انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

قرارداد 1975 الجزایر ، از حرف تا عمل

اختلافات ارضی حاکم بر خاور میانه از عوامل اصلی دخالت دولت های استعماری بوده و خود آنها در شکل دهی به این اختلافات نقش مهمی داشته اند. اختلافات ارضی ایران و عراق نیز خارج از این قاعده نبوده است. با توجه به تاریخ منازعات دو کشور که به دوره امپراطوری عثمانی باز می گردد، دو کشور در 13ژوئن1975 با انتشار بیانیه الجزایر، عهدنامه مربوط به مرز مشترک و حسن همجواری را امضاء کردند. در چارچوب این عهدنامه، خط تالوگ در اروند رود به عنوان مرز مشترک دو کشور مشخص شد. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سردمداران وقت عراق با این برداشت که کشور دستخوش تلاطم انقلابی و کشمکش داخلی است، با ایجاد در گیری مرزی و بهانه جویی، سرانجام عهدنامه 1975 را یکجانبه ملغی اعلام کردند. مسئله ای که با سوء استفاده کشور های بیگانه تبعات بسیار سنگینی بر منطقه تحمیل کرد. اما با مقاومت بی نظیر کشورمان و مشخص شدن ناتوانی عراق، این کشور ناچار قطعنامه 598سازمان ملل متحد را پذیرفت که از اصلی ترین مفاد این قطعنامه به رسمیت شناختن دوباره قرارداد 1975الجزایر و مرزهای تعیین شدن در این قرارداد از طرف عراق بود، که با دیگر دو کشور را ملزم به رعایت خط تالوگ به عنوان خط مرزی اروند رود می کرد. پس از کشمکش هایی چند میان دو کشور همسایه یعنی ایران و عراق، قرارداد الجزایر در سال1975 که حاصل توافقی بین شاه ایران و رئیس جمهور عراق بود در الجزایر با میانجی گری هواری بومدین، رئیس جمهور وقت الجزایر امضا شد؛ قرارداد 1975 الجزایر یک پیمان مرزی بین ایران و همسایه غربی اش، عراق بود که در مجالس قانون گذاری دو کشور به تصویب رسید. این قرارداد به منظور رفع اختلافات مرزی ایران و عراق به وجود آمده است. اختلافاتی که پیشینه­ی آن طولانی و به زمان اختلافات مرزی دو امپراطوری عثمانی و ایران صفوی برمی‌گردد؛ در زمان انعقاد "قرارداد آماسیه" بین شاه طهماسب صفوی و سلطان سلیمان است اختلافات به این طریق حل شد که:«به عثمانی گرجستان غربی، ارمنستان غربی و عراق، رسید و به ایران ارمنستان شرقی و گرجستان شرقی.»(1). در دوره های بعدی نیز این اختلافات به انحاء مختلف تداوم داشت؛ سرانجام آخرین قراردادی که تاکنون سند حل اختلافات ایران و عراق در این باره است، تحت عنوان قرارداد الجزایر در سال1975(1353ش) منعقد شد. شرایط ضعف داخلی عراق حاصل از کودتا و ناآرامی اجتماعی در این کشور عراق را وادار به قبول این قرارداد کرد، که از آن پس عراق همواره به ناعادلانه بودن آن اعتراض داشت؛ از این رو در سال های بعد با خودکامگی ها و توسعه طلبی رژیم بعثی عراق به زعامت صدام حسین در سال 1980 به شکل یکجانبه نقض شد و موجبات 8سال جنگ و ویرانی برای هر دو کشور را فراهم ساخت. دولت عراق در یادداشت رسمی مورخ 27شهریور 1359(17سپتامبر1980)، به طور یکجانبه عهدنامه مربوط به مرز مشترک و حسن همجواری را با کلیه ضمایم آن(سه پروتکل و چهار موافقت نامه متمم) لغو کرد. صدام حسین نیز در همین روز با صراحت گفت: وضعیت حقوقی شط العرب(اروندرود) باید به وضع قبل از مارس1975 برگردد. این رودخانه با تمام حقوقی که از حاکمیت مطلق عراق بر آن ناشی می شود جزء تمامیت عربی عراق است(دهقانی فیروزآباددی، 1389: 333). زمینه های انعقاد قرارداد 1975الجزایر اختلافات ارضی میان کشورهای همسایه همواره در طول تاریخ موجب تنش ها ، کشمکش ها و جنگ های فراوانی بوده است، این امر زمانی که اختلافات ارضی با اختلافات ایدئولوژیک در کنار یکدیگر قرار بگیرند عاملی مهم و اساسی در شروع و تداوم درگیری ها می باشند؛ وضعیتی حاکم بر روابط میان ایران و عراق در چندین دهه گذشته همواره به این صورت بوده است. در این وضعیت همواره بیم درگیری بین این دو کشور وجود داشت؛ از طرفی نیز شرایط داخلی ایران و عراق بر روابط خارجی آنها بسیار تاثیر گذار بود و در نوع اتخاذ تصمیمات سیاست خارجی آنها بسیار حائز اهمیت بود. شرایط پذیرش قرارداد الجزایر توسط عراق در سال1975 به شدت از اوضاع داخلی این کشور متاثر بود زیرا ثبات داخلی این کشور در اثر تحولات سیاسی و اجتماعی مانند کودتا برای به دست گرفتن قدرت سیاسی و همچنین نارضایتی های اجتماعی جمعیت اکراد در کشور عراق زمینه ساز ضعف قدرت خارجی عراق در مقابل ایران بود و در نهایت این معادلات به تصویب قرارداد1975 انجامید. در فاصله ی سالهای 1974- 1972 کردهای عراق با رهبری مصطفی بارزانی، جلال طالبانی، ابراهیم احمد و با کمک سه دشمن عراق که هم پیمان شوروی شده بود یعنی آمریکا، ایران و اسرائیل امیدوار بودند که امتیازات بیشتری از توافق 1970 از دولت مرکزی بغداد بگیرد و از این رو کردها با سرویس های اطلاعاتی سیاسی آمریکا، موساد اسرائیل و ساواک ایران همکاری جدیدی را در شمال عراق آغاز کردند؛ دولت عراق در آن مقطع نوعی خود مختاری را به کردها پیشنهاد کرده بود که کردها هم این عمل دولت مرکزی بغداد را به نوعی نقض قرارداد 1970 توسط رژیم بعثی عراق می دانستند در نتیجه یک جنگ منظم و جبهه ای نیز بین کردها و دولت مرکزی عراق در جریان بود (2). در این صورت بود که رژیم بعثی عراق تحت فشار قرار گرفت و ناگزیر در مارس 1975 اختلافات ارضی و مرزی خود با ایران به ویژه در منطقه ی شط العرب(اروندرود) را برطرف ساخت و نهایتاً به انعقاد قرارداد 1975 الجزایر بین ایران و عراق گردن نهاد (3) . مفاد قرارداد الجزایر قرارداد الجزایر که میان کشور ایران و عراق و با واسطه کشور الجزایر منعقد شد و بعد از آن به تصویب مجالس قانون گذاری دو کشور رسید در ادامه به شکل کامل آورده می شود تا با مفاد آن آشنایی کاملی حاصل شود که در چگونگی و فهم و تحلیل آن می تواند راهنما باشد. ماده (1) طرفین معظمین متعاهدین، تایید می‌نمایند که مرز زمینی دولتی بین ایران و عراق همان است که علامتگذاری مجدد آن بر اساس و طبق مقررات مندرج در پروتکل مربوط به علامت گذاری مجدد مرز زمینی و ضمایم پروتکل مذکور که به این عهدنامه ملحق می‌باشند انجام یافته است. ماده (2) طرفین معظمین متعاهدین، تایید می‌نمایند که مرز دولتی در شط العرب همان است که تحدید آن بر اساس و طبق مقررات مندرج در پروتکل مربوط به تحدید مرز رودخانه‌ای و ضمایم پروتکل مذکور که به عهدنامه حاضر ملحق می‌باشند، انجام یافته است. ماده (3) طرفین معظمین متعاهدین، متعهد می‌شوند که بر اساس و طبق مقررات مندرج در پروتکل مربوط به امنیت در مرز و ضمایم آن که ملحق به این عهدنامه می‌باشند، در طول مرز به طور مداوم کنترل دقیق و موثر به منظور پایان دادن به هر نوع رخنه اخلال‌گرانه، صرف نظر از منشا آن، اعمال دارند (4) . ماده (4) طرفین معظمین متعاهدین، تایید می‌نمایندکه مقررات سه پروتکل و ضمایم آنها، مذکور در مواد 1،2 و3 عهدنامه حاضر که پروتکل‌های فوق الذکر بدان ملحق و جزلایتجزای آن می‌باشند، مقرراتی قطعی و دایمی و غیر قابل نقض بوده و عناصر غیر قابل تجزیه یک راه حل کلی را تشکیل می‌دهند. نتیجتاخدشه به هر یک از عناصر متشکله این راه حل کلی اصولا مغایر با روح توافق الجزیره خواهد بود (5). ماده (5) در قالب غیر قابل تغییر بودن مرزها واحترام کامل به تمامیت ارضی دو دولت، طرفین معظمین متعاهدین تایید می‌نمایند که خط مرز زمینی و رودخانه‌ای آنان لایتغیر و دایمی و قطعی می‌باشد. ماده (6) 1- در صورت اختلاف درباره تفسیر یا اجرای عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمایم آنها، این اختلاف با رعایت کامل مسیر خط مرزایران و عراق، مندرج در مواد 1 و 2 فوق الاشعار و نیز با رعایت حفظ امنیت در مرزایران و عراق، طبق ماده (3) فوق الذکر، حل و فصل خواهد شد. 2 - این اختلاف در مرحله اول طی مهلت دو ماه ازتاریخ درخواست یکی از طرفین از طریق مذاکرات مستقیم دو جانبه بین طرفین معظمین متعاهدین، حل و فصل خواهد شد. 3- در صورت عدم توافق، طرفین معظمین متعاهدین ظرف مدت سه ماه، به مساعی جمیله یک دولت ثالث دوست توسل خواهند جست. 4- در صورت خودداری هر یک از طرفین از توسل به مساعی جمیله یا عدم موافقیت مساعی جمیله، اختلاف طی مدت یک ماه از تاریخ رد مساعی جمیله یا عدم موفقیت آن، از طریق داوری حل و فصل خواهد شد. 5- در صورت عدم توافق بین طرفین معظمین متعاهدین نسبت به آیین و یا نحوه داوری، هر یک از طرفین معظمین متعاهدین می‌تواند ظرف پانزده روز از تاریخ احراز عدم توافق، به یک دادگاه داوری مراجعه نماید. برای تشکیل دادگاه داوری و برای حل و فصل هر یک ازاختلافات، هر یک از طرفین معظمین متعاهدین یکی از اتباع خود را به عنوان داور تعیین خواهد نمود و دو داور یک سرداور انتخاب خواهند نمود. اگر طرفین معظمین متعاهدین ظرف مدت یک ماه پس ازوصول درخواست داوری از جانب یکی از طرفین از دیگری به تعیین داور مبادرت نمایند ویا چنانچه دوران قبل از انقضای همین مدت در انتخاب سرداور به توافق نرسند طرف معظم متعاهدی که داوری را درخواست نموده است حق خواهد داشت از رییس دیوان بین‌المللی دادگستری تقاضا نماید. تا طبق مقررات دیوان دایمی داوری داورها یا سرداور را تعیین نماید. 6- تصمیم دادگاه داوری برای طرفی معظمین متعاهدین الزام آور و لازم الاجرا خواهد بود. طرفین معظمین متعاهدین هر کدام نصف هزینه داوری رابه عهده خواهند گرفت. ماده (7) این عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمائم انها طبق ماده (102) منشور ملل متحد به ثبت خواهد رسید. ماده (8) عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمائم آنها،طبق مقررات داخلی به وسیله هر یک از طرفین معظمین متعاهدین به تصویب خواهد رسید. و همچنین عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمائم آنها با حضورجناب عبدالعزیز بوتفلیقه، عضو شورای انقلاب و وزیر امور خارجه الجزایر به امضارسید. این عهدنامه که دارای 8 ماده و سه پروتکل و ضمائم آن می‌باشد در تاریخ 21 اردیبهشت 1355 و 29 اردیبهشت 1355 به ترتیب یه تصویب مجلسین شورای ملی و سنای وقت رسیده است (6). نقض قرارداد الجزایر با عقد قرارداد الجزایر بین ایران و عراق مدت زمان کوتاهی آرامش بر روابط میان دو کشور حاکم شد و اختلافات مرزی تا حدود زیادی کاهش یافت اما از آنجا که دولت عراق همواره می پنداشت که (به دلایلی که گفته شد) از موضع ضعف به امضاء این قرارداد دست زده است مترصد به دست آوردن حق نادیده انگاشاته خود در زمینه تعیین مرز بین این کشور و ایران بود؛ از این رو اختلافات مرزی میان ایران و عراق به طور موقت همانند آتش زیر خاکستر بود و زمانی که در ایران انقلابی به رهبری امام خمینی با ایدئولوژی ولایت فقیه در همسایگی عراق بر سر کار آمد اختلافات مرزی با اختلافات ایدئولوژیک و خودکامگی های رژیم بعث و شخص صدام حسین رئیس جمهور عراق در کنار یکدیگر بهانه لازم برای نقض قرارداد 1975 را به دست عراق داد، و شروع جنگی هشت ساله را رقم زد. در این میان با وقوع انقلاب اسلامی ایران و این پندار که وضعیت داخلی ایران این کشور را تضعیف کرده و اختلافات داخلی در حال اوج گیری است(به زعم خود) از فرصت به دست آمده استفاده کرده و نقض قرارداد 1975 الجزایر را بهانه تجاوز به خاک ایران قرار داد. صدام حسین رئیس جمهوری وقت عراق با نقض قرارداد الجزایر به طور رسمی در شهریور1980 علیه ایران اعلام جنگ کرد. علل و عوامل بسیاری را می توان برای تهاجم عراق به ایران و نقض قرارداد الجزایر برشمرد در این زمینه مطلبی به نقل از نویسنده ی مصری مدافع ناسیونالیسم عرب در باب علت نقض قرارداد الجزایر آورده می شود (که حاکی از اجماع عربی بر ضد جمهوری اسلامی ایران می باشد): «همه تحلیل گران سیاسی و نظامی بر این عقیده‌اند که حکومت عراق به حکم طبعیت و منافع خود فرصتی مناسب و تکرار ناشدنی را برای بازیابی نقش ژاندارمی منطقه خلیج فارس بعد از سقوط شاه، بدست آورده و...علاوه بر این حکومت عراق فرصتی استثنایی برای نقض قرارداد1975 و بازپس گیری شط العرب(اروند رود) به چنگ آورد...و به آرزوی خود یعنی تبدیل شدن به بزرگ ترین رهبر منطقه خلیج فارس نائل می‌شود و به این وسیله مرکز فرماندهی امت عرب را در دست می‌گیرد....همه اینها در کنار دشمنی شخصی صدام حسین با(امام) خمینی را باید در نظر قرار داد.»(7). برقراری حاکمیت مطلق بر اروندرود، تجزیه خوزستان از ایران، سرنگون کردن دولت ایران، ایفای نقش ژاندارم منطقه، رهبری جهان عرب، ادعا در مورد جزاری سه گانه ایران، از جمله اهدافی است که رژیم بعث عراق با نقض قرارداد الجزایر خواهان رسیدن به آن بود و صراحتاٌ این اهداف و ادعاها در سخنان رهبران عراق مورد تاکید قرار می‌گرفت: «صدام پیش از آغاز جنگ خود با ایران، به منظور موجه ساختن این اقدام در نزد مردم عراق، به اجرای عملیات تبلیغی و روانی متمرکز و منظم برای برانگیختن روح ملی گرایی عراقی‌ها و نیز به یادآوری حقوق تاریخی عراق در شط العرب(اروندرود) و عربستان(خوزستان) و برخی مناطق دیگر، پرداخت و خوف و هراسی از خطر فارس برای عراق و امت عربی در دل‌ها انداخت و تصرف جزایر تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی را بهانه ساخت...»(8). در چنین شرایطی بود که رژیم بعث حاکم بر کشور عراق به زعامت صدام حسین در سال 1359، اعلام کرد که « قرارداد مرزی یا مرزبندی مزبور در آب های شط العرب به نفع ایرانیان بوده است.» و در فروردین سال 1359، مطابق با آوریل 1980، در مصاحبه ای برای توقف حالت خصمانه ایران و عراق سه شرط اعلام کرد: "خروج بی قید و شرط ایران از جزایر تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی، بازگرداندن دنباله شط العرب به حالت قبل از 1975 و به رسمیت شناختن عربی بودن خوزستان (با نام مجعول عربستان)." همچنین صدام در فروردین 1359 در شمال عراق، در یک حمله شدید به مقامات جمهوری اسلامی ایران، گفت: «عراق آماده است با زور تمام اختلافات خود را با ایران حل کند.» صدام در اجلاس فوق العاده مجلس ملی عراق در تاریخ 17 سپتامبر 1980 (26 /6/ 1359) ضمن اعلام لغو یک جانبه عهدنامه 1975، الجزایر اعلام کرد: «الغای عهدنامه مذکور، مصب شط العرب را به وضع قانونی آن قبل از قرارداد 6 مارس 1975، بازمی گرداند و بدین ترتیب رودخانه مذکور همان طور که در طول تاریخ نیز چنین بوده است، به عراق و اعراب تعلق می گیرد و عراق علیه هر کسی که بخواهد با این تصمیم قانونی و بر حق مخالفت ورزد با قدرت و توانایی تمام مقابله خواهد کرد.» دولت عراق در 31شهریور 1359 با دوازده لشکر نظامی از مرزهای غربی به ایران حمله کرد و رئیس جمهور عراق عهدنامه ی 1975 الجزایر را در برابر چشم بینندگان تلویزیون عراق پاره کرد و آن را به طور یکجانبه فسخ نمود (9) . پایان جنگ تحمیلی و قبول مفاد قرارداد الجزایر با قبول قطعنامه 598 صدام به مدت هشت سال با حمایت بین المللی و منطقه ای جنگ علیه ملت ایران را ادامه داد و با پایداری ملت و دولت جمهوری اسلامی ایران و جانفشانی رزمندگان اسلامی، رژیم صدام در رسیدن به اهدافش ناکام گردید و سرانجام به پشت مرزهای شناخته شده ی بین المللی عقب نشینی نمود و ملت ایران با مقاومت خود عملاً قرارداد مزبور را اجرایی نمود ، با صدور قطعنامه ی 598 شورای امنیت سازمان ملل متحد و تأکید بند «1» قطعنامه ی مزبور بر لازم الاجرا بودن عهدنامه 1975 الجزایر باردیگر حقانیت ایران به اثبات رسید. پس از پایان جنگ ایران و عراق در تیرماه سال 1367 (1988 ) و پیرو آن برقراری آتش بس رسمی بین دو کشور ، در واقع هر دو کشور در حالتی بین جنگ و صلح قرار گرفتند؛ چرا که هنوز عراق از پذیرش و اعلام رسمی و تأیید مجدد قرارداد معتبر مرزی 1975 الجزایر در قبال ایران خودداری می کرد .(10) قطعنامه 598 هشتمین قطعنامه شورای امنیت در تاریخ 29/4/1366 تصویب و صادر شد.این قطعنامه که پس از پنج ماه مذاکره به تصویب رسید نخستین قطعنامه ای است که موضوع جنگ ایران و عراق را در چارچوب فصل هفتم منشور سازمان ملل متحد مورد بررسی قرار می دهد. شرایطی که در این قطعنامه وجود داشت تا حدود زیادی برای ایران مناسبتر از هفت قطعنامه قبلی بود و عراق نیز که از طولانی شدن جنگ ضربه های شدید دیده بود و ادامه جنگ را غیر ممکن می دید تن به قبول این قطعنامه داد. مهمترین دستاورد این قطعنامه به رسمیت شناختن مرزهای تعیین شده در قرارداد 1975الجزایر بود. در این قطعنامه به عنوان مهمترین مفاد چنین ذکر شده است:1- درخواست از دو کشور برای اعلام و رعایت آتش بس فوری و بازگشت به مرزهای بین المللی(منظور مرزهای تعیین شده در قرارداد1975 می باشد).2- رسیدن به یک راه حل عادلانه با میانجی گری دبیرکل درباره همه موضوعات.3-بررسی راه های افزایش ثبات منطقه(به رسمیت شناختن مرزهای بین المللی و عدم تجاوز به آنها). البته نکات با اهمیت دیگری مانند مشخص کردن مقصر جنگ و پرداخت غرامت از طرف آن کشور و ... نیز در این قطعنامه آورده شده بود. به هر ترتیب این قطعنامه در تاریخ 17/4/1367از طرف جمهوری اسلامی ایران پذیرفته شد و مفاد آن از آن پس لازم الاجرا شدند. در نهایت دو مسئله به اجرایی شدن مفاد قطعنامه 598 که تائیدی بر قرارداد1975 الجزایر بود تاثیر گذاشت: اولی که همان طولانی شدن روند جنگ و فرسایش نیروی عراق و ناتوانی از تداوم جنگ با ایران بود و دومی تهاجم عراق به کویت در سال 1369بود که باعث شد عراق در صدد حل و فصل اختلافات(اساسی بر سر تعیین مرز) خود با ایران از طریق پذیرش کامل عهدنامه 1975 الجزایر برآید. از این رو زمینه مناسب برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران فراهم گردید تا مذاکرات صلح را بر مبنای معاهده 1975 آغاز کند. زیرا صدام حسین رئیس جمهور عراق طی نامه ای رسمی در تاریخ 24مرداد1369 به رئیس جمهور ایران عهدنامه 1975 را پذیرفت. وی همچنین، با بندهای 6و7 قطعنامه 598 و عقب نشینی عراق از مناطق اشغالی ایران با مرزهای تعیین شده در قرارداد 1975 بازگشت.(11). نتیجه گیری اختلافات و کشمکش های سیاسی بین دو کشور ایران و عراق در طول چندین دهه گذشته حاکی از عدم ثبات در روابط این دو کشور است که برای پایان دادن به آنها تا کنون حدود 20 قرارداد و عهدنامه بین دو کشور ایران و عراق در دوره های مختلف به امضاء رسیده که اهمیت حل مسائل به روش حقوقی را می رساند. در این نوشتار دلایل مختلفی را برای این اختلافات برشمردیم اما بالاخره در دهه ی هفتاد میلادی دو کشور با میانجی گری رئیس جمهور وقت الجزایر و با استفاده از قراردادهای قبلی بین دو کشور ایران و عراق از جمله عهدنامه ی 1937 به طور جدی درصدد حل این منازعات برآمدند، که نتیجه ی آن امضای قرارداد 1975 میلادی شد . قرارداد 1975 الجزایر جامع ترین قرارداد بین دو کشور ایران و عراق است؛ این قرارداد به نحوی تنظیم گردیده است که به هیچ وجه قابل لغو یا فسخ نیست و روح این قرارداد به گونه ای است که اجزای آن اعم از پروتکل ها، الحاقیه ها و کنوانسیون های آن به هم مرتبط است، ایران و عراق حتی در ثبت این قرارداد در سازمان ملل به عنوان سندی بین المللی برای حل منازعات اقدام کردند . بعد از توافق ژوئن 1975 دو کشور سریعاً به اجرای این قرارداد اقدام کردند در این جریان دو پروتکل از سه پروتکل بین قرارداد به اجرا درآمد . اما با وقوع انقلاب وقفه ای در اجرای این قرارداد به وجود آمد و در ادامه با خودکامگی های شخص صدام حسین رئیس جمهور عراق و سوء استفاده از فضای انقلابی ایران این کشور به طور یکجانبه قرارداد1975 الجزایر را فسخ کرد و آن را دست آویزی برای جنگی تحمیلی بر علیه ایران به مدت 8سال قرار داد. اما با تداوم جنگ و بر هم خوردن محاسبات عراق مبنی بر فسخ مفاد قرارداد الجزایر و همچنین جدا کردن استان خوزستان و ... جنگ علیه ایران برای عراق بسیار پرهزینه و فرسایشی شد و در اوسط سال1367تن به قبول قطعنامه 598سازمان ملل متحد داد و رسماٌ مفاد قرارداد 1975 را دوباره پذیرفت؛ اما برای اجرایی کردن آن اقدامات زیادی صورت نداد تا اینکه با هجوم به کویت و ورود نیروهای ائتلاف بین المللی به زعامت آمریکا به منطقه و ضعف موضع خود در برابر ایران به اجرای مفاد قرارداد الجزایر تن داد. پی نوشت ها: 1- منصوری لاریجانی، 1382: 37-13 2- فولر ، 1373 : 52 3- اسدی،1385 : 238 4- همت یار، 1389: 2 5- کاظمی ، 1368 : 32 6- منصوری لاریجانی، پیشین: 37 7- ابوغزاله، 1380: 44 8- همان 9- حافظ نیا ، 1388: 364 10- اسدی، 1385 : 543 11- دهقانی فیروزآبادی، 1389: 371-393 فهرست منابع: - اسدی ، بیژن .(1385). خلیج فارس و مسائل آن ، تهران،نشر وزارت ارشاد اسلامی . -دهقانی فیروزآبادی، جلال.(1389). سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران، نشر سمت،چاپ سوم. - کاظمی ، سید علی اصغر .(1368). ابعاد حقوقی حاکمیت ایران در خلیج فارس ، تهران ، نشر دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی . - فولر ، گراهام .(1370). قبله ی عالم ، ژئوپلتیک ایران ، ترجمه عباس مخبر ، تهران ، نشر مرکز . - حافظ نیا ، محمد رضا .(1388). جغرافیایی سیاسی ایران ، تهران ، نشر سمت . -منصوری لاریجانی، اسماعیل.(1382). تاریخ دفاع مقدس، قم،نشر خادم الرضا. ابوغزاله، عبدالحلیم.(1380). جنگ ایران و عراق، ترجمه نادر نوروزشاد، تهران، نشرمرکز مطالعات و تحقیقات جنگ. - همت یار، رضا .(1389). رژیم حقوقی حاکم بر اروند رود، نشر در وبلاگ www.hematyar.blogfa.com : منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ساز و کار اعزام طلاب به سربازی در دوره پهلوی

رژیم پهلوی دوم، همواره از حضور نیروهای روحانی در بین مردم انقلابی رنج فراوانی می برد و تمام سعی خود را بر سرکوب این گونه نیروها متمرکز نموده بود. از این رو از روش های مختلفی چون جنگ روانی علیه روحانیت، ممانعت از گرفتن مجالس ختم در هفتم، چهلم و سال (به خصوص چهلم شهدای فیضیه) و... بهره می برد. البته این سیاست پهلوی دوم بی شک برای تمامی روحانیون مطرح انقلاب آشکار گردیده بود، به نحوی که آیت الله بروجردی علتاً تمامی این حرکات رژیم را محکوم می نمود... اما در این بین یکی از جالب ترین و در عین حال کوتاه اندیشانه ترین سیاست های رژیم، اعزام طلاب به خدمت سربازی بود! پس از فاجعه ی فیضیه ی قم (2 فروردین 1342) و آشکارشدن اتحاد روحانیت علیه رژیم ستم شاهی، در اواخر فروردین ماه (اوایل اردیبهشت) رژیم دست به کار عجیبی زد، و آن دستگیری طلبه های جوان و اعزام آن ها به سربازی بود. البته این امر صرفاً برای فشار بر روحانیت بود.حسینیان در این باره می نویسد: نحوه ی سربازگیری بسیار توهین آمیز و غم انگیز بود. کامیون های نظامی به همراه پلیس مسلح رژیم جلوی محل تدریس می ایستادند و همین که طلاب خارج می شدند با یک حمله ی غافلگیرانه طلاب جوان را دستگیر و سوار بر کامیون می کردند و بدون اطلاع به خانواده های آن ها، به پادگان های نظامی اعزام می کردند. طبق گزارش ساواک در همان روزهای اول، 24 نفر از طلاب قم دستگیر و به مراکز اعزام شدند. طبق همین گزارش «اثر این موضوع در حوزه این بوده است که طلابی که خود را مشمول می دانند، یا قم را ترک و به شهرستان ها رفته اند، یا اینکه با لباس شخصی درآمده اند و فقط طلابی در شهر دیده می شوند که مسن» هستند. آیت الله گلپایگانی در جوابیه ای که در تاریخ 28 فروردین به نجف مخابره کردند، اعزام طلاب به سربازی را دسیسه ی رژیم برای برچیدن بساط حوزه ی علمیه و روحانیت تفسیر کردند و افزودند که «به اسم نظام وظیفه، طلابی که دارای کارت تحصیلی هستند با وضع بسیار موهنی در قم و شهرستان ها دستگیر و به سربازخانه ها اعزام می شوند». موضوع سربازگیری طلاب چنان عرصه را بر حوزه های علمیه تنگ کرده بود که همه ی بزرگان را به انفعال واداشت. آیت الله حاج سیدابوالحسن رفیعی از مجتهدین قزوین در ضمن سخنرانی در مسجد شاه قزوین اعلام کرد: «دولت تصمیم گرفته طلاب جوان را به خدمت سربازی اعزام نماید. معلوم می شود مقصود این ها این است که مدارس علمیه را از بین ببرند». در عین حال افزود: «بایستی از مقامات بالا تقاضا نماییم شاید از این موضوع صرف نظر نمایند». با همه ی این اوضاع شکننده و طاقت فرسا، حضرت امام این گونه مسائل را برای مبارزه امری طبیعی می دانستند و از حوادث غیرمنتظره کمال استفاده را می بردند. وقتی چند نفر از طلاب جوان، وحشت زده خبر حمله ی مأمورین به طلبه ها را در پایان درس آیت الله مشکینی و دستگیری چند نفر از جمله علی اکبر هاشمی رفسنجانی را به امام دادند، معظم له با شهامت و وقار فرمودند: «ببرند، شما هر جا باشید، سرباز امام زمان هستید و رسالت خود را ایفا کنید. آقای رفسنجانی را هم بردند، او باید با اسلحه آشنا شود. ما به آن ها احتیاج داریم». همان طوری که امام پیش بینی می کرد سربازی طلاب به نفع رژیم تمام نشد. در همان روزهای اول، طلبه ها آثار مثبتی را در پادگان گذاشتند. آقای هاشمی رفسنجانی یکی از دستگیر شدگان که هم زن و بچه داشته و هم بیش از سی سال سن داشته و هم کار معافیت داشته، در پادگان باغشاه (حر) رهبری پنجاه نفر از طلاب سرباز را به دست گرفته بود و در همان روزهای نخست با مطرح کردن بحث های سیاسی در بین افسران و حتی فرماندهان پادگان و سربازها همه را به خود جلب کرده بود. در آن زمان رسم بر این بوده که سربازان برای استحمام باید همه ی لباس های خود را بکنند و حق استفاده از پوشش عورت نیز نداشته اند. در اولین روز حمام، طلبه ها استقامت می کند و این سنت غلط را می شکنند و با افسر مسئول درگیر می شوند. این مسئله «مثل بمب در باغشاه منفجر شد». آقای هاشمی با فرمانده لشکر، تیمسار پیروزنیا، ملاقات می کند و چند مسئله را مورد انتقاد قرار می دهد: 1- اعتراض قانونی به سربازگیری طلبه ها. 2- برهنه کردن سربازها در حمام. 3- اعتراض به فحاشی افسرهای ارتش به سربازان. 4- دزدی در پادگان. فرمانده لشکر فردای آن ملاقات همه ی پادگان را به خط کرد و اعلام کرد: «اگر بعد از این گزارش شود که افسری، فرماندهی، کسی را لخت برده حمام جریمه می کنم... هر افسری به سربازی فحش بدهد بازداتش می شود و در هر واحدی که دزدی بشود، فرمانده اش باید تنبیه شود». این پیروزی به نفع سربازان به عنوان اولین ره آورد حضور طلبه ها در پادگان نظامی به نفع روحانیت تمام شد. آقای هاشمی از پادگان پیامی را برای امام ارسال کرد که نشانه ی روحیه ی بسیار بالای طلاب سرباز بود. وی به امام نوشت: «وضع اینجا خیلی خوب است. دنیای جدیدی است. مشکل خاصی هم نیست. با اسلحه و استفاده از آن آشنا می شویم. نظام جمع و دویدن و سحرخیزی و ورزش صبحگاهی برای طلبه ها سودمند است؛ حتی ارزش آن از نظر بدنسازی هم قابل ملاحظه است. اگر می توانستیم در حوزه هم این برنامه ها را اجرا می کردیم مفید بود. ارزش برتر، تأثیری است که ما روی افسران و درجه داران داریم. اگر در سطح وسیعی طلبه ها را به سربازخانه ها بیاورند، چه بسا در ارتش زمینه ی تحولی شود». منابع: 1- دوانی، علی. نهضت روحانیون ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377. 2- حسینیان، روح الله. سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387. منبع: برگرفته از قدس آنلاین منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

اولین باری که نام «آیت‌الله خمینی» در مطبوعات منعکس شد

دو روز پس از رحلت آیت‌الله بروجردی خبرنگاران روزنامه کیهان اولین زندگی‌نامه آیت‌الله خمینی را منتشر کردند. روزنامه کیهان در 12 فروردین 1340 از «حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی» به عنوان جانشینی برای مرجعیت تقلید پس از رحلت آیت‌الله بروجردی نام برد و زندگی‌نامه‌ای بدین‌شرح از ایشان منتشر کرد: «حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی در سال 1321 هجری قمری متولد شدند و تحصیلات علمی خود را در شهر قم گذراندند. ایشان قسمتی از سطوح را در محضر مرحوم آیت‌آلله سیدعلی یثربی کاشانی و بقیه دروس خود را در محضر مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری طی کردند. ایشان یک درس فقه صبحها و یک درس اصول عصرها در حوزه علمیه قم تدریس می‌ نمایند که در هر یک از دروس ایشان متجاوز از 400 نفر دانشجو و طلاب علوم دینی شرکت دارند. اکثر شاگردان حوزه درس ایشان را فضلای طراز اول حوزه علمیه قم تشکیل می‌دهند [...] حضرت آیت‌الله خمینی نزدیک به 25 سال است که به تدریس اشتغال دارند و در دوران طلبگی نیز اجازه تدریس داشتند.» پس از رحلت آیت‌الله سیدمحمدحسین بروجردی در 10 فروردین 1340، مسئله جانشینی ایشان مورد توجه ویژه مراکز مذهبی قرار گرفته بود. لذا روزنامه کیهان در خبری از صلاحیت آیت‌الله خمینی برای مرجعیت خبر داد. روزنامه کیهان در گزارشی با عنوان «شخصیت‌هایی که برای مرجعیت تقلید صلاحیت دارند» نوشت:‌ «هم‌اکنون در حوزه علمیه شهر قم و سایر حوزه‌های علمیه علمای اعلامی هستند که دارای صلاحیت برای مرجعیت تقلید می‌باشند. کسی که به عنوان مرجع تقلید شیعیان انتخاب می‌شود باید اعلم‌الناس، اعلم‌العلماء و بطور کلی اعلم و اتقی باشد. بدین‌معنی که هم از نظر تقوی و پرهیزکاری و هم از نظر علم ممتاز و ارجح باشد.» روزنامه کیهان در ادامه گزارش خود نوشت طبق نظر علمای علوم دینی و کلیه اعضای حوزه علمیه شهر قم چهارده نفر دارای صلاحیت مرجعیت تقلید هستند. نخستین نام در فهرست چهارده نفره روزنامه کیهان «حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی» بود. در فروردین 1340 مسئله جانشینی آیت‌الله بروجردی مورد بحث همه محافل، خصوصاً محافل دینی،‌ قرار گرفته بود، خبرنگار روزنامه کیهان عصر روز 14 فروردین 1340 راهی قم شد تا مسئله جانشینی آیت‌الله بروجردی را با علمای اعلام و شخصیتهای مذهبی طراز اول مطرح کند. حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی به خبرنگار روزنامه کیهان گفت: «اکنون اعضای حوزه سرگرم عزاداری هستند،‌ لکن پس از تخفیف مجالس سوگواری،‌ مدرسین کار خود [شروع مجدد دروس حوزه علمیه] را آغاز خواهند کرد.» حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی در ادامه درباره آینده حوزه علمیه قم فرمودند: «حوزه علمیه قم را خدا حفظ می‌کند قبل از مرحوم آیت‌الله [بروجردی] به دست دیگران محفوظ شد و بعد از ایشان هم امر با خداست، ان‌شاءالله خداوند آن را حفظ خواهد کرد.» از این تاریخ به بعد نام آیت‌الله خمینی دیگر در مطبوعات انعکاس چندانی نیافت. اما به دنبال قیام 15 خرداد1342 و بازداشت آیت‌الله خمینی نام ایشان بارها در مطبوعات پهلوی آمد. آیت‌الله خمینی پس از آزادی از زندان و حصر در فروردین 1343 دست از مبارزه برنداشتند و در 4آبان1343 درباره کاپیتولاسیون سخنرانی کردند که منجر به تبعید ایشان در 13آبان 1343 به ترکیه شد. ساواک در همان روز در اقدامی بی‌سابقه‌ با درج اعلامیه‌ای در مطبوعات از تبعید ایشان به ترکیه خبر داد. سالها از تبعید آیت‌الله خمینی به ترکیه و پس از آن به نجف اشرف گذشته بود که این بار مقامات رژیم پهلوی با قلم خودشان باز نام «آیت‌الله خمینی» را در مطبوعات آوردند آن هم در مقاله توهین آمیز روزنامه اطلاعات (17دی1356). این اقدام منجر به قیامهای زنجیره‌ای مردم ، با مقطع زمانی چهلم شهدا، در شهرهای قم، تبریز و ... شد. پس از آن به تناوب به نام ایشان در مطبوعات برمی‌خوریم. اما از نیمه دوم سال 1357 و خصوصاً پس از پایان اعتصاب مطبوعات و با شدت گیری حوادث انقلاب اسلامی دیگر نام ایشان، البته با واژه «امام خمینی»، به تیتر اصلی مطبوعات تبدیل شد. در زمستان 1357 و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نام «امام خمینی» برای همیشه در مطبوعات ماندگار شد؛ نامی که دیگر هیچ‌گاه از حافظه جهان خارج نخواهد شد؛ راه امام خمینی، خط امام خمینی، پیرو امام خمینی، فرزندان امام خمینی . منبع: پایگاه اطلاع​رسانی 15 خرداد منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

درگذشت محمد مصدق

روز ۱۴ اسفند سال ۱۳۴۵ دکتر محمد مصدق به دلیل بیماری سرطان، در سن 84 سالگی درگذشت. محمد مصدق در ۲۹ اردیبهشت سال ۱۲۶۱ در تهران به دنیا آمد . پدر وی، میرزا هدایت‌الله آشتیانی معروف به «وزیر دفتر» از بزرگمردان دوره‌ ناصری و مادرش ملک تاج خانم، فرزند عبدالمجید میرزا فرمانفرما و نوه عباس میرزا ولیعهد قاجار و نایب‌السلطنه ایران بود. مصدق‌ پس از تحصیلات مقدماتی در تبریز به تهران آمد و به مستوفی‌گری خراسان گمارده شد و با وجود سن کم در کار خود مسلط شد و توجه و علاقه عموم را جلب کرد. وی در اولین انتخابات مجلس در دوره مشروطیت انتخاب شد ولی اعتبارنامه او به‌دلیل سن او که به 30 سال تمام نرسیده بود، رد شد. در سال ۱۲۸۷ برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و پس از خاتمه به سوئیس رفت و به اخذ درجه دکترای حقوق در دانشگاه نوشاتل نائل آمد. با آغاز جنگ جهانی اول به ایران آمد و با سوابقی که در امور مالیه و مستوفی‌گری خراسان داشت به خدمت در وزارت مالیه گمارده شد. در حکومت صمصام السلطنه به علت اختلاف با وزیر وقت مالیه از معاونت وزارت مالیه استعفا داد و هنگام تشکیل کابینه دوم وثوق الدوله عازم اروپا شد. پس از کودتای سید ضیاء و رضاخان، مصدق دولت کودتا را به رسمیت نشناخت و پس از استعفا از فارس عازم تهران شد ولی به دعوت سران بختیاری به آن دیار رفت. در دوره پنجم و ششم مجلس شورای ملی به وکالت مردم تهران انتخاب شد. در همین زمان با رضا خان سردار سپه نخست وزیر وقت که به شاهی رسیده بود، به مخالفت برخاست. با پایان مجلس ششم و آغاز دیکتاتوری رضاشاه، دکتر مصدق خانه نشین شد و در اواخر سلطنت رضاشاه پهلوی به زندان افتاد ولی پس از چند ماه آزاد شد و تحت نظر در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد. در سال ۱۳۲۰ پس از اشغال ایران به‌وسیله نیروهای شوروی و بریتانیا، رضاشاه از سلطنت برکنار شد و مصدق به تهران برگشت. وی پس از شهریور ۲۰ و سقوط رضاشاه در انتخابات دوره ۱۴ مجلس بار دیگر در مقام وکیل اول تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد. در این مجلس برای مقابله با فشار شوروی برای گرفتن امتیاز نفت شمال ایران، او طرحی قانونی را به تصویب رساند که دولت از مذاکره در مورد امتیاز نفت تا زمانی که نیروهای خارجی در ایران هستند منع می‌شد. در انتخابات دوره ۱۵ مجلس با مداخلات قوام‌السلطنه و شاه و ارتش، دکتر مصدق نتوانست قدم به مجلس بگذارد. در سال ۱۳۲۸ دکتر مصدق اقدام به پایه گذاری جبهه ملی ایران کرد. گسترش فعالیت‌های سیاسی پس از شهریور ۱۳۲۰ سبب گسترش مبارزات مردم و به ویژه توجه آنان به وضع قرارداد نفت شده بود. انتخابات مجلس شانزدهم با همه تقلبات و مداخلات شاه و دربار و صندوق‌های ساختگی، آراء تهران باطل شد و در نوبت دوم انتخابات، دکتر مصدق به مجلس راه یافت. پس از ترور رزم آراء نخست‌وزیر وقت، طرح ملی شدن صنایع نفت در مجلس تصویب شد. پس از استعفای حسین علاء که بعد از رزم‌آرا نخست وزیر شده بود، دکتر مصدق به نخست وزیری رسید و برنامه خود را اصلاح قانون انتخابات و اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت اعلام کرد. پس از شکایت دولت انگلیس از دولت ایران و طرح این شکایت در شورای امنیت سازمان ملل، دکتر مصدق عازم نیویورک شد و به دفاع از حقوق ایران پرداخت. سپس به دادگاه لاهه رفت و با توضیحاتی که در مورد قرارداد نفت و شیوه انعقاد و تمدید آن داد، دادگاه بین‌المللی خود را صالح به رسیدگی به شکایت بریتانیا ندانست و مصدق در احقاق حق ملت ایران به پیروزی دست یافت. در روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ طبق نقشه‌ای که بعد‌ها مشخص شد سازمان‌های جاسوسی آمریکا و انگلیس برای براندازی دولت مصدق کشیده بودند، شاه دستور عزل دکتر مصدق را صادر کرد و رییس گارد سلطنتی خویش، سرهنگ نصیری را موظف نمود تا با محاصره خانه نخست‌وزیر فرمان را به وی تحویل دهد. همچنین نیروهایی از گارد سلطنتی مامور بازداشت عده‌ای از وزرای دکتر مصدق شدند. ولی نیروهای محافظ نخست‌وزیری در یک حرکت غافلگیر کننده رییس گارد سلطنتی و نیرو‌هایش را خلع سلاح و بازداشت نمودند و نقشه کودتای ۲۵ مرداد به شکست انجامید. در روز ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ دولت‌های آمریکا و انگلیس با اجرای نقشه دقیق‌تری دست به کودتای دیگری علیه دولت ملی دکتر مصدق زدند که این بار باعث سقوط دولت وی شد. در این روز سازمان سیا با دادن پول به ارتشیان و اراذل و اوباش تهران آن‌ها را به خیابان‌ها کشاند. به دلیل خیانت رییس شهربانی و بی‌توجهی رییس ستاد ارتش دولت مصدق، کودتاچیان توانستند به آسانی خود را به خانه دکتر مصدق برسانند و پس از چندین ساعت نبرد خونین، گارد محافظ نخست‌وزیری را نابود کنند و خانه وی را پس از غارت کردن به آتش بکشانند. ولی مصدق موفق شد به همراه یاران خود از نردبان استفاده کند و به خانه همسایه پناه ببرد. در این کودتا گروهی از یاران سابق مصدق نیز دخالت داشتند و همزمان اعضای حزب کمونیست توده که در روزهای ۲۶ و ۲۷ مرداد به بهانه هواداری از مصدق دست به راهپیمایی زده بودند، در روز ۲۸ مرداد هیچ عملی بر ضد کودتاچیان انجام ندادند. مصدق در تمامی سالهای عهده داری مسئولیت نمایندگی مجلس و نخست وزیری از حمایت موثر آیت الله کاشانی برخوردار بود . این حمایت به ویژه از مجلس شانزدهم که لایحه ملی شدن صنعت نفت به جدی در آن مورد پیگیری قرار گرفت ، محسوس تر بود . از مظاهر این حمایت زمانی بود که دولت انگلیس دولت مصدق را به مداخله نظامی تهدید کرد و در پاسخ به این تهدید آیت الله کاشانی مساله جهاد را پیش کشید و از ملل مسلمان خواست تا در صورت بروز حمله ، مسلمانان ایران را یاری دهند . با این حال پس از قیام سی تیر ، میان مصدق و آیت الله کاشانی اختلافاتی بروز کرد . تا جایی که وقتی در 27 مرداد 1332 یعنی یک روز پیش از کودتای 28 مرداد آیت الله کاشانی در نامه ای مصدق را از وقوع کودتایی قریب الوقوع به سرکردگی فضل الله زاهدی علیه وی آگاه کرد ، او با ارسال جوابیه کوتاه «من مستظهر به پشتیبانی ملت هستم» به آیت الله کاشانی و هشدار مکتوبش بی اعتنایی نشان داد. این افتراق و جدایی و فاصله گرفتن مصدق از روحانیت ، از جمله دلایل اصلی سقوط دولت مصدق و پیروزی کودتای 28 مرداد 1332 بود. با پیروزی کودتا، در روز ۲۹ مرداد دکتر مصدق و یارانش خود را به حکومت کودتا به رهبری سپهبد زاهدی تسلیم کردند. دکتر مصدق بعد‌ها در دادگاه نظامی، با برملا کردن اسرار کودتای ۲۵ و ۲۸ مرداد چهره کودتاچیان را نزد جهانیان رسوا کرد اما در پایان دادگاه وی را به ۳ سال زندان محکوم کردند و پس از گذراندن ۳ سال زندان، مصدق به ملک خود در احمدآباد تبعید شد و تا آخر عمر تحت نظارت همان جا ماند. در ۱۴ اسفند سال ۱۳۴۵ دکتر محمد مصدق به دلیل بیماری سرطان، در سن 84 سالگی درگذشت. مصدق وصیت کرده بود او را کنار شهدای ۳۰ تیر در ابن بابویه دفن کنند، ولی با مخالفت شاه روبرو شد و وی را در یکی از اتاق‌های خانه‌اش در احمدآباد به خاک سپردند. منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سات جام‌جم ایام

اولین بار چه کسی وعده آب و برق مجانی داد؟

افراد منتشر کننده ،این وعده را به سخنرانی امام خمینی(ره) در 12 بهمن 1357 نسبت می دهند و می گویند که تلویزیون نیز جرات نمی کند همه سخنان را پخش کند. بررسی سخنان امام خمینی بر اساس صحیفه ایشان نشان می دهد که امام خمینی در بهشت زهرا و 12 بهمن هیچگاه چنین حرفی را نزده است. اولین بار وعده آب و برق مجانی را سخنگوی دولت موقت امیر انتظام در 8 اسفند 57 بیان کرد که آنهم گفتند برای کم درآمدها نه همه مردم. اما امام خمینی کلا 3 بار به آب و برق مجانی اشاره می کنند. اولین بار ایشان در پیام 14 ماده ای نهم اسفند 57 که در آنجا می گویند من راجع به آب و برق مجانی و بعضی چیزهای دیگر فعلا برای طبقات کم بضاعت تا برپایی حکومت اسلامی سفارش می کنم که عمل خواهد شد. دومین بار امام خمینی در فردای آن روز در مدرسه فیضیه قم در 10 اسفند 57 در واکنش به درخواستها پس از وعده دولت موقت می گویند که دلخوش نباشید که آب و برق را مجانی می کنیم. سومین و آخرین بار امام خمینی در دیدار با خبرنگاران در کتابخانه مدرسه فیضیه قم در 11 اسفند 57 که زودتر باید مشکلات حل شود و آب و برق برای فقرا مجانی شود. منبع: وبلاگ گفتمان سوم تیر منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

تبریز، پرآشوب​ترین شهر مشروطه

تبریز را پس از انقلاب مشروطه باید در شمار پرآشوب‏ترین شهرهای مملکت به حساب آورد که علت آن قدرت‏ گیری انجمن تبریز بود، زیرا به صورت نیرویی موازی و قدرتمند در مقابل نمایندگان رسمی حکومت مرکزی که مسئول برقراری آرامش و امنیت شهر بودند عرض اندام کرده و قدرت آنها را با اتکاء به حمایت مردم تضعیف می‏ کرد. انجمن برای تثبیت قدرتش هر روز به بهانه‎ای مردم را به شورش وامی‏​داشت. گرچه اعضای انجمن یکدست نبودند اما گروهی نبض آن را در اختیار داشتند و به حرکات انجمن و مردم سمت و سوی دلخواهشان را می‎دادند. کار انجمن بدانجا رسید که علاوه بر فشار بر حکومت تبریز خواهان اعمال فشار بر مجلس شورا نیز شد. در 28 ربیع‏​الاول 1325ق / 21 اردیبهشت 1286ش تلگرافی از تهران به تبریز مخابره شد که در آن از عموم پیشنمازها، علما و نمایندگان انجمن خواسته بودند در تلگرافخانه حضور یابند. علت این احضار مشخص نبود ولی با توجه به جوّ ملتهب تبریز و القائاتی که به مردم درباره مخالفت محمدعلی شاه با مشروطه شده بود گروهی از مردم برای کسب اطلاع از مضمون تلگراف در تلگرافخانه جمع شدند. در تلگراف تهران که آیت‏​الله طباطبایی و بهبهانی و نمایندگان تبریز در مجلس شورا آن را امضا کرده بودند از علما و پیشنمازها و اعضای انجمن تبریز خواسته شد که از حاج میرزا حسن مجتهد دلجویی کنند و او را به تبریز بازگردانند. مضمون تلگراف با آنچه در تصور مردم بود تفاوت داشت. انجمن، تجمع مردم را غنیمت شمرد و این تلگراف را به تهران مخابره کرد: « حضور مبارک آقایان حجج اسلام و وکلای آذربایجان دامت برکاتهم تلگراف مبارک برای عموم علمای اعلام و قاطبه ملت که بازار و دکاکین را بسته و در تلگرافخانه مبارکه حاضرند قرائت، جواب عموم آقایان علما و ملت خواستن قانون است مادامی که قانوننامه را به طرف آذربایجان حرکت ندهند بازار و دکاکین باز نخواهد شد و از تلگرافخانه بیرون نخواهیم رفت. (انجمن ملی تبریز)». بدین ترتیب انجمن، مقدمات تحصن و شورش دیگری را در تبریز فراهم کرد. تهران از پاسخ بی‏ جای انجمن شگفت‏​زده شد و تلگرافی دیگر با این مضمون به تبریز مخابره کرد: تلگراف جنابعالی جواب سوال ماها نیست. قانون اساسی در مجلس قرائت می‏​شود و عوض یک مجلس هر روز مجلس دیگری هم برای تصحیح و تکمیل قانون با حضور آقایان حجج‏​الاسلام و علمای اعلام مرتب و مشغول است. قانونی که سعادت ابدی مملکت را تأمین خواهد کرد، با این عجله و اصرار مرتب نمی‏​شود. هیجان عمومی و بستن بازار و دکاکین صورت لزوم ندارد. مجلس مقدس در ادای تکلیف خود به قدری ساعی و مجد است که احتیاج به این قسم اقدامات نیست. مقصود از مزاحمت جنابان مستطابان آقایان حجج‏​الاسلام و علمای اعلام و اعضای انجمن محترم القاء ضرورت معاودت دادن جناب آقای مجتهد دامت برکاته و البته عقلای آذربایجان ملتفت این نکته هستند که اگر این مطلب اهمیت فوق‏​العاده نداشت جمعی به اینجا حاضر نشده و شما را هم زحمت نمی‏​دادیم. حال که جواب مستقیم داده نمی‏​شود و وقت هم منقضی شده است جنابان مستطابان عالی را به اختلاف آراء عموم گذاشته و رفتیم (سید عبدالله بهبهانی) (سید محمد طباطبایی) (احقر فضل‏​الله نوری) .... اما این تلگراف هم تأثیری در تصمیم انجمن نگذاشت. آنها در واقع منتظر چنین فرصتی برای پیشبرد اهدافشان بودند، زیرا می‏​خواستند هرچه زودتر قانون اساسی که در کمیسیون مسئول تهیه شده بود در مجلس قرائت شود و به تصوب برسد، زیرا زعمای تهران تصمیم داشتند پیش نویس قانون اساسی را در کمیسیونی دیگر متشکل از مجتهدین بررسی کنند و با شرع تطبیق دهند تا اختلافی باقی نماند ولی کسانی مانند تقی‏​زاده که به حمایت انجمن تبریز هم اتکاء داشتند نمی‏​خواستند این کار صورت گیرد. انجمن هم با کشاندن مردم به تلگرفخانه و میدان توپخانه و بستن بازارها و ارسال تلگرافهای مکرر به تهران و سایر شهرها تلاش کرد قانون اساسی را به شکل مطلوب خود درآورد. از تهران سعی کردند تبریز را با دلیل متقاعد کنند. برای آنها توضیح دادند که از چند روز قبل کمیسیونی با حضور بزرگان، حجج اسلام، علما و وکلای تهران و تبریز تشکیل شده و هر روز چند ساعت درباره فصول قانون اساسی گفت وگو می‏​کنند و اگر آشوبها وقت مجلس را نگیرد سریعتر به نتیجه خواهند رسید. همچنین برای تبریزیها قسم یاد کردند که تاخیر در تصویب قانون اساسی هیچ ربطی به محمدعلی شاه و دولت ندارد. سرانجام مجلس شورا چون گفت وگو با انجمن را بی‏حاصل دید اعلام کرد حاضر نیست فقط به خاطر رعایت میل و سلیقه یک خطه از ایران منافع کلی مملکت را زیر پا گذارد. در تهران کمیسیون تطبیق قانون اساسی به کار خود ادامه داد و در تبریز همچنان میدان توپخانه و تلگرافخانه محل تجمع و تحصن مردم بود. هر روز واعظین در فوائد مشروطه و جدایی قوانین شریعت و حکومت مشروطه سخنرانی می‏​کرد اوضاع بر همین روال بود که ناگهان خبر حمله بیوک خان پسر رحیم خان چلبیانلو به قریه « تخمدل» در میان اهل تبریز و تهران آتشی افروخت. اصل ماجرا چنین بود که به دستور انجمن عده‏ای مأمور جمع‏آوری غلات از قراجه داغ شدند. در « ازومدل» حسین پاشاخان گماشته رحیم خان با آنها همکاری نکرد. اهالی تخمدل به حمایت نمایندگان انجمن با حسین پاشاخان درگیر شدند او هم از بیوک خان کمک خواست. بیوک خان با دسته‏ای سوار به کمک پاشاخان شتافت و عده‏ای را کشت و تخمدل را تاراج کرد. شایع شد که بیوک خان راهی تبریز شده تا بساط انجمن را برچیند. همچنین گفته می‏شد که این اقدام به اذن شاه صورت گرفته است. واقعه دیگر دستگیری شخصی به نام اسدالله بود و اعتراف او به اینکه از طرف اکرام‏السلطان مأمور ترور اعضای انجمن است. باز هم شایع شد که این اقدام به دستور محمدعلی شاه بوده است. این وقایع به نفع انجمن تمام شد، زیرا در تهران، رشت، انزلی، اصفهان، قزوین و شهرهای دیگر مردم بر ضد آن و به نفع تبریزیها موضع گرفتند. عده زیادی از مردم تهران در بهارستان جمع شدند و بر ضد شاه و مجلس سخن گفتند. مجلس شاه را برای عزل و دستگیری رحیم خان و پسرش در فشار گذاشت. شاه نیز دستور داد رحیم خان را دستگیر و در زنجیر کنند. اتابک هم به نظام‏الملک دستور دستگیری بیوک خان را داد. پس از این اقدامات شورش تهران فروکش کرد و بازارها باز شدند ولی تبریز همچنان در اعتصاب بود. استفاده دیگر انجمن از حمله بیوک خان و قضیه ترور، آن بود که محافظت از شهر به عهده مجاهدان مسلح گذاشته شد که باز هم قدمی جهت تضعیف حکومت مرکزی بود. مجلس همچنان در قبال درخواست قانون اساسی تبریز مقاومت می ‏کرد تا اینکه قانون با تغییراتی آماده قرائت در مجلس شورا شد. تقی‏زاده و یارانش دریافتند اگر قانون اساسی به این صورت در مجلس قرائت شود تأیید خواهد شد، و حال آنکه این تغییرات مطلوب آنها نبود. بنابر این سعی کردند از قرائت آن در مجلس جلوگیری کنند و در تلگرافی از انجمن تبریز خواستند به تحصن خاتمه دهند. انجمن تبریز که تا آن هنگام بر تأیید قانون اساسی و ارائه آن پا می فشرد، ناگاه از مواضعش عقب نشست و بی هیاهو مردم را دعوت به باز کردن بازارها کرد. تقی‏زاده نیز با تمام توان از قرائت قانون اساسی در مجلس جلوگیری کرد. بدین سان شورشی دیگر در تبریز پایان یافت. منبع: مقاله آزیتا لقایی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

