انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

میلسپو در ایران

روز 19 بهمن 1321 دکتر میلسپو برای اداره امور مالی ایران وارد تهران شد. وی طی سالهای 1301 تا 1304 نیز جزو هیأت کارشناسان مالی آمریکا در ایران فعالیت کرد. آرتور چستر میلسپو ( Arthur. Chester) روز اول مارس 1883 م، در مزرعه‌ای واقع در پنج مایلی شهر «اگوستا» ( Augusta ) در ایالات میشیگان متولد شد. دوره دبیرستان را در شهر «آگوستا» در سال 1902 به پایان رساند. در سال 1908 درجه لیسانس از کالج «آلیبون» (Albion college)، در سال 1910 درجه فوق‌ لیسانس از دانشگاه ایلی نویز و بالاخره در سال 1912 درجه دکترای خود را (پی . اچ. ای) در رشته «اقتصاد» از دانشگاه معروف «جان‌هاپکینز» دریافت داشت (بعداً در سال 1939 یک درجه دکترای افتخاری حقوق نیز از طرف دانشگاه ایلی نویز به او اعطا شد. از سال 1912 به عنوان استاد علوم سیاسی در کالج «ویت من» ( Whitman college) واشنگتن و از سال 1917 در سمت دانشیار علوم سیاسی دانشگاه «جان هاپکینز» به کار پرداخت. در اواخر سال 1918 در وزارت خارجه آمریکا استخدام شد و به عنوان مشاور درجه چهارم در امور اقتصادی نفت مشغول به کار گردید و در همین سمت بود که برای بار اول در سال 1922 به استخدام دولت ایران در آمد. دکتر میلسپو روز 9 سپتامبر 1921 با «ماری هلن مک کانل» ( Mary Helen Mac Connell) ازدواج کرده بود و موقعی که در ماموریت اولش در ایران به سر می‌برد از او صاحب پسری شد که او را «ابوت» Abbott)) نامید ولی به علت اینکه تولد او در شمیران صورت گرفت،(1) میلسپو پسرش(2) را به نام تجریش می‌خواند. میلسپو اندکی پس از پایان دوره نخست‌ خدمت خود در ایران در سال 1927 م، از طرف وزارت امور خارجه آمریکا به سمت مشاور کل امور مالی «هائیتی» ( Haiti ) منصوب گردید که درباره این ماموریت نیز کتابی با عنوان ( Haiti, under American Control) به رشته تحریر در آورد. (3) فعالیت وی در هائیتی سه سال ادامه یافت. وی از پایان سال 1929م، به آمریکا و فعالیت‌های دانشگاهی بازگشت و در سال 1930 به تدریس در دانشگاه «بروکلین» و همکاری با مؤسسه پژوهشی طرح‌‌های علوم اجتماعی واشنگتن پرداخت، تا آن که دوباره در فاصله سالهای 1943 تا 1945 به ایران آمد و ریاست کل دارایی ایران را به عهده گرفت(4) و همان طور که اشاره شد درباره ماموریت ثانوی خود در ایران همان کتاب آمریکایی‌ها در ایران را نوشت. و پس از بازگشت از ایران دوباره در همان شغل سابق در دانشگاه بروکلین مشغول به کار شد. میلسپو پس از اتمام ماموریت دومش در کتاب آمریکایی‌ها در ایران هر نکته مثبتی را در کتاب اول درباره شماری از ایرانی‌ها، از جمله رضاشاه گفته بود، کم و بیش پس گرفت. عجیب آن است که میلسپو که آتش خشم خود را متوجه استبداد و خودکامگی رضاشاه کرده بود، خود اعتراف داد که نمی‌توانست در جامعه نسبتاً باز ایران تحت اشغال، پس از شهریور 1320 که جناح‌ها و گروههای مختلف فراوان بود، خوب کار کند. ماموریت دوم میلسپو در ایران از بهمن 1321 تا آذر 1324 شکست کامل بود. دلایل شکست ماموریت دوم میلسپو متعدد است: عدم نیاز واقعی به مستشاری خارجی و آن هم با اختیار اجرایی بی‌‌اندازه، نخوت شخصی و که حضور متفقین در ایران به آن دامن می‌زند، سالمندی او، وجود فضای باز سیاسی که خلاف دوره اول ماموریت او، به روزنامه‌نگاران و نمایندگان مجلس اجازه داد به انتقادهای تند از او بپردازند. به طوری که وضع روحی وی دگرگون شده بود و نسبت به همه چیز در ایران بدبین شده بود. میلسپو در سال 1949، بازنشسته شد و در پنج سال آخر زندگی رئیس شورای نویسندگان (سردبیری) روزنامه‌ «کالا مازوگازت» ( Kalamazoo Gazette) را به عهده داشت. (5) دکتر میلسپو سرانجام پس از 72 سال زندگی عصر روز 24 سپتامبر 1955 م به علت سکته قلبی درگذشت، اما تا صبح روز بعد کسی از مرگ او مطلع نشد، زیرا میلسپو به تنهایی زندگی می‌‌کرد و پسرش در آن زمان در شهر نیویورک زندگی می‌کرد همسایگان میلسپو به دلیل پخش صدایی رادیو از اطاق او به صورت متوالی در طول شب، کنجکاو شده و در صدد کشف علت این موضوع بر آمدند که با جسد بی‌جان میلسپو سردبیر روزنامه شهرشان روبرو شدند. جنازه دکتر میلسپو در زادگاهش (آگوستا) در ایالت میشیگان به خاک سپرده شد. (6) دکتر میلسپو در طول زندگی خود ده کتاب به رشته تحریر در آورد که به شرح ذیل است: Party organization and Machinery in Michigan 1890 ]1917 The American Task in Persia (1925 Haiti , Under American Control (1931 Public Welfare Organization (1935 Local Democracy and Crime Control (1936 Crime Control by The National Government (1936 Democracy, Efficiency , Stability (1942 Peace Plans and American Choices (1942 American in Persia (1946 Toward Efficient Democracy (1946 میلسپو در نظر سیاسیون ایران نگاهی به اظهارنظرهای چند تن از کسانی که در دوران ماموریت‌های میلسپو در ایران مسئولیتی به عهده داشته‌‌اند، جالب است. در این رابطه عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگانی من» چنین آورده است: «... سر هم رفته خدمت این مستشارها برای کشور بی‌فایده نبود و برای بودجه ده بیست میلیون تومانی آن روزی ایران خوب بودند. خصوصاً قدرت دولت هم که در همه جا بسط پیدا کرده و مالیات‌ها را خوب وصول می‌کرد، کمک زیادی در نظم عمل و حسن شهرت آنها کرد و همین حسن شهرت سبب شد که برای دفعه دوم پس از شانزده هفده سال دکتر میلسپو را مجدداً برای اداره کردن مالیه طلبیدیم ولی این بار بودجه کشور بیست برابر سابق شد و سر به سیصد چهار صد میلیون تومان زده و کار به قدری شعبه پیدا کرده بود که اداره آن به شخص باهوش‌تر از میلسپو حاجت داشت. سن دکتر هم زیاد شده و نمی‌توانست به تمام کارها برسد، قدرت سردار سپه هم در کار نبود ... مجلس ما هم از این میلسپوی کم هوش و حواس توقع اعجاز داشت و بار او را با رجوع کارهای اقتصادی خارج از اندازه سنگین کرد. این بود که کار از خرک در رفت .... تا بالاخره همه تنگ آمدند و آقای دکتر را به خدا سپردند... »(7) و در جای دیگر می‌نویسد: «...دانش میلسپو که دکتر اقتصاد بود چیزی نیست که قابل انکار باشد ولی فعالیت و هوش «شوستر» را نداشت، وی مردی متین و آرام و شاید قدری ضعیف‌النفس بود ...» (8) ابوالحسن ابتهاج که به عنوان رئیس بانک ملی ارتباطات فراوانی با وی داشته بر این باور است: «... تنها موفقیتی که نصیب دکتر میلسپو گردید وصول مالیات‌های عقب افتاده از عده‌‌ای متنفذین ایران بود که این موفقیت هم به هیچ‌وجه مربوط به شخص میلسپو نبود بلکه در نتیجه قدرت رضاشاه بود که به واسطه به وجود آوردن حکومت مرکزی قوی قادر بود تصمیمات وزارت دارایی را بدون ملاحظه و با کمال شدت اجرا نماید...» (9) حاج میرزا یحیی دولت آبادی هم معتقد است: «... میلسپو شخص فهمیده متینی است گرچه هوش و جربزه سرشاری ندارد ... »(10) مخبرالسلطنه هدایت نیز درباره میلسپو می‌نویسد: «میلسپو یک دنده است و بد کله! ...» (11) ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------- پی‌نوشت‌ها: 1ـ میلسپو، ماموریت آمریکایی‌ها در ایران، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، انتشارات پیام، ج اول 2536، ص 20. 2ـ پسر دکتر میلسپو در ماموریت دوم پدرش در ایران با او همراه بود و مخصوصاً در ایامی که میلسپو در بیمارستان بستری بود، اغلب کارهای اداری او را انجام می‌داد. 3 - (Millspaugh , Americans in Persia , Washington D.C, 1946,P.67) 4- Who Was Who in U.S.A 5ـ نصرت‌الدوله و میلسپو (پایان ماموریت آمریکایی‌ها در ایران) به اهتمام دکتر ناصر‌الدین پروین، محمد رسول دریا گشت، تهران، انتشارات اساطیر، ج 1، 1380، ص 17و 18. 6ـ ماموریت آمریکایی‌ها در ایران، ص 21 و 22 به نقل از روزنامه Battle Greek News مورخ 26 سپتامبر 1955 منتشر شده است. 7ـ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، ج 3، ص 533. 8ـ همان، ص 531 9ـ سالنامه دنیا، ج 19، ص 139. 10ـ دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی، ج 4، ص 309. 11ـ هدایت، مهدیقلی، خاطرات و خطرات، ص 403. منبع: ماهنامه الکترونیکی « دوران » شماره 1 ، فروردین 1385 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

سازمانی که چشم و گوش شاه بود

پس از کودتای 28 مرداد 1332، آمریکا فضا و شرایط را به منظور حضور و حاکمیت بلامانع خویش در ایران مساعد یافته و درصدد برآمد تا در تمام شئون ایران دخالت کرده و جایگزین انگلیس شود، از این رو یکی از زمینه‌های موردنظر، بخش امنیتی و اطلاعاتی بود. ضعف اطلاعاتی در ایران که سابقه‌ای دیرینه داشت و لطمه‌های حاصل از آن، برای رژیم شاه نیزانگیزه لازم را جهت تأسیس یک سازمان اطلاعاتی نیرومند ایجاد کرده بود. پس از برکناری رضاشاه که با از هم پاشیدگی و تضعیف ارتش همراه بود، جانشین او نه یک پلیس مخفی قوی و نه یک ارتش قابل اتکا در اختیار داشت. از طرف دیگر کشور در اشغال نیروهای بیگانه بود و محمدرضا شاه در سالهای نخستین سلطنت در واقع فاقد چشم و گوش (سازمان‌ها و تشکیلات جاسوسی و امنیتی) پشتیبان خود بود. بعد از خروج نیروهای بیگانه از ایران کشمکش‌های داخلی و درگیری با مصدق او را از فکر تشکیل یک سازمان اطلاعاتی بازداشت تا اینکه پس از سقوط مصدق، کشف یک شبکه وسیع جاسوسی از طرف روس ها در ارتش ایران شاه را به سختی تکان داد. این شبکه که به وسیله حزب توده سازمان داده شده بود صدها افسر را تا بالاترین رده‌های فرماندهی شامل می شد. پس از کشف و متلاشی شدن این شبکه، شاه به فکر تشکیل یک سازمان اطلاعاتی مجهز و مدرن افتاد و برای مقابله با تشکیلات نیرومند جاسوسس روس ها در ایران به دوستان آمریکایی خود متوسل شد. در سال 1335 سازمان سیا طرح و چارچوب تشکیلات یک سازمان جدید اطلاعاتی را به شاه داد و خود در تأسیس و سازمان دادن آن مشارکت کرد. این تشکیلات که به نام سازمان اطلاعات و امنیت کشور نامیده می ‌شد به زودی به نام مخفف آن یعنی «ساواک» شهرت یافت. اما در این بین روابطی گسترده و مستمر میان ساواک و شاه برقرار بود، به نحوی که تقی نجاری راد در این باره می نویسد ساواک مانند هر پلیس سیاسی دیگر در کشورهای دیکتاتوری، به عنوان مهره­ ای در دست شاه و حاکم بلامنازع کشور، وظیفه­ ی حفظ و تأمین امنیت حکومت دیکتاتوری را برعهده گرفت و به سرکوب هرگونه حرکت مخالف سلطنت محمدرضاشاه پرداخت. در واقع، وظیفه­ ی اصلی ساواک شناسایی و نابود کردن کلیه­ ی کسانی بود که به نحوی با دیکتاتوری شاه به مخالفت برمی­خاستند. ولی ساواک در اجرای این وظیفه پا را از حدود چیزی که می­ توان به عنوان وظیفه­ ی یک پلیس سیاسی دانست، فراتر گذاشت. زیرا خواست شاه این بود که ساواک به مثابه چشم و گوش باز، بینا و شنوای او عمل کند و تمام امور را تحت نظر بگیرد. ساواک همچنین وظیفه داشت که مردم را به تحسین و تقدیر از برنامه­ های شاه ازجمله برنامه­ هایی که در اوایل دهه­ ی 1340 تحت عنوان انقلاب سفید اعلام کرد وادارد. بنابراین، ساواک موظف بود جوی ایجاد کند که مطبوعات ایران و نویسندگان ایرانی، شاه و انقلاب سفید و دیگر برنامه­ های او را تحسین و تمجید کنند. مأموران ساواک به ارباب جراید توجه و تذکر داده بودند که هر روز عنوان صفحه­ ی اول خود را به فعالیت­ های شاه و ملکه اختصاص دهند و حداقل یک عکس از کارهای آن­ها را در روز چاپ کنند. به این ترتیب، روزنامه­ها می­بایست سخنان شاه و ملکه و فعالیت­های آن­ها را صرف­نظر از ارزش خبریشان درج کنند و با افزایش عظمت­ پرستی شاه، روزنامه­ ها و مجلات هم این عظمت­ پرستی و نخوت را برای مردم ایران در بوق و کرنا می­ دمیدند. همچنین کتاب­ هایی نیز تحت هدایت ساواک در تمجید از اقدامات و فعالیت­ های شاه و ملکه انتشار می­ یافت. ساواک از نگاه شاه ساواک، علی رغم اینکه یک سازمان سری بود، چهره ی عمومی شناخته شده­ ای داشت. زیرا خواست و سیاست خود رژیم بود که همه بدانند چنین سازمانی وجود دارد. همچنین رژیم پهلوی سعی داشت با اشاره به خطراتی که ایران را تهدید می­ کرد و واقعیت وجود آژانس ها و سازمان­ه ای امنیتی و اطلاعاتی در کشورهای دیگر، وجود ساواک را توجیه کند. شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» این گونه ضرورت وجود سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) را بیان می­کند: «در همه­ ی کشورهای دنیا سازمان­ های مشابه آن وجود دارد. چون هر مملکتی موظف است با کسانی که امنیت داخلی و خارجی اش را تهدید می­کند، مبارزه کند. چنین سازمان هایی هم در کشورهای دیکتاتوری و هم در دموکراسی­ های غربی وجود دارد نظیر: کا گ ب، سیا، اف بی آی، ام آی فایو و سرویس اطلاعات و ضد جاسوسی فرانسه». محمدرضاشاه در بخش دیگری از کتاب خود علت و هدف اصلی وجودی ساواک را مبارزه با کمونیسم و پایان دادن فعالیت های مخرب در خارج و داخل ایران دانسته است: «ساواک پس از واقعه­ ی فاجعه­ آمیز حکومت مصدق و برای جنگیدن با خرابکاری کمونیست­ ها تأسیس شد». شاه در جای دیگری نیز بیان می­کند: «ساواک تأسیس شد تا به فعالیت­ های مخربی که در داخل و خارج انجام می­شد و برای ایران خطرناک بود، پایان دهد». شاه در بخش دیگری، وظیفه­ ی ساواک را کسب اطلاع از جاسوسان و خرابکاران و گزارش به دولت و رهبران نظامی ذکر کرده است: «در ایران نیز مانند هر جای دیگری، خائنان، جاسوسان، آشوبگران و خرابکاران حرفه­ ای به سر می­برند که حضورشان می­بایست به دولت و رهبران نظامی­مان اطلاع داده می­شد. این وظیفه­ ی ساواک بود تا آن­ها را مطلع سازد». اهمیت وجودی ساواک را به خوبی می­ توان از این سخنان شاه فهمید. ساواک به مانند دیگر نهادهای اطلاعاتی و امنیتی توسط شخص شاه اداره می­شد. رئیس ساواک که از نظر سازمانی، عنوان معاونت نخست وزیری را داشت، توسط شاه به این مقام منصوب می­ شد ولی هرگز برای کارهای خود با نخست­ وزیر ملاقات نمی­کرد و هفته ­ای دو روز مرتباً به دیدار شاه می­رفت و گزارش­های ادارات مختلف را به عرض شاه می ­رسانید و دستور می­گرفت. در مقابل، رئیس امنیت داخلی (مدیرکل اداره ی سوم) با نخست­وزیر در تماس بود. در بعضی مواقع مدیرکل اداره­ ی سوم (امنیت داخلی) از شاه تقاضای شرفیابی می­کرد و معمولاً مورد موافقت قرار می­ گرفت. رئیس امنیت داخلی در این ملاقات­ ها بعضی از گزارش­ ها را مستقیماً به شاه ارائه می­ کرد و حتی رئیس ساواک را نیز در جریان نمی­ گذاشت. گزارش­ های دیگر ساواک که توسط رئیس ساواک و مدیرکل اداره ­ی سوم مستقیماً به شاه ابلاغ نمی­شد، به دفتر ویژه اطلاعات فرستاده می­ شد. دفتر ویژه اطلاعات پس از بررسی، آن گزارش­ ها را تلخیص می­ کرد و به شاه می­ رساند. گزارش­های مذکور بدون تردید در تصمیم­گیری و برنامه­ های شاه تأثیر و نقش داشت. البته به علت تعدد نهادهای اطلاعاتی و امنیتی شاه و عدم دسترسی به منابع، در این مورد نمی­توان به درستی نظر داد اما اکثر اوقات گزارش­های رؤسای ساواک و نیز بخش­ های مختلف ساواک، در تصمیم­ گیری­ها و کارهای شاه مؤثر بوده است. در این مورد، بهتر است با ذکر یک نمونه به نقل از آقای دکتر باقر عاقلی مسئله را روشن کنیم: «بعد از سال 1353 یکی از وزرا در شرف­یابی، پس از آن­که گزارش کارهای خود را می­ دهد و شاه را سرحال می­بیند، موقعیت را مناسب دیده و به شاه می­ گوید: عرض خصوصی داشتم. شاه از او می­ خواهد که درخواستش را بیان کند. وزیر مذکور پس از تمجید و تحسین شاه و تعریف از بزرگی و سعه­ ی صدر او بیان کرد که: اعلی­حضرت به بعضی از وزراء و خدمتگزاران صدیق خودشان مبلغی بلاعوض برای خرید خانه داده­ اند ولی نمی­دانم که چرا چاکر را مورد عنایت قرار نداده ­اند. شاه از او پرسید: مگر شما خانه ندارید؟ وزیر مذکور پاسخ می­دهد: خیر بنده مستأجر هستم. شاه در همان وقت به حسابداری دربار دستور داد که مبلغی را که به دیگران داده ­اند، به او نیز بدهند. اما بعدهای پس از بررسی معلوم شد که وزیر مذکور 146 رقبه ملک در ایران دارد. دقت در ماجرای مذکور به روشنی میزان تأثیر گزارش­ های ساواک را بر تصمیم­ گیری­های شاه روشن می­کند اما خصلت دیکتاتوری و خودبینی شاه باعث شده بود که ساواک در فرستادن گزارش­ های خود، دقت و از فرستادن گزارش ­هایی که خلاف میل شاه بود، خودداری می­ کردند. شاه و انکار نقش موثر خود در ساواک محمدرضا پهلوی علی رغم نقش چشمگیری که در ساواک داشت پیوسته در پی انکار آن بود. وی در کتاب «پاسخ به تاریخ» سعی کرده است چهره­ ای مظلوم و بخشنده از خود نشان داده و دیگران را مسئول به وجود آوردن مشکلات مملکت بداند. او در مورد ساواک می­گوید: «در هیچ کشوری مسئولیت اعمال پلیس بر عهده­ ی پادشاه یا رئیس کشور گذاشته نشده است بلکه وزیر کشور یا وزیر جنگ یا نخست ­وزیر، مسئول هستند. در ایران مسئولیت مستقیم ساواک بر عهده­ی نخست­وزیر بود. رئیس مملکت فقط به درخواست وزیر دادگستری می­ توانست دخالت کند تا قانون عفو و بخشودگی را در مورد محکومان به اجرا درآورد. من هرگز این قاعده را زیر پا نگذاشتم». شاه در ادامه می­گوید: «من اختیار تخفیف دادن احکام محکومیت و حق بخشودگی را داشتم و همیشه تا سر حد امکان از آن استفاده می­کردم. همه­ ی تقاضاهای بخشودگی و تخفیف را که از سوی قضات به من ارائه می­شد امضا می­کردم و همه­ ی کسانی را که به جانم سوءقصد می­کردند نیز همیشه برخلاف نظر دادستان می­ بخشیدم». در واقع شاه با این سخنان خلاف سعی داشت خود را پاک و بی­گناه جلوه دهد اما رؤسا و مسئولان ساواک و همچنین حسین فردوست- که هماهنگ­ کننده­ ی بین نیروهای اطلاعات و نیز رئیس دفتر ویژه ­ی اطلاعات و رئیس سازمان بازرسی شاهنشاه بود و مدتی نیز قائم ­مقام ساواک بود- پس از دستگیری و محاکمه در دادگاه انقلاب اسلامی ادعای بی­گناهی کردند و خود را مطیع شاه و مأمور اجرای نظریات او می­دانستند. بدین­گونه آن­ها همه ­ی جنایات و وحشیگری­های ساواک را به گردن شاه می­ انداختند. در واقع ساواک نهاد و دستگاهی بود که تنها بر اراده­ ی شاه و اطاعت اعضایش از نظامی استبدادی و سلسله مراتبی استوار بود. احسان نراقی در کتاب خود تحت عنوان «از کاخ شاه تا زندان اوین» نیز همین مسئله را بیان کرده است. نراقی در گفتگویی که با شاه در اواخر عمر رژیم داشت، به ضعف طبقه­ ی سیاسی و کارآمدی دولت اشاره کرده بود و آن را ناشی از سیستم و نظام حکومتی شاه عنوان کرده بود. وی در بخشی از سخنانش به شاه گفته بود که: وقتی سیستم و نظام حکومتی هرمی­ شکل است، در آن تمام افراد حتی نخست­ وزیر نیز صرفاً به بالادست خود- یعنی شاه- چشم دارند. هیچ کس خود را از نظر سیاسی مسئول نمی­ داند زیرا تنها آن چیزی مورد قبول است، که از طرف شاه صادر گردیده باشد. تصمیم­ های نهایی انحصاراً توسط شاه گرفته می­ شود. گزارش ­های ساواک به شاه ساواک در موارد مختلف گزارش­ هایی تهیه می­کرد. بعضی از این گزارش­ ها توسط رئیس ساواک یا مدیر کل اداره­ ی امنیت داخلی به اطلاع شاه می­رسید. بعد از تأسیس دفتر ویژه­ی اطلاعات، گزارش­ های ساواک به این دفتر فرستاده می­ شد و پس از تأیید، مطالب آن­ها تلخیص شده برای شاه فرستاده می­شد. اما آنچه که از اسناد ساواک و اعترافات مسئولان آن برمی­آید، ساواک تمام گزارش­ ها را به شاه اطلاع نمی ­داد و صرفاً گزارش­های دست­چین شده توسط رئیس ساواک و مدیر کل اداره­ی سوم به اطلاع شاه می­رسید. علم در خاطرات خود مدعی بود که گزارش­ها که از ساواک برای شاه ارسال می­شد، سطحی و گمراه کننده بود. وی همچنین در کتاب خاطرات خود بیان کرده است که گزارش­هایی که به اطلاع شاه می­رسید، فقط برای اطمینان خاطر او داده می­شد و فقط حرف­هایی که او مایل به شنیدن آن بود، به او گزارش می­شد. علم در جای دیگری نوشته است که او این مسئله را به شاه متذکر شده بود که تحمل شنیدن گزارش­ های واقعی و نیز درد دل مردم را نداشته است. پاکروان- دومین رئیس ساواک- نیز اعتقاد داشت که شاه فقط می­ خواست گزارش­ هایی در جهت میل و خواسته­ ی او ارائه شود. پاکروان از زمانی که سفیر ایران در فرانسه بود، در پاسخ احسان نراقی که گفته بود: شاه را درک نمی­کنم، چرا نخواست از خدمات شما استفاده کند؛ شما می­ توانید مشاور سیاسی بسیار خوبی برای او باشید جواب داده بود: اول این­که شاه مشاور نمی­ خواهد؛ او فقط مجری می­ خواهد؛ بعد هم درک ما در بخش­ های اطلاعاتی متفاوت است. پاکروان معتقد بود که شاه از ابتدای امر به دنبال دلایل و مدارکی بود که سریعاً به دستش بدهند تا بر اساس آن­ ها بتواند برخی از تصمیمات خود را نزد اشخاصی چون نخست­وزیر، سفرای خارجی یا افراد خانواده ­اش توجیه کند. احسان نراقی در بخش دیگری از خاطراتش به نقل از یکی از ساواکی ­ها که در زندان اوین با او بود، گفته­ های پاکروان را تأیید می­ کند. ساواکی مزبور در پاسخ احسان نراقی که به او گفته بود: شما که تا این اندازه از فساد مالی طبقه­ ی حاکم سیاسی و افراد خانواده­ ی سلطنتی اطلاع داشتید، چرا به شاه گزارش نکردید؟ پاسخ داده بود که نصیری همیشه می ­گفت که نمی­ تواند گزارش­ هایی به شاه بدهد که مطابق خواسته­ ی او نیست و در جای دیگر نیز گفته بود: اعلی­حضرت اصلاً میل ندارند گزارش­ هایی را دریافت کند که مورد خواست ایشان نمی­ باشد. شاه مایل نبود سازمان­ های اطلاعات رژیم در موارد حساسی مثل نارضایتی افکار عمومی به او گزارش دهند و معمولا گزارش ­هایی که داده می­شد، غیرواقعی و منحرف­ کننده بود. همین مسئله باعث شده بود که شاه درک صحیحی از اتفاقات نداشته باشد و نتواند به مقابله با جریان­ هایی که حکومت او را تهدید می­کرد، بپردازد. در سال ­های پر شتاب انقلاب اسلامی ایران به دلیل گزارش­ های انحراف­کننده و غیر واقعی ساواک، شاه نتوانست عمق بحرانی را که رژیم او را تهدید می­ کرد، درک کند. حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هنوز نتوانسته بود باور کند که مردم علیه او قیام کرده و او را از تخت سلطنت به زیر کشیده بودند. منابع: 1-هلیدی، فرد، دیکتاتوری و توسعه سرمایه داری در ایران، ترجمه فضل الله نیک آیین، تنرا، امیرکبیر: 1368. 2-زویینس، ماروین، شکسته شاهانه، ترجمه بتول سعید، تهران، نور: 1370. 3-پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، تهران، مترجم: 1371. 4-نراقی، احسان، از کاخ شاه تا زندان اوین، تهران، رسا: 1372. 5-علم، اسدالله، گفتگوی من با شاه، تهران، طرح نو: 1371. *نجاری راد، تقی، ساوک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی: 1378. منبع:قدس منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

400 هزار دلار هدیه به رسمیت شناختن اسرائیل

آغاز روابط رسمی ایرانِ شاهنشاهی با رژیم صهیونیستی، هنگامی بود که دولت ساعد مراغه‌ای، در 23 اسفند 1328، کشوری به نام اسرائیل را به صورت دوفاکتو (غیررسمی) به رسمیت شناخت و کنسولگری خود در بیت‌المقدس را دایر کرد. این به رسمیت شناختن، به نقل از ویلیام شوکراس، نویسنده انگلیسی، «با پرداخت مبلغ 400 هزار دلار به ساعد مراغه‌ای» انجام شده است. از همان بدو تاسیس این دولت صهیونیستی، فضای سیاسی ایران دو پاره شد: 1- «دولت» که قصد داشت بدون ایجاد تنش، روابط خود را با اسرائیل آغاز کند و خود به عنوان یک متحد سیاسی و نظامی غرب، به متحد دیگر غربی‌ها کمک برساند. 2- «مردم» و جامعه علمی و دینی کشور که به‌شدت این رژیم جعلی را محکوم کردند. این دوپارگی و انشقاق را همان موقع در یکی از سخنان آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی می‌توان به‌روشنی دید: «ما ایرانیان کار به دولت نداریم. حتما اگر دولت اقدام به شناسایی اسرائیل کند، ایرانیان مسلمان بنا به تکلیفی که دارند قیام خواهند کرد و بدین منظور تشکیلاتی را برای مبارزه با یهودیان اسرائیلی به وجود آورده‌ایم.»(مجموعه‌ای از مکتوبات، سخنرانیها و پیامهای آیت‌الله کاشانی، محمد دهنوی، تهران، چاپخش، صص 30-45) نهضت ملی وقفه‌ای در روابط نظام شاهنشاهی با اسرائیل ایجاد کرد. «در 15 تیر 1330، دکتر مصدق با عنایت به اصل موازنه منفی و با توجه به اعتراضات مردم و برخی از نمایندگان مجلس، شناسایی دوفاکتوی اسرائیل را پس گرفت و طی اعلامیه‌ای قطع رابطه با دولت اسرائیل را به اطلاع عموم رساند.» (روابط خارجی ایران (1320-1357)، علیرضا ازغندی، نشر قومس، 1391، ص 411) این قطع رابطه، خشنودی اعراب و نیز گروه‌های ملی و مذهبی داخلی را فراهم کرد. با این حال، کودتای 28 مرداد همه چیز را عوض کرد. کودتا، هم آغازی بر یک دیکتاتوری داخلی تمام‌عیار بود و هم یک سیاست خارجی وابسته و متحد با منافع غرب. برای همین، روابط دولت شاهنشاهی ایران با رژیم صهیونیستی از سر گرفته شد و باشدت و عمق بیشتری تداوم یافت. * شاه و اسرائیل؛ از فروش نفت تا همکاری اطلاعاتی در جریان جنگ‌های اعراب و اسرائیل، شاه که به‌ ویژه با افکار جمال عبدالناصر مخالف بود، کمک‌های خود به اسرائیل را سرازیر کرد. «ماشین جنگی اسرائیل بدون نفت قادر نبود سه جنگ مهم با اعراب را موفقیت‌آمیز پشت سر بگذارد و این نفت را دولت ایران تامین می‌کرد... در سال 1336 با عقد قراردادی با اسرائیل، فروش نفت به اسرائیل شکل رسمی به خود گرفت. به موجب این قرارداد، نفت ایران به بهای بشکه‌ای 1/30 دلار به اسرائیل فروخته شد. بن‌گوریون (از نخست وزیران رژیم صهیونیستی) که از عقد این قرارداد شدیدا خوشحال شده بود، بلافاصله دستور داد «یک لوله نفت هشت اینچی بین بندر ایلات و بِئرثَبع احداث شود و از آنجا نفت ایران با کامیون‌های نفتکش به پالایشگاه‌ حیفا حمل گردد.» (ازغندی، همان، ص412) شاه، و دولت‌هایش همواره ارسال نفت به اسرائیل را انکار می‌کردند. این انکارها ادامه داشت تا اینکه «مجاهدین عرب یک نفتکش را که از ایران به اسرائیل نفت می‌برد منفجر کردند.» در این هنگام امیرعباس هویدا در یک اظهارنظر، فروش نفت به اسرائیل را تایید کرد و گفت:«کشور ایران نفت مورد نیاز اسرائیل را تامین می‌کند، منتها نفت را کمپانی‌های خارجی به اسرائیل می‌فروشند و نه ایران.»(روزنامه لوموند، 14/01/1975). برای همین، برخی نویسندگان، شاه را بزرگترین فروشنده نفت به اسرائیل می‌دانند. (دیکتاتوری و توسعه سرمایه‌داری در ایران، فرد هالیدی، امیرکبیر، 1358، ص 288) یکی از مسائل قابل‌ طرح در روابط نظامی ایران و اسرائیل، مبادله «وابسته نظامی» میان دو طرف بوده است. مقامات اسرائیلی، چنانچه در مورد مبادله سفیر و ایجاد نمایندگی دیپلماتیک اصرار می‌ورزیدند، در باب مبادله وابسته نظامی نیز مجدانه پیگیری کرده و در دیدارهای متعدد این مساله را مطرح می‌ساختند. شاه روابط گسترده اقتصادی هم با اسرائیل داشت. در یک نمونه، «واردات ایران از اسرائیل در سال 1350، یک و نیم برابر واردات ایران از دو کشور ترکیه و پاکستان بود. واردات ایران از اسرائیل نه تنها چند برابر تمامی واردات از کشورهای عربی بود، بلکه از واردات ایران از همه کشورهای مسلمان جهان در آسیا و آفریقا نیز بیشتر بود و این روند تا انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی ادامه یافت.»(ازغندی، همان، 418) روابط پهلوی‌ها و اسرائیل تنها به مبادلات و معاشرت‌های اقتصادی یا نفتی محدود نمی‌شد. سران رژیم صهیونیستی بارها به طور مخفیانه به ایران سفر کردند و به دیدار محمدرضا پهلوی رفتند. نخستین سفرها، سفر بن‌گوریون در چهاردهم آذر1340 بود. هواپیمای حامل «بن گوریون» که عازم برمه بود به بهانه نقص فنی در تهران فرود اجباری کرد. در پاویون دولتی فرودگاه، دکتر امینی (نخست وزیر) و سرلشکر پاکروان از او استقبال کردند و مذاکرات در همانجا انجام گرفت. بن‌گوریون نخستین رییس دولت اسراییل بود که به ایران سفر می کرد اما آخرین آنها نبود. بعدها «لوی اشکول»، «گلدامایر»، «اسحاق رابین» و «مناخیم بگین» نیز به ایران سفر کردند. (http://zionism.pchi.ir/show.php?page=contents&id=6043) اتحاد شاه با سران کمپ‌دیوید به اندازه‌ای بود که در هنگامه عقد پیمان، کارتر و سادات، شاه را به‌خاطر تحولات ایران دلداری می‌دادند * اتحاد تا آخرین دقایق روابط خوب شاه و اسرائیل تا واپسین روزهای سلطنت در ایران ادامه داشت. اما نقطه عطف این روابط، پیمان «کمپ‌دیوید» بود که اوج همراهی و دلسوزی شاه برای صهیونیست‌ها را نشان می‌دهد. مذاکرات انور سادات، رییس جمهور مصر و مناخیم بگین نخست وزیر رژیم اشغالگر قدس، در حالی با وساطت جیمی کارتر در حال نهایی شدن بود که تحولات ایران، توجه همگان را به خود جلب کرده بود. محمدرضا پهلوی که از این توافق حمایت جدی می‌کرد، به دلیل همین تحولات و اعتراض‌های فزاینده داخلی نتوانست فعالیت موثری در کمپ‌دیوید انجام دهد. این مساله باعث شده بود که دوستان و متحدان شاه، در کمپ‌دیوید هم نگران تاج و تخت دیکتاتور ایران باشند. در همین رابطه، ویلیام سولیوان، سفیر وقت آمریکا در ایران، در خاطرات خود می‌نویسد:« ...این راهپیمایی [همزمان با توافق کمپ‌دیوید]، شاه را هم تکان داد، به خصوص که قرار تظاهرات دیگری برای روز بعد در میدان ژاله تهران گذارده شده بود، [کشتار 17 شهریور، چند روز پس از عقد پیمان کمپ دیوید انجام شد] ... در همان ایام در آمریکا کنفرانس کمپ دیوید با شرکت سران آمریکا، اسرائیل و مصر در جریان بود. اخبار تظاهرات عظیم و تصمیم شاه به اعلام مقررات حکومت نظامی به کارتر رسید. ظاهراً در همان جلسه، سه کشور در این مورد با یکدیگر مذاکره کرده‌اند. انورسادات از همان‌جا به شاه تلفن کرد و مراتب همدردی و حمایت خود را از شاه اعلام کرد. آنگاه جیمی کارتر نیز مراتب حمایت کامل خود را از او اعلام داشت و قول همه گونه مساعدت را به وی داد. قبلاً من از کارتر خواسته بودم شاه را دلداری داده و حمایت ایالات‌متحده را از وی اعلام دارد. این امر باعث شد که روحیه شاه کمی عوض شود، به طوری که جمعی از صاحبان سرمایه و نمایندگان شرکت‌های چند ملیتی که عصر همان روز با شاه دیدار داشتند او را سرحال و امیدوار یافته بودند. در این دیدار که شاه کمی دیرتر از زمان مقرر به جلسه آمد، علت تاخیر خود را گفتگوی تلفنی با پرزیدنت کارتر اعلام کرد...» (خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام، ج1، ص339) * برنده‌ها و بازنده‌های «بازی صلح» «هنگامی که کارتر گزارش کنفرانس کمپ‌دیوید را به آگاهی نمایندگان و سناتورها می‌رساند اعضای کنگره بیست بار با کف‌زدن‌های پرشور، سخنرانی او را قطع کردند.» (روزنامه اطلاعات، 04/07/1357) شاید بتوان گفت که این جملات، خیلی کوتاه و البته روشن، نتیجه حاصل از پیمان کمپ‌دیوید را نشان می‌دهد. اما برای تفصیل بیشتر، خوب است که قدری به عقب بازگردیم؛ اینکه شاه در جریان مبارزات عرب‌های مسلمان با صهیونیست‌ها چه سیاستی را در پیش گرفته بود. محمدرضا پهلوی، تا موقعی که سادات در مصر بر سر کار نیامده بود، و هنوز ناصریسم، ایدئولوژی غالب عرب‌ها بود، به عرب‌های روی خوش نشان نمی‌داد. این روند تا جنگ چهارم مسلمانان و رژیم صهیونیستی ادامه یافت. با بروز چهارمین جنگ قدری اوضاع تغییر کرد؛ شاه همزمان به اعراب و اسرائیل کمک می‌کرد: «شاه با تقاضای اسرائیل مبنی بر ارسال تعدادی گلوله‌ توپ و وسایل الکترونیک موافقت نمود و در عین حال ششصد هزار تن نفت نیز به مصر تحویل داد. هواپیماهای باری ایران یک هنگ پیاده‌نظام سعودی و تجهیزات نظامی را به بلندی‌های جولان حمل کردند و در راه بازگشت، زخمی‌های سوری را برای معالجه به ایران آوردند. در این جنگ شاه کوشید بین دو متخاصم، نوعی سیاست موازنه در پیش بگیرد.» (مناسبات ایران و اسرائیل در دوره‌ی پهلوی دوم، تقی نجاری راد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص93) این چرخش در رویکردهای محمدرضا، بیش از آنکه راهبردی برای یاری مسلمانان باشد، ناشی از روی کار آمدن انور سادات در مصر بود. * رویکرد شاه به مساله فلسطین شاه هیچگاه از موضع یک شاه شیعه -چنانچه که خود را این گونه خطاب می‌کرد- به مساله فلسطین ننگریست. برای او بیش از هر چیزی تاج و تختش از اهمیت برخوردار بود. طبیعی بود که چنین کسی هرگز در پارادایم‌هایی مانند ظلم‌ستیزی، یاری مظلوم، حق‌خواهی و دفاع از کیان اسلام و ملیت قابل تعریف نباشد. شاه که اتحاد با آمریکا را برای بقای خود ضروری می‌دید، پابه‌پای سیاست‌های ایالات متحد در مسائل بین‌المللی عمل می‌کرد. به‌ویژه با روی کار آمدن کارتر، محمدرضا احساس می‌کرد که باید حسن‌نیت بیشتری از خود نشان دهد و الحق هم، جیمی کارتر و دولت آمریکا، برخلاف سروصداهای اولیه‌ای که راه انداختند، حمایت خود از دولت شاهنشاهی ایران را ادامه دادند و حتی در پاره‌ای موارد دوچندان کردند. * روایت «من‌و‌تویی» از کمپ‌دیوید محمدرضا پهلوی، از پشتیبانان طرح «صلح» رژیم صهیونیستی و دولت سادات بود. انور سادات پس از چند موفقیت در درگیری‌ها با اسرائیل، خیلی زود آرمان فلسطین را به خواسته‌های خود مغلوب کرد و اسلحه را با میز مذاکره جایگزین کرد. اما حقیقتِ این «همایش صلح» از چه قرار بود؟ قرار بود چه صلحی تامین شود و این صلح جایگزین کدام جنگ بود؟ قرار بود، چه کسی صلح‌طلب معرفی شود و منافع چه کسی تامین شود؟ در ظاهر امر و در آنچه از سوی طرفین و حالا هم مستندسازان دلسوز شبکه سلطنتی manoto تبلیغ می‌شود، پاسخ‌ها معلوم است: «این پیمان صلح، برای دمیدن روح صلح و دوستی در منطقه پرآشوب خاورمیانه بود و پیروز آن قبل از هر کس، مردم مظلوم و محکوم خاورمیانه بودند که از جنگ ملول گشته و صلح را آرزو می‌کردند. در این فرایند، آمریکا یک میانجیِ خیر بود و محمدرضا پهلوی هم پیام‌آور صلح و صدالبته یک ملی‌گرای میهن‌دوست دانسته می‌شود. می‌ماند مبارزان فلسطینی و مذهبیون ایران به رهبری امام خمینی که از آب گل‌آلود ماهی گرفتند و با تنش‌آفرینی و جنگ‌طلبی منطقه را که می‌رفت غرق در دوستی و آرامش شود به آشوب کشاندند.» مستند «انقلاب 57» شبکه manoto در این باره نریشن جالب و مستوفایی دارد: «در حالی که شاه در حل مسائل داخلی ایران گرفتار شده، روند صلح خاورمیانه که شاه مدت‌ها پیگیر آن بود، به گشایش قابل‌توجهی دست می‌یابد. کمپ دیوید اقامتخانه تفریحی ریاست جمهوری آمریکا، میزبان روسای جمهور مصر و اسرائیل است... و به قدری بازتاب مثبتی در جهان دارد که جایزه صلح نوبل 1978 میلادی به طور مشترک به انور سادات و بگین اعطا می‌شود. اردشیر زاهدی به نمایندگی از ایران در این جلسه تاریخی شرکت می‌کند. شاید اگر شرایط داخلی ایران همانند ده ماه قبل و زمان سفر شاه به آمریکا می‌بود، این موفقیت دیپلماتیک برای شاه ارزش بیشتری پیدا می‌کرد.»(مستند انقلاب 57، قسمت 2) * واکنش‌ها به کمپ‌دیویدِ شاه و کارتر مردم ایران از همان نخست، به‌خوبی می‌دانستند که شاه شیعه‌شان، سال‌ها است اسرائیل را به رسمیت شناخته و طرح صلح، دمِ خروسی است که بیرون زده بود. از همان آغاز فتنه صهیون، علما و سخنگویان ایرانی به مساله فلسطین حساس بودند. چه آن سخنرانی آیت‌الله شهید، مرتضی مطهری در حسینیه ارشاد که عاشورای 48 را به مجلس مظلوم‌نوازی و شناخت یزیدیان روزگار تبدیل کرد و چه آن جوابیه آتشین علی شریعتی به داریوش‌ آشوری که جامعه روشنفکری وابسته را از آن روزگار تاکنون به چالش کشیده است، تنها نمونه‌های مشهور و معدودی از آن همه شور و اشتیاق مردم ایران برای رفع ظلم از فلسطین بود. مردم ایران خیلی زود کمک به فلسطین را آغاز کردند؛ خیلی زودتر از آنکه شاه بخواهد تحفه «صلح» خاورمیانه را در دستان بگین بگذارد. پیروزی انقلاب اسلامی، خود نمونه اتَم و اکمل رای مردم به سیاست خارجی وابسته شاه بود. با دستور رهبر انقلاب، دولت جمهوری اسلامی با دولت مصر قطع رابطه کرد. امام در پیامی گویا و رسا، هم این طرح صلح را خیانت به حقوق مسلمانان خواند و هم بانیانش را محکوم کرد: «... سادات با قبول این صلح، وابستگی خود را به دولت استعمارگر آمریکا آشکارتر نمود. از دوست شاه سابق ایران بیش از این نمی‌‏توان انتظار داشت... ایران صلح سادات و اسرائیل را خیانت به اسلام و مسلمین و برادران عرب می‌‏داند و موضع‌های سیاسی کشورهای مخالف این پیمان را تأیید می‌‌کند.» (صحیفه امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام، ج6، ص410) امام، در گفتگویی هم گفته بود که «قرارداد کمپ دیوید» و یا هر اقدامی که موقعیت اسرائیل را محکمتر می‌کند، اصولا نه‌تنها به ضرر فلسطینی‌ها و اعراب، بلکه به ضرر همه کشورهای منطقه و درنتیجه تقویت همه نیروهای ارتجاعی منطقه است.» (صحیفه امام خمینی، ج5، ص79) فعالیت‌های بیدارگرایانه شهید مطهری و شریعتی از نمونه‌های آشکار تفاوت رای نخبگان و مردم ایران با رژیم پهلوی در موضوع فلسطین بود جدای از وضعیت حاکم در ایران، مبارزان فلسطینی و امت مسلمان هم به‌شدت به مخالفت با این «صلحِ حق‌کُشانه» برخاستند. «انعقاد پیمان کمپ‌دیوید...، موجب گشت که موج دیگری از حوادث پیرامون موضوع فلسطین در سطح بین‌المللی برپا گردد. رهبر سازمان آزادی بخش فلسطین در نخستین اقدامات خود علیه انعقاد این پیمان، از امام (ره) درخواست نمود که عمل امضاکنندگان را محکوم نماید. نیز ایشان در ماه‌های آبان و آذر که در پاریس به سر می‌بردند و تقریبا همه‌روزه با نمایندگان مطبوعات ملاقات داشتند، مکررا انعقاد این پیمان را تقبیح نمودند.» (مناسبات امام خمینی با حرکت‌ها و مبارزان اسلامی، مهناز ظهیری‌نژاد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص69) گذشته از آن، سادات هم خیلی زود پاسخ اقداماتش را دریافت. بیشتر ممالک عربی، مصر را تحریم کردند و حتی مقر اتحادیه عرب از قاهره منتقل شد. در نهایت، کمتر از سه سال از گقتگوهای صلح می‌گذشت که سادات به ضرب خالد اسلامبولی به قتل رسید. اگر چه یاسر عرفات، چندسال بعد، شخصیت اصلی خود را نشان داد و او هم «کمپ دیویدی» شد، اما همو هم با واکنش جدی مبارزان و طالبان حق مردم فلسطین روبرو شد. «اقدام غیرمنتظره عرفات موجی از نفرت را در میان نیروهای فلسطینی و هواداران آرمان فلسطین به وجود آورد تا حدی که جناح‌های میانه‌رو و حتی سازشکار فلسطینی نیز مجبور به محکوم کردن آن شدند.» (روزنامه اطلاعات، 05/10/1362) هنوز هم بیش از دعوای فلسطینی و اسرائیلی، دعوای ظلم‌ستیزان و ظلم‌یاوران ادامه دارد؛ ولو به هرنام و عنوان: «صلح» یا «جنگ» * منافع ملی ایران در کمپ‌دیوید اما منافع ملی ایران در این واقعه چه بود؟ آیا حمایت آمریکا از «ایران» بود یا «ایرانی که پهلوی‌ها بر آن حاکم بودند»؟ آیا «صلح» خاورمیانه، به نفع ملت ایران بود یا پرستیژ و سرمایه‌ای برای تحکیم استبداد شاهنشاهی؟ چرا محمدرضا پهلوی در سیاست بین‌المللی پا جای پای آمریکا می‌گذاشت و آمریکا هم پرزیدنت به پرزیدنت از دیکتاتور ایران پشتیبانی می‌کرد؟ سیاست خارجی‌ پهلوی دوم، برای حفظ منافع سالارِ سلطنت، حاضر بود که حقِ بزرگ و پایمال‌شده مسلمانان را –مثل سال‌ها اهمال حق مردم ایران- فدای چند روز بیشتر تکیه زدن بر تخت قدرت و جلب نظر حامیان و نگهدارندگان تخت کند. امام خمینی، رهبر انقلاب مردم ایران، به‌شدت توافق کمپ‌دیوید را محکوم کرد؛ انور سادات هم سه سال پس از توافق، به قتل رسید و اما صلح. صلح چیز خوبی است ولی فریاد در برابر ظالم و دم‌زدن از حقی که پایمال روزگویان شده، بسیار خوب‌تر از آن است. هرچند فهم این قیاس‌ها و سنجیدن این ارزش‌ها، از فهم کهنه‌پرست مشتی نوستالژی‌بازِ دولت آریامهری فراتر است. داستان این آن ورِ آبی‌های دوربین به‌دست، داستان همان داریوش‌ آشوری است که به قول شریعتی: «آخرین پیام آقای داریوش آشوری، در پایان مقاله و پیش از عزیمتشان به اروپا این است که ما ایرانی‌های مسلمان، باید جنگ اسرائیل را با همکاری و پشتیبانی آمریکا و انگلیس علیه ملل عرب به صورت « اختلاف مرزی! میان حبشه و سودان» تلقی کنیم و تجاوز اسرائیل را در چند هفته پیش و نیز در 1956 همراه با فرانسه و انگلیس علیه مصر که به ملی کردن کانال سوئز و اخراج ارتش انگلیس از سوئز پرداخته بود، باید مانند حمله چین به هند بنامیم» (دکتر علی شریعتی، آثار گونه‌گون، مجموعه آثار شماره 35، چاپ دوم، تهران، انتشارات آگاه، تابستان 1372، صص631 تا 637) منبع:مشرق منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

