انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

پرده «17 شهریور»، روایت‌گرا و واقع‌گرا

کاظم چلیپا، هنرمند نقاش در سال 1336 در محله نظام آباد تهران متولد شد. وی فرزند استاد حسن اسماعیل‌زاده، از نقاشان به‌نام قهوه‌خانه است و این همجواری باعث شد چلیپا از کودکی با رنگ و طرح آشنا شود و در بزرگسالی و بلوغ هنری تاثیر فضای این نوع نقاشی را بر آثارش بازتاب دهد. آموزش زیر دست اساتیدی همچون مرحوم اصغر محمدی و محمود فرشچیان در هنرستان هنرهای تجسمی پسران تهران، دید هنری وی را کامل‌تر کرد. به همین دلیل در دانشگاه به تحصیل در رشته نقاشی پرداخت و نزد اساتیدی همچون حبیب‌الله آیت‌اللهی، هانیبال الخاص و جواد حمیدی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران آموزش دید. چلیپا سال 1390 با دفاع از رساله دکترای خود با موضوع «نقاشی قهوه‌خانه» موفق به اخذ مدرک دکترا از دانشکده هنر دانشگاه شاهد تهران که خود از اعضای هیات علمی آن است، شد. یکی از نکات مهمی که در مورد چلیپا و هنرمندان هم‌نسل او در دانشکده هنرهای زیبا باید در نظر داشت، تاثیر اتفاقات اجتماعی و تاثیر آن بر نگاه هنرمندان آن دوره است. این دسته از هنرمندان هنوز دوره کارشناسی را به پایان نرسانده بودند که فعالیت‌های انقلابی در ایران که یکی از مراکز مهم آن دانشگاه‌ها بود، شروع شد. هانیبال الخاص از اساتید دانشکده هنرهای زیبا در دهه ۵۰، دورانی که اوج مقبولیت مدرنیسم، خاصه اکسپرسیونیسم و فوتوریسم در میان هنرمندان کشور بود، پیشگام نقاشی مبتنی بر سنت‌های اصیل نقاشی در «تکنیک» و سنت‌های ملی و مذهبی در «محتوا» بود و با تمام قدرت سعی می‌کرد در برابر آنچه مدرنیسم وارداتی و بی‌پشتوانه می‌دانست، بایستد. فضا و جریانات انقلابی از یک سو و نقاشی فیگوراتیو از سوی دیگر، دانشجویان را به نوعی نقاشی سوق می‌داد که به انسان در موقعیت‌های مختلف توجه نشان دهند. در آن زمان، جریانات مختلف مذهبی و غیرمذهبی در دانشگاه وجود داشت و هر کدام تلاش می‌کردند با خلق آثار هنری در فعالیت سیاسی و انقلابی مشارکت داشته باشند. پرده «17 شهریور»یکی از آثار مهم چلیپا با موضوع جریانات انقلاب اسلامی است. وی در این پرده به یکی از اتفاقات مهم آن دوران یعنی واقعه 17 شهریور پرداخته است که نقطه عطفی در تاریخ انقلاب به حساب می‌آید. ضمن این که یکی از مواردی که مخاطب را به خوانش درست هر اثر هنری هدایت می‌کند، عنوان آن اثر است. عنوان 17 شهریور، علاوه بر نشانه و نمادهای به کار رفته در اثر، تردیدی برای مخاطب باقی نمی‌گذارد که هنرمند قصد داشته گوشه‌ای از اتفاقات آن روز را بر پرده خود بازتاب دهد. در این اثر، زنی در پلان دوم اثر تصویر شده که روسری به سر و کتانی به پا دارد. چادر مشکی زن روی شانه‌هایش افتاده است و بلوز قرمز رنگ آن خودنمایی می‌کند. زن بر روی زمین در پیاده‌رو خیابانی نشسته و پیکر مردی زخمی را بر زانو دارد. مرد پوشش رایج مردان ایرانی، کت و شلوار و پیراهن، بر تن دارد که بر خلاف دوران بعد از انقلاب، پیراهنش را روی شلوار رها نکرده است. خون سر زخمی‌اش، سفیدی پیراهن را رنگین کرده و بر روی زمین جاری شده است. کرکره مغازه‌های پشت سر وی بسته است و می‌توان شعارهایی را که با رنگ قرمز و سیاه روی آنها نوشته شده، خواند: درود بر خمینی؛ مرگ بر شاه؛ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی؛ این شاه امریکایی اعدام باید گردد؛ الله اکبر، خمینی رهبر؛ نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی. روی همین دیوارنوشته‌ها، تصویری از امام خمینی(ره) و یک مبارز مسلح نیز با رنگ سیاه (احتمالا با کلیشۀ ساخته شده از فیلم رادیولوژی یا طلق و استفاده از رنگ اسپری (وسایلی که آن روزگار برای ترسیم و تکثیر تصاویر مورد نظر انقلابیون خصوصاً تصاویر رهبر انقلاب و دکتر شریعتی، و ...) بر روی دیوار یا سطوح دیگر مورد استفاده قرار می‌گرفت) ترسیم شده است. پشت سر زن و جلوی یکی از مغازه‌ها، پاهای یک مرد شهید یا زخمی دیده می‌شود و جلوی مغازۀ دیگر پلاکاردی واژگون شده است. در گوشه دیگری از همین پیاده‌رو، پیکر زنی با همان پوشش زن اول و با همان رنگ‌آمیزی دیده می‌شود: روسری خاکستری، بلوز قرمز، و نیم‌تنه‌ای که با چادر مشکی پوشیده شده است. پیاده‌رو خالی است و فقط تکه آجرهایی که احتمالاً انقلابیون به عنوان سلاح از آن استفاده کرده‌اند، دیده می‌شود. این تابلو روایت‌گر روز 17 شهریور، یکی از پرحادثه‌ترین روزهای دوران انقلاب است که در آن تعداد زیادی از مردم غیرمسلح، زخمی و شهید شدند. در این روز، انقلابیون علیه رژیم شاه و دستور حکومت او مبنی بر اعلام حکومت نظامی، به خیابان‌ها ریخته و در میدان ژاله (میدان شهدا فعلی) جمع شدند و علیه رژیم پهلوی شعار دادند. مردم در مقابل ارتش مسلح شاه که با تانک و سلاح گرم به مقابله با آنها پرداخته بود، راهی جز مقاومت و ایستادگی نداشتند. این روز در تقویم انقلاب اسلامی ایران، «جمعه سیاه» نامگذاری شد. در این اثر، تمام اجزای تصویر واقعی است و هنرمند به روایت‌گری محض تبدیل شده و صحنه‌ای واقعی را جزء به جزء به تصویر کشیده است. روایت‌گر بودن این پرده که در آثار همزمان با این اثر از سوی دیگر هنرمندان هم دیده می‌شود، باعث می‌شده مخاطب به راحتی منظور و هدف هنرمند را دریابد و در خوانش آن راه به خطا نبرد؛ زمینه‍‌ای که هنر نقاشی را به درون جامعه آن روز ایران برد و پیوند بین هنر و مخاطب را فراهم کرد. اما به لحاظ رنگ‌پردازی می‌توان به رنگ‌های نمادین صحنه اشاره کرد؛ خصوصاً رنگ قرمز لباس زن که نماد انقلاب و شور و هیجان و مبارزه و شهادت است و رنگ سفید پیراهن مرد که نمادی از پاکی محسوب می‌شود. رنگ خاکستری هم می‌تواند نشان دهنده حزن و اندوه آن روز پر مخاطره باشد و هم می‌تواند نشان دهنده فرارسیدن شب باشد که انقلابیون خسته و زخمی در پایان یک روز مبارزه سخت در گوشه و کنار خیابان افتاده بودند. نکته مهم این اثر حضور «زن» است که به کرات در آثار بعدی چلیپا در موقعیت‌ها، حالت‌ها و سنین مختلف دیده می‌شود. هنرمند در بسیاری از آثارش پیکره زن را در بُعد زمینی یا غیر زمینی تصویر می‌کند تا بر نقش و تاثیر او در جریانات اجتماعی تاکید کند. در این اثر هنرمند، زن را در پلان اول و نزدیک به مخاطب و در بُعد زمینی به تصویر کشیده و با این کار ضمن استفاده از فضاهای ساده و روز‌مره آن دوران، سعی داشته فعالیت و حضور زنان در نقش همسر، مادر و خواهر را که همیشه و در همه حال (زندگی شخصی، اجتماعی و مسائل سیاسی) همراه و پشتیبان مردان بوده‌اند، به نمایش بگذارد. این صحنه می‌تواند هم مستقیم توسط خود هنرمند که از هنرمندان انقلابی بوده است رویت شده باشد و هم می‌تواند از طریق تصاویر منتشر شده در رسانه‌های مکتوب در ذهن هنرمند نقش بسته باشد. اما آنچه به این اثر و در کل آثار هنری، بخصوص هنر نقاشی در دوران انقلاب‌ و بعد در جنگ هشت ساله هویت خاص بخشیده و آن ‌آثار را از نقاشی‌های پیش از انقلاب متمایز ساخته است، موضوع و مضون این دسته از آثار است. این اثر از این لحاظ یکی از نمونه‌های مثال‌زدنی روایت‌گر روزهای انقلاب است که به راحتی می‌توان جامعه آن روز ایران را در آن دید. چلیپا هنرمندی است که در خلق آثار نقاشی با موضوعِ مسائل و شعارهای دینی متاثر از انقلاب، گرایش‌های پایداری نشان داده است. پرده‌های متعددی که متاثر از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران خلق و با مهارت، اتفاقات آن روز جامعه ایران را بر آنها منعکس کرده است، یا پرده‌هایی که متاثر از رحلت امام خمینی(ره)، اتفاقات فلسطین و حتی انقلاب در کشورهای عربی در سال‌های اخیر خلق کرده است، از وی هنرمندی اجتماعی ساخته که بررسی پرده‌های آثار وی، مطالعه جامعه‌شناسانه از جامعه ایران و نگاه هنرمند مسلمان ایرانی را امکان‌پذیر می‌کند. چلیپا نمونه بارز هنرمندانی است که هنر را همواره متعهد و هنرمند را پیامبرگونه و «در راستای تفسیر شعائر اسلامی» می‌بینند، هنرمندانی که معتقد بودند «ما باید اصل را بر تعهد بدانیم» و اگر رویکرد هنرمند به تعهد در هنر و تجلیات آن معطوف شود، مسیر حقیقی هنرمند ترسیم شده است. در همین سیر است که هنرمند باید «مسائل زمان خود را بداند و در جهت اهداف عالیه آنها قلم بزند» و «رو در روی باطل در هر لباسی که هست بایستد و ارزش‌های عمیق و سازنده را به تصویر بکشد ».

حکومت نظامی، عامل نابودی پهلوی دوم

آغاز تابستان 1357 سراسر کشور از یک آرامش نسبی نسبت به قبل برخوردار شده بود، اما این آرامش و سکوت، از توفانی حکایت می‌کرد که در راه بود. البته چندان دور از انتظار هم نبود، چرا که پس از چهلم‌هایی که هر کدام شدیدتر از گذشته برگزار می‌شد، نیروهای امنیتی حکومت پهلوی قبل از رسیدن به چهلم بعدی با سازماندهی بیشتر، تدابیر شدید امنیتی را اجرا می‌کردند و همچون دفعات پیش غافلگیر نمی‌شدند. از سوی دیگر با موج گسترده دستگیری‌ها و تعطیلی دانشگاه‌ها، برخوردها و درگیری‌ها کمتر شده بود. با فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، روحانیون و علما که از شبکه گسترده و پیوسته‌ای برخوردار بودند، از اجتماعات مردم در مساجد برای آگاه‌سازی و بیداری مردم در دورترین و کوچک‌ترین نقاط کشور بهره بردند و وقایع و حوادث و اوضاع کشور را برای مخاطبان تشریح کردند. در همین اجتماعات بود که راهپیمایی‌های شبانه نیز شکل گرفت. شاه که تحمل این وضعیت برایش گران آمده بود، به مناسبت سالروز 28 مرداد در یک کنفرانس مطبوعاتی که در تاریخ 26 مرداد 1357 ترتیب داده شده بود، بار دیگر به تکرار حرف‌ها و نظرهای گذشته خود درباره ناآرامی‌ها پرداخت و آن را به حزب توده و مارکسیست‌های اسلامی نسبت داد. او با به رخ کشیدن ارتش خود، خواست تا این گونه وانمود سازد که هنوز قدرت واقعی‌اش را به مخالفان نشان نداده و سعی دارد روند اعطای آزادی به ملت را، براساس دیدگاه خود ادامه دهد. محمدرضا پهلوی زمانی از آزادی صحبت می‌کرد که تمام ساختار تشکیلاتی حکومتش به گونه‌ای طراحی شده بود تا مانع هر گونه آزادی به طور عام و آزادی سیاسی به طور خاص.باشد. پس از گذشت 2 روز از مصاحبه شاه و پافشاری او بر دادن آزادی‌های سیاسی، فاجعه سینما رکس آبادان رخ داد که به کشته شدن قریب به 400 نفر منجر شد. در پی فاجعه سینما رکس، شاه در پنجم شهریور 1357، استعفای جمشید آموزگار را پذیرفت و جعفر شریف امامی را به تشکیل کابینه موظف کرد. وی در اولین اقدام خود مبداء تاریخ را از سال شاهنشاهی به هجری شمسی تغییر داد و طی اعلامیه‌ای، دولت جدید را در اعطای آزادی فعالیت به احزاب قانونی ، احترام به روحانیت و احکام اسلامی، توجه بیشتر به دانشگاه‌ها و مسائل جوانان ،آزادی فعالیت‌های سیاسی به جز حزب کمونیست، تعقیب متجاوزان به بیت‌المال و مجازات عاملان حوادث اخیر، مصمم دانست. شریف امامی که کابینه خود را کابینه آشتی ملی معرفی کرده بود، با سیاست‌های خود سعی کرد تا اندکی از التهاب و تشنج جامعه بکاهد. او بسیاری از روحانیونی را که از سال‌های گذشته در زندان بودند،آزاد کرد و دستور تعطیلی کازینوها و قمار‌خانه‌ها را در سراسر کشور صادر کرد. او همچنین سازمان اوقاف را به سطح وزارت ارتقا داد و آن را جایگزین وزارت امور زنان کرد. خبرگزاری آسوشیتدپرس در همان روزها می‌نویسد: «شاه برای جلب رضایت رهبران مذهبی، چهار ژنرال ارتش خود را به همراه عبدالکریم ایادی، پزشک مخصوص خود که بهایی بودند، برکنار کرد. شریف امامی در ادامه سیاست‌های اصلاحی خود در طرحی که تقدیم مجلس نمود، وظیفه دولت را ایجاد محیط آرام و امن برای برگزاری انتخابات آزاد و رسیدن به یک دموکراسی واقعی مبتنی بر اصل حکومت مردم بر مردم در قلمرو قانون اساسی» معرفی کرد.» اما امام خمینی(ره) فردای روزی که دولت شریف امامی معرفی شد و برنامه این دولت تبلیغ و اعلام شد، در پیامی خطاب به ملت ، این نیرنگ را افشا کردند: «تبدیل مهره به مهره‌ای که از اول با اسلحۀ فریب و ریاکاری وارد میدان شده است به امر شاه، توطئۀ اغفال ملت و شکستن نهضت اسلامی است، و به هدر دادن خون جوانان عزیز اسلام در این 15 سال و خصوص در این ماه‌های اخیر که دژخیمان شاه با قتل‌عام‌های شهرستان‌ها و جرح و حبس و تبعیدها روی تاریخ را سیاه کردند. اکنون که ثابت شد توپ و تانک و ارعاب و تهدید در مقابل ملت به پاخاسته اثر خود را از دست داده، دست به نیرنگ شیطانی زده و با مطالب بسیار اغفال کننده می‌خواهد جنایت‌ها و خیانت‌های خود را ادامه دهد...» عید فطر و تظاهرات علیه حکومت پهلوی شهریور 1357 با وجود این که کابینه شریف امامی سعی در آرام کردن مردم داشت، ولی خبرهای زیادی از ناآرامی‌ها و تظاهرات مردم از سراسر کشور می‌رسید.با نزدیکی عید فطر، مردم که در تدارک برگزاری مراسم عید بودند، با ایجاد دستجات و گروه‌های مختلف، خود را برای بر پایی یک تظاهرات عظیم آماده می‌کردند. شریف امامی که تازه 2 هفته بود کارش را شروع کرده بود، با یک راهپیمایی بزرگ مواجه شد. «امروز بزرگ‌ترین راهپیمایی تاریخ ایران با شرکت بیش از 3 میلیون نفر در سراسر کشور برگزار شد». این جمله تیتر اکثر روزنامه‌ها بویژه روزنامه اطلاعات بود که به نقل لحظه به لحظه راهپیمایی پرداخته بودند. نماز عید فطر در اطراف تپه‌های قیطریه با حضور کثیری از مردم به امامت آیت‌الله دکتر مفتح برپا شد و راهپیمایی 20 کیلومتری در تهران از تجریش شروع شد و تا جنوب شهر با حضورگسترده مردم پایان یافت. دستجات مختلف از نقاط مختلف تهران در جهت مشخصی که از قبل تعیین شده بود، حرکت کرده بودند. تظاهرات در روز سه‌شنبه، 14 شهریور نیز ادامه یافت و در شهرهای دیگر کشور راهپیمایی به شکل پراکنده‌ای ادامه داشت. 16 شهریور، علیرغم اعلامیه دولت درباره ممنوعیت تظاهرات، یک راهپیمایی در تهران با گستردگی و شدت بیشتری برگزار شد. مردم بدون توجه به تدابیر شدید امنیتی، با شعارهای کوبنده و شدیدتر علیه شاه به راهپیمایی پرداختند. شعارهایی که در این روز سر داده می‌شد شخص شاه را هدف قرار داده بودند. مشاهده چنین وضعیتی برای دولت شریف امامی واقعاً سنگین بود و اوضاع به گونه‌ای به هم ریخته بود که بعد از ظهر آن روز، شورای امنیت ملی و هیات دولت، به سرعت جلسه اضطراری تشکیل دادند تا درباره راه‌های مقابله با تظاهرات و اعلام حکومت نظامی تصمیم نهایی اتخاذ شود. 17 شهریور و دستاوردهای آن روز جمعه، 17 شهریور، دولت با انتشار اعلامیه‌ای از رادیو، تظاهرات روز گذشته را محکوم کرد و آن را برخلاف مصالح ملی و قانون اساسی دانست، همچنین اعلام کرد که امروز در تهران و 11 شهردیگر به مدت 6 ماه حکومت نظامی برقرار است و متعاقب آن نیز تیمسار غلامعلی اویسی ، فرمانده سابق گارد شاهنشاهی را به عنوان فرماندار نظامی تهران معرفی کرد. دولت شریف امامی که با شعار آشتی ملی بر سر کار آمده بود، با اعلام حکومت نظامی، کاملاً شکست خورد و البته برای شاه نیز جز گماردن یک فرماندار نظامی راهی باقی نمانده بود. درباره تصمیم حکومت پهلوی برای اجرای حکومت نظامی، دلایل و عوامل مختلفی ذکر شده است . اما از قراین موجود از جمله اسناد لانه جاسوسی مشخص می‌شود که افسران ارشد، بیشترین نقش را در ایجاد حکومت نظامی داشته‌اند. انتشار اطلاعیه حکومت نظامی در تهران در حقیقت یک مبارزه‌طلبی آشکار با مخالفان بود. اما عده بسیاری از مردم که روز گذشته، میدان ژاله را وعده‌گاه تظاهرات خود قرار داده بودند، قبل از اعلام اطلاعیه حکومت نظامی به سوی میدان ژاله حرکت کرده بودند. در راهپیمایی روز قبل گفته شده بود که به مناسبت هفتم شهدای چند روز قبل در همین منطقه، آیت‌الله یحیی نوری در مقابل هیات فاطمیه در خیابان ژاله سخنرانی خواهد کرد؛ لذا مردم بعد از نماز صبح، پیاده و سواره به طرف میدان ژاله به راه افتاده بودند. فرماندار نظامی چند اطلاعیه پی‌در پی منتشر کرد و تذکراتی را به مردم، سازمان‌ها و شرکت‌های مختلف گوشزد و تشکیل هر گونه اجتماع بیش از 2 نفر را ممنوع اعلام کرد. حتی شرکت‌های مسافربری هوایی و زمینی موظف شدند تا مسافران را قبل از ساعت ممنوعیت آمد و شد، به مقصد برسانند. اما مردم از جهات مختلف به سوی میدان ژاله حرکت کرده بودند. حدود ساعت 8:15 فرماندهان نظامی که در میدان ژاله مستقر شده بودند، به وسیله بلندگو به مردم اخطار دادند که حکومت نظامی است و باید متفرق شوند. ولی جمعیت توجهی نکرد و وقتی آیت‌الله نوری شروع به سخنرانی کرد، مردم روی زمین نشستند. فرماندهان برای جلب نظر و ترساندن مردم دست به یک آرایش نظامی زدند و یک هلی‌کوپتر نیز روی سر جمعیت شروع به چرخیدن کرد. سر چهار راه‌ها و با فاصله تا میدان ژاله نیز تعدادی تیربار قرار داده شد و سربازان به صورت زیگزاگ مستقر گردیدند. ساعت 9:15 از یک قسمت از میدان به یکباره صدای رگبار مسلسل‌ها شنیده شد. فرماندهان فرمان آتش را صادر کردند و از همه جهت به سوی جمعیت شلیک شد. جمعیت در حالی که فریاد می‌کشیدند به هر سمت و سویی فرار و از کمترین جا برای جان پناه استفاده می‌کردند. در یک لحظه جمعیتی که تا دقایقی قبل با صفوفی محکم نشسته بودند به انبوهی از اجساد تبدیل شدند. مقامات نظامی حکومت پهلوی، تلفات آن روز را جمعاً 87 کشته و 205 زخمی اعلام کردند. اما از سوی مردم و مبارزان اعلام می‌شد که در میدان ژاله 500 نفر شهید شده‌اند. این حادثه چهره شیطانی حکومت پهلوی را برای کسانی که هنوز اعتقاد به اصلاح رژیم داشتند، نشان داد. آنان که خواهان برقراری قانون اساسی مشروطه بودند و سازش با سلطنت را ممکن می‌دانستند، با این فاجعه حرفی برایشان باقی نماند. امام خمینی(ره) در فردای روز واقعه، پیامی خطاب به ملت ایران فرستادند و شهید شدن فرزندان ملت را در میدان ژاله تسلیت گفتند. امام در پیام خود از ملت خواستند تا در برابر حکومت پهلوی، اتحاد خود را حفظ و در مقابل فشارها ایستادگی کنند و اعتنایی به حکومت نظامی نداشته باشند .امام در بخشی از پیام‌شان چنین نوشتند: «ملت ایران، مطمئن باشید که دیر یا زود پیروزی از آن شماست. شاه با حکومت آشتی ملی می‌خواهد روحانیت شریف ایران و سیاسیون محترم را در کشتار خود سهیم گرداند، ولی فریب او خیلی زود بر ملا گردید. «ان کید الشیطان کان ضعیفا». جهان باید بداند که این است فضای باز سیاسی ایران و این است رژیم دموکراسی شاه و این است عمل به دین مبین اسلام در منطق شاه و دولت او...». امام خمینی(ره) به ارتشی‌ها نیز پیام فرستادند و آنان را تشویق به رها کردن شاه و پیوستن به توده ملت ایران کردند. ایشان همچنین از علما و سیاسیون خواستند که اتحاد خود را حفظ کنند و سفارش کردند که باید روحیه عالی مقاومت را بین مردم و جامعه بیشتر سازند. حاصل خون شهدای 17 شهریور، عواقب بدی را برای حکومت پهلوی در پی داشت و نفرت مردم از حکومت را بیشتر کرد. اولین نتیجه این حادثه بسیار زود دیده شد. به نظر جهانگیر آموزگار، نخست‌وزیر پیش از شریف امامی، پس از کشتار 17 شهریور دیگر تمام نیروهای انقلاب، چپ، راست و نیروهای میانه‌رو، زیر لوای آیت‌الله خمینی حرکت کردند. استعفای امیر عباس هویدا از مقام وزارت دربار در 18 شهریور هم مشخص‌ترین اختلاف نظر در مرکز قدرت بود و خبر از بی‌نظمی و به هم ریختگی در دولت می‌داد. در 19شهریور نیز کارکنان صنعت نفت اعتصاب خود را آغاز کردند و مبارزه مردم علیه حکومت پهلوی وارد مرحله جدیدی شد. منابع: - شمس‌الدین امیر‌علایی،در راه انقلاب و دشواری‌های ماموریت من در فرانسه، تهران، دهخدا، 1362 - خاطرات شاهدان 17 شهریور، یوسف فروتن، نوار شماره 3 - دانشجویان پیرو خط امام، اسناد لانه جاسوسی آمریکا، (دخالت‌های آمریکا در ایران3)، ش 12، بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا - وبلیام سولیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات 2 سفیر، ترجمه محمود طلوعی، تهران، انتشارات علم، 1375 - روزشمار انقلاب اسلامی، جلد5، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی،تهران، 1376 - انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، کتاب‌های نهم و دهم ،تهران، انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1381 - واحد تاریخ شفاهی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، خاطرات مردمی، نوار شماره 4/18 - فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ح.ا مهران، تهران، اطلاعات، 1374 - روزنامه اطلاعات، دوشنبه 6/6/57، ش15697 - روزنامه کیهان، 19 شهریور1357، ش10560 - روزنامه اطلاعات، 14/6/57، ش15703 - روزنامه کیهان، 14/6/57، شماره 10556

