انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

دکتر شاپور رواسانی:زندگی ما از دوره قاجار به بعد ، ترجمه دیگران است

دكتر شاپور رواسانی در بررسیهای تاریخی كه در مورد كشورمان انجام می‌گیرد متأسفانه با پاره‌ای نقایص سر و كار داریم و آن برخورد ناقص با مفاهیم اجتماعی است؛ مثل آزادی، دمكراسی و الی آخر. چرا؟ برای اینكه از دوران قاجار به این طرف ما با ترجمه زندگی كرده‌ایم. مفاهیم آزادی، استقلال و دمكراسی را از انقلاب كبیر فرانسه، از مونتسكیو و روسو گرفته‌ایم و تا امروز این كار را انجام داده‌ایم. رهبران انقلاب كبیر فرانسه علیه فئودالیسم و علیه كلیسای كاتولیك می‌جنگیدند و با نظام سرمایه‌داری به عنوان نظام پیشرفته اقتصادی سر و كار داشتند. به همین جهت هم وقتی از آزادی صحبت می‌كردند محدود می‌كردند به مسائل سیاسی و مسائل فرهنگی، برای اینكه از نظر اقتصادی از سیستم رضایت داشتند و پیشرفته می‌دانستند. اما خود شما تصدیق خواهید فرمود اگر هر پدیده اجتماعی را در نظر بگیرید، اقتصاد، سیاست، فرهنگ [با هم] در رابطه قرار دارند و هیچ پدیدة اجتماعی را با جدا كردن این مفاهیم از هم نمی‌شود به درستی تعریف كرد. به همین جهت عنصر اقتصاد را باید در مفاهیم اجتماعی دخالت داد. وقتی ما از آزادی صحبت می‌‌كنیم نباید به مسائل فرهنگی و سیاسی محدود كنیم. اگر اقتصاد یك جمع، یك فرد، یك جامعه در دست فرد یا اقلیتی باشد، آزاد نیست. چرا؟ چون با تحمیل شرایط اقتصادی، قدرت فرهنگی و سیاسی خودش را هم از دست خواهد داد. به همین جهت آزادی به این معناست كه حق بشر نه فقط در امور فرهنگی و سیاسی بلكه در اقتصاد هم رعایت شده باشد. جامعه‌ای كه در آن فرهنگ و سیاست آزاد؛ اما اقتصاد در دست اقلیتی باشد، جامعه آزادی نیست. چون اقلیت می‌تواند با استفاده از اهرم‌های اقتصادی در فرهنگ و سیاست هم دخالت كند. به همین جهت وقتی از استقلال صحبت می‌كنیم، مسئله فرهنگ و سیاست به جای خود محفوظ و عالی‌قدر؛ اما اقتصاد چی؟ وقتی اقتصاد مملكتی در دست قدرت دیگران باشد، استقلال فرهنگی و سیاسی‌اش هم هر لحظه مورد تهدید قرار می‌گیرد. به همین جهت وقتی ما از آزادی، استقلال و دمكراسی صحبت می‌‌كنیم باید روابط منطقی فرهنگ، سیاست، اقتصاد را در نظر بگیریم و از ترجمه نظریه‌پردازان اروپایی و امریكایی كه متأسفانه هنوز هم ادامه دارد، خارج شویم. این نكاتی است كه در بررسی تاریخی باید بدانها توجه شود. نكته دیگری كه در مسیر تاریخ متأسفانه كمتر بدان توجه شده است، اینكه تحت‌تأثیر این نظریات ما یا ذكر وقایع می‌كنیم یا مسائل سیاسی را مطرح می‌كنیم و یا مسائل فرهنگی را جدا از مسائل اقتصادی بیان می‌كنیم، در حالی كه وقتی تاریخ را می‌خواهیم مطرح كنیم ضمن اینكه مطالب فرهنگی، سیاسی و مطالب عام اقتصادی را مطرح می‌كنیم بالاجبار باید ساختار اجتماع را هم مطرح كنیم. باید بدانیم كه ساختار اجتماع به چه شكلی است. دوستان و دشمنان مردم، دشمنان و دوستان آزادی و استقلال چه كسانی بودند و چه كار می‌كردند. اگر با این دید به تاریخ ایران توجه كنیم، می‌‌‌‌توانیم تاریخ ایران را به دو دوره تقسیم كنیم؛ دورانی كه از عهد باستان شروع می‌شود و دوران اسلامی را هم دربر می‌گیرد. در این دوران چند هزار ساله، عناصر و عوامل داخلی تعیین كننده سرنوشت جامعه بودند. آمدن و رفتن سلاطین، جنگها، همه برخورد نیروهای داخلی بود؛ اما از قرن نوزدهم با ورود ایران به بازار جهانی سرمایه‌داری و با شروع نفوذ امپریالیسم در ایران (از غرب صحبت نمی‌كنیم. اسم امپریالیسم را به درستی یادآوری كنیم. امپریالیسم سرمایه‌داری) دورة جدیدی در تاریخ ایران شروع شد. دو واقعة مهم در دوران دوم تاریخ ایران رخ داد كه در دوران اول نبود. یكی تحمیل شیوة تولید مستعمراتی به این معنا كه ما بازده باشیم. نیروی كار، مواد خام، مواد ارزان صادر كنیم و كالای ساخته شده وارد كنیم. بازارشان باشیم و تمام تلاشها و ثروتهای ما؛ چه فكری و چه مادی، در اختیار غارتگران خارجی قرار ‌گیرد. یك شیوه تولید كه سرمایه‌داری كلاسیك نیست. فئودالیسم نیست و مشخصات خودش را دارد. مطلب دیگری كه در كشور ما رخ داد، تشكیل طبقه‌ای بود كه در دورة اول وجود نداشت. طبقه پیوسته به استعمار سرمایه‌‌داری. این طبقه از درباریان، اشراف، سیاستمداران، خانها، زمیندارهای بزرگ، ثروتمندان بزرگ و بخشی از روشنفكران تشكیل می‌شد كه در همكاری با هم، پایگاه دولتهای وابسته شدند. این طبقه پیوسته به استعمار، پدیده‌ای است كه در همه كشورهای مستعمراتی شكل گرفته و متأسفانه هنوز هم در بسیاری از مستعمرات پایگاه اجتماعی دولتهای وابسته به خارج است. بنابراین با شناخت طبقه پیوسته به استعمار باید به تاریخ ایران توجه كرد و در این بررسی مسائل سیاسی و فرهنگی را با مسائل اقتصادی ربط داد. من در یكی از نوشته‌ها تكرار كردم این جمله را ‌«دستی كه نان می‌دزدد، نمی‌تواند آزادی ببخشد» چرا؟ چون با دزدیدن نان به اساسی‌ترین حق بشر كه حق حیات است تجاوز شده. در معیار بین‌‌المللی صدق می‌كند، در معیار ملی هم صدق می‌كند. بنابراین جامعه‌ای آزاد است كه حاكمیت خودش را نه فقط در سیاست و فرهنگ بلكه بر اقتصاد هم حاكم كند. اما در مورد سیاست انگلستان در ایران. استعمار انگلستان در ایران در سه جهت عمل می‌كرد؛ یكی نفوذ اقتصادی، سلطه كالایی، امتیازات و سرمایه‌‌گذاریها، از نظر نفوذ سیاسی، تشكیل سازمانهای علنی، بسیاری از احزاب، تشكیل سازمانهای مخفی فراماسون كه تاریخچة وسیعی از آنها در اختیار داریم. اسامی‌شان در اختیار هست و از آن گذشته و در جوارش نفوذ فرهنگی، تحریف تاریخ، باستان‌شناسی سیاسی، تجزیه‌های‌نژادی، ناسیونالیسم نژادی. این سه عامل را وقتی تركیب می‌‌كنند، استعمار می‌‌‌تواند عمل كند. من به هر كدام از این موارد به طور خلاصه اشاره می‌‌كنم. در 1286 ملا عبدالرسول كاشانی می‌نویسد: «بر سر ورود كالا، خودمان باید بكاریم، نكاشتیم. خودمان باید ببافیم، دیگران بافتند. خودمان باید نفت را از منبع بكشیم،‌ دیگران كشیدند. خودمان باید بسازیم، دیگران ساختند. تمام این كارها را خودمان باید بكنیم، ثروت به هم بزنیم. دیگران كردند. پنج مقابل مزد آن هم از ما گرفتند. پول اصل و فرعمان را زیادتر از ما گرفتند. ما را بی‌كار گذاشتند و ما هم به حمالی و دستفروشی قناعت كردیم.» یا زین‌العابدین مراغه‌ای در 1284 می‌نویسد: «اما از مملكت ما دامن دامن پول كه روح مملكت است به معده آنان راهی می‌شود. دیگر از استهزاء و تمسخر آنان كه هنگام ساختن و پرداختن امتعه بر عقل و شعور ما می‌خندند چه می‌گوییم؟» ملاحظه می‌كنید با سلطه بر بازار كالای ایران می‌توانستند استعمار را ادامه دهند، چرا؟ زیرا وقتی كالا وارد شد، سد محكمی در مقابل اشتغال داشت. در همه كشورهای دنیا، سرمایه تجارت خارجی یكی از حساس‌ترین زمینه‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. تا زمانی كه تجارت خارجی را نتوانند كنترل كنند از نظر واردات و صادرات هیچ كشوری در استقلال نمی‌تواند حركت كند. در تاریخ جهان این را نشان می‌دهد. انگلستان تجارت خارجی كالا را در اختیار گرفت. در 1763 تجار انگلیس وارد ایران شدند. انحصار اول در جنوب ایران شد. بعد هم امتیاز را ادامه دادند. من قصد ندارم تاریخ ایران را تكرار كنم و مفصلاً به پاره‌ای از نكات اشاره می‌كنم. صادرات ایران، قالی و تریاك بود و وارداتش انواع منسوجات و كالاهای ساخته شده. با مراجعه به آمار، می‌بینیم صادرات ایران به انگلیس مثلاً در 1909 تا 1921 یك میلیارد اما واردات به ایران 7/3 یا 4 میلیارد بود. مصنوعاتی كه ساخته شده بود و مانع از این شد كه ایران وارد نظام سرمایه‌داری جهانی شود. در مورد امتیازات، امتیاز شركت تلگراف هند اروپایی، امتیاز رویتر ، امتیاز گمركات. و جالب اینجاست كه حتی لرد كرزنتی [كرزن] انگلیسی می‌نویسد كه چطور می‌شود تمام منافع كشور را به یك كشور خارجی تسلیم می‌كنند. چه كسی تسلیم می‌كند،‌ پابرهنه‌های ایران؟ محرومین ایران؟ آزادی‌خواهان ایران؟ نه طبقه حاكم پیوسته به استعمار كه اصناف و اقشار مختلفی را در اختیار خودشان دارد و حاكم است بر اقتصاد. و چون بر اقتصاد حاكم است، می‌تواند در سیاست و فرهنگ هم نفوذ و دخالت بكند. تسلط انگلستان بر بازار پولی، امتیاز تنباكو و بعد هم، جالب است، امتیاز نفت كه با دادن رشوه‌هایی انجام شد. سرنوشت شركت نفت ایران و انگلیس را خودتان بهتر می‌دانید كه چه طور كشور انگلستان سهام شركت را گرفت و در اختیار خودش قرار داد و از آن زمان نفت ایران در اختیار انگلستان قرار گرفت. و جالب‌تر اینكه ما پس از صد سال از استخراج نفت در ایران هنوز بنزین وارد می‌كنیم. این یكی از نشانه‌های سلطه نقشه‌های استعماری بر تاریخ ایران است. در مورد نفت، احتیاج به گفتن نیست كه چه وقایعی رخ داد. قرارداد دارسی بود بعد 1933 رضاخان كه به دستور انگلیسیها بر سر كار آمده بود. قرارداد را تمدید كرد. نكته جالب اینكه بر حسب قرارداد دارسی كه مدت شصت سال بود اگر تمام می‌شد، مایملكی كه انگلستان در خاك ایران داشت، به ایران تعلق می‌گرفت و اگر فكر كنید كه این قرارداد در 1904 و یا 1905 بسته شده، در 1964 تمام مایملك به ایران تعلق می‌گرفت. اما با تمدیدی كه زمان رضاشاه (1933) صورت گرفت، تمام این از بین رفت و در اختیار انگلستان قرار گرفت كه یك قرارداد خائنانه‌ای بود كه دستگاه پهلوی منعقد كرد. اما در زمینه نفوذ سیاسی از رشوه دادن به درباریان قاجار شروع شد. در كتابها به طور مفصل اسامی‌شان ذكر شده و احتیاج به تكرار نیست. پولهای هنگفت [دارند] حتی سفرای انگلستان می‌نویسند اینجا كشوری است كه در آن شخص بدون پول نمی‌تواند كاری انجام دهد. و به لژهای فراماسونری احتیاجی نیست. كودتای سوم اسفند هم برای حفظ سلطه بر منابع نفت جنوب انجام شد. برای اینكه اقتصاد ایران را در اختیار داشته باشند و از آن مهم‌تر طبقة پیوسته به استعمار را بر سر قدرت نگه دارند. واقعه مهم دیگر، كودتای 28 مرداد بود. اما یك كار دیگر هم انجام گرفت كه چه كسی ستارخان را زخمی كرد. در جریان پارك اتابك، قوام‌السلطنه دخالت داشت. در جریان كشته شدن محمدتقی‌خان پسیان، قوام‌السلنطه دخالت داشت. در جریان كشته شدن خیابانی، مخبرالسلطنه هدایت دخالت داشت. در بر هم زدن نهضت جنگل، وثوق‌الدوله دخالت داشت و رضاخان. كه عناصر وابسته به سرمایه‌داری و عناصر وابسته به طبقه استعمار چطور به مجرد اینكه نغمه‌ای خارج از كنترلشان در جهت آزادی و استقلال ایران ساز می‌شود، از هیچ جنایتی خودداری نمی‌كنند. بگذریم از اینكه امیركبیر هم چه شد. اما نكته دیگر اینكه ما به نفوذ فرهنگی استعمار كمتر توجه می‌كنیم. كتابهای تاریخی مربوط به ما را كه می‌خوانیم، ترجمه است. افرادی كه كتابها را به زبان انگلیسی می‌نویسند به طور عمده وابستگی سیاسی دارند و می‌دانند كه چه می‌نویسند. فرضیه‌های نژادی را، ناسیونالیسم نژادی را از طریق كتابهای تاریخی وارد می‌كنند، بعد ما كتاب را ترجمه می‌كنیم و فكر می‌كنیم با تاریخ ایران آشنا شدیم. ما تاریخ ایران را از نظر واقعی هنوز هم نمی‌شناسیم برای اینكه مورخین برای ما آنچه را می‌نوشتند كه می‌خواستند. اگر راجع به باستان‌شناسی صحبت ‌كنیم ملاحظه می‌كنید باز هم منابع ما ترجمه است، می‌گوییم كشور زُمِر همچنین كشوری وجود نداشت. می‌گوییم كشور فینیقیه، همچنین كشوری وجود نداشت. مرزهای كنونی 1353 [ناخوانا] اخیر را منتقل می‌كنیم به دوران باستان و بعد كوشش می‌كنیم برای هر كشوری، تاریخچه‌ای باستان‌شناسی درست ‌كنیم كه به هیچ‌وجه صادق نیست. بلكه منكر می‌شود خویشاوندی فعلی و تمدنی منطقه عظیم را و بعد هم به ناسیونالیسم نژادی دامن می‌زنیم. توصیه من این است كه اگر ما واقعاً قصد داریم علیه استعمار و در [ناخوانا] استعمار مبارزه كنیم توجه كنیم كه در كشور ما شیوة تولید مسلط چیست؟ نقص آن كجاست؟ عیب آن كجاست؟ امكانات آن كجاست تا بتوانیم آزادی و استقلال اقتصادی را هم به دست بیاوریم و بعد ببینیم آیا این طبقة پیوسته به استعمار كه از دوران قاجار تا سقوط پهلوی همچنان فعال مایشاء بود و همه كار كرد، آیا بعد از انقلاب اسلامی توانستیم از این طبقه نه فقط [از بُعد] فرهنگی و سیاسی، كه از نظر اقتصادی هم خلع ید بكنیم؟ آیا می‌توانیم از آزادی و استقلال در كشوری صحبت بكنیم كه این آزادی و استقلال نه در فرهنگ و سیاست بلكه در اقتصاد هم حاكم باشد و جامعه بداند كه چگونه از این استقلال استفاده بكند. به این ترتیب می‌توانیم ما با استعمار مبارزه بكنیم و بتوانیم استقلالمان را به دست آوریم. به من اجازه بدهید با یك قصه افریقایی صحبتم را تمام كنم. قصه كوتاهی است. یك افریقایی، می‌رود به ملاقات دوستش. دوستش می‌گوید من اینجا مرغ دارم. در میان این مرغها یك بچه عقاب هست. من توانسته‌ام این بچه عقاب را تبدیل به یك بچه مرغ بكنم. مهمان می‌گوید نه. بچه عقاب، بچه عقاب است. تربیت تو تأثیری نخواهد داشت. صاحبخانه می‌گوید امتحان كنیم. بچه‌ای را كه فكر می‌كرد بچه عقاب باشد، بغل می‌كنند و صبح زود می‌روند به جنگل و هرچه كوشش می‌كنند تا تكان بخورد، ولی بچه عقاب مثل بچه مرغ می‌پرد پایین دانه می‌خورد و می‌رود پایین. مرد می‌گوید دیدی تربیت من چه اثری كرد، من با تزریق عقده حقارت از بچه عقاب، مرغ درست كردم. مرد مهمان می‌گوید روز آخر من هم امتحان می‌كنم. صبح روز سوم اول وقت، وقتی آفتاب می‌خواهد طلوع كند این بچه عقاب را بیرون می‌آورند و می‌برند كوهستان. دست می‌زند زیر گردن بچه عقاب. سر بچه عقاب را كم كم می‌آورد بالا، وقتی اشعه خورشید به چشم بچه عقاب می‌افتد، بالهایش را باز می‌كند و پرواز می‌كند. خطاب من به جوانها این است؛ به آینده درخشان و پرامید نگاه كنید. به طلوع خورشید آزادی و استقلال نگاه كنید. شما بچه عقاب هستید. استعمار نمی‌تواند از شما بچه مرغ درست كند. پرواز كنید. آسمانها متعلق به شما خواهد بود. منبع:مجموعه مقالات ایران و استعمار انگلیس ، همایش اول ، بهار 1388 ص 35 تا 40 منبع بازنشر: سایت ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 112 - اسفند 1393

جایگاه فدائیان اسلام در پیروزی نهضت ملی نفت

داور امینی حركت فدائیان اسلام، جنبشی مذهبی و ضداستعماری و ضداستبدادی بود. این جنبش، برای مبارزة همزمان با استبداد و استعمار در كشورمان ظهور پیدا كرد. ملی شدن صنعت نفت در ایران، اساساً جنبشی ضداستعماری بود. زیرا استعمار انگلستان عمده سیاست‌های خود را از طریق شركت نفت در ایران پیش برد. همچنین منافع سرشار نفت ایران، پشتوانه اقتصادی برنامه‌های استعماری انگلستان بود. سبب اهمیت یافتن جنبش نفت ایران در جهان نیز همین بود. نواب صفوی و فدائیان اسلام بُعد ضداستعماری جنبش نفت را به خوبی درك كرده بودند. به همین سبب، نقش فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی، در نهضت ملی شدن صنعت نفت، بسیار اساسی و برجسته است و از همین منظر قابل بررسی است. فدائیان اسلام، در جریان نهضت ملی نیز با همین انگیزه‌ قطع دست عاملان سرسپرده انگلیس، به میدان مبارزات سیاسی آمدند و با قتل هژیر و رزم‌آرا، دو عنصر وابسته انگلستان، زمینه ملی شدن صنعت نفت را فراهم كردند. آنان با قتل هژیر، عامل تقلب در انتخابات مجلس شانزدهم، زمینه ورود آیت‌الله كاشانی، دكتر مصدق و اعضای جبهه ملی را به مجلس فراهم آوردند. سپس با از میان برداشتن رزم‌آرا، مانع ملی شدن صنعت نفت، موجب تصویب قانون ملی شدن نفت در مجلس شدند. بی‌تردید اگر این فداكاری‌ها و اقدامات انقلابی و شجاعانه نبود، نفت ملی نمی‌شد و دست استعمار انگلیس از نفت ایران كوتاه نمی‌گشت. در این نوشتار به بررسی نقش نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام، در پیروزی نهضت ملی نفت پرداخته و نتایج حذف دو مهره انگلیسی، هژیر و رزم‌آرا و بازتاب آن در داخل و خارج كشور بررسی شده است. مجلس شانزدهم و قتل هژیر قرار بود در سال 1328، انتخابات دوره شانزدهم مجلس برگزار شود. از آنجا كه رژیم برای تصویب لایحه تمدید بهره‌برداری انگلستان از منابع نفتی ایران، نیاز به یك اكثریت قوی مدافع لایحه و عدم حضور نمایندگان مخالف در مجلس داشت، توسط هژیر در صندوق آرای انتخابات این دوره دست برد. با این تقلب آشكار در انتخابات، آیت‌الله كاشانی و اقلیت مخالف دولت، از حضور در مجلس محروم شدند. به دنبال این حوادث، فدائیان اسلام تصمیم گرفتند با یك عمل انقلابی عبدالحسین هژیر را، كه بعد از تیمورتاش قدرتمندترین وزیر دربار بود، به جرم تقلب در انتخابات و ایجاد مانع در پیشبرد اهداف نهضت ملی اعدام انقلابی كنند. به همین منظور پس از برنامه‌ریزی، شهید سیدحسین امامی طی مأموریتی از سوی فدائیان اسلام، موفق شد هژیر رادر مسجد سپهسالار، مورد هدف گلوله قرار داده و به زندگیش خاتمه دهد. تقابل نمایندگان مجلس شانزدهم و رزم‌آرا با قتل هژیر و وارد شدن هشت تن از نمایندگان واقعی ملت به مجلس، نهضت ملی جان تازه‌ای گرفت. در این موقع رژیم كه در موقع ضعیفی قرار گرفته بود تصمیم داشت مرد پر قدرتی را روی كار بیاورد. لذا منصور استعفا داد و رزم‌آرا برای سركوب نهضت ملی بر سر كار آمد. با انتخاب رزم‌آرا به نخست‌وزیری، رسانه‌های بیگانه و مطبوعات معتبر آمریكا و دیگر كشورهای استكباری، شروع به تعریف و تمجید از وی كردند. روزنامه نیویورك تایمز نوشت رزم‌آرا این لیاقت را دارد كه برای جلوگیری از متلاشی شدن و تجزیه ایران حكومت دیكتاتوری برقرار كند. خبرگزاری رویترز هم انتخاب رزم‌آرا را سرآغاز تاریخ جدیدی در دولت‌های ایران خواند و او را مردی مقتدر، تحصیلكرده، آشنا به زبانهای انگلیسی و روسی و متخصص در امور جغرافیای نظامی معرفی كرد و پیش‌بینی كرد كه بتواند مشكلات برنامه هفت ساله و موضوع كمك آمریكا به ایران را حل كند. با اینكه انتخابات مجلس شانزدهم به سود جبهه ملی و آیت‌الله كاشانی بود و بی‌تردید در این رخداد جمعیت فدائیان اسلام نقش بسزایی داشت، اما در پی كارشكنی‌های عوامل دربار و انگلیس در قضایای نهضت ملی شدن صنعت نفت، رفته رفته روحیه یأس و انفعال به سیمای نمایندگان جبهه ملی، كه مبارزات را در چارچوب پارلمان رهبری می‌كردند، هویدا شد. در همین زمان چرچیل، نخست‌وزیر انگلستان، با تحلیل وقایع ایران می‌گوید: «من عقیده داشتم كه مقدمات حمله به ایران باید با دقت بیشتری صورت گیرد. در نامه‌ای به روسای ستادهای مشترك نوشتم: ممكن است دولت ایران ناگهان كارمندان ما را در شركت نفت توقیف كرده به عنوان گروگان نگاه دارد و یا قوای ایران مركز نفت و پالایشگاه‌ها را اشغال كرده، در صورت حمله ما ویران و منهدم كند یا قبایل بر علیه ما وارد جنگ و شورش شوند. به هر حال باید دقت كنید كه ما غافلگیر نشویم.» در چنین اوضاع و احوالی، رزم‌آرا در پی به تصویب رساندن قرارداد گس- گلشائیان در مجلس بود. رزم‌آرا در مجلس در سخنانی در مخالفت با ملی كردن صنعت نفت گفت ایرانی نمی‌تواند لولهنگ بسازد و از اداره یك كارخانه سیمان ناتوان است و چطور می‌تواند صنعت نفت را اداره كند. او ملی كردن نفت ایران را بزرگ‌ترین خیانت خواند. هدایت رزم‌آرا از سوی انگلیس طبق اسناد موجود، سفیر انگلیس در ایران به منظور القای ناتوانی ایران در اداره صنعت نفت، پرسش‌هایی به رزم‌آرا داد تا پاسخش را از وزارت خارجه و وزارتخانه‌های دیگر دریافت و ارائه دهد. این امر، نشانگر شدت وابستگی رزم‌آرا به انگلیس بود. این پرسشها در زمینه موضوعات اساسی سیاسی- اقتصادی مرتبط با صنعت نفت طرح شده بود. تأثیر همین سئوالات را در نطق رزم‌آرا در مجلس، می‌توانیم مشاهده كنیم. سفیر انگلیس پرسیده بود: 1. آیا مهندسین معدن‌شناسی ایرانی به قدر كفایت هستند كه بتوانند موقعیت و محل چاه‌های نفت را ترسیم و نقشه‌برداری كنند؟ 2. در اثر ملی كردن صنعت نفت قیمت تولید و حجم بازار آن چه خواهد شد؟ 3. چقدر متخصصین ایرانی و خارجی از طرف شركت نفت انگلیس و ایران استخدام شده‌اند و این نسبت را چگونه می‌توان با شركت نفت ایران مقایسه نمود؟ این پرسشها نشان می‌دهد كه دستگاه سیاست خارجی انگلیس، تلاش داشت تا توان تخصصی و روحیه خود اتكایی ایرانیان را پایین آورده و زمینه را برای حضور همیشگی كارشناسان خود و شركت‌های وابسته نفتی این كشور هموار سازد. سفیر انگلیس در زمینه سیاسی نیز از ناپسند بودن الغای یك جانبه قرارداد و تضعیف و یا قطع روابط بین ایران و انگلیس سئوال كرده و پرسیده است: «آیا سیاست پسندیده‌ای است كه از الغای یك جانبه قرارداد دفاع كرده و روابط بین ایران و انگلیس را تضعیف نمود؟». سفیر انگلیس با این سئوال به این نكته اشاره ندارد كه قرارداد مذكور یك‌جانبه و استعمارگرایانه و به سود انگلیس بوده و نفعی برای ایران در بر ندارد. سفیر انگلیس از تأثیرات مستقیم نفت بر اقتصاد پرسیده و سئوال می‌كند: 1. چند عائله مستقیماً و یا غیرمستقیم از صنعت نفت اعانه می‌نمایند؟ 2. چه مقدار درآمد نفتی می‌بایستی در سالهای 29-1328 از قرارداد الحاقی عاید ایران گردد؟ 3. در صورت ملی كردن صنعت نفت با چه مبلغی می‌توان خسارت شركت نفت را جبران كرد؟ 4. آیا دولت ایران موفق به گرفتن قرضه شده و ربح آن از چه طریقی تضمین می‌شود و سرمایه‌ای كه باید صنعت نفت را به كار اندازد از چه منبعی به دست خواهد آمد؟ سفارت انگلیس با طرح این پرسشها می‌خواهد از سویی راههای تحت فشار قرار دادن اقتصادی ایران را به رزم‌آرا نخست‌وزیر گوشزد كند و با نقایص و ضعفهای اقتصادی كه خودشان برای كشورمان ایجاد كرده‌اند این باور را بپروراند كه ایران هیچ راهی جز وابستگی به انگلیس ندارد. كما اینكه پس از ملی شدن صنعت نفت، از هیچ اقدامی برای ایجاد مانع در سر راه استخراج و حمل و فروش نفت و نیز بلوكه كردن سرمایه‌های ایران در نزد بانكهای این كشور و توقف كشتی حامل نفت ایران و نیز جلوگیری از كمك‌های مالی و پرداخت وام به كشورمان دریغ نكرد. انگلستان با هر طریقی دولت ملی را در فشار و تنگنای اقتصادی قرار داد و در نهایت هم وقتی كشور را در تصمیم اجرای قانون ملی شدن نفت مصمم دید از طریق آمریكا زمینه سازی كودتای 28 مرداد 32 را فراهم آورد. در سندی دیگر یادداشت‌هایی از ملاقات‌های رزم‌آرا با شاه موجود است كه نشانگر تلاش رزم‌آرا با هماهنگی عوامل انگلیس برای گرفتن قول انحلال مجلس است. تلگرامی هم از وزارت خارجه انگلیس به سفیركبیر این كشور در ایران مخابره شده است كه در آن به جلسات وزرای انگلیسی، برای بررسی طرح او مبنی بر همراهی با رزم‌آرا اشاره شده است. در این تلگرام راهكارهای لازم برای طرح مسئله از سوی رزم‌آرا در مذاكراتش با كمیسیون نفت ارائه گردیده است. دولت انگلستان بر ارتباط گسترده و فشار سفیركبیر این كشور به رزم‌آرا و شاه برای پذیرش نظر آنان، در غیرقانونی دانستن ملی كردن صنعت نفت، تأكید كرده بود. علاوه بر آن در گزارش عملیات شركت نفت، كه به مركز شركت در لندن ارائه شده بود، از نحوه تأثیرگذاری بر افكار عمومی در ایران و تماس نماینده این شركت با ادارات دولتی و اعضای هیأت دولت سخن گفته شده است. ضمن آنكه از ملاقات‌های پی در پی با نخست‌وزیر رزم‌آرا و وزیر دارایی و شخص شاه در مورد مسئله نفت، پرده برداشته شده است. در این گزارش دفاع فروهر از قرارداد الحاقی را در نتیجه تماس‌های كاركنان وابسته شركت نفت با او دانسته‌اند. حتی محتوای سخنان رزم‌آرا در جلسه كمیسیون نفت در تاریخ 12/12/29 نیز از نظریات تلقینی متخصصین شركت نفت خوانده شده است. بنابراین، چنین تأثیرپذیری رزم‌آرا از انگلیس، باعث تقویت نظر نمایندگان جبهه ملی شد و اكثریت نمایندگان به تدریج به دیدگاه‌های كمیسیون نفت و نهضت ملی نزدیك شدند. افزایش مخالفت‌ها در مجلس علیه دولت، رزم‌آرا را به فكر انحلال آن انداخت و برای این كار به شاه متوسل شد كه با پاسخ منفی او مواجه گردید. نفت، مهمترین موضوع دولت رزم‌آرا بود و از اهمیتی حیاتی برای دولت انگلستان برخوردار بود. رزم‌آرا در وهله اول تكلیف داشت كه مسئله قرارداد الحاقی را به نحوی فیصله دهد. بنابراین دولت سعی داشت با طولانی كردن ارائه طرح قرارداد الحاقی آن را كم اهمیت جلوه داده به تصویب مجلس برساند. اما در این میان اعضای جبهه ملی حاضر در مجلس تهدید كردند كه در صورت نفرستادن پرونده نفت به كمیسیون نفت، دولت را استیضاح خواهند كرد. سرانجام هم پس از مدتی اتلاف وقت، وزیر دارایی پرونده را به كمیسیون نفت ارسال كرد با تلاش نمایندگان جبهه ملی كمیسیون نفت قرارداد الحاقی را رد كرد و گزارش آن هم تقدیم مجلس شد. مجلس شورای ملی هم در 26 آذر 1329 گزارش كمیسیون نفت را تصویب كرد. رزم‌آرا كه از این اوضاع نگران شده بود، برای اینكه دوباره ابتكار عمل را به دست بگیرد، در یك نطق، ایرانیان را به بی‌لیاقتی و بی‌سوادی متهم كرد و عنوان نمود كه ایرانیان حتی نمی‌توانند یك كارخانه سیمان را اداره كنند. این یك اشتباه تاریخی از سوی رزم‌آرا بود. متعاقب آن غلامحسین فروهر وزیر دارایی هم از ترس رد قرارداد الحاقی آن را از مجلس پس گرفت. هشدار فدائیان اسلام به انگلیس و رزم‌آرا حدود پنج ماه پس از آغاز نخست‌وزیری رزم‌آرا، كمیسیون 18 نفری مجلس به ریاست دكتر مصدق، قرارداد گس- گلشائیان را رد كرد و موضوع ملی شدن صنعت نفت ایران در مجلس مطرح شد. با طرح مسئله نفت در مجلس، نهضت ملی نفت وارد مرحله جدیدی شد و فدائیان اسلام هم بر شدت مبارزات ضدانگلیسی نهضت افزودند. متعاقب آن سیدعبدالحسین واحدی در اجتماع مردم و اعضای جمعیت در 24 اسفند 29، در مسجد سلطانی اعلام كرد «ما به یاری خدا با هر كس كه قصد كوچك ترین تجاوزی نسبت به حقوق حقه و بیت‌المال مسلمین را داشته باشد، با خون خود خواهیم جنگید. حال طرف ما می‌خواهد رجال نالایق حكومت باشد و یا روس و انگلیس و آمریكا». عبدالحسین واحدی كه در این زمان طی سخنرانی‌های مفصل به بیان دیدگاه‌های فدائیان اسلام نسبت به جریان نهضت ملی نفت می‌پرداخت، در یكی از مجالسش به رزم‌آرا رئیس دولت و اربابان او هشدار داد كه آنان هرگز نخواهند توانست این جمعیت مقدس را از عقیده و عزم راسخ خود منحرف سازند. سیدعبدالحسین واحدی ضمن ارائه عكس سیدحسن امامی در این مجلس و معرفی او به عنوان «شهید راه حق و عدالت و الگوی مبارزاتی فدائیان اسلام» نمایندگان مجلس را تهدید كرد كه اگر به ملی شدن صنعت نفت رأی موافق ندهند به دست فدائیان اسلام نابود خواهند شد. واحدی در اجتماع مردم و فدائیان اسلام در مسجد شاه، به انگلیس و روس و آمریكا و وابستگانشان در داخل هشدار داد: «ما با همه ایادی اجانب، از جمله روس و انگلیس و آمریكا كه بخواهند در ایران مداخله داشته باشند مبارزه می‌كنیم و تا پیروزی بر آنان راه خود را ادامه می‌دهیم.» او به عنوان جانشین رهبر فدائیان اسلام در این سخنرانی با صراحت بیان داشت: «من نمی‌دانم این انگلستان از ما چه می‌خواهد؟ یك قرن است كه از تصدق سر اسلام، كشورش را پیشرفت داده و از فقر و فلاكت نجات پیدا كرده است. حالا قدرت خیالی برای خود ساخته و می‌خواهد ملل اسلامی را مرعوب سازد. ولی انگلستان بداند كه این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست و به قول داش غلومها، این شش عباسی غیر از آن یك قران و یك عباسی است. انگلستان! همین اندازه كه خوردی و دزدیدی كافی است؛ اگر می‌خواهی بیش از این با قهر و خشم ملت مسلمان غیور مواجه نشوی، هرچه زودتر بساط نیرنگ خود را از ایران بیرون ببر. انگلستان برو! و در رفتن هم تعجیل كن. ملل به اصطلاح مقتدر بیگانه بدانند كه دیگر با سرنوشت ایران نمی‌توان بازی كرد. دیگر نمی‌توان آذربایجان را از ایران منفك ساخت و با بساط خودمختاری، شعائر ملت اسلامی را به بازی گرفت. نفت ما خون ماست و ما با خون خود، در راه گرفتن این مایه حیاتی خواهیم جنگید. وكلای مجلس باید با یك تصمیم قطعی، به ملی شدن صنعت نفت رأی داده و دست انگلستان را برای همیشه از این چشمه حیاتی ملت ایران كوتاه كنند.» نشریه نبرد ملت، كه در آن زمان ناشر افكار فدائیان اسلام بود، در سرمقاله‌ای به تاریخ 13 مهرماه 1329 چنین نوشت: «حاج‌علی‌خان (رزم‌آرا) هم به سوی قربانگاه نفت می‌رود.» او سپس این سخن را چنین تشریح كرد: «ما اجازه نمی‌دهیم تیمسار رزم‌آرا و هر فرد دیگری كه سنخ عملش نظیر او باشد، چپاول و غارتگری دولت انگلستان را تثبیت و قانونی نماید. از روزی كه تیمسار رزم‌آرا به خاطر اینكه از سقوط حتمی خود جلوگیری كند، دست توسل به اجنبی دراز كرده است و دارایی ملت ایران را برای زمامداری خود به اجانب سپرده است. رزم‌آرا مگر نفت را ملك طلق خود می‌داند كه می‌خواهد آن را با اجانب معامله كند. انگلیسی‌ها، مسئول زمامداری رزم‌آرا هستند و نمی‌توانند آن را به گردن آمریكا بیندازند. انگلیسی‌ها و رزم‌آرا باید بدانند كه نفت، خون ملت ایران است و ملت ایران هم دیگر حاضر به پذیرش ادامه غارتگری آنان نیست. تیمسار رزم‌آرا باید بداند كه در این راه شكست از ملت را تجربه خواهد كرد.» رزم‌آرا همچنان با فشار دولت انگلستان بر آن بود تا بتواند از طریق آمریكا شاه را وادار كند تا مجلس را ملزم به تصویب قرارداد گس – گلشائیان سازد. لیكن، این عمل او با مقاومت مردم و مجلس مواجه شده بود. به همین جهت تصمیم گرفت با نامزد كردن دكتر طاهری برای ریاست مجلس، همان خواسته انگلیسی‌ها را از این طریق عملی سازد. تلاش فراوان او برای برگزیده شدن دكتر طاهری به ریاست مجلس شورای ملی هم در همین راستا صورت گرفت. ترور رزم‌آرا و حمایت همه نیروها از آن تلاش سرسختانه رزم‌آرا برای فریب دادن مجلس و مخالفانش، با قصد حل مسئله‌ نفت به شیوه دلخواه خودش سبب شد جبهه ملی، فدائیان اسلام و آیت‌الله كاشانی بیش از پیش به هم نزدیك شوند. با انتشار اعلامیه‌ آیت‌الله كاشانی در روز هفتم دی ماه 1329 تظاهراتی عظیم در تهران برپا شد. در این گردهم آیی دكتر فاطمی، بقایی و دیگران به نكوهش موضع دولت درباره نفت و انتقاد از اظهارات توهین‌آمیز رزم‌آرا در مجلس پرداختند. در واقع مبارزات پارلمانتاریستی و حزبی كه در آن آیت‌الله كاشانی و جبهه ملی نقش اساسی داشتند، نتوانسته بود از پیشروی جناح دربار، انگلستان و آمریكا جلوگیری كند و آنان حل مشكل نفت و خروج از این بحران را تقریباً غیر ممكن می‌دانستند. بنابراین طرح قتل رزم‌آرا در دستور كار قرار گرفت. عده‌ای از اعضای جبهه ملی در ملاقاتهایی با نواب صفوی در منزل حاج محمود آقایی اظهار داشتند: «رزم‌آرا خار نهضت است. شما اگر بتوانید رزم‌آرا را از سر راه بردارید، ما حكومت اسلامی اعلام كرده و نفت را ملی خواهیم كرد.» در این جلسه نواب صفوی با دلیل و برهان اعضای جبهه ملی را متقاعد كرد كه برای پیشرفت در مبارزه با اجانب خصوصاً انگلیس چاره‌ای جز نبرد قهرآمیز با آنها از طریق مبانی و اصول اسلامی نیست و «اگر از این راه پیش برویم، پیروزیم و در غیر این صورت شكست خواهیم خورد.» تنها شرط نواب برای برداشتن رزم‌آرا از سر راه، عمل به اوامر و نواهی دینی بود. وی در این ملاقات به افراد جبهه ملی گفت: «آقا جون، فرض رزم‌آرا رفت. فردا دو مرتبه مسئله‌ای پیش نیاید كه حالا بگذار باشد برای بعد. مسئله فرهنگ رأس همه اینهاست. بعد از مسئله نفت، فرهنگ را باید خیلی در آن دقت كنید. چون این فرهنگ، یك فرهنگ اصیلی نیست، فرهنگ استعماری است. از اینجا حداقل باید شروع كنیم.» این شرط نواب، مورد پذیرش اعضای جبهه ملی حاضر در جلسه قرار گرفت و آیت‌الله كاشانی هم بعدا با آن موافقت كرد. بر مبنای چنین قول و قرارهایی بود كه فدائیان اسلام، با هدف برقراری حكومت دینی و بستر سازی برپایی جامعه‌ اسلامی زمینه از بین بردن رزم‌آرا را فراهم كردند. با چنین توافقی بود كه نقشه قتل رزم‌آرا از سوی فدائیان اسلام به اجرا درآمد و رزم‌آرا در مجلس ترحیم آیت‌الله فیض، در مسجد شاه كشته شد. مواضع آیت‌الله كاشانی در قتل رزم‌آرا با كشته شدن نخست‌وزیر، خلیل طهماسبی، عامل قتل رزم‌آرا، بازداشت شد. بلافاصله پس از بازداشت طهماسبی، شبنامه‌ای از طرف فدائیان اسلام منتشر و توزیع گردید. در آن نوشته شده بود: «درود بر این برادر شجاع ما كه یك خائن را نابود كرد» و در آخر آن هم هشدار داده شده بود: «وكلای خیانت‌كار مجلس بدانند كه اگر در رد قرارداد نفت ایران و انگلیس سستی نشان بدهند، با چند مثقال سرب داغ، مانند رزم‌آرا به زندگی ننگین آنان خاتمه داده و به عمق جهنم روانه خواهند شد.» بعدها نواب صفوی در برگ بازجویی خود درباره معاونین و تجویزكنندگان قتل رزم‌آرا و اینكه رزم‌آرا دست‌نشانده انگلیس بوده است، چنین نوشت: «رأی و تجویز كردن آقای كاشانی و آقای دكتر مصدق‌السلطنه، علنی و صریح بود. نسبت به اینكه تیمسار سپهبد رزم‌آرا را بایستی از بین برد و و دست انگلیسی‌هاست، مثل اینكه آقای دكتر مصدق‌السلطنه صراحتاً در مجلس بیان كردند؛ در پشت تریبون مجلس و به اضافه رأی ایشان با جبهه ملی و آقای كاشانی در این خصوص یكی بود و آقای دكتر بقایی و آقای حسین مكی در ملاقاتی كه در منزل حاج محمود آقایی با بنده از زمان نخست‌وزیری و حیات آقای تیمسار رزم‌آرا با بنده كردند صراحتاً این رأی را بیان نمودند و نیز سایر آقایان مذكور جبهه ملی و همچنین آقای شمس قنات‌آبادی و آقای نصرت‌الله كریمی و آقای كریم‌آبادی این رأی مذكور یعنی تجویز از بین بردن تیمسار رزم‌آرا را صریحاً و كراراً بیان می‌كردند و به طور كلی آرای افراد جبهه ملی در این خصوص یكی بود و آقای كاشانی هم در منزل حاج ابوالقاسم رفیعی صراحتاً این رأی را پیش روی بنده و آقای حاج سیدهاشم حسینی بیان كردند و سایر آقایان مذكور هم به شرحی كه عرض شده بود كمك می‌كردند و تجویز می‌نمودند.» آیت‌الله كاشانی حتی در هنگام دستگیری هم از این عمل قتل رزم‌آرا دفاع كرد. كشته شدن رزم‌آرا راه ملی شدن صنعت نفت ایران را هموار ساخت. از این روی پس از قتل رزم‌آرا، آیت‌الله كاشانی در مصاحبه‌ای در رابطه با قتل او چنین اظهارنظر كرد: «این عمل هلاكت رزم‌آرا به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه عالی‌ترین و مفیدترین ضربه‌ای بود كه به پیكر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد.» همچنین آیت‌الله كاشانی در مصاحبه‌ای دیگر، ممانعت رزم‌آرا از ملی شدن نفت ایران را وابستگی و حمایتش از استعمارگری انگلیس در ایران دانست و همین را موجب قتل وی شمرد و اظهار داشت: «نخست‌وزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شركت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت می‌كرد. چون عموم طبقات مردم ایران با تصمیم قطعی و خلل‌ناپذیری برای كوتاه كردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام كرده بودند، پافشاری رزم‌آرا برای مقاومت در مقابل افكار عمومی ملت ایران و حمایت از شركت نفت باعث خشم شدید و عمومی مرم ایران گردید و جوانی غیور، وطن‌پرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخست‌وزیر بیگانه‌پرست را به جزای اعمال خود رسانید...» یك هفته پس از ترور رزم‌آرا مجلس به ملی شدن صنعت نفت ایران رأی داد. پس از ترور رزم‌آرا، حسین علا نخست‌وزیر شد و در تهران حكومت نظامی برقرار گردید. علا برای تعقیب و بازداشت فدائیان اسلام اقدام كرد. اندكی بعد در اوایل سال 1330 دكتر مصدق به نخست‌وزیری رسید. با روی كار آمدن مصدق، نواب صفوی هم دستگیر و زندانی شد. بازتابهای خارجی قتل رزم آرزا و ملی شدن نفت قتل رزم‌آرا و تصویب قانون ملی شدن نفت در مجلس شورای ملی انعكاس وسیعی در سطح جهانی پیدا كرد. آمریكا، انگلیس، اتحاد شوروی و كشورهای اروپایی و آسیایی هر یك تفسیری خاص از این وقایع ارائه دادند. رادیو بی بی سی بلافاصله، قتل رزم‌آرا را حادثه‌ای حیرت‌انگیز خواند و بوین، وزیر خارجه انگلیس، به وزیر خارجه ایران تسلیت گفت. رادیو بی‌بی‌سی نگرانی دولت انگلیس از قتل رزم‌آرا را كتمان نكرد و او را مخالف ملی شدن نفت دانست و گفت كه رزم‌آرا این امر را عملی نمی‌دانست و اعتقادی به منفعت ملت ایران از این كار نداشت. بلافاصله پس از ترور رزم‌آرا بهای سهام شركت نفت بشدت كاهش یافت و شركت‌های نفتی انگلیسی دچار ضرر شدند. روزنامه فرانسوی تریبون دوناسیون اعلام كرد كه بهای سهام شركت نفت بسیار تنزل كرد، چنان كه دریاداری انگلستان و اینتلیجنت سرویس در اثر این حادثه میلیون‌ها دلار متضرر شدند. سهام شركت نفت به یك چهارم قیمت تنزل یافت. و دولت بریتانیا قسمت اعظم این سهام را دارا بود. روزنامه نیویورك تایمز هم طی مقاله‌ای نوشت: «انگلیس‌ها مدعی هستند كه تعطیلی بهره‌برداری از چاههای آبادان، برای آنها روزانه یك میلیون خسارت در بر دارد.» اتحاد جماهیر شوروی هم راه تعریف و تمجید از رزم‌آرا را پیش گرفت. رادیو مسكو با نقل مقاله‌ای از كراسنایا آرمیا، ارگان ارتش سرخ، نظر دولت این كشور را چنین بیان داشت: «رزم‌آرا افسر باكفایتی بود؛ چون به هر نقطه ایران سفر كرده و به موقعیت جغرافیایی آن كاملاً آشنا بود و این یكی از خصوصیات افسران هر كشور مترقی است». روزنامه‌های تركیه هم حساسیت زیادی نسبت به قتل رزم‌آرا نشان دادند و مسئله مبارزه ملت ایران با انگلستان و ملی كردن صنعت نفت را بازتاب گسترده‌ای دادند. چنان كه روزنامه آقشام تركیه، درباره مبارزات ضدانگلیسی فدائیان اسلام نوشت: «این اولین بار نیست كه افراد جمعیت فدائیان اسلام برای رفاه مردم مسلمان ایران و گسستن زنجیرهای استعمار انگلیس، زندگی خود را به خطر انداخته‌[اند] و مبارزه سرسختانه می‌نمایند.» روزنامه ینی صباح چاپ استانبول هم در همین باره نوشت: «وقتی از چند ماه پیش زمزمه ملی شدن صنعت نفت در ایران بلند شد و دسته‌های مختلف ملی و مذهبی گفتند كه باید صنعت نفت ملی شود، انگلیسی‌ها خیال می‌كردند كه ملت ایران شوخی می‌كند؛ ولی وقتی كمیسیون مخصوص نفت آن را تصویب و مجلس شورای ملی ایران نیز آن را با 105 رأی تأیید كرد، انگلیسی‌ها از خواب بیدار شدند. بعد از ملی شدن صنعت نفت، انگلیس دو یادداشت یكی ملایم و یكی تهدیدآمیز به دولت ایران داد ...» همچنین روزنامه حریت استانبول، درباره ترس انگلیسی‌ها از اقدامات فدائیان اسلام چنین نگاشت: «انگلیسی‌ها از ترس نفوذ فدائیان اسلام زن و بچه‌های خود را از آبادان مركز كمپانی نفت خارج كرده و به بصره و عراق منتقل نمودند.» روزنامه سون پوستا چاپ تركیه، در مورد عملكرد ضدانگلیسی فدائیان اسلام در ایران چنین توضیح داد: «آنهایی كه فعالیت این گونه جمعیت‌های مذهبی را نادیده گرفته و اثر وجودی آنها را ناچیز می‌شمارند، خوب است به تاریخ یك ساله‌ ایران مراجعه كنند. از چند سال قبل به این طرف، یعنی زمانی كه مبارزه انگلیسی‌ها بر ضدملت مسلمان ایران شدت یافت، همراه با شدت عمل انگلستان نطفه جمعیت سری فدائیان اسلام نیز بسته شد. تا روزی كه رزم‌آرا بر سر كار بود، آنقدرها از اهمیت این گونه مجامع باخبر نبودند. ولی ترور ژنرال رزم‌آرا توسط یك فدائی اسلام، به نام خلیل طهماسبی، اندازه قدرت این جمعیت را آشكار كرد.» روزنامه جمهوریت هم به دنبال این واقعه، به تشریح فعالیت‌های فدائیان اسلام در ایران پرداخت و نوشت: «همان طور كه در گذشته دیدیم، چند تن از جان گذشته می‌توانند كاخ امپراتوری انگلستان را واژگون كنند.» این روزنامه سپس اضافه كرد: «با اینكه تجدید انتخابات انگلیس و پیروزی احتمالی محافظه‌كاران ممكن است نتیجه محسوسی در سیاست بین‌المللی به وجود بیاورد، ولی آنچه مسلم می‌باشد این است كه این تغییر در وضع فعلی ایران و موضوع نفت هیچ تأثیری نخواهد كرد، زیرا اولاً كار از كار گذشته و امپریالیسم انگلیس خیلی دیر به فكر چاره جویی افتاده و ثانیاً از نظر موقعیت داخلی ایران، مردم این كشور به قدری آماده مبارزه با انگلیسی‌ها شده‌اند كه حدی برای آن متصور نیست. اكنون صحنه مبارزه نفت ایران به جبهه جنگی شبیه است كه ابتكار عملیات آن از دست دولت انگلیس خارج شده و این مردم مسلمان و وطن‌پرست و رشید، به قدری از سیاست انگلیس زجر دیده‌اند كه به پیروی از دستورات دین مبین اسلام، ناچارند خود را از این مهلكه برهانند. اگر موفق شدند كه پیروزی با آنها خواهد بود و اگر كشته شدند كه در راه اعتلای دین اسلام و مسلك خود، شهید محسوب خواهند شد. در ایران، احساسات مردم با ایمان به قدری تهییج شده كه اگر این احساسات در راه صحیحی هدایت شود، تا قیامت هم انگلیسی‌ها موفق نخواهند شد مجدداً به منابع ایران دست یابند.» این روزنامه در ادامه نوشت: «شما از فعالیت‌های یك جمعیت مذهبی به نام فدائیان اسلام كه شاید اعضای پیوسته آن از هزار نفر تجاوز نكند، غافل نباشید. زیرا در دنبال این عده از جان گذشته، میلیون‌ها مردم متدین ایستاده‌اند و بدون اغراق می‌توان گفت بدون استفاده از این عده هم فقط چند تن از جان گذشته، می‌تواند كاخ امپراتوری انگلیس را در ایران واژگون كند. تاریخ مبارزات مردم و همین جمعیت را در ایران دیدیم كه چگونه بزرگترین حامی انگلیسی‌ها یعنی ژنرال رزم‌آرا را از بین برد. نكته مهم این است كه در ایران صرف‌نظر از مجامع مذهبی، كلیه طبقات در این مورد به خصوص یعنی راندن انگلیسی‌ها از ایران اتحاد كامل دارند تا آنجا كه اگر دولت فعلی هم از افكار عمومی سرپیچی نماید، سرنوشتش همچون دولت قبلی خواهد بود.» انگلیس و دولت ملی با قتل رزم‌آرا مهمترین مسئله كشور انتخاب نخست‌وزیر بعد از وی بود. پس از مذاكرات بین شاه و دربار و جبهه ملی، توافق بر سر نخست‌وزیری حسین علاء حاصل شد و وی نخست‌وزیر شد. لیكن نخست‌وزیری او با مخالفت فدائیان اسلام، كه او را عامل انگلیس می‌دانستند، روبرو شد و به همین دلیل به سركوب و بازداشت اعضای فدائیان اسلام توسط دولت علاء آغاز شد. با تصویب قاطع طرح نه ماده‌ای مربوط به اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت، مبنی بر خلع ید از شركت نفت جنوب در كمیسیون نفت مجلس شورای ملی، حسین علاء خود را مقابل عمل انجام شده كمیسیون نفت مجلس دید و راه واگذاری مجدد منابع نفتی كشورمان به انگلیس را مسدود یافت. از این روی حسین علاء چون نتوانست مأموریت انگلیسی خود را انجام دهد، در اردیبهشت 1330، مجبور به استعفا شد. با بركناری دولت علاء زمینه لازم برای تشكیل دولت دكتر مصدق و روی كار آمدن جبهه ملی فراهم شد. ابتدا زمزمه‌هایی به گوش رسید كه سیدضیاء‌الدین طباطبایی نامزد بعدی شاه برای نخست‌وزیری است. او هم در واقع برگزیده دولت انگلستان بود. او پیش از این خدمات ارزنده‌ای به انگلستان كرده بود. اما در روز هفتم اردیبهشت، جمال امامی، رهبر اكثریت مجلس و یكی از حامیان انگلیس در مجلس شورای ملی، پیشنهاد نخست‌وزیری مصدق را در صحن مجلس مطرح ساخت. او واقعاً قصد نداشت مصدق نخست‌وزیر شود؛ بلكه با این تصور كه مصدق نخواهد پذیرفت او را پیشنهاد كرد. اما مصدق پذیرفت و با رأی نمایندگان مجلس به نخست‌وزیری رسید. با تشكیل دولت ملی، نحوه انتخاب اعضای هیأت دولت از سوی دكتر مصدق، مورد اعتراض برخی افراد قرار گرفت. از جمله عبدالقدیر آزاد، كه از اعضای جبهه ملی و مخالف تركیب هیأت دولت بود، با كناره‌گیری از این جبهه اظهار داشت كه دكتر مصدق در انتخاب وزیران كابینه خود، به طبقه نوكرهای انگلیس متوسل شده است تا موضوع خلع ید از شركت نفت را به نفع انگلیسی‌ها تمام كند. دولت دكتر مصدق در 30 مهرماه 1330 رابطه ایران با دولت انگلیس را قطع كرد و جاسوسان و توطئه‌گران وابسته به آن دولت را با خفت و خواری از ایران بیرون راند. مصدق در برخورد و تعامل با عوامل انگلیس و دربار با قاطعیت عمل نمی‌كرد؛ و همین موجب نگرانی و احیاناً بدبینی نیروهای پرشور فدائیان اسلام شده بود كه خواهان اقدامات قاطع در برابر خارجیان و پیاده كردن اصول و مبانی مذهبی در كشور بودند. مواضع ضدانگلیسی فدائیان اسلام فدائیان اسلام در 25 مرداد ماه 1330 در زمان دولت دكتر مصدق تظاهراتی برای قطع دست استعمار انگلیس برگزار كردند ولی این تظاهرات از سوی مأمورین دولتی سركوب و فدائیان اسلام مورد ضرب و شتم قرار گرفته و بازداشت شدند. صرافان، كه یكی از اعضای فدائیان اسلام و برگزار كننده تظاهرات بود، گفت: «یك صف مقتدر دینی متكی به خدا هستیم. می‌خواهیم با برادران مسلمان خود، از اوامر خدا و دین خدا سخن گفته، از تحریكاتی كه بوسیله اجانب پست و پلید نوكران بی‌شرمشان علیه این ملت مسلمان صورت می‌گیرد، پرده برداشته نسبت به گستاخی انگلستان استعمارگر ابراز تنفر كنیم. شما حق ندارید اصولاً نسبت به اجتماع ما اظهارنظری كنید. مسجد خانه‌ خداست و اختیار خانه‌ خدا در دست شما نیست.» گزارش‌های شهربانی حاكی است كه فدائیان اسلام قصد داشته‌اند به دلیل احساس سازشكاری دولت مصدق و به دنبال اظهارنظرهایی در مورد خلع ید، این تظاهرات را صورت دهند. آنان می‌خواستند از این طریق تنفر خود را نسبت به پیشنهادهای استعماری انگلستان اعلام نمایند. لیكن، این تظاهرات با برخورد پلیسی دولت روبرو و سركوب گردید. با این فشارها، فدائیان اسلام از مبارزه خود با انگلیس دست برنداشتند و به همین دلیل رویاروی دولت مصدق قرار گرفتند. طبق گزارش تقی و قاسم سماورسازان، از مأموران مخفی شهربانی، نواب صفوی در جلسه‌ فدائیان اسلام در 29 اردیبهشت 1332 در منزل نیكونژاد، طی سخنانی علیه وابستگی دولتیان به آمریكا و انگلیس اظهار داشت: «دشمنان خدا و قرآن كه فعلاً عضو دولت می‌باشند مانع ترقی دین اسلام می‌باشند و این آقایان به دولت آمریكا و انگلیس وابسته بوده، برادران! فكری به حال این دولتی‌ها بنمایید.» نواب در جلسه فدائیان اسلام در مسجد محمودیه هم پیرامون نطق یكی از نمایندگان مجلس و مخالف بودن فدائیان اسلام با حضور روسیه در كشورمان گفت: «... یكی از سخنگویان فراكسیون در نطق امروز خود گفت كه بایستی آمریكا و انگلیس از مملكت ما خارج شوند، ولی از همسایه شمالی ما سخنی نگفت كه بایستی آنها هم بروند یا نه! آقای نماینده باید گفت كه اجنبی برای هر فرد ایرانی اجنبی می‌باشد.» رهبر فدائیان اسلام در سخنرانی خود در 30 اردیبهشت 32 در منزل نیكونژاد، در مورد برخورد با وابستگان به انگلیس چنین گفت: «بشر یك دفعه به دنیا آمده و یك دفعه از دنیا می‌رود. باید انگلستان و انگلیسی‌پرست‌ها را كه مقام دولتی اشغال نموده‌اند، از بین برد. نترسید هر دستوری كه از طرف برادران فدائیان اسلام به شما داده می‌شود اجرا كنید.» سیدعبدالحسین واحدی، نفر دوم فدائیان اسلام، هم در سخنرانی در مسجد جامع چنین گفت: «یا باید دولت ما را بكشد یا دشمنان دین را خواهیم كشت. ما حاضریم برای كشته شدن و از هیچ چیزی نمی‌هراسیم و به دستور كسی هم صحبت نمی‌كنیم. مانند دولت نه با آمریكا و نه با روس و نه با انگلیس، سازش نخواهیم كرد. با دشمنان دین تا جان داریم جنگ می‌كنیم.» عبدالحسین واحدی همچنین در سخنرانیش دولت مصدق را به دلیل اجرا نكردن احكام دینی مورد حمله قرار داد و به انگلیسی بودن متهم كرد و افزود: «این چه مملكت اسلامی است كه روزنامه‌های آن، دین و كلیه رهبران دینی را مسخره می‌كنند؟ چرا دولت اجازه می‌دهد علیه دین اسلام چیز بنویسند؟ آقایان! دولت خودش از دین خارج است. كشوری كه فرهنگ آن اصلاح نشود همین طور است و بدتر هم خواهد شد. اصلاً این دولت غشی*، دیوانه شده است و عامل اصلی انگلستان است.» با چنین مقاومت‌ها و پافشاری‌های جمعیت فدائیان اسلام برای خروج استعمارگران از كشور و اجرای احكام اسلامی بود كه در دولت مصدق فدائیان اسلام بازداشت، زندانی و سپس تعدادی از آنها به بندرعباس تبعید شدند. روزنامه نبرد ملت در شرایطی كه فشار دولت بر آنها فزونی یافته بود، خطاب به دولت ملی نوشت: «خیال كردید كه می‌توانید با كوباندن مقتدرترین صفوف پاك و رشید ملت مسلمان ایران، نقشه‌های سیاه ارباب ورشكست و فراری خود، انگلستان مزدور و حیله‌گر را اجرا [كنید] و بار دیگر زنجیرهای اسارت و بندگی را بر گردن و دست و پای این مردم بیدار و عصبانی گذارده و به آرزوهای شوم خود برسید؟ ... » این نشریه در ادامه با اشاره به تبعید فدائیان اسلام در دولت ملی نوشت: «با تبعید فرزندان رشید اسلام و ایران، سیاست مزدور و سفاك انگلستان، به دست عمال جانی و بی‌شرف خود و حكومت وقت یك بار دیگر ضربه‌ای بر پیكر صف حق وارد [ساخت].» فدائیان اسلام پس از روی كار آمدن دولت ملی، مواضع دولت دكتر مصدق را خلاف مصالح اسلام و مسلمین تشخیص دادند و از آنجا كه آنان در رسیدن مصدق به نخست‌وزیری مؤثر واقع شده بودند و حالا می‌دیدند كه این دولت علیه خودشان به زور متوسل شده، لذا مصمم بودند از حق خود دفاع كنند. روزنامه پاریزین فرانسه ضمن تأكید بر نقش فدائیان اسلام در ملی كردن صنعت نفت در ایران چنین نوشت: «وضع ایران فعلاً طوری است كه نه به نخست‌وزیر و نه به مجلسین ایران و نه به شاه، اجازه عقب‌نشینی می‌دهند. جریان مذاكرات تهران راجع به نفت به شركت نفت انگلیس و ... صرف‌نظر از طبقات مختلف مردم ایران كه عموماً با نگرانی و با اصطلاح معروف چهار چشمی مواظب عملیات مربوط به نفت هستند، جمعیتی نیز در ایران وجود دارد كه اگر مساعی آنها نبود، نفت ایران ملی نمی‌شد. این جمعیت كه به نام «فدائیان اسلام» نامیده می‌شوند همان جمعیتی [است] كه یكی از اعضای آن ژنرال رزم‌آرا نخست‌وزیر را كه حامی انگلیس بوده، ترور كرد و با همان ترور سبب شد كه سایر رجال ایران جرات خیانت و بند و بست با انگلیسی‌ها را نداشته باشند.» همزمان با دستگیری كرباسچیان، مدیر مسئول و نویسنده هفته‌نامه نبرد ملت، این روزنامه درباره مذاكرات دكتر مصدق با انگلیسی‌ها می‌نویسد: «همین آقای دكتر مصدقی كه در مجلس چنین بلبل زبانی می‌كرد، بعد از اینكه مساعی فدائیان اسلام به ثمر رسید نه تنها در قول و وعده‌ خود در مورد عدم قبول تحمیلات خارجی ایستادگی نكرد، بلكه علناً و با كمال بی‌توجهی تحمیلات دولت آمریكا را پذیرفت. همین شخصی كه چند ماه پیش می‌گفت دولت فعلی از تصمیمی كه مجلس گرفته است یك ذره عدول نخواهد كرد، حالا نمایندگان انگلیسی را پذیرفته است تا با آنها مذاكره كند. اگر ملی شدن نفت و طرز اجرای آن را مو به مو مجلسین تصویب و به دولت جهت اجرا ابلاغ كرده‌اند، دیگر ملت و دولت ایران با انگلیسی‌ها چه مذاكره‌ای دارد بكند؟ از دو حال خارج نیست، یا قانونی كه از مجلس در مورد نفت ایران گذشته ناقص است كه در آن حال آقای دكتر مصدق صد در صد مسئول نقض این قانون می‌باشد زیرا خود او این قانون را تهیه و به زور به تصویب مجلس رساند. اگر ناقص نیست و كامل است دیگر احتیاج به حل یا مذاكرات نیست. شایعاتی راجع به فروش نفت توسط انگلیس است. بعضی‌ها می‌گویند چه اشكالی دارد نفت را به انگلستان می‌فروشیم او به هر كس خواست بفروشد ... ملت ایران و كلیه طبقات مختلف مخصوصاً فدائیان اسلام كه تصدی نفت را با مجاهدت خود صاف كرده و در دهان آقای دكتر گذاشته‌اند برای این بوده كه فروش خارجی نفت در دست دولت ایران باشد، وگر نه فروش نفت داخله یك غاز هم برای ما نفع ندارد. اگر بنا باشد نفت را فقط به انگلیسی‌ها فروخته و از آنها فقط لیره بگیریم، این كه دعوا نداشت، این كه دیگر غش كردن نداشت و ضعف كردن نداشت.» با بازداشت و تبعید فدائیان اسلام، انگلستان حمایتش را از اقدامات دولت ملی اعلام داشت. طبق اسناد موجود، میدلتون، كاردار انگلیس در تهران، از سفیر عراق در ایران خواسته بود تا مقدمات تبعید فدائیان اسلام به عراق را فراهم آورد. در این سند آمده است: «اكنون كه دولت مصمم شده عده‌ای از افراد جمعیت فدائیان اسلام را تبعید نماید، این موضوع مورد توجه مقامات سفارت انگلیس و سفارت عراق قرار گرفته و به طوری كه تجار عراقی در تهران كه تماس نزدیك با سفارت عراق دارند اظهار می‌داشتند كه میدلتون، كاردار سفارت انگلیس، به سفیر عراق در تهران سفارش كرده بود كه با مقامات دولتی ایران تماس بگیرد و واسطه شود كه دولت افراد فدائیان اسلام را به عراق بفرستد تا هم نظر دولت به منظور تبعید آنها تأمین شده و هم این كه افراد فدائیان تحت رهبری و حمایت مسلمین عراق قرار داشته باشند و بیشتر ارشاد و هدایت شوند.» در طول مدت دولت مصدق، نواب صفوی و اعضای آن جمعیت در زندان بودند. همین موضوع سبب ایجاد اختلاف بین فدائیان اسلام و آیت‌الله كاشانی شد. لیكن با وجودی كه برخی اعضای فدائیان اسلام به آیت‌الله كاشانی بدبین بودند، نواب صفوی به اعضای جمعیت سفارش می‌كرد به آیت‌الله كاشانی احترام بگذارند. در همین رابطه روزنامه آقشام تركیه به اعلامیه نواب صفوی راجع به رعایت احترام آیت‌الله كاشانی اشاره كرده و نوشته است: «با اینكه همین دولت و همین شخص باعث زندانی شدن این رهبر دینی جمعیت اسلامی شده بودند، مع ذلك از آنجایی كه در این مبارزه هرگونه اختلاف به نفع انگلیسی‌ها تمام می‌شد، حاضر نشدند اختلافات جزئی را با منافع ملت مسلمان ایران توأم نموده و آنرا وسیله‌ استفاده انگلیسی‌ها قرار دهند. به همین دلیل در هفته قبل طی اعلامیه‌ای به كلیه پیروان خود دستور دادند كه از هرگونه هتك حرمت نسبت به آیت‌الله كاشانی خودداری نمایند.» البته در مرداد 1331 ماده واحده‌ای به تصویب مجلس رسید كه «چون خیانت حاج علی رزم‌آرا بر ملت ایران ثابت گردیده، هرگاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد، به موجب این قانون مورد عفو قرار گرفت». سرانجام در 23 آبان همان سال، طهماسبی هم پس از دو سال و اندی از قتل رزم‌آرا از زندان آزاد گردید. آیت‌الله كاشانی در پی آزادی شهید خلیل طهماسبی او را به عنوان «شمشیر بران اسلام» و «مجری اراده افكار ملت ایران» مورد ستایش قرار داد. منبع:مجموعه مقالات سومین همایش ایران و استعمار انگلیس ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1393 ، ص 153 تا 174 منبع بازنشر: سایت ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 112 - اسفند 1393

