انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

ساده‌زیستی؛ شاخصه‌ی مهم رهبری امام خمینی (ره) - میزانی برای رهبری در جامعه اسلامی

امام (ره) همواره به مسئولین گوشزد می‌کردند که مبادا از شانه‌های مردم بالا رفته و با کوخ‌های مردم کاخ بسازید. ایشان ساده‌زیستی و تلاش را مهم‌ترین ویژگی برای مسئولین می‌دانستند و به آن‌ها گوشزد می‌کردند که از مهم‌ترین عواملی که موجب ساده‌زیستی و تلاش مردم برای پیشرفت کشور می‌شود، بی‌پیرایه بودن زندگی مسئولین نظام است. از دیرباز تأثیر نوع زندگی حاکمان بر مردم بسیار پررنگ و قابل تأمل بوده است. بسته به نوع حکومت موجود، انتظارات مردم از حاکمان نیز متغیر است. با این حال، در برخی موارد، نگاه مشترکی وجود دارد. به‌طور مثال، در میان تمامی حکومت‌های گذشته و حال جهان، نوع زندگی حاکمان، که شامل تجمل‌گرایی و ساده‌زیستی است، مورد رصد مردم قرار می‌گیرد. طبیعتاً اسلام و حکومت‌های که پس از گسترش اسلام در سرزمین‌های اسلامی شکل گرفت، از این مسئله مستثنا نیستند. اسلام دینی برپایه‌ی برابری و برادری است و از این حیث، هیچ تفاوتی بین رهبر جامعه و مردم عادی قائل نمی‌شود. جدای از این قاعده‌ی عرفی و شرعی، در اسلام با نگاهی به زندگی پیامبر اسلام (ص) و ائمه (ع)، به اصل ساده‌زیستی در زندگی ایشان برخورد خواهیم کرد. در نگاه اسلام، ساده‌زیستی یک ارزش معنوی به حساب می‌آید. پیشوایان تمامی ادیان، ساده‌زیستی و قناعت را ارزشی والا دانسته و افراد ساده‌زیست را می‌ستودند. این اصل در میان تمامی پیامبران هرکدام به‌شکلی وجود داشته است. با این حال، پیامبر اسلام (ص) نمونه‌ی اعلای ساده‌زیستی در میان تمامی پیامبران به‌شمار می‌رفت که این مسئله یکی از مهم‌ترین دلایل در پذیرش اسلام از سوی بسیاری از فقرا و ضعفا بود. حضرت علی (ع) در توصیف پیامبر اسلام (ص) می‌فرمایند: «برای تو کافی است که رسول خدا را اطاعت نمایی تا راهنمای خوبی برای تو در شناخت بدی‌ها و عیب‌های دنیا و بسیاری خواری و زشتی‌های آن باشد؛ چه اینکه دلبستگی‌های آن از او گرفته شده و برای غیر او گسترده شده است، از نوش آن نخورد و از زیورهایش بهره نبرد.»[1] حضرت علی (ع) در ادامه و در خصوص ساده‌زیستی پیامبر اسلام می‌فرمایند: «پیامبر (ص) روی زمین غذا می‌خورد و همچون بندگان می‌نشست و به دست خود کفشش را پینه می‌زد و جامه‌ی خود را وصله می‌کرد و بر الاغ بی‌پالان سوار می‌شد و دیگری را در کنار خود سوار می‌کرد.»[2] این در حالی بود که پیامبر اسلام پس از فتح مکه به‌عنوان رهبر تمامی سرزمین عربستان، جایگاه بسیار والایی داشتند، ولی برخلاف سنت زندگی پادشاهان، ساده‌زیستی و قناعت را پیشه کردند. همچنین با نگاهی به زندگی حضرت علی (ع) به‌عنوان اولین امام شیعیان و به‌عنوان خلیفه‌ی مسلمین، به اصل ساده‌زیستی در زندگی ایشان آگاه خواهیم شد. به‌عنوان نمونه، ایشان می‌فرمایند: «به خدا سوگند، این جامه‌ی پشمین خود را آن‌قدر وصله کرده‌ام که از وصله کردن دوباره‌ی آن شرم دارم.»[3] موارد بسیاری از این قبیل را می‌توان در زندگی تمامی امامان شیعه ذکر کرد. نکته‌ی قابل تأمل در این است که ایشان به‌عنوان رهبران جامعه‌ی خود یا حداقل قشر عظیمی از پیروان مذهب تشیع به‌شمار می‌رفتند و اگر می‌خواستند به شیوه‌ی سایر خلفا و پادشاهان زندگی کنند، با هیچ‌گونه کمبودی مواجه نبودند. نوع زندگی و ساده‌زیستی پیامبر اسلام (ص) و ائمه به‌صورت یک الگو در جامعه‌ی اسلامی ارائه شد. هرچند که پس از ایشان، عمده‌ی حاکمان جوامع اسلامی نتوانستند به این شیوه عمل کنند؛ اگرچه در رهبری جمهوری اسلامی، سبک ساده‌ی زندگی به‌عنوان معیاری برای ارائه‌ی الگوی اسلام ناب محمدی مورد توجه قرار گرفت. بر این اساس، اگر بخواهیم در تاریخ اسلام نمونه‌ای ذکر کنیم که تلاش نموده تا به سبک ائمه‌ی اطهار عمل کند و ساده‌زیستی را معیار خود در زندگی قرار دهد، بدون تردید، باید از بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی (ره) نام ببریم. با نگاهی به زندگی پادشاهان در ایران، چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام (که به حکومت طاهریان در خراسان برمی‌گردد)، با قاطعیت می‌توان عنوان کرد که زندگی اشرافی در میان تمامی این حاکمان وجود داشته و فقط در زندگی برخی از این حکام با شدت کمتری دنبال می‌شده است. زندگی اشرافی حکام، اولین دلیل برای فاصله گرفتن حاکم از مردم و عدم درک خواسته‌های ایشان بوده است.[4] جدای از ظلم و ستمی که از سوی حکام به مردم روا داشته می‌شد، اکثر مالیات‌ها و مخارجی که از جانب مردم صورت می‌گرفت، برای ساخت کاخ‌های حاکمان هزینه می‌شد. در کنار آن، فروش منابع و سرزمین‌های کشور به ملل مختلف، که به‌عنوان سرمایه‌ی ملی و حق تمامی مردم کشور از آن یاد می‌شود، صرف هزینه‌های شخصی می‌شد. در تاریخ ما، این رویکرد در دوران قاجار به‌شکل مستقیم و آشکار و در دوره‌ی پهلوی اول و دوم به‌شکل نسبتاً غیرمستقیم پیگیری می‌شد که در مجموع، موجب فاصله گرفتن مردم از حکام در ایران شده است.[5] دلایل متعددی در پیروزی انقلاب 1357 در ایران دخیل بوده است که می‌توان آن‌ها را در زیر چارچوب زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی طبقه‌بندی نمود. اگرچه محدودیت‌های سیاسی که پس از کودتای 28 مرداد 1332 از سوی دربار پهلوی بر فعالان سیاسی و مردم عادی اعمال می‌شد، نقش مهمی در بروز اعتراضات و در نهایت، انقلاب سال 1357 ایفا کرد، ولی به نظر می‌رسد مهم‌ترین عامل را باید فاصله گرفتن شخص شاه و دربار وی از مردم عنوان کرد. این مسئله خود ناشی از بروز عوامل دیگری بود. مهم‌ترین این عوامل را می‌توان در شرایط سخت اقتصادی برای مردم، عدم رعایت آموزه‌های اسلام، فساد حاکم بر دربار و کابینه‌هایی که یکی پس از دیگری و به‌صورت فرمایشی روی کار می‌آمدند و همچنین تجمل‌گرایی بیش از حد شاه پهلوی خلاصه کرد. فساد حاکم بر این حکومت موجب شده بود که بسیاری از منابع درآمد کشور از جمله صادرات نفت، بسیاری از کارخانه‌ها، بانک‌ها و مؤسسات به‌صورت انحصاری در اختیار شخص شاه و دربار قرار گیرد و صرف تجملات و عیاشی‌ها شود. این در حالی بود که بین سال‌های 1340 تا 1353 به دلیل کاهش قیمت نفت به‌عنوان مهم‌ترین منبع درآمد کشور، شرایط بسیار بد اقتصادی در جامعه به وجود آمده بود و بسیاری از کارخانجات خصوصی رو به تعطیلی نهاده و مردم فشار اقتصادی زیادی را تحمل می‌کردند. با شروع جنگ میان کشورهای عربی و اسرائیل، قیمت نفت افزایش پیدا کرد و درآمد فروش نفت حدود سه برابر شد. با این حال، این سرازیری ثروت به کشور، تغییر ملموسی در زندگی مردم ایجاد نکرد و تقریباً تمامی این درآمدها صرف خودسری‌های استبدادی شاه، جشن‌های 2500ساله‌ی دربار و هزینه‌های خاندان سلطنتی شد.[6] شاه که از چندین سال قبل در تدارک برگزاری جشن‌های 2500ساله‌ی شاهنشاهی بود، حال با سرازیری پول‌های هنگفت ناشی از فروش نفت، آرزوی دیرین خود را در حال تحقق می‌دید. با توجه به اسناد موجود، برگزاری جشن‌های 2500ساله‌ی شاهنشاهی بالغ بر 150 میلیون دلار هزینه برداشته است. این هزینه‌های سرسام‌آور در حالی انجام گرفت که بسیاری از مردم روستاهای ایران نان شب خود را نیز نداشتند و با سختی زندگی را سپری می‌کردند. جدای از این‌ها، بسیاری از کارخانجات تولیدی که وابسته به بخش خصوصی بود، تعطیل شده و ایران با اقتصادی رو به زوال مواجه بود.[7] خوش‌گذرانی‌ها و ولخرجی‌های بیش از پیش دربار پهلوی، در کنار سانسور اطلاعات، فشارهای سیاسی و عدم توجه به قوانین اسلامی از سوی دربار و مسئولین حکومت پهلوی، موجب فاصله گرفتن مردم از آن‌ها و شکل‌گیری تظاهرات و اعتراض‌ها در سراسر ایران شد که در این میان، وجود رهبری حضرت امام (ره) این اعتراضات را سازمان‌دهی و هدفمند کرد و در نهایت، منجر به انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 شد. با نگاهی گذرا به زندگی حضرت امام خمینی (ره)، چه قبل از دوران رهبری جمهوری اسلامی که عمدتاً در تبعید سپری شد و چه پس از استقرار نظام سیاسی جدید، متوجه عدم تفاوت میان آن دو خواهیم شد. وجود ویژگی‌های مثبت متعدد در شخصیت ایشان، از جمله روحانی بودن، کاریزمای رهبری، صداقت، تبلیغ دین و ساده‌زیستی موجب شد مردم ایران ایشان را به‌عنوان رهبر خود در زمان اعتراضات برضد رژیم پهلوی و نیز پس از پیروزی انقلاب برگزینند. در واقع یکی از بارزترین ویژگی‌های شخصیتی حضرت امام خمینی (ره)، ساده‌زیستی ایشان است. این ساده‌زیستی هم در بحث معاش، نوع پوشش و محل زندگی وجود داشت و هم در برخورد با مردم جلوه‌گر می‌شد. حضرت امام (ره) در تمام طول عمر خود، دست از ساده‌زیستی برنداشتند و همین امر یکی از دلایل مهم در موفقیت ایشان در مبارزات مستمر علیه حکومت پهلوی بوده است. بررسی زندگی ایشان به‌صورت جزئی‌تر در این نوشتار ممکن نیست، اما ذکر دو نمونه برای بیان آن می‌تواند به روشن‌تر شدن این واقعیت اشاره کند. رهبر انقلاب، در تمام طول زندگی خود هیچ‌گاه خانه‌ای بزرگ برای خود فراهم نکردند و حتی حسینیه‌ای که محل دیدارهای ایشان با مردم و مسئولین بود، به همان صورت کاهگلی باقی ماند و ایشان نخواستند که از هزینه‌ی بیت‌المال برای رنگ و گچ‌کاری آن استفاده شود. با اینکه همواره از سوی مسئولین به ایشان اصرار می‌شد که وسایل منزل را تغییر دهند و آن‌ها را نو کنند، ولی حضرت امام (ره) با اعلام مخالفت خود، بیان می‌کردند وقتی مستضعفین این مملکت حتی نان شب خود را ندارند، من چگونه می‌توانم آنان را نادیده بگیرم و متفاوت از آن‌ها زندگی کنم.[8] اگرچه زندگی امام پیش از انقلاب نیز مبتنی بر ساده‌زیستی بود، ولی مردم پس از پیروزی انقلاب بیشتر با شخصیت و منش ایشان آشنا شدند. حضرت امام (ره) همواره اعلام می‌کردند جمهوری اسلامی حکومت پابرهنگان است و تلاش می‌کردند زندگی ایشان را بهبود بخشند. این نظرات از همان سخنرانی آغازین در بهشت زهرا شروع شد و تا زمان فوت ایشان ادامه پیدا کرد. در واقع تمام دغدغه‌ی ایشان یکی اجرای قوانین اسلامی و دیگری توجه به زندگی مستضعفین و تلاش برای بهبود زندگی ایشان بود. ساده‌زیستی که هم در زندگی و هم در زبان امام دیده می‌شد، شاید مهم‌ترین وجه از شخصیت ایشان بود. حضرت امام (ره) همواره به تمام مسئولین کشور گوشزد می‌کردند که مبادا از شانه‌های مردم بالا رفته و با کوخ‌های مردم کاخ بسازید. ایشان ساده‌زیستی و تلاش را مهم‌ترین ویژگی برای مسئولین می‌دانستند و به آن‌ها گوشزد می‌کردند که یکی از مهم‌ترین عواملی که موجب ساده‌زیستی و تلاش مردم برای پیشرفت کشور می‌شود، بی‌پیرایه بودن زندگی رهبران و مسئولین نظام است، زیرا مردم همیشه از زندگی مسئولین و رهبران خود الگوبرداری می‌کنند.[9] همچنان‌که حضرت علی (ع) برآن بودند که «مردم به حاکمان خود شبیه‌ترند تا به پدرانشان.»[10] از این رو، از نظر امام خمینی، مسئولین در کنار ساده‌زیستی، باید تمام توان خود را برای آسایش و رفاه مردم و نیازمندان به کار گیرند، زیرا این حکومت به‌وسیله‌ی همین مردم شکل گرفته و بدون حمایت آن‌ها نیز ادامه نخواهد یافت. پی‌نوشت‌ها [1]. نهج‌البلاغه، صبحی صالح، خطبه‌ی 160. [2]. همان. [3]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 160. [4]. مقدمه‌ی ابن‌خلدون، ج 1، ص 320. [5]. یرواند ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 378. [6]. اسدالله علم، یادداشت‌های علم، جلد سوم، چاپ اول، تهران، کتابسرا، 1377، ص 46. [7]. بزم اهریمن، برگزاری جشن‌های دوهزاروپانصدساله‌ی شاهنشاهی به روایت اسناد ساواک، جلد اول، چاپ اول، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1377، ص 26. [8]. حمید روحانی، نهضت امام خمینی، جلد سوم، چاپ اول، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1374، ص 977-979. [9]. امام خمینی (ره)، صحیفه‌ی نور، جلد اول، ص 206. [10]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 160. * فرود نودهی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

حکومت رضاشاه؛ مطلقه‌ی نوساز یا دولت سلطانی؟ - نگاهی به مجادله نظری درباره ی نوع دولت پهلوی اول

کارشناسان، پیرامون ماهیت دولت رضاشاه از دو دسته نظریه استفاده کرده‌اند: نظریه دولت مطلقه و سلطانیسم.‌ بشیریه، آبراهامیان و نقیب زاده از حامیان نظریه دولت مطلقه‌ی نوساز و کاتوزیان و شهابی نیز از جمله مشهورترین حامیان نظریه دولت سلطانیزم درباره این دوره هستند. مطلب حاضر به بررسی دیدگاه این دو گروه می‌پردازد. کارشناسان و پژوهشگران مطالعات ایران، پیرامون ماهیت دولت رضاشاه از دو دسته نظریه بیشتر استفاده کرده‌اند: نظریه دولت مطلقه نوساز و دولت پاتریمونیال یا سلطانیسم.‌ بشیریه، آبراهامیان و نقیب زاده از حامیان نظریه دولت مطلقه نوساز در تحلیل دولت رضاشاه هستند. در مقابل کاتوزیان و شهابی نیز از جمله مشهورترین حامیان نظریه دولت سلطانیزم رضاشاهی به شمار می‌روند. در عمل امّا برخی خصایص و ویژگی‌های دولت رضاشاهی راه را برای دسته نخست تنگ می‌نماید و در عوض تأییدی بر ادعای گروه دوم می‌گردد. نوشتار مزبور نگاهی به هر دو نظریه و چرایی نقض اولی و تأیید دومی دارد. نظریه دولت مطلقه بحث از نظریه‌های دولت مدرن بدون پرداختن به نظریه"دولت مطلقه" امکان پذیر نیست."دولت مطلقه"واژه‌ای بود که در قرن هجدهم میلادی به کار می‌رفت. اگر چه دو قرن پیش از این در قرن شانزدهم به ویژه در فرانسه، دولت مطلقه هم در نظر و هم در عمل توسعه یافته بود.[1]منظور دقیق از دولت مطلقه حکومتی است که در انتقال جامعه از فئودالیته به سرمایه داری نقش اساسی داشت و بدین منظور اصلاحات اقتصادی، اداری، دیوانی و مالی قابل ملاحظه‌ای نیز انجام داد و در منابع قدرت سیاسی و اداری تمرکز ایجاد کرد.[2] هلد حکومت مطلقه را روایت‌گر شکل‌گیری دولتی مبتنی بر جذب واحدهای سیاسی کوچک‌تر و ضعیف‌تر در ساختارهای سیاسی بزرگ تر و قویتر، تحکیم توانایی فرمانروایی بر یک قلمرو سرزمینی متحد، استقرار نظام منسجمی از نظم و قانون در سراسر یک قلمرو، پیاده کردن حکومتی با یگانگی، پیوستگی، حساب گری و کارآمدی بیشتر توسط یک رهبر واحد حکومتی می‌دانست[3]. دولت مطلقه پس از افول فئودالیسم و به طور کلی در فاصله سال‌های 1648 زمان قرارداد وستفالی تا 1789 انقلاب فرانسه در اروپا وجود داشت.[4]"ژان بدن" می‌آورد در دولت مطلقه، شاه در نهایت ملزم به اطاعت از قوانین طبیعت است.[5] در واقع دولت مطلقه حکومت بی‌قید و بند و جبارانه یا حتی سرکوبگر و ناقض اصول و حقوق مبنایی اقتدار خود نیست چرا که پادشاهان مطلقه خود را حافظ نظم، قانون و عدالت می‌دانستند و بیشتر اتباع آن‌ها نیز چنین تصوری در موردشان داشتند. بنابراین مفاهیمی مانند استبداد و جباریت را نمی‌توان هم معنا دانست.[6] میان دولت مطلقه با برخی مفاهیم دیگر همچون دولت استبدادی، دیکتاتوری، حکومت فردی، جباریت یا دولت توتالی‌تر تمایز وجود دارد. چنانچه دولت مطلقه، آن نوع ساختار دولتی است که در انتقال جامعه از صورت بندی ما قبل سرمایه داری اولیه، نقش اساسی ایفا می‌کند و با نوسازی قضایی، اصلاحات اقتصادی و مالی، ایجاد بوروکراسی وسیع نظامی و تأکید بر مصلحت عمومی تمرکزی انحصاری در منابع و ابزارهای قدرت سیاسی به وجود می‌آورد. دولت مطلقه در اروپا در نهایت به ایجاد دولت مدرن دموکراتیک می‌انجامد. همچنین تمرکز دولت مطلقه در راستای حذف و سرکوب نیروهای ملی نیست بلکه به انسجام نیروهای اجتماعی و مصلحت دولت که همان عقلانیت و منافع ملی است می‌انجامد.[7]در مجموع مهم‌ترین ویژگی‌های دولت مطلقه در اروپا تمرکز و انحصار منابع در منابع قدرت و ابزارهای قدرت دولتی، تمرکز وسایل اداره جامعه در دست دولت متمرکز ملی، پیدایش ارتش جدید، ناسیونالیسم و تأکید بر مصلحت ملی بوده است.[8] کاربست نظری پیرامون دولت رضاشاه کسانی همچون آبراهامیان، بشیریه، نقیب زاده و... از دولت مطلقه نوساز در عهد رضاشاه سخن گفته‌اند و به کاربست این نظریه در این دوران پرداخته‌اند. بشیریه پیرامون تکوین دولت مطلقه نوساز در عهد رضاشاه چنین نوشته است: دولتی که علیرغم اصلاحات و نوسازی گسترده در زمینه‌های مختلف نظامی، اداری، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و آموزشی به واسطه تمرکز قدرت در دو نهاد ارتش و دربار راه را برای حضور، مشارکت و رقابت گروه‌ها و نیروهای اجتماعی بسته است.[9] مهم‌ترین استدلال‌های مربوط به تلقی دولت رضاشاه به عنوان نخستین دولت مطلقه در ایران، در دو حوزه ساخت دولت مطلقه و کارویژه‌های آن قابل تبیین است. در این نظریات از عمده‌ترین دلایل مطلقه بودن دولت رضاشاه تمرکزی است که در منابع پراکنده قدرت به وجود آورد. از اقدامات بارز وی در این باره نیز به از میان برداشتن تکثر و پراکندگی منابع قدرت محلی و نیمه مستقل به ویژه یکجانشین کردن عشایر و سرکوب و خلع سلاح آن‌ها اشاره دارند. از این منظر در حوزه کارویژه‌ها نیز دولت رضاشاه با تأسیس ارتش و دستگاه بوروکراسی جدید انجام اصلاحات در حوزه‌های مالی، قضایی، فرهنگی و اقتصادی و تمرکز منابع اداری مبانی دولت مطلقه نوساز را در ایران ایجاد کرد. آن‌چه در ادامه می‌تواند به کارکرد صوری نهادهای پارلمانی و دمکراسی تعمیم داده شود. چرایی دولت رضاشاه مطلقه نیست؟ آن‌چه در این باره مورد نقد قرار دارد بی‌توجهی به اهمیت الزام دولت مطلقه به قانون طبیعی است. در این نظریات خودکامگی و استبداد رضاشاه و زیرپاگذاردن قانون طبیعی نادیده گرفته شده است. از سویی نیز چنانچه حامیان این نظریه نیز اذعان دارند دولت رضاشاه در ایران استقلال بیشتری نسبت به طبقات اجتماعی داشت همین عامل بر وجه استبدادی دولت رضاشاه می‌افزاید حال آن‌که دولت مطلقه در اروپا با اتکا بر طبقات از استبداد به دور بود.[10] در واقع حامیان این نظریه تفاوت‌های دولت مطلقه اروپایی و دولت رضاشاهی را درک کرده‌اند امّا گویی آن را نادیده انگاشته‌اند. در حالی که این تفاوت‌ها درکارکرد و سرانجام دولت‌ها در اروپا و ایران بارز بوده است. برای نمونه در فرانسه لویی چهاردهم بعد از استقلال یافتن و خلع ید از فئودال‌ها برای مبارزه با طبقات ممتاز از اقشار غیر وابسته مانند اومانیست‌ها، اعیان درباری و حقوقدانان و ملاکین شهری استفاده و از آنان تقدیر کرد و پایه‌های اولیه بوروکراسی مدرن در اروپا توسط اینان ریخته شد.[11]امّا در ایران عصر رضا شاه مسیر باژگونه بود. اگر چه رضاشاه با برخی نیروهای اجتماعی در رسیدن به قدرت همکاری داشت و حتی ارتش و دیوانسالاری تأسیس کرد ولی این‌ها تنها ظاهری مدرن و در اصل حربه‌ای برای اجرای منویات شاه بودند. در حالی که دولت‌های مطلقه پا بند عقلانیت و منافع ملی بودند و به خدمتگزاران خود احترام می‌گذاشتند، عملکرد رضاشاه جنبه شخصی و حب و بغض‌های فردی داشت. رضا شاه یک نظام اداری بادوام را بنیانگذاری کرد و ارتش مدرن پدید آورد، ولی افراد مهم بوروکرات را در نهایت تحمل نکرد و حذف نمود، افسران ارتش مدرن هم باید تمامی آرمان‌های خود را به عشق به شاه تقلیل می‌دادند.[12] شیوه‌های اعمال قدرت خودسرانه و خودکامه به سبک حکام پیشین نیز که مورد تأیید بشیریه است تنها به دلیل تمرکز قدرت دولت رضاشاه نادیده گرفته می‌شود. در واقع به نظر می‌رسد حامیان نظریه دولت مطلقه نوساز رضاشاهی تنها بر تمرکز قدرت، ایجاد ارتش و دیوانسالاری توجه دارند گویی ظرف و ظاهر مطلقه را بدون توجه به محتوا و روح آن یعنی تبعیت از قانون طبیعی نادیده انگاشته‌اند. حتی فرایند ملت سازی در دوران رضاشاه با خشونت و سرکوب نیروهای اجتماعی و قومی انجام گرفت و حتی تمرکزگرایی صرف موجب شد تا از ظهور گروه‌های متنوع سیاسی در خارج از حاکمیت جلوگیری شود.[13] در دولت‌های مطلقه اروپایی اگر مجامع و نهادهای قانونی همچون پارلمان‌ها در نگاه حاکمان مثبت و گاه مورد تأیید نبودند امّا چنین مجامعی نقش مشورتی مهمی ایفا می‌کردند، حتی اگر این نقش‌ها تنها از طریق عرضه شکوه و شکایت ایفا می‌شد. همچنین شهریاران خود با ایجاد طبقه وسیعی از صاحب منصبان و دیوانیان، نیروی جدیدی به وجود آوردند که محدودیتی بر قدرت ایشان به شمار می‌رفت.[14] در نتیجه خلأ ناشی از ضعف نیروهای اجتماعی قدیمی با ظهور و بروز نیروهای اجتماعی همچون بورژوازی پر می‌شد. این در صورتی بود که در ایران عصر رضاشاه به دلیل دولتی بودن اقتصاد، چنین جانشینی صورت نگرفت.[15] بنابراین زمینه اجتماعی ظهور دولت مطلقه در اروپا و دولت رضاشاهی هم متفاوت بود. زیرا در جامعه غربی تحولات اقتصادی و اجتماعی رو به سوی تکوین سرمایه داری پیش می‌رفت ولی در ایران عصر رضاشاه طبقات و لایه‌های اجتماعی و بورژوازی ملی ظهور نمی‌یابند.[16] همچنین در دوره رضاشاه مجلس شورا هم به نهادی وابسته به اوامر شاهی تبدیل شد. حتی رضاشاه در جهت تمرکز قدرت در دست خود مصونیت پارلمانی نمایندگان مخالف را سلب کرد تا مجلس نتواند تحت تأثیر آنان قرار گیرد و نهادی نیرومند در مقابل استبداد مطلق او باشد. به گفته متین دفتری شاه همواره اصرار بر نمایندگانی داشت که به همه امور، فرمان‌ها و انتصابات وی در هیأت دولت جنبه قانونی ببخشند. از نظر او مهم قانونی جلوه نمودن اعمال دولت بود.[17] رضاشاه با استفاده ابزاری از این نهادهای صوری، قانون را زیر پا گذارد. اگرچه رضاشاه طبقه متوسط را صاحب قدرت، حیثیت و رفاه کرد و این طبقه در مقابل طبقات ما قبل مدرن، متحد طبیعی رضاشاه به حساب می‌رفت ولی طبقه متوسط احساس ناامنی می‌کرد چرا که به تدریج شاه بسیار مستقل می‌شد و در تقابل با همه طبقات قرار می‌گرفت. حتی ارتش، نهاد مطلوب و محبوب رضاشاه بیش از پیش سرکوبگر و مغرور شد و ترس از شخص رضاشاه تا عمق وجود کارمندان دولت رخنه کرده بود. چنین جوی وفاداری توأم با شور و شوق به وجود نمی‌آورد.[18] یکی دیگر از ویژگی‌های دولت مطلقه، مصلحت سیاسی دولت است. در زمان رضا شاه مصلحت سیاسی را اراده شخص شاه تعریف می‌کرد. در واقع در این زمان مصلحت سیاسی به چالش کشیده شد و حب و بغض‌های شخصی جانشین آن گردید. تا جایی که رضاشاه حکومت خود را یک نفره می‌دانست.[19]در مجموع این تفاوت‌ها میان دولت مطلقه اروپایی و دولت رضاشاهی می‌تواند کاربست نظریه مطلقه نوساز در عهد رضاشاه را به چالش بکشد و نه‌ای بزرگ به این نظریه را شکل دهد. نظریه سلطانیزم این اصطلاح را نخست بار"ماکس وبر" برای اشاره به حالت خاص و افراطی از پاتریمونیالیسم به کار برد. وبر در طبقه بندی خود از انواع اقتدار یعنی کاریزمایی، سنتی و قانونی یکی از وجوه اقتدار سنتی را سلطانیزم می‌نامید. در این نظریه خودکامگی و تمرکز فوق العاده قدرت نزد شخص شاه و بی قیدی او نسبت به محدودیت‌های سنتی، اصلی‌ترین شاخص‌های نظام سلطانیزم محسوب می‌شوند. چنانچه وبر می‌نویسد اگر سیادت پاتریمونیال بدون رعایت سنت بر اختیار و خودکامگی استوار گردد سیادت سلطانی شکل می‌گیرد.[20] تمایز میان پاتریمونیالسم و سلطانیسم در چگونگی اعمال سلطه است. اگر در اولی سلطه به گونه اساسی سنتی است در دومی سلطه بر پایه اراده شخصی استوار است.[21]در واقع حاکم در نظام سلطانیزم از قید سنت نیز فراتر می‌رود و تنها بر مبنای اراده شخص خویش حکم می‌راند. به همین دلیل شاید خوان لینز در گونه شناسی خود این نظام‌ها را ذیل نظام‌های شخصی بررسی کرده است. خودکامگی، ریاکاری قانونی، شخص گرایی، مبهم بودن مرز میان دولت و نظام، فساد و سرمایه داری تعریف نشده، پایگاه اجتماعی محدود، اتکا به نیروهای خارجی، آسیب پذیری بالا از مختصات این نظام‌ها هستند.[22] در این نظام‌ها، نظام اداری و سیاسی به مثابه ابزار خصوصی در اختیار حاکم قرار دارد. حوزه عمومی و حوزه خصوصی در نظام اداری پاتریمونیال (پدرسالار) متمایز نیست و در هم مستحیل است. شخصی بودن امر سیاست موجب می‌گردد تا نزدیکی به شخص حاکم مبنای موقعیت‌های سیاسی بهتر به حساب آید. همچنین این امر به ایجاد رقابت ناسالم بین اطرافیان شاه منجر می‌گردد. نیروهای نظامی نیز به عنوان ابزار شخصی حاکم برای ایجاد نظم و امنیت به کار می‌رود. گاه نیز بین سنت و سلطنت برای توجیه ریاست و سلطه حاکمان ارتباط عمیق ایجاد می‌شود. دولت رضاشاه مصداقی برای نظریه با توجه به این وجوه نظری می‌توان دولت رضاشاه را مصداقی از دولت‌های سلطانی دانست. خودکامگی رضاشاه شاید مهم‌ترین مشخصه‌ای باشد که در این منظر مورد توجه قرار می‌گیرد. ریاکاری قانونی یا حفظ ظاهر قانونی در نظام‌های سلطانی و کارکرد صوری نهادهای قانونی در این دوره دیده می‌شود. در این قالب مجلس، انتخابات، احزاب سیاسی و بسیاری از نمادهای دموکراسی در این دوران به نهادهای بی‌محتوایی در دست شاه تبدیل شده بودند و در نهایت این شاه بود که حرف اول و آخر را می‌زد. کلام شاه عین قانون و حتی فراتر از قانون بود. به قول آبراهامیان در 16 سال حکومت رضاشاه (1304-1320) حکومت در دستان یک مرد متمرکز بود.[23]وضعیت خاص انتخابات در ایران از دوره ششم تا سیزدهم و طنز مشهور مدرس در انتخابات هفتمین دوره مجلس تأییدی بر ریاکاری قانونی در این دوران است. در واقع در این دوره قدرت شخصی شد. بنابراین شخص گرایی مشخصه دیگری است که دولت رضاشاهی بدان آمیخته شده بود. یکی از مصادیق این امر تلاش در جهت جاودان ساختن و شخصیت پرستی است که رضاشاه از طریق نام گذاری دو شهر به رضائیه و پهلوی در پی آن بود.[24]در این زمان شاه عین دولت و دولت عین شاه بود. در این دوران، شاه به گونه‌ای مستقیم در ساختارهای حکومت مداخله می‌کرد و نهادهای دیوانسالاری و ارتش از طریق امتیازات فردی و سوگلی بازی‌ها به صورت پیوسته مورد حمله بود. این خود باعث عدم استقلال و غیر رسمی شدن سیاست و مانع از نهادینگی قدرت در حوزه‌های حقوقی و اجرایی بود.[25] همین امر موجب شکل گیری فساد در سیستم گردید. در دوره رضاشاه دامنه فساد نسبت به دوره پسرش محدودتر بود امّا رضاشاه از این امر استثناء بود. کاتوزیان این ضرب المثل که شاه به جز خودش به دیگران اجازه دزدی نمی‌داد را مؤیدی بر ادعای خود ذکر می‌کند.[26] در این حکومت دیگر شاه از مسئولیت مبرا نیست بلکه در عین پاسخگو نبودن، تمام امور از او نشأت می‌گیرد. پایگاه اجتماعی محدود رضاشاه گواهی دیگر بر سلطانیزم رضاشاهی است. سرآغاز نظام سلطانی رضاشاه در 1312 با طرد بیشتر همکاران مدرن گرای او که در موقعیت آغازین او سهم به بسزایی داشتند همراه شد. بدین گونه این نظام به جای تکیه بر طبقات بر افراد متکی می‌شود.[27]در نهایت تلفیقی از مختصات فوق می‌تواند نظامی را ترسیم نماید که در خودکامگی و استبداد راه خود را از حکومت مطلقه جدا می‌سازد. با توجه به این مباحث می‌توان نظریه سلطانی را چارچوب نظری مطلوب برای تحلیل دولت رضاشاه دانست؛ چارچوبی برای درهم پوشاندن خلأهای نظری دولت مطلقه نوساز. پی نوشت ها: [1]اندرو وینسنت، نظریه‌های دولت، ترجمه حسین بشیریه، تهران:، 1381، ص 77 [2]حسین بشیریه، جامعه شناسی سیاسی ایران، تهران: نشر نگاه معاصر،1387، ص 301 [3]دیوید هلد، شکل گیری دولت مدرن، تهران: آگاه، ص 51 [4]حسین بشیریه، همان، ص 301 [5]و.ت جونز، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه علی رامین، ج دوم، تهران: امیر کبیر،1376، صص 65-68 [6]وینسنت، همان، ص 79 [7]علیرضا ازغندی، درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران، تهران: قومس،1385، صص 35-36 [8]حسین بشیریه، همان، ص 301 [9]حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران: گام نو، 1388، صص 68-86 [10]همان، ص 92 [11]ماکس وبر، دانشمند و سیاستمدار، ترجمه احمد نقیب زاده، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.، 1376، ص 100 [12]احمد نقیب زاده، دولت رضاشاه و نظام ایلی، تهران: سازمان انتشارات اسناد انقلاب اسلامی،1379، صص 127-128 [13]ازغندی، علیرضا، درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران، ص 139 [14]وینسنت، همان، ص 122 [15]احمد نقیب زاده، دولت رضاشاه و نظام ایلی، ص 144 [16]علیرضا ازغندی، درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران، ص 39 [17]کیوان پهلوان، رضاشاه و دیدگاه‌ها (خاطرات)، تهران: انتشارات خاور زمین، 1384، ص 231 [18]ریچارد کاتم،ناسیونالیسم در ایران، تهران: کویر، 1383، صص 323-324 [19]احمد نقیب زاده، دولت رضاشاه و نظام ایلی، ص 152 [20]ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهری، مهرداد ترابی‌نژاد و مصطف عمادزاده، تهران: نشر مولی، 1374، ص 329 [21]عباس حاتمی، نظریه‌های دولت مدرن در ایران در: دولت مدرن در ایران، به اهتمام رسول افضلی، قم: دانشگاه مفید، 1386، صص 88 [22]همان، صص 91-98 [23]یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمس‌آوری و محسن مدیر شانه‌چی، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم،1382، ص 208 [24]هوشنگ شهابی و خوان لینز، نظام‌های سلطانی، ترجمه منوچهر صبوری، تهران: شیرازه،1380، ص 39 [25]خلیل الله سردارآبادی، دولت مطلقه مدرن و عدم شکل گیری توسعه سیاسی در ایران در دولت مدرن در ایران، همان، ص 329 [26]هوشنگ شهابی و خوان لینز، نظام‌های سلطانی، ص 399 [27]همان، ص 382 *محمد پورمحمد؛ پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

آمریکایی‌ها چه شناختی از رهبری امام (ره) داشتند؟ - بررسی نوع نگاه آمریکا به رهبر مبارزات انقلاب اسلامی

اقتدار سیاسی امام در ماه‌های نزدیک به پیروزی انقلاب، به اوج خود می‌رسد. درخواست مکرر آمریکایی‌ها برای ملاقات با امام و عدم مذاکره‌ی مستقیم امام با آن‌ها، گذشته از آنکه هیچ‌انگاری آمریکا توسط امام را نشان می‌داد، اقتدار سیاسی ایشان را نیز نزد آمریکاییان به اثبات رساند. تردیدی نیست که امام خمینی (ره)، رهبر کبیر انقلاب، یکی از تأثیرگذارترین شخصیت‌های تاریخ معاصر ایران است و کمتر کسی را امروز می‌توان یافت که از نفوذ و محبوبیتی همانند ایشان برخوردار باشد. این ویژگی‌های امام نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از کشورهای جهان نیز شناخته‌شده است و از همان آغاز مبارزات سیاسی ایشان، توجه بسیاری از قدرت‌های بزرگ را به خود معطوف ساخت. به همین دلیل، بعد از پیروزی انقلاب، بسیاری از افراد و شخصیت‌های بانفوذ، ضمن اذعان به ویژگی‌های خاص ایشان، درصدد به رسمیت شناختن امام و دولت جدید ایران برآمدند. در این رابطه، آمریکا نیز علی‌رغم آنکه در ابتدا خواستار حفظ نظام سلطنتی بود، اما بعد از پیروزی انقلاب، با شناخت و درک جایگاه امام، درصدد به رسمیت شناختن حکومت جدید ایران به رهبری ایشان برآمد. اولین و مهم‌ترین حرکت جدی آمریکا در این زمینه را می‌توان مربوط به ملاقات سولیوان و بازرگان دانست که در 2 اسفند 57 صورت گرفت. در این ملاقات، سولیوان سفیر آمریکا، از بازرگان نخست‌وزیر دولت موقت، خواست تا به اطلاع امام خمینی (ره) برساند که دولت آمریکا انقلاب اسلامی ایران را به رسمیت می‌شناسد. بی‌تردید این موضوع بیانگر نحوه‌ی درک آمریکا از جایگاه امام (ره) است. به همین بهانه، نوشته‌ی پیش رو به تبیین این موضوع می‌پردازد که آمریکاییان چه شناخت و درکی از جایگاه امام در جریان مبارزات سیاسی ایشان داشتند؟ درخواست جهت به رسمیت شناختن آمریکا برقراری روابط سیاسی با کشورهای دنیا، متضمن به رسمیت شناختن دولت و حکومت جدید از سوی آن کشورهاست. در ایران نیز بعد از پیروزی انقلاب، بسیاری از کشورها که به ماهیت انقلاب اسلامی پی برده بودند، دولت و حکومت جدید را به رسمیت شناختند. در این بین، آمریکا نیز که از حامیان اصلی نظام سلطنتی بود، درصدد به رسمیت شناختن حاکمیت امام برآمد و ویلیام سولیوان سفیر خود را مأمور کرد تا در ملاقات با مهدی بازرگاننخست‌وزیر دولت موقت، به اطلاع امام‌ خمینی (ره) برساند که حکومت جدید ایران را به رسمیت می‌شناسد. این ملاقات که در دوم اسفند 57 و به فاصله‌ی اندکی از پیروزی انقلاب اتفاق افتاد، حکایت از این امر دارد که این کشور به اهمیت جایگاه و اقتدار امام (ره) و قطعیت پیروزی انقلاب اسلامی پی برده و از محبوبیت امام نزد مردم و قدرت رهبری و سیاسی ایشان در جریان مبارزات، آگاهی یافته بود. آمریکایی‌ها اگرچه دیر، اما سرانجام پی بردند که امام به دلیل اقتدار دینی و کاریزمایی، از محبوبیت بالایی میان مردم برخوردار است و رأی و فرمان ایشان، مورد تأیید ملت و کشور است. جیمز بیل، استاد دانشگاه تگزاس و از کارشناس تراز اول آمریکایی در مسائل ایران، در باب محبوبیت امام در آستانه‌ی انقلاب می‌نویسد: «امام ‌خمینی مجاهدی است که در میان ایرانیان و دیگر شیعیان جهان محبوبیت شگفت‌انگیزی دارد...» محبوبیت امام عشق و علاقه‌ی مردم به امام از نوع عشق و علاقه‌ی فردی، دینی، سیاسی و نیز علاقه به آرمان‌های انقلاب بود. امام با آغاز مبارزات سیاسی خویش و سخنان کوبنده‌شان علیه رژیم، به محبوبیت خاصی میان مردم دست یافتند. این محبوبیت تا جایی بود که بعد از اعتراض ایشان به امتیاز کاپیتولاسیون، رژیم چاره‌ی کار را دوری امام از مردم و در نتیجه، تبعید ایشان به ترکیه دید. در واقع، آمریکا نیز به این وجه از ویژگی امام آگاهی یافته بود و حتی طبق برخی از اطلاعات موجود، تبعید ایشان به خواست آمریکایی‌ها صورت گرفت. فردوست در این رابطه می‌گوید: «منصور برنامه‌های مهمی به سود غرب داشت که یکی از آن‌ها کاپیتولاسیون بود که با مقاومت جدی امام خمینی مواجه شد... همان‌طور که منصور به دستور آمریکا و با اختیارات ویژه به صدارت رسید، تبعید امام خمینی نیز دستور مستقیم آمریکا بود.»[1] آمریکا به‌خوبی می‌دانست که امام محبوبیت زیادی در بین مردم دارد و می‌تواند افکار آنان را به‌خوبی علیه منافع آمریکا هدایت کند. جیمز بیل، استاد دانشگاه تگزاس و از کارشناس تراز اول آمریکایی در مسائل ایران، در باب محبوبیت امام در آستانه‌ی انقلاب می‌نویسد: «امام ‌خمینی مجاهدی است که در میان ایرانیان و دیگر شیعیان جهان محبوبیت شگفت‌انگیزی دارد...»[2] بسیاری از نویسندگان و کارشناسان نیز علت این محبوبیت را علاوه بر فعالیت‌های سیاسی امام، اقتدار کاریزمایی و دینی ایشان می‌دانند. اقتدار کاریزمایی اقتدار یا قدرت کاریزما به گفته‌ی وبر، «بر قهرمان‌پروری مقدس ویژه و استثنایی یا بر خصلت و صفت ستوده‌ی یک شخص متکی است.»[3] به نظر می‌رسد بخشی از محبوبیت امام، ناشی از این اقتدار است. «بی‌شک اگر بتوان مصداقی برای نظریه‌ی کاریزمای وبر، در جهان معاصر سراغ گرفت، رهبری امام خمینی در انقلاب اسلامی ایران، برجسته‌ترین مورد آن خواهد بود.»[4] آمریکا و بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان غربی نیز به این بُعد از قدرت و اقتدار امام واقف بودند. کدی در این رابطه می‌گوید پیروزی قرائت امام خمینی (ره) از اسلام به این دلیل نبود که بیشتر مردم واقعاً این را به قرائت‌های لیبرال‌تر و یا مترقی‌تر متفکرین اسلامی روحانی و غیرروحانی دیگر ترجیح دادند، بلکه به این دلیل بود که در کنار رویکردهای نظری، کاریزمای وی و ویژگی‌های رهبری او مؤثر بودند.[5] در اقتدار کاریزما، مردم از رهبر کاریزما، اطاعت بی‌چون‌وچرا دارند، زیرا رهبر کاریزما واجد صفاتی خارق‌العاده ورای قدرت قانونی یا عقلانی است که او را متمایز از دیگر افراد می‌کند. «واشنگتن‌پست» نیز با توجه به این ویژگی امام می‌نویسد: «امام خمینی به‌ جایی دیگر، متفاوت از این جهان، تعلق داشت.»[6] به بیانی دیگر، در اقتدار کاریزمایی، نه عقل یا قانون، بلکه صفات خاص رهبر باعث محبوبیت او نزد مردم می‌گردد. از این رو، امام را می‌توان شخصیتی کاریزما دانست که با اقتدار فرهی خود، حامیان زیادی را در طول مبارزات سیاسی پیدا کرد. البته آنچه به‌زعم برخی از صاحب‌نظران به اقتدار کاریزمایی امام عمق و شدت می‌بخشید، بهره‌گیری ایشان از اقتدار دینی نیز بود. اقتدار دینی اقتدار دینی به کسانی که «در سلسله‌مراتب دینی موقعیت برتری دارند، مربوط است.»[7] امام (ره) از این ویژگی نیز به‌خوبی برخوردار بودند. بخشی از این اقتدار، به مرجعیت ایشان و رابطه‌ی مقلِّد و مقلَّد با مردم برمی‌گردد. مرجعیت دینی امام خمینی، علاوه بر آنکه مشروعیت مبارزات سیاسی ایشان را تأمین می‌کرد، سبب رشد و تغییر مثبت نگرش مردم نسبت به مذهب و اسلام نیز گردید. در واقع در نتیجه‌ی مبارزات امام، علاوه بر آنکه شکافی آشکار و عمیق بین رژیم و مذهب پدید آمد، منجر به تقویت موج اسلام‌گرایی شد که از اواسط دهه‌ی 1330 به وجود آمده بود.[8] از این رو، همان‌طور که آبراهامیان می‌گوید، «مذهب، احساس همبستگی گروهی و اجتماعی مورد نیاز جمعی مناطق فقیرنشین و حلبی‌آبادها را فراهم کرد؛ همان احساسی که آن‌ها پس از ترک روستاهای کاملاً همبسته و منسجم خود و وارد شدن به فضای بی‌هنجاری حلبی‌آبادهای جدید بی‌دروپیکر، از دست داده بودند.»[9] و این موضوع در ایجاد همبستگی مذهبی میان مردم و امام (ره)، تأثیر زیادی داشت. بسیاری از کارشناسان و نویسندگان آمریکایی نیز معتقدند امام از نظر دینی، دارای اقتدار خاصی میان مردم است. فولر یکی از مأمورین اسبق سیا، در این رابطه می‌گوید: «نام خمینی از نام ایران و تشیع جدایی‌ناپذیر است، اما یکی از جنبه‌های انقلابی پیام او، آن است که این پیام از محدوده‌ی آیین تشیع فراتر می‌رود و مدعی جامعیتی است که کل جهان اسلام را در بر می‌گیرد.»[10] البته آمریکا به‌خوبی به این موضوع پی برده بود که محبوبیت امام، تنها به دلیل قدرت کاریزمایی و دینی ایشان نیست، بلکه همان‌طور که چریل بنارد می‌گوید، اقتدار «کاریزمایی امام کاریزمای نهادینه‌شده‌ای است که در ذات آن، سنتی وجود دارد که ایشان متعلق به آن هستند... و مشکل بتوان اقتدارهای کاریزماتیک، سنتی و قانونی-عقلایی که از سوی وبر تفکیک شده‌اند را در مورد رهبران مسلمان به کار برد.»[11] در واقع آمریکا می‌دانست که یکی از علل موفقیت امام، علاوه بر محبوبیت وی، به اقتدار سیاسی و رهبری ایشان مربوط می‌شود و چه‌بسا شناخت این وجه از ویژگی امام (ره) و ترس آمریکا به‌خاطر از دست دادن منافع خود در منطقه، این کشور را علاقه‌مند به برقراری ارتباط با انقلابیون و دولت جدید ایران می‌کرد. ترس از امام به‌خاطر از دست دادن منافع ملی نویسنده‌ای در تشریح یکی از ویژگی‌های امام، او را این‌گونه معرفی می‌کند: «امام خمینی، حضور آمریکا در منطقه را یک حرکت ضدانسانی در عرصه‌ی سیاست بین‌المللی می‌داند. امام خمینی، قانون اساسی آمریکا و شعار حقوق بشر و دموکراسی را از طرف آمریکا، کاملاً ریاکارانه و دروغ می‌داند...»[12] یکی از وجوه سیاسی مبارزات امام از همان ابتدا، مبارزه با وابستگی رژیم شاه به آمریکا بود. وابستگی کشور به آمریکا در وجوه مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، از موضوعاتی بود که امام همیشه به آن معترض بودند. در واقع نفوذ و سیطره‌ی بیگانگان از جمله آمریکا، در این دوره به‌حدی بود که کشور به حیاط‌خلوت و منطقه‌ی نفوذ آن‌ها تبدیل شده بود؛ به‌طوری‌که بسیاری از آنان «در عزل‌ونصب مقامات ارشد، نمایندگان مجلس، تصویب یا رد لوایح و قوانین، امضای قراردادها و پروتکل‌ها، سیاست‌گذاری‌ها و… نقشی آشکار و پنهان داشتند.»[13] از این رو، امام خمینی با توجه به شناخت عمیق نسبت به سیاست‌های سیطره‌جویانه‌ی آمریکا در ایران، با صراحت و قاطعیت اعلام می‌نمایند: «خطر آمریکا به‌حدی است که اگر کوچک‌ترین غفلتی کنید، نابود می‌شوید.»[14] بنابراین امام از همان ابتدا بخش مهمی از مبارزات خود را مقابله با آمریکا دانسته و فرمودند: «ما تا آخر عمر، علیه دولت آمریکا مبارزه می‌کنیم و تا آن را سر جایش ننشانیم و دستش را از منطقه کوتاه نکنیم و به تمام مبارزان راه آزادی کمک نکنیم تا آن‌ها را شکست دهند و خود مردم سرنوشت خویش را به دست گیرند، از پای نمی‌نشینیم.»[15] امام خمینی با توجه به شناخت عمیق نسبت به سیاست‌های سیطره‌جویانه‌ی آمریکا در ایران، با صراحت و قاطعیت اعلام می‌نمایند: «خطر آمریکا به‌حدی است که اگر کوچک‌ترین غفلتی کنید، نابود می‌شوید.» ایشان آمریکا را کشوری ظالم می‌دانستند که جز ظلم کاری از آن برنمی‌آید. از این رو، شعار نه ظلم به دیگران می‌کنیم و نه زیر بار ظلم دیگران می‌رویم،[16] یکی از اصول اساسی سیاست ایشان را تشکیل می‌داد. اقتدار سیاسی امام در ماه‌های نزدیک به پیروزی انقلاب و زمانی که ایشان در فرانسه اقامت داشتند، به اوج خود می‌رسد. درخواست مکرر آمریکایی‌ها برای ملاقات با امام و عدم مذاکره‌ی مستقیم امام با آن‌ها، گذشته از آنکه هیچ‌انگاری آمریکا توسط امام را نشان می‌داد، اقتدار سیاسی ایشان را نیز نزد آمریکاییان به اثبات رساند. البته آمریکا تا قبل از پیروزی انقلاب، به اهمیت وجه سیاسی قدرت امام کمتر پی برده بود و هیچ‌گاه پیش‌بینی نمی‌کرد انقلاب ایران به رهبری امام (ره) به پیروزی برسد. ارتشبد قره‌باغی در بخشی از خاطرات خود در دیدار با سولیوان در آستانه‌ی پیروزی انقلاب، می‌نویسد زمانی که وی از اوضاع انقلاب کشور و از خطر امام برای شاه صحبت می‌کند، سولیوان پاسخ می‌دهد که «خمینی شخصیت مذهبی است، شخصیت سیاسی نیست که خطری برای اعلیحضرت باشد.»[17] اما پیروزی انقلاب و برخورد قاطع و هوشمندانه‌ی امام با مخالفان و نیز کشورهای خارجی، آمریکا را به این باور رساند که درصورتی‌که بخواهد روابط خود با ایران را همانند سابق از سر بگیرد، باید موافقت شخص اول کشور، یعنی امام را جلب نماید، زیرا مبارزات امام، گذشته از آنکه منافع این کشور را در منطقه با بحران مواجه ساخته بود، اقتدار و وجهه‌ی سیاسی این کشور را نیز به چالش کشانده بود. به همین دلیل، جیمز بیل در یکی از نوشته‌های خود به دولت آمریکا، اندرز داده است که با آیت‌الله خمینی کنار بیاید. وی در این رابطه می‌نویسد: «آمریکا باید با آیت‌الله خمینی همکاری نزدیک داشته باشد...»[18] از این رو، آمریکا با درک جایگاه امام و با مأمور کردن سولیوان جهت رساندن پیام آمریکا مبنی بر به رسمیت شناختن امام، درصدد بازیابی اقتدار و منافع ملی خود برآمد. نتیجه‌گیری ارزیابی نهایی پیرامون موضوع درک و شناخت آمریکا از جایگاه امام، نشان داد که این کشور بر بسیاری از وجوه سیاسی امام از جمله محبوبیت و اقتدار ایشان، به‌خصوص در زمینه‌های دینی، پی برده بود. این کشور به‌خوبی می‌دانست امام با بهره‌مندی از اقتدار دینی و کاریزمایی، از محبوبیت بالایی نزد مردم برخوردار است و با تصور تبعید و دوری امام از مردم، سعی در ساکت کردن ایشان و جنبش‌های مردمی داشت. این کشور که تا قبل از پیروزی انقلاب، آگاهی چندانی از قدرت سیاسی و رهبری امام نداشت، به نظر می‌رسد با پیروزی انقلاب، به این وجه از اقتدار امام پی برده و سولیوان را مأمور می‌کند تا به اطلاع امام برساند که آمریکا ایشان را به رسمیت می‌شناسد. پی‌نوشت‌ها [1]. فلاحی، اکبر، «علت تبعید امام خمینی به ترکیه»، نشریه‌ی تاریخ سیاسی معاصر ایران و رک: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی. [2]. روزنامه‌ی کیهان به نقل از مجله‌ی تایم، 16 بهمن 57. [3]. عالم، عبدالرحمان (1383)، بنیادهای علم سیاست، نشر نی، ص 103. [4]. مقاله‌ی ارزیابی کاریزما در تطبیق با واقعیت انقلاب اسلامی ایران، نوشته‌ی علی محمد حاضری، مجموعه مقالات دومین کنگره‌ی بین‌المللی امام خمینی و احیای تفکر دینی، جلد سوم. [5]. کدی، نیکی آر. (1377)، مطالعه‌ی تطبیقی انقلاب‌های ایران، ترجمه‌ی فردین قریشی، ص 313. [6]. امام خمینی (س) از نگاه نخبگان جهان، ج 1، تدوین و تنظیم: مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، ص 275-305. [7]. عالم، همان صفحه. [8]. زیباکلام، صادق (1384)، مقدمه‌ای بر انقلاب اسلامی، انتشارات روزنه، ص 116-117. [9]. آبراهامیان (1377)، ص 660. [10]. مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، همان. [11]. فلاحی، همان. [12]. مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، همان. [13]. زونیس، ماروین (1370)، شکست شاهانه، ترجمه‌ی عباس مخبر، تهران، طرح نو، ج 2، ص 305. [14]. صحیفه‌ی امام، ج 12، ص 202. [15]. همان، ج 13، ص 461. [16]. همان، ج 4، ص 338. [17]. قنبر، آیت (1384)، «چرایی عجز رژیم پهلوی و حامیان آن از درک انقلاب اسلامی»، مجله‌ی حصون، شماره‌ی 6. [18]. روزنامه‌ی کیهان، همان. * زهرا سعیدی، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