انقلاب اسلامی در لنگرود

در پی قیام مردم قم و تبریز حرکت‌های انقلابی در شهرهای گیلان از جمله شهر لنگرود نیز اوج گرفت. در شب هجدهم اسفند سال 1356 اعلامیه‌هایی علیه رژیم شاه توسط انقلابیون در سطح شهر توزیع شد. این اعلامیه‌ها تحت دو عنوان «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم» و «وطن ای عشق ما ای سنگر آزادگان» به فعالیت‌های انقلابیون و کشتار آنان توسط حکومت شاه در شهرهای قم و تبریز اشاره داشت و مردم را به مبارزه و برپایی انقلاب علیه حکومت شاهنشاهی دعوت می‌کرد. توزیع این اعلامیه‌ها باعث شد مأمورین ساواک درصدد دستگیری عوامل پخش آنها برآیند. در شب بیست و چهارم خرداد سال 1357 ماشین تحریر و دستگاه تکثیر سالن پیش آهنگی لنگرود توسط شخص یا اشخاص ناشناسی به سرقت رفت. با توجه به اینکه از این وسایل می‌توان در چاپ و تکثیر اعلامیه‌ها استفاده کرد ساواک همواره نسبت به چنین گزارش‌هایی حساسیت نشان می‌داد. در روز چهارم مرداد سال 1357 همانند بسیاری شهرهای ایران به مناسبت یادبود درگذشت حجت‌الاسلام کافی مراسمی در شهر لنگرود برگزار شد. سخنران این مراسم روحانی سرشناس آقای شمس لنگرودی بود . در طی همین ماه عناصر انقلابی به میان روستاهای اطراف شهر لنگرود به ویژه روستاهای گل سفید و فتیده رفته و با توزیع اعلامیه مردم را به فعالیت‌های انقلابی تشویق کردند. با آگاهی از فعالیت‌های این افراد مأمورین ژاندارمری به روستاهای مذکور رفته و هشت تن از افرادی که در نوشتن شعارها و پخش اعلامیه‌های انقلابی دخالت داشتند دستگیر کردند. (جلد 9 ص 137) در ساعت 45/23 روز بیست‌وششم مرداد ماه و پس از پایان سخنرانی حجت‌الاسلام سیدمحمد علی ابطحی روحانی اهل مشهد در مسجد کاسه‌گر محله لنگرود عده‌ای از جوانان این شهر در مسجد باقی ماندند و ساعاتی بعد از مسجد خارج شده و پس از رسیدن به سه راه فشکالی به سه دسته تقسیم شدند و با سر دادن شعارهای انقلابی به راهپیمایی خود ادامه دادند. آنان قصد گسترش راهپیمایی خود به همه نقاط شهر را داشتند که با برخورد نیروهای انتظامی مواجه شده و با تیراندازی آنان متفرق شدند. در جریان این راهپیمایی چهار نفر دستگیر شدند . هفت نفر از محرکین اصلی این حرکت نیز شناسایی شدند و مأمورین حکومت پهلوی در صدد دستگیری آنان برآمدند. در روز سیزدهم شهریور همانند سایر شهرهای ایران نماز عید فطر درلنگرود برپا شد و پس از آن مردم به تظاهرات پرداختند. این تظاهرات توأم با آرامش بود و درگیری خاصی پیش نیامد. بر اساس یک گزارش ساواک در تاریخ هفتم مهر ماه سال 1357 دو خواهر دانش‌آموز مدرسه راهنمایی ماندانای لنگرود به نام‌های مهین و منیژه فکوری توسط مأمورین شهربانی لنگرود به اتهام شعارنویسی و اهانت به شاه دستگیر شده و به ساواک لاهیجان تحویل داده شدند. دانش‌آموزان مذکور پس از آنکه اتهام خود را انکار کردند و نظر به این که نخستین بار بود که مرتکب این عمل شده بودند با اخذ تعهد کتبی از اولیاء آنها آزاد شدند. صبح روز شانزدهم مهرماه سال 1357 حدود 800 نفر از معلمان و دانش‌آموزان لنگرود مقابل اداره آموزش و پرورش این شهر گرد آمدند. مأمورین شهربانی و ژاندارمری به قصد متفرق کردن آنها وارد عمل شدند. مأمورین آتش نشانی نیز با پاشیدن آب بر روی تظاهر کنندگان به کمک مأمورین شتافتند. پس از سخنرانی فرماندار و رئیس اداره آموزش و پرورش مقرر شد تظاهر کنندگان خواسته‌های خود را از طریق نماینده خود به مسئولین اعلام نمایند. در این تظاهرات تعدادی از دانش آموزان و معلمان بازداشت شدند و تظاهرات در ساعت 11 صبح پایان یافت. ( ج 13 ص 77 سند شماره (152/6658)/(57/7/17) ) صبح روز هفدهم مهر هم عده‌ای از فرهنگیان مقابل اداره خود اجتماع کرده و خواسته‌های خود را توسط یکی از فرهنگیان به نام هادی تاج اعلام کردند. در نتیجه درگیری‌های این روز چهار نفر بازداشت شدند. بر اساس گزارش ساواک با توجه به ناآرامی‌های مکرر در شهر لنگرود و به ویژه تظاهرات روز هجدهم مهر نیروهای کمکی به این شهر اعزام شدند. در ساعت 11 صبح همین روز مجدداً تقاضای اعزام نیروهای کمکی شد و بلافاصله نیروهایی از لاهیجان و یک گروه بیست نفره از رشت راهی این شهر شدند. بر اساس گزارش شهربانی حدود هفت هزار نفر از طبقات مختلف مردم دست به راهپیمایی به سمت اداره آموزش و پرورش و خیابان راه پشته زدند. مأمورین با استفاده از روش‌های کنتُرل اغتشاشات و تیراندازی هوایی سعی در آرام کردن اوضاع داشتند. تعدادی از تظاهر کنندگان توسط مأمورین دستگیر شدند که با توجه به جوّ ناآرام شهر و درخواست فرهنگیان با اخذ تعهد آزاد شدند. در گزارشی دیگر از رئیس ساواک گیلان رهبری زنان محجّبه در لنگرود را زنی به نام پورجعفری که خانه‌دار و ساکن محله سید عبدالله بود بر عهده داشت. (ج 13 ص 218 شماره سند (162/6700)/(57/7/18)) در گزارش روز نوزدهم مهر ساواک تلاش می‌کند نارضایتی و عصیان فرهنگیان این شهر را به تعدادی از مسئولین اداره آموزش و پرورش این شهر نسبت دهد که به گفته ساواک با حق‌کشی و اخذ رشوه، سعی در ایجاد نارضایتی در میان آنان دارند. در روز بیست و چهارم مهر ماه نیز مغازه های شهر لنگرود مانند بسیاری از شهرهای گیلان به حالت نیمه تعطیل درآمد و اکثر مدارس این شهر نیز تعطیل بود. ساعت 17 روز ششم آبان عده‌ای از دانش آموزان شهر لنگرود در روستاهای اطراف از جمله روستای گل سفید با برنامه‌ریزی قبلی در مقابل اداره آموزش و پرورش اجتماع کرده و سپس به سمت میدان یادبود این شهر راهپیمایی کرده و شعارهایی به طرفداری از امام خمینی(ره) سر دادند. در حالی که ساواک تعداد این راهپیمایان را 400 تن ذکر می‌کند روزنامه آیندگان تعداد آنها را بیش از سه هزار تن اعلام می‌کند. فردای آن روز نیز پانصد تن از دانش آموزان با حمل پلاکاردهایی با مضمون «ما حکومت اسلامی به رهبری امام خمینی می‌خواهیم» و «درود بر شهیدان خلق» تظاهرات آرامی برگزار کردند. به گفته روزنامه اطلاعات این تظاهرات برای تجلیل از یکی از زندانیان سیاسی آزاد شده این شهر به نام غلامرضا دوستدار انجام شد. در این تظاهرات فتاحی، رئیس اداره آموزش و پرورش و علی کمالی، معاون وی نیز به تظاهرکنندگان پیوسته و به ایراد سخنرانی پرداختند. روز بعد نیز سه هزار تن از اهالی لنگرود که بیشتر آنها فرهنگیان و دانش آموزان بودند در جلوی اداره آموزش و پرورش اجتماع کرده و سپس با در دست داشتن پلاکاردهایی از طریق خیابان پهلوی به میدان یادبود رفتند. در میدان یادبود یکی از روحانیون به نام مهدی خالقی به ایراد سخنرانی پرداخت و سپس مردم به سمت سبزه میدان به راه افتادند. فردای آن روز یعنی روز نهم آبان مجدداً عده‌ای از فرهنگیان و دانش‌آموزان اجتماع کرده و به همراه رئیس اداره آموزش و پرورش مبادرت به راهپیمایی در سطح خیابان‌های شهر نمودند. در این راهپیمایی دو نفر به اسامی بهرام بنده‌خدا و رحیم نمک‌چیان مردم را تحریک می‌کردند و در میدان شاهنشاهی بهرام بنده‌خدا به ایراد سخنرانی پرداخت. راهپیمایی در ساعت 13 به پایان رسید. ( ج 14 ص 506 شماره سند 1006 ) روز دهم آبان نیز عده‌ای از مردم شهر لنگرود مانند برخی شهرهای دیگر استان گیلان به صومعه سرا رفتند تا در مراسم سومین روز شهادت دانش‌آموز فریبرز برش نورد شرکت کنند. (رستاخیز ش 1053 ص 4) دو روز بعد حدود پنج هزار تن از مردم با در دست داشتن پلاکاردهایی از مسجد سید خلیل حرکت کرده و پس از راهپیمایی در سطح خیابان‌های شهر در میدان موسوم به شاهنشاهی به سخنرانی یکی از دبیران این شهر به نام هادی تاج و دو تن از روحانیون به نام‌های محمجی و موسوی گوش فرا دادند. در این تظاهرات آرام به گفته روزنامه آیندگان گروه‌های مختلفی از روستائیان این شهر نیز شرکت داشتند و برقراری حکومت اسلامی، لغو حکومت نظامی، آزادی زندانیان سیاسی و تنبیه مسبّبان فساد اجتماعی از جمله شعارهایی بود که بر روی پارچه نوشته‌ها دیده می شد. ( ش 3254 ص 2) در روز چهاردهم آبان نیز دو هزار و پانصد تن از مردم به ویژه فرهنگیان و دانش آموزان به تظاهرات در مسیر خیابان پهلوی پرداخته و به طرفداری از امام خمینی(ره) شعارهایی سر دادند. مدارس و دبیرستان‌های شهر لنگرود مانند بسیاری از شهرهای گیلان در روز پانزدهم آبان نیز همچنان تعطیل بود. روز بعد نیز چهار هزار نفر از مردم که روحانیون در صف اول آنها قرار داشتند در سطح شهر به راهپیمایی پرداختند. روحانیون لنگرود مانند چند شهر دیگر گیلان قرار است روز پنجم آذر را تعطیل اعلام کنند. شب سه شنبه سیزدهم آذر 1357 در مسجد روستای گل سفید مخالفان و موافقان حکومت شاه شعارهایی در موافقت و مخالفت با حکومت سر دادند. روز بعد موافقان حکومت، معلمی را که بانی مجلس بود مورد ضرب و شتم قرار دادند که در بیمارستان لنگرود بستری گردید. در ساعت 30/20 روز شانزدهم آذر 150 نفر از اهالی یکی از روستاهای لنگرود به همراه تعدادی از جوانان به سمت لنگرود دست به راهپیمایی زدند. در بین راه مأموران با تظاهر کنندگان درگیر شدند. این درگیری‌ها با دستگیری سه نفر از آنان پایان یافت. (ج 19 ص 56) روز بعد سرنشینان یک خودروی فیات که در آستانه اشرفیه به سوی مأمورین تیراندازی کرده و فرار کرده بودند در مسیر خود به لنگرود آمده و پس از تیراندازی به سمت مأمورین شهربانی و پاسگاه ژاندارمری این شهر متواری شدند. روز بیستم آذر راهپیمایان در لنگرود با نیروهای شهربانی درگیر شدند و شیشه‌های دو دستگاه خودروی شهربانی را شکسته و سه تن از مأمورین را زخمی کردند. نیروهای امنیتی نیز با تیراندازی هوایی راهپیمایان را متفرق و سه نفر از آنان را بازداشت کردند. مدارس شهر لنگرود مانند بسیاری از مدارس گیلان همچنان تعطیل بود و این تعطیلی تا پیروزی انقلاب در روز 22 بهمن ادامه داشت. در روز نهم دی ماه در بسیاری از شهرهای گیلان از جمله لنگرود صبح و عصر تظاهرات گسترده ای به وقوع پیوست که توأم با درگیری با مأمورین بود. این تظاهرات فردای آن روز نیز ادامه یافت. بنا به گزارش ارتش حکومت پهلوی در این تظاهرات یک غیر نظامی کشته شد و دو نفر نیز زخمی شدند. مردم کنترل شهر را به دست گرفتند و فرماندار و شهردار شهر فرار کردند. در روز یازدهم دی نیز راهپیمایی مردم ادامه یافت و مأمورین مجبور به استفاده از گاز اشک آور برای متفرق کردن مردم شدند. به نوشته روزنامه کیهان در روز چهارشنبه سیزدهم دی ماه مأمورین ارتش و پلیس در لنگرود به مغازه‌هایی که تمثال امام خمینی در آنها نصب بود حمله کرده و شیشه‌های آنها را شکستند. به همین دلیل بسیاری از کسبه این شهر مغازه‌های خود را تخلیه کرده و اجناس آن را به نقاط امن انتقال دادند. شدت درگیری‌ها در لنگرود روز به روز افزایش می‌یافت به گزارش روزنامه آیندگان در نتیجه حمله کماندوهای اعزامی از رشت به مردم یک جوان 22 ساله به نام محمدعلی شعبانی در روز چهاردهم دی به شهادت رسید و سه تن نیز مجروح شدند. دو روز بعد مردم به مناسبت سومین روز شهادت دانشجوی شهید محمود بابایی به تظاهرات پرداخته و کشتار مردم بی‌گناه را محکوم کردند. در روز هفدهم دی ماه 1357 اداره و انتظامات شهر لنگرود در دست مردم بود و آنان در تظاهراتی خواهان تغییر حکومت و برپایی حکومت اسلامی شدند. وضعیت شهر در روز نوزدهم نیز بحرانی گزارش شد. جوانان کنترل شهر را به دست گرفته و اجازه پاکسازی معابر را به شهرداری نمی‌دادند. زیرا پس از هر پاکسازی مأمورین دوباره به مردم یورش می‌بردند. منابع: ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی

مبارزات اندرزگو، با برنامه‌ریزی و مهارت بود

سیدعلی اندرزگو، یکی از شخصیت‌های مبارزاتی در دوره حکومت پهلوی دوم است. وی که دستگاه‌های اطلاعاتی ـ امنیتی رژیم پهلوی را برای سال‌ها مستاصل کرده بود، با زیرکی و هوشیاری توانست برای نزدیک به 2 دهه به صورت مخفی علیه حکومت پهلوی مبارزه‌ فرهنگی و مسلحانه کند. اندرزگو در سال 1318 ش در محله قدیمی شوش تهران دیده به جهان گشود. پدرش سید اسدالله که شغل خرده‌فروشی ابزار داشت وضعیت مادی چندان مناسبی نداشت، به همین خاطر سید علی اندرزگو نتوانست تحصیلاتش را ادامه دهد و به کار در یک کارگاه نجاری پرداخت. وی که علاقه فراوانی به علوم دینی داشت، پس از فراغت از کار روزانه، در مسجد هرندی به فراگیری درس فقه و اصول پرداخت. علی اندرزگو علاقه زیادی به شهید نواب صفوی داشت و همین مسأله باعث شد که وی با تشکیلات فدائیان اسلام آشنا شود. پس از شهادت نواب صفوی، وی که در بازار تهران به صندوق‌سازی اشتغال داشت، با شکل‌گیری هیات‌های موتلفه اسلامی ـ که خاستگاه‌ آنها هیات‌های مذهبی و بازار بود ـ با آنها ارتباط برقرار کرد. وی ابتدا به هیاتی که شهید حاج صادق امانی همدانی در آن حاضر می‌شد، راه یافت و در پخش اعلامیه‌های امام خمینی(ره) به فعالیت پرداخت. اندرزگو در دوره‌ای که به شدت متأثر از شخصیت معنوی شهید امانی بود با شهید صفار هرندی و شهید بخارایی آشنا شده و با آنها ارتباط تشکیلاتی برقرار کرد. این افراد پس از اخذ فتوی آیت‌الله میلانی مبنی بر اعدام انقلابی حسنعلی منصور ـ طراح لایحه ننگین کاپیتولاسیون ـ دست به کار شده و تصمیم به حذف این عنصر وابسته به بیگانگان گرفتند. نقش اندرزگو در عملیات ترور، نظارت و تمام کنندگی تعریف شده بود، تا اگر چنانچه گلوله‌های شهید بخارایی به منصور اصابت نکرد، وی کار را تمام کند. همسر شهید اندرزگو درباره نقش وی در این عملیات می‌گوید: «سید علی با مهارتی هرچه تمام‌تر کار را شروع کرد و خودش را جلوی ماشین یک پلیس می‌اندازد و مأمورین به خیال اینکه او را زیر گرفته‌اند دستپاچه شده و نظم آنها به هم می‌خورد و اتومبیل منصور گیر می‌کند.» پس از این اقدام اندرزگو، فرصت کافی در اختیار شهید بخارایی قرار گرفت و به این ترتیب حسنعلی منصور به ضرب چند گلوله به قتل ‌رسید. پس از این ماجرا دستگیری‌های گسترده‌ای از سوی ساواک و شهربانی آغاز و بسیاری از انقلابیون دستگیر و مورد شدیدترین شکنجه‌ها قرار می‌‌گرفتند. دستور مستقیم شاه به ساواک و شهربانی برای دستگیری عوامل ترور باعث شد تا بسیاری از آنها دستگیر و در دادرسی ارتش کسانی چون بخارایی، حاج صادق امانی، مرتضی نیک‌نژاد و رضا صفارهرندی به اعدام، تعدادی به حبس ابد و بعضی نیز به حبس‌های بلند مدت محکوم شوند. سید علی اندرزگو که غیاباً به اعدام محکوم شده و شاه شخصاً دستور بازداشت وی را صادر کرده بود، توانست خود را پنهان سازد. در سندی از ساواک آمده است: «نظر به اینکه اوامر موکد ملوکانه در مورد تعقیب سریع متهمین که به نحوی از انحاء در موضوع توطئه قتل نخست‌وزیر فقید دخالت داشته‌اند شرف صدور یافته است دستور فرمایید نسبت به تعقیب و دستگیری دو نفر متهمان فوق‌الذکر [اندرزگو ـ یزدی‌زاده] کسانی که در مظان اتهام همکاری با متهمین منظور قرار گرفته‌اند اقدامات لازم معمول و نتیجه را اعلام دارند.» با وجود تلاش دستگاه‌های امنیتی حکومت پهلوی که حتی خانواده و نزدیکان شهید اندرزگو را نیز نشانه گرفته بود، وی توانست خود را مخفی و با زیرکی و هوشیاری از کشور خارج شده و به عراق سفر کند. همسر شهید اندرزگو در این‌ مورد می‌گوید: «سید با شناسنامه جعلی سوار بر کشتی می‌شود و در کشتی با ترفندی ناخدا را راضی می‌کند که کشتی را به سوی ساحل عراق در اروند ببرد و قبل از آن که ناخدای کشتی متوجه شود پیاده می‌شود (یکی از دوستان شهید نیز همراهش بوده است) و به سوی خطوط مرزی عراق حرکت می‌کنند. مرزبانان عراق راه را برای آنان می‌بندند و از آنان کارت شناسایی طلب می‌کنند که ما طلبه هستیم و برای درس خواندن کنار دریا آمده‌ایم و کارت شناسایی در نجف است و بدین صورت به نجف می‌رود.» اندرزگو پس‌ از چند ماه‌ اقامت‌ در عراق، به‌ ایران‌ بازگشت و در قم‌ با نام‌ شیخ‌ عباس‌ تهرانی‌ به‌ تحصیلات‌ حوزوی‌ مشغول‌ شد و به‌ لباس‌ روحانیت‌ ملبس‌ گردید. در سال‌های‌ ۱۳۴۴ و ۱۳۴۵ در مدرسه‌‌ حقانی‌ قم‌ در درس‌ آیت‌الله خزعلی‌ شرکت‌ کرد‌. در اواخر سال‌ ۱۳۴۴ یک‌ بار دیگر به‌ عراق رفت‌ و با امام‌ خمینی(ره)‌ دیدار کرد. تاریخ‌ دقیق‌ سفرهای‌ او به‌ عراق، تعداد سفرها و مدت‌ اقامتش‌ در آن‌ کشور مشخص‌ نیست‌، اما بر طبق‌ یکی‌ از گزارش‌های‌ ساواک‌، در تیرماه‌ ۱۳۴۶، با پیش‌نویس‌ یکی‌ از اعلامیه‌های‌ امام‌ خمینی(ره)‌ از عراق به‌ ایران‌ آمد و با آنکه‌ مورد شناسایی‌ ساواک‌ و شهربانی‌ قرار گرفته‌ بود و با وجود مراقبت‌ شدیدی‌ که‌ از طرف‌ مأموران‌ امنیتی‌ از محل‌ رؤیت‌ او و منزل‌ برادر و بستگانش‌ به‌ عمل‌ می‌آمد، موفق‌ شد خود را از خطر دستگیری‌ نجات‌ دهد. وی‌ تا حدود سال‌ ۱۳۴۸ در جلسات‌ درس‌ یکی از مدرسین‌ حوزه‌‌ علمیه‌ قم حاضر شد و علاوه‌ بر تحصیلات‌ حوزوی‌، دوباره‌ مبارزات‌ خود را از سر گرفت‌. او با احتیاط‌ کامل‌ با همرزمان‌ خود ارتباط‌ برقرار کرد و در راستای‌ نهضت‌ امام‌ خمینی(ره)‌ فعالیت‌هایی‌ انجام‌ داد. در ماه‌های‌ محرم‌ و رمضان‌ با سفر به‌ روستاهای‌ خوزستان‌ در پوشش‌ فعالیت‌های‌ مذهبی‌ به‌ تهیه‌ سلاح‌ اقدام‌ می‌کرد . اندرزگو در مهرماه‌ ۱۳۴۷ رهبری‌ اعتراض‌ طلاب‌ قم‌ نسبت‌ به‌ احداث‌ ساختمان‌ سینما را در آن‌ شهر به‌ عهده‌ گرفت‌ و از آیات‌ عظام‌ مانند سید محمدرضا گلپایگانی‌ درخواست‌ کرد مخالفت‌ خود را با ساخت‌ سینما اعلام‌ کنند و خود نیز در این‌ زمینه‌ به‌ سخنرانی‌ پرداخت‌. به‌ دنبال‌ این‌ جریان‌ و تشکیل‌ پرونده‌ای‌ در ساواک‌ قم‌ به‌ نام‌ شیخ‌ عباس‌ تهرانی‌ درباره‌‌ جریان احداث‌ سینما، در زمستان‌ ۱۳۴۸ به‌ تهران‌ نقل‌ مکان‌ کرد و با لباس‌ معمولی‌ در حوزه‌‌ علمیه‌‌ چیذر مشغول‌ به‌ تحصیل‌ شد و بعد از مدتی‌ تحصیل‌ در آن‌ حوزه‌ بار دیگر به‌ لباس‌ روحانیت‌ ملبس‌ گردید. او در تهران‌ فعالیت‌های‌ تبلیغی‌ و مبارزاتی‌ خود را از سر گرفت‌ و در عین‌ حال‌ به‌ تدریس‌ عربی‌ و ایراد خطابه‌ و روضه‌خوانی‌ در منابر پرداخت‌. مدتی‌ نیز امام‌ جماعت‌ مسجد رستم‌آباد چیذر و مسجد شاه‌آباد بود. در آخرین‌ سال‌های‌ دهه‌‌ ۱۳۴۰ دوباره‌ به‌ عراق سفر کرد و در سال‌ ۱۳۵۰ به‌ ایران‌ بازگشت‌ و مقداری‌ سلاح‌ وارد کرد. به‌ دنبال‌ اعترافاتی در مورد افکار و فعالیت‌های‌ شیخ‌ عباس‌ تهرانی‌ (اندرزگو)، پیش‌ از آنکه‌ ساواک‌ بتواند اقدامی‌ برای‌ دستگیری‌ وی‌ به‌ عمل‌ آورد، به‌ قم‌ رفت‌. بدین‌ ترتیب‌ منزل‌ اجاره‌ای‌ وی‌ در چیذر تهران‌ مورد بازرسی‌ قرار گرفت‌ و یک‌ برگ‌ اعلامیه‌‌ امام‌ خمینی(ره)‌ و مقداری‌ مدارک‌ دیگر کشف‌ شد. روزهای‌ آخر اقامت‌ چهارماهه‌‌ اندرزگو و خانواده‌اش‌ در قم‌ با ماه‌ محرم‌ مصادف‌ شد و او به‌ منظور انجام‌ فعالیت‌های‌ تبلیغی‌ به‌ شهرستان‌های‌ دیگر مسافرت‌ کرد. در ایامی‌ که‌ وی‌ به‌ مسافرت‌ رفته‌ بود، مأموران‌ امنیتی‌ در تاریخ‌ ۲۴ بهمن‌ ۱۳۵۱ منزل‌ وی‌ را در قم‌ شناسایی‌ کردند و منتظر بازگشت‌ وی‌ شدند تا او را دستگیر کنند. اما اندرزگو که‌ به‌ دلیل‌ بیماری‌ چند روزی‌ زودتر از موعد مقرر به‌ منزل‌ مراجعه‌ کرده‌ بود، با وجود محاصره‌‌ منزلش‌، موفق‌ شد همراه‌ خانواده‌اش‌ رهسپار تهران‌ شود. او در تهران‌ با کمک‌ یکی‌ از دوستانش‌ به‌ نام‌ اکبر صالحی‌، قیافه‌ ظاهری‌ و لباس‌ خود را تغییر داد و سپس‌ همراه‌ خانواده‌اش‌ به‌ مشهد رفت. در اوایل‌ سفرش‌ به‌ مشهد، دو بار با خانواده‌اش‌ از طریق‌ زابل‌ به‌ افغانستان‌ سفر کرد، اما چون‌ وضعیت‌ آنجا را مناسب‌ تشخیص‌ نداد، به‌ مشهد بازگشت‌. در دومین‌ سفر افغانستان‌، تعدادی‌ اسلحه‌‌ کمری‌ و فشنگ‌ با خود به‌ داخل‌ کشور انتقال‌ داد. اندرزگو در مشهد نام‌ مستعار دکتر حسینی‌ را بر خود نهاد و در مدت‌ اقامت‌ در آن‌ شهر به‌ نجف‌ مسافرت‌ کرد و در دیدار با امام‌ خمینی(ره)‌ رهنمودهایی‌ از ایشان‌ در مورد مبارزه‌ دریافت‌ کرد. سپس‌ به‌ منظور ایجاد ارتباط‌ با مبارزین‌ خارج‌ از کشور به‌ کشورهای‌ پاکستان‌، لبنان‌ و عربستان‌ سفر کرد. کنترل‌ تماس‌ تلفنی‌ او از لبنان‌ توسط‌ ساواک‌، نشان‌ می‌دهد که‌ در آذر ماه‌ ۱۳۵۴ در لبنان‌ به‌ سر می‌برده‌ است‌. تا آن‌ تاریخ‌ ساواک‌ کاملاً به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ بود که‌ شیخ‌ عباس‌ تهرانی‌ همان‌ سید علی‌ اندرزگو است. اندرزگو در آخرین‌ سال‌های‌ مبارزه‌‌ خود، مبارزین‌ را به‌ بیروت‌ نزد جلال‌ الدین‌ فارسی‌ اعزام‌ می‌کرد تا دوره‌‌ آموزش‌ نظامی‌ را در لبنان‌ طی‌ کنند. در این‌ دوره‌ وی‌ نقش‌ زیادی‌ در ایجاد ارتباط‌ و حفظ‌ وحدت‌ بین‌ مبارزین‌ خارج‌ از کشور ایفا کرد و در آخرین‌ سفر خود به‌ سوریه‌ با جمع‌ کردن‌ عده‌ای‌ از مبارزان‌ مقیم‌ کشورهای‌ عربی‌ و اروپایی‌ در آن‌ کشور، اختلافات‌ موجود بین‌ آنان‌ را برطرف‌ کرد. وی‌ در اسفند ماه‌ ۱۳۵۶ به‌ لبنان‌ رفت‌ و از طریق‌ جلال‌ الدین‌ فارسی‌ در یکی‌ از پایگاه‌های‌ سازمان‌ الفتح‌ مشغول‌ گذراندن‌ دوره‌ آموزش‌ سلاح‌های‌ ضد تانک‌ شد. وی‌ تا حدود خرداد ۱۳۵۷ در لبنان‌ بود و سپس‌ به‌ ایران‌ بازگشت‌ و پخش‌ اعلامیه‌های‌ امام‌ خمینی(ره)‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌. این‌ بار با نام‌ مستعار جوادی‌ به‌ میدان‌ مبارزه‌ آمد و با اکبر صالحی‌ در تهران‌ ارتباط‌ تشکیلاتی‌ برقرار کرد. هر دو هفته‌ یک‌ بار از مشهد به‌ تهران‌ می‌آمد و با صالحی‌ و دیگر مبارزان‌ جلساتی‌ تشکیل‌ می‌داد. در این‌ جلسات‌ تصمیمات‌ و برنامه‌ریزی‌ لازم‌ برای ‌توزیع‌ اعلامیه‌های‌ انقلابی‌ و دعوت‌ به‌ اعتصاب‌ در تهران‌ و شهرستان‌ها انجام‌ می‌گرفت‌. ساواک‌ از اواخر مرداد ۱۳۵۷ از طریق‌ کنترل‌ تماس‌های‌ تلفنی‌ و رفت‌ و آمدهای‌ اندرزگو با منزل‌ اکبر صالحی‌ موفق‌ به‌ شناسایی‌ وی‌ شد. در شامگاه‌ نوزدهم‌ رمضان‌ مصادف‌ با دوم شهریور ۱۳۵۷ در حالی‌ که‌ عازم‌ منزل‌ صالحی‌ بود، با کمین‌ مأمورین‌ کمیته‌ ضد خرابکاری‌ مواجه‌ شد و در درگیری‌ با نیروهای‌ مذکور در خیابان‌ سقاباشی‌ تهران‌ به‌ شهادت‌ رسید. منابع: ـ نگاهی به زندگی شهید سیدعلی اندرزگو به روایت اسناد ساواک؛ مرکز بررسی اسناد تاریخی http://www.historydocuments.ir/show.php?page=article&cat=2&id=205 ـ فرهنگنامه روحانیون معاصر امام(ره): اندرزگو، سیدعلی‌ (حجت‌الاسلام‌)؛ دانشنامه‌های انقلاب اسلامی و تاریخ ایران http://daneshnameh.irdc.ir/?page_id=2384