مطبوعات ایران در دوره رضاشاه

روز 12 اسفند 1299 نه روز پس از کودتای رضاخان ، دولت سیدضیاءالدین طباطبایی به روزنامه «ایران» اجازه انتشار داد. روزنامه ایران تنها روزنامه ای بود که پس از کودتای رضاخان اجازه فعالیت یافت . فرمان تعطیل شدن همه مطبوعات در فردای کودتای رضاخان به موجب ماده چهارم اعلامیه وی موسوم به «حکم می کنم» منتشر شد . در این ماده از فرمان 9 ماده ای که امضای «رئیس دیویزیون قزاق ، اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا ، رضا» را در پای خود داشت ، تاکید شده بود که «تمام روزنامه جات ، اوراق مطبوعه ، تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و بر حسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد ، باید منتشر شوند» با این حال روزنامه ایران به مدیریت «زین العابدین تجدد» تنها روزنامه ای بود که اجازه انتشار یافت . با کودتای رضاخان فصل تازه‌ای از دوران سیاه سکوت آغاز شد که تا شهریور 1320 ادامه یافت. در این دوره، سایه‌ی ارعاب و وحشت رضاخانی نه تنها بر دستگاه سیاسی ـ نظامی که در حوزه‌ی اندیشه نیز سنگینی می‌کرد. زمانی که رضاخان در تلاش بود تا ضمن سلطه و کنترل کامل بر فرهنگ و سنن جامعه آن را به گونه‌ای دلخواه شکل دهد، با بسط مبانی تئوریک و قلمرو علمی مدرنیته، ایمان و معنویت مردم را به چالشی نابرابر فراخواند. این سلسله اقدامات، از کشف حجاب تا مجالس خطابه و عزاداری را در بر می‌گرفت. به علاوه، از آن جا که در پی واکنش‌های مطبوعات، قدرت این نهاد برای رضاخان معلوم شده بود، کوشید تا این رسانه را به عنوان ابزار تبلیغ و تحکیم دولت استبدادی درآورد. از این رو،‌آن دسته از مطبوعات که در راستای رسالت خویش با نقادی هیئت حاکمه، نقش تاریخی خود را رقم می‌زدند، مشمول سانسور و توقیف شدند. البته روند سانسور از دوران وزارت جنگ آغاز و تدریجاً به موازات رشد قدرتش شدیدتر گردید، به طوری که در ایام سلطنت، مطبوعات مطلقاً یک سویه، جهت‌دار، و دولتی بودند و فضای تک‌صدایی بر مطبوعات کشور حاکم بود. اگر با سیری کوتاه مطبوعات این دوره را مورد مداقه قرار دهیم، خواهیم دید که دوره‌ی وزارت جنگ، دوره‌ی نخست‌وزیری و دوره‌ی سلطنت رضاخان هر کدام به مثابه حلقه‌ای از فرایند سانسور مطلق قلمداد می‌شود که به اختصار به آنها می‌پردازیم. دوره‌ وزارت جنگ آن گاه که در شب 20 فوریه 1921 (1299 شمسی) کودتای سوم اسفند صورت گرفت، ایران و به تبع آن مطبوعات، وارد عهد جدیدی گردیدند.در این برهه سید‌ضیاء عضو مؤثر سیاسی کودتا ـ‌که تا سال‌های قبل، برای آزادی مطبوعات مبارزه می‌کرد! ـ به مدد این پیش‌آمد، به نخست‌وزیری رسید. او بر خلاف رویه‌ی قبلی و یا شاید تحت تأثیر رضاخان، دستور توقیف جراید را صادر کرد و نیز عده زیادی از روزنامه‌نگاران را به بند کشید. 1 به طوری که جز روزنامه‌ی ایران، روزنامه‌ی دیگری انتشار نیافت. مدیر این روزنامه می‌نویسد: «حکومت کودتا در یکی، دو روز، همه سرجنبانان را دستگیر کرد ... پس معلوم شد که این حرکت یک حرکت حزبی و مرامی و مسلکی نبوده است، بلکه مراد آن بود که در ایران سرجنبانی که بتواند حرف خودش را بزند، یا لایحه‌ای بنویسد باقی نماند... قرار بود مؤسس کودتا همه جراید را ببندد و تنها روزنامه ایران را که مدیرش من بودم باقی بگذارد و ماهی هزارتومان به روزنامه کمک کند و من و ایشان دست به دست یکدیگر بدهیم. این پیشنهاد روز قبل از نشر بیان نامه آقای سید‌ضیاءالدین و تشکیل دولت از طرف خود ایشان... به من شد و من به دلایلی نپذیرفتم.» 2 در این میان با نخست‌وزیری سید‌ضیاء، رضاخان نیز که مقام وزارت جنگ را احراز کرده بود، برنامه‌اش را با هوشیاری کامل به پیش می‌راند. او خوب می‌دانست که روزنامه‌نگاری و مطبوعات مهمتـرین و بلکه مشخص‌ترین وسیله‌ی نفوذ و تحصیل قدرت سیاسی در ایران آن روز محسوب می‌شد، لذا برای رسیدن به جایگاه مورد نظر، نگاه خویش را به این زاویه معطوف کرد. بدین ترتیب، نخستین برخورد میان رضاخان و مطبوعاتیان در اولین سالگرد کودتای 1299، هنگامی رخ داد که شماری از روزنامه‌ها به انتقاد از کودتا و دست‌اندرکاران آن پرداختند و جویای مسبب اصلی کودتا شدند. 3 این موضع‌گیری مطبوعات، شدیداً وزیر جنگ را برآشفت تا آن جا که در سوم اسفند 1300 اعلامیه‌ای منتشر کرد و خود را مسبب اصلی کودتا خواند و صریحاً به روزنامه‌نگاران هشدار داد که چنانچه روزنامه‌ای مطلبی را در این زمینه منتشر کند، مدیر و نویسنده‌ی آن را مجازات خواهد کرد. در پی انتشار این اعلامیه، مطالبی در مطبوعات کشور از جمله روزنامه‌ی نجات ایران در رد اولتیماتوم نگاشته شد، و همین کار باعث شد که بار دیگر ، سردار سپه در تاریخ 17 اسفند 1300 ابلاغیه‌ی شدید‌اللحنی صادر نماید و در آن تهدید کند که بعدها قلم مخالفین را می‌شکنم و زبان می‌برم. 4 هر چند پس از این اقدام، حکومت نظامی عرصه را بر اهل قلم تنگ و تاریک ساخت؛ با وجود این، گروهی از روزنامه‌نگاران بی‌باک، نه تنها خاموش ننشستند بلکه اقدامات سرکوب‌گرایانه‌ی سردار سپه را مورد اعتراض قرار دادند. اما از آن‌جایی که آنها فاقد هرگونه امنیت جانی بودند، به ناچار به همراه عده‌ی دیگری از آزادیخواهان و منتقدین سردار سپه، در سفارت روس متحصن شده، علیه وی شروع به فعالیت نمودند. این تحصن اگر چه به بار ننشست، لیکن رضاخان را نسبت به تأثیر و نفوذ مطبوعات هوشیار کرد. از آن به بعد او کوشید به نحوی از انحاء ـ خصوصاً با توسل به تهدید و تطمیع تعدادی از مدیران ـ جراید را به سوی خود جلب نموده، آن‌گاه به مدد آنها به قبضه قدرت بپردازد. از جمله وقایعی که حساسیت رضاخان را نسبت به مطبوعات نشان می‌ دهد، واکنش وی به مندرجات روزنامه‌ی «حقیقت» درباره‌ی اختلاس‌های سردار اعتماد، رئیس قورخانه و انتقاد و اعتراض به سوءاستفاده افسران از موقعیت خود می‌باشد. با توجه به این اعتراض و انتقاد، رضاخان از رئیس‌ الوزرا خواست تا روزنامه‌ی مزبور را توقیف کند. او به مشیرالدوله (رئیس‌الوزرا) پیغام داد که یا روزنامه حقیقت را توقیف کنید یا می‌سپارم که دیگر به دربار راهتان ندهند. مشیرالدوله هم که بجز کناره‌گیری راهی در مقابل خود نمی‌دید، استعفا داد. 5 به هر حال، مداخلات فزاینده‌ رضاخان در تمامی امور کشور، بار دیگر باعث شد تا مطبوعات، دوره‌ی اعتراضات جدیدی را علیه او شروع کنند. این واکنش سبب شد تا برخی از روزنامه‌نگاران از جمله فلسفی، مدیر حیات جاوید؛ حسین صبا، مدیر ستاره‌ی ایران؛ هاشم ‌خان محیط، مدیر روزنامه‌ی وطن مورد ضرب و شتم شدید قرار گیرند. به دنبال این اعمال غیر قانونی،‌آیت‌الله مدرس طی سخنانی قلمرو و اختیارات مجلس را در خصوص عزل پادشاه، رئیس‌الوزرا، و وزیر جنگ ترسیم نمود. نطق شجاعانه‌ی مرحوم مدرس، دگربار قوتی تازه به دست‌اندرکاران مطبوعات داد؛ به طوری که موج تهاجمات مطبوعات مخالف، علیه رضاخان به راه افتاد، و این تهاجمات به حدی بود که سردار سپه را وادار به استعفا کرد. سردار سپه، پس از استعفا، با مانورهای متقلبانه وانمود کرد که وجود او برای اثبات وامنیت کشور لازم و ضروری است. با توجه به این اقدامات، محمد‌حسن میرزا ولیعهد و قوام‌ السلطنه از رضاخان خواستند که در مجلس حاضر شود و متعهد گردد که بعد از این، مطابق قانون اساسی رفتار نماید. به این ترتیب، برای نخستین بار سردار سپه در مجلس حاضر شد و ضمن نطقی به خواسته‌های نمایندگان تن در داد. 6 این شکست رضاخان ـ‌که وی آن را از تحریکات قوام می‌دانست ـ منجر به تحولاتی در سیاست‌های وی گردید که از آن جمله کنار آمدن با فراکسیون سوسیالیست مجلس به رهبری سلیمان‌میرزا اسکندری بود. در پی این اتحاد، روزنامه‌های وابسته به سوسیالیست‌ها و سردار سپه، قوام را مورد حمله قرار دادند. قوام نیز بار دیگر به تصویب طرح قانون هیئت منصفه‌ی مطبوعات در مجلس پای فشرد، لیکن مجلس در این باره اقدام قابل توجهی انجام نداد. بدین مناسبت،‌جمعی از روحانیون در برابر مطبوعات هتاک و وابسته به سردار سپه مواضعی را اتخاذ نمودند که در نتیجه، دکان‌ها بسته شد و ‌عده‌ای از روحانیون در مسجد جامع اجتماع کردند. تحصن علما از چند جهت تبلیغات مثبتی در پی داشت: نخست‌ این که قانون هیئت منصفه‌ی مطبوعات در چهارده ماده به تصویب رسید، دوم آن که ممیز مطبوعات در وزارت معارف تعیین شد. 7 به هر روی، رضاخان به مدد مطبوعات وابسته به خود همچون کوشش، تجدد، ناهید و گلشن درصدد بود تا افکار عمومی را علیه قوام تحریک نموده،‌بستر نخست‌وزیری خویش را فراهم آورد. 2 - دوره‌ نخست‌وزیری رضاخان در دوره‌ نخست‌وزیری نیز همچون گذشته از مطبوعات استفاده‌ی ابزاری می‌نمود. او به واقع دریافته بود که روزنامه مهم‌ترین وسیله‌ای است که می‌تواند موجبات شکست یا پیروزیش را فراهم سازد. از این رو، به انحای مختلف می‌کوشید تا تمامی جراید را با خود هم‌صدا سازد. او طبق عادت همیشگی از طریق مطبوعات فرمایشی و وابسته به خود، موج گسترده‌ای از تبلیغات جهت‌دار را علیه احمد‌شاه آغاز کرد و وانمود ساخت که مردم خواهان جمهوری هستند، اما هوشیاری مدرس، بار دیگر خواب را از چشم رضاخان ربود. مدرس با بسیج اقلیت در داخل مجلس و مردم و روحانیون در خارج، شروع به مقابله با جریان جمهوری رضاخانی کرد. این مخالفت باعث شد تا جراید همچون گذشته به دو دسته تقسیم شدند: یک گروه آنها که از ترس زور، طرفدار سردار سپه و جمهوری قلابی او بودند، و دسته‌ی دیگر با اقلیت مجلس و مرحوم مدرس در مبارزه علیه جمهوری، متفق بودند. یکی از جراید مخالف جمهوری سردار سپه، روزنامه‌ی فکاهی «قرن بیستم» به مدیریت میرزاده‌ی عشقی بود، که او نیز سرانجام، پس از سانسور شماره‌هایی از این روزنامه،‌ به دستور رضاخان ترور گردید. پس از این واقعه، مرحوم مدرس به روزنامه نویسانی که خود را طرفدار وی می‌شمردند، پیشنهاد نمود که در مجلس شورای ملی، تحصن کنند و برای کسب امنیت و مصونیت قانونی مداخله مجلس را تقاضا کنند؛ در نتیجه، عده‌ای از روزنامه‌نگاران مخالف در مجلس تحصن کردند. این تحصن مدتی نزدیک به سه ماه طول کشید تا این که با ورود تیمورتاش به کابینه، وی با زعمای اقلیت مجلس وارد مذاکره شد و در پایان کار، سردارسپه خود شخصاً به مجلس آمده، با مدیران جراید به گفت و گو نشست. 8 رحیم‌زاده صفوی نیز به نمایندگی از جانب مدیران جراید، خواسته‌های آنان را که اکثراً در ارتباط با امنیت جانی‌، حقوقی و مصونیت قانونی بود، به تفصیل بیان نمود. هر چند تحصن پایان یافت، ولی سه روز بعد از آن، رحیم‌زاده صفوی دستیگر و چون فراکسیون اقلیت تهدید به استیضاح دولت نمود، با مداخله‌ی تیمورتاش آزاد شد. 9 به هر حال، با توجه به نقش و کارکرد فزاینده‌ی وسائل ارتباط اجتماعی، به ویژه مطبوعات در این دوره و درک و فهم این مهم از سوی رضاخان ـ که همواره کانون تهدیدی برای او به شمار می‌آمد ـ باعث شد که به دستور نخست‌وزیر، تمامی جراید اقلیت به محاق توقیف افتد و بار دیگر، حلقه‌ی تنگ‌تری از سانسور پدید آمد. 3 - دوره‌ سلطنت با آغاز سلطنت رضاشاه در سال 1304 (ه‍. ش) حلقه‌ی نهایی سانسور مطبوعات کامل شد و استبداد قبل از مشروطه، به نوعی شدید‌تر، در جامعه حکمفرما شد. در آن هنگام هیچ روزنامه‌ای جرأت نداشت علیه حکومت کوچکترین انتقادی داشته باشد؛ به طوری که می‌توان گفت، حتی به کار بردن واژه‌ی کارگر در مطبوعات جرم تلقی می‌شد؛ چه آن که به تعبیر حاکمیت، کارگر وسیله تبلیغ کمونیسم بود. 10 بنابراین،‌تنها روزنامه‌هایی چاپ و منتشر می‌شدند که توجیه‌گر نیات و اهداف حکومت بودند. در این مقطع، هر چند اثری از مطبوعات مخالف یافت نمی‌شد، لیکن حساسیت رضاشاه نیز نسبت به مندرجات و مطالب روزنامه‌ها فزونی یافت و پایه‌های قدرتش محکم شد. به همین منظور نیز وظیفه‌ی نظارت بر امور مطبوعاتی به شهربانی واگذار گردید. البته، باید اذعان نمود که تا قبل از این اقدام، سانسور مطبوعات به عهده‌ی مدیران و سردبیران بود. آنها با سپردن تعهدنامه‌ خود این کار را به عهده داشتند. 11 اما پس از مدتی شهربانی خود رأساً کار سانسور را بر عهده گرفت و کلیه‌ی مدیران جراید مجبور شدند، برای درج هرگونه مطلبی در آغاز اجازه بازرسی مطبوعات را کسب نمایند. 12 در این دوره بسیاری از جراید به دلیل چاپ شعر و یا حدیثی که احیاناً از آن معنای مخالفی برداشت می‌شد، تعطیل شدند. 13 به همین دلیل، کمتر روزنامه‌ای را می‌توان سراغ گرفت که در این دوره حداقل یک بار توقیف نشده باشد،‌ به علاوه همین شرایط در خصوص مطبوعات خارج از کشور که مضامین آنها به امور ایران مرتبط می‌شد نیز صادق است. رضاخان از طریق نمایندگان سیاسی ایران در کشورهای خارجی، دامنه‌ی سانسور مطبوعات را گسترش داده بود. چنانچه مطلبی بر خلاف میل و منافع حکومت در یکی از روزنامه‌های خارجی به چشم می‌خورد، حکومت ایران، در جهت تکذیب و یا تقاضای توقیف و محاکمه مدیر روزنامه، و یا حتی قطع روابط اقدام می‌نمود. به طوری که به دلیل مندرجات مجله فکاهی «اکسلسیور» فرانسه، رابطه ا یران را با آن کشور قطع نمود. 14 به هر روی، تنها مطبوعاتی ماندند که در جهت ثبات و تحکیم پایه‌های استبداد رضاخانی حرکت می‌کردند. پس از سلطه‌ی کامل سانسور و سایه‌ی سنگین سکوت در عرصه‌ی مطبوعات داخلی و خارجی مربوط به اوضاع ایران و نیز سرکوب ایلات و عشایر، همچنین حذف رجال قدرتمند و ذی‌نفوذ کشور، گام بعدی استبداد در پیشبرد پروژه‌ی تکمیل دیکتاتوری برداشته شد. حذف مذهب و روحانیت،‌هدف اصلی این اقدام بود. زیرا او خوب می‌دانست دو مقوله‌ی مذهب و روحانیت، ‌از اصلی‌ترین موانع بازدارنده‌‌ای است که بر سر راه او قرار دارند. لذا در کنار اقدامات عملی چون بر کنار داشتن روحانیون از اداره‌ی امور مردم، از طریق ایجاد محدودیت در برگزاری مراسم مذهبی، کوشید با بهره‌گیری از روشنفکران غربزده و از طریق ترویج و نشر مظاهر پوسته‌ای تمدن غرب در قالب ادبیات، مطالب درسی، و یا از طریق ترویج لباس و مد غربی، به تدریج سنت‌‌های فکری و رفتاری جامعه ایران را که براساس مذهب شکل گرفته بود، متحول سازد؛ زیرا انتظار داشت با رنگ باختن و سست شدن اعتقادات مذهبی جامعه، از نفوذ و قدرت حاملان و مروجین مذهب نیز در جامعه کاسته شود. 15 پس از این رهگذر، از مطبوعات به عنوان ابزار تبلیغاتی برای نیل به اهداف، مدد گرفته شد. این دوره که شروع رواج برخی مجلات سبک و سرگرم کننده نیز بود، تا شهریور 1320 به طول انجامید و بار دیگر با سقوط استبداد،‌ مطبوعات ایران توانستند تا مدتی در فضای نسبتاً آزادتری انتشار یابند. پانوشت‌ها: 1. حمید مولانا، سیر ارتباطات اجتماعی در ایران، دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی، تهران، 1358، ص 197. 2. ملک‌الشعرای بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج 2، امیرکبیر، تهران، 1371، ص 10. 3. عبدالرحیم،‌ ذاکرحسین، مطبوعات سیاسی در عصر مشروطیت، دانشگاه تهران، تهران، 1370، ص 86. 4. همان، ص 87. 5. ملک‌الشعرای بهار، پیشین، ج1، ص 209. 6. همان، ص 241. 7. همان‌، ص 246. 8. علیرضا روحانی، اسنادی درباره‌ی وضعیت مطبوعات در عصر رضاخان، فصلنامه‌ی گنجینه اسناد، شماره‌ی 29 و 30، بهار و تابستان 1377، ص 105. 9. همان. 10. عبدالرحیم ذاکر حسین، پیشین، ص 119. 11. علیرضا روحانی، پیشین، صص 117، 118. 12. همان، سند شماره 1 / 8، صص 110 و 111. 13. همان، سند شماره 9، ص 111. 14. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوره پهلوی، نشر البرز، تهران، 1373، ص 46. 15. علیرضا روحانی، پیشین، سندهای شماره 21، 22، 23، صص 120 و 121. منبع: نهضت امام خمینی و مطبوعات رژیم شاه، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

جنگ جهانی دوم در استان خراسان رضوی

ناامنی، قحطی، از هم گسیختگی، فقر، بلاتکلیفی، احتکار و مهمتر از همه سیر تصاعدی هزینه زندگی و تورم اقتصادی، اهالی خراسان را را بیش از سایر نقاط دیگر به ستوه آورده بود. به دنبال شایعه آمدن قوای شوروی به طرف شهرهای خراسان، عده‏ای از رؤسای ادارات شهرها را ترک کردند این امر باعث نگرانی و تشویش بیشتر مردم شد. در سپیده دم چهارشنبه پنجم شهریور از باجگیران به وسیله تلفن به پاکروان استاندار خراسان اطلاع دادند که روسها از مرز باجگیران عبور کرده‏اند و از طرف مرزداران و ژاندارمهای ایران نیز چند تیر شلیک شده است. نیم ساعتی از این خبر نگذشته بود که بمباران مشهد از طرف روسها شروع شد: روسها چهل فروند از هواپیماهای جنگی خود را به هودان مقابل باجگیران که در مرز مشترک ایران و شوروی واقع است آورده و در آنجا بارگیری کردند تا دوستی دیرینه را با بمب پاسخ گویند. صبح روز چهارشنبه پنجم شهریور 1320 برای مردم قوچان روزی غیر منتظره و روز وحشت بود. سه فروند هواپیمای جنگنده شوروی در آسمان آن شهر پدیدار گردید. از طرف لشگر نهم خراسان دو ستون جهت مقابله تعیین شد. ستون اول مأمور حفظ گردنه «مزدوران» در محور مشهد ـ سرخس گردید و ستون دوم مأمور حفظ گردنه امامقلی در محور شهرهای شمال غربی استان گردید. اما از آنجایی که لشگر وسایل موتوری کافی برای حمل این ستونها نداشت، در شهر مشهد شروع به جمع‏آوری چند کامیون و اتوبوس کرد. ولی رانندگان و صاحبان کامیونها و اتوبوسها که جز به ماشینهای خود نمی‏اندیشیدند، در مدت بسیار کوتاهی تمام ماشینها را پنچر کرده و موتورها را از کار انداختند و به هر وسیله‏ای متوسل می‏شدند تا کامیونهای آنها بدست لشگر نیفتد و این ستون به آن دلیل که 200 کیلومتر از منطقه مورد نظر دور بود و هیچ نوع وسیله‏ای نیز برای انتقال نیروها در اختیار نداشت، نتوانست به سرعت خود را به گردنه امامقلی در محور قوچان و باجگیران برساند و به این ترتیب شهر قوچان و بعضی نقاط شمال غربی استان از طرف نیروهای موتوری شوروی اشغال شد و به فاصله اندکی شهر مشهد نیز به تصرف آنان درآمد و به سرعت به طرف جنوب خراسان حرکت کردند. در این روزها اعلامیه‏هایی از جانب روسها به وسیله هواپیما روی شهرها ریخته می‏شد که: «ما با شما جنگ نداریم ما پس از خارج کردن عمال نازیها و ستون پنجم آلمان از ایران، این کشور را ترک خواهیم کرد». در زمان قاجار قرار دادی به نام قرار داد «آخال» به صورت سرّی میان دولت ایران و روسیه تزاری امضاء شد که طبق فصل چهارم آن قرار داد به دولت روسیه اجازه داده شد هر وقت برای مرزهای خود احساس خطر نماید و لازم بداند می‏تواند قشون خود را برای حفظ امنیت ولایات مرزهای خود از لطف آباد و شلیگان (درگز) و سرخس به خاک ایران وارد نماید. وقتی که ارتش شوروی در سوم شهریور 1320 از مرزهای سرخس و لطف آباد به ایران وارد شد و به سوی مشهد به حرکت در آمد، ضمن اعلامیه‏ای که قبلاً به فارسی چاپ کرده بودند، به مردم ایران اعلام کردند که دولت شوروی، طبق فصل چهارم قرار داد مذکور، ارتش خود را به خاک ایران وارد کرده است، و آن اعلامیه را در شهرهای مسیر راه خود، درگز، قوچان، سرخس، مشهد بین مردم منتشر کردند. ساعت سه بعدازظهر، روز هفتم شهریور ماه 1320 تلگرافی به لشگر مخابره و ضمن آن دستور داده شد که ضمن ترک مقاومت لشگر در مقابل قوای شوروی خلع سلاح گردد. به دنبال دستور ترک مقاومت، نیروهای ارتش بدون مقاومت به سمت تربت حیدریه عقب نشستند و کلیه اسلحه و مهمات و اموال و اسب و قاطرها را در همانجا گذاشتند. نیروهای روس در شهرهای خراسان با توپ و تانک واسب و گاری و ماشین و پیاده می‏آمدند. سربازخانه‏ها اشغال شد، زره‏پوشهای پر از سرباز روسی در مناطق حساس شهرها مستقر شدند، شهربانی تسخیر شد و به در و دیوار شهر اعلامیه زدند که هر کس هر نوع اسلحه‏ای دارد، باید در ظرف چهل و هشت ساعت بیاورد و به ستاد لشگر تحویل بدهد، در غیر این صورت هرگاه در دست کسی اسلحه دیده بشود، به اشد مجازات محکوم می‏گردد. مهاجرینی که تازه از شوروی برگشته بودند چون به زبان روسی آشنا بودند. مشاور آنها شدند و تمام مراکز را به قوای شوروی نشان می‏دادند. سربازان روسی و گاریهای چهارچرخه و کامیونهای ارتشی آنها در بعضی خیابانها دیده می‏شدند. سرانجام با انعقاد قرارداد (کنفرانس تهران) ادارات دولتی از قوای روسی خالی شد و برای شهرها فرماندار و رئیس شهربانی و فرمانده ژاندارمری تعیین شد و حفظ نظم و امنیت شهرها مجددا به دستگاههای دولتی منتقل شد و نیروی انتظامی در شهرها و دهات مستقر شد. با این وجود شهرها همچنان در اشغال قوای روس بود و ساختمانهای مهم و باغهای اطراف شهرها در تصرف نیروهای آنان قرار داشت. ورود و خروج در شهرها با مراقبت شدید مأمورین شوروی انجام می‏گرفت و رفته رفته دخالت مأمورین روسی در امور داخل شهر و حتی انتخابات انجمن ایالتی و ولایتی و تعیین نماینده مجلس شورای ملی به چشم می‏خورد. از آن طرف خواربار و به خصوص گندم و گوسفند با پول ایرانی خریداری و بدون تشریفات اداری و گمرکی از قوچان به روسیه فرستاده می‏شد. مردم سخت خشمگین و ناراحت بودند و با نگرانی بسیار روزگار می‏گذرانیدند. مجالس دینی و روضه‏خوانی که قبل از واقعه شهریور 1320 ممنوع بود، مجدداً دایر گردید زنها با چادر و حجاب رفت و آمد می‏کردند و مأمورین شهربانی که قبلاً با شدت مانع داشتن چادر و حجاب می‏شدند و حتی زنهای محجبه را در خیابانها تعقیب می‏کردند، دیگر متعرض کسی نمی‏شدند و کارمندان ادارات دولتی که تا این زمان دارای لباس متحدالشکل بودند، می‏توانستند با هر لباس که میل داشتند ظاهر شوند. احزاب و گروههای گوناگون سیاسی با عقاید و مرامهای مختلف دایر گردید. وضع عمومی مردم به خصوص کارمندان دولت از لحاظ معاش به سختی می‏گذشت، زیرا در این ایام آذوقه و خواروبار روز به روز رو به گرانی و نرخ آنها دائم در حال افزایش بود. اوضاع جبهه‏های جنگ بین متفقین و آلمان و ژاپن همچنان خونین‏تر و وخیم‏تر می‏شد. سرانجام بعد از گذشت چهار سال و شش ماه از تاریخ اشغال ایران توسط نیروهای بیگانه، طلیعه صلح پدیدار شد و پایان جنگ جهانی دوم اعلام گردید. رادیو تهران ساعت 8 بعدازظهر روز سه شنبه 18 اردیبهشت ماه 1324 پیام شاه را به ملت ایران پخش کرد و بلافاصله یکصد و یک تیر توپ شلیک گردید. در خراسان بدین مناسبت جشن و سرور بر پا شد و سر در مغازه‏ها و مؤسسات با پرچم ملی و قالیچه تزئین و چراغانی گردید. نیروهای انگلیس و امریکا از ایران خارج شدند ولی نیروهای شوروی برخلاف قرارداد سه جانبه و بر خلاف انتظار ملت ایران به بهانه‏های مختلف ازتخلیه ایران خودداری کردند و پس از سفر قوام به شوروی و ترتیب موافقت نامه از اوایل خرداد 1325 ه .ش، قوای شوروی از خاک ایران منجمله خراسان خارج شدند. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

اولین سفیر زن ایرانی

مهرانگیز دولتشاهی اولین سفیر زن ایرانی بود که به عنوان سفیر ایران در دانمارک فعالیت خود را آغاز کرد. مهرانگیز دولتشاهی فرزند دوم محمدعلی میرزا شکوه­ الدوله، وزیر اسبق پست و تلگراف و تلفن و مادرش اخترالملوک هدایت(خواهر صادق هدایت) دختر اعتضادالملک(هدایت قلی) هدایت بود. وی به سال 1296ش در تهران متولد شد.[1] محمدعلی دولتشاهی از رجال مشهور کرمانشاه بود که در گذشته سمت وکالت مجلس را داشت. وی از منسوبان یکی از همسران شاه (عصمت­الملوک همسر چهارم رضاشاه) بود.[2] در شهریور 1312 که فروغی به جای مهدیقلی هدایت زمام نخست وزیری را به دست گرفت، محمدعلی دولتشاهی را به عنوان وزیر پست و تلگراف و تلفن انتخاب کرد. وی جزء وزرایی بود که برای اولین بار مقام وزارت می­ گرفت.[3] در واقع این دومین کابینه دوره نهم قانون­گذاری به ریاست محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) بود که دولتشاهی مدیر پست و تلگراف و تلفن آن بود.[4] محمدعلی دولتشاهی از جمله کسانی بود که بعداً به صف مخالفان مصدق پیوست.[5] اسناد مربوط به عملکرد محمدعلی دولتشاهی در سمت وزارت پست و تلگراف و تلفن موجود است.[6] مهرانگیز دولتشاهی همچنین خواهر مهین دولتشاهی، همسر مظفر فیروز بوده است، که از جمله مشاغل مظفر فیروز می­توان به وزارت کار در کابینه احمد قوام اشاره کرد.[7] مهرانگیز دولتشاهی تحصیلات ابتدایی را در مدرسه زرتشتیان و متوسطه را در مدرسه آمریکایی­ها به پایان رساند و سپس برای ادامه تحصیل راهی آلمان شد. در 1318ش با مهندس انصاری، رئیس اسبق بنگاه مستقل برق ازدواج کرد. او که در سال 1320ش به اتفاق همسرش به آلمان سفر کرده بود تا کارخانه ذوب آهن را تحویل بگیرد، به لحاظ همزمانی سفرش با جنگ جهانی دوم مدت 5 سال در آن­جا توقف کرد و با استفاده از این فرصت در دانشکده علوم هایدنبرگ به تحصیل پرداخت و پس از اخذ مدرک دکترای فلسفه و علوم اجتماعی، به ایران مراجعت کرد.[8] مشاغل دولتشاهی در 1333 به عنوان کارشناس در بنگاه عمران و اصلاحات اجتماعی مشغول به کار شد و به ریاست اداره آموزش اجتماعی بنگاه مذکور رسید. در دوره­های 21، 22 و 23 در کرمانشاه به نمایندگی رسید و مدت­ها دبیر شورای عالی جمعیت­های زنان ایران بود. این شورا در اسفند 1337 به ریاست اشرف پهلوی تشکیل شد و پس از هشت سال فعالیت به دلیل عدم موفقیت منحل شد.[9] وی مؤسس و رئیس جمعیت راه نو بانوان بوده و در انجمن معاونت زنان، سازمان زنان، سازمان زنان دمکرات ایران، انجمن حمایت زندانیان جمعیت خیریه فرح پهلوی و سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی عضویت داشت.[10] دیگر مشاغل او عبارت بودند از: عضویت جمعیت مبارزه با سرطان، عضو شورای بین­ المللی زنان، عضو کمیته حقوق بشر، دبیر کمیسیون روابط بین­ المللی جمعیت­های زنان، نماینده مجلس شورای ملی و عضو حزب ایران نوین بود. وی نیز در گذشته عضو حزب دمکرات قوام­ السلطنه بود و جمعیت راه نو بانوان را نیز بنیان نهاده است.[11] مهرانگیز دولتشاهی از اعضای اولیه و بنیان­گذاران کانون مترقی بود که ریاست آن را حسنعلی منصور بر عهده داشت. کانون مترقی که در ابتدا «گروه پیشرو» بود و سپس نام «کانون مترقی» را بر خود نهاد، هر چند به ظاهر مقاصدی غیر سیاسی و عمدتاً فنی، اقتصادی و اجتماعی را در اساسنامه خود گنجانیده بود، با این حال در زمانی نه چندان طولانی در رأس تشکل­های سیاست پیشه آن روزگار قرار گرفت.[12] شایعاتی از سوی اعضای فراکسیون کانون مترقی در مجلس 21 بوجود آمد که علم نخست وزیر، جای خود را به منصور، رهبر این حزب در دست تأسیس خواهد سپرد. ساواک در 25 آبان 1342 گزارش کرد که این حزب جدید با نام «نهضت ششم بهمن» و تحت رهبری منصور موجودیت می­ کند؛ اما این نگرانی برای آنان وجود داشت که این حزب نیز مانند دو حزب ملیون و مردم مورد بی­ اعتنایی قرار گیرد؛ لذا منصور به اتفاق هیئتی مرکب از نمایندگان فراکسیون ائتلافی نهضت ششم بهمن، به منظور به استحضار رساندن این حزب در بیست و نه آبان با شاه ملاقات کردند. مهرانگیز دولتشاهی نیز جزء این کمیته نوزده نفره مرکزی نهضت ائتلافی بود. پس از دیدار با شاه در همان روز در صحن علنی مجلس 21، تشکیل حزب ایران نوین اعلام شد.[13] در اردیبهشت 43 مهرانگیز دولتشاهی جزء شصت عضو شورای مرکزی نخست حزب ایران نوین قبل از نخست وزیری منصور بود که بسیاری ار آنان در هیئت اجراییه و دستگاه رهبری حزب عضویت داشتند.[14] پس از ترور منصور[15] و مرگ او در 6 بهمن 43، هویدا کابینه خود را به مجلس معرفی کرد. در همان جلسه رأی اعتماد گرفته شد و عده­ ای از جمله نخست وزیر، رئیس مجلس و... سخنرانی کردند. از جمله سخنرانان مهرانگیز دولتشاهی بود که به دوستی و سوابق بین منصور و هویدا اشاره کرد و گفت: «... آقای هویدا همانطور که در حزب ایران نوین گفتند، مدت 22 سال با منصور زندگی کردند، فقط دوست و همکار نبودند، من خود شاهد دوستی و همکاری و همفکری هویدا و منصور در آلمان و بعداً در ایران بودم. چکیده افکار و عقاید و شور و حرارت او نزد هویداست ...»[16] در مهرماه 1345 رهبران حزب ایران نوین تصمیم گرفتند با برگزاری سمیناری با عنوان «زنان حزب ایران نوین» و بهره­ گیری از نفوذ افرادی؛ مانند اشرف پهلوی، زمینه­ های حضور و فعالیت جدی­تر و چشم­گیرتر زنان را در حزب فراهم آورند. این سمینار در 25 مهر 1345 گشایش یافت. سازمان زنان حزب ایران نوین که گاه با نام سازمان بانوان حزب نیز از آن یاد می­ شد، در 27 آذر 46 افرادی را از جمله مهرانگیز دولتشاهی به عنوان اعضای شورای عالی آن سازمان انتخاب و معرفی کرد[17]. وی هم­چنین از اعضای فراکسیون ایران نوین در مجلس 22 بود.[18] در آبان 45 مهندس هوشنگ کمانگر نماینده مجلس شورای ملی از حزب ایران نوین اخراج شد. وی رئیس کمیسیون فرهنگ و هنر بود و طبق گفته خودش عده­ ای با تبانی، خانم دولتشاهی را کاندیدای ریاست کمیسیون کردند. در جریان رأی­ گیری هر دو نفر مساوی شدند و با استعفای خانم دولتشاهی، کمانگر رئیس کمیسیون شد؛ ولی از آنجایی که وی از سوی طرفداران خانم دولتشاهی مورد تهدید قرار گرفت، از حزب کناره­ گیری کرد.[19] طبق بسیاری از اسناد، نامبرده جزء 40 نفر اعضای اصلی هیئت اجرایی حزب ایران نوین[20] و نیز از اعضای کمیته مرکزی فراکسیون پارلمانی حزب ایران نوین در مجلس شورای ملی بوده است.[21] در دی ماه 1347، مهرانگیز دولتشاهی به عنوان نماینده مجلس توسط هویدا از عضویت مرکزی حزب کنار گذاشته شد.[22] در بهمن 47 که محمدرضا شاه در سفر خارج به سر می­ برد، هویدا در کادر بالای حزب ایران نوین تصفیه مهمی را انجام داد و 11 نفر را از کادر رهبری حزب کنار گذارد. از جمله این افراد مهرانگیز دولتشاهی بود؛[23] اما وی هم­چنان در خود حزب فعالیت داشته است. چنان­چه از حوزه انتخابیه کرمانشاه به عنوان عضو فراکسیون پارلمانی حزب ایران نوین در مجلس شورای ملی معرفی شد[24] و هم­چنین در معرفی رؤسای کمیسیون­های اختصاصی حزب، وی به عنوان رئیس کمیسون امور خانواده انتخاب و معرفی شد.[25] وی هم­چنین جهت شرکت در کمیته اجرای شورای بین­ المللی زنان به کشورهای ایتالیا، اسراییل، آلمان و شوروی مسافرت نمود. طبق روایت ساواک وی مروج فرهنگ غرب در راستای اهداف دین زدایی رژیم پهلوی بود و به پاس این خدمت نشان­های تاج­گذاری و درجه 2 سپاس دریافت کرد.[26] در دوره وزارت عباسعلی خلعتبری در وزارت امور خارجه ایران، از مهرانگیز دولتشاهی برای تصدی سفارت ایران در دانمارک دعوت به عمل آمد و وی به عنوان اولین سفیر زن عازم سفارت ایران در دانمارک شد و تا زمان پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به این مأموریت ادامه داد. دولتشاهی بعد از سه دوره نمایندگی مجلس به عنوان اولین سفیر زن ایرانی در دانمارک بود که مدت­ها به نمایندگی از ایران در شورای بین المللی شرکت داشت و هفت سال و سه ماه رییس شورای مذکور بود. وی هم­چنین مقالات متعددی در مجلات داخلی به رشته تحریر در آورده است.[27] انتخاب وی در مقام سفیر به عنوان یک کار نمایشی و گشایش راه ورود زنان ایران به عرصه دیپلماسی بود، وگرنه روابط ایران و دانمارک از نظر سیاسی اهمیت چندانی نداشت و امور سفارت ایران در کپنهاگ نیز عملاً به وسیله کادر دایمی سفارت اداره می­ شد.[28] سرانجام دولتشاهی در کنار 9 سفیر و نماینده دیگر از ایران در خارج از کشور، در تاریخ 27 دی 1357 و با زمزمه­ های انقلاب مردم ایران توسط وزیر امور خارجه وقت دولت بختیار از کار برکنار شد.[29] دولتشاهی بعد از انقلاب برای همیشه راهی فرانسه شد. وی یکی از مبتکران قانون حمایت خانواده بود که حق طلاق را برای زنان به رسمیت می‌شناخت و اختیار همسر دوم را توسط مرد منوط به اجازۀ همسر اول می‌کرد. او در سال 1381 کتابی به نام "جامعه، دولت و جنبش زنان ایران" نوشت که یکی از اسناد مهم تاریخ فعالیت زنان ایران است. این کتاب از آخرین نوشته‌های مهرانگیز دولتشاهی است. سرانجام دولتشاهی در 29 مهر 1387 در پاریس درگذشت. پی نوشت ها: [1]. حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک، ج 1، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1380، چاپ اول، ص 124. [2]. عاقلی، باقر؛ نخست وزیران ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، تهران، جاویدان، 1374، چاپ دوم، ص 431. [3]. عاقلی، باقر؛ خاطرا یک نخست وزیر، تهران، علمی، 1371، چاپ دوم، ص 78. [4]. تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378، چاپ اول، ص 62. [5]. عاقلی، باقر؛ نخست وزیران ایران، پیشین، ص 729. [6]. یزدانی، مرضیه؛ اسناد پست و تلگراف و تلفن از دوره رضاشاه، تهران، اسناد ملی ایران، 1378، چاپ اول. [7]. سمیعی، احمد؛ سی و هفت سال، تهران، شباویز، چاپ سوم، 1366، ص 80. [8]. حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک، ج 1، پیشین. [9]. کسری، نیلوفر؛ زیر نظر باقر عاقلی، تهران، نامک، 1379، چاپ اول، ص 123. [10]. حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک، ج 1، پیشین. [11]. دولتمردان عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1385، چاپ اول، ص 467. [12]. شاهدی، مظفر؛ سه حزب مردم، ملیون، ایران نوین، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای معاصر، 1387، اول، ص 460. [13]. همان، ص467. [14]. همان، ص 501. [15]. تصویب کاپیتولاسیون سرلوحه کارهایش بود. [16]. سفری، محمدعلی؛ قلم و سیاست از هویدا تا شریف امامی، تهران، نامک، 1377، چاپ اول، ص 32. [17]. شاهدی، مظفر؛ پیشین، ص 682. [18]. همان، ص 752. [19]. حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1383، ج2، چاپ اول، ص 106. [20]. همان، ص 271 سند مورخ 31/02/46 و ص 388 سند مورخ 30/10/46. [21]. همان، ص 395 سند مورخ 25/11/46. [22]. حزب ایران نوین به روایت اسناد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1384، ج3، چاپ اول، ص 105. [23]. سفری، محمدعلی؛ پیشین، ص 229. [24]. حزب ایران نوین به روایت اسناد، ج3، ص 189. [25]. همان، ص 330. [26]. رجال پهلوی به روایت اسناد ساواک عبدالله ریاضی، پیشین، ص96. [27]. حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک، ج1، پیشین، ص124 . [28]. طلوعی، محمود؛ بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست، تهران، علم، 1373، ج2، چاپ دوم، ص671. [29]. سمیعی، احمد؛ پیشین، ص166. منبع: سایت پژوهشکده باقرالعلوم منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

تحریم کالاهای خارجی به همت انجمن خواتین

انجمن همت خواتین یکی از اولین انجمنهای اجتماعی زنان که در حوالی زمان انقلاب مشروطیت در ایران بود که در راستای حمایت تولیدات داخلی و تحریم کالاهای خارجی تشکیل یافت. هدف از تأسیس این انجمن، چنانکه مؤسسین و مؤثرین آن تصریح نموده‌اند: حفظ استقلال کشور از طریق تقویت صنایع داخلی بوده است. از افراد مؤسس و مؤثر آن خانم نورالدجی (مفتشه کل مدارس دخترانه)، خانم مریم عمید (مدیر شکوفه) و جمعی از مدیران مدارس دخترانه بودند. از روشهای انجمن برای حمایت از صنایع داخلی، تحریم صنایع خارجی و تشویق خانمها و افراد خانواده به استفاده از کالاهای داخلی و نیز اشاعه صنایع دستی در مدارس دخترانه بود. آنان در نشست های خود که در بعضی از مطبوعات از جمله شکوفه منعکس می‌شد، توصیه می‌نمودند که بهترین راه برای تشویق صنایع وطنی و در نتیجه استقلال کشور از نظر اقتصادی و آنگاه سیاسی، تحریم منسوجات خارجی و استفاده رؤسای کشور از منسوجات وطنی و در نتیجه اشاعه آن در میان دیگر آحاد مردم خواهد بود. اندیشه انجمن در تهران و بعضی شهرهای بزرگ از جمله اصفهان با استقبال خوبی روبه رو شد. جلسات انجمن با ترتیب سخنرانیهایی در مورد لزوم حفظ استقلال اقتصادی و بی نیازی به دول دیگر از این طریق، توأم بود. این انجمن علاوه بر این کار به تبلیغ و حتی سفارش برای برخی از کارگاههای منسوجات داخلی دست می‌زد. انجمن و اهداف آن مانند بسیاری دیگر از این حرکتها با موج خردکننده صنایع خارجی و رواج آن در کشورهای مصرف کننده، از پا درآمد و بی اثر ماند. منبع: نشریه الکترونیکی زنان ، شماره 2، موسسه مطالعات تاریخ معاصر منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

موساد در دوران انقلاب‌ اسلامی (1356- 1357)

از همان آغاز، روابط ایران و اسرائیل با مخالفتهایی در بین محافل سیاسی ـ اجتماعی روبه رو شد. همزمان با گسترش روابط دو کشور در دهه‌های 1340ـ1350ش. روند مخالفت با نفوذ اسرائیل در ایران، از سوی مخالفان سیاسی حکومت، به ویژه روحانیون، افزایش یافت. روحانیون و علمای دینی از همان سالهای پایانی دهۀ 1320 که تلاشهایی برای آغاز روابط غیررسمی سیاسی بین ایران و اسرائیل صورت گرفت، طی اعلامیه‌های متعددی ایجاد هرگونه رابطه با دولت صهیونیستی را محکوم کردند. البته روند مخالفت روحانیون و اسلام‌گرایان، با نوساناتی چند ادامه یافت. در سالهای نخست دهۀ 1340 موج جدیدی از مخالفت روحانیون به رهبری امام‌ خمینی (ره) با اسرائیل آغاز شد. در همان حال ساواک و سایر دستگاههای امنیتی و انتظامی، روحانیون مخالف حکومت را هشدار می‌دادند که سخنی در مخالفت با اسرائیل و روابط آن با رژیم پهلوی بر زبان نرانند. حساسیت رژیم پهلوی و ساواک نسبت به مخالفت مردم با حضور اسرائیل در ایران در تمام سالهای دهۀ1340 و دهۀ 1350 کاستی نگرفت. تا جایی که حتی مخالفان از به کار بردن واژه‌هایی نظیر بنی‌اسرائیل که در قرآن کریم بدان اشارت رفته بود، منع شدند. آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای در بخشهایی از خاطرات خود در این باره چنین اظهار داشته است: متاسفانه در کشورهای دیگر این فرصت را به مردم نمی‌دهند که اقلاً غصه‌های خودشان را نسبت به این قضایای عظیم امت اسلام بر زبان جاری کنند. شما کشورهای عربی را ببینید چقدر انسانهایی هستند که از قضایای مربوط به سازش با دشمن صهیونیستی دلشان خون است ولی نمی‌توانند چیزی بگویند، مثل وضع خود ما در دوران رژیم گذشته، که آن روز دلهای ما خون بود ولی نمی‌توانستیم چیزی بگوییم. بنده یک وقتی در قبل از انقلاب به مناسبت تفسیر آیات مربوط به بنی‌اسرائیل در اوایل سورۀ بقره، چیزهایی را در جمع دانشجویان گفته بودم. بعد بنده را در یکی از بازداشتها، زیر منگنه و سئوال و بازجویی قرار دادند که چرا شما اسم اسرائیل را آوردید؟چون من از بنی‌اسرائیل صحبت کرده بودم و بحث مربوط به آیات بنی‌اسرائیل بود! گفتند: چرا اسم اسرائیل را آوردید؟! یعنی در آن دوران، کسی که تفسیر قرآن هم می‌کرد حق نداشت از بنی‌اسرائیل یک کلمه بگوید که مبادا به متحد آن رژیم خبیث و خائن (پهلوی) که آن وقت با اسرائیل روابط گرمی داشت بر بخورد. در خیلی از کشورهای اسلامی امروز هم، مثل همان وضع، حاکم است. 1 مخالفت با اسرائیل محدود به روحانیون و علمای مذهبی نمی‌شد. برخی گروههای سیاسی دیگر نیز ضمن انتقاد از سیاستهای تجاوزکارانه اسرائیل در فلسطین، روابط گسترده این کشور را با رژیم پهلوی محکوم می‌کردند. علاوه بر مخالفان سیاسی ـ مذهبی، جوّ عمومی جامعه نیز نسبت به اسرائیل غیر دوستانه و مخالفت‌آمیز می‌نمود. مراقبتهای شدید ساواک از افراد، مؤسسات و سازمانهای مختلف اقتصادی، فرهنگی، تجاری اسرائیلی و یهودی در ایران حاکی از جّو عمومی غیردوستانه مردم ایران نسبت به اسرائیل بود. نمونه بارز تدابیر شدید امنیتی ساواک در قبال اسرائیلیها هنگام برگزاری بازیهای آسیایی در تهران و حضور ورزشکاران اسرائیلی در تهران روی داد و ساواک «حدود ده‌هزار نفر از دانشجویان و اشخاص مظنون» را بازداشت کرد. 2 با این احوال همزمان با برگزاری مسابقه فوتبال بین تیمهای ملی ایران و اسرائیل که به شکست تیم اسرائیل منجر شد، مردم تهران احساسات ضداسرائیلی آشکاری به نمایش گذاشتند. موساد در مبارزه با مخالفان سیاسی حکومت ایران هم همکاری پیدا و پنهانی با ساواک داشت. در دهه‌های 1340 و 1350 که با گسترش مخالفتهای سیاسی ـ مذهبی، گروههای چریکی متعددی نیز به صف مخالفان حکومت پیوستند، موساد در شناسایی و ردیابی مخالفان حکومت نقش قابل اعتنایی داشت. 3 بسیاری از مخالفان سیاسی حکومت ایران در کشورهای مختلف عربی (به ویژه لبنان، سوریه و تا حدی مصر) که با برخی از گروههای فلسطینی و ضداسرائیلی هم ارتباطاتی داشتند در همکاری مشترک ساواک و موساد شناسایی شده و تحت تعقیب قرار گرفتند. 4 همزمان با گسترش فعالیت مخالفان سیاسی، موقعیت رژیم پهلوی در داخل و نیز در عرصه‌های بین‌المللی با مشکلاتی مواجه می‌شد و انتقاد از عملکرد حکومت و فشار روزافزون بر مخالفان، به رسانه‌های گروهی جهان، گروههای مختلف حقوق بشر و نظایر آن کشیده می‌شد. در این دوره موساد تلاش می‌کرد تا با بهره‌گیری از رسانه‌ها و مطبوعات تحت کنترل خود چهره‌ای مساعد و موفق از رژیم پهلوی ارائه دهد. روند این همکاریها طی سالهای نخست دهۀ1350 گسترش یافت و در دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر که با آغاز حرکت انقلابی مردم ایران همراه بود سرعت بیشتری گرفت. 5 به رغم اقداماتی از این نوع، در سالهای میانی دهۀ 1350 موقعیت رژیم پهلوی متزلزتر از آن بود که نوشداروهای تبلیغی ـ رسانه‌ای، حتی در سطح بین‌المللی و جهانی، بتواند بر حیات این محتضر شفایی بخشد. همگام با گسترش مخالفتهای سیاسی، موقعیت اسرائیل نیز در ایران مورد تعرض انقلابیون قرار گرفت. در دوران انقلاب، اسرائیل مورد نفرت و کینه انقلابیون بود. 6 موساد تحولات انقلاب ایران را با حساسیت و جدیت پی می‌گرفت و از هر تلاشی در حمایت از رژیم پهلوی فرو نمی‌گذاشت. برخلاف سیا که بسیار دیر متوجه شد رژیم پهلوی دیگر قادر به ادامه حیات نخواهد بود، موساد و نمایندگی سیاسی اسرائیل در تهران که ارتباط مستقیمی با ساواک داشت، ماهها قبل از سیا به دولت متبوع خود هشدار داد که شاه ایران در برابر مخالفان مدت طولانی دوام نخواهد آورد و سقوط نهایی رژیم پهلوی حتمی خواهد بود. 7 در همان حال اسرائیل از هر فرصت لازم برای روحیه دادن به شاه و لزوم مقاومت هر چه بیشتر در برابر مخالفان بهره می‌برد. از جمله اسحاق رابین نخست‌وزیر وقت اسرائیل که در آن هنگام مذاکرات صلح با مصر را دنبال می‌کرد، طی روزهای 25 و 26 شهریور 57 با ارسال پیامهایی برای شاه ایران، ضمن ابراز تأسف از رخدادهای جاری تأکید کرد که از هر تلاشی برای دفاع از حکومت او بهره خواهد برد. همزمان با گسترش حرکت انقلابی مردم ایران، موساد نیز بر فعالیت خود در ایران افزود. نمایندگی سیاسی اسرائیل در تهران بیش از پیش اقدامات و سیاستهایش را با موساد و ساواک هماهنگ می‌کرد تا بلکه جهت کنترل ناآرامیهای سیاسی راهی بیابد. همچنین موساد به تقویت هر چه بیشتر بنیه دفاعی، آموزشی، تهاجمی و اطلاعاتی ساواک می‌پرداخت تا در مقابله با انقلابیون و مخالفان شاه کارآمدتر از گذشته عمل کند. 8 نیز موساد در تلاش بود تا مخالفان رژیم پهلوی را در کشورهای مختلف عربی تحت کنترل درآورده و جاسوسان مشترک بیشتری به کشورهای عربی اعزام کرد. موساد آمادگی داشت تمام امکانات و توانایی بالقوه و بالفعل خود را در حمایت از رژیم پهلوی به کار گیرد تا بلکه برای نجات نهایی شاه از سقوط حتمی راهی پیدا شود. 9 چنانکه موساد و مجموعه تصمیم‌گیرندگان اسرائیل به درستی درک کرده بودند، سقوط شاه ضربه جبران‌ناپذیری بر منافع اسرائیل در ایران و خاورمیانه وارد کرده، موضع آن را در برابر کشورهای عربی و مسلمانان تضعیف می‌ساخت. 10 تنفر از اسرائیل و موساد در میان مخالفان حکومت پهلوی در دوران انقلاب‌اسلامی، هنگامی بیش از پیش غلیان یافت که شایع شد مأموران موساد در ایران، بر روی تظاهرکنندگان مخالف حکومت آتش گشوده و در سرکوب مستقیم مردم ایران همدست ساواک و سایر مراجع انتظامی و نظامی رژیم پهلوی شده‌اند. تا جایی که همان زمان «اسرائیلیان به جلاد خلق ایران شهرت پیدا کردند». 11 در 30 مهر 1357 هم برخی خبرگزاریها از قول مخالفان حکومت پهلوی در خارج از کشور، خبر دست داشتن مأموران موساد، در کشتارهای دوران انقلاب را منتشر کردند: در همین شرایط، امروز کنفدارسیون دانشجویان ایرانی (فدراسیون آلمان) با صدور اعلامیه‌ای، یک بار دیگر خواهان توجه بیشتر افکار عمومی به اوضاع ایران شد. دراین اعلامیه گفته شده که تعداد شهدای حوادث هفته‌های اخیر ایران پانصد هزارنفر است و دولت [ایران] با کمک دولتهای امپریالیستی نظیر آمریکا و نیز دخالت دادن سربازان اسرائیلی در کشتار تظاهرکنندگان، روی واقعیت حوادث ایران و قیام مردم سرپوش گذاشته است. کنفدراسیون بار دیگر ساواک را مسئول کشتار سینما رکس آبادان خواند و وسایل ارتباط جمعی آلمان را متهم کرد که تحت تأثیر تبلیغات دستگاههای وابسته به ایران هستند. 12 به رغم تمام این احوال، حرکت مردم مسلمان ایران که توسط امام ‌خمینی(ره) رهبری می‌شد، توفنده‌تر از آن بود که حامیان خارجی شاه و از جمله موساد و اسرائیل بتوانند در روند پیروزی آن مانعی ایجاد کنند. آخرین اقدامی که گفته شده موساد برای جلوگیری از سقوط نهایی شاه ایران در صدد انجام آن بود، مشارکت در کودتای ارتش شاه و ترور امام‌ خمینی(ره) در پاریس بود. مصطفی الموتی از قول اری بن مناشه از مأموران عالی رتبه موساد در این باره چنین نوشته است: در آوریل سال 1978 رؤسای من نظریاتم را درباره رویدادهای ایران و انقلاب قریب‌الوقوع آن کشور پذیرفتند و کنفرانسی که نمایندگان سیا نیز در آن شرکت داشتند، یکی از تحلیلگران آمریکا (عضو سیا) نظر مرا بی اساس خواند و مدعی شد آنچه که در ایران می‌گذرد سرو صدای بچگانه‌ای است که به زودی آرام خواهد شد. در دسامبر سال 1978 طرحی از طرف (رافی ایتان) مشاور امور ضدتروریستی نخست‌وزیر اسرائیل تهیه شد که خمینی در پاریس ترور شود. سیا نیز موافقت خود را اعلام داشت تا یک تیم تروریستی اسرائیل به پاریس برود و خمینی را ترور کرده بازگردد. برای حمله به اقامتگاه خمینی در نوفل ‌لوشاتو و مصدوم کردن خمینی تیم کماندویی سرهنگ آصف ‌هف‌تز Assef Heftez رئیس گارد ویژه پلیس ضدتروریسم اسرائیل در نظر گرفته شده بود. بدیهی است که این تیم قادر بود مأموریتی را که بر عهده‌اش قرار می‌گرفت با موفقیت اجرا کند و بدون برخورد با اشکال و مانعی به اسرائیل باز گردد. ولی موانع اجرای طرح جای دیگری بود. اوری لوبرانی Uri Lubrani نماینده سیاسی اسرائیل در ایران مأموریت یافت که موضوع را با شاه در میان بگذارد. شاه بی‌تأمل مخالفت کرد و گفت اجازه نخواهد داد جوی خون در کشور جاری شود. او عقیده داشت در صورتی که ژنرالها قدرت را به دست گیرند خونریزی اجتناب‌ناپذیر می‌گردد و می‌پنداشت بدون نیاز به چنین اقدامی او قادر خواهد بود بر بحران غلبه کند. لوبرانی پس از ملاقات شاه به سازمان اطلاعاتی اسرائیل اطلاع داد که نه شاه دیگر می‌تواند در قدرت باقی بماند و نه ژنرالها قادر به کودتا هستند. کشور عملاً در اختیار رهبران مذهبی قرار گرفته است... 13 با سقوط رژیم پهلوی فصل نهایی همکاریهای مشترک موساد و ساواک پایان یافت و برخی از افسران و مدیران بلندپایه و ارشد ساواک هم به اسرائیل پناهنده شدند. پی نوشت ها : 1. مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، هفتاد خاطره و حکایت (از زبان رهبر معظم انقلاب اسلامی)، ج 1، تهران، 1374، صص53ـ54 . 2. ویلیام سالیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، چ1، تهران، علم، 1372، ص 272 . 3. مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ج11، چ1، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی آمریکا، 1365، صص 89 ـ93 . 4. محمد حسنین‌ هیکل، ایران؛ روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، چ 4، تهران، الهام، 1366، صص132ـ134 . 5. اسدالله علم، یادداشت‌های علم، ج2، به کوشش علینقی عالیخانی، چ1، تهران، کتابسرا، 1377، صص 708 و 749- 750 . 6. کریستین دلانوا، ساواک، ترجمه عبدالحسین نیک‌گهر، چ 1، تهران، طرح‌ نو، 1371، صص 234ـ 235 . 7. مایکل لدین، هزیمت یا شکست رسوای آمریکا، ترجمه احمد سمیعی ‌گیلانی، چ 1، تهران، نشر ناشر، 1362، صص 170ـ173 . 8. مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ج 11، صص 3-10 . 9. تقی نجاری ‌راد، همکاری ساواک و موساد، چ 1، تهران، مرکز اسناد انقلاب ‌اسلامی، 1381، صص 273ـ282 . 10. جهانگیر آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ترجمه اردشیر لطفعلیان، چ 1، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1375، ص 205 . 11. کریستین دلانوا، ص 235 . 12. روزشمار انقلاب ‌اسلامی، ج 6، چ 1، تهران، حوزه هنری تبلیغات اسلامی، 1378، ص 46 . 13. مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، ج 16، چ 1، لندن، پکا، 1373ش/1995م، صص 116ـ 117. منبع: مقاله مظفر شاهدی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