آیت الله میلانی را بهتر بشناسید

آیت‌الله میلانی زعیم حوزه علمیه مشهد پس از امام دومین نفری بود که با قدرت وارد میدان مبارزه با شاه شد. آیت‌الله میلانی که در فقه و تدریس شهرت داشت،از سال 1330 به مشهد آمد. عملاً حوزه مشهد را وارد مرحله تازه‌ای کرد و به آن رونق بخشید. زمانی که جریان قم آغاز شد آیت‌الله میلانی با قدرت وارد میدان مبارزه با شاه شد و چنان که از اسناد و مدارک برجای مانده آشکار است، در برخوردهای مبارزاتی و موضع گیری‌های سیاسی پس از امام نفر دوم به حساب می‌آمد. امام مشتاق بود تا آیت‌الله میلانی به قم بیاید. به نقل از شیخ علی تهرانی، وی و آقای هاشمی رفسنجانی از طرف امام مأموریت یافتند تا این پیشنهاد را با ایشان درمیان بگذارند اما آیت‌الله میلانی رها کردن حوزه مشهد را که به دست او رونقی یافته بود، به مصلحت ندانست. پس از دستگیری امام، آقای محمد هاشمیان رفسنجانی طی نامه‌ای که به آیت‌الله میلانی نوشته، از وضعیت متشنج قم و اظهار علاقه‌ فضلای انقلابی قم برای درخواست از ایشان برای آمدن به قم سخن گفته، می‌نویسند: ما سرپرست نداریم، حضرتعالی اگر برای همیشه هم حاضر نیستید به قم بیایید تا موقعی که حضرت آیت‌الله‌العظمی خمینی از چنگال یزیدیان نجات یابند در قم، حوزه را حفظ فرموده و نگذارید این کانون تشیع از هم بپاشد. دانش فقهی و توان وی در تعلیم و تربیت شاگردان نیز رتبتی خاص برای وی به وجود آورده بود. نفوذ او در خراسان بسیار نیرومند بود، آنچنان که برخی از شاعران معاصر او را سلطان بی‌تاج و تخت نامیده بودند. در مسائل سیاسی، صراحت او در برخورد با مسائل، تعابیر تند و کوبنده و حساسیت او روی مسائل مختلف سیاسی، در سراسر اعلامیه‌‌هایی که از وی انتشار یافته، آشکار است. وی محور مبارزات مشهد بود. البته در همان زمان وی در مشهد از میان روحانیون مخالفان فراوانی (مانند شماری از معارفی‌‌ها، میرزا احمد کفایی، حاج میرزا حسین فقیه سبزواری و غیره) داشت، اما به دلیل موقعیت علمی استوار او کسی تاب مخالفت جدی با او را نداشت. در واقع تحولات خرداد 42 سبب شد تا موقعیت آیات میلانی و قمی افزوده شده و موقعیت آیت‌الله فقیه سبزواری و کفایی در درجه سوم قرار گیرد. در یک گزارش از ساواک آمده است: «پس از جریانات دو سال اخیر آیات‌الله کفایی و فقیه سبزواری تقریباً در درجه سوم از نظر مردم قرار گرفته‌اند؛ به طوری که منزل آیت‌الله کفایی که همیشه مورد مراجعه مردم بود، امروز شبانه روز 20 نفر مراجعه می‌کنند... آیت‌الله شاهرودی که نماز او در مشهد اول نماز از لحاظ جمعیت بود، اخیراً مشاهده گردیده در نماز مغرب بیش از 3 الی 5 نفر پشت سر او نماز نمی‌خوانند». آیت‌‌الله میلانی فعالیت سیاسی خود را محدود به مشهد نکرد بلکه فعالانه در بیشتر قضایای مهم سیاسی این دوره شرکت داشت. ساواک روی وی حساسیت زیادی داشت و از ملاقات‌های او با دیگران سخت مراقبت می‌کرد. در این مدت، از بسیاری از شهرها، نامه‌هایی برای آیت‌الله میلانی فرستاده شده و در غیاب امام، از ایشان کسب تکلیف می‌کردند. در جریان دستگیری امام در خرداد 42، زمانی که بیشتر علمای شهرستانها به تهران آمدند، آیت‌الله میلانی به رغم آن که یک بار هواپیمای حامل ایشان را از میان راه به مشهد بازگرداندند، بار دیگر عازم تهران شدند و رهبری فعالیت مراجع و علما را برای آزادی امام در دست گرفتند. آقای میلانی که پیشینه مرجعیتش به قبل از زمان مرجعیت امام می‌رسید، به شدت مبلغ امام بود و حتی گاه و بیگاه در اعیاد، رساله ایشان را به عنوان عیدی به دیگران می‌داد. برخورد آیت‌الله میلانی با رژیم بسیار تندتر از سایر مراجع بود و در این باره سیاسی‌تر و محاسبانه‌تر می‌اندیشید. همچنین عباراتی که وی در اطلاعیه‌‌های خویش می‌نوشت، سرشار از مفاهیم سیاسی روشن و از سر آزادی‌خواهی و قانون‌گرایی بود. در اطلاعیه‌ای که به مناسبت آمدنش به تهران صادر کرد، آمده است: «... به تهران آمدم تا به دنیا اعلام کنم این قیام و نهضت به هیچ وجه صورت ارتجاعی ندارد، بلکه نهضتی است که ملتی مسلمان برای مقابله حکومت‌های جابرانه با پیشوایی مقامات عالیه روحانی تعقیب می‌کند. هدف ملت مسلمان این است که بیش از این به مصالح دنیایی و دینی آنان تجاوز نشود. باید حکومت مردم را به مردم سپرد و حق مردم را باید به خودشان واگذار کرد. قانون باید حکومت کند نه فرد و در هیچ آئینی افراد حق ندارند و به میل خود قانون وضع کنند». علاقه وی به امام و حساسیت او روی فشاری که به امام وارد کرده بودند، برای همه مشهود بود. موقعیت آیت‌الله میلانی تا به آن پایه بود که شیخ شلتوت، با وی اظهار همدردی کرد و ایشان هم نامه مفصلی در شرح اوضاع ایران برای وی نوشت. از مجموعه اسناد برجای مانده از ایشان، ارتباط نیرومند او با آیت‌الله قاضی طباطبایی در تبریز، آیت‌الله خادمی در اصفهان، آیت‌الله محمدتقی آملی در تهران، آیت‌الله خویی در نجف و بسیاری از اعلام دیگر، برای ایجاد هماهنگی به دست می‌آید. یکبار هم ایشان با شنیدن این که آیت‌الله شریعتمداری نامه مشترک علما را امضا نکرده است، با نوشتن نامه‌ای به ایشان، از خطراتی که به خاطر تفرقه همه را تهدید می‌کند، یاد کرد. آقای شریعتمداری شرح مفصلی درباره علت عدم امضای خود برای ایشان نوشت. در همین نامه، شرحی هم درباره تأسیس دارالتبلیغ برای آیت‌الله میلانی نوشته که آن هم به دلیل استفسار آیت‌الله میلانی بوده است. منبع:فارس منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

مدرسه رفاه به روایت رجال تاثیرگذار انقلاب اسلامی

مدرسه رفاه، به عنوان یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های اصلی روحانیون در تاریخ ایران ثبت شده است و امام خمینی (ره) پس از سال‌ها تبعید در خارج از کشور برای مدت کوتاهی در مدرسه رفاه مستقر شدند. با آن‌که استقرار امام در این مدرسه چندان طول نکشید و مدرسه علوی جایگزین آن شد، این مدرسه به شکل هیجان‌انگیزی پر از جزئیاتی است که در خاطرات بسیاری از شخصیت‌ها و رجال تاثیرگذار جمهوری اسلامی به نحو بارزی پررنگ و مشهود است. کتاب «خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمین علی‌اکبر ناطق نوری» حکم مهندس بازرگان در مدرسه رفاه خوانده شد ناطق نوری درباره مدرسه رفاه در خاطراتش این چنین می‌نویسد: «تشکیل دولت موقت به فرمان حضرت امام و انتخاب بازرگان به عنوان نخست‌وزیر از مسایل مهمی بود که در روز 16 بهمن اتفاق افتاد. جلسه‌ای در آمفی‌تئاتر مدرسه رفاه تشکیل شد و حکم مهندس بازرگان را آقای هاشمی رفسنجانی در جمع حضار قرائت کرد. وقتی این خبر به بیرون رسید، مردم شعار می‌دادند بازرگان نخست‌وزیر ایران، امام در آن مراسم هم صحبتی کردند... خلاصه دولت موقت با تشکیلاتش شکل گرفت. در حالی‌که بختیار هنوز در صحنه بود. در این موقع به همت بچه‌های حزب‌الهی صدا و سیما و شخصی به نام مهندس حیدری، تلویزیون انقلاب هم راه افتاد و مراسم معرفی دولت موقت را در همان داخل مدرسه رفاه نشان می‌داد.»صفحه 184 (خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین علی‌اکبر ناطق نوری، مرتضی میردار، 1392، مرکز اسناد انقلاب اسلامی) کتاب «خاطرات آیت‌الله مهدوی کنی» برای ورود به مدرسه رفاه، داشتن کارت الزامی بود آیت‌الله مهدوی‌کنی که دبیر کلی جامعه روحانیت مبارز (مهم‌ترین حزب اصول‌گرای ایران) و فردی که از سوی امام خمینی (ره) مامور به تشکیل کمیته‌های انقلاب و ساماندهی آنها شد، خاطرات خود را درباره بعد از رفتن امام از رفاه به علوی این‌گونه می‌گوید: «یادم است که در یکی از روزها که درِ مدرسه رفاه گاه باز و بسته می‌شد و رفت‌و‌آمد محدود بود و همه را راه نمی‌دادند، (چون تعدادی از سران رژیم در آنجا بازداشت بودند) من خواستم وارد مدرسه شوم. آقای جواد رفیق‌دوست که از عضویت من در شورای انقلاب اطلاع نداشت من را راه نداد. گفت: کارت دارید؟ گفتم: کارت ندارم. تا اینکه بعضی از دوستان دیگر برای من کارت گرفتند و با آن کارت فقط حق ورود به مدرسه رفاه را داشتیم.»صفحه197 (خاطرات آیت‌الله مهدوی‌کنی، غلامرضا خواجه‌سروی، م‍رک‍ز اس‍ن‍اد ان‍ق‍لاب‌ اس‍لام‍ی) «نکته دیگری که یادم است - نمی‌دانم روز 22 یا 23 بهمن بود- یک جیپ نزدیک در مدرسه رفاه متوقف شد. بچه‌ها سروصدا کردند. افرادی که در ماشین بودند، فردی را از ماشین پیاده کردند که روی سرش یک کیسه کشیده بودند. آنهایی که همراهش بودند می‌گفتند مرغ طوفان آمد. مرغ طوفان را آوردیم. بعد همان‌طور که سرش در کیسه بود دست‌اش را گرفتند و به داخل مدرسه بردند. آنجا صحبت بر سر این بود که بختیار را گرفتند و آوردند، ولی شب گفتند که بختیار نیست. در اینجا بعضی‌ها حدس می‌زدند که نهضتی‌ها او را فراری داده‌اند. والله اعلم. البته آنها معتقد بودند که بختیار هرچند ناخواسته، به انقلاب خدمت کرده است؛ زیرا او بود که ساواک را منحل کرد، او بود که شاه را به خروج از ایران وادار کرد و قهرا زمینه حرکت عمومی انقلاب را فراهم نمود.» (همان) کتاب «خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمین دری نجف‌آبادی» در مدرسه رفاه کار روابط عمومی را انجام می‌دادم خاطرات قربانعلی دری نجف‌آبادی، نماینده ولی فقیه در استان مرکزی و امام جمعه اراک، یادآور نقش‌ها و مسئولیت‌هایی است که در روزهای آغازین پیروزی انفلاب در مدرسه رفاه داشت. وی چنین می‌گوید: «هنگامی‌که امام خمینی پس از ورود به ایران در مدرسه رفاه مستقر شدند، کارها در این محل به نوعی تقسیم شده بود و بنده کار روابط عمومی را انجام می‌دادم و کسانی‌که آدرس و نشانی جایی را می‌خواستند راهنمایی می‌کردم. امام(ره) در این تاریخ، شب‌ها در همین مدرسه، ساعاتی را برای ملاقات تخصیص داده بود که یادم است بنده یکی دو شب به زیارتشان شرف‌یاب شدم و علما و بزرگان و بسیاری از شخصیت‌های سیاسی نیز در این ایام به ملاقات امام (ره) آمدند.» صفحه 211 (خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمین دری نجف‌آبادی، حیدر نظری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390) کتاب «خاطرات ابوالفضل توکلی بینا» انگیزه ادامه کار سیاسی، باعث تشکیل مدرسه رفاه شد ابوالفضل توکلی بینا، عضو هیات‌های موتلفه و از کادرهای مذهبی - سیاسی فعال طی پنج دهه گذشته است. وی که از روزهای نخست شروع نهضت امام در کنار دوستان دیگر خود که مشهورترین و شجاع ترین آنها شهید عراقی و فعالانی مانند آقای عسکر اولادی بود، فعالانه در صحنه‌های مبارزه حضور داشت و اکنون که خاطرات آن روزها را انتشار داده طبیعی است که مشتمل بر نکات تازه‌ای باشد. وی درباره چگونگی تاسیس مدرسه رفاه و فعالیت‌هایشان در کتاب «خاطرات ابوالفضل توکلی بینا» می‌نویسد: «سرانجام دوران محکومیت به پایان رسید و در دوم اسفند 1345 از زندان آزاد شدم. در شش ماه آخر زندان، بسیار اوقات در این فکر بودم که پس از آزادی چه راهی را در پیش بگیرم.... پس از تاملات و بحث‌های فراوان به این نتیجه رسیدیم که بهتر است فعالیت خود را در یک کار اجتماعی عام‌المنفعه متمرکز کنیم و... کار سیاسی خود را همچنین ادامه دهیم. اندیشه این کار روز به روز پخته‌تر شد و در نهایت تصمیم گرفتیم بنیاد رفاه را تاسیس کنیم. این کار، پس از آزادی از زندان به انجام رسید و بنیاد رفاه بنیان‌گذاری شد. امید ما بر آن بود که بتوانیم از طریق بنیاد رفاه، به اهداف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود برسیم. در راستای همین اهداف، بنده و دوستانم، یعنی آقایان شفیق، لاجوردی و اسلامی در بررسی‌های خود به این نتیجه رسیدیم که یکی از کمبودهای بارز جامعه مذهبی ما نبودن مدارس دخترانه اسلامی است. از این‌رو مصمم شدیم که مدرسه دخترانه رفاه را تاسیس کنیم.» صفحه 137 و 138 (خاطرات ابوالفضل توکلی بینا، محمود طاهراحمدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383) توکلی بینا همچنین درباره سیاست‌گذاری‌های این بنیاد توضیح می‌دهد: «تعیین خط‌مشی و سیاست‌گذاری موسسه فرهنگی رفاه را یک هیات امنای دوازده نفری به عهده داشت. اعضای این هیات عبارت بودند از شهید دکتر بهشتی، شهید دکتر محمدجواد باهنر، شهید محمدعلی رجایی، آقای هاشمی رفسنجانی، حاج حسین اخوان فرشچی، آقای عباس آسیم، حاج آقا علاء میرمحمد صادقی، حبیب‌الله شفیق، ابوالفضل توکلی‌بینا، محمدجواد رفیق‌دوست و مهدی غیوران. از میان اعضای هیات امنا، شهید باهنر و شهید رجایی بیش از هرکس دیگر وقت صرف می‌کردند و بیش‌تر معلمان شاغل در موسسه را این دو شهید گزینش می‌نمودند... موسسه فرهنگی رفاه همچنان به فعالیت خود ادامه می‌داد تا این‌که دستگاه امنیتی رژیم شاه به ماهیت و خط مشی آن پی برد و چند نفر از بانوان شاغل در مدرسه و حتی تعدادی از دانش‌آموزان را بازداشت و مدرسه راهنمایی و دبیرستان را تعطیل کرد و فقط دبستان رفاه به کار خود ادامه داد.» (همان، صفحه 140 و 141) روایت عبدالله جاسبی در کتاب «از غبار تا باران» جنب و جوشی عجیب در اطراف مدرسه رفاه جاسبی از دیگر شخصیت‌های کلیدی دوران انقلاب است که خاطراتی از مدرسه رفاه نقل می‌کند. وی در دوره متوسطه به تشکیل گروهی مذهبی-انقلابی از همکلاسی‌های خود همت گماشت و با مسافرت به قم برای دیدار امام خمینی -که با روز هجوم رژیم به حوزه علمیه قم همراه بود- فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز و پس از آن اقدام به گشایش تشکیلات زیرزمینی برای مبارزه با پهلوی کرد. وی درباره حال‌ و هوای مدرسه رفاه در نخستین روزهای انقلاب چنین می‌نویسد: «مردم جنب و جوشی عجیب در خیابان‌های شهر داشتند، به ویژه اطراف مدرسه رفاه که امام در آن ماوا گزیده بود، رفت‌وآمد زیادی به چشم می‌خورد. مدرسه رفاه به صورت مقر فرماندهی درآمده و مملو از جمعیت بود. جوانان شانزده، هفده ساله با اسلحه‌های سنگین و سبک در حال گشت‌زنی بودند. شهر، لحظه به لحظه رنگ‌وبوی تازه‌ای می‌گرفت. ارتش از هم پاشیده و سلاح‌های پادگان‌ها به دست مردم افتاده بود. مردم تمام غنایم جنگی را اعم از قمقمه، سرنیزه.. تحویل مدرسه رفاه می‌دادند... شایعه شد که عده‌ای سودجو و فرصت‌طلب اسلحه‌ها را مخفی می‌کنند و حتی کامیون‌های اسلحه‌ای که از مدرسه رفاه خارج شد، معلوم نبود به دستور چه اشخاصی و به کجا برده می‌شود.» (از غبارتا باران، عبدالله جاسبی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، صفحه 186-187) وی ادامه می‌دهد: «دیدن چهره‌های جنایت‌کارانی که خود را سرافکنده و سرخورده و پشیمان نشان می‌دادند برای مردم بسیار دیدنی بودند؛ مخصوصا خائنینی چون هویدا و نصیری که به دست مردم دستگیر شدند. هر از گاهی اتومبیلی مقابل مدرسه رفاه می‌ایستاد و مجرمی با چشمان بسته از آن پیاده می‌شد. مردم از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدند. تعداد اسرا بسیار زیاد بود... جنایتکاران دست اول یکی پس از دیگری به دادگاه‌های انقلاب سپرده شدند و حجت‌الاسلام صادق خلخالی مامور تشکیل این دادگاه‌ها شد. محل دادگلاه‌های انقلاب که به دستور امام خمینی تشکیل گردید در مدرسه رفاه –اقامتگاه امام- بود.» (همان، صفحه 188-187) روایت آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی در کتاب «تاریخ شفاهی کمیته استقبال از امام خمینی» حاکم‌بودن فضای امنیتی شدید بر مدرسه رفاه آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی در این باره نقل می‌کند: «... وقتی به مدرسه رفاه رسیدیم، افراد مستقر در آنجا منتظر ورود امام بودند. جمعیت زیادی مقابل در مدرسه اجتماع کرده، منتظر دیدار با امام بودند. نزدیکی مدرسه رفاه و پشت بیمارستان شفا یحیاییان محوطه بازی بود که کمیته استقبال تصمیم گرفت هلیکوپتر امام را در آن محوطه فرود آورد... هنگام عصر بود که از طرف کمیته استقبال آمدند و گفتند که دو، سه تن از روحانیون بیایند و در محوطه بایستند تا وقتی امام خواستند پیاده شوند از ساختمان‌ها و اماکن اطراف خطری متوجه ایشان نشود.» صفحه 155-156 (تاریخ شفاهی کمیته استقبال از امام خمینی، اکبر قاسملو و معصومه آقاجان‌پور، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1393) همچنین در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «یکی دیگر از مکان‌هایی که کمیته حفاظت آن را عهده‌دار شده بود، حفاظت از مدرسه رفاه به عنوان محل استقرار کمیته استقبال و امام بود. واحد حفاظت برای این منظور، تمهیدات خاصی اندیشیده بود و به گفته مهدی چمران به خاطر خطراتی که تهدید می‌کرد پیش‌بینی شده بود نگهبانان خاصی شب ‌و روز همیشه به صورت مخفی در بین مردم باشند تا خدای نکرده حرکت‌هایی، توطئه‌هایی به وقوع نپیوندند.» (همان، صفحه 155) روایت جواد مقصودی در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی نگران حراست از مدرسه رفاه بودیم جواد مقصودی، (از یاران امام خمینی) نیز یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های کمیته حفاظت را حراست از مدرسه رفاه عنوان کرده و می‌گوید: «جریان همین‌طور ادامه داشت و رفت و آمد هم در کمیته زیاد شده بود و ما نگران حراست آنجا بودیم که الحمدالله نیرهایی آمدند از جمله یک مقداری نیرو زیادی را آقای محسن رفیقدوست آورد و آنها مسلح به اسلحه گرم و سر بودند.» (آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با جواد مقصودی، جلسه یازدهم، شماره بازیابی 2317، ص 4) منبع: خبرگزاری ایبنا منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

کمتر شنیده هایی از 5 ضریح مرقد امام رضا

ضریح به عنوان مهمترین نماد مضجع مطهر امام رضا (ع) با چند قرن قدمت، از سابقه ی تاریخی برخوردار است و بی شک قدمت بیش از یک هزار و دویست ساله مشهدالرضا و اقبال مسلمانان به زیارت این مکان در طول چندین قرن، زمینه را برای پیدایش صندوق و بعدها ضریح فراهم آورده است. بنا به شواهد تاریخی، تاکنون چندین ضریح بر روی مرقد شریف امام رضا (ع) نصب گردیده که ضریح فعلی پنجمین ضریح است و در مورد تاریخچه ضریح های نصب شده بر روی مرقد مطهر امام روایات متفاوتی در منابع تاریخی ذکر شده است که شاید اشاره به گوشه ای از آن ها خالی از لطف نباشد. ضریح اول اولین ضریح، ضریحی چوبی و تسمه های فلزی، با پوشش طلا و نقره بوده است که در اواسط قرن دهم یعنی در دوران شاه طهماسب صفوی به سال 957 ﻫ.ق ساخته و بر روی صندوقچه چوبی نصب شده است. البته باید اشاره نمود در مورد تاریخچه ضریح اول اختلاف نظر است. برخی از نویسندگان بانی اولین ضریح را نامعلوم دانسته و نویسنده کتاب تاریخ آستان قدس احتمال داده است که اولین ضریح در عهد تیموریان و بعضی احتمال داده اند که در عهد شاه اسماعیل اول صفوی نصب شده باشد. عده ای نیز آن را منسوب به عهد شاه طهماسب اول می دانند و در برخی از منابع، ساخت این ضریح به شاه عباس اول صفوی نسبت داده شده است. به نظر می رسد تا سال 1311 ش به دلایل مختلف از جمله عدم امکان رؤیت کتیبه ضریح قدیمی، تاریخ نصب و نام بانی آن مورد اختلاف بوده است، اما بیشتر مورخان قبل از این گزارش، بانی آن را شاه طهماسب صفوی دانسته اند و حتی اعتمادالسلطنه که نام بانی و تاریخ نصب ضریح را نامعلوم می داند و آن را فاقد کتیبه معرفی می کند، در جای دیگری از کتابش به نقل از مسیو فریزر می نویسد: «... وقتی که شاه طهماسب شهر را بنا کرد یا به توسیع آن پرداخت، گنبد مطهر را با آجرهای مطلّا تذهیب نمود، یک مناره قشنگی ساخت و آن را مذهّب داشت و دور مرقد ضریح طلایی نصب کرد.» وجود ضریح به استناد اخبار موجود در منابع تاریخی در عهد شاه طهماسب اول صفوی قطعی است، چون واژه ضریح چندین بار در رویدادهای مربوط به تاریخ مشهد در منابع این دوران نقل شده، چنان که در خبر مؤلف عالم آرا از عهد شاه طهماسب آمده است که در سال 985 ق جسد شاه طهماسب در جوار ضریح مبارک مدفون گردیده، و یا در خبر تهاجم سپاه عبدالمؤمن خان ازبک به مشهد در سال 997 ق ذکر شده است: «... ازبکیه خونخوار عده زیادی از مردم بیچاره را در اطراف مقبره کشتند؛ چنان که اطراف ضریح یک ذراع خون ایستاد.» درباره مشخصات این ضریح نیز اخبار متفاوتی وجود دارد. بیشتر نویسندگان جنس آن را از چوب دانسته و بعضی نوع چوب اولین ضریح را از شمشاد و برخی از صندل و بعضی دیگر از جنس نقره و عده ای دیگر همچون اعتمادالسلطنه و مؤلف منتخب التواریخ جنس ضریح را از فولاد می دانند. ضریح دوم(ضریح نگین نشان) ضریح دوم، ضریحی مرصّع فولادی، معروف به ضریح نگین نشان است، که در سال 1160 ﻫ.ق به آستانه مقدس تقدیم و نصب شده است. براساس شواهد تاریخی، واقف ضریح، شاهرخ فرزند رضاقلی میرزا فرزند نادرشاه افشار و نوه شاه سلطان حسین صفوی است. اعتمادالسلطنه مشخصات این ضریح را نیز به صورت کامل در نوشته هایش آورده است. او در وصف ضریح دوم می نویسد: «... ضریح دوم نیز از فولاد است، ولی در هر گوی آن چهار دانه یاقوت و یک دانه زمرد نصب است که دانه ها در ورق طلای ضخیمی نصب شده، مثل نگین دان انگشتر و آن را در روی فولاد ضریح نصب کرده اند، به طوری که طلا از دور نمایان است. در این ضریح، کتیبه منحصر به دو سطر خط نستعلیق چهاردانگ است که بالای سر ضریح مبارک طلاکوب کرده اند به این عبارت: «نیازمند رحمت ایزد مستعان و تراب اقدام زوار این آستان ملائک پاسبان (سبط) سلطان نادرشاه شاهرخ شاه الحسین الموسوی الصفوی بهادرخان به وقف و نصب این ضریح و قبّه های مرصع چهارگوشه ضریح مقدس مبارک موفق گردید سنه 1160.» درباره دیگر مشخصات این ضریح نوشته اند: «این ضریح دارای سه پنجره بوده است که پنجره بیرونی فولاد و پنجره دومی مفرغ زراندود و سومی پولاد و مُکلَّل به زبرجد و یاقوت بوده...» البته برخی از منابع به ساخت این ضریح توسط نادرشاه اشاره دارند؛ از جمله اعتمادالسلطنه به نقل از مسیو فریزر می نویسد: «نادرشاه بعد از تاخت و تاز افاغنه، شکوه و جلال مشهد را به درجه کمال رساند و موقوفه زیاد بر موقوفات این مکان افزود و درب بزرگ را که در طرف جنوب غربی... و مرقد را با جواهر و تزئینات مزین و ضریح فولادی منبت سابق الذکر را به دور آن نصب کرد.» همچنین به نقل از فورشایر سیاح انگلیسی در شرح اقدامات عمرانی نادرشاه می نویسد نادر ضریح به دور مرقد مطهر نصب کرد و قندیل بسیار و زینتی از همین فلز در بالای مرقد آویخت. نظرات مختلفی درباره نَسَب بانی این ضریح وجود دارد، اما طبق کتیبه موجود، شاهرخ بن رضا قلی میرزا پسر نادرشاه بانی این ضریح است. وجو جواهرات بر بدنه ضریح دوم مسلم است و گزارش مؤلف جنّات ثمانیه در سال 1331 ق آخرین خبر از وجود این جواهرات و مؤید قرار داشتن چهار دانه یاقوت و یک دانه زمرّد در گوی های ضریح در حدود اواخر عهد قاجاریه است، اما با گذشت حدود بیست سال از این تاریخ به گزارش مؤتمن در سال 1311 ش، از این جواهرات خبری نیست، چنان که می نویسد: «نگین های آن، قسمتی به مرور از میان رفته و قسمتی هم باقی است» و چنین نتیجه می گیرد که در اصل، نگین های مهمی نبوده و سنگ بدل بوده است. بنابراین در صورت وثاقت خبر، علت تغییر و تبدیل و فقدان جواهرات اصلی نصب شده بر روی ضریح دوم در این فاصله زمانی مشخص نیست. جواهرات و اشیاء و تزئینات این ضریح در عهد افشاریه مورد دستبرد قرار می گیرد و به نوشته اعتمادالسلطنه، جانشینان نادر پس از قتل او به ضریح مطهر تعرض می کنند به نحوی که می نویسد: «بعد از نادرشاه، مشهد افول کرد، ولی حرم محفوظ بود. نادر میرزا بعضی از زینت های حرم و قسمتی از ضریح مطلای دور مرقد را برداشت و به مصرف محاربات خود رساند. پس از آن گوی طلایی را که در بالای مرقد آویخته بود، تصرّف نمود و برادرش نصرالله میرزا غارت را تکمیل کرد و طلاهای روضه را سکه زدند که به لشکریان خود دهند.» اما به نوشته بهبهانی جمعی از مؤمنان به سرپرستی شهید ثالث میرزا محمد مهدی مجتهد متولی آستانه طلا و جواهرات را مسترد می نمایند و دوباره ضریح را تزیین می کنند. ضریح دوم یا ضریح مرصع از تاریخ نصب (1160 ق) به مدت حدود 73 سال در معرض زیارت قرار داشته، تا این که در تاریخ 1233 ق به قولی سومین ضریح در کنار دو ضریح قبلی و در قسمت بیرونی نصب می گردد. قبل از این تاریخ، فقط دو ضریح، یعنی ضریح قدیمی چوبی و ضریح مرصع بر روی مرقد مطهر وجود داشته است. ضریح سوم(فتحعلی شاهی) نام بانی ضریح سوم نامشخص است، اما به طور قطع و مسلم این ضریح در عهد فتحعلی شاه وجود داشته؛ چنان که برخی از منابع به درِ مرصع نصب شده بر روی این ضریح که توسط فتحعلی شاه در تاریخ 1233 ق اهدا شده اشاره دارند که در سمت شرقی ضریح نصب شده است. بعضی از نویسندگان زمان نصب این ضریح را در اوایل عهد قاجاریه می دانند و بسیاری از نویسندگان باشتباه تاریخ کتیبه و نام بانی در ضریح را مربوط به ضریح دانسته و فتحعلی شاه را بانی ضریح معرفی می نمایند، در حالی که به نوشته اعتمادالسلطنه این ضریح فاقد کتیبه است. در مورد مشخصات این ضریح نوشته اند که طول آن پنج و عرض آن سه متر و دارای دو متر ارتفاع است و جنس آن از فولاد و بر روی ضریح مطهر مشبکی مطلا و بر فراز آن شیروانی چوبی، با پوشش طلا وسط شیروانی یک سر طوق طلا مرصع به جواهر و در دو طرف آن دو قبه جواهرنشان می باشد و بالای آن هم پوشش بسیار نفیسی گسترده است. این ضریح نیز مانند ضریح دوم مورد دستبرد قرار گرفت و در عهد سلطنت محمد شاه قاجار، پس از آن که محمد حسن خان سالار پسر آصف الدوله والی خراسان طغیان نمود، تمام طلا و نقره های روی ضریح را تصرّف کرد و درب مرصع فتحعلی شاهی را نیز از ضریح جدا نمود و به نام خود سکه زد. نوروز علی بسطامی تاریخ این واقعه را 1264 ق می داند و می نویسد پس از آن که ناصرالدین شاه بر تخت سلطنت نشست، تعمیرات صورت گرفت. ظاهراً تعمیرات ضریح در 1268 ق شروع گردید و سلطان مراد میرزا حسام السلطنه پس از آن که این درب را با تکه های طلای ضخیم پوشاند، در سال 1270 ق در نصب گردید. به این ترتیب از دوران فتحعلی شاه قاجار به بعد سه ضریح بر روی مرقد مطهر امام رضا (ع) وجود داشته و اعتمادالسلطنه و دیگر نویسندگان از وجود این ضریح ها خبر داده اند. لذا به استناد کتیبه سردر مرصع اهدایی فتحعلی شاه (1233 ق)، از این زمان به مدت حدود یک صد و پنجاه سال سه ضریح وجود داشته و ظاهراً هیچ گونه تغییر اساسی در آن ها ایجاد نشده، تا آن که در سال 1311 ش بنا به نوشته مؤتمن، ضریح چوبی قدیمی (ضریح اول) به علت پوسیدگی در زمان نصب صندوق جدید، به کلی برداشته شده و دو ضریح دیگر پس از مرمت در جای قبلی نصب گردیده است. مؤلف تاریخ آستان قدس، ضمن آن که علت و چگونگی این تغییرات را نقل کرده، مشخصات سه ضریح را نیز آورده است. او در مورد کیفیت این تغییرات می نویسد: پیرو راپرت خرابی صندوق در سال 1309 و اخذ مجوز شفاهی جهت تعویض صندوق چوبی قدیمی، با دعوت از علمای طراز اول خراسان و با حضور صاحب منصبان آستان قدس و نایب التولیه و معماران زبده طی صورتجلسه در مورخه 29 رجب مطابق هشتم آذرماه 1311 عملیات مرمت آغاز شده و پس از برداشتن صندوق قدیمی، ضریح طلاکوب چوبی نیز که در این زمان پوشیده و قابل ابقا نبوده است، به کلی برداشته شد، و پس از نصب صندوق ساخته شده از سنگ مرمر جدید، دو ضریح دیگر (ضریح مرصع و ضریح فولادی) پس از مرمت در جای قبلی نصب شد. پس از برداشتن ضریح قدیمی در سال 1311 ش، از این زمان تا سال 1338 ش، یعنی حدود 27 سال فقط دو ضریح بر روی مرقد مطهر وجود داشته که ضریح مرصع در داخل و نزدیک به مرقد مطهر و ضریح فولادی منسوب به عهد فتحعلی شاه در معرض زیارت زائران بوده است. ضریح چهارم (شیر و شکر) چهارمین ضریح به نام ضریح طلا و نقره معروف به شیر و شکر است که در سال 1338 خورشیدی ساخته شده و پس از برداشتن ضریح سوم و انتقال آن به موزه، روی ضریح نگین نشان نصب می شود و اکنون بر روی سقف ضریح از داخل این دو بیتی نوشته شده: هاتفی وصف این ضریح بگفت عجرا الصائعون عن صفتک بهر تاریخ دور مسعنی سفت ما عرفناک حق معرفتک که به حساب ابجد از مجموع حروف مصراع چهارم عدد 1370 ﻫ.ق بدست می آید که تاریخ نصب ضریح می باشد. انجام اقدامات و تشریفات نصب ضریح جدید مصادف بود با شروع کار نایب التولیه جدید محمد مهران که پس از استعفای شادمان آغاز به کار نمود. او در مقاله ای با عنوان «ضریح جدید» چگونگی نصب ضریح شیر و شکر را بتفصیل آورده، می نویسد پس از انجام مشورت لازم با اعضای هیأت ویژه، کار نصب ضریح جدید آغاز گردید و ضریح جدید آغاز گردید و از صبح روز چهارشنبه هشتم بهمن ماه 1338 ش پس از غبارروبی مرقد مطهر در مدت 17 روز عملیات برداشتن ضریح فولادی و مرمت و تعویض سنگ های پای ضریح انجام شد و ضریح دوم تمیز و اصلاح شده به وسیله جرثقیل بالا کشیده شد و کف ضریح ترمیم و پس از نصب چهارچوبه ضریح جدید شیر و شکر، کار نصب روکش ها و قاب ها و سقف انجام شد و سرانجام در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر روز چهاردهم شعبان المعظم 1379 ق مقارن با شب ولادت حضرت ولی عصر (عج) مطابق با 22 بهمن 1338 ش، درِ حرم برای زیارت مشتاقان مفتوح گردید. کاویانی مشخصات ضریح چهارم را این گونه وصف می کند: «... ضریح مقدس دارای چهارده دهانه به نام چهارده معصوم بوده، شش دهانه آن طرف بالاسر و پایین پا، هشت دهانه آن پیش رو و پشت سرِ مبارک می باشد. طول آن چهار متر و پنج سانت و عرض آن سه متر و شش سانت و ارتفاع آن سه متر و سی سانت بوده. لبه بالای ضریح در چهار سمت 44 گلدان طلا و 44 ترنج طلا نصب شده، بر بدنه آن در چهار سمت 18 ترنج طلا با املاء کلمات طیّبات و صلوات به خط زرین به قلم احمد زنجانی نوشته شده است و قسمت بالای دهانه ها تا سقف ضریح مطهر با گل و برگ و قطاربندی از جنس طلا، نقره و مینا تزیین شده است. شاسی و سقف ضریح آهنی است و قسمت بالا و پایین آهن ها به وسیله چوب چناری بسیار مرغوب دوقابه شده است. گوی و ماسوره های ضریح تو پُر و از جنس نقره با عیار 90 درصد می باشد و جنس روکش ها تماماً طلا و نقره و میناست. ضریح طلا و نقره جدید، منسوب به شیر و شکر در واقع به جای ضریح فولادی (منسوب به عهد فتحعلی شاه) نصب گردید و ضریح فولادی به موزه آستان قدس انتقال یافت. ضریح پنجم(ضریح فعلی) چون با گذشت حدود چهار دهه از زمان نصب ضریح چهارم، به مرور زمان ارکان ضریح شیر و شکر پوسیده و روکش های نقره ای و طلایی آن ساییده و به رغم تعمیرات مکرر به دلیل کمی ضخامت و فرورفتگی، از استحکام لازم برخوردار نبود، لذا ساخت ضریح پنجم مورد توجه قرار گرفت و پس از حدود پنج سال بررسی و نظرخواهی از صاحبنظران، براساس طرح ابتکاری و برگزیده استاد فرشچیان هنرمند برجسته معاصر، توسط هیأت اجرایی مرکب از کارشناسان و هنرمندان برجسته و بر مبنای طرح ها و معیارهای مصوب و تحت نظر سازمان عمران و توسعه حریم حرم، کار ساخت ضریح جدید موسوم به ضریح سیمین و زرین از سال 1372 ش آغاز شد و پس از آماده سازی، عملیات اجرایی نصب پس از انجام آخرین مراسم غبارروبی ضریح قبلی، از شامگاه روز شنبه 21/10/1379 آغاز گردید و پس از اتمام کار در روز سه شنبه 16/12/79 مقارن با عید سعید قربان، طی مراسمی با حضور مقام معظم رهبری- حضرت آیت الله خامنه ای- و تولیت عظمای آستان قدس رضوی- آیت الله واعظ طبسی- بازگشایی روضه رضوی با ضریح جدید صورت گرفت. ضریح جدید که پنجمین ضریح نصب شده بر روی مرقد مطهر امام رضا (ع) می باشد حدود 12 تن وزن دارد و از جمله ویژگی های آن، ضخامت پوشش نقره ای و طلایی آن و نیز اتصال روکش ها بدون پیچ می باشد. طول ضریح 78/4 متر و عرض آن 73/3 متر و ارتفاع آن با محاسبه سنگ و پایه 96/3 متر می باشد و جمعاً دارای چهارده دهانه در اطراف است. دو سوره مبارکه هل اتی و یس به صورت کتیبه در دور تا درو ضریح نوشته شده که طول کتیبه سوره هل اتی 76/16 و عرض آن 14 سانت و کتیبه سوره یس دارای 66/17 متر طول و 18 سانتیمتر عرض است. هر دو کتیبه و دیگر خطوط ضریح مطهر مشتمل بر آیات الهی و اسماء حُسنی است که در کمال قوت و استحکام و زیبایی با خط خوشنویس نامی آقای موجد نوشته شده است. از جمله امتیازات ضریح پنجم یکپارچه بودن آن است و ضمن آن که از صلابت و استحکام قابل قبولی برخوردار می باشد. در تمامی گلبرگ ها و نقوش به کار رفته مفاهیم فرهنگ متعالی اسلام متجلی است و تأکید بر اسلامی و ایرانی بودن تمامی عناصر و اجزاء متشکله، یکی دیگر از ویژگی های ضریح سیمین و زرین می باشد. استفاده از اعداد 5 و 8 و 14 در ساختار ضریح به طور مشخص نشان دهنده خمسه شجره طیبه و رتبه شامخ صاحب ضریح به عنوان هشتمین اختر ولایت و امامت است و نیز وجود 14 محراب در چهار ضلع ضریح که رأس محراب ها به کلمه الله ختم می شود و وجود گل های آفتابگردان در گوش های لچکی که شمس الشموس را تداعی می کند و نحوه به کارگیری خطوط و نقوش اسلیمی ها در بدنه ضریح که چشم ها را به یک نقطه و هدف معینی یعنی کلمه الله منتهی می سازد، سبکی ایرانی و اسلامی و نوین است که با الهام از اعتقادات اسلامی روح و هویت هنر نقاشی، نگارگری، خطاطی و طراحی، آمیزه ای از هنر و اعتقاد را در گلزاری از زر و سیم به نمایش گذاشته است. ضریح موجود در مجموع در طول 31 سانتی متر و در عرض 42 سانتی متر و در ارتفاع 6 سانتی متر نسبت به ضریح قبلی (شیر و شکر) وسیعتر و بزرگتر است و در سقف و بخش داخلی بدنه ضریح به جای استفاده از چوب ساده و رنگ و روغن، از هنر خاتم کاری بهره گیری شده است. منابع: 1- بزرگ عالم زاده. حرم رضوی به روایت تاریخ، مشهد: به نشر: 1390. 2- قصابیان، محمدرضا. تاریخچه ضریح مطهر امام رضا (ع)، نشریه مشکوة، 1379. 3- قصابیان، محمدرضا. ضریح مطهر امام رضا (ع) و پیشینه آن، نشریه مشکوة، 1380. 4- تاریخچه ضریح منور امام رضا (ع). نشریه فرهنگ و هنر؛ هنر دینی. 1379. منبع: مأخذ: قدس آنلاین منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

پیشنهادی که بختیار به امام داد

بختیار گفت: بعضی اگر آیت‌الله خمینی بخواهد در شهر مقدس قم دولت پیشنهادی خود را به وجود آورد، به او اجازه خواهم داد تا دولتی شبیه به واتیکان تأسیس کند. در تب و تاب انقلاب و با نزدیک شدن به پیروزی انقلاب اسلامی، شاهد ریزش‌ها و رویش‌هایی هستیم، ریزش‌هایی از جنس استبداد و غرب زدگی! و رویش‌هایی از نوع استکبارستیزی و از این راه کاخ استبداد متزلزل‌تر شده و دومینوی سقوط استبدادگران اینبار حکومت پهلوی را نشانه گرفت است. ترور معتمدی یکی از بلند پایگان سازمان مخوف ساواک از این دسته ریزش‌ها در 13 بهمن 57 است، این فرد از مهره های مهم پهلوی بود که به دست انقلابیون به هلاکت رسید. رسانه‌های داخلی و خارجی نیز وقایع آن روزهای پرشور انقلاب اسلامی را رصد می‌کردند، از جمله این رسانه‌های خارجی خبرگزاری آسوشیتدپرس بود ، این خبرگزاری به نقل از بختیار نوشت: "طرفداران آیت الله خمینی می توانند فریاد بزنند، غوغا کنند، توهین کنند، این کار چیزی را ثابت نمی کند. آسوشیتدپرس در ادامه گزارش خود اینگونه آورده است: امرای ارتش گفته اند که اگر آیت الله خمینی بر خلاف قانون اساسی اقدامی کند، آن‌ها دست به اقدام خواهند زد. رادیو مسکو نیز در خصوص وقایع 13 بهمن اینگونه نوشت: دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا علیه مداخله آمریکایی‌ها در امور داخلی ایران، در برابر کاخ سفید تظاهرات کردند. خبرگزاری رویتر در خبری اعلام کرد: اسرائیل از بازگشت آیت الله خمینی به ایران ابراز نگرانی شدید کرد و گفت ممکن است ورود آیت الله به ایران باعث بروز تند روی های خشن شود و کوشش های صلح خاور میانه را به خطر بیاندازد! در 13 بهمن 57 با وجود اشتیاق بختیار برای ملاقات امام(ره) به نقل از خبرگزاری آسوشیتدپرس، دکتر سنجابی از بنیان‌گذاران جبهه ملی ایران خواستار استعفای بختیار شد و اعلام کرد: جبهه ملی به امام خمینی وفادار است. در ابتدا مدرسه رفاه به عنوان محل اقامت و دیدارهای امام تعین شده بود ولی به جهت گنجایش کم و کثرت مشتاقان،کمیتۀ استقبال تصمیم گرفت تا دو مدرسه مجاور مدرسۀ رفاه( مدرسه علوی شماره 1 و 2 )را به عنوان مقر امام انتخاب نماید، صبح روز سیزدهم بهمن،حضرت امام(ره) به مدرس، علوی شمارۀ دو عزیمت کردند و حجت الاسلام محمد تقی فلسفی به همراهی بسیاری از طلبه های حوزه های علمیه به دیدار امام رفتند. در واقع آن‌ها نخستین گروهی بودند که در این روز به دیدار امام(ره) رفتند، امام خمینی در جمع روحانیون به بیان مفاسد رژیم شاه پرداخت و از مسئولان آن خواست تا کنار بروند، در این دیدار که در مدرسه علوی تهران انجام شد، ایشان ضمن اشاره به بی‌قانونی‌های دولت، فرمودند: اینهمه جمعیت که به خیابان می‌آیند مردم نیستند و با شناسنامه جعلی وارد شده‌اند؟! ایشان در قسمتی از این بیانات افزودند: رژیم سلطنتی از اول خلاف عقل بود. در واقع در بخشی از این صحبت‌ها ایشان با اشاره به بی‌قانونی دولت، مهر بطلان را بر دولت بختیار زدند و به درخواست‌های مکرر بختیار برای ملاقات با امام پاسخ دادند، ایشان در جای دیگر از صحبت‌هایشان در حضور روحانیون این ادعای بختیار که گفته بود: "چندین میلیون نفر برای استقبال از آیت الله به تهران آمدند، مبالغه آمیز است" را بی اساس دانستند. در راستای تظاهرات خونبار این ایام، در این رو(13 بهمن) نیز در چند شهر کشور از جمله سمنان و تربت جام در پی تظاهرات مردم چند نفر به شهادت رسیدند. در 14 بهمن 57 در پی جلسه اعضای شورای انقلاب با حضور امام خمینی، به پیشنهاد اعضا و موافقت امام، مهندس مهدی بازرگان برای نخست وزیری دولت موقت انتخاب شد. در واکنش به تشکیل دولت جدید توسط حضرت امام(ره) بختیار در مصاحبه با لوماتن گفت: بعضی اوقات صبر بهترین تاکتیک است و اگر آیت‌الله خمینی بخواهد در شهر مقدس قم دولت پیشنهادی خود را به وجود آورد، به او اجازه خواهم داد تا دولتی شبیه به واتیکان تأسیس کند. در واقع مقصود بختیار از گفتن این صحبت‌ها محدود کردن حکومت اسلامی در مرزهای جغرافیایی خاص و به عبارتی ایجاد دولت شهر مستقل برای حکومت امام(ره) بود اما امام خمینی(ره) با تبیین حکومت اسلامی و فرامرزی داشتن اسلام و امتزاج دیانت و سیاست، فرمودند: گمان نشود اسلام مثل مسیحیت هست فقط یک رابطة معنوی مابین افراد و خدای تبارک و تعالی است و بس... اسلام برنامه حکومت دارد، اسلام قریب پانصد سال ـ تقریباً یا بیشتر ـ حکومت کرده است، سلطنت کرده است... سیاست دارد اسلام، ادارة مملکتی دارد اسلام، ممالک بزرگ را اداره می کند. ایشان در جمع روحانیان هم با اشاره به تز استعماری جدایی دین از سیاست، تاکید کردند: مساله جدا بودن دین از سیاست، مسأله ای که با کمال تزویر و خدعه طرح کردند، در این روز تعدادی از مقامات و مسئولین نیز استعفای خود را اعلام کردن، از جمله چهل تن دیگر از نمایندگان مجلس از مقام خود استعفا دادند و شهردار تهران استعفای خود را به امام خمینی تسلیم کرد که بازتاب گسترده‌ای را به همراه داشت. واکنش کشورهای اسلامی در مقابل بازگشت آیت‌الله خمینی متفاوت بوده است، «انور سادات» در مصر گفت: او هیچ آیت‌اللهی در مصر نخواهد داشت، مطبوعات سعودی در این مورد سکوت اختیار کرده‌اند و رژیم بغداد نیز تاکنون موضعی اتخاذ نکرده است با این اوصاف جهان دریافت این یک کودتا یا یک تغییر دولت ساده نیست، بلکه قرار است خیلی چیزها تغییر کند و آن‌چنان‌که امروز شاهدیم انقلاب اسلامی و اندیشه‌های امام(ره) در حال صدور به فراتر از مرزهای ایران است. منبع: باشگاه خبرنگاران منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

وزیر فحاش

عبدالعظیم ولیان در سال 1302 شمسی در تهران به دنیا آمد و پس از اتمام دوره دبیرستان به دانشکده افسری رفته و در 24 سالگی از این دانشکده فارغ التحصیل گردید. وی همزمان با تحصیل در دانشکده افسری از دانشکده حقوق تهران نیز لیسانس علوم سیاسی گرفت و دوبار نیز به امریکا اعزام شد تا آموزش های نظامی را دانشکده توپخانه تکمیل نماید. ولیان پس از تصدی چند منصب نظامی و وکالت در دادگاه های ارتش و نیز همکاری با ساواک، در سال 1341 با درجه سرهنگی به وزارت کشاورزی رفته و مدتی بعد رئیس سازمان اصلاحات ارضی و معاون وزیر کشاورزی گردید و سرانجام با تقسیم وزارت کشاورزی به سه وزارت خانه، از سال 1346، مسئولیت وزارت تازه تاسیس اصلاحات ارضی را عهده دار شد و در دولت امیرعباس هویدا حضور یافت. عبدالعظیم ولیان که فردی جاه طلب و جویای نام بود، در رفتار و کلام خود رعایت موازین اخلاقی را نمی نمود، چنانچه زمانی که ولیان وزیر کشاورزی شد، وزارت کشاورزی یک واحد سینمایی سیار راه انداخت. ولیان چند دستگاه جیپ لندور را برای نمایش فیلم های سینمایی در روستاها خریداری کرد که در هر کدام یک پرده سینمایی و یک پروژکتور (آپارات) تعبیه شده بود. رانندگان هم آموزش دیده بودند و درست مثل یک آپاراتچی سینما فیلم داخل آپارات می گذاشتند و برمی داشتند. هر هفته لندورهای سینمایی راه می افتادند، به روستاها می رفتند و برای روستائیان فیلم هایی در مورد انقلاب سفید شاه و مردم نشان می دادند. در یکی از این نمایشات سینمایی که در پیشوا برگزار می شد، ولیان نیز به واسطه مناسبت آن روز با چهارم آبان (روز تولد شاه) حاضر شده و قصد سخنرانی برای روستائیان را داشت که برق میکروفن قطع شد و وقتی راننده لندور نتوانست میکروفن را راه بیندازد، ولیان دهان هرزه خود را گشود و یک دایرة المعارف کامل از فحش های رکیک و زننده را نثار راننده بخت برگشته وزارت کشاورزی کرد. در این مراسم، تعدادی از خبرنگاران جراید هم حضور داشتند و به ولیان اعتراض کردند که چرا فحاشی می کند. ولیان به جای آن که از عمل خود ابراز ندامت کند، ابراز داشت، من بچه «شهرنو» هستم و از فحش دادن خوشم می آید! ولیان آن قدر به فحاشی عادت داشت که حتی در مکالمات عادی با دوستان و آشنایان هم یک در میان فحش و ناسزا رد و بدل می نمود! منابع: 1- دلدم، اسکندر. من و فرح پهلوی. تهران: به آفرین، 1377. 2- شجاعی صائین، علی. دولت چارکران. تهران: مدرسه، 1385. منبع:قدس منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ارانی که بود وچه کرد ؟