بازنگری اوضاع مجلس به هنگام تصویب لایحه كاپیتولاسیون

روز 3 مرداد 1343 در جلسه فوق العاده مجلس سنا که تا نیمه های شب ادامه داشت ، ماده واحده منضم به قرارداد وین موسوم به کاپیتولاسیون ، بدون بحث و مذاکره به تصویب سناتورها رسید. مهم‌ترین اقدام دولت منصور ارائه لایحه مصونیت قضائی مستشاران آمریكایی در ایران به مجلس بیست‌و‌یكم و تصویب آن بود. نظر به عواقب بعدی تصویب این لایحه، می‌توان گفت كه این كار اقدامی سرنوشت‌ساز برای رژیم پهلوی بود. منصور می‌خواست این لایحه بدون سروصدا از تصویب مجلس بگذرد، اما این ماجرا چنان با استقلال ایران منافات داشت كه در همان مجلس صوری و مصنوعی نیز عده‌ای با آن به مخالفت برخاستند. گزارش مشروح و مفصل ساواك از جلسة مجلس شورای ملی و طرز تصویب لایحه چنین است: جلسه علنی مجلس شورای ملی ساعت 0900 صبح روز 21/7/43 با حضور آقای نخست‌وزیر تشكیل شد. اكثر وزرای دولت حضور داشتند. آقای منصور نخست‌وزیر سخنرانی كردند و فراكسیون حزب مردم همه حاضر بودند. آقای صادق احمدی مرتب مشغول یادداشت نكته‌های جالب آقای منصور بود كه بعد به آن جواب بگوید. آقای سرتیپ‌پور خیلی عصبانی به نظر می‌رسد مرتباً با بغل‌دستی نجوا می‌‌كرد. پس از اینكه نوبت به لایحه سوم دولت كه مربوط به قرارداد وین بود مطرح شد آقایان صادق احمدی و سرتیپ‌پور صحبت كردند. آقای سرتیپ‌پور سخت عصبانی شد. با صدای بلند گفت آقایان تصویب این لایحه خلاف قانون اساسی است [و] به هیچ‌وجه به صرفه و صلاح مملكت نیست. در این موقع چند نفر از وكلا با صدای بلند حرف‌های سرتیپ‌پور را تأیید كردند به طوری كه نخست‌وزیر خیلی عصبانی به نظر رسید و خواست بیاید پشت تریبون جواب مخالفین این لایحه را بدهد كه با نگاه مخصوص آقای خطیبی نایب رئیس و اطرافیان قدری مكث كرد. سپس مجدداً آقای رامبد با این لایحه مخالفت كرد و همان موضوع فروشگاه فردوسی را تكرار كرد گفت این لایحه به زیان و ضرر مملكت است فردا هر كسی كه یخچال وارد كند و یكی از اعضای شركت‌های خارجی باشد او هم به سیاست مملكت دخالت خواهد كرد چه برسد به مأمورین خارجی. در موقع تقدیم لایحه دولت در مورد اجازه استفاده مستشاران نظامی آمریكا از مصونیت‌ها و معافیت‌ها 15 نفر از وكلا طرحی پیشنهاد كردند كه این لایحه به كمیسیون‌های مربوطه برود و موضوع قدری صورت غیرعادی به خود گرفته بود. معلوم بود كه مخالفت زیاد است. مجدداً آقای نخست‌وزیر در مورد مصونیت مستشاران نظامی آمریكا توضیح داد. وكلای حزب ایران‌نوین همگی می‌گفتند صحیح است تا به فراكسیون مردم بفهمانند كه لایحه با مخالفت آنها هم تصویب خواهد شد با اینكه ادامه جلسه به بعد از ظهر طول كشید تقریباً تا ساعت 2 ادامه داشت. لایحه مصونیت مستشاران آمریكایی به كمیسیون مربوطه ارجاع شد ولی لایحه قرارداد بین‌المللی وین تصویب شد. ساعت 30/13 دقیقه بعد از ظهر بود كه خبرنگار روزنامه كیهان جزئیات جریان مجلس را با تلفن به روزنامه كیهان تلفن می‌كرد و خیلی سعی داشت كه كسی حرف او را نشنود. آقای صفاكیش یكی از كاركنان مجلس كه در جلسات مجلس می‌ایستد و گاه‌گاهی دستورات رئیس مجلس را انجام می‌دهد آمد بیرون توی سرسرا. مأمور از او می‌پرسد لایحه مصونیت مستشاران آمریكایی به كجا می‌رسد؟ گفت همه وكلای غیرحزب ایران‌نوین از این موضوع عصبانی هستند ولی تصویب خواهد شد زیرا این همان قرارداد كاپیتولاسیون سابق است. ممكن است فردا مستشاران روسی و انگلیسی و سایرین این اجازه را بخواهند. سپس گفت از سفارت آمریكا چند نفر در لژ تماشاچی هستند. مأمور بلافاصله موضوع را از اكباتانی رئیس بازرسی مجلس می‌پرسد كه از سفارت آمریكا كسی آمده، اكباتانی می‌گوید یك نفر آمریكایی آمده بود با دكتر خطیبی كار داشت. نشناختم ولی مستر بُلستر از ساعت 9 الی 11 مجلس بود. به طور كلی در محیط مجلس شورا اعم از كاركنان و تماشاچی‌ها و افراد مختلف در مورد لایحه سومی (مصونیت مستشاران و قرارداد وین) بدبین به نظر می‌رسیدند و در این مورد به نخست‌وزیر حمله می‌كردند. از خود آقای رامبد آقای اكباتانی پرسیده بود كه همه لوایح دولت تصویب شد او به مسخره گفته است این یكی از لحاظ مملكت‌داری خیلی عالی بود (منظورش به لایحه استفاده از مصونیت مستشاران بود). آقای اكباتانی رئیس بازرسی مجلس اظهار عقیده می‌كرد كه جریان مذاكرات مجلس امروز با حذف جزئیات لایحه وین و استفاده مصونیت مستشاران آمریكایی در جراید درج خواهد شد. حسین خطیبی نایب‌رئیس وقت مجلس كه در جلسه طرح لایحه كاپیتولاسیون اداره جلسه را بر عهده داشت پیرامون واكنش نمایندگان به این لایحه چنین گفته است: پس از آنكه كلیات لایحه مطرح شد مخالفین كه تعدادشان زیاد بود یكایك پشت تریبون آمدند و صحبت كردند و به تفصیل بر ضد این لایحه صحبت كردند. محیط مجلس بسیار متشنج شد و پیدا بود كه اكثریت با این لایحه مخالف است و تعداد موافقین اندك و سخنانشان هم كوتاه و بی‌محتوا بود. در میان مخالفین یكی هم مهندس بهبودی بود كه پدرش رئیس تشریفات دربار بود. وكلا چنین پنداشتند چون او مخالفت می‌كند با وابستگی كه با دربار دارد شاید این مخالفت با اشاره شاه باشد. كه البته پدرش مورد غضب قرار گرفت و از دربار طرد شد. به پیشنهاد ناصر بهبودی درباره لایحه رأی مخفی گرفته شد و لایحه با هفتاد‌و‌چهار رأی موافق از تصویب نمایندگان گذشت. جالب این بود كه «حدود بیست نفر از اعضای فراكسیون حزب ایران‌‌نوین هم چون می‌دانستند شناخته نمی‌شوند به این لایحه رأی منفی دادند و نزدیك بود لایحه رد شود». در روز رأی‌گیری تعداد كثیری از نمایندگان عضو فراكسیون حزب اكثریت نیز برای اینكه مجبور نشوند به این لایحه رأی مثبت بدهند قبلاً با اجازه و بدون اجازه از حضور در مجلس خودداری كرده و غایب بودند. شاه و منصور و آمریكایی‌ها باور نمی‌كردند كه در مجلس ساخته دست خودشان هم این لایحه با این وضع به تصویب برسد. به گفته محمدعلی سفری «واكنش جریان مجلس برای آمریكایی‌ها، دولت ایران و شخص شاه مصیبت‌بار شد. منصور به اتكای یكصد‌و‌سی‌و‌هشت عضو فراكسیون ایران‌نوین در مجلس هرگز تصور نمی‌كرد كه لایحه با هفتاد‌و‌چهار رأی موافق تصویب شود. منتهی پیشنهاد رأی مخفی با مهره از سوی نمایندگان حزب مردم و منفردین و تأیید نایب‌رئیس به اینكه رأی باید كاملاً مخفی باشد و اگر كسی مهره‌های خود را نشان بدهد آن رأی مخدوش است، سبب شد كه برخی از وكلای فراكسیون ایران‌نوین یا رأی كبود بدهند و یا از حضور در جلسه خودداری كنند. چون مهره‌های تفتیشیه كه نشان‌دهنده كل رأی‌دهندگان بود یكصد‌و‌سی‌و‌شش مهره بود. معنای این عدد این است كه از یكصد‌و‌سی‌و‌هشت عضو فراكسیون اكثریت عده كثیری حاضر نشدند در این رأی‌گیری شركت كنند. مجلس دوره بیست‌و‌یكم دارای یكصد‌و‌هشتاد‌و‌هشت نماینده بود كه با احتساب هفتاد‌و‌چهار رأی موافق در حقیقت یكصد‌و‌چهارده نماینده به این لایحه رأی موافق ندادند. در آن زمان گفتگوها در محافل سیاسی این بود كه حدود پنجاه تن از اعضای فراكسیون غایب بودند و از حاضرین هم حدود بیست تن رأی كبود دادند و حزب مردم و منفردین هم رأی منفی دادند». هنگامی كه لایحه با رأی بسیار ضعیف به تصویب رسید، حسنعلی منصور كه از این واكنش نمایندگان به خشم آمده بود، سعایت حزب مردمی‌ها و به‌ویژه ناصر بهبودی را نزد شاه كرد كه گویا از طریق پدرش نمایندگان را تشویق كرده است به لایحه رأی منفی بدهند. به همین خاطر شاه دستور طرد سلیمان بهبودی را از دربار صادر كرد. حتی گفته می‌شد كه در میان اعضای كابینه منصور نیز این لایحه مخالف داشت: سناتور سیدجلال‌الدین تهرانی به یكی از دوستان خویش اظهار داشته دو شب پیش، پس از تصویب قانون مصونیت قضائی اتباع آمریكا دكتر عالیخانی دكتر آموزگار و خسروانی وزرای كابینه به این عمل اولیای حزب ایران‌نوین در محل حزب اعتراض نموده و گفته‌اند این ننگ بر دامن دولت و حزب ایران‌نوین تا ابد باقی خواهد ماند لذا پس از مراجعت اعلیحضرت همایونی از شیراز از كابینه استعفا خواهیم كرد. به دنبال تصویب ضعیف لایحه كاپیتولاسیون در مجلس بیست‌و‌یكم شایع شد كه به زودی از ناصر بهبودی از اعضای فراكسیون پارلمانی حزب مردم كه «در جریان طرح لایحه مصونیت مستشاران آمریكایی حملاتی به دولت نموده» بود «سلب مصونیت به عمل آید». همچنین گویا امیرعباس هویدا از رهبران وقت حزب ایران‌نوین و وزیر دارایی كابینه حسنعلی منصور به افرادی از سفارت آمریكا در تهران وعده داده بود «كه نزدیك به ده تن از اعضای حزب ایران‌نوین كه به لایحه كاپیتولاسیون رأی مخالف داده بودند از حزب اخراج خواهند شد». در این میان آمریكاییان هم كه از این داستان تصویب بسیار ضعیف لایحه كاپیتولاسیون سخت رنجیده‌خاطر و عصبانی شده بودند، حسنعلی منصور را تحت فشار قرار دادند تا از كم و كیف ماجرا و دلایلی كه باعث این واكنش نمایندگان شده بود، بیشتر آگاه شوند. حداقل برای آنان این موضوع روشن نبود كه چرا اعضای فراكسیون حزب اكثریت حاضر نشده‌اند به اتفاق به این لایحه رأی مثبت بدهند. كاردار سفارت مدعی شد كه در گفت و گو با حسنعلی منصور وی در پاسخ به سؤال كاردار در مورد مخالفین گفته بود كه «شاه مستقیماً به حزب مردم در مجلس دستور نداده بود كه به مخالفت با این قانون برنخیزند. نخست‌وزیر مصرانه در این باره از شاه خواسته بود به نمایندگان دستوری ندهد و مسئولیت را به نخست‌وزیر واگذار كند تا نمایندگان احساس كنند از آزادی عمل كامل برخوردار هستند». كاردار سفارت تصریح می‌كند كه حسنعلی منصور «انتظار این درجه از مخالفت را در مجلس نداشت و [معتقد بود كه] این نتیجه دسیسه كسانی است كه با دولت او و آمریكایی‌ها مخالف هستند». یازده روز پس از تصویب مصونیت قضائی مستشاران آمریكا، حسنعلی منصور موفق شد با ضمانت دولت آمریكا از بانكی آمریكایی دویست میلیون دلار وام بگیرد تا صرف خرید سلاح‌های ساخت آن كشور شود. در این میان «محافل سیاسی ایران واگذاری این وام را نشانه پاداش به دولت ایران به خاطر تصویب قرارداد كاپیتولاسیون تلقی كردند». تصویب این لایحه باعث بدنامی و تضعیف موقعیت دولت حسنعلی منصور شد و او را احیاگر كاپیتولاسیون دانستند. ماجرای تصویب لایحه مصونیت قضائی آمریكاییان در ایران، به حادثه‌ای عظیم و سرنوشت‌ساز در تاریخ ایران تبدیل شد؛ زیرا با مخالفت شدید و حماسی امام خمینی‌(ره) گردید. به دنبال مخالفت سرسختانه امام(ره)، مقامات امنیتی رژیم ایشان را در سیزدهم آبان 1343 دستگیر و به تركیه تبعید كردند. این تبعید، سنگ بنای سقوط رژیم شاهنشاهی و بازگشت پیروزمندانه امام(ره) به میهن شد. منبع: مظفر شاهدی ، سه حزب، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،بهار 1387 ، ص 541 تا 546

پارسونز از جشن هنر شیراز می‌گوید

در 27 شهریور 1346 و در ماه مبارك رمضان، شهر شیراز شاهد نمایش‌ها و صحنه‌های وقیحی بود كه حكومت شاه از آن به عنوان «جشن هنر» یاد كرده و هزینه‌های سنگینی را صرف اجرای آن نمود. هدف از برگزاری این جشن كه همه ساله برای اجرای مجدد آن سعی و كوشش به عمل آمد، استحاله فرهنگی اسلامی مردم و باز كردن راه نفوذ فرهنگ غرب به داخل كشور بود. كسانی كه به عنوان هنرمند از آمریكا و كشورهای اروپایی برای شركت در جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بودند، شامل رقاصه‌ها، فاحشه‌ها، موسیقی‌دانان، خوانندگان و بازیگران فیلم‌های غیراخلاقی سینماهای غربی بودند. آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلستان در ایران قبل از انقلاب، درباره جشن هنر شیراز چنین می‌گوید : ... فستیوال بین‌المللی هنری شیراز (جشن هنر شیراز) كه سالانه برگزار می‌شد از آغاز به علت نوآوری‌ها و نمایشاتی كه با روحیات جامعة سنتی و اسلامی ایران تطبیق نمی‌كرد موجب تضادها و مباحثاتی شده بود. از جمله نمایشات مسخره‌ای كه من از این جشن به یاد دارم صحنه‌ای از نمایش رقاصان برزیلی بود كه در حین رقص سر مرغ‌های زنده را با دندان جدا می‌كردند، یا نمایشی از هیجان و از خود بیخود شدن مردم در حال عزاداری كه بی‌شباهت به مراسم تعزیه نبود و نشان دادن آن در یك كشور مسلمان به هیچ‌وجه تناسبی نداشت. جشن هنر شیراز در سال 1977 از نظر كثرت صحنه‌های اهانت‌آمیز به ارزش‌های اخلاقی ایرانیان از جشن‌های پیشین فراتر رفته بود. به طور مثال یك شاهد عینی صحنه‌هایی از نمایشی را كه موضوع آن آثار شوم اشغال بیگانه بود برای من تعریف كرد. گروه تئاتری كه این نمایش را ترتیب داده بودند یك باب مغازه را در یكی از خیابانهای پر رفت و آمد شیراز اجاره كرده و ظاهراً می‌خواستند برنامه خود را به طور كاملاً طبیعی در كنار خیابان اجرا كنند. صحنة نمایش نیمی در داخل مغازه و نیمی در پیاده‌رو مقابل آن بود. یكی از صحنه‌ها كه در پیاده‌رو اجرا می‌شد تجاوز به عنف بود كه به طور كامل (نه به طور نمایشی و وانمودسازی) به وسیله یك مرد (كاملاً عریان یا بدون شلوار ـ درست به خاطر ندارم) با یك زن كه پیراهنش به وسیله مرد متجاوز چاك داده می‌شد در مقابل چشم همه صورت می‌گرفت. صحنه مسخره دیگر پایان نمایش هم این بود كه یكی از هنرپیشگان اصلی نمایش باز هم در پیاده‌رو شلوار خود را كنده هفت‌تیری در پشت خود می‌گذاشت و به این ترتیب تظاهر به انتحار می‌كرد. واكنش مردم عادی شیراز كه ضمن گردش در خیابان یا خرید از مغازه‌ها با چنین صحنه‌ مسخره و تنفرانگیزی روبرو می‌شدند معلوم است، ولی موضوع به شیراز محدود نشد و طوفان اعتراضی كه علیه این نمایش برخاست به مطبوعات و تلویزیون هم رسید. من به خاطر دارم كه این موضوع را با شاه در میان گذاشتم و به او گفتم اگر چنین نمایشی به طور مثال در شهر «وینچستر» انگلیس اجرا می‌شد كارگردان و هنرپیشگان آن جان سالم بدر نمی‌بردند. شاه مدتی خندید و چیزی نگفت. بازتاب سیاسی چنین واقعه‌ای در هر زمان بد بود، چه برسد به شرایط آن روز ایران كه در كنار هیجانات سیاسی نشانه‌هایی از اوج گرفتن احساسات مذهبی مردم و گرایش به سنن مذهبی در سراسر كشور به چشم می‌خورد(1)... ... اثر سیاسی برنامه‌هایی نظیر جشن هنر شیراز خیلی شدید بود و بسیاری از برنامه‌های این جشن كه بی‌جهت به هنرهای رادیكال و نو اختصاص یافته بود به هیچ‌وجه با مقتضیات جامعة ایرانی تطبیق نمی‌كرد. چرا می‌بایست این قدر پول صرف تبلیغ و ترویج هنرهای اروپایی و جمع‌آوری مجموعه‌های هنری اروپا گردد و چنان مراكز فرهنگی و هنری بزرگی، خارج از ظرفیت ادارة آن از طرف ایرانیان تأسیس شود...(2) ویلیام شوكراس روزنامه‌نگار و نویسنده انگلیسی نیز درباره تأثیر جشن هنر شیراز می‌نویسد: ... ملكه ریاست جشن هنر شیراز را نیز بر عهده داشت. در اواسط سالهای 70 جشن مزبور یكی از پرجنجال‌ترین رویدادهای فرهنگی كشور به شمار می‌رفت... جنجال‌های جشن هنر وقتی به اوج خود رسید كه در سال 1977 یك گروه هنرپیشه دكانی را در یكی از خیابانهای اصلی شیراز در نزدیكی مسجد گرفت و در درون دكان و در پیاده‌روی جلو آن نمایشی اجرا كرد كه شامل یك هتك ناموس تمام عیار و اعمال شهوت‌انگیز بین هنرپیشگان زن و مرد بود. چنین نمایشی در خیابان‌های هر شهرك انگلیسی یا آمریكایی جنحال برپا می‌كرد (و منجر به بازداشت هنرپیشگان می‌شد.) وقتی نمایش مزبور در شیراز اجرا شد، خشم و آزردگی فراوانی برانگیخت... بعدها در تبعید، فرح از جشن هنر دفاع كرد و اظهار داشت این جشن، هنر اصیل و سنتی تمام نقاط جهان را به ایران آورد! او كه از جزئیات نمایش‌‌ها بی‌اطلاع بوده و یكی دو نمایش توهین‌آمیز در آن یافته بوده می‌گوید: «در هر جشنواره‌ای مشكل می‌توان مانع از بیان آزاد هنرمندان شد و انتظار داشت مورد پسند گروههای مختلف اجتماعی قرار بگیرد...»(3) پی‌نوشت‌ها: 1ـ غرور و سقوط، خاطرات سفیر سابق انگلیس در ایران، صص 90 تا 92 2ـ همان ، ص 51 و 52 3ـ آخرین سفر شاه، ویلیام شوكراس، ص 115. منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

بازنگری فاجعه سینما ركس آبادان

روز 28 مرداد 1357 رژیم پهلوی برای ارعاب و ایجاد وحشت در میان مردم دستور به آتش کشیدن سینما رکس آبادان را داد؛ در حالی که مردم بی‌خبر و بی‌گناه مشغول تماشای فیلم بودند. این فاجعه باعث مرگ بیش از 400 انسان بی‌گناه گردید. سال 1357در 28 مرداد و درست در فردای روزی كه سینما آریای مشهد توسط عوامل رژیم شاه به آتش كشیده شد، سینمای ركس آبادان با بیش از 400 نفر از تماشاچیان آن در آتش سوخت و از آن جز تلی از خاكستر بر جای نماند. مطبوعات داخلی و رسانه‌های دولتی، این آتش‌سوزی را به انقلابیون نسبت دادند. (1) روزنامه «اطلاعات» در مورد این حادثه نوشت: «ساعت 22، در حالی كه 700 نفر مرد و زن و كودك سرگرم تماشای فیلم «گوزنها» بودند، گروهی خرابكار و غیر معتقد به اصول انسانی، با همكاری سرایدار سینما، با مواد آتش‌زا، سالن سینما را به آتش كشیدند. شعله‌های آتش زبانه كشید و حریق تمام سالن سینما را در برگرفت. مردان و زنان و كودكان تماشاچی با دیدن شعله‌های آتش به طرف درهای ورودی و خروجی هجوم بردند، اما با درهای بسته مواجه شدند. در این میان، شعله‌های آتش تمام سالن را دربرگرفت و تماشاچیان با ناله و ضجه در محاصره كامل شعله‌های آتش قرار گرفتند. 377 نفر از مردان و زنان و كودكان تماشاچی، زنده زنده و به طور فجیع و رقت‌باری، در میان شعله‌های آتش سوختند. بلافاصله پس از شروع حریق، برای اطفای آن از مأموران آتش‌نشانی، شهرداری آبادان و شركت ملی نفت ایران كمك خواسته شد. مأموران آتش‌نشانی موفق شدند در ساعت 2 بامداد آتش را مهار كنند. تلاش برای خارج ساختن اجساد 377 نفر از تماشاچیانی كه در آتش سوخته و كشته شده‌اند ادامه دارد.» بلافاصله پس از آتش‌سوزی سینما ركس شاپور نمازی (استاندار خوزستان) فرماندار، شهردار، رئیس شهربانی و مقامات مسؤول در محل اجتماع كردند. آنها كوشیدند كه مأموران آتش‌نشانی و مسؤولان را راهنمایی و برای مهار آتش كار را بر آنان تسریع كنند، به ویژه سعی بر این بود كه مجروحان را زودتر به بیمارستان برسانند. آبادان آن شب حالت فوق‌العاده‌ای داشت و بسیاری از مردم به خواب نرفتند. خانواده‌هایی كه فرزندان و یا یكی از اعضای ایشان به سینما ركس رفته بود، همه در اطراف سینما اجتماع كرده، زاری و شیون می‌كردند. سرایدار سینما كه در ایجاد این آتش‌سوزی با خرابكاران همكاری داشته است، در حالت مستی از سوی مأموران دستگیر شد در شهر آبادان حالت فوق‌العاده به وجودآمد و شهر در غم این فاجعه بزرگ و عزای ملی بسر می‌برد. پس از وقوع آتش‌سوزی در سینما ركس آبادان و اطلاع مردم از فاجعه‌ای كه اتفاق افتاد، خانواده‌های زنان و مردان و كودكانی كه در این آتش سوزی‌كشته شده‌اند، به خیابانها ریختند. به گفته مقامهای پلیس آبادان، چند لحظه پس از شروع نمایش فیلم، چند ناشناس با استفاده از تاریكی شب، درهای ورودی و خروجی سینما را بستند و داخل سالن سینما را با مواد آتش‌زا آغشته كردند و سپس با افروختن كبریت، سینما را به آتش كشیدند و گریختند. آتش‌سوزی كه با صدای دهشتناكی همراه بود، در اندك زمانی سراسر سالن سینما را فرا گرفت و ستونهای دود و آتش از هر سو به آسمان زبانه كشید. علی نادری (صاحب سینما ركس آبادان) در گفت و گو با خبرنگار «اطلاعات»،‌ با اظهار تأسف از این فاجعه، گفت: «سینما ركس كه حدود 20 سال پیش در خیابان شهرداری آبادان ساخته شده، بیش از شش میلیون تومان ارزش داشت و ظرفیت سالن آن نهصد صندلی بود. ساختمان سینما در برابر آتش‌سوزی بیمه بوده است.» سینما ركس آبادان در خیابان شهرداری و روی یك پاساژ قرا رگرفته بود در جریان آتش‌سوزی دهها مغازه زیر سالن سینما نیز آسیب دید. خبرنگار «اطلاعات» اضافه كرد نوبت آخر فیلم «گوزنها» ساعت 9 شب بود و آتش‌سوزی زمانی روی داد كه حدود یك ساعت از نمایش فیلم می‌گذشت . 377 زن و كودك و مرد بدون هیچ هراس و بی‌خبر از هرگونه فاجعه دلخراش، روی صندلیهای خود نشسته و سرگرم تماشای صحنه‌های پرجاذبه فیلم هنری «گوزنها» بودند، كه ناگهان صدای سهمگینی از هر چهار طرف سالن سینما برخاست، و در پی آن شعله‌های آتش و ستونهای دود و آتش به آسمان زبانه كشید. هنگامی كه آتش‌سوزی رخ داد، صاحب سینما (آقای علی نادری) در قطار تهران ـ خرمشهر بود و به سوی آبادان می‌رفت. از هفتصد تماشاگر سینما ركس آبادان كه مشغول تماشای فیلم بودند، در جریان آتش‌سوزی، فقط یكصد نفر توانستند خود را از مهلكه نجات دهند و به بیرون فرار كنند و ششصد نفر دیگر در میان جهنمی از آتش سوختند، كه از این عده 377 نفر جان خود را از دست دادند. بیشتر كسانی كه در این فاجعه دلخراش جان دادند، یا زیر دست و پا ماندند و بر اثردودزدگی خفه شدند و یا در میان شعله‌های آتش سوختند. سعیدنیا(فرماندار)، تیمسار رزمی( رئیس شهربانی) و دكتر حسین یساری (مدیر عامل جمعیت شیر و خورشید سرخ آبادان) در محل حادثه حضور یافتند و دهها امدادگر، پزشك، پرستار، بهیار و آمبولانس در محل مستقر شدند. صدها مأمور شهربانی، آتش‌نشانی و امدادگر برای بیرون كشیدن انسانها كه در میان شعله‌های آتش گرفتار آمده بودند، تلاش زیادی كردند، اما به دلیل پردامنه بودن حریق، كسی قادر نبود به شعله‌ها نزدیك بشود. پلیس خیابانهای اطراف سینما را زیر نظر گرفت و جستجوی وسیعی برای شناسایی و دستگیری عاملین آتش‌سوزی سینما از سوی پلیس ادامه داشت. با تلاش مأموران آتش‌نشانی آخرین شعله‌های آتش ساعت 4 بامداد فرو نشست.» 2 ساواك در مورد این فاجعه به ذكر تنها یك جمله در بولتن خبری نوبه‌ای خود اكتفا كرد. «چند تن از عناصر اخلالگر سینما ركس، شهر آبادان را به آتش كشیدند كه در نتیجه قریب 400 تن از تماشاچیان در آتش سوختند و جان خود را از دست دادند.» 3 پانوشت‌ها: 1ـ «دولت، مسلمانان افراطی و ارتجاعی را مسؤول این جنایت هولناك دانست، اما در واقع جای ابهام بسیار وجود داشت، زیرا آتش نشانی شهری كه بزرگترین پالایشگاه جهان در آن قرار داشت 2 ساعت پس از وقوع حادثه در محل حاضر شد و ‌آن هم در حالی كه وسایل نقلیه‌شان فاقد آب بود، و تنها شیر آب آتش‌نشانی نزدیك به سینما نیز آب نداشت. از همه مهمتر، با توجه به نزدیك بودن اداره پلیس (یعنی در فاصله 300 متری سینما) هیچ كس به مدت یك ساعت به محل حادثه نزدیك نگردید. همچنین باید در نظر داشت كه رئیس پلیس شهر آبادان، تیمسار رزمی، رئیس سابق پلیس قم بود كه پس از سركوب تظاهرات قم ارتقای مقام یافته، به آبادان منتقل شده بود.» (وحیدالزمان، پرفسور ـ «سیمای انقلاب ایران») 2ـ اطلاعات، ش 15691، 29/5/57، ص 4. 3ـ حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، ساواك و روحانیت، ج 1، تهران، 1371، ص 266. منبع: روزشمار انقلاب اسلامی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ج چهارم منبع بازنشر: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

بافقی کیست؟

محمود ظفری – بهزاد قاسمی مرداد 1394 هفتادمین سال رحلت آیت الله بافقی است. آیت الله محمد تقی بافقی؛ فقیه و مجتهد در 1292 ق در بافق از توابع یزد دیده به جهان گشود. پدرش، محمد باقر از تجار یزد بود. آیت الله بافقی ابتدا نزد پدر تعلیم و تربیت یافت و پس از فراگیری مقدمات دینی هنگامی 14 سال بیش نداشت برای تکمیل تحصیلات عازم یزد شد. طی 14 سال اقامت در یزد در مدرسۀ مصلی نزد اساتید آن سامان از جمله سید علی مدرس یزدی ملقب به « لب جندقی» به تحصیل فقه و اصول پرداخت و نزد همو قوانین الاصول اثر میرزای قمی را نیز فراگرفت. در 1320 ق، 28 ساله بود که برای تکمیل آموخته هایش راهی نجف شد. در آن جا برای فراگیری فقه، اصول، تفسیر و حدیث از آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، سید محمد کاظم یزدی و میرزا حسین نوری بهره گرفت و رهسپار کربلا شد. در کربلا نزد سید احمد موسوی کربلایی اخلاق و عرفان آموخت و از ملا حسینقلی دره جزینی همدانی توشه برگرفت. آن گاه با کسب جواز از آیت الله سید حسن صدر کاظمینی و سید محمود مرعشی نجفی به درجۀ اجتهاد نائل آمد. کرامات متعددی از او درمنابع مختلف ذکر شده که از آن میان می توان به دیدار با امام عصر (ع) ، طی الارض و پیش گویی اشاره کرد. فعالیت ها آیت الله بافقی طی دوران تحصیل در نجف با سرمایۀ شخصی یک باب مغازۀ عطاری به راه انداخت و به فعالیت در این حرفه مشغول شد. رفتار نیکش با مشتریان باعث شد تا در خوش رفتاری و زهد بلندآوازه گردد اما پس از یک سال و اندی سرمایه و مغازه اش را از دست داد. انجام ریاضات معنوی یکی دیگر از برنامه های او بود که هر صبح پنجشنبه پیاده از نجف به کربلا می رفت، شب را در حرم امام حسین (ع) احیا می داشت و صبح روز جمعه پیاده به نجف بازمی گشت. آیت الله بافقی علاوه بر آن، دو سفر پیاده از نجف به مکه و هفت سفر پیاده از نجف به مشهد نیز داشت. آیت الله بافقی پس از 17 سال توقف و تکمیل معلومات در نجف در 1337 ق به ایران بازگشت و در محلۀ "باغ پنبه" قم سکنی گزید. سه سال پس از اقامت، در نامه ای به آیت ا... عبدالکریم حائری از وی خواست تا از اراک به قم آمده، حوزه ای علمی بنا گذارد. دو ماه پس از ورود شیخ عبدالکریم حائری یزدی به قم در 1340 ق / 1301 ش در جلسه ای که باحضور آیت الله بافقی و سایر علما به منظور بررسی مسألۀ تأسیس حوزۀ علمیۀ قم تشکیل شد، وی بر تأسیس این حوزه اصرار ورزید که سرانجام با تشویق ها و پیگیرهای او، آیت الله حائری به تأسیس حوزه اقدام ورزید. آیت الله بافقی از مشاوران عبدالکریم حائری به شمار می رفت. در ادارۀ امور حوزه با شیخ عبدالکریم حائری همکاری داشت و در مقام خزانه دار آیت الله عبدالکریم حائری شهریۀ علما و طلاب را پرداخت می کرد و گاه به هنگام غیبت شیخ عبدالکریم حائری به جای او به امامت جماعت می ایستاد. آیت الله بافقی درقم تعدادی مسجد ترمیم و بنا کرد از جمله مسجد جمکران، مسجد میدان کهنه، مسجد حسین آباد ـ که خود نیز به طور عملی در مرمت آن سهیم بود. او با کوشش جمعی از فضلا "مستدرک الوسائل میرزا حسین نوری" را تصحیح کرد. آیت الله بافقی شاگردان متعددی داشت از جمله آیت الله سید محمد رضا طاهایی میبدی و سید ابوالحسن حائری زاده که در اخلاق از وی بهره برد. مبارزه با رضا شاه آیت الله بافقی، مبارزۀ خود با رضا شاه را با حربۀ امر به معروف و نهی از منکر شروع کرد. او در سال های اوج دیکتاتوری رضا شاه و در هنگامه ای ـ که وی آیت الله عبدالکریم حائری را تهدید به از بین بردن حوزۀ علمیۀ قم می کند ـ ابتدا با نوشتن نامه هایی ـ که با عنوان «از: آخوند بافقی، به: رضا شاه» آغاز می شد ـ او را از مخالفت با اسلام و بی توجهی به آئین دین بازمی دارد و در آخرین نامه با ذکر سورۀ التکاثر به شدت او را به رعایت احکام و شئونات اسلامی متذکر می شود. پس از این نامه، آیت الله بافقی بی آن که دستگیر شود، تحت نظارت و مراقبت قرار می گیرد تا آن که اعلامیۀ قدغن شدن امر به معروف و نهی از منکر توسط رضا شاه صادر می شود. آیت الله بافقی با آگاهی از ممنوع شدن عمل به این دستور اسلامی، تمامی اصناف و کسبه را دعوت به تجمع و تحصن در حرم حضرت معصومه (س) کرده، پس از گردآمدن این اجتماع، با ذکر آیه ای از آیات مربوط به امر به معروف و نهی از منکر، اجرای این دستور را بر تک تک مسلمانان به ویژه علما و طلاب واجب دانسته، آن را فریضۀ الهی و رضا شاه را فرعون زمان می خواند. پس از ایراد این سخنرانی، دولت عقب نشینی کرده، دستور جمع آوری اعلامیه و لغو قانون را صادر می کند. اما مبارزۀ اصلی آیت الله محمد تقی بافقی با حکومت رضاشاهی هنگامۀ نوروز و لحظۀ تحویل سال 1307 ش / 1347 ق در حرم حضرت معصومه (س) رخ می دهد . در آخرین روز سال 1306 ش / 1346 ق همسر و دختران رضاشاه و تعدادی از خدمۀ دربار به حرم حضرت معصومه (س) رفته در غرفه های رواق ایوان آیینه جای می گیرند. چند دقیقه به تحویل سال مانده، چادرهای مشکی خود را با چادرهای سفید عوض می کنند و در انجام این کار تعلل می ورزند . انعکاس طرز پوشش آن ها در آیینه های حرم همۀ حضار را متوجه بی حجابی آنان می کند. این واقعه با اعتراض واعظ حرم به نام سید ناظم و آیت الله بافقی مواجه شده، وی پیامی بدین مضمون خطاب به زنان دربار می فرستد: «شما چه کسانید؟ اگر غیر از دین اسلامید پس دراین مکان شریف چه می کنید؟ و اگر مسلمانید پس در حضور چندین هزار جمعیت در غرفۀ حرم چرا "مکشفة الوجه و الشعر" نشسته اید؟ » پیام مؤثر واقع نمی شود و آیت الله بافقی شخصاً به حرم رفته از زنان دربار می خواهد تا حرم را ترک کنند. همسر رضاشاه و همراهانش در اعتراض به این برخورد از رواق خارج شده به خانۀ تولیت می روند. رئیس شهربانی نیز بی درنگ، گزارش اغراق آمیزی از واقعه تهیه و به تهران ارسال می کند که توسط سرهنگ درگاهی دریافت می شود. در بعدازظهر همان روز سرهنگ درگاهی رضا شاه را ـ در حالی که از ساعت 4 بعدازظهر برای تشرف دستجات مختلف به منظور تبریک عید نوروز در قصر شخصی نشسته بود ـ مطلع می کند. رضاشاه بی فوت وقت و با خشمی آکنده از نفرت به سرهنگ بوذرجمهری دستور می دهد با یک گروهان پیاده، یک گروهان مسلسل و چند باطری توپخانه و آتشبار به سمت قم حرکت کرده، در یک کیلومتری شهر متوقف شود. خود نیز پس از گذشت اندکی زمان سوار خودرو شده عازم قم می شود. در این مسیر فقط تیمورتاش؛ وزیر دربار به همراه قائم المقام الملک رفیع با خودروی حاج مخبر السلطنه هدایت به دنبال شاه به سمت قم روان می شوند که پس از سه ساعت حرکت در ساعت 22 شب وارد قم می شوند. نظامیان در منظریه مستقر شده، به محاصرۀ حرم می پردازند. رضاشاه برخلاف رسم معمول با چکمه وارد صحن حرم شده به نظامیان دستور ضرب و شتم می دهد. خود نیز با عصای آهنین در دست به ضرب و شتم روحانیون می پردازد و جمعی از آنان را دستگیر و روانۀ زندان می کند. در این ماجرا رئیس شهربانی قم نیز به شدت توسط رضا شاه مضروب می شود. او سپس دستور می دهد آیت الله محمد تقی بافقی و واعظ حرم را دستگیر کرده به حضورش آورند. رضا شاه پس از ضرب و شتم ایشان، آیت الله بافقی را به توقیفگاه شهربانی در تهران روانه کرده و برای چند ماه محبوس می کند. پس از این حادثه، رضاشاه با صدور بخشنامۀ بسیار تندی نوک حملۀ خود به جامعۀ روحانیت را شدت می بخشد و به صراحت جنگ خود با روحانیون را این گونه اعلام می کند: «از چندی قبل به این طرف به طوری که همه می دانید یک عده از طبقۀ وعاظ و ذاکرین و آخوندها که در حقیقت این عده را باید از ... طبقۀ مفسد مملکت محسوب نمود علناً و بی پرده شروع به پاره ای اظهارات بی رویه در منابر و مجالس نموده و در اثر سکوت و بی اعتنایی مصادر قشونی و مأمورین دولتی روز به روز بر تجری و جسارت خود افزوده و از مذاکرات و تحریکات آنها هزار مفسده تولید تا اینکه کار بی شرمی را به جایی رسانیدند که در شب اول سال در قم یکی از نوع آنها مفسده برپا کرده و طوری از حد خود خارج شد که ممکن بود اشخاص آن حوزه همه اعدام شوند و خود آن محوطه نیز مرکز این فساد قرار گرفته بود محو و معدوم گردد ... ». این حکم به اضافۀ سایر حکم های دیگری که رضا شاه پیرو این واقعه به امرای لشکر و فرماندهان کشور ارسال می کند، حکایت از تغییر رویه در برخورد با روحانیون و اعلان آشکار مقابلۀ جدی و صریح با روحانیت است. او در پی حذف طبقۀ روحانی از طبقات اجتماعی جامعۀ ایرانیست تا مظاهر حکومت خودکامه را به سمت دیکتاتوری سوق دهد. بنابراین لازم است تا جامعۀ روحانی به منزلۀ یکی از نمودهای اقتدار نیروهای فشار جامعه سرکوب و حذف گردد: «دفتر مخصوص شاهنشاهی. سال:1307. دستور به امراء لشکر که چون بعضی از وعاظ و ذاکرین بی ادبی و سوءنیت به مملکت را از حد گذرانده اند از این تاریخ به بعد اگر به اقدامات و سخنان خود ادامه دادند آنها را به سختی تنبیه نمائید ». او کاملاً متوجه است که بهای این سرکوب و حذف نباید به قیمت سرنگونی حکومت تازه تأسیسش تمام شود چرا که ریشه های مذهب در جامعه بسیار عمیق و روحانیت متولی مذهب است. این اقدام، موجی از مخالفت و اعتراض مردم بر ضد رضا شاه را در قم به همراه می آورد که با حسن تدبیر آیت الله عبدالکریم حائری برای جلوگیری از فجایع بیشتر ـ که می توانست به از هم پاشیدن حوزۀ علمیۀ قم منجر شود ـ گرفته می شود. آیت الله عبدالکریم حائری برای جلوگیری از خونریزی بیشتر، حکم شرعی بدین شرح صادر می کند: «صحبت و مذاکره در اطراف قضیۀ اتفاقیه مربوط به شیخ محمد تقی برخلاف شرع انور و مطلقاً حرام است ». این حکم از وقوع رخدادهای ناگوار بعدی جلوگیری می کند و به پایمردی آیت الله عبدالکریم حائری، آیت الله محمد تقی بافقی پس از گذشت شش ماه از محبس رها می شود. لکن این رهایی با تبعید وی به حضرت عبدالعظیم در شهر ری به حبس ابدی تبدیل شده تا پایان عمر تحت نظر یک تن بازرس آگاهی به سر می برد . وی در مدتی که در شهر ری در تبعید به سر می برد، به مرمت مسجد کوچۀ زنگنه، مسجد نو، مسجد دروازه باباخان، مسجد محلۀ درویشی ها و مقبرۀ حجت الاسلام علی اکبر تفرشی پرداخت. وفات دربارۀ وفات آیت الله بافقی دو روایت موجود است. یک روایت از آن آقا بزرگ تهرانی که در طبقات الاعلام شیعه می نویسد: آیت الله بافقی در اثر ابتلا به بیماری سرطان، پنج ساعت پس از عمل جراحی فوت کرد و دیگری از آن مؤلف علمای بزرگ شیعه از کلینی تا خمینی، م ـ جرفاذقانی که می گوید: در 1314 ش، آیت الله بافقی پس از آگاهی از خبر کشتار مردم در واقعۀ مسجد گوهرشاد از فرط اندوه و ناراحتی حاصل از کسب این خبر، سکته کرد و برای مدتی بستری گردید. در این وضعیت بخشی از بدن او فلج شد و پس از گذشت سه ماه و یافتن اندکی بهبودی، بی توجه به ممنوع الخروج بودنش از جانب دولت، عازم مشهد شد و سرانجام در 1320 ش پس از عزل رضاشاه از تبعید رهایی یافت و پس از بازگشت به قم، طی اقامت کوتاهش در این شهر از گشایش دکان های مشروب فروشی جلوگیری کرد و برای زیارت به عتبات رفت. 11 ماه در عتبات ماند سپس به شهرری، تبعیدگاه قدیم خود بازگشت. یک سال پس از بازگشت به ری، در 1365 ق/ 1324 ش، در حالی که 72 یا 73 سال از حیات را سپری می کرد در بیمارستان فیروزآباد درگذشت . پیکرش را به قم آورده با مشایعت سید محمد تقی خوانساری در مقبرۀ آیت الله عبدالکریم حائری و در حرم حضرت معصومه (س) به خاک سپردند . به گفتۀ برخی آگاهان، اقدام آیت الله بافقی در برخورد با خانوادۀ رضا شاه، جریان کشف حجاب را 8 سال به تأخیر انداخت که این زمان با توجه به عمر 20 سالۀ سلطنت رضا شاه مدت کمی نمی باشد. سایرمنابع: ــ م ـ جرفادقانی؛ علمای بزرگ شیعه از کلینی تا خمینی، قم: انتشارات معارف اسلامی، چاپ اول: مهر 1364. زندگی طوفانی، ص 181 ـ 187، حکایت آلمان رفتن و از ص 136 به بعد طلوعی. پی نوشت : 1.. برای آگاهی بیشتر ر.ک: محمد شریف رازی؛ گنجینۀ دانشمندان. نیز ر.ک: همو، کرامات صالحین. نیز ر.ک: همو، اختران فروزان ری و تهران. 2.. برای آگای بیشتر ر.ک: محمد رازی؛ التقوی و ما ادراک مالتقوی. 3.. برای آگای بیشتر ر. ک: همان و نیز ر.ک: سید جواد مدرسی یزدی؛ نجوم المسرد فی الصرح الممرد. 4.. در ذکر تاریخ بازگشت آیت ا ... بافقی به قم اختلاف نظر وجود دارد. علی دوانی در نهضت روحانیون ایران این تاریخ را 1336 ق دانسته. 5.. دوانی، علی؛ نهضت روحانیون ایران، ج 1 و 2، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم: 1377، ص 406. 6.. در ذکر تاریخ دقیق این واقعه اتفاق نظر موجود نیست. بیشتر مورخان تاریخ رویداد را 1306 ش دانسته اند و گروهی دیگر به استناد درج واقعه در روزنامۀ شرق از قول حسین مکی، تاریخ 1307 ش را درست تر دانسته اند. 7.. برخی منابع گزارش داده اند که زنان دربار بدون چادر و برخی دیگر گفته اند: بی حجاب در غرفه ها نشستند. برخی منابع نیز طرز پوشش آن ها مغایر با پوشش معمول و اسلامی توصیف کرده اند. 8.. خلخالی، علی ربانی؛ شهدای روحانیت شیعه در یکصد ساله اخیر، بی جا، چاپ اول: 1402 ق، ص 156. 9.. سند شماره 3 موجود در مؤسسۀ مطالعات و پژوهش های سیاسی. 10.. سند شماره 1 موجود در مؤسسۀ مطالعات و پژوهش های سیاسی. 11.. عاقلی، باقر؛ رضاشاه و قشون متحدالشکل (1300 ـ 1320)، تهران: نشر نامک، چاپ دوم: 1379، ص 252. 12.. اقتباس از: مکی، حسین؛ تاریخ بیست سالۀ ایران، ج 4، تهران: انتشارات علمی، چاپ ششم: 1380، ص ص 265 ـ 267. 13.. علی موسوی گرمارودی در شرح زندگانی حاج شیخ محمد تقی بافقی، وفات وی را 1321 ش / 1361 ق دانسته. 14.. دوانی، علی، همان جا. منبع: سایت دوران