نقش مرجعیت دینی در نهضت ملی شدن نفت

قبل از ورود به بحث، اجازه می‌خواهم تا با دو مقدمه اشاره‌ای به موقعیت مرجعیت دینی در دوره نهضت ملی شدن نفت و ماهیت این نهضت داشته باشم. در این زمان شیعه یكی از بحرانی‌ترین دوران رهبری خود را می‌گذارند. در آستانه این دوره، شیعه یكی از بزرگترین مراجع خود را از دست داد؛ آیت‌الله سید‌ابوالحسن اصفهانی در 13 آبان 1325 و آیت‌الله آقا حسین قمی در 17 بهمن همان سال. آیات ثلاث نیز در بحبوحه نهضت ملی شدن صنعت نفت دوران كهولت و واپسین لحظات عمر را می‌گذراندند. آیت‌الله محمدتقی خوانساری در شهریور 1331 و آیت‌الله حجت در بهمن همان سال و آیت‌الله سید صدرالدین صدر در دی‌ماه 1332 فوت نمودند. آیت‌الله بروجردی در بهمن 1323 از بروجرد به قم مهاجرت كرده و در حركت به سوی مرجعیت واحد بود و هنوز شهرت و ثبات سال‌های بعد را نیافته بود. در بسیاری از شهرها مانند شیراز، اصفهان، رشت و مشهد نیز مجتهدینی بودند كه مقلدینی چند داشتند. در تهران، گرچه آیت‌الله كاشانی رسماً رساله عملیه نداشت، ولی به دلیل موقعیت علمی و ارجاع احتیاطات از سوی آیت‌الله میزرا محمدتقی شیرازی به ایشان، از مشروعیت نوعی مرجعیت برخوردار بود. متأسفانه مقام علمی آیت‌الله كاشانی تحت‌الشعاع مقام سیاسی او قرار گرفته است. او كسی بود كه آیت‌الله آقا ضیاء عراقی در اجازه‌نامه خود، وی را «عالم عامل و حجت‌الاسلام»، آیت‌الله شیخ‌الشریعه اصفهانی او را «تكیه‌گاه علما و مجتهدین و پشتوانه ملت و دین»، آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی او را «استوانه ملت و دین و تكیه‌گاه مجتهدین»می‌دانست و پیروی از او را لازم می‌شمرد، آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی او را «عمده‌العلما والمجتهدین و حجت‌الاسلام» و آیت‌الله سید اسماعیل صدر او را «حجت‌الاسلام و‌ مجتهد زمان» خطاب كرده‌اند. برای فهم و درك این نهضت، مطالعه در ماهیت آن مهم است. نهضت ملی شدن صنعت نفت، قیام ضداستعماری و ضد انگلیسی بود و به همین علت مرجعیت دینی نمی‌توانست نسبت به آن بی‌تفاوت باشد. چرا كه دكترین سیاسی مرجعیت از اوایل قرن نوزدهم بر مبنای قاعده «نفی‌سبیل» شكل گرفته بود. مرجعیت دینی در مقابل تجاوز روسیه به ایران ایستاده بود؛ در ماجرای قرارداد رژی با استعمار انگلیس مبارزه كرده بود؛ در عراق در مقابل نیروهای اشغالگر انگلیسی جهاد مسلحانه كرده بود و مهم‌تر این كه انگلیس را عامل اصلی مظالم رضاشاه علیه اسلام و روحانیت می‌دانست. به همین دلیل مرجعیت دینی نمی‌توانست به سلطه انگلیس بر نفت ایران بی‌تفاوت باشد. شكی نیست كه عوامل مختلفی در نهضت ملی شدن نفت دخیل بودند؛ نظام بین‌الملل و جنگ سرد، رقابت ابرقدرت‌ها در ایران و انعكاس آن در بین نخبگان ایرانی طرفدار انگلیس، شوروی و امریكا، به ویژه در مجلس شورای ملی از این عوامل به شمار می‌رود. تصویب قوانین مربوط به نفت، بحث‌ها و مجادلات نفتی بین نمایندگان مجلس شورای ملی، تصویب قانون تحریم امتیاز نفت در 11 آذر 1323، تصویب قانون رد مقاوله نامه نفتی دولت با شوروی در 29 مهر 1326 و طرح قرارداد الحاقی گس ـ گلشائیان از جمله مباحثی بود كه مردم را نسبت به حقوق از دست رفته خود در قرارداد نفتی با انگلیس حساس می‌كرد، اما هیچ فرد یا گروهی نتوانست مانند عالمان شیعه در بسط و گسترش اندیشه حق‌خواهی مردم مؤثر واقع شود. آیت‌الله كاشانی اولین كسی بود كه از آغاز دهه 20 مسأله استیفای حقوق ملت و قطع دست انگلیس را از نفت ایران مطرح كرد؛ این در حالی بود كه نخبگانی چون مصدق هنوز قرارداد نفتی را طرفینی می‌دانستند و فسخ یك طرفه آن را غیرقانونی می‌شمردند. آیت‌الله كاشانی كه در بند زندان انگلیسی‌ها بود، خطاب به آنان گفت: «اگر زنده ماندم كاری می‌كنم كه این ملت مسلمان یك قطره نفت به انگلیس ندهند.» وی در خطبه‌های نماز عید فطر ـ 16/5/1327 ش ـ اعلام كرد «تا قطع كامل ایادی استعمار انگلیس و استیفای حقیقی و جدی حقوق ملت ایران از شركت غاصب نفت جنوب به مبارزه خود ادامه» می‌دهیم. در اوایل بهمن همان سال، آیت‌الله كاشانی با صدور اطلاعیه‌ای خواستار «لغو كامل قرارداد 1312» شد و به دلیل همین اعلامیه دستگیر و به لبنان تبعید شد. این در حالی بود كه مصدق اصل قرارداد الحاقی گس‌ـ گلشائیان را پذیرفته بود و تنها بر سر بعضی از جزئیات آن بحث می‌كرد. آیت‌الله كاشانی، پس از بازگشت پیروزمندانه از تبعید لبنان ـ خرداد 1329 ـ در پیامی كه به نمایندگان مجلس داد و توسط مصدق قرائت شد، صریحاً در رد قرارداد الحاقی سخن راند: «مخالفت مردم را با هر قراردادی كه مشعر بر تثبیت و تأیید عقد اكراهی غیر نافذ در 1312 باشد» اعلام می‌نمایم. وی در این بیانیه با طرح شعار «نفت ایران متعلق به ملت ایران است» دست رد به هر نوع سازش با انگلیس زد و تا زمان تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت، با برگزاری چندین تجمع، صدور بیانیه، انجام مصاحبه و بسیج مردم، عرصه را بر نمایندگان سازشكار مجلس شورای ملی تنگ كرد. به دنبال طرح ملی شدن صنعت نفت توسط آیت‌الله كاشانی، مراجع دیگر و عالمان وقت مانند «آیت‌الله العظمی خوانساری، آیت‌الله بهاءالدین محلاتی، آیت‌الله شاهرودی، حجت‌الاسلام سید محمود روحانی قمی و عده‌ای دیگر از علما و مراجع تقلید با صدور فتاوایی ضمن تجلیل از آیت‌الله كاشانی نظر ایشان را در مورد ملی شدن صنعت نفت قویاً مورد تأیید قرار دادند.» آیت‌الله محمدتقی خوانساری كه از مراجع ثلاث قم بود، در فتوایی اعلام كرد: «اگر از پیغمبر(ص) بپرسند كه یك منبع مهم و فوق‌العاده ثروتی «طلای سیاه» و عایدات بی‌پایانی كه هر روز میلیون‌ها تومان از آن منبع خداداد، حقوق حقه این ملت را به رایگان در طبق اخلاص گذارده و تقدیم اجنبی شود و مملكتی كه از 15 میلیون، 14 میلیون آنها فاقد وسایل زندگی هستند و هر روزه دچار مخاطرات مختلفه و مبتلای به موت اصغر و اسود شوند، نه معاش و نه لباس، نه زندگی داشته باشند و از این منبع عظیم استفاده و بهره قابلی نبردند، چه صورت دارد؟ ...[حضرت] نسبت به ما كه دارایی و اهتمام خود را صرف بنده كردن آزادگان می‌كنیم چه خواهند فرمود؟ ... مسلط نمودن اجنبی بر نفت كه مایه حیات این ملت است غیر از خفت عقل و بی‌علاقگی به جامعه و عدم توجه به مقررات و وظایف دینی و ضعف ادراك و عدم رعایت مصالح و مفاسد جامعه چیز دیگری نبوده و نیست.» آیت‌الله خوانساری در پایان افتاء خود آیت‌الله كاشانی را ملاك قرار داده و می‌گوید: «خصوصاً با این كه مثل حضرت مستطاب آیت‌الله كاشانی دامت بركاته كه مجتهدی عادل و با شهامت و دلسوز و فداكار برای مصالح دین و دنیای مردم، با این همه جدیت ترغیب و تحریص و مردم را بیدار می‌كند، دیگر مجال عذری برای كسی نمی‌ماند.» آیت‌الله محلاتی، مرجع مردم شیراز نیز در اعلامیه‌ خود كلیه قراردادهایی را كه دولت‌های غیر مشروع امضا كرده‌اند باطل اعلام كرد: «قراردادهای تحمیلی سابق بین كشور ایران و كمپانی نفت چون علاوه بر این كه به دست حكومت‌های جابره كه شرعاً و واقعاً ولایتی بر اهالی مسلمانان و ملت مظلوم این كشور نداشته‌اند، به ضرر فاحش و برخلاف مصلحت مسلمانان بوده، لغو و بی‌اثر است و اكنون هم تهیه وسایل برای كوتاه كردن دست اجانب از سوء مداخله در كار مسلمین و اعاده عظمت و استقلال تام كشور اسلامی ایران عزیز از اهم تكالیف هر مسلمانی است.» آیت‌الله محلاتی در پایان اعلامیه خود در حمایت و تأیید آیت‌الله كاشانی فرمودند: «البته آقای آیت‌الله كاشانی دامت‌بركاته نظر به همین مقدمات معروضه ابقای معادن نفت در دست شركت اجنبی مخالف نظرشان است و به همین دلیل كه عرض شد ملی شدن آن را لازم می‌دانند. بنابراین همكاری و مساعدت با حضرت معظم‌له در این مقصود شریف و هدف حیاتی فریضه و ذمه هر مسلمانی است.» آیت‌الله حاج شیخ عباسعلی شاهرودی در اطلاعیه‌ای اعلام كرد: «جای هیچ گونه تردیدی نیست كه كوتاه كردن دست اجانب از كشور و مسلمین و ملی نمودن صنعت نفت در سراسر كشور بر هر مسلمانی لازم و واجب است.» وی در حمایت و تأیید آیت‌الله كاشانی افزود: «خصوصاً كه مثل حضرت آیت‌الله العظمی آقای كاشانی دامت بركاته‌العالی در رأس این نهضت مقدس بوده و تمام اوقات شریف خود را مصروف در رفع ظلم و جور و تأمین آسایش مسلمین می‌فرمایند ... بر مسلمانان لازم است از وجود محترم امثال ایشان تبعیت و قدردانی نمایند و روی موازین شرع و دین مقدس اسلام برای مسلمین در اقدام بر (ملی شدن صنعت نفت در سراسر كشور) جای هیچگونه شبهه و تردیدی نیست.» از سوی دیگر، آیت‌الله سید حسن چهارسوقی، از علمای پرطرفدار اصفهان، در جواب استفتای عده‌ای از مردم، بقای شركت نفت را از موارد سلطه كفار بر مؤمنین شمرده و گفتند: «حرمت تسلیط اجانب و كفار بر مسلمین و اموال و نفوس و اعراض و نوامیس آنها از بدیهیات و مسلمات و جای هیچ شبه و تردید نیست. لن یجعل‌الله للكافرین علی‌المؤمنین سبیلاً» وی در ادامه درباره لزوم مبارزه عمومی چنین فرمودند: « فرقی نیست در این جهت بین دولت و ملت. همه در نفع و ضرر شركت دارند، بلكه در دولت بیشتر لازم است جدیت و اهتمام در قطع ید اجانب و بیگانگان.» آیت‌الله چهار سوقی در لزوم اطاعت از آیت‌الله كاشانی اضافه كرد: «در این موضوع پیروی از حكم مطاع و فرمایش متبع حضرت آیت‌الله كاشانی دامت بركاته لازم است.» آیت‌الله حاج شیخ باقر رسولی عالم و پیشوای مردم گیلان نیز در پاسخ استفتای عده‌ای از مؤمنان اعلام كرد: «لزوم استرداد حقوق مغصوبه از ستمكاران ضروری و مجمع علیه جمیع دیانات و اقوام و ملل مختلفه می‌باشد... بنابراین پیروی و همكاری با حضرت آیت‌الله كاشانی مدظله و جبهه ملی ادام‌الله بقائهم و هر سازمانی كه بر علیه ستمكاران تأسیس شده، لازم و متحتم است.» آیت‌الله حاج سید محمود روحانی قمی از علمای بزرگ و فقهای به نام قم در فتوایی اعلام كرد: «نفت و معادن آن ملك مسلمین و مال ایرانیان است و منافع او را اجانب می‌برد و چندین میلیون جمعیت از زن و بچه ایرانی دچار بدبختی و بیچارگی است كه در نتیجه هموطنان ما دچار فساد اخلاق و اختلافات مسلكی كه عالم بشریت را تهدید می‌نماید، شده‌اند و اگر منافع منابع این مملكت عاید ملت شود، تمام بدبختی‌ها و پریشانی‌ها مرتفع خواهد شد ... و این حكم روی موازین شرع و از ضروریات دین است و مطابق نص‌ آیه مباركه؛ لن یجعل الله للكافرین علی‌المؤمنین؛ واضح و مبرهن است.» آیت‌الله قمی رهبری آیت‌الله كاشانی را در این فتوا تأیید كرده و آن را ملاك حقانیت و لزوم ملی شدن صنعت نفت اعلام كرد: «با توجه به این كه مثل حضرت آیت‌الله آقای حاج ابوالقاسم كاشانی دام‌ظله كه از اول عمر زندگانی خود اشتغال به اصلاح امور مسلمین و خیرخواهی مردم و مبارزه با دشمنان دین و دنیای مسلمین بوده‌اند و در مقام دفاع از حقوق حقه ایرانیان از هیچ‌گونه فداكاری و مبارزه دریغ ننموده‌اند و با اطلاع كاملی كه از سیاست دارند و در رأس این نهضت مقدس قرار گرفته‌اند و با كمال جدیت، امر و قیام می‌فرمایند، بر ملی شدن صنعت نفت در سراسر كشور، راهی برای شبهه باقی نماند. بنابراین بر تمام مسلمین و هموطنان عزیز حتم و لازم است كه نهایت سعی و كوشش را مبذول دارند تا گریبان خود را از چنگال جابرانه اجانب خلاص و سعادت را نصیب خود نمایند.» همچنین آیت‌الله حاج شیخ محمدرضا كلباسی از علمای بزرگ مشهد نیز در پاسخ به استفتایی در مورد ملی شدن نفت نوشت: «... طلب حق و گرفتن آن از وظایف اولیه هر مسلمانی است... تردیدی ندارم كه معادن نفت ایران حق اولیه ایرانیان است... اعتراف می‌كنم كه زبونی و سستی خودمان باعث شده كه این ثروت هنگفت ملی سال‌ها به رایگان در اختیار دیگران باشد و غاصبانه حق مشروع ما را تاراج نمایند... امروز بر فرد فرد مسلمانان لازم است كه از موقعیت استفاده و نسبت به استیفای حقوق حقه خود از شركت نفت و ملی شدن آن مجاهدت و مساعی جمیله حضرت آیت‌الله كاشانی را پشتیبانی نمایند.» همچنین حجج‌اسلام حاج‌سید حسین خادمی و حاج شیخ مرتضی مدرسی اردكانی از اصفهان و حاج سید مصطفی سید‌العراقین و آیت‌الله حاج شیخ مهدی نجفی نیز در حمایت از ملی شدن نفت اعلامیه‌هایی صادر كردند. آیت‌الله فقیه سبزواری از علمای مشهد نیز فتوایی دایر بر لزوم خلع ید از شركت نفت صادر كرد. علما، رهبری آیت‌الله كاشانی را در جنبش ملی كردن صنعت نفت پذیرفته و از مردم می‌خواستند كه از وی پیروی كنند. بدیهی است كه این عالمان كه هر كدام در حوزه خود دارای نفوذ و صاحب فتوا بوده‌اند، تأثیر بسیاری در بسیج عمومی و مردمی كردن مبارزه برای ملی كردن صنعت نفت داشته‌اند. موضوعی كه در این قسمت مهم است نقش آیت‌الله بروجردی است. سؤال این است كه چرا آیت‌الله بروجردی كه بزرگترین مرجع زمان بود، موضع فعالی نگرفت. برخی آیت‌الله بروجردی را ماهیتاً یك مرجع غیرسیاسی می‌دانند و معتقدند به همین دلیل نیز ایشان در نهضت ملی شدن صنعت نفت موضع‌گیری نكرد. اما این پاسخ قانع‌كننده نیست؛ اولاً آیت‌الله بروجردی ماهیتاً یك شخصیت سیاسی بود. ثانیاً وی از شاگردان برجسته آخوند خراسانی و شیخ‌الشریعه اصفهانی به حساب می‌آمد كه هر دو مراجع مبارز و سیاسی بودند. نكته سوم این كه آیت‌الله بروجردی از قیام حاج شیخ‌ نورالله اصفهانی و مهاجرت علما به قم ـ 1306ـ حمایت كرد كه به دستگیری و بازداشت صد روزه وی انجامید. نكته چهارم این كه آیت‌الله بروجردی معتقد به ولایت فقیه بود و در درس فقه خود همیشه از ابعاد سیاسی احكام اسلامی دفاع می‌كرد. پنجم، در 1322ش است كه وی از خواسته‌های آیت‌الله قمی دفاع كرد و دولت را به كشاندن عشایر مسلح به تهران تهدید كرد. آخر كلام این كه آیت‌الله بروجردی رسماً از مبارزات مردم فلسطین حمایت می‌كرد و در مقابل بعضی از اقدامات رژیم پهلوی موضع‌گیری می‌كرد. با این حال آیت‌الله بروجردی معتقد بود كه یك نهضت اسلامی به دو نیروی اصلی نیاز دارد: مردم و كادر رهبری. وی معتقد بود جامعه اسلامی در حال حاضر فاقد كادر رهبری است و به همین دلیل نیز تمام همت خود را صرف بازسازی حوزه علمیه قم كرد. نكته دیگر این كه آیت‌الله بروجردی شاهد تجربه مشروطیت بود. وی دیده بود كه چگونه این نهضت با تلاش عالمان وقت و رهبری استادش ـ آخوند خراسانی ـ به بار نشست، اما در اولین فرصت، متجددان غیر مذهبی، روحانیت را كنار زده و مشروطه را به انحراف كشاندند. آیت‌الله بروجردی جبهه ملی و مصدق را باور نداشت و تا آخر نیز بر همین ناباوری ماند. به همین دلیل به نهضتی كه در یك سوی آن جبهه ملی و مصدق ایستاده بودند، با احتیاط می‌نگریست. موضع‌گیری‌های آیت‌الله بروجردی در قبال آیت‌الله كاشانی، قبل و بعد از اتحاد با مصدق، می‌تواند شاهدی بر این مدعا باشد. در خرداد 1327، آیت‌الله كاشانی تظاهراتی علیه نخست‌وزیری هژبر ساماندهی كرد كه به درگیری و كشته‌ و زخمی‌شدن عده‌ای از مردم متدین انجامید. آیت‌الله بروجردی در اعلامیه‌ای از آیت‌الله كاشانی حمایت كرده و وی را فردی كه «جز صلاح جامعه و ملت و دفع ظلم و ستم نهضت دینی نموده‌اند و جز در مقام مبارزه با استبداد و دیكتاتوری» نیست، معرفی كرد. پس از جدایی آیت‌الله كاشانی از جبهه ملی نیز، آیت‌الله بروجردی وی را مورد حمایت مالی قرار داده و از وی با احترام یاد می‌كرد. با این همه نباید فراموش كنیم كه آیت‌الله بروجردی هیچگاه نهضت ملی شدن نفت را نفی نكرد، بلكه به روایت آیت‌الله سلطانی، ایشان می‌فرمود: «روحانیت به هیچ‌وجه نباید با این حركت مخالفت كند اگر با این حركت مردمی مخالفت كند و این حركت ناكام بماند در تاریخ ایران ضبط می‌شود كه روحانیت سبب این كار شد. لذا به آقای بهبهانی و علمای تهران نوشتم كه مخالفت نكند.» والسلام علیكم و رحمت‌الله و بركاته منبع:نشست تخصصی روحانیت و نهضت ملی‌ شدن صنعت نفت ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1385 ، سخنرانی حجت‌الاسلام والمسلمین روح‌الله حسینیان منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 112 - اسفند 1393

شروع کشف حجاب از دوران قاجار

تغییر لباس زنان اندرون نیز پس از سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا آغاز شد و به تدریج از حرمسرای شاهی به خانه اعیان و سایر اقشار جامعه سرایت نمود. اما پوشش زنان در بیرون از خانه تا دوره مشروطیت و مدتی پس از آن به همان شکل سنتی (چادر، چاقچور و روبنده) بود. تحولات سیاسی ایران پس از انقلاب مشروطه در جامعه زنان بی تأثیر نبود، به ویژه آنکه احزاب سیاسی و گروههای متعدد مسئله تعلیم و تربیت زنان و اصلاح وضعیت آنان را در رأس برنامه خود قرار داده بودند. آنان یکی از عوامل اصلی متمدن بودن را حضور زنان در عرصه اجتماع می‌دانستند و مانع اصلی این حضور را در سبک و شیوه زیستی و سنتی جامعه و نوع پوشاک جست وجو می‌کردند. بنابر این به دنبال یک سری انتقادات نسبت به حضور زنان در اندرونی، خواستار حضور آنان در جامعه بودند. بدین منظور یک جریان پنهان اما مستمر با بیان آزادی زن از اسارت بین تجددخواهان بروز کرد. اینان خواستار حضور زن در عرصه اجتماعی بودند و از وضع حجاب سخن به میان می‌آوردند. کشف حجاب با روی کار آمدن رضاشاه کسانی که ترک سنت و اخذ فرهنگ غربی را مهمترین عامل پیشرفت می‌دانستند در پستهای کلیدی کشور قرار گرفته و مسئولیتهای حساسی را برعهده گرفتند .اینان سیاست « مدرن» کردن کشور را در زمینه‌های اداری، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مد نظر قرار دادند. در اولین مرحله سیاست نوسازی فرهنگی پوشاک مردان مورد توجه قرار گرفت و با وضع قانون 1307ش جز طبقه روحانیان، کلیه اتباع ذکور ایرانی موظف شدند به لباس متحدالشکل درآمده و کلاه خارجی با نام کلاه پهلوی بر سر بگذارند. با اجرای این قانون که بلافاصله در ادارات دولتی و خصوصی و سطح شهر اجرا شد به تدریج از تعداد افراد که مجاز از استفاده از لباس روحانیون بودند کاسته شد. سفر رضاشاه به ترکیه در سال 1313ش اثر عمیقی بر نگرش او نسبت به میزان استفاده از پوشاک غربی و دیگر الگوهای غربی گذاشت. از آن به بعد جهت جبران عقب‌ ماندگی ایرانیان ترکیه ملاک و الگوی پیشرفت شد. اولین اقدام رضاشاه پس از بازگشت از سفر ترکیه تغییر کلاه پهلوی به کلاه شاپو به عنوان کلاه بین‌المللی بود. سپس در فاصله سالهای 1313ش تا 1314ش به منظور آماده ساختن افکار عمومی جهت کشف حجاب اقدامات وسیع تبلیغاتی صورت پذیرفت و کم کم در مدارس و جشنهای فرهنگیان حجاب ممنوع گشت. به دنبال این سیاست، رضاشاه در اوایل خرداد 1314ش به کلیه وزرا، مدیران ، رؤسا و کارمندان دولت دستور داد که هفته‌ای یک شب با خانمهای خود در کلوپ ایران حضور یابند. او به حکمت وزیر فرهنگ امر کرد که مدارس زنانه معلمان و دختران می‌بایست بدون حجاب باشند و اگر زن یا دختری امتناع کرد او را به مدارس راه ندهند. از سویی دیگر به پاره‌ای از فرهنگیان دستور داده شد که جمعیتی تشکیل داده و با حمایت دولت پیشقدم نهضت آزادی زنان گردند. این جمعیت بعدها « کانون بانوان» نامگذاری شد. با این تمهیدات در آبان ماه سال 1314ش به هنگامی که شاه پس از بازگشت از سفر مازندران از میزان موفقیت و پیشرفت بی حجابی بانوان سؤال کرد وزیر معارف پاسخ داد: « اکنون دختران خردسال با روی گشاده به مدرسه می‌روند ولی نسبت به زنان سالخورده، تنها این اقدام معارف کافی نیست، باید در خانواده‌های عالی مملکت یک عمل جدی به ظهور برسد. اگر شخص اعلیحضرت پیشقدم شوند، مردم هم تأسی خواهند کرد.» بالاخره در روز 17 دی ماه 1314ش در عمارت دانشسرای عالی تهران با حضور شاه و خانواده‌اش جشنی برپا شد تا دیپلم فارغ‌التحصیلان به آنها اعطا شود. در این مراسم رؤسای مدارس و همسران صاحب منصبان عالی رتبه و همسر و دختران شاه بدون حجاب ظاهر شدند و این روز به نام روز آزادی زن و کشف حجاب نامگذاری شد. از آن پس جشنهای متعددی برگزار شد و مقامات عالی رتبه مملکتی و نظامی، رؤسای ادارات و کارمندان با زنان بی حجاب خود شرکت می‌کردند. از سوی دیگر در یک اقدام خشن از سوی نیروی انتظامی در سراسر کشور حجاب زنان شامل چادر و چاقچور و روبنده از سر آنان به زور برداشته‌شد. منبع: بخش تاریخ ایران و جهان تبیان منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

