انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

نقش مراجع شیعه در ملی کردن نفت

یکی از خصایص نهضت‌ها و انقلاب‌های ایران، چند شهری بودن آن است و این به دلیل پیوستگی روحانیت شیعه به یکدیگر و داشتن آرمان‌های مشترک آنها و تبعیت از مرکزیت، یعنی مرجعیت و حضور روحانیت با نفوذ در سرتاسر ایران است. نهضت ملی شدن صنعت نفت در بسیاری از شهرهای ایران موجب جنبش مردم به رهبری روحانیت گردید. روحانیون بزرگ ایران برای ملی شدن صنعت نفت دست به مبارزه زدند و مردم را برای پیروزی بسیج کردند. آیت‌الله بروجردی که اعلم علمای آن زمان بود و در دی ماه سال 1323 به قم آمده بودند، همّ خود را مصروف سر و سامان بخشیدن به حوزه زخم‌خورده‌ قم داشتند و کمتر وارد مسائل سیاسی می‌شدند؛ اما در مسئله‌ نفت به روایت آیت‌الله سلطانی، می‌فرمودند: «البته روحانیت به هیچ وجه نباید با این حرکت مخالفت کند. اگر با این حرکت مردمی مخالفت کند و این حرکت ناکام بماند، در تاریخ ایران ضبط می‌شود که روحانیت سبب این کار شد؛ لذا به آقای بهبهانی و علمای تهران نوشتم که مخالفت نکنند». گرچه حمایت آیت‌الله بروجردی جنبه اثباتی کمتری داشت و در جایی اطلاعیه یا فتوایی صادر نکرد، اما مخالفت نکردن وی و تأییدهای ضمنی او می‌توانست کمک بزرگی به رهبران نهضت باشد. البته آیت‌الله بروجردی از روی آگاهی و انتخاب، خود را در مسائل سیاسی درگیر نکرد . به دنبال طرح ملی شدن صنعت نفت مراجع دیگر و عالمان وقت مانند «آیت‌الله العظمی خوانساری، آیت‌الله بهاءالدین محلاتی (در شیراز)، آیت‌الله شاهرودی، حجت‌الاسلام سید محمود روحانی قمی و عده‌ای دیگر از علما و مراجع تقلید با صدور فتاوای خود ضمن تجلیل از آیت‌الله کاشانی، نظر ایشان را در مورد ملی شدن صنعت نفت قویاً مورد تأیید قرار دادند». آیت‌الله حاج شیخ عباسعلی شاهرودی در اطلاعیه‌ای اعلام کردند «جای هیچ‌گونه تردیدی نیست که کوتاه کردن دست اجانب از کشور و مسلمین و ملی نمودن صنعت نفت در سراسر کشور بر هر مسلمانی لازم و واجب است». وی در حمایت و تأیید آیت‌الله کاشانی افزود: «خصوصاً که مثل حضرت آیت‌الله العظمی آقای کاشانی(دامت برکاته العالی) در رأس این نهضت مقدس بوده و تمام اوقات شریف خود را مصروف در رفع ظلم و جور و تأمین آسایش مسلمین می‌فرمایند... بر مسلمان‌ها لازم است از وجود محترم امثال ایشان تبعیت و قدردانی نمایند و روی موازین شرع و دین مقدس اسلام برای مسلمین در اقدام بر (ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور) جای هیچ‌گونه شبهه و تردیدی نیست». آیت‌الله حاج سید محمود روحانی قمی از علمای بزرگ و فقهای بنام قم در فتوایی اعلام نمود: «نفت و معادن آن، ملک مسلمین و مال ایرانیان است و منافع او را اجانب می‌برد و چندین میلیون جمعیت از زن و بچه‌ی ایرانی دچار بدبختی و بیچارگی است که در نتیجه، هموطنان ما دچار فساد اخلاق و اختلافات مسلکی که عالم بشریت را تهدید می‌نماید، شده‌اند و اگر منافع منابع این مملکت عاید ملت شود، تمام بدبختی‌ها و پریشانی‌ها مرتفع خواهد شد... و این حکم روی موازین شرع و از ضروریات دین است و مطابق نص آیه‌ی مبارکه‌ی «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین» واضح و مبرهن است». آیت‌الله قمی رهبری آیت‌الله کاشانی را در این فتوا مورد تأیید و آن را ملاک حقانیت لزوم ملی شدن نفت اعلام نمود، «با توجه به اینکه مثل حضرت آیت‌الله آقای حاج ابوالقاسم کاشانی(دام ظله) که از اول عمر و زندگانی خود اشتغال به اصلاح امور مسلمین و خیرخواهی مردم و مبارزه با دشمنان دین و دنیای مسلمین بوده‌اند و در مقام دفاع از حقوق حقه‌ی ایرانیان از هیچ‌گونه فداکاری و مبارزه دریغ ننموده‌اند و با اطلاع کاملی که از سیاست دارند و در رأس این نهضت مقدس قرار گرفته‌اند و با کمال جدیت، امر و قیام می‌فرمایند بر ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور، راهی برای شبهه باقی نماند. بنابراین بر تمام مسلمین و هموطنان عزیز حتم و لازم است که نهایت سعی و کوشش را مبذول دارند تا گریبان خود را از چنگال جابرانه‌ی اجانب خلاص و سعادت را نصیب خود نمایند». همچنین حجج اسلام آقای حاج سید حسین خادمی و حاج شیخ مرتضی مدرسی اردکانی از اصفهان و آیت‌الله رسولی از رشت و حاج سید مصطفی سیدالعراقین و آیت‌الله حاج شیخ مهدی نجفی نیز در حمایت از ملی شدن نفت اعلامیه‌هایی صادر کردند. منبع: درآمدی بر انقلاب اسلامی ‌، روح‌الله حسینیان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 160 ـ 158 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

اولین زن تیرباران شده در تاریخ ایران

منیژه اشرف زاده کرمانی در 4 بهمن 1354 به جرم اقدام علیه امنیت کشور و عضویت در شاخه مارکسیستی سازمان مجاهدین خلق و دست داشتن در ترور مجید شریف واقفی بعنوان مراقب صحنه به حکم دادگاه نظامی تیرباران شد. سازمان مجاهدین خلق بعدها به خاطر خیانت​ها و جنایت های صورت گرفته علیه نظام جمهوری اسلامی ایران به سازمان منافقین مشهور شد. ارتباط او با احمد رضایی (از سران اولیه مجاهدین خلق) از سالهای 47 _ 46 آغاز می شود . منیژه از نخستین آشنایی های خود با او چنین یاد کرده است : " ..... من در سال 46 وارد مدرسه عالی بازرگانی شدم ..... در بین همکلاسان و دوستان فردی بود به نام عباس صابری که با وی آشنا شدم ..... و به وسیله او با یکی از دوستانش که گاهی به دانشکده می آمد آشنا شدم . این دوست عسگریزاده ، احمد رضایی بود . آنها گاهی اوقات راجع به رفتن به کوه صحبت می کردند و من اظهار تمایل می کردم که اگر ممکن است منهم با شما به کوه بیایم ..... اولین جمعه بعد از امتحاناتمان به من تلفن زدند و برای رفتن به کوه قرار گذاشتند ..... و ما به کلکچال رفتیم و در آنجا آنها صبحانه خوردند و دو مرتبه به پایین مراجعه کردیم . بعدها باز آنها به من تلفن می زدند ولی عسگریزاده بعد از دو دفعه ، گفت که دیگر او کار دارد و فعلاً نمی تواند به کوه بیاید . من با دوستش ( احمد رضایی ) به کوه می رفتیم و معمولاً به شیرپلا و یا کلکچال می رفتیم و معمولاً در بین راه به کسانی برمی خوردیم که با احمد رضایی دوست بودند و آنها هم پس از آنکه به ما برمی خوردند با ما حرکت می کردند ..... " منیژه در سال 1348 با شخصی به نام مهدی مهروانی بهبهانی ازدواج کرد . در پی کشف سازمان از سوی ساواک در سال 1350 احمد رضایی از خانه منیژه به عنوان پناهگاه بهره گرفت و در ضمن در راه کشاندن منیژه و همسر او به سازمان کوششهایی کرد و بدین گونه زمینه از هم پاشیدن زندگی منیژه ، فراهم شد . همسر او در بازجویی های خود در ساواک آورده است : " ..... در سال 1350 شخصی به نام احمد رضایی که قبلاً همکار من در امر تدریس بود به من مراجعه نمود و بر مبنای دوستی قدیم از من خواست که اجازه دهم چند روزی در منزل من به سر برد ، زیرا بر اثر فعالیتهای سیاسی پلیس در تعقیب او است و نمی تواند به منزل خودشان برود ..... به خاطر دوستی که بین ما بود و او اجازه دادم که چند روزی در منزل ما به سر برد و نامبرده به خاطر سابقه آشنایی که با همسرم داشت و نفوذی که طی چند روز اقامت در منزل ما روی او برقرار نمود ، زمینه همکاری من و همسرم را با خود و دوستان خود آماده کرد ..... و به خاطر فشار و اصرار همسر سابقم منیژه اشرف زاده کرمانی به طور متناوب تا سال 1352 در منزل ما خودش و برادرش رضا رضایی و یکی از دوستان و همفکران او به نام بهرام آرام ..... اقامت داشتند ....." مهدی مهروانی پیرامون زمینه فروپاشی زندگی خود چنین اعتراف کرده است : " ..... در یک سال اول زندگی زناشویی زندگی آرام و طبیعی داشتیم ولی یکی دو روز که احمد رضایی ( که قبلاً در دانشکده به دیدار منیژه اشرف زاده می رفته و با او دوستی و آشنایی داشت ) به خانه ما آمد ، به تدریج رفتار او تغییر کرد و گرایش شدیدی نسبت به احمد رضایی و سپس بهرام آرام و رضا رضایی نشان می داد..... " نیز پیرامون این جریان افزوده است : " ..... بعد از آمدن رضا رضایی به خانه ما ناسازگاری منیژه و اختلافات من و او به اوج خود رسیده بود و احساس می کردم دیگر نمی توانم به زندگی با او ادامه دهم ..... " مهدی مهروانی که از ارتباط همسرش با کادر مرکزی سازمان زندگی خود را در خطر فرو پاشیدن می دید، بر آن شد که خود را از فعالیت های سیاسی سازمان دور سازد و از این راه همسر خویش را نیز از همکاری با سازمان با زدارد و برای رسیدن به این هدف پیش از هر کار بر آن شد که از رفت و آمد برخی از کارگزاران سازمان به خانه خود جلوگیری کند و این اندیشه را با رضا رضایی آشکارا در میان گذاشت . رضایی با آنکه به ظاهر با دیدگاه نامبرده مخالفت نکرد و حتی قول داد که هر چه زودتر بساط خود را از خانه او گردآورد و به جای دیگری کوچ کند ، ارتباط خود را به شکلی پنهانی با منیژه اشرف زاده کرمانی ادامه داد و از خانه او نیز به کلی دست نکشید . منیژه در این باره نوشته است : " ..... یکبار نیز بهرام آرام و رضا رضایی و آذر خانه ما را برای مدت کوتاهی ترک کردند و پس از بازگشت آنها قرار شد که خانه ای با نام مستعار اجاره کنیم تا آذر نیز بتواند به آنجا رفت و آمد کند و بعداً به علت اینکه شوهر سابقم مهدی مهروانی بهبهانی تمایلی برای بودن آنها در خانه ما نشان نمی داد قرار شد خانه ای اجاره کنیم که فقط من به آنجا رفت و آمد کنم و به شوهر سابقم محل آنرا نگوئیم ....." این سناریو و خیمه شب بازی ، کشمکش میان زن و شوهر را بیشتر کرد و منیژه را بر آن داشت که برای باز کردن گره کور زندگی خود با برخی از عناصر کادر مرکزی سازمان به رایزنی بنشیند و آنان را برای بر طرف کردن کشمکشها و نابسامانیهای زندگی خویش به اندیشه و بررسی فرا خواند . آن شیادان که دیر زمانی بود در کمین او نشسته بودند و برای متلاشی کردن زندگی او لحظه شماری می کردند ، از این فرصت در راه پیاده کردن نقشه شوم و ضد انسانی خود بهره برداری کردند و آخرین تیری که در ترکش داشتند به سوی او نشانه رفتند . منیژه از این رویداد این گونه یاد کرده است : ".....این بار که بهرام به خانه ما آمده بود ، من با وی صحبت کردم و گفتم که مهدی هیچ علاقه ای به کار سیاسی ندارد ولی من می خواهم که کار کنم و حال چه باید بکنم ؟ وی گفت که اگر مهدی مایل نباشد که خودش کار کند مایل نخواهد بود که تو هم کار کنی ، خوب این مسئله را چگونه حل می کنی ؟ من گفتم که من می توانم در صورتی که لازم باشد با قدری مهربانی بیشتر ، مهدی را راضی کنم که او به این کار تن در دهد . وی گفت آخر چرا تو چنین کاری را بکنی ؟ گفتم خوب اگر لازم باشد اشکالی ندارد و از نظر من این کار عملی است . ولی او می گفت که تو پس از مدتی از این وضع خسته خواهی شد و بعد گفت که شاید بهتر باشد که از مهدی جدا شوی . من گفتم که این مسئله هم برای من زیاد مشکل نیست و اگر لازم باشد می توانم این کار را انجام دهم ، ولی اگر بخواهم که از مهدی جدا شوم وی متوجه خواهد شد که چرا از وی جدا می شوم و ممکن است که حتی برود و مرا به پلیس معرفی کند . ولی او گفت که مهدی خودش هم می ترسد و چنین کاری نخواهد کرد . بعد من به وی گفتم که پس باید مدتی صبر کنم تا مهدی کمتر از جریان مطلع شود و نتواند مسائل را به خوبی جمع بندی کند ..... " بهرام آرام برای آن که بتواند منیژه را در برابر خواسته های شیطانی خویش رام کند و به جدایی از همسر و متلاشی کردن خانه و کاشانه خویش وا دارد ، کوشید که کمتر با او روبرو شود . و بدین گونه او را هر چه بیشتر تشنه و شیفته خویش سازد و با دستاویز اینکه کار و مسؤولیت های گوناگون فرصت هر گونه دیدار و گفتگو را از او سلب کرده است دیگری را بر سر قرار با منیژه می فرستاد ! او در بازجویی های خود این جریان را چنین نوشته است : " ..... در اواسط بهار نیز من یکبار آرام را دیدم ، وی گفت که فعلاً نمی تواند با من تماس داشته باشد زیرا کارهای زیادی دارد ، دیگر از او خبری نداشتم تا اواخر تابستان که آذر یکبار تلفن کرد و با من قرار گذاشت و بعد که مرا دید گفت که چکار می کنی : من راجع از وضعم از او پرسیدم و او گفت تا وقتی که تو از مهدی جدا نشده باشی ، وضعت روشن نخواهد شد و منهم به او گفتم که سعی می کنم که در اولین فرصت مهدی را تشویق کنم که کار مناسبی بگیرد و بعد از وی جدا خواهم شود . بعد من راجع به بچه از او پرسیدم و او گفت که راجع به این مسئله بعداً تصمیم خواهند گرفت و او چیزی در این مورد نمی داند . من برای بچه ام خیلی ناراحت بودم ، زیرا دلم نمی خواست که او را از خودم جدا سازم ...... فکر رضا لحظه ای از ذهنم دور نمی شد . بعد فکر کردم که سازمان که کار مهمی را به من محول نخواهد کرد ، پس من می توانم پسرم را چند سالی دیگر با خود داشته باشم ..... و با همین فکر در اولین فرصتی که مورد اختلافی با مهدی پیدا کردم به او گفتم که باید از هم جدا شویم ..... " نامبرده در دنباله اعتراف های خود آورده است : " ..... وقتی که من به او گفتم می خواهم از او جدا شوم ، وی ابتدا خیلی عادی قبول کرد ولی بعداً شروع به مخالفت کرد و حتی تهدید کرد که خودش را خواهد کشت . بعد گفت که هم خودش را و هم رضا را می کشد ..... بعداً وی گفت که حاضر است از من جدا شود ولی رضا را هرگز به من نخواهد داد ..... وی چون از علاقه من به رضا آگاه بود می خواست که بدین وسیله از جدایی من و خودش جلوگیری کند ..... به هر حال من جریان را به خانواده خودم و همچنین خانواده مهدی گفتم و بعد هم دنبال جریان طلاق رفتم . در این فاصله یکبار دیگر نیز آذر به من تلفن کرد و با من قراری گذاشت ، و بعد به وی گفتم که تقاضای طلاق کرده ام و در جریان است و او هم مرا تشویق کرد که زودتر این کار را انجام دهم ..... به هر حال از مهدی جدا شدم .... در ضمن قبل از جدا شدنم یکبار علی ( بهرام ) مرا دید ..... و راجع به جدائیم صحبت کرد و به من گفت که من خواستم که خودم با تو صحبت کنم و ببینم که آیا واقعاً می خواهی که جدا شوی و مدتی بعد پشیمان نمی شوی و بعد در دفعات ، من راجع به بچه از او پرسیدم و او هم گفت که باید بچه را به شوهر بدهم ..... " مهدی مهروانی نیز در بازجویی های خود جریان جدا شدن همسر خود را اینگونه بازگو می سازد : " ..... منیژه به یک بهانه مسخره ناگهان خیلی جدی به من گفت که ما با هم تفاهم نداریم و باید جدا شویم ، من هر چه سعی کردم در آن روز و روزهای بعد معنی تفاهم را از او بپرسم و به خاطر سرنوشت کودک معصوممان او را از این فکر باز دارم با خونسردی می گفت : من تصمیم گرفته ام و تصمیم من تغییر نخواهد کرد ..... هر کس از افراد فامیل او یا من که از این موضوع با خبر شد سعی می کرد او را نصیحت کند اما فایده نداشت . من در آن زمان مطمئن بودم که پای مرد دیگری در کار است و خانواده من همچنین نظری داشتند و می گفتند زیر سرش بلند شده است ، بالاخره من از ترس آبروریزی و احتمالاً پیش آمدن مسائل ناموسی به طوری که از زندگی بیزار شده بودم و حتی قصد خودکشی داشتم با طلاق موافقت کردم..... او رفت و من ماندم و بچه داری و کار اداری ..... " سازمان بدین گونه توانست کانون گرم زن و شوهری را از هم بپاشاند و کودکی را از عشق و محبت مادری محروم سازد و منیژه را نه تنها از همسر و فرزندش جدا سازد. مینژه در اعتراف های خود گوشه هایی از رسوایی خوذ را اینگونه آشکار کرده است : " ..... در ضمن من دو دفعه کورتاژ کرده ام که برای یک دفعه از آن از اداره پول گرفته بودم و این پول هم دزدی بوده است و پول کورتاژ دوم هم که از پول مردم پرداخت شده دزدی بوده است ..... در مورد از بین بردن بچه ای که من از بهرام داشتم خودم و او هر دو مایل بودیم که آنرا از بین ببریم ، زیرا با موقعیت زندگی یک چریک امکان نگهداریش وجود نداشت و در شرایط زندگی چریکی یک بچه امکان آنرا نداشت تا بتواند از تعلیمات صحیحی برخوردار شود و در ضمن با وضع من که صورت علنی بودم اصلاً امکان نداشت که آن بچه را نگهدارم ." وحید افراخته نیز از این آلودگیها و رسواییها اینگونه پرده برداشته است : " ..... در همین دوران آرام و منیژه کوششهائی برای برقراری روابط جنسی می کنند که از آرام شروع می شود ، سپس منیژه می گوید احساس می کنم تو یک ناراحتی داری ؟ آرام می گوید به فکر سیمین صالحی هستم و این فکر مرا رنج می دهد و تو می توانی به من کمک کنی ، منیژه می گوید من حاضرم به تو کمک کنم و بالاخره پس از چند جلسه از این گفتگو ها بالاخره آرام از منیژه می کشد که حاضرم با تو ازدواج کنم ، آرام هم موافقت خود را اعلام می دارد ، منیژه حامله شده و کورتاژ می کند ..... " وحید افراخته که اینگونه پیرامون فساد و آلودگیهای هم سنگران و هم مسلکان خود قلم فرسایی کرده ، خود نیز تا آن پایه آلوده و رسوا بوده که حتی در درون زندان نیز زشت کاریهای خود را دنبال کرده است . در یکی از نامه های وحید افراخته به منیژه اشرف زاده آمده است:: " ..... منیژه عزیزم عشق خوب و بزرگم تو مرا با محبت آسمانیت ، با عشق پاک و بیش از حدت شرمنده می کنی ، خودم را در مقابل عظمت و روحت کوچک می بینم ، دلم می خواهد در دریای وجودت در اقیانوس جسم و روحت شنا کنم ، تو مرا با عشق مقدست سیراب کردی ، مرا برای همیشه متعلق به خودت کردی ، در حالیکه از من دوری همیشه خودم را نزدیکت می بینم . هیچ لحظه ای خالی از تو نبوده ، همیشه در آسمان خیالم پرواز می کنی ، پس از تو هرگز نتوانستم عشق و محبتی را به قلبم راه دهم و الا آخر... منبع: سایت پارسینه منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

روزگاری که زنان به سختی باسواد می شدند

بنابه دلایل مختلف سیاسی، اجتماعی و عوامل محدودیت‌زا، آموزش سواد به زنان در دوران قاجار و اوایل سلطنت رضاخان چندان رایج نبود. زنان در تاریخ ایران، نیمه فراموش شده و نادیده گرفته شده ساختارهای سنت باور و مردسالار ایرانی بوده اند. محصور ماندن در حصار پستوها و حرم سراها، ارتباط زنان را با دنیای بیرون و هر آنچه مظاهر تمدن و پیشرفت بود، قطع می نمود و آنان را به موجوداتی بی خبر، ناآگاه و قابل چشم پوشی بدل می کرد. در جامعه قاجار تنها دختران خانواده های روشنفکر و ثروتمند، آن هم نه با حضور در اجتماع، بلکه با استفاده از معلم سرخانه آموزش می دیدند. جامعه ای که گرفتار اوهام و خرافه پرستی بود و سواد زنان را مغایر با احکام شریعت می دانست و با چنین قید و بندهایی برخی زنان باسواد، ناگزیر از پنهان نمودن سواد و دانش خویش بودند، چنانکه بنفشه حجازی در این باره می نویسد در این عصر زنان با توجه به وضعیت اقتصادی و پایگاه فرهنگی و اجتماعی خانواده هایشان در مسیر سوادآموزی قرار داشته اند ولی این مسئله با توجه به جمعیت زنان چندان قابل توجه و چشمگیر نبوده و در واقع همگانی نبوده است. در همین گروه نیز آموزش زنان که بیشتر صبغه مذهبی داشته و گاه تنها شامل خواندن بوده و نه نوشتن توسط پدران، برادران، عموها و اعضای خانواده صورت می گرفته است. در مواردی نیز زنان نسبت به آموزش دختران خود و زنان دیگر اقدام می کرده اند. البته در عصر قاجار شاهد به کارگیری معلمان سرخانه و رفتن به مکتبخانه هم هستیم ولی عمومی شدن تحصیل در دوران بعد از مشروطیت و فعالیت مردان و زنان مبارز مشهود است. سختی هایی که آن ها کشیده و صدماتی که در این راه دیده اند، نشان دهنده فضای ضدیت با سوادآمزی و تحصیل زنان است. زنانی که در راه تأسیس دبستان از شوهر خود صدمه دیدند؛ اموالشان به غارت رفت؛ دستگیر شدند و کتک خوردند؛ مورد تکفیر واقع شده و بابی خوانده شدند. اما اکثر این زنان از حمایت خانواده و بستگان خود بهره مند بوده و در واقع بیشتر فعالیت برای سوادآموزی زنان را مردان انجام داده اند. لیدی شیل در خاطراتش می نویسد: «زنان طبقه مرفه معمولاً باسوادند و با شعر و ادب مملکت خویش آشنایی دارند و اغلب آنان قرائت قرآن- نه معنی آن را- می دانند. در میان زن های ایل قاجار و به خصوص خانواده سلطنتی، تعداد افراد باسواد خیلی زیاد است و اکثر آن ها مکاتبان خود را شخصاً و بدون کمک میرزاها می نویسند.» تاریخ عضدی از تعلیم خط و ربط میرزاعبدالوهاب معتمدالدوله به تاج الدوله (طاووس خانم اصفهانیه) خبر می دهد به نحوی که «در عرایض به حضور خاقان مضامین خوب می نوشت.» ناصرالدین شاه را «عادت بر آن بود که هر گاه می خواست در اندرون یادداشت یا نامه ای بنویسد یکی از زن های درجه دوم خود را در کنارش می نشاند و چراغی به دست وی داده آنگاه به تحریر می پرداخت. بعضی از بانوان مزبور خواندن و نوشتن می دانستند و بنا بر مصلحت از ظاهر ساختن آن سخت خودداری می کردند زیرا هر چند تن طرفدار و خبرنگار یکی از رجال برجسته دولت بودند. شگفت آنکه شاه با دانستن این نکته یادداشت های عزل و نصب و مانند آن را در برابر دیده نامحرم آنان می نوشت.» اطلاع شاهزاده خانم ها و زنان دیگر از زبان هایی غیر از زبان فارسی نیز مبین استعداد و توان و تعلیم گرفتن زنان است: اشرف السلطنه (عزت الملک) فرانسه و ترکی استانبولی می دانست. عصمت الدوله و قمرالسلطنه (ماه تابان خانم) و تاج السلطنه زبان فرانسه می دانستند؛ فاطمه خالدی نقشبندی و فاطمه سلطان (شاهین) به زبان عربی مسلط بودند. دیالافوا در سفرنامه اش می نویسد که «اول قرآن خواندن را به آن ها یاد می دهند و در ضمن خواندن تقویم را هم به آن ها می آموزند تا ساعات خوب و بد را برای اهل خانه معین کنند.» دیالافوا نظر خود را در جمعی که بوده این چنین ابراز می کند: «بعضی از قسمت های این تقویم چیزهایی دارد که خوب نیست بچه ها از حالا بدانند. دانستن این گونه مطالب با سن آن ها تناسبی ندارد. از شنیدن این کلام تمام زن ها با نظر تعجب به من نگریستند و با صدای بلند خندیدند. یکی از آن ها گفت: شما چه می گویید؟ عاقبت پسر زن خواهد گرفت و دختر هم در خانه محبوس خواهد شد. چه لازم است که ما آن ها را از خواندن تقویم بازداریم. اقلاً ساعت خوب را برای شروع هر کاری برای ما معین می کنند.» «دخترها در خانه پدر که هستند خواندن و نوشتن یاد می گیرند و زردوزی و پارچه بافی و غیره می آموزند.» تاریخ لرستان از عشق یک مرد و توجه او به سوادآموزی همسرش می نویسد: «محمدعلی میرزا دولتشاه پسر فتحعلی شاه دختر کربلایی عوض نامی را که گویا از خوانین زرین چقا بوده به عقد خویش درآورد. محمدعلی میرزا به جواهرخانم علاقه و محبت زایدالوصف داشت و او را به وسیله معلمین و مربیان و ادیبانی که به تعداد بسیار در دستگاه وی بودند تحت تعلیم و تربیت قرار داد و خواندن و نوشتن را به خوبی فراگرفت و به دستور شاهزاده به مطالعه کتب پرداخت به طوری که در سیاهه اموال او که بعداً به مناسبتی تهیه شده و در اختیار نگارنده است پنج صندوق کتاب وجود دارد که مورد مطالعه او بوده است.» دیالافورا در سفرنامه اش در مورد میسیونرهای مذهبی می نویسد: «چند سالی است که این خواهران در تهران کلیسا و مدرسه ای دایر کرده اند و به تربیت کودکان چند خانواده اروپایی که در تهران اقامت دارند پرداخته اند. عده زیادی از دختران ارمنی هم به مدرسه آن ها می روند و عده بسیار قلیلی از مسلمانان هم اطفال خود را در تحت پرستاری خواهران قرار داده اند به این شرط که در عقیده و مذهب آن ها دخالت نکنند. دختران در این مدرسه خواندن و نوشتن و خیاطی و اتوکشی و خانه داری یاد می گیرند یعنی تعلیماتی که ایرانیان با آن ها آشنایی ندارند. زبان فرانسه و مختصری تاریخ و جغرافیا هم به آن ها تدریس می شود.» کارلا سرنا نیز در سفرنامه اش از جنبه هایی دیگر از فضای آموزشی ایران می نویسد: «از روی تعداد مدرسه های رشت می توان فهمید که اهالی این شهر مشوق آموزش هستند. تنها کتاب قرائت قرآن است. آموزش تعداد زیادی از ایرانی ها منحصراً در خواندن و نوشتن و شناختن اصول مقدماتی حساب خلاصه می شود. تا سن هفت سالگی دخترها هم همان درس پسرها را یاد می گیرند ولی با آموختن خیاطی معلومات آنان بیشتر می شود. دانش دختران ثروتمندان بیشتر از دختران مردم کم درآمد نیست اما با این فرق که بعضی از آنان نواختن یک آلت موسیقی یا خواندن آوازی را هم بلد هستند. دختران باسواد و تحصیل کرده اشعاری از شاعران ملی چون سعدی و حافظ را که پاره ای از ابیات آنان میان همه ضرب المثل شده است از حفظ داشتند. در مکتبخانه ملا روی زمین می نشیند و بچه ها، دختر و پسر به طور مختلط دور او حلقه می زنند.» «دختران تا سن هفت سالگی به مکتبخانه می روند و پس از آن تعلیم آن ها منحصراً زیر نظر زن باسوادی انجام می گیرد. تعلیم اطفال طبقات بالا در منزل پدرشان به وسیله اشخاصی که برای این منظور اجرت دریافت می دارند صورت می پذیرد. به دختران خواندن و نوشتن و دوختن می آموزند و گاهی نیز تعلیم آن ها شامل موسیقی ایرانی است ولی حدود افکارشان به هیچ وجه وسعت ندارد و هر کس که بیشتر از فرد ایرانی تعلیم یافته باشد شاید به طور کلی آمیزش با آن ها را جالب نیابد.» وقایع اتفاقیه در شرح وقایع سال 1317 ق خبر ناگواری را می نویسد این گزارش، درس خواندن دختران در فضایی به غیر از منزل و حدود و شرایط این تعلیم و تعلم را روشن می کند: «ضعیفه مکتبداری چند نفر شاگرد دختر داشته یکی از آن ها را محض تأدیب در زیرزمینی حبس می کند. آن دختر از توی زیرزمین هی فریاد می زند که گربه مرا خورد. ضعیفه مکتبدار به خاطرش دروغ می گوید. بعد از ساعتی که می رود در زیرزمین می بیند جانوری شبیه گربه آن دختر را خورده است. از قراری که شهرت دارد آن جانور افعی بوده.» علاوه بر این بنفشه حجازی درباره موانع تحصیل دختران در عصر قاجار می تویسد: از گفته های آقامیرزا سید محمد صادق فرزند آقا سید محمد طباطبایی رئیس مدرسه اسلام در انجمن سری 1322 ق و منزل سید محمد طباطبایی است که: «چیزی که مانع ایجاد و احداث مکاتب دخترهاست نبودن اداره نظمیه و نداشتن پلیس مرتب و مصادف شدن دخترها با اشرار در هنگام ایاب و ذهاب و ممانعت معاندین و تهیه نکردن زنان معلمه با اخلاق و ترتیبات صحیحه، کتب کلاسی و اجرای مجازات الواط است.» اما سرانجام خانم کولیور رایس در زمان احمدشاه می نویسد که: «از مجموع چهل دبستان رایگان تهران، ده دبستان مختص دختران است. این امتیاز و پیشرفت بزرگی برای 1200 دختر ایرانی محسوب می شود که از تعلیم و تربیت رایگان برخوردار می شوند. دست کم 50 آموزشگاه دولتی دخترانه در تهران واقع است و چندین مدرسه در ولایات وجود دارد.» منابع: 1-لیدی شیل، خاطرات، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران: نشرنو، 1362. 2-عضدالدوله، تاریخ عضدی، تهران: مظاهری، 1328. 3-معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، تهران: تاریخ ایرن، 1361. 4-دیالافوا، سفرنامه، ترجمه فره وشی، تهران: خیام، 1361. 5-مارکام، تاریخ ایران در دوره قاجار، ترجمه رحیم فرزانه، تهران: فرهنگ ایران، 1367. 6-کارلاسرنا، سفرنامه، ترجمه علی اصغر سعیدی، تهران: زوار، 1362. 7-مرتضی سیفی قمی تفرشی، نظم و نظمیه در دوره قاجار، تهران: یساولی، 1362. 8-میترا مهرآبادی، زن ایرانی به روایت سفرنامه نویسان فرنگی، تهران: آفرینش، 1379 منبع: حجازی، بنفشه، تاریخ خانمها، تهران: قصیده سرا، 1388. منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

جاسوس انگلیسی که خود را سید صاحب کرامت معرفی کرد

نام « جیکاک» برای مردم مناطق نفت خیز جنوب و خصوصاً مردم مسجدسلیمان و عشایر بختیاری نامی کاملاً آشناست. نامی که به نماد شیادی ، نیرنگ بازی و حیله گری آنهم از نوع خطرناک آن یعنی انگلیسی تبدیل شده است. با گذشت قریب به 60 سال مردم این مناطق به کسانی که به نیرنگ ، مکر و حیله و البته سیاستمداری از نوع خاص کلمه مشهورند لقب جیکاک می دهند! « میجر جیکاک» مامور سازمان اطلاعاتی « انتلیجنت سرویس» انگلیس بود که سالها در مناطق جنوبی کشور به جاسوسی و اجرای برنامه های دولت متبوعش اقدام نمود. وی سالها زیر نظر « آندروود» که با اسامی « ماژور آندروود» و « کلنل آندروود» معروف است ، آموزش دیده و تجربه کافی کسب نمود. آندروود چهره ی مرموز و سیّاسی بود که مدتی ریاست بندر بصره را به عهده داشت و با قدرت عجیبی منطقه شط العرب را اداره می کرد. چند سال بعد با درجه کلنلی ریاست ادارة اطلاعات شرکت نفت انگلیس و ایران را عهده دارگردید و مدتی نیز در تهران در کسوت تاجر فعالیتهای جاسوسی انگلیس را سازماندهی می کرد. نقل می کنند ، جیکاک به مدت هفت سال برای شخصی از طایفه « موری» به عنوان شخصی کرولال چوپانی کرد و در این فرصت توانست با گویش ، فرهنگ ، باورها و اعتقادات بختیاری ها کاملاً آشنا گردد. جیکاک بعد از آن نیز اغلب اوقات خود را در میان عشایر بختیاری می گذراند و با توجه به استعداد خارق العاده خود در یادگیری زبان در مدت بسیار کوتاهی توانست زبان فارسی و از آن مهم تر گویش بختیاری را همچون زبان مادری خود یاد بگیرد . به حدی که تشخیص او از غیر بختیاری ها بسیار مشکل بود . خصوصاً اینکه با شگرد های خاص تفاوت ظاهری خود را نیز بوسیله گریم های مداوم با چهره بختیاری ها به حداقل می رساند و البته چنانچه حکایت می کنند آنقدر بر زبان و گویش و تاریخ و فرهنگ بختیاری مسلط بود که چنانچه کسی نیز می خواست از ظاهر او به خارجی بودنش مشکوک شود با صحبت کردن و روبرو شدن با اطلاعات او یقین پیدا می کردند که وی بختیاری است. جیکاک علاوه بر قدرت فوق العاده اش در زمینه یادگیری و تطبیق با محیط برگ برنده دیگری نیز داشت و آن شوخ طبعی ذاتی وی بود . سرهنگ «جیکاک» مأمور ورزیده ، مکار و سری سازمان اطلاعاتی « اینتلیجنت سرویس » انگلیس در سه ماموریت ویژه به دولت متبوعش خدمات ارزنده ای ارائه کرد. در طی جنگ جهانی دوم و پس از آن در ایران نقش زیادی را در جهت منافع کشورش ایفا نمود. جیکاک در جنگ جهانی دوم تلاش وافری مصروف داشت تا بر ناامنی و تنشهای موجود در بین بختیاری ها فائق آید و ناآرامی های منطقه بختیاری که به وسیله ابوالقاسم خان بختیاری رهبری می شد ، خاموش سازد. در سال 1322 شمسی دولت ایران با پشتیبانی انگلیسی ها مرتضی قلی خان صمصام را به عنوان فرماندار شهرکرد و بختیاری منصوب کرد تا بتواند بر اوضاع نابسامان بختیاری تسلط پیدا کند.« جیکاک » افسر و مأمور اطلاعاتی اینتلجنت سرویس بریتانیا که رابطه ای صمیمانه و دوستانه با مرتضی قلی خان داشت و مرتب به دیدار خان می آمد ، نیز دست بکار شد تا از گسترش نا امنی به مناطق نفت خیز جلوگیری کند. مهراب امیری به نقل از یکی از خوانین بختیاری آورده است که روزی جیکاک در حضور تمام سران و رؤسای طوایف بختیاری با لحن تملق آمیزی خطاب به جمعیت در حالی که به مرتضی قلی خان اشاره می کرد گفت: حضرت اشرف(یعنی مرتضی قلی خان) پدر من است وهرچه امرکند ما(انگلیسی ها) انجام خواهیم داد. این اظهار تملق از جانب کسی که مأموررسمی انگلیس یعنی نماینده ی دولتی بود که می رفت در جنگ جهانی دوم فاتح شود به معنای آن بود که انگلیس در رقابت میان ابوالقاسم خان بختیاری- طرفدار آلمان- و مرتضی قلی خان طرفدار انگلیس حمایت تمام و کمال را از مرتضی قلی خان خواهد داشت. (گارثویت؛1374: 229؛ غفارپور، 1384: 127( جیکاک در دوران جنگ جهانی دوم ، در تحریک سران قبایل و عشایر جنوب و برپایی «نهضت جنوب» سهم زیادی داشت. چنانکه برخی منابع از جمله روزنامه « ایران ما » نیز به نقل از « یک مسافر مطلع » در این باره نوشت: « قریب به دو هفته پیش از اولتیماتوم ناصر قشقائی و طغیان جنوب (۲۵/۶/۲۹) مستر جیکاک به همراهی «حشمت‌الدوله فرنود » مشاور قضائی شرکت نفت برای بازرسی تشکیلات محقر شرکت نفت شیراز که بیش از دو تلمبه در سراسر شهر ندارد، به شیراز آمد و پس از ملاقاتی که در باغ ارم با خسرو قشقائی نمود غفلتا سر زیر آب کرده ، ناپدید شد. مستر جیکاک با طیّاره از خوزستان به بوشهر آمد و از بوشهر تا شیراز که تماماً منطقه عشایری است، در ظرف چند روز با اتوموبیل طی کرد. گفته می‌شد که نامبرده در سر راه ملاقاتی با خوانین حیات داودی و تنگستانی و بویراحمدی و ممسنی به عمل آورده است.»(ایران ما ، 21/7/25 شماره ۶۵۲ ) با خاتمه جنگ جهانی دوم جیکاک به استخدام شرکت نفت ایران و انگلیس درآمد. می گویند حکومت واقعی مناطق نفت خیز در دست او بود. در سال 1329 شمسی که موضوع ملی شدن نفت مطرح گردید ،جیکاک برای جلوگیری از ملی شدن صنعت نفت تمام تلاش خود را بکار برد تا بتواند 1- نهضت ملی شدن نفت را بی اثر و مضمحل کند ۲- سلطه استعمار انگلیس بر ایران و به ویژه مناطق نفتی همچنان استمرار داشته باشد. او علاوه بر تشویق بختیاری ها به بی توجهی به ملی شدن صنعت نفت، کوشش نمود تا در کار هیئت خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس خلل ایجاد نماید. به گفته ی حسین مکی به هنگام عزیمت هیئت خلع ید به آبادان، جیکاک تصمیم گرفت عده ای را تحریک کند تا اتومبیل اعضای هیئت را از روی پل بهمن شیر به داخل رودخانه بیندازد اما این توطئه ناکام ماند. سرانجام دولت ایران که به کارشکنی و اخلال جیکاک در امر ملی شدن صنعت نفت پی برده بود وی را از ایران اخراج نمود. جیکاک در راستای تحقق این اهداف یک جریان شبه دینی را در مناطق نفتی به ویژه محل استقرار شاخه هفت لنگ بختیاری ، سازماندهی کرد. این جریان مرموز که بیش از هر چیز بر انکار دنیا ، ترک آن ، کناره گیری از امور دنیوی و بی ارزش بودن خاک و نفت تاکید داشت ، « تولویی» یا « طلویی » و « سروشی» نام داشت. می گویند طلوعی ناشی از حالتی بود که جیکاک انگلیسی با اتصال برق بر بدن مردم ایجاد میکرد و نوعی شوک به افراد وارد می ساخت. برخی از شنیده ها نیز حکایت از آن دارد که احتمالاً از قرص های روان گردان استفاده می کرد و نوعی حالت گیجی ، بی تعادلی و هذیان گویی در اشخاص ایجاد می کرد. زیرا «سُروشی» در بین مردم به معنی دیوانه ، مجنون ، شیدا و ناهشیارمی باشد. جیکاک ابتدا با کمک عصای الکتریکی ، عمامه و ریش نسوز ، شعبده بازی و ساختن اشکال مار و افعی ، باران مصنوعی و... در بین عشایر قدرت نمایی کرد و با تحقیر و غلبه بر برخی سادات و ملاهای محلی ، توانست اعتماد بسیاری از عامه مردم را جلب کند. ملاها و برخی روحانیون کم سواد بی خبر از مکر و حیله جیکاک مقهور و مغبون شده در گوشه ای منزوی شدند و یا به جیکاک پیوسته و اصطلاحاً « سر طلویی» یا سر دسته شدند. بسیاری با تاثیر پذیری از القائات جیکاک و ایادی آن ، گروههای را تشکیل دادند که در راس آن یک سردسته ( سرطلوعی) قرار داشت. این افراد ضمن کناره گیری از فعالیتهای دنیوی و امور روزمره ، در کوی و برزن و روستاها گشت وگذار کرده و شعار می داند « هرکی مهر علی در دلسه ، نفت ملی سی چنسه » ( کسی که مهر حضرت علی در دلش جای دارد ، به نفت ملی نیاز ندارد ) یا تو که مهر علی من دلته نفت ملی سی چنته یا هر کی مهر علی من دلسه نفت ملی سی چنسه یعنی: هر کسی که مهر حضرت علی (ع) را در دل دارد ، ملی شدن نفت چه ارزشی برای وی دارد. یا هر که مهر علی به دلسه هونه و زندیی سی چنسه یعنی: هر کسی مهر حضرت علی در دل دارد خانه و زندگی برایش ارزشی ندارد. بعضی از عشایر بختیاری زندگی خود را رها کرده و با تشکیل دسته جات متعدد و درست کردن پرچم و علم های گوناگون علی علی گویان به امامزاده ها رفته و طلب عفو و بخشش می کردند. نکته جالب اینکه جیکاک در کسوت و با لباس روحانی با سوء استفاده از معتقدات مردم دست به انحراف افکار عمومی و عوام فریبی زد و به این اشخاص ساده لوح و بی خبر از همه جا تلقین کرده بود که وطن مشتی خاک بی ارزش است باید به فکر بهشت بود. کسی که روش و مرامش دوستی و محبت اهل بیت به ویژه عاشق حضرت علی (ع) است ، نباید خود را درگیر امور بی ارزشی مانند نفت نماید. فتنه جیکاک زمانی اوج گرفت که برای مقابله با ملی شدن نفت به امام زمان (عج)متوسل گردید و خطاب به عشایر بختیاری اعلام کرد ، که در ملاقاتی که با امام زمان در منطقه بختیاری داشت ، امام از ایشان خواست تا به مردم اعلام کند هر کس از حضرت علی (ع) و خاندانش پیروی می کند ، دست از ملی شدن نفت بردارد. در برخی از مناطق کار به جایی کشید که در یکی از گروهها طلویی در روستایی از توابع اردل ، شخصی ادعا کرد خداست ، فرد دیگری مدعی شد حضرت علی (ع) است و فرد دیگری خود را قنبر ، غلام حضرت علی (ع) نامید. این اشخاص با هدف اجرای فرامین الهی ، زنی را با تبر به قتل رساندند. در منطقه کوهرنگ پیامدهای این جریان ،وضعیت اسفباری را برجای گذاشت. بین عشایر شایع گردید ظرف دو سه روز همه مردم نابود و یا به پشه تبدیل می شوند. عشایر به بهانه اینکه آخرالزمان است اموال و دارایی خود را رها ساخته و متواری شدند ، اموال و دارایی آنها بوسیله فرصت طلبان به چپاول رفت. در بین عشایر اردل این شایعه سبب گردید تا عشایر مواد غذایی ذخیره خود را به مصرف برسانند و بسیاری از دامهای خود را ذبح کرده و خوردند. حکایتهای زیادی از حضور سرهنگ جیکاک که بعدها به «مستر جیکاک» و در اواخر حضورش در ایران به «سیدجیکاک» معروف شد نقل می شود که برخی از آنها عبارت است از: جیکاک در اوایل حضورش در شرکت نفت ایران و انگلیس به عنوان سرپرست یک دکل حفاری مشغول به کار شد. یک روز یکی از کارگران محلی از بالای دکل به زمین افتاد و در دم جان باخت. افراد محلی که از فوت فامیلشان به شدت عصبانی بودند و جیکاک را مسئول این واقعه می دانستند ، بسوی او حمله کردند. جیکاک که مرگ را در یک قدمی خود می دید ناگهان به سمت دکل حفاری حمله ور شد و با مشت و لگد به جان دکل افتاد. مردم محلی که شگفت زده بودند ناگهان ایستادند جیکاک که مردد شدن مردم را دید و فهمید انگار نقشه اش گرفته این بار سر خود را به دکل می کوبید و با صدای بلند ضمن ناله و زاری به دکل بد و بیراه می گفت: که « نامرد تو برادرم را از من گرفتی» و از این گونه صحبتها... نقل می کنند که چند دقیقه بعد مردم دوباره به سمت جیکاک دویدند ولی این بار نه برای زدن و انتقام گرفتن بلکه برای دلداری دادن به او و ممانعت از کوبیدن سرش به دکل! از دیگر حکایات جیکاک عصای معروف است که با آن معجزه می کرد و وقتی آنرا به بدن کسی می زد به آن شوک عجیبی منتقل می شد. جیکاک مدعی بود عصای او بهترین وسیله برای تشخیص حلال زاده بودن افراد است و با همین شگرد بسیاری از کسانی را که به دلیل مختلف می خواست از وجهه اجتماعی و قدرت بیندازد، تخریب می کرد.! بعدها فاش شد که در عصای معجزه آسای مستر جیکاک جز یک پیل خشک الکتریکی و یک مدار ضعیف انتقال برق هیچ چیز وجود نداشته و جریان ضعیف برق باعث انتقال شوک الکتریکی به افراد نگون بختی می شده که مستر جیکاک هنگام تماس عصا با آنها ، دکمه وصل جریان را فشار میداده . جیکاک برای اثبات حقانیت خود نیز از این عصا استفاده بسیار برد و به مردم می گفت که چون صاحب کرامت است شبها به اذن خدا نوری در پیش پایش روشن می شود تا بتواند راه را از بیراه تشخیص دهد. مردم شگفت زده بارها شب به دنبال وی راه می افتادند تا شاهد درخشش نور در پیش قدمهای وی باشند. وی با این کار نه تنها اعتماد و اعتقاد مردم را به خود جلب می کرد بلکه جایگاه و موقعیت سادات و برخی روحانیون را بسیار تضعیف می ساخت. در مجلسی او حاضران را دروغگو معرفی می کرد و هنگامی که قرار بر اثبات شد، کبریتی روشن کرد و گفت: هر کس راست بگوید این کبریت ریشش را نمی سوزاند. اول کبریت را به ریش خود گرفت که نسوخت سپس ریش تمام افراد ساده لوح حاضر را سوزاند. به آنها قبولاند که دروغ گفته اند و البته بعد ها مشخص شد که ریش او مصنوعی و نسوز بود . اقدام بعدی جیکاک پوشیدن لباس روحانیت و عمامه گزاری وی بود. جیکاک مجلس وعظ و منبر برپا می کرد و آخرش هم روضه امام حسین می خواند و وسط روضه موقعی که همه داغ می شدند ناگهان عمامه خود را به درون آتشی که وسط مجلس بود پرتاب می کرد.! عمامه نمی سوخت و جیکاک آنرا به عنوان معجزه خود بیان می کرد و ادعا می کرد که سید واقعی اوست. هیچکس را به سیدی قبول نداشت چون عمامه آنها در آتش می سوخت. از اینجا بود که او به «سید جیکاک» معروف شد..وی بارها درحضور جمع کثیری از مردم ، سادات را به مبارزه می طلبید و با نمایش دقیقی که ارائه می داد ، مردمان شگفت زده را به خود متمایل می کرد و سادات را مغبون و منزوی می ساخت. اعتقاد مردم را به سادات دچار شبهه و تردید می نمود. منبع: پایگاه فرهنگی پژوهشی آزادمردان بختیاری منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

زمانی که غیرت زنانه به جوش می​آید

در جریان حوادث روزگار مشروطه‌خواهی انجمنهای ایالتی سرسختانه به دنبال امضای قانون اساسی و متمم آن بودند و این اقدام را آخرین قدم برای اجرای قانون می‌دانستند. اجتماعات بسیاری در پی این خواهش ملی تشکیل شد،‌ ‌چه در تهران، چه در آذربایجان و گیلان. انجمنهای ایالتی در این میان نقشی مهم داشتند و شهر به دستور آنان تعطیل می‌شد، تجمعات بیشتر در تلگرافخانه‌ها یا محل انجمنها صورت می‌گرفت تا صدای خود را به تهران برسانند. زنان نیز که نخستین گامهای خود را برای حضور در صحنه اجتماع برمی‌داشتند از این تجمعات به دور نبودند. یکی از اخبار روزنامه حبل‌المتین مورخ 5 جمادی‌الاولی 1325 به این حضور زنانه در گیلان اختصاص دارد که عین خبر نقل می‌شود: تعطیل گیلان را من باب تتمیم قانون اساسی و امضا و اجرای سایر قوانین از دولت جدا در پست گذشته به عرض رسانید دیروز از طهران تلگراف بشارت‌آمیز به توسط انجمن ملی رشت به انزلی رسیده که نظامنامه امضاء شده به صحه همایونی رسید ولی انجمن هنوز اجازه چراغانی را نمی‌دهد این تلگراف به عموم مردم که بالغ بر چند هزار نفر در تلگرافخانه بودند قرائت شده علما و اعیان و اشراف و غیره و غیره از زنانه و مردانه از این خبر بشارت‌آمیز اظهار مسرت نموده رفع تعطیل گردیده تا بعد چه شود در شهر رشت زنها هم غیرت کرده در تلگرافخانه مجتمع و به مردها می‌گفتند اگر شما غیرت ندارید و نمی‌توانید نظامنامه و قانون اساسی را بگیرید به ما راه بدهید تا تلگرافخانه برویم با زنهای طهران و آذربایجان مخابره نموده به استعانت آنان امضای قوانین را از شاه بگیریم. منبع: نشریه الکترونیکی زنان، شماره 28، سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