روز 14 بهمن 1318 تقی ارانی از بانیان پیدایش جنبش چپ و از موسسان حزب توده ایران در 38 سالگی در زندان رضاخان درگذشت . تقی ارانی فرزند ابوالفتح ارانی در 1282 ش. در تبریز چشم به جهان گشود. او دوره ابتدایی را در مدرسه فیوضات تبریز به پایان برد و برای ادامه تحصیل راهی تهران شد . دوره متوسطه را از 1294 تا 1300 ش . در دارالفنون گذراند و یک سال به تحصیل دانش پزشکی در همان مدرسه پرداخت و در 1301 با سرمایه شخصی برای ادامه تحصیل در رشته شیمی به آلمان رفت . از 1305 بورسیه وزارت جنگ شد و از آنجا حقوق دریافت کرد . او هنگام تحصیل برای امرار معاش ، مدتی نیز در چاپخانه کاویانی در آلمان کار کرد. ارانی در 28 آذر 1307 در دانشگاه برلین از رساله دکترای خود با عنوان «کاهش تاثیرات اسید ساب فسفریک بر تشکیل ترکیب ارگانیک » دفاع کرد. او مدتی نیز در دانشگاه برلین زبان فارسی را تدریس کرد و مقالاتی را نیز در دفاع از فرهنگ ایران باستان در مجلات فرنگستان و ایرانشهر به چاپ رساند. نخستین نشانه های گرایش به اندیشه های سوسیالیستی و مارکسیستی در آثار ارانی در آلمان نمایان شد . البته این گرایش بیشتر پس از آشنایی و ارتباط با دو ایرانی مقیم آنجا به نامهای مرتضی علوی و احمد اسدی صورت گرفت . در پاییز 1304 ارانی با این دو نفر فرقه «جمهوری انقلابی ایران» را در برلین بنیان گذاردند. پس از به سلطنت رسیدن رضاشاه فرقه «جمهوری انقلابی ایران» در رویکردی منفی نسبت به پادشاهی رضاخان بیانیه ای منتشر کرد و در آن اعلام داشت که این واقعه به معنی ادامه تسلط ثروتمندان بر فقرا است و ما خواهان آزادی و استقرار حکومت جمهوری ملی در ایران هستیم . نویسندگان بیانیه از مردم خواستند که هرچه زودتر حکومت را ساقط کرده و خود قدرت را در دست گیرند . در پاییز 1306 فرقه «جمهوری انقلابی ایران» جزوه ای به نام «بیان حق» منتشر کرد که مهمترین بیانیه این فرقه سیاسی بود . انتشاردهندگان این بیانیه خواهان سرنگونی سلطنت پهلوی ، از بین بردن اشراف و اعیان ، حفظ منافع دهقانان و کارگران و برپایی جمهوری ملی شدند و اعلام داشتند که غایت مبارزه ما سرکوب دشمنان داخلی و خارجی ملت ستمدیده ایران است . این مواضع تند دولت ایران را به عکس العمل واداشت و مصرانه از دولت آلمان خواستار اخراج دانشجویانی شد که در این جریان دست داشتند و البته تا حدودی موفق هم شد . ارانی از اخراج در امان ماند و کماکان توانست به تحصیل و فعالیتهای خود ادامه دهد . حتی بورس تحصیلی او از طرف وزارت جنگ قطع نشد . سپس آزادانه به ایران آمد و مشاغل و مناصب مهمی به دست آورد . حتی پس از دستگیری وی در 1316 نیز هیچگونه اشاره ای به فعالیتهای وی در این دوران نشده است . در گزارشهایی هم که توسط محمدعلی فرزین وزیر مختار ایران در آلمان در مورد رفتارهای سیاسی دانشجویان ایرانی حاضر در آنجا به ایران فرستاده شده است ، حرفی از ارانی نیست . در مورد ایدئولوژی فرقه جمهوری اختلاف نظر وجود دارد . ایرج اسکندری که در زمان تحصیل در فرانسه بنا بر توصیه عموی خود سلیمان میرزا اسکندری با فرقه همکاری داشت ، آنان را دارای ایدئولوژی کمونیستی می داند و از آن با عنوان «نخستین گروه دانشجویان کمونیست» نام می برد . ارانی فرقه «جمهوری انقلابی ایران» را فرقه ای کاملا کمونیستی می داند و بررسی مواضع فرقه در بیانیه ها نیز موید همین نظر است . ارانی در 1308 به ایران بازگشت و در چندین مدرسه از جمله ایرانشهر ، ثروت ، معرفت و دارالمعلمین دروس فیزیک و شیمی و زبان آلمانی و بعضی درسهای تخصصی دیگر را تدریس کرد . او همچنین سعی در جذب دانش آموزان با استعداد مدارس دیگر به محفل خانگی خود داشت . همین جلسات کم کم گروهی را دور ارانی جمع کرد که منشا بحثهای بسیار زیادی شد . بسیاری از آنها جزو افرادی بودند که بعداً دستگیر شدند و عنوان «گروه 53 نفر» بر آنها نهاده شد . همچنین بسیاری از آنها بنیانگذاران و رهبران حزب توده ایران شدند که برای همیشه ارانی را به عنوان رهبر معنوی خود پذیرفتند . در بهمن 1312 چهار سال پس از ورود ارانی به ایران نخستین شماره مجله «دنیا» به چاپ رسید . همکاران ارانی ایرج اسکندری و بزرگ علوی بودند. تهیه مقالات علمی بر عهده ارانی بود و او علاوه بر این بر تمام مراحل کار ، حتی غلط گیری مجله نظارت داشت . ارانی آن دسته از نوشته های خود را که جنبه علمی محض داشت با نام اصلی خود و نوشته های دیگر خود را با نام مستعار احمد قاضی به چاپ می رساند . از مجله «دنیا» در طول دو سال 14 شماره به چاپ رسید و شمارگان آن در حدود 200 نسخه بود . ارانی هدف از انتشار مجله را آشنا کردن خوانندگان با مبانی علمی تمدن جدید عنوان کرده بود . خط تبلیغی وی در این مجله اشاعه سوسیالیسم و کمونیسم بود که وی برای آنها سابقه ای به قدمت تاریخ جامعه بشری قائل بود . در همین سالها رابطه ای بین ارانی ، نصرالله اصلانی معروف به کامران ، از کمونیستهای ایرانی عضو کمینترن ، و عبدالصمد کامبخش شاهزاده قاجاری که مدتی در شوروی تحصیل کرده بود و سپس به نیروی هوایی پیوست و بعد از مدتی به جرم جاسوسی اخراج و زندانی گردید ، برقرار شد . ارانی در 16 اردیبهشت 1316 دستگیر شد . پیش از او چند نفر دیگر دستگیر شده بودند . ارانی در دفاعیه خود در رابطه با دستگیر شدگان و متهمان مدعی شد که گناه بازداشت شدگان تنها «داشتن یک عقیده اجتماعی» بوده است . به نظر ارانی مصوبه 22 خرداد 1310 مجلس شورای ملی مبنی بر اینکه داشتن هرگونه رویه یا مرام اشتراکی یا عضویت در گروه یا جمعیتی با این مرام ، چه در ایران و چه در خارج از کشور جرم است ، و از معتقدان به این اندیشه با عنوان « مقدمین علیه امنیت کشور » نام برده شده است مخالف قانون اساسی و روح آزادی است ، زیرا این مصوبه منجر به محدودیت فکر می شود . او از این مصوبه با عنوان «قانون سیاه» نام برد و خواهان لغو آن شد . سپس سه عامل غیر قضایی را باعث به وجود آوردن این دستگیریها دانست : «سیاست داخلی به جهت ترساندن توده از آزادی افکار و عقاید، سیاست خارجی برای انتظام بعضی روابط ، شهوت فوق العاده شهربانی تهران برای تظاهر و خودنمایی» در نهایت اینکه این یک فرقه ساختگی است که «ساختمان آن روی میز اداره سیاسی شهربانی انجام گرفته و بر همه تحمیل شده است» ارانی 15 دلیل بر مجرم بودن شهربانی و نادرست بودن ادعانامه دادستان اقامه کرد و سرانجام اعلام داشت «من شخصا داخل جریان فرقه اشتراکی نبوده و چنین فرقه ای را تاسیس نکرده ام و به عقیده من چنین فرقه ای اصلا وجود ندارد» سرانجام رای دادگاه عالی جنایی در باره «گروه 53 نفر» اعلام شد و تقی ارانی برای عضویت در فرقه اشتراکی در ایران طبق ماده یک قانون مصوب 1310 به 10 سال حبس مجرد محکوم گردید و گفته شد که اشد مجازات در باره او قابل اجراست . در داخل زندان بدترین شرایط را برای ارانی ایجاد کردند و بیشترین سختگیریها و شکنجه های جسمی و روحی نصیب او شد و بیشتر دوران زندان را در انفرادی گذراند. از جمله دلایل این سختگیریها را رفتار ارانی دانسته اند که «با شور و شوق انقلابی بی نظیری مشغول فعالیت سیاسی و مبارزات بود» سلول ارانی را دائماً تغییر می دادند ؛ و دیگر اینکه ارانی در دادگاه شهربانی را مجرم دانست که احتمالا همین موضوع بر سختگیری علیه وی افزود. سرانجام ارانی در 14 بهمن 1318 در 38 سالگی در زندان درگذشت . مسئولان زندان علت مرگ او را بیماری تیفوس که در زندان شیوع پیدا کرده بود عنوان کردند . ولی دوستان ارانی معتقد بودند که او را در زندان کشته اند و علائم مسمومیت در بدن او وجود داشته است. البته شرایطی که برای او در زندان ایجاد کردند به نحوی بود که به مرگ او منجر شود . کالبد ارانی به شکلی درآمده بود که به سختی شناسایی شد . پیکر او را در ابن بابویه تهران به خاک سپردند . منبع: فرهنگ ناموران ، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی ، ج 2 ، تهران 1384 ، ص 337 تا 341 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

اعتصابی که روند پیروزی انقلاب را تسریع کرد

اعتصاب کارکنان صنعت نفت در پاییز سال ۱۳۵۷ و به دنبال آن فرمان حضرت امام(س) مبنی بر قطع و تحریم صادرات نفتی، نقش بسیار مهمی در سقوط نظام شاهنشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی داشت. در پی قطع عرضه روزانه بیش از چهار میلیون بشکه نفت به بازارهای جهانی به مدت ۷۰ روز، طلیعه دومین شوک و بحران نفتی برای کشورهای مصرف کننده صنعتی غرب و شرق آشکار شد. در مدت کمتر از یکسال قیمت نفت از بشکه‌ای حدود ۱۳ دلار به بشکه‌ای بیش از ۴۰ دلار رسید. به موازات آن امواج انقلاب اسلامی از مرزهای ایران عبور کرد و ثبات و تعادل سیاسی بسیاری از کشورهای مسلمان منطقه را که به نفع ابر قدرتها بر قرار شده بود، برهم زد. در ۱۰۳ سال گذشته صنعت نفت در تار و پود مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی و فرهنگی کشور نفوذ کرده و نقش بسیار با اهمیتی داشته است. ولی عینیت پیدا کردن اهمیت آن به هنگام بستن شیرهای نفت صادراتی به غرب در پنجم دیماه ۱۳۵۷ بود که کمر رژیم پهلوی را شکست اعتصابات نفتی در شرایطی که پایه های حکومت پهلوی به لرزه درآمده بود و شاه ایران ساده لوحانه در مقابل درخواست تداوم چتر حمایتی بیگانگان بر کشور، وعده صادرات نفت به آنها می داد. نفتی ها مهم ترین و منسجم ترین تشکل اعتراض آمیز خود را با اعتصاب کارکنان صنعت نفت اهواز و آبادان در اوایل پاییز (دوم مهرماه) ۱۳۵۷ شکل داده بودند. در پی شکل‌گیری اعتراض همگانی کارکنان صنعت نفت، اندیشه ایجاد یک مرجع سیاست گذار و هدایتگر در سطح این صنعت، به ذهن ها خطور کرد و کم کم مذاکرات پراکنده کارکنان و کارمندان برای به وجود آوردن مرکزی برای سامان بخشیدن به اعتصابات رنگ و بوی جدی تر گرفت، ضمن آنکه در این شرایط، نفتی ها به خوبی دریافته بودند که اعتصابات آنها تا چه اندازه می تواند خواب خوش حکومت پهلوی را بر آشوبد. از آنجا که رژیم شاه، نفت ایران را در اختیار رژیم صهیونیستی قرار می‌داد تا وسیله سرکوب مسلمانان فلسطین قرار گیرد، حضرت امام خمینی(س) در یکی از فرمایشات خود به طور مستقیم به نفت اشاره و خاطر نشان کرد این وضعیت از دیدگاه شرعی و همچنین منافع ملی مردم ایران قابل قبول نیست، به این ترتیب بود که اعتصاب کارکنان و کارمندان صنعت نفت، رفته رفته فضا و رنگ و بوی انقلابی یافت و اعتراضات صنفی تبدیل به خروشی سراسری همگام با ملت ایران، رژیم شاه را بیش از پیش وحشت زده و نگران کرد. *** لازم به توضیح است که؛ روز دوم مهرماه 1357 کارمندان و کارگران پالایشگاه آبادان اعتصاب کردند. این اعتصاب و تحصن با دخالت نیروهای نظامی به خشونت کشید. به دنبال اعتصاب کارمندان و کارگران پالایشگاه آبادان، چندروز بعد، کارکنان اداره مرکزی شرکت نفت نیز به پشتیبانی از کارکنان پالایشگاه دست از کار کشیدند. اعتصاب‌کنندگان که در حدود سه هزار نفر بودند، خواستار عدم دخالت نظامیان در پالایشگاه و سایر قسمت‌های صنعت نفت شدند. اعتصابیون همچنین خواستار ۵۰ درصد افزایش حقوق خود شدند.‌‌ همان روز‌ها تابان‌سر، رییس پالایشگاه آبادان و سایر مقامات صنعت نفت در این شهرستان اعلام کردند خواسته‌های کارمندان و کارگران مورد توجه قرار دارد و تبعیضات موجود از بین خواهد رفت. رییس پالایشگاه آبادان از طرف خود و هیئت مدیره شرکت نفت از واقعه پالایشگاه و دخالت ماموران ابراز تاسف کرد. و سپس با پیوستن کارکنان پالایشگاه تهران و در پی آن اعتصاب همگانی کارکنان و کارمندان صنعت نفت، پالایشگاه‌های سراسر کشور در خطر تعطیل شدن قرار گرفت. در همین زمنیه در گزارشی که در شماره روز ۳۰ مهر 1357 روزنامه اطلاعات در مورد اعتصابات کارگری در نقاط مختلف کشور منتشر شد، آمده بود: «اعتصاب کارکنان شرکت سهامی خاص خدمات صنعت نفت در اهواز که از چهار روز پیش به منظور پشتیبانی از خواست‌های فرهنگیان و دانشگاهیان کشور در اهواز شروع شد، ادامه یافت و چند صد نفر از کارکنان قسمت تعمیرات، تاسیسات بهره‌برداری نفت و کارکنان تعمیرات منطقه‌ای «مارون» نیز دست از کار کشیدند و به اجتماع کارکنان شرکت سهامی خاص خدمات که در محل این شرکت تشکیل شده بود پیوستند. همزمان از آبادان خبر می‌رسد اعتصاب ۵ هزار کارمند صنعت نفت دیروز و امروز هم ادامه یافت و اعتصاب‌کنندگان ساعت ۷:۳۰ صبح دیروز همانند چهار روز گذشته جلوی اداره مرکزی شرکت ملی نفت اجتماع کردند. تعداد زنان کارمند، دیروز در میان اجتماع‌کنندگان بیشتر بود. روسای واحد‌ها با مدیران صنعت نفت آبادان ملاقات داشتند. مدیران اطلاع دادند که اضافه حقوق کارکنان تصویب شده و در صورتی که از شنبه سر کار حاضر نشوند غایب محسوب می‌شوند، اما کارمندان اعتصابی اعلام کردند که به اعتصاب ادامه خواهند داد تا هنگامی که خواسته‌های چهارگانه آنان به انجام برسد. در مورد بازداشت و دستگیری عده‌ای از کارمندان صنعت نفت، بر اساس خواست‌های کارمندان، مقامات مسئول باید عذرخواهی کنند و پلیس حفاظت پالایشگاه برکنار شود. همزمان خبرگزاری آسوشیتدپرس از تهران نیز گزارش داد که برای اولین بار در تاریخ پس از کشف نفت، پایتخت کشور نفت‌خیز ایران به علت کمبود بنزین در ۲۰۰ بنزین‌خانه تهران دچار اغتشاش و هرج و مرج شد. با گسترش و همه‌گیر شدن اعتصاب در صنعت نفت، موج اعتصاب کارخانجات دولتی و بخش خصوصی، همراه با تظاهرات در تهران و سراسر شهرهای ایران، به تدریج از درخواست‌های سیاسی و رفاهی، به مخالفت با رژیم سلطنت کشیده شد. در اثر این اعتصاب، صدور نفت ایران به خارج قطع شد. توقف صادرات نفت ایران به جهان، قطع منبع اصلی درآمد رژیم را موجب شد و مردم نیز تا پیروزی انقلاب در بهمن ۵۷ با وجود مشکلات ناشی از کمبود نفت، از این اعتصاب‌ها حمایت کردند. *** اعتصاب کارکنان صنعت نفت در سال ۱۳۵۷ از دو سو رژیم رو به زوال پهلوی را تحت فشار قرار داد. موضوع نخست؛ بستن گلوگاه های تولید نفت بود که در حکم قطع شریان اقتصادی حکومت به شمار می رفت و دیگر؛ حضور کارکنان صنعت نفت در میان معترضان دولت شاه، سبب انسجام فکری اعتصاب کنندگان می شد. حمایت حضرت امام‌(س) از صنعت نفت در روزهای میانی پاییز ۵۷ بود که دولت برای خنثی کردن اعتصابات دست به اقدام نامعقولی زد و با دعوت از بازنشستگان و بکارگیری نظامیان قصد داشت تولید نفت خام را از سر گیرد، اما این تاکتیک رژیم کارگر واقع نشد و تنها نتیجه حاصل آن بود که بخش هایی از تاسیسات به واسطه عدم آشنایی نظامیان با نحوه کار آنها دچار آسیب و از کارافتادگی شود. مجموعه تلاش‌ها رژیم را متوجه این مسائل ساخت که گردش عظیم صنعت نفت تنها با دستان کارکنان صنعت نفت میسر خواهد شد. به همین دلیل نظامیان رژیم با توسل به زور سر نیزه، سعی کردند، کارکنان اعتصاب کننده را به حضور در محیط های عملیاتی وارد کنند که نتیجه‌ای نداشت جز حمایت امام خمینی(س) از اعتصاب کارکنان نفت. در چنین شرایطی فشار دولت برای شکستن اعتصابات نفتی بیش از پیش افزایش یافت، اگر چه نه تنها این اعتصابات شکستنی نبود، بلکه پس از پیام حضرت امام(س) مبنی بر اینکه:« از خصوصِ اعتصاب کنندگان شرکت نفت تقدیر می‌کنم و اقدامات دولت نظامی غاصب و دادگاههای نظامی را در فشار به آنان برای شکستن اعتصابات تقبیح می‌نمایم»(صحیفه امام، ج5، ص 284 و 285) و…، با هر فشار دولت پهلوی و حمایت های حضرت امام اعتصابات تقویت می‌شد. «سلام من و ملت ایران بر کارگران و کارمندان شرکت نفت ایران. رحمت خداوند تعالی بر شما آگاهانی که با اعتصاب پر ارزش خود، روی ملت را سفید نمودید. اعتصاب شما هر روز و هر ساعتش با ارزش و کوبنده است؛ ارزشمند برای ملت غارت‌زده ایران که از جریان این طلای سیاه و مخزن پر برکت کشور که سالهاست خائنان به غارت داده‌‏اند و نفت‌خواران به غارت برده‏‌اند، جلوگیری کرده و از هدر دادن مال ملت فقیر به اندازه قدرت‌تان منع نموده‌‏اید؛ و کوبنده خائنانی که چوب حراجش را پشتوانه‏‌ای برای بقای حکومت طاغوتی خویش و تخت لرزان شیطانی خود می‌‏دانند. هر ساعت اعتصاب شما خدمتی است به خداوند تعالی و به کشور اسلام. کسانی که به زور می‌‏خواهند این اعتصاب مقدس را بشکنند، مجرم و خدمتگزار اجانب و خائن به ملت و کشورند. بر ملت شریف ایران است که در مواقعی که کارگران و کارمندان شرکت نفت و سایر مؤسسات و ادارات دولتی دست به اعتصاب می‌‏زنند، از آنان با کمال احترام پشتیبانی کنند و ضررهای آنان را به بهترین وجه جبران نمایند و آنان را در اعتصابات مقدس‌شان، که برای اظهار تنفر از شاه خائن و خاندان کثیفش و پشتیبانی از مبارزات همگانی مردم است، تشویق و تقدیر کنند.» (صحیفه امام، ج4: ص498) پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در پی فرمان امام خمینی(س) در مورد شکستن اعتصابات، اجتماعی از اعتصاب کنندگان در مقابل ساختمان مرکزی شرکت سهامی خاص خدمات در اهواز تشکیل شد. در این اجتماع نمایندگان کارکنان صنعت نفت اعلام داشتند که در اجرای فرمان امام از این ساعت همگی در سر کار خود حاضر خواهند شد و به سرعت کار تعمیراتی، حفظ و حراست و آماده نمودن تاسیسات برای صدور نفت به خارج را آماده خواهند کرد. قرار شد که فعلا فعالیت کارکنان نفت بر محور تامین نفت و بنزین داخلی انجام شود. امام خمینی(س) طی سخنرانی در جمع نمایندگان سندیکاهای کارگری و کارکنان شرکت نفت در همین زمینه فرمودند: «نهضت ما گرچه مرهون همه اقشار ملت است. گرچه همه اقشار ملت نهضت را همراهی کردند، چه بانوان تمام ایران و چه مردان برومند، لکن بعضی اقشار یک ویژگی خاصی داشتند، و از آن جمله، کارکنان و کارمندان صنعت نفت، برای اینکه اینها در مقامی بودند که شریان حیات اجانب به دست آنها بود، شریان حیات رژیم منحوس در دست آنها بود. اعتصاب آنها ویژگی خاص داشت و همراهی آنها از نهضت یک خصوصیت بیشتری داشت از این جهت، ما به آنها بیشتر از سایر اقشار شاید ارج بگذاریم و تشکر می کنیم. شما برادران بودید که در اعتصابات خودتان در مقابل رژیم طاغوتی ایستادید و نهضت را پیش بردید و اسلام را تقویت کردید. من باید از شما تشکر کنم. من دعا به شما می کردم و می کنم.» (صحیفه امام، ج۷: ص ۴۱۸) منبع: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

حزب رستاخیز و سقوط نهایی رژیم پهلوی

اعلام تأسیس حزب واحد رستاخیز در بعداز ظهر روز یکشنبه 11 اسفند سال 1353 خودکامگی و روش استبدادی حکومت در ایران دوران محمدرضا شاه پهلوی به نهایت رسید. به دنبال آن احزاب حکومت ساخته و البته فرمایشی ایران نوین، مردم و یکی دو حزب کمتر قابل اعتنای دیگر (پان ایرانیست و ایرانیان) به سرعت منحل و بلافاصله برای حزب جدید عضوگیری آغاز شد. شاه که بالاخص پس از کودتای 28 مرداد 1332 با پشتیبانی آمریکا و نیز انگلستان در راه تثبیت و تحکیم دیکتاتوری گام نهاده بود طی سالهای 1336 و 1337 ش با تأسیس دو حزب فرمایشی مردم و ملیون که به ترتیب نقش اقلیت و اکثریت را بر عهده داشتند، چنین وانمود کرد که گویا نظام سیاسی حاکم بر ایران از روش دموکراتیک حکومت پیروی می کند؛ ادعایی که خیلی زود خلاف آن به اثبات رسید. در این میان مخالفان سیاسی مذهبی حکومت از اقشار و گروههای سیاسی مختلف هیچ گونه وقعی به این بازی مضحکه آمیز سیاسی ننهادند و مردم کشور نیز هیچ گاه اهمیتی شایان توجه برای آن در نظر نگرفتند. با این احوال این احزاب حکومت ساخته (البته با جایگزین شدن حزب ایران نوین به جای حزب ملیون) در تمام سالهای دهه 1340 و اوایل دهه 1350 به حیات بی فروغ خود ادامه دادند و در این میان جز اجرای کامل خواسته های شخص شاه هیچ گونه وظیفه درخور اعتنایی برای خود نمی شناختند. با افزایش عایدات حاصله از فروش کمتر محدود شونده نفت در اوایل دهه 1350 و مجموعه عوامل داخلی و خارجی دیگری که موجبات غرور و نخوت و خود پسندی زایدالوصف شاه را فراهم می کرد، او دیگر حتی تحمل وجود و حیات البته ظاهری همین احزاب فرمایشی و تحت سلطه خود را نیز نداشت. به همین دلیل با اعلام تأسیس حزب واحد رستاخیز تصریح کرد که همه مردم کشور مجبور به ثبت نام و عضویت در این حزب بوده و کسانی که نخواهند در این حزب عضو شوند در ردیف خائنین به کشورند و البته جایشان در زندان است. شاه راه دیگری نیز پیش روی مخالفان عضویت در این حزب نهاده بود و آن تهیه پاسپورت و خروج از کشور بود. با این احوال حزب رستاخیز هیچ گاه مورد توجه جدی مردم کشور قرار نگرفت و در شرایط بی اعتقادی رهبران و گردانندگان آن به ماهیت و نقشی که می توانست در عرصه سیاسی – اجتماعی کشور ایفا نماید، در روندی تدریجی ولی مداوم راه زوال و نیستی در پیش گرفت و با گسترش فزاینده مخالفتهای عمومی با این پدیده نوظهور و سراسر مضحکه، به عاملی بس مهم و تعیین کننده در ناکارآمدی و سپس سقوط نهایی رژیم پهلوی تبدیل شد. حزب رستاخیز در طول بیش از سه سال و شش ماه از فعالیتهایش، به رغم آنکه موفق شد تشکیلات و سازمان اداری و اجرایی گسترده ای در بیشتر نقاط کشور به وجود آورد و با برگزاری چند کنگره و سمینار، و اقدامات صوری بسیار توانست هیاهوی گاه و بیگاهی در فضای سیاسی، اجتماعی کشور ایجاد کند، اما در اهداف و مقاصدی که دنبال می کرد به طور کامل شکست خورد و در نهایت، چاره ای جز انحلال نیافت. مهم ترین وظیفه و رسالت حزب رستاخیز، تحکیم هرچه بیشتر موقعیت شاه و سلسله پهلوی در عرصه کشور بود. شاه می خواست حد کنترل حاکمیت بر مردم و مخالفان سیاسی را گسترش دهد، به طوری که ، مردم را به پیروی از نظمی ویژه مجبور سازد. او به شیوه ای استبدادی می کوشید مردم را متقاعد کند و از آنان اقرار بگیرد که حکومت او بر پایه های مشروعیت و حقانیت استوار است. شاه دیگر حتی در ظاهر هم نمی خواست نغمه مخالفی در « ممالک محروسه» سر داده شود و نیش و کنایه های این و آن که ، گاه لحنی انتقادی و مخالفت آمیز می گرفت، خاطرش را بیازارد. اینکه او در آن مقطع تاریخی چرا و چگونه فکر تأسیس حزب واحد رستاخیز را مورد توجه قرار داد و در این راستا چه جریانات داخلی و یا خارجی مشوق او در تأسیس این حزب بودند (هرچند معتقد بود که در تأسیس حزب رستاخیز از جایی الهام نگرفته است)، اهمیت درجه دومی دارند. اما مهمتر این بود که این حزب در برآوردن مجموعه وظایف مدونه کاملاً با شکست و ناکامی مواجه شد و فراتر اینکه ، حتی خود به عاملی بس مهم و اساسی در تسریع روند سقوط نهایی رژیم پهلوی تبدیل گردید. در این شکست بزرگ، مجموعه عملکرد و موضع گیریهای شاه، رهبران و دست اندرکاران ریز و درشت حزب رستاخیز، اکثریتی از مردمان خاموش ولی معترض، روابط تعریف ناشده حزب با دولت و مجلسین، فقدان نظمی انسجام یافته میان بخشهای مختلف حزب و نیز مخالفان سیاسی – مذهبی رژیم در سطوح مختلف بیشترین نقش را داشتند . شاه که در هر حال، آرزومند بود حزب واحد رستاخیز به عنوان بازویی قدرتمند در تحکیم موقعیت او و جانشینانش در رأس حاکمیت کشور عمل کند در طول دوران فعالیت این حزب به ندرت فرصت بالندگی و رشد به آن داد. طی مقاطع مختلف، او در کلیة تصمیم گیریهای کوچک و بزرگ، اولین و آخرین تصمیم گیرنده محسوب می شد و رهبران و دست اندرکاران حزب هیچ گاه جسارت نداشتند که مستقل از او تصمیم گیری کنند. مداخلات شاه در امور ریز و درشت حزب رستاخیز و ارائه دستورالعمل و رهنمودهای متعدد که در بسیاری موارد هم در حیطه عمل با پیچیدگی روبه رو می شد، از همان آغاز فعالیت حزب، مسئولان و رهبران آن را از هرگونه اقدام مستقلانه باز می داشت و گونه ای آشکار از انفعال و بی برنامگی در مجموعه مدیریتی حزب به وجود می آورد. در چنین شرایطی کلیه مسئولان حزبی منتظر بودند برای هر اقدام خود و کلانی رهنمود آن را از زبان شاه بشنوند. بدین ترتیب، شاه قبل از اینکه امکانی برای رشد، معقول حزب فراهم آورد، تشکیلات آن را پایگاهی برای اجرای خواسته های نامعقول خود می شناخت و این امر در شکست نهایی حزب سهم مهمی داشت. از سوی دیگر، در طول دوران فعالیت حزب رستاخیز به ندرت افراد کارآمد و فساد ناپذیر در مراکز مهم مدیریتی قرار گرفتند و در تمام بخشهای مدیریتی و اجرایی حزب اشخاص فاسد، سودجو و بی اعتنا به اهداف و خواسته های حزب، بیشترین رقم را به خود اختصاص دادند. این گروه که بیشترین نیروهای حزب را تشکیل می دادند در ناکامی و شکست نهایی حزب سهم اصلی را بر عهده داشتند. مدیریت حزب رستاخیز در سطوح مختلف، به طور دائم گرفتار رقابت و اختلافات درونی کسانی بود که بی اعتنا به اهداف و خواسته های حزب رستاخیز، صرفاً جهت زمینگیر کردن رقبای سیاسی و شخصی خود به هر روش خلاف قاعده ای توسل می جستند. این گونه رقابتهای فساد آور که در سطح رهبری حزب هم نمود آشکاری داشت، ضربات باز هم خردکننده و جبران ناپذیری بر پیکره حزب فرود آورد. بدین ترتیب ، سوء عملکرد رهبران و دست اندرکاران ریز و درشت حزب علاوه بر اینکه اهداف و رسالتهای حزب رستاخیز را به دست فراموشی می سپرد، بسیاری از طرفداران و فعالان حزب در بخشهای مختلف کشور را به تدریج از فعالیتهای حزبی رویگردان می ساخت. ضمن اینکه، اکثریت خاموش مردم که صرفاً به مقتضای وقت ورقه هویت در حزب رستاخیز را پر کرده بودند، با آشکار شدن علائم ناکارآمدی حزب به تدریج، موضوع عضویت خود در حزب را به دست نسیان سپردند. از سوی دیگر، بی اعتقادی اکثریت قریب به اتفاق رهبران و مسئولان درجه اول حزب به آرمانها و اهداف تعریف شده آن، علاوه بر آنکه، امکان هرگونه ابتکار عملی را از دست اندرکاران حزب سلـب می کرد، اندک مسئولان معتقد و کوشای حزب را نیز از تلاش باز می داشت و هرگونه انگیزه فعالیت مشتاقانه حزبی را در آنان از بین می برد. به رغم تشکیلات عریض و طویلی که سازمان حزب را در بخشهای مختلف کشور شکل می داد، در طول دوران فعالیت این حزب، هرگز ارتباطی نظام مند و معقول میان سطوح مدیریتی حزب به وجود نیامد و امور داخلی حزب، به طور مداوم در یک بی نظمی آزاردهنده سیر می کرد که در این میان، گستره وسیع فعالیت حزب و عدم وجود تعریفی دقیق و روشن از حیطه فعالیت و محدوده قدرت و اختیارات حزب باز هم بر ناکارآمدی آن می افزود. همچنان که، نوع رابطه حزب با دولت و نیز مجلسین شورای ملی و سنا هیچ گاه آشکار نشد و تا واپسین ماههای فعالیت حزب، بحث تقدم و یا تأخر حزب بر دولت و مجلسین کماکان حل ناشده باقی ماند. حزب رستاخیز در طول دوران فعالیتش حتی در میان طرفداران حاکمیت هم نتوانست به عنوان پایگاهی موثر، ایفاگر نقش مهمی باشد. تا جایی که به مخالفان سیاسی شاه و رژیم مربوط می شد، تاسیس و فعالیت حزب رستاخیز باز هم بر دشمنی و نفرت آنان از رژیم افزود، به طوری که، خوشبین ترین آنان هم از دستیابی به توافقی هرچند لرزان با شاه و حاکمیت او نومید شدند و بدین باور رسیدند که رژیم پهلوی دیگر هیچ گونه اصلاحی را برنخواهد تابید. همچنان که، مخالفان سرسخت تر رژیم پهلوی نیز، مانند آیت الله امام خمینی بر شدت حملات و انتقادات خود افزودند. شاه با تاسیس حزب واحد و به اصطلاح فراگیر رستاخیز، آشکارا مخالفان سیاسی خود را به مبارزه طلبیده بود. با این همه، به رغم تمام تلاشهایی که صورت می گرفت هیچ یک از مخالفان جدی او درصدد تایید حزب رستاخیز برنیامدند و حتی برحسب ظاهر، عضویت در حزب رستاخیز را نپذیرفتند. بدین ترتیب، در حالی که شاه و بسیاری از دولتمردان و رجال حاکمیت وی نیروی مخالفان را جدی نمی گرفتند، مخالفان سیاسی او که از سالیان گذشته به سان آتشی زیر خاکستر مانده بودند، با تأسیس و گسترش فعالیت حزب رستاخیز – علی رغم تصور شاه و اطرافیانش – پرتوان تر از هر زمان دیگری حاکمیت را سخت به چالش طلبیدند و در شرایطی که مجموعه ارکان رژیم و در رأس همه آنها حزب رستاخیز به دلایل عدیده دچار فساد و عفونتی التیام نایافتنی شده و در دفاع از کیان حاکمیت فرو مانده بودند، به عمر پنجاه و سه ساله سلسله پهلوی پایان دادند. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

بلدیه از دوره قاجار تا پهلوی اول

بلد به معنای شهر، بلدیه نام قدیم شهرداری است و در لغت‌نامه دهخدا به معنی موسسه‌ای در هر شهر که در کار نظافت و خوبی آب و نان و چراغ و سوخت و خواربار صحت نظر دارد. پیش از تشکیل بلدیه مردم هر شهر طبق آداب و رسوم و اعتقادات شخصی و دینی بدون مداخله حکومت خدمات شهری را انجام می‌دادند و هر کس جلو خانه و دکان خویش را تمییـز می‌کرد. اولین نظم امور شهری در دوره ناصرالدین شاه قاجار به اجرا درآمد و اداره‌ای به نام "اداره احتسابیه" که اعضای آن را محتسب می‌نامیدند تاسیس گردید، این اداره دارای دو شعبه بود "احتساب" و"تنظیف" که در هر کدام عده‌ای نایب، فراش و سپور خدمت می‌کردند. وظیفه اداره احتسابیه حفظ و تامین نظافت شهر بود که هم وظایف نظمیه و هم امور شهری را انجام می‌داد. افراد زیادی مصدر امور احتسابیه بودند از جمله: محمودخان کلانتر، محمود خان احتساب‌الملک، چراغعلی خان سراج‌الملک، آقاعلی آشتیانی امین حضور، محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، کنت دومونت فرت، محمد میرزا قاجار قوانلو (کاشف‌السلطنه)، میرزا عباس خان مهندس‌باشی مشاورالدوله ... پس از استقرار مشروطیت اولین بلدیه قانونی تهران از سوی مجلس شورای ملی هنگام نیابت سلطنت علیرضا خان عضدالملک قاجار به ریاست دکتر خلیل اعلم‌الدوله ثقفی در عمارتی واقع در سبزه میدان تاسیس شد. در واقع اولین بلدیه رسمی در زمان مظفرالدین شاه قاجار پایه‌گذاری شد و هدف آن "حفظ منافع شهرها و ایفای حوائج اهالی شهرنشین اعلام شد". بر طبق قانون بلدیه (مشتمل بر 108 ماده که در سال 1286 شمسی به تصویب رسید) ریاست بلدیه بر عهده رئیس انجمن بلدیه بود که از میان اعضای انجمن با اکثریت آراء انتخاب می شد ولی بعداً ریاست اداره بلدیه زیر نظر وزارت داخله انجام وظیفه می‌کرد، اولین شخصی که بدین طریق حکم ریاست بلدیه تهران را گرفت ابراهیم خان یمین‌السلطنه بود (از سال 1292 تا 1299 شمسی). پس از کودتای 1299 با روی کار آمدن سید ضیاءالدین طباطبایی رئیس‌الوزرا اداره بلدیه از حالت انجمن شهری خارج شد و به صورت "شهرداری" وابسته به دولت شد و ریاست این تشکیلات زیر نظر ریاست وزرا قرار گرفت. در سال 1300 شمسی گاسپار ایپکیان از سوی سید ضیاء رئیس بلدیه تهران شد، وی اقدامات مهمی در تهران انجام داد از جمله تامین روشنایی خیابانهای امیریه، لاله‌زار، استانبول... در این زمان ساختمان بلدیه در قسمت شمالی میدان توپخانه بنا شد که تا اوایل دهه 40 پا برجا بود. در سال 1302 شمسی کریم آقا بوذرجمهری شهردار تهران شد و به مدت طولانی در این سمت باقی ماند (1302- 1312ش) او با تلاش بسیار تهران را از شهر قدیمی به شهر جدیدی تبدیل کرد، ولی متاسفانه ویران کردن دروازه‌های تهران در زمان او صورت گرفت. لازم به ذکر است سال 1309 شمسی نقطه عطفی در تاریخ بلدیه محسوب می‌شود زیرا قانون بلدیه 1325 قمری ملغی و قانون دیگری جایگزین آن می‌ شود و انجمن بلدی و تشکیلات بلدیه با وظایف و تعاریف جدیدی روبه‌رو شد و ریاست بلدیه را وزارت کشور (وزارت داخله) منصوب می‌نمود و انجمن بلدی استقلال خود را از دست داده به عنوان بازوی کمکی دولت در اجرای طرحهایش عهده‌دار امور بود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع: راهنمای کتاب، سال 2، 1350. شهری، جعفر. تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، ج 5، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1368 . شهیدی مازندرانی، حسین. سرگذشت تهران، ج1، تهران، راه مانا، 1383. محبوبی اردکانی، حسین. تاریخ موسسات تمدنی جدید در ایران، ج 2، تهران، دانشگاه تهران، 1354- 1368. مستوفی، عبدالله. شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجار، ج3، تهران، علمی، 1324- 1326. منبع: برگرفته از مقاله رزیتا میری، سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

شعارهای دوران انقلاب

شعار به عنوان ابزاری برای (ارعاب دشمن، تهییج نیروهای خودی، ایجاد همبستگی و قدرت روحی و روانی و هدایت شعار دهندگان به سوی اهدافی خاص، تبیین ایدئولوژی و اندیشه های مختلف) رایج بوده است و در واقع می توان گفت شعار، وسیله ای مناسب برای توصیف و تبیین اوضاع و احوال اجتماعی و روانشناختی زمان خویش بوده و برای ارائه تحلیل های علمی و پژوهشی، مواد خام گرانمایه ای به شمار می رود. از علایم و ویژگی های هر انقلاب شعارها و نحوه گسترش و نشر آن در میان انقلابیون است. شعار نیز در مفهوم عام خود همان است که در اجتماعات سراسری گفته می شود و یا بر دیوارها و پلاکاردها نقش می بندد. مردم که بدنه انقلاب ها را تشکیل می دهند، به گونه ای منسجم و هماهنگ خواسته های روزمره و در عین حال پر محتوای خود را که زمینه ساز یک تحول عمیق سیاسی اجتماعی است، در قالب شعارها بیان می دارند که البته محتوای این شعارها با توجه به میزان درک سیاسی و همچنین ماهیت خواسته های هر جامعه تفاوت دارد. فرم و نوع شعارها نیزهمراه با جریان انقلاب و شدت و ضعف آن تغییر می کند. ماهیت شعارها نیز خود نشانگر مرحله ای خاص از روند انقلاب است. به طور کلی ماهیت شعارهای انقلابی را می توان به 4 بخش تقسیم کرد: بخشی از شعارها از آغاز انقلاب و حتی قبل از آن به طور رسمی در تجمعات قانونی و از طریق بیانیه های رسمی و حتی در رسانه های گروهی مطرح می شوند که بر اصلاحات و تغییرات جزیی در ماهیت نظام سیاسی تأکید دارند. بخشی دیگر از شعارها که همزمان با اوج گرفتن حرکت انقلابی سر داده می شوند، ماهیت سلبی دارند و خواهان از بین رفتنِ رژیم سیاسی حاکم هستند و در روزهای آخر پیروزی انقلاب نیز شعارهایی که ماهیت ایجابی داشتند که بر تشکیل یک نظام سیاسی مطلوب تأکید می کردند در تظاهرات سرداده می شد. در فواصل مختلف حرکت انقلابی نیز شعارهایی که بر نحوه مبارزه تا پیروزی حرکت و انسجام و تقویت پایگاه رهبری تأکید دارند، مورد توجه انقلابیون قرار می گیرد. ارزش ادبی شعارها و دیوار نوشته های دوران انقلاب اسلامی بررسی این شعارها و دیوار نوشته ها نشان می دهد که مردم ایران در آن زمان چه می خواستند؟ نسبت به چه چیز و چه کس کینه داشتند؟ و چه کسانی را دوست می داشتند؟ از شعارها به اعتقاد و تفکر شعار دهندگان نیز می توان پی برد؛ به عنوان مثال آن کس که شعار می دهد «نان، مسکن، آزادی» چیزی را می جوید که تنها در محدوده این عالم و خواسته های مادی است و بسیار دور است از آن که می گوید: «سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن». به هر روی این شعارها از جنبه های گوناگون شایان نقد و بررسی است. در اینجا به جنبه های ادبی و بومی آن توجه خواهد شد. با بررسی شعارهای دوران انقلاب می توان گفت آنان که شعارها را سر می دادند و یا آنها را بر دیوار می نوشتند از مردم تحت ستمی بودند که به فغان آمده بودند و نفرتشان را با شعارها و نوشته هایشان بیان می کردند، این شعارها که برخی از آنها در پی خواهد آمد برگرفته از نگرش ها و باورهای دینی، اعتقادی و بومی و عامیانه مردم بود. از آنجا که آنچه در این مقاله مورد بررسی قرار خواهد گرفت شعار است نه شعر، کاملاً با اصول و عنصرهای ادبی و شعری مطابقت نمی کند و در بسیاری موارد وقتی از ارزش ادبی و هنری آن سخن به میان می آید، دقیقاً به معنای ارزش هنری وادبی شعر ومتون ادبی نیست. دراین مقاله سعی شده است شعارهایی که ادبی تر و هنری تر و پرمعناتر هستند، مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد و ارزش ادبی آنها بیان شود. الف ) آهنگ و موسیقی در شعارها از آنجا که شعارها را مردم دست جمعی و یک صدا می خواندند نوعی وزن و آهنگ در شعارهایشان به چشم می خورد: 1 “سکوت هر مسلمان/ خیانت است به قرآن.” این شعار داری وزن است و «مسلمان» و «قرآن» نیز هم قافیه اند. 2 “در بهار آزادی جای شهدا خالی راه شهدا باقی.” 3 “نه سازش سیاسی، نه قانون اساسی به گفته خمینی جمهوری اسلامی.” این شعار دارای یک ریتم خاصی است تکرار «س» در آن ایجاد «موسیقی حرف» کرده است تکرار «س» «هیس» و امر به سکوت را به ذهن متبادر می کند خطاب به دشمنان است و آنان که خواهان سازشند. 4 «خون رنگین بهتر از زندگی ننگین است» جمله فوق چون دیوار نوشته است نه شعار، دارای وزن نیست، اما تکرار «ن» در آن ایجاد موسیقی کرده است. ب ) سبک شناسی شعارها 1 تشبیه 1 1 “ای شاه دم بریده، زمان قدرت مردم رسیده.” مردم “به تشبیه(1) مضمر یا پنهان» شاه را سگ می دانند. سگ با دمش برای اربابش چاپلوسی می کند؛ امریکا ارباب شاه بوده است. دم او قدرتش توسط مردم بریده شده است و دیگر توان تملق در برابر امریکا را ندارد، مردم با از بین بردن او، خود حاکم بر سرنوشت شان شده اند. 2 1 “در بهار آزادی جای شهدا خالی.” بهار آزادی، تشبیه بلیغ است که از هنری ترین انواع تشبیه در آن حذف شده است و تأمل و درنگ خواننده را برای درک معنا می طلبد. بهار پس از زمستان به معنای نمادین ظلم و بیدادگری است. بهار، فصلی است که مردم از تازیانه های سوز سرما در امانند. دیگر مردم از ترس سرما خود را در لباسها پنهان نمی کنند «آزادی» همچون بهار است. در بخش دوم این شعار «جای شهدا خالی» نیز تشبیه زیبایی وجود دارد تشبیه مضمر بهار همراه با گلها و گیاهان است، اصلاً لازمه بهار، گل است. هنگامی که می گویند جای آنها خالی است یعنی نیستند و حتماً می بایست می بودند و گرنه بلافاصله پس از ذکر «بهار» نامشان برده نمی شد، پس به تشبیه مضمر پنهان آنان گل هستند. 2 تلمیح “پرسنل هوایی، حّر زمان ما شد.” دراین شعار، پرسنل هوایی به حّر تشبیه شده اند. تلمیحی تاریخی و مذهبی دراین شعار وجود دارد؛ «حّر» از فرماندهان سپاه یزید بود که به قصد جنگ با امام حسین علیه السلام به میدان آمده بود؛ اما به خواست خداوند از سپاه کفر بیرون آمد و به سپاه امام حسین علیه السلام پیوست. پرسنل هوایی نیز در ابتدا در خدمت سپاه شاه یزید بودند و سپس به مردم پیوستند، ژرف ساخت این تشبیه و تلمیح این است که شاه همچون یزید است و امام خمینی پیرو امام حسین علیه السلام. ج ) درون مایه های ادبی شعارها 1 زبان گفتار و عامیانه مردمدر شعارها به چشم می خورد که برخاسته از نوعی بیان صمیمی است: الف) “اگر آقا دیر بیاد، مسلسل ها بیرون می یاد.” مردم در اینجا «آقا» امام خمینی (ره) را از خودشان می دانند سپس به جای زبان رسمی زبان روزمره را به کار می برند. ب) “نم نم بارون می یاد، خمینی تهرون می یاد.” دراینجا نیز زبان و گفتار عامیانه به کار برده شده است. مردم باران را رحمت خداوند می دانند. امام خمینی نیز چون باران است. ژرف ساخت شعار چنین است: تهران چون باغی است، باغی بی برگ و بار؛ باران بهاری فرا رسیده است. با بارش باران، گلها و گیاهان می رویند و همه جا را عطرآگین می کنند. امام خمینی نیز چون گلی است که پس از باران رحمت الهی از باغ تهران می روید، در ضمن بر اساس سنتی دیرینه، ایرانیان پیش از آمدن میهمانی عزیز که انتظار آمدنش را دارند زمین را آب و جارو می کنند، در اینجا نیز گویی خداوند باران رحمتش را برای ورود امام بر شهر تهران پاشیده است. ملای رومی در شعری به این سنت اشاره می کند: آب زنید راه را هین که نگار می رسد مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد 2 انعکاس اوضاع جامعه در شعارها 1 “توپ، تانک، فشفشه، این شاه باید کشته شه.” این شعار متناسب است با حال و هوای روزهای مبارزه با شاه، ارتش شاه با توپ و تانک در خیابان ها به جنگ مردم بی سلاح و بی دفاع آمده بود. مردم خواهان کشته شدن و اعدام شدن شاه هستند، گویی مردم علت این را که خواهان اعدام شاه هستند دراین شعار بیان می کنند. مردم می گویند شاه با توپ و تانک قدرت نظامی به جنگ با مردمی برخاسته است که تجهیزات او را ندارند و حداکثر سلاح گرمشان در برابر او فشفشه است، پس چنین شخص ناجوانمردی باید از صفحه روزگار پاک شود. این شعار ناخودآگاه از درون مردم جوشیده است و ممکن است خود آنها چندان از معنای شعارهایشان آگاه نباشند، اما آنگاه که این شعارها به زیر ذره بین نقد و تحقیق ادبی قرار می گیرد معناهای پنهان و منشا آنها آشکار می شود. 3 بیان نمادهای دینی الف) “هر کس که عدالتخواه است، از قتل حسین آگاه است.” حسین در اینجا نماد حقیقت خواهی، ایثار و شهادت و مظلومیت است و نمادی دینی و مذهبی دارد. ب) “تا خون مظلومان به جوش است، آوای عاشورا به گوش است.” دراین جا عاشورا نماد دینی است و معنای آن از زمان و واقعه ای در هزار و چند صد سال پیش فراتر رفته است و الگوی هر زمانی شده است که مظلومان در برابر ظالمان می ایستند و تنها به هدف می اندیشند و از انبوهی دشمنان نمی هراسند. گویا عاشورا چون بانگ مردانگی و غیرتی است که از آن زمان، همواره در حال نواخته شدن است و آزادگان را به پیروزی از خود می خواند. د ) گونه شناسی ادبی شعارها 1 دلالت های ثانوی جملات(2) 1 1 “ای شیعیان، شاه فنا می شود، رهبر ما روح خدا می شود.” این جمله، جمله ای خبری است؛ اما مراد از خبر در اینجا خود خبر نیست بلکه دلالت ثانوی آن مراد است که عبارت است از بیان آرزو و مژده دهی. 1 2 “تا شاه کفن نشود، این وطن وطن نشود.” این جمله نیز خبری است؛ اما منظور از آن خبر نیست، بلکه لازم خبر مراد است که در اینجا تشویق و برانگیختن مردم به مبارزه علیه شاه است. دلالت ثانوی این جمله خبری آگاه گردانیدن و شرمنده ساختن ارتش و تبیین راه است. 1 4 “مردم چرا نشستین؟ نکنه که شاه پرستین.” جمله، پرسشی است؛ اما معنای ثانوی و پنهان آن «نهی» است. شعار دهندگان از مردم می پرسند چرا نشسته اید؟ مراد آنان از این پرسش، گرفتن پاسخ نیست بلکه به آنان می گویند که برخیزید. امر توبیخ و ملامت نیز در آن نهفته است. 2 شوخی و طنز 1 2 “ای بختیار شیره کش، تو هم برو مراکش.” مراکش کشوری است که شاه به آنجا گریخته و با شیره کش نوعی هماهنگی موسیقایی دارد و از طرف دیگر مرا بکش را نیز به ذهن متبادر می کند که در تناسب با شیره ای معتاد بودن بختیار است. این گونه ظرافت ها از زبان طنز مردم کوچه و بازار نشات گرفته است. 2 2 “استکان طلایی، فرح رفته گدایی.” طلایی و گدایی با یکدیگر تناسبی ندارند و تنها برای آهنگین شدن در کنار هم آمده اند. 2 3 “پفک نمکی شوره، نخست وزیر کوره.” 2 4 “این است شعار بختیار، منقل و وافور بیار.” شایان ذکر است که در برخی شعارها پیوند زبان ادبی با زبان عامیانه ایجادگر طنز بوده است که برخی نمونه های آن در پی می آید. الف) “گلهای زهرا همه پرپر شده، این بختیار خر بوده خرتر شده.” گلهای زهرا استعاره است از شهیدان ب) “زنها به ما پیوستند بی غیرتها نشستند.” 3 رویکرد عالمانه و فکورانه برخی شعارها 1 3 “سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن.” 2 3 “مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد.” 3 3 “درخت انقلاب به خون احتیاج دارد.” 4 3 “به ظلم طاغوتیان به جور فرعونیان یا حجة بن الحسن، عجل علی ظهورک.” 5 3 “ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است، ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است.” پی نوشت ها: 1 برای دیدن تعریف تشبیه مضمر یا پنهان ر. ک. دکتر میرجلال الدین کزازی، بیان، چاپ اول، ص 76. و نیز به: سیروس شمیسا، بیان، چاپ سوم، صص 123 122 مراجعه شود. 2 دکتر سیروس شمیسا، معانی، ص 65 به بعد. منبع: خبرگزاری آریا ۱۳۸۸/۱۱/۱۲ منبع بازنشر:سایت جام‌جم ایام