بازخوانی پرونده استعمار انگلیس در خاورمیانه

انگلیس طی دویست سال گذشته لطمات زیادی به ایران وارد ساخته و در زمینه‌های مختلف موانعی را در راه پیشرفت این ملت فراهم نموده است. تنها نفت نبود که منجر به نهضت ملی شد، بلکه در مسئله جنگهای ایران و روسیه نیز یکی از عوامل شکست ایران و تحمیل عهدنامه‌های ننگین گلستان و ترکمنچای، سیاست انگلستان بود. در همین دویست سال اخیر، بخشهایی از ایران بزرگ با اقدامات، حیله و مکرهای زمامداران انگلیس جدا شده است. عوامل انگلیس باعث بسیاری از فتنه‌ها و فساد و کشتارهای درون مرزهای ایران در این مدت طولانی بوده‌اند. انگلیس ده‌ها سال نفت ایران را استخراج کرد و بدون حساب و کتاب به غارت برد و طلبکار هم بود که اشخاصی به لوله‌های نفت لطمه زده و خسارت وارد کرده‌اند. دستگاه فراماسونی با تمام فجایع بسیارشان، مربوط به سیاست پنهانکاری انگلیس است. در مسئله کاپیتولاسیون، در دادن قرض و فروش اسلحه چنان عمل کرده‌اند که گویا تصمیم به نابودی ملت ایران داشته‌اند. در انقلاب مشروطیت اصالت قیام عمومی علیه دستگاه استبداد را آلوده کردند و سفارت خود را مرکز توطئه قرار دادند. هرگاه نظر اجمالی به حوادث و اتفاقات 150 سال اخیر ایران بیفکنیم و نقش مبارزاتی و اصلاحی نیروهای مبارز را بررسی و مطالعه کنیم به خوبی درمی‌یابیم تنها نیرویی که همیشه در برابر دخالت مستقیم و غیرمستقیم اجانب و خطوط انحرافی و قدرتهای فرصت‌طلب ایستادگی کرده‌اند، نیروی اصیل اسلامی به رهبری روحانیت مبارز بوده است. تاریخ ایران به تنهایی شاهد موارد بسیاری از قیام مردانی بزرگ از تبار روحانیت است. که در هر برهه از زمان آگاهانه و بنابر تکلیف و وظیفه الهی در برابر خطرات و انحرافات فکری و التقاطاتی که فرهنگ و آداب و سنن اصیل اسلامی را به تباهی بکشد مانند دژی مستحکم، پایداری و ایستادگی کرده‌اند. مخالفت با دخالت بیگانه و تجهیز ملت در مقابل آن تفاوتی نداشت که آن بیگانه انگلیس باشد یا روسیه یا آمریکا. در قرارداد 1907 و 1915 ایران را با روسیه تقسیم کردند و برای خود منطقه نفوذ و منطقه اشغال و تصرف در نظر گرفتند. در قرارداد 1919 قصد تحت‌الحمایگی ایران را داشتند. هر کجا هم ملت و رهبران مردمی متوجه این سیاست مزورانه شدند و انگلیسیها را از در بیرون انداختند با لباس بدلی و با قیافه‌ای دوستانه از پنجره وارد شدند. با مراجعه به سابقه امتیازاتی که در زمان شاهان قاجار می‌گرفتند؛ قبل از رژی، امتیازاتی داشتند که به همه منابع ثروت ایران مربوط می‌شد. مثل امتیاز رویتر که ملغی گردید و در امتیاز تنباکو که با ایستادگی روحانیت و زعامت آیت‌الله میرزای شیرازی مرجع بزرگ و تلاش سیدجمال‌الدین اسدآبادی با رسوایی و ندامت خارج شدند. در اینجا به معرفی آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی می‌پردازیم که در دو جبهه در مقابل انگلیس ایستاد؛ یکی برای استقلال عراق و دیگری در نهضت ملی ایران که رهبری آن را خود برعهده داشت. او در انقلاب 1920 عراق که علمای شیعه به همراه عشایر عراق در برابر قوای متجاوز ایستادند نیز حضور داشت. در تاریخ استعمار به کشورهای استعمارگری برمی‌خوریم که از قاره اروپا حرکت کرده و تحت عنوان آبادکردن دیگر سرزمینها! به غارت و چپاول پرداخته‌اند، نقاطی را اشغال کرده‌اند، به قتل و کشتار مردم پرداخته‌اند. به لحاظ برتری در سلاح و امکانات دریانوردی صدمات بسیاری به ملل شرق وارد ساخته‌اند. در این میان نام پرتغال، اسپانیا، هلند و فرانسه و بعد در وضعی شدیدتر، نام انگلستان ثبت شده است. روسیه تزاری هم به لحاظ همسایگی و مجاورت، تجاوزات زیادی به ایران داشته است؛ اما بحث ما در خصوص انگلستان است که در دورانی توانست بحریه قوی تشکیل دهد و بر دیگر کشورهای استعمارگر اروپایی تفوق یابد و با قدرت تسلیحاتی آنان را عقب بزند. در تاریخ تحولات سیاسی می‌بینیم هنگامی که جانشینان کریم‌خان مشغول کشتار یکدیگر بودند، انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و با اشغال جزیره قشم آن را مرکز ناوگان خود در خلیج فارس قرار دادند و با نام توسعه روابط بازرگانی ایران مشغول اقداماتی شدند که باید آن را توطئه و خیانت نامید. در پاییز 1201/1787 کنسول انگلیس در بصره هیأتی را به شیراز فرستاد تا به حضور جعفرخان زند برسد و در حد ممکن امتیازاتی بگیرد. در 18 ژانویه 1788 این هیأت فرمانی از جعفرخان گرفت که به موجب آن اتباع انگلیس در امور بازرگانی ایران امتیازاتی به دست آوردند. اگر فرمان صادره را با دقت مرور نمایید می‌بینید که حاکم ایران با چه محبت و علاقه و دوستی از اتباع انگلیسی برای تجارت استقبال می‌نماید. سپس آن را با رفتار مأمورین و اتباع انگلیس بسنجید که چگونه عمل کرده‌اند. انگلیسیها این فرمان را بهانه قرار دادند و حق انحصاری تجارت در خلیج‌فارس را متعلق به خود شناختند. آنها با توسعه نفوذ در هند شرقی اداره مستقیم ایالات هند را در دست گرفتند. روابط ایران و انگلیس که تا آن زمان بر اساس تجارت بین دو کشور استوار بود تغییر شکل داد و از اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 ایران و خلیج‌فارس، از نظر انگلیسیها به صورت حصار و حفاظ سرحدات هند درآمد. به این جهت سیاست و روابطشان را با زمامداران ایران طوری تنظیم می‌کردند که نظارت کافی بر ایران داشته باشند و آن را مانند سدی در مقابل کشورهای اروپایی نظیر فرانسه و روسیه در راه هندوستان حفظ نمایند. انگلیس برای تحقق منظور خود از هیچ‌گونه جنایت و خیانتی در منطقه رویگردان نبود. شرکت هند شرقی انگلیس پایگاهی در هند برای اقدامات انگلیس در منطقه بود. صرف‌نظر از اسناد با مراجعه به خاطرات سفر یا یادداشتهای مطالعاتی بعضی از انگلیسیها مثل گولداسمیت درمی‌یابیم که حضور آنها در منطقه با چه دقت و تحقیقات وسیعی همراه بوده و چگونه از اوضاع و احوال رجال حاکم بر ایران و رقابتی که بین آنها نسبت به سلطنت وجود داشته، اطلاع پیدا می‌کردند. بالاخره در مشرق ایران، دوره رقابت روسیه، هلند و فرانسه با انگلیس به پایان رسید. انگلیسیها با حیله و نیرنگ و با کمک کمپانی هند شرقی بر شبه قاره هند مسلط شدند و دیگر رقیبان را از آنجا دور ساختند اما امپراتوری جدید روسیه و فرانسه و اتریش نمی‌توانستند این سرزمین وسیع را با تمام امتیازاتش در اختیار انگلیس ببینند و چشم طمع از آن بپوشند. لازمه امپراتوری و بقای قدرت و اعتبارشان ایجاب می‌کرد آنها هم به هند راه یابند و انگلیس را از صحنه خارج سازند و یا لااقل سهمی از آن به دست آورند. راه رسیدن به هند، از ایران می‌گذشت. فرانسه و روسیه تنها از راه ایران می‌توانستند ضربه کاری را به انگلیس وارد سازند و به ثروتهای سرشار هند دست یابند. انگلیس هم موقعیت حساس ایران را می‌شناخت. ایران در هند نفوذ فرهنگی داشت و حدود هشتصد سال زبان فارسی زبان رسمی هند بود و فرهنگ و تمدن ایرانی در سراسر هند رواج قطعی داشت. به همین جهت هیأتهای انگلیسی با عناوین مختلف به سوی ایران روان بودند و همواره وضع منطقه را مدنظر داشتند و با همین بیداری و سیاست‌گذاری، بزرگ‌ترین صدمات را به اشکال مختلف بر پیکر ایران وارد ساختند. از جمله به تدریج شیخ‌نشینهای خلیج فارس را که مطیع ایران بودند زیر نفوذ گرفت و در این زمان می‌توان گفت ایران بازیچه سیاستهای انگلیس و فرانسه و روسیه شد. با به سلطنت رسیدن فتحعلیشاه، انگلیسیها با تمهیدات خاص ارتباط نزدیکی با دربار شاه ایران برقرار ساختند؛ اما شرایطی پیش آمد که فرانسه جای انگلیس صاحب نفوذ را گرفت و هیأت گاردان برای تعلیم نظامی قوای ایران به این کشور آمدند و مدتی این تعلیمات ادامه یافت. اما انگلیس که آرام نگرفته بود و نمی‌خواست ایران را دور از نفوذ خود ببیند با شرایطی که فراهم کرد نمایندگان خود را به ایران گسیل داشت. سرهارد جونز توانست به طور کامل نفوذ گذشته را بازیابد. موریر که خود از عوامل انگلیس است و شرح مسافرتهای خود را به طور کامل نوشته با ذکر جزئیات اولین ملاقات سفیر انگلیس با فحتعلیشاه می‌نویسد: «... پادشاه ایران پس از آن گفت که دوستی این دو مملکت قدیمی است و امید است که بعدها این دوستی روز به روز زیادتر گردد. بعد شاه سئوال کرد برادر من پادشاه انگلستان حالش چگونه است؟ دماغش چاق است؟ احوالش چطور است؟ بعد سئوال کرد آیا شاه فعلی انگلستان پسر پادشاه سابق است؟ که اتباع او با ایران رابطه داشته‌اند؟... وقتی گفته شد این همان پادشاه است که در آن زمان هم سلطنت می‌‌کرد بعد شاه گفت عجب فرانسویها در این باب هم دروغ گفته‌اند...» فتحعلی‌شاه با ارتباطی که با انگلیس و نمایندگان آن داشت، شاه انگلیس، جرج سوم را که از زمان کریم‌خان در انگلیس سلطنت می‌کرد و تا سال 1820 هم زنده بود، نمی‌شناخت. البته از شخصی که از آن وضع ناآگاهی باشد و طرف مذاکره را نمی‌شناسد، نمی‌توان انتظار بیشتری از آنچه که گذشت، داشت. در سال 1213 و سال بعد، از آن، انگلیس توانست از طریق ایران و قوای فتحعلیشاه که تربیت شده فرانسویان بود، پیروز شود و هندوستان را که در معرض خطر قرار گرفته بود همچنان حفظ کند با این توضیح که تیپو صاحب سلطان میسور علیه سلطه انگلیسیها بر هند قیام کرد و با زمان شاه، امیرافغانستان متحد گردید و در همین احوال ناپلئون با تهدید مستعمرات انگلیس در افریقا موفق شد مصر را تصرف و به سوی سوریه پیشروی کند. تیپو سلطان در چنین شرایطی از کمک فرانسه استفاده کرد. ناپلئون سپاه کوچکی به یاری او فرستاد و زمان‌شاه را هم به همکاری بیشتر با تیپو صاحب تشویق کرد. انگلستان از این جریان به هراس آمد. فرمانده کل هندوستان برای جلوگیری از شرکت احتمالی ایران در این اتحاد ضدانگلیسی دست به کار شد. مهدی‌علی‌خان بادر نماینده شرکت هند شرقی هند در بوشهر به صورت نماینده‌ای فوق‌العاده و با اختیارات تام عازم تهران گردید. وی توانست فتحعلی‌شاه را به طمع تسخیر افغانستان اندازد و او را وادار نماید تا با اتحادی که علیه انگلیس تشکیل شده وارد جنگ کند، مهدی‌علی‌خان فرمانی از شاه ایران گرفت که به موجب آن مأمورین ایران موظف باشند فرانسویها را در خاک ایران بازداشت کنند و در این زمان، زمان‌شاه، امیر افغانستان با قوای عظیمی از تنگه خیبر گذشت و پیشاور و لاهور را تصرف کرد و رهبر سیکها را به اطاعت واداشت. وی مهیای حمله به دهلی، مرکز هند بود اما انگلیس مشکل بزرگی در مقابل او بود. فتحعلی‌شاه در این تصور بود که می‌تواند مرزهای ایران را به حدود دوره صفویه برساند و به همین جهت با سپاه خود عازم خراسان شد. محمودشاه که از جانب انگلیسیها حمایت می شد در ایران پناهنده بود و قشون ایران را همراهی می‌‌کرد. فتحعلی‌شاه توانست هرات و قندهار را به سادگی فتح نماید. زیرا زمان‌شاه تمام قوای خود را به هند برده بود و مشغول نبرد با انگلیسیها بود و چون اقدام فتحعلیشاه را دید، جبهه جنگ با انگلیس را رها کرد و به افغانستان بازگشت؛ اما در حوالی قندهار از قوای ایران شکست خورد و دستگیر و به دستور برادر پناهنده‌اش کور شد. فتحعلی‌شاه در اولین سال سلطنت بدون آن که بفهمد چه خدمت بزرگی به انگلیس کرده از نظر فرانسویها بزرگ جلوه نمود. آنها ایران را مرکز پرقدرتی شناختند و فکر کردند اگر قبلاً‌ ایران را همراهی کرده بودند نهضت علیه انگلیس در هندوستان با شکست مواجه نمی‌شد و لذا درصدد نزدیکی دوباره با ایران برآمدند. اما انگلیس چنین مجالی را بعد از دفع خطر تیپو سلطان به آنها نمی‌داد. انگلیس از لشکرکشی فتحعلی‌شاه به افغانستان بهره برد و از قیامی که علیه انگلیسیها برپا شده بود جلوگیری کرد. اکنون مسئله خطر ناپلئون بود و انگلیس می‌خواست این بار هم ایران را به صورت سدی در مقابل خواسته‌های ناپلئون درآورد. و در این راه هم موفق شد. ناپلئون که با یک کودتا در مقام کنسول اول جمهوری فرانسه قرار گرفته بود همچنان درصدد بود انگلیس را به زانو درآورد و به مستعمراتش چنگ اندازد ولی اتحاد با روسیه و حمله دوجانبه به هند را راه مطلوبی یافته بود. پل اول، امپراتور روسیه با نقشه ناپلئون موافق بود. حمله به هندوستان می‌بایست از طریق دریای سیاه و بحر آزوف و رودخانه ولگا و بحر خزر و ایران انجام شود. فرماندار کل هند، مارکی ولزلی در اجرای سیاست انگلیس و استفاده از تجربه گذشته، اتحاد با ایران را لازم می‌دانست و بر این اساس جان مالکوم، یکی از افسران مستعمراتی انگلیس در هند را به عنوان سفیر، مأمور دربار ایران کرد تا اولاً سیاست ضدافغانستانی ایران را همچنان گرم نگهدارد و ثانیاً شاه ایران را به انجام اقداماتی علیه فرانسه وادار سازد و ثالثاً در صورت لزوم، قراردادهای نظامی و بازرگانی با ایران منعقد نماید. مالکوم در پاییز 1215/دسامبر 1800 با هدایایی وارد ایران شد و ضمن ملاقات با شاه موفق شد معاهداتی با ایران منعقد نماید. مطابق معاهدات سیاسی که حاج‌ابراهیم‌خان اعتمادالدوله آن را امضا کرد دولت ایران دوست و متحد انگلیس شد و مقرر گردید چنانچه افغانستان یا فرانسه به هند حمله نمایند انگلیس توپ و اسلحه لازم را در اختیار ایران گذارد و چنانچه فرانسه وارد یکی از بنادر ایران گردید دو دولت مشترکاً اقدام کنند. مالکوم اصرار داشت جزایر قشم و هنگام در اختیار انگلستان قرار گیرد ولی مردم با این تقاضا به مخالفت برخاستند و چنین اجازه‌ای ندادند. معاهده دیگری هم بین انگلیس و ایران منعقد شد که به موجب آن تجار دو کشور حق آمد و رفت آزادانه به سرزمین یکدیگر را پیدا کردند و بازرگانان انگلیسی و هندی اجازه یافتند تا در تمام ایران بدون پرداخت عوارض و مالیات اقامت نمایند. فتحعلیشاه می‌خواست به نحوی حمایت انگلیس را در مقابل تجاوزات احتمالی روسیه جلب نماید؛ ولی انگلیسیها با مهارت از چنین تعهداتی سر باز زدند. مالکوم، افسر انگلیسی در مأموریت به ایران با امضای قراردادهای سیاسی و بازرگانی موفق بود و در بازگشت به لقب «سر» مفتخر گردید و انتظار می‌رفت آثار زیادی برای قراردادها مترتب باشد. اما قتل ناگهانی پس اول تزار روسیه در مارس 1801 وضع را عوض کرد و موضوع حمله به هند منتفی شد و فرانسه هم به تنهایی برای حمله به هند آمادگی نداشت. در نتیجه انگلیس هم دیگر علاقه‌ای به اجرای معاهده با ایران نداشت هر چند تجاوز روسیه به ایران فعلیت نداشت اصرار فتحعلی‌شاه برای اجرای قرارداد بی‌فایده بود. مخصوصاً بین فرانسه و انگلیس معاهده صلح منعقد شد. فتحعلی‌شاه به ناچار محمدنبی خان را به عنوان سفیر راهی هند انگلیس کرد که او هم نتیجه‌ای نگرفت. انگلستان در این تاریخ منافعی در اجرای قرارداد نداشت. به همین جهت شرایطی سنگین به فتحعلی‌شاه پیشنهاد کرد و از جمله واگذاری جزایر قشم و هرمز به انگلیس و اجازه ایجاد استحکامات نظامی در بوشهر و همچنین قرار دادن بنادر دریای خزر در اختیار بازرگانان انگلیسی که معلوم بود چنین شرایطی نمی‌توانست مورد قبول ایران باشد. بدین ترتیب دولت انگلستان برای مقابله با تجاوزات روسیه کمکی به ایران نکرد و ارتش روسیه تزاری به شهرهای شمالی ایران در حوزه قفقاز تجاوز کرد. روسیه طرح پطرکبیر را اجرا می‌کرد. دولت انگلیس به تقاضای کمک ایران با آن وعده‌ها پاسخ مساعد نداد و شرایطی را پیشنهاد نمود که برای ایران قابل پذیرش نبود و ایران ناچار شد به دشمن مشترک آن دو یعنی فرانسه روی آورد. فرانسه می‌کوشید بین ایران و عثمانی روابط دوستانه‌ای برقرار گردد و آن دو از دو طرف به روسیه حمله کنند و کار این امپراتوری متجاوز را یکسره سازند. به علاوه فرانسه علاقه زیادی داشت که هند را از جنگ انگلیس بیرون آورد که آن هم از طریق ایران امکان داشت. در این زمان روابط خوبی بین فرانسه و ایران برقرار شد و هیأتهای متعددی رد و بدل و پیشنهادهایی مطرح شد که منجر به انعقاد عهدنامه فین‌کنشتاین در 1807 بین فرانسه و ایران شد و بر طبق آن ایران متعهد گردید با انگلیس قطع رابطه کامل نماید و فرانسه هم تعهد کرد ایران را در بازپس‌گیری گرجستان یاری نماید و تمامیت ارضی ایران را تضمین نماید. روسها بعد از تصرف گنجه متوجه ایروان شدند. دولت عثمانی هم در یک زمان در اثر تلاش فرانسه علیه دولت روسیه و انگلیس اعلان جنگ داد اما در چنین اوضاعی به یکباره عهدنامه تیلسیت بین فرانسه و روسیه، فرانسه را از حمایت ایران دور ساخت و جنگ بین ایران و روسیه ادامه یافت. در یک زمان عثمانی و ایران از دو طرف با روسیه در جنگ بودند. عباس‌میرزا و یوسف‌پاشا، سرعسکر عثمانی تصمیم گرفته بودند که ارتش ایران از مغرب و سپاه عثمانی از مشرق در یک زمان وارد گرجستان گردند اما گودوویچ از این طرح مشترک ایران و عثمانی آگاهی یافت و قوای عثمانی را با نیرویی فراوان شکست داد و عباس‌میرزا هم با شکست عثمانی عقب‌نشینی کرد و عثمانیها قرارداد متارکه 1222 را با روسها امضا کردند. ولی جنگ روسیه و ایران همچنان ادامه یافت و ایران بدون کمک و حمایت انگلیس، فرانسه و عثمانی با روسیه می‌جنگید و هیچ‌کدام در مقام کمک و حمایت از ایران نبودند زیرا منافع زیادی برای خود نمی‌دیدند. بعد از معاهده تیلسیت، هیأت سرهارفورد جونز به دستور لرد مینستو فرمانفرمای کل هند از راه بوشهر وارد ایران شد و به دلیل تغییر وضع و شرایط جدید، مورد استقبال قرار گرفت و موفق به عقد پیمانی با ایران در 14 ماده معروف به مجمل شد. در این پیمان، شاه ایران حکم ژاندارمی را دارد که باید برای انگلیس، راه هند را آن طور که انگلیس دستور می‌دهد، محافظت نماید و چون با انگلیس دوست می‌شود باید تمام قراردادها و معاهداتی که با دول اروپا دارد از تاریخ این معاهده باطل اعلام، جزایر جنوب ایران در اختیار قشون انگلیس قرار گیرد و مأمورین محلی هم باید مهیای پذیرایی از قشون انگلیس باشند. به موجب این قرارداد تحمیلی، انگلیس حق داشت حتی با کشوری که با ایران در حال جنگ است متحد شود! ولی باید سعی کند ایران را هم با آن دولت به صلح بکشاند اما ایران باید قراردادهای گذشته‌اش را هم با دول اروپا باطل کند و بعد از این هم قراردادی با دولتی منعقد نکند که احتمال ضرر برای انگلیس داشته باشد. با انعقاد این قرارداد، سرهارفورد جونز موفقیتهای زیادی به دست آورد و حکومت هند انگلیسی می‌‌خواست دست‌آورد سرهارفورد جونز را به ملکم بسپارد. سرانجام هنگامی که میرزاابوالحسن‌خان، نماینده ایران در لندن توقف داشت سرگوراوزلی به جای سرهارفورد جونز تعیین شد. وی در 9 نوامبر 1811 وارد تهران گردید و می‌بایست دنبال فعالیت سفیر قبلی را بگیرد و قرارداد مفصل را با ایران منعقد نماید که در 29 صفر 1227/14 مارس 1812 چنین کرد.و حاصل این قرارداد، تحمیل و مفصل سه سال بود و در این مدت اوضاع اروپا کاملاً فرق کرده بود و راههایی که انگلیس در زمان امضای قرارداد برای نزدیک شدن به ایران داشت در این زمان از بین رفته بود؛ اما جنگهای ایران و روس ادامه داشت. مورخین، سفیر جدید را یکی از اولین عاملین رواج فساد و یکی از اصلی‌ترین مهره‌های فراماسونری یاد کرده‌‌اند که صدمات زیادی به ایران وارد ساخت. سرگوراوزلی با عنوان افسر عالی‌رتبه انگلیس (قبل از سفارت ایران) وظیفه پذیرایی از شاهزادگان و شخصیتهای برجسته و بارز خارجی را برعهده داشت. (مقام او در شبکه فراماسونری این شغل را برای او ایجاب کرده بود) او پس از آنکه به مقام سفارت کبرا در ایران نایل شد، ریاست شبکه‌های فراماسونری منطقه را هم به دست آورد. با اصرار سرگوراوزلی در نامه‌های محرمانه او به وزارت امور خارجه انگلیس به دنبال خدمات برجسته میرزاابوالحسن‌خان، ماهی یکهزار روپیه برای وی تعیین شد که از 1225 تا 1262 به وی پرداخت شد. سرگوراوزلی بعد از ایران به سفارت انگلیس در روسیه رفت و در نامه‌ای که در 15 اکتبر 1844م از سن‌پطرزبورگ به وزارت امور خارجه انگلیس نوشت در مورد ایران چنین نظر داد: «عقیده صریح و صادقانه من این است که چون مقصود نهایی ما فقط صیانت از هندوستان می‌باشد در این صورت بهترین سیاست این خواهد بود که کشور ایران را در همین حال ضعف و توحش و بربریت بگذاریم و سیاست دیگری مخالف آن تعقیب نکنیم.» روسیه با توجه به رفتار انگلستان و فرانسه نسبت به ایران به سادگی توانست سیاست پیشرفت به سوی دریاهای آزاد را با بهانه‌هایی پیاده نماید و در نتیجة قرارداد تیلسیت، ایران با وضع دشواری مواجه شد زیرا مسلم گردید که روسیه با فراغت از اروپا، تمام نیروهای خود را در برابر ایران می‌گمارد. مارشال گودریچ در مدت قلیلی 150 هزار سرباز جنگی را که از جبهه اروپا آزاد شده بودند برای جنگ با ایران آماده نمود و توانست بخشهایی از سرزمین ایران در قفقاز را اشغال و تا ایروان پیشروی کند و در سال 1324ق باز هم تغییراتی در جبهه اروپا رخ داد و انگلیس حامی جدید ایران، بعد از فرانسه در کنار روسیه قرار گرفت و روسها در صفر 1324 به دستور تزار الکساندر اول در تمام جبهه‌های جنگ با ایران دست به تعرض زدند که با شجاعت بسیار زیاد ایرانیان، این حملات دفع شد. این درست در زمانی بود که ایرانیان امیدی به فرانسه و انگلیس نداشتند و اندکی اتکای به نفس پیدا کرده بودند و البته تغییراتی هم در وضع جبهه‌ها داده شده بود. علمای اسلام فتوای جهاد علیه روسها دادند و در نتیجه به فاصله کوتاهی، پنجاه هزار نفر برای جنگ مذهبی عازم جبهه‌ها شدند. روسها در این تاریخ مجبور شدند در دو جبهه علیه ارتش عثمانی و ارتش ایران بجنگند و این کاری مشکل برای روسیه بود و اگر عثمانی اسلامی و ایران اسلامی متفقاً به جنگ ادامه می‌دادند قطعاً به شکست نهایی روسیه منجر می‌شد؛ اما در این زمان روسها ابتکار عمل به خرج دادند و به نظر می‌رسد از راهنمایی انگلیس هم برخوردار شدند. با این توضیح که ژنرال تورمسوف تصمیم گرفت با ایران صلح کند و تمام قوای خود را در جبهه با عثمانی به کار اندازد و به این منظور حمله سختی را به قوای ایران شروع کرد تا آنجا که فرمانده سپاه ایران مجبور شد به طرف ایروان عقب‌نشینی نماید و در همین زمان روسیه پیشنهاد صلح به ایران داد. میرزابزرگ قائم‌مقام مأمور مذاکره شد و پیشنهادهای روسها را غیرقابل قبول تشخیص داد زیرا روسها تقاضا داشتند که دولت ایران تمام نقاطی را که روسیه تا شروع مذاکرات متصرف شده ملک دولت تزاری بشناسند و ضمناً به ارتش روسیه اجازه داده شود تا از طریق ایران به عثمانی حمله نماید. چون ایران این شرایط را نپذیرفت بار دیگر حمله شدید روسیه در تمام جبهه‌ها شروع شد و به دلیل خیانت افسران انگلیسی، دفاع ایران مؤثر واقع نگردید، زیرا واحدهای توپخانه ایران در این زمان در اختیار افسران انگلیسی بود و چون انگلیس علاقه‌مند به توقف هرچه زودتر جنگ در جبهه ایران بود و قوای روس در جبهه دیگری مشغول گردد که مورنظر انگلیس بود، لذا افسران انگلیسی دستور یافتند تا پستهای خود را ترک کنند که واحدهای توپخانه بدون سرپرست ماندند. روسها نیز بر شدت حملات خود افزودند و پس از جنگ شدید اصلاندوز و ایروان، ارتش ایران به طرف رود ارس عقب‌ نشست و یک بار دیگر ثابت شد که حضور بیگانه (آن هم بیگانه‌ای مثل انگلیس) در ارتش یک کشور تا چه درجه خطرناک است و زمامدارانی که به هر عنوان بیگانه را دوست می‌پندارند و به خدمت در قوای مسلح می‌گمارند چقدر در اشتباه هستند. معلوم نیست در آن دوره چرا با وجود سوابق باز به آنها اطمینان شد؟ چرا افسران انگلیسی سرپرستی واحدهای توپخانه را در اختیار گرفتند؟ چرا بعد از قطعی شدن همکاری انگلیس و روس در یک جبهه علیه فرانسه، باز هم افسران متخصص انگلیس در ارتش ایران باقی ماندند؟ ایران و عثمانی هر دو مورد تهاجم روسیه قرار داشتند و انگلیس از ادامه جنگ در این ناحیه احساس زیان کرد. دیپلماتهای انگلیس درصدد برآمدند راهی بیابند که منافع آنها را تأمین کند و به همین جهت در جمادی‌الاول 1227 بین روس و عثمانی بدون اطلاع ایران و برخلاف قرار دولت عثمانی با ایران، صلح برقرار شد و عهدنامه بخارست امضا گردید و یک بار دیگر ایران در مقابل روسیه تنها ماند. لشکریان آسیایی تزار که از جبهه عثمانی آسوده خاطر شده بودند متوجه شرق جبهه قفقاز گردیدند. انگلیس طمانی واسطه صلح روسیه با عثمانی شد و پیمان بخارست را به امضا رساند که دو، سه ماه بیشتر از امضای معاهده مفصل با ایران نمی‌گذشت. البته برای ایران هم معاهده گلستان را به ارمغان آوردند. انگلیس به خاطر منافعی که در آن مقطع از نزدیکی با روسیه احساس می‌کرد ایران را وادار به امضای قرارداد گلستان در 1228 کرد. یعنی در همان زمان که عثمانی و ایران برای جنگ با روسیه متحد بودند، انگلستان با محاسبات خود از یک طرف عثمانی را به قبول صلح و امضای قرارداد بخارست وادار نمود در حالی که ایران تنها می‌جنگید، وسیله سرگوراوزلی ایران را امیدوار به پیروزی می‌نمود و به تدریج واسط صلح با روسیه شدند و ایران را تحت فشار قرار دادند که به مذاکرات صلح تن دهد. در 8 جمادی‌الثانی 1227 نماینده بریتانیا وارد تبریز شد و پس از مذاکره با عباس‌میرزا، وبرگوردن را برای مذاکره صلح نزد ژنرال دوریچیف فرستاد. جواب دوریچیف رونوشت عهدنامه بخارست و پیشنهاد متارکه چهل روزه جنگ بود. جیمز موریه مأمور شد تا پاسخ دوریچیف را به عباس‌میرزا گزارش دهد. عباس‌میرزا به ناچار به چهل‌ روز متارکه موافقت کرد و قرار شد پس از پایان مدت متارکه، مذاکرات صلح در محل سلطان حصاری در کنار رود ارس شروع شود؛ اما در اوایل رمضان سال 1227 آق وردف، ژنرال روسی به ستاد عباس‌میرزا اطلاع داد که چون اسکندرمیرزا با کمک ایرانیان در گرجستان اغتشاش نموده و شرایط متارکه را به هم زده، مذاکرات صلح بی‌مورد است و به علاوه ژنرال دوریچیف دیگر اختیاری برای مذاکره صلح ندارد و چنانچه ایران مایل به مذاکره صلح است نماینده خود را به اصلاندوز اعزام دارد. روسیه دیگر شتابی در صلح نداشت اما با اصرار سرگوراوزلی که در انعقاد قرارداد صلح مأموریت داشت عباس‌ میرزا ناچار از میرزاابوالحسن‌خان ایلچی به همراه جیمز موریه به اصلاندوز اعزام شد. در اصلاندوز مذاکرات ایران و روس به نتیجه نرسید ولی هر کدام شرایط خود را برای صلح عرضه کردند و جنگ بین ایران و روس مجدداً شروع شد. این در حالی بود که انگلیس با روسیه متحد شده بود. نماینده دولت انگلیس با اطلاع از اتحاد کشورش با روسیه اطلاع پیدا کرد و به افسران انگلیس شاغل در ارتش ایران دستور داد پستهای خود را ترک کنند و در عملیات نظامی علیه روسیه شرکت ننمایند. بدین ترتیب یک بار دیگر ایران فریب انگلیسیها را خورد و در لحظه حساس که خدمتگزاران می‌بایست صمیمانه خدمت نمایند، خیانت کردند. در شب 12 شوال 1227/ اکتبر 1812 روسیه از موضع نظامی عباس‌میرزا اطلاع یافت و مبادرت به حمله نمود. سپاهیان ایران پراکنده شدند و ولیعهد به سختی توانست از رود ارس بگذرد و خود را نجات دهد. پس از این شکست، عباس‌میرزا به سوی تبریز رفت تا مقدمات مقاومت خود را در سال 1228 فراهم نماید؛ اما سرگوراوزلی ادامه جنگ را مصلحت ندید و بر صلح بین روس و ایران اصرار کرد و قول داد که عهدنامه صلح برابر میل ایران تنظیم شود. سفیر انگلیس به همراه نامه‌ای دکتر گامبل را به اردوگاه دوریچیف اعزام داشت تا به او اطمینان بدهد که بزودی طرح سازش پیشنهاد می‌شود. سپس به متارکه پنجاه روزه جنگ بین طرفین توافق شد. ابتدا مذاکرات با کندی صورت می‌گرفت. سفیر روس که همه مقدمات را برای صلح فراهم کرده بود و مقامات ایران را در شرایطی که جنگ برای ایران می‌توانست همرا با موفقیت باشد به صلح واداشته بود در مذاکرات صلح شرکت نکرد تا روسیه آزادی عمل بیشتری داشته باشد. سفیر انگلیس در نامه‌های دیگری که برای وزیر امور خارجه متبوعش ارسال می‌دارد به ظرافت کار خود هم تصریح می‌نماید که چگونه با تمهیداتی ایران را به صلح واداشته است و البته بعد از پیمان گلستان از او تشکر هم کرده‌اند. سرگوراوزلی در نامه 10 نوامبر 1813 به وزیر امورخارجه انگلیس چنین می‌نویسد: «اگر توهم حاصل نمی‌شد که ممکن است تصور کنید مجاهدتهای من برای انعقاد پیمان صلح میان دولتین روس و ایران یک نوع تخطی از اختیارات و قدرت خود در مقابل دولت اخیر بود و یا اینکه از نفوذ خود در نزد شاه استفاده کرده و منافع حقیقی ایران را فراموش کرده باشم علت نداشت که طرز رفتار و سیاست خود شما را تصدیع بدهم... همان موقع که آ‌خرین نامه خود را از اقامتگاه مراغه برای شما فرستادم تبریکاتی برای شاه به تهران نوشته که جواب آن را برای اطلاع شما با این نامه می‌فرستم، می‌خواهم شما را مطمئن سازم که نامه‌هایی از وزراء دربار دریافت کردم که همگی تشکر و قدردانی خود را اظهار داشته‌اند) (به متن دو نامه سرگوراوزلی مراجعه شود.» آنچه نوشته شد مربوط به اول تا اوایل قرن 19 است. انگلستان در سوابق موجود به عنوان همسایه جنوب ایران شناخته می‌شود. در حالی که جزیره‌ای است در شمال اروپا. همسایگی آن در جنوب به مناسبت تسلط نامشروع آن نسبت به پاره‌ای از نقاط ایران و غیر ایران که در طول دو، سه قرن به دست آورده و در طول قرن بیستم مجبور به ترک این مناطق شده است. انگلستان یکی از عوامل مؤثر در عقب‌ماندگی کشورهای خاورمیانه است. زمامداران انگلیس در دوران استعمار بزرگ‌ترین خسارات را از طریق استفاده از کاپیتولاسیون و ایجاد شبکه‌‌های فراماسونری، سپس صهیونیسم زده‌اند. اینان سعی کرده‌اند نفوذ و تسلط خود را از دو طرف حفظ نمایند؛ عوام را با خرافات و مذهب‌تراشی و مذهب‌سازی از حقایق منحرف سازند و باسوادان و روشنفکران را به وسیله شبکه‌های فراماسونری در دام خود گرفتار سازند و مقاصد و اهداف شوم خود را پیاده نمایند. انگلستان در وضع طبیعی و عادی سرزمین فقیر و منتظر کمک دیگران است؛ اما با همین سیاستهای مکارانه از نوع نفاق‌افکنی و دورویی و پشت‌هم ‌اندازی وضع خود را تأمین کرده است. منبع: مقاله دکتر سیدجلال​الدین مدنی، مجموعه مقالات ایران و استعمار انگلیس ، همایش اول ، بهار 1388 ص 563 تا 573 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

اولین حزب سیاسی عصر پهلوی

متعاقب اخراج میلسپو آمریکایی رئیس کل دارائی ایران (اول خرداد 1306)، دولت غیرمردمی کوشید تا با ایجاد «احزاب سیاسی» اذهان عمومی را منحرف سازد. حزب «ایران نو» که در سال 1927 به وجود آمد، اولین حزب از سلسله «احزابی» بود که آخرینشان در سال 1975 با نام «رستاخیز» تشکیل شد. در 29 جولای 1927 (7 مرداد 1306) فیلیپ هافمن وزیر مختار آمریکا در ایران در گزارشی به وزارت خارجه کشورش نوشت : "......احتراماً به اطلاع وزارت می‌رساند که به تازگی یک حزب سیاسی به نام «ایران نو» تشکیل شده است... آنچه را که شاید بتوان سوگند، یا شعار این حزب توصیف کرد «وفاداری به شاه و فداکاری برای ترقی» است. این حزب از نزدیک‌ترین دوستان کنونی شاه تشکیل شده است و تیمورتاش، فیروز، داور (وزیر عدلیه)، بهرامی (منشی خصوصی شاه) و ژنرال مرتضی‌خان (فرمانده قشون تهران) از معروف‌ترین اعضای حزب هستند. هیچیک از آنها اشتیاقی واقعی به ایده‌آل‌های آمریکایی نشان نداده‌اند، و احتمالاً اکثرشان، ضدآمریکایی و یا حداقل مخالف یک هیأت مستشاری مالی قوی هستند. گمان می‌کنم که، به هر حال عده‌ای از آنها، تحت لوای وطن‌پرستی و وفاداری به پادشاه جدید وابستگی‌های پنهانی با دول خارجی دارند و اساساً به دنبال منافع شخصی خود هستند. با وجود این، آنها به نام شاه می‌توانند «شمشیرها را از رو ببندند» و شیوة ارعاب را در سیاست‌های خود پیش بگیرند، و از همین حالا هم خیلی‌خودسرانه عمل می‌کنند... و شکی ندارم که همین گروه است که با مسموم ساختن ذهن شاه نسبت به رئیس هیأت مستشاری مالی و سیاست‌هایش کار هیأت را مختل ساخت. لازم می‌دانم به وزارت خارجه هشدار بدهم که از نظر من این عده ممکن است بکوشند با ایجاد احساسات ضد‌آمریکایی در این کشور اعتبار ما را از میان ببرند و وضعیت مناسب‌تری برای داد و ستدهای سیاسی و اقتصادی خلافشان با همسایگان نزدیک‌تر و مغرورترشان برقرار کنند... در حال حاضر اهداف اصلی این حزب جدید نامعلوم است. می‌گویند که این حزب می‌کوشد با اعمال فشار زیاد مثلاً بر اعضای «ایران جوان» در وزارت‌ تازه شکل یافته عدلیه آنها را به پیوستن به حزبی که به «حزب شاه» موسوم شده است وادار کند. می‌گویند که علی‌اکبر داور، وزیر عدلیه، سودای ریاست کابینه را در سر دارد، و رقیبش در این راه سید محمد تدین، وزیر معارف، است. حتی می‌گویند که داور آرزو دارد روزی اولین رئیس جمهور ایران شود، و چیزهایی نظایر این. عده‌ای نیز می‌گویند ریاست تیمورتاش بر کابینه دولت خیلی دور نیست. گروهی که در بالا نام بردم در حال حاضر محبوبیتی در میان مردم ندارد و به گمان من، میهن‌پرستان واقعی ایران به مقاصد واهداف این گروه و شاه به دیدة ظنّ و تردید می‌نگرند. با وجود این، تا زمانی که منابع مالی در کنترل این عده و ارتش پشت سرشان است، بعید است که ارادة ملت و یا ندای میهن‌پرستی و یا عقل سلیم اهمیت چندانی برایشان داشته باشد. به همین دلیل، ظاهراً هر کوشش جدی برای سرنگون کردن دولت فعلی چه در مجلس و چه در هر محفل دیگری با شکست مواجه خواهد شد.» او همچنین می‌افزاید: «دو حزب دیگر نیز با عضویت محدود به تازگی اعلام موجودیت کرده‌اند: حزب «ترقی»، که افراد زیر از جمله اعضای آن هستند: حکیم‌الملک، پاکروان (کفیل وزارت خارجه)، حسین علاء، تقی‌زاده، مشیرالدوله و احتمالاً تعداد دیگری از قابل‌اعتماد‌ترین سیاستمداران مملکت، و حزب «ایران جوان» که بیشتر اعضای آن را اقشار جوان تشکیل می‌دهند و بسیاری از آنان اشخاص برجسته و خوشنامی هستند......" میلسپو در 4 آگوست 1927 ایران را ترک کرد: «احتراماً به اطلاع می‌رساند که در دو هفته گذشته تغییر چندانی در اوضاع سیاسی کشور حاصل نشده است. اعلام شد که به دلیل گرمای بی‌سابقه، جلسات مجلس از سوم ماه جاری تا ششم سپتامبر به تعویق می‌افتد، و این در حالیست که لوایح بودجه و لوایح قانونی متعدد دیگری در مجلس بلاتکلیف مانده و منتظر تصویب نهایی است... دو هفته پیش شایعه‌ای بر سر زبانها افتاد که شاه در منزلش در حومة شهر از سوی یک سرباز مورد سوء‌قصد قرار گرفته است. می‌گویند که این سرباز چندین بار به سمت شاه تیراندازی کرد که بی‌نتیجه بود، و او را فوراً اعدام کردند. با اینکه منابع دیگری این شایعه را تأیید نکرده‌اند، متوجه شده‌ام که عموماً آن را باور دارند.» در 27 آگوست 1927، فیلیپ مشاهداتش را در مورد عرصه سیاسی ایران اینطور ادامه می‌دهد: «در گزارش شماره 398، به تاریخ 29 جولای 1927، خبر شکل‌گیری حزب جدیدی با نام «ایران نو» را اطلاع دادم، که تیمورتاش، فیروز، داور و ژنرال مرتضی‌خان، و چند نفر دیگر از بنیانگذاران و رهبران آن هستند. از قرار معلوم رهبران قدرتمند این گروه سخت تلاش می‌کنند افراد بیشتری را وارد حزب خود کنند. از کارمندان وزارتخانه‌های عدلیه، مالیه و سایر وزارتخانه‌ها دعوت شده است که به عضویت این حزب درآیند؛ حتی از تجار، هتل داران و غیره نیز برای عضویت در این حزب دعوت به عمل آمده است... با توجه به شرایط فعلی، تعجبی نخواهد داشت که تعداد زیادی جذب (و یا وادار به عضویت در) این حزب شوند... اوضاع سیاسی در تهران سخت‌تر و ناآرام‌تر از وضعیتی است که در گزارش شماره 409 به تاریخ سیزدهم ماه جاری توصیف کردم. فضای تردید و انتظار منفعلانه بر بیشتر محافل سیاسی و روشنفکری معروف حاکم شده است. شاه و مشاور اصلی‌اش، تیمورتاش، ظاهراً اوضاع را کنترل می‌کنند- و هیچ کسی جرأت نه گفتن به آنها را ندارد.» یکی از دُردانه‌های سابق به درد سر افتاد: «یکی از فراز و نشیب‌های اوضاع سیاسی که باعث حدس و گمان‌های مختلفی شده برکناری ناگهانی ژنرال مرتضی‌خان از فرماندهی قشون تهران است. جدای از این مسئله که این رفیق شفیق از چشم شاه افتاده و طبق گزارش‌ها ایران را به مقصد اروپا ترک کرده است، هنوز از علت این ماجرا هیچ اطلاعی نداریم. ژنرال مرتضی‌خان یکی از کسانی بود که به هر طریق ممکن با مدیریت مالی دکتر میلسپو، چه نزد شاه و چه در ارتش، مخالفت می‌ورزید، و احتمالاً تا حدود زیادی مسبب عصبانیت‌های هر چند وقت یکبار شاه از دست میلسپو بود. او اخیراً ارتباط نزدیکی با گروه تیمورتاش، فیروز و داور داشت که همگی اطراف شاه حلقه زده‌اند، و برکناری‌اش به این شایعه دامن زده است که تیمورتاش نیز به زودی به سرنوشت او دچار خواهد شد. با وجود این، ظاهراً چنین چشم‌اندازی وجود ندارد. معروف است که شاه هر چند وقت یکبار دوستان نزدیک و عزیز دُردانه‌هایش را تغییر می‌دهد. اتفاقی که برای ژنرال مرتضی‌خان افتاد پیش از این نیز برای افسران عالی‌رتبة ارتش که مورد لطف شاه بودند افتاده بود. گمان می رود که این افراد سعی کرده‌اند سهم بیشتری از قدرت و ثروت وزارت‌خانه‌هایشان را برای خودشان بردارند... اندکی پس از خروج میلسپو از تهران، اعلام شد که سید [محمد]‌ تدین، وزیر معارف، عازم آذربایجان شده است... پیش از این نیز به رقابت سیاسی آقایان تدین و داور اشاره کرده بودم، و باید اضافه کنم که مخالفت داور و دوستانی که در اطراف شاه دارد عامل عمده مشکلات فعلی [تدین] است.» تدین به منظور فراهم کردن مقدمات سفر پهلوی به آذربایجان به تبریز عزیمت کرده بود: «مطلع شدم که شاه در یک یا چند روز آینده بدون اعلام قبلی به تبریز سفر خواهد کرد. در این سفر، وزیر دربار سرزنده و همیشه حاضرش،‌ آقای تیمورتاش، او را همراهی خواهد کرد. همچنین اطلاع یافته‌ام که بررسی اتهامات ژنرال احمدآقاخان [امیراحمدی]، فرمانده لشکر شمال، و در صورت لزوم برکناری او از فرماندهی لشکر، یکی از اهداف مهم این سفر است. ژنرال احمدآقاخان از سرشناس‌ترین حامیان شاه در زمان به دست گرفتن کنترل دولت بود. شنیده‌ام که حامیان زیادی در ارتش دارد، ولی با فرماندار غیرنظامی دائماً در نزاع است، و در منصب کنونی‌اش دست به اخذ مالیاتهای اضافی غیرقانونی و غیره زده است. او همچنین مشکلات زیادی برای مدیر مالی ایالتی مستقر در تبریز که یک امریکایی است ایجاد کرده است. شکی نیست که انرژی و جسارت فوق‌العاده تیمورتاش در معادلات شخصی از این نوع بسیار به کمک شاه می‌آید. یک ماه پیش اعلام شد که شاه به تبریز سفر خواهد کرد، اما استاندار غیرنظامی آذربایجان خیلی زود این خبر را رسماً تکذیب کرد.» منبع:از قاجار به پهلوی ؛ بر اساس اسناد وزارت خارجه آمریکا ، محمدقلی مجد؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1389، ص 491 تا 495 lمنبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

استماع آلتی به نام رادیو چه حکمی دارد؟

از آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی سوال شد: نایب الاماما.... رای شریف را در مساله استماع آلتی که آن را رادیو می نامند... مرقوم فرمایید. پاسخ مرحوم حائری کوتاه است: در مفروض سوال، استماع اصوات محلله آن ظاهرا اشکالی ندارد. استفتاءات از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، موسس حوزه قم، و بزرگترین عالم ایران در عصر رضا شاه، حاوی نکات بدیع و تازه ای است که از یک سو، نشانگر روشنفکری او در حوزه دین در عین فقاهت، و از سوی دیگر، نشانه ای از هجوم و ورود مسائل تازه به حوزه دین است که پاسخ های تازه ای را می طلبیده است. در باره شخصیت مرحوم حاج آیت الله شیخ عبدالکریم حائری (م 1316ش) فراوان گفته و نوشته شده است. وی بنیانگذار حوزه علمیه قم و مربی شاگردان فراوانی است که بسیاری از آنها نقش حساسی در سطوح مختلف مرجعیتی و مدرسی و غیره در دوره معاصر داشته​اند. یکی از مهم ترین شاگردان وی امام خمینی است که نقش وی در تغییر نظام پهلوی و تاسیس حکومت جمهوری اسلامی بر همه آشکار است. نباید تصور کنیم افکار این استاد روی شاگردان مختلف وی که مذاق های مختلفی داشتند، بی تاثیر بوده است. برخی بسیار انقلابی شدند و برخی روش های دیگری را در پیش گرفتند. حاج شیخ از شاگردان مکتب نجف بود و مسائل زیادی را در یک دوره حساس تاریخی، یعنی مشروطه، ملاحظه و تجربه کرده بود. مطمئنا همه این تجربه ها در وقت تاسیس حوزه که درست مصادف با تشکیل دولت پهلوی بود، مد نظر وی بوده است. بسیاری او را مردی آرام دانسته اند که به خاطر مصلحت حوزه علمیه، از برخی از اعتراضات علیه رضاشاه چشم پوشی کرد. او به معنای تقیه واقف بود و می دانست که چه باید بکند. با همین رفتار نرم خود، حوزه را حفظ کرد و سعی کرد تا آن را از یک دوره پرخطر عبور دهد. اما جدای از این مردی بود که نه تنها در رفتارهای خارجی اش، تقیه را مد نظر داشت و آرامشش را حفظ می کرد، بلکه از نظر فکری هم، بسیار معتدل بود. هیچ افراط و تندروی نداشت و می کوشید با زبان و قلم حکیمانه، راهبری فکری جامعه شیعی را که تحت فشار ماجراهای سیاسی فراوان زیر فشار قرار گرفته بود، و همین طور در برابر تهاجم و تعدی غرب از لحاظ فکری و سیاسی خرد شده بود، حفظ کند. این که چه اندازه موفق شد، امر دیگری است، اما این که رفتاری بسیار حکیمانه داشت، قابل اثبات است و می توان نمونه های فراوانی از آنها بدست یافت. این روزها به توصیه یکی از دوستان، مجموعه ای از استفتاءات مرحوم حائری را ملاحظه می کردم که در سال 1391 به کوشش دوستمان استاد احمد عابدی منتشر شده است. می دانیم که «استفتاءات» در پاسخ به سوالات فقهی نوشته می شده است، سوالاتی که اصولا باید دو بخش شان کرد. نخست سوالات فقهی معمول و مرسوم از احکامی که سابقا بحث های استدلالی آنها مطرح شده و سوالات فقهی از امور جدید و جاری که با اشاره به وضعیت روز طرح شده و پاسخ های تازه می طلبیده است. نوع این استفتاءات در دوره قاجاری، که به خاطر گسترش فرهنگ غربی خیلی مسائل تازه داشته، بسیار جالب است، حتی از دوره های قدیم هم مهم است که یک نمونه آنها را که پرسشهایی از علامه حلی و فرزندش فخرالمحققین بود، قبلا در همینجا معرفی کرده بودم. استفتاءات مرحوم حائری که در 544 صفحه بدون یک مقدمه درست و حسابی و بدون فهارس لازم منتشر شده است، در لابلای خود مسائل جالبی را جای داده که برای شناخت تاریخ اجتماعی آن دوره، و افکار و اندیشه های مرحوم حائری به عنوان یک عالم مجتهد و مرجع با این ویژگی یعنی موسس حوزه علمیه قم بسیاری اهمیت دارد. در بین این استفتاءات دو سه رساله علمی وجود دارد که دقیقا می توان آنها را مستقل عرضه کرد. یکی در باره لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت، و یکی دو رساله در باره نقد مسیحیت است که برای مسائل این دوره نهایت اهمیت را دارد. در اینجا به برخی از موارد جالب توجه در این استفتاءات اشاره می کنم سابقا استفتائی از ایشان در مجله همایون قم در باره منکرین رجعت انتشار یافته بود که ایشان گفته بود رجعت از ضروریات نیست و منکر آن خارج از دین نمی شود. از استفتائی که در اینجا آمده (ص440) معلوم می شود که کسانی از آن تعبیر نگران شده و دوباره پرسیده اند که: «از حضرت آیت الله نقل شده که رجعت نه ضروری دین و نه مذهب است... مختصرا بیان فرموده چمونه جزء ضروری مذهب نیست با وجود روایت لیس منا من لم یؤمن برجعتنا و متعتنا؟» ایشان نوشته اند: «در این باب شرحی نوشته ام که مطبوع و منتشر شده، باز مراجعه کنید. اجمال آن این است که من خودم معتقد به رجعت هستم و ادله بر صحتش قائم است، و لکن جزء عقایدی است که منکر آن عن شبهة خارج از اسلام یا مذهب باشد، نیست». * بحث از تأسیس رادیو از حوالی سال 1313 مطرح شد اما به طور رسمی در سال 1319 افتتاح گردید؛ با این حال رادیوهای خارجی بوده و کسانی در ایران به آنها گوش می دادند. در استفتائی از حضرت حائری در باره آن سوال شده است: نایب الاماما.... رای شریف را در مساله استماع آلتی که آن را رادیو می نامند و در این اوقات در تمام نقاط دنیا شیوع یافته است، مرقوم فرمایید (ص 446). جالب است که دنبال آن یک صفحه و نیم در باره ماهیت رادیو برای آیت الله توضیح داده شده است. ... میکرافون .... در مقابل خود گزارده و آن را با سیم برقی نصب کند. آنچه بخواند به هر زبان و هر عبارت، قرائت اخبارات محلی، مظنه جات تجارتی، و صداهای دگر را در آن بگویند به گوش شنوندگان می رسد. رادیو کلید مخصوصی است که شنونده هر یک از صداها را که نخواهد بشنود می تواند برای خود بند کند که آن صورت غیر مجوز را نشنود. مثلا هر گاه یک مرکزی در نجف اشرف نصب یا قم شود، حجج اسلام می توانند بدون واسطه، خط افکار و احکام خود را به عموم ینگه دنیا هر کس که صندوق رادیو داشته باشد، برسانند. و عموم شیعیان عالم را مخاطب ساخته مستفیض فرمایند، مخصوصا این ایامی که ملت ژاپن خیلی مایلند که دست از بت پرستی کشیده، تابع یکی از ادیان سه گانه اسلام، یهود، نصرانیت بشوند. چه قدر اسباب خوشبختی بود اگر شصت هفتاد میلیون نفوس (به) اسلام نائل می شدند. ... پاسخ مرحوم حائری کوتاه است: در مفروض سوال، استماع اصوات محلله آن ظاهرا اشکالی ندارد (ص 447). * یک استفتای بسیار جالب در باره علت عقب ماندگی مسلمانان است. سوال این است: قرآن که جامع تمام کتاب هاست، اروپا و سایر بلاد از روی قرآن صنعت آموختن باعث ترقی آن ها شده، چرا علمای ما برای ما علم صنعت بیان نفرموده اند؟ ما مردم ایران فقیر و پریشان هستیم، آیا حرف آنها اصل دارد یا علماء بیان فرموده اند آن ها عمل نکرده اند یا خیر؟ پاسخ مرحوم حائری این است: «قرآن و اخبار، راجع به اجتماعیات و کسب و تنظیم امور معاشیه، خیلی تحریص و ترغیب نموده، ولی خصوصیات صنایع راجع به همم عالیه است که خارجی ها تعقیب نمودند و به قوای فکریه استخراج صنایع کرده و ماها به واسطه تنبلی و عدم شوق، قوای فکریه خود را مهمل گذاشته، از آن عقب مانده، و این هم راجع به علما نیست (ص 448). دو نکته مهم در این مطلب یعنی سوال آن شخص و پاسخ حاج شیخ هست، یکی پرسش اولی که بر اساس یک توجیه رایج بوده که اسلام همه علوم را دارد، غربی ها پیروی کرده و پیشرفت کرده اند و ما به آنها عمل نکرده ایم و پیشرفت نکرده ایم. پاسخ مرحوم حائری دقیقا در مقابل این حرف است و آن این که قرآن ربطی به صنعت ندارد و صنعت هم مربوط به قرآن نیست، بلکه راجع به همم عالیه است. مردم خود باید حرکت و همم عالیه برای کسب صنعت داشته باشند که ندارند. قوای فکری خود را مهمل گذاشته اند و تنبلی کرده اند و برای همین عقب افتاده اند. نکته دوم، سلب مسوولیت از علماء است که در پرسشگر آنها را مسوول دانسته و مرحوم شیخ آنها را با استناد به همین که این امر مربوط به همم عالیه است، تبرئه کرده است. در این باره باید دقت بیشتری کرد. * یک مورد دیگر که مجموعه سوال و جواب از صفحه 448 تا 471 است، در باره مسیحیت است. داستان این است که فرزند یکی از علما نوشته است که برای وی تردید و شبهاتی در باره دین پدید آمده که ناشی از «پاره ای علل خارجه» بوده است. او می گوید از احفاد یکی از علما بوده، درس طلبگی را تا رسائل و مکاسب هم خوانده، بعدها رها کرده به مدارس جدیده رفته، متجدد شده و کم کم به بحث و مناظره در باره مسیحیت پرداخته و مسیحی شده است. «ایمان به دیانت مسیحیت آوردم و مدتی است که پیروی مذهب مسیحیت را دارم». در اینجا سعی کرده، علت گرایش خود را به مسیحیت برای حضرت ملاذ الانامی یعنی آیت الله حائری بیان کند (ص 449) تا اگر روشن شود برای وی که به ضلالت افتاده، «دوباره اسلامیت خود را از سر نو گرفته و خرافات مسیحیت را هم بیان و منصه ظهور آورم و الا فلا». از اینجا به بعد شروع کرده به استدلال آوردن و مطالبی را در باره مسیحیت از قرآن نقل کرده و نکات مفصلی را بیان کرده که آشکار است که ورودی در این مباحث دارد. (450 ـ 453). انتظار وی از مرجع تقلید وقت این بوده است که پاسخ این پرسشها را بدهد. در اینجا مرحوم حائری شروع به پاسخ کرده است: عرض می شود مرقومه شما واصل و بسی موجب تاسف گردید. از دو جهت: یکی از جهت آن که یک برادر دینی بدون سبب عقلی و عقلایی از دیانت اسلام منحرف به دیانت دیگر شود و دیگر از جهت آن که در بلاد اسلام، با وجود علمای مذهب جعفری، یک نفر پیدا نشود که به زبان خوش یک بیچاره را دستگیری کند از قید ضلالت، به وادی استقامت بکشد. این هم از بدبختی ما مسلمانهاست. (ص 453). از این جا به بعد شروع به توضیحاتی کرده که طبعا نقل همه آنها در این یادداشت ممکن نیست. پاسخ تا صفحه 457 ادامه یافته و در صفحه بعد، باز سوال کننده، دوباره مطالبی را در پاسخ مرحوم حائری نوشته است: «هیچ امیدواری نداشتم تا به زودی جواب سوالات بنده را مرقوم فرمایید». وی می گوید همچنان در جستجوست تا «در یکی از دو اساس مستحکم مسیحیت و اسلام مستقر» گردد. وی می گوید که در مجله ایران باستان در شماره های 35 و 36 مقالاتی در باره اصلاحات بی دیانتی نوشته و خواسته بگوید که تا پایان عمر متدین باقی مانده و مثل کسانی نیست که بر این باورند که «در قرن بیستم چه مذهب و چه دین؟»‌. (ص 459). وی سپس توضیحاتی در باره برتری مسیح بر سایر انبیاء‌ داده و باز هم گفته است که «آن چه واقع بود ایمان خود را نوشتم نه مانند سایر اشخاص که تعلق آمیز باشد». (ص 463). در اینجا باز مرحوم حائری شروع به پاسخ گویی به نامه دوم او کرده که این هم طولانی و قابل استفاده است (463 ـ 471). پرسش دیگری در این زمینه در صفه 472 مطرح شده که ممکن است ادامه همان بحث باشد، با این که بین آنها یک سوال متفرقه آمده است. این پرسش باز در باره عدم تحریف انجیل است که مسلمانان همیشه روی آن تاکید داشته اند. پاسخ مرحوم حائری باز در همین زمینه است (ص 473(. به هر روی، در رشته مجادلات اسلام و مسیحیت این نوشته می تواند سودمند و تازه باشد. * مورد دیگر این استفتاء است که «دولت انگلیسه از ولایت دیگر تخم ماهی می آورند در چشمه یا رودخانه آن تخم را می اندازند و در آب به قدرت کامله خالق متعال ماهی ها متولد و متکون می شوند و غالبا از بابت غذای ماهی ها این بلد می اندازند مجرای همشه چشمه و رودخانه مشبک از این است که راه بیرون رفتن ندارند. بیان فرمایید صید نمودن همچو ماهی ها بلااذن صاحبش جائز است یا خیر، اگر احیانا از شبکه بیرون رود و در دریای دیگر داخل شود چطور است؟ جواب فیروز آبادی این است که بدون اذن صاحبش صید ننمایند. اما اگر از شبکه بیرون رود و در دریای دیگر داخل شود عیب ندارد. مرحوم حائری در مورد قسمت اخیر افزوده اند: اگر ظاهر حال مالک این باشد که اعراض کرده از ماهی خارج شده. [در این صورت اشکالی ندارد] (ص 414). * یک استفتای مفصل دیگر در باره تکلیف رعیت در عصر غیبت در باره احکام شرعی و غیره است که نسبتا جالب است. سوال از طرف کسی مطرح شده که می گوید: بنده شخصی هستم از عوام الناس الا آن که سواد ناقص فارسی دارم و بعضی مطالب و اصطلاحات را فی الجمله شنیده ام».. وی می افزاید که در حال حاضر دچار شبهه شده، آنچنان که در باره اعمال و عباداتش «نزدیک است که به حد تعطیل و متارکه» منتهی شود (ص 418). سوال این است که «در غیبت امام زمان تکلیف ما رعیت در احکام فرعیه عملیه نظریه که محل حاجت و موضع مسألت می شود چیست؟ در این باره سه فرض را مطرح کرده و بحث را ادامه داده که آشکار است سوال فنی است و به خصوص در باره حجت احکام مجتهدین در عصر غیبت پرسش کرده و این که چرا بعد از مردن آنها از حجیت ساقط شده و دیگر مقلد اجازه ندارد از آنها تقلید کند. سوال این است که «آیا حضرت مستطاب عالی در فتاوی و احکام خود ناقل و راوی و حاکی از فرمایش ائمه (ع) می باشید با علم و یقین به بودن آن ها از فمرایش ایشان لا غیر یا نه؟» (ص 424) . در اینجا نیز مرحوم حائری جواب مفصلی می دهد: بسیار خوشوقت شدم از این که به دلالت عقل مهتدی شدید ... که ... باید مرجعی از برای عوام شیعه باشد». جالب است که در ضمن توضیحات، مرحوم حائری از او خواسته است که اگر از این پاسخ قانع شد یا مشکلی بود «اطلاع بدهید». در این پاسخ، وی به ماهیت احکام و فتاوی صادره از مجتهدین و مرتبه حجیت آن ها مطابق آرای جاری پرداخته است. * چندین استفتاء در باره کفار و احکام آن ها هست که جالب است. یک سوال در باره معامله با بهایی هاست: معامله با بهایی ها چگونه است؟ و اموالشان محترم است یا نه؟ مرحوم حائری نوشته است: اموال آن ها محترم است مادامی که کافر حربی نباشند یا در حفظ اسلام باشند (ص 487). سوال دیگر در حکم افرادی است که شبهاتی در امر دین برای آنها پدید آمده است: کسی که حالش نسبت به اصول دین و مذهبش این است که انکار نمی کند، هیچ کدام از عقاید حقه و عمل هم دارد به تمام اعمال فرقه ناجیه، لکن شبهات به نظرش می رسد که هرچه اقامه دلیل و برهان برای خود می کند یا می شنود، باز شبهه دیگری در نظرش جلوه می کند، یا همان شبهه به کلی بر طرف نمی شود، از یک طرف ترس دارد از حالت خودش، از طرف دیگر متحیر است...» آن وقت نمونه ای از این شبهات را آورده است و در نهایت این که «حال این شخص بینه و بین الله چگونه است و بعد از موت چه برسش خواهد آمد». (ص 488). مرحوم حائری نوشته است: «اسلام این شخص و ایمان او صحیح است، جلوه کردن شبهه در نظرش و عاجز بودن از دفع آن ضرر ندارد». البته از او خواسته نزد علما برود و شبهات را بر طرف کند (ص 488). * از برخی از سوالات نکات تازه ای فهمیده می شود. در پرسشی در باره یهودی های جدید الاسلام پرسیده که است که به رغم اظهار اسلام، حاضر به هیچ نوع مراوده ای با مسلمانان نبوده نه دختر می گیرند و نه دختر می دهند. سوال این است که حکم برخورد با اینها چیست. مرحوم حائری می گویند: البته با قطع به این که یهودی بر یهودیت خود باقی است اظهار این که مسلمان شده ام فایده ندارد. (ص 504). این اشاره به یهودیانی است که در مشهد و نقاط دیگر، اظهار اسلام می کردند، اما در واقع اهل تقیه بوده و برخی از آنها حتی دو قرن به این وضعیت ادامه داده پس از انقلاب از ایران خارج شدند و به اسرائیل رفتند. * مرحوم حائری تاکید خاصی در دفاع از اموال اهل کتاب دارد. پرسش پرسیده است که می توان به اهل کتاب ضرر زد و اموال آنها را از تصرفشان بیرون کرد؟ ایشان پاسخ می دهد: سرقت نمودن اموال اهل کتاب و اضرار به آنها جایز نیست در صورتی که عمل به شرایط ذمه بکنند، یا این که مسلم آن ها را تامین داده باشد (ص 507). در باره لباس فرنگی هم سوالات فراوانی در کتاب شده که وجه آن در آن شرایط تاریخی معلوم است. از جمله سوالات: نماز گزاردن در لباس فرنگی مآب و فرنگی مآب شدن چه طور است؟ جواب: ظاهرا نماز گزاردن در این گونه لباس ها مانعی ندارد، اگرچه حرام باشد و الله العالم (ص 85) . منبع: مقاله رسول جعفریان، سایت کتابخانه تخصصی اسلام و ایران منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ترور محمد مسعود؛ رازی همچنان سر به مُهر

