب خواهند توانست مواضع خود را تحکیم نموده و در فرصت مناسب سیاسی قدرت را از چنگ متحدان قبلی خود خارج سازند. در واقع حزب توده که فاقد هر گونه پایگاه اجتماعی در جامعه ایران بود در صدد بود با این ترفند از فرصت به دست آمده نهایت بهره را گرفته و در نهایت صاحب قدرت شود. این مشی حزب مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی و حتی در ماه های اول پس از پیروزی مورد استفاده حزب بود. در ادامه به تفصیل و چگونگی مواجهه حزب با انقلاب و به طور مشخص با نظام جمهوری اسلامی پرداخته می شود. نورالدین کیانوری شاخص ترین عضو ارشد حزب توده اعتقاد داشت حزب می بایست شعار سرنگونی سلطنت و استقرار رژیم جمهوری را پذیرفته و از مبارزات اسلامی مردم حمایت کند و پس از پیروزی هم انقلاب را مسخ کرده از دل آن انقلابی کمونیستی در آورند. در پاییز۱۳۵۷ نیز که مبارزات مردمی به رهبری امام خمینی(ره) در شرف به ثمر نشستن بود، کیانوری به مسکو رفت و در جلسه ای با شرکت وادیم زاگلادین، معاون اول شعبه بین المللی حزب کمونیست شوروی و عده ای از سران حزب کمونیست حضور یافت. در این جلسه شوروی ها به این نتیجه رسیدند که شاه سقوط می کند و حرکت اسلامی به رهبری امام به پیروزی می رسد. آنها برای اینکه حزب توده بتواند در نظام برخاسته از انقلاب اسلامی، نقش فعالی در جهت مطامع شوروی در پیش گیرد وعده تحولاتی را به رهبری حزب دادند. پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن۱۳۵۷ برای حزب توده تحولی بزرگ محسوب می شد. این حزب ضمن آنکه طرح هایی برای به انحراف کشیدن انقلاب داشت و سردمداران آن در سر سودای رسیدن به مقامات بالای سیاسی را داشتند، اولین نفع عینی و عملی که شرایط جدید برای حزب توده به بار آورد نجات آنها از آوارگی بود. توده ای ها با پیروزی انقلاب اسلامی به تدریج وارد کشور شدند و مرحله ای تازه در فعالیت های حزب که می توان از آن به دوران انتقال یاد کرد در تاریخ این حزب شکل گرفت. توده ای ها در پی تمهیدات و تبلیغات سیاسی به تدریج وارد ایران می شدند و فعالیت های خود را در کشور از سر می گرفتند. دفتر علنی حزب توده در فروردین۱۳۵۸ در خیابان۱۶ آذر تهران گشوده شد و فعالیت های خود را شروع کرد. نورالدین کیانوری نیز با پاسپورت جعلی وارد کشور شد و به عنوان دبیر کل حزب در دفتر تازه افتتاح شده حزب استقرار یافت. پلنوم هفدهم حزب نیز در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی که بیانگر تلاش رهبری حزب توده برای ایجاد یک سازمان و مرکزیت منسجم در شرایط نوین انقلابی کشور محسوب می شد، برگزار و تغییرات و تحولات عمده ای را نیز در پی داشت. اعضای حزب توده که مشی خود را مسخ انقلاب اسلامی قرار داده بودند به اقداماتی دست زدند که با انجام برنامه هایی یک نوع کودتای خزنده را در کشور ایجاد نمایند. آنها ابتدا تلاش داشتند تا شاید یک جناح متمایل به «شرق» را در حاکمیت جمهوری اسلامی بیابند و آن را به پایگاه خود برای مسخ انقلاب اسلامی تبدیل کنند. اما با شکست خوردن این نقشه و عدم توانایی آنها در یافتن چنین پایگاهی، کوشیدند