عملیات طرح فرهاد چه بود

یکی از طرح‌های عملیاتی که در زمان تصدی ارتشبد قره‌باغی در ژاندارمری کشور صورت گرفت طرح فرهاد یا سرکوب دانشجویان در کوهستان های شمال تهران بود. عباس کریم قره‌باغی، فرزند کریم، در روز دهم آبان ماه 1297 ش (1) در کوچه قره‌باغی های تبریز متولد شد. وی پس از پایان تحصیلات ابتدایی برای گذراندن دوره متوسطه وارد دبیرستان رشدیه تبریز شد اما درسال 1313 دبیرستان مزبور را رها کرده وارد دبیرستان نظام تبریز شد و سال 1315 فارغ التحصیل شد. (2) از دانشکده افسری تا فرماندهی ژاندارمری قره‌باغی در مهر ماه 1315 وارد دانشکده افسری شد.(3) ورود او به دانشکده افسری مصادف با دوره ولیعهد محمدرضا پهلوی بود. وی که به اتفاق حسین فردوست، علی قوام و فتح‌الله مین باشیان در دسته ولیعهد بود به سمت منشی مخصوص ولیعهد انتخاب شد. (4) خدمت نظامی قره‌باغی از مهرماه 1317 با درجه ستوان دومی در هنگ پیاده پهلوی لشکر یکم آغاز شد. وی تا شهریور 1320 عهده‌دار فرماندهی گروهان مسلسل ضد هوایی در این هنگ بود. (5) در سال 1321 به منظور تشکیل سازمان گارد سلطنتی به یگان مزبور منتقل شد. وی در حین خدمت در گارد سلطنتی دوره حقوق دانشگاه تهران را طی کرد و در خرداد ماه 1324 به اخذ درجه لیسانس نایل گردید. در سال 1328 فرماندهی مأمورین انتظامات جهت تشکیل مجلس مؤسسان در کاخ دادگستری به قره‌باغی واگذار گردید. (6) در سال 1329 که حسین فردوست از سوی شاه مأموریت یافت گارد جاویدان را برای محافظت از کاخ‌های سلطنتی تشکیل دهد قره‌باغی به معاونت وی برگزیده شد. قره‌باغی تلاش زیادی برای تشکیل و سپس انتخاب افراد گارد جاویدان انجام داد. بدین ترتیب مدتی نیز فرماندهی گارد جاویدان به وی واگذار گردید. (7) مدتی بعد قره‌باغی برای طی دوره عالی رسته پیاده، عازم کشور فرانسه گردید و همزمان در دانشگاه پاریس دوره دکترای حقوق را در سال 1333 به پایان رسانید. او پس از مراجعت به ایران در دایره عملیات رکن سوم ستاد ارتش به خدمت مشغول شد. (8) قره‌باغی در 1334 مجددا عازم فرانسه گردید تا در دانشگاه جنگ فرانسه دوره عالی را طی کند. از اینرو در سال 1335 دوره نهم ستاد دانشگاه جنگ، در 1339 دوره عالی نیروهای مشترک و در 1340 دیپلم عالی دانشگاه جنگ فرانسه را به پایان رسانید. (9) وی در اول مهرماه 1340 به درجه سرتیپی ارتقاء یافت و در دوازدهم اسفند ماه 1341 به سمت فرماندهی دانشگاه نظامی منصوب شد. (10) وی همزمان اداره دانشکده‌های نظامی رسته‌های مختلف ارتش را هم به عهده داشت. (11) او با حفظ سمت در سال 1342 فرماندهی درجه‌داران دوره سپاه دانش، فرماندهی خط سیر مسافرت پادشاه دانمارک به ایران و فرماندهی خط سیر مسافرت رییس جمهور هند به ایران را به عهده داشت. (12) قره‌باغی در سال 1342 به ریاست دادگاه تجدید نظر ویژه دادرسی ارتش منصور گردید. دادگاه مزبور جهت تجدید نظر پرونده آیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و عده‌ای از افراد منصوب به نهضت آزادی تشکیل شده بود (13) و پس از 15 جلسه رسیدگی به پرونده‌ مزبور رأی دادگاه بدوی تأیید و محاکمه شوندگان به حبس های طولانی محکوم گردیدند. (14) قره‌باغی در مرداد 1343 به فرماندهی لشکر پیاده گرگان و در شهریور ماه 1346 به فرماندهی لشکر یک گارد منصوب گردد و در مهر ماه 1347 به ریاست ستاد نیروی زمینی منصوب شد. (15) او در بیستم اسفند ماه همان سال به درجه سپهبدی ارتقاء یافت. (16) قره‌باغی از مهر ماه 1347 تا اردیبهشت 1351 ریاست ستاد نیروی زمینی و از اردیبهشت 1351 تا مرداد 1352 جانشینی فرمانده نیروی زمینی را عهده‌دار گردید؛ اما به دلیل ایجاد اختلاف بین او و اویسی فرمانده نیروی زمینی، با تلاش اویسی از سمت خود عزل و به فرماندهی سپاه غرب در کرمانشاه منصوب شد. مدتی بعد با تحریکات اویسی وی از سمت خود بر کنار و منتظر خدمت گردید، اما با دخالت فردوست توانست از این مهلکه رهایی یابد. (17) فرماندهی ژاندارمری قره‌باغی در دوازدهم اردیبهشت ماه 1353 به سمت فرماندهی ژاندارمری کشور منصوب شد.(18) وی با توجه به دیدارهای متعددی که با شاه انجام می‌داد بیش از پیش به وی نزدیک می‌شد. (19) در جریان برگزاری بازی های آسیایی 1353 تهران، وی نقش عمده‌ای در تأمین امنیت بازی ها ایفا کرد و با استخدام تعدادی از افراد آموزش دیده نیروی پایداری، آنان را به حفاظت از نقاط حساس واداشت. (20) فعالیت‌های وی در این مدت موجب گردید که وی مورد تفقد شاه پس از خاتمه بازی ها قرار گیرد(21) و در اول شهریور ماه 1354 به درجه ارتشبدی ارتقاء یابد. (22) قره‌باغی در مدت تصدی فرماندهی ژاندارمری (از سیزدهم اردیبهشت 1353 تا چهاردهم شهریور 1357) تلاش زیادی برای استخدام و آموزش افراد برای تشکیل نیروی پایداری مقاومت انجام داد؛ بدین ترتیب عده زیادی از جمله امیرعباس هویدا نخست وزیر، وزراء و ... به عضویت افتخاری این نیرو در آمدند. (23) از جمله دیگر اقدامات وی در این مدت تشکیل دوره‌های آموزشی مقدماتی و عالی رسته پیاده ژاندارمری و فرماندهی و ستاد بود که به فرمان شاه در مهر ماه 1354 آغاز گردید. بدین ترتیب اقدامات مزبور موجب جلب نظر شاه گردید تا وی را به نشان های درجه یک عدالت در بیست و یکم مهرماه 1355 و درجه اول همایون در چهارم آبان ماه 1355 مفتخر سازد. (24) اقدامات قره‌باغی در جریان انقلاب: تشکیل نیروی پایداری مقاومت با شدت گرفتن مبارزات مردم در سال 1356 علیه رژیم پهلوی، قره‌باغی در سمت فرماندهی ژاندارمری جهت سرکوب و کنترل اغتشاشات دست به اقداماتی زد. نخست با تهیه و اجرای طرح تأمین شهرهایی که در آن اعتراضات علیه رژیم بارزتر بود به سرکوب مخالفین پرداخت و دستورالعمل های متعددی بدین منظور به یگان های مختلف ابلاغ کرد. (25) همچنین با فعال ساختن نیروی پایداری مقاومت، آنان را به یاری یگانهای ژاندارمری اعزام داشت. (26) به دنبال دستورات مزبور فرماندهان نواحی مختلف ژاندارمری کشور برای عملی شدن آن دست به کار شده و با فراخواندن و آموزش نیروهای پایداری عملیات و سرکوب و دستگیری مخالفان شدت گرفت. (27) پشتیبانی یگان های ژاندارمری از شهربانی ها یکی از طرح‌های مقابله با انقلابیون اعزام یگان های ژاندارمری به منظور حمایت از شهربانی ها بود. نیروهای شهربانی که توان مقابله با نیروهای مخالفین را نداشتند از ژاندارمری درخواست نیروی پشیبانی کرده بودند؛ لذا طی فرمانی شاه، از قره‌باغی خواست تا یگان های پشتیبانی را در اختیار شهربانی ها قرار دهد. از اینرو از تاریخ 25/1/57 تا 23/2/57 نواحی ژاندارمری، 5 گروهان و 24 دسته ضربت و 7 نفربر زرهی به شهربانی های اصفهان، یزد، بافق، اردکان، تبریز، کاشان، خمین، قم، کرج، اهواز، بهبهان، شیراز، کازرون، فسا، داراب، جهرم، لار، فیروزآباد، شاه‌آباد غرب، کرمان، مشهد، بابل، بابلسر و خرم‌آباد اعزام شدند. (28) وی در 27/2/57 طی دستورالعملی به فرماندهی نواحی 15 گانه و هنگ مستقل بوشهر نحوه برخورد با دستگیر شدگان به اتهام جرائم ضد امنیتی و خرابکاری را ابلاغ داشت. در این دستورالعمل تخریب و ایجاد آتش سوزی اماکن، مؤسسات دولتی و منازل مقامات، فعالیت‌های کمونیستی، اقدامات تروریستی، شعارهای ضد مقام سلطنت، ایجاد تزلزل در روحیه پرسنل نیروهای مسلح، فعالیتهای تجزیه طلبانه، فعالیت های روحانیون مخالف رژیم، از جمله موارد فعالیت های ضد امنیتی و خرابکاری محسوب می‌شدند.(29) قره‌باغی با شدت بخشیدن به عملیات مقابله با مخالفان دستور داد کمیسیونی برای بررسی لوازم و ابزار کنترل اغتشاشات تشکیل شود. این کمیسیون که در 21/2/57 تشکیل گردید مقرر کرد که برای مقابله با مخالفان و کنترل اغتشاشات تعداد زیادی جلیقه ضد گلوله، کلاه خود محافظ، نارنجک اشک آور، دستگاه‌های پخش گاز اشک آور، تفنگ شکاری، باتوم، سپر و محافظ گاز تهیه گردد. (30) همچنین در ادامه پشتیبانی یگان های ژاندارمری از شهربانی ها به منظور پیشگیری از اغتشاش احتمالی در شهر نهاوند دسته سازمانی ضربت همدان به این شهر اعزام شد و دو دسته از پرسنل ژاندارمری هنگ شیراز را برای کنترل دانشجویان دانشگاه شیراز در اختیار شهربانی شیراز قرار داد. یگان های دیگری نیز در اختیار شهربانی های مشهد، خمین و تایباد که اغلب مجهز به نفربرهای زرهی بودند قرار گرفتند.(31) با فرارسیدن 15 خرداد سال 1357، رژیم شاه برای مقابله با اقدامات انقلابیون در سالگرد قیام 15 خرداد 1342 اقداماتی برای ممانعت از تظاهرات و سایر فعالیت‌های آنان بعمل آوردند. از اینرو قره‌باغی به منظور مقابله با هر گونه رویداد در حوزه استحفاظی ژاندارمری و پشتیبانی شهربانی فرمان آماده باش به فرماندهان نواحی اعلام کرد. همچنین با ارسال یک بخشنامه سری تحت عنوان "دستورالعمل 15 خرداد 2357" به تمامی نیروهای تحت امر فرماندهی ژاندارمری کشور دستور داد تا آن را به اجرا درآورند. در این دستورالعمل ذکر شده بود عده‌ای از دانشجویان و طلاب قصد دارند به تدریج از شهرستان های مختلف به قم حرکت کرده و ضمن تظاهرات در قم به سمت تهران آمده و در تهران و برخی از شهرستان ها دست به اغتشاشات بزنند؛ لذا به ژاندارمری مأموریت داده شد که در حوزه استحفاظی خود پیش بینی‌های لازم انجام و در روز 15 خرداد از هر گونه تظاهرات جلوگیری و در صورت مشاهده در نطفه خفه کنند و پشتیبانی‌های لازم از شهربانی به عمل آید. همچنین برای جلوگیری از توسعه دامنه اغتشاش یگان ها را در حالت آماده باش در آورند تا در صورت لزوم در اختیار شهربانی‌ها قرار گیرد. از نفربرهای زرهی در صورت نیاز استفاده شود. علاوه بر این از پرسنل نیروی پایداری برای نفوذ در اجتماعات مساجد و غیره حداکثر استفاده به عمل کرد و پرسنل ژاندارمری به تفنگ ژ-3 یا ام – یک، تیربار یوزی و اسلحه کمری مسلح شوند. لذا با ارسال یک حلقه فیلم آموزشی کنترل اغتشاشات از سوی قره‌باغی به کلیه فرماندهان نواحی ژاندارمری از آنان خواسته شد تا قبل از 15 خرداد برای کلیه پرسنل یگان های شرکت کننده در مأموریت نمایش داده شود. وی طی دستورالعمل دیگری ابلاغ داشت در صورتی که اخلالگران قصد خلع سلاح افراد یا حمله با نارنجک و سایر جنگ افزارها به طرف پرسنل به سوی آنان تیراندازی شود. البته تیراندازی به سوی هدف معین باید انجام می‌شد و تیراندازی هوایی به کلی ممنوع بود. همچنین به دستور قره‌باغی دوازده دستگاه نفربر از لشکر گارد در اختیار کنترل عملیاتی ناحیه قرار داده شد تا به سرعت به اتفاق یک گروهان کنترل اغتشاشات به قم اعزام شود و در روزهای سیزدهم و چهاردهم خرداد با ستون های موتوری به صورت منظم در خیابان های قم با چراغ های روشن مانور بدهند. (33) علی رغم اقدامات مزبور، انقلابیون دست از مبارزه برنداشتند؛ از اینرو ضمن مجهز کردن بیشتر افراد به تجهیزات ضد شورش یگان های ضربت و نفربرهای زرهی در 18 محل دیگر در کنترل عملیاتی شهربانی ها قرار گرفتند.(24) با فرارسیدن ماه مبارک رمضان و پیش بینی رژیم شاه از افزایش فعالیت های انقلابیون از فرصت مزبور، برای مقابله با آنان و کنترل اوضاع بنا به دستور ارتشبد قره‌باغی با برداشت از یگان های آموزشی با 6 دستگاه نفربرهای زرهی در ده محل طبق تقاضای شهربانی های مشهد، قم، خمین، کاشان، رفسنجان، بهبهان، کازرون، شیراز، استهبان و جهرم پشتیبانی نمودند. (35) همچنین بنا به دستور وی در 16/5/57 برای مقابله و خنثی نمودن فعالیت‌های روحانیون درایام ماه مبارک رمضان به نواحی ژاندارمری دستور داد ضمن جمع‌آوری اطلاعات و جلوگیری از هر گونه غافلگیری نیروهای کنترل اغتشاشات به شهربانی ها اعزام گردد. علی رغم حمایت همه جانبه یگانهای ژاندارمری از شهربانی ها آنان قادر به کنترل شهرهای مزبور نبودند از اینرو بنا به درخواست ارتشبد قره‌باغی نیروهای پشتیبانی از طریق نیروی زمینی در اختیار شهربانی ها از جمله اصفهان، قم و اراک که دایره اغتشاش در این شهرها بیشتر بود گذاشته‌اند. (36) عملیات طرح فرهاد یکی از طرح‌های عملیاتی که در زمان تصدی ارتشبد قره‌باغی در ژاندارمری کشور صورت گرفت طرح فرهاد یا سرکوب دانشجویان در کوهستان های شمال تهران بود. این طرح به منظور مقابله با گروهی از دانشجویان که در روزهای تعطیل به ارتفاعات شمال تهران می‌رفتند و در این مکان ها به خواندن سرودهای انقلابی و تمرین ورزش‌های رزمی می‌پرداختند بود؛ به فرمان شاه نیروهای ژاندارمری مأمور شناسایی و سرکوب آنان شدند. از اینرو از اردیبهشت ماه 1357 تا آذر 1357 عملیات طرح فرهاد بوسیله نیروهای ژاندارمری، افراد ورزیده تیپ نیروهای هوابرد و افراد منتخب و ورزیده یگان تکاور گارد تحت نظر ژاندارمری با دو فروند هلیکوپتر شنوک جهت شناسایی و دستگیری دانشجویان انجام شد.(37) در 24/3/1357 شاه طی فرمانی از ارتشبد قره‌باغی خواست تا جهت جستجو و شناسایی محل‌هایی احتمالی انبار اسلحه و مهمات در ارتفاعات اقدام نماید. از اینرو از تاریخ 26/3/57 تا 3/4/57 مأمورین ژاندارمری با همکاری گارد شاهنشاهی و نیروی مخصوص و افراد سازمان اطلاعات و امنیت کشور در سه منطقه عمل نمودند علی رغم برخورد به گروه‌های مختلف جوانان عملیات مشکوکی از آنان مشاهده نکردند. تنها گروه‌هایی که مبادرت به سرودخوانی و فرستادن صلوات می‌کردند و به محض مشاهده هلیکوپتر پراکنده می‌شوند.(38) پس از ارائه گزارش مزبور، شاه به قره‌باغی دستور می‌دهد: "این مراقبت ها بطور نامنظم انجام شود." از اینرو از این پس عملیات مزبور بطور نامنظم در روزهای غیر تعطیل و گاهی هم تعطیل انجام می‌گرفت.(39) در یکی از عملیات های گشت زنی در جمعه 10/6/57 در مسیر درکه از ارتفاعات پلنگ چال مأموران در بین راه به تعدادی اعلامیه که یکی به عنوان کمیته یزد و دیگری به عنوان امام خمینی برخورد می‌کنند که آنها را ضبط می‌کنند همچنین در پلنگ چال در مسیر راه تعدادی شعارهای ضد رژیم بر روی سنگ ها نوشته شده بود که بوسیله مأمورین محو می‌گردد. در هنگام مراجعت از ارتفاعات در محدوده هفت حوض هفت نفر به نام‌های جواد کرباسچی، حسین کرباسچی، سیدمحمد میرتوبه، قمی منفرد، سیدمحمدرضا میرشفیعیان، محسن جوکار و محمد حداد که مشغول ادای شعار "درود بر خمینی" با صدای بلند بودند برخورد می‌کنند که نامبردگان دستگیر و تحویل پاسگاه مرکزی اوین می‌شوند. (40) شورای عالی نظامی با افزایش ناآرامی در شهرهای مختلف کشور، تظاهرات مردم اغلب به شکل خونینی خاتمه می‌یافت. در اصفهان که اعتراضات گسترش یافته بود رژیم برای کنترل آن متوسل به حکومت نظامی شد. رژیم شاه که در مهار جنبش انقلابی ناتوان بود به دنبال راه چاره‌ای برای فایق آمدن بر این بحران می‌گشت؛ لذا بنا به دستور شاه کارگزاران رژیم و فرماندهان عالی رتبه امنیتی و نظامی کشور جلساتی را در تاریخ 24/5 و 30/5/1357 تشکیل دادند. در این جلسات که ارتشبد قره‌باغی به عنوان فرمانده ژاندارمری حضور داشت تصمیم گرفته شد تا یک کمیته عملیات روانی و تبلیغات به منظور تجریه و تحلیل و تشریح اهداف مخالفان برای مردم تشکیل شود، تا آنان از طریق رسانه‌های گروهی علیه مخالفان اقدام نمایند. برای عملیاتی کردن این تصمیم ارتشبد قره‌باغی موظف شد یکصد نفر از مأموران ژاندارمری را در اختیار کمیته مزبور قرار دهد. (41) قره باغی در کابینه شریف امامی در اوایل شهریور ماه 1357 کابینه شریف امامی با شعار آشتی ملی جانشین جمشید آموزگار شد. در این کابینه قره‌باغی به سمت وزارت کشور منصوب شد. با توجه به سیاست جدید دولت مبنی بر کنار گذاشتن عناصر فاسد از مسئولیت‌ها، رژیم قصد داشت هر چه سریعتر تمام استانداران را عزل و افراد جدیدی به این سمت‌ها منصوب کند از اینرو در اولین اقدام سیدحسن سراج حجازی را به عنوان استاندار خراسان و نایب‌التولیه آستان قدس رضوی و نیز سپهبد احمدعلی محققی را به عنوان فرمانده ژاندارمری به شاه معرفی کرد. (42) وی در تاریخ 8/6/57 در نخستین گفتگوی مطبوعاتی خود با رسانه‌های گروهی، خطوط اصلی برنامه کاری خود را در وزارت کشور ترسیم کرد. او ایجاد نظم را اولین مرحله از برنامه دولت جدید خواند. (43) با وجود اینکه مهمترین وظایف وزارت کشور که سازمان هایی چون ژاندارمری و شهربانی را تحت امر خود داشت، برقراری امنیت و آسایش عمومی در سطح کشور بود، لیکن با اعلان حکومت نظامی از همان روزهای نخست تشکیل دولت شریف امامی به عهده وزارت جنگ و فرمانداران نظامی محول گردید. (44) یکی از وقایع مهم این دوران واقعه 17 شهریور بود علی رغم اینکه دولت شریف امامی برگزاری هر گونه اجتماعی را ممنوع کرده بود در 16 شهریور بزرگترین صحنه اجتماع انقلابی مردم در میدان شهیاد (آزادی) به نمایش درآمد. شعارهایی که در این روز سرداده شد مستقیما شاه را هدف حملات خود قرار داد از اینرو به دستور شاه جلسه اضطراری شورای امنیت ملی تشکیل شد تا راه کار اساسی برای مقابله با انقلابیون اتخاذ شود. این جلسه که به ریاست شریف امامی و با حضور اعضای کمیسیون امنیت ملی از جمله ارتشبد قره‌باغی تشکیل شد از ساعت 5 بعدازظهر 16/6/57 تا پاسی از شب ادامه یافت در نتیجه مقرر گردید از صبح 17 شهریور در تهران و 11 شهر دیگر حکومت نظامی اعلام شود. (45) بلافاصله پس از اتمام جلسه شورای امنیت ملی در تهران و یازده شهر دیگر از جمله قم، تبریز، اصفهان، مشهد، شیراز، جهرم، کازرون، قزوین، کرج، اهواز و آبادان مقررات حکومت نظامی را اجرا گذاشتند و ارتشبد غلامعلی اویسی به فرمانداری نظامی تهران منصوب شد. صبح روز جمعه 17 شهریور هزاران تن از مردم تهران جهت یک راهپیمایی بزرگ به خیابان ها ریختند. به خاطر اینکه دیر وقت شب روز گذشته حکومت نظامی اعلان شده بود اطلاعی از ماجرا نداشتند بیشترین تجمع در میدان ژاله (شهدای فعلی‌) بود که حدود بیست هزار تن در این میدان تجمع کرده بودند. از آنجایی که نظامیان و کماندوها با وسایل مدرن ضد شورش نتوانستند جمعیت را متفرق کنند در نتیجه بنا به دستور مقامات بالا، راهپیمایان به رگبار گلوله بسته شده عده زیادی به شهادت رسیدند. آمار دقیق جان باختگان این فاجعه به درستی مشخص نیست، اگر چه رژیم شاه آمار کشته شدگان را 87 نفر و مجروحان 205 تن زخمی اعلام داشت اما هواداران انقلاب گشته شدگان را بیش از شش هزار تن ذکر می‌کنند. این روز به جمعه سیاه و میدان مزبور به میدان شهداء شهرت یافت. (46) ارتشبد قره‌باغی عامل کشتار 17 شهریور را ارتشبد اویسی فرماندار نظامی وقت می‌داند؛ (47) با این وجود پس از این وجود پس از این واقعه علی رغم اینکه برخی از مقامات خواهان لغو حکومت نظامی بودند اما قره‌باغی و برخی دیگر صراحتا مخالفت کردند و اظهار داشتند «و صورت جلسه امضا شد و شاه هم بنا به رأی اکثریت اعضای شورای امنیت ملی با ادامه حکومت نظامی موافقت کرد.» (48) با تشدید اعتصابات و تظاهرات در شهرستان ها ارتشبد قره‌باغی در مقام وزارت کشور به استانداران دستور داد سریعا در شورای تأمین استان را تشکیل دهند. (49) وی تأکید کرد در شهرهایی که حکومت نظامی اعلان نشده در صورت ایجاد تظاهرات با حرکت دسته‌جات اصول و مقررات کنترل اغتشاشات مطابق آئین نامه به موقع اجرا گذاشته شود و برای جلوگیری از خرابکاری تظاهرکنندگان از آب پاشی و گاز اشک آور استفاده شود. وی ضمن دستور به منع تیراندازی یادآوری کرد در حالت اضطراری «پای خرابکاران» را مورد هدف قرار دهند. (49) گویا در این زمان ارتشبد قره‌باغی قصد داشته است با مسلح کردن برخی از عشایر که نسبت به شاه علاقه‌مند بودند به مقابله با انقلابیون بپردازد، اما این امر به دلیل مخالفت برخی از مقامات نظامی منتفی گردید. (50) قره‌باغی در دولت نظامی ازهاری پس از واقعه 13 آبان 57 و کشتار دانش‌آموزان و دانشجویان مقابل دانشگاه تهران کابینه شریف امامی سقوط کرد و ارتشبد ازهاری مأمور تشکیل کابینه شد. ازهاری که اغلب اعضای کابینه خود را از بین فرماندهان ارشد نظامی برگزید قره‌باغی نیز به سمت وزیر کشور و مدتی نیز سرپرست وزارت اقتصاد و دارایی معرفی کرد. (51) قره‌باغی نیز غالب استانداران را از میان فرماندهان نظامی برگزید. (52) با توجه به فرارسیدن ماه محرم، دولت ازهاری با این مسئله روبرو بود که آیا به دسته‌های مذهبی اجازه راهپیمایی داده شود یا خیر؟ این مسئله در جلسه شورای امنیت ملی برگزار شد در این جلسه قره‌باغی به دلیل اینکه هدف دولت نظامی را مقابله با تظاهرات و برقراری آرامش می‌دانست با اجازه برای راهپیمایی‌های تاسوعا و عاشورا مخالف بود.(53) لیکن علی رغم مخالفت عده‌ای دیگر مجوز راهپیمایی برای روزهای مزبور صادر شد. ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران پس از سقوط کابینه ازهاری، همزمان با روی کار آمدن کابینه بختیار ارتشبد قره‌باغی به سمت ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران از سوی شاه برگزیده شد، ارتشبد قره‌باغی در جلسه معارفه 16/10/57 که در ستاد بزرگ ارتشتاران تشکیل شد، وی خط مشی‌های کلی خود در جهت توسعه و بهبود وظایف و مأموریت‌های محوله به ستاد بزرگ ارتشتاران، ادارات و سازمان‌های تابعه آن را تعیین کرد. همچنین پرسنل را به حفظ روحیه و انضباط در شرایط مختلف تأکید کرد. (54) وی پس از بررسی و مشورت با فرماندهان نیروهای مسلح شورایی به نام کمیته بحران به منظور ایجاد هماهنگی بین نیروها تشکیل داد، که کلیه مسائل مربوط با ارتش، اغتشاشات، اعتصابات و معضلات اجتماعی و عمومی کشور در آن مطرح می‌شد. در این کمیته که فرماندهان ارشد نظامی حضور داشتند به ریاست ارتشبد قره‌باغی در هفته سه جلسه تشکیل می‌شد و در صورت نیاز و مواقع اضطرای جلسات ویژه نیز تشکیل می‌شد . (55) از دیگر اقدامات قره‌باغی پس از شروع به کار در ستاد، شرکت فرماندهان نیروهای سه گانه در شورای امنیت ملی بود، زیرا در دولت های پیشین آنان در این شورا حضور نداشتند. هدف از این اقدام در جریان قرار گرفتن فرماندهان مزبور از مسائل کشور بود. (56) در این شورا که به ریاست بختیار و هر روز تشکیل می‌شد مسائل مهم اطلاعاتی، امنیتی و انتظامی مورد بحث قرار می‌گرفت که بخش قابل توجه‌ای از آن صرف طرح نقشه برای جلوگیری از ورود امام خمینی شد. (57) قره‌باغی برای مقابله با انقلابیون در 26/10/57 طی فرمانی به نیروی زمینی دستور داد وضعیت آمادگی و رزم برای برقراری امنیت داخلی به موضع اجرا گذاشته شود و به لشکرهای مستقر در مناطق حساس نیز دستور اجرای وضعیت بحرانی ( قرمز 9 را صادر کرد. (58) وی همچنین دستور داد برای هماهنگی‌های لازم و هدایت عملیات یک پست فرماندهی متشکل از عوامل ژاندارمری، شهربانی و ساواک منطقه، مستقر و مشغول به کار شود. او افزود هر گونه اغتشاش و تظاهرات را سرکوب نمایند و در صورت نیاز از دانشجویان دوره‌های مختلف ستاد استفاده شود.(59) یکی از مسائل مهم دوران خدمت قره‌باغی در این زمان جریان مأموریت ژنرال روبرت . ا . داچ هایزر و رابطه قره‌باغی با او بود. هایزر معاون فرماندهی نیروهای آمریکایی مستقر در اروپا بود که در اوایل ژانویه 1979 اواسط دی ماه 1357 به صورت مخفیانه به ایران آمد. وی مأموریت داشت ضمن مطمئن ساختن سران ارتش به حمایت آمریکا، با آماده کردن آنان به کودتای به موقع، از هر گونه اقدام نظامی زودرس که موجبات گسیختگی ارتش شود جلوگیری نماید. اما گفته می‌شود هدف اصلی مأموریت هایزر این بود که با بررسی اوضاع ایران، در صورت تشخیص نامساعد بودن اوضاع پایگاه‌های جاسوسی در مرز شوروی و دستگاه‌های حساس آن و سایر سلاح های پیشرفته را برچیند و سپس قراردادهای خرید اسلحه آمریکا با ایران را با مذاکره با دولت بختیار فسخ نماید. (60) هایزر پس از ورود به ایران با ارتشبد قره‌باغی و سایر سران نظامی ملاقات و گفتگو کرد. پس از دیدار اولیه به طور مرتب و روزانه با حضور قره باغی و سران دیگر نظامی در دفتر ریاست ستاد ارتش جلساتی تشکیل می‌داد. غالب مباحث در ارتباط با اوضاع و احوال کشور و چگونگی حل بحران و نحوه عملکرد ارتش بود. (61) در مدت اقامت هایزر در تهران قره‌باغی با وی روابط نزدیکی برقرار کرد؛ به طوری که هایزر و سولیوان سفیر وقت آمریکا در تهران در عضویت قره‌باغی در شورای سلطنت نقش مهمی را ایفا کردند. (62) علاوه بر این هنگامی که شاه قصد ترک کشور را داشت، هایزر تلاش کرد قره‌باغی را به عنوان یک رهبر نظامی به سایرین بقبولاند.(63) بدین سان هایزر هر روز در دفتر ستاد بزرگ ارتشتاران حضور می‌یافت و طرح‌ها و نقشه‌های وی به بحث گذاشته می‌شد و سپس به اجرا در آمد، تا اینکه دو روز پس از ورود امام خمینی به ایران تهران را ترک کرد. عضویت شورای سلطنت قره‌باغی پس از بدست آوردن مسند ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران، در 23/10/57 به عضویت شورای سلطنت برگزیده شد. او از تاریخ انتصاب به ریاست ستاد تا روز خروج شاه از ایران 14 تا 26 دی ماه 57 تقریبا هر روز یا حتی بعضی از روزها دو بار برای ملاقات با شاه به کاخ نیاوران می‌رفت. قره‌باغی در هر فرصت تلاش می‌کرد شاه را از تصمیم خود به خروج از ایران منصرف سازد. (64) در هنگام خروج شاه از ایران بنا به اصرار قره‌باغی پیامی از سوی شاه به پرسنل نیروهای مسلح صادر شد که در آن ضمن بیان علت مسافرت، از پرسنل نیروهای مسلح خواسته شده بود تا در مدت مسافرت وی ضمن رعایت انضباط از فرماندهان خود اطاعت کامل نمایند. این فرمان در آخرین لحظات خروج شاه در 26 دی ماه 57 در فرودگاه مهرآباد به امضا شاه رسید. (65) در هنگام بدرقه شاه و خروج در فرودگاه مهرآباد، قره‌باغی و شاهپور بختیار نخست وزیر وارد هواپیما شدند. شاه در پاسخ قره‌باغی در مورد وضعیت ارتش در آینده گفت ‍»ارتش و نیروهای انتظامی در اختیار شماست. هر طور منطق شما حکم می‌کند عمل کنید، ولو اشتباه باشد، عدم رضایتی در من ایجاد نخواهد شد به شما حق می‌دهم، چون وضع مشکل است.» (66) قره باغی و دولت بختیار قره باغی پس از خروج شاه در یک اقدام بی سابقه تا آن روز یک مقام نظامی بیانیه سیاسی صادر نمی‌کرد، وی پس از هماهنگی با بختیار (67) طی مصاحبه‌ای، ضمن تکذیب شایعه کودتای ارتش علیه دولت بختیار، برابر قوانین و آئین نامه‌های موجود ارتش هر گونه تمرد و عمل خودسرانه به شدت سرکوب خواهد شد. و اعلام داشت که ارتش از دولت قانونی حمایت خواهد کرد. (68) علاوه بر این بنا به پیشنهاد بختیار در اعلام پشتیبانی از دولت، قره‌باغی در 2/11/57 طی مصاحبه‌ای اعلام کرد ارتش با تمام قدرت از دولت قانونی حمایت می‌کند و مجددا تأکید کرد که هیچ گونه برنامه‌ای در ارتش برای کودتا وجود ندارد. (69) اما وی به منظور شدت عمل بخشیدن به سرکوب انقلابیون در 6/11/57 با ارسال دستورالعملی به کلیه فرمانداری های نظامی دستور داد از هر گونه تظاهرات بدون کسب مجوز ممانعت کنند و به منظور اجرای صحیح قانون حکومت نظامی، کلیه مفاد قانون مزبور را از طریق رسانه‌ها یا آگهی‌های چاپی به اطلاع مردم برسانند. (70) او در روز 6 بهمن 57 از فرمانداریهای نظامی خواست تا با قاطعیت از هر گونه تجمعات و حرکت دسته‌ها جلوگیری شود و هر گونه حمله انقلابیون به نقاط حساس شهر را به سرعت سرکوب نمایند. (71) پس از ورود امام خمینی به ایران و اعلام ایشان مبنی بر تشکیل دولت جدید این موضوع در جلسه کمیته بحران مطرح شد. لذا قره‌باغی و سایر فرماندهان سرسختانه از دولت بختیار حمایت کردند. (72) اعلام بی طرفی ارتش قره‌باغی پس از ورود امام خمینی بارها حمایت خود از دولت بختیار را اعلام می‌کرد طی بیانیه‌های مختلف خطاب به فرماندهان دستورات لازم برای سرکوب انقلابیون را صادر می‌کرد. (73) حتی در 21/11/57 در آخرین اطلاعیه‌ای در سمت ریاست ستاد ارتش ابلاغ کرد عنوان داشت: «در تأسیسات دولتی، کلانتری ها، پاسگاه ها و تأسیسات نظامی باید بطور قاطع در مقابل تک خرابکاران پدافند، حفاظت شده و متجاوزان شدیدا سرکوب گردند. ضمنا مقررات فرمانداری نظامی را بطور کامل در منطقه استحفاظی آن فرمانداری به موقع اجرا گذارند. (74) اما پس از اعلام همبستگی همافران نیروی هوایی با امام خمینی و تسلیم اغلب شهرها و عدم کارآیی حکومت نظامی، سران ارتش از ادامه مقاومت مأیوس شدند. از اینرو شورای عالی نیروهای مسلح در صبح روز 22 بهمن 58 در اتاق شورای ستاد بزرگ ارتشتاران تشکیل شد. (75) در این جلسه پس از ارائه گزارش فرماندهان از وضعیت نیروهای خود و اظهار و نظر چند تن دیگر در نهایت مسئله بی طرفی ارتش به اتفاق آرا تصویب گردید. در بیانیه‌ای که برای نخستین بار کلمه "شاهنشاهی" از ارتش حذف شده بود، خاطرنشان گردید که از خواست ملت ایران با تمام قدرت پشتیبانی می‌کند. متن اعلامیه ساعت 2 بعدازظهر از رادیو ایران پخش شد که طی آن از کلیه یگان های نظامی خواسته شده بود تا به پادگان‌های خود بازگردند . (77) قره‌باغی در خاطرات خود اعلام بی طرفی ارتش را یک نتیجه گیری منطقی و مناسب ترین راه حل برای اجرای دستورات شاه و حفظ تمامیت وحدت ارتش و جلوگیری می‌داند.‌(78) لیکن وی از سوی بختیار و شاه متهم به خیانت در فروپاشی ارتش گردید.(79) هایزر نیز او را متهم به خیانت علیه همکارانش می‌کند و می‌نویسد که وی به دادگاه هایی که همکارانش را محاکمه و محکوم می‌کرد کمک می‌کرده است. (80) دوران اختفا در ایران قره‌باغی در روز 23 بهمن 1357 هنگام اطلاع از تحت تعقیب قرار گرفتن وی از سوی کمیته انقلاب اسلامی در منزل یکی از دوستان خود به نام مستعار اردشیر مخفی گردید. وی در مدت چهارده ماه اختفا در تهران به طور مرتب محل اقامت خود را عوض می‌کرد. در این مدت به جز همسر وی در پاریس تنها چند نفر از محل اسکان او اطلاع داشتند. (81) سرانجام قره‌باغی با همکاری چند تن از دوستانش توانست شناسنامه‌ای به نام «احمد کوپاهی،‌ صادره در سال 1320 و متولد تبریز» جعل کرده روادید سفر به خارج از کشور دریافت کند. سپس با تغییر قیافه از طریق فرودگاه مهرآباد عازم پاریس شد. (82) قره‌باغی پس از خروج از ایران بعد از مدتی سکوت در 12 خرداد 1359 طی بیانیه‌ای اعلام کرد که «در سقوط شاه و تغییر رژیم هیچگونه نقشی نداشته است» (83) با وجود اینکه اغلب مهره‌های رژیم پهلوی پس از خروج از ایران اقدام به فعالیت سیاسی علیه جمهوری اسلامی می‌کردند، قره‌باغی تا مدتها ساکت بود و خود را از جریانات سیاسی دور نگه می‌داشت. تا اینکه در 12/7/61 وی طی ملاقاتی با رضا پهلوی در مراکش اعلام کرد که حاضر است «با هر گروه سیاسی» با هر ایدئولوژی که داشته باشند ملاقات و گفتگو نمایند تا بر سر تعیین یک پلاتفرم تازه سیاسی به توافق برسند.» (84) او در سال 1363 با نگارش مجموعه خاطرات خود در دوران انقلاب (مرداد – بهمن 57) به دفاع از عملکرد خویش در این دوران پرداخت. کتاب مزبور تحت عنوان «اعترافات ژنرال» در ایران منتشر شد. از آن گذشته چند هفته قبل از فوت خود هنگامی که در بیمارستانی در پاریس به علت ابتلا به بیماری سرطان بستری بود طی نوشته‌هایی که برای بخش خاطرات و تاریخ یکی از روزنامه‌های فارسی زبان چاپ لندن فرستاد ماجرای اختفای چهارده ماهه خود در تهران و چگونگی فرارش را از کشور برای اولین بار بازگو کرد. کتاب مزبور در سال 1380 به نام ماجرای فرار قره‌باغی در ایران منتشر شد. سرانجام قره‌باغی در مهرماه 1379 در بیمارستانی در پاریس درگذشت. (85) محاکمه غیابی قره‌باغی در دادگاه انقلاب پس از خروج قره‌باغی در ایران و آغاز برخی از فعالیت‌ها علیه جمهوری اسلامی در دادگاه انقلاب اسلامی کیفر خواستی علیه وی تنظیم گردیده که وی به صورت غیابی به اتهامات، وابستگی به دربار شاه و اقدام در جهت تثبیت پایه‌های رژیم، وابستگی و روابط با آمریکا، مقابله با اسلام، آمریت و مشارکت مؤثر در سرکوب و کشتار وسیع مردم از ابتدای اوج گیری انقلاب اسلامی و همدستی با مخالفان جمهوری اسلامی محاکمه گردید و در 14/9/61 شعبه دهم دادگاه انقلاب اسلامی ضمن مبرز دانستن مجرمیت وی کلیه اموال منقول و غیر منقول وی و بستگان درجه اول مصادره اعلام شد. نتیجه با توجه به نزدیکی قره‌باغی به شاه از دوران دانشکده افسری، وی توانست به تدریج به درجات بالای نظامی و مشاغل حساس دست پیدا کند و از این طریق ثروت فراوانی بدست آورد. در جریان رویدادهای انقلاب اسلامی وی مجدانه به سرکوب انقلابیون پرداخت که این اقدامات را از طریق فعال ساختن نیروی پایداری و اعزام یگان های پشتیبانی ژاندارمری به شهربانی ها انجام می‌داد. بدین ترتیب اقدامات وی در منصب فرماندهی ژاندارمری و اثبات وفاداری خویش به شاه منجر به ارتقاء او به مقام وزارت کشور در کابینه‌های شریف امامی و ازهاری شد. در نهایت قره‌باغی در واپسین روزهای رژیم شاه با قرار گرفتن در سمت ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران سپس عضویت در شورای سلطنت مزد وفاداری خود به شاه را دریافت کرد. وی در سمت ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران تلاش زیادی برای تثبیت پایه‌های سلطنت از خود به خرج داد اما زمانی که مقاومت را بی فایده دید به ناچار برای نجات خویش با اعلام بی طرفی ارتش، در شورای فرماندهان ارشد نظامی در 22 بهمن 57 موافقت کرد. علی رغم اینکه وی از سوی سلطنت طلبان و شاهپور بختیار متهم به خیانت و عامل فروپاشی دولت بختیار شد لیکن با بررسی اسناد موجود در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی و اقدامات قره‌باغی برای سرکوب انقلابیون تا آخرین لحظات عمر رژیم پهلوی خلاف این فرضیه ثابت می‌شود. پی نوشت ها: 1. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، کد 5159. 2. عباس قره‌باغی : اعترافات ژنرال ، خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغی ( مرداد – بهمن 58) تهران ، نشر نی ، 1364 ، ص 2-1 . 3. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، پیشین . 4. حسن فردوست . ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، ج 1 ، تهران ، انتشارات اطلاعات ، ج سوم ، 1370 ، ص 648 . 5. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، پیشین . 6. همان . 7. فردوست ، پیشین ، ص 136-135. 8. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، پیشین . 9. همان . 10. همان . 11. قره‌باغی ، پیشین ، ص 4 . 12. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، پیشین . 13. اسناد انقلاب اسلامی ، جلد دوم ، تهران ، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1374 ، ص 121. 14. غلامرضا نجاتی ، تاریخ بیست و پنج ساله ایران ، جلد اول ، تهران ، رسا ، 1373 ، ص 332 . 15. قره‌باغی ، پیشین ، ص 5 . 16. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، پیشین . 17. فردوست ، پیشین ، ص 491-490. 18. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، پیشین . 19. فردوست ، پیشین ، ص 491. 20. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، کد 5158. 21. همان ، کد 5160. 22. همان ، کد 5159. 23. همان ، کد 5158. 24. همان ، کد 5159. 25. همان ، کد 5158. 26. همان . 27. همان . 28. همان . 29. همان . 30. همان . 31. همان . 32. همان . 33. همان . 34. همان . 35. همان ، کد 5159. 36. همان کد 5158. 37. همان کد 5160. 38. همان کد 5159. 39. همان ، کد 5158. 40. همان ، کد 5196. 41. مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، ما گرفتار یک جنگ واقعی روانی شده‌ایم ، تهران ، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1376 ، ص ، 50-17 و دفتر ادبیات انقلاب اسلامی ، روزشمار انقلاب اسلامی ، جلد چهارم ، تهران حوزه هنری ، 1378 ، ص 305-300. 42. آیندگان ، 8/6/57 ، شماره 3205 ، ص 18 و 1. 43. همان ، ص 22. 44. قره‌باغی ، پیشین ، ص 26. 45. مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، تصمیم شوم ، جمعه خونین ، تهران ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1376 ، ص 91-15. 46. همان . 47. رادیو بی بی سی ، تحریر تارخ شفاهی انقلاب اسلامی ، به کوشش ع . باقی ، تهران ، نشر تفکر ، 1373 ، ص 289-287. 48. فردوست ، پیشین ، ص 582-581. 49. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، کد 5196. 50. فردوست ، پیشین ، ص 587-586. 51. دفتر ادبیات انقلاب اسلامی ، روزشمار انقلاب اسلامی ، جلد هفتم ، تهران ، حوزه هنری ، 1379 ، ص 377 . 52. مهر ایران ، 22/8/57 ، ش 4631، ص 1. 53. قره‌باغی ، پیشین ، ص 70. 54. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، کد 5158. 55. قره باغی ، پیشین ، ص 127 . 56. همان ، ص 128. 57. فردوست ، پیشین ، ص 608-607. 58. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، کد 5196. 59. همان . 60. اطلاعات ، 17/10/57 ، ش 15754. 61. هایزر ، مأموریت مخفی هایزر در تهران : خاطرات ژنرال هایزر ، ترجمه محمدحسین عادلی ، تهران ، انتشارات رسا ، 1365 . ص 114. 62. همان . ص 136. 63. همان ، ص 168. 64. قره باغی ، پیشین ، ص 152. 65. همان ، ص 166-165. 66. فردوست ، پیشین ، ص 602-601. 67. هایزر ، پیشین ، ص 201. 68. اطلاعات ، 25/10/57 ، ش15760 . ص 2. 69. اطلاعات ، 2/11/57 ، ش 15766 ، ص 2. 70. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، کد 5158. 71. همان . 72. هایزر ، پیشین ، ص 423. 73. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، کد 5158. 74. همان . 75. فردوست ، پیشین ، ص 625. 76. قره‌باغی ، پیشین ، ص 356-349. 77. اطلاعات ، 23/11/57 ، ش 15783 ، ص 4. 78. قره‌باغی ، پیشین ، ص 364-363. 79. فردوست ، پیشین ، ص 678. 80. هایزر ، پیشین ، ص 455. 81. عباس قره‌باغی ، ماجرای فرار ارتشبد قره‌باغی ، تهران ، نشر آبی ، ج دوم ، 1380 ، ص 28-27. 82. همان ، ص 129-117. 83. ایران پست لندن ، 17 مرداد 1359. 84. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، کد 5196. 85. ماجرای فرار ارتشبد قره‌باغی ، ص 2 . منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سات جام‌جم ایام

اولین جنگ فتحعلیشاه قاجار با روسیه

فتحعلیشاه قاجار با بی کفایتی دو عهدنامه ننگین به ایران تحمیل نمود و بخشهای وسیعی از خاک ایران را به روسیه واگذار کرد رابطه ایران با روسیه در دوره قاجار خصوصاً در زمان زمامداری فتحعلی‌شاه خصمانه و حالت درگیری همیشگی داشت. در زمان فتحعلی شاه دو دوره جنگ های طولانی بین ایران و روسیه در می‌‌گیرد و طی این جنگ ها دولت انگلستان با توطئه و دسیسه افکنی کوشش می‌‌کند از آشوب و درگیری به وجود آمده در ایران به نفع خود و در رسیدن به مقاصد خود بهره جوید و دولت ایران را همیشه در تعهدات بلاعمل سرگردان و منتظر نگه دارد و سرانجام نیز با همکاری و هماهنگی به نفع روسیه دو عهدنامه ننگین بر ایران تحمیل کند. هدف اصلی روسیه دسترسی به دریای آزاد بود، علت دیگر دست اندازی روس ها به خاک قفقاز بود که ساکنان آن خواستار خودمختاری بودند و همچنین قفقاز مرکزی و جنوبی که جزیی از خاک ایران محسوب می‌‌شد و ساکنان آن هواخواه ایران بودند. از طرف دیگر مردم مناطق قفقاز شرقی یعنی گنجه، شیروان، تالش، باکو علاوه بر مسلمان بودن، طرفدار ایران بودند و این موجب نارضایتی روس ها می‌‌شد. گرجستان نیز یکی از علل اساسی اختلاف بین ایران و روسیه بود. گرجستان ناحیه حاصلخیز سبز و خرمی است که در دامنه کوه‌های قفقاز و در سواحل راست دریای سیاه واقع شده است. مردمی از نژاد آریایی از زمان های بسیار قدیم و شاید از نخستین روزهای هجرت نژاد آریایی ایرانی به نواحی امروزی در آنجا سکنی دارند و از نخستین روزهای تاریخ ایران نامشان در اسناد تاریخی ما آمده است (گرجستان در زمان آقامحمدخان به تصرف ایران درآمده بود) اما پس از ملحق شدن به روسیه فتحعلی شاه در بازگرداندن آن به تلاش های بسیاری کرد. سال ۱۲۱۵ ه. ق گئورگی حاکم گرجستان رسماً تحت الحمایگی روس ها را پذیرفت. برادر گئورگی، الکساندر چون مخالف الحاق گرجستان به روسیه بود به دربار ایران پناهنده شد. تزار روس این امر را بهانه قرار داده فرمانده خود سیتسیانف را مامور تصرف قفقاز کرد. سیتسیاتف به تفلیس حمله کرد و آن شهر را تصرف کرد. در این زمان گئورگی خان مرد و یکی از فرزندان او تهمورث به دربار ایران پناهنده شد و شاه ایران را به جنگ با روس ها تشویق کرد. فتحعلی شاه که از الحاق گرجستان به روسیه ناراحت بود پناهنده شدن شاهزادگان گرجستانی به دربار ایران را بهانه کرد و فرمان حمله به گرجستان را صادر کرد. علت اساسی جنگ هم تمایل هر دو دولت ایران و عثمانی مبنی بر به تصرف درآوردن گرجستان بود. گنجه به سال ۱۲۱۸ ه. ق توسط سردار روسیه ژنرال سیتسیانف تصرف شد. به رغم دفاع مردانه حاکم ایرانی گنجه (جوادخان قاجار)، خیانت ارامنه و مایوس شدن حکام قره باغ و ایروان از فتحعلی شاه سبب شد خانات ایروان به تصرف نیروهای روسیه درآیند. با تصرف این شهرها نیروهای روسیه تا حدود ارس پیشروی کردند. به محض اطلاع فتحعلی شاه از تسخیر گنجه و تسلیم ایروان و قره باغ سپاهی به فرماندهی عباس میرزا نایب السلطنه که از همه برادران خود لایق تر بود فرستاد. منبع: وبلاگ دانستنیها ی تاریخ وجغرافیایی ایران وجهان منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