محمد مسعود در یکی از کتابهایش با نام «گلهایی که در جهنم می روید» می نویسد: «من گرفتار خواهم شد، مرا به بدترین وضعی خواهند کشت، مرا به فجیع ترین حالت زجرکش خواهند کرد...» پیشگویی او درست از آب در آمد. حوالی ساعت 11 شب 22 بهمن 1326 در برابر چاپخانه مظاهری که روزنامه اش را چاپ می کرد، هدف گلوله قرار گرفت. روزنامه نگاری از بلژیک و مدیر روزنامه «مرد امروز»، قلم تندی داشت و هیچ یک از بزرگان و صاحب منصبان سیاسی و اقتصادی کشور از نیش قلم او در امان نبودند. از این رو دشمنان زیادی داشت. پس از قتل وی جنجال‌های زیادی برپا شد و شایعات بی شماری به راه افتاد. هر گروه قتل را به گردن دیگری می انداخت، عده ای می گفتند علیرضا برادر شاه او را کشته، عده ای می‌گفتند کار ایادی اشرف است، زمانی گفته می شد بازاری‌ها کسی را مامور کرده اند تا او را بکشد، حتی پای خسرو روزبه و حسام لنکرانی و حزب توده را به‌میان کشیدند. در آن روزها پررنگ‌ترین شایعه ها، شایعه قتل مسعود توسط اشرف خواهر شاه بود. تنها دو هفته پیش از این واقعه، خبری در روزنامه «مرد امروز» به چاپ رسید. خبر جنجالی پالتوی پوست اشرف پهلوی خواهر محمدرضا شاه پهلوی زمامدار وقت. روزنامه «مرد امروز» در شماره دهم بهمن 1326 ضمن درج خبر بازدید اشرف از کارخانه وطن کازرونی(اصفهان) می نویسد: «از این پس، من از این پارچه ها برای خود لباس درست می کنم. آقایان بیاییم سرمشق دیگران شویم و از پارچه های وطنی استفاده کنیم.» این در حالی بود که در کنار این خبر تصویری از اشرف در پالتوی پوست روسی درج شده و زیر آن نوشته شده بود: «یک میلیون و پانصد هزار ریال، قیمت یک پالتوی پوست. والاحضرت اشرف از این پس از پارچه های وطن برای خود لباس تهیه خواهند کرد.»بهار 1325 اشرف پهلوی برای ملاقات با استالین به مسکو رفت و پالتوی بسیار گرانقیمتی به عنوان هدیه از استالین دریافت کرد. نزدیکی چاپ این مقاله تا مرگ مسعود، این شایعه را تشدید می‌کرد، اما این‌که واقعا چه کسی او را کشته است تا 10 سال در هاله ای از ابهام بود تا این‌که سال 1336 پس از دستگیری خسرو روزبه پرده ابهام کنار زده شد. روزبه در بازجویی‌هایی که از وی شد به ترور مسعود نیز اشاره کرد و مرگ محمد مسعود را دوباره بر سر زبان‌ها انداخت. خسرو روزبه در بازجویی مورخ 10‌‌‌/‌‌‌7‌‌‌/‌‌‌36 که در صفحات 29 تا 31 پرونده به خط خود او موجود است، اینگونه اعتراف می کند: «ما فکر می کردیم ممکن است با ترورهای سیاسی به هدف‌های اجتماعی رسید، به این جهت تصمیم گرفتیم گروهی به وجود بیاوریم که بتواند سریعتر به این اهداف‌ نائل شود، اما درباره انتخاب شخص محمد مسعود...ما فکر می کردیم برای گم‌کردن راه و برای آن‌که دستگاه پلیس نتواند سمت لازم را برای پیدا کردن بیابد، باید اول از کسی شروع کنیم که دارای دستجات مخالف زیادی باشد. محمد مسعود از این جهت ایده آل بود، زیرا با انتشار روزنامه مرد امروز، تقریبا همه را با خود دشمن کرده بود. از یک طرف با مسعودی‌ها و روزنامه اطلاعات سخت درآویخته بود، از طرف دیگر با قوام السلطنه و گروه طرفداران او مخالف بود و جنگ و جدال‌های زیادی با هم داشتند. در عین حال با امثال حاج علینقی کاشانی و سایر ثروتمندان طرف می شد تا از آنها پول بگیرد و دیگر آنان را مورد حمله قرارندهد. از یک طرف روزنامه اش خواننده زیادی داشت و مقالاتی که علیه نهضت جهانی کارگر منتشر می کرد، می توانست تاثیرات منفی داشته باشد... اینها دلایلی بود که ما اقامه کردیم و گفتیم اگر او هدف قرار گیرد، به علت دشمنان کثیری که دارد، توجه مامورین پلیس به همه دسته ها خواهد رفت و اصلا از راه پرت خواهد شد. نکته دیگری که این کار را تسریع کرد و شاید اگر پیش نمی آمد ممکن بود هرگز محمد مسعود به قتل نرسد، مساله مسافرت قریب الوقوع او به اروپا بود. همین امر باعث شد که در اجرای کار سرعت بیشتری به خرج داده شود... نتیجه ای که ما گرفتیم، مثبت بود. یعنی روزنامه های مختلف که در تهران انتشار می یافتند، همان‌طور که ما پیش بینی کرده بودیم، این قتل را به گروه‌های مخالف خود نسبت دادند و به قدری قضیه به هم گره خورده بود که هیچکس نمی توانست به فکر گروه کوچک ما باشد و ما در این عمل موفق شده بودیم...»نیمه دوم سال 1326، روزبه به همراه هفت نفر از اعضای حزب توده با نام‌های حسام لنکرانی، ابوالحسن عباسی، سیف الله همایونفر، منوچهر رزم خواه، ناصر صارمی، ابراهیم پژمان، صفیه خانم حاتمی(معروف به صفاخانم) تشکیل جلسه دادند و تصمیم گرفتند تا برای پیشبرد اهداف حزب، دست به ترورهای سیاسی بزنند. اولین شخصی که برای این هدف انتخاب شد کسی نبود جز محمد مسعود. این ترور اولین و آخرین حرکت سیاسی این گروه هشت نفره بود. روزبه ادامه می دهد: «بطور کلی جلسه ای که ما تشکیل داده بودیم یک جلسه افراطی و مرکب از افراد تندرو و احساساتی بود. عقیده ای که ما را به دور هم جمع کرده بود این بود که خیال می کردیم حزب توده ایران حزب محافظه کاری است یا لااقل رهبران از افراد ترسو و محافظه کار تشکیل شده اند و نمی خواهند یا قادر نیستند تصمیمات تند و شدید بگیرند... به نظر من ترور مسعود با تئوری‌های مارکسیستی مطابقت نداشت... انجام این کار به نظر من در شرایط حاضر نادرست است، ولی در شرایط 10 سال پیش که سطح اطلاعات من در مسائل تئوریک پایین تر از حالا بود و به این اشتباه تئوریک واقف نبودم بی‌اشکال به نظر می رسید.» پس از کشف عاملین واقعی ترور، مسوولان اصلی حزب توده در آن زمان تصمیم گرفتند تا متنهای دفاعیه را تغییر دهند تا قهرمانی که از روزبه در ذهن‌های جوانان ایرانی که در غرب می زیستند ساخته شده بود درهم نشکند و همین‌طور این لکه ننگ بر دامان حزب خودنمایی نکند، زیرا مردم محمد مسعود را نیز چون قهرمانی دوست داشتند. احسان طبری در این مورد می گوید: «متن دفاعیه روزبه از طرف کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی به من داده شد که آن را به رهبری حزب توده تحویل دهم؛ سال 1961. در آن موقع نمی دانستیم این سند چگونه به دست معاون شعبه بین المللی حزب کمونیست شوروی (پوزدیناک) رسیده است. پوزریناک توضیح داد که آنها دفاعیه را ترجمه کرده و از متن آن باخبر شده‌اند. شما آن را چاپ کنید و بلافاصله بعد از چاپ آن به فارسی برای چاپ به روسی اقدام خواهیم کرد و افزود: «این دفاعیه نام خسرو را در کنار نام مردان استوار و ستوهنده انقلابی خواهد داشت.» در تمام دوران زندگی و مبارزه روزبه و بعد از بازداشت، ابدا صحبتی از او در مطبوعات شوروی نشده بود... تیرباران و مرگ لازم بود تا نام روزبه در مطبوعات شوروی ظاهر شود. باری تصمیم گرفته شد که موافق توصیه ای که شوروی‌ها کردند، این سند، پس از رفع معایب و نقائص، چاپ شود. ظاهرا از میان چیزهایی که در این دفاعیه حذف شد، یکی جریان ترور محمد مسعود، مدیر مرد امروز است، چون حزب می‌خواست این سند را به نام خود نشر دهد بنابراین نمی توانست ترور محمد مسعود را که عمل شنیعی بود، در متن باقی گذارد...». قتل محمد مسعود و اعترافات روزبه یک دهه بعد از آن تا سال‌های متمادی محل توجه تاریخ نگاران و ابزاری برای جنگ قدرت در داخل حزب توده بود. چنانچه فریدون کشاورز در خاطرات خود این قتل را به نورالدین کیانوری که در آن سال، رابط میان روزبه و حزب توده بود مربوط می کند. هرچند این ادعا توسط کیانوری رد می شود. انور خامه ای از فعالان جنبش کمونیستی در ایران در خاطرات خود علاوه بر کیانوری پای رزم آرا را نیز به میان می کشد. کیانوری هم این قتل را ناشی از تصمیم شخصی و به عبارتی خودسرانه روزبه می داند و بابک امیرخسروی منتقد اصلی کیانوری نیز این مدعا را صحیح می داند. با این وجود مظفر بقایی از فعالان اصلی سیاست ایران در دهه 20 و 30 این قتل را متوجه سپهبد رزم آرا رئیس ستاد ارتش شاه می کند. در این میان ارتباط میان روزبه و رزم آرا که هر دو از افسران ممتاز دانشکده افسری ارتش بوده اند نیز به ابهامات می افزاید.راز قتل محمد مسعود و چرایی آن چیزی است که به قول انور خامه ای «شاید این راز تاریخی تا به ابد سر به مهر باقی بماند.» شکوفه حبیب زاده منابع: 1. زندگینامه روزنامه نگار مبارز محمد مسعود (جان بر سر قلم...)، امیر اسماعیلی، چاپ اول، تهران: پاییز 1366* 2. ترورهای سیاسی در تاریخ ایران، دکتر علی بیگدلی، انتشارات سروش، تهران: 1377*3. سه چهره جنجالی مطبوعات در عصر پهلوی، امیر اسماعیلی، نشر علم، تهران: 1384*. کشتار نویسندگان در ایران، محمود ستایش، نشر البرز، تهران: 1378*5. سازمان افسران حزب توده ایران 1333-1323، محمدحسین خسروپناه، انتشارات شیرازه، چاپ اول، تهران: 1377*6. خاطرات نورالدین کیانوری، موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی نگاه، انتشارات اطلاعات، تهران: 1371*7. مقاله «چه کسی محمد مسعود را کشت؟»، نوشته حبیب احمدزاده، سایت هومولونوس*8. مقاله «افسری که افسانه شد»، علی ملیحی، روزنامه اعتماد ملی، 20 تیر 1388*9. مقاله «زندگینامه محمد مسعود 1326ـ1280»، همشهری آنلاین منبع: نشریه ایام جام جم، شماره 65 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

این صدراعظم ایران است یا نماینده انگلیس

ناصر‌الملک وقتی به سمت نایب‌السلطنه منصوب شد، با بریتانیایی‌ها مشورت کرد و نظرات آنان را جویا شد. معلوم بود آنان با موضوع موافق هستند. ناصرالملک تربیت‌شده مکتب انگلیسی سیاست بود، وی هیچ‌‌گونه باوری نه به مشروطه داشت و نه توانایی ملت ایران در به دست گرفتن زمام اختیار خود؛ از سوی دیگر می‌دانست حتی روشنفکران ایرانی تلقی مشخصی از مشروطه ندارند و هر کس اوهام خود را مشروطه نام می‌نهد. به همین دلیل بر این باور بود که مشروطه باید بر الزامات ایران منطبق باشد. از سوی دیگر ناصرالملک مردی نخبه‌سالار بود، از دخالت توده‌های مردم و عوام‌الناس در مسائل پیچیده سیاسی استقبال نمی‌کرد و از به میدان آوردن آنان برای پیشبرد مقاصد سیاسی دل خوشی نداشت. او بر این باور بود که مسائل سیاسی را باید خود سیاستمداران تنظیم نمایند اما در عین حال مردی بود میانه‌رو، و با گروه‌های افراطی سر ناسازگاری داشت. او در دوره اول مشروطه مدتی هم رئیس‌الوزراء بود و اگر نبودند رجالی که در بریتانیا و نیز سفارت انگلیس او را مورد حمایت قرار دادند، احتمالاً جانش‌ در معرض تهدید واقع می‌شد. ناصرالملک به هیچ یک از رجال سیاسی این دوره شبیه نبود، او در دوره ناصری تحصیل کرده بود و در همان ایام با کسانی مثل میرزاملکم‌خان آشنایی به هم رسانیده بود. ملکم دوست پدربزرگ او محمودخان ناصر‌الملک بود. ناصرالملک مردی تحصیلکرده بود که با هرگونه آشوب و بحران‌سازی سر ناسازگاری داشت. اگر چه بعضی حزم و احتیاط او را حمل بر جبن و ترس می‌کردند، اما حقیقت این است که این رفتار او سیاست‌مدارانه بود تا ناشی از ترس و وحشت. در مکتب ناصر‌الملک رجل سیاسی باید گام به گام هدف خود را پیش برد و سیاستمدار نه جان خود را به خطر می‌اندازد و نه به حذف مخالف از راه خشونت دست می‌یازد. سیاستمدار برای اینکه اهداف خود را تعقیب کند باید زنده بماند و در جامعه حضور داشته باشد، نه اینکه کاری کند تا از همان بدو امر با موانع عظیم مواجه شود. ناصرالملک از همان بدو تحصیل در کالج بالیول آکسفورد، یعنی جایی که افرادی مثل سر هربرت ساموئل، لرد کرزن، سر سیسیل اسپرینگ رایس، سر ادوارد گری و بسیاری دیگر از دوستان انگلیسی‌اش تحصیل کرده بودند، مورد عنایت دربار باکینگهام قرار داشت. مثلاً در اسناد او کارت دعوتی از طرف مسئول تشریفات و میهمانی‌های دربار انگلستان دیده می‌شود که فرستنده از طرف ملکه ویکتوریا او را برای شرکت در یک میهمانی در کاخ باکینگهام دعوت نموده است. این موضوع فی‌نفسه قابل تأمل است. چگونه یک دانشجوی جوان ایرانی – ولو از خانواده‌ای اشرافی- به دربار باکینگهام راه پیدا کرده بود؟ ناصرالملک متولد سال 1282 قمری بود، سال ورود او به اروپا 1295 قمری مطابق با اواخر 1878؛ و تازه حدود دو ماه قبل از این دعوت‌نامه در آوریل 1879/ ربیع‌الثانی 1296 قمری به توصیه ملکم‌خان وارد لندن شد و در آکسفورد ثبت نام کرد. سئوال این است که این نوجوان چهارده ساله چه اهمیتی داشت که از طرف دربار ملکه انگلیس با آن همه تشریفات به میهمانی سلطنتی دعوت شده بود؟ نفس این دعوت مبین اهمیت مسئله است. ده سال بعد از این تاریخ، زمانی که بیست و چهار ساله بود از دفتر سلطنتی نشان سن‌میشل و سن‌جورج دریافت کرد. این نشان‌ها به «امر ملکه انگلستان» اعطا شده بود، این نشان‌ها از عالی‌ترین نشان‌های انگلیس از درجه فرمانده شوالیه امپراتوری بود. همان سال فرمان اهداء نشان صلیب بزرگ از سوی کارل فردریش پادشاه بادن به ناصرالملک داده شد، در ذیل این نشان مهر مخصوص نشان‌ها زده شده بود. در همین سال از سوی پادشاه بایرن آلمان هم نشان درجه یک میشل مقدس به ناصرالملک اعطا گردید، در ذیل فرمان مهر ویژه دربار بایرن حک شده بود. هشت سال بعد از این تاریخ، سالیسبوری وزیر امور خارجه بریتانیا، نامه‌ای برای ناصرالملک به آدرس هتل رویال پالاس در کنزینگتون ارسال کرد، نامه همراه با یک پاکت لاک و مهر شده به صورت دستی ارسال شد. سالیسبوری ضمن ابلاغ درودهای خود برای ناصرالملک، پاکت ضمیمه را که نشان ممتاز سن‌میشل و سن‌جورج از درجه شوالیه صلیب اعظم بود، به وی تقدیم کرد. به جز دربار انگلیس که ارتباط با آن فی‌نفسه دارای اهمیت زایدالوصفی بود، ناصرالملک بین مقامات دولتی بریتانیا هم دوستانی صمیمی داشت. یکی از آنها سر آرتور نیکولسون بود که مدتی در مأموریت ایران بود. نیکولسون همراه با گری و چارلز‌ هاردینگ مثلثی بودند که تفاهم با روسیه به منظور پیش‌گیری از نفوذ آن را در ایران توصیه می‌کردند و همان دیدگاه منجر به قرارداد 1907 شد. در پیش‌نویس نامه‌ای از ناصرالملک خطاب به نیکولسون، ابتدا مراتب خشنودی او و پدربزرگش محمودخان ناصرالملک از بابت دریافت نامه‌ای از او ابراز شده و از اینکه او گام‌های مثبتی برای بهبود روابط دوستانه بین ایران و انگلیس برداشته، اظهار خشنودی گردیده است. ادامه نامه جالب توجه است: همه می‌دانند که دولت انگلیس برای ایران که در همسایگی امپراتوری بزرگ آن در هند قرار دارد، آرزویی جز برقراری نظم و ثبات ندارد و اینکه هیچ عاملی جز ایمان ایران به کمک انگلیس نمی‌تواند به ترقی و پیشرفت این کشور کمک کند... نمی‌توانم این حقیقت را از شما پنهان کنم که در طول دوره کوتاهی که شما در ایران بودید، بیشتر و مؤثرتر از هر فرد دیگری که در اینجا مأموریت داشته‌اند فعالیت نموده‌اید. امیدوارم تلاش‌های شما، اتخاذ سیاستی مستمر و منضبط را در ایران توسط انگلیس تقویت کند... در ادامه نامه گزارشی از تقاضاهای روسیه در همان زمان و تلاش ناصرالملک برای حمایت از منافع بریتانیا ذکر شده است. سر سیسیل اسپرینگ رایس در خاطرات نخستین مأموریت خود در تهران نوشت به یکی از دانشجویان سابق کالج بالیول که زمانی رئیس اتحادیه فارغ‌التحصیلان آکسفورد بود برخورد کرده است. رایس در زمره همکلاسی‌های این فرد که اینک ناصرالملک لقب گرفته بود، به شمار می‌رفت. ناصرالملک از شاگردان نزدیک دکتر جاوت رئیس‌ کالج بالیول بود. ناصرالملک با تاریخ به خوبی آشنا و در درس بی‌اندازه سخت‌کوش بود. به قول رایس در انجمن مناظره‌ای که در آکسفورد برگزار می‌شد، غالباً به عنوان مخالف کرزن سخن می‌گفت. به زعم وی ناصرالملک با اینکه اهل فساد اداری یا همان رشوه ستاندن و رشوه دادن نبود، چندان محبوب و وجیه‌المله شناخته نمی‌شد. شاید علت امر در ملاحظه‌کاری و احتیاط بیش از حد او ریشه داشت. ناصرالملک مردی بسیار مطلع بود و به تعبیر رایس «از دوستان خوب» آنها در ایران به شمار می‌رفت. اعضای سفارت انگلیس معتقد بودند وی «صفات خوب ملت ایران را به حد کامل داراست». بعد از انحلال مجلس اول، ناصرالملک که تازه از رئیس‌الوزرایی برکنار شده و جای خود را به مشیر‌السلطنه داده بود، با اتکاء به نشان‌های دریافت شده از دربار بریتانیا که حقوقی برای او ایجاد می‌کرد و نیز به واسطه حمایت آشکار سفارت انگلیس، رهسپار اروپا شد. طبق سندی از مجموعه اسناد وی، ارتباطاتش با ایران در دوره اقامت در اروپا بعد از مشروطه اول از طریق سفارت بریتانیا انجام می‌گرفت. چرچیل دبیر امور شرقی سفارت ضمن ابلاغ پیام تلگرافی او از لندن که جویای سلامتی خانواده خود شده بود اعلام کرد «به بانک [شاهنشاهی] دستورالعمل داده که مبلغی به ایشان [خانواده ناصرالملک‌] بپردازند». مدارکی وجود دارد که نشان می‌دهد بانک شاهنشاهی به تناوب مبالغی در اختیار او و خانواده‌اش قرار می‌داده است. این مبالغ بعدها به دستور مورگان شوستر نیز پرداخت می‌گردید؛ این معمایی است در زندگی ناصر‌الملک. او هم با افراطی‌ترین جناح‌های خارجی طرفدار مشروطه ایران مثل شوستر و چرچیل که با گروه‌های تروریستی و مسلح سر و کار داشتند مرتبط بود و هم با تیم سیاستمدارانی که دستورالعمل‌های وزارت امور خارجه بریتانیا را در ضرورت کنار آمدن با روسیه اجرا می‌کردند. در دوره‌ دوم مشروطه هنگامی که ناصرالملک بعد از مرگ‌ عضدالملک به عنوان نایب‌السلطنه تعیین شد، تلگرام‌هایی ارسال می‌کرد تا از اوضاع و احوال مطمئن ‌گردد. او می‌دانست کاندیدای دمکرات‌ها مستوفی‌الممالک بوده که رأی نیاورده است. هدفش از تلگرام‌ها این بود که ابتدا از طرف مجلس ضمانت‌های لازم به او داده شود. ناصرالملک مدعی بود پیامهایش به مجلس نمی‌رسد. مثلاً در موردی چنین نوشت: ریاست مجلس مقدس، تلگراف زیارت شد، نمی‌دانم علت چیست که از طرف عالی و رئیس‌الوزراء جواب تلگراف‌های رمز اخیر که به توسط وزارت خارجه [ارسال] کرده‌ام نمی‌رسد و منتظرم گذاشته‌اید. می‌ترسم شما هم مثل بنده متحیر مانده باشید. معطلی بنده انجام کار فرزندی بود، عجله دارم همین چند روزه حتماً حرکت بکنم. رئیس‌الوزراء به وظیفه قانونی که دارند هرچه را صلاح مملکت بدانند البته به تأخیر که نخواهند انداخت. در این زمان وزیر امور خارجه ایران نواب بود که ناصرالملک او را متهم می‌کرد تلگراف‌هایش را به نمایندگان نرسانیده و آنها را بلاجواب گذاشته است. نواب به محتشم‌السلطنه اسفندیاری که بعد از ورود نایب‌السلطنه و تشکیل دولت جدید وزیر امور خارجه بود گفت بایگانی وزارت خارجه را ببیند تا دریابد که نواب تلگراف‌های ناصرالملک را به مجلس رسانیده است؛ و در جلسه علنی مجلس اعلام کند وزارت خارجه در دوره او به تکلیف خود عمل کرده است در غیر این صورت نواب خود اظهارات ناصرالملک را در روزنامه تکذیب خواهد کرد، محتشم‌السلطنه که هم‌مسلک نواب بود محترمانه‌ این درخواست را انجام داد و قضیه فیصله یافت. ناصر‌الملک وقتی به سمت نایب‌السلطنه منصوب شد، با بریتانیایی‌ها مشورت کرد و نظرات آنان را جویا شد. معلوم بود آنان با موضوع موافق هستند. از جمله دوستان نزدیک ناصرالملک، سر فرانسیس برتی سفیر انگلیس در فرانسه بود که می‌خواست او قبل از مراجعت به ایران، برتی را از روز حرکت خود مطلع سازد. ناصرالملک پاسخ داد معالجه فرزندش از یک هفته پیش آغاز شده است، تاریخ رفتن به تهران هم طبعاً به نتیجه معالجه بستگی دارد، اما «اگر اتفاق جدیدی روی داده که من مطلع نیستم اطلاع دهید». این نکته‌ای مهم بود و نشان می‌داد سفارت انگلیس در فرانسه او را از تحولات ایران آگاه می‌کرده است. در همان زمان ناصرالملک با ادوارد براون هم تماس داشت و این دو با یکدیگر مکاتبه می‌کردند. درست زمانی که او به عنوان نایب‌السلطنه تعیین شده بود، مقاله‌ای از طرف براون در دیلی کرونیکل چاپ شد که سیاست خارجی سر ادوارد گری را مورد حمله قرار می‌داد و نوشته شده بود این سیاست «ممکن است تمام عالم اسلام را بر علیه انگلیس برانگیخته و مسبب جنگی گردد که نتیجه آن معلوم نیست». دیلی کرونیکل در همین ارتباط مقاله‌ای با امضای ناصرالملک چاپ کرد که ضمن تشکر از مواضع براون، به انتقادات او از سیاست خارجی‌‌گری پاسخ داده بود. ناصر‌الملک ضمن اشاره به تظاهراتی که در استانبول انجام گرفته و به دنبال آن تلگرافی برای جلب حمایت امپراتور آلمان از ایران مخابره شده بود، نوشت: تلگرافی که از میتینگ استامبول به امپراتور آلمان مخابره شده به نظر من حائز هیچ اهمیتی نیست، استبداد امپراتور آلمان برای ما همان است که زنجیر اسارت روس است. ما نه روس‌ها و نه آلمان‌ها را می‌خواهیم فقط دوستی انگلیس و توجه به معاونت آن برای ما حکم مسئله حیات و ممات را دارد. ایران نو، این حرکت ناصر‌الملک را تقبیح کرد. درج آن مقاله در ایران نو، شیطنت‌آمیز بود و می‌توانست روسیه و آلمان را علیه نایب‌السلطنه برانگیزد و شاید آن مقاله به همین نیت درج شده بود تا پیش از وقت ناصرالملک را مجبور به عقب‌نشینی کنند. ایران نو هم این قضیه را دامن زد و انتقاد کرد چگونه نایب‌السلطنه «با یک رسمیت تمام در صفحات مطبوعات که سند شده است به تمام دوست و دشمن، انگلیس‌پرستی ایران را اعلان بدارد و در این پرستش خود اندازه‌[ای] غلو کرده پیش برود که اعلان خصومت بر دول معظمه دیگر بنماید. به نظر ما بیانات فوق‌الذکر نایب‌السلطنه محبوب‌القلوب، یکی از بزرگترین سهوهای سیاسی او را تشکیل می‌دهد و ممکن است مناسبات پلیتیکی‌ ما را به کلی مختل نموده و اسباب مشکلات ایران را تزیین نماید». ناصرالملک به محض اطلاع، در نامه‌ای به براون کم و کیف قضیه را پرسید. این ‌که مطبوعات بریتانیا و ایران چگونه از نامه خصوصی او مطلع شده‌اند، شگفت‌انگیز بود. براون ضمن ابراز خوشحالی از دریافت نامه ناصرالملک اطلاع داد نویسنده آن مطلب «مردی انگلیسی است که در بخش دولتی اشتغال دارد و نباید در ارتباط با مسائل سیاسی مطلبی بنویسد». کدام بخش دولتی است که شاغلین آن حق دخالت در مسائل سیاسی را ندارند؟ براون نویسنده را فردی علاقه‌مند دانست که به زبانهای انگلیسی، ترکی و بلغاری می‌نویسد، اما فارسی نمی‌داند. خاطرنشان شد به‌طور کاملاً تصادفی دانسته این شخص نویسنده نامه است و آن را با اسم مستعار ناصرالملک امضا کرده است، چون فکر نمی‌کرده کسی ناصرالملک نایب‌السلطنه را نویسنده بپندارد به اهمیت آن توجه زیادی نکرده است: «من نامه شدیداللحنی به وی نوشتم و مشکلاتی را که این اثر اخیر وی به وجود آورده یادآور شدم. نویسنده نامه، خود را دوست نزدیک مسلمانان معرفی می‌کند و در واقع به ترک‌های جوان کمک بسیاری کرده است». براون توضیح داد اطمینان دارد نویسنده در انتخاب اسم مستعار نیت بدی نداشته و مدعی شد علت عدم آگاهی در مورد اسامی و القاب ایرانی است. در ضمن براون پیام میرزا اسدالله کردستانی از باکو را برای ناصرالملک ارسال کرد که در آن آمده بود تأخیر ورود نایب‌السلطنه باعث یأس مردم شده است و از براون خواسته بود تا نامه‌ای به ناصرالملک بنویسد و بر مراجعت او به ایران تأکید کند: «می‌دانم چه مشکلاتی بر سر راهتان وجود دارد و قضاوت شما بر هر نظر دیگری از سوی من و یا میرزا اسدالله ارجح است، اما احساس می‌کنم که شما تنها فردی هستید که می‌توانید ایران را نجات دهید. دیوید فریزر، گزارشگر تایمز در ایران، یک کتاب غیرمنصفانه و گمراه‌کننده نوشته است که من آن را در منچستر گاردین نقد کرده‌ام». در پایان نسبت به ممتازالدوله وزیرمختار ایران در پاریس که با گروه فرانکو پرسان و نیز انجمن‌های یهودی این کشور مرتبط شده بود، ابراز ارادت شد. خلاصه اینکه ناصرالملک چنین فردی بود، اما او از همان ابتدا با دمکراتها مرزبندی مشخصی داشت، به همین دلیل نخستین تلاشش این بود تا با اتکاء به مجلس آنان را از تحرک بازدارد. باری، وقتی به پیشنهاد ناصرالملک اکثریت پارلمانی مشخص شد، حزب دمکرات در ثابت ماندن آن تردید کرد. ائتلاف اکثریت متشکل از اعتدالی‌ها، ترقی‌خواهان و حزب اتفاق و ترقی بود. گمان می‌رفت این فرقه‌ها نتوانند اتحاد استواری بین خود داشته باشند، عمده ایراد این بود که اجتماعیون محافظه‌کارند حال آنکه اتفاق و ترقی لیبرال هستند. هدف دمکراتها این بود تا در صفوف ائتلاف شکاف ایجاد نمایند و آن را قبل از موعد متلاشی سازند؛ اما اکثریت متوجه اوضاع بود. استقلال ایران، ارگان اتفاق و ترقی، مدعی شد مرام اجتماعیون با اسم اعتدال مباینت ندارد و «این فرقه را که هنوز جزئیات مرامنامه آن کاملاً منتشر نشده مسلکاً و عملاً به تجددخواهی معرفی می‌نماییم». اتفاق و ترقی معتقد بود، اعتدالی‌ها محافظه‌کار نیستند و طرفدار سنن و روشهای قدیم حکومت‌داری نمی‌باشند و «نسخ رسومات مندرسه استبدادی، تساوی عمومی، آزادی تامه قانونی، تحدید حدود ملاکی، ترتیب اصولی سرمایه‌داری را اساساً خواستارند». ایران نو، به درستی خاطرنشان ساخت چگونه ممکن است حزبی جزئیات برنامه خود را منتشر نکرده باشد و حزب دیگری از مرام و مسلک آنها سخن گوید و مردم هم به آن‌ها اعتماد نمایند؟ حزب دمکرات معتقد بود آن چیزی که نشان دهنده ‌مسلک و مرام اشخاص است، اعمال آنهاست نه مرامنامه: «ای بسا فرقی که مرامنامه‌های مشعشع نوشته و اعمال غیرمستحسنی را اشتغال ورزیده‌اند». ضامن اینکه اعتدالی‌ها محافظه‌کار نیستند، سابقه انقلابی اعضای اتفاق و ترقی شناخته شد و این سئوال مطرح گردید که چگونه ممکن است این حزب با محافظه‌کاران ائتلاف کند؟ تعداد اعضای اتفاق و ترقی در مجلس آن‌قدر اندک بود که رفتن و آمدن آنها هیچ تأثیری در اکثریت یا اقلیت پارلمانی نداشت،‌ اکثریت 51 نفر بود و تنها یک تن از آنها یعنی مشیرحضور، مسلک اتفاق و ترقی داشت. تعداد اعضای ترقی‌خواهان هم مشخص نبود، اما معلوم بود اکثریت با اعتدالی‌هاست. چون ترکیب این اتحاد به لحاظ مضمون و محتوا مشخص نبود، حزب دمکرات هم می‌گفت میزان دوام این اکثریت قابل پیش‌بینی نیست و به حوادث آتی بسته است. منبع:دکتر حسین آبادیان، بحران مشروطیت در ایران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 370 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

محله ثروتمندان در تهران قدیم

محله ای که امروزه تحت عنوان محله سنگلج شناخته می شود از شمال به خیابان امام خمینی ازشرق به خیابان خیام از جنوب به خیابان مولوی واز غرب به خیابان وحدت اسلامی محدود می شود. در نقشه‌های بجا مانده از روزگار قاجار- برزین 1258- چهار محله عودلاجان، چالمیدان، بازار و سنگلج قید شده است. بعدها محله‌های ارک و دولت به آن چهار محله اضافه شدند و وجه تمایز این‌دو محله جدید، آن بود که اربابان قدرت و زورمداران روزگار در این دو محله در میان باغ‌های وسیع زندگی می‌کردند و هرگز تراکم جمعیت محله‌هایی چون سنگلج،‌ چالمیدان و بازار را نداشتند. در این محله‌ها، از کوچه‌های تنگ، باریک و دراز خبری نبود و سکنی‌گزینی افراد سرشناسی همچون میرزا یوسف مستوفی‌الممالک و تصرف‌اراضی وسیع در قسمت شمالی تهران آن روزگار‌ محله‌هایی چون بهجت‌آباد، یوسف‌آباد و حسن‌آباد شکل گرفتند. گفته می شود که رضاشاه دراین محله بزرگ شده بود و اصرار داشت که برای از بین بردن سوابق خود، محل را تخریب کند. سابقه تاریخی سنگلج به سال1250 ه. ق ، است که برای استفاده منطقه مسکونی طراحی شد و ساخت آن بر عهده محمد تقی خان بوده است‌. امروزه در خیابان بهشت معماری قدیمی و جدید به چشم میخورد، اما خیابان بیش‌تر به مرکز اداراه های دولتی تبدیل شده است‌. سنگلج در عصر خود یکی از بزرگ‌ترین و آبادترین و پرجمعیت‌ترین محلات تهران بود که تکیه‌های آن شهرت بسیاری داشت. تکیه مشهور قورخانه کهنه از جمله آن‌ها است که در حال حاضر به خیابان قورخانه تبدیل شده و در آن اتصالات لوله و پیراهن و کت و شلوار به فروش می رسد. از تکیه‌های سنگلج چندین گذرگاه و خیابان انشعاب پیدا می کرد که خیابان شاهپور (وحدت اسلامی)؛ واقع در غرب سنگلج‌، یکی از آنها است‌. گذرهای معروف آن نیز گذر تقی خان در شمال و گذر شریف الدوله در ضلع جنوبی است که به در خونگاه می رسید. محله سنگلج در روزگار گذشته‌، دارای یک یا چند کدخدا بود، مثل: حاج میرزا زکیخان که متصدی تدارکات و هزینه چراغانی و تنظیم امور دسته‌های عزاداریو حرکت آن‌ها در روز عاشورا در چاله حصار بود. از اشخاص صاحب نام دیگر مانند آیت الله سید محمد طباطبایی و آیت الله سید عبدالله بهبهانی را‌، که از روحانیان صدر مشروطیت و طراز اول دارالخلافه‌ناصری بود‌، می توان نام برد. از مشخصه‌های امروز این محله میتوان به تالار نمایش سنگلج اشاره کرد که در دهه 1340، ساخته شده است‌ دو گذر معروف این محله گذر تقی‌خان و گذر شریف‌الدوله بود که به درخونگاه منتهی می‌شد. چندین حمام بزرگ با خزینه‌ها و چال حوضهای عظیم در سنگلج وجود داشت. برخی محققین اصل کلمه سنگلج را سنگ و رج می‌دانستند که مربوط به سنگ‌بندی و تقسیم آب می‌گردد. از رجال و افراد مشهوری که ساکن این محل بودند می‌توان به آیت‌الله محمد طباطبایی و آیت‌الله عبدالله بهبهانی و شیخ‌ کرنا (دلقک دربار ناصری) ـ میرزا زکی‌خان ـ کربلایی عباسعلی گمرکچی ـ شیخ فضل‌الله نوری ـ میرزا عبدالکریم وزیر ـ میرزا سید ابوالقاسم سلطانی‌الحکما نایینی ـ سیف‌الاطبا ـ آقاحسین نجم‌آبادی اشاره کرد. از مواقع شهرت این محل ملاقات نوروزی ناصرالدین‌شاه و آیت‌الله طباطبایی می‌باشد. موقع نوروز علمای درجه اول به ملاقات شاه می‌رفتند و سپس چند روز بعد شاه با پای پیاده و عبور از کوچه پس کوچه‌های محله سنگلج که راه کالسکه‌رو نداشت به منزل آیت‌الله می‌رفت. سید محمدصادق طباطبایی در اواخر سلطنت ناصرالدین‌شاه وفات یافت و جنازه وی به شاه‌عبدالعظیم انتقال یافت و به مقبره مرحوم آقا سید صادق سنگلجی شهرت یافت. بعد از فوت مرحوم سید و به زمان مشروطه این نهضت به رهبری آیت‌الله سیدمحمد طباطبایی ادامه یافت و جالب اینجاست که حاج ‌شیخ فضل‌الله نوری از مخالفین مشروطه هم در همین محل ساکن بود که در زمان فتح تهران تعدادی تفنگچی سراغ او رفت و وی را در میدان توپخانه دار زدند و جسدش به قم انتقال یافت. از دیگر شخصیت‌های مهم این محله مرحوم عضدالملک نایب‌السلطنه رئیس خاندان قاجار بود که در همین محله درگذشت. این محله پر جمعیت و آباد در سالهای اولیه حکومت رضاشاه و با تقارن جنگ‌ جهانی دوم رو به ویرانی نهاد و با ورود سربازان بیگانه به تهران برخی محلات به مانند سنگلج نابود و به محله‌ای ترسناک و متروکه مبدل شد. در قسمتی از این محل با حفر سه حلقه چاه بزرگ به کوشش همسر علی رزم‌آرا (نخست‌وزیر وقت) و عده‌ای از بانوان خیـّر و همکاری شهرداری پارکی بزرگ احداث شد که روز 25 اسفند 1329 افتتاح گردید. این محل 9 پاتوق داشت:بنامهای پاتوق نایب ‌شعبان، نایب ‌حسین، نایب ‌رمضون، نایب‌ باقر، نایب ‌محمدعلی، نایب ‌صحبت، نایب‌ سید علی‌اکبر، نایب ‌وهاب. منبع: وبلاگ قدیم قدیما منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ویزیت طبیبان دوره قاجار چقدر بود؟

در زمان قاجار که اولین ایرانی ها برای آموختن علم پزشکی به فرانسه اعزام شدند، بعد از بازگشت معلوم نبود که این عده واقعا در فرنگ پزشکی خوانده اند و صلاحیت طبابت دارند، یا اینکه فقط خوشگذرانی کرده اند! استعلام مدرک این افراد هم در آن زمان رسم نبود. با آغاز عصر حکومت ناصرالدین شاه قاجار و پابرجا شدن ارتباط های ایران با سایر کشورهای غربی و رونق گرفتن آن، طبابت و پزشکی نیز از این قافله عقب نماند و پس از پشت سر نهادن دوران ابتدایی و آمیخته به خرافات خود تحت تاثیر آن قرار گرفت. اوضاع طبابت و به اصطلاح امروز کار پزشکی در دارالخلافه تهران وضعی خاص و ابتدایی داشت، در آن روزگار جز تعدادی افراد که برای تحصیل علم طب و پزشکی به فرنگستان رفته و یا در مدرسه دارالفنون درس خوانده بودند و یا چند نفر معدود از اطبای دیار فرنگ که به تهران آمده و آنجا ساکن بودند طبیب تحصیل کرده و عالم و مطلع به رموز طب جدید و مدرن وجود نداشت . در زمان ناصرالدین شاه چندین طبیب خارجی در تهران بود که کم و بیش طرف توجه طبقات ممتازه و اعیان بودند و از میان این اطبا، مشهورشان دکتر (طولوزان) و دیگری دکتر (فوریه) بود که هر دو نفر را ناصرالدین شاه به استخدام خود درآورده و در واقع طبیب مخصوص دربار بودند. میزان حق العلاج و حق المعاینه در این میان گویا پرداخت حق القدم به طبیب کمتر مرسوم بوده و هنگامی که یک طبیب یا حکیم باشی بر بالین مریض می آمد اگر مریض می زد و می میرد که خود شرمنده می شد و راهش را می گرفت و می رفت ولی اگر معالجه می شد به تناسب زیاد و یا کمی زحمتی که در رفت و آمد بر بالین بیمار متحمل شده بود حق المعالجه ای برایش می فرستادند و این حق العلاج ها غالباً جنسی و از قبیل یک قواره پارچه از جنس بَرَک و شال کرمانی بوده و هرگاه مریض خیلی اعیان و توانگر بود برای او شال کشمیری می فرستادند، البته بیشتر اعیان و اشراف طبیب مخصوصی برای خانواده خود داشتند که محل مراجعه تمام اهل خانه از آقای خانه گرفته تا پیشخدمت و نوکر و غیره بود و آقای خانه هر چند یکبار پول و هدیه ای برای حکیم باشی ارسال می داشت. اما در مطب ها، هیچ طبیبی حق المعاینه و یا ویزیت معینی نداشت و گاهی مریض ها پنج شاهی یا ده شاهی لای نسخه روز قبل می پیچیدند و به طبیب می دادند ولی اصولا باید یادآور شد که حکیم باشی ها نظری به پول نداشتند و از فقرا و مستمندان هم پولی مطالبه و قبول نمی کردند و بلکه گاهی وجه دستی هم به آنان داده و دواهای مورد نیازشان را از کیسه فتوت و از داروخانه های شخصی خود می دادند به علاوه نشستن در مطب برای گرفتن حق معاینه نبود بلکه منظور حلال کردن درآمدهای دیگر و خدمت به مردم و یا در حکم پرداخت زکات و وجوهی که از اعیان و توانگران می گرفتند بود. فیلسوف الدوله؛ پزشک نامدار عصر قاجار فیلسوف الدوله از بی چیزان و درماندگان دستگیری می کرد و از بیماران فقیر نه تنها مزد طبابت نمی گرفت بلکه به آن ها داروی مجانی نیز می داد. به سبب داشتن همین روحیات پس از سال ها طبابت در تبریز و داشتن بیماران بسیار، اندوخته ای برای خود نداشت و با دستانی تهی و در قناعت و سختی، به زندگی ادامه می داد. در ایام قاجار، اقشار سنتی کمتر حاضر می شدند به علوم نوین اعتماد کنند و دانش های جدید را مخالف مذهب می دانستند. اما چون عبدالحسین خان، مردی متدین و پرهیزگار بود، تمام مردم به وی مراجعه می کردند و به وسیله وی به طب نوین اعتماد کردند. به این ترتیب حضور وی تاثیر گسترده ای در پیشرفت پزشکی در تبریز داشت زیرا هم از طب سنتی اطلاع داشت و هم از علوم نوین، غافل نبود. وی ابتدا ملقب به «رکن الحکما» شد و مدتی بعد لقب «فیلسوف الدوله » پیدا کرده، به عنوان پزشک معالج محمدعلی میرزا (ولیعهد ناصر الدین شاه) به پزشکی ادامه داد. منبع: بخش تاریخ ایران و جهان تبیان منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

تلاش مادر احمدشاه برای حفظ سلطنت قاجار

ملکه جهان خانم فرزند کامران میرزا نایب‌السلطنه و سرورالدوله در سال 1292ق/ 1875م متولد شد. 1 از تحصیل و نوع زندگی ملکه جهان در دوره‌ای که در منزل پدر خود بود اطلاعی در دست نیست. او در 2 شعبان 1310 2 به عقد محمدعلی میرزا اعتضادالسلطنه، فرزند مظفرالدین میرزای ولیعهد درآمد. یکی از شرایط این ازدواج که از سوی ملکه جهان و پدرش کامران میرزا تعیین شد طلاق همسر صیغه‌ای اعتضادالسلطنه بود که این شرط پذیرفته شد. 3 ومحمدعلی میرزا از آن پس دیگر همسری برنگزید. یک سال بعد در 4 رجب 1311 ملکه جهان برای حرکت به سمت تبریز، مقر ولیعهد، آماده شد. محمدعلی میرزا حال به مقام ریاست کل قشون آذربایجان منصوب شده بود. مراسم عزیمت با شکوه بسیار صورت گرفت: « افواج رکاب با شاگردهای دو مدرسه بی معنی از دم سر در الماسیه تا باغ امیریه صف بسته بودند. تمام شاهزادگان و وزراء و صاحب‌منصبان نظامی و قلمی حاضر بودند. جمعیت تماشاچی زن و مرد بی حساب بود. خیلی تماشا داشت. فیلبان‌باشی هم با فیل جلو جلو حرکت می‌رفت... تهیه جهیز برای این عروس بیش از حد و اندازه دیده‌اند. هیچ عروسی با این همه جهیزیه دیده نشده است». 4 دو سال بعد با بر تخت نشستن مظفرالدین شاه، محمدعلی میرزا به ولایتعهدی انتخاب و در تبریز ماندگار شد. سلطان احمد میرزا نخستین فرزند ملکه جهان در 1314 در تبریز متولد شد. در 1324 با فوت مظفرالدین شاه محمدعلی میرزا ولیعهد بر جای پدر بر تخت سلطنت رسید و این در هنگامی بود که حکومت ایران به حکومت مشروطه تبدیل شده بود. در آستانه این تغییر برخوردهایی بین نماینده سلطنت، محمدعلی شاه و مشروطه‌خواهان روی می‌داد و دراین میان طبیعی بود که ملکه جهان از همسر خود حمایت کند. مخالفان محمدعلی شاه در این دوره از توطئه‌های ملکه جهان بسیار سخن گفته‌اند، شایع بود که " ملکه برای اینکه وکلای مجلس را که موی دماغ او بودند از بین ببرد دستور داد به تعداد آنها گوسفند آتش بزنند و معتقد بود به این ترتیب همه آنها را قتل‌عام کرده است." 5 یکی از دلایل مخالفت ملکه جهان با نظام مشروطه این بود که اقتدار دربار از بین می‌رفت، مناصب با تایید مجلس باید به اشخاص واگذار می‌شد و این با دوره‌های پیشین که کسان بسیاری به مشاغل مهم تنها بنابر رابطه خویشاوندی منصوب می‌شدند بسیار تفاوت داشت. نقل است که ملکه جهان در این خصوص حسرت روزگار ناصرالدین شاه را می‌خورد که: " ... آنها اقلا می‌توانستند برادر و کس و کار خود را به وزارت و حکومت برسانند و برای من ممکن نیست که پدرم نایب‌السلطنه و برادرم شازده مشدی را به منصب لایق برسانم " 6 خصوصا که پدرش کامران میرزا نایب‌السلطنه و وزیر جنگ توسط نمایندگان مجلس مجبور به کناره‌گیری از سمت خود در دولت میرزا علی‌اصغر خان امین‌السلطان شد. شایعات و برخوردهای تند مشروطه‌خواهان و سوء قصد به جان محمدعلی شاه ازعواملی بود که ملکه جهان را نسبت به آنها بدبین می‌ساخت. پس از کشاکشهای بسیار میان مجلسیان و شاه، محمدعلی شاه تصمیم به مقابله جدی با مخالفان خود گرفت. او در 4 جمادی‌الاولی 1326 به همراه درباریان و همسرش راهی باغ شاه شد. سرانجام مقابله شاه و مجلس، به توپ بستن آن به دست قوای قزاق و دستگیری مشروطه‌خواهان در 23 جمادی‌الاولی 1326 بود. در این واقعه خانه ظهیرالدوله و همسرش ملکه ایران فروغ‌الدوله دختر ناصرالدین شاه و عمه محمدعلی شاه بود به عمد تخریب شد. پس از این واقعه شاه فروغ‌الدوله را به باغ شاه احضار کرد و به همراه ملکه جهان تاسف خود از این اتفاق را به او و همسرش ابلاغ کردند: " ... فرمودند از غرامت تمام اسبابی که از خانه ظهیرالدوله برده‌اند بر می‌آییم. کمال التفات را به ظهیرالدوله دارم. ... واقعا می‌توانم قسم بخورم اعلیحضرت اقدس شهریاری و حضرت علیه ملکه جهان به اندازه‌ای از این واقعه افسوس می‌خورند و اظهار التفات به من می‌کنند که خجل شده‌ام ....". 7 مقابله شاه و مخالفانش یک سال به طول انجامید و در تمام این مدت ملکه جهان در کنار همسر خود با دیدگاهی یکسان سرکوب مخالفان را توصیه می‌کرد. با نزدیک شدن قوای مجاهدین به سوی تهران و احساس خطر شاه و ملکه باغ شاه را ترک کرده به سلطنت‌آباد رفتند. فروغ‌الدوله در نامه‌ای به همسر خود ظهیرالدوله در این مورد می‌نویسد: ‌"‌ ... بیست روز پیش از این یک روز نشسته بودیم اسمعیل خان خواجه آمد که شاه احوال شما را می‌پرسد ملکه جهان هم می‌گوید از ما هیچ خبر دارید که سپهدار دارد می‌آید از قزوین بیرون آمده است ما هم قزاق و قشون فرستادیم. اوقات شاه و ملکه جهان خیلی تلخ است." 8 ملکه جهان که نگران حمله مجاهدین بود شبها برای خواب به همراه شاه و فرزندانش سلطنت‌آباد را ترک و به مبارک‌آباد یا صاحبقرانیه و یا شاه‌آباد می‌رفتند و صبح دوباره به سلطنت‌آباد باز می‌گشتند. 9 مقاومت در برابر قوای مجاهدین که تهران را به تصرف خود درآورده بودند بی فایده به نظر می‌رسید و درصبحگاه روز 27 جمادی‌الثانی 1327 شاه و ملکه جهان با فرزندان خود به سفارت روسیه در زرگنده پناهنده شدند و با ورود آنها پرچم روسیه و انگلیس بر سر در باغ سفارت نصب شد. همان روز بنا به رأی کمیسیون عالی محمدعلی شاه از سلطنت خلع و فرزندش سلطان احمد میرزا به مقام سلطنت منصوب شد. محمدعلی میرزا و ملکه جهان نسبت به فرزند خود علاقه بسیار داشتند و جدا نشدن از او یکی از مسائلی بود که از سوی آنها توسط سفیر روس به هیئت عالی پیشنهاد داده شد: ‌" ولیعهد بر تخت سلطنت بنشیند ولی اجازه داده شد که مدتی همراه مادرش در خارج بسر برد یا اگر این ترتیب غیر قابل قبول باشد برادر کوچکش به سلطنت برگزیده شود ... " ملکه جهان که نگران نتیجه مذاکره شاه و سفرای دولتین بود " مرتبا در آستانه در ظاهر می‌شد و بدون شک نفوذ اشکهای او بود که سبب شد شاه این پیشنهادها را عنوان کند ". 10 این پیشنهادات از سوی سفرا مطرح نشد و خود محمدعلی میرزا نیز جدایی از احمد شاه را پذیرفت. مجاهدین به همراه عضدالملک برای بردن شاه جوان به سفارت روسیه رفتند: " ملکه جهان راضی نبود و نایب‌السلطنه (کامران میرزا) ولیعهد را داد به دست عضد الملک و گفت ببرید. مختارید هر طور می‌خواهید تربیتش کنید." 11 دو ماه بعد از بر تخت نشستن احمد شاه محمدعلی میرزا و ملکه جهان به روسیه تبعید شدند و در این فاصله از سوی حکومت به شدت مراقب شاه جوان بودند که از هر فرصتی برای دیدار با خانواده خود استفاده می‌کرد و حتی یک بار قصد فرار داشت که بازگردانده شد. 12 ملکه جهان از سفارت روسیه خارج شد و به کامرانیه که ملک پدرش بود رفت تا شاید فرصتی برای ملاقات با فرزند خود که او نیز به کامرانیه آمده بود پیدا کند. اما شاه جوان امکان تنها بودن با مادر خود را نیافت " هرجا می‌رود موثق‌الملک با سه چهار نفری که سپهدار و آنها قرار داده‌اند باید همراهش باشند "‌. 13 در شعبان 1327 شاه مخلوع و ملکه جهان در حالی که دو فرزند خود احمد شاه و محمدحسن میرزا ولیعهد را در تهران پشت سر می‌گذاشتند به سوی روسیه حرکت کرده در اودسا در کاخی که از سوی تزار برای آنها در نظر گرفته شده بود اقامت کردند. سه سال بعد فخرالتاج، دختر دوست محمدخان معیرالممالک که با ملکه جهان خانم مناسبات دوستانه داشت با دشواری موفق به خروج از ایران و پیوستن به خانواده شاه مخلوع در اودسا شد. بنا به گزارشهای رسیده به هیئت دولت « معیرالممالک و دخترش از راپرتچیها و کارکنان محمدعلی شاه و ملکه جهان هستند حتی هر انقلاب جزیی که می‌شود زیر سر اینها می‌باشد». 14 پس از تلاش محمدعلی میرزا و برادرانش، شعاع‌السلطنه و سالارالدوله، برای بازگشت به ایران و شکست آنها محمدعلی میرزا برای مدتی به برلین رفت و در این شهر اقامت کرد. ملکه جهان نیز از اودسا به وی پیوست و پس از چندی خانواده محمدعلی میرزا به اودسا بازگشتند. با وقوع انقلاب بلشویکی در روسیه آنها مجبور به ترک اودسا شدند و در 1919/ 1337ق با اموال خود به استانبول رفتند. شاه مخلوع و خانواده‌اش از سوی دول متفق اجازه اقامت در عثمانی و دیگر کشورهای اروپایی را یافتند و فقط حق اقامت در لندن و پاریس به آنها داده نشد. احمد شاه قاجار در سر راه سفر خود به اروپا در 1919 موفق به ملاقات با پدر و مادر خود پس از 10 سال شد.15 محمدعلی میرزا و ملکه جهان با انقلاب در عثمانی مجبور به ترک این کشور شده در شهر سن رمو در ایتالیا اقامت کردند و زمستانها را در شهر نیس فرانسه به سر می‌بردند. با فوت محمدعلی میرزا در سال 1303ش در شهر سن رمو، ملکه جهان به همراه فرزندان خود قصد بازگشت به ایران را داشت. این در حالی بود که رضاخان سردارسپه در حال زمینه‌چینی برای انقراض سلسله قاجاریه بود. ملکه جهان از بمبئی به بغداد رفت و بنا به دعوت کنسولگری ایران در این مکان اقامت گزید اما با تصویب لایحه برکناری سلسله قاجار او و همراهانش را از کنسولگری اخراج کردند: " ... ملکه جهان وارد شد، قونسول ایران اصرار داشت قونسولگری برود. آقا سید صالح کلیددار کاظمین خانه خودش. ملکه گفت اول زیارت می‌روم بعد قونسولگری بغداد. روز دیگر تلگراف از طهران گویا آمده که از قنسولخانه خارجش کردند. رفت خانه کلید دار ..." 16 محمدحسن میرزا ولیعهد سلطان احمد شاه از ایران اخراج به عراق رفت و در بغداد با مادر خود در مهمانخانه‌ای سکنی گزید. ملکه جهان برای نجات قاجاریه درصدد کمک گرفتن از علمای نجف و کربلا بود اما سفر وی به این دو شهر ممنوع شد. 17 پس از اقامتی کوتاه در عراق و به سلطنت رسیدن رضاخان او به همراه فرزندان به لبنان رفت. او برای حفظ املاک و داراییهای خود در ایران تلاش کرد و در ملاقاتی که با محمدعلی فروغی نخست‌وزیر معزول، در پاریس داشت از وی خواست تا در نزد شاه جدید برای فروش املاک او وساطت کند. 18 با آگاه شدن از بیماری سلطان احمد میرزا، شاه مخلوع، ملکه جهان خود را از لبنان به فرانسه رساند و پس از فوت فرزند خود در فرانسه اقامت داشت و با درآمد املاک خود در ایران زندگی می‌کرد. آغاز جنگ جهانی دوم موجبات نگرانی او را که با فرزندان و فرزندزادگان خود زندگی می‌کرد پیش آورد و مخاطراتی در پیش رویش نهاد. ملکه جهان خانم در آبان 1326 در سن کلوی فرانسه درگذشت و در کنار فرزند و همسر خود در کربلا در کنار فرزند و دیگر اعضای خانواده قاجار دفن شد. حاصل ازدواج او و محمدعلی شاه سلطان احمد میرزا، محمدحسن میرزا، سلطان محمود میرزا، سلطان مجید میرزا و خدیجه خانم بودند. کتاب برهان‌الایمان که مجموعه‌ای از ادعیه و اذکار تالیف وی می‌باشد. 19‌ پی نوشت​ها: 1. جورج چرچیل، فرهنگ رجال قاجار. تهران، غلامحسین میرزا صالح، 1369، ص 58 . 2. ایرج افشار، روزنامه خاطرات محمدحسن خان اعتمادالسطنه، تهران، امیرکبیر، 1355، ص 853 . 3. اوژن اوبن، ایران امروز 1907- 1906، ترجمه: ‌علی‌اصغر سعیدی، تهران، زوار، 1362، ص 62 4. ایرج افشار و مسعود سالور، روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، تهران، اساطیر، 1374، ج 1، ص 567 . 5. دکتر مهدی ملک‌زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، علمی، 1363، ج 3، 491 . 6. ملک‌زاده، ص 499 . 7. جهانگیر قائم‌مقامی، اسناد تاریخی وقایع مشروطه ایران، نامه‌های ظهیرالدوله، تهران، طهوری، 1348، ص 4 . 8. جهانگیر قائم‌مقامی، ص 110. 9. همانجا. 10. حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، تهران، انتشارات ابن سینا، 1347، ص 1187. 11. جهانگیر قائم‌مقامی، ص 121. 12. خطابه آقای سید حسن تقی‌زاده، تهران، باشگاه مهرگان، 1337، ص 86 . 13. جهانگیر قائم‌مقامی، ص 122. 14. دوستعلی خان معیرالممالک، وقایع‌الزمان، خاطرات شکاریه، به کوشش:‌ خدیجه نظام مافی. تهران، نشر تاریخ، 1361، ص 173. 15. خان ملک ساسانی، یادبودهای سفارت استانبول، تهران، چاپخانه فردوسی، 1345، ص 49 . 16. ایرج افشار و مسعود سالور، روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، تهران، اساطیر، 1379، ج 9، ص 7398 . 17. همانجا. 18. باقر عاقلی، ذکاءالمک فروغی و شهریور 1320، تهران، علمی، 1367، ص 35 . 19. میرزا محمدعلی معلم حبیب‌آبادی، مکارم‌الآثار، اصفهان، نشر نفائس مخطوطات اصفهان، 1364، ج 6، ص 2021 . منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