توقیف اولین روزنامه‌ پس از پیروزی انقلاب

توقیف روزنامه آیندگان به جرم همکاری با کشورهای بیگانه، نخستین توقیف پرسروصدای مطبوعات در ایران پس از انقلاب اسلامی بود. روز چهارشنبه هفدهم مرداد 1358، خبری در صدر اخبار کشور قرار گرفت که توجه همگان را برانگیخت: تعطیلی روزنامه آیندگان. ساعت 11 صبح روز 16 مرداد 1358، ماموران دادستانی کل انقلاب اسلامی به محل روزنامه آیندگان وارد شدند و یازده نفر از اعضای آن را دستگیر کردند. افراد دستگیر شده با یک مینی بوس به دادگاه انقلاب برده شدند. کارکنان چاپخانه موسسه آیندگان هم از محل اخراج و موسسه مهر و موم شد. توقیف روزنامه آیندگان به جرم همکاری با کشورهای بیگانه، نخستین توقیف پرسروصدای مطبوعات در ایران پس از انقلاب اسلامی بود. هنوز هم نیروهای ضدانقلاب خارج‌نشین و همفکران داخلی‌شان این اقدام دادگاه‌های انقلاب را مذموم تلقی می‌کنند و این رویداد را آغازگر سانسور و خفقان در جمهوری اسلامی برمی‌شمارند. این سروصداها، جنجال‌ها و فشار بر نیروهای خط امامی و نظام، به اندازه‌ای بود که چند ماه بعد (25بهمن59)، هنگامی که اکبر هاشمی رفسنجانی در نامه‌ای، از بی‌کسی و تنهایی نیروهای انقلابی به امام شکایت می‌برد، به آن اشاره کرد: « خود شما می‌دانید که موضع نسبتاً سخت مکتبی امروز ما، دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است، بعد از پیروزی معمولاً ما مسامحه‌هایی در این گونه موارد داشتیم و جناب‌عالی مخالف بودید، اما نظرات شما را با تعدیل‌هایی اجرا می‌کردیم؛ شما اجازه ورود افراد تارک‌الصلوة یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی‌دادید، شما روزنامه آیندگان و ... تحریم می‌کردید، شما از حضور زنان بی‌حجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بی‌حجاب در رادیو تلویزیون جلوگیری می‌کردید؟ همین‌ها موارد اختلاف ما با آن‌ها است. آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بی‌طرف بگیرید؟ آیا بی‌خط بودن و آسایش‌طلبی را می‌پسندید؟» دادستانی انقلاب موسسه آیندگان را می‌بندد اداره روابط عمومی دادستانی کل انقلاب جمهوری اسلامی ایران، پس از بازداشت عوامل موسسه آیندگان، در دو اطلاعیه که در 17 مرداد 58 منتشر شد، دیدگاه و علل اقدام خود را به مردم و رسانه‌ها اعلام کرد: «بسمه تعالی- چون مدارک به دست آمده حاکی از آن است که روزنامه آیندگان با کمک‌های ساواک و سیا و اسرائیل به وجود آمده و هدفش در رژیم قبلی حمایت از سیاست اسرائیل در مقابل اعراب و در رژیم فعلی تخطئه انقلاب اسلامی ایران می‌باشد. لذا به این وسیله روزنامه ضدانقلابی مزبور توقیف و مدیران آن تحت تعقیب می‌باشند. بدیهی است که حقوق متعلقه کارکنان آن از موسسه محفوظ و به وسیله بنیاد مستضعفین که موسسه را در اختیار خواهد گرفت پرداخت خواهد شد. - اداره روابط عمومی دادستانی کل انقلاب جمهوری اسلامی ایران.» «بسمه تعالی – با توجه به مدارک و اسناد موجود در پرونده شرکت انتشارات آیندگان، دادستانی کل انقلاب جمهوری اسلامی ایران، تصمیم به قطع فعالیت روزنامه نامبرده گرفت که انجام گردید. اساسا توقیف این روزنامه مستند به دو دسته علل کلی است: دسته اول عللی هستند که ریشه‌های فاسد این روزنامه را تشکیل می‌دادند. به این ترتیب که اولا روزنامه آیندگان با همکاری و کمک سرمایه عمده اسرائیل تاسیس شده که در مقابل آن روزنامه موظف بوده که از اسرائیل غاصب و ستمگر بر علیه اعراب حمایت کند. ثانیا در مراحل پس از تاسیس از حمایت مستقیم دولت و رئیس ساواک و حمایت غیرمستقیم شاه مخلوع برخوردار بوده، به طوری که در یک فقره کمک دولتی به آن روزنامه مبلغ 7 میلیون و پانصد هزار ریال بیت‌المال را به طریق نامشروع تصاحب کرده است. ثالثا طبق مدارک موجود در پرونده روزنامه آیندگان، این روزنامه و اعضای وابسته و مدیریت آن همکاران خوب و تاییدشده ساواک و سیاسی آمریکا بوده‌اند. به طوری که عوامل رژیم شاه آن روزنامه را ارگان اسرائیل می‌خواندند. دسته دوم عللی هستند که ماهیت روزنامه آیندگان را در عمل نشان دادند: قسمتی از این علل عبارتند از: 1- گام گذاردن در جهت مخالف منافع و مصالح جامعه مسلمانان و حکومت جمهوری اسلامی. 2- نشر افکار و عقاید انحرافی در میان مردم مسلمان انقلابی ایران. 3- نشر اخبار و تفسیرات و تاویلات غیرحقیقی و بیان گزارشات غیرواقعی. 4- همکاری و همگامی با تمام نغمه‌های مخالف انقلاب اسلامی و ایجاد تشتت و تفرق بین اقشار و گروه‌های ملت مسلمان ایران. 5- اعلام تیراژهای دروغین و تبلیغات غیرواقع برای کسب حیثیت اجتماعی و بهره‌مندی اقتصادی. اعلام جرم‌هایی که به عمل آمده عبارتند از: 1- شکایت درباره عدم تحویل صفحات کامل روزنامه به سراسر کشور که خود نشان‌دهنده دو واقعیت محتمل است: اگر صفحاتِ کسری، از آگهی‌ها باشند، کم‌فروشی و خیانت به آگهی‌دهندگان محسوب می‌شود و اگر این کمبود در صفحات تفسیری، سیاسی منظور شود [اهداف] نفاق‌افکنانه را در بر دارد. 2- شکایت سرگشاده نیروی هوایی مبتنی بر موارد زیر: الف- پخش اسرار دفاعی و نظامی کشور. ب- ایجاد هرج و مرج در سازمان نیروی هوایی و تفرقه‌اندازی بین پرسنل این سازمان. ج- بی‌اهمیت شمردن منافع ملت و میهن در راه منافع خصوصی روزنامه. د- احترام نگذاشتن و اهمیت ندادن و اجرا ننمودن قوانین مطبوعاتی. 3- شکایت ارتش جمهوری اسلامی ایران در رابطه با شکایت بند دوم. 4- شکایت جزائی در مورد طرز تشکیل و نیز چگونگی سرمایه‌گذاری و مدیریت روزنامه آیندگان. 5- شکایت در مورد نشر اکاذیب، دنباله شکایت بند چهارم. - اداره روابط عمومی دادستانی کل انقلاب جمهوری اسلامی.» اعتراض‌ها شروع می‌شود توقیف روزنامه آیندگان از همان آغاز واکنش‌ها را برانگیخت. گروه‌ها و دسته‌جات سیاسی گوناگون با موضع‌گیری در این باره بر تنور داغ مشاجرات بیش از پیش می‌دمیدند. طبیعی بود که هر یک از افراد و گروه‌ها، با توجه به مشی و اعتقاد سیاسی و جناحی خود این اتفاق را تحلیل می‌کرد. براین اساس، هواداران روزنامه و افراد و گروه‌های هم‌ردیف آن، این عمل دادگاه‌های انقلاب را مقدمه‌ای برای به صدا درآمدن زنگ خطر فاشیسم در ایران می‌دانستند و در مقابل، جمهوری اسلامی و طیف‌های همسوی با آن، با اشاره به مستندات و مدارکی که در دست داشتند، وابستگی و مزدوری موسسه آیندگان را محرز می‌شمردند. در نخستین واکنش‌ها، مقدم مراغه‌ای، رهبر نهضت رادیکال و عضو مجلس خبرگان از تبریز، تعطیلی روزنامه آیندگان را «محکوم» کرد و اظهار داشت: «شخصا با هرگونه فشار و اختناق که متوجه مطبوعات شود مخالفم و از حقوق مطبوعاتی‌ها دفاع می‌کنم .» محمود عنایت، از موسسان «حزب خلق مسلمان» وابسته به سید کاظم شریعتمداری هم واکنش تندی به توقیف آیندگان نشان داد. این فعال مطبوعاتی دوران رژیم پهلوی، با بیان اینکه علت توقیف آیندگان را نمی‌داند، اعلام کرد «به نظر من این اقدام در آستانه تشکیل مجلس خبرگان و طلیعه حکومت جمهوری اسلامی واقعه‌ شوم و غیرقابل قبولی می‌تواند ‌باشد... از دولت شخصی مثل بازرگان و از حکومت جمهوری اسلامی انتظار دیگر داشتیم.» او چند روز بعد در مقاله‌ای که در روزنامه آیندگان منتشر کرد نوشت: «سعی نکنید دست و دهان مردم را ببندید و قلم‌ها را بشکنید. بگذارید افکار و اذهانی که در سراسر عصر دیکتاتوری زیر منجنیق سانسور و ارعاب از حرکت بازمانده بود دوباره جولان پیدا کند و از جمود و رکود در بیاید. این کار به نفع انقلاب و به نفع مملکت است و یقین دارم عین خواست آیت‌الله خمینی هم هست.» حزب کارگران سوسیالیست و جبهه دموکراتیک ملی هم در پیام‌هایی جداگانه اعتراض خود نسبت به اقدام دادگاه انقلاب را نشان دادند. کارگران سوسیالیت، این اقدام را با هدف «از بین بردن آزادی مطبوعات» دانسته و خواستار «آزادی فوری نویسندگان دستگیرشده و تضمین ادامه کار روزنامه آیندگان» شده بود. جبهه دموکراتیک ملی هم در اعلامیه خود بیان داشته بود: «یورش به آزادی‌های دموکراتیک و تعطیل خودسرانه مطبوعات آزادی‌خواه، گام بلند دیگری است که قدرت حاکم در راه به بند کشیدن اراده آزاد ملت و تحمیل نظرات انحصارطلبانه و ارتجاعی خود بر مردم کشور بر می‌دارد.» این اعتراض‌ها از سوی احزاب و گروه‌های بسیاری که در صدر انقلاب به شکلی قارچ‌گونه رشد و اعلام موجودیت کرده بودند در روزهای بعد هم ادامه یافت. حزب جمهوری فدراتیو خلق‌های ایران و چند حزب و سازمان کمونیستی هم در این طیف قرار داشتند. کانون نویسندگان ایران هم در بیانیه‌ای اعلام کرد «دشمنان آزادی عقیده و بیان بدانند که قدرت خودکامه آنان از قدرت جهنمی محمدرضا بیشتر نیست.» انجمن دانشجویان مسلمان دانشگاه علم و صنعت، جمعیت همبستگی ملی، کانون معلمان مستقل، نهضت آزادی‌خواهان و فدائیان وطن هم به نوبه خود اعلام اعتراض می‌کردند. جبهه ملی ایران و سازمان چریک‌های فدایی خلق هم تعطیلی آیندگان را محکوم کردند. حمایت از عمل قاطع دادگاه انقلاب در این میان، افراد و گروه‌های مکتبی و نزدیک به انقلاب هم به پشتیبانی از عمل دادگاه‌های انقلاب پرداختند. جنبش مسلمانان پیشگام و حزب توحیدی با بیانیه‌هایی از این اقدام حمایت کردند. در بیانیه مسلمانان پیشگام آمده بود، «اکنون که انقلاب ما به هدف اصلی خود نزدیک می‌شود –توده‌ها خواستار قطع ید این منابع شایعه از جامعه اسلامی هستند.» حزب توحیدی هم از «تعطیل روزنامه ننگین آیندگان که بلندگوی صهیونیزم و امپریالیزم شده بود» ابراز خرسندی کرد. نهضت زنان مسلمان هم «اقدام قاطعانه دادگاه انقلاب اسلامی دائر بر تعطیل بلندگوی صهیونیم، امپریالیسم را به ملت مسلمان ایران» تبریک گفت. به گزارش روزنامه بامداد، شب چهارشنبه 17 مرداد58 نیز، «در پایان سخنرانی استاد ابوالحسن بنی‌صدر، در زمین چمن استادیوم ورزشی شهباز، صدها نفر از شرکت‌کنندگان در این مراسم، پس از خروج از محوطه با فریادهای خود اقدام دادستان کل انقلاب را تایید کردند.» سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم در بیانیه‌ای که بیستم مرداد 1358 منتشر شد اعلام کرد: «ما از عمل قاطع دادگاه انقلاب حمایت می‌کنیم. این به گمان ما عمل صحیحی بود که با تاخیر انجام گرفت. نقش مطبوعات و اثرات آن بر جامعه نیازی به تشریح ندارد. نشان دادن چهره‌های گوناگون ضدانقلاب نیز که اینک از هر سوی به‌گونه‌ای رخ می‌نماید برای ملت رنجدیده و هوشیار ما که کمر زیر بار ضربه‌های خیانت و توطئه تا کرده است و اکنون دشمن را در هر چهره‌ای می‌شناسد، دیگر جلوه‌ای ندارد… مزدوران قلم به‌دست، فرمان‌های خیانت و خدعه را بر خون شهیدانمان نگاشته و وقتی دیدند آزادی بیش از آن است که گمان می‌برند، خود، کانون توطئه و مرکز ثقل تحریک‌ها وتشنج‌ها شدند… روزنامه آیندگان یکی از نمونه‌های کامل و مشخص این ارگان و نطفه‌ای حرامزاده بود. نطفه‌های حرامزاده‌ای که از پیوند نامشروع وخیانت‌آلود چپ وراست به‌وجود آمد و بر علیه انقلاب اسلامی که می‌خواهد و می‌تواند مستقل از هر جهت، راه نجات انسان را بنماید به راه افتاده‌اند… تکیه ما بر ادامه این عمل انقلابی است.» حضرت امام خمینی (رحمة‌الله‌علیه) هم، همان طور که پیش‌تر، تلویحا از روزنامه آیندگان ابراز نارضایی کرده بود، در گفتگو با اوریانا فالاچی، با تایید توقیف این روزنامه فرمود: « روزنامه آیندگان همان بود که با دشمن‌های ما روابط داشت. توطئه بود در کار و با صهیونیست‌ها روابط داشت. از آن‌ها الهام می‏‌گرفت و بر ضد منافع مملکت و کشور می‏‌نوشت. و در تمام آن روزنامه‏‌هایی که توطئه‏‌گر بودند و می‏‌خواستند رژیم سابق را دوباره برگردانند به اینجا. این روزنامه‏‌ها جلوشان گرفته شد تا بفهمند به اینکه چطورند این‌ها و بعد از اینکه فهمیدند هر کدام که [توطئه‌‏گر] نیستند، نه، آزاد باشند. همه روزنامه‏‌هایی که بودند، به اعتبار اینکه دادستان آنطوری که فهمیده است اینها توطئه‏‌گر بودند و مفسد بودند و اینها الهام از شاه و از دستگاه صهیونیست‌ها می‏‌گرفتند، از این جهت اینها را توقیف کردند موقتاً، تا اینکه رسیدگی کنند. این خلاف آزادی نیست. این جلوگیری از توطئه است که همۀ دنیا بوده است که جلوی این توطئه را بگیرند.» (02/07/1358) انعکاس وقایع دو راهپیمایی مخالفان و موافقان توقیف آیندگان در روزنامه بامداد دعوت به راهپیمایی یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۵۸، عرصه جولان مخالفان توقیف روزنامه آیندگان بود. براساس فراخوان احزاب و گروه‌های همسو به‌ویژه «جبهه دموکراتیک ملی»، راهپیمایان به خیابان‌های تهران ریختند و خواستار رفع توقیف آیندگان و آزادی مطبوعات شدند. در قطع‌نامه تظاهرکنندگان آمده بود: «ما به هیچ شکل زیر بار هیچ نوع آزادی‌کشی نخواهیم رفت.» همزمان با حضور مخالفان، موافقان و حامیان توقیف روزنامه آیندگان هم در خیابان‌ها حضور داشتند. این تظاهرات در نوع خود از آغاز انقلاب تا آن هنگان کم‌نظیر بود و شاید اولین درگیری خیابانی پس از انقلاب و نخستین تظاهرات گسترده علیه دولت موقت به شمار می‌آمد. اما در واکنش به این فراخوانی و تجمع، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم روز دوشنبه را میعادگاه نیروهای انقلابی در حمایت از توقیف روزنامه آیندگان و نظام اسلامی تعیین کرد. در راهپیمایی روز دوشنبه ، طیف گسترده‌ای از مردم به خیابان‌ها آمدند. به گزارش روزنامه بامداد از این راهپیمایی که «ناظران تعداد شرکت‌کنندگان آن را تا بیش از 200 هزار نفر و برخی نیز تا حدود 500 هزار نفر تخمین زده‌اند»، «تظاهرکنندگان از ساعت 4 بعدازظهر پس از اجتماع در میدان‌های توپخانه و امام حسین، در مرکز و شرق تهران در دو گروه به طرف دانشگاه تهران به راه افتادند» و در مقابل دانشگاه تهران تجمع کردند. علل توقیف روزنامه آیندگان چه بود؟ نویسندگان و گروه‌های ضدانقلاب که توقیف روزنامه آیندگان را لکه ننگی برای جمهوری اسلامی می‌دانند، هموراه کوشیده‌اند تا علت تعطیلی و بسته‌شدن این روزنامه و موسسه را اعمال نظر شخصی امام خمینی (رحمة‌الله‌علیه) و مخالفت او با این روزنامه عنوان کنند. ماجرا از این قرار بود که امام در اردی‌بهشت 1358 در گفتگویی با روزنامه لوموند فرانسه انجام داد. آیندگان این خبر را که حاوی مطالبی پیرامون شهادت آیت‌الله مطهری و عوامل ترور ایشان بود، منتشر کرد. این خبر در روزنامه کیهان هم منتشر شده بود اما این روزنامه برخلاف آیندگان، بخش‌هایی از صحبت‌های امام که هنوز تاییدنشده بود را از متن خبر خود حذف کرده بود. کاری که آیندگانی‌ها نکردند و همین امر واکنش جدی دفتر بنیانگذار جمهوری اسلامی را در بر داشت. که بخش‌های تاییدنشده از سوی دفتر امام را با حذف کرده بود، کامل منعکس کرده بود. در اطلاعیه دفتر امام آمده بود: «آنچه روزنامه آیندگان درباره عوامل دست اندرکار شهادت استاد آیت الله مطهری نوشته است دروغ محض است... این روزنامه از اول انقلاب تاکنون همیشه نقشی انحرافی و برخلاف مصلحت ملت مسلمان داشته است و مورد تائید مسلمانان متدین و انقلابی نبوده و نیست... امام فرموده‌اند که این روزنامه را از این پس هرگز نمی‌خوانم و مطالب مندرج در آن هرگز مورد تائیدشان نیست و حساب هیئت تحریریه این روزنامه از کارکنان مسلمان و معتقد آن جدا است...» هواداران روزنامه آیندگان و طیف ضدانقلاب بر همین جمله که «امام فرموده‌اند که این روزنامه را از این پس هرگز نمی‌خوانم» تکیه کردند و از آن موقع تا امروز اساس تحلیل خود را با چشم‌پوشی بر همه مدارک و مستندات، پیرامون همین جمله بنا کرده‌اند. از این نظر، توقیف و تعطیلی آیندگان پس از این اعلام نظر شخصی امام و برای فراهم آوردن خواست ایشان انجام شده تا رقبای نیروهای مکتبی و انقلابی به سرعت سرکوب شوند. در همین باره، «انجمن دفاع از آزادی» در تلگرامی که در شماره 22 اردی‌بهشت آیندگان، نخستین شماره پس از تعطیلی خودخواسته چندروزه آیندگانی‌ها پس از اعلام موضع دفتر امام منتشر شد که تمامی این تحلیل را در آن می‌توان مشاهده کرد: « به دنبال انتشار اطلاعیه دفتر مرکزی امام دائر بر اینکه حضرت آیت‌الله گفته‌اند روزنامه آیندگان را نمی‌خوانند، موجی از حملات و تجاوزها به دفاتر و نمایندگی‌های آیندگان و مزاحمت‌های خشونت‌آمیز در توزیع این روزنامه به راه افتاد و عملا منجر به تعطیل آن شد، اکنون فشار بر روزنامه به‌حدی است که نظیر همین ماجرا در مورد دیگر واحدهای مستقل مطبوعاتی نیز تکرار می‌شود. بیم آن می‌رود که اختناقی مجدد در مقیاس وسیع بر جامعه ما استیلا یابد و آزادی بیان و نشر اندیشه که از هدف‌های اساسی انقلاب ایران و به منظور حفظ وحدت کلمه که ضامن پیروزی نهایی انقلاب خواهد بود به خطر افتد.» این تلگرام را افرادی مانند فریدون آدمیت، احمد شاملو، نجف دریا بندری، محمدعلی سپانلو، شاهرخ مسکوب، حمید مصدق و ... امضا کرده بودند. اما آنچه اتفاق افتاد این بود که آیندگان دوباره انتشار خود را از سر گرفت. از یک سو روزنامه به توجیه اقدام خود در نشر خبر امام پرداخت و تقصیر آن را به گردن مترجم گفتگوی ایشان با لوموند –ابوالحسن بنی‌صدر- انداخت و از سوی دیگر هم دولت و نظام جمهوری اسلامی مانعی بر راه این روزنامه ایجاد نکرد. ناصر میناچی، وزیر تبلیغات دولت بازرگان اعلام کرد: «روزنامه آیندگان می‌تواند مانند سابق به فعالیت خود ادامه دهد… رهبر انقلاب گفته‌اند من آن را نمی‌خوانم، ولی نگفته‌اند منتشر نشود.» این روند ادامه داشت تا مرداد همان سال که اقدام دادگاه انقلاب جمهوری اسلامی، دوباره موسسه آیندگان را مرکز توجه همگانی قرار داد. این بار دیگر نه حرف از انتنشار اشتباه یک خبر بود و نه اظهارنظر دفتر امام، اتهام اصلی «جاسوسی و ارتباط با بیگانه» بود. به گزارش روزنامه جمهوری اسلامی –ارگان حزب جمهوری اسلامی-، صبح روز شنبه 20 مرداد 1358، پنج تن از کارکنان مومن و مسلمان روزنامه آیندگان با مراجعه به دفتر روزنامه جمهوری اسلامی، مطالبی را درباره موسسه آیندگان «فاش» کردند. براساس این گزارش، یکی از کارکنان رونامه می‌گوید: «کسانی که در آیندگان کار می‌کردند، حقوق ناچیزی داشتند ولی این اواخر مبالغ هنگفتی برایشان از خارج فرستاده می‌شد. دلیل ما هم برای این موضع روشن است، چون گراورسازی آیندگان بدهکاری داشت، ولی در حال حاضر یک موتور برق برای روزنامه خریداری شده است و معلوم نیست پولش را از کجا آورده‌اند! از این موارد و نمونه‌ها در آیندگان زیاد بود، مثلا آقای «سیروس گوران» یکی ار اعضای شورای سردبیری روزنامه، قبل از انقلاب در خیابان فروردین ساختمانی را اجاره کرد که دو اتاق بیشتر نداشت ولی حالا همین شخص یک آپارتمان سه طبقه که تمام طبقاتش با قالب‌های گرانقیمت مفروش است دارد.» یکی از کارکنان روزنامه هم درباره نوع رفتار دست‌اندرکاران موسسه آیندگان با کارمندان مسلمان و مومن می‌گوید: «اصولا کارکنان تحریریه با مسلمانان رفتار ناخوشایندی داشتند. هر خبرنگاری اگر مومن بود در روزنامه جایی نداشت، حتی زمانی ما می‌خواستیم افطار کنیم و تقاضا کرده بودیم نیم ساعت برای این کار اختصاص بدهند ولی برعکس بود و درست در زمان تعیین‌شده به زور از ما کار می‌کشیدند.» او ادامه می‌دهد: «هر وقت خواننده‌ای به آیندگان مراجعه می‌کرد، اگر مسلمان بود با هزار حیله او را رد می‌کردند ولی یک غیرمسلمان را با کمال عزت و احترام کارش را انجام می‌دادند و این عمل تا آنجا پیش رفت که علنا به ما مب‌گفتند ما مطلب اسلامی چاپ نمی‌کنیم. حتی یک شب دو چریک فدایی به چاپخانه آمدند و مطلبی را که اسلامی بود از صفحه‌بندی برداشتند و به جایش یک مطلب غیراسلامی گذاشتند و هنگامی که به شورای سردبیری نسبت به این عمل اعتراض کردیم گفتند معنی آزادی یعنی همین.» از زمان اعلام تعطیلی روزنامه و در روزهای پس از آن، به تدریج مدارک و مستنداتی که در دست دادگاه‌های انقلاب و طیف‌های مکتبی بود انتشار یافت. برپایه مندرجات این مدارک، روزنامه آیندگان به دستور محمدرضا پهلوی و کمک‌های وسیع رژیم پیشین ایجاد شده بود. داریوش همایون، جهانگیر بهروز و خانم شاهرودی هم که از موسسان روزنامه بودند این ارتباطات را برقرار کرده بودند. این روزنامه با افرادی چون شائول بخاش و همسرش هاله اسفندیاری، سیروس آموزگار، مهدی بهره‌مند و کریم امامی روابطی داشت که همگی این افراد از ماموران سرویس‌های بیگانه بودند. حتی ساواک در این روزنامه نماینده داشت که دکتر آزمون این نمایندگی را انجام می‌داد. این روزنامه از بیگانگان و به‌ویژه رژیم صهیونیستی کمک‌های مالی دریافت می‌کرده است. در یک مورد، عذری، نماینده اسرائیل در تهران به داریوش همایون دو میلیون تومان پرداخت تا روزنامه آیندگان از اسرائیل در جریان جنگ‌های این کشور در برابر اعراب حمایت کند و این روزنامه هم در یازده مقاله این درخواست را به انجام می‌رساند. داریوش همایون حتی به اسرائیل هم سفر می‌کند و در آنجا در قبال حمایت از اسرائیلی‌ها در روزنامه متبوع خود، قول یک ماشین «روتاتیو» [نوعی ماشین چاپ آلمانی] را می‌گیرد. این وابستگی به‌اندازه‌ای بود که ناصر میناچی، وزیر تبلیغات (ارشاد) دولت بازرگان در 22 مرداد 58 گفت: «پس از ۶ ماه که از پیروزی انقلاب می‌گذرد مطبوعات حاضر نشدند به نحو مطلوب از آزادی استفاده کنند... اسنادی در مورد نویسندگان روزنامه آیندگان به دست من رسیده است و من تعجب می‌کنم که چطور برخی از مطبوعات از این افراد حمایت می‌کنند؟» موسوی خوئینی‌ها بعدها هم مخالفت با روزنامه آیندگان را یک نشانه از «خط‌امامی» بودن دانست و در گفتگو با اطلاعات گفت: «امام در مورد مطبوعات همواره هشدار می‌دادند که مطبوعات خودشان را اصلاح کنند، و می‌بینیم چه گروه‌هایی از این مطبوعات حمایت می‌کردند. در مقابل موضع‌گیری امام در مورد [روزنامه] آیندگان یکی از همین نویسنده‌های بی‌تعهد فریادش بلند شد که صدای فاشیسم به گوش می‌رسد. این‌ها خط امام و خط ضدامام است.» منبع: مشرق نیوز منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

موساد در دوران انقلاب‌ اسلامی (1356- 1357)

از همان آغاز، روابط ایران و اسرائیل با مخالفتهایی در بین محافل سیاسی ـ اجتماعی روبه رو شد. همزمان با گسترش روابط دو کشور در دهه‌های 1340ـ1350ش. روند مخالفت با نفوذ اسرائیل در ایران، از سوی مخالفان سیاسی حکومت، به ویژه روحانیون، افزایش یافت. روحانیون و علمای دینی از همان سالهای پایانی دهۀ 1320 که تلاشهایی برای آغاز روابط غیررسمی سیاسی بین ایران و اسرائیل صورت گرفت، طی اعلامیه‌های متعددی ایجاد هرگونه رابطه با دولت صهیونیستی را محکوم کردند. البته روند مخالفت روحانیون و اسلام‌گرایان، با نوساناتی چند ادامه یافت. در سالهای نخست دهۀ 1340 موج جدیدی از مخالفت روحانیون به رهبری امام‌ خمینی (ره) با اسرائیل آغاز شد. در همان حال ساواک و سایر دستگاههای امنیتی و انتظامی، روحانیون مخالف حکومت را هشدار می‌دادند که سخنی در مخالفت با اسرائیل و روابط آن با رژیم پهلوی بر زبان نرانند. حساسیت رژیم پهلوی و ساواک نسبت به مخالفت مردم با حضور اسرائیل در ایران در تمام سالهای دهۀ1340 و دهۀ 1350 کاستی نگرفت. تا جایی که حتی مخالفان از به کار بردن واژه‌هایی نظیر بنی‌اسرائیل که در قرآن کریم بدان اشارت رفته بود، منع شدند. آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای در بخشهایی از خاطرات خود در این باره چنین اظهار داشته است: متاسفانه در کشورهای دیگر این فرصت را به مردم نمی‌دهند که اقلاً غصه‌های خودشان را نسبت به این قضایای عظیم امت اسلام بر زبان جاری کنند. شما کشورهای عربی را ببینید چقدر انسانهایی هستند که از قضایای مربوط به سازش با دشمن صهیونیستی دلشان خون است ولی نمی‌توانند چیزی بگویند، مثل وضع خود ما در دوران رژیم گذشته، که آن روز دلهای ما خون بود ولی نمی‌توانستیم چیزی بگوییم. بنده یک وقتی در قبل از انقلاب به مناسبت تفسیر آیات مربوط به بنی‌اسرائیل در اوایل سورۀ بقره، چیزهایی را در جمع دانشجویان گفته بودم. بعد بنده را در یکی از بازداشتها، زیر منگنه و سئوال و بازجویی قرار دادند که چرا شما اسم اسرائیل را آوردید؟چون من از بنی‌اسرائیل صحبت کرده بودم و بحث مربوط به آیات بنی‌اسرائیل بود! گفتند: چرا اسم اسرائیل را آوردید؟! یعنی در آن دوران، کسی که تفسیر قرآن هم می‌کرد حق نداشت از بنی‌اسرائیل یک کلمه بگوید که مبادا به متحد آن رژیم خبیث و خائن (پهلوی) که آن وقت با اسرائیل روابط گرمی داشت بر بخورد. در خیلی از کشورهای اسلامی امروز هم، مثل همان وضع، حاکم است. 1 مخالفت با اسرائیل محدود به روحانیون و علمای مذهبی نمی‌شد. برخی گروههای سیاسی دیگر نیز ضمن انتقاد از سیاستهای تجاوزکارانه اسرائیل در فلسطین، روابط گسترده این کشور را با رژیم پهلوی محکوم می‌کردند. علاوه بر مخالفان سیاسی ـ مذهبی، جوّ عمومی جامعه نیز نسبت به اسرائیل غیر دوستانه و مخالفت‌آمیز می‌نمود. مراقبتهای شدید ساواک از افراد، مؤسسات و سازمانهای مختلف اقتصادی، فرهنگی، تجاری اسرائیلی و یهودی در ایران حاکی از جّو عمومی غیردوستانه مردم ایران نسبت به اسرائیل بود. نمونه بارز تدابیر شدید امنیتی ساواک در قبال اسرائیلیها هنگام برگزاری بازیهای آسیایی در تهران و حضور ورزشکاران اسرائیلی در تهران روی داد و ساواک «حدود ده‌هزار نفر از دانشجویان و اشخاص مظنون» را بازداشت کرد. 2 با این احوال همزمان با برگزاری مسابقه فوتبال بین تیمهای ملی ایران و اسرائیل که به شکست تیم اسرائیل منجر شد، مردم تهران احساسات ضداسرائیلی آشکاری به نمایش گذاشتند. موساد در مبارزه با مخالفان سیاسی حکومت ایران هم همکاری پیدا و پنهانی با ساواک داشت. در دهه‌های 1340 و 1350 که با گسترش مخالفتهای سیاسی ـ مذهبی، گروههای چریکی متعددی نیز به صف مخالفان حکومت پیوستند، موساد در شناسایی و ردیابی مخالفان حکومت نقش قابل اعتنایی داشت. 3 بسیاری از مخالفان سیاسی حکومت ایران در کشورهای مختلف عربی (به ویژه لبنان، سوریه و تا حدی مصر) که با برخی از گروههای فلسطینی و ضداسرائیلی هم ارتباطاتی داشتند در همکاری مشترک ساواک و موساد شناسایی شده و تحت تعقیب قرار گرفتند. 4 همزمان با گسترش فعالیت مخالفان سیاسی، موقعیت رژیم پهلوی در داخل و نیز در عرصه‌های بین‌المللی با مشکلاتی مواجه می‌شد و انتقاد از عملکرد حکومت و فشار روزافزون بر مخالفان، به رسانه‌های گروهی جهان، گروههای مختلف حقوق بشر و نظایر آن کشیده می‌شد. در این دوره موساد تلاش می‌کرد تا با بهره‌گیری از رسانه‌ها و مطبوعات تحت کنترل خود چهره‌ای مساعد و موفق از رژیم پهلوی ارائه دهد. روند این همکاریها طی سالهای نخست دهۀ1350 گسترش یافت و در دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر که با آغاز حرکت انقلابی مردم ایران همراه بود سرعت بیشتری گرفت. 5 به رغم اقداماتی از این نوع، در سالهای میانی دهۀ 1350 موقعیت رژیم پهلوی متزلزتر از آن بود که نوشداروهای تبلیغی ـ رسانه‌ای، حتی در سطح بین‌المللی و جهانی، بتواند بر حیات این محتضر شفایی بخشد. همگام با گسترش مخالفتهای سیاسی، موقعیت اسرائیل نیز در ایران مورد تعرض انقلابیون قرار گرفت. در دوران انقلاب، اسرائیل مورد نفرت و کینه انقلابیون بود. 6 موساد تحولات انقلاب ایران را با حساسیت و جدیت پی می‌گرفت و از هر تلاشی در حمایت از رژیم پهلوی فرو نمی‌گذاشت. برخلاف سیا که بسیار دیر متوجه شد رژیم پهلوی دیگر قادر به ادامه حیات نخواهد بود، موساد و نمایندگی سیاسی اسرائیل در تهران که ارتباط مستقیمی با ساواک داشت، ماهها قبل از سیا به دولت متبوع خود هشدار داد که شاه ایران در برابر مخالفان مدت طولانی دوام نخواهد آورد و سقوط نهایی رژیم پهلوی حتمی خواهد بود. 7 در همان حال اسرائیل از هر فرصت لازم برای روحیه دادن به شاه و لزوم مقاومت هر چه بیشتر در برابر مخالفان بهره می‌برد. از جمله اسحاق رابین نخست‌وزیر وقت اسرائیل که در آن هنگام مذاکرات صلح با مصر را دنبال می‌کرد، طی روزهای 25 و 26 شهریور 57 با ارسال پیامهایی برای شاه ایران، ضمن ابراز تأسف از رخدادهای جاری تأکید کرد که از هر تلاشی برای دفاع از حکومت او بهره خواهد برد. همزمان با گسترش حرکت انقلابی مردم ایران، موساد نیز بر فعالیت خود در ایران افزود. نمایندگی سیاسی اسرائیل در تهران بیش از پیش اقدامات و سیاستهایش را با موساد و ساواک هماهنگ می‌کرد تا بلکه جهت کنترل ناآرامیهای سیاسی راهی بیابد. همچنین موساد به تقویت هر چه بیشتر بنیه دفاعی، آموزشی، تهاجمی و اطلاعاتی ساواک می‌پرداخت تا در مقابله با انقلابیون و مخالفان شاه کارآمدتر از گذشته عمل کند. 8 نیز موساد در تلاش بود تا مخالفان رژیم پهلوی را در کشورهای مختلف عربی تحت کنترل درآورده و جاسوسان مشترک بیشتری به کشورهای عربی اعزام کرد. موساد آمادگی داشت تمام امکانات و توانایی بالقوه و بالفعل خود را در حمایت از رژیم پهلوی به کار گیرد تا بلکه برای نجات نهایی شاه از سقوط حتمی راهی پیدا شود. 9 چنانکه موساد و مجموعه تصمیم‌گیرندگان اسرائیل به درستی درک کرده بودند، سقوط شاه ضربه جبران‌ناپذیری بر منافع اسرائیل در ایران و خاورمیانه وارد کرده، موضع آن را در برابر کشورهای عربی و مسلمانان تضعیف می‌ساخت. 10 تنفر از اسرائیل و موساد در میان مخالفان حکومت پهلوی در دوران انقلاب‌اسلامی، هنگامی بیش از پیش غلیان یافت که شایع شد مأموران موساد در ایران، بر روی تظاهرکنندگان مخالف حکومت آتش گشوده و در سرکوب مستقیم مردم ایران همدست ساواک و سایر مراجع انتظامی و نظامی رژیم پهلوی شده‌اند. تا جایی که همان زمان «اسرائیلیان به جلاد خلق ایران شهرت پیدا کردند». 11 در 30 مهر 1357 هم برخی خبرگزاریها از قول مخالفان حکومت پهلوی در خارج از کشور، خبر دست داشتن مأموران موساد، در کشتارهای دوران انقلاب را منتشر کردند: در همین شرایط، امروز کنفدارسیون دانشجویان ایرانی (فدراسیون آلمان) با صدور اعلامیه‌ای، یک بار دیگر خواهان توجه بیشتر افکار عمومی به اوضاع ایران شد. دراین اعلامیه گفته شده که تعداد شهدای حوادث هفته‌های اخیر ایران پانصد هزارنفر است و دولت [ایران] با کمک دولتهای امپریالیستی نظیر آمریکا و نیز دخالت دادن سربازان اسرائیلی در کشتار تظاهرکنندگان، روی واقعیت حوادث ایران و قیام مردم سرپوش گذاشته است. کنفدراسیون بار دیگر ساواک را مسئول کشتار سینما رکس آبادان خواند و وسایل ارتباط جمعی آلمان را متهم کرد که تحت تأثیر تبلیغات دستگاههای وابسته به ایران هستند. 12 به رغم تمام این احوال، حرکت مردم مسلمان ایران که توسط امام ‌خمینی(ره) رهبری می‌شد، توفنده‌تر از آن بود که حامیان خارجی شاه و از جمله موساد و اسرائیل بتوانند در روند پیروزی آن مانعی ایجاد کنند. آخرین اقدامی که گفته شده موساد برای جلوگیری از سقوط نهایی شاه ایران در صدد انجام آن بود، مشارکت در کودتای ارتش شاه و ترور امام‌ خمینی(ره) در پاریس بود. مصطفی الموتی از قول اری بن مناشه از مأموران عالی رتبه موساد در این باره چنین نوشته است: در آوریل سال 1978 رؤسای من نظریاتم را درباره رویدادهای ایران و انقلاب قریب‌الوقوع آن کشور پذیرفتند و کنفرانسی که نمایندگان سیا نیز در آن شرکت داشتند، یکی از تحلیلگران آمریکا (عضو سیا) نظر مرا بی اساس خواند و مدعی شد آنچه که در ایران می‌گذرد سرو صدای بچگانه‌ای است که به زودی آرام خواهد شد. در دسامبر سال 1978 طرحی از طرف (رافی ایتان) مشاور امور ضدتروریستی نخست‌وزیر اسرائیل تهیه شد که خمینی در پاریس ترور شود. سیا نیز موافقت خود را اعلام داشت تا یک تیم تروریستی اسرائیل به پاریس برود و خمینی را ترور کرده بازگردد. برای حمله به اقامتگاه خمینی در نوفل ‌لوشاتو و مصدوم کردن خمینی تیم کماندویی سرهنگ آصف ‌هف‌تز Assef Heftez رئیس گارد ویژه پلیس ضدتروریسم اسرائیل در نظر گرفته شده بود. بدیهی است که این تیم قادر بود مأموریتی را که بر عهده‌اش قرار می‌گرفت با موفقیت اجرا کند و بدون برخورد با اشکال و مانعی به اسرائیل باز گردد. ولی موانع اجرای طرح جای دیگری بود. اوری لوبرانی Uri Lubrani نماینده سیاسی اسرائیل در ایران مأموریت یافت که موضوع را با شاه در میان بگذارد. شاه بی‌تأمل مخالفت کرد و گفت اجازه نخواهد داد جوی خون در کشور جاری شود. او عقیده داشت در صورتی که ژنرالها قدرت را به دست گیرند خونریزی اجتناب‌ناپذیر می‌گردد و می‌پنداشت بدون نیاز به چنین اقدامی او قادر خواهد بود بر بحران غلبه کند. لوبرانی پس از ملاقات شاه به سازمان اطلاعاتی اسرائیل اطلاع داد که نه شاه دیگر می‌تواند در قدرت باقی بماند و نه ژنرالها قادر به کودتا هستند. کشور عملاً در اختیار رهبران مذهبی قرار گرفته است... 13 با سقوط رژیم پهلوی فصل نهایی همکاریهای مشترک موساد و ساواک پایان یافت و برخی از افسران و مدیران بلندپایه و ارشد ساواک هم به اسرائیل پناهنده شدند. پی نوشت ها : 1. مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، هفتاد خاطره و حکایت (از زبان رهبر معظم انقلاب اسلامی)، ج 1، تهران، 1374، صص53ـ54 . 2. ویلیام سالیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، چ1، تهران، علم، 1372، ص 272 . 3. مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ج11، چ1، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی آمریکا، 1365، صص 89 ـ93 . 4. محمد حسنین‌ هیکل، ایران؛ روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، چ 4، تهران، الهام، 1366، صص132ـ134 . 5. اسدالله علم، یادداشت‌های علم، ج2، به کوشش علینقی عالیخانی، چ1، تهران، کتابسرا، 1377، صص 708 و 749- 750 . 6. کریستین دلانوا، ساواک، ترجمه عبدالحسین نیک‌گهر، چ 1، تهران، طرح‌ نو، 1371، صص 234ـ 235 . 7. مایکل لدین، هزیمت یا شکست رسوای آمریکا، ترجمه احمد سمیعی ‌گیلانی، چ 1، تهران، نشر ناشر، 1362، صص 170ـ173 . 8. مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ج 11، صص 3-10 . 9. تقی نجاری ‌راد، همکاری ساواک و موساد، چ 1، تهران، مرکز اسناد انقلاب ‌اسلامی، 1381، صص 273ـ282 . 10. جهانگیر آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ترجمه اردشیر لطفعلیان، چ 1، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1375، ص 205 . 11. کریستین دلانوا، ص 235 . 12. روزشمار انقلاب ‌اسلامی، ج 6، چ 1، تهران، حوزه هنری تبلیغات اسلامی، 1378، ص 46 . 13. مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، ج 16، چ 1، لندن، پکا، 1373ش/1995م، صص 116ـ 117. منبع: مقاله مظفر شاهدی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

توقیف اولین روزنامه‌ پس از پیروزی انقلاب

توقیف روزنامه آیندگان به جرم همکاری با کشورهای بیگانه، نخستین توقیف پرسروصدای مطبوعات در ایران پس از انقلاب اسلامی بود. روز چهارشنبه هفدهم مرداد 1358، خبری در صدر اخبار کشور قرار گرفت که توجه همگان را برانگیخت: تعطیلی روزنامه آیندگان. ساعت 11 صبح روز 16 مرداد 1358، ماموران دادستانی کل انقلاب اسلامی به محل روزنامه آیندگان وارد شدند و یازده نفر از اعضای آن را دستگیر کردند. افراد دستگیر شده با یک مینی بوس به دادگاه انقلاب برده شدند. کارکنان چاپخانه موسسه آیندگان هم از محل اخراج و موسسه مهر و موم شد. توقیف روزنامه آیندگان به جرم همکاری با کشورهای بیگانه، نخستین توقیف پرسروصدای مطبوعات در ایران پس از انقلاب اسلامی بود. هنوز هم نیروهای ضدانقلاب خارج‌نشین و همفکران داخلی‌شان این اقدام دادگاه‌های انقلاب را مذموم تلقی می‌کنند و این رویداد را آغازگر سانسور و خفقان در جمهوری اسلامی برمی‌شمارند. این سروصداها، جنجال‌ها و فشار بر نیروهای خط امامی و نظام، به اندازه‌ای بود که چند ماه بعد (25بهمن59)، هنگامی که اکبر هاشمی رفسنجانی در نامه‌ای، از بی‌کسی و تنهایی نیروهای انقلابی به امام شکایت می‌برد، به آن اشاره کرد: « خود شما می‌دانید که موضع نسبتاً سخت مکتبی امروز ما، دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است، بعد از پیروزی معمولاً ما مسامحه‌هایی در این گونه موارد داشتیم و جناب‌عالی مخالف بودید، اما نظرات شما را با تعدیل‌هایی اجرا می‌کردیم؛ شما اجازه ورود افراد تارک‌الصلوة یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی‌دادید، شما روزنامه آیندگان و ... تحریم می‌کردید، شما از حضور زنان بی‌حجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بی‌حجاب در رادیو تلویزیون جلوگیری می‌کردید؟ همین‌ها موارد اختلاف ما با آن‌ها است. آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بی‌طرف بگیرید؟ آیا بی‌خط بودن و آسایش‌طلبی را می‌پسندید؟» دادستانی انقلاب موسسه آیندگان را می‌بندد اداره روابط عمومی دادستانی کل انقلاب جمهوری اسلامی ایران، پس از بازداشت عوامل موسسه آیندگان، در دو اطلاعیه که در 17 مرداد 58 منتشر شد، دیدگاه و علل اقدام خود را به مردم و رسانه‌ها اعلام کرد: «بسمه تعالی- چون مدارک به دست آمده حاکی از آن است که روزنامه آیندگان با کمک‌های ساواک و سیا و اسرائیل به وجود آمده و هدفش در رژیم قبلی حمایت از سیاست اسرائیل در مقابل اعراب و در رژیم فعلی تخطئه انقلاب اسلامی ایران می‌باشد. لذا به این وسیله روزنامه ضدانقلابی مزبور توقیف و مدیران آن تحت تعقیب می‌باشند. بدیهی است که حقوق متعلقه کارکنان آن از موسسه محفوظ و به وسیله بنیاد مستضعفین که موسسه را در اختیار خواهد گرفت پرداخت خواهد شد. - اداره روابط عمومی دادستانی کل انقلاب جمهوری اسلامی ایران.» «بسمه تعالی – با توجه به مدارک و اسناد موجود در پرونده شرکت انتشارات آیندگان، دادستانی کل انقلاب جمهوری اسلامی ایران، تصمیم به قطع فعالیت روزنامه نامبرده گرفت که انجام گردید. اساسا توقیف این روزنامه مستند به دو دسته علل کلی است: دسته اول عللی هستند که ریشه‌های فاسد این روزنامه را تشکیل می‌دادند. به این ترتیب که اولا روزنامه آیندگان با همکاری و کمک سرمایه عمده اسرائیل تاسیس شده که در مقابل آن روزنامه موظف بوده که از اسرائیل غاصب و ستمگر بر علیه اعراب حمایت کند. ثانیا در مراحل پس از تاسیس از حمایت مستقیم دولت و رئیس ساواک و حمایت غیرمستقیم شاه مخلوع برخوردار بوده، به طوری که در یک فقره کمک دولتی به آن روزنامه مبلغ 7 میلیون و پانصد هزار ریال بیت‌المال را به طریق نامشروع تصاحب کرده است. ثالثا طبق مدارک موجود در پرونده روزنامه آیندگان، این روزنامه و اعضای وابسته و مدیریت آن همکاران خوب و تاییدشده ساواک و سیاسی آمریکا بوده‌اند. به طوری که عوامل رژیم شاه آن روزنامه را ارگان اسرائیل می‌خواندند. دسته دوم عللی هستند که ماهیت روزنامه آیندگان را در عمل نشان دادند: قسمتی از این علل عبارتند از: 1- گام گذاردن در جهت مخالف منافع و مصالح جامعه مسلمانان و حکومت جمهوری اسلامی. 2- نشر افکار و عقاید انحرافی در میان مردم مسلمان انقلابی ایران. 3- نشر اخبار و تفسیرات و تاویلات غیرحقیقی و بیان گزارشات غیرواقعی. 4- همکاری و همگامی با تمام نغمه‌های مخالف انقلاب اسلامی و ایجاد تشتت و تفرق بین اقشار و گروه‌های ملت مسلمان ایران. 5- اعلام تیراژهای دروغین و تبلیغات غیرواقع برای کسب حیثیت اجتماعی و بهره‌مندی اقتصادی. اعلام جرم‌هایی که به عمل آمده عبارتند از: 1- شکایت درباره عدم تحویل صفحات کامل روزنامه به سراسر کشور که خود نشان‌دهنده دو واقعیت محتمل است: اگر صفحاتِ کسری، از آگهی‌ها باشند، کم‌فروشی و خیانت به آگهی‌دهندگان محسوب می‌شود و اگر این کمبود در صفحات تفسیری، سیاسی منظور شود [اهداف] نفاق‌افکنانه را در بر دارد. 2- شکایت سرگشاده نیروی هوایی مبتنی بر موارد زیر: الف- پخش اسرار دفاعی و نظامی کشور. ب- ایجاد هرج و مرج در سازمان نیروی هوایی و تفرقه‌اندازی بین پرسنل این سازمان. ج- بی‌اهمیت شمردن منافع ملت و میهن در راه منافع خصوصی روزنامه. د- احترام نگذاشتن و اهمیت ندادن و اجرا ننمودن قوانین مطبوعاتی. 3- شکایت ارتش جمهوری اسلامی ایران در رابطه با شکایت بند دوم. 4- شکایت جزائی در مورد طرز تشکیل و نیز چگونگی سرمایه‌گذاری و مدیریت روزنامه آیندگان. 5- شکایت در مورد نشر اکاذیب، دنباله شکایت بند چهارم. - اداره روابط عمومی دادستانی کل انقلاب جمهوری اسلامی.» اعتراض‌ها شروع می‌شود توقیف روزنامه آیندگان از همان آغاز واکنش‌ها را برانگیخت. گروه‌ها و دسته‌جات سیاسی گوناگون با موضع‌گیری در این باره بر تنور داغ مشاجرات بیش از پیش می‌دمیدند. طبیعی بود که هر یک از افراد و گروه‌ها، با توجه به مشی و اعتقاد سیاسی و جناحی خود این اتفاق را تحلیل می‌کرد. براین اساس، هواداران روزنامه و افراد و گروه‌های هم‌ردیف آن، این عمل دادگاه‌های انقلاب را مقدمه‌ای برای به صدا درآمدن زنگ خطر فاشیسم در ایران می‌دانستند و در مقابل، جمهوری اسلامی و طیف‌های همسوی با آن، با اشاره به مستندات و مدارکی که در دست داشتند، وابستگی و مزدوری موسسه آیندگان را محرز می‌شمردند. در نخستین واکنش‌ها، مقدم مراغه‌ای، رهبر نهضت رادیکال و عضو مجلس خبرگان از تبریز، تعطیلی روزنامه آیندگان را «محکوم» کرد و اظهار داشت: «شخصا با هرگونه فشار و اختناق که متوجه مطبوعات شود مخالفم و از حقوق مطبوعاتی‌ها دفاع می‌کنم .» محمود عنایت، از موسسان «حزب خلق مسلمان» وابسته به سید کاظم شریعتمداری هم واکنش تندی به توقیف آیندگان نشان داد. این فعال مطبوعاتی دوران رژیم پهلوی، با بیان اینکه علت توقیف آیندگان را نمی‌داند، اعلام کرد «به نظر من این اقدام در آستانه تشکیل مجلس خبرگان و طلیعه حکومت جمهوری اسلامی واقعه‌ شوم و غیرقابل قبولی می‌تواند ‌باشد... از دولت شخصی مثل بازرگان و از حکومت جمهوری اسلامی انتظار دیگر داشتیم.» او چند روز بعد در مقاله‌ای که در روزنامه آیندگان منتشر کرد نوشت: «سعی نکنید دست و دهان مردم را ببندید و قلم‌ها را بشکنید. بگذارید افکار و اذهانی که در سراسر عصر دیکتاتوری زیر منجنیق سانسور و ارعاب از حرکت بازمانده بود دوباره جولان پیدا کند و از جمود و رکود در بیاید. این کار به نفع انقلاب و به نفع مملکت است و یقین دارم عین خواست آیت‌الله خمینی هم هست.» حزب کارگران سوسیالیست و جبهه دموکراتیک ملی هم در پیام‌هایی جداگانه اعتراض خود نسبت به اقدام دادگاه انقلاب را نشان دادند. کارگران سوسیالیت، این اقدام را با هدف «از بین بردن آزادی مطبوعات» دانسته و خواستار «آزادی فوری نویسندگان دستگیرشده و تضمین ادامه کار روزنامه آیندگان» شده بود. جبهه دموکراتیک ملی هم در اعلامیه خود بیان داشته بود: «یورش به آزادی‌های دموکراتیک و تعطیل خودسرانه مطبوعات آزادی‌خواه، گام بلند دیگری است که قدرت حاکم در راه به بند کشیدن اراده آزاد ملت و تحمیل نظرات انحصارطلبانه و ارتجاعی خود بر مردم کشور بر می‌دارد.» این اعتراض‌ها از سوی احزاب و گروه‌های بسیاری که در صدر انقلاب به شکلی قارچ‌گونه رشد و اعلام موجودیت کرده بودند در روزهای بعد هم ادامه یافت. حزب جمهوری فدراتیو خلق‌های ایران و چند حزب و سازمان کمونیستی هم در این طیف قرار داشتند. کانون نویسندگان ایران هم در بیانیه‌ای اعلام کرد «دشمنان آزادی عقیده و بیان بدانند که قدرت خودکامه آنان از قدرت جهنمی محمدرضا بیشتر نیست.» انجمن دانشجویان مسلمان دانشگاه علم و صنعت، جمعیت همبستگی ملی، کانون معلمان مستقل، نهضت آزادی‌خواهان و فدائیان وطن هم به نوبه خود اعلام اعتراض می‌کردند. جبهه ملی ایران و سازمان چریک‌های فدایی خلق هم تعطیلی آیندگان را محکوم کردند. حمایت از عمل قاطع دادگاه انقلاب در این میان، افراد و گروه‌های مکتبی و نزدیک به انقلاب هم به پشتیبانی از عمل دادگاه‌های انقلاب پرداختند. جنبش مسلمانان پیشگام و حزب توحیدی با بیانیه‌هایی از این اقدام حمایت کردند. در بیانیه مسلمانان پیشگام آمده بود، «اکنون که انقلاب ما به هدف اصلی خود نزدیک می‌شود –توده‌ها خواستار قطع ید این منابع شایعه از جامعه اسلامی هستند.» حزب توحیدی هم از «تعطیل روزنامه ننگین آیندگان که بلندگوی صهیونیزم و امپریالیزم شده بود» ابراز خرسندی کرد. نهضت زنان مسلمان هم «اقدام قاطعانه دادگاه انقلاب اسلامی دائر بر تعطیل بلندگوی صهیونیم، امپریالیسم را به ملت مسلمان ایران» تبریک گفت. به گزارش روزنامه بامداد، شب چهارشنبه 17 مرداد58 نیز، «در پایان سخنرانی استاد ابوالحسن بنی‌صدر، در زمین چمن استادیوم ورزشی شهباز، صدها نفر از شرکت‌کنندگان در این مراسم، پس از خروج از محوطه با فریادهای خود اقدام دادستان کل انقلاب را تایید کردند.» سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم در بیانیه‌ای که بیستم مرداد 1358 منتشر شد اعلام کرد: «ما از عمل قاطع دادگاه انقلاب حمایت می‌کنیم. این به گمان ما عمل صحیحی بود که با تاخیر انجام گرفت. نقش مطبوعات و اثرات آن بر جامعه نیازی به تشریح ندارد. نشان دادن چهره‌های گوناگون ضدانقلاب نیز که اینک از هر سوی به‌گونه‌ای رخ می‌نماید برای ملت رنجدیده و هوشیار ما که کمر زیر بار ضربه‌های خیانت و توطئه تا کرده است و اکنون دشمن را در هر چهره‌ای می‌شناسد، دیگر جلوه‌ای ندارد… مزدوران قلم به‌دست، فرمان‌های خیانت و خدعه را بر خون شهیدانمان نگاشته و وقتی دیدند آزادی بیش از آن است که گمان می‌برند، خود، کانون توطئه و مرکز ثقل تحریک‌ها وتشنج‌ها شدند… روزنامه آیندگان یکی از نمونه‌های کامل و مشخص این ارگان و نطفه‌ای حرامزاده بود. نطفه‌های حرامزاده‌ای که از پیوند نامشروع وخیانت‌آلود چپ وراست به‌وجود آمد و بر علیه انقلاب اسلامی که می‌خواهد و می‌تواند مستقل از هر جهت، راه نجات انسان را بنماید به راه افتاده‌اند… تکیه ما بر ادامه این عمل انقلابی است.» حضرت امام خمینی (رحمة‌الله‌علیه) هم، همان طور که پیش‌تر، تلویحا از روزنامه آیندگان ابراز نارضایی کرده بود، در گفتگو با اوریانا فالاچی، با تایید توقیف این روزنامه فرمود: « روزنامه آیندگان همان بود که با دشمن‌های ما روابط داشت. توطئه بود در کار و با صهیونیست‌ها روابط داشت. از آن‌ها الهام می‏‌گرفت و بر ضد منافع مملکت و کشور می‏‌نوشت. و در تمام آن روزنامه‏‌هایی که توطئه‏‌گر بودند و می‏‌خواستند رژیم سابق را دوباره برگردانند به اینجا. این روزنامه‏‌ها جلوشان گرفته شد تا بفهمند به اینکه چطورند این‌ها و بعد از اینکه فهمیدند هر کدام که [توطئه‌‏گر] نیستند، نه، آزاد باشند. همه روزنامه‏‌هایی که بودند، به اعتبار اینکه دادستان آنطوری که فهمیده است اینها توطئه‏‌گر بودند و مفسد بودند و اینها الهام از شاه و از دستگاه صهیونیست‌ها می‏‌گرفتند، از این جهت اینها را توقیف کردند موقتاً، تا اینکه رسیدگی کنند. این خلاف آزادی نیست. این جلوگیری از توطئه است که همۀ دنیا بوده است که جلوی این توطئه را بگیرند.» (02/07/1358) انعکاس وقایع دو راهپیمایی مخالفان و موافقان توقیف آیندگان در روزنامه بامداد دعوت به راهپیمایی یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۵۸، عرصه جولان مخالفان توقیف روزنامه آیندگان بود. براساس فراخوان احزاب و گروه‌های همسو به‌ویژه «جبهه دموکراتیک ملی»، راهپیمایان به خیابان‌های تهران ریختند و خواستار رفع توقیف آیندگان و آزادی مطبوعات شدند. در قطع‌نامه تظاهرکنندگان آمده بود: «ما به هیچ شکل زیر بار هیچ نوع آزادی‌کشی نخواهیم رفت.» همزمان با حضور مخالفان، موافقان و حامیان توقیف روزنامه آیندگان هم در خیابان‌ها حضور داشتند. این تظاهرات در نوع خود از آغاز انقلاب تا آن هنگان کم‌نظیر بود و شاید اولین درگیری خیابانی پس از انقلاب و نخستین تظاهرات گسترده علیه دولت موقت به شمار می‌آمد. اما در واکنش به این فراخوانی و تجمع، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم روز دوشنبه را میعادگاه نیروهای انقلابی در حمایت از توقیف روزنامه آیندگان و نظام اسلامی تعیین کرد. در راهپیمایی روز دوشنبه ، طیف گسترده‌ای از مردم به خیابان‌ها آمدند. به گزارش روزنامه بامداد از این راهپیمایی که «ناظران تعداد شرکت‌کنندگان آن را تا بیش از 200 هزار نفر و برخی نیز تا حدود 500 هزار نفر تخمین زده‌اند»، «تظاهرکنندگان از ساعت 4 بعدازظهر پس از اجتماع در میدان‌های توپخانه و امام حسین، در مرکز و شرق تهران در دو گروه به طرف دانشگاه تهران به راه افتادند» و در مقابل دانشگاه تهران تجمع کردند. علل توقیف روزنامه آیندگان چه بود؟ نویسندگان و گروه‌های ضدانقلاب که توقیف روزنامه آیندگان را لکه ننگی برای جمهوری اسلامی می‌دانند، هموراه کوشیده‌اند تا علت تعطیلی و بسته‌شدن این روزنامه و موسسه را اعمال نظر شخصی امام خمینی (رحمة‌الله‌علیه) و مخالفت او با این روزنامه عنوان کنند. ماجرا از این قرار بود که امام در اردی‌بهشت 1358 در گفتگویی با روزنامه لوموند فرانسه انجام داد. آیندگان این خبر را که حاوی مطالبی پیرامون شهادت آیت‌الله مطهری و عوامل ترور ایشان بود، منتشر کرد. این خبر در روزنامه کیهان هم منتشر شده بود اما این روزنامه برخلاف آیندگان، بخش‌هایی از صحبت‌های امام که هنوز تاییدنشده بود را از متن خبر خود حذف کرده بود. کاری که آیندگانی‌ها نکردند و همین امر واکنش جدی دفتر بنیانگذار جمهوری اسلامی را در بر داشت. که بخش‌های تاییدنشده از سوی دفتر امام را با حذف کرده بود، کامل منعکس کرده بود. در اطلاعیه دفتر امام آمده بود: «آنچه روزنامه آیندگان درباره عوامل دست اندرکار شهادت استاد آیت الله مطهری نوشته است دروغ محض است... این روزنامه از اول انقلاب تاکنون همیشه نقشی انحرافی و برخلاف مصلحت ملت مسلمان داشته است و مورد تائید مسلمانان متدین و انقلابی نبوده و نیست... امام فرموده‌اند که این روزنامه را از این پس هرگز نمی‌خوانم و مطالب مندرج در آن هرگز مورد تائیدشان نیست و حساب هیئت تحریریه این روزنامه از کارکنان مسلمان و معتقد آن جدا است...» هواداران روزنامه آیندگان و طیف ضدانقلاب بر همین جمله که «امام فرموده‌اند که این روزنامه را از این پس هرگز نمی‌خوانم» تکیه کردند و از آن موقع تا امروز اساس تحلیل خود را با چشم‌پوشی بر همه مدارک و مستندات، پیرامون همین جمله بنا کرده‌اند. از این نظر، توقیف و تعطیلی آیندگان پس از این اعلام نظر شخصی امام و برای فراهم آوردن خواست ایشان انجام شده تا رقبای نیروهای مکتبی و انقلابی به سرعت سرکوب شوند. در همین باره، «انجمن دفاع از آزادی» در تلگرامی که در شماره 22 اردی‌بهشت آیندگان، نخستین شماره پس از تعطیلی خودخواسته چندروزه آیندگانی‌ها پس از اعلام موضع دفتر امام منتشر شد که تمامی این تحلیل را در آن می‌توان مشاهده کرد: « به دنبال انتشار اطلاعیه دفتر مرکزی امام دائر بر اینکه حضرت آیت‌الله گفته‌اند روزنامه آیندگان را نمی‌خوانند، موجی از حملات و تجاوزها به دفاتر و نمایندگی‌های آیندگان و مزاحمت‌های خشونت‌آمیز در توزیع این روزنامه به راه افتاد و عملا منجر به تعطیل آن شد، اکنون فشار بر روزنامه به‌حدی است که نظیر همین ماجرا در مورد دیگر واحدهای مستقل مطبوعاتی نیز تکرار می‌شود. بیم آن می‌رود که اختناقی مجدد در مقیاس وسیع بر جامعه ما استیلا یابد و آزادی بیان و نشر اندیشه که از هدف‌های اساسی انقلاب ایران و به منظور حفظ وحدت کلمه که ضامن پیروزی نهایی انقلاب خواهد بود به خطر افتد.» این تلگرام را افرادی مانند فریدون آدمیت، احمد شاملو، نجف دریا بندری، محمدعلی سپانلو، شاهرخ مسکوب، حمید مصدق و ... امضا کرده بودند. اما آنچه اتفاق افتاد این بود که آیندگان دوباره انتشار خود را از سر گرفت. از یک سو روزنامه به توجیه اقدام خود در نشر خبر امام پرداخت و تقصیر آن را به گردن مترجم گفتگوی ایشان با لوموند –ابوالحسن بنی‌صدر- انداخت و از سوی دیگر هم دولت و نظام جمهوری اسلامی مانعی بر راه این روزنامه ایجاد نکرد. ناصر میناچی، وزیر تبلیغات دولت بازرگان اعلام کرد: «روزنامه آیندگان می‌تواند مانند سابق به فعالیت خود ادامه دهد… رهبر انقلاب گفته‌اند من آن را نمی‌خوانم، ولی نگفته‌اند منتشر نشود.» این روند ادامه داشت تا مرداد همان سال که اقدام دادگاه انقلاب جمهوری اسلامی، دوباره موسسه آیندگان را مرکز توجه همگانی قرار داد. این بار دیگر نه حرف از انتنشار اشتباه یک خبر بود و نه اظهارنظر دفتر امام، اتهام اصلی «جاسوسی و ارتباط با بیگانه» بود. به گزارش روزنامه جمهوری اسلامی –ارگان حزب جمهوری اسلامی-، صبح روز شنبه 20 مرداد 1358، پنج تن از کارکنان مومن و مسلمان روزنامه آیندگان با مراجعه به دفتر روزنامه جمهوری اسلامی، مطالبی را درباره موسسه آیندگان «فاش» کردند. براساس این گزارش، یکی از کارکنان رونامه می‌گوید: «کسانی که در آیندگان کار می‌کردند، حقوق ناچیزی داشتند ولی این اواخر مبالغ هنگفتی برایشان از خارج فرستاده می‌شد. دلیل ما هم برای این موضع روشن است، چون گراورسازی آیندگان بدهکاری داشت، ولی در حال حاضر یک موتور برق برای روزنامه خریداری شده است و معلوم نیست پولش را از کجا آورده‌اند! از این موارد و نمونه‌ها در آیندگان زیاد بود، مثلا آقای «سیروس گوران» یکی ار اعضای شورای سردبیری روزنامه، قبل از انقلاب در خیابان فروردین ساختمانی را اجاره کرد که دو اتاق بیشتر نداشت ولی حالا همین شخص یک آپارتمان سه طبقه که تمام طبقاتش با قالب‌های گرانقیمت مفروش است دارد.» یکی از کارکنان روزنامه هم درباره نوع رفتار دست‌اندرکاران موسسه آیندگان با کارمندان مسلمان و مومن می‌گوید: «اصولا کارکنان تحریریه با مسلمانان رفتار ناخوشایندی داشتند. هر خبرنگاری اگر مومن بود در روزنامه جایی نداشت، حتی زمانی ما می‌خواستیم افطار کنیم و تقاضا کرده بودیم نیم ساعت برای این کار اختصاص بدهند ولی برعکس بود و درست در زمان تعیین‌شده به زور از ما کار می‌کشیدند.» او ادامه می‌دهد: «هر وقت خواننده‌ای به آیندگان مراجعه می‌کرد، اگر مسلمان بود با هزار حیله او را رد می‌کردند ولی یک غیرمسلمان را با کمال عزت و احترام کارش را انجام می‌دادند و این عمل تا آنجا پیش رفت که علنا به ما مب‌گفتند ما مطلب اسلامی چاپ نمی‌کنیم. حتی یک شب دو چریک فدایی به چاپخانه آمدند و مطلبی را که اسلامی بود از صفحه‌بندی برداشتند و به جایش یک مطلب غیراسلامی گذاشتند و هنگامی که به شورای سردبیری نسبت به این عمل اعتراض کردیم گفتند معنی آزادی یعنی همین.» از زمان اعلام تعطیلی روزنامه و در روزهای پس از آن، به تدریج مدارک و مستنداتی که در دست دادگاه‌های انقلاب و طیف‌های مکتبی بود انتشار یافت. برپایه مندرجات این مدارک، روزنامه آیندگان به دستور محمدرضا پهلوی و کمک‌های وسیع رژیم پیشین ایجاد شده بود. داریوش همایون، جهانگیر بهروز و خانم شاهرودی هم که از موسسان روزنامه بودند این ارتباطات را برقرار کرده بودند. این روزنامه با افرادی چون شائول بخاش و همسرش هاله اسفندیاری، سیروس آموزگار، مهدی بهره‌مند و کریم امامی روابطی داشت که همگی این افراد از ماموران سرویس‌های بیگانه بودند. حتی ساواک در این روزنامه نماینده داشت که دکتر آزمون این نمایندگی را انجام می‌داد. این روزنامه از بیگانگان و به‌ویژه رژیم صهیونیستی کمک‌های مالی دریافت می‌کرده است. در یک مورد، عذری، نماینده اسرائیل در تهران به داریوش همایون دو میلیون تومان پرداخت تا روزنامه آیندگان از اسرائیل در جریان جنگ‌های این کشور در برابر اعراب حمایت کند و این روزنامه هم در یازده مقاله این درخواست را به انجام می‌رساند. داریوش همایون حتی به اسرائیل هم سفر می‌کند و در آنجا در قبال حمایت از اسرائیلی‌ها در روزنامه متبوع خود، قول یک ماشین «روتاتیو» [نوعی ماشین چاپ آلمانی] را می‌گیرد. این وابستگی به‌اندازه‌ای بود که ناصر میناچی، وزیر تبلیغات (ارشاد) دولت بازرگان در 22 مرداد 58 گفت: «پس از ۶ ماه که از پیروزی انقلاب می‌گذرد مطبوعات حاضر نشدند به نحو مطلوب از آزادی استفاده کنند... اسنادی در مورد نویسندگان روزنامه آیندگان به دست من رسیده است و من تعجب می‌کنم که چطور برخی از مطبوعات از این افراد حمایت می‌کنند؟» موسوی خوئینی‌ها بعدها هم مخالفت با روزنامه آیندگان را یک نشانه از «خط‌امامی» بودن دانست و در گفتگو با اطلاعات گفت: «امام در مورد مطبوعات همواره هشدار می‌دادند که مطبوعات خودشان را اصلاح کنند، و می‌بینیم چه گروه‌هایی از این مطبوعات حمایت می‌کردند. در مقابل موضع‌گیری امام در مورد [روزنامه] آیندگان یکی از همین نویسنده‌های بی‌تعهد فریادش بلند شد که صدای فاشیسم به گوش می‌رسد. این‌ها خط امام و خط ضدامام است.» منبع: مشرق نیوز منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