گرایشهای صهیونیستی پهلوی

در حد فاصل کودتای 28 مرداد 1332 تا انقلاب اسلامی، سران رژیم پهلوی و رژیم صهیونیستی بارها یکدیگر را ملاقات کردند و به توافقات مهمی نیز دست یافتند. بن‌گوریون، لوی اشکول، گلدامایر، اسحق رابین و مناخیم بگین از جمله رؤسای دولت اسرائیل بودند که با سفر به ایران درصدد گسترش روابط خود با رژیم پهلوی برآمدند. از سوی دیگر شاه نیز به سبب وابستگی به ایالات متحده، تحت توصیه‌های واشنگتن قرار داشت و از گسترش روابط با اسرائیل استقبال می‌کرد. با توجه به اینکه روابط شاه و رژیم صهیونیستی یکی از علل مخالفت عمومی مردم با رژیم پهلوی بود، در نوشتارحاضر ضمن مرور اجمالی بر روابط رژیم پهلوی و رژیم صهیونیستی از بدو تأسیس دولت اسرائیل، به بررسی همکاری‌‌های امنیتی ـ نظامی و اقتصادی ـ نفتی طرفین خواهیم پرداخت و در نهایت با تأثیر انقلاب اسلامی و نهضت امام خمینی (ره) بر روابط فوق، بحث حاضر را خاتمه خواهیم بخشید. ایران و اسرائیل: شناسایی دو فاکتو از هنگام تأسیس دولت صهیونیستی در سرزمین‌های اشغالی فلسطین در سال 1327 تا سال 1357 که انقلاب اسلامی در ایران روی داد، همواره مسئله‌ی شناسایی اسرائیل از سوی ایران محل مناقشه بود. چگونگی شناسایی و بحث‌های مربوط به دوفاکتو1 بودن شناسایی، از جمله مسائلی بودند که هم روابط منطقه‌ای ایران با اعراب و هم تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران را تحت‌الشعاع خود قرار داده بود. نخستین کوشش‌های رژیم پهلوی برای ایجاد روابط با صهیونیست‌ها، دو سال پس از تشکیل رژیم صهیونیستی در تاریخ 6 مارس 1950 (13 اسفند 1328) آغاز شد. در بدو امر رژیم پهلوی اقدام به شناسایی دو فاکتو رژیم صهیونیستی نمود و آن را به رسمیت شناخت. این اقدام که در دولت محمد ساعد مراغه‌ای به وقوع پیوسته بود، با دایر نمودن سرکنسول‌گری ایران در بیت‌ المقدس اشغالی به سردی روابط ایران با جهان عرب انجامید. استدلال ساعد مراغه‌ای در به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی به وجود تعداد بسیاری از بازرگانان یهودی ایرانی تبار در فلسطین و الزام دولت جهت حفظ حقوق آنان باز می‌گشت. این استدلال که به هیچ وجه اعراب را قانع نمی‌ساخت، با آغاز به کار دولت مصدق در 16 تیر 1330 به کلی منتفی گردید و دولت مصدق تصمیم به تعطیلی کنسولگری ایران در بیت‌المقدس گرفت. در جلسه 16 تیر 1330 مجلس شورای ملی، دکتر حسین فاطمی که در آن هنگام به عنوان معاون نخست‌وزیر فعالیت می‌کرد، در پاسخ به سؤال یکی از نمایندگان که در خصوص شناسایی اسرائیل از وی خواستار توضیحاتی شده بود، اعلام کرد که «دولت ایران دیروز تصمیم خودش را اجرا کرد و کنسولگری که در بیت‌المقدس بود را منحل کرد و رسیدگی به کار آنجا را به عمان محول نمود. از طرفی دولت مصمم نیست که راجع به شناسایی رسمی دولت اسرائیل اقدام دیگری بکندو نماینده‌ای هم از اسرائیل قبول نکرده و نخواهد کرد.» 2 بر این مبنا دکتر مصدق هنگام سفر به قاهره در سال 1951 (1330) شناسایی ایران از اسرائیل را پس گرفت. این اقدام که با استقبال اعراب رو به رو گردید، با سقوط دولت ملی دکتر مصدق و وقوع کودتای انگلیسی ـ امریکایی 28 مرداد 1332 به فراموشی سپرده شد. چرا که شاه در 23 ژوئیه 1960 (مرداد 1339) طی یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرد که دولت ایران از 15 مارس 1950 (24 اسفند 1328)، رژیم اسرائیل را به صورت دوفاکتو به رسمیت شناخته و در دوره نخست‌وزیری مصدق اقدامی رسمی و دیپلماتیک برای قطع روابط طرفین صورت نگرفته است. بنابراین از آن زمان تاکنون هیچ تحولی در روابط دو کشور پدید نیامده است. علیرغم آنکه شاه از عدم تحول در روابط دو جانبه تهران و تل‌آویو خبر می‌داد، ملاقاتهای پنهانی میان مقامات سیاسی، امنیتی و اقتصادی دو کشور در تهران و تل‌آویو جریان داشت و به بازگشایی سفارت‌خانه‌های دو کشور منجر گردید. در سال 1958 (1337) سفارت ایران در اسرائیل تحت پوشش سفارت سوئیس گشایش یافت و اسرائیل نیز در تهران سفارتخانه خود را دائر نمود. از این پس مناسبات دو جانبه‌ی شاه و صهیونیست‌ها در عرصه‌های امنیتی و اقتصادی گسترش یافت. بدین ترتیب رژیم پهلوی نه تنها به شناسایی مجدد اسرائیل مبادرت نمود، ‌بلکه روابط خود با رژیم صهیونیستی را تا حد همکاری‌های استراتژیک نیز ارتقاء بخشید. روابط استراتژیک ایران و اسرائیل به دنبال دکترین آیزنهاور آغاز شد که طی آن رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا خواستار فعال شدن سیاست امریکا در مناطق گوناگون جهان به ویژه خاورمیانه به منظور جلوگیری از گسترش کمونیسم شده بود. آیزنهاور که بر نقش استراتژیک ایران در حفظ ثبات منطقه و ضرورت همکاری و همزیستی دو کشور تأکید کرده بود، جلوگیری از گسترش و نفوذ شوروی، دست‌یابی به ذخایر نفت منطقه و امنیت رژیم صهیونیستی را به عنوان سه هدف عمده واشنگتن از توسعه روابط با ایران قرار داده بود. در این راستا ایالات متحده از یک سو به تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت ایران مبادرت ورزید و خواستار همکاری‌های امنیتی میان ایران و اسرائیل شد و از سوی دیگر نیاز روز‌افزون اسرائیل به نفت را رفع نمود. این اقدام در شرایطی صورت گرفت که قطع ارسال نفت شوروی به اسرائیل در پی حمله رژیم صهیونیستی به مصر، ایران را به عنوان تنها کشور جایگزین نفت شوروی درآورده بود. 3 از این رو الزامات بین‌المللی و منطقه‌ای نقش مهمی را در گسترش روابط دو جانبه رژیم پهلوی و رژیم صهیونیستی ایفا نمودند. بر این مبنا مهمترین بخش همکاری‌های دو جانبه شاه و صهیونیست‌ها در مسائل نظامی ـ امنیتی از یک سو و مسائل اقتصادی ـ نفتی از سوی دیگر تبلور یافت. همکاری‌های امنیتی ـ نظامی در محور همکاری‌های امنیتی، دو رژیم با ایجاد نوعی اتحاد به ترسیم دشمنان مشترک پرداختند و در این بین اعراب و اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان دشمنان مشترک مشخص نمودند، تا مقابله با آنها به نقطه‌ی اشتراکی جهت گسترش همکاری‌های دو جانبه مبدل گردد. رژیم صهیونیستی از یک سو درصدد خروج از محاصره سیاسی منطقه‌ای و برقراری رابطه با دیگر کشورها بود، از سوی دیگر تلاش می‌کرد براساس دکترین پیرامونی بن‌گوریون، کشورهای عربی را در محاصره کشورهای غیر عربی نظیر ایران و ترکیه قرار دهد و در این بین روابط با تهران به جهت وجود منابع غنی نفتی در ایران از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. در طرف مقابل، رژیم پهلوی نیز به سبب دشمنی اعراب، به ویژه تنش‌هایی که با مصر در دوران جمال عبدالناصر و عراق پس از کودتای 1958 بوجود آمده بود، درصددبود با برقراری رابطه با دشمن اصلی کشورهای عربی، امنیت خویش را تضمین نماید. از این رو در اواسط دهه 50 و اوایل دهه 60 میلادی در سایه بروز اختلاف میان شاه و جمال عبدالناصر، مناسبات ایران و اسرائیل بیش از پیش تقویت گردید. در این اثنا شاه از هیچ کوششی برای در تنگنا قرار دادن ناصر فروگذار نکرد. رژیم پهلوی به منظور ایجاد مانع بر سر راه ناصر به ارسال اسلحه برای نیروهای یمن از طریق عربستان سعودی پرداخت. این تسلیحات که از سوی صهیونیست‌ها به شاه داده می‌شد، باعث شد که برخی چنین تصور نمایند که ایران به شکل قطعی، اسرائیل را به رسمیت شناخته است. 4 همکاری‌های گسترده میان موساد و ساواک مقوله‌ی دیگری بود که هم می‌توانست امنیت داخلی ایران را برای رژیم پهلوی تضمین نماید و هم در راستای سیاست‌های ضدکمونیسم امریکا و اسرائیل گام بردارد. علاوه بر این ساواک به عنوان دست آویزی برای امریکا و اسرائیل درآمده بود تا از این طریق دامنه نفوذ خود را در ایران گسترش بخشند. امریکایی‌ها که برای تثبیت و تحکیم موقعیت خود در منطقه، ناگزیر به ایجاد و سازماندهی نظام اطلاعاتی و امنیتی کشورهای هم پیمان خود بودند، در وهله‌ی نخست در ایران به ایجاد دستگاه ضد اطلاعات ارتش و سپس به تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور پرداختند تا بدین ترتیب ساواک هم به کنترل فعالیت‌های مخرب ضد شاهی بپردازدو هم به ابزاری دردست امریکا جهت تسلط کامل بر ایران مبدل گردد. بنابر اهداف فوق، مجلس شورای ملی در اسفند 1335 به تصویب طرح و قانون تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)پرداخت. ارتشبد حسین فردوست ضمن تقسیم تاریخ فعالیت‌های ساواک به چهار دوره، همکاری‌های ساواک و موساد را به دوره دوم نسبت می‌دهد. این دوره که با ریاست پاکروان و حضور خود فردوست در ساواک آغاز می‌شود، ‌شاهد مرخصی محترمانه هیئت مستشاری سازمان امنیت امریکا (سیا) ـ که بلافاصله پس از تشکیل ساواک، تعلیم نیروهای اطلاعاتی ایران را آغاز کرده بودند ـ و حضور مربیان و اساتید اسرائیلی است. به این ترتیب، در واپسین سال‌های دهه 1330 و اوایل دهه 1340، ساواک و موساد ارتباط بسیار نزدیک و دوستانه‌ای با یکدیگر برقرار کردند و همکاری مشترک طرفین در امور امنیتی ـ اطلاعاتی و جاسوسی روندی شتابان و فراگیر یافت. به طوری که پس از روابط امنیتی با امریکا‌، روابط ایران و اسرائیل مهمترین بخش رابطه‌ی شاه با بیگانگان را تشکیل می‌‌داد. 5 بدین ترتیب از سال 1960 (1339) رابطه نزدیک و مستقیم بین ساواک و موساد برقرار گردید و دستگاه اطلاعاتی اسرائیل جایگزین سیا و اینتلیجنس سرویس انگلستان در ایران شد. از این پس تأمین نیازهای اطلاعاتی و امنیتی ایران بر عهده‌ی اسرائیل گذاشته شد و ساواک ناگزیر شد برای استفاده و بهره‌برداری از تجهیزات مورد نظر، میزان حضور و نفوذ متخصصان اسرائیلی در ایران را افزایش دهد. مسائل فوق باعث وابستگی ابزاری ساواک به موساد و حضور گسترده‌تر صهیونیست‌ها در ایران می‌شد. 6 در این اثنا میزان مبادلات و معاملات نظامی ـ تسلیحاتی نیز روز به روز افزایش می‌یافت و اسرائیل به تسلیح شاه ایران مبادرت ورزید. در 10 آذر 1345 قراردادی بالغ بر 3 میلیون دلار میان ایران و اسرائیل در مورد تعمیر 35 فروند هواپیمای جت جنگنده اف 86 ایران منعقد شد. در قرارداد دیگری به مبلغ 3 میلیون دلار که ارتشبد حسن طوفانیان به نمایندگی از ایران امضا کرد، طرفین درباره فروش خمپاره اندازهای سنگین 120 و 160 میلی‌متری به توافقات مهمی دست یافتند که موجبات ارتقاء همکاری‌‌های نظامی را بیش از پیش فراهم ساخت. 7 همکاری‌های اقتصادی ـ نفتی در محور همکاری‌های اقتصادی نیز روابط دو کشور حائز اهمیت بوده و حوزه‌های گسترده‌ای نظیر صادرات نفت، کشاورزی و معاملات گوناگون دیگر را در برابر می‌گرفت و سرمایه‌داران اسرائیلی در تعدادی از بانک‌های مختلط و شرکت‌های تولیدی و خدماتی ایران سرمایه‌گذاری کرده بودند. 8 در نظر صهیونیست‌ها، ایران به عنوان یکی از غنی‌ترین کشورهای نفت خیز جهان، در شمار حامیان بلوک غرب قرار داشت و می‌توانست منبع اصلی صادرات نفت به اسرائیل به شمار آید. از این رو در شرایطی که رژیم صهیونیستی از سوی کشورهای نفت خیز عربی در تحریم کامل قرار داشت، صادرات نفت ایران به اسرائیل به صورت امری حیاتی برای تل‌آویو درآمده بود؛ به طوری که طی دو جنگ 1967 و 1973، شاه به عنوان عمده‌ترین تأمین کننده نفت اسرائیل به یاری صهیونیست‌ها شتافت و اگر شاه حمایت نفتی خود را از صهیونیست‌ها قطع می‌کرد، به احتمال فراوان نتیجه‌ی دیگری در جنگ‌ها رقم می‌خورد. به هر روی آمار و ارقام نشان می‌دهد که حکومت پهلوی طی دو جنگ 1967 و 1973 بیش از 90 درصد احتیاجات نفتی اسرائیلی را تأمین کرده است. معاملات نفتی شاه و صهیونیست‌ها در تابستان 1957 با امضای قراردادی میان ایران و اسرائیل آغاز شد که به موجب آن نفت ایران به بهای بشکه‌ای 30/1 دلار به اسرائیل فروخته می‌شد. در همین سال لوله‌ی نفتی 8 اینچی میان بندر ایلات و بئرشبع احداث شد تا از این طریق نفت ایران به وسیله‌ی کامیون‌های نفت‌کش به پالایشگاه حیفا حمل گردد. لوله‌ی مزبور که ظرف یکصد روز ساخته شده بود در سال 1960 با هزینه‌ای بالغ بر 18 میلیون دلار تکمیل شد و میزان صادرات نفت ایران به اسرائیل را دو برابر کرد. 9 در سال 1344 نیز طبق توافق طرفین، خط لوله‌ی دیگری با هزینه‌ی 110 میلیون دلار احداث شد که نفت ایران را از ایلات به اشکلون و از آنجا به اروپا می‌فرستاد. این خط لوله‌ی 32 اینچی در 1969 (آذر 1348) تکمیل شد و در فوریه 1970 (بهمن 1348)، به انتقال 10 میلیون تن نفت ایران پرداخت. بدین ترتیب شاه که در 13 خرداد 1348 به طور علنی و رسمی، حق موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخته بود، خبر بهبود روابط خود با دولت یهود را با تأمین نفت اسرائیل عملی ساخت. 10 در شرایطی که در دهه 1970 میلادی، کشورهای عرب مرتب به شاه فشار می‌آوردند که از فروش نفت به اسرائیل خودداری کند و از نفوذ خود در واشنگتن برای تعدیل موضع اسرائیل در قبال جهان عرب استفاده نماید، شاه همچنان به سیاست‌های پیشین خود ادامه می‌داد و تمایلی به استفاده از نفت به عنوان وسیله فشار به اسرائیل نداشت. در تابستان 1355 توافق دیگری بالغ بر 2/1 میلیارد دلار صورت گرفت که براساس مبادله‌ی نفت با اسلحه قرار داشت. در این معاملات که شامل طرح‌هایی نظیر تولید موشک‌های زمین به زمین دارای برد 450 کیلومتر حامل کلاهک‌های غیر اتمی 350 پوندی نیز بود، ایران معادل 250 میلیون دلار نفت به عنوان پیش پرداخت به اسرائیل داد.11 شاه همچنین درصدد بود که در طرح‌های کشاورزی و صنعتی خویش از تجارب صهیونیست‌ها استفاده نماید. سرزمین‌های اشغالی فلسطین که از نظر آب و هوا و پستی و بلندی متفاوت و متنوع می‌باشد، علاوه بر تپه‌ها و کوه‌های متعدد در نواحی شمالی، دارای بیابانهای خشکی نیز در جنوب است. از این رو کارشناسان کشاورزی اسرائیل به علت کمبود آب، تلاش‌های گسترده‌ای جهت سرسبز ساختن نواحی بایر و بیابان‌زدائی کردند و به دستاوردهای بزرگی نیز نائل گردیدند. این فعالیت‌ها که شامل شیوه‌های جدید ‌آبیاری قطره‌ای و کشاورزی با آب شور می‌شد، مورد توجه شاه قرار گرفت .و شاه اعتقاد پیدا کرد که کامیابی اسرائیل در تبدیل سرزمین لم یزرع انباشته از شن به زمین حاصلخیز کشاورزی، موفقیت بزرگی است که برای حل مشکلات کشاورزی ایران نیز مثمر ثمر خواهد بود. از این رو اسرائیلی‌ها به اجرای طرح‌های گوناگون کشاورزی در ایران پرداختند. یکی از بزرگ‌ترین نمونه‌های این قبیل همکاری‌ها را می‌توان در طرح کشت و صنعت قزوین مشاهده نمود که صهیونیست‌ها نقش فعالی در راه‌اندازی و اداره آن بر عهده داشتند. در میان همکاری‌های نظامی، امنیتی و اقتصادی، دولت پهلوی اجازه فعالیت به آژانس یهود که سازمان جهانی یهودی‌ها به شمار می‌آید را نیز صادر نمود تا این آژانس که مهاجرت یهودیان به اسرائیل را سرعت می‌بخشید، در تهران نیز دفتر نمایندگی داشته باشد. «میر عزری» که از مسئولان کار تسهیل مهاجرت و گذار یهودیان از ایران بود و بعد از تأسیس رژیم صهیونیستی، سال‌ها به عنوان سفیر اسرائیل در تهران خدمت می‌کرد، گرایش‌های صهیونیستی شاه و فعالیت‌های صهیونیست‌ها در ایران را چنین شرح می‌دهد: «از آنجا که شاه مردم دوست ایران به یهودیان مهری فراوان داشت، دستگاه لشکری و کشوری از هیچ گونه یاری به پناهندگان برای رسیدن به سرزمین اسرائیل خودداری نمی‌‌کرد. دستگاه‌های اداری، گذرنامه، پلیس و گمرک نیز در دادن گواهی‌‌ها، روادیدها و پروانه‌ها دست و دل باز بودند.» 12 در واقع خاطرات معیر عزری، بیانگر اعترافات مقامات اسرائیلی در مورد گرایش‌های صهیونیستی شاه و سهولت فعالیت صهیونیست‌ها در ایران می باشد. طی این سال‌ها روابط شاه و صهیونیست‌ها چنان گرم بود که هنگام وقوع انقلاب، بیش از 1500 خانواده اسرائیلی در ایران زندگی می‌کردند. انقلاب اسلامی و نهضت امام خمینی (ره) وقوع انقلاب اسلامی، مناسبات آشکار و پنهان شاه و صهیونیست‌ها را دگرگون کرد. صهیونیست‌ها که در جریان انقلاب اسلامی، خود را بزرگترین بازنده می‌دیدند، علناً خواستار اعمال خشونت و کشتار مردم از سوی رژیم پهلوی شدندو به تکرار وقایعی نظیر کشتار 17 شهریور می‌اندیشیدند. در واقع دلیل اصلی حمایت‌های بی‌دریغ رژیم صهیونیستی از رژیم پهلوی به وابستگی‌های متقابل این دو رژیم باز می‌گشت. همین امر سبب می‌شد که رژیم صهیونیستی منافع عالیه خود را در ایران و به تبع آن در سراسر منطقه در خطر ببیند و برای مقابله با آن به هر عملی دست یازد. اسرائیلی‌ها که برای حفظ تاج و تخت شاه از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کردند، در عرصه‌ی نظامی، سیاسی و تبلیغاتی به جنگ روانی دامن زدند و با به کار گماشتن کارشناسان و متخصصان رسانه‌های وابسته، به تبلیغ علیه انقلابیون و حمایت علنی از رژیم پهلوی پرداختند. آنها تلاش‌های گسترده‌ای جهت معرفی انقلاب اسلامی به عنوان تحرکات عناصر چپ‌گرا و نیروهای افراطی مذهبی کردند؛ با این حال آنها غافل از آن بودند که طوفان انقلاب را با سرکوب و تبلیغ نمی‌توان مهار کرد. در این بین امام خمینی (ره) با آگاهی و بینش منحصر به فرد خویش،‌ به کرات وابستگی‌های شاه به صهیونیست‌ها و خطرات ناشی از این رابطه را گوشزد نموده بود. امام خمینی (ره) از هنگام تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در 16 مهر 1341 که به طرح شروطی نظیر حذف قید اسلام از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب شوندگان و انجام مراسم تحلیف با هر کتاب آسمانی به جای قرآن پرداخته بود؛ این لایحه را رویارویی علنی و جسورانه نظام حاکم با اسلام و قانون اساسی و عامل جدی تهدید استقلال مملکت و قرار دادن آن در معرض قبضه صهیونیست‌ها13 تعبیر کردو از اینر و به آگاه ساختن مردم از محتوای لایحه و مخالفت با آن پرداخت. امام خمینی (ره) که پیام رهایی عاشورا و مکتب شهادت امام حسین (ع) را الگوی حرکتی خویش قرار داده بود، ماه محرم را بهترین فرصت برای افشای دشمن و دفاع از کیان اسلام تشخیص داد و پیش از قیام پانزده خرداد طی اطلاعیه‌ای خطاب به عموم مبلغان، خطبا و هیئت‌های عزاداری اعلام کرد که «به تذکرات ضد دینی رژیم وقعی ننهاده و .... خطر اسرائیل و عمال آن را به مردم تذکر دهید.» «امروز به من خبر دادند که عده‌ای از وعاظ و خطبای تهران را برده‌اند سازمان امنیت و تهدید کرده‌اند از سه موضوع حرف نزنند؛ از شاه بدگویی نکنند؛ به اسرائیل حمله نکنند و نگویند اسلام در خطر است... تمام گرفتاریها و اختلافات ما در همین سه موضوع نهفته است. اگر ما نگوییم اسلام در خطر است،‌ آیا در معرض خطر نیست؟ اگر ما نگوییم شاه چنین و چنان است، آیا این طور نیست و اصولاً چه ارتباطی و تناسبی بین شاه و اسرائیل است که سازمان امنیت می‌گوید از شاه صحبت نکنید. آیا به نظر سازمان امنیت شاه اسرائیلی است؟»14 امام خمینی (ره) که از همان سال‌های آغازین مبارزه خود بر علیه رژیم پهلوی به توصیف خطری که از سوی اسرائیل در منطقه مشاهده می‌شد، پرداخته بود، با روشنگری خویش خواهان ایستادگی در برابر اسرائیل نیز شده بود. «آقایان باید توجه فرمایند که بسیاری از پست‌های حساس به دست این فرقه (بهایی‌ها) است که حقیقتاً عمال اسرائیل هستند. خطر اسرائیل برای اسلام و ایران بسیار نزدیک است و پیمان با اسرائیل در مقابل دول اسلامی یا بسته شده یا می‌شود. لازم است علمای اعلام و خطبای محترم، سایر طبقات را آگاه فرمایند که در موقعش بتوانیم جلوگیری کنیم. امروز روزی نیست که به سیره سلف صالح بتوان رفتار کرد، با سکوت و کناره‌گیری همه چیز را از دست خواهیم داد.» 15 مخالفت صریح امام خمینی (ره) با اسرائیل به حدی قدرتمندانه بود که شاه حتی پس از سرکوب قیام 15 خرداد نیز از گسترش مناسبات رسمی و علنی میان ایران و اسرائیل سر باز زد و طی نامه‌ای به بن‌گوریون نخست‌وزیر اسرائیل، علت اصلی عمل خود را مخالفت جدی روحانیون ذکر کرد. امام خمینی (ره) که در دهه 1940 هیچ واقعه‌ای را به اندازه مبارزه مستقیم علیه کاپیتولاسیون و توسعه نقش اسرائیل با اهمیت تلقی نمی‌کرد، آنچنان پیوند میان شاه و صهیونیست‌ها را قوی می‌پنداشت که سقوط یکی را زمینه‌ساز اضمحلال دیگری می‌دانست. به عنوان نمونه امام خمینی (ره) در نکوهش جشن‌های دو هزار و پانصدساله شاهنشاهی، پیامی با همین مضمون صادر نموده است: «اینجانب کراراً خطر اسرائیل و عمال آن را که در رأس آنها شاه ایران است گوشزد کرده‌ام، ملت اسلام تا این جرثومه فساد را از بن نکنند روی خوش نمی‌بینند و ایران تا گرفتار این دودمان ننگین (پهلوی) است روی آزادی نخواهد دید.» نکوهش‌های امام خمینی (ره) نسبت به رژیم صهیونیستی تنها به پیوندهای عمیق رژیم پهلوی با صهیونیست‌ها ختم نمی‌شد و امام (ره) حمایت از فلسطینی‌ها را نیز در زمره اهداف والای خود قرار داده بود. «من از سالهای بسیار طولانی شاید بیست سال قبل، نسبت به فلسطین و نسبت به اسرائیل نظرهای خود را کراراً گفته‌ام و حالا هم می‌گویم، ما اسرائیل را محکوم می‌کنیم، اسرائیل غاصب و در محلی که آمده است به طور غصب آمده است و قدس باید نجات پیدا کند و اسرائیل را براند.» 16 از این رو آزادی قدس و تشکیل حکومت فلسطینی به مرکزیت بیت‌‌المقدس نیز از جمله آرمانهای حکومت اسلامی بود که توسط امام خمینی (ره) طراحی گردید. به همین جهت امام خمینی (ره) در اغلب پیام‌ها و سخنرانی‌های خویش، لفظ نابودی اسرائیل و تذکر «خطر این جرثومه فساد» را برای جهان اسلام خاطر نشان می‌ساختند. امام خمینی (ره) با غده سرطانی خواندن اسرائیل، همواره بر لزوم ایستادگی و مقابله مسلمانان جهان با اسرائیل تأکید می‌ورزیدند و ضمن بر حذر دادن مسلمانان از سیاست‌های شیطانی و تفرقه افکنانه‌ی صهیونیست‌ها معتقد بودند که «اگر مسلمین مجتمع بودند و هر کدام یک سطل آب به اسرائیل می‌ریختند، او را سیل می‌برد.» 17 با توجه به جهت‌گیری‌های فوق از سوی رهبر انقلاب اسلامی، پس از پیروزی انقلاب، جهت‌گیری سیاست خارجی ایران نیز در مورد اسرائیل به طور کامل دگرگون گردید. به طوری که بلافاصله روابط ایران و رژیم صهیونیستی قطع شد و سفارت این رژیم در اختیار فلسطینی‌ها (سازمان آزادیبخش فلسطین) قرار گرفت. به هر روی بدیهی بود که انقلاب اسلامی که یکی از آرمان‌های اصلی خود را حمایت از مسلمانان جهان اعلام کرده بود، مسئله فلسطین را در صدر اهداف خود قرار دهد. از این رو سیاست خارجی منطقه‌ای ایران براساس مخالفت‌های جدی علیه اسرائیل قرار گرفت. نتیجه‌گیری رژیم پهلوی که نوعی استبداد شاهی را در خود می‌پروراند، به برقراری روابطی نامتناسب با ایالات متحده و رژیم صهیونیستی نیز پرداخته بود. روابط فوق که کردارهای غیرت سازانه‌ای با تشیع و سنت‌های فرهنگی و دینی مردم بنا کرده بود، به عنوان یکی از مهمترین عوامل خروش جمعی مردم ایران بر علیه شاه شناخته می‌شوند. در این بین اگر چه روابط ایران و امریکا به طور علنی بر تمام ارکان جامعه، سیاست،‌ اقتصاد و فرهنگ ایران سایه انداخته بود، روابط ایران و اسرائیل بعضاً به صورت پنهانی و غیر محسوس برقرار می‌شد. علیرغم آنکه طی تمام سال‌های پس از کودتای 28 مرداد 1332 تا هنگام وقوع انقلاب اسلامی، روابط گرمی میان شاه و صهیونیست‌ها برقرار بود، با این حال همواره این روابط محرمانه نگاه داشته می‌شد. دلیل این امر از یک سو به تنش‌هایی که روابط ایران و اسرائیل در منطقه و در رابطه با اعراب بوجود می‌آورد و از سوی دیگر به مبارزه‌طلبی روحانیت و در صدر آنها امام خمینی (ره) که این روابط را همواره به معنای فروش ایران به اسرائیل و امریکا تعبیر می‌کردند، باز می‌گشت. امام خمینی (ره) که به دلیل خصلت دینی و ماهیت مکتبی، اندیشه سیاسی خود را در تشکیل حکومت اسلامی متبلور ساخت، همواره از پیوند عمیق و ناگسستنی با نهضت اسلامی در جهان برخوردار بود. از این رو ضمن تقبیح روابط شاه و صهیونیست‌ها به دفاع از مردم مظلوم فلسطین نیز می‌پرداخت. به همین سبب انقلاب اسلامی نقطه‌ی پایانی در روابط گرم ایران و اسرائیل محسوب گردید. در واقع انقلاب اسلامی مهمترین متحد منطقه‌ ای اسرائیل را به بزرگترین چالش صهیونیست‌ها مبدل ساخت. بنابراین تجربیات عینی و استراتژی مبارزاتی امام خمینی (ره) به عنوان بزرگ‌ترین دستاورد موفق در تاریخ نهضت‌های دینی و جنبش‌های اسلامی، شایان توجه است. پی‌نویس‌ها: 1. شناسائی دوفاکتو به منظور حفظ حقوق و اموال دولت شناسنده در قلمرو دولت مورد شناسائی صورت می‌گیرد. 2. علیرضا امینی، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، تهران: صدای معاصر، 1381، ص 324. 3. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، تهران، نشر پیکان، 1380، صص 283 ـ 285. 4. سعد البزاز العقرب، اسرائیل حزب الخلیج[فارسی]، التفقیت و الطویق، لندن: العالم للدراسات و النشر، 1987، صص 60 ـ 45. 5. مارک ج گازیورسکی، سیاست خارجی امریکا و شاه، ترجمه: جمشید زنگنه، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1373، صص 268 ـ269. 6. خاطرات ارتشبدحسین فردوست، ظهور و سقوط پهلوی، تهران: انتشارات اطلاعات، 1370، ج 2، صص 130ـ 124. 7. پیشین، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، ص 387. 8. علیرضا ازغندی، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران: نشر قومس، 1376، ص 418. 9. پیشین، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، ص 284. 10. همان، صص 390ـ 392. 11. همان، ص 451. 12. معیرعزری، یادنامه، اورشلیم، 2000، ج1، ص 52. 13. امام خمینی (ره) ، صحیفه‌نور، ج1، ص 41. 14. همان،‌ج 1، صص 93ـ 91. 15. همان، ج1، ص 244. 16. همان، ج5، ص 242. 17. همان، ج8، صص 236ـ 235. منبع: مقاله شعیب بهمن، سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

مردم پایتخت به دنبال یک لقمه نان

سطح زندگی مردم ایران که با تداوم حکومت قاجار، به دلایلِ داخلی و خارجی، سیر نزولی می‌ پیمود، در دهه منتهی به انقلاب مشروطه (1324-1314 هجری) که مصادف با سلطنت پادشاه ضعیف‌ النّفسی همچون مظفرالدین‌ شاه بود، با افزایش اختلالات اجتماعی مانند راهزنی، رشوه‌ خواری و فقر اقتصادی مردم به وخامت گرایید.در واقع، ضعفِ اراده و عدم اقتدارِ پنجمین شاه قاجار، به تشدید این بحران دامن زد. شاه نه تنها اقتدار لازم را برای کاستن از میزانِ ظلم و تعدّی کارگزارانش نسبت به مردم ایران، نداشت، بلکه خودِ مظفرالدین شاه نقش مهمتری در تشدید اوضاع نابسامان کشور ایفا می‌کرد. برای نمونه، وقتی در سال1322ق بهای غلّه بسیار گران شده، و مردم در شرایط بسیار سختی قرار گرفتند، چنانکه علاوه بر قحطی، وبا نیز شایع گردیده بود و به خاطر این مصایب، فقط در تهران، بیست هزار تن جان سپردند، مظفرالدین‌ شاه، مصرّا در فکرِ سفر دوم خود به اروپا بود، میزان سماجتِ او به اندازه‌ای بود که حتی اظهار نمود: «هر کس ممانعت از این سفر من کند، دشمن من است و نزد من مغضوب خواهد شد. حکماً باید از روسها قرض کرده، مرا به سفر فرنگ روانه کنید.» همچنین با شروع جنگ اول جهانی که همراه با ورود نیروهای متفقین در کشورمان بود، بحران اجتماعی دو چندان شد. ایران نه تنها به صحنه درگیری نیروهای متحدین (آلمان و ترکیه) با متفقین (روسیه و انگلیس) تبدیل شد، بلکه در فقدان یک اقتدار سیاسی متمرکز، ایلات بزرگ کشور نیز هر کدام، به یکی از دو طرف جنگ پیوسته و از سوی آنان، مسلح شدند، به طوری که بلوچ و قشقایی به طرفداری از متحدین و در آنسو هم ایلات بختیاری، اعراب و اتحادیه خمسه به حمایت از متفقین وارد صحنه شدند، این در حالی اتفاق افتاد که با شروع جنگ، ایران اعلام بیطرفی کرد، اما از آنجا که حکومت وقت ایران، هیچ نفوذ و احترامی در عرصه بین المللی نداشت، دول مذکور، بدون توجه به این اعلام بیطرفی، نیروهای خود را وارد کشور کردند. در این میان، نیروی نظامی معدود کشور چه بسا بر آشفتگی اجتماعی موجود، دامن می زدند. پیامد حضور نیروهای بیگانه در ایران، فقط ناامنی اجتماعی نبود، بلکه حضورشان با تشدید کمبود مواد غذایی و قحطی همراه بود ، زیرا این سربازان، آذوقه موجود را مورد استفاده قرار داده و در توزیع آن نیز اخلال ایجاد می کردند. قحطی سخت و مهیبی اکثر نقاط ایران را فرا گرفت تا آنجا که حتی عده ای، ریشه درختان را خورده و حتی به مراتب تکان دهنده تر از آن، آدم خواری نیز روایت شده است. آنفلوآنزا که اروپا را فرا گرفته بود، در ایران هم شایع شد و هزاران نفر را به کام مرگ فرستاد، رقم مرگ ومیر ناشی از بیماری و گرسنگی، بسیار بالابود. حتی در پایتخت کشور، تهران، هم تلفات فراوان بود: «به قدری این امراض زیاد بود که خیلی اتفاق می افتاد تمام اهل یک خانه از بزرگ و کوچک به این مرض مبتلامی شدند. عده اموات تهران ناشی از این امراض، اگرچه احصائیه ای که ثبت و ضبط شود وجود نداشت، ولی مسلما به روزی صد الی دویست نفر می رسید و این وضع از اواسط زمستان تا اواخر بهار و سرخرمن دوام داشت. سال‌ 1287 قمری‌ سالی‌ بود که‌ طی‌ آن‌ در بخش‌ وسیعی‌ از ایران‌ خشکسالی‌ بود و نقاطی‌ از کشور حتی‌ قطره‌یی‌ باران‌ هم‌ به‌ خود ندید و بسیاری‌ از رودها، چشمه‌سارها و قنوات‌ به‌ کلی‌ خشک‌ شدند و محصولات‌ کشاورزی‌ نابود شد، اما این‌ خشکسالی‌ منحصر به‌ این‌ سال‌ نبود، از چند سال‌ قبل‌ باران‌ به‌ قدر کافی‌ نباریده‌ بود و این‌ خود سبب‌ کمبود خواربار و بالارفتن‌ تدریجی‌ قیمت‌ آن‌ شد. در این‌ سال‌ اصلا باران‌ نبارید و محصولی‌ به‌ دست‌ نیامد، در نتیجه‌ آذوقه‌ و مواد غذایی‌ ذخیره‌ شده‌ تمام‌ شد. این‌ امر ترقی‌ سرسام‌آور قیمت‌ غلات‌ را به‌ دنبال‌ آورد و موجب‌ دامن‌ زدن‌ به‌ کمبودها و بروز قحطی‌ عظیمی‌ در سال‌های‌ 1287 و 1288 شد، بطوری‌ که‌ در تابستان‌ قیمت‌ گندم‌ در تهران‌ به‌ خرواری‌ 5/5 تومان‌، در بوشهر 5/7 تومان‌، در مشهد و کرمانشاه‌ به‌ 7 تومان‌ رسید. در حالی‌ که‌ قیمت‌ متوسط‌ گندم‌ در سال‌ پیش‌ از آن‌ خرواری‌ 5/3 تومان‌ بود .‌ مظفرالدین شاه درزمستان‌ قیمت‌ها چند برابر شده‌ و در بعضی‌ نقاط‌ به‌ 20 و 50 تومان‌ رسید. در کاشان‌ که‌ در وضع‌ عادی‌ بیشتر گندم‌ سالیانه‌ خود را از شهرهای‌ دیگر وارد می‌کرد، وضع‌ بسیار دشوار بود. رفته‌رفته‌ قدرت‌ خرید از مردم‌ سلب‌ شد و سر به‌ شورش‌ برداشتند. دولت‌ منبع‌ خطر عمده‌ را تجمع‌ فقرای‌ گرسنه‌ می‌دانست‌ که‌ در تلگرافخانه‌، ارک‌ دولتی‌ و سایر مناطق‌ برای‌ شکایت‌ از گرسنگی‌ اجتماع‌ می‌کردند. کمبود آرد در نانوایی‌ها باعث‌ شد که‌ پخت‌ نان‌ از سه‌ نوبت‌ به‌ یک‌ نوبت‌ برسد و سرانجام‌ هم‌ نانوایی‌ها تعطیل‌ شد. تعطیل‌ شدن‌ نانوایی‌ها مردم‌ را در تنگنا قرار داده‌، موجب‌ بروز تشنج‌ شد و دامنه‌ این‌ تشنجات‌ نیز به‌ اغلب‌ شهرستان‌ها کشیده‌ شد. مردم گرسنه پایتخت با رنگ های پریده ضعیف و ناتوان در کوچه و خیابان به دنبال نان می دویدند و از عابران تقاضای کمک حتی یک لقمه نان می کردند و از اروپاییان و خارجیان پول و صدقه می خواستند. گرسنگی به قدری بر مردم فشار وارد می آورد که مردم از شدت ضعف بیهوش می شدند. عده ای در معابر عمومی جان می سپردند. در اصفهان‌ عده‌یی‌ تلگرافخانه‌ را تصرف‌ کردند تا بتوانند شکواییه‌یی‌ به‌ شاه‌ مخابره‌ کنند. در بوشهر مردم‌ به‌ یک‌ تجارتخانه‌ انگلیسی‌ که‌ گندم‌ صادر می‌کرد حمله‌ بردند و مانع‌ از انجام‌ بارگیری‌ شدند. بطوری‌ که‌ سرانجام‌ سرکنسول‌ انگلیس‌ مجبور شد به‌ نماینده‌ مقیم‌ سیاسی‌ حکومت‌ هند در بوشهر دستور دهد از آن‌ تجارتخانه‌ بخواهد ذخیره‌ گندم‌ را به‌ قیمت‌ عادلانه‌ به‌ مردم‌ بفروشد. از آن‌ پس‌ انگلیسی‌ها کمیته‌یی‌ تشکیل‌ دادند که‌ در شهرهای‌ بزرگ‌ مواد غذایی‌ را بین‌ مردم‌ توزیع‌ می‌کرد. هدف‌ دولت‌ انگلیس‌ از تشکیل‌ این‌ کمیته‌ جلوگیری‌ از خراب‌ شدن‌ بازار خرید محصولات‌ خود در ایران‌ بود. بسیاری‌ از شهرهای‌ دیگر از جمله‌ قم‌ و کرمانشاه‌ شاهد شورش‌های‌ مردم‌ از بی‌نانی‌ بود. در این‌ میان‌ شهرهایی‌ مانند یزد، کرمان‌، کاشان‌، اصفهان‌ و خراسان‌ وضعیت‌ بدتری‌ داشتند. سرانجام‌ دولت‌ برای‌ اولین‌ بار به‌ پیشنهاد عزیزخان‌ مکری‌ مجبور به‌ خرید گندم‌ از روسیه‌ شد. عزیزخان‌ مکری‌ در نامه‌یی‌ که‌ به‌ ناصرالدین‌شاه‌ نوشت‌، علت‌ گرانی‌ گندم‌ را صدور غله‌ به‌ کشور روسیه‌ به‌ منظور کمک‌ به‌ آنها در قحطی‌ چند سال‌ قبل‌ می‌داند. این‌ قحطی‌ سبب‌ مهاجرت‌ عده‌ زیادی‌ از مردم‌ شد. مهاجران‌ بیشتر از نقاط‌ جنوبی‌ به‌ نقاط‌ شمالی‌ که‌ وضع‌ بهتری‌ داشتند رفتند و بعضی‌ از آنها به‌ روسیه‌ عزیمت‌ کردند. قحطی‌ همچنین‌ میزان‌ مصرف‌ کالا را نیز کاهش‌ داده‌ سبب‌ رکود بازار شد. احتکار و قبضه‌ کردن‌ بازار به‌ وسیله‌ بعضی‌ از مقام‌های‌ دولتی‌، عوامل‌ بانفوذ و مالکان‌ بزرگ‌ و سودجو که‌ از هر فرصتی‌ برای‌ پرکردن‌ جیب‌ خود استفاده‌ کرده‌ و در ظاهر با احتکار مبارزه‌ می‌کردند، از عوامل‌ موثر در این‌ قحطی‌ به‌ شمار می‌رفت‌ که‌ باعث‌ شد تلفاتی‌ بسیار سنگین‌ به‌ جا گذاشته‌ شود و حاکمان‌ وقت‌ که‌ بیشتر به‌ منافع‌ خود پرداخته‌ بودند تا برآوردن‌ نیازهای‌ مردم‌، در این‌ مقطع‌ حساس‌ که‌ مردم‌ به‌ کمک‌ و یاری‌ آنها نیاز داشتند چه‌ از سر بی‌تدبیری‌ و چه‌ از سر سودجویی‌ نتوانستند بموقع‌ به‌ فریاد ملت‌ برسند و این‌ امر موجب‌ نارضایتی‌ بیش‌ از پیش‌ از حکومت‌ آنان‌ شد. منبع: بخش تاریخ ایران و جهان سایت تبیان منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

پرچمدار مبارره با استعمار انگلیس

روز 23 اسفند 1340 آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی پرچمدار مبارزه با استعمار انگلیس در عراق و ایران، در سن 76 سالگی دارفانی را وداع گفت. آیت الله کاشانی در 1264 خورشیدی دیده به جهان گشود. پدرش، آیت الله حاج سید مصطفی کاشانی، از علما و مراجع بزرگ شیعه در عصر خویش بود که در سال 1280 ش. از ایران به نجف اشرف هجرت کرد و به تحقیق و تدریس پرداخت. سید ابوالقاسم که در این هنگام، جوانی شانزده ساله بود ـ همراه پدر عازم نجف اشرف گردید و در آن جا علاوه بر استفاده از حلقه درس پدر و دیگر اساتید، دوره سطح را به پایان برد و سپس در درس آیت الله میرزا محمدتقی شیرازی و آیت الله آخوند خراسانی شرکت جست. او از همان آغاز جوانی به نکته سنجی و دقت نظر مشهور شده و در دانش سرآمد بود؛ بطوری که در 25 سالگی به درجه اجتهاد دست یافت و بزرگانی مانند آیت الله شیخ الشریعه اصفهانی، آیت الله آقا ضیاءالدین عراقی و آیت الله صدر در نوشته‎های خود، مقام علمی‎اش را با القابی نظیر «شکافنده دریای علم»، «کلید در گنج‌های دقیق» و... ستودند و آیت الله میرزا محمدتقی شیرازی، تقلید از وی را تأیید می‎نمود.[۱] او از جوانی دارای افکار آزادی‌خواهانه و ستم ستیز بود و از این رو در منطقه‎ای به وسعت جهان اسلام با استعمار و استبداد وارد مبارزه شد. آیت الله کاشانی در نهضت مشروطه، مشاور شخصیتی چون آیت الله آخوند خراسانی (از رهبران اصلی نهضت) بود و او را در تصمیم‌گیری و تنظیم اعلامیه‎ها یاری می‎داد. در جنگ جهانی اول ـ که نیروهای انگلیسی بعضی از شهرهای عراق از جمله «فاو» و «بصره» را اشغال کرده بودند، آیت الله کاشانی به دلیل جوان بودن و پرشورتربودن، در صف اول نبرد علمای شیعه با متجاوزین قرار داشت، آنان با جنگ‌های چریکی و پی در پی، نیروهای دشمن را در منطقه «کوت العماره» زمین‌گیر کردند و سرانجام پس از هیجده ماه جنگ و مقاومت، به کمک دولت عثمانی، نیروهای انگلیسی را وادار به تسلیم نمودند. انقلاب 1920 عراق او در این انقلاب نقشی یگانه داشت، آیت الله کاشانی به منظور آماده کردن مردم و سران عشایر برای مبارزه با سلطه استعمار، از نجف به کاظمین رفت و آن جا را برای شروع یک حرکت انقلاب برگزید. با آغاز فعالیت‎های ضداستعماریش، علمای بزرگی چون آیت الله میرزا محمدتقی شیرازی و شیخ الشریعه اصفهانی با نوشتن نامه‎هایی به یاری وی برخاستند و به دنبال آن، عمده‎ای از سران عشایر نیز به تأیید حرکت او پرداختند. پس از آن که راههای مسالمت آمیز برای استقلال عراق به نتیجه نرسید، آیت الله کاشانی عده‎ای از علمای حوزه، بزرگان عشایر و سران عرب را در پانزدهم شعبان 1338 ق. به منزل خود در کربلا فراخواند. و مسأله قیام مسلحانه بر ضداستعمار انگلیس را به بحث گذاشت. در آن جلسه مخفیانه تصمیم بر آن شد که پنج نفر از شرکت کنندگان، مسأله را با آیت الله شیرازی در میان بگذارند و آنان نیز پس از صحبت با آن مرجع بزرگ، از او اجازه قیام مسلحانه گرفتند. با شروع نبرد بین انقلابیون و نیروهای انگلیسی، آقای کاشانی از آیت الله شیرازی فتوای جهاد گرفت و به این ترتیب قیام در سرتاسر مناطق اشغالی فراگیر شد و بعضی از شهرها و مناطق بدست مسلمانان آزاد گردید.[۲] پس از شکست انقلاب عراق، او به تقاضای عده‎ای از مردم عراق و سران عشایر برای در امان ماندن از کینه استعمار انگلیس، عازم ایران گردید و بعد از چند روز توقف در شهر قم، در سی‎ام بهمن 1299 وارد تهران شد. انتقام جوئی استعمار با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط نیروهای متفقین، استعمار انگلیس که از مبارزات آیت الله کاشانی در عراق ضربات سختی خورده بود با شایع کردن همکاری او با آلمانی‌ها، تصمیم به دستگیری‎اش گرفت تا بدون مزاحمت وی بتواند در انتخابات دوره چهارم دهم مجلس دخالت کند. به همین منظور در خرداد 1322 چند افسر انگلیسی برای دستگیری آن روحانی مجاهد به منزلش هجوم بردند. اما بر اثر هوشیاری و فداکاری یارانش ناکام ماندند. آیت الله کاشانی به ناچار مخفی گردد. کاشانی مدت یک سال، مخفیانه به مبارزه‎اش ادامه داد تا این که انگلیسی‌ها در هنگام انتخابات مجلس از محل اقامتش در تهران (امامزاده قاسم شمیران) باخبر شده و او را دستگیر کردند. با وجود این که وی از سوی مردم تهران به عنوان نماینده انتخاب گردیده بود، به دستور فرستاد ارتش متفقین، از لیست اسامی نمایندگان حذف شده و به زندان روس‌ها در رشت فرستاده شد. او پس از چندی به زندان انگلیسی‌ها در اراک و سپس به زندانی در کرمانشاه منتقل گردید. سرانجام پس از تحمل یک سال و چهار ماه زندان در سخت‎ترین شرایط، در 24 مرداد 1324 آزاد گشت و روز جمعه، سی و یکم شهریور، میان انبوه استقبال کنندگان وارد تهران شد.[۳] مخالفت با دولت قوام در انتخابات دوره پانزدهم مجلس، نخست وزیر (قوام السلطنه) در صدد بود تا آن را به صورت فرمایشی برگزار کند. مجاهد نستوه که چندین ماه از آزادی‎اش نگذشته بود، برای افشا کردن ماهیت قوام بپا خاست و پس از سخنرانی در تهران، عازم مشهد شد و در شهرهای مسیرش، مردم را از وابسته بودن قوام به انگلیس و دخالت او در انتخابات آگاه می‎کرد. قوام از این اقدام به وحشت افتاد و او را در تیر ماه 1325 در بین راه شاهرود ـ مشهد دستگیر کرده و به بهجت آباد قزوین تبعید نمود. آیت الله کاشانی یک سال در تبعید بسر می‎برد تا این که بر اثر فشارهای سیاسی از سوی علما و مردم، در 21 خرداد 1326 آزاد گردید و دوباره به تهران برگشت. شاه ایران پس از قوام، عبدالحسین هژیر، یکی دیگر از نوکران استعمار، را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کرد. کاشانی که از وابستگی هژیر اطلاع داشت، به مخالفت برخاست و در 27 خرداد 1327 یعنی روزی که قرار بود، هژیر برای گرفتن رأی اعتماد به مجلس برود، مردم را به راهپیمایی در جلوی مجلس فراخواند. مردم در آن روز تظاهرات پرشوری به راه انداختند به گونه‎ای عده‎ای در درگیری با مزدوران رژیم به شهادت رسیدند. تبعید به لبنان مخالفت‌های آیت الله کاشانی سبب گشت تا در آستانه تشکیل مجلس مؤسسان برای تغییر قانون اساسی، او را از ایران دور گردانند. از این رو پس از واقعه ساختگی ترور ناموفق شاه بدست فخرایی در پانزدهم بهمن 1327، به دستور هژیر آیت الله کاشانی را به بهانه دست داشتن در ترور دستگیر و به لبنان تبعید کردند. او در تبعیدگاه بیروت نیز از آن چه که در ایران می‎گذشت، غافل نبود و در اعلامیه‎هایش خطاب به ملت ایران و نمایندگان مجلس، آنان را به وظایفشان توجه می‎داد.[۴] سرانجام اعلامیه‎ها مؤثر افتاد و آیت الله کاشانی و تعدادی دیگر از افراد مبارز در انتخابات دوره شانزدهم رأی لازم را بدست آوردند. ولی رژیم برای جلوگیری از ورود نمایندگان واقعی ملت به مجلس، در تعداد آراء تقلب کرد. مردم از این کار رژیم خشمگین گشتند و سید حسین امامی که از طرفداران کاشانی و شاهد تعویض آراء بود، به دستور فدائیان اسلام، هژیر (کارگردان تقلب در آراء) را ترور کرد و به هیأت ننگین او خاتمه داد. از این رو پس از تشکیل مجلس شانزدهم، منصور الملک، نخست وزیر وقت ایران با فرستادن تلگراف، از آیت الله کاشانی عذرخواهی کرد و خواستار بازگشت وی به ایران شد و او در روز بیستم خرداد 1329 به وطنش برگشت. مبارزه با رزم آرا سپهبد رزم آرا به منظور تمدید و توسعه امتیاز نفت جنوب (قرارداد گس ـ گلشائیان) در پنجم تیر 1329 به مقام نخست وزیری رسید. روحانی مجاهد که هدف روی کارآمدن رزم آرا را دریافته بود، با نخست وزیر به مخالفت برخاست و مردم و نمایندگان را از نقشه دشمن آگاه کرد. به دنبال مخالفت وی با رزم آرا، بازار تهران به حال تعطیل در آمد و هزاران نفر در میدان بهارستان اجتماع کرده تا از ورود او به مجلس جلوگیری کنند. آیت الله کاشانی برای جلوگیری از تصویب قرارداد نفت در مجلس، اعلامیه‎ای خطاب به ملت ایران، درباره ملی کردن صنعت نفت صادر کرد.[۵] اما رزم آرا با گستاخی تمام و بی‎اعتنا به نظر علما و نمایندگان مجلس و مردم، همچنان بر تصویب قرارداد الحاقی نفت جنوب پافشاری می‎کرد و با بی‎شرمی، در حضور نمایندگان ملت به لیاقت مردم ایران در اداره صنعت نفت، اهانت نمود. سرانجام رزم‌آرا در شانزدهم اسفند 1339 با گلوله آتشین خلیل طهماسبی (از اعضای فدائیان اسلام) از پای درآمد و پرونده خیانتش بسته شد. او در برداشتن آخرین گام‌ها برای ملی کردن صنعت نفت، همزمان با دفن جنازه رزم آرا، دستور برپایی تظاهرات همگانی را صادر کرد. وقتی این خبر به گوش نوکران استعمار رسید، آنان سر در گم شدند و کفیل نخست وزیری با عجله هیأت وزیران را به جلسه‎ای اضطراری فراخواند. در این جلسه تصمیم گرفته شد تا با کاشانی مذاکره کنند و او را از این اقدام منصرف نمایند و یا تظاهرات را به تأخیر بیندازد. اما آن رهبر آگاه، فرصت را از دست نداد و گفت: من آرامش تظاهرات را تا آخرین دقیقه تضمین می‎کنم به شرط این که شما نظم ما را بر هم نزنید. از این رو تظاهرات بزرگ صد هزار نفری در تهران با شعارهایی در حمایت از اسلام و مخالفت را دخالت انگلیس در امور ایران به راه افتاد. جلوه های معنوی و اخلاقی آیت اللّه کاشانی از سخنانی که دانشمندان بزرگ اسلامی در ستایش از مقام معنوی و اخلاقی آیت اللّه سیدابوالقاسم کاشانی گفته و وی را ستوده اند به خوبی مقام والا و شخصیت عظیم علمی، اخلاقی و معنوی او معلوم می شود. زندگی نامه و تاریخ روشن و سراسر افتخار این عالم سپیدسیرت و مبارز نیز خود گواهی صادق بر این مطلب است. آیت اللّه کاشانی در زهد و تقوا، طهارت، تعالی روح، دانش و حکمت و اخلاص و پاکی نیت به درجه ای رسیده بود که مورد اطمینان و محبوب عام و خاص بود. به گونه ای که دیگران در همان دیدار و برخورد نخست شیفته اخلاق پیامبرگونه او می شدند و مهر و محبت او در دل های پاک و باصفا جای می گرفت. وی در مجلس و جمع یاران، همانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ، جدّ بزرگوارش، بود. بدون توجه به این که محلی خاص را در جمع دوستان و دیگران به خود اختصاص دهد بالا و پایین مجلس برای او یکسان بود. ملی شدن صنعت نفت پس از ترور رزم‌آرا هیچ کس جرأت مقاومت در برابر طرح ملی شدن صنعت نفت را نداشت. از این رو با تلاش تعداد کمی از نمایندگان مجلس، در 24 اسفند 1339، طرح ملی شدن صنعت نفت در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و در 29 اسفند همان سال از تصویب مجلس سنا نیز گذشت و به این ترتیب در اثر تلاش و فداکاری مردم به رهبری آیت الله کاشانی یکی از آرزوهای ملت ستمدیده ایران، به ثمر نشست. حسین علاء که پس از رزم آرا به نخست وزیری رسیده بود، بیش از دو ماه دوام نیاورد. بعد از استعفای علاء، دکتر مصدق در هفتم اردیبهشت 1330 به نخست وزیری رسید و آیت الله کاشانی در حمایت از او اعلام دشت که دست وی را در انتخاب وزیران باز خواهد گذاشت و هیچ گونه دخالتی در این باره نخواهد کرد. او برای پشتیبانی از دولت دکتر مصدق در برابر کارشکنی‎ها و تهدیدهای انگلستان، مردم را به اجتماع در میدان بهارستان فراخواند و طی پیامی که برای اجتماع کنندگان فرستاد، آنان را نسبت به کارشکنی‎های انگلیس در همدستی آمریکا با وی، آگاه کرد.[۶] همچنین هنگامی که دولت مصدق برای تأمین کمبود بودجه دولت، اقدام به پخش اوراق قرضه کرد، آیت الله کاشانی مردم را به یاری دولت فراخواند و خرید اوراق قرضه را بر همه افراد واجب نمود.[۷] پس از تهدید دولت مصدق از سوی استعمار مبنی بر دخالت نظامی و گسیل داشتن چهار هزار چترباز و حرکت ناوهای جنگی به طرف سواحل ایران، مجاهد نستوه با شجاعتی حسینی، از اعلام جهاد سخن به میان آورد و گفت: اگر انگلیسی‌ها به خاک ایران تجاوز کنند، خوزستان را برای آن ها به جهنم تبدیل می‎کند.[۸] در نتیجه انگلیس موقعیت را برای دخالت نظامی مناسب ندید و با همکاری آمریکا به محاصره اقتصادی ایران دست زد. توجه به جهان اسلام آیت الله کاشانی هیچ گاه از مسائل جهان اسلام غافل نبود؛ از این رو در سال 1326 ش. که تأسیس دولت غاصب اسرائیل اعلام گردید، اعلامیه‎ای خطاب به مسلمانان جهان صادر کرد و در آن، ضمن بر شمردن اهداف تشکیل سازمان ملل و شعارهای دروغین آن، به موضع گیری ظالمانه سازمان ملل درباره اندونزی، مصر و فلسطین اشاره کرد و رأی این سازمان در تقسیم سرزمین فلسطین بین صهیونیست‌های مهاجر و مردم عرب و مسلمان آن را زیر سؤال برد. او مسلمانان را نسبت به فسادی که دولت غاصب اسرائیل در آینده ایجاد خواهد کرد، هشدار داد و از آنان خواست تا تمام کوشش خود را برای ریشه‌کن کردن این غده سرطانی بکار گیرند.[۹] او مردم ایران را به تظاهرات بر ضداسرائیل غاصب دعوت کرد که در روز بیستم دی ماه 1326، بیش از سی‎هزار نفر در تهران به این دعوت لبیک گفتند. وی در سی‎ام اردیبهشت 1327 بار دیگر مردم را به تظاهرات بر ضداسرائیل فراخواند و خود در اجتماع پرشور تظاهرکنندگان سخنرانی نمود و وضع نابسامان مسلمانان را نتیجه دخالت استعمارگران در امور آن ها و از بین رفتن روح اتحاد و دوری از احکام اسلام دانست.[۱۰] آیت الله کاشانی مسلمانان مصر را نیز در مبارزات استقلال طلبانه آنان، مورد حمایت قرار و در بحران کانال سوئز، پیامبر تأییدی خطاب به جمال عبدالناصر (رئیس جمهور مصر) فرستاد و در مسجد ارک تهران مراسمی برای گرامی داشت یاد شهدای مصر و ارج نهادن به فداکاری‌هایشان برپا کرد. او در جریان مبارزه مردم مسلمان تونس برای رهایی از سلطه استعمار فرانسه، بیانیه‎ای صادر کرد و تنفر شدید خود را نسبت به برقراری جو ترور و وحشت توسط فرانسه در خاک تونس، بیان داشت. و وی در این باره از آقای مصدق خواست تا به نماینده ایران در سازمان ملل دستور دهد که تلاش کند قضیه تونس در دستور کار شورای امنیت قرار گیرد و هر چه زودتر به تونس استقلال کامل داده شود.[۱۱] آیت الله کاشانی در سال 1331 ش. پس از بازگشت از مراسم حج، نامه‎ای به تمام کشورهای اسلامی فرستاد و از آن ها خواست برای شرکت در کنگره اسلامی و تبادل نظر درباره اتحاد جهان اسلام، نمایندگانی به ایران بفرستند.[۱۲] این فکر با استقبال شایانی در میان کشورهای اسلامی روبرو گشت و نظرهای موافق پی در پی به ایران می‎رسید؛ اما استعمارگران که از اندیشه اتحاد جهان اسلام وحشت داشتند، به کمک جیره‌خواران داخلی خود تصمیم گرفتند، شخصیت آیت الله کاشانی را ترور نمایند. از این رو زمزمه‎های مخالفت با تشکیل کنگره، از حلقوم‌های مختلف بلند شد و از تحقق این فکر جلوگیری کردند. نخست وزیری چهار روزه دکتر مصدق در 25/4/1331 نسبت به در اختیار گرفتن وزارت جنگ (که به دست شاه بود) با شاه اختلاف پیدا کرد و به دنبال آن بدون این که مجلس یا کسی دیگر را در جریان قرار دهد، استعفا داد. شاه نیز با اشاره انگلیس، احمد قوام را به عنوان نخست وزیر معرفی کرد. قوام برای کنترل اوضاع، به فریب و تهدید مردم دست زد تا استعمار را در برگرداندن منافع از دست رفته‎اش یاری دهد. در فضایی که کسی جرأت اعتراض نداشت و همه مهر خاموشی بر لب زده بودند، آیت الله کاشانی خروشی دیگر آغاز کرد و با نادیده گرفتن یاوه‎های قوام، یک بار دیگر ملت ایران را برای به نمایش گذاردن قدرت خویش به قیام دعوت و ضمن اعلامیه‎ای اظهار داشت: «...احمد قوام باید بداند که در سرزمینی که مردم رنجدیده آن پس از سال‌ها رنج و تعب، شانه از زیر بار دیکتاتوری بیرون کشیده‎اند، نباید رسماً اختناق افکار عقاید را اعلام و مردم را به اعدام جمعی تهدید نماید. من صریحاً می‎گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است در این راه جهاد اکبر، کمر همت بربسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت کنند که تلاش آن ها در بدست آوردن سیطره گذشته محال است...».[۱۳] به دنبال انتشار این اعلامیه، مردم برای مبارزه به صحنه آمدند و تلاش شاه و قوام برای به سازش کشاندن کاشانی مؤثر نیفتاد، از این رو قوام در شب 29 تیرماه 1331 حکم دستگیری آن مجاهد نستوه را صادر کرد. فردای آن شب که مأموران امنیتی برای دستگیری او رفتند، بسیار دیر بود. زیرا مردم منزل رهبر خویش را تا محدوده صد متری هم چون نگینی در میان گرفته بودند. در این هنگام، آیت ‌الله کاشانی در مصاحبه با خبرنگاران داخلی و خارجی آخرین ضربه را بر پیکر نیمه جان دولت قوام نواخت و اعلام داشت که: روی کار آمدن قوام، زیر نظر انگلیسی‌ها بود و ما تا آخرین قطره خون ایستادگی خواهیم کرد و اگر قوام تا 48 ساعت دیگر، استعفا ندهد، خود کفن می‎پوشم و پیشاپیش صفوف مردم مسلمان حرکت او را سرنگون خواهم کرد.[۱۴] پس از این مصاحبه، مردم با هجوم یکپارچه و جانفشانی بسیار، در کمتر از بیست ساعت دولت قوام را ساقط کردند و نخست وزیری‎اش چهار روز بیشتر طول نکشید. به این ترتیب دکتر مصدق بعد از پنج روز خانه‌نشینی و انزوا، دوباره به نخست وزیری رسید. منزوی کردن آیت الله کاشانی در این هنگام استعمار انگلیس برای ضربه‌زدن به جبهه انقلابیون، نقشه ترور شخصیت کاشانی را اجرا کرد و از رو تبلیغات وسیعی علیه او به راه انداخت و دشمنان آگاه و دوستان نادان دست به دست هم داده تا به آرزوی نامیمونِ استعمار جامه عمل بپوشانند و ضمن ایجاد شکاف بین مصدق، خانه آیت الله کاشانی را با مواد آتش زا، چوب و سنگ مورد حمله قرار دادند.[۱۵] با این حال، وقتی این روحانی دلسوز نسبت به دولت مصدق احساس خطر کرد در روز 27 مرداد 1332 نامه‎ای به مصدق نوشت و او را از وقوع یک کودتا به دست زاهدی آگاه کرد.[۱۶] ولی با تأسف در اثر بی‎توجهی، سهل انگاری و همکاری مصدق با عوامل کودتا[۱۷]، در روز 28 مرداد 1332 سرلشکر زاهدی به کمک آمریکا کودتا کرد و مصدق بدون هیچ گونه مقاومت شایسته‎ای کشور را به دشمن سپرد و نتایج سال‌ها تلاش و فداکاری ملت بر باد رفت. خروشی دیگر زاهدی پس از به قدرت رسیدن، امینی را به منظور امضای قرار دادی با کنسرسیوم نفتی متشکل از کمپانی‌های نفتی انگلیس، آمریکا، هلند و فرانسه تعیین نمود. در این هنگام آیت الله با فریادی حسینی، سکوت مرگبار حاکم بر جامعه را شکست و با صدور اعلامیه‎ای، مردم را از خیانت‌های زاهدی و هجوم دوباره استعمارگران به کشور، آگاه کرد[۱۸] درباره رابطه با انگلستان اعلام کرد: روزی که دولت تجدید رابطه را اعلام بکند، روز عزای ملی است و مردم باید نوار سیاه به سینه خود نصب کنند.[۱۹] او در جریان انتخابات دوره هیجدهم مجلس، شبنامه‎ای علیه انتخابات نمایشی و فرمایشی زاهدی پخش کرد و با فرستادن نامه‎ای به دبیر کل وقت سازمان ملل وضع اسفبار ایران، جو ترور و وحشت و نیز برگزاری انتخابات در محیطی ناسالم و بسیاری مسائل دیگر را بیان کرد تا همگان را از اوضاع ایران آگاه سازد.[۲۰] تا مرز شهادت در سال 1334 ش. شاه برای این که در پیوستن به پیمان «سنتو» مشکلی از جانبِ کاشانی نداشته باشد، ترتیبی داد تا در دی ماه او را به بهانه شرکت در ترور رزم آرا دستگیر و روانه زندان کنند. آن گاه وی را پس از شکنجه‎های بسیار به پای میز محاکمه کشیدند و تا آستانه اعدام پیش بردند. ولی به موجب اعتراض یکپارچه روحانیت، به ویژه آیت الله بروجردی، به ناچار از اعدامش دست کشیده و پس از مدتی آزادش کردند. سرانجام روحانی مجاهد با دلی پرخون از شکست نهضت و برقراری دوباره حکومت فساد، در 23 اسفند 1340 چشم از جهان فروبست و پیکرش تا حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام تشییع گردید و بین مزار آن حضرت و امامزاده حمزه به خاک سپرده شد. پانویس 1 - نگاهی به تاریخ انقلاب 1920 عراق، محمد صادقی، ص 130. 2 - همان، ص 40ـ89. 3 - مجله پیام انقلاب، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شمار 8، ص 62. 4 - زندگینامه آیت الله کاشانی، سید محمد موسی، نشر بشیر، ص 14ـ18. 5 - همان، ص 27ـ31. 6 - همان، ص 44ـ46. 7 - روحانیت و اسرار فاش نشده از نهضت ملی شدن صنعت نفت، گروهی از هواداران نهضت اسلامی ایران در اروپا، دارالفکر، ص 154. 8 - ایران کوه آتشفشان، محمد حسنین هیکل، ترجمه سید محمد اصفیایی، دفتر نشریه عادیات، ص 97 و 98. 9 - ایران اسلامی در برابر صهیونیسم، سید جلال الدین مدنی، ص 18 و 19. 10 - همان، ص 20ـ23. 11 - مکتوبات، سخنرانی‌ها و پیام‌های آیت الله کاشانی، م.دهنوی، چاپ اول، ج 2، ص 123. 12 - ایران اسلامی در برابر صهیونیسم، ص 70ـ73. 13 - چهره حقیقی مصدق السلطنه، سید حسن آیت، دفتر انتشارات اسلامی، ص 211 و 212. 14 - زندگینامه آیت الله کاشانی، ص 61ـ66؛ وقایع سی تیر 1331، حسین مکی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص 193. 15 - ایران اسلامی در برابر صهیونیسم، ص 81 و 82. 16 - چهره حقیقی مصدق السلطنه، ص 219. 17 - همان، ص 220. 18 - روحانیت و اسرار فاش نشده از نهضت ملی شدن صنعت نفت، ‌ص 46ـ49. 19 - همان، ص 40 و 41. 20 - همان، ص 41 و 194ـ197. منبع: سایت دانشنامه اسلامی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