طرح بختیار برای بمباران تهران در روزهای انقلاب

روزهایی که انقلاب به اوج خود رسید بختیار به فرمانده نیروی هوایی دستور دارد مرکز آموزش هوایی دوشان تپه و مسلس سازی تسلیحات را بمباران کنند. در همان روز اول بهمن 57 که این خبر انتشار یافت، اعلام شد که امام خمینی در چند روز آینده به ایران مراجعت‏ خواهند کرد و تاریخ احتمالی بازگشت ایشان به ایران روز جمعه ششم بهمن اعلام گردید. خبر بازگشت امام خمینی وحشت زیادی در میان فرماندهان نظامی بوجود آورد و ژنرال هایزر که مرتبا با فرماندهان جلسه داشت طی گزارشی به واشنگتن وحشت نظامیان را از حوادثی که ممکن است پس از بازگشت امام خمینی رخ دهد منعکس ساخت. برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر در خاطرات خود به این گزارش‏ها اشاره کرده و می‏ نویسد: «روز 22 ژانویه (دوم بهمن 57) هایزر گزارش داد که احتمال بازگشت آیت الله خمینی خطر بالقوه‏ ای برای سقوط کامل رژیم به شمار می‏ رود و بختیار در زیر موجی که پس از بازگشت وی برخواهد خاست مدفون خواهد شد. هایزر در همین گزارش با لحن بدبینانه‏ ای نسبت‏ به قابلیت فرماندهان نظامی برای اداره امور کشور در صورت اقدام به کودتا و بدست گرفتن حکومت اظهار تردید کرده بود. هایزر روز 24 ژانویه مجددا نگرانی‏های فزاینده نظامیان را درباره مراجعت آیت الله خمینی منعکس کرد و در گزارش بعدی خود نوشت که بازگشت آیت الله خمینی به احتمال زیاد به سقوط بختیار منجر خواهد شد. هایزر در همین گزارش برای اولین بار نوشت که به نظر او با ورود آیت الله خمینی به تهران و حوادثی که بدنبال خواهد آورد لحظه مناسب برای حرکت نظامی فرا می‏ رسد.هایزر در گزارش خود افزوده بود که سولیوان با نظر او موافق نیست...» واکنش بختیار در مقابل خبر بازگشت قریب الوقوع امام خمینی تشکیل جلسه اضطراری شورای امنیت ملی با حضور فرماندهان نیروها و دستور بستن فرودگاه مهرآباد بروی هواپیماها بود. همزمان با این تصمیم، این احتمال هم در نظر گرفته شده بود که ممکن است امام خمینی به دستور بستن فرودگاه مهرآباد از طرف دولت اعتنا نکرده و از پیروان خود بخواهد فرودگاه را باز کنند. تصمیمات خطرناکی که برای مقابله با این احتمال اتخاذ شده بود در آن موقع فاش نشد، ولی بعدا در خاطرات بعضی از مقامات آمریکائی که در جریان این تصمیمات قرار گرفته بودند انعکاس یافت.از جمله کسانی که در این مورد مطالبی نوشته، برژینسکی مشاور امنیت ملی رئیس جمهور آمریکا در جریان انقلاب ایران است که در بخشی از خاطرات خود از دوران خدمت در کاخ سفید می‏ نویسد: «روز 22 ژانویه (دوم بهمن 57) براون از قول هایزر گزارش داد که‏ بختیار طرحی برای مقابله با تهدید خمینی دارد و تصمیم گرفته است هنگام بازگشت آیت الله به تهران هواپیمای او را از مسیر منحرف کرده وی را دستگیر نماید. گسترش تظاهرات و اعتصابات و درگیری‏های خونین بدنبال بستن فرودگاهها و جلوگیری از بازگشت امام خمینی به ایران، بختیار را به چاره جوئی و اتخاذ تدابیر دیگری وادار ساخت.بختیار پس از مذاکره با مهندس بازرگان و چند تن از اعضای شورای انقلاب تصمیم گرفت ‏شخصا به پاریس برود و درباره آینده مملکت‏ با امام خمینی مذاکره کند. بختیار هیچگونه تعصبی برای حفظ رژیم سلطنتی نداشت ولی به قول خودش می‏ خواست الغاء رژیم سلطنتی و اعلام جمهوری از طریق «قانونی‏» یعنی تشکیل مجلس مؤسسان یا رفراندوم، آن هم به دست‏ خود او انجام شود، در حالی که امام خمینی او را به عنوان نخست وزیر منصوب شاه به رسمیت نمی ‏شناخت.بختیار آمادگی خود را برای استعفا از مقام نخست وزیری هم به اعضای شورای انقلاب اطلاع داده بود، ولی می‏ خواست قبلا اطمینان پیدا کند که پس از استعفا از نخست وزیری شاه، امام خمینی خود او را مامور تشکیل دولت انتقالی و انجام رفراندوم یا تشکیل مجلس مؤسسان خواهد نمود. درباره جریان مذاکرات بختیار و شورای انقلاب و برنامه سفر او به پاریس، دکتر ابراهیم یزدی که مستقیما در جریان این تماس‏ها بوده، توضیحات بیشتری داده و از آن جمله می‏ نویسد: تماس و مذاکره میان شورای انقلاب و بختیار ادامه یافت.بختیار که نمی ‏توانست‏ بدون نظر «شورای امنیت‏» کشور را ترک کند لاجرم مسئله را با آنها در میان گذاشت.شورای امنیت کشور در آن روزها مرکب بود از سران ارتش و بختیار.شورای امنیت پس از ساعتها بحث و مذاکره بالاخره سفر بختیار به پاریس و دیدار با امام را تصویب نمود. آقای مهندس بازرگان در 7 بهمن 57 نتیجه جلسه شورای امنیت را چنین گزارش دادند: «شورای امنیت کشور از ساعت 9 صبح جلسه‏ ای طولانی داشته و بقول معروف در حجله بودند.مذاکرات آنان بر این محور بود که فرمول یا ترتیبی پیدا کنند که شاهپور بختیار را بفرستند به پاریس...ظواهر امر حکم می‏ کند که از مواضع قبلی عقب نشینی نموده و تعدیل کرده‏ اند.شخص واسط هم این مسئله را تایید می‏ کرد.» مهندس بازرگان ساعاتی بعد مجددا تلفن زدند و اطلاع دادند که در همان روز نتیجه رای شورای امنیت کشور را بدست آورده‏ اند: شورای امنیت تصویب کرده است که بختیار به پاریس سفر بکند و بختیار هم اعلامیه‏ ای تهیه کرده و برای شورای انقلاب فرستاده است که اگر شورای انقلاب با متن آن موافقت نماید آن را قبل از سفر به پاریس منتشر سازد. آقای مهندس بازرگان متن بیانیه تهیه شده بختیار را به شرح زیر خواندند: «من به عنوان یک ایرانی وطن دوست که خودم را جزء کوچکی از این نهضت و قیام عظیم ملی و اسلامی می‏ دانم و اعتقاد صادقانه دارم که رهبری و زعامت آیت الله العظمی امام خمینی و رای ایشان می‏ تواند راه گشای مشکلات امروزی ما و ضامن ثبات و امنیت کشور گردد تصمیم گرفته‏ ام که ظرف 48 ساعت آینده شخصا به پاریس مسافرت‏ کرده و به زیارت معظم له نائل آیم و با گزارش اوضاع خاص فعلی کشور و اقدامات خود، ضمن درک فیض، درباره آینده کشور کسب نظر نمایم‏» . این متنی بود که به تصویب شورای امنیت نیز رسیده بود.آقای مهندس بازرگان اضافه کردند که با این متن شخصا موافق هستند و به نظر ایشان ضرر و زیانی ندارد و تعهدی هم در کار نیست.آقای مهندس بازرگان در همین مکالمه تلفنی گفتند: «قرار است درباره این مسئله با سایر دوستان (اعضای شورای انقلاب) مشورت کنند.البته هنوز فرصت تشکیل جلسه را پیدا نکرده‏ اند.اما مطلب را گزارش می ‏دهند تا آقا هم نظر خودشان را بدهند و جلسه که تشکیل شد همه مسائل را با هم بحث‏ خواهند کرد و نتیجه را باز گزارش خواهند کرد. علاوه بر شورای انقلاب، علمای مهاجر به تهران نیز مورد شور و مشورت اعضای شورای انقلاب قرار گرفته بودند.این علما به مناسبت اعلام بازگشت امام، از تمام بلاد به تهران آمده بودند، اما به علت ‏بسته شدن فرودگاه و ممانعت‏ بختیار و ارتش از پرواز هواپیماها به تهران و شهرستانها، علمای مزبور در دانشگاه تهران متحصن شده بودند. آقای مهندس بازرگان در رابطه با نظر علمای مهاجر طی همین مکالمه تلفنی گفتند: «علمای مهاجر به تهران نیز این متن را دیده ‏اند و با آن موافقند.منتهی نظر داده‏ اند که در پایان بیانیه بجای «کسب نظر» بیاید «درباره آینده کشور و وضع دولت کسب تکلیف نمایم‏» . همان شب پس از دریافت متن فوق الذکر در جلسه‏ ای که در حضور امام و مرحوم اشراقی و حاج احمد آقا تشکیل شد گزارش تهران را عینا خواندم.امام اصل مسئله را پذیرفتند و اصلاح عبارتی علمای مهاجر به تهران را تایید کردند. نظر امام این بود که اگر بختیار بیاید تا استعفا ندهد اجازه دیدار را نخواهد داشت.نظر ما هم آن بود که با بختیار عینا نظیر سید جلال‏ تهرانی رفتار شود.اما اعلام این مسئله در حالی که بختیار هنوز در تهران بود ضرورتی نداشت.انتشار بیانیه بختیار نیز، همانطور که آقای مهندس بازرگان اشاره کرده بودند، تعهد آور نبود.همان شب با تهران تماس گرفتم و مراتب را به آقای مهندس بازرگان اطلاع دادم. ظاهرا اوضاع طبق برنامه و تصمیم شورای انقلاب پیش می‏ رفت.قرار شد متن بیانیه بختیار، با اصلاحات مورد نظر روحانیون مهاجر که به تایید امام هم رسیده بود همان شب توسط بختیار در رادیو و تلویزیون ایران خوانده شود... (1) دکتر یزدی سپس توضیح می‏ دهد که چگونه موضوع مسافرت بختیار به پاریس و بیانیه او همان شب به اطلاع مرحوم مهدی عراقی که از محارم امام بودند می ‏رسد و صبح روز بعد مرحوم عراقی پیام امام خمینی را به عنوان علمای مهاجر به شرح زیر به تهران مخابره می‏ کند: بسم الله الرحمن الرحیم حضرات حجج اسلام تهران و سایر شهرستانها دامت ‏برکاتهم.آنچه ذکر شده است که شاهپور را با سمت نخست وزیری من می‏ پذیرم دروغ است، بلکه تا استعفا ندهد او را نمی ‏پذیرم چون او را قانونی نمی‏ دانم. حضرات آقایان به ملت ایران ابلاغ و اعلام فرمایند که توطئه‏ ای در دست اجراست و از این امور جاریه گول نخورید.من با بختیار تفاهم نکرده ‏ام و آنچه گفته است که گفتگو بین من و او بوده دروغ محض است.ملت‏ باید موضع خود را حفظ کند و مراقب توطئه‏ ها باشد. (2) با انتشار متن این پیام در تهران برنامه سفر بختیار به پاریس و استعفای او بکلی برهم خورد.دکتر یزدی در دنباله توضیحات خود در این مورد می‏ نویسد «روشن بود که بختیار نمی‏ توانست در تهران استعفای‏ علنی بدهد و بعد به پاریس بیاید.اگر او استعفا می‏ داد دیگر نخست وزیر نبود و آن وقت دیگر دیدارش با امام فایده و معنائی نداشت...در ضمن او نمی‏ توانست از تهران خارج شود زیرا در آن روزها برای اینکه امام نتوانند به تهران بروند دولت و ارتش فرودگاه‏ها را بسته بودند و رفت و آمد تمامی هواپیماها متوقف شده بود و بختیار قرار بود با یک هواپیمای اختصاصی ارتشی به پاریس بیاید. اگر بختیار در تهران استعفای خود را منتشر می ‏ساخت و بعد می ‏خواست از تهران خارج شود به احتمال قوی در تهران کودتا م ی‏شد..» . (3) همان شب (8 بهمن 57) امام در سخنرانی عمومی خود که معمولا شبها برای ایرانیان ایراد می‏ کردند جریان سفر و دیدار احتمالی بختیار را توضیح دادند: «من گفتم اگر رئیس دولت ‏بیاید اینجا، به قول خودشان، تا استعفایش را قبلا ننویسد و اعلام نکند، با من ملاقات نمی‏ تواند بکند.این هم که من می‏ گویم استعفا نه اینکه این معنای واقعی استعفا دارد.این نیست.این نخست وزیر نیست، نه اینکه نخست وزیر هست و استعفا کند. لکن برای حفظ ظاهر است که حالا ما کلمه استعفا را ذکر می‏ کنیم و الا استعفایش یعنی چه؟ تو اصلا نخست وزیر نیستی...اگر عاقل باشد استعفا می‏ کند و می‏ آید اینجا توبه می ‏کند، می‏ شود مثل سایر مردم...، اگر چنانچه بیاید توبه کند، می‏ پذیریم از او و اگر سرسختی کند همین است که بود و پشیمان خواهد شد..» . (4) بختیار وقتی از مسافرت به پاریس مایوس شد تصمیم گرفت دستور بستن فرودگاهها را لغو کند و مانعی در برابر مراجعت امام خمینی به تهران بوجود نیاورد.قره ‏باغی در کتاب خود ادعا می‏ کند که بختیار این تصمیم ‏را «بدون مشورت با شورای امنیت ملی و با تکیه براین وعده که اقای خمینی به قم خواهد رفت و به امور مذهبی خواهد پرداخت و در سیاست و کارهای مملکتی مداخله‏ ای نخواهد داشت‏» اتخاذ نمود، که البته ادعای بسیار سخیف و مضحکی است، زیرا بفرض اینکه بختیار چنین مطالبی را گفته باشد، هیچ آدم عاقل و بالغی در آن شرایط نمی ‏توانست این ادعا را باور کند. بختیار با وجود رد تقاضای ملاقاتش با امام خمینی، از تلاش خود برای جلب موافقت امام با ابقای خود در مقام نخست وزیری دست‏ برنداشت و به وسیله مهندس بازرگان که از طرف امام برای تصدی مقام نخست وزیری در نظر گرفته شده بود پیغام داد که حاضر است در مدتی کمتر از دوماه برای تعیین تکلیف رژیم ست‏به رفراندوم بزند و در صورت رای اکثریت مردم به الغاء رژیم سلطنتی، که در جو آن روز ایران قطعی به نظر می ‏رسید، نسبت ‏به انجام انتخابات مجلس مؤسسان برای تدوین قانون اساسی نظام جدید اقدام نماید. پیشنهاد بختیار در واقع مبتنی بر همان اصولی بود که در اعلامیه امام خمینی درباره تشکیل شورای انقلاب اسلامی و مراحل سه گانه انتقال قدرت عنوان شده بود و بازرگان و همفکران او هم برای جلوگیری ازخطر یک حرکت نظامی هنگام بازگشت امام به ایران یا بعد از آن با این راه حل موافقت کرده بودند. گاری سیک مسئول پیگیری بحران ایران در شورای امنیت ملی آمریکا نیز در کتاب خود زیر عنوان «همه چیز فرو می ‏ریزد» به این مطلب اشاره کرده و از قول «جان استمپل‏» (5) مستشار سیاسی وقت‏ سفارت آمریکا در تهران می‏ نویسد بختیار و نمایندگان نهضت آزادی مهندس بازرگان با بختیار درباره یکی از این دو راه ‏حل به توافق رسیده بودند که بختیار بعد از مراجعت امام با ماموریت مشخص انجام رفراندوم برای تعیین تکلیف رژیم در مقام نخست وزیری ابقا شود و یا از مقام نخست وزیری استعفا بدهد و بلافاصله از طرف امام به سرپرستی دولت موقت‏ برای انجام رفراندوم و انتقال قدرت تعیین گردد، لیکن امام خمینی هر دو پیشنهاد را رد کرد و اعلام داشت که خود دولت تعیین خواهد کرد وظیفه انجام رفراندوم و انتقال قدرت را به دولت منصوب خود محول خواهد نمود.گاری سیک در دنباله این مطلب می‏ نویسد که امام خمینی بر خلاف بعضی از رهبران انقلاب در داخل کشور از خطر کودتا و رویارویی ارتش با مردم هراسی به دل راه نمی ‏داد و به پیروزی خود در پایان این نبرد اطمینان داشت (6). نگرانی بازرگان از امکان یک حرکت نظامی در مراحل نهایی انقلاب و قبل یا بعد از بازگشت امام خمینی به ایران چندان بی‏ پایه هم نبود و مروری بر مذاکرات آخرین جلسه شورای فرماندهان ارتش پیش از بازگشت امام (جلسه روز دوشنبه نهم بهمن 1357) نشان می ‏دهد که فکر کودتا در مراحل نهایی انقلاب هم از سر بعضی از فرماندهان ارتش بیرون نرفته است. به هرحال صبح روز پنجشنبه 12 بهمن 1357، امام خمینی با یک هواپیمای اختصاصی «ارفرانس‏» ، در حالیکه صدها خبرنگار و فیلمبردار خارجی ایشان را همراهی می‏ کردند وارد تهران شدند.کثرت جمعیتی که برای استقبال از امام در خیابانهای مسیر تا بهشت زهرا اجتماع کرده بودند در تاریخ ایران بی سابقه بود.عده کثیری هم که در مراسم استقبال شرکت نکرده بودند در خانه‏ های خود پای تلویزیون نشسته و مراسم را تماشا می‏ کردند که ناگهان برنامه قطع و سرود شاهنشاهی با تصویر شاه پخش گردید.این جریان، که نتیجه درگیری در ایستگاه فرستنده مرکزی تلویزیون بین نظامیان و کارکنان پخش تلویزیون بود جمعیت‏ بیشتری را به خیابانها کشاند. امام خمینی پس از ایراد سخنان کوتاهی در فرودگاه، که موضع‏ ایشان را در مخالفت‏ با رژیم سلطنت و شخص محمد رضاشاه، که از او به عنوان «خائن اصلی‏» نام برد، روشن می‏ ساخت قسمتی از مسیر را با اتومبیل طی کرده و سپس با هلی کوپتری که از طرف نیروی هوائی برای انتقال ایشان به بهشت زهرا در نظر گرفته شده بود عازم بهشت زهرا شدند. نکته جالب توجه اینکه خلبان این هلی‏کوپتر هم یکی از خلبانان ورزیده نیروی هوائی بود که معمولا خلبانی هلی کوپتر شاه را به عهده داشت! .باید افزود که هدایت این هلی کوپتر، بخصوص هنگام برخاستن و نشستن در میان جمیعت انبوهی که آنرا احاطه کرده بودند کار آسان و بی خطری نبود و تنها یک خلبان بسیار مسلط و ورزیده می‏ توانست از عهده این کار برآید. امام خمینی در نطق تاریخی خود در بهشت زهرا جای هیچ گونه مذاکره و آشتی با رژیم سلطنتی و دولت منصوب شاه را باقی نگذاشت و جملاتی از این نطق که عنوان درشت روزنامه‏ های آن روز را تشکیل می‏ داد این بود که «من دولت تعیین می‏ کنم.من توی دهن این دولت می‏ زنم.من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می‏ کنم.دولت غیر قانونی باید برود...» . امام خمینی در همین نطق اساس سلطنت پهلوی را باطل و غیر قانونی اعلام کردند و تاکید نمودند که مجلس مؤسسانی که رضا شاه را به سلطنت ‏برگزید با زور سرنیزه تشکیل شده و غیر قانونی بوده است و به تبع آن سلطنت محمد رضا شاه هم باطل و غیر قانونی است. امام خمینی، در جواب بختیار که گفته بود یک مملکت دو دولت نمی‏ تواند داشته باشد، اظهار داشتند این حرف صحیح است، یک مملکت دو دولت نمی ‏تواند داشته باشد «لکن دولت غیرقانونی باید برود.تو غیر قانونی هستی.دولتی که ما تعیین می‏ کنیم متکی به آرای ملت است.متکی به حکم خداست.تو باید یا خدا را انکار کنی یا ملت را...» یک قسمت مهم و حساس از سخنان امام خمینی خطاب به ارتش و فرماندهان ارتش بود واز آن جمله اینکه «ما می‏ خواهیم ارتش مستقل باشد...ما می‏ خواهیم ارتش مطیع مستشاران آمریکائی و اجنبی نباشد.آقای ارتشبد، آقای سرلشگر تو نمی‏ خواهی مستقل باشی؟ می‏ خواهی نوکر باشی؟» .امام همچنین از قشرهائی از ارتش که به ملت پیوسته‏ اند تشکر کردند و اعلام داشتند که ملت‏ باقیمانده ارتشیان را نیز که به ملت متصل شوند با آغوش باز خواهند پذیرفت. فردای روز بازگشت امام خمینی به تهران، سولیوان سفیر آمریکا در ایران که هیچگونه امیدی به موفقیت ‏بختیار ندارد و خواهان تماس و مصالحه‏ ای بین فرماندهان نظامی و نیروهای انقلابی است صریحا از ژنرال هایزر می‏ خواهد که ایران را ترک کند. هایزر در یادداشت‏ های روز جمعه 2 فوریه 1979 (13 بهمن 57) خود به این موضوع اشاره کرده و می‏ نویسد «آقای سولیوان گفت که نگران شدت گرفتن احساسات منفی پیرامون حضور من در ایران است...او گفت که فکر می‏ کند حضور من اکنون نتیجه معکوس می‏ دهد و حتی ممکن است روی ارتش ایران اثر زیان باری داشته باشد، زیرا ممکن است تا زمانی که من اینجا باشم به خاطر اینکه متهم به گرفتن دستور از آمریکا نشوند دست‏ به اقدامی نزنند.تا اینجا امتیازات منفی بسیاری از کشتارها را به من داده بودند. سفیر افزود که با صراحت‏ به من می ‏گوید که از وزارت خارجه خواهد خواست دستور بازگشت مرا صادر کنند.گفت این نظر اصلا شخصی نیست‏» .امام خمینی، که پس از مراجعت ‏به ایران بر خلاف انتظار آقای بختیار به قم نرفتند و در مدرسه رفاه تهران اقامت گزیدند، بی اعتنا به تهدید کودتا به وعده‏ ای که در سخنرانی خود در بهشت زهرا به مردم داده بودند عمل کردند و روز پانزدهم بهمن 1357 آقای مهندس بازرگان را مامور تشکیل اولین دولت انقلاب نمودند. فرمان نخست وزیری آقای مهندس بازرگان، که طی مراسمی در مدرسه رفاه در حضور خود امام و مهندس بازرگان، بوسیله آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی قرائت‏شد به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم جناب آقای مهندس بازرگان بنا به پیشنهاد شورای انقلاب، بر حسب حق شرعی قانونی ناشی از آراء اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران که طی اجتماعات عظیم و تظاهرات وسیع و متعدد در سراسر ایران نسبت‏به رهبری جنبش ابراز شده است.و به موجب اعتمادی که به ایمان راسخ شما به مکتب مقدس اسلام و اطلاعی که از سوابقتان در مبارزات اسلامی و ملی دارم، جنابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط حزبی و بستگی به گروهی خاص مامور تشکیل دولت موقت می‏ نمایم تا ترتیب اداره امور مملکت و خصوصا انجام رفراندوم و رجوع به آراء عمومی ملت درباره تغییر نظام سیاسی کشور به جمهوری اسلامی و تشکیل مجلس مؤسسان از منتخبین مردم جهت تصویب قانون اساسی نظام جدید و انتخاب مجلس نمایندگان ملت، بر طبق قانون اساسی جدید را بدهید.مقتضی است که اعضاء دولت موقت را هرچه زودتر با توجه به شرایطی که مشخص نموده‏ ام تعیین و معرفی نمائید. کارمندان دولت، ارتش و افراد ملت‏ با دولت موقت‏ شما همکاری کامل نموده و رعایت انضباط را برای وصول به اهداف مقدس انقلاب و سامان یافتن امور کشور خواهند نمود. موفقیت‏ شما و دولت موقت را در این مرحله حساس تاریخی از خداوند متعال مسئلت می‏ نمایم. روح الله الموسوی الخمینی آقای مهندس بازرگان پس از دریافت‏ حکم نخست وزیر بیانات کوتاهی ایراد کرد و از آن جمله گفت «خدای بزرگ را شکر می‏ کنم که چنین اعتبار و حسن شهرتی را که به هیچوجه اهلیت و لیاقت آن را نداشته ‏ام به من ارزانی داشته و همین موهبت الهی باعث ‏شده است که آیت الله ابراز اعتماد و ارجاع چنین ماموریتی را به بنده عنایت‏ بفرمائید و همچنین از ملت ایران تشکر می‏ کنم که آیت الله مکرر تصریح فرموده ‏اید که بنام ملت همصدای با ملت و برای ملت گامها و صداهای خود را برداشته و بلند کرده ‏اید.این ماموریت، یعنی ریاست دولت موقت و تشکیل حکومت در شرایط بسیار دشوار و خطرناک عظیم‏ترین شغل و وظیفه و در عین حال بزرگترین افتخاری است که به بنده واگذار شده و شاید حق داشته باشم بگویم دشوارترین وظیفه و کاری است که در طول تاریخ 72 ساله مشروطیت ایران به نامزدها و مامورین نخست وزیری دیگر داده شده است.قاعدتا با توجه به جثه ضعیف و نواقص و معایب خودم نمی ‏بایستی قبول این مسئولیت را کرده و زیر بار چنین امری رفته باشم، ولی از یک طرف بنا به ضرورت و وظیفه و مسئولیت طبیعی و انتظاری که داشته‏ اند ناچار شدم که قبول کنم و مخصوصا با تاسی به رویه و سنتی که خود آیت الله در سراسر این دوران اداره و رهبری جنبش داشته ‏اید و با عزم راسخ و با ایمان کامل به خداوند و اعتماد به موفقیت این راه رهبری فرموده ‏اید، من هم همین راه را انتخاب می‏ کنم و این اولین درس و اولین دستوری است که از آیت الله گرفته‏ ام و فرمایش حضرت امیر، علی ابن ابی طالب را به کار می ‏بندم که فرموده‏ اند وقتی در برابر امر خطیر و کار مشکلی قرار گرفتند وارد شوید، به حول و قوه الهی مشکلات و مسائل حل خواهد شد..» . (7) پس از معرفی آقای بازرگان به عنوان رئیس دولت موقت، که مراسم آن بطور کامل از تلویزیون دولتی پخش شد، و دعوت امام خمینی از مردم که «نظر خودشان را راجع به دولت آقای مهندس بازرگان، که الان یک دولت‏ شرعی اسلامی است اعلام کنند» تظاهراتی در سراسر کشور به طرفداری از دولت موقت انقلاب آغاز شد و در بسیاری از وزارتخانه ‏ها هم وزرای دولت‏ بختیار را به عنوان وزرای غیر قانونی به وزارتخانه‏ ها راه ندادند. در این گیرودار بختیار همچنان در فکر نوعی سازش با نیروهای انقلابی و تشکیل یک دولت «وحدت ملی‏» با شرکت وزیرانی از جناح مخالف بود، و فرماندهان نظامی هم که با رفتن هایزر «سرپرست‏» خود را از دست داده بودند در بیم و نگرانی و سردرگمی عجیبی به سرمی‏ بردند. آخرین مرحله وقایعی که به سقوط رژیم انجامید در روزهای 19 و 20 بهمن ماه 1357 شکل گرفت و در روزهای 21 و 22 بهمن به ثمر رسید.روز پنجشنبه 19 بهمن عده‏ای از پرسنل نیروی هوائی با لباس نظامی در برابر محل اقامت امام خمینی در مدرسه رفاه اجتماع کرده و همبستگی خود را با انقلاب اعلام داشتند، جمعه شب (20 بهمن ماه 57) در مرکز آموزش نیروی هوائی در دوشان تپه، هنگام نمایش فیلم جریان بازگشت امام خمینی از تلویزیون، بین پرسنل نیروی هوائی که نسبت‏ به امام ابراز احساسات می‏ کردند و افراد گارد شاهنشاهی مامور به نیروی هوائی بگو مگو و مشاجره ‏ای روی داد که بتدریج‏ بالا گرفته و کار به تیراندازی کشید. بدنبال این درگیری، جمعیت که بر اثر شنیدن صدای تیراندازی و استمداد همافران از نیروهای انقلابی، در اطراف مرکزآموزش نیروی هوائی اجتماع کرده بودند، وارد محوطه مرکز آموزش شده و به کمک پرسنل نیروی هوائی درب اسلحه خانه‏ ها را باز کرده و به توزیع اسلحه بین مردم پرداختند.تا ظهر روز شنبه 21 بهمن ماه درگیری از خیابان‏های اطراف مرکز آموزش هوائی به تمام شهر سرایت کرد و از ساعت‏یک بعد از ظهر حمله به کلانتری‏ها و تاسیسات نظامی در داخل شهر شروع شد. به دستور بختیار، فرمانداری نظامی ساعات منع عبور و مرور در شهر را ساعت 5/4 بعد از ظهر اعلام کرد و بلافاصله پس از پخش این اعلامیه از رادیو، امام خمینی اعلام داشت که توطئه‏ا ی در کار است و مردم نه فقط نباید دستور فرمانداری نظامی را مراعات کنند، بلکه باید به خیابانها ریخته و تظاهرات را گسترش دهند. همزمان با گسترش تظاهرات در شهر حملات سازمان یافته به کلانتریها و پادگان‏ها و مراکز نظامی در شهر، ادامه یافت و بسیاری از کلانتریها بدون مقاومتی تسلیم شدند.یک ستون تانک مرکب از سی دستگاه تانک نیز که به سرپرستی سرلشگر ریاحی فرمانده لشگر گارد برای کمک به نیروهای گارد در مرکز آموزش هوائی دوشان تپه حرکت کرده بود در بین راه متوقف شد، تعدادی از این تانکها به تصرف‏ مردم در آمد و تعدادی را هم آتش زدند و عده ‏ای از افسران و فرماندهان این واحد، از جمله خود سرلشگر ریاحی کشته شدند. در آخرین جلسه شورای امنیت ملی که عصر روز یکشنبه 21 بهمن ماه در حضور بختیار تشکیل شد، بختیار برای اولین و آخرین بار به فرماندار نظامی تهران دستور داد که برای اجرای مقررات حکومت نظامی و متفرق ساختن مردم به اسلحه متوسل شوند و به سپهبد مقدم رئیس ساواک هم دستور داد طرحی را که برای دستگیری عده‏ ای از رهبران مخالفان تهیه شده بود به موقع اجرا بگذارد، ولی دیگر برای اجرای این دستورات خیلی دیر شده بود: نه فرمانداری نظامی در آن شرایط قادر به متفرق ساختن مردم بود و نه رئیس ساواک منحل شده نیروئی برای اجرای طرح دستگیری رهبران مخالف در اختیار داشت. مسلسل سازی تسلیحات ارتش از نیمه شب 21 بهمن ماه مورد حمله افراد مسلح قرار گرفت و صبح روز بعد به تصرف مردم در آمد. قره‏ باغی در خاطرات خود می‏ نویسد تلاش او در تمام شب برای اینکه نیروی کمکی برای مدافعان مسلسل سازی بفرستد به نتیجه‏ ای نرسید و در تمام شب فرمانده هوانیروز و معاون او را پیدا نکرد! قره‏ باغی ادامه می‏ دهد: «ساعت در حدود 6 صبح (22 بهمن ماه 57) بود که سپهبد ربیعی تلفن کرده، اظهار داشت: نخست وزیر تلفن می ‏زند و می‏ گوید: «مرکز آموزش هوائی دوشان تپه و مسلسل سازی اداره تسلیحات را بمباران کنید!» و اضافه کرد: من در جواب گفتم که با این وضعیت پرسنل نیروی هوائی، بخصوص همافران که به عنوان اعتراض علیه افراد گارد تماما مسلح شده و در پشت‏بام‏ های مرکز آموزش هوائی و ساختمان پست فرماندهی موضع گرفته‏ اند.نیروی هوائی قادر به هیچگونه عملی نیست.سئوال کردم آقای بختیار چه جواب داد؟ اظهار داشت: «خود آقای بختیار می‏ دانست‏ که بمباران شهر در این وضعیت ‏به هیچ وجه مقدور نمی‏ باشد». قره‏ باغی سپس وضع نیروهای نظامی و انتظامی را در صبح روز یکشنبه 22 بهمن این طور تشریح می‏کند: «سپهبد رحیمی فرماندار نظامی تهران و رئیس شهربانی کشور به عللی که گفته شد، چون پرسنل شهربانی کلانتریها را تخلیه و مامورین فرمانداری نظامی نیز به تبعیت از آنها در شهر متفرق شده یا به سرباز خانه‏ ها مراجعت نموده بودند، اظهار می‏نمود که فرماندهان مناطق فرمانداری نظامی نیز در مرکز فرماندهی خود حضور ندارند و امور فرماندهی وی بکلی مختل گردیده است! با غروب روز 22 بهمن 1357 عمر رژیم شاهنشاهی نیز در ایران به سر رسید.در تمام شب رادیو و تلویزیون ایران با پخش سرودهای انقلابی و اعلامیه‏ ها و اطلاعیه‏ های صادره از مقر امام خمینی در مدرسه رفاه و بیانیه‏ های رئیس دولت موقت مردم را به نظم و آرامش فرا می‏ خواند، ولی در لابلای این اعلامیه‏ ها و اطلاعیه‏ ها، اخبار تحریک آمیزی نیز پخش می ‏شد که از نفوذ عناصر مشکوک در دستگاه رادیو و تلویزیون حکایت می‏ کرد.اولین انتصاب دولت موقت نیز تعیین سرپرستی برای سازمان رادیو تلویزیون بود تا نظم و ترتیبی در کار این سازمان بوجود آورد. در 24 ساعت ‏بعد آخرین مقاومت‏ ها در برابر رژیم جدید در هم شکست.بسیاری از فرماندهان نظامی متواری یا دستگیر شدند و سپهبد بدره‏ ای فرمانده نیروی زمینی در ستاد خود به قتل رسید.چند تن از فرماندهان نیز در پرده تلویزیون ظاهر شده و با انقلاب اعلام همبستگی کردند. دولت موقت، سرلشگر قره‏ نی را که در رژیم گذشته به اتهام توطئه کودتا دستگیر و سپس مغضوب و برکنار شده بود به ریاست ‏ستاد ارتش‏ برگزید و قره‏ نی موفق شد با سر و سامان دادن به وضع باقی مانده سازمان ارتش، از فروپاشی آن، که هدف گروههای افراطی و طرفداران تشکیل «ارتش خلقی‏» بود جلوگیری به عمل آورد.دولت موقت‏ با معرفی هفت تن از وزیران جدید به حضور امام از روز 25 بهمن ماه 1357 رسما کار خود را آغاز کرد و دوازده وزیر دیگر نیز به تدریج معرفی و مشغول کار شدند. دولتهای خارجی، و در راس آنها آمریکا و شوروی در نخستین روزهای استقرار دولت موقت، رژیم جدید ایران را به رسمیت‏ شناختند، و دولت موقت نیز سعی در حفظ روابط عادی و دوستانه با همه این کشورها، از جمله آمریکا داشت که در این کار توفیق نیافت، و با گروگان گیری کارکنان سفارت آمریکا در تهران، که امام خمینی آن را به عنوان «انقلاب دوم‏» مورد تایید قرار دادند، انقلاب ایران وارد مسیر تازه‏ ای شد. پی نوشت : 1- آخرین تلاشها در آخرین روزها...صفحات 158- 156. 2- صحیفه نور - جلد چهارم - صفحات 269. 3- آخرین تلاشها در آخرین روزها...صفحه 160. 4- صحیفه نور - جلد چهارم - صفحه 274. 5 - John Stempel 6 - Gary Sick - All Fall Down - P.176. 7- شورای انقلاب و دولت موقت...صفحه 54. منبع: مقاله محمود طلوعی، ویژه نامه انفجار نور، ماهنامه الکترونیکی گذرستان ، شماره 21 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ماموریت ویژه « هایزر»

در روزنامه های عصر روز 16 دی 1357 اعلام شده بود که معاون فرماندهی سازمان اتلانتیک شمالی (ناتو) بدنبال تشکیل کنفرانس سران در «گوادلوپ» و در ساعات اولیه کنفرانس با ماموریت ویژه ای از طرف دولت آمریکا به تهران اعزام شده است. این جریان موجب پخش شایعاتی در میان مردم می گردد که آمریکا می خواهد مجددا کودتایی شبیه کودتای 28 مرداد در ایران به راه بیندازد. رادیوهای بیگانه نیز گزارش دادند این ژنرال چهار ستاره که نام او «رابرت هایزر» می باشد با مقامات نظامی ایران دیدار و گفتگو کرده است و هدف دیدار او از ایران مشخص نشده است. ژنرال هایزر در کتاب: «ماموریت در تهران» (ترجمه ع رشیدی انتشارات اطلاعات تهران 1374 ص 306) در مورد نتایج سفر خود بیان داشته است. «من ماندن فرماندهان ارتش را در داخل ایران تضمین کرده بودم و سازمان ارتش را منسجم نگاه داشته بودم. تا آنجا که توانسته بودم با توجه به سنت وفاداری عمیق آنها به شاه فرماندهان ارتش را وادار به حمایت از رئیس غیرنظامی دولت شاپور بختیار کرده بودم فرماندهان ارتش را ترغیب کرده بودم که طرحهای لازم را برای کودتا تهیه کنند. آن طرحها تهیه شده بود. سرانجام از نقطه نظر نظامی ثابت کردم و نشان دادم که آمریکا نیازهای لجستیکی آنها را تامین خواهد کرد و در همه شرایط پشتیبان آنها خواهد بود.... وظیفه اصلی من در این ماموریت به کار بردن همه تلاش هایم در جهت امکان جهات دادن به دولت بختیار یا هر دولت غیر نظامی دیگری که با غرب سرسازگاری داشته باشد بود. بطوری که بتواند اوضاع کشور را در دست بگیرد. همانطور که در سراسر کتاب نوشتم من اوضاع ایران را با بالاترین مقامات دولت آمریکا بطور روزانه در میان گذاشته ام. آنها از من می خواستند به فرماندهان ارتش روشهایی را توصیه کنم که بتانند با کمک آن روشها با بختیار ارتباط برقرار کنند و ارزش قدرت واقعی را که در اختیار آنها بود به بختیار بفهمانند تا او از توان نیروهای ارتش مطلع شود. این کار باعث شد که به رهبران ارتش توصیه کنم راههایی را به بختیار پیشنهاد کنند که بتواند از این قدرت در جهت در دست گرفتن اداره کشور استفاده کند. برخی از مفسران از همین نکته به این نتیجه می رسند که من مستقیم یا غیرمستقیم مسئول شکست دولت بختیار بوده ام. من این نتیجه گیری را قبول ندارم به نظر من راه های موفقیت بختیار فراهم بود اما دولت آمریکا نتوانست وسیله ای فراهم کند که بختیار مطمئن به استفاده از آن راهها شود طبیعی است که این مسئله نتیجتا جز فاجعه نخواهد بود فاجعه ای برای غرب. او در صفحه 307 نیز بیان داشته است: سولیوان «سفیر آمریکا در ایران» تا روز13 دی (قبل از ورودهایزر) در جریان مذاکرات خود با رهبران اپوزسیون فهرستی از بیش از یکصد افسر ارشد ایرانی تهیه کرده بود که همزمان با شاه کشور را ترک نمایند یکی از دلائلی که نشان میدهد چرا سولیوان از شنیدن اینکه من به ایران آمده ام و وظیفه ام نگهداشتن این افسران در کشور بعد از رفتن شاه است پرچم مخالفت بلند می کند همین است. در مورد ماموریت هایزر شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» (ترجمه دکتر حسین ابوترابیان نشر زریاب تهران 1379 چاپ هفتم صفحه 364) نکات جالبی را بیان نموده است. در اوایل ژانویه با تعجب خبردار شدم که چند روز است ژنرال هایزر در تهران بسر می برد اما حوادث چند هفته گذشته می بایست به من آموخته باشد که از چیزی حیرت نکنم مع ذلک ژنرال هایزر شخصیت کوچکی نبود. در مقام معاون فرماندهی ناتو چند نوبت به تهران سفر کرده بود و همیشه هم شرفیابی میکرد این دیدارها صرفا به قصد ادای احترام نبود ولی با توجه به اینکه فرمانده نیروهای مسلح بودم و ایران عضو سازمان پیمان سنتو نیز بود این دیدارها ضرورت داشت. رفت و آمدهای ژنرال هایزر همیشه از پیش برنامه ریزی می شد اما این سفر او در هاله ای از ابهام کامل فرو رفته بود. ورودش را خیلی مستور نگه داشته بودند. البته نظامیان آمریکایی تشریفات اداری معمول را]در ایران [ با هواپیماهای خودشان سفر میکردند و خیلی طبیعی بود که بتوانند ورود به پایگاه های نظامیشان نادیده بگیرند. از ژنرال هایم تحقیق کردم چیزی بیشتر از من نمی دانستند پس این ژنرال آمریکایی برای چه کاری به تهران آمده بود چگونگی حضورت واقعا غیرعادی بود. شخصی که در حال اجرای وظایفی جذبی است بی علت قایم باشکبازی نمی کند به محض اینکه خبرحضورش در تهران پراکنده شد. مطبوعات شوروی واکنش خود را به این شکل نشان دادند: «ژنرال هایزر در تهران است تا کودتایی به راه بیندازد.» این خبر به خودی خود نوعی هشدار از سوی کرملین بود. از پاریس روزنامه هرالدتریپون وظیفه خود دانست که به سفارتخانه ها در تهران آرامش خاطر بدهد. نویسندگان این روزنامه فقط جمله «راه بیندازد» در خبر مطبوعات شوروی را با جمله «مانع شود» عوض کردند. پس رهبران آمریکا از امکان وقوع کودتایی در ایران نگران بودند. آیا واقعا چنین خطری وجود داشت من که چنین فکر نمیکنم. افسران من با ادای سوگند وفاداری به تاج و تخت و قانون اساسی پیوند خورده بودند. تا زمانی که احترام قانون اساسی محفوظ بود آنان از جایشان تکان نمی خوردند. اما بعید نیست که سازمانهای مختلف اطلاعاتی آمریکائیان دلایل کافی داشته اند بر اینکه قانون اساسی ممکن است دست خوش تهدید واقع شود و به همین خاطر می خواستند ارتش ایران را خنثی کنند. بدیهی است که ژنرال هایزر نیز به همین دلیل به تهران آمده بود و من در این سفرش فقط او را یک بار ملاقات کردم. هایزر به اتفاق سولیوان سفیر آمریکا به حضور رسید (11 ژانویه مصادف با 21 دی ماه) ولی هیچ یک از آنها به مطلب دیگری غیر از روز و ساعت عزیمت من از ایران علاقه ای نشان نداند. ...ژنرال هایزر تا چند روز بعد از رفتن من در تهران ماند. در آن روزها چه پیش آمد تنها چیزی که می دانم این است که ژنرال ربیعی فرمانده کل نیروی هوایی طی محاکمه مسخره ای که پیش از اعدام او صورت گرفت به قضاوت گفته بود: «ژنرال هایزر شاه را مانند موش مردهای از مملکت بیرون انداخت». علیرغم اینکه سخنان خود شاه گویای ذلت و خواری او در برابر ابرقدرتهاست اما چند نکته لازم است تذکر داده شود. 1 ـ نظامیان آمریکایی بدون پاسپورت و ویزا و تشریفات اداری وارد ایران می شده اند و از ورود ژنرال هایزر معاون فرماندهی ناتو پس از چند روز که از ورود او به ایران می گذشته است نه شاه مطلع بوده است نه ژنرال های او. 2 ـ برخلاف گفته شاه ژنرال هایزر از فرودگاه مهرآباد وارد خاک ایران شده است (نه از پایگاه های نظامی آمریکا در ایران مگر اینکه فرودگاه مهرآباد هم جز پایگاه های نظامی آنها بوده است که شاید صحیح تر همین باشد.) و از فرودگاه نیز عازم خانه «ژنرال هووی استون» فرمانده «بخش زمینی در دفتر وابسته نظامی و مستشاری نظامی آمریکا» در تهران شده است که جریان را از زبان خود هایزر در کتاب ماموریت در تهران (خاطرات ژنرال هایزر ترجمه ع. رشیدی انتشارات اطلاعات 1374 ص 19 و 18 و 17) میخوانیم: قرار بود قبل از تاریک شدن هوا به منزل ژنرال گاست برویم. اعضای مهم و اصلی اداره مستشاری جمع شوند. ژنرال گاست رئیس اداره مستشاری ژنرال جرج کرتز نماینده نیروی هوایی آدمیرال فرانک کولینز نماینده نیروی دریایی همه افسران بلندپایه حضور داشتند و مرا در جریان امور نظامی ایران و اداره مستشاری قرار دادند همه آنها یک نظر مشترک داشتند و آن این بود که اوضاع ایران از کنترل خارج شده است. ....دیدار در اولین ساعات شب تمام شد و مرا به خانه ژنرال گاست منتقل کردند. شب اول را در تهران با صداهای ناراحت کننده ای که اعصاب مرا می آزرد آغاز کردم. مردم فریاد می زدند «الله اکبر» و صدا از بام های نزدیک به گوش می رسید و به هر فریادی از گوشه ای دیگر پاسخ داده می شد........ من و گاست برای شنیدن صداهای این جنگل انسانی روی بالکن رفتیم توده های مردم به خیابان ها ریخته بودند و شعار می دادند..... در نیمه های شب جمعیت پراکنده شدند و آرامش حکمرفا شد شب را بدون پلک بر هم زدن به صبح رساندم. صبح زود خسته برخاستم. پس از صرف صبحانه به سفارت آمریکا رفتم. 3 ـ شاه مدعی شده است چند روز بعد از ورود ژنرال هایزر او و ژنرال هایش تنها از حضور او مطلع شده اند. اما ژنرال هایزر در کتاب فوق الذکر (صفحه 21) بیان داشته: شب جمعه وارد تهران شده و روز جمعه را در سفارت به سر برده و روز شنبه (6 ژانویه مصادف با 16 دی ماه) با افراد زیر ملاقات داشته است طوفانیان (مسئول خریدهای نظامی ایران) ربیعی (فرمانده نیروی هوایی) حبیب اللهی (فرمانده نیروی دریایی) و متن مذاکرات طولانی خود با آنها را در کتاب خاطرات خود آورده است. بنابراین ژنرال های شاه از ماجرای سفر کمتر از 48 ساعت بعد از ورود مطلع بوده اند و چرا آن را در اختیار شاه نگذاشته اند جالب توجه است. 4 ـورود هایزر به ایران روز شنبه 16 دی فاش شد (به کیهان 10605 شنبه 16 دی ماه 1357 صفحه آخر مراجعه شود). یعنی او شب جمعه وارد شده و در روزنامه های ظهر روز شنبه خبر آن را چاپ کرده اند و نبابر این معلوم نیست شاه در این مملکت چکاره بوده است که کمتر از 48 ساعت موضوع به روزنامه ها کشیده شده است اما شاه چند روز بعد مطلع شده است. اعجاب انگیزتر از سخنان شاه سخنان نخست وزیر منتخب او شاپور بختیار در مصاحبه ای تلفنی که مستقیم از رادیو فرانسه پخش می شده است (و در کیهان روز 21 دی ماه 1357 صفحه 4 به چاپ رسیده است) می باشد: س:... به هر حال از طرف آمریکا در حال حاضر ژنرالی به تهران فرستاده شده است. ژنرال هایزر معاون فرماندهی کل نیروها در اروپا که می کوشد نظر نظامیان در ایران را به حمایت از دولت شما جلب کند. این در واقع نوعی دخالت در امور داخلی ایران تلقی می شود. نخست وزیر گفت: من هرگز نام این ژنرال را نشنیده ام (این در حالی است که روزنامه ها از روز 16 دی موضوع این ژنرال را نوشته اند!) هرگز با سفارت آمریکا تماسی نداشته ام. (البته طبق طرح خود بختیار و به سبک رضا شاه قرار بوده است نوکری و خدمت دور از چشم مردم صورت پذیرد)من تنها تلگراف تبریکی از سفیر فرانسه دریافت کردم و سفیر انگلستان هم برای خداحافظی به دیدن من آمده است. .... درباره نقش ارتش مجددا پرسشهایی مطرح شد و بختیار اضافه کرد شما داستانی از یک ژنرال نقل می کنید که داستانی نامفهوم است. شما به واقعیتهای متکی بر مدرک و سند نیاز دارید یا می خواهید از فاصله پنج هزار کیلومتری گوش به شایعه ها و حرفه ای بی اساس کوچه و خیابان بسپارید از منتقل شدن یک ژنرال به فلان محل که نباید داستان ساخت و تحویل داد. ژنرال هایزر در رابطه با این سخنان بختیار (که تمام سعی و تلاش این بوده است که ارتباطات خود با آمریکا را به هر صورت پنهان سازد و با این دروغ پردازی نیز چنین هدفی داشته است) نکات جالبی را در کتاب خاطرات خود (ماموریت در تهران خاطرات ژنرال هایزر چاپ سوم 1372 انتشارات اطلاعات چاپ سوم 1357 ص 112). آورده است: «بحث پارلمانی در مورد دولت بختیار ظاهرا به خوبی پیش می رفت. اما عده ای بودند که بختیار را بسیار نزدیک به آمریکا می دانستند و او را طعن و لعن می کردند یک نماینده به نام «قربانی نسب» شکایت می کرد که واشنگتن سلاحهای کهنه خود را با قیمت گزاف به ایران فروخته است. بختیار هم حرفی نزده بود که در این مورد چه خواهد کرد. علاوه بر آن قربانی نسب می دانست که بختیار قبلا هرگونه اطلاع از حضور مرا در تهران تکذیب کرده است. من از تکذیب بختیار مطلع نبودم. بد نیست حرفه قربانی نسب را نقل کنم: «مردم ایران نمی فهمند چگونه نخست وزیر از حضور افغانهای مسلح در خیابانهای تهران مطلع است اما از حضور یک ژنرال آمریکایی اطلاع ندارد. برای اطلاع شما می خواهم خاطرنشان سازم که روزنامه کیهان مطلب زیر را انتشار داده است: وزرات خارجه آمریکا اعلام کرده است که معاون فرماندهی نیروهای آمریکا در اروپا برای حمایت از دولت غیرنظامی در ایران به سر می برد». من به عنوان یک کارگر (او رئیس سازمان کارگران ایران بود) متاسفم بگویم ارتش برادر ما است و بیشتر از ژنرال آمریکایی نگران کشور ما است !. شما نکته دیگری در برنامه خودتان گنجانیده اید که مورد علاقه من است و آن این است که تامین استقلال ملی ایران بر عهده مردم ایران و ارتش ایران است و به ژنرال هایزر ارتباطی ندارد. پس از انقلاب ارتشبد فردوست در کتاب خود (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی خاطرات ارتشبد سابق فردوست موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی انتشارات اطلاعات تهران 1379 ص 600) نکات تازه ای از سفر هایزر به ایران را فاش ساخت که جالب توجه است: «من از ورود هایزر اطلاع نداشتم و محمدرضا نیز اطلاعی نداشت من تنها بعدها بود که از طریق گارد شنیدم که بدره ای به محمدرضا اطلاع داده که هایزر 20 روز است که در تهران است. محمدرضا تلفنی از سولیوان سفیر امریکا گله می کند و فردای آن روز سولیوان و هایزر به اتفاق هم به دیدار محمدرضا می روند. ماجرای این ملاقات را بدره ای به اطلاع من رساند. او گفت که در این ملاقات هایزر بدون معذرتخواهی از تاخیر خبر ورود خود کار را خرابتر می کند و از محمدرضا می پرسد: «اینکه شنیده ام به استراحت می روید آیا صحیح است» و تاریخ خروج محمدرضا را می پرسد. محمدرضا پاسخ می دهد: «این یک امر شخصی است و هر موقع لازم دانستم از این مرخصی استفاده می کنم.» سولیوان متوجه برخورد بد هایزر می شود و به شدت جبران می کند و می گوید علت تاخیر در اطلاع ورود هایزر صرفا کار زیاد بوده و این سوال نیز برای این است که بداند آیا کسالتی دارید یا خیر. چند نکته نیز در رابطه با سخنان ارتشبد فردوست قابل ذکر است: 1 ـ فردوست نیز سعی می کند علیرغم اینکه روز 16 دی موضوع سفر هایزر در روزنامه ها مطرح شده است روز بیستم دی خود را از آن بی اطلاع نشان بدهد. (ملاقات هایزر و سولیوان با شاه همانطور که گذشت روز 21 دی بوده است) 2 ـ در صورت صحت سخنان فردوست سخنان شاه نیز که «چند روز بود هایزر در تهران بود و من مطلع نبودم» صحیح به نظر می رسد. اما این چند روز نبوده است بلکه چند هفته بوده است ! یعنی درست 20 روز قبل از ملاقات همانگونه که فردوست بیان کرده است یعنی روز اول دی ماه ! و به عبارت دیگر هایزر برای انتخاب جانشین دولت ازهاری که درست شب قبل از آن سکته مصلحتی (خاطرات فردوست جلد اول ص 590) نموده بود و بهتر است گفته شود برای تعیین جانشین شاه ! وارد ایران شده بود و جریان کنفرانس گوادلوپ هیچ ربطی به فرستادن او ندارد و شخص بختیار نیز در همان هفته اول ورود هایزر به تهران با نظر و مشارکت او انتخاب شده و توسط سایر ماموران آشکار و مخفی آمریکا و نیز وابستگان داخلی آنها به شاه تحمیل شده و لذا آنچه تا پیروزی انقلاب گذشت از جمله کشتار روز 6 و 8 بهمن و نیز کودتای شب 22 بهمن با طرح و دستور هایزر انجام شده است.(به کتاب ماموریت در تهران خاطرات ژنرال هایزر انتشارات اطلاعات 1374 ; صص 147 و 236 و 237 مراجعه شود) اما اعجاب انگیز این است که فردوست هم می خواهد خود را تا روز 20 دی از آن بی اطلاع نشان بدهد. در حالی که روز 16 دی روزنامه ها آن را اعلام کرده اند و از روز 16 تا 20 دی ماه هایزر با رهبران ارتش جلسات متعددی داشته است و بعید است که فردوست از آن بی اطلاع بوده باشد. «جرج براون» وزیر خارجه اسبق انگلیس در تاریخ 18 دی ماه وارد تهران می شود و با شاه به مذاکره می پردازد. سفرای آمریکا و انگلیس تماسهای فراوانی با شاه و سایر دولتمردان و سران ارتش داشته اند و با درک موقعیتت کشور و اوج گرفتن انقلاب و اینکه حفظ منافع آنان در آینده منوط به خروج شاه از کشور است از او خواسته اند که به بهانه معالجه ایران را ترک کند و در همین رابطه بوده است که از حدود دو هفته قبل از این بختیار بعنوان مهره ای که می تواند ناجی منافع آنان باشد به شاه تحمیل می گردد. قضیه ای که از آبانماه گذشته بدنبال آن بودند و قرار بود دولتی متشکل از ملی گرایان این نقش را بازی کرده و بعنوان آخرین تیر ترکش شاه و آمریکا به سوی انقلاب شلیک گردد. اما قاطعیت امام و درک این نکته که با حضور شاه که عدم موافقت امام را برای تشکیل دولت به همراه خواهد داشت شرط خروج شاه از ایران را مطرح می نمودند و شاه نیز با عدم موافقت با این شرط طرح تشکیل چنین دولتی را با شکست مواجه نمود و دست به تشکیل حکومت نظامی ازهاری زد و حال با شکست این دولت و درک این نکته که حضور شاه در ایران هر روز آتش انقلاب را شعله ورتر می سازد به شاه دستور داده شده است که از ایران باید خارج شود و او نیز بی چون و چرا مجبور شده است تن به نخست وزیری بختیار بدهد و خود از کشور خارج شود. دکتر ابراهیم یزدی (در کتاب آخرین تلاشها در آخرین روزها ص 81) ماجرای این سفر را آورده است: ... در اواسط دی ماه 1357 اطلاع حاصل شد که لرد جرج براون وزیر خارجه اسبق انگلیس به دعوت دولت ایران در ایران به سر می برد. وی در مصاحبه ای با تلویزیون انگلیس (آی ـ تی ـ دی) گفت: «برای انجام پاره ای مشورتها به تهران سفر می کند و نظریاتی که به اعتقاد خودش خالی از تجارب عمیق وی در مبارزات و شورشهای داخلی نخواهد بود به دولت ایران تسلیم خواهد کرد.» ( «متاسفانه علیرغم اینکه نویسنده در انتهای کتاب تاریخ مصاحبه را 16 آبان 57 در روزنامه نیویورک تایمزبیان کرده است و موضوع در رابطه با دولت ازهاری است آنرا در این تاریخ که دولت بختیار بر سر کار آمده است آورده است.) وی پس از ورود به تهران در 18 دی ماه طی مصاحبه ای (آتلانتا جورنال ـ 18 دی ماه 57 8 ژانویه 79) خاطرنشان ساخته است که: «با آنکه ماموریت رسمی از طرف وزیر خارجه انگلیس ندارد ولی با اطلاع وزیر خارجه و مقامات رسمی آن کشور و با موافقت بعضی از مقامات آمریکایی برای کمک فکری به دولت بختیار به تهران آمده است.) از اینکه لرد براون چه تجاربی در مبارزات و شورشهای داخلی داشته است و چه نظراتی به دولت ایران داده است و نتایج کمکهای فکری وی به بختیار چه بوده است اطلاعات چندانی منعکس نگردید. اما آنچه مسلم است این است که وی پس از ورود به ایران با شاه نیز دیدارهایی داشته است. شاه او را از دوستان قدیم خود خوانده که بختیار را شدیدا تایید کرده است. شاه بعد از ملاقات با او تصمیم نهایی خود را برای خروج از ایران اتخاذ کرد. (این نکته کاملا تعجب برانگیز است چون از دو هفته پیش شاه تصمیم خود را برای خروج از کشور برایش گرفته بودند). بخصوص با جملات مشکوک زیر که نویسنده آورده است و معلوم نیست چه هدفی را از بزرگ کردن نقش انگلیس می خواهد بگیرد ). دکتر یزدی از قول شاه نقل نموده است: «بالاخره من بعد از ملاقات با لردجرج براون تصمیم گرفتم که بختیار را منصوب کنم. لرد براون وزیر خارجه سابق انگلیس در دولت کارگری بود. با هم دوستی قدیمی داشتیم. در این ملاقات او دستهای مرا گرفت و به من اصرار کرد که کشور را ترک کنم و گفت که یکی دو ماهی به مرخصی برو. او سپس شدیدا بختیار را تایید کرد.) این مطلب به شاه به دروغ نسبت داده شده است چون همانگونه که نویسنده خود در چند سطر قبل آورده است جرج براون 18 دی وارد ایران شده است و بختیار ده روز قبل به نخست وزیری برگزیده شده است. دکتر یزدی منبع جملات فوق که اشتباه آن محرز است را صفحه 22 و 23 متن انگلیسی «پاسخ به تاریخ» نوشته محمدرضا پهلوی آورده است و همانطور که از متن فارسی آن (ترجمه دکتر حسین ابوترابیان) مشخص است کتاب تنها یک پیش گفتار دو صفحه ای دارد و سیصد صفحه اول آن نیز تاریخ گذشته ایران است و ربطی به زمان حال و این موضوع ندارد. معلوم نیست نویسنده با این نقل قولهای ناصحیح و احتمالا خود بافته که در سایر صفحات کتاب نیز مشاهده می شود و مطالب مورد نظر خود را به شاه و حتی امام منتسب نموده است چه هدفی را دنبال می کند. این گونه نقل قولها اعتبار نقل قولهای ایشان را شدیدا زیر سوال می برد. بازگشت ژنرال رابرت هایزر بنا به خبر منتشر شده 1 از جانب خبر گزاری «رویتر» و «آسیوشیتدپرس» منابع آمریکا در تهران تایید کرده اند که «ژنرال رابرت هایزر» معاون فرمانده سازمان پیمان اتلانتیک شمالی پس از یک ماه اقامت در ایران این کشور را ترک نموده است. این منابع گفته اند: «هدف از سفر ژنرال هایزر به ایران و اقامت طولانیش در این کشور ترغیب نظامیان ایران به حمایت از دولت شاپور بختیار بوده است.» طرفداران آیت الله خمینی گفته اند: «حضور ژنرال هایزر در ایران نشانه دیگری از مداخله آمریکا در امور داخلی ایران است.» در حالیکه گفته می شود آمریکا سرگرم گفتگو با گروههای مخالف رژیم ایران و مخالفان دولت شاپور بختیار است وزرات خارجه آمریکا یکبار دیگر تایید کرد: «آمریکا از قانون اساسی و دولت شاپور بختیار حمایت می کند.» هودینگ کارتر سخنگوی وزارت خارجه آمریکا گفته است: «دولت آمریکا همچنان به کار با دولت شاپور بختیار براساس قانون اساسی ادامه می دهد.» وی گفت: «ما از دولت او که به قانون اساسی مبتنی است حمایت می کنیم. ما بختیار را بعنوان رئیس دولت به رسمیت می شناسیم و به مراودات رسمی با این دولت ادامه خواهیم داد. اما واشنگتن ضمن تماس با مخالفان تلاش می کند فضای مناسبی بوجود آید تا بتوان اراده مردم ایران (!) را عملی ساخت. آمریکا آقای بازرگان را یک میانه رو تلقی می کند و مقامهای آمریکایی امیدوارند هنوز یک دولت طرفدار غرب در ایران سر کار بیاید.» هودینگ کارتر اظهار امیدواری کرده است: «نظامیان برای تحمیل راه حل خود در اوضاع ایران مداخله نکنند.» مقامهای وزارت دفاع آمریکا فاش کرده اند که ژنرال هایزر خاک ایران را ترک نموده است. به اظهار منابع آمریکایی او ماموریت داشت در طول اقامت خود در ایران فرماندهان ارتش را از دست زدن به کودتا (بر علیه !) باز دارد. بگفته این مقامها هایزر ماموریت خود را با موفقیت محدود به پایان رسانده و پس از بازگشت به آمریکا جیمی کارتر و سایر رهبران آمریکا را در جریان اقدامهای خود قرار داده و سپس به اروپا بازگشته است. وی معاون فرمانده نیروهای آمریکا در اروپاست. به گفته بعضی مقامات علت اینکه هایزر ایران را ترک نموده است این است که اقامت وی به احساسات ضد آمریکایی در ایران دامن می زد. در آمریکا رسما اعلام شده بود که سفر هایزر با تلاشهای آمریکا در مورد مسئله وجود سلاحهای پیشرفته آمریکایی موجود در ایران بستگی داشته است. اما مقامات نزدیک به دولت آمریکا می گویند ماموریت اصلی هایزر آن بوده است که بکوشد ارتشیان ایران را ترغیب به کنار ماندن از آشوبهای سیاسی نماید. هودینگ کارتر سخنگوی وزارت خارجه آمریکا که پایان ماموریت هایزر را در ایران اعلام نموده گفته است ماموریت هایزرآن بوده است که با مقامات نظامی ایران درباره روابط نظامی دو کشور و فروش اسلحه (یا لغو!) گفتگو کرده و نیز در مورد حمایت آمریکا از قانون اساسی و دولت بختیار با آنان مشورت نماید و امیدوار باشد که نظامیان ایران از بختیار حمایت کنند. هودینگ کارتر گفته است: هایزر بعضی مسائل ناشی از وضع اقتصادی و سیاسی ایران را مورد بحث قرار داده و نتیجه آن کاملا رضایت بخش بوده است. اما ژنرال هایزر در کتاب خاطرات خود(ماموریت در تهران خاطرات ژنرال هایزر ترجمه ع ـ رشیدی انتشارات اطلاعات 1374 چاپ سوم ص 285 الی 287) جریان را اینگونه بیان نموده است: هارولد براون (وزیر دفاع آمریکا) مرا زیر باران سوال قرار داد. می خواست بداند که نظر فرماندهان ارتش در مورد رفتن من از ایران چیست گفتم: این مطلب را به تفصیل با آنان مورد بحث قرار داده ام و آنها موقعیت را دریافته اند. میلی ندارند اظهارنظری کنند و می گویند که هر چه من بکنم (که منظورشان این است که هر چه واشنگتن بکند) مورد قبول آنها خواهد بود. آنها بدون درنگ تصمیم واشنگتن را می پذیرند. براون بعد مستقیما از من پرسید: آیا شخصا فکر می کنم باید ایران را ترک کنم یا نه گفتم: هنوز نمی خواهم تصمیمی بگیرم اما شخصا احساس می کنم نباید ایران را ترک کنم. اما اگر قرار باشد بروم حالا بهترین موقع است که مسئولیتها به ژنرال گاست رئیس هیات مستشاران نظامی آمریکا در ایران تفویض شود. می دانستم گروه (فرماندهان نظامی ایرانی که قرار بود کودتا کنند) با او کار خواهند کرد. تنها امتیازی که من بر ژنرال گاست داشتم درجه نظامی بالاتر من بود که بیشتر مورد احترام آنها قرار می گرفت و در کنار آن نفوذی که شاه به من تفویض کرده بود مطرح می گشت نفوذی که هنوز برای ما برد داشت. (مقصودش دستور شاه به فرماندهان است که از هایزر اطاعت کنید. ص 86 و136 کتاب فوق) براون می خواست بداند که رفتن من چه تاثیری بر آمادگی گروه برای کودتا در زمان لازم خواهد داشت و من گفتم: این همه به بررسی احتیاج دارد. اما فکر می کنم ژنرال گاست از هر وسیله ای بتواند برای تشویق آنها به آنچه لازم است انجام شود استفاده می کند. بعد می خواست بداند که آیا گروه هنوز فکر می کند اقدام به کودتا ممکن است. گفتم: فرماندهان ارتش علاقمندند تا سر حد امکان پشت سر بختیار بایستند و کاملا دریافته اند که اگر اوضاع خراب شود تنها راه تضمین بقای دولت مطلوب مداخله نظامی خواهد بود اما نگرانی خود را از ناحیه قره باغی و حبیب اللهی (دو عضو دیگر گروه پنج نفره فرماندهان) ابراز کردم. .... براون می خواست روحیه نظامیان ما را در ایران بداند من گفتم: آنها هم مثل من به شدت از آیت الله وحشت دارند و از روحیه ضد آمریکایی سازش ناپذیر او تشویش دارند. اما همه به سختی کار می کنند و از بابت روحیه آنها نگرانی وجود ندارد. .... سایروس ونس وزیر خارجه هم روی خط بود..... ونس گفت: رئیس جمهوری و همه افراد دیگر در واشنگتن عمیقا احساس می کنند که به من مدیون هستند. زیرا من در شرایط غیرعادی و دشواری کار کرده ام و بنظر آنها کار درخشانی نموده ام. از من خواستند روی خط بمانم تا آنها بحث خودشان را ادامه دهند و تصمیم نهایی را در مورد ماندن یا نماندن من در تهران بگیرند..... دوباره روی خط آمدند. براون گفت: تصمیم آنها این است که من باید امروز یا فردا ایران را هر طور که خودم صلاح می دانم ترک کنم. آنها نمی خواستند خروج من بصورت فرار جلوه کند. ... باید عازم اینجرلیک در ترکیه و سپس.... عازم اشتوتگارت می شدم و سپس مستقیما عازم واشنگتن می گردیدم در آنجا رئیس جمهوری منتظر بود که روز دوشنبه (16 بهمن) در اولین ساعات بامداد با من ملاقات کند. جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا بدنبال انجام این ماموریت تقدیرنامه ای برای ژنرال هایزر نوشت که از اهمیت ماموریت او و موفقیتهای او که به خاطر خیانت سران ارتش و نیز بختیار به ملت ایران به آن نائل شده است حکایت می نماید (همان کتاب صفحه 305): کاخ سفیدـ واشنگتن 7 فوریه 1979 (18 بهمن 1357) مایلم تشکرات شخصی خود را از خدمت شایسته ای که در جریان ماموریت خود در ایران به کشورتان انجام داده اید ابراز دارم. ورود شما به تهران در اوایل ژانویه در لحظه ای صورت گرفت که بی سامان و عدم اطمینان کامل حکمفرما بود. در زمانی که قیام سیاسی خشونت باری در جریان بود. تعهد شما پایداری شما و ثبات قدم شما به فرماندهان ارتش ایران کمک کرد مسئولیت وطن پرستی خود را که ما هم در ارتش خود اعمال می کنیم حفظ کنند. شما با چنین کاری کمک زیادی به اهداف سیاسی آمریکا کرده اید. برای شخص من اقامت شما در ایران باعث آسودگی خیال و پشت گرمی بود من در طول چهار هفته اقامت دشوار شما در آن کشور هرگز از شما نا امید نشدم. شرایط منحصر به فردی که شما در آن کار کردید به مخلوطی ویژه از خرد شهامت و کاردانی نیاز داشت. عملکرد شما در چنین شرایطی مایه احترام و قدردانی من و همه مشاوران اصلی من است. من کار با ارزش شما را می ستایم ارادتمندـ جیمی کارتر ارتشبد فردوست (در کتاب خاطرات خود سقوط وظهور سلطنت پهلوی جلد اول انتشارات اطلاعات چاپ یازدهم ص 626) از حضور ژنرال هایزر در روز 22 بهمن در ایران نیز خبر داده است: .... قره باغی دو مرتبه از اتاق 3 خارج شد و مجددا با عجله مراجعت کرد و گفت: «بختیار رفت !» در این اثنا که قره باغی برای مکالمه با بختیار در سالن نبود حاتم از فرصت استفاده کرد و گفت: «ارتشبد قره باغی مرا که جانشین او هستم یک ماه است که نپذیرفته ولی هر روز صبح تا غروب با ژنرال هایزر جلسه دارد. و هم اکنون نیز هایزر در ستاد است !» سپهبد طباطبائی نیز نزد من آمد و گفت: «اگر اعلیحضرت مراجعت کند ما که این صورتجلسه (صورتجلسه بیطرفی ارتش) را امضا کرده ایم چه خواهیم شد». گفتم: بگویید من (فردوست) مسئولم. طباطبائی تشکر کرد. در این موقع امینی افشار به من گفت: «حدود دو هزار نفر4 از جلوی بی سیم رد شده و به سمت ستاد می آیند.» من با سرعت از اتاق کنفرانس خارج شدم. قره باغی دنبال من بود و گفت: «بد نیست یک دیداری از ژنرال هایزر بکنید او ستادش 5 در همین اتاق پهلو است.» گفتم: با این وضع تظاهرات بهتر است دیدار به بعد موکول شود و به سرعت دور شدم. بر این اساس در روز 22 بهمن ژنرال هایزر در ساختمان ستاد مشترک ارتش در زیر زمین این ستاد همراه با سایر افسران آمریکایی گرفتار شده بود. ماجرا از این قرار بوده است که او پس از خروج از ایران و ملاقات حضوری با سران آمریکا برای اجرای آخرین مرحله توطئه طراحی شده که کثیف ترین کودتا در تاریخ کودتاهای آمریکا در جهان سوم بوده به ایران بازگشته بود.کودتایی که کودتای خونین ژنرال پینوشه بر علیه آلنده در شیلی در مقابل آن رنگ می باخت. قرار بود این کودتا با نام رمز «کورتاژ» در شب 22 بهمن اتفاق بیفتد و دهها هزار نفر از رهبران و افراد انقلابی دستگیر و به شهادت برسند و خداوند بدست ملت مسلمان و انقلابی ایران مزه ذلت و خواری را به او وسایر افسران و نیز سردمداران آمریکا چشاند و بر خلاف کودتای 28 مرداد سال 32 که «کیم روزولت» فرمانده کودتایی که نام رمز آن «آژاکس» بود عملیات کودتا را از سفارت آمریکا در تهران رهبری می کرد و طی چند ساعت توانست آنرا پیروز کند و سپس فریاد شادی او به آسمان بلند شود در اینجا ژنرال رابرت هایزر با ذلت وخواری مزه شکست را چشید و با ترس و وحشت در زیر زمین ستاد ارتش ایران ساعتها به دام افتاد و به خود لرزید. منبع : مقاله سیدمحمد هاشم پور یزدان‌پرست، روزنامه جمهوری اسلامی ۱۳۸۶/۱۱/۱۱ منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