آیا انگلیسی‌ها می‌پذیرند کودتای رضاخان انگلیسی بود؟ - کودتای سوم اسفند 1299 به روایت انگلستان

در خاطرات آیرون ساید هست که ما چند دور با رضاخان صحبت کردیم و تضمین‌های مشخصی از او گرفتیم و در خاطرات جانشین آیرون ساید، اسمایس، این شرایط و تضمین‌ها ذکر شده و به‌عنوان مثال یکی از مصادیق آن این بوده است که کودتاچیان احمدشاه را خلع نکنند و یا اینکه منافع انگلیسی‌ها را به خطر نیندازند. کودتای سوم اسفند 1299 که با رهبری سفارت انگلستان و بهره‌گیری از امکانات این کشور نظیر تأمین بودجه‌ی مالی از سوی بانک شاهنشاهی انگلستان توسط سیدضیا و رضاخان میرپنج به وقوع پیوست را می‌توان نتیجه‌ی شکست نهضت مشروطه دانست. کودتایی که موجب شد تا حرکت مردمی ایران، که به رهبری علما علیه استبداد شکل گرفته بود، شکست بخورد و فردی مانند رضاخان که مجری سیاست‌های انگلستان بود به سلطنت برسد. در خصوص اینکه چرا انگلیس در آن زمان ترجیح داد شخصی مانند رضاخان به حکومت برسد، تاکنون نظرات مختلفی مطرح شده است، اما تمامی آن‌ها بر روی این مسئله که بعد از روی کار آمدن کمونیست‌ها در شوروی دولت انگلیس ترجیح می‌داد در ایران حکومتی روی کار بیاید که بتواند تمامیت ارضی کشور را حفظ و از نفوذ شوروی به ایران جلوگیری کند، اتفاق‌نظر دارند. علاوه بر این، باید در نظر داشت که در آن زمان، ایران اولین تولیدکننده‌ی نفت در خاورمیانه بود و هرگونه کاهش نفوذ انگلیس در ایران باعث می‌شد تا منافع نفتی این کشور در خطر قرار بگیرد. همچنین ایران به‌منزله‌ی دروازه‌ی هندوستان نیز محسوب می‌شد. بر این اساس، اگر شوروی می‌توانست در ایران دولت دست‌نشانده روی کار آورد، این به‌منزله‌ی تهدید جدی منافع انگلیس در خاورمیانه محسوب می‌شد. به همین دلیل، این کشور سعی کرد تا با روی کار آوردن شخصی مانند رضاخان، بتواند زمینه‌ی ادامه‌ی سلطه‌ی خود در منطقه را فراهم کند. با این حال، این سؤال وجود دارد که آیا انگلیسی بودن کودتای سوم اسفند تنها نظر ایرانی‌ها و یا غیرانگلیسی‌هاست یا اینکه انگلیسی‌ها هم بر این نظر صحه گذاشته و دخالت خود را در این کودتا تأیید می‌کنند؟ این سؤالی است که در این نوشتار، درصدد پاسخ به آن هستیم. در بهمن 1299، وضعیت ایران با توجه به حضور نیروهای روس در شمال کشور و قیام محمد خیابانی به‌گونه‌ای بود که انگلستان هرلحظه انتظار سقوط تهران را داشت. در واقع در آن زمان، نیروهای قزاق که در شمال در مواجهه با نظامیان ارتش سرخ شکست خورده بودند، به دهکده‌ای در اطراف قزوین عقب‌نشینی کردند. در آن زمان، مقرر بود تا ارتش انگلیس تا اواسط فروردین 1300 ایران را ترک کند. با این حال، آن‌ها آگاه بودند که ترک ایران بدون اینکه زمینه‌های تداوم تسلط بر این کشور را فراهم کنند، به‌منزله‌ی تسلیم ایران به شوروی است. در این رابطه، سرپرسی کاکس، کمیسر مالی انگلیس در بغداد، در بهمن 1299، در تلگرافی به وزیر امور هندوستان در کابینه‌ی انگلستان و ارسال رونوشت آن به سفارت بریتانیا در تهران، تأکید کرد که «باید درصدد شناسایی افرادی در ایران باشیم تا بتوانیم این کشور را همچنان تحت نفوذ خود نگه داریم. این افراد باید بتوانند با به دست گرفت قدرت در ایران، همچنان منافع انگلیس را حفظ کنند.»(1) در این زمان، خط‌مشی سرپرسی کاکس، حفظ تمامیت ارضی ایران به کمک نیروهایی بود که همکاری با انگلیس را می‌پذیرفتند. اجرای این خط‌مشی، منافع بیشتری برای انگلیس نسبت به حضور مستقیم در ایران داشت؛ چراکه هم بهانه‌ی دخالت در ایران را از شوروی می‌گرفت و هم به افرادی که از سوی انگلیس به‌صورت غیرمستقیم به حکومت می‌رسیدند، ظاهری ملی می‌داد. در همین زمان نرمن، سفیر انگلیس در ایران، در پاسخ به تلگراف کاکس به کروزن نوشت: «من در حال حاضر سرگرم گردآوری عناصری هستم که سرپرسی کاکس پیشنهاد کرده است تا بتوانند منافع انگلیس در ایران را حفظ کنند.»(2) اتخاذ این خط‌مشی باعث شد تا ابتدا انگلیس سعی کند تا لشکر قزاق را سروسامان داده و بعد درصدد باشد تا از بین افسران قزاق، شخصی را به‌منظور اجرای سیاست‌های خود پیدا کند. براساس شواهد تاریخی، نرمن از طریق اردشیر جی، یکی از عوامل انگلیس در ایران، با رضاخان آشنا می‌شود و او را همان شخص مورد نظر خود می‌یابد. این مسئله موجب می‌شود تا نرمان، سیدضیا را که از عوامل انگلیس بود، با رضاخان آشنا و زمینه‌ی همکاری این دو را فراهم کند. موضوعی که باعث می‌شود تا این دو فرد با کمک دولت انگلیس، کودتای 3 اسفندماه را شکل دهند. در این‌خصوص، حسین فردوست در کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» می‌نویسند: «شاپور جی روزی کتاب محرمانه‌ای را به من نشان داد که در یک بند آن نوشته شده بود که نایب‌السلطنه‌ی انگلیس در هندوستان می‌خواست فرد مناسبی را برای اداره‌ی ایران پیدا کند و به دستور او، پدر شاپور جی این فرد که رضاخان بود را پیدا و به نایب‌السلطنه معرفی کرد. شاپور جی منظورش این بود که سلطنت پهلوی به دست پدر او تأسیس شده است.»(3) فرد دیگری که در کودتای 3 اسفند نقش داشت اسمارت، دبیر دوم سفارت انگلیس بود. در این‌خصوص، ملک‌الشعرای بهار مدعی است که قبل از کودتا، اسمارت پیش او رفته و از وی در خصوص روی کار آمدن یک دولت قوی و دیکتاتور در ایران، نظرخواهی کرده است.(4) سرادموند آیرنساید، ژنرال ارتش بریتانیا که وظیفه‌ی خارج کردن ارتش انگلیس از ایران را داشت، از افرادی است که در کودتای 3 اسفند نقش داشته است. او در خاطراتش، صریحاً از نقش خود در برکناری فرمانده‌ی روسی قزاقخانه که مانع تسلط انگلیسی‌ها بر قزاقخانه بود و گماردن رضاخان به‌جای وی صحبت می‌کند. آیرون ساید پس از شرحی در ستایش از رضاخان می‌نویسد: «شخصاً عقیده دارم یک دیکتاتوری نظامی گرفتاری‌های ما را در ایران برطرف خواهد کرد و ما را قادر خواهد ساخت بی‌هیچ دردسری، این کشور را ترک گوییم.» آیرون ساید در بخش دیگری از دفتر یادداشتش می‌نویسد: «تصور می‌کنم همه قبول دارند که من کودتا را مهیا کرده‌ام. دقیقاً می‌توان گفت که من کودتا کردم.» در خاطرات آیرون ساید هست که ما چند دور با رضاخان صحبت کردیم و تضمین‌های مشخصی از او گرفتیم و در خاطرات جانشین آیرون ساید، اسمایس، این شرایط و تضمین‌ها ذکر شده و به‌عنوان مثال، یکی از مصادیق آن این بوده است که کودتاچیان احمدشاه را خلع نکنند و یا اینکه منافع انگلیسی‌ها را به خطر نیندازند. در نهایت، آیرون ساید، اسمایس، سرهنگ باقرخان و رضاخان در گراند هتل قزوین، بر سر کودتا توافق کردند.(5) در آخرین گفت‌وگویی که بین رضاخان و آیرون ساید صورت گرفت، آیرون ساید حاضر شد با دو شرط به رضاخان اجازه دهد که قدرت را در تهران به دست گیرد: وی متعهد گردد که در حین خروج انگلیسی‌ها از ایران آن‌ها را مورد حمله قرار ندهد و دیگر اینکه برای سرنگونی شاه دست به یک اقدام قهرآمیز نزده و یا وقوع چنین اقدامی را اجازه ندهد. آیرون ساید می‌نویسد رضاخان در مورد هر دو خواسته‌ی من، قول قاطعانه داد که طبق میل ما عمل نماید.(6) عصر روزی که کودتا به وقوع پیوست، سرتیپ هیک از سفارت بریتانیا، به فرمانده‌ی سوئدی ژاندارمری تهران گوشزد کرد مقاومت در برابر قزاقان بی‌فایده است و روز بعد از وقوع کودتا، هرمن نورمن وزیر مختار بریتانیا که در قبل از کودتا در جریان کودتا بود، به احمدشاه توصیه کرد به خواست کودتاگران تن دردهد. بعد از وقوع کودتا، نرمن به دولت متبوع خود توصیه کرد از رژیم جدید حمایت کند، زیرا برای منافع بریتانیا مناسب‌ترین دولتی است که می‌توانست پدید آید. در نهایت شاید یکی از قابل استنادترین سندهای تاریخی در خصوص نقش انگلیسی‌ها در روی کار آمدن رضاخان را می‌توان کنفرانس سران متفقین در جنگ جهانی دوم در ایران دانست. در آنجا وقتی که بحث در خصوص چرایی برکناری رضاخان مطرح می‌شود، چرچیل و روزولت چنین گفته‌اند: خودمان او را آوردیم و خودمان او را برداشتیم. مروری بر خاطرات و اظهارنظر مسئولان سفارت انگلیس در ایران و همچنین مسئولان وزارت خارجه‌ی این کشور در زمان کودتای 3 اسفند 1299 به‌خوبی نشان می‌دهد که این کشور از اینکه در روی کار آمدن رضاخان نقش داشته، هراسی ندارد؛ به‌طوری‌که بارها و بارها بر این نکته تأکید کرده‌اند که منافع انگلستان در آن زمان ایجاب می‌کرده تا شخص دست‌نشانده‌ای را مانند رضاخان بر سر کار بیاورند تا ضمن اینکه بتواند جلوی خطر افزایش نفوذ شوروی در ایران را بگیرد، از طرفی دیگر بتواند تداوم سرازیر شدن منابع و ثروت ایران به انگلستان را تضمین کند. به عبارتی دولتمردان آن زمان انگلیس از آنجا که فکر می‌کردند این کار را در راستای حفظ منافع کشورشان انجام می‌دهند، نه تنها درصدد پنهان کردن آن برنیامدند، بلکه به‌نوعی به اینکه موجب شدند تا حکومت در ایران به دست رضاخان بیفتد، افتخار می‌کردند. پی‌نوشت‌ها 1. وحید سینایی، دولت مطلقه و نظامیان در ایران، نشر کویر، 1384، ص 146. 2. سهراب اسدی تویسرکانی، صعود و فرود پهلوی‌ها، ج 1، 1385، ص 35. 3. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، چاپ چهارم، 1371، ج 1، ص 81. 4. سیروس غنی، ایران و برآمدن رضاخان، ترجمه‌ی کامشاد، ص 134. 5. امیل، لوسوئر، زمینه‌چینی‌های انگلیس برای کودتا، ترجمه‌ی ولی‌الله شادان، اساطیر، 1373، ص 143. 6. همان، ص 146. * سید محسن موسوی‌زاده، پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان

چگونگی تاسیس ساواک

در آخرین روزهای زمامداری حسین علاء ٬ لایحه تشکیل«سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (س.ا.و.ا.ک) به تصویب مجلسین رسید. قبل از ساواک ٬ بختیار فرماندار نظامی تهران دو سازمان اطلاعاتی در اختیار داشت : «رکن دو ارتش» ٬ که وظیفه اش تصفیه مخالفین رژیم در ارتش بود و «کارآگاهی» ٬ که در کشف جریان های سیاسی مخالف عمل می کرد و نیروهای شهربانی را هم در اختیار داشت. آغاز به کار سازمان امنیت ابتدا پس از تصویب هیئت دولت در دهم مهرماه ١٣٣٥ بود که به نوشته مطبوعات از آن تاریخ«معاونین سازمان امنیت در فرمانداری نظامی مشغول کار شدند.» و اعلام شد که «تشکیل سازمان امنیت احتیاجی به اجازه مجلسین ندارد زیرا یک اداره عمومی است که اجازه تشکیل آن با هیئت وزیران است» لایحه قانونی که متضمن وظایف و اختیارات سازمان مزبور است نیازمند تصویب و رسمیت قانونی بود . در ١٩ آبان ١٣٣٥ خبر دیگری در همین زمینه انتشار یافت مبنی بر اینکه «مقدمات تأسیس سازمان امنیت فراهم شده و محل آن در خیابان ایرانشهر استقرار یافته و ٣٥ نفر از افسران و درجه داران ستاد ارتش در اختیار این سازمان قرار گرفته اند» در واقع ساواک پیش از تصویب لایحه قانونی عملاً فعالیت خود را آغاز کرد. لایحه مزبور ٬ که به موجب آن رییس سازمان مذکور معاون نخست وزیر بود و بودجه آن نیز جزء بودجه نخست وزیری محاسبه و تامین می شد ٬ در ١٠ بهمن ١٣٣٥ به تصویب سنا رسید. در 23 اسفند نیز مجلس شورای ملی ٬ بدون بحث و مخالفت ٬ قانون تشکیل ساواک را که سنا تصویب کرده بود ٬ تصویب نمود. در ماده ٢ این قانون ٬ وظایف ساواک بدین قرار عنوان شده بود: الف - تحصیل و جمع آوری اطلاعات لازم برای حفظ امنیت کشور. ب - تعقیب اعمالی که متضمّن قسمی از اقسام جاسوسی است و عملیات عناصری که بر ضد استقلال و تمامیت کشور و یا به نفع اجنبی اقدام می کنند. ج - جلوگیری از فعالیت جمعیت هایی که تشکیل و اداره کردن آن غیرقانونی اعلام شده یا بشود و همچنین ممانعت از تشکیل جمعیت هایی که مرام و یا رویه آنها مخالف قانون اساسی است. د - جلوگیری از توطئه و اسباب چینی بر ضدّ امنیت کشور. ه - بازرسی و کشف نسبت به بزه های مندرج در دیگر قوانین مصوب در سال 1310 ، 1314 و ١٣١٧ بر طبق ماده ٣ این قانون ٬ مأموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور از حیث طرز تعقیب بزه های مذکور در این قانون و انجام وظایف ٬ در زمره ضابطین نظامی محسوب می شدند و از این حیث دارای کلیه اختیارات و وظایف ضابطین نظامی بودند؛ ضمناً طبق همین ماده ٬ از تاریخ تصویب این قانون ٬ رسیدگی به کلیه بزه های مذکور در آن ٬ در صلاحیت دادگاه های دایمی نظامی قرار می گرفت. سرتیپ منوچهر هاشمی که مدت پانزده سال مدیرکل ضدجاسوسی ساواک بوده است در مورد لایحه تأسیس ساواک می نویسد: « از لحاظ قانونی و حقوقی انسانی بسیار مترقی و معتدل تر از قانون امنیت اجتماعی دکتر مصدق و قانون های مشابه در بسیاری از کشورهای دیگر بود. ولی... طی حیات بیست و دو ساله خود... از محدوده قانونی خود خارج شد و به مرور زمان به صورت قدرت فائقه فوق قانون درآمد و بدتر از آن ٬این قدرت فائقه به جای اینکه در خدمت کشور درآید ٬ کشور را در خدمت خود درآورد.» در واقع ساواک از ابتدا زیرنظر مستقیم شاه قرار گرفت و به گفته فردوست «هیچ مقامی به جز محمدرضا حق دخالت در امور ساواک را نداشت حتی نخست وزیر» به این ترتیب ٬ از نیمه دوم سال ١٣٣٥ و رسماً با تصویب قانون ساواک از فروردین 1336 فرمانداری نظامی تهران ٬ که از ٢٨ مرداد نقش اساسی در سرکوبی حرکت های ملی و ضد رژیم داشت و متمرکزترین و فعّال ترین دستگاه پلیسی رژیم شده بود ٬ به صورت یک سازمان پلیس سیاسی درآمد. ساواک ٬ که از همان آغاز تأسیس به دلیل خشونت ها و شکنجه های معروفش شهرت جهانی پیدا کرد ٬ ارتباطی تنگاتنگ با انتلیجنس سرویس ، C.I.A. و «موساد» داشت؛ و ساختار تشکیلاتی و اداری آن نیز برگرفته از آنها و سازمان امنیت داخلی آمریکا موسوم به «اف. بی. آی» بود. فردوست در این زمینه می نویسد : « از سال 1335 ساواک توسط ١٠ مستشار آمریکایی طبق قواره سازمان خودشان سازماندهی شده است... ساواک ٢ وظیفه اطلاعاتی(خارجی) و امنیتی (داخلی) را به عهده داشت و تلفیقی بود از دو سازمان «سیا» و «اف. بی. آی» آمریکا ٬ انگلیس و اسرائیل در سازماندهی ٬ آموزش و تجهیز ساواک از ابتدای شکل گیری نقش اساسی را دارا بودند و در واقع این سازمان را به یکی از ابزارهای اصلی تداوم وابستگی رژیم شاه به غرب تبدیل کردند. نخستین رییس ساواک تیمور بختیار بود که به دلیل خوش خدمتی هایش ظرف چند سال ٬ از سرهنگی به سپهبدی رسید. وی که در شقاوت و بی رحمی شهره بود ٬ مورد تنفر مردم و آزادیخواهان قرار داشت. شاه نیز شخصاً از وی و قدرت رو به تزایدش در هراس بود. انجام اولین انتخابات پس از کودتا در اسفند ١٣٣٢ که رسوایی آن در جهان معروف شد ٬ سرکوب «حزب توده» و سازمان افسری آن ٬ سرکوب « فداییان اسلام» و قتل سید عبدالحسین واحدی با دست خود و... از موارد معروف کارنامه تیمور بختیار است. منبع:سازمان مجاهدین خلق ، پیدایی تا فرجام ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ج 1 ص 130 تا 133 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی دوران

واردات شکر !

پرویز برادر مهدی بوشهری شوهر سوم اشرف پهلوی و پسر سناتور جواد بوشهری بود. پرویز بوشهری در فرانسه بزرگ شده بود و ظاهراً از آن خُلهای روزگار بشمار می‌رفت و گاه دست به چنان كارهای دیوانه‌واری می‌زد كه در جمع دوستان فرح اسمش را «زنجیری» گذاشته بودند. پرویز بوشهری به كار داد و ستد آن هم در شكل زد و بند آن شركت داشت و به قول معروف هر جا كه بوی پول می‌آمد حاضر و آماده بود، در مناقصه‌ها، در صادرات و واردات و در هر كار نان و آب‌دار دیگر دستش در كار بود. خلاصه كلام در تجارت و داد و ستد منحصر به یك رشته واحد نبود و آنقدر سر و كله‌اش در همه جا پیدا می‌شد كه این اواخر سر و صدای هویدا هم درآمده بود و بوسیله یكی از دوستان نزدیك پیغام شفاهی، ودر عین حال ملتمسانه، داده بود كه شما را به خدا به این پرویز بگوئید كه تكلیفش را روشن كند و اینقدر در همه جا حاضر نباشد و اقلاً حوزه فعالیت تجاری و اقتصادی‌اش را به یكی دو سه تا كار منحصر كند تا ما هم تكلیف كار خودمان را بفهمیم. در اینجا برای اینكه از شیوة كار پرویز بوشهری نمونه بدهم، ماجرای اختلافی را كه با فلیكس آقایان بر سر واردات شكر پیدا كرد بازگو می‌كنم. جریان از این قرار بود كه فلیكس آقایان رئیس فدراسیون اسكی، و یكی از دوستان نزدیك شاه، در كار واردات شكر دست داشت و وزارت بازرگانی هم طبعاً به علت موقعیتی كه داشت همراهی‌های لازم را با او می‌كرد و سالها واردات شكر به كشور با نظر و بدست «آقایان» صورت می‌گرفت و او نفع خودش را می‌برد و مسئله‌ای هم نبود. اما از آنجا كه پرویز بوشهری هر جا كه بوی منفعت استشمام می‌شد حاضر بود، میل كرد كه در این كار هم وارد شود اما به سد فلیكس آقایان برخورد. با اینهمه او دست بردار نشد و بخصوص كه در اینكار شاپور ریپورتر نیز با او همراه بود و بدین ترتیب دو فرد با نفوذ از حلقه دوستان خصوصی دربار شاخ به شاخ شدند. در آن هنگام مهدوی وزیر بازرگانی بود و ماحصل مبارزه این دو نفر این شد كه بعضی از اسرار پشت پرده مربوط به واردات شكر از پرده بیرون افتاد و كار به بازرسی و تهیه گزارش رسید. نتیجه این كه، مهدی وزیر بازرگانی و دو تن از معاونین اودر مظان اتهام به سوء استفاده قرار گرفتند. اما چون كسی زورش به فلیكس آقایان و پرویز بوشهری، كه عاملان اصلی بخور بخور بودند نمی‌رسید، دو تن از معاونین وزارت بازرگانی را دراز كردند واز كار بر كناركردند و پرونده‌ هم برایشان تشكیل دادند و مهدوی هم از وزارت بازرگانی كنار گذاشته شد. منتها چون او با هویدا مناسبات نزدیك داشت و هویدا هم خودش می‌دانست كه كار از كجا آب می‌خورد و دست چه كسانی در ماجراست او را به عنوان وزیر مشاور به نخست‌وزیری برد. و چون همان هنگام شاه سپهبد حجت رئیس سازمان تربیت بدنی را به علت عدم توفیق تیمهای ورزشی ایران در المپیك كانادا مورد غضب قرار داده بود و دستور انحلال سازمان ورزش را داده بود، مهدوی را كه از ورزش و ورزشكاری هیچ اطلاعی نداشت، سرپرست سازمان منحل شده تربیت بدنی كردند كه به عنوان چرخ پنجم فعلاً انجام وظیفه كند. به خاطرم هست در جریان غوغای شكر كه مقارن با مبارزه با گرانفروشی هم بود یك روز به مهدوی وزیر بازرگانی گفتم با این شیوه مبارزه با گرانفروشی كه فقط كاسب جزء را نقره داغ می‌كنید، كار مبارزه با گرانفروشی و جلوگیری از بازار سیاه به جایی نمی‌رسد و ممكن است حتی حكومت هم سقوط كند. مهدوی در جوابم گفت اگر حكومت سقوط كرد مرا اعدام كنید! گفتم وقتی حكومت سقوط كرد اعدام شما به چه درد می‌خورد و عجبا كه حداقل بخشی از پیش‌بینی من درست از آب درآمد و اگر چه حكومت سقوط نكرد اما خود مهدوی سقوط كرد و موقعیت شغلی و اعتبارش را به كلی از دست داد، چرا كه پیش از این ماجرا مهدوی نه تنها وزیر مقتدر كابینه به شمار می‌رفت بلكه به عنوان قائم مقام حزب رستاخیز از چهره‌های حساس و با قدرت روز به شمار می‌آمد كه همه آن موقعیت‌ها را یك جا از دست داد. منظور اینكه درگیری دو تن از افراد با نفوذ دوستان حلقه خصوصی شاه و فرح پیامدهایی به دنبال داشت كه در آن روزها مردم نمی‌دانستند منشاء این خبرها و حوادث در كجاست. گفتنی است تا سال 1350 انحصار خرید شکر ایران در دست دکتر فلیکس آقایان رئیس شبکه مهیب مافیای ایران و عضو هیات مدیره مافیای بین المللی بود که این معامله را از طریق برخی کمپانیهای فرانسوی ترتیب می داد. در سال 1351 شاپور ریپورتر که از نقش شامخ خود در دولت بریتانیا مغرور شده بود بر این معامله چنگ انداخت و با دلالی خود قرارداد شکر ایران را با یک شرکت انگلیسی ، احتمالاً بدون موافقت شاه منعقد نمود . فلیکس آقایان از این حادثه به خشم آمد و با دسیسه او گزارش قرارداد فوق به عنوان یک معامله تقلب آمیز منتشر شد. در پی این واقعه شاپور جی نزد فردوست رفت و فساد اطرافیان شاه را متذکر شد و تهدید خود را دال بر انتشار اسناد تاسیس سلسله پهلوی توسط اینتلیجنت سرویس و فساد دربار ایران به اطلاع رسانید . مدت کوتاهی بعد در زمستان 1351 هوشنگ دولوی قاجار عامل مافیای ایران به جرم حمل مواد مخدر در سوئیس دستگیر شد و مطبوعات غرب افشاگریهای گسترده ای را در باره سلطه مافیا بر دربار ایران آغاز کردند که در آن زمان غیر مترقبه و عجیب بود. محمدرضا پهلوی وحشتزده و مرعوب، تسلیم شد و با وساطت لرد روچیلد مقرر شد که شاپور جی متن کامل خاطرات پدرش را منتشر نکند. منابع : - پس از سقوط ، سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی ، خاطرات احمد علی مسعود انصاری ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، تهران، بهار 1385 ، ص 54 تا 56 - فردوست ، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ج 2 ، ص 194 منبع: نشریه الکترونیکی دوران