نگاهی به روند تشکیل ساواک

روز 23 اسفند 1335 نمایندگان مجلس شورای ملی لایحه تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) را که از سوی دولت حسین علاء تهیه و به مجلس ارائه شده بود، تصویب کردند. ازاواسط 1335، اخبار و گزارش هایی در نشریات و روزنامه‌ها منتشر می‌شد که حاکی از تلاش دولت علاء برای تشکیل سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی بود. گفته می‌شد که با تشکیل این سازمان، بر فعالیت فرمانداری نظامی پایان داده خواهد شد و ترکیبی از افسران و نیروهای آن، سازمان جدید را اداره خواهند کرد. چهارشنبه 11 مهر 1335 اعلام شد که هیئت وزیران طرح تشکیل سازمان امنیت را تصویب کرده است و برای تأسیس آن نیازی به تأیید و تصویب مجلس شورای ملی و سنا وجود ندارد، «زیرا یک اداره عمومی است که اجازه تشکیل آن با هیئت وزیران است». با این حال تصریح شده بود حیطه فعالیت و اختیارات آن را باید مجلسین تعیین، تصویب و تأیید کنند. همچنین وعده داده شده بود که به زودی در همین رابطه، لایحه‌ای تقدیم مجلس شورای ملی خواهد شد. چند روز بعد نیز گفته‌ شد که محل استقرار سازمان امنیت در خیابان ایرانشهر خواهد بود و جهت اداره و سازماندهی آن در مرحلهاول، 35 تن از افسران و درجه‌داران ستاد ارتش در نظر گرفته شده‌اند. از همان آغاز نگرانیهای فراینده‌ای در میان مردم پدیدار شد که به درستی پیش‌بینی می‌کردند با پای گرفتن سازمانی از این نوع، سرکوبها بیش از پیش ادامه خواهد یافت و سلب امنیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و فردی مردم به نهایت خواهد رسید. برخی مخالفتها نیز به طور جسته و گریخته در نشریات انعکاس یافت، اما دولت اعلام کرد که نگرانیهای پیش آمده بی‌مورد است و این سازمان جدید جانشین فرمانداری نظامی نخواهد شد. این اظهارات که از سوی وزیر جنگ دولت علاء بیان شد، به دلیل رعب و وحشت زایدالوصفی بود که فرمانداری نظامی در طول بیش از سه سال (پس از کودتای 28 مرداد 32) در سراسر کشور ایجاد کرده و مخالفان سیاسی حکومت را به شدت سرکوب کرده بود. بدین ترتیب برای رفع نگرانی مردم، که البته از میان هم نرفت، گفته شد که «مانند همه سازمانهای مشابه در دنیا، فعالیت آن جلوگیری از عملیات خرابکارانه و اقداماتی است که مخالف مصالح کشور است.» با این حال مردم، به ویژه آگاهان به امور سیاسی به درستی واقف بودند که مقصود از عملیات خرابکارانه و نیز مصالح کشور، سرپوشی برای سرکوبهای شدیدی است که در آینده، مخالفان حکومت پهلوی را نشانه رفته بود. اگر اظهارات عیسی پژمان، آخرین نماینده ساواک در عراق قرین با واقعیت باشد، مأموریت تدوین طرح اولیه ساواک برعهده سرلشکر حسن پاکروان رئیس سابق رکن 2 ارتش نهاده شده بود. گویا این طرح اولین بار توسط وی تهیه و تدوین شد. عیسی پژمان، به گفته خود، از سوی ریاست رکن 2 ارتش ـ سرهنگ مصطفی امجدی ـ مأموریت یافته بود با حسن پاکروان ملاقات کرده و در امر مهمی (که گویا خود او نیز از جریان آن بی‌اطلاع بود) او را یاری کند. این طرح همان طرح تشکیلات ساواک بود که پاکروان در دست تهیه داشت. چنانکه از نوشته‌های پژمان برمی‌آید گویا در همان هنگام تدوین مقررات مربوط به حیطه فعالیت و عمل ساواک نیز تردیدهایی به وجود آمده بود. نگرانی این بود که مقررات وضع شده، امکان فراوانی برای سوءعملکرد تشکیلات در دست تأسیس فراهم خواهد آورد و موجب خواهد شد اعضای آن با بهره‌گیری از امکانات و اختیارات وسیع به انحراف‌ کشیده شده و در نتیجه خود عامل فساد و ناامنی شوند. سپهبد محسن مبصر هم در خاطرات خود، اظهارات عیسی پژمان را تأیید می‌کند و می‌نویسد که وقتی آشکار شد با پایان تدریجی دوران فعالیت فرمانداری نظامی هنوز مخالفان سیاسی رژیم (و عمدتاً حزب توده و کمونیسم) چنانکه باید ریشه‌کن نشده‌اند و در همان حال رکن 2 ارتش هم نخواهد توانست جانشین مناسبی برای فرمانداری نظامی باشد، طرح تشکیل ساواک مورد توجه جدی قرار گرفت و حسن پاکروان عهده‌دار تدوین مقررات مربوط به تشکیل ساواک شد. شواهد و قراینی هم وجود دارد که حاکی از همکاری نزدیک برخی افسران ارشد سیا با دولت کودتا و فرمانداری نظامی تیمور بختیار، برای طرح و تشکیل یک واحد اطلاعاتی ـ امنیتی کارآمد است. بدین ترتیب می‌شود استنباط کرد که میان اقدام حسن پاکروان در تدوین طرح اولیه تشکیل ساواک با فعالیتهای همزمان مأموران سیا در ایران، هماهنگی و ارتباط مستقیمی وجود داشته است. بنابراین باید گفت امریکا و سیا در همان آغازین مراحل طرح تشکیل ساواک در جریان امور قرار داشته‌اند و این که در گزارشات و اسناد متعدد از سیا به عنوان طراح و مؤسس اصلی ساواک یاد می‌شود مؤید همین موضوع است. مارک. ج. گازیورووسکی که کتابی دربارهروابط شاه با امریکا دارد، دربارهحضور مأموران اطلاعاتی ـ امنیتی سیا در ایران پس از کودتا و تلاش آنان برای تشکیل واحد اطلاعاتی ـ امنیتی در کنار فرمانداری نظامی چنین نوشته است: «سیا تعلیم نیروهای اطلاعاتی ایران را نیز آغاز کرد. در سپتامبر 1953 [1332] یک سرهنگ ارتش امریکا که سالها برای سیا در خاورمیانه کار کرده بود و پیش‌زمینهوسیعی در کار پلیسی و کارآگاهی داشت در پوشش وابستهنظامی به ایران اعزام شد. مأموریت او سازمان دادن و فرماندهی یک واحد جدید اطلاعاتی بود که در آن زمان زیرنظر فرمانداری نظامی تهران تأسیس شد که در دسامبر 1953 زیر فرماندهی سرتیپ تیمور بختیار قرار گرفته بود. سرهنگ همکاری نزدیکی با بختیار و زیردستانش داشت، این واحد را فرماندهی می‌کرد، و به اعضای آن فنون پایه‌ای اطلاعات از قبیل روشهای مراقبت و بازجویی، عملیات شبکه‌های اطلاعاتی و ا منیت سازمانی را یاد می‌داد. واحد اطلاعاتی بختیار نخستین سازمان اطلاعاتی امروزی و کارآمد بود که در ایران عمل می‌کرد. » گازیورووسکی در جایی دیگر از همین کتاب چنین نوشته است: «سرهنگی از ارتش امریکا که اندکی پس از کودتای 1953 [1332] برای آموزش و فرماندهی واحد اطلاعاتی جدید سرتیپ بختیار به ایران فرستاده شده بود تا مارس 1955 [1334] در ایران ماند و در این زمان با دستهثابت‌تری از پنج افسر سیا جایگزین شد. در 1965 [1335] شاه پس از مشورت با مقامهای امریکا تصمیم گرفت این واحد اطلاعاتی را تجدید سازمان کند و گسترش دهد. سازمان جدید که ساواک نام گرفت زیر فرماندهی بختیار قرار گرفت که معاون نخست‌وزیر شد و امکان دسترسی مستقیم به شاه به او داده شد. نخستین هدف شاه از تأسیس ساواک ایجاد دستگاه اطلاعاتی امروزی کارآمدی بود که قادر باشد تهدیدهای داخلی و خارجی علیه سلطه او را شناسایی و با آنها نبرد کند و از رقابتهای خرد و ریز و لختی دیوانسالارانه‌ای که واحدهای اطلاعاتی موجود (مثلاً واحدهای ارتش، ژاندارمری و شهربانی) گرفتار آن بودند رها باشد. [...] بختیار در [سال] 1956 [1335] به امریکا سفر کرد تا با مقامهای امریکایی مشاوره کند و نحوهکار سیا و اف. بی. آی را بررسی کند. [...] رایزنی و آموزش امریکاییها در تبدیل ساواک به یک سازمان اطلاعاتی کارآمد حیاتی بود. » قانون تشکیل ساواک بدین ترتیب وقتی دولت حسین علا بر آن شد تا رسماً تشکیل ساواک را تصویب کند، طرح تشکیلاتی آن آماده بود. وزیر کشور وقت ـ اسدالله علم ـ که لایحه تشکیل ساواک را به مجلس شورای ملی ارائه داد، تصریح کرد که این قانون متضمن هیچ‌گونه مضاری برای کشور نخواهد بود. نیز هنگامی که تعدادی از نمایندگان مجلس برای خالی نبودن عریضه به برخی مفاد آن انتقاد کرده و نسبت به عواقب سوء تصویب آن هشدار دادند، موافقان طرح و نیز وزیر کشور ضمن ارائه توضیحاتی درباره طرح، نگرانی مخالفان را بی‌مورد دانستند. در هر حال مجلس شورای ملی با اکثریت آرا طرح تشکیل ساواک و مواد قانونی آن را تصویب کرد. پس از آن، لایحه برای تصویب نهایی و ابلاغ به دولت به مجلس سنا رفت. در مجلس سنا هم تنی چند از نمایندگان بر لایحه تصویبی انتقاداتی وارد ساختند. از جمله ابراهیم خواجه‌نوری آن را ظالمانه‌ترین لوایحی برشمرد که تا آن روزگار از سوی دولت به مجلسین شورای ملی و سنا ارائه شده بود. او تصریح کرد که پس از تصویب و لازم‌الاجرا شدن این لایحه قانونی، مضرات و مشکلات عدیده‌ای متوجه مردم خواهد شد و موجبات سوءاستفاده فراوان مأموران مربوطه را فراهم خواهد ساخت. وزیر دادگستری که در دفاع از لایحه در مجلس سنا حضور یافته بود نگرانیهای خواجه‌نوری را بی‌‌مورد خوانده و تصریح کرد که دولت هیچ‌گونه مقصود سوئی از تصویب این قانون و تشکیل ساواک ندارد. وی اضافه کرد که در ارائه این لایحه، دولت اقدام تازه‌ای جز آنچه سابق بر این به طور پراکنده در دستگاه قضایی و غیره مجرا بوده انجام نداده است. گلشائیان، ـ وزیر دادگستری ـ خواجه‌نوری را متهم ساخت که به دلیل ناآگاهی از محتوای قانون بر آن ایراد وارد کرده است. وی افزود هیچ‌گونه قرینه‌ای مبنی بر ظالمانه بودن طرح قانونی تشکیل ساواک وجود ندارد. سناتور دیگری ـ سپهبد امیراحمدی ـ در دفاع از سخنان گلشائیان ـ وزیر دادگستری ـ تصویب قانون ساواک را برای امنیت کشور ضروری و تردیدناپذیر دانست. با این حال، خواجه‌نوری قانع نشد و در پایان سخنانش (که پس از دفاعیات وزیر دادگستری و امیراحمدی ایراد کرد) در توصیف قانون تشکیل ساواک شعری قرائت کرد که حاوی مضمونی هشدارآمیز نسبت به عواقب سوءتشکیل و فعالیت سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود. جمال امامی هم مخالفتهای دیگری با لایحه قانونی تشکیل ساواک ابراز داشت،‌اما پیشاپیش آشکار بود که اینگونه مخالفتها از اهمیت قابل اعتنایی برخوردار نیست. بدین ترتیب مجلس سنا پس از چند جلسه مباحثه و مشاوره، نهایتاً رأی به تأیید آن داد. در قانون تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور که در 23 اسفند 1335 به تصویب رسید، چنین آمده است: « ... قانون مربوط به تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور مصوب 23 اسفندماه 1335 ماده 1 ـ برای حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هرگونه توطئه که مضر به مصالح عمومی است سازمانی به نام اطلاعات و امنیت کشور وابسته به نخست‌وزیری تشکیل می‌شود و رئیس سازمان سمت معاونت نخست‌وزیر را داشته و به فرمان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی منصوب خواهد شد. ماده 2 ـ سازمان اطلاعات و امنیت کشور دارای وظایف زیر است: الف ـ تحصیل و جمع‌آوری اطلاعات لازم برای حفظ امنیت کشور. ب ـ تعقیب اعمالی که متضمن قسمی از اقسام جاسوسی است و عملیات عناصری که بر ضد استقلال و تمامیت کشور و یا به نفع اجنبی اقدام می‌کنند. ج ـ جلوگیری از فعالیت جمعیتهایی که تشکیل و اداره کردن آن غیرقانونی اعلام شده یا بشود و همچنین ممانعت از تشکیل جمعیتهایی که مرام و یا رویهآنها مخالف قانون اساسی است. د ـ جلوگیری از توطئه و اسباب‌چینی بر ضد امنیت کشور. ه‍ ـ بازرسی و کشف و تحقیقات نسبت به بزه‌های زیر: 1ـ بزه‌های منظور در قانون مجازات مقدمین بر علیه امنیت و استقلال مملکتی مصوب 22 خرداد 1310. 2ـ جنحه و جنایاتی که در فصل اول باب دوم قانون کیفر عمومی مصوب 23 دیماه 1304 پیش‌بینی شده است. 3ـ بزه‌های مذکور در مواد 310 و 311 و 312 و 313 و 314 و 316 و 317 قانون دادرسی و کیفر ارتش مصوب 1317. ماده 3 ـ مأمورین سازمان اطلاعات و امنیت کشور از حیث طرز تعقیب بزه‌های مذکور در این قانون و انجام وظایف در زمرهضابطین نظامی محسوب و از این حیث دارای کلیه اختیارات و وظایف ضابطین نظامی خواهند بود و از تاریخ تصویب این قانون رسیدگی به کلیه بزه‌های مذکور فوق در صلاحیت دادگاههای دائمی نظامی خواهد بود. تبصره 1ـ‌ انجام وظایف و تکالیف سازمان اطلاعات و امنیت کشور از حینی که ضابط نظامی محسوبند به هیچ‌وجه مانع انجام وظایف و تکالیفی که به موجب قانون دادرسی و کیفر ارتش بر عهده ضابطین نظامی است نخواهد بود و همچنین مواد این قانون مانع اجراء قوانین و احکام و آئین‌نامه‌ها و مقرراتی که مربوط به تکالیف مأمورین نظامی و ژاندارمری و شهربانی نسبت به انجام وظایف و خدمات محوله است نمی‌باشد. تبصره 2 ـ رسیدگی به بزه‌هایی که به موجب این قانون در صلاحیت دادگاه دائمی نظامی شناخته شده و متهمین به ارتکاب بزه‌های مزبور که قبل از تصویب این قانون در مراجع صالح دیگر تحت تعقیب قرار گرفته‌اند هرگاه بر علیه متهمین کیفرخواست صادر نگردیده پرونده‌های متشکله دادستانی ارتش جهت تعقیب و رسیدگی فرستاده می‌شود و نسبت به پرونده‌هایی که کیفرخواست صادر شده در دادگاههای مربوط رسیدگی خواهد شد. ماده 4 ـ کارمندان سازمان اطلاعات و امنیت کشور هرگاه متهم به ارتکاب بزهی شوند که راجع به خدمت بوده یا ملازمه با خدمات و وظایف آنها داشته باشد در حکم نظامیان و خدمتگزاران ارتش هستند و با رعایت مقررات قانون دادرسی و کیفر ارتش مصوب 1317 تابع دادگاههای دائمی نظامی خواهند بود. ماده 5 ـ اساسنامه ـ سازمان و آئین‌نامه‌های داخلی و استخدامی و مالی مربوط به این قانون با تصویب هیئت دولت قابل اجراء است. قانون فوق که مشتمل بر پنج ماده و دو تبصره است در جلسه پنجشنبه بیست و سوم اسفندماه یکهزار و سیصد و سی و پنج به تصویب مجلس شورای ملی رسید - رئیس مجلس شورای ملی ـ رضا حکمت .... » حدود دو سال بعد ـ 4 دی 1337 ـ از سوی مجلس شورای ملی اصلاحاتی در قانون مذکور صورت گرفت و دو ماده قانونی به شرح زیر (به عنوان اصلاحیه) بدان افزوده شد: « .... قانون اصلاح قانون سازمان اطلاعات و امنیت کشور مصوب 4 دیماه 1337 ماده اول ـ در مورد بزه‌های مصرح در قانون سازمان اطلاعات و امنیت کشور مصوب بیست و نهم اسفند ماه 1335 هرگاه متهم نظامی یا کارمند نیروهای مسلح شاهنشاهی باشد وظیفه ضابطین به عهده اشخاص مندرج در ماده123 قانون دادرسی و کیفر ارتش و مأمورین سازمان ضداطلاعات خواهد بود. ماده دوم ـ مأمورین سازمان ضداطلاعات در زمرهضابطین نظامی محسوب می‌شوند. قانون فوق که مشتمل بر دو ماده است پس از تصویب مجلس سنا در جلسه پنجشنبه چهارم دیماه یکهزار و سیصد و سی و هفت به تصویب مجلس شورای ملی رسید - نایب رئیس مجلس شورای ملی ـ عماد تربتی ....» از دیگر قوانینی که تقریباً هم‌زمان با تصویب قانون تشکیل ساواک از تصویب نمایندگان مجلسین شورای ملی و سنا گذشت، «قانون حفظ امنیت اجتماعی» بود. هر چند این قانون ارتباط مستقیمی با وظایف تعریف شده برای ساواک نداشت، اما طی سالهای آتی که مخالفت مردم، به‌ویژه به رهبری روحانیون و علما، بر ضد حکومت، شدتی تمام نشدنی گرفت، این قانون مکرر مورد توجه قرار گرفت و با تشکیل کمیسیونهای امنیت اجتماعی در شهرهای مختلف که نمایندگان ساواک هم در آن حضور داشتند، محکومیتهای مکرری برای مخالفان حکومت صادر شد. به ویژه با استناد به همین مواد قانونی، روحانیون بسیاری در دهه1340 و 1350ش. به بخشهای مختلف کشور تبعید شدند. قانون حفظ امنیت اجتماعی شامل 6 ماده بود و در 23 بهمن 1335 به تصویب مجلس شورای ملی رسید. پس از تصویب نهایی قانون تشکیل ساواک در مجلس شورای ملی و سنا، شاه طی فرمانی هیئت دولت را به اجرای آن ملزم کرد. بدین ترتیب با تصویب و تأیید نهایی قانون تشکیل ساواک، این سازمان جدید‌التأسیس آماده بود چنانچه دلخواه حاکمان داخلی و البته حامیان خارجی آنها بود، فعالیت خود را طبق وظایف تعیین شده آغاز کند. در فصل‌های بعدی حیطه فعالیت، عملکرد ساواک و نتایج مترتب بر آن، آشکار خواهد شد. منبع: ساواک ، مظفر شاهدی ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1386 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

رقابت انگلیس‌ ، امریکا و روسیه برای غارت نفت شمال ایران

منابع‌ عظیم‌ ثروت‌های‌ خدادادی‌ ملت‌ ایران‌ در یکی‌ دو قرن‌ اخیر مورد طمع‌ قدرت‌های‌ خارجی‌ بوده‌ است. در واقع‌ بخش‌ عظیمی‌ از تاریخ‌ معاصر ایران، تاریخ‌ رقابت‌های‌ آشکار و نهان‌ قدرت‌هایی‌ نظیر روسیه‌ و انگلیس‌ و بعدها شوروی‌ سابق‌ و امریکا برای‌ کسب‌ امتیازات‌ مختلف‌ سیاسی، اقتصادی‌ و نظامی‌ در ایران‌ بوده‌ است. یکی‌ از موضوعات‌ مهم‌ و اصلی‌ رقابت‌ بین‌ این‌ قدرت‌های‌ صاحب‌ نفوذ در ایران‌ در اوایل‌ قرن‌ بیستم‌ میلادی، امتیاز نفت‌ شمال‌ ایران‌ بود. بررسی‌ پیشینه‌ این‌ موضوع‌ نشان‌ می‌دهد که‌ چگونه‌ چند قدرت‌ استعماری‌ با استفاده‌ از ضعف‌ دولت‌های‌ ایران، برای‌ تصاحب‌ منابع‌ ثروت‌ ملت‌ ایران‌ همه‌ اصول‌ و قوانین‌ بین‌المللی‌ را که‌ خود مدعی‌ وضع‌ و تدوین‌ آن‌ بوده‌اند، زیر پا گذاشته‌ و از هر وسیله‌ ممکن‌ برای‌ خارج‌ کردن‌ رقیب‌ از صحنه‌ رقابت‌ بهره‌ جسته‌و گاه‌ برای‌ به‌ غارت‌ بردن‌ منابع‌ ملتی، در پشت‌ پرده‌ با هم‌ کنار آمده‌ و به‌ تقسیم‌ ثروت‌ و غنایم‌ پرداخته‌اند. امتیاز نفت‌ شمال‌ ایران‌ از این‌ لحاظ‌ موضوع‌ بکری‌ برای‌ مطالعه‌ رفتار قدرت‌های‌ خارجی‌ ذینفع‌ در آن‌ است؛ رفتاری‌ که‌ یادآور جدال‌ گرگ‌ها بر سر صید است‌ و ماهیت‌ چپاولگر آنان‌ را از پس‌ نقاب‌ شعارهای‌ دروغین‌ تمدن‌ پیشرفت‌ نشان‌ می‌دهد. با چنین‌ چشم‌اندازی، در این‌ نوشتار تلاش‌ می‌شود با بررسی‌ موضوع‌ امتیاز نفت‌ شمال‌ ایران، به‌ این‌ پرسش‌ها پاسخ‌ داده‌ شود که‌ راز ابراز دوستی‌ و توجه‌ قدرت‌های‌ خارجی‌ به‌ ایران‌ چیست؟ آیا آنان‌ عاشق‌ چشم‌ و ابروی‌ ملت‌ ایران‌ هستند و به‌ تاریخ، تمدن‌ و فرهنگ‌ ایرانی‌ علاقه‌ دارند و یا چشم‌ طمع‌ به‌ ثروت‌ این‌ ملت‌ دوخته‌اند؟ تاریخ‌ نشان‌ می‌دهد که‌ تنها یک‌ فرضیه‌ اثبات‌ شده‌ برای‌ این‌ پرسش‌ها وجود دارد و آن‌ این‌ که‌ همه‌ قدرت‌های‌ خارجی‌ به‌ «منافع‌ ملی» خود می‌اندیشند و تنها اصل‌ خدشه‌ناپذیر و همیشگی‌ دوستی‌ها و دشمنی‌های‌ آنان‌ با ملت‌های‌ دیگر، منافع‌ ملی‌ است. باز تاریخ‌ می‌گوید که‌ این‌ قدرت‌ها اگر منافع‌ ملی‌ خود را در نابودی‌ ملتی‌ ببینند، از آن‌ دریغ‌ نمی‌کنند. رفتار سه‌ قدرت‌ شوروی‌ (سابق)، انگلستان‌ و امریکا در قبال‌ امتیاز نفت‌ شمال‌ ایران، موضوع‌ مورد بررسی‌ این‌ نوشتار است‌ تا با استفاده‌ از یک‌ پدیده‌ تاریخی، الگوی‌ رفتاری‌ آنان‌ بازشناسی‌ شود؛ الگویی‌ که‌ تنها به‌ زمان‌ گذشته‌ تعلق‌ ندارد، بلکه‌ در شرایط‌ فعلی‌ هم‌ مصداق‌های‌ بسیاری‌ برای‌ آن‌ وجود دارد. در واقع‌ رفتار چهارکشور روسیه‌ تزاری، شوروی‌ سابق، انگلستان‌ و امریکا با چهار سیستم‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ -- ایدئولوژیک‌ متفاوت‌ با هم‌ مقایسه‌ می‌شود. اولین‌ امتیاز نفت‌ شمال‌ ناصرالدین‌ شاه‌ قاجار در بهمن‌ ماه‌ 1274 شمسی‌ (شعبان‌ 1313) با صدور فرمانی‌ اجازه‌ استخراج‌ نفت‌ را در سه‌ محل‌ تنکابن، کجور و کلارستاق‌ مازندران‌ به‌ محمدولی‌خان‌ تنکابنی‌ (سپهسالار اعظم) وزیر خزانه‌ و گمرک‌ وقت‌ اعطا کرد.1 این‌ فرمان‌ به‌ مدت‌ بیست‌ سال‌ به‌ دلیل‌ فقدان‌ امکانات‌ اکتشاف‌ و حفاری‌ معطل‌ ماند تا این‌که‌ در ششم‌ بهمن‌ 1294 مطابق‌ با 27 ژانویه‌ 1916 به‌ دنبال‌ انعقاد قراردادی‌ بین‌ محمدولی‌خان‌ تنکابنی‌ که‌ در این‌ زمان‌ وزیر جنگ‌ کابینه‌ مستوفی‌ الممالک‌ بود و «آرکادی‌ مفودیوویچ‌ خوشتاریای‌ گرجی‌ تمام‌ حقوق‌ آن‌ به‌ مدت‌ 99 سال‌ به‌ خوشتاریا انتقال‌ یافت. متن‌ کامل‌ این‌ قرارداد 10 ماده‌ای‌ که‌ به‌ طور غیررسمی‌ ترجمه‌ شده، به‌ شرح‌ زیر است: «قرارداد فیمابین‌ حضرت‌ اشرف‌ سپهسالار اعظم‌ و آقای‌ خوشتاریا کمپانی‌ ماده‌ اول: من‌ --- سپهسالار اعظم‌ --- نظر به‌ مندرجات‌ فرمان‌ پادشاهی‌ مورخه‌ شعبان‌ 1313 که‌ به‌ موجب‌ آن‌ امتیاز معادن‌ نفت‌ محال‌ ثلاثه‌ تنکابن‌ و کجور و کلارستاق‌ به‌ من‌ داده‌ شده‌ است، اظهار می‌دارم‌ و کمپانی‌ خوشتاریا را مامور می‌نمایم‌ که‌ تمام‌ اقدامات‌ لازمه‌ را برای‌ اجرای‌ امتیاز مذکور به‌ عمل‌ آورد. برای‌ این‌ مقصود و به‌ جهت‌ این‌که‌ امور راجعه‌ به‌ انکشاف‌ و حفر معادن‌ آسان‌ شود، اظهار می‌دارد که‌ امتیاز مذکور با تمام‌ حقوق‌ راجعه‌ به‌ آن‌ از تاریخ‌ حال‌ تا نود و نه‌ سال‌ به‌ کمپانی‌ خوشتاریا واگذار می‌نمایم‌ و اصل‌ فرمان‌ مذکور هم‌ که‌ به‌ مهر و امضای‌ اعلی‌حضرت‌ مرحوم‌ ناصرالدین‌ شاه‌ ممهور و ممضی‌ [امضا شده] و به‌ مهر وزرای‌ اعلی‌حضرتی‌ نیز ممهور است، از جمله‌ مرحوم‌ مجدالدوله‌ وزیر علوم‌ و معادن‌ است. این‌ نکته‌ را هم‌ اظهار می‌دارم‌ که‌ از تاریخ‌ این‌ ورقه‌ در تمام‌ مدت مسوولیت‌ اجرای‌ فرمان‌ مذکور به‌ عهده‌ کمپانی‌ خوشتاریا یا ذوالحقوق‌ خواهد بود. ماده‌ دوم: من‌ --- کمپانی‌ خوشتاریا --- حق‌ دارم‌ تجسسات‌ لازمه‌ در معادن‌ نفت‌ در مدت‌ یک‌ سال‌ از تاریخ‌ آخرین‌ جنگ‌ و صلح‌ دولت‌ روسیه‌ با سایر دول‌ متخاصم‌ به‌ جا بیاورم. ماده‌ سوم: من‌ --- خوشداریای‌ کمپانی‌ --- متعهد هستم‌ در صورتی‌ که‌ پیدا نمایم‌ برای‌ خودیم‌ یک‌ استخراج‌ معادن‌ نفت‌ در مدت‌ معین‌ شده‌ نظر به‌ ماده‌ دوم‌ تقدیم‌ نمایم‌ به‌ حضرت‌ اشرف‌ پنجاه‌ هزار منات‌ بدون‌ عوض. همچنین‌ تقدیم‌ نمایم‌ صدهزار منات‌ از قرار پوطی‌ بنا به‌ ماده‌ پنجم‌ این‌ قرارداد. در این‌ صورت‌ مبلغ‌ صد هزار منات‌ پرداخته‌ خواهد شد و بعدا از قرار کسر خواهد شد. ماده‌ چهارم: اگر تا مدت‌ آخر وعده‌ یعنی‌ در مدت‌ یک‌سال‌ از روز قرارداد صلح‌ دولت‌ روسیه‌ با سایر دول‌ متخاصم‌ از عهده‌ برنیایم، من‌ نخواهم‌ پرداخت‌ شرایط‌ استخراج‌ معادن‌ نفت‌ را که‌ پنجاه‌ هزار منات‌ بدون‌ عوض‌ و صد هزار منات‌ از بابت‌ حساب‌ پوطی‌ باشد و آن‌ وقت‌ من‌ خوشداریا کمپانی‌ تمام‌ اختیارات‌ خود را از دست‌ می‌دهم، یعنی‌ آنچه‌ در این‌ قرارداد به‌ من‌ واگذار شده‌ است. ماده‌ پنجم: برای‌ انجام‌ این‌ کارها که‌ من‌ پیدا کنم‌ یک‌ استخراج‌ نفتی‌ متعهد هستم‌ بدهم‌ به‌ حضرت‌ اشرف‌ از هر پوطی‌ یک‌ کوپیک‌ تا زمانی‌ که‌ نفت‌ حاصل‌ شود در محل‌ اطراف‌ این‌ امتیاز با رعایت‌ ماده‌ سوم‌ این‌ قرارداد که‌ از بابت‌ صد هزار منات‌ مساعده‌ محسوب‌ خواهد شد. ماده‌ ششم: تمام‌ حقوق‌ در این‌ امتیاز که‌ در شعبان‌ هزار و سیصد و سیزده‌ اعلی‌حضرت‌ مرحوم‌ ناصرالدین‌ شاه‌ واگذار کرده‌ است‌ به‌ من، همچنین‌ خوشتاریای‌ کمپانی‌ آزاد است‌ واگذار کند به‌ یک‌ نفر یا یک‌ تجارتخانه‌ که‌ دارای‌ اوراق‌ سهام‌ باشد. در این‌ صورت‌ قبول‌ کننده‌ این‌ امتیاز به‌ عهده‌ می‌گیرد تمام‌ شرایط‌ این‌ قرارداد را و همچنین‌ قرارداد پولی‌ که‌ منفعت‌ حضرت‌ اشرف‌ تقدیم‌ می‌شود و همچنین‌ تمام‌ موازین‌ قراداد را. ماده‌ هفتم: در تمام‌ اطراف‌ که‌ می‌شود نفت‌ استخراج‌ کرد، من‌ که‌ سپهسالار اعظم‌ هستم‌ حق‌ دارم‌ این‌ که‌ نگاه‌ دارم‌ یک‌ نفر نماینده‌ برای‌ مواظبت‌ مقدار نفت‌ استخراج‌ شده‌ در هر صورت‌ نماینده‌ حق‌ مداخله‌ در امورات‌ داخلی‌ این‌ اداره‌ را ندارد به‌ جز این‌ که‌ ناظر در استخراج‌ نفت‌ باشد. ماده‌ هشتم: نه‌ من‌ سپهسالار اعظم‌ و نه‌ اشخاصی‌ که‌ از طرف‌ به‌ آنها اختیار واگذار می‌شود به‌ هیچ‌ وجه‌ نمی‌تواند نقض‌ کند این‌ امتیاز را و تعیین‌ بدهند و خوشداریای‌ کمپانی‌ یا اشخاصی‌ که‌ امتیاز از طرف‌ من‌ به‌ آنها واگذار شده‌ کاملا و مرتبا بایست‌ انجام‌ بدهیم‌ مواد این‌ قرارداد را. ماده‌ نهم: موعد این‌ قرارداد معین‌ می‌شود در مدت‌ 99 سال‌ با همین‌ قرارداد حق‌ تجدید خواهند داشت. ماده‌ دهم: تمام‌ مذاکرات‌ در باب‌ این‌ قرارداد حل‌ می‌شود در محکمه‌ نه‌ نفری‌ که‌ طرفین‌ نماینده، حکمیت‌ محکمه‌ سه‌ نفری، حکمیت‌ خواهد داشت‌ برای‌ طرفین.2 این قرارداد یک‌ ماه‌ پس‌ از امضا در تاریخ‌ 27 فوریه‌ 1916 مطابق‌ با ششم‌ اسفند 1294 به‌ شماره‌ 30 در دفتر ثبت‌ اسناد وزارت‌ امور خارجه‌ ایران‌ به‌ ثبت‌ رسید. به‌ این‌ ترتیب، اولین‌ امتیاز نفت‌ شمال‌ کشور به‌ یک‌ تبعه‌ خارجی‌ واگذار شد، فردی‌ که‌ بعدها نقش‌ بیشتری‌ در صحنه‌ سیاسی‌ ایفا کرد. خوشتاریا چه‌ کسی‌ بود؟ آرکادی‌ مفودیوویچ‌ خوشتاریا یکی‌ از عناصر مرموز در بازی‌های‌ سیاسی‌ مربوط‌ به‌ نفت‌ شمال‌ ایران‌ بود که‌ با وجود ایفای‌ نقش‌ قابل‌ توجهی‌ در قضیه‌ قرارداد نفت‌ شمال، کمتر شناخته‌ شده‌ است. براساس‌ اطلاعات‌ موجود، خوشتاریا در جوانی‌ باغبان‌ قصر پرنس‌ «الدن‌ بورسکی» یکی‌ از بزرگترین‌ شاهزادگان‌ دربار روسیه‌ تزاری‌ بود که‌ به‌ همراه‌ خدم‌ و حشم‌ پرنس‌ در کاخ‌ ییلاقی‌ او در شهر باطوم‌ به‌ خدمت‌ اشتغال‌ داشت. این‌ مرد متوسط‌ اندام، با ابروانی‌ پرپشت‌ و چشمان‌ سیاه‌ و در عین‌ حال‌ بسیار باهوش‌ و زیرک، درصدد برآمد به‌ هر نحو ممکن‌ وضع‌ زندگی‌ خود را تغییر دهد. به‌ همین‌ علت‌ تلاش‌ کرد تا هر چه‌ بیشتر به‌ پرنس‌ نزدیک‌ شود. او که‌ به‌ نقطه‌ ضعف‌ ارباب‌ خود پی‌ برده‌ بود و او را اسیر شهوت‌ و زنبارگی‌ می‌دید، با تدارک‌ بساط‌ عیش‌ و نوش‌ و فراهم‌آوردن‌ دختران‌ و زنان‌ زیباروی‌ برای‌ او، موجبات‌ نزدیکی‌ خود را با پرنس‌ فراهم‌ کرد؛ کاری‌ که‌ برای‌ خوشتاریا ثروت‌ بسیاری‌ به‌ همراه‌ داشت. این‌ وضع‌ ادامه‌ یافت‌ تا این‌ که‌ پرنس‌ بورسکی‌ به‌ وزارت‌ کل‌ بهداری‌ روسیه‌ منصوب‌ شد. خوشتاریا فرصت‌ را مغتنم‌ شمرد و از پرنس‌ خواست‌ تا توصیه‌ او را به‌ سفیر روسیه‌ در ایران‌ بکند. با این‌ توصیه‌نامه‌ خوشتاریا مقارن‌ آغاز جنگ‌ اول‌ جهانی‌ به‌ ایران‌ آمد و از سوی‌ پاکلیوفسکی‌ سفیر وقت‌ روسیه‌ در ایران‌ --- به‌ گرمی‌ پذیرفته‌ شد. او پس‌ از مدتی‌ توسط‌ سفیر روسیه‌ تقاضای‌ ملاقات‌ با رئیس‌الوزرای‌ وقت‌ ایران‌ -- مستوفی‌الممالک‌ -- را کرد و پس‌ از انجام‌ هماهنگی‌های‌ لازم‌ خوشتاریا با او دیدار و ملاقات‌ کرد. پس‌ از این‌ دیدار اتومبیل‌ و شوفرش‌ را به‌ رئیس‌الوزرا اهدا کرد و امتیاز قطع‌ درختان‌ شمال‌ ایران‌ را به‌ دست‌ آورد. به‌ دنبال‌ آن‌ به‌ شمال‌ کشور مسافرت‌ کرد و زیر نظر یک‌ مهندس‌ آلمانی‌الاصل‌ به‌ نام‌ ینورت‌ به‌ طراحی‌ و ساخت‌ چند دودکش‌ عظیم‌ به‌ سبک‌ کارخانه‌های‌ بزرگ‌ اقدام‌ نمود و در اطراف‌ آن‌ چند ساختمان‌ چوبی‌ بنا نهاد و در حالی‌ که‌ کارگران‌ با سوزاندن‌ کاه، دود غلیظی‌ از دودکش‌ها به‌ هوا می‌فرستادند، عکس‌هایی‌ از این‌ دودکش‌ها گرفت. سپس‌ با آلبومی‌ از عکس‌ راهی‌ مسکو شد و اعلام‌ کرد که‌ در ایران‌ کارخانه‌های‌ بزرگ‌ نجاری‌ و تهیه‌ چوب‌ ایجاد کرده‌ است. به‌ این‌ ترتیب‌ با جلب‌ حمایت‌ پرنس‌ الدن‌ بورسکی‌ توانست‌ به‌ فروش‌ سهام‌ اقدام‌ کند و چون‌ پرنس‌ بورسکی‌ هم‌ جزو سهامداران‌ بود، تعداد زیادی‌ از تجار معتبر روسیه‌ نیز به‌ خرید سهام‌ خوشتاریا علاقه‌مند شدند. در نتیجه‌ مبالغ‌ هنگفتی‌ پول‌ به‌ دست‌ آمد. خوشتاریا با در دست‌ داشتن‌ این‌ پول‌ به‌ ایران‌ بازگشت‌ و در منطقه‌ای‌ میان‌ انزلی‌ و رشت‌ یک‌ کارخانه‌ برق‌ و چوب‌بری‌ احداث‌ کرد و راه‌آهن‌ کوچک‌ بین‌ پیر بازار به‌ رشت‌ را بنا نهاد. اما این‌ اقدامات‌ با اوج‌ نهضت‌ جنگل‌ همراه‌ بود. خوشتاریا فرصت‌ را غنیمت‌ شمرد و عمدا تمام‌ کارخانه‌ و دستگاه‌های‌ چوب‌بری‌ را به‌ آتش‌ کشید و با جعل‌ یک‌سری‌ اسناد و استشهاد محلی‌ و همچنین‌ به‌ کمک‌ پرنس، منافع‌ سهامداران‌ را از بین‌ رفته‌ اعلام‌ کرد. سپس‌ با پول‌ سهامداران‌ که‌ ده‌ میلیون‌ روبل‌ بود، به‌ استانبول‌ رفت‌ و آنجا بانک‌ بزرگی‌ افتتاح‌ کرد. با شروع‌ انقلاب‌ سوسیالیستی‌ در روسیه‌ در سال‌ 1917 و فرار اشراف‌ و شاهزادگان‌ آن‌ کشور به‌ کشورهای‌ همسایه، خوشتاریا به‌ خرید جواهرات‌ این‌ آوارگان‌ پرداخت‌ و از این‌ طریق‌ هم‌ به‌ سرمایه‌ هنگفتی‌ دست‌ یافت. پس‌ از چندی‌ و همزمان‌ با به‌ قدرت‌ رسیدن‌ رضاشاه‌ در ایران، خوشتاریا بار دیگر عازم‌ ایران‌ شد و بنای‌ دوستی‌ با رضا شاه‌ و تیمور تاش‌ را گذاشت. او در گراند هتل‌ ساکن‌ شد و با دادن‌ مهمانی‌های‌ پرخرج‌ برای‌ اشراف‌ و دولتمردان، هر چه‌ بیشتر به‌ آنان‌ نزدیک‌ شد. پس‌ از مدتی‌ در منطقه‌ میان‌پشته‌ قصر مجللی‌ بنا نهاد و در یکی‌ از میهمانی‌ها آن‌ را به‌ رضاشاه‌ پیش‌کش‌ کرد. این‌ قصر در یکی‌ از زمستان‌های‌ سرد که‌ میهمانی‌ بزرگی‌ در آن‌ برپا بود، طعمه‌ حریق‌ شد و از بین‌ رفت‌ و رضاشاه‌ بنای‌ جدیدی‌ را ایجاد کرد که‌ به‌ کاخ‌ میان‌پشته‌ پهلوی‌ معروف‌ شد. با چنین‌ اقداماتی‌ خوشتاریا نفوذ زیادی‌ در میان‌ دولتمردان‌ ایران‌ یافت‌ و با استفاده‌ از نفوذ روسیه‌ در ایران، به‌ کسب‌ امتیاز نفت‌ در مناطق‌ مختلف‌ کشور به‌ ویژه‌ در شمال‌ و سمنان‌ پرداخت(3) و همان‌ طور که‌ پیش‌ از این‌ بیان‌ شد، اولین‌ امتیاز نفت‌ را از محمدولی‌خان‌ تنکابنی‌ به‌ دست‌ آورد. روسیه‌ تزاری‌ و امتیاز جدید نفت‌ شمال‌ محمدولی‌خان‌ تنکابنی‌ در 9 مهر 1288 شمسی‌ پس‌ از گذشت‌ چند ماه‌ از فتح‌ تهران‌ به‌ دست‌ مشروطه‌خواهان‌ و پناهنده‌ شدن‌ محمدعلی‌شاه‌ به‌ سفارت‌ روسیه‌ در تهران، به‌ نخست‌وزیری‌ منصوب‌ شد و اولین‌ کابینه‌ کامل‌ پس‌ از پیروزی‌ مشروطه‌خواهان‌ را تشکیل‌ داد. او که‌ یکی‌ از دو سردار فاتح‌ تهران‌ بود، پیش‌ از قبولی‌ پست‌ نخست‌وزیری، در هیات‌ دولتی‌ که‌ بدون‌ رئیس‌الوزرا پس‌ از فتح‌ تهران‌ تشکیل‌ شده‌ بود، سمت‌ وزارت‌ جنگ‌ را به‌ عهده‌ داشت. به‌ هر حال‌ محمدولی‌خان‌ تنکابنی‌ زمانی‌ به‌ نخست‌وزیری‌ رسید که‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ تعطیل‌ بود و نیروهای‌ ارتش‌ تزاری‌ روسیه‌ سرتاسر شمال‌ ایران‌ را اشغال‌ کرده‌ بودند. دولت‌ روسیه‌ که‌ از قرارداد میان‌ خوشتاریا و تنکابنی‌ اطلاع‌ یافته‌ بود، فرصت‌ را مغتنم‌ شمرد و با اعمال‌ فشار بر سپهسالار اعظم‌ کوشید تا حوزه‌ آن‌ قرارداد را به‌ سراسر شمال‌ ایران‌ تعمیم‌ و گسترش‌ دهد. به‌ همین‌ منظور خواستار اعطای‌ امتیاز نفت‌ شمال‌ ایران‌ به‌ خوشتاریا شد و خروج‌ نظامیان‌ خود را از خاک‌ ایران‌ به‌ اعطای‌ این‌ امتیاز مشروط‌ کرد.(4 )در نتیجه‌ این‌ فشارها، دولت‌ سپهسالار مجبور شد «امتیاز استخراج‌ نفت‌ و موم‌ طبیعی‌ معدنی» را در سال‌ 1294 شمسی‌ (1916 میلادی‌ به‌ خوشتاریا و در واقع‌ به‌ روسیه‌ تزاری‌ اعطا نماید. در قرارداد 12 ماده‌ای‌ که‌ میان‌ محمدولی‌خان‌ تنکابنی‌ نخست‌وزیر و وثوق‌الدوله‌ وزیر خارجه‌ وقت‌ ایران‌ با خوشتاریا منعقد شد، حق‌ انحصار کشف‌ و استخراج‌ نفت، گاز طبیعی، قیر و موم‌ طبیعی‌ در حوزه‌ استان‌های‌ گیلان، مازندران‌ و استرآباد به‌ استثنای‌ منطقه‌ امتیاز واگذاری‌ به‌ سپهسالار به‌ مدت‌ هفتاد سال‌ به‌ خوشتاریا داده‌ شد. براساس‌ این‌ قرارداد، صاحب‌ امتیاز موظف‌ بود پس‌ از رسیدن‌ به‌ نفت‌ یکصد هزار منات‌ نقره‌ و یکصد هزار منات‌ بلیط‌ اکسیون‌ بدون‌ حق‌ استرداد و همچنین‌ هر ساله‌ از منافع‌ خالص‌ صدی‌ شانزده‌ به‌ دولت‌ ایران‌ بدهد؛ کلیه‌ عمله‌ و کارگران‌ را از اتباع‌ ایران‌ به‌ کار گمارد و پس‌ از انقضای‌ مدت‌ قرارداد کلیه‌ اسباب‌ و ماشین‌آلات‌ و ابنیه‌ و ساختمان‌ها و کلیه‌ چاه‌ها و چشمه‌های‌ نفت‌ را بدون‌ استثنا به‌ دولت‌ ایران‌ تحویل‌ دهد. دولت‌ ایران‌ هم‌ موظف‌ شده‌ بود اراضی‌ مورد نیاز شرکت‌ را مجانی‌ در اختیار آن‌ قرار دهد و از اخذ حقوق‌ گمرکی‌ برای‌ اسباب‌ و ماشین‌آلات‌ وارداتی‌ شرکت‌ خودداری‌ نماید.5 اما این‌ قرارداد هم‌ سرنوشتی‌ بهتر از قرارداد اول‌ تنکابنی‌ -- خوشتاریا نداشت‌ و هرگز به‌ مرحله‌ اجرا درنیامد. چرا که‌ با انتشار خبر انعقاد این‌ قرارداد مخالفت‌ها با آن‌ بالا گرفت. ماهیت‌ تحمیلی‌ آن‌ و نبود مجلس‌ به‌ عنوان‌ تنها مرجع‌ قانونی‌ اعطای‌ امتیازات‌ دستمایه‌ این‌ مخالفت‌ها را تشکیل‌ می‌داد. از سوی‌ دیگر شرکت‌ نفت‌ انگلیس‌ و ایران‌ نیز از ترس‌ آن‌ که‌ رقیبی‌ در سرزمین‌ ایران‌ برای‌ آن‌ پیدا شود و بازار نفت‌ جهانی‌ را از دست‌ آن‌ خارج‌ کند، به‌ مخالفت‌ با آن‌ برخاست‌ و با استفاده‌ از عناصر انگلوفیل‌ درون‌ کابینه‌ کوشید زمینه‌های‌ لغو قرارداد را فراهم‌ آورد. در اثر این‌ فشارها بود که‌ وقتی‌ صمصام‌السلطنه‌ روی‌ کار آمد، اولین‌ اقدام‌ کابینه‌ خود را لغو امتیاز خوشتاریا قرار داد. همزمان‌ با این‌ اقدامات، بخت‌ هم‌ به‌ یاری‌ ملت‌ ایران‌ آمد و با پیروزی‌ انقلاب‌ اکتبر 1917 در روسیه، زمامداران‌ شوروی‌ کلیه‌ امتیازات‌ غیرمشروع‌ را که‌ در عهد تزاری‌ با عنف‌ و زور از ایران‌ گرفته‌ شده‌ بود، به‌ طور یک‌جانبه‌ ملغی‌ کردند. به‌ این‌ ترتیب، به‌ نظر می‌رسید برای‌ اولین‌ بار در تاریخ‌ معاصر ایران، یک‌ امتیاز استعماری‌ بدون‌ آن‌ که‌ هزینه‌ جانی‌ و مالی‌ برای‌ ملت‌ ایران‌ داشته‌ باشد، لغو شده‌ است. انگلستان‌ و اولین‌ خیزش‌ برای‌ تصاحب‌ امتیاز نفت‌ شمال‌ امیدواری‌ نسبت‌ به‌ لغو قرارداد نفت‌ شمال‌ از سوی‌ زمامداران‌ جدید شوروی‌ چندان‌ نپایید، چرا که‌ خوشتاریا پس‌ از اعلام‌ موضع‌ مسکو نسبت‌ به‌ معاهدات‌ و امتیازات‌ دوران‌ تزاری‌ و همچنین‌ ناکامی‌ در به‌ تصویب‌رساندن‌ قرارداد در مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ایران، راهی‌ اروپا شد تا شاید خریداری‌ برای‌ امتیاز خود بیابد. او پس‌ از تلاش‌ بسیار و سرگردانی‌ در پایتخت‌های‌ اروپایی، سرانجام‌ موفق‌ شد نظر مساعد اولیای‌ شرکت‌ نفت‌ انگلیس‌ و ایران‌ را نسبت‌ به‌ خرید امتیاز نفت‌ شمال‌ ایران‌ جلب‌ نماید. انگلیسی‌ها که‌ پس‌ از انقلاب‌ اکتبر شوروی‌ به‌ آرزوی‌ دیرین‌ خود رسیده‌ و یکه‌تاز میدان‌ ایران‌ شده‌ بودند، با دریافت‌ پیشنهاد خوشتاریا، از آن‌ استقبال‌ کردند و حاضر شدند این‌ امتیاز را به‌ مبلغ‌ یکصد هزار لیره‌ خریداری‌ کنند. به‌ این‌ ترتیب، به‌ دنبال‌ خرید امتیاز از خوشتاریا، شرکت‌ نفت‌ انگلیس‌ و ایران‌ به‌ تاسیس‌ یک‌ شرکت‌ تابعه‌ به‌ نام‌ «شرکت‌ نفت‌های‌ شمال‌ ایران» با سرمایه‌ سه‌ میلیون‌ لیره‌ در لندن‌ کرد و کوشید مقدمات‌ اجرای‌ آن‌ را فراهم‌ آورد.(6 )از سوی‌ دیگر، در همین‌ زمان‌ دولت‌ گرجستان‌ با حمایت‌ لندن‌ از شوروی‌ اعلام‌ استقلال‌ کرد و بهانه‌ لازم‌ را به‌ اولیای‌ شرکت‌ نفت‌ انگلیس‌ و ایران‌ داد تا اعلام‌ کنند که‌ قرارداد نفت‌ شمال‌ ایران‌ ارتباطی‌ به‌ دولت‌ روسیه‌ سابق‌ و شوروی‌ پس‌ از انقلاب‌ اکتبر ندارد و... خوشتاریا تبعه‌ دولت‌ گرجستان‌ بود و به‌ عنوان‌ یک‌ گرجی‌ و نه‌ روس‌ با آن‌ شرکت‌ وارد مذاکره‌ شده‌( 7 ) اما دولت‌ وقت‌ ایران‌ نگران‌ واکنش‌ دولت‌ شوروی‌ بود و از گسترش‌ حوزه‌ فعالیت‌ شرکت‌ نفت‌ انگلیس‌ و ایران‌ واهمه‌ داشت. چرا که‌ آن‌ را مقدمه‌ای‌ برای‌ اعمال‌ نفوذ کامل‌ انگلستان‌ بر سرتاسر ایران‌ می‌پنداشت. به‌ همین‌ دلیل‌ دولت‌ ایران‌ قرارداد خوشتاریا را فاقد وجاهت‌ قانونی‌ خواند و اعلام‌ کرد چون‌ این‌ امتیاز توسط‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ به‌ عنوان‌ تنها مرجع‌ قانونی‌ اعطای‌ امتیازات‌ به‌ تصویب‌ نرسیده‌ است، بنابراین‌ جنبه‌ قانونی‌ و رسمی‌ ندارد. همزمان‌ با این‌ چالش‌ها، دولت‌ ایران‌ در سال‌ 1921 (6 بهمن‌ 1399) قراردادی‌ را با دولت‌ شوروی‌ به‌ امضا رساند که‌ به‌ موجب‌ آن‌ تمامی‌ امتیازات‌ واگذار شده‌ در دوره‌ تزاری‌ به‌ استثنای‌ یک‌ قرارداد، لغو شد. اضافه‌ بر این‌ در قرارداد مقرر شده‌ بود که‌ دولت‌ ایران‌ نباید در آینده‌ هیچ‌ امتیازی‌ در منطقه‌ تحت‌ نفوذ روسیه‌ به‌ قدرت‌ سومی‌ واگذار کند.(8 )با انعقاد این‌ قرارداد، بهانه‌هایی‌ را که‌ دولت‌ ایران‌ برای‌ اثبات‌ الغای‌ امتیاز خوشتاریا نیاز داشت‌ فراهم‌ آمد. با وجود این، شرکت‌ نفت‌ انگلیس‌ و ایران‌ دست‌بردار نبود و اصرار داشت‌ خوشتاریا تبعه‌ روسیه‌ نبوده‌ بلکه‌ شهروند دولت‌ گرجستان‌ است‌ و بنابراین‌ قرارداد او با دولت‌ وقت‌ ایران‌ ارتباطی‌ به‌ دولت‌ شوروی‌ ندارد؛ اما این‌ استدلال‌ شرکت‌ نفت‌ انگلیس‌ و ایران‌ به‌ زودی‌ فروپاشید، چرا که‌ در اول‌ فروردین‌ 1300 جمهوری‌ گرجستان‌ به‌ اتحاد جماهیر شوروی‌ پیوست‌ و از حالت‌ یک‌ کشور مستقل‌ خارج‌ شد. به‌ این‌ ترتیب، نخستین‌ اقدام‌ دولت‌ انگلستان‌ تحت‌ پوشش‌ شرکت‌ نفت‌ انگلیس‌ و ایران‌ برای‌ تصاحب‌ نفت‌ شمال‌ ایران‌ ناکام‌ ماند. با وجود این، لندن‌ از پای‌ ننشست‌ و با طراحی‌ و اجرای‌ کودتای‌ سوم‌ اسفند 1299 سناریوی‌ جدیدی‌ را در ایران‌ به‌ مورد اجرا گذاشت‌ که‌ در صورت‌ اجرای‌ کامل‌ آن، دیگر نیازی‌ به‌ انعقاد قراردادهای‌ استعماری‌ همچون‌ قرارداد نفت‌ شمال‌ ایران‌ نبود. چرا که‌ در اثر کودتا، دولتی‌ در ایران‌ بر سر کار آمد که‌ ظاهری‌ مستقل‌ و ملی‌ داشت، ولی‌ به‌ شدت‌ تحت‌ سیطره‌ و نفوذ انگلستان‌ بود. هدف‌ انگلستان‌ جایگزینی‌ استعمار پنهان‌ و غیرمستقیم‌ به‌ جای‌ استعمار مستقیم‌ در ایران‌ بود تا حساسیت‌ رقبای‌ دیرینی‌ همچون‌ شوروی‌ و دولت‌ تازه‌ به‌ دوران‌ رسیده‌ امریکا که‌ داعیه‌ ضدیت‌ با استعمار را داشت، برنینگیزد. با کودتای‌ رضاخان‌ علیه‌ سلسله‌ قاجار، مرحله‌ نوینی‌ در حیات‌ سیاسی‌ ایران‌ آغاز شد که‌ تاثیر بسزایی‌ بر سرنوشت‌ نفت‌ ایران‌ داشت. امریکا و امتیاز نفت‌ شمال‌ سیاست‌ ورود «قدرت‌ سوم» به‌ ضمه‌ سیاسی‌ ایران‌ به‌ منظور خنثی‌سازی‌ نفوذ سنتی‌ روس‌ و انگلیس‌ در ایران‌ از زمان‌ امیرکبیر مطرح‌ بوده‌ است. این‌ سیاست‌ در طول‌ سال‌های‌ طولانی‌ با وجود تلاش‌ دولت‌های‌ مختلف‌ ایران‌ برای‌ کشاندن‌ پای‌ دیگر قدرت‌های‌ اروپایی‌ نظیر فرانسه ناپلئون، آلمان‌ دوره‌ بیسمارک‌ و... با واکنش‌ شدید روسیه‌ وانگلیس‌ مواجه‌ شد و ناکام‌ ماند. با وجود این‌ در سال‌های‌ پایانی‌ عمر سلسله‌ قاجار، میرزا حسن‌خان‌ مشیرالدوله‌ سیاست‌ ورود قدرت‌ سوم‌ در ایران‌ را بار دیگر در پیش‌ گرفت. او با هدف‌ تجدید سازمان‌ نظام‌ مالی‌ آشفته‌ کشور و بازسازی‌ اقتصاد آن‌ و مقابله‌ با رقابت‌ انحصاری‌ روس‌ و انگلیس، دست‌ به‌ سوی‌ قدرت‌ تازه‌ نفس‌ امریکا دراز کرد.(9 )در این‌ زمان، ایالات‌ متحده‌ امریکا با پیروی‌ از سیاست‌ «درهای‌ باز» در میان‌ ملت‌های‌ استعمارزده‌ جهان، جایگاه‌ و اعتباری‌ کسب‌ کرده‌ بود. در ایران‌ نیز مخالفت‌ دولت‌ امریکا به‌ قرارداد 1919 وثوق‌الدوله‌ و حمایت‌ از ایران‌ در کنفرانس‌ صلح‌ و رسای‌ سبب‌ محبوبیت‌ زیادی‌ برای‌ آن‌ کشور شده‌ بود. ملت‌ و دولت‌ ایران‌ که‌ از دخالت‌های‌ آشکار و نهان‌ روسیه‌ و انگلیس‌ در امور کشور به‌ شدت‌ نگران‌ بودند، در مقابل‌ تنفر شدید از این‌ دو قدرت‌ استعماری، از سیاست‌ نزدیکی‌ به‌ امریکا حمایت‌ می‌کردند. به‌ همین‌ منظور، حسین‌ علا --- وزیر مختار ایران‌ در واشنگتن‌ --- با انتشار اعلامیه‌ای‌ تمایل‌ دولتمردان‌ ایران‌ را برای‌ واگذاری‌ امتیاز نفت‌ در پنج‌ ایالت‌ شمالی‌ به‌ اطلاع‌ مقامات‌ و شرکت‌های‌ نفتی‌ امریکایی‌ می‌رساند.10 با انتشار این‌ خبر، دولت‌ انگلستان‌ بلافاصله‌ در آبان‌ 1299 نماینده‌ شرکت‌ نفت‌ انگلیس‌ و ایران‌ را به‌ تهران‌ فرستاد تا درخصوص‌ دریافت‌ امتیاز نفت‌ در ایالات‌ خراسان‌ و آذربایجان‌ که‌ جزو امتیاز خوشتاریا محسوب‌ نمی‌شد، مذاکراتی‌ را با مقامات‌ ایرانی‌ انجام‌ دهد؛ اما به‌ محض‌ ورود نماینده‌ شرکت‌ به‌ تهران، وزیر مختار امریکا در تهران‌ از دولت‌ ایران‌ خواست‌ هرگونه‌ مذاکره‌ درباره‌ نفت‌ شمال‌ را تا ورود نمایندگان‌ شرکت‌های‌ امریکایی‌ به‌ تعویق‌ اندازد تا این‌ شرکت‌ها بتوانند در برابر شرکت‌ نفت‌ انگلیس‌ و ایران‌ از فرصتی‌ برابر برای‌ کسب‌ امتیاز برخوردار شوند.(11 )دولت‌ ایران‌ هم‌ چنین‌ کرد و از مذاکره‌ با نماینده‌ اعزامی‌ شرکت‌ نفت‌ انگلیس‌ و ایران‌ سرباز زد. متعاقب‌ آن‌ رئیس‌ هیات‌ مدیره‌ شرکت‌ نفت‌ انگلیس‌ و ایران‌ به‌ کمیته‌ نفت‌ ایران‌ در لندن‌ اطلاع‌ داد چون‌ گفت‌وگو درباره‌ امتیاز نفت‌ شمال‌ معوق‌ مانده‌ است، شرکت‌ نخواهد توانست‌ حق‌ امتیاز دولت‌ ایران‌ را بابت‌ امتیاز دارسی‌ پرداخت‌ کند. دولت‌ ایران‌ که‌ به‌ شدت‌ تحت‌ فشار مالی‌ قرار داشت، از دولت‌ امریکا درخواست‌ وامی‌ به‌ مبلغ‌ ده‌ میلیون‌ دلار کرد.(12) اما هنوز مذاکرات‌ برای‌ دریافت‌ وام‌ آغاز نشده‌ بود که‌ کودتای‌ سوم‌ اسفند 1299 رخ‌ داد و دولت‌ سیدضیأ زمام‌ امور کشور را به‌ دست‌ گرفت. سیدضیأ که‌ عنصری‌ انگلوفیل‌ بود، رغبت‌ چندانی‌ به‌ نزدیکی‌ به‌ امریکا نداشت‌ و در دوره‌ سه‌ ماهه‌ زمامداری‌ او موضوع‌ نفت‌ شمال‌ و مذاکره‌ با شرکت‌های‌ امریکایی‌ مسکوت‌ ماند. تا این‌ که‌ سرانجام‌ دولت‌ مستعجل‌ سیدضیأ در سوم‌ خرداد 1300 سقوط‌ کرد و قوام‌السلطنه‌ --- سیاستمدار کهنه‌ کار و طرفدار جدی‌ نزدیکی‌ به‌ امریکا --- به‌ قدرت‌ رسید. او به‌ محض‌ این‌ که‌ قدرت‌ را در اختیار گرفت، به‌ شدت‌ با دریافت‌ وام‌ از انگلیس‌ در مقابل‌ اعطای‌ امتیاز نفت‌ شمال‌ مخالفت‌ کرد و به‌ حسین‌ علا --- وزیر مختار ایران‌ در واشنگتن‌ --- دستور داد مذاکرات‌ محرمانه‌ای‌ را با شرکت‌های‌ امریکایی‌ برای‌ انعقاد قرارداد نفت‌ شمال‌ آغاز کند. علا نیز چنین‌ کرد و گفت‌وگوهایی‌ را با مقامات‌ شرکت‌ استاندارد اویل‌ وسینکلر امریکا در پاییز 1300 انجام‌ داد و پیشنهاد ایران‌ مبنی‌ بر دریافت‌ وام‌ و کمک‌ مالی‌ در ازای‌ اعطای‌ امتیاز نفت‌ شمال‌ را مطرح‌ کرد.(13) اما مقامات‌ امریکایی‌ ناامنی‌ داخلی‌ ایران‌ را پیش‌ کشیدند و خواستار وثیقه‌ معتبر برای‌ استقراض‌ دولت‌ ایران‌ شدند و اتخاذ هرگونه‌ تصمیمی‌ را به‌ گزارش‌ وزیر مختار امریکا در تهران‌ از وضعیت‌ داخلی‌ ایران‌ منوط‌ کردند.14 دولت‌ ایران‌ ابتدا عایدات‌ نفت‌ جنوب‌ را به‌ عنوان‌ وثیقه‌ پیشنهاد کرد که‌ از طرف‌ امریکایی‌ها به‌ خاطر احتمال‌ مخالفت‌ انگلستان‌ رد شد. سپس‌ عایدات‌ تریاک‌ و دخانیات‌ مطرح‌ شد تا موجبات‌ رنجش‌ انگلیسی‌ها فراهم‌ نشود. در این‌ زمان، دولت‌ قوام‌ که‌ به‌ شدت‌ با بحران‌ مالی‌ و ورشکستگی‌ اقتصادی‌ مواجه‌ بود، تقلا می‌کرد که‌ قرارداد هر چه‌ سریع‌تر منعقد شود. به‌ همین‌ منظور در نامه‌ای‌ به‌ حسین‌ علا صریحا خاطرنشان‌ کرد که‌ «هر طور است‌ اساس‌ امتیاز را به‌ امضا برسانید. از سهم‌ مجانی‌ برای‌ دولت‌ صرف‌نظر نمایید. حق‌ دولت‌ را هر قدر ممکن‌ می‌شود علاوه‌ بر صدی‌ ده‌ نمایید...» و در پایان‌ تاکید کرد: «... اگر به‌ فوریت‌ وجه‌ از امریکا نرسد برای‌ کابینه‌ امکان‌ مداومت‌ در کار باقی‌ نمانده، بانک‌ شاهنشاهی‌ دیناری‌ مساعدت‌ نمی‌کند. انگلیسی‌ها شرایطی‌ در مساعدت‌ نمودن‌ به‌ بانک‌ عنوان‌ کردند که‌ برای‌ دولت‌ قبول‌ آنها غیرممکن‌ و با نقشه‌ای‌ که‌ توسط‌ جناب‌عالی‌ در جریان‌ است، منافات‌ دارد. در این‌ صورت‌ اگر وجه‌ فوری‌ نرسد، مجبور به‌ استعفا خواهیم‌ بود.»15 شرایطی‌ که‌ انگلیسی‌ها برای‌ اعطای‌ وام‌ پیش‌ کشیده‌ بودند و قوام‌ در نامه‌ به‌ علا مطرح‌ کرد عبارت‌ بودند از: 1) مذاکرات‌ با کمپانی‌ استاندارد فورا قطع‌ شود. 2) عایدات‌ نفت‌ جنوب‌ وثیقه‌ طرف‌ ثالثی‌ قرار نگیرد. 3) امتیازات‌ معتبر و موجود انگلیس‌ کاملا به‌ تایید و تصدیق‌ دولت‌ ایران‌ برسد. 4) امتیاز راه‌آهن‌ که‌ با سندیکای‌ انگلیسی‌ تحت‌ مذاکره‌ است‌ به‌ دیگری‌ واگذار شود.16 دولت‌ قوام‌ به‌ شدت‌ این‌ شروط‌ را رد کرد و تمام‌ هم‌ خود را متوجه‌ دریافت‌ وام‌ از امریکا و انعقاد قرارداد امتیاز نفت‌ شمال‌ کرد. اما استاندارد اویل‌ که‌ به‌ وخامت‌ اوضاع‌ پولی‌ و مالی‌ دولت‌ ایران‌ پی‌ برده‌ بود، به‌ بیش‌ از 10 درصد حق‌ دولت‌ از نفت‌ استخراجی‌ و اعطای‌ پنج‌ میلیون‌ دلار استقراض‌ با وثیقه‌ عایدات‌ نفت‌ جنوب‌ و در صورت‌ لزوم‌ عایدات‌ تریاک‌ و توتون‌ رضایت‌ نمی‌داد.(17) قوام‌ نیز با وجود تلاش‌ برای‌ به‌ وثیقه‌ گذاشتن‌ عایدات‌ تنباکو و تریاک‌ در قبال‌ استقراض‌ از کمپانی، به‌ دلیل‌ بحران مالی‌ چاره‌ نیافت‌ تا شرایط‌ استاندارد را مبنی‌ بر وثیقه‌ گذاشتن‌ عایدات‌ نفت‌ جنوب‌ بپذیرد، مشروط‌ به‌ این‌ که‌ شرکت‌ استاندارد کتبا آن‌ را قبول‌ کند تا بعدا امتناع‌ نکند.(18)از سوی‌ دیگر کمپانی‌ استاندارد پرداخت‌ وام‌ را به‌ تصویب‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ایران‌ منوط‌ کرد؛ اما قوام‌ آن‌ را در حکم‌ معادلات‌ عادی‌ دولت‌ می‌دانست‌ که‌ با بانک‌ها انجام‌ می‌شود و نیازی‌ به‌ مصوبه‌ مجلس‌ ندارد. با وجود این‌ متعهد شد آن‌ را به‌ تصویب‌ مجلس‌ برساند.19 استاندارد اویل‌ از انحصار انگلستان‌ بر نفت‌ ایران‌ آگاهی‌ داشت‌ و به‌ همین‌ علت‌ می‌کوشید موجبات‌ برانگیختن‌ اعتراض‌ و خصومت‌ انگلیسی‌ها را فراهم‌ نیاورد و قبل‌ از انعقاد قرارداد امتیاز نفت‌ شمال‌ تا حد ممکن‌ نظر موافق‌ لندن‌ را به‌ دست‌ آورد. نگرانی‌ استاندارد، بیشتر از امتیاز خوشداریا نشات‌ می‌گرفت.(20) به‌ نظر استاندارد دلایل‌ ایران‌ برای‌ بطلان‌ امتیاز خوشتاریا -- عدم‌ تصویب‌ در مجلس‌ -- قانع‌ کننده‌ نیست‌ و در دوران‌ تعطیلی‌ شش‌ ساله‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ایران‌ و برقراری‌ حکومت‌ نظامی، دولت‌های‌ موقت‌ عملا به‌ جای‌ مجلس‌ انجام‌ وظیفه‌ می‌کردند. بنابراین‌ امتیاز خوشتاریا قانونی‌ بوده‌ و انتقال‌ آن‌ به‌ کمپانی‌ نفت‌ جنوب‌ نیز صحیح‌ است‌ پس‌ نمی‌توان‌ آن‌ را به‌ شخص‌ ثالثی‌ به‌ عنوان‌ مثال‌ شرکت‌های‌ امریکایی‌ واگذار کرد.(21 )در مقابل، طرف‌ ایرانی‌ پاسخ‌ داد با تعطیل‌ شدن‌ مجلس، مشروطه‌ تعطیل‌ نشده‌ و مطابق‌ با قانون‌اساسی‌ ایران، قوه‌ مجریه‌ تحت‌ هیچ‌ شرایطی‌ اجازه‌ اعطای‌ امتیاز به‌ خارجیان‌ را ندارد. همچنین‌ حکومت‌ نظامی‌ نیز قوانین‌ و مقررات‌ خاص‌ خود را دارد و در این‌ دوران‌ هیچ‌ دولتی‌ حق‌ اعطای‌ امتیاز را ندارد. بنابراین‌ هرگاه‌ اساس‌ امتیاز را لغو بدانیم، انتقال‌ و امتیاز خود به‌ خود بی‌اعتبار می‌شود. از طرف‌ دیگر خوشداریا نه‌ تنها حق‌ انتقال‌ امتیاز را نداشته‌ و انتقال‌ را به‌ دولت‌ ایران‌ اطلاع‌ نداده‌ است، در موقع‌ انتقال‌ نیز دولت‌ ایران‌ بلافاصله‌ دلایل‌ خود را بر بطلان‌ امتیاز خوشداریا اعلام‌ کرده‌ و وزیر مختار انگلیس، سرپرسی‌ کاکس‌ نیز آن‌ را تایید نموده‌ است. 22 سرانجام‌ پس‌ از مذاکرات‌ طولانی، قرارداد امتیاز استخراج‌ و بهره‌برداری‌ از نفت‌ شمال‌ ایران‌ به‌ مدت‌ پنجاه‌ سال‌ با شرکت‌ امریکایی‌ استاندارد در 20 نوامبر 1921 برابر با 29 آبان‌ 1300 به‌ امضا رسید. به‌ دنبال‌ امضای‌ این‌ قرارداد، دولت‌ قوام‌ که‌ از کارشکنی‌های‌ دولت‌های‌ شوروی‌ و انگلستان‌ بیم‌ داشت، به‌ فوریت‌ قرارداد را تقدیم‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ کرد. مجلس‌ نیز در جلسه‌ 30 آبان‌ 1300 «قانون‌ اعطای‌ امتیاز معادن‌ نفت‌ شمال‌ به‌ کمپانی‌ استاندارد اویل‌ امریکایی» را مشتمل‌ بر 5 ماده‌ به‌ تصویب‌ رساند. این‌ مواد پنج‌گانه‌ عبارت‌ بودند از: ماده‌ اول: مجلس‌ شورای‌ ملی‌ واگذاردن‌ امتیاز استخراج‌ نفت‌ را در ایالات‌ آذربایجان، خراسان، گیلان، استرآباد و مازندران‌ به‌ کمپانی‌ استاندارد اویل‌ امریکایی‌ به‌ شرایط‌ ذیل‌ تصویب‌ می‌نماید. ماده‌ دوم: مدت‌ این‌ امتیاز بیش‌ از پنجاه‌ سال‌ نخواهد بود. ماده‌ سوم: حقوق‌ دولت‌ بیشتر از صدی‌ ده‌ کلیه‌ نفت‌ است‌ که‌ کمپانی‌ از چاه‌ها خارج‌ می‌نماید قبل‌ از آن‌که‌ هرگونه‌ خرجی‌ بر آن‌ تعلق‌ گیرد. ماده‌ چهارم: شرایط‌ دیگر این‌ امتیاز از قبیل‌ تسعیر (نرخ‌گذاری) سهم‌ دولت‌ در صورتی‌ که‌ دولت‌ صلاح‌ بداند و طرز تادیه‌ آن‌ و طرز نظارت‌ دولت‌ در عواید کمپانی‌ و شرایط‌ ابطال‌کننده‌ امتیاز و سایر شرایط‌ لازم‌ برای‌ حفظ‌ حقوق‌ دولت‌ و مملکت‌ را دولت‌ تهیه‌ و پس‌ از توافق‌ نظر با کمپانی‌ مزبور به‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ پیشنهاد خواهد نمود. ماده‌ پنجم: کمپانی‌ استاندارد اویل‌ نمی‌تواند به‌ هیچ‌ وجه‌ این‌ امتیاز را به‌ هیچ‌ دولت‌ یا کمپانی‌ یا شخصی‌ انتقال‌ دهد و همچنین‌ شراکت‌ با سرمایه‌داران‌ دیگر منوط‌ به‌ تصویب‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ایران‌ است. عدم‌ رعایت‌ این‌ ماده‌ باعث‌ سقوط‌ امتیاز از درجه‌ اعتبار خواهد بود.23 دولت‌ قوام‌ پس‌ از تصویب‌ قانون‌ فوق، بلافاصله‌ آن‌ را برای‌ توشیح‌ به‌ احمدشاه‌ قاجار تسلیم‌ داشت‌ و احمدشاه‌ نیز در حاشیه‌ نامه‌ دولت‌ نوشت: «مقرر می‌داریم‌ مدلول‌ آن‌ به‌ موقع‌ اجرا گذاشته‌ شود.»24 به‌ این‌ ترتیب، قرارداد امتیاز نفت‌ شمال‌ ایران، مراحل‌ قانونی‌ خود را پشت‌ سر گذاشت‌ و آماده‌ اجرا شد؛ اما به‌ محض‌ انتشار خبر و تصویب‌ قرارداد با کمپانی‌ امریکایی‌ استاندارد اویل‌ جنجال‌ بزرگی‌ بر پا شد که‌ سرنوشت‌ قرارداد را به‌ کلی‌ تغییر داد، موضوعی‌ که‌ در نوشتار بعدی‌ به‌ آن‌ پرداخته‌ خواهد شد. ضمایم‌ متن‌ قرارداد زیر در سال‌ 1916 (1294 شمسی) میان‌ محمدولی‌ خان‌ تنکابنی‌ نخست‌وزیر و وثوق‌الدوله‌ وزیر خارجه‌ با خوشداریا منعقد شد. امتیاز استخراج‌ نفت‌ و موم‌ طبیعی‌ معدنی‌ مابین‌ وزیر امور خارجه‌ دولت‌ شاهنشاهی‌ به‌ امر دولت‌ از یک‌ طرف‌ و مسیو آرکادی‌ مفودیوویچ‌ خوشتتاریا از طرف‌ دیگر (مِن‌ بعد برای‌ تسهیل‌ به‌ جای‌ اسم‌ خوشتاریا صاحب‌ امتیاز نوشته‌ می‌شود) درخصوص‌ تفتیش‌ و استخراج‌ نفت‌ مواد ذیل‌ مقرر گردید. ماده‌ اول: دولت‌ اعلی‌حضرت‌ شاهنشاهی‌ ایران‌ به‌ موجب‌ امتیازنامه‌ حق‌ انحصار کشف‌ و استخراج‌ نفت‌ و گاز طبیعی‌ و قیر و موم‌ طبیعی‌ را در حوزه‌ ایالات‌ گیلان‌ و مازندران‌ و استرآباد در مدت‌ هفتاد سال‌ به‌ صاحب‌ امتیاز مرحمت‌ و اعطا می‌فرمایند (محال‌ و نقاطی‌ که‌ به‌ موجب‌ فرمان‌ همایونی‌ مورخ‌ شعبان‌ 1313 با آقای‌ محمدولی‌ خان‌ سپهسالار اعظم‌ واگذار شده‌ به‌ کلی‌ از این‌ امتیاز خارج‌ است). ابتدا از تاریخ‌ امضای‌ امتیاز تا مدت‌ هفتاد سال‌ این‌ تفتیش‌ و استخراج‌ در ایالات‌ مذکوره‌ حق‌ صاحب‌ امتیاز خواهد بود. ماده‌ دوم: دولت‌ اعلی‌حضرت‌ شاهنشاهی‌ ایران‌ به‌ صاحب‌ امتیاز اجازه‌ می‌دهد که‌ هر وقت‌ می‌خواهد شرکتی‌ تاسیس‌ نماید اسامی‌ و نظامنامه‌ و سرمایه‌ آن‌ شرکت‌ توسط‌ صاحب‌ امتیاز معین‌ می‌شود مشروط‌ بر آن‌ که‌ در ایجاد شرکت‌ صاحب‌ امتیاز باید رسما به‌ وزارت‌ فوائد عامه‌ دولت‌ علیه‌ اطلاع‌ داده‌ و همین‌ طور نظامنامه‌ آن‌ شرکت‌ را با تعیین‌ محلی‌ که‌ شرکت‌ مزبور باید در آن‌ نقاط‌ عملیات‌ نماید اظهار دارد و مدیران‌ آن‌ شرکت‌ را باید به‌ وزارت‌ فواید عامه‌ معرفی‌ نماید. در این‌ صورت‌ البته‌ آن‌ شرکت‌ تمام‌ حقوق‌ امتیاز را دارا خواهد بود و مقرر است‌ که‌ آن‌ شرکت‌ باید تعهدات‌ و مسوولیت‌ صاحب‌امتیاز را عهده‌ کند. ماده‌ سوم: صاحب‌ امتیاز حق‌ دارد که‌ بنای‌ چاه‌های‌ نفت‌ و حوض‌ها و انبارها و محل‌ تلمبه‌ و مواقع‌ جمع‌ و تقسیم‌ و تاسیس‌ کارخانه‌ و راه‌های‌ لازمه‌ و ابنیه‌ و هر چه‌ که‌ لازمه‌ دائر داشتن‌ استخراج‌ و حمل‌ و نقل‌ نفت‌ است‌ بنماید. ماده‌ چهارم: دولت‌ علیه‌ ایران‌ اراضی‌ بائره‌ (غیر از جنگل‌ که‌ جزو اراضی‌ دائره‌ محسوب‌ می‌شود) خود را در محل‌هایی‌ که‌ مهندسین‌ صاحب‌ امتیاز به‌ جهت‌ بنا و تاسیس‌ عملیات‌ مذکوره‌ در ماده‌ سوم‌ لازم‌ بداند، مجانا به‌ صاحب‌ امتیاز واگذار خواهند فرمود و اگر آن‌ اراضی‌ دائر باشد، صاحب‌ امتیاز باید اراضی‌ لازمه‌ را به‌ قیمت‌ عادله‌ از اولیای‌ دولت‌ علیه‌ خریداری‌ کند و دولت‌ علیه‌ به‌ صاحب‌ امتیاز حق‌ می‌دهد که‌ اراضی‌ و املاک‌ لازمه‌ را به‌ جهت‌ اجرای‌ این‌ امتیاز به‌ رضایت‌ از صاحبان‌ ابتیاع‌ یا اجاره‌ کند. مشروط‌ بر آن‌که‌ هیچ‌ وقت‌ قیمت‌ اراضی‌ و املاک‌ از قیمت‌ عادلانه‌ اراضی‌ واقعه‌ در حول‌ و حوش‌ تجاوز ننماید. مسلم‌ است‌ که‌ این‌ خریداری‌ موافق‌ مواد شرایطی‌ خواهد بود که‌ مابین‌ صاحب‌ امتیاز و مالکین‌ مقرر خواهد شد. توضیح‌ -- مقرر است‌ که‌ اماکن‌ مشرفه‌ و مساجد و جمیع‌ متعلقات‌ آنها به‌ محیط‌ دائره‌ که‌ شعاع‌ آن‌ دویست‌ زرع‌ باشد، از حوزه‌ عملیات‌ مجزی‌ و مستثنا است. ماده‌ پنجم: صاحب‌ امتیاز متعهد است‌ در موقع‌ کشف‌ و استخراج‌ هر چشمه‌ نفت‌ وزارت فوائد عامه‌ را به‌ موجب‌ راپرت‌ مخصوص‌ مطلع‌ ساخته‌ و دو نسخه‌ نقشه‌ که‌ حداقل‌ آن‌ به‌ مقیاس‌ یکده‌ هزارم‌ باشد) از اراضی‌ و محالی‌ که‌ می‌خواهد در آنها استخراج‌ نفت‌ نماید براپرت‌ خود منظم‌ نماید. هر گاه‌ صاحب‌ امتیاز، استخراج‌ نفت‌ را مفید به‌ حال‌ خود دانست، یکصد هزار منات‌ نقد و یکصد هزار منات‌ بلیط‌ اکسیون‌ بدون‌ حق‌ استرداد باید به‌ وزارت‌ فوائد عامه‌ بدهد و این‌ تقدیمی‌ به‌ نحو مذکور یک‌ دفعه‌ خواهد بود. ماده‌ ششم: صاحب‌ امتیاز متعهد است‌ که‌ هر ساله‌ از منافع‌ خالص‌ صدی‌ شانزده‌ با یک‌ صورت‌ بیلان‌ به‌ دولت‌ علیه‌ ایران‌ تقدیم‌ دارد. ماده‌ هفتم: دولت‌ علیه‌ ایران‌ حق‌ دارد در هر موقعی‌ که‌ مقتضی‌ بداند برای‌ حفظ‌ حقوق‌ خود و اطمینان‌ از این‌که‌ صاحب‌ امتیاز مواد فوق‌الذکر را اجرا بنماید، تفتیشات‌ لازمه‌ در کتابچه‌ و دفاتر تجارتی‌ صاحب‌امتیاز راجع‌ به‌ نفت‌ و سایر مواد مذکوره‌ بنماید و نیز یک‌ نفر کمیسر برای‌ این‌ کار معین‌ خواهد شد که‌ طرف‌ شور طرف‌ صاحب‌ امتیاز بوده‌ و محض‌ خیر این‌ تاسیس‌ هرگونه‌ اطلاعات‌ مفیده‌ داشته‌ باشد به‌ صاحب‌ امتیاز داده‌ همه‌ نوع‌ راهنمایی‌ نماید و محض‌ حفظ‌ حقوق‌ دولت متفقا با صاحب‌ امتیاز هرگونه‌ تفتیشی‌ که‌ مفید بداند به‌ عمل‌ آورد. صاحب‌ امتیاز همه‌ ساله‌ از تاریخ‌ شروع‌ به‌ عمل‌ سالی‌ شش‌هزار منات‌ به‌ کمیسر دولتی‌ حق‌ خواهد داد. ماده‌ هشتم: کلیه‌ عمله‌ و اجزایی‌ که‌ در تاسیس‌ و بناهای‌ فوق‌ مشغول‌ عملیات‌ می‌شوند، باید از اتباع‌ ایران‌ و رعایای‌ اعلی‌حضرت‌ شاهنشاهی‌ دولت‌ علیه‌ باشد؛ به‌ استثنای‌ اعضا و اجزای‌ علمی‌ و فنی. ماده‌ نهم: تمام‌ اسباب‌ و ماشین‌آلات‌ لازمه‌ برای‌ تفتیش‌ و تاسیس‌ و ایجاد و دائر نمودن‌ و بسط‌ آنها که‌ برای‌ صاحب‌ امتیاز لازم‌ گردد، از حقوق‌ گمرکی‌ معاف‌ خواهد بود. ماده‌ دهم: پس‌ از انقضای‌ مدت‌ مقرره‌ در این‌ امتیاز کلیه‌ اسباب‌ و ماشین‌آلات‌ و ابنیه‌ و ساختمان‌ متعلق‌ به‌ آنها از منقول‌ و غیرمنقول‌ و کلیه‌ چاه‌ها و چشمه‌های‌ نفت‌ بالکلیه‌ بدون‌ استثنا متعلق‌ به‌ دولت‌ علیه‌ ایران‌ خواهد بود. صاحب‌ امتیاز و شرکای‌ ایشان‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ حق‌ اعتراض‌ و خسارت‌ نخواهند داشت. ماده‌ یازدهم: اگر در مدت‌ پنج‌ سال‌ از تاریخ‌ این‌ امتیاز شروع‌ به‌ عملیات‌ نشود، این‌ امتیاز از درجه‌ اعتبار به‌ کلی‌ ساقط‌ است. ماده‌ دوازدهم: منازعات‌ طرفین‌ درخصوص‌ اجرای‌ مواد و شرایط، امتیاز را بدین‌ نحو قطع‌ خواهند کرد که‌ یک‌ نفر از طرف‌ وزارت‌ فوائد عامه‌ و یک‌ نفر از طرف‌ صاحب‌ امتیاز معین‌ خواهد شد در صورتی‌ که‌ مابه‌ النزاع‌ به‌ حکمیت‌ دو نفری‌ قطع‌ نشد، آن‌ و حاکم‌ مصوبه‌ طرفین‌ به‌ رضایت‌ هم، ثالثی‌ را معین‌ می‌کنند که‌ در آن‌ موضوع‌ محل‌ نزاع‌ حکم‌ و قطع‌ و فصل‌ نماید. در طهران‌ به‌ دو نسخه‌ نوشته‌ شد --- شهر جمادی‌الاولی‌ توشقان‌ ئیل‌ 1334 --- ‌امضا وثوق‌الدوله‌ وزیر خارجه‌ پی‌نوشت‌ها: 1- مصطفی‌ فاتح، پنجاه‌ سال‌ نفت‌ ایران، تهران، نشر پیام، 1358، ص‌ 326. 2- مرکز انتشارات‌ ملی‌ ایران، اسرار نفت‌ شمال، تهران، مرکز انتشارات‌ ملی‌ ایران، 1323، ضمائم. 3- پیشین، صص‌ --327 325. 4- اداره‌ کل‌ آرشیو، اسناد و موزه‌ دفتر ریاست‌ جمهوری، امتیاز نفت‌ شمال‌ به‌ روایت‌ اسناد نخست‌وزیری، ص‌ 1. 5- مرکز انتشارات‌ ملی‌ ایران، پیشین، ضمایم. 6- الول‌ ساتن، نفت‌ ایران، ترجمه‌ رضا رئیسی‌ طوسی، تهران، نشر صابرین، 1372، ص‌ 52. 7- اداره‌ کل‌ آرشیو، اسناد و موزه، پیشین، ص‌ 3. 8- عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، سیاست‌ خارجی‌ ایران‌ در دوران‌ پهلوی، تهران، نشر البرز، چاپ‌ دوم، 1374، صص‌ --13 12. 9- علی‌ اصغر زرگر، تاریخ‌ روابط‌ سیاسی‌ ایران‌ و انگلیس‌ در دوره‌ رضاشاه، ترجمه‌ کاوه‌ بیات، تهران، نشر پروین‌ و معینی‌ 1372، ص‌ 101. 10- ایرج‌ ذوقی، مسائل‌ سیاسی‌ -- اقتصادی‌ نفت، تهران، نشر پاژنگ، 1375، ص‌ 99. 11- همان. 12- حسین‌ مکی، تاریخ‌ بیست‌ ساله‌ ایران، تهران، بنگاه‌ ترجمه‌ و نشر کتاب، ج‌ دوم، 1359، صص‌ --92 90. 13- عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، پیشین، ص‌ 13. 14- تلگراف‌ حسین‌ علا وزیر مختار ایران‌ در واشنگتن‌ به‌ احمد قوام‌ رئیس‌الوزرأ سوم‌ دسامبر 1921. 15- تلگرام‌ احمد قوام‌ رئیس‌الوزرا به‌ حسین‌ علا وزیر مختار ایران‌ در واشنگتن، 11 دسامبر 1921. 16- مرکز اسناد ریاست‌ جمهوری، دریافت‌ وام‌ از امریکا به‌ ازای‌ واگذاری‌ امتیاز نفت‌ شمال، دفتر اسناد برگزیده‌ شماره‌ 70، سند شماره‌ 10. 17- همان، سند شماره‌ 1/23. 18- همان، سند شماره‌ 24. 19- ماخذ شماره‌ 16، سند شماره‌ 3. 20- مرکز اسناد ریاست‌ جمهوری، پیشین، سند شماره‌ 34. 21- پیشین، سند شماره‌ 35. 22- پیشین، سند شماره‌ 38. 23- پیشین، سند شماره‌ 3/1. 24- پیشین، سند شماره‌ 2/1. منبع: مقاله حسین یکتا،​ ، سایت باشگاه اندیشه منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