تاملی بر یک اعتراف

ساواك طرحهای بلندمدت و انسجام یافته‌ای برای برخورد با شرایط بحرانی پیش‌بینی نكرده بود و با آغاز حركتهای مردمی در دوران پیروزی انقلاب اسلامی، دچار سردرگمی شد. با این احوال كوشید با ارائه راه‌حلهایی، موجبات فروكش كردن ناملایمات اجتماعی و سیاسی را فراهم آورده و چاره‌اندیشی‌هایی كند. به طور نمونه به دنبال واقعه 19 دی 1356 قم و سپس 29 بهمن 1356 در تبریز، ساواك به این نتیجه رسید كه تبعیت مردم از روحانیون و نیز نارضایتی آنان از سوء عملكرد دوایر و دستگاههای دولتی و حكومتی عامل بروز حادثه است. به همین دلیل به شعب خود دستور داد ضمن بررسی مشكلات و نارضایتیهای عمومی حوزه فعالیت خود، دلایل و ریشه‌های بروز بحران را شناسایی و تجزیه و تحلیل كنند. ساواك به مأموران خود هشدار می‌داد كه از روحانیون مخالف حكومت مراقبت كنند و علت گرایش مردم را به سوی آنان بررسی نمایند. ساواك در جزوه‌ای كه با هدف ریشه‌یابی روند و چگونگی شكل‌گیری و گسترش بحران سیاسی تهیه كرده بود، به تحولات پس از كودتای 28 مرداد 1332 و نقش این سازمان در سركوب مخالفان سیاسی حكومت در دهه‌های 1330 تا 1350، اشاره كرده بود. ساواك در این گزارش تحلیلی اعتراف می‌‌كند كه ریشه بسیاری از نارضایتیها را در كشور باید در موارد زیر جستجو كرد: 1ـ فقدان عدالت اجتماعی و اقتصادی، 2ـ شكاف عظیم طبقاتی در كشور، 3ـ ناكارآمدی و عدم تحقق برنامه‌های پر سر و صدای انقلاب سفید، 4ـ بی‌توجهی و بی‌‌اعتقادی رجال و كارگران حكومتی و دولتی به طرحهای انقلاب سفید و اساساً بی‌‌توجهی و بی‌‌اعتقادی به برنامه‌های اصلاحی حكومت، 5ـ فساد گسترده اداری، 6ـ فساد گسترده اقتصادی و مالی، گسترش دزدی و ارتشا، گسترش تبعیض و بی‌عدالتی در سطوح مختلف اداری و مدیریتی، بی‌توجهی به مردم در دوایر دولتی و حكومتی، 7ـ ناهماهنگی و ناكارآمدی دوایر حكومتی و دولتی، 8ـ مشكلات فزاینده اقتصادی، 9ـ توزیع نامتعارف و تبعیض‌آمیز ثروت عمومی و افزایش تجمل‌پرستی در میان اقلیت ثروتمند و گسترش فقر عمومی در سطوح میانی و پایین‌دست جامعه، 10ـ شكست برنامه‌های نوسازی و توسعه در بخش كشاورزی و عدم توجه حكومت به روستائیان، 11ـ رشد نامتوازن شهرها، 12ـ عدم توجه حكومت به حل مشكلات عدیده جوانان، 13ـ عدم توجه كارگزاران حكومت به خواستهای مردم و بی‌اعتمادی مردم نسبت به مجموعه حكومت و 14ـ نقش استادان دانشگاهها و نیز معلمین و آموزگاران مدارس در انتقاد از حكومت در ایران و نیز گرایش طبیعی دانشجویان و دانش‌‌آموزان و طیف وسیعی از فرهنگیان و دانش‌آموختگان كشور به ایدئولوژیهای سیاسی و مذهبی مخالف رژیم پهلوی. ساواك در برخی ارزیابیهای خود، تلاش می‌كرد تحولات سیاسی دوران انقلاب را به گروههایی چون حزب توده پیوند زند و وانمود سازد كه گروههای مسلمان نقش درجه چندمی در انقلاب دارند. در مواردی نیز ساواك، احتمالاً برای یافتن دستاویزی در سركوب مخالفان، بر نقش محوری گروههای مسلح در دوران انقلاب تأكید می‌كرد و چنین القا می‌كرد كه گروههای خرابكار و تروریست عامل اصلی بحران سیاسی آن دوره هستند. ساواك برای غلبه بر بحران سیاسی، همگام با برخورد قهرآمیز با مخالفان، موارد زیر را نیز توصیه می‌كرد: 1ـ با فعالیت حزب رستاخیز، حكومت چنین بنمایاند كه خود پرچمدار تشكیل و فعالیت حزب و یا احزاب ملی شده و این حزب یا تشكلهای جدید به مظاهر و ارزشهای فرهنِگی، سیاسی، مذهبی، اعتقادی، اجتماعی و ... به دیده احترام می‌‌نگرند، 2ـ حكومت برای فائق‌ آمدن بر مشكلات، گروهی از جامعه‌شناسان و متفكرین را به خدمت بگیرد، 3ـ با تفكیك گروههای مختلف به مخالف، ناراضی و منتقد حكومت، برای ایجاد تضاد و اختلاف بین این گروهها برنامه‌ریزی كرده و از گروههای ناراضی متمایل به حكومت حمایت كند، 4ـ طرحهایی برای جذب گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی به حكومت اجرا كرده و حمایت از رژیم پهلوی را در سطوح مختلف تبلیغ كند، 5ـ رسانه‌های گروهی (رادیو و تلویزیون) را از وجود افراد فاسد، مغرض و منحرف پاكسازی كند، 6ـ هر چه سریعتر در حل مشكلات دانشگاه و دانشگاهیان بكوشد و بر مجموعه دانشگاه كنترل بیشتری اعمال كند، 7ـ برای رسیدگی به مشكلات و خواستهای كاركنان، كارگران و كارمندان دولت به سرعت چاره‌اندیشی كند، 7ـ قوانین و مقررات دست و پاگیر اداری بر سر راه رونق تجارت و بازرگانی در عرصه داخلی وخارجی را از میان بردارد، 9ـ برای تهیه مایحتاج عمومی به سرعت دست به كار شود و برای به حداقل رساندن تورم تلاش كند؛ و همچنین برای كاهش قیمت مسكن و ساخت خانه‌های انبوه و ارزان قیمت سرمایه‌گذاری كند، 10ـ برای نجات اقتصاد كشاورزی و روستایی تدابیر جدی و عملی اتخاذ كند، 11ـ برای تأمین نیازها و مشكلات مالی و معیشتی نیروهای انتظامی و نظامی چاره‌اندیشی كند، 12ـ با پدیده فساد، مبارزه‌ای جدی، پیگیر و واقعی شروع كند، 13ـ برای تقویت و حمایت از علما و روحانیون مخالف امام خمینی از هیچ تلاشی فروگذار نكرده و در ایجاد اختلاف میان علما و روحانیون هیچ‌گونه تردیدی به خود راه ندهد، 14ـ در برابر مخالفان حكومت امتیازات بدون ما به ازایی ندهد و تلاش كند بیشترین امتیازات در اختیار ناراضیان و منتقدین متمایل به حكومت قرار گرفته و موضع آنان را در برابر مخالفان آشتی‌ناپذیر حكومت تقویت كند، 15ـ آزادی زندانیان سیاسی با تدبیر و برنامه‌ریزی ویژه‌ای صورت گرفته و از آزادی شتاب‌زده و سریع آنها جلوگیری شود و تلاش شود صرفاً در ازای به دست آوردن امتیازاتی از مخالفان، زندانیان آزاد شوند، 16ـ دولت تلاش كند اعطای هر امتیازی به مخالفان از موضع قدرت صورت گرفته و چنین وانمود نشود كه حكومت و دولت به دلیل ضعف و ناچاری تن به درخواست مخالفان داده است. ساواك در گزارش محرمانه‌ای كه در 8 مهر 1357 درباره روند شكل‌گیری مخالفتهای سیاسی با رژیم پهلوی تهیه كرد، با بررسی نقش گروههای سیاسی، اجتماعی و مذهبی مختلف در تحولات جاری كشور، نهایتاً بر این نكته پای فشرد كه امام خمینی از همان آغاز حركت مردم نقش تعیین‌كننده در هدایت و رهبری تحولات جاری كشور داشته و تمام تلاشهای ساواك برای پیشگیری از نقش ایشان كمتر با موفقیت قرین شده است. ساواك با اشاره به گروههای سیاسی و اجتماعی مختلفی كه در جریان ناآرامیهای دوران انقلاب مشاركت دارند، تصریح می‌‌كند كه سرنخ تمام تحولات و ناآرامیها در اختیار امام خمینی و روحانیون تحت هدایت ایشان است. ساواك تهران در اواسط سال 1357 با برشمردن روند حوادث كشور اعلام كرد كه تقریباً تمام گروهها، احزاب و دستجات سیاسی فعال ناگزیر از امام خمینی و ایده‌های انقلابی او پیروی می‌‌‌كنند و هدف نهایی مخالفان به سقوط كشانیدن رژیم پهلوی و برقراری حكومتی اسلامی به رهبری امام خمینی است. در آذر 1357 اداره كل چهارم ساواك توصیه كرد كه این سازمان برای كسب حیثیت خود باید به اقدامات زیر متوسل شود: 1ـ جلسات و نشستهای مشتركی با دستگاههای دولتی و حكومتی برگزار كرده و طی مصاحبه‌های تلویزیونی وظایف قانونی ساواك را برای اذهان عمومی تشریح كند و به مردم بقبولاند كه ساواك برخلاف تبلیغات و اخبار موجود، سازمانی سركوبگر نیست، 2ـ مصاحبه و گفت و گوهایی با ارباب جراید و روزنامه‌ها ترتیب داده و آنان را ترغیب كند تا مطالبی در حمایت و طرفداری از ساواك بنویسند و از تخریب بیشتر این سازمان در نزد افكار عمومی خودداری كنند، 3ـ ساواك طرحهای تبلیغی و رسانه‌ای مؤثری برای معرفی نقش سازنده این سازمان در ایجاد امنیت داخلی اجرا كند و بر نقش این سازمان در ایجاد امنیت و حفظ استقلال كشور تأكید كند، 4ـ از طریق برنامه‌های تبلیغی رسانه‌ای (رادیو و تلویزیون) و نیز از طریق روزنامه‌‌ها و مطبوعات، مردم را به ایجاد ارتباط و تماس دوستانه و نزدیك با ساواك تشویق كرده و چنین القا كند كه ساواك جز سعادت و نیك‌بختی مردم آرزوی دیگری ندارد ، 5ـ كمیته‌ای برای ارزیابی فعالیت و اقدامات ساواك و آسیب‌شناسی رفتار و عملكرد این سازمان در برابر مردم تشكیل دهد، 6ـ در روشهای بازجویی و اعتراف‌گیری از متهمان و مخالفان سیاسی تجدیدنظر كرده و از بازجویان تحصیل‌كرده و آموزش دیده استفاده كند، 7ـ در حیطه وظایف و شیوه عمل اداره كل سوم ساواك تجدیدنظر كند، 8ـ ساواكیان بدنام و تبه‌‌كار و تمام كسانی كه به دلیل انتساب به ساواك و همكاری با آن موجبات بدنامی سازمان را فراهم آورده‌اند، اخراج شوند. اداره كل هشتم ساواك (ضدجاسوسی) نیز در 22 آذر 1357 برای نجات ساواك از بحران گرفتار آمده كه در نوك حمله مخالفان قرار داشت، پیشنهاداتی به شرح زیر ارائه داد: 1ـ برای انحراف افكار عمومی از موضوع خلافكاریها و جنایات ساواك، نام این سازمان تغییر یابد، 2ـ طی برنامه‌های تبلیغاتی و اطلاع‌رسانی، حیطه وظایف و عمل ساواك بر حسب مقررات و قوانین تصویب شده توضیح و تشریح شود، 3ـ برای اعاده حیثیت ساواك اقدامات مؤثری صورت گرفته و به‌ویژه جنایات، سركوبگریها و تمام اقدامات غیرانسانی كه توسط مخالفان به ساواك نسبت داده می‌شود، تكذیب شده و چنین القا شود كه نیروهای ساواك انسانهایی شریف، فداكار و وطن‌پرست بوده و جز تعالی و پیشرفت كشور هدفی دنبال نكرده‌اند، 4ـ برای شناسایی برخی اقدامات مثبت خود در حفظ امنیت كشور، پاره‌ای از اسناد درباره جاسوسیها و خیانتهای گروههای سیاسی نظیر كمونیستها را افشا كند، 5ـ اسناد و مدارك خود را درباره اقدامات این سازمان بر ضد نفوذ كمونیسم و دستگاه اطلاعاتی شوروی و سایر سرویسهای اطلاعاتی ـ جاسوسی مخالف كشور را منتشر كرده و در معرض قضاوت عمومی قرار دهد، 6ـ برای ادامه همكاری منابع اطلاعاتی و نفوذیها با این سازمان، ساواك تمهیدات امنیتی و اصول شدید مخفی‌كاری را رعایت كرده و با دادن وعده‌های مختلف، این منابع اطلاعاتی را به ضرورت ادامه همكاری با ساواك دلگرم كند، 7ـ آن دسته از منابع اطلاعاتی را كه اینك در صدد قطع همكاری برآمده و بر آن شده‌اند اسراری از ساواك را افشا كنند، به انحاء گوناگون تحت فشار و تهدید قرار دهد، 8ـ برای استخدام و به كارگیری منابع اطلاعاتی جدید كه وفاداری بیشتری به حكومت و آن سازمان دارند، گامهای اساسی بردارد و با جلب اعتماد و اطمینان آنان در افزایش قابل‌توجه حقوق و مزایای دریافتی آنان بكوشد و به آنان چنین القا شود كه منتقدان رفتار سوء ساواك، مخالفان پیشرفت و توسعه كشورند و مصالح عموم مردم را تشخیص نمی‌‌دهند، و 9ـ نهایتاً ساواك برای دفاع از عملكرد این سازمان، از هیچ اقدام تبلیغاتی در سطح روزنامه‌ها و نشریات و نیز رسانه‌های گروهی (رادیو و تلویزیون) غفلت نورزد. ساواك گزارشات منظمی به صورت بولتنهای نوبه‌ای محرمانه‌ تهیه و در اختیار مسئولان در دولت و حكومت قرار می‌داد. این روند تهیه گزارشات محرمانه، تا واپسین روزهای حكومت پهلوی ادامه داشت. این گزارشات به‌ویژه پس از بازگشت امام خمینی به كشور، اقدامات و تلاشهای دولت بختیار را برای جلوگیری از سقوط قطعی رژیم پهلوی مهم ارزیابی كرده و چنین وانمود می‌كرد كه به زودی در ایران، بحران گسترش خواهد یافت و امام خمینی در فاصله زمانی نه چندان طولانی با چالشهایی جدی روبرو خواهد شد. گزارشات محرمانه ساواك درباره تحولات سیاسی، اجتماعی جاری كشور تا ساعات پایانی حكومت پهلوی هم كماكان ادامه داشت. منبع:ساواک ، مظفر شاهدی ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1386 ، ص 686 تا 691 منبع بازنشر: سایت دوران

سینما رکس آبادان در شعله‌های فاجعه طراحی شده

ساره جمالی ساعت‌ حدود 30/21 بیست‌ و هشتم‌ مرداد 1357 هم‌زمان‌ با شب‌ پانزدهم‌ رمضان‌ و سالگرد تولد امام‌ حسن‌(ع‌) در حالی‌ که‌ صدها نفر درسینما رکس‌ آبادان‌ مشغول‌ تماشای‌ فیلم‌ «گوزن‌ها» بودند سینما دچار حریق‌ شد. در آتش‌سوزی سینما رکس آبادان عده‌ای از مردم زنده زنده در آتش سوختند. در جریان این آتش‌سوزی تماشاچیان حاضر در سینما برای فرار از مهلکه به طرف درهای خروجی روی آوردند، ولی درها را بسته یافتند. تنها 100 نفر توانستند از مهلکه بگریزند و در این میان 377 نفر جان باختند. در مورد تعداد کشته‌شدگان و مجروحین این حادثه نظرهای مختلف بیان شده است. ضرابی، دادستان وقت، همان زمان تعداد کشته‌شدگان را طی گزارشی 306 نفر اعلام می‌کند. وی می‌گوید: «از این تعداد 106 جسد شناخته شده‌اند که جداگانه دفن شده‌اند و هشتاد نفر نیز از گورستان به محل سکونت‌شان انتقال می‌یابند و 120 جسد دیگر به علت شدت سوختگی شناخته نشدند که تقریباً به طور دسته جمعی در کنار یکدیگر دفن می‌شوند.» در این واقعه هر چند تعداد جان باختگان بسیار زیاد بود، ولی مهم‌تر از آن تاثیر عمیقی بود که این حادثه بر روند انقلاب اسلامی‌گذاشت. به طوری که علاوه بر اینکه دست حکومت پهلوی را برای همگان رو کرد، مشخص شد این حکومت از هیچ عمل فاجعه‌آمیزی روگردان نبود و به هر قیمتی مصمم بود تا از پیشروی انقلاب جلوگیری کند. بنا بر شواهد و آثار موجود و همچنین گفته‌های شاهدان عینی که جان سالم به در برده بودند، این فاجعه از سوی حکومت پهلوی با برنامه و طراحی قبلی صورت گرفته بود. یکی از دلایل مهم، واکنش سریع حکومت در رادیو و تلویزیون است. روال معمول این بود که چنانچه حادثه‌ای اتفاق می‌افتاد، سعی می‌کرد تا آن را فقط در چند خط روزنامه اعلام کند و به هیچ عنوان در رادیو و تلویزیون مطرح نمی‌کرد. ولی در این حادثه تلویزیون برنامه عادی خود را قطع کرد و به طور کاملاً غیر معمول گفت: «هم اکنون این خبر به دست ما رسید...» حکومت پهلوی سعی می‌کرد این جریان را به مسلمانان افراطی و ارتجاعی نسبت دهد. دولت سریعا هیاتی را جهت بررسی و تحقیق از حادثه به آبادان فرستاد و با شتاب و عجله‌ای زیاد طی اعلامیه‌ای در روز پنجشنبه دوم شهریور 1357 فاجعه سینما رکس آبادان را رسماً عمدی اعلام کرد. حکومت کوشش می‌کرد تا این حوادث را به مردمی ‌که در درگیری‌ها و ناآرامی‌های چند ماه اخیر شرکت داشته‌اند، نسبت دهد، تا به افکار عمومی ‌چنین القا کند که اینان اسلام‌گرایان افراطی هستند که به تخریب سینماها می‌پردازند و به مراکز دولتی حمله می‌کنند. اما در حال در آتش‌سوزی سینما، فیلم «گوزن‌ها»، فیلمی ‌با مضمون اجتماعی بود که به انتقاد از اوضاع و شرایط بد اجتماعی کشور می‌پرداخت و دلیلی نداشت گروه‌های مخالف یا به قول ساواک، اسلام‌گرایان افراطی این سینما را برای پخش چنین فیلمی‌آتش بزنند. ویلیام سولیوان، آخرين سفير آمريکا در ايران معتقد است: «اقدامات دولت و بازداشت‌های گسترده نتوانست گرهی از معمای حریق سینما رکس باز کند و قضیه همچنان در پرده ابهام باقی ماند و عدم تعقیب جدی موضوع از طرف دولت، اتهام وارده بر ساواک را در این فاجعه بیشتر در ذهن مردم جا داد.» روزنامه اطلاعات در تاریخ پنجشنبه دوم شهریور1357، از زبان بازماندگان حادثه گزارشی منتشر کرد که در آن یک بازمانده به نام بخشی‌زاده که فرزند خود را در حادثه از دست داده بود، اظهار می‌کند: «من نیم ساعت پس از حادثه با کمک چند تن از اهالی در صدد کمک به محاصره‌شدگان در آتش برآمدیم. ولی ماموران مانع شدند. اتومبیل‌های آتش نشانی به موقع به محل نرسیدند و تازه وقتی آمدند یا آب نداشتند و یا مقدار کمی‌ آب داشتند. این اتومبیل‌ها فاقد وسایل لازم بودند.» از سوی دیگر امام خمینی(ره) در پیام خود ضمن تسلیت به مردم آبادان متذکر شدند که: «... قضیه دلخراش آبادان چون کشتار سایر شهرهای ایران از یک منشا به وجود آمده است. آیا از این جنایت کسی جز شاه و بستگانش امید نفعی داشته‌اند؟ آیا تاکنون غیر از شاه که هر چند وقت یک بار دست به کشتار وحشیانه مردم می‌زند، این قبیل صحنه‌ها را به وجود آورده است و یا خواهد آورد؟... ... من به ملت ایران اعلام خطر می‌کنم، خطر اینکه دستگاه، این گونه اعمال وحشیانه و ضد اسلامی ‌را در سایر شهرهای ایران انجام دهد تا تظاهرات پاک مردم شجاع ایران را که با خون ریشه‌های درخت اسلام را آبیاری می‌کنند، لوث نمایند...» مردم آبادان در فردای روز تشییع جنازه شهدا ضمن برپایی راهپیمایی اعتراض‌آمیز، ساواک و شخص شاه را گناهکار و دست آنان را در شهادت عزیزانشان دخیل دانستند و خبرنگار واشنگتن پست تاکید کرده که بار دیگر تظاهر کنندگان یک پیام مهم داشتند که: «شاه باید برود.» سهل انگاری پلیس، نیروهای آتش نشانی و نبود امکانات اطفای حریق در محل سینما و عدم رعایت اصول ایمنی توسط مدیر سینما، همه و همه، بار مسئولیت دولت وقت را بیشتر کرد. همه شواهد و عوامل مشخص می‌کند که حکومت پهلوی برای به انجام رساندن چنین حادثه‌ای، از قبل سناریویی را تنظیم کرده است. در زمان وقوع حادثه، شخصی که ریاست شهربانی را بر عهده داشت (سرتیپ رزمی) همان شخصی بود که 9 ماه پیش، حادثه 19 دی ماه قم را به وجود آورده بود. چند روز قبل از حادثه به تقاضای مدیر سینما و در اصل، به دستور شهربانی، تنها مامور پلیس سینما به بهانه عدم توانایی در پرداخت فوق العاده، از پست خود فرا خوانده شد. در نتیجه در شب حادثه، سینما فاقد پلیس محافظ بوده است. شاید یکی از دلایل بازداشت صاحب سینما و مدیر داخلی آن همین اقدام آنان باشد. از دیگر شواهدی که این فرضیه را ثابت می‌کند نزدیکی شهربانی با سینما و اداره دارایی است. در حالی که با وجود چنین سرو صدا و هیاهویی، تا ساعت‌ها شهربانی هیچ عکس‌العملی نشان نداد و با بودن ساختمان‌های حساس، هیچ گونه مراقبتی صورت نمی‌گرفت. شاید نظارت یک مامور کافی بود تا از این مصیبت بزرگ پیشگیری شود. از سوی دیگر شهری با داشتن چنان پالایشگاه عظیم نفتی باید دارای مجهزترین امکانات مهار آتش باشد. در حالی که واقعیت چیزی دیگر را بیان می‌کرد. طبق اظهارات عوادیان‌زاده، یکی از ماموران آتش نشانی آبادان، حتی از امکانات موجود نیز به طور کامل استفاده نشد. جعفر سازش که در این حادثه، پنج فرزند خود را از دست داده، در مورد عوامل اصلی این حادثه به بازپرس چنین می‌گوید:«من مقصر اصلی را [اینها می‌دانم]: 1. آن بی‌وجدانی که دستور داده در سینما را قفل کنند؛ 2. نبود آب و وسایل آتش نشانی و چرا اجازه ندادند وسایل اطفای حریق شرکت که مجهز است، کمک کنند و چرا دیر خبر دادند؛ 3. سازمان دفاع غیر نظامی‌که وظیفه‌اش کنترل سینماهاست، حتی شب قبل دیدم که صندوق خالی پپسی کولا جلوی در اضطراری چیده بودند؛ 4. شدت عملی که ماموران شهربانی با مردم می‌کردند، سربازان اس اس هیتلر هم نمی‌کردند». شاه (محمدرضا پهلوی) هم مارکسیست‌های اسلامی ‌را به عنوان عامل اصلی معرفی کرد و در ادامه در مشهد تظاهرات نمادینی در ابراز همدردی و انزجار از فاجعه سینما رکس به راه افتاد. این تظاهرات در میدان 28 مرداد مشهد برگزار شد و در آن، قطعنامه‌ای صادر شد که حکومت پهلوی در آن از گروه‌های اسلامی ‌مخالف خود انتقاد کرد و آنها را مسببان اصلی این فاجعه خواند و از طرف دولت و ملت از چنین فاجعه‌ای ابراز انزجار و تنفر کرد. همچنین شاه دستگاه قضایی کشور را مجبور کرد تا عاملی را به طور مشخص به مردم معرفی کند. آنها می‌خواستند عبدالرضا آشور را که در عراق دستگیر شده بود، به عنوان عامل اصلی آتش سوزی سینما رکس به مردم معرفی کنند. اما از آنجا که دادسرای آبادان از این کار سر باز زد، عبدالرضا آشور مدت‌ها در زندان ماند. غلامرضا ضرابی، دادستان وقت آبادان می‌گوید: «بارها مرا زیر فشار گذاشتند که بازپرس دادسرای آبادان را وادار کنم برای عبدالرضا آشور کیفر خواست صادر کند، اما من زیر بار این دروغ بزرگ نرفتم. در نتیجه اختلاف بین باهری (وزیر دادگستری وقت) و شریف امامی ‌اوج رفت... شریف امامی ‌از باهری مصراً می‌خواست که در جهت اجرای نیات شاه برای خواباندن سروصدای فاجعه سینما رکس عبدالرضا آشور را عامل این جنایت معرفی کند و باهری هم این فشار را به من منتقل می‌کرد. اما من می‌دانستم که آشور شخص بیکاری بیش نیست که می‌خواسته از طریق مرز عراق برای کار به کشورهای خلیج فارس برود... مرا در تهران، در جلسه‌ای با حضور شریف امامی‌، ارتشبد ازهاری و سپهبد مقدم، رئیس ساواک شرکت دادند، در این جلسه بار دیگر مرا تهدید کردند که باید برای فیصله دادن به ماجرای سینما رکس، آشور را به عنوان عامل اصلی جنایت آبادان معرفی کنم. من‌ زیر بار نرفتم‌. در نتیجه‌ شریف‌ امامی‌ باهری‌ را که‌ او هم قلبا تمایلی‌ به‌ این‌ کار نداشت به‌ کاخ‌ شاه‌ فرستاد. درآن‌جا بود که‌ شاه‌، [محمد] باهری‌ را از وزارت‌ دادگستری‌ برکنار کرد. یک بار دیگر وقتی ماجرای سینما رکس در مجلس و مطبوعات مطرح شد مرا به تهران فراخواندند و بار دیگر خواستار آن شدند که برای آشور کیفرخواست صادر کنم، اما من پیشنهاد کردم برای اینکه ثابت شود آشور بی‌گناه است پرونده را برای مطالعه به قضات تهران بسپارند. این کار شد و قضات تهران هم حرف‌های مرا تایید کردند. اما رئیس ساواک به قضات گفت که شاه برای او مهلت تعیین کرده است تا آشور را به عنوان عامل اصلی جنایت آبادان معرفی کند و سروصداها را بخواباند.» فشار فزاینده‌ای که از سوی جناح‌های مختلف داخل و خارج از حکومت پهلوی به دولت جمشید آموزگار (نخست‌وزیر وقت) وارد می‌شد و حوادث و فجایعی که در طول این چند ماه برای دولت آموزگار رخ داده بود، او را کاملاً ناتوان کرده بود. او در اولین روز شهریور 1357، استعفای خود را به شاه ارائه داد و شاه نیز در پنجم شهریور، استعفای آموزگار را پذیرفت و شریف امامی ‌را به تشکیل کابینه موظف کرد. شاید این اولین پیامد بارز فاجعه آبادان بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بازماندگان فاجعه سینما رکس آبادان، ضمن تشکیل گروهی به نام «انتقام»، سینما رکس آبادان را گلباران کردند. گروه انتقام با نصب عکس‌هایی از قربانیان آتش‌سوزی این سینما با صدور اطلاعیه‌هایی برای پیگیری و شناسایی عاملان فاجعه از مردم کمک خواستند. اطراف سینما رکس آبادان هم به صورت نمایشگاهی از عکس‌های مربوط به قربانیان درآمد و همزمان با آن، نسخه‌های دست نویسی از آمار مربوط به کشتار 30 سال اخیر [به نسبت آن زمان] توسط حکومت پهلوی، بین مردم پخش شد. ماخذ آمار کشته شدگان کانون وکلا ذکر شده و اسامی‌بر دیوارها نصب گردید. همچنین ‌سروان منیر طاهری، افسر شهربانی رودسر به اتهام مشارکت در فاجعه سینما رکس آبادان، در دادگاه انقلاب اسلامی‌ محاکمه و به اعدام محکوم شد. سروان منیر طاهری پس از پیروزی انقلاب اسلامی ‌از رودسر به میانه گریخت. اما در آنجا توسط پاسداران انقلاب دستگیر و سپس تحویل اعضای کمیته انقلاب اسلامی‌ رودسر گردید. وی در جریان محاکمه خود اعتراف کرد که در مشهد و تهران و شیراز از عوامل موثر ساواک و نیز یکی از ماموران آتش زدن سینما رکس بوده است. وی همچنین اسامی‌و عکس‌های عناصر ساواک تهران، مشهد، آبادان و شیراز را در اختیار کمیته انقلاب قرار داد .منیر طاهری قبلاً در آبادان مشغول به کار بود و پس از آتش‌سوزی سینما رکس آبادان با ارتقاء درجه به رودسر انتقال یافته بود. منابع: - مجیدرضا اقدسی، انقلاب اسلامی ‌از دی 1356 تا بهمن 1357، تهران، موسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1391 - امام خمینی، صحیفه نور، جلد3، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1378 - روح‌الله حسینیان، یک سال مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387 - روزشمار انقلاب اسلامی: جلد 5، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1376 - ویلیام سولیوان، ماموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، هفته، تهران، 1361 - محسن غنی‌یاری، روز شمار توصیفی تحلیلی جمهوری اسلامی‌ایران (22 بهمن تا 29 اسفند 57)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1392 - جواد منصوری، سیر تکوینی انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات علمی ‌دانشگاه آزاد اسلامی، 1373 - آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی439 - روزنامه کیهان، شنبه 3 بهمن 1366، شماره 132336، ص9 - روزنامه اطلاعات، پنجشنبه 2 شهریور 1357، شماره 15689، ص5 - روزنامه آیندگان، 1 شهریور 1357، شماره 3200، صص1و22 - روزنامه کیهان، 1 شهریور 1357، ش10547، ص31