سرگذشت تمام مردان بازرگان

انتشار خبر درگذشت صادق طباطبایی سخنگوی دولت ایران در دوره مهدی بازرگان در چند روزگذشته بهانه‌ای برای بررسی این موضوع شد که اعضای کابینه بازرگان چه کسانی بودند؟ کدامیک از اعضای کابینه بازرگان هنوز در قید حیاتند؟ کدامیک بعد از دولت موقت در عرصه سیاست باقی ماندند و سرگذشت هر کدام به کجا ختم شد؟ مهدی بازرگان به مدت ۹ ماه (۲۷۵ روز) از بهمن 57 تا آبان 58 سمت نخست وزیری دولت موقت را بر عهده داشت تا اینکه پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ هیات دولت به ریاست مهندس بازرگان تشکیل جلسه داد وبرای بار سوم استعفا داد؛ استعفایی که بسیاری آن را نارضایتی دولت موقت از اشغال سفارت آمریکا می‌دانستند اما خود بازرگان در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» گفته که استعفایش به دلیل حمله به سفارت نبوده و سه ماه قبل از استعفای نهایی، سران کشور از این تصمیم آگاه بوده‌اند. بازرگان بعد از استعفا از نخست وزیری در دوره اول مجلس شورای اسلامی به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد. رییس دولت موقت در دی ماه ۱۳۷۳ ضمن سفر درمانی خود در ژنو درگذشت و بعد از انتقال پیکر او به تهران و تشییع از مقابل حسینیه ارشاد، در قم دفن شد. اما وزرای کابینه بازرگان چه کسانی بودند؟ 1. وزارت آموزش و پرورش: غلامحسین شکوهی متولد 1305 در دولت موقت به عنوان اولین وزیر آموزش و پرورش بعد از انقلاب منصوب شد. او در سال ۱۳۷۲ به علت ناراحتی ریوی و آلودگی هوای تهران، به زادگاه خویش بازگشت و با درجه استادی در دانشگاه بیرجند به فعالیت آموزشی و پژوهشی خویش ادامه داده و پس از ۵۷سال تدریس، در سال ۱۳۷۹با رتبه ۲۶استادی بازنشسته شد ولی تدریس را رها نکرد و در دانشگاههای دانشگاه بیرجند و تربیت مدرس تهران به تدریس ادامه داد. با این حال در سال ۱۳۸۰ پس از فوت همسر، دچار افسردگی شدید شد و دست از تدریس و فعالیت‌های پژوهشی کشید. صدا و سیما جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۵ از وی به عنوان چهره ماندگار رشته تعلیم و تربیت تقدیر به عمل آورد و در سال ۱۳۸۶ از مقام علمی وی در دانشگاه بیرجند، تجلیل شد. دانشکده روانشناسی وعلوم تربیتی دانشگاه تهران نیز در سال ۱۳۸۵ بزرگداشتی برای ایشان برگزار کرد. محمدعلی رجایی هم مدتی در دولت موقت بازرگان عهده دار وزارت آموزش و پرورش بود. 2. وزارت پست، تلگراف و تلفن: محمدحسین اسلامی، متولد 1312 وزیر پست، تلگراف و تلفن در دولت موقت مهدی بازرگان بود. او علاوه بر تحصیل در دانشکده‌های مخابرات و پلی تکنیک تألیفات و مقالاتی نیز در زمینه مسائل فنی و مخابراتی دارد. 3. وزارت دارایی: دولت موقت سکان وزارت اقتصاد را به یک چهره سرشناس جبهه ملی سپرد. علی اردلان، متولد 1293، پس از انقلاب اسلامی در کابینه بازرگان به وزارت دارائی رسید. او دانش آموخته حقوق و یک فعال سیاسی با سابقه روزنامه نگاری و روزنامه داری بود. در آن زمان وزیر دارایی سنت پیش از انقلاب به عنوان نماینده ایران در اوپک منصوب می شد. اسفند 1357 مهندس بازرگان طی حکمی به اردلان ماموریت داد به نمایندگی از دولت ایران در جلسات کنفرانس وزیران سازمان کشورهای صادر کننده نفت(اوپک) شرکت کند. در دوران وزارت علی اردلان شورای انقلاب واگذاری اموال 52 سرمایه دار و ملی شدن بانک ها را مصوب کرد. او که در سالهای آخر عمرش فعالیت های حزبی خود را ادامه می‌داد ۲۱ بهمن ماه ۱۳۷۸ درگذشت. مدتی بعد از اردلان هم بنی‌صدر عهده دار وزارت دارایی در دولت موقت شد. 4.وزارت امور خارجه: کریم سنجابی متولد 1283 اولین وزیر امور خارجهٔ جمهوری اسلامی ایران بود. سنجابی پس از انقلاب به مدت ۵۵ روز وزیر امور خارجه مهندس مهدی بازرگان در دولت موقت بود اما به دلیل مشکلات فراوان استعفا داد. پس از اعلام ارتداد جبهه ملی توسط امام خمینی(ره) سنجابی به مدت ۱۴ ماه مخفی بود و سرانجام از راه کردستان به ترکیه و از آنجا به پاریس و سپس به آمریکا رفت . او نهایتا در تیرماه ۱۳۷۴ در سن ۹۰ سالگی در خانه خود در شهر کاربُندِل در جنوب ایالت الینوی آمریکا درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد. ابراهیم یزدی متولد 1310 نیز پس از استعفای دکتر کریم سنجابی از پست وزارت امور خارجه به عنوان وزیر خارجه دولت انتخاب ‌شد. او از ۴ اردیبهشت ۱۳۵۸ تا 14 آبان 58 وزیر خارجه کابینه بازرگان بود. یزدی در آبان ماه ۱۳۹۰ از سوی دادگاه انقلاب اسلامی به اتهام اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و تاسیس و هدایت نهضت آزادی ایران به هشت سال زندان و پنج سال محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم شد. 5.وزارت بازرگانی: رضا صدر در کابینه بازرگان وزیر بازرگانی بود و در کابینه شورای انقلاب به سرپرستی بنی صدر هم به عنوان وزیر بازرگانی انتخاب شد. 6. وزارت بهداری: کاظم سامی متولد 1314 اولین وزیر بهداری جمهوری اسلامی بود. او پنج ماه پس از انقلاب طرح « طب ملی» را اعلام کرد که به موجب آن هزینه دکتر، دارو و درمان همه ایرانیان از سوی دولت تامین و تاسیس بیمارستان غیر دولتی غیر قانونی می شد. او قبل از استعفای دولت موقت در ۱۴ آبان ۱۳۵۸ چندین بار استعفای خود را به خاطر نارسایی‌ها و کمبودها تقدیم بازرگان کرد اما نهایتاً چند روز زودتر از ۱۴ آبان استعفا داد ومورد پذیرش دولت بازرگان قرار گرفت. دکتر سامی به عنوان نماینده مردم تهران وارد دوره اول مجلس شورای اسلامی شد و پس از اتمام دوره مجلس اول تا آخر عمر هیچ مسِولیت سیاسی نداشت. سامی آذر ماه ۱۳۶۷ در مطب خود به قتل رسید. محمود جلیلیان متولد ۱۳۱۶ در کرمانشاه که گفته شد کارمند سازمان هلال‌احمر بوده و هنگام تصدی دکتر سامی در آن سازمان با وی درگیری داشت، قاتل دکتر کاظم سامی بود. علی‌اکبر محتشمی، وزیر کشور وقت جمهوری اسلامی سه هفته پس از قتل کاظم سامی اعلام کرد محمود جلیلیان قاتل وی در حمامی در اهواز خودکشی کرده‌است. 7. وزارت ارشاد: ناصر میناچی متولد 1310 پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل دولت موقت، در کابینه بازرگان سمت «وزارت تبلیغات و جهانگردی» را عهده‌دار بود که به خاطر تعلق خاطرش به نام حسینه ارشاد، نام این وزارت‌خانه را به وزارت «ارشاد ملی» تغییر داد. او در شورای انقلاب هم وزیر ارشاد بود. میناچی که از یاران و همراهان علی شریعتی و از مؤسسان حسینیه ارشاد به شمار می‌رفت از جمله افرادی بود که در تهیه پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی نقش داشت. او که تا پایان عمر نیز عهده‌دار سمت مدیریت حسینیه ارشاد بود، بعد از تحمل یک دوره بیماری بهمن ۱۳۹۲ در سن ۸۲ سالگی درگذشت. او وصیت کرده بود در حسینیه ارشاد دفن شود اما در روز خاکسپاری ممانعت‌هایی به وجود آمد و او در نهایت در آرامستان علی ابن جعفر در قم به خاک سپرده شد. 8.وزارت کشاورزی: علی‌محمد ایزدی متولد 1306 وزیر کشاورزی کابینه مهندس بازرگان بود. بعد از پیروزی انقلاب، یدالله سحابی تلفنی به او که ساکن آمریکا بود اطلاع داد که برای تصدی وزارت کشاورزی کابینه مهندس بازرگان انتخاب شده‌است. ایزدی در اسفند ماه وارد ایران شد و در تمام مدت حکومت کابینه موقت با مهندس بازرگان همکاری کرد. او در سال ۱۳۵۸ در انتخابات دوره اول مجلس شورای اسلامی از شیراز شرکت کرد. اما روزی که برای یکی از سخنرانی‌های انتخاباتی به مسجد سپهسالار شیراز می‌رفت، مورد حمله عده‌ای ناشناس قرار گرفت. غروب همان روز هم ستاد انتخاباتی‌اش غارت و در و پنجره‌ها شکسته و اثاثیه به آتش کشیده شد. ایزدی بعد از انتخابات، برای مسافرتی کوتاه و دیدن خانواده‌اش به آمریکا رفت ولی نتوانست به ایران برگردد. او بعدا به کانادا رفت و تا امروز در آن‌جا زندگی می‌کند. 9.وزارت دادگستری: اسدالله مبشری متولد 1288 پس از انقلاب در دولت موقت مهندس بازرگان به سمت نخستین وزیر دادگستری پس از انقلاب رسید. او پس از چند ماه استعفا کرده و تنها به فعالیت های فرهنگی پرداخت. در دهه ی ٦٠ و به دنبال امضای بیانیه هایی از طرف "جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران" برای مدت کوتاهی به زندان افتاد. او سرانجام در سال ١٣٦٩ و پس از گذراندن دوره ی سخت بیماری درگذشت. احمد صدر حاج‌سیدجوادی متولد در تیر ماه ۱۳۵۸ نیز با استعفای اسدالله مبشری به وزارت دادگستری منصوب گردید که تا آخر مأموریت دولت موقت ادامه داشت. 10. وزارت راه و ترابری: مهندس محمد یوسف طاهری قزوینی متولد 1306 وزیر راه و ترابری در دولت موقت مهدی بازرگان بود. او که فارغ التحصیل دانشکده فنی دانشگاه تهران بود اواخر سال 60 به تقاضای خود از وزارت راه بازنشسته شد. 11.وزارت صنایع: محمود احمدزاده هروی وزیر صنایع در دولت موقت مهدی بازرگان بود و در شورای انقلاب هم عهده دار وزارت صنایع بود. احمدزاده که در سال های 1359 تا 1360 نیز به عنوان وزیر مشاور و سرپرست شرکت ملی فولاد ایران مشغول به کار بود، طی دهه شصت به عنوان سفیر جمهوری اسلامی در یوگسلاوی، مشاور وزیر معادن و فلزات و رئیس سازمان زمین شناسی کشور مشغول به خدمت بود. وی علاوه بر فعالیت در خارج از دانشگاه، در سال های 1341 تا 1349 به عنوان دستیار گروه مهندسی معدن دانشکده فنی و از سال 1350 تا 1355 به عنوان استادیار دانشکده و از سال 1355 تا 1360 نیز به عنوان دانشیار گروه مهندسی معدن فعالیت کرد. او طی دهه های 50 و 60 نیز به عنوان مدیر گروه آموزشی مهندسی معدن دانشکده و عضو هیات علمی گروه مهندسی معدن مشغول به فعالیت بود. سال 92 در مراسمی تمبر یادبود دکتر محمود احمدزاده هروی اولین وزیر صنایع در جمهوری اسلامی ایران رونمایی شد. 12.وزارت علوم: علی شریعتمداری متولد 1302 وزیر فرهنگ و آموزش عالی در دولت موقت مهدی بازرگان بود. وی که مدرک کارشناسی فلسفه را از دانشگاه تهران، کارشناسی ارشد را از دانشگاه میشیگان و دکترا را از دانشگاه تنسی دریافت کرده، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی است. شریعتمداری استاد سابق دانشگاه شیراز و دانشگاه اصفهان است و هم اکنون عضو هیات علمی دانشگاه آزاد است. 13. وزارت کار: داریوش فروهر متولد ١٣٠٧ در بهمن 1357 در کابینه دولت موقت به ریاست مهدی بازرگان به عنوان وزیر کار مشغول به کار شد. وی با استعفای دولت موقت از فعالیت‌های اجرایی فاصله گرفت. فروهر در آغاز پاییز سال 60 به زندان رفت که پنج ماه بطول انجامید و پس از آن به طیف اپوزیسیون ملی‌گرا پیوست. شامگاه اول آذرماه 1377 داریوش فروهر و همسرش پروانه اسکندری در منزل مسکونی‌شان در تهران در جریان موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای به قتل رسیدند. 14.وزارت کشور: احمد صدر حاج‌سیدجوادی متولد 1296 در دولت مهدی بازرگان عهده دار وزارت کشور شد. او اواخر سال ۱۳۵۶ و بهار و تابستان ۱۳۵۷ در تهیه پیش نویس قانون اساسی شرکت داشت. حاج‌سیدجوادی پس از سقوط دولت موقت در مقدمات تشکیل مجلس شورا دخالت داشت و در نتیجه به نمایندگی مردم قزوین در مجلس اول انتخاب گردید. سیداحمدصدرحاج سیدجوادی بامداد یک شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۲ در بیمارستان آبان شهر تهران در ۹۶ سالگی درگذشت. هاشم صباغیان متولد ۱۳۱۶ نیز مدتی در دولت بازرگان وزیر کشور شد. او بعد از کابینه بازرگان به دوره اول مجلس شورای اسلامی راه یافت. سال 90 خبر درگذشت هاشم صباغیان در جریان تشییع پیکر عزت اله سحابی منتشر شد که این خبر تکذیب و اعلام شد صباغیان علیرغم فشارهای روحی و مشکلات پدید آمده جسمی، پس از مداوا به منزل منتقل شده و در سلامت به سر می‌برد. 15. وزارت مسکن و شهرسازی: مصطفی کتیرایی وزیر مسکن و شهرسازی در دولت موقت مهدی بازرگان و از اعضای شورای انقلاب بود. او در کابینه شورای انقلاب هم مسوولیت وزارت مسکن را برعهده داشت. وی اکنون کارشناس رسمی داد گستری در رشته راه و ساختمان است و تا سال ١٣٦٨ ریاست کانون کارشناسان رسمی دادگستری را برعهده داشت . 16.وزارت نفت: علی‌اکبر معین‌فر متولد ۱۳۰۷ نخستین وزیر نفت پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران است. پس از استعفای دولت بازرگان در ۱۴ آّبان ۵۸، دولت شورای انقلاب آغاز به کار کرد. بدنه اصلی این دولت، همان وزرای دولت بازرگان بود و تنها چند وزیر تغییر کرد. معین فر همچنان در این دوران وزیر نفت بود. معین‌فر در انتخابات دوره اول مجلس شورای اسلامی شرکت کرد و موفق به ورود به مجلس در دور اول شد. معین فر در انتخابات سال ۱۳۷۶ برای نامزدی خود اعلام آمادگی کرد. در سال 1381 کانون مهندسین فارغ التحصیل دانشکده فنی دانشگاه تهران وی را به عنوان مهندس برجسته معرفی نمود. علی‌اکبر معین‌فر در سال ۸۶ برگزیده رتبه اول پیشگامان و پیشکسوتان مهندسی عمران کشور شد. 17. وزارت نیرو: عباس تاج وزیر نیرو در دولت موقت مهدی بازرگان بود. او یکی از باسابقه ترین مدیران نیرویی کشور محسوب می شود که مدتی بر مسند مدیریت وزارت نیرو تکیه زد. وی کمتر از یکسال این مسوولیت را برعهده گرفت اما در آن زمان مسایل حاشیه ای اجازه تحول در وزارت نیرو را نداد و مدیریت وی با نتیجه محسوسی به پایان نرسید. 18.وزارت دفاع: احمد مدنی متولد مرداد ۱۳۰۸ پس از پیروزی انقلاب اسلامی فرمانده نیروی دریایی و اولین وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران در دولت مهدی بازرگان شد. وی پس از پیروزی انقلاب در کابینه مهندس بازرگان به سمت وزیر دفاع و فرماندهی نیروی دریایی انتخاب شد اما پس از حدود دو ماه از وزارت دفاع کناره گرفت. پس از آن بنا به خواست مهندس بازرگان، وی مدتی عهده دار استانداری خوزستان شد. او در بهمن سال ۱۳۵۸ در نخستین انتخابات ریاست جمهوری ایران شرکت کرد و حائز رتبه دوم شد. مدنی در انتخابات مجلس اول نیز از حوزه کرمان به نمایندگی مجلس انتخاب شد اما اعتبارنامه او در مجلس تصویب نشد. وی از سوی دانشجویان خط امام به جاسوسی و ارتباط با آمریکا متهم شد، لذا در اواسط سال ۱۳۵۹ برای همیشه از کشور خارج شد و به آمریکا مهاجرت کرد. احمد مدنی در بهمن ۱۳۸۴ پس از یک بیماری نسبتاً طولانی در اثر ابتلا به سرطان، در ایالت کلرادو در آمریکا درگذشت. تیمسار سرتیپ محمدتقی ریاحی متولد سال ۱۲۸۹ در فروردین ماه سال ۱۳۵۸ و همزمان با رفراندم جمهوری اسلامی در دولت موقت انقلاب به نخست وزیری مهندس مهدی بازرگان، بعنوان دومین وزیر دفاع ملی جمهوری اسلامی ایران منصوب شد، امّا سرانجام و پس از شش ماه از این منصب استعفا داد و به فرانسه مهاجرت کرد و تا پایان عمر در این کشور ماند. محمدتقی ریاحی سرانجام در مرداد ماه سال ۱۳۶۷ در شهر نیس در جنوب فرانسه درگذشت. به جای او، مصطفی چمران در تاریخ ۷ مهرماه ۱۳۵۸ به عنوان وزیر دفاع ملی، منصوب شد. مصطفی چمران متولد 1310 از سوی مهندس بازرگان به معاونت نخست‌وزیری دولت موقت در امور انقلاب منصوب شد. او پس از حوادث کردستان به تهران احضار شد و از سوی امام خمینی(ره) به سمت وزارت دفاع منصوب شد. از دیگر مسئولیت‌های وی می‌توان به نمایندگی تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی و نمایندگی امام(ره) در شورای عالی دفاع اشاره کرد. چمران با آغاز دفاع مقدس به اهواز رفت و ستاد جنگ‌های نامنظم را بنیان‌گذاری کرد. از دیگر کارهای مهم وی ایجاد هماهنگی بین نیروهای ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. مصطفی چمران در سی و یک ام خرداد ماه ۱۳۶۰ در مسیر دهلاویه-سوسنگرد به شهادت رسید. 19. وزیر مشاور: یدالله سحابی متولد 1284 در دولت موقت به نخست‌وزیری مهدی بازرگان که پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ تشکیل شد، سمت وزیر مشاور را داشت. تدوین پیش نویس قانون اساسی (که با همکاری دولت و شورای انقلاب انجام شد) با سرپرستی سحابی آماده و منتشر شد. او پس از آن نیز به عنوان نماینده مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی انتخاب و به عنوان رئیس سنی اولین دوره مجلس شورای اسلامی انتخاب شد. یدالله سحابی فروردین ۱۳۸۱ در پی خونریزی مغزی و کهولت سن در بیمارستان جم تهران درگذشت. مراسم تشییع و خاکسپاری دکتر سحابی دو روز بعد برگزار شد و پیکر یدالله سحابی در امامزاده عبدالله شهرری به خاک سپرده شد. 20. معاونت تربیت بدنی: حسین شاه‌حسینی متولد ۱۳۰۶ معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان تربیت بدنی و رئیس کمیته ملی المپیک در دولت مهدی بازرگان بود. 21.معاونت محیط زیست: عباس سمیعی سومین رئیس سازمان محیط زیست ایران و اولین رئیس این سازمان بعد از انقلاب اسلامی ایران بود. او از اسفند ۱۳۵۷ تا آبان ۱۳۵۸ رئیس سازمان محیط زیست ایران بود. 22.معاونت برنامه وبودجه: عزت الله سحابی متولد ۱۳۰۹ عضو شورای انقلاب و معاون برنامه و بودجه بود. سحابی از جمله افرادی بود که از سوی بنیان‌گذار جمهوری اسلامی و شهید مطهری به عنوان اعضای شورای انقلاب اسلامی برگزیده شد. با ورود امام به ایران و تشکیل دولت موقت، سحابی همچون اغلب همفکرانش به یاری بازرگان شتافت. مهرماه 1358 بود که عزت‌ الله سحابی به سازمان برنامه ‌و ‌بودجه رفت تا بعد از علی‌اکبر معین‌فر، دومین رییس سازمان برنامه‌ و بودجه بعد از انقلاب باشد. بعد از تسخیر سفارت آمریکا در تهران سحابی نیز به اتفاق نخست‌ وزیر و دیگر اعضای دولت موقت استعفا داد. چند ماه بعد در جریان انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی، سحابی در انتخابات شرکت کرد و به عنوان نماینده تهران به مجلس راه یافت. او در مجلس ریاست کمیسیون برنامه و بودجه را برعهده گرفت. سحابی در خرداد سال 90 به دلیل سکته مغزی در بیمارستان در سن 81 سالگی درگذشت. تشییع عزت‌الله سحابی در لواسان در خرداد ۱۳۹۰، یک روز پس از درگذشت وی، انجام شد و وی در قبرستان بهشت فاطمه لواسانات دفن شد. 23. سخنگو: صادق طباطبایی متولد ۱۳۲۲ سخنگوی دولت ایران در دوره مهدی بازرگان بود. طباطبایی برادر همسر سیّد احمد خمینی فرزند امام خمینی(ره) و خواهر زاده امام موسی صدر و از افراد تأثیرگذار در سال‌های پیش و پس از انقلاب اسلامی ایران بوده‌است. او در بهمن ۱۳۵۷ به همراه امام(ره) به ایران آمد و ابتدا در وزارت کشور، معاونت سیاسی و اجتماعی آن وزارتخانه ونیز برگزاری رفراندوم نظام جمهوری اسلامی را عهده دار شد. صادق طباطبائی سپس در دولت مهدی بازرگان معاونت سیاسی نخست وزیر و سخنگویی دولت را بر عهده گرفت و به عنوان وزیر مشاور این دولت، انجام وظیفه کرد. بعد از استعفای بازرگان و تا شروع نخست وزیری رجایی او با حکم امام(ره)، سمت سرپرستی نخست وزیری و نهادهای وابسته را عهده دار شد. در سال ۱۳۸۸ گمانه‌زنی‌هایی در مورد احتمال کاندیداتوری او در انتخابات ریاست جمهوری دهم مطرح شد اما در جریان تبلیغات انتخاباتی محسن رضایی وی را به عنوان مشاور خود برگزید. سید صادق طباطبایی که سال ۱۳۹۲ مبتلا به سرطان ریه شده بود، پس از یک سال در ۲ اسفند ۱۳۹۳ در دوسلدورف آلمان درگذشت. منبع: سایت پارسینه منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

آخرین ولیعهد قاجار چه سرنوشتی پیدا کرد

محمدحسن میررا ولیعهد احمدشاه بعد از خروج از کشور در 43 سالگی در لندن درگذشت. محمدحسن میرزا فرزند محمدعلی شاه قاجار، نایب السلطنه و ولیعهد برادر بزرگ خود، احمد شاه قاجار در سال 1316 ق/ 1277 ش در تبریز به دنیا آمد. مادرش ملک جهان خانم دختر کامران میرزا پسر ناصرالدین شاه بود. در آن زمان چون احمد شاه فرزند پسری نداشت، محمدحسن میرزا در شعبان 1327 ق به ولایتعهدی او برگزیده شد. پس از پیروزی انقلاب مشروطه، شش ساله بود که به همراه پدرش به تهران آمد. تحصیلات مقدماتی را نزد معلمین سرخانه آغاز نمود و از کودکی به فرماندهی یکی از افواج تعیین شد. به همین سبب از همان ایام لباس نظامی با درجه سرهنگی به تن می‌کرد. سال 1332ق/ 1914 م با آغاز جنگ جهانی اول و ورود بیگانگان به خاک ایران، اعلامیه بی طرفی ایران از سوی احمد شاه صادر شد. سال بعد با توجه به حضور نیروهای روس در آذربایجان محمدحسن میرزا عازم تبریز شد3 و مدتی زمام امور آن شهر را در دست داشت و بیشتر اوقاتش در آنجا به اتومبیل و موتورسواری، شکار و موضوع عکس شدن برای عکاس یا عکاسانش می‌گذشت. در سال 1337 ق که احمد شاه در آستانه سفر نخست خود به اروپا بود ولیعهد از تبریز به تهران احضار گردید. پس از بازگشت احمد شاه از اروپا محمدحسن میرزا بار دیگر به تبریز بازگشت. پس از چندی شیخ محمد خیابانی ولیعهد را از تبریز اخراج و روانه تهران ساخت. با کودتای سوم اسفند 1299 محمدحسن میرزا پس از آگاهی از ورود نیروهای قزاق به تهران شبانه از کاخ گلستان به فرح آباد تهران نزد برادرش گریخت. پس از کودتا، سید ضیاءالدین طباطبایی از سوی احمد شاه قاجار به نخست وزیری منصوب شد و در طول مدت کوتاه نخست وزیری اش می‌کوشید تا برای مقابله با احمد شاه خود را به گونه ای به ولیعهد نزدیک کند و برای این کار سعی می‌کرد که میان این دو برادر رقابت و دشمنی پدید آورد. سال 1300 سید ضیاءالدین از نخست وزیری عزل و به اروپا تبعید شد و چند روز بعد دولت طی اعلامیه‌ای عزیمت محمدحسن میرزا ولیعهد را جهت معالجه به اروپا اعلام نمود. البته رفتن ولیعهد به اروپا آن هم در پی تبعید سید ضیاءالدین موجب بروز شایعات بسیار مبنی بر مغضوب شدن محمدحسن میرزا نزد احمد شاه گردید. در همان سال، سفر دوم احمد شاه به اروپا در حالی آغاز شد که ولیعهدش در خارج از ایران بود و با موافقت او ولیعهد به تهران بازگشت و تا مراجعت احمد شاه از سفر زمام امور را در دست داشت. دو سال بعد احمد شاه فرمان رئیس الوزرائی سردار سپه را امضا کرد و در غیاب احمد شاه محمدحسن میرزا مأمور رسیدگی به امور کشور گردید. بهمن ماه 1302 دوره پنجم مجلس شورای ملی با نطق محمدحسن میرزا افتتاح شد. البته ولیعهد نمی‌دانست که در واقع مجلسی را می‌گشاید که تا چندی دیگر نخست زمزمه تأسیس جمهوری و سپس سرنگونی قاجارها و تفویض سلطنت به پهلویها را سر می‌دهد. اواخر همان سال در تهران تظاهرات پردامنه‌ای برای تغییر رژیم سلطنتی به جمهوری راه افتاد ولی در اویل سال 1303 روحانیون رهبری تظاهرات بر ضد جمهوری و سردار سپه را به دست گرفتند و بسیاری از علما و بازرگانان مخالفت خود را با برقراری رژیم جمهوری اعلام کردند. بدین ترتیب سردار سپه که ریاست دولت را در دست داشت طی ملاقاتی با روحانیون به آنان قول داد فکر جمهوریت را تعقیب نخواهد کرد. محمدحسن میرزا که به ظاهر پیروز این جریان بود کوشید با سردار سپه کنار بیاید هر چند احمد شاه در 15 فروردین 1303 طی تلگرافی از اروپا خواستار عزل سردار سپه از ریاست الوزرائی شد ولی مجلس با رد این پیشنهاد بار دیگر به سردار سپه رأی اعتماد داد و از این رو محمدحسن میرزا ولیعهد باز هم ناچار به سازش با رضاخان شد. سرکوبی شیخ خزعل توسط سردار سپه در خوزستان و انتصاب به سمت فرماندهی کل قوا توسط مجلس از طرفی موقعیت سیاسی او را بیش از پیش تقویت نمود و از سوی دیگر موجبات یأس هر چه بیشتر محمدحسن میرزا از بازگشت برادر به وطن و یا به سلطنت رسیدن خود را فراهم می‌ساخت. در سال 1304 با اوجگیری تظاهرات بر ضد سلطنت قاجار مجلس ماده واحده‌ای را مبنی بر برافتادن سلسله قاجار تصویب کرد و حکومت موقتی را به رضاخان پهلوی واگذار نمود. پس از اعلام انقراض سلسله قاجار محمدحسن میرزا ولیعهد در نهایت خفت و خواری از ایران راهی عراق و سپس فرانسه شد. عکس العمل احمد شاه به تصمیم مجلس در خلع قاجاریه تنها ارسال تلگرافی از پاریس بود با این مضمون که وی تصمیم مجلس را نمی‌پذیرد و هنوز خود را پادشاه ایران می‌داند. محمدحسن میرزا در اروپا با عایدی مختصری که به موجب وصیت احمد شاه به او تعلق می‌گرفت با تنگدستی گذران روزگار می‌کرد و در اواخر عمر در صدد کسب اجازه مراجعت به ایران برآمد ولی توفیق نیافت و سرانجام سال 1321 در سن 43 سالگی در لندن در گذشت و پس از چندی پیکر او به کربلا منتقل و در آرامگاه خانوادگی‌اش در جوار حرم امام حسین (ع) مدفون گشت. او فردی فعال و جاه طلب بود و به زبانهای انگلیسی و فرانسه تسلط داشت و حاصل پنج ازدواج او پنج فرزند (سه پسر و دو دختر) بود. منبع: سایت جام‌جم ایام

بهائیت و کودتای رضاخان

پیوند و همکاری بهائیت با رژیم پهلوی ـ که تاریخ، آن را به دو ویژگی «فساد» و «وابستگی» می‌شناسد ـ از واقعیات آشکار تاریخ است. این همکاری و تعامل، که به نحو «فزاینده‌» تا آخرین لحظات عمر آن رژیم ادامه داشت، سابقه‌ای حتی بیش از عمر سلطنت پهلوی داشت و به سالها پیش از کودتای 1299 می‌رسید. اسناد و مدارک تاریخی حاکی است که، محفل بهائیت در ایران، مدتها پیش از کودتای «انگلیسی» سوم اسفند 1299، توسط مهره نشاندار خویش: حبیب‌الله عین‌الملک (پدر هویدا نخست‌وزیر مشهور عصر پهلوی»، رضاخان را کشف و به سر جاسوس بریتانیا در ایران (سراردشیر ریپورتر یا اردشیر جی) برای انجام کودتا معرفی کرد. جز این، عوامل دیگری نیز از بهائیان با کودتاچیان همکاری داشتند که پس از پیروزی کودتا حتی به کابینه سید‌ضیاء (رهبر سیاسی کودتا) راه یافتند. پاره‌ای گزارش‌ها حاکی است که رضاخان نیز متقابلاً (در تعهداتش به انگلیسی‌ها) وعده‌هایی درباره میدان دادن به این فرقه در ایران داده بود. در زیر به معرفی عناصر بهائی ذینقش در کودتا می‌پردازیم: الف) حبیب‌الله عین‌‌الملک: عین‌الملک ( پدر عباس هویدا)‌از بهائیان سرشناس است که پدرش (میرزارضا قناد شیرازی) «از حوارین عباس افندی»1 یعنی سرعبدالبهاء (پیشوای بهائیان) و اصحاب سرّ وی بودو تا دم مرگ به وی ارادت داشت. 2 ادوارد براون می‌نویسد: «محمد‌رضا شیرازی یکی از چند تن رازدار بهاء است که پس از وی عهده‌دار حفاظت رسالت اسرار بهائیت می‌شود».3 او یکی از 9 تن بهائیانی است که عباس افندی دو روز پس از مرگ بهاء وصیتنامه (دست کاری شده‌ی ) بهاء را در حضور آنان گشود و امر به خواندن آن کرد.3 پیوستگی و تقرب خاص میرزا رضا قناد به پیشوای بهائیت، به پسرش عین‌الملک امکان داد که مدتی در جوانی، منشی و مباشر عبدالهاء باشد. 5 عین‌الملک در اثر تمریناتی که کرده بود.خطی نزدیک به خط عباس افندی داشت. 6 فاضل مازندرانی (از مبلغان مشهور بهائی) می‌نویسد: «آقا محمد‌رضا قناد ... از مخلصین مستقیمین اصحاب آن حضرت [عباس افندی] شد تا وفات نمود. مدفنش در قبرستان عکا7 است و از پسرانش : میرزا حبیب‌‌الله عین‌الملک که به پرتو تأیید و تربیت آن حضرت، صاحب حسن خط و کمال شد و همی سعی کرده و کوشید که شبیه به رسم خط مبارک نوشت و در سنین اولیه نزد آن حضرت کاتب آثار و مباشر خدمات گردید، بعداً شغل دولتی و مأموریت در وزارت خارجه ایران یافت و پسر دیگرش میرزا جلیل خیاط در عکا و هم از دخترش که در شام شوهر نمود، مآل با سعادت و رضایتی بروز نکرد.»! 8 یادداشت،‌ کوتاهی از عباس افندی در دست است که طی آن از پیروانش در تهران می‌خواهد برای عین‌ الملک کاری دست و پا کنند و برای این کار، به دلیل انتساب عین‌المک به میرزا رضا قناد، «اهمیت» قائل می‌شود. 9 ظاهراً با همین سفارشها و حمایتها است که عین‌الملک «وارد کادر وزارت خارجه» گردیده و «مدت مدیدی» در کشورهای عربی (سوریه، لبنان و عربستان) کنسول می‌شود و تا پیش از جنگ جهانی (دوم) فعالانه به این کار ادامه می‌دهد و در عین حال « به او مأموریت داده می‌شود که در کشورهای عربی به گسترش و تبلیغ بهائیت بپردازد».10 با این بستگی و پیوستگی، صحت شایعاتی نظیر این که نام فرزند عین‌الملک (امیرعباس هویدا) را عباس افندی برگزیده11 و حتی نام وی در اصل غلام‌عباس بوده است،‌چندان دور از ذهن به نظر نمی‌رسد. عین‌الملک، تحصیلکرده «مدرسه امریکایی‌های بیروت» بود که «همانجا زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسه را آموخت».12 سپس راهی پاریس شد و در آنجا با سردار اسعد بختیاری (از سرداران مشروطه سکولار) ملاقات کرد. پس از چندی معلم فرزندان اسعد شد و به دستیاری او از احمد‌شاه لقب عین‌الملک گرفت. چندی بعد، ‌نقشی تاریخی ( به زیان اسلام و ایران و سود استعمار) ایفا کرد: کشف و معرفی رضاخان به سرجاسوس بریتانیا (سراردشیر ریپورتر یا اردشیر جی) برای رهبری نظامی کودتای سوم اسفند 1299. محمد‌رضا آشتیانی زاده، وکیل پراطلاع مجلس شورای ملی در عصر پهلوی، می‌گوید: حبیب‌الله رشیدیان (مستخدم سفارت انگلیس و عامل مشهور بریتانیا در ایران) برایم نقل کرد که چند سال قبل از کودتای 1299، به دستور کلنل فریزر انگلیسی، بیشتر روزهای هفته صبح به «منزل عین‌الملک که از متنفذین و کملین فرقه بهائیه بود و با وی سوابق دوستی و صحبت داشتم» می‌رفتم در آنجا با اردشیر جی آشنا شدم و اردشیر جی روزی به عین‌الملک گفت: «‌از شما خواهشمندم که با محفل بهائیان به مشورت بنشینید و از آنها بخواهید تا صاحب منصبی بلند قامت وخوش‌قیافه پیدا کنند و به شما معرفی نمایند و شما آن صاحب منصب را با من آشنا کنید، اما به دو شرط، اولا این که آن صاحب منصب نباید صاحب منصب ژاندارم باشدو حتماً باید صاحب منصب قزاق باشد. ثانیا َ شیعه اثنی‌ عشری خالص نباشد ـ که ارباب اردشیر جی، مخصوصاً جمله اخیر را باز تکرار کرد و برای بار دوم گفت که ‌آن صاحب منصب نباید شیعه اثنی‌عشری خالص باشد. رشیدیان گفت: پس از آن ملاقات، عین‌الملک، رضاخان را با اردشیر جی آشنا کرد و اردشیر وسیله آشنائی رضاخان با فریزر می‌شود و فریزر او را به دیگر انگلیسی‌های دست‌اندرکار کودتا، چون هاوارد، اسمایس، و گاردنر ـ‌کنسول انگلیس در بوشهر ـ ‌معرفی می‌نماید».13 گفتنی است: عین‌الملک که زمان نخست‌وزیری سید‌ضیاء جنرال قنسول ایران در شامات بود، روز ششم فروردین 1300 شمسی (یعنی 12 روز پس از کودتا) با روزنامه لسان‌العرب (شامات، 16رجب 1339 ق) مصاحبه‌ای به عمل آورد و ضمن ستایش کودتا، از سید‌ضیاء به عنوان یکی از «رجال بزرگ و کاری» ایران یاد کرد که «برای احیای روح تاریخی ایران و ترقی دادن ایرانیان .... نهایت کفایت را دارا می‌باشد» و افزود که با وی سابقه رفاقت و معاشرتی «12 ساله» دارد14 (یعنی از آغاز مشروطه دوم، ‌با سید‌ضیاء،‌دوست و معاشر است). 15 همین‌جا بیفزاییم که: ادیب‌السلطنه رادسر، رئیس شهربانی سفاک رضاخان، نیز که ترور مشهور و نافرجام شهید مدرس در اوایل سلطنت رضاخان را منتسب به او می‌دانند، برادرزن همین جناب عین‌الملک، یعنی دایی عباس هویدا بود. 16 ب) موقر‌ الدوله: بهائی سرشناس دیگری که در کودتای سوم اسفند نقش داشت و پس از انجام آن نیز در کابینه برآمده از کودتا ( به ریاست ضیاءالدین طباطبایی» عضویت داشت، میرزا علی محمد‌خان موقرالدوله بود که از «افنان» یعنی خویشاوندان مادری علی محمد باب محسوب می‌شد. 17 موقرالدوله، که اندکی پس از کودتای 1299 درگذشت قبلاً سرکنسول ایران در بمبئی (در سال 1898)، نماینده وزارت خارجه در فارس (1900) و حاکم بوشهر18 (1911 ـ 1915) بود و در کابینه سید‌ضیاء نیز وزارت فواید عامه و تجارت و فلاحت را بر عهده داشت. وی علاوه بر خویشاوندی با باب، با عباس افندی و شوقی نیز خویشی داشت، میرزا هادی، داماد عباس و پدر شوقی، پسردایی موقرالدوله بود. 19 اهمیت موقرالدوله بین بهائیان تا آنجا است که عباس افندی در مکاتیب20 خود فصلی را به وی اختصاص داده است. موقرالدوله ضمناً پدر حسن موقرافنان یالیوزی (1980 ـ 1908 م) از گویندگان سابق بخش فارسی رادیو بی‌بی‌سی لندن21 (و به قولی، بنیاد‌گذار این بخش) و از سران طراز اول بهائیت است که ریاست محفل ملی روحانی بریتانیا را در سالها 1960 ـ 1937 بر عهده داشت و در 1957 توسط شوقی افندی، رهبر بهائیان، به عنوان یکی از «ایادی امرالله» منصوب شد. 22 و پس از مرگ شوقی نیز «چند سال عضو هیأت ایادی امرالله مقیم» فلسطین اشغالی بود. 23 حسن موقر، همچنین از نویسندگان مشهور بهائیت است و آثار متعددی درتاریخ زندگانی باب و بهاء و عبدالبهاء و مسائل مربوط به آنان (همچون کتاب ادوارد گرانویل براون و دیانت بهائی، طبع 1970) دارد و افزون بر این، مشوق برخی از کتب مشهور و معاصر این فرقه بوده است. 24 ج ) افراد دیگر: همکاری بهائیان با کودتاچیان سوم اسفند به افراد فوق محدود نمی‌شود و حسن نیکو (مبلغ پیشین بهائی که به اسلام گروید و کتابی بر ضد فرقه نوشت) پس از شرحی راجع به ضدیت ارامنه داشناک با مسلمانان در ایران و عثمانی می‌نویسد: «وقتی سید‌ضیاء‌الدین [طباطبایی نخست‌وزیر کودتا] مصدر کار شد و خواست بلدیه [شهرداری] تأسیس کند. ایپکیان [همکار دیرین سید‌ضیاء در روزنامه رعد و شهردار منصوب از جانب سید‌در دوران نخست‌وزیری] ... فوری بهائیانی را که از معارف اخراج شده بودند به روی کار آورد و به علاوه، چندین نفر دیگر را هم در بلدیه وارد نمود، در صورتی که هزاران نفر دیگر با لیاقت‌تر بودند و حق تقدم داشتند.» 25 سید‌محمد کمره‌ای (لیدر دموکراتهای ضد تشکیلی و از مخالفان قرارداد وثوق‌الدوله)، به سابقه همکاری ایپکیان، با بهائیها در وزارت معارف زمان وثوق‌الدوله اشاره دارد: «... منتصرالدوله [شاغل در وزارت] معارف را دیده،‌گفت: کاسپیار ایپکیان،‌مقاله نویس ‍]روزنامه] رعد26، رئیس تفتیش معارف شده و نصیرالدوله ‍]وزیر معارف وثوق‌‌الدوله] مثل نوکر، حاضر خدمات و با او اغلب در خلوت است و آنچه بهائی است جزو مفتشین مدارس زنانه و مردانه نموده، من جمله اشراقه خانم زن ابن‌اصدق یا ابهی27 و منیره خانم و امثالهما را برای مدارس زنها و دیگر از بابیها را برای مدارس مردها و تمام بودجه و سیاست وزارت معارف با او است و ارامنه خودشان می‌گویند که کاسپار ایپکیان بابی و از دین ما خارج است.» 28 پیوند بهائیت با رژیم پهلوی، خصوصاً در زمان محمد‌رضا و سالهای پس از کودتای 28 مرداد، به اوج خود رسید و در دو دهه آخر سلطنت وی، آنان به بالاترین مقامات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی ایران دست یافتند. سپهبد عبدالکریم ایادی، عنصر مشهور بهائی، در مقام پزشک مخصوص شاه و رئیس بهداری ارتش نفوذی تام در دربار پهلوی یافت و پست مهم نخست‌وزیری نیز به مدت نزدیک به 14 سال در اختیار عباس هویدا (فرزند همان عین‌الملک) قرار گرفت. افزون بر این دو، می‌توان سیاهه‌ای بلند از مقامات مهم سیاسی و نظامی و امنیتی رژیم در نیمه دوم سلطنت محمد‌رضا ارائه داد که توسط اعضای این فرقه اشغال شده است. همچون: منصور روحانی (وزیر آب و برق و نیز کشاورزی)، عباس آرام (وزیر خارجه)، سپهبد اسدا.. صنیعی (آجودان مخصوص محمد‌رضا در زمان ولیعهدی و وزیر جنگ و نیز وزیر تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی در زمان سلطنت وی)، غلامرضا کیان‌پور (وزیر دادگستری)، منوچهر تسلیمی (وزیر بازرگانی و اطلاعات)، دکتر منوچهر شاهقلی پسر سرهنگ شاهقلی موذن بهائیها (وزیر بهداری و علوم)، هوشنگ نهاوندی (وزیر علوم، رئیس دانشگاه تهران و شیراز، رئیس دفتر فرح و یکی از ارکان حزب شه ساخته رستاخیز)، فرخ‌رو پارسای (وزیر آموزش و پرورش)، سپهبد پرویز خسروانی (فرمانده ژاندارمری ناحیه مرکز در جریان کشتار 15 خرداد 1342، آجودان فرح، معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان تربیت بدنی و مدیر عامل باشگاه تاج بعد از بازنشستگی)، دکتر شاپور راسخ (رئیس سازمان برنامه و بودجه)، پرویز ثابتی (معاون سازمان امنیت و «مقام امنیتی» مشهور)، ارتشبد جعفر شفقت (رئیس ستاد ارتش)، سپهبد علی‌محمد خادمی (رئیس هیأت مدیره و مدیر عامل هواپیمایی ملی ایران «هما») ودر رده‌های پایین‌تر: مهتدی، از بهائیان کاشان (عضو دفتر مخصوص فرح پهلوی)، ایرج آهی (رئیس دفتر شهرام سپهری‌نیا پسر اشرف)، نویدی (معاوف دکتر اقبال رئیس شرکت نفت)، ایرج وحیدی (معاون شهرسازی و مسکن)، منوچهر وحیدی برادر وی (معاون شهرسازی و مسکن)، مهندس مجد (معاون فنی وزارت کار)، پرتو اعظم (مدیر کل امور اجتماعی وزارت کار)، خانم نبیل (عضو دفتر دکتر نهاوندی)، و ... برآنچه گفتیم، باید ارتباط دیرین و تنگاتنگ میان برخی از نخست‌وزیران عصر پهلوی نظیر حسین علاء و اسدالله علم با بهائیان و محافل آنها را افزود و چهره‌هایی چون هژبر یزدانی (سرمایه‌دار «لمپن مآب» مشهور)،‌حبیب ثابت میلیونر مشهور، مشهور به ثابت پاسال (رئیس محفل ملی بهائیان ایران، صاحب پیشین رادیو تلویزیون و نیز مالک کارخانه پپسی کولا)، مهندس ارجمند (رئیس کارخانه ارج)، عباس رادمهر (رئیس کارگزینی بانک پارس) و مهدی میثاقیه (سرمایه‌دار و صاحب استودیو میثاقیه) را نیز که بر شریانهای اقتصادی و هنری کشور در آن روزگار چنگ انداخته بودند بدان اضافه کرد. در آن میانه، مناصب و مقامات فرهنگی کشور آماج حمله خاص بهائیان قرار داشت و در این باره، علاوه بر وزارت پیشگانی چون: دکتر منوچهرشاهقلی (وزیر علوم)، هوشنگ نهاوندی (وزیر علوم و رئیس دانشگاههای شیراز و تهران) و فرخ‌رو پارسا (وزیر آموزش و پروش) که فوقاً از آنها یاد شد، می‌توان به اسامی زیر اشاره کرد: ذبیح قربانی، بهائی فراماسون (رئیس دانشگاه شیراز)، مهندس هوشنگ سیحون (رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران)، دکتر علی محمد‌ ورقا (مدیر گروه جغرافی دانشگاه تربیت معلم)، دکتر ایرج ایمن، (رئیس مؤسسه تحقیقات تربیتی همان دانشگاه)، دکتر علی توانگر و دکتر منجذب (استادان دانشکده اراک در زمان پهلوی) و ... . حضور وابستگان به فرقه در مصادر مهم و حساس سیاسی، فرهنگی،‌نظامی و ... ضمناً بستر مساعدی را برای گسترش فعالیت تبلیغی آنان در مهد تشیع ایجاد کرد که از آن تا می‌توانستند سود جستند. پی‌نوشت ها: 1. معمای هویدا، عباس میلانی، ص 53. 2. ظهورالحق، فاضل مازندرانی،‌جلد 8، قسمت دوم،‌ص 1138. 3. تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، به نقل از Material for Study the Babireligion.p.20. 4. کشف‌الحیل، عبدالحسین آیت، چ 4:ج 3، ص 126. 5. تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، صص 723 ـ 722؛ کشف‌الحیل، آیتی ...، ص 211. 6. برای مشاهده خط عین‌الملک ر. ک. اسنادی از عملکرد خاندان پهلوی، ‌رضا آذری‌شهرضایی، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران 1381، ص 12. 7. مرکز سابق بهائیت در فلسطین اشغالی. 8. ظهورالحق، جلد 8، قسمت دوم، ص 1138، تعریض به میرزا جلیل خیاط (= جلیل افندی: برادر عین‌ الملک و از بهائیان حیفا)‌در نوشته فوق از ‌آن رو است که وی از بهائیت برگشت. ر. ک. کشف الحیل، چ 4: 3/224. 9. معمای هویدا،‌صص 5453. 10. مجله چهره‌نما، شماره 29 رمضان 1350. 11. الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، ج 4، خاندان هویدا، گماشته صهیونیسم و امپریالیسم، ابوالفضل قاسمی، ص 85. 12. معمای هویدا، ص 52. 13. ر. ک. «سوابق رضاخان و کودتای سوم حوت 1299»، محمد‌رضا آشتیانی‌زاده، ‌به اهتمام سهلعلی مددی،‌تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان 1370، ص 107. 14. اسناد مؤسسه تاریخ معاصر ایران، ش 24 تا 1139 ـ 28 ک. 15. اسناد و مکاتبات تیمور تاش وزیر دربار رضاشاه (1312 ـ‌1304 ه‍. ش)، تهیه و تنظیم: مرکز اسناد ریاست جمهوری ...، به کوشش عیسی عبدی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1383، ص 56. 16. ر. ک، الیگارشی...، ابوالفضل قاسمی، همان، 4/80. 17. سفرنامه سدید‌ السلطنه، ص 399. 18. و به قول آهنگ بدیع، ارگان بهائیان [سال 1353، ش 330، ص 35] «سالها حاکم بنادر و ولایات خلیج فارس بوده» است. 19. جستارهایی از تاریخ بهائی‌گری در ایران ...، عبدالله شهبازی، همان، ص 18. 20. ج 3، صص 241 ـ 238. 21. گوهر، سال 2، ش 11 و 12، بهمن و اسفند 1353، مقاله استاد محیط طباطبائی؛ بهائیان، محمد‌باقر نجفی، کتابخانه طهوری، ص 379. 22. ر. ک. جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران...، عبدالله شهبازی، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، س 7، ش 27، پاییز 1382، ص 18؛ آهنگ بدیع، سال 16 (1340ش)، ش 3، ص 72؛ 1353، ش 330، ص 35. 23. آهنگ بدیع، 1353، ش 330، ص 35. 24. درباره آثار بالیوزی و اهمیت آن نزد بهائیان،‌ ر.ک، مقاله هوشنگ رأفت، مندرج در مجله آهنگ بدیع، سال 1353، ش 330، ص 37 ـ 35. 25. فلسفه نیکو، چاپ 2: مؤسسه مطبوعاتی فراهانی، 2/198. 26. متعلق به سید‌ضیاءالدین طباطبایی، عامل کودتای انگلیسی حوت 1299 شمسی. 27. از ایادی چهارگانه عباس افندی در تهران. 28. روزنامه خاطرات سید محمد‌کمره‌ای، به کوشش محمد‌‌جواد مرادی‌نیا، نشر و پژوهش شیرازه، تهران 1382، 2/847. منبع: مقاله علی حقیقت​جو، بهائیت آن گونه که هست، ویژه نامه ایام روزنامه جام جم منبع : سایت جام‌جم ایام