چرا دولت سید ضیاء «کابینه سیاه» لقب گرفت؟

سیدضیاءالدین طباطبایی تا پیش از كودتا از آنجا كه كودتای اسفند 1299 با محوریت شخص سیدضیاء شكل گرفت، ابتدا به زندگی او اشاره كوتاهی می‌نمائیم. نامبرده فرزند آقا سیدعلی یزدی، از روحانیون دربار مظفرالدین شاه، می‌باشد. در ایام نوجوانی انقلاب مشروطه را درک نمود و در مهاجرت كبری همچون دیگر طلاب به قم مهاجرت کرد. ورودش به شیراز با پیروزی انقلاب مشروطه همزمان شد. سید در شیراز روزنامۀ اسلام و با توقیف آن روزنامۀ ندای اسلام را منتشر ساخت. انتقادهای او از متنفذین و مستبدین فارس منجر به تهدید قتلش از جانب ایشان شد. پس شیراز را با قیافه و لباس مبدل ترك گفت و به تهران رفت كه در محاق استبداد صغیر فرو رفته بود. او در تهران به كمیتۀ جهانگیر پیوست و مأمور نوشتن بیانیه و برقراری ارتباط میان آزادیخواهان شد. همچنین با تشكیل یك گروه كوچك سعی در ساختن نارنجك و ترساندن هواداران محمدعلی شاه نمود كه نقشه‌اش لو رفت. از بیم خشم شاه به سفارت عثمانی و بریتانیا پناهنده شد كه عذر او را خواستند؛ بناچار به سفارت اطریش- مجارستان روی آورد كه انصافاً از او در «محكمۀ محاكمات وزارت امور خارجه» حمایت همه جانبه‌ای نمودند. در فتح تهران نیز از جانب كمیتۀ جهانگیر «مأمور تسخیر تلفون خانه و خیابان لاله زار و چراغ برق بود». پس از سقوط دیكتاتوری محمدعلی شاه، احزاب و روزنامه‌های جدیدی شروع به فعالیت نمودند. سیدضیاء در حالی كه كمتر از بیست سال داشت، روزنامۀ شرق را منتشر ساخت كه از جانب افراد متمولی همچون ارباب بهمن زرتشتی و ماطاوسخان ارمنی حمایت مالی می‌شد. افكار تند سیدضیاء و انتقادات پی در پی او از كابینه‌ها باعث توقیف‌های چندبارۀ روزنامه شد و در نهایت ادارۀ نظمیه با صدور ابلاغیه‌ای در اوایل خرداد 1289 از ادامۀ نشر روزنامه جلوگیری كرد. برق جایگزین روزنامۀ شرق شد؛ اما این روزنامه هم گرفتار توبیخ دستگاه حاكمه شد و انتشار مقالۀ «روح ملت از این مجلس خبر ندارد» نمایندگان مجلس را نیز به شكایت از سیدضیاء وادار ساخت. سرانجام برای حفظ قداست مجلس، سیدضیاء حاضر شد بدون اینكه محكوم گردد، كشور را ترك كند. سیدضیاء دو سال بعد به ایران برگشت و خرده‌گیری‌های او از دولت علاءالسلطنه و ناصرالملك كه از برپائی انتخابات مجلس خودداری می‌كردند، منجر به توقیف همیشگی این روزنامه شد. سید در كمتر از یك هفته روزنامۀ رعد را منتشر كرد و طبق معمول به مخالفت با دولت‌های ضعیف ادامه داد. او بی‌تدبیری طبقۀ حاكم در ادارۀ مطلوب كشور را عامل مهم بی‌سامانی و فشار دولت‌های شمالی و جنوبی می‌دانست. با شروع جنگ جهانی اول، در آبان 1294 ایران به تصرف بیگانگان درآمد و روزنامۀ رعد به جمع طرفداران انگلیس اشغالگر پیوست. در حالی كه دیگر جراید دل به آلمان‌ها بسته بودند. سیدضیاء نظر مساعدی نسبت به اعلام بی‌طرفی كابینۀ مستوفی‌الممالك نداشت و دولت را محكوم می‌كرد به اینكه «نه از جنگ بهره می‌برد و نه از بی‌طرفی واقعی پیروی می‌كند». پس از سقوط دولت سپهسالاراعظم، میرزاحسن‌خان وثوق‌الدوله مأمور تشكیل كابینه شد. علیرغم حضور تعدادی از هواداران انگلیس در این دولت، نخست‌وزیر از پذیرفتن پیشنهاد دولت‌های انگلیس و روسیه مبنی بر نظارتشان بر امور مالی و نظامی ایران- كه پیش از این به امضای سپهسالار رسیده بود- امتناع نمود. این اتفاق بی‌تأثیر در مخالفت‌های روزنامۀ رعد با این كابینه نبود كه در نهایت منجر به محاكمۀ سیدضیاء شد. او از این محكمه پیروز بیرون آمد؛ اما به خاطر «صدمه و زحمت روحی» نیازمند استراحت و «فراغت دماغ» شده بود. لذا ایران را به مقصد روسیه، كه در آتش انقلاب می‌سوخت، ترك گفت. او در پطروگراد شاهد سخنرانی لنین بود كه در آن لغو قرارداد 1907م و دیگر امتیازات روسیه در ایران را اعلام كرد. سیدضیاء قریب به دو سال در اروپا توقف نمود و پس از بازگشت، روزنامۀ رعد را مجدداً از 20 مهر 1292 منتشر ساخت. بعد از این سیدضیاء سرسختانه از وثوق‌الدوله حمایت می‌كرد. وثوق موفق به دستگیری و مجازات كمیتۀ مجازات شده بود. ظاهراً سیدضیاء نیز در لیست سیاه این كمیته قرار گرفته و تا مدتی در نگرانی به سر می‌برد. علاقه‌مندی سیدضیاء به امور اجرائی بعد این زمان آشكارتر شد و در روزنامۀ خود از سپردن امور به اشخاص لایق سخن می‌گفت؛ به عنوان نمونه زندگی نامۀ «كلمانسو» را كه در فرانسه از شغل روزنامه‌نگاری به مناصب بالای سیاسی رسیده بود، تشریح كرد. همچنین شش مقاله تحت عنوان «اگر وزیر بودم چه می‌كردم» منتشر ساخت. تماس او با انگلیسی‌ها و دیگر اتباع بیگانه حاضر در تهران نیز افزایش پیدا كرد. زمینه‌های كودتای سوم اسفند 1299 پس از پیروزی انقلاب روسیه، تمام امتیازات آن کشور در ایران ملغی اعلام شد و شروع به تخلیۀ نیروهای خود از شمال ایران كردند. مردم ایران نیز كم و بیش از تفكرات انقلابیون روسی به هیجان آمده و انتظار تحولی در كشور را می‌كشیدند. ورود این افكار توسط سربازان روسی حاضر در ایران صورت می‌گرفت، «به ویژه مردم شهر‌هایی چون تبریز، كرمانشاه، رشت و... با سرمشق گرفتن از شوراهای نمایندگان سربازان در یگان‌های ارتش روسیه شروع به پدید آوردن شوراهای محلی نمودند. تشكیل كمیته مجازات و قتل جاسوسان بیگانه را هم می‌توان در همین چارچوب تفسیر نمود؛ اقدامات آن‌ها باعث سقوط كابینۀ اول حسن وثوق در رجب 1335 شد که تا روی كار آمدن مجدد او در شعبان 1336، كابینه‌ها سیاست ضدانگلیسی در پیش گرفتند. پس از پایان یافتن جنگ جهانی اول، قیمومیت عراق طبق نظر جامعۀ ملل به انگلستان سپرده شد؛ این كشور «خیال داشت پسر پادشاه حجاز را در كشور جدید بر تخت نشاند و ادارۀ امور آنجا را به مأموران انگلیسی بسپرد». با این شرایط جدید ایران میان دو مستعمرۀ انگلستان یعنی هند و عراق قرار می‌گرفت و از اهمیت دو چندانی برخوردار شده بود. اوضاع داخلی كشور هم رو به وخامت گذارده بود؛ فقر گسترده، ناامنی در نقاط مختلف، دخالت بیگانگان و جنبش‌های محلی چون نهضت جنگل و خیابانی مردم را مستاصل ساخته بود و همه مشتاق شكل‌گیری یك دولت مركزی مقتدر به انتظار نشسته بودند، به همین خاطر مدرس از سپردن ریاست‌الوزرائی به وثوق‌الدوله حمایت نمود. انگلستان هم به خاطر حضور دائمی نیروهایش در ایران که هزینه‌های سنگین مالی، نظامی و سیاسی به دنبال داشت، دولت وثوق‌الدوله را با پرداخت رشوه تشویق به امضای قرارداد 1919م كرد. با عقد این قرارداد ایران به یك كشور تحت‌الحمایه و پایگاه مناسبی در برابر شوروی تبدیل می‌شد؛ بدون اینکه انگلستان هزینۀ چندانی برای آن بپردازد. سیدضیاء در حاشیۀ مذاكرات انگلیسی‌ها با وثوق‌الدوله حاضر بود و روزنامه‌اش از قرارداد مزبور حمایت می‌کرد. او عقد قرارداد را «دورۀ تجدید ایران» شمرد و با درج 9 مقاله در روزنامه به دفاع از كابینه پرداخت. سیدضیاء از جمله روزنامه‌نگارانی بود كه به خاطر تمجید از كابینه مبلغ بیست و پنج هزار تومان رشوه دریافت نمود. تقلای بیش از اندازۀ سیدضیاء باعث واكنش دیگر افراد از جمله عبدالله مستوفی شد كه بنا به تقاضای سیدحسن مدرس رسالۀ ابطال الباطل را در رد قرارداد فوق نگاشت و در آن به نقش سیدضیاء و حمایتش از وثوق‌الدوله اشاره نمود. نویسنده از سیدضیاء به عنوان «مولانا رعدالدین» یاد كرده كه كابینۀ مستوفی‌الممالك را بخاطر كوتاهی در حل مشكلات كشور «ملامت كرده از انواع هتاكی و هرزگی را به كابینه معمول می‌داشت» اما در مورد وثوق‌الدوله «تمام خرابكاری‌ها تمام مفاسد اعمال شما را ستایش و حتی برای كار چاقی شما مطالبۀ اجرای قرارداد را هم از قول ملت می‌نماید». سیدضیاء علت حمایتش از قرارداد را چنین توجیه می‌كرد كه «بستن قرارداد برای جلب حمایت دولت انگلستان ضرورت داشت؛ ما می‌دانستیم كه بعداً مجلس این قرارداد را رد می‌كند ولی در آن اوقات خطر تجزیه را از ایران رد می‌كرد» این مطلب در حالی بیان می‌شد كه بریتانیا پیش از تصویب قرارداد در مجلس شورای ملی، به اجرای مفاد آن پرداخت. در ضمن افشای قرارداد باعث حیرت و اعتراض دولت‌های دیگر از جمله فرانسه و آمریكا شد كه سیدضیاء درصدد پاسخگوئی به برخی از آن‌ها برآمد. سید‌ضیاء به پاداش حمایت از کابینۀ وثوق‌الدوله، در رأس هیاتی برای عقد قرارداد تجاری با دولت باکو عازم قفقاز شد. پیشینۀ همکاری مطبوعاتی سیدضیاء با محمدامین رسول‌زاده حاکم «آذربایجان مستقل» و سیاست انگلستان در انتخاب وی بی‌تأثیر نبوده است. قراردادی که به امضای طرفین رسید، مورد تأیید رئیس‌الوزرا قرار نگرفت. بنابراین سیدضیاء هیأت را در آذربایجان گذارد و به ایران برگشت تا توضیحات لازم را به کابینه بدهد. هر چند ورود بلشویک‌ها در اردیبهشت 1299 به آذربایجان، تمام زحمات سیدضیاء را به باد داد، اما باعث شد تا سیدضیاء در مرکز توجه محافل سیاسی قرار گرفته و به او یک وجهۀ نیمه دولتی بدهد. از طرف دیگر بریتانیا نیز نظر مساعدتری نسبت به او پیدا کرد و به قول آوری آن‌ها مفتون بینش سیاسی وی شدند که ترکیبی از بینش اروپایی و ایرانی شده بود. کودتای سوم اسفند 1299 اواخر سال 1296، سازمان کمیتۀ آهن در اصفهان و با حمایت کنسولگری انگلیس و دخالت کلنل هیگ، تأسیس شد. یحیی دولت‌آبادی که در خرداد 1298 (رمضان 1337ق) به اصفهان مسافرت کرده بود، از شوق جوانان و مردم برای ورود به کمیته، شگفت‌زده شده و علت علاقه‌مندی جوانان را دستیابی به «شغل دولتی» ذکر کرده است. مدیریت کمیته بر عهدۀ «حسین‌خان معتمد گیلانی» بود؛ او پس از شنیدن خبر دایر شدن مرکز کمیتۀ آهن در تهران، آن را «خطرناک» تشخیص داده و بدون اطلاع کلنل هیگ، به موجب یک ماده از نظامنامه، کمیته را منحل اعلام نمود بار دیگر کمیته در سال 1298 با نام کمیتۀ «فولاد» یا «زرگنده» در تهران شکل گرفت. جلسات کمیته در خانۀ ییلاقی سیدضیاء، نزدیک به سفارت انگلیس تشکیل می‌شد. سیدضیاء ریاست کمیته را بر عهده داشت و اشخاصی چون عدل‌الملک، کلنل کاظم‌خان سیاح، میرزاکریم‌خان رشتی، سلطان‌محمدخان عامری، ماژور مسعودخان کیهان و سلطان اسکندرخان، در آن عضویت داشتند. پس از سقوط کابینۀ وثوق‌الدوله در تیرماه 1299، کمیتۀ زرگنده بر فعالیت خود افزود و با حزب سوسیالیست به همکاری پرداخت. با تشکیل کابینۀ میرزاحسن‌خان مشیرالدوله (تیر ماه 1299)، «وستهال سوئدی، رئیس نظمیه و برخی دیگر از اشخاصی که از مقام خود منفصل شده بودند، به کمیته پیوستند.» مشیرالدوله با انتشار بیانیه‌ای در 28 شوال 1338ق/ 24 تیر 1299، دربارۀ قرارداد 1919 اعلام کرد «موقوف‌الاجری خواهد بود تا وقتی که برای مجلس شورای ملی ایران عرضه شده تصویب گردد» و به دنبال آن، مستشاران نظامی و مالی انگلیس از ایران خارج شدند. مشیرالدوله توانست با سرکوب قیام شیخ‌محمد خیابانی و عقب ‌راندن نیروهای جنگل، تا حدودی امنیت را مجدداً به ایران بازگرداند. با موافقت احمدشاه، مشاورالممالک انصاری جهت مقدمات انعقاد پیمان میان ایران و حکومت جدید شوروی در مرداد 1299 عازم شد. «این اقدام مشیرالدوله مطبوع خاطر انگلیسیها نیفتاد و فعالیت دیپلماسی بریتانیا را بر ضد او تحریک نمود.» مقامات انگلیسی که از حضور در قفقاز نتیجه‌ای به دست نیاورده بودند، به ناچار با نمایندۀ تام‌الاختیار لنین در ژوئن 1920م/ خرداد 1299 به مذاکره پرداختند. آنها راجع به ایران تصمیم گرفتند که انگلستان، ایران را به پایگاه ضدانقلاب شوروی تبدیل نکند و هر دو کشور خاک ایران را تا 11 فروردین 1300/31 مارس 1921 تخلیه کنند. با علنی شدن این طرح، سیدضیاء نقشه‌ای برای تشکیل یک نیروی بزرگ ایرانی تحت فرماندهی افسران انگلیسی، جهت دفاع از پایتخت در برابر بلشویک‌ها مطرح کرد که از طریق سفارت انگلیس تسلیم رئیس‌الوزراء شد. او همچنین سپردن حکمرانی ایالات شمال و معاونت وزارت داخله به خود را هم مطرح ساخت كه مورد حمایت سفارت‌خانۀ انگلستان قرار گرفت اما رئیس‌الوزراء پاسخ داد نیازی به خدمات سیدضیاء نمی‌باشد. در این زمان انگلستان به دنبال روی کار آوردن یک دولت قوی و در عین حال مطیع بود که مشیرالدوله حائز این شرایط نبود؛ بنابراین برای به سقوط کشاندن دولت مذكور، ضمن قطع کمک‌های مالی و ایجاد نارضایتی در بین قزاق‌ها، قشون نظامی را وادار به عقب‌نشینی از برابر جنگلی‌ها و ایجاد نگرانی در بین مردم کردند. سرانجام با تهدید شاه، مشیرالدوله در 3 آبان 1299 وادار به استعفا شد. کمیتۀ زرگنده، مستوفی‌الممالک را کاندیدای ریاست‌الوزرایی نمود و «برخلاف رسم و عادت مملکت دو نفر از اعضای مهم کمیته را که سیدضیاءالدین طباطبایی و میرزامحمدصادق طباطبایی باشند» کاندیدای وزارت نمود. با امتناع مستوفی‌الممالک، سپهداراعظم مأمور تشکیل کابینه شد (5 آبان 1299/ 13 صفر 1339ق) و برخی از اعضای کمیتۀ زرگنده مانند وستهال، مجدداً به کار مشغول شدند. سپهدار برای جلب رضایت انگلیسی‌ها استاروسلسکی، فرمانده روسی قزاقخانه را در 9 آبان معزول و روانۀ پاریس کرد. تعدادی دیگر از افسران روسی نیز از خدمت منفصل شدند و موانع احتمالی اجرای کودتا برداشته شد. سیدضیاء طرف مشورت سپهداراعظم بود و بنا به اظهار برخی، سپهدار به او مقام وزارت معارف یا عدلیه را پیشنهاد کرد اما سیدضیاء خواستار وزارت امور خارجه شده بود، و حتی «آن مقام را هم قبول نکرد، زیرا می‌خواست کار را یکسره کند.» از آنجائی که سیدضیاء مأمور پرداخت حقوق قزاق‌ها شده بود، نظرات قبلی کمی دور از واقعیت می‌نماید. پس از آنکه بانک شاهنشاهی پافشاری کرد که برات‌های دولتی پیش از پرداخت، باید به رؤیت مستشاران مالی مستقر در سفارت انگلیس برسد، سیدضیاء توانست با حذف این تشریفات زائد، واسطۀ بین مشتریان سرشناس بانک و سفارت انگلیس شود. بدین ترتیب سیدضیاء «موقتاً در قالب شخصیت‌های بزرگی درآمد که شاه و بزرگان کشور، برای مطمئن شدن از پرداخت برات‌هایشان، ناگزیر به مراجعۀ به او بودند.» سیدضیاء چندین بار جهت پرداخت حقوق قزاق‌ها، به قزوین مسافرت کرد و با افسران قزاق و صاحب‌منصبان انگلیسی روابط مستحکمی برقرار ساخت. همچنین سیدضیاء و سردارمعظم خراسانی، واسطۀ مذاکرات غیرمستقیم مقامات سفارت انگلیس با سپهداراعظم در آذر 1299 شدند. آنها «رویۀ جبن‌آمیز» سپهداراعظم را مورد شماتت قرار داده و او را تشویق به تشکیل فوری یک نیروی نظامی تحت فرماندهی افسران انگلیسی به تعداد 15000 نفر کردند. همچنین خواستار نوسازی نیروهای پلیس و ژاندارم و انتقال تعدادی از پلیس‌های جنوب به تهران شدند. نورمن وزیرمختار انگلیس، پیش‌بینی کرده بود در صورت پذیرش این طرح از جانب کابینه، امکان ایجاد بحران و استعفای برخی وزراء وجود دارد، «که در آن صورت خود سیدضیاء و سردارمعظم جای وزیران مستعفی را خواهند گرفت.» اما لرد کرزن- وزیر خارجۀ انگلیس- با تشکیل کابینه‌ای که سیدضیاء و سردارمعظم عضو آن باشند، مخالفت داشت. روس‌ها کلیۀ قشون خود را از تاریخ 24 دی ماه 1299 از نواحی شمال به عقب راندند، مقامات سفارت انگلیس نیز به سپهدار اطلاع دادند مجلس نمایندگان انگلیس، پرداخت کمک مالی به ایران را منوط به این می‌داند که مصرف آن با نظر افسران انگلیس باشد، و بزودی نیروهای خود را از ایران بیرون خواهند برد. سپهدار که در شرایط بغرنجی قرار گرفته بود، به ناچار در 24 دی ماه استعفا کرد. مستوفی‌الممالک که آمادگی خود را پیش از این اعلام کرده بود، زمانی که از تصویب قرارداد 1919م در مجلس شورای ملّی عذر خواست، کنار گذاشته شد؛ بنابراین احمدشاه مجدداً از سپهدار خواست تا دولت خود را تقویت کند. پس از 26 روز، کابینۀ جدید در مورخۀ 28 بهمن 1299/8 جمادی‌الثانی 1339ق به حضور احمدشاه معرفی شد. دولت چندان ضعیف بود که «اگر نیروی انگلیس در حوالی قزوین پایگاه نداشت، بلشویک‌های گیلان می‌توانستند به آسانی به طهران حمله کنند و دولت حتی توانایی دفاع از پایتخت را هم نداشت. بنابراین انگلیس فعالیت خود را برای روی کار آوردن یک دولت نظامی و در عین حال سرسپرده شدت بخشید «این دولت می‌توانست هم با جنبشهای رادیکال داخلی مقابله کند و هم جلو پیشروی احتمالی قوای شوروی را بعد از تخلیۀ کشور از نیروهای انگلیسی بگیرد.» پس از آنکه فرماندهی قوای نظامی انگلیس مستقر در شمال ایران، به «ادموند آیرونساید» سپرده شد، «سیاست رسمی دولت انگلیس که توسط «کرزن» وزیر خارجه، طراحی و ابلاغ می‌شد، به تدریج رنگ می‌باخت و وزارت جنگ فعال مایشاء می‌شد.» آیرونساید ابتدا خواست از راه مسالمت‌آمیز پیش برود «تا مبادا اثر سوئی در رابطۀ میان سیاستمداران و نظامیان بر جای گذارد. بنابراین در 26 بهمن از احمدشاه خواست رضاخان را به فرماندهی کل نیروهای قزاق ایران منصوب کند، اما او از پذیرفتن آن خودداری نمود. توجه آیرونساید به رضاخان را بایستی بخاطر شخصیت نظامی او بدانیم كه شخصی زیرك، جسور و علاقه‌مند به كسب قدرت بود؛ او در جریان بیرون راندن كلنل كلرژه كه به تازگی از جانب انقلابیون روسیه فرماندهی دیویزیون قزاق را برعهده گرفته بود شركت داشت و با طی مدارج نظامی به رقیب مهمی برای استاروسلسكی تبدیل شده بود. او برای برپائی كودتا و تغییر كابینه هم به مذاكره با سفارت آلمان نشست، كه دیرتر از موعد موافقت خود را اعلام كرده بودند. فکر انجام کودتا در ذهن افراد دیگری هم وجود داشت، «همه درصدد بودند که از طریق کودتا و جمع قوای متشتت و تمرکز آنها می‌توان بسرمنزل مقصود رسید.» سرداراسعد بختیاری از ملاکان بزرگ ایل بختیاری جزء اولین کاندیداهای انجام کودتا بود، اما میان خان‌های بختیاری اختلاف نظر وجود داشت. به میرزا اسماعیل نوبری نیز پیشنهاد انجام کودتا دادند، اما او «جواب داده بود که من به دست خارجی، مخصوصاً به دست نظامی انقلاب نمی‌کنم.» این فکر حتی در ذهن روحانیونی چون سیدحسن مدرس هم وجود داشت و برای انجام آن با میرزا کوچک‌خان جنگلی نیز مکاتبه نموده و رضاخان نیز به او پیشنهاد همکاری داده بود؛ اما این امر با توجه به اینكه رضاخان هنوز آشنائی چندانی با مدرس نداشته بسیار بعید است «از این گذشته، برای به دست گرفتن به زور سپاهیان حمایت روحانیون در مرحلۀ اول كودتا ضروری نبود». انگلیسی‌ها نیز چندین مهره برای انجام کودتا در نظر گرفته بودند؛ ابتدا محمدولی‌خان خلعتبری (سپهسالار) با واسطه‌گری سیدضیاء، طرف مذاکره قرار گرفت، اما زمانی که سپهسالار متوجه شد انگلیسی‌ها خواستار سپردن وزارت داخله به سیدضیاء هستند، پیشنهاد را ضمن توهین به سیدضیاء رد کرد. مؤلف «دولت و جامعه در ایران» این مطلب را ناشی از خلط مبحثی می‌داند که معمولاً میان نام سپهدار و سپهسالار اتفاق می‌افتد و در حقیقت پیشنهاد کودتا به محمدولی‌خان تنکابنی (سپهسالار) شده بود اما وقتی که سیدضیاء خبر حضورش در کابینۀ سپهسالار را به او می‌دهد، سپهسالار از انجام کودتا و تشکیل کابینه صرف‌نظر می‌کند. کاندیدای بعدی انگلیسی‌ها- و در حقیقت لرد کرزن- شخص نصرت‌الدوله فیروز، وزیر امور خارجۀ ایران بود؛ اما نصرت‌الدوله به خاطر عقد قرارداد 1919م و دریافت رشوه، دیگر امکان بازگشت به صحنۀ سیاست را نداشت و سفارت انگلیس در تهران هم او را کاندیدای مناسبی نمی‌دانست. ضمناً نویسندۀ مذکور اظهار نموده، به هیچ مدرکی در بایگانی‌های بریتانیا برنخورده است که نشان دهد فیروز را در لندن برای تشکیل دولت انتخاب کرده باشند. مقامات انگلیسی به دنبال انتخاب فردی بودند که بدون دغدغه و نگرانی از مقام سیاسی و اجتماعی خود، بتواند قرارداد 1919م را ولو با شکلی دیگر پیاده کند. علیرغم وجود افراد مهم و سابقه‌دار لشکری برای انجام کودتا، رضاخان میرپنج در نظر گرفته شد و این مطلب در مورد سیدضیاء، بدون داشتن مقام رسمی و جایگاه مهم طبقاتی نیز صادق است. بالفور عضو سفارت انگلستان در تهران كه در ایام كودتا حاضر بود می‌نویسد انتخاب سیدضیاء جهت رهبری توطئه «مانند موارد مشابه دیگر، ناشی از تصادف بود تا طرح و برنامه». البته نظرات دیگری هم در مورد این جریان اظهار شده است؛ طبق یك نظر بر اساس اسناد و مدارک، دو طرح جداگانۀ کودتا در تهران و قزوین توسط دو صاحب‌منصب انگلیسی یعنی ژنرال آیرونساید و نورمن وزیرمختار بریتانیا در تهران، بدون اطلاع یکدیگر و مقامات مافوق خود در لندن مورد بررسی قرار گرفته بود. اجرای کودتا توسط آیرونساید، با حرکت نیروهای قزاق به تهران آغاز شد که نورمن را غافلگیر کرد، اما او توانست سیدضیاء را به استقبال نیروهای اعزامی بفرستد و او را بر آنها تحمیل کند. در نظر دیگری كه به نظر منطقی‌تر می‌آید، آیرونساید پس از انتخاب و گفتگو با رضاخان جهت انجام كودتا، نورمن را در جریان گذاشته و با استدلال او مبنی بر تعیین یك رهبر سیاسی، علاوه بر رهبر نظامی موافقت نمود و انتخاب آن را بر عهدۀ نورمن گذاشت، او هم سیدضیاء را برای رهبری سیاسی كودتا برگزید. انگلیسی‌ها پس از آنکه شعبات بانک شاهنشاهی را در ولایات تعطیل کردند، از احمدشاه خواستند پایتخت را به اصفهان منتقل کند. «برای بردن شاه به اصفهان، محتاج قوا بودند و بنا شد که پانصد نفر از قزاق‌های قزوین، به تهران بیایند.» سیدضیاء و اسمایس فرصت را مغتنم شمرده و سردارهمایون را وادار كردند دستور انتقال قزاق‌ها را به تهران صادر كند. سیدضیاء و رضاخان برای اولین بار در شاه آباد یکدیگر را دیدند که به اتفاق کاظم‌خان سیّاح، سرتیپ احمدخان و ماژور مسعودخان کیهان، به قرآن سوگند یاد کردند تا همواره در خدمت شاه و میهن باشند و از یکدیگر در همۀ احوال حمایت کنند. احمدشاه پس از آنکه متوجه شد سیدضیاء نیز دست‌اندرکار آوردن قزاق‌ها می‌باشد، پشیمان شده و می‌خواهد که نیروها به مواضع خود برگردند. بنابراین هیأت مشترکی از جانب شاه، کابینه و سفارت انگلیس در مهرآباد به مذاکره با رضاخان پرداختند. رضاخان ضمن انتقاد از کابینه‌های نالایق، حرکت قزاق‌ها را برای پیشگیری از حملۀ بلشویک‌ها و تشکیل حکومت نیرومند و مقتدر لازم می‌شمارد. سرانجام قزاق‌ها در سوم اسفند 1299 وارد پایتخت شدند، در حالی که به ژنرال وست‌هال، رئیس سوئدی نظمیه و عضو کمیتۀ زرگنده توصیه شده بود که «اگر نبردی درگرفت، دخالت نکند.» طبق خاطرات سیدضیاء، در هنگام ورود نیروهای قزاق «یکدفعه با هم ده توپ در شهر شلیک شد که به اندازه‌ای صدای مهیبی کرد که همۀ مردم از خواب بیدار شدند و بعضی زنهای حامله بچه انداختند.» تنها مقاومت در یکی از کلانتری‌ها صورت گرفت که منتهی به هفت کشته شد. پس از ورود نیروی قزاق به پایتخت، تمام وزارت‌خانه‌ها و ادارات به تصرف کودتاچیان درآمده و زندانیان سیاسی از زندان شهربانی آزاد شدند. برخی امضای حکم ریاست وزرایی سیدضیاء توسط احمد شاه را در روز چهارم اسفند ذکر کرده‌اند، اما سیدضیاء در نطق دفاعیۀ خود در مجلس چهاردهم امضای حکم را مربوط به روز ششم می‌داند. امضای ریاست وزرایی او زمانی اتفاق افتاد که مجلس در تعطیلی به سر می‌برد و خرده‌گیری‌هایی که پیش از این سیدضیاء در روزنامه‌های خود به این نوع از کابینه‌ها می‌گرفت، به خود او نیز بازگشت. سیدضیاء در اولین ملاقات با احمدشاه درخواست لقب «دیكتاتور» كرد اما «شاه حیران و ناراحت از عواقب این عنوان روحی و معانی ضمنی معاصر آن كه در واقع افاده قدرت مافوق قانون اساسی بود، تقاضای او را نپذیرفت.» این درخواست سیدضیاء دور از انتظار هم نبود و به احتمال وی می‌دانسته كه انگلیسی‌ها بدنبال روی كار آوردن یك قدرت نظامی برای پیشبرد اهدافشان هستند. احمدشاه برای نزدیکی بیشتر به سیدضیاء، القاب دیگری مانند «اتابک اعظم» و «ظل‌السلطان» برای او انتخاب کرده بود كه سیدضیاء از پذیرفتن آنها خودداری کرد و «نخستین نخست‌وزیر بی‌لقب ایران شد.» سیدضیاء لباس روحانی خود را هم کنار گذاشت و در توضیح آن نوشت: «نخواستم در این مورد بدعتی ایجاد و هر عمامه بسری را بخیال ریاست وزراء اندازم.» روز پس از کودتا، سیدضیاء بدون آنکه هنوز اختیارات قانونی و رسمی پیدا کرده باشد، از حساب دولت در بانک شاهنشاهی مبالغی برداشت و بین کودتاچیان نظامی تقسیم کرد. او برای تهران و شهرهای اطراف، فرماندار نظامی تعیین نمود و از 12 اسفند در تهران حکومت نظامی اعلام شد. سیدضیاء روزنامۀ رعد را تعطیل کرد، به نظر او «وقتی آدمی بقدرت رسید باید روزنامۀ خودش را تعطیل کند و به روزنامه‌های مخالف اجازۀ انتشار بدهد؛ برای اینکه اسلحۀ حریف را از دستش نباید گرفت». سیدضیاء بر خلاف این ادعا که مربوط به اوایل دهۀ چهل بود، جراید مهم پایتخت مانند «گلشن»، «حلاّج» و «ستارۀ ایران» را توقیف کرد و تعدادی از روزنامه‌نگاران مانند محمد فرخی‌یزدی مدیر «طوفان»، علی‌اکبر دهخدا مدیر «صوراسرافیل»، ملک‌الشعرای بهار مدیر «نوبهار» و «تازه بهار» و عده‌ای دیگر را روانۀ زندان نمود. دیگر اتفاق مهم دستگیری تعداد زیادی از رجال سیاسی کشور بود، «در یک هفته، قریب هشتاد نفر ناجور و از هر دسته و هر طبقه و صنف، به محبس افتادند و غالب آنها را در عمارت قزاقخانه مشرف به میدان مشق قدیم حبس کرده [بودند].» صورت اسامی افراد، قبل از کودتا در سفارت انگلیس تهیه شده بود و «این همان لیست سیاه معروفی است که بعداً کابینۀ سید هم نام خود را از آن گرفت و به کابینۀ سیاه معروف شد.» انگلوفیل‌های مشهوری چون فرمانفرما و فرزندش نصرت‌الدوله و صارم‌الدوله نیز در بین محبوسین حضور داشتند، البته اشخاصی چون سردارمظفر، محمدولی‌خان تنكابنی و دیگر رؤسای عشایر كه نگهبانان مسلح در اختیار داشتند از گزند دستگیری دولت در امان ماندند. تعدادی قزاق هم در بیرون سفارت انگلستان گمارده شده بود تا در ظاهر نگذارند کسی آنجا بست بنشیند و در واقع برای اینکه نورمن و دیگر اعضای سفارت، در محذور اخلاقی قرار نگیرند. با افزایش تعداد محبوسین، برخی از ایشان را از تهران تبعید کردند، از جمله ملک‌الشعرای بهار که به دزآشوب شمیران فرستاده شد، او که ابتدا طرف مشورت سیدضیاء بود، به خاطر اینکه ادارۀ روزنامۀ ایران را قبول نکرد، مورد غضب وی قرار گرفت و دستگیر شد. نورمن از دستگیری‌ها حمایت می‌كرد و حبس و تبعید محبوسان را تنها راه جلوگیری از دستیابی مجدد ایشان به قدرت می‌دانست. حتی زمانی که مجلس مبعوثان انگلیس نسبت به دستگیری تعدادی از اعضای هیأت دولت سابق ایران اعتراض کرد، دولت انگلیس اظهار نمود که به هیچ وجه قصد دخالت در این امر را ندارد. این برخورد دستگاه دیپلماسی، باعث دلسردی برخی از انگلوفیل‌ها و تبدیل شدن برخی از ایشان مانند فیروز به یک «ضدانگلیسی دو آتشه» و گرایش تعدادی به شوروی شد. ظاهراً مهمترین هدف سیدضیاء نه «فلج کردن» محبوسین بلکه پر کردن خزانۀ خالی دولت از جیب ایشان بود. نورمن در تلگرافی به لرد کرزن، به این مطلب اشاره نموده است: «به عقیدۀ سیدضیاء همین مبالغی که این رجال محبوس به دولت بدهکارند برای تأمین هزینۀ اصلاحات اداری و نظامی کشور، لااقل در نخستین مراحلش، کاملاً کافی است.» به خانوادۀ فرمانفرما پنج روز مهلت داده شد تا مبلغ چهار میلیون تومان مالیات عقب افتادۀ سال‌های پیشین خود را بپردازند. البته نقشۀ سیدضیاء نتیجه‌ای در بر نداشت و تنها یک نفر «حاضر شد که مبلغ 25 هزار تومان که قبلاً تعیین شده بود، بدهد و بقیه از دادن پول امتناع نمودند.» دلیل دیگری که اظهار شده این است که سید‌ضیاء شخصیت برجسته‌ای محسوب نمی‌شد و به درستی حدس زده بود که رجال و متنفذین به راحتی تسلیم ارادۀ او نخواهند شد؛ بنابراین با دستگیری این دسته از رجال می‌توانست وجهه‌ای در نظر مردم کسب نماید. آخرین نکته در این بخش، اشاره به خاطرات لوسوئور، استاد فرانسوی دانشکدۀ حقوق است که خود شاهد کودتا بود. او می‌نویسد کودتاچیان مخالفان خود را بازداشت کرده و نشریات را توقیف نمودند، بدون آنکه کمترین اعتراضی از جانب مردم بشود، و در ادامه اضافه می‌کند: «من بیشتر از آنکه تصور کنم این ملّت سست و بی‌حال است ترجیح می‌دهم فکر کنم که در خود فرو می‌رود و خود را برای آینده ذخیره می‌کند.» وقتی كه سیدضیاء اولین بیانیه‌اش را صادر نمود، بدون اینكه تمجید و تملقی از شاه و یا ذكری از ادارۀ امور مملكت تحت هدایت اعلیحضرت كند، اعیان و اشراف را مسئول وضعیت ناهنجار کشور معرفی کرده و عمر حکومت این طبقه را پایان یافته اعلام نمود. سپس جملات را با کلمۀ «لازم است» شروع و به بیان برنامه‌های خود می‌پردازد. ادارۀ مملکت با عواید داخلی، بنای یک عدالتخانۀ حقیقی، تأسیس مدارس برای تعلیم و تربیت تمام طبقات، خاتمه دادن به بدبختی کارگران و دهقانان، لغو کاپیتولاسیون و تجدیدنظر در امتیازاتی که پیش از این به اجانب واگذار شده، از جمله برنامه‌های سیدضیاء بود. او ضمن اعلام لغو قرارداد 1919م خواهان تخلیۀ نیروهای بیگانه از کشور شد. دولت‌آبادی بیانیه را به یک مقالۀ سیاسی و اجتماعی برای درج در روزنامه تشبیه کرده و برای بهار نیز جالب بود که در آن «فقط یک نوبت اشاره به قانون و رژیم کشور شده بود.» سفارت انگلیس به محل رفت و آمد هر روز اتومبیل سیدضیاء تبدیل شده بود. او ضمن مشورت با اعضای سفارت در مورد برنامه‌های خود، از نورمن خواست «سربازان انگلیسی که در قزوین هستند، عجالتاً نباید خاک ایران را ترک کنند تا آن نیروهای محلی که وی درصدد تشکیل آن است، بوجود آید.» رئیس‌الوزراء سرانجام کابینۀ خود را در دهم اسفند به حضور احمدشاه معرفی کرد. برخی از وزارت‌خانه‌ها مانند داخله، خارجه و جنگ به اعضای کمیتۀ زرگنده سپرده شده بودند. او کسانی را کاندیدای وزارت کرده بود «که هیچکدام از حیث شهامت در عرض او نبودند و در کارهای اجتماعی زبردستی و تجربه و شهامت لازم را که خود او دارا بود نداشتند.» سیدضیاء در ایام تبعیدش در اروپا، به «بی‌عرضه» بودن وزرایش اعتراف کرده و علت آن را بی‌اعتمادی به اشخاص لایق ذکر نمود. هر چند سیدضیاء توانست با انتصاب فرمانداران نظامی در شهرهای نزدیک به پایتخت، مانع از مخالفت والیان آن شهرها بشود، اما برخی دیگر از والیان به راحتی حاضر به قبول رئیس‌الوزرایی او نبودند. مصدق‌السلطنه از انتشار حکم ریاست وزرایی سیدضیاء در ولایت فارس امتناع نمود و طی تلگرامی به احمدشاه، انتشار آن را باعث اغتشاش و انقلاب اعلام کرد. مصدق که در معرض تهدید قرار گرفته بود، به ناچار استعفا داده و به بختیاری‌ها پناهنده شد تا از دست دولت در امان باشد. والی خراسان، قوام‌السلطنه نیز حاضر به اطاعت از دولت نبود و مصمم به مقابله با کودتاچیان شد. وی با اخذ مبالغی از بزرگان مشهد می‌خواست قوایی عظیم‌تر در برابر دولت و ژاندارمری فراهم کند. سیدضیاء با اعزام سیدمهدی فرخ (معتصم‌السلطنه)، توانست نظر كلنل محمدتقی‌خان پسیان را در توقیف قوام‌السلطنه جلب نماید. جرأت و تهور سیدضیاء باعث شد تا کلنل «مفتون» سیدضیاء شود. سرانجام کلنل توانست طی یک نقشه و بدون درگیری، قوام‌السلطنه را دستگیر و خود حکم کفالت استانداری خراسان را از سوی نخست‌وزیر دریافت کند. این اقدام کلنل را برخی ناشی از «نظر مثبت روشنفکران تجددخواه و ناسیونالیست» می‌دانند. والی کرمانشاه، اکبرمیرزا صارم‌الدوله نیز قصد مقاومت و مبارزه با دولت سیدضیاء را داشت که پس از درگیری و مقتول و مجروح شدن عده‌ای، دستگیر و روانۀ زندان تهران شد. سیدضیاء طی مدت 90 روز حکومت، بیش از کسانی که چند سال حکومت کرده بودند، اطلاعیه، اعلامیه، تصویب‌نامه، آیین‌نامه و دستورالعمل صادر نمود. برخی از آنها برای كسب رضایت تودۀ مردم، تعدادی جهت جلب رضایت روحانیون و مذهبی‌ها و کارهایی نیز به خاطر روشنفکران انجام شد. لغو قرارداد 1919م از جمله اقداماتی است که برای رضایت تمام طبقات صورت گرفت؛ هیأت وزراء در جلسۀ 13 اسفند 1299، به اتفاق آراء معاهده را ملغی اعلام نمود و در 18 اسفند نیز طی نامه‌ای به سفارت انگلستان اطلاع داده شد. سیدضیاء پس از لغو قرارداد به انگلیسی‌ها اطلاع داد بی‌درنگ عده‌ای از مستشاران انگلیسی در دوایر نظامی و مالی ایران استخدام خواهند شد، به طوری که «در ظاهر هیچ‌گونه دلیلی وجود نداشته باشد که این عده به موجب توافق قبلی [بخوانید قرارداد 1919م] به استخدام دولت ایران درآمده‌اند.» برای اغفال دیگر دولت‌ها هم به نورمن پیشنهاد نمود تعدادی مستشار از دولت‌های فرانسه، آمریکا و حتی شوروی استخدام شوند. البته لرد کرزن تهدید نمود در صورت لغو قرارداد، دولت ایران ضمن بازگرداندن قسط اول وام [بخوانید رشوه] به امضاءکنندگان قرارداد، قرارداد مربوط به افزایش نرخ گمرکات جنوب کشور نیز لغو خواهد شد. لغو قرارداد، اثر مطلوبی را که سیدضیاء انتظارش را می‌کشید، بر جای نگذاشت، زیرا قرارداد پیش از این به نقطۀ پایان رسیده بود. همان‌گونه که كنسول انگلیس در شیراز به دکتر مصدق گفته بود «در زبان انگلیسی، ما ضرب‌المثلی داریم که می‌گوید گربۀ مرده را کسی چوب نمی‌زند. قرارداد مرده بود و احتیاج به لغو کردن نداشت.» به هر حال، سیدضیاء همان طور که وعده داده بود، با سپردن فرماندهی کل دیویزیون و فرماندهی قزاق در شمال به افسران انگلیسی و دعوت از آرمیتاژ اسمیت مستشار مالیه به تهران، عملاً قرارداد را به اجرا درآورد؛ برای بالفور عضو سفارت بریتانیا در تهران عجیب بود كه با وجود اجرای كامل قرارداد چرا وزارت خارجۀ كشور متبوعش به آن تن در نداده است. عقد قرارداد 1921م با دولت شوروی، در کابینۀ سیدضیاء رقم خورد كه دنبالۀ قرارداد بازرگانی موقتی بود که بین انگلیس و شوروی در سال 1921م/ 1299 به امضاء رسیده بود. در مورد پیشینۀ این قرارداد بایستی گفت مشاورالممالک در زمان دولت مشیرالدوله- مورخۀ ذیقعدۀ 1338ق/ تیر- مرداد 1299- به مسکو مسافرت كرد و پیمان‌نامه‌ا‌ی در 26 ماده با مقامات شوروی به امضاء رساند. دولت اول سپهدار اعظم، موافقت خود را با آن پیمان‌نامه اعلام نمود، اما انگلیسی‌ها با توسل به حیلۀ سیاسی توانستند او را وادار به استعفا کنند. قراردادی که موجب استعفای کابینۀ مزبور شده بود، در کابینۀ سیدضیاء به تاریخ 26 فوریۀ 1921م/ 7 اسفند 1299 رسماً مورد تأیید قرار گرفت. هدف شوروی از عقد قرارداد «در پیش گرفتن سیاست جلب و تحبیب و ایجاد مناسبات دوستانه با ایران بود تا بدین ترتیب سلطه و نفوذ دولت انگلیس را خنثی نماید.» طبق قرارداد، تمام امتیازات دولت تزاری لغو شد و تمام اموال شوروی از قبیل راه‌‌های شوسه، راه‌آهن، بانک استقراضی و... به ایران واگذار شد. مهمترین امتیاز- از نظر دولت شوروی- که دولت ایران متعهد به اجرای آن شد، این بود که اجازه ندهد کشورهای دیگر از خاک ایران به عنوان پایگاهی برای مبارزه علیه شوروی استفاده کنند و در صورتی که ایران قادر به جلوگیری نباشد، از ورود نیروهای قشون روسیه به خاک ایران ممانعت نخواهد کرد. امضای قرارداد به قول سیدضیاء ایران را دارای «حق حیات» نمود، و ایران «مدت بیست سال آزادی عمل پیدا کرد»؛ البته دولت سیدضیاء به خاطر تبعیت بی‌چون و چرا از سیاست‌های انگلیس نتوانست از فرصت به دست آمده استفاده کند، و حتی چوب لای چرخ توسعۀ روابط با شوروی گذاشت؛ از جمله آن که پس از انتشار خبر ورود وزیرمختار جدید شوروی در آینده‌ای نزدیک، اقدام به اخراج بسیاری از اتباع روسیه نمود تا او را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد و نیز همان طور که به نورمن اطلاع داده بود، با افزایش نیروهای محافظت از سفارتخانه‌های خارجی، در واقع فعالیت‌های وزیرمختار شوروی را تحت‌نظر قرار می‌داد. عقد قرارداد و تخلیۀ نیروهای شوروی از شمال ایران، زمینۀ شکست جنبش‌های اجتماعی بعد از جنگ جهانی اول در ایران، از جمله جنبش جنگلی‌ها را فراهم ساخت، اما سیدضیاء در جهت مخالف حرکت می‌کرد و اقداماتی برای سر و سامان دادن به تشکیلات جنگلی‌ها و مجهز کردن آنها در مقابلۀ با بلشویک‌ها انجام داد و از میرزاکوچک‌خان خواست تا مدت شش ماه عملیات خصمانه متوقف شود. نکتۀ عجیب‌تر آن که 60 نفر مسلح به رهبری حاج‌احمد کسمایی را هم مأمور ترور میرزاکوچک‌خان نمود. پس از شروع کار کابینه، سیدضیاء شبانه‌روز به فعالیت مشغول شد تا به قول خودش «به هموطنان و رجال خودمان بفهمانم که یک رئیس‌الوزراء چگونه باید انجام وظیفه نماید و برای آنها سرمشق باشم»؛ به همین خاطر بالفور دولت سیدضیاء را یك دولت «یك نفره» می‌دانست. در این كابینه همه به استثنای رضاقلی‌خان هدایت افرادی بودند كه سابقه وزارت نداشتند و اغلب آن‌ها كارمند و دیوانی محسوب می‌شدند تا سیاستمدار كه تهمت فساد هم به دامن آن‌ها نمی‌چسبید. او ضمن انحلال وزارت عدلیه و دیوان تمیز، تشکیلات جدیدی برای عدلیه ایجاد کرد و چهار نفر مستشار از فرانسه، طبق تصویب هیأت وزراء در 13 اسفند 1299، استخدام نمود، همچنین استخدام یک مستشار و ده متخصص از آمریکا برای امور اقتصادی و زراعتی را هم به تصویب رساند. البته به خاطر عمر کوتاه کابینۀ سیدضیاء نمی‌توانیم انتظار دیدن نتایج اقداماتش را داشته باشیم و صرفاً این دسته از مطالب را بایستی جزو افکار سیدضیاء بشماریم که زمان اجرای آن نیز نامعلوم بود. برخی از اقدامات سیدضیاء در همان مدت کوتاه ریاست‌الوزرایی‌اش به نتیجه رسید، از جمله تنظیم قانون ثبت اسناد و تأسیس ادارۀ مربوط به آن است که در اردیبهشت 1300 به تصویب هیأت دولت رسید و احمدشاه نیز آن را مورد تأیید قرار داد که تا افتتاح مجلس شورای ملّی بر طبق آن عمل شود. دیگر عمل قابل تحسین کابینۀ سیدضیاء، تأسیس وزارتخانۀ «صحیه و خیریه» است که با انحلال وزارت عدلیه، ساختمان مربوط به آن در اختیار وزارتخانۀ جدید قرار گرفت. این وزارتخانه به مرور زمان، تشکیلات خود را منسجم ساخت؛ بنابراین سیدضیاء را بایستی بانی وزارت صحیه و خیریه بدانیم. برخی از دستورهای رئیس‌الوزراء برای رضایت خاطر اقشار مذهبی صادر شده بود، به طور مثال او دستور داد موقع ظهر در کوچه و بازار اذان بگویند و روزهای جمعه بازارهای تهران تعطیل گردد. در میهمانی‌های رسمی از مشروبات الکلی استفاده نشود و مغازه‌های فروش مشروب و عرق تعطیل شد. هیأت دولت با صدور تصویب‌نامه‌ای در 29 فروردین 1300، استعمال تریاک را برای نظامیان و کارمندان ممنوع ساخت، به اعتقاد سیدضیاء «استعمال تریاک بخصوص در طبقات نظامی، روح شهامت و عِرق حمیت را زبون و فانی و دوام این عادت پلید، آتیۀ مملکت را تهدید می‌کند.» مرتکبین از خدمت منفصل می‌شدند و برای ترک آن فرصتی یک ماهه تعیین شد. اقدامات سیدضیاء برای جلب رضایت مردم نیز قابل توجه بود. به موجب تصمیم سیدضیاء، ادارۀ بلدیه با سازمان تازه‌ای در دوم فروردین 1300 تشکیل شد. سیدضیاء ادارۀ بلدیه را به «کاسپار اپیکیان» سپرد كه در روزنامۀ رعد به نویسندگی مشغول بود. دولت آمریکا حاضر به دادن وام به تشکیلات ادارۀ بلدیه و گسترش آن در تمام ایران شد و دو تن از مستشاران آن دولت نیز در شهرداری مشغول به کار شدند. تعدادی از خیابان‌ها سیم‌کشی و روشن شد و تسطیح خیابان چراغ برق نیز شروع شد. مغازه‌ها وادار به حذف اسامی خارجی از تابلوهای خود و استفاده از اسامی فارسی شدند. سیدضیاء می‌خواست بلدیه را بر مبنای اصول جدیدی به تقلید از شورای بخش لندن بنا کند، اگرچه از اسامی و ماهیت آن عاری بود. «تقسیم زمین‌های لم یزرع و دولتی» میان كشاورزان از جمله برنامه‌های سیدضیاء بود كه ملیكف معتقد است بخاطر تأسی از ورود افكار انقلاب روسیه به ایران بوده و هیچ برنامة مشخصی هم برای اجرای آن در نظر گرفته نشده بود؛ همینطور وعدۀ سیدضیاء مبنی بر لغو كاپیتولاسیون و ایجاد دادگاه‌های ویژه برای رسیدگی به جرایم و محاكمۀ اتباع خارجی كه صرفاً جهت امیدوار ساختن مردم و ممانعت از مخالفت عمومی بوده است. دولت سیدضیاء از حیث بودجه در مضیقۀ تمام قرار داشت، هرچند سفارت انگلیس قدم‌هایی برای حل آن برداشته بود، اما کافی نبود. سیدضیاء «مستر بالفور» را به عنوان مستشار وزارت دارایی استخدام نمود که یکی از وظایفش، تقلیل و کنار گذاشتن کارمندانی بود «که از وجودشان کاری ساخته نیست و با اینهمه ماه به ماه از خزانۀ دولت حقوق می‌گیرند.» صرف چای و قهوه در تمام ادارات کشوری و لشکری متوقف شد، تا «به هیچ‌وجه تحمیلی بر بودجۀ دولت نشود». همچنین سیدضیاء حقوق شاهزادگان را به بودجۀ دربار احاله داد و رنجیدگی خاطر شاه و درباریان را فراهم ساخت. سرانجام با وضع مالیات‌های جدید، سیدضیاء توانست تا حدی به پریشانی مالی ایران خاتمه دهد. با تمام این احوال، اصلاحات سیدضیاء نتوانست رضایت عموم مردم را فراهم سازد. در تهران شبنامه‌هایی علیه دولت در بین مردم توزیع می‌شد، رفتار برخی حکّام، نارضایتی در شهرستان‌ها را افزایش داد و جراید شهرستان‌ها اقدامات دولت را مورد انتقاد قرار می‌دادند. بایستی شكست سیدضیاء در اجرای وعده‌هایش كه باعث رویگردانی طبقات فرودست شده بود را یکی دیگر از دلایل سقوط او بدانیم. بالفور معتقد بود سیدضیاء «اگر گروهی مشاور بصیر در اختیار می‌داشت چه بسا می‌توانست بروز بسیاری از خطاهایش را جلوگیری كند»؛ كودتا به جز سیدضیاء، چهرة دیگری هم داشت؛ و آن رضاخان، افسر قزاق، و عامل نظامی كودتا بود كه برخلاف سیدضیاء، چهره‌ای ناشناخته و گمنام بود. «از همان روزهای نخست کاملاً معلوم و مبرهن بود که شخص مقتدر و نیرومند کودتا، همان میرپنج رضا بوده است»، به همین خاطر وزیران مختار حاضر در تهران جهت حل مشکلات خود به رضاخان مراجعه می‌کردند تا هر چه سریع‌تر به نتیجه برسند. اولین اختلاف میان آن‌ها زمانی اتفاق افتاد که سیدضیاء یکی از اعضای کمیتۀ زرگنده به نام سالارمنصور قزوینی را به حکومت زنجان انتخاب کرد. او مأمور بود جهانشاه‌خان از متنفذین زنجان را دستگیر و روانۀ تهران کند، اما نامبرده پس از اطلاع از این جریان، روانۀ تهران شد و در منزل رضاخان ساکن گشت. زمانی که سیدضیاء در هیأت دولت از رضاخان می‌خواهد در کارهای سیاسی دخالت نکند، با پاسخ درشت او مواجه می‌شود. رضاخان در قدم بعدی موفق شد کلنل کاظم‌خان سیاح را از فرمانداری حکومت نظامی، که از جانب سیدضیاء منصوب شده بود، برکنار سازد. سیدضیاء با امید به اینکه فرماندهی دیویزیون قزاق را از رضاخان بگیرد، در 5 اردیبهشت 1300 او را به وزارت جنگ منصوب ساخت. سیدضیاء خیلی زود پی به اشتباهش برد، زیرا وزیر جنگ ریاست دیویزیون قزاق را نیز خود بر عهده گرفت و دیگر در جلسات هیأت دولت نیز حاضر نشد. در اردیبهشت ماه، رضاخان با درخواست سیدضیاء مبنی بر ادامۀ حضور افسران انگلیسی در فرماندهی ارتش ایران مخالفت کرد «و علناً گفت كه دیگر با استخدام افسران انگلیسی موافقت نخواهد كرد و چند تایی را هم كه از پیش در قزاقخانه بودند بیرون می‌كند» بدین ترتیب سیدضیاء نه تنها حامیان انگلیسی خود را از دست داد بلكه رضاخان توانست ژاندارمری را هم از مجموعۀ وزارت داخله خارج نماید و بر آن مسلط گردد و هیچ تكیه‌گاه مطمئنی برای سیدضیاء باقی نگذاشت. بی‌توجهی سیدضیاء نسبت به توصیه‌های احمدشاه و رفتار دور از نزاکتش نسبت به وی، شاه را رنجاند و باعث نزدیکی بیشتر او به رضاخان شد. شاه در اول فروردین 1300 یک قبضه شمشیر مرصّع که از مهمترین عطایای نظامی و سلطنتی محسوب می‌شد، به رضاخان اعطا نمود. رضاخان نیز با انجام برخی درخواست‌های احمدشاه، توانست او را از خود راضی سازد. بدین ترتیب، سیدضیاء در موقعیت خطیری قرار گرفت و حتی برای حل مشکل، به فکر ترور رضاخان افتاد که مخالفت احمدشاه مانع از انجام آن شد. سیدضیاء برای مقابله با احمدشاه به محمدحسن میرزای ولیعهد نزدیک شد. او با افزایش حقوق ولیعهد به تجلیل و تکریم از او پرداخت و «تصمیم گرفت با کمک ولیعهد، احمدشاه را برکنار کند و محمدحسن میرزا ولیعهد را به جای او به تخت بنشاند.» افشای این مطلب توسط رضاخان، احمدشاه را نگران ساخت و پس از مدتی ولیعهد را به اروپا فرستاد. سفارت انگلیس از اواخر اردیبهشت ماه متوجه سقوط قریب‌الوقوع کابینۀ سیدضیاء شده بود. نگرانی مقامات انگلیسی به گمان اینکه سفارت روسیه در خفا به تشویق رضاخان و طرفدارانش علیه كابینه می‌پردازد افزایش یافت؛ بنابراین نورمن برای جلب حمایت شاه از سیدضیاء به دیدار او رفت، اما نتیجه‌ای نگرفت. مخالفت‌های لرد کرزن- وزیر خارجۀ بریتانیا- را بایستی یکی از دلایل اصلی سقوط زودهنگام کابینۀ سیدضیاء بدانیم. کرزن که در جریان کودتا قرار نگرفته بود، هیچ تمایلی برای کمک به دولت سیدضیاء نداشت، «در اثبات نظر تحقیرآمیز او در مورد سیدضیاء همین بس که در تلگراف‌هایش به نورمن حتی یک بار از ضیاء نام نبرد و در صورت لزوم تنها با عنوان رئیس‌الوزراء به او اشاره می‌کرد.» الغای قرارداد 1919م- ولو با اجرای آن در یک شکل جدید- و عقد معاهدۀ 1921م ایران و شوروی- حتی با وجود موافقت‌های قبلی روسیه و انگلیس - توسط کابینۀ سیدضیاء برای لرد کرزن کافی بود تا سیدضیاء از چشمش بیفتد. سیدضیاء هم بر این مطلب تأکید کرده و در زمان دفاع از اعتبارنامه‌اش اظهار نمود: «خدا می‌داند چه اندازه همین رنجش «لرد کرزن» تأثیری داشت در بودن و نبودن من در ایران این را من نمی‌دانم خدا می‌داند.» این رفتار دستگاه دیپلماسی انگلیس نسبت به سیدضیاء، باعث جسارت بیشتر رضاخان می‌شد. البته کوتاه شدن عمر کابینۀ سیدضیاء خالی از فایده هم نبود، زیرا سیدضیاء در حقیقت قرارداد 1919م را به اجرا درآورده بود و رضاخان- وزیر جنگ- نیز در این مدت کوتاه لیاقت خود را در مورد تشکیل یک ارتش منسجم، که سیاست اصلی انگلیس در ایران بود نشان داد. علاوه بر آن با رفتن سیدضیاء، تمام نارضایتی‌های چند ماهۀ اخیر به گردن سیدضیاء گذاشته و فضای مناسبی برای ادامۀ کار رضاخان فراهم می‌آمد. روایت‌های گوناگونی در مورد استعفای سیدضیاء گفته شده است. طبق یک روایت، احمدشاه به سیدضیاء تکلیف کرد که استعفا بدهد، اما او زیر بار نرفت؛ بنابراین «احمدشاه قانون‌دان این بار قانون را به فراموشی سپرد. به موجب یک دستخط در چهارم خرداد 1300 او را از ریاست وزراء عزل کرد.» طبق روایت دیگر، رضاخان به او دستور استعفا و ترک کشور را داده است و سیدضیاء نیز ناچار به ترک ایران شد. جمع این روایت‌ها در كتاب بهار قابل مشاهده است؛ او می‌نویسد پس از آزاد کردن رجال محبوس در روز سه‌شنبه سوم خرداد 1300، «انقلابی نیمه طبیعی و نیمه‌عمومی بر ضد سیدضیاء بوجود آمد که تحریکات شاه و وزیر جنگ و محبوسین و قسمتی از مردم موجد آن بود» و سیدضیاء که از جانب انگلیسی‌ها حمایتی نمی‌دید، ناچار به استعفا شد. علیرغم فضای نامساعدی که علیه سیدضیاء شکل گرفته بود او توانست کشور را به راحتی ترک کند. سیدضیاء در جائی علت این امر را همراهی رضاخان دانسته که او به سلامت از ایران خارج شده است؛ اما در خاطراتش که مدتی پس از خروج از ایران بیان نموده وساطت «اسمارتِ» انگلیسی نزد احمدشاه را باعث این اتفاق ذکر کرده است. تا مدتی پس از خروج سیدضیاء از تهران گفتگو و شایعات بسیاری در مورد مراجعت وی وجود داشت، كه تا حدودی هم واقعیت داشت. شیخ خزعل با محمدحسن میرزا، ولیعهد ایران- که به خاطر سوءظن احمدشاه ناچار به ترک ایران شده بود- در محمره به گفتگو نشست و از او خواست به سیدضیاء که در بصره منتظر کشتی جهت خروج از ایران بود، بپیوندد تا با یکدیگر و قوای عشایر عرب و الوار تحت فرماندهی شیخ‌خزعل، وارد عمل شوند. سیدضیاء معتقد بود ولیعهد «مرد این کار نیست» و تلاش شیخ‌خزعل نیز منتهی به نتیجه نشد. طبق برخی اسناد سیدضیاء به مذاكره با مقامات بریتانیائی حاضر در عراق پرداخت و تمایل ولیعهد مبنی بر تشكیل یك حكومت جدید در جنوب ایران را اعلام كرد كه با مخالفت كرزن و حكومت هند مواجه شد. پس از سقوط کابینۀ سیدضیاء، جمعی از اعیان، رجال و نمایندگان مجلس شورای ملّی بیانیۀ مفصلی تحت عنوان «بیان حقیقت» در 31 خرداد 1300 منتشر ساختند و ضمن تمجید از رضاخان، به خرده گیری از اقدامات کابینه پرداختند. فیروز، مدرس، تدیّن و آشتیانی از جمله امضاءکنندگان بیانیه، و خواهان محاکمه و مجازات سیدضیاء و همدستان او بودند. آن‌ها همچنین از رضاخان سلب مسئولیت نموده و تمام گناهان را به دوش سیدضیاء گذارده و از رضاخان بخاطر ساقط كردن «حكومت سیدضیاء خائن و وطن‌فروش» تقدیر بعمل آوردند كه نشانۀ نفوذ و شاید ترس ایشان از رضاخان بوده باشد. رضاخان در سالگرد کودتا بیانیه‌ای صادر نمود و در مورد سیدضیاء گفت «اشتباه نکنید، بعضی از اشخاص کوچکتر از آن بوده و هستند که یک ارادۀ منظم نظامی را با اراده و عقیدۀ خویش مربوط ساخته» و موفق به انجام کودتا شوند. با صدور این بیانیه، خواسته‌های مبتنی بر محاکمۀ سیدضیاء هم فروکش نمود. رضاخان در دوران سلطنت خود هر سال روز سوم اسفند را بمثابه عید و یك روز «نهضت ملی و نظامی ایران» برگزار می‌كرد اما به قول مستوفی «هیچیك از این تظاهرات لفظی و معنوی نتوانست این حقیقت را از خاطرها محو كند كه عامل كودتا انگلیسی‌ها بوده‌اند»؛ بهار نیز در این مورد می‌گوید رضاخان از روزنامه‌نگاران می‌خواست «تنها او را سازمانده كودتای سوم حوت برشمارند و اخطار كرده بود: هر روزنامه‌ای كه جز این بنویسد از برای میهن و افتخارات میهن توقیف خواهد شد». عدۀ كمی هم به تمجید از سیدضیاء و کابینۀ او پرداختند. اپیکیان ارمنی رئیس بلدیه، ماژور مسعودخان وزیر مشاور، کلنل کاظم‌خان سیاح با عده‌ای محافظ، سیدضیاء را همراهی کردند. او به خاطر بیماری- احتمالاً مصلحتی- مدت دو تا چهار ماه در بصره و بغداد توقف نمود. سپس عازم هندوستان شد. در کراچی، فرماندار ایالت گجرات از طرف نایب‌السلطنۀ هندوستان به او «ابلاغ کرد که در این موقع که در این کشور اضطراباتی هست توقف ایشان در هندوستان اقتضا ندارد و بهتر است آن سرزمین را ترک کند.» مخالفت كرزن با حضور سیدضیاء در هند بی‌تأثیر نبود، زیرا سیدضیاء قصد داشت با ولیعهد در بمبئی به تلاش برای بازگشت به ایران بپردازند كه كرزن از حكومت هند خواست به هیچ یك اجازه ندهند تا هند را پایگاه مانورهای سیاسی خود قرار دهند. سرانجام سیدضیاء بناچار بمبئی را ترك گفته و به سمت اروپا حرکت کرد. بدین ترتیب دور اول زندگی سیاسی پرماجرای سیدضیاءالدین در ایران به پایان رسید. فهرست منابع و مآخذ - آبراهامیان، یرواند. ایران بین دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامی. مترجمان: کاظم فیروزمند، حسن شمس آوری، محسن مدیر شانه‌چی. چاپ چهارم. تهران، نشر مرکز، 1380. - آذری شهرضائی، رضا. سیدضیاءالدین طباطبائی و فلسطین. تهران، شیرازه، 1381. - آوری، پیتر. تاریخ معاصر ایران. ترجمۀ محمد رفیعی مهرآبادی. چاپ دوم. تهران، عطائی، 1369. ج1و2. - اتحادیه، منصوره. احزاب سیاسی در مجلس سوم. تهران، نشر تاریخ ایران، 1371. - بهار، ملک‌الشعرا. تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران. امیرکبیر، 1371. ج1، (چاپ چهارم) و ج2 (چاپ دوم). - پهلوی، محمدرضا. پاسخ به تاریخ. چاپ نهم. تهران، البرز، 1387. - تبریزی شیرازی، محمدرضا. زندگانی سیاسی، اجتماعی سیدضیاءالدین طباطبائی و کودتای سوم اسفند 1299 شمسی. تهران، شرکت سهامی انتشار، 1383. - جمشیدی، اسماعیل. حسن مقدم و جعفرخان از فرنگ آمده. تهران، زرّین، 1373. - حکیم‌الهی فریدنی، هدایت‌الله. اسرار سیاسی کودتا و زندگانی آقای سیدضیاءالدین طباطبائی. تهران، شرکت سهامی چاپ، 1322. - ذوقی، ایرج. تاریخ روابط سیاسی ایران و قدرت‌های بزرگ. تهران، پاژنگ، 1368. - زبده، حسین. مقالات آقاسیدضیاءالدین طباطبائی [مجموعه مقالات]. تهران، شرکت سهامی چاپ، 1322. - زرگر، علی‌اصغر. تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضا شاه. ترجمۀ كاوه بیات. پروین - معین، 1372. - شجیعی، زهرا. نخبگان سیاسی ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی. تهران، سخن، ج3، 1372. - صباحی، هوشنگ. سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه. ترجمۀ پروانه ستاری. تهران، گفتار، 1379. - صدر هاشمی، محمد. تاریخ جراید و مجلات ایران. چاپ دوم. اصفهان، کمال، ج 4 -3، 1363. - صفائی، ابراهیم. زمینه‌های اجتماعی کودتای 1299. بی‌جا، بی‌نا، 1353. - عاقلی، باقر. شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران. تهران، گفتار و علم، ج2، 1380. - غنی، سیروس. ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها. ترجمۀ حسن كامشاد. نیلوفر، 1377. - فوران، جان. مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سال‌های پس از انقلاب اسلامی. ترجمۀ احمد تدین. تهران، رسا، 1377. - کی استوان، حسین. سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم. روزنامۀ مظفر، 1327 (ج1) و 1329 (ج 2). - لوسوئور، امیل. زمینه‌چینی‌های انگلیس برای کودتای 1299. ترجمۀ ولی‌الله شادان. تهران، اساطیر، 1373. - متولی حقیقی، یوسف. از تبریز تا مشهد پژوهشی پیرامون زندگی و قیام کلنل محمدتقی‌خان پسیان. مشهد، بانک قلم، 1380. - محبوبی اردکانی، حسین. تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران. چاپ دوم. تهران، دانشگاه تهران، ج2، 1376. - مکی، حسین. تاریخ بیست سالۀ ایران. چاپ پنجم. تهران، علمی، ج1، 1374. - ملیكف، ا.س. استقرار دیكتاتوری رضاخان در ایران. ترجمۀ سیروس ایزدی. تهران، شركت سهامی كتابهای جیبی، 1358. - مهدی‌‌نیا، جعفر. زندگی سیاسی سیدضیاءالدین طباطبائی. تهران، امید فردا، 1380. - مهرین، مهرداد. فرزند انقلاب ایران یا ترجمۀ حال آقای سیدضیاءالدین طباطبایی [روز]نامه‌نگار شهیر و رئیس‌الوزرای اسبق ایران. تهران، نشر حزب وطن، بی‌تا. - نیازمند، رضا. رضاشاه از تولد تا سلطنت. تهران، جامعۀ ایرانیان، 1381. - همایون كاتوزیان، محمدعلی. دولت و جامعه در ایران، انقراض قاجار و استقرار پهلوی. ترجمۀ حسن افشار. چاپ چهارم. تهران، نشر مرکز، 1386. - دیوان بهار (ملک‌الشعراء محمدتقی بهار). به اهتمام چهرزاد بهار. تهران، توس، 1380. - دیوان عارف قزوینی (مجموعه آثار). تدوین محمدعلی سپانلو و مهدی اخوت. تهران، نگاه، 1381. - بهزادی، علی. شبه خاطرات. تهران، زرّین، ج1، 1375. - دولت‌آبادی، یحیی. حیات یحیی. چاپ ششم. تهران، عطار و فردوس، ج 2 و 4، 1371. - سعیدی، خسرو. اللهیار صالح. تهران، طلایه، ج1، 1367. - مستوفی، عبدالله. شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه. چاپ سوم. زوّار، ج 2 و 3، 1371. - هدایت، مهدیقلی (مخبرالسلطنه). خاطرات و خطرات. چاپ ششم. تهران، زوّار، 1385. - خاطرات بالفور. ترجمۀ اسدالله علوی. تهران، زند، 1380. - خاطرات و تألمات دكتر محمد مصدق. چاپ چهارم. تهران، علمی، 1365. - نامه‌های دکتر مصدق. گردآورنده: محمد ترکمان. چاپ دوم. تهران، هزاران، ج1، 1375. - روزنامۀ خاطرات سیدمحمد کمره‌ای. به کوشش محمدجواد مرادی‌نیا. تهران، شیرازه، ج 2، 1382. - اسناد کابینه کودتای سوم اسفند 1299. گردآورندگان: حسن مرسلوند. تهران، نشر تاریخ ایران، 1374. - اسناد محرمانۀ وزارت خارجۀ بریتانیا دربارۀ قرارداد 1919 ایران و انگلیس. ترجمۀ جواد شیخ‌الاسلامی. تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشاری، ج 1 و 3، 1373. - سیدضیاءالدین طباطبائی به روایت اسناد ساواک. تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1381. - هیأت فوق‌العادۀ قفقازیه. به کوشش رضا آذری شهرضائی. تهران، وزارت امور خارجه، 1379. - پرتوی، کتایون. «سیاست خارجی منطقه‌ای کرملین در ایران (18-1917)». فصلنامۀ تاریخ روابط خارجی، سال سوم، ش12، پائیز 1381. - جمالزاده، سیدمحمدعلی. «تقریرات سیدضیاء و «کتاب سیاه» او»، آینده، سال ششم، ش12- 9، آذر و اسفند 1359. سال هفتم، ش 3، خرداد 1360. سال هفتم، ش 4، تیر 1360. - شیخ‌الاسلامی، جواد. «نقدی بر تقریرات سیدضیاء». آینده، سال هفتم، ش 12-11 و بهمن و اسفند 1360. - هاشم‌زاده محمدیه، عباس: «اسنادی نویافته از زندگانی سیدضیاءالدین طباطبائی یزدی». گنجینۀ اسناد، سال دوم، دفتر سوم و چهارم، پائیز و زمستان 1371. - «مرد دوم». تهران مصور، ش 1122، 14 اسفند 1343. از : حمید خرمی كارشناس ارشد تاریخ، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد بجنورد منبع:مجموعه مقالات ایران و استعمار انگلیس ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، همایش دوم ، ج دوم ، بهار 1391 ص 494 تا5 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی دوران