حکایت راویان ناکام انقلاب سرخ

41 سال قبل وقتی رژیم پهلوی با اعدام خسرو گلسرخی، تلاش می‌کرد تا تنها اپوزیسیون سیاسی در برابر خود را کمونیست‌های ضدآمریکایی نشان دهد، هیچ‌گاه گمان نمی‌برد فقط پنج سال پس از این اعدام، انقلابی در ایران به پیروزی برسد که به‌جای کمونیسم، بر رعایت احکام اسلامی در اداره کشور پای می‌فشرد.‌ کم نیستند آنهایی که می‌گویند دستگاه امنیتی رژیم پهلوی با بزرگنمایی فعالیت کمونیست‌ها در ایران تلاش داشت حمایت بیشتر واشنگتن از خود را جلب کرده و رژیم سیاسی مستقر در ایران را سد محکمی در برابر نفوذ کمونیسم معرفی کند. شاید برای همین بود که محمدرضا پهلوی همزمان با اوج گرفتن قیمت نفت و درحالی‌که خود را قدرتی بی‌رقیب در منطقه می‌پنداشت، به سرکوب مخالفان مارکسیست پرداخته و تلاش می‌کرد تا نارضایتی‌های فزاینده از رژیم پهلوی را به فعالیت‌های چپ‌گرایانه تقلیل داده و در همین راستا هم رضایت مردم مسلمانی را که چندان قرابتی با اندیشه‌های سوسیالیستی نداشتند جلب کند و هم خود را به دولتمردان آمریکایی نزدیک کند که نگران گسترش کمونیسم و قدرت گرفتن اتحاد جماهیر شوروی در خاورمیانه بودند. بی‌سبب نیست اگر رژیم شاه در یک اشتباه فاحش امنیتی، محاکمه خسرو گلسرخی، شاعر و نویسنده‌ مارکسیست را به ‌طور مستقیم از تلویزیون پخش کرد؛ زیرا ساواک در آن دوره مطمئن بود برخورد با چپگرایان تندرو می‌تواند احتمال قیام عمومی را کاهش دهد و توده مردم را به رژیم شاه نزدیک‌تر کند. تحلیلی که البته بسان بسیاری دیگر از تئوری‌های امنیتی ساواک در دهه 50 نتیجه‌ای عکس در برداشت. محاکمه فرمایشی و انقلابی که نه راست بود و نه چپ خسرو گلسرخی دوم بهمن ۱۳۲۲ در رشت متولد شد. او از جمله روشنفکران چپگرا به‌شمار می‌آمد که به شاعری مشغول بود. در سال ۱۳۴۷ گلسرخی دبیر بخش هنری روزنامه کیهان شد و در آن دوره مشهور بود که وی از جنبش‌های چریکی حمایت می‌کند. مراد از جنبش‌های چریکی، آن دسته از حرکت‌های مسلحانه علیه رژیم شاه بود که فراتر از اعتراضات قانونی یا مسالمت‌آمیز تلاش داشت تا در برابر خشونت دستگاه امنیتی پهلوی به خشونتی مشابه دست بزند. به‌دنبال کودتای 28 مرداد 1332، این نوع حرکت‌ها با حمایت آن بخش از فعالان سیاسی روبه‌رو شد که احساس می‌کردند رژیم پهلوی امکان اصلاح رفتار ندارد. این سرخوردگی عمومی نهایتا در سال‌های پایانی دهه40 به شکل‌گیری جنبش چریکی ایران منتهی شد. جنبشی مسلحانه که رودرروی رژیمی ایستاده بود که تحمل انتقاد از خود را نداشت. گلسرخی به همراه گروهی دیگر در سال ۱۳۵۱ به اتهام طرح ترور ولیعهد بازداشت شدند. روشن بود که ساواک با این اقدام می‌خواست تسلط خود به فعالیت‌های مخالفان سیاسی را به رخ دولت‌هایی بکشد که معتقد بودند محمدرضا پهلوی از کنترل اوضاع داخلی کشور ناتوان است. محاکمه این افراد در یک دادگاه نظامی در اواخر سال ۱۳۵۲ برگزار شد و تلویزیون ملی در شرایطی اجازه پخش زنده این دادگاه را داشت که به‌نظر می‌رسید گلسرخی در این دادگاه از مواضع خود عقب بنشیند. خوش‌بینی ساواک به تغییر مواضع این شاعر انقلابی به آن سبب بود که تعدادی از اعضای گروه به اتهامات خود ـ که مدارک ناچیزی برای آن وجود داشت ـ اعتراف کرده و از شاه طلب بخشش کردند. اما پنج نفر که خسرو گلسرخی نیز ازجمله آنها بود، حتی پس از شکنجه شدید، حاضر به اعتراف نشدند. براساس برخی روایت‌های تاریخی، احتمالا گلسرخی ساواک را فریب داده و از این واقعیت که جریان دادگاه از تلویزیون پخش می‌شد استفاده کرده و به جای اعتراف به اتهام مورد نظر، رژیم را تقبیح و محاکمه کرده و از عقاید خود مبنی بر مارکسیسم و انقلاب دفاع کرده بود. به این ترتیب او حاضر به طلب بخشش از شاه نشد و البته بی‌درنگ در بیست و نهم بهمن 1352 اعدام شد تا رژیم پهلوی نشان دهد آستانه تحملش تا چه اندازه در برابر مخالفان پایین است. جنبش چپ؛ انحراف و شکست جسارت گلسرخی در دفاع از باورهای چپگرایانه خود و نهایتاً اعدام او، محبوبیت بسیاری در بین افرادی که خط فکری سیاسی او را نمی‌پسندیدند، به ارمغان آورد. با این حال آن باورهایی که گلسرخی از آن دفاع کرد و در جامعه تاثیر گذاشت، همان شعارهایی نبود که در سال‌های بعد از سوی چپگرایان برای مصادره انقلاب سرداده شد. خسرو گلسرخی در دفاعیات خود در دادگاه شاه گفت: «من... برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم...» او در بخشی دیگر از اظهارات خود تاکید کرد: «زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود. و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه مولا حسین است... و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی، و اسلام علی را تائید می‌کنیم.» هرچند خسرو گلسرخی پس از چنین اظهارات صریحی در دادگاه که رژیم شاه را در حیرت فروبرده بود، تیرباران شد و در قطعه ۳۳ بهشت زهرا به خاک سپرده شد، ولی اندیشه‌هایی که او مطرح کرد، کمی بعد به‌دست افرادی افتاد که تلاش کردند با آمیزش اندیشه‌های اسلامی با تز انقلابی چپگرایان، به سنتزی التقاطی دست یابند که کمترین نشانی از باورهای دینی در خود نداشت. واقعیت این است که خواست علنی مردم ایران به برقراری حکومتی اسلامی در کشور باعث شد تا برخی از روشنفکران مارکسیست و کمونیست، از نمادهای دینی ابزاری برای ترویج افکار خود بسازند. حتی خسرو گلسرخی نیز در جستجوی یک «جامعه مارکسیستی» بود، نه «جامعه اسلامی» و او اسلام را «روبنا» می‌دانست که در «زیربنایی طبقاتی» قابل فهم است. چپگرایان در سال‌های بعد مبارزه هرچند پس از درک اقبال عمومی به رهبری امام خمینی(ره) برای مدتی با حرکت انقلابی مردم همراه شدند، ولی پس از پیروزی انقلاب، خیلی زود با جدا کردن صف خود از یاران انقلاب نشان دادند که اندیشه‌هایشان برآمده از اصالتی ریشه‌دار در اعتقادات مذهبی نیست. وابستگی؛ سوغات چپگرایان ایرانی گروه‌های بعدی چپگرایان حتی بسان خسروگلسرخی که می‌گفت «من که یک مارکسیست ـ لنینیست هستم»، آنقدر شهامت نداشتند که به باورهای چپگرایانه خود وفادار بمانند، چنین بود که با وجود سر دادن شعار دفاع از «خلق»، به دولت‌هایی پناه بردند که روزگاری به نام «امپریالیسم» مورد سرزنش قرار می‌گرفتند. هرچند نسل اول مبارزان مسلح علیه رژیم پهلوی گمان می‌بردند که با سازماندهی چریکی می‌توانند الگوی انقلاب‌های آمریکای لاتین را در ایران پیاده کرده و موجب سرنگونی رژیم پهلوی شوند، اما تاریخ به آنها نشان داد که آنچه باعث تغییر وضع کشور می‌شود، نه گروهک‌های چریکی، بلکه حضور توده‌های مردمی است که براساس باورهای خود و نه الزاما توصیه چریک‌های مسلح به میدان مبارزه گام می‌نهند. داستان عروسک‌های کوکی و دوچرخه‌ شتابان خسرو گلسرخی که زمانی‌برخی شاعران از فرنگ برگشته زمان خود را «عروسکان کوکی» نام نهاده بود، آنقدر عُمر نکرد که فرجام گروه‌های چریکی در ایران و نقش آنها در تاریخ معاصر کشورمان را به تماشا بنشیند. او که ازجمله مطرح‌ترین شاعران سیاسی ایران به‌شمار می‌آمد، هرچند بخوبی سست بودن پایه‌های سلطنت در ایران را درک کرد و بر آن تاخت، اما نبود که ببیند شکست استعمار که او در شعر خویش آن را «جامه سیاه معلق» نام می‌نهاد، چطور از راه مبارزات اسلامی به واقعیت پیوست و «مارکسیسم – لنینیسم» که روزگاری قبله‌گاه بخشی از انقلابیون در ایران و بسیاری دیگر از کشورهای جهان بود نتوانست به آرمان‌های خود جامه عمل بپوشاند.‌ گلسرخی زمانی در قطعه شعر «دشمن و خلق» نوشته بود: «او سوار آریا ـ بنز است‌‌/‌‌ تو‌‌/‌‌ بر دوچرخه‌‌/‌‌ تکیه گاه اوست غربی‌‌/‌‌ تکیه گاه توست خلق‌‌/‌‌ اوست یک تن‌‌/‌‌ تو ‌‌/‌‌ هزاران، صد هزاران تن ‌‌/‌‌ پا بزن‌‌/‌‌ پا بزن ای قدرت خلق‌‌/‌‌ پا بزن بر چرخ و بر دنده‌‌/‌‌ انتهای ره‌‌/‌‌ تویی پیروز ‌‌/‌‌ اوست بازنده». او گرچه در اشعار خود به‌درستی قدرت خلق را افزون بر قدرت استعمار ارزیابی کرده بود، اما شاید نیرومحرکه تمثیلی دوچرخه ملت را در نظر نداشت؛ همان نیرویی که پنج سال پس از تیرباران او‌ در یک انقلاب اسلامی و نه مارکسیستی، نظام سلطنت در ایران را پایان داد و «اسلام» را «زیربنا»ی تشکیل دولت در ایران قرار داد. محمود هرندی ‌‌/‌‌ جام‌جم منبع: سایت جام‌جم ایام

اولین نشریه دوزبانه ایران

در سال 1293 هجری قمری، نخستین نشریه دو زبانه تهران به نام «لاپاتری» (وطن) به زبان های فرانسه و فارسی منتشر شد. سیروس سعدوندیان در این زمینه می نویسد: در در سفر اول ناصرالدین شاه به اروپا، حاج میرزا حسن خان سپهسالار در استانبول شاه را واداشت که یک چاپخانه سربی با حروف عربی و لاتین خریداری کند. یک تن مهندس بلژیکی به نام «بارون دو نورمان» را هم، که سال ها در راه آهن بلژیک خدمت کرده بود، به قصد ایجاد راه آهن در ایران استخدام کرد. کار راه آهن سر نگرفت. اما این شخص، که عنوان مهندس مخصوص دولت علیه ایران را داشت، در 1292 چاپخانه مزبور را به کار انداخت و به پیشنهاد سپهسالار روزنامه ای به نام وطن، (به فرانسه: لاپاتری)، به دو زبان فرانسه و فارسی تاسیس کرد که تنها یک شماره از آن در تاریخ شنبه 9 محرم 1293 انتشار یافت و توقیف شد. سال ها بعد، در 1302 هجری قمری، دومین روزنامه خارجی زبان نیز ایجاد گردید. محبوبی اردکانی می نویسد: «ژورنال اکودوپرس»، یا به فارسی «روزنامه صدای ایران» را، اعتماد السلطنه به تقلید از«لاپاتری» دایر کرد و روز شنبه 4 جمادی الثانیه 1302، که روز بعد از نوروز بود، آن را به نظر شاه رسانید و شاه را خوش آمد. نویسنده این روزنامه هم همان «بارون دونورمان» بود که شاه همان اوقات دستور داد که سپرده به اعتمادالسلطنه باشد و کار روزنامه را بکند. انتشار این روزنامه ابتدا به کمک «بارون دونورمان» بود و بعدا به کمک دکتر«مورل». اما انتشار این روزنامه چندان به مذاق دول بیگانه خوش نیامد، چرا که یک بار با اعتراض روس ها مواجه شد و یک بار با اعتراض عثمانی، که در نتیجه به توقیف آن انجامید. منبع: قدس آنلاین منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

پول های بادآورده ای که باد برد

حاکمان سلسله پهلوی و بویژه پهلوی دوم در کنار مفاسد سیاسی و اخلاقی، به مفاسد مالی و اقتصادی نیز آلوده بودند و در این مسیر گوی سبقت را از حاکمان مستبد و فاسد جهان ربودند. بی تردید حجم انبوه ثروت بی حساب خاندان پهلوی و بخصوص محمدرضا پهلوی حاصل دسترنج و یا هوش و ابتکار وی نبود، بلکه ثمره ی چپاول و غارت سرمایه های ملت ایران بود، ملتی که از نیازهای اولیه ی زندگی محروم بودند، اما بجای آن، شخص شخیص محمدرضا پهلوی (!) همراه با اطرافیانش دست به خوشگذرانی ها و هوسبازی هایی می زدند که گاه با حماقت برابری می نمود. میلیونر شدن یک شبِ ملکه ثروت بی کرانی که با چپاول ملت ایران از آنِ محمدرضا پهلوی شده بود، از آن جا که بادآورده بود، سرنوشتی جز بربادرفتگی نیز نمی توانست در انتظار آن باشد، چنانچه اردشیر زاهدی در همین رابطه، به گوشه ای از هزینه های شاه برای جلب توجه «ثریا اسفندیاری» اشاره کرده و می نویسد: «مهریه ی ملکه ثریا در اسفندماه سال 1336 به پول آن زمان، نیم میلیون تومان بود که اعلیحضرت با جوانمردی قبول کردند دو برابر آن یعنی یک میلیون تومان بپردازند که این مبلغ به صورت معادل دلاری آن، به حساب ملکه ی سابق ریخته شد. ضمناً شاهنشاه بهتر از جانم دستور فرمودند کلیه ی جواهراتی که طی هشت سال گذشته برای ملکه ی سابق خریداری شده و یا از رؤسای سایر کشورها و میهمانان داخلی و خارجی گرفته شده است، به ایشان تحویل گردد که من شخصاً مأمور تحویل این جواهرات شدم و در جریان هستم که بخشی از آن جواهرات، توسط ملکه ی سابق به جواهرفروشی کارتیه ی پاریس به بهای 20 میلیون تومان فروخته شد که در آن زمان یک رقم نجومی محسوب می شد و بدین ترتیب، ملکه ی سابق در ردیف میلیونرهای سرشناس جهان قرار گرفتند. در آن موقع بهای هر دلار، چیزی معادل چهار تومان ایران بود. از طرف دیگر اعلیحضرت دستور فرمودند تا زمانی که ملکه ثریا ازدواج نکرده اند، از محل درآمدهای بنیاد پهلوی، ماهیانه به طور مرتب 10 هزار دلار به ایشان پرداخته شود. اقدام چشمگیر دیگر اعلیحضرت که نهایت جوانمردی ایشان را می رساند، خرید [و] اهدای یک ویلای مجلل در حومه ی پاریس به ملکه ی سابق بود. هم چنین تعداد 50 چمدان و بسته ی بزرگ حاوی انواع پالتوهای پوست و عتیقه ها و اجناس و تابلوهای نقاشی مورد علاقه ی ملکه سابق را به انضمام 30 جعبه حاوی سرویس های چینی قرن شانزدهم، به محل اقامت ایشان در حومه ی پاریس منتقل کردیم.» پول هایی که خرج سالن های مُد شد! این روند در خصوص فرح دیبا نیز تکرار شد و برپایی جشن های باشکوه و پرهزینه برای ازدواج های مکرر از حقوق حقه ی شاه محسوب می شد. فریده دیبا درباره ی عروسی دخترش چنین نقل کرده است: «برای جشن عروسی دخترم فرح، هواپیمای اختصاصی به طور مرتب بین تهران و پاریس حرکت می کرد تا لوازم مورد نیاز مجلس جشن را به تهران بیاورد. گاهی اوقات خیاط فرانسوی که فراموش کرده بود یک نوار یا روبان را به تهران بیاورد. هواپیما را به فرانسه برمی گرداند تا برای او یک قطعه روبان بیاورد! در حالی که همین روبان در تهران هم وجود داشت.» طبیعی است چنین جشنی مقدمه ای بر یک زندگی سراسر هزینه و ریخت و پاش، آن هم از کیسه ی ملت باشد. مینو صمیمی در این باره چنین می نویسد: «وقتی که چندسالی از ازدواج فرح با شاه نگذشته بود، ملکه لباس هایش را از انواع ساده تر و مناسب تر انتخاب می کرد و به هر حال می کوشید آن چه به تن می کند با شرایط یک کشور عقب مانده مغایرت نداشته باشد، ولی به مرور که قدرت و ثروت شاه افزایش یافت، ملکه هم به لباس های شیک و گران بها رو آورد و با هدف جلوه گری در مقابل مردم، هر روز بیش از پیش مبالغی سرسام آوری صرف خرید لباس کرد، تا جایی که بی وقفه با سالن های مد سراسر جهان تماس داشت و آخرین مدل های لباس را به آن ها سفارش می داد.» حضور در سن موریتس و کارهای احمقانه! سفرهای طولانی مدت تفریحی شاه و خانواده اش به خارج از کشور- عمدتاً اروپا و آمریکا- به صورت یک عادت درآمده و شاه و دربار پهلوی، بهره بردن از چنین تفریحات را حق مسلم خود فرض می کردند. مینو صمیمی که به دلیل تسلط به زبان های آلمانی، فرانسه و انگلیسی در بسیاری از این سفرها در خدمت شاه و ملکه بود، در خاطرات خود چنین نوشته است: «شاه و درباریان نیز از جمله افرادی بودند که همه ساله از حدود 20 ژانویه برای اسکی و سایر تفریحات به سوییس می آمدند و در ماه مارس به ایران بازمی گشتند تا تعطیلات بهاری خود را در ویلاهای کرانه ی دریای خزر بگذرانند. در بین پیست های مختلف اسکی سوئیس، دربار ایران معمولاً «سن موریتس» را انتخاب می کرد، که گرچه محلی است بسیار لوکس و پرهزینه، ولی دسترسی به آن از بقیه ی تفریح گاه های زمستانی سوییس مشکل تر است. همه ساله قبل از آغاز سفر شاه، دو طبقه ی کامل از گراند هتل «دولدر» برای مدت دو ماه اجاره می شد تا مورد استفاده ی شاه و همراهانش در زوریخ قرار گیرد و گرچه شاه و ملکه قاعدتاً پس از یک هفته اقامت در زوریخ، برای گذراندن بقیه ی دوره ی سفر خود عازم سن موریتس می شدند، ولی سفارتخانه اجاره ی دوطبقه ی کامل هتل «دولدر» را تا پایان دوماه کماکان می پرداخت.» صمیمی در ادامه چنین می نویسد: «شاه و ملکه با یک هواپیمای اختصاصی به سوییس می آمدند و ما ابتدا می بایست دو طبقه از هتل بزرگ «دولدر» را برای اقامت یک هفته ای آن ها و 40 تن همراهانشان آماده کرده، سپس وسایل لازم را برای دو هفته اسکی بازی شاه و ملکه در شهر «سن موریتس» مهیا سازیم. از میان 40 همراه شاه و ملکه، 25 نفرشان را مأمورین امنیتی و محافظ تشکیل می دادند که برای همه ی آنان نیز همیشه می بایست حدود 40 اتومبیل با رانندگان قابل اعتماد و نیز 10 فروند هواپیمای کوچک آماده باشد.» البته هزینه های این سفرها به موارد فوق محدود نمی شد، بلکه اقدامات متفاوتی برای ارضای هوس ها و خودنمایی های خاندان سلطنت در طول این سفرها صورت می گرفت، من جمله: «تعدادی اتومبیل های گران قیمت رولز رویس ویژه ی شاه در سفارت ایران در سوییس وجود داشت که تمام وسایل فلزی روی داشبورد و دستگیره های آن ها از طلای ناب بود.» باز هم نمونه ی دیگری به قلم مینو صمیمی: «در تمام مدت اقامت شاه و ملکه در سوییس، هواپیماهای اختصاصی متعددی بین تهران و زوریخ پرواز می کردند تا روزانه علاوه بر جابه جا کردن درباریان و مقامات کشور، انواع و اقسام وسایل مورد نیاز شاه و اطرافیانش [مثل لباس پوست خز، مواد غذایی، وسایل مصرفی، حتی مشروبات الکلی] را از ایران به سوییس و بالعکس حمل کنند.» گاهی اوقات شکل ولخرجی و هزینه تراشی محمدرضا شاه، واقعاً غیرقابل باور و عجیب بود. مینو صمیمی در این باره در خاطراتش چنین آورده است: «بنا به دستور شاه، یک هواپیمای اختصاصی از سوییس به لندن رفت و با خود 20 لوله پماد کذایی را به زوریخ آورد. بعد هم این پمادها در فرودگاه زوریخ به یک اتومبیل انتقال یافت و با سرعت به «سن موریتس» فرستاده شد تا برای درمان خارش دست شاه مورد استفاده قرار گیرد.» فقط دندانپزشک سوییسی! باز هم نمونه ای دیگر از زبان صمیمی: «روزی از تهران به سفارتخانه تلفن شد و دستور اعزام یک دندانپزشک سوییسی برای معالجه ی دندان درد شاه به سفیر ابلاغ گردید. دقیقاً 18 ساعت پس از دستور دربار برای اعزام دندانپزشک سوییسی، ما توانستیم او را به اتفاق همسرش سوار بر جامبوجت «سوییس ایر» راهی تهران کنیم و آن طور که بعداً فهمیدیم، دربار نیز برای جلب رضایت دندانپزشک امتیازاتی فوق تصور او برایش قائل شد؛ از جمله دستمزد کلان، دو هفته سفر به اصفهان و شیراز و تخت جمشید، پرداخت کلیه ی مخارج اقامت او و همسرش در ایران و دریافت یک تخته فرش ابریشمی گران قیمت به عنوان هدیه از سوی شاه.» منابع: 1- فردوست، حسین. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی. تهران: اطلاعات، 1370. 2- زاهدی، اردشیر. خاطرات اردشیر زاهدی. تهران: عطایی، 1381. 3- دیبا، فریده. دخترم فرح. ترجمه الهه رئیس فیروز. تهران: به آفرین. 4- صمیمی، مینو. پشت پرده تخت طاوس. تهران: اطلاعات، 1368. * درودی، ریحانه. دربار به روایت دربار. تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390. منبع:قدس منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

اعلامیه بی‌طرفی ارتش و پیروزی انقلاب

اگرچه وقتی شاه در 26 دی ‌ماه 1357 ایران را ترک کرد، دیگر تقریباً بر همه کسانی که اطلاع بسنده‌ای از اوضاع سیاسی و اجتماعی جاری و ساری در ایران داشتند، آشکار شده بود که نظام شاهنشاهی پهلوی را هیچ گونه امیدی به‌بقا و تداوم حیات نیست؛ با این حال، هنوز، دولت بختیار که به ‌تاز‌‌گی از مجلس دوره 24 شورای ملی رأی اعتماد گرفته بود، مدعی مقابله و مقاومت در برابر انقلابیون و یافتن راهکاری برای نجات نهایی حکومت از سقوط قطعی بود. اگرچه در همین برهه منتهی به ‌روزهای پایانی عمر رژیم پهلوی دامنه سرکوبگریها‌ و خشونت‌طلبیها‌ی نیروهای انتظامی و امنیتی در برابر انقلابیون بیش از پیش شدت گرفت، اما هیچ گونه قرینه‌ای وجود نداشت که نشان دهد، حاکمیت به ‌سرعت رو به ‌احتضار پهلوی بتواند شانسی برای بقا پیدا کند. چنین بود که وقتی آیت‌الله امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی ملت ایران در 12 بهمن 1357 وارد تهران شد، دیگر نه ‌سرکوبگریهای نظامیان و نیروهای امنیتی و نه ‌هشدارها و تهدیدات دولت بختیار و نظایر آن چندان مورد اعتنای انقلابیون خارج از شماری نبود که به‌وضوح دریافته بودند تا سقوط نهایی حکومت پهلوی راه زیادی در پیش‌رو ندارند. بدین ‌ترتیب در یکی دو روز منتهی به 22 بهمن 1357 دیگر عملاً حکومت ساقط شده بود. و چنین بود که، در ساعت 10 و 30 دقیقه صبح روز 22 بهمن 1357، شورای عالی ارتش شاهنشاهی، طی اعلامیه‌ای به ‌شرح زیر، اعلام بیطرفی کرد و عملاً بر پیروزی انقلاب اسلامی و پایان دوران نظام شاهنشاهی پهلوی مهر تأیید زد (اگرچه درگیریهای میان انقلابیون و وفاداران به ‌نظام شاهنشاهی در حال سقوط، تا ساعتها بعد هم در مناطقی از تهران و برخی دیگر از شهرهای کشور ادامه یافت): ارتش ایران وظیفه‌ دفاع از استقلال و تمامیت کشور عزیز ایران را داشته و تاکنون در آشوبهای داخلی سعی نموده است با پشتیبانی از دولتهای قانونی این وظیفه را به ‌نحو احسن انجام ‌دهد. با توجه به ‌تحولات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در ساعت 10:30 [10 و 30 دقیقه صبح] روز 22 بهمن 1357 تشکیل و به ‌اتفاق تصمیم گرفته ‌شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خون‌ریزی بیشتر، بی‌طرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام و به‌ یگانهای نظامی دستور داده شد که به ‌پادگانهای خود مراجعت نمایند. ارتش ایران همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب و میهن‌پرست ایران بوده و خواهد بود و از خواسته‌های ملت شریف ایران با تمام قدرت پشتیبانی می‌نماید. این اعلامیه را، که اولین بار در ساعت 13 از رادیو ایران پخش شد، افراد مشروحه زیر امضاء کرده بودند: 1. ارتشبد عباس‌ قره‌باغی‌، رئیس‌ ستاد بزرگ‌ ارتشتاران‌ 2. ارتشبد جعفر شفقت‌، وزیر جنگ‌ 3. ارتشبد حسین‌ فردوست‌، رئیس ‌دفتر ویژه‌ اطلاعات‌ 4. سپهبد هوشنگ‌ حاتم‌، رئیس‌ جانشین‌ ستاد بزرگ‌ ارتشتاران‌ 5. سپهبد ناصر مقدم‌، رئیس‌ ساواک‌ [با تصویب لایحه تقدیم دولت بختیار در مجلس شورای ملی دوره 24، ساواک در 17 بهمن 1357 منحل شده بود] 6. سپهبد عبدالعلی‌ نجیمی‌ نائینی‌، مشاور رئیس‌ ستاد بزرگ‌ ارتشتاران‌ 7. سپهبد احمدعلی‌ محققی‌، فرمانده‌ ژاندارمری‌ 8. سپهبد عبدالعلی‌ بدره‌ای‌، فرمانده‌ نیروی‌ زمینی‌ 9. سپهبد امیرحسین‌ ربیعی‌، فرمانده‌ نیروی‌ هوایی‌ 10. دریاسالار کمال‌ حبیب‌اللهی‌، فرمانده‌ نیروی‌ دریایی‌ 11. سپهبد عبدالمجید معصومی‌ نائینی‌، معاون‌ پارلمانی‌ وزارت‌ جنگ‌ 12. سپهبد جعفر صانعی‌ معاون‌ لجستیکی‌ نیروی‌ زمینی‌ 13. دریاسالار اسدالله محسن‌زاده‌، جانشین‌ فرمانده‌ نیروی‌ دریایی‌ 14. سپهبد حسین‌ جهانبانی‌، معاون‌ پرسنلی‌ نیروی‌ زمینی‌ 15. سپهبد محمد کاظمی‌، معاون‌ طرح‌ و برنامه‌ی‌ نیروی‌ زمینی‌ 16. سرلشکر کبیر، دادستان‌ ارتش‌ 17. سپهبد خلیل‌ بخشی ‌آذر، رئیس‌ اداره‌ پنجم‌ ستاد 18. سپهبد علی‌محمد خواجه ‌نوری‌، رئیس‌ اداره‌ سوم‌ ستاد 19. سرلشکر پرویز امینی‌ افشار، رئیس‌ اداره‌ دوم‌ ستاد 20. سپهبد امیرفرهنگ‌ خلعتبری‌، معاون‌ عملیاتی‌ نیروی‌ زمینی‌ 21. سرلشکر محمد فرزام‌ رئیس‌ اداره‌ هفتم‌ ستاد 22. سپهبد جلال‌ پژمان‌، رئیس‌ اداره‌ چهارم‌ ستاد 23. سپهبد ناصر فیروزمند، معاون‌ ستاد 24. سپهبد موسی رحیمی‌ لاریجانی‌ رئیس‌ اداره‌ یکم‌ ستاد 25. سپهبد محمد رحیمی‌ آبکناری‌، رئیس‌ آجودانی‌ ستاد 26. سپهبد رضا طباطبایی‌ وکیلی‌، رئیس‌ اداره‌ بازرسی‌ مالی‌ ارتش‌ 27. سرلشکر منوچهر خسروداد، فرمانده‌ هوانیروز منبع: مقاله مظفر شاهدی، سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ترفندهای آماده سازی ارتش برای حمایت از بختیار

بنا بر گواهی اسناد تاریخی، ژنرال رابرت هایزر، معاون وقت فرمانده نیروی هوایی آمریکا در اروپا بود و برای مأموریتی ویژه به تهران آمد تا دولت آمریکا را در تصمیم ‏گیری ‏های بعدی و اطلاع از اوضاع ایران در زمان انقلاب بزرگ ملت مسلمان ایران، یاری کند. آمریکاییان با همه­ ی اختلافات درونی و تحلیل ­های غلط بر سر یک موضوع اجماع داشتند و آن این­که با سقوط شاه و پیروزی امام خمینی منافع آمریکا در معرض خطر قرار خواهد گرفت. در این باره روح الله حسینیان می نویسد از این جهت دولت مردان امریکایی تمام راه ­های ممکن را برای حفظ منافع خود در ایران بررسی و اقدامات لازم را اجرا می­ کردند. با اوج­گیری انقلاب و سقوط دولت نظامی ازهاری، کارتر دستور داد تا «شورای امنیت ملی» در ظهر روز سوم ژانویه (13 دی) تشکیل گردد تا به بررسی اوضاع ایران بپردازند. جلسه تشکیل گردید و بحث و بررسی آغاز شد. تمامی شرکت­کنندگان در این نشست اتفاق ­نظر داشتند که دیگر امیدی به بقای سلطنت شاه وجود ندارد. در عین حال هیچ یک از آن ­ها تمایلی به کنار زدن وی از صحنه ­ی قدرت نداشتند. آن ­ها احساس می­کردند چنین عملی از یک سو موجب بی ­اعتمادی در میان دیگر دولت ­های منطقه نسبت به ایالات­متحده می­ شود و از سوی دیگر مخالفان شاه چنین عملی را به معنای خروج ایالات ­متحده از خیل حامیان شاه تلقی می­کنند و در نتیجه ایران به صحنه­ی جنگ داخلی تبدیل می­شود. برای مهار بحران هر کس پیشنهادی را ارائه داد. چارلز دانکن قائم­ مقام وزیر دفاع پیشنهاد کرد ژنرال هایزر، معاون فرمانده یگان ناتو در اروپا به ایران فرستاده شود تا به برقراری تماس با رهبران نظامی ایران بپردازد. استدلال شد که این اقدام موجب می ­شود که حمایت ایالات­ متحده از رژیم شاه نیز مورد تأکید قرار گیرد. کارتر برای اطمینان بیش ­تر از چنین تصمیمی با ژنرال دیوید جونز رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا، هارولد براون وزیر دفاع، ونس وزیر امور خارجه مشورت کرد و سپس تصمیم گرفت هایزر را برای همکاری مستقیم با رهبران نظامی ایران به تهران بفرستد. کار این مأمور نظامی در تهران اقداماتی به منظور حصول اطمینان از وحدت نیروهای مسلح، حمایت از دولت قانونی و آماده ساختن آن ­ها برای جلوگیری از سقوط و ازهم­ پاشیدگی کامل کشور ایران بود. دانکن متن پیام به هایزر را تهیه کرد و برژینسکی اصلاحاتی بر آن افزود. در این پیام حمایت آمریکا از رهبران نظامی ایران و لزوم حفظ وحدت آن­ ها و ارتباط نزدیک با آمریکا تأکید شده بود و از آنان خواسته شده بود که ضامن ثبات و قدرت دولتی باشند که روابط نزدیکی با آمریکا خواهد داشت. پیام برای هایزر فرستاده شد، اما ژنرال هیگ فرمانده ناتو از این مأموریت سخت عصبانی شد. هیگ معتقد بود آمریکا باید با قاطعیت بیش ­تری با بحران ایران روبه­ رو شود و نیروی ویژه با ناو هواپیمابر در اقیانوس هند مستقر کند و تعدادی هواپیمای جنگی به عربستان سعودی بفرستد تا اراده ی قاطع خود را برای حفظ منافع ­اش در این منطقه نشان دهد. از طرف دیگر معاون وزارت دفاع با ژنرال الکساندر هیگ تماس گرفت و ضمن تشریح اوضاع ایران به وی اعلام کرد هایزر معاون وی باید برای مأموریت به تهران برود. هیگ خود در مقدمه­ی کتاب هایزر می­نویسد: «من با مأموریت هایزر مخالفت کردم، زیرا اهداف آن مبهم بود و عمدتاً یک مأموریت سیاسی بود، نه نظامی»؛ اما بعدا کارتر و کارولد براوان به وی گفتند که با این مأموریت مخالفت نکند. وی در مذاکرات بعدی با مقامهای کاخ سفید به این نتیجه رسید که هدف اصلی یک مأموریت نظامی است و آن به راه انداختن یک کودتا در ایران است. نیوسام معاون وزارت خارجه خبر مأموریت هایزر را تلفنی به اطلاع سولیوان رساند و از وی خواست با مأموریت وی مخالفت نکند. سولیوان در ضمن اعلام موافقت گفت: «بهتر است در شرایط بحرانی فعلی مسافرت او به تهران بی سروصدا و به ­طور ناشناس باشد». نیوسام این نظر را مورد تأیید قرار داد و قول داد رعایت شود. هایزر در چهارم ژانویه (14 دی ­ماه) به صورت سرّی با یک هواپیمای نظامی آمریکایی وارد تهران شد و مورد استقبال چندین نظامی آمریکایی قرار گرفت. آمریکاییان بدون اجازه ­ی ایرانیان وارد و خارج می­ شدند. حتی شاه نیز از ورود هایزر مطلع نشد. شاه بعداً در خاطراتش نوشت: «رفت و آمدهای ژنرال هایزر همیشه از پیش برنامه ­ریزی می­ شد؛ اما این سفر در هاله ای از ابهام کامل فرو رفته بود. ورودش را خیلی مستور نگاه داشته بودند. البته نظامیان آمریکایی با هواپیماهای خودشان سفر می ­کردند و خیلی طبیعی بود که بتوانند هنگام ورود به پایگاه­ های نظامی­شان در ایران تشریفات اداری معمول را نادیده بگیرند». وی مدعی است: «در اوایل ژانویه با تعجب خبر شدم که چند روز است ژنرال هایزر در تهران به سر می­برد. ژنرال هایزر شخصیت کوچکی نبود، در مقام معاون فرماندهی ناتو چند نوبت به تهران سفر کرده بود و همیشه هم قبلاً تقاضای شرف ­یابی می ­کرد». هایزر روز پنجم ژانویه (15 دی ­ماه) با سولیوان ملاقات کرد و در مورد مأموریت خود به او توضیح داد. سولیوان به وی گفت: ارتش ایران به جایی رسیده که توان انجام هیچ کاری را ندارد. کار شاه تمام شده و باید هرچه زودتر ایران را ترک کند و بختیار هم نمی­ تواند دولت باثباتی را روی کار آورد. گرچه سخنان سولیوان برای ژنرال مأیوس­کننده بود؛ اما او یک نظامی بود و می ­بایست مأموریت خود را آغاز کند؛ ولی سردرگمی کاخ سفید در مقابل امواج قدرتمند انقلاب اسلامی این نظامی کهنه­ کار را نیز در سردرگمی فرو برد. در همان حال پیامی از سایروس ونس رسید: «همه­ی دستورهای قبلی را نادیده بگیرید». ژنرال نمی­توانست آن همه تأکید کاخ سفید بر فوریت مأموریت را با این پیام چگونه تحلیل کند. او ترجیح داد به استراحت بپردازد. سولیوان فردا، ششم ژانویه به سفارت رفت که مجدداً از طرف وزیرخارجه این پیام آمده بود: «طبق دستور قبلی عمل کن». آمریکاییان ارتش ایران را دست ­آموز خود برای حفظ منافع آمریکا می ­دانستند. از این جهت حفظ انسجام ارتش با حضور شاه یا بی ­حضور وی در اولویت قرار داشت. آمریکاییان به محض این ­که مطلع شدند شاه در صدد کودتای نظامی بعد از شکست ازهاری است، وی را از این کار پرهیز دادند؛ زیرا معتقد بودند یک اقدام بی ­موقع موجب متلاشی شدن ارتش می ­شود. سایروس ونس خود چنین نقل می­کند که «من می­ خواستم عدم حمایت آمریکا از چنین اشتباهی بی ­درنگ اعلام شود. ما می ­بایست از مشارکت در چنین کاری که محکوم به شکست بود خودداری کنیم و شاه را متقاعد سازیم که نباید به خاطر حفظ تاج و تخت خود ارتش ایران را نابود سازد به همین جهت حفظ وحدت و یکپارچگی نیروهای نظامی ایران برای ما به صورت یک مسئله­ی حیاتی درآمده بود». اما علت واقعی این بود که آمریکاییان می ­پنداشتند تلاش مستشاران آن ­ها ساختار ارتش شاهنشاهی را برمبنای مبارزه با کمونیسم و در رأس آن شوروی شکل داده است. به همین جهت حفظ ارتش برای آن ­ها اهمیت داشت. علت نگرانی آن ­ها نیز این بود که آن ­ها معتقد بودند چون ارتش کاملا به شخص شاه متکی است با رفتن وی ارتش انسجام خود را از دست خواهد داد. به گزارش برژینسکی: «استراتژی واشنگتن بر این استوار بود که هم­ زمان با خروج شاه از ایران ارتش دست نخورده باقی بماند. ترس ما از این بود که به مقامات فرماندهی ارتش که از طرف شاه و براساس وفاداری نسبت به شخص شاه انتخاب شده بودند پس از خروج شاه از ایران دچار تفرقه شوند و از هم پاشیدگی ارتش یا به یک جنگ داخلی ویران­کننده بیانجامد که شوروی از آن بهره ­برداری خواهد کرد و یا به هرج و مرجی بیانجامد که سرانجام به قبضه کردن قدرت از سوی آیت­ الله خمینی منجر خواهد شد». علاوه بر این نقشه­ی آمریکاییان این بود که با عبور از بحران متلاشی شدن ارتش بعد از رفتن شاه، می­ شود ارتش را در صورت شکست بختیار برای یک کودتا در مقابل امام خمینی آماده ساخت. به همین جهت مهم­ ترین بخش مأموریت هایزر حفظ یکپارچگی و آماده کردن ارتش برای یک کودتا بود. هایزر در ابتدای ورود به ایران تصمیم گرفت با چهار افسر عالی­ رتبه و تأثیرگذار ارتش ملاقات کند. این چهار نفر عبارت بودند از: سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی، دریادار کمال­الدین حبیب­ اللهی فرمانده نیروی دریایی، ارتشبد طوفانیان معاون قدرتمند وزارت دفاع و مسئول خریدهای تسلیحات خارجی، ارتشبد عباس قره ­باغی رئیس ستاد مشترک ارتش. هایزر ملاقات­ های خود را به صورت جداگانه از همان 16 دی ­ماه آغاز کرد؛ اما آن ­ها را سخت مرعوب قدرت انقلاب یافت. طوفانیان از امنیت خودش به وضوح نگران بود و می­گفت اگر شاه از ایران برود او هم خواهد رفت و الا کشته خواهد. ژنرال آمریکایی مأموریت داشت تا فرماندهان نظامی را که این­گونه از رفتن شاه به وحشت افتاده بودند و این­گونه دست به دامان آمریکا می ­شدند تا رهبر انقلاب ایران را ساکت کند، منسجم و آماده ­ی کودتا نماید. هایزر مرد پر کار و امیدواری بود، شب و روز برای مأموریت خود برنامه­ ریزی می­کرد، با فرماندهان صحبت می ­کرد و به آن­ ها امید می­ داد. هایزر پس از این ملاقات ­ها چهار برنامه را برای فرماندهان نظامی طراحی کرد: 1- جلوگیری از فرار فرماندهان بعد از رفتن شاه و حفظ انسجام آن ­ها. 2- تغییر انقیاد فرماندهان از شاه به بختیار. 3- طرح به حرکت درآوردن اقتصاد در جهت حمایت از دولت بختیار توسط ارتش. 4- مقابله با جنگ روانی امام خمینی. هایزر با مشورت ژنرال گاست رئیس مستشاری آمریکا در ایران به این نتیجه رسید که باید برای ایجاد حس مسئولیت و انسجام بین فرماندهان نظامی یک کمیته­ بحران از فرماندهان نظامی به وجود آورد. هایزر ابتدا این طرح را با ربیعی درمیان گذاشت. ربیعی این مأموریت را پذیرفت و بعد از ظهر به هایزر خبر داد که فرماندهان چهارگانه در اتاق ریاست ستاد مشترک اجتماع کرده​اند و گفته​اند شما هم به آنها بپیوندید. هایزر با گاست خود را به جلسه رساندند. هایزر برای اولین بار موفق شده بود فرماندهان نظامی ایران را دور هم جمع کند و در مورد مسائل ایران به بحث و مذاکره بکشاند و این خود پیروزی بزرگی بود؛ زیرا شاه تا آن زمان نه چنین اقدامی کرده بود و نه اجازه ­ی چنین اقدامی را داده بود. هایزر در آن جلسه در مورد مسئله­ رفتن شاه گفت: مهم این است که روح ایشان در کشور خواهد ماند. اعلی ­حضرت به کشوری احتیاج دارند که بعد از مرخصی به آن بازگردند. فرماندهان مجدداً مسئله ­ نفوذ روی امام خمینی را مطرح کردند و هر کدام از مشکلات داخلی مربوط به خودشان کمبود لباس و سوخت سخن گفتند؛ اما مهم​ترین مسئله برای هایزر حمایت از بختیار بود. وی گفت: باید از بختیار حمایت کنید تا بداند که می­ تواند روی شما حساب کند. شما باید به هر میزان که می ­توانید نیروی خودتان را صرف حمایت از او کنید. موضوع مهم دیگر برای هایزر طرح کودتا برای مقابله با امام خمینی بود. هایزر دو روز بعد یازدهم ژانویه (21 دی­ماه) به ملاقات شاه رفت، مأموریت خود و دستورات کارتر را تشریح کرد و سپس تشکیل کمیته­ ی بحران و آخرین تحولات آن را به اطلاع شاه رساند. شاه بسیار علاقه­مند به نظر می ­رسید و قبول کرد که به علت این­که اصولاً برنامه­ ریزی وجود نداشته است، این کار لازم بوده است. شاه همان روز به قره ­باغی دستور داد تا به حرف هایزر گوش کنند و به وی اطمینان داشته باشند. حضور هایزر در رأس ارتش شاهنشاهی هم امنیت خاطری بود برای فرماندهانی که به وجود شاه عادت کرده بودند و هم مدیریت وی در هماهنگی و انسجام ارتش در ابتدای کار بسیار کارساز بود. منابع: 1-ونس، سایروس، نقش امریکا در ایران، ترجمه محمود طلوعی، تهران، هفته: 1362. 2-برژینسکی، زبیگنیو، چگونه ایران را از دست دادیم، ترجمه محمود طلوعی، تهران، هفته: 1362. 3-هایزر، رابرت، ماموریت در تهران، ترجمه رشیدی، تهران، اطلاعات: 1365. 4-سولیوان، ویلیام، ماموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران، علم: 1373. 5-پهلوی، محمد رضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، مترجم: 1371. *حسینیان، روح الله، یک سال مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی: 1387. منبع:قدس منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

تیرباران سرهنگ پولادین

در سحرگاه روز 24 بهمن 1306 به حکم دادگاه نظامی سرهنگ محمود‌خان پولادین در باغشاه و در حضور رضاشاه به جوخه آتش سپرده شد. اتهام وی «تلاش برای سوء قصد به رضاشاه و به دست گرفتن قدرت» اعلام شد. به موجب این اتهام چند نظامی دیگر در این عملیات قرار بود با پولادین مشارکت داشته باشند که همگی دستگیر شدند. مجله خواندنی‌ها پس از سقوط رضاشاه در یکی از شماره‌های خود گزارشی از مراسم اعدام سرهنگ پولادین را به چاپ رسانده که با هم می‌خوانیم: در یکی از روزهای مهر ماه 1305 جلوی یکی از اطاقهای زندان شهربانی تهران افسری که با تکبر دستها را به پشت سر و پاها را چپ و راست نهاده بود با شخصی که از اطاق زندان خارج گردید مشغول به صحبت شدند افسر اولی سرهنگ درگاهی رئیس شهربانی و دیگری سرهنگ پولادین افسر ژاندارمری است که حسب‌الامر رضاشاه 27 ماه است در زندان بلاتکلیف می‌باشد. سرهنگ پولادین برای این که قارئین محترم به سوابق ایشان آشنا گردند مختصراً تذکر می‌دهم زمانی که اداره ژاندارمری تحت اوامر افسران سوئدی در ایران تشکیل شد درگاهی زیر امر «پولادین» در رژیمان 1 (یوسف‌آباد) مشغول به خدمت بوده و بیشتر اوقات توبیخ و تنبیه می‌گردید. حال آن دو نفر با آ‌ن سابقه درخشان روبروی یکدیگر واقع شده‌ اند. درگاهی متکبرانه سئوال کرد حال شما چطور است! پولادین موقرانه جواب داد اوقات را به انتظار سپری می‌نمایم. رئیس شهربانی با آهنگ سختی گفت سرهنگ خلعت‌بری دادرس ارتش پرونده‌ی شمار را به نظر ملوکانه رسانیده به شما مژده می‌دهم به زودی انتظار شما پایان می‌یابد. پولادین متهورانه جواب داد با سوابق لطفی که نسبت به من داشته و دارید به محض دیدارتان یقین حاصل نمودم که حامل مژده بزرگی برایم می‌باشید! درگاهی از این بیان متهورانه عصبانی شد و گفت می‌داند سرهنگ خلعتبری نظر مساعدی با خائنین نداشته و منتهای ارفاقش صدور حکم اعدام است که از خاکپای همایونی می‌نماید! پولادین با تبسم تلخی جواب داد آقای رئیس شهربانی نه تنها به عقیده‌‌ی خوب ایشان بلکه به عقاید بیشتر آنهائی که مسئولیت فداکاری برای افراد وطن‌پرست را عهده‌دار هستند آشنا هستم و با نظر عمیقی که در عملیاتشان داشته و دارم، به منویاتشان نزدیک می‌باشم... رئیس شهربانی از این جواب متهورانه متغیر و از حیاط زندان خارج شد. موقعی که رئیس شهربانی در حیاط زندان تهران مژده صدور حکم اعدام آن افسر رشید را ابلاغ می‌کرددر ابتدای جاده‌ی مخصوص شمیران چند نفر بانو با یک زن جوان که معلوم بود به زودی مادر می‌گردد، با دو پسر که یکی 7 و یکی 9 ساله بودند انتظار رسیدن موکب همایونی را داشتند. به محض رسیدن ماشین شاه، زن جوان در حالی که مۆدبانه پاکتی روی دست گرفته بود، پیش رفته، پس از تقدیم پاکت با جملات متین گفت: اعلیحضرتا اطفال بیگناه، خانواده بی‌سرپرست سرهنگ پولادین است که عاجزانه استدعای عفو... رئیس شهربانی با آهنگ سختی گفت سرهنگ خلعت‌بری دادرس ارتش پرونده‌ی شمار را به نظر ملوکانه رسانیده به شما مژده می‌دهم به زودی انتظار شما پایان می‌یابد رضاشاه به محض شنیدن این نام متغیرانه پیاده شد و به افسران اسکورتی که حضورش ایستاده بودند امر به زدن آن خانواده محترم و نجیب داد و شخصاً با عصائی که در دست داشت به قدری اطرافیان آن زن و اطفالش را زد که آن زن جوان سقط جنین کرد. یکی از بانوان و اطفال بیگناه هم در اثر ضربه‌های سخت به زمین افتاده و ضعف نمودند. این زن حامل پاکت، خواهر سرهنگ پولادین بود که بر خلاف رضای برادر خواسته بود حس ترحم شاه را جلب نماید. او نه تنها موفق به اینکار نشد بلکه جان خود را هم روی این کار گذاشت و پس از چند روز از واقعه بدرود زندگانی گفت. یک ساعت بعد از نصف شب سرتیپ کریم آقای بوذرجمهری و سرتیپ درگاهی در حیاط زندان تهران انتظار رسیدن پولادین را دارند همین که پولادین رسید سرتیپ بوذرجمهوری متبسمانه گفت حسب‌الامر جهان مطالع ملوکانه من و رئیس شهربانی مأموریم شما را به خاک پای اعلیحضرت اقدس همایونی ارواحنا فاه معرفی نمائیم؟ پولادین پس از تبسم تلخی که روی قیافه‌اش را پوشانید جواب داد انتظار رسیدن شما را داشتم. زیرا ساعتی قبل در خواب دیدم مورد حمله چند سگ وحشی گردیده و بالاخره مغلوب شدم. ایشان از شنیدن این خواب نگاه تغیر‌آمیزی به او انداخته پس از سوار شدن در ماشینی که جلو شهربانی انتظار ایشان را داشت به طرف باغشاه روانه شدند. در محلی که برای تیراندازی افراد تیپ آتشبار در باغ شاه تخصیص گردیده بود بوذرجمهوری به اتفاق درگاهی با یکدیگر مشغول به صحبت بودند. پولادین تنها در فاصله کوتاهی وسط حلقه بزرگی که یکصد نفر نظامی مسلح از هر جهت او را محصور نموده بودند. متوقف بود. پس از ساعتی انتظار سرهنگ زاویه با قدمهای بلندی رسیده و در حال خبردار آهسته با بوذرجمهوری مشغول صحبت شد سرتیپ کریم آقا پس از استماع بیانات سرهنگ زاویه خود را به پولادین رسانیده و با شفقت زیادی در حالی که متکبرانه روی جمله تکیه می‌کرد گفت: حسب‌الامر بندگان اعلیحضرت اقدس همایونی ارواحنافداه شماه محکوم به اعدام بوده و من حاضر به انتقال وصایای شما هستم! پولادین نگاه نافذش را متوجه اطراف کرد شاه را دید که شنل خود را جلو دهان گرفته و زیر سایه درختان پنهان شده است. با تبسم محزونی جواب داد «برای پاس احترام پاگون و سابقه همقطاریست که وصایای خود را می‌نمایم. ولی یقین داریم عرایض مورد توجه قرار نمی‌گیرد فقط می‌گویم به شاهنشاه محبوب خود بگوئید: اعدام من و سایر بیچارگان وطن‌پرست باعث بقای ستمکاری تو نگشته و سلطنت تو را مستدام نمی‌سازد. از غارت رعایای بدبخت جز نفرین خدا و لعنت مخلوق استفاده نبرده از شکنجه‌ی آزادیخواهان و اعدام اشخاص منورالفکر در گوشه‌های تاریک زندان نتیجه‌ای حاصل نمی‌شود! استحکام زمامداری بر پایه شرافت ـ عدل ـ ترویج دیانت دوام یافته و ادامه فرمانروائی روی حمایت مظلومان و وطن‌پرستی استقرار می‌یابد. تو خواه از سخنم پندگیر و خواه ملال... اما راجع به خودم چون در این مدت 25 سالی که مشغول به انجام وظیفه‌ی مقدسه سربازی بودم در سایه صحت و شرافت، اندوخته‌ای نداشته و خانواده بدبختم نه محلی برای اقامت و اطفال بیگناهم نه سرمایه‌ای برای کسب دانش و تحصیل دارند تقاضا دارم آن یتیمان بی‌گناه را در دبستان نظام یا یکی از مدارس دولتی مجبور به تحصیل کرده و در صورت امکان مخارجی برای امرار حیات آن بیچارگان منظور گردد. دیگر زحمتی نداشته انتظار اجرای اوامر شاهانه را دارم!.» بعد از این بیانات مانند اشخاصی که می‌خواهند خود راحاضر برای گرفتن عکس نمایند دست چپ را روی قلب و دست راست را به پهلو نهاده روی هر دو پا محکم ایستاده و حاضر به اعدام گردید. صدای سرهنگ زاویه برای فرمان آتش به سربازان خواست بلند شود. سرهنگ پولادین با کمال وقار گفت: جناب سرهنگ برای فرمان آتش جهت تیرباران کردن محکوم، با صدا فرمان نمی‌دهند و باید با حرکت شمشیر فرمان بدهند. این درس نظامی غضب سرهنگ زاویه را زیادتر و بر خلاف این درس فرمان آتش داده، افسر شرافتمند رشید با 21 تیر که به او اصابت کرد از پا درآمد ولی چون تیرها به مواضع حساس او اصابت ننموده بود بوذرجمهوری شخصاً تیری به سر او زده و سرش را متلاشی نمود و جان داد. منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