از طریق معدود عوامل نفوذی خود در رده های مختلف مشاغل دولتی و نظامی چنین جناحی را جعل کنند. البته این تاکتیک نیز به معنای براندازی نظام بود و در مرحله بعدی به عنوان پلی برای استقرار یک رژیم مارکسیستی در ایران عمل می نمود. اما پس از به نتیجه نرسیدن این برنامه ها، طرح کودتای چ‘ مد نظر قرار گرفت. در خصوص کودتا باید اشاره کرد که کودتاگرایی در طول عمر حزب توده همواره مورد توجه تصمیم گیران این حزب بود. همان گونه که اشاره شد در جریان کودتای۲۸ مرداد۱۳۳۲ سازمان نظامی حزب توده دارای برنامه ای مشخص برای اجرای یک کودتای روسی بود که با فراهم نشدن زمینه ها و شرایط به نتیجه نرسید. پس از کودتای۲۸ مرداد نیز شوروی ها طرح کودتا را مورد توجه قرار داده و نورالدین کیانوری را مامور مطالعه این طرح کردند. کیانوری پس از مطالعه و بررسی و دیدار با برخی از رهبران ملی این موضوع را منتفی اعلام کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی، همزمان با طرح «براندازی خزنده» طرح کودتا، آلترناتیو مدنظر بود تا در صورت ناکامی طرح «مسخ انقلاب» و براندازی خزنده به اجرا در آید. بر اساس تحلیل ها و نظریات مارکسیستی یکی از مهمترین شرایط براندازی تحقق، «عامل ذهنی» است. حزب توده نیز با استفاده از شرایط حاصل از انقلاب و فضای باز سیاسی جهت تحقق این عامل و اجرای طرح براندازی تلاش کرد. آنها با ایجاد یک بخش علنی و چندین بخش غیر علنی و زیرزمینی همچنین ایجاد شعب و سازمان های عیان و نهان در راستای طرح براندازی گام برداشتند و بر خلاف آنچه در سیاست های علنی خود اعلام می کردند و منافقانه ادعا می نمودند که در میان ارتش فعالیت نکرده و نظامیان را به عضویت نمی پذیرند، به فعالیتی جدی و در عین حال مخفی در میان ارتش پرداخته و سازمان نظامی خود را برای اجرای طرح کودتا سرو سامان بخشیده تقویت می کردند. به هر حال حزب توده با استفاده از شرایط پس از انقلاب و با بهره گیری از تجارب حزبی و تشکیلاتی خود در ابعاد و زمینه های مختلف در جهت تضعیف و سپس در راستای براندازی نظام جمهوری اسلامی تلاش می کرد. جالب توجه اینکه کادر رهبری حزب با طراحی دقیق و طبق برنامه ای منظم و با حفظ ظاهر طرفداری از نظام و حرکت در چارچوب قانون اساسی همه اقدامات براندازانه خود را به صورت زیرزمینی و با شیوه ای خزنده پیش می بردند و تدارک کودتا را می دیدند. آنها حتی در بسیاری از موارد و در موقعیت های مختلف موضع خود را در راستای مواضع نظام نشان می دادند. نمونه هایی از این رویکرد حزب توده در تظاهر به حمایت از خط امام و انقلاب، موضع گیری در قبال فعالیت های ضد انقلابی حزب دموکرات کردستان، مخالفت با دولت مهندس بازرگان، حمایت از اشغال لانه جاسوسی توسط دانشجویان پیرو خط امام، مخالفت با دولت بنی صدر، ارائه برخی اطلاعات در خصوص فعالیت های گروه های ضد انقلاب مهمترین آن ارائه برخی اطلاعات در خصوص کودتای نوژه بود و… این اقدامات ظاهری در حالی انجام می گرفت که اعضای اصلی حزب در یک سو به صورت مخفیانه به جاسوسی برای بیگانه و خیانت به کشور از طریق