روزی که مصلح بزرگ شرق درگذشت

روز 19 اسفند 1275 خورشیدی سید جمال الدین اسد آبادی بر اثر عارضه مسمومیت در شهر استانبول درگذشت. سید جمال‌الدین اسدآبادی،‌ در سال 1217 شمسی در اسدآباد همدان متولد شد. از پنج سالگی به فراگیری دانش نزد پدر خود پرداخت و بخاطر استعداد و نبوغ خود، ‌بزودی با تفسیر قرآن آشنا شد. برای ادامه تحصیل به قزوین و سپس تهران مهاجرت کرد و سپس در 1228 عازم نجف شد و از محضر دو مرجع تقلید بزرگ زمان، ‌شیخ مرتضی انصاری و ملاحسینقلی در جزینی همدانی بهره برد. سید جمال در 1232،‌ بنا به دستور شیخ انصاری عازم هندوستان شد و ضمن آشنایی با علوم جدید سعی کرد تا مردم و خصوصا مسلمانان را علیه استعمار انگلستان بسیج کند. اما به دلیل سلطه همه جانبه انگلیسی‌ها پس از یک سال و نیم آنجا را ترک و عازم عثمانی شد و چون با حسادت علمای درباری آنجا مواجه شد به مصر مهاجرت نمود. سید جمال‌الدین اسدآبادی در مصر توانست یک نهضت فکری ضد استعماری و ضد انگلیسی را پایه گذاری کند و تشکیلاتی به نام انجمن مخفی را به وجود آورد‌ اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترک مصر شد. حرکت سید جمال،‌ توسط شاگردانش ازجمله شیخ محمدعبده دنبال و در سالهای بعد زمینه ساز قیام مردم مصر علیه استعمار انگلستان شد. سید جمال پس از ترک مصر، مدتی در هند اقامت نموده و سپس راهی اروپا شد. در پاریس با همکاری محمد عبده اقدام به انتشار روزنامه "عروه الوثقی"‌ نمود و به پاسخگویی به "ارنست رنان"‌ که مقالاتی علیه اسلام در یکی از روزنامه‌های پاریس،‌ می‌نوشت،‌ پرداخت. سید جمال بعدها به دعوت ناصرالدین شاه،‌ به ایران آمد و گمان می‌کرد که می‌تواند با نزدیکی به شاه،‌ اندیشه‌های اصلاح طلبانه خود را به اجرا بگذارد،‌ اما چون ماهیت و طبع شاهانه با هیچ اصلاحی موافق نبود و سید نیز،‌ شاه را آشکارا عامل بدبختی مردم معرفی می‌کرد، از ایران اخراج شد. سید جمال وقتی برای دومین بار به ایران آمد،‌ به آستانه حضرت عبدالعظیم در شهر ری تبعید شد و در آنجا علیرغم کنترل ماموران، مردم را به قیام علیه بیدادگری شاه تشویق می‌کرد؛ لذا ناصرالدین شاه دستور اخراج او را در حالیکه بشدت بیمار بود صادر کرد. سید جمال پس از اخراج از ایران وارد بصره شد و با سید علی‌اکبر شیرازی نامه‌ای به آیت‌الله العظمی سید حسن شیرازی می‌نویسد و به ظلم های فراوان شاه به مردم ایران اشاره می‌کند. عده‌ای معتقدند که این نامه در صدور فتوای مشهور تحریم تنباکو از جانب آیت‌الله میرزای شیرازی و جنبش تنباکو در نتیجه آن،‌ تاثیر بسزایی داشته است. حضور سیدجمال‌الدین اسدآبادی در طی سالهای 71-1270 در عراق تاثیر بسزایی در حیات فکری،‌ سیاسی واسلامی شهرهای شیعه نشین و گسترش تبلیغ و دعوت در جامعه اسلامی گذاشت؛ به طوریکه همگان او را بعنوان رهبر حرکت «تجدید در اسلام»‌ می‌شناختند. سیدجمال الدین اسدآبادی منادی بیداری مسلمانان و بازگشت به اسلام و بدعت زدایی بود و اتحاد اسلام و پرهیز از تفرقه بین مذاهب اسلامی را تبلیغ می‌کرد و در آخر هم جان خود را در همین راه از دست داد. سیدجمال،‌ اواخر عمر خود را در عثمانی سپری ‌کرد و غیر مستقیم تحت نظر سلطان عبدالحمید،‌ امپراطور عثمانی قرار داشت. وقتی خبر قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی، از شاگردان سید جمال، به اسلامبول رسید،‌ سلطان عبدالحمید،‌ به هراس افتاد و دستور قتل سید جمال را داد و سرانجام در 19 اسفند 1275 برابر با 9 مارس 1897 او را مسموم ساختند و جنازه او را در قبرستان مشایخ اسلامبول به خاک سپردند. در سال 1324،‌ فیض محمدخان،‌ سفیر وقت دولت افغانستان در آنکارا،‌ موافقت دولت ترکیه را برای نبش قبر سید بدست آورد بقایای جسد سید جمال‌الدین اسدآبادی را در تابوتی به کابل انتقال دادند. سید جمال از دیدگاه شهید مطهری شهید مطهری در کتاب بررسی نهضت های اسلامی در صد ساله ی اخیر می گوید: «بدون تردید سلسله جنبان نهضت های اصلاحی صد ساله ی اخیر، سید جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی است. او بود که بیدارسازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمین را با واقع بینی خاصی بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جویی را نشان داد... نهضت سید جمال، هم فکری بود و هم اجتماعی. او می خواست رستاخیزی هم در اندیشه ی مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگی آنها... سید جمال در نتیجه ی تحرک و پویایی، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهای کشورهای اسلامی – که داعیه ی علاج آنها را داشت دقیقا آشنا شد. سید جمال مهمترین و مزمن ترین درد جامعه ی اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو به شدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد. او برای مبارزه با این دو عامل فلج کننده، آگاهی سیاسی و شرکت فعالانه ی مسلمانان را در سیاست واجب و لازم شمرد و برای تحصیل مجدد عظمت از دست رفته ی مسلمانان و به دست آوردن مقامی در جهان که شایسته ی آن هستند، بازگشت به اسلام نخستین و در حقیقت حلول مجدد روح اسلام واقعی را در کالبد نیمه مرده ی مسلمانان، فوری و حیاتی می دانست. بدعت زدایی و خرافه شویی را شرط آن بازگشت می شمرد، اتحاد اسلام را تبلیغ می کرد و دست های مرئی و نامرئی استعمارگران را در نفاق افکنی های مذهبی و غیر مذهبی می دید و رو می کرد.» سید جمال مهمترین دردهای جامعه ی اسلامی را این موارد تشخیص داده بود: 1- استبداد حکام. 2- جهالت و بی خبری توده ی مسلمانان و عقب ماندن از کاروان علم و تمدن. 3- نفوذ عقاید خرافی در اندیشه ی مسلمانان و دور افتادن آنها از اسلام نخستین. 4- جدایی و تفرقه میان مسلمانان به عناوین مذهبی و غیر مذهبی. 5- نفوذ استعمار غربی. سید چاره ی این دردها را در امور زیر می دانست: 1- مبارزه با خودکامگی مستبدان. 2- مجهز شدن به علوم و فنون جدید. 3- بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافه ها و پیرایه هایی که به اسلام بسته شده است. 4- ایمان و اعتماد به مکتب. 5- مبارزه با استعمار خارجی. 6- اتحاد اسلام. 7- دمیدن روح پرخاشگری و مبارزه و جهاد به کالبد نیمه جان جامعه ی اسلامی. 8- مبارزه با خودباختگی در برابر غرب. دو خصوصیت برجسته سید جمال الدین اسدآبادی 1- احترام به روحانیت تشیع - یکی از خصوصیات برجسته سید جمال الدین اسدآبادی این است که در اثر آشنایی نزدیک با جامعه شیعه و سنی، تفاوت و دوگانگی وضع روحانیت شیعه را با روحانیت سنی به خوبی درک کرده بود. او می دانست که روحانیت سنی یک نهاد مستقل ملی نیست و در مقابل قدرت های استبدادی و استعماری قدرتی به شمار نمی رود. روحانیت سنی وابسته به حکومت هایی است که خود قرن ها آن را به عنوان "اولوالامر" به جامعه معرفی کرده است. لهذا در جامعه سنی به سراغ علما نمی رفت، مستقیما به سراغ خود مردم می رفت. از نظر او علمای دینی سنی از جهت اینکه بشود به عنوان پایگاه ضد استبداد و ضد استعمار از آنها بهره جست، امتیاز خاصی ندارند و مانند سایر طبقاتند. ولی روحانیت شیعه چنین نیست. روحانیت شیعه یک نهاد مستقل است، یک قدرت ملی است، همواره در کنار مردم و در برابر حکمرانان بوده است. از این رو سید جمال در جامعه شیعه، اول به سراغ طبقه علما رفت و به آگاه سازی آنها پرداخت. این طبقه را بهترین پایگاه برای مبارزه با استبداد و استعمار تشخیص داد. از مضمون و محتوای نامه هایی که سید به علمای شیعه، خصوصا نامه اش به زعیم بزرگ مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی و نامه دیگرش که صورت بخشنامه دارد به سران علمای معروف و برجسته شیعه در عتبات و در تهران و مشهد و اصفهان و تبریز و شیراز و غیره نوشته است این مدعا کاملا پیدا است. سید جمال الدین اسدآبادی تشخیص داده بود که در روحانیت شیعه اگر احیانا افرادی رابطه نزدیک با مستبدان زمان خود داشته اند، وابستگی خود را با روحانیت و مردم و دین حفظ کرده اند و از آن اصل که در فقه مطرح است یعنی "استفاده از پایگاه دشمن به سود مردم" پیروی کرده اند، و اگر احیانا افرادی هم بوده اند -که البته بوده اند- که واقعا وابسته بوده اند، جنبه استثنایی داشته اند و لهذا مردم شیعه پیوند محکم خود را با روحانیت شیعه در طول تاریخ نگسسته اند. روش سید جمال در قبال روحانیت شیعه، تأثیر فراوانی داشت هم در جنبش تنباکو که منحصرا به وسیله علما صورت گرفت و مشتی آهنین بود بر دهان استبداد داخلی و استعمار خارجی، و هم در نهضت مشروطیت که به رهبری و تأیید علما صورت گرفت. در تاریخ سید جمال به عنوان یک شخصیت مسلمان انقلابی آگاه هرگز دیده نشده است که روحانیت شیعه را بکوبد یا تضعیف نماید، با آنکه شخصا در اثر برخی نا آگاهی ها صدمات و آزارهایی هم دیده است. آقای محیط طباطبایی می نویسد: «سید در سفر اول خود به اروپا که "عروة الوثقی" را انتشار می داد متوجه اهمیت نفوذ روحانیان برای انجام اصلاحات شده بود و در نامه ای که همان اوان در اروپا به یکی از ایرانیان مقیم مصر (که او هم برای نجات از دست مأمورین ایران، خود را "داغستانی" نامیده بود) نوشته است که علمای ایران در انجام وظایف خود کوتاهی نکرده اند و این مأمورین دولت ایران بوده اند که همواره اسباب زحمت و درماندگی و عقب افتادگی مردم و کشور را فراهم کرده اند. موقعی که در تهران می زیست، به هیچ وجه تظاهری مخالف مذاق روحانیون از او سر نزد بلکه بر عکس پیوسته می کوشید با علما حسن تفاهم داشته باشد. رساله نیچریه او که هنگام ورود به ایران تازه در بیروت به عربی ترجمه شده و انتشار یافته بود، نسخه هایی از آن به دست آورده و به طلاب و فضلا اهدا می کرد و در مجلس ملاقات با مدرسین معقول و منقول سعی می کرد سخنی که از آن حس غرور و خودپسندی شنیده بشود، گفته نشود. چنانچه به مرحوم "جلوه" در ملاقات اول که از سید پرسیده بود "شنیدم شما در مصر کلمات شیخ را تدریس می کرده اید" برای اینکه خفض جناحی کرده باشد، جواب مناسبی داده بود که مرحوم جلوه را بر ضد خود نیانگیزد. و هم ایشان می گویند: سید جمال الدین با تیغ زبان و نوک قلم خود زمینه سازی کرد و شالوده اصلی قبول حکومت مشروطه جدید را در ذهن علمای روحانی مملکت فراهم آورد. در روزی که علمای بزرگ تهران و عتبات در صدر نهضت مشروطه قرار گرفته بودند معلوم شد حسن ظن و حدس صائب سید جمال الدین درباره عنصر مشروطه ساز ایران به خطا نرفته بود و از حرکت تمرد تنباکو تا مهاجرت به قم و پشتیبانی علما از مشروطه خواهان در برابر کودتای باغشاه همه جا روح او راهنمای کسانی بود که هر یک در مقام مقتدی الانامی قرار دارند.» 2- مقابله با تجددگرایی دینی و جهان بینی غربی - امتیاز دیگر سید جمال اینست که با اینکه به اصطلاح مردی تجددگرا بود و مسلمانان را به علوم و فنون جدیده و اقتباس تمدن غربی می خواند و با بی سوادی و بی خبری و عجز فنی و صنعتی مسلمانان به پیکار برخاسته بود، متوجه خطرهای تجدد گرایی های افراطی بود. او می خواست مسلمانان علوم و صنایع غربی را فرا گیرند، اما با اینکه اصول تفکر مسلمانان یعنی جهان بینی آنها جهان بینی غربی گردد و جهان را با همان عینک ببینند که غرب می بیند مخالف بود. او مسلمانان را دعوت می کرد که علوم غربی را بگیرند اما از اینکه به مکتب های غربی بپیوندند آنها را برحذر می داشت. سید جمال همانگونه که با استعمار سیاسی غرب پیکار می کرد با استعمار فرهنگی نیز در ستیزه بود. با متجددانی که جهان را و احیانا قرآن کریم و مفاهیم اسلامی را می خواستند از دیدگاه غربی تفسیر کنند مبارزه می کرد. توجیه و تأویل مفاهیم ماوراء الطبیعی قرآن و تطبیق آنها را به امور حسی و مادی جایز نمی شمرد. سید جمال هنگامی که از مصر به هند رفت و با افکار "سر سید احمدخان هندی" که زمانی قهرمان اسلامی اصلاح در هند به شمار می رفت آشنا شد و دید او سعی دارد مسائل ماوراء الطبیعی را به نام و بهانه علم، توجیه طبیعی کند، غیب و معقول را تعبیر محسوس و مشهود نماید، معجزات را که در قرآن نص و صریح است به شکلی رنگ عادی و طبیعی دهد، مفاهیم آسمانی قرآن را زمینی کند، سخت ایستادگی کرد. یکی از نویسندگان معاصر در مورد سفر سید به هند و موضعش در برابر سید احمدخان می نویسد: اگر سید احمد از اصلاح دین سخن می گفت، سید جمال مسلمانان را از فریبکاری برخی مصلحان و خطرات افراط در اصلاح بر حذر می داشت. اگر سید احمد ضرورت فرا گرفتن اندیشه های نو را برای مسلمانان تأکید می کرد، سید جمال بر این موضوع اصرار داشت که اعتقادات دینی بیش از هر عامل دیگر افراد انسان را به رفتار درست رهنمون می شود و اگر سید احمد مسلمانان را به پیروی از شیوه های نو در تربیت تشویق می کرد، سید جمال این شیوه ها را طبعا برای دین و قومیت مردم هند زیان آور می دانست. بدین سان سید جمال که تا آن زمان به جانبداری از اندیشه ها و دانش های نو نامبردار شده بود، به هنگام اقامت در هند، در برابر متفکر نو خواهی چون سید احمد ناگزیر به پاسداری از عقاید و سنن قدیمی مسلمانان شهرت یافت. با این وصف در این دوره نیز از رأی پیشین خود درباره ضرورت تحرک فکر دینی روی بر نتافت. منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

آغاز و انجام یک اسلام ستیز

احمد کسروی که در بیستم اسفندماه سال 1324 خورشیدی بدست گروه فدائیان اسلام به قتل رسید، جان خود را بر سر عناد با مذهب تشیع و توهین‌های مکرر به مقدسات آن از دست داد. کسروی در سال 1296 خورشیدی مطابق با 1308 قمری در تبریز به دنیا آمد، پدرانش پشت در پشت روحانی بودند، چندان که در محله حکم آباد تبریز مسجدی به نام پدربزرگ کسروی میراحمد وجود داشت. البته میرقاسم پدر کسروی به کسوت روحانیان در نیامد و به بازرگانی روی آورد. اما بسیار دوست داشت که فرزندش احمد، روحانی شود و اداره مسجد میراحمد را برعهده گیرد. کسروی در 12 سالگی پدر را از دست داد و ناگزیر به کار کردن برای امرار معاش خانواده شد اما طبق وصیت پدر تحصیلات علوم دینی را پی گرفت و در مدرسه طالبیه تبریز مشغول تحصیل شد. در همین جا بود که با شیخ محمد خیابانی دوستی و مراوده پیدا کرد. 16 ساله بود که جنبش مشروطه رخ نشان داد و او نیز به خیل هواداران مشروطه پیوست. اما این هواداری برایش گران تمام شد. قیم او، خانواده‌اش و بسیاری از هم‌محلی‌ها و آشنایانش مخالف مشروطه بودند و چون غالبا به مخالفت خود با مشروطه رنگ و بوی مذهبی می‌دادند، دور از نظر نیست که این موضوع در ستیزه‌جویی‌های بعدی او با مذهب تأثیر گذار بوده باشد. او در آن زمان چندان هم مقید به شؤونات لباس روحانیت نبود و چنان که خود در زندگینامه‌اش تصریح دارد به خلاف دیگر سادات، عمامه به سر نمی‌بست و شال سبز نمی‌پوشید. ریشش را می‌تراشید و کفش پاشنه ‌بلند به پا می‌کرد. حتی روضه خوانی و ذکر مصایب امامان را هم مورد نکوهش قرار می‌داد. با این وجود در 20 سالگی به حفظ قرآن روی آورد و بعدها از آن به عنوان یکی از فرازهای مهم زندگی‌اش یاد کرد. همه اینها موجب شد که او پس از سال 1290 خورشیدی مورد تکفیر گروهی از روحانیون تبریز قرار گیرد. مردم نیز که در این ملای جوان اثری از دیانت نمی‌دیدند، بتدریج دورش را خالی کردند و این شد که کسروی از کسوت روحانیت به در آمد. بنابراین شیعه‌ستیزی و خصومت با روحانیان شیعه از آغاز جوانی در وجود کسروی ریشه دوانده بود. همان زمان به مطالعه در علوم جدید گرایش پیدا کرد و در مدرسه آمریکایی مموریال اسکول تبریز، توأمان به تحصیل علوم جدید و تدریس زبان عربی پرداخت. در 1295 نیز برای آموختن زبان روسی به قفقاز رفت و طبعا با اندیشه‌های رایج در آنجا که اغلب نسبتی با مذهب نداشتند، آشنا شد. علاوه بر این، خواندن کتاب سیاحت‌نامه ابراهیم بیگ تکانی سخت بر فکر و روحش وارد ساخت. در دهه 1290 خورشیدی کسروی در گروه دموکرات تبریز جای ‌گرفت و با شیخ محمد خیابانی همراه بود، اما در خلال انشعاب حزب دموکرات از او جدا شد. با این حال، وقتی کنسولگری انگلیس در تبریز و دولت مرکزی از او خواستند که در سرکوب قیام خیابانی کمکشان کند، زیر بار نرفت. در واقع حضور او در وقایع آذربایجان طی این سال‌ها و سال‌های بعد کمک شایانی بود به نوشتن کتاب تاریخ 18 ساله آذربایجان. بیماری سختی که کسروی متعاقب قیام خیابانی بدان مبتلا شد، پایش را به تهران باز کرد و او را وارد وزارت عدلیه ساخت. از این زمان تا پایان عمر کمابیش در وزارت عدلیه بود، گاه به سمت بازرس، گاه به‌عنوان داور و گاه در مقام مدعی‌العموم. گاه نیز به وکالت روی می‌آورد. کار در عدلیه، سفرهایی را به مازندران، خوزستان و برخی از شهرهای غرب و مرکز ایران در پی داشت و برخی از این سفرها دستمایه نگاشتن مقالات تحقیقی در حوزه تاریخ یا زبان شناسی شد. بویژه در خلال سفرهای خود با بابیان و بهائیان نیز به گفتگو می‌نشست. ماحصل این گفتگوها کتاب بهایی‌گری است که در رد بهائیت نوشته شده است. موضع کسروی در قبال حکومت پهلوی با فراز و نشیب همراه بود. در عدلیه کارمند سرکشی به شمار می‌آمد و غالبا وقعی به دستورات مافوق نمی‌گذاشت، اما از سیاست‌های دولت پهلوی چون اتحاد لباس و تجدد مآبی کاملا حمایت می‌کرد. آن چه در این دوران کسروی را از جامه یک پژوهشگر تاریخ و فرهنگ خارج ساخت و در صف مقدم مذهب‌ستیزی قرار داد، مقالات و کتاب‌هایی بود که اواخر عمر در رد باورهای مذهبی مردم ایران نوشت. در اینجا چهره دیگری از کسروی رخ نشان داد. به همان میزان که کتاب‌های او در حوزه تاریخ و زبان‌شناسی با دقت نوشته شده بودند یا حداقل کوشش شده بود که چنین باشند، نوشته‌های وی در حوزه مذهب سرسری، غیرمستند و احساسی بودند. او در زمانه‌ای که دولت پهلوی‌ ستیز خود با مذهب و مظاهر آن را آشکار ساخته و اندیشه‌های سکولار توسط روشنفکران متمایل به غرب در میان نخبگان اجتماع شیوع یافته بود، زمینه را برای نقد و نفی مذهب تشیع مساعد دید. او در جنجال‌برانگیزترین کتاب خود با نام شیعه‌گری، اساس مذهب تشیع را هدف قرار داد و وصیت پیامبر درباره جانشینی امام اول شیعیان و دیگر ائمه شیعی را به پرسش کشید. همچنین با چاپ کتاب ورجاوند بنیاد کوشید تا در عوض تشیع، شبه‌مذهب خود ساخته‌ای به نام پاک دینی را رواج دهد. علاوه بر این کسروی به بزرگان فرهنگ و تاریخ ایران نیز تاختن آورد. حافظ را «شاعرک یاوه‌گوی مفتخوار» و سعدی را «مرد ناپاک» خواند. سعید نفیسی در این باره نوشته است: آنچه [کسروی] درباره سعدی و حافظ و تصوف و دین شیعه گفت نه تنها به نفع ایران نبود بلکه صریحا می‌گویم مغرضانه بود. کسروی که خود مدعی مبارزه با تعصبات مذهبی بود، راه و رسمی را از خود برجای نهاد که طی آن پیروانش در اول دی ماه هر سال جشن کتاب‌سوزی به راه بیندازند و کتاب‌هایی را که مضر تشخیص می‌دهند از جمله کتب دعا و دیوان حافظ- در آتش بیفکنند. بدین ترتیب کسروی خود را آماج حمله گروه‌های مختلف اجتماعی قرار داد و در حالی که می‌توانست با حفظ باورهای شخصی‌اش، کارهای علمی و پژوهشی گذشته را پیگیری کند، به یکباره خود را به سطح یک منتقد بی منطق فرهنگ و مذهب فروکاهید و آخرالامر در 20 اسفند 1324 با رضایتمندی طیف وسیعی از نیروهای سیاسی اجتماعی ایران (حتی پاره‌ای سکولارها) توسط گروه فدائیان اسلام زندگی‌اش به پایان رسید. شهاب سلیمی منابع: 1 - کسروی، احمد: زندگانی من، بی نا، تهران، 1348 2 - مصاحب، غلامحسین: دائره‌المعارف فارسی، جلد دوم، تهران، ???? 3 - کسروی، احمد: شیعه گری، بی جا، بی نا، بی تا 4 - عاقلی، باقر: روزشمار تاریخ ایران، از مشروطه تا انقلاب اسلامی، جلد اول، نشرنامک، تهران، 1384 منبع: سایت جام جم ایام

کسروی و فدائیان اسلام

فدائیان اسلام گروهی شناخته شده در تاریخ معاصر ایران هستند. آنان با ترورهای خود در دهه 1320 روند حوادث سیاسی ایران را به شدت تحت تأثیر قرار دادند. به ویژه ترور رزم آرا در سال 1329 زمینه‌ساز ملی شدن صنعت نفت و زمامداری دولت محمد مصدق شد. با این حال، شاید این موضوع کمتر مورد اشاره قرار گرفته که احمد کسروی و اقدامات دین‌ستیزانه‌اش از علل تشکیل جمعیت فدائیان اسلام بود. احمد کسروی که در تمام دوران سلطنت رضاشاه بر فعالیتهای ضد مذهبی‌اش ادامه داده بود، پس از شهریور 1320 نیز این روند را تداوم بخشید. او در برخی آثارش مانند شیعی‌گری و ورجاوند بنیاد و غیره حملات توهین‌آمیز شدیدی را متوجه دین اسلام و به ویژه مذهب تشیع کرده و درباره برخی از ائمه اطهار سخنان ناروا و اهانت‌آمیزی ذکر کرده بود و در همان حال با حمایت گروهی از پیروانش از برخورد فیزیکی نیز با مخالفان خود اجتناب نمی‌کرد. تا جایی که طی سال‌های 13241320 ش اعتراضات فراوانی از سوی علما و روحانیون و مردم مسلمان کشور از اقشار مختلف به دنبال آورد. در چنین اوضاعی بود که سید مجتبی نواب‌ صفوی پس از هشدارهایی چند در 8 اردیبهشت 1324 به احمد کسروی حمله کرده، او را مجروح و روانه بیمارستان ساخت و خود دستگیر و مدتی زندانی شد. به دنبال این اقدام نواب ‌صفوی، آشکار شد که فضای عمومی کشور از حمله او به کسروی که آشکارا شعائر اسلامی و شیعی را مورد تمسخر قرار می‌داد، خرسند شده است. با این حال کسروی از مخالفت با اسلام و تشیع دست‌بردار نبود. از سوی دیگر نواب‌ صفوی پس از آزادی از زندان بر این باور قرار گرفت که جهت مبارزه منسجم با جریانات فکری‌ای نظیر کسروی چاره‌ای جز تشکیل جمعیت و یا تشکلی منظم ندارد. به این دلیل بود که در همان سال 1324 جمعیت فدائیان اسلام اعلام موجودیت کرد و هنگامی که کسروی حاضر نشد از اقدامات ضد دینی خود عدول کند نهایتاً در 20 اسفند 1324 همراه با منشی خود حدادپور توسط سید حسین امامی و سید علی‌محمد امامی از اعضای فدائیان اسلام به قتل رسید. محمد عبدخدایی از اعضای فدائیان اسلام در این باره می‌گوید: من معتقدم که آغاز حرکت فداییان اسلام مبارزه با احمد کسروی به‌عنوان یک ناسیونالیست دو آتشه است. چطور می‌شود بعد از شهریور 1320 که نظامی‌گیری رضا خان مرده، چماقی مثل احمد کسروی پیدا می‌شود و امتیاز نشریه پرچم را می‌گیرد و باهماد آزادگان را تشکیل می‌دهد و کتاب شیعه‌گری را منتشر می‌کند و به میراث‌های فرهنگی مذهبی شیعه اتهام وارد می‌کند؟ بعد از شهریور1320 در مقابل تجاوز و اشغال نیاز به یک وحدت غیر قابل انفکاک داریم تا پس‌لرزه‌های اشغال را از بین ببریم. در این شرایط، آیا کسروی با نوشتن کتاب شیعه‌گری و صوفیگری و بازی کردن با اعتقادات مردم جلوی وحدت مردم علیه اشغالگران را نمی‌گیرد؟ نواب صفوی کسروی را به خاطر توهین به امام صادق و سایر معصومین مهدورالدم قلمداد می‌کند و از مراجعی مثل آقا سید ابوالحسن اصفهانی، حاج آقا حسین قمی و سید عبدالله شیرازی و سید محمود شاهرودی مجوز می‌گیرد که کسروی را از بین ببرد. بعد از کشته شدن کسروی می‌بینیم که بسیاری از مسائل سیاسی خود به خود حل می‌شود. عبدخدایی درباره این که چرا فدائیان اسلام با سلاح فرهنگی به جنگ کسروی نرفتند و حذف فیزیکی او را در دستور کار قرار دادند، می‌گوید: به نظر من بعد فرهنگی به تنهایی امکان موفقیت نداشت. اولین مساله‌ای که ما با آن روبرو بودیم امکانات حکومتی بود که به وفور در اختیار مخالفان حوزه قرار داشت. من معتقدم اگر توان رزمی گروه فداییان اسلام نبود حوزه این‌طور در بخش فرهنگی گسترش پیدا نمی‌کرد. بالاخره فعالیت‌های سیاسی اجبارا در ذهن جوانان ما نقش مذهب را بسیار پر رنگ جلوه داد. منابع: 1.شاهدی، مظفر: جمعیت فدائیان اسلام، سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران 2. گفتگو با محمد عبدخدایی، ویژه‌نامه ایام، شماره 52 منبع: سایت جام‌جم ایام

سندی از ملیت ایرانی سیدجمال‌الدین اسدآبادی

سیدجمال‌الدین اسدآبادی چهره‌ای است که به‌رغم شهرت، برخی زوایای زندگی اش در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. ایرانیان او را از اهالی اسدآباد همدان می‌دانند و افغانیان، زاده اسعدآباد از توابع کنز واقع در شرق کابل معرفی می‌کنند. به همین دلیل در این که سیدجمال شیعه امامی بوده یا سنی حنفی، اقوال گوناگونی وجود دارد. مرحوم علامه محمدمحیط طباطبایی در یکی از مقالات خود تصریح دارد که حتی مرحوم ملک‌الشعرای بهار و رضازاده شفق نیز سیدجمال را افغانی می‌دانستند و این زمانی بود که در سال 1324 خورشیدی دولت ترکیه تصمیم داشت بنابه درخواست دولت افغانستان، پیکر سیدجمال را از گورستان مشایخ استانبول خارج ساخته و به افغانستان منتقل سازد. (چنان‌که کرد) دولت ایران شدیدا معترض بود و می‌کوشید به هر طریق ممکن از این اقدام جلوگیری کند، اما در جلسه‌ای که بدین منظور با حضور حسین علا وزیر دربار برگزار شد، بهار و شفق رأی به غیر ایرانی بودن سیدجمال دادند. این موضوع بر علامه محیط که سالیانی را درباره سید به پژوهش و تالیف گذرانده بود، سخت گران آمد و از قضا بزودی سند محکمی از ایرانی بودن سیدجمال به دستش رسید. او خوانده و شنیده بود که وقتی سیدجمال با دستور ناصرالدین‌شاه قاجار در شاه عبدالعظیم بازداشت و به بصره تبعید شد، کتاب‌ها و کیف‌دستی‌اش در خانه حاج‌امین‌الضرب که میزبانش بود، جا ماند و باز می‌دانست که حاج‌امین‌الضرب به علت عداوت ناصرالدین‌شاه و امین‌السلطان با سیدجمال، از در انکار مراوده با او درآمده و احتمالا مایملک امانتی‌اش را در جایی مخفی کرده بود. علامه محیط با این دانسته‌ها در سال 1325 خورشیدی به نزد خانواده حاج‌امین‌الضرب رفت و موضوع را با محسن مهدوی و دکتر یحیی مهدوی در میان گذاشت. یحیی مهدوی از وجود صندوق‌های سربسته در میان اسناد تجارتخانه حاج‌امین‌الضرب پرده برداشت و قراری برای بازبینی‌شان تعیین کرد. دست بر قضا نخستین صندوقی که گشوده شد حاوی کتاب‌ها و کیف‌دستی سیدجمال بود و در کیف‌دستی هم گذرنامه سیاسی‌اش به دست آمد. در این گذرنامه تابعیت ایرانی سیدجمال همراه با امضای او تأیید شده بود. مرحوم محیط طباطبایی می‌گوید که این گذرنامه را به چند تن از تاریخ‌پژوهان مصری، هندی و افغانی نشان داده است و همگی اذعان کرده‌اند که با این سند، تردیدی در ملیت ایرانی سیدجمال باقی نمی‌ماند. گفتنی است که اسناد یافته شده در خانه حاج‌امین‌الضرب به همت دکتر اصغر مهدوی و ایرج افشار در سال 1342 منتشر و اصل آنها به کتابخانه مجلس شورای ملی اهدا شد. منابع: 1 - دانشنامه آزاد ویکی پدیا 2 - پایگاه اطلاع رسانی استاد سیدهادی خسروشاهی (www.khosroshahi.net ) 3 - محیط طباطبایی، محمد: سیدجمال‌الدین اسدآبادی و بیداری مشرق زمین، به کوشش و مقدمه سیدهادی خسروشاهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1370. منبع: سایت جام‌جم ایام

اجبار به ترویج بی‌حجابی - بازخوانی سندی از کشف حجاب

اسنادی که از کشف حجاب برجای مانده، بسیار زیاد است. در غالب این اسناد رد پای خشونت‌ورزی در بی‌حجاب کردن زنان قابل ملاحظه است و در بین‌شان اسنادی به چشم می‌آید که در زمره نوادر و عجایب دوران جای می‌گیرند. از جمله اسنادی که نشان می‌دهند دولت پهلوی اول مایل بوده تا از مذهب و مبلغان مذهبی برای کشف حجاب بهره جوید. برای نمونه در هفتم دی‌ماه 1314 یعنی یک هفته پیش از اعلام رسمی کشف حجاب، والی ایالت خراسان در نامه‌ای محرمانه به حکومت نیشابور، حکم ریاست‌الوزرا مبنی بر چگونگی کشف حجاب را ابلاغ کرد. در بند اول از این دستورالعمل 6 ماده‌ای آمده است: بدوا به وسیله معارف در مدارس به عنوان پیشاهنگی و ورزش دختران به طوری که در همه اقدام شده [؟] اعلام شود. سپس گفته شده به وسیله روسای ادارات وسایل تشویق خانم‌ها را فراهم آورده که مجامعی نه به عنوان رفع حجاب بلکه به عناوین دیگر ولی برای همین منظور تشکیل گردد. اما از این مهم‌تر مواد سوم و چهارم این دستورالعمل است که اشعار می‌دارد: 3 وعاظ و پیشوایان محل را وادار کنید که نتایج حاصله از این منظور را به مردم بفهمانند و ثابت کنند که این عمل نه‌تنها خلاف مذهب نیست، بلکه روح اسلام از این ترتیب حجاب دور است. 4 اگر کسی از وعظ‌کنندگان یا غیره مخالفتی یا اظهاراتی بر ضد رفع حجاب نماید فورا توسط شهربانی جلب و تنبیه شود. هرچند سندی در دست نیست که نشان دهد وعاظ و روحانیون تمکینی نسبت به این خواسته داشته‌اند و اینان خود از پیشوایان خیزش علیه کشف حجاب بوده‌اند، اما فکر استفاده از روحانیون برای ترویج عملی که برخلاف آموزه‌های پذیرفته شده اسلامی است، در نوع خود جالب است. در خاطرات علی‌اصغر حکمت، وزیر فرهنگ وقت نیز به اشاراتی از این دست برمی‌خوریم که وی مایل بوده با استفاده از آموزه‌های دینی حجاب را امری غیرلازم معرفی کند و آن را مغایر روح مذهب جلوه دهد. همچنین در هیچ‌یک از سخنرانی‌های مربوط به کشف از سخنرانی رضاپهلوی گرفته تا افراد جزء هرگز گفته نمی‌شد که مذهب در مقرر داشتن حجاب زنان ره به خطا برده است، بلکه چنین استدلال می‌شد که اساسا حجاب (به معنای پوشش موی سر و بدن) در دین اسلام جایگاهی ندارد و حجاب مورد نظر اسلام همانا عفاف و پاکدامنی ذاتی زنان است که در قالب چادر مورد تحریف قرار گرفته است. در ادامه دستورالعمل، گفته شده: خانم‌های روسا و مأمورین باید در اجرای این منظور پیشقدم بوده و با طرز پسندیده و معقول و با ساده‌ترین لباس‌ها به تجدد نسوان کمک نمایند. در آخر کار و در حالی که پیش‌تر سخن از جلب و تنبیه وعاظ مخالف کشف حجاب به میان آمده، چنین می‌خوانیم که این اقدامات باید خیلی عاقلانه و با متانت بدون آن که کسی را عنفا مجبور به کشف حجاب نمایند، مجری گردد. * پی‌نوشت: *سازمان اسناد ملی ایران، سند شماره ک‌135007 سری ج. منبع: سایت جام‌جم ایام

مانور تبلیغاتی با نام اصلا‌حات ارضی - بازخوانی پیامدهای اقتصادی و اجتماعی «انقلاب سفید»

نخست رفراندوم اصلاحات ارضی 6 بهمن ماه 1341 خورشیدی برگزار شد که که طی آن اصلاحاتی تحت عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و مردم» به رای گذاشته و اعلام شد که با نظر مثبت 9/99 درصد رای دهندگان مواجه شده است. در تبیین ریشه‌های انقلاب اسلامی‌موضوع اصلاحات ارضی و خصوصا پیامدهای اقتصادی و اجتماعی آن کمتر مورد توجه قرار گرفته و کمتر پژوهش درخور توجهی درباره‌اش صورت پذیرفته است. گفتار حاضر نگاهی دارد به این وجه از زمینه‌های بروز انقلاب اسلامی ‌و سقوط رژیم پهلوی. در این گفتار به طور عمده از سه پژوهش نخبه استفاده شده است. نخست کتاب مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سال‌های پس از انقلاب اسلامی) نوشته جان فوران؛ دوم کتاب ایران بین دو انقلاب، نوشته یرواند آبراهامیان و سوم کتاب اقتصاد سیاسی ایران اثر محمدعلی (همایون) کاتوزیان. نظام ارباب و رعیتی حاکم بر بخش کشاورزی ایران که عمده زمین‌های کشاورزی و مرغوبترینشان را در اختیار معدودی از مالکان بزرگ قرار می‌داد و توده عظیم روستایی را در جایگاه سهم برانی با حقوق و درآمد اندک می‌نشاند، نظام ناعادلانه‌ای بود و شکاف طبقاتی را فعال نگاه می‌داشت. از این رو پایان دادن به این نظام نامتوازن ضرورتی اجتناب ناپذیر می‌نمود. اصلاحات ارضی همواره از سوی گروه‌هایی که تمایل چپ‌گرانه یا تجزیه طلبانه داشتند به عنوان شعاری که می‌توانست جمعیت عظیم روستایی را به خود جلب کند، مطرح می‌شد. برنامه ریزان دولتی نیز از دهه 1320 خورشیدی رفته رفته به این نتیجه رسیده بودند که دیر یا زود باید به سمت تقسیم مجدد زمین (به مثابه منبع بزرگ ثروت) گام برداشت. این خواسته در دوران نخست وزیری علی امینی، نخست وزیر آغاز دهه 1340 جامه قانون به خود پوشید و در دستور کار قرار گرفت. اما خیلی زود حسادت شاه را که گمان می‌برد امینی با پیشبرد اصلاحات ارضی به نخست وزیر محبوب توده‌های روستایی بدل خواهد شد، برانگیخت و از مسیر خود خارج شد. شاه به آمریکا سفر کرد و دولت آمریکا را متقاعد ساخت که از حمایت علی امینی چشم‌پوشی کند و رهبری اصلاحات را به او بسپارد. آن گاه زمینه برکناری علی امینی را فراهم آورد و خود را‡سا هدایت اصلاحات ارضی را برعهده گرفت. این را می‌توان از خلال گفته‌های حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی کابینه علی امینی و سلسله جنبان اصلاحات ارضی در کابینه او فهمید. آنجا که می‌گوید: «شاه خود بزرگ‌ترین مالک در ایران است. او به اصلاحات ارضی از جنبه منافع شخصی نگاه می‌کرد. پشتیبانی از این طرح تا آن حد بود که برای او اعتبار و محبوبیت فراهم سازد. همچنین نفوذ و قدرت مالکان بزرگ که آنان را رقیب خود می‌پنداشت، تضعیف شود.»‌ هرچند که معلوم نیست اصلاحات ارضی در کابینه علی امینی با کارگردانی ارسنجانی دقیقا چه سمت و سویی می‌یافت، اما روشن است که شاه این برنامه را به یک مانور تبلیغاتی برای کسب محبوبیت و نشاندن خود در جایگاه منجی روستائیان تنزل داد. طبق برنامه اصلاحات ارضی در دولت امینی که به مرحله اول اصلاحات ارضی معروف شد، زمین‌داران همه زمین‌های کشاورزی مازاد بر یک 10 شش دانگ را به دولت می‌فروختند و دولت نیز موظف بود بلافاصله آنها را به کشاورزانی که رویشان کار می‌کنند، بفروشد. مستثنای این قانون صاحبان مرکبات، مزارع چای، باغداران و زمین‌های مکانیزه بود. شاه در آغاز حرکت خود که مرحله دوم اصلاحات ارضی لقب گرفت، این برنامه را دگرگون کرد و به زمین‌داران اجازه داد تا 150 هکتار زمین غیرمکانیزه را برای خود نگاه دارند. چرا که می‌خواست تا حد امکان کشاورزان تجاری را حفظ کند. اما از این مهم تر، عجله‌ای بود که در اجرای این طرح به خرج داد. در بعد نظری، اصلاحات ارضی مانند شابلون واحدی بود که بر زمین‌های کشاورزی با سطح بهره‌وری متفاوت افکنده بودند و در عمل هیچ نقشه راهی که تفاوت‌های اقلیمی، اجتماعی، فرهنگی و نظام حقوقی حاکم بر زمین‌ها در نقاط مختلف کشور را مورد توجه قرار دهد، در کار نبود. شاه اصلاحات ارضی را همراه مواردی دیگر چون ملی کردن جنگل‌ها، فروش سهام کارخانجات به کارگران و سرمایه‌گذاران خصوصی، اعطای حق را‡ی به زنان و ایجاد سپاه دانش تحت نام «انقلاب سفید» در بهمن ماه 1341 به رفراندوم گذارد. رفراندومی‌که با تحریم گسترده مراجع دینی، چهره‌ها و احزاب مخالف رژیم پهلوی و اکثریت را‡ی دهنگان مواجه شد. اکنون باید دید اصلاحات ارضی در عمل چه نتایجی به بار آورد. دولت مدعی بود که در این برنامه 93 درصد دهقانان سهم بر صاحب زمین شده‌اند و این را یک موفقیت بزرگ ارزیابی می‌کرد. اما از دید مخالفان این فقط ظاهر امر بود. جان فوران وضعیت مالکیت زمین پس از اصلاحات ارضی را بر اساس تحقیقات اریک هوگلند کارشناس این برنامه چنین ترسیم می‌کند. 1350 نفر: بیش از 200 هکتار زمین 44000 نفر: بین 50 تا 200 هکتار 150 تا 600 هزار نفر: بین 10 تا 50 هکتار 700 هزار نفر: بین 5 تا 10 هکتار 700 هزار نفر: بین 2 تا 5 هکتار یک میلیون نفر: کمتر از 2 هکتار 700 هزار تا یک میلیون و 400 هزار نفر: بدون زمین فوران می‌افزاید طبق برآوردهای آن زمان برای تأمین معیشت یک خانواده دهقان، حداقل 7 هکتار زمین لازم بود و خود پیداست که بیشتر دهقانان فاقد زمین کافی باقی ماندند و چون سرمایه لازم برای کشت، داشت و برداشت در زمین‌های خود را نداشتند، فقیرتر شدند. (این سرمایه قبلا از سوی مالک/ ارباب فراهم می‌شد.) آبراهامیان تعداد کسانی را که زمین دریافتی‌شان کمتر از 5 هکتار (2 هکتار پایین‌تر از حد لازم) بود، یک میلیون و 850 هزار خانوار معادل 65 درصد کل دهقانانی که در اصلاحات ارضی صاحب زمین شدند، می‌داند. او می‌افزاید: در عوض 45320 خانوار 3 میلیون و 900 هزار هکتار زمین معادل 20درصد کل زمین‌های قابل کشت ایران را در دست داشتند. این افراد شامل خانواده سلطنتی، دست‌اندارکاران کشاورزی تجاری از جمله شرکت‌های چند ملیتی، زمین داران قدیمی‌و در مرتبه‌ای پایین‌تر کارمندان دولت، افسران ارتش و سرمایه‌گذاران شهری بودند که با استفاده از گریزگاه‌های قانونی زمین‌های خود را نگاه داشتند. در این شرایط، نه فقط وضع معیشتی روستائیان و دهقانان بهبود پیدا نکرد، بلکه اقتصاد کشاورزی نیز آسیب جدی دید. به گفته فوران، سهم کشاورزی در تولید ناخالص ملی از 33درصد در 1338 به 23 درصد در 1348 و 2/9 درصد در سال‌های 57 1356 کاهش یافت. همچنین در حالی که نرخ رشد سالانه مصرف به 12درصد می‌رسید، نرخ سالانه رشد کشاورزی بین 2 تا 3 درصد بود. تولید گندم، جو، برنج، تنباکو، گوشت و فرآورده‌های شیر نیز با کاهش اساسی روبرو شد. در کنار آثار سوءاقتصادی، اصلاحات ارضی پیامدهای اجتماعی قابل توجهی داشت. بخش عظیمی‌ از روستاییانی که قبل از اصلاحات ارضی اگرچه زیر سلطه زمین‌داران بزرگ مشغول کشاورزی بودند، در جستجوی کار راهی شهر شدند. اینان در چند دسته جای می‌گرفتند: نخست دهقانان یا خوش‌نشین‌هایی که هیچ زمینی به آنها نرسیده بود، دوم دهقانانی که زمین کافی برای اداره زندگی نداشتند، سوم دهقانانی که سرمایه لازم برای کشت و زرع در اختیارشان نبود و چهارم گروه کوچک‌تر از دهقانانی که ترجیح می‌دادند زمین‌های خود را بفروشند و در جستجوی نوع دیگری از زندگی به شهرها مهاجرت کنند. از این رو پس از اصلاحات ارضی، روند مهاجرت از روستا به شهر چند برابر شد و موازنه جمعیت کشور را به هم زد. روستاییانی که به شهرها می‌آمدند، نمی‌توانستند به راحتی کار مناسبی برای خود دست و پا کنند و اغلب درگیر مشاغل خدماتی سطح پایین (مانند کارگری ساختمان) یا مشاغل کاذب و غیرمولد می‌شدند. آنها حاشیه‌هایی را در شهرهای بزرگ شکل دادند که خود منشأ بروز بسیاری از ناهنجاری‌های اجتماعی بود. چنین به نظر می‌سد که مشاهده تفاوت‌های شهر و روستا و رفاه بیش از حد طبقه‌ای از شهرنشینان، نوعی خودآگاهی اجتماعی را در مهاجران شکل داد و نارضایتی از شکاف طبقاتی را بالا برد. از منظری دیگر، دولت قدرت سیاسی خود را جایگزین قدرت زمینداران در روستا کرد. سپاه دانش، سپاه ترویج و آبادانی، سازمان دولتی نهادهای روستایی (تعاونی‌ها، واحدهای اعتباری، خانه‌های اصناف) کنترل قیمت‌ها و قدرت اجبار کننده ژاندارمری هر یک به نوعی پایه‌های قدرت دولت مرکزی را در روستاها محکم ساختند. شاه به یکی از اهداف خود که تضعیف قدرت زمین‌داران و تحکیم استبداد سیاسی‌اش بود، دست یافت. اما از آنجا که می‌خواست خود را منجی روستاییان جلوه دهد، نتیجه کاملا خلاف خواسته‌اش بود. این را می‌توان از خلال گفته‌های یک دهقان جوان کرد با هوگلند، کارشناس برنامه اصلاحات ارضی دریافت: «ما مدرسه و پزشک لازم داریم. اما اینها هم خاص اغنیا هستند. ای‌کاش اصولا نمی‌دانستیم که موجودی به نام پزشک وجود دارد. قبلا ناآگاه بودیم اما حالا می‌دانیم که قرص و آمپول درمان دردهایمان است. اما نمی‌توانیم در برابر آنها پول بدهیم. از این‌رو کودکانمان جلوی چشمانمان از بیماری و گرسنگی پرپر می‌زنند. قبلا پیران ما می‌گفتند اگر بچه‌ای بمیرد این دست خداست، اما حالا دیگر فکر می‌کنیم دست دولت است.» بدین ترتیب اصلاحات ارضی با اثرات مهیب اقتصادی و اجتماعی، زمینه نارضایتی عمیق و گسترده‌ای را فراهم آورد. این نارضایتی در کنار ضعف‌های دیگر رژیم پهلوی همچون وابستگی به غرب، استبداد سیاسی، دوری از ارزش‌های دینی و... دست به هم داد و به انقلاب اسلامی ‌در قامت یکی از مردمی‌ترین انقلاب‌های قرن بیستم منجر شد. نازنین فراهانی/ جام جم منبع: سایت جام‌جم ایام