سوارکاران بی رحم به روایت جمال‌زاده

تلفات قحطی و بیماری‌های همراه آن در استان جنوبی فارس به اندازه هولناكی گسترش یافته بود. محمدعلی جمال‌زاده تلفات وحشتناك شیراز را این‌طور روایت می‌كند: جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود [پاییز 1918] كه در دل شبی تاریك و هولناك سه سوار ترسناك كه هر كدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور كردند و به آن وارد شدند. یك سوار نامش «قحطی»، دیگری «آنفلوآنزای اسپانیایی» و آخری «وبا» بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پاییزی در برابر حمله این سواران بی‌رحم فرو می‌ریختند. هیچ غذایی پیدا نمی‌شد، مردم مجبور بودند هر چه را كه می‌توانستند بجوند، بخورند - شیء یا حیوان. به زودی گربه و سگ و كلاغ را نمی‌شد یافت. حتی موش‌ها نسلشان برافتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله می‌كردند. در هر گوشه و كنار اجساد مردگان بی‌كس و كار پراكنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند. گاهگاه اجساد را جمع كرده و با گاری‌ها رها كرده و به بیرون شهر می‌بردند تا در چاله‌هایی ریخته و رویشان خاك بریزند. بازارها و دكان‌‌‌ها خالی و تعطیل بودند و هیچ پزشك و پرستار و درمانی پیدا نمی‌شد. گزارش جمال‌زاده را سرپرسی سایكس تأیید می‌كند. او اشاره می‌كند كه تنها در یك ماه- اكتبر 1918- یك پنجم جمعیت شیراز از بین رفت. او چنین روایت می‌كند: «جنگ با قشقایی‌ها به سختی به پیروزی انجامید، زیرا برنده و بازنده هر دو به یك نسبت مغلوب حمله هولناك آنفولانزا در 1918 بودند كه به نظر می‌رسید وخیم‌ترین شكل آن بوده است. در آغاز درنیافتیم كه بیماری قرار است یك پنجم جمعیت را قتل‌عام كند و با همان شدت نفرات قوای حاضر در شیراز و فیروزآباد راهم دربر بگیرد». او آمار مرگ و میر را شرح می‌‌دهد: «شیراز، 000/10 نفر از جمعیت 000/50 نفری خود را از دست داده است. ذكر این نكته شرم‌آور است كه مقامات مسئول ایرانی حتی كفن را هم احتكار می‌كردند؛ و ما نیز آن قدر گرفتار مراقبت و پرستاری از افراد خودمان بودیم كه نمی‌توانستیم كاری برای مردم شهر انجام دهیم؛ مردمی كه صدها تن از آنها از فرط بیچارگی و نومیدی، افتان و خیزان خود را به مسجد رسانده‌اند تا در آنجا بمیرند. تلفات ما نیز تكان‌دهنده بود. بیش از ششصد تن از نفرات ما، اعم از انگلیسی و هندی، قربانی موج بیماری فراگیری شدند كه در نوع خود هولناك‌ترین بود. فرمانفرما به تازگی از مرگ جان به در برده است. وقتی كه پس از بهبودی به عیادتش رفتیم با فرانسه ویژه خودش گفت: «Le – demi – mond de Chiraz est mort» سایكس پس از ذكر آنچه در بالا گفته شد، درست در یك صفحه بعد با ذكر این نكته كه نوع آنفولانزای شایع در میان نیروهای انگلیسی متفاوت از نوع شایع آن در میان مردم محلی بود، به تناقض‌گویی می‌افتد و می‌نویسد نرخ مرگ و میر انگلیسی‌ها رقم ناچیز دو درصد بوده است: «بیماری واگیر آنفولانزا در آغاز ماه اكتبر در میان نیروهای انگلیسی شایع شد، اما نوع آن ملایم بود و مرگ و میر نیروها تنها 2 درصد بود. این در حالی بود كه در شیراز این میزان 18 درصد بود. در عین حال همه كسانی كه دچار بیماری شده بودند، بسیار ضعیف شده و برای كار سخت تا زمان بهبودی كامل آمادگی نداشتند. میزان مرگ و میر در نواحی اطراف بسیار بالاتر بود. این امر خطر هر نوع مخالفت جدی را كاهش می‌داد». بر حسب اتفاق، نقطه دیگری كه در آن آنفولانزا همه‌گیر شده بود، قزوین بود كه در اكتبر 1918 ستاد نیروهای نورپرفورس بریتانیا بود. كاملاً آشكار است كه ‌«توضیح» سایكس برای توجیه تلفات بسیار كمتر در میان نیروهای انگلیسی- مبنی بر اینكه نوع بیماری میان انگلیسی‌ها با آنچه كه در میان ایرانیان شایع بوده تفاوت داشته است (و به عبارتی ویروس آنفلوآنزا دچار تبعیض بوده) - بی‌اساس است. دلیل واقعی بالاتر بودن تلفات ایرانیان آن بود كه قربانیان در اثر قحطی ضعیف شده بودند، در حالی كه نیروهای انگلیسی از تغذیه خوب برخوردار بودند؛ بنابراین ایرانیان در اثر قحطی به سهولت جان می‌باختند. این 000/10 قربانی «آنفلوآنزا» در واقع قربانی قحطی بودند. بنابراین اگر یك پنجم جمعیت فارس ظرف یك ماه از صحنه روزگار محو شدند، شگفت‌انگیز نیست، زیرا تقریباً نیمی از جمعیت ایران در سالهای 1917 تا 1919 دچار قحطی بودند. به علاوه، قضیه قحطی در فارس به طور خاص حائز اهمیت است، زیرا نمی‌توان ادعا كرد كه این قحطی ناشی از حضور روس‌ها و ترك‌های عثمانی بوده است. در آن زمان جنوب غرب ایران از نوامبر 1914 در اشغال نظامی انگلیسی‌ها بود، فارس از اوایل 1916 اشغال شده و هیچ نیروی روس یا ترك در جنوب ایران حضور نداشت. همه آنها انگلیسی بودند. منبع:قحطی بزرگ ، دکتر محمدقلی مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 76 تا 79 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی دوران

چگونه رضاخان پای دزدان آمریکایی را به گنجینه های آثار باستانی ایران باز کرد؟

انگلیسی‌ها پس از تصرف نظامی ایران‌، بر این كشور و منابع نفتی آن تسلط كامل و دائم یافتند. تسلط كامل بر ایران از طریق حكومت استبدادی نظامی با كودتای 21 فوریه 1921 ممكن گردید. اکنون به روشنی مشخص شده است كه با وجود انكار انگلیسی‌ها، آنها كودتا را برنامه‌ریزی و هدایت كرده‌اند و نیروهای نظامی و سفارت انگلستان در این كودتا نقش داشته‌اند. كودتا را رضا میرپنج كه افسر قزاق گمنام و بی‌سوادی بود برپا كرد. او پس از این كودتا به رضاخان سردارسپه و پس از آن به رضاشاه پهلوی معروف شد. با حمایت نظامی، سیاسی و اقتصادی انگلیسی‌ها رضاخان عملاً به خودكامه نظامی ایران در سال‌های 1921 تا 1925 تبدیل شد. كودتای انگلیسی دیگری در دسامبر 1925 باعث شد كه رضاخان حكومت قاجار را براندازد و خود به پادشاهی برسد. با توجه به این كه رضاخان با مجموعه‌ای از كودتا‌ها به قدرت رسید و در قدرت باقی ماند و از مشروعیت و حمایت مردمی برخوردار نبود، برای ادامه دیكتاتوری نظامی خود كاملاً وابسته به حمایت خارجی بود. به همین دلیل در مقابل فشارهای سیاسی خارجی كاملاً ضعیف و شكننده و نگران تبلیغات خارجی مخالف بود. دولت‌های انگلیس، آمریكا، روسیه و حتی فرانسه با آگاهی از این نقطه ضعف رژیم پهلوی، از شرایط بهره كامل بردند و امتیازاتی گرفتند كه رژیمی مستقل با پشتوانه مردمی هرگز حاضر به اعطای آنها نبود. مهم‌ترین امتیازی كه دولت ایران در این دوره اعطا كرد موافقت‌نامه نفت 1933 بود. امتیاز دیگر‌، شیلات دریای خزر بود كه در سال 1927 به روسیه داده شد. امتیازهای دیگری كه به همان اندازه مهم است ولی شناخته شده نیست، امتیازهای باستان‌شناسی است كه در فاصله سال‌های 1931 تا 1941 به موزه‌های آمریكایی داده شده است. به نظر می‌رسد كه در اصل توافقی بین قدرت‌های سه گانه بر سر با ارزش‌ترین منابع ایران یعنی آثار باستانی‌، نفت و خاویار برقرار شده بود. در حالی كه آمریكاییان با دقت زیاد خود را از تجارت خاویار و نفت كنار كشیده بودند، انگلیسی‌ها و روس‌ها هم متقابلاً دخالتی در كاوش‌های باستان‌شناسی آمریكاییها در ایران نداشتند. در مقایسه با كاوش‌های باستان‌شناسی بزرگی كه آمریكاییها در ایران انجام می‌دادند‌، فقط یك باستان‌شناس مهم انگلیسی به نام سر اورل استین در دهه 1930 در ایران كار می‌كرد و بخشی از كار استین هم به نمایندگی از طرف دانشگاه‌ هاروارد بود. تصادفی نبود كه آمریكاییها هیچگاه با تسلط انگلیسی‌ها بر امور نفتی ایران به چالش برنخاستند و برای انگلیسی‌ها هم هیچگاه برتری آمریكاییها در مسائل باستان‌شناسی ایران مورد تردید واقع نشد. در حالی كه كنترل سیاسی و نظامی ایران در دست انگلیسی‌ها بود، باستان‌شناسی ایران بعد از سال 1925 كاملاً به انحصار آمریكاییها در آمد. برخی بر این باورند كه اعطای امتیاز باستان‌شناسی در ایران به آمریكاییها در برابر ممانعت انگلیسی‌ها از اعطای امتیاز نفت شمال ایران به آمریكا بود. انگلیسی‌ها مصمم بودند كه جلوی نفوذ آمریكاییها به مسائل نفتی ایران را بگیرند و برای جبران عدم دسترسی آمریكاییها به نفت ایران، دسترسی انحصاری آنها به آثار باستانی ایران را فراهم كردند. روس‌ها هم برای این كه كاملاً بی‌بهره نمانند، در نهایت اختیار شیلات دریای خزر را در دست گرفتند كه شامل صادرات پر سود خاویار بود. همانگونه كه آرتور چستر میلسپوی آمریكایی، مستشار كل مالی ایران تا سال 1927، توضیح داده و بر اساس شواهدی كه ارائه كرده‌، اعطای امتیاز شیلات 1927 به روسها به معنای فروش كامل حقوق و منافع ایران بود. ایران تا پایان دوره امتیاز شیلات در سال 1952 یعنی زمان نخست‌وزیری دكتر محمد مصدق‌، نتوانست اداره شیلات دریای خزر را باز پس گیرد. اعطای چنین امتیازهایی به معنای حیف و میل كامل منابع ثروت ایران بود. آن گونه كه میلسپو می‌گوید رضاشاه در این دوره تا جایی كه توانست ایران را «دوشید». به مدت 20 سال از 1921 تا 1941 بیشتر درآمد نفت ایران صرف خرید تسلیحات شد و حداقل 60 تا 65 درصد بودجه سالانه دولت (كه منحصراً از درآمدهای نفتی بود) برای ارتش و پلیس هزینه شد. حیف و میل منابع در این دوران حیرت‌انگیز بود. اگر این منابع مالی صرف آموزش، زیرساخت‌ها و پیشرفتهای صنعتی و كشاورزی می‌شد، امروز ایران در میان كشورهای جهان سوم نبود. در سال 1941 كه رضاشاه ایران را ترك كرد، 85 تا 90 درصد جمعیت ایران بی‌سواد بودند. 40 سال بعد، وقتی پسر و جانشین او كشور را ترك كرد، با وجود «تمدن بزرگ» دو سوم مردم كشور بی‌سواد باقی مانده بودند. با توجه به چنین مسائلی می‌توان دریافت كه چرا ایران با وجود فرهنگ، تاریخ و منابع عظیم طبیعی و نفتی پیشرفت نكرده است. یکی از مظاهر عمده غارت ثروتهای ایران در دوره رضاشاه تاراج آثار باستانی ایران توسط دولتهای غربی به ویژه آمریکا بود؛ غارتی که مجوز حکومت رضاخان را با خود داشت. با ظهور حكومت پهلوی در سال 1925 درهای ایران به روی باستان‌شناسان خارجی باز شد. این امر باعث لغو امتیاز انحصاری فرانسوی‌ها در اكتبر 1927 و تصویب قانونی جدید در مورد آثار باستانی در نوامبر 1930 شد. با بهره‌گیری از موقعیت جدید و این باور كه در ایران باستان‌شناسی آمریكایی به درخشان‌ترین موفقیت‌هایش نائل خواهد شد موزه‌های آمریكایی متعددی با هدف كاوش‌های باستان‌شناسی به ایران هجوم آوردند. در این زمینه، هوراس اچ. اف. جین مدیر موزه باستان‌شناسی پنسیلوانیا در سال 1931 در نامه‌ای به والاس اسمیت موری مدیر بخش امور خاور نزدیك وزارت امور خارجه اشاره می‌كند كه باز شدن درهای ایران به روی باستان‌شناسان خارجی برای اولین بار موقعیتی كم نظیر ایجاد كرده است. از نظر اریك اف. اشمیت‌، مدیر هیأت اعزامی باستان‌شناسی موزه پنسیلوانیا در 1931به دامغان‌، ایران «یك بهشت باستان‌شناسی بكر» بود. در حین بازدید موزه‌هایی مانند موزه هنر متروپولیتن نیویورك و موزه‌های اسمیتسونین در واشنگتن‌، فهم این حقیقت كه همه این آثار در فاصله سال‌های 1925 تا1941 یافت شده‌اند مرا [نویسنده] شگفت‌زده كرد. خصوصاً توجه من به این مطلب جلب شد كه دارایی‌های گسترده موزه متروپولیتن كه مربوط به دوره‌های ساسانی و اسلامی است و شامل سفالـینه‌های بسـیار ارزشـمند و بی‌همـتایی از نیشـابور است همه در دهه 1930 به دست آمده‌اند. چگونه محرابی بزرگ از مسجدی در اصفهان پس از گذشت 1300 سال، از جایگاه واقعیش به نیویورك منتقل شده است؟ چگونه این محراب از كشوری مسلمان خارج شده است؟ در حین تحقیق ، از روی مدارك وزارت امور خارجه آمریکادریافتم كه این محراب جزء مجموعه وسیعی از اشیا و ساخته‌های مذهبی بوده كه قاچاقچیان در دهه 1930 به سرقت برده‌اند. در گزارش وزیرمختار آمریكا در ایران، چارلز سی.‌ هارت، آمده است كه مظنون اول تاراج برنامه‌ریزی شده مكان‌های مقدس و مساجد ایران، باند قاچاق «پوپ - رابنو» بوده‌اند. آرتور اپهام پوپ (1969-1881) شهروندی آمریكایی و دلال اشیای عتیقه بود و بسیاری او را متخصص هنر اسلامی می‌دانستند. او ارتباط نزدیكی با حكومت پهلوی از جمله شخص رضاشاه داشت. رابنو دلال بزرگ اشیای عتیقه بود كه پوپ از طریق او بیشتر معاملاتش را انجام می‌داد. گزارشی از وزارت امور خارجه آمریكا در سال 1942 در این مورد است كه چگونه این محراب به مالكیت موزه هنر متروپولیتن نیویورك در دهه 1930 در آمده است. این گزارش بر هویت قاچاقچیان تأكید می‌كند: دار و دسته «پوپ – رابنو». البته باید اشاره كنیم كه براساس مدارك‌، باستان‌شناسان آلمانی نیز كه در دهه 1930 برای موزه‌های آمریكایی در ایران كار می‌كردند مظنون به دزدی و قاچاق آثار باستانی بودند. برخی اتباع برجسته انگلیسی در بین‌النهرین نیز چنین دزدی‌هایی كرده‌اند. مدارك وزارت امور خارجه آمریكا نشان می‌دهند كه پرفسور ارنست ای. هرتسفلد (1947-1879) بالاترین مقام مسئول در باستان‌شناسی ایران در آن زمان، بارها در حین خارج كردن آثار باستانی «بدون اطلاع دولت ایران» مچش گرفته شده است. تاراج گسترده گنجینه‌های ایرانی در فاصله سال‌های 1925 تا 1941 فقط با كمك و راهنمایی دولت آمریكا و رضایت و همكاری رژیم نوپای پهلوی در ایران ممكن بود. دولت آمریكا نیز مكرراً به دولت ایران برای «اهدا»ی مقادیر وسیعی از آثار باستانی پیدا شده به مؤسسه شرق‌شناسی دانشگاه شیكاگو فشار می‌آورد. بعلاوه، همان طور كه اسناد وزارت امور خارجه نشان می‌دهد و دیپلمات‌های آمریكایی صراحتاً بیان می‌كنند، مؤسسه شرق‌شناسی كمترین حق قانونی و اخلاقی برای تملك اشیای مكشوفه در كاوش‌های تخت‌جمشید نداشته‌ است. منبع:تاراج بزرگ ، دکتر محمد قلی مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ص 25 تا 32 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی دوران

سکه های طلا به جای نقل و نبات !

یكی از نزدیك‌ترین دوستان شاه را باید همین امیر هوشنگ دولو دانست كه معروف بود در معاملات قاچاق تریاك و خاویار و خیلی كارهای دیگر دست دارد. او اهل بازی ورق و این حرفها نبود و بیشتر یك آدم محفلی و منقلی و اهل بزم به شمار می‌رفت و آنطور كه گفته می‌شد وسایل بزم و زن بازی شاه را فراهم می‌كرد. دولو مخصوصاً در سفرهای زمستانی شاه به «سن موریتس» سوییس همراه همیشگی بود و هر جا هم كه می‌رفت بساط تریاك و منقل او به راه بود و یك بار هم در فرودگاه زوریخ نزدیك بود به اتهام قاچاق تریاك دستگیرش كنند كه شاه شخصاً او را با خود به داخل هواپیما برد و غائله موقتاً خوابید اما خبر آن درز پیدا كرد و بالاخره به دستور شاه و از طریق دیپلماتیك اقدام گردید و پرونده مختومه شد. دولو به علت نزدیكی‌اش به شاه یكی از با نفوذ‌ترین آدم ها به شمار می‌رفت و با وجودی كه هیچ وقت شغل رسمی و طراز اولی نداشت و در ظاهر حكم پیشخدمتی شاه را داشت، با این همه از هر وزیر و وكیلی نفوذش بیشتر بود و تمام رجال مملكت هوای او را داشتند و تملقش را می‌گفتند. می‌گویند دولو در جریان انقلاب مقداری تریاك از كشور خارج كرد. او اساساً عاشق این كار بود و می‌شود او را یكی از كلكسیونرهای تریاك دانست كه انواع آن را در اختیار داشت. درباره دولو بد نیست این را هم بدانید كه در خانه او و در كنار منقلش همیشه یك بشقاب پر از سكه طلا می‌گذاشت تا هر كس بخواهد به جای نقل و نبات آنرا بردارد و در جیب بگذارد و از همین می‌شود فهمید كه ثروت این به ظاهر پیشخدمت شاه، سر به كجاها می‌زد! منبع:پس از سقوط ، سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی ، خاطرات احمد علی مسعود انصاری ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، تهران، بهار 1385 ، ص 62 و 63 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی دوران

ریشه یابی تعرض رژیم شاه به فیضیه

در آغاز سال 1342، تهاجم برنامه ريزى شده عوامل رژيم به مدرسه فيضيه نقشى اساسى در وقايع بعدى اين سال ـ به ويژه قيام 15 خرداد ـ و رويدادهاى پس از آن داشت؛ اما تهاجم به فيضيه ماحصل روندى بود كه از مدتى قبل شروع شده بود. عليرغم اعلام لغو قانون انجمنهاى ايالتى و ولايتى، بر اثر مبارزات پى‏گير امام و به تحرك واداشتن حوزه‏هاى علميه، از همان هنگام، عمليات بر عليه مبارزان به اشكال متعددى دنبال شد. به خصوص اين كه رژيم از ميزان مقبوليت عمومى مطالب بيان شده از سوى امام خمينى و امواج رو به گسترش آن به خوبى آگاه شده بود. دستگيرى‏هاى گسترده، شكنجه، اعزام گروهى از طلاب و دانشجويان به سربازى، هجوم پليس به دانشگاه و حوزه، غارت و تخريب مغازه‏هاى اعتصابى، تعطيل چاپخانه‏هاى مظنون به چاپ اعلاميه و تبليغات مسموم بر ضد مخالفين رژيم، نمونه‏هايى از اين اقدامات بودند. تصور اوليه دستگاههاى حكومتى اين بود كه اين گونه اقدامات، منجر به از بين رفتن مخالفين و قطع فعاليتهاى گروهها و مأيوس شدن مردم و روحانيت از ادامه مبارزه خواهد بود. در اين ميان رفراندم ششم بهمن در مورد ميزان پذيرش عمومى انقلاب سفيد شاه در پيش بود و لازم بود كه محيطى مناسب براى اين منظور مهيا گردد. شاه براى آن كه علما و مراجع را قدرتمندانه به تسليم وا دارد، تصميم گرفت دو روز قبل از رفراندم در سفرى به قم، محبوبيت و استقبال مردم و حتى روحانيت و طلبه‏ها را از خود، در يك مجموعه از تبليغات مقدماتى رفراندم قرار دهد. به همين خاطر در آستانه سفر شاه فرماندار قم كوشيد نظر مساعد مراجع و علما را نسبت به ديدار با شاه جلب كند اما حضرت امام با هوشيارى كامل شگرد رژيم را دريافت و در جلسه با فرماندار گفت كه با توجه به حمله وحشيانه پليس و مامورين دستگاه حاكمه به علما و مردم شريف تهران و نيز رفتار غير انسانى آنان با اهالى محترم قم و تجاوز به حريم روحانيت و اين حوزه مقدسه، ديگر جاى تفاهم با دستگاه و راهى جهت ملاقات با شاه باقى نمانده است. اقدام ديگر امام كه موجب شكست نهايى مانور شاه و توطئه‏هاى ديگر رژيم شد، اين بودكه شب چهارم بهمن 1341 به اهالى قم و طلاب و فضلا پيام دادند كه روز چهارم بهمن ـ روز ديدار شاه از قم ـ خارج شدن از منازل و مدارس حرام است و هيچ كس از محل سكونت خود بيرون نيايد. روز چهارم بهمن، بر خلاف روزهاى گذشته، از همان اول صبح هيچ تحرك و رفت و آمد و جنب و جوشى در شهر به چشم نمى‏خورد و شهر قم يكپارچه تعطيل شد. اين منظره كه حاكى از بى اعتنايى و قهر علما و روحانيت و مردم قم با رژيم بود موجب خشم و عصبانيت فوق العاده شاه شد، به طورى كه سخنان بسيار تندى در ميدان آستانه ـ كه براى سخنرانى او انتخاب شده بود ـ ايراد كرد؛ از جمله چنين گفت: «ديگر مفتخورى تمام شد. اينها [علما و روحانيون] ارتجاع سياه هستند.... درك ندارند، بد نيت هستند. در واقعه آذربايجان با پيشه ورى ائتلاف كردند و با او شراب خوردند... اينها صد برابر خائن‏تر از حزب توده هستند و...» اين سخنان ضمن اينكه نشاندهنده عصبانيت شاه از نحوه برخورد روحانيت و مردم قم با او بود، از سوى ديگر نشان مى‏داد كه مردم ميان رژيم و اسلام، اسلام را برگزيده‏اند؛ همين امر رژيم را وا داشت تا برنامه‏هاى گسترده‏اى براى سركوب علما و روحانيون و اقشار مختلف مردم تدارك ببيند. در طرف مقابل، روحانيت به رهبرى حضرت امام نيز، كاملاً وارد صحنه مبارزه شده و خود را براى هر گونه برخوردى با رژيم مهيا مى‏كرد. پس از اعلام موفقيت رفراندم و رأى مثبت مردم به اصل انقلاب سفيد كه اينك «انقلاب شاه و مردم» خوانده مى‏شد، امام نوروز 1342 را عزاى عمومى اعلام كردند. امام مصمم بود تا با استفاده از هر امكان مشروعى، بر ضد رژيم، ضمن افشاى ماهيت و سياستهاى ضد مردمى آن، علما و مردم را جهت مبارزه بسيج كند، در صحنه نگه دارد و فرصت را براى سر كوب نهضت و تسلط بر اوضاع، از دست رژيم بگيرد. امام طى نشستها و گفتگوهايى با علما و مراجع قم و تماسهايى كه با ساير علماى شهرستانها داشتند؛ همه را متقاعد كردند كه با توجه به مصادف شدن ايام نوروز با سالگرد شهادت امام جعفر صادق (ع) و اقدامات ضد اسلامى رژيم، اعلام كنند كه امسال عيد نداريم و ايام نوروز عزاى عمومى خواهد بود. حضرت امام همچنين طى اعلاميه‏اى با تيتر درشت «روحانيت اسلام امسال عيد ندارد» جرايم و فجايع و اقدامات ضد اسلامی رژيم را بر شمردند و در پى ايشان بقيه علما و مراجع نيز عيد نوروز را عزاى عمومى اعلام كردند. اين اقدام، پس از تحريم رفراندم و تحريم ديدار با شاه و پايدارى در برابر قانون انجمنهاى ايالتى و ولايتى ضربه ديگرى به رژيم بود. شاه كه به امريكايى‏ها قول داده بود، خودش سردمدار اصلاحات مورد نظر آنها خواهد بود و به همين دليل اجازه جايگزينى علم را با امينى گرفته بود، خود را در عرصه‏اى مى‏ديد كه هرگز گمان آن را نداشت و اگر تصورى هم از پايدارى حوزه در برابر برنامه‏هاى امريكايى داشت. مقاومت تا اين اندازه را تصور نمى‏كرد. تهاجم به فيضيه در روزهاى آغازين سال 1342 از سويى به عنوان يك عكس العمل و از سوى ديگر حاكى از آن بود كه رژيم براى انجام برنامه‏هاى خود از هيچ اقدامى فرو گذار نخواهد كرد و حركتى بود براى از ميدان خارج كردن جناحهاى ميانه‏رو و حوزه و در انزوا قرار دادن حضرت امام و يارانش. عصر روز دوم فروردين مجلس سوگوارى شهادت امام جعفر صادق (ع) كه از طرف آيت‏اله گلپايگانى در مدرسه فيضيه برگزار شده بود مورد تهاجم قرار گرفت. همزمان در مدرسه طالبيه تبريز نيز كه خود كانون عمده مبارزات اسلامى بود، اقداماتى مشابه صورت گرفت. اما بر خلاف پيش بينى رژيم و مشاورينش، فاجعه فيضيه تاثير عميقى بر توده مردم و حتى نيروهاى ميانه رو مخالف رژيم گذاشت، به طورى كه يكى از عوامل زمينه ساز قيام عمومى 15 خرداد شد. امام در چهلمين روز فيضيه پيام مهمى كه جامع مواضع قاطع و سازش‏ناپذير سياسى و انقلابى بود خطاب به ملت صادر كردند و شخص شاه را در تهاجم به فيضيه مقصر اصلى دانستند. با انتشار پيام امام و حركت علما در نجف، شاه متوجه شد كه برنامه‏ اجرا شده در فيضيه نتوانسته اهداف مورد نظر را تامين كند و لازم است عمليات در مقياس وسيعتر و با شدت بيشترى به اجرا در آيد. براى او امكان بازگشت و لغو برنامه‏هاى اعلام شده وجود نداشت، زيرا اين عمل مساوى با تعطيل برنامه‏هاى امريكا بود و مشخص بود كه رهبران امريكا از برنامه ريزى دراز مدت خود براى ايران چشم پوشى نخواهند كرد و مسلما كسى كه توانست به آن برنامه‏ها عمل كند مى‏توانست در راس هرم قدرت قرار گيرد. لذا تصميم به تشديد خشونت و ايجاد محيط رعب و وحشت در دستور كار دولت قرار گرفت. شاه در سخنرانى 28 ارديبهشت 1342 تهديد كرد كه اگر اين گونه كارها [مقاومت در برابر برنامه‏هاى رژيم] متوقف نشود، دست به كشتار وسيعى خواهد زد و كليه علمايى كه به نحوى در راه اندازى اين آشوبها سهيم باشند، دستگير خواهند شد. او گفت: «اگر لازم باشد كه انقلاب بزرگى، با خون يك عده بى گناه يعنى ماموران دولت، و يك عده بدبخت گمراه، آغشته شود، اين كارى است كه چاره‏اى نيست و خواهد شد.» 17 روز پس از سخنرانى شاه و با دستگيرى امام (ره)، درياى خونى كه او وعده داده بود در تهران، قم، مشهد و بسيارى ديگر از شهرهاى كشور جارى شد و پانزدهم خرداد به عنوان روزى به ياد ماندنى در تاريخ مبارزات و مجاهدات ملت ايران ثبت گرديد. منبع : قیام 15 خرداد به روایت اسناد ؛ فیضیه ، مرکز بررسی اسناد تاریخی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی دوران

انحلال احزاب دولتی رژیم شاه

شاه از مدت‌ها قبل از بعد‌ازظهر آن روز سرنوشت‌ساز یكشنبه یازدهم اسفند 1353 درباره نظام حزبی موجود در كشور و اینكه ضرورتاً باید تغییراتی جدی در آن ایجاد كند، در حال تفكر و به اصطلاح سبك‌سنگین كردن اوضاع بود. مصطفی الموتی از رهبران حزب ایران‌نوین ضمن اینكه انحلال یكباره احزاب را تقبیح و تصریح می‌كند كه آن همه تشكیلات گسترده و عریض و طویل به سرعت از هم فروپاشیده و از میان رفت، تأكید دارد كه تا آن هنگام تقریباً هیچ‌كس از رهبران این حزب اطلاعی از این قصد شاه نداشت و هویدا هم اگر مطلبی را درك كرده بود، با كسی در میان ننهاده بود. اعلام انحلال احزاب چندگانه و تأسیس حزب رستاخیز در یازدهم اسفند 1353 انعكاس قابل توجهی در محافل داخلی و خارجی پیداكرد و تعبیر و تفسیر‌ها پیرامون ‌آن فراوان شد. در این میان مردم بی‌اعتنای كشور و نیز مخالفان سیاسی حكومت این اقدام شاه را گامی دیگر در راستای گرایش بیشتر او به شیوه‌ استبدادی‌تر حكومت ارزیابی كردند. مطرح‌ترین مخالف رژیم شاه، آیت‌الله خمینی(ره)، عضویت در این حزب را از نظر مذهبی تحریم كرد. انحلال احزاب و تأسیس حزب واحد رستاخیز، یكی از سوژه‌های شاعران ادبیات زیرزمینی ایران شد و دربارة آن شعرها سرودند. به عنوان نمونه: جانشیـــــن (حـزب ایران‌نوین) حزب نــوبنیاد (رسـتاخیز) شد حزب مردم هم به حكم شهـریار شـد برون از گود و حلق‌آویز شد از دو حزبی چون نشد كاری درست رســــم تك‌حـزبی بشارت‌‌خیـــز شد چون هوس گل كرد شاهنشــاه را غـــرس این تك‌بــوته در پالیـز شد شاه گفت آن كو بود بیرون ز حـزب بایــدش بیــرون ز كشـور نیـز شـد زانكه این حزب فراگیــــر بــــــــزرگ از «ارس» گسـترده تــا «نیریـــز» شد عده‌‌ای را نیــــز دندان طمــع بهر صید مال و منصب تیـز شد بی‌خبر كایـــن حزب خلق‌الســاعه نیز داســــتانــش جملــه هـزل‌آمــیز شد حزب شاهی هیچ‌گـه چیــزی نشد یــــا دو روزی چیـــزكی ناچیــز شد روزی از حزبی ز ملـت پـــا گرفت شاه دفعش را به جد، پـی‌ریـز شد در سیاست رشـد ملت را نخواست واندریـــن ره طـــالب پــرهیـــز شد كاسة صبــر وطــن‌‌‌خـــواهــان دگر از فضـــولی‌هـای شــه لبریــز شد عنقریب این شعله هم خواهد فسرد چـند روزی گر شرارانگیــــــــــز شد زانــــــكه واریز حســـاب جوجه‌ها فی‌المثـــــــــل در آخــــر پاییز شد با انحلال حزب ایران‌نوین و تأسیس حزب رستاخیز، در محافل سیاسی نزدیك به رژیم این امید پیدا شد كه بلكه این فرصتی برای رها شدن از فساد حزب ایران‌نوین باشد. همین‌ها هشدار می‌دادند كه مبادا در ساختار حزب جدید‌التأسیس باز هم ایران‌نوینی‌ها نفوذ كنند كه در این صورت رستاخیز از اول محكوم به شكست است. اسدالله علم با خوشحالی آشكار در یادداشت‌های شامگاه یازدهم اسفند 1353 خود می‌نویسد: در پشت این مصاحبه تاریخی چه نكته‌هایی كه نهفته است. اولاً شاهنشاه بلندپروازی‌های بی‌ربط حزب اكثریت را كه تمام كارهای شاهنشاه را به اعتبار حساب خودش می‌گذاشت از بین بردند و همچنین به خردوانی‌های بی‌ربط حزب اكثریت كه باعث ناراحتی و عقده عده زیادی از مردم شده بود [خاتمه دادند]. به علاوه حزب اكثریت امسال نمایش مضحك عجیبی را به راه انداخت [اشاره علم به برگزاری كنگره سوم حزب اكثریت بود] كه از تمام احزاب سیاسی دنیا از كشورهای سرمایه‌داری و كمونیستی نماینده به كنگره خواست. یك دفعه به او گفته شد فضولی موقوف! حساب خود هویدا هم با آنكه به او گفته شد كه فعلاً دبیر‌كل است به نظر من به ‌آخر رسید. شاهنشاه باید به یك صورتی خودشان و كشور را از این مخمصه نجات می‌دادند». یك روز پس از اعلام انحلال احزاب شاه به علم گفته بود كه «من حالا چهار پنج ماه است در این زمینه فكر می‌كنم و جز این راهی نبود اما به هیچكس نگفته بودم». علم از این تصمیم نابخردانه‌تر شاه بسیار شادمان و این اقدام او را «شاهكار سیاسی بزرگ» خوانده و او را بسیار ستوده بود. علم كه سخت كینه دیرینه هویدا و حزب ایران‌نوین را بر دل داشت مدعی بود كه انحلال احزاب و تشكیل حزب رستاخیز با استقبال عمومی مواجه شده و این همه را به دلیل این می‌دانست كه «از بس كه از حزب اكثریت دل پردردی داشتند». علم طی همان چند روز نخست تأسیس حزب رستاخیز طی مصاحبه‌ای از انحلال احزاب گذشته بسیار ابراز خرسندی كرد و اوضاع حزبی سابق را اسفبار خواند. شاه در بیست‌ویكم اسفند 1353 سربسته به اسدالله علم اظهار كرده بود كه ترس او از بلندپروازی‌های حزب ایران‌نوین و هویدا باعث انحلال احزاب گذشته و تشكیل حزب واحد رستاخیز شده است. علم در این باره چنین نوشته بود: باز هم صحبت حزب جدید شد. عرض كردم نخست‌وزیر هم خیلی پكر است. فرمودند چرا؟ عرض كردم ‌آخر حزب ایران‌نوین ادعای اكثریت قاطع بین مردم ایران داشت و شاید هم حساب‌های دیگر، كسی چه می‌داند. فرمود او البته آدم باهوشی است و مطمئن هستم كه می‌داند هیچ گهی نمی‌تواند بخورد. ولی یك هزارم هم ممكن بود برای خودش خیال‌های بپروراند. این اولین دفعه است كه این فرمایش را از شاهنشاه می‌شنوم. حتی فرمودند در داخل این تشكیلات وسیع وقتی فراكسیون‌های قوی بودند البته می‌توانند با هم ائتلاف كرده دولت با اكثریت درست كنند. علم با شنیدن این سخنان از شاه البته در پوست خود نمی‌گنجید كه بالاخره پس از سال‌ها توانسته او را نسبت به نیات احتمالی حزب اكثریت و هویدا مردد ببیند. او در جای‌جای خاطرات خود هم این خشم و كین دیرپا و فراموش‌ناشدنی‌اش را پنهان نكرده است. چنان كه در خاطرات روز پنجشنبه بیست‌وهشتم فروردین 1354 خود در این باره باز هم متذكر شده است: ‌ شاهنشاه واقعاً به حق باید متوجه همه جهات باشند. چنان كه بلند‌پروازی‌ها و گُه‌خوری‌های دولت و حزب اكثریت را نقش بر آب كردند. آخر به حزب ایران‌نوین چه ربطی دارد كه در كنگره خود از تمام احزاب پیش‌رو و پس رو و كمونیست و غیر‌كمونیست و لیبرال و چنین و چنان دعوت كند؟ شاهنشاه آنچنان هوشیار هستند كه حدی بر آن متصور نیست. دكتر حسین خطیبی از اعضای برجسته حزب ایران‌نوین و نایب‌رئیس وقت مجلس به روزمره‌گی افتادن احزاب پیشین كه جز تكرار بسیاری از مسائل و مباحث كلیشه‌ای و غیر‌قابل اعتنا، برنامه و ایده قابل‌توجهی را در چنته نداشتند از دلایل انحلال آن احزاب و تأسیس حزب رستاخیز ارزیابی می‌كند. به عقیده خطیبی این احزاب از برآوردن خواست‌های برنامه انقلاب سفید و ساختن و تربیت كردن رجال و دولتمردانی كه بتوانند در آینده این طرح را به مورد اجرا بگذارند ناتوان بودند و جز وقت‌گذرانی و نمایش‌های بیرونی و تظاهر كه با فساد و بی‌اعتقادی توأم بود، خود پایه‌گذار بحران اجتماعی و سیاسی جدیدی شده بودند كه خطیبی آن را «فئودالیزم حزبی» لقب می‌‌دهد. خطیبی اضافه می‌كند كه رویگردانی و عدم اعتقاد مردم كشور به این احزاب، عرصه فعالیت اجتماعی احزاب را به حد هیچ تنزل داده بود. پل یالتا مفسر روزنامه لوموند در همان زمان ناتوانی حزب ایران‌نوین از تقویت و توسعه برنامه‌‌های انقلاب سفید شاه كه اساساً برای مجرا داشتن آن بنا شده بود و نیز بی‌اعتباری بسیار شدید و غیر‌قابل التیام این حزب در نزد مردم ایران را از دلایل اصلی انحلال این حزب و سایر احزاب موجود ارزیابی می‌كرد. جواد صدر از كارگزاران برجسته آن روزگار، اقدام شاه در انحلال احزاب چندگانه (ایران‌نوین، مردم، ایرانیان، پان‌ایرانیست) را به بازی كودكانه او با سربازانی سربی روی میز (به خیال میدان واقعی جنگ) تشبیه می‌كند كه گویی پس از مدت‌ها بازی با احزاب سابق اینك حوصله‌اش سرآمده و قصد داشت با جابه‌جا كردن این سربازان سربی (در واقع هم احزاب آن روزگار جز خواسته و میل شاه هیچ‌گونه حركت و ابتكار عملی از خود نداشتند) به آن وضعیت خستگی‌آور پایان دهد. صدر میان احزاب منحل‌شده و حزب رستاخیز تفاوتی نمی‌بیند و هر دو این احزاب را ابزارهایی برای تثبیت و تحكیم موقعیت شاه در رأس قدرتها و حاكمیت ارزیابی و اضافه می‌‌كند كه «پدرم (صدرالاشراف) گاه‌گاه می‌گفت شاه مثل كودكانی است كه از بازی با سربازهای سربی لذت می‌برد و وقتی از نوع ‌آرایشی جنگی خسته می‌شود آرایش دیگری به آنها می‌دهد». مارك گازیوروسكی ناتوانی حزب ایران‌نوین را در برآوردن خواسته‌ها و آرزوهای شاه كه عمدتاً در بسیج مردم كشور در راستای حمایت از انقلاب سفید بود و نیز عدم توانایی حزب اقلیت در ایفای نقشی حزب منتقد مورد عنایت شاه را از دلایل انحلال این احزاب و تأسیس حزب واحد رستاخیز ارزیابی می‌‌كند. به گفتة او همان حزب ایران‌نوین در جامه حزبی جدید ظاهر شد و گردآمدگان در آن هم همان فاسدان و فرصت‌طلبان حزب ایران‌نوین دیروز بودند. اشرف پهلوی صراحتاً اعتراف كرده كه میل فزاینده‌تر شاه به روش‌های مستبدانه و دلخواهانه در حكومت و اینكه او نمی‌خواست كوركورانه از شیوه حكومت دموكراتیك غربی تقلید كرده و به اصطلاح منافع كشور را زیر پا نهد، باعث شد تا احزاب چندگانه را منحل كرده و برای كارآمد ساختن حكومت حزب واحد رستاخیز را بنیان نهد. رابرت گراهام (در كتاب: سراب قدرت) خسته شدن شاه از دو حزب وفادار سابق و اینكه تا حدی هم نگران شده بود مبادا در آینده یكی از همین دو حزب (و اساساً حزب ایران‌نوین) به پایگاهی برای مخالفت با حكومت او تبدیل شود، دست به انحلال این احزاب زده و حزب رستاخیز را تأسیس كرد. بسیاری از نشریات آن روزگار در تحلیل دلایل انحلال احزاب سابق، عمدتاً همان حرف‌های شاه را كه در یازدهم اسفند 1353 اظهار كرده بود، تكرار كردند كه در هر حال بازی كردن نقش اقلیت در این كشور دشوار شده بود و در حالی كه زعمای این حزب هم جز آنچه حزب اكثریت می‌خواست، هدف دیگری دنبال نمی‌كردند، بنابراین تضاد و غرض‌ورزی میان دو حزب ایران‌نوین و مردم با این اقدام از میان رفت. با این حال حتی در میان حاكمیت و دولت، عده‌ای بر این باور قرار گرفتند كه با انحلال همان احزاب به شدت ناتوان‌شده و فروپاشیده، شاه گام دیگری در راستای تبعیت از شیوه‌‌‌های‌ خشن‌تر و مستبدانه‌تر حكومت و حكمرانی برداشته و به اصطلاح «به حكومت مشروطه پشت كرده است». سفارت آمریكا در تهران هم در نوزدهم تیر 1354 طی گزارشی كه برای وزارت امور خارجه آن كشور در واشنگتن فرستاد میل و عطش روزافزون شاه به پیروی از مشی مستبدانه و خودكامه‌تر در حكومت را از دلایل اصلی انحلال حزب ایران‌نوین و مردم ارزیابی می‌كند و می‌افزاید كه او دیگر حتی راغب نبود وجود حزب به شدت ضعیف و غیر‌قابل اعتنایی مانند حزب مردم را در جایگاه حزب مخالف و منتقد تحمل كند. سفارت آمریكا در تهران روند رو به افزایش انتقادات شاه از نظام دموكراسی حاكم بر غرب و ناكارآمدی آن حتی در كشورهای اروپای غربی و آمریكا را از دلایل دیگری می‌داند كه شاه را متقاعد ساخته بود به همان قالب تمسخر‌آمیز شیوه به اصطلاح دموكراتیك سیاسی و حزبی حاكم بر كشور پایان دهد. منوچهر كلالی كه تا حدود آذر و دی 1353 دبیر‌كل حزب ایران‌نوین بود، بعدها گفت كه قدرت‌یابی رو‌زافزون حزب ایران‌نوین كه به‌ویژه در انتخابات میان‌دوره‌‌ای شهسوار رقبا و مخالفان درون‌حاكمیتی حزب اكثریت را به شدت عصبانی و نومید ساخته بود و مجموعه این عوامل باعث شد تا روز به روز سوء ظن شاه نسبت به حزب ایران‌نوین و قدرت مهارناپذیرش افزایش یافته و نهایتاً جز انحلال مجموعه احزاب پیشین چاره‌ای دیگر پیش‌روی خود نبیند. كلالی بر این باور بود كه نارضایتی شاه از عملكرد و جایگاه حزب مردم از اولین انگیزه‌های شاه برای بر هم زدن نظم حزبی موجود بود. به همین دلیل شاه در آغاز امر قصد داشت حزب مردم را ضمیمه حزب ایران‌نوین كرده و خود هدایت عالیه آن را بر عهده بگیرد. اما رقبای پرنفوذ حزب ایران‌نوین در بخش‌های مختلف حاكمیت، مانند اطرافیان و مشاوران فرح‌ پهلوی، نهاوندی و گروه اندیشمندان او، و دیگران و نیز مجموعه گزارش‌هایی كه پی‌در‌پی از سوی ساواك و غیره به شاه می‌رسید، باعث شد تا او نهایتاً انحلال احزاب چند‌گانه را تنها چارة رهایی از وضعیت موجود ارزیابی كند. كلالی نقش سعایت‌كنندگان، رقبا و دشمنان حزب ایران‌نوین را از اصلی‌ترین دلایل انحلال حزب ایران‌نوین و البته دیگر احزاب می‌داند. دكتر منوچهر شاهقلی از اعضای بلندپایه حزب ایران‌نوین و نیز از وزرای كابینه هویدا از خود او شنیده بود كه شاه به‌یژه پس از پیروزی در جریان انتخابات میان‌دوره‌ای شهسوار از قدرت حزب ایران‌نوین به شدت نگران شده و همین معنا را به هویدا هم (به تلویح و ریشخند) تذكر داده و اضافه كرده بود كه «حزب ایران‌نوین خیلی قوی شده و كم‌كم می‌خواهد نخست‌وزیر را هم خودش انتخاب كند». هویدا این گفته شاه را بسیار برای آینده حزب ایران‌نوین نگران‌كننده یافته بود. هویدا نقش سعایت‌های افرادی مانند اسدالله علم وزیر دربار و نیز ساواك را در نگران شدن شاه از قدرت حزب ایران‌نوین بسیار تعیین‌كننده ارزیابی می‌نمود. مصطفی الموتی از رهبران درجه اول حزب ایران‌نوین كه ریاست كنگره بزرگ (سوم) حزب ایران‌نوین را بر عهده داشت به تلویح عظمت و قدرت شكننده حزب ایران‌نوین را از دلایل ترس شاه و نهایتاً تأسیس حزب رستاخیز برمی‌شمارد. او به ویژه از این نكته متعجب است كه شاه موضوع برگزاری پرشكوه كنگره را با نظر مساعد پذیرفته بود و هیچ علامتی هم وجود نداشت كه نشان دهد از وضع موجود ناراضی است. الموتی انحلال یك‌باره احزاب چندگانه را بسیار تأسف‌آمیز خواند. او به عنوان رئیس كنگره سوم فرصت نیافته بود پاسخ نامة بسیاری از شركت‌كنندگان خارجی در كنگره حزب را تهیه و ارسال كند و این حادثه البته خود بهترین پاسخ به نامه‌های آنان بود كه دریافته بودند حزبی با ‌آن همه خدم و حشم و قدرت و عظمت ظاهری «با یك نطق و مصاحبه شخص شاه به كلی از هم پاشید». گروهی دیگر بر این باور بوده‌اند كه ناتوانی حزب ایران‌نوین از برآورده ساختن ‌آنچه شاه از آن انتظار داشت، از دلایل انحلال احزاب چندگانه و تأسیس حزب رستاخیز بوده است. برخی دیگر ترس شاه از توطئه نفوذ عوامل خارجی در احزاب سابق، فساد گستردة حاكم بر حزب ایران‌نوین، طرح پایان دادن به حكومت حزبی هویدا، نارضایتی كسانی از عوامل حاكمیت كه هیچ‌گاه امید دست‌ابی به قدرت و دولت را نداشتند و نهایتاً قدرت بلامنازع حزب اكثریت ایران‌نوین را از دلایل انحلال احزاب و تشكیل حزب واحد رستاخیز دانسته‌‌اند. به دنبال اعلام تشكیل حزب رستاخیز، تمام ساختمان‌ها، تجهیزات، و تشكیلات حزب ایران‌نوین در سراسر كشور در اختیار حزب جدید‌التأسیس قرار گرفت. همچنین تمام كارمندان و كاركنان حزب ایران‌نوین هم مستقیماً حقوق‌بگیر و كارمند این حزب جدید شدند. ساواك هشدار می‌داد مبادا مدیریت‌ها و مناصب كلیدی حزب رستاخیز، در اختیار مدیران و اعضای عمدتاً فاسد حزب ایران‌نوین قرار گیرد. علاوه بر ساواك، علی‌اصغر امیرانی، مدیر نشریة خواندنیها كه تحولات سیاسی داخلی را با دقت و علاقه دنبال می‌كرد، دلسوزانه هشدار می‌داد: ‌ استفاده از تجارب حزبيِ حزب به حزب شدگان حرفه‌ای كه اثر انگشت و ردپای آنها و فاسدكاری‌شان حتی در صورت‌جلسات رسمی منعكس می‌باشد، غلط است و به این می‌ماند كه ما از تجارب آدم‌كشان حرفه‌ای در نجات جان بی‌گناهان استفاده كنیم. اجازه تظاهر و خودنمایی و به طور كلی نشو و نما به این قبیل میكروب‌ها كه خود داغ باطله بر پیشانی خویش زده رسوای عام و خاص كرده‌اند، آن هم بارها، ستمكاری بر سایران است، تا چه رسد به ارجاع كار و سمت و مأموریت حزبی آن هم حزبی، در مقام و موقعیت حزب رستاخیز، این است آفتی كه این بنای در شرف بنیان را از داخل تهدید می‌كند. از همین ابتدا و ضمن ساختن پی‌ها به مبارزه با ‌آن پرداخت. اسدالله علم به شاه پیشنهاد می‌كرد از كارگردان شدن رهبران سابق حزب ایران‌نوین در حزب رستاخیز جلوگیری كند «تا مردم بدانند كه وضع سابق تغییر كرده است». اما پاسخ شنید كه «خوب ما كه نمی‌توانیم آن‌هایی را كه تاكنون جان كنده و زحمت كشیده‌اند به این جرم از همه چیز محروم كنیم». «اعلیحضرت همایونی» به چنان نخوت و غروری دچار شده بود كه نه هشدارهای سازمان امنیت و اطلاعاتش (ساواك) را جدی می‌گرفت؛ نه تذكرهای دلسوزانه روزنامه‌نگاری را كه از طرفداران جدی او بود (امیرانی) را می‌خواند؛ و نه به پیشنهادهای وزیر دربار وفادارش (علم) وقعی می‌‌گذاشت. منبع:مظفر شاهدی، سه حزب: حزب مردم، حزب ملیون، حزب ایران‌نوین، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار 1387، ص 1005 تا 1013 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