نقش احزاب در انقلاب اسلامی

در خلال سال‌های 40 تا 57 گروه‌ها و سازمان‌های بسیاری در عرصه سیاسی ایران ظاهر شدند که مدعی رهبری مبارزات بودند و مشی سیاسی یا نظامی خویش را راهی صحیح و اصولی می‌دانستند. بعضی از این گروه‌ها همچون نهضت آزادی و جبهه ملی مبارزه در چارچوب قانون اساسی (یعنی پذیرش نظام شاهنشاهی) را هدف قرار داده بودند و برخی دیگر که مشی مسلحانه را به عنوان تنها راه براندازی رژیم پهلوی در پیش گرفته بودند، در عمل در برابر ساواک شکست خوردند و از دور مبارزات خارج شدند. در چنین معرکه غریبی که هیچ امیدی به سرنگونی رژیم پهلوی نمی‌رفت، امام خمینی رهبری مبارزه را با شعار سرنگونی شاه و نظام شاهی و برقراری حکومت اسلامی به دست گرفت و در مدت کوتاهی توانست طومار این رژیم را در هم بپیچد. مقاله حاضر نقش گروه‌ها، احزاب و سازمان‌های مارکسیستی، التقاطی و ملی‌مذهبی را در دوران تبعید امام خمینی وا می‌کاود. نظام دوقطبی حاکم بر ساختار بین‌المللی در دو دهه 1960 و 1970 کشورهای جهان سوم را میان سردمداران دو بلوک شرق و غرب تقسیم کرده، آرایش ژئوپلتیکی خاصی برای جهان ترسیم کرده بودند که در آن پازل، کشورها فقط در چهارچوب استراتژی و منافع تعریف شده یکی از دو ابرقدرت در برابر ابرقدرت دیگر معنا و هویت پیدا می‌کردند. در چنین وضعیتی، ایران در دوره پهلوی دوم به عنوان ژاندارم غرب در منطقه، یکی از حکومت‌هایی بود که در چهارچوب استراتژی و منافع جهانی ایالات متحده آمریکا هویت می‌یافت و ایفای نقش می‌نمود. از این رو به رغم خدشه‌هایی که بر مشروعیت سیاسی محمدرضا شاه در پی رخدادهایی مانند کودتای 28 مرداد 1332 و قیام 15 خرداد 1342 و عملکرد مستبدانه‌اش وارد شده بود، او همچنان مورد حمایت همه‌جانبه دولت آمریکا قرار داشت. بدین ترتیب، اقتدار این گونه حکومت‌ها ریشه در وابستگی آنها به قدرت‌های خارجی داشت و تابعی از شرایط حاکم بر روابط ابرقدرت‌ها بود. بنابراین،‌ حتی هنگامی که قدرت‌های بزرگ دنیا، سیاست تنش‌زدایی را برای ثبات جهان تحت سلطه خود در پیش گرفتند، این وضعیت به دولت‌های اقماری، مانند رژیم پهلوی نیز تسری می‌یافت و بر ثبات موقعیت آنها می‌افزود. از این رو در سال‌های پایانی عمر حکومت پهلوی دوم، شاهد روابط مناسبی میان دولت‌های قدرتمند بلوک شرق، مانند شوروی و چین، با ایران بودیم. با چنین پشتوانه بین‌المللی، در دهه 1350 حکومت پهلوی توانست بحران‌های عمده را پشت سر بگذارد. مخالفان داخلی خود را به شیوه‌های گوناگون سرکوب کرده، بی‌اثر و بی‌خطر سازد. قدرتمندترین ارتش و مخوف‌ترین سازمان امنیت منطقه را در اختیار بگیرد، ثروت ناشی از چند برابر شدن قیمت نفت را نیز به دست آورد و در اوج ثبات سیاسی و اقتدار اقتصادی، برنامه مدرنیزاسیون مورد نظر خود را پی گرفته، وعده تمدن بزرگ را به جامعه بدهد. موقعیت رژیم به گونه‌ای مستحکم به نظر ‌می رسید که نه تنها مردم عادی و حتی نخبگان سیاسی، بلکه مهم‌ترین دستگاه‌های اطلاعاتی جهان، مانند سیا و موساد، در آستانه انقلاب اسلامی، ایران را حتی در وضعیت قبل از انقلاب هم نمی‌دانستند. با این همه در سال‌های 56 و 57 مجموعه‌ای ‌از حوادث منجر به انقلاب فراگیر مردمی شد و حکومت پهلوی را سرنگون ساخت و مهم‌تر از آن، بساط نظام شاهنشاهی را در ایران برچید.1 درباره این رخداد بزرگ، پژوهشگران مباحث فراوانی را در خارج و داخل از کشور مطرح کردند و در آنها به طور مستقیم و غیرمستقیم به بررسی نقش و تاثیر افراد و احزاب و طبقات و مکاتب مختلف در سقوط حکومت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی پرداختند. پرسش اصلی مقاله حاضر این است که آیا سقوط سلسله پهلوی و تغییر نظام شاهنشاهی، مطالبه گروه‌های سیاسی و گروه‌های مختلف اجتماعی بوده، رهبر صرفا سخن‌گوی این مطالبه بود یا این که او طراح و مبتکر طرح سقوط حکومت پهلوی و تغییر نظام سلطنتی شمرده می‌شود و مردم و احزاب مختلف را به سوی این هدف رهنمون می‌ساخت؟ احزاب و جریان‌های سیاسی ابتدا به بررسی اجمالی نقش احزاب و افراد تاثیرگذار بر بینش و کنش جامعه پرداخته به تاثیر آنها در تحولات سال‌های 57 1356 و پیروزی انقلاب اسلامی اشاره می‌کنیم. اما قبل از آن لازم به یادآوری است که هدف از روشن‌کردن میزان تاثیر احزاب و افراد در مقطع تاریخی مورد بحث هیچ‌گونه داوری ارزشی درباره عملکرد آنها و همچنین نادیده گرفتن فعالیت‌های آنها در مبارزه با حکومت پهلوی نیست، بلکه تنها بدین‌منظور است که سطح و سقف مطالبات و فعالیت‌ آنها را روشن کرده و در پرتو آن، میزان تاثیر آنها در روند تحولاتی که به سقوط سلسله پهلوی و نظام شاهنشاهی و استقرار جمهوری اسلامی انجامید، روشن گردد. به همین علت به تحلیل گسترده پیشینه عملی و مبانی نظری آنها نپرداخته فقط مواضع آنها را در سال‌های 56 و 57 مورد توجه قرار داده‌ایم. همچنین در بررسی مواضع آنها در دوره مورد بحث، از منابعی که مشتمل بر تحلیل و ارزیابی و داوری بوده کمتر استفاده شده،‌ بر منابع سندی که واقع نماتر به نظر می‌رسیدند. تکیه شده است. 1. جبهه ملی در 27 شهریور 1356، پس از پیروزی جیمی کارتر در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا سه تن از رهبران جبهه ملی با تکیه بر شعار حقوق بشر و طرح فضای باز سیاسی از سوی شاه در نامه سرگشاده‌ای به شاه، ضمن برشمردن مسائل و مشکلات کشور، اظهار داشتند که تنها راه رهایی از بحران، «ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت؛ احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات،‌ آزادی زندانیان و تبعیدشدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسوول اداره مملکت بداند.»2 در 22 آذر 1356 یکی دیگر از افراد وابسته به تشکیلات یاد شده اظهار کرد: ما برنامه نداریم و اگر روزی دستگاه به ما اجازه فعالیت بدهد ما نمی‌دانیم چه کار باید بکنیم و حتی اگر آمریکا هم به ما کمک کند باز نمی‌دانیم در صورت اجازه دولت چه اقدام و چه عملیاتی داشته باشیم. در بین افراد اختلافات زیادی وجود دارد و از طرف دیگر زندگی سیاسی آنها به پایان رسیده و وحدت عقیده ندارند.3‌در 22 بهمن 1356 اعضای کمیته اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران درباره اعلامیه امام خمینی که قانون اساسی را برای مبارزه با رژیم سلطنت و سرنگونی آن کافی نمی‌دانست به بحث و گفتگو نشستند، همه افراد به اتفاق آراء گفتند راه ما همان راه قانون اساسی است.4 در این جلسه که در آستانه مراسم سراسری چهلم شهدای 19 دی 1356 قم برگزار شده بود، شرکت‌کنندگان در جلسه موافقت کردند که اگر روحانیون شروع کردند ما هم همکاری خواهیم کرد. 2. نهضت آزادی گروه دیگری که در مقطع تاریخی مورد بحث، از بازیگران صحنه سیاست ایران بود و اشاره به مواضع آن ضروری می‌نماید، نهضت آزادی است. این تشکل با جبهه ملی تفاوت‌هایی داشت. یکی از مهمترین این تفاوت‌ها، رویکرد مذهبی نهضت آزادی و اعتقاد و تقید رهبران آن نسبت به این مطلب، در چارچوب بینش و دریافتشان از مذهب بود. از این رو نهضت آزادی نسبت به جبهه ملی از نفوذ و اعتبار بیشتری در محافل سیاسی و دانشگاهی برخوردار بود. این تشکل از بدو تاسیس در سال 1340 تا 1357 همواره در مسیر مبارزه با حکومت پهلوی قرار داشت، اما مبارزه‌ای پارلمانتاریستی و در محدوده قانون اساسی مشروطیت. یکی از پیامدهای این رویکرد، پذیرش و رضایت نسبت به بقای رژیم پهلوی بود به گونه‌ای که شاه سلطنت بکند و نه حکومت. این راهبرد بر همه مواضع نهضت آزادی در عرصه سیاست ایران به‌ویژه در تحولات سال‌های 56 و 57 از قبیل استقبال از مواضع دولت شریف‌امامی با شعار آشتی ملی و یا استقبال از طرح شاه برای انتصاب یکی از رجال ملی به نخست‌وزیری، حاکم بود. از سیاست یاد شده به «سیاست گام به گام» تعبیر شد که نهضت آزادی خود آن را تاکتیک سنگر به سنگر می‌نامید. 5 در مجموع، براساس این راهبرد، نهضت آزادی در مقطع تاریخی مورد بحث به حذف سلطنت و نظام سلطنتی باور نداشت و نزدیک به همان ایامی که دکتر سنجابی برای رایزنی با امام خمینی(ره)‌ به پاریس رفته بود، مهندس مهدی بازرگان، رهبر نهضت آزادی نیز در 30 مهر 57 برای متقاعد ساختن رهبری انقلاب عازم فرانسه شد. بازرگان در چند مورد به گفتگوی خود با رهبر انقلاب در پاریس اشاره دارد و از جمله در مصاحبه با اوریانافالاچی می‌گوید: ... اولین برخورد ما هنگامی رخ داد که من برای ملاقات او به پاریس رفتم تا برای سرکوب ساختن رژیم به مطالعه استراتژی صحیح بپردازم. معلوم است که من معتقد به سیستم گام به گام بودم. یعنی سیستم تدریجی ... به او گفتم بیایید قدرت را با گام‌های کوچک به سمت خود انتقال دهیم. نخست مدرسه، سپس مطبوعات، بعد قوه قضایی، بعد اقتصاد و ارتش، وگرنه گرفتار هرج و مرج و شاید هم گرفتار یک مستبد دیگری شویم. امام خمینی درست برعکس آن را می‌گفت. در آن هنگام تقریبا مشاجره لفظی بین ما رخ داد. ولی او بسیار مطمئن به نظر می‌رسید که حق با اوست و پیروز خواهد شد. ایمان او به قدری شدید و به قدری شکست‌ناپذیر بود که من تسلیم شدم و گفتم باشد ریسک می‌کنیم. انقلاب می‌کنیم.6 آیت‌الله شهید دکتر بهشتی در این باره گفته است: «سه ماه قبل از انقلاب، همین آقای مهندس بازرگان در پاریس آمده بود که امام را قانع کند که اگر شورای سلطنت باشد و یک آزادی انتخابات هم باشد، مبارزه تا همین‌جا ختم شود و ایشان (امام)‌ تشریف بیاورند. امام هم بعد از دیدار گفته بودند که این طور نمی‌شود. اگر می‌خواهی با من دیدار دوم داشته باشی، باید بر ضد این رژیم سلطنتی اعلامیه بدهی. اگر اعلامیه دادید می‌توانید با من ملاقات دوم داشته باشید و الا نه... و چون آقای بازرگان آنجا اعلامیه ندادند... دیدار دوم هم با امام نداشتند.7‌ البته در آن شرایط، نهضت آزادی و مهندس بازرگان نیز چاره‌ای جز پذیرش موضع رهبر انقلاب نداشتند و مهندس بازرگان صدور اعلامیه در این باره را موکول به بازگشت به ایران و رایزنی با دیگر اعضای نهضت کرد. بدین ترتیب، سرانجام نهضت آزادی در 14 آبان 57. در اعلامیه‌ای زیر عنوان:‌«آیا وقت آن نرسیده است که نظام حاکم، واقع‌بین باشد.» رسما موضع رهبر انقلاب مبنی بر ضرورت حذف سلسله پهلوی و نظام سلطنتی را پذیرفته، آن را اعلام کردند. 8 3. کانون نویسندگان تشکل دیگری که صبغه فرهنگی بیشتری را از خود بروز می‌داد، تحت عنوان «کانون نویسندگان ایران» فعالیت می‌کرد. این کانون از سال 1347 به تدریج شکل گرفته بود و بخش عمده‌ای از جریان روشنفکری را در بر می‌گرفت. این تشکل از شخصیت‌های علمی فرهنگی متعددی با گرایش‌های فکری ایدئولوژیک متنوع و متفاوت مارکسیستی، مذهبی، سکولار، ناسیونالیست و مستقل تشکیل شده بود. اینان نیز در اعلام مواضع سیاسی خود بر اجرای قانون اساسی تاکید داشته 9 با تایید و امضای اعلامیه‌هایی بر اجرای تجزیه‌ناپذیر اصول قانون اساسی ایران تاکید می‌ورزیدند.10‌ روشن است که در آن فضای سیاسی، تاکید یاد شده متضمن حفظ سلطان، سلطنت و نظام سلطنتی بود. 4. جریان مارکسیستی بخش دیگری از جریان‌های ضد حکومت پهلوی، جریان مارکسیستی بود. مهم‌ترین تشکل این جریان حزب توده به شمار می‌رفت که پس از کودتای 28 مرداد 1332 عملا مضمحل شده رهبران سیاسی آن از کشور خارج گردیده بودند و در کشورهای اروپای شرقی زندگی می‌کردند. بنابراین، حزب توده عملا در صحنه سیاست ایران پس از سال 1332 تا آستانه پیروزی انقلاب اسلامی حضور نداشت و در صورت حضور نیز به دلیل دارا بودن ایدئولوژی مارکسیستی و تنفر عمومی جامعه ایرانی از این ایدئولوژی و همچنین اشتهار حزب یاد شده به وابستگی مزدورانه به همسایه شمالی (شوروی)‌، امکان هیچ‌گونه تاثیرگذاری در جهت‌گیری جامعه ایران، بویژه در مقطع تاریخی مورد بحث را نداشت. از آنجا که این موضوع از بدیهیات تاریخ معاصر ایران است از شرح آن صرف‌نظر می‌کنیم. اصولا جریان مارکسیستی در تاریخ معاصر ایران آثار ویرانگر فراوانی داشته که شرح و تحلیل آنها بیرون از هدف این نوشته است ولی برای نمونه ذکر آن خالی از فایده نیست که وجود آنها نه تنها عامل شتابزای مبارزه نبود بلکه به عنوان دستاویزی از سوی حکومت پهلوی برای بدنام کردن و سرکوب مبارزان اصیل و راستین مورد بهره‌برداری قرار می‌گرفت. تشکل‌های دیگری نیز در جریان مارکسیستی فعالیت می‌کردند که از نظر کمی و کیفی حائز اهمیت نبوده و به دلیل عدم تاثیرگذاری در روند تحولات جامعه از ذکر و شرح مواضع آنها خودداری می‌کنیم. تنها اشاره مختصری به سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران مفید به نظر می‌رسد. سازمان مذکور که در سال 1350 رسما تاسیس شد و مشی مسلحانه را برای مبارزه با حکومت در پیش گرفت، به دلیل ماهیت ایدئولوژیک، نداشتن پیوند و پایگاه در میان توده‌های مردم و معدود و محدود بودن تعدد نفراتشان، امکان مبارزه موثر با حکومت را پیدا نکردند. در سال 1355 حدود 65 نفر از اعضای آن که 90 درصد آن تشکل را شامل می‌شد، به وسیله پلیس از بین رفتند و سازمان یاد شده عملا متلاشی شد، به گونه‌ای که آن سال را سال مرگ سازمان می‌دانند. در پی این واقعه، بقایای اعضای غیرموثر سازمان از مبارزه مسلحانه دست کشیده به مبارزه سیاسی روی آوردند و برخی از آنان نیز به خارج از کشور رفتند. 11 بدین ترتیب، جریان چپ، اگرچه به سرنگونی حکومت پهلوی باور داشت و مقید به قانون اساسی مشروطیت نبود، اما در حوادث انقلاب هم تاثیرگذار نبود. 5- سازمان مجاهدین خلق تشکل دیگری که به عنوان یکی از فعالان عرصه سیاست مقطع مورد بحث در خور توجه است، سازمان مجاهدین خلق است. این تشکل که از آغاز تاسیس در سال 1344 مشی مسلحانه را در مبارزه با رژیم برگزید، از جمله تشکل‌هایی بود که به سرنگونی حکومت پهلوی می‌اندیشید و مقید به قانون اساسی مشروطیت نبود. سازمان مجاهدین خلق به دلیل صبغه اسلامی بنیان‌گذاران آن در ابتدا از سوی برخی از علما و طبقات جامعه مورد حمایت قرار گرفت ولی پس از تحولات ایدئولوژیک و تغییراتی که در کادر سازمان به وجود آمد نه تنها حمایت علما و جامعه را از دست داد بلکه گرفتار آشفتگی سازمانی و تصفیه‌های خونین درون‌گروهی و دریافت ضربه‌های پی در پی از سوی ساواک شد و عملا در سال‌های 54 و 1355 چنان به بن‌بست رسید که «تئوری رکود» را تدوین و تبیین می‌کرد.12‌ ساواک بیشتر از هر کس دیگری از این انحطاط سازمان آگاهی داشت و در مقطع تاریخی مورد بحث، دیگر از ناحیه این سازمان، خطری احساس نمی‌کرد.13 6 - مواضع و راهبرد امام خمینی(ره)‌ بنابر آنچه که درباره مواضع احزاب و سازمان‌ها و نقش آنها در حوادث سال‌های 1356و 57 به اختصار گفته شد، روشن گردید که از مجموعه جریان‌های یاد شده، برخی مانند جریان‌های چپ و سازمان‌های چریکی به تغییر رژیم سیاسی باور داشتند اما بنا به علل مختلف، اعتبار اجتماعی و توانایی آن را نداشتند. برخی مانند جبهه ملی و نهضت آزادی و طیفی از روشنفکران اصولا به سقوط سلسله پهلوی و تغییر نظام شاهنشاهی نمی‌اندیشیدند. اینان در چارچوب مبارزه‌ای پارلمانتاریستی به رفورم نظام موجود و تغییر آن از سلطنت استبدادی به سلطنت مشروطه و سهیم شدن در قدرت از طریق انتخابات قانع بوده و همین را به عنوان غایت مطالبات خود، پی می‌گرفتند. بدین ترتیب، بنا بر سیمایی که از آرایش سیاسی مجموعه جریان‌های حاضر در صحنه سیاست ایران در دوره یاد شده ترسیم شد، می‌بایست سیر تحولات به تحقق مطالبات در محدوده قانون اساسی مشروطیت می‌انجامید. حال آن که تحولات یاد شده به انقلابی بنیادین، حذف سلسله پهلوی و نظام شاهنشاهی و تاسیس نظامی نوین به نام جمهوری اسلامی منجر شد. پرسش اصلی مقاله حاضر این است که چرا چنین شد؟ و چه عاملی ورای عوامل یاد شده، مسیر حوادث را به سوی انقلابی تمام عیار رهنمون گردید؟ داده‌های تاریخی، پاسخ به پرسش بالا را در مواضع امام خمینی(ره)‌ می‌یابند. مواضع ایشان از سال 1340 به بعد، مهم‌ترین عامل حرکت عمومی جامعه بر ضد حکومت پهلوی بود که در اعتراض به نگارش مقاله اهانت‌آمیز روزنامه اطلاعات مورخ 17 دی 1356 با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» نسبت به ایشان، صورت گرفت. از این مقطع، تعیین‌کننده مسیر حوادث و سرنوشت جامعه، در مرتبه اول موضع و در مرتبه بعد حسن تدبیر و ویژگی‌های شخصیتی وی بود. موضع اصلی امام(ره)‌ که او را از دیگران متمایز می‌سازد تاکید بر ضرورت سرنگونی سلسله پهلوی، تغییر نظام شاهنشاهی و تاسیس جمهوری اسلامی بود. چنین موضعی اختصاصی از نخستین سخنان ایشان در آغاز مقطع مورد بحث یعنی سخنان ایراد شده در نجف به مناسبت کشتار 19 دی 1356 قم14 تا 22 بهمن 1357 استوار ماند. اما عظمت او تنها در اتخاذ این تصمیم عظیم و تعیین راهبرد بزرگ یاد شده به عنوان هدف و سطح مطالبات جامعه نبود، بلکه تجلی تدبیر و هوشیاری و ژرف‌اندیشی و جامع‌نگری و دوراندیشی و قاطعیت و شجاعت و دیگر ویژگی‌های شخصیتی او، در هدایت جامعه و اقناع نخبگان سیاسی و خنثی کردن دسیسه‌های حکومت پهلوی و حامیان بین‌المللی او، بخش دیگری از قدرت رهبری و هنر مدیریت او را به نمایش می‌گذاشت. تغییر دولت‌ها و طرح شعارهای جذاب و فریبنده از سوی آنها برای ادای مطالبات جامعه، رعب و وحشت ناشی از سرکوبی و کشتار مردم، قول اجرای کامل قانون اساسی و به کار بستن ده‌ها تاکتیک متنوع برای تهدید یا تطمیع جامعه و نخبگان آن، گاهی چنان امر را مشتبه می‌ساخت که نخبگان جامعه هم در عزمشان برای پیمودن راه دشوار انقلاب دچار تزلزل و تردید می‌شدند. در سطور قبل به مسافرت برخی از رهبران گروه‌های سیاسی به پاریس برای گفتگو با رهبر انقلاب و قانع کردن ایشان به نوعی سازش با حکومت، اشاره شد. اما او پس از آن گفتگوها در یکی از بیانات خود اظهار کرد: «این شاه این‌قدر خیانت کرده در این مملکت که دیگر راه آشتی نیست... اگر یک روحانی، یک سیاسی، یک بازاری، یک دانشگاهی و... به مردم بخواهد این را بگوید بیایید با هم خوب سازش کنید، شاه امروز آمده توبه کرده و... استغفار کرده. خوب بیاید ببخشید، این [شخص] را مردم خائن می‌دانند... در هر صورت مسیر همین است. غیر از این هر کس فکر کند خائن به ملت است، خائن به مملکت است. هر کس غیر از این فکر کند، خائن به اسلام است.15‌ و در سخن دیگری بیان می‌دارد:«ما این مراتبی که اصلش که عبارت از رفتن این آدم [شاه] و به هم خوردن این سلسله و...کوتاه کردن دست اینها، اینها همه‌شان جزء مقاصد است. منتهی مقصد اصلی عبارت از این است که یک حکومت عدلی، یک حکومت اسلامی عدلی، مبتنی بر قواعد اسلامی حاصل بشود، آن مقصد اعلای ماست.»16‌ شرح و تبیین تدابیر امام خمینی(ره)‌ برای عبور از بحران‌ها و موانع، و خنثی کردن تاکتیک‌های حکومت پهلوی و حامیان جهانی او، و منسجم کردن ملت و نخبگان برای رسیدن به این هدف اعلا در 22 بهمن 1357 و پس از آن، از حوصله این نوشته بیرون است و دست‌کم، نیازمند مطالعه دوره بیست جلدی صحیفه نور است. سخن آخر این که چرا امام خمینی(ره)‌ در سیر مبارزات خود به این نتیجه رسید که باید سلسله پهلوی و نظام شاهنشاهی از صحنه تاریخ ایران حذف شود و جمهوری اسلامی تاسیس گردد؟ در این باره به اختصار می‌توان گفت که از مجموعه سخنان ایشان، حتی قبل از سال‌های 1340، روشن می‌شود که او به عنوان فقیهی که پاسداشت دین را یگانه رسالت حیات خود می‌دانست، در سال‌های 1340 که پس از فوت مرحوم آیت‌الله بروجردی مسوولیت مرجعیت را نیز بر دوش داشت، اسلام را در معرض هجوم استعمار جدید می‌دید و دولت پهلوی را در آن مقطع تاریخی مجری اهداف استعمار تشخیص می‌داد. بدون تردید، اگر دولت پهلوی از منظر او تنها یک دولت مستبد و نالایق اما مستقل می‌بود، در برخورد با آن شاید راهبرد دیگری را در پیش می‌گرفت. اما به دلیل خطری که او از سوی استعمار و حکومت پهلوی برای اسلام احساس می‌کرد، در مبارزه با دولت پهلوی اهل هیچ‌گونه سازشی نبود و طرح سرنگونی آن و استقرار جمهوری اسلامی را به عنوان هدف والا و غیرقابل گذشت انقلاب مطرح کرده، همه احزاب و طبقات جامعه را بدین سوی رهنمون شد. این تشخیص جهان آگاهانه و زمان شناسانه بود که با ایمان و شجاعت همراه شد و به اتخاذ آن مواضع و تدابیر انجامید و انقلابی عظیم را به وجود آورد. شکست ‌سیاسی‌کارتر سقوط شاه در ایران برای جیمی کارتر رئیس‌جمهوری وقت آمریکا شکست بزرگی به حساب می‌آمد به طوری که زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر در این مورد می‌گوید: سقوط شاه، مصیبتی بزرگ برای رئیس‌جمهور آمریکا بود، این واقعه نتایج سیاسی موافقتنامه کمپ‌دیوید (قرارداد صلح مصر و اسرائیل)‌ را خنثی کرد و کوشش‌های او را در عادی ساختن روابط چین و آمریکا بی‌اثر ساخت و به شخصیت سیاسی پرزیدنت کارتر به عنوان یک رهبر جهانی در اواسط اولین دوره ریاست جمهوری او لطمه بزرگی وارد کرد و سرانجام به گروگان گرفته شدن آمریکایی‌ها، موجبات شکست سیاسی او را فراهم نمود. (ص492) از سوی دیگر اهمیت انقلاب ایران تا حدی بود که کلیه مسائل سیاسی آمریکا را تحت‌الشعاع قرار داد. به نحوی که کارتر پس از شکست در مبارزات انتخاباتی دور دوم ریاست جمهوری خود در خاطراتش می‌گوید: این نکته بسیار جالب توجه است که سرنوشت یک رئیس‌جمهوری در مبارزات سخت انتخاباتی با رقیب آمریکایی‌اش نه در میشیگان یا پنسیلوانیا و یا در نیویورک، بلکه در ایران تعیین می‌شود. (ص493) پی‌نوشت‌ها: 1. لدین، مایکل و لوییس، ویلیام، هزیمت یا شکست رسوای آمریکا، ترجمه احمد سمیعی (گیلانی)، تهران، نشر ناشر، 1363، ص 168. 2. جبهه ملی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1379، ص 263. 3. همان، ص 252 4. همان، ص 259 5 . سلطانی، مجتبی خط سازش، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1367، ص 105. 6 . بادامچیان، اسدالله، بررسی تحلیلی نهضت آزادی ایران، تهران، اندیشه ناب، 1384، ص 28. 7. همان، ص 29. 8 . خط سازش، پیشین، ص 107. 9. کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1382، ص 478. 10 صفحاتی از تاریخ معاصر ایران، اسناد نهضت آزادی ایران، نهضت آزادی ایران، 1362، ص‌ص 62 61. 11. علوی، سید محمدصادق، بررسی مشی چریکی در ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی. 1379، ص 79. 12. سازمان مجاهدین خلق: پیدایش تا فرجام ، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ص 296. 13. برای آگاهی کامل از مجموعه مسائل مربوط به آغاز و انجام این سازمان، مطالعه مجموعه سه‌جلدی زیر بسیار سودمند است: سازمان مجاهدین خلق: پیدایی تا فرجام ، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌‌های سیاسی، دوره 3 جلدی. 14. صحیفه نور، پیشین، ص 2 به بعد. 15. صحیفه نور، تهران وزارت ارشاد اسلامی، 1361، صص 2324. 16. همان، ص 116. منبع: واکاوی نقش گروهها و احزاب در انقلاب اسلامی ایران، سید مرتضی تقوی، ماهنامه الکترونیکی گذرستان،​شماره 21 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

طرحی برای انفجار هواپیمای حامل امام

با خروج شاه از کشور، امام در اظهارنظرهای خود از بازگشت قریب الوقوع به میهن خبر دادند؛ از این‌رو ابتدا قرار بود که روز پنجشنبه 5 بهمن 1357 بازگشت امام به میهن صورت گیرد که بختیار با بستن فرودگاه‌ها مانع از انجام این امر شد. امام در این روز در پیامی به ملت ایران تأکید کردند که من از ایرانیانی که با من همراهی کرده‌اند متشکرم. من می‌خواستم فردا را در میان ملت باشم و هر رنجی که آنها می‌برند من هم با آنها باشم، لکن دولت خائن از این امر مانع شده و همه فرودگاه‌های ایران را بست. من پس از بازشدن فرودگاه‌ها، بلافاصله به ایران خواهم رفت. به او خواهم فهماند که شما غاصب هستید و خائن به ملت ما و ملت ما دیگر تحمل شما نوکرهای خارجی را نخواهد کرد. ضمن آنکه همه فرودگاه‌های کشور برای 3روز بسته اعلام شده بود، به دستور بختیار نیز تعداد زیادی تانک و زره‏‌پوش در فرودگاه مهرآباد تهران مستقر شدند تا از ورود امام به میهن اسلامی جلوگیری کنند. با انتشار خبر بسته شدن فرودگاه‌ها و ممانعت از ورود امام به میهن، مردم به خیابان‌ها ریخته و با تحصن و شعار دولت بختیار را تحت فشار قرار دادند. همزمان با این اعتراضات سیدجلال تهرانی، رئیس شورای سلطنت در پاریس ضمن استعفا، خدمت امام حضور یافته و اعلام کرد که شورای سلطنت غیرقانونی است. با تشدید تحصن‌ها در مسجد دانشگاه تهران و اعتراضات مردمی در خیابان‌ها، بختیار ناچار شد تا فرودگاه‌ها را باز کند. از این‌رو در آخرین ساعات روز 9بهمن بختیار اعلام کرد که فرودگاه برای ورود آیت‌الله خمینی باز است. پس از اعلام این خبر، کارکنان اعتصابی تلویزیون اعلام کردند برای ضبط و پخش مستقیم مراسم آماده‌اند و فرودگاه مهرآباد نیز آماده استقبال از پرواز انقلاب شد. با وجود شور و اشتیاق مردم برای ورود امام به میهن، اما رژیم پهلوی و حامیانش نیک می‌دانستند که بازگشت امام به‌معنای پایان حیات سیاسی رژیم است. چنان که هایزر در خاطرات خود می‌نویسد که آمریکا باید تهدید واقعی را می‌شناخت. اگر آن‌روز تعدادی از افراد ارتش، به شاه وفادارمانده بودند، تعداد قابل توجهی هم بودند که طرفدار [امام] خمینی بودند. نیروهای مسلح متقاعد شده بودند که بازگشت [امام] خمینی به معنای پایان مطلق حیات شاه است. در میان مخالفت‌های پنهان و ممانعت‌های آشکار دولت بختیار، سرانجام عصر 11 بهمن اعلام شد که امام، فردا در تهران است. هر چند این مسئله قطعی نبود، اما هزاران نفر از دیگر شهرهای کشور برای استقبال به تهران آمدند. از طرح کودتا تا انفجار هواپیما آنچه در روزهای منتهی به ورود امام، بر سیر فزاینده تردیدها افزوده بود، راهبرد رهبر انقلاب در استقبال از نظامیان به جای رودررویی و درگیری با آنان بود. ضمن آنکه فرارهای گسترده سربازان از پادگان‌ها و عدم‌رغبت به برخورد خشن و قهری با انقلابیون و طرح کودتا از سوی هایزر، حمایت ارتش خصوصاً رده‌های پایین‌دستی از رژیم را بیش از پیش با اما و اگر همراه ساخته بود. گفته‌های رهبر انقلاب مبنی بر اینکه «ارتش برادر شماست، به سینه آنان حمله نکنید، بلکه قلب او را هدف قرار دهید. شما باید سعی کنید در قلب سربازان ارتش جای بگیرید و حتی اگر آنها به روی شما آتش گشودند شما از آنها استقبال کنید و به آنها گل بدهید، چرا که آنها برادران ما هستند» فوج‌فوج به پیوستن بدنه ارتش به انقلابیون می‌انجامید و این یعنی فتح آخرین خاکریز مقاومت در رژیم پهلوی. همزمان با حرکت امام به‌سوی ایران، زمزمه‌های انجام کودتا به‌عنوان تنها راه باقی مانده، بخش عظیمی از خبرهای مرتبط با جریان انقلاب در رسانه‌ها را به‌خود اختصاص می‌داد و بر تپش ضربان انقلاب اسلامی می‌افزود. شبکه تلویزیونی سی.بی.اس در خبر بخش شبانگاهی خود از قول محمدرضا پهلوی گفت که شاه ایران از روسای نظامی خواسته است جنگ داخلی به راه بیندازند و به سود وی کنترل اوضاع را به دست گیرند. البته اقدامات رژیم و حامیانش پس از کنفرانس گوادلوپ تنها به طرح کودتا منتهی نشد. در جلسه شورای امنیت ملی تصمیم به بستن فرودگاه توسط فرمانداری نظامی و نیروی هوایی، گرفته شد و رادیو اعلام کرد که فرودگاه مهرآباد به‌علت عدم‌آمادگی برای پذیرفتن هواپیماها بسته است. ارتشبد حسین فردوست می‌گوید بختیار از روزی که نخست‌وزیر شد، هر روز از ساعت ۶ تا ۸ بعدازظهر کمیسیونی در نخست‌وزیری تشکیل می‌داد که در آن نماینده ساواک، نماینده شهربانی، نماینده ژاندارمری، نماینده اداره دوم ارتش، رئیس ستاد ارتش و فرماندهان سه‌نیرو شرکت داشتند. در این کمیسیون از مسائل انتظامی و اطلاعاتی و امنیتی صحبت می‌شد و بخش قابل اعتنایی از جلسات مصروف طرح نقشه برای جلوگیری از ورود امام می‌شد... در همین کمیسیون بود که طرح انفجار هواپیمای امام نیز مطرح شد. رادیو مسکو همان زمان از اینکه شاه برای کودتا در ایران از مصر و مراکش کمک خواسته است خبر داده بود، اما این زمزمه‌ها با تدبیر امام امت خیلی زود فرونشست به‌نحوی که دیگر حتی رسانه‌ها هم توجه خاصی به این اخبار نداشتند و همراه رود خروشان انقلاب به پیش می‌رفتند. ورود به میهن با ناکام ماندن طرح کودتا و انفجار و ساقط کردن هواپیمای حامل امام، ایشان بار دیگر از آمدن به میهن سخن گفتند. سرانجام پس از قطعی شدن حرکت امام به سوی میهن در 12بهمن خبرگزاری فرانسه در خبری که روی تلکس خود مخابره کرد نوشت که آیت‌الله خمینی پیش از ترک دهکده نوفل لوشاتو عازم تهران خواهد شد. هواپیمای امام خمینی بنزین اضافی زده است تا اگر نتواند در تهران به زمین بنشیند بتواند دوباره به پاریس برگردد. البته از هنگام هجرت امام به پاریس، تراکم سخنرانی‌ها، مصاحبه‌ها و پیام‌‌های ایشان در این مدت 117 روزه بسیار چشمگیر بود. این بازه زمانی را می‌توان فرصتی برای جهانی‌شدن پیام انقلاب دانست؛ چنان که روزهای پایانی اقامت در نوفل لوشاتو این دهکده کوچک به کانون رسانه‌های دنیا بدل شده بود. امام در طول یک روز با چندین رسانه گفت‌وگو می‌کردند، چنان که در 19 دی ایشان در 10مصاحبه اختصاصی حضور یافتند. این البته تمام بازتاب‌های رسانه‌ای بیانات و اظهارات رهبر انقلاب نبود، امام در طول این مدت 59سخنرانی، 108 مصاحبه، 36پیام، 6 نامه و فرمان نیز صادر کردند. ایشان پس ازمدتی اقامت در نوفل لوشاتو ساعت 3 و30 دقیقه به وقت تهران به سوی میهن به پرواز درآمدند. در هواپیما 200 نفر امام را همراهی می‌کردند که 50 تن از آنان همراهان و نزدیکان امام و 150 نفر دیگر از خبرنگارانی بودند که برای ثبت و ضبط اخبار انقلاب راهی ایران شده بودند. ایشان در مورد بختیار بار دیگر مواضع قبلی خود را تکرار کردند و گفتند که ملاقات را نمی‌پذیرم، مگر آنکه استعفا دهد و کنار رود. در مورد ارتش نیز ضمن تأیید تماس‌هایی که در تهران با ارتش بوده است، گفتند که اگر مقتضی بدانم، باز تماس حاصل خواهیم گرفت. با آنکه اعلام شده بود که مراسم ورود امام به میهن از شبکه تلویزیون به‌صورت مستقیم پخش خواهد شد، اما اشتیاق مردم به دیدار با رهبر خویش، یکی از باشکوه‌ترین استقبال‌های مردمی را در خیابان‌های تهران و حدفاصل فرودگاه مهرآباد تا بهشت‌زهرا شکل بخشید و در 12بهمن سال 1357 امام خمینی(ره) رهبر و بنیانگذار انقلاب اسلامی پس از حدود 15سال دوری و فراغ از میهن در میان استقبال پرشور و نشاط مردم به وطن بازگشتند. رأس ساعت 9 و 37 دقیقه و 30 ثانیه روز 15بهمن 1357 امام از پله‌های هواپیما 747 شرکت هواپیمایی ایرفرانس پایین آمدند. ورود امام به میهن درمیان خیل عظیمی از مردم استقبال‌کننده صورت گرفت؛ چنان که جمعیت استقبال‌کننده در طول 33 کیلومتر از فرودگاه تا بهشت‌زهرا را بین 4 تا 8 میلیون نفر تخمین زده‌اند. امام نخستین سخنرانی خود در میهن را در فرودگاه مهرآباد ایراد کردند. پس از اجرای برنامه‌های استقبال در فرودگاه، امام به بهشت زهرا رفتند و ضمن ادای احترام به شهدای انقلاب اسلامی، سخنرانی تاریخی خود را در آنجا ایراد کردند. البته ورود اتومبیل حامل امام در هجوم و هیاهوی مردم به بهشت زهرا امکان‌پذیر نبود، لذا از هلی‌کوپتر استفاده شد. امام در سخنرانی خود بر مزار شهدای انقلاب در بهشت زهرا- که یکی از پرجمعیت‌ترین اجتماعات تاریخ بود- غیرقانونی‌بودن رژیم سلطنت پهلوی را مطرح کرده و مصایبی که مستقیماً ناشی از رژیم طاغوتی است بر شمردند، ضمن اینکه خطوط آینده انقلاب را نیز ترسیم کردند. ایشان تأکید کردند که چنانچه حکومت و سلطنت دولتی و فردی، در یک مرحله رأی مردم بوده باشد و آن حکومت و دولت مشروعیت قانونی داشته باشد، این امر، حق آن مردم و نسل‌های بعدی را از بین نمی‌‌برد که هر زمان آن تصمیم را نادرست دیدند، آن را لغو کنند. در این سخنرانی تاریخی امام محورهای اساسی حکومت آینده را ترسیم کردند و فرمودند: من به پشتیبانی از ملت دولت تعیین می‌کنم. نشریه لیبراسیون چاپ فرانسه در گزارشی از خبرنگار خود (کلر بری یر) از تهران نوشت، جنبش انقلابی ایران دارای منطق خاص خود و منحصر به‌فرد است. من این احساس را دارم که این جنبش در ایران به‌رغم جریان پرتب و تاب آن از آهنگی پیروی می‌کند که می‌توان آن را به آهنگ یک انسان هدفمند و پرتلاش تشبیه کرد. ایرانیان همچون تنی واحد راهپیمایی می‌کنند، انسان‌هایی تلاشگر هستند که خسته می‌شوند، اما نفس تازه می‌کنند و دوباره آغاز می‌کنند. این دوباره آغاز کردن مبارزان انقلابی مسلمان از عزم راسخ و تبلور یافته آنان در اندیشه‌های امام خمینی(ره) ریشه می‌گرفت که با ورود خود به میهن پس از سال‌ها هجرت این انگیزه و انگاره در کالبد ایرانیان زنده ساخت؛ ورودی که توانست در 10روز بعد با خیز بلند انقلاب اسلامی ایران برای نخستین بار به عبور از خطوط قرمز استعماری و استبدادی به استقلال وطن منجر شود. منبع: مقاله ارسلان مرشدی، روزنامه همشهری منبع بازنشر سایت جام‌جم ایام