دفاع سید ضیاءالدین طباطبایی از کودتای سوم اسفند

با ورود سید ضیاءالدین طباطبایی به مجلس چهاردهم حملات زیادی علیه او درباره کودتای سوم اسفند صورت گرفت که وی را ناچار از دفاع خود ساخت. او در جلسه 17 اسفند 1322 در مقابل حملات دکتر مصدق و ضیاءالملک فرمند، دفاعیاتی به شرح یر از خود انجام داد: پس از این که رییس‌الوزرا شدم دستور دادم که عهدنامه شوروی را امضاء کنند، اسناد و مدارک هم موجود است در زمان «مشیرالدّوله»، «مشاورالممالک» مأمور مسکو شده است که بروند ببینند دولت سویت که دو سه سال بود می‌خواست با ایرانیان مناسباتی داشته باشد، از روی چه اساس و مبانی می‌خواهد با ایران دوستی پیدا کند «مشاورالممالک» رفت به مسکو و این عهدنامه را ملاحظه می‌فرمایید، در مقابل ملّت ایران، در مقابل تاریخ، در مقابل شماها می‌گویم، دولت سویت با طیب خاطر نوشتند و به ما تقدیم کردند، به نمایندگان ما دادند، آنها فرستادند به تهران در تهران 6 ماه 7 ماه خواندند و کسی نگفت که مخالف است. زیرا بیش از هر ایرانی می‌دانستم که چقدر زندگانی ملّی، اقتصادی و سیاسیمان منوط است به حسن تفاهم با شوروی. بنده سیاست خارجی حکومت خود را در 23 سال قبل اعلام داشتم و اینک می‌خوانم: «امّا سیاست خارجی ما در اینجا یک تغییر اساسی لازم دارد و آن یک سیاست شرافتمندانه بر مناسبات با ممالک خارجه است.» این بود مرام من. در این ایّام هیچ مملکتی بدون ارتباط با جامعه ملل نمی‌تواند زندگانی بکند. بعد از جنگ بین‌المللی که مبانی تشکیلات جدید دنیا روی اصول تعاون و دوستی برقرار شده است، اصول مزبوره، در وطن صلح‌جوی ما بیش از سایر نقاط قابل توجّه است. ملّت ما انساندوست است. نسبت به جمیع ملل خارجه، صمیمی و رفیق و شفیق است. ملّت ما وارث حکم و اندرزهای اعصار و قرون متوالیه است. ما با دولت شوروی که سه هزار کیلومتر با هم سر حدّ داریم، باید با او بهترین دوستی‌ها را برقرار کنیم و از هر اقدامی که سوءظن آنها را برقرار کند احتراز کنیم. لازم نبود انگلیس کودتا کند برای اینکه من این حرف را بزنم. در عین حال هم مناسبات ما با هر یک از دول خارجه نباید مانع از حسن مناسبات و دوستی با سایرین گردد و از هر اقدامی که سوءظن آنها را جلب می‌کند احتراز کنیم و باید با دولت انگلستان هم بهترین و صمیمی‌ترین مناسبات را ایجاد کنیم و از هر اقدامی که سوءظن انگلستان است پرهیز کرد. این است ایرانی بودن. هر کسی غیر از این باشد خیانت به ایران کرده است. ما باید عامل حسن تفاهم بین روسیه و انگلستان بشویم و اگر روزی خدای نکرده بین آنها سوءتفاهم باشد ما با حرکات بچگانه و رفاقت‌بازی با این عقول ناقص و ادراکات منکسره خیال نکنیم ما می‌توانیم مسکو یا لندن را گول بزنیم. ما باید صاف و روشن باشیم. در آن بیانیه گفتم به نام همین دوستی، کاپیتولاسیون را که مخالف استقلال یک ملّت است الغاء خواهیم نمود. اتکّاء من در این تصمیم وعده‌ای بود که از زبان «لنین» در پطروگراد شنیده بودم، پیش از اینکه عهدنامه منعقد بشود «لنین» از فنلاند به پطروگراد آمد، وقتی که او آمد من آنجا بودم، او گفت که کاپیتولاسیون را الغاء می‌کنیم من به حرف او اعتماد داشتم و او باعث این بیانیه شد من یقین داشتم که «لنین» و رؤسای انقلاب روسیه به وعده خود وفا خواهند کرد. ایقان من به وعده آنها سبب شد که من در اعلامیه خودم این را گنجانیدم والاّ من زوری نداشتم، قوهّای نداشتم، تکیه من به آزادی‌خواهی انقلابیون روسیه بود برای موفقیّت در این مقصود و اینکه اتباع خارجی از عدالت تام بهره‌مند بوده حقوق خود را بتوانند حقآ دفاع نمایند، ترتیبات و قوانین مخصوصه با محاکم صلاحیّت‌داری وضع و ایجاد خواهد شد تا همه نوع وثیقه داشته باشند بر طبق اصول فوق‌الذکر اعلام می‌دارم که بعضی از امتیازاتی که در گذشته به اجانب داده شده است باید اساسآ مورد تجدید نظر واقع گردد ما باید با تمام همسایگان با نظر دوستی نگریسته و با همه آنها مناسبات حسنه همجوارانه داشته باشیم هیچ ملّتی هر قدر قوی و نیرومند باشد نباید آزادی ما را محدود کند موافق عادات و اخلاق تهرانیان، ملکات عقلی او موازنه نداشته باشد، اگر موازنه داشت 23 سال برای گفتن چیزی آواره نمی‌شد، تصدیق می‌کنم موازنه نداشته است. شاید حالا موازنه پیدا شده باشد (خنده نمایندگان) و هیچ ملّتی هر قدر هم نیرومند باشد نباید بنام همین اصول و به خاطر همین اصول بود که الغاء قرارداد ایران و انگلستان مورخه اوت 1919 را اعلام کردم. «ژنرال دیکسن» با 6 و 7 نفر صاحب‌منصبان انگلیسی پس از امضای قرارداد از طرف دولت انگلیس و برای زمینه و اجرای قرارداد به تهران آمدند. «ژنرال دیکسن» و سایرین که در آن موقع تنها کسانی بودند که علاقمند به اجرای قرارداد بودند و اوّل کسی که بر علیه کودتا قیام کرد «ژنرال دیکسن» بود او هم گفت «سیّد ضیاءالدّین» موازنه عقلی ندارد بدون اجازه و بدون مشاوره و بدون استیذان از «لرد کرزن» قرارداد را الغاء می‌کند این طرف و آن طرف نشست وبر ضدّ بنده تحریکات کرد بنده مجبور شدم به ایشان پیغام دادم و از ایشان خواهش کردم که در تهران تشریف نداشته باشند. اتومبیلی هم فرستادم و خواهش کردم که از مملکت ایران تشریف ببرند این کار را هم بنده کردم علّت رفتن ایشان به بغداد برای این بود. چون که از بغداد که هِل و گُل که نباید بفرستند، شروع به تحریکات کردند که فلانی ملکات عقلیه‌اش موازنه ندارد و یک کارهای بی‌سابقه کرده است و با این و آن ملاقات کرد و کسانی را به خودش موافق و بر علیه من متفّق ساخت و تلگرافی به لندن کرد که فلانی مناسبات بین ایران و انگلستان را به هم زده است بنابراین رفتن ایشان از ایران به امر بنده بوده است البته این را هم بنده باید بگویم که ایشان در مدّتی که اینجا بودند با کمک افسرهای ایرانی، یک سال در زمان «آقای وثوق‌الدّوله» زحمت کشیدند و مطالعاتی راجع به طرز اداره قوای تأمینیه ایران کردند و یک راپرت خیلی مفصلی نوشته و نمی‌دانم «آقای عامری» یا «آقای فرّخ» که در آن موقع در وزارت خارجه بودند آن را خوانده‌اند یا نه از نقطه‌نظر اطلاعات کشوری زحمت کشیده‌اند و مطالعاتی کرده‌اند که اگر آقایان بتوانند آن را به دست بیاورند در موقعی که می‌خواهند بودجه ژاندارمری مملکت را تصویب بکنند در قسمت تأمینیه کمک خواهد کرد. باید از خدمات ایشان و حقّ خدمتی که به ایران داشتند بدین وسیله تقدیر کرد امّا در آن زمان چون می‌خواستند به امور داخلی ما شرکت کرده و مداخله نمایند بنده به ایشان گفتم تشریف ببرید امّا «کلنل اسمایلز» یک پیرمرد شصت ساله و یک آدم خوبی بود اوّلین بار من او را در بادکوبه دیدم در آن وقت رییس هیأت اعزامیه ایران در بادکوبه بودم و «کلنل اسمایلز» از باتوم به بادکوبه آمده و می‌خواست به ایران بیاید و ایران را نمی‌شناخت ولی به واسطه علاقه‌ای که به «خیّام» و ادبیّات ایران داشت یک محبتی نیز نسبت به ایرانی داشت. بنده پس از مراجعت از قفقازیه او را در تهران دیدم به من گفت به نظر من قرارداد در نظم و وضعش ملاحظات لازم نشده و قابل اجرا نیست و من نمی‌توانم چیزی را که معتقد نیستم مبادرت کنم ولی چون نزد مرحوم «مشیرالدّوله» رفت و اجازه خواست برگردد، مرحوم «مشیرالدّوله» به «ژنرال دیکسن» و صاحب‌منصبان انگلیسی و «کلنل اسمایلز» فرموده بودند که شما باشید تا مجلس باز شود و تکلیف قرارداد معلوم شود. دولت ایران هم مواجب آنها را می‌داد و ایشان هم بودند و در نتیجه جنگی که متجاسرین با قوای قزاق کرده و شکست خوردند و پراکنده شدند و به قزوین آمدند قشون انگلیسی آن جا بود و این چهار هزار قزاق بدبخت (که گمان می‌کنم اگر من یا هرایرانی برای نجات اینها از بدبختی یک اقداماتی کردیم و آن اقدام هم اگرچه بر خلاف قانون بود ولی برای مصالح مملکت بود، این مبحثی است که مورد تأمل است که آیا جایز بود یا نه نمی‌توان بدون مطالعه حکم کرد) این قزاق‌ها آمدند در اطراف قزوین، حیران و سرگردان بودند، رییس کلّ قوّا «سردار همایون» شد و قشون انگلیس که در اطراف قزوین بودند برای این که یک صاحب‌منصبی باشد رابط بین قشون انگلیس و این قوای قزاق، از طرف کابینه مرحوم «مشیرالدّوله»، «کلنل اسمایلز» تعیین شد و ضمنآ قرار شد که مراقبتی بکند در اداره امور قزاقخانه، به این شکل که یک شورایی تشکیل دادند برای امور قزاقخانه قزوین، چون قزاق‌های قزوین لخت و عریان بودند و در زمستان کفش و لباس نداشتند. «کلنل اسمایلز» کفش‌های کهنه سربازهای انگلیسی و لباس‌های مانده سربازان هندی را از این طرف و آن طرف جمع می‌کرد و می‌آورد به این قزاق‌ها و سربازهایی که جنگ کرده بودند و رشادت کرده بودند می‌داد و چون این کارها را می‌کرد و این خدمت‌ها را می‌کرد، یک شورایی تشکیل شد از طرف وزارت جنگ، اینها عبارت بودند از سه نفر، یکی «زمان‌خان» مرحوم که نمی‌دانم اسم خانواده او چه بوده است؟ (یکنفر از نمایندگان ـ بهنام) و یکی «ماژور مسعود خان» و یکی هم «کلنل کاظم‌خان» مرحوم و رییس اداره قزاقخانه «امیر موّثق نخجوان» بود، یعنی رییس قزاقخانه قزوین نه تهران و در تهران هم که 500 قزاق بود در آذربایجان و زنجان و کردستان حالا یادم نیست پنجهزار نفر یا شش هزار نفر بودند و در قزوین چهار هزار نفر بودند زیرا چنانچه می‌دانید در سال 1911 که اولتیماتوم روس و انگلیس را قبول کردیم و «شوستر» را از ایران بیرون کردیم، در تعقیب آن، قوّه قزاق که پانصد یا هزار تا بود تبدیل یافت به یک دیویزیون دوازده هزار نفری و این دیویزیون به همین کیفیّت که عرض کردم تقسیم شد. این چهار هزار قزاق که در قزوین گرسنه و وامانده بودند، هیچ کس در فکر آنها نبود، در دهات قزوین پراکنده بودند، نان و آبی به آنها نمی‌رسید، پولی از تهران نمی‌رسید، خزانه خالی بود، ماهی دویست هزار تومان سفارت انگلیس به اسم مُراتوریوم بعد از سال‌ها التماس و گدایی به دولت ایران می‌داد، آن هم به قدری بود که در دوایر ایران صرف شده و چیزی به قزاقخانه نمی‌رسید «ماژور مسعودخان» و «کاظم‌خان» که می‌آمدند به تهران، می‌رفتند به ادارات دولتی، پیش وزیر، پیش رییس‌الوزرا، کسی به حرف اینها گوش نمی‌داد، و هر چه اینها می‌گفتند که قزاق‌ها گرسنه هستند، نان و لباس ندارند، غذا ندارند، کسی به حرف اینها گوش نمی‌داد، کسی جواب نمی‌داد. پس از آنکه از همه کس مأیوس می‌شدند، می‌آمدند پیش من که چه باید کرد! من هم فکر می‌کردم که چه باید کرد! می‌رفتم پیش رییس‌الوزرای وقت مرحوم «سپهدار» خودش می‌گفت اگر پولی هست بدهیم به قزاق‌ها، پول نبود، سفارت انگلیس هم یک ماه مراتوریوم را می‌داد و دو ماه نمی‌داد اینها می‌گفتند سفارت انگلیس اشکالتراشی می‌کند سفارت می‌گفت شما تکلیف را تعیین کنید و قرارداد را تصویب نمایید شما مجلس را باز کنید، سفارت انگلیس می‌خواست که مجلس باز شود، از «وثوق‌الدّوله» خواست ولی نکرد، از مرحوم «مشیرالدّوله» خواست ایشان هم باز نکردند، چون ایشان انتخابات را درست نمی‌دانستند، از مرحوم «سپهدار» خواست، ایشان نمی‌توانست باز کند، چونکه ایالات مملکت صورت دیگری پیدا کرده بود. یک کاغذی که به دست بنده افتاد کاغذی است «مستر نورمان» وزیرمختار انگلیس به رییس الوزرای وقت نوشته، دانستن این حقایق لازم است برای اینکه معلوم شود آیا این کودتای انگلیسی است یا کودتای «سیّد ضیایی» یا «سردار سپهی» باید حقایق معلوم شود. سفارت انگلیس تهران 1339ـ 1921 21 جمادی‌الاولی ـ 31 ژانویه فدایت شوم، در خصوص مذاکراتی که دیروز به عمل آمد جناب اجلّ «مستر نورمان» از دوستان خواهش کرده‌اند که به حضرت اشرف اطلاع دهم که نظر به اهمیّتی که لندن به تسریع افتتاح مجلس شورای ملّی می‌دهد جناب معزی‌الیه نمی‌تواند به حضرت اشرف در اتّخاذ مسلکی که سبب تعویق افتتاح مجلس شورای ملّی خواهد شد رأی بدهند جناب معزی‌الیه می‌داند که اگر چنین رأی می‌دادند از طرف دولت انگلیس مورد اعتراض شدید واقع می‌شدند. ایّام شوکت مستدام باد. آقای رییس این را ملاحظه بفرمایید مرحوم «سپهدار» قبلا خواست مجلس را باز کند چرا مجلس را باز نکردند، عذرشان چه بود؟ عذرشان قرارداد انگلیس بود، عذرشان پیشنهادات صلح‌طلبانه حکومت شوروی بود، عذرشان عدم موازنه ملکات عقلیه بود «سپهدار» آمد از وکلا التماس کرد که بیایید مجلس را باز کنید، بالاخره گفتند تا این کابینه باشد نمی‌توان کار کرد کابینه دیگری تشکیل شد مرکّب از آقای «حاج محتشم‌السلطنه» وزیر امور خارجه و مرحوم «ممتازالدّوله» و «ممتازالملک» اینها سه چهار نفر بودند، همه‌اش را فکر کردند که کی وزیر باشد کی نباشد! بعد از اینکه چندین ماه فکر کردند که چه باید بکنند، گفتند خوب حالا که وزیر شدیم چرا مجلس باز شود در همین احوال بود که مملکت بی‌تکلیف بود در همان موقع بود آقای «ضیاءالملک» که در تهران چهار نقشه کودتا بود کی‌ها در کار بودند، لازم نیست بنده به جنابعالی عرض کنم. آن کسی که موفّق شد شما خودتان او را می‌شناسید و می‌بایستی همان موقع بشناسید و جلوگیری کنید، نه اینکه بعد از بیست و سه سال از من بپرسید کی بوده است در همان موقع بود که کسی واقف به جریان وضعیّات بود، کسی که خون داشت و کسی که می‌دانست مملکت در چه پرتگاهی است و به کجا می‌رود یک فداکاری باید بکند آن «سیّد ضیاءالدّین» بود آمدند به بنده گفتند که وضعیّات قزاق اینطور است اگر اینطور نشود این طور می‌شود. چه می‌شود چه می‌شود که این هم از اسرار خود بنده است که هیچ الزامی هم ندارم به کسی توضیح بدهم آمدیم و رفتیم پیش آقای سپهدار، مذاکره کردیم، گفت انگلیسی‌ها به ما پول نمی‌دهند چه کنم؟ گفتم ما می‌رویم مذاکره می‌کنیم بلکه به شما پول بدهند. رفتم پیش «مستر نرمان» از ایشان خواهش کردم، و گفتم وضعیّت اینطور است، وضعیّت خراب است، شما یک ماه دیگر، دو ماه دیگر، به دولت پول بدهید، ایشان گفتند می‌دهیم، به شرط اینکه به دوایر دولتی داده شود گفتم چطور؟ مگر به کی می‌دهند؟ گفت این مهاجرینی که آمده‌اند به تهران، پول‌ها به آنها داده می‌شود و ما حاضر نیستیم گفتم پس مهاجرین که مستأصل هستند، بیچاره هستند چه بکنند؟ گفت خود دولت خود مردم با اعانه به هموطنان خودشان چیزی بدهند و کمک کنند رفتیم با مرحوم «سپهدار» صحبت کردیم، گفت نمی‌شود، کسی به اینها اعانه نمی‌دهد بالاخره با «سپهدار» مذاکره کردیم و بنده مرحوم «سپهدار» را راضی کردم به این ترتیب که اگر دولت انگلیس راجع به مراتوریوم چیزی دادند یک قسمت از آنرا به قزاقخانه بدهید، ایشان هم قبول کردند ولی از چاه درآمد توی چاله افتاد بالاخره بعد از مذاکرات زیاد حاضر شدند که پنجاه، شصت هزار تومان به قزاقخانه بدهند در این قسمت هم چیزهایی است که لازم نیست عرض کنم (خدا بیامرزد اموات همه را) مرده‌اند لازم نیست اسم ببرم. این پنجاه هزار تومان را هم که به قزاقخانه دادند حالا «سردار همایون» می‌خواهد همه را صرف پانصد نفر قزاق تهران بکند و به قزوین چیزی ندهد خلاصه ایشان را راضی کردم که دو ثلث برای تهران و یک ثلث برای قزوین داده شود خلاصه بیست یا سی هزار تومان بود که به قزوین رسید قزاق‌ها فهمیدند که این کار را کی کرده است فهمیدند، تشخیص دادند، این وضعیّت همینطور ادامه پیدا کرد ماه آینده بیشتر شد ماه سوّم که ماه کودتا بود بنده گفتم که باید صد هزار تومان داده شود آقای «سپهدار» اگر این مبلغ را به قزاقخانه ندهند من قبول نمی‌کنم و باید آن پولی که دولت انگلیس به مراتوریوم می‌دهد، صد هزار تومانش را به قزاقخانه بدهند و بالاخره این کار را هم کردند و در همان موقع هم بود که «سردار همایون» مجبور شد نظریه بنده را قبول کند، زیرا بین او و مرحوم «سپهدار» بهم خورد و اگر من به او مساعدت نمی‌کردم در مقام خودش باقی نمی‌ماند بعد به او گفتم که از این صد هزار تومانی که گرفته می‌شود، بهره پسری به قزوین و بهره دختری به تهران داده شود خلاصه گویا شصت هزار تومان به قزوین دادند و در همان موقع بود که اعلیحضرت سلطان «احمدشاه» مرحوم، خیال حرکت از تهران را داشت و مذاکره تخلیه تهران بود، در این مطالعه بودند که در موقع تخلیه تهران، چه دسته قوایی با شاه به اصفهان و شیراز برود. به ژاندارم اطمینان نبود، زیرا هشت ماه بود که حقوق نداشت به پلیس هم اطمینان نبود، صد نفر قزاق گارد شهریار ایران هم در فرح‌آباد گرسنه بودند شش ماه هم بود که مواجب دربار نرسیده بود و حتی بقّال و عطّار هم که چند ماهی به اعتبار مرحوم «موثّق‌الدّوله» نسیه می‌دادند، دیگر حالا نمی‌دادند در آن موقع بود که یک کسی که موازنه ملکات عقلیه نداشت به مرحوم «احمدشاه» پیشنهاد کرد که از این قزاق‌های متلاشی که در قزوین هستند، پانصد نفر را بیاورید به تهران که در رکاب همایونی به اصفهان حرکت کنند و شاه این پیشنهاد را پسندید و راضی شد و دستور هم داد و البته یک چیزهایی شد که این جزئیات را هم من ملزم نیستم به کسی بگویم، در موقع خودش خواهم گفت و خواهم نوشت اینجا یک کلیّاتی را می‌گویم، چون مصالح عالیه مملکت در نظر من اهمیّتش بسیار بیشتر است این یک چیزهایی است که مربوط به ایران است، در موقع خودش البته یک حقایقی را خواهم گفت. خلاصه این پیشنهاد تصویب شد و حکم احضار قزاق برای این منظور به تهران به امضای «سردار همایون» با آن که مخالف بود و یک اظهاراتی می‌کرد که اگر اینها بیایند به تهران با من چه می‌کنید؟ (این هم یک چیزهایی است که مربوط به کسانی است که یکیش حالا مرده است و یکی هم از بلاد ما دور است و شایسته نیست که بنده بگویم و به آنها بربخورد) خلاصه حکمش را داد و قرار بود که محرمانه باشد و قوای قزاق قرار بود هفتصد نفر حرکت کنند از آن پولی که صد هزار تومان از دولت داده شده بود به قزاقخانه، هفتاد یا هشتاد هزار تومان آن به قزوین فرستاده شد که خرج تدارکات ضروری قزاق‌ها شد و بیست هزار تومان هم در صندوق ماند از این جریانات در قزاقخانه قزوین سه نفر مسبوق بودند «کاظم‌خان» و «مسعودخان» و «رضاخان»، «زمان‌خان» مرحوم خبر نداشت. به موجب امر شاه و رییس دیویزیون قزاق حرکت کردند و آمدند ولی به جای هفتصد نفر، دو هزار نفر حرکت کردند، ساعت سه بعد از نصف شب جمعه، قبل از کودتا آنها حرکت کردند این را هم بگویم که یک هفته پیش از حرکت، آنها هر روز از قزوین می‌رفتند بیرون، به عنوان مانور و برای اینکه سوءظنّ قشون انگلیس را جلب نکنند، این کار را می‌کردند و «کلنل اسمایلز» مخصوصآ چند شب پیش به تهران حرکت کرد و موقعی که او آمد، مانور روزشان را به شب تبدیل کردند و به طرف تهران حرکت کردند پس از حرکت آنها سیم بین قزوین و تهران هم قطع شد «ژنرال آیرن ساید» صبح فهمید که یک عده قزاق از قزوین دور شده و مخابرات با تهران هم قطع بود آدم فرستاد پیش این افراد، آنها هم حکم تهران را به او ارائه دادند و «کلنل آیرن ساید» هم اغفال شد و قزاق وارد کرج شد دو روز پیش از کودتا من رفتم به شاه‌آباد، جلسه‌ای تشکیل شد در شاه‌آباد، از بنده و آقای «رضاخان میرپنج» و از آقای «احمدآقاخان» که آن وقت گویا سرهنگ بود و از آقای «ماژور مسعودخان» و از آقای «کاظم‌خان» من آنها را دیدم، چه دیدم و چه صحبت کردم و چه تصمیم گرفتیم، از اسرار ماست ولی یک چیزی را به شما می‌گویم و آن اینست که ما پنج نفر قسم خوردیم به ایران خدمت کنیم و قسم خوردیم قدمی بر خلاف مصالح ایران برنداریم و بعد آن وقایع شد. بنابراین نسبت کودتا با اجانب از روی کمال بی‌اطلاعی است بنده به آقایان اطمینان می‌دهم، هر از خود گذشته‌ای هر کاری می‌تواند بکند هر کس از خودش بگذرد، معرفت هم داشته باشد، لیاقت هم داشته باشد، اطلاع هم داشته باشد، ابتکار هم داشته باشد، روابط هم داشته باشد، همه کار می‌تواند بکند دیگران اگر در کودتا موفّق نشدند شاید حسن نیّت‌شان از من بیشتر بوده است ولی اگر وسایل و اطلاعاتشان از من بیشتر بود موفّق می‌شدند. چرا! این کودتا را کردیم؟ ما پنج نفر مملکت خود را در خطر دیدیم مرجعی نبود که به او مراجعه کنیم و برای نجات ایران از پرتگاه نیستی، یاری او را بطلبیم اگر ما می‌دانستیم در مقابل این خدمتگزاری قوانینی در مملکت هست که ما را محکوم به اعدام خواهد کرد، باز ما می‌کردیم، زیرا اگر ما محکوم می‌شدیم یک ملتی را زنده کرده بودیم، بلی آقا مملکت برای قانون نیست، قانون برای مملکت است. یک کاغذ دیگری هم راجع به آقای «مصدّق‌السلطنه» والی فارس از وزیرمختار انگلیس به مرحوم «سپهدار» نوشته شده است پس از کابینه آقای «مشیرالدّوله» آقای «مصدّق‌السلطنه» متزلزل شدند که شاید «سپهدار» ایشان را معزول کند و آقای «نصرت‌السلطنه» یا کسی دیگر را به جای ایشان بفرستد آقای «مصدّق‌السلطنه» به وسیله قشون انگلیس از وزیرمختار انگلیس این منظور را تلگراف می‌کند و وزیرمختار انگلیس هم از رییس‌الوزرا تقاضا می‌کند که ایشان را ابقاء بکند. سفارت انگلیس 4 نوامبر 1920 بنده لازم می‌دانم فقط یک چیزی را عرض کنم که «مستر نرمان» از کودتا اطلاعی نداشت، شرکت هم نداشت، واقف هم نبود فقط یک تقصیر داشت و آن این بود که می‌توانست این وقایع را پیش‌بینی کند ولی نتوانست پیش‌بینی کند. حالا چرا نتوانست پیش‌بینی کند و چه موجباتی مانع پیش‌بینی او شد این هم یک اسراری است که مربوط به خود بنده است و در نتیجه این اغفال شدن مورد مؤاخذه دولت انگلیس واقع شد و از خدمت وزارت خارجه استعفا داد حالا چه شد که این را به ریش نرمان چسباندند، اصل نکته این جاست پس از رفتن من آقایانی که محبوس و تحت نظر بودند آمدند بیرون اوّل گفتند که سیّد ضیاءالدّین ده میلیون برده یا سه میلیون برده و فلان ولی بعدآ فهمیدند که این موضوع نبوده است من چیزی نبرده‌ام غارتی نکرده‌ام، دزدی نکرده‌ام، خوب گفتند چه تهمت دیگری بزنیم وسیله دیگری نبود گفتند که این کار به دست اجنبی بود و من نمی‌فهمم که انسان برای چه اجنبی‌پرست می‌شود، یا برای خدا یا برای خرما. من که در سه ماه زمامداری خود، به مال کسی، به جان کسی، به عرض کسی تعرّض و تخطّی نکردم، چه لازم بود که اجنبی‌پرست شوم. اجنبی‌پرست شوم که در مقابل چه چیز ببرم این حقیقتش است. خلاصه مطالب گفتنی خیلی است آقا فرمود که روزنامه‌نویس‌ها را هم توقیف کردید. بنده نمی‌خواهم بیشتر عرض کنم اصراری هم ندارم که یک مطالبی را فرمودید و بنده هم خواستم توضیحاتی بدهم و باز هم عرض می‌کنم قبول اعتبارنامه من بر صلاح ایران است ردّ اعتبارنامه من هم شاید بر صلاح ایران باشد البته آقایان در قضاوت خودمختارید. یکی از افتخارات من این بود که مقدّماتی را فراهم آوردم که روزنامه‌نویس، رییس‌الوزرا بشود و ایران از دست سلطنه‌ها و دوله‌ها نجات پیدا کند، در همین دوره مشروطه، همین مردم بدبخت اسیر، چند تا سلطنه‌ها و دوله‌ها بودند، دیگر سایر مردم وزن نداشتند. روزنامه‌نویس‌ها بودند که این بت‌ها را شکستند این خدمت را من به ایران کردم و شماها را لرزاندم که چطور یک روزنامه‌نویس، رییس‌الوزرا یا به عقیده شما صدراعظم ایران می‌شود. در دوره سابق حکام ولایات یا وزراء در تهران مردم بیچاره را حبس می‌کردند خود حبس کردن، بخودی خود با آنکه برخلاف قانون بود و غلط بود، امری بی‌سابقه نبود چیزی که در کودتای سوم بی‌سابقه بود این بود که سلطنه‌ها و دوله‌ها و ملک‌ها و ممالک‌ها را بگیرند این را تصدیق می‌کنم. افتخار پیدایش این سابقه با بنده است و تمام مسئولیّت آن را هم به عهده می‌گیرم و اگر چند صد نفر از من رنجیده شدند و افسرده شدند، هزارها ایرانی بدبخت که قرون متوالی در محبس این دوله‌ها، ملک‌ها، سلطنه‌ها، ممالک‌ها با هزار ذلّت و بدبختی روزگار می‌گذراندند، فهمیدند که می‌شود، دوله‌ها، ملک‌ها، و سلطنه‌ها را هم گرفت. رییس‌الوزرای وقت چنین تشخیص داد که برای مصالح عالیه مملکت و یک مقتضیاتی که بعد خواهید شنید، یک عده‌ای بدون این که به جان آنها، به حیات آنها، به مال آنها، تعرّض شود، در یک نقاطی تحت نظر قرار گیرند. اگر جنابعالی می‌فرمایید چرا بد و خوب را با هم گرفتند، مقصود دشمنی و عداوت نبود. نخواستم مال کسی را ببرم، چنانکه نبردم، جز یک عده از کسانی که سیاست مملکت را فلج می‌کردند و کارها را اداره نمی‌کردند و جز منفی‌بافی و عوامفریبی کار دیگری نمی‌نمودند، آنها را دستگیر کردم در آن موقع دو موضوع مهم در پیش بود. دو موضوع مهمّ بود که برای حیات ایران و برای استقلال مملکت ایران تأثیر مهمّی داشت، یکی مسئله ارتباط با ممالک متحده شوروی و یکی مسئله قرارداد ایران و انگلیس بود این دو موضوع، این دو مسئله، این دو نکته، آلت بازی و دسایس رجال تهران، از دوله‌ها، ملک‌ها و سلطنه‌ها شده بود. سه سال بود نمایندگان مجلس شورای ملّی متعاقب عقد قرارداد، انتخاب شده بودند غالبشان هم در تهران بودند، این وکلا جرأت نداشتند مجلس شورای ملّی را باز کنند سیاسیّون تهران هم جرأت نداشتند حرف بزنند چرا؟ می‌گفتند خوب اگر مجلس شورای ملّی باز شد قرارداد را قبول کنیم یا رد کنیم؟ کو آن مردی که قبول کند کو آن مردی که رد کند؟ پس بهتر اینست که مجلس شورای ملّی نباشد. با شوروی که سه سال است به ما پیشنهاد کرده است که ما همسایه هستیم، دوست هستیم، عهدنامه ببندیم، کو آن مردی که جرأت داشته باشد بگوید ببندیم و کو آن مردی که بگوید ما نمی‌بندیم پس بهتر آنست که ما جمع نشویم و صدایمان در نیاید. این آقایانی که توقیف شدند، حبس نشدند و تحت نظر بودند، به طوری که می‌دانند قبل از ریاست وزرایی من بود ولی مسئولیّت آن واقعه را من به عهده می‌گیرم شانه خالی نمی‌کنم، چرا شانه خالی نمی‌کنم، زیرا آن موقع آقای «سردار سپه» که بعد اعلیحضرت پهلوی شدند، در کارها ما با هم مشاوره می‌کردیم و آن چه من می‌گفتم ایشان می‌کردند. امّا مسئله کودتا، قضایا را باید تفکیک کرد یکی صورت ظاهر امر است، یکی صورت باطن امر است صورت ظاهر امر اینست که دسته‌ای از قوای قزاق به تهران وارد شدند، در شب دوشنبه شهر تهران را اشغال کردند و سه روز بعد، من رییس‌الوزرای ایران شدم یعنی اعلیحضرت مرحوم «احمدشاه»، «معین‌الملک» را فرستاد به منزل من و مرا دعوت کرد و من رفتم به قصر فرح‌آباد و پس از دو ساعت مذاکره، دستخط ریاست وزراء را با اختیارات تامّه، به من تفویض کرد. وضعیّات قبل از کودتا راباید درنظر بیاورید مملکت ایران در تحت اشغال قشون اجنبی بود. در بعضی از ایالات ما یک تشکیلاتی بود که با حکومت مرکزی، مشغول جنگ و ستیز بود. در همان موقع خزانه مملکت خالی بود در همان موقع عدّه افراد قشونی و ژاندارمری و امنیه و نظمیه در ایران چهل هزار نفر بود حقوق آنها هشت ماه و ده ماه عقب افتاده بود چندین صد نفر و چندین هزار نفر مهاجر از گیلان و مازندران آمده بودند که می‌بایست از خزانه دولت زندگانی کنند و چون در خزانه دولت پولی نبود، همه ما، همه وزراء و رییس‌الوزراهای ایران باید به سفارت انگلیس ملتجی شوند برای دویست هزار تومان قرضه ماهیانه، به اسم (موراتوریوم) گدایی بکنند و این دویست هزار تومان را بین این و آن تقسیم کنند، عدلیه، نظمیه، امنیه و ژاندارمری هشت ماه مواجبشان عقب افتاده بود و تمام تشکیلات هیأت اجتماعیه مختل شده بود شاه مملکت که تازه از اروپا برگشته بود، به واسطه این وضعیّات و به واسطه خبر رفتن قشون انگلیس از ایران هراسان بود و مرحوم «احمدشاه» می‌خواست ایران را ترک کند و مراجعت کند و وقتی که گفته شد که چرا مراجعت می‌کنید گفت من در امان نیستم، اگر قشون انگلیسی برود، چگونه می‌توانم در پایتخت خودم که قشون و پلیس و ژاندارم، ده ماه مواجب نگرفته‌اند، زندگانی کنم و اگر متجاسرین به من هجوم کنند چه کنم؟ «احمدشاه» مرحوم به سفارت انگلیس ملتجی شد، از وزیرمختار انگلیس تقاضا کرد که برای اینکه او بتواند در ایران بماند، قشون انگلیس حرکت خودش را از ایران به تعویق اندازد «مستر نرمان» وزیرمختار انگلیس، پس از مخابره با لندن، به شهریار ایران جواب داد که چون مجلس مبعوثان انگلیس، بودجه این قشون را تصویب نمی‌کند، قشون نمی‌تواند در ایران بماند «احمدشاه» گفت حالا که قشون نمی‌تواند بماند، من می‌روم، گفتند نباید بروی، گفت حالا که نباید بروم، پس در تهران نمی‌مانم مذاکره تغییر پایتخت به میان آمد و تهران گرسنه، تهران بیچاره، تهران خواب‌آلود، دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌های غفلت‌کار و سیاسیّون نادان همه خواب بودند و سرنوشت ایران در اقیانوس تلاطم و بدبختی واژگون بود. آن وقت بود که «سیّد ضیاءالدّین» از خود گذشت، بالاخره رییس‌الوزرا شد. تمام اسرار کودتا را نمی‌توانم به شماها بگویم رییس‌الوزرا شدم. اوّلین اقدام من تلگرافی بود به مرحوم «مشاورالممالک» سفیرکبیرایران در مسکو که بدون تأمل عهدنامه شوروی را امضاء کنید اوّلین اقدام من این بود دوّمین اقدام من الغای قرارداد ایران و انگلیس بود می‌فرمایید این قرارداد ملغی بود، تصدیق می‌کنم عملا ملغی بود ولی یک وضعیّت بغرنجی پیدا کرده بود که افراد را خسته و وضعیّت را فلج کرده بود. ما 600 هزار لیره پول داشتیم در بانک شاهنشاهی از بابت منافع عقب‌افتاده کمپانی نفت جنوب و این 600 هزار لیره، آن وقت شاید دو میلیون تومان می‌شد، در حالی که دولت ایران برای صد هزار تومان باید از سفارت انگلیس گدایی بکند. بانک شاهی این پول را نمی‌داد و در خزانه هم پول نداشتیم از گمرک نمی‌توانستیم چیزی بگیریم چونکه وسیله‌ای نبود تا دولت هم حرف می‌زد، می‌گفتند آقا تکلیف قرارداد را معیّن کنید. یا بگیرید یا بدهید قرارداد اگر عملی نشده بود ولی یک بغرنجی بود، یک مانعی بود که اوّلا افکار عمومی را متزلزل داشت هیچکس نمی‌دانست قرارداد هست یا نه؟ و کلا نمی‌دانستند به مجلس شورای ملّی که می‌روند آیا قرارداد را قبول کنند یا رد کنند من آمدم این را الغاء کردم و امّا این که فرمودید آیا از «لرد کرزن» مشاوره کردم و استیذان کردم، این نکته بین خود ماست این نکته را دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها نمی‌فهمند این نکته را یک مدیر روزنامه می‌فهمد بدون مشاوره با دولت انگلیس، بدون استشاره با سفیر انگلیس، و «لرد کرزن» من با مسئولیّت خودم این قرارداد را الغاء کردم، یعنی من مدیر روزنامه ملغی کردم تا معلوم شود که می‌توان کرد. به همین جهت «لرد کرزن» از من رنجید تا هفتم حمل یعنی یکماه و سه روز حکومت مرا نشناخت و خدا می‌داند چه اندازه همین رنجش «لرد کرزن» تأثیری داشت در بودن و نبودن من در ایران این را من نمی‌دانم، خدا می‌داند. امّا اینکه این چه نوع کودتایی بود؟ تا آن روزی که من رییس‌الوزرای ایران شدم تمام رییس‌الوزراها و دولت‌های شما را سفارت روس و انگلیس تصویب و تشکیل می‌داد. تنها رییس‌الوزرا و دولتی که به شهادت خدای متعال، بدون مداخله سفارت اجنبی تشکیل شد، دولت من بود بله، دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها نمی‌فهمند این نکته را یکنفر مدیر روزنامه می‌فهمد. هر کسی را به هر کاری ساختند میل آن را بر سرش انداختند. اعلیحضرت مرحوم «احمدشاه» مرا احضار فرمود، دستخط هم به من داد و اختیارات تامّ هم به من داد. نتیجه کودتا چه بود؟ چهل هزار نفر قشون پراکنده ایران، از ژاندارمری و قزاق و پلیس و امنیه، در تحت اداره یک سرباز لایق که اسمش «رضاخان میرپنج» بود، جمع شدند، اداره شدند، امنیّت در مملکت فراهم شد، تهران از خطر گذشت، شاه راضی شد بماند. خود شاه هم که مرعوب بود، دید در تهران هم قوّه هست. فقط وقتی که دستخط ریاست وزراء را به من داد از من قول گرفت، پس از این که امنیّت در مملکت مستقرّ شد، وسایل مسافرت او را به اروپا فراهم کنم من هم وعده دادم و بعد نتوانستم و همانکه نتوانستم بین بنده و آن مرحوم به هم خورد. بیچاره مرحوم «احمد شاه» در نتیجه بی‌قابلیّتی و عدم‌لیاقت دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها، قبل از تشکیل کابینه اینجانب و پس از آنکه از سفارت انگلیس مأیوس شد، تلگرافاتی به دربار انگلستان و به مقامات عالیه مخابره نمود که اگر ممکن است احضار قشون انگلیس را از ایران به تعویق بیندازند جوابی نیامد کودتا بپا شد پس از آنکه امنیّت برطرف شده تجدید شد، پس از آنکه امضای عهدنامه شوروی شد، یک مسئله بغرنج و غامضی بین ما و همسایه‌ای که مناسبات تاریخی، سیاسی، اجتماعی، ما را به یکدیگر مربوط ساخته و سه هزار کیلومتر با هم، هم سرحدّ هستیم حلّ شد و روابط حسنه ایجاد گردید، در تهران و مملکت یک آسایش فکری، برای همه ایجاد شد یک کار دیگر هم کردم مسئله پلیس جنوب بود. به طوری که می‌دانید کابینه‌های دوله‌ها، ملک‌ها و سلطنه‌ها، اجازه تشکیل پلیس جنوب را چند سال قبل از این داده بودند پس از اینکه من رییس‌الوزرا شدم، یکی از اقداماتم این بود که به وزیرمختار انگلیس اظهار کردم، من نمی‌توانم پلیس جنوب را تحت اداره افسران انگلیس قبول کنم و باید منحل بشود و منضم ژاندارمری ایران گردد ژنرال فریزر را به تهران احضار کردم.و جلسه‌ای در هیأت وزراء تشکیل دادیم و مذاکره کردیم و اصولی را با هم موافق شدیم که پلیس جنوب تسلیم ایران بشود و از بابت مخارج گذشته قبول کردند که دولت انگلستان از ایران فعلا ادعایی نکند ولی ژنرال فریزر گفتند کی این اردو را تحویل خواهد گرفت. آیا افسرهای تهرانی شما که دیروز همدست آلمان‌ها بودند؟ گفتم نه. من از دولت سوئد، پنجاه نفر صاحب‌منصب برای ایران احضار کرده‌ام که تشکیلات ژاندارمری ایران را منظّم کند و به آقای علاء که در آن موقع در لندن بودند در این باب تلگرافآ دستور دادم که برود به استکهلم و با دولت سوئد داخل مذاکره بشود گفت خوب حالا تا وقتی که صاحب‌منصبان بیایند ما چه بکنیم بین بنده و ماژور فریزر موافقت حاصل شد عده صاحب‌منصبان انگلیسی که دویست نفر بودند به چهل نفر تنزّل یابد و تا مدّت یک سال در خدمت دولت ایران باشند و به مجرّد این که صاحب منصبان سوئدی به ایران آمدند صاحب‌منصبان انگلیسی مواجب خودشان را بگیرند و بروند زیرا اگر هم خود ژنرال فریزر آن تکلیف را به من نمی‌کرد من نمی‌دانستم چه کنم؟ چون تشکیلات آنها طرز مخصوصی بود من نمی‌توانستم یک قوّه که در آن موقع امنیّت جنوب را عهده‌دار بود بدون سرپرست بگذارم. علاقه من در انحلال پلیس جنوب چه بود گذشته از این که به استقلال و سلامت مملکتمان لطمه وارد می‌آورد در بدو امر که ما با دولت همجوار، شوروی، دارای مناسبات حسنه شده بودیم نمی‌خواستم در ایران دولت یک تشکیلاتی را داشته باشد که در تحت اداره افسران یک مملکتی باشد که در آن موقع با دولت شوروی دارای مناسبات حسنه نبودند و هم دیگر را نشناخته بودند. موفقیّت من در انحلال پلیس جنوب موفقیّت شایانی بود و از ماژور فریزر که در آن قضیه با من کمک و مساعدت کرد امتنان دارم و از دولت انگلیس و حکومت هندوستان که در انحلال پلیس جنوب با من کمک و مساعدت کرد و حتی وعده دادند از بابت مصارف گذشته چیزی در آن موقع مطالبه نکنند امتنان دارم. اقدام دیگرمن در آن موقع شروع به اصلاحات داخلی و جلوگیری از دزدی و افراط در مالیه بود برای من نهایت مسرّت است که ایرانی‌ها می‌توانند بگویند که یک روزی یک رییس‌الوزرا و دولتی داشتیم که دزد نبود و دزدی نکرد این افتخار مال شماهاست مال ملّت است زیرا من فرزند این مملکتم روزی نماینده کمپانی نفت جنوب آمد پیش من و ازمن تقاضا کرد که امتیاز نفت شمال (خشتاریا) را به او بدهم. گفتم من نمی‌توانم گفت چرا؟ گفتم به دو دلیل، اوّل این که مطابق عهدنامه ایران با حکومت شوروی، امتیازاتی را که حکومت شوروی به ایران مسترد داشته ما حق نداریم به هیچ دولت اجنبی دیگر بدهیم دیگراین که دادن امتیاز از حقوق من نیست و از مختصّات مجلس شورای ملّی است صحبت‌هایی شد، حرف‌هایی زد، پس از این که دید نمی‌تواند مرا قانع کند، زبانی گشود که به مذاق من خوش نیامد. جواب دادم آقای مستر فلان، من حاضر هستم برای مصالح عالیه ایران و انگلیس منافع کمپانی‌های انگلیس را فدا کنم و چنین هم کردم و اینجا هم خدا می‌داند تا چه اندازه این اظهار من در بودن و نبودن من، در ایران تأثیر کرده، امتیاز راه شوسه تهران به قم را یک کمپانی انگلیسی، سال‌ها بود اشغال کرده بود، الغاء کردم و ژنرال‌های انگلیسی و کلنل‌های انگلیسی را که برای قرارداد به تهران آمده بودند، از تهران بیرون کردم. اگر انگلیسی‌ها عاجز نکرده بودم، «مستر نرمان» شریف‌ترین وزیرمختار انگلیس در ایران، از خدمت وزارت خارجه انگلیس خارج نمی‌شد! بله کردم! خلاصه تا بوده‌ام خیلی کارها کرده‌ام، حالا نمی‌خواهم آنها را عرض کنم با آنکه آن چه عرض می‌کنم خارج از موضوع نیست هر چه تاکنون عرض کرده‌ام بس است کوتاه کنیم من این کارها را کردم و تا بودم با آقای «سردار سپه» وزیر جنگ وقت با کمال وداد با هم کار می‌کردیم و من شخصآ از ایشان گله‌های شخصی ندارم اگر اختلافاتی هست در نظریّات سیاسی است و من پس از آنکه از ایران حرکت کردم... یک مقتضیاتی پیش آمد که آن هم از اسرار کودتاست که من بودن خود را درایران برای مصالح ایران مقتضی ندیدم با طیب خاطر ایران را ترک کردم کسی مرا بیرون نکرد روزی که من از تهران حرکت کردم، شش هزار ژاندارم در تحت امر من بود. در تهران قوه قزاق نبود قزاق‌ها رابه قزوین و منجیل مراجعت داده بودم در تحت امر سردار سپه، هزار و هشتصد یا دو هزار نفر افراد بریگاد مرکزی بودند در همان موقع من قادر بودم، هر چه می‌خواستم بکنم کسی مرا بیرون نکرد، طرد نکرد و این هم یکی از اسراری است که من فقط می‌دانم و مجبور هم نیستم که به شما توضیح بدهم من از ایران رفتم ولی اقدامات سه ماهه من روحی در ایران دمید که تا ده سال بعد از من، ایران در عداد ملل زنده دنیا به شمار آمد هر چه در ایران امروز دیده می‌شود، مولود کودتاست. اگر در طرح اساسی کودتا، من بانی بوده‌ام، امّا در وقایع ناگوار آن نه حاضر و نه شرکت داشتم. شالوده سعادت ایران طرح‌ریزی شده بود ولی من سردار سپه را رییس‌الوزرا نکردم. من ریاست ورزاء را به ایشان ندادم. من ایشان را به پادشاهی برنگزیدم. تمام ملّت، تمام مملکت، او را تا پنج سال بعد از حرکت من تقدیر می‌کرد و امروز هم مقتضیات مملکت او را تا پنج سال بعد از حرکت من تقدیر می‌کرد. گفتید کودتای انگلیسی بود و این کودتا را انگلیس‌ها کردند قضیه خیلی مضحک است انگلستان برای اجرای قرارداد کودتا نکرد، برای الغای آن چرا کودتا می‌کند؟ مردم بشنوید تعجّب کنید سه سال بود که قرارداد امضاء شده بود آنچه من مطّلعم، آنچه من اطلاع دارم در هیچ تاریخی، هیچ سفارت انگلیسی، به دولت ایران فشار نیاورده بود که این قرارداد را اجرا بکنید وقتی که دولت انگلیس برای اجرای آن نمی‌خواهد کودتا کند پس مطلب چیست؟ باید مدیر روزنامه بود تا این مسائل را فهمید باید از مردم بود تا این حقایق را دانست باید از طبقه اشراف، ملک و دوله و سلطنه نبود. باید کسی باشد که در تمام دوره زندگی، وقت خودش را صرف جمع مال از طرق غیرمشروعه مستوفی‌گری و خالصه‌خوری نکرده باشد تا بتواند بفهمد چگونه یک از جان گذشته می‌تواند به یک مملکت خدمت بکند و یک کاری بکند که عقول ناقصه، ادراکات منکسره، از قوّه درک آن عاجز است. خیر آقا! این کودتای انگلیس نبود انگلیس‌ها پیش‌بین هستند انگلیس‌ها سیاست سه ماهه ندارند اگر انگلستان می‌خواست سیاست سه ماهه داشته باشد کار انگلستان چند قرن پیش مثل کار امروز ما شده بود. نخیر، این یک کودتای انگلیسی نبود. من مسئولیّت مسبّب بودن وقایع سوّم حوت را به عهده می‌گیرم در مقابل خدا، در مقابل تاریخ، در پیشگاه ملّت ایران، از این کودتا برای خودم، بهره‌ای نبردم جز یک مزاج علیل. نه دزدی کردم، نه کسی را کشتم. دستم به خون کسی آلوده نشد. مال کسی را نبردم. خانه کسی را خراب نکردم. فقط یک عده کسانی که معتاد نبودند در گذشته حبس شوند تحت نظر گرفتم. در آن روزهای تاریک فقط من بودم که از خود گذشتم و ایران را از خرابی و تجزیه نجات دادم. امّا رضاخان پهلوی که من به ایشان عقیده‌مندم، ارادتمندم، ایشان از وقت زمامداری خودشان یک خدماتی به امنیّت مملکت کرده‌اند و به این ملاحظه بنده مایل به ایشان هستم. به چه دلیل متمایل به ایشان هستم، برای حفظ خودم، برای حفظ مکنت خودم و خویشاوندان خودم، موافق بودم با زمامداری ایشان برای چه؟ برای این که من چه می‌خواهم آسایش می‌خواهم، امنیّت می‌خواهم، مجلس می‌خواهم و در حقیقت از پرتو وجود ایشان تمام این چیزها را در این دو سال اخیر داشته‌ایم و مشغول کارهای اساسی بوده‌ایم. این سردار سپهی که به شما امنیّت داد آسایش داد، شما را در کسب و کار خودتان آزاد گذاشت، کی به شما داد، جز «سیّد ضیاءالدّین». اگر او بد است «سیّد ضیاءالدّین» هم بد است اگر او خوب است چرا «سیّد ضیاءالدّین» بد است. پس چرا او خوب است و «سیّد ضیاءالدّین» بد است. اگر غرض شخصی نباشد دلیلش چیست؟ شما که رضاخان را نمی‌شناختید. این یک سربازی بود مانند هزاران سرباز بدبخت دیگر همین رضاخان بود که در جنگ‌های گیلانات، برادرزنش کشته شد. همین رضاخان بود که با چهار هزار نفر قزاق در قزوین افتاده بود و پس وامانده نان و گوشت قشون هندی را چهار ماه به او می‌دادند. کجا بودید آن جا؟ «سیّد ضیاءالدّین» او را آورد، به شما معرفی کرد چه شد که او خوب بود، «سیّد ضیاءالدّین» بد بود، اگر او خوب بود که من هم باید خوب باشم. تا وقتی که او بود که من هم خوب بودم. خدمت هم می‌کرد. امنیّت هم که داد. پایتخت شما هم از خطر مصون ماند. حالا در مقابل خدماتی که کردیم، در مقابل خطراتی که از زن و بچه و مال شما به دور کردیم، پاداش نمی‌خواهیم، تقدیر نمی‌خواهیم، اینجا شما فرمودید از خدمتگزاران مملکت باید تقدیر کرد. چرا از من تقدیر نمی‌کنید؟ چرا فحشم می‌دهید؟ چرا ناسزا می‌گویید؟ یک بام و دو هوا که نمی‌شود آقا. امّا راجع به آرمیتاژ اسمیت می‌فرمایید من که قرارداد را الغا کردم، چرا او را به خدمت وزارت مالیه آوردند یعنی به عقیده شما پس از الغاء قرارداد ایران و انگلیس من باید تمام مناسبات خود را با انگلستان قطع کنم بنده آرمیتاژ اسمیت را کنترات نکرده بودم. او در کابینه مشیرالدّوله استخدام شده بود و ایشان او را شخص شریف و ایران‌دوستی تشخیص داده بودند. از طرف دولت مشیرالدّوله مأمور لندن شد برای تصفیه اختلافاتی که بین کمپانی ایران و انگلیس بود. مرحوم آرمیتاژ اسمیت رفت و مأموریت خودش را انجام داد. 500، 600 هزار لیره، خوب یادم نیست، دعاوی دولت ایران را که کمپانی نفت نداده بود، به کمپانی نفت ثابت کرد. چند سال بود که برگشت به ایران و از تصادف بنده رییس‌الوزرا بودم و چون که بنده قرارداد خود را با انگلیس لغو کرده بودم، باید او را با پس گردنی، از تهران بیرونش کنم و تمام مناسبات خود را با انگلستان قطع کنم. چون سابقآ برای دولت ایران کنترات شده بود، بنده هیچ مانعی نمی‌دیدم، بدون این که به او اختیاری بدهم، او مانند یک نفر مستشار، همان‌طور که یک نفر بلژیکی بود، یک نفر فرانسوی بود، همان‌طور که به‌واسطه موقعیّت و وضعیّات جنگ بین‌المللی که از جای دیگر نتوانستیم بیاوریم، برای این که حضرتعالی پس از 24 سال از بنده استیضاح کنید نمی‌دانستم آقای دکتر، آرمیتاژ اسمیت را باید دور کنم و البته خود حضرتعالی هم او را دیدید و یک دلیل دیگر ایران‌دوستی آرمیتاژ اسمیت این است که خواست با شما و دیگران صحبت کند که اگر می‌تواند به ایران خدمتی کند، بماند و اگر نمی‌تواند برود، چنانچه رفت! آرمیتاژ اسمیت اگر به ایران آمده بود یکی از رجال شریف و بزرگ انگلستان بود نیامده بود به این مملکت که چند سالی بماند و سالیانه یک مبلغی از دولت ایران حقوق بگیرد بعد از این که از اینجا رفت یکی از بزرگترین رجال و سکرتر ژنرال کمیسیون و پراسیون پاریس شد و تمام بزرگان اروپایی آمدند در کمیسیونی که او منشی کلّش بود کار می‌کردند و بعد از 5، 6 سال هم که آنجا کار کرد، رفت به هندوستان و یک مأموریت مهمّی پیدا کرد و من خیلی متأسف هستم که شما نتوانستید از وجود آرمیتاژ اسمیت از اطلاعات او، در ایران‌دوستی او برای مملکت خود استفاده کنید. من موقعی کودتا کردم که ایران سرتاسر دست قشون اجنبی بود و وضعیّت مملکت طوری بود که پادشاه مملکت خود را در پایتخت در امان نمی‌دانست، مگر اینکه ارتش انگلیس از او حمایت کند و چون این تقاضا از طرف انگلیس‌ها رد شد، مرحوم «سلطان احمدشاه» مصمّم شد به اروپا برود و پس از کودتا که از این تصمیم، خواهی نخواهی صرفنظر کرد، مذاکره این بود که پایتخت ایران را از تهران به اصفهان تبدیل کنند و خدا می‌داند که اگر این پایتخت تبدیل می شد بر سکنه این شهر و ایالات شمالی و دهات و قراء و مردم مسکین چه می‌گذشت آقای «مصدّق‌السلطنه» فرمودند، چرا من بعضی اشخاص را تحت نظر قرار دادم. اشخاصی را که من تحت نظر قراردادم، همان اشخاصی بودند (بیشتر نمی‌گویم، همین اندازه می‌گویم) که قادر به حلّ معضلات نبودند. عیب دیگری نداشتند، قادر به حلّ معضلات نبودند این حدّاقلی است که با کمال نزاکت می‌گویم، زیرا قسمتی از آنها مرحوم شده‌اند و چون کسی حاضر نیست، بیش از این حقّ ندارم درباره آنها حرف بزنم. آنها وطن‌پرست بودند. ملّت و مملکت خودشان را هم دوست داشتند و خدمت هم می‌خواستند بکنند ولی به علّت بعضی از اسباب قادر به حلّ معضلات نبودند و من نمی‌توانستم که روزی ده ساعت وقت خود را در موقعی که زمامدار بودم به پچ‌پچ و نجوا با آنها بگذرانم و مملکت در بدبختی بسوزد. رفتم در اطاق نشستم و در حقیقت خود من هم یکی از محبوسین بودم. روزی به آقای «حاج محتشم‌السلطنه» که در حبس بودند پیغام دادم آقای «محتشم‌السلطنه» من هم محبوس هستم، با فرق اینکه آن محبوسین دیگر روزی هشت ساعت می‌خوابیدند و من بدبخت روزی بیست ساعت کار می‌کردم، پس من هم محبوس بودم. این اشخاص بلاتکلیف و بلااراده در مقابل وقایعی که استقلال ایران را به خطر انداخته بود، مات و مبهوت مانده بودند و قادر به اتّخاذ تصمیمی نبودند. این آقایان مانع کار بودند و من می‌خواستم کار کنم بنابراین چاره‌ای نداشتم جز این که آقایان را برای مدتی حبس کرده، قرارداد شوروی را منعقد نموده، قرارداد انگلیس را لغو کنم. و دست به اصلاحات بزنم. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