بگومگوی سیدضیاء و رضاخان و نقش انگلیس

رضاخان، این به قول نورمن (وزیر مختار انگلیس در تهران)«دهاتی» بی سوادی که هیچ خارجی حاضر به معاشرت با او نبود، توسط کسانی به میدان فرستاده شد که می‎خواستند از او دیکتاتور مورد‌نظر انگلستان را بسازند. این امر می‎توانست محقق شود. هم شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کشور و هم وضعیت روانی شخص رضاخان می‎توانست به این مهم کمک کند. از آن سوی حکومت سیدضیاء به واقع تسلط مستقیم انگلیس بر ایران تلقی می‎شد. این سیاست باید لزوماً تغییر می‎کرد و دولت با ثبات مقتدر متکی بر ارتش، امنیت لازم را برای سرمایه‎های بریتانیا فراهم سازد. بسیاری از مقامات بریتانیا نفرت و انزجار داخلی و بین‎المللی علیه قرارداد 1919 را دیده بودند؛ اینک باید به مقتضای زمان ارتش و مؤسسات و دوایر اداری به دست ایرانیانی اداره مي‌شد که در تحلیل نهائی با سیاستهای بلندمدت و کهنه بریتانیا در مقابل ایران که آن را سپر دفاعی هند تلقی می‎کردند، موافق آید . روز شانزدهم اردیبهشت ماه سال 1300 بین سیدضیاء و رضاخان بگومگوئی روی داد. از این به بعد رضاخان دیگر در جلسات کابینه شرکت نکرد. او حتی مقر اردوی قزاق را از محل اصلی قزاقخانه به قصر قاجار تغییر داد و تمام شبانه‌روز را در آنجا سپری مي‌كرد. نکته جالب رفتار احمدشاه بود که بدون اطلاع از حوادثی که در اطرافش مي‌گذشت، آتش نفاق بین رئيس‌الوزرا و وزیر جنگ را مشتعل‌تر مي‌ساخت. وزیر دربار او، مشارالملک هم رابط بین شاه و وزیر جنگ بود، او نیز بر اختلافات موجود دامن مي‌زد. سیدضیاء هم به واکنش جالب توجهی دست زد: او حقوق شاه و دربارش را کاهش داد و در مقابل بر حقوق ولیعهد افزود؛ به این امید که بتواند بین دو برادر اختلاف تولید کند و خود از این راه بر دوام عمر کابینه‌اش بیفزاید. او حتي مصمم شد شاه را برافکند و به جای وی محمدحسن میرزای ولیعهد را به مقام سلطنت برکشد؛ او با ولیعهد در این چارچوب ملاقاتهایی کرد. گزارش تحرکات سیدضیاء به شاه رسید. شاه به رئيس‌الوزرا دستور داد استعفا کند. بالاخره چند روزی بعد از آنکه رضاخان سردار سپه به وزارت جنگ معرفی گردید، سیدضیاء منفصل شد و در میان موجی از انزجار عمومی به اروپا رفت. دیگر به وجود او نیازی نبود. سیدضیاء به رغم جار و جنجالهای خود نتوانست نه اعتماد نیروهای داخلی را به دست آورد و نه قدرتهای خارجی را. ماندن او دیگر فایده نداشت. این است که روز چهارم خرداد مستعفی شد و از ایران خارج گردید. هیچ کس از رفتن او ناراحت نشد، سهل است تهران علیه او به حرکت درآمد و عده‌اي حتی قصد جانش کردند که قوای دولتی مانع شدند. تنها سه تن سیدضیاء را به هنگام خروج از ایران همراهی نمودند: گریگور ایپکیان که سرمقاله‎های روزنامه رعد را می‎نوشت و اینک رئیس تشکیلات بلدیه شده بود؛ ماژور مسعودخان کیهان که سمت وزیر مشاور داشت؛ و کلنل کاظم‌خان سیاح حاکم نظامی تهران که مدتی هم رئیس ارکان حرب گردیده بود. دستخط احمدشاه در مورد عزل سیدضیاء از همه توهین‌آميزتر بود: «نظر بمصالح مملکتی میرزا سیدضیاءالدین را از ریاست ورزاء منفصل فرمودیم و مشغول تشکیل هيأت وزراء جدید هستیم، باید کمال مراقبت را در حفظ انتظامات بعمل آورید و مطالب مهمه را مستقيماً بعرض برسانید.» به واقع انجام کودتا و هماهنگی‎های لازم، مهمترین اقدام نورمن بود؛ لیکن از این به بعد باید کسی وزيرمختاری ایران را به دست می‎گرفت که بتواند رضاخان را هدایت کند و در مسیرهای از پیش تعیین شده او را به اقدام وادارد؛ این فرد کسی جز سر پرسی لورين نبود. لورين کودتای رضاخان را صرفاً گامی مقدماتی برای تقویت نیروهائی می‎دانست که نایب‎السلطنه هند آنها را ابزاری مؤثر برای جلوگیری از رواج کمونیسم ارزیابی می‎کرد. براي انگلستان بهترین گزینه آن بود که استقلال ایران حفظ شود و برای جلوگیری از بهانه‎جوئی‎های همسایه شمالی، حکومت ایران خود حافظ منافع بریتانیا باشد؛ کاری که به خوبی از عهده رضاخان برمی‎آمد و منطبق با انتظارات وزارت مستعمرات، خزانه‎داری، دریاداری و حکومت هند انگلیس بود. در آن روزگار هیچ شخصیت بلندمرتبه‎ای وجود نداشت که صاحب قدرت باشد و درخور موقعیت روز؛ پس باید چنین فردی اختراع می‎شد. این فرد رضاخان بود و مطبوعات طرفدار او هم به سهم خویش تلاش می‎کردند او را بیش از آن چیزی که بود بنمايانند. رضاخان توسط مطبوعات به شدت ستایش می‎شد و صفاتی به او نسبت می‎دادند که تا دیروز خوابش را هم نمي‌‌دید. مردی که می‎خواست ایران را به عصر عظمت پیش از اسلام هدایت کند. سالها بعد معلوم شد حرکتی بسیار کوچک از سوی دست پشت پرده هدایت‌كننده رضاخان یعنی بریتانیا کافی است تا این به اصطلاح منجی ایران زمین و احیاکننده عظمت باستانی کشور، به همان قد و قواره‎ای برگردد که در شأنش بود؛ در شهریور 1320 این نجات دهنده قهرمان پذیرفت استعفا دهد و تحت‎الحفظ نیروهای بریتانیائی به تبعید رود. منبع : تاريخ سياسي ايران معاصر؛ بسترهاي تأسيس سلطنت پهلوي (1304-1299 ش) منبع بازنشر:نشریه الکترونیکی دوران

تحریم اقتصادی و اقتصاد مقاومتی در ایران (32-1330)

شهره جلال‌پور و شیوا جلال‌پور پس از فوران اولین چاه نفت ایران در مسجدسلیمان در سال 1908 میلادی، برنامه تك‌محصولی كردن اقتصاد ایران و وابسته كردن آن به درآمد نفت، از سوی استعمارگران انگلیسی به مورد اجرا گذاشته شد؛ و كم كم اقتصاد ایران ناكارآمد و نامولد شد. علی‌رغم درآمد بالای فروش نفت، سهم ایران حتی از مالیاتی كه شركت نفت انگلیس و ایران به دولت انگلستان پرداخت می‌كرد، بسیار كمتر بود! نفت ایران و پالایشگاه آبادان بزرگترین و گرانبهاترین سرمایه‌گذاری خارجی انگلستان در آن سالها بود. با ملی شدن نفت، علاوه بر آنكه درآمد هنگفت نفت از دست انگلستان خارج شد، به اعتبار و جایگاه بین‌المللی این كشور نیز ضربه جبران‌ناپذیری وارد گردید. لذا انگلستان به محاصرة اقتصادی نفت ایران كه یكی از ابزارهای متعدد مورد استفاده آن دولت برای منكوب كردن دولت و ملت ایران بود، پرداخت. قبل از آن، صادرات سالانه نفت ایران 000/000/32 تن بود و در طول 5/2 سال محاصرة اقتصادی فقط كمی بیش از یك میلیون تن نفت فروخته شد. این مقاله به سه سئوال زیر می‌پردازد: 1- چرا و در چه زمانی برای اولین بار تز اقتصاد بدون نفت مطرح شد؟ 2- راهكارها و روشهای به كار گرفته شده در آن طرح، كدام بود؟ 3- در صورت موفقیت، علل موفقیت آن طرح چه بود؟ علت اجرای تز اقتصاد بدون نفت اقتصاد بدون نفت عبارت از ارائه طرحی است كه بدون اتكاء به درآمد نفت، كشور بتواند از لحاظ تولید عمدة مایحتاج عمومی، به مرز خودكفایی برسد: ارائه روشی است كه بودجه مملكت از درآمد نفت بی‌نیاز باشد. سود خالص شركت نفت انگلیس و ایران در فاصله سالهای 50-1945 م. / 9-1324 ه‍ . ش به عنوان مالیات به دولت انگلیس، حق‌الامتیازها، و استهلاك دستگاه‌ها، 250 میلیون پوند بود. در حالی كه حق‌الامتیاز ایران 90 میلیون پوند بود. با از دست رفتن این درآمدها، انگلستان برای مقابله با نهضت ملی نفت اقدامات زیر را به كار بست: - مسدود كردن 26 میلیون پوند استرلینگ ذخایر ایران - تحریم نفت ایران - ممنوعیت ارسال تجهیزات مورد استفاده در تصفیه‌خانه‌های ایران - ممانعت از صدور آهن ـ فولاد ـ شكر و ... و سایر كالاهای اساسی مورد نیاز ایران - ممانعت از تبدیل ارزهای خارجی متعلق به ایران مخصوصاً لیره انگلیس به ارزهای خارجی - تشكیل كارتل بین‌المللی نفت با مشاركت 19 شركت آمریكایی - ممانعت از توزیع نفت ایران توسط شبكه‌ توزیع و ناوگانهای انگلیس - انتشار اعلامیه و مسروقه اعلام كردن نفت ایران - جلوگیری از فرستادن كادر متخصص نفتی خارجی به ایران - مصادره تلگرافهای خارجی به ایران - مصادره كشتی ایتالیایی حامل نفت خریداری شده از ایران - مخالفت با سایر كشورهای اروپایی كه با ایران قرارداد تهاتری و پایاپای امضاء كرده بودند. - احضار متخصصان انگلیسی نفتی از ایران - دستور انگلستان به بانك F انگلند كه قابلیت تبدیل موجودی استرلینگ ایران را غیرممكن سازد. هنگامی كه تلاش‌های دیگر دولت ایران از جمله تلاش در استرداد 11 تن طلای ایران از شوروی، دریافت وام از بانكهای خارجی، تلاش در جلب كمك‌های اقتصادی آمریكا، فروش نفت ایران به بلوك شرق و ... به نتیجه‌ای نرسید، دولت ایران چاره را در توسل به اقتصاد بدون نفت دید و این در حالی بود كه دولت ایران حقوق كارمندان صنعت نفت را تمام و كمال می‌پرداخت تا مبادا آنها در قضیة ملی شدن صنعت نفت دچار خسارت مالی شوند. این تز بعدها توسط یك كارشناس آمریكایی منتشر شد كه بهترین راه نجات از وابستگی كشورهای استعمارزده شناخته شد و آن كارشناس جایزه نوبل اقتصادی را دریافت كرد. چگونگی اجرای تز اقتصاد بدون نفت مراحل اجرای این طرح دو مقطع زمانی را در بر می‌گرفت. در مرحله اول (از شروع نخست‌وزیری مصدق تا قیام 30 تیر 1331 ه‍. ش) اگرچه دولت درآمدی از نفت نداشت، امیدوار به تحصیل آن بود. اما در مرحله دوم (از قیام 30 تیر تا كودتای مرداد 1332) مصمم بود كه حتی اگر درآمدی از نفت هم به دست آید، روی آن حساب نكند. در مرحله اول نیز دو دورة متمایز از هم مشاهده می‌شد. در نخستین چهار ماه حكومت دكتر مصدق (تا اواخر مرداد 1330) همزمان با خلع ید از انگلستان، دولت سیاستهای غلط مالی و اقتصادی غرب را ادامه داد. در چهار ماه دوم (از اواخر مرداد تا اواخر آذر 1330) سیاستها صحیح و اصولی شد كه مرداد 1330 نقطه عطفی در سیاست‌گذاری‌های اقتصادی محسوب می‌شد. دست دكتر مصدق در دورة دوم برای انجام اصلاحات بازتر بود و كارهای جامع‌تری انجام داد، اما در هر دو دوره خطوط اصلاحات در یك جهت بود. مشكلات دولت عبارت بودند از: - قطع درآمد ارزی كشور از محل عایدات نفت كه موجب كمبود ارز و عدم تعادل موازنه پرداخت‌های كشور شده بود. - بحران بازرگانی خارجی، افزایش بی‌رویه واردات كالاهای غیرضروری - كسری روزافزون بودجه دولت - تورم و افزایش قیمت‌ها - مهاجرت عظیم كشاورزان به شهرها و ... بنابراین برنامه دولت در یك طرح هدفمند آغاز به كار كرد كه به طور خلاصه از این قرار بود: 1- دعوت از مستشاران خارجی همچون دكتر شاخت اقتصاددان آلمانی كه برای چهار روز به ایران آمد. و پیشنهاد او افزایش حجم اسكناس‌های در جریان با پشتوانه ثابت و به طور محرمانه همزمان با خروج این اسكناس‌ها به اقساط ماهانه از جریان كار بود. و نیز دعوت از كامیل گات، وزیر دارایی سابق بلژیك و مدیر صندوق بین‌المللی پول، كه وظیفه‌اش بررسی كل اقتصاد ایران و امور بانك ملی بود. پیشنهاد او افزایش مالیات‌ها و صرفه‌جویی تا سرحد امكان و گرفتن وام خارجی بود. 2- تشكیل شورای اقتصاد برای مطالعه شیوه‌های تز اقتصاد بدون نفت و تنظیم امور اتاق‌های بازرگانی 3- سازمان برنامه بنا به دستور دولت مأمور مطالعه در مورد این طرح شد كه پیشنهاد داد ماشین‌آلات موردنیاز بر اساس قرارداد پایاپای از آلمان غربی و اروپای شرقی در مقابل صادرات محصولات كشاورزی خریده شود. 4- بهبود وضعیت بازرگانی خارجی از طریق افزایش صادرات غیرنفتی و كاهش واردات. صادرات در طی سال‌های 32-1328 ه‍. ش، تقریباً 5 برابر شد. صادرات كالاهای كشاورزی 6 برابر، پسته 2 برابر، پیاز 3 برابر، سیب‌زمینی 2 برابر شد. صادرات گندم و جو و حبوبات و برنج افزایش یافت. بر صادرات گوسفند زنده به عربستان و تنباكو به شوروی افزوده شد. قراردادهایی برای صادرات 000/60 رأس گوسفند به عربستان و 1750 صندوق تریاك و 000/50 تن غله به پاكستان منعقد شد. دكتر مصدق خود می‌نویسد در این دوران صادرات بدون نفت با واردات توازن پیدا كرد كه هیچ وقت سابقه نداشت. 5- كاهش ارزش ریال در برابر دلار. نرخ برابری ریال به دلار 5/32 ریال به ازاء 1 دلار بود. نرخ دلار از 40 ریال سال 1329 ه‍ . ش به 100 ریال در سال 1332ه‍. ش رسید. و به صادركنندگان اجازه داده شد ارزی كه در برابر صادرات كالای خویش به دست می‌آورند، از طریق بانك ملی به نرخی بسیار بالاتر از نرخ رسمی دلار كه آن زمان 32 ریال و 25 دینار بود، به تجار واردكننده كالا بفروشند. 6- انتشار اوراق قرضه كه دكتر مصدق در نطقی در تاریخ 12/10/1330ه‍ ش آن را اعلام كرد و 15 روز بعد از انتشار حدود 000/000/70 ریال فروخته شد، اما طبقات ثروتمند استقبال نكردند. در مجموع 000/000/50 ریال از این بابت جمع‌آوری شد. 7- بازپس‌گیری املاك سلطنتی توسط دولت دكتر مصدق هدف از این كار را علی‌رغم فشارهای وارده جلوگیری از سوء استفاده و اجرای عدالت اجتماعی می‌داند. 8- واگذاری زمین به مردم برای خانه‌سازی مثل زمین‌های منطقه شیان (نارمك) كه به ترتیب 7 و 14 میلیون متر از اراضی موات دولت، به مردم رسید. 9- لغو بهره مالكانه، رسیدگی به وضع كشاورزان بعد از قیام 30 تیر، دو لایحه تصویب شد: الف) لایحه ازدیاد سهم كشاورزان و سازمان عمرانی كشور، ب) الغاء عوارض مالكانه در روستاها و بیگاری از رعایا. 20 درصد سهم مالكان به كشاورز و 20 درصد به دولت حواله تا صرف عمران و آبادانی روستاها شود. و سهم كشاورزان سالانه تا 15 درصد افزایش یافت. و شوراهایی در روستاها برای اجرای قانون اصلاحات ارضی به وجود آمد. 10- ایجاد تسهیلات فراوان برای فروش نفت. دولت برای درهم شكستن تحریم نفتی دست به اقدامات متنوعی زد: الف) فروش نفت به طور مستقیم با قیمتی نازل. ب) فروش نفت با تخفیف از 30 تا 50 درصد. ج) فروش نفت به صورت پایاپای. د) فروش نفت به اقساط. ه‍ ) پیشنهاد فروش نفت به بلوك شرق. علیرغم اعلام آمادگی ایران برای فروش نفت به این كشورها در اواخر شهریور 1331 هركدام بهانه‌ای آوردند. رومانی نفت مورد نیازش را از شوروی تأمین كرد. مجارستان اعلام كرد نفت‌كش ندارد، و با وجودی كه معاملات با شوروی دو برابر شد، اما شوروی نیز از ایران نفت نخرید. 11- اصلاحات مالیاتی: مالیات غیرمستقیم افزایش یافت؛ خصوصاً بر كالاهایی چون دخانیات، چای، قند، تریاك. مدنی معتقد است قرار بود لایحه مالیات بر ثروت هم تصویب شود كه دولت این كار را نكرد. اما كدی می‌نویسد برای وصول مالیاتهای معوقه ثروتمندان كمیسیون‌هایی در سراسر كشور تشكیل شد تا اموال متخلفین را مصادره كند. سال 1952م. جمع‌آوری الزامی مالیات‌ها انجام شد. و لایحه قانونی تجدیدنظر در قانون مالیات بر درآمد مصوب تیر 1328 ه‍. ش تصویب شد. 12- تلاشهای دولت برای كسب وامهای داخلی و خارجی. بر اساس اصل 4 ترومن، كه پس از طرح مارشال از سال 1941 م. / 1327 ه‍. ش اعلام شد، آمریكا به كشورهای جهان سوم برای مقابله با كمونیسم كمكهای فنی و مالی ارائه می‌داد. مبلغ 23 میلیون دلار پرداخت شد كه چون دكتر مصدق از عبارت «كشورهای عقب‌افتاده» در متن آن ناراحت شد، به حال تعلیق درآمد. كمك دیگری از بانك بین‌المللی توسعه و ترمیم توسط سفیر پاكستان پیشنهاد شد و نمایندگان بانك به ایران آمدند، اما شرایط بانك مورد موافقت ایران قرار نگرفت. شرط بانك، بازگشت كارشناسان انگلیسی و اداره معادن نفت توسط دولت و شركت بود. 13- تقاضای بازگرداندن 11 تن طلای ایران از شوروی؛ در جنگ جهانی دوم ایران و شوروی در قراردادی توافق كردند كه آن كشور در قبال كمك‌های ایران (حمل و نقل- اسلحه و مهمات- ریال‌های دریافتی- حقوق گمركی و...) مقدار 11 تن طلا به ایران بدهد. شوروی این طلاها را به دولت مصدق نداد. 14- ملی كردن شیلات شمال و لغو قرارداد لیانازوف. این قرارداد ماهیگیری بجامانده از عصر قاجار بود و سادچیكف سفیر شوروی تقاضای تجدید و تمدید آن را داشت كه مورد مخالفت قرار گرفت. 15- تقاضای بازپرداخت مطالبات ایران از شركت‌ سابق انگلیس بابت خساراتی كه به ایران وارد كرده بودند. ایران طی یادداشتی كه از 10 مرداد 1331 ه‍. ش به آن سفارت داد 000/000/20 لیره علی‌الحساب تقاضا كرد. 16- وضع عوارض بنزین و تعدیل اجاره‌بها و اختصاص درآمد آن به مستمندان و بیكاران به بهای بنزین به ازاء هر لیتر 2/0 ریال افزوده شد. 17- تأسیس بانك اعتبارات، بانك بازرگانی، بانك صادرات و معادن ایران و متعاقب آن بانك ساختمانی، بیمه، توسعه صادرات و ... و تعطیل كردن بانك شاهنشاهی انگلیس در 29/7/1331 ه‍. ش 19- فروش معافیت سربازی با پرداخت 100 تومان به دولت 20- كاهش بودجه دربار و بودجه ارتش، كاهش بودجه سرویس‌های اطلاعاتی و حذف سوبسیدهای دولتی و اختصاص آن به بخش بهداشت و آموزش و پرورش 21- منع فروش مشروبات الكلی علیرغم اعتراض دكتر فاطمی 22- تأسیس كارخانجات جدید و صنایع دستی كارخانه‌های تولید خشكبار، سیمان، تصفیه شكر نساجی، دخانیات ایجاد شد. و مقدار زیادی از وام‌های اخذ شده به بخش‌های تولیدی و صنعتی اختصاص یافت. هم تعداد و هم سرمایه‌گذاری‌ها رشد قابل توجهی داشت. 23- اصلاحات كشاورزی و بهبود شیوه آبیاری. اعطای وام كشاورزی و دادن اعتبار به صنایع وابسته به كشاورزی، انعقاد موافقت نامه كشاورزی با امریكا، تأسیس بانك كشاورزی، تأسیس صندوق عمران و تعاون و ... 24- افزایش وام مسكن و ساخت مسكن؛ بانك رهنی وام‌های زیادی به این امر اختصاص داد. در سال 1332 وام‌های پرداختی نسبت به سال 1329، 30 برابر شد. در همین سال‌ها 1000 واحد مسكونی توسط دولت ساخته شد. قانون تعدیل اجاره بها و احداث خانه‌های ارزان تصویب و قرار شد املاكی كه اجاره بهای آن از 2000 بیشتر نباشد، 10% مال‌الاجاره را كاهش دهند. 25- انتشار اسكناس بدون پشتوانه. موجودی نقد خزانه دولت در ابتدای تشكیل آن (12/2/1330) 95/673/651/52 ریال و موجودی نقد سازمان برنامه 2800 ریال بوده است كه با محاصره اقتصادی، تمام مخارج به گردن دولت افتاد. بنابراین دولت تصمیم به انتشار اسكناس بدون پشتوانه گرفت كه ازراهكارهای دكتر شاخت هم بود. دكتر مصدق بر اساس قانون اختیارات، به بانك ملی اجازه داد 3 میلیارد و 210 میلیون ریال اسكناس منتشر كند كه یك باره وارد گردش نشد بلكه از طریق وام به دولت یا شركت ملی نفت یا افزایش سرمایه بانك‌های دیگر كم كم تزریق شد. بنابراین فقط 1 میلیارد و 500 میلیون ریال آن مورد استفاده قرار گرفت. پس با عرضه پول، تعادل و موازنه مثبت ایجاد شد. 26- تأسیس پلیس گمرك و جلوگیری از قاچاق. اجرای قوانین گمركی و مبارزه با قاچاق، از لوایحی بود كه به تصویب رسید. علل موفقیت اجرای این طرح این طرح بر اساس مطالب ارائه شده و جداول ضمیمه شده و همچنین استدلال‌های نویسندگانی چون جان فوران، احمد خلیل‌الله مقدم، فخرالدین عظیمی، انورخامه‌ای، محمد مصدق، مصطفی علم، محمدعلی كاتوزیان و ... مثبت و شكوفا اعلام شده، البته نویسندگانی چون سیدجلال‌الدین مدنی، مصطفی فاتح، مجله تایم لندن هم برعکس، این دوره را از نظر اقتصادی ناامیدكننده دانسته‌اند. بعد از كودتا در جریان محاكمه دكتر مصدق هیچ اتهامی در خصوص تخلف اقتصادی به او زده نشد و دكتر مصدق در جلسات محاكمه اعلام كرد كه یكی از دلایل سقوط دولت او این بوده كه مخالفان دیدند اوضاع اقتصادی ایران بهتر می‌شود و دولت می‌تواند بدون درآمد نفت روی پای خود بایستد. اصل سیاست موازنه منفی و اقتصاد بدون نفت از اصول مسلم در سیاست‌های دكتر مصدق بود. دلایل دیگر به این شرح است: - واقع‌گرایی و كارایی نسبی دولت - آمادگی مردم برای تحمل سختی و روزگار بد - عدم فساد دولت و همكاری مردم با دولت - مبارزه سرسخت با تورم و افزایش قیمت توسط دولت - فسادناپذیری دكتر مصدق؛ به نحوی كه هزینه مسافرت به امریكا برای شركت در شورای امنیت سازمان ملل (000/7 تومان) را از هزینه شخصی پرداخت و دیناری حقوق از بابت نخست‌وزیری یا وكالت مجلس نگرفت و خرج پذیرایی دستگاه دولت و محافظین و ... را نیز شخصاً برعهده داشت. و این بزرگترین سرمایه او در نظام دزدسالارانه آن زمان بود. - وفاداری تجار بازار به دكتر مصدق - گسترش تولیدات داخلی و تجارت خارجی نتیجه‌گیری تحریم نفت ایران در طی دو سال و نیم (32-1330 ه‍. ش) تجربه‌ای که در حال حاضر نیز مجدداً در تاریخ ایران تکرار شده است، پیامد ملی شدن نفت ایران بود. نهضتی که توسط مردم با شهامت کشور به رهبری بزرگانی چون آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق؛ به وقوع پیوست. همراهی مردم با دولت از دل و جان، راهکارهای متخصصین داخلی و خارجی و صرفه‌جویی‌های دولت باعث شد، اجرای تز اقتصاد بدون نفت، قرین موفقیت گردد. دولت بدون توجه به گرایش‌های سیاسی متخصصین از تجارب آنان استفاده کرد و خود با صرفه‌جویی‌های جدی، الگویی برای مردم کشور گردید. مردم نیز با عملکردی مشابه، صادرات غیرنفتی را افزایش داده و با پرداخت مالیات‌های منظم و خرید اوراق قرضه، یاری‌رسان دولت گردیدند. شیرازه اقتصادی مملکت نه تنها از هم پاشیده نشد، بلکه بنا به تعبیر مورخان داخلی و خارجی، به شکوفایی اقتصادی نیز منجر گردید. امید که با استفاده از تجارب آن دوران، دگرباره بر دستیابی به اهداف والای کشورمان، موفق گردیم. منابع و مآخذ - آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، انتشارات نی، 1378، چاپ سوم. - ازغندی، علیرضا، روابط خارجی ایران 57-1320 ، تهران، انتشارات قومس، 1376، چاپ اول. - افراسیابی، بهرام، مصدق و تاریخ، تهران، انتشارات نیلوفر، 1360، چاپ اول. - الهی، همایون، شناخت و ماهیت عملكرد امپریالیسم، تهران، انتشارات قومس، 1381، چاپ اول. - امینی، ایرج، بر بال بحران (زندگی سیاسی علی امینی)، تهران، انتشارات ماهی، 1388، چاپ سوم. - بسته‌نگار، محمد، مصدق و حاكمیت ملت، تهران، انتشارات قلم، 1381، چاپ اول. - جعفری قنواتی، محمد، معرفی و شناخت دكتر محمدمصدق، تهران، انتشارات قطره، 1380، چاپ اول. - خامه‌ای، انور، اقتصاد بدون نفت، تهران، انتشارات شرکت سهامی انتشار، 1369، چاپ اول. - ذوقی، ایرج، مسایل سیاسی اقتصادی نفت ایران، تهران، انتشارات پاژنگ، 1369. - ساتن، الول، نفت ایران، ترجمه رضا رئیسی طوسی، تهران، انتشارات صابرین، 1372، چاپ اول. - فوران، جان، مقاومت شكننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سال‌های پس از انقلاب اسلامی)، ترجمه احمد تدین، تهران، انتشارات رسا، 1377، چاپ اول. - كاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا نفیسی و كامبیز عزیز، تهران، انتشارات نشر مركز، 1372، چاپ دوم. - كاتوزیان، محمدعلی، مصدق و نبرد قدرت، ترجمه احمد تدین، تهران، انتشارات رسا، 1372، چاپ دوم. - كدی، نیكی، ریشه‌های انقلاب اسلامی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران، انتشارات قلم، 1377، چاپ دوم. - عظیمی، فخرالدین، بحران دموكراسی در ایران 32-1320، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، بیژن نوذری، تهران، انتشارات البرز، 1374، چاپ دوم. - علم، مصطفی، نفت، قدرت و اصول، (پیامدهای كودتای 28 مرداد)، ترجمه غلامحسین صالح‌یار، تهران، انتشارات چاپخش، 1377، چاپ اول. - مدنی، سیدجلال‌الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1، قم، انتشارات دفتر انتشارات اسلامی، بی‌تا، چاپ سوم. - مصدق، محمد، خاطرات و تألمات مصدق، تهران، انتشارات علمی، 1388، چاپ دوازدهم. پی نوشت: 1. . محمدجعفری قنواتی، ص 312. 2. . بهرام افراسیابی، ص 246. 3. . نیكی كدی، ص 203. 4. . جان فوران، ص 431؛ مصطفی علم، ص 231. 5. . علیرضا ازغندی، ص 218. 6. . مصطفی علم، صص 238-237. 7. . همان، صص 239 و 423. 8. . همان، ص 240. 9. . همان، ص 241. 10. . همانجا. 11. . همان، ص 242. 12. . همان، ص 242. 13. . همان، ص 232. 14. . همان، ص 425. 15. . نیكی كدی، ص 205. 16. . محمد بسته‌نگار، ص 871. 17. . انورخامه‌ای، صص 92-91. 18. . همان، ص 103. 19. . همانجا. 20. . مصطفی علم، ص 368. 21. . محمد بسته‌نگار، ص 890. 22. . مصطفی علم، ص 368. 23. . همان، ص 426. 24. . همان جا. 25. . فخر‌الدین عظیمی، ص 401. 26. . محمد جعفری قنواتی، ص 315. 27. . انورخامه‌ای، صص 125-124. 28. . همان، ص 127. 29. . همان، ص 128. 30. . محمدعلی كاتوزیان، ص 329. 31. . بهرام افراسیابی، صص 225-224. 32. . محمد مصدق، ص 279. 33. . محمدعلی كاتوزیان. مصدق و نبرد قدرت، ص 277. 34. . مصطفی علم، ص 427. 35. . محمد بسته‌نگار، ص 770. 36. . همان، ص 428. 37. . یرواند آبراهامیان، ص 335؛ محمد بسته‌نگار، ص 806؛ محمد مصدق، ص 282. 38. . محمد مصدق، صص 285-282. 39. . بهرام افراسیابی، ص 242. 40. . مصطفی علم، ص 429؛ نیكی كدی، ص 206. 41. . فخرالدین عظیمی، ص 400؛ محمد بسته‌نگار، ص 64. 42. . یرواند آبراهامیان، ص 336. 43. . همانجا. 44. . مصطفی علم، ص 419. 45. . همان، ص 422. 46. . همان، ص 427؛ انورخامه‌ای، ص 129؛ سیدجلال‌الدین مدنی، ج 1، ص 479. 47. . سیدجلال‌الدین مدنی، همانجا. 48. . علیرضا ازغندی، صص 227-225. 49. . محمدعلی كاتوزیان، مصدق و نبرد قدرت، ص 208؛ مصطفی علم، ص 428؛ الول ساتن، ص 368؛ محمد بسته‌نگار، ص 37. 50. . سیدجلال‌الدین مدنی، ج 1، ص 498. 51. . نیكی كدی، ص 207. 52. . همان، ص 208. 53. . فخرالدین عظیمی، ص 401. 54. . الول ساتن، ص 354. 55. . همانجا؛ فخرالدین عظیمی، ص 383. 56. . الول ساتن، صص 341-340؛ ایرج ذوقی، صص 353-350؛ فخرالدین عظیمی، ص 382. 57. . محمد مصدق، ص 285. 58. . همان، ص 224؛ محمد بسته‌نگار، ص 18؛ فخرالدین عظیمی، صص 447-446. 59. . علیرضا ازغندی، ص 219. 60. . محمد بسته‌نگار، ص 900. 61. . انورخامه‌ای، ص 178. 62. . بهرام افراسیابی، ص 242. 63. . همان‌جا. 64. . محمد بسته‌نگار، ص 812. 65. . یرواند آبراهامیان، ص 812. 66. . همان، ص 336. 67. . همانجا؛ مصطفی علم، ص 428. 68. . فخرالدین عظیمی، ص 338. 69. . همان، ص 339. 70. . فخرالدین عظیمی، ص 338. 71. . نیكی كدی، ص 208. 72. . فخرالدین عظیمی، ص 446. 73. . انورخامه‌ای، صص 157-156. 74. . همان، صص 155-154؛ جان فوران، ص 430؛ محمد بسته‌نگار، صص 67-64. 75. . انورخامه‌ای، ص 166. 76. . انورخامه‌ای، ص 167؛ محمد بسته‌نگار، ص 116. 77. . محمد مصدق، ص 235. 78. . انورخامه‌ای، ص 179. 79. . همان، ص 180. 80. . مصطفی علم، ص 427. 81. . جان فوران، صص 439-420. 82. . محمد بسته‌نگار، صص 767 و871. 83. . فخرالدین عظیمی، ص 400. 84. . انورخامه‌ای، ص 123. 85. . محمد مصدق، ص 237. 86. . مصطفی علم، ص 427. 87. . محمدعلی كاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ص 229. 88. . مدنی، بی‌تا، ج 1، ص 465. 89. . بهرام افراسیابی، ص 274. 90. . محمد بسته‌نگار، ص 672. 91. . محمدعلی كاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ص 229. 92. . همان، ص 230. 93. . محمدمصدق، صص 21 و 279. 94. . فخرالدین عظیمی، ص 457. 95. . جان فوران، ص 429؛ محمد جعفری قنواتی، ص 316. 96. . همانجا. منبع:مجموعه مقالات سومین همایش منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی دوران

انعقاد قرارداد استعماری عامل خودکشی افسر عالیرتبه ایرانی

سرتیپ فضل‌الله خان آقا ولی – که تحصیلات عالی نظامی خود را در انگلستان تمام کرده بود، از شدت تاثر خاطر، موقعی که برایش مسلم شد که وزرا آتی ایران هر تصمیمی را که انگلیسیها بگیرند، هر قدر هم مضر و مغایر با شئون ملی باشد کورکورانه و نوکرمنشانه اجرا خواهند کرد ، مرگ را بر زندگی در چنین کشوری ترجیح داد و از شدت غم و اندوه در خانه‌اش خودکشی کرد . طراح سیاست انگلستان در خاورمیانه در اوایل قرن بیستم، یکی از خطرناکترین امپریالیست‌های آن کشور، “لرد کرزن” بود که با استفاده از انقلاب روسیه و سقوط امپریالیسم رقیب –روسیه تزاری- ، می‌خواست همان رویای قدیمی روسها (تسلط کامل بر ایران) را به نحوی دیگر زنده کند و این بار کشور خود (انگلستان) را حاکم و فعال مایشاء ایران سازد. ابزاری که وی برای این کار برگزید عقد پیمان ۱۹۱۹ با حکومت وثوق‌الدوله بود. لرد کرزن به ضرورت ایجاد زنجیره‌ای از کشورهای حایل که روسیه را از هند جدا کنند و هیچ کدام تحت نفوذ و تسلط روسیه نباشند قایل بود و آن را از ارکان مهم سیاست «دفاع از هند» می‌شمرد. ایران در نظر او مهمترین و در عین حال ضعیف‌ترین حلقه‌ی این زنجیر را تشکیل می‌داد که می‌بایست از خطر تعدی هر متجاوزی محفوظ بماند. تا موقعی که جنگ ادامه داشت نیروهای نظامی انگلستان دوش به دوش روسیه تزاری جلو مطامع آلمانها و ترکها را در ایران سد کرده بود و همین نیروها بودند که بعداز انقلاب روسیه و شکست آلمان و عثمانی در قفقاز، تقریبا تمامی قسمت‌های حساس ایران را تحت اشغال نظامی خود درآوردند. اما موقعی که جنگ به پایان رسید، سر و صدای مردم بریتانیا برای احضار نیروهای انگلیسی از کشورهای خاورمیانه (منجمله ایران) بلند شد. تا موقعی که جنگ در اروپا و آسیا ادامه داشت حضور اینهمه نیروی نظامی در خاک ایران (که مخارج اقامتشان به طور غیرمستقیم از طرف توده‌های مالیات‌پرداز انگلیسی تامین می‌شد) تا حدی توجیه‌پذیر بود و مقامات سیاسی و نظامی بریتانیا همیشه می‌توانستند پیش ملت انگلیس استدلال کنند و بگویند که حضور این نیروها در ایران برای جلوگیری از تهاجم نظامی آلمان و ترکیه به ایران ( و از طریق ایران به هند) ضرورت حیاتی دارد. ولی پس از شکست متحدین (آلمان – اطریش – عثمانی) مسئله دفاع از حضور قوای بریتانیا در ایران و تامین هزینه هنگفت یک چنین «حضور نظامی در زمان صلح» روز به روز مشکلتر شد. منظور لرد کرزن از بستن قرارداد ۱۹۱۹ با حکومت وثوق‌الدوله، استقرار نوعی «نظام مستشاری» در ایران و تحت الحمایه کردن غیر مستقیم کشور ما بود. زیرا پس از تاسیس جامعه ملل و امضای منشور آن، تجاوز مستقیم به استقلال کشورها و منضم کردن خاک آنها به خاک کشورهای فاتح، رسما ممنوع شده بود و در کشوری مثل ایران که بیش از هزار کیلومتر مرز مشترک با روسیه داشت اقدام به چنین عملی (اشغال دایم و مستقیم کشور) در حکم انتحار سیاسی بود. پس از اجرای هدف‌های سیاسی و نظامی بریتانیا در خاک ایران و تسلط بر شئون مالی و اقتصادی این کشور به طور مستقیم عملی نبود و به همین دلیل “لرد کرزن” عقد قرارداد ۱۹۱۹ با حکومت “وثوق‌الدوله” را به عنوان وسیله‌ای «غیرمستقیم» برای رسیدن به این هدف ناپاک برگزید. تضمین استقلال ایران؟ قرارداد ۱۹۱۹ شامل دو قسمت علیحده است که هر کدام جداگانه امضا شده. قرارداد نخست که عنوان رسمی آن «قرارداد نظامی و سیاسی میان ایران و بریتانیا» است از یک دیباچه و شش ماده تشکیل می‌شود در حالی که قرارداد دوم (مشهور به قرارداد وام) دارای چهار ماده است. ماده اول قرارداد اصلی (قرارداد سیاسی و نظامی) رسماً اعلام می‌دارد که: «دولت بریتانیای کبیر به صریحترین بیان که ممکن است قولی را که در گذشته به کرّات به دولت ایران داده است یک بار دیگر به موجب این قرارداد تایید می‌کند و بر عهده می‌گیرد که استقلال و تمامیت ارضی ایران را محترم شمارد. » فراموش نکنیم که در مقدمه قرارداد ۱۹۰۷ نیز عین این تعهد نسبت به رعایت استقلال کشور ما به صراحت هرچه تمامتر بیان شده بود و با اینهمه چنانکه دیدیم استقلال ایران عملاً به آستان زوال رسید و فقط با معجزه‌ی به ریختن رژیم تزاری نجات یافت. دولت بریتانیای کبیر در قرارداد اقتصادی (تحت عنوان قرارداد متمم وام) برای به کار انداختن چرخهای فرسوده‌ی ایران که با وضعی بسیار نابسامان – ناشی از ورشکستگی اقتصادی و بی‌پولی شدید بعد از جنگ – روبرو بود، عهده‌دار می‌شد مبلغ شش میلیون تومان (به پول آن زمان) در اختیار دولت ایران و عملا تحت اختیار مستشاران انگلیسی قرار دهد تا آنها اصلاحات مورد لزوم را در شئون مالی و نظامی کشور بیدرنگ شروع کنند و سپس، موقعی که وضع اقتصادی کشور رونق گرفت، «عطیه» خود را از عواید نفت جنوب یا از محل سایر درآمدهای ملی مستهلک سازند. ظاهر قرارداد، چنانکه می‌بینیم، چندان قابل ایراد نیست. اما خطر حقیقی را در کیفیت تفسیر قرارداد و در نحوه‌ی تنظیم آیین‌نامه‌های اجرائی آن باید جستجو کرد و این همان چیزی بود که مرحوم مدرس اعلی الله مقامه از همان اول کار و پیش از آنکه دیگران از خواب غفلت بیدار شوند تشخیص داد و ملت را نیز متوجه عواقب وخیم آن کرد. اولین واکنش به قرارداد ۱۹۱۹: خودکشی یک سرتیپ ایرانی یکی از نخستین مواردی که در آن سوءنیت مجریان قرارداد فاش و دم خروس آشکارا دیده شد، در طرح و تصویب آئین‌نامه مربوط به ارتقاء افسران ارتش جدید ایران بود. این آئین‌نامه که متن آن را افسران انگلیسی (وابسته به وزارت جنگ ایران) تنظیم کرده بودند صریحاً مقرر می‌داشت که : ارتقاء افسران ایرانی در آتیه از درجه ستوان یکمی به بالا ممنوع است و صاحبان درجات بالاتر (از سروانی تا سرلشکری) همه باید انگلیسی، استرالیائی یا نیوزلندی و به هر تقدیر باید دارای تابعیت بریتانیایی باشند. موقعی که مواد آئین‌نامه در کمیسیون مشترک نظامی – مرکب از هفت افسر ارشد انگلیسی و هفت افسر ارشد ایرانی – خوانده شد، دو تن از اعضای ایرانی این کمیسیون که خوشبختانه رگ میهن‌پرستی و تعصب ملی‌شان هنوز خشک نشده بود، آناً احساس کردند که رای موافق دادن به چنین ماده‌ای خیانت محض به ایران و مغایر با شئون ملیت ایرانی است و به این دلیل حاضر نشدند پای گزارش کمیسیون را امضا کنند ولی بقیه همقطاران آنها امضا کردند. یکی از این دو افسر رشید ایرانی – مرحوم سرتیپ فضل‌الله خان آقا ولی – که تحصیلات عالی نظامی خود را در انگلستان تمام کرده بود، به همین جرم که شئون و مصالح حکومت خود را بر منافع بریتانیا در ایران ترجیح داده است مورد بازخواست شدید سپهدار رشتی (فتح اله خان اکبر وزیر جنگ کابینه‌ی وثوق) قرار گرفت و از شدت تاثر خاطر، موقعی که برایش مسلم شد که وزرا آتی ایران (مثل همین سپهدار) هر تصمیمی را که انگلیسیها بگیرند، هر قدر هم مضر و مغایر با شئون ملی باشد کورکورانه و نوکرمنشانه اجرا خواهند کرد ، مرگ را بر زندگی در چنین کشوری که در آن خارجی می‌رفت حاکم و فعال مایشاء سرنوشت ایرانی گردد ترجیح داد و در روز اول فروردین ۱۲۹۹ شمسی از شدت غم و اندوه در خانه‌اش خودکشی کرد . نامه وی (خطاب به وزیر جنگ ایران) که در آن علل انتحارش را ذکر کرده بود هرگز انتشار نیافت ولی محارم وزارت جنگ که متن نامه‌ی افسر فقید را خوانده بودند بعداً تایید کردند که تصمیم کمیسیون مشترک نظامی ، و از بدتر ناسپاسی و نوکرمنشی وزیر جنگ که به جای تقدیر از افسری چنین غیور و برازنده او را مورد توهین و بازخواست هم قرار داده بود که چرا به دلخواه انگلیسیها در آن کمیسیون رفتار نکرده است، به مرگ و فنای آن مرحوم انجامیده بوده است. وی با این اعتراض مردانه که به قیمت جانش تمام شد هموطنان خود را متوجه ساخت که انگلیسی‌ها در زیر پرده قرارداد چه سرنوشت شوم و خفت ‌باری برای ایران تهیه دیده‌اند. وزیران انگلیسی دولت فخیمه ایران! بر اساس این قرارداد، مقامات حسّاس کشوری و اداری در درجه‌ی اول به عمال و مستشاران انگلیسی واگذار می‌شد. استقلال فرهنگی و آموزشی ایران نیز پس از اجرا شدن قرارداد عملاً از بین می‌رفت و ایرانیان مجبور می‌شدند سیاست علمی و فرهنگی خود را بدان سان که انگلستان می‌خواست – نه بدان سان که مصلحتشان بود – طرح و تنظیم کنند. استخدام مستشار و استاد دانشگاه از کشورهایی که مورد قبول انگلستان نبودند، حتی در مواردی که کشور مود نظر از حیث علم و تمدن و فرهنگ بر انگلستان برتری داشت، عملاً مجاز نبود. در نظام آینده‌ی ایران (تحت قرارداد ۱۹۱۹) برنامه‌ی کار همین بود که اوامر مقامات تصمیم‌گیرنده‌ِ انگلیس از لندن به سفارت انگلیس ابلاغ و توسط مستشاران انگلیسی در ایران به معرض اجرا گذاشته شود. وزرای ایرانی در هر وزارتخانه‌ای که بودند مستشاری بالای سر خود داشتند که از اوامر او نمی‌توانستند سرپیچی کنند و در صورت بروز اختلاف شدید میان وزیر و مستشار، به نحوی که کنار رفتن یکی از آنها ضرورت پیدا می‌کرد، این وزیر بود که می‌بایست کنار برود نه مستشار! البته هیچ کدام از این شرایط و مقررات در متن قرارداد قید نشده بود ولی با توجه به این حقیقت که پس از تصویب شدن آن در مجلس ( که خوشبختانه نشد) اختیار ارتش و دارائی کشور و عملاً بدست انگلیسیها می‌افتاد، همین قدرت استثنایی، توام با روحیه زبون و فرمان‌پذیر دولت وقت، آنها را قادر می‌ساخت تا فعال مایشاء ایران شوند و اراده‌ی خود را به هر نحوی که خواستند بر ایرانیان تحمیل کنند. حراج استقلال ایران به مبلغ ۴۰۰هزارتومان! انگلیسی‌ها برای تسهیل امضای قرارداد مبلغ چهارصد هزار تومان (به پول آن زمان مبلغ بسیار هنگفتی می‌شد) میان سه وزیر عاقد قرارداد به شرح زیر تقسیم کرده بودند: ۱- نخست وزیر (وثوق‌الدوله) ۲۰۰هزار تومان ۲- وزیر خارجه (شاهزاده فیروز میرزا نصرت‌الدوله) ۱۰۰هزار تومان ۳- وزیر دارائی (شاهزاده اکبر میزا صارم الدوله) ۱۰۰هزار تومان . پیش از تقسیم این پولها، از لندن به ” سر پرسی کاکس ” (وزیر مختار انگلیس در ایران) دستور داده شد حتی‌المقدور چانه بزند تا شاید حق‌العمل وزرای رشوه‌گیر را تقلیل بدهد. کاکس در تلگراف مورخ چهاردهم اوت ۱۹۱۹ خود جواب داد: «… حد اعلای موفقیتی که در این کار نصیبم شد پائین آوردن مبلغ مورد مطالبه به چهارصد هزار تومان بود که معادل است با یک صد و سی و یک هزار و صد و چهل و هفت لیره و یازده شلینگ و نه پنس… از لحاظ رعایت انصاف این موضوع را محرمانه باید به اطلاعتان برسانم که در قضیه‌ی مطالبه پول خود وثوق الدوله آنقدر پافشاری نداشت که آن دو وزیر دیگر (نصرت الدوله و صارمالدوله) که حقیقتاً جانم را به لب آوردند..» شاه و وزرای عاقد قرارداد هرکدام توقعاتی از انگلیس داشتند که همه را نمی‌شد اجابت کرد. ولی به قسمتی از آن توقعات می‌شد جواب مساعد داد. قیمتی که احمدشاه برای پشتیبانی از قرارداد مطالبه می‌کرد از دو قلم مهم تشکیل می‌شد: ۱- ادامه پرداخت مقرری ویژه‌اش (به مأخذ پانزده هزار تومان در ماه) ۲- تضمین سلطنت وی واعقابش در ایران از طرف بریتانیای کبیر. پس از بحث‌ها و چانه‌زنی‌های زیاد، انگلیسیها سرانجام حاضر شدند سلطنت احمد شاه و جانشینان او را در ایران با شرایطی که دست زمامداران لندن را در اتخاذ هر نوع تصمیم بعدی آزاد می‌گذاشت تضمین کنند و نامه‌ای در این زمینه به وثوق الدوله نوشته شد که به احمد شاه تسلیم کند. متن نامه وزیر مختار انگلیس خطاب به وثوق الدوله چنین است: جناب اشرف در رابطه با قراردادی که امروز – نهم اوت ۱۹۱۹ – میان دولتین ایران و انگلستان بسته شد، از جانب حکومت متبوع خود اجازه دارم به اطلاع عالیجناب برسانم که اعلی‌حضرت سلطان احمد شاه قاجار و جانشینان ایشان، مادام که بر طبق سیاست و صوابدید ما در ایران عمل کنند ، از حمایت دوستانه‌ی حکومت اعلی حضرت پادشاه انگلستان برخوردار خواهند بود. با احترامات: پرسی . ز٫ کاکس اما تقاضای دیگر احمد شاه (پرداخت مقری مادام‌العمر به وی) مورد قبول لندن قرار نگرفت و “محترمانه به معظم له خاطر نشان شد که بهبود وضع مالی و اقتصادی ایران که از هدفهای عمده‌ی قرارداد است، نه تنها درآمد عمومی مملکت بلکه عواید خصوصی مقام سلطنت را نیر بالا خواهد برد و به این ترتیب دیگر احتیاجی به ادامه این پرداخت نخواهد ماند.” زمانی که یک روحانی رویای “کرزن” را آشفته می‌سازد زمانی که تصویب قرارداد در مجلس آتی کشور با اشکال مواجه گردید، طراحان سیاست انگلیس در ایران که از قدرت و نفوذ مرحوم آیت الله مدرس در صحنه‌ی سیاست‌های داخلی به خوبی آگاه بودند، درصدد جلب موافقت آن روحانی بزرگوار برآمدند تا مگر کشتی شکسته قرارداد را از غرق شدن نجات بخشند. نماینده‌ی سفارت انگلیس شخصاً به دیدار مرحوم مدرس رفت و ضمن صحبت‌هائی که وی با کرد علت مخالفتش را با یک چنین قراردادی که در ماده‌ِ اول آن «استقال و حاکمیت ایران» به صراحت هر چه تمامتر تضمین شده بود جویا شد. مدرس جوابی را که به وی داده بود بعدها در ضمن یکی از نطق‌های مشهورش در مجلس، به اطلاع نمایندگان ملت رساند: «همچنانکه در بدو صحبت خود عرض کردم چون مزاجم خیلی کاهیده شده است لذا مجبورم آنچه را که در قلب دارم عرض کنم که اگر عمرم وفا نکرد این حرفهائی که امروز می‌زنم تذکری باشد برای شماها که رفیقتان روزی در مجلس این چیزها را گفت… مثلاً آمدند قرارداد درست کردند. دستی از غیب بیرون آمد و بر سینه‌ی نامحرم زد. هرچه کردند نشد… هی آمدند به من گفتند این قرارداد کجایش بد است. کدام یک از موادش بد است. هرکجایش بد است موردش را ذکر کنید تا برویم اصلاح بکنیم. من جواب می‌دادم: آقایان، من رجل سیاسی نیستم. یک نفر آخوندم و از رموز سیاست سر در نمی‌آورم. اما آن چیزی که استنباط می‌کنم در این قرارداد بد است، همان ماده اولش می‌باشد که می‌گوید: ما (انگلیسیها) استقلال ایران را به رسمیت می‌شناسیم. خنده‌ نمایندگان این مثل این است که یکی بیاید و به من بگوید: “سید، من سیادت تو را به رسمیت می‌شناسم.” هی اصرار کردند جهت مخالفت شما چیست باز همان حرف سابق خود را تکرار کردم که من مرد سیاست نیستم و از این کارها سر درنمی‌آورم. در این مملکت رجال سیاسی فراوانند به آنها رجوع کنید. اما به همان دلیلی که عرض کردم استنباط می‌کنم این قرارداد بد است.» این جوابی بود که به طراحان و موافقان قرارداد می‌دادم اما… «… اما اگر کسی در کنه این قضیه غور و مطالعه می‌کرد و روح و منظور باطنی قرارداد را می‌شکافت، دو چیز را آناً می‌فهمید و استنباط می‌کرد و آن این بود که این قرارداد می‌خواهد استقلال مالی و نظامی‌مان را از دستمان بگیرد. چون اگر بنا باشد ایران مستقل بماند همه چیزش باید دست ایرانی باشد: حالش، مالش، حیثیتش، چه‌اش، چه‌اش، همه چیزش باید متعلق به ایران باشد. اما این قرارداد یک دولت خارجی (انگلستان) را در دو چیز مهم مملکت شریک می‌کرد: در پولش و در قوه‌ی نظامی‌اش… و این دلیل عمده‌ی مخالفت من بود.» (از نطق مدرس در جلسه دهم آبان ۱۳۰۳) می‌بینید مرحوم مدرس با چه فطانت و شمّ سیاسی متوجه لبه‌ی تیز و خطرناک قرار داده شده است! در آن «نظام مستشاری» که لرد کرزن می‌خواست تحت این قرارداد به ایران تحمیل کند، اختیار امور مالی و نظامی کشور کلاً به دست مستشارزان انگلیسی می‌افتاد که ظاهرا به دعوت دولت وقت به ایران می‌آمدند تا وزرای ایران را در انجام وظایفی که بر عهده داشتند کمک کنند. ترس و هراس خیانتکاران از خشم ملت ضمیمه‌ی محرمانه قرارداد، سندی است بسیار مهم و عبرت‌انگیز . وزرای سه‌گانه که این قرارداد را از جانب ایران امضا کرده بودند (حتی بی‌آنکه اعضای دیگر کابینه را از جریان مذاکرات مطلع سازند) هر سه از عاقبت خود بیمناک بودند و می‌ترسیدند که پیش از تصویب قرارداد در مجلس، انقلابی در ایران رخ دهد و زمام حکومت را به دست دموکراتها و ملیون افراطی بیندازد که در آن صورت (همچنانکه خودشان می‌دانستند) رهائی از دست چنین حکومتی برای هیچ کدامشان امکان‌پذیر نبود. از این جهت، برای رهایی از کیفری که احتمال می‌رفت دامنگیرشان شود، دو امتیاز اساسی از دولت بریتانیا می‌خواستند: ۱- تضمین نامه‌ی کتبی از طرف دولت برتانیا که اگر در نتیجه‌ی بسته شدن قرارداد شورشی در ایران برپا خاست و حکومت وثوق‌الدوله سقوط کرد دولت انگلیس هر سه وزیر عاقد قرارداد را در یکی از مستملکات خود به عنوان پناهنده‌ی سیاسی بپذیرد. ۲- به هر کدام از این پناهندگان سیاسی در طول مدت تبعید ( که ممکن بود تا آخر عمرشان طول بکشد) حقوقی برابر عایدات شخصی آنها در ایران پرداخت شود که بتوانند بقیه عمر را در رفاه و آسایش بسر برند. وزیر مختار بریتانیا در تهران، قسمت اول این تقاضا را قبول و تضمین‌نامه‌ای به شرح زیر تسلیم هریک از وزرای سه گانه کرد: عالیجناب برحسب اجازه‌ای که از طرف حکومت اعلی حضرت پادشاه انگلستان به دوستدار داده شده است، با کمال خوشوقتی به اطلاع می‌رسانم که با توجه به قراردادی که همین امروز – نهم اوت ۱۹۱۹ – میان دولتین بریتانیای کبیر و ایران بسته شد، حکومت اعلی حضرت پادشاه انگلستان آماده است در صورت احتیاج به وسیله‌‌ی مقامات سفارت انگلیس در تهران از شما پشتیبانی کند و اگر لازم شد آن عالیجناب را در یکی از سرزمین‌های متعلق به امپراطوری بریتانیا به عنوان پناهنده‌ی سیاسی بپذیرد. با احترامات: پرسی.ز٫کاکس نسبت به تقاضای دیگر این سه وزیر که در عرض دوران پناهندگی در خارجه ، مواجبی معادل درآمد هنگفت املاکشان در تهران، اصفهان یا همدان دریافت کنند، جواب صریح رد داده شد. تاج افتخار پیروزی بر سر شهید مدرس و ملت ایران امروز که نزدیک به ۹۰ سال از تاریخ به هم خوردن نقشه‌ی شوم انگلیسی‌ها برای تحت الحمایه کردن ایران می‌گذرد، اولین شرط قدردانی و وطن‌پرستی همین است که از رادمردانی که شجاعانه در مقابل این توطئه خطرناک قیام کردند به نیکی یاد کنیم و در مقابل شخصیت تاریخی آنها سر تعظیم فرود آوریم. بسیاری از رجال، روحانیان، روزنامه‌نگاران، و خطبای آن دوره در این قیام بزرگ تاریخی شرکت داشتند و وظیفه‌ی ملی و میهنی خود را به بهترین وجهی ادا کردند. اما در بین این رادمردان ایرانی حق مرحوم شهید مدرس بر گردن ملت ایران از همه بیشتر است و تردیدی نیست که اگر رهبری هوشمندانه‌ی او نبود قرارداد به همین سهولت از بین نمی‌رفت. مدرس فردی بود بسیار شکسته‌نفس٫ ببینید سالها پس از الغاء قرارداد، چگونه نقش خود را در این قیام سرنوشت‌ساز ناچیز می‌شمارد و چگونه تاج افتخار این پیروزی بزرگ را بر سر ملت ایران قرار می‌دهد در صورتی که امروز، در پرتو اسنادی که در اختیار ماست، بی‌هیچ اغراق و گزافه می‌توان گفت که اگر او و رهبری داهیانه‌اش نبود ملت ایران هرگز به فتحی چنین درخشان آنهم در مبارزه با مقتدرترین امپراطوری بعد از جنگ جهانی اول (یعنی بریتانیای کبیر)‌ نایل نمی‌شد. این است عین بیانات سید بزرگوار در مجلس شورای ملی دوره پنجم که من آن را به عنوان حسن ختام در آخر این گفتار نقل می‌شود: “… ملت ایران با اینکه به قول حضرات (انگلیسی‌ها) کم رشد و نرسیده بود، با اینکه اکثریت مردمش به پیچ و خم‌ها و رموز سیاست آشنا نبودند، الحق‌والانصاف مخالفت خود را با قرارداد به بهترین وجهی که ممکن بود نشان داد. نه اینکه زیدی بگوید من مخالفت کردم، یا حسن مخالف بود، یا حسین مخالفت کرد. خیر، سرِّ عمده موفقیت ملت همان سرشت و خصیصه ذاتی ملت بود که مقاومت کرد . قوه ملت و طبیعت ملت، یعنی قویترین نیرویی که می‌تواند با هر دسیسه و تهاجمی مقابله کند، باعث این موفقیت گردید…” منبع: اسناد محرمانه وزارت خارجه‌ی بریتانیا درباره‌ی قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس، ج اول، دکتر جواد شیخ‌الاسلامی، تهران : انتشارات کیهان، ۱۳۶۵ منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