نقش حزب توده در اجتناب‌ناپذیر ساختن کودتای 28 مرداد

نگاهی به دو دیدگاه: نقش حزب توده در اجتناب‌ناپذیر ساختن کودتای 28 مرداد سارا رشادی زاده کودتای 28 مرداد 1332، حادثه خاصی در تاریخ ایران است و در طول 62 سال گذشته از آن، مقالات، کتاب‌‌ها و منابع بسیاری در این زمینه نوشته و منتشر شده است. در بیشتر منابع به نقش عوامل بیرونی در وقوع کودتا پرداخته شده، اما نقش مهره‌های داخلی در روند شکل‌گیری این کودتا چه بود و در این میان چه سودی عایدشان شد؟ این پرسشی‌ است که پاسخ آن را در دو کتابی که در فاصله شصت‌ویکمین و شصت‌ودومین سالگرد کودتای 28 مرداد، در این زمینه منتشر شده است، جست‌وجو کردیم. منابع و مآخذی که به وقوع کودتای 28 مرداد پرداخته‌اند، به قدری گسترده‌اند كه حتی بررسی عناوین مهم آنها نیز كاری دشوار به نظر می‌رسد. در بیشتر منابع به نقش آمریکا و انگلیس در وقوع کودتا پرداخته شده، اما آنچه از دیدگاه بسیاری از افراد پنهان مانده و کمتر به آن پرداخته شده، نقش عوامل داخلی همچون حزب توده در گسترش ابعاد کودتای 28 مرداد است. نقش نامه‌های جعلی انتشارات کند و کاو در پاییز سال 1393، کتابی با عنوان «میهن‌پرست ایرانی: محمد مصدق و کودتای انگلیسی- امریکایی» نوشته کریستوفر دوبلگ و با ترجمه هرمز همایون‌فر را منتشر کرد که در سه فصل مجزا به شرح ماجرای کودتای 28 مرداد در روزهای 25 تا 29 مرداد 1332 می‌پردازد. نویسنده در بخشی از کتاب به نقش حزب توده در روزهای مرداد 1332 اشاره می‌کند و می‌نویسد: «نشانه‌ها حکایت از برخورد همه جانبه توده‌ای‌ها با همه سنت‌هایی را داشت که ایرانیان عزیز می‌شمردند و کودتاگران از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدند. روزنامه‌های طرفدار شاه تهدید کمونیست‌ها را تا می‌توانستند بزرگ جلوه می‌دادند و روحانیون نامه‌هایی تهدید آمیز با جوهر قرمز دریافت کردند که گفته می‌شد از طرف حزب توده است اما بنا به سندی در کتاب «نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی» این نامه‌ها... جعل شده بود.» در رابطه با نامه‌های جعل شده در کتاب «طالقانی و تاریخ» نوشته سعید دهقان و بهرام افراسیابی که در بهار 1360 از سوی انتشارات نیلوفر منتشر شد، به نقل از آیت‌الله طالقانی هم آمده است: «نویسندگان با جوهر قرمز به امضای جعلی حزب توده برای تمام علما با پست نامه نوشتند که محتوای آن این بود: «ما به زودی شما را با شالهای سرتان بالای تیرهای چراغ برق به دار خواهیم زد.» بنا به اظهارات کارشناسان این نامه‌ها با هدف دشوار کردن اوضاع و ایجاد فشار بیشتر بر مصدق نوشته و ارسال می‌شد. کودتای علیه خود! مولف کتاب «میهن پرست ایرانی» حزب توده را در جریان کودتای 28 مرداد، حامی مصدق می‌خواند و معتقد است که این حزب در همان روز به مصدق پیشنهاد کمک داده بود؛ اما وی نپذیرفت. البته همه اینها با خصوصیات و سیاستهای مصدق تطبیق دارد، چرا که وی ذاتا فردی صلح طلب بود و در عین حال نیز به حزب توده اعتماد نداشت. او هرگز سلاح به دست گروهی نمی‌داد که بی تردید در نهایت علیه خود او به کار می‌بردند. کریستوفر دوبلگ، در نهایت با اشاره به اقدامات مصدق از جمله رد کردن کمک از سوی حزب توده و نیروهای مردمی و نیز با اشاره به رفراندوم انحلال مجلس هفدهم، مصدق را در وقوع این کودتا مقصر می‌شمرد و آن را «کودتای علیه خود» می‌نامد. 28 مرداد از نگاه خلیل ملکی اخیرا کتابی با عنوان «درس 28 مرداد: از لحاظ نهضت ملی و از لحاظ رهبران خائن حزب توده» نوشته خلیل ملکی از سوی انتشارات پردیس دانش منتشر شده که در آن به بررسی نقش احزاب داخلی در کودتای 28 مرداد پرداخته شده است. در پی وقوع کودتای 28 مرداد و به دلیل ماهیت فرامرزی حزب توده در آن دوره، پرسش‌های فراوانی برای اعضا و هواداران حزب توده درباره نقش رهبران آن در این ماجرا مطرح شد که در نهایت منجر به انتشار مخفی «رساله 28 مرداد» از سوی کمیته مرکزی این حزب شد. خلیل ملکی که خود یکی از رهبران گروه پنجاه و سه نفری حزب توده بود، 6 سال پیش از وقوع کودتای 28 مرداد 1332 از این حزب جدا شده و رهبری حزب نیروی سوم (زحمتکشان ملت ایران) را بر عهده گرفت. وی یکی از یاران نزدیک مصدق به شمار می‌آمد که در جریان این کودتا نیز دستگیر و به زندان فلک الافلاک منتقل شد و در آنجا نگارش این کتاب را آغاز کرد. نهضت ملی در روزهای پایانی مرداد 1332 ملکی معتقد است چند تن از اعضای رهبری حزب زحمتکشان که به نیروی سوم موسوم بودند در مقابل ستون پنجم دشمن با رشته تحرکاتی، به ویژه در فاصله 25 تا 28 مرداد 1332، حتی نیروی سوم را نیز به گمراهی کشاندند. این گروه بعدها به باند «خنجی و حجازی» مشهور شد که بعد از 28 مرداد نیز تلاش‌های زیادی را انجام دادند. فروپاشی نهضت ملی شدن صنعت نفت در روزهای پایانی مرداد 1332، نقطه خاصی در تاریخ معاصر ایران بود. نقطه‌ای که بیشتر در مورد زمینه‌های شکل‌گیری و بازیگران آشکار و نهانش بحث و بررسی شده تا جنبههای دیگری چون امکان اجتناب از آن پیشامد در صورت اتخاذ راه و روشی دیگر از سوی رهبری نهضت. با تمام تلاش‌های حزب توده برای انحراف نهضت ملی از مجرای مستقل سیاسی، ملکی معتقد است که واقعه 28 مرداد قابل اجتناب بود و در طرح دلایل خود می‌نویسد: «اگر دولت چنانچه نیروی سوم خواستار آن بود، به جای روش‌های لیبرالی مورد بحث از نوعی دموکراسی متمرکز و با انضباط پیروی می‌کرد به گونه‌ای که راه را بر تحرکات حزب توده می‌بست، 28 مرداد قابل اجتناب بود.» مقایسه 30 تیر و 28 مرداد مولف با تحلیل شخصی وقایع می‌آورد: «درباره 28 مرداد دروغی بی‌شرمانه وجود داشت و آن اینکه در آستانه 28 مرداد خطر روی کار آمدن حزب توده وجود داشت. اما حزب توده این خطر را به مناسبت اوضاع و احوال جهان در آستانه 28 مرداد هرگز نداشت.» علاوه بر این در بسیاری از منابع به مقایسه 30 تیر 1331 با 28 مرداد 1332 پرداخته شده است و از جمله اینکه در کتاب «درس 28 مرداد: از لحاظ نهضت ملی و از لحاظ رهبران خائن حزب توده» آمده است: «اگر برای واقعه 28 مرداد تدارکی لازم بود که در 30 تیر لازم نبود، برای این بود که این بار دکتر مصدق به هیچ قیمتی حاضر به استعفا نبود و حتی استعفای شاه را نیز قبول کرد و با قدرتی که از لحاظ قانون‌گذاری و غیره به دست آورده بود، غلبه کردن بر او خیلی مشکل‌تر از 30 تیر بود که دکتر مصدق خود استعفا داده بود.» آیا واقعه 28 مرداد قابل اجتناب بود؟ این کتاب با استناد به رساله «درباره 28 مرداد» که بهمن 1332 از سوی کمیته مرکزی حزب توده منتشر شد به تحلیل دیدگاه‌های شخصی مولف می‌پردازد. ملکی به بهانه‌های حزب توده در توجیه شکست 28 مرداد می‌پردازد و به این نکته اشاره می‌کند که در این دوران حزب دیگر جوان نبود که بتواند گناه را به گردن اشتباهات و غافلگیری بیندازد. وی در ادامه بخشی از رساله 28 مرداد حزب توده را به این مضمون می آورد: «اگر حزب ما آن روز کاری انجام نداد، گناه از ماست و کمیته مرکزی از اینکه از پیش شقوق مختلف عملیات ارگان‎ها و رفقای حزبی را پیش بینی نکرده است و در این مورد خط مشی خود را به صراحت اعلام ننموده و در روز 28 مرداد هم در اتخاذ تصمیم سرعت کافی به خرج نداده است از خود انتقاد می‌کند... ما غافلگیر شدیم.» ملکی معتقد است حزب اصلا تصمیم نگرفته بود که در این روز واکنشی از خود نشان دهد و عملا 28 مرداد را به سوی شکست برده است، تا چه برسد به اینکه سرعت عمل نشان دهد. در پاسخ به این سوال هم که آیا کودتای مرداد 1332 قابل اجتناب بود، نویسنده اظهار کرده است که باید هدف نهضت ملی و روش‌های متناسب با آن به طور دقیق معلوم شود. چرا که حزب توده برای خود هدف‌هایی قائل است که شاید داشتن آن هدف‌ها محکوم به این باشد که در روز 28 مرداد واقعا شکست بخورد. بالعکس، هدف‌هایی که نهضت ملی برای خود تعیین کرده بود نوعی بود که ممکن بود بالاخره دکتر مصدق به موفقیت برسد و یا شکست 28 مرداد پیش نیاید. اسناد و مدارک از گفته‌های حزب توده نشان می‌دهد رهبران حزب توده برای نشان دادن هدف واقعی آن حزب که شکست 28 مرداد را طالب بوده است، اعتراضی را در آن زمان نسبت به دکتر مصدق اعلام کرد؛ این که مصدق اجازه نمی داد این حزب «تبلیغی علیه سهم غارتگرانه مالکانه» کند. به همین دلیل حزب توده دهقانان را جذب کرد تا با عصیان کردن مشکلی به مشکلات مصدق اضافه کنند. در کتاب «درس 28 مرداد» آمده است: «با توجه به اهداف حزب توده در فاصله زمانی 30 تیر 1331 تا 28 مرداد 1332، آنها کودتای 28 مرداد را به واقعه‌ای غیر قابل اجتناب تبدیل کردند. در صورتی که پیروی صمیمانه از اهداف نهضت ملی وجود داشت و آگاهانه از بن بست‌هایی که انگلیسی‌ها معرفی می‌کردند تا نهضت را به بن بست برسانند اجتناب می‌شد، اجتناب از کودتای 28 مرداد ممکن بود. رهبران حزب توده دانسته و فهمیده، به موازات انگلستان نهضت ملی را به بن‌بست 28 مرداد کشاندند.» این جملات و اظهارات که با استناد به رساله «درباره 28 مرداد» کمیته مرکزی حزب توده در بهمن ماه همان سال 1332منتشر و از سوی یکی از رهبران سابق این حزب موشکافی و بررسی شده، در مقایسه با اظهارات کریستوفر دوبلگ متناقض به نظر می‌رسد. کریستوفر دوبلگ معتقد است که مصدق با سیاست‌های در پیش گرفته باعث وقوع کودتا شد و در صورت پذیرش کمک از سوی حزب توده سرنوشت کودتا به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد، در حالی که خلیل ملکی با برشمردن دلایل متعدد این حزب نشان می‌دهد که وقوع کودتای 28 مرداد برای بقای این حزب و تامین اهداف رهبران حزب توده امری لازم و ضروری بود و حتی اگر در آن روز پیشنهادی برای کمک به مصدق ارائه شده با علم به اینکه مصدق این کمک را نخواهد پذیرفت بوده و جنبه فرمالیته دارد. منابع: ـ درس 28 مرداد: از لحاظ نهضت ملی ایران و از لحاظ رهبران خائن حزب توده؛ خلیل ملكی؛ پردیس دانش؛ 384 صفحه؛ 1394 ـ میهن‌پرست ایرانی: محمد مصدق و كودتای انگلیسی – امریكایی؛ كریستوفر دوبلگ؛ مترجم: هرمز همایون‌پور؛ كندوكاو؛ 496 صفحه؛ 1393

بانیان تغییر پوشش در دوره‌ رضاشاه چه کسانی بودند؟

آیا رضاشاه را می‌بایست تنها مسئول گرایش به ظواهر تمدن غرب دانست؟ واقعیت این است که رضاشاه اگرچه مستبد بود، اما دست‌پرورده‌ی نخبگان زمانه‌ی خود بود. روشن‌فکران و نخبگان آن عصر بودند که او را به این سمت کشاندند و او نیز با قلدری خاص خود، تلاش نمود تا جامعه را به این سمت سوق دهد. تغییر سلطنت در ایران از قاجار به پهلوی، از نقاط عطف تاریخ معاصر ایران است؛ چراکه از این پس، یک دولت پاتریمونیال جای خود را به دولت اقتدارگرا می‌داد. رضاشاه البته محصول زمانه‌ی خود بود. زمانه‌ای که در آن، امنیت رؤیایی دست‌نیافتنی بود. تنش ایران در زمان مشروطه که مشروطه‌خواهان را رودرروی سلطنت‌طلبان و پس از آن، مشروعه‌خواهان قرار داد، از یک سو و جنگ جهانی اول، از سوی دیگر، کشور را در منجلاب ازهم‌گسیختگی و ناامنی قرار داده بود. قیام‌های محلی پس از آن نیز به خوبی بیانگر ضعف حکومت مرکزی در تنظیم امور کشور و برقراری امنیت بود. از این رو، پس از آنکه رضاشاه توانست حداقلی از امنیت را برقرار کند، بسیاری به او گرایش یافتند. برقراری امنیت در اندیشه‌ی روشن‌فکران ایرانی جایگاه ویژه‌ای داشت؛ آن‌چنان که میرزا ملکم‌خان آن را پیش‌شرط هر گونه پیشرفت و ترقی در کشور می‌دانست. پیشرفت و ترقی مقوله‌ای بود که سال‌ها پیش از آغاز جنبش مشروطه‌، محور اندیشه‌ی روشن‌فکران ایرانی بود. همچنان که روشن‌فکران پس از انقلاب مشروطه نیز به همین بهانه، پشت رضاشاه ایستادند. آنان ایران را از منظر فکری و فنی‌اقتصادی، کشوری عقب‌مانده می‌دانستند که می‌بایست هر چه زودتر در جاده‌ی پیشرفت و ترقی و به سمت آنچه غرب آن روز بود، حرکت می‌کرد. بنابراین به غیر از امنیت، مسئله‌ای مهم‌تر و محوری‌تر به نام «پیشرفت و ترقی» نیز انگیزه‌ی همراهی و همکاری میان رضاشاه و روشن‌فکران و نخبگان آن زمان بود. روشن‌فکران ایرانی آن‌چنان شیفته‌ی غرب بودند که همه چیز ایران را برای خود عار می‌دانستند. برای همین نه تنها گسترش فن غربی را برای ایران لازم می‌دانستند، بلکه تغییر آداب و رسوم ایرانی را نیز برای پیشرفت ایران لازم می‌دانستند. پیشرفت می‌بایست حتی شکل و ظاهر مردم ایران را نیز در بر می‌گرفت. نوع پوشش و حجاب زن و مرد باید همانند غربی‌ها می‌شد؛ پروژه‌ای که در ایران، ترکیه و افغانستان آزموده شد. همایون کاتوزیان مدعی است که رضاشاه و هم‌مسلکان شبه‌مدرنیستش استفاده از انواع سرپوش ایرانی را موجب سرشکستگی می‌دانستند؛ زیرا آن‌ها نماد و نشانه‌ی عقب‌ماندگی ایران بودند. از این رو، کلاه جدیدی طراحی نمودند که شبیه کلاه نظامی فرانسویان بود و نام آن را کلاه پهلوی نهادند. همه دستور داشتند تا آن را بر سر نهند. تا این مرحله، واکنش مردم چندان منفی نبود، زیرا شباهت‌هایی میان این کلاه و کلاه سنتی وجود داشت. اما کمی بعد شاه بر آن شد که مردم می‌بایست کلاهی را بر سر نهند که در اروپا و آمریکای آن زمان متداول بود؛ یعنی همان کلاه شاپوی فرانسوی که در ایران به «کلاه لگنی» مشهور بود. این دیگر از نظر مردم زیاده‌خواهی بود. این دستور شاه ناآرامی‌هایی را در پی داشت.[1] تا اینجای ماجرای اجباری شدن نوع خاصی از کلاه، زیاد گفته و شنیده شده است؛ اما نکته‌ای که در ادامه‌ی این نوشتار نگارنده لازم می‌داند به آن بپردازد، نقش فضای نخبگانی جامعه در رسیدن به این مهم است. آیا رضاشاه را می‌بایست تنها مسئول تمام این تظاهر به تمدن غرب دانست؟ واقعیت این است که رضاشاه اگرچه مستبد بود، اما دست‌پرورده‌ی نخبگان زمانه‌ی خود بود. روشن‌فکران و نخبگان آن عصر بودند که او را به این سمت کشاندند و او نیز با قلدری خاص خود، جامعه را به این سمت سوق داد. روشن‌فکران آن عصر نیز وامدار روشن‌فکران پیش از خود بودند. روشن‌فکران ایرانی مدت‌ها پیش از رضاشاه و حتی انقلاب مشروطه، آن‌چنان شیفته‌ی غرب شده بودند که از تمامی نمادهای سرزمین خود احساس حقارت می‌کردند. روایت‌های علی‌محمد پرورش، صاحب روزنامه‌ی پرورش، که از قاهره‌ی مصر منتشر می‌شد، به خوبی می‌تواند فضای سه دهه پیش از روی کار آمدن رضاشاه را به تصویر بکشد. او که تمام دغدغه‌اش پیشرفت و ترقی ایران بود، در سفر مظفرالدین‌شاه به فرنگ، راهی آن دیار شد تا هیئت همراه شاه را ببیند و دریابد آیا او با دغدغه‌ی شناخت پیشرفت و ترقی غرب است که پا به این سفر گذاشته است؟ بگذریم از آنکه درک خود محمدعلی پرورش از نیات مظفرالدین‌شاه درست نبود و آنچه امروز برای ما آشکار است برای او قابل فهم نبود. اما با همه‌ی این احوال، آنچه برای او همچون ما روشن بود، حقارتی بود که روشن‌فکران ایرانی از ایران و نمادهای ایرانی داشتند. روایت او از ملتزمین مظفرالدین‌شاه در اروپا به خوبی بیانگر این ازخودباختگی است: «چون اعلی‌حضرت همایونی و ملتزمین رکاب از هوتل [هتل] رایل پلیس به استالیون راه‌آهن بروکسل تشریف بردند و ما باز مراجعت به هوتل کردیم، جمعی ایرانی‌ها فوراً کلاه‌ها را تغییر داده، کلاه فرنگی [بر] سر گذاشته و در اطراف در جولانند. من جمله یکی از سفرای محترم را دیدم کلاه فرنگی گذاشته، در صالون [سالن] گردش می‌نماید. خیلی بدم آمد... تأسف خوردم که چرا نماینده‌ی دولت ما که در پایتخت دولت معظمی سفیر است، از کلاه ملی خویش عار دارد؛ در صورتی که فخر آن به همین کلاه است و اگر سفرای ما در خارجه مانند سفرای عثمانی کلاه خود را می‌پوشیدند، چندان کلاه‌های ما به انظار و فرنگیان غریب و عجیب نمی‌نمود...»[2] پیشرفت‌خواهی پرورش از یک سو و آنچه در سطور بالا نشان‌دهنده‌ی تأکید او بر هویت ایرانی بود، از سوی دیگر، بیانگر خواسته‌ی او بر جمع این دو با هم بود؛ امری که در عمده‌ی روشن‌فکران و نخبگان هم‌تراز او نمود نداشت. آنان میان پیشرفت غربی و هویت ایرانی امکان همراهی نمی‌دیدند. از این رو، چون پیشرفت برایشان مقوله‌ای مهم‌تر بود، حاضر بودند هویت فدای پیشرفت شود. آن‌چنان که روشن‌فکران پیشامشروطه حاضر بودند الفبای فارسی را قربانی پیشرفت و ترقی ایرانی نمایند. این در حالی بود که گاهی آنچه آنان بر آن دست می‌گذاشتند جنبه‌های بسیار ظاهری فرهنگ ایرانی بود؛ اما عقب‌ماندگی ایرانیان در سطوح مختلف فکری و عینی آن‌چنان بود که شاید آنان ترجیح می‌دادند در اروپا هیچ نمادی از فرهنگ ایرانی را به همراه نداشته باشند. بنابراین منطقی این است که حرکتی همچون اجباری نمودن کلاه پهلوی را فقط به گردن رضاشاه نیندازیم، بلکه بر تمامی روشن‌فکران و نخبگان ایران از سه دهه‌ پیش از آن می‌بایست این خرده را بگیریم که آیا نمی‌شد میان هویت ایرانی و پیشرفت و ترقی ایران‌زمین، نوعی اجماع و همراهی برقرار نمود؟ چرا فضای آن زمانه این‌چنین بود که همراهی میان هویت و پیشرفت برتافته نمی‌شد؟ علی‌محمد پرورش در سال 1900 سطور بالا را نگاشت. اجباری شدن کلاه شاپو برای مردان ایرانی در 2 تیر 1306 (1927 میلادی) مصوب شد. سطور آورده‌شده از روزنامه‌ی پرورش نشان‌دهنده‌ی آن است که جامعه‌ی روشن‌فکری ایران، سه دهه پیش از مصوبه‌ی مجلس دوره‌ی رضاشاهی، خود را باخته بودند. در زمان رضاشاه، اتفاقی که افتاد این بود که نخبگان حکومتی و روشن‌فکران به این نتیجه رسیده بودند که حال نوبت کل جامعه است که در چارچوب مدرنیزاسیون به سوی تغییر آداب و رسوم گام بردارد. رضاشاه مردی دارای ایده و اندیشه نبود. حرکتی که در زمان او صورت گرفت، برآیند تفکر روشن‌فکری زمانه‌ی او بود. در این برآیند، میان هویت و پیشرفت اجماعی وجود نداشت. حال باید جامعه‌ی روشن‌فکری ایران برای عبرت آینده‌ی خود، به این سؤال پاسخ دهد که بغض فروخفته‌ی نخبگان ایرانی ابتدای قرن بیستم میلادی که سال‌ها پس از ازخودبیگانگی خود آنان، خواست مردم ایران را نیز از اصل خود جدا کند، چه رهاوردی برای ایرانیان داشت؟(*) پی‌نوشت‌ها: [1]محمدعلی همایون کاتوزیان (1379)، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه‌ی محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، نشر مرکز، ص 171 و 172 [2]روزنامه‌ی پرورش، شماره‌ی 14، ص 8 *محسن نعیمی؛ پژوهشگر منبع:سایت برهان