کابینه محلل

روز 11 بهمن 1343 کابینه امیرعباس هویدا از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفت. این رویداد 10 روز پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر پیشین ، 5 روز پس از مرگ وی و انتصاب هویدا توسط شاه به نخست وزیری و 4 روز پس از معرفی کابینه او به شاه و مجلس ، صورت گرفت . امیرعباس هویدا در شرایطی فرمان نخست‌وزیری گرفت که حتی در بایگانی دربار پهلوی، به علت التهابات موجود، تاریخ رونوشت این فرمان را هفتم دی ماه 1343 ثبت کرده اند. یعنی یک ماه قبل از تاریخ واقعی فرمان نخست‌وزیری او. طبیعی است که اگر این ثبت تاریخی را ناشی از اشتباه ثبات دفتر مخصوص شاهنشاهی، آن هم به علت شرایط بحرانی آن روزگار ندانیم، می‌بایست به تحلیل‌هایی روی آوریم که ممکن است ما را در این راه به طریق اشتباه رهنمون گردد. در حالی که حسنعلی منصور در بیمارستان پارس که تحت ریاست منوچهر شاهقلی، هم مسلک بهائی هویدا بود، با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد، امیرعباس هویدا بنا بر فرمان شفاهی محمدرضا پهلوی، به عنوان کفیل نخست‌وزیر، به اداره امور مشغول بود و در همین حال در بعضی از محافل سیاسی که به کانون قدرت نزدیک بودند، گفته می‌شد: «با وجودی که حال آقای منصور رو به بهبود است ولی دیگر از ایشان کاری برای یکی دو ماه آینده ساخته نیست و ممکن است کمی که حالشان بهبود یابد، برای معالجه کامل به یکی از کشورهای خارج که بیش از همه آمریکا است، اعزام شوند و دولت فعلی به ریاست امیرعباس هویدا به عنوان کفیل نخست‌وزیر به خدمت خود ادامه دهد و به این ترتیب، فعلاً موضوع تغییر دولت در میان نیست.» مدت کوتاهی قبل از اینکه حسنعلی منصور در بهارستان با گلوله‌های شهید محمدبخارایی از پای درافتاد، این موضوع مطرح می‌شد که ممکن است دولت او دستخوش تغییر قرار گیرد، که با کشته شدن او، این تغییر عملی شد و امیرعباس هویدا که نزدیک به دو دهه با او سابقه همکاری و دوستی داشت، به جای او نشست. هویدا از روزی که حسنعلی منصور راهی بیمارستان شد، بخوبی می‌دانست که در صورت مرگ منصور، تشکیل کابینه جدید به او محوّل خواهد شد. امیرعباس هویدا، نخست‌‌وزیر کابینه‌ای بود که حسنعلی منصور آن را تشکیل داده بود و دستخوش هیچ تغییری نشد. حتی وزارت دارایی را که وزیر آن، نخست‌وزیر شده بود برای مدتی، خودش سرپرستی می‌کرد. هویدا آخرین دبیر‌کل حزب ایران‌نوین امیرعباس هویدا، چهارمین و آخرین دبیر‌کل حزب ایران‌نوین، فرزند میرزا حبیب‌الله عین‌الملک و افسرالملوک در اواخر سال 1298 در تهران متولد شد. پدر و پدربزرگش از بهائیان بنام بودند. عین‌الملک هویدا، عضو وزارتخارجه و مدت‌ها مأمور خدمت در دمشق و بیروت بود. به همین خاطر دوران کودکی و نوجوانی هویدا نیز در دمشق و بیروت گذشت. هویدا در بیروت به مدرسة فرانسوی‌ها رفت و در سال 1316 فارغ‌التحصیل شد. مدت کوتاهی بعد برای ادامه تحصیل و زندگی راهی فرانسه و سپس انگلستان شد. ولی پس از حدود نُه ماه و در حالی که روابط سیاسی ایران و فرانسه تیره شده بود، ناگزیر به بروکسل رفت و در دانشگاه آزاد آن شهر در رشته علوم سیاسی ثبت نام کرد و پس از سه سال لیسانس گرفت. هویدا پس از حدود شش سال تحصیل و اقامت در کشورهای مختلف اروپایی در بیست‌ویکم دی 1321 به ایران بازگشت و از وزارت امور خارجه تقاضای شغل و کار کرد و با نفوذ انوشیروان سپهبدی، شوهرخاله‌اش، تقاضای او پذیرفته شد و از دوازدهم شهریور 1322 با پایة سه و حداقل حقوق آن در سمت «کارمند دفتر وزارتی» وزارت امور خارجه کار خود را آغاز کرد. هویدا پس از مدتی کوتاه و در اول مهر 1322 به خدمت نظام رفت و در دانشکده افسری در رشته توپخانه خدمتش را زیر نظر نعمت‌الله نصیری آغاز نمود. در اول مهر 1323 بار دیگر به وزارت امور خارجه بازگشت و پس از مدتی فعالیت در اداره اطلاعات، در دوازدهم بهمن 1323 به اداره سوم سیاسی آن وزارتخانه منتقل و در اول مرداد 1324 هم به عنوان وابسته سفارت ایران راهی پاریس شد. چند ماه پس از آن بود که نام او به اتفاق دوست نزدیکش حسنعلی منصور در ماجرای قاچاق ارز بر سر زبان‌ها افتاد. مدت کوتاهی بعد در اول آبان 1325 هویدا به عنوان کارمند اداره حفاظت منافع ایران در ‌آلمان منصوب گردید. هویدا پس از مدتی با پا در میانی عبدالله انتظام، کنسول ایران در اشتوتگارت شد. در اسفند 1329 که عبدالله انتظام در کابینه حسین ‌علاء وزیر امور خارجه شد، هویدا هم به تهران بازگشت و منشی مخصوص او گردید. با نخست‌وزیر شدن دکتر مصدق و انتصاب باقر کاظمی به وزارت امور خارجه، هویدا به معاونت اداره سوم سیاسی آن وزارت خانه منصوب شد. مدت کوتاهی بعد و در بیست‌ونهم مهر1330 مأمور خدمت در کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در ژنو شد و بیش از پنج سال در این کمیساریا در ژنو باقی ماند. در سیزدهم اسفند 1335 بنا به خواسته رجبعلی منصور (پدر حسنعلی منصور، دوست دیرین هویدا) که سفیر ایران در ترکیه بود، هویدا به عنوان رایزن سفیر به آنکارا رفت. در اواخر سال 1336 که عبدالله انتظام مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران شد، هویدا را با خود به آن شرکت برده و تا هنگام حضور در کابینه حسنعلی منصور در اواخر سال 1342، از سوی وزارت امور خارجه مأمور خدمت در شرکت ملی نفت ایران باقی ماند. با انتصاب حسنعلی منصور به مقام نخست‌وزیر در هفدهم اسفند 1342 هویدا هم به عنوان وزیر دارایی وارد کابینه او شد که شرکت ملی نفت از زیر مجموعه‌های آن وزارتخانه بود. هویدا که از مؤسسان کانون مترقی و حزب ایران‌نوین بود و در هر دو تشکل قائم‌مقام حسنعلی منصور به شمار می‌رفت، در مقام وزیر دارایی هم مدتی قائم‌مقام این حزب باقی ماند و سپس جای خود را به عطاءالله خسروانی سپرد. پس از ترور منصور در اول بهمن1343، هویدا از سوی شاه مأمور تشکیل دولت شد و در حالی که بسیاری تصور می‌کردند عمر دولت او چندان پایا نخواهد شد، تا شانزدهم مرداد 1356 نخست‌وزیر بود. در دوره نخست‌وزیری او وابستگی ایران به بلوک غرب و آمریکا تکمیل شد و با گرایش شتاب‌آلود شاه به سوی استبداد، حکومت رعب و وحشتی کم‌نظیر، توأم با فسادی بی‌سابقه در ایران حاکم گردید. پدر و پدربزرگ هویدا از بهائیان بنام و از نزدیکان میرزا حسینعلی بها و عباس ‌افندی بودند و در دوران نخست‌وزیری او بهائیان در شئون مختلف کشور رسوخ و نفوذ کردند. با این حال او خود را بهایی نمی‌دانست و بیشتر راغب بود فردی لاییک شناخته شود. او عضو لژهای فراماسونری بود و بیشتر اعضای دولت او هم فراماسون بودند. هویدا در دی 1353 کلالی را از دبیر‌کلی حزب ایران‌نوین (البته با متقاعد ساختن شاه) کنار نهاد و خود دبیر‌کل این حزب شد. با انحلال احزاب چندگانه و تأسیس حزب رستاخیز در یازدهم اسفند 1353 باز هم هویدا با حفظ مقام نخست‌وزیری، به عنوان اولین دبیر‌کل حزب رستاخیز منصوب شد. هویدا در کنگره دوم حزب رستاخیز در آبان 1355 دبیر‌کلی را به جمشید آموزگار سپرد و نهایتاً در شانزدهم مرداد 1356 هم از مقام نخست‌وزیری برکنار شد تا رقیب دیرینه‌اش آموزگار به جای او بنشیند. هویدا مدت کوتاهی بعد و در حالی که تحولات انقلابی مردم ایران در حال گسترش بود، به جای اسدالله علم که سخت بیمار بود، به وزارت دربار منصوب شد و در این سمت بود که با اشاره شاه و به دستور او اعضای دفتر مطبوعاتی‌اش مقاله کذایی «ایران و استعمار سرخ و سیاه» را با نام نویسنده‌ای موهوم (احمد رشیدی‌مطلق) نوشتند. مقاله در هفدهم دی 1356 در روزنامه اطلاعات منتشر شد و به سرعت طوفانی بر ضد رژیم بر پا ساخت. هویدا در شهریور 1357 از وزارت دربار عزل و جای خود را به علی‌قلی اردلان سپرد. به دنبال گسترش ناآرامی‌های سیاسی و انقلابی و به هدف کندتر ساختن دامنه مخالفت‌ها در آبان 1357 به دستور شاه دستگیر و در مهمانخانه ‌ساواک در منطقه شیان تهران زندانی شد و تا پایان کار قطعی رژیم پهلوی کماکان در زندان بود. با پیروزی انقلاب اسلامی به بازداشتگاه نظام انقلابی جدید منتقل شد و توسط آیت‌‌الله صادق خلخالی محاکمه و به مرگ محکوم شد و این حکم در هجدهم فروردین 1358 بلافاصله به اجرا درآمد. منابع : سه حزب مردم، ملیون و ایران نوین، مظفر شاهدی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار 1387 قصه هویدا ، ابراهیم ذوالفقاری ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1386 منبع: برگرفته از سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

امتیاز نفت شمال

در بهمن اجازه استخراج نفت از سوی شاه قاجار صادر شد. ناصرالدین شاه قاجار در بهمن ماه 1274 ش /شعبان 1313ق با صدور فرمانی اجازه استخراج نفت را در محال ثلاثه ، تنکابن، کجور و کلارستاق ، مازندران به محمدولی خان تنکابنی (سپهسالار اعظم) وزیر خزانه و گمرک وقت اعطا کرد.[1] این فرمان به مدت بیست سال به دلیل فقدان امکانات اکتشاف و حفاری معطل ماند تا این که در ششم بهمن 1294ش / 27 ژانویه 1916 م به دنبال انعقاد قراردادی بین محمدولی خان تنکابنی که در این زمان وزیر جنگ کابینه مستوفی الممالک بود و «آرکادی مفودیوویچ خوشتاریای گرجی»[2] تمام حقوق آن به مدت 99 سال به خوشتاریا انتقال یافت.[3] بعد از فتح تهران و پناهنده شدن محمدعلی شاه به سفارت روسیه ، محمدولی خان تنکابنی در 9 مهر 1288 شمسی به نخست وزیری منصوب شد و اولین کابینه کامل پس از پیروزی مشروطه خواهان را تشکیل داد. محمدولی خان تنکابنی زمانی به نخست وزیری رسید که مجلس شورای ملی تعطیل بود و نیروهای ارتش تزاری روسیه سرتاسر شمال ایران را اشغال کرده بودند. دولت روسیه ، با اطلاع از قرارداد میان خوشتاریا و تنکابنی ، فرصت را مغتنم شمرد و با اعمال فشار بر سپهسالار اعظم کوشید تا حوزه آن قرارداد را به سراسر شمال ایران تعمیم و گسترش دهد. به همین منظور خواستار اعطای امتیاز نفت شمال ایران به خوشتاریا شد و خروج نظامیان خود را از خاک ایران به اعطای این امتیاز مشروط کرد.[4] در نتیجه این فشارها، دولت سپهسالار مجبور شد در سال 1294 ش/1916 م " امتیاز کشف استخراج نفت وگاز طبیعی و قیر و موم طبیعی معدنی" را در حوزه ایالات گیلان و مازندران و استرآباد (به استثنای محال و نقاطی که به موجب فرمان ناصرالدین شاه به محمدولی خان خلعت بری واگذار شده بود ) به مدت 70 سال به خوشتاریا و در واقع به روسیه تزاری اعطا نماید.[5] این امتیاز با آغاز انقلاب 1917 م روسیه و تغییر مشی سیاسی آن دولت در لغو کلیه قراردادهای استعماری و نیزعدم تصویب در مجلس شورای ملی ، به عنوان تنها مرجع قانونی اعطای امتیازات ، و مخالفت های شرکت نفت انگلیس ، لغو گردید. اما خوشتاریا پس از اعلام موضع مسکو نسبت به معاهدات و امتیازات دوران تزاری و همچنین ناکامی در به تصویب رساندن قرارداد در مجلس شورای ملی ایران، برای جلب مشتری جدید راهی اروپا شد و سرانجام با تلاش های گسترده ، موفق شد نظر مساعد اولیای شرکت نفت انگلیس و ایران را نسبت به خرید امتیاز نفت شمال ایران ، به مبلغ یکصد هزار لیره ، جلب نماید. به این ترتیب، به دنبال خرید امتیاز از خوشتاریا، شرکت نفت انگلیس و ایران اقدام به تاسیس یک شرکت تابعه به نام "شرکت نفت های شمال ایران" با سرمایه سه میلیون لیره در لندن کرد و کوشید مقدمات اجرای آن را فراهم آورد.[6] اما دولت ایران قرارداد خوشتاریا را فاقد وجاهت قانونی خواند و اعلام کرد چون این امتیاز توسط مجلس شورای ملی به عنوان تنها مرجع قانونی اعطای امتیازات به تصویب نرسیده است، بنابراین جنبه قانونی و رسمی ندارد. همزمان با این چالش ها، دولت ایران در سال 1921 (6 بهمن 1399) قراردادی را با دولت شوروی به امضا رساند که به موجب آن تمامی امتیازات واگذار شده در دوره تزاری به استثنای یک قرارداد، لغو شد. اضافه بر این در قرارداد مقرر شده بود که دولت ایران نباید در آینده هیچ امتیازی در منطقه تحت نفوذ روسیه به قدرت سومی واگذار کند.[7] به این ترتیب، نخستین اقدام دولت انگلستان تحت پوشش شرکت نفت انگلیس و ایران برای تصاحب نفت شمال ایران ناکام ماند. با وجود این، لندن از پای ننشست و با طراحی و اجرای کودتای سوم اسفند 1299 ش سناریوی جدیدی را در ایران به مورد اجرا گذاشت که در صورت اجرای کامل آن، دیگر نیازی به انعقاد قراردادهای استعماری همچون قرارداد نفت شمال ایران نبود. چرا که در اثر کودتا ، دولتی به ظاهر مستقل ، ولی وابسته در ایران بر سر کار آمد تا حساسیت رقبای دیرینی همچون شوروی و دولت تازه به دوران رسیده امریکا که داعیه ضدیت با استعمار را داشت، برنیانگیزد. با کودتای رضاخان علیه سلسله قاجار، مرحله نوینی در حیات سیاسی ایران آغاز شد که تاثیر بسزایی بر سرنوشت نفت ایران داشت. کشور دیگری که در این زمان به منابع نفتی ایران چشم دوخته بود، آمریکا بود. این کشور با بریتانیایی ها به رقابت پرداخت و با اعلام ایده دروازه های باز و مخالفت با هر گونه انحصار و محدودیت، به سوی ایران آمد و در جلب نظر دولت ایران پیروز شد. دولت ایران تمایل بیشتری به حضور آمریکا در ایران داشت، در صورتی که آنها برخی از نیازها را در قالب وام تأمین می کردند، امتیاز نفت به آنان تعلق می گرفت. سرانجام این موضوع جامعه عمل پوشید و امتیاز نفت شمال ایران به شرکت استاندارد اویل اعطا گردید و مجلس شورای ملی نیز آن را به تصویب رساند. از این رو اگرچه طی سالهای حاکمیت سلسله قاجار، دولتهای انگلستان و روسیه نقش اصلی را در غارت منابع اقتصادی ایران بر عهده داشتند ولی از آغاز حاکمیت سلسله پهلوی، امریکا نیز به آنان پیوست و سه دولت در استفاده از خوان گسترده سرمایه‌های ایران از یکدیگر سبقت گرفتند. امریکائیها دیرتر به این شبکه پیوستند و فعالیتهای اقتصادی‌شان در ایران با مقاومتهائی از جانب روسیه و انگلستان روبرو شد ولی وجود بعضی سیاسیون و دولتمردان وابسته در هیأت حاکمه ایران این مانع را به تدریج از میان برداشت. یکی از نخستین تلاشهای عمده امریکا برای دستیابی به منابع نفتی ایران تلاش برای کسب امتیاز استخراج نفت دریای خزر توسط کمپانی امریکائی «استاندارد اویل» بود. این تلاش مشخصاً با حمایت و مساعدت احمد قوام ـ قوام‌السلطنه ـ نخست‌وزیر وقت ایران عملی شد. حکومت سید ضیاءالدین طباطبایی که به «کابینه سیاه» مشهور است در اثر تندرویهایی که کرده بود در 3 خرداد 1300 سقوط کرد و نخست‌وزیر کودتا پس از سه ماه زمامداری مجبور به ترک خاک ایران گردید و جای خود را به قوام‌السلطنه سپرد. از این تاریخ رضاخان سردار سپه مرد قوی ایران شد و در مدت دو سال و نیمی که سمت وزارت جنگ را به عهده داشت زمامدار واقعی به شمار می‌رفت. در این مدت کابینه‌های متعددی بر سر کار آمدند که غالباً ضعیف و در برابر قدرت وزیر جنگ بی‌اختیار بودند. به این جهت سردار سپه توانست موقعیت خود را تحکیم و با کمک ارتش جدیدی که تأسیس کرده بود زمینة زمامداری خود را فراهم سازد. وقتی دور‌ه‌ چهارم مجلس شورای ملی پس از شش سال فترت در اول تیر 1300 افتتاح گردید، قوام‌السلطنه نخست‌وزیر جدید به منظور آنکه به وضع خراب مالی کشور سر و صورتی داده و منبع درآمدی برای خزانه‌ی خالی دولت تهیه کند به فکر استفاده از ذخایر نفت شمال و اعطای امتیاز آن به یک دولت بیطرف خارجی افتاد. چون در آن موقع امریکایی‌ها به علت مخالفت با قرارداد وثوق‌الدوله[8] و حمایت از ایران در کنفرانس صلح ورسای محبوبیت زیادی در میان بعضی دولتمردان ایران کسب کرده بودند، قوام مذاکرات محرمانه‌ای با نمایندگان شرکت نفت امریکایی«استاندارد اویل» در مورد اعطای امتیاز نفت پنج ایالت شمالی ایران آغاز کرد. این مذاکرات در 29 آبان 1300 منتهی به امضای قراردادی شد که به موجب آن امتیاز استخراج و بهره‌برداری از نفت شمال ایران به مدت پنجاه سال به شرکت امریکایی واگذار می‌شد. تصویب قرارداد نیز در فردای همان روز با عجله از طرف مجلس شورای ملی صورت گرفت تا از کارشکنی‌های احتمالی دول همسایه جلوگیری شود. همین که خبر تصویب قرارداد نفت منتشر شد جنجال بزرگی برپا گردید و دو دولت همسایه شدیداً نسبت به آن اعتراض کردند. شورویها اعتراض داشتند که اعطای امتیاز نفت در جوار سرحدات آنان به دول دیگر بدون جلب نظر و موافقت آنها ممکن نیست و انگلیسی‌ها نیز مدعی شدند که منابع نفتی شمال ایران تحت نفوذ شرکت‌ نفت ایران و انگلیس قرار دارد و دولت ایران حق ندارد آن را به دیگری بدهد. لندن و مسکو برای جلوگیری از واگذاری امتیاز نفت دریای خزر به شرکتهای امریکائی دست به کار شدند. روسیه تهدید به قطع همکاری‌های بازرگانی با ایران کرد و انگلستان نیز اعلام کرد که از دادن راه عبور برای حمل نفت شمال ایران از اراضی حوزه‌ی امتیازش که تنها راه تجارتی بود جلوگیری خواهد کرد. به بانک شاهنشاهی نیز دستور داده شد از آن پس دیناری بابت مساعده و وام به ایران نپردازد. از این تاریخ دیگر شرکت «استاندارد اویل» علاقه‌ای به نفت ایران نشان نداد و خودرا کنار کشید. در همین حال قوام‌السلطنه تصمیم گرفت از وجود مستشاران امریکائی برای اداره امور مالی و اقتصادی کشور استفاده کند. به دعوت قوام‌السلطنه، دکتر «آرتور میلسپو» در رأس یک هیئت یازده نفری در 27 آبان 1301 وارد تهران شد و به عنوان رئیس کل مالیه با اختیارات وسیع شروع به کار کرد. [9] هدف ایران از این کار در درجه اول اصلاح اوضاع مالی و در مرحله بعدی جلب سرمایه‌گذاری‌ها و علایق صنعتی امریکا بود تا بدین وسیله از وابستگی اقتصادی ایران به شوروی و انگلستان کاسته شود. میلسپو و هیئت تحت سرپرستی او در مراحل اولیه‌ی مأموریت خود در زمینه جمع‌آوری مالیات‌ها و افزایش عواید دولت موفقیت‌هایی کسب کردند. آنان زمینه را برای تأسیس بانک ملی و همچنین جلب علاقه‌ی امریکا در بهره‌برداری از ذخایر نفتی ایران فراهم ساختند به طوری که به زودی نمایندگانی از جانب شرکت نفت امریکایی سینکلر برای مذاکره درباره‌ی نفت شمال وارد ایران شدند تا امتیاز «استاندارد اویل» عیناً به آنان منتقل شود. لرد کرزن وزیر خارجه انگلیس از اینکه دولت ایران می‌کوشید مناسبات نزدیکتری با امریکا به عنوان نیروی سوم در مقابل روس و انگلیس برقرار کند، ناراضی بود و به بانک شاهنشاهی فشار وارد می‌ساخت که از پرداخت مساعده به حکومت‌هایی که موجبات نارضایتی انگلستان را فراهم می‌ساختند، خودداری کند. سرپرسی لورن وزیر مختار انگلیس طی یادداشتی که در 22 آبان 1301 تسلیم دولت ایران کرد تقاضا نمود کلیه‌ی بدهی‌های معوقه‌ی دولت ایران به انگلستان فوراً تسویه گردد و حال آنکه انگلیسی‌ها به خوبی می‌دانستند که دولت پولی در خزانه ندارد. پافشاری انگلیسی‌ها موجب شد که قوام در 5 بهمن 1301 مستعفی شود و مستوفی‌الممالک کابینه‌ی جدید را تشکیل بدهد. نخست‌وزیر جدید برای این که بتواند شرکت نفت سینکلر را به استخرارج و بهره‌برداری از نفت شمال علاقه‌مند سازد به توصیه‌ی دکتر میلسپو قانون اعطای امتیاز نفت به استاندارد اویل را اصلاح و آن را به صورت «قانون امتیاز نفت به یک شرکت معتبر مستقل امریکایی» درآورد. قرارداد مربوط در 4 اردیبهشت ۱۳۰۲با نمایندگان شرکت سینکلر امضا شد و قانون آن در 23 خرداد 1302 به تصویب مجلس شورای ملی رسید. اما چندی بعد واقعه‌ای روی داد که به کلی زحمات دولت ایران را برباد داد. در 27 تیر 1303 «میجر رابرت ایمبری» کنسولیار سفارت امریکا در تهران که ضمناً خبرنگار مجله‌ی نشال جغرافیای امریکا بود به راهنمایی یکی از هموطنانش که کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس بود، برای تماشای معجزه‌ای که می‌گفتند سقاخانه‌ای در خیابان شیخ هادی نموده به محل مزبور هدایت شد و در آنجا به دست عده‌ای که از طرف انگلیس تحریک شده بودند به قتل رسید. دولت امریکا شدیداً نسبت به این حادثه و بی‌اعتنائی مأموران پلیس در حفظ جان ایمبری اعتراض و تقاضای مجازات مسببین واقعه را نمود. دولت ایران هم برای آنکه از عواقب این حادثه جلوگیری نماید رسماً عذرخواهی کرد و حاضر به پرداخت غرامت شد و حتی سه نفر از مسببین حادثه را اعدام کرد، با این همه نمایندگان شرکت نفت سینکلر به عذر اینکه تأمین جانی ندارند ایران را ترک کردند و موضوع امتیاز نفت شمال منتفی گردید. حضور مؤثر امریکا در عرصه‌های نفتی و اقتصادی و سیاسی ایران پس از جنگ جهانی دوم از سر گرفته شد. پی‌نویس‌ها: [1] - فاتح، مصطفی ، پنجاه سال نفت ایران، تهران، شرکت سهامی چهر، 1330، صص 330-331 . فاتح مدعی شده است که به رونوشت این فرمان ، با جستجوی زیاد دربایگانی های وزارت دارایی و امور خارجه ، دست نیافت و احتمال می دهد که در در تصرف شرکت نفت بریتانیا بوده باشد. [2] - آکادی مددیوویچ خوشتاریا (Khoshtaria Akaky Mededievitch ) ، با ادعای دوستی با سازانوف ، وزیر امور خارجه دولت تزاری روسیه ، در سال 1901 م به ایران آمد و با همین دستاویز به دولتمردان ایرانی نزدیک شد .این فرد مرموز، بعد ها به عنوان مامور بانک استقراضی روس در ایران ، در بازی های سیاسی مربوط به نفت شمال ایران ، نقش قابل توجهی ایفا کرد (فاتح، همان جا ). [3] - برای متن این قرارداد 10 ماده ای ، که یک ماه پس از امضاء در تاریخ 27 ژانویه 1916 م مطابق با ششم ابهمن 1294ش به شماره 30 در دفتر ثبت اسناد وزارت امور خارجه ایران به ثبت رسید رک : فاتح ، مصطفی ، همان ، صص 326-328. [4] - اداره کل آرشیو، اسناد و موزه دفتر ریاست جمهوری، امتیاز نفت شمال به روایت اسناد نخست وزیری، ص 1 ؛ فاتح ، همان ، ص 328 . [5] - فاتح ، همان ، صص 328-331 .برای متن این قرارداد 12 ماده ای به همین منبع صص 328-331 رجوع شود. [6] - فاتح ، همان ، ص 331 ؛ ساتن، الول ، نفت ایران، ترجمه رضا رئیسی طوسی، تهران، نشر صابرین، 1372، ص 52 [7] - مهدوی، عبدالرضا هوشنگ ، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، تهران، نشر البرز، چاپ دوم، 1374، صص 13 12. [8] ـ این قرارداد که در 17 مرداد 1298 میان انگلستان و کابینه وثوق‌الدوله به امضا رسید، ارتش و امور مالیه ایران را تحت نفوذ و اراده انگلیس در می‌آورد. به مقاله «قرارداد 1919 ایران و انگلیس» در سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی مراجعه شود. [9] ـ لایحه استخدام میلسپو ابتدا در مرداد 1301 به تصویب مجلس شورای ملی رسید و وی در 27 آبان همان سال به ایران آمد. اما با رضا شاه اختلاف پیدا کرد و در خرداد 1306 به کار خود خاتمه داد و در ماه مرداد همان سال ایران را ترک کرد. منابع: ـ اسناد هجوم روس و انگلیس به ایران، محمد ترکمان، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی. ـ سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز. ـ تاریخ روابط خارجی ایران از صفویه تا پایان جنگ دوم جهانی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات امیرکبیر. ـ روزشمار روابط ایران و امریکا، بهروز طیرانی، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی. ـ روزشمار روابط ایران و امریکا، غلامرضا کرباسچی، انتشارات بقعه. منبع: برگرفته از آرشیو مقالات سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

متهم ردیف اول هولوکاست ایرانی

مداخلات بی رویه سیاستمداران بریتانیا در ایران و بی توجهی این کشور به اعلام بی طرفی ایران درجنگ بزرگ ، انگلیس را به عنوان متهم ردیف اول هولوکاست ایرانی درآورده است با وجود بی‌طرفی ایران در جنگ جهانی اول، در طول این جنگ ضربات و خسارات جبران‌ناپذیری بر پیکر میهن و ملت ما وارد آمد. ورود بی‌محابای قوای بیگانه و نیرو‌های متخاصم به خاک ایران، در فقدان یک دولت قوی و متمرکز و دارای سامانه اداری کارآمد، هرج و مرج و ناامنی و پراکندگی و بی‌ثباتی را دامن زد و به تشدید ضعف دولت مرکزی و وخامت حال و وضع اقتصادی و اجتماعی مردم ایران انجامید. در نتیجه ایران بی‌طرف که با هیچ کشوری در جنگ نبود، تقریباً به اندازه یک کشور در حال جنگ خسارت و خرابی تحمل کرد. در میان آن همه نابسامانی و بدبختی، بروز قحطی بزرگ و فراگیر در ایران مزید بر علت شد؛ قحطی‌ای که علاوه بر خشکسالی چند ساله، حضور نیرو‌های بیگانه ـ به ویژه قوای انگلستان ـ در تشدید آن مؤثر و بلکه از علل اصلی آن بود؛ و در نتیجه آن شمار زیادی از مردم ایران، در ابعادی باور‌نکردنی به ورطه مرگی هولناک افتادند. اخبار و گزارشهای مربوط به این قحطی در روزنامه‌های آن زمان و کتابهای تاریخی که به حوادث آن دوره پرداخته‌اند و خاطرات بعضی از رجال و دست‌اندر‌کاران ـ از جمله خاطرات بعضی از افسران انگلیسی که در آن دوره در ایران حضور داشتند و از نزدیک شاهد ماجرا بودند ـ تا حدودی منعکس شده است. اما ـ از کتاب فرمانفرما و قحطی شیراز نوشته دکتر حافظ فرمانفرماییان که بگذریم ـ تاکنون هیچ اثر مستقلی درباره قحطی بزرگ ایران و ابعاد فاجعه‌آمیز و باور‌نکردنی آن و علل و عوامل تشدید و ادامه و گسترش آن، تألیف و منتشر نشده است؛ کتاب «قحطی بزرگ» ترجمه‌‌ای است از پژوهش آقای محمد‌قلی مجد، محقق ایرانی مقیم آمریکا که در آن کشور چاپ و منتشر شده است و عنوان آن «The Great Famine and Genocide in Persia 1917-1919» می‌باشد. وی پژوهش خود را در زمینه قحطی بزرگ در ایران با تکیه بر اسناد و مدارک و گزارشهای آرشیو وزارت خارجه آمریکا و نیز اخبار و اطلاعات و گزارشهای موجود در روزنامه‌های آن دوره، به ویژه روزنامه‌های رعد و ایران و همچنین خاطرات افسران و فرماندهان انگلیسی حاضر در ایران در زمان جنگ جهانی اول به پایان برده است. پژوهش آقای مجد اولین کار جدی و مستقل درباره قحطی بزرگ در ایران در دوران جنگ جهانی اول و ابعاد فاجعه‌آمیز آن ـ که نویسنده از آن به «هولوکاست واقعی» تعبیر کرده - و نقش انگلستان در تشدید و ادامه آن است. نویسنده در ضمن پژوهش خود اخبار و گزارش‌های دست اول و رقت‌انگیزی از نتایج حضور نیرو‌های نظامی بیگانه و عملیات و اقدامات آنان در ایران ارائه داده است؛ اقداماتی که با «جنایت جنگی علیه غیر‌نظامیان» همسان و برابر بوده است. او نشان داده است که چگونه نیرو‌های انگلستان، در حالی که مردم یک شهر از گرسنگی به جان آمده بودند، آذوقه‌ای را که از شکم گرسنه همان مردم زده بودند،‌ به هنگام عقب‌نشینی از برابر نیرو‌های عثمانی برای آنکه به دست حریف نیفتد، یکجا از میان بردند و نیز چگونه ارتش انگلستان برای تدارک آذوقه مورد نیاز نفرات خود در ایران، به جای وارد کردن آذوقه از هندوستان، به لطایف‌الحیل اقدام به جمع‌آوری و خرید گندم و جو و سایر مایحتاج مردم گرسنه و قحطی‌زده ایران می‌کند تا در ناوگان دریایی انگلستان جای خالی بیشتری برای ترابری نظامی ارتش انگلستان باقی بماند، زیرا وارد کردن گندم از هندوستان، مستلزم حمل آن با کشتی است و نیز چگونه ژنرال انگلیسی مسئول تدارک آذوقه در گفتگو با دیپلمات آمریکایی از این «زرنگی» به خود می‌بالد و نیز چگونه نیرو‌های متجاوز روسیه در فصل زمستان در منطقه سردسیر غرب ایران، برای تأمین هیزم مورد نیاز خود به خانه‌های مردم هجوم می‌برند و در و پنجرة خانه مردم بی‌دفاع و بی‌پناه را از جا می‌کنند و می‌سوزانند؛ و مردم بیچاره و فلک‌زده را در میان برف و یخبندان به داس تیز و بی‌رحم سرما و گرسنگی می‌سپارند تا دسته دسته درو شوند و نیز چگونه کنسول روسیه به وحشی‌گری نیرو‌های نظامی کشورش در ایران اعتراف می‌کند و... ممکن است خواننده این کتاب دریابد که آقای مجد بر آن بوده است که ثابت کند عملکرد ارتش انگلستان در ایران مسبب اصلی تشدید فاجعه قحطی بزرگ بوده است. این دریافت کاملاً درست است و خود ایشان در مصاحبه‌‌ای در این باره می‌گوید: «عجیب‌تر از همه نقش بریتانیا در این فاجعه است. قحطی بزرگ در زمانی اتفاق افتاد که سراسر ایران در اشغال نظامی انگلیسی‌ها بود. ولی انگلیسیها نه تنها هیچ کاری برای مبارزه با قحطی و کمک به مردم ایران نکردند، بلکه عملکرد آنها اوضاع را وخیم‌تر کرد و سبب مرگ میلیونها نفر از ایرانیان شد. درست در زمانی که مردم ایران به دلیل قحطی نابود می‌شدند، ارتش بریتانیا مشغول خرید مقادیر عظیمی غله و مواد غذایی از بازار ایران بود و با این کار خود هم افزایش شدید قیمت مواد غذایی را سبب می‌شد و هم مردم ایران را از این مواد محروم می‌کرد. جالب‌تر این که انگلیسی‌ها مانع واردات مواد غذایی از آمریکا، هند و بین‌النهرین به ایران شدند. به علاوه، در زمان چنین قحطی عظیمی، انگلیسی‌ها از پرداخت پول درآمد‌های نفتی ایران استنکاف ورزیدند. چنین اقداماتی را قطعاً باید جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت به شمار آورد. هیچ تردیدی نیست که انگلیسی‌ها از قحطی و نسل‌کشی به عنوان وسیله‌ای برای سلطه بر ایران استفاده می‌کردند.» اما از سوی دیگر، خواننده می‌بیند که مستندات عمده و اصلی این کتاب، اسناد آرشیو وزارت خارجه آمریکاست و ممکن است در ذهنش این سئوال پدید آید که در تحقیق درباره ماجرایی به این اهمیت ـ که انگلستان متهم اصلی آن است ـ چرا از اسناد و مدارک انگلیسی خبری نیست؟ در پاسخ به این سئوال آقای مجد چنین پاسخ داده است: «میان عملکرد دولت‌های آمریکا و انگلیس در زمینه انتشار اسناد طبقه‌بندی شده تفاوت جالبی وجود دارد. در آمریکا قانون آزادی اطلاعات وجود دارد. طبق این قانون دستگاههای دولتی موظفند پس از گذشت 30 سال اسناد طبقه‌بندی شده خود را علنی کنند و اگر بخواهند سندی را همچنان در حالت طبقه‌بندی شده نگه دارند، باید دلیل موجهی ارائه کنند. در چنین مواردی، محقق می‌تواند با استناد به قانون آزادی اطلاعات، خواستار علنی شدن سند فوق شود. اگر دستگاه دولتی مربوط امتناع کند، محقق می‌تواند در دادگاه فدرال اقامه دعوی کند و سرانجام با حکم دادگاه سند را به دست آورد. در انگلستان مسئله کاملاً فرق می‌کند. در این کشور قانون آزادی اطلاعات وجود ندارد. دولت بریتانیا می‌تواند اسناد را همچنان در حالت طبقه‌بندی شده نگه‌ دارد و تنها اسناد گزیده و دستچین شده را در اختیار محققین قرار دهد. به علاوه، امکان اقامه دعوای محققان علیه دولت به خاطر علنی نکردن اسناد تاریخی نیز وجود ندارد. به این دلیل، دستگاه‌های دولتی بریتانیا می‌توانند تا هر وقت که بخواهند اسناد را در حالت طبقه‌بندی شده نگه‌ دارند و از انتشار آن خودداری کنند. یک نمونه چشمگیر و مهم، اسناد وزارت جنگ و اسناد نظامی انگلیس در رابطه با ایران سال‌های 1921ـ 1914 است. این اسناد هنوز در حالت طبقه‌بندی شده قرار دارند و اعلام شده که تا پنجاه سال دیگر، یعنی تا سال 2053، علنی نخواهند شد. حتی اگر این پنجاه سال نیز طی شود، هیچ تضمینی وجود ندارد که این اسناد حتی در آن زمان نیز علنی شوند. در اینجا، انسان حیران می‌شود که انگلیسی‌ها می‌خواهند چه چیزی را پنهان کنند؟» منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

نخستین ایرانی در آکسفورد

نخستین ایرانی که به دانشگاه آکسفورد راه یافت، ابوالقاسم خان ناصرالملک بود. او بعدها نایب السلطنه احمد شاه شد و دو نمایشنامه از شکسپیر را نیز به فارسی شیوایی ترجمه کرد. داستان شورانگیز بازرگان وندیکی" از معدود کتاب هایی است که فاصله زمانی میان پایان تهیه و چاپ آن بیش از ۹۰ سال است. این داستان را بعدا در شکل هایی دیگر خوانده ایم، چون این همان نمایشنامه "تاجر ونیزی" ویلیام شکسپیر، شاعر سده ۱۶ میلادی انگلیس است. اما نخستین ترجمه آن به زبان پارسی سال ۱۹۱۷ میلادی توسط ابوالقاسم خان ناصرالملک انجام شد و اخیرا به کوشش فریدون علاء، نوه مترجم به چاپ رسیده است. قبلا درباره موجودیت این ترجمه اطلاع چندانی در دست نبود. برای نمونه، سیروس غنی، پژوهشگر ایرانی مقیم آمریکا، در کتاب تازه اش با نام "شکسپیر، ایران و شرق" که امسال منتشر شد و در آن نام همه آثار ترجمه شده شکسپیر به فارسی آمده است، می نویسد: "ابوالقاسم قراگوزلو، ملقب به ناصرالملک دوم (۱۸۶۳-۱۹۲۷) از خاندان ایلی معروفی در غرب ایران بود. پدربزرگ او محمدخان ناصرالملک رئیس قوم قراگوزلو بود و با دربار قاجار پیوند نزدیکی داشت. وی به عنوان وزیر خارجه، ناصرالدین شاه را در دومین سفرش به فرنگ همراهی کرد. او نوه اش را با خود برد و در کالج "بی لیول" آکسفورد نام نویس کرد (۱۸۷۹-۱۸۸۲). ابوالقاسم خان به ایران برگشت و سرانجام طی سال های ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۴ نایب السلطنه احمد شاه نوجوان شد. سپس او به اروپا رفت و تا آخرین سال عمرش آن جا ماند. ترجمه اتللوی او کار شایان تقدیر، اما عاری از نظم و شعر است. او شاید نمایشنامه "تاجر ونیزی" را هم برگردانده باشد، ولی هیچ نسخه ای از آن در دست نیست." خوشبختانه، اکنون نسخه ای از "داستان شورانگیز بازرگان وندیکی" را در دست داریم که آن هم به مانند اتللوی ناصرالملک منثور است. اما نثر آن از زبان نوشتاری رایج در عهد قاجار بسیار متفاوت است و بیشتر به نثر امروزی می ماند، با بیانی شیوا و پارسی ای روشن. ناصرالملک در دیباچه کتابش درباره هنر ویلیام شکسپیر می نویسد: "(او) برای مجسم ساختن حالات و طبع و خوی اشخاص، زشت و زیبا را چون سایه و روشن در پرده نقاشی با رنگ های هوای دل انسانی چنان به هم آمیخته و چندان استادی و هنر به کار برده که گویی روح در آنها دمیده است." پاره ای از "مجلس دوم" این داستان گویای کیفیت بیان مترجم است: "پرسیا: نریسا، راستی، تن خرد من از این جهان بزرگ فرسوده است. نرسیا: خانم، جا داشت هرگاه گرفتاری شما به فراوانی خوشبختی شما بود. مگر آنکه می بینیم دارنده از سیری ناخوش است، چنان که بی چیز از گرسنگی. پس نه کم سعادتی است میانه جویی. زیادت زودتر به پیری کشاند، کفایت زندگانی را درازتر گرداند. پرسیا: نصیحتی است پسندیده و به بیانی سنجیده. نرسیا: آنگاه پسندیده تر گردد که از آن پیروی شود." در متن داستان، ندرتا می توان با اصطلاحاتی قدیمی به مانند "شیشه ساعت نما" (به معنای "ساعت شنی") روبرو آمد که آن هم با توضیحات مترجم همراه است: "در قدیم دو گوی بلورین میان تهی را با لوله ای باریک به هم پیوسته و در یکی از آنها ریگ نرم می ریختند و از جریان ریگ از این به آن، میزان وقت را می گرفتند." از ابوالقاسم ناصرالملک تنها دو ترجمه از آثار ویلیام شکسپیر به جا مانده است و با وجود قدرت آشکارش در نویسندگی ظاهرا چیز دیگری ننوشته است. فریدون علاء در پیشگفتار خود برای این کتاب چگونگی مبادرت ناصرالملک به ترجمه نمایشنامه های شکسپیر را این گونه توضیح می دهد: "به گفته فرزند ایشان، حسین علی قراگوزلو، شبی در حضور جمعی از دوستان نام شکسپیر به میان آمد و یکی از حضار اظهار نمود که ترجمه منظومات و نقل معانی و عبارات آن شاعر شهیر به زبان فارسی امکان پذیر نمی باشد. ناصرالملک با این عقیده موافق نبود و از راه آزمایش و تفنن در صدد برآمد چند سطر از یکی از آثار نویسنده را ترجمه نماید و به این منظور تصادفا نمایشنامه اتللو انتخاب گردید. تفریح یک شب و ترجمه چند جمله ایشان را بر آن داشت که تمام داستان را به فارسی درآورد و به فاصله چند سال بر اثر اصرار دوستان به ترجمه "بازرگان ونیزی" پرداخت که اینک، در حدود چهل و پنج سال بعد از انتشار اول اتللو، همراه با متن انگلیسی و نقاشی های فاطمه علاء (دختر ناصرالملک) به چاپ می رسد." گذشته از القاب و مقام های دولتی و ترجمه دو اثر شکسپیر به پارسی، نکته دیگری از زندگی نامه ابوالقاسم خان ناصرالملک او را از چهره های برجسته دوره قاجار کرده است: به نوشته فریدون علاء در پیشگفتار بازرگان وندیکی، ابو القاسم خان نخستین ایرانی (و از نخستین مسلمانانی) بود که به دانشگاه آکسفورد راه یافت. چون تا قبل از آن، در انگلستان ملکه ویکتوریا قانونی حاکم بود که ورود نمایندگان ادیانی غیر از مذهب رسمی انگلستان را منع می کرد و آن قانون تازه ملغی شده بود. دفتر مطبوعاتی دانشگاه آکسفورد در پاسخ به پرسشدرباره صحت و سقم این ادعا تایید کرد که در سال ۱۸۷۱ ورود غیر انگلیکان ها به دانشگاه آکسفورد ممکن شد و ظاهرا ناصرالملک نخستین دانشجوی ایرانی در آکسفورد بوده است. در فهرست موسوم به "دانشجوهای هندی و غیره نام نویس شده" که دانشگاه آکسفورد در اختیار ما قرار داد، نام ابوالقاسم خان ناصرالملک در آغاز آمده است و در واقع، بنا به اسناد موجود، او نخستین دانشجوی ایرانی آکسفورد بوده و از جمله نخستین دانشجوهای مسلمان آن. منبع: سایت جوان و تاریخ منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

زوال رژیم پهلوی به روایت دربار

هنگامی که نظام پهلوی در سایه‌ استبداد و خفقان، به اوج مستی خود رسیده بود، جامعه‌ ایرانی واکنش‌هایی خاص در این دوران به‌نمایش گذاشت که این واکنش‌ها از چشم درباریان مخفی نماند. بروز نارضایتی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی و شکست سلسله‌ پهلوی، حلقه‌ نهایی اوضاع سیاسی جاری در زمان حکومت پهلوی بود. نشانه‌های انحطاط از اواسط دهه‌ 50 شمسی به چشم می‌خورد و حتی نزدیکان به دربار آن را احساس می‌کردند. مینو صمیمی از جمله‌ این درباریان بود: «تقریباً هر روز به قضایایی برمی‌خوردم که از گسستگی بیش از پیش پیوند مردم و رژیم حاکم حکایت داشت. روند امور به جایی رسیده بود که بعضی افراد، بی‌باکانه، در حضور دیگران از رژیم بد می‌گفتند و به انتقاد از فساد مالی و رفتار غیراخلاقی خانواده‌ی شاه می‌پرداختند.» و همین مطلب از زبان پرویز راجی: «تا مدتی، من و امثال من، تبلیغاتی را که در مملکت رواج داشت، باور می‌کردیم و تصورمان و یا شاید آرزویمان این بود که دفعتاً معجزه‌ای خواهد شد و یک شبه همه چیز تغییر خواهد کرد. ولی حالا احساس می‌کنیم که تمام آن تصورات و آرزوها، خواب و خیالی بیش نبوده و تبدیل ایران به «پنجمین قدرت صنعتی جهان!» نیز بیش از حد مسخره به نظر می‌رسد. حقیقت این است که ما دارای کشوری عقب مانده و مردمی بی‌تمدن هستیم.» و تدوام همین امر در ساختار نیروهای مسلح در نوشته‌های عباس قره باغی: «مهم‌ترین عامل نارضایی در نیروهای مسلح شاهنشاهی در سال‌های اخیر، دو موضوع سوء جریانات مالی و عدم رعایت قانون و عدالت، در امور پرسنلی و مسائل رفاهی و اجتماعی بود.» واکنش مردم در قبال عملکردهای حکومت پهلوی، در خاطرات فریدون هویدا، به خوبی قابل مشاهده است: «ولی مردم طبقه‌ پایین هرگز نمی‌توانستند، برای اقدامات رژیمی ارزش قائل باشند که در رأس آن شاه، دوستان و بستگانش را آزاد گذارده بود تا با اطمینان خاطر، کلیه‌ی امور تجارتی کشور را به خود اختصاص دهند و صرفاً، به فکر پرکردن جیب‌هایشان باشند. در این مورد، حتی طبقات مرفه نیز اکثراً از رفتار شاه و مواضع سیاسی وی، آشکارا انتقاد می‌کردند و روی هم رفته وضع به جایی رسیده بود که با گسترش سایه‌ی دیکتاتوری بر تمام شئون جامعه؛ هر مسأله‌ی نامطلوبی؛ در هرجا به چشم می‌خورد، همگی آن را به شاه نسبت می‌دادند و همین نکته است که می‌تواند علت اصلی نفرت عمومی ایرانیان را از شاه در سال 1357به خوبی آشکار سازد.» باز هم توصیفاتی از همین دست به قلم پرویز راجی: «(11آبان 57): جهش‌های سریع اجتماعی و اقتصادی دو دهه‌ی اخیر، این امید را در ما به وجود آورد که به زودی، در جامعه‌ی ایران، شاهد پیدایش عوامل ثبات و برانگیختن احساس مسئولیت در مردم خواهیم بود. ولی همراه با اعلام سیاست فضای بازسیاسی، چون مسئله‌ی بروز آثار ناشی از نارضایتی‌های مردم آن قدرها مورد توجه قرار نگرفت، به همین جهت نیز تشکیلات سیاسی ایران از استحکام چندانی برخوردار نبود، ]جامعه[ دچار ضایعات و صدمات شدیدی شد.» عبدالمجید مجیدی نیز دیدگاه‌هایی مشابه راجی، اما در عرصه‌هایی دیگر دارد: «گرفتاری ما این بود که نهادهای مملکت، درست کار نمی‌کرد. بنیاد حکومت مشروطه درست کار نمی‌کرد. یعنی مجلس، یک مجلس واقعی که طبق قانون اساسی عمل بکند، نبود. دادگستری‌مان یک دادگستری‌ای که آن‌طور که به اصطلاح قانون اساسی، مستقلاً و با قدرت عمل بکند، نبود. دولتمان که قوه‌ی مجریه بود، آن طوری که باید و شاید، قدرت اجرایی نداشت. توجه می‌کنید؟ این ساختار سیاسی، این نهادی که می‌بایست درست عمل بکند، وجود نداشت. در نتیجه آن تغییر گروهی که در دولت باید وجود داشته باشد، وجود نداشت. در نتیجه آن تغییر گروهی که در دولت باید وجود داشته باشد، گاه‌گداری یک گروهی بروند، گروه دیگری بیایند، وجود نداشت. آن اعتمادی که مردم، می‌بایست به دستگاه‌ها داشته باشند که وقتی وکیل مجلس صحبت می‌کند، حرف مردم را دارد می‌زند، وجود نداشت. آنجایی که پرونده‌ی شخصی می‌رفت به دادگستری می‌بایست اعتماد داشته باشد که قاضی با بی‌طرفی قضاوت می‌کند، این اعتماد وجود نداشت.» فریدون هویدا با صراحت بیشتری به توصیف آخرین سال‌های حکومت پهلوی نشسته است: «در سفر ایران، هر جا رفتم و با هر کس؛ اعم از آشنا یا بیگانه؛ صحبت کردم، همه به نحوی از اوضاع مملکت گله داشتند. در آن زمان، گرچه مردم هنوز شخص شاه را آشکارا هدف حمله قرار نمی‌دادند، ولی از انتقاد و بدگویی نسبت به خانواده‌ی او به هیچ وجه ابایی نداشتند. عبدالرضا این‌کار را کرد، غلامرضا آن کار را کرد و مواردی شبیه آن (البته بدون القاب سلطنتی آنها)، ورد زبان مردم بود. ولی در این میان والاحضرت اشرف، خواهر دو قلوی شاه، جایگاه ویژه‌ای داشت و حملات اصلی نیز اکثراً رو به سوی او هدف‌گیری می‌شد.» و البته اسدالله علم وقوع انقلاب اسلامی را زودتر از سایرین پیشبینی کرده بود: «هر اتفاقی ممکن است بیفتد. صحنه‌ی داخلی آن قدرها هم آرام نیست. مردمان عمیقاً ناراضی‌اند. مردم، خواهان چیزی بیش از رفاه اقتصادی هستند. آنان خواهان عدالت، هماهنگی اجتماعی و حق اظهار نظر در امور سیاسی هستند.» و آخرین قسمت از پرونده‌ نظام پهلوی برپایی قیام همگانی در سراسر کشور بود. روایت درباریان از این خیزش خواندنی است. پرویز راجی در این باره چنین نوشته است: «(10 آذر 1357) امروز که ماه محرم در ایران آغاز شد، شورش مردم برای سرنگونی شاه نیز صورت جدیدی به خود گرفت. هزاران نفر در مقابله با مقررات منع رفت و آمد، از پشت بام‌ها و داخل کوچه‌ها، فریاد «الله اکبر» سردادند و مأمورین انتظامی نیز به سوی آنها آتش گشودند.» همین روایت، اما به قلم مینو صمیمی: «در آذرماه 1357 ]شمسی[، عظیم‌ترین تظاهرات مردم ـ که هرگز نظیرش را از آغاز قیام انقلابی تا آن زمان ندیده بودم ـ برگزار شد. در این تظاهرات که به صورت راهپیمایی آرام در طول خیابان شاهرضا صورت گرفت، حدود یک میلیون نفر از طبقات مختلف جامعه شرکت داشتند که در بین آنها هزاران زن، اکثراً با پوشش چادر نیز به چشم می‌خورد. این جمعیت عظیم در حالی که ضمن راهپیمایی خود، آرامش و نظم را کاملاً رعایت می‌کردند، چند شعار را بیش از همه ]و[ پشت سر هم، فریاد می‌زدند: «مرگ بر این سلطنت پهلوی»، «ما منتظر خمینی هستیم» و «حکومت اسلامی ایجاد باید گردد.» و ادامه‌ قیام به روایت پرویز راجی: «(20 آذر 57)، شب، موقعی که فیلم تظاهرات امروز تهران را در اخبار تلویزیون دیدم، به خودم گفتم: «تعداد شرکت‌کنندگان هرچقدر که باشد، اهمیت ندارد. چیزی که فعلاً مشهود است؛ اقیانوس خروشانی از مردم است که تا هرجا چشم می‌بیند، تمام طول و عرض خیابان آیزنهاور (آزادی) را پوشانده است.» و باز هم خاطرات راجی در این باره: «(تاسوعای 1357)، بعد از انجام راهپیمایی، شاه از مشاهده‌ی جمعیت بی‌شمار شرکت کننده در آن، به سختی تکان خورد و ضمن آنکه نظم و ترتیب چشمگیری که در راهپیمایی وجود داشت، خاطر شاه را آشفته کرد؛ ولی به او فهماند که ادعای ژنرال‌هایش مبنی بر عدم احساس مسئولیت توسط توده‌ی مردم، واقعیت نداشته است.» و اعتراف دیگر به قلم پرویز راجی: «(20 آذر 57) دو میلیون نفری که همگی در تهران یک صدا فریاد می‌زدند «شاه باید برود»... و این مسئله‌ای است که فقط می‌تواند به یک رفراندوم عمومی از سوی مخالفین، برای تعیین سرنوشت سلطنت، تعبیر شود و شک نباید کرد که رسانه‌های مردمی و حامی دموکراسی در جهان نیز، اقدام امروز مردم ایران را به چیزی جز «طرد کامل رژیم از سوی ملت» تعبیر نخواهند کرد.» و چند پرسش اساسی به بیان پرویز راجی: « با توجه به رویدادهای چند هفته‌ی اخیر، گهگاه از خود می‌پرسم که آیا این حوادث درس عبرتی برای شاه بود یا نه؟ آیا او با توجه به علل نارضایی‌ها، تصمیمی به محدود کردن اعمال و فعالیت‌های خانواده‌ی سلطنت خواهد گرفت؟ آیا گروهی از اطرافیان خود را، که همواره مورد اعتراض مردم هستند، بدون آنکه با بی‌آبرویی عزلشان کند، حداقل از حول و حوش خود دور خواهد ساخت؟ آیا درک کرده که وجود قمارخانه‌ها و شبکه‌ی دختران تلفنی برای نشان‌دادن پیشرفت‌های ایران، چندان ضروری به نظر نمی‌رسد؟ آیا متوجه شده که بهتر است ثروت مملکت به جای خرید اسلحه در امور حیاتی‌تر؛ مثل رونق کشاورزی به مصرف برسد؟ و سرانجام، آیا تصمیمی به انحلال حزب رستاخیز گرفته است یا نه؟». حکایت ماه‌های آخر حکومت پهلوی، به قلم فریدون هویدا قابل تعمق و توجه است: «از ابتدای دی ماه 1357، اعتصاب عمومی تمام امور مملکت را به فلج کشانده بود. تعطیل بانک مرکزی، رکورد کلیه‌ی نقل و انتقالات پولی را سبب شده بود. اکثر مغازه‌ها بسته بود. روزانه ده‌ها هزار تن از مردم، ناچار برای ساعت‌های متمادی، در کنار شعبات فروش نفت به صف می‌ایستادند تا جیره‌ی مواد سوختی خود را به‌دست آورند. تظاهرات گوناگون مستمر ادامه داشت و صدای تیراندازی هم حتی یک لحظه قطع نمی‌شد.» و ادامه‌ی توصیف آن روزها به همان قلم: «26 دی ماه1357، به فاصله‌ی چند دقیقه پس از اعلام خبر خروج شاه از ایران توسط رادیو، تقریباً تمام اهالی تهران به خیابان‌ها ریختند و در حالی‌که فریاد می‌زدند: «شاه رفت»، شهر را یکپارچه به صورت کارناوال شادی درآوردند. مردم یکدیگر را در آغوش می‌کشیدند. اتومبیل‌ها پشت سر هم بوق می‌زدند. شادمانی خودجوش جمعیت، چنان غیره‌منتظره بود که هر ناظر خارجی را به حیرت وامی‌داشت. انبوه مردم، با سربازان رفتاری برادرانه داشتند. گروهی از تظاهرکنندگان، مجسمه‌های شاه و پدرش را پایین می‌کشیدند و در همان حال نیز شعار می‌دادند: حزب ما حزب خداست، خمینی رهبر ماست؛ پیروزی با جمهوری اسلامی است، بعد از شاه نوبت بختیار است.» همان روز مردم شهرستان‌های مختلف ایران نیز همانند تهرانی‌ها خروج شاه از کشور را با شادمانی فراوان، جشن‌گرفتند و درحالی که نفرت خود را از شاه اعلام می‌کردند، همه یک صدا؛ در سراسر ایران، فریاد پاینده باد جمهوری اسلامی ایران، سردادند.» و پایان کار به روایت فریدون هویدا: «در روز 29 دی1357، میلیون‌ها ایرانی، در خیابان‌های تهران و سایر شهرها راهپیمایی کردند و فریاد «مرگ بر شاه» سردادند. در پایان تظاهرات، مردم تهران، طی قطعنامه‌ای که صادر شد پیمان بستند، مبارزه‌ی خود را تا استقرار حکومت جمهوری اسلامی در ایران، ادامه دهند و ضمن آن با اعلام غیرقانونی بودن دولت بختیار، از او و نمایندگان مجلس و اعضای شورای سلطنت خواستند تا از مقام خود استعفا بدهند.» و پایان داستان به قلم مینو صمیمی: «بختیار در مقابل جمع میلیونی مردم، فقط از حمایت گروه اندکی در میان طبقات متوسط جامعه برخوردار بود. زیرا وقتی که هواداران بختیار تظاهراتی به نفع او برپا کردند، حضور عده‌ای بالغ بر دو هزار نفر مرد و زن با لباس‌های آخرین مد غربی در این تظاهرات، به همگان نشان داد که بختیار پایگاه چندانی در بین مردم ندارد و هرگز نمی‌توان امیدی به آینده‌ی حکومتش داشت.» بدین نحو 53 سال حکومت ناکارآمد و بی‌تدبیر بر کشوری بزرگ و قدرتمند به پایان رسید تا طلیعه‌ی دورانی دیگر نه از جنس گذشته، که از سنخ ایمان و عمل صالح، نمایان گردد و سال‌ها ارتجاع و عقب‌ماندگی را به دست صاحبان این سرزمین جبران نماید. منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