پاسخ‌های حضرت امام به مدعیان انحلال ارتش

با پیروزی انقلاب اسلامی، یکی از مسائل مهم کشور، چگونگی رفتار با ارتش به جا مانده از دوران طاغوت بود. در آن روز‌ها، برخی از گروه‌های سیاسی ـ که بعد‌ها به روی انقلاب اسلحه کشیدند و در خدمت صدام و آمریکا درآمدند ـ شعار انحلال ارتش باقی مانده از دوران رژیم شاهنشاهی و تشکیل ارتش توحیدی را سر می‌دادند و تلاش می‌کردند در درون سازمان ارتش، اخلال پدید آورده و سلسله مراتب آن را به هم ریخته تا امکان بهره‌گیری از ارتش در خدمت آرمان‌های مردم نباشد. ولی حضرت امام با اطمینان و اعتماد به کارکنان ارتش، نه تنها این سازمان بزرگ را برنچیدند، بلکه این ارتش را «ارتش الهی» نامیدند و با کمال اقتدار از آنان خواستند با سازمان و سلاح‌های خود و رسما، در روز ۲۹ فروردین، وفاداری خویش را به ملت اعلام نمایند و از مردم خواستند که رسما ارتش را با سمت «ارتش اسلامی» بشناسند و پشتیبانی خود را از آن اعلام نمایند. این کار به فاصله نزدیک به دو ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی و درست دو هفته پس از برگزاری همه پرسی در مورد نظام سیاسی آینده کشور و رأی مردم به تغییر رژیم شاهنشاهی، در شرایطی انجام گرفت که دسیسه دشمنان و نااهلان درونی و خارجی بر برچیده شدن ارتش متمرکز شده بود. در آن روزهای نخستین پیروزی نهضت خمینی، که زمینه برای دسیسه‌چینی با انگیزه جدایی در صفوف ملت فراهم بود، فعالیت دشمنان و کژفه‌مان از بیرون و درون برای عدم انسجام و شکل‌گیری ارتش با ایجاد شایعاتی چون «ارتش، طاغوتی و آمریکایی است و نمی‌شود به آن اعتماد کرد، در جامعه توحیدی همه با هم برابرند و سلسله مراتب نباید باشد و...» آغاز شد. در این شرایط، حضرت امام (ره) که خطر دسیسه‌‌ها را جدی دیدند، برای دفاع از ارتش ـ که در حال انسجام بخشیدن به سازمان به هم ریخته خود بود ـ با مجموعه سخنان خود، مردم و ارتشیان را آگاه ساختند و به گروه‌ها و دسیسه‌گران هشدار دادند و به شدت از موجودیت ارتش دفاع کردند: »شما دیدید که از اولی که این انقلاب به پیروزی رسید، اول قدم این بود که ارتش لازم نیست دیگر، اول حرف آنهایی که تابع سیاست‌های خارجی هستند، این بود که این ارتش «طاغوتی» است، این ارتش طاغوتی باید از بین برود. این کلمه را هم رویش گذاشتند که مردم را اغفال کنند! خوب، ما هم می‌‏دانستیم که مسأله چیست و این‌ها می‌‏خواهند چه بکنند. از این جهت، ما هم از روز اول این مطلب را محکوم کردیم و گفتیم که ارتش باید باشد؛ آنه م ارتشی که با قیام ارتش بود که ملت پیش برد و همه با هم دست به هم دادند و مسائل را پیش بردند. آن‌ها می‌‏خواستند که این قدرت را از ایران بگیرند و ارتش را نابود کنند و ارتش برود سراغ کار خودش و ایران بماند بدون ارتش و همچو راحت و آسوده آقای صدام بیایند هرجا دلشان می‌‏خواهد!... باید توجه داشته باشید که اسلام برای ارتش ارج قائل است. اسلام ارتش را لازم می‌‏داند و احترام برای او قائل است و پشتیبان اوست. و ملت ایران هم که مسلمان هستند و ما هم که به عنوان یک مسلمان هستیم، ارتش را با کمال قدرت حفظ می‌‏کنیم.» (صحیفه امام، ج۱۴، صص ۴۴۲-۴۴۳) در همین زمینه، از دیگر نکات جدی مورد توجه حضرت امام، تحکیم پیوند ارتش با ملت بود؛ پیوند این دو همواره از محوری‌ترین تأکیدات امام خمینی (ره) پیش و پس از پیروزی انقلاب بود. ارتش متکی به ملت، خواسته‌ای اسلامی است که حضرت امام، همواره آن را تحفه الهی می‌دانستند. «روز ارتش، روز مردم است... امروز ارتش، ارتش طاغوتی نیست، ارتش محمدی است»؛ «ارتش ایران و سایر قوای مسلح از پشتیبانی بی‌دریغ ملت در سراسر کشور آنچنان برخوردارند که در طول تاریخ، بی‌نظیر و بسیار کم نظیر است.» (صحیفه امام، ج۱۶، صص۲۰۰-۲۰۳) البته امام در‌‌ همان زمان برای تقویت توان نظامی کشور، اقدام به راه‌اندازی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کردند تا بتوانند در برابر تهدیدات آمریکا بایستند و چه خوب امروز نتایج این کار حکیمانه برای ملت ایران روشن شده است. منبع: تابناک منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

مجلس شورا و دوره‌های فترت

یکی از نکاتی که در ارتباط با تشکیل دوره‌های مختلف قانون‌گذاری ایران حائز اهمیت است، مسئله دوره‌های «فترت» می‌باشد. «فتور» در لغت به معنای اهمال و رکود و ضعف می‌باشد و فترت به معنای «راکد ماندن» و «متوقف گذاردن» است. در تاریخ مدون قانون‌گذاری ایران از بدو شروع اولین دوره مجلس شورای ملی در سال 1285 شمسی تاکنون چندین دوره فترت در حد فاصل دوره‌های مختلف قانونگذاری به وجود آمده است. با آنکه بر اساس قانون اساسی، بلافاصله پس از اختتام هر دوره قانونگذاری باید دوره جدید به فوریت تشکیل گردد، در فاصله 24 دوره‌ای که از عمر مجلس تا پیش از وقوع انقلاب اسلامی گذشت، بیش از 5 مورد دوره‌های ساختگی و غیر قانونی «فترت» به وجود آمد و هر دو دوره فترت حوادث و فجایع خونینی رخ داد. یکی از هدفهای مهم رژیم‌های وابسته در ایران در انحلال دوره‌های مختلف مجلس و به وجود آوردن دوره‌های فترت،‌ در حقیقت تعطیل کردن کانون دفاع از مردم در قبال حوادث و فجایع خونین رژیم‌های خودکامه بوده است. رژیمهای مزدور حاکم بر ایران از زمان مظفرالدین شاه که اولین مجلس تاریخ ایران تشکیل شد، تا پایان سلطنت جابرانه و غیر قانونی پهلوی که آخرین مجلس فرمایشی قبل از انقلاب اسلامی تشکیل گردید، هر یک به هنگامی که قصد خیانت به مردم و یا جنایت علیه آنان را داشتند برای آنکه سد مجلس یعنی کانون دفاع از مردم را از سر راه خود بردارند. آن را به لطائف الحیل منحل می‌کردند و نیات و مقاصد شوم خود را در دوره‌های موسوم به «فترت» که هیچگونه مجلسی در ایران وجود نداشته است، به اجرا می‌گذاردند. به همین خاطر در فاصله بین اختتام مجلس اول و آغاز مجلس دوم یک دوره فترت یک سال و چند ماهه به وجود آمد و در همین دوره روسها به درخواست محمد علیشاه مزدور به خاک ایران لشکرکشی کردند و بسیاری از شهرهای شمال کشور را به اشغال نظامی خود در آوردند و چون مجلس نمایندگان، برای اعتراض به این تجاوز وحشیانه وجود نداشت تنها پاره‌ای از نمایندگان مردم که تعهد بیشتری در قبال ملت و جامعه احساس می‌کردند، در اینجا و آنجا و در مساجد و منابر علیه این تجاوز جنایتکارانه به ایراد سخنرانی می‌پرداختند. در دوره حد فاصل مجلس‌های دوم و سوم نیز که به «فترت مجلس دوم و سوم» موسوم شد، سردر حرم امام هشتم(ع) توسط نظامیان روسی به توپ بسته شد و بسیاری از علمای تهران به دار آویخته شدند. در دوره فترت مجلس سوم و چهارم نیز شاهد کودتای رضاخان و نیز تحمیل قرارداد ننگین انگلیسیها (قرارداد معروف 1919) و شهادت عالم مجاهد شیخ محمد خیابانی بود. به همین ترتیب در دوره فترت بین مجلس چهاردهم و پانزدهم نیز شاهد تبعید آیت‌الله کاشانی روحانی متعهد و نماینده مردم تهران در مجلس قزوین و همچنین در دوره فترت بین مجلس بیستم و بیست و یکم نیز شاهد فاجعه 15 خرداد و دستگیری امام خمینی بودیم. اگر چه به استثنای چند دوره در صدر مشروطیت، تمامی دوره‌های مختلف مجلس ایران از عناصر درباری و چهره‌های کاملاً بیگانه از مردم تشکیل شده بودند، اما در عین حال حتی وجود افرادی انگشت‌شمار در مجلس نظیر «مدرس» نیز عاملی در جهت انحلال مجلس توسط شاهان خودخواه برای تحقق نقشه‌های آنان علیه مردم مسلمان ایران بود. منبع: روزنامه جمهوری اسلامی، 8 فروردین 1363 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

کاشف‌الغطاء، مجاهد استعمارستیز

شیخ محمد‌حسین کاشف‌الغطاء، از مراجع و علمای متفکر و مجاهد استعمارستیز و ضد صهیونیسم شیعه عراق در 1294 ق در نجف اشرف در خاندان علم و دانش به دنیا آمد. جد اعلای او شیخ جعفر نجفی سرسلسله خاندان کاشف‌الغطاء بود. شیخ محمد‌حسین، مقدمات علوم، ادبیات،‌ هیأت، حساب و هندسه را آموخت. آنگاه خارج فقه و اصول را از آیات عظام: سید کاظم یزدی، شیخ آقا رضا اصفهانی و آخوند خراسانی؛ کلام را از میرزا باقر اصطهباناتی، شیخ احمد شیرازی و شیخ محمد‌رضا نجف‌آبادی؛ و حدیث را از حاج‌میرزا حسین نوری فرا گرفت و خود از فقیهان اصولی و از عالمان محقق و چیره دست گردید. وی مورد توجه علما، به ویژه سید کاظم یزدی بود و سید پاسخ بسیاری از پرسش‌های علمی و فقهی را به او واگذار می‌کرد. پس از درگذشت برادرش شیخ‌احمد آل کاشف‌الغطاء، با وجود مرجعیت عام آیت‌الله آقا‌‌سید‌ابوالحسن اصفهانی، به مقام مرجعیت رسید و کسانی در هند، ایران، افغانستان، مسقط، و نیز عشایر عراق از وی تقلید می‌کردند. او از کسانی چون حاج‌میرزا حسین خلیلی نجفی، شیخ علی خاقانی، شیخ عباس‌بن شیخ علی آل کاشف‌الغطاء و حاج میرزا حسین نوری اجازه روایت گرفت. در حوزه درس فقه او که عمدتاً در مسجد هندی نجف و آرامگاه میرزا حسن شیرازی تشکیل می‌شد، جمعی از طلاب و علما شرکت می‌کردند. شیخ محمد‌حسین ازآگاهی‌های دینی و سیاسی برخوردار بود. هم جوهر دیانت اسلامی و تاریخ امت اسلامی را می‌شناخت و هم وضع زمان و سیاست حاکمان روز خود را در می‌یافت. از اینرو در همان حال که وظایف یک عالم دینی را انجام می‌داد، وقت خود را صرف مسائل عمده سیاسی و اجتماعی و آگاهانیدن ملل مسلمان و ستیز با امپریالیسم و صهیونیسم می‌کرد. کتاب «الدین و الاسلام او الدعوه‌الاسلامیه» او نقدی بر مبانی فکری غرب و نقش آن در جلوه‌های تمدن جدید است. کاشف‌ الغطاء در این کتاب مهمترین مشکلات مبتلا به جوامع اسلامی را مطرح و درصدد حل و درمان آن برآمده است. او تنها عامل ضعف مسلمانان را ضعف دینی و نفوذ روح غربی در آنها می‌داند و برای مقابله با آن، تحقق وحدت مسلمانان را پیشنهاد می‌کند. سفرهای وی به کشورهای اسلامی، یکی از شیوه‌های عملی او برای بیدارسازی امت اسلامی و بخشی از اهتمام وی به امور مسلمانان بود. نخستین بار در 1328 ق به حجاز سفر کرد و پس از آن به شام و بیروت رفت. در این سفر ضمن دیدارهای گوناگون با عالمان و متفکران مختلف، برخی از آثارش را در لبنان به چاپ رساند. سپس روانه مصر گردید و در آن کشور با علما دیدار و گفتگو کرد و برای دانشجویان دانشگاه الازهر جلسه درس تشکیل داد و در چند کلیسای قاهره سخنانی ایراد کرد. او در نبردهای مسلحانه به انگلستان، طی جنگ جهانی اول (1332 ـ 1336 ق) و نیز در قیام ضد انگلیسی عراق به رهبری رشید عالی گیلانی (ربیع‌الثانی جمادی‌الاول 1360 ق) شرکت کرد و جنگید. در همین جنگ،‌صریحاً فتوای جهاد با اشغالگران انگلیسی را داد و از مردم خواست به عنوان یک تکلیف شرعی به جنگ برخیزند. از سفرهای مهم او سفر به فلسطین بود که در 1350 ق به منظور شرکت در «کنگره اسلامی قدس» انجام شد. این کنگره به مناسبت بعثت پیامبر اسلام (ص)، با حضور بیش از هزار و پانصد تن از علمای مسلمان در بیت‌المقدس برگزار گردید. شیخ محمد حسین که از سوی علمای عراق در آن کنگره شرکت کرده بود، در مسجد‌الاقصی نماز خواند و هزاران مسلمان و از جمله علمای مذاهب مختلف عضو کنگره به او اقتدا کردند و پس از آن در دوازدهمین جلسه کنگره سخنرانی مؤثری ایراد کرد که بازتاب مثبتی در کنگره و جهان اسلام داشت. وی درباره احوال مسلمانان در گذشته و حال و پریشانی و انحطاط کنونی مسلمانان و لزوم وحدت میان آنان و پرهیز از اختلاف و پراکندگی سخن گفت. این سخنرانی در بیت‌المقدس به چاپ رسید. در همین سفر از شهرهای دیگر فلسطین مانند حیفا، نابلس و یافا دیدن کرد. در بازگشت از سفر، مردم عراق از او به گرمی استقبال کردند. در همین اوان، وی در مسجد کوفه سخنرانی مبسوطی کرد که از خطبه‌های تاریخی او به شمار می‌آید. وی در این سخنان عظمت دیرین اسلامی را به یادآورد و درباره عقب‌ماندگی کنونی امت مسلمان مطالبی گفت. شیخ محمد‌حسین در نجف دو فتوا درباره لزوم شرکت همه مسلمانان در جهاد برای نجات فلسطین صادر نمود. در 1367 ق/ 1948 م که دولت اسرائیل با حمایت دولت‌های غربی در خاورمیانه پدید آمد، کاشف‌الغطاء با صراحت به مقابله برخاست و از اعتبار و نفوذ دینی و سیاسی خود در این جهت سود جست. او بر این باور که فرمانروایان کشورهای عربی در مبارزه با اسرائیل جدی نیستند. در 1352 ق نخستین بار به ایران سفرکرد و حدود هشت ماه در این کشور ماند و از بیشتر شهرهای بزرگ ایران مانند کرمانشاه، همدان، تهران، قم، شاهرود،‌ مشهد، شیراز و بوشهر دیدار کرد او در همه جا به زبان فارسی با مردم سخن گفت و آگاهی‌هایی به مسلمانان داد و ‌آنان را به بیداری و قیام برای مبارزه با استعمار فراخواند. وی هنگام اقامت در ایران پیامی به رزمندگان مسلمان فلسطینی فرستاد و آنان را به ادامه مبارزات ضد صهیونیستی تشویق نمود. کاشف‌الغطاء در همان سفر مدتی نیز میهمان آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بود. احتمال فراوان دارد که کاشف‌الغطاء، آیت‌الله حائری و دیگر علمای قم را در جریان رویدادهای تأسف بار فلسطین قرار داده وآنان را ترغیب به صدور تلگرام اعتراض‌آمیزی به دولت ایران کرده باشد. به دنبال تحریم فروش اراضی فلسطین به یهودیان از سوی علمای فلسطین در 1352 ق، او نیز در پاسخ به استفتای محمدصبری عابدین‌ـ مدرس حرم شریف قدس‌ـ در خصوص فروش اراضی به یهودیان، حکمی هم مضمون با حکم علمای فلسطین صادر و در آن فروش اراضی فلسطین به یهودیان را به منزله جنگ با خدا و پیامبر و پایمال کردن دین اسلام اعلام نمود. وی همچنین در ربیع‌الثانی 1358 ق به سئوال‌هایی در مورد مسئله فلسطین پاسخ داد و تأکید کرد که دفع سلطه، همراهی در مبارزه با اشغالگران، خدمت‌رسانی مالی و جانی به مردم فلسطین برای تضعیف دشمن و تحریم همه جانبه یهود و حامیان او، بر همه مسلمانان واجب است. کاشف‌الغطاء پس از ترک ایران به فلسطین رفت. وی دو بار دیگر نیز به ایران سفر کرد: یک بار در 1366 ق و بار دیگر در 1369 ق در جریان نهضت ملی ایران. او در 1371 ق بار دیگر به سوریه و لبنان رفت. در همین سال به کنگره اسلامی کراچی در پاکستان دعوت شد و در آنجا سخنرانی کرد و از شهرهای مهم پاکستان دیدار نمود. به طور کلی حیات علمی و سیاسی کاشف‌الغطاء برگرد چهار محول می‌چرخید: 1ـ تدریس و مرجعیت دینی، 2ـ سفرهای تبلیغی و سیاسی، 3ـ تحقیق و نگارش، 4ـ مبارزه سیاسی با استعمار و صهیونیسم. او از مصلحان اسلامی سده اخیر در جهان اسلام است. با اینکه تحت تأثیر آرای اصلاحی و انقلابی پیشگامان حرکت بیداری مسلمانان مانند سید جما‌‌ل‌الدین اسد‌آبادی و شیخ محمد عبده و دیگران بود، اما عمق اندیشه، آشنایی با سیاست و مسائل زمان، صراحت در گفتار و شجاعت در عمل، جایگاه فقهی و مرجعیت دینی ـ در شرایطی که جهان اسلام از مصلحان بزرگ و انقلابی بسیار تهی بود ـ برجستگی ویژه‌ای به وی بخشید و آموزش‌های اصلاحی او را کارساز کرد. در زمینه اصلاح‌طلبی دین، عمده‌ترین افکار و پیشنهادهای او را می‌توان چنین برشمرد: 1ـ دعوت به بازگشت به عظمت صدر اسلام. در آثار و سخنان کاشف‌ا لغطاء، گذشته‌های پر افتخار مسلمانان و مجد و تمدن کهن آنان یادآوری شده و راز آن پیشرفت‌ ها و سرّ انحطاط سده‌های اخیر امت اسلامی تشریح گردیده است. او معتقد است که نخستین گام برای رهایی مسلمانان، بازگشت به ایمان خالص و بی‌پیرایه صدر اسلام است. 2ـ فراخوانی مسلمانان به اتحاد. او تأکید بر اتحاد میان فرقه‌های مسلمان داشت. هر چند مانند بسیاری دیگر از منادیان وحدت اسلامی تعریف و تفسیر روشنی در این زمینه به دست نمی‌دهد، اما می‌خواهد که مسلمانان به این دعوت پاسخ مثبت دهند. او تا آن‌جا به نقش اتحاد اسلامی اهمیت می‌دهد که جنگ‌های صلیبی، حمله مغولان به امپراتوری اسلامی و نفوذ استعمار نوین غربی در جهان اسلام را معلول فقدان اعتماد میان مسلمانان می‌داند. از اینرو تلاش وی در دفاع از تشیع و شناساندن آن نیز به انگیزه زدودن غبارهای سوء تفاهم بین دو مذهب بزرگ اسلامی و نزدیک‌تر کردن شیعه و سنی بود. لذا علمای فِرَق مختلف اسلامی به او احترام می‌گذاشتند، چنانکه در کنگره قدس، علمای وهابی نیز پشت سر او به نماز می‌ایستادند. بر اثر کوشش‌های وی در این زمینه بود که دو تن از استادان دانشگاه فاروق اول در بیروت، کتابی با عنوان« الاسلام بین السنة و الشیعة» نوشتند که در 1369 ق در بیروت چاپ شد. 3ـ فراخوانی به مبارزه با استعمار و صهیونیسم. کاشف‌الغطاء با پدیده امپریالیسم در آ‌ن روزگار آشنا بود. آگاهی او را در این زمینه می‌توان در پاسخ وی به کنگره امریکایی «بحمدون» یافت. در 10 رجب 1373 ق، گارلند ایوانز هاپکینز، نایب رئیس «انجمن امریکایی دوستداران خاورمیانه» نامه‌ای به کاشف‌الغطاء نوشت و در آن از وی دعوت کرد تا در کنگره‌ای که به منظور بررسی راه‌های همکاری اسلام و مسیحیت در مقابله با الحاد و ماده‌گرایی، با شرکت جمعی از پیشوایان دو دین در 18 شعبان همان سال در شهر بحمدون لبنان تشکیل می‌شد، شرکت کند. او این دعوت را رد کرد و علت شرکت نکردن خود را طی نامه مفصلی به امریکا فرستاد که به صورت کتاب «المُثُل العلیا» درآمد. وی در این نامه دیدگاه‌‌های خود را از استعمار غرب، امریکا، اسرائیل، ماده‌گرایی، کمونیسم، شوروی، مسیحیت، اسلام، دولت‌ های اسلامی و انگیزه انجمن مذکور نوشت و علت شرکت نکردن خود را در چنان کنگره‌ای بیان داشت. 4ـ دعوت به رشد اقتصادی و فراگیری صنعت و دانش‌‌های نوین. او با اینکه مسلمانان را به احیای ایمان صدر اسلام فرا می‌خواند و مبارزه با استعمار غربی را ضروری می‌دید، توجه داشت که یکی از راه‌های نجات از ارتجاع کهن و استعمار نوین، توسعه اقتصادی و آموختن علوم و فنون جدید است. وی در سخنرانی خود در مسجد کوفه، پس از بازگشت از کنگره فلسطین در این باره چنین گفت: غرب بر شرق مالک نشد مگر به صنعت و مکیدن از چشمه‌های ثروت. دین شریف ما همه مصالحی را که مفید ثروت است، برای ما بیان کرده و ضرورت رشد اقتصادی را گوشزد کرده است، و در پایان گفت: سعادت حاصل نمی‌شود مگر به دو وسیله: اتحاد و اقتصاد. از اشتغالات مهم شیخ محمد‌حسین کاشف‌الغطاء، نوشتن مقاله و کتاب بود. گفته‌اند که شمار این آثار به هشتاد جلد می‌رسد. با اینکه او در اواخر عمر به بیماری‌‌های گوناگونی دچار شده بود، همچنان به کار تحقیق و تدوین آثار ادامه می‌داد. آثار او عمدتاً برآمده از نیازهای فکری عصر و به منظور بیدار کردن مردم، پدید آمده است و برخی از آنها از اهمیت تاریخی ویژه‌ای برخوردار است. به ویژه وی در نویسندگی و ادب دست داشت. نثرش زیبا و شعرش لطیف و استوار بود، از اینرو آثار او افزون بر ارزش علمی و اجتماعی، از اعتبار ادبی بسیار برخوردار است. کاشف‌الغطاء در ذیقعده 1373 ق در هفتاد و نه سالگی در کرند (در نزدیکی کرمانشاه) درگذشت و در قبرستان بزرگ نجف به نام وادی‌السلام به خاک سپرده شد منبع: علمای مجاهد، محمد‌حسن رجبی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بارنشر: سایت جام‌جم ایام

جنوب ایران، جولانگاه نظامیان انگلیسی

پس از دستگیری یک تبعه‌ آلمانی و همسرش در بوشهر، مردم سخت به هیجان آمدند. هیجان مردم به خاطر این بود که انگلیس حاکمیت ایران را نقض کرده و در ایران مانند مستعمرات یا متصرفات خود رفتار می‌کرد. پس از آن نیرو‌های انگلیس خانه‌ی حاج علی تنگستانی را به توپ بستند و اموال و دارایی‌اش را مصادره و چند تن از بستگانش را به قتل رساندند. «علمای دشتی و دشتستان مثل شیخ محمد‌حسین برازجانی و سید‌مرتضی اهرمی اعلان جهاد دادند. پس از صدور این حکم مقدس از ساحت علما، مردم بی‌اندازه به هیجان آمده و مستعد فداکاری شدند. سه نفر از مبارزین متدین و شجاع به نام‌های رئیس علی‌خان دلواری، زائر خضر‌خان اهرمی و شیخ حسین خان‌ چاکوتاهی به دستور مجتهد برازجان متحد شده و برای دفاع از منطقه آماده شدند». نیرو‌های انگلیس در اوایل شوال، بندر دلوار (حدود سی کیلومتری بوشهر) را به تصرف خود درآوردند. مجاهدین با یک عملیات متهورانه با شش شهید، پانصد نفر از نیرو‌های متجاوز را از پا درآوردند و مقادیر زیادی مهمات به غنیمت گرفتند. مجاهدین آنها را تعقیب کردند و با یک عمل کمین در 16 شوال، پانصد نفر دیگر را به قتل رساندند. نیرو‌های انگلیسی که از رویارویی مجاهدین به تنگ آمده بودند با خریدن یک نیروی ایرانی به ظاهر مجاهد در شب 13 شوال رئیس علی را به شهادت رساندند و شکست بزرگی بر نهضت ضد اشغالگری وارد نمودند. انگلیس پس از درگیری با تنگستانی‌ها و معاهده‌ صلح و سپس ادامه‌ی جنگ و گریز، شیراز را مقر فرماندهی و تحرکات نظامی خود در جنوب ایران قرار داد و یک نیروی نظامی، متشکل از فرماندهان انگلیسی، افسران باقیمانده‌ی ژاندارمری و مزدوران ایرانی و هندی را در صفر 1335 ق به نام « پلیس جنوب » تشکیل داد و به نام برقراری امنیت، بنای ظلم و ستیز را با مردم گذاشت. ناصر دیوان کازرونی، که مردی غیرتمند، مسلمان و ضد بیگانه بود بر ضد نیرو‌های انگلیس قیام کرد. نیرو‌های انگلیس و پلیس جنوب برای سرکوبی وی از شیراز عازم کازرون شدند. نیرو‌های مجاهد ناصر دیوان در دشت ارژن به آنها حمله بردند و شکستی سخت بر آنها وارد کردند و غنایم بسیاری گرفتند. دومین جنگ ناصر دیوان در 25 ربیع‌الاول 1335 ق در همان دشت ارژن به وقوع پیوست و این بار نیز پلیس جنوب شکستی سخت خورد و فرار کرد. نیرو‌های مجاهد عشایری پس از شکست‌های پی‌درپی که به نیرو‌های انگلیس وارد کردند، شیراز را برای پاکسازی به محاصره‌ی خود درآوردند. با درنگ طولانی در اطراف شیراز و با نیرنگ نیرو‌های انگلیسی چند نفر از سران قشقایی، من جمله برادر صولت الدوله خریداری شدند و از پشت سر نیرو‌های مجاهد را مورد هجوم قرار دادند. گرچه نهضت جنوب به پیروزی نرسید، اما تلفاتی فراوان را به دشمن وارد ساخت و رفتار خشن آنها را تعدیل و از گسترش تجاوز آنها جلوگیری کرد و مهم‌تر اینکه چراغ جهاد و مبارزه را به موازات حضور بیگانگان در ایران اسلامی روشن نگه داشت. منبع: درآمدی بر انقلاب اسلامی ایران، روح‌الله حسینیان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1388، ص 106 و 107 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

تصرف اصفهان در جنگ جهانی اول

روز 28 اسفند 1294 در کشاکش جنگ اول جهانی نظامیان روسیه شهر اصفهان را به تصرف خود در آوردند. اصفهان تنها یکی از شهرهای اشغال شده ایران در خلال جنگی بود که ایران بیطرفی خود را در آن اعلام کرده بود . جنگ جهانی اول از مرداد سال 1293 / ژوئیه 1914 به بهانه ترور ولیعهد اتریش در سارایو مرکز بوسنی آغاز شد و تا آبان 1297 به مدت 51 ماه ادامه یافت. این جنگ هشت روز پس از تاجگذاری احمد‌شاه آخرین پادشاه سلسله قاجار آغاز شد. مستوفی‌الممالک نخست‌وزیر وقت ایران بلافاصله پس از آغاز جنگ، بیطرفی کامل خود را اعلام کرد اما دولتهای درگیر در جنگ، این بیطرفی را نادیده گرفتند و نیروهای خود را از هر سو وارد ایران کردند. روسهای تزاری به فرماندهی ژنرال «باراتف» از بندر انزلی تا اصفهان را میدان تاخت و تاز خود قرار دادند. عثمانی‌ها با حمایت آلمان از مرزهای غرب کشور تا مرکز همدان پیش آمدند و از آنجا راهی قفقاز و مرزهای روسیه شدند. واکنش متقابل روسیه چنان عثمانی‌ها را به عقب راند که آذربایجان شرقی در بهمن 1293 به اشغال نظامیان روس درآمد. روسها در مرداد 1294 تا پشت دروازه‌های تهران جلو آمدند. پیشروی روسها به سمت پایتخت موجب مهاجرت عده‌ای از نمایندگان مجلس از تهران و تعطیل مجلس شد. احمد شاه درصدد انتقال پایتخت از تهران به اصفهان برآمد، وزیران مختار روس و انگلیس او را از اجرای این تصمیم بازداشتند. روسها به قزوین عقب‌نشینی کردند. در این مدت رؤسای دولت در تهران تحت فشار بیگانگان مرتباً تغییر می‌کردند. به طوری که در عرض یک سال، بعد از استعفای مستوفی‌الممالک به ترتیب مشیرالدوله، سعدالدوله، عین‌الدوله، مستوفی‌الممالک، و عبدالحسین میرزا فرمانفرما به ریاست دولت منصوب شدند و سرانجام با استعفای فرمانفرما در دی 1294 (ژانویه 1916) احمدشاه، محمد‌ولی خان سپهدار تنکابنی را با لقب سپهسالار به رئیس‌الوزرائی برگزید. همزمان با این تغییر و تحول در تهران نیروهای انگلیسی وارد جنوب شدند و با پیشروی آنها در صفحات جنوب ایران، در سال 1916 ایران عملاً تحت اشغال قوای سه ‌کشور بیگانه قرار گرفت: روس‌ها قسمت شرقی آذربایجان و گیلان و مناطق وسیعی را که شامل قسمت اعظم استان مرکزی کنونی وقم و کاشان و نطنز و بخشهای مهمی از استان اصفهان می‌شد اشغال کرده بودند و عثمانی‌ها آذربایجان غربی و کردستان و کرمانشاه و همدان و بروجرد را تحت سلطه‌ی خود گرفته بودند. بخش مهمی از صفحات جنوب نیز در اشغال انگلیسی‌ها بود و حکومت مرکزی که فقط تهران را در اختیار داشت عملاً تابع و مجری سیاست روس و انگلیس، یعنی متفقین آن روز بود. با آنکه ایران از کانون اصلی جنگ یعنی اروپا فاصله زیادی داشت، ولی به یکی از میدانهای جنگ تبدیل شده بود. ایران در آن زمان با انقلاب مشروطیت مرحله جدیدی از تاریخ خود را آغاز کرده بود. انقلابیون صدر مشروطه در تلاش برای آزادی کشور، قطع دست بیگانگان و احیاء استقلال و تمامیت ارضی و حاکمیت ملی کشور بودند. اما عملکرد قوای بیگانه و هجوم آنها به شهرهای شمالی، جنوبی و غربی کشور، راه هرگونه دستیابی به استقلال و ثبات را از ایران سد کرده بود. در این میان وجود شخصیتها و رجالی که هر کدام از آبشخور یکی از قدرتهای مداخله‌گر تغذیه می‌شدند، بلیه مضاعفی بود که حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و استقلال مردم ایران را نشانه گرفته بود. روسیه و انگلستان در خلال جنگ جهانی اول عملاً با انعقاد قراردادهائی ایران را به مناطق تحت نفوذ خود تبدیل کرده بودند و ورود نظامیان آنان به داخل کشور که غالباً با استناد به این قراردادها صورت می‌گرفت، سبب شده بود که دولت مرکز حتی در تهران، قدرتی نداشته باشد. یکی از این توافقنامه‌ها پیمان معروف 1915 بود که در 28 دی 1293 میان روسیه و انگلستان به امضا رسید. این پیمان که به فاصله 80 روز پس از اعلام بیطرفی ایران در جنگ به امضای دو دولت مذکور رسید، قلمرو نفوذ دو کشور در ایران را بیش از آنچه که در پیمان 1907 آنان مقرر شده بود، توسعه داد. به موجب این پیمان دو کشور حقوق و امتیازات ارضی بیشتری برای خود در ایران قائل شدند و هزینه نگاهداری نیروهای خود در ایران را نیز به گردن دولت تهران گذاشتند. ورود نظامیان روسیه به شهرهای تبریز، ارومیه، همدان، قزوین، زنجان ، اصفهان و کرمانشاه که در زمستان 1293 و در تمام طول سال 1294 صورت گرفت، نتیجه همین توافقنامه بود. روسها این قرارداد را به بهانه فراهم شدن زمینه مقابله با پیشروی نیروهای عثمانی در ایران امضا کردند. در زمان انعقاد این پیمان، عثمانی‌ها تبریز را در اشغال خود داشتند. انگلیسی‌ها نیز متعاقب انعقاد پیمان 1915 در نواحی جنوبی کشور پیشروی‌های چشمگیری داشتند و قیام مشهور «دلیران تنگستان» در مرداد 1294 نمادی از مقاومت مردم سلحشور جنوب ایران در برابر آنان بود. انگلیسی‌ها به نفت خلیج فارس چنان چشم دوخته بودند و تحت هیچ شرایطی حاضر نبودند حتی به حصر تأسیسات نفتی ایران در بنادر جنوبی که بر طبق «قرارداد دارسی» به چنگ آنان افتاده بود، پایان دهند. آنان با مشارکت نظامیان هندی تحت فرمان خود در جنوب ایران نیروی نظامی «پلیس جنوب» را شکل داده و آن را ابزار اراده خود کرده بودند و روسها نیز در شمال نیروی قزاق را به وجود آوردند. در این میان گروهی از مهاجرین نیز در کرمانشاه حکومت مستقلی تشکیل داده و خود را تحت حمایت متحدین آن روز یعنی آلمان وعثمانی قرار داده بودند. ریاست حکومت کرمانشاه را رضاقلی‌خان نظا‌م‌السلطنه مافی به عهده داشت. جمعی از ایرانیان مقیم اروپا هم کمیته‌ای به نام «ایران آزاد» تشکیل داده و از حکومت نظام‌السلطنه پشتیبانی می‌کردند. مرکز این کمیته در برلن بود و سید‌حسن تقی‌زاده در سمت ریاست این کمیته با دولت آلمان رابطه برقرار کرده بود. در مرداد ماه 1295 (اوت 1916) به دنبال پیشروی نیروهای عثمانی به طرف قزوین، سپهسالار تنکابنی از ریاست وزراء برکنار شد و میرزا حسن‌خان وثوق‌الدوله به جانشینی وی انتخاب گردید. در این هنگام چون پایتخت در خطر اشغال قوای عثمانی قرار داشت وزیران مختار روس و انگلیس در تهران به احمدشاه تکلیف کردند از تهران خارج شود، ولی شورای مشورتی که به درخواست احمد‌شاه از علما و شاهزادگان و اعیان تشکیل شده بود به احمد‌شاه توصیه کرد پایتخت راترک نکند. از سوی دیگر هیئتی از طرف شورای مشورتی عازم همدان مرکز فرماندهی قوای عثمانی در ایران شد تا ضمن مذاکره با احسان پاشا فرمانده نیروهای عثمانی از وی تقاضا کنند از حرکت قوای عثمانی به طرف پایتخت جلوگیری نماید. این هیئت که قوام‌السلطنه و محتشم‌السلطنه و مشاورالممالک در آن عضویت داشتند موفق شد موافقت ژنرال احسان پاشا را به خودداری از اشغال تهران از طرف قوای عثمانی جلب نماید. سال 1917 در ایران با فعالیت‌های تروریستی کمیته‌ای به نام «کمیته مجازات» در تهران آغاز شد و وحشت زیادی در دلها افکند. به دنبال انقلاب اول روسیه و استعفای تزار که در اواخر اسفندماه 1295 روی داد وثوق‌الدوله هیئتی را به ریاست یک روزنامه‌نگار جوان به نام سید‌ضیاءالدین طباطبایی به روسیه فرستاد تا درباره‌ی تحولات روسیه تحقیق به عمل آورده و موجبات نزدیکی به حکومت جدید روسیه را فراهم آورد. در این هیئت نمایندگانی از وزارتخانه‌های مختلف عضویت داشتند، که از آن جمله می‌توان به میرزا باقرخان مهذب‌السلطنه نماینده‌ی وزارت خارجه و کلنل کاظم خان نماینده‌ی وزارت جنگ و میرزا یوسف خان مشار اعظم نماینده‌ی وزارت داخله اشاره نمود. روز هشتم خرداد 1296 وثوق‌الدوله به دنبال تشدید فعالیت کمیته‌ی مجازات و قتل متین‌السلطنه نماینده‌ی سابق مجلس و مدیر روزنامه‌ی عصر جدید، استعفا داد و علاءالسلطنه به جانشینی وی انتخاب گردید. علاءالسلطنه بعد از انجام انتخابات دوره‌ی چهارم مجلس شورای ملی استعفا داد و عین‌الدوله به جانشینی وی برگزیده شد. انقلاب دوم روسیه در زمان حکومت وی در ایران روی داد و با روی کار آمدن بلشویکها در روسیه روابط ایران و روسیه وارد مرحله‌ی تازه‌ای شد. در اوائل دی‌ماه 1296 ایران وضع آشفته‌ای داشت. بخش اعظم شمال ایران هنوز تحت اشغال سربازان روس بود، ولی با روی کارآمدن حکومت بلشویکی در روسیه بین افسران قشون اشغالی روس بر سر این که از حکومت جدید روسیه اطاعت کنند یا نه اختلاف افتاده بود. بخش مهمی از غرب ایران در اشغال عثمانی‌ها بود و در جنوب نیروی «تفنگداران جنوب» که انگلیسی‌ها به وجود آورده بودند فرمانروایی می‌کردند عین‌الدوله که علاوه بر مشکلات سیاست خارجی با بحران شدید مالی و قحطی و گرسنگی در قلمرو حکومت خود روبه رو شده بود، روز 25 دی ماه 1296 استعفا داد و مستوفی‌الممالک به جانشینی وی تعیین گردید. مستوفی‌الممالک در داخل با همان مشکلات عین‌الدوله دست به گریبان بود، ولی در سیاست خارجی با انعقاد قرارداد صلح بین روسیه و آلمان (قرارداد برست لیتوسک) موفقیت بزرگی به دست آورد، زیرا به موجب این قرارداد روس‌ها مکلف به بیرون بردن نیروهای خود از ایران گردیدند. البته مستوفی‌الممالک و دولت او در این موفقیت نقشی نداشتند. تعهد روسیه به تخلیه‌ی نیروهای خود از ایران با فعالیت‌های کمیته‌ی ایران آزاد در برلن و مراجعات رؤسای این کمیته به دولت آلمان بی‌ارتباط نبود و آلمانی‌ها که فکر می‌کردند به کمک اعضای این کمیته در ایران صاحب نفوذ خواهند شد، در قرارداد متارکه‌ی جنگ با روسیه ماده‌ای گنجاندند که به موجب آن روس‌ها مکلف به تخلیه‌ی ایران گردیدند. مستوفی‌الممالک سرانجام در برابر مشکلات داخلی تاب مقاومت نیاورد و روز هشتم اردیبهشت 1297 از ریاست دولت کناره‌گیری کرد. احمد‌شاه نجفقلی‌خان صمصام‌السلطنه را به جانشینی وی منصوب کرد. ولی دو ماه بعد با مخالفت شدید مردم و بسته شدن بازار و دکاکین برکنار گردید. احمد‌شاه مجدداً وثوق‌الدوله را به رئیس‌الوزرائی منصوب کرد و اولین کار وثوق‌الدوله در دوره‌ جدید حکومت خود تعقیب و دستگیری اعضای کمیته‌ی مجازات و اعدام سران آنها در میدان توپخانه بود. دو عنصر اصلی دیگر این کمیته (ابراهیم منشی‌زاده و اسدالله ابوالفتح‌زاده) نیز هنگام فرار کشته شدند. هنگامی که وثوق‌الدوله مأمور تشکیل کابینه شد تخلیه سربازان روس از ایران در شرف انجام بود. دو ماه بعد از تشکیل کابینه‌ی جدید وثوق‌الدوله جنگ بین‌المللی اول با شکست متحدین پایان یافت و نیروهای عثمانی نیز تا پایان سال 1918 ایران را تخلیه کردند. تخلیه‌ی ایران از سربازان روس و عثمانی با تقویت نیروهای انگلیسی در ایران و گسترش دامنه‌ی عملیات آنها تا شمال کشور همراه بود و انگلیسی‌ها که می‌خواستند ایران را بدون رقیب و مزاحم دیگری در اختیار خود بگیرند با امضای قرارداد جدیدی با دولت وثوق‌الدوله قشون و مالیه‌ی ایران را تحت کنترل خود درآوردند. انگلیسی‌ها پس از امضای این قرارداد، که به قرارداد 1919 معروف شده است، بدون این که منتظر تصویب آن از طرف مجلس شورای ملی بشوند، مفاد آن را به موقع اجرا گذاشتند و یک هیئت نظامی و یک هیئت مالی به ایران فرستادند، ولی انتشار خبر امضای این قرارداد که ابتدا محرمانه نگاه داشته شده بود با مخالفت شدید افکار عمومی مواجه گردید. این قرارداد از جمله لکه‌های ننگ در روابط زمامداران انگلیسی با دولت و ملت ایران به شمار می‌رود. جنگ جهانی اول دنیای جدیدی را در برابر مردم ایران گشود و پیروزیهای اولیه آلمان‌ امیدهائی را در دل آنان ایجاد کرد. آلمان از نظر ایرانیان دولتی استعمارگر نبود و دست کم در روابط با ایران سوابق استعماری نداشت. ایران از 1885 میلادی با آلمان رابطه سیاسی برقرار کرده بود و با ‌آغاز جنگ جهانی اول این رابطه نزدیک‌تر شد. ایرانیان از اینکه می‌دیدند آلمان با روس و انگلیس ـ یعنی دو دشمن بد سابقه آنها ـ وارد جنگ شده، شادمان بودند وپیروزی آلمان را به معنی پیروزی خود می‌دانستند. زیرا تلقی عموم این بود که با شکست روسیه و انگلیس، ایران نیز از قید نفوذ سیاسی و سلطه اقتصادی آنها آزاد می‌شود. سیاستمداران آلمان نیز از این گرایش استفاده فراوانی کردند و فعالیتهای خود را در ایران گسترش دادند، به آ‌زادیخواهان ایرانی نزدیک شدند و ایلات و عشایر را بر ضد انگلیس شوراندند. آلمانی‌ها حتی در برلین میزبان طیفی از روشنفکران ایرانی شدند که تلاش می‌کردند تا زمینه نفوذ سیاسی آلمان در ارکان ایران را فراهم سازند. ولی این باورها با ورود فرانسه و انگلیس و آمریکا به صحنه جنگ و شکست مرحله به مرحله آلمان و عثمانی به تدریج رنگ باخت و به یأس تبدیل شد. در سالهای جنگ اول جهانی موجی از قحطی، فقر، گرسنگی، قتل و غارت دامنگیر جامعه ایران شده بود. بیماریهای مسری به ویژه تیفوس در مناطقی که بیشتر در معرض تاخت و تاز نیروهای بیگانه بود، بیداد می‌کرد. در جریان 4 سال جنگ اول جهانی، ایران دست کم 15 بار شاهد ظهور و سقوط کابینه‌های مختلف کم‌دوام بود و عمر متوسط هر دولت تحت تأثیر هرج و مرج سیاسی ناشی از جنگ، از 100 روز تجاوز نمی‌کرد. منبع: ماهنامه الکترونیکی «دوران» ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ،شماره 21 ، آبان 1386 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