سرانجام مخالفت با رضاخان

رضاشاه حتی به مورد وثوق‌ترین نزدیک خود، محمدعلی فروغی، مغز متفکر حکومت خود و تاج‌بخش حکومت پسرش محمدرضا هم رحم نکرد و با قتل ناجوانمردانه‌ی دکتر اسدی، داماد فروغی، تنها دختر وی را به کام مرگ کشاند و مخوف‌ترین و جنایتکارانه‌ترین حکومت‌های دوران معاصر را رقم زد. تاریخ ایران همواره حقایق بزرگی را بی‌رحمانه در زیر لایه‌های عوام‌گرایی و عوام‌فریبی مدفون کرده است که دوره‌ی رضاشاه پهلوی نیز یکی از همان دوره‌های تدفین حقایق است. اینکه چه کسانی و با چه اهدافی و چگونه، هم در روزگار پهلوی و هم تا به امروز، فریب‌های تاریخی بزرگ این دوره را با تیزبینی ترویج می‌کنند، بحث مهمی است. جریانی که علاوه بر تاریخ‌نویسان سلطنت‌طلب و برخی تاریخ‌گویان داخلی ظاهراً مستقل، با رشد شبکه‌های ماهواره‌ای، شتاب بیشتری گرفته و با برجسته کردن بعضی خدمات صورت‌گرفته در عصر رضاشاه، همچون ساخت راه‌آهن سراسری، پل ورسک، ایجاد ارتش مدرن و... به تطهیر عصر سیاه پهلوی می‌پردازد.[1] رضاشاه طبق این روایت‌های انگلیسی، فردی دموکرات، آزادی‌خواه، روشن‌فکر و متجدد، طرفدار مذهب، مدیر بسیار لایق، معمار ایران نوین، ضدبیگانه مخصوصاً شدیداً ضدانگلیسی، طرفدار حقوق زنان، وطن‌پرست واقعی و در یک کلام یک منجی و فردی که کوچک‌ترین نقطه‌ی منفی‌ای در سرتاسر عمر خود ندارد، معرفی می‌شود. اما عصر پهلوی، بیش از آنکه با چنین عباراتی قابل وصف باشد، با کلیدواژه‌هایی چون پزشک احمدی، قتل خاموش بیش از 200 شاعر و نویسنده بنام ایرانی، قتل خاموش فداکارترین فرزندان این آب‌وخاک، تقدیم بحرین و 32 جزیره‌ی بی‌نظیر آن به انگلیس آن هم در صلح کامل و تقدیم بخش‌های استراتژیکی از هامون و آرارات و بخشی از زرخیزترین نواحی ایران، همراه است. حکومتی که نه در دموکراسی و آزادی‌های سیاسی و نه حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور و نه ارتقای رفاه عمومی، نه تنها خدمتی نکرده که حتی از شاهان عقب‌مانده‌ی قاجار نیز پسرفته‌تر بوده است. این مقاله تلاش می‌کند بخشی از سیاست‌ها و عملکرد رضاشاه در قبال آزادی‌خواهان و روشن‌فکرمسلکان، نخبگان و منتقدان و جنبش‌های مردمی را بیان کند. پس از کودتای انگلیسی اسفند 1299، سلسله‌ای از ترورها و آشوب‌های هدفمند و برنامه‌ریزی‌شده طراحی شد که تا پایان عصر رضاشاهی و پس از آن، در دوران حکومت پهلوی دوم ادامه یافت. سرکوب و کشتارهای دسته‌جمعی سردار سپه در این هنگام، به تجدید نفوذ و قدرت حاکمان محلی اقدام نمود و شماری از آنان را به مرکز جلب کرد یا از میان برداشت تا در آینده، نیروی مخالفی در داخل کشور نداشته باشد. سرکوب‌های وحشیانه‌ی قیام‌های مردمی، بخش مهمی از تاریخ دوران سردارسپهی رضاخان است که همگی با کمک انگلیسی‌ها و برای تحقق اهداف آن‌ها صورت پذیرفت. سرکوب قیام کلنل پسیان در خراسان، قیام خیابانی در تبریز و همچنین ​نهضت ضدانگلیسی جنگل به رهبری میرزا کوچک‌خان، به‌واسطه‌ی برخورداری از نیروی ارتش وابسته‌ی رضاخانی میسر شد. ارتشی تا بن دندان وابسته به بیگانگان و عامل زور و اجحاف به عموم مردم که علی‌رغم سال‌ها هزینه و تبلیغات و رعب‌افکنی، بیست سال بعد از این در جنگ جهانی دوم، حتی 24 ساعت نتوانست در برابر قشون متفقین مقاومت کند. قلع‌وقمع عشایر ایران که یکی از مهم‌ترین ارکان مبارزه با بیگانگان در طول تاریخ در کشور بوده‌اند، از دیگر اقدامات سرکوبگرانه و رعب‌انگیز رضاخان بوده است. ایلات در طول تاریخ اثبات کرده‌اند که پاسداران واقعی مرزوبوم ایران بوده‌اند. سلحشورانی که در تاریخ معاصر ایران، بدون چشمداشت از حکومت‌های مرکزی، در جنوب کشور بارها با بیگانگان علی‌الخصوص انگلیسی‌ها جنگیده‌اند و دارای چنان قدرتی بودند که انگلیسی‌ها از آنان به شدت بیم و وحشت داشتند. رضاخان در دوران سلطنت خود، براساس مأموریتی که داشت، تلاش فراوانی کرد تا در راستای تأمین منافع و مطامع اربابان قدرت خود حرکت کند. از همین رو، علاوه بر سیاست تخته قاپو کردن (یکجانشینی اجباری) و خلع سلاح عشایر، به کشتار دسته‌جمعی عشایر و قتل و ترور سران ایلیاتی به‌ویژه بختیاری‌ها و قشقایی‌ها پرداخت. قتل 25 تن از دلیرترین سران قشقایی و بویراحمدی و ممسنی از این جمله‌اند. روایت رفتارهای غیرانسانی و کشتارهای وحشیانه‌ی ارتش خشن و بی‌رحم رضاخانی در برخورد با عشایر، روایتی بسیار تلخ و دردآور است. قتل عام و مجروح شدن بیش از 1500 تن از مردم عادی مشهد در مسجد گوهرشاد به جرم اعتراض به بخشنامه‌ی اجباری شدن کلاه‌فرنگی برای ایرانیان (کلاه‌شاپوی فرانسوی)[2] و اقدامات ضداسلامی رضاشاه علیه حجاب (شش ماه پیش از کشف حجاب رسمی)، از دیگر صحنه‌های غم‌انگیز و دردآور تاریخ عصر پهلوی اول است. رعب‌افکنی و وحشت‌آفرینی مأموران رضاخان در اجرای قانون کشف حجاب و ممنوعیت عزاداری سالار شهیدان در ماه محرم و صفر نیز نقطه‌ی اوج خشونت و سرکوبگری این دوران است که با کمال بی‌رحمی و تحقیر ملی صورت پذیرفت. مأموران رضاخان شب و روز در کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌گشتند و هرجا زن باحجابی را می‌یافتند، با خشونت چادر و روسری‌اش را برمی‌داشتند و مردها را مجبور می‌کردند تا زن‌هایشان را سربرهنه به خیابان‌ها و مجالس ببرند. رفتارهای قساوت‌آفرینی که بسیاری از مادران غیورمان را سال‌ها گوشه‌نشین خانه‌ها ساخت و سوگمندانه سبب مرگ بسیاری از زنان عفیف ایرانی شد. توجیه عجیب این اقدامات، موضوعی است که متأسفانه توسط برخی تاریخ‌گویان جیره‌خوار، به‌عنوان الزامات مدرن‌سازی ایران مطرح و تئوریزه می‌شود و پس از آن از طریق شبکه‌های عامه‌پسند ماهواره‌ای در ذهن زنان و مردان این مرزوبوم تصویرسازی می‌گردد. ترور و قتل آزادی‌خواهان برجسته در دوران شانزده‌ساله‌ی حکومت رضاخان، رعب و وحشتی مثال‌زدنی و کم‌نظیر در عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی کشور سایه افکند و دستاوردهای چندده‌ساله‌ی مردم ایران که در مشروطیتی هرچند کم‌فروغ، ولی امیدبخش متبلور شده بود، مورد تعدی و تجاوزی نابکارانه قرار گرفت. در این میان، به‌ویژه آزادی‌خواهان و رجال و شخصیت‌های سیاسی، ادبی و هنری کشور، سخت تحت تعقیب قرار گرفتند و به سرعت از عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی کشور حذف شدند. رضاشاه برای تقویت پایه‌های سلطنت دودمان پهلوی و افزایش ثروت و اقتدار خود، بسیاری از آزادی‌خواهان را که برای حاکمیت حکومت قانون مبارزه می‌کردند، به شیوه‌های ناجوانمردانه‌ای به قتل می‌رساند. ترور، قتل در زندان، قتل در تبعید، اعدام و به دار کشیدن مخالفان و... شیوه های مختلفی است که حکومت وحشت و اختناق رضاخان، منتقدان و مخالفان خود را با آن از بین می‌برد و با این روش، صدای معترضان را در طول حکومت خویش خاموش می‌کرد. قتل میرزاده عشقی، نویسنده، روزنامه‌نگار و شاعر پرآوازه‌ی انقلاب مشروطه، از این جمله است. محمدرضا کردستانی، معروف به میرزاده عشقی از شاعران و روزنامه‌نگاران عصر رضاشاه پهلوی است که از اشعار او نوروزی ‌نامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز بسیار معروف است. عشقی از مخالفان قرارداد ننگین وثوق‌الدوله (1919) با انگلیسی‌ها بود و به همین دلیل، مدتی زندانی شد.وی سپس در تهران، روزنامه‌ی «قرن بیستم» را که حاوی مقالات و اشعار تندِ ضد هیئت حاکمه بود، انتشار داد. عشقی در شماره‌ی اول این روزنامه، کاریکاتورها، اشعار و مقالات تندی را مبنی بر هزل جمهوری و جمهوری‌خواهان اختصاص داد که بلافاصله از طرف شهربانی، شماره‏های آن، جمع و سانسور شد و سپس در سال 1303 در حالی که تنها 31سال داشت، به دست عوامل رضاخان در منزل خود ترور شد. چند بیت از شعر «جمهوری‌نامه» میرزاده عشقی، فضای اختناق رضاخانی و جمهوری قلابی او را به‌خوبی تصویر می‌کند: «ببین آن کهنه الدنگ قلندر/ نموده نوحه‌ی جمهوری از بر حقیقت بارک‌الله‌، چشم بد دور/ مبارک باد این جمهوری زور ازین پس گوش‌ها کر چشم‌ها کور/ چنین ‌جمهوری ‌بر ضد جمهور ز کمپانی نماید حق‌شناسی/ زند تیپا به قانون اساسی دریغ از راه دور و رنج بسیار/ موافق گشته لندن این سخن را به قدری این سخن‌ها کارگر شد/ که سردار سپه عقلش ز سر شد که آمد در میان خلق سردار/ برای ضرب‌ و شتم و خشم و کشتار»[3] محمد فرخی یزدی، شاعر، نویسنده و نماینده‌ی مجلس، از دیگر مقتولین این دوره است. فرخی یزدی هم که مانند عشقی شاعر و روزنامه‌نگار و همین‌طور نماینده‌ی مردم یزد در مجلس بود، در زندان قصر به قتل رسید. فرخی نیز از مخالفان قرارداد وثوق‌الدوله بود و به همین سبب، مدت‌ها در زندان شهربانی محبوس شد. با وقوع کودتای سوم اسفند، همراه با بقیه‌ی آزادی‌خواهان، باز هم مدتی را در باغ سردار اعتماد زندانی شد. او که از مخالفان جمهوری رضاخانی بود، در سال 1300ش روزنامه‌ی «طوفان» را منتشر ساخت و نسبت به اوضاع سیاسی کشور انتقاد می‌کرد. در این روزنامه، رباعی‏هایی که او هر روز درباره‌ی مسائل جاری کشور در چهار بیت می‏سرود، فوق‏العاده مورد توجه قرار گرفت و روزنامه‏اش بین توده‌ی مردم، طرفداران زیادی یافت؛ به‌طوری‌که مقام اجتماعی فرخی به‌عنوان یک شاعر ملی و روشن‌فکر شهرت یافت. غزل «آزادی» از معروف‌ترین غزل‌های فرخی است. وی در دوره‌ی هفتم از طرف مردم یزد به وکالت مجلس شورای ملی انتخاب شد و مبارزاتش را ادامه داد، ولی بعدها به دلیل فقدان امنیت جانی به مسکو و از آنجا به آلمان گریخت. وی روزنامه‏نگار و شاعری توانا، ملی و سیاسی بود که خود را عاشق آزادی می‏نامید و در تمام اشعار خود، از این عشق مقدس دفاع و حمایت می‏کرد. فرخی بعدها به ایران بازگشت، ولی به جرم مخالفت و مبارزه با سلطنت به زندان محکوم شد و در 25 مهر 1318ش در 51سالگی، در زندان قصر با آمپول هوای پزشک احمدی به قتل رسید. مزارش تا کنون شناخته نشده است. آخرین شعری که از او ثبت شده، شعری در زندان است که بعد از شنیدن خبر ازدواج ولیعهد با فوزیه‌ی مصری و قانون مجلس در ایرانیکردن فوزیه به دستور رضاشاه سرود. وی در این اشعار، این اقدام را نشانه‌ای از نزدیک شدن حکومت پهلوی به آخر کار معرفی می‌کند. رضاشاه پس از شنیدن این ابیات، به‌شدت عصبانی شده و دستور قتل او راصادر کرد.[4] چند بیت از این اشعار چنین است: «دلم از این خرابی‌ها بود خوش زانکه می‌دانم خرابی چون‌که از حد بگذرد، آباد می‌گردد دلم از این عروسی سخت می‌لرزد که قاسم همچنان‌که نینوا نزدیک شد، داماد می‌گردد به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زآن روکه بنیان جفا و جور بی‌بنیاد می‌گردد» واعظ قزوینی، شاعر و روحانی چپ‌گرا و ضدسرمایه‌داری، مدیر و سردبیر روزنامه‌ی «نصیحت» و نویسنده‌ی مقالات انتقادی علیه سردار سپه، نویسنده‌ی دیگری بود که در آبان 1304 در ساختمان مجلس در بهارستان، به ‌دست عمال رضاخان ترور شد. کمال‌الملک، نقاش صاحب سبک و هنرمند برجسته‌‌ی ایران، دیگر شخصیتی بود که به تیغ خشم رضاشاه گرفتار شد و وی او را به دهکده‌ای در نیشابور تبعید کرد. جرم کمال‌الملک، این نقاش بی‌نظیر ایرانی، نقاشی در دربار ناصرالدین‌شاه و اخذ بورس تحصیلی از حکومت قاجار در سال‌های پیش از مشروطه بود.[5] شهادت روحانیون باتقوایی نظیر آیت‌الله سید حسن مدرس به‌عنوان محور مخالفان رضاخان، از دیگر اقدامات حکومت پهلوی اول در خشکاندن ریشه‌ی آزادی و آزادی‌خواهی در این دوره بوده است. قتل و حذف نزدیکان و معتمدان علاوه بر قتل و قلع‌وقمع منتقدان و مخالفان سیاسی، رضاشاه از سال‌های 1312ش به بعد، که به مستبدی مطلق‌العنان بدل گردید، مایل به نابودی هر کانون قدرتی جز خودش (حتی در زیردستانش) گردید و در ایجاد حکومت اختناق و وحشت، حتی به نوکران خود نیز رحم نکرد و بی‌رحمانه‌ترین جنایت‌ها را علیه نزدیک‌ترین معتمدان و دوستان خود صورت داد. چنین شد که بسیاری از کسانی که در روند صعود نهایی رضاخان به سریر قدرت و سلطنت سهمی درخور برعهده داشتند، از گزند و تعقیب و آزار دیکتاتور رهایی نیافتند. اگرچه مربع چهارضلعی تیمورتاش، نصرت‌الدوله فیروز، علی‌اکبر داور و سردار اسعد بختیاری، در کنار محمدعلی فروغی، بزرگ فراماسونر لژ بیداری، نقش مهمی در زمینه‌سازی برای به قدرت رسیدن رضاشاه و تحکیم سلطنت شبه‌مدرنیستی او برعهده داشت، اما در نهایت رضاشاه با بی‌رحمی ذاتی‌اش، سرنوشتی فاجعه‌آلود برای هر یک از این مزدوران خود رقم زد.[6] تیمورتاش مرد شماره‌ دو ایران پس از رضاشاه و از کسانی بود که در برانداختن قاجارها و برآوردن پهلوی‌ها کوشش بسیار کرد. او آن‌قدر مورد اعتماد رضاشاه بود که نخستین وزیر دربار وی منصوب شد و نقش مهمی را در سیاست خارجی ایران بازی می‌کرد. ظاهراً انگلیسی‌ها با ارائه‌ی اسنادی، جاسوسی و یا تمایل تیمورتاش به دولت شوروی را آشکار نمودند و این مسئله موجب تشدید نگرانی‌های رضاشاه از نفوذ تیمورتاش و نهایتاً منتهی به برکناری و دستگیری تیمورتاش و قتل فجیع او در زندان قصر به دست شکنجه‌گر معروف عصر رضاشاه، یعنی پزشک احمدی شد. سردار اسعد بختیاری هم صاحب منصب دیگری بود (وزیر جنگ در دوران نخست‌وزیری محمدعلی فروغی) که پس از اینکه مورد غضب رضاشاه قرار گرفت، به زندان افتاد و سرانجام در سال 1312 در زندان قصر با آمپول پزشک احمدی کشته شد. نصرت‌الدوله فیروز نیز از مشاوران رضاشاه و از دیگر نزدیکان وی بود که به شکل فجیعی در زندان سمنان به دستور او به قتل رسید. از میان این‌ها، سرنوشت علی‌اکبر داور هم بسیار جالب توجه است. او که معمار دادگستری نوین ایران بود و چند پروژه‌ی مهم مانند تأسیس «اداره‌ی ثبت احوال»، تدوین «قانون ثبت اسناد»، «قانون ثبت املاک»، «قانون ازدواج و طلاق» و تأسیس بیمه‌ی ایران را در کارنامه داشت، در حالی که مورد غضب رضاشاه قرار گرفته بود و بسیار تحت فشار بود، چند روز پس از قتل تیمورتاش، قبل از آنکه رضاشاه او را به زندان افکنده و به شکل مفتضحانه و فجیع به قتل برساند، با خوردن معجون تریاک و الکل در سال 1315 دست به خودکشی زد.[7] رضاشاه حتی به مورد وثوق‌ترین نزدیک خود، محمدعلی فروغی، مغز متفکر حکومت خود و تاج‌بخش حکومت پسرش محمدرضا هم رحم نکرد و با قتل ناجوانمردانه‌ی دکتر اسدی، داماد فروغی، تنها دختر وی را به کام مرگ کشاند و مخوف‌ترین و جنایتکارانه‌ترین حکومت‌های دوران معاصر را رقم زد. با اعمال چنین فشارهایی بود که زندان قصر و سایر بازداشتگاه‌ها و زندان‌های دوره‌ی رضاشاه عمدتاً به کشتارگاهی غیررسمی تبدیل شدند که در آنجا هزاران تن به جرم کوچک‌ترین انتقادی از حکومت، به قتل رسیدند، هیچ دادگاه سیاسی علنی با حضور وکیل تشکیل نشد و بدون اینکه هیچ مسئولی به داوری در قبال این رفتارهای غیرانسانی حکومتش تن در دهد، فجیع‌ترین قتل‌ها صورت پذیرفت. جو استبدادی و دیکتاتورمنشانه‌ی حکومت پهلوی اول چنان بوده است که در دوران سلطنت رضاشاه، بیش از 24 هزار تن به انحای گوناگون به دست مأموران امنیتی شهربانی، جان خود را از دست داده‌اند و سربه‌نیست شده‌اند و اکثرِ به‌قتل‌رسیدگان هیچ‌گاه هویت‌شان آشکار نشده است.[8] موضوعی که تریبون‌ها و رسانه‌های ظاهراً آزادی‌خواه، همیشه بر آن سرپوش نهاده و حتی آن را توجیه کرده‌اند. آنچه به‌عنوان کلام آخر قابل بیان است، تلاش هدفمند مستندهای تلویزیونی رسانه‌های معارض برای انکار حقایق تاریخی است. موضوعی که شبکه‌های ماهواره‌ای تطهیرکننده‌ی عصر پهلوی، با انگشت گذاردن بر آن، بر مطالعه و حافظه‌ی تاریخی ضعیف بینندگان این شبکه‌ها سوار شده و به‌ویژه با استفاده از تاکتیک «دروغ معقول» به شست‌وشوی کارنامه‌ی ننگین ضددینی و ضدفرهنگی این عصر می‌پردازند. لذا تولید آثار تصویری مستدل و مستند در کنار آثار مکتوب و علمی، یکی از مهم‌ترین الزامات جلوگیری از فریب‌های تاریخی و تدفین حقایق است.(*) پی‌نوشت‌ها: [1]. به عنوان نمونه:http://www.tabnak.ir/fa/news/129888و manoto1.com/videos/rezashah/vid3758 [2]. داود قاسم‌پور، قیام مسجد گوهرشاد به روایت اسناد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386. [3]. حسین مکی، تاریخ بیست‌ساله‌ی ایران، جلد سوم، ص 70. [4]. http://www.irdc.ir/fa/calendar/158/default.aspx [5]. http://www.kamalolmolk.ac.ir/general/index.php?recordID=120 [6]. شهریار زرشناس، روشن‌فکری در عصر پهلوی اول (2)، باشگاه اندیشه. [7]. http://dowran.ir/show.php?id=60860941 [8]. کریستین دلانوا، ساواک، ترجمه‌ی عبدالحسین نیک‌گهر، تهران، طرح نو، 1371، ص 21. *الهه خانی؛ پژوهشگر منبع: سایت برهان

چرا امام خمینی شاه را وابسته می‌دانست؟

امام خمینی با استناد به قاعده‌ی فقهی نفی سبیل، خواهان زدودن آثار سیطره‌ی بیگانگان در تمام ابعاد بودند. در زمینه‌ی سیاسی، امام تحمیل بسیاری از سیاست‌های آمریکا در زمینه‌ی انتصاب صاحب‌منصبان و یا سیاست‌هایی چون اصلاحات ارضی و استخدام مستشاران نظامی را مصداق بارزی از وابستگی سیاسی می‌دانستند و طی بیانیه‌های مختلف، به این موضوع اعتراض کردند. قطعاً وابستگی رژیم شاه به آمریکا و حضور وسیع نیروهای آمریکایی و اروپایی در ساختار اقتصاد، ارتش، فرهنگ و... یکی از محرکات اصلی اعتراضات مردمی به رهبری امام خمینی (ره) بود. وابستگی رژیم پهلوی به بیگانگان در ابعاد مختلف آن، تا حدی بود که شعار استقلال به یکی از اساسی‌ترین مطالبات جنبش انقلابیون و امام (ره) تبدیل شد. به‌زعم بسیاری از تحلیل‌گران، طرح چنین شعارهایی بیانگر واکنش مردم به وابستگی‌های متعدد سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی حکومت پهلوی به کشورهایی چون آمریکا و انگلیس بود. امام خمینی (ره) ضمن وقوف کامل به این موضوع و آگاه کردن مردم به آن، یکی از اهداف اصلی مبارزات خود را مقابله با وابستگی رژیم پهلوی عنوان نمودند. مفهوم وابستگی در اندیشه‌های امام خمینی موضوع وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا، از موضوعات محوری در اندیشه‌های امام است. بررسی سخنرانی‌های ایشان در باب وابستگی، به‌خوبی مؤید این مطلب است. مصاحبه‌ی معروف امام که در آستانه‌ی پیروزی انقلاب منتشر شد، بیانگر اهمیت این موضوع است. ایشان در این رابطه فرمودند: «هر نوع وابستگی به آمریکا یا شوروی، در حکومت آینده‌ی ایران مردود است.» امام معتقد بودند که رژیم شاه در بسیاری از جنبه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به آمریکا و سایر کشورهای اردوگاه غرب وابسته بوده و این موضوع تأثیری منفی بر رابطه‌ی میان مردم و حکومت گذاشته است. بنابراین ایشان با استفاده از قاعده‌ی نفی سبیل و تعمیم آن به عرصه‌ی حکومتی، به نفی سیطره‌ی اجانب بر کشور پرداخته و رفع سلطه‌ی بیگانگان را واجب دانستند. امام وابستگی رژیم شاه را عاملی مهم در نارضایتی مردم دانسته و معتقد بودند این موضوع عامل مهمی در جدایی مردم از شاه و در نهایت پیروزی انقلاب است. وابستگی سیاسی استقلال سیاسی در مفهومی کلی، به معنای آزادی نسبی یک کشور از دخالت دیگران در امور داخلی و خارجی مربوط به آن کشور است. در اندیشه‌ی امام، یکی از وجوه اصلی استقلال سیاسی، عدم سلطه یا دخالت بیگانگان در سرنوشت مردم ایران و اراده‌ی آزاد ملت در تعیین سرنوشت خود است. امام در رابطه با وابستگی سیاسی رژیم پهلوی معتقد بودند: «ایران چنانچه می‌دانیم و می‌دانید، دست‌بسته تسلیم آمریکا بود و شاه مخلوع خائن، این کشور را در تمامی ابعاد وابسته به آمریکا کرده بود.»[1] و یا در جای دیگر، در همین رابطه، فرموده بودند: «شاه در برابر بیگانگان، به‌ویژه آمریکا، بله‌قربان‌گو بود.» وابستگی شاه و به تبع آن کشور، در امور داخلی و خارجی، یکی از ویژگی‌های اساسی رژیم شاه بود. البته «کودتای 28 مرداد نیز به آن وابستگی افزود؛ به‌گونه‌ای که در سال‌های بعد تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، این وابستگی تشدید گردید.»[2] وابستگی همه‌جانبه و بی‌اختیاری شاه در برابر قدرت‌های خارجی و سلطه‌ی آن‌ها بر کشور، در حدی بود که یک وابسته‌ی نظامی آمریکا در تهران گفته بود که شاه شخصاً از طرفداران دوآتشه‌ی دخالت آمریکا در امور تهران است. وی معتقد بود: «شاه بی‌نهایت طرفدار آمریکاست؛ تا حدی که برای جلب نظر آمریکا حاضر است امتیازات نفتی ارزشمندی بدهد.»[3] همین مسئله باعث شده بود تا آمریکا به‌راحتی در بسیاری از امور داخلی کشور دخالت کرده و سیاست‌های خود را به شاه تحمیل نماید. سیاست‌هایی چون اصلاحات ارضی و یا انتصاب علی امینی به نخست‌وزیری جهت اجرای اصلاحات ارضی، تنها نمونه‌ی کوچکی از این دخالت‌هاست. در واقع نفوذ و سیطره‌ی بیگانگان در این دوره، در حدی بود که کشور به حیاط‌خلوت و منطقه‌ی نفوذ قدرت‌های جهانی تبدیل شده بود. «آن‌ها در عزل‌ونصب مقامات ارشد، نمایندگان مجلس، تصویب یا رد لوایح و قوانین، امضای قراردادها و پروتکل‌ها، سیاست‌گذاری‌ها و... نقشی آشکار و پنهان داشتند.»[4] در همین رابطه، یکی از اقدامات مهم شاه، که اعتراض مردم و امام را به دنبال داشت، موضوع تصویب کاپیتولاسیون است. کاپیتولاسیون،لایحه‌ی مصونیت مستشاران و تبعه‌ی آمریکا بود که در مهرماه سال 1342، در کابینه‌ی علم به تصویب مجلس رسید. بعد از تصویب این لایحه، امام با موضع‌گیری‌های مختلف طی یک سخنرانی، سکوت در برابر این لایحه را گناه کبیره خواندند.[5] دامنه‌ی دخالت‌های سیاسی آمریکا در امور خارجی نیز کاملاً مشهود بود. گرچه ایران به عضویت چند پیمان منطقه‌ای از جمله پیمان بغداد یا پیمان سنتو درآمد، اما کاملاً تحت تأثیر سیاست‌های آمریکا عمل می‌نمود. به‌طوری‌که می‌توان مهم‌ترین ویژگی حکومت پهلوی در بُعد سیاست خارجی را وابستگی شدید آن به غرب و بیگانگان دانست. وابستگی در این عرصه، چنان فراگیر و فزاینده بود که شاه پیوسته از سوی مردم و مخالفان مورد انتقاد قرار می‌گرفت. صاحب‌نظرانی چون هالیدی نیز در تشریح سیاست خارجی رژیم شاه اعتقاد داشتند: «دولت ایران به میزان زیاد، وابسته به حمایتی است که از آمریکا و دنیای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری به‌طور کامل دریافت می‌کند.»[6] وابستگی اقتصادی بُعد دیگر وابستگی رژیم پهلوی، در اندیشه‌ی امام، وابستگی اقتصادی است. امام بر این باور بود که «اگر مملکت وابستگی اقتصادی داشته باشد، همه‌جور وابستگی دنبالش می‌آید و وابستگی سیاسی هم پیدا می‌کنیم.»[7] یکی از نقاط عطف و مهم وابستگی اقتصادی شاه به آمریکا و غرب، به مسئله‌ی نفت مربوط می‌شود. گرچه نهضت ملی شدن نفت با هدف قطع ایادی بیگانگان از منابع نفتی و اقتصادی کشور به پیروزی رسید، اما بعد از کودتای 28 مرداد، آمریکا و هم‌پیمانانش با امضای قرارداد کنسرسیوم، بار دیگر مجال دخالت در امور اقتصادی کشور را پیدا کردند: «قرارداد کنسرسیوم، قراردادی استعماری بود که پس از کودتای 28 مرداد 1332 رژیم دست‌نشانده‌ی شاه، زاهدی به ایران تحمیل کرد و مفاد آن مغایر با قانون ملی شدن صنعت نفت بود.»[8] آمریکا از طریق کنسرسیوم توانست رسماً وارد صحنه‌ی اقتصادی ایران شود و بخش قابل توجهی از منابع نفتی خود را در ازای فروش کالاهای نامرغوب خود تأمین کند. به‌واقع نفت نقش مهمی در رابطه‌ی اقتصادی آمریکا و رژیم پهلوی داشت؛ چراکه «نفت به‌مثابه‌ی خون برای اقتصاد این کشور عمل می‌کرد. در نتیجه، بدون عرضه‌ی ارزان نفت، تداوم توسعه‌ی اقتصادی آمریکا امکان‌پذیر نبود.»[9] این امر در درازمدت، ضمن تأمین نیازهای نفتی آمریکا و غرب، وابستگی اقتصادی کشور در زمینه‌ی کالاهای اساسی را به دنبال داشت. این در حالی بود که بسیاری از آن کالاها، قابلیت تولید در کشور را داشتند. امام با آگاهی از این موضوع، وابستگی اقتصادی به غرب را عاملی جهت اتلاف ذخایر ملی از جمله نفت معرفی کردند: «می‌گویند نفت را به اندازه می‌دهیم، آن‌ها هم همه می‌دانند که این نفتی که شما می‌دهید و خودتان می‌گویید تا بیست سال دیگر، سی سال دیگر تمام می‌شود، این برای این است که بی‌اندازه می‌دهید.»[10] اصلاحات ارضی نیز سیاست تحمیلی دیگر آمریکا بود که از نظر امام، با هدف تخریب کشاورزی ایران و تشدید وابستگی اقتصادی ایران صورت گرفت. بسیاری از تحلیل‌گران نیز بر این باورند که هدف اصلاحات ارضی، «تبدیل ایران به بازار کالاهای غربی و آمریکا بوده است.»[11] به همین دلیل، امام با اعلام اینکه نگذارید کشاورزی را از بین ببرند، ضمن مخالفت با این سیاست، خواستار قطع وابستگی اقتصادی کشور به غرب و آمریکا بودند. استقلال هویتی- فرهنگی بخش مهمی از مبارزات امام خمینی، مبارزه با سلطه‌ی فرهنگی در راستای وابستگی فرهنگی رژیم پهلوی به غرب بود. از نظر امام، سلطنت پهلوی، ایران را از لحاظ فرهنگی کاملاً وابسته به غرب ساخته بود: «کمال تأسف است که کشور ما که حقوق اسلامی و قضای اسلامی و فرهنگ اسلامی دارد، این فرهنگ را، این حقوق را نادیده گرفته است و دنبال غرب رفته است.»[12] در این رابطه، تلویزیون یکی از ابزارهای مهم در زمینه‌ی ترویج فرهنگ غرب بود: «بعد از کودتای 28 مرداد، ترویج فرهنگ غرب، بیش از گذشته مورد توجه واقع شد. تلویزیون ایران فیلم‌هایی را نمایش می‌داد که محتوای آن‌ها عشق‌بازی و لودگی غربیان و مانند این‌ها بود.»[13] همچنین حضور مستشاران خارجی که در صحنه‌های فرهنگی و اقتصادی کشور فعال بودند، به این مسئله بیشتر دامن می‌زد. در واقع فرهنگ غرب به‌حدی برای محمدرضاشاه جاذبه داشت که وی در سال 1333، رسماً اعلام کرد: «شیوه‌ی زندگی غربی با الگوی ارزش‌های اسلامی ما هماهنگ است. سپس اعلام کرد: غربی کردن آرمان ماست و منافع ایران در اتحاد با غرب، به بهترین وجه تأمین می‌شود. شاه در زندگی خصوصی‌اش نیز چنان غرب‌گرا شده بود که تنها موسیقی و فیلم‌های غربی مورد علاقه‌اش بود.»[14] به‌طور کلی در توصیف وضعیت فرهنگی این دوره باید گفت «اقدامات فرهنگی، در تمامی عرصه‌ها (نشریات، کتب، رادیو و تلویزیون، سینماها و...) در تضاد آشکار با هنجارها و ارزش‌های اجتماعی مردم قرار داشت.»[15] امام با آگاهی از این موضوع، «فساد موجود در تمدن غرب را به‌حدی می‌دانند که خود غربی‌ها نیز از آن ناراضی هستند. از نظر ایشان، جوامع غربی نه تنها خود دچار فساد شده‌اند، بلکه سعی می‌کنند فساد و اخلاق فاسده‌ی غربی را در جوامع شرقی و اسلامی نیز ترویج کنند.»[16] ایشان در انتقاد به وابستگی فرهنگی کشور، دلیل مهم این مسئله را دور شدن مردم از باورهای فرهنگی و دینی خود و گرایش به فرهنگ غربی عنوان کردند. امام تخریب ارزش‌های مذهبی و باورهای دینی مردم را یکی از مهم‌ترین ابعاد وابستگی فرهنگی دانسته و معتقد بودند تعهد به ارزش‌های دینی، تنها راه مقابله با قدرت‌های بزرگ است: «وقتی می‌توانیم با قدرت‌های بزرگ مقابله کنیم و آسیب‌پذیر نباشیم که متعهد به اسلام، متعهد به احکام اسلامی باشیم.»[17] در واقع علت اهمیت و حساسیت امام به مسئله‌ی وابستگی فرهنگی، از آنجا ناشی می‌شد که به باور ایشان، وابستگی فرهنگی، وابستگی در سایر ابعاد را نیز به دنبال داشت، زیرا تبلیغ فرهنگ غرب، تغییر سبک زندگی مردم در سایر ابعاد را به دنبال داشته و در نتیجه، در درازمدت وابستگی اقتصادی و سیاسی نیز به وجود خواهد آمد. نتیجه‌گیری بدین‌سان بررسی موضوع پیرامون مفهوم وابستگی رژیم پهلوی از منظر امام (ره) نشان داد که یکی از انتقادات مهم امام از شاه، وابستگی وی به بیگانگان از جمله آمریکا در ابعاد مختلف آن به‌خصوص بُعد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است. ایشان با استناد به قاعده‌ی فقهی نفی سبیل و تعمیم آن به عرصه‌ی حکومت، خواهان زدودن آثار سیطره‌ی بیگانگان در تمام ابعاد بودند. در زمینه‌ی سیاسی، امام تحمیل بسیاری از سیاست‌های آمریکا در زمینه‌ی انتصاب صاحب‌منصبان و یا سیاست‌هایی چون اصلاحات ارضی و استخدام مستشاران نظامی را مصداق بارزی از وابستگی سیاسی می‌دانستند و طی بیانیه‌های مختلف به این موضوع اعتراض کردند. در زمینه‌ی اقتصادی نیز انتقاد امام بیشتر متوجه اموری چون سیطره‌ی آمریکا و غرب بر منابع نفتی و خرید بی‌رویه‌ی بسیاری از مواد طبیعی و کمیاب کشور در ازای دریافت کالاهای نامرغوب غرب و وابسته کردن کشور در زمینه‌ی کالاهای اساسی بود و در نهایت، در زمینه‌ی وابستگی فرهنگی، امام ترویج ارزش‌های غربی و دور کردن مردم از باورهای دینی و فرهنگی را گوشزد کرده و پیروزی انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی را خط بطلانی بر تمام وابستگی‌ها به غرب و آمریکا دانسته‌اند.(*) پی نوشت ها: [1]. صحیفه‌ی امام، جلد 8، ص 100. [2]. زونیس، ماروین (1370)، شکست شاهانه، ترجمه‌ی عباس مخبر، تهران، طرح نو، ج 2، ص 392. [3]. لاجوردی، حبیب و فتحعلی آشتیانی، علی (1388)، «ریشه‌های حمایت آمریکا از حکومت استبدادی در ایران»، فصلنامه‌ی مطالعات تاریخی، شماره‌ی 25، ص 97. [4]. زونیس، همان، ص 305. [5]. صحیفه‌ی امام، همان، ج 1، 420. [6]. حسینیان، روح‌الله، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران (1343-1356)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 286-291. [7]. صحیفه‌ی نور، همان، ج 11، ص 117. [8]. نجاتی، غلامرضا (1384)، تاریخ سیاسی بیست‌وپنج‌ساله‌ی ایران از کودتا تا انقلاب، تهران، رسا، ص 88. [9]. ترابی، قاسم (1391)، «وابستگی آمریکا به نفت خاورمیانه، نتایج و پیامدها»، تهران، فصلنامه‌ی مطالعات منطقه‌ای، سال سیزدهم، شماره‌ی 3، ص 34. [10]. صحیفه‌ی نور، همان، جلد 3، ص 126. [11]. ورعی، جواد و ناصری، علی‌اکبر (1389)، «مبانی فقهی انقلاب اسلامی در اندیشه‌ی امام خمینی»، حکومت اسلامی، سال چهاردهم، شماره‌ی 4، ص 176. [12] صحیفه امام، همان، ج12، ص: 4. [13] ورعی و ناصری، همان، ص 175. [14]. حسینیان، همان. [15]. پزشکی، محمد و حسینی‌زاده، محمدعلی و دیگران، انقلاب اسلامی، چرایی و چگونگی رخداد آن، ص 76. [16]. جعفری، علی‌اکبر و قربی، سید محمدجواد (1392)، «راهبردهای مقابله با سلطه‌ی فرهنگی نظام استکبار در اندیشه‌ی سیاسی امام خمینی (ره)» پژوهشنامه‌ی انقلاب اسلامی، سال سوم، شماره‌ی 9، ص 83. [17]. صحیفه‌ی امام، جلد 19، ص 326. * زهره رحمانی، پژوهشگر منبع: سایت برهان