مهمترین رویدادهای روز کودتای انگلیسی رضا خان

در روز کودتای سوم اسفند 1299 اتفاقات مهمی در کشور رخ داد که زمینه را برای در دست گرفتن قدرت از سوی کودتاگران فراهم کرد. مهمترین رویدادهای این روز عبارتند از: کودتا علیه دولت سپهدار در ساعت یک بامداد، دو هزار و پانصد تن قزاق به فرماندهی رضاخان که از قزوین حرکت کرده بودند، از دروازه‌های قزوین و حضرت عبد‌العظیم‌ (علیه‌السلام) به تهران وارد شده و بدون هیچ درگیری خاصی شهر تهران را تصرف و دولت سپهدار را سرنگون کردند. قزاق‌ها مراکز مهم و استراتژیک شهر را تصرف کرده کنترل سازمان‌های دولتی را به دست گرفته و با احمد شاه وارد مذاکره شدند. توقیف رجال کشور کودتاچیان تمام صبح امروز به توقیف شخصیت‌ها و تعطیل کردن احزاب مشغول بودندآنها دو دسته از مردم را دستگیر و به قزاقخانه می‌بردند. دسته‌ای از آنان خانواده‌‌های مهم و برجسته، مانند نخست‌وزیران پیشین، وزرای سابق، شخصیت‌های عالیرتبه و یا ثروتمندان بودند و دستة دیگر، سران گروه‌های مخالف قرارداد ایران و انگلیس، بودند. برخی توقیف‌شدگان عبارت بودند از : شاهزاده فرمانفرما (رئیس سابق دولت، حاکم پیشین فارس)، شاهزاده نصرت‌الدوله (وزیر خارجه سابق) و شاهزاده سالار لشکر (وزیر جنگ سابق) و پسرش، شاهزاده عین‌الدوله (رئیس سابق دولت)، سپهدار اعظم (رئیس سابق دولت)، سعدالدوله (رئیس سابق دولت)، امیر نظام (وزیر جنگ سابق) مشاورالسلطنه (وزیر خارجه سابق)، مشاورالدوله (معاون وزارت جنگ)، محتشم‌السلطنه (وزیر خارجه سابق)، ناصرالسلطنه (وزیر سابق) و پسرش، مختارالدوله (وزیر سابق)، مستشارالدوله (وزیر سابق)، ممتازالملک (وزیرسابق)، حاجی امین الضرب (سرمایه‌دار و بازرگان)، حاجی معین‌التجار بوشهری (سرمایه‌دار و بازرگان)، امام جمعه تهران، حاجی محمد تقی بنکدار، ارباب جمشید، سید حسن مدرس، میرزا یانس ارمنی (متهم به بلشویک)، دکتر مهدی خان (پزشک و عضو سابق کمیسیون کارشناسان ایران و انگلیس)، تعداد دستگیر شدگان بیش از دویست نفر بودند، ولی بختیاری‌ها و خاندان مخبر‌السلطنه (والی آذربایجان) مستثنی شده بودند. افکار عمومی، سفارت انگلیس را مسبب کودتا می‌دانست. سپهدار اعظم رئیس‌الوزرای وقت نیز از بیم دستگیری به سفارت انگلیس گریخت. به سپهدار که به سفارت انگلیس گریخته بود اطمینان داده شد، نگران نباشد. مقاومت اندک در برابر کودتاچیان در روز کودتا فقط کلانتری‌ها در برابر کودتاچیان کمی مقاومت کردند. ماژور «بیرلینگ» (Byerling) معاون رئیس پلیس تنها افسر سوئدی وفادار به قانون بود که در مقر کلانتری مرکز حضور داشت و به هیچ وجه حاضر نشد، در برابر گلوله های مسلسل و توپ‌های سنگین پانصد قزاق محاصر کننده کلانتری، تسلیم شود. وی در این مقاومت به طور معجزه آسایی نجات یافت. ولی هشت پلیس به شدت مجروح و یک پلیس و دو زندانی کشته شدند. گشت‌زنی قزاق‌ها در خیابان‌های تهران در همه خیابان‌های شهر تهران قزا‌ق‌ها به گشت‌زنی و پاسداری مشغول بودند، در جلو عمارت قزاقخانه نیز یک توپ شنیدر صحرائی گذاشته و مسلسل‌ها هم در برج‌های اطراف میدان مشق دیده می‌شد. تعطیلی بازار تهران در پی کودتای نظامیان، امروز، بازارهای تهران تعطیل و شهر کاملاً آرام بود. جلوگیری از بست‌نشینی در کنسولگری‌ها قزاق‌های کودتاچی مسئولیت حفاظت از کنسولگری‌ها را به عهده گرفتند تا مطابق معمول و مرسوم کسی در این مکان‌ها متوسل به «بست» نگردد. دیدار مسعودخان کیهان با هوپنو صبح امروز مسعود خان کیهان و بیان خان (برادر زن منوچهر خان سپانلو) به دیدار «هوپنو» کاردار سفارت فرانسه رفتند. طی این ملاقات آنها از طرف رضاخان به هوپنو اطمینان دادند، فرانسویان مورد رعایت و احترام قرار خواهند گرفت. آنان از کاردار فرانسه خواستند، از مراجعة ایرانیان به نمایندگی این کشور جلوگیری نماید. ماژور کاظم‌خان حاکم نظامی تهران شد ماژور «کاظم‌خان سیاح» به عنوان حاکم نظامی تهران معرفی شد. کاظم خان سیاح که یکی از عوامل اصلی کودتا به شمار می‌رفت از دو روز قبل برای آخرین بررسی نقشه و اجرای عملیات کودتا در تهران به سر می‌برد انتصاب رئیس زندان قزاقخانه امروز نایب کریم آقا (کریم بوذرجمهری) به ریاست زندان قزاقخانه منصوب شد. ملاقات نرمن با احمدشاه صبح امروز «نرمن» وزیرمختار انگلیس با احمدشاه ملاقات نمود و به او توصیه کرد با رهبران کودتا رابطه برقرار کند و به تقاضاهای آنان پاسخ مثبت دهد در حالی که احمدشاه بسیار ترسیده بود، «نرمن» در مورد سلامت شخصی‌اش به او اطمینان داد. نگرانی اتباع فرانسه از اوضاع تهران امروز عده‌ای از فرانسویان به سفارت فرانسه رفتند تا اخبار لازم را بدست آورند. کاردار سفارت فرانسه نیز با اتومبیل به مناطق مختلف تهران رفت تا دیگر هموطنان خود را آگاه کند که در امان هستند و نگرانی آنان را برطرف نماید. قطع سیم تلگراف بین شیراز و تهران در پی قطع خطوط تلگراف در کشور، بامداد امروز نیز سیم تلگراف شیراز ـ تهران قطع شد. هر کس این پیش‌آمد را به نوعی تعبیر می‌کرد. وحشت اهالی قم از آن‌جا که ارتباط تلگرافی خط قم و ساوه و عراق (اراک) هنوز قطع نشده بود. اخبار مختلفی از مرکز بدان نواحی ارسال می‌شد، از جمله به قم خبر داده شده بود که قزاق‌ها بلشویک شده تهران را گرفته و غارت کرده‌اند، مردم قم از این خبر وحشت زده شده و اجناس مغازه‌ها و دکاکین را به خانه‌های خود برده و پنهان کردند و تعدادی از مردم نیز در صحن حضرت معصومه (علیهاالسلام) اجتماع نمودند. بازگشت ایرانیان مقیم قفقاز «ساعدالوزاره» کنسول ایران در بادکوبه، که چهار ماه پیش به تفلیس رفته بود، شش روز پیش به ایران بازگشت. در اثر اقدامات و فعالیت‌های وی در خصوص بازگرداندن ایرانیانی که به علت جنگ روسیه و گرجستان در قفقاز دچار مشکل شده بودند، امروز یک کشتی حامل یکصدوپنجاه نفر از اتباع ایران وارد آستارا شدند. اخبار حاکی از آن بود که بقیه اتباع ایرانی نیز به زودی به ایران باز خواهند گشت. صدور اعلان از سوی رضاخان اعلانی با عنوان «حکم می‌کنم» از سوی رضاخان بر دیوارهای شهر تهران نصب شد. متن اعلان به شرح ذیل بود: « ماده اول ـ تمام اهالی شهر طهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند. ماده دوم ـ حکومت نظامی در شهر برقرار و از ساعت هشت بعد از ظهر غیر از افراد نظامی و پلیس مأمور انتظامات شهر کسی نباید در معابر عبور نماید. ماده سوم ـ کسانی که از طرف قوای نظامی و پلیس مظنون به مخل آسایش و انتظامات واقع شوند فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد. ماده چهارم ـ تمام روزنامجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و بر حسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر شوند. ماده پنجم ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف، در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد‌هم باشند با قوة قهریه متفرق خواهند شد. مادة هفتم ـ تا زمان تشکیل دولت تمام ادارات و دوایر دولتی غیر از ادارة ارزاق تعطیل خواهد بود. پستخانه، تلفونخانه و تلگرافخانه هم مطیع این حکم خواهند بود. ماده هشتم ـ کسانی که در اطاعت از مواد فوق خودداری نمایند به محکمه نظامی جلب و به سخت‌ترین مجازات‌ها خواهند رسید. ماده نهم ـ کاظم خان به سمت کماندانی شهر انتخاب و معین می‌شود و مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود. رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا رضا» برگزاری مجلس ترحیم سیدمحمد طباطبایی به مناسبت درگذشت «سیدمحمد طباطبایی»، از رهبران معروف نهضت مشروطیت، بعد از ظهر دیروز و امروز از طرف وزارت عدلیه، مجلس ترحیمی در مسجد ناصری تهران برگزار شد. درگیری اشرار ترکمن با ژاندارم‌ها گزارش‌های رسیده از استرآباد حاکی از آن بود که اشرار ترکمن هنوز دست از جنگ نکشیده و گاهی به ژاندارم‌ها حمله می‌کردند ولی نیروهای ژاندارمری موفق شده بودند، این حملات را دفع کنند حمل پول از اصفهان به شیراز و بوشهر از طرف بانک شاهنشاهی اصفهان، مبلغی پول نقد و بعضی اشیاء دیگر به شیراز و بوشهر حمل گردید. وضعیت نامساعد معیشتی کارکنان دولت در زنجان به خاطر اوضاع نامطلوب امور مالیه در زنجان، کارکنان حوزه حکومت و اداره نظمیه به علت دریافت نکردن حقوق شش ماه گذشته خود، دچار عسرت و تنگدستی شده بودند. بازگشت شوکت‌الملک علم به بیرجند شوکت‌الملک که مدتی در سیستان حضور داشت پس از حل مسائل سرحدی ایران و افغانستان و رسیدگی به امورات معوقه آن منطقه امروز با اتومبیل عازم بیرجند گردید. بازگشت آرامش نسبی به تهران تهران نخستین شب پس از کودتا را در آرامش نسبی گذراند. گشتی‌هایی مرکب از قزاق‌ها و پاسبان‌های نظمیه در تمام طول شب مشغول حراست و حفاظت از شهر بودند و فقط گهگاه صدای شلیک گلوله به گوش می‌رسید. منبع: روزشمار تاریخ معاصر ایران جلد اول موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی صفحه 1 تا 6 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

پیش زمینه های کودتای سوم اسفند 1299

پس از انقلاب مشروطیت، سیاست‌های انگلیس و روس در ایران، بر پایه قرارداد معروف 1907م، اجرا می‌شد. با وقوع انقلاب بلشویکی در روسیه و تغییر سیاست خارجی آن دولت و لغو قراردادهای دوره تزاری، دولت بلشویکی سیاست عدم مداخله در ایران را پیشه کرد و در نتیجه، دولت انگلیس برای مداخله در امور ایران بی‌رقیب ماند و در صدد برآمد تا سلطه و نفوذ خود را بر سراسر ایران گسترش دهد. درباره چگونگی تأمین منافع و نفوذ بریتانیا در ایران، در شرایط پس از جنگ جهانی اول، دو گرایش در هیئت حاکمه بریتانیا وجود داشت که اگر چه در استقرار دولتی متمرکز و مقتدر در ایران، هم‌رأی بودند. اما در چگونگی تحقق این امر با یکدیگر اختلاف نظر داشتند. جناح وزارت امور خارجه به رهبری «جورج کرزن» بر اجرای قرارداد 1919 و حضور نظامیان انگلیس برای ضمانت اجرای آن قرارداد تأکید داشت، و جناح وزارت جنگ به رهبری «وینستون چرچیل»، خروج نظامیان انگلیس و استقرار یک دولت مقتدر مرکزی از طریق کودتا را پی می‌گرفت. هم‌زمان با ظهور نشانه‌های شکست قرارداد 1919 در نتیجه مخالفت عمومی ایرانیان و دولت‌های خارجی، جناح وزارت جنگ بر فعالیت‌های خود افزود و در این راستا، «ژنرال آیرو‌نساید» در اوایل مهر 1299ش، وارد ایران شد تا ببیند که «در قبال اوضاع کنونی ایران چه اقدامی صلاح است و چه باید کرد؟»[1] هنگامی که همه راههای توفیق به روی قرارداد 1919 بسته شد و نیروهای انگلیس هم می‌بایست در بهار 1300ش، ایران را ترک می‌کردند، دو طرح از سوی جناح نظامی مورد بررسی قرار گرفت: یکی تأسیس «فدراسیون جنوب ایران»[2] و دیگری تصرف تهران با کودتای نظامی. طرح فدراسیون جنوب با مخالفت دفتر هند و خزانه‌داری انگلیس رو به رو شد[3] و بنابراین طرح کودتا در دستور کار قرار گرفت.[4] «آیرونساید»، بر این باور بود که دیکتاتوری نظامی در ایران تمام اشکالات کنونی ما را حل خواهد کرد.[5] برای اجرای این طرح، بسترسازی‌های لازم انجام گرفت. از یک‌سو، افکار عمومی را از احتمال حمله بلشویک‌ها و وقوع انقلاب کمونیستی در کشور به وحشت انداختند،[6] به‌گونه‌ای که «احمد شاه» و بسیاری از مردم قصد ترک تهران را داشتند،[7] و از سوی دیگر به شناسایی نیروهای مجری کودتا پرداختند. «آیرونساید» در کمتر از چهار ماه رضاخان را از فرماندهی یک آتریاد به فرماندهی کل قزاق ترفیع داد.[8] او در خاطراتش می‌نویسد: با رضا گفتگو کردم و مأموریتش را به او تفهیم کردم و با او شرط کردم که به بریتانیا خیانت نکند و شاه را هم از سلطنت خلع نکند. رضا هر دو شرط را با خوشرویی پذیرفت، من دست او را فشردم و به «اسمایس» گفتم بگذار به تدریج راه بیفتد.[9] «آیرونساید» همچنین می‌نویسد که گفتگوهایم با رضاخان را به نرمن گفتم و با او ترتیب دادم تا تاریخ روزی را قطعی کند که قزاق‌های ایرانی از سرپرستی ما خارج می‌شوند، یعنی عملیات کودتا را شروع کنند.[10] در راستای این فرایند، هم‌زمان با اینکه به رضاخان اجازه داده شد که به تدریج راه بیفتد، در تهران نیز ازسوی سفارت بریتانیا اقداماتی انجام می‌گرفت تا مدیریت سیاسی کودتا تعیین و فعال شود،[11] و ژاندارمری از هرگونه اقدامی برای جلوگیری از قزاق‌ها بازداشته شود.[12] در نتیجه چنین هماهنگی‌هایی بود که نیروهای قزاق به فرماندهی رضاخان از قزوین عازم تهران شدند، در نزدیکی تهران «سید ضیاء‌الدین طباطبایی» هم به آنها پیوست و آنها سرانجام در سحرگاه سوم اسفند 1299ش، وارد تهران شدند. پی نوشت: 1. شیخ‌الاسلامی، جواد، سیمای احمد شاه قاجار، ج 2، صص 181 – 180. 2. اسناد محرمانه وزارت امور خارجه بریتانیا، ج 13، سند شماره 688 به نقل از شیخ‌الاسلامی، «نظری به کودتای سوم اسفند 1299»، ماه‌نامه اطلاعات سیاسی اقتصادی، بهمن و اسفند 1369. 3. غنی، سیروس، ایران برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه کامشاد، ص 172. 4. صباحی، هوشنگ، سیاست انگلیس و پادشاهی رضا شاه، ترجمه پروانه ستاری. صص 180 – 179. 5. شیخ‌الاسلامی، نظر به کودتای سوم اسفند 1299. پیشین. 6. آوری، پیتر، تاریخ معاصر ایران از ...، ج 1، صص 413 و 422. 7. British Documents…op. cit. Doc 407 , 437. 8. ایران برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، صص 171 و 179. 9. Major Genral sir Edmund Ironside. High Road to command … pp 161 , 178. 10. ایران برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، صص 3 – 182. 11. همان ، صص 177، 179، 180. 12. همان، ص 201. منبع: موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

نخستین زندانی سیاسی زن در ایران

زیبا سلطان دختری از اتباع عثمانی در جریان کودتای سوم اسفند 1299 در ایران زندانی شد و مدت زیادی را در حبس ماند. رحیمه خانم اسلامبولی ملقب به زیبا سلطان دختر حمدی پاشا و خواهر عابد پاشا از فرماندهان نظامیان عثمانی در جنگ جهانی اول بود . عابد پاشا در جنگ های عثمانی ها با انگلیسی ها در بین النهرین کشته شد. در سال 1298 و آخرین ماه های جنگ جهانی اول، زیبا سلطان از سوی حزب اتحاد و ترقی ماموریت یافت به بغداد و موصل برود. او برای رسیدن به بغداد، مسیر ایران را انتخاب کرد و با اطلاع مامورین سیاسی و کنسول های ایران در عثمانی، وارد ایران شد ولی در شهر زنجان توسط مامورین انگلیسی به اتهام تبیغات بالشویکی دستگیر شد. پس از آن او را به قزوین منتقل کرده و دو ماه در منزل نظام السلطان حاکم آن شهر زندانی بود. در این ایام چند بار از سوی مامورین انگلیسی مستقر در آن شهر مورد بازجوئی قرار گرفت. بعد از آن به تهران اعزام شده و در منزل یکی از سیاسیون زندانی شد. حبس او، آن هم در منزل شخصی یکی از رجال، مورد اعتراض آزادی خواهان تهرانی قرار گرفت و تحت فشار آنها، زیبا سلطان به زندان نظمیه منتقل شد. در ایام حبس در نظمیه به شدت مریض شده و بالاخره پس از نه ماه با وساطت جمعی از محترمین آذربایجانی آزاد شد . پس از آزادی از زندان در تهران ماند و در تحت حمایت چند نفر از وطن پرستان ایرانی زندگانی را ادامه داد. تا اینکه کودتای سوم اسفند 1299 اتفاق افتاد و زیبا سلطان مجددا به حبس افتاد. این بار او برخلاف دیگر بازداشتی های کودتا که عموما تا اواسط جوزا( خرداد) 1300 و پایان کودتا نود روزه سید ضیاء الدین طباطبائی از زندان آزاد شدند ، کماکان در زندان باقی مانده و تنها بعد از شش ماه از زندانی شدن مجددش بود که به وساطت امام جمعه تهران و سید حسن مدرس و چند تن دیگر از محترمین، از زندان رهائی یافت. منبع: تاریخ همراه با مسعود کوهستانی نژاد منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

محمدرضا پهلوی در خاطرات علم

خاطرات علم که با عنوان «یادداشتهای علم» در شش جلد به چاپ رسیده است از جمله منابع دسته اول مهمی است که وقایع و گفت‌وگوهای درون دربار در دهه آخر پیش از سقوط سلسله پهلوی را به ثبت رسانده است و به بهترین شکل بازتاب دهنده بخشی از مناسبات حاکم بر دستگاه پهلوی می باشد. اوج تکبر سیاسی محمدرضا پهلوی را می توان در دهه 1350 دید.در این مقطع او که به تصور خود در اوج قدرقدرتی در داخل کشور بود، حتی به نزدیک ترین چاکران و عمال خود نیز بی اعتماد بود و سعی داشت تا با واکنش های خود موقعیت آنان را در تزلزل نگاه دارد. آنچنانکه حتی به رئیس دولت نیز کمترین اختیار را در تغییر کابینه نمی داد. زمانیکه هویدا قصد داشت تا با چینش دولت جدید خود تغییراتی در کابینه دهد و صحبتهایی نیز مبنی بر این تغیرات در اینجا و آنجا کرده بود، شاه روبروی او ایستاد.علم در یادداشتهای مورخه 31/6/54 می نویسد «ولی گویا دیشب شاهنشاه امر فرموده بودند هیچ تغییری لازم نیست... و امروز هم نطق شدیدی فرمودند که هویدا و همه را خیط کردند. بعد از ظهر من در دانشگاه عالی ستاد هویدا را دیدم بی نهایت پکر و کسل بود. چون تغییرات را به همه گفته بود و عجیب غافلگیر شده است» (یادداشتهای علم، ج 5 : 250 ). علم در ملاقات فردای آن روز با شاه می نوسید «عرض کردم که شاهنشاه دیروز بمب عجیبی ترکاندید. فرمودند چطور ؟ عرض کردم همه منتظر بودند که دولت هویدا ترمیم بزررگی شود. نه تنها شاهنشاه جلوی آن را گرفتید و فرمودید فضولی موقوف، آنهایی که از این خیال پلوها برای خود پخته بودند را به کلی مایوس فرمودید. فرمودند احمق ها هر کسی برای خود ش خیالی می کند.» ( همان :251 ). محمدرضا پهلوی حتی در کوچکترین اظهار نظرهای رجال سیاسی در موضوعات کم اهمیت نیز مداخله می کرد و اگر حرفی را از عمال و کارگزاران خود بر خلاف میل خود می یافت به شدت واکنش نشان می داد. در خاطرات روز 31 / 5/ 54 علم آمده است: «شاهنشاه فرمودند به نخست وزیر (آموزگار) تلفن کن و بگو چرا اینقدر مهمل حرف می زنی ؟ چطور می گویی رویه وکلای آینده معلوم نیست چه خواهد بود ؟ مگر اینها وکیل حزبی نیستند ؟ مگر وکیل حزبی می تواند از خط مشی حزب انحراف حاصل کند ؟ فوری تصحیح کنید» (همان، ج 5 : 135). همچنین آموزگار در اظهارات خود به نوعی با مواضع اوپک مخالفت کرد که شاه گفت: «به او بگو که این مزخرفات چیست که می گویی ؟ کی ما می خواهیم با نظر اوپک مخالفت کنیم ؟ من شام نخورده رفتم و مطالب را به بدبخت آموزگار گفتم. با این خستگی انتخابات، نزدیک بود پشت تلفن از ترس سکته بکند. برگشتم و به شاهنشاه گزارش عرض کردم. فرمودند گفتی دیگر مزخرف نگوید. عرض کردم بلی. ولی بیچاره خیلی ترسید. شاهنشاه باز پرسید گفتی فردا تصحیح کند ؟ عرض کردم بلی.» این روابط تحکم آمیز و حقارت آمیز به نحوی بوده است که علم در خاطرات فردای آن روز یعنی یکشنبه 1/4/54 نیز می نویسد حتی آموزگار در جلسه فردای آن روز در تاتر رودکی که شاه و علم و برخی دیگر از رجال رژیم حضور داشتند «خیلی خاموش از ترس دیشب و مظلوم در گوشه ای نشسته بود و در آنتراکت هم به سالن استراحت نیامد.» (از ترس مواجهه با شاه) (همان : 136 ). انسداد سیاسی و نگرش ارباب- رعیتی ارتجاعی به حوزه سیاست از نگاه محمدرضا پهلوی که از هرگونه گشایش سیاسی بیمناک بود، در مذاکرات حول و حوش حزب رستاخیز میان او و علم آشکار است. او پس از اینکه همان دو حزب ساختگی «بله قربان گو» و « البته قربان گوی» ایران نوین و مردم را نیز تحمل نکرد، سعی داشت با تحمیل حزب رستاخیز نوعی جناح بندی مضحک نمایشی را در درون حزب کنترل و مدیریت کند. در خاطرات پنجشنبه 19/4/54 آمده است : «در مورد حزب عده ای از دانشگاهیان به اینکه دسته بندی حزب از بالا تعیین شده است و حزب به دو جناح انصاری و آموزگار (وزیر دارایی و وزیر کشور) تقسیم شده است ایراد گرفته بودند و معتقدند این دسته بندی باید از درون حزب شکل گیرد، نه اینکه به یکباره دو جناح به قیادت دو نفر از بالا تعیین شود و پیشنهاد داده بودند که دانشگاهیان یک دسته به نام هواداران اصالت عقل به وجود بیاورند. شاهنشاه فرمودند ابدا اجازه نمی دهم. اینها باید به یکی از دو جناح بپیوندند. عرض کردم ایراد دیگری نیز دارند و آن اینکه این دو نفر خیلی به نزدیکی به امریکا معروف هستند، حالا چرا هر دو باید در یک فرانت باشند؟ تاملی فرمودند و فرمودند ... من بهتر می دانم یا آنها؟ عرض کردم البته شاهنشاه» (همان، ج 5 : 165). اگرچه علم در سرتاسر یادداشتهای خود با لحنی سراسر چاپلوسی و تملق خود را «غلامی خانه زاد و پابوس شاهنشاه آریامهر» می نامد که چیزی جز «شکوه عظمت و تدبیر و درایت در رفتار این مرد بزرگ» نمی بیند اما در جای جای این یادداشتها استبداد رای محمدرضا پهلوی را، بدون اینکه چنین قصدی داشته باشد آشکار کرده است. از جمله در خاطرات مربوط به انقلاب سفید و قیام 15 خرداد 1342 می نویسد: «شاهنشاه صبح 15 خرداد تلفنی از من پرسید حالا که انقلاب شده چه می خواهی بکنی ؟ من عرض کردم توپ و تفنگ در دست من است و مادر آنها را به به عزایشان می نشانم. از ته ل خندیدند و فرمودند موافقم و پشت تو هستم». علم پس از سرکوب خونین قیام می نویسد: «حسین علاء، شریف امامی و انتظام رئیس وقت شرکت ملی نفت و گلشائیان به حضور شاهنشاه رفتند و گفتند خوب است دولت عوض شود. شاهنشاه مرا احضار و امر کردند همه آنها را حبس کنید. اما من استدعا کردم از تقصیر آنها بگذرید .» (25/1/54، ج 5 : 41). در خاطرات شنبه 8/6/54 علم ضمن اینکه مواضع فرح را در اظهار برخی نواقص و کاستی ها برای تعدیل فضا مفید ارزیابی می کند، اشاره می کند که برای دیگران کوچکترین انتقادات مشابهی بسیار گران تمام خواهد شد و می نویسد: «بیچاره ناصر عامری رئیس حزبی که کشته شد فقط در یک جلسه گفته بود چرا حالا که عایدات نفت را داریم تحصیلات را مجانی نمی کنید ؟ هویدا چنان نانی جلوی شاهنشاه برای او پخت که اگر من به داد او نرسیده بودم که بالاخره این حرف که عیب جویی نیست، قطعا به حبس می افتاد و تازه حسب الامر شاهنشاه دو سه ماه بعد از این جسارت عامری، همین کار انجام شد.» (همان، ج 5 : 213). اوج ابتذال استبداد شخصی را می توان در صدور اجازه خروج از کشور برای رجال سیاسی دید که محمدرضا پهلوی نسبت به آنان سوء ظن داشت. از جمله این عمال که همواره در خدمت رژیم پهلوی بود اما به قدر کافی خوی تفرعون محمدرضا پهلوی را ارضاء نمی کرد علی امینی بود. علم در یادداشتهای دوشنبه 26/8/54 می نویسد : «بقیه کارها جاری است. من جمله کسب اجازه علی امینی نخست وزیر سابق برای مسافرت به اروپا. یک وقتی که ممنوع از رفتن بود من واسطه شدم، درست شد. حالا کم و بیش مورد مرحمت است. فرمودند برود. بعد فرمودند آیا هنوز هم ثنا خوان ماست؟ عرض کردم بلی البته. دیگر چیزی نفرمودند» (همان، ج 5 : 349). تملق گویی، نوکر صفتی و چاپلوثی در مناسبات درون ساختار رژیم پهلوی به حدی بود که عمال و رجال بلند پایه رژیم علاوه بر حقارت و ترس در برابر تمامی خاندان و نوادگان پهلوی حتی در برابر سگ محمدرضا پهلوی نیز موظف به رعایت کمال ادب و احترام بودند. در یادداشتهای شنبه 16/12/54 آمده است : «سرشام رفتم. مطلب مهمی نبود. فقط علاحضرت شهبانو جلوی شیطنت سگ بزرگ شاهنشاه را جدا گرفتند که سر به بشقاب همه می زد. شاهنشاه فرمودند چرا اینطور می کنی؟ جواب دادند همه به این سگ هم تملق می گویند. تنها من می خواهم این کار را نکرده باشم. نفهمیدم شاهنشاه خوششان آمد یا بدشان.» (همان، ج 5 : 494). منبع: سایت برهان منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

شاه چگونه از آمریکا اف-14 خرید؟

در دهه 70 میلادی، آمریکا بر روی یک پروژه سری، ساخت هواپیمای جنگنده فوق پیشرفته رهگیری، کار می کرد که بعدها F-14 نامگذاری شد. هدف از ساخت این هواپیما، برتری مطلق هوایی ایالات متحده بر شوروی برای یک دهه آینده بود. در 21 دسامبر 1970 اولین پرواز آزمایشی F-14 انجام شد و در همان زمان، پادشاه ایران از این پروژه خبردار شده و در سفری که به آمریکا داشت، با دولت آمریکا برای خرید این هواپیماها گفتگو کرد با بهانه پرواز جاسوسی شوروی در خاک ایران. از آنجا که F-14 یک هواپیمای فوق پیشرفته استراتژیک غیر صادراتی بود، دولت آمریکا فروش آنها را به ایران به مجوز کنگره آمریکا منوط نمود. از آنجا که طبق قوانین ایالات متحده، فروش تسلیحات استراتژیک به سایر کشورها کلا قدغن است (مثل F-22 در زمان حال)، کنگره آمریکا به شدت با فروش آنها به ایران مخالفت کرد. تلاش محمدرضا پهلوی برای خرید F-14 ناکام ماند. چند سال بعد، در حین فرایند طراحی و ساخت تامکت، رفته رفته مشکلات سر برآوردند... در حالی که کمپانی نورتروپ گرومن، سازنده F-14 ، دچار مشکلات مالی شدید شده بود و در آستانه ورشکستگی قرار گرفته بود، اردشیر زاهدی، سفیر شاه در آمریکا، با شتاب و سراسیمه به تهران برگشته و به دیدار شاه در دفتر کار او در کاخ سعد آباد رفته و او را در جریان موضوع گذاشت... محمدرضا پهلوی موقعیت را مناسب یافت و به سرعت یک گروه نظامی-سیاسی را روانه آمریکا کرد. فرمانده وقت نیروی هوایی، ارتشبد طوفانیان، مسوول خریدهای نظامی ارتش ایران، به همراه یک گروه نظامی به محل کارخانه تولید F-14 در بریستول ایالت پنسیلوانیا رفته، و گروه سیاسی به سرپرستی سفیر ایران در آمریکا در واشنگتن مستقر و مشغول لابیگری در کنگره و سنای آمریکا شدند. پادشاه هم همزمان چندین مصاحبه خبری در تهران برگزار کرده و با تهدید افزایش دادن قیمت نفت به طور غیر مستقیم دولت و کنگره آمریکا را تحت فشار گذاشت. بعد از یک مبارزه سخت و طولانی با دولت و کنگره آمریکا، سرانجام شاه موفق شد با دادن یک وام چند میلیارد دلاری به شرکت نورتروپ گرومن،توانست 80 فروند F-14 بخرد. منبع: سایت پارسینه منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ریشه های برآمدن رضاخان

نهضت ناتمام مشروطيت داراى نتايج و پيامدهاى زير بود: 1 ـ استبداد قاجارى در برابر اراده عمومى در هم شكست. 2 ـ نهضت مشروطه بنياد مشاركت مردم در اداره كشور و تأسيس مجلس را موجب گشت. 3 ـ قاعده نفى سبيل يا دكترين عدم سلطه، تحت‏الشعاع آرمان سرنگونى استبداد قرار گرفت و نفوذ و سلطه بيگانگان با صورت موجه و به اشكال پيچيده‏ترى برقرار گرديد. 4 ـ به دليل انحراف و ضعف مديريت وارثان مشروطيت، پس از پيروزى نه تنها مشكلى از كشور حل نشد، بلكه بر مشكلات آن افزوده شد. ناامنى، عدم اقتدار حكومت و ناكارآمدى، چنان بر جامعه مستولى شد كه زمينه ظهور ديكتاتورى نوين فراهم آمد. 5 ـ برخلاف نهضت ضداستعمارى و ضداستبدادى تنباكو كه مرجعيت و روحانيت رهبرى آنرا به عهده داشت، در مشروطيت ابتدا رهبرى با روحانيت بود، اما به سرعت رهبرى از دست آنان ربوده شد و روحانيت به شكل حامى و دنباله‏رو نهضت و يا منتقد و مخالف آن درآمد و در مواردى برخى علما ابزار دست روشنفكران سكولار و غرب‏گرا قرار گرفتند. 6 ـ روحانيت به دليل فقدان رهبرى واحد دچار اختلاف شد و پايگاه اجتماعى آن تضعيف گرديد. عدم استقرار يك حكومت مشروطه واقعى مردمى و ناكارآمدى و بحران‏هاى پى در پى در عرصه سياسى كشور و قدرت‏يابى مجدد مستبدين قديمى در لباس مشروطه‏خواهان، آخرين رمق‏هاى سلسله رو به اضمحلال قاجار را در خود مستحيل كرد. هر چند تجارب ارزنده‏اى در اولين گام‏هاى برقرارى دوره‏هاى اوليه مجلس شورا فراهم آمد اما تداوم مداخلات روس و انگليس و خيانت و بى‏كفايتى اغلب رجال سياسى، كشور را به سراشيبى سقوط و انحطاط كشانده بود. آثار جنگ جهانى اول مقارن با سومين دوره مجلس مشروطه و وقوع انقلاب اكتبر روسيه، انگلستان را در ايران به يك قدرت بى‏رقيب مبدل ساخت كه به تحميل قرارداد 1919 منجر گشت و استقلال ايران عملاً محو گرديد. مخالفت سيدحسن مدرس و گروهى از رجال وطنخواه با اتكاء به حمايت افكار عمومى در كنار تحولاتى كه در درون هيئت حاكمه انگلستان رخ داده بود، بريتانيا را وادار به تغيير استراتژى نمود و در بستر از هم پاشيدگى دستگاه‏هاى حكومتى و ناامنى و بحران‏هاى فزاينده اقتصادى و اجتماعى، زمينه‏ها و مقدمات كودتاى انگليسى 1299 و ظهور ديكتاتورى رضاخان ميرپنج پديد آمد. بررسى صورت مذاكرات و فعل و انفعالات مجالس چهارم تا ششم، معماى به قدرت رسيدن رضاخان را، تا آنجا كه به مجلس و نهاد قانونگذارى كشور مربوط مى‏شود، حل مى‏كند. مخالفت‏ها از حدود اشخاص فراتر نمى‏رود و جامعه نيز سردرگم است. قدرت يافتن رضاخان ميرپنج يك شبه صورت نگرفت؛ از سوم اسفند 1299 تا سوم آبان 1302 اين فرد در يك كابينه سيد ضياءالدين طباطبايى، سه كابينه قوام‏السلطنه، دو كابينه مشيرالدوله و يك كابينه مستوفى، وزير جنگ بود. دوران صدارتش، با حكم احمدشاه، از آبان‏ماه 1302 آغاز شد و در بهمن 1303 «رياست عاليه كل قواى دفاعيّه و تأمينيّه مملكتى با اختيارات تامه» از سوى مجلس شوراى ملى به او تفويض شد. رضاخان، در دوران اقتدار چندساله‏اش بر نيروهاى مسلح، «نظميّه» را نيز بدان ضميمه ساخت و آن را، جهت سركوب مخالفان خويش، به يك سازمان تروريستى تبديل كرد. در كنار حمايت گسترده انگلستان و رجال وابسته و نيز همراهى و همفكرى مؤثر برخى روشنفكران عرفى و غربگرا و پشتيبانى محافل ماسونى و گروه كثيرى از مطبوعات، يكى از مهم‏ترين حربه‏هاى رضاخان در رسيدن به قدرت، سوءاستفاده از احساسات مذهبى مردم و تظاهر به ظواهر مذهب بود. او در ابتدا چنان رفتار مى‏كرد كه حتى برخى علما نيز نسبت به وى حسن‏ظن پيدا كرده بودند. پس از كودتا به دستور رضاخان در تمام قزاقخانه‏ها مراسم عزادارى محرم برپا مى‏شد. احمدشاه در يكى از همين مجالس در كنار رضاخان حضور يافت. وى در دوران نخست‏وزيرى نيز همين رويه را ادامه داد و حتى دستور داد از نمايش‏ها و برنامه‏هايى كه خلاف موازين شرعى است جلوگيرى شود. رضاخان پس از انقراض قاجاريه و انتخاب به عنوان حاكم موقت توسط مجلس شوراى ملى دستور تعطيلى مشروب‏فروشى‏ها و قمارخانه‏ها را نيز صادر نمود. اين ظاهرسازى را حتى تا اوايل سلطنت نيز حفظ كرد. در مراسم تاجگذارى‏اش در چهارم ارديبهشت 1305 اظهار داشت: «...توجه مخصوص من معطوف حفظ اصول ديانت و تشييد مبانى آن بوده و بعدها نيز خواهد بود...» در سى‏ام آذر ماه 1306، در پاسخ به تلگراف اعتراض جمعى از علما از جمله حاج‏آقا نوراللّه‏ اصفهانى و آيه‏اللّه‏ فشاركى اصفهانى، مى‏نويسد: هيچ وقت منظورى جز حفظ عظمت و شوكت اسلام و رعايت مقام و احترام پيشوايان روحانى نداشته و هميشه علاقه‏مند به اين مقصود بوده و هستم. البته وى پس از استحكام سلطنت و قدرت خويش، در مرحله اول تضعيف دين در جامعه، پرچمدار تجددطلبى و ترقى‏خواهى در اسلام شد و ديدگاه‏ها و انديشه‏هاى متجددين مشروطه و مشاوران سكولار خود را به عنوان «اسلام مترقى» براى تغيير و تبديل فرهنگ اسلامى پى‏گيرى مى‏نمود. تا آنجا كه رضاخان آشكارا مى‏كوشيد سياست اسلام ستيزى خود را در پوشش اسلام حقيقى مترقى پنهان سازد. در سلام عيد غدير 1317 ش. رضاخان بى‏سواد و قلدرمآب رداى روشنفكرى بر تن مى‏كند و در پاسخ اين جمله رييس وقت مجلس شوراى ملى، محتشم‏السلطنه اسفنديارى، كه «عيد غدير از اعياد بزرگ اسلامى است»، مى‏گويد: « ...بلى، صحيح است؛ از اعياد بزرگ اسلامى است و به واقع مملكت و ملتى كه پايبند حقايق مذهب نباشد داراى هيچ نيست؛ اما نه اين اسلام امروزه، كه از جاده حقيقت خارج شده بلكه ما بايد سعى كنيم حقيقت مذهب را به مردم تعليم دهيم...» بی جهت نیست که سیّاحی اروپایی ٬ پس از مشاهدات خود در ایران ٬ می نویسد که «در ایران پدیده عجیب اسلام دولتی دیده می شود؛ به طوری که دولت در ظاهر در فکر تعدیل و شاید اصلاح دین و درواقع در فکر تباه ساختن دین از درون است» رضاشاه مطابق برنامه ای محاسبه شده به تدریج سیاست های اسلام زدایی خویش را با طراحی و مشاوره متجددین و روشنفکران عرفی (سکولار) به اجرا گذارد. مقابله خشونت بار با روحانیون مخالف دیکتاتوری ٬ قانون تغییر لباس و برنامه کشف حجاب اجباری ٬ ممنوعیت مراسم عزاداری ٬ تصرف اوقاف مذهبی و حذف روحانیون و علمای مستقل از مراکز قضایی و آموزشی و تضعیف کامل حوزه های علمیه در کنار ترویج لادینی و فساد اخلاقی و ابتذال فرهنگی از مهمترین اقدامات رضاخان برای مقابله با بنیادهای دینی در فرهنگ و اجتماع ایران بود. از سال 1307به بعد چهره عریان اسلام ستیزی رضا پهلوی آشکار گردیده بود و به قول مخبرالسلطنه هدایت «گوشه پرده پروگرام ده ساله بالا رفت» تنها روحانیونی که دارای اجازه و تصدیق دولتی بودند حق استفاده از لباس روحانیت و انجام امور دینی را داشتند و البته به شدت با علما و روحانیونی که در مخالفت با دیکتاتوری سخنی بر زبان رانده یا اقدامی می کردند ٬ مقابله می گردید. در اوج ممنوعیت هرگونه تبلیغ آزاد دینی ٬ شریعت سنگلجی ٬ بدون مخالفت شهربانی و در مجامع عمومی و بالای منابر ٬ عقاید خاص خود را که بر خلاف اِجماع علمای شیعه بود تبلیغ می کرد و مسجدی که در آن مسند داشت ٬ از آزادترین و ضمناً مدرن ترین مساجد پایتخت بود. جوهر افکار و آموزش های سنگلجی ٬ با تظاهر به نواندیشی و خرافه ستیزی و ارائه اسلام مترقی با الهام از وهابیت ، این نتیجه را می داد که دین و سیاست مقوله هایی جدا از یکدیگرند. بیشتر کسانی که در جلسات او حاضر می شدند ٬ تحصیل کرده های جدید بودند که علاقه به مخالفت های او با مظاهر مذهبی و تمایل به غربی کردن دین داشتند. به اعتقاد حسن یوسفی اشکوری وی از جریان سلفی گرایی در تداوم مکتب فکری شیخ هادی نجم آبادی محسوب شده و در کنار احمد کسروی و نظایر آن قرار داده می شود. منبع : سازمان مجاهدین خلق ، پیدایی تا فرجام ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ج 1 ص 43 تا 47 منبع بازنشر: سایت ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 112 - اسفند 1393

«پنج سال در یك شهر ایرانی» - نقد كتاب

دكتر علی‌محمد طرفداری عضو هیأت علمی بنیاد دایرهالمعارف اسلامی فعالیت‌های مبلغان مذهبی در ایران و دنیای اسلام و دیگر سرزمین‌های جهان، بخشی بنیادین از مجموعه فعالیت‌های استعماری جهان غرب طی قرون اخیر است که تاکنون تمامی ابعاد و زوایای آن مورد پژوهش قرار نگرفته است. از زمان افزایش قدرت کلیسا در طول دوران قرون وسطی و انباشت سرمایه در دستگاه کلیسا، دربار پاپ به سرمایه‌گذاری در راه ترویج آئین مسیح در دیگر سرزمین‌ها روی آورد که این امر به یکی از عوامل مهم شروع عصر اکتشافات جغرافیایی تبدیل شد و در نتیجه آن به تدریج با توسعه نفوذ حکومت‌های کاتولیک مذهب اروپایی در قاره‌های آسیا، آفریقا و آمریکا و به دنبال آن پیدایش جریان‌های شرق‌شناسی و اسلام‌شناسی، تبلیغ مسیحیت به صورت بخش اساسی و ثابت برنامه‌های استعماری کشورهای اروپایی در سایر نقاط جهان درآمد. ناپیر مالکوم، یکی از اولین مبلغان «انجمن تبلیغی کلیسا» در شهر یزد است که با شروع فعالیت این انجمن در یزد در سال 1316ق/1898م وارد این شهر ‌شد و حدود پنج سال در شهر یزد به سر برد و حاصل تجربیات و اندوخته‌های خود را بعد از بازگشت به انگلستان در کتابی با عنوان پنج سال در یک شهر ایرانی منتشر کرد. ناپیر در این كتاب آشكارا از اهداف و آمال استعماری مبلغان مذهبی سخن می‌گوید. از این رو این اثر برای روشن کردن نیات استعماری و ضد اسلامی مبلغین مسیحیت در ایران از ارزش به سزایی برخوردار است. نسل اول مبلغان مسیحیت طی سده‌های چهاردهم تا هجدهم میلادی عمدتاً از کشورهای کاتولیک‌مذهب اروپا بودند. با افول تدریجی قدرت این کشورها و ظهور قدرت‌های استعماری چون انگلستان و هلند، مبلغان مسیحی و پرتستان نیز وارد عرصه تبشیر و در حقیقت استعمار فرهنگی شدند. یکی از نخستین انجمن‌های تبلیغ مسیحیت پروتستان، «انجمن تبشیری کلیسا» است که به منظور گسترش مذهب پروتستان در اواخر سده هجدهم میلادی/دوازدهم هجری قمری در انگلستان تأسیس شد و تا به امروز به عنوان یکی از مهم‌ترین و فعال‌ترین انجمن‌های تبلیغ مسیحیت در نقاط مختلف جهان مقام خود را حفظ کرده است. فعالیت این انجمن در ایران از نیمه اول قرن سیزدهم هجری قمری/ نوزدهم میلادی آغاز شده و تا دوران انقلاب اسلامی ادامه داشت. ناپیر مالکوم یکی از اولین مبلغان این انجمن در یزد است که با شروع فعالیت این انجمن در شهر یزد با اعزام دکتر وایت در سال 1316ق/1898م، مقارن سال‌های سلطنت مظفرالدین شاه قاجار، به اتفاق همسرش و چند ماه پس از دکتر وایت وارد یزد ‌شد. وی در حدود پنج سال در یزد به سر برد و حاصل تجربیات و اندوخته‌های خود را بعد از بازگشت به انگلستان در کتابی با عنوان پنج سال در یک شهر ایرانی منتشر ‌کرد. کتاب وی تاكنون دو بار در لندن (1905 و 1907) و دو بار در نیویورك (1905 و 1908) به چاپ رسیده است. زندگی‌نامه ناپیر مالكوم به قلم نواده وی در مورد زندگی ناپیر مالكوم اطلاعات چندانی در منابع موجود وجود ندارد، اما نگارنده از طریق یافتن نواده مؤلف (كه همان نام ناپیر مالكوم را دارد و خود نیز كشیش و در حال حاضر سردبیر روزنامه «كلیسای بریتانیا» در بریستول انگلستان است) موفق شده است اطلاعاتی در خصوص زندگی وی به دست آورد. طبق این اطلاعات مختصر فراهم شده از سوی نواده مؤلف، ناپیر مالكوم، فرزند ژنرال سر جورج مالكوم و برادرزاده سر جان مالكوم مؤلف مشهور كتاب تاریخ ایران و فرستاده انگلیس به ایران در عهد فتحعلی شاه قاجار، در سال 1870 در هانلی كستل در ایالت ورسسترشایر انگلستان به دنیا آمد. او تحصیلات دانشگاهی خود را در كالج هیلی‌بری و سپس آكسفورد به پایان رساند و موفق به اخذ درجه لیسانس در سال 1893 و فوق‌لیسانس در سال 1897 شد. مالكوم در سال 1894 به عنوان خادم كلیسا و سپس در سال 1895 در مقام كشیش به خدمت كلیسای انگلستان درآمد. او از همان سال 1894 به عنوان دستیار كشیش در كلیسای سنت آندروز اكلستون و بعد از آن در كلیسای اعلای سنت جان بروگتون خدمت كرد. مالكوم در سوم مارس سال 1898 به عضویت انجمن تبلیغی كلیسا پذیرفته شد و به دنبال آن به ایران سفر كرد؛ و روز دهم اكتبر سال 1898 وارد ایران شد. او بعد از چند سال تلاش در راه ترویج آئین مسیح و تأسیس یك كلیسا در یزد در هفدهم فوریه سال 1904 ناگزیر شد برای بهبود سلامتی خود به انگلستان بازگردد؛ اما بعد از گذشت چند ماه در سی و یكم مارس سال 1905 مجدداً به ایران بازگشت و به شیراز رفت. مالكوم سرانجام در پانزدهم اكتبر سال 1907 ایران را برای همیشه ترك كرد و از بیست و یكم ژانویه سال 1908 از خدمت در انجمن تبشیری كلیسا كناره‌گیری نمود. مالكوم در بیست و یكم اكتبر سال 1921 بر اثر بیماری كم‌خونی مهلك درگذشت. نامزد او اورانیا لاتهام یكی از نخستین پزشكان زن در انگلستان بود. او همراه مالكوم عازم ایران شد و برای جلوگیری از طرح شایعات همواره با حفظ یك روز فاصله بعد از مالكوم سفر می‌كرد. آن‌ها در سال 1901 در ایران ازدواج كردند. كار پزشكی او در ایران بسیار مورد احتیاج بود و گفته شده كه بیمارستان انجمن تبشیری كلیسا در یزد طی سال 1900، 500/36 بیمار را مداوا كرد. لاتهام مؤلف كتابی است به نام كودكان ایران كه در سال 1911 در لندن منتشر شد. مالكوم و لاتهام صاحب پنج فرزند شدند كه نخستین آن‌ها در طفولیت درگذشت. جورج مالكوم فرزند ارشد و تنها پسر آن‌ها در ایران متولد شد و بعدها در كسوت مبلغین مسیحیت درآمد و به شهر دزداب در منطقه بلوچستان سفر كرد. دختران مالكوم و لاتهام هلن، اگنس و جین نام داشتند. رویكردها و اهداف مبلغین مذهبی بر اساس كتاب پنج سال در یك شهر ایرانی همان طور كه می‌دانیم، نخستین اروپاییانی كه به ایران آمده و آثاری را در قالب سفرنامه در مورد این سرزمین از خود بر جای گذاشتند، عمدتاً تاجر و سیاح بودند. به تدریج این تاجران و سیاحان جای خود را به رجال سیاسی-مذهبی و مأمورین دولت‌ها، كمپانی‌ها، كلیساها یا دیگر مراكز خاص اروپایی ‌دادند كه عمدتاً با هدف امتیاز‌گیری و انعقاد عهدنامه‌های سیاسی، نظامی و اقتصادی با حكومت ایران، شناسایی آثار تاریخی ایران و تهیه فهرست و نقشه از بقایای آثار باستانی ایران در دوران پیش از اسلام در راستای «تدوین تاریخ ایران باستان» در دانشگاه‌های اروپایی،‌ و تبلیغ مسیحیت و تأسیس كلیسا به این سرزمین سفر می‌كردند. ناپیر مالكوم، همان‌گونه كه ذكر شد، در زمره دسته اخیر است كه سال‌های اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم میلادی را در ایران و شهر یزد به سر برده است. كتاب مالكوم گزارشی به اختصار اما كاملاً گویا از مشاهدات و تجارب سفر و اقامت یك مبلغ مذهبی در ایران و شهر یزد است. به بیان دیگر، مالكوم از آن جا كه یك مبلغ مذهبی معتقد و كاملاً به اهداف این كار مؤمن و متعهد است، غالب مطالب و آرای خود را با محوریت تبلیغ مسیحیت و نكات و مشكلات گوناگون مربوط به آن در شهر یزد به رشته تحریر درآورده است. خود او در مقدمه كتابش می‌نویسد این كتاب گزارش فعالیت‌های هیأت مبلغان مسیحی در یزد نیست و از این رو درباره فعالیت‌های انجمن مبلغان مذهبی یزد اطلاعات چندانی در این اثر یافت نمی‌شود، اما در مقابل اطلاعات بسیاری درباره شرایط و حوادثی كه مبلغان مذهبی با آن سر و كار داشتند، در كتاب آمده است. از این رو این كتاب، در حقیقت توصیف یك شهر ایرانی از دیدگاه یك مبلغ مذهبی است و از دقایق و جزئیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران، آن طور كه در سفرنامه‌های سیاحان حرفه‌ای یا سیاستمداران و بازرگانان بدان‌ها پرداخته می‌شود، در این كتاب خبری نیست. و در مقابل مسائلی كه از نظر مؤلف در تحلیل شخصیت و محیط زندگی مسلمان یزدی مؤثر بوده، به شكلی روان‌شناسانه و در راستای اهداف كاری مبلغان مذهبی برای شناخت هر چه بیشتر مخاطبان‌شان، به تفصیل بررسی شده است. پنج سال در یك شهر ایرانی، در حقیقت حكم یك كتاب آموزشی را دارد كه مالكوم در آن به تجزیه و تحلیل سرزمین ایران، خصوصیات جغرافیایی منطقه یزد، ویژگی‌های شخصیت یزدی‌ها، دین اسلام و شخصیت حضرت محمد(ص) و تأثیرات این آئین و پیامبر بزرگوار اسلام بر مردم ایران و به ویژه ساكنان منطقه كویری یزد، تأثیرات برآمده از ساختارهای مذهبی و نكاتی از این دست پرداخته و از این طریق سعی كرده است مشكلات كوچك و بزرگ بر سر راه تبلیغ مسیحیت در میان مردم مسلمان ایران و به ویژه مردم شهر یزد و راه‌های غلبه بر آن‌ها را به اهلش بیاموزد. به عبارت دیگر، کتاب مالكوم حاوی دستورالعمل‌های یک مبلغ با تجربه به سایر مبلغان مذهبی است. دو فصل اولیه كتاب مالكوم به توصیف شهر یزد و نوع زندگی مردم آن جا اختصاص دارد كه طی مباحث آن برخی نكات مربوط به زندگی اجتماعی و اقتصادی یزدی‌ها نیز ضمن بیان تأثیر محیط مورد اشاره قرار گرفتنه است. مؤلف در این توصیفات می‌كوشد تأثیر یكنواخت و از نظر او بی‌روح منطقه كویری یزد را بر نحوه تفكر و اندیشه یزدی‌های مسلمان نشان دهد و ضمن مقایسه آن با اندیشه و نظام فكری اروپایی‌ها، تلاش می‌كند آن ذهنیت مخاطبان یزدی را برای مبشران و مبلغان مسیحی روشن كند؛ تا آنان بتوانند شیوه درستی برای تبلیغ در پیش گیرند؛ و به اصطلاح در برخورد با مسلمان یزدی و تبلیغ وی از راهش وارد شوند. نكته جالب در این تجزیه و تحلیل و به خصوص مقایسه ذهن یك یزدی با ذهن یك اروپایی نشان دادن برخی تصورات ایرانیان نظیر مفهوم كشور در نظر آنان و معادل بودن آن با شهر و دیار یا زادبوم است. در همین فصول ناپیر از وضعیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و مذهبی اقلیت‌های دینی ایران و تغییر و بهبود اساسی وضع زردشتیان در نتیجه تحولات عصر ناصری و ادوار بعد از آن و نقش حكومت انگلیسی هند در این بهبودی و پیوند پارسیان هند و زردشتیان ایران با استعمار انگلستان یاد می‌كند. اشاره‌های مالكوم به اقلیت‌های مذهبی و دینی شهر یزد، معطوف به زردشتیان، بابی‌ها، بهائیان و یهودیان است. او در این اثر بر اساس رویكرد جریان شرق‌شناسی معاصر، از آئین زردشت سرسختانه و بسیار جانبدارانه حمایت کرده و به صراحت می‌نویسد زردشتیان برای خدمت به کشورهای اروپایی جهت تشکیل هر قدرت دست نشانده‌ای در جنوب ایران آماده هستند و افزون بر آن، به رغم اعتقادی که به برتری الهی آئین مسیحیت دارد، کوچک‌ترین تلاشی برای مسیحی کردن زردشتیان نمی‌كند و آن گونه که از کتابش برمی‌آید به طور ضمنی از آنان می‌خواهد بر دین خویش باقی بمانند! ناپیر مالكوم اشاراتی گذرا هم به وضع یهودیان دارد، اما بیشترین توجه او در سراسر كتابش معطوف به بابی‌ها و بهائیان است. مالكوم به دلیل وجود تضادهای گسترده میان پیروان این دو فرقه با مردم شیعه مذهب ایران، آنان را در برابر شیعیان مورد حمایت قرار می‌دهد، هرچند از آن جا كه به هر شكل بابی‌ها و بهائی‌ها را مسلمان می‌داند(!) زردشتی‌ها یا به قول خود پارسیان را به طور كامل بر آن‌ها برتری داده و ضمن ذكر بعضی از مباحثات خود با بهائیان و بابیان انتقادات متعددی بر اعتقادات آنان وارد می‌كند. لیكن در مجموع او همراه با مواضع استعماری كشورهای اروپایی نسبت به فرقه‌های ساختگی بابیه و بهائیه، آن‌ها را در مقابل مسلمانان مورد حمایت گسترده قرار می‌دهد و به ارائه گزارش‌های یک سویه از برخوردهای مذهبی میان شیعیان و بابی‌ها در یزد می‌پردازد. فصل سوم كتاب مالكوم به گفت‌وگو از آئین اسلام و مذهب تشیع اختصاص یافته است. در این بخش هم ناپیر با همان رویكرد شرق‌شناسان همدوره خود و با ادعای نقادی بی‌طرفانه، به شدت به اسلام و شخصیت پیامبر حمله می‌كند و سپس به مقایسه باورهای اسلام و مسیحیت در مورد خداوند و توحید و نبوت می‌پردازد و بعد از آن به توصیف صوفیان و اعتقادات آن‌ها و تأثیرات‌شان بر عقاید بابی‌ها و بهائی‌ها روی می‌آورد. مالكوم در این فصل از كتاب خود به تجزیه و تحلیل شرایط و علل پیدایش فرقه‌های مجعول بابیه و بهائیه پرداخته و اطلاعات نسبتاً مفصلی در مورد باورها و رفتارهای پیروان این دو فرقه و تضادهای آن‌ها با یكدیگر عرضه می‌كند و ضمن آن به صراحت از فضای ایده‌‌آل ناشی از ظهور و فعالیت این فرق برای تبلیغ مسیحیت از یك سو و تضعیف اسلام از سوی دیگر سخن می‌گوید. در فصل پنجم كتاب اطلاعات خواندنی و جالبی در مورد خصوصیات شخصی مردم یزد، زبان فارسی و آداب و رسوم یزدی‌ها آمده است. ناپیر در این فصل به توصیف ویژگی‌های فردی و اجتماعی ساكنان خطه یزد پرداخته و ماجراهایی را هم از خاطرات شخصی خود در تأیید نتیجه‌گیری‌هایش ذكر می‌كند. طی این فصل یزدی‌ها هم تحقیر و هم ستایش می‌شوند و مالكوم علاوه بر بیان صفات نیك و بد آنان از نظر خود، به ریشه‌یابی علل شكل‌گیری آن صفات می‌پردازد؛ هرچند از نتیجه‌گیری‌های او كاملاً مشخص است كه همچون بسیاری از بیگانگان او نیز آن طور كه باید و شاید در درك مردم ایران و شناخت دقیق و واقعی خصوصیات آنان موفق نبوده و در قضاوت‌های خود تا حد زیادی تحت تأثیر پیش‌داوری‌ها و پیش زمینه‌های ذهنی خود و مهم‌تر از همه تحت تأثیر نگاه خصمانه‌اش نسبت به آئین اسلام قرار داشته است. در پایان این فصل، مالكوم یزد را به دلیل برخورداری از موقعیت مناسب و احساس نیاز مردم آن جا به اصلاح، و در واقع به دلیل آشوب‌های موظف ایجاد شده از سوی فرق بابیه و بهائیه، جزو بهترین مناطق برای كار تبلیغ مسیحیت معرفی می‌كند. فصول ششم و هفتم كتاب ناپیر به بیان و شرح مشكلات كوچك و بزرگ موجود بر سر راه مبلغین مذهبی در دعوت به آئین مسیح، استفاده از راه‌هایی همچون ارائه كمك‌های خیریه، كارهای طبی و كارهای آموزشی برای كشاندن مسلمانان به پذیرش مسیحیت و ارائه رهنمودها و توصیه‌های متعدد و گوناگون به میسیونرها برای بهبود و پیشبرد كار تبلیغ مسیحیت و غلبه بر مشكلات متعدد براساس تجارب و آزمون‌های فردی خود او اختصاص دارد و در خلال آن‌ها اطلاعات گذرایی هم پیرامون مسائل اقتصادی و اجتماعی یزد ارائه شده است. با این كه مالكوم در نهایت هم اشاره صریحی به میزان موفقیت احتمالی یا نسبی خود و همكارانش در مسیحی كردن یزدی‌ها نمی‌كند، ولی از خلال گفته‌های او و توجه به اوضاع اجتماعی یزد در اوایل قرن بیستم براساس سایر منابع تاریخی و نیز توجه به تعلقات مذهبی شدید یزدی‌ها-كه مالكوم خود نیز به آن مكرراً اذعان می‌كند- می‌توان دریافت تنها عده معدودی بر اثر فعالیت‌های انجمن تبلیغی كلیسا در یزد به دیانت مسیح گرویدند. در مجموع ناپیر مالكوم قضاوت و دیدگاهی بسیار دشمنانه نسبت به اسلام و بسیار تحقیرآمیز نسبت به ایرانیان مسلمان و مردم یزد، به استثنای زردشتیان، دارد. او اسلام را موجب تباهی ایران می‌داند، هرچند در پایان فصل سوم كتاب خود كه اوج حمله به اسلام است، از خواننده به دلیل توهین به اسلام عذرخواهی می‌كند و در عین حال یادآوری می‌نماید كه تنها مطالبی رایج را بر زبان آورده است! گذشته از این‌ها، از مسائل و مطالبی كه وی در مورد تاریخ و الهیات اسلام و مذهب تشیع بیان می‌كند، آشكار است كه او مطلقاً شناخت و آگاهی دقیق و كاملی از آئین اسلام نداشته است. مالكوم همچنین به رغم تحقیر یزدی‌های مسلمان، در چندین جای كتابش از هوشمندی، سخاوت، مهمان‌نوازی، معاشرتی ‌بودن و خصوصیات خوب دیگر مردم یزد به نیكی و با ستایش یاد می‌كند. كتاب ناپیر مالكوم مورد توجه محققان تاریخ فرقه‌های بابیه و بهائیه همچون ادوارد براون، و به دلیل ارائه گزارش‌های یك سویه و جانبدارانه از برخوردهای بابی‌ها و بهائی‌ها با شیعیان در یزد مورد توجه و استناد پیروان این دو فرقه، و بعد از این‌ها مورد توجه زردشتی‌ها برای مستند كردن محدودیت‌های جامعه اقلیت زردتشتی ایران در قرن نوزدهم، قرار داشته است. منبع:مجموعه مقالات ایران و استعمار انگلیس ، همایش دوم ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1391 ص 241 تا 248 منبع بازنشر: سایت ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 112 - اسفند 1393