نقش اراذل و اوباش در بلوای نان

یکی از وقایع مهمی که در دوران حکومت قوام اتفاق افتاد ماجرای بلوای نان در تاریخ 17 آذر 1321 بود که در حقیقت جنگ بین محمد رضا شاه و قوام بود . در این حادثه که به نوعی زور آزمایی شاه در برابر قوام بود نتیجه ای جز غارت اموال مردم کوچه و بازار توسط اراذل و اوباش به بار نیاورد و نهایت کار با ایجاد حکومت نظامی و جو خفقان بدون هیچ گونه دستاوردی به پایان رسید . پس از استعفای سهیلی و انتصاب قوام به نخست وزیری ، وی پست وزارت جنگ را برای خود نگه داشت و به نمایندگان اعلام کرد که آینده فرماندهی کل ارتش تابع وزارت جنگ خواهد بود ، نه شخص شاه . برای نخستین بار پس از شهریور 1320 ، غیرنظامیان می خواستند اداره ارتش را به دست گیرند . از طرف دیگر قوام روابط خود را با متفقین نیز بهتر کرد و کوشید که شاه را تضعیف کند . به همین جهت مسوولیت امور مالی کشور را طبق لایحه ای به دکتر میلسپو اقتصاددان آمریکایی که در اوایل دهه 1300 در ایران خدمت کرده بود ، سپرد. وی همچنین سلطنت طلبان را از وزارت جنگ بیرون ریخت و برای چاپ اسکناس های مورد نیاز متفقین ، کمیسیون فوق العاده تشکیل داد . نهایتاً کشمکش شاه - قوام منجر به وقایع 17 آذر 1321 شد ( آبراهامیان ، 1379 ، ص 225 ) . در آن روز هریک از این دو می خواستند طرف مقابل را مغلوب کنند . اما وقتی که این دو دسته مخالف ، روبروی هم قرار گرفتند . جمعیت های دیگر و به خصوص مردم کوچه و بازار هم که از وضع موجود ناراضی بودند . به آنها ملحق شدند ، به طوری که کنترل از دست دو طرف خارج شد و شورشی که دست اراذل و اوباش غارت گر در آن به خوبی نمایان بود ، بر پا شد . در آن روز هرکس هرچه می خواست ، می کرد و می گفت ؛ در نتیجه خرابی و خسارات های سنگینی به شهر ، ساختمان مجلس و حتی خانه نخست وزیر وارد آمد که اگر حکومت نظامی اعلام نشده بود ، چه بسا متفقین دخالت نموده و مشکلات چند برابر می شد. بدون شک اگر این واقعه رخ نداده بود ، این دو نمی توانستند به حکومت خود ادامه دهند و در حقیقت دو ماه و هفت روز زمامداری قوام بعد از این واقعه را باید عکس العمل آن پیش آمد شوم دانست ( مکی ، 1370 ، ص 348 ) هرچه بود نهایتاً قوام و شاه موقتاً سازش کردند و قرار گذاشتند که از افشای حقایق خودداری ورزند ، در عوض قوام در نخست وزیری بماند و برادران مسعودی ( اغتشاش گران دربار ) از زندان آزاد شده و خود عباس مسعودی نیز از تعقیب مصون بماند ( جامی ، 1371 ، ص 172 ) . یکی دیگر از شاهدان عینی واقعه می گوید اراذل و اوباش پس از آن از مجلس بیرون آمدند ، در خیابان های شاه آباد ، استانبول ، لاله زار و سپه مغازه ها را چپاول می کردند . بدون واکنش نیروی انتظامی عده ای اموال غارت شده را به خانه می بردند و اینک شرح ماجرا و اقدامات شینع اراذل و اوباش بسیج شده توسط شاه و قوام بویژه از زبان افرادی که در این حادثه شرکت داشتند : روز سه شنبه 17 آذر 1321 عده ای از دانش آموزان و دانشجویان در اعتراض به فقر و گرسنگی ، بیماری و کمبود مایحتاج اولیه زندگی از جمله نان ، با صفوفی منظم به طرف مجلس رهسپار شدند تا درد های خود را با نمایندگان در میان گذارند . ( مکی ، 1370 ، ص 331 ) . این بلوا ، به دستور شاه و به دست عباس مسعودی ( مدیر روزنامه اطلاعات ) ، علیه قوام راه افتاد و بهانه آن جیره بندی نان و نایابی مواد اولیه زندگی بود . تظاهرات از ساعت ده صبح شروع شد . حدود دو هزار نفر از دانشجویان و دانش آموزان ، جلو مجلس تجمع کرده و علی هاشمیان و چند نفر دیگر از آنها سخنرانی نموده و خواستار برکناری قوام شدند . مردم متفرقه نیز به تدریج داخل محصلین می شدند و صحبت ها و نطق ها ، برحسب تمایلات اشخاص متفرقه تغییر می کرد . به خوبی معلوم بود که محصلین هدف مشخصی ندارند ، ابتدا اعتراض آنان به وضع خراب نان و سختی و معیشت بود . کم کم جنبه تعرض به وکلا پیدا کردند و با ورود اشخاص متفرقه ، علیه دولت شعار می دادند . این نقشه طوری طرح ریزی شده بود که نتیجه آن جلوگیری از تشکیل مجلس ، یا تحت تاثیر قرار دادن نمایندگان در اخذ تصمیم آن روز نسبت به دولت باشد . ولی از ظهر به بعد رشته از دست طرح کنندگان نقشه به در رفت و یک عده چند هزار نفری جوان احساساتی و بدون برنامه به داخل مجلس آمده ، با هر نغمه ای همساز شدند ، به هر صدایی مرده باد زنده باد گفتند و رفته رفته اجتماع مردم متفرقه ، اشخاص بیکاره و ماجرا جو رشته نظم و ترتیب محصلین را برهم زد . اوضاع زمانی بحرانی شد که افسران ارتش اعلام کردند شاه هرگز اجازه نمی دهد سربازان به طرف مردم تیراندازی کنند . به همین جهت راهپیمایان به سوی ساختمان مجلس حمله کردند و حتی دو نماینده را مورد ضرب و شتم قرار دادند . در این موقع ازدحام بیشتر و عناصر مشکوک و اراذل و اوباش در بین مردم زیاد دیده می شد . به طوری که اجازه سخنرانی به افراد نمی دادند ( آبراهامیان ، 1379 ، ص 225 ) . یک عده از افراد افسار گسیخته درهای تالار مجلس را شکستند و وارد تالار و جایگاه عمومی شدند . آنگاه چند نفر پشت تریبون رفته و علیه دولت قوام شروع به نطق کردند . جمعی هم اتاق های تشکیل جلسات را شکسته و میز و صندلی ها و حتی تابلوهای نفیس را از دیوار کنده و از هم دریدند . در این بین چند ماجرا جو و فرصت طلب عباس مسعودی را ، شاید به خاطر وابستگی اش به دربار ، به باد کتک گرفتند . در پی هرج و مرجی که به وجود آمد ، اوباش نیز وارد شدند و هرکس با هر کس دشمنی داشت ، در فکر بازار آشفته بود ، دکان ها به غارت رفت ، به عابرین و مردم بی گناه حمله شد و غیره ( نجمی ، 1368 ، ص 12 ) . خلاصه اینکه وقایع این روز و نقش گسترده اراذل و اوباش بسیج شده در این روز ، برای این بود که این مختصر آزادی را که پس از سقوط رضا شاه در ایران به وجود آمده بود در نطفه خفه کنند ، تا مردم بیدار نشوند در خیابان ها به افراد متفاوت و حتی متضادی مانند دانش آموز ، ولگرد ، کارگر و کاسب و غیره برخوردیم ، پیش از ظهر ، تجارت خانه ها ی سعدی و مغازه های لاله زار و استانبول غارت شده بود ، ویترین ها و شیشه های شکسته و برخی اجناس خرد شده و پوشاک پاره ها ، همراه لحاف ها و کارتن های تبلیغاتی وسط خیابان ها دیده می شد . تعدادی اراذل و اوباش دسته جمعی تحت رهبری یکی از باج گیران معروف محله قصاب خانه ، با چوب ، دشنه و شلاق با شعار مرگ بر قوام ، از فردوسی به خانه قوام می رفتند که آنجا را غارت کرده و آتش زنند و حتی خود قوام را نیز بکشند . خواستیم از آنها عکس بگیریم که مورد هجوم قرار گرفتیم و فرار کردیم . به هرحال این گروه قمه به دست هم در راه به خرابکاری ها شدت بخشیدند . کاری که تا آن روز در تهران سابقه نداشت . به خوبی واضح بود که دسته های اوباش از قبل تجهیز شده و طبق برنامه یک مرتبه از چند سو هجوم کرده اند . به دستور شاه ، نباید هیچ کاری به اوباش می داشتند . ( صفایی ، 1368 ، ص 87 ) یکی دیگر از شاهدان عینی واقعه می گوید اراذل و اوباش پس از آن از مجلس بیرون آمدند ، در خیابان های شاه آباد ، استانبول ، لاله زار و سپه مغازه ها را چپاول می کردند . بدون واکنش نیروی انتظامی عده ای اموال غارت شده را به خانه می بردند . ( نجمی ، 1368 ، ص 12 ) افرادی که هنگام عصر به خیابان ها ریختند ، تیپشان با افراد صبح ( دانش آموزان و دانشجویان ) فرق داشت . آنها اغلب از مردمان جنوب شهر و کارگر ، کسبه ، دست فروش ، میدان دار و غیره بودند . ناگهان از گوشه های جنوب غرب میدان بهارستان ، عده ای در حدود صد تا صد و پنجاه نفر ، که بعضی از آنها چوب و چماق به دست داشتند وارد میدان شدند و علیه قوام شعار می دادند . پس از هجوم به مجلس و مقاومت گارد مجلس ، در خیابان ها به غارت پرداختند . عداه ای از سربازان نظامی هم که مامور نگهبانی از اموال مردم بودند به غارتگران می گفتند : " بگذارید هوا که تاریک شد اثاثیه بیشتری ببرید ، نصف از ما نصف از شما ". به میدان حسن آباد که رسیدم ، جمعیت اوباش و خراب کار را دیدم که به طرف منزل قوام در حرکتند ( نجمی ، 1370 ، ص 38 ) . در اواخر همان شب ناگهان حادثه غیرمنتظره ای اتفاق افتاد . گروهی از افراد شناخته نشده در حالی که وارد دستجات تظاهرکنندگان شده بودند ، فریاد برآوردند باید به خانه قوام رفت و آن را آتش زد ( همان ، ص 12 ) . این دسته چماق به دست بدون مقاومتی از سوی ماموران ، پس از هجوم به خانه قوام ، اشیاء گران قیمت خانه را غارت و سپس آنها را در آتش سوزانیدند ، که استقامت و خونسردی قوام در این میان جالب توجه بود . کمونیست ها هم که همیشه به دنبال آشفته بازار بودند ، برای به دست گیری کنترل پایتخت از هیچ گونه اقدامی دوری نمی کردند . حتی قرار گذاشته بودند که در این روز ، مجلس را آتش زده و حکومت جدیدی پی ریزی کنند . صبح روز 18 آذر که سپهبد امیر احمدی از سوی قوام ، به سمت فرمانداری نظامی جدید تهران انتخاب گردید ، طبق دستور ، مامور شد که با خشونت رگبار مسلسل و تانگ ها ، آرامش را به مردم تهران باز دهد . به همین جهت ، صبح روز بعد مردمی که قصد تظاهرات دوباره و ورود به مجلس را داشتند مورد حمله آنها قرار گرفته و در خون غلتیدند ، لذا در ظهر 18 آذر کلیه آشوب ها فرو خوابید ( صفایی ، 1368 ، ص 87 ) . خلاصه اینکه وقایع این روز و نقش گسترده اراذل و اوباش بسیج شده در این روز ، برای این بود که این مختصر آزادی را که پس از سقوط رضا شاه در ایران به وجود آمده بود در نطفه خفه کنند ، تا مردم بیدار نشوند ؛ چرا که به زیان منافع متفقین بود . شاه و قوام با پا در میانی عناصر خارجی و داخلی سازش کردند که پرونده را مختومه سازند و اوضاع به حالت عادی خود برگردد . نهایت ماجرا آن شد که حکومت نظامی اعلام شد و عصر همان روز روزنامه اطلاعات هم مانند تمام روزنامه ها توقیف گردید و 43 روز در توقیف ماند و قوام از این حادثه در جهت سرکوبی مخالفین خود ، خوب استفاده کرد . ( مکی ، 1370 ، ص 335 ) . به این ترتیب در این نبرد قدرت ، قیافه حقیقی محمد رضا شاه از پشت پرده معصومیتی که ریا کارانه به صورت زده بود پدیدار شد و سران ارتش که پس از شهریور 1320 ، حیثیت خود را از دست داده بودند ، ضرب شستی به مردم نشان داده و بلافاصله وزارت جنگ و شهربانی به دست نظامی ها افتاد . ( جامی 1371 ، ص 173 ) . منبع: علی خان مرادی خو،​ بخش تاریخ ایران و جهان تبیان منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

قطع رابطه ایران با رژیم صهیونیستی

روز 30 بهمن 1357 وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران با صدور اطلاعیه‏ ای، قطع رابطه ایران با رژیم صهیونیستی را اعلام کرد. در این اطلاعیه آمده است: «با الهام از انقلاب راستین مردم ایران چون قطع هر نوع رابطه و همکاری با دولت اسرائیل و حمایت از خلق فلسطین یکی از اصول اساسی سیاست خارجی حکومت موقت انقلاب ایران است لذا به منظور پایان دادن به روابط آشکار و پنهانی و غیر‏قانونی رژیم سابق با اسرائیل، دیروز صبح تعداد 32 نفر از کارکنان دفتر آژانس یهود و هواپیمایی اسرائیلی ال عال و دیگر کارشناسان اسرائیلی از ایران اخراج شدند. در جهت اجرای دقیق این سیاست حکومت موقت انقلاب ایران، همچنین به کلیه کارمندان ایرانی نمایندگی رژیم سابق در اسرائیل دستور داده شد در اولین فرصت و هر چه زود‏تر خاک آن کشور را ترک کنند». در این روز همچنین ساختمان دفتر سابق نمایندگی رژیم صهیونیستی در تهران طی مراسمی به سازمان آزادی‏بخش فلسطین تحویل شد. در این مراسم یاسر عرفات، رهبر سازمان آزادی‏بخش فلسطین، سیداحمد خمینی و ابراهیم یزدی معاون نخست‏وزیر در امور انقلاب و جمعی از همراهان یاسر عرفات و مردم تهران حضور داشتند. در همین روز یاسر عرفات، هانی الحسن را به عنوان سفیر فلسطین در تهران معرفی کرد.‏ این معرفی، در جمع برخی سفیران عربی و اسلامی در تهران و تعدادی از کارکنان وزارت امور خارجه کشورمان در محل ساختمان این وزارتخانه انجام شد.(روزشمار توصیفی تحلیلی جمهوری اسلامی ایران ، 22 بهمن تا 29 اسفند 1357 ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1392 ، ج اول ، محسن غنی یاری) تا قبل از انقلاب اسلامی و سرنگونی حکومت پهلوی، ایران با اسرائیل رابطه دیپلماتیک داشت و نوعی همکاری البته بیشتر در زمینه‌های امنیتی و اقتصادی میان دو کشور ایجاد گردید. مناسبات شاه با اسرائیل تا سرنگونی او هر چند به شکل مخفی اما مستحکم پا بر جا باقی ماند. اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، خصومت آشکار به سبب روح آزادی­خواهی انقلاب ایران و حمایت از حقوق از دست­رفته فلسطینی‌ها، میان دو کشور آغاز گردید که همچنان ادامه دارد. جمهوری اسلامی ایران روابط خود را با اسرائیل قطع و اعلام نمود این کشور غاصب و غیرمشروع بوده و باید از صفحه روزگار محو گردد. سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بر اساس اعتقاد به این­که فلسطین توسط اسرائیل به اشغال درآمده و حقوق آنان پایمال شده است، اسرائیل خطر جدی برای کشورهای اسلامی منطقه و همچنین بقیه کشورهاست و اسرائیل کشوری توسعه‌طلب بوده و به دنبال ایجاد اسرائیل بزرگ از نیل تا فرات است، بنا گردید. از سوی دیگر، آغاز روند مذاکرات صلح مادرید در سال 1370، امضای قرارداد صلح اسرائیل و فلسطینی‌ها (موافقت‌نامه اسلو) در سال 1372، امضای قرارداد صلح میان اسرائیل و اردن در سال 1373، سیاست خارجی ایران را با یک معضل جدی مواجه ساخت. تا این زمان به سبب وضعیت خصمانه میان اغلب کشورهای عربی و اسلامی از یک سو، و اسرائیل از سوی دیگر، مخالفت ایران با اسرائیل طبیعی می‌نمود و نه تنها پیامد‌های ملموس منفی نداشت، بلکه دارای برخی پیامدهای غیرملموس مثبت بود. اما شروع مذاکرات صلح و امضای قرارداد اسلو، جمهوری اسلامی ایران را با مشکلات عدیده‌ای مواجه ساخت. اهمیت این مسأله زمانی بیشتر مشخص می‌گردد که به این نکته توجه نماییم که یکی از دلایل مخالفت ایالات متحده با ایران، عدم پذیرش صلح خاورمیانه توسط این کشور بود. به نظر می‌رسد در دوران حکومت پهلوی، ایران بی‌توجه به ارزش‌های اسلامی و انسانی (که مخالفت با اسرائیل را ایجاب می‌نمود)، بیشتر بر اساس منافع رژیم شاه نه مردم به ایجاد و توسعه رابطه با اسرائیل پرداخت. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تصمیم­ گیرندگان سیاست خارجی بر اساس معیارهای اسلامی و انسان‌دوستانه به مخالفت با اسرائیل پرداختند. به دلیل آشکار بودن دشمنی اسرائیل، غصب سرزمین فلسطین، مخالفت با کلیه قطعنامه‌های بین‌المللی، و نقض حقوق بشر، سیاست خارجی ایران مبنی بر مخالفت با وجود و مشروعیت اسرائیل تداوم یافت. شناسایی دوفاکتوی اسرائیل به وسیله‌ ایران از سال 1327 رفتار ایران درباره‌ منازعه‌ اعراب و اسرائیل مبهم و دوپهلو بود؛ اما اسفند 1328ش، اسرائیل را به صورت دوفاکتوی به رسمیت شناخت و به رفتار ابهام‌آمیز خود پایان داد. هرچند که روابط ایران با اسرائیل و موضع این کشور در قبال منازعه‌ اعراب و اسرائیل از حالتی معمایی برخوردار بود، «محمد ساعد مراغه‌ای»، نخست­وزیر وقت ایران، با انتشار بیانیه‌ای که در 23 اسفند 1328ش در رسانه‌های همگانی بازتاب یافت، شناسایی دوفاکتوی اسرائیل را اعلام کرد. به محض انتشار این خبر از سوی ایران، کشورهای عربی در مقابل دولت ایران موضع‌گیری کردند. روزنامه‌های عربی محمد ساعد را متهم کردند که در ازای دریافت پول، دولت اسرائیل را به رسمت شناخته و ممکن است قرارداد تجاری بین دو کشور منعقد شود و نفت ایران با کالاهای اسرائیلی مبادله گردد. بدین سان ایران با شناسایی دوفاکتوی اسرائیل در سال 1328به رفتار مبهم و دو پهلوی خود نسبت به اسرائیل و مناقشه‌ اعراب- اسرائیل خاتمه داد و سرکنسولگری ایران در بیت‌المقدس مشغول به کار گردید؛ ولی بیش از یک سال بعد در زمان دولت دکتر مصدق به دلیل حرکت‌های ضداستعماری و حمایت از ناسیونالیسم عربی در ایران، اعتراضاتی از جانب نمایندگان مجلس به این امر صورت گرفت. در 10 اردیبهشت 1329ش حاج­ آقا رضا رفیع که در آن هنگام رییس کمیته خارجی مجلس شورای ملی بود، اعلام کرد که شناسایی اسرائیل منوط به تصویب مجلس است و بعید است که مجلس شورای ملی بر این تصمیم دولت صحه بگذارد. سپس علی­ اصغر حکمت، وزیر امورخارجه وقت، اظهار داشت که لازم است در شناسایی اسرائیل تجدیدنظر گردد و این شناسایی لغو شود. در جلسه 19تیر 1330ش باقر کاظمی وزیر امورخارجه، در پاسخ سوال حاج ­آقا رضا رفیع درباره شناسایی اسرائیل اظهار داشت: دولت ایران تصمیم خودش را اجرا کرد و سرکنسولگری را که در بیت‌المقدس دایر کرده بود منحل کرد و رسیدگی به کار انجا را به عمان محول نمود. از این طرف هم دولت مصمم نیست راجع به شناسایی رسمی اسرائیل اقدام دیگری بکند و نماینده ای هم از اسرائیل قبول نکرده و نخواهد کرد. این اقدام دولت مصدق بازتاب گسترده‌ای داشت و یک­باره افکار عمومی جهان عرب را به نفع نهضت ملی ایران دگرگون ساخت. با سقوط دولت ملی دکترمصدق، متعاقب کودتای 28 مرداد 1332 و قدرت­یابی مجدد محمدرضا شاه به تدریج مناسبات ایران و اسرائیل برقرار و رو به گسترش نهاد. این روابط تا اوایل دهه‌ 1340ش ادامه داشت و در این دوره فرایندی را آغاز کرد که می‌توان از آن به دوره‌ تحکیم مناسبات دو کشور یاد کرد. روابط ایران و اسرائیل حوزه‌های نظامی، اطلاعاتی و زمینه‌های دیگر را دربر می‌گرفت. مناسبات ایران و اسرائیل در عرصه امنیتی و اقتصادی حائز اهمیت بود؛ در عرصه امنیتی هر دو دولت می‌توانستند با ایجاد نوعی اتحاد، دشمنان مشترکشان (اعراب و شوروی) را از ایجاد تهدیدی جدی دور نگه دارند. اسرائیل با اتحاد با ایران، از یک‌سو می‌توانست از محاصره سیاسی منطقه‌ای خارج و با دیگر کشورها رابطه برقرار سازد؛ از سوی دیگر، کشورهای عربی را در محاصره کشورهای غیرعربی (نظیر ایران و ترکیه) قرار دهد. ایران نیز به سبب دشمنی اعراب (به ویژه مصر در دوران جمال عبدالناصر و عراق پس از کودتای 1958م) با حکومت شاه، می‌توانست با برقراری رابطه با دشمن اصلی کشورهای عربی، امنیت خویش را تضمین نماید. تصادفی نبود که در اواسط دهه 50 و اوایل دهه 60م در سایه بروز اختلاف میان شاه و جمال عبدالناصر، مناسبات ایران و اسرائیل بیش از پیش تقویت گردید. این امر موجب شد برخی چنین تصور نمایند که ایران به شکل دو ژور و کامل اسرائیل را به رسمیت شناخته است. افزون بر این، شاه ایران از طریق همکاری‌های گسترده میان موساد و ساواک می‌توانست امنیت داخلی خویش را تضمین نماید. از لحاظ اقتصادی نیز روابط دو کشور حائز اهمیت بود. ایران منبع اصلی صادرات نفت به اسرائیل بود؛ به­ گونه‌ای که طی دو جنگ سال­های 1967 و 1973م، این کشور عمده‌ترین تأمین­ کننده نفت اسرائیل بود. ایران در دوره‌ پهلوی بیش از 90 درصد احتیاجات نفتی اسرائیل را تأمین می‌کرد. ایران همچنین در طرح‌های کشاورزی و صنعتی خویش از اسرائیل استفاده می‌نمود. یکی از بزرگ­ترین طرح‌های کشاورزی که اسرائیلی‌ها نقش فعال در راه ­اندازی و اداره آن بر عهده داشتند، طرح کشت و صنعت قزوین بود. سرمایه­ داران اسرائیلی همچنین در تعدادی از بانک‌های مختلط و شرکت‌های تولیدی و خدماتی ایران سرمایه‌گذاری کرده بودند. سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران نسبت به اسرائیل جمهوری اسلامی ایران در بدو تشکیل، خواستار نابودی اسرائیل و تشکیل یک دولت فلسطینی در کل سرزمین فلسطین گردید. این هدف در واقع موجب می­ شد که جمهوری اسلامی ایران با کشورهای عربی خاورمیانه از لحاظ ضدیت با اسرائیل در یک راستا قرار بگیرند. همچنین شعارهایی برای اقدام عملی بر ضد اسرائیل صادر گردید و شعار آزادی قدس به شکل شعار محوری در سیاست خارجی ایران در آمد. در مجموع، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در منطقه و به­ ویژه در مورد اسرائیل، جدا از ملاحظات سرزمینی و با ملاحظات دینی، انقلابی و ایدئولوژیک طراحی گردید. یکی از نگرش های عمده جمهوری اسلامی ایران که شکل ­دهنده‌ هویت آن بود، ضدیت با اسرائیل بود. به عبارت دیگر، اسلامیت نظام اسلامی با ضدیت با اسرائیل (و همچنین آمریکا) تعریف شده بود. رهبران انقلاب اسلامی مدعی بودند که اسرائیل همراه با امپریالیسم بر ضد اسلام توطئه می‌نمایند، اسلامی که مظهرش جمهوری اسلامی ایران بود. قطع رابطه ایران با اسرائیل بلافاصله پس از بازگشت امام(ره) از پاریس به تهران، بازگشایی سفارت فلسطین در ایران، انتقاد شدید نسبت به قرارداد صلح کمپ دیوید میان مصر و اسرائیل و قطع رابطه با کشور مصر، اعلام این‌که هدف اصلی ایران پس از شکست عراق، آزادسازی قدس است، مخالفت با هرگونه سازش میان اعراب و اسرائیل و همچنین آرزوی نابودی اسرائیل، همگی نشان­دهنده­ی تصوری است که جمهوری اسلامی ایران از خود و اقدامات «مناسبی» که باید انجام دهد، داشت. به رغم سمت­ گیری مقابله جویانه و سازش ناپذیر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران که به هیچ وجه دولت اسرائیل را به رسمیت نمی­ شناخت و خواستار نابودی آن بود، به نظر می­ رسد اسرائیل در سال‌های اولیه پس از انقلاب اسلامی، مایل به قطع رابطه با ایران نبود. قطع کلیه روابط با اسرائیل و انحلال سفارت آن در تهران و سپس اشغال سفارت آمریکا در تهران در 14فوریه1979 (25 بهمن 1357)، موجب شد که اسرائیل احساس نماید که بازنده اصلی انقلاب اسلامی در ایران است و خطر انزوای آن در منطقه خاورمیانه افزایش یافته است (کشورهای عربی و ایران، در دشمنی با اسرائیل در یک اردوگاه قرار گرفتند). در حالی­که از سویی اسرائیل به­ دنبال آن بود که به شکلی ارتباط مخفیانه با جمهوری اسلامی ایران برقرار نماید. برخی بر این باورند که در دهه1980م، گروهی در اسرائیل به رهبری اسحاق رابین از برقراری مناسبات میان غرب به­ ویژه آمریکا و ایران حمایت به عمل می ­آوردند. بنی موریس تاریخ­دان برجسته اسرائیلی این گروه را «گروه فشار ایرانی» نامیده است. شاید یکی از مهم ترین دغدغه اسرائیلی ها پس از انقلاب اسلامی ایران که موجب می ­شد به­ دنبال برقراری روابط با این کشور باشند حضور نزدیک به هشتاد هزار یهودی در ایران بود. اما عوامل دیگری نیز در این امر دخیل بودند مانند این تصور اسرائیلی ها که حکومت جمهوری اسلامی در ایران دوام نیاورده و از بین خواهد رفت، از سوی دیگر اسرائیل به سبب عدم موفقیت در برقراری ارتباط با جمهوری اسلامی ایران سعی کرد تا این کشور را در عرصه منطقه ای و بین‌المللی منزوی سازد. برخی بر این باورند که حمله عراق به ایران با تحریک اسرائیلی­ ها صورت گرفته است. همچنین دشمنی های مخفیانه دیگری نیز طی سالهای جنگ از سوی اسرائیل نسبت به ایران صورت گرفت. فروپاشی شوروی و پایان نظام بین المللی دو قطبی، شرایط جدیدی را در خاورمیانه رقم زد. در محیط جدیدی که از سال 1991م در منطقه خاورمیانه پدید آمد، آغاز مذاکرات صلح از مهم ترین پیامدها بود. در مجموع آغاز فرایند صلح میان اعراب و اسرائیل و احتمال موفقیت آن موجب شد تا نیاز سابق اسرائیل به ایران در چارچوب دکترین پیرامونی بن گوریون در مواجهه با کشورهای عربی مرتفع گردد. بسیاری از دست اندرکاران اسرائیلی بر این باور بودند که از آنجا که برقراری صلح با کشورهای عربی غیرممکن است در نتیجه اسرائیل باید پیوندها و ارتباطاتش با ایران را ادامه دهد. اما مذاکرات صلح مادرید نشان داد که برقراری صلح با اعراب غیرممکن نیست. از این زمان است که اسرائیل رویکرد جدیدی نسبت به جمهوری اسلامی ایران اتخاذ نمود. جمهوری اسلامی ایران به عنوان مهم‌ترین تهدید برای اسرائیل تلقی شده و خصومت با ایران به طور آشکار بیان گردید. سیاست خارجی اسرائیل در این مقطع بر اساس در انزوا قرار دادن ایران (دقیقا در راستای سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران) قرار گرفت. از سوی دیگر پیامد مستقیم فروپاشی شوروی و آغاز مذاکرات صلح خاورمیانه این بود که موقعیت جمهوری اسلامی ایران را در خاورمیانه تضعیف نموده و این کشور را وادار ساخت تا سیاست خارجی خاورمیانه‌ای خود را از حالت تهاجمی به حالت تدافعی تغییر دهد. به عبارت دیگر آغاز مذاکرات صلح خاورمیانه به ­عنوان یکی از پیامدهای عمده‌ فروپاشی شوروی در سال1991م به عنوان یک تحول بین المللی و افزون بر آن، پیامدهای پس از حادثه 11سپتامبر به عنوان یک حادثه آشوب ساز در نظام بین المللی، شرایط محیطی جدیدی را برای جمهوری اسلامی ایران به وجود آورد که این کشور را مجبور ساخت تا در خاورمیانه سیاستی بیشتر تدافعی و تا حدی انفعالی را در پیش گیرد. جمهوری اسلامی ایران از یک سو مجبور شد تا نسبت به کشورهای عربی سیاستی بیشتر مسالمت جویانه در پیش گیرد. تلاش های ایران برای بهبود مناسبات خویش با کشورهای عربی در این مقطع قابل توجه است. از سوی دیگر، مخالفت با اسرائیل و اقدام در جهت تضعیف آن باید به شیوه ای جدید صورت می گرفت. هر چند ایران در ابتدا با فرایند صلح خاورمیانه به شکلی صریح مخالفت ورزید، اما بعدا اعلام کرد که به‌رغم باور ایران مبنی بر این که فرایند مذاکرات کنونی منجر به برقراری صلح عادلانه در منطقه نخواهد شد، اما بر سر راه مذاکرات صلح خاورمیانه مانعی ایجاد نمی کند. سیاست خارجی اسرائیل در قبال جمهوری اسلامی ایران اسرائیل پس از فروپاشی شوروی دریافت که باید به هر شکل ممکن ایران را منزوی گرداند تا بدین شکل بتواند امنیت خود را حفظ کند. امضای قرارداد صلح اسلو با فلسطینی ها در سال 1993م و سپس صلح با اردن در 1994م، تلاش اسرائیل برای ورود به آسیای مرکزی و قفقاز، آغاز اتحاد استراتژیک میان اسرائیل و ترکیه، ورود اسرائیل به خلیج فارس به بهانه اجلاس اقتصادی خاورمیانه، و همچنین گسترش مناسبات اسرائیل با چین و هندوستان، همگی در راستای محاصره ایران صورت می گرفت. از سوی دیگر اسرائیلی‌ها با استفاده از لابی قدرتمند یهود در آمریکا سعی وافر داشتند تا از هرگونه بهبود روابط ایران و آمریکا جلوگیری به عمل آورده و بر عکس خصومت طرفین را افزایش دهند. مطابق دیدگاه اسرائیل، ایران مهم‌ترین تهدید نسبت به امنیت اسرائیل بوده و نگرانی عمده‌ای نسبت به دسترسی ایران به سلاح‌های هسته‌ای، موشک­های بالستیک و دیگر سلاح‌های کشتار جمعی ابراز می‌دارد. افزون بر این، این دیدگاه بر این باور است که در واقع ایران جنگ با اسرائیل را از طریق حزب‌الله لبنان آغاز کرده است. همچنین ایران به عنوان حامی جهاد اسلامی و حماس در سرزمین­های اشغالی نگرانی فزاینده‌ای را در تلآویو به وجود آورده است. این دیدگاه همچنین ابراز می‌دارد که به سبب این­که دیگر عراق نمی‌تواند بازدارنده­ی قدرت ایران باشد، اسرائیل باید این نقش را به­ویژه در راستای منافع آمریکا در خاورمیانه ایفا نماید. دلایل خصومت ایران با اسرائیل در این بخش به دو دسته دلایل ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیک (استراتژیک) خصومت ایران با اسرائیل می‌پردازیم. بسیاری از صاحب­نظران، مهم‌ترین دلیل برای به رسمیت نشناختن دولت اسرائیل توسط جمهوری اسلامی ایران را دلیل ایدئولوژیک می‌دانند. بر اساس دلیل ایدئولوژیک، چنین استدلال می‌شود که بر همگان آشکار است اسرائیل غاصب سرزمین فلسطین است و از هیچ­گونه مشروعیتی برخوردار نیست. اسرائیلی­ها با هر وسیله ممکن به اشغال سرزمین فلسطین پرداخته و با کمک قدرت‌های بزرگ به تأسیس دولت اسرائیل نائل آمدند. از زمان تأسیس این دولت تاکنون نیز، حقوق فلسطینی‌ها به انحاء مختلف نادیده انگاشته شده اسرائیل بالاترین میزان نقض حقوق بین‌الملل در عرصه روابط بین‌الملل را داشته است. هزاران کتاب و مقاله و صدها کنفرانس و سمینار در مورد نقض حقوق بشر توسط اسرائیلی‌ها به نگارش درآمده که البته جای باز تولید آنها در اینجا نیست. همه اینها موجب می‌شود هر انسان (با هر مذهب و نژاد و قومیت و ...)، به محکوم نمودن اسرائیل به‌عنوان رژیم اشغال‌گر و غیرمشروع اقدام نماید. از این‌رو، جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک حکومت دینی که خود را منادی و پاسدار اخلاق انسانی می‌داند، به قطع رابطه با اسرائیل اقدام نمود و خواستار نابودی آن گردید. به عبارت دیگر، جمهوری اسلامی ایران و اسرائیل دارای دو ماهیت متنافر بوده و امکان سازش میان آنها وجود ندارد. اما دلیل دوم موضع خصمانه جمهوری اسلامی ایران نسبت به اسرائیل مربوط به مقاصد و اهداف سیاست خارجی اسرائیل می‌باشد که مهم‌ترین خطر و تهدید برای کشورهای منطقه خاورمیانه از جمله ایران است. همان گونه که بیان شد مهم ترین تهدید اسرائیل نسبت به جمهوری اسلامی ایران تهدید ایدئولوژیک است، فراتر از تهدید ایدئولوژیک، اسرائیل بزرگ‌ترین تهدید نظامی برای ایران در منطقه محسوب می­ شود. رهبران جمهوری اسلامی ایران دارای چنین تصوّری می‌باشند. برای نمونه، علی‌اکبر ولایتی وزیرخارجه سابق ایران، خطر و تهدید اسرائیل نسبت به ایران در آینده را جدی‌تر تلقی کرده و آن­را ناشی از حضور اسرائیل در خلیج فارس، آسیای میانه و قفقاز و در نتیجه محاصره ایران می‌داند. مخالفت با اسرائیل و امنیت ملی ایران حال با توجه به تهدیدهای جدی اسرائیل نسبت به جمهوری اسلامی ایران، یک مسأله­ مهم، مقابله با این تهدیدها و چگونگی تأمین امنیت کشور است. برای این کار دو دیدگاه وجود دارد. بر اساس دیدگاه اول، برخی بر این باورند که ریشه­ همه تهدیدهای اسرائیل نسبت به ایران با مشروعیت این کشور و همچنین سیاست‌های منطقه‌ای آن می‌باشد. در صورتی که جمهوری اسلامی ایران کاری به کیان اسرائیل نداشته باشد، رژیم اسرائیل نیز کاری به ایران نخواهد داشت. بر اساس این تحلیل، از یک سو برخی استدلال می‌کنند که این دو کشور از لحاظ جغرافیایی از یکدیگر دور بوده و دارای تزاحم جدی منافع نیستند. در نتیجه، تنها راه تأمین امنیت ملی ایران این است که این کشور از مخالفت با مشروعیت اسرائیل با ادعای مربوط به ضرورت نابودی آن دست بردارد. بدیهی است بر اساس ماهیت جمهوری اسلامی ایران چنین امری ممکن نیست. به عبارت دیگر، این دیدگاه بر این اساس قرار دارد که جمهوری اسلامی ایران از ماهیت خود تهی شود، زیرا عدم مخالفت با اسرائیل (حتی اگر به رسمیت شناختن آن هم منجر نگردد) به معنای کوتاه آمدن از ذات جمهوری اسلامی ایران است. پس حامیان این دیدگاه به­جای این‌که به ارائه­ راه حل بپردازند، به دنبال پاک کردن صورت مساله هستند. جمهوری اسلامی ایران دارای ارزش­های مخصوص به خود است که باید برای گسترش آنها تلاش خود را به کار گیرد. منافع ملی ایران زمانی تامین می­ گردد که این ارزش­ها گسترش یابند و حتّی جهان شمول شوند. دیدگاه دوم مبتنی بر پذیرش واقعیت‌هاست، بدین معنا که جمهوری اسلامی ایران به ­عنوان یک حکومت دینی در ایران، هم دارای هویت ارزشی و هم دارای هویت سرزمینی است و باید هر دو را توأمان حفظ نماید. حال با توجه به این ماهیت دو جنبه‌ای که جمهوری اسلامی ایران دارد، اسرائیل در صدد نابودی آن است و مهم‌ترین تهدید امنیتی برای آن محسوب می‌گردد. از این‌رو جمهوری اسلامی ایران باید به مقابله با تهدیدهای اسرائیل بپردازد. منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

استعفای سناتور در 23 بهمن 57

عباس آرام در زمره عناصر مرموز تاریخ سیاسی معاصر ایران است. وی براساس تصویر سندی که در پی می‏ آید یک روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران با مراجعه به نگهبانی مجلس شورای ملی در میدان بهارستان، متن استعفانامه خود را از نمایندگی مجلس سنا به تاریخ 23 بهمن ۱۳۵۷، تسلیم نگهبان می ‏کند. غلامعباس آرام اصلاً یزدی است و پدرش در جریان واقعه قتل شماری از بهاییها کشته شد. همان جریانی که در خلال آن میرزارضا قناد، پدربزرگ هویدا، متواری شد و به فلسطین نزد عباس افندی رفت. (گفته می ‏شود وجه تسمیه نام غلامعباس به خاطر ارادت به عباس افندی اختیار شده است). آرام چندی مستخدم قشون انگلیس در کرمان بود. پس از آن به عنوان نظافتچی در بیمارستان انگلیسیها به کار مشغول بود و پس از آن به هند رفت. وی در 26 بهمن ۱۳۰۸ از کنسولگری ایران در هند شناسنامه ایرانی گرفت و چندی به عنوان مترجم زبان انگلیسی در سرکنسولگری ایران در دهلی مشغول به کار شد. آرام بعدها به استخدام رسمی وزارت امور خارجه درآمد. در یکم بهمن 1314 رایزن سفارت ایران در بغداد شد. سپس سرکنسول و از 8 مرداد 1332 رایزن سفارت ایران در واشنگتن شد. پس از آن هم به عنوان وزیرمختار ایران در واشنگتن معرفی گردید. آرام در تیر ماه 1335 به سمت مدیرکل سیاسی وزارت امور خارجه منصوب شد و از بهمن 1336 به عنوان سفیر ایران در ژاپن معرفی گردید. آرام سرانجام در مرداد 1338 به عنوان وزیر امور خارجه در کابینه دکتر منوچهر اقبال برگزیده شد. وی بعدها در کابینه ‏های علی امینی، اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا نیز سمت وزیر خارجه خود را حفظ کرد و مجموعاً در 5 دوره وزیر خارجه بوده است که در نوع خود منحصر به فرد می‏باشد. آرام از عناصر سرسپرده سیاسی انگلیس در ایران بود. وی در اواخر سال 1359 در تهران دستگیر شد و مدت سه سال در زندان به سر ‏برد. آرام حدود شش ماه پس از آزادی از زندان در اوایل سال ۱۳۶۲ درگذشت. وی تا هنگام فوت همسری اختیار نکرد. متن استعفانامه جالب توجه او چنین است: نشان شیروخورشید شماره ......... مجلس سنا تاریخ 23 بهمن 1357 اداره ....... پیوست ........ جناب آقای دکتر سیدمحمد سجادی، رئیس محترم مجلس سنا اینجانب بدین‏وسیله استعفای خود را از نمایندگی مجلس سنا تقدیم می‏دارد. با عرض احترام [امضا] آرام منبع: مقاله ضفاءالدین تبرائیان، سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

وقتی نفت آتش انقلاب را شعله‌ور کرد

۲۹ مهر ۱۳۵۷، یک ماه پس از اعتصاب در پالایشگاه مهم و حیاتی آبادان و همچنین گسترش این اعتصاب‌ها در نقاط مختلف صنعت نفت، اعتصاب سراسری کارگران و کارکنان صنعت نفت ایران آغاز شد. اصلی‌ترین منبع درآمد رژیم پهلوی به کما رفت و تلاش‌های دولت شاهنشاهی برای بازگرداندن کارکنان صنعت نفت به محل کار خود نتیجه‌ای در پی نداشت. شاید به همین خاطر باشد که خیلی‌ها این اعتصاب را یکی از زمینه‌های تسریع در پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران می‌دانند. اعتصاب در صنعت نفت ایران از نیمه‌های تابستان ۱۳۵۷، در پی عیان شدن رکود اقتصادی و در واکنش به تعیین سقف برای افزایش دستمزدها و همچنین کاهش حقوق و دستمزد کارگران آغاز شده بود. اما به تدریج به موجی در جهت مبارزه با رژیم پهلوی تبدیل شد. چنان‌که آصف بیات در کتاب ایران پس از انقلاب آورده است، تا مهرماه ۱۳۵۷ تنها ۴۵ درصد تقاضاهای اعتصاب کنندگان سیاسی بود اما در آبان ماه به ۸۰ درصد رسید و اهداف سیاسی این اعتصاب‌ها تا بهمن ۵۷ به ۱۰۰ درصد اهداف آن تبدیل شد. کارگران پالایشگاه‌های تهران و سایر شهرها، ۱۸ و ۲۰ شهریور به اعتصاب پیوستند. همزمان با چهلم جمعه سیاه، درگیری‌هایی خونین در شهرهای بزرگ کشور روی داد و اعتصابات پی‌درپی باعث شد تا اواخر مهر تقریبا همه مراکز عمومی از جمله بازار، دانشگاه‌ها، دبیرستان‌ها، تاسیسات نفتی، بانک‌ها، وزارتخانه‌ها، روزنامه‌ها، بیمارستان‌های دولتی و کارخانه‌های بزرگ تعطیل شود و خواسته‌هایی از جمله انحلال ساواک، لغو حکومت نظامی (که پیش از ۱۷ شهریور آغاز شده بود)، آزادی زندانیان سیاسی و بازگشت امام خمینی، به اهداف اصلی اعتصاب‌ها تبدیل شد. امام خمینی و اعتصاب مقدس در این میان نقش اعتصاب سراسری صنعت نفت در فشار بی‌سابقه به رژیم شاه بسیار مهم و ارزشمند بود؛ چرا که این اعتصاب‌ها توانست درآمد ارزی رژیم پهلوی را به صفر برساند و بخش‌های مهمی از دولت را فلج کند. اهمیت اعتصاب سراسری صنعت نفت به حدی بود که امام خمینی ۲۴ آبان ۱۳۵۷ در پیامی خطاب به «کارگران و کارمندان شرکت نفت ایران»، از «اعتصاب مقدس» سخن گفته و تاکید فرمودند: «رحمت خداوند تعالی بر شما آگاهانی که با اعتصاب پرارزش خود روی ملت را سفید نمودید. اعتصاب شما هر روز و هر ساعتش باارزش و کوبنده است.» امام خمینی رحمه‌الله‌علیه ضمن یاغی خواندن دولت نظامی و همچنین نهی امریکا از پشتیبانی شاه، به اعتصاب‌های دیگر نیز اشاره کرده و تاکید کردند: «من از اعتصاب جمیع جناح‌ها، فرهنگیان، بازاریان و جمیع اصناف، اعتصاب شرکت نفت، اعتصاب مخابرات، اعتصاب شرکت واحد و مطبوعات و اعتصابات سایر ادارات و موسسات دولتی و خصوصی که برای نجات میهن و برای خدمت به اسلام و مسلمین بوده است تشکر می‌نمایم.» یک اعتصاب؛ ۵۷ میلیون دلار ضرر خروج ایران از چرخه تولید نفت، در شرایطی صورت گرفت که روزانه ۶ میلیون بشکه نفت خام از چاه‌های نفت ایران خارج می‌شد و ایران بعد از عربستان دومین صادر کننده نفت جهان بود و ۲۰ درصد از تولید نفت اوپک را بر عهده داشت. اعتصاب سراسری صنعت نفت علاوه بر تضعیف و فلج کردن رژیم شاه توانست قیمت نفت را از حدود ۱۵ دلار به ۴۰ دلار افزایش دهد. تنها اعتصاب کارکنان پالایشگاه نفت آبادان توانست روزانه ۶۰۰ هزار بشکه در روز از تولید نفت ایران بکاهد. شریف امامی نخست‌وزیر وقت بلافاصله به این اعتصاب واکنش نشان داد و از کاهش ۵۷ میلیون دلاری درآمد ارزی کشور در پی این اعتصاب خبر داد. افزایش حقوق هم فایده‌ای نداشت دوم مهرماه کارمندان و کارگران پالایشگاه آبادان اعتصاب و تحصن کردند و این اقدام با حضور نیروهای نظامی به خشونت کشیده شد. چند روز پس از آن کارکنان اداره مرکزی شرکت نفت هم دست از کار کشیدند. با این حال رییس پالایشگاه آبادان از دخالت ماموران عذرخواهی کرد، اما باز هم اعتصاب پایان نیافت و سیل اعتصاب‌ها همچنان در حال افزایش بود. ۳۰ مهر ۱۳۵۷، روزنامه اطلاعات خبر از آغاز اعتصاب کارکنان شرکت سهامی خاص خدمات صنعت نفت در اهواز داد و نوشت: «چند صد نفر از کارکنان قسمت تعمیرات، تاسیسات بهره‌برداری نفت و کارکنان تعمیرات منطقه‌ای مارون نیز دست از کار کشیدند و به اجتماع کارکنان شرکت سهامی خاص خدمات پیوستند. همزمان از آبادان خبر می‌رسد که اعتصاب ۵ هزار کارمند صنعت نفت دیروز و امروز هم ادامه یافت و اعتصاب کنندگان جلو اداره مرکزی شرکت ملی نفت اجتماع کردند.» آن‌چنان‌که روزنامه اطلاعات نوشته است، زنان کارمند نیز در میان اجتماع‌کنندگان به چشم می‌خورد و به رغم موافقت مدیران شرکت نفت با اضافه حقوق کارکنان، این اعتصاب‌ها همچنان ادامه یافت و کارمندان اعتصابی درخواست‌های خود را افزایش دادند و خواستار عذرخواهی مقامات مسئول به دلیل بازداشت عده‌ای از کارمندان و همچنین برکناری پلیس حفاظت پالایشگاه شدند. خبرگزاری آسوشیتدپرس هم از تهران گزارش داد که «برای اولین بار پس از کشف نفت، پایتخت ایران به علت کمبود بنزین در ۲۰۰ بنزین‌خانه تهران دچار اغتشاش و هرج و مرج شد.» دولت امام خمینی؛ پیش از پیروزی انقلاب اعتصاب سراسری کارکنان صنعت نفت ایران گرچه در راستای انقلاب اسلامی مردم ایران و مورد حمایت امام خمینی رحمهالله‌علیه بود، اما در کنار همه نقاط مثبت خود، با آغاز فصل زمستان فشارهایی بر مردم آورد و تامین نفت در سرمای زمستان را با مشکل مواجه کرد. امام خمینی برای حل این مشکل، ۸ دی ماه ۱۳۵۷ در نامه‌ای به مهندس مهدی بازرگان نوشتند که با تشکیل یک هیئت ۵ نفره مرکب از «جناب آقای حجت‌الاسلام حاج شیخ اکبر رفسنجانی و جناب آقای مهندس کتیرایی و دو نفر دیگر با نظر خودتان و مشورت آقایان»، «ضمن ابلاغ مراتب تشکر ملت ایران از کارگران زحمتکش و کارمندان محترم، عده لازم را به بازگشت به سر کار و ادامه تولید در حد مصارف داخلی دعوت فرمایید…». این رخدادها به روشنی حاکی از این است که بخش‌های مهمی از حکومت پهلوی ماه‌ها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به دست انقلابیون افتاده بود و رژیم شاه عملا هیچ نقشی در مدیریت آن نداشت و کوچک‌ترین برنامه‌ریزی‌ها هم با نظر رهبران انقلاب و منصوبان امام خمینی رحمهالله‌علیه صورت می‌گرفت. اعتصاب نفت در چرخه تشدید حرکت انقلابی اعتصاب صنعت نفت ایران، مردم را بیش از گذشته در برابر رژیم شاهنشاهی قرار داد و شعله اعتراضات را عمومی کرد و تظاهرات‌ها و مخالفت‌های نمادین دیگر را از دانشگاه‌ها، حوزه‌های علمیه و بیانیه‌های گروه‌های سیاسی، به صحن جامعه کشاند. پس از آن بود که در سه روز نخست ماه محرم، صدها هزار نفر به پشت‌بام‌ها رفتند و شعار «الله اکبر» سر دادند و هزاران کفن‌پوش بدون توجه به مقررات حکومت نظامی به خیابان‌ها آمدند. رژیم پهلوی نیز که از سویی در پی کنترل ناآرامی‌ها بود، از سویی با خشونت تمام به سرکوب انقلابیون می‌پرداخت و در یک نمونه عده‌ای در قزوین زیر تانک‌های رژیم شاه له شدند و از سوی دیگر با آزاد کردن ۴۷۰ زندانی سیاسی و همچنین اجازه برگزاری مراسم سوگواری به شرط حفظ نظم، تلاس کرد اوضاع را آرام کند. آیت‌الله طالقانی ۱۴ آذر از مردم دعوت کرد تا در روز تاسوعا در راهپیمایی علیه رژیم شاه شرکت کنند تا «دستگاه حاکمه لجوج و سفاک و نیز دول حامی او … مردم ما را برای حاکمیت به سرنوشت خود آزاد بگذارند.» این تظاهرات با حضور بیش از نیم میلیون نفر برگزار شد و در روز عاشورا نیز نزدیک به ۲ میلیون نفر در تظاهرات علیه رژیم شاه حضور یافتند. روزنامه‌ها و رسانه‌های مشهور خارجی، این راهپیمایی‌ها را نشانه خواست و توانایی کم‌نظیر مردم برای اخراج شاه و تاسیس حکومت جدید دانستند. سربازان و افسران از هدف قرار دادن مردم طفره رفتند، دولت امریکا از شاه خواست از حضور نظامیان در خیابان‌ها بکاهد و دولت فرانسه هم امکان بقای شاه را منتفی اعلام کرد. شاه از کشور خارج شد و سیر رویدادها همگی در جهت پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران پیش رفت. انقلابی که در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به پیروزی کامل رسید و یک روز پیش از آن، اعتصاب صنعت نفت به خواست امام خمینی رحمهالله‌علیه پایان یافت. منبع: مجله مهر منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