ارائه اطلاعات سری به شوروی مشغول بودند و از سوی دیگر با فراهم آوری و تدارک اسلحه و مهمات و سازماندهی سازمان افسران مهیای اجرای طرح براندازی می شدند. آنان در ظاهر از مواضع امام و انقلاب دفاع کرده اما در خفا به ایجاد بحران در حاکمیت نظام اسلامی از راه هایی نظیر ایجاد تفرقه در میان مردم و مسئولین، متهم سازی شخصیت ها و نیروهای انقلابی، اشاعه نارضایتی در جامعه و بسیاری از فعالیت ها و اقدامات تخریبی دیگر می پرداختند. به هر تقدیر پس از قریب به چهار سال فعالیت حزب توده پس از انقلاب اسلامی، صبر و مدارای مسئولین به اتمام رسیده بعد از وصول اطلاعات دقیق و مستند و شواهد عینی، مقامات مسئول در خصوص اجرای توطئه ای گسترده از سوی این حزب برای براندازی نظام، تصمیمی قاطع برای از میان برداشتن کانون توطئه اتخاذ شد. واقعیت این است که از همان طلیعه انقلاب مسئولین نظام از ماهیت واقعی حزب توده آگاه بودند. رهبر انقلاب همواره نیروهای انقلابی را به هوشیاری بیشتر در رابطه با جریان های التقاطی و الحادی فرا می خواندند. اما شرایط اوایل انقلاب ایجاد می کرد تا بدانجا که امکان مدارا وجود دارد با همه جریان های سیاسی برخوردی منطقی اتخاذ گردد. اما توطئه ها و خیانت های حزب توده به حدی رسید که امکان صبر و مدارا از میان رفت. به همین علت در ساعت۴/۳۰ دقیقه بامداد روز۱۷ بهمن ماه۱۳۶۱ با دستگیری نورالدین کیانوری دبیر اول کمیته مرکزی حزب و همسرش مریم فیروز، همچنین اعضای هیئت سیاسی کمیته مرکزی حزب توده، اولین مرحله عملیات برای برخورد قاطع با توطئه های حزب توده آغاز شد. همچنین در ساعات اولیه همان روز پاسداران انقلاب اسلامی تعداد قابل توجهی از مراکز پنهانی حزب را به تصرف درآورده و حدود چهل نفر از اعضای بر جسته آن را دستگیر کردند. مرحله بعدی عملیات نیز با نام «عملیات حضرت امیرالمومنین(ع)» به اجرا در آمد و بر اساس اطلاعات به دست آمده از افراد دستگیر شده در مرحله اول که در تاریخ۷ اردیبهشت۱۳۶۲ انجام شد، حدود۱۷۰ نفر از کادرهای حزبی و اعضای سازمان های مخفی و نظامی و عوامل جاسوسی در تهران و بیش از۵۰۰ نفر در شهرستان ها دستگیر شدند. همچنین حدود۸۰ دستگاه خانه مخفی حزب، سه انبار مهمات، صدها دستگاه اتومبیل، انواع وسایل چاپ وتکثیر، آرشیوهای محرمانه حزبی و قریب به۹ میلیون تومان وجه نقد به دست آمد. پس از دستگیری و بازجویی از متهمین که منجر به اعترافات آشکار در صحنه تلویزیونی جمهوری اسلامی ایران گردید، پرده از۴۱ سال جنایت و خیانت و بر باددهی سرمایه های عظیم مادی و معنوی برداشته شد. با اعترافات صریح و آشکار و بر اساس اسناد و مدارک متقن به دست آمده از خیانت ها و جنایت های حزب توده، دادستانی کل انقلاب اسلامی با صدور اعلامیه ای در تاریخ۱۳۶۲/۲/۱۵ رسما انحلال حزب توده را اعلام کرد. بنابراین پرونده چهل و یکساله و ننگین حزب توده ایران رسما بسته شد هر چند بقایای این حزب شکست خورده جسته گریخته فعالیت هایی را در خارج از کشور ادامه دادند. منبع: سايت تسخير منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47

...
24
...