از واقعه‌ی مسجد گوهرشاد تا شیفتگی به تمدن غربی

رضاشاه در جنگ با پوشش اسلامی به جنگ با سنت می‌رفت؛ سنتی که برای خود متولی داشت. جنگ با حجاب، جنگ با متولیان امر سنت بود. رضاشاه به‌مثابه‌ی کسی که در تلاش بود تا یک حکومت مطلقه را تأسیس نماید، قائل به حذف همه‌ی گروه‌های مرجع نیز بود. بر خلاف تصور نادرستی که در میان بسیاری از پژوهشگران و دانش‌پژوهان مسائل تاریخی وجود دارد، واقعه‌ی مسجد گوهرشاد پس از کشف حجاب اتفاق نیفتاد، بلکه چند ماه پیش از آن رخ داد. نگاهی دوباره به تاریخ این دو رویداد، به خوبی روشن‌کننده‌ی این امر است: در حالی که کشف حجاب در 17 دی‌ماه 1314 روی داد، واقعه‌ی مسجد گوهرشاد 21 تیرماه به وقوع پیوست؛ یعنی حدود شش ماه پیش از کشف حجاب. بر این اساس، واقعه‌ی مسجد گوهرشاد را یا می‌بایست واکنشی به اجباری شدن کلاه شاپو به جای کلاه پهلوی برای مردان دانست یا پاسخی به شایعات درباره‌ی احتمال اجرای کشف حجاب زنان. اما دغدغه‌ی یادداشت حاضر این نکته است که حکومت پهلوی از واقعه‌ی کشف حجاب چه هدف یا اهدافی را دنبال می‌نمود؟ آیا تظاهر به تمدن غربی تنها دلیل این اقدام بود؟ قطعاً گرایش به ظواهر تمدن از جمله اهداف رضاشاه و هم‌فکران وی بوده است. به خصوص که پس از نسل اول روشن‌فکری، روشن‌فکران بعدی جامعه به تدریج به این جمع‌بندی می‌رسیدند که میان شرایط عینی مدرنیته، مظاهر فرهنگی آن و همچنین شرایط ذهنی آن، ارتباط برقرار است. از این رو، هر چه در یکی از این زمینه‌ها به پیش رویم، می‌توانیم در جهات دیگر نیز شاهد گسترش فرآیند مدرنیته باشیم. رضاشاه قطعاً بدون هراس به سراغ کشف حجاب نرفت، زیرا کمی پیش از آن در کشور همسایه، یعنی افغانستان، اتفاقی افتاد که احتمالاً می‌بایست رضاشاه را به هراس انداخته باشد. آن اتفاق این بود که امان‌الله‌خان، پادشاه این کشور، که به تازگی از سفر اروپا به کشور خود بازگشته بود، در افغانستان کشف حجاب را اعلام نمود و این واقعه به قیام علیه او انجامید و وی سرنگون شد. امان‌الله‌خان در تهران به دیدار رضاشاه نیز آمده بود (1308) و قطعاً رضاشاه با اندیشه‌ی او آشنایی داشت. بنابراین پیش از آتاتورک، شاید این امان‌الله‌خان بود که بر رضاشاه تأثیر نهاده بود. اگر ترتیب وقایع را در نظر داشته باشیم، با سقوط او، طبیعی می‌نماید که رضاشاه حداقل تا مدتی ریسک دستور کشف حجاب را به جان نخریده باشد. به خصوص اینکه قطعاً بخشی از مردم ایران نیز از تجربه‌ی افغانستان مطلع بودند و قیام مردم افغانستان می‌توانست به ایران نیز کشیده شود. بر این اساس، طبیعی است که عامل انگیزه‌بخش دیگری مجدداً رضاشاه را مجاب نموده باشد تا دستور کشف حجاب را صادر نماید. قطعاً یکی از این انگیزه‌ها، دیدار او از آنکارا بود. این بار رضاشاه خود به کشوری با اسلوب مدیریتی شبیه ایران رفت و از نزدیک شاهد فضای شبه‌مدرنیستی ترکیه شد. آتاتورک در اقداماتی این گونه از رضاشاه پیش بود. به خصوص اینکه فضای افکار عمومی در برابر آتاتورک قابل قیاس با امان‌الله‌خان نبود. در جامعه‌ی ترکیه نیز کشف حجاب برای آتاتورک هزینه‌زا بود، لیکن نه به اندازه‌ی هزینه‌ای که امان‌الله‌خان پرداخت نمود. بنابراین دیدار رضاشاه از ترکیه، او را با چهره‌ی جدیدی از مظاهر مدرنیته آشنا نمود. از طرف دیگر، روشن‌فکران و نخبگان سیاسی ایرانی، همچون علی‌اکبر سیاسی و عبدالحسین تیمورتاش، تا پیش از این، بسیار کوشیده بودند تا او را راضی کنند که دستور کشف حجاب را صادر نماید؛ اما شاه در مقابل این خواسته‌ها ایستاده بود و صراحتاً بیان داشته بود که اگر قرار باشد همسرش حجاب خود را بردارد، او را طلاق می‌دهد! اما همین شاه، اندکی بعد و در 17 دی‌ماه، به همراه همسر و دختران بی‌حجابش در مراسم کشف حجاب در دانشسرای دختران شرکت می‌کند. رضاشاه فرد باسوادی نبود. قطعاً جامعه‌ی روشن‌فکری بر او تأثیر نهادند. علاوه بر این، ترکیه برای او یک الگو شد. با همه‌ی این احوال، رضاشاه می‌توانست از کنار مسائلی چون کشف حجاب دستاوردهای دیگری نیز داشته باشد. نکته‌ای که در چارچوب مدرنیته‌خواهی رضاشاه محوریت دارد، تلاش او برای محوریت‌بخشی نقش دولت به عنوان مرجع اصلی همه‌ی مسائل در جامعه‌ی ایرانی است. تا پیش از این و در دوره‌ی قاجاریه، این روحانیت بود که نقش مرجع را ایفا می‌نمود. حکومت قاجاریه در نقش یک دولت پاتریمونیال، کارویژه‌های عمده‌ای را که ما از حکومت‌ها انتظار داریم، ایفا نمی‌نمود؛ از جمله در نهاد قضاوت. جدای از این، روحانیت طرف مشورت مردم بود و همچنین توانایی ایجاد فصل‌الخطاب را داشت. آن‌چنان که در ماجرای تنباکو، این کار را نمود و البته حتی پیش از آن و در جریان جنگ‌های ایران و روس، مردم را دعوت به جهاد نمود و در ماجرای مشروطیت نیز پیشرو شد. برای یک دولت مطلق همچون حکومت رضاشاه، ایفای نقش مرجعیت جامعه از طرف نهادی غیر از حکومت، قابل پذیرش نبود. رضاشاه دادگستری را مستقل از روحانیت بنیان نهاد، اوقاف را از دست آنان خارج نمود، سازمان پرورش افکار تأسیس نمود و... البته موارد گفته‌شده در طول حکومت رضاشاه انجام شد و نه الزاماً در همان سال‌های نخست حکومت وی. اما همه‌ی این موارد بسیار هدفمند انجام می‌شد. قطعاً از جمله اهداف سلبی و مهمی که رضاشاه دنبال می‌نمود تضعیف نهاد روحانیت بود. در این راستا، تلاش برای کشف حجاب نیز می‌تواند اقدامی علیه روحانیت باشد. همان طور که مخالفت‌ها در مشهد نیز به دست یک روحانی به نام بهلول رقم خورد. همان گونه که شیخ محمد بافقی، آن زمانی که خانواده‌ی سلطنتی بدون حجاب وارد صحن حرم مطهر حضرت معصومه شدند، زبان به اعتراض گشود؛ آن‌چنان که روحانیون وقتی امان‌الله‌خان، پادشاه افغانستان، با ثریا، همسر بی‌حجاب خود، به ایران آمد اعتراض کردند. در واقع رضاشاه در جنگ با پوشش اسلامی به جنگ با سنت می‌رفت؛ سنتی که برای خود متولی داشت. جنگ با حجاب، جنگ با متولیان امر سنت بود. رضاشاه به مثابه کسی که در تلاش بود تا یک حکومت مطلقه را تأسیس نماید، قائل به حذف همه‌ی گروه‌های مرجع نیز بود. اگرچه وی تحصیل‌کرده نبود، اما قطعاً چه خود و چه اطرافیان وی، نسبت به پیامدهای این کار آگاه بودند. رضاشاه قائل به هیچ گونه حائلی میان مردم و دولت نبود. جامعه‌پذیری روحانیت را نیز منسوخ‌شده می‌دانست و از این رو، به جنگ سنت‌ها رفت. او توانست در دوره‌ی حیات سیاسی خود، روحانیت را به گوشه‌ی انزوا ببرد، لیکن از آنجا که روند نوسازی‌اش آمرانه بود، به محض سقوطش، جامعه به حالت گذشته بازگشت. باز هم روحانیت به وادی سیاست بازگشت؛ آن‌چنان که فداییان اسلام وارد عرصه شدند. آیت‌الله کاشانی نقشی حیاتی در نهضت ملی شدن نفت ایفا نمود و فراتر از همه‌ی این‌ها، انقلاب سال 1357 رنگ‌وبویی دینی به خود گرفت و رهبری و ایدئولوژی آن از این جنس شد.(*) *محسن نعیمی؛ پژوهشگر منبع: سایت برهان

آیت‌الله کاشانی چگونه قیام 30 تیر را رقم زد؟

شاه تسلط بر اوضاع را از دست داده بود. حضور ارتش در خیابان‌ها صحنه‌ی تظاهرات را به میدان جنگ تبدیل کرد. تمامی محاسباتی که قوام به‌عنوان یک سیاست‌مدار کارکشته انجام داد، نافرجام ماند. او تصور می‌کرد از طریق سازش با لندن و واشنگتن، می‌تواند مردم را مرعوب سازد، ولی مردم با دست خالی در مقابل مأمورین انتظامی ایستادند. قیام 30 تیر یکی از روزهای به‌یادماندنی و افتخارآفرین تاریخ سیاسی ایران است. روزی که خرد جمعی و اراده‌ی ملی بر استبداد و خودرأیی پیروز شد و مشارکت خودجوش و خودانگیخته‌ی مردم در سرنوشت خود، توطئه‌های داخلی و خارجی ضد منافع ملی را خنثی کرد. مردم ایران با فداکاری، شهامت و صداقت ثابت کردند که مردمی آگاه و ظلم‌ستیز هستند. در واقع، در این روز بود که مردم ایران نشان دادند کارنامه‌ی مشروطه در ایران بسته نشده است و هنوز سرنوشت مردم ایران به دست خود مردم تعیین می‌گردد و قدرت‌های بزرگ هم در جهت دادن به سرنوشت جامعه‌ی ایران ناتوان هستند. ریشه‌های شکل‌گیری قیام سی تیر را باید در سال‌های قبل‌تر از این اتفاق تاریخی جست‌وجو کرد. شروع این جریان به اقدامات شاه برای ایجاد یک تمامیت‌خواهی گسترده به پشتوانه‌ی قدرت‌های بزرگ مانند انگلیس و آمریکا باید باز می‌گردد. شاه، که پس از سال‌های 1320 و جانشینی رضاشاه قدرت خود را سست یافته بود و عملاً خود را در تحولات جاری کشور بی‌تأثیر و غایب می‌دید، به دنبال بهانه‌ای بود تا جایگاه خود را در عرصه‌ی سیاسی کشور مستحکم کند. ترور شاه در سال 1327 بهانه‌ی لازم را به او داد تا با ابزار سرکوب، نیروهای مردمی را کنار نهد و رو به سمت یک دیکتاتوری تمامیت‌خواه حرکت کند.(1) مهم‌ترین واقعه‌ای که برنامه‌ی شاه را با خلل ایجاد کرد، جریان ملی شدن صنعت نفت بود که در مجلس شانزدهم به تصویب رسیده بود و همین موضوع مقدمه‌ی شکل‌گیری دوران 27ماهه‌ی دولت مصدق بود که یکی از پرتلاطم‌ترین دوران تاریخی ایران محسوب می‌شود. در واقع، با جریان ملی شدن صنعت نفت به رهبری مصدق و آیت‌الله کاشانی، احساسات ملی و مذهبی ایران بیش از پیش تحریک شد و مردم با رهبری بزرگانی هم چون آیت‌الله کاشانی به آگاهی سیاسی رسیدند. در این وضعیت بود که مفهوم وطن و ضدیت با بیگانه دوباره احیا شد و زمینه برای بسیج توده‌ها فراهم گشت. زمینه‌ی آغازین قیام سی تیر در ماه‌ها کشمکش بین شاه و مصدق بر سر وزارت جنگ بود. نهایتاً مصدق در 25 تیرماه 1331، بدون توجه به نمایندگان و با نوشتن نامه‌ی استعفای خود، مستقیماً به مردم متوسل شد و از سمت خود کناره‌گیری کرد. همین مسئله مقدمه‌ای شد برای دخالت بیگانگان در امور کشور که با انتخاب قوام در سیاست ایران تجلی پیدا کرد و در نهایت نارضایتی مردم را در پی داشت؛ اما این موضوع بدون پشتوانه‌ی یک رهبری آگاه مورد قبول مردم، هیچ تأثیری در شکل‌گیری یک جریان ملی و مذهبی نداشت. مهم‌ترین عاملی که در نهایت به ایجاد یک قیام مردمی و به چالش کشیدن حاکمیت و قدرت‌های بزرگ منجر شد، رهبری بی‌چون و چرای آیت‌الله کاشانی در روزهای منتهی به سی تیر بود. نگاه ضدامپریالیستی کاشانی آیت‌الله کاشانی، در طی دوره‌ی طولانی زندگی سیاسی خود، نشان داد که هیچ‌گاه در مقابل ظلم، استبداد و استعمار کوتاه نمی‌آید و همیشه تمام توان خود را برای کوتاه کردن دست آنان از مسائل داخلی ایران به کار برده است. ایشان در عراق به مبارزه با امپریالیسم انگلستان پرداخت و در حالی که در جریان مبارزات ضددیکتاتوری و ضدامپریالیستی خود و مخالفت با شاه توسط قوام تبعید شده بود، با شروع جریان ملی شدن صنعت نفت به صحنه‌ی سیاسی بازگشت. به تدریج، سطح نفوذ او به حدی رسید که یکی از مهم‌ترین رهبران این جریان شد و با تکیه بر تفکر ضدامپریالیستی خود نهضت را به پیش برد.(2) اندیشه‌ی بیگانه‌ستیزی و مبارزه با امپریالیسم همیشه در ذهن آیت‌الله کاشانی وجود داشت و تنها محدود به این دوره‌ی زمانی خاص نبود. او در یکی از مصاحبه‌هایش بعد از ملی شدن صنعت نفت بیان می‌دارد که انگلیسی‌ها از یک‌صد و پنجاه سال قبل در امور داخلی ایران مداخله‌ی ناروا داشته‌اند و به ویژه طی سال‌هایی که در ایران نفت کشف شد، دخالت آن‌ها بیشتر شد و ثمره‌ی دخالت آن‌ها در ایران به جز فقر و فلاکت، فساد اخلاقی، نفاق و مسلط نمودن اشخاص فاسد بر کشور چیز دیگری به جا نگذاشته است.(3) او معتقد بود که مسلمانان جهان باید بلوک سیاسی مستقلی تشکیل دهند و به هیچ یک از دو ابرقدرت آن روز، وابستگی سیاسی نداشته باشند(4) کاشانی در سال 1330 اعلام داشت که به فکر تشکیل یک کنگره‌ی اسلامی و شرقی است تا به این وسیله مسلمانان را با هم متحد سازد و آن را به عنوان نیروی سومی در برابر دو بلوک شرق و غرب مطرح کند.(5) با این تفکر بود که آیت‌الله کاشانی در روزهای پایانی تیرماه، زمانی که جامعه‌ی ایران را در حالتی نابسامان و وابسته به کشورهای استعمارگر همچون انگلیسی دید، به رهبری یک قیام پرداخت. نقش کاشانی در قیام سی تیر تظاهرات مردم از 28 تیرماه آغاز شد و هر روز با شدت بیشتری گسترش یافت. قوام بلافاصله بیانیه‌ی شدیداللحنی منتشر کرد که به بیانیه‌ی «کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد» مشهور شد. فرازهای از اعلامیه‌ی مذبور بدین شرح بود: «ایران دچار درد عمیق شده و با داروهای مخدر درمان‌پذیر نیست... من می‌خواهم اهالی کشور غنی و ثروتمند باشند... من وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه‌ی من اخلال نمایند و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند... این گونه آشوبگران با شدیدترین عکس‌العمل از طرف من روبه‌رو خواهند شد... به عموم اخطار می‌کنم که دوره‌ی عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی فرا رسیده. کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد.» این بیانیه، نخست‌وزیر شدن قوام و پخش اعلامیه‌ی شدیداللحن او با واکنش فوری مردم در تهران و سراسر کشور روبه‌رو گردید.(6) درست در همین زمان، آیت‌الله کاشانی رهبری خود را آغاز کرد و مسیر مطالبات و اغراضات مردم را به دست گرفت. ایشان یک روز پس از اطلاعیه‌ی قوام در 28 تیرماه اعلامیه‌ای خطاب به افسران، سربازان و مأمورین شهربانی صادر کردند که در قسمتی از آن آمده است: «سربازان عزیز شما گرامی‌ترین فرزندان وطن و عزیزترین افراد کشورید و این عزت شما در گروی خدمات صادقانه‌ی شما به مملکت و ملت و دین است و هر قدر استقلال بیشتر و محکم‌تر باشد، قدر و ارزش شما بیشتر خواهد بود، بگذارید خدا و ملت از شما خشنود باشند؛ زیرا امروز جنگ و جدال بین دو صف حق و باطل است.اعمال احمد قوام، که تنها برای جاه‌طلبی و برگشت انگلیسی‌ها و استعمار است، نباید به دست شما انجام و شما را در مقابل خون‌ها و حق‌کشی‌ها مسئول کند.» قبل از این ماجرا آیت‌الله کاشانی نیز برای روشن کردن مواضع خود و مردم مصاحبه‌ی مطبوعاتی در 26 تیر ترتیب داد که تمام خبرنگاران داخلی و خارجی در آن دعوت شده بودند. این مصاحبه یکی از مصاحبه‌های مطبوعاتی نادر در تاریخ آن زمان بود؛ به طوری که یکی از خبرنگاران خارجی گفته بود: «من تا کنون مصاحبه‌ی مطبوعاتی به این شلوغی ندیده‌ام.»(7) ایشان در این مصاحبه گفته بودند: «احمد قوام باید بداند در سرزمینی که مردم رنجدیده‌ی آن، پس از سال‌ها رنج و تعب، شانه از زیر دیکتاتوری کشیده‌اند، نباید رسماً اختناق افکار و عقاید را اعلام و مردم را به اعدام دسته‌جمعی تهدید نماید. من صریحاً می‌گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است که در راه این جهاد اکبر، کمر همت محکم بربسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت کنند که تلاش آن‌ها در به دست آوردن قدرت و سیطره‌ی گذشته محال است و ملت مسلمان ایران هیچ‌گاه به بیگانگان اجازه نخواهد داد که به دست مزدوران آزمایش‌شده، استقلال آن‌ها پایمال و نام با عظمت و پرافتخاری را که در اثر مبارزه‌ی مقدس خود به دست آورده است، مبدل به سرشکستگی شود...»(8) اعتراض طبقات مردم نسبت به کناره‌گیری مصدق گسترش یافت و ناآرامی تهران را فرا گرفت. دسته‌جات نظامی با تانک و زره‌پوش به خیابان‌ها آمدند و در نقاط مهم پایتخت مانند دانشگاه، بازار و میدان بهارستان مستقر شدند. قوام‌السلطنه در برابر تظاهراتی که از نخستین روز زمامداری‌اش شروع شده بود و گسترش می‌یافت به فعالیت پرداخت. وی به منظور ساکت کردن کاشانی، که نقش چشمگیری در انگیختن احساسات مردم و نیروهای انتظامی داشت، تماس‌هایی با وی برقرار کرد که به نتیجه نرسید.(9) روز 29 تیر 1331 نیز نامه‌ای به حسین علا داد که اگر در ظرف 24 ساعت دولت قوام برکنار نشود، به دربار حمله خواهیم کرد. متن نامه‌ی آیت‌الله کاشانی به «حسین علا»، وزیر دربار، عبارت بود از: «جناب آقای علا دام ظله عرض می‌شود، بعد از شما، ارسنجانی از جانب قوام‌السلطنه آمد و گفت به شرط سکوت، قوام انتخاب شش وزیرش را در اختیار من می‌گذارد. همان طور که حضوری عرض کردم به عرض اعلی‌حضرت برسانید، اگر در بازگشت دولت دکتر مصدق تا فردا اقدام نفرمایید، دهانه‌ی تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم متوجه دربار خواهم کرد. در انتظار اقدامات مجدانه شما. والسلام. سید ابوالقاسم کاشانی.»(10) صبح روز 30 تیر شهر تهران یک‌پارچه تعطیل بود. مردم دسته‌دسته در حالی که شعار طرفداری از مصدق را سر می‌دادند به طرف خیابان‌های مرکز شهر و میدان بهارستان در حرکت بودند. در تظاهرات و مقاومت سی تیر، هم طبقات از کارگر، پیشه‌ور، کارمند، دانشجو، بازاری پیر و جوان، زن و مرد در کنار هم بودند.(11) شاه کاملاً تسلط بر اوضاع را از دست داده بود. حضور ارتش در خیابان‌ها صحنه‌ی تظاهرات را به میدان جنگ تبدیل کرد. تمامی محاسباتی که قوام به عنوان یک سیاست‌مدار کارکشته انجام داد نافرجام ماند. او تصور می‌کرد از طریق سازش با لندن و واشنگتن می‌تواند مردم را مرعوب سازد، ولی مردم با دست خالی در مقابل مأمورین انتظامی ایستادند و کشته شدند. به شهادت رسیدن تظاهرکنندگان مردم را خشمگین‌تر می‌کرد و لحظه به لحظه اوضاع وخیم‌تر می‌شد. مردم اجساد شهدا را به دوش می‌گرفتند و علیه قوام شعار می‌دادند. تنها راه‌حل این بود که شاه قوام را وادار به استعفا کند. همان روز در ساعت 4 بعدازظهر قوام استعفایش را تقدیم کرد.(12) نقش آیت‌الله کاشانی در بسیج مردم و در قیام سی تیر محوری‌ترین جنبه‌ی آن حرکت اجتماعی بود. حسن گرامی، درباره‌ی تأثیر آیت‌الله کاشانی در تهییج مردم برای ورود به اعتراض، این گونه عنوان می‌کند: «آیت‌الله کاشانی با زحمات فراوان مردم را به خیابان‌ها کشید. ایشان مجبور شد برای این کار عده‌ای زیادی را به شهرستان‌ها بفرستد. خود بنده، همراه با مرحوم دکتر نخشب، مأمور قزوین شدیم (خیابان قزوین)، من و دکتر نخشب مجبور شدیم در خیابان قزوین فریاد بزنیم «مرده باد قوام، زنده باد مصدق» تا عده‌ای آدم‌های کنجکاو جمع شدند.»(13) تحولات بعد از سی تیر قیام سی تیر مقدمه‌ی بسیاری از تحولات معاصر بود. بدون شک، اگر حرکت مردمی در روز سی تیر نبود و مشروعیت دولت مصدق به این حد نمایش داده نمی‌شد، حکومت و قدرت‌های بزرگ به راحتی حاضر به عقب‌نشینی از مواضع خود نبودند. حضور مردم در خیابان‌ها و به رخ کشیدن این حد از مقبولیت، جهان را قانع کرد که نفت ملی حق مشروع و ملی مردم ایران است. به همین دلیل می‌توان نقش آیت‌الله کاشانی را در ملی شدن صنعت نفت در اینجا ردیابی کرد. اما در ادامه وقایعی پیش آمد که در خاطره‌ی جمعی مردم ایران به خوبی یاد نمی‌شود. مقدمه‌ی این مسائل تلخ را می‌توان در شکاف میان مصدق و آیت‌الله کاشانی جست. درباره‌ی اختلافات مصدق و آیت‌الله کاشانی سخن بسیار گفته شده است، اما در مجموع این گفته را می‌توان در یک موضوع جمع کرد و آن هم گسست گفتمانی از دو سو و دو نگاه متفاوت به سیاست و حکمرانی. شاید اگر مصدق به توان آیت‌الله کاشانی در نفوذ بین مردم پی می‌برد به این راحتی نگاه‌ها و نسبت به درخواست‌های آیت‌الله کاشانی بی‌تفاوت نمی‌ماند و از توان آیت‌الله کاشانی برای مهار کودتای 28 مرداد استفاده می‌کرد. اما به هر حال قیام سی تیر دستاوردهای زیادی را در تاریخ ایران به جا گذاشت. یکی از مهم‌ترین دستاوردهای مهم این روز احیای مفهوم روحانیت در عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی جامعه‌ی ایران بود. در سال‌های پس از مشروطه و بعد از روی کار آمدن رضاشاه، روحانیون در فضای سیاسی کشور ما در شرف به حاشیه رانده شدن بودند؛ اما حضور درخشان آیت‌الله کاشانی در قیام سی تیر ثابت کرد روحانیت در سیاست و جامعه‌ی ایران نقشی غیر قابل انکار دارد و نمی‌توان بدون توجه به قدرت و نفوذ روحانیون تحولات مردمی را پیش برد. به همین جهت می‌توان یکی از پل‌های ارتباطی پذیرش رهبری امام خمینی در انقلاب ایران از سوی مردم را در اقدامات و حضور آیت‌الله کاشانی در قیام سی تیر جست.(*) پی نوشت ها: 1. فخرالدین عظیمی، بحران دمکراسی در ایران، نشر البرز، تهران، 1372، ص 392 تا 398. 2. گازیوروسکی، مصدق و کودتا، انتشارات قصیده‌سرا، تهران، 1384، ص 76. 3. محمد دهنوی، مجموعه‌ای از مکتوبات، سخنرانی‌ها و پیام‌های آیت‌الله کاشانی، چاپ پخش، تهران، 1361، ص 71 و 72. 4. همان، ص 71 و 72. 5. همان، ص 61. 6. غلامرضا نجاتی، مصدق سال‌های مبارزه و مقاومت، رسا، 1378، ص 437. 7. محمد ترکمان، تهران در آتش، نشر امیری، تهران، ص 230. 8. کیهان، 26 تیر 1331. 9. نجاتی، همان، ص 438. 10. مرتضی رسولی‌پور، قیام سی تیر 1331، فصلنامه‌ی تاریخ معاصر ایران، ش 34، تابستان 1384. 11. نجاتی، همان، ص 438. 12. استفانی کینزر، همه مردن شاه، نشر اختران، تهران، 1381، ص 204. 13. کتاب ماه فرهنگی تاریخی یادآور، سال اول، شماره‌ی دوم، تیر و مرداد 1378. * مرتضی ویسی؛ پژوهشگر منبع: سایت برهان