خروج ایران از سنتو

روز بیستم اسفند 1357 وزارت امور خارجه ایران، طی اطلاعیه ای قرارداد « سنتو » را قراردادی نظیر پیمان سعدآباد دانست و تأکید کرد این پیمان تنها متضمن منافع ابرقدرتها بوده است. دولت ایران با این اطلاعیه ، خروج رسمی ایران از پیمان سنتو را اعلام کرد. متن اطلاعیه به این شرح انتشار یافت: «وزارت امور خارجه دولت موقت انقلاب اسلامی علی الاصول قرارداد سنتو را قراردادی نظیر و شبیه پیمان سعدآباد می داند. بر همگان پوشیده نیست که پیمان سعدآباد در زمان خود ثابت کرد که تنها حافظ منافع امپراطوری هایی که قصدی جز استعمار و استثمار مردمان منطقه و منافع سرزمین آنان را داشته اند نبوده است. تاریخ ثابت کرد هنگامی که پیمان سعدآباد می توانست گامی برای صیانت دول متحد داشته باشد، خاموش و ساکت ماند و جهانیان دیدند که بر کشورهای متحد پیمان سعدآباد چه گذشت. پیمان سنتو نیز که در زمان خود با همان مقاصد و نظرات تعبیه شده است، ثابت کرد که این پیمان نتوانسته است تضمینی مؤثر و قابل اتکا و اعتماد برای کشورهای هم عضو منطقه در برداشته باشد و تنها مانند پیمان سعدآباد متضمن منافع ابرقدرتها بوده است، از همین روست که وزارت امور خارجه دولت ایران نمی تواند متعهد مفاد قراردادی باقی بماند که منافع مردم ایران و هم پیمانان او را حفظ و حمایت نمی کند و برخلاف در جهتی قرار دارد که به زیان و ضرر این منطقه است. هم پیمان گرامی، پاکستان، نیز عقایدی مشابه و نظیر همین فکر را ابراز می دارد و بر این عقیده استوار است که مفاد پیمان مرکزی سنتو نتوانسته است مشکلاتی را که برای پاکستان از زمان استقلال این کشور پیش آمده است حل نماید و بلکه خطرات بین المللی بزرگی متوجه آن کرده است ، ولی برعکس دولت موقت انقلاب اسلامی ایران برای پیشبرد همکاریهای اقتصادی و اجتماعی با دیگر متعهدان «پیمان عمران منطقه ای» خواهد ایستاد و از همکاری و اشتراک مساعی در امور اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی با احتراز از هر نوع مداخله جویی ابرقدرتها در آن کوشا خواهد بود و از این فکر نیز پافراتر نهاده، دست به سوی دیگر کشو رهای همجوار منطقه دراز می کند و از آنان صمیمانه دعوت می کند که در این همکاری اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی متعهد و همگام شوند. دولت انقلابی ایران اعتقاد دارد که باید هر چه بیشتر در گسترش این همکاری اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی گام بردارد و صمیمانه اعتقاد و رجاء واثق دارد که در این راه بیشتر می تواند به صلح منطقه و حفظ تبادل بین المللی کمک کند. » اما پیمان سنتو چگونه شکل گرفت ؟ ارتشبد آریانا رئیس ستاد ارتش ایران (نفر سوم از چپ) در جمع سایر همتایان خود از کشورهای عضو سنتو پیمان سنتو در حقیقت ادامه پیمان بغداد بوده است. پیمان بغداد حلقه واسط بین پیمان ناتو در غرب و پیمان سیتو در شرق آسیا بود؛ و هدف از تشکیل آن جلوگیری از نفوذ کمونیسم بود. این پیمان در 5تاریخ پنجم اسفند 1333 در بغداد، بین کشورهای پاکستان، ترکیه، عراق و انگلستان منعقد شد. هدف اعلام شده این پیمان «تضمین دفاع و امنیت منطقه خاورمیانه» بود. براساس ماده 5 پیمان بغداد ورود به این پیمان برای کشورها ی ذینفع در منطقه آزاد بود. به همین دلیل انگلستان در دهم فروردین 1334 ، پاکستان در اول مهر 1334 و ایران در 19 مهر همان سال وارد پیمان بغداد شدند. اما آمریکا که خود بانی تشکیل این سازمان بود، از ورود به این پیمان خودداری کرد. پس از کودتای 1337 عبدالکریم قاسم در عراق و خروج این کشور از پیمان، نام آن به سنتو ( Central Treaty Organization ) تغییر یافت. آمریکا به خاطرحساسیت شوروی رسما در آن عضویت نداشت اما در کمیته های اصلی آن مانند «کمیته مبارزه با خرابکاری» پیمان که تحت نظارت کارشناسان آمریکایی فعالیت داشت عضو بود و وزیر خارجه آمریکا، مجری سیاستهای آن کشور در سنتو بود. این کمیته نقش عمده ای در سرکوب مبارزات مردمی ایفا می کرد. در سال 1350 کمیته مشترک ضدخرابکاری با حضور نماینده آمریکا در سنتو و با مشارکت نمایندگان ارتش، ژاندارمری، شهربانی و ساواک به منظور سرکوب مبارزات مردمی ایجاد شد. اعلان بیطرفی و عدم کمک آمریکا به پاکستان در جنگ 1965 با هند و تجزیه بخشی از خاک این کشور در 1971 که منجر به تأسیس کشور بنگلادش شد، باعث خروج پاکستان از پیمان سنتو پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود. پیمان سنتو در سال 1357 ، پس از خروج ایران از آن، منحل شد. منبع: سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

نیروی هوایی در ایران چگونه شکل گرفت

قوای (نیروی) زمینی ایران، درسال 1298ش یعنی اواخر حکومت قاجاریه ،برای اولین بار از حمایت دو فروند هواپیمای انگلیسی ،در حالی که خلبانان آنها نیز انگلیسی بودند،برخوردار شده است. زمانی که بلشویک های روسی در صدد تجزیه گیلان بر آمدند، انگلیسی ها که از این امر و پیشروی نیروهای روسی به سمت تهران و ...جنوب بیمناک بودند،تصمیم گرفتند که با دو فروند هواپیما نیروی ده هزار نفری دولت مرکزی ایران را در سرکوب دشمن حمایت کنند. سپس با وقوع کودتای سوم اسفند 1299شمسی به دست رضا خان سردار سپه و تشکیل قشون متحدالشکل، رضاخان به فکر خریداری چند فروند هواپیما برای پشتیبانی نیروی زمینی خود افتاد و در پی آن ،در سال 1301شمسی،یک هواپیمای روسی در آسمان تهران دیده شد که قطعات این هواپیما را با صندوق به تهران آورده ودر زمین های قاجار به هم وصل کرده بودند. در ادامه، رضاخان تصمیم گرفت که در سازمان قشون متحدالشکل خود،در شعبه تنسیقات دایره عملیات،دفتری هم به نام دفتر هواپیمایی پیش‌بینی گردد و به این ترتیب،برای نخستین بار در ارتش ایران، نام هواپیمایی جزو سازمان در آمد ودر حقیقت ،هسته مرکزی نیروی هواییی ایران تشکیل شد. در دفتر هواپیمایی،تشکیلات یک نیروی هوایی که بتواند پشتیبان عملیات نیروی زمینی در اجرای طرح های خود باشد ،طرح ریزی گردید وبرای عملی شدن این طرح ،دولت ایران توسط سفیر خود در واشنگتن برای خرید چند دستگاه هواپیما و تاسیس یک اداره هواپیمایی و تعلیم عده ای ،با دولت آمریکادر26 دی ماه 1301شمسی، وارد مذاکره شده اند .اما مذاکره با این دولت نتیجه ای نداشت و دولت ایران ناگزیر شد که نخستین هواپیما را در همان سال از شرکت یونکرس آلمان خریداری کند و در سال بعد نیز تیپ گیلان و مازندران ،دو هواپیمای دیگر از همان نوع به نام های گیلان و مازندران خریده و به تهران فرستادند و چند ماه بعد هم چهار هواپیما از نوع دوها ویلاند ،از روسیه خریداری شد . به این ترتیب در اواخر سال 1302ش ،نیروی هوایی ایران دارای هفت فروند هواپیما بود که خلبانان و مکانیسین‌های آنها نیز آلمانی و روسی بودند. در ادامه،با توجه به گسترش نیروی هوایی،در مرداد ماه 1303ش نخستین هیات دانشجویی ایران مرکب از ده نفر برای فراگیری فن خلبانی به روسیه رفتند و بعلاوه یک نفر از افسرانی هم که در خرداد ماه همان سال برای تحصیل در رشته های مختلف مربوط به ارتش ،فرانسه رفته بود ،در رشته هواپیمایی مشغول به آموزش شد. در اواخر سال 1303ش نیز یک شرکت آلمانی به نام یونکرس،شعبه ای در ایران دایر کرد و چند هواپیما برای حمل و نقل مسافر در خطوط تهران، مشهد ،شیراز ،انزلی وبوشهر به کار انداخت که ارتش ایران به تدریج برای سرکوب اغتشاشات داخلی،گاهی اوقات هواپیماها و خلبانان این شرکت را به صورت روزمزد به کار می گرفت. در سال 1304ش،دولت ایران بیست فروند هواپیمای دیگر از فرانسه ،آلمان و روسیه خریداری کرد ودر همین زمان ،سرهنگ خلبان ایرانی که در خارج از ایران بود، ماموریت یافت که با یکی از هواپیماهای تازه خریداری شده، از فرانسه به سوی تهران پرواز کند واو نیز با آن هواپیما ،از فرودگاه نظامی ویلا کوپولی پرواز کرد وپس از نشستن درچند شهر مسیر خود،بالاخره در فرودگاه قلعه مرغی تهران فرود آمد. در سال 1305،پس از بازگشت افسران ایران از روسیه که برای تعلیمات هوایی وپرواز در سال 1303اعزام شده بودند ،اداره هواپیمایی با دوقسمت ص و فنی وجمعا با بیست فروند هواپیما تشکیل گردید . این هواپیماها علاوه بر اینکه شماره های مخصوصی داشتند ،به اسامی مختلفی مانند عقاب ،تیهو ، کرکس،شاهین ،هما،قرقی، کبک و بلبل نیز خوانده می شدند. در سال بعد،پس از اینکه افسران تعلیم دیده جدیداز فرانسه به ایران باز گشتند،چند فروند هواپیمای دیگر نیز خریداری شدو سازمان هواپیمایی به دو صورت گردان هواپیمایی ویک گروه تعلیماتی درآمد .سپس دسته دوم و سوم محصلان ایرانی نیز از فرانسه بازگشتند و چون کادر مربی و افسری هوایی بالنسبه سرو صورتی گرفته بود ،رسما اداره ایی به نام اداره هواپیمایی در قلعه مرغی تشکیل شد.از این پس ،به توسعه سازمان هواپیمایی ایران توجه بیشتری شد و دانشجویان وافسران دیگری به مدارس و آموزشگاه های خلبانی وفنی کشورها ی روسیه و فرانسه فرستاده شدند. با گذشت ده سال از تاسیس نیروی هوایی ایران نخستین فعالیتهای ایران در زمینه نیروی هوایی و فراهم شدن زمینه های فعالیت در این بخش،ضرورت تاسیس یک آموزشگاه فنی(مدرسه مکانیسین)احساس گردید و به این منظور قرار شد که بیست نفر مکانیسین هوایی از کشورهلند برای تعلیم در مدرسه فنی که در مهر ماه افتتاح می‌شد،استخدام شوند. اما این امر به دلایلی به تعویق افتاد و سرانجام در شهریور ماه 1311،مدرسه خلبانی تاسیس گردید . چهار نفر افسر هوایی نیز از کشور سوئد برای تعلیم فن خلبانی استخدام شدند که به مرور تعداد آنها بیشتر شد و با فعالیت آنان در این زمینه و گسترش این امر،یک دانشکده فنی هوایی هم جهت آموزش عده‌‌ای افسر فنی در دوشان تپه تهران ایجاد گردید. به این ترتیب در سال 1311 شمسی،سازمان هواپیمایی ایران عبارت بود از: یک گروه آموزشی ،یک گردان شکاری و یک گردان بمباران و اکتشافی که تابع ارکان حزب قشون بودند وبا وجود این تشکیلات ، با طرح جدیدی ارکان جنگ هوایی از نیروی زمینی جدا شد و سازمان مستقل هواپیمایی ، مرکب از یک هنگ ، فرماندهی وستاد هنگ (مرکب از 3رکن و یک دفتر ستاد)تشکیل گردید. در سال 1312 با توجه به گسترش قوای هوایی ایران و خرید روز افزون هواپیماهای جنگی از خارج ،دولت وقت تصمیم گرفت که برای بی‌نیازی از خرید هواپیما ویا حداقل برای کاستن هزینه خرید آنها نسبت به تاسیس کارخانه های هواپیما سازی اقدام کند . یه همین منظور برای خرید ماشین ولوازم کارخانه به کشورهای اروپایی مانند آلمان و انگلستان سفارش هایی داده شد و این ماشینها و لوازم راکه در سال 1314به ایران رسید ،در دوشان تپه نصب کردند وبه نام کارخانه های هواپیما سازی شهباز مشغول به کار شد. این کارخانه ها در مرداد ماه 1317،نخستین هواپیما های ودرابه بهره برداری رساندند که در برابر رضا شاه پرواز کردند. در 25 دی ماه 1314طبق ماده 1 حکم شماره 2366،عنوان هواپیمایی نظامی ایران از قوای هوایی به نیروی هوایی تغییر یافت و به طور رسمی ابلاغ شد .سپس هنگ هوایی مشهد و هنگ هوایی اهواز به ترتیب در سالهای 1315و 1316 تاسیس گردید وباشگاه هواپیمایی کشوری ایران نیز در سال 1318، به منظور پرداختن به امر آموزش خلبانی در ایران فعالیت خود را آغاز کرد. تا شهریور 1320 که پایان دوران حکومت پهلوی اول است ،نیروی هوایی ایران دارای 283 فروند هواپیما ،فرماندهی و ستاد نیرو،و منضمات آن،سازمان واحدهای هوایی شامل پنج هنگ (تبریز ،مشهد ،هنگ بمباران تهران ،هنگ قلعه مرغی تهران و اهواز )و آموزشگاه خلبانی گردید،اما در همین زمان با حمله نیروهای متفقین به ایران ،اولین ضربه سازمانی ناشی از اشغال کشور ، بر این نیرو وارد شد و این نیرو از 12مهر 1320در اختیار وزارت جنگ گذاشته شد و به صورت اداره پنجم آن وزارت خانه در آمد. نیروی هوایی ایران در دوره محمد رضا شاه پهلوی در روز 15 مهر ماه 1320،ابلاغ شد که اداره هواپیمایی در امور داخلی مربوطه،کما فی سابق مستقل است ودر کار ارتش ،به عنوان یکی از ادارات وزارت جنگ،ادامه خدمات خواهد داد .از آن سال تا سال 1326،نیروی هوایی فعالیت چشمگیری نداشت،تا اینکه در آن سال آموزشگاه فنی،دوره نهم خود را تشکیل داد و نود نفر هنر آموز را پذیرفت ودروره های تکنیلی دانشکده فنی افسری، کلاس فنی ویژه درجه داران ،اموزشگاه فنی و ناو بری هوایی تا سال 1336 تشکیل شد . در سال 1336 عنوان ستاد نیروی هوایی به فرماندهی نیروی هوایی تغییر یافت ودر سال 1339،سازمانی به نام کمک های آموزشی جهت تکمیل تعلیمات فنی هنر آموزان در تیپ تعلیمات تاسیس گردید. سپس در سال 1346،تیپ تعلیمات با امکانات آموزشی بیشتر ،مرکز آموزشهای هوایی نامیده شد که به شش هیات آموزش نظامی،افسری،زبان ،الکترونیک،نگهداری هواپیماو تخصص های مختلف ،کار آموزش در نیروی هوایی را آغاز کرد. در سال 1347،به دنبال افزایش روز افزون حضورهواپیماهای پیشرفته ما فوق صوت‌F-5 و F-4،نیروی هوایی به استخدام کادر جدیدی تحت عنوان هما فری برای انجام عملیات تعمیر ونگهداری هواپیماها پرداخت وطی همین سالها،در خواست سفارش و خرید هواپیماهایF-14هم از دولت آمریکا در دستور کار قرار گرفت که 72 فروند از این هواپیماها در بهمن ماه 1354درفرودگاه مهرآباد به زمین نشست.در سال 1357،نیروی هوایی ایران در صدد بود که تعداد جنگنده های خود را از 447 فروند به 500 فروند برساند که این تعداد ایران را در رده کشورهای غربی و بالاتر از کشورهای خاور میانه قرار می داد. نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران با پیدایش نشانه های فروپاشی رژیم پهلوی در سال 1357،به دلیل گسل های که در نیروی هوایی در آن زمان پدید آمده بود ،ازجمله‌نارضایتی‌های‌درون‌سازمانی‌آن،باعث شد که نیروی هوایی در جریان رویداد های انقلاب، زودتر از نیروهای دیگر از رژیم پهلوی گسسته و به امواج انقلاب بپیوندد. بخصوص هما فران این نیرو ،در هدایت افراد نیروی هوایی به سمت انقلاب نقش مهمی داشتند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران،در ابتدا انتصابات شتابزده ای که در سطح فرماندهی نیروی هوایی صورت گرفت ، موج اعتراض ها و اعتصابات را به دنبال داشت، تا آن که در پی شروع جنگ عراق علیه ایران ،این امر از ثبات نسبی بر خوردار شد. با شروع جنگ ،ضروری ترین مساله ای که به ذهن خطور میکرد ،مساله مقابله به مثل و جلوگیری از پرواز هر چه بیشتر هواپیماهای عراقی به ایران بود . در همان روز نخست شروع جنگ ،با همت فرماندهان دلیر نیروی هوایی امثال شهید محمد جواد فکوری ، نیروی هوای توانست با به پرواز در آوردن 200 هواپیما و عبور دادن 140 فروند از آنها به داخل مرزهای عراق ، پاسخ شایسته ای به تجاوزات نیروی های عراقی داده و مانع از پروازهای بعدی آنان به داخل فضای هوایی ایران شود . از طرف دیگر ،در آن دوران آماده کردن نیروهای پروازی ،تعمیر و نگهداری هواپیما ها و تامین قطعات یدکی نیز از جمله مسائلی بود که نیروی هوایی با آن مواجه بود و پشتیبانی ابر قدرت ها از عراق و تحریم علیه کشورمان نیز،دو چالش عمده ای دیگر محسوب می شد .پژوهشگران غربی به این نکته اشاره کرده اند که نیروی هوایی ایران در دوران بعد از انقلاب موفق شده است بسیاری از هواپیما های خود را که بر اثر کمبود قطعات یدکی زمینگیر شده اند ،با استفاده ازقطعات یدکی تعداد دیگری از همان جنگده ها فعال سازند . نیروی هوایی در قبل از انقلاب دارای بیش از 450هواپیمای جنگی پیشرفته ،شامل پیشرفته ترین هواپیما های شکاری آن زمان یعنی(تامکتF-14 )بود و حدود پنج هزار خلبان ورزیده در اختیار داشت ودر سال 1357،در مقایسه با نیروی زمینی ودریایی، بسیار پیشرفته تر بود و در بین نیروهای هوایی جهان سوم ، بی مانند بود در حدود 76 فروند بالگرد و 15 اسکادران موشک زمین به هوا نیز این توانایی را تکمیل میکرد و 166 فروند (F-5)،190فروند فانتوم و77 فروند تامکت بخشی از هواپیماهای مذکور بودند. به هر حال نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با داشتن سربازان زبده و کارآمد (از خلبانان تا سربازان وظیفه)توانست از همان لحظات اولیه شروع جنگ ،با طرح ریزی و اجرای عملیات های متعدد ،این اصل مهم را مورد توجه قرار دهد که با زمینگیر کردن هواپیماهای عراقی و کسب برتری هوایی،فرصت زمان کافی جهت حصول به اهداف زیر را به دست آورد: 1-فرصت لازم جهت سازماندهی نیروهای پراکنده سطحی و انجام طرح ریزی های اولیه پدافندی را فراهم کند. 2-نیروهای سطحی از پشت جبهه به مناطق عملیاتی انتقال یابند. 3-کاهش توان رزمی دشمن باعث کاهش پوشش های هوایی آن شود. 4-ظرفیت جنگی دشمن در دست زدن به حملات احتمالی هوایی به نقاط حساس وحیاتی کشور کاهش یابد . جهت دستیابی به اهداف مورد نظر ،نیروی هوایی با کسب برتری هوایی و به دست گرفتن ابتکار عملیات،موج حملات جنگده بمب افکن های خود را متوجه یگانهای زرهی ،پیاده ،مکانیزه و توپخانه و قرارگاه‌های تاکتیکی ،نقاط آمادی ،ستون های نظامی و همچنین محورهای مواصلاتی نیروهای دشمن کرد . در نتیجه ارتش عراق که برای خروج از بن بست به دنبال راه مفری میگشت،به جنگ شهر ها و حمله به مناطق مسکونی روی آورد و آنها را با با موشکهای اسکاد مورد حمله قرار داد. اما یکی از زمینه های بسیار مهم وقابل بررسی اقدامات نیروی هوایی در دوران دفاع مقدس ،نقش نیروی هوایی در عملیات های دریایی است که بخصوص پیروزی و افتخار آفرینی آن در روز هفتم آذر ماه 1359به همراه نیروی دریایی ارتش و انهدام هفت فروند از هواپیماها ی شکاری ،هفت فروند ازناوچه های موشک انداز و یک فروند ناو نیرو بر هزار تنی عراق و فرستادن آنها به قعر آبهای خلیج فارس، در تاریخ دفاع مقدس ماندگار شد. در ادامه جنگ،نیروی هوایی در عملیات شکست حصر آبادان با به کار گرفتن هواپیماهای شکاری و عکس برداری هوایی و شناسایی تاکتیکی قبل از اجرای عملیات بر فراز منا‌طق اشغالی و عقبه جبهه ها و به دست آوردن اطلاعات جامعی از توانایی‌ومحدودیت‌ها،تجمع وتمرکز نیروها،ترکیب و ترتیب قوا، جابه جایی و تحرکات عراقی ها و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دادن جهت اجرای این عملیات شرکت کرد که این عملیات با پیروزی کامل در مهر ماه 1360انجام شد . سپس درعملیات طریق القدس که به منظور آزادسازی بستان وتامین تنگه چزابه در محور بستان –سوسنگرد انجام شد ،در ابتدا خلبانان نیروی هوایی ،روزانه با انجام ده ها سورتی پرواز به بمباران خطوط مقدم جبهه ها پرداختند و سپس ماموریت های تامین اطلاعات تاکتیکی،طرح ریزی برای تهیه آتش پشتیبانی از هوا ،قطع خطوط مواصلاتی و جدا سازی نیروها و پشتیبانی نزدیک هوایی از نیروهای سطحی و انهدام مراکز تجمع دشمن برای ایجاد شکاف در خطوط مستحکم تماس و همچنین تامین دفاع هوایی از عقبه و عمق مناطق عملیاتی وتامین پوشش هوایی ارتفاع کم،متوسط و بالا جهت عملیات بعدی را عهده دار شد. در عملیات معروف فتح المبین نیز نیروی هوایی ، نقش پدافند هوایی را بر عهده داشت و سایت های 4و5 موشکی و ایستگاه رادار دهلوان که در اختیار ارتش عراق قرار گرفته بود آزاد شد و نیروی هوایی ایران توانست 27فروند از انواع هواپیماهای عراقی را مورد هدف قرار داده و سرنگون کند . در ادامه آن،در عملیات بیت المقدس که با توجه به استعداد و ترکیب جدید نیروی زمینی عراق ،ضرورت بکارگیری حجم وسیع تری از امکانات آفندی و پدافندی هوایی از سوی ایران به خوبی احساس می شد ،با اتخاذ تدابیر مناسب عملیاتی و تغییر تاکتیک نیروی هوایی ایران ،تمهیدات ارتش عراق خنثی شد و با انجام عملیات پشتیبانی نزدیک خلبانان ایرانی، خرمشهر آزاد شد . منبع: سایت ارتش جمهوری اسلامی ایران منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

پول دوستی شاهپور از زبان شعبان جعفری

شعبان جعفری معروف به شعبان بی​مخ در خاطرات خود حکایت​های عجیب و غریبی از پول دوستی و خساست شاهپور علیرضا برادر محمدرضا پهلوی نقل کرد. بخشی از خاطرات او در این باره به صورت سوال و جواب در پی​ می​آید: س- میانه تان با شاهپور غلامرضا چطور بود؟ ج- وای،​وای ما چه بساطی داشتیم توی مملکت با ایشون س- چه بساطی داشتید؟ ج- خب ما ایشون رو به خاطر پستی که داشت زیاد میدیدیم دیگه س- بعد از انقلاب چطور؟ ج- نه والا من هیچ ندیدم. تا آدمو پیدا کنه یه چیزی میخواد. س- بله؟ ج- باور کن خانوم، بهتر که آدم نبیندش. س- چرا؟ ج- نه. اصلا آنقد خسیسه! اگه میلیاردها داشته باشه هنوزم کمبود داره! یه وقت رفقتیم بریم یزد. کنار اون رمل، دم اون ریگا(ریگ​ها) میگفتن اینجا مال شاهپور غلامرضاست،​جون شما. یاور میگفت. گفتم: بابا اینجا که اصلا پرنده پر نمیزنه. گفت: اومده شنای(شن​های ) اینجا رو ضبط کرده. شاهپور غلامرضا خانوم، خیلی پول دوست بود. راستی میگم خیلی. من همچی چیزی تو عمرم ندیدم، اصلا. میومد تو باشگاه، یارو یه ساعت میل بازی می​کرد، مثلا ممد میل باز هی میل بازی میکرد. اینم همینطور اونجا نشسته بود،​ بعد... می​گفت: یه دوغ آبعلی. عجب بساطی داشتیم. این خانوم، انقد... اصلا یه چیزی بود. آدم روش نمیشه حرف اونو بزنه. یه دفعه اومده بود کاپها بچه​ها رو بده. موقعی که اومد کاپ یکی از اونا رو بده انیجوری میکنه: محصلی؟ جواب میده: بله. میگه این ورزش چیه میکنی؟ برو یه ورزش حسابی بکن. به قرآن ، به مولا. یه روزم اومد یه پوست مار دادیم بهش، پونزده متر پوست مار بود، از این سرباشگاه تا اون سر باشگاه طولش بود،​ سه متر پهناش بود. هر چی از دستمون میومد تهیه میکردیم پیشکش میدادیم به ایشون. س- واقعا هدیه طلب می​کرد؟ ج- به خدا،​به جون شما عین حقیقته ! یه وقت سلیمان بهبودی یه تابلو واسه موزه باشگاه آورد که راستی جیز آنتیک و اعلایی بود. آخه مردم برای شاه هدیه میفرستادن. شاه از اونا بازدید میکرد و دستور می​داد هر هدیه ای رو برای موزه ای یا جایی که مناسب بود بفرستن. یه دفعه این تابلو رو که یه زندانی مال قزل حصار سیزه سال آزگار زحمت کشیده بود سوزن دوزی کرده بود و عکس مولا علی بود روی اسب و راستی یه چیز تکی بود،​ توسط سلیمان بهبودی فرستاد برای موزه ما. اعلیحضرت گفته بودن: این به درد موزه جعفری میخوره،​ بدینش به اون. این تابلو تو موزه بود تا اینکه یه دفعه شاهپور غلامرضا اومد اونجا بازدید. تا چشش به تابلوئه افتاد هی گفت: عجب تابلوی جالبی،​عجب تابلوی جالبی! اونوقت پیشگارش گفت: والاحضرت خوششون اومده،​هدیه کنین به ایشون. هر چی گفتیم بابا این پیشکشی اعلیحضرت به موزه باشگاهه، از دربار اومده نمیشه که اهز نو پس بفرستیم دربار! خلاصه حریف نشدیم و دادیم خدمت ایشون. حالا شما میپرسین طلب می​کرد؟ هر موقع می​خواست باید اول سرهنگ علمایی رئیس دفترش میومد می​گفت: باری خودش کادو چی گرفتین؟ مام هفت هش ده هزار تومن مایه میذاشتیم. واقعا میگم خانوم،​به قرآن. اول که می​خوئاست بیاد جوایز بچه​ها رو بده،​ می​گفت که واسه خودم چی گذاشتین؟ تازه وقتی میومد می​گفت: نمیتونم هزار و پونصد شیشصد تا جایزه بدم. مام سی نفر نماینده اینا رو درست می​کردیم می​گفتیم: به اینا بده. حالا مقصود،​بچه​هام نمیدونستن. می​گفتیم برادر شاه داره میاد. اینا چه میدونستن چه آدمیه. هیچی... بچه​هام دوست داشتن از دست برادر شاه چیز بگیرن دیگه. اینم میومد اونجا. دو تا جایزه که می​داد،​خانوم،​سمی رو می​نشست. خیلی ​ام پیزوری و وارفته بود. سیمیشو می​نشست و همینجوری. خلاصه این شاهپور غلامرضا، پدرمو درآورد، به قرآن جون شما. من ورزشکارا رو میبردم تو خونه ش.. آخه باشگاه من تو کشتی همیشه اول بود. تو بکسم اول بود... میبردم که مدال و نشان اینا رو بده،​ میگفت: اینا رو دیگه نیاری اینجا،​ فرشام خراب میشه. میگم جون شما خانوم،​من اینو که میگم عین واقعیته نمی​خوام خودمو شیرین یا ترش بکنم، میگم به مولا علی. س- قالی چه طوری خراب می​شد؟ ج- میگفت: فرشام زیر پای اینا خراب میشه. ببر تو حیاط نیگرشون دار. شما 15 خرداد که یادتونه؟ س- بله 15 خرداد 1342 خوب یادم هست. ج- 15 خرداد،​وقتی باشگاه ما رو از بین بردن،​ما پا شدیم رفتیم اینور اونور زدیم که اعلیحضرتو... زودتر ببینیم که اینجا رو دستور بده بسازن. دیدیم تا دسترسی به اعلیحضرت پیدا کنیم خیلی معطلی داره. گفتیم بریم داششو ببینیم، اون این پیغمو برسونه. چون اعلیحضرتو زودتر میدید، اخه هفته ای یه دفعه میرفت با اعلیحضرت غذا می​خورد. خلاصه رفتیم خدمت شاهپور غلامرضا گفتیم: قربان،​جریان اینجوریه. اینجوری شده و ریختن اونجا رو آتیش زدن،​زندگیمون از بین رفته. خلاصه،​ اینجام یه مکتب شاهدوستی و وطن پرستیه. شما میرین خدمت اعلیحضرت به ایشون بگین اگه اینجا رو زودتر بسازن در انظار مردم بهتر. خلاصه اگه ما بخوایم اعلیحضرتو ببینیم دو سه ماه معطلبی داره. شما به ایشون یگید بلکه زودتر دستور بدن بیان بسازن. حالا ما داریم میگیم زندگیمون از بین رفت، جلو خونه مون آدم کشته شد،​ چطور شد،​ چطور شد. دو ساعت حرف زدیم آخر سر سرشو بالا کرد و گفت: جعفری! گفتم بله گفت: تو گود میچرخی سرت گیج نمیره؟ منبع : خاطرات شعبان جعفری، ص 320 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

روابط ایران و عربستان در دوره پهلوی

اولین ارتباط رسمی ایران با آل سعود در دوره پهلوی اول اتفاق افتاد. پس از جنگ جهانی اول و فعالیت انگلیس در متحد کردن اعراب مخالف عثمانی در شبه جزیره عربستان با کمک فردی چون توماس ادوارد لورنس که به لورنس عربستان معروف شد، با اعلام استقلال شریف حسین، شریف مکه ــ که از اعقاب پیامبر اسلام بود ــ وضعیت این منطقه شکل دیگری یافت. شریف در مکه و مدینه و فرزندانش یکی در منطقه شامات و دیگری بر عراق به شاهی رسیدند که الان نیزآخرین وارث وی، ملک عبدالله شاه اردن است که در این کشور حاکم است. از تصمیم انگلیس به در اختیار گذاشتن این منطقه به خاندان شریف حسین دیری نپایید که آل سعودی که در ضعف قرار داشتند با تجدید نیرویی از اعراب بدوی، پس از خلئی که از نبود امپراطوری عثمانی ایجاد شده بود از منطقه نجد حرکت کردند و با اشغال مکه و مدینه (1924) که مرکز تمدنی این کشور به حساب می آمدند و چیره شدن بر کل منطقه حجاز، عبدالعزیز اولین پایه گذار دولت پادشاهی عربستان شد و به خود نام شاه حجاز نهاد. از سال1939عبدالعزیزابن سعود با یکپارچه کردن همه تکه های پادشاهی خود رسماً نام کشورش را به پادشاهی عربستان سعودی تغییر داد. و البته این امر میسر نشد مگر با ورود قدرت تازه به دوران رسیده ای به نام امریکا که تشنه نفت این کشور بود. با بسته شدن قرارداد نفتی طولانی مدتی با شرکتهای امریکایی شرکت نفت عربستان به نام "آرامکو" به وجود آمد که به ظن اکثر صاحب نظران، گرداننده اصلی سیاستهای این کشور به دست این شرکت است. پر بی راه نیست که امریکای صاحب ادعا در مسائل حقوق بشری، در فجیع ترین کشور دنیا از لحاظ رعایت این مسائل کمترین اعتراض را می کند. در پی اشغال مدینه از سوی آل سعود و بمباردمان این شهر و تخریب بقاع متبرکه این شهر که مورد توجه شیعیان ایران نیز بود روابط ایران و عربستان که می رفت روبه بهبود رود، به تیرگی گرایید. حتی با فرستادن عین الملک (پدر هویدا)، ژنرال قنسول ایران در دمشق به همراه جلال السلطنه وزیر مختار ایران در مصر (1925) به جده این اعتراض ایران به جایی نرسید و البته روابط هم مستحکم نشد هیچ که خراب تر هم شد. به نظر می رسد حکومت بدوی و متعصب بر سر کار آمده، چندان آشنایی به اصول دیپلماتیک جهانی نداشت. ولی همین حکومت بدوی که عدم سفر حجاج به مکه را دید و دستش از این منبع سرشار مالی خالی شد به عقل آمد و پیام دوستی فرستاد. سفر بعدی عین الملک به عربستان سه سال بعد و در اوایل حکومت رضاشاه پهلوی پیش آمد. عین الملک در جواب روزنامه العراق در خصوص ماموریتش می گوید: آقای حبیب الله خان هویدا (عین‌الملک) از راه مصر عازم ماموریت خود در حجاز بوده و در ورود به مصر وقایع نگار یکی از روزنامجات مصری او را ملاقات و راجع به ماموریت سیاسی در حجاز سوالاتی کرده و معزی الیه مطالب ذیل را برای او بیان نموده است: "چون دستور دولت متبوعه خود را برای مسافرت به طرف حجاز دریافت کردم از بیروت به تهران حرکت کرده تا با اولیاء امور ملاقات و مذاکره شفاهی راجع به ماموریت خود نموده و دستور کافی برای ماموریت خود اخذ کنم. پس از ورود به تهران به پابوسی اعلیحضرت رضاشاه پهلوی موسس ایران نو و یگانه پهلوان نهضت آن، شرفیاب گردیده اعلیحضرتش نهایت محبت و مرحمت را نسبت به ابن سعود ابراز فرموده و همچنین رجال دولت هم تاسی به شخص اعلیحضرت کرده کمال مهر را نسبت به او اظهار داشتند. و اگر هر آینه غیاب اعلیحضرت ملک عبدالعزیز در نجد و زمستان گذشته نبود اعتراف ایران به حجاز و روابط سیاسی بین دولتین تا به حال به خود صورتی گرفته بود. بین دولت ایران و حجاز اموری که موجب رد و بدل و گفت و گو باشد وجود ندارد و ایرانیان هم چیزی از حجاز نخواسته و امتیازی هم برای رعایای خود در حجاز مطالبه نمی کند. فقط چیزی که هست دولت ایران مایل است که طرز معاملات با رعایای او در حجاز مطابق بهترین معامله باشد که با ملت می‌کند و حریت دیانتی و مذهبی حجاج ایرانی در حجاز محفوظ بماند و البته این قضیه‌ایست که هرگز حکومت حجاز با آن مخالفت نخواهد کرد. ماموریت من در این سفر اعترافی است که از قبل دولت متبوعه خود به پادشاه نجد و حجاز کرده و پس از آن مطابق معمول بایستی هیاتی از طرف پادشاه حجاز به تهران اعزام شود و مکتوب دوستانه از طرف ابن سعود برای اعلیحضرت شاه با خود همراه داشته باشد. چنانچه در موقع اعتراف ایران به عراق معمول گردید و هیاتی از طرف حکومت عراق به ریاست رستم بیک حیدر به تهران اعزام گردیده و با نهایت احترام از طرف و محبت استقبال گردیدند و پر معلوم است که زیارت نمایندگان حکومت عربی حجاز به ایران در این موقع، کمک بزرگی به حسن روابط طرفین خواهد کرد و ایرانیان کارهایی را که عواطف قلبیشان را نسبت به عرب ظاهر می کنند ابراز خواهند نمود. پس از انجام این سفر که به نظر می آید قرین موفقیت بود، مقدمات سفر اولین هیئت سعودی که نام هیئت حسن نیت را یدک می کشید آماده شد و آنان به تهران آمدند. این هیئت که به نمایندگی از ابن سعود به تهران آمدند، شامل شیخ عبدالله الفضل فرزند دوم سلطان و وزیر امور خارجه آن کشور بود. تا این تاریخ ــ 1929ــ ایران به طور رسمی حکومت سعودی را به رسمیت نشناخته بود و در این سفر این امر انجام گرفت و رابطه سیاسی دو کشور برقرار شد. و در مارس 1930م سفارت ایران در جده افتتاح شد. عین‌الملک تا مدتی به عنوان وزیر مختار در این شهر باقی ماند. با سفر امیرفیصل نایب السلطنه که بعدها به شاهی رسید در سفر او به تهران در سال 1311 روابط دوستانه شد. مرحله دوم روابط ایران و سعودی به دوران محمدرضا پهلوی باز می گردد. در دوره اول تقریباً تنش خاصی ایجاد نشده بود. جنگ جهانی دوم تا حد زیادی روابط بین همسایگان خاورمیانه را تحت الشعاع خود داشت و از سویی شاه نورسیده هم چندان قدرتمند نبود که بخواهد روابطی جدای از سیستم سابق برقرار نماید. اولین گزارش در خصوص روابط ایران و عربستان در همان سالهای اولیه به حکومت رسیدن شاه داده شد. قتل سیدابوطالب یزدی به هنگام حج سال 1322. این زائر که به علت بدی مزاج در کعبه دچار استفراغ شده بود به دست شرطه های امر به معروف عربستان دستگیر شد به جرم ملوث کردن خانه خدا و بدون توجه به دفاعیات و سخنانش به شکلی کاملاً بدوی و غیر انسانی سر بریده شد. این عمل که بسیار شبیه به عملکرد داعشیان قرن جدید است بازتاب بدی در ایرانیان داشت. به نظر می رسد این قتل بیشتر تصفیه حساب فرقه ای باشد تا اجرای قوانین الهی. یعنی تصفیه حساب تفکر سلفی و وهابی با فرقه ای دیگر یعنی شیعیان که از نظر علمای وهابی کافر و خارج از دین به حساب می آیند. این اولین دور جدید روابط، آغازی بد و در شرایط جدید پس از جنگ دوم بود.از سوی ایران روابط با عربستان قطع شد و این قطع رابطه تا چهار سال دوام یافت، بدون اینکه عربستان تاوان این کار را بپردازد. و ارتباط مجدد نیز با نامه ای که ابن سعود به شاه جوان ایران نوشت، و با صلاحدید مقامات برقرار شد. ملک عبدالعزیر در این نامه نوشته بود: موجب کمال مسرت ما است که مناسبات دوستی قدیمی خود را که گردی از فترت بر آن نشسته بود با دولت آن اعلیحضرت تجدید نموده که آبها به مجاری سابق خود باز گردد و برای وصول به این منظور مقرر داشتیم در همین نزدیکی یعنی پس از بازگشت وزیر امور خارجه ما از امریکا، وزیرمختاری در دربار آن اعلیحضرت معین و برقرار نماییم که دولت دو ملت را وصل و تشیید نماید، همچنانکه خوشوقت خواهیم شد چنانچه آن اعلیحضرت هم عین همین عمل را اجراء بفرمایند تا امور بین دو کشور به حال طبیعی خود بازگشته و باب مودت ودوستی مانند گذشته برقرار شده و در آینده هم پایدار بماند... محمدرضاشاه هم جوابیه ای بدین مضمون به ملک نوشت که در بخشی از آن آمده است: «... از سوءتفاهم موجود بین دو کشور همواره ملالت خاطر داشتیم و بنا بر این تمایل آن اعلیحضرت را با حسن قبولی تلقی نموده و یقین داریم با توجه و اهتمام خاص آن اعلیحضرت و ورود وزیرمختاری که به دربار ما مامور خواهد شد دوره جدیدی در مناسبات دو کشور اتخاذ خواهد گردید، ما نیز به دولت خود امر و مقرر داشتیم متقابلاً در تعیین و اعزام وزیرمختار نزد آن اعلیحضرت اقدام شایسته به عمل آورد...». سفارت ایران از 18 اسفند 1328در جده به دست عبدالحسین صدیق انصاری به عنوان وزیر مختار ایران در عربستان افتتاح شد. از این زمان تاکنون روابط این دو کشور فراز و فرودهای زیادی داشته است. مهمترین مشکل شاه با حکومت عربستان داعیه ای بود که هم ایران و هم عربستان در خصوص قدرت اول این منطقه با هم بازی می کردند. با اینکه هر دو کشور در محدوده کشورهای طرفدار غرب محسوب می شدند ولی این رقابت منطقه ای به شکلهای گوناگونی دیده می شد. مهمترین شکل آن رقابت این دو کشور در مسئله قیمت نفت بود. دعوایی که بارها موجب سردی روابط در بین این دو کشور شد. در خاطرات اسدالله علم این برخوردها و ناراحتیهای شاه از دست سیاستهای عربستان به خوبی ضبط شده است. شاه برای اولین بار در دوره دومین پادشاه عربستان یعنی ملک سعود پای به عربستان گذاشت (27اسفند 1336) و این همان سفر معروفی بود که شاه در لباس احرام کارهای تبلیغاتی فراوانی انجام داد. و البته این سفر در جواب سفری بود که ملک سعود سال قبل از آن به ایران داشت. سفر بعدی شاه عربستان به ایران به سال 1344بود. سفری که نه ملک سعود بلکه ملک فیصل شاه جدید سعودی که با کودتایی سفید به جای برادر به سلطنت رسیده بود به ایران داشت. در این سفر موافقتنامه مربوط به تحدید فلات قاره بین ایران و عربستان امضا شد و به سالها مشکل مرزی دریایی ایران و آن کشور پایان داد. دومین سفر شاه به عربستان به سال 1347 به وقوع پیوست. آخرین و سومین سفر شاه به عربستان پس از قتل ملک فیصل به دست تعدادی از ناراضیان داخلی این خاندان به وقوع پیوست. این سفر به سال 1354انجام شد. و شاه ملاقاتهای متعددی با شاه جدید یعنی ملک خالد انجام داد. این حسن روابط همراه با برخی تنشهای پیدا و پنهان تا زمان پیروزی انقلاب درایران ادامه یافت. به طور خلاصه می توان روابط ایران و عربستان را در طول حکومت پهلوی چنین توصیف کرد: روابط دو کشور ایران و عربستان در دهۀ 1350 با دکترین سیاسی نیکسون به یکدیگر پیوند خورده و بیشتر با آئین مزبور قابل تفسیر و تبیین می باشد. در چارچوب این دکترین دو کشور همکاریهایی را در منطقه برای حفظ وضع موجود و منافع غرب آغاز می نمایند. در این راستا، ایران با قدرت بالندۀ نظامی خود، حفظ امنیت منطقه را به عهده می گیرد و عربستان با توان مالی و ذخایر عظیم نفتی نقش قدرت اقتصادی را متعهد می شود. با وجود این همکاریها، در روابط دو کشور در این دهه نیز رقابتهایی به چشم می خورد. در دهه 1350 شاه... ایران سعی نمود تا جاه طلبی منطقه ای خود را تحقق بخشد، لذا با مطرح کردن تشکیل یک پیمان دفاعی برای کشورهای خلیج فارس تلاش کرد تا رهبری این کشورها را برعهده گرفته و نقش برادر بزرگتر را برای آنها ایفا کنند. عملی شدن این طرح می توانست به بلندپروازیهای نظامی و سیاسی شاه، یعنی تبدیل ایران به قدرت اول نظامی اقیانوس هند جامۀ عمل بپوشاند و حوزه نفوذ کشور او را گسترش دهد. در مقابل عربستان سعودی با امتیازات اشتراک قومی، فرهنگی، زبانی و مذهبی با کشورهای عرب منطقه، بسیار میل داشت که این سیادت را خود بر عهده بگیرد، به همین خاطر به انحاء مختلف تلاش کرد تا با استفاده از این امتیازات و اهرمهای دیگر به مقابله با توسعه طلبی و افزون خواهی شاه برخیزد. ...این روند همکاری و رقابت تا سال 1357 در روابط و سیاستهای آشکار و نهان دو کشور مشهود است. انقلاب اسلامی در واقع چرخشی بزرگ در کشورهای وابسته به غرب در منطقه ایجاد کرد. با وقوع انقلاب با اینکه بار سنگینی که به نام شاه بر گرده منطقه سنگینی کرد برداشته شد و خطری بزرگتر برای رژیمهای دیکتاتوری منطقه ایجاد کرد. پیام رهایی بخش آزادی و حریت انقلاب در منطقه پیچید واز سوی دیگر این رژیمها را نسبت به اوضاع مردم کشور خودشان حساس کرد. پیام صدور انقلاب خطر بزرگی بود. از همان روز پیروزی، موج مخالفتهای این کشورها با ایران به صورت غیرعلنی و سپس علنی آشکار شد. دولت عراق و رهبرش صدام، علمدار این فشار بود که کاملاً آشکار و هویدا بر ضد ایران جنگی را آغاز کرد که که دیگر کشورهای منطقه مانند حکومت سعودی با پشتیبانی مالی خویش حامی بی چون و چرای وی گردیدند. هشت سالی که دهها میلیارد دلار برای این کشورها آب خورد و آخرش هم صدام چون خاری بر چشم همان دوستانش فرو شد و به دشمن خونی آنان تبدیل گردید. در طول این سالها واقعه کشته شدن حجاج ایرانی در عربستان هم سالهایی چند روابط را تیره و تار کرد که با سیاست سیاستمداران دو طرف بعد از چند سال آرامشی نسبی بین دو کشور به وجود آورد که همانا حمله صدام به همین کشورها و عدم همراهی ایران با وی می تواند دلیل این نزدیکی رابطه باشد. هر چند که هیچ گاه این رابطه به یک دوستی محکم تبدیل نشد. با وقوع انقلابهای بهار عربی و ایجاد موجی جدید در دنیای عربی و خیزش مردمی در بحرین و دخالت علنی سعودی در این کشور و مسئله سوریه مجددآً روابط ایران و عربستان در حضیض قرار دارد. مشکل عمده هم به نظر می رسد در هم آمیختگی آیین تند وهابیت با سیاست این کشور است. وهابیتی که شیعیان و حتی دیگر گروههای اسلامی را کافر می داند و نجس. امتزاج شاهزادگان و علمای وهابی که به شیوخ مشهورند چنان است که این شیوخ در واقع قدرت زیادی در سیاستگذاریهای منطقه ای این سلطنت برعهده دارد. هر چند که گاه برخی از سلاطین سعی داشتند که قدرت این شیوخ را کم کنند ولی در توان آنان برای این کار نمی توان امیدی داشت. شاید با مرگ آخرین فرزندان عبدالعزیز و ایجاد جریان جدیدی از نسل جوانتر خاندان سعودی که سعی در به امروزی تر کردن نحوه حکومتشان بزنند بتوان به سالهای آینده امید بست. به هر صورت با زاده شدن گروهی به نام داعش که از تولیدات مذهب تند سلفی است و عملیات جنون آمیزی که در سرکوب و اعمال وحشیانه بر ضد بشریت می کنند ــ که دود آن حتی به چشم این خاندان خواهد رفت ــ می توان امید بست که شاید روزی با ایجاد تغییرات اصلاحی در این جامعه به شدت بسته و اصولگرای به تمام معنی، رابطه گرم تر و صمیمانه تری بین ایران و آن کشور ایجاد شود. منابع: 1. اخوان کاظمی، بهرام. مروری بر روابط ایران و عربستان در دو دهه اخیر. تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1373. 2. عظیمی، رقیه سادات. عربستان سعودی. تهران، وزارت خارجه، 1374. 3. غفاریان، سیروس. حکومتگران کشورهای اسلامی. تهران، آموزش و پرورش، 1380. 4. کلیاتی در باره روابط دولت شاهنشاهی ایران با دول حوزه مسئولیت اداره اول سیاسی. تهران، وزارت امور خارجه، 1355. منبع: برگرفته از نشریه الکترونیکی بهارستان،​شماره 144 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

فعالیت ساواک در خارج از کشور

ساواک برای خارج از کشور بودجه عظیمی داشت. به علاوه از طریق وزارت خارجه شبکه وسیعی ایجاد کرده بود، آمد و رفت ایرانیان به خارج به طور کامل تحت کنترل ساواک بود گاهی این کنترل موجب اعتراض مقاماتی از کشورهای خارج شده است. بررسی سنای امریکا نشان داد پنج کشور خارجی که در امریکا در مبارزه با مخالفین دولت خود تجسس داشتند عبارت بودند از: فیلیپین، تایوان، شیلی، اسرائیل و ایران. روش این مبارزه اعزام گروه گرم (مقصود تروریست) بوده است. سنای آمریکا افشا کرد که شاه مخلوع طی سه سال آخر دوران قدرتش بارها به مقامات امریکایی گفته بود که اگر از فعالیت های جاسوسان ایرانی در آمریکا جلوگیری کنند او هم متقابلاً مأمورین سیا را از ایران بیرون می کند. ریچارد هولمز سفیر آمریکا در ایران به سال ۷۶ ونیز ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در ایران این اخطارها را به واشنگتن اطلاع دادند هولمز تلگرافی به کیسینجر در سال ۷۶ نوشت که در مورد فعالیت جاسوسان شاه در آمریکا نگهداشتن جانب احتیاط ضرورت دارد، زیرا ما در اینجا در یک محیط اطلاعاتی و جاسوسی بسر می بریم و آسیب پذیر هستیم. ساواک ایران طی ۱۵ سال همکاری محرمانه که با اداره آگاهی فدرال آمریکا داشت فعالیت های سیاسی غیر دیپلماتیک (امنیتی و پلیسی) خود را در آمریکا همواره گسترش داد. (به مقالة فعالیت جاسوسی رژیم شاه در آمریکا، روزنامه اطلاعات ۵ شهریور ۵۸ مراجعه شود). با وجود آنکه کنترل رفتار ایرانیان مقیم کشورهای خارجی بعضاً با اعتراضات دولت مواجه شده، مع الوصف، ساواک همواره از هدایت سازمان «سیا» بهره مند بوده و این دو سازمان به هم کمک متقابل می کردند. میان بیگانگانی که پلیس سیاسی شاه (ساواک) را راهنمایی می کردند (فریتز کاتسمان» یکی از فرماندهان قدیمی گارد حمله آلمان هیتلری بود که در زمان اشغال اوکرائین از طرف نازیها ریاست پلیس شهر لوف را به عهده داشت و مسؤول کشتار یهودیان بسیاری از مردم گالیسی شرقی بود. چنین آدمی روشهای عملی دستگیری و تعقیب و شکنجه را به مأمورین ساواک آموخت. رئیس سیا «استانلی ترنر» در تاریخ ۱۹۷۷ می گوید: «براساس موافقت نامه دوجانبه امنیتی در سال ۱۹۵۹ بین ایران و ایالات متحده نوعی موافقت ضمنی در مورد عملیات ما در کشور شما و بالعکس بین دو دولت وجود دارد ما موافقیم که در مورد مطالب امنیتی مورد توجه هر دو کشور اطلاعاتی رد وبدل کنیم... سازمان سیا در این مسایل بسیار بیدار بوده است. و شاه هم طی مصاحبه بامایک ولاس در اکتبر ۷۶ در مورد اینکه مأمورین ساواک در آمریکا با آگاهی و تأیید مقامات امریکایی به فعالیت مشغولند موجب شد تا یک مشاور رئیس جمهور و یک سخنگوی کاخ سفید و یک رئیس سازمان سیا دروغگو جلوه کنند. کیسینجر در آن تاریخ طی یک مصاحبه مطبوعاتی (... کیسینجر مشاور رئیس جمهور بود) این طور جواب داد: این صحت ندارد که ایالات متحده از عملیات مأمورین اطلاعاتی ایران در خاک آمریکا یعنی جاسوسی و آزار مخالفین که در آمریکا زندگی می کنند بی اطلاع است». و اعلام کرد که کمیته ای در کاخ سفید مأمور رسیدگی به این جریانات خواهد شد. ۱۲ روز بعد الفردال اترتون معاون کیسینجر به ملاقات اردشیر زاهدی رفت و به او اعلام داشت امریکا هیچ نوع عمل غیرقانونی ساواک را در آمریکا تحمل نمی کند سپس سخنگوی کاخ سفید اعلام داشت هیچ دلیلی مبنی بر صحت های تهمت های وارده در مورد اعمال غیرقانونی وجود ندارد و سفارت ایران به ما اطمینان داده که هیچکدام از مقامات ایرانی مرتکب چنین اعمالی نمی شوند. توضیح رسمی شاه اشتباه کرده است (اطلاعات ۸ اسفند ۵۷) ساواک گاهی از متخصصان خارجی بازنشسته هم استفاده می کرد. در میان بیگانگانی که پلیس سیاسی شاه (ساواک) را راهنمایی می کردند (فریتز کاتسمان» یکی از فرماندهان قدیمی گارد حمله آلمان هیتلری بود که در زمان اشغال اوکرائین از طرف نازیها ریاست پلیس شهر لوف را به عهده داشت و مسؤول کشتار یهودیان بسیاری از مردم گالیسی شرقی بود. چنین آدمی روشهای عملی دستگیری و تعقیب و شکنجه را به مأمورین ساواک آموخت. (ایران بر ضد شاه صفحه ۱۴۷) وزارت امورخارجه و سفارتخانه های ایران در خارج از کشور، پایگاه اصلی ساواک بودند. خلعتبری وزیرخارجه رژیم شاه در بازجویی خود در مورد نفوذ ساواک در وزارت خارجه می نویسد: «... ساواک پیوسته سعی داشته است که نفوذ خود را از راههای مختلف در تمام قسمت های وزارت خارجه بگستراند و برای این منظور به وسیله مأمورین رسمی شناخته شده و مأموران مخفی و اداره حفاظت و سفیران ساواکی و مستخدمین جزء و کارشناسان در رشته های مختلف اقدامات خود را انجام دهد. ساواک در همه نمایندگی ها دارای دو یا سه نوع مأمور بود: ۱) یک یا چند مأمور که با اطلاع وزارت امورخارجه از تهران اعزام می شدند اینها تحت پوشش وزارت خارجه بودند و به دولت محل به عنوان عضو رسمی و سیاسی نمایندگی معرفی می شدند. ۲) یک یا چند مأمور مخفی شناخته نشده که با سمت و تحت عنوانی در نمایندگی به خدمت مشغول بودند اینها ممکن است از کارمندان رسمی (اداری یا سیاسی) وزارت خارجه باشند که مخفیانه با ساواک همکاری داشتند و یا ممکن است از ایرانیان یا افراد محلی باشند که به عنوان «کارمند محلی» نمایندگی انتخاب می شدند. ۳) یک یا چند کارمند جزء محلی مانند راننده یا پیشخدمت ایرانی یا محلی ( از صورت مجلس تحقیقات از خلعتبری مورخ ۱۸/۱/۵۷). محمدتقی جوان رئیس ساواک شیراز در دادگاه انقلاب اسلامی بسیاری مطالب در مورد اقدامات ساواک در خارج کشور با کمک سازمان امنیت کشورهای دیگر از جمله آلمان، ترکیه، اسرالیا، عمان بیان کرد و توضیح داد که چگونه مأمورین ساواک در سازمانهای دانشجویی خارج از کشور وارد می شوند. وی که از سال ۵۰ دبیر اول سفارت ایران در بن بود اعتراف داشت که ساواک با اسرائیل مرتباً در تماس بوده و خودش چندین مرتبه به اسرائیل مأموریت داشته است و مسؤول هماهنگ کردن کارهای ساواک در خارج بوده است (کیهان فروردین ۵۸ جریان دادگاه). اعزام افسران و افراد وابسته به ساواک به عناوین مختلف و از جمله آموزش، از برنامه های اصلی رژیم شده بود. در پایان دهه ۱۹۵۰ نظامیان و اشخاص کشوری هم به اسرائیل اعزام شدند تا از تجارب موساد استفاده برند... روابط بین موساد و ساواک برقرار و محکم گردید این دو سازمان مخصوصاً در زمان جنگ یمن علیه مصر ناصری همکاری می کردند... از ۱۹۶۰ اردن مرکز عملیات ساواک علیه کشورهای خاورمیانه عربی گردید. با وجود کمک اسرائیلی ها ساواک وابسته به سیا بود. ساواک ایران طی ۱۵ سال همکاری محرمانه که با اداره آگاهی فدرال آمریکا داشت فعالیت های سیاسی غیر دیپلماتیک (امنیتی و پلیسی) خود را در آمریکا همواره گسترش داد سیا ۵۰ مأمور رسمی در ایران داشت ولی صدها نفر دیگر که غالباً تکنسین بودند به طور قراردادی به نفع سیا کار می کردند برای این امریکایی ها کمک می کردند که امنیت داخلی کشور حفظ گردد. آمریکا برای مقابله با شورش ۱۹۷۸ برای همین یک سال ۵۰ هزار بمب اشک آور، ۳۵۶ هزار ماسک ضد گاز و ۴۳۰۰ تپانچه به ایران تحویل داده است! (روزنامه اینترنشنال هرالد تریبون، مورخ ۱۴ ژوئیه ۱۹۷۸). گزارش مأمورین ساواک از نظریات سازمانهای بین المللی مثل صلیب سرخ و عفو بین الملل باعث می شد که نمایندگان این سازمان ها از ورود به این کشور منع گردند. خلعتبری می گوید: «.... هنگامی که در روزنامه ها و سازمانهای مختلف در کشورهای جهان دربارة تعداد زندانیان سیاسی در ایران و شرایط زندان ها و رفتار غیرانسانی با زندانیان سیاسی مقالاتی منتشر و اعلامیه هایی صادر می گردید کمیته بین المللی صلیب سرخ خواستار شد که براساس قراردادهای بین المللی از زندان های ایران بازدید و گزارش برای مقامات ایرانی تهیه نماید. وزارت خارجه با احترام به تعهدات بین المللی با این درخواست موافق بود اما ساواک مخالفت می نمود بالاخره نظر اینجانب مورد تأیید شاه قرار گرفت و به ساواک ابلاغ گردید که نمایندگان صلیب سرخ را به زندان ها راه داده و در اجرای تحقیقاتشان آزاد بگذارند در نتیجه سه هیأت به فاصله زمان هایی از زندان ها دیدن نمودند». (از نوشته خلعتبری در بازپرسی در مورد رابطه با ساواک). عملیات در خارج کشور مورد تأیید رؤسای جاسوسی غرب بود؛ به خصوص در خلیج فارس، مصر و لبنان نمره خوب گرفته بود (نیوزویک ۱۴ اکتبر ۱۹۷۴) زیرا در هیچ مورد یک مأمور ساواکی ایران به دام نیفتاد. در سالهای ۴۸ و ۵۱ ساواک کردهای بارزانی را به شورش علیه رژیم عراق وادار ساخت و روزنامه نگاران خارجی را برای تهیه گزارش از نقاط شورشی هدایت نمود و یک شبکه امنیتی برای حفاظت از بارزانی گسیل داشت («ایران، دیکتاتوری و توسعه» نوشته فردهالیدی نقل از آیندگان ۱۴ بهمن ۵۷) منبع: سایت آفتاب منبع بازنشر:سایت جام‌جم ایام