اولین حزب سیاسی عصر پهلوی

متعاقب اخراج میلسپو آمریکایی رئیس کل دارائی ایران (اول خرداد 1306)، دولت غیرمردمی کوشید تا با ایجاد «احزاب سیاسی» اذهان عمومی را منحرف سازد. حزب «ایران نو» که در سال 1927 به وجود آمد، اولین حزب از سلسله «احزابی» بود که آخرینشان در سال 1975 با نام «رستاخیز» تشکیل شد. در 29 جولای 1927 (7 مرداد 1306) فیلیپ هافمن وزیر مختار آمریکا در ایران در گزارشی به وزارت خارجه کشورش نوشت : "......احتراماً به اطلاع وزارت می‌رساند که به تازگی یک حزب سیاسی به نام «ایران نو» تشکیل شده است... آنچه را که شاید بتوان سوگند، یا شعار این حزب توصیف کرد «وفاداری به شاه و فداکاری برای ترقی» است. این حزب از نزدیک‌ترین دوستان کنونی شاه تشکیل شده است و تیمورتاش، فیروز، داور (وزیر عدلیه)، بهرامی (منشی خصوصی شاه) و ژنرال مرتضی‌خان (فرمانده قشون تهران) از معروف‌ترین اعضای حزب هستند. هیچیک از آنها اشتیاقی واقعی به ایده‌آل‌های آمریكایی نشان نداده‌اند، و احتمالاً اکثرشان، ضدآمریكایی و یا حداقل مخالف یک هیأت مستشاری مالی قوی هستند. گمان می‌کنم که، به هر حال عده‌ای از آنها، تحت لوای وطن‌پرستی و وفاداری به پادشاه جدید وابستگی‌های پنهانی با دول خارجی دارند و اساساً به دنبال منافع شخصی خود هستند. با وجود این، آنها به نام شاه می‌توانند «شمشیرها را از رو ببندند» و شیوة ارعاب را در سیاست‌های خود پیش بگیرند، و از همین حالا هم خیلی‌خودسرانه عمل می‌کنند... و شکی ندارم که همین گروه است که با مسموم ساختن ذهن شاه نسبت به رئیس هیأت مستشاری مالی و سیاست‌هایش کار هیأت را مختل ساخت. لازم می‌دانم به وزارت خارجه هشدار بدهم که از نظر من این عده ممکن است بکوشند با ایجاد احساسات ضد‌آمریكایی در این کشور اعتبار ما را از میان ببرند و وضعیت مناسب‌تری برای داد و ستدهای سیاسی و اقتصادی خلافشان با همسایگان نزدیک‌تر و مغرورترشان برقرار کنند... در حال حاضر اهداف اصلی این حزب جدید نامعلوم است. می‌گویند که این حزب می‌کوشد با اعمال فشار زیاد مثلاً بر اعضای «ایران جوان» در وزارت‌ تازه شکل یافته عدلیه آنها را به پیوستن به حزبی که به «حزب شاه» موسوم شده است وادار کند. می‌گویند که علی‌اکبر داور، وزیر عدلیه، سودای ریاست کابینه را در سر دارد، و رقیبش در این راه سید محمد تدین، وزیر معارف، است. حتی می‌گویند که داور آرزو دارد روزی اولین رئیس جمهور ایران شود، و چیزهایی نظایر این. عده‌ای نیز می‌گویند ریاست تیمورتاش بر کابینه دولت خیلی دور نیست. گروهی که در بالا نام بردم در حال حاضر محبوبیتی در میان مردم ندارد و به گمان من، میهن‌پرستان واقعی ایران به مقاصد واهداف این گروه و شاه به دیدة ظنّ و تردید می‌نگرند. با وجود این، تا زمانی که منابع مالی در کنترل این عده و ارتش پشت سرشان است، بعید است که ارادة ملت و یا ندای میهن‌پرستی و یا عقل سلیم اهمیت چندانی برایشان داشته باشد. به همین دلیل، ظاهراً هر کوشش جدی برای سرنگون کردن دولت فعلی چه در مجلس و چه در هر محفل دیگری با شکست مواجه خواهد شد.» او همچنین می‌افزاید: «دو حزب دیگر نیز با عضویت محدود به تازگی اعلام موجودیت کرده‌اند: حزب «ترقی»، که افراد زیر از جمله اعضای آن هستند: حکیم‌الملک، پاکروان (كفیل وزارت خارجه)، حسین علاء، تقی‌زاده، مشیرالدوله و احتمالاً تعداد دیگری از قابل‌اعتماد‌ترین سیاستمداران مملکت، و حزب «ایران جوان» که بیشتر اعضای آن را اقشار جوان تشکیل می‌دهند و بسیاری از آنان اشخاص برجسته و خوشنامی هستند......" میلسپو در 4 آگوست 1927 ایران را ترک کرد: «احتراماً به اطلاع می‌رساند که در دو هفته گذشته تغییر چندانی در اوضاع سیاسی کشور حاصل نشده است. اعلام شد که به دلیل گرمای بی‌سابقه، جلسات مجلس از سوم ماه جاری تا ششم سپتامبر به تعویق می‌افتد، و این در حالیست که لوایح بودجه و لوایح قانونی متعدد دیگری در مجلس بلاتکلیف مانده و منتظر تصویب نهایی است... دو هفته پیش شایعه‌ای بر سر زبانها افتاد که شاه در منزلش در حومة شهر از سوی یک سرباز مورد سوء‌قصد قرار گرفته است. می‌گویند که این سرباز چندین بار به سمت شاه تیراندازی کرد که بی‌نتیجه بود، و او را فوراً اعدام کردند. با اینکه منابع دیگری این شایعه را تأیید نکرده‌اند، متوجه شده‌ام که عموماً آن را باور دارند.» در 27 آگوست 1927، فیلیپ مشاهداتش را در مورد عرصه سیاسی ایران اینطور ادامه می‌دهد: «در گزارش شماره 398، به تاریخ 29 جولای 1927، خبر شکل‌گیری حزب جدیدی با نام «ایران نو» را اطلاع دادم، که تیمورتاش، فیروز، داور و ژنرال مرتضی‌خان، و چند نفر دیگر از بنیانگذاران و رهبران آن هستند. از قرار معلوم رهبران قدرتمند این گروه سخت تلاش می‌کنند افراد بیشتری را وارد حزب خود کنند. از کارمندان وزارتخانه‌های عدلیه، مالیه و سایر وزارتخانه‌ها دعوت شده است که به عضویت این حزب درآیند؛ حتی از تجار، هتل داران و غیره نیز برای عضویت در این حزب دعوت به عمل آمده است... با توجه به شرایط فعلی، تعجبی نخواهد داشت که تعداد زیادی جذب (و یا وادار به عضویت در) این حزب شوند... اوضاع سیاسی در تهران سخت‌تر و ناآرام‌تر از وضعیتی است که در گزارش شماره 409 به تاریخ سیزدهم ماه جاری توصیف کردم. فضای تردید و انتظار منفعلانه بر بیشتر محافل سیاسی و روشنفکری معروف حاکم شده است. شاه و مشاور اصلی‌اش، تیمورتاش، ظاهراً اوضاع را کنترل می‌کنند- و هیچ کسی جرأت نه گفتن به آنها را ندارد.» یکی از دُردانه‌های سابق به درد سر افتاد: «یکی از فراز و نشیب‌های اوضاع سیاسی که باعث حدس و گمان‌های مختلفی شده برکناری ناگهانی ژنرال مرتضی‌خان از فرماندهی قشون تهران است. جدای از این مسئله که این رفیق شفیق از چشم شاه افتاده و طبق گزارش‌ها ایران را به مقصد اروپا ترک کرده است، هنوز از علت این ماجرا هیچ اطلاعی نداریم. ژنرال مرتضی‌خان یکی از کسانی بود که به هر طریق ممکن با مدیریت مالی دکتر میلسپو، چه نزد شاه و چه در ارتش، مخالفت می‌ورزید، و احتمالاً تا حدود زیادی مسبب عصبانیت‌های هر چند وقت یکبار شاه از دست میلسپو بود. او اخیراً ارتباط نزدیکی با گروه تیمورتاش، فیروز و داور داشت که همگی اطراف شاه حلقه زده‌اند، و برکناری‌اش به این شایعه دامن زده است که تیمورتاش نیز به زودی به سرنوشت او دچار خواهد شد. با وجود این، ظاهراً چنین چشم‌اندازی وجود ندارد. معروف است که شاه هر چند وقت یکبار دوستان نزدیک و عزیز دُردانه‌هایش را تغییر می‌دهد. اتفاقی که برای ژنرال مرتضی‌خان افتاد پیش از این نیز برای افسران عالی‌رتبة ارتش که مورد لطف شاه بودند افتاده بود. گمان می رود که این افراد سعی کرده‌اند سهم بیشتری از قدرت و ثروت وزارت‌خانه‌هایشان را برای خودشان بردارند... اندکی پس از خروج میلسپو از تهران، اعلام شد که سید [محمد]‌ تدین، وزیر معارف، عازم آذربایجان شده است... پیش از این نیز به رقابت سیاسی آقایان تدین و داور اشاره کرده بودم، و باید اضافه کنم که مخالفت داور و دوستانی که در اطراف شاه دارد عامل عمده مشکلات فعلی [تدین] است.» تدین به منظور فراهم کردن مقدمات سفر پهلوی به آذربایجان به تبریز عزیمت کرده بود: «مطلع شدم که شاه در یک یا چند روز آینده بدون اعلام قبلی به تبریز سفر خواهد کرد. در این سفر، وزیر دربار سرزنده و همیشه حاضرش،‌ آقای تیمورتاش، او را همراهی خواهد کرد. همچنین اطلاع یافته‌ام که بررسی اتهامات ژنرال احمدآقاخان [امیراحمدی]، فرمانده لشكر شمال، و در صورت لزوم برکناری او از فرماندهی لشکر، یکی از اهداف مهم این سفر است. ژنرال احمدآقاخان از سرشناس‌ترین حامیان شاه در زمان به دست گرفتن کنترل دولت بود. شنیده‌ام که حامیان زیادی در ارتش دارد، ولی با فرماندار غیرنظامی دائماً در نزاع است، و در منصب کنونی‌اش دست به اخذ مالیاتهای اضافی غیرقانونی و غیره زده است. او همچنین مشکلات زیادی برای مدیر مالی ایالتی مستقر در تبریز که یک امریکایی است ایجاد کرده است. شکی نیست که انرژی و جسارت فوق‌العاده تیمورتاش در معادلات شخصی از این نوع بسیار به کمک شاه می‌آید. یک ماه پیش اعلام شد که شاه به تبریز سفر خواهد کرد، اما استاندار غیرنظامی آذربایجان خیلی زود این خبر را رسماً تکذیب کرد.» منبع:از قاجار به پهلوی ؛ بر اساس اسناد وزارت خارجه آمریكا ، محمدقلی مجد؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1389، ص 491 تا 495 منبع بازنشر: سایت ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 112 - اسفند 1393

بازخوانی پرونده استعمار انگلیس در خاورمیانه

دكتر سیدجلال‌الدین مدنی انگلیس طی دویست سال گذشته لطمات زیادی به كشور ما وارد ساخته و در زمینه‌های مختلف موانعی را در راه پیشرفت این ملت فراهم نموده است. تنها نفت نبود كه منجر به نهضت ملی شد، بلكه در مسئله جنگهای ایران و روسیه نیز یكی از عوامل شكست ایران و تحمیل عهدنامه‌های ننگین گلستان و تركمنچای، سیاست انگلستان بود. در همین دویست سال اخیر، بخشهایی از ایران بزرگ با اقدامات، حیله و مكرهای زمامداران انگلیس جدا شده است. عوامل انگلیس باعث بسیاری از فتنه‌ها و فساد و كشتارهای درون مرزهای ایران در این مدت طولانی بوده‌اند. انگلیس ده‌ها سال نفت ایران را استخراج كرد و بدون حساب و كتاب به غارت برد و طلبكار هم بود كه اشخاصی به لوله‌های نفت لطمه زده و خسارت وارد كرده‌اند. دستگاه فراماسونی با تمام فجایع بسیارشان، مربوط به سیاست پنهانكاری انگلیس است. در مسئله كاپیتولاسیون، در دادن قرض و فروش اسلحه چنان عمل كرده‌اند كه گویا تصمیم به نابودی ملت ایران داشته‌اند. در انقلاب مشروطیت اصالت قیام عمومی علیه دستگاه استبداد را آلوده كردند و سفارت خود را مركز توطئه قرار دادند. هرگاه نظر اجمالی به حوادث و اتفاقات 150 سال اخیر ایران بیفكنیم و نقش مبارزاتی و اصلاحی نیروهای مبارز را بررسی و مطالعه كنیم به خوبی درمی‌یابیم تنها نیرویی كه همیشه در برابر دخالت مستقیم و غیرمستقیم اجانب و خطوط انحرافی و قدرتهای فرصت‌طلب ایستادگی كرده‌اند، نیروی اصیل اسلامی به رهبری روحانیت مبارز بوده است. تاریخ ایران به تنهایی شاهد موارد بسیاری از قیام مردانی بزرگ از تبار روحانیت است. كه در هر برهه از زمان آگاهانه و بنابر تكلیف و وظیفه الهی در برابر خطرات و انحرافات فكری و التقاطاتی كه فرهنگ و آداب و سنن اصیل اسلامی را به تباهی بكشد مانند دژی مستحكم، پایداری و ایستادگی كرده‌اند. مخالفت با دخالت بیگانه و تجهیز ملت در مقابل آن تفاوتی نداشت كه آن بیگانه انگلیس باشد یا روسیه یا آمریكا. در قرارداد 1907 و 1915 ایران را با روسیه تقسیم كردند و برای خود منطقه نفوذ و منطقه اشغال و تصرف در نظر گرفتند. در قرارداد 1919 قصد تحت‌الحمایگی ایران را داشتند. هر كجا هم ملت و رهبران مردمی متوجه این سیاست مزورانه شدند و انگلیسیها را از در بیرون انداختند با لباس بدلی و با قیافه‌ای دوستانه از پنجره وارد شدند. با مراجعه به سابقه امتیازاتی كه در زمان شاهان قاجار می‌گرفتند؛ قبل از رژی، امتیازاتی داشتند كه به همه منابع ثروت ایران مربوط می‌شد. مثل امتیاز رویتر كه ملغی گردید و در امتیاز تنباكو كه با ایستادگی روحانیت و زعامت آیت‌الله میرزای شیرازی مرجع بزرگ و تلاش سیدجمال‌الدین اسدآبادی با رسوایی و ندامت خارج شدند. در اینجا به معرفی آیت‌الله سیدابوالقاسم كاشانی می‌پردازیم كه در دو جبهه در مقابل انگلیس ایستاد؛ یكی برای استقلال عراق و دیگری در نهضت ملی ایران كه رهبری آن را خود برعهده داشت. او در انقلاب 1920 عراق كه علمای شیعه به همراه عشایر عراق در برابر قوای متجاوز ایستادند نیز حضور داشت. در تاریخ استعمار به كشورهای استعمارگری برمی‌خوریم كه از قاره اروپا حركت كرده و تحت عنوان آبادكردن دیگر سرزمینها! به غارت و چپاول پرداخته‌اند، نقاطی را اشغال كرده‌اند، به قتل و كشتار مردم پرداخته‌اند. به لحاظ برتری در سلاح و امكانات دریانوردی صدمات بسیاری به ملل شرق وارد ساخته‌اند. در این میان نام پرتغال، اسپانیا، هلند و فرانسه و بعد در وضعی شدیدتر، نام انگلستان ثبت شده است. روسیه تزاری هم به لحاظ همسایگی و مجاورت، تجاوزات زیادی به ایران داشته است؛ اما بحث ما در خصوص انگلستان است كه در دورانی توانست بحریه قوی تشكیل دهد و بر دیگر كشورهای استعمارگر اروپایی تفوق یابد و با قدرت تسلیحاتی آنان را عقب بزند. در تاریخ تحولات سیاسی می‌بینیم هنگامی كه جانشینان كریم‌خان مشغول كشتار یكدیگر بودند، انگلیسیها از فرصت استفاده كردند و با اشغال جزیره قشم آن را مركز ناوگان خود در خلیج فارس قرار دادند و با نام توسعه روابط بازرگانی ایران مشغول اقداماتی شدند كه باید آن را توطئه و خیانت نامید. در پاییز 1201/1787 كنسول انگلیس در بصره هیأتی را به شیراز فرستاد تا به حضور جعفرخان زند برسد و در حد ممكن امتیازاتی بگیرد. در 18 ژانویه 1788 این هیأت فرمانی از جعفرخان گرفت كه به موجب آن اتباع انگلیس در امور بازرگانی ایران امتیازاتی به دست آوردند. اگر فرمان صادره را با دقت مرور نمایید می‌بینید كه حاكم ایران با چه محبت و علاقه و دوستی از اتباع انگلیسی برای تجارت استقبال می‌نماید. سپس آن را با رفتار مأمورین و اتباع انگلیس بسنجید كه چگونه عمل كرده‌اند. انگلیسیها این فرمان را بهانه قرار دادند و حق انحصاری تجارت در خلیج‌فارس را متعلق به خود شناختند. آنها با توسعه نفوذ در هند شرقی اداره مستقیم ایالات هند را در دست گرفتند. روابط ایران و انگلیس كه تا آن زمان بر اساس تجارت بین دو كشور استوار بود تغییر شكل داد و از اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 ایران و خلیج‌فارس، از نظر انگلیسیها به صورت حصار و حفاظ سرحدات هند درآمد. به این جهت سیاست و روابطشان را با زمامداران ایران طوری تنظیم می‌كردند كه نظارت كافی بر ایران داشته باشند و آن را مانند سدی در مقابل كشورهای اروپایی نظیر فرانسه و روسیه در راه هندوستان حفظ نمایند. انگلیس برای تحقق منظور خود از هیچ‌گونه جنایت و خیانتی در منطقه رویگردان نبود. شركت هند شرقی انگلیس پایگاهی در هند برای اقدامات انگلیس در منطقه بود. صرف‌نظر از اسناد با مراجعه به خاطرات سفر یا یادداشتهای مطالعاتی بعضی از انگلیسیها مثل گولداسمیت درمی‌یابیم كه حضور آنها در منطقه با چه دقت و تحقیقات وسیعی همراه بوده و چگونه از اوضاع و احوال رجال حاكم بر ایران و رقابتی كه بین آنها نسبت به سلطنت وجود داشته، اطلاع پیدا می‌كردند. بالاخره در مشرق ایران، دوره رقابت روسیه، هلند و فرانسه با انگلیس به پایان رسید. انگلیسیها با حیله و نیرنگ و با كمك كمپانی هند شرقی بر شبه قاره هند مسلط شدند و دیگر رقیبان را از آنجا دور ساختند اما امپراتوری جدید روسیه و فرانسه و اتریش نمی‌توانستند این سرزمین وسیع را با تمام امتیازاتش در اختیار انگلیس ببینند و چشم طمع از آن بپوشند. لازمه امپراتوری و بقای قدرت و اعتبارشان ایجاب می‌كرد آنها هم به هند راه یابند و انگلیس را از صحنه خارج سازند و یا لااقل سهمی از آن به دست آورند. راه رسیدن به هند، از ایران می‌گذشت. فرانسه و روسیه تنها از راه ایران می‌توانستند ضربه كاری را به انگلیس وارد سازند و به ثروتهای سرشار هند دست یابند. انگلیس هم موقعیت حساس ایران را می‌شناخت. ایران در هند نفوذ فرهنگی داشت و حدود هشتصد سال زبان فارسی زبان رسمی هند بود و فرهنگ و تمدن ایرانی در سراسر هند رواج قطعی داشت. به همین جهت هیأتهای انگلیسی با عناوین مختلف به سوی ایران روان بودند و همواره وضع منطقه را مدنظر داشتند و با همین بیداری و سیاست‌گذاری، بزرگ‌ترین صدمات را به اشكال مختلف بر پیكر ایران وارد ساختند. از جمله به تدریج شیخ‌نشینهای خلیج فارس را كه مطیع ایران بودند زیر نفوذ گرفت و در این زمان می‌توان گفت ایران بازیچه سیاستهای انگلیس و فرانسه و روسیه شد. با به سلطنت رسیدن فتحعلیشاه، انگلیسیها با تمهیدات خاص ارتباط نزدیكی با دربار شاه ایران برقرار ساختند؛ اما شرایطی پیش آمد كه فرانسه جای انگلیس صاحب نفوذ را گرفت و هیأت گاردان برای تعلیم نظامی قوای ایران به این كشور آمدند و مدتی این تعلیمات ادامه یافت. اما انگلیس كه آرام نگرفته بود و نمی‌خواست ایران را دور از نفوذ خود ببیند با شرایطی كه فراهم كرد نمایندگان خود را به ایران گسیل داشت. سرهارد جونز توانست به طور كامل نفوذ گذشته را بازیابد. موریر كه خود از عوامل انگلیس است و شرح مسافرتهای خود را به طور كامل نوشته با ذكر جزئیات اولین ملاقات سفیر انگلیس با فحتعلیشاه می‌نویسد: «... پادشاه ایران پس از آن گفت كه دوستی این دو مملكت قدیمی است و امید است كه بعدها این دوستی روز به روز زیادتر گردد. بعد شاه سئوال كرد برادر من پادشاه انگلستان حالش چگونه است؟ دماغش چاق است؟ احوالش چطور است؟ بعد سئوال كرد آیا شاه فعلی انگلستان پسر پادشاه سابق است؟ كه اتباع او با ایران رابطه داشته‌اند؟... وقتی گفته شد این همان پادشاه است كه در آن زمان هم سلطنت می‌‌كرد بعد شاه گفت عجب فرانسویها در این باب هم دروغ گفته‌اند...» فتحعلی‌شاه با ارتباطی كه با انگلیس و نمایندگان آن داشت، شاه انگلیس، جرج سوم را كه از زمان كریم‌خان در انگلیس سلطنت می‌كرد و تا سال 1820 هم زنده بود، نمی‌شناخت. البته از شخصی كه از آن وضع ناآگاهی باشد و طرف مذاكره را نمی‌شناسد، نمی‌توان انتظار بیشتری از آنچه كه گذشت، داشت. در سال 1213 و سال بعد، از آن، انگلیس توانست از طریق ایران و قوای فتحعلیشاه كه تربیت شده فرانسویان بود، پیروز شود و هندوستان را كه در معرض خطر قرار گرفته بود همچنان حفظ كند با این توضیح كه تیپو صاحب سلطان میسور علیه سلطه انگلیسیها بر هند قیام كرد و با زمان شاه، امیرافغانستان متحد گردید و در همین احوال ناپلئون با تهدید مستعمرات انگلیس در افریقا موفق شد مصر را تصرف و به سوی سوریه پیشروی كند. تیپو سلطان در چنین شرایطی از كمك فرانسه استفاده كرد. ناپلئون سپاه كوچكی به یاری او فرستاد و زمان‌شاه را هم به همكاری بیشتر با تیپو صاحب تشویق كرد. انگلستان از این جریان به هراس آمد. فرمانده كل هندوستان برای جلوگیری از شركت احتمالی ایران در این اتحاد ضدانگلیسی دست به كار شد. مهدی‌علی‌خان بادر نماینده شركت هند شرقی هند در بوشهر به صورت نماینده‌ای فوق‌العاده و با اختیارات تام عازم تهران گردید. وی توانست فتحعلی‌شاه را به طمع تسخیر افغانستان اندازد و او را وادار نماید تا با اتحادی كه علیه انگلیس تشكیل شده وارد جنگ كند، مهدی‌علی‌خان فرمانی از شاه ایران گرفت كه به موجب آن مأمورین ایران موظف باشند فرانسویها را در خاك ایران بازداشت كنند و در این زمان، زمان‌شاه، امیر افغانستان با قوای عظیمی از تنگه خیبر گذشت و پیشاور و لاهور را تصرف كرد و رهبر سیكها را به اطاعت واداشت. وی مهیای حمله به دهلی، مركز هند بود اما انگلیس مشكل بزرگی در مقابل او بود. فتحعلی‌شاه در این تصور بود كه می‌تواند مرزهای ایران را به حدود دوره صفویه برساند و به همین جهت با سپاه خود عازم خراسان شد. محمودشاه كه از جانب انگلیسیها حمایت می شد در ایران پناهنده بود و قشون ایران را همراهی می‌‌كرد. فتحعلی‌شاه توانست هرات و قندهار را به سادگی فتح نماید. زیرا زمان‌شاه تمام قوای خود را به هند برده بود و مشغول نبرد با انگلیسیها بود و چون اقدام فتحعلیشاه را دید، جبهه جنگ با انگلیس را رها كرد و به افغانستان بازگشت؛ اما در حوالی قندهار از قوای ایران شكست خورد و دستگیر و به دستور برادر پناهنده‌اش كور شد. فتحعلی‌شاه در اولین سال سلطنت بدون آن كه بفهمد چه خدمت بزرگی به انگلیس كرده از نظر فرانسویها بزرگ جلوه نمود. آنها ایران را مركز پرقدرتی شناختند و فكر كردند اگر قبلاً‌ ایران را همراهی كرده بودند نهضت علیه انگلیس در هندوستان با شكست مواجه نمی‌شد و لذا درصدد نزدیكی دوباره با ایران برآمدند. اما انگلیس چنین مجالی را بعد از دفع خطر تیپو سلطان به آنها نمی‌داد. انگلیس از لشكركشی فتحعلی‌شاه به افغانستان بهره برد و از قیامی كه علیه انگلیسیها برپا شده بود جلوگیری كرد. اكنون مسئله خطر ناپلئون بود و انگلیس می‌خواست این بار هم ایران را به صورت سدی در مقابل خواسته‌های ناپلئون درآورد. و در این راه هم موفق شد. ناپلئون كه با یك كودتا در مقام كنسول اول جمهوری فرانسه قرار گرفته بود همچنان درصدد بود انگلیس را به زانو درآورد و به مستعمراتش چنگ اندازد ولی اتحاد با روسیه و حمله دوجانبه به هند را راه مطلوبی یافته بود. پل اول، امپراتور روسیه با نقشه ناپلئون موافق بود. حمله به هندوستان می‌بایست از طریق دریای سیاه و بحر آزوف و رودخانه ولگا و بحر خزر و ایران انجام شود. فرماندار كل هند، ماركی ولزلی در اجرای سیاست انگلیس و استفاده از تجربه گذشته، اتحاد با ایران را لازم می‌دانست و بر این اساس جان مالكوم، یكی از افسران مستعمراتی انگلیس در هند را به عنوان سفیر، مأمور دربار ایران كرد تا اولاً سیاست ضدافغانستانی ایران را همچنان گرم نگهدارد و ثانیاً شاه ایران را به انجام اقداماتی علیه فرانسه وادار سازد و ثالثاً در صورت لزوم، قراردادهای نظامی و بازرگانی با ایران منعقد نماید. مالكوم در پاییز 1215/دسامبر 1800 با هدایایی وارد ایران شد و ضمن ملاقات با شاه موفق شد معاهداتی با ایران منعقد نماید. مطابق معاهدات سیاسی كه حاج‌ابراهیم‌خان اعتمادالدوله آن را امضا كرد دولت ایران دوست و متحد انگلیس شد و مقرر گردید چنانچه افغانستان یا فرانسه به هند حمله نمایند انگلیس توپ و اسلحه لازم را در اختیار ایران گذارد و چنانچه فرانسه وارد یكی از بنادر ایران گردید دو دولت مشتركاً اقدام كنند. مالكوم اصرار داشت جزایر قشم و هنگام در اختیار انگلستان قرار گیرد ولی مردم با این تقاضا به مخالفت برخاستند و چنین اجازه‌ای ندادند. معاهده دیگری هم بین انگلیس و ایران منعقد شد كه به موجب آن تجار دو كشور حق آمد و رفت آزادانه به سرزمین یكدیگر را پیدا كردند و بازرگانان انگلیسی و هندی اجازه یافتند تا در تمام ایران بدون پرداخت عوارض و مالیات اقامت نمایند. فتحعلیشاه می‌خواست به نحوی حمایت انگلیس را در مقابل تجاوزات احتمالی روسیه جلب نماید؛ ولی انگلیسیها با مهارت از چنین تعهداتی سر باز زدند. مالكوم، افسر انگلیسی در مأموریت به ایران با امضای قراردادهای سیاسی و بازرگانی موفق بود و در بازگشت به لقب «سر» مفتخر گردید و انتظار می‌رفت آثار زیادی برای قراردادها مترتب باشد. اما قتل ناگهانی پس اول تزار روسیه در مارس 1801 وضع را عوض كرد و موضوع حمله به هند منتفی شد و فرانسه هم به تنهایی برای حمله به هند آمادگی نداشت. در نتیجه انگلیس هم دیگر علاقه‌ای به اجرای معاهده با ایران نداشت هر چند تجاوز روسیه به ایران فعلیت نداشت اصرار فتحعلی‌شاه برای اجرای قرارداد بی‌فایده بود. مخصوصاً بین فرانسه و انگلیس معاهده صلح منعقد شد. فتحعلی‌شاه به ناچار محمدنبی خان را به عنوان سفیر راهی هند انگلیس كرد كه او هم نتیجه‌ای نگرفت. انگلستان در این تاریخ منافعی در اجرای قرارداد نداشت. به همین جهت شرایطی سنگین به فتحعلی‌شاه پیشنهاد كرد و از جمله واگذاری جزایر قشم و هرمز به انگلیس و اجازه ایجاد استحكامات نظامی در بوشهر و همچنین قرار دادن بنادر دریای خزر در اختیار بازرگانان انگلیسی كه معلوم بود چنین شرایطی نمی‌توانست مورد قبول ایران باشد. بدین ترتیب دولت انگلستان برای مقابله با تجاوزات روسیه كمكی به ایران نكرد و ارتش روسیه تزاری به شهرهای شمالی ایران در حوزه قفقاز تجاوز كرد. روسیه طرح پطركبیر را اجرا می‌كرد. دولت انگلیس به تقاضای كمك ایران با آن وعده‌ها پاسخ مساعد نداد و شرایطی را پیشنهاد نمود كه برای ایران قابل پذیرش نبود و ایران ناچار شد به دشمن مشترك آن دو یعنی فرانسه روی آورد. فرانسه می‌كوشید بین ایران و عثمانی روابط دوستانه‌ای برقرار گردد و آن دو از دو طرف به روسیه حمله كنند و كار این امپراتوری متجاوز را یكسره سازند. به علاوه فرانسه علاقه زیادی داشت كه هند را از جنگ انگلیس بیرون آورد كه آن هم از طریق ایران امكان داشت. در این زمان روابط خوبی بین فرانسه و ایران برقرار شد و هیأتهای متعددی رد و بدل و پیشنهادهایی مطرح شد كه منجر به انعقاد عهدنامه فین‌كنشتاین در 1807 بین فرانسه و ایران شد و بر طبق آن ایران متعهد گردید با انگلیس قطع رابطه كامل نماید و فرانسه هم تعهد كرد ایران را در بازپس‌گیری گرجستان یاری نماید و تمامیت ارضی ایران را تضمین نماید. روسها بعد از تصرف گنجه متوجه ایروان شدند. دولت عثمانی هم در یك زمان در اثر تلاش فرانسه علیه دولت روسیه و انگلیس اعلان جنگ داد اما در چنین اوضاعی به یكباره عهدنامه تیلسیت بین فرانسه و روسیه، فرانسه را از حمایت ایران دور ساخت و جنگ بین ایران و روسیه ادامه یافت. در یك زمان عثمانی و ایران از دو طرف با روسیه در جنگ بودند. عباس‌میرزا و یوسف‌پاشا، سرعسكر عثمانی تصمیم گرفته بودند كه ارتش ایران از مغرب و سپاه عثمانی از مشرق در یك زمان وارد گرجستان گردند اما گودوویچ از این طرح مشترك ایران و عثمانی آگاهی یافت و قوای عثمانی را با نیرویی فراوان شكست داد و عباس‌میرزا هم با شكست عثمانی عقب‌نشینی كرد و عثمانیها قرارداد متاركه 1222 را با روسها امضا كردند. ولی جنگ روسیه و ایران همچنان ادامه یافت و ایران بدون كمك و حمایت انگلیس، فرانسه و عثمانی با روسیه می‌جنگید و هیچ‌كدام در مقام كمك و حمایت از ایران نبودند زیرا منافع زیادی برای خود نمی‌دیدند. بعد از معاهده تیلسیت، هیأت سرهارفورد جونز به دستور لرد مینستو فرمانفرمای كل هند از راه بوشهر وارد ایران شد و به دلیل تغییر وضع و شرایط جدید، مورد استقبال قرار گرفت و موفق به عقد پیمانی با ایران در 14 ماده معروف به مجمل شد. در این پیمان، شاه ایران حكم ژاندارمی را دارد كه باید برای انگلیس، راه هند را آن طور كه انگلیس دستور می‌دهد، محافظت نماید و چون با انگلیس دوست می‌شود باید تمام قراردادها و معاهداتی كه با دول اروپا دارد از تاریخ این معاهده باطل اعلام، جزایر جنوب ایران در اختیار قشون انگلیس قرار گیرد و مأمورین محلی هم باید مهیای پذیرایی از قشون انگلیس باشند. به موجب این قرارداد تحمیلی، انگلیس حق داشت حتی با كشوری كه با ایران در حال جنگ است متحد شود! ولی باید سعی كند ایران را هم با آن دولت به صلح بكشاند اما ایران باید قراردادهای گذشته‌اش را هم با دول اروپا باطل كند و بعد از این هم قراردادی با دولتی منعقد نكند كه احتمال ضرر برای انگلیس داشته باشد. با انعقاد این قرارداد، سرهارفورد جونز موفقیتهای زیادی به دست آورد و حكومت هند انگلیسی می‌‌خواست دست‌آورد سرهارفورد جونز را به ملكم بسپارد. سرانجام هنگامی كه میرزاابوالحسن‌خان، نماینده ایران در لندن توقف داشت سرگوراوزلی به جای سرهارفورد جونز تعیین شد. وی در 9 نوامبر 1811 وارد تهران گردید و می‌بایست دنبال فعالیت سفیر قبلی را بگیرد و قرارداد مفصل را با ایران منعقد نماید كه در 29 صفر 1227/14 مارس 1812 چنین كرد.و حاصل این قرارداد، تحمیل و مفصل سه سال بود و در این مدت اوضاع اروپا كاملاً فرق كرده بود و راههایی كه انگلیس در زمان امضای قرارداد برای نزدیك شدن به ایران داشت در این زمان از بین رفته بود؛ اما جنگهای ایران و روس ادامه داشت. مورخین، سفیر جدید را یكی از اولین عاملین رواج فساد و یكی از اصلی‌ترین مهره‌های فراماسونری یاد كرده‌‌اند كه صدمات زیادی به ایران وارد ساخت. سرگوراوزلی با عنوان افسر عالی‌رتبه انگلیس (قبل از سفارت ایران) وظیفه پذیرایی از شاهزادگان و شخصیتهای برجسته و بارز خارجی را برعهده داشت. (مقام او در شبكه فراماسونری این شغل را برای او ایجاب كرده بود) او پس از آنكه به مقام سفارت كبرا در ایران نایل شد، ریاست شبكه‌های فراماسونری منطقه را هم به دست آورد. با اصرار سرگوراوزلی در نامه‌های محرمانه او به وزارت امور خارجه انگلیس به دنبال خدمات برجسته میرزاابوالحسن‌خان، ماهی یكهزار روپیه برای وی تعیین شد كه از 1225 تا 1262 به وی پرداخت شد. سرگوراوزلی بعد از ایران به سفارت انگلیس در روسیه رفت و در نامه‌ای كه در 15 اكتبر 1844م از سن‌پطرزبورگ به وزارت امور خارجه انگلیس نوشت در مورد ایران چنین نظر داد: «عقیده صریح و صادقانه من این است كه چون مقصود نهایی ما فقط صیانت از هندوستان می‌باشد در این صورت بهترین سیاست این خواهد بود كه كشور ایران را در همین حال ضعف و توحش و بربریت بگذاریم و سیاست دیگری مخالف آن تعقیب نكنیم.» روسیه با توجه به رفتار انگلستان و فرانسه نسبت به ایران به سادگی توانست سیاست پیشرفت به سوی دریاهای آزاد را با بهانه‌هایی پیاده نماید و در نتیجة قرارداد تیلسیت، ایران با وضع دشواری مواجه شد زیرا مسلم گردید كه روسیه با فراغت از اروپا، تمام نیروهای خود را در برابر ایران می‌گمارد. مارشال گودریچ در مدت قلیلی 150 هزار سرباز جنگی را كه از جبهه اروپا آزاد شده بودند برای جنگ با ایران آماده نمود و توانست بخشهایی از سرزمین ایران در قفقاز را اشغال و تا ایروان پیشروی كند و در سال 1324ق باز هم تغییراتی در جبهه اروپا رخ داد و انگلیس حامی جدید ایران، بعد از فرانسه در كنار روسیه قرار گرفت و روسها در صفر 1324 به دستور تزار الكساندر اول در تمام جبهه‌های جنگ با ایران دست به تعرض زدند كه با شجاعت بسیار زیاد ایرانیان، این حملات دفع شد. این درست در زمانی بود كه ایرانیان امیدی به فرانسه و انگلیس نداشتند و اندكی اتكای به نفس پیدا كرده بودند و البته تغییراتی هم در وضع جبهه‌ها داده شده بود. علمای اسلام فتوای جهاد علیه روسها دادند و در نتیجه به فاصله كوتاهی، پنجاه هزار نفر برای جنگ مذهبی عازم جبهه‌ها شدند. روسها در این تاریخ مجبور شدند در دو جبهه علیه ارتش عثمانی و ارتش ایران بجنگند و این كاری مشكل برای روسیه بود و اگر عثمانی اسلامی و ایران اسلامی متفقاً به جنگ ادامه می‌دادند قطعاً به شكست نهایی روسیه منجر می‌شد؛ اما در این زمان روسها ابتكار عمل به خرج دادند و به نظر می‌رسد از راهنمایی انگلیس هم برخوردار شدند. با این توضیح كه ژنرال تورمسوف تصمیم گرفت با ایران صلح كند و تمام قوای خود را در جبهه با عثمانی به كار اندازد و به این منظور حمله سختی را به قوای ایران شروع كرد تا آنجا كه فرمانده سپاه ایران مجبور شد به طرف ایروان عقب‌نشینی نماید و در همین زمان روسیه پیشنهاد صلح به ایران داد. میرزابزرگ قائم‌مقام مأمور مذاكره شد و پیشنهادهای روسها را غیرقابل قبول تشخیص داد زیرا روسها تقاضا داشتند كه دولت ایران تمام نقاطی را كه روسیه تا شروع مذاكرات متصرف شده ملك دولت تزاری بشناسند و ضمناً به ارتش روسیه اجازه داده شود تا از طریق ایران به عثمانی حمله نماید. چون ایران این شرایط را نپذیرفت بار دیگر حمله شدید روسیه در تمام جبهه‌ها شروع شد و به دلیل خیانت افسران انگلیسی، دفاع ایران مؤثر واقع نگردید، زیرا واحدهای توپخانه ایران در این زمان در اختیار افسران انگلیسی بود و چون انگلیس علاقه‌مند به توقف هرچه زودتر جنگ در جبهه ایران بود و قوای روس در جبهه دیگری مشغول گردد كه مورنظر انگلیس بود، لذا افسران انگلیسی دستور یافتند تا پستهای خود را ترك كنند كه واحدهای توپخانه بدون سرپرست ماندند. روسها نیز بر شدت حملات خود افزودند و پس از جنگ شدید اصلاندوز و ایروان، ارتش ایران به طرف رود ارس عقب‌ نشست و یك بار دیگر ثابت شد كه حضور بیگانه (آن هم بیگانه‌ای مثل انگلیس) در ارتش یك كشور تا چه درجه خطرناك است و زمامدارانی كه به هر عنوان بیگانه را دوست می‌پندارند و به خدمت در قوای مسلح می‌گمارند چقدر در اشتباه هستند. معلوم نیست در آن دوره چرا با وجود سوابق باز به آنها اطمینان شد؟ چرا افسران انگلیسی سرپرستی واحدهای توپخانه را در اختیار گرفتند؟ چرا بعد از قطعی شدن همكاری انگلیس و روس در یك جبهه علیه فرانسه، باز هم افسران متخصص انگلیس در ارتش ایران باقی ماندند؟ ایران و عثمانی هر دو مورد تهاجم روسیه قرار داشتند و انگلیس از ادامه جنگ در این ناحیه احساس زیان كرد. دیپلماتهای انگلیس درصدد برآمدند راهی بیابند كه منافع آنها را تأمین كند و به همین جهت در جمادی‌الاول 1227 بین روس و عثمانی بدون اطلاع ایران و برخلاف قرار دولت عثمانی با ایران، صلح برقرار شد و عهدنامه بخارست امضا گردید و یك بار دیگر ایران در مقابل روسیه تنها ماند. لشكریان آسیایی تزار كه از جبهه عثمانی آسوده خاطر شده بودند متوجه شرق جبهه قفقاز گردیدند. انگلیس طمانی واسطه صلح روسیه با عثمانی شد و پیمان بخارست را به امضا رساند كه دو، سه ماه بیشتر از امضای معاهده مفصل با ایران نمی‌گذشت. البته برای ایران هم معاهده گلستان را به ارمغان آوردند. انگلیس به خاطر منافعی كه در آن مقطع از نزدیكی با روسیه احساس می‌كرد ایران را وادار به امضای قرارداد گلستان در 1228 كرد. یعنی در همان زمان كه عثمانی و ایران برای جنگ با روسیه متحد بودند، انگلستان با محاسبات خود از یك طرف عثمانی را به قبول صلح و امضای قرارداد بخارست وادار نمود در حالی كه ایران تنها می‌جنگید، وسیله سرگوراوزلی ایران را امیدوار به پیروزی می‌نمود و به تدریج واسط صلح با روسیه شدند و ایران را تحت فشار قرار دادند كه به مذاكرات صلح تن دهد. در 8 جمادی‌الثانی 1227 نماینده بریتانیا وارد تبریز شد و پس از مذاكره با عباس‌میرزا، وبرگوردن را برای مذاكره صلح نزد ژنرال دوریچیف فرستاد. جواب دوریچیف رونوشت عهدنامه بخارست و پیشنهاد متاركه چهل روزه جنگ بود. جیمز موریه مأمور شد تا پاسخ دوریچیف را به عباس‌میرزا گزارش دهد. عباس‌میرزا به ناچار به چهل‌ روز متاركه موافقت كرد و قرار شد پس از پایان مدت متاركه، مذاكرات صلح در محل سلطان حصاری در كنار رود ارس شروع شود؛ اما در اوایل رمضان سال 1227 آق وردف، ژنرال روسی به ستاد عباس‌میرزا اطلاع داد كه چون اسكندرمیرزا با كمك ایرانیان در گرجستان اغتشاش نموده و شرایط متاركه را به هم زده، مذاكرات صلح بی‌مورد است و به علاوه ژنرال دوریچیف دیگر اختیاری برای مذاكره صلح ندارد و چنانچه ایران مایل به مذاكره صلح است نماینده خود را به اصلاندوز اعزام دارد. روسیه دیگر شتابی در صلح نداشت اما با اصرار سرگوراوزلی كه در انعقاد قرارداد صلح مأموریت داشت عباس‌ میرزا ناچار از میرزاابوالحسن‌خان ایلچی به همراه جیمز موریه به اصلاندوز اعزام شد. در اصلاندوز مذاكرات ایران و روس به نتیجه نرسید ولی هر كدام شرایط خود را برای صلح عرضه كردند و جنگ بین ایران و روس مجدداً شروع شد. این در حالی بود كه انگلیس با روسیه متحد شده بود. نماینده دولت انگلیس با اطلاع از اتحاد كشورش با روسیه اطلاع پیدا كرد و به افسران انگلیس شاغل در ارتش ایران دستور داد پستهای خود را ترك كنند و در عملیات نظامی علیه روسیه شركت ننمایند. بدین ترتیب یك بار دیگر ایران فریب انگلیسیها را خورد و در لحظه حساس كه خدمتگزاران می‌بایست صمیمانه خدمت نمایند، خیانت كردند. در شب 12 شوال 1227/ اكتبر 1812 روسیه از موضع نظامی عباس‌میرزا اطلاع یافت و مبادرت به حمله نمود. سپاهیان ایران پراكنده شدند و ولیعهد به سختی توانست از رود ارس بگذرد و خود را نجات دهد. پس از این شكست، عباس‌میرزا به سوی تبریز رفت تا مقدمات مقاومت خود را در سال 1228 فراهم نماید؛ اما سرگوراوزلی ادامه جنگ را مصلحت ندید و بر صلح بین روس و ایران اصرار كرد و قول داد كه عهدنامه صلح برابر میل ایران تنظیم شود. سفیر انگلیس به همراه نامه‌ای دكتر گامبل را به اردوگاه دوریچیف اعزام داشت تا به او اطمینان بدهد كه بزودی طرح سازش پیشنهاد می‌شود. سپس به متاركه پنجاه روزه جنگ بین طرفین توافق شد. ابتدا مذاكرات با كندی صورت می‌گرفت. سفیر روس كه همه مقدمات را برای صلح فراهم كرده بود و مقامات ایران را در شرایطی كه جنگ برای ایران می‌توانست همرا با موفقیت باشد به صلح واداشته بود در مذاكرات صلح شركت نكرد تا روسیه آزادی عمل بیشتری داشته باشد. سفیر انگلیس در نامه‌های دیگری كه برای وزیر امور خارجه متبوعش ارسال می‌دارد به ظرافت كار خود هم تصریح می‌نماید كه چگونه با تمهیداتی ایران را به صلح واداشته است و البته بعد از پیمان گلستان از او تشكر هم كرده‌اند. سرگوراوزلی در نامه 10 نوامبر 1813 به وزیر امورخارجه انگلیس چنین می‌نویسد: «اگر توهم حاصل نمی‌شد كه ممكن است تصور كنید مجاهدتهای من برای انعقاد پیمان صلح میان دولتین روس و ایران یك نوع تخطی از اختیارات و قدرت خود در مقابل دولت اخیر بود و یا اینكه از نفوذ خود در نزد شاه استفاده كرده و منافع حقیقی ایران را فراموش كرده باشم علت نداشت كه طرز رفتار و سیاست خود شما را تصدیع بدهم... همان موقع كه آ‌خرین نامه خود را از اقامتگاه مراغه برای شما فرستادم تبریكاتی برای شاه به تهران نوشته كه جواب آن را برای اطلاع شما با این نامه می‌فرستم، می‌خواهم شما را مطمئن سازم كه نامه‌هایی از وزراء دربار دریافت كردم كه همگی تشكر و قدردانی خود را اظهار داشته‌اند) (به متن دو نامه سرگوراوزلی مراجعه شود.» آنچه نوشته شد مربوط به اول تا اوایل قرن 19 است. انگلستان در سوابق موجود به عنوان همسایه جنوب ایران شناخته می‌شود. در حالی كه جزیره‌ای است در شمال اروپا. همسایگی آن در جنوب به مناسبت تسلط نامشروع آن نسبت به پاره‌ای از نقاط ایران و غیر ایران كه در طول دو، سه قرن به دست آورده و در طول قرن بیستم مجبور به ترك این مناطق شده است. انگلستان یكی از عوامل مؤثر در عقب‌ماندگی كشورهای خاورمیانه است. زمامداران انگلیس در دوران استعمار بزرگ‌ترین خسارات را از طریق استفاده از كاپیتولاسیون و ایجاد شبكه‌‌های فراماسونری، سپس صهیونیسم زده‌اند. اینان سعی كرده‌اند نفوذ و تسلط خود را از دو طرف حفظ نمایند؛ عوام را با خرافات و مذهب‌تراشی و مذهب‌سازی از حقایق منحرف سازند و باسوادان و روشنفكران را به وسیله شبكه‌های فراماسونری در دام خود گرفتار سازند و مقاصد و اهداف شوم خود را پیاده نمایند. انگلستان در وضع طبیعی و عادی سرزمین فقیر و منتظر كمك دیگران است؛ اما با همین سیاستهای مكارانه از نوع نفاق‌افكنی و دورویی و پشت‌هم ‌اندازی وضع خود را تأمین كرده است. منبع:مجموعه مقالات ایران و استعمار انگلیس ، همایش اول ، بهار 1388 ص 563 تا 573 منبع بازنشر: سایت ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 112 - اسفند 1393

بهائیت و صهیونیسم ، ابزار سلطه استعماری انگلیس

مجتبی عطارزاده ایران به لحاظ موقعیت استراتژیك خاص ناشی از هم‌جواری با امپراتوری روسیه، همواره چونان سپر بلایی در برابر دست‌اندازی به سرزمین هند، در رویكرد سیاسی انگلستان از اهمیت سرشاری برخوردار بود. از این رو، حضور و نفوذ در دربار قاجار می‌توانست در ایفای نقش مورد انتظار از ایران مؤثر واقع گردد. از این رو برای اداره مستعمرات خود به نیروهای محلی نیاز داشتند. انگلستان بار دیگر سیاست معروف «تفرقه بینداز و حكومت كن» را كه همواره آزموده بود و كارآمدی‌اش در عرصه تأمین منافع آن كشور به اثبات رسیده بود، به كار گرفت. ایجاد اختلاف مذهبی و در نتیجه دامن زدن به تفرقه مذهبی پیش‌تر در عثمانی آزمایش شده و انگلستان را برای سلطه بر آن كشور، قرین توفیق ساخته بود. البته در این كاربرد دوباره، انگلستان با استفاده از اثر روانی ناشی از احساس اقلیت بودن بر استحكام كاركرد، سیاست بهره‌گیری از اقلیتهای مذهبی را به منظور دستیابی به هدف موردنظر در دستور كار قرار داد و با عنایت به خدماتش در ایجاد كشور مستقل یهود، نخست جبران تلاشهای مذكور را از رهگذر فعالیت اقلیت یهودی ساكن در ایران به انتظار نشست. دشمنی یهودیان با مسلمانان به دلیل پیشینه تاریخی ـ اعتقادی، قابلیت لازم برای ورود آنان به عرصه بازی و تأمین اهداف سیاسی موردنظر انگلستان را با خود داشت. اتكای انگلستان به یهود به منظور كارگزاری سیاست نفوذ خود در ایران، حساسیت علمای مذهبی ایران را به دنبال آورد و در نتیجه انگلیسیها بر آن شدند تا از رهگذر فرقه‌ای در چارچوب باورهای اسلامی، نیل به مقصود خود را با آرامش بیشتری دنبال كنند. اینجا هم باز این گمشده را یهودیان به انگلیسیها نمایاندند. یكی از مظاهر دشمنی دیرین یهودیان نسبت به مسلمانان این بود كه از هر نیروی ضداسلامی حمایت می‌كردند. پیگیری این نقشه پس از پایان جنگ اول جهانی آغاز شد. پس از سقوط و تجزیه امپراتوری عثمانی، فلسطین تحت قیمومت بریتانیا قرار گرفت تا چرچیل (وزیر مستعمرات انگلیس كه خود را «یك صهیونیست ریشه‌دار» می‌خواند) به عنوان كمك به ایجاد ‌«كانون ملی یهود» در فلسطین، مقدمات تأسیس دولت اسرائیل را فراهم سازد. آن‌گاه كه شورای عالی متفقین، قیمومیت فلسطین را به دولت بریتانیا واگذارد، در 30 ژوئن 1920 سرهربرت ساموئل به عنوان نخستین كمیسر عالی فلسطین در این سرزمین مستقر شد. ساموئل از اندیشمندان و فعالان برجسته و نامدار صهیونیسم و از خانواده معروف ساموئل ـ مونتاگ بود. در دوران قیمومیت، تشكیلات بهائیت در فلسطین از تسهیلات و امتیازات ویژه‌ای برخوردار گشت. در دوران پنج ساله حكومت مقتدرانه «شاه ساموئل» در فلسطین (نامی كه چرچیل بر او نهاده بود) دوستی و همكاری نزدیكی میان او و عباس افندی (پشتوانه فرقه بهاییت) برقرار بود؛ و در اوایل حكومت ساموئل در فلسطین، دربار بریتانیا عنوان «شهسوار طریقت امپراتوری بریتانیا» را به عباس افندی اعطا كرد. اعطای این نشان به پاس قدردانی از خدمات و كاركردهای اطلاعاتی جدی بهاییان به سود دولت بریتانیا در دوران جنگ بود. به نوشته شوقی افندی: در آن دوران، «شعبه‌ای به نام موقوفات بهایی در فلسطین دایر گشت» و «هر چیزی كه به نام مقام متبركه بهایی از اطراف عالم به اراضی مقدسه می‌رسید، از پرداخت عوارض و حقوق گمركی معاف بود و همچنین موقوفات بهایی از پرداخت مالیات معاف بودند...» پیداست كه استعمار «سوداگر و فزونخواه» بریتانیا این امتیازات را رایگان در اختیار بهاییت قرار نمی‌دهد. اندكی بعد، كودتای سوم اسفند 1299 رضاخان میرپنج و سیدضیاءالدین طباطبایی با حمایت مستقیم انگلستان در ایران رخ داد و بستری برای فعالیت ستون پنجم استعمار انگلیس با هدف هدم اسلام و برداشتن این مانع از سر راه منافع آن كشور بیش از پیش فراهم و مهیا گشت. تاریخ معاصر ایران در زمینه تشكیل بهاییت حاكی از آن است كه تعداد زیادی از جدیدالاسلامهای یهودی در همان اوایل كار بابیت و بهاییت به این فرقه پیوستند و به تقویت بدنه اجتماعی این گروه پرداختند. این امر حاكی از دو نكته است: اول اینكه بابیت در میان مردم چندانجایی نیافته بود و عوام‌الناس به آن گرایش چندانی پیدا نكرده بودند. چه در غیر این صورت نیازی به سیاهی لشكر و تهیه طرفداران دروغینی از میان یهودیان نبود و همین امر كه عده‌ای كثیر از یهودیان گروه گروه اسلام می‌آورند و بعد هم ادعای طرفداری از باب را می‌كنند و از میان این همه فرق اسلامی به این فرقه ضاله غیراسلامی معتقد می‌شوند، حاكی از آن است كه بابیت در ایجاد بدنه اجتماعی موردنیاز خود ناتوان بوده است. نكته دوم اینكه باب كاملاً مورد حمایت و دست‌پرورده كانونهای زرسالار یهودی صهیونیست بوده است، چرا كه ‌آنان با نگرانی از نبود طرفداران مردمی برای باب به یك سری از نیروهای تحت امر خود در میان جامعه یهود ایران دستور تغییر دروغین آیین خود را داده‌اند كه این یهودیان به دروغ اظهار اسلام، سپس اظهار بهاییت و پذیرش دعوی بابی‌گری كنند. اگر بابی‌گری و ادعای علی‌محمد شیرازی دست‌ساخته استعمارگران و یهودیان نبود، هرگز در مراحل اولیه این ادعا، چنین از آن حمایت نمی‌شد و یهودیان با تغییر ظاهری دین خود به حمایت از آن نمی‌شتافتند به نحوی كه به اعتقاد برخی تاریخ‌دانان «گرویدن وسیع یهودیان به بهایی‌گری سبب افزایش كمی و كیفی این فرقه و گسترش جدی آن در ایران شد.» پس از تكوین و تقویت ساختار بهاییت در ایران، نوبت به اجرای مرحله دوم نقشه نفوذ مؤثر رسید كه دستیابی به مقامات عالی اجرایی كشور بود و تحقق آن، دغدغه فكری انگلستان از تأمین منافع خود را در ایران برای همیشه راحت می‌كرد تا آنجا كه به اذعان «سرآنتونی پارسونز» آخرین سفیر انگلستان در ایران قبل از انقلاب، ایران دوران پهلوی برای انگلستان به صورت یك متحد با ارزش و هم یك بازار وسیع و پرمنفعت درآمد. بهره‌وری از مذهب در فرآیند استعمار اغلب جنبشهای اجتماعی معاصر ایران، به نوعی از دین بهره گرفته‌اند، اما این واقعیت كه برای ایجاد تغییرات سیاسی در این سرزمین، می‌توان از علایق مذهبی مردم آن بهره برد، حكم شمشیر دو لبه را دارد زیرا هم می‌تواند از جانب اصلاح‌گران و در جهت بهبود اوضاع به كار گرفته شود و هم می‌‌تواند به عنوان برگ برنده در اختیار استعمارگران قرار گیرد تا با شناختی كه از تاریخ و علایق مذهبی مردم كشور ما دارند، به اهداف خود نزدیك شوند. در مورد اخیر از مذهب برای جذب مردم استفاده می‌شد و استعمارگران هدف خود را با نام دین پیش می‌برند. استعمارگران از بدعت‌گذاری در دین ملت ایران و ایجاد انشعاب مذهبی میان آنها چه نفعی می‌بردند؟ به عبارت دیگر، وحدت دینی مردم چه مانعی در مقابل استعمارگران به وجود می‌آورد؟ پاسخ به این سئوالها را باید در مقطعی از تاریخ جست‌وجو كنیم كه به «عصر امتیازات» معروف است. دوره‌ای كه ظهور سرمایه‌داری در غرب موجب شد كشورهای صنعتی هر كدام به میزان توانایی خود، برای به دست آوردن مواد اولیه و بازار مصرف، به آسیا و افریقا چنگ‌ اندازی كنند و این درست مقارن با دوره زمامداری شاهان بی‌كفایت قاجار بود. بزودی كشور ما صحنه رقابتهای استعماری سه كشور فرانسه، انگلستان و روسیه گردید و هر یك از آنها طی معاهدات و قراردادهای سیاسی یا اقتصادی، گوشه‌ای از خاكش را تصاحب كردند، یا ثروتی را به غارت بردند. پذیرش معاهدات ننگینی چون پاریس، گلستان و تركمانچای و واگذاری امتیازات گزافی چون تأسیس بانك شاهی، كشتیرانی بر كارون، رویتر و اكتشاف معادن ایران به انگلستان؛ تأسیس بانك استقراضی، ماهیگیری در دریای خزر، احداث خط تلفن، احداث خط راه شوسه و سرانجام اجازه تأسیس بریگاد مستقل قزاق كه در حقیقت تسلط بر نیروی نظامی كشور بود ، نشان از ذلت دولت ایران در برابر استعمارگران بود و توان مقاومت در مقابل زیاده‌خواهی آنان را نداشت. اما به رغم دریوزگی دولت، شواهد محكمی مبنی براستقامت ملت و مقابله با این دزدیهای آشكار وجود دارد. نمونه‌های بارز این تقابل، فتوای جهاد توسط علما و بسیج مردم در جنگهای ایران و روس و پیروزیهای شگفت حاصل از آن، مقاومت نهضت تنگستان علیه نیروهای نظامی انگلیس و سرانجام نهضت تنباكو به رهبری علما و با حمایت مردم در مقابل واگذاری امتیاز رویتر است. بنابراین، با آنكه استعمارگران با اعطای وامهای كلان، دولتیان ایران را خریده بودند یا از بی‌كفایتی رجال آن بهره می‌گرفتند، در مقابل ملت پابرهنه، اما متحد ایران، هیچ توفیقی به دست نیاورده بودند. ملتی كه به زور اسلحه تسلیم نمی‌شد، با اتكای به دین و آیین، با دست خالی، در مقابل بیگانگان می‌جنگید. نقش عظیم روحانیت، بویژه علمای شیعه، در ایجاد وحدت و پیشبرد اهداف مردم، چیزی نبود كه از نگاه تیزبین استعمارگران به دور مانده باشد. آنان می‌دیدند كه صدور فتوا از جانب یك روحانی سالخورده، می‌تواند چه موج عظیمی میان مردم ایجاد كند و قوی‌ترین سدها را بشكند. وحدت دینی و همبستگی مردم با اتكا به علمای مذهبی، تنها مانع برای نفوذ هر چه بیشتر استعمارگران در ایران بود، مانعی كه می‌بایست پیش از سرایت به سایر مستعمرات، چاره‌ای برای آن اندیشید. استفاده از رویكردهای به ظاهر مذهبی نظیر صهیونیزم ریشه گرفته از میان یهودیان كه اهداف آنان در جهت تأمین منافع قدرتهای استعماری بود و یا حمایت از بدعتهای مذهبی نظیر بهاییت كه با حمله به اصول عقاید توده‌ها كه منشأ تحریك علیه منافع استعمار بود و ایجاد تردید و تزلزل در آنها، می‌توانست در جهت سست نمودن این بنیان قوی و استوار مؤثر واقع گردد. منبع:مجموعه مقالات ایران و استعمار انگلیس ، همایش اول ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1388 ص 393 تا 396 ، مقدمه مقاله «ایجاد اختلافات مذهبی و تداوم سلطه پنهان انگلیس در ایران» منبع بازنشر: سایت ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 112 - اسفند 1393

روزی که خاک بر سر ازهاری شد!