50 روز آخر

در ماهها و روزهای منتهی به 22 بهمن ماه 1357 ، به ویژه از آغاز ماه دی ، مدارس در بسیاری از شهرهای بزرگ تعطیل بود. بازگشایی آنها از نظر حکومت می توانست در تخفیف تظاهرات به ویژه در شهرهای بزرگ که معمولاً با مشارکت جوانان دانش آموز صورت می گرفت مؤثر باشد. بازگشایی مدارس با اعتراض شدید آموزگاران و دبیران مواجه شد و برخلاف گمان دولتمردان، در روزهای دوم و سوم دی ماه دامنه تظاهرات دانش آموزی فزونی گرفت؛ به حدی که دولت مجبور شد روز چهارم دی ماه مدرسه ها را بار دیگر تعطیل کند. در مورد دانشگاهها، موضوع خلاف مدارس بود. استادان برای بازگشایی دانشگاهها، به ویژه دانشگاه تهران اصرار می ورزیدند و برای رسیدن به این مقصود در دبیرخانه دانشگاه تهران تحصن کرده بودند. از آن جا که گشایش دانشگاه تهران، برابر بود با اضافه شدن مکانی جدید به مکانهای اعتراض و تظاهر، دولت از این اقدام جلوگیری کرد. دولت نظامی موفق شده بود با تهدید کارکنان و کارگران صنعت نفت تا حدودی بر اعتصابات موجود در این بخش غلبه کنند. به طوری که در اوایل دی ماه تولید نفت به 3 میلیون و 182 هزار بشکه رسیده بود. روز دوم دی ماه پل گریم، کارشناس امریکایی صنعت نفت هنگام خروج از خانه اش در اهواز کشته شد. او رئیس کل عملیات و عضو هیأت مدیره شرکت خاص خدمات نفت بود. همزمان ملک محمدی، رئیس بهره برداری های شرق اهواز نیز به قتل رسید. او از مخالفان جدی اعتصاب در صنعت نفت بود. با این اقدام استخراج نفت به ناگاه فروکش کرد و استعفای دستجمعی بیش از 4200 نفر از کارکنان صنعت نفت موجب شد که صدور نفت از جزیره خارک متوقف شود. به دنبال قطع صدور نفت، نخستین واکنشها از طرف دو دولت اسرائیل و رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی رخ داد. آفریقای جنوبی 90 درصد نفت خود را از ایران وارد می کرد و اسرائیل روزانه 140 هزار بشکه نفت از ایران می گرفت. خبرهای نفتی دهه اول دی به اینجا ختم نمی شود. روز هشتم دی ماه امام خمینی در حکمی مهندس مهدی بازرگان را مأمور رسیدگی به وضعیت اعتصاب کارکنان صنعت نفت کردند. فرمان امام، در نظارت بر استخراج نفت برای مصارف داخلی خلاصه می شد. مهندس بازرگان، همراه آقای هاشمی رفسنجانی و مهندس کتیرایی راهی مناطق جنوب شدند و روز دهم دی ماه جلسات خود را با دست اندرکاران صنعت نفت آغاز کردند. این که رهبری تبعیدی، از خارج از کشور، برای مدیریت مهم ترین بخش تولیدی ایران حکم دهد و نفوذ این حکم تا حد اعمال نظرات ایشان کاربرد داشته باشد، حکایت از قدرت و پشتوانه مردمی او، و از سوی دیگر نمایانگر شیرازه از پاشیده حکومت وقت بوده است. سوم دی، مصادف با جشن کریسمس بود. کارکنان اعتصابی شرکت توانیر که هر روز هنگام پخش اخبار سراسری ، تلویزیون برق را قطع می کردند، در این روز به مناسبت تولد حضرت مسیح (ع) از قطع برق خودداری کردند. رهبران ارامنه ایران نیز با صدور اطلاعیه ای از هم کیشان خود خواستند که از برپایی جشن، به پاس خون شهیدان نهضت مردم ایران خودداری کنند. شهادت دکتر کامران نجات اللهی در ساختمان وزارت علوم تهران، به موج تازه ای از اعتراضات و اعتصابات انجامید. او در روز پنجم دی ماه با گلوله مأموران مسلح به شهادت رسید. روز بعد در تشییع جنازه او پنج نفر در تهران به شهادت رسیدند. مجامع دانشگاهی در اعتراض به این اقدام دست به تظاهرات و تحصن های تازه ای زدند و مراسم یادبود او، مبدأ راهپیمایی های تازه ای شد. همه این حرکتها از پادشاه ایران، فردی دست و پا بسته و خودباخته ساخته بود. این اوصاف در دیدار او با ویلیام سولیوان در پنجم دی ماه کاملاً مشهود است. «شاه: امریکا از من می خواهد چکار کنم؟ سولیوان: امریکا کاملاً از تلاش های شما پشتیبانی می کند. شاه: اگر اقدام قاطع موجب راه انداختن حمام خون بشود یا اگر این اقدام موجب برقراری نظم و آرامش در کشور نشود آیا باز هم باید ادامه داد؟ سولیوان: شاه شما هستید و شما باید در این مورد تصمیم بگیرید.» این دیدار بار دیگر در هشتم دی ماه تکرار شد؛ با این مضمون که امریکا موافقت خود را با خروج شاه از ایران اعلام کرد. شاه پس از شنیدن این خبر سکوت کرد و بعد از وقفه ای طولانی از سولیوان پرسید: «نمی دانم کجا بروم.» در روز ششم دی ماه سندی از سوی ساواک منتشر شد که می گوید «منابع این سازمان امنیتی تحت تأثیر نهضت مردم قرار گرفته اند و حتی با شرکت در تظاهرات، علیه حکومت شاه ابراز وجود می کنند.» این سند می گوید «به درستی روشن نیست چه تعداد از ماموران ساواک با مردم همراه گشته اند» اما این خود حکایت جالبی است از تسلیم بخشی از بدنه ساواک و شعاع نفوذ آزادی خواهی مردم در همه قشرها از جمله وابستگان درجه یک حکومت. سیر حوادث به جایی رسیده بود که گسیل جاسوسان سازمان C.I.A به ایران دیگر نتواند در روند رو به فروپاشی سلطنت شاه خللی ایجاد کند. روز هفتم دی ماه یک گروه 150 نفری از این نیروها وارد ایران شدند. این گروه در گزارش ساواک «میرو» نامیده شده است. موضوع از چشم عوامل جاسوسی شوروی پنهان نماند، به طوری که بلافاصله در رسانه های خود آن را مطرح و امریکا را به دخالت در امور جاری ایران متهم نمودند. ظهور شاپور بختیار به عنوان آخرین گزینه برای نجات سلطنت در همین ایام علنی شد. روز هفتم دی ماه بختیار به دیدار محمدرضا پهلوی رفت. نخستین خبر را خبرگزاری فرانسه از این دیدار روی تلکسها فرستاد. او که بدون آگاهی جبهه ملی به پیشواز نخست وزیری شاه رفته بود، از این جبهه اخراج شد. جبهه ملی در نهم دی در اطلاعیه ای، این اقدام خودسرانه بختیار را محکوم و خبر اخراج او را پخش کرد. ارتشبد غلامرضا ازهاری دهم دی استعفا کرد و خبر آن رسما اعلام شد. با انتشار این خبرها، شایعه خروج شاه از ایران در حد گسترده ای پخش شد و مردم در تظاهراتی که روز نهم دی ماه در بیشتر شهرهای کشور برپا کردند، علیه بختیار شعار دادند. نهم دی مصادف بود با سالگرد قمری کشتار مردم در شهر قم. نوزدهم دی ماه 1356 مردم قم در اعتراض به چاپ مقاله ای موهن علیه امام خمینی در روزنامه اطلاعات، تظاهراتی صورت دادند که مقابله مأموران مسلح، حداقل شش شهید به جا گذاشت. امام خمینی و جامعه روحانیت سالگرد این روز را عزای عمومی اعلام کرده بودند. تلخ ترین حادثه این دوره، در مشهد رخ داد. شهر مشهد در نهم دی، تقریبا به دست مردم افتاد. عده ای از نظامیان به مردم پیوستند، حداقل سه نفر از جنایتکاران توسط مردم کشته شدند و اماکنی چون استانداری به تصرف تظاهرکنندگان درآمد. نظامیان در اقدامی متقابل، در روزهای نهم و دهم دی ماه حدود 300 نفر از مردم را کشتند. رقم 300 شهید، رسما توسط ارتش در گزارشها منعکس شد. از این تعداد نزدیک به 200 نفر در دهم دی به شهادت رسیدند. اگر آمارهای رسمی ملاک قرار گیرند، فاجعه دهم دی مشهد، از نظر تقدیم شهید و توحش حکومت، رویدادهای خونباری چون 17 شهریور تهران را تداعی می کند. شاه سال 1357 را سال شگون خود نامیده بود! او در دهم دی ماه 1356 زمانی که جیمی کارتر در کاخ نیاوران در ضیافت شام شاهنشاه ایران حاضر شده بود و به سلامتی یکدیگر باده می نوشیدند، خطاب به کارتر گفته بود حضور او در ایران یعنی شگون سال آتی ایران! این شگون محقق شد؛ اما نه برای او، بلکه برای ملت ایران، که در آستانه رهایی از زندان شاه و حامیان امپریالیست او بود. شاه مانند همه دیکتاتورهای جهان از چرخ بازیگر و بازیچه های او بی خبر بود. تحولات یازدهم تا بیستم دی ماه 1357 حکایت از آن دارد که سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در سراشیبی محسوس قرار گرفته است . تهدیدها علیه ساواک به حدی شدت می گیرد که ساواک مرکز در بخشنامه ای از شعب گوناگون خود می خواهد که ساختمانهای ساواک را تخلیه کرده، به پادگانها بروند و در صورت لزوم اسناد و مدارک را امحاء کنند. این جابه جایی در برخی از شهرهای کوچک و بزرگ رخ داد و بر سر در ساختمانهای ساواک تابلوهای دیگری نصب شد. چنین واکنشهایی به طور طبیعی از فعالیتهای ساواک کاست و به تبع آن جمع آوری اخبار و اطلاعات نیز اُفت محسوسی پیدا کرد. عامل دیگری که باعث عقب نشینی بیشتر ساواک شد، افشاء اسامی اعضاء بلندپایه آن و توزیع در میان مردم بود. این اطلاعات که شامل فهرستهای بلند و بالایی از نام و نشانی وابستگان به ساواک بود، نمی توانست از طریقی غیر از درون ساواک و توسط برخی از آنها رو شود و به اطلاع مردم برسد. در فضای ملتهبی که جان و مال آنان در تهدید قرار گرفته بود، انتشار چنین اعلانهایی چاره ای جز عقب نشینی برای ساواک نمی گذاشت. از سوی دیگر بختیار در شعارهای خود به هنگام تصدی پست نخست وزیری از محدود شدن فعالیتهای ساواک خبر داد. از طرفی خانه، اموال و جان نیروهای امنیتی، نظامی و انتظامی تهدید و در برخی مواقع منجر به تخریب، آتش سوزی و کشتن آنان می شد . در جوّ پرهیجان و ملتهب این زمان که مصادف با کشتار مردم در شهرهای قزوین و کرمانشاه نیز بوده، این واکنشها طبیعی جلوه میکرد. اما واقعیت آن است که تشویق به این تعرضات و اقدامات صورت گرفته، مطابق خواست رهبران نهضت نبود و احتمال وجود توطئه ای، به ویژه برای ایجاد شکاف بیش از پیش بین مردم و ارتش می رفت. امام خمینی و سپس سایر رهبران مذهبی متوجه این موضوع شدند و با صدور اعلامیه هایی از مردم خواستند که آرامش خود را حفظ کنند و از تعرض به جان و مال کسانی که متهم به ساواکی بودن و یا عضو نیروهای نظامی و انتظامی هستند بپرهیزند. امام در نوزدهم دی خطاب به مردم اطلاعیه ای داده، و در آن یادآور شدند که جان و مال مردم در آیین اسلام حرمت دارد و نمی توان بدون حکم محکمه متعرض آنها شد. توطئه ای که احتمال می رفت با هیزم حکومت، شعله ور شود، رو به سردی گرایید. بختیار از همان ابتدا با تهدید و ارعاب وارد صحنه سیاسی شد. او موضوع کودتا را پیش کشید و ماندگاری خود را با آن مربوط دانست و به نحوی ابراز عقیده کرد که اگر بنا بر رفتن او باشد امکان کودتا منتفی نخواهد بود؛ و در واقع آن را بسان چماقی به مردم نشان داد. البته او بی جهت تهدید نمی کرد؛ چرا که در چهاردهم دی ماه ژنرال هایزر وارد ایران شد. به نوشته منابع معتبر ، او دو مأموریت داشت: جلب حمایت ارتش از نخست وزیری بختیار؛ راه اندازی کودتا در صورت عدم موفقیت در انجام این کار. شهرهای ایران در این دوره شاهد تظاهرات و جانبازیهای مردم بود. روز یازدهم دی شهر قزوین آماج تهاجم نظامیان قرار گرفت. تصویری که فرماندار قزوین از این حادثه داد چنین بود : «قزوین میدان تاخت و تاز مأموران لشکر شده است». وی قزوین را به شهری جنگ زده تشبیه کرد. در دوازدهم دی ماه حداقل هفت تن در گالیکش از توابع گنبد به شهادت رسیدند. چهاردهم دی عده ای از مردم لار به خاک و خون کشیده شدند. هفدهم دی، در کنگاور عده ای شهید و مجروح گشتند و ... با این حال از التهاب مردم در براندازی حکومت کاسته نشد. در این دوره اعتصاب 62 روزه مطبوعات در 16 دی به پایان رسید. روزنامه های کیهان، اطلاعات و آیندگان در این روز منتشر شدند. استقبال مردم از حضور دوباره جراید، صفهای طویلی در برابر باجه های روزنامه فروشیها تشکیل داد که گاه همین تجمعات منشاء اعتراضات مضاعف شد؛ چرا که مأموران مسلح با حمله به این صفها، تعدادی کشته و مجروح به جای گذاشتند. روز 18 دی روز عزای عمومی بود. امام از مردم خواست که در پاسداشت شهدای شهرهایی چون قزوین، مشهد، کرمانشاه و ... چنین مراسمی داشته باشند. تظاهرات آن روز سراسر کشور را در برگرفته بود. امام در همین پیام از مردم خواستند که وزراء دولت غیرقانونی بختیار را به وزارتخانه های راه ندهند، مالیات پرداخت نکنند و به اعتصابیون بی بضاعت یاری رسانند. تظاهرات و مخالفتها با دولت شاپور بختیار ادامه پیدا کرد . دست و پای سیاسی ای که آخرین نخست وزیر نظام شاهنشاهی می زند، موفقیتی در پی نداشت . از مهمترین حوادث دیگر این ایام اعلامیه ای است که در نگاه اول، افشاگر سخنان محمدرضا پهلوی در یک نشست سری با شماری از سران نظامی است. در این سخنان شاه از وقوع یک جنگ داخلی و رو در رو قرار دادن ارتش با مردم حمایت می کند. ساواک تلاش داشت پس از کشف این سخنرانی ـ که هم به صورت نوار توزیع شده بود و هم پیاده شده آن در تهران و دیگر شهرها به دست مردم رسیده بود آن را در مطبوعات و رسانه های تبلیغی تکذیب کرده و ساختگی تلقی نماید . پس از انقلاب نیز گفته شد که این صدا تقلیدی ماهرانه بوده و توسط شاه ایراد نشده است. اما روند رخدادها به ویژه در تهران موافق مفاد سخنرانی رقم خورد. تهدید نظامیان و نیروهای انتظامی ناگهان شدت گرفت و حمله به آنها و بعضا تخریب و آتش زدن خانه های شان آغاز شد؛ یعنی همان چیزی که در آن سخنرانی خواسته شده بود : ایجاد هر چه بیشتر فاصله میان مردم و ارتش و پر کردن این فاصله با کینه و نفرت. این خواستها چه توسط شاه عنوان شده باشد و چه از ناحیه دیگر، توطئه ای بود که با هوشمندی رهبران انقلاب خنثی گردید. اعلام تشکیل شورای انقلاب توسط امام خمینی در 22 دی ماه، هر چند در اسناد انعکاس عمیقی نیافت، اما دولت بختیار و حامیان غربی آن را با پدیده سیاسی تازه ای رو به رو کرد. در این میان، آغاز مخالفتهای علنی ارتش، به پیچیدگی بحرانی که دامنگیر حکومت شده بود، افزود. نیروی هوایی و هوانیروز نخستین پرده های مخالفت را بالا زدند. پایگاههای نیروی هوایی، همچون پایگاه شاهرخی، وحدتی مرکز اعتصابات و اعتراضها شده، نظامیان آشکارا در محوطه پایگاهها تظاهرات می کردند و یا برای راهپیمایی به خیابانها رفته و در میان مردم و همگام با آنها با لباس نظامی حاضر می شدند. روز سوم بهمن گروهی از نظامیان نیروی هوایی در پایگاه هشتم شکاری اصفهان تظاهرات کرده، خواستار برپایی جمهوری اسلامی شدند. خروج شاه از ایران، در 26 دی ماه به وقوع این رخدادها دامن زده بود. شادمانی آن روز مردم ایران توصیف ناپذیر است. این شادمانی حتی به درون صفوف نظامیان رسوخ کرد به طوری که حکومت مجبور به دستگیری گروهی از افراد نیروی هوایی شد. گفتنی است که روز خروج شاه از ایران یک «تیمسار» هوانیروز در مسجد هارون شهر اصفهان سخنرانی کرد و گفت که در میان مردم هستم نه در برابر آنها. آن روز و روزهای بعد مجسمه های شاه به دست مردم ـ با خشم ـ و یا توسط عوامل حکومت ـ با احترام ـ پایین کشیده شد. البته رفتن شاه حادثه تلخی را در اهواز موجب شد و آن طغیان بخشی از ارتش بود. عامل تحریک نظامیان در اهواز، استاندار خوزستان بود. او در پادگان ارتش سخنرانی کرد و به دنبال آن گروهی از نظامیان با ادوات جنگی به شهر ریختند و جنایاتی مرتکب شدند که بعدها به چهارشنبه سیاه معروف شد. اربعین (29/10/57) سومین نماد رفراندوم ملی ایران محسوب می شود. راهپیمایی آن روز، پس از راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا (19 و 20 آذر) که با تدارک روحانیان شکل گرفت، یکی از ضربه های کاری بر پیکر رژیم پهلوی بود. بسان عواقبی که در پی حرکت تاسوعا و عاشورا با ظهور چماقداران در برخی از شهرها رخ نمود، از فردای اربعین نیز با حمایت دولت و امرای نیروهای مسلح و دستگاه نیمه جان امنیتی، چماقداران ظاهر شدند و از مردم زهر چشم گرفتند. جلوه دیگری که دولت بختیار برای نمایش طرفداران خود و حکومت سلطنتی نشان داد، تظاهراتی بود که روزهای 4 و 5 دی با عنوان طرفداری از قانون اساسی شکل گرفت. مشارکت خانواده نیروهای مسلح و نظامیان که با لباس شخصی در این حرکت حاضر شدند، بسیار چشمگیر بود. پس از خروج شاه، امام مترصد بازگشت به ایران بودند. این تصمیم در چهارم دی ماه علنی شد و ایشان اعلام کرد که ششم دی ماه در ایران خواهد بود. انتشار این خبر، جوش و خروشی در میان مردم افکند و تدارک وسیعی برای استقبال از ایشان شکل گرفت. گروههای زیادی از شهرستانها عازم تهران شدند. بختیار که در برابر این خبر منفعل شده بود، چاره ای جز بستن فرودگاه مهرآباد نیافت. پیش از این کارکنان هواپیمایی ملی ایران، یک فروند هواپیما را برای پرواز به سوی پاریس و بازگرداندن امام آماده کرده، نام آن را «پرواز انقلاب» نهاده بودند. با بسته شدن فرودگاهها و از کار انداختن پرواز انقلاب، بازگشت امام به تأخیر افتاد. ایشان در پیامی به ملت ایران گفتند که چند روز دیگر به ایران آمده «و چون سربازی در کنار شما به مبارزه علیه استعمار و استبداد تا پیروزی نهایی ادامه خواهم داد» روز ششم بهمن مردم سراسر کشور منتظر ورود امام خمینی بودند. آنها در میدان آزادی و اطراف فرودگاه ـ برای دیدن امام ـ و در بهشت زهرا ـ برای شنیدن سخنان امام ـ گردهم آمده بودند، اما با انتشار خبر بسته شدن فرودگاه مهرآباد توسط دولت شاپور بختیار، خشم مردم فزونی گرفت و بار دیگر تقابل نیروهای مسلح و توده های مردم در شهرهای گوناگون آغاز شد و آن چه به جا ماند خون بر زمین ریخته تعدادی از شهروندان بود؛ خونی که گریبان پیکر نیمه جان دولت شاهنشاهی را بیشتر فشرد. دولت بختیار برای این رویارویی اعلامیه داده، گفته بود که هر اجتماعی باید با مجوز دولت بر پا شود. اعتراضهای مردمی در هفتم بهمن با زمینه ای که 28 صفر، سالگرد رحلت پیامبر(ص) و شهادت امام حسن(ع)، ایجاد کرده بود، در راهپیماییهای بزرگ در بیشتر شهرها رخ نمود. همه صداها علیه بختیار و حاکمیت نظام شاهنشاهی بود. تهران در هشتم بهمن چهره خونینی داشت. می توان گفت پس از 17 شهریور، چنین قتل عامی در تهران صورت نگرفته بود. کانون حوادث ، خیابانهای اطراف دانشگاه تهران، میدان آزادی و اطراف فرودگاه مهرآباد بود. آن چه شور تازه ای به مخالفتها داد، تحصن روحانیان در مسجد دانشگاه تهران بود. روحانیان سرشناس تهران در مسجد دانشگاه تهران متحصن شدند و اعلام کردند تا آمدن امام خمینی به این بَست سیاسی را ادامه خواهند داد. حمایتهای مردمی از اقدام روحانیان خیابانهای اطراف دانشگاه تهران را پر از جمعیت کرد. حمایتها از این تحصن، نه تنها از پایتخت بلکه از دیگر شهرها هم آغاز گردید. تمرد نظامیان از یگانهای تحت امر خود چنان گسترش یافت که سران ارتش را به چاره جویی های تازه ای واداشت. آنان از یک طرف نگران گسترش تمردها و از سوی دیگر در انتظار درگیری نیروهای موافق و مخالف از زیر مجموعه پیکر ارتش بودند. آنها به وضوح شنیدند که نظامیان در خیابانها چه شعاری می دادند : ما پرسنل نظامی هستیم، ما منتظر خمینی هستیم. روز هشتم بهمن دو سرتیپ و یک سرهنگ هوانیروز در اصفهان به صف تظاهرکنندگان مردمی پیوستند و علیه شاه شعار دادند. این حادثه بی سابقه ای بود. این نظامیان بلند پایه خیلی زود دستگیر و به تهران منتقل شدند. گسترش اعتراضها برای جلوگیری از ورود امام کار را به جایی رساند که بختیار با شرکت در مصاحبه ای مطبوعاتی گفت : «با صدای بلند اعلام می کنم که حضرت آیت اللّه هر وقت میل داشته باشند می توانند به کشور بازگردند.» این اظهارات، روز نهم بهمن بیان شد اما تأثیری در فروکش کردن مخالفتها نداشت. حدود 300 هزار تن در قم و حدود یک میلیون نفر در مشهد در همین روز راهپیمایی کردند. تحصن روحانیان تهران الگوی تحصنهای دیگر شد. در قم، مشهد و اصفهان چنین اعتراضی شکل گرفت ؛ و این محمل دیگری برای تجمع های مردمی در محلهای تحصن بود. افزایش فشارها به جایی رسید که آیت اللّه دکتر محمد مفتح در آخرین ساعات روز دهم بهمن به عنوان عضو کمیته مرکزی استقبال از امام خمینی، خبر خوش را به مردم داد. او به یکی از نشریه ها گفت که طبق توافق به عمل آمده ساعت 9 صبح روز پنج شنبه، 12 بهمن هواپیمای حامل امام در فرودگاه مهرآباد به زمین خواهد نشست. دولت بختیار خیلی زود عقب نشینی کرده بود. روز یازدهم بهمن مردم هیجان زده بودند و هر چه به ساعات پایانی روز نزدیک می شدند این هیجان افزایش می یافت. امام در یازدهم بهمن در نامه ای از دولت و ملت فرانسه تشکر کردند و میهمان نوازی آنها را ستودند. ایشان همان روز در محله نوفل لوشاتو حاضر شده با ساکنان آن دیدار و گفت و گو کردند. این دیدار خداحافظی بود. با این که دولت بختیار مجبور به پذیرش ورود امام به وطن شده بود، اما عقب نشینی خود را با رژه نظامیان در سطح شهر جبران کرد. نظامیان با ادوات نظامی روز یازدهم بهمن به خیابانهای تهران آمدند و قدرت نمایی کردند. کارکنان اعتصابی و به انقلاب پیوسته رادیو تلویزیون ملی ایران در تدارک پخش مراسم ورود رهبر انقلاب بودند. اما پخش مراسم در نخستین دقایق آن قطع شد. هواداران سلطنت به قدرت نظامیان حاضر در تلویزیون از پخش مستقیم مراسم جلوگیری کردند. امام در میان امواج انسانی از فرودگاه مهرآباد راهی بهشت زهرا شدند و سخنرانی تاریخی خود را در تاسیس دولت و حکومت جدید ایراد کردند. شادمانی مردم از ورود امام به ایران تا چند روز آینده در شهرهای مختلف ادامه یافت. از روز سیزدهم بهمن و پس از استقرار امام در مدرسه ای در محلات جنوبی تهران، دیدار قشرهای گوناگون با ایشان شروع شد و همزمان تقابلات پیدا و پنهان بختیار و سران نظامی با روند انقلاب ادامه یافت. مهمترین اقدام در جبهه انقلاب تشکیل دولت موقت بود. از همان ابتدا گمانه زنیهای مطبوعات روی مهندس بازرگان بود. مذاکره با سران ارتش نیز در دستور کار انقلابیون قرار داشت. امام صراحتا به این موضوع در سخنرانی روز چهاردهم بهمن خود اشاره کردند؛ هر چند ارتش این اقدامات را تکذیب کرد. ژنرال هایزر روز چهاردهم بهمن با تعیین جانشینی برای خود ایران را ترک کرد. او به این نتیجه رسیده بود که مثلث ربیعی، بدره ای و توفانیان در غیاب او توان انجام کودتا را دارند. امام روز پانزدهم بهمن حکم مهندس مهدی بازرگان را برای تأسیس دولت موقت صادر کردند. در واقع امام پیشنهاد شورای انقلاب را برای تعیین بازرگان پذیرفته بودند. امام در حکم خود با تذکر این نکته که مهندس بازرگان بدون در نظر گرفتن روابط حزبی و همبستگی گروهی می بایست به تشکیل کابینه خود اقدام کند، خواسته بودند مقدمات همه پرسی تغییر نظام حکومتی، تشکیل مجلس مؤسسان (خبرگان) برای تصویب قانون اساسی جدید و انتخابات مجلس را فراهم کند. این حکم یک روز بعد در مراسمی که تصاویر آن از شبکه انقلاب تلویزیون ـ نامی که کارکنان اعتصابی تلویزیون به آن داده بودند ـ پخش شد. دیدارهای روزانه امام ادامه داشت. مهمتر از همه دیدار نیروهای نظامی با امام بود. هر روز افرادی از نیروی هوایی و دیگر نیروها به محل اقامت امام می آمدند. در چنین حال و هوایی بود که استانفلید ترنر رئیس سازمان سیا اعترافات تاریخی خود را ابراز کرد. او گفت « سازمان سیا از قدرت جنبش مخالفت در ایران که شاه را به یک تبعید واقعی فرستاد، بی خبر بوده و دچار اشتباه شده است» ترنر گفت « هر دستگاه اطلاعاتی دیگری هم بود بیشتر از سازمان سیا نمی توانست عمل کند» جملات ترنر چنین پایان گرفت : «پیش بینی نکرده بودیم وجود مردی 78 ساله پس از 14 سال تبعید توانسته سازمان دهنده یک تشکیلات سیاسی و گردآورنده نیروها باشد. او همچون آتش فشانی عظیم یک انقلاب ملی به راه انداخته است» با اعلام نخست وزیری مهندس مهدی بازرگان، آمریکا خیلی زود واکنش نشان داد و از دولت بختیار حمایت کرد. سه ساعت پس از موضع گیری کاخ سفید، رسانه های امریکا نوشتند که سران وزارت امور خارجه امریکا عمر دولت بختیار را در چند روز آینده تمام شده می دانند. این موضوع جیمی کارتر را بسیار عصبانی کرد. روز هفدهم بهمن مردم به خواست امام در تظاهراتی که نخست وزیری بازرگان را تایید می کرد شرکت کردند. دولت بختیار برای بی پاسخ نماندن این کنش، اقدام به مانور هوایی کرد و تعدادی هلی کوپتر و هواپیمای جنگی را در آسمان تهران پرواز داد. در همین روز او در مجلس شورای ملی ـ چند ده متر آن طرفتر از محل استقرار امام ـ حاضر شد و لایحه انحلال ساواک را برای تصویب به مجلس داد. این صحنه ای عوام فریبانه بود. بختیار چنین قصدی نداشت. او با تأسیس حساب تازه ای برای ساواک نزدیک بانک سپه موافقت می کند. آن چه در روز 19 بهمن برای تصمیم سازان نیروهای مسلح گران تمام شد، حضور نظامیان نیروی هوایی در برابر امام خمینی بود. آنان با لباسهای شخصی خود را به مقر امام رساندند، در آنجا لباسهای نظامی خود را پوشیدند و در برابر امام رژه رفتند. فرمانده این گروه خواسته بود عکاسها از روبه رو و از چهره نظامیان عکس نگیرند. عکس به همان شکل در روزنامه ها چاپ شد. ارتش اصل موضوع را تکذیب کرد؛ حتی در بولتنهای خود نیز بدان اشاره ای ننمود، اما حقیقت همان بود که رخ داده بود. بعداز ظهر نیز گروهی از اعضای هوانیروز اصفهان که خود را به تهران رسانده بودند با امام دیدار کردند و در همین روز یک هزار نفر از کادر پایگاه ششم نیروی هوایی بوشهر به نفع امام خمینی در بوشهر تظاهرات کردند. ارتش عملاً شکاف برداشته بود. همه این حوادث باعث نشد که امام با برخی از اعضای خانواده خود در ساعات پایانی شب به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهر ری نرود. این خبر در جرایدی که بیستم بهمن منتشر شدند منعکس گردید. جرقه واپسین حادثه ای که نفس های نظام شاهنشاهی را به شماره انداخت در شب بیستم بهمن زده شد. پادگان دوشان تپه مکان این حادثه بود. آن شب گروهی از افراد نیروی هوایی مستقر در پادگان برای دیدن فیلم ورود امام خمینی به وطن در سالن ویژه ای گرد هم آمدند. برخی منابع نوشته اند توهین یک سلطنت طلب به امام در فیلمی که پیش از آن (از تجمع طرفداران قانون اساسی در ورزشگاه امجدیه تهران) پخش شد خشم نظامیان طرفدار انقلاب را موجب گشت. اما بیشتر منابع از صلوات اعضای نیروی هوایی به هنگام پخش تصویر امام خبر داده اند. این صدای روحانی، گارد شاهنشاهی مستقر در پادگان را برافروخته می کند و به سالن نمایش هجوم می آورند. تیراندازی شروع می شود. مردم خیلی زود آگاه شده، خبر را در سراسر تهران پخش می کنند. درگیریهای مسلحانه گارد و نیروی هوایی تا ساعاتی از صبح روز بیست و یکم بهمن ادامه می یابد. از نخستین ساعات روز بیست و یکم تهران آبستن رخدادهای دیگری است. آن روز صبح گارد بار دیگر یورش خود را به پادگان و این بار از بیرون درها آغاز می کند. درگیریها به شرق تهران سرایت می کند و مردم همدست و هم آوا با نیروی هوایی به مقابله برمی خیزند. همزمان در غرب تهران و در پایگاه هوایی پادگان مهرآباد صدای تیراندازی شنیده می شود. لحظاتی بعد 1500 تن از نظامیان این نیرو به طرفداری از انقلاب از پادگان خارج شده راهی خیابانها می شوند. اسلحه خانه پادگان دوشان تپه که با هماهنگی نظامیان مستقر در آن در اختیار مردم قرار گرفته بود، ورق رویاروییها را برمی گرداند. مردم و نیروی هوایی چنان مقاومتی نشان می دهند که به گارد شاهنشاهی دستور عقب نشینی می دهند. خیابانها سنگربندی می شود. سران ارتش چاره را در صدور اطلاعیه جدید فرمانداری نظامی تهران و حومه می بینند. در این اطلاعیه ساعات منع رفت و آمد از 30/16 تا 5 صبح روز بعد تعیین می شود. همه چیز خبر از بوی کهنه کودتا می دهد. اطلاعیه ساعت دو بعداز ظهر از اخبار سراسری رادیو پخش می شود. امام بلافاصله پس از شنیدن خبر، پیامی به ملت ایران می نویسند و اقدام سران ارتش را خدعه و خلاف شرع می خوانند. گروههایی با خودرو و بلندگو در خیابانها راه افتاده، پیام امام را به اطلاع اهالی تهران می رسانند. هجوم به کلانتریها آغاز می شود. مردم مسلح شده و افرادی از نیروی هوایی تعدادی از کلانتریهای تهران را تسلیم می کنند. تعدادی تانک که از مناطق شرق تهران در خیابان تهران نو به حرکت افتاده بودند، به آتش کشیده می شود. بقیه تانکها عقب نشینی می کنند. خواست امرای ارتش کودتا بود. این را فرمانده پادگان گارد آهنین، رئیس ستاد پلیس تهران و اعضاء ارشد گارد شاهنشاهی چند روز پس از پیروزی انقلاب اذعان کردند. فرمانداری نظامی تهران در اطلاعیه های بعدی خود ـ شماره 41 و 42 ـ بار دیگر ساعات منع رفت و آمد را کاهش می دهد. اما اینها نیز مانند اطلاعیه شماره 40 تأثیری در حضور مردم در خیابانها ندارد. تهران از شب 22 بهمن در اختیار مردم قرار گرفت. پیش از ظهر روز 22 بهمن ارتش چاره ای جز تشکیل جلسه ندید. شورای عالی ارتش تشکیل جلسه داده، اعلام بی طرفی می کند. همزمان با این تصمیم، بختیار ناپدید می شود. نخست وزیری به دست مردم می افتد. خبر بی طرفی ارتش ساعت 2 بعداز ظهر از رادیو به آگاهی می رسد. شادمانی مردم آغاز گشته، خیابانها مملو از خودروهایی می شود که حامل این شادی تاریخی هستند. امام دو پیام پیاپی به مردم می دهند : «آمادگی خود را از دست ندهید ؛ به سفارتخانه ها حمله نشود ؛ از غارت، آتش سوزی و مجازات خودسر متهمان جلوگیری گردد ؛ از بین رفتن آثار علمی و فنی، صنعتی و هنری و اتلاف اموال عمومی خودداری شود. » .... و چنین بود که انقلاب پیروز شد. منبع: ماهنامه الکترونیکی سند نامه منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

پایگاههای شنود سیا در ایران

مهمترین دلیل گسترش فعالیت و حضور سیا در ایران رقابت و مبارزه اطلاعاتی ـ جاسوسی با شوروی و کا.گ.ب بود. آمریکا می‌دانست که مرزهای شمالی ایران در مجاورت مرزهای جنوبی شوروی برای فعالیتهای جاسوسی بر ضد شوروی موقعیت کم‌نظیری ایجاد کرده است. به همین دلیل از همان سالهای نخست پس از کودتای 28 مرداد 1332، سیا به سرعت به کار نصب و راه‌اندازی دستگاههای عظیم و مدرن جاسوسی ـ اطلاعاتی و استراق سمع در نقاطی از قلمرو شمالی ایران اقدام کرد تا علاوه بر کنترل فعالیتهای جاسوسی شوروی از مجموعه فعالیتهای تکنولوژیکی، نظامی، موشکی و ... آن کشور اطلاع یابد. سال 1334 ش آمریکا نخستین دستگاههای جدید جاسوسی ـ استراق‌ سمع خود را در برخی نقاط شمالی ایران مستقر کرد. در این ایستگاههای استراق سمع و جاسوسی، دستگاههای پیشترفته‌ای نصب شده بود که گفته می‌شد کارایی آن برای قرن 21م هم پیش‌بینی شده بود. با تأسیس پایگاههای جاسوسی و استراق سمع سیا در مناطق شمالی ایران، فعالیتهای سیا در ایران گسترش یافت و مأموران سیا وارد ایران شدند. برخی گزارشات حاکی است که ایران بیشترین مأموران و جاسوسان سیا را در خود جای داده بود. در همان حال ایران استراتژیک‌ترین منطقه‌ای محسوب می‌شد که آمریکا و سیا برای کنترل امور اطلاعاتی ـ جاسوسی شوروی در سراسر جهان در اختیار داشت. مهمترین پایگاههای جاسوسی سیا در شمال ایران در صفی‌آباد بهشهر، کبکان خراسان و پارس‌آباد مغان قرار داشت که مجهز به پیشترفته‌ترین تجهیزات و دستگاههای اطلاعاتی ـ جاسوسی آن روزگار بود. 1 سپهبد هاشم برنجیان که پس از انقلاب محاکمه شد درباره پایگاه جاسوسی سیا در صفی‌آباد بهشهر و سایر پایگاههای جاسوسی سیا در بخشهای شمالی ایران چنین گفته است: ... از زمان درست شدن پایگاههای جاسوسی بهشهر و بعد از چند سال کبکان، در آن سال فرمانده نیروی‌هوایی پیش من آمد و گفت شاه، باغ شخصی خود را در صفی‌آباد بهشهر به «سیا» داده و رئیس پرسنلی را صدا کرد و این وضع را به اطلاع آنها رسانید او گفت: آنها ضمن آنکه کارهای خود را می‌کنند نیروی‌هوایی هر سال عده‌ای در حدود 250 نفر دانشجو به آنها معرفی می‌کند و من هم افراد مورد اعتماد را برای حفاظت آنها به بهشهر می‌فرستم کارهایی که من در این مدت کرده‌ام، یا فرستادن کارگر و پرسنل بود و یا مسائل خدماتی و حفاظتی، کارهایی که آنها انجام می‌دادند مربوط به خودشان بود ولی مسلماً آنها از شاه اجازه گرفته بودند زیرا زمین پایگاه ملک اختصاصی شاه بود و ارتباطی به نیروی‌هوایی نداشت و افسری از ضد اطلاعات هوایی به آنجا نرفته بود و هر بار که لازم بود یک نفر غیرنظامی می‌آمد و احتیاجات پایگاه را با من در میان می‌گذاشت که من هم به مسؤلان پستهای مختلف منعکس می‌کردم و آنها می‌رفتند، این غیر نظامیان هردو ـ سه سال یک‌بار عوض می‌شدند من فقط یک واسطه بین فرماندهی نیروی ‌هوایی و این پایگاهها بودم و هیچ‌گاه من رابطۀ مستقیمی با آمریکاییها نداشتم و هیچ‌گاه هم مستشاری در کنار من قرار نمی‌گرفت. ارتباط من همین بود و بس. اما آنچه مسلم است آمریکاییها در بهشهر و کبکان پایگاههایی داشته‌اند که این پایگاهها آن قدر عظیم بود که از دوازده کیلومتری دیده می‌شد و طبیعی است اینچنین خبرگیری مربوط به داخل نبود و هر کس اهل حرفه می‌دانست که برای داخل نبوده است. 2 ویلیام سولیوان در خاطرات خود نصب دستگاههای جاسوسی در شمال ایران را از موفقیتهای وصف‌ناپذیر سیا و آمریکا در ایران ارزیابی می‌کند که به آنها امکان می‌داد فعالیتهای جاسوسی ـ استراتژیک و نظامی و موشکی شوروی را در عمق خاک گستردۀ آن کشور تحت کنترل و مراقبت قرار داده و اطلاعات لازم را کسب نمایند. 3 اسناد برجای مانده از سفارت آمریکا در تهران تأیید می‌کند که آمریکا به مخاطرات احتمالی فعالیت این پایگاههای جاسوسی برای حکومت ایران وقوف کامل داشت؛ با این احوال نگران بود مبادا بحرانی پیش‌بینی نشده موقعیت حکومت ایران را که در راستای تأمین اهداف و خواسته‌های آمریکا در ایران از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد، متزلزل سازد. آمریکا امیدوار بود با حمایت حساب شده از شاه، حضور خود را در ایران تضمین کند. 4 علاوه بر تجهیزات جاسوسی و راداری سیا در شمال کشور، در برخی نقاط حساس و استراتژیک جنوب ایران نیز تجهیزات استراق سمع و جاسوسی نصب شده بود که مهمترین آن در چابهار و بندرعباس قرار داشت. 5 سیا در نظر داشت طی سالهای آتی فعالیتش، در سایر نقاط استراتژیک ایران نیز دستگاههای استراق سمع و جاسوسی نصب کند، اما حرکت مردم ایران که سقوط رژیم پهلوی را به دنبال داشت مانع از عملی شدن این طرحها شد. مدتها پیش از پیروزی انقلاب‌اسلامی، افکار مردم ایران نسبت به حضور آمریکا در نقاط مختلف کشور تهییج شده و آنها از این مهم آگاهی داشتند. مایکل لدین از اعضای برجسته سفارت آمریکا در تهران که عمده وظایفش در رابطه با فعالیت سیا در ایران بود، یکی از دلایل عمده عدم نصب دستگاههای استراق سمع و جاسوسی آمریکا در نقاط بیشتری از ایران را ترس از تهییج بیشتر احساسات ضدآمریکایی مردم ایران می‌داند. 6 رادارهای جاسوسی ـ اطلاعاتی سیا در ایران توسط اداره کل چهارم ساواک حفاظت و مراقبت می‌شد و این بخش از تعهدات ساواک در قبال فعالیتهای سیا در ایران بود. در آستانه پیروزی انقلاب‌اسلامی برخی نشریات نوشتند که مرکز جاسوسی سیا در ایران که در فرودگاه مهرآباد تهران مستقر بود (و به مک‌آفیس معروف است) کشف شده است. 7 پس از پیروزی انقلاب ‌اسلامی درباره پایگاههای جاسوسی سیا در ایران اظهارنظرها و اخبار مختلفی منتشر شد که هر یک به مناسبتی درباره اهمیت این پایگاهها و تعطیلی و یا ادامه فعالیت آن اطلاعاتی به مخاطبانشان ارائه می‌دادند. اخبار اولیه حاکی از تصرف این پایگاهها به دست نیروهای انقلابی بود. 8 در همان حال برخی از رسانه‌ها و خبرگزاریهای خارجی هم با نقل مطالبی درباره پایگاههای مذکور به گوشه‌هایی از اهمیت آن برای آمریکا در دوران پهلوی و تبعات سوء ناشی از پیروزی انقلاب ‌اسلامی اشاراتی می‌کردند. از جمله خبرگزاری فرانسه در 12 اسفند 1357 در این باره چنین گزارش داد: آمریکاییها با از دست دادن کنترل ایستگاه استراق سمع آن کشور در شمال ایران با شکست بزرگی مواجه شده‌اند منابع آمریکایی تأیید کردند 20 کارشناس امریکایی قبل از آنکه این ایستگاه را با یک هواپیمای ارتش ایران به تهران ترک کنند تجهیزات الکترونیکی 500 میلیون دلاری آن را منهدم کرده‌اند... کارشناسان آمریکایی از این ایستگاه که در شصت کیلومتری مرزهای شوروی قرار داشت برای ضبط علایم رادیویی مرکز فضایی شوروی در «بایکونور» استفاده می‌کردند. از بین رفتن این دو دستگاه استراق سمع، سرویسهای اطلاعاتی آمریکا در ردگیری موشکهای شوروی با مشکل بزرگی روبه رو خواهد شد. 9 بره‌نیجین خبرنگار لوس‌آنجلس تایمز که پس از پیروزی انقلاب از محل پایگاه جاسوسی سیا در بهشهر دیدن کرده بود، گزارش مبسوطی از آن تهیه کرد. 10 پس از پیروزی انقلاب، دولت موقت تلاشهایی برای شناسایی و کنترل پایگاههای جاسوسی سیا در بخشهای مختلف کشور آغاز کرد. در همان حال اخباری وجود داشت که حاکی از ادامه فعالیت جاسوسی پایگاههای استراق سمع و جاسوسی سیا در ایران پس از پیروزی انقلاب ‌اسلامی بود. از جمله: «روزنامه هرالد تریبون چاپ پاریس گزارش داد با اینکه کارشناسان آمریکایی پایگاههای جاسوسی آمریکا را در بهشهر ترک کرده‌اند دستگاهها طوری تنظیم شده‌اند که کار جاسوسی آمریکاییها در این پایگاه همچنان ادمه دارد... پایگاه بهشهر یکی از هفت پایگاه جاسوسی آمریکا در نزدیکی مرز ایران و شوروی است و مأموریت آن ردیابی پرتاب موشکهای شوروی است... تمام محوطه پایگاه پس از خروج آمریکاییان به دست افراد مسلح کمیته امام افتاد...». 11 در همان حال برخی گزارشات دیگر حاکی از تعطیلی و از کار افتادن سایر پایگاههای جاسوسی سیا در ایران بود. به گزارش روزنامه کیهان: « یک پایگاه مخفی جاسوسی آمریکا و اسرائیل در منطقه پارس‌آباد مغان در 3 کیلومتری مرز ایران و شوروی کشف شد... کارشناسان آمریکا و اسرائیل پیش از ترک این پایگاه جاسوسی اسباب و لوازم پیچیده آن را تخریب کردند... شبکه جاسوسی مزبور تحت پوشش یک شرکت ساختمانی کار می‌کرد... دستگاههای این شبکه که دارای رادارهای قوی بود شبها به کار می‌افتاد و اطلاعاتی را درباره فعالیتهای درون خاک شوروی ضبط می‌کرد...». 12 پس از پیروزی انقلاب ‌اسلامی پایگاههای جاسوسی سیا در ایران محکوم به تعطیلی بود و این مهم طی دوسه ماه نخست‌ پیروزی انقلاب ‌اسلامی به تحقق پیوست. منابع آمریکایی در اواسط فروردین 1358 و در حالی که کمتر از دو ماه از پیروزی انقلاب ‌اسلامی سپری می‌شد، تصریح کردند که دوران فعالیت جاسوسی ـ اطلاعاتی آنها در ایران به پایان رسیده و آنها برآنند پایگاههای جاسوسی و استراق سمع جدیدی در خاک ترکیه مستقر کنند. گویا در همان زمان آمریکا در ازای نصب دستگاههای استراق سمع در ترکیه پیشنهاد پرداخت یک صد میلیون دلار کمک نقدی به مقامات آن کشور کرده بود. 13 درهمان حال اعلام شد سیا پس از پیروزی انقلاب ‌اسلامی پایگاههای جاسوسی خود را بر ضد شوروی در قبرس مستقر خواهد کرد و در این باره با مقامات بریتانیایی هم که در قبرس نفوذ داشتند به توافق رسیده‌اند. 14 پیش از آن و در همان روز پیروزی انقلاب‌اسلامی (در 22 بهمن 1357) خبرگزاری فرانسه از قول حزب کمونیست قبرس گزارش داد که «تجهیزات نظامی و جاسوسی آمریکا از ایران به پایگاههای نظامی انگلیس در قبرس منتقل شده است». 15 _________________________________ 1. محمد. ت، ماهیت و عملکرد امپریالیسم آمریکا در ایران، چ اول، تهران، رسا، بی‌تا، صص 161ـ162 . 2. یوسف ترابی، روابط ایران و آمریکا، چ اول، تهران، عروج، 1379، صص 161ـ 162 . 3. همان، صص 162ـ 163 . 4. مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ج 8، تهران، مرکز نشر اسناد جاسوسی، 1365، صص 64ـ66 . 5. یوسف ترابی، ص 163 . 6. مایکل لدین، شاه و کارتر، ترجمه مهدی افشار، چ اول، تهران، دنیای کتاب، 1371، صص 55ـ56 . 7. ح. پاکباز، در آینه 37 روز، بی‌جا‌، بی‌نا، بی‌تا، ص 220 . 8. محمد. ت، صص 54-55 . 9. همان، صص 55-56 . 10. خواندنیها، س 39، ش 37، شنبه 12 خرداد 1358، ص 24 . 11. روزنامه کیهان، ش 10657، شنبه 19 اسفند 1357، ص 2 . 12. همان، ص 2 . 13. همان، ش 10678، دوشنبه 20 فروردین 1358، ص 4 . 14. همان، ش 10677، یکشنبه 19 فروردین 1358، ص 4 . 15. همان، ش 10635، یکشنبه 22 بهمن 1357، ص 8. منبع: مقاله مظفر شاهدی، سایت قدیم موسسه مطالعات تاریخ معاصر،​بخش مقالات منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ملکه دو دربار خاندان پهلوی

تاج‌الملوک آیرملو همسر دوم رضا شاه در هر دو دربار پهلوی قدرت و نفوذی فوق‌العاده داشت. وی در سال 1295ش به عقد رضاخان میرپنج درآمد. در آن هنگام رضاخان چهل سال و تاج‌الملوک 25 سال داشت. رضاخان برای تشکیل خانواده خود در محله سنگلج خانه‌ای اجاره نمود و ظرف مدت 5 سال صاحب چهار فرزند (دو دختر و دو پسر) شد. پس از کودتای سوم حوت 1299ش رضاخان ابتدا وزیر جنگ با لقب سردار سپه شد و بعد نخست‌وزیر، سپس فرمانده کل قوا و بالاخره به پادشاهی رسید، تاج‌الملوک از این موهبت استفاده شایانی برد و 53 سال اولین بانوی دربار پهلوی (پدر و پسر) گشت. تاج‌الملوک در دوران سلطنت رضاشاه یک بانوی درباری و ملکه ایران بود و به هیچ وجه اجازه ورود در مسائل سیاسی را نداشت و تنها در امور مالی فعالیت می‌کرد. از جمله قریه مردآباد واقع در کرج که متعلق به ابوالفتح میرزا سالارالدوله و سابقاً جزو خالصجات بود به مالکیت او درآمده و با استفاده از افراد قشون به توسعه و کشت و زرع و آبادی آن اقدام گشت و بعدها قسمت اعظم زمینهای آن به قیمت گران به فروش رفت و نام شاهدخت بر آن نهاد و کاخی عظیم در آنجا ساخته شد و سالیانه مبلغ گزافی از فروش محصولات آنجا نصیب او ‌گشت. تاج‌الملوک از طرفداران ترویج فرهنگ غربی در دربار ایران بود. این طرفداری به ویژه، پس از سفر او در سال 1312 به آلمان، سویس و فرانسه به جهت دیدار محمدرضا افزون گشت. وی در بازگشت میهمانی‌های پر خرج به شیوة اروپایی در ایران باب کرد. در ابتدا میهمانی‌ها شامل زنان و شاهزادگان دربار می‌شد اما پس از کشف حجاب که خود تاج‌الملوک نقش اساسی در آن ایفا نمود، این میهمانیها مانند دربار اروپایی به صورت مختلط تشکیل می‌گشت. وی در عروسی‌های پسر و دختران خود و همچنین در شکست و جدایی آنان نقش بسزایی داشت به ویژه در مورد پسرش محمدرضا پهلوی حرف اول را می‌زد. پس از شهریور 1320 و خروج رضاشاه از ایران به ” ملکه مادر “ مشهور گشت و نامه‌های ملتمسانه رضاشاه به وی مبنی بر بزرگ فامیل بودن و حفظ خاندان پهلوی بر قدرت و اعتبار او افزود. او از 1320ش در امور سیاسی نیز دخالت نمود و با بزرگانی چون قوام، بیات، و ساعد آشنایی و رفت و آمد پیدا کرد، به طوری که پاره‌ای از تقاضاهای وی پذیرفته می‌شد. تاج‌الملوک پس از فوت رضاشاه به عقد شخصی به نام غلامحسین صاحبدیوانی درآمد. صاحب دیوانی از مالکان شیراز بود و خواستار نمایندگی مجلس، پس از نفوذ همسر استفاده کرد و به خواهش تاج‌الملوک در دوره حکومت قوام نام او از صندوق فسا بیرون آمد و به وکالت مجلس رسید. اما عمر روابط حسنه او با ملکه نیز چندی نپایید و تدریجاً بین آن دو جدایی افتاد. ملکه مادر در امور سیاسی خود گاه با کمک شمس به فعالیت می‌پرداخت و گاه با کمک اشرف. به عنوان مثال انتصاب هژیر به وزارت دربار از اقدامات او و شمس بود. بعدها در عصر حکومت دکتر مصدق ملکه مادر از مخالفین سرسخت او شد و با اشرف پهلوی به تشکیل جناح مخالفین درباری پرداخت. او با عده‌ای از مخالفین مصدق در مجلس ارتباط داشت و یکی از قطبهای مهم فشار علیه مصدق به حساب می‌آمد. از جمله افرادی که جزو یاران ملکه مادر به حساب می‌آمدند جمال امامی، محمدعلی نصرتیان، محمدعلی شوشتری، منوچهر تیمورتاش و مهدی پیراسته بودند. شدت این اقدامات به حدی بود که به دستور دکتر مصدق ملکه مادر و دخترش اشرف از ایران تبعید گشتند. پس از کودتای 1332 ملکه زندگانی جدید خود را در رفاه کامل شروع کرد و این بار علاوه بر دخالت در امور زندگی فرزندان خویش، به معاملات و سرمایه‌گذاریهای داخلی و خارجی پرداخت و ظرف مدت کوتاهی یکی از سرمایه‌داران بزرگ ایران گشت. او مدت 35 سال با قدرت کامل در دربار پهلوی زندگی کرد و در زمان انقلاب 1357 به کاخ خود در امریکا فرار نمود و همراه فرزندش شمس در آنجا ساکن شد. اندکی بعد به بیماری مبتلا شد و چندی در بیمارستان بستری گشت و بالاخره در ناباوری اخراج و فوت فرزندش محمدرضاشاه در یکی از بیمارستانهای امریکا در حالی که در تنهایی کامل بسر می‌برد بدرود حیات گفت. منبع: نیلوفر کسری، سایت قدیم موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