نقش فدائیان اسلام در پیروزی نهضت ملی نفت

حرکت فدائیان اسلام، جنبشی مذهبی و ضداستعماری و ضداستبدادی بود. این جنبش، برای مبارزه همزمان با استبداد و استعمار در کشورمان ظهور پیدا کرد. ملی شدن صنعت نفت در ایران، اساساً جنبشی ضداستعماری بود. زیرا استعمار انگلستان عمده سیاست‌های خود را از طریق شرکت نفت در ایران پیش برد. همچنین منافع سرشار نفت ایران، پشتوانه اقتصادی برنامه‌های استعماری انگلستان بود. سبب اهمیت یافتن جنبش نفت ایران در جهان نیز همین بود. نواب صفوی و فدائیان اسلام بُعد ضداستعماری جنبش نفت را به خوبی درک کرده بودند. به همین سبب، نقش فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی، در نهضت ملی شدن صنعت نفت، بسیار اساسی و برجسته است و از همین منظر قابل بررسی است. فدائیان اسلام، در جریان نهضت ملی نیز با همین انگیزه‌ قطع دست عاملان سرسپرده انگلیس، به میدان مبارزات سیاسی آمدند و با قتل هژیر و رزم‌آرا، دو عنصر وابسته انگلستان، زمینه ملی شدن صنعت نفت را فراهم کردند. آنان با قتل هژیر، عامل تقلب در انتخابات مجلس شانزدهم، زمینه ورود آیت‌الله کاشانی، دکتر مصدق و اعضای جبهه ملی را به مجلس فراهم آوردند. سپس با از میان برداشتن رزم‌آرا، مانع ملی شدن صنعت نفت، موجب تصویب قانون ملی شدن نفت در مجلس شدند. بی‌تردید اگر این فداکاری‌ها و اقدامات انقلابی و شجاعانه نبود، نفت ملی نمی‌شد و دست استعمار انگلیس از نفت ایران کوتاه نمی‌گشت. در این نوشتار به بررسی نقش نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام، در پیروزی نهضت ملی نفت پرداخته و نتایج حذف دو مهره انگلیسی، هژیر و رزم‌آرا و بازتاب آن در داخل و خارج کشور بررسی شده است. مجلس شانزدهم و قتل هژیر قرار بود در سال 1328، انتخابات دوره شانزدهم مجلس برگزار شود. از آنجا که رژیم برای تصویب لایحه تمدید بهره‌برداری انگلستان از منابع نفتی ایران، نیاز به یک اکثریت قوی مدافع لایحه و عدم حضور نمایندگان مخالف در مجلس داشت، توسط هژیر در صندوق آرای انتخابات این دوره دست برد. با این تقلب آشکار در انتخابات، آیت‌الله کاشانی و اقلیت مخالف دولت، از حضور در مجلس محروم شدند. به دنبال این حوادث، فدائیان اسلام تصمیم گرفتند با یک عمل انقلابی عبدالحسین هژیر را، که بعد از تیمورتاش قدرتمندترین وزیر دربار بود، به جرم تقلب در انتخابات و ایجاد مانع در پیشبرد اهداف نهضت ملی اعدام انقلابی کنند. به همین منظور پس از برنامه‌ریزی، شهید سیدحسین امامی طی مأموریتی از سوی فدائیان اسلام، موفق شد هژیر رادر مسجد سپهسالار، مورد هدف گلوله قرار داده و به زندگیش خاتمه دهد. تقابل نمایندگان مجلس شانزدهم و رزم‌آرا با قتل هژیر و وارد شدن هشت تن از نمایندگان واقعی ملت به مجلس، نهضت ملی جان تازه‌ای گرفت. در این موقع رژیم که در موقع ضعیفی قرار گرفته بود تصمیم داشت مرد پر قدرتی را روی کار بیاورد. لذا منصور استعفا داد و رزم‌آرا برای سرکوب نهضت ملی بر سر کار آمد. با انتخاب رزم‌آرا به نخست‌وزیری، رسانه‌های بیگانه و مطبوعات معتبر آمریکا و دیگر کشورهای استکباری، شروع به تعریف و تمجید از وی کردند. روزنامه نیویورک تایمز نوشت رزم‌آرا این لیاقت را دارد که برای جلوگیری از متلاشی شدن و تجزیه ایران حکومت دیکتاتوری برقرار کند. خبرگزاری رویترز هم انتخاب رزم‌آرا را سرآغاز تاریخ جدیدی در دولت‌های ایران خواند و او را مردی مقتدر، تحصیلکرده، آشنا به زبانهای انگلیسی و روسی و متخصص در امور جغرافیای نظامی معرفی کرد و پیش‌بینی کرد که بتواند مشکلات برنامه هفت ساله و موضوع کمک آمریکا به ایران را حل کند. با اینکه انتخابات مجلس شانزدهم به سود جبهه ملی و آیت‌الله کاشانی بود و بی‌تردید در این رخداد جمعیت فدائیان اسلام نقش بسزایی داشت، اما در پی کارشکنی‌های عوامل دربار و انگلیس در قضایای نهضت ملی شدن صنعت نفت، رفته رفته روحیه یأس و انفعال به سیمای نمایندگان جبهه ملی، که مبارزات را در چارچوب پارلمان رهبری می‌کردند، هویدا شد. در همین زمان چرچیل، نخست‌وزیر انگلستان، با تحلیل وقایع ایران می‌گوید: «من عقیده داشتم که مقدمات حمله به ایران باید با دقت بیشتری صورت گیرد. در نامه‌ای به روسای ستادهای مشترک نوشتم: ممکن است دولت ایران ناگهان کارمندان ما را در شرکت نفت توقیف کرده به عنوان گروگان نگاه دارد و یا قوای ایران مرکز نفت و پالایشگاه‌ها را اشغال کرده، در صورت حمله ما ویران و منهدم کند یا قبایل بر علیه ما وارد جنگ و شورش شوند. به هر حال باید دقت کنید که ما غافلگیر نشویم.» در چنین اوضاع و احوالی، رزم‌آرا در پی به تصویب رساندن قرارداد گس- گلشائیان در مجلس بود. رزم‌آرا در مجلس در سخنانی در مخالفت با ملی کردن صنعت نفت گفت ایرانی نمی‌تواند لولهنگ بسازد و از اداره یک کارخانه سیمان ناتوان است و چطور می‌تواند صنعت نفت را اداره کند. او ملی کردن نفت ایران را بزرگ‌ترین خیانت خواند. هدایت رزم‌آرا از سوی انگلیس طبق اسناد موجود، سفیر انگلیس در ایران به منظور القای ناتوانی ایران در اداره صنعت نفت، پرسش‌هایی به رزم‌آرا داد تا پاسخش را از وزارت خارجه و وزارتخانه‌های دیگر دریافت و ارائه دهد. این امر، نشانگر شدت وابستگی رزم‌آرا به انگلیس بود. این پرسشها در زمینه موضوعات اساسی سیاسی- اقتصادی مرتبط با صنعت نفت طرح شده بود. تأثیر همین سئوالات را در نطق رزم‌آرا در مجلس، می‌توانیم مشاهده کنیم. سفیر انگلیس پرسیده بود: 1. آیا مهندسین معدن‌شناسی ایرانی به قدر کفایت هستند که بتوانند موقعیت و محل چاه‌های نفت را ترسیم و نقشه‌برداری کنند؟ 2. در اثر ملی کردن صنعت نفت قیمت تولید و حجم بازار آن چه خواهد شد؟ 3. چقدر متخصصین ایرانی و خارجی از طرف شرکت نفت انگلیس و ایران استخدام شده‌اند و این نسبت را چگونه می‌توان با شرکت نفت ایران مقایسه نمود؟ این پرسشها نشان می‌دهد که دستگاه سیاست خارجی انگلیس، تلاش داشت تا توان تخصصی و روحیه خود اتکایی ایرانیان را پایین آورده و زمینه را برای حضور همیشگی کارشناسان خود و شرکت‌های وابسته نفتی این کشور هموار سازد. سفیر انگلیس در زمینه سیاسی نیز از ناپسند بودن الغای یک جانبه قرارداد و تضعیف و یا قطع روابط بین ایران و انگلیس سئوال کرده و پرسیده است: «آیا سیاست پسندیده‌ای است که از الغای یک جانبه قرارداد دفاع کرده و روابط بین ایران و انگلیس را تضعیف نمود؟». سفیر انگلیس با این سئوال به این نکته اشاره ندارد که قرارداد مذکور یک‌جانبه و استعمارگرایانه و به سود انگلیس بوده و نفعی برای ایران در بر ندارد. سفیر انگلیس از تأثیرات مستقیم نفت بر اقتصاد پرسیده و سئوال می‌کند: 1. چند عائله مستقیماً و یا غیرمستقیم از صنعت نفت اعانه می‌نمایند؟ 2. چه مقدار درآمد نفتی می‌بایستی در سالهای 29-1328 از قرارداد الحاقی عاید ایران گردد؟ 3. در صورت ملی کردن صنعت نفت با چه مبلغی می‌توان خسارت شرکت نفت را جبران کرد؟ 4. آیا دولت ایران موفق به گرفتن قرضه شده و ربح آن از چه طریقی تضمین می‌شود و سرمایه‌ای که باید صنعت نفت را به کار اندازد از چه منبعی به دست خواهد آمد؟ سفارت انگلیس با طرح این پرسشها می‌خواهد از سویی راههای تحت فشار قرار دادن اقتصادی ایران را به رزم‌آرا نخست‌وزیر گوشزد کند و با نقایص و ضعفهای اقتصادی که خودشان برای کشورمان ایجاد کرده‌اند این باور را بپروراند که ایران هیچ راهی جز وابستگی به انگلیس ندارد. کما اینکه پس از ملی شدن صنعت نفت، از هیچ اقدامی برای ایجاد مانع در سر راه استخراج و حمل و فروش نفت و نیز بلوکه کردن سرمایه‌های ایران در نزد بانکهای این کشور و توقف کشتی حامل نفت ایران و نیز جلوگیری از کمک‌های مالی و پرداخت وام به کشورمان دریغ نکرد. انگلستان با هر طریقی دولت ملی را در فشار و تنگنای اقتصادی قرار داد و در نهایت هم وقتی کشور را در تصمیم اجرای قانون ملی شدن نفت مصمم دید از طریق آمریکا زمینه سازی کودتای 28 مرداد 32 را فراهم آورد. در سندی دیگر یادداشت‌هایی از ملاقات‌های رزم‌آرا با شاه موجود است که نشانگر تلاش رزم‌آرا با هماهنگی عوامل انگلیس برای گرفتن قول انحلال مجلس است. تلگرامی هم از وزارت خارجه انگلیس به سفیرکبیر این کشور در ایران مخابره شده است که در آن به جلسات وزرای انگلیسی، برای بررسی طرح او مبنی بر همراهی با رزم‌آرا اشاره شده است. در این تلگرام راهکارهای لازم برای طرح مسئله از سوی رزم‌آرا در مذاکراتش با کمیسیون نفت ارائه گردیده است. دولت انگلستان بر ارتباط گسترده و فشار سفیرکبیر این کشور به رزم‌آرا و شاه برای پذیرش نظر آنان، در غیرقانونی دانستن ملی کردن صنعت نفت، تأکید کرده بود. علاوه بر آن در گزارش عملیات شرکت نفت، که به مرکز شرکت در لندن ارائه شده بود، از نحوه تأثیرگذاری بر افکار عمومی در ایران و تماس نماینده این شرکت با ادارات دولتی و اعضای هیأت دولت سخن گفته شده است. ضمن آنکه از ملاقات‌های پی در پی با نخست‌وزیر رزم‌آرا و وزیر دارایی و شخص شاه در مورد مسئله نفت، پرده برداشته شده است. در این گزارش دفاع فروهر از قرارداد الحاقی را در نتیجه تماس‌های کارکنان وابسته شرکت نفت با او دانسته‌اند. حتی محتوای سخنان رزم‌آرا در جلسه کمیسیون نفت در تاریخ 12/12/29 نیز از نظریات تلقینی متخصصین شرکت نفت خوانده شده است. بنابراین، چنین تأثیرپذیری رزم‌آرا از انگلیس، باعث تقویت نظر نمایندگان جبهه ملی شد و اکثریت نمایندگان به تدریج به دیدگاه‌های کمیسیون نفت و نهضت ملی نزدیک شدند. افزایش مخالفت‌ها در مجلس علیه دولت، رزم‌آرا را به فکر انحلال آن انداخت و برای این کار به شاه متوسل شد که با پاسخ منفی او مواجه گردید. نفت، مهمترین موضوع دولت رزم‌آرا بود و از اهمیتی حیاتی برای دولت انگلستان برخوردار بود. رزم‌آرا در وهله اول تکلیف داشت که مسئله قرارداد الحاقی را به نحوی فیصله دهد. بنابراین دولت سعی داشت با طولانی کردن ارائه طرح قرارداد الحاقی آن را کم اهمیت جلوه داده به تصویب مجلس برساند. اما در این میان اعضای جبهه ملی حاضر در مجلس تهدید کردند که در صورت نفرستادن پرونده نفت به کمیسیون نفت، دولت را استیضاح خواهند کرد. سرانجام هم پس از مدتی اتلاف وقت، وزیر دارایی پرونده را به کمیسیون نفت ارسال کرد با تلاش نمایندگان جبهه ملی کمیسیون نفت قرارداد الحاقی را رد کرد و گزارش آن هم تقدیم مجلس شد. مجلس شورای ملی هم در 26 آذر 1329 گزارش کمیسیون نفت را تصویب کرد. رزم‌آرا که از این اوضاع نگران شده بود، برای اینکه دوباره ابتکار عمل را به دست بگیرد، در یک نطق، ایرانیان را به بی‌لیاقتی و بی‌سوادی متهم کرد و عنوان نمود که ایرانیان حتی نمی‌توانند یک کارخانه سیمان را اداره کنند. این یک اشتباه تاریخی از سوی رزم‌آرا بود. متعاقب آن غلامحسین فروهر وزیر دارایی هم از ترس رد قرارداد الحاقی آن را از مجلس پس گرفت. هشدار فدائیان اسلام به انگلیس و رزم‌آرا حدود پنج ماه پس از آغاز نخست‌وزیری رزم‌آرا، کمیسیون 18 نفری مجلس به ریاست دکتر مصدق، قرارداد گس- گلشائیان را رد کرد و موضوع ملی شدن صنعت نفت ایران در مجلس مطرح شد. با طرح مسئله نفت در مجلس، نهضت ملی نفت وارد مرحله جدیدی شد و فدائیان اسلام هم بر شدت مبارزات ضدانگلیسی نهضت افزودند. متعاقب آن سیدعبدالحسین واحدی در اجتماع مردم و اعضای جمعیت در 24 اسفند 29، در مسجد سلطانی اعلام کرد «ما به یاری خدا با هر کس که قصد کوچک ترین تجاوزی نسبت به حقوق حقه و بیت‌المال مسلمین را داشته باشد، با خون خود خواهیم جنگید. حال طرف ما می‌خواهد رجال نالایق حکومت باشد و یا روس و انگلیس و آمریکا». عبدالحسین واحدی که در این زمان طی سخنرانی‌های مفصل به بیان دیدگاه‌های فدائیان اسلام نسبت به جریان نهضت ملی نفت می‌پرداخت، در یکی از مجالسش به رزم‌آرا رئیس دولت و اربابان او هشدار داد که آنان هرگز نخواهند توانست این جمعیت مقدس را از عقیده و عزم راسخ خود منحرف سازند. سیدعبدالحسین واحدی ضمن ارائه عکس سیدحسن امامی در این مجلس و معرفی او به عنوان «شهید راه حق و عدالت و الگوی مبارزاتی فدائیان اسلام» نمایندگان مجلس را تهدید کرد که اگر به ملی شدن صنعت نفت رأی موافق ندهند به دست فدائیان اسلام نابود خواهند شد. واحدی در اجتماع مردم و فدائیان اسلام در مسجد شاه، به انگلیس و روس و آمریکا و وابستگانشان در داخل هشدار داد: «ما با همه ایادی اجانب، از جمله روس و انگلیس و آمریکا که بخواهند در ایران مداخله داشته باشند مبارزه می‌کنیم و تا پیروزی بر آنان راه خود را ادامه می‌دهیم.» او به عنوان جانشین رهبر فدائیان اسلام در این سخنرانی با صراحت بیان داشت: «من نمی‌دانم این انگلستان از ما چه می‌خواهد؟ یک قرن است که از تصدق سر اسلام، کشورش را پیشرفت داده و از فقر و فلاکت نجات پیدا کرده است. حالا قدرت خیالی برای خود ساخته و می‌خواهد ملل اسلامی را مرعوب سازد. ولی انگلستان بداند که این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست و به قول داش غلومها، این شش عباسی غیر از آن یک قران و یک عباسی است. انگلستان! همین اندازه که خوردی و دزدیدی کافی است؛ اگر می‌خواهی بیش از این با قهر و خشم ملت مسلمان غیور مواجه نشوی، هرچه زودتر بساط نیرنگ خود را از ایران بیرون ببر. انگلستان برو! و در رفتن هم تعجیل کن. ملل به اصطلاح مقتدر بیگانه بدانند که دیگر با سرنوشت ایران نمی‌توان بازی کرد. دیگر نمی‌توان آذربایجان را از ایران منفک ساخت و با بساط خودمختاری، شعائر ملت اسلامی را به بازی گرفت. نفت ما خون ماست و ما با خون خود، در راه گرفتن این مایه حیاتی خواهیم جنگید. وکلای مجلس باید با یک تصمیم قطعی، به ملی شدن صنعت نفت رأی داده و دست انگلستان را برای همیشه از این چشمه حیاتی ملت ایران کوتاه کنند.» نشریه نبرد ملت، که در آن زمان ناشر افکار فدائیان اسلام بود، در سرمقاله‌ای به تاریخ 13 مهرماه 1329 چنین نوشت: «حاج‌علی‌خان (رزم‌آرا) هم به سوی قربانگاه نفت می‌رود.» او سپس این سخن را چنین تشریح کرد: «ما اجازه نمی‌دهیم تیمسار رزم‌آرا و هر فرد دیگری که سنخ عملش نظیر او باشد، چپاول و غارتگری دولت انگلستان را تثبیت و قانونی نماید. از روزی که تیمسار رزم‌آرا به خاطر اینکه از سقوط حتمی خود جلوگیری کند، دست توسل به اجنبی دراز کرده است و دارایی ملت ایران را برای زمامداری خود به اجانب سپرده است. رزم‌آرا مگر نفت را ملک طلق خود می‌داند که می‌خواهد آن را با اجانب معامله کند. انگلیسی‌ها، مسئول زمامداری رزم‌آرا هستند و نمی‌توانند آن را به گردن آمریکا بیندازند. انگلیسی‌ها و رزم‌آرا باید بدانند که نفت، خون ملت ایران است و ملت ایران هم دیگر حاضر به پذیرش ادامه غارتگری آنان نیست. تیمسار رزم‌آرا باید بداند که در این راه شکست از ملت را تجربه خواهد کرد.» رزم‌آرا همچنان با فشار دولت انگلستان بر آن بود تا بتواند از طریق آمریکا شاه را وادار کند تا مجلس را ملزم به تصویب قرارداد گس – گلشائیان سازد. لیکن، این عمل او با مقاومت مردم و مجلس مواجه شده بود. به همین جهت تصمیم گرفت با نامزد کردن دکتر طاهری برای ریاست مجلس، همان خواسته انگلیسی‌ها را از این طریق عملی سازد. تلاش فراوان او برای برگزیده شدن دکتر طاهری به ریاست مجلس شورای ملی هم در همین راستا صورت گرفت. ترور رزم‌آرا و حمایت همه نیروها از آن تلاش سرسختانه رزم‌آرا برای فریب دادن مجلس و مخالفانش، با قصد حل مسئله‌ نفت به شیوه دلخواه خودش سبب شد جبهه ملی، فدائیان اسلام و آیت‌الله کاشانی بیش از پیش به هم نزدیک شوند. با انتشار اعلامیه‌ آیت‌الله کاشانی در روز هفتم دی ماه 1329 تظاهراتی عظیم در تهران برپا شد. در این گردهم آیی دکتر فاطمی، بقایی و دیگران به نکوهش موضع دولت درباره نفت و انتقاد از اظهارات توهین‌آمیز رزم‌آرا در مجلس پرداختند. در واقع مبارزات پارلمانتاریستی و حزبی که در آن آیت‌الله کاشانی و جبهه ملی نقش اساسی داشتند، نتوانسته بود از پیشروی جناح دربار، انگلستان و آمریکا جلوگیری کند و آنان حل مشکل نفت و خروج از این بحران را تقریباً غیر ممکن می‌دانستند. بنابراین طرح قتل رزم‌آرا در دستور کار قرار گرفت. عده‌ای از اعضای جبهه ملی در ملاقاتهایی با نواب صفوی در منزل حاج محمود آقایی اظهار داشتند: «رزم‌آرا خار نهضت است. شما اگر بتوانید رزم‌آرا را از سر راه بردارید، ما حکومت اسلامی اعلام کرده و نفت را ملی خواهیم کرد.» در این جلسه نواب صفوی با دلیل و برهان اعضای جبهه ملی را متقاعد کرد که برای پیشرفت در مبارزه با اجانب خصوصاً انگلیس چاره‌ای جز نبرد قهرآمیز با آنها از طریق مبانی و اصول اسلامی نیست و «اگر از این راه پیش برویم، پیروزیم و در غیر این صورت شکست خواهیم خورد.» تنها شرط نواب برای برداشتن رزم‌آرا از سر راه، عمل به اوامر و نواهی دینی بود. وی در این ملاقات به افراد جبهه ملی گفت: «آقا جون، فرض رزم‌آرا رفت. فردا دو مرتبه مسئله‌ای پیش نیاید که حالا بگذار باشد برای بعد. مسئله فرهنگ رأس همه اینهاست. بعد از مسئله نفت، فرهنگ را باید خیلی در آن دقت کنید. چون این فرهنگ، یک فرهنگ اصیلی نیست، فرهنگ استعماری است. از اینجا حداقل باید شروع کنیم.» این شرط نواب، مورد پذیرش اعضای جبهه ملی حاضر در جلسه قرار گرفت و آیت‌الله کاشانی هم بعدا با آن موافقت کرد. بر مبنای چنین قول و قرارهایی بود که فدائیان اسلام، با هدف برقراری حکومت دینی و بستر سازی برپایی جامعه‌ اسلامی زمینه از بین بردن رزم‌آرا را فراهم کردند. با چنین توافقی بود که نقشه قتل رزم‌آرا از سوی فدائیان اسلام به اجرا درآمد و رزم‌آرا در مجلس ترحیم آیت‌الله فیض، در مسجد شاه کشته شد. مواضع آیت‌الله کاشانی در قتل رزم‌آرا با کشته شدن نخست‌وزیر، خلیل طهماسبی، عامل قتل رزم‌آرا، بازداشت شد. بلافاصله پس از بازداشت طهماسبی، شبنامه‌ای از طرف فدائیان اسلام منتشر و توزیع گردید. در آن نوشته شده بود: «درود بر این برادر شجاع ما که یک خائن را نابود کرد» و در آخر آن هم هشدار داده شده بود: «وکلای خیانت‌کار مجلس بدانند که اگر در رد قرارداد نفت ایران و انگلیس سستی نشان بدهند، با چند مثقال سرب داغ، مانند رزم‌آرا به زندگی ننگین آنان خاتمه داده و به عمق جهنم روانه خواهند شد.» بعدها نواب صفوی در برگ بازجویی خود درباره معاونین و تجویزکنندگان قتل رزم‌آرا و اینکه رزم‌آرا دست‌نشانده انگلیس بوده است، چنین نوشت: «رأی و تجویز کردن آقای کاشانی و آقای دکتر مصدق‌السلطنه، علنی و صریح بود. نسبت به اینکه تیمسار سپهبد رزم‌آرا را بایستی از بین برد و و دست انگلیسی‌هاست، مثل اینکه آقای دکتر مصدق‌السلطنه صراحتاً در مجلس بیان کردند؛ در پشت تریبون مجلس و به اضافه رأی ایشان با جبهه ملی و آقای کاشانی در این خصوص یکی بود و آقای دکتر بقایی و آقای حسین مکی در ملاقاتی که در منزل حاج محمود آقایی با بنده از زمان نخست‌وزیری و حیات آقای تیمسار رزم‌آرا با بنده کردند صراحتاً این رأی را بیان نمودند و نیز سایر آقایان مذکور جبهه ملی و همچنین آقای شمس قنات‌آبادی و آقای نصرت‌الله کریمی و آقای کریم‌آبادی این رأی مذکور یعنی تجویز از بین بردن تیمسار رزم‌آرا را صریحاً و کراراً بیان می‌کردند و به طور کلی آرای افراد جبهه ملی در این خصوص یکی بود و آقای کاشانی هم در منزل حاج ابوالقاسم رفیعی صراحتاً این رأی را پیش روی بنده و آقای حاج سیدهاشم حسینی بیان کردند و سایر آقایان مذکور هم به شرحی که عرض شده بود کمک می‌کردند و تجویز می‌نمودند.» آیت‌الله کاشانی حتی در هنگام دستگیری هم از این عمل قتل رزم‌آرا دفاع کرد. کشته شدن رزم‌آرا راه ملی شدن صنعت نفت ایران را هموار ساخت. از این روی پس از قتل رزم‌آرا، آیت‌الله کاشانی در مصاحبه‌ای در رابطه با قتل او چنین اظهارنظر کرد: «این عمل هلاکت رزم‌آرا به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه عالی‌ترین و مفیدترین ضربه‌ای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد.» همچنین آیت‌الله کاشانی در مصاحبه‌ای دیگر، ممانعت رزم‌آرا از ملی شدن نفت ایران را وابستگی و حمایتش از استعمارگری انگلیس در ایران دانست و همین را موجب قتل وی شمرد و اظهار داشت: «نخست‌وزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شرکت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت می‌کرد. چون عموم طبقات مردم ایران با تصمیم قطعی و خلل‌ناپذیری برای کوتاه کردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام کرده بودند، پافشاری رزم‌آرا برای مقاومت در مقابل افکار عمومی ملت ایران و حمایت از شرکت نفت باعث خشم شدید و عمومی مرم ایران گردید و جوانی غیور، وطن‌پرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخست‌وزیر بیگانه‌پرست را به جزای اعمال خود رسانید...» یک هفته پس از ترور رزم‌آرا مجلس به ملی شدن صنعت نفت ایران رأی داد. پس از ترور رزم‌آرا، حسین علا نخست‌وزیر شد و در تهران حکومت نظامی برقرار گردید. علا برای تعقیب و بازداشت فدائیان اسلام اقدام کرد. اندکی بعد در اوایل سال 1330 دکتر مصدق به نخست‌وزیری رسید. با روی کار آمدن مصدق، نواب صفوی هم دستگیر و زندانی شد. بازتابهای خارجی قتل رزم آرزا و ملی شدن نفت قتل رزم‌آرا و تصویب قانون ملی شدن نفت در مجلس شورای ملی انعکاس وسیعی در سطح جهانی پیدا کرد. آمریکا، انگلیس، اتحاد شوروی و کشورهای اروپایی و آسیایی هر یک تفسیری خاص از این وقایع ارائه دادند. رادیو بی بی سی بلافاصله، قتل رزم‌آرا را حادثه‌ای حیرت‌انگیز خواند و بوین، وزیر خارجه انگلیس، به وزیر خارجه ایران تسلیت گفت. رادیو بی‌بی‌سی نگرانی دولت انگلیس از قتل رزم‌آرا را کتمان نکرد و او را مخالف ملی شدن نفت دانست و گفت که رزم‌آرا این امر را عملی نمی‌دانست و اعتقادی به منفعت ملت ایران از این کار نداشت. بلافاصله پس از ترور رزم‌آرا بهای سهام شرکت نفت بشدت کاهش یافت و شرکت‌های نفتی انگلیسی دچار ضرر شدند. روزنامه فرانسوی تریبون دوناسیون اعلام کرد که بهای سهام شرکت نفت بسیار تنزل کرد، چنان که دریاداری انگلستان و اینتلیجنت سرویس در اثر این حادثه میلیون‌ها دلار متضرر شدند. سهام شرکت نفت به یک چهارم قیمت تنزل یافت. و دولت بریتانیا قسمت اعظم این سهام را دارا بود. روزنامه نیویورک تایمز هم طی مقاله‌ای نوشت: «انگلیس‌ها مدعی هستند که تعطیلی بهره‌برداری از چاههای آبادان، برای آنها روزانه یک میلیون خسارت در بر دارد.» اتحاد جماهیر شوروی هم راه تعریف و تمجید از رزم‌آرا را پیش گرفت. رادیو مسکو با نقل مقاله‌ای از کراسنایا آرمیا، ارگان ارتش سرخ، نظر دولت این کشور را چنین بیان داشت: «رزم‌آرا افسر باکفایتی بود؛ چون به هر نقطه ایران سفر کرده و به موقعیت جغرافیایی آن کاملاً آشنا بود و این یکی از خصوصیات افسران هر کشور مترقی است». روزنامه‌های ترکیه هم حساسیت زیادی نسبت به قتل رزم‌آرا نشان دادند و مسئله مبارزه ملت ایران با انگلستان و ملی کردن صنعت نفت را بازتاب گسترده‌ای دادند. چنان که روزنامه آقشام ترکیه، درباره مبارزات ضدانگلیسی فدائیان اسلام نوشت: «این اولین بار نیست که افراد جمعیت فدائیان اسلام برای رفاه مردم مسلمان ایران و گسستن زنجیرهای استعمار انگلیس، زندگی خود را به خطر انداخته‌[اند] و مبارزه سرسختانه می‌نمایند.» روزنامه ینی صباح چاپ استانبول هم در همین باره نوشت: «وقتی از چند ماه پیش زمزمه ملی شدن صنعت نفت در ایران بلند شد و دسته‌های مختلف ملی و مذهبی گفتند که باید صنعت نفت ملی شود، انگلیسی‌ها خیال می‌کردند که ملت ایران شوخی می‌کند؛ ولی وقتی کمیسیون مخصوص نفت آن را تصویب و مجلس شورای ملی ایران نیز آن را با 105 رأی تأیید کرد، انگلیسی‌ها از خواب بیدار شدند. بعد از ملی شدن صنعت نفت، انگلیس دو یادداشت یکی ملایم و یکی تهدیدآمیز به دولت ایران داد ...» همچنین روزنامه حریت استانبول، درباره ترس انگلیسی‌ها از اقدامات فدائیان اسلام چنین نگاشت: «انگلیسی‌ها از ترس نفوذ فدائیان اسلام زن و بچه‌های خود را از آبادان مرکز کمپانی نفت خارج کرده و به بصره و عراق منتقل نمودند.» روزنامه سون پوستا چاپ ترکیه، در مورد عملکرد ضدانگلیسی فدائیان اسلام در ایران چنین توضیح داد: «آنهایی که فعالیت این گونه جمعیت‌های مذهبی را نادیده گرفته و اثر وجودی آنها را ناچیز می‌شمارند، خوب است به تاریخ یک ساله‌ ایران مراجعه کنند. از چند سال قبل به این طرف، یعنی زمانی که مبارزه انگلیسی‌ها بر ضدملت مسلمان ایران شدت یافت، همراه با شدت عمل انگلستان نطفه جمعیت سری فدائیان اسلام نیز بسته شد. تا روزی که رزم‌آرا بر سر کار بود، آنقدرها از اهمیت این گونه مجامع باخبر نبودند. ولی ترور ژنرال رزم‌آرا توسط یک فدائی اسلام، به نام خلیل طهماسبی، اندازه قدرت این جمعیت را آشکار کرد.» روزنامه جمهوریت هم به دنبال این واقعه، به تشریح فعالیت‌های فدائیان اسلام در ایران پرداخت و نوشت: «همان طور که در گذشته دیدیم، چند تن از جان گذشته می‌توانند کاخ امپراتوری انگلستان را واژگون کنند.» این روزنامه سپس اضافه کرد: «با اینکه تجدید انتخابات انگلیس و پیروزی احتمالی محافظه‌کاران ممکن است نتیجه محسوسی در سیاست بین‌المللی به وجود بیاورد، ولی آنچه مسلم می‌باشد این است که این تغییر در وضع فعلی ایران و موضوع نفت هیچ تأثیری نخواهد کرد، زیرا اولاً کار از کار گذشته و امپریالیسم انگلیس خیلی دیر به فکر چاره جویی افتاده و ثانیاً از نظر موقعیت داخلی ایران، مردم این کشور به قدری آماده مبارزه با انگلیسی‌ها شده‌اند که حدی برای آن متصور نیست. اکنون صحنه مبارزه نفت ایران به جبهه جنگی شبیه است که ابتکار عملیات آن از دست دولت انگلیس خارج شده و این مردم مسلمان و وطن‌پرست و رشید، به قدری از سیاست انگلیس زجر دیده‌اند که به پیروی از دستورات دین مبین اسلام، ناچارند خود را از این مهلکه برهانند. اگر موفق شدند که پیروزی با آنها خواهد بود و اگر کشته شدند که در راه اعتلای دین اسلام و مسلک خود، شهید محسوب خواهند شد. در ایران، احساسات مردم با ایمان به قدری تهییج شده که اگر این احساسات در راه صحیحی هدایت شود، تا قیامت هم انگلیسی‌ها موفق نخواهند شد مجدداً به منابع ایران دست یابند.» این روزنامه در ادامه نوشت: «شما از فعالیت‌های یک جمعیت مذهبی به نام فدائیان اسلام که شاید اعضای پیوسته آن از هزار نفر تجاوز نکند، غافل نباشید. زیرا در دنبال این عده از جان گذشته، میلیون‌ها مردم متدین ایستاده‌اند و بدون اغراق می‌توان گفت بدون استفاده از این عده هم فقط چند تن از جان گذشته، می‌تواند کاخ امپراتوری انگلیس را در ایران واژگون کند. تاریخ مبارزات مردم و همین جمعیت را در ایران دیدیم که چگونه بزرگترین حامی انگلیسی‌ها یعنی ژنرال رزم‌آرا را از بین برد. نکته مهم این است که در ایران صرف‌نظر از مجامع مذهبی، کلیه طبقات در این مورد به خصوص یعنی راندن انگلیسی‌ها از ایران اتحاد کامل دارند تا آنجا که اگر دولت فعلی هم از افکار عمومی سرپیچی نماید، سرنوشتش همچون دولت قبلی خواهد بود.» انگلیس و دولت ملی با قتل رزم‌آرا مهمترین مسئله کشور انتخاب نخست‌وزیر بعد از وی بود. پس از مذاکرات بین شاه و دربار و جبهه ملی، توافق بر سر نخست‌وزیری حسین علاء حاصل شد و وی نخست‌وزیر شد. لیکن نخست‌وزیری او با مخالفت فدائیان اسلام، که او را عامل انگلیس می‌دانستند، روبرو شد و به همین دلیل به سرکوب و بازداشت اعضای فدائیان اسلام توسط دولت علاء آغاز شد. با تصویب قاطع طرح نه ماده‌ای مربوط به اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت، مبنی بر خلع ید از شرکت نفت جنوب در کمیسیون نفت مجلس شورای ملی، حسین علاء خود را مقابل عمل انجام شده کمیسیون نفت مجلس دید و راه واگذاری مجدد منابع نفتی کشورمان به انگلیس را مسدود یافت. از این روی حسین علاء چون نتوانست مأموریت انگلیسی خود را انجام دهد، در اردیبهشت 1330، مجبور به استعفا شد. با برکناری دولت علاء زمینه لازم برای تشکیل دولت دکتر مصدق و روی کار آمدن جبهه ملی فراهم شد. ابتدا زمزمه‌هایی به گوش رسید که سیدضیاء‌الدین طباطبایی نامزد بعدی شاه برای نخست‌وزیری است. او هم در واقع برگزیده دولت انگلستان بود. او پیش از این خدمات ارزنده‌ای به انگلستان کرده بود. اما در روز هفتم اردیبهشت، جمال امامی، رهبر اکثریت مجلس و یکی از حامیان انگلیس در مجلس شورای ملی، پیشنهاد نخست‌وزیری مصدق را در صحن مجلس مطرح ساخت. او واقعاً قصد نداشت مصدق نخست‌وزیر شود؛ بلکه با این تصور که مصدق نخواهد پذیرفت او را پیشنهاد کرد. اما مصدق پذیرفت و با رأی نمایندگان مجلس به نخست‌وزیری رسید. با تشکیل دولت ملی، نحوه انتخاب اعضای هیأت دولت از سوی دکتر مصدق، مورد اعتراض برخی افراد قرار گرفت. از جمله عبدالقدیر آزاد، که از اعضای جبهه ملی و مخالف ترکیب هیأت دولت بود، با کناره‌گیری از این جبهه اظهار داشت که دکتر مصدق در انتخاب وزیران کابینه خود، به طبقه نوکرهای انگلیس متوسل شده است تا موضوع خلع ید از شرکت نفت را به نفع انگلیسی‌ها تمام کند. دولت دکتر مصدق در 30 مهرماه 1330 رابطه ایران با دولت انگلیس را قطع کرد و جاسوسان و توطئه‌گران وابسته به آن دولت را با خفت و خواری از ایران بیرون راند. مصدق در برخورد و تعامل با عوامل انگلیس و دربار با قاطعیت عمل نمی‌کرد؛ و همین موجب نگرانی و احیاناً بدبینی نیروهای پرشور فدائیان اسلام شده بود که خواهان اقدامات قاطع در برابر خارجیان و پیاده کردن اصول و مبانی مذهبی در کشور بودند. مواضع ضدانگلیسی فدائیان اسلام فدائیان اسلام در 25 مرداد ماه 1330 در زمان دولت دکتر مصدق تظاهراتی برای قطع دست استعمار انگلیس برگزار کردند ولی این تظاهرات از سوی مأمورین دولتی سرکوب و فدائیان اسلام مورد ضرب و شتم قرار گرفته و بازداشت شدند. صرافان، که یکی از اعضای فدائیان اسلام و برگزار کننده تظاهرات بود، گفت: «یک صف مقتدر دینی متکی به خدا هستیم. می‌خواهیم با برادران مسلمان خود، از اوامر خدا و دین خدا سخن گفته، از تحریکاتی که بوسیله اجانب پست و پلید نوکران بی‌شرمشان علیه این ملت مسلمان صورت می‌گیرد، پرده برداشته نسبت به گستاخی انگلستان استعمارگر ابراز تنفر کنیم. شما حق ندارید اصولاً نسبت به اجتماع ما اظهارنظری کنید. مسجد خانه‌ خداست و اختیار خانه‌ خدا در دست شما نیست.» گزارش‌های شهربانی حاکی است که فدائیان اسلام قصد داشته‌اند به دلیل احساس سازشکاری دولت مصدق و به دنبال اظهارنظرهایی در مورد خلع ید، این تظاهرات را صورت دهند. آنان می‌خواستند از این طریق تنفر خود را نسبت به پیشنهادهای استعماری انگلستان اعلام نمایند. لیکن، این تظاهرات با برخورد پلیسی دولت روبرو و سرکوب گردید. با این فشارها، فدائیان اسلام از مبارزه خود با انگلیس دست برنداشتند و به همین دلیل رویاروی دولت مصدق قرار گرفتند. طبق گزارش تقی و قاسم سماورسازان، از مأموران مخفی شهربانی، نواب صفوی در جلسه‌ فدائیان اسلام در 29 اردیبهشت 1332 در منزل نیکونژاد، طی سخنانی علیه وابستگی دولتیان به آمریکا و انگلیس اظهار داشت: «دشمنان خدا و قرآن که فعلاً عضو دولت می‌باشند مانع ترقی دین اسلام می‌باشند و این آقایان به دولت آمریکا و انگلیس وابسته بوده، برادران! فکری به حال این دولتی‌ها بنمایید.» نواب در جلسه فدائیان اسلام در مسجد محمودیه هم پیرامون نطق یکی از نمایندگان مجلس و مخالف بودن فدائیان اسلام با حضور روسیه در کشورمان گفت: «... یکی از سخنگویان فراکسیون در نطق امروز خود گفت که بایستی آمریکا و انگلیس از مملکت ما خارج شوند، ولی از همسایه شمالی ما سخنی نگفت که بایستی آنها هم بروند یا نه! آقای نماینده باید گفت که اجنبی برای هر فرد ایرانی اجنبی می‌باشد.» رهبر فدائیان اسلام در سخنرانی خود در 30 اردیبهشت 32 در منزل نیکونژاد، در مورد برخورد با وابستگان به انگلیس چنین گفت: «بشر یک دفعه به دنیا آمده و یک دفعه از دنیا می‌رود. باید انگلستان و انگلیسی‌پرست‌ها را که مقام دولتی اشغال نموده‌اند، از بین برد. نترسید هر دستوری که از طرف برادران فدائیان اسلام به شما داده می‌شود اجرا کنید.» سیدعبدالحسین واحدی، نفر دوم فدائیان اسلام، هم در سخنرانی در مسجد جامع چنین گفت: «یا باید دولت ما را بکشد یا دشمنان دین را خواهیم کشت. ما حاضریم برای کشته شدن و از هیچ چیزی نمی‌هراسیم و به دستور کسی هم صحبت نمی‌کنیم. مانند دولت نه با آمریکا و نه با روس و نه با انگلیس، سازش نخواهیم کرد. با دشمنان دین تا جان داریم جنگ می‌کنیم.» عبدالحسین واحدی همچنین در سخنرانیش دولت مصدق را به دلیل اجرا نکردن احکام دینی مورد حمله قرار داد و به انگلیسی بودن متهم کرد و افزود: «این چه مملکت اسلامی است که روزنامه‌های آن، دین و کلیه رهبران دینی را مسخره می‌کنند؟ چرا دولت اجازه می‌دهد علیه دین اسلام چیز بنویسند؟ آقایان! دولت خودش از دین خارج است. کشوری که فرهنگ آن اصلاح نشود همین طور است و بدتر هم خواهد شد. اصلاً این دولت غشی*، دیوانه شده است و عامل اصلی انگلستان است.» با چنین مقاومت‌ها و پافشاری‌های جمعیت فدائیان اسلام برای خروج استعمارگران از کشور و اجرای احکام اسلامی بود که در دولت مصدق فدائیان اسلام بازداشت، زندانی و سپس تعدادی از آنها به بندرعباس تبعید شدند. روزنامه نبرد ملت در شرایطی که فشار دولت بر آنها فزونی یافته بود، خطاب به دولت ملی نوشت: «خیال کردید که می‌توانید با کوباندن مقتدرترین صفوف پاک و رشید ملت مسلمان ایران، نقشه‌های سیاه ارباب ورشکست و فراری خود، انگلستان مزدور و حیله‌گر را اجرا [کنید] و بار دیگر زنجیرهای اسارت و بندگی را بر گردن و دست و پای این مردم بیدار و عصبانی گذارده و به آرزوهای شوم خود برسید؟ ... » این نشریه در ادامه با اشاره به تبعید فدائیان اسلام در دولت ملی نوشت: «با تبعید فرزندان رشید اسلام و ایران، سیاست مزدور و سفاک انگلستان، به دست عمال جانی و بی‌شرف خود و حکومت وقت یک بار دیگر ضربه‌ای بر پیکر صف حق وارد [ساخت].» فدائیان اسلام پس از روی کار آمدن دولت ملی، مواضع دولت دکتر مصدق را خلاف مصالح اسلام و مسلمین تشخیص دادند و از آنجا که آنان در رسیدن مصدق به نخست‌وزیری مؤثر واقع شده بودند و حالا می‌دیدند که این دولت علیه خودشان به زور متوسل شده، لذا مصمم بودند از حق خود دفاع کنند. روزنامه پاریزین فرانسه ضمن تأکید بر نقش فدائیان اسلام در ملی کردن صنعت نفت در ایران چنین نوشت: «وضع ایران فعلاً طوری است که نه به نخست‌وزیر و نه به مجلسین ایران و نه به شاه، اجازه عقب‌نشینی می‌دهند. جریان مذاکرات تهران راجع به نفت به شرکت نفت انگلیس و ... صرف‌نظر از طبقات مختلف مردم ایران که عموماً با نگرانی و با اصطلاح معروف چهار چشمی مواظب عملیات مربوط به نفت هستند، جمعیتی نیز در ایران وجود دارد که اگر مساعی آنها نبود، نفت ایران ملی نمی‌شد. این جمعیت که به نام «فدائیان اسلام» نامیده می‌شوند همان جمعیتی [است] که یکی از اعضای آن ژنرال رزم‌آرا نخست‌وزیر را که حامی انگلیس بوده، ترور کرد و با همان ترور سبب شد که سایر رجال ایران جرات خیانت و بند و بست با انگلیسی‌ها را نداشته باشند.» همزمان با دستگیری کرباسچیان، مدیر مسئول و نویسنده هفته‌نامه نبرد ملت، این روزنامه درباره مذاکرات دکتر مصدق با انگلیسی‌ها می‌نویسد: «همین آقای دکتر مصدقی که در مجلس چنین بلبل زبانی می‌کرد، بعد از اینکه مساعی فدائیان اسلام به ثمر رسید نه تنها در قول و وعده‌ خود در مورد عدم قبول تحمیلات خارجی ایستادگی نکرد، بلکه علناً و با کمال بی‌توجهی تحمیلات دولت آمریکا را پذیرفت. همین شخصی که چند ماه پیش می‌گفت دولت فعلی از تصمیمی که مجلس گرفته است یک ذره عدول نخواهد کرد، حالا نمایندگان انگلیسی را پذیرفته است تا با آنها مذاکره کند. اگر ملی شدن نفت و طرز اجرای آن را مو به مو مجلسین تصویب و به دولت جهت اجرا ابلاغ کرده‌اند، دیگر ملت و دولت ایران با انگلیسی‌ها چه مذاکره‌ای دارد بکند؟ از دو حال خارج نیست، یا قانونی که از مجلس در مورد نفت ایران گذشته ناقص است که در آن حال آقای دکتر مصدق صد در صد مسئول نقض این قانون می‌باشد زیرا خود او این قانون را تهیه و به زور به تصویب مجلس رساند. اگر ناقص نیست و کامل است دیگر احتیاج به حل یا مذاکرات نیست. شایعاتی راجع به فروش نفت توسط انگلیس است. بعضی‌ها می‌گویند چه اشکالی دارد نفت را به انگلستان می‌فروشیم او به هر کس خواست بفروشد ... ملت ایران و کلیه طبقات مختلف مخصوصاً فدائیان اسلام که تصدی نفت را با مجاهدت خود صاف کرده و در دهان آقای دکتر گذاشته‌اند برای این بوده که فروش خارجی نفت در دست دولت ایران باشد، وگر نه فروش نفت داخله یک غاز هم برای ما نفع ندارد. اگر بنا باشد نفت را فقط به انگلیسی‌ها فروخته و از آنها فقط لیره بگیریم، این که دعوا نداشت، این که دیگر غش کردن نداشت و ضعف کردن نداشت.» با بازداشت و تبعید فدائیان اسلام، انگلستان حمایتش را از اقدامات دولت ملی اعلام داشت. طبق اسناد موجود، میدلتون، کاردار انگلیس در تهران، از سفیر عراق در ایران خواسته بود تا مقدمات تبعید فدائیان اسلام به عراق را فراهم آورد. در این سند آمده است: «اکنون که دولت مصمم شده عده‌ای از افراد جمعیت فدائیان اسلام را تبعید نماید، این موضوع مورد توجه مقامات سفارت انگلیس و سفارت عراق قرار گرفته و به طوری که تجار عراقی در تهران که تماس نزدیک با سفارت عراق دارند اظهار می‌داشتند که میدلتون، کاردار سفارت انگلیس، به سفیر عراق در تهران سفارش کرده بود که با مقامات دولتی ایران تماس بگیرد و واسطه شود که دولت افراد فدائیان اسلام را به عراق بفرستد تا هم نظر دولت به منظور تبعید آنها تأمین شده و هم این که افراد فدائیان تحت رهبری و حمایت مسلمین عراق قرار داشته باشند و بیشتر ارشاد و هدایت شوند.» در طول مدت دولت مصدق، نواب صفوی و اعضای آن جمعیت در زندان بودند. همین موضوع سبب ایجاد اختلاف بین فدائیان اسلام و آیت‌الله کاشانی شد. لیکن با وجودی که برخی اعضای فدائیان اسلام به آیت‌الله کاشانی بدبین بودند، نواب صفوی به اعضای جمعیت سفارش می‌کرد به آیت‌الله کاشانی احترام بگذارند. در همین رابطه روزنامه آقشام ترکیه به اعلامیه نواب صفوی راجع به رعایت احترام آیت‌الله کاشانی اشاره کرده و نوشته است: «با اینکه همین دولت و همین شخص باعث زندانی شدن این رهبر دینی جمعیت اسلامی شده بودند، مع ذلک از آنجایی که در این مبارزه هرگونه اختلاف به نفع انگلیسی‌ها تمام می‌شد، حاضر نشدند اختلافات جزئی را با منافع ملت مسلمان ایران توأم نموده و آنرا وسیله‌ استفاده انگلیسی‌ها قرار دهند. به همین دلیل در هفته قبل طی اعلامیه‌ای به کلیه پیروان خود دستور دادند که از هرگونه هتک حرمت نسبت به آیت‌الله کاشانی خودداری نمایند.» البته در مرداد 1331 ماده واحده‌ای به تصویب مجلس رسید که «چون خیانت حاج علی رزم‌آرا بر ملت ایران ثابت گردیده، هرگاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد، به موجب این قانون مورد عفو قرار گرفت». سرانجام در 23 آبان همان سال، طهماسبی هم پس از دو سال و اندی از قتل رزم‌آرا از زندان آزاد گردید. آیت‌الله کاشانی در پی آزادی شهید خلیل طهماسبی او را به عنوان «شمشیر بران اسلام» و «مجری اراده افکار ملت ایران» مورد ستایش قرار داد. منبع:مجموعه مقالات سومین همایش ایران و استعمار انگلیس ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1393 ، ص 153 تا 174 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

تاریخ سری موساد

متن حاضر، بخشی از چکیده یک کتاب به نام «تاریخ سری موساد ازسال 1951 تا به امروز» است که توسط گوردن توماس، نویسنده متخصص در زمینه فعالیت های جاسوسی به رشته نگارش در آمده است. کتاب «تاریخ سری موساد از سال 1951 تا به امروز» تلاشی برای آشنا شدن با دنیای این دستگاه اطلاعاتی است که تفاوت زیادی با دیگر دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی جهان دارد و وابسته به کشوری است که شباهتی با دیگر کشورهای جهان ندارد. کتاب «تاریخ سری موساد» با فصلی به نام "آن روی آینه ها" آغاز می شود. مکان، اتاقی در یک آپارتمان واقع در منطقه شماره چهار شهر پاریس و در نزدیکی مرکز ملی هنر و فرهنگ ژرژ پمپیدو می باشد . البته موساد در تمام شهرهای بزرگ دنیا دهها آپارتمان ـ چه اجاره ای و چه خریداری شده ـ در اختیار دارد. اکثر این آپارتمانها غیر مسکونی هستند . مگر وقتی که شرایط خاصی پیش آید. آپارتمان یادشده نیز به پایگاه عملیاتی ویژه جهت انجام ماموریتی مبدل شد که آقای موریس در هنگام ورودش به پاریس در سال 1997، مسئولیت انجام آن را به عهده داشت. موریس فارغ التحصیل سال 1982 از مدرسه موساد بود و در اروپا، آفریقای جنوبی و خاورمیانه فعالیت می کرد. او در زندگی عادی خود به عنوان یک بازرگان، یک روزنامه نگار مستقل یا یک وکیل شناخته می شد. در زمان موریس، عزل و نصب ها (ریزش نیروها) سازمان موساد را تا حد گسستگی و فروپاشی پیش می برد و با به قدرت رسیدن بنیامین نتانیاهو وضعیت هر چه پیچیده تر شد و با وجود آنکه وضعیت و روند پرونده های موساد کاملا مشخص بود ولی نتانیاهو به خود این اجازه را می داد که حتی در مسائل عملیاتی این سازمان نیز دخالت کند. کار به جایی رسید که همسرش نیز در زمینه فعالیت های این سازمان دخالت می کرد. همسر نتانیاهو این اجازه را به خود می داد که کارمندان ارشد این سازمان را به خانه اش فرا بخواند و آنها را به رگبار سوالات خود ببندد . یعنی دقیقا همان کاری را بکند که هیلاری کلینتون با سازمان اطلاعات آمریکا می کرد. موریس، جاسوس سازمان موساد مسئول زیر نظر گرفتن فردی بود که در هتل "رتز" پاریس که متعلق به میلیونر بزرگ مصری به نام محمد فاید بود، فعالیت می کرد. این فرد کسی نبود جز "هنری پل". هنری راننده مرسدس بنزی بود که پرنسس دایانا و دوی فاید ( فرزند محمد فاید ) را در هنگام حادثه ای که به مرگ شان انجامید، حمل می کرد. راننده مذکور تمایل داشت تا از راه فروش اطلاعات در مورد مسافران هتل به عکاسان مجله های «پاپاراتسی»پولی را کسب کند. از سوی دیگر، روابط تنگاتنگی میان جاسوس صهیونیستی و رئیس بخش حراست هتل رتز برقرار شد و بدون اینکه جاسوس صهیونیستی از وی توضیحی بخواهد شروع به توصیف هتل، شیوه فعالیت و شمار مشتری ها کرد. رئیس بخش حراست هتل رتز با دلخوری از مشتری های عرب هتل صحبت می کرد و کمی قبل از اینکه جاسوس مذکور بخواهد اطلاعاتی را از مزدور جدیدش جمع آوری نماید، خبرغافلگیرانه کشته شدن هنری پل، به همراه پرنسس دایانا و دوی فاید را می شنود. این نکته را نباید از نظر دور داشت که روابط میان موساد و پل هنری برای همیشه همچون یک معما باقی ماند و سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی نیز رابطه اش با راننده مرسدس بنز حامل پرنسس دایانا و دوی فاید را جزء مسائلی دانست که ویژه خود سازمان است. محمد فاید ـ پدر دودی ـ نیز به دنبال حادثه مرگ فرزندش به همراه پرنسس دایانا، برخی دستگاه های جاسوسی ناشناخته را به دست داشتن در این کار متهم کرد. ضمنا با وجود آنکه برخی خبرنگاران مجله تایم از ارتباطات میان هنری پل و سازمان اطلاعات فرانسه خبر می دادند ؛ ولی هیچ کس به روابط وی با موساد اشاره ای نکرد. نویسنده کتاب "تاریخ سری موساد" در کتاب خود به تبیین چهره ای می پردازد که غربی ها از عرب ها دارند. به عنوان نمونه، هنری پل به جاسوس صهیونیستی می گوید: «اکثر اعراب زشت و مغرورند و به خدمتکاران دستور می دهند تا با یک اشاره انگشت دستورات شان را اجرا کنند.» جاسوس صهیونیستی که با هنری گفتگو می کند، برای آنکه دستش رو نشود خطاب به هنری می گوید: "اما من شنیده ام که مشتریان یهودی نیز آدم های خشکی هستند." اما پل جواب می دهد که یهودیان مشتری های خوبی هستند. همان طور که می دانید سامانه کنترل و نظارت موسوم به Echelon (اچلون) که یکی از پیشرفته ترین سیستم های شنودی است که در اختیار سازمان NSA (سازمان امنیت ملی آمریکا) قرار دارد، پرنسس دایانا را به خاطر مبارزاتش علیه تولید و استفاده از مین های ضد نفر زیر نظر داشت ؛ البته سامانه مذکور برای بسیاری از فعالان در این حوزه نیز تهدیدی جدی به شمار می رود. در بخشی از کتاب گوردن توماس می خوانیم که چگونه نویسنده با محمد الفاید در مرکز تجاری مشهورش در لندن "هارودز" دیدار می کند و محمد الفاید به نویسنده می گوید که در مقابل کسب اطلاعاتی از موساد درباره مرگ فرزندش حاضر است مبلغ یک میلیون دلار را به او اعطا کند. صاحب مرکز تجاری "هارودز" در ادامه شروع به سب و لعن ملکه الیزابت و پادشاه انگلستان (فیلیپ) کرد و آنها را "روسپی و دلال محبت" خواند و سازمان اطلاعات انگلستان را قاتل دانست. فاید در ادامه می گوید که جاسوسان موساد ازحقیقت باخبرند و از نویسنده کتاب "تاریخ سری موساد" نیز می خواهد تا آنها را احضار کند. فاید به توماس می گوید: "آنها را پیش من بیاور ... تا تو را خوشبخت کنم." فاید دراین اثناء از هنری پل سخن می گوید و تاکید می کند که او را به اندازه فرزندش دوی دوست داشته است. مؤلف، مزدور مشهور صهیونیستی به نام بن مناچی را قانع می کند که با فاید همکاری کند ؛ ولی مناچی علاوه بر درخواست مبلغ سالیانه 750000 دلار، مبالغ دیگری را نیز طلب کرد. به هر حال، معامله ای میان مناچی و فاید انجام نشد، زیرا فاید تاکید می کرد که باید پیش از امضای چک ادله محکمی در برخورداری وی از اطلاعاتی در این زمینه ارائه شود. گوردن توماس در ادامه به طریقه ای اشاره می کند که موریس برای به خدمت گرفتن هنری پل استفاده می کرد و به نقل از تعدادی از همکاران موریس می گوید: «این شیوه نشان می دهد که هیچ کسی کنترل موساد را در دست ندارد و این سازمان بدون توجه به عواقب و نتایج منفی که اقداماتش می تواند برای اسرائیل، صلح منطقه ای و همچنین رابطه تل آویو با قدیمی ترین و باوفاترین دوستش به دنبال داشته باشد، دست به عملیات های ریسک پذیر می زنند. موارد غیر اخلاقی عنوان یکی از فصول کتاب تاریخ سری موساد می باشد . این کتاب اشاره دارد که مزدوران موساد به خاطر رسیدن به اهداف شان از این روش استفاده می کردند. به عنوان مثال می توان به ماجرای جالب و شنیدنی یک خاخام برجسته یهودی اشاره کرد که به بهانه مشارکت در مراسمی متعلق به یک شخصیت برجسته از پاریس به لندن کشانده شد که البته هدف از انتقال این فرد به لندن کسب اطلاعاتی در مورد یک کودک ربوده شده بود. خاخام مذکور در فرودگاه مورد استقبال دو فرد قرار می گیرد که از مزدوران موساد بودند و همچون متدینان یهودی ارتدوکس لباس سیاه بر تن داشتند. گزارشی که دو جاسوس مذکور برای ارائه به رئیس خود تنظیم کرده بودند، خالی از نکات سخره آمیز نبود. در متن این گزارش چنین می خوانید: «خاخام را به روسپی خانه ای در منطقه پیگال پاریس بردیم، بدون آنکه ذره ای به ما شک کند. دو روسپی که پول شان پرداخت شده بود، وارد اتاق خاخام شدند و خود را در آغوشش انداختند. تمامی صحنه ها تصویربرداری شد. سپس تصاویر اخذ شده را به او نشان دادیم و از او خواستیم تا ما را از مکان اختفای کودک باخبر کند ؛ ولی خاخام قانع مان کرد که اطلاعی از موضوع ندارد و عکس ها را مقابلش پاره کردیم." مولف نمونه های دیگری نیز از این شیوه های غیر اخلاقی ذکر می کند که ماموران موساد برای رسیدن به اهداف شان بدان ها متوسل می شدند. در نظر آنان، هدف وسیله را توجیه می کند و مهم تنها نتایج ناشی از اقدام است. نکته ای که در اینجا نباید از یاد ببریم آن است که عناصر موساد به صورتی حرفه ای و با مسئولیت پذیری بالا عمل می کنند و برعکس دیگر سازمان های اطلاعاتی و امنیتی همچون سازمان جاسوسی آمریکا که تکنولوژی و فناوری ها را در محور توجه خود قرار می دهند، بیشتر توجهشان به عامل انسانی است یعنی اینکه در جمع آوری اطلاعات بر استفاده از نیروی انسانی تاکید دارند. منبع: مرکز اطلاع‌رسانی فلسطین منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