مرجعی که برای مبارزه با بیگانه از وهابیون کمک خواست

در میان نامه های مرحوم شیخ الشریعه، سند جالبی هست که وی از تمام فرق اسلامی از جمله وهابیون دعوت می کند تا در کنار هم بر ضد انگلیس وارد میدان شوند. انقلاب 1920 عراق علیه سلطه جنایتکارانه انگلیس بر عراق. رهبری این جنبش در اختیار میرزای دوم بود و پس از درگذشت او در سوم ذی حجه سال 1338ق، در اختیار آیت الله شیخ الشریعه اصفهانی (متوفای هشتم ربیع الاول 1339) قرار گرفت که یکی از عاقل ترین رهبران سیاسی شیعه در عراق است. مجموعه ای از آنچه در باره زندگی وی در دست است، به همراه مکاتبات، بیانیه ها و دیگر اسناد آن از سوی کامل سلمان الجبوری تحت عنوان «شیخ الشریعه قیادته فی الثورة العراقیة الکبری 1920 و وثائقه السیاسیة» منتشر شده است (چاپ سال 2005) . وی استاد شیخ حسین حلی یکی از اساتید برجسته فقه در نجف بود که زندگی نامه استادش را هم نوشت و در این کتاب درج شده است. در میان نامه های مرحوم شیخ الشریعه، سند جالبی هست که وی از تمام فرق اسلامی دعوت می کند تا در کنار هم بر ضد انگلیس وارد میدان شوند. شاید تصور کنید مقصود از «تمام فرقه های اسلامی» اهل سنت و شیعه است، اما منظور شیخ الشریعه همه گروه هاست، گروه هایی چون «وهابی ها» و «خوارج» هم. او از آنان نیز می خواهد که در کنار صفوف دیگر مسلمانان برای دفاع از حیثیت و هویت اسلامی خود وارد میدان مبارزه شوند. عبارت او این است: ان المذاهب الاسلامیة الیوم، منحصرة فی الفرق السنیة، و الامامیة، و الاسماعیلیة و الزیدیة و الوهابیة و الخوارج، و جمیع علما هذه المذاهب متفقون و مجمعون علی أن مع هجوم الکفار علی بلاد المسلمین و اشتغالهم بقتل رجالهم، و نهب اموالهم، و إعلاء کلمة الکفر و خذلان کلمة الاسلام و الحق.... و یجب علی کل فرد مسلم قادر أن یبذل جهده و ما فی وسعه لدفع الکفار و المسلمین..... ایها الاخوان المؤمنین و معاشر المسلمین، انتبهوا من نومتکم قبل أن توقظکم البنادق و المدافع ای برادران مؤمن، ای همه مسلمانان، .... از خواب غفلت بیدار شوید پیش از آن که صدای تفنگها و توپخانه دشمن شما را از خواب بیدار کند.....[شیخ الشریعه،... ص 125] رسول جعفریان منبع: مقاله دکتر رسول جعفریان در سایت کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

چرا «کمیته مشترک ضد خرابکاری» تشکیل شد

روز چهارم بهمن ۱۳۵۰ به دستور محمدرضا شاه پهلوی، مجموعه ای تحت عنوان «کمیته مشترک ضد خرابکاری » در محل زندان موقت اطلاعات شهربانی تشکیل شد. تشکیل این کمیته گامی در جهت هماهنگی میان عملکرد همه ادارات و سازمان‌هایی بود که به نوعی در ایجاد امنیت مورد نظر حکومت شاه در کشور ایفای نقش می‌کردند. تا پیش از این ، ادارات شهربانی، ساواک، ضد اطلاعات ارتش و سایر مراکز اطلاعاتی رژیم پهلوی هر یک به تنهایی اهداف اطلاعاتی و امنیتی خود را دنبال می‌کردند. این اقدامات جداگانه در بسیاری موارد سبب ایجاد ناهماهنگی و حتی اصطکاک میان سازمان‌های عمل‌کننده می‌شد . هریک از این سازمانها پیروزی عملیات را منحصراً به حساب خود می گذاشتند و یا شکست آن را نتیجه دخالت سازمان رقیب قلمداد می کردند . این پدیده علاوه بر آنکه ضریب توفیق عملکرد این مراکز را کاهش می‌داد نیروهای این سازمان های اطلاعاتی و امنیتی را نسبت به ادامه کار بی انگیزه نیز می کرد . در آبان 1349 کمیته ای برای بررسی اغتشاشات در دانشگاه ها ، در اداره سوم به وجود آمد که خیلی زود از مسیر اصلی خودش خارج شد و گروه های برانداز و مسلح را کشف کرد. همچنین در سال 1350 در اوین کمیته ای ضد خرابکاری به سرپرستی منوچهر هوشنگ ازغندی (معروف به دکتر منوچهری) و در شهربانی نیز کمیته ای به همین منظور (مقابله با گروه های مبارز و برانداز) زیر نظر رئیس شهربانی به سرپرستی حسن ختائی و کارمندان اداره اطلاعات شهربانی به وجود آمده بود . هر یک از این کمیته ها ساز خود را می زد و هماهنگی میان آنها مفهومی نداشت . در آذر ۱۳۴۹ شورای امنیت کشور تصمیم گرفت برای توقف این روند و اجتناب از برخورد میان تیم‌های عملیاتی با ایجاد یک تشکل واحد، زمینه هماهنگی و وحدت رویه را میان سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی کشور بوجود آورد. این تصمیم در بهمن ۱۳۵۰ عملی شد و ظهور تشکیلاتی به نام «کمیته مشترک ضد خرابکاری» در چهارم این ماه حاصل همین تلاش بود. با انحلال دو کمیته ساواک که در اوین مستقر بودند- که اولی مسئول شناسایی عاملین تظاهرات دانشجویی سال 1349 و گروه‌های کمونیستی و دومی مسئول شناسایی و دستگیری اعضای آشکار و مخفی سازمان مذهبی مجاهدین خلق و گروه‌های وابسته به آن بودند- مقرر شد با تشکیل کمیته مشترک ضد خرابکاری، تمام سرنخ‌های عملیاتی در اختیار این کمیته قرار گیرد و همه مامورین دو کمیته قبلی ساواک مامور به خدمت در کمیته جدیدالتاسیس شوند. علاوه بر این کمیته مشترک مرکب از واحدهای اطلاعاتی و امنیتی شهربانی، ارتش، ژاندارمری و اداره کل سوم ساواک (اداره تأمین امنیت داخلی) نیز بود. پس از این رویداد تمامی سازمانها و کمیته های فعال در زمینه درگیری با مخالفان منحل و کارمندان شان مأمور به خدمت در کمیته مشترک گردیدند و کلیه سرنخهای عملیاتی نیز در اختیار کمیته جدیدالتأسیس قرار گرفت ، در کمیته مشترک نیز ابتکار عمل در دست اداره کل سوم ساواک بود و غالب مأموران به کار گرفته شده دوره های ویژه را در ساواک طی می کردند ، این مأموران با شرکت در کلاس های آموزشی زیر نظر مدرسان ایرانی و اسرائیلی و نیز کسب تجربه ، مهارت فراوانی در تعقیب و مراقبت ، عملیات ضد خرابکاری ، بازجویی و شکنجه دست یافتند . کمیته مشترک ضد خرابکاری فعالیت خود را در اداره اطلاعات شهربانی کشور مستقر در ساختمان زندان موقت شهربانی درمجاورت شهربانی کل کشور واقع در مرکز شهر (باغ ملی) شروع کرد ، اما مدتی بعد به ساختمان مستدیر (ساخت آلمان ها به سال 1316) واقع در میدان مشق (شمال غرب میدان توپخانه) منتقل شد . نمودار تشکیلاتی کمیته مشترک شامل سه واحد اطلاعاتی، اجرائی و پشتیبانی با ۳۷۵ پست سازمانی دائم و ۱۸۸ پست موقت بود. کمیته، محل استقرار مجرب‌ترین و خشن‌ترین شکنجه‌گران رژیم شاه بود. شکنجه مخالفان و مبارزان سیاسی که در تمام دهه ۱۳۴۰ جریان داشت پس از تشکیل «کمیته مشترک ضد خرابکاری» به اوج رسید. اسناد و مدارک بی‌شمار و خاطرات مبارزان و مخالفان سیاسی و آثار و مدارک بر جای مانده در بازداشتگاه‌ها و زندان‌ها به ویژه پس از تشکیل «کمیته مشترک ضد خرابکاری» حاکی از رواج شکنجه‌های مرگباری است که از سوی ساواک اعمال می‌شد. بخش عمده ابزار‌ها و ادوات این کمیته برای شکنجه زندانیان از سوی سازمان‌های اطلاعاتی موساد و سیا تأمین می‌شد. سایروس ونس، وزیر خارجه آمریکا در دوران کار‌تر در کتاب خاطرات خود بدون اشاره به نقش سازمان «سیا» در تجهیز و آموزش ساواک، به رواج روش‌های غیرانسانی در رفتار ماموران «کمیته مشترک ضد خرابکاری» با متهمان و محکومان اشاره کرده، آن را از عمده‌ترین دلایل گسترش نارضایتی عمومی و گرایش نهایی مردم به سوی تحرکات انقلابی و به سقوط کشاندن نظام سیاسی حاکم بر کشور خوانده است. ادارات اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش و ژاندارمری نیز به منظور هماهنگی، هر یک نمایندگانی در کمیته مشترک داشتند. بازداشتگاه کمیته مشترک از اوایل سال ۱۳۵۱ مهم‌ترین محل بازداشت، شکنجه و تخلیه اطلاعاتی انقلابیون بود. بر اساس اسناد ساواک، طی سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷، هزاران نفر از مبارزین و انقلابیون، طی عملیات کمیته مشترک دستگیر و بازداشت شدند. تعدادی از بازجو‌ها برای دیدن آموزش به اسرائیل و آمریکا رفتند و ابزارآلات زیادی هم در اختیار آن‌ها قرار داده شد. اولین رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری سپهبد جعفر قلی صدری (رئیس موقت شهربانی) و معاون کمیته تیمسار فضل الله جعفری (ریاست وقت گروه اطلاعات شهربانی) و رئیس ستاد آن پرویز ثابتی از مقامات بلند پایه ساواک (معروف به مقام امنیتی) بود ، سرتیپ رضا زندی پور ، دومین رئیس آن بود که توسط تیمی از سازمان مجاهدین خلق در 26 اسفند 1353 ترور شد و جای خود را به سرتیپ علی اصغر ودیعی داد ، سرتیپ جلال سجده ای نیز آخرین رئیس کمیته مشترک بود . در اوایل خرداد 1352 پیشنهاداتی به تصویب محمد رضا پهلوی رسید که بر اساس آن سازمان کمیته مشترک به سه واحد (هر واحد در حد یک اداره ساواک) اطلاعاتی ، اجرایی و پشتیبانی تقسیم و رئیس کمیته نیز از بین امرای ساواک انتخاب می شد ، همچنین باید بولتن های ویژه کمیته از طریق ساواک به دست شاه می رسید ، از دیگر پیشنهادهای مصوب شاه ، تأمین اعتبارات مالی کمیته از بودجه نخست وزیری و تعیین محل استقرار آن در شهربانی بود . بازداشتگاه کمیته مشترک ضد خرابکاری دارای چهار بند انفرادی با 86 سلول 5/2×5/1 متر و دو بند عمومی با 18 سلول بزرگ دویست نفری ، محل اعمال وحشیانه ترین شکنجه ها بود ، سلول ها و اتاق های هر بند در راهرویی بود که در طول از هم جدا شده بود تا زندانیان نتوانند سلول های روبرو را ببینند ، اختر رودباری می گوید : گاهی سه سلول انفرادی (سلول های کوچک 2×1 متر) در کوچه ای قرار داشت و وقتی ما می خواستیم به آنجا وارد شویم ابتدا از جایی به اندازه یک در می گذشتیم ، در آن کوچه با فاصله یک متر از دیوار بیرونی سه سلول انفرادی قرار داشت ، به نظر می رسید که سلول ها حاصل تبدیل سلول های جمعی به سه سلول است . در سه طبقه ساختمان مدور بازداشتگاه کمیته ، اتاق های مخصوص بازجویان و شکنجه گران تعبیه شده بود ، از جمله آنها اتاق تمشیت یا اتاق حسینی بود که در آن متهم و زندانی تا سر حد مرگ شکنجه می شد تا اعتراف و اقرار نماید ، محوطه دوار بازداشتگاه با نرده هایی حافظ بندی و محصور شده بود که در تمامی قسمت های آن حرف S دیده می شد ، تا متهم نتواند خود را از طبقات بالا به پایین بیندازد و خودکشی کند . زندانیان در بازداشتگاه کمیته به لحاظ استفاده از دستشویی و حمام در مضیقه بودند ، دوش های حمام در طبقه همکف قرار داشت ، زخم ها و جراحت های ناشی از شکنجه ها و ضربات شلاق در تنها بهداری کمیته به طرز نامطلوبی پانسمان می شد و پزشکیار کم سواد این بهداری برای کاهش دردهای زندانیان فقط به تجویز چند مسکن (نوالژین) و آسپرین اکتفا می کرد . آویزان کردن از سقف ، دستبند قپانی ، آویزان کردن صلیبی ، شوک الکتریکی ، آپولو ، سوزاندن نقاط حساس بدن با فندک و شعله شمع ، قفس هیتردار ، صندلی هیتردار ، باتوم برقی و از همه بالاتر شلاق با کابل برقی را می توان از متداول ترین شکنجه های جلادان و مأموران شکنجه گر کمیته مشترک برشمرد . ساختمان کمیته مشترک که همان ساختمان زندان موقت شهربانی در محل باغ ملی بود، در سال ۱۳۱۶ هجری شمسی و در زمان رضاخان توسط آلمانی‌ها به عنوان قسمتی از نظمیه تهران طراحی و ساخته شد و کاربری آن از ابتدا، زندان و بازداشتگاه بود. این ساختمان در چهار طبقه به صورت مدور بنا شد و شامل بندهای انفرادی، عمومی و محل‌هایی برای شکنجه بازداشت‌شدگان بود. این بازداشتگاه سه طبقه و ۶ بند دارد، ۴ بند انفرادی و ۲ بند عمومی. تعداد سلول بندهای ۱ و ۲ و ۳ و ۴ جمعاً ۸۶ سلول بود و بند‌ها دو به دو قرینه و در یک طبقه قرار داشتند. بندهای عمومی شامل ۸ اتاق می‌شد و در طبقه دوم ساختمان قرار داشت. بند‌ها توسط یک هشتی به فلکه‌ای متصل می‌شد که دور تا دور آن اتاق‌های بازجویی و اتاق مخصوص شکنجه قرار داشت. حیاط مدور با حوضی گرد در وسط آن به علاوه اتاق افسر نگهبان، راهرو حمام، بهداری و دسترسی به راه پله‌ها از چهار طرف در طبقه همکف قرار داشت. ظرفیت معمولی این بازداشتگاه حداکثر ۲۰۰ نفر می‌شد؛ اما در شرایط خاص تا ۵۰۰ نفر هم در آن نگهداری می‌شدند که پس از تکمیل پرونده و تخلیه اطلاعاتی تدریجاً به سایر زندان‌ها مانند قصر، اوین و... منتقل می‌شدند. در اوایل خرداد سال ۱۳۵۲ با اوج‌گیری مبارزات مردم و گروه‌ها، ساختار کمیته مشترک تجدید و توسعه یافت و با اصلاحاتی به تصویب شاه رسید. از این پس رئیس کمیته می‌بایست از بین مقامات بلندپایه ساواک انتخاب می‌شد و اطلاعات و اخبار روزانه کمیته از طریق ساواک به شاه ‌می‌رسید تا دستورات لازم صادر شود. در این زمان کمیته به فعالیت‌های خود توسعه داد و به سرعت زیر نفوذ و سلطه اداره سوم ساواک و تحت فرمان چهره‌هایی چون پرویز ثابتی، نصیری و پاکروان درآمد. اکثر مأمورین این کمیته را نیز مأموران باسابقه ساواک تشکیل می‌دادند. این مأموران با شرکت در کلاس‌های آموزشی امنیتی - اطلاعاتی در ساواک به مهارت‌های قابل توجهی در تعقیب و مراقبت، عملیات ضد براندازی، بازجویی و شکنجه دست یافتند. بودجه کمیته مشترک ضد خرابکاری رژیم شاه در سال ۵۷ بر اساس برآوردی که از دولت درخواست شده بود، ۲۳۰ میلیون ریال بود که همه این هزینه‌ها بدون هیچ مشکلی به تصویب مقامات رژیم و شخص شاه می‌رسید و بلافاصله پرداخت می‌شد. از معروف ترین شکنجه گران و بازجویان کمیته می توان از ناصر نوذری (رسولی) ، محمد علی شعبانی ( حسینی) ، منوچهر وظیفه خواه (منوجهری) ، بهمن نادری پور (تهرانی) ، فریدون توانگری (آرش) ، زمانی ( زمردی) ، محمد تفصیلی (محمد خوشگله) ، مصطفی هیراد ( مصطفوی) و .... نام برد . همچنین برخی از زندانیان سیاسی کمیته عبارت بودند از : آیت الله خامنه ای ، محمد علی رجایی ، کاظم ذوالانوار ، آیت الله قاضی طباطبایی ، آیت الله اشرفی اصفهانی ، آیت الله ربانی شیرازی ، خسرو گلسرخی ، دکتر علی شریعتی ، مسعود رجوی ، بهزاد نبوی ، مصطفی جوان خوشدل ، عزت الله شاهی ، مهدی غیوران ، مرضیه حدیدچی (دباغ) ، رضوانه دباغ ، عصمت باروتی ، فاطمه (عفت) موسوی ، زهرا جزایری ، طاهره سجادی ، اختر رودباری ، فریده کمالوند ، معصومه (مهین) محتاج ، رقیه واثقی ، وجیهه ملکی ، اکرم شیخ حسنی ، فاطمه حسینی ، وجیهه مرصوصی (همسر سعید حجاریان ) .... از کسانی که بر اثر شکنجه های مأموران کمیته جان باختند می توان از امیر مراد نانکلی ، حسین کرمانشاهی اصل ، محمد دزیانی و فاطمه امینی نام برد . این مکان مخوف اکنون تبدیل به موزه ای شده که در آن گوشه ای از سیاهی ها ، درنده خویی ها و ظلم بی حد بازجویان و شکنجه گران در طرفی و نیز مقاومت ها ، حماسه ها و ایستادگی ها را در طرف دیگر به تصویر کشیده است . به دنبال اوج‌گیری مبارزات مردم و مخالفت‌هایی که با ساواک و عوامل آن در مطبوعات آن زمان مطرح بود، هیات وزیران وقت مصوبه‌ای را از تصویب گذراند که بر اساس آن وزیر دادگستری موظف شد تا لایحه تجدیدنظر در وضع تشکیلاتی ساواک را به قید فوریت تهیه و به مجلس ارائه کند و همزمان برای آرام کردن تظاهرات خشمگینانه مردم، نصیری، رئیس ساواک نیز به بند افتاد و تا پیروزی انقلاب در بند ماند. با اوج‌گیری انقلاب اینگونه لوایح هم در فرونشاندن خشم مردم کارگر نیفتاد و افرادی همچون نصیری که قربانی این ترفند شده بودند، زندانی و نهایتاً محاکمه و اعدام شدند. ساختمان کمیته مشترک ضد خرابکاری تا سال‌ها پس از انقلاب تحت عنوان زندان توحید همچنان کاربری خود را به عنوان بازداشتگاه حفظ کرد اما سرانجام در سال ۱۳۸۱ تعطیل و تبدیل به «موزه تاریخ اطلاعات کشور» یا‌‌ همان «موزه عبرت ایران» شد که گوشه‌ای از شکنجه‌های زمان پهلوی را بازسازی می‌کند. منابع: 1 - آرشیو مقالات موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی 2 - کمیته مشترک؛ کلکسیونی از انواع شکنجه، خاطرات دکتر مهیار خلیلی، فارس، ۱۳۸۷ 3 - شکنجه گران می گویند ، قاسم حسن پور ، انتشارات موزه عبرت منبع: برگرفته از سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

روزنامه ای که مروج باستان گرایی بود

روز سوم بهمن 1294 خورشیدی اولین شماره نشریه « کاوه » به همت و مدیریت حسن تقی زاده و به زبان فارسی در برلین آلمان منتشر شد . این مجله از جمله مهم‌ترین منابع پیرامون ترویج سیاست باستان‌گرایی در ایران به شمار می‌آمد. انتشار نشریه کاوه را نتیجه سرخوردگی نویسندگان و روشنفکران عصر مشروطه از تحقق شعارهای نهضت مشروطیت قلمداد کرده اند . کاوه در شرایطی منتشر شد که از یکسو بحرانهای عظیم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ناشی از بن بستهای مشروطه سراسر ایران را در بر گرفته بود و از سوی دیگر گسترش اکتشافات باستان شناسی در ایران سبب تلاش برنامه ریزی شده گروهی از روشنفکران برای توجه دادن عموم به فرهنگ تاریخ ایران قبل از اسلام شده بود . در خارج از ایران نیز تعداد زیادی کتاب تاریخی از سوی محققان و مورخان اروپایی در رابطه با این موضوع منتشر شده بود . چاپ و انتشار این آثار در شرایط بحرانی ایران تاثیر بسزایی در رویکرد روشنفکران ایرانی مقیم خارج از کشور به سمت انتشار نشریه کاوه که باستانگرایی و لائیسم را تبلیغ می کرد ، داشت . نشریه کاوه در جریان جنگ جهانی اول توسط مجموعه ای سیاسی با نام « کمیته دفاع ملی » منتشر می‌شد تا در پوشش باستانگرایی احساسات ملی گرایانه و ضد روسی و موافق با آلمان را در میان ایرانیان تقویت کند. یکی از دلایلی که تقی‌زاده درفش کاویانی را به عنوان نشان نشریه خود انتخاب کرده بود این بود که وی عقیده داشت درفش کاویانی باید بجای نشان شیر و خورشید نشان ملی ایرانیان باشد. زیرا مدعی بود که قدمت درفش کاویانی برخلاف شیر و خورشید به پیش از اسلام می‌رسد. چاپ و نشر کاوه به دو دورهٔ اول و دوم تقسیم می‌گردد. دورهٔ اول چاپ مجله از روز 18ربیع‌الاول ۱۳۳۴ (سوم بهمن 1294 شمسی – 24 ژانویهٔ ۱۹۱۶ میلادی ) آغاز شد و تا 15شمارهٔ انتشار یافت. این دوره مقارن بود با جنگ جهانی اول. در این مدت، کاوه یک نشریهٔ سیاسی بود که بیشتر محتوای آن طرفداری از آلمان و متحدانش (عثمانی، اتریش و بلغارستان) بود. این نشریه در دورهٔ جدید خود از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۰ ه‍. ق. به طور منظم هر ماه یک شماره منتشر می‌شد. کاوه در نخستین دوره چاپ خود در واقع ارگان حزب دموکرات به شمار می رفت و محتوایی سیاسی و تبلیغاتی داشت. دوره دوم انتشار کاوه در قالب ماهنامه‏ای تحلیلی در برلین آغاز گردید و برعکس دوره نخست که رویکردی صرفا سیاسی داشت، این‏بار مجله با رهیافتی انتقادی به مسائل اجتماعی ـ سیاسی ایران و با رویکردی روشنفکرانه منتشر می شد. «کمیته دفاع ملی» ایرانیان در برلین، متشکل از نخبگان ملی گرای پراکنده در اروپا بود که تقی زاده، آن ها را در حلقه نشریه کاوه گرد هم آورد. کسانی چون حسینقلی‏خان نواب سفیر ایران در آلمان، علامه محمد قزوینی، کاظم‏زاده ایرانشهر، میرزا محمود غنی‏زاده، محمد علی جمالزاده،ابراهیم پورداوود، عباس اقبال آشتیانی، محمدعلی فروغی و ... در تدوین و تحریر مقاله های کاوه مشارکت داشتند و ایران شناسان مشهوری چون ادوارد براون، هانری ماسه و آرتور کریستین سن با آن همکاری می کردند. آرمان های کاوه در اندک مدت با استقبال گرم محافل روشنفکری ایران روبرو گردید و توانست از حد و حدود یک نشریه صرف خارج شده و باور های خود را تبدیل به دیدگاه فکری رایج نماید که در نهایت بعد از کودتای اسفند 1299 سرنوشت نیمه نخست قرن جدید ایران را رقم زد. با خاتمهٔ جنگ جهانی، کاوه دیدگاه سیاسی خود را رها کرده و محتوایی ادبی - فرهنگی به خود گرفت. در این دوره مقالاتی راجع به ادبیات و تاریخ ایران باستان درج می‌کرد. هزینه ویرایش و چاپ این مجله غالباً به عهده دولت آلمان بود و این امر هویت یارانه سیاسی فرهنگی داشت. انتشار کاوه باعث شد تا بسیاری از ایرانیان از یک سو به واپس ماندگی نظام قاجاری آگاهی یابند و چاره را در اخذ «تمدن جدید» جستجو نمایند و از سوی دیگر بتوانند به دولتی بیاندیشند که به استقلال و منافع ملی و عرض اندام در برابر نیروهای استعماری علاقه نشان می دهد. روزنامه کاوه معتقد بود که انحطاط ایران در عرصه علمی، فرهنگی و حتی اخلاقی باعث شده است که کشورما «صد هزار فرسنگ» از ملل متمدن اروپا عقب بماند. کاوه «سنت» و مظاهر آن را به چالش می کشید و با پرسش جدی از سنت، در صدد بود مبانی نظری نوسازی جامعه ایرانی را محقق سازد. در کنار علاقه به تجدد، مسائلی مانند حقوق زنان و اقلیت های دینی، ایجاد دولت نیرومند مرکزی، آموزش همگانی، نخبه گرایی و ناسیونالیسم برای کاوه و گردانندگان آن موضوعیت داشت. سید حسن تقی زاده در نخستین شماره دوره جدید کاوه چنین آورده است: «خط مشی و روش تازه کاوه ... نسبتی با کاوه سابق ندارد و مندرجات آن علمی، ادبی و تاریخی است و مسلک و مقصدش بیش‏تر از هر چیز ترویج تمدن اروپایی است در ایران، جهاد بر ضد تعصب، خدمت به حفظ ملیت و وحدت ملی ایران، مجاهدت در پاکیزگی و حفظ زبان و ادبیات فارسی از امراض و خطرهای مستولیه بر آن و به قدر مقدور تقویت به آزادی داخلی و خارجی آن» (کاوه، دوره جدید، سال اول، شماره 1، 1ـ2). اما جنجالی ترین رویکرد کاوه با توجه به این که بیشتر گرانندان و نویسندگان آن از مبارزان بزرگ مشروطه به شمار می رفتند ، تجدید نظر طلبی آن ها بعد از جنگ جهانی نخست و سرخوردگی از اوضاع کشور بود. این عده از نخبگان چاره گذار از آن وضعیت بحرانی را در مقوله ای به نام «استبداد منور» جستجو می کردند. بی‏تردید این تجدید نظر طلبی تأثیر بسزایی بر فضای سیاسی آن دوره گذاشت و اندیشه حاکمیت متمرکز و مقتدر ملی را به‏ مثابه آرمان روشنفکران و سیاستمداران مطرح نمود و در فضای آن روزگار به شکل مطالبه ملی جلوه گر شد. با کودتای 1299 و برآمدن سردار سپه ، این طیف ها و نحله ها به پشتیبانی از وی پرداخته و رضاشاه را به عنوان گم شده و مرد نجات بخش آرمان ملی خود قلمداد کردند و به ساختار قدرت و حکومت جدید پیوستند. از سوی دیگر رضا شاه نیز با پذیرفتن اندیشه های اصلاحی این نحله فکری بسیاری از آرمان های آنان را جامه عمل پوشانید و به واقع ساختار اجتماعی ایران و تجربه دولت ملی، از درون روشنفکران نسل دوم ایران سربرآورد. کاوه علاوه بر محتوا در شکل و ظاهر نیز بر تاریخ باستانی ایران تاکید داشت. عکس صفحه نخست آن تصویری از خیزش کاوه آهنگر با درفش کاویانی به همراه عده ای مردم بر علیه ضحاک را نشان می داد و بر استفاده از گاهشماری خیامی و ماه های اوستایی تاکید داشت. کاوه در یکی از نوشته های خود لزوم رسمی شدن ماه های ایرانی به جای ماه هایی چون عقرب و حوت و استفاده از گاهشماری خورشیدی(خیامی) به جای تقویم قمری را پیشنهاد می کرد. سید حسن تقی‏زاده که موسس نشریه کاوه بوده و بیشترین نقش را در گردآوردن منورالفکر های عصر مشروطه حول این نشریه بر عهده داشته ، باور خود را در همین نشریه چنین می‏نگارد: «به عقیده نویسنده سطور، امروز چیزی که به حد اعلا برای ایران لازم است و همه وطن دوستان ایران با تمام‏ قوا باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند، سه چیز است که هر چه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلا شرط و قید، و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و تربیت و علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا (جز از زبان) و کنار گذاشتن هر نوع خودپسندی و ایرادات بی معنی که از معنی غلط وطن پرستی ناشی می‏شود و آن را «وطن پرستی کاذب» توان خواند. دوم اهتمام بلیغ در حفظ زبان و ادبیات فارسی و ترقی و توسعه و تعمیم آن. سوم نشر علوم فرنگ و اقبال عمومی به تأسیس مدارس و تعمیم تعلیم و صرف تمام منابع قوای مادی و معنوی از اوقاف و ثلث وصیت تا مال امام و احسان و خیرات از یک طرف و تشویق واعظین و علما و سیاسیون و جراید و انجمنها و غیره و غیره از طرف دیگر در این خط تا کار به جایی رسد که مجلس شورای ملی که محض مقبولیت میان عوام سالی ده روز در بهارستان روضه خوانی می‏کند، سالی یک ماه مجلس درس اکابر شبانه در بهارستان ترتیب دهد. این است عقیده نگارنده این سطور در خط خدمت به ایران و همچنان رأی آنان که به واسطه تجارب علمی و سیاسی زیاد با نویسنده هم عقیده‏اند. ایران باید ظاهرا و باطنا جسمً و روحاً فرنگی مآب شود و بس»(نشریه کاوه، دوره جدید، 14 شهریور 1289، چاپ برلن) منابع : زندگی و زمانه سید حسن تقی ‏زاده ، سید علی علوی ، مؤسسه مطالعات و پژوهش‏های سیاسی نشریه یاد ، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ، جریان شناسی تحلیلی جراید فارسی اروپا ، سال 23 ش 87 منبع: برگرفته از سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ترور نخست وزیر با سه گلوله

وز اول بهمن 1343 حسنعلی منصور نخست وزیر وقت در مقابل مجلس شورای ملی هدف تیراندازی محمد بخارایی عضو جمعیت فدائیان اسلام قرار گرفت و به بیمارستان منتقل شد . فتوای قتل منصور از جانب آیت‏اللَّه سید محمد هادی میلانی در مشهد صادر شده بود. می‏گویند وقتی در دادگاه از محمد بخارایی سؤال می‏کنند که با دو گلوله اول منصور زنده نمی‏ماند ولی چرا سومین گلوله را به گلوی او شلیک کردی؟ آن جوان رشید در پاسخ گفت: «حنجره‏ای که از آن به روحانیت اهانت شده، باید دریده شود..» حسنعلی منصور پس از پنج روز مبارزه با مرگ سرانجام روز ششم بهمن بر اثر شدت خونریزی درگذشت و امیرعباس هویدا وزیر دارایی وی به حکم شاه مامور تشکیل کابینه جدید شد . با این ترور عمر یکساله کابینه منصور که روز 17 اسفند 1342 و در پی سقوط کابینه امیر اسدالله علم مامور تشکیل دولت شده بود ، به پایان رسید. حسنعلی منصور، فرزند رجبعلی (منصورالملک) در سال 1302ش در تهران متولد شد. پس از پایان تحصیلات متوسطه به دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران راه یافت و به پشتوانه پدرش که منزلت زیادی نزد رژیم پهلوی داشت در 1324 به استخدام وزارت خارجه درآمد. او خیلی سریع پله های ترقی را پیمود و در همان سال آغازین استخدامش به عضویت هیئت نمایندگی ایران در کنفرانس صلح پاریس درآمد و پس از پایان کنفرانس نیز به عنوان وابسته در سفارت ایران در پاریس ماندگار شد. مأموریت بعدی او در سفارت ایران در آلمان بود و در این مأموریت با یکی از اعضای سفارت به نام امیرعباس هویدا آشنا شد و این آشنایی به دوستی پایدار بین این دو انجامید. منصور پس از بازگشت به ایران در دولتهای مختلف به کار مشغول شد تا اینکه در دولت دکتر منوچهر اقبال به معاونت وزارت بازرگانی و قائم مقامی دبیرکلی شورای عالی اقتصاد منصوب گشت. دولت اقبال را وزیرانی جوان که طرفدار سیاستهای امریکا بودند تشکیل می دادند و منصور نیز از همین جوانان بود. ساواک در 19/4/1337 که حسنعلی منصور در دولت منوچهر اقبال معاونت نخست‌وزیر را عهده‌دار بود، بیوگرافی او را چنین ثبت کرد: «... پدرش بی‌اندازه متمول که در حدود 50 میلیون تومان ثروت دارد. نامبرده لیسانس حقوق از دانشکده حقوق تهران رشته سیاسی در سال 24 بوده است. فرانسه خوب می‌داند و با انگلیسی به اندازه رفع احتیاج آشنایی دارد. وی تمام روزنامه و مجلات عادی و تا اندازه‌ای کتب اقتصادی را مطالعه می‌کند. به زن و مقام علاقه‌مند است. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان ایرانشهر گذرانده. لیاقت و شایستگی ندارد و حتی به‌علت ترقی بی‌جهتی که نموده و به‌علت نفوذ پدرش و اینکه دکتر اقبال نسبت به پدر او مدیون بود، او را به این سمت منصوب کرد که مورد تنفر قاطبه جوانان قرار گرفت. ابتدا در وزارت امورخارجه در لندن بود، بعد منشی وزیرخارجه و سپس رئیس اداره چهارم سیاسی. به‌علت نفوذ پدر نشان تاج دریافت داشته. وی شخصیتی ندارد تا تمایلی داشته باشد، ولی پدرش از عمال درجه اول سیاست انگلیس است. عضو جمعیت یاران دبیرستانی (ایرانشهر) بوده، متواضع ولی بی شخصیت، افکار عالی به هیچ‌وجه ندارد و تمام ترقی او روی نفوذ پدرش می‌باشد. کم مغز، بی‌تجربه و عزیز بی‌جهت... » در جریان ترمیم دولت منوچهر اقبال، منصور در 1338 به وزارت کار منصوب شد و بعد هم به وزارت بازرگانی راه یافت و تا نیمه 1339 در منصب وزارت باقی ماند. در همین حین به همراه گروهی دیگر از سیاستمداران جوان طرفدار امریکا "کانون مترقی" را در 1340 تشکیل داد. یکی از طراحان اصلی این جمعیت کلنل گراتیان یاتسویچ، رئیس دفتر سیا در ایران بود که مستأجر منزل منصور بود و به همین مناسبت روابط نزدیکی با وی برقرار کرد. یاتسویچ در اکثر جلسات این گروه حضور داشت . دیگر اعضای این گروه را امیرعباس هویدا، پاشا بهادری، منصور روحانی و ... تشکیل می دادند. ریاست کانون نیز بر عهده منصور و هویدا بود. این کانون یک مجموعه سیاسی مورد حمایت امریکا با هدف کمک به اصلاحات ارضی و طرح‌های اقتصادی شاه بود که با عضویت «نخبگان تحصیلکرده متمایل به غرب» تأسیس شد. این کانون توانست حمایت کندی ـ رئیس جمهور آمریکا ـ از دکتر علی امینی را سلب و وی را به حمایت از چهره‌هایی مانند حسنعلی منصور متقاعد سازد. در این باره در جلد دوم کتاب ظهور سقوط سلطنت پهلوی‌، می‌خوانیم : .....عاملی که برای جان کندی و استراتژیست‌های «دمکرات» واشنگتن شناخته نبود، ترفندهای زیرکانه و تودرتویی بود که در ایران توسط شبکه صهیونیستی لردروچیلد ـ شاپور ریپورتر طراحی شد و به استحاله این طرح «ماجراجویانه» آمریکایی به یک طرح «تعدیل شده» آمریکایی ـ انگلیسی انجامید. حسنعلی‌ منصور تبلور و نماد این استحاله بود. به اعتقاد ما، تأسیس «کانون مترقی» و سپس «حزب ایران نوین»، و عَلَم کردن حسنعلی منصور به‌عنوان رهبر «نخبگان» و تحصیل‌کردگان غربگرای ایران، طرحی بود که توسط شاپور ریپورتر و اسدالله علم و با همدستی گراتیان یاتسویچ، رئیس «سیا» در ایران، ریخته شد. امروزه اسناد و قرائن کافی در دسترس ما است تا چارچوب و حتی جزئیات این طرح را بازسازی کنیم. تصویری که کندوکاو در انبوه اسناد این دوره به ما نشان می‌دهد به‌طور خلاصه چنین است: 1ـ «کانون مترقی» با شرکت عناصر تحصیل کرده وابسته به «خانوادة اردشیر ریپورتر» تأسیس شد. 2ـ «کانون مترقی» به‌عنوان سمبل یک جریان «آمریکایی» و به‌عنوان تشکلی از «نخبگان» هوادار «شیوه زندگی آمریکایی» (American Way Life) در محافل سیاسی و روشنفکری واشنگتن «لانسه» شد. 3ـ این کانون توانست در چارچوب اعمال نفوذها و القائات لندن و روچیلدها و عناصر صاحب‌نظر «سیا»، چون ریچارد هلمز و گراتیان یاتسویچ ، ذهن کندی و «شورای امنیت ملی» او را به سوی خود جلب کند و خود را بهترین مجری طرح‌های کندی جلوه‌گر سازد. 4ـ با تحریک و تشجیع جناح‌های مختلف سیاسی علیه امینی، ذهن کندی و «دمکرات»های «کاخ سفید» از دکتر علی امینی یا «جبهه ملی» منحرف گردید و با القاء این تحلیل که بقاء امینی و دوام وضع فعلی سبب فروپاشی شیرازة امور و توسعه کمونیسم در ایران خواهد شد، حسنعلی منصور و کانون او به‌عنوان بهترین و «عاقلانه‌ترین» جایگزین (آلترناتیو) در قبال امینی تثبیت شد. 5ـ با برکناری امینی، اسدالله علم قدرت را به دست گرفت و به‌عنوان یک دولت «محلل» زمینه‌های صعود «نخبگان» محبوب کندی را به رأس دیوانسالاری ایران فراهم ساخت. 6ـ بدین ترتیب، هم دولت کندی، هم لندن و روچیلدها و هم دربار پهلوی به اهداف خود دست یافتند و طرح اصلاحات روستو ـ کندی توسط نسلی که در مکتب اینتلیجنس سرویس پرورش یافته و چهر‌های مطیع و «بی‌شخصیت» در برابر شاه محسوب می‌شدند، اجرا گردید و اساس سلطنت مطلقه او نه تنها تضعیف نشد، بلکه به اوج خود رسید. برپایه این طرح است که در دهه 1340 شاهد «استحاله» رجال کهنسال انگلوفیل و فرزندان آنها به سوی سیاست‌های امپریالیسم آمریکا هستیم و در واقع، «نخبگان» جدید حاکم بر ایران را از نظر وابستگی اجتماعی، ساخت فرهنگی و حتی پیوندهای خویشاوندی باید مولود «رجال» انگلوفیل نسل پیشین محسوب داریم..... بدین ترتیب حسنعلی منصور در 17 اسفند 1342 پس از امیراسدالله علم مأمور تشکیل کابینه شد. حسین فردوست در خاطرات خود می‌نویسد: « ... منصور نیز از مهره‌هایی بود که توسط انگلیسیها به آمریکا معرفی شد و لذا حمایت هر دو قدرت را به حد کافی پشت سر داشت. من از طرح نخست‌وزیری منصور اطلاع نداشتم، حوالی بهمن 1342 بود و محمدرضا برای مسافرت یک ماهه و بازی اسکی به سویس رفته بود. در این مسافرتها معمولاً جلسات سالیانه او با رئیس MI6 و شاپورجی برگزار می‌شد. روزی حسنعلی منصور برای دیدنم به ساواک آمد و پرسید که مگر دفتر ویژه اطلاعات با شاه تماس ندارد؟ پاسخ مثبت دادم. گفت از طرف من سؤال کنید که فرمان نخست‌وزیری من کی صادر می‌شود؟ گفتم من از این موضوع بی اطلاعم. گفت خود ایشان می‌دانند، شما کافی است تلگراف کنید، تلگراف شد. پاسخ چنین بود: پس از مراجعت به تهران. تلفنی مطلب را به منصور گفتم. گفت الان می‌آیم. به ساواک آمد پرسید که محمدرضا چند روز دیگر باز می‌گردد؟ گفتم حدود 20 روز دیگر، گفت خیلی دیر می‌شود. تلگراف کنید فرمان را از همانجا صادر کند. تلگراف صادر شد. جواب رسید بگویید چه عجله‌ای دارد، به اضافه ممکن است زودتر به تهران مراجعت شود. منصور دیگر چیزی نگفت ولی از این موضوع ناراحت شد. به هر حال پس از مراجعت محمدرضا فرمان صادر و منصور نخست‌وزیر شد... » بدین‌گونه و با چنین فرایندی، حسنعلی منصور، در 17 اسفند 1342 به نخست‌وزیری منصوب شد تا به عنوان یک تکنوکرات جوان و تازه نفس و آمریکاگرا، سیاستهای موردنیاز را به اجرا بگذارد. منصور دولت خود را در 18 اسفند به مجلس معرفی کرد و از فروردین 1343 به اجرای برنامه های خود پرداخت. منصور برای ایجاد آرامش در جامعه، اولین اقدامش برقراری مناسبات دوستانه با روحانیان بود و به همین منظور وزیر کشور خود دکتر جواد صدر را مأمور ملاقات و گفت و گو با امام خمینی کرد که آن زمان به حکم دولت سابق در قیطریه بازداشت بود. در این ملاقات دکتر صدر حکم آزادی امام را به ایشان ابلاغ کرد. منصور آن گاه اقدامات خود را آغاز کرد و طرح "مصونیت مستشاران نظامی امریکایی" را که به عنوان ماده واحده در دوره علم به مجلس سنا ارائه شده بود دوباره به مجلس سنا برد. وی گستاخانه در صدد آن بود که طرح را به مرحله تصویب برساند. مجلس سنا پس از چند ماه بررسی سرانجام لایحه را تصویب و آن را به مجلس شواری ملی ارسال کرد، اما در مجلس نمایندگان به مخالفت با آن پرداختند، منصور به سختی از این لایحه دفاع کرد و به قصد آرام کردن فضا و ساکت کردن مخالفان آشکارا و به عمد به آنان در مورد مفاد لایحه دروغ گفت. او حتی به خبرنگاران نیز دروغ گفت و این مصونیت را تنها شامل حال مستشاران نظامی خواند و بستگان و دیگر مستشاران را شامل این قانون ندانست. در حالی که در عمل ، مصونیت را به همه آمریکائیها تعمیم داد . تلاشهای منصور سرانجام منجر به تصویب این لایحه در مهر 1343 شد. خبر تصویب این لایحه ، روحانیت را به خشم آورد و امام خمینی در4 آبان 1343 در سخنرانی تندی این عمل را محکوم کرد و پیامد این سخنرانی، تبعید ایشان به ترکیه در 13 همان ماه بود. این عمل نه تنها خشم روحانیت، بلکه کلیه اقشار جامعه را برانگیخت، بیانیه ها و اعلامیه های تندی بر ضد آن منتشر شد . پس از تبعید امام بود که یکی از اعضای هیئت‌های مؤتلفه اسلامی به نام محمد بخارایی در اول بهمن همان سال منصور را به قتل رساند. اسناد ساواک در موارد زیادی به وابستگی منصور به آمریکائی ها اشاره دارد . از جمله سند زیر : من منصور را نخست‌وزیر می‌کنم(!) موضوع‌: اظهارات سناتور تهرانی سناتور سیدجلال‌الدین تهرانی به یکی از دوستانش که روز جمعه گذشته (11/11/42) به ملاقاتش رفته بود اظهار داشته: دخالت خارجی‌ها چقدر در امور کشور ما علنی شده. وزیرمختار سفارت امریکا که از مستأجرین حسنعلی منصور دبیرکل حزب ایران نوین است و با او سروسری دارد علناً گفته است که من منصور را به نخست‌وزیری خواهم رساند همان‌طوری که دکتر علی امینی را نخست‌وزیر کردم. اصل در پرونده سیدجلال‌الدین تهرانی بایگانی است و در بولتن اخبار هم درج شده است در پرونده حسنعلی منصور بایگانی شود. آقای کیهانی 14/11 همچنین سندی که با نام و امضای محمد بخارایی، رضا هرندی و مرتضی نیک‌نژاد در پی می‌آید، گویای هدف‌های مقدسی است که آن دلاوران دنبال می‌کردند. این نامه یا قطعنامه بنابر اعتراف شهید بخارایی در دادگاه به خط خود او می‌باشد. آنچه را که هویدا در سخنرانی خودبازگو می‌کند که: «... نامه فتوکپی شده که ممضی به امضای محمد بخارایی، رضا صفارهرندی و مرتضی نیک‌نژاد است متضمن نظریات آنان...» اشاره به این سند است که اکنون پیش روی خوانندگان گرامی قرار دارد: ایران ـ تهران محرک و هدف ما در شروع مبارزات مثبت 1- باید با تمام قوا هر استعمارگری را به خارج از مرز ایران بیرون راند. 2- باید حکومت فردی شاه، عامل منفور استعمارگران محو گردد. 3- این هیأت کثیف حاکمه است که ننگ استمار را به ملت مسلمان ایران تحمیل نموده است، نه آنکه ملت خود پذیرفته باشد. 4- پدید آمدن حکومتی مستقل و ملی بر پایه‌های عدالت اجتماعی اسلام. 5- برای ایجاد یک حکومت ملی و اسلامی، تا مرز خون به پیش. 6- این دستگاه ضدملی و ضداسلامی را به رسمیت نمی‌شناسیم و به آنان هیچ گونه محاکمه‌ای پس نخواهیم داد و نشر هر خبری به عنوان محاکمه ما کذب محض است و این حقایقی است که بر ملت ایران و جهانیان عرضه داشتیم. محمد بخارایی رضا هرندی مرتضی نیک‌نژاد از این برگ نسخه‌هایی چند، قبلا جهت اطلاع عموم در اختیار ملت ایران و مقامات صلاحیت‌دار داخلی و خارجی قرار گرفته است. (سند شماره 324) منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

...
23
...