روزگاری که تخم‌مرغ یک شاهی بود - آداب و آیین پیشواز نوروزی در روزگار گذشته

دولتمردان ایرانی که دستی بر قلم داشتند و سیاحان اروپایی که در طول تاریخ به ایران سفر کرده‌اند، در کتاب‌های خاطرات و سفرنامه‌های خود گذری نیز به نوروز و آیین‌های آن داشته‌اند. عبدالله مستوفی، دولتمرد قاجار درباره آداب و رسوم قبل از نوروز ایرانیان می‌نویسد: «در عید نوروز مردم از طبیعت تقلید کرده به همه چیز زندگی نو و تازگی می‌دادند. ظروف مسی خانه حکما به سفیدگری فرستاده می‌شد. باید مس‌ها برای روز عید رویگری شده و براق و درخشان باشد. آب حوض و آب انبار خانه را حکماٌ عوض می‌کردند... فرش‌ها را تکان داده گرد دیوار اتاق‌ها را اگر گل سفید نزده بودند، می‌گرفتند و قبل از تحویل خورشید به برج حمل، رخت‌های نو را پوشیده، سر سفره عید می‌نشستند.» (شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، تهران: زوار، 1341، ص 354) جنب و جوش مردم در آستانه نوروز از نگاه معیرالممالک معیرالممالک، از رجال دوره قاجار است که از خود یادگارهای بسیاری چون باغ معیر و آب انبار معیر به یادگار گذاشته است. غیر از این یادگارها، معیرالممالک آثار مکتوبی نیز از خود به جای گذاشته که تصویرگر حال و هوای دربار قاجار و تهران قدیم است. قسمتی از این نوشته‌ها به نوروز و مراسم ایرانیان در این عید باستانی اشاره دارد. وی که تا دهه 30 شمسی در قید حیات بود، در این بخش از روایات خود هم از مراسم پیشواز نوروز سخن می‌گوید و هم از آیین دربار در بزرگداشت نوروز. وی می‌نویسد: «از بیست روز به نوروز مانده در تمام خانه‌ها و خانواده‌ها جنب و جوشی پدید می‌آمد. همه در فکر تهیه جامه‌های نو و شیرینی و لوازم هفت‌سین بودند. پیش از هرکار به سبز کردن سبزه دست می‌زدند. گندم و عدس را در ظرف‌های چینی بزرگ و کوچک می‌رویاندند و همین که گیاه‌ها به اندازه نیم ‌وجب رشد می‌کرد، دور ریشه آنها را با نوارهای خوشرنگ می‌پوشانیدند و هنگام تحویل که آنها را گرد سفره هفت‌سین می‌نهادند، بر روی سبزه‌ها که نمو بیشتری کرده بود، اردک‌ها و خروس‌هایی که از موم رنگارنگ تهیه شده بود، قرار می‌دادند و نیز سبزه را بر بدنه کوزه و قلک به مدد لعاب اسپرزه سبز می‌کردند و بالاخره گندم را درون گلدان‌های شیشه‌ای که اکنون به کلی منسوخ گشته، سبز می‌کردند که به شکل دسته‌ای گیاه از دهانه گلدان بیرون آمده بود، به اطراف افشان می‌شد.» روزگاری که تخم‌مرغ یک شاهی بود! معیرالممالک، دولتمرد قاجار که تا دهه 30 شمسی در قید حیات بود، در بخشی از خاطرات خود به آیین‌های پیش از عید اشاره می‌کند: «یکی از مراسم عید که از سه روز قبل آغاز می‌شد، تخم‌مرغ بازی بود. بر سر هر کوی و برزن و در هر خانه بین خرد و کلان بازی تخم‌مرغ رواج داشت و بانوان نیز در آن شرکت می‌جستند. تخم مرغ‌ها را سفت می‌پختند و بر پوستشان با رنگ‌های جالبی نقش و نگار می‌زدند. بعضی از رندها برای تامین موفقیت تخم‌مرغ‌هایی را تعبیه می‌کردند که آنها را زاج‌جوش می‌نامیدند. بدین معنی که ته تخم‌مرغ را با سنجاق سوراخ کرده، محتوی آن را می‌مکیدند، سپس پوست تهی را از ماده‌ای انباشته می‌ساختند که پس از اندک زمانی سخت و محکم می‌شد و در نتیجه تخم‌مرغ در برابر ضربه‌ها مقاومت می‌کرد و صاحبش پیوسته برنده می‌شد. از این رو بازیکنان وارد، پیش از آغاز بازی تخم‌مرغ‌ها را مورد آزمایش قرار می‌دادند تا اگر در آنها این حیله به کار رفته باشد، کشف گردد. بانوان نیز از هر طبقه که بودند، بین خود به این بازی می‌پرداختند و در ایام عید چون به دید و بازدید می‌رفتند، دستمال محتوی تخم‌مرغ‌های خود را همراه می‌بردند. ناگفته نماند که آن زمان بهای یک تخم‌مرغ یک شاهی و ارزش یک تخم‌مرغ پخته دو و رنگ‌شده دو شاهی بود.» (شماره 79 مجله رادیو ایران به نقل از خاطرات معیرالممالک) وصف حال مردم ایران در آستانه نوروز از زبان سیاحان ادوارد پولاک، درباره آداب و رسوم پیش از نوروز در سفرنامه خود می‌گوید: «از جمله عادات پسندیده ایرانیان در هنگام نوروز، خانه تکانی بود. مردم چند روز پیش از عید به پاکیزه کردن خانه‌ها و فرش تکانی می‌پرداختند. معمولا خانه تکانی سالی یک‌بار انجام می‌شد و آن هم در هنگام نوروز انجام می‌گرفت.» (ایران و ایرانیان، یاکوب ادوارد پولاک، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران: خوارزمی، 136 1361، ص 255) هنریش بروگش درباره خریدهای نوروزی مردم توصیف جالبی دارد: «به هنگام نوروز بازارها و خیابان‌ها شلوغ می‌شود و مردم لباس می‌خرند و می‌پوشند، خرید و معامله می‌کنند. از دکان‌ها بسته‌های شیرینی و آجیل می‌خرند و با خود می‌برند و همه اشتیاق زیادی به خرید پیدا می‌کنند و برای فرا رسیدن نوروز آماده می‌شوند. تجار چشم امیدشان به نوروز است که بتوانند اجناس خود را به فروش برسانند.» (سفری به دربار سلطان صاحبقران، هنریش بروگش، ترجمه مهندس کردبچه، تهران: اطلاعات 1367، ص 619) منبع: خبرگزاری کتاب منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

مدرس و جمهوری رضاخانی

قیامی را که مدرس علیه جمهوری رضاخانی ایجاد و رهبری کرد، به یکی از نقطه‌های عطف تاریخ مبدل شد و در زمره مبارزات این قهرمان عرصه دیانت و سیاست، جایگاه ویژه‌ای احراز کرد. گرچه برخی بر این باورند که مبارزه با جمهوری‌خواهی شاید تنها اشتباه مدرس بوده و جای انتقاد را در تاریخ پرافتخار مبارزات آزادیخواهانه او باز نموده است، اما با دقت در شرایط سیاسی ـ اجتماعی ایران آن روزگار و نیز با اتخاذ یک رویکرد تحلیلی به مساله جمهوری‌خواهی‌، احتمالا مدرس و همفکران او در این ماجرا در جایگاه بس والایی قرار خواهند گرفت. منتقدان مرحوم مدرس بر این باورند که گرچه جمهوری به دست شخصی چون رضاخان تحقق می‌یافت و دستهای پیدا و پنهان استعمار در آن پیدا بود، اما بالاخره تحمل یک جمهوری ولو چندساله بهتر از دیکتاتوری پنجاه‌ساله پهلویها به‌نظر می‌رسید! از طرف دیگر، آنان استدلال می‌کنند که دست نیروهای ملی و مذهبی در یک حکومت جمهوری بازتر از سلطنتی است و آنها می‌توانستند در اصلاح و هدایت جمهوری ایران نقش ایفا کنند. جواب این ایراد چیزی نیست که در طی چند صفحه ادا شود و نیازمند پژوهشهای کاملا پخته و جاندار در حیطه تاریخ و علوم سیاسی می‌باشد ولیکن باید دانست که مخالفت مدرس با مساله جمهوری که به‌زودی به یک قیام یکپارچه تبدیل شد، بدون این پیش‌فرض بوده که به‌قدرت‌رسیدن رضاشاه چه از راه جمهوری و چه از راه سلطنت یک امر حتمی بوده باشد. اتفاقا بخش عمده هدف مخالفت با جمهوریت، مبارزه با شخص رضاخان بود که از طریق حمایتهای خارجی روزبه‌روز قدرت بیشتری می‌یافت و مرحوم شهید مدرس نیز هم صراحتا گفته بود که «اگر کاندیدای جمهوری شخص دیگری جز رضاخان بود، از آن حمایت و پشتیبانی می‌کردم.» تاسیس حکومت جمهوری در نظام مشروطه سلطنتی، اساس مشروطیت را به هم می‌ریخت و صرف‌نظر از آن‌که نمی‌دانیم آیا امکان برقراری صحیح چنین رژیمی در آن دوران پر فتنه و آشوب ممکن بوده یا نه، باید گفت جمهوری برای ایران، آن هم به دست یک فرد نظامی و مستبد، تمامی مجاهدات مشروطه را بر باد می‌داد و ای بسا که مجلس شورای ملی را هم به‌تدریج فاسد و ناکارآمد می‌ساخت و این اتفاق چیزی بود که در آن شرایط احساس می‌شد؛ چنان‌که عاقبت همین نیز شد و استعمارگران که به‌هرحال می‌بایست روح قرارداد 1919 را به‌نحوی در ایران و سایر مستعمرات پیاده می‌کردند، پس از شکست طرح جمهوری با انجام دسیسه‌ای مزورانه از احمدشاه قاجار و رجال آزادیخواه ایران به‌یکباره انتقام گرفته و با تاسیس سلطنت پهلوی نیات چندین‌ساله خود را برآورده ساختند. مخالفت مدرس با مساله جمهوریت اذهان بسیاری را به این سوال واداشته که به‌راستی علت مخالفت او با مساله‌ای به این مهمی که باعث ایجاد تحولی بزرگ در کشور می‌شد چه بود؟ ماجرای جمهوریت به دنبال قدرت‌طلبی رضاخان و انتقام‌جویی دولت بریتانیا از احمدشاه ـ به‌خاطر رد صریح قرارداد 1919 ـ مطرح شد. رضاخان نیز به‌ عنوان عامل انگلستان همواره در این فکر بود که به‌نحوی نظام سلطنت را به جمهوری تغییر دهد. از جمله اقداماتی که در راستای برپایی نظام جمهوری صورت گرفت تا این نظام، قانونی و مشروع جلوه کند و هم مقبولیت مردمی داشته باشد، این بود که حتما مجلس پنجم تشکیل شود تا پایان سلسله قاجاریه و ایجاد نظام جمهوری را اعلام کند؛ لذا سردارسپه طی تلگرافی، کلیه حکام ایالات و ولایات را به تسریع در امر انتخابات واداشت و حتی به این منظور، ماموران خاصی را به بخشهایی از کشور اعزام نمود. به تبع ترتیباتی که رضاخان اتخاذ کرد، سرانجام پنجمین دوره مجلس شورای ملی در تاریخ بیست‌ودوم بهمن‌ماه سال 1302. ش افتتاح شد. مجلس برای آن‌که هرچه زودتر به صلاحیت طرح مساله جمهوری دست یابد، پس از انتخاب شعب، فورا به بررسی اعتبارنامه‌ها پرداخت تا با تصویب سریع آنها مجلس را به حدنصاب برساند. بااین‌وجود، کسانی‌که نمایندگان حقیقی و وجیه‌المله بودند، از جریان خطرناک پس‌پرده و نقشه‌های سردارسپه کاملا آگاهی داشتند و لذا برای خنثی‌کردن این نقشه خطرناک در مقابل طرفداران جمهوری صف‌آرایی کرده و با آن به مخالفت برخاستند. افرادی نظیر میرزاهاشم آشتیانی، حایری‌زاده، ملک‌الشعراء بهار، سیدحسن زعیم، سید‌محی‌الدین مزارعی و در راس آنها سید‌حسن مدرس تصمیم به مقاومت و مخالفت با سردارسپه گرفته و سعی کردند از تصویب اعتبارنامه‌ برخی وکلا که به دستور سردارسپه انتخاب شده بودند و یا با او تبانی داشتند ممانعت به عمل آورند تا بتوانند این عناصر را از مجلس خارج کنند. آنها همچنین با به راه‌انداختن مباحث طولانی به هنگام تصویب اعتبارنامه‌های نمایندگان طیف خودی، به‌اصطلاح وقت‌کشی می‌کردند تا مجلس نتواند قبل از عید به حد نصاب رسیده و صورت رسمی و قانونی پیدا کند و درواقع از این طریق می‌خواستند به وقت بیشتری برای توجیه مردم و تغییر نظر نمایندگان دست پیدا کنند. علاوه‌براین، آنان فراکسیون اقلیت را تشکیل دادند و به‌قدری فعالیت از خود نشان دادند که حتی تصمیمات اکثریت مجلس را عقیم می‌گذاشتند. در هفتمین جلسه مجلس، نمایندگان طرفدار جمهوریت طرحی را، مشتمل بر سه ماده، به شرح زیر به مجلس ارائه کردند: «مقام رفیع مجلس شورای ملی،‌ نظر به تلگرافات عدیده که از تمام ایالات و ولایات و تمام طبقات مملکت در مخالفت با سلسله سلاطین قاجاریه و رای به انقراض سلطنت خاندان مذکور رسیده و نظر به اینکه تقریبا در تمام تلگرافات واصله اظهار تمایل به جمهوریت شده و صراحتا اختیار تغییر رژیم را به مجلس شورا داده‌اند و چون قانونا این تلگرافات کافی برای تغییر رژیم نیست، ما امضاءکنندگان، سه ماده ذیل را به مجلس شورای ملی با قید فوریت پیشنهاد می‌نماییم که به معرض آراء عامه گذاشته شود: ماده اول: تبدیل رژیم مشروطیت به جمهوریت. ماده دوم: اعتباردادن به وکلاء دوره پنجم که در مواد قانون اساسی، موافق مصالح حکومت و رژیم تجدید‌نظر نمایند. ماده سوم: پس از معلوم‌شدن نتیجه آراء عمومی، تغییر رژیم به وسیله مجلس شورای ملی اعلام گردد.» اکثریت نمایندگان مجلس، از جمله فراکسیون تجدد به ریاست سیدمحمد تدین و فراکسیون سوسیالیست به ریاست سلیمان‌میرزا و سیدمحمد‌صادق طباطبایی، طرفدار این طرح و از موافقان جمهوری رضاخان بودند. هرکدام از این فراکسیونها چهل نفر عضو داشت. آنها نیز برای‌این‌که به مدرس نشان دهند چنانچه وی با جمهوریت مخالفت کند با او مقابله به مثل خواهد شد، اعتبارنامه‌ برخی از دوستان مدرس و تیپ مخالف جمهوری را عقب انداختند تا هنگام طرح مساله جمهوری، اعتبارنامه موافقان را تصویب و در عوض اعتبارنامه مخالفان را رد کنند. بعد از اتمام جلسه پنجم مجلس در بیست‌وهفتم اسفند 1302. ش، بین نمایندگان نزاع و مشاجره درگرفت. در این میان، حسین بهرامی، به تحریک تدین، سیلی محکمی به صورت مدرس زد که این موضوع به‌سرعت در تهران و در تمام محافل و مجالس پیچید و ابراز انزجار همگانی را برانگیخت و همین امر زمینه را برای مخالفت با جمهوری و حمایت از مدرس آماده ‌ساخت. عده‌ای از طرفداران سردارسپه بنا به درخواست او، در دفاع از جمهوری به تظاهرات ‌پرداختند، اما در مقابل مردمی که از این اوضاع و از جمهوری تحمیلی، عاریتی و ساختگی تنفر داشتند نیز برای برهم‌زدن اساس و موسس آن به منزل علمای تهران رفته و بنای مخالفت را گذاشتند و عصرها در مسجدشاه تهران تجمع نموده و بی‌پروا خطابه‌های مهیج علیه سردارسپه، جمهوری، تدین و سایر طرفداران جمهوری ایراد می‌کردند. پیش از ظهر بیست‌وهشتم اسفند 1302. ش، حاج‌معین‌الدوله، حاج‌مخبر‌السلطنه و احتشام‌السلطنه از طرف سردار‌سپه مامور شدند که به دربار و به نزد ولیعهد محمدحسن‌میرزا رفته، او را هرطورشده به استعفاء از ولیعهدی راضی کنند؛ اما وی با امتناع از این خواسته آنان، گفت: سلطنت، امری موهبتی است و این مقام را ملت و قانون به من اهدا کرده، لذا تا ملت و مجلس شورای ملی ـ علی‌رغم آن‌که حق صدور چنین رایی را ندارد ـ تصویب نکنند، من از ایران خارج نخواهم شد و ابدا استعفا نمی‌دهم. این افراد بدون اخذ نتیجه به نزد سردارسپه برگشتند ولی سردارسپه بازهم آنها را برای مذاکره با ولیعهد به دربار بر‌گرداند، اما ولیعهد تهدیدات آنها را با خونسردی رد کرده و زیر بار استعفا نرفت. در روز بیست‌ونهم اسفند، سردارسپه این افراد را به منزل یمین‌الدوله (پسر ناصرالدین‌شاه) ـ که از خواص ولیعهد بود ـ فرستاد تا از قول سردارسپه به او بگوید که چون وی (شاهزاده یمین‌الدوله) مورد اعتماد ولیعهد محمد‌حسن‌ میرزا می‌باشد، از طرف سردارسپه به مشارالیه پیشنهاد و اطمینان دهد که اگر ـ بی‌توجه به احمدشاه ـ به مجلس رفته و استعفای خود را تقدیم کند، ماهیانه حقوق مکفی به وی پرداخت خواهد شد و نیز یکی از قصرهای سلطنتی اطراف شهر با گارد مخصوص در اختیار او قرار خواهد گرفت. اما یمین‌الدوله از این که این کار را خود او انجام دهد سر باز ‌زد و گفت که بهتر است دکتر صحت‌السلطنه (طبیب مخصوص دربار) این پیشنهاد را به ولیعهد ابلاغ دهد. روز بعد، همین که ولیعهد،‌ شاهزاده یمین‌الدوله را دید، به او گفت به سردارسپه بگویید مگر از روی نعش من بگذرد تا به تخت سلطنت بنشیند. افراد رضاخان، بعدازظهر همان روز (بیست‌ونهم اسفند) در قصر گلستان به ولیعهد گفتند که به دستور سردارسپه وی باید قصر را واگذار کند. ولیعهد نیز موتمن‌الملک را به همراه هیاتی به قصر احضار کرده و جریان را به آنها بازگو ‌کرد. این افراد فورا به مجلس رفتند و طی تشکیل جلسه‌ای موضوع را مطرح نمودند، اما نمایندگان طرفدار جمهوری با طرح مباحث دیگر، مجلس را از هدف اصلی منحرف کرده و اجازه ندادند که این مساله به نتیجه برسد. از سوی دیگر سیلی‌خوردن مدرس در ترکیب مجلس تغییرات اساسی ایجاد کرده بود. به‌هرحال او مرجع عالیقدر و مورد احترام مردم و علما بود و پیش از آن چندین‌ بار ریاست مجلس و همچنین رهبری اکثریت و حزب اصلاح‌طلب را برعهده داشت. پس از این واقعه، برخی از نمایندگان طرفدار اکثریت، یا به همکاری با مدرس آوردند و یا جزو منفردین قرار گرفتند. ملک‌الشعراء بهار نیز به نشانه اعتراض به فشار رضاخان و بی‌حرمتی به مدرس، کتبا استعفای خود را به رئیس مجلس تقدیم کرد. بعد از این تاریخ بود که عده‌ای از نمایندگان از جمهوری‌خواهان و سردارسپه فاصله گرفتند و فراکسیون اقلیت به رهبری مدرس را تشکیل دادند. سیلی که به صورت مدرس خورد، درواقع باعث شکست سیاسی حزب اکثریت و جمهوری‌خواهان شد. در عصر روز بیست‌وهشتم اسفند 1302، جمعی از مردم و اطرافیان سردارسپه و نیز عده‌ای از نظامیان به طرف مجلس راهپیمایی کردند و برخی از آنان در آنجا با اظهار تنفر از سلطنت قاجار، از نمایندگان خواستند که هرچه‌زودتر مواد قانون اساسی را تغییر داده و رژیم جمهوری را مستقر کنند. همچنین همزمان با این مساله، همه روسای ادارات و وزارتخانه‌ها را به منظور نشان‌دادن هماهنگی با سردارسپه، نزد وی بردند. جمهوری‌خواهان می‌خواستند هرطورشده بازار را تعطیل کنند، اما خالصی‌زاده با اقامه نماز و اقتداء مردم و بازاریان به وی و سپس حرکت به سمت مجلس، طرح آنها را نقش بر آب کرد. مخالفان جمهوری احتمال دادند که احزاب طرفدار جمهوری مباحثی را درخصوص مساله جمهوری در مجلس مطرح کنند و لذا به بهانه تحویل سال و زیارت حرم حضرت معصومه(س) از تهران به قم رفتند تا تعداد نمایندگان به حدنصاب نرسد و مجلس از اکثریت بیفتد و عملا امکان طرح چنین مسائلی از آنها گرفته شود و لذا جلسه بعد به دوم فروردین 1303 موکول شد. جمعیت زیادی از محلات دور و نزدیک به جلسه مجلس در دوم فروردین آمدند؛ به‌گونه‌ای که فضای داخلی مجلس مملو از جمعیت شد و چون جا نبود دستور داده شد در مجلس را ببندند، اما مردم فشار آورده در را باز کردند. کم‌کم میدان بهارستان نیز پر شد. عده‌ای از علما علیه جمهوری سخنرانی می‌کردند. نمایندگان موافق جمهوری از ترس مردم موضوع را تلفنی به سردارسپه اطلاع داده و از او تقاضای کمک کردند. رضاخان که از قبل پیش‌بینی این وضع را می‌کرد، عده‌ای از نظامیان ارمنی و سربازانی را که به زبان فارسی آشنایی نداشتند، به مجلس فرستاد و به آنها دستور داد که فقط از فرامین و دستورات اطاعت کنند. قزاقها اطراف مجلس را محاصره کردند. سردارسپه به همراه تعدادی از افسران به میدان بهارستان آمد و بر روی پله‌های مجلس، با شلاقی که در دست داشت، به شیخ مهدی‌سلطان واعظ که مشغول سخنرانی علیه جمهوری بود، حمله‌ور شد و دستور داد او را پایین آورند. در همان هنگام، شخصی از میان جمعیت برخاست و یک‌ پاره‌ آجر به سوی سردارسپه پرتاپ کرد. رضاخان دستور داد با سرنیزه به مردم حمله کرده و آنها را متفرق سازند. نظامیان به مردم بی‌گناه و بی‌سلاح حمله‌ور شده و تعداد زیادی را مجروح کردند که برخی از آنها بر اثر شدت جراحات کشته شدند. وقتی سردارسپه وارد مجلس شد، موتمن‌الملک شدیدا به او اعتراض کرد. رضاخان گفت: من رئیس دولتم و حفظ انتظامات و جلوگیری از اغتشاشات وظیفه من است. اما وقتی رئیس مجلس ـ مؤتمن‌الملک ـ تهدید کرد که همان موقع در مورد او تصمیم‌گیری خواهد شد، رضاخان ترسید و برخی نمایندگان از جمله مشیرالدوله را واسطه عذرخواهی از نمایندگان و علماء حاضر در مجلس قرار داد و مظلوم‌نمایی کرد حال که ملت ایران جمهوری نمی‌خواهد من هم از آن صرف‌نظر می‌کنم، ولی آقایان باید تکلیف مرا با احمدشاه معین کنند چون من دیگر نمی‌توانم با او کار کنم. همچنین سردارسپه در دوازدهم فروردین اطلاعیه‌ای صادرکرد مبنی بر این‌که دیگر از جمهوریت منصرف شده و بعد از بازگشت از سفر قم، به نمایندگان و مجلس بی‌اعتنایی کرد. نمایندگان هم که نسبت به وی مظنون شده بودند، درصدد برآمدند تا او را از مقام نخست‌وزیری عزل نمایند. در همان موقع، تلگرافی از طرف احمدشاه مبنی بر عزل سردارسپه به مجلس مخابره شد. سردارسپه که موقعیت خود را متزلزل می‌دید، حال‌که نتوانسته بود از طریق مجلس، جمهوریت مورد نظر خود را تصویب کند و همچنین زور و قلدری و تهدید و تطمیع هم جواب نداده بود، از آنجا که از بابت قدرتهای خارجی و حمایت آنان مطمئن بود، در پانزدهم فروردین 1303 اعلام کناره‌گیری کرد و به‌عنوان اعتراض و قهر از تهران خارج و رهسپار رودهن شد. سردارسپه با این اقدام خود، درواقع مبارزه برای قدرت را از جهت معکوس به جریان می‌انداخت و این بازی را به این صورت هدایت کرد که وقتی خود او از تهران خارج شد، برخی روزنامه‌ها و جراید طرفدارش حملات شدیدی را علیه آزادیخواهان و مخالفان جمهوری و سردارسپه آغاز کردند و امرای لشکر و هواخواهان رضاخان با تهدید و ارعاب و نیز با ارسال تلگرافهای ساختگی مجلس را به اظهار تمایل به تداوم نخست‌وزیری او واداشتند. درواقع این کناره‌گیری به نفع سردارسپه تمام شد؛ چون پس از رفتن او، براساس یک طرح ازپیش‌تعیین‌شده، تظاهرات و تهدیدات شدیدی علیه امنیت کشور و مجلس بروز داده شد و طوری وانمود کردند که به‌زودی شیرازه امنیت کشور گسیخته خواهد شد و قتل و غارت پایتخت را فرا خواهد گرفت. این وقایع و اخبار در مجلس اثر بخشید؛ به طوری‌که همه نمایندگان منفرد، مخالف و موافق را به تشکیل جلسات سری واداشت. برخی از نمایندگان، علی‌رغم‌آن‌که مخالف رضاخان بودند، اما چون هرج‌و‌مرج پیش‌آمده را به صلاح کشور نمی‌‌دیدند، ناگزیر با نمایندگان موافق سردارسپه هم‌عقیده شدند تا از اغتشاشاتی که ممکن‌الوقوع به نظر می‌رسید جلوگیری شود؛ به این امید که بعدا راهی برای محدودکردن قدرت سردارسپه پیدا نمایند. اما افزایش نفوذ و قدرت رضاخان که کم‌وبیش همه‌چیز را در دست گرفته بود، احمدشاه را نیز ـ که شخصی جوان و پول‌پرست بود ـ وادار کرد سردارسپه را به ریاست‌وزرایی انتخاب نماید. دراین‌میان، تنها مدرس و برخی از نمایندگان تحت رهبری او (فراکسیون اقلیت) بودند که مغلوب رعب‌آفرینی‌های رضاخان و هواداران او نشدند و از رای‌ندادن یا امتناع و مخالفت صریح ابایی نداشتند ولی این مخالفتهای آنها نیز نتیجه نداد و آنان سرانجام در مقابل طرفداران رضاخان دچار شکست سیاسی شدند. اما این‌که طرفداران جمهوری چگونه موفق شدند علی‌رغم همه مخالفتها، اوضاع را بر وفق مراد سردارسپه پیش ببرند، خود حکایت جالبی دارد. بعد از کناره‌گیری رضاخان، اطرافیانش دست به کار شدند و برای این‌که مجلس بتواند درمورد وی به یک نتیجه قطعی و دلخواه برسد، درصدد برآمدند درخصوص مساله کناره‌گیری سردارسپه جلسه‌ای خصوصی تشکیل دهند که مدرس در آن حضور نداشته باشد تا آنها بتوانند رای اکثریت را به نفع سردارسپه کسب کنند. به‌همین‌منظور، از طریق چندنفر از دوستان مدرس به دروغ به او اطلاع دادند که سردارسپه حاضر شده دستورات، اوامر و حرفهای مشارالیه را بشنود. آنها می‌دانستند که مدرس کسی نیست که دست از مخالفت بردارد، لذا به او این چنین وانمود کردند حال که سردارسپه راضی شده دستورات شما را به اجرا گذارد بهتر است مجلس آشتی‌کنان برقرار شود. البته مدرس به این مساله تن نمی‌داد، اما با اصرار دوستان مقرر شد فردای آن روز به این منظور در منزل قوام‌الدوله حضور یابد. روز بعد مدرس به آنجا رفت و آنها او را تا پایان روز به بهانه‌های مختلف در منزل قوام الدوله نگه‌داشتند و سرانجام نیز با بیان این‌که سردارسپه با عذرخواهی جلسه را به وقت دیگری موکول کرده، او را به منزل خودش فرستادند. فردا زمانی‌که مدرس به مجلس آمد و به کم و کیف مساله پی برد، سخت عصبانی شد، اما دیگر کاری از او ساخته نبود. به این ترتیب بود که سردارسپه موفق شد نخست‌وزیر شود و مدرس و یاران او شکست خوردند. علل مخالفت مدرس با جمهوری رضاخانی مدرس در واقع به‌ صوری و یا به قول معروف به فرمالیته‌بودن جمهوری‌ پیشنهادی رضاخان کاملا واقف بود و آن را بهانه‌ای برای تامین مقاصد شخصی او در جهت هموارشدن راه دیکتاتوری و کسب قدرت مطلقه می‌دانست. مدرس نیز همچون بسیاری از صاحبنظران معاصر خود شکی نداشت که رضاخان دریافته است که هیچ راهی سریعتر از تغییر رژیم برای کنارزدن قاجاریه و دستیابی به قدرت موثر نیست. مدرس به این نکته توجه داشت که یک انقلاب اصیل از میان توده مردم برمی‌خیزد، در حالی‌که موضوع جمهوری‌خواهی رضاخان از بالا شروع شده بود و از طریق سران دولت و برخی نمایندگان و با همکاری روزنامه‌ها در جامعه تبلیغ شده و درواقع مردم را بازیچه قرارداده بود. اتفاقا حدس مدرس در عمل درست از آب درآمد؛ زیرا زمینه مردمی جمهوری‌خواهی آن‌قدر ضعیف بود که مدرس به‌آسانی توانست با تحریک مستقیم توده مردم، به ویژه در مراسم دیدوبازدیدهای عید نوروز نیروی عظیمی را علیه آن فراهم آورد! مرحوم مدرس ازیک‌سو به قانون اساسی موجود و به سوگند خود در ابتدای نمایندگی مقید بود و رژیم مشروطه با قید سلطنت قاجار نیز جزئی از این سوگند به حساب می‌آمد و ازسوی‌دیگر، این مطلب را هم درک می‌کرد که قانون مشروطه وحی آسمانی نیست بلکه به خواست مردم به وجود آمده و می‌تواند به ‌خواست مردم یا به مصلحت ایشان نیز تغییر یابد؛ با این وجود شخصا ارادتی هم به قاجاریه، از جمله به احمدشاه نداشت و این‌طور نبود که آنها را بهترین افراد برای اداره مملکت بداند. البته باید شرایط و مقتضیات آن زمان را هم درک کرد. درواقع مدرس به کسانی که با رژیم جمهوری مخالفت می‌کردند گفته بود من با جمهوری واقعی مخالف نیستم و حکومت صدراسلام هم تقریبا حکومت جمهوری بوده است اما این جمهوری مورد ادعای رضاخان، بر اراده مردم مبتنی نیست بلکه انگلیسیها می‌خواهند آن را بر ملت ایران تحمیل نمایند و حکومتی را که از هر جهت دست‌نشانده و تحت اراده آنان باشد در ایران برقرار سازند وگرنه چنانچه واقعا نامزد و کاندیدای جمهوری‌خواهی، فردی آزادیخواه و ملی بود، حتما با او موافقت می‌کردم و از هیچ نوع کمک و مساعده‌ای به او دریغ نمی‌کردم. بررسی وقایع آن دوران آشکار می‌سازد که اکثر صاحبنظران و روشنفکران ـ که بعضی از آنها موافق نظام جمهوری بودند و در توجیه و تشریح آن می‌کوشیدند ـ با رژیم جمهوری منتسب به سردارسپه مخالف بودند. از جمله این افراد میرزاده عشقی بود که خود او از مروجان و طرفداران رژیم جمهوری به شمار می‌آمد، اما وقتی رضاخان این مساله را مطرح نمود، وی و بسیاری دیگر به مخالفت با او برخاستند. عشقی مدرس را برحق و جمهوری پیشنهادی سردارسپه را یک نوع عوامفریبی برای مقاصد شخصی می‌دانست. مدرس برخلاف گروههای فراوانی که فریب ظاهر مترقی شعار جمهوری‌خواهی را خورده بودند، هنرمندانه پوسته را شکافته و ماهیت آن حرکت را شناسایی کرده بود و با ایستادگی خود نشان داد در پی تغییرات شکلی و ظاهری نیست، بلکه طالب تغییرات ماهوی در کشور می‌باشد. پی‌نوشت‌ها: ـ سیدصدرالدین طاهری، زندگی سیاسی مدرس، تهران، نشر رسا، 1373. ص 390 ـ حسین ملکی، تاریخ بیست‌ساله ایران، تهران، نشر ناشر، 1369، ص 452 ـ مجلس و پژوهش، شماره بیست‌وشش، بهمن و اسفند، 1377، ص 266 و 265 ـ حسین مکی، همان‌جا، ص 475 ـ همان، ص 505 ـ حسین ملکی، مدرس قهرمان آزادی، تهران، نشر کتاب، 1358، ص 310 ـ همان، ص 325 ـ همان، ص 329ـ327 ـ همان، ص 331 ـ سیدصدرالدین طاهری، همان، ص 393 ـ همان، ص 395 ـ محمد ترکمان، آراء، اندیشه‌ها و فلسفه سیاسی مدرس، نشر هزاران، تهران، 1374، ص 107 منبع: مقاله محمدمهدی مرادی، سایت مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

شیوع آدمخواری در دوران قحطی

از قحطی های نزدیک به روزگار ما 1288ق است که درباره آن گفته اند: «زمانی که آدمخوری باب گشت» و همچنین سال 1315، که درباره آن نیز گفته اند «آنچنان قحطی به مردم چیره گشت/شد ز خاطر قحطی هشتاد و هشت» و همچنین سال 1335، که بلوای نان نام گرفته است. درباره چنین قحطی و شدت سختی و تجربه مرگبار آن به درستی نمی توان قضاوت کرد؛ بنابر این تا فراهم آمدن پژوهشی کامل و فراگیر برپایه اسناد نمی توان از ژرفای این کانون مصائب و بلا سخن گفت، اما می توان مهمتر از تاریخ آن، علت این قحطی ها را بیان کرد. برای نمونه در علت قحطی 1288ق گفته اند: «علت اصلی، خشکسالی و کاهش تولید غلات نبوده است. طمع برخی مردم برای پولدار شدن از راه کاشت و نجارت محصولات پرمنفعت تجاری و غفلت از کاشت محصولات غذایی از مهمترین عوامل قحطی است»[1] «طمع کاری ثروتمندان و بی کفایتی قدرتمندان مسئول رنجهای عظیمی بود که بر مردم در قحطی بزرگ آمد نه خشکسالی[2]» در همین قحطی های بزرگ بود که شاه از حال رعیت بیخبر بود و در گرداگرد او جز شماری چاپلوس و فریب کار و دروغگو نبود. در 8 رجب همان سال 1287 شاه در نیمه را سفر و شکار با گفتگوی تلگرافی از کروانشاه از وضع ناخوشی و چگونگی نان جویا شد. پاسخ کارگزار: احوال خیلی خوب است. تازه که قابل عرض همایون باشد هیچ نیست... دزدهایی که قرار بود سردار بگیرد، گرفته است ...یک نفر رعیت ایران بود، دستش را بریده اند. نان در همه جا مزاجی گرفته، علی الخصوص قم و کاشان که گندم وفور دارد. از هر جهت امنیت و آسودگی حاصل است. طهران کمال نظم و وفور را دارد. جنس به قاعده به انبارها می رسد. به هیچ قسم از طهران نگران نباشید»[3] عبدالله مستوفی این واقعه را چنین گزارش کرده است: «سال 1288، سال قحطی عمومی ایران است. از یکی دو سال پیش، کم بارانی شروع و گرانی و تنگی خواربار خودنمایی می کرد، ولی در زمستان سال 1287 باران هیچ نبارید و مایه های سنواتی هم تمام شده بود. قیمت نان که در اوایل 1287 بیش از یک من شش هفت شاهی نبود، به مرور ترقی کرده در این وقت به یک من یک قران رسید... در زمستان سال 1288 قیمت نان به یک من پنج قران که پانزده شانزده برابر قیمت عادی آن بود رسید، به طوری که مجبور شدند از روس ها استمداد کنند... در این سال برف و باران بی حسابی آمد و همین بارندگی زیاد در پاره ای از جاها راه بندان کرد که بیشتر مایه ی تلف نفوس گردید. در بهار هم مرض حصبه و مُحرقه [=تیفوس] خیلی از مردم را اعم از بی چیز و منعم به دیار فنا فرستاد...»[4] (1) یادداشتی در باره قحطی و آدم خواری در همدان در سال 1288ق و مقایسه آن با قحطی سال 1316 و 1336ق این یادداشت در برگهای پایانی نسخه شماره 16747 کتابخانه مجلس شورای اسلامی نوشته شده، و نویسنده در آن گزارشی از قحطی و خشکسالی همدان و دیگر شهرهای ایران را در سال 1288 به یادگار نوشته است. سالها بعد در سال 1316 ق که نگاهش به این یادداشت افتاده، بار دیگر وقایع آن سال وسختی ها و گرانی موجود و ناامنی را گزارش کرده است. مجددا در سال 1336ق که در جریان جنگ جهانی اول باز قحطی در ایران آمده، مطالبی در باره آن سال افزوده است. از جهت مقایسه این سه مورد، متن زیر بسیار عالی و قابل تأمل است. آشنایی با نویسنده: متن زیر چنانکه در ترقیمه آمده یادگاری از میرزا جواد موتمن الممالک همدانی است. این شخصیت دوره قاجاری تحصیلات عالی را به در فرانسه به اتمام رسانید و مباشر املاک شکوه السلطنه مادر مظفرالدین شاه بود. میرزا جواد خان سال 1285 خورشیدی در دوره اول قانونگذاری از سوی مردم بروجرد به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب گردید. [5] او شعر نیز می سروده و «نجم» تخلص داشته است. از وی سروده ای در مدح امام زمان(عج) به یادگار مانده است که در کتابخانه مجلس شورای اسلامی نگهداری می شود.[6] عبرت نائینی نیز قصیده ای بلند از او در مدح امام زمان (عج) در مدینة الادب آورده است. این قصیده در سال 1307ق سروده شده و از شاعر با عنوان «جواد خان نجم » نام برده[7]و عبرت در تذکره انجمن قدس که ویژه شاعرانی ست که در مدح امام زمان (عج) شعر سروده اند نیز چند قصیده از او - آخرین آنها به تاریخ 1339ق- آورده است. [8] ]یادداشت سال 1288[ تاریخ تولد آقای مرحوم[شیخ محمدابراهیم خان کرمانی] - اعلی الله مقامه و رفع فی الخلد اعلامه- مطابق با « اجر عظیم»[1224ق] است. تاریخ فوت آن مرحوم - اعلی الله مقامه- «هو الحی الذی لایموت»[1288ق] است و وفات ایشان، چنانکه این کمترین در قصیده ای که در 14 شهر شوال سنه 1288در مسجد جامع همدان ختم آن مرحوم را که داده بودند به طور مرثیه ساختم. ماده تاریخ وفات ایشان به فارسی این فرد است:«بر او خدا بجانب فردوس زد ندا»[1288]و به عربی «یا هاد به غیر المهدی»[1288] و همچنین «غیر حکمی» مطابق این تاریخ [1288ق] است. دیگران هم ماده تاریخ گفته اند، با این حساب شصت و چهارمین سال عمر ایشان بود، 22 شعبان سنه 1288بود. وفات ایشان درسفر عتبات در سه چهار منزلی لنگر از توابع کرمان است. خداوند در روز قیامت روزی کند شرفیابی به خدمت ایشان را. تاریخ فوت مرحوم شیخ [احمد بن زین الدین احسائی]- اعلی الله مقامه-«فزت بالفردوس فوزا یابن زین الدین احمد»[1241ق] تاریخ فوت مرحوم سید[ کاظم رشتی ] اعلی الله مقامه «غاب بدر الهدی» [1259ق]بجهت یادداشت قلمی شد. * * * در ماه شوال مرحوم امام جمعه همدان آقا طاهر مرحوم شد. در شهر ذیقعده همان سال 1288 آقا محمدامین هم فوت شد. تفاصیل تقدیرات فلکی آن سال از حدّ وصف بیرون است. قحط و غلا در این سال به حدی انجامید که در غالب بلاد، مردم یکدیگر را خوردند، مثل این که درهمین ماه ذی قعده در همدان غریب به سی نفر را دیده شد که خورده بودند. الان که شب عید غدیر است و تحریر می شود نان در همدان یک من دوهزار خریده شد اگر چه نرخ ولایتی یک هزارو دویست دینار است. با وجودی که حکم دیوان در انبارها شکسته شد و تخمها را دادند خرواری چهارده تومان ولی امروز به بیست تومان خرید و فروش شده است. تفاصیل این فقرات در کتاب علی حده نوشته شده و می شود. مجملا اینجا نوشته شد خداوند از بلا حفظ کند، همین سال نوروز و عاشورا در یک روز است. والسلام علی من اتبع الهدی. خداوند فرج محمد و آل محمد را نزدیک کند، انشاء الله. انواع بلیات در عالم بالفعل موجود است.خدایا فرج عطا کن. [یادداشت سال 1316] سبحان الله تعالی در روز پانزدهم شهرجمادی الاخر 1316 در طهران این صفحه برابر را نگاه کردم. از واقعه سال 1288 اشارتی شده است که در آن سال در فصل زمستان از قحط و غلا کار بجایی رسید که غالب بلاد ایران آدم خوردند. و در همدان خودم بودم، دیدم اشخاصی که آدم خورده بودند و آدمهای هم خورده [شده] را دیدم. چندین هزار نفس از گرسنگی تلف شد، از جمله درقبرستانی که در مقابل خانه خود من بود از 19 رمضان تا عید فطر در 12 روز، دوهزار و سیصد و سی نفر اموات دفن شد که قبرستان مختصری است. جاهای دیگر الی ما شاء الله باری، آن سال طول کشید تقریبا از اول تا آخر قحطی و غلا، قحطی تمام، یک سال و نیم الی دو سال شد، اما عجب این است که امسال که سنه 1316 است در همین ماه که میزان است، در حقیقت آخر خرمن همدان و آن صفحات، یک ماه ونیم است، بی سببی قحطی و آفت آسمانی و ارضی یک دفعه گندم از پنج تومان خرواری هجده تومان شد و بحکم حکومت این هفته چهارده تومان فروخته شد. خداوند رحم کند.[در حاشیه] همدان پارسال این ماه چهارتومان بود. بلی امسال در همدان نزاع میان شیخی و بالاسری به حدی بالاگرفت که جمعی از طرفین کشته شدند و خانه های بسیار از شیخیه غارت شد و خراب کردند و جمعی را آتش زدند و چند را آتش زدند.اطفال صغیره به قسم­های غریب کشته شدند. جمعی از شیخیه به اطراف فرار کردند و الان بسیاری در طهران مراجعت کردند رییس شیخیه همدان جناب حاجی میرزا باقر فرارا به طهران آمد و به جندق رفت، آنجا ساکن شد. کاری کردند که هیچ تاریخ این طور واقعه عجیبه نشان نداده است. آثار گرانی غله هست. یعنی فی الحقیقه همه جا گرانی است تبریز و سایر بلاد ایران هم پانزده تومان [است]آنجا هم دوماه قبل عوام شورش کردند، خانه جناب نظام العلما و علاء الملک[9]- برادرش -و پسر جناب وکیل الملک[10] ووزیر خلوت- برادر زاده اش- را غارت کرد اند و خراب کرد اند و جمعی سادات در میان کشته شده اند. این هم از وقایع نوشتنی است و تاریخی. خداوند فرج محمد و آل محمد را نزدیک کند. که « ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد ».باری در کمال افسردگی و عارضه پریشانی خاطر بی حد واندازه و وجع مفاصل دست که گرفتن قلم کمال اشکال را دارد، این صفحه را نوشتم که تفاوت سال قحط و امسال معلوم شود، از حالا این طور باشد، هزار درجه بدتر از آن سال خواهد شد. خدا حفظ کند. تبریز و ری [؟]مثقال یک من است در همدان هر صد مثقال، یک خمس تفاوت دارد، در همدان گرانتر نیست، بلکه ارزان تر است. حرره داعی؛ جواد نجم همدانی موتمن الممالک [یادداشت سال 1336] العجب ثم العجب دراین اوراق چند سال قبل وقایع سال مجاعه 1288 را اشاره کرده ام. حال که اوّل ماه شوال 1336 است، وضع امسال را با آن سال مقایسه میکنم، جای حسرت است؟! در این سال از محرم 1336 و قبل از آن بواسطه نباریدن باران و هنگامه خرابی که از روسها و انگلیسها و عثمانی در بلاد ایران واقع شد، بواسطه نروییدن غله و سن خوردگی [گندم ] ورامین و خالصجات تهران قحط و غلا به مراتب اعلی از سال 88، بالا گرفت.در تمام ایران سختی بدرجه فوق تصور رسید؟! گندم از همدان که به دویست و هفتاد تومان و در کردستان به سیصد تومان و در تهران به یکصد و وهشتاد تومان رسید. نرخ سایر ارزاق درست یک به ده ترقی کرد. و در تهران با این که دولت ضررها کشید «دم پخت»[11] برنج تهیه و مردم گذران کردند با این وصف این جمعی کثیره - هرجه بنویسم اغراق به نظر می آید- در طهران و بلاد دیگر از گرسنگی مردند و فقرا از ده نفر یکی باقی مانده است. امروز سر خرمن و حاصل جدید و نو بدست آمده و قیمت بهمنتهی منزل رسیده است. نان از دوازده هزار و هجده هزاربه چهار هزار دینار رسیده است. اگر نانی پیدا می شد که از جو و گندم و سایر حبوبات درهم بود؛ یک من شانزده قران خریده و خوردیم و برنج از چهار هزار و پنج هزار به دوتومان و چهار هزار رسید. روزگاری شد که جنایتها وبحرانها و ناامنیها تمام عالم را بلکه کره ارض را تماما فرا گرفته است. چندی است که نا خوشی حصبه جمعی را کشت و تلف کرد، حال چندی است مرض وبا یا شبه به وبا و اسهال شایع شده است این چند روز چند نفر در طهران به این مرض تلف شدند. در کرمان و آن صفحات بیشتر است. جاهای دیگر هم شروع کرده است. یاد آن سنه 88 بخیر باد که نسبت به امسال هزار درجه راحت تر و آسوده تر بودیم. آن سال نان گران بود، حال بیست برابر آن سال است. نا امنی و اوضاع دیگر، اما اوضاع امسال و این جنگها اروپا چندین کتاب تاریخ باید نوشت که از اول عالم تا حال، این اوضاع درهم، تاریخی مختصری است. اگر واقعه یک روز این سالها را بنویسند، مثنوی هفتاد هزار من کاغذ شود. خداوند بواسطه اعمال و افعال ما غضب کرده است و بلاها از هر طرف مسلط شده است.(وما ظلمناهم ولکن کانوا انفسهم یظلمون) [نحل:118] سیئات اعمال ما دام گیر خودمان شده است.خداوند بحق محمد وآلش که این بلاها را رفع نماید و برما ترحم نماید (ربنا ظلمنا انفسنا وان لم تغفر لنا وترحمنا لنکونن من الخاسرین)[اعراف: 23]. موتمن الممالک (2) یادداشتی در باره قحطی 1336ق در کاشان این یادداشت آخرین مطلب کتاب مراة الایمان فی احوال امناء الرحمن تالیف ملا محمد ابراهیم فرزند صدرالدین محمد ثانی فرزند مولی محمد ابوتراب فرزند صدرالدین محمد اوّل فرزند ابوتراب فرزند نصیرالدین سلیمان فرزند محمد علم الهدی فرزند محمد محسن فیض کاشانی است. این نسخه به خط مولف کتابت شده و به شماره 13518در کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی (فهرست کتابخانه ج 34ص302-303) نگهداری می شود. این اثر در احوال رسول خدا و اهل بیت آن حضرت - صلوات الله علیهم اجمعین- نوشته شده و دارای مقدمه و دوباب و یک خاتمه است و هرباب دربردارنده دوازده فصل است.تاریخ اتمام نگارش این کتاب ماه رجب 1336ق است. بخش نخست این متن، مطالب پایانی کتاب مراة الایمان است و نویسنده در آن که ویژه زندگانی حضرت ولی عصر عجّل الله فرجه است، قحطی روزگار خود (سال 1366) رااز علائم ظهور آن حضرت می داند. در این بخش گزارشی مبسوط از قحطی و گرانی و آمار تلفات انسانی بدست می دهد. بخش دوم قصیده مولف درباره همین واقعه است که در آن پنجاه بیت در وصف قحطی و شرح آن سروده است. تمام عالم مملوّ از ظلم است. امید فرج و ظهور حضرت حجت را داریم، به دلیل حدیث که فرمود(بالحجة الذی یملأ الله الأرض قسطا وعدلا بعد ما ملئت ظلما وجورا)[بحارالانوار 303:33] به علاوه زمانی است که تمام دنیا مبتلا به بلاء قحط وغلا شده، مردم از گرسنگی سگ می خورند و اطفال خود را کشته می خورند و سگ اموات ایشان را می خورد. کاشان که وطن مألوف و مسقط الرأس مولف است، قریب چهل روز است که روزی چهل نفر، پنجاه نفر از گرسنگی تلف شده و در معابر بدن های ایشان افتاده، با اینکه متمولین اجساد ایشان را برداشته و دفن می نمایند مع ذالک بدنهای ایشان طعمه سگان می شود از اول مهر سنه ئیلان ایل [ 1335 ] الی حال که بیست و چهارم فروردین سنه یونیت ایل[ 1336 ] است که مطابق با دوم شهر رجب المرجّب سال یک هزار و سیصد و سی و شش هجرت، همه روزه نرخ حبوبات در ترقی بوده، امروزه گندم امروز گندم بیست من شاه پنجاه تومان و جو بیست من شاه چهل و پنج تومان است و کذا فعلل و تفعلل. امید که این گرانی علامت ظهور خاتم الاوصیاء باشد. از حضرت صادق7 روایت شده که فرمود: برای ظهور قائم ما علامتی است. راوی فحص نمود: آن علامت چیست؟ فرمود: قوله تعالی (و لنبلونّکم) یعنی المومنین قبل خروج القائم (بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات و بشّر الصابرین) [بقره:155] امام فرمود: که خدا فرمود: امتحان میکنم شما را به چیزی از خوف، یعنی از نام شاهان و از جوع یعنی از گرسنگی، به واسطه بالارفتن نرخها و نقص اموال، یعنی کساد تجارتها و بی نفعی آن و نقص انفس، یعنی مردن آنها بواسطه گرانی و نقص ثمرات یعنی کمی میوه ها و مزروعات بواسطه بی آبی و نیامدن باران و بشارت بده صبرکنندگان را به خروج و ظهور قائم7. پس حضرت صادق به راوی فرمود: این است تأویل آیه و نمیداند تأویل آیه را مگر خدا و راسخین درعلم یعنی ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین. اللهم ثبّتنا علی دینک و دین نبیّک (ولاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لّدنک رحمة انّک انت الوهّاب) اللهم عجّل فرج مولانا القائم بحق القائم و آبائه و جداده الطیبین الطاهرین المعصومین. تم کتاب مرات الایمان فی احوال امناء الرحمن، بید مؤلفه فی شهر رجب المرجّب من شهور سنة 1336. در چهلم عید هذه السنة یونت ایل- سنه 1336- کلیه جنس خوراکی در شهر کاشان کم یاب بلکه نابود شد. دکاکین خبّازی و بقّالی و نخودبریزی چهار پنج روز بسته و صدای الجوع الجوع از اهالی کاشان به فلک رسیده و در معابر اموات مسلمین افتاده، انسان طعمه سگ و سگ طعمه انسان گشته، بعضی از فقرا اطفال خود و اطفال غیر را کشته و طعمه خود ساخته، عده تلفات خود شهر تا کنون به هفده هزار[17000] رسید. سوال: نان چه قیمت بود که این قدرمردم مرده؟ جواب: دانه ای دو قران، یک من شاه هفت تومان، آرد گندم بیست من شاه یک صد و بیست تومان آرد جو بیست من شاه هشتاد و چهار تومان قند یک من شاه بیست تومان برنج یک من شاه بیست تومان نخود یک من شاه چهار تومان ماش یک من سه تومان دوهزار کشمش یک من سه تومان هفت قران روغن یک من هشت تومان کاهو یک من چهار قران اسفناج یک من سه قران و دو عباسی گوشت گاو پنج سیر یک قران گوشت حیوان پنج سیر سی شاهی لوبیا پنج سیر دوقران و دوشاهی تمام ارزاق گران از پنجاهم عید هذه السنه از یونیت ایل [است] فقرا به جهت خوردن سرخوشه جو به صحراها رفته و از آن خوشه ها رعایا به شهر آورده فی الجمله ارزاق تنزل نموده، روز به روز قیمت گندم و جو در تنزل است. امید که به واسطه خوبی حاصل گندم و جو قیمت ارزاق تفاوت فاحش نماید. بسم الله الرحمن الرحیم این اشعار شرح سال مجاعه است که مولف این رساله به جهت یادبود به رشته نظم درآورده از ناظرین آن التماس دعا دارم. هو به گوشم کسی گفت کی دل فکار چرا بسته ای لب دراین نوبهار نگویی ز وصف گل و مل سخن نسازی به آواز مضمار و تار نیایی به صحرا و طرف چمن نیایی به باغ و دگر کشت زار مگر غصه ای رخ نموده ترا که هستی پریشان و غمگین و زار بگفتم بدو کای رفیق شفیق دلم پر ملال و و غمم بی شمار بگفتا غمت چیست برگو به من که شاید غمت را شوم غمگسار بگفتم غم من ز قحط و غلاست به جان خلایق فتاده شرار چه قحطی که عالم از او منقلب نقاط زمین پر از این اضطرار چنین قحط سالی ندیده کسی که باشد به هر شهر و هر کوهسار به من گفت: از شهر کاشان بگوی که چون است حالش از این روزگار بگفتم چه گویم که اهلش تمام فقیر و ضعیف و تبه روزگار به ظاهر همه در لباس غنا به باطن یکی مال دار از هزار همه آبرودار و غزت طلب ز کسب و تجارت ندارند عار ولی چون کند شخص درسال قحط به شاهی کسب و بخرج هزار بدادند از بهر نان آن چه بود بکردند جان بهر نانی نثار پس آنگه رئیسان شهر، انجمن نمودند و گفتند فکری بکار بگفتند باید اعانه گرفت زهر تاجری کو بود مالدار یکی گفت: میزان این وجه چیست؟ که وقت گرفتن شود آن عیار یکی گفت: میزان ندارد عمل در این سال میزان نباشد بکار ندادند گوش و گرفته ز خلق زهر کس که بد صاحب اعتبار نوشتند نام فقیران همه زخورد و درشت، صغار و کبار پس آنگه به شب خانه هرکسی بدادند وجهی به عدّه شمار بخوردند زین وجه برخی رنود نکردند شرم از خداوندگار نگفتند که اطفال بیچارگان نشسته به کوچه، به هر رهگذار نگفتند ایشان بنی آدمند ز أبناء نوعند اسلام دار نگفتند یک دسته از این فقیر ز زهراء و احمد بود یادگار چه گوییم فردا جواب رسول اگر گوید ای دشمن هشت و چار به اولاد من نان ندادی مده زنانش بخوردی او جان نثار دگرباره وجهی برای فقیر گرفتند از صاحبان عقار از این وجه شش خانه در شهر شد برای فقیران قحطی قرار فقیران در این خانه ها مجتمع ز هر گوشه شهر، هر رهگذار در این خانه ها هر فقیری دونان یکی وقت شام و دگر در نهار چه نانی که از گندم و جو ببود زماشک بد و ذرت [و] پوست نار چه نانی که چون سم بودی بهر خلق نبیند چنین نان دگر روزگار دو روزی از از این نان بیامد به دست بخوردند علف آنچه آمد بکار چو بگذشت از عید یک ماه و اند بشد قحطی سخت در روزگار ز جنس خوراکی همه نام ماند چو سیمرغ و عنقا که شد نام دار بخوردند هر جا که بد میته ای زجنس شتر یا زجنس حمار نشد چاره کشتند اطفال خود دگر طفل همسایه ی دل فکار نخوردند و مردند و شد جسمشان خوراک سگان و دگر میته خوار از این شهر مردند ابناء جنس ز تنگی و عبرت به هر رهگذار یکی گفت اموات شهری چقدر بگفتم از این شهر هفده هزار بس است فیضیا کم نما تو سخن فتاده به جانم از این غم شرار خدایا به حق نبی و ولی بحق رسولان با اعتبار به زهرای اطهر به خون حسین دگر به امامان هشت و چهار بکن یا ربا رفع قحط و غلا که طاقت نداریم رحمت ببار خرد گفت تاریخ این سال کو که ماند بدوران ز تو یادگار بگفتم بگفتم به تو کی بود سال یونت سال نیست کن از آن فرار زهجرت اگر خواهی تاریخ سال فزون سیصد و سی و شش از هزار اگر باز پرسند تاریخ سال بگوقحط نانست کدر روزگار (1336) (3) قحطی در مشهد نویسنده این متن ملا محمدرضا فرزند حبیب الله دامغانی از علمای قرن سیزدهم است و چنانکه از این متن برمی آید وی تا زمان نگارش این متن – سال1289- در شهر کربلا به تحصیل اشتغال داشته است.چند کتاب از او به یادگار مانده است:کاشف اسرار النتایج؛ در اصول فقه، کشف الفوائد؛ ترجمه العقائد الوثنیة است. این متن یادداشت برگ نخست نسخه خطی «منتهی المقال» متعلق به یکی از کتابخانه های نجف اشرف است و نسخه عکسی آن در کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی(فهرست نسخه های عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی ج 7 ص 243) موجود است. علامه شیخ آقابزرگ تهرانی در شرح حال نویسنده این کتاب گزارشی از این نسخه ثبت کرده و اشاره ای به این یادداشت نموده است: «محمدرضا بن حبیب الله الدامغانی و کتب بخطه أیضاً فی کربلا منتهی المقال فی علم الرجال المشهور ب«رجال ابی علی» نسبة الی مؤلفه، و ذکر عدد ابیاته ثلاثون الف و سبعمأئة بیت و إنّه کتبه فی نیف و عشرین یوماً. مما یدل علی سرعة کتابته حیث تکون حصة کل یوم أکثر من الف بیت، فرغ من کتابته سنة 1252 أیضا، و کان مشغولا بطلب العلم فی کربلا حینذاک و بعد فراغه من التحصیل حمل النسخة معه الی دامغان و کانت عنده الی سنة المجاعة فی ایران و لا سیّما فی مشهدالرضا7 و هی سنة 1288 فکتب علیها ابیاتا من نظمه... و بعد الابیات ذکر تفاصیل الغلاء المذکور الی قوله: ارتفع الغلاء بحمد الله تعالی فی سنة 1290 مما یدل علی بقائه فی التاریخ و وفاته بعده و امضاءه هنا: محمد رضا ابوالحسن حبیب الله. رأیت النسخة فی النجف قبل سنین»[12] بسم الله الرحمن الرحیم و قد وفّقنی الله تعالی لاستکتاب هذا الکتاب المستطاب الذی لاریب فیه حین رکوبی الی غارب الاغتراب و مطالعتی و قرائتی اسفار اصحاب الاسرار عند الخضارمة و الابرار – صانهم الله عن شرور الاشرار- و قد استقرّ رکابی حین استکتابی وملأ جرابی بالقصبة المنوّرة الموسومة بکربلا المشرّفة سیّدالشهداء – روحی و روح آبائی له و لآبائه الفداء- ولعمری انّ زمانی حین بها رمانی قد اوضف و دهری لم یقصم ظهری قبل نحری فتشرّفت بزیارة شمس الخافقین اباعبدالله الحسین قبل حلول الحین کل ذالک بفضل الله تعالی و أنا أرجوا أن یکون حضرتی و مماتی و ما بقی من حیاتی بها ان شاء الله تعالی و هذه السنة اعنی سنة 1352 السنة الرابع من اقامتی بها و الله هو الولی الحمید و صلّی الله علی سیّدنا المحمّد و آله الکرام و أنا المسمّی بمحمدرضا بن حبیب الله الدامغانی عفی عنه و من والدیه قلت متشاعرا و ترنمت منشداً ستبقی خطوط فی القراطیس برهة و أیدی کتّاب الخــطوط تـراب و ما الدهر الا عیشــة بعد عیشة وما العیش الا قیــعة و ســراب ولاخیــر فی الدنــیا فانّ حلالها علیه حساب و فی الحرام عقاب لمحرّره ابن حبیب الله ابوالحسن محمدرضا فی الرجب سنة 1288و هذه السنة و التی قبلها سنی القحط و قریب منه فی بلدة دامغان و فی اغلب بلاد ایران سیّما بلاد خراسان لاسیّما المشهد المقدّس الرضوی – علی مشرّفها السلام التام و فوق التام – و قد بلغت قیمة خروار الحنطة و هومأئة منّ بالمنّ التبریزی الی خمسین تومانا بتومان الدولة الناصریة و قیمة الرز الی ستّین تومانا و هکذا و أکل الناس لحوم الکلاب و السنانیر و اکلت الأمهات لحوم أطفالهن علی ما هو عن بعضهنّ المحقق و المسموع من خیار الثقات و تفرّقوا الأیادی سبا و بلغ عدد التالفین من الجوع الی مأتی الف من المشهد و توابعها و سار هذا التسعیر الی بلاد العراق و کانت بلدتنا من هذه الجهة من احسن البلاد و إذا لم تزد القیمة عن اثنی عشر تومانا و منشأ ذالک کلّه بخل السماء علی الأرض و افهامها لها وجوب تبرّک فخرا علیها بأنّ منها الأولیاء و الأنبیاء و آدم و أبنائه و لقد کرّمنا بنی آدم و فیها عبارة عبارة الله و بیت الله و شاهدنا أصفیاء الله و حکی حبیب الله و المفجع الأحمدی و المنظر الأوحدی و ندمت الأرض و لم ینفعها الندم الی أن دخلنا فی المحرّم من شهور سنة 1289 و احد الحبوب فی الترقّی و بلغت الأرواح الی التراقی فقیمة خروار الحنطة فی بلدتنا بلغت عشرین الی خمسة عشرین تومانا و مثلها قیمة الأرز و قیمة الشعیر خمسة عشز تومانا و فی الطهران الی خمسة و اربعین تومانا و صارت الشهور کلّها عاشور و ظهرت علامات یوم النشور و مات الناس من الجوع و شدّت الناقة فنت الدیار فلا نوال یرتجی خلت الدیارفلا ملیح یعشق (و تری الناس سکاری و ماهم بسکاری) [سوره حج:1] یومهم یوم الأعشی بعد أن کان یومهم یوم حیّان جیرانها جار الزمان علیهم اذ جار حکمهم علی الجیران و فی هذا الشهر و هو اوّل الربیعین نادی منادی؟؟؟ و العاریة علی اخیان بحر الفراق قف بالدّیار فــنادها بسلام حیّیت من دمن ورسم خیام کانت ربوعک للظَّباء أوانسا مــا بالها لــنوافر الآرام؟ و شاع الجوع و استولی الطوع علی الاصول و الفروع و استوی المیاه و الارواح وهاجت زعزاع الملکة و الریاح و نسی المحب محبوبة و العاشق معشوقة و مطلوبة لقد حلفت فی معاهد کلها و سیّرت المعالم فلم ار الا واضعا کف حائر علی ذقن او قاریا سن نادم و الاذان لا تسمع الا صرخ الجوعان و العیون لاتری عجایب الزمان علی انها الایام قد صرن کلها عجائب حتی لیس فیها عجایب و الأبناء غاصبون علی آبائهم و الآباء صارخون علی ابنائهم و آبائهم و هکذا سل الزمان سیفه و بسط علینا جوره و حیفه و لم یکن لنا غیر الویلات و صرنا التالبات الی اف دخلنا فی محرم من شهور سنة 1290 و فرّج الله عنّا الکربات و استوی الارکان و صالح الزمان و عزم السلطان و هو الناصر المنصور الی مسافرة بلاد الأفرنج و الروم مع وجوه الامراء و اعیان الأمناء و سافر الیها و مضت ستة اشهر و رجع الی دارالخلافة و هو الآن اعنی شعبان من شهور سنة 1290 فیها کالشمس فی السماء و الضرغام فی الغاب حرّره الجانی الفانی محمدرضا بن حبیب الله الدامغانی (4) قحطی در گیلان اشاره:این یادداشت کوتاه روی برگ نخست کتاب ریاض الارواح نوشته شده و نسخه خطی آن در کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی نگهداری می شود.[13] این متن به خط مولف کتاب، اسد الله بن عبدالغفار شهرخواستی گیلانی متخلص به «نادر» است. وی کتاب ریاض الارواح را اثری در نصیحت و اخلاق است و در سال 1253 نگاشته است. این عالم و شاعر قرن سیزدهم در شهرخواست مازندران متولد شده و پس از تحصیل در زادگاهش مدارج علمی خود را در اصفهان تکمیل کرده است. جز کتاب یادشده، کتابهای خصائل الملوک، رشگ بهشت، عبرة الناظرین و استبصار الباصرین، لب لباب، دیوان اشعار و.. از آثار قلمی او بشمار می آیند.[14] «بر ارباب بصیرت پوشیده نماناد که در سنه هزار و دوسیت و هشتاد در بلده گیلان و و چه در عراق کمال بدی بر مسلمانان گذشت، سال به سال بدتر. حال تحریر که دوازدهم محرم الحرام هزار و سیصد، و دو سال است بدتر از همه سالها شد به واسطه تنگی، بدان که نبود نوغان در گیلان، پدید آید تخم کرم ژاپون یک باره و دوباره و سه باره یعنی که سه دفعه نوغان می شد از ولایت خارجه آوردند تخم کرم به کاغذ چسبیده. مدت بیست و دو سال است که نبود نوغان تا حال تحریر است که دیدیم تا بعد چه شود مردم به همین تخم کرم ژاپون نوغان می کنند. خلاصه گرانی آمد، برنج رفت، منی پنج قران. بر مردم چه گذشت، ولی بهد هفت هشت سال دیگر گرانی دیگر آمد بسیار مردم در عراق مردند کار به جایی رسید گفتند: آدم گوشت آدم بخورد. در قبرستانها تفنگ چی گذاشته بودند که مردم مرده ها را درنیاورند، بخورند. ولی در گیلان نمرد مختصراً وبائی سه دفعه آمد طاعون آمد در شهر شش هفت هزار نفری کشتولی به دهات برفت و در عرض این بیست و دو سال سال به سال بدتر مخصوصا سال بیست و یکم تنگی به سرحدی که مقام واقف شد هرچه از شداید سختی سال و بد گذشتن بنویسم کم نوشته ام، خداوند به مسلمانان رحم بنماید.» پی نوشت: 1. قحطی بزرگ در ایران در سال 1288 ، پرفسور شوکو اوکازاکی، ترجمه مرتضی هنری ، اقبال نامه؛ یادنامه اقبال یغمایی،( تهران، هیرمند، 1377) ص 203 2. همان ص 213 3. قحطی سال 88-1286 و اسناد حاج محمد حسن امین دارالضرب، دکتر هما ناطق ، حدیث عشق ، دکتر اصغر مهدوی از او و با او،(تهران، کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، 1383) ص 551 ، قحطی سال 88-1286 و اسناد حاج محمد حسن امین دارالضرب، دکتر هما ناطق، 4. عبدالله مستوفی،شرح زندگانی من ( تهران، هرمس، 1386) ج1 ص 164-163 5. منوچهر نظری/ رجال پارلمانی ایران از مشروطه تا انقلاب ، ( تهران ، فرهنگ معاصر، 1388) ص 815[5] 6. فهرست کتابخانه مجلس ج 21 ص 204 7. مدینة الادب ( چاپ عکسی، کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، 1376) ج2ص 818 8. عبرت نائینی/ انجمن قدس (قم، مسجد جمکران، 1378) ج2 ص 1331-1355 9. سید محمود خان دیبا علاء الملک (1258-1344ق) برادرمیرزا محمد رفیع تبریزی " نظام العلماء" 10. سید عبدالحسین دیبا وکیل الملک (1267-1318ق)برادر زاده محمد رفیع تبریزی " نظام العلماء" 11. معجونی از 30 خروار برنج، 25 من گوشت و25 من باقلا را پخته و به جای نان به مردم عرضه کنند. این معجون را دم پخت می خومادرش اعظم السطنه ملقب به خورشید به شعر و ادبیات علاقه مند بوده و گاهی شعر میگفته، و پدرمادرش، میرزا جواد خان موتمن الممالک نیز شعر میگفته و "نجم "تخلص میکرده و دیوان شعری دارد که چاپ نشده است.اندند 12. طبقات اعلام الشیعه؛الکرام البرره ج 2 ص 551 13. فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء میراث اسلامی ج 9 ص 140-141 14. ریاض العارفین:526-529، مجمع الفصحاءج 6ص 1034-1035، الذریعه ج 9ص 1148و ج 15ص 213، ج 16ص 213 منبع: کتابخانه تخصصی ایران و اسلام منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