روزگار و زمانه شیخ محمد خیابانی

روز 17 اسفند 1295 شیخ محمد خیابانی در تبریز حزب دمکرات آذربایجان را بنیان نهاد. شیخ محمد خیابانی، فرزند حاج عبدالحمید تاجر خامنه ای و بانو رقیه سلطان، در سال ۱۲۹۷ ق در شهرک «خامنه» واقع در ده کیلومتری شهرستان شبستر دیده به جهان گشود [۱] و تحصیلات مقدمات و ادبی را در زادگاهش گذراند. پدرش در شهر «پتروفسکی» (مخاچ قلعه، مخاچ کالا) پایتخت آن روز جمهوری داغستان، تجارتخانه داشت. در نوجوانی همراه پدر به پتروفسکی رفت و مدتی را در تجارتخانه او به کارهای تجاری و آموختن رمز و راز داد و ستد و آشنایی با شیوه های اقتصادی زمانه سپری کرد. اما گرایش روحی او به فراگیری علم بیش از هر چیزی بود. از این رو در بازگشت به خامنه، کس و کار تجاری را رها کرد و در تبریز به تحصیل علوم دینی پرداخت و به سلک روحانیت و علمای دین در آمد. شیخ در مدرسه طالبیه تبریز، ادبیات عرب، منطق، اصول، فقه، نجوم، ریاضی، تفسیر، حکمت، کلام، حدیث، تاریخ، رجال و علوم طبیعی را از اساتید فن آموخت. اساتید دوره عالی حوزه دوره عالی فقه و اصول را نزد مرحوم آیة الله سید ابوالحسن انگجی و هیئت و نجوم را در محضر منجم معروف مرحوم میرزا عبدالعلی خواند. [۲] شیخ با تکیه بر استعداد سرشار و پشتکار و جدیت خاص طلبگی، مراحل تحصیل را بسرعت پشت سر گذاشت و به مقام بلند علمی رسید. از دوران طلبگی مسائل مشکل علم هیئت را خود استخراج می کرد و تقویمهای رقومی می نوشت. علاوه بر آن، بنا به رسم دیرین حوزه های علمیه، از دوران تحصیل به تدریس فقه و اصول و نجوم و ریاضی و حکمت برای طلبه های جوانتر از خود نیز می پرداخت. بویژه به تدریس نجوم و ریاضی که از مشکل ترین رشته های علوم است، علاقه زیادی داشت و آن را در مدرسه طالبیه تبریز، با بیان شیوا و فصیح و به زبان مادری خود (ترکی) برای فضلا و طلاب سطوح عالی، تدریس می کرد و این مایه شگفتی اقران و حتی علمای بزرگ می شد. چرا که کمتر کسی از عالمان می تواند از عهده تبیین و تدریس این علم بر آید و جوان بودن خیابانی هم از یک طرف آنان را شگفت زده می کرد؛ به طوری که کسانی چون احمد کسروی - که از مخالفان خیابانی بود - با تعجب فراوان به این عظمت شگفتی زای خیابانی اعتراف کرده اند. سبب معروفیت به خیابانی شیخ به سبب اقامتش در محله «خیابان» تبریز معروف به «خیابانی» شد. [۳] در مسجد کریم خان، واقع در محله خیابان، نماز جماعت می خواند و مردم مسلمان را ارشاد می کرد و آنان پس از اقامه نماز، مشتاقانه پای صحبت و موعظه حکیمانه و بیدارگر او می نشستند. (این مسجد هنوز هم به همان نام در چهار راه منصور تبریز موجود است. ) یکی از علمای بزرگ تبریز در آن روزگار، مرحوم آیة الله سید حسین خامنه ای، مشهور به سید حسین پیشنماز [۴] بود که در مسجد جامع تبریز اقامه نماز می کرد. خیابانی هم به سبب همشهری بودن با وی و هم اینکه او اندیشه های روشن و انقلابی و اجتماعی داشت، با ایشان زود آشنا شد و همین آشنایی زمینه را برای ازدواج او با دختر آن فقیه بزرگ، یعنی «خیر النساء» فراهم کرد. [۵] از آن پس خیابانی گاهی در مسجد جامع تبریز به جای پدر زنش، حاج سید حسین خامنه ای، نماز جماعت اقامه می کرد و از همانجا نیز مشهورتر گردید. می گویند معمولا هزار نفر در نمازش شرکت می کردند. [۶] بدین ترتیب، شیخ از دوران جوانی، از طریق محراب و منبر با عموم مردم در ارتباط بود و مسائل دینی و علمی و فرهنگی و اجتماعی را خود برای آنان بیان می کرد. از مشروطه تا مجلس زندگی شیخ محمد خیابانی پس از پیروزی مشروطیت در سال ۱۳۲۴ ق (۱۲۸۵ ش) با تاسیس «انجمن ایالتی آذربایجان» در تبریز وارد مرحله تازه ای گردید. شیخ محمد خیابانی از اعضای برجسته انجمن بود و از ارکان فکری و رهبری آن محسوب می شد و بی گمان در هدایت آن نهاد انقلابی و مردمی نقشی مهم داشت. او با لباس روحانی و تفنگ بر دوش در سنگرها به دفاع از شهر و ناموس و حیثیت مردم مسلمان در مقابل سپاه متجاوز عین الدوله می پرداخت و با مبارزان و مجاهدان در سنگرها می خوابید و به آنان دلگرمی می داد و بر مقاومتشان می افزود و راه آینده را روشن می کرد: «یاران من! ما بر ضد حکومت ارتجاعی و استبداد قیام کرده ایم ... هرگز نباید به خستگی و یاس تن در دهیم ؛ بخصوص وقتی که بار سنگین زندگی ملتی از مویی باریک آویزان شده باشد ... طوری رفتار کنید که شرافت تاریخی ما حاصل شود و قاطبه ملت ایران با امتنان و تشکر بگویند که تبریز، ایران را نجات داد!» [۷] جنگ ادامه داشت، مجاهدان آزادیخواه، به رهبری مردانی چون ستارخان و باقرخان و خیابانی، به حراست از حریم شهر می پرداختند. چندین بار نیروهای استبدادی از مشروطه خواهان شکست خوردند، تا اینکه محمد علی شاه سپاهی چهل هزار نفری ترتیب داد و از بهمن ماه سال ۱۲۸۷، جنگ شدت یافت، اما تبریز قهرمان همچنان مقاومت می کرد. از طرفی محمد علی شاه خیره سر و عین الدوله خونخوار می دیدند که چهل هزار نفر جنگجو و با امکانات بی شمار، هزینه کلان می خواهد و کم کم مخارج جنگی کاهش می یابد و ادامه جنگ تا فتح تبریز، با امکانات موجود، ممکن نیست ؛ اگر این بار هم از قهرمانان تبریزی شکست بخورند، بدترین ننگها نصیبشان خواهد شد! پس به این نتیجه رسیدند که از کشورهای بیگانه وام بگیرند و جنگ با آزادیخواهان ملت خود، یعنی مجاهدان تبریز را ادامه دهند! در این موقع، انجمن ایالتی به این تصمیم شاه حماقت پیشه ایران، مبنی بر استقراض خارجی برای سرکوبی ملت، بشدت اعتراض کرد و با پیشنهاد و صلاحدید خیابانی، تلگرامی به مجلس سنا و شورای ملی فرانسه مخابره کردند و موضوع جاری را به اطلاع آن کشور رساندند. در این تلگرام هوشیارانه خاطر نشان شده بود: «در این برهه از تاریخ ایران که مجلس شورای ملی، توسط شاه بسته شده است بدون اجازه مجلس، هر نوع وام از دولتهای بیگانه گرفته شود، ملت ایران پرداخت آن را به عهده نخواهد گرفت!» این اعتراض، نقشه محمد علی شاه خائن را نقش بر آب کرد و در خنثی کردن آن دسیسه، موثر افتاد. [۸] پس از خلع محمد علی شاه از حکومت، انتخابات دوره دوم مجلس شورای ملی آغاز شد. خیابانی سابقه درخشانی داشت. چهار - پنج سال امامت نماز جماعت، تبلیغ احکام الهی، ارشاد مردم، تدریس در حوزه علمیه، عضویت انجمن ایالتی آذربایجان و ایفای نقش رهبری و راهنمای فکری، پیکار صادقانه و دوش به دوش دیگر مجاهدان در سنگر جهاد و دفاع، موقعیت ممتاز و محبوبیت پاک و بی شائبه را برای او در دل مردم تبریز و علما و رهبران مشروطه فراهم آورده بود. مردم نیز به پاس این نیکنامی و صداقت و شجاعت و اندیشه های والا، خیابانی را در سی سالگی به نمایندگی خود در مجلس شورای ملی انتخاب کردند. خیابانی به همراه میرزا اسماعیل نوبری، نماینده دیگر مردم تبریز، راهی مجلس شورا شد. مجلس دوم در۲۴ آبان ۱۲۸۸ (اول ذیحجه ۱۳۲۷) گشایش یافت و در ۳۰ آبان به صورت رسمی آغاز به کار کرد. [۹] خیابانی از آن پس، در سنگر قانونگذاری، خود را وارث هزاران شهید انقلاب می دانست و با موضع گیریهای آگاهانه و ضد استبدادی و استعماری، در کنار نمایندگان متعهد و ارجمندی همچون شهید مدرس و میرزا اسماعیل نوبری و ... به دفاع از حق مسلم مردم ستمدیده ایران پرداخت. از کارهای درخشان خیابانی در مجلس دوم، اعتراض شجاعانه و کار ساز او علیه اولتیماتوم استعمار گرانه دولت تزار روس بود. در متن اولتیماتوم مزبور آمده بود. ۱ - دولت ایران، مستر شوستر، خزانه دار و مستر لکوفر را از کارها بر کنار نماید. ۲ - دولت ایران، متعهد شود که از این پس بدون اطلاع و رضایت روسیه و انگلیس، مستشار از کشورهای خارج استخدام نکند! ۳ - مخارجی ار که دولت روس برای لشکر کشی به خاک ایران (رشت و انزلی) تحمل کرده، باید توسط ایران پرداخت شود! دولت روس و انگلیس برای دریافت جواب فقط ۴۸ ساعت مهلت می دهند و در صورتی که دولت ایران متن اولتیماتوم را قبول نکند و تسلیم نشود. سالداتها و قزاقهای روس، به سوی قزوین پیشروی خواهند کرد و ایران را به اشغال خود در خواهند آورد! و در صورت پرداخت نکردن مخارج، مبلغ آن دو برابر خواهد شد! [۱۰] این اولتیماتوم ننگین - که در واقع درخواست باج سبیل از ایران مظلوم بود - روز چهارشنبه ۷ آذر ماه ۱۲۹۰ (۷ ذیحجه ۱۳۲۹) به دولت ایران رسید. فردای آن روز در شهرهای تهران و تبریز و رشت، امواج خروشان مردمی به حرکت در آمد. بازارها تعطیل شد، دوایر دولتی و تجارتخانه ها به حالت نیمه تعطیل در آمد و همه اعتراض می کردند. حتی زنان ایرانی نیز در کنار مردان، اعتراض خویش را بر اولتیماتوم مزبور اعلام کردند. این حرکت دسته جمعی و مردمی نخستین نمایش عمومی ایرانیان بود که زنان نیز در آن شرکت کرده بود. [۱۱] شیخ خیابانی، در میان اجتماع تظاهر کنندگان تهرانی، به ایراد سخنرانی پر شور و تحریک احساسات مذهبی و ملی مردم پرداخت و با صدای رسایی گفت: « ... استقلال هر ملتی، شرافت اوست اگر نتوانیم کشور خود را نجات دهیم و شرافتمندانه زندگی کنیم لااقل در راه وطن جان خواهیم داد! زیرا در چنین مواقع خطرناک و حساس، زنده ماندن محو شدن است.» این سخنان آتشین چنان شوری در دل مردم بر پا کرد که فریاد «پاینده باد ایران»، «زنده باد خیابانی» ... تا لحظاتی پس از پایان سخنرانی او در هوا طنین می انداخت. [۱۲] روز جمعه ۹ آذر ماه قبل از ظهر جلسه علنی مجلس بر پا شد. حسن وثوق (وثوق الدوله) وزیر امور خارجه و تنی چند از همکارانش در مجلس حاضر بودند. وثوق الدوله در برابر نمایندگان مجلس و مردم شرکت کننده قرار گرفت و متن اولتیماتوم را خواند و در پایان با زبونی گفت: « هیات وزیران به اتفاق چنین رای داده اند که این خواهش روس قبول بشود! تا نظر نمایندگان محترم چه باشد.» [۱۳] لحظاتی با سکوت و بلاتکلیفی گذشت. نمایندگان به روی همدیگر نگاه می کردند و گاه به وثوق الدوله خیره می شدند که می خواست شرافت و حیثیت ملت را مفت تقدیم بیگانگان گردن کلفت نماید. یکی دو نماینده فرومایه و ترسو برخاسته، از مجلس بیرون رفتند و خود را کنار کشیدند ... باز هم سکوت بود و تماشاگران با چشمانی باز، منتظر نتیجه نهایی بودند ... ناگهان شیخ محمد خیابانی از جای خود برخاست و با هیبتی شکوهمند و قدمهای محکم و سنگین به جلو آمد و رو به نمایندگان ایستاد و با صدای رسا و بلند، سکوت مرگبار مجلس را شکست: « هیچ کس و هیچ دولتی حق ندارد که اختیار، آزادی و استقلال کسی یا دولتی را از آنها سلب کند، مگر اینکه به شیوه کهن بربریت و وحشیت برگردد! ... » خیابانی با این کنایه، اولتیماتوم و دولت روس را مورد هدف قرار داد و چون حاضران بیش از پیش متوجه شدند و نفسها در سینه ها حبس شد تا ببینند حرف آخر او چیست، خیابانی با صراحت تمام، تیر آخر را رها کرد: « 000بنده از طرف ملت، که حق آزادی و استقلال را از چندین هزار سال پیش تاکنون برای خودشان ثابت می دانند، عرض می کنم که ما تا امروز مستقل بوده ایم، در حفظ حقوق و ترقی مملکت خودمام صاحب اختیار بوده ایم ... من با کمال جسارت و گشاده رویی به دولت روسیه می گویم که ممکن نیست این ملت، امور کشور و اختیار و استقلال خود را به دیگران واگذار کند ... این اولتیماتوم به استقلال ایران لطمه می زند و شکی نیست که فقط با موافقت دولت ایران، این اولتیماتوم مورد قبول واقع نمی شود! ... امیدوارم این اولتیماتوم ظالمانه را پس بگیرند و ملت ایران را از خودشان آزده نکنند.» [۱۴] خیابانی با این سخنان هم اولتیماتوم را رد و محکوم کرد و هم ترس و لرز احتمالی نمایندگان دیگر را ریخت! پس از او بود که دیگر نمایندگان نیز در رد و محکوم کردن این اولتیماتوم سخنانی اظهار کردند. بدین گونه، حرکت مردانه و هوشیارانه خیابانی، موجب شد که مجلس شورا با سرافرازی تمام، اولتیماتوم روسیه را رد کند. از آن روز نام و آوازه شجاعت و هوشیاری و غیرت خیابانی در تمام شهرهای ایران بر سر زبانها افتاد و ملت او را خوب شناختند حتی دشمنان ایران نیز بیش از پیش به عظمت و نفوذ کلام این روحانی آزاده پی بردند. پانزده روز پس از این تاریخ، در ۲۴ آذر ماه ۱۲۹۰ سفارت روس دوباره با دولت ایران (ناصر الملک) تماس گرفت و خبر داد که سپاه روس در قزوین گرد آمده است، اگر تا شش روز دیگر، همه خواسته های ما پذیرفته نشود، آهنگ تهران خواهند کرد! در ۲۹ آذر ماه مجلس تشکیل جلسه داد. باز هم خیابانی و دیگر نمایندگان سخنرانی کردند و به رد اولتیماتوم رای دادند. دولت موقت ناصر الملک در روز دوم دی ماه، جلسه ای با حضور هیات وزیران و نمایندگان سازشکار و سرد مزاج مجلس تشکیل داد. وثوق الدوله، بستن در مجلس را پیشنهاد کرد. ناصر الملک بی درنگ این درخواست را قبول نمود و دستور انحلال مجلس را داد و اجرای فرمان به عهده یفرم خان ارمنی - رئیس شهربانی تهران و قاتل شیخ فضل الله نوری - واگذار شد! ... بدین ترتیب از همان روز مجلس دوم بسته شد و نمایندگان پراکنده گشتند ... و بساط انقلاب و مشروطه خواهی و استقلال طلبی در ایران برچیده شد! خیابانی تنها ماند. اما هنوز خون غیرت در رگهایش در جریان بود. یک روز در سبزه میدان تهران، در اجتماع اعتراض آمیز مردم، بالای سکو رفت و با سخنرانی آتشین، از انقلاب و آزادیخواهان دفاع و عمل زشت دولت در بستن مجلس و پراکنده ساختن نمایندگان مردم را محکوم کرد و در میان کف زدنها و فریادهای «زنده باد ایران»، «زنده باد مشروطه»، «زنده باد خیابانی» و ... از سکوی سخنرانی پایین آمد. دو ماه پس از بسته شدن مجلس و شروع دوره فترت، خیابانی همراه خانواده اش به مشهد مقدس رفت و پس از زیارت مرقد امام هشتم علیه السلام و دیدار با اقوامش در خاک رضوی، از آنجا عازم روسیه، جمهوری ترکمنستان، آذربایجان، گرجستان و داغستان شد تا در فرصتی که پیش آمده، از ممالک همسایه دیدار کند [۱۵] و هم از این طریق به تبریز برگردد. چون که پس از بسته شدن مجلس، صمد خان شجاع الدوله از طرف روس ها، حاکم تبریز شده و محل انجمن ایالتی را ویران و بسیاری از آزادیخواهان را قتل عام کرده بود و لابد منتظر خیابانی و همکاران و همفکرانش نیز بود. اگر خیابانی از تهران یا مشهد، به تبریز بر می گشت، بی شک به دست جلادان صمد خان گرفتار و کشته می شد. او در کشورهای خارجی، خیلی چیزها دید و شناخت. در آذربایجان کارگران ایرانی را دید که به سبب نبودن کار مناسب در کشور خودشان، ویلان و سرگردان در خاک بیگانه می گشتند و در مقابل دستمزدی ناچیز متحمل سنگین ترین کارها می شدند. خیابانی از داغستان با یکی از بستگانش در تبریز تماس گرفت و او را به جلفا خواست. در آنجا خانواده اش را به وی سپرد تا به تبریز برساند و خود باز هم به پتروفسکی بازگشت. مدتی در آنجا ماند و ناگهان یک روز عازم تبریز شد. تبریز در آتش بیداد روس ها و صمد خان شجاع الدوله می سوخت. خیابانها بوی خون می داد. خوف و وحشت از همه جا سر می کشید. [۱۶] نسیم آزادی در مهر ماه سال ۱۲۹۳ صمد خان، از سوی روس ها کنار گذاشته و فضای آزادی نسبی در تبریز ایجاد شد. اما بدتر از صمد خان، خود روس ها بودند که هنوز حضور نامیمون خود را حفظ می کردند. ولی از آن سو در بهار سال ۱۲۶۹ ق (۱۳۳۵ هجری) با ظهور انقلاب اکتبر روسیه، امپراتوری سیصد ساله تزاری در آن سرزمین پهناور برای همیشه برچیده و دفترش بسته شد. از آن پس، نیروهای آدمکش و خبیث و وحشی روسی، ایران را ترک کردند. با پاک شدن خاک تبریز از لوث روس ها، نسیم آزادی در خطه آذربایجان و شمال ایران وزیدن گرفت. تجدد خیابانی از نعمت آزادی استفاده کرد و دوستان آزادیخواه و مبارزش را - که اغلب «دموکرات» نامیده می شدند - گرد آورد و کمیته ای تشکیل داد. سپس همه نمایندگان دموکرات و آزادیخواه را سراسر آذربایجان به تبریز دعوت کرد و کنفرانسی برگزار کردند. در این کنفرانس استانی، چهار صد و هشتاد نفر شرکت داشتند. تشکیلات فرقه دموکرات، که پنج سال پیش تعطیل شده بود، دوباره تاسیس شد. در همان کنفرانس، انتشار روزنامه «تجدد»، ارگان تشکیلات دموکرات، مورد تصویب قرار گرفت و خیابانی مدیر مسوول و صاحب امتیاز روزنامه شد. [۱۷] نخستین شماره تجدد در بیستم فروردین ماه ۱۲۹۶ (۸ رجب ۱۳۳۵) انتشار یافت. [۱۸] شیخ در اولین شماره تجدد، مقاله ای تحت عنوان «نور حقیقت خواهد تابید» نوشت و لزوم اجرای قوانین مشروطیت و احیای آن را بیان کرد. در همان سال خیابانی به رهبری فرقه دموکرات آذربایجان برگزیده شد و فرقه دموکرات را توسعه داد و اصلاحات اساسی در آن ایجاد کرد [۱۹] و همگام با انتشار روزنامه تجدد و سرپرستی آن و درج مقالات، دست به کارهای سازنده دیگری در جهت پیشبرد اهداف و تامین آسایش مردم و تعیین والی برای آذربایجان زد تا مردم را برای حرکت عظیم و همگانی آماده سازد. در آن سال، خشکسالی بود و با رسیدن زمستان، مردم دچار قحطی و فقر شدند. خیابانی با تشکیل کمیسیون آذوقه، اعانه، دار المساکین و ... توانست مشکلات مردم را از پیش پا بردارد و مردم را نجات دهد. او با گرانفروشی و احتکار فرصت طلبان مبارزه کرد. ورق پاره ۱۹۱۹ در مرداد ۱۲۹۸ انتخابات مجلس چهارم شروع شد. خیابانی با داشتن نه هزار رای، حایز اکثریت آراء بود. در اثنای انتخابات، متن قرارداد ۱۹۱۹ بین دولت ایران و انگلیس امضا و در ایران منتشر شد. این پیمان ننگین را وثوق الدوله، نخست وزیر ایران، با نمایندگان انگلیس منعقد کرده بود. وثوق الدوله، سالها پیش با قبول اولتیماتوم روس، ضربه مهلکی به پیکر مشروطیت زده بود و اینک با امضای قرارداد استعماری دیگر درصد بود که اختیار کامل امور مالی، گمرکی و نظامی ایران را به دست مستشاران انگلیسی بدهد و کشور را تحت الحمایه بریتانیا گرداند. در پی انتشار متن قرارداد، موجی از اعتراض و ناخشنودی در ایران پدید آمد. فرقه دموکرات در تبریز به رهبری خیابانی علیه قرار داد ۱۹۱۹ وارد عمل شد و روزنامه تجدد نوشت: « تا زمانی که قرارداد به تصویب مجلس نرسیده، ورق پاره ای بیش نیست و اعتباری ندارد! » [۲۰] از طرفی وثوق الدوله با آگاهی از واکنش خیابانی و پیروانش در تبریز، به فکر چاره افتاد. چون می دانست که اگر پای خیابانی و همفکرانش به مجلس چهارم باز شود، نخواهند گذاشت که این قرارداد استعماری تصویب گردد؛ همچنان که هشت سال پیش نگذاشتند اولتیماتوم روس، تصویب و قبول شود. به دنبال اعتراضات و کشمکشهای سیاسی، وثوق الدوله با اعزام دو نفر خارجی به همراه چند مزدور از تهران به تبریز، بسیاری از کارمندان و مسوولان ادارات را به دلیل اینکه نتوانسته بودند در انتخابات خواسته های او را بر آورند، اخراج و افراد مزدور و خود فروخته ای را جایگزین آنان کرد و در واقع انتخابات آذربایجان را به هم زد. [۲۱] این بود که در دوره چهارم مجلس، نمایندگان آذربایجان به مجلس راه نیافتند. خیابانی در آن روزهای حساس، سفری به تهران کرد تا اوضاع سیاسی را از نزدیک بررسی کند. او سعی بر این داشت که با بعضی از رجال مشهور سیاسی گفتگو کند و زمینه مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ را مساعد گرداند. اما کسی جواب مناسب نداد. در همان روزها شصت هزار تومان از طرف وثوق الدوله به خیابانی پیشنهاد شد تا بگیرد و ساکت شود! خیابانی تازه متوجه شد که در پایتخت چه خبر است و اینکه از بسیاری از رجال سیاسی، صدایی بر نمی آید، از آن روست که حق سکوت گرفته اند! او با رد این پیشنهاد، به تبریز برگشت و پی برد که نمی توان به رجال تهران امیدوار بود. او در تبریز با دعوت آزادیخواهان و دموکرات ها، در روز ۲۲ اسفند ۱۲۹۸ «مجلس محلی تبریز» را تشکیل داد و خود به ریاست آن انتخاب شد. کار مجلس محلی تبریز این بود که در مسائل سیاسی و اجتماعی تبریز و آذربایجان، تصمیم گیری کند؛ چون نمایندگان آذربایجان را از رفتن به مجلس شورای ملی محروم کرده بودند. مذاکرات و تصمیمهای مجلس محلی هر روز در روزنامه تجدد چاپ می شد و به اطلاع مردم می رسید. نوروز سال ۱۲۹۹ گذشت. در هشتم فروردین سال نو، بیانیه ای از طرف کمیته مجلس محلی تبریز، خطاب به آزادیخواهان و هموطنان صادر شد. در بیانیه مزبور، اتحاد، اتفاق و نظم دموکراتها و همکاری و یاری همه آزادیخواهان میهن دوست ایرانی، به مثابه یگانه تکیه گاه کمیته معرفی شده و مورد تاکید قرار گرفته بود. [۲۲] قیام بعد از ظهر روز سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۲۹۹ (۱۶ رجب ۱۳۳۸) در حیاط عمارت تجدد، جنب و جوشی پدیدار بود. آزادیخواهان پیرو خیابانی که همه مسلح بودند، گروه گروه در آن جمع می شدند. آتش و خشم در درونشان شعله می کشید و در خروش و هیجان بودند. ساعتی گذشت که ناگهان فرمان رهبر آزادی و تجدد، شیخ محمد خیابانی مبنی بر آزاد کردن و نجات دادن «میرزا باقر» از زندان کلانتری محله نوبر صادر شد. میرزا باقر به سبب مخافت با «ماژور بیورلینگ» - رئیس شهربانی تبریز که فردی خارجی بود و از طرف وثوق الدوله منصوب شده بود - زندانی گشته بود. به صدور فرمان شیخ، بیش از پنجاه مجاهد مسلح، به کلانتری نوبر حمله کرده، میرزا باقر را آزاد کردند و به عمارت تجدد آوردند. ماموران کلانتری گر چه آزادیخواهان را تعقیب کردند، به هیچ کاری موفق نشدند. بدین گونه نخستین گام قیام با موفقیت و پیروزی برداشته شد. خورشید هفده فروردین غروب کرد و شب شد. شب آبستن حوادثی دیگر بود. همان شب بسیاری از گروههای آزادیخواهی به پیروان خیابانی در عمارت تجدد پیوستند. صبح ۱۸ فروردین ۱۲۹۹ در تبریز، صبح آزادی و صحنه یکی از پر شکوه ترین آزادی و صحنه یکی از پر شکوه ترین قهرمانیهای تاریخ ایران بود. بازار تعطیل شد. دانش آموزان مدارس، به حالت راهپیمایی در ساختمان و اطراف عمارت تجدد گرد آمدند. شعارهای ضد دولت وثوق الدوله و مزدورانش، در فضای شهر طنین افکنده بود. مردم آزادیخواه، مسلمان و قهرمان تبریز، به اشاره پیشوای خود خیابانی، به شهربانی ریخته، آزادیخواهان دربند را از سیاهچالها نجات دادند. ادارت شهر همه به دست آزادیخواهان افتاد. شیخ به مزدوران وثوق الدوله در تبریز اخطار کرد که هر چه زودتر شهر را ترک گویند و آنان چهار شنبه شب، تبریز را به قصد تهران ترک کردند. بدین سان در روز دوم قیام، تبریز از لوث حضور خائنان و بیگانگان مزدور پاک شد [۲۳] و رشته امور شهر به دست خیابانی و پیروانش افتاد و خورشید آزادی از افق آذربایجان درخشید. در روز پنجشنبه خیابانی هیاءت مدیره ای را برای اداره اجتماع مردم و تصمیم گیریهای لازم، انتخاب کرد. این هیات، در همان روز بیانیه ای به زبان فارسی و فرانسه نوشته، به دیوارهای شهر نصب کردند: « آزادیخواهان شهر تبریز در مقابل تمایلات ارتجاعی برخی افراد ضد مشروطیت که در حکومتهای محلی و در مرکز ایالت آذربایجان ظهور کرده بود، به هیجان آمده و دست به اعتراض و قیام زدند. آزادیخواهان تبریز اعلام می کنند که برنامه آنان عبارت است از تحصیل اطمینان کامل در احترام به قانون اساسی و اجرای صادقانه آن. آزادیخواهان موقعیت فوق العاده حساس فعلی را در نظر گرفته و مصمم هستند که نظم و آسایش را به هر وسیله که باشد، بر قرار دارند. برنامه آزادیخواهان در دو عبارت خلاصه می شود: ۱ - برقرار داشتن آسایش عمومی ۲ - از قوه به فعل آوردن رژیم مشروطیت.» [۲4] قیام پیروزمندانه مردم تبریز به رهبری شیخ محمد خیابانی، بیش از پنج ماه ادامه داشت. شیخ، در حیاط ساختمان تجدد به ایراد نطقهایی می پرداخت و مردم با اشتیاق تمام پای صحبتش می نشستند. این سخنان به زبان آذری بود و ترجمه فارسی اش هر روز در روزنامه تجدد چاپ می شد. در این پنج ماه خیابانی و جنبش با خطرهای فراوانی مواجه بودند، اما بر همه پیروز شدند و آتش توطئه ها را خاموش کردند ... که شرح و بسط آن در این مجال اندک نمی گنجد. خیابانی دراین پنج ماه، بیش از آنکه ژست رهبر و فرمانده قیام مسلحانه به خود بگیرد، هیبت یک رهبر فکری و ایدئولوگ ومتفکر انقلابی را داشت و هر روز با نطقهای پر شور در مسائل اجتماعی و سیاسی و فکری، سعی دربرپایی انقلاب فرهنگی وخود آگاهی سیاسی و اجتماعی دراندیشه های مردم داشت. [۲۵] از طرفی دشمنان او، بویژه از ناحیه حکومت مرکزی، هر لحظه در صدد سرکوبی او و قیامش بودند. در این مدت وثوق الدوله از نخست وزیری احمد شاه عزل و مشیر الدوله به جای او منصوب شد. مشیر الدوله برای شکست قیام خیابانی، مهدی قلی خان هدایت، معروف به مخبر السلطنه، چهره ای موجه و ملی داشت و به همین سبب بدون سرباز و محافظ وارد تبریز شد و کسی با او کاری نداشت. مدتها سعی کرد از طریق صحبت با دوستان خیابانی، او را از ادامه نهضت باز دارد، ولی خیابانی اعتنایی نکرد و از طرفی گمان نمی کرد که مخبر السلطنه قصد خیانت داشته باشد. مخبر السلطنه چون از راه تزویر و فریب و مذاکره نتوانست خیابانی را از راهی که در پیش گرفته منصرف سازد، با رئیس قزاقخانه تبریز - که یک کلنل روسی بود - گفتگو و تبانی و نقشه سرنگونی قیام تبریز را طرح ریزی کرد. سرانجام در سپیده دم یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۲۹۹، که بسیاری از نیروهای مسلح خیابانی برای بر چیدن اشرار محلی به اطراف تبریز رفته بودند و نیروی اندکی در شهر و اطراف عالی قاپور (مقر حکومت خیابانی و مرکز قیام) مانده بود، قزاقهای مسلح به دستور کلنل روسی و مخبر السلطنه، به شهر ریختند و تمام نیروهای قیامی را یا کشتند یا خلع سلاح کردند و همه مراکز آزادیخواهان و ادارات را به تصرف خود در آوردند و عالی قاپور را در اختیار خود گرفتند. [۲۶] چگونگی شهادت خیابانی قزاقها به فرمان مخبرالسلطنه به خانه خیابانی ریختند، ولی قبل ازاینکه به او دست بیابند خیابانی از راه پشت بام به خانه همسایه اش،شیخ حسنعلی میانجی، پناهنده شده بود. شیخ حسنعلی اصرارکرد که پیش مخبرالسلطنه برود ووساطت کند،ولی خیابانی نپذیرفت.تا اینکه بعد ازظهر۲۲ شهریو۱۲۹۹( 29 ذیحجه ۱۳۳۸) مخفی گاه شیخ پیدا شد وبا شلیک چند تیرتوسط اسماعیل قزاق، درزیر زمین خانه شیخ حسنعلی میانجی به شهادت رسید. پیکرش را بیرون آوردند و در گورستان «سید حمزه» تبریز به خاک سپردند. بعدها آن گورستان به مدرسه تبدیل شد وپس از ویرانی،مقبره خیابانی مظلوم هم ازبین رفت. [۲۷] اهداف قیام خیابانی از مطالعه تاریخ قیام خیابانی و تامل در آن می توان به اهداف آن پی برد. مجموع اهداف این قیام را می تتوانیم در این موارد خلاصه کنیم: ۱. سر و سامان دادن به اوضاع آشفته آذربایجان ۲. قطع دست اجانب از آن خطه و کل ایران ۳. همکاری با نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان در راه پیشبرد و گسترش قیام در سر تا سر ایران و اصلاح اوضاع کشور و بیدار کردن مردم ۴. حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران و تاءمین آزادی سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی کشور ۵. احیا و اجرای قانون اساسی مشروطیت ۶. ایجاد نوعی انقلاب فرهنگی و بازگشت به خویشتن خویش. علل شکست قیام شکست قیام تبریز پس از حدود شش ماه علل و عوامل گوناگونی داشت، از جمله: ۱. حضور قزاقخانه در کنار شهر تبریز و همکاری آن با حکومت مرکزی ۲. کم بودن نیروهای مقاومت و مسلح قیامی و نداشتن ارتش مقاومت دایم ۳. اهتمام بیشتر شیخ محمد خیابانی به ایجاد و گسترش خود آگاهی مردم و نهضت فکری و بیداری سیاسی و بی توجهی به جذب نیروهای نظامی و مسلح برای حراست از قیام ۴. خیانت کسانی که قول همکاری به خیابانی داده بودند. ۵. تنها ماندن خیابانی در نتیجه همکاری نکردن او با روس و انگلیس و نیروهای وابسته به آن دو، و دشمنی آنها بویژه حکومت مرکزی با وی و قیامش. پانویس ها ۱.شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، حاج محمد علی آقا بادامچی تبریزی، چاپ برلین، سال ۱۳۰۴ ش، ص ۲۳. ۲.شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، حاج محمد علی آقا بادامچی تبریزی، چاپ برلین، سال ۱۳۰۴ ش، ص ۲۳. ۳.شیخ محمد خیابانی خروش حماسه ها،مصطفی قلیزاده،سازمان تبلیغات اسلامی، تهران،۱۳۷۲،ص ۴۲. ۴.پدر بزرگ مقام معظم رهبری حضرت آیت الله سید علی خامنه ای. ۵.شیخ محمد خیابانی، خروش حماسه ها، ص ۴۲. ۶.شیخ محمد خیابانی، خروش حماسه ها، ص ۲۴. ۷.دو قهرمان جنبش مشروطه، رحیم رئیس نیا و عبدالحسن ناهیدی، ص ۱۹۶. ۸.دو قهرمان جنبش مشروطه، رحیم رئیس نیا و عبدالحسن ناهیدی، ص ۷ - ۱۹۶. ۹.تاریخ هجده ساله آذربایجان، احمد کسروی، ج ۱، ص ۷۵. ۱۰.شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، ص ۲۸. ۱۱.تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، دکتر ملک زاده، ج ۷، ص ۸۷. ۱۲. دو قهرمان جنبش مشروطه، ص ۲۰۹. ۱۳. قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، علی آذری، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۶۲، ص ۲۹. ۱۴. قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، علی آذری، ص ۳۱ - ۲۹. ۱۵. قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، علی آذری، ص ۳۷. ۱۶. شیخ محمد خیابانی خروش حماسه ها، ص ۱۰۶. ۱۷. شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، ص ۲۸. ۱۸. تاریخ هجده ساله آذربایجان، ج ۲، ص ۶۷۸. ۱۹. شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، ص ۲۸. ۲۰. شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، ص ۳۲. ۲۱. شیخ محمد خیابانی خروش حماسه ها، ص ۱۳۷. ۲۲. قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، ص ۶ - ۲۴۵. ۲۳. همان، ص ۲۶۳، تاریخ هجده ساله آذربایجان، ج ۲، ص ۷۶۷. ۲۴. شیخ محمد خیابانی خروش حماسه ها، ص ۱۴۷. ۲۵. تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، ج ۱، ص ۳۵ و ۳۶. ۲۶. شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، ص ۳۷. ۲۷. قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، ص ۴۹۲. منبع: سایت اندیشه قم منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

دولت قوام و حل بحران آذربایجان

تضعیف یا از بین بردن نفوذ سایر قدرت‏های فرامنطقه‏ ای، برقراری حکومت طرفدار شوروی و اخذ امتیاز نفتی (به‏ ویژه در شمال ایران) محور سیاست های استالین در ایران بود که با اقدامات قوام و وضعیت خاص نظام بین الملل، منتج به نتیجه نشد. بحران آذربایجان از اواسط اردیبهشت 1324 آغاز و در 21 آذر 1325 به پایان رسید. بحران مشابهی نیز در کردستان شکل گرفت که هر دو با حمایت حزب توده و دولت شوروی و مأموران نظامی دولت شوروی در ایران همراه بود که به رغم پایان جنگ جهانی دوم و تعهداتی که شوروی در پیمان اتحاد سه‏ گانه (بهمن 1320) و بیانیه کنفرانس سران متفقین تهران (آذر 1322) بر عهده گرفته بود، ایران را تخلیه نکرده بودند. بحران آذربایجان همزمان با دولت صدرالاشراف آغاز شد ولی صدرالاشراف مرد این میدان نبود، لذا استعفا داد و قوام‏ السلطنه که شخصیت متفاوتی داشت به نخست‏وزیری رسید و به هر صورتی که بود بحران را حل کرد. در این مقاله فراز و فرود بحران آذربایجان و نقش دولت قوام در حل و فصل آن را مورد بررسی قرار می‏دهیم. شکل‏ گیری بحران آذربایجان استالین در سیاست خارجی شوروی نسبت به ایران، به نوعی سنت تزارها را دنبال می‏کرد. تضعیف یا از بین بردن نفوذ سایر قدرت‏های فرامنطقه‏ای، برقراری حکومتی طرفدار شوروی و اخذ امتیاز نفتی به‏ویژه در شمال ایران عمده‏ترین محورهای سیاست وی بود.[1] در خرداد 1324 استالین، تصمیم به تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان گرفت و زمینه‏ چینی‏ های لازم را که البته از زمان اشغال آغاز شده بود، تکمیل کرد.[2] در 21 خرداد 1324 کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی طرحی را برای ساماندهی یک شورش جدایی‏ طلبانه در آذربایجان و سایر مناطق شمال ایران جهت اظهار نظر به مولوتف، وزیر خارجه شوروی، میرجعفر باقراف، صدر حزب کمونیست جمهوری آذربایجان شوروی و کافتارادزه فرستاد. بررسی طرح در مرداد 1324 به پایان رسید و تشکیل فرقه دموکرات قطعی شد و در 12 شهریور 1324 اعلامیه تأسیس آن به رهبری میرجعفر پیشه‏ وری صادر شد و در 15 شهریور کنفرانس ایالتی حزب توده در تبریز برگزار گردید. پس از یک رشته مذاکرات و گفتگوهای صوری و ظاهری، کنفرانس انحلال حزب توده آذربایجان را اعلام و از اعضا خواست به حزب دموکرات آذربایجان بپیوندند. این حزب به زودی به علت اقدامات تجزیه‏ طلبانه و تفرقه‏ افکنانه به فرقه دموکرات آذربایجان معروف شد. پیوستن شعبات حزب توده در شهرهای آذربایجان و زنجان به فرقه دموکرات آذربایجان با هدایت و حمایت کنسول‏های شوروی و نیروهای ارتش سرخ همراه بود.[3] یکی از موارد مهم بسترسازی، بهره‏​برداری از حس ملی مردم آذربایجان بود.[4] روز 21 آذر 1324 فرقه دموکرات آذربایجان به نام دولت ملی آذربایجان در تبریز اعلام موجودیت کرد و مجلس ملی آذربایجان در حضور کنسول شوروی گشایش یافت و پیشه‏​وری به عنوان نخست‏ وزیر، کابینه خود را به آن معرفی کرد.[5] فارسی سخن گفتن در تبریز جرم اعلام شد، پول به زبان ترکی چاپ گردید و سایر اقدامات تجزیه‏​طلبانه انجام گرفت. نقطه اوج بحران آذربایجان زمانی پیش آمد که دولت شوروی از فراخوانی نیروهایش از ایران در زمستان 1324 امتناع کرد.[6] دولت قوام ‏السلطنه و اقدامات آن برای حل بحران آذربایجان احمد قوام به دنبال نظر موافق مجلس شورای ملی که در 6 بهمن 1324 ابراز شده بود، در 7 بهمن 1324 برای دومین بار از سوی محمدرضا پهلوی مأمور تشکیل کابینه شد و در 28 بهمن 1324 کابینه خود را به مجلس معرفی کرد.[7] قوام تا دی 1326 که موفق به مهار بحران و حل آن شد در مقام صدارت باقی ماند. در زمان روی کار آمدن دولت قوام مجلس چهاردهم رو به پایان بود و بین مجلس چهاردهم و آغاز دوره پانزدهم مجلس دوره فترت چندماهه پیش آمد. لذا وی پس از آغاز دوره فعالیت مجلس پانزدهم برای دولتش رأی اعتماد مجدد گرفت. در بخشی از برنامه دولت وی در رابطه با سیاست خارجی که راجع به رابطه با شوروی بود و به بحران آذربایجان هم ارتباط پیدا می‏کرد، چنین آمده بود: «در روابط خارجی دوستی و اصل احترام کامل متقابل با تمام دول مخصوصاً با دول معظمه مراعات گردیده و در تشیید روابط حسنه و حسن تفاهم‌ کامل با اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیای کبیر و ممالک متحده امریکا با توجه به اصل مذکور سعی و کوشش لازم شده و خواهد شد». در زمینه سیاست داخلی نیز آمده بود: «نظر به این که انجمن‏های ایالتی و ولایتی در تمام شهرستان‏ها باید تشکیل شود در قانون سابق تجدید نظر شده و قانون جدیدی طبق مقتضیات روز احتیاجات فعلی به مجلس تقدیم خواهد شد... در صورت پشتیبانی مجلس شورای ملی و تهیه موجبات اجرای برنامه‌های دقیق اصلاحی و اقتصادی‌ می‌توان اطمینان داشت که طبیعتاً یک زندگانی نوین از هر جهت برای ملت ایران پدیدار شده و مجلس پانزدهم این افتخار را خواهد داشت که پایه‌های ‌ایران جدید را بر اساس استقلال اقتصادی قرار داده ‌است». [8] حل بحران آذربایجان مهم‏ترین مسئله کشور در دوران پس از پایان جنگ جهانی دوم بود. قوام تمهیدات خود را توقف حکومت نظامی و آزاد کردن کلوپ حزب توده که از زمان دولت صدرالاشراف تحت اشغال ژاندارم‏ها بود، آغاز کرد که به مثابه چراغ سبزی به دولت شوروی در آستانه سفر به آن کشور بود.[9] قوام برای حل بحران آذربایجان، همه ظواهر امر را چنان چید که به نظر می‏ رسید با شوروی رابطه بسیار خوبی را می‏خواهد پایه‏ ریزی کند. تلگراف‌هایی وی به رهبران آمریکا، شوروی و انگلیس و تأکید به مودت و دوستی بین ایران و آن کشورها در این رابطه قابل تفسیر است. استالین تحت تأثیر فضای ایجاد شده از سوی دولت قوام، احمد قوام را «سیاستمدار بزرگ شرق» نامید و حزب توده را نیز وادار به حمایت از او کرد و از سفر احمد قوام به مسکو استقبال کرد.[10] دولت شوروی تصور کرد که می‌تواند بدون آنکه گرفتار درگیری‌های سیاسی بین‌المللی شود، امتیازات مورد نظر خود را از دولت ایران کسب نماید. سفر قوام به شوروی قوام در 29 بهمن 1324 عازم شوروی شد. در جریان ملاقات با استالین و مولوتف وزیر خارجه شوروی توانست موافقت آنان را برای تعیین سفیر جدیدشان در ایران جلب کرده و همچنین درباره استخراج مشترک نفت در دریای خزر توسط ایران و شوروی از طریق تأسیس یک شرکت مختلط نفتی توافق به‏ عمل آورد. در پی این توافق مولوتف اعلام کرد که مسأله کردستان و آذربایجان ایران یک مسئله داخلی است و ابقاء یا انحلال احزاب دموکرات در این دو استان ارتباطی به اتحاد شوروی ندارد. وی سپس به طور شفاهی قول داد به تدریج بخشی از نیروهای خود را از قسمت‌های شرقی خاک ایران مانند مشهد و سمنان و شاهرود و غیره که دارای اوضاع آرامی بودند خارج نماید.[11] قوام نیز در برابر فشارهای سرسختانه روس‏ها پذیرفت که پس از بازگشت به ایران عده ‏ای از اعضای حزب توده را به کابینه‏ اش وارد کند و قرارداد واگذاری نفت شمال را با نمایندگان اعزامی دولت شوروی امضاء کند، مشروط بر آن که شوروی نیز از فرقه دمکرات آذربایجان حمایت نکند و قوای خود را از ایران خارج سازد. او در 16 اسفند 1324 به تهران بازگشت‌. این قرارها بتدریج عملی شد. شکایت دولت قوام به سازمان ملل قوام برای حصول بیشتر نتیجه چند روز پس از بازگشت از شوروی در 26 اسفند 1324 نسبت به ادامه حضور غیرقانونی روس‌ها در خاک ایران به سازمان ملل شکایت کرد که با حمایت انگلیس و آمریکا نیز همراه شد و موجبات جنگ تبلیغاتی غرب را علیه شوروی فراهم آورد.[12] ترومن، رئیس جمهوری آمریکا نیز در فروردین 1325 اولتیماتومی برای استالین فرستاد. در این اولتیماتوم گفته شده بود چنانچه نیروهای شوروی خاک ایران را تخلیه نکنند، آمریکا در ایران نیرو پیاده خواهد کرد.[13] انگلیسی‏ها نیز صحبت از اشغال جنوب ایران در صورت عدم خروج نیروهای شوروی از شمال ایران کردند. معاهده قوام ـ سادچیکف شوروی بخاطر آنکه مورد تهاجم شدید تبلیغاتی جهان قرار گرفته بود، سفیر جدید خود بنام سادچیکف را که در پی دیدار با احمد قوام در مسکو تعیین کرد بود در 29 اسفند 1324 به تهران فرستاد و او را مأمور مذاکره مستقیم با احمد قوام کرد. پیرو مذاکرات قوام و سادچیکف، سفیر تام ‏الاختیار شوروی در تهران اعلامیه مشترکی در 15 فروردین 1325 به امضای دو طرف رسید که در آن بر چهار موضوع تأکید شده بود: 1ـ دولت ایران حزب توده را در قدرت سهیم سازد. 2ـ ارتش شوروی ظرف یک ماه و نیم تمام خاک ایران را تخلیه کند. 3ـ از آنجا که حوادث آذربایجان یک موضوع داخلی است‌، باید ترتیبی مسالمت‌آمیز برای حل آن اتخاذ گردد. 4ـ قرارداد ایجاد شرکت نفت ایران و شوروی تا انقضای مدت 7 ماه برای تصویب مجلس پانزدهم پیشنهاد شود. [14] بند اول مقاوله‏ نامه به موقع اجرا شد و در10 مرداد 1325، احمد قوام دولت ائتلافی تشکیل داد که در آن چند وزیر توده‏ ای نیز وارد شدند.[15] بند دوم مقاوله‏ نامه نیز متعاقب اجرای بند اول عملی شد و روس‌ها نیروهای خود را از ایران خارج کردند. این معاهده در دوره فترت بین مجلس چهاردهم و مجلس پانزدهم به امضا رسید و احمد قوام قول داد که تمامی تلاش خود را برای تصویب این قرارداد در مجلس پانزدهم بکار بندد. [16] روس‌ها پس از توافق با دولت قوام و انعقاد موافقتنامه نفت شمال دیگر حتی نامی از آذربایجان به میان نیاوردند بلکه صرفاً به اصلاح روابط خود با دولت ایران و استفاده از دوره پانزدهم مجلس شورای ملی برای به تصویب رساندن امتیاز دریافتی ناپایدار خود می‌اندیشیدند. ضمناً آنان از خرداد 1325 عملیات عقب‌نشینی مرحله به مرحله خود از شهرهای ایران را آغاز کردند. [17] تمهیدات داخلی برای حل بحران دولت قوام برای غلبه بر بحران آذربایجان سیاست گفتگوی صبورانه‏ای در پیش گرفت و سعی کرد با پیشه‏ وری و سایر مقامات فرقه دموکرات آذربایجان در تهران و تبریز مذاکره کند. یکی از اقدامات قوام برای حل بحران آذربایجان، مذاکره با میرجعفر پیشه‏ وری بود. روز 8 اردیبهشت 1325 هیئتی از آذربایجان به ریاست پیشه‏ وری وارد تهران شد و به مدت دو هفته با مقامات دولتی به مذاکره پرداختند. چند روز قبل از ورود هیئت به تهران دولت تصمیم خود را مبنی بر موافقت با خواست آذربایجانی‏ها در مورد تشکیل شورای ایالتی با اختیارات گسترده در تعیین رؤسای ادارات دولتی محلی، به رسمیت شناختن زبان آذری و تدریس آن در مدارس تا سال پنجم ابتدایی، افزایش تعداد نمایندگان آذربایجان در مجلس شورای ملی و تخصیص اعتبار کافی برای انجام اصلاحات در آذربایجان، اعلام کرده بود. اما دولت حق انتصاب فرماندهان نیروهای نظامی و ژاندارمری در محل و انتصاب استاندار را برای خود محفوظ نگهداشته بود، فقط پذیرفته بود که نظرات شورای ایالتی را در این مورد مد نظر قرار دهد. زمانی که تقاضای دولت مبنی بر تخلیه منطقه زنجان (خمسه) مورد پذیرش هیئت آذربایجانی و پیشه‏ وری قرار نگرفت و برخی از امتیازات درخواست شده داده نشد، مذاکرات 15 روزه بدون اخذ نتیجه پایان یافت. باید یادآور شد که هدف دولت دادن امتیاز به پیشه‏ وری نبود بلکه می‏ خواست از آن طریق با کاهش موانع موجود و تصرف زنجان، راحت‏ تر بتوانند آذربایجان را نجات دهند.[18] در ادامه این تلاش‏ها، در 21 خرداد 1325 هیئتی را به ریاست مظفر فیروز، معاون سیاسی خود راهی آذربایجان کرد که هیئت موافقتنامه‏ ای را به امضاء رسانید که ظاهراً بسیاری از مسائل را حل و فصل می‏ کرد: از جمله قرار شد دولت مرکزی استاندار آذربایجان را براساس فهرست ارائه شده از سوی شورای ایالتی برگزیند، 75 درصد درآمدهای وصولی در آذربایجان در محل مصرف شود، راه‏ها و راه آهن توسعه یابد، و لایحه اصلاح قانون انتخابات با اعطای حق رأی به زنان به مجلس آینده(مجلس پانزدهم) ارائه شود.[19] قوام در 8 تیر 1325 حزب دموکرات ایران را تأسیس کرد که به حزب دموکرات قوام مشهور شد. فخرالدین عظیمی معتقد است که «قوام با تشکیل حزب خود که به نحوی رندانه حزب دموکرات ایران، در مقابل حزب دموکرات آذربایجان، نامیده شد، امید به آن داشت که با ادعای حزب توده در این مورد که یگانه قهرمان طبقات پایین جامعه و نماینده منافع آنان است، مقابله کند».[20] در تاریخ 10 مرداد 1325 قوام کابینه جدیدی تشکیل داد و در آن سه تن از اعضای حزب توده (ایرج اسکندری، مرتضی یزدی و فریدون کشاورز) و اللهیار صالح از حزب ایران را در آن وارد کرد. [21]این اقدام قوام همچون سایر اقداماتش برای اثبات حسن نیت خود در رابطه با روس‏ها و بخشی از سیاست صبر و انتظار او بود. [22] در پی خروج نظامیان روسی از شمال ایران، شاه دستور حرکت ارتش به استان‌های کردستان و آذربایجان را صادر کرد. روس‌ها از دو حزب دموکرات آذربایجان و کردستان خواستند در برابر تهاجم نظامی حکومت مرکزی مقاومت نکنند و عقب‌نشینی نمایند. در نتیجه، سیدجعفر پیشه‌وری، رئیس فرقه دموکرات آذربایجان علیرغم در اختیار داشتن یک میلیون قبضه اسلحه از طریق مرزهای شمالی کشور به شوروی گریخت.[23] بحران کردستان نیز در روزهای پس از آن به سهولت به پایان رسید. رد معاهده قوام ـ سادچیکف در مجلس پانزدهم پانزدهمین دوره مجلس شورای ملی در 25 تیر 1326 آغاز به کار کرد. دولت قوام به علت تجدید دوره مجلس استعفا داد و قوام کابینه جدیدی به مجلس معرفی کرد که دیگر در آن از اعضای حزب توده خبری نبود. مجلس پانزدهم قرارداد نفتی منعقده میان ایران و شوروی را پس از یک بحث طولانی در جلسه علنی مورخ 29 مهر 1326 با اکثریت آراء مردود و باطل دانست.[24] سرانجام قوام در 18 آذر 1326 که مأموریت خود را انجام داده بود، استعفا داد. [25] پی نوشت: 1.بیانی، خانبابا، غائله آذربایجان، تهران، زریاب، 1375، ص 93. 2.برای آگاهی بیشتر در مورد فرمان استالین رک: شاید راینه، فرناند، «استالین و تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان»، فصلنامه گفتگو، ش 48، بهار 1386، ص 7 ـ 49؛ بیات، کاوه، «استالین و فرمان تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان»، ش 40، تابستان 1383، ص 139 ـ 156. 3.صدری، منیژه و رحیم نیکبخت، پیدایش فرقه دمکرات آذربایجان به روایت اسناد و خاطرات منتشر نشده، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1386، ص 47 ـ 51. برای آگاهی بیشتر رک: حسنلی، جمیل، فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان به روایت اسناد محرمانه آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی، ترجمه منصور همامی، تهران، نشر نی، 1383، ص 50 ـ 62. 4. حسنلی، جمیل، آذربایجان ایران، آغاز جنگ سرد، ترجمه منصور صفوتی، تهران، شیرازه، چ دوم، 1388، ص 3. 5.عظیمی، بحران دموکراسی در ایران 1332 ـ 1320، ص 248. 6.شاید راینه، «استالین و تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان»، ص 7. 7.سفری، قلم و سیاست از استعفای رضاشاه تا سقوط مصدق، ص 163 ـ 164. 8. مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره پانزدهم، جلسه 12 مهر 1326. 9.سفری، قلم و سیاست از استعفای رضاشاه تا سقوط مصدق، ص 164. 10.خاطرات سیاسی قوام‏ السلطنه، ص 158 ـ 163. 11. خاطرات سیاسی قوام ‏السلطنه، ص 182 ـ 186. 12.عظیمی، بحران دموکراسی در ایران 1332 ـ 1320، ص 266 ـ 267. 13.گذشته چراغ راه آینده است، ص 355. 14.سفری، قلم و سیاست از استعفای رضاشاه تا سقوط مصدق، ص 175. 15. دولت‏های ایران از میرزا نصرالله خان مشیرالدوله تا میرحسین موسوی، ص 216. 16.خاطرات سیاسی قوام‏ السلطنه، ص 190 ـ 195. 17.سفری، قلم و سیاست از استعفای رضاشاه تا سقوط مصدق، ص 173 ـ 174. 18.عظیمی، بحران دموکراسی در ایران 1332 ـ 1320، ص 269 ـ 271؛ سفری، قلم و سیاست از استعفای رضاشاه تا سقوط مصدق، ص 183. 19. عظیمی، بحران دموکراسی در ایران 1332 ـ 1320، ص 274 ـ 279. 20.عظیمی، بحران دموکراسی در ایران 1332 ـ 1320، ص 279. 21. دولت‏های ایران از میرزا نصرالله خان مشیرالدوله تا میرحسین موسوی، ص ؟؟؟ 22. عظیمی، بحران دموکراسی در ایران 1332 ـ 1320، ص 280. 23. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج اول؛ خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ص 149. 24.مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره پانزدهم، جلسه 27. 25.خاطرات سیاسی قوام ‏السلطنه، ص 301 ـ 327. منبع : مهدی داودی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