دولت شریف امامی كه در سال 1357 آمده بود مملكت را آرام كند اوضاع را بد و بدتر از پیش كرد و آن حركت‌ها و تشنج‌‌های گاه و بی‌گاه دوره آموزگار به تشنج و اعتصاب و تظاهرات سازمان یافته‌ای تبدیل گردید كه دیگر مقاومت در برابر آن ناممكن می‌نمود و البته جریان سفر آیت‌الله خمینی از نجف به پاریس پیش آمده بود و قرار گرفتن ایشان در مركز توجه وسایل ارتباط جمعی دنیا و اعلامیه‌های پی در پی و نوار سخنان ایشان كه با تیراژ وسیع و از شبكه مساجد و تشكیلاتی كه روحانیت به وجود آورده بود در سطح مملكت پخش می‌شد و فلجی كه اعتصابها به وجود آورده بود و بالاخره هم شریف امامی در چنبره این حوادث تاب ماندن را از دست داد و سقوط كرد. وقتی مسئله درماندگی و بن‌‌بست دولت شریف امامی مطرح شد تنها راه باقی‌مانده كه در دربار به آن فكر می‌شد روی كارآمدن یك دولت نظامی بود و طبعاً اسم تیمسار اویسی بیشتر از هر كس به گوش می‌رسید. اویسی فرماندار نظامی بود و همه شواهد نشان می‌داد كه عوامل مختلف و مخصوصاً شخص شریف امامی در دولت و شهبانو و یارانش در دربار، كه در آن زمان دربار مدار بودند، مانع از آن شده بودند كه حكومت نظامی در چهارچوب وظائف و مسئولیتی كه به عهده داشت عمل كند، و در حقیقت نیروهای فرماندار نظامی را كه ارتشی بودند به صورت روزی که خاک بر سر ازهاری شد! دولت شریف امامی كه در سال 1357 آمده بود مملكت را آرام كند اوضاع را بد و بدتر از پیش كرد و آن حركت‌ها و تشنج‌‌های گاه و بی‌گاه دوره آموزگار به تشنج و اعتصاب و تظاهرات سازمان یافته‌ای تبدیل گردید كه دیگر مقاومت در برابر آن ناممكن می‌نمود و البته جریان سفر آیت‌الله خمینی از نجف به پاریس پیش آمده بود و قرار گرفتن ایشان در مركز توجه وسایل ارتباط جمعی دنیا و اعلامیه‌های پی در پی و نوار سخنان ایشان كه با تیراژ وسیع و از شبكه مساجد و تشكیلاتی كه روحانیت به وجود آورده بود در سطح مملكت پخش می‌شد و فلجی كه اعتصابها به وجود آورده بود و بالاخره هم شریف امامی در چنبره این حوادث تاب ماندن را از دست داد و سقوط كرد. وقتی مسئله درماندگی و بن‌‌بست دولت شریف امامی مطرح شد تنها راه باقی‌مانده كه در دربار به آن فكر می‌شد روی كارآمدن یك دولت نظامی بود و طبعاً اسم تیمسار اویسی بیشتر از هر كس به گوش می‌رسید. اویسی فرماندار نظامی بود و همه شواهد نشان می‌داد كه عوامل مختلف و مخصوصاً شخص شریف امامی در دولت و شهبانو و یارانش در دربار، كه در آن زمان دربار مدار بودند، مانع از آن شده بودند كه حكومت نظامی در چهارچوب وظائف و مسئولیتی كه به عهده داشت عمل كند، و در حقیقت نیروهای فرماندار نظامی را كه ارتشی بودند به صورت شیر بی یال و دم و اشكم درآورده بودند. به همین سبب هم اویسی ناگزیر كنار رفته بود. اما وقتی صحبت از یك دولت واقعی نظامی می‌شد اسم اویسی باز مطرح شد كه بیاید و غائله را خاتمه دهد. اما درست این است كه شهبانو و عوامل و یارانش كه در ‌آن زمان در دربار تصمیم گیرنده اصلی بودند، كه در این باره مفصل صحبت خواهم كرد، مانع از نخست‌‌وزیری اویسی شدند. در نتیجه قرعه فال به نام ارتشبد ازهاری زده شد كه نه سیاست را می‌شناخت و نه شرایط را و نه اساساً برای روزهای بحرانی تربیت شده بود. زیرا ارتشیان در زمان شاه حق دخالت در هیچ امر سیاسی را نداشتند و به طور كلی به شدت از سیاست كنار گذاشته می‌شدند. لذا دولت نظامی و طبعاً ارتشیان قادر به اداره مملكت در چنان شرایط بحرانی نبودند و نشدند و حتی خود ارتشبد ازهاری نیز مرد آن میدان نبود و به زودی معلوم شد كه دولت او نه یك دولت نظامی كه در حقیقت یك شوخی سیاسی است. در اینجا برای آنكه ماهیت این دولت و ذهنیت رئیس آن را روشن كنیم به نقل از یكی از دوستان درباریم ماجرایی را شرح می‌دهم كه همه چیز را روشن می‌كند: روزی كه قرار بود ازهاری به نخست‌وزیری منصوب شود و به همین علت هم به دربار احضار شده بود، در سرسرای كاخ سعد‌آباد با یكی از مقامات دربار رو در رو می‌شود و به سابقه آشنایی قبلی پس از احوال‌پرسی می‌گوید: فلانی دیدی چه خاكی بر سرم شد! و وقتی كه آن مقام درباری با تعجب از ارتشبد جویا می‌شود كه ماجرا چیست؟ ازهاری با نگرانی و آشفتگی جواب می‌دهد كه: اعلیحضرت احضار فرموده‌اند كه فرمان نخست‌وزیری را به من بدهند! و می‌بینید كه وقتی رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران با این ذهنیت كه پست نخست‌وزیری او یك نوع خاك بر سری است با مسئله برخورد می‌كند طبیعی است كه حاصل كار چنین دولتی چه خواهد شد! مزید بر همه آن كه ارتشبد ازهاری به یك سكته ناقص هم دچار شد و این سبب تا حتی اگر كور سوی امیدی در پیشانی این دولت باشد یكسره از میان برود و حوادث راه طبیعی خود را طی كند و به آن سرانجامی برسد كه نتیجه محتوم آن بود. منبع:پس از سقوط ، سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی ، خاطرات احمد علی مسعود انصاری ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، تهران، بهار 1385 ، ص 121 تا 123 منبع بازنشر: سایت ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 112 - اسفند 1393

نقش انگلستان در تعیین حکومت ایران؛ از مشروطه تا شهریور 1320

حجت‌الله كریمی كارشناس اسناد و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در دوران معاصر، ایران نظر به موقعیت استراتژیك فوق‌العاده و دارا بودن ذخایر عظیم زیرزمینی نفت، در سیاست خارجی انگلستان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده است. علاوه بر این انگلیسی‌ها ایران را به مثابه دروازه‌ای تلقی می‌كردند كه اگر مورد حراست قرار نگیرد، مستعمره زرخیزشان، هندوستان، به خطر خواهد افتاد. با این حال به دلیل ناآگاهی و احیاناً سرسپردگی سیاستمداران و زمامداران ایران،‌ این كشور نمی‌توانست از موقعیت ویژه خود استفاده كند و از انگلستان امتیاز بگیرد. بر عكس، تاریخ معاصر ایران همواره شاهد اخذ امتیازات ذی‌قیمت و دخالت‌های گسترده انگلستان در امور ایران است. این نوشتار بر دخالت‌های انگلیسی‌ها در تعیین نوع نظام سیاسی حاكم بر كشور تمركز دارد. این دخالت‌ها در سه مقطع تاریخی مورد بررسی قرار خواهد گرفت. سه مقطع عبارتند از: نهضت مشروطیت، دوران پس از جنگ جهانی اول تا حكومت رضاشاه، دوره پس از شهریور 1320. گفتار پیش رو سعی خواهد نمود نقش انگلستان در انقلاب مشروطه را بررسی نموده و روشن سازد چگونه نهضتی اصیل و مردمی كه مشخصه آن عدالت‌خواهی و قانون‌طلبی بود، پس از ورود و تحصن عده‌ای در سفارت انگلستان میوه‌ای نارس به نام مشروطه حاصل نمود؛ و پس از پایان جنگ جهانی اول و ظهور قدرت كمونیستی در مرزهای شمالی ایران، چگونه بریتانیا سعی كرد در قالب قرارداد 1919 ایران را به كشوری تحت‌الحمایه خود تبدیل نماید؛ و نیز شرایط ایران در جنگ جهانی دوم و نقش انگلستان در تداوم سلطنت پهلوی، مورد بررسی قرار خواهد گرفت. از عدالتخانه تا مشروطه نیم‌بند جنگ‌های ایران و روس- كه به زعم بسیاری از مورخین و پژوهشگران نقطه آغاز تاریخ معاصر ایران است- آثار، نتایج و پیامدهای فراوانی در پی داشت. مهم‌ترین پیامد این جنگ‌ها انعقاد دو عهدنامه سنگین و ننگین گلستان و تركمانچای بود. برخی مواد عهدنامه‌های مذكور دارای اثر آنی بوده كه بلافاصله پس از امضای قرارداد بروز نمود. اما بعضی از آنها در درازمدت تبعات خود را آشكار ساخت. از جمله آثار قسم اول، می‌توان به از دست رفتن سرزمین‌های وسیعی در شمال و شمال غرب كشور اشاره نمود. در مورد قسم ثانی باید از ماده هفتم عهدنامه تركمانچای یاد كرد. ماده هفتم مقرر می‌داشت: «چون اعلی‌حضرت شاه ایران (فتحعلی‌شاه) مناسب دیده كه فرزند والاتبار خود، شاهزاده عباس‌میرزا را به جانشینی و ولیعهدی ایران منصوب كند، امپراطور عظیم‌الشأن روسیه، برای اثبات حسن‌نیت خود و تأكید بر روابط دوستانه‌اش با ایران، رسماً به عهده می‌گیرد كه از امروز والاحضرت عالی‌قدر شاهزاده عباس‌میرزا را جانشین رسمی اعلی‌حضرت شاه ایران و وارث تاج ‌و تخت بشناسد و از آغاز جلوس به تخت سلطنت پادشاهی ایران را حق مشروع معظم‌له بداند.» ماده مزبور كه نقشی بی‌بدیل در سرنوشت سیاسی ایران ایفا كرد، به خواسته عباس‌میرزا و در پی احساس خطر او از سوی رقیبش شاهزاده حسنعلی‌میرزا (یكی از فرزندان فتحعلی‌شاه) به متن عهدنامه افزوده شد. پس از شكست سپاه تحت فرمان عباس‌میرزا، در جنگ دوم با روس‌ها، عده‌ای این شكست را دسیسه فرمانده سپاه دانسته و دور حسنعلی‌میرزا جمع شدند. آنان با ادعای عدم صلاحیت عباس‌میرزا خواستار ولایتعهدی حسنعلی‌میرزا بودند. جالب توجه اینكه فتحعلی‌شاه نیز با آنها هم‌داستان شد. وصول این اخبار به عباس‌میرزا باعث شد وی ماده مزبور را در قرارداد تركمانچای بگنجاند. از این زمان به بعد ایران گرفتار دخالت‌های دو همسایه شمالی و جنوبی خود بود. روس و انگلیس هر یك با گرفتن امتیازاتی به توسعه قدرت و نفوذ خود در ایران می‌پرداختند. امتیاز رویتر، از جمله امتیازاتی بود كه انگلیسی‌ها در رقابت با روسیه در ایران به دست آوردند. به موجب این امتیاز، حق احداث راه‌آهن در سراسر ایران، استخراج معادن و ایجاد بانك شاهنشاهی و نیز احداث راه‌ها به یكی از اتباع انگلستان، به نام بارون جولیوس رویتر اعطا شده بود. اما مخالفت شدید حاج‌ملاعلی كنی با واگذاری این امتیاز، ناصرالدین‌شاه را مجبور به الغای امتیاز رویتر كرد. نمونه دیگر امتیاز انحصار دخانیات بود. این امتیاز نیز توسط ناصرالدین‌شاه به یك شركت انگلیسی اعطا شد. امتیاز مذكور كه در ایران به «امتیاز رژی» مشهور شد، نهضتی عظیم را موجب گردید و نهایتاً با حكم تحریم تنباكو از سوی میرزای شیرازی بلااثر ماند. در خصوص چگونگی رخداد انقلاب مشروطیت، مبانی اندیشه‌ای و زمینه‌های تاریخی آن سخن فراوان گفته شده و این مقال به هیچ‌وجه قصد بازگو نمودن مكررات را ندارد. شواهد و قرائن بسیاری موجود است كه حكایت از آشنایی نخبگان ایرانی با نظام‌های مترقی دارد. رهبران و فعالان سیاسی در ایران نه تنها با مشروطیت آشنایی داشتند بلكه نظام مترقی‌تری نظیر جمهوری را نیز می‌شناختند. از جمله شواهد موجود در اثبات آشنایی ایرانیان با نظام مشروطیت، نوشته‌ها و گفته‌های سیدمحمد طباطبایی مدت‌ها قبل از انقلاب مشروطیت است. از یادداشت‌های سیدمحمد طباطبایی كه در جمادی‌الاولی 1312ه‍ ق (حدود 12 سال قبل از انقلاب مشروطیت) تحریر شده است، برمی‌آید كه وی بر ضد حكومت ناصرالدین‌شاه سخنرانی می‌نموده و ضمن بیان نواقص و مفاسد حكومت استبدادی و نظام سلطنتی، از حكومت قانون و نظام مشروطه سخن می‌گفته است. البته سخن از مشروطه و مشروطیت منحصر به سیدمحمد طباطبایی نیست؛ بلكه بسیاری از نخبگان، روشنفكران و فعالان سیاسی، قبل از انقلاب مشروطه، از نظام مشروطیت سخن گفته و پیرامون آن بحث نموده، حتی آثاری تحریر كرده‌اند. برای تحلیل و تبیین انقلاب مشروطه و واكاوی نقش انگلستان در نهضت مشروطیت شاید بهترین روش نگاهی گذرا بر جریان وقایعی است كه نهایتاً انقلاب مشروطه ایران را در پی آورد. واقعیت این است كه گرانی قند و تنبیه عده‌ای از بازرگانان از سوی علاءالدوله، حاكم تهران، سرسلسله وقایع منجر به مشروطیت است. پس از این واقعه، بازرگانان در اعتراض به این اقدام، در مسجد شاه بست نشستند. سیدین (سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی) از معترضان حمایت نموده و به همراه عده‌ای دیگر از علما در مسجد محل تجمع بازرگانان حضور یافتند. این اعتراضات موجب تعطیلی بازار و بروز برخی مشكلات در شهر تهران شد. خواسته معترضان بركناری علاءالدوله از حكومت تهران بود. دولت نه تنها به خواسته معترضان اعتنایی نكرد، بلكه سخت‌گیری‌ها نیز شدت یافت. علما به حرم حضرت عبدالعظیم عزیمت كردند. این واقعه در تاریخ مشروطیت به «مهاجرت صغری» مشهور گردید. دولتیان درصدد بازگرداندن علما برآمدند. در این مرحله خواسته معترضان، بركناری علاءالدوله و برقراری عدالتخانه بود. مظفرالدین‌شاه با خواسته معترضان اعلام موافقت نمود. بدین ترتیب «مهاجرت صغری» پایان یافت و علما به شهر بازگشتند. پس از مراجعت علما خواسته اول آنان، یعنی بركناری علاءالدوله از حكومت تهران، تحقق یافت؛ اما نه تنها عدالتخانه برپا نشد، بلكه بی‌عدالتی دولتیان به سركردگی عین‌الدوله، صدراعظم وقت، بیش از پیش نمودار شد. لذا علما، وعاظ و خطیبان، نوك پیكان انتقادات خود را متوجه عین‌الدوله نموده و مجدداً خواستار برقراری عدالتخانه شدند. در جریان انتقادها و سخنرانی‌ها علیه عین‌الدوله، شیخ‌محمد سلطان‌الواعظین، كه انتقادات شدیدی علیه صدراعظم مطرح ساخت، دستگیر شد. به محض وصول خبر دستگیری سلطان‌الواعظین، عده‌ای از طلاب، به ویژه طلبه‌های مدرسه كاظمیه (محل تدریس سلطان‌الواعظین) به سوی قراولخانه‌ای كه شیخ‌محمد در آنجا بازداشت بود، روانه شدند. آنان با نگهبانان درگیر و موفق به آزادی سلطان‌الواعظین شدند. در جریان درگیری‌ها یكی از طلاب به نام سیدعبدالحمید، كشته شد. طلاب كه اكنون عده قابل ‌توجهی از مردم نیز به آنها پیوسته بودند، جنازه سیدعبدالحمید را بر سر دست به خانه علما بردند. پس از این واقعه برخی از علمای برجسته تهران (از جمله شیخ‌فضل‌الله نوری و سیدین) در مسجد جامع گرد آمدند؛ جمعیتی عظیم در مسجد جامع پدید آمد؛ بازارها بسته شد و شهر چهره‌ای بحرانی به خود گرفت. اجتماع‌كنندگان متفق‌القول شدند تا خواسته‌هایشان جامه عمل نپوشیده، مسجد را ترك نكنند. در این مرحله نیز خواسته علما كه طی نامه‌ای توسط كامران‌میرزا به اطلاع شاه رسید، بركناری عین‌الدوله و برقراری عدالتخانه بود. به دستور عین‌الدوله، محمد ولی‌خان نصرالسلطنه مأمور بیرون نمودن تجمع‌كنندگان از مسجد جامع شد. زمانی كه مذاكره برای خروج معترضان به جایی نرسید، كار به درگیری كشید. در این میان عده‌ای كشته و تعداد زیادی زخمی شدند. پس از این واقعه سخت‌گیری بر محركان و رهبران معترضان بیشتر شد. در پی فشارهای دولت، علما، وعاظ و بسیاری از طلاب رهسپار قم شدند. این مرحله «مهاجرت كبری» نام گرفت. پس از مهاجرت علما عده‌ای از مردم (حدود چهل نفر) به سفارت انگلستان پناه برده در آنجا بست نشستند. لازم به ذكر است بست‌نشینی در ایران و به طور مشخص در دوره قاجار امری طبیعی محسوب می‌شد. بست‌نشینی معمولاً در جوار اماكن مذهبی، امامزاده‌ها، مساجد و منازل علما انجام می‌پذیرفت. بست‌نشینی دسته‌جمعی در سفارت كشوری بیگانه تقریباً برای اولین بار صورت می‌گرفت. تا قبل از این واقعه در مواردی معدود عده‌ای در سفارتخانه كشوری بیگانه بست نشسته بودند، اما در موارد مذكور ضمن اینكه تعداد پناهندگان بسیار اندك بود، بست‌نشینی در سفارت بیگانه امر پسندیده‌ای نبود؛ به گونه‌ای كه در یك مورد وقتی نظام‌‌العلماء ملایری در سفارت روسیه بست نشسته بود، سیدمحمد طباطبایی «فرستاد نظام‌العلما را آوردند و فرمود: با بودن علما در تهران، مناسب نیست شما به سفارتخانه روس بروید.» بنابراین بست‌نشینی در سفارت انگلستان امری قابل تأمل است. غیرعادی بودن این امر از نظر مورخین تاریخ مشروطه نیز دور نمانده است. احمد كسروی در این باره می‌نویسد: «در آن زمان در ایران، به جایی پناهیدن و بست نشستن و دارنده آنجا را به میانجی‌گری برانگیختن، یكی از شیوه‌های شناخته شده می‌بود. این كار را با امام‌زاده‌ها و مسجدها كردندی، با خانه مجتهدان كردندی، با تلگرافخانه‌های دولتی كردندی اما با سفارتخانه‌ها جز چند بار رخ نداده بود.» همانگونه كه ذكر شد، قبل از بست‌نشینی معترضین در سفارت انگلستان موارد معدودی از پناه گرفتن و بست‌نشستن در جوار این سفارتخانه اتفاق افتاده بود اما نكته حائز اهمیت اینكه نمایندگان سیاسی دولت‌های خارجی و منجمله انگلستان، با استفاده از این حربه افراد وابسته و تحت‌الحمایه خود را از مجازات و تعقیب قانونی محافظت می‌كردند. این شیوه البته مورد اعتراض دولت ایران نیز قرار گرفته و در برهه‌ای به تیرگی روابط ایران و انگلستان منجر شده بود. پس از تیرگی روابط وزارت امور خارجه انگلستان طی دستورالعملی سفارتخانه‌ها و كنسولگری‌های این كشور را از پناه دادن به ایرانیان برحذر داشت. اما چند ماه بعد تغییر سیاست داده و اعلام كردند تا جایگزینی سیستم حكومتی بهتر در ایران به دادن پناهندگی به ایرانیان ادامه خواهند داد. جالب توجه اینكه كاردار سفارت بریتانیا در تهران چند روز قبل از ورود معترضان به سفارتخانه، در نامه‌ای به وزارت امور خارجه دولت متبوعش پیش‌بینی می‌كند به زودی عده‌ای از ایرانیان معترض در محل سفارت انگلیس در تهران تحصن خواهند نمود. جالب‌تر این كه بین سفارتخانه‌های دولت‌های مختلف، كه آن زمان در تهران فعالیت می‌كردند، رقابتی سخت برای برگزاری تحصن در سفارتخانه ایشان درگرفت. گرانت داف، كاردار سفارت انگلیس در تهران، در نامه به ادوارد گری، وزیر امور خارجه بریتانیا به این مسئله اشاره نموده می‌نویسد: «سفارت روسیه در این قسمت حتی تا آنجا پیشرفت كرد كه حاضر شده به هر كس كه به آن سفارت پناهنده شود، توسط بانك استقراضی، یك تومان پرداخت كند.» در ادامه نامه از تلاش‌های سفارتخانه آلمان در تهران جهت «شكرآب كردن رابطه دولت انگلیس با ایران» سخن رفته است. برخی منابع از پرداخت پول و قول پرداخت وام از سوی سفارت به متحصنین خبر می‌دهند. عده بست‌نشینان در سفارت انگلیس به زودی افزایش چشمگیری یافت و نهایتاً به حدود پانزده هزار نفر رسید. در این مرحله نیز مهمترین خواسته معترضان برقراری عدالتخانه و بازگشت علما بود. خواسته‌های اولیه متحصنین در نامه سفارت انگلیس در تهران به وزارت امور خارجه ایران این‌گونه بیان شده است: «اولاً: می‌گویند كه بعد از این اطمینان جانی و مالی ندارند و دیگر آنكه سربازهایی كه دولت صلاح دانسته به بازار گذارده به آنها اذیت و آزار می‌كنند. ثانیاً: تجار شكایت كرده بودند كه به واسطه غیبت رؤسای علما نمی‌توانند قراردادهای خود را به مهر برسانند و نیز نمی‌توانند كلیه معاملات خود را مجری دارند. ثالثاً: می‌خواهند كه دیوانخانه‌های عدلیه‌ای برپا شود و این دیوانخانه‌ها نبایستی فقط در دست مأمورین دولتی باشد، چون كه اعتماد به آنها ندارند. رابعاً: تا اینكه رفع شكایت آنها نشود از تحت حمایت انگلیس خارج نخواهند شد.» لازم به ذكر است مورد اخیر را سفارت انگلیس به خواسته‌های معترضین اضافه كرده بود. تا اینجا در خواسته‌های اولیه معترضان هیچ اشاره‌ای به مشروطه و مشروطه‌خواهی نشده است. در سفارت، از پناهندگان خواسته شد مطالب خود را مكتوب و ممهور نموده تحویل عوامل سفارتخانه دهند. نیز از آنان خواستند بدون اجازه سفارت ترك پناهندگی نكنند. همچنین از معترضین تضمینی اخذ شد به این مضمون كه «به جاهای دیگر مراجعه نكنند، تا سفارت اقدام نماید» متحصنین «كاغذی به عنوان سند با امضای چند نفر از رؤسا به او [كاردار سفارت انگلستان] داده‌اند كه تا كار ماها را به انجام نرسانند، محال است از سفارت بیرون برویم.» بست‌نشینان، تلگرامی تظلم‌آمیز به ادوارد هفتم، پادشاه انگلستان مخابره نمودند. پادشاه انگلستان در پاسخ، عمیقاً با پناهندگان اظهار همدردی نموده و تلگرام پناهندگان رابه مجلس نمایندگان بریتانیا فرستاد. هم پادشاه و هم مجلس نمایندگان انگلستان، از مظفرالدین‌شاه رفع تعدیات مستبدانه از مردم ایران را خواستار شدند. در مقابل، درخواست مظفرالدین‌شاه از دولت انگلستان مبنی بر دستور به سفارت این كشور در تهران برای اخراج پناهندگان ایرانی، بلااثر مانده و سر ادوارد گری، وزیر امور خارجه انگلیس، به این درخواست پاسخ رد داد. سفارت در این برهه حساس توانست هدایت جریان اعتراض را به دست بگیرد. آنها از یك سو مانع از ورود نمایندگان و فرستادگان دولت ایران به سفارت شده و عملاً ارتباط متحصنین با دولت را قطع كرده بودند؛ و از سوی دیگر با ایفای نقش وساطت میان متحصنین و دولت ایران، در جریان هر مذاكره‌ای قرار می‌گرفتند و تأثیر می‌گذاشتند. به گفته وكیل‌الدوله «انگلیسی‌ها خوب چسبیده و سیاست خود را از پیش می‌بردند.» اشاره شد كه خواسته اولیه متحصنین در سفارت انگلستان در روزهای نخست تحصن بر محور تشكیل عدالتخانه و بازگشت علما متمركز شده بود. اما رفته رفته تحت‌تأثیر فعالیت‌ها و هدایت ظریف انگلیسی‌ها خواسته‌های آنان تغییر كرد. گزارش‌های برجای مانده از رخدادهای درون سفارت به خوبی گویای فعالیت مرموزانه انگلیس در جهت به دست گیری رهبری جریان اعتراض است. یكی از گزارش‌ها حاكی است «گرانت داف، كاردار سفارت انگلیس شب‌ها به دیدار پناهندگان می‌رفت و با مردم بسیار مهربانی می‌كرد و می‌گفت: «پادشاه انگلستان پدر مهربان شما است، شما از هر حیث در امان هستید، شما به جای عدالتخانه مشروطه بخواهید و منشیان سفارت كه به زبان فارسی احاطه داشتند معنی مشروطه و حكومت مشروطه را برای آنان توضیح می‌‌دادند. از سوی سفارت به اكثریت پناهندگان كارت تحت‌الحمایگی داده شد تا هر وقت بخواهند از سفارت بیرون بروند، آسوده خاطر باشند. روی كارت پناهندگی نوشته شده بود: دارنده این كارت آقای ... با كسانش زیر حمایت دولت انگلیس هستند و هر كس با او حرفی دارد به سفارت اعلی‌حضرت پادشاه انگلستان و امپراطور هندوستان مراجعه كند.» به این ترتیب نهضت عدالت‌خواهی و قانون‌طلبی مردمی و اصیل ایرانیان، دفعتاً در جهت مشروطه‌خواهی تغییر مسیر داد. معترضان برای تأسیس عدالتخانه و بازگشت علما، به سفارت انگلستان پناهنده شدند و آنچه از دل سفارت بیرون آمد مشروطه‌ای بود به تعبیر جلال آل‌احمد «نیم‌بند». ایرانیان به اذعان صاحبنظران و حتی بازیگران سیاسی عهد مشروطه به هیچ‌وجه آمادگی مشروطه را نداشتند. زمینه‌ها و بسترهای تشكیل دولت مشروطه در ایران زمان مظفرالدین‌شاه نه تنها مهیا نبود، بلكه زمان زیادی نیاز بود تا این بسترها و زمینه‌ها فراهم گردد. از نظام مستشاری تا دیكتاتوری نظامی دومین مورد از دخالت‌های انگلستان در تعیین شیوه عملكرد نظام سیاسی حاكم بر ایران، پس از جنگ جهانی اول رخ داد. تحولات متعاقب جنگ خانمانسوز اول جهانی در صحنه بین‌الملل و نیز در داخل ایران باعث تغییر و تحولی محسوس در سیاست خارجی بریتانیا در ایران شد. در مرزهای شمالی ایران، امپراطوری تزاری روسیه جای خود را به انقلابیونی سپرده بود كه خواستار صدور انقلاب خود بودند. هر چند رقابت بین انگلستان و روسیه و اهمیت استراتژیك ایران در سیاست خارجی انگلستان از سالیان دور در جریان بود و همین امر سرمنشأ بسیاری از تحولات و رخدادها در روابط ایران و انگلیس محسوب می‌شد، اما این بار جنس رخدادها از گونه‌ای دیگر بود. از یك سو در جریان جنگ جهانی اول خسارات و لطمات فراوانی عاید انگلستان شده و این كشور در نگهداری نیروهای نظامی در ایران دچار مشكل شده بود و از سوی دیگر نمی‌توانست ایران را بلادفاع در برابر تهدید بالقوه روس‌های بلشویك رها نماید. انگلیسی‌ها از پیشروی همسایه قدرتمند شمالی ایران به شدت نگران بودند. این پیشروی ضمن این كه منابع عظیم و سرشار نفت جنوب را تهدید می‌كرد، تهدیدی ویژه برای مستعمره زرخیز انگلستان یعنی هند محسوب می‌شد. در این شرایط لرد كرزن طرحی ریخت كه با اجرای آن منافع انگلستان با هزینه ایران حفظ می‌شد. پس از جنگ جهانی اول اهمیت ایران بیشتر شد. لذا كارگزاران سیاست خارجی بریتانیا مباحث مفصلی در این باره مطرح می‌كردند كه از جمله آنها پیشنهاد سر پرسی كاكس، مبنی بر اخذ قیمومیت انگلیس بر ایران از كنفرانس صلح پاریس بود. البته این پیشنهاد به شدت از طرف دولت انگلیسی هند رد شد. لرد كرزن كه با مسائل ایران و خاورمیانه آشنایی كامل داشت، ایجاد نظام مستشاری را پیشنهاد نمود. نظام مستشاری، كه تحت عناوین دیگری نظیر «رژیم تحت‌الحمایگی» یا «سلطه نامرئی» از آن یاد می‌شود، قبلاً توسط انگلیسی‌ها در مصر با موفقیت اجرا شده بود. برای فراهم‌سازی زمینه‌های استقرار نظام مستشاری در ایران، وزارت خارجه بریتانیا سر پرسی كاكس نظامی و سیاستمدار با تجربه انگلیسی را به عنوان وزیرمختار روانه تهران كرد. وزیرمختار جدید، رفتاری جدید و مأموریتی جدید داشت. دولت‌آبادی در این باره می‌نویسد: «وزیرمختار جدید از پشت میز كارش در سفارت انگلیس به تمام كارهای كشور مداخله می‌كرد و صریح و بی‌پروا به رجال ایرانی می‌گفت: "حرف زیادی را باید موقوف كنید و هر آنچه را كه می‌گویم بی‌كم و كاست به كار ببندید"...» طرحی كه انگلستان برای استقرار نظام مستشاری در ایران تهیه كرده بود و كاكس مأمور انجام آن بود، در قالب قراردادی سیاسی، نظامی و اقتصادی بین ایران و انگلستان طراحی شده بود، كه به مناسبت سال میلادی امضای آن به قرارداد 1919 معروف شد. نطفه قرارداد معروف به 1919، در دورانی كه لرد كرزن كفالت وزارت خارجه انگلستان را عهده‌دار بود، منعقد شد. اساساً «نقشه قرارداد 1919 كه ایران را زیر مهمیز قدرت بریتانیا قرار می‌داد، بخشی از برنامه كلی و سیاسی لرد كرزن بود كه چهارچوب آن را از همان روزهای تحصیل در دبیرستان ایتن در ذهن خود آفریده بود. او می‌خواست از مرزهای شمالی هند تا كرانه‌های مدیترانه، سلسله‌ای از كشورهای حایل (Buffer State)، بیافریند كه از نفوذ خطر اروپایی به كرانه‌های هندوستان جلوگیری كنند.» كرزن برای تحقق آمال خود، طرح قرارداد مذكور را پی ریخت. وی با همكاری كاكس، وزیرمختار انگلیس در تهران، سه تن از سیاستمداران ایرانی را با خود همراه ساخت. سه سیاستمدار ایرانی، یعنی حسن وثوق‌الدوله، علی‌اكبر صارم‌الدوله و نصرت‌الدوله فیروز، كه «مثلث حاكم» لقب گرفتند، تلاش‌های خود را برای انعقاد قرارداد دوجانبه بین ایران و انگلیس به كار بستند. قرارداد پس از مدت‌ها كشمكش بین سیاستمداران و كارگزاران سیاست خارجی بریتانیا، در مرداد 1298 به امضا رسید. سر پرسی كاكس در نامه‌ای به وثوق‌الدوله، نخست‌وزیر، درباره سرنوشت پادشاه ایران و جانشینان او در چارچوب قرارداد، خاطرنشان می‌كند: «جناب اشرف! با توجه به قراردادی كه امروز، نهم اوت 1919، میان دولتین ایران و انگلیس بسته شد، از جانب دولت متبوعم اجازه دارم به اطلاع عالیجناب برسانم كه اعلی‌حضرت سلطان احمدشاه قاجار و جانشینان ایشان مادام كه بر وفق سیاست و صوابدید ما در ایران عمل كنند، از حمایت دوستانه حكومت اعلی‌حضرت پادشاه انگلستان برخوردار خواهند بود. [امضا: پرسی كاكس]» بدین ترتیب وظیفه‌ای كه روس‌ها بر اساس ماده 7 عهدنامه تركمانچای بر عهده گرفته بودند، اكنون به انگلیسی‌ها واگذار شد. قرارداد 1919 كه ایران را آشكارا تحت‌الحمایه بریتانیا می‌كرد، با مخالفت گسترده اقشار مختلف مردم ایران و چهره‌های سیاسی ملی و ایران‌دوست مواجه شد. عبدالله مستوفی در واكنش به دفاع وثوق‌الدوله از قرارداد، نوشت: «شاید تصور كرده‌اید كه ایران چه چیز دیگری هم داشته است كه شما به انگلیسی‌ها نبخشیده باشید... عبث تشویق نكنید. همین اندازه خدمتی كه به انگلیسی‌ها كرده‌اید، آنها را مالك همه چیز ایرانیان نموده و می‌توانید مطمئن باشید كه – به قول روزنامه مضحكه [= فكاهی، طنز]‌ منطبعه پاریس – مملكت ایران را به پنجاه سانتیم [یك عباسی] به انگلیسی‌ها فروخته‌اید. » اما مهم‌ترین مخالف قرارداد در داخل كشور آیت‌الله مدرس بود. زیرا به گفته مورخ‌الدوله سپهر «مدرس در این تاریخ، قدرت و محبوبیت عجیب در ایران داشت و كلامش مثل وحی مُنزل مورد قبول و احترام قاطبه ملت بود.» مخالفت‌های گسترده داخلی و خارجی مانع از آن شد تا احمدشاه (كه در آن زمان در انگلیس به سر می‌برد) تن به امضای قرارداد دردهد. وی با صرافت نقشه عاقدین قرارداد را خنثی كرد. عوامل دست‌اندركار قرارداد در نظر داشتند با تأییدی كه از احمدشاه می‌گرفتند در غیاب مجلس شورای ملی وجهه‌ای قانونی به آن داده و دست به كار اجرای مفاد آن شوند. اما احمدشاه اظهار داشت كه وی پادشاه دولت مشروطه بوده و بر اساس قانون اساسی فاقد مسئولیت می‌باشد. لذا از لحاظ قانونی اجازه امضای چنین قراردادی را ندارد و همه مسئولیت به دوش مجلس شورای ملی است. پس از عدم موفقیت طراحان قرارداد در ستاندن تأیید احمدشاه، تمام تلاش آنها به برگزاری انتخابات دوره چهارم مجلس شورای ملی معطوف شد. آنان در نظر داشتند با دخالت‌هایی كه در انتخابات به عمل خواهند آورد، مجلسی طرفدار قرارداد تشكیل دهند و از طریق مجلس طرح خود را عملی نمایند. هر چند تلاش‌هایی برای برگزاری انتخابات انجام شد و حتی در برخی از ایالات انتخابات برگزار و نمایندگانی كه بعدها به «وكلای قراردادی» مشهور شدند انتخاب شدند، اما مجلس موردنظر هیچ‌گاه تشكیل نشد. لذا طرح قرارداد و به تبع آن استقرار نظام مستشاری در ایران ناكام ماند. پس از ناامیدی انگلیسی‌ها از تصویب و اجرای قرارداد 1919، طرح دیگری درانداخته شد. این بار كودتای نظامی و روی كار آمدن دولت مقتدر نظامی در دستور كار سیاست خارجی انگلستان در قبال ایران قرار گرفت. بنابراین سردمداران سیاست خارجی انگلستان به تمهید مقدمات انجام كودتا پرداختند. با توجه به شرایط كشور و بی‌ثباتی و هرج و مرجی كه پس از مشروطه دامنگیر ایران شده بود، در این زمان افكار عمومی به ویژه نخبگان سیاسی جامعه در اندیشه روی كار آمدن دولتی قوی و متمركز بودند كه به نابسامانی‌ها پایان داده و كشور را از ورطه نابودی نجات دهد. حتی فكر كودتا در محافل ملی و داخلی نیز مطرح بوده است. ملك‌الشعرای بهار در این باره می‌نویسد: «... فكر تغییر وضع سیاسی در هر سری دور می‌زده است و از شاه تا شهزاده و از عالم و عامی همه دریافته بودند كه با این وضع شرب‌الیهود و اصول ریاكار و پوشاندن لباس ملی بر اغراض فرومایه شخصی نمی‌توان كار كرد و همه درصدد بودند كه از طریق كودتا و جمع قوای متشتت و تمركز آنها می‌توان به سرمنزل مقصود رسید...» علاوه بر این، در همسایگی ایران، رژیمی كمونیستی با ایدئولوژی انقلابی برپا شده بود؛ و با توجه به شرایط خاص ایران، بیم آن می‌رفت كه انقلابش به نحوی به ایران نیز سرایت كند. این وضعیت به شدت موجب نگرانی انگلیسی‌ها بود. وزیرمختار انگلستان در تهران، در گزارش ارسالی خود به كرزن، وزیر امور خارجه بریتانیا، متذكر می‌شود اوضاع بی‌ثبات ایران پس از تخلیه قوای انگلیس می‌تواند منجر به یك انقلاب جمهوری‌خواهانه در ایران شود. بنابراین انگلیسی‌ها با شرایطی ویژه روبرو بودند؛ آنان از سویی مجبور بودند نیروهایشان را از ایران خارج سازند و از سوی دیگر به شدت از پیشروی روس‌ها در ایران احساس نگرانی می‌كردند. ضمن اینكه افكار عمومی و شرایط داخلی نیز به نوعی مستعد وقوع یك انقلاب یا كودتا بود. در این شرایط حساس سیاستمداران انگلیسی با استفاده از شرایط و زمینه‌های داخلی و بهره‌گیری از شرایط خارجی برنامه‌های خود را به بهترین نحو عملی ساختند. برای خروج نیروهای انگلیسی از ایران، ژنرال ادموند آیرونساید از طرف دولت انگلستان مأموریت یافت تا با كمترین خطرات به این برنامه جامه عمل بپوشاند. آیرونساید در ابتدا خواستار خروج بی‌دردسر نیروهای انگلیسی و بازگشت وضعیت به زمان پیش از قرارداد بود. اما اوضاع نامطلوب در ایران و ناتوانی حكومت مركزی در اداره امور كشور وی را بیش از پیش نگران می‌ساخت. گزارش‌های مقامات سیاسی – نظامی بریتانیا در تهران این نگرانی را تأیید می‌كرد. بازدید آیرونساید از نیروهای قزاق و ملاقات وی با سردار همایون، فرمانده قزاق‌ها، او را به این نتیجه رساند كه می‌بایست به دنبال «مرد مقتدری» برای فرماندهی نیروهای نظامی باشد. آیرونساید در بازدیدهایش از نیروهای نظامی ایران، با فردی به نام رضاخان آشنا شد. وی در اولین دیدار رضاخان را چنین توصیف كرد: «شانه‌های پهن، سر و وضعی بسیار مؤقر و قدی بلند، بیش از 80/1 متر داشت. بینی عقابی و چشمان درخشانش قیافه‌ای پرشور و نشاط به او می‌داد.» آیرونساید پس از دید و بازدیدهایش گزارش كاملی تهیه كرد. در این گزارش به این نتیجه رسیده بود كه باید حكومت ایران به فردی مقتدر واگذار شود. وی در قسمتی از این گزارش كه پس از دیدارش با احمدشاه تهیه نموده، می‌نویسد: «... تكلیف ایران با چنین فرمانروایی چیست؟ تعجب نیست كه مملكت این همه به گل فرو رفته است. ایران به مرد مقتدری نیاز دارد كه از این ورطه بیرونش كشد.» رضاخان، همان «مرد مقتدر» آیرونساید بود. نظرات آیرونساید در واقع منعكس‌كننده مواضع وزارت جنگ بریتانیا بود. اما در سوی دیگر وزارت امور خارجه این كشور كه وظیفه اصلی تعیین سیاست انگلستان در قبال ایران را داشت، مدتی قبل از آیرونساید در تدارك انجام همان ایده‌ای بود كه نماینده وزارت جنگ انگلیس پس از مشاهده اوضاع ایران به آن نائل شده بود. به هر حال مقدمات كودتا را می‌بایست در دوره نخست‌وزیری مشیرالدوله جستجو كرد. مشیرالدوله كه پس از وثوق‌الدوله زمام امور كشور را به دست گرفته بود، تصویب قرارداد 1919 را به تشكیل مجلس موكول كرد. آنگونه كه ذكر شد تشكیل مجلس نیز عملی نگردید. بنابراین از این زمان انگلیسی‌ها دست به كار انجام مقدمات كودتا شدند. اولین مانع در برابر سیاست انگلیس در این زمان شخص مشیرالدوله بود. مشیرالدوله توانسته بود با موفقیت جنبش شیخ‌محمد خیابانی در تبریز را سركوب كند و كنترل آذربایجان را به دست گیرد. همچنین با اعزام نماینده‌ای به گیلان با جنگلی‌ها وارد مذاكره شده بود. در زمینه روابط خارجی نیز با اجرای سیاست موازنه منفی و اعزام نماینده‌ای به مسكو موفقیت قابل ملاحظه‌ای به دست آورده بود. انگلیسی‌ها در اولین قدم باید دولت مشیرالدوله را ساقط می‌كردند. برای انجام این منظور به عنوان اولین اقدام مساعده 350 هزار تومانی را كه برای پرداخت حقوق قزاق‌ها از مدت‌ها پیش می‌پرداختند، قطع كردند. با این اقدام، مشیرالدوله كه از مدت‌ها پیش تحت فشار انگلیسی‌ها قرار گرفته بود استعفا كرد و سپهدار رشتی جای او را گرفت. قدم بعدی انگلیسی‌ها اخراج افسران روسی و استاروسلسكی، فرمانده روسی نیروی قزاق بود. این اقدام علی‌رغم بی‌میلی احمدشاه انجام گرفت. استاروسلسكی و دیگر افسران قزاق بدون اینكه فرصت دفاع از خود بیابند، به اتهام اختلاس و ارتباط با دولت شوروی بركنار و از مرز كرمانشاه از ایران خارج شدند. پس از اخراج استاروسلسكی، سردار همایون به فرماندهی نیروهای قزاق منصوب شد. همانگونه كه ذكر شد انگلیسی‌ها مقدمات و مطالعات لازم را برای كودتا انجام داده بودند. آنها به دنبال دو رهبر بودند. یكی از آنها می‌بایست مسئولیت و رهبری نظامی را بر عهده بگیرد و دیگری رهبر سیاسی كودتا باشد. در خصوص رهبر نظامی گزینه‌های متعددی از سوی انگلیسی‌ها مورد مطالعه قرار گرفتند. سپهسالار تنكابنی، ماژور فضل‌الله‌خان، غلامرضاخان میرپنج، محمدصادق‌خان سردار مخصوص، امیر موثق و عبدالله‌خان امیرطهماسبی از جمله افرادی بودند كه برای رهبری كودتا با آنها گفت‌وگو شد. از میان افراد مذكور برخی از قبول مسئولیت خودداری نمودند و بعضی هم از سوی انگلیسی‌ها مناسب تشخیص داده نشدند. به هر حال رضاخان میرپنج به عنوان فرمانده نظامی كودتا انتخاب شد. در خصوص انتخاب رضاخان برای فرماندهی نظامی كودتا اردشیر ریپورتر، عامل و جاسوس انگلیس در ایران نقش مهمی داشت. وی كه از مدت‌ها قبل از كودتا رضاخان را می‌شناخت، او را به آیرونساید معرفی كرده بود. آیرونساید نیز وی را به نورمن معرفی كرد. اردشیر جی ریپورتر در مورد آشنایی با رضاخان و معرفی وی به آیرونساید می‌نویسد: «... در اكتبر سال 1917 بود كه حوادث روزگار مرا با رضاخان آشنا كرد... ملاقات‌های بعدی من با رضاخان در نقاط مختلف و پس از متجاوز از یك سال بیشتر در قزوین و تهران صورت می‌گرفت... به زبانی ساده تاریخ و جغرافیا و اوضاع سیاسی اجتماعی ایران را برایش تشریح می‌كردم... اغلب تا دیرگاهان به صحبت من گوش می‌داد... من به تفصیل برایش شرح دادم كه طبقه علماء و آخوندها و ملاها چگونه در گذشته نه چندان دور، آماده وطن‌فروشی بودند... به دستور وزارت جنگ (وینستون چرچیل) در لندن و نایب‌السلطنه هند، همكاری نزدیك ژنرال آیرونساید و من آغاز گردید... سرانجام او [رضاخان] را به آیرونساید معرفی كردم...» در مورد رهبر سیاسی كودتا، سیدضیاءالدین طباطبایی بهترین گزینه بود. سیدضیاء ویژگی‌هایی داشت كه وی را از هر حیث برای انجام كودتا ممتاز می‌ساخت؛ انگلوفیل مشهوری كه سرسپردگی‌اش به انگلیسی‌ها شهره آفاق بود. فردی كه در روزنامه معروف خود رعد در زمان جنگ جهانی اول به نفع انگلیسی‌ها و متفقین مقاله می‌نوشت، مدافع سرسخت قرارداد 1919 بود و در دفاع از آن با همكاری كلنل هیك انگلیسی، كمیته آهن را تشكیل داد. سیدضیاء خاستگاه اشرافی نداشت و به خوبی می‌توانست نقش یك رهبر انقلابی را ایفا كند. ضمن این كه چیره‌دستی‌اش در روزنامه‌نگاری به وی امكان نوشتن و صدور بیانیه‌های انقلابی و عوامفریبانه را می‌داد. برای سهولت كار، چندی قبل از كودتا، به اتباع كشورهای اروپایی و آمریكا هشدار می‌دهند كه تهران را ترك كنند. آنان حتی تسهیلات ترك ایران را برای اتباع خارجی فراهم كرده بودند. امیل لوسوئور، دیپلمات فرانسوی كه در زمان كودتا در ایران بوده در این باره می‌نویسد: «انگلیسی‌ها با اقدام به تشویق خارجیان به ترك تهران در ماه‌های دی و بهمن [1299]، آشكارا هدفی دیگر منهای حفظ جان انسانها و منافع مادی داشتند. آنها می‌خواستند كه میدان در برابرشان خالی و تمامی صاحب‌منصبان اروپایی را از صحنه دور كنند تا در هنگام وقوع حوادثی كه در حال تدارك آنها بودند از اقدام به كنترلی كه ممكن بود اسباب زحمت بشود جلوگیری كنند.» با تمهید مقدمات لازم، سرانجام در بامداد سوم اسفند 1299 عده‌ای از نیروهای قزاق به فرماندهی رضاخان وارد تهران شده و بدون اینكه با مانعی جدی روبرو شوند در عرض چندین ساعت تهران را فتح كردند. كودتا در حقیقت نسخه دوم قرارداد 1919 محسوب می‌شد. انگلیسی‌ها بیشتر آنچه را كه به واسطه قرارداد درصدد كسب آن بودند از طریق كودتا به دست آوردند. آنان خواستار ایجاد نظامی مستشاری در ایران بودند تا حافظ منافع انگلستان در ایران و خاورمیانه باشد. اكنون موفق به ایجاد دولتی دست‌نشانده شده بودند. این واقعیت در تلگرام نورمن به لندن كه پس از كودتا مخابره شده به وضوح بیان شده است: «... سیدضیاء درباره سیاستی كه پس از تشكیل كابینه‌اش اتخاذ كرده، اطلاعات محرمانه زیر را در اختیار من قرار داده است: ... طبق اطمینانی كه سیدضیاء به من داد، قدمهای لازم بی‌درنگ برداشته خواهد شد تا عده‌ای از افسران و مستشاران انگلیسی در وزارتخانه‌های جنگ و دارایی مشغول كار گردند. ... سیدضیاء مطمئن بود كه اگر ما نصایح و پیشنهادهای او را به كار ببندیم چنین سیاستی در مرحله آخر به نفع كامل بریتانیا تمام خواهد شد و اغلب آن مزایایی را كه دولت ما تحت قرارداد 1919 به دست آورده بود، بعد از الغای قرارداد هم كماكان در پشت پرده حفظ خواهد كرد.» پس از كودتا تحولاتی در ایران به وقوع پیوست كه نظام سیاسی مستقر را به چالشی بزرگ كشید. در رأس این وقایع رضاخان میرپنج قرار داشت. رضاخان كه پس از كودتا به لقب سردارسپه ملقب شده بود، به محض ورود به صحنه سیاست ایران كه با كمك و حمایت انگلیسی‌ها صورت گرفت، درصدد كسب قدرت بیشتر و پا نهادن بر بالاترین پلكان قدرت برآمد. اندكی بعد از كودتا، وزیر جنگ و مرد قدرتمند كابینه شد و در تمام كابینه‌های پس از كودتا مقام و موقعیت خود را حفظ كرد؛ و سرانجام خود به نخست‌وزیری رسید. در همین زمان بود كه به فكر تغییر رژیم افتاد و می‌خواست رئیس‌جمهور ایران شود؛ و ترتیبی داد تا جنب و جوشی ظاهراً خودجوش در سراسر ایران ایجاد شده و خواهان اضمحلال قاجار و استقرار رژیم جمهوری در ایران شود. اما ایستادگی روحانیت به ویژه آیت‌الله مدرس در مقابل این جریان ساختگی سرانجام رضاخان و همقطاران وی را ناكام گذارد. همزمان با زمزمه‌های جمهوری‌خواهی از سوی طرفداران رضاخان، سر پرسی لورن، وزیرمختار بریتانیا در تهران، در نامه‌ای به دولت متبوع خود، از این مسئله احساس نگرانی نموده و در مورد این كه امكان بروز بی‌ثباتی و به خطر افتادن منافع انگلستان وجود دارد هشدار داده، از دولت متبوعش می‌خواهد تعیین تكلیف نماید. وزارت امور خارجه انگلستان در این باره خطاب به لورن نوشت: «شاه بی‌لیاقتی خود را به اثبات رسانده است و غیبت او از صحنه ضایعه‌ای نخواهد بود.» زمانی كه غوغای «جمهوری‌خواهان» در ایران بالا گرفت، سر پرسی لورن، وزیرمختار بریتانیا در ایران، به وزارت خارجه انگلستان گزارش داد: «باور من آن است كه احمدشاه یا خلع و یا مجبور به استعفا خواهد گردید و بنابراین به جای رژیم فعلی یكی از این سه راه را باید برگزید: 1. نیابت سلطنت 2. تغییر سلسله قاجار 3. رژیم جمهوری.» لورن بلافاصله در گزارش بعدی می‌نویسد: «من قصد دارم كه در یكم مارس رئیس‌الوزراء را ببینم و از او پیرامون برنامه كارش پرس‌وجو كنم؛ خیلی اهمیت دارد كه من نظر شما را پیش از ملاقات بدانم. نظر خود من این است كه با اندیشه جمهوری‌خواهی مخالفت و نگاهداری رژیم مشروطه سلطنتی فعلی را توصیه كنم. تغییر رژیم فعلی و برگزیدن یك رژیم نو كه كشور آماده پذیرفتن آن نیست با خطرات ناشمردنی داخلی و خارجی همراه خواهد بود.» وزارت امور خارجه انگلستان در پاسخ لورن وی را از دخالت در این موضوع برحذر داشته و می‌نویسد: «اگر ایرانی‌ها می‌خواهند یك رژیم جمهوری در كشور خود بنیان گذارند، این كار كاملاً مربوط به خودشان است و شما نباید در این مسئله دخالت كنید و یا رئیس‌الوزرای ایران را به سود یا زیان جمهوری‌گری تشویق كنید.» دولت بریتانیا از رضاخان راضی بود و تلاش‌های وی را كه تأمین‌كننده منافع بریتانیا بود، می‌ستود. آنها طرفدار رضاخان بودند خواه رئیس‌جمهور باشد خواه پادشاه. البته در این میان ترجیح برخی سیاستمداران انگلیسی به ویژه سر پرسی لورن این بود كه رضاخان در هیأت یك پادشاه بر تخت حكومت ایران تكیه زند. نظام سیاسی ایران و آزمون و خطای انگلیسی‌ها دخالت‌های مستقیم و غیرمستقیم انگلیسی‌ها در تعیین نوع نظام سیاسی حاكم بر ایران و انتخاب شاه، منحصر به دوران سلطنت قاجار نمی‌شود. این رویه در دوران پهلوی نیز ادامه می‌یابد. زمانی هم كه حاكم ایرانی بركشیده انگلستان، در جریان جنگ جهانی دوم، برخلاف میل آنها عمل می‌كند، ابتدا او را مجبور به استعفا و خروج از كشور نموده، سپس برای آینده حكومت ایران تصمیم‌گیری می‌نمایند. در این قسمت كه آخرین بخش مقاله حاضر است به اختصار دخالت‌های انگلستان در امور حاكمیت و حكومت ایران در دوران جنگ جهانی دوم و سقوط رضاشاه مورد بررسی قرار می‌گیرد. تفاوت این برهه با دو مورد قبل (مشروطه و جنگ جهانی اول) در این است كه این بار انگلیسی‌ها نه تنها در رقابت با روسیه اقدام به تغییر نظام حاكم بر ایران نمی‌نمایند بلكه رقیب دیرین خود را شریك خود قرار می‌دهند. با حمله نیروهای آلمان به خاك لهستان در اول سپتامبر 1339م (دهم شهریور 1318ش) دومین جنگ جهانی آغاز شد. ایران در این جنگ اعلام بی‌طرفی نمود؛ اما چهار روز پس از حمله قوای آلمان به خاك روسیه، سر ریدر بولارد، وزیرمختار انگلستان در ایران، به همراه اسمیرنوف، سفیر روسیه در تهران، با رضاشاه دیدار كردند و از او خواستند دستور اخراج اتباع آلمان از ایران را صادر كند. سفرای انگلستان و روسیه اتباع آلمان را به جاسوسی و خرابكاری علیه متفقین متهم می‌كردند. رضاشاه با این استدلال كه فعالیت آلمانی‌ها در ایران محدود به كارهای ساختمانی و امور بازرگانی است، از انجام خواسته متفقین سر باز زد. اخطارهای بعدی انگلستان و شوروی نیز از سوی دولت ایران نادیده گرفته شد. حتی درخواست مشترك شوروی و انگلستان از ایران مبنی بر اخراج اتباع آلمان كه به صورت اولتیماتوم مطرح شده و در تاریخ شانزدهم اوت 1941/25 مرداد 1320 از سوی دولت ایران جدی تلقی نشد. یك هفته پس از اولتیماتوم، یعنی روز 25 اوت/ 3 شهریور، نیروهای ارتش شوروی از شمال و انگلیسی‌ها از جنوب وارد خاك ایران شده و ضمن نقض بی‌طرفی ایران، عملاً خاك كشور را اشغال كردند. پیشروی نیروهای انگلیس و شوروی رضاشاه را به وحشت انداخت. تمام شروط انگلستان و شوروی از سوی دولت ایران پذیرفته شد. اما این بار انگلستان و دولت متفقش شوروی در حالی كه نوار جنوبی و شمال ایران را كاملاً اشغال كرده و تنها باریكه‌ای از مركز و پایتخت باقی مانده بود، استعفای رضاشاه را پیش‌شرط عدم اشغال تهران اعلام كردند. فروغی كه به تازگی از سوی رضاشاه به نخست‌وزیری منصوب شده بود مأمور مذاكره با شوروی و انگلستان شد تا از فروپاشی حكومت پهلوی جلوگیری كند. پس از حذف رضاشاه از صحنه حاكمیت ایران، از سوی دو دولت شوروی و انگلستان طرح‌هایی برای حكومت ایران و به طور مشخص، نظام و شخصی كه باید در ایران استقرار یابد، مطرح گردید. یكی از طرحهای پیشنهادی كه از سوی انگلیسی‌ها ارائه شده بود، سپردن مجدد سلطنت به خاندان قاجار بود. در جلسه هشتم سپتامبر كابینه انگلستان به ریاست وینستون چرچیل در مورد مسئله ایران تصمیم‌گیری شد. آمر، وزیر امور هندوستان، در این باره می‌نویسد: «آنتونی [ایدن، وزیر امور خارجه] گفت روش شاه رضایت‌بخش نیست و با رد آخرین پیشنهادهای ما چاره‌ای جز حركت دادن نیروها به طرف تهران نیست. من اصرار كردم كه مهلت چهل و هشت ساعته‌ای به آنها داده شود تا معلوم گردد آیا این پیشنهادها را جدی تلقی بكنیم. در پایان یك راه‌حل وسط در نظر گرفته شد، بدین معنی كه ضمن قبول پیشنهاد من و به موازات آن، تصمیم گرفته شد از شاه خواسته شود دست به یك رشته اصلاحات و تغییرات فوری بزند، چیزی كه بعید به نظر می‌رسد مورد قبول واقع شود... من، پرنس حسن [محمدحسن‌میرزا قاجار] را كه در ولز اقامت دارد دعوت كرده‌ام تا فردا برای ملاقات با او [= ایدن] ضمن صرف ناهار به لندن بیاید.» ظاهراً آنتونی ایدن، وزیر امور خارجه انگلستان با محمدحسن‌میرزا ولیعهد احمدشاه و مدعی تاج و تخت سلسله قاجار و نیز پسرش حمیدمیرزا دیدار و گفتگو می‌كند. ایدن از این دیدار ابراز رضایت نموده و سر هوراس سیمور، وزیرمختار انگلستان در ایران طی سال‌های 1936 تا 1939 و معاون وقت وزارت امور خارجه انگلستان را مأمور بررسی موضوع می‌نماید. سیمور نیز از هارولد نیكلسون نماینده مجلس و سرپرست «بی‌بی‌سی» كه به امور ایران آشنایی داشته كمك می‌گیرد. نیكلسون روز 13 سپتامبر با محمدحسن‌میرزا و پسرش حمیدمیرزا دیدار و گفتگو می‌كند. وی ماجرای این ملاقات را این‌گونه شرح می‌دهد: «من و پرنس حسن ایرانی برای صرف ناهار به بولستین رفتیم تا در آنجا به هوراس سیمور از وزارت خارجه ملحق بشویم. هدف از ناهار بیشتر این بود كه سیمور درباره این موضوع قضاوت كند كه آیا پرنس حسن یا پسر او شایسته تصاحب تاج و تخت ایران هستند؟» در جریان گفتگو نیكلسون از محمدحسن‌میرزا در مورد پسرش حمیدمیرزا سئوال می‌كند. «پرنس به زبان فرانسه زمزمه می‌كند: اسم او دروموند است... من می‌پرسم آیا او فارسی حرف نمی‌زند؟ پرنس باز هم به زبان فرانسه و با خوشحالی جواب می‌دهد: «یك كلمه هم نمی‌داند. حتی یك كلمه» پس از ملاقات مذكور نیكلسون به این نتیجه می‌رسد كه حمیدمیرزا، در حالی كه حتی قادر به تكلم به زبان فارسی نیست نمی‌تواند گزینه مناسبی برای حكومت باشد. نظر وی از سوی سر ریدر بولارد، وزیرمختار انگلیس در تهران نیز تأیید می‌شود. بنابراین انگلیسی‌ها از سپردن حكومت به خاندان قاجار منصرف شده طرحی دیگر را به اجرا می‌گذارند. بر اساس طرح جدید كه از سوی انگلستان و شوروی تهیه شده بود، رژیم سیاسی ایران از مشروطه به جمهوری تغییر می‌یافت. وزیرمختار انگلستان در این باره به محمدعلی فروغی نخست‌وزیر وقت اعلام كرد: «از دولت متبوع من دستور رسیده است قبول هر پیشنهادی از طرف دولت ایران غیر از آنچه قبلاً مذاكره شده منوط به تغییر حكومت در ایران است؛ اتفاقاً همكار من هم، چنین دستوری از مسكو دریافت كرده است. ما به این شرط با خواسته‌های شما موافقت می‌كنیم كه رژیم كشور ایران تغییر پیدا كند و حكومت شما از مشروطه به جمهوری مبدل شود. البته دولت متبوع من و سایر دوستان معتقدیم تدریجاً در تمام دنیا رژیم‌های سلطنتی به جمهوری تبدیل خواهند شد كمااینكه در همین دو سال اخیر خیلی از رژیم‌ها تغییر یافته است.» پیشنهاد مذكور با استقبال فروغی مواجه نشد. محسن فروغی در این باره می‌گوید: «... در نخستین روزهای مذاكرات، نمایندگان دو كشور اصرار به تغییر رژیم از مشروطه سلطنتی به جمهوری داشتند. برای اینكه پدرم به این خواسته جامه عمل بپوشاند گفته بودند رئیس‌جمهور ایران كسی جز شما نخواهد بود. وقتی از پدرم منصرف شدند به محمد ساعد مراغه‌ای كه در آن ایام سفیركبیر ایران در مسكو بود، پیشنهاد ریاست‌جمهوری را داده بودند. او نیز به دلایلی روس‌ها را منصرف كرده بود.» به گفته محسن فروغی، پس از عدم استقبال محمدعلی فروغی از پیشنهاد وزیرمختار انگلیس، پیشنهاد دیگری مطرح می‌شود: «سومین فرزند ذكور رضاشاه به نام غلامرضا كه در آن تاریخ 18 ساله بوده است به سلطنت برگزیده شود و نیابت سلطنت را پدر[م] به عهده بگیرد.» فروغی ادامه می‌دهد: «پدرم پیشنهادهای بالا را به استناد قانون اساسی و متمم آن و قوانین جاری مملكت و اوضاع و احوال ایران رد كرده بود و در یك جلسه شدیداً وزیرمختار انگلیس را از این كه این كشور به كام كمونیست‌ها خواهد رفت ترسانده بود. سرانجام رضایت به سلطنت محمدرضا پهلوی جلب گردید...» منبع:مجموعه مقالات ایران و استعمار انگلیس ، همایش دوم ، ج اول ، بهار 1391 ص 441 تا 460 منبع بازنشر: سایت ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 112- اسفند 1393

...
21
...