دولتمردی که با تریاک خودکشی کرد

روز 21 بهمن 1315 علی اکبر داور که از پایه های اساسی سلطنت رضاشاه پهلوی بود با خوردن تریاک در منزل خود، خودکشی کرد. علی‌اکبر داور وزیر مالیه حکومت رضاخان در سال 1264 ش در تهران متولد شد. پدرش سالها خزانه‌دار دربار قاجار بود. علی‌اکبر دروس مقدماتی زبان فارسی، عربی، حساب، تاریخ و جغرافیا را نزد معلمین خصوصی فرا گرفت. با توصیه یکی از درباریان مظفرالدین شاه قاجار و در سن 15 سالگی برای تحصیل رشته پزشکی وارد مدرسه دارالفنون تهران شد. پس از چند سال ادامه تحصیل، در رشته پزشکی را رها کرد و به تحصیل در علوم انسانی روی آورد. او در زمینه علوم، فلسفه، تاریخ، ادبیات و حقوق، مطالعات و تحصیلاتش را ادامه داد و پس از هشت سال از مدرسه دارالفنون فارغ‌التحصیل شد. در این دوره داور با زبان فرانسه هم آشنایی پیدا کرد. پس از آغاز نهضت مشروطیت، علی‌اکبر داور در سنین جوانی به عضویت حزب دموکرات درآمد و به ویژه در نشریات حزبی مطالب گوناگونی چاپ و منتشر کرد. در سال 1289 ش به استخدام وزارت عدلیه درآمد و پلکان ترقی اداری را به سرعت در این وزارت خانه طی کرد. او به ریاست اداره اجرای احکام منصوب شد و پس از مدتی به سمت دادستان تهران برگزیده شد. در این زمان داور فقط 25 سال سن داشت. در همان حال بار دیگر فعالیتش را در نشریات و روزنامه‌ها ادامه داد و عضو هیأت تحریریه روزنامه شرق شد که مدیریت آن بر عهده سید‌ضیاءالدین طباطبایی بود. مدت کوتاهی بعد و با یاری بازرگانی آذربایجانی ‌به نام حاج ابراهیم ‌آقاپناهی و جهت ادامه تحصیل راهی سوئیس شد و پس از حدود یازده سال موفق به دریافت دکترای حقوق از دانشگاه ژنو گردید. در سال 1919 که موضوع عقد قرار داد معروف وثوق‌الدوله با انگلستان بر سر زبان‌ها افتاده بود، داور دانشجوی دوره دکتری حقوق در ژنو هم با این قرارداد به مخالفت برخاست. در همان زمان «حزب ملی ایران» را در ژنو تأسیس کرد. بدین ترتیب نام داور بتدریج در محافل سیاسی و اجتماعی ایران بر سر زبان‌ها افتاد. با شنیدن خبر وقوع کودتای 1299 و ریاست‌الوزرایی سید‌ضیاءالدین طباطبایی که از دوستان وهمکاران سیاسی و مطبوعاتی سابق او بود،‌ داور مشتاق بازگشت به کشور شد. ولی هنگامی که در خرداد 1300 وارد تهران شد، اوضاع سیاسی تغییرکرده بود و سید‌ضیاء جای خود را در پست ‌نخست‌وزیری به میرزا احمد‌خان قوام‌‌السلطنه سپرده بود. اما به زودی به ملاقات رضاخان شتافته و مورد توجه او قرار گرفت. پس از مدتی کوتاه با دختر میرزا محسن خان مشیرالدوله، که زنی بسیار ثروتمند بود، ازدواج کرد و این خود عامل مهمی در پیشرفت سریع داور شد. مدت کوتاهی بعد با کمک رضاخان و عوامل او به عنوان نماینده ورامین وارد مجلس چهارم شد و در مدت زمانی کوتاه با گردانندگان و متنفذان مجلس نظیر مؤتمن‌الملک، صمصام‌السلطنه، ارباب کیخسرو، نصرت‌الدوله فیروز، سردار معظم خراسانی (تیمور تاش)، حکیم‌ الملک، بهاءالملک و مخبرالسلطنه دوستی و همکاری نزدیکی به هم رسانید. او بالاخص با عضویت و مشارکت در مباحث کمیسیون جنگ مجلس بیش از پیش نظر مساعد رضاخان را به سوی خود جلب کرد . از دیگر اقدامات مهم داور در این برهه تأسیس و انتشار روزنامه «مرد ‌آزاد» بود که از بهمن 1301 تا پایان قطعی دوران سلطنت احمد شاه منتشر می‌شد. از دیگر اقدامات داور که عمدتاً جهت پیشرفت مقاصد سیاسی ـ اداری خود صورت داد تأسیس حزب «رادیکال» بود که در مدت زمانی نه چندان طولانی حدود 300 تن از رجال و معاریف سیاسی، اجتماعی آن روزگار به عضویت آن درآمدند. در تمام دوران منتهی به نخست‌وزیری رضاخان سردار‌سپه (1302 ش) علی‌اکبر داور در مجلس، حزب رادیکال و نشریات وابسته به آن و در بیرون از مجلس، چنانکه دلخواه رضاخان بود، مخالفان و رقبای سیاسی او را مورد حمله و انتقاد قرار داد و در رسیدن رضاخان به نخست‌وزیری نقش چشمگیری ایفا کرد. در همان حال با پشتیبانی بی‌دریغ رضاخان و عوامل پرشمار او در شهربانی در انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملی از حوزه انتخابیه لار وارد مجلس شد. داور که در مجلس پنجم عضو مهم فراکسیون اکثریت طرفدار رضاخان بود به ویژه با تیمورتاش و نصرت‌الدوله دوستی نزدیکی یافت و به عنوان مثلث استوار‌ساز دولت سردار سپه اشتهار یافتند. هر چند داور همزمان با دوران نخست‌وزیری سردار‌سپه (و اساساً به خاطر عدم درک شرایط دقیق سیاسی حاکم بر کشور) گهگاه به مخالفت با رضاخان پرداخت و می‌رفت که مغضوب او شود. اما پس از آ‌ن که فهمید رضاخان از هیچ تلاشی جهت تثبیت موقعیت و قدرت خود در عرصه سیاسی کشور فروگذار نخواهد کرد (والبته با پادرمیانی و شفاعت تیمور تاش و نصرت‌الدوله) بار دیگر از سوی رضاخان بخشوده شد و در سلک یاران نزدیک او درآمد. چنانکه از منابع موجود بر می‌آید داور در روند اضمحلال تدریجی سلسله قاجاریه و صعود رضاخان به سریر سلطنت و حکومت نقش قابل توجهی ایفا کرد. داور به ویژه در جهت متقاعد ساختن نمایندگان مجلس برای همکاری با رضاخان و مخالفت با احمد شاه‌قاجار تلاشهای گسترده‌ای انجام داد. هم او بود که با کمک نصرت‌الدوله و تیمورتاش ماده واحده واگذاری فرماندهی کل قوای نظامی و تأمین کشور به رضاخان سردار سپه را از تصویب نمایندگان مجلس شورای ملی گذرانید که خود مقدمه تغییر سلطنت در ایران شد. بدین ترتیب و پس از مدتها تلاش پیگیر و توطئه‌ها و اقدامات سوئی که بر ضد سلطنت قاجارها و احمد‌شاه صورت می‌گرفت، نهایتاً داور نماینده مجلس پنجم آن ماده واحدة مشهور روز نهم آبان 1304 را که مشعر به خلع قاجاریه و احمد شاه از سلطنت و واگذاری امور کشور به رضاخان پهلوی بود، شخصاًً تدوین کرد و با کمک دوستان وهمکاران خود و نیز با تمهیدات امنیتی ـ اطلاعاتی گسترده‌ای که صورت گرفته بود، از تصویب نهایی نمایندگان مجلس گذرانیدند. داور به ویژه در مخالفت با افرادی نظیر سید‌حسن مدرس، مصدق و دیگران که تغییر سلطنت در ایران را مغایر قانون اساسی دانسته و با ‌آن سخت مخالفت می‌کردند، در صحن علنی مجلس از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و هر آنچه توانست در حمایت از طرح تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی قصور نورزید. به دنبال آن رضاخان که از عملکرد داور در خلع قاجارها سخت راضی به نظر می‌رسید او را مأمور تشکیل مجلس مؤسسان کرد و داور چنانکه دلخواه رضاخان بود، اکثریتی تام از طرفداران رضاخان را در مجلس مؤسسانی که قرار بود با تغییر موادی از قانون اساسی موجبات خلع نهایی و انتصاب رضاخان و سلسله پهلوی به سلطنت ایران را مقرر دارد، گردآورد و بدین ترتیب در تأسیس سلسله پهلوی نقش قاطع و درجه اولی ایفا کرد. او با ‌آغاز سلطنت رضاشاه و در کابینه فروغی به وزارت فوائد عامه و تجارت منصوب شد. مدت کوتاهی بعد و با اعمال نفوذ عوامل رضاشاه داور بار دیگر از حوزه انتخابیه لار وارد مجلس شورای ملی دوره ششم شد و به ویژه در مخالفت با آیت‌الله سید‌حسن مدرس نامدارترین نماینده دوره ششم از هیچ تلاشی باز نایستاد. اما مهمترین سمت داور در واپسین ماههای سال 1305 انتصاب به مقام وزارت عدلیه در کابینه میرزا حسن‌خان مستوفی‌الممالک بود. داور به سرعت در تشکیلات اداری، مدیریتی و قضایی وزارت عدلیه تغییراتی جدی و ساختاری ایجاد کرد و با اختیارات تامی که از دولت وحکومت کسب کرد و حمایتی که رضا شاه به طور پیدا و پنهان از اقدامات او می‌کرد، بر آن شد که وزارت عدلیه را در راستای خواسته رضاشاه ترمیم و تغییر دهد. داور به ویژه در تشکیلات قضایی تغییرات گسترده‌ای ایجاد کرد و با انتصاب و انتخاب قضات دلخواه و تغییر و جابجایی پست‌‌های قضایی و تغییراتی که در رتبه و جایگاه قضات مورد نظر داده افراد پرشماری از طرفداران و حامیان سیاست‌های رضا شاه را وارد دستگاه قضایی و وزارت عدلیه کرد. بدین ترتیب و طی سالهای وزارت عدلیه داور، تشکیلات قضایی کشور به شرح زیر تجدید ساختار شد: دیوان عالی تمیز، ‌محاکم استنیاف، پارکه استیناف، دیوان عالی جزای عمال دولت، پارکه دیوان عالی جزا، محکمه ابتدایی، دوایر استنطاق، محکمه تجارت، محاضر شرع، امنای محاکم صلح محدود، امنای محاکم صلح‌ نواحی، تشکیلات ولایات، سازمان ثبت اسناد و املاک کشور، دفاتر ازدواج و دفاتر اسناد رسمی و مدرسه عالی حقوق و تشکیلات کلاس قضایی. در همان حال داور در حیطه فعالیت وکلای دادگستری هم محدودیت‌های گسترده‌ای ایجاد کرد و به نوعی آنها را تحت سلطه دولت و وزارت عدلیه درآورد. از مهمترین اقدامات خلاف قاعده داور در وزارت عدلیه از میان بردن استقلال عملی قضات و زیر پا نهادن اصل 82 قانون اساسی بود. این اقدام تحت فشار مستقیم شخص رضاشاه که آشکارا روش استبدادی حکومت را پیشه خود ساخته بود، صورت عملی به خود ‌گرفت. از سال 1309 به بعد جز رضاشاه که در صدر حاکمیت فرمان می‌راند، چهار تن امور مملکت و کشور را هدایت می‌کردند، سید‌حسن تقی‌زاده وزیر مالیه، محمد‌علی فروغی وزیر امور خارجه، عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار و علی‌اکبر داور. در این میان مخبرالسلطنه هدایت نخست‌وزیروقت البته چندان به بازی گرفته نمی‌شد. داور از جمله مهمترین کارگردانان لغو امتیاز نفت دارسی از سوی رضاشاه در سال 1312 ش و نیز نماینده رضاشاه در جامعه ملل بود تا اقدامات حکومت ایران را در صحنه بین‌الملی توجیه کند. او نطق‌های مفصلی در جامعه ملل ایراد کرد. از اتفاقات دوران حضور او در جامعه ملل دستگیری و زندانی شدن تیمور تاش وزیر قدرتمند دربار و یار نزدیک داور به دستور رضا شاه بود. با پا در میانی رضاشاه نهایتاً قرارداد دارسی با تغییراتی اندک و تمدید مدت آن تا 60 سال آتی (که سخت به ضرر منافع ملت ایران بود) بار دیگر تمدید شد و داور به تهران بازگشت. او در دولت جدیدی که در سال 1312 (پس از عزل مخبرالسلطنه) و به ریاست محمد‌علی فروغی تشکیل شده بود، در رأس وزارت دارایی قرار گرفت تا در غیاب تیمورتاش مغضوب و نصرت‌الدوله فیروز در میان تمام دولتمردان رضاشاه، نقش درجه اول را بر عهده بگیرد. نصرت‌الدوله هم چند سال قبل از سوی رضاشاه مغضوب و طرد شده بود. با این احوال داور به رغم ابراز نگرانی از سرنوشت خود، هنوز کماکان مورد لطف و عنایت دیکتاتور قرار داشت و حتی اجازه پیدا کرد با دوست سالیان طولانی گذشته‌اش تیمورتاش که به تازگی عزل و مغضوب شده بود، ملاقات کند. نصرت‌الدوله، که از سال 1309 مغضوب و به اتهام اختلاس زندانی و متهم شده بود، به دستور رضا شاه و با مدیریت و هدایت داور وزیر وقت عدلیه محاکمه و حکم محکومیت گرفته بود. تیمور‌تاش هم که علی‌الظاهر به اتهام ارتشاء و در واقع به خاطر سوء ظن رضاشاه به قدرتمداری و گویا به اتهام ارتباط مشکوکش با محافل وابسته به شوروی به پای محاکمه کشیده شده و زندانی شده بود، پرونده اتهامی‌اش در بهمن 1311 و در دوران حضور دوستش داور در رأس وزارت عدلیه تکمیل و به دادگاه سپرده شد. بدین ترتیب مقدر بود داور وزیر عدلیه وقت دستگیری، محاکمه و محکومیت یافتن هر دو دوست نزدیکش نصرت‌الدوله و تیمور تاش را که به اتفاق یکدیگر مثلث به قدرت رسانیدن و حمایت از تثبیت پایه‌های قدرت و سلطنت رضا شاه را بر دوش می‌کشیدند، بر عهده بگیرد. رضاشاه که از عملکرد تقی‌زاده در رأس وزارت مالیه (دارایی) رضایت نداشت در کابینه محمد‌علی فروعی که از 21 شهریور 1312 کار خود را آغاز کرد، علی اکبر داور را جایگزین او کرد و از او خواست تا به سرعت اصلاحات مورد نظر را در این وزارت‌خانه به انجام رساند. او به سرعت کار تغییر و تحولات در وزارت دارایی را آغاز کرد و به ویژه با انتقال گروهی از همکارانش در وزارت عدلیه به وزارت‌خانه جدید، مشاغل مهم و حساسی را به آنان واگذار کرد. در این میان اعلام ناگهانی مرگ تیمورتاش در زندان و سپس دستگیری و قتل فجیع سردار اسعدبختیاری (جعفر‌قلی‌خان) وزیر جنگ رضاخان که سخت مورد توجه و لطف رضاخان (شاه) بود، روحیه علی اکبر داور را به شدت پریشان کرد. با این احوال داور برغم دلهره‌ها و نگرانی‌های دائمی‌ای که دچارش شده بود، در رأس وزارت دارایی سخت فعال بود و به اصلاحات و اقدامات مورد نظر رضاشاه ادامه می‌داد. او در این مقام در انحصار تجارت خارجی و در واقع سیطره حکومت بر اقتصاد کشور نقش قاطعانه‌ای ایفا کرد و در گسترش تجارت خارجی میان ایران با برخی از مهمترین کشورهای اروپایی و شوروی و تأسیس حکومت‌های دولتی تلاش‌های گسترده‌ای انجام داد. در این میان مغضوبیت، برکناری، زندان و قتل بسیاری از دوستان و همکاران دور و نزدیک داور که سالیانی طولانی صادقانه در راه تحکیم و تثبیت حکومت استبدادی رضا شاه از هیچ تلاشی فروگذار نکرده بودند، بیش از پیش وی را پریشان احوال کرده دچار مشکلات و ناراحتی‌های عدیده جسمی و روحی کرد. به همین دلیل همواره در بیم و هراس سیر نموده و منتظر زمانی بود که رضاخان او را نیز قربانی خواست‌های خود بکند. او از این که چرا تا آن هنگام هنوز رضاخان او را مغضوب نکرده و یا به قتلش نرسانیده همواره در بیم و هراس دائمی بود. به ویژه این که تصور می‌کرد مسئولیت‌هایش در رأس وزارت‌خانه‌های عدلیه و مالیه، چنان که باید نظر مساعد رضاشاه را جلب نکرده است. در آذر 1314 و به دنبال اعدام محمد ولی اسدی (پس از واقعه گوهرشاد) محمد‌علی فروغی از نخست‌وزیری عزل شد و در کابینه بعدی علی‌اکبر داور در حالی که سخت نسبت به سرنوشت و جایگاهش در نزد رضاشاه مشکوک بود، بار دیگر در رأس وزارت دارایی قرار گرفت و برغم تمام دهشت آفرینی‌ها و بحران روحی گرفتار آمده، کار خود را با شدت و پشتکار ادامه داد. او در این راستا چنانکه دلخواه رضاشاه بود مستشاران بلژیکی گمرک را اخراج کرد،‌ طرح اعطای امتیاز نفت در شرق و شمال ایران به دو شرکت امریکایی را به مجلس شورای ملی ارائه داد، کوشید سرمایه بانک ملی ایران را افزایش دهد، به تشکیل شرکت بیمه ایران و شرکت ساختمانی مبادرت کرد، کارخانجات پنبه پاک‌کنی دایر کرده و قرار داد ساخت چندین سیلو را در تهران و شهرستانها با شوروی امضاء کرد، و جهت صادرات تریاک به خارج از کشور تلاش بسیاری کرد. در این فاصله و در 1315 مغضوبیت و محاکمه علی‌منصور وزیر طرق باز هم داور را پریشان احوال‌ کرد. او در پاییز 1315 بر اثر فشار کار و مشکلات عدیده روحی و جسمی دچار بیماری شده و مدتها در بستر بیماری افتاد. پس از بهبودی آرزو کرد بمیرد و از این زندگی پرفشار جسمی و روحی راحت شود. با این احوال او به حضور و خدماتش در رأس وزارت دارایی ادامه داد. در 20 بهمن 1315 رضا شاه محمود جم، رضا قالی میرخسروی و علی‌اکبر داور را به خاطر تردیدی که در معامله و صدور پنبه به شوروی برایش پیش آمده بود به کاخ خود (مرمر) فراخواند و ابتدا امیرخسروی و سپس داور را به باد فحش، و ناسزا گرفته و به طرز بسیار موهنی از اطاقش بیرون انداخت. این اقدام رضاشاه آخرین ضربه بر روحیه به شدت آسیب‌دیده و پریشان داور وارد ساخت. او که سخت نسبت به آینده تاریک خود نومید شده بود، پس از پایان جلسه هیأت دولت در نیمه همان شب و پس از ورود به منزل خودکشی کرد ( با مخلوط الکل و تریاک) و به عمرش پایان داد. رضا شاه که از این اقدام داور به شدت عصبانی شده بود، عمل او را تقبیح کرده و نشریات فقط اجازه یافتند به طور مختصر بنویسند که داور بر اثر سکته قلبی درگذشته است. جایگزین او در وزارت مالیه محمود بدر بود. چند ماهی پس از خودکشی داور، نصرت‌الدوله فیروز آخرین بازمانده مغضوب مثلث پیشین، در زندان سمنان و توسط مأمورین شهربانی رضا شاه به قتل رسید. منابع و مآخذ ـ حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، جلد ششم، چاپ اول، تهران، نشر ناشرف 1362. ـ حسن اعظام قدسی، خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله، جلد دوم، بی‌جا، بی‌نا، 1342. ـ علی وکیلی، داور و شرکت مرکزی، چاپ اول، تهران، چاپخانه اطاق بازرگانی تهران، 1343. ـ ‌قاسم غنی، یادداشت‌های دکتر قاسم‌ غنی، به کوشش سیروس غنی، جلد چهارم، چاپ اول، تهران، زوار، 1367. ـ ابراهیم خواجه‌نوری، بازیگران عصر طلایی، تهران، جاویدان، 1357. ـ محسن صدر، خاطرات صدرالاشرف (محسن صدر)، چاپ اول، تهران، وحید، 1364. ـ قهرمان میرزا سالور، خاطرات عین‌السلطنه (قهرمان‌میرزا سالور)، جلد نهم، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، چاپ اول، تهران، اساطیر، 1379. ـ میرزا فتاح خان گرمرودی، سفرنامه میرزا فتاح گرمرودی به اروپا موسوم به چهار فصل، به کوشش فتح‌الدین فتاحی، چاپ اول، تهران، چاپخانه، بانک بازرگانی ایران، 1347. ـ تاریخچه نفت در ایران،‌ ج هشتم، چاپ اول، تهران، جهان کتاب، 1379. ـ رجال شناسی عصر رضاخانی، ج 11، چاپ اول، تهران، جهان کتاب، 1379. ـ مجلس در دوره رضاخان پهلوی، ج 14، چاپ اول، تهران، جهان کتاب، 1379. ـ جلال عبده، چهل سال در صحنه قضایی، سیاسی، دیپلماسی ایران و جهان: خطارات دکتر جلال عبده، 2 جلد، به کوشش مجید تفرشی، چاپ اول، تهران، رسا،‌1368. ـ فتح‌الله نوری اسفندیاری، رستاخیز ایران، مدارک مقالات و نگارشات خارجی (1299 ـ 1323)، چاپ اول، تهران، چاپخانه سازمان برنامه، بی‌تا. ـ‌ باقر عاقلی، داور و عدلیه چاپ اول، تهران، انشارات علمی، 1369. ـ خسرو سعیدی، اللهیار صالح، زندگینامه، جلد اول، چاپ اول، تهران، طلایه، 1367. ـ اسنادی از انتخابات مجلس شورای ملی در دوره پهلوی اول، چاپ اول، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378. ـ نصرت‌الله سیف پور فاطمی، آیینه عبرت، خاطرات دکتر نصرت‌الله سیف پورفاطمی، به کوشش علی دهباشی، چاپ اول، تهران، انتشارات سخن، 1378. ـ ابوالحسن عمیدی نوری، یادداشتهای یک روزنامه‌نگار (تحولات نیم قرن تاریخ معاصر ایران از نگاه ابوالحسن عمیدی نوری)، به کوشش مختار حدیدی و جلال فرهمند، جلد اول، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1381. ـ سید‌حسن تقی‌زاده، زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی‌زاده، به کوشش ایرج افشار، چاپ دوم، تهران، انتشارات علمی، 1372. منبع: ماهنامه الکتریکی «دوران» ش 12 اسفند 1385 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ماجرای کتک خوردن محمدرضا پهلوی در مدرسه

محمدرضا پهلوی درسال 1304 شمسی در سن شش سالگی وارد دبیرستان نظام تهران گردید و در سال 1310 شمسی به اتفاق دو تن از همکلاسی هایش به نام های حسین فردوست و مهرپور تیمورتاش روانه شهر سوئیس شد تا در کالج «لُه روزه» به ادامه تحصیل بپردازد. از آن جا که یکی از ویژگی های ذاتی محمدرضا پهلوی حس قلدرمنشانه و زورگویی بود، با ورود به این مدرسه نیز راه و رسم خود را به مانند ایران در پیش گرفت اما، عاقبتِ آن به سودش ختم نشد چنانچه اسناد و شهادت اطرافیان وی گواه این امر می باشد. حریف طلبی در سویس! فردوست درباره خاطرات مدرسه «لُه روزه» سویس می گوید: مسأله ای که در رابطه با محمدرضا در آن مدرسه رُخ داد، این بود که او به علت بلوغ، به تدریج عضلات بدنش قوی شده بود. محمدرضا از نظر جسمانی نسبت به سنش نیرومندتر بود و از این امر، احساس غرور می کرد و بعدها تا زمانی که برایش میسر بود، این قدرت بدنی را حفظ کرد. در مدرسه، یک محصل مصری بود که زور بازویی داشت و مشت زن خوبی بود و دنبال حریف می گشت. بعضی وقت ها که دختری در اتاق بود و ولیعهد می خواست برای دخترک خودنمایی کند، برای مصری شاخ و شانه می کشید که حریف منم! ناگهان به جان هم می افتادند و طوری یکدیگر را می زدند که برای پانسمان به بهداری انتقال می یافتند! هر روز همین بساط بود و فردای آن روز تا محمدرضا پیدا می شد، بچه ها سروصدا می کردند که «برنده مصری است!». او هم مجدداً می پرید و مشت می زد و مشت می خورد! خلاصه، محمدرضا که تصور می کرد در این جا نیز مانند ایران می تواند به همکلاسی هایش زور بگوید، از همان آغاز در رابطه خود با دیگران مشکلاتی ایجاد کرد و تعدادی از شاگردان، حسابی جلویش ایستادند و او را سر جایش نشاندند. او هم که فهمید زورگویی برایش سودی ندارد و حتی سبب تحقیرش می شود، به تدریج خود را با محیط وفق داد. کتک خوردن از دانش آموز امریکایی! فردریک ژاکوبی، یکی از محصلین مدرسه له روزه در «مجله نیوزویک» شماره 20 فوریه 1949 چنین نوشته است: در آن موقع، مدرسه دو برابر بیش از سایر ملیت ها محصل امریکایی داشت که بیشتر از خانواده های دیپلمات هایی بودند که در اروپا مشاغلی داشتند. بسیاری از فرزندان خانواده هایی که در کشور خود حکومت یا سلطنت می کردند نیز در آن جا درس می خواندند. ورود محمدرضا پهلوی بعدازظهر همان روز که من به مدرسه وارد شدم، اتفاق افتاد. او با تشریفات خاصی وارد مدرسه شد و مدیر مدرسه و همسرش باشتاب به استقبالش رفتند که او را هر چه زودتر به آپارتمانش برسانند و اثاثیه او را جا به جا نمودند. ما چند نفر دانش آموز، روی نیمکتی در زیر درختی نشسته بودیم. «چارلی چیلدز» یک دانش آموز امریکایی همسن و سال من که یک ماه پیش به مدرسه آمده بود، برای من از بازی بیس بال صحبت می کرد و طوری غرق صحبت بودیم که به اطراف توجه نداشتیم. ناگهان دیدیم که پهلوی به ما نزدیک شده و از بی توجهی ما ناراحت است. خیلی نزدیک شد. او مانند ببری که قصد گرفتن شکار خود را دارد و به کمین نشسته، به جلو و عقب می جهید و چند دقیقه چنین وضعی داشت؛ ولی کسی به او اعتنا نکرد. تا این که ناگهان عصبانی شد و به زمین میخکوب شد و با یک حرکت و اشاره، بازوی راست و حرکت تند سرش به ما نهیب زد که برخیزیم. ما چیزی از این حرکت او نفهمیدیم؛ ولی بالاخره پس از تفکر و تردید دانستیم که می خواهد روی نیمکت ما بنشیند و می خواست که ما به یکدیگر فشار دهیم تا جایی برایش باز شود. ولی چون واقعاً جایی برای او نبود، با فشار دادن به هم، به زور جای کمی در وسط نیمکت باز کردیم. این حرکت به جای این که او را آرام کند، بیشتر خشمگین کرد. با زبانی نیمه فرانسه و نیمه انگلیسی به ما فهماند که در مقابل ولیعهد ایران، اشخاص باید بایستند، نه این که نشسته و به این طرف و آن طرف حرکت کنند. یکی از دانش آموزان خنده اش گرفت و او را مسخره کرد و سپس همگی قاه قاه به خنده افتادیم. پهلوی که بسیار رنگ پریده و شرمنده بود، با «چارلی چلیدز» دست به یقه شد. چارلی دو سال از او کوچکتر بود؛ ولی پسر عصبی بود و به سرعت او را به زمین زد و پهلوی نقش زمین شده بود و نفس نفس می زد و چارلی مانند اسب بر روی او نشسته بود. چیزی نگذشت که پهلوی فریاد زد، بخشش... بخشش! موهایش پریشان شده و روی چهره و چشمانش ریخته بود و گونه هایش خراشیده و خون آلود بود. از بینی اش خون می ریخت و پیراهنش پاره شده بود. او در میان تعجب ما از زمین برخاست و با لبخند دستش را به طرف چارلی دراز کرد و آن را دو یا سه بار فشرد و با دست دیگر به علامت دوستی به پشت او زد. منابع: 1- پیرانی، احمد، برادران شاه، تهران: به آفرین، 1390. 2- صادقکار، مرتضی، روان شناسی محمدرضا پهلوی و همسرانش، تهران: ناوک، 1376. 3- فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران: اطلاعات، 1369. * شجاعی صائین، علی، چکمه های پدرم، تهران: مدرسه، 1386. منبع:قدس منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

چریکهای سرخ در جنگل​های سیاهکل

واقعه سیاهکل که به «قیام سیاهکل» و یا «جنبش سیاهکل» نیز مشهور است، به حمله‌ مسلحانه‌ جمعی از هواداران سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در تاریخ ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ گفته می‌شود. هدف از این عملیات آزاد سازی اعضای دستگیر شده این سازمان بود. در درگیری پیش آمده تعدادی از چریک‌ها کشته و جمع دیگری دستگیر و سپس اعدام شدند. این واقعه، از جمله نخستین حرکتهای مسلحانه با اهداف سیاسی علیه رژیم شاه محسوب می‌شود. سیاهکل نام شهر کوچکی در نزدیکی لاهیجان واقع در استان گیلان است . شهرت سیاهکل نیز عمدتا به خاطر حادثه حمله مسلحانه سال 1349 ش. به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل است. حادثه ای که دست کم نه مهاجم در آن شرکت داشتند . پس از پیروزی حرکتهای مسلحانه و چریکی در کوبا و نیز پیروزی مقاومتهای مسلحانه در ویتنام ، برخی مبارزان معتقد به کمونیسم به فکر ایجاد حرکتهای مشابه در ایران افتادند . آنان بدون درنظر گرفتن تفاوتهای عمیق فرهنگی – اجتماعی ایران با آن کشورها و بدون پاسخ دادن به این پرسش که آیا می توان راه مبارزه و سرنوشت سیاسی کشورهایی چون کوبا ، ویتنام ، چین و شوروی را سرمشق حرکتهای مبارزاتی در ایران قرار داد یا نه ، اقدام به تهیه سلاح و امکانات برای شروع جنگهای چریکی کردند . سلاح ، مهمات و مواد انفجاری از عراق مخفیانه وارد کشور شد و با سرقت موجودی چند بانک در تهران هزینه خرید آذوقه ، دارو و پوشاک فراهم گردید . آنان جنگلهای گیلان را برای شروع حرکتهای چریکی خود برگزیدند . قصد آنان حمله به پاسگاههای محلی ، خلع سلاح آنها و فرار بود. با این امیدواری که با تداوم این روش ، حمایت مردم جلب شود و در نهایت به آنان بپیوندند . ساواک در بهمن 1349 ده نفر از افراد مرتبط با گروه را در گیلان و تهران دستگیر کرد و اطلاعات لازم را از اقدامات بقیه گروه در جنگلهای اطراف سیاهکل به دست آورد . گروه 9 نفری مستقر در جنگل با وجود آگاهی از دستگیری همردیفان خود ، به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله برد و پس از کشتن معاون پاسگاه و خلع سلاح ، متواری شد. از این زمان تا 18 اسفند ، درگیری بین نیروهای دولتی و گروه سیاهکل ادامه یافت . با پایان یافتن آذوقه و مهمات ، تعدادی از حمله کنندگان به روستائیان پناه بردند ، اما نتوانستند حمایت آنان را به دست آورند . از این رو تصمیم به تسلیم گرفتند . از گروه نه نفری جنگل هفت نفر اسیر و دو نفر کشته شدند . مجموع افراد این گروه معتقد به جنگهای چریکی 33 نفر بودند که در شهر و جنگل پراکنده بودند . از این تعداد 17 نفر دستگیر شدند که 13 نفرشان به سرعت محاکمه و در 26 اسفند 1349 تیرباران شدند. بدین ترتیب گروه جنگل یا سیاهکل نابود شد . بقایای انگشت شمار این گروه که به دام ساواک نیفتاده بودند ، در فروردین 1350 سرتیپ پرویز فرسیو دادستان اداره دادرسی ارتش تهران را ترور کردند و در همین زمان با پیوستن به گروه دیگری از مبارزان مسلح معتقد به کمونیسم ، «سازمان چریکهای فدایی خلق» را به وجود آوردند . همه گروهها و افرادی که از طریق مبارزه مسلحانه – با هر مرام و مسلکی – در ایران به رویارویی با حکومت شاه می رفتند شکست خوردند از جمله ، آنها که دست به عملیات چریکی زدند . علت اصلی شکست آنها ، همراه نشدن مردم با این گروهها و افراد بود . ژنرال جیاب فرمانده عملیات چریکی ویتنام می گفت : در تعیین سرنوشت نهایی مبارزات مسلحانه ، مردم عامل تعیین کننده هستند و مائو رهبر چین نیز می گفت : ملت مانند اقیانوسی است که دشمن باید در آن غرق شود . و چه گوارا چریک نامدار آرژانتینی اعتقاد داشت که جنگ چریکی جنگ توده هاست . مردم ایران شناختی از این گروهها نداشتند و بالاتر از آن به مرام کمونیستی آنان بی ایمان بودند . دیگر آنکه راه مبارزه با حکومتهای دیکتاتوری و رسیدن به آزادی ، برای همه کشورها یکسان نبود . آنچه در ایران رخ داد و به سقوط دیکتاتوری پهلوی انجامید در وهله اول ارتقاء سطح آگاهی توده ها و در مرحله بعد بسیج همگانی مردم بود . آنهم بدون اتکاء به سلاح و یا جنگهای چریکی / دائره المعارف انقلاب اسلامی ، سوره مهر ، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی ، ج 2 ص 316 حادثه سیاهکل زمینه ساز شکل‌گیری سازمان چریک‌های فدایی خلق از نیمه دهه چهل، تدریجاً گروه‌هایی با ایدئولوژ‌ی‌های گوناگون شکل گرفتند که مبارزه مسلحانه را برای برانداختن حکومت پهلوی مورد توجه قرار دادند. از جمله این گروه‌ها، سازمانی بود که در اول دهه پنجاه نام «چریک‌های فدایی خلق ایران» را برای خود برگزید. سازمان چریک‌های فدایی خلق با ایدئولوژی مارکسیست – لنینیستی از پیوستن دو گروه که به واسطه نداشتن نام مشخص به نام بنیانگذارانش شناخته می‌شدند شکل گرفت. گروه نخست با نام جزنی – ضیاءظریفی شناخته می‌شد و گروه دوم به نام پویان – احمدزاده معروف بود. گروه جزنی (بیژن جزنی – حسن ضیاءظریفی)، اولین تکاپوهای خود را برای تشکیل گروهی مسلح از سال 45 آغاز کرد. بیژن جزنی، سابقه عضویت در شاخه دانش‌آموزی حزب توده را در پیشینه خود داشت. او پس از انفعال و بی‌عملی این حزب در برابر کودتای 28 مرداد سال 1332 به کلی از این حزب برید و در سال‌های 1340-1339 در سازمان دانشجویی جبهه ملی به فعالیت پرداخت. این گروه پیش از آن که بتواند مبارزه مسلحانه علیه رژیم پهلوی را سامان دهد ضربه خورد و اعضای اصلی آن دستگیر شدند. اما دو تن از افراد باقیمانده گروه به نام علی‌اکبر صفایی فراهانی و محمد صفاری آشتیانی، مدت کوتاهی بعد رهسپار اردوگاه‌های نظامی فلسطین شدند تا با کسب آموزش چریکی به ایران بازگردند و مبارزه مسلحانه را آغاز کنند. آن دو پس از بازگشت، به ایران در سال 1349به همراه بقیه اعضاء برای آغاز جنگ چریکی به کوهستان و جنگل‌های شمال ایران رفتند و بالاخره در شامگاه نوزده بهمن 1349 به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند. گرچه بیشتر اعضا دستگیر و بلافاصله به جوخه اعدام سپرده شدند ولی این عملیات نشان داد که مبارزه مسلحانه علیه رژیم پهلوی آغاز گشته است. بازماندگان گروه جنگل که اکنون از آنان بیش از چند نفر باقی نمانده بود در پیوند با گروه دیگر که بنیانگذارانش امیرپرویز پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمدزاده بودند، در سال 1350 سازمان «چریک‌های فدایی خلق» را تأسیس کردند. در گروه اول، فقط جزنی به طرح دیدگاه‌های خود درباره مبارزه مسلحانه پرداخت و در گروه دوم، هم پویان و هم احمدزاده در این باره جزواتی منتشر کردند. مبارزه مسلحانه از نگاه این دو گروه تفاوت‌هایی با یکدیگر داشت ولی نمی‌توان تردید کرد که هر دو گروه تحت‌تأثیر انقلاب کوبا بودند. منبع: تروریسم علیه انقلاب ، به کوشش حمیدرضا اسماعیلی ،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، زمستان 1390 ، ص 155 و 156 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

پیش‌لرزه‌های یک انقلاب

با پیروزی انقلاب اسلامی بسیاری از عناصر و چهره‌های مؤثر در عصر پهلوی دوم از ایران گریختند. آن‌ها می‌دانستند با توجه به عملکردشان در دوران قدرت و خیانت‌هایی که در حوزه‌های مختلف مرتکب شده بودند، دیگر در ایران بعد از انقلاب و در میان مردم جایی ندارند. به همین دلیل، با ثروت نامشروعی که در دوران پهلوی اندوخته بودند، از ایران گریختند و به کشورهای مختلف به‌ویژه ایالات متحده‌ی آمریکا رفتند. با توجه به تعدد چهره‌های فراری در زمان انقلاب اسلامی، در این نوشتار تنها به بررسی جایگاه و سمت‌های برخی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی در دربار پهلوی دوم و وابستگی آن‌ها به دربار و قدرت‌های خارجی می‌پردازیم. 1. جمشید آموزگار جمشید آموزگار یکی از رجال سیاسی تأثیرگذار دوران پهلوی است که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، عهده‌دار مسئولیت‌های مهمی بود و از جمله چهره‌های نزدیک به دربار پهلوی به‌شمار می‌رفت. او از جمله سیاست‌مدارانی است که خود و پدرش بیش از چند دهه در خدمت دربار پهلوی بوده‌اند. پدر آموزگار، حبیب‌الله‌خان آموزگار، متولد استهبان فارس، از قضات وزارت عدلیه‌ی رضاشاه بود و همین نفوذ پدر در دربار پهلوی، باعث شد تا او پس از بازگشت از آمریکا، خیلی سریع مدارج ترقی را در دربار پهلوی طی کند. آموزگار ابتدا در کابینه‌ی منوچهر اقبال در 1337 به وزارت کار رسید و از آن پس در بسیاری از دولت‌های مستقر، پست وزارتی گرفت. وزارت بهداری در کابینه‌ی حسنعلی منصور و همچنین وزارت بهداری، دارایی و کشور در کابینه‌ی امیرعباس هویدا، از جمله مهم‌ترین مقام‌های سیاسی آموزگار است. سه ماه از ملاقات سایرونس ونس، وزیر امور خارجه‌ی وقت آمریکا، با محمدرضاشاه در سال 1356 گذشته بود که شاه امیرعباس هویدا را بعد از مدت زمانی طولانی، از نخست‌وزیری برکنار و جمشید آموزگار را به‌جای او منصوب کرد. آموزگار طی بیست سال پیش از آن، همیشه عضویت کابینه‌های ایران را داشت و از لحاظ سیاسی جزء نخبگان طرفدار آمریکا بود. محمدرضاشاه می‌خواست به آموزگار نقشی نظیر علی امینی در سال 1340 واگذار کند و او را مأمور اجرای برنامه‌ی ریاضت اقتصادی و ایجاد فضای باز سیاسی کند، اما اوضاع انقلابی سال 1356 با سال‌های 1339 و 1340، هم به‌لحاظ سیاسی و هم به‌لحاظ اقتصادی و توده‌ای بودن نهضت و قاطعیت رهبری، کاملاً فرق داشت. (ازغندی، 1390: 360) روی کار آمدن آموزگار و سیاست‌های او در واقع به قول آنتونی پارسونز، سفیر وقت انگلستان در تهران، هویجی بود که شاه در سیاست دوگانه‌ی چماق و هویج خود در قبال مردم ایران به آن روی آورده بود، اما این سیاست جواب نداد. وقوع رویدادهایی همچون چاپ مقاله‌ی توهین‌آمیز به امام و آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، در نهایت باعث شد تا آموزگار در چهارم شهریور 1357 از سمت نخست‌وزیری و در مهر همان سال از سمت دبیرکلی حزب رستاخیز استعفا دهد و در بحبوحه‌ی انقلاب، به بهانه‌ی بیماری همسرش از ایران فرار کرد و به آمریکا رفت. دوران نخست‌وزیری آموزگار برخلاف آنچه شاه و متحدان غربی او تصور می‌کردند، در واقع به‌جای آنکه بتواند پیشرفت انقلاب در ایران را متوقف کند، روند آن را تسریع کرد. 2.جعفر شریف‌امامی جعفر شریف‌امامی فرزند محمدحسین، موسوم به حاج شیخ نظام‌العلماء، در سال 1289ش، در تهران به دنیا آمد. (مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1385: 10-9) جعفر شریف‌امامی از معدود رجال سیاسی عصر پهلوی است که در سال‌های 1330-1357 شخصیتی قدرتمند و مؤثر در عرصه‌ی سیاست و حکومت بوده است. این مهندس فنی به نخست‌وزیری، وزارت، ریاست مجلس سنا، سناتوری و وکالت مجلس شورای ملی رسید. وی در بنیاد پهلوی، مسئول املاک و در تشکیلات فرماسونری استاد اعظم بود و بر لژهای ماسونی تسلط داشت. (فروزش، 1386: 53) عباس میلانی می‌نویسد در میان افراد مشهور معاصر با شریف‌امامی، وی از همه بیشتر توانست فراماسونری را در ایران یکپارچه و متحد کند و فراماسونرها دائماً در سیاست‌های ایران مدرن به ایفای نقش می‌پرداختند. (میلانی، 2008: 305) در ماه‌های پایانی حکومت پهلوی و بعد از استعفای آموزگار از سمت نخست‌وزیری، شاه برای فرار از بحران، شریف‌امامی را به سمت نخست‌وزیری انتخاب کرد تا با اتخاذ سیاست‌های به‌ظاهر متفاوت او، مسیر انقلاب را منحرف کند، اما عمر نخست‌وزیری شریف‌امامی هم بسیار کوتاه بود. او برای جلب نظر مردم به چند اقدام صوری از قبیل تغییر تقویم شاهنشاهی و تعطیلی قمارخانه‌ها و نظایر آن پرداخت، اما این اقدامات ثمری نداشت. به همین دلیل، در دومین هفته‌ی صدارت خود با برقراری حکومت نظامی در تهران و چند شهر و سپس کشتار مردم تهران در میدان ژاله (شهدا)، که در 17 شهریور روی داد، چهره‌ی اصلی خود و «کابینه‌ی آشتی ملی» را نشان داد. (مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی) او در واقع یکی از کسانی است که در ردیف اول خائنان و جانیان بی‌شمار رژیم پهلوی قرار می‌گیرد. با آنکه شریف‌امامی در روزهای پایانی حکومت پهلوی با عنوان «دولت آشتی ملی» به میدان آمد تا با فریب، نیرنگ و خدعه، مسیر انقلاب اسلامی را منحرف کند، اما هوشیاری رهبری انقلاب و بیداری مردم، این توطئه را نقش بر آب کرد؛ به‌طوری‌که مردم با یقین به اهدافی که دنبال کردند، در برابر حکومت نظامی و کشتار جمعی دوره‌ی نخست‌وزیری هفتادروزه‌ی شریف‌امامی ایستادند. (فروزش، 1386: 53) در خصوص خروج شریف‌امامی از کشور گفته شده است با وجود اینکه او ممنوع‌الخروج و تحت تعقیب بود، به دستور بختیار و با وساطت منوچهر آریانا، از ایران فرار کرده است. (عاقلی، 1388: 411) شریف‌امامی در آستانه‌ی پیروزی انقلاب اسلامی، در نیمه‌ی دوم بهمن‌ماه، ایران را ترک کرد و بیست سال بعد در آمریکا درگذشت. 3. داریوش همایون داریوش همایون در 5 مهر 1307 در تهران به دنیا آمد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و به‌عنوان مستشار دیوان محاسبات انجام وظیفه می‌کرد. همایون در جوانی از حامیان احزاب پان‌ایرانیست و سومکا بود و بعدها به منصب وزارت فرهنگ رسید. همایون برای رسیدن به مقامات بالاتر، چاره‌ای جز نزدیکی به خانواده‌ی پهلوی نداشت. به همین دلیل، از همسر خود جدا شد تا بتواند با یکی از اعضای وابستگان پهلوی وصلت کند. بعدها به‌واسطه‌ی نزدیکی به خاندان پهلوی و ازدواج با خواهر اردشیر زاهدی که خود داماد محمدرضاشاه بود، به مقام‌های سیاسی رسید. همایون در سال‌های پایانی حیات رژیم پهلوی، عهده‌دار مسئولیت‌هایی همچون قائم‌مقامی حزب رستاخیز و بعد هم در دولت آموزگار، وزیر اطلاعات و جهانگردی و سخن‌گوی دولت بود. یکی از اقدامات داریوش همایون در زمان تصدی وزارت اطلاعات، چاپ مقاله‌ای با عنوان «ایران و استعمار سرخ» در 17 دی‌ماه 1356 بود که در آن به امام خمینی بی‌حرمتی شد. گرچه این مقاله با نام مستعار و جعلی شخصی مجهول‌الهویه موسوم به احمد رشیدی منتشر شد، ولی نگارش آن را به همایون نسبت دادند؛ هرچند به گفته‌ی همایون، وی هیچ نقشی در تهیه و نگارش مقاله‌ی فوق نداشته و مقاله‌ی مذکور به دستور شاه در دفتر مطبوعاتی هویدا تهیه و تنظیم شده و وی صرفاً واسطه‌ی انتقال آن به روزنامه‌ی «اطلاعات» بوده است. (مؤسسه‌ی مطالعات تاریخ معاصر ایران) اندکی قبل از انقلاب و با اوج‌گیری انقلاب اسلامی، دولت شریف‌امامی که برای انحراف اذهان عمومی دستور دستگیری برخی از رجال دوره‌های قبل را صادر کرده بود، همایون را هم زندانی کرد. اما او یک روز پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از زندان گریخت و بعد از چندین ماه زندگی مخفی، در سال 1359 از کشور فرار کرد و سرانجام در بهمن 1389، در بیمارستانی در ژنو سوئیس درگذشت. 4. اردشیر زاهدی اردشیر زاهدی فرزند سپهبد فضل‌الله زاهدی، در سال 1307، در تهران به دنیا آمد. اردشیر زاهدی در دوران پهلوی دوم، عهده‌دار مسئولیت‌های مهمی از جمله سفیر ایران در لندن، وزیر امور خارجه و سفیر کبیر ایران در آمریکا بود. اردشیر زاهدی در میان درباریان از سه ویژگی برخوردار بود: 1. او پسر فضل‌الله زاهدی، نخست‌وزیر دولت کودتا بود، 2. داماد محمدرضا پهلوی و مورد تأیید و اعتماد دربار بود و 3. وابسته به سیا بود و معروف به پسر خوب واشنگتن. (ماهنامه‌ی دوران، 1387) او از عوامل دسته‌‌اول سیا در جریان کودتای 28 مرداد بود و کرمیت روزولت با آوردن نام مستعار اردشیر زاهدی (مصطفی ویسی) در کتاب خود، بر حضور فعال او در کودتا صحه می‌گذارد. (روزولت، 1359) هم‌زمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی در سال‌های 57-1356 و ناکارآمدی حربه‌های گوناگون سیاسی و نظامی رژیم، چون تغییر کابینه‌ها، دستگیری ظاهری چهره‌های بنام رژیم به بهانه‌ی مبارزه با فساد و رشوه‌خواری، برخورد نیروهای نظامی-انتظامی در شهرها با تظاهرات مردم مسلمان، حضور ارتش در خیابان‌ها، اعلام حکومت نظامی و... زاهدی بنا به توصیه‌ی سیاست‌مداران آمریکایی، تصمیم به بازگشت به ایران گرفت. او می‌خواست همانند پدرش که در کودتای 28 مرداد، شاه را به ایران بازگردانده بود، منجی شاه شود و مانع از برافتادن سلطنت پهلوی گردد. با توجه به موقعیت اردشیر زاهدی در نزد شاه، آمریکایی‌ها او را منبع خوبی برای کسب اخبار و اطلاعات دست‌اول از اوضاع ایران می‌دانستند و به همین خاطر، تا آخرین روزهای حضورش در تهران، مدام با او در تماس بودند. تلاش‌های زاهدی اما سرانجام راه به جایی نبرد و او هم به‌ناچار از کشور گریخت. (دایره‌المعارف انقلاب اسلامی، ج 2: 247-245) نتیجه‌گیری رجال سیاسی رژیم پهلوی در طول حیات خود، با هدف کسب قدرت و جایگاه بالاتر، همواره از هیچ اقدامی برای نزدیکی بیشتر به شاه و بیگانگان به‌ویژه آمریکایی‌ها دریغ نمی‌کردند. در واقع کمتر چهره‌ای سیاسی را می‌توان در دولت‌های حاکم در دوران پهلوی دوم سراغ گرفت که توانسته باشد براساس لیاقت و شایستگی و بدون وابستگی به دربار و کشورهای خارجی، به مقامی قابل توجه در عرصه‌ی سیاست ایران برسد. به همین دلیل است که با پیروی انقلاب اسلامی، بسیاری از این چهره‌ها که عرقی به میهن خود نداشتند، با میلیون‌ها دلار ثروتی که در این سال‌ها از جیب مردم ایران اندوخته بودند، از کشور فرار کردند. بررسی عملکرد و سرنوشت این چهار چهره‌ی سیاسی در این نوشتار، شاید به‌خوبی توانسته باشد پرده از ماهیت رژیم پهلوی و عناصرش بردارد.(*) پی‌نوشت‌ها 1. ازغندی، سید علیرضا (1390)، روابط خارجی ایران از 1320 تا 1357، تهران، قومس. 2. دایره‌المعارف انقلاب اسلامی، سوره‌ی مهر، دفتر انقلاب اسلامی، ج 2، ص 247-245. 3. دهمرده، برات (1383)، دولت بختیار و تحولات انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی. 4. سند 2/3/66 ب-16 تیر 1374، جعفر شریف‌امامی: به روایت اسناد ساواک، (1386)، ج 17، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، به نقل از سینا فروزش. 5. عاقلی، باقر (1388)، روزشمار تاریخ ایران، نشر نامک، چاپ هشتم. 6. همو (1380)، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران، گفتار و علمی، ج 1. 7. فروزش، سینا (1386)، رجال عصر پهلوی، شریف‌امامی به روایت اسناد ساواک، کتاب ماه، مرداد، ص 59-53. 8. ماهنامه‌ی الکترونیکی تاریخ معاصر ایران (دوران)، شماره‌ی 29، اردیبهشت 1387. 9. مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، ص 421. 10. مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام (1370)، مجموعه‌ی سخنرانی‌های امام خمینی، تهران، مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام، جلد دوم. 11. مؤسسه‌ی مطالعات تاریخ معاصر ایران: منبع: سایت جوان و تاریخ منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

...
22
...