چگونگی تاسیس وزارت شوارع و طرق

در 27 اسفند 1308 با تصویب مجلس شورای ملی اداره طرق و شوارع کشور که به مدت چند سال جزئی از وزارت فوائد عامه بود به صورت وزارتخانه جدید درآمد و از این پس وزارت طرق و شوارع خوانده شد. در سال ۱۲۹۸ هجری قمری و در دوران سلطنت ناصرالدین‌شاه وزارت فوائد عامه تاسیس شد و امور مربوط بر احداث راه، پل و راه‌داری بر‌عهده وزارت‌خانه مذکور گذاشته شد. این وزارتخانه تدریجا در سال‌های پس از تاسیس به وظائف دیگری مانند تجارت و فلاحت پرداخته که به همین دلیل بعدها به نام فوائد عامه و تجارت و فلاحت تغییر نام یافته است. هزینه‌های راه‌سازی در این دوران با اخذ "باج راه" که در راهدار‌خانه‌ها گرفته می‌شده تامین می‌گردید و این مبلغ سالیانه از سه میلیون ریال تجاوز نمی‌کرد. اداره کل طرق و شوارع از سال ۱۳۰۴ اداره‌ای به نام "اداره کل طرق و شوارع" در وزارت فلاحت و تجارت و فوائد عامه به منظور اقدام موثر برای ساختمان راه‌ها، نگهداری و بهره‌برداری تشکیل گردید. اداره کل طرق و شوارع، راه‌های کشور را به نواحی مختلف تقسیم و مسئولیتی برای اداره امور تعمیر و نگهداری آنها معین کرد. در سال ۱۳۰۸ به موجب قانونی که از مجلس شورای ملی گذشت، اداره کل طرق و شوارع به وزارت طرق و شوارع تبدیل شد. با تاسیس وزارت مذکور راه‌سازی در ایران گسترش یافت و با امکاناتی که تدریجا فراهم شد برنامه‌ها و پروژه‌های راه‌سازی ادامه پیدا کرد. تشکیل وزارت راه در سال ۱۳۱۵ وزارت طرق و شوارع با تصویب مجلس شورای ملی به وزارت راه تغییر نام یافت. تغییر نام وزارت راه به وزارت راه و ترابری در تاریخ ۱۳۵۳/۴/۱۶ به منظور اعمال سیاست جامع و هماهنگ برای ترابری کشور و توسعه و تجهیز، گسترش، نگاهدارتصویر قدیمی از عملیات راهسازی در وزارت راهی و ایجاد تاسیسات زیربنایی آن با توجه به مقتضیات توسعه اجتماعی، اقتصادی و عمرانی و دفاع ملی با رعایت قوانین مربوط نام وزارت راه به وزارت راه و ترابری تغییر یافت. تغییر نام وزارت راه و ترابری به وزارت راه و شهرسازی در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۹۰ با رای مجلس و تایید شورای نگهبان ، وزارت راه و ترابری با وزارت‌ مسکن و شهرسازی ادغام و وزارت راه و شهرسازی تشکیل شد. این وزارت مسئول اداره امور حمل و نقل زمینی، دریایی و هوایی در محدوده داخلی کشور و ازتباطات ترابری میان ایران و دیگر کشورهای جهان بود. هدف وزارت راه و ترابری عبارت بود از پی‌ریزی سیاست جامع و هماهنگ برای ترابری کشور، توسعه، تجهیز، گسترش، نگاهداری و ایجاد تاسیسات زیربنایی آن با توجه به مقتضیات توسعه اقتصادی، اجتماعی وعمرانی و دفاع ملی. بدین ترتیب احداث راه‌های ارتباطی کشور اعم از زمینی (راه و راه‌آهن) و راه‌های آبی و فراهم آوردن وسایل ترابری و تنظیم مقررات استفاده صحیح از آنها- تامین ترابری کشور جزو هدف اساسی این وزارت محسوب می‌شد. منبع: سایت وزارت راه و شهرسازی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

عملکرد هیچدهمین دوره مجلس شورای ملی

مجلس هجدهم شورای ملی در دوره فعالیت خود از 27 اسفندماه 1332 تا 26 فروردین ماه 1335 جمعا 400 فقره لایحه و قانون در زمینه‌های مختلف به تصویب رساند. مهمترین مصوبات این دوره از فعالیت مجلس شورای ملی موافقتنامه نفت و واگذاری [ حق] استخراج و حمل و فروش آن به کنسرسیوم بین‌المللی، طرح الغای تمام لوایح مصوب کابینه دکتر مصدق ناشی از اختیارات، قانون حقوق معلم در تمام کشور، قانون لایحه تثبیت پشتوانه اسکناس، قانون آمار و سرشماری، اساسنامه شرکت ملی نفت ایران، لایحه قانونی مربوط به اجازه تحصیل اعتبار از کشورهای متحده آمریکای شمالی و انگلستان، قانون منع کشت خشخاش و استعمال تریاک و قانون پرداخت مستمری به وراث افسران و درجه‌داران و هم ردیفان و سایر مستخدمین ارتش که در راه انجام وظیفه کشته شده‌اند، بوده‌اند. پس از کودتای 28 مرداد 1332، دولت و در کانون اصلی آن شخص شاه بیش از پیش قدرتمند شد و دخالت دربار در انتخابات مجلس به صورت چشمگیری افزایش یافت. در این هنگام برای تصویب لایحه کنسرسیوم، مجلسی نظیر مجلس نهم قانونگذاری در دوره رضاشاه که قرارداد شرکت نفت انگلیس را بدون سر و صدا در سال 1312 به تصویب رساند، لازم بود. با این اهداف، انتخابات و در حقیقت انتصابات دوره هجدهم قانونگذاری در زمستان 1332 آغاز شد و هجدهمین دوره مجلس شورای ملی در 27 اسفند 1332 شمسی آغاز به کار کرد. از وقایع مهم این دوره مجلس همچون سه دوره پیشین مجلس شورای ملی مسئله نفت بود که با افتتاح مجلس و انتصاب نمایندگان فرمایشی، مشکل شاه برای طرح مساله نفت حل شد و موافقتنامه نفت و واگذاری [ امتیاز] استخراج و حمل و فروش آن به کنسرسیوم بین‌المللی در این دوره به تصویب مجلس رسید. از کودتای 28 مرداد به بعد، محمدرضا شاه و دربار به طور موثر در انتخابات مجلس دخالت می‌کردند و با استفاده از شیوه‌های مختلفی همچون بکارگیری نیروهای امنیتی، تعیین و گزینش داوطلبان مورد نظر و حذف نامزدهای مستقل در جریان انتخابات اعمال نفوذ می‌کردند. به طور مشخص از دوره هجدهم مجلس شورای ملی و دوره دوم سنا، دخالت شاه در تعیین و ترکیب نمایندگان مجلس به حدی بود که این مجالس با اعضای یکدست و انتصابی آن خاطره مجالس دوره ششم تا سیزدهم را در ذهن زنده می‌کردند. بیش از نصف وکلای این دوره مجلس برای نخستین بار انتخاب شدند و از وکلای غیر مستعفی دوره هفدهم جز چند نفری که به مخالفت با دولت برخاسته بودند (آیت ا... کاشانی، مکی، دکتر بقایی و علی زهری) ، بقیه دوباره به مجلس بازگشتند. سیدجعفربهبهانی فرزند آیت‌ا... بهبهانی و سید مصطفی کاشانی فرزند آیت‌ا... کاشانی نیز به مجلس هجدهم راه یافته بودند. همچنین اقلیت دوره شانزدهم (مخالفان دکتر محمد مصدق) به پاس همکاری با رژیم برای سرنگونی دولت دکتر مصدق جزو وکلای این دوره قرار گرفته بودند. در مهرماه سال 1334، کمیته 18 نفره مجلسین (شورای ملی و سنا ) با افزایش زمان دوره مجلس از دو سال به چهار سال و نیز افزایش تعداد نمایندگان از 136 به 200 نفر موافقت کرد. بامداد روز سه‌شنبه 23 آبان 1334 سید مصطفی کاشانی نماینده مجلس هجدهم و فرزند آیت‌الله کاشانی درگذشت که روز بعد مجلس ختمی در مسجد سلطانی برای وی ترتیب داده شد اما هنگامی که حسین علاء (نخست‌وزیر وقت) قصد شرکت در این مجلس را داشت، هدف شلیک گلوله قرار گرفت ولی جان سالم به در برد. مجلس شورای ملی در آخرین روزهای عمر خود در جلسه 19 فروردین 1335، بودجه سال 1335 را تصویب کرد. روز یکشنبه 26 فروردین 1335، آخرین جلسه دوره هجدهم مجلس شورای ملی تشکیل شد. در این جلسه ابوالحسن حائری زاده وکیل اول تهران در دوره هجدهم که در دوره نوزدهم به مجلس راه نیافت از آخرین فرصت استفاده و در اعتراض به انتخابات سخنانی ایراد کرد و سپس تشریفات اختتام دوره با قرائت گزارشی از عملکرد مجلس به وسیله سردار فاخر و بیانات تشکرآمیز علاء نخست‌وزیر از همکاری مجلس با دولت به انجام رسید و دوره هجدهم مجلس نیز به کار خود پایان داد. منبع: مرکز پژوهشهای مجلس شورای ملی منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

چهره بی پرده روسای ساواک

اولین رئیس ساواک، تیمور بختیار بود. تیمور بختیار پس از کودتای 28 مرداد ، هزاران نفر را تحت عنوان جرایم گوناگون بازداشت و شکنجه کرد و افراد زیادی را به علل مختلف و گاه واهی ، احضار و حبس کرد و هر صدای مخالفی را خاموش ساخت . فرح پهلوی در کتاب خود در مورد بختیار می‌نویسد: "بختیار به‌ خاطر روحیه ایلیاتی و کوهی خود بسیار خشن بود و دست ‌بزن هم داشت به‌طوری‌که در خیابان‌ها و معابر، مردم را بی‌دلیل کتک می‌زد. یک ‌بار، یک راننده تاکسی را به بهانه اینکه جلوی ماشین او پیچیده است، از اتومبیل بیرون کشیده، و آن‌قدر توی گوش آن بد‌بخت زده‌ بود که راننده تاکسی، شنوایی هر دو گوشش را از دست داده ‌بود." جیمز بیل (محقق آمریکایی) در مورد تحولاتی که در ریاست ساواک پس از برکناری تیمور بختیار به ‌وجود ‌آمد، می‌گوید: "سوء‌ قصد به حسنعلی منصور، نخست‌وزیر، [در بهمن‌ماه 1343] بلافاصله منجر به تغییرات عمده در سازمان‌های امنیتی و پلیس کشور گردید. شاه تصمیم گرفت که سپهبد نعمت‌الله نصیری را به ‌جای حسن پاکروان به‌عنوان رئیس ساواک منصوب کند. قبلاً پاکروان که مردی میانه‌رو و آرام بود، جانشین تیمور بختیار بی‌رحم و خشن شده ‌بود. اما جانشینی نصیری به ‌جای پاکروان، نمایانگر بازگشت به روزهای بختیار و حتی بدتر از آن بود. نصیری یک افسر کاملاً بی‌رحم و وحشی بود که در سال 1953 (1332) هنگامی‌که نیروهای سلطنت‌ طلب را علیه مصدق رهبری نمود، وفاداری و اخلاص خود نسبت به شاه را ثابت کرده ‌بود. نصیری دوره‌ای از کنترل پلیس مخفی را آغاز کرد که او را به یکی از منفور‌ترین و مخوف‌ترین مقامات در ایران تبدیل کرد." در یک سند "سرّی" سفارت آمریکا در تهران، به ‌تاریخ دوم ‌فوریه 1965 (سیزدهم بهمن 1343) در مورد تیمسار نصیری چنین آمده: "تیمسار نعمت‌الله نصیری در 8 ژانویه 1965 به‌ جای حسن پاکروان، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور شد. نصیری (رئیس سابق شهربانی کشور) به‌عنوان افسری بی‌رحم و کارا، ولی بی ‌فکر که وفادار و فداکار نسبت به شاه است، مشهور می‌باشد." آیت‌الله خلخالی نیز در مورد نصیری می‌گوید: "نصیری بسیار کثیف و زن‌باز و شراب‌خوار و زمین‌خوار بود. همه این مطالب را تیمسار جعفر قلی‌صدری [رئیس شهربانی کل کشور در رژیم شاه] پس از دستگیری، با دلیل و مدرک بیان می‌داشت." نصیری در‌سال 1357 به دلیل وقایع دوران انقلاب، از ریاست ساواک برکنار شد و به ‌جای وی سپهبد ناصر مقدم منصوب گردید. تیمسار منوچهر هاشمی (مدیرکل ضدجاسوسی ساواک) در مورد چگونگی انتخاب مقدم برای ریاست ساواک، اظهار می‌دارد که این انتخاب طبق توصیه آمریکایی‌ها انجام شده ‌است. وی می گوید که یک روز ارتشبد نصیری اظهار ‌داشت: "آمریکایی‌ها از طریق اردشیر زاهدی پیغام داده ‌بودند که سپهبد مقدم مناسب‌ترین افسر برای ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور است. لذا این انتخاب طبق نظر آنها انجام گرفته ‌است." سپهبد ناصر مقدم، در ‌آذر ‌1357، طی ملاقاتی با شاه، پیشنهاد کرد توسط یک پزشک از نیروهای ساواک که در فرانسه اقامت دارد، امام‌خمینی با تزریق مواد سمی به قتل برسد، اما حاضران در جلسه، عواقب چنین اقدامی را برای رژیم پهلوی سخت خطرناک ارزیابی کردند و بدین ‌ترتیب طرح مقدم، مسکوت ماند. کارگزاران استعمار و طراحان ساواک، از همان ابتدای کار کوشیدند افسران غیر‌مسلمان را به این سازمان انتقال دهند و از وجود آنان در راه تحقق اهداف خود بهره بگیرند. از آنجا‌ که در ارتش ایران افسران یهودی وجود نداشتند، مسئولان امور کوشیدند تا به ‌جای آنان از افسران بهائی - که قرابت فکری و رفتاری مشابه با یهودیان صهیونیست داشتند و همچون صهیونیست‌های یهودی کینه‌ای کور و آشتی‌ناپذیر با مسلمانان ابراز می‌کردند - در این سازمان و در برخورد با مبارزان مسلمان، سود جویند. به همین دلیل بود که برخی از مدیران ارشد و میانی ساواک را بهائیان تشکیل می‌دادند. یکی از معروف‌ترین چهره‌های بهائی ساواک، پرویز ثابتی بود. وی ریاست اداره کل سوم ساواک یا همان امنیت داخلی را برعهده‌ داشت که مسئول مستقیم برخورد با مبارزین و مخالفین رژیم شاه، دستگیری و زندان و شکنجه آنان بود. در این دوره است که می‌بینیم روحانیون مبارزی مانند آیت‌الله سعیدی به‌ خاطر اعتراض به سرمایه‌داران آمریکایی دستگیر و در زیر شکنجه‌های وحشیانه ساواک به شهادت می‌رسند. نفرت از گروه‌های مبارز مسلمان و به‌ویژه روحانیت مبارز، در این دوره، در اوج خود قرار دارد. یکی‌دیگر از شکنجه‌گران بهائی ساواک، سرهنگ زیبائی نام داشت. علی‌رغم آنکه فردوست ادعا می‌کند که پس‌از ورود به ساواک و اطلاع از شهرت سرهنگ‌ زیبائی در شکنجه زندانیان، وی را از ساواک اخراج کرده، اما در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی مکانی منسوب به سرهنگ زیبایی کشف شد که درآن انواع و اقسام ابزارهای شکنجه وجود داشت. تا قبل ‌از ‌سال 1350، کمیته ‌مشترکی برای مبارزه با مخالفین رژیم شاه وجود نداشت. شهربانی و ساواک هر‌کدام برای خود کار می‌کردند و جداگانه تعقیب و مراقبت و دستگیر می‌کردند. حتی ضد اطلاعات ارتش هم برای خودش کارهایی انجام می‌داد. پیش می‌آمد که گاهی بر سر سوژه‌ای، هم شهربانی کار می‌کرد و هم ساواک. این رویه اختلالاتی را پیش آورده‌بود. تا این که به دستور شاه در مورخه 4/1/1350کمیته ‌مشترک ضدخرابکاری در محل شهربانی تشکیل شد و دو کمیته‌ای که ساواک به‌منظور تعقیب مبارزین و گروه‌های مسلح تشکیل داده ‌بود، منحل و کلیه نیروها و امکانات آن در اختیار کمیته‌ مشترک قرار گرفت و مقرر شد کلیه سرنخ‌های اطلاعاتی و عملیاتی ساواک، اطلاعات شهر‌بانی، پلیس تهران، اکیپ‌های کمیته و سایر مراجع رژیم ، در اختیار کمیته ‌مشترک ضدخرابکاری قرار ‌گیرد. مسئولیت کمیته مشترک بر ‌عهده سپهبد ‌صدری (رئیس شهربانی وقت) قرار ‌گرفت و مسئولیت ستاد آن بر عهده پرویز ثابتی (مدیرکل امنیت داخلی ساواک) قرار داده ‌شد. با وجودی‌ که جایگاه سازمانی رئیس کمیته‌مشترک در حد معاون اداره کل سوم (امنیت داخلی) ساواک بود، لکن به دلیل اهمیت و حساسیت کمیته ‌مشترک، چارت سازمانی و وظایف و اختیارات و حکم ریاست آن توسط شخص شاه تصویب و صادر می‌شد. شدت سرکوب و اختناق اعمال ‌شده توسط کمیته‌ مشترک به‌ آنجا می‌رسد که بنا به اعتراف فرح پهلوی، حتی یک دانش‌آموز را نیز به جرم خواندن یک کتاب، شکنجه کرده و به قتل می‌رساند. منبع: روزنامه کیهان – شماره 20680 – دوشنبه 16 دی 1392- صفحه 6 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

تقویم یهودی، مبنای تاریخ شاهنشاهی

ز برجسته‌ترین تحرکات یهودی و صهیونیستی در تاریخ معاصر ایران، برپایی جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی شیراز، در سال 1350 شمسی / 1971 میلادی است. صرف‌نظر از چگونگی زمینه‌سازی‌ها، اقدامات و توجیهات درباره برگزاری مراسم موسوم به جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی و به علاوه، صرف هزینه‌های هنگفت و نیز مفاسد فراوان این مراسم، به طور خلاصه می‌توان گفت؛ طراحی و اجرای این برنامه به تمامی از سوی مجامع صهیونیستی و اسرائیلی بود. در افشای ماهیت این جشن، مثل همة موارد مشابه بیش و پیش از هرکس، حضرت امام خمینی(س) پرچمدار نهضت اسلامی بود که مردم مسلمان ایران را نسبت به ماهیت و اهداف برگزارکنندگان این مراسم هشیار و آگاه نمود: «... اطراف مملکت ایران در این مصیبت گرفتار هستند و میلیون‌ها تومان خرج جشن شاهنشاهی می‌شود. از قراری که یک جایی نوشته بود، برای جشن خود شهر تهران 80 میلیون تومان اختصاص داده شده است؛ این راجع به خود شهر است. کارشناس‌های اسرائیل برای این تشریفات دعوت شدند به طوری که خبر شدم و نوشتند به من، کارشناس‌های اسرائیلی مشغول به پا داشتن این جشن هستند و این تشریفات را آنها دارند درست می‌کنند. این اسرائیل که دشمن اسلام است و الآن در حال جنگ با اسلام است...(1)» امام خمینی ضمن نکوهیدن فسادگری‌های شاه و افشای توطئه صهیونیست‌ها، به سران کشورهای اسلامی هشدار دادند: «... به این ممالک اسلامی بگویید که نروید به این جشنی که اسرائیل دارد بساط جشنش را به پا می‌کند یا درست می‌کند؛ کارشناس‌های اسرائیل در اطراف شیراز دارند بساط جشن را درست می‌کنند. در این جشنی که کارشناس‌های اسرائیل دارند این عمل را می‌کنند، نروید...(2)» برخلاف آنچه که برای محمدرضاشاه و سران و دولتمداران رژیم پهلوی توجیه و القا کرده بودند و علی‌رغم تبلیغات ادعایی دربار پهلوی مبنی بر بزرگداشت 2500 سال سلطنت و پادشاهی در کشور ایران، واقعیت این بود که جشن‌های 2500 ساله، صرفاً با هدف نکوداشت خاطره و تاریخ عزیمت یهودیان از بابل به ایران و بیت‌المقدس در زمان کورش، در سال 539 قبل از میلاد بود. آن‌گونه که بعدها آشکار شد، محافل یهودی – صهیونیستی در سال 1340 شمسی/1961م، طرح و تمایل به برپایی این جشن را اعلام کرده بودند. در سال 1961، اسرائیلی‌ها تصمیم گرفتند تا به منظور یادبود آزادی و رهایی ملت یهود از اسارتش در بابل، کنگره‌ای با شرکت تاریخ‌نویسان برگزار نمایند. می‌دانیم که بخت‌النصر دوم، پادشاه بابل، پس از آنکه اورشلیم را فتح کرد، اسرائیلی‌ها را به اسارت به بابل برد. اسارت آنها در بین‌النهرین، مدت چهل سال به طول انجامید،‌ یعنی تا زمانی که کورش بزرگ، شاه پارس، بابل را در سال 539 پیش از میلاد به تصرف خود درآورد. در این تاریخ بود که او ملت یهود را به اورشلیم بازگردایند و دستور بازسازی معبدشان را صادر نمود. تاریخ‌نویسان و شرق‌شناسان ایرانی هم به این اجلاس اسرائیلیان دعوت شدند. مشاور فرهنگی دربار که از گرایش‌های جاه‌طلبانه شاه مطلع بود، [از شاه] درخواست ملاقات کرد. در این ملاقات، تاریخ‌شناس معروفی که متأسفانه با تمام دانش خود از شخصیتی ضعیف و نفوذپذیر برخوردار است، او را همراهی می‌کرد و نظریه زیر را ارائه نمود: به جای آنکه بگذاریم اسرائیلی‌ها این بزرگداشت را منحصر به آزادی یهودیان از بابل، نمایند، چرا تأکید را بر ارزشهای والای کورش کبیر، شاه هخامنشی قرار ندهیم و به سلطنت رسیدن او را به عنوان یکی از زمان‌های پرعظمت عهد عتیق جلوه ندهیم، تا به این ترتیب نشان دهیم که سلطنت در ایران منشایی اصلی و تاریخی دارد؟ این پیشنهاد به نظر شاه خیلی جالب آمد.(3) در آن زمان، بر اساس محاسبه کانون‌های صهیونیستی، سال 539 قبل از میلاد به عنوان مبدأ، با سال 1961 میلادی (1340 شمسی) جمع شده و رقم 2500 به دست آمده بود. بعضی دیگر عقیده دارند که چون کانون‌های مزبور موفق به برگزاری جشن‌ها در سال 1340ش/1961 نشدند، لذا ده سال بعد یعنی سال 1971م/1350ش، به برپایی این مراسم اقدام کردند. بر این اساس، آنها سال 1971 (1350شمسی) را با سال 529 قبل از میلاد، که تقریباً همزمان با آغاز پادشاهی کورش بود جمع و رقم 2500 را به دست دادند. در یک اثر تحقیقی نیز در این باره چنین تصریح و تأکید شده است: داستان آزادی یهود به دست کورش در تورات نقل شده و جشن‌های 2500 ساله که محمدرضا پهلوی راه انداخته بود در واقع به خرج ملت ایران و به خاطر بزرگداشت این واقعة تاریخی محبوب یهودی‌ها و با رهبری و برنامه‌ریزی صهیونیست‌ها بود.(4) محافل یهودی و صهیونیستی نیز در این باره اعترافات جالب توجهی داشتند که در این نوشتار، فقط به یک نمونه از آنها بسنده شده است. لطف‌الله حی یکی از سران انجمن کلیمیان تهران، نمایندة مجلس شورای ملی، از مشاهیر و معاریف فراماسون و عضو برجسته تشکیلات صهیونیسم که ریاست «شورای یهودیان ایران» در «شورای مرکزی جشن‌های 2500 ساله» را عهده‌دار بود، در مهرماه 1349، طی اطلاعیه‌ای در میان جامعه یهود ایران، در این باره چنین نوشت: این جشن‌ها در حقیقت یادبود اولین اعلامیه حقوق بشری در 25 قرن قبل است. همان اعلامیه‌ای که به فرمان کورش کبیر شاهنشاه بزرگ ایران در آزادی ملت یهود از اسارت بابل و آبادی خانه خدا و معبد دوم در اورشلیم صادر شد و نه تنها به منزله لوحه زرینی در بزرگی روحی و عظمت فکر انسانی شاهنشاهی ایران در تاریخ بشریت به یادگار مانده و هنوز هم می‌درخشد بلکه مادة تاریخ 2500 ساله جامعه یهودیان ایران شد. در حقیقت اعلامیه کورش کبیر ابتدای سکونت یهودیان ایران در ادوار عزرا و نحمیا و زر و بابل در این دیار مقدس به شمار می‌آید. فی‌الواقع جشن‌های سال آینده برای یهودیان ایران جنبة جشن 2500 ساله تاریخ ما [یهودیان] در ایران است. از این حقایق مهمتر آن که این جشن‌ها در عهد سلطنت پرافتخار پدر تاجدار و انسان بزرگ قرن ما شاهنشاه آریامهر که به حق نزد یهودیان جهان کورش ثانی لقب گرفته است انجام می‌گیرد. به همین منظور از مدت‌ها قبل از طرف شورای مرکزی جشن‌های شاهنشاهی با شرکت گروهی از سرشناسان و افراد بصیر جامعه یهود، شورای یهودیان ایران وابسته به شورای مرکزی جشن‌های شاهنشاهی تشکیل و با مطالعه مستمر و عمیق و مشاورات لازم برنامه اجرایی جامعه ما [یهودی‌ها] را در این باره تهیه نمود [... که] شامل اقدامات مفصلی در زمینه‌های فرهنگی – بهداشتی جشن‌ها و مشارکت جوامع مختلف یهودیان جهان است به موقع خود به اطلاع همگان خواهد رسید تا هر خانواده یهودی ایرانی سهم خود را در آن ادا نماید. به هر صورت محافل یهودی صهیونیستی با برگزاری جشن‌های مزبور، و تغییر تاریخ و تقویم هجری شمسی ایران به تاریخ ظاهراً شاهنشاهی و در واقع «تاریخ و تقویم یهود ایران» سعی در تعقیب مقاصد خود کردند که با پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط سلطنت پهلوی توطئة آنها نقش بر آب شد. پی‌نوشت‌ها - 1صحیفه نور، ج 1: ص 167؛ سخنرانی 6 خرداد 1350. -2 همان. -3 احسان نراقی: از کاخ شاه تا زندان اوین؛ ترجمه سعید آذری؛ مؤسسه خدمات فرهنگی رسا؛ چاپ اول، 1372؛ ص 59. -4شمس‌الدین رحمانی؛ لولای سه قاره؛ چاپ اول، 1371؛ حوزه هنری: ص 49. منبع: پژوهه صهیونیت منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

خستگی‌ دوگل در شیراز

ژنرال دوگل رئیس جمهور اسبق فرانسه در 24 مهر 1342 برای دیداری 4 روزه از ایران در رأس هیأتی به تهران آمد.دو گل که دهها خبرنگار و عکاس فرانسوی‌،او را همراهی می‌کرد، در روز 27 مهر با برنامه‌ریزی دولت ایران از شیراز نیز بازدید کرد. مسافرت یک روزه دیدار از شیراز شامل گردش در اتومبیل روباز در شهر، افتتاح یک کارخانه، بازدید از تخت جمشید و چندبرنامه دیگر برای رئیس ‌جمهور کهنسال فرانسه که بیش از هفتاد سال از عمرش می‌گذشت، غیر قابل تحمل بود. از این رو او با ترفندی توانست خود را از زیر بار یکی از خسته‌کننده‌ترین برنامه‌ها‌ی مراسم نجات دهد. بهتر است ماجرا را در گزارش «ادوارد سابلیه» خبرنگار روزنامه لوموند که در آن سفر همراه هیأت دوگل در شیراز بود، دنبال کنیم. «سابلیه» در لوموند می‌نویسد: مسافرت سال 1963 ژنرال دوگل به ایران یکی از سفرهای فراموش نشدنی او است. ژنرال پس از دو روز مهمانی در تهران که ساعاتش اشغال و پر بود و طبعاً این ساعات طاقت‌فرسا [و بدون استراحت] متناسب با سن و سالش نبود، با هواپیما از تهران وارد شیراز شد. در شیراز که نزدیک تخت‌جمشید واقع است، به میان جمعیت رفت و با مردم کوچه و بازار این شهر که برای استقبال و تماشایش در دو طرف خیابان صف کشیده بودند از نزدیک تماس گرفت و ساعاتی را در زیر آفتاب سوزان با آنها گذراند.آنگاه زیر همین آفتاب برای افتتاح کارخانه‌ای در همان شهر شیراز سوار اتومبیل روباز شد و به آنجا رفت و در آنجا نیز مدت دو ساعت در زیر آفتاب بسر برد. ژنرال دوگل آن دو ساعت را با ادب و متانت تحمل کرد و آنگاه او را به تخت جمشید بردند. رئیس جمهور فرانسه و همراهانش ـ‌که من نیز جزو آنها بودم ـ‌ بعد‌از ظهر به تخت‌جمشید ـ که در یک دشت آفتابی قرار داشت ـ‌ رسیدند. اما در آنجا قرار بود مدیر امور آثار تاریخی، به زبان فرانسه نطق مفصلی بکند. وی در پشت تریبون قرار گرفت. از حجم صفحاتی که در دست داشت معلوم بود که سخنرانی‌اش طولانی خواهد بود و همه ما در این فکر بودیم که ژنرال دوگل،‌آن پیرمرد هفتاد و هفت هشت ساله، چگونه می‌تواند آ‌ن سخنرانی مفصل را تحمل بکند. سخنران شروع به خواندن متن کرد: ‌حضرت رئیس‌جمهوری، خانمها، آقایان! من می‌خواهم تاریخ این مکان تاریخی را برایتان بگویم. تخت‌جمشید از آثار پرارزش عصر .... مهمانان همه زیر گوشی به هم می‌گفتند معلوم می‌شود ما باید چند هزار سال تاریخ را در اینجا گوش کنیم. فکر اینکه گوینده می‌خواهد تاریخ تخت‌جمشید را بگوید،‌آن هم تاریخ چند‌هزار ساله، ما را نگران کرد. واقعاً در آن آفتاب سوزان، گوش دادن به شرح وقایع چند‌هزار سال تاریخ، یک کشور خارجی عذابی وحشتناک بود! کاش شما هم آنجا بودید و چهره‌ی ناراضی ژنرال را می‌دیدید. او در آن موقع به استراحت نیاز داشت و شدیداً ناراحت بود. هنوز چند دقیقه از سخنرانی مدیر امور آثار تاریخی نگذشته بود که وی گفت: ... لیکن قبل از آنکه وارد اصل موضوع و تاریخ این محل تاریخی بشوم، بگذارید به عرض میهمانان گرامی برسانم که اسکندر مقدونی در سال 326 قبل از میلاد به ایران لشکر کشید و این بنای باشکوه تاریخی را آتش زد و ... ژنرال دوگل که حوصله شنیدن تاریخچه طولانی تخت‌جمشید را نداشت با موقع‌شناسی و زرنگی تامی که مخصوص خودش بود،‌ ناگهان کلام سخنران را قطع کرد و برخاست و گفت: بسیار خوب، برویم ببینیم از آن آتش‌سوزی چه باقی مانده است؟ و سپس برای بازدید از ستونها و آثار باقیمانده از آن قصر باشکوه تاریخی به راه افتاد. وی با این کار نه تنها خودش، بلکه ما و عده‌ی بسیاری را از شنیدن آن سخنرانی طولانی در زیر آفتاب خلاص کرد.» منبع: اطلاعات سال 1351، ص 91، گزارش «خاطرات کوچک از خبرنگاران بزرگ» منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

ماجرای دعوای همسران آقای نخست وزیر بر سرِ ارثیه

پس از مرگ حسنعلی منصور، دعوا بر سر تصاحب پول­ های دزدی شده و چپاول ­کرده او از اموال عمومی، بین پدر (منصورالملک) و همسران او بالا گرفت، که گزارشِ زیر گوشه ­ای از آن ماجرا را نقل کرده است، یادآوری این نکته ضروری است که یکی از طرف ­های دعوا رجبعلی منصور است که در برآوردی که در سال 1337 از ثروت وی، به عمل آمده، فردی بسیار متمول که در حدود 50 میلیون تومان ثروت دارد، معرفی شده است: شماره: 111/ 302 تاریخ: 28/ 4/ 44 «اخیراً بین بیوه­ مرحوم منصور نخست ­وزیر فقید و آقای رجبعلی منصور بزرگ خاندان منصور بر سر تصاحب پول ­های که در زمان نخست­ وزیری مرحوم منصور به حساب شخصی ایشان در یکی از بانک ­های سوئیس ریخته شده اختلافاتی بروز نموده و در حالی که همسر مرحوم منصور مدعی گردیده که کلیه موجودی این حساب متعلق به وی و فرزندانش می ­باشد آقای رجبعلی منصور این موجودی را متعلق به تمام خانواده­ ی منصور می­ داند و دامنه ­ی این اختلاف تا آن ­جا کشیده شده که بیوه­ی منصور در سوئیس وکیلی برای خود تعیین نموده است. علت دیگری که همسر مرحوم منصور تاکنون موفق به دادن انحصار وراثت نگردیده آن است که مرحوم منصور 5 ماه قبل از سوءقصد، بانو آهی یکی از کارمندان شرکت بیمه را محرمانه به عقد خود درآورده و اکنون این بانو هم مدعی حق­ السهم خود از نقدینه و ماترک مرحوم منصور می ­باشد و چون اخیراً پی برده که مرحوم منصور پول ­هایی در یکی از بانک­ های سوئیس داشته که بر سر تصاحب آن بین همسر اول منصور و آقای رجبعلی منصور اختلافی بروز نموده، لذا هر دو را تهدید نموده که اگر سهم او را ندهند با مراجعه به مراجع رسمی و ارائه ­ی عقدنامه ­ی خویش و همچنین جنینی که در رحم دارد تقاضای سهم ­الارث خواهد نمود. روی این اصل آقای هویدا نخست­وزیر، به منظور حفظ آبروی مرحوم منصور پادرمیانی نموده و از آقای رجبعلی منصور تقاضا می­ کند که برای تعیین تکلیف بانو آهی به ایران بیایند و ابتدا بانوی مزبور را راضی و ساکت نموده و سپس به حل اختلاف بین خود و عروس بزرگش بپردازد و سفر اخیر رجبعلی منصور سفیر کبیر ایران در دفتر اروپایی جامعه ­ی ملل به تهران برای همین منظور بوده است.» منابع: 1-حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1، تهران: اطلاعات، 1388. *اتفاقات تاریخی به روایت اسناد ساواک، تهران: وزارت اطلاعات، 1386. منبع:قدس منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

...
19
...