روزی که رزم​آرا ترور شد

روز 16 اسفند سپهبد حاجعلی رزم​آرا به دست خلیل طهماسبی از اعضای فداییان اسلام ترور شد. سپهبد "علی رزم آرا" در سال1280ش در تهران متولد شد. او نواده یکی از صاحب منصبان قدیمی قورخانه ناصرالدین شاه و فرزند سرهنگ "محمدخان رزم آرا" افسر سابق توپخانه و رئیس مدرسه نظام تهران بود.[1] رزم آرا تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه فرانسوی «آلیانس» به پایان رساند و سپس وارد مدرسه نظام شد. او پس از خاتمه تحصیل در مدرسه نظام به نیروی قزاق پیوست و در عملیات سرکوب نهضت جنگل با "رضاخان سردار سپه" آشنا شد. رضاخان به زیرکی و استعداد این افسر جوان پی برد و او را جزء نخستین افسران اعزامی به خارج، به فرانسه فرستاد. رزم آرا تحصیلات خود را در دانشکده نظامی «سن سیر» به پایان رساند و در بازگشت به ایران در سال 1308ش. با درجه سرهنگ دومی وارد خدمت ارتش شد. اولین سمت او در تشکیلات نوین ارتش ایران فرماندهی تیپ مستقل لرستان بود. در سال 1314ش. به تهران فرا خوانده شد و در دانشگاه جنگ که به تازگی تأسیس شده بود، تحت نظر یک ژنرال فرانسوی به تدریس پرداخت.[2] درخشان ترین کار رزم آرا در ارتش تأسیس اداره جغرافیایی برای تهیه نقشه های دقیق از سراسر ایران در سال 1316ش. بود که به خاطر موفقیت در این کار به درجه سرتیپی رسید و در رأس این اداره قرار گرفت. در روزهای بحرانی اوایل شهریور 1320ش. در حادثه تجاوز روس و انگلیس رزم آرا از جمله افسرانی بود که معتقد بود، ارتش ایران توان مقابله در این میدان را ندارد و پیشنهاد کرد صلاح در تَرک مخاصمه پیش از انهدام کل ارتش ایران است.[3] رزم آرا نمونه یک سیاستمدار فرصت طلب بود که توسل جستن به هر وسیله ای را برای رسیدن به هدف جایز می دانست.[4] تشکیل دولت سپهبد رزم آرا زمامداری رزم آرا آنقدر که برای جامعه آن موقع غیر مترقبه بود، برای کسانی که در جریان سیاست بودند، تعجب برانگیز نبود. زیرکی و موقع شناسی او آن اندازه بود که همزمان با توافق و هماهنگی با سه سیاست انگلیس، آمریکا و شوروی هر یک از این دولت‌ها، زمامداری او را به نفع خود می دیدند.[5] هر یک از دول سه گانه برای خود دلایل موجهی در به قدرت رساندن رزم آرا داشتند؛ انگلیسی ها در این راه "منصورالملک" را به دلیل اینکه لایحه نفت را معطل می کرد و حاضر به دفاع از آن نمی شد، مجبور به استعفا کردند. با توجه به این نکته آنها امیدوار بودند، رزم آرا با زیرکی خاص خود این لایحه را به نفع آنها به سرانجام رساند. روسها نیز با شناختی که از سوابق رزم آرا در نزدیکی با حزب توده داشتند، در پی کسی بودند که نقشه نزدیکی شوروی یا فرار برخی از زندانیان سیاسی حزب توده را خوب اجرا کند. آمریکایی‌ها نیز به یک نظامی موفق احتیاج داشتند که بتواند موقعیت جغرافیایی ایران را حفظ کند. بعد از استعفای علی منصور ، "محمدرضا شاه" بر خلاف میل باطنی، سه ساعت بعد فرمان نخست وزیری رزم‌آرا را صادر کرد.[6] او نخست وزیری ماجراجو بود؛ البته شاه هیچ نخست وزیر قوی و سیاستمداری را بر نمی تابید و حتی او را تهدیدی برای تاج و تخت خود می دانست.[7] رویدادهای دوره نخست وزیری رزم‌آرا رزم آرا قبل از گرفتن فرمان نخست وزیری سعی کرد به هر صورت ممکن با "دکتر مصدق" از در آشتی برآید تا شاید بتواند همراهی او را در تصویب لایحه نفت به نفع انگلیسی ها به دست آورد. او در 6 تیر 1329 کابینه خود را در میان اعتراض های گسترده نمایندگان تشکیل داد. مهمترین مسأله پیش روی رزم آرا لایحه الحاقی نفت و تلاش برخی نمایندگان برای ملی کردن صنعت نفت بود. چند ماه بعد مبارزات طرفداران ملی شدن نفت شدت یافت و تظاهرات موافقین در مجلس و خارج از آن و نیز اعتراض در محافل داخلی و خارجی شدت گرفت؛ تزلزل خاطر انگلیسی ها در تهران و لندن بر اثر رد «لایحه گس گلشاییان» فشارها را بر رزم آرا بیشتر کرد. نخست وزیر در پاسخ ملیون که تقاضای ملی کردن نفت را داشتند، توضیح داد که این پروژه در کشور ما عملی نیست و ممکن است ما نتوانیم از عهده آن برآییم.[8] فرار زندانیان حزب توده فرار عده ای از زندانیان سیاسی حزب توده در این میان مشکلات رزم آرا را دو چندان کرد. این اتفاق آنقدر دقیق و حساب شده بود که خود رزم آرا را مستقیماً در همراهی با شوروی و سازش پنهانی او را با آنها در خاطر همگان تداعی کرد.[9] دلایلی را که برای فراری دادن سران حزب توسط رزم آرا بیان می شود، این است که کامیونی که زندانیان توده ای به وسیله آن فرار کردند، کامیون ارتش بوده و یک عده سرباز و نگهبان و افسر مسلح در آن دیده شده و به هیچ وجه ممکن نیست، اینها ساختگی باشد. شاهکار سیاسی و در حقیقت علت واقعی رزم آرا در فراری دادن توده ای ها این است که آنها ممکن است، تبرئه شوند و پس از تبرئه و آزادی دست به اقدامات جدیدی علیه دولت بزنند؛ ولی با فراری دادن آنها هم جلب رضایت همسایه شمالی(روسیه) شد و هم مجرم بودن آنها با فرارشان ثابت شد و دیگر آن که با ارتباطات پنهانی رزم آرا با سران حزب توده این نزدیکی مشخص می‌شود؛ او بارها اشاره کرده است که جبهه ملی باید به وسیله توده ای ها از هم پاشیده شود.[10] ارتباط پنهانی با انگلیس رزم آرا در این برهه به طور پنهانی مذاکراتی را با شرکت نفت انگلیسی آغاز کرد؛ او خیلی محرمانه با نماینده اعزامی شرکت نفت انگلیس وارد مذاکره شده و از او خواست که شرکت نفت فوراً پیشنهاد خود را در رابطه با معاملات نفتی به دولت ایران بدهد. در نتیجه این گفتگوها تقسیم درآمد نفت طبق اصل تصنیف(پنجاه‌ـ ‌‌پنجاه) مورد موافقت هر دو طرف ایرانی و انگلیسی قرار گرفت؛ رزم آرا اصرار داشت این توافق تا تصمیم نهایی پنهان بماند. در این قرارداد درآمد ایران از نفت به نسبت قرارداد قبلی در حدود سه برابر افزایش می یافت.[11] این مطلب که انگلیسی ها حاضر شده بودند، قرارداد جدیدی بر اساس درآمد مساوی امضا کنند، نکته بسیار مهمی است که از آن می توان به زوایایی از راز قتل رزم آرا پی برد. "محمود طلوعی" در بازی قدرت علت کتمان و پنهان نگه داشتن قرارداد تصنیف را در قصد او برای کودتا و براندازی حکومت محمدرضا می داند و می گوید او می خواست این قرارداد را بعد از کودتا اعلام کند تا موافقت و همراهی آنها را نیز داشته باشد.[12] شاه در اوایل اسفند 1329ش. از ارتباطات پنهانی نخست وزیر با انگلیسی ها مطلع شده و این بدگمانیِ شاه را نسبت به او افزود. همزمان عوامل شاه در ارتش، از تحرکات نظامی مشکوک و قصد رزم آرا برای ترور، شاه آگاه کردند. شاه که از قدرت گرفتن رزم آرا سخت نگران شده بود در نامه ای او را از دست زدن به این کار بر حذر داشت؛ مضمون نامه شاه این بود که نه تو سردار سپه هستی و نه من احمد شاه، این سودا را از سر به در کن وگرنه سر خود را به باد خواهی داد.[13] ترور شاه و انگیزه رزم آرا انگیزه رزم آرا را باید در حس جاه طلبی بیش از حد او که فقط رسیدن به جایگاه نقش اولی در مملکت آن را ارضا می کرد، جست و درباره همکاری های داخلی و خارجی او می توان گفت او برای رسیدن به موفقیت به شدت خود را به سفارتخانه های دول دیگر نزدیک می کرد و سعی داشت هوای همه را داشته باشد. به حزب توده اعتقادی نداشت؛ ولی احساس می کرد حزب توده می تواند به موفقیت او کمک کند و با آنان در تماس دائم بود؛ اگرچه سران حزب منکر این ارتباط می شوند؛ اما به قول طلوعی، "کیانوری" از سران حزب آنقدر از رزم آرا تعریف می کند که دم خروس را نشان می دهد. همچنین "دکتر انور خامه ای" یکی دیگر از سران توده ای دست انگلیس را پشت این برنامه می بیند؛ او می گوید: «اکنون پس از سال‌ها و افشاگری های فراوان مسلم گردیده که رزم آرا گرداننده اصلی ترور شاه و کودتا بوده است و انگلیسی ها به دست او این برنامه را پیاده کرده‌اند تا یک دیکتاتوری نظامی روی کار بیاورند و جنبش مبارزه با امتیاز نفت جنوب در نطفه خفه شود. مهمترین سودی که رزم آرا در این ترور به آن می رسید این بود که اگر شاه کشته می شد، به احتمال قوی قدرت مطلق به دست رزم آرا می افتاد. دولت و وزرا به قدری بی عرضه بودند که حتی پیش از این حادثه هم از او حساب می بردند.»[14] اسرار قتل رزم آرا رزم آرا در روز 16 اسفند 1329در مجلس ختم آیت الله فیض به دست یکی از افراد جمعیت فداییان اسلام به نام "خلیل طهماسبی" ترور شد. این واقعه یکی از معماهای تاریخی است که فقط با ذکر اتفاقات و اظهارات شهود می توان درباره آن به حدس و گمان پرداخت. رزم آرا در آن روز قصد شرکت در این مجلس را نداشت و شاه با فرستادن اسدالله علم او را وادار کرد که به نمایندگی شاه در این مجلس شرکت نماید.[15] این که شاه در نقشه قتل رزم آرا به دست یکی از فداییان اسلام شرکت داشته باشد، قابل قبول نیست؛ ولی می توان گفت که منابع اطلاعاتی شاه او را در جریان این نقشه گذاشته بودند و شاه با استفاده از فرصتی که به دست آمده بود، موجبات اجرای موفقیت آمیز این نقشه را فراهم ساخت. شاه در ابتدا کافی دانست منتظر بماند تا کار خود به خود صورت بگیرد؛ اما اطرافیان شاه او را متوجه کردند که این انتظار کشیدن و جریان را به خود واگذاشتن غلط است؛ چراکه اگر خلیل طهماسبی در کار خود موفق نمی شد. بهانه به دست رزم آرا می افتاد و او به بهانه حفظ انتظامات می توانست مخالفین خود و موافقین شاه را به سرعت دستگیر کند و کودتای مورد نظر را با فراغ بال بیشتری به اجرا گذارد. شاه کاملاً درک می کرد که ترور رزم آرا شمشیر دو لبه ای است که یک طرف متوجه رزم آرا و طرف دیگر متوجه خود اوست. شاه با در نظر گرفتن همه این مسائل در صدد برآمد که قصد خود را در پس نیت اعتقادی خلیل طهماسبی عملی کند تا سوء ظنی متوجه او نشود.[16] در این راستا یکی از گروهبان های ارتش در لباس غیر نظامی مأمور انجام کار شد که همراه با علم(وزیر کار) بلافاصله پشت سر رزم آرا حرکت کند، او مأمور بود همین که طهماسبی مبادرت به تیراندازی کرد با گلوله کلت رزم آرا را مورد اصابت قرار دهد تا نقشه این طرح دقیقاً به موقع اجرا شود؛ بلافاصله پس از بلند شدن صدای گلوله، طهماسبی به دست گروهبان کشته شد.[17] سرانجام خلیل طهماسبی همه آنهایی که اثر گلوله ها را در بدن رزم آرا دیده بودند، تردید نداشتند که او با گلوله کلت کشته شده. طهماسبی با قبول مسؤولیت ترور رزم آرا پرده ای شد بر نیت دیگران، خود کرده را تدبیر نبود و طهماسبی که خود می دانست قضیه از چه قرار است دیگر راهی نداشت و به ناحق اعدام شد.[18] --------------------------------------------------------------------------------------------------------------- [1]. طلوعی، محمود؛ بازیگران عصر پهلوی، تهران، علم، 1373، ج2، ص407. [2]. مهدی نیا، جعفر، زندگی سیاسی رزم آرا، تهران، پاسارگاد، بی‌تا، ص14. [3]. قدس، رضا؛ ظهور و سقوط رزم آرا، تهران، نگاه، 1372، ص32. [4]. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط پهلوی، تهران، اطلاعات، 1370، ص164. [5]. طلوعی، محمود؛ پیشین، ص387. [6]. مهدی نیا، جعفر، پیشین، ص126. [7]. روبین، باری؛ جنگ قدرت‌ها در ایران، ترجمه محمود طلوعی، تهران، آشتیانی، بی‌تا، ص57. [8]. مهدی نیا، جعفر، پیشین، ص160. [9]. عاقلی، باقر؛ روزشمار تاریخ ایران، تهران، گفتار، 1374، صص316ـ317. [10]. مهدی نیا، جعفر، پیشین، صص384ـ389. [11]. فاتح، مصطفی؛ پنجاه سال نفت ایران، تهران، کاوش، بی‌تا، چاپ اول، ص407. [12]. طلوعی، محمود؛ بازی قدرت، تهران، علم، 1373، ج1، ص71. [13]. طلوعی، محمود؛ پیشین، ص397. [14]. کیانوری، خاطرات کیانوری، نهران، اطلاعات، 1371، ص93. [15]. انصاری، باقر؛ اسرار قتل رزم آرا، تهران، رسا، 1370، ص175. [16]. طلوعی، محمود؛ پیشین، ص450. [17]. طلوعی، محمود؛ پیشین، ص455. [18]. رحمانی، غلامرضا؛ خاطرات سیاسی، تهران، رواق، بی‌تا، صص270ـ276. منبع: پژوهشکده باقر العلوم منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

دارایی های رضا شاه در بانکهای خارج از ایران

رضا شاه موقع فرار از ایران با توجه به اندوخته هایی که داشت و دارایی هایی که در بانک های خارجی منتقل کرده بود جزو ثروتمندترین افراد دنیا به شمار می​آمد. این مطلب در مقاله​ای که دکتر محمود افشار در مقاله ای که در سال 52 در مجله آینده منتشر کرده بود به صراحت آمده است: افشار در این گزارش می​نویسد: موضوع وجوهی که شاه سابق [ رضاخان ] در بانکهای بیگانه دارد مسکوت و لاینحل مانده، معذالک مطلب به قدری مهم است که شایسته بود افکار عمومی و جراید بیشتر در این‌باره موشکافی کنند. چهارده سال پیش نگارنده در یکی از مجلات مالی انگلیسی زبان خواندم که شاه سابق[رضا خان] را جزو بزرگترین ثروتمندان جهان نام برده و مبنای این ادعا را مبلغ هنگفتی که مشار الیه در بانکهای آمریکا داشت ، قرار داده بود. مجله مزبور در آن زمان (1338) این مبلغ را به شصت و دو میلیون دلار تخمین میزده بعدها مبالغ گزاف دیگری به این مبلغ افزوده شد. میدانیم که حرص تصرف و غصب اموال مردم بعد از آن تاریخ آغاز گشت و املاک «خریداری» عواید سرشاری می‌آورد. عواید املاک سلطنتی در سال آخر 1320 بقرار برآورد خبرگان به سالی هفتاد میلیون بالغ میگشت. یکی از مطلعین که از طرف وزارت کشاورزی در آن اوان در املاک شاهی مازندران کار میکرد اظهار می‌دارد که عواید حاصل از فروش هر محصولی در یک بانک جداگانه بیگانه گذاشته میشد – مثلا عواید فروش روغن و لبنیات در یک بانک – عواید فروش برنج در یک بانک دیگر و قس علیهذا و الخ ، ... هفتاد میلیون تومان حد متوسط عایدات املاک در سنوات اخیره بود. با در نظر گرفتن طرز خرید املاک از این مبلغ هر ساله وجه ناچیزی که از سه الی چهار میلیون تومان تجاوز نمی‌کرد صرف خرید املاک جدید و جواهرات و مستغلات و غیره می‌گشت (مخارج ساختمان‌های قصرها و مستغلات شهری را چنانکه می‌دانیم شهرداری و یا دوائر مختلفه وزارت جنگ متعهد بودند) و بقیه راه بانک‌های بیگانه را پیش می گرفت. برای اینکه برای صدور و خروج این سرمایه‌های هنگفت اشکالی وجود نداشته باشد شاه سابق همیشه ساعی بود روسای کل بانک ملی و کمیسیون‌های ارز از قره نوکرهای محل اطمینان یا تازه به دوران رسیده‌هایی که برای جاه و جلال آماده به هر کاری باشند انتخاب می‌شوند. به این طریق با استفاده از محدودیت‌هایی که برای دیگران وجود داشت سرمایه‌های مزبور که در سال به شصت میلیون تومان یا قریب بیست و پنج میلیون دلار بالغ می‌گشت بدون اینکه اثری در دفاتر بانک کمیسیون ارز باقی بگذارد به اشکال مختلفه از ایران صادر و در بانکهای خارجه به ویژه آمریکا سپرده می‌شد. عده‌ای معتقدند که یکی از علل محاکمه و محکومیت و برکنار کردن دکتر لیندن بلات و همکارانش هم این بود که دست شاه برای صادر کردن پول باز باشد و نامحرم پس به اسرار مگو نبرد. از قرار مسموع بابت حق العمل خرید کارخانه ذوب آهن هم مبلغ گزافی از[شرکت] کروپ اخذ شد که در بانک دولتی آلمان سپرده شده است. به این طریق شاه سابق [رضا خان]در ظرف ده سال آخر سلطنتش علاوه بر شصت میلیون دلار که چهارده سال پیش داشته است در حدود سیصد میلیون دلار به بانکهای خارجی انتقال داده است که با این مبلغ فوق الذکر سابق سیصد و شصت میلیون دلار آمریکایی و یا قریب یک میلیارد تومان می‌شود. شاه سابق [رضا خان]در حین فرار از ایران در یزد از پسر هراتی معروف پرسیده بود «آیا دارائیت به پانصد میلیون رسیده است؟» (البته مقصود او دلار بود. زیرا تومان در نظرش جلوه نداشت) از فحوای کلام او چنین برمی‌آید که پانصد میلیون هدفی بود که رضاخان برای خود تعیین کرده و از عدم وصول بدان میزان متاسف بود و می‌خواست بببیند آیا کسی دیگر از ایرانیان به آن هدف رسیده است یا خیر؟ باری این یک میلیارد تومان مطابق صلح نامه متعلق به دولت ایران است. با سیصد و شصت میلیون دلار می‌توان تمام خطوط آهن فرعی ایران را کشید. می‌توان قسمت اعظم اراضی مالکین را خرید و به زراعین تقسیم کرد و با وضع قوانین لازم سرمایه‌های جدید را بسوی هدف صنعتی کردن کشور متوجه نمود. می‌توان و می‌توان خیلی کار کرد. فقط برای وصول آن نخست باید ملت حاکم بر سرنوشت خود باشد و یک پارلمان و دولت ملی داشته باشیم. (نقل از «داد» شماره 255 که روزنامه «آژیر» نقل کرده است.) پاسخ دربار به شایعات یادداشت اداره حقیقت امر این است که ما دارایی اعلیحضرت سابق را خیلی بیش از اینها تصور می‌کردیم.شرحی که از طرف دربار به نخست وزیری راجع به شایعات فوق نوشته شده و ذیلا از روزنامه اطلاعات نقل می‌کنیم بیشتر معلوم می‌دارد که چگونه به مثل معروف «یک کلاغ چهل کلاغ» می‌شود. (آینده) رونوشت نامه صادر به نخست وزیری این نامه از طرف وزارت دربار شاهنشاهی برای آقای نخست وزیر فرستاده شده است: جناب آقای نخست وزیر اخیرا انتشارات و گفتگوهایی در موضوع جواهرات سلطنتی و سپرده‌های اعلیحضرت فقید رضاشاه پهلوی در بانک‌های خارج شیوع دارد که از نظر روشن شدن اذهان عموم لازم می‌داند خاطر نشان نماید که در موقع تصدی نخست وزیری مرحوم فروغی در این خصوص از مقامات صلاحیت دار داخلی و خارجی تحقیق به عمل آمده بود و در نتیجه معلوم نگردید که اعلیحضرت شاهنشاه فقید (غیر از اموال منقول و غیر منقولی که در ایران مالک بوده و در تاریخ 28 شهریور و 4 مهر 1320 کلیه اموال خود را به اعلیحضرت همایون شاهنشاه محمدرضا شاه پهلوی انتقال داده‌اند) در بانک‌های خارجه سپرده‌ای موجود بوده باشد حتی اعلیحضرت فقید برای تامین هزینه زندگانی خود در جنوب آفریقا نیز از ایران وجه می‌خواستند و برای اعلیحضرت معظم لها برات می‌شد. اینک بر حسب امر مبارک ابلاغ می‌نماید که جنابعالی رسما ماموریت دارید برای کشف کامل قضیه مجددا تحقیقات و کنجکاوی‌های لازم نزد مقامات صلاحیت دار و مطلع بعمل آورده و دربار شاهنشاهی را از نتیجه در اسرع وقت مستحضر فرمایئد زیرا چنانچه در موقع انتقال اموال منقول و غیر منقول به اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در بانک‌های خارج وجهی موجود بوده باشد چون طبق سند انتقال نامه به اعلیحضرت همایون شاهنشاهی تعلق دارد باید عینا به ایران منتقل گردد. منبع: مجله آینده , جلد سوم، چاپ دوم ، تهران - 1352 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

روابط اقتصادی ایران و آمریکا در دوره پهلوی

روابط اقتصادی ایران و آمریکا بگونه ای بود که در درازمدت آسیب‌های جدی به بخش‌های تولیدی و کشاورزی کشور وارد کرد و باعث شد تا کشور در زمینه‌ی بسیاری از کالاهای اساسی، به کشورهایی چون آمریکا وابسته شد. بنا بر اعلام وزارت امورخارجه، در اسفند سال 1356 حجم مبادلات ایران و آمریکا، طی ده سال پانزده برابر شد. با این حال، بررسی وضعیت اقتصادی ایران در دوره پهلوی دوم نشان می‌دهد که این بخش از جمله بخش‌هایی است که کمتر دچار توسعه و تحول اساسی گردیده است. در این دوره، علیرغم آن که کشور از منابع عظیم نفتی و مواد طبیعی و معدنی بسیار زیادی برخوردار بود، اما به دلیل وابستگی سیاسی- اقتصادی به آمریکا در بسیاری از موارد متکی به محصولات وارداتی بود. این وضعیت در واپسین دهه‌ی عمر رژیم نیز قابل مشاهده است. در این دوره و به خصوص در دهه 50 علیرغم آن‌که قیمت نفت افزایش ناگهانی پیدا کرد و این امر می‌توانست به زعم شاه، کشور را در آستانه‌ی دروازه‌های تمدن بزرگ قرار دهد، اما تغییرات چندان مثبتی در زمینه‌ی اقتصادی به وجود نیامد و علیرغم فروش بالای نفت به غرب و کشورهایی چون آمریکا، تراز بازرگانی ایران با این کشور، همچنان به سود آمریکا باقی ماند. در واقع آمریکا با صدور فن آوری پیشرفته توانسته بود گوی سبقت را از ایران برباید. این کشور همچنین با احداث کارخانه‌جات متعدد و نیز سرمایه‌گذاری‌های فراوان علاوه بر آن که مانع بومی شدن بسیاری از کالاها می‌گردید، دلارهای ناشی از فروش نفت را نیز نصیب خود می‌کرد که در این نوشته به شرح بیشتر این موضوع پرداخته می‌شود: اقتصاد ایران در دهه 50: اقتصاد ایران در دوره پهلوی اقتصادی تک محصولی و متکی به منابع نفتی بود. علیرغم آن‌که کشور دارای منابع زیرزمینی و طبیعی عظیمی بود، اما نفت منبع اصلی درآمد رژیم محسوب می‌گردید. این موضوع در دهه 50 اهمیت بیشتری می‌یابد؛ زیرا قیمت نفت در این دهه به یکباره افزایش می‌یابد و «درآمد ایران از فروش نفت که تا قبل از بحران انرژی حدود دو میلیارد دلار بود، در سال 1353 به حدود بیست میلیارد دلار افزایش می‌یابد و در سال 1354 با قدری کاهش به بیش از نوزده میلیارد دلار می‌رسد.» [1] با افزایش قیمت نفت، حجم فعالیت‌های اقتصادی ایران با کشورهایی چون آمریکا نیز تشدید یافته و حتی کمیسیونی تحت عنوان «کمیسیون مشترک همکاری‌های اقتصادی ایران و آمریکا» جهت بررسی فعالیت‌های اقتصادی دو کشور تشکیل می‌شود. اما علیرغم افزایش حجم فعالیت‌ها، تغییر چندانی در تراز تجاری -اقتصادی رژیم با سایر کشورها از جمله آمریکا به وجود نیامد و موازنه‌ی اقتصادی با آمریکا همچنان به سود این کشور باقی ماند. بدین معنا که آمریکا علیرغم آن که بخش عظیمی از نیازهای نفتی خود را از طریق ایران تأمین می‌کرد، اما با صادرات فراوان خود به کشور، توانسته بود تراز تجاری را به نفع خود رقم بزند. این امر ناشی از دلایل گوناگونی بود که به برخی از مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌شود. وابستگی به آمریکا تحت رابطه حامی- پیرو یکی از علل مهم عدم تغییر موازنه تجاری میان آمریکا و ایران علیرغم افزایش چند برابری قیمت نفت، به وابستگی شاه به آمریکا و حمایت این کشور از رژیم پهلوی برمی‌گردد که از آن با عنوان رابطه‌ی حامی- پیرو نیز نام برده می‌شود. درواقع سیاست داخلی و خارجی رژیم شاه، «گذشته از آن که بازتاب منافع و تمایلات و خواسته‌های هیأت حاکمه و شخص شاه بود» [2] پیوندی ناگسستنی با غرب و آمریکا داشت. شاه که بعد از کودتای 28 مرداد بقای خود و رژیمش را وامدار و مدیون آمریکا می‌دانست، از هیچ راهی جهت نشان دادن وابستگی خود به آمریکا دریغ نمی‌کرد و عملاً خود را به ابزار دست آمریکاییان تبدیل کرده بود. این وابستگی تا جایی بود که افزایش قیمت نفت نیز باعث نگردید تا شاه در سیاست‌های اقتصادی خود قدری مستقلانه‌تر عمل کند. از این رو بسیاری از طرح‌های اقتصادی کشور نیز تحت تأثیر سیاست‌های آمریکا اجرا می‌گردید. این طرح‌ها در حالی به اجرا در می‌آمدند که بسیاری از آن‌ها مطابق با نیازها و شرایط کشور نبوده و در مواردی به ضرر اقتصادی کشور نیز تمام می‌شدند. انقلاب سفید به همراه اصول ششگانه انقلاب از جمله‌ی این طرح‌ها می‌باشد که در مراجعت شاه از آمریکا و تحت فشار این کشور در اواخر سال 1341 به اجرا گذارده شد. ایده اصلی این برنامه شخصی به نام «والتر ویتمن روستو» بود که «در زمان جان کندی یک سلسله رفورم‌های اقتصادی و طرح‌های اصلاحات ارضی را برای اجرا در کشورهای امریکای لاتین و خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی طراحی کرده بود.»[3] شاه که به آمریکا اعتماد زیادی داشت، امیدوار بود با اجرای این طرح بتواند وضعیت کشاورزی و تولیدی کشور را بهبود ببخشد، اما برخلاف انتظارات، نتیجه، «کاهش تولید و در نهایت کاهش نقش کشاورزی در اقتصاد ملی و جدایی روزافزون شهر و روستا بود.» [4] علاوه بر این، اتخاذ سیاست وابستگی به آمریکا باعث گردید تا بخش عظیمی از عواید حاصل از فروش نفت، صرف خرید تسلیحات نظامی گردد؛ زیرا ایالات متحده توانسته بود با فشار بر کشورهای عربی و ایران و نیز به بهانه عدم وجود امنیت در منطقه، این کشورها را وادار به خرید تسلیحات نظامی کرده و از این طریق «در حد قابل توجهی تراز تجارت خارجی خود را متوازن سازد، به هر حال دسترسی به نفت ایران برای اقتصاد کشورهای صنعتی بسیار حیاتی و مهم بود و با قطع آن، اقتصاد صنعتی اروپا، آمریکا، ژاپن و اسرائیل به خطر می‌افتاد.» [5] افزایش قیمت نفت نیز باعث شد تا اشتیاق شاه برای خرید تسلیحات دو چندان گردد. مطابق اطلاعات موجود، علیرغم آن که در سال 1357 آموزگار اعلام کرده بود که «در بودجه‌ی جدید 17% از سهم بودجه نظامی کاسته شده، اما برخی از نمایندگان ایران در آمریکا، سرگرم خرید چهل میلیارد اسلحه برای ایران بودند.» [6] علاوه براین، از آن‌جا که آمریکا تولید و صادر کننده فن آوری‌های پیشرفته به ایران بود، بخش دیگری از درآمد کشور صرف خرید و وارد کردن تکنولوژی پیشرفته از این کشور می‌گردید. سرمایه گذاری‌های کلان و صدور فن آوری‌های پیشرفته گذشته از آن که مبلغ هنگفتی از درآمد ناشی از فروش نفت در دهه 50 از طرق خرید تسلیحات نظامی، به بازارهای آمریکا سرازیر می‌شد، بخش دیگری از آن نیز صرف وارد کردن تکنولوژی‌های پیشرفته غرب و آمریکا می‌گردید. این رابطه باعث گردیده بود تا «برای مثال ایران در برابر هر دلاری که از تجارت با آمریکا به دست می‌آورد، دو دلار برای کالاهای آمریکایی پرداخت کند.» [7] استراتژی دولت در زمینه‌ی وارد کردن ماشین آلات صنعتی از خارج، علاوه بر آن‌که باعث استخدام متخصصان خارجی و هزینه‌های مربوط به آن صنایع می‌گردید، به تحمیل هزینه‌های زیاد در بسیاری از بخش‌های تولیدی و نیز عدم توجه دولت به سایر بخش‌ها از جمله بخش کشاورزی نیز منجر می‌شد. از این رو، اتخاذ این سیاست در درازمدت منجر به وابستگی کشور در زمینه‌ی کشاورزی و مواد غذایی گردید و دولت مجبور شد کمبود مواد غذایی کشور را از طریق واردات جبران نماید. در نهایت «این نوع استراتژی باعث رکود کشاورزی، افزایش فاصله میان شهر و روستا، کاهش تولید مواد غذایی و فرآورده‌های کشاورزی و رشد مهاجرت روستائیان به شهرها بوده است.» [8] آمریکا علاوه بر آن که تأمین کننده‌ی اصلی فن‌آوری‌های پیشرفته بود، از سرمایه‌گذاران اصلی در تأسیس بسیاری از کارخانجات در ایران نیز بود. در واقع افزایش قیمت نفت فرصت مناسبی جهت اجرای برنامه‌های بلندپروازانه شاه ایجاد کرده بود. وی که تأسیس کارخانجات را گامی در جهت توسعه اقتصادی می‌دانست، بدون اعتماد به نیروهای داخلی، امتیاز تأسیس کارخانجات جدید را به بیگانگان از جمله آمریکا واگذار کرد. بدین ترتیب کارخانه‌های تولید کننده کالاهای مصرفی، سرمایه‌ای، واسطه‌ای در بخش‌هایی چون صنایع لاستیک، داروسازی و... توسط سرمایه‌گذاران خارجی یکی پس از دیگری در نقاط مختلف کشور تأسیس شد و نیروهایی را جهت فعالیت جذب کرد. «خصوصیت عمده این نوع صنایع، مصرفی بودن و وابستگی آن‌ها از نظر مواد اولیه، قطعات، ماشین آلات، نیروی انسانی متخصص و در نتیجه وابستگی تولید به خارج بود.» [9] از طرفی، تأسیس بسیاری از این کارخانجات بدون هماهنگی و انطباق با نیازهای کشور صورت می‌گرفت که این امر منجر به عدم تحقق اهداف پیش بینی شده می‌گردید. بدین معنا که سرمایه داران خارجی ترجیح می‌دادند در بخش‌هایی سرمایه‌گذاری کنند که بتوانند بدون دردسر سودهای سرشاری کسب کنند که در بسیاری از موارد این سرمایه‌گذاری‌ها نه تنها سودی در بر نداشت، بلکه به زیان کشور نیز تمام می‌شد. «به عنوان مثال کارخانه ذوب آهن که قرار بود تا سال 1348 برابر 600 میلیون دلار درآمد صادراتی برای کشور فراهم کند. در آن سال تنها 4 میلیون دلار درآمد داشت. در ابتدای انقلاب اسلامی، تأسیسات خارج از کشور مانند ذوب آهن و سایر تأسیسات مشابه برای کشور بارهای پرهزینه‌ای به شمار می‌آمدند، نه دارایی‌های سرمایه‌ای مفید.» [10] از این رو، بسیاری از سودهای ناشی از تأسیس این کارخانجات، نصیب سرمایه‌گذاران آن می‌گردید. بنابراین آمریکا با آگاهی از مزایای سرمایه‌گذاری، توانسته بود در طول 15 سال آخر سلطنت شاه، «با صدور 6/12 میلیارد ریال سرمایه در مقام دوم صادرکننده سرمایه به ایران، قرار گیرد.» [11] این در حالی بود که کشور با برخورداری از منابع طبیعی فراوان، قابلیت تولید و حتی صدور بسیاری از کالاهای مشابه خارجی را داشت. به عنوان نمونه «شرکت آلومینیوم سازی ایران در سال 1350 با حق لیسانس انحصاری شرکت رینولدز امریکا که یکی از شرکت‌های بزرگ انحصار آلومینیوم جهان است، با ظرفیت پیش‌بینی شده‌ی 45 هزار تن در سال تأسیس شد. در برنامه‌ی شرکت گفته شد که 75% تولید آن به خارج صادر می‌شود در حالی که ایران خود یکی از واردکنندگان آلومینیوم بود.» [12] وجود آمارهای مربوط به میزان صادرات و واردات نفتی و غیرنفتی نیز به خوبی مؤید این مطلب می‌باشد. «طبق آمار بانک مرکزی در سال 1356، 98%در صد صادرات ایران را نفت و تنها 2% درصد را سایر کالاهای غیر نفتی تشکیل می‌داد.» [13] از این رو آمریکا با وابسته کردن کشور به کالاهای ضروری به خوبی از این وضعیت، استفاده می‌کرد. جدول زیر که مربوط به تراز تجاری ایران و آمریکا طی سال‌های 51 و 52 می‌باشد، نشان می‌دهد که کشور تا چه میزان به آمریکا وابسته بوده و افزایش قیمت نفت نیز کمکی به بهبود این وضعیت نکرده است: صادرات و واردات غیرنفتی ایران و آمریکا به میلیون دلار 291، [14] در نهایت کالاهای آمریکایی با ورود خود به کشور، تولید کشور را فلج کردند؛ زیرا بسیاری از آن کالاها از تعرفه‌های گمرکی پایینی برخوردار بوده و همین امر موجب کاهش تولید داخلی و عدم تمایل تولیدکنندگان به فعالیت می‌گردید. از این رو گزاف نیست اگر گفته شود روابط اقتصادی ایران و آمریکا ماهیتی امپریالیستی داشت که در درازمدت آسیب‌های جدی به بخش‌های تولیدی و کشاورزی کشور وارد کرد و باعث گردید تا کشور در زمینه‌ی بسیاری از کالاهای اساسی، به کشورهایی چون آمریکا وابسته گردد. سخن آخر ارزیابی نهایی پیرامون موضوع روابط اقتصادی ایران و آمریکا در دهه‌ی 50 نشان داد که علیرغم افزایش چند برابری قیمت نفت در این دهه، اقتصاد کشور از پویایی لازم برخوردار نبود و این وضعیت تغییری در روند ارتباطات اقتصادی رژیم با کشورهایی چون آمریکا به وجود نیاورد. شاه که با افزایش قیمت نفت، بلندپروازانه، خود و کشور را در آستانه‌ی ورود به دروازه‌های تمدن بزرگ می‌دید، اقداماتی را در جهت ایجاد صنایع و کارخانجات جدید توسط کشورهایی چون آمریکا آغاز کرد. روابط اقتصادی گسترده رژیم با آمریکا باعث شده بود که اولاً شاه وابستگی خاصی به آمریکا داشته باشد، ثانیاً این کشور از بزرگ‌ترین صادرکنندگان فن آوری پیشرفته به ایران بود. بنابراین بخش عظیمی از عواید نفت با خرید فن آوری‌های پیشرفته و نیز تأسیس کارخانجات جدید توسط سرمایه‌گذاران خارجی از جمله آمریکا، عاید این کشور گردید. اما این موضوع کمک چندانی به توسعه اقتصادی نکرد، زیرا سرمایه‌گذاران خارجی عمدتاً در بخش‌هایی سرمایه‌گذاری می‌کردند که بتوانند به راحتی سودهای سرشاری به دست آورند. در این راستا دولت نیز امکانات لازم برای فعالیت‌های بی‌دغدغه آنان را فراهم می‌کرد. از این رو طبیعی بود که سرمایه‌گذاران بدون توجه به نیازهای کشور و تنها با انگیزه سود شخصی اقدام به فعالیت نمایند. این درحالی بود که کشور با برخورداری از نیروهای متخصص و امکانات طبیعی سرشار، قابلیت تولید بسیاری از آن کالاها را در داخل کشور داشت. از این رو تراز تجاری کشور با آمریکا علیرغم افزایش قیمت نفت در دهه 50 تغییر چندانی نکرد و همچنان به سود آمریکا باقی ماند. پی نوشت ها: [1] ازغندی، علیرضا (1384)، روابط خارجی ایران 57-1320، نشر قومس، ص: 315. [2] همان، ص: 334. [3] مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، ص: 302. برگرفته از: اراده یهودیان آمریکا در پس «انقلاب سفید» شاه، پایگاه موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی. [4] ازغندی، سید علیرضا؛ (1384) تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران (1320-1357) تهران، سمت، ص: 193. [5] ازغندی، روابط خارجی ایران، ص: 315. [6] تبرائیان، صفأالدین؛ (1371) سراب یک ژنرال، بازشناسی نقش ارتشبد طوفانیان در حاکمیت پهلوی دوم، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ص: 98. [7] جمعی از نویسندگان؛ (1381) انقلاب اسلامی و چرائی و چگونگی رخداد آن، دفتر نشر معارف، ص: 105 تا 107. [8] «جمشید آموزگار به روایـت اسناد سـاواک»منتشره از سوی مرکز بررسی اسناد تاریخی. [9] رزاقی، ابراهیم؛ (1381) آشنایی با اقتصاد ایران،‌ نشرنی، تهران، ص: 23. [10] کاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران، ص: 325. [11] ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، ص: 351. [12] ثقفی خراسانی، علی‌رضا؛ (1375) سیر تحولات استعمار در ایران، نشر نیکا، مشهد: ص: 231- 237. [13] روح الله حسینیان، یک سال مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه (بهمن 1356 تا بهمن 1357)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص: 526. [14] ازغندی، روابط خارجی ایران، ص: 291. منبع:برهان منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

در دیدار آیت‌الله کمالوند با شاه چه گذشت؟

آیت‌الله خرم‌آبادی‌ برای‌ ملاقات‌ شاه‌ و انتقال‌ صریح‌ خواسته‌های‌ روحانیون‌ به‌ تهران‌ رفت‌ در این دیدار به انتقاد‌های شاه به علمای شیعه پاسخ داد. آیت‌الله روح‌الله کمالوند خرم‌آبادی‌ در سال‌ 1319ق در خرم‌آباد زاده‌ شد. وی‌ دوران‌ کودکی‌ و نوجوانی‌ را در خرم‌آباد سپری‌ کرد و خواندن‌ و نوشتن‌ و مقدمات‌ علوم‌ دینی‌ را نزد شیخ‌الاسلام‌ (عمویش‌) و مرحوم‌ آیت‌ الله سید ابوتراب‌ جزایری‌ فراگرفت‌. به‌ سال 1336ق / 1296ش‌ در 17 سالگی‌ رهسپار بروجرد شد و به‌ جرگه‌ی‌ شاگردان‌ آیت‌الله حاج‌ آقا حسین‌ بروجردی‌ درآمد. دو سال‌ نزد ایشان‌ و دیگر علمای‌ بروجرد درس‌ خواند و سپس‌ در سال‌ 1338ق/ 1298 ش‌ راهی‌ اراک‌ شد و به‌ حلقه‌ی‌ درس‌ آیت‌الله حاج‌ شیخ‌ عبدالکریم‌ حائری‌ پیوست‌. در سال‌ 1340ق / 1300ش‌ که‌ حوزه‌‌ علمیه‌‌ اراک‌ به‌ قم‌ انتقال‌ یافت‌، به‌ همراه‌ دیگر شاگردان‌ آیت‌الله حائری‌ به‌ آن‌ شهر مهاجرت‌ کرد و در حوزه‌‌ علمیه‌‌ قم‌ تا سال‌ 1306ش‌ مشغول‌ تحصیل‌ بود. در این‌ زمان‌ وی‌ یکی‌ از شاگردان‌ معروف‌ و خوش‌استعداد آیت‌الله حائری‌ بود و در فقه‌ و اصول‌ با آیت‌الله گلپایگانی‌ و در فلسفه‌ با حضرت‌ امام‌ هم‌ بحث‌ بود او از آیت‌الله حائری‌ اجازه‌ی‌ اجتهاد گرفت‌ و علوم‌ معقول‌ را نزد میرزا علی‌ اکبر یزدی‌ خواند . از مرحوم‌ حاج‌ شیخ‌ عباس‌ قمی‌ اجازه‌ روایت‌ دریافت‌ کرد و دوستی‌ ناگسستنی‌ او با حضرت‌ امام‌ طی‌ این‌ دوره‌ پی‌ریزی‌ شد. در سال‌ 1346ق /1306 ش‌ به‌ خرم‌آباد بازگشت‌ و تا سال‌ 1364ق/ 1324 ش‌ یعنی‌ سراسر حکومت‌ پهلوی‌ اول‌ را ـ که‌ هم‌زمان‌ پرماجراترین‌ سال‌های‌ تاریخ‌ لرستان‌ بود ـ. در این‌ شهر اقامت‌ داشت‌ و این‌ دوره‌ را به‌ ترویج‌ و تبلیغ‌ اسلام‌، تعلیم‌ و تربیت‌ علاقه‌مندان‌ و تدریس‌ در حوزه‌ی‌ علمیه‌ی‌ بروجرد سپری‌ کرد. در فضای‌ پس‌ از شهریور 1320 او و آیت‌الله سید عیسی‌ جزایری‌، با پشتیبانی‌ روحانیون‌ و مذهبیون‌ خرم‌آباد، نقش‌ فعالی‌ در برگزاری‌ انتخابات‌ دوره‌‌ چهاردهم‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ایفا کردند. با طرح‌ مرجعیت‌ عامه‌‌ آیت‌الله بروجردی‌ و در پی‌ عزیمت‌ وی‌ به‌ قم‌، آیت‌الله کمالوند نیز به‌ قم‌ آمد و دوره‌ نوینی‌ از فعالیت‌های‌ سیاسی‌ مذهبی‌ او آغاز گردید. وی‌ در این‌ زمان‌ همراه‌ امام‌ و دیگر آقایان‌ در سطوح‌ عالی‌ حوزه‌ تدریس‌ می‌کرد؛ مکاسب‌ و کفایه‌ درس‌ می‌داد و در سال‌های‌ آخر اقامتش‌ در قم‌، درس‌ خارج‌ را نیز آغاز نمود (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌ خرم‌ آبادی‌، 30 و 62و 82). و در کنار تدریس‌، به‌ مسائل‌ سیاسی‌ نیز توجه‌ داشت‌ و در 22 جمادی‌الاخر 1366ق همراه‌ با حضرت‌ امام‌ و آقایان‌ گلپایگانی‌، مرتضی‌ حائری‌ و محمد یزدی‌ طی‌ نامه‌ای‌ به‌ آیت‌الله بروجردی‌ نگرانی‌ خود از شایعه‌‌ موافقت‌ ایشان‌ با تشکیل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ برای‌ تغییر قانون‌ اساسی‌ را اعلام‌ کرد (کاظمی‌، 154). همچنین‌ در 1327 که‌ آیت‌الله کاشانی‌ در قلعه‌‌ فلک‌الافلاک‌ زندانی‌ بود، کمالوند از نفوذ سیاسی‌ ـ مذهبی‌ خود در خرم‌آباد استفاده‌ کرد و به‌ دیدار او رفت‌ (صحیفه‌ی‌ نور، 13/216-217). با اینکه‌ تعطیلات‌ تابستان‌ را در خرم‌ آباد به‌ سر می‌برد و همواره‌ ارتباط‌ و نفوذ سیاسی‌ مذهبی‌ خود در لرستان‌ را حفظ‌ کرده‌ بود، ولی‌ به‌ درخواست‌ و اصرار مردم‌ خرم‌ آباد، در 1369ق/ 1329 ش‌ آیت‌الله بروجردی‌ وی‌ را مأمور اقامت‌ در این‌ شهر و ساختن‌ حوزه‌‌ کمالیه‌ نمود (طاهری‌ خرم‌ آبادی‌، 62-63؛ کاظمی‌، 147). هزینه‌‌ تأسیس‌ حوزه‌ از موقوفات‌ تأمین‌ می‌شد، ولی‌ کسری‌ آن‌ را که‌ مبلغ‌ گزافی‌ نیز بود، آیت‌الله کمالوند می‌پرداخت‌ (والیزاده‌ معجزی‌، 255 و 265). او علاوه‌ بر تدریس‌ درس‌ خارج‌، می‌کوشید تا اساتید حوزه‌های‌ بروجرد، اصفهان‌ و دیگر شهرها را با هزینه‌‌ شخصی‌ خود به‌ خرم‌ آباد دعوت‌ کند (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌ خرم‌ آبادی‌، 63؛ والیزاده‌ معجزی‌، 255). در نتیجه‌ حوزه‌‌ علمیه‌ کمالیه‌ بنیادی‌ برای‌ ترویج‌ اسلام‌ و تربیت‌ نسل‌ نوینی‌ از علمای‌ لرستان‌ شد و آیت‌الله کمالوند ضمن‌ اداره‌ آن‌ به‌ رفع‌ مشکلات‌ مردم‌ و امور عام‌المنفعه‌ چون‌ ساخت‌ حمام‌، مسجد و… هم‌ می‌پرداخت‌ (والیزاده‌ معجزی‌، 255-265). *آیت‌الله خرم‌آبادی میزبان تبعیدی‌های فداییان اسلام بود در پاییز 1330 که‌ هفت‌ تن‌ از فدائیان‌ اسلام‌ به‌ سرپرستی‌ شیخ‌ علی‌ اصغر مروارید به‌ خرم‌آباد تبعید شدند، آیت‌الله کمالوند از حامیان‌ و میزبانان‌ آنان‌ بود (کاظمی‌، 169). مبارزه‌ی‌ شدید وی‌ با گسترش‌ نفوذ توده‌ای‌ها در لرستان‌، از جمله‌ دیگر اقدامات‌ او در این‌ زمان‌ است‌. همچنین‌ به‌ دنبال‌ حادثه‌ی‌ درگیری‌ طلاب‌ قم‌ با توده‌ای‌های‌ استقبال‌ کننده‌ از سید علی‌ اکبر برقعی‌ در دی‌ ماه‌ 1331، با برپایی‌ مجالسی‌ در حوزه‌ی‌ کمالیه‌ و ارسال‌ تلگراف‌هایی‌ شهر خرم‌آباد را به‌ تعطیلی‌ کشاند (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌خرم‌آبادی‌، 65 و 72-74 و 89). وی‌ به‌ ضرورت‌ فضای‌ سیاسی‌ سال‌های‌ 1330-1332 کوشید تا افزون‌ بر نفوذ مذهبی‌، در ارکان‌ سیاسی‌ ـ اداری‌ لرستان‌ نیز نفوذ یابد. از این‌رو در انتخابات‌ دوره‌‌ هفدهم‌ مجلس‌ حضور مؤثر داشت‌ و وکیل‌ دلخواه‌ خود را به‌ مجلس‌ فرستاد. همچنین‌ در درگیری‌ خونین‌ 15 بهمن‌ 1330 میان‌ طرفداران‌ نامزدهای‌ حوزه‌‌ انتخابیه‌ی‌ خرم‌ آباد، آیت‌الله کاشانی‌ طی‌ اطلاعیه‌ای‌ او را به‌ حفظ‌ آرامش‌ و جلوگیری‌ از تأخیر در انتخابات‌ مکلف‌ کرد (قاسمی‌، 1/47 و 51-52 و 62). در رمضان‌ 1374 / اردیبهشت‌ 1334 که‌ مبارزه‌‌ آیت‌الله بروجردی‌ علیه‌ بهائیت‌ شدت‌ گرفت‌، آیت‌الله کمالوند نیز نقش‌ مؤثری‌ داشت‌. آیت‌الله بروجردی‌ و دیگر علما به‌ قم‌ آمدند و پس‌ از دیدار با علمای‌ قم‌ رهسپار تهران‌ شدند، ولی‌ اقدامات‌ وی‌ در متقاعد ساختن‌ شاه‌ و دولت‌ برای‌ مهار قدرت‌ بهائیان‌ به‌ جایی‌ نرسید؛ در نتیجه‌ آیت‌الله بروجردی‌ تصمیم‌ گرفت‌ ایران‌ را ترک‌ کند (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌ خرم‌آبادی‌، 67-68). طی‌ این‌ سال‌ها میان‌ او و آیت‌الله کاشانی‌ ارتباط‌ نزدیکی‌ وجود داشت‌ (آرشیو مؤسسه‌ی‌ مطالعات‌ تاریخ‌ معاصر، س٫‌ ش‌ 94 – 317 – 5؛ 564-1111-5). افزون‌ بر این‌ یک‌ بار از طرف‌ محمد شاهرودی‌ به‌ نجف‌ اشرف‌ سفر کرد (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌خرم‌آبادی‌، 68). سیدمصطفی‌ وکیلی‌، فرماندار خرم‌آباد، در گزارش‌های‌ ارسالی‌ سال‌ 1337ـ 1338 بارها از نفوذ سیاسی‌ـ مذهبی‌ وی‌ در میان‌ مردم‌ و نیز ادارات‌ دولتی‌ خرم‌آباد ابراز نگرانی‌ کرده‌ است‌. در همین‌ زمان‌ برخی‌ از مخالفان‌، ایشان‌ را به‌ همراهی‌ و حمایت‌ از توده‌ای‌ها و کشت‌ تریاک‌ متهم‌ ساختند، اما این‌ اتهامات‌ چنان‌ بی‌اساس‌ بود که‌ حتی‌ از سوی‌ سازمان‌ اطلاعات‌ و امنیت‌ کشور نیز تکذیب‌ شد (مرکز اسناد ریاست‌ جمهوری‌، اسناد نخست‌وزیری‌ ش‌. س‌ 2 ـ 47480؛ 38630). در 10 فروردین‌ 1340 که‌ آیت‌الله بروجردی‌ رحلت‌ فرمود، آیت‌الله‌ کمالوند مردم‌ را متوجه‌ مرجعیت‌ آسیدعبدالهادی‌ شیرازی‌ در نجف‌ کرد، ولی‌ با رحلت‌ وی‌ در خرداد 1341، با همکاری‌ دیگر علمای‌ خرم‌آباد به‌ تبلیغ‌ مرجعیت‌ امام‌ پرداخت‌. سپس‌ به‌ قم‌ آمد و دوره‌‌ نوینی‌ از فعالیت‌های‌ سیاسی‌ مذهبی‌ آغاز گردید. وی‌ در این‌ زمان‌ به‌ همراه‌ حضرت‌ امام‌ و دیگر آقایان‌ در سطوح‌ عالی‌ حوزه‌ تدریس‌ می‌کرد و مکاسب‌ و کفایه‌ درس‌ می‌داد و در سال‌های‌ آخر اقامتش‌ در قم‌، درس‌ خارج‌ را نیز آغاز نمود (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌ خرم‌آبادی‌، 30 و 62 و 82). سال‌های‌ 1341 تا 1343 اوج‌ فعالیت‌های‌ سیاسی‌ آیت‌الله کمالوند در تاریخ‌ مبارزات‌ روحانیون‌ ایران‌ است‌. وی‌ در جریان‌ لغو تصویبنامه‌‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌ طی‌ ماه‌های‌ مهر تا آذر 1341، ارتباط‌ نزدیکی‌ با امام‌ داشت‌. در بیشتر موارد رابط‌ او آیت‌الله طاهری‌ خرم‌ آبادی‌ بود که‌ به‌ گفته‌‌ وی‌، آیت‌الله کمالوند به‌ امام‌ می‌گفت‌ که‌ هر وقت‌ شما صلاح‌ بدانید من‌ به‌ تهران‌ بروم‌ و با سران‌ حکومت‌ صحبت‌ کنم‌ یا اگر دستور بدهید ما بازار را تعطیل‌ کنیم‌ (طاهری‌ خرم‌ آبادی‌، 147). وی‌ در تلگرافی‌ که‌ به‌ همراهی‌ آیت‌الله عیسی‌ جزایری‌ برای‌ امیراسدالله‌ علم‌ فرستاد: «نتیجه‌ بی‌اعتنایی‌ به‌ افکار مسلمین‌» را علت‌ بروز آشوب‌ در منطقه‌ ذکر کرد و خواستار لغو تصویبنامه‌ شد (اسناد انقلاب‌ اسلامی‌، 2/26؛ دوانی‌، 3 و 4/123). حتی‌ زمانی‌ که‌ پاسخ‌ دولت‌ به‌ درخواست‌ مراجع‌ کمی‌ به‌ طول‌ انجامید، قرار شد که‌ آیت‌الله کمالوند همراه‌ یکی‌ دیگر از علما نزد شاه‌ برود که‌ البته‌ به‌ دلایلی‌ این‌ طرح‌ عملی‌ نشد (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌ خرم‌آبادی‌، 147). * به نظر امام آیت‌الله خرم‌آبادی در صف اول مبارزه علیه رژیم شاه بود تلاش‌ و نقش‌ مؤثر او در این‌ برهه‌، مورد توجه‌ بسیاری‌ از مراجع‌ آن‌ روز قرار گرفت‌. امام‌ طی‌ نامه‌ای‌ به‌ ایشان‌ نوشت‌: «گرچه‌ در مدتی‌ که‌ بر ما گذشت‌، بسیار تلخی‌ها دیدیم‌ و رنج‌ فراوان‌ بردیم‌ و حقیقت‌های‌ ناگوار روشن‌ شد که‌ کاش‌ نمی‌شد، لکن‌ تلخی‌ها را اعلام‌ لغو تصویبنامه‌ با همه‌‌ لجاجت‌ و سرسختی‌ دولت‌ و غیره‌ محو کرد و اینجانب‌ در خلال‌ این‌ مدت‌ که‌ به‌ مطالعهی‌ شخصیات‌ نیز مشغول‌ بودم‌، اعتراف‌ می‌کنم‌ که‌ جناب‌عالی‌ در صف‌ اول‌ واقع‌ بودید» (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌ خرم‌ آبادی‌، س‌. ش‌ 17). افزون‌ بر این‌ آیات‌ عظام‌ گلپایگانی‌ و میلانی‌ نیز طی‌ نامه‌های‌ جداگانه‌ای‌ از تلاش‌ ایشان‌ قدردانی‌ کردند (همان‌، س‌. ش‌ 20٫19؛ کاظمی‌، 184 و 185). با طرح‌ انقلاب‌ سفید و لوایح‌ ششگانه‌ در زمستان‌ 1341، علمای‌ خرم‌آباد نیز مبارزه‌‌ خود را آغاز کردند. آیت‌الله کمالوند ضمن‌ رهبری‌ نهضت‌ در لرستان‌، روزهای‌ پایانی‌ اسفند 1341 به‌ قم‌ عزیمت‌ کرد (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌ خرم‌ آبادی‌، س‌. ش‌ 36 و 37). به‌ هنگام‌ وقوع‌ حادثه‌ی‌ دوم‌ فروردین‌ 1342 مدرسه‌ی‌ فیضیه‌، در قم‌ حضور داشت‌ و از جمله‌ کسانی‌ بود که‌ توسط‌ آیات‌ عظام‌ خویی‌ و حکیم‌، پشتیبانی‌ و برای‌ مهاجرت‌ به‌ نجف‌ دعوت‌ شد (اسناد انقلاب‌ اسلامی‌، 1/83 و 86-85). وی‌ تا 11 فروردین‌ با همه‌ آیات‌ عظام‌ و نیز فرماندار قم‌ دیدار کرد، سپس‌ برای‌ ملاقات‌ شاه‌ و انتقال‌ صریح‌ خواسته‌های‌ روحانیون‌ به‌ تهران‌ رفت‌ (طاهری‌ خرم‌ آبادی‌، 160-161، س‌ ش‌ 38). در این‌ دیدار شاه‌ ضمن‌ مقایسه‌‌ عملکرد روحانیون‌ ایران‌ با علمای‌ اهل‌ سنت‌، از رفتار آنها انتقاد کرد. وی‌ هم‌ در پاسخ‌ گفت‌: «آنها مأمورین‌ رسمی‌ دولت‌هایشان‌ هستند و دعاکردنشان‌ به‌ پادشاه‌ روی‌ انجام‌ مأموریت‌ است‌؛ مانند استانداران‌ و فرمانداران‌ ایران‌ که‌ دعا و نیایش‌ آنان‌ برای‌ پادشاه‌ روی‌ مراسم‌ اداری‌ است‌؛ ولی‌ علمای‌ شیعه‌ در تاریخ‌ هزارساله‌ خود هیچ‌ گاه‌ مأمور حکومت‌ها نبوده‌ و نخواهند بود، باید حساب‌ها را از هم‌ جدا کرد» (دوانی‌، 3و4/183). شاه‌ پاسخ‌ روشنی‌ به‌ آیت‌الله کمالوند نداد و وی‌ نیز نتیجه‌ را به‌ اطلاع‌ مراجع‌ قم‌ رساند (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌ خرم‌ آبادی‌، 164-165). آیت‌الله‌ کمالوند تا آغازین‌ روزهای‌ نیمه‌ فروردین‌ 1342 در قم‌ اقامت‌ داشت‌؛ سپس‌ به‌ خرم‌آباد بازگشت‌، اما کمی‌ بعد دولت‌ از او خواست‌ تا میانجی‌ آشتی‌ میان‌ مراجع‌ و دولت‌ شود. وی‌ نیز این‌ خواسته‌ را توسط‌ آقا سید احمد طاهری‌ خرم‌آبادی‌ به‌ اطلاع‌ امام‌ و دیگر مراجع‌ قم‌ رساند که‌ به‌ صلاحدید ایشان‌ قرار شد بی‌آنکه‌ در قم‌ با علما دیداری‌ داشته‌ باشد، نخست‌ به‌ تهران‌ برود و سخن‌ مقامات‌ را بشنود. از این‌ رو عازم‌ تهران‌ شد و با تنی‌ چند از مقامات‌ دولتی‌ از جمله‌ پاکروان‌، رئیس‌ ساواک‌، دیدار کرد، ولی‌ نتیجه‌ روشنی‌ به‌ دست‌ نیامد؛ بنابراین‌ به‌ قم‌ بازگشت‌ و نتیجه‌ اقدامات‌ خود را به‌ استحضار امام‌ و دیگر مراجع‌ رساند. در آغاز اردیبهشت‌ که‌ از تهران‌ به‌ قم‌ وارد شد، حکومت‌، طرح‌ سربازی‌ طلاب‌ را مطرح‌ کرد؛ وی‌ هم‌ به‌ شدت‌ ناراحت‌ شد و پیام‌ تندی‌ به‌ مقامات‌ دولتی‌ داد. در همین‌ زمان‌ یک‌ دوره‌ مهمانی‌ دسته‌ جمعی‌ میان‌ مراجع‌ قم‌ برای‌ چاره‌اندیشی‌ در برابر فشارهای‌ حکومت‌ برگزار شد که‌ آیت‌الله کمالوند نیز در آن‌ حضور داشت‌ (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌ خرم‌ آبادی‌، 186-194). وی‌ در جریان‌ قیام‌ پانزده‌ خرداد 1342، در اعتراض‌ به‌ دستگیری‌ امام‌، همراه‌ آیت‌الله سید عیسی‌ جزایری‌ به‌ تهران‌ مهاجرت‌ کرد (کوثر، 1/89) و در تاریخ‌ 27/4/1342 در کنار علمای‌ اعلام‌ حاضر در مرکز، تلگرافی‌ به‌ محضر امام‌ مبنی‌ بر اظهار همدردی‌ و پشتیبانی‌ از اهداف‌ روحانیت‌ و استخلاص‌ ایشان‌ مخابره‌ نمود (اسناد انقلاب‌ اسلامی‌، 3/87؛ 4/84). وی‌ تا دی‌ 1342 در تهران‌ بود، ولی‌ موفق‌ به‌ دیدار با امام‌ نشد و سرانجام‌ به‌ خرم‌ آباد بازگشت‌. طی‌ این‌ مدت‌ رابط‌ او با امام‌، حاج‌ سید صادق لواسانی‌ بود. همچنین‌ در اثر اقدامات‌ پردامنه‌ وی‌ آقای‌ حاج‌ وکیلی‌ یکی‌ از سخنرانان‌ 15 خرداد 1342، از مجازات‌ اعدام‌ رهایی‌ یافت‌ (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌ خرم‌ آبادی‌، 260-261). آیت‌الله کمالوند در بهمن‌ ماه‌ 1342 در خرم‌آباد دچار سکته‌‌ قلبی‌ شد و برای‌ درمان‌ به‌ تهران‌ عزیمت‌ کرد، ولی‌ به‌ تاریخ‌ 16/2/1343 در منیریه‌‌ تهران‌ دیده‌ از جهان‌ فرو بست‌. پیکر او پس‌ از تشییع‌ در تهران‌، وارد قم‌ گردید و در 17 اردیبهشت‌ 1343 در صحن‌ حضرت‌ معصومه‌ (س‌) کنار قبر استادش‌ آیت‌الله حائری‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (کمالوند، 445). آیات‌ عظام‌ امام‌ خمینی‌، گلپایگانی‌، نجفی‌ و شریعتمداری‌ در مراسم‌ تشییع‌ جنازه‌‌ او حضور یافتند. رحلت‌ آیت‌الله کمالوند فرصتی‌ برای‌ آشنایی‌ نزدیک‌ مردم‌ لرستان‌ با حضرت‌ امام‌ بود؛ با این‌ حال‌ دولت‌ تلاش‌ کرد که‌ حوزه‌ی‌ کمالیه‌ به‌ امام‌ خمینی‌ منتسب‌ نشود، که‌ موفق‌ نشد (خاطرات‌ آیت‌الله‌ طاهری‌ خرم‌ آبادی‌، 286 و 291-296). منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

سوت پایان برای حصور منتقدان رضا شاه

در انتخابات دوره‌ هفتم مجلس شورای ملی حتی یک رأی به‌نام سیدحسن مدرس قرائت نشد و ایشان در اعتراض به ‌این موضوع گفته بود «به ‌فرض که مردم به ‌من رأی نداده‌اند‌، پس آن یک رأی که خودم داده‌ام کجاست؟». از دوره‌ هفتم به ‌بعد عنان اختیار، مدیریت و هدایت مجلس به‌طور کلی در دست عوامل رضاشاه افتاد و تقریباً همگان می‌دانستند که مجلس‌نشینان در میان افکار عمومی از حداقل اعتبار و جایگاه برخوردار نیستند. محمد فرخی‌یزدی و محمودرضا طلوع تنها اعضای اقلیت مجلس هفتم به‌ شدت تحت فشار اکثریت طرفدار رضاشاه قرار داشتند. تا جایی که از ضرب و شتم فیزیکی آنان هم فروگذار نمی‌کردند. محمد فرخی چنان دچار وحشت شد که به‌ ناچار تا پایان دوره هفتم از مجلس خارج نشد و با پایان آن دوره مخفیانه به‌شوروی فرار کرد و، وقتی با لطایف‌الحیل و وعده‌های تیمورتاش به‌کشور بازگشت، با دستاویزی مسخره دستگیر و زندانی و نهایتاً در 25 مهر 1318 در زندان، به‌طرز فجیع و دلخراشی، به‌ قتل رسید. در ستایش «آزادی»؛ سروده‌ای از محمد فرخی‌ یزدی شاعر آزادی‌خواه ایران (مقتول: 25 مهر 1318 در زندان رضاشاه): «قسم به ‌عزت و قدر و مقام آزادی که روح‌بخش جهانست نام آزادی» «هزار بار بود به زصبح استبداد برای دسته پابسته شام آزادی» «به‌پیش اهل جهان محترم بود آن‌کس که داشت از دل و جان احترام آزادی» «اگر خدای به‌من فرصتی دهد یک روز کشم زمرتجعین انتقام آزادی» «زبندگی خواجه کی شوی آزاد چو فرخی گر نشوی غلام آزادی» یحیی دولت‌آبادی از آگاهان به‌امور در آن روزگار در باره‌ ویژگیهای مجالس دوره‌ رضاشاه چنین نوشته است: خلاصه مجلس ششم مانند یک موسسه‌ دولتی در تحت‌نظر وزیر دربار [تیمورتاش] دایر می‌شود و وجود چند نفر از اشخاص دارای رأی و فکر مستقل در آنجا بی‌اثر می‌ماند. وظیفه‌ مجلس به‌ظاهر رعایت کردن قوانین مشروطه است و در باطن اجرای هر چه از دربار دستور برسد بی‌چون و چرا. نمایندگان مجلس هفتم به‌بعد بدون‌استثنا اول باید رضایت دربار پهلوی را تحصیل کنند و شنیده می‌شود که هر یک مبلغ معینی هم در خفا باید به‌وزیر دربار بدهند و شرط معین را هم که رأی دادن به‌هر لایحه‌ای که از طرف دولت بیاید به‌مجلس بدون‌اعتراض تقبل کنند، آن‌گاه نام آنها داخل فهرست نمایندگان در آن دوره شده با تعیین آن‌که از چه محل انتخاب شوند». هم او در این باره اضافه می‌کند: «خوانندگان کتاب من تصدیق می‌کنند که پس از استقرار سلطنت پهلوی حکومت ملی به‌ معنای خود محو شده حکومت نظامی جانشین آن شد. نهایت آنکه رضاشاه پهلوی برای پیشرفت کار خود در داخل و خارج و سرگرم نگاهداشتن یک عده تقریباً دویست نفری از نمایندگان و از کارکنان مجلس شورای ملی که بیکاری آنها ممکن بود تولید زحمت نماید نگاهداشتن صورتی را به‌نام مجلس شورای ملی لازم دید تا عملیات دولت را در هر چه رأی وی بوده باشد به ‌واسطه‌ گذرانیدن از مجلس رنگ قانونی بدهد. در تمام این مدت [تا پایان سلطنت رضاشاه] یک لایحه از لوایح دولت از مجلس رد نشد و اگر گاهی مختصر اعتراضی شد اعتراض لفظی بود و در اصل و اساس کسی حق اعتراض نداشت و در این موضوع هیچ کس حتی اعضای مجلس شورای ملی که اغلب بلکه همه نماینده‌ی سفارشی هستند و هر کدام صفت یک سرباز را دارند در هر دوره وکیلند و هر کدام اندک شخصیت و استقلال فکری بروز بدهند اسم آنها از صورت در دوره‌ی بعد خارج می‌گردد تردیدی ندارند. (یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج 4، صص 403- 404 و 417) محمد ارجمند سرپرست تلگرافخانه‌ مخصوص رضاشاه در باره‌ی ماهیت مجالس و نمایندگانش در آن دوره چنین اظهار عقیده کرده است: مجلس که خود شاه انتخابش می‌نمود نمایندگانش نسبت به‌امور کشور تسلیم محض اراده‌ او بودند و هیچ کس را یارای تخطی و تجاوز از اجرای اوامر دربار نبود. به‌همین جهت کلیه‌ قوانین که در دوره‌ سلطنت پهلوی دولتها به‌مجلس می‌آوردند ولو برخلاف مصلحت روز بود، بدون هیچ گونه چون و چرایی به‌تصویب مجلس می‌رسید. در مقابل این تسلیم محض بودن وکلای ملت هر کدام مطابق استعداد ذاتی خود غیرمستقیم پاداشهایی علاوه بر حقوق قانونی مجلس به‌عناوین مختلف از دولتها می‌گرفتند و بیشتر نمایندگان مشغول استفاده‌های نامشروع می‌شدند و کیسه و جیب خود را پر می‌نمودند. این جریان در تمام دوره‌ سلطنت پهلوی برقرار بود و مجلس شورای ملی ایران در آن دوره از نظر نظارت در کلیه‌ امور کشور تنها عامل اجرای منویات شخص رضاشاه بود و کشور ایران به‌تمام معنا با دیکتاتوری شدیدالعملی اداره می ‌گردید. (محمد ارجمند، شش سال در دربار پهلوی) منبع: مجله الکترونیکی بهارستان،​ شماره 144 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

...
20
...