واقعیت حزب رستاخیز

خلیل جاهد پری ، مدرس دانشگاه سیستان و بلوچستان، و كارشناس ارشد علوم سیاسی حزب رستاخیز به دستور شاه پس از افزایش قیمت نفت شکل گرفت. تا پیش از افزایش افسانه‎ای بهای نفت در سال 1352، چندین حزب در عرصه سیاسی ایران فعالیت می‎نمودند. این احزاب، شامل احزابی چون پان ایرانیست، ایران نوین و مردم بودند كه دو حزب اخیر، احزابی كاملاً حكومتی بودند و كادرهای نظام را تشكیل می‎دادند. در دهه چهل خورشیدی، شاه بارها ضمن حمایت زبانی از احزاب، به اهمیت و نقش آنان در جامعه پرداخت. او در كتاب «مأموریت برای وطنم» در خصوص این كه باید در كشورش حزب باشد، نوشت: «من چون شاه كشور مشروطه هستم، دلیلی نمی‎بینم كه مشوق تشكیل احزاب نباشم و مانند دیكتاتورها از یك حزب دست نشانده خود پشتیبانی كنم. » (1) شاه در ادامه نوشته‎اش به شبهات و سؤالات احتمالی كه در ذهن بعضی از مردم درباره فلسفه و كاركرد احزاب دست نشانده در آن زمان (ملیون و مردم) به وجود آمده است، پاسخ می‎دهد. او می‎نویسد: «بعضی از افـراد، از احزاب مـا انتقاد می‎كنند بـا این عـنوان كه این دو حـزب(2)، از طرف مردم بـنیان‎گذاری نـشده و از طرف مـقامات عــالیه كشور تــحمیل گشته‎اند. حتـی برخی از بدبینان مدعـی‎انـد كه این احزاب دست نشـانده مقام سلطنـت و دولت هستند ... اولا افراد باید بدانند كه هر گاه افراد احزاب اراده نمایند، می‎توانند بدون هیچ مانـعی مؤسـسین اولیه حزب را بر كـنار ساخته و حزب را طبق مـنویات خویش مجددا تشكیل دهند و رهبران دیگری انتخاب نمایند.»(3) حضور و استمرار دوحزب عمده حكومتی، تا پیش از افزایش بهای نفت و كمی پس از آن در جامعه سیاسی كشورمان ادامه یافت، با این تفاوت كه حزب ملیون، جای خود را به حزب ایران نوین سپرد. چندی قبل از افزایش بهای نفت (پائیز 1352)، شاه بر سر عقیده خود (مبتنی بر ادامه حیات دوحزب در كشور) پافشاری نمود. وی در مصاحبه با نمایندگان مطبوعات اعلام كرد كه كشور ایران بر اساس سیستم تك حزبی كه معمولاً به دیكتاتوری منجر می‎شود، اداره نخواهد شد.(4) البته نباید این موضوع را از نظر دور داشت كه شاه، بارها به زمامداران و مقامات بلند پایه سیاسی جهان گفته بود كه مردم ایران، آمادگی پذیرش دموكراسی واقعی را ندارند و چنان كه این حق به آنها داده شود، مملكت را به بی‎نظمی و نابودی می‎كشانند.(5) شاه تا پیش از افزایش بهای نفت، اجازه داده بود كه یك دموكراسی نیم‎بندی (ولو صوری ونمایشی) وجود داشته باشد، ولی سرازیر شدن دلارهای نفتی و افزایش توان شاه، آنچنان وی را قدرتمند كرد كه همه احزاب را منحل نمود و حزبی تازه (كه متناسب با وضع جدید وی و حكومتش بود) بر پا ساخت. با توجه به این موضوع، وی ناگهان به ادغام حزب ایران نوین (به رهبری هویدا) ومردم (به ریاست دوست مورد اعتماد خود، علم) در حزب واحد رستاخیز تصمیم گرفت. استدلال غیر طبیعی شاه در توجیه این حركت نا بهنگام این بود كه از همه قشرهای جامعه و همه گروههای فكری در یك حزب واحد حضور داشته باشند تا این حزب، بتواند به عنوان یك مكتب بزرگ سیاسی و عقیدتی عمل كند. وی در لزوم تشكیل حزب رستاخیز چنین گفت: «ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی بشناسیم و صفوف را از هم جدا كنیم. كسانی كه به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و كسانی که اعتقاد ندارند. به آنهایی كه دارند من امروز پیشنهاد می‎كنم كه برای این كه رودربایستی در بین نباشد ... ما امروز یك تشكیلات جدید سیاسی را پایه گذاری كنیم و اسمش را هم بد نیست بگذاریم رستاخیز ایران.» (6) البته شاه، منكر قابلیتهای دو حزب ملیون و مردم كه در گذشته آنها را بهترین نمودهای تبلور مشاركت مردم در امور خودشان دانسته بود، نشد ولی معتقد بود این احزاب، دیگر كارایی لازم را (یعنی آن چه كه او می‎خواست) نداشتند: «تمام احزابی كه در این اواخر فعالـیت داشته‎اند، صد در صد نسبـت به كشور وفادار بوده‎اند احزاب وفادار نیازی به منحل شــدن ندارند منتها شـكل و فرم آنها دیگر كارایی نداشت زیرا حزبی كه به قدرت می‎رسید از ثمرات پیشرفت برخوردار می‎شد و احزاب اقلیت صد در صد بازنده بودند، اما اكنون با ایجاد حزب جدید سیاستمداران اقلیت نیز امكان آن را دارند كه با دولت به همكاری بپردازند.»(7) به گفته شاه در حزب جدیدی كه به تازگی ابداع شده بود، راه برای نضج گرفتن سلیقه‎ها و اندیشه‎های مختلف و تشكیل آنها در جناحهای مختلف حزبی البته در زیر لوای سه ركن بنیادی و تغییرناپذیر حزب یعنی نظام شاهنشاهی و قانون اساسی و انقلاب شاه و ملت كاملاً فراهم گردیده است.(8) از آنجا كه قرار بود حزب رستاخیز حزبی فراگیر باشد، در اولین قدم همه كارمندان دولت مجبور شدند به صورت اجباری در آن حزب عضوگردند.(9) همچنین، برای تبلیغات بیشتر در خصوص شناساندن رستاخیز، پنج روزنامه: رستاخیز یومیه، رستاخیزكارگران، رستاخیز كشاورزان، رستاخیز جوانان و اندیشه رستاخیز، ارگان حزب گردیدند كه در جهت تبلیغ منافع رستاخیز و اقدامات شاهنشاه گام بر می‎داشتند.(10) از طرفی برای پاسخ به فرمایشی بودن حزب و این كه مردم نپندارند كه حزب از بالا می باشد، برای حزب دو جناح محافظه‎كار و ترقی‎خواه ایجاد گردید كه هوشنگ انصاری و جمشید آموزگار رهبران دو جناح مذكور بودند. می‎توان گفت حزب رستاخیز در عمل مانند همه سیستمهای تك‎حزبی تحت رژیمهای خودكامه، فقط دنباله اجرایی صورت حاكم گردید. این حزب كه به گفته علم «حزب شاه می‎باشد »(11) به صورتی كاملاً منفعلانه شروع به كار نمود، آن هم در راستای آن چه اعلی حضرت عنوان نموده بود. علم در خاطرات10 اردیبهشت 1354 خود می‎نویسد: «به دستور شاه در نخستین كنگره‎ی حزب جدید به نام رستاخیز، حضور یافتم. در حدود 4400 نماینده از سراسر كشور شركت كرده و آماده بحث درباره‎ی اساسنامه موقت حزب بودند. همه مراسم، خوب كارگردانی شده بود، اما توخالی بود. به كلی تو خالی و ساختگی.» (12) شاه در نظر داشت كه با تأسیس حزب رستاخیز، یك دموكراسی هدایت شده را (آن چنان كه خود می‎خواست) در سراسر كشور برقرار نماید. به عبارتی هدف شاه این بود كه مردم در امور خود مشاركت داشته و به این طریق نمونه‎ای از دموكراسی متجلی گردد، ولی مشاركتی كه مردم در آن حضور نداشته باشند. با توجه به آن چه گذشت بسیار طبیعی بود كه مردم در حزب رستاخیز هیچ‎گونه مشاركتی نداشتند و آن دسته از مردم كه اسم خود را در حزب به ثبت رسانیده بودند، فقط اسمشان عضو حزب بود، تصمیم از بالا اعمال می‎شد و آنان فقط گوش به فرمان بودند. حزب رستاخیز كه فقط به گسترش و نقش بیشتر شاه در كشور كمك می‎كرد،(13) مردم كشور را از ایفای نقش فعال در جامعه سیاسی كشور محروم می‎نمود. طبق آماری كه محسن دها (یكی از مسئولین حزب رستاخیز) ارایه می‎دهد، تا پایان سال 1354 دو میلیون و چهارصد هزار نفر به عضویت كانونهای حزبی در آمده بودند.(14) رقم مذكور در یك سال بعد (1355) به 4/5 میلیون عضو رسید.(15) به نظر می رسید كه تنها هدف حزب بالا بردن كمیت اعضای آن بود و عملاً نمی‎توانست گامی در جهت حضور واقعی مردم در صحنه‎های سیاسی بردارد. آخرین سفیر شاه در انگلیس در خاطرات خود می‎نویسد: «گر چه فقط در عرض چند ماه، عده‎ی زیادی ظاهراً به عضویت رستاخیز در آمدند، اما گفتنی است كه رستاخیز، علـی‎رغم تـعداد كثیر اعضایش از كـمترین حمـایت مردمی برخوردار بود. در حقیقت حالت انجمن فرصت‎طلبان سیـاسی را داشت كـه در آن، عده‎ای دور هم می‎نشستند و كاری جز تدوین وظایف حزب و ستایش از اعمال شاه انجام نمی‎دادند.» (16) در واقع می‎توان گفت نقش حزب این بود كه هیچ نقشی در تصمیم‎گیریها نداشته باشد. نقش حزب چنین بود كه دستورات را از مراجع بالا (در رأس آن شاه) می‎گرفت و به اعضای خود اعمال می‎نمود. راجی، خاطره‎ای جالب در این زمینه نقل میكند: «امروز با سرگرد بهرامی ناهار خوردیم. او گفت: در كنگره اخیر حزب رستاخیز نمایندگانی از سراسر كشور در تهران گــرد آمدند و به همه آنها نیز اطمینان داده شد كه با برخورداری از آزادی كامل مـی‎توانند فـرد دیگری را به جــای جمشید آموزگــار، به عـنوان دبــیر كل حزب انتـخاب نمایند. ولــی هنوز 3 روز به پایان كـنگره و انجام انتخابات برای گزینش دبیركلی باقی نمانده بود كه شاهنشاه طی نطقی اعلام داشـت: دو مقام دبـــیر كلی حزب رستاخیز و نخست وزیری از هم قابل تفكیك نیست و حالا شما بــی‎اعتنایی و ســرخوردگی 1500 نفر را مجسم كنید كــه پس از 3 روز بـحث و تبادل نظر برای انـتخاب دبـیر كـل جدید چـگونه كوشش خود را به كلی بی‎فایده دیده و موظف به اجرای تصمیمی شدند كه اصلاً در آغــاز آن دخالتی نداشته‎اند.» (17) گرچه در داخل و خارج، نظام تك‎حزبی شاه منتقدینی را به دنبال خود آورد ولی شاه به این موضوع بی‎توجه ماند.(18) از دید شاه موضع خود او و ملتش در نتیجه وجود نفت و رهبری موفقیت‎آمیزش آنچنان نیرومند بود كه هر گونه انتقاد از سیاستهایش یا سركوب می‎شد و یا بی‎نتیجه می‎ماند. با توجه به آنچه عنوان شد می‎توان گفت كه مردم ایران متوجه گردیدند كه حضورشان در صحنه مشاركت سیاسی نقش كاملاً فرمایشی داشته و آنها تابع متغیری از خواسته‎ها و تمایلات نفسانی شاه تازه به دوران رسیده در قالب یك حزب نمایشی به نام رستاخیز هستند كه این حزب فقط رهنمودهای شاهانه را اجرا كرده و هیچگونه نقشی را به آنان واگذار نمی‎نماید. پی نوشت : 1 . پهلوی، محمدرضا؛ مأموریت برای وطنم؛ ص 336. 2 . منظور احزاب فرمایشی ملیون و مردم هستند. 3 . همان، ص 337. 4 . مجموعه سخنان شاه، جلد هشتم، ص 6809. 5 . نفت، سیاست و كودتا در خاورمیانه، از جنگ اكتبر تا سقوط پهلوی، ص 358 . 6 . نظام‎های تك‎حزبی و رستاخیز ملت ایران، ص 133. 7 . مجموعه سخنان شاه، جلد نهم، ص 6- 8256 . 8 . به سوی تمدن بزرگ، ص 2-4. 9 . امام خمینی كه در آن هنگام در خارج از كشور تبعید بودند در خصوص حزب شاه چنین گفتند: نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران شركت در آن بر عموم حرام و كمك به ظلم ... و مخالفت با آن از روشن‎ترین موارد نهی از منكر است. (ر.ك: به ایران، سازمان مدارك فرهنگی انقلاب اسلامی؛ و، صحیفه نور؛ تهران، سازمان مدارك فرهنگی انقلاب اسلامی؛ 1370؛ ج 1؛ ص 358). 10 . تاریخ 25 ساله، جلد اول؛ ص 496. 11 . نظام‎های تك‎حزبی و رستاخیز ملت ایران، صفحه 130. 12 . گفتگوهای من با شاه، جلد دوم، صفحه 130. 13 . دانشجویان پیرو خط امام؛ از ظهور تا سقوط، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسی آمریكا، 1366؛ جلد اول، صفحه 207. سفارت آمریكا در تهران، در 19 تیر 1354 به وزارت خارجه آن كشور در مورد حزب تازه تأسیس شاه می‎نویسد: مهم‎ترین جنبه ایجاد حزب رستاخیز این است كه نشانه تغییر سیاست شاه است، یعنی می‎خواهد بیش از پیش در سیاستهای روزمره ایران دخیل و فعال باشد. (پیشین؛ صفحه 242). 14 . رستاخیز، 12 اسفند 1354؛ شماره 254؛ صفحه 9. 15 . دانشجویان پیرو خط امام؛ از ظهور تا سقوط؛ جلد اول؛ صفحه 227. 16 . خدمتگزار تخت طاووس، صفحه 205. 17 . خدمتگزار تخت طاووس، صفحه 159. 18 . البته در داخل با توجه به دستگاه سركوبگری چون ساواك مردم كمتر علنا به مخالفت با حزب مذكور می‎پرداختند، ولی غالبا از عملكرد شاه ناراضی بودند. منبع:سقــوط ، مجموعه مقالات همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی ، 1382 ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، تهران، بهار 1384 ص 198 تا 203 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران ، شماره 116 ، تیرماه 1394

سلطه ساواک بر مجلس، احزاب و رجال پهلوی

ریاست ساواك در سلسله مراتب اداری، معاون نخست‌وزیر بود و ساواك از زیرمجموعه‌های دولت محسوب می‌شد. اما كیفیت و حیطه كار و فعالیت این سازمان هیچ‌گاه ارتباط مستقیمی با نخست‌وزیر و كابینه نداشت و رؤسای ساواك مستقیماً با دربار و شخص شاه در ارتباط بودند. ساواك به عنوان چشم و گوش شاه، وزارت‌خانه‌ها، دوایر مختلف حكومتی و دولتی، رجال و شخصیتهای سیاسی، مدیران، كاركنان و كارمندان را كنترل می‌كرد و بسیاری از تصمیمات و اقدامات، با صلاحدید و مصلحت‌اندیشی ساواك صورت می‌گرفت. ساواك علاوه بر مسئولیت حفاظت، حراست و تأمین امنیت در وزارت‌خانه‌ها و دیگر دوایر دولتی و حكومتی، در انتصاب و یا عزل وزیران و مدیران كشور و مجموعه حاكمیت نقش قابل‌توجهی داشت و در بسیاری از موارد مدیریتهای مهم و حساس با صلاحدید ساواك و یا افراد موردنظر این سازمان تعیین می‌شد. ضمن این‌كه در مدیریت و راهبری دانشگاهها و مراكز آموزش عالی و آموزش و پرورش و نیز برنامه‌ریزیهای درسی و آموزشی و نظایر آن نیز ساواك دخالت داشت. بسیاری از نیروهای ساواك در وزارت‌خانه‌ها و دوایر دولتی و حكومتی مأمور به خدمت بودند. ساواك برای تمامی رجال و كارگزاران،‌ وزیران، مدیران ارشد و میانی دولت، پرونده‌های انفرادی تشكیل داده بود و تمام گزارشات، اخبار و اطلاعات درباره آنان را طبقه‌بندی، بایگانی و نگهداری می‌‌كرد. همچنین سوابق فعالیت احتمالی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، پیشینه خانوادگی و مسائل خصوصی آنها نیز بایگانی می‌شد. در حالی‌كه نیروهای ساواك به پستها و مقامات حساس كشور منصوب شده بودند، در مواردی خود موجبات فساد را فراهم می‌آوردند. در بسیاری از موارد، صعود سریع رجال و مدیران ارشد دولتی تنها با حمایت ساواك صورت می‌گرفت. اسامی چهره‌های سیاسی و اداری بلندپایه و درجه اول بسیاری در منابع و اسناد وجود دارد كه صعود آنان در پلكان ترقی سیاسی و اداری، اساساً با پشتیبانی و حمایتهای ساواك حاصل شده است. ساواك بر مجموعه رفتار و فعالیتهای برخی خاندان و خانواده‌های بزرگ و در عین حال وفادار به رژیم پهلوی نیز مراقبت می‌كرد. در این میان خانواده‌هایی كه احتمال سوءظن درباره آنان می‌رفت، بیش از دیگران تحت كنترل قرار داشتند. این روند به حدی گسترش یافته بود كه حتی فردی چون امیرعباس هویدا ـ نخست‌وزیر ‌ـ نیز همواره نگران گزارشات سوء ساواك بود. هویدا همواره نگران نصب دوربین، دستگاههای استراق سمع و گیرنده‌های قوی ضبط صدا توسط ساواك در محل زندگی، دفتر كار و مكانهای رفت و آمدهایش بود. از مهمترین تبعات سوء كنترل و نظارت رعب‌‌انگیز ساواك در وزارت‌خانه‌ها و دوایر دولتی، رشد شدید پدیده خبرچینی، چاپلوسی، دسیسه‌گری، حسادت و رقابتهای ناسالم و توطئه‌چینی در بین كاركنان، كارمندان، رؤسا و مدیران بود. رجال و شخصیتهای سیاسی، مدیران و كاركنان و كارمندان دولت در جوّ بدبینی ایجاد شده توسط ساواك، همواره احساس ناامنی می‌كردند و هر آن انتظار داشتند ساواك آنان را به دلیل اخبار و گفته‌های صحیح و یا سقیم بازخواست كرده و مشكلاتی برایشان به وجود آورد و یا شغل، مدیریت و سمتشان با خطر مواجه شود. ساواك در بسیاری از موارد مكالمات تلفنی، ملاقاتهای حضوری و رسمی، آمد و رفتهای خانوادگی، نامه‌‌ها و مراسلات و دیگر رفتارها و عملكرد وزیران، كارگزاران و مدیران حكومت را كنترل می‌كرد. هرچند در مواردی گزارشات و هشدارهای ساواك درباره عملكردها و سوءرفتارها، اجحافات و سودجوییهای رجال، وزیران، كارگزاران و مدیران ارشد چندان با واكنش حكومت روبرو نمی‌شد، اما مدیران میانی و نیز كاركنان و كارمندان عادی بیشتر تحت كنترل ساواك بودند؛ گاه، حتی كاركنان و كارمندان صادق نیز برای ادامه فعالیت دچار مشكل می‌شدند. در مواردی نیز ساواك كارمندان را به اجبار به استعفا و كناره‌گیری وامی‌داشت و در صورت مقاومت، مشكلاتی برایشان به وجود می‌آورد. از دیگر اقدامات ساواك پرونده‌سازی و مشكل‌تراشی برای رجال و شخصیتهای سیاسی و اداری درجه اول لشكری و كشوری بود كه در مقاطعی از همكاری با حكومت اجتناب كرده و یا از سوی حكومت طرد شده بودند. از جمله مهمترین این افراد دكترعلی امینی بود كه طی سالهای پس از كودتای 28 مرداد 1332 همكاری نزدیكی با رژیم پهلوی داشت و از سالهای پایانی دهة 1330 شاه اعتمادش را به او از دست داد و به دلیل این‌كه وی به عنوان مهره امریكا و رقیب شاه مطرح بود، همواره تحت مراقبت ساواك قرار داشت. بر اساس پرونده‌سازیهای صورت گرفته توسط ساواك، بارها علی‌ امینی تحت تعقیب قضایی قرار گرفت و این گزارشات دستمایه تصمیمات ویژه حكومت درباره او شد. شاه نیز برای كنترل علی امینی دستورات اكیدی به ساواك داده بود. در مقاطعی كه به دلایل سیاسی در عرصه بین‌المللی، تنشهایی بین ایران و امریكا ایجاد می‌شد، شایعاتی دربارة بازگشت دوباره علی امینی به قدرت قوت می‌گرفت و روند پرونده‌سازی و مشكل‌تراشی ساواك برای او افزایش می‌یافت. هر چند علی امینی در ردیف شاخص‌ترین رجال از این دست بود، اما دهها نفر از رجال و كارگزاران درجه اول و دوم حكومت هم به شیوه‌هایی مشابه توسط ساواك تحت مراقبت بودند و برای جلوگیری از خطرساز شدن آنان برای حكومت، تحت فشار ساواك قرار داشتند. هنگامی كه رژیم پهلوی با هدف كند كردن روند ناآرامیهای سیاسی در سال 1357 در صدد برآمد برخی رجال، وزیران و كارگزاران درجه اول سیاسی ـ اداری را كه هنوز در دستگاه حكومت دارای شغل و سمت بودند، دستگیر كند، ساواك در انجام این مقصود نقش قابل‌توجهی داشت و رایزنیهای مقامات مسئول در ساواك، برای چگونگی و روند این دستگیریها، در تصمیم‌گیری نهایی شاه و حكومت مؤثر افتاد. احزاب دولتی و حكومت ساخته احزاب دولتی و حكومت ساخته كه با تأسیس حزب مردم (اقلیت) و سپس حزب ملیون (اكثریت) طی سالهای 1336 و 1337ش. فعالیت خود را آغاز كردند، از تبعات كودتای 28 مرداد 1332 بود. احزاب حكومت ساخته مأموریت داشتند چنین القا كنند كه تحولات سالهای پس از كودتای 28 مرداد 1332، هیچ‌ تغییری در نظام مشروطه و روش حكومت به وجود نیاورده و رژیم به رعایت قاعده بازی دموكراتیك پایبند است. به زودی همگان دریافتند كه مردم ایران توجهی به این‌ احزاب نشان نمی‌دهند و به غیر از وابستگان به حكومت و كسانی كه قصد دارند در مجموعه حاكمیت ترقی كنند، سایر مردم این احزاب را ملعبه دست حكومت و عاملی در جلوگیری از توسعه سیاسی و اجتماعی می‌دانند. این احزاب برای حفظ و ادامه فعالیت خود در كشور به حاكمیت وابسته بودند و ساواك نیز بر رفتار و فعالیت آنها كنترل داشت. مأموران و نفوذیهای ساواك، احزاب دولتی و اعضای آن را كنترل می‌كردند و سایه سنگین ساواك بر احزاب حكومت ساخته بر كسی پوشیده نبود. ساواك مأموریت داشت احزاب حكومت ساخته را چنان‌كه مطلوب شاه بود، كنترل كرده و از رشد و نفوذ تحركات احتمالی ضدحكومتی در آنها جلوگیری كند. همزمان با آن، ساواك جلوگیری از شكل‌گیری و فعالیت احزاب و تشكلهای سیاسی و مذهبی مخالف حكومت را برعهده داشت. ساواك در گزینش دبیركل و دیگر مقامات رده بالای احزاب دولتی (مردم، ملیون، ایران نوین، واحد رستاخیز) نقش قابل‌توجهی داشت و بسیاری از فعل و انفعالات و تغییر و تحولات درون حزبی از مسیر ساواك به مسئولان احزاب گوشزد می‌شد. به عبارت دیگر شاه و حاكمیت، بخش قابل‌توجهی از خواستها و انتظارات خود را از طریق ساواك به رهبران احزاب دولتی منتقل می‌كردند. ساواك بر تمام آیین‌نامه‌ها، مقررات، شرح وظایف، شعب و كمیته‌های مختلف حزبی، ارتباطات و تعامل و برخوردهای احتمالی آن با دیگر بخشهای دولتی و حكومتی كنترل داشت. ساواك مراقب بود احزاب حكومت ساخته فعالیت خود را به شاه منتسب نسازند و به تبع آن عملكرد منفی این احزاب به نام شخص شاه رقم نخورد. ساواك از همان آغاز تأسیس و عضوگیری دو حزب مردم و ملیون، آنها را در كنترل خود داشت. به رغم این كه مؤسسان این دو حزب اقلیت و اكثریت، اسدالله علم و منوچهر اقبال، از مورد اعتمادترین افراد وابسته به شاه بودند، اما ساواك به تدریج برای كنترل دقیق‌تر این دو حزب نیز از نیروها و مأموران قابل‌اعتنایی بهره برد. نیز ترتیبی اتخاذ شد تا برای پیگیری و كنترل فعالیت احزاب دولتی، بخش ویژه‌ای در ساواك ایجاد شده و این مهم با انسجام و نظم مطلوب‌تری صورت گیرد. روند تأسیس حزب ایران نوین نیز از همان آغاز مورد توجه ساواك بود و مأموران و نفوذیهای ساواك در این حزب، درباره چگونگی شكل‌گیری، مرامنامه، اساسنامه، اعضای مؤسس و چارچوب فكری ـ سیاسی رهبران آن گزارشات مفصل و مبسوطی تهیه كرده و با اشاره به عدم موفقیت و شكست احزاب دولتی پیشین (مردم و ملیون) و بی‌اعتنایی مردم به این احزاب، هشدار می‌دادند كه این حزب جدید ضرورتاً باید برای جلب نظر اكثریت مردم تلاش كند. ساواك هشدار می‌داد كه تبعات سوء عدم موفقیت احزاب دولتی مستقیماً متوجه شخص شاه خواهد شد. ساواك به دلیل توجه خاص شاه به حزب ایران نوین و نقشی كه در پیشبرد اهداف و برنامه‌های انقلاب سفید برای این حزب در نظر گرفته شده بود، از همان آغاز، فعالیت و برنامه‌های این حزب را با نگرشی آسیب‌شناسانه پی‌گیری می‌كرد. از جمله كسانی كه با تأیید و حمایت ساواك در حزب ایران نوین عضویت یافتند، اعضای نادم حزب توده بودند كه ارتباط نزدیكی با ساواك داشتند. با تمام تلاشی كه برای موفقیت حزب ایران نوین صورت گرفت، این حزب از همان آغاز مورد بی‌توجهی و بی‌اعتنایی اكثریت مردم قرار گرفت و ساواك معترف بود كه این حزب پاسدار انقلاب شاه و ملت، به سرنوشت احزاب حكومت ساخته پیشین گرفتار شده است. با اعلام انحلال احزاب حكومت ساخته توسط شاه در 11 اسفند 1353، حزب واحد رستاخیز پای به عرصه وجود نهاد تا نظام سیاسی كشور بر پایه تك‌حزبی اداره شود. تأسیس حزب رستاخیز حكایت از آن داشت كه شاه دیگر وجود و فعالیت احزاب چندگانه دست‌آموز خود را نیز تحمل نمی‌كند و مقرر شده از آن پس حزب واحد رستاخیز عهده‌‌دار پیشبرد خواستهای او شود. در به وجود آمدن فضای سیاسی، رعب‌‌انگیزی كه حزب رستاخیز مولود آن بود، ساواك نقش تعیین كننده‌ای داشت. برخلاف نظام حكومت ساخته حزبی پیشین، به دلیل اجباری كه شاه در عضویت مردم در حزب رستاخیز قائل شده بود، مأموریت و حیطه وظایف ساواك در قبال این حزب واحد گسترده می‌نمود. به‌ویژه این‌‌كه بسیاری از مردم و نیز فعالان و مخالفان سیاسی حكومت، نسبت به فرمان شاه واكنش منفی نشان دادند. صدور برخی اعلامیه‌ها از سوی مخالفان حكومت در تحریم این حزب (به‌ویژه اعلامیه امام خمینی) بر حساسیت نقش ساواك در قبال حزب رستاخیز می‌افزود. اینك آشكار شده بود كه با تأسیس حزب رستاخیز عصری نوین در استبداد و خودكامگی حكومت در ایران آغاز شده است. ساواك توصیه می‌كرد این تشكل واحد و به اصطلاح فراگیر، نه حزب بلكه نهضت نامیده شود؛ پیشنهادی كه البته مورد توجه قرار نگرفت. ساواك از همان آغاز برای عضویت مردم در حزب رستاخیز تلاش بسیار كرد. قریب به اتفاق كاركنان، كارمندان، رجال، مدیران و كارگزاران حكومتی عمدتاً به دلیل رعبی كه از ساواك در دل داشتند، در حزب رستاخیز عضو شدند. اقشار وسیعی از مردم برای عضویت در حزب رستاخیز به طور مستقیم و غیرمستقیم توسط ساواك و عوامل آن تهدید شدند. ساواك شرط استخدام و اشتغال در دوایر دولتی و حكومتی را عضویت در حزب رستاخیز قرار داده بود و تلاشهای بسیاری برای متقاعد كردن جامعه روشنفكری و فرهنگی كشور برای تأیید و عضویت در این حزب به كار گرفت و برخی نویسندگان و اهالی فرهنگ در اردوی موافقان حكومت پهلوی، توسط ساواك، مأمور تماس با جامعه روشنفكری منتقد حكومت شدند. اما روش غالب ساواك برای فراگیر ساختن نفوذ و حضور حزب رستاخیز در كشور، بهره‌گیری از حربه سركوب و تهدید بود. ساواك علاوه بر این‌‌كه بر مجموعه رهبران، مدیران، دست‌اندركاران و برنامه‌ریزان حزب رستاخیز مراقبت داشت، در روند تدوین و تنظیم مرامنامه،‌ اساسنامه، تشكیلات و نیز برگزاری نشستها و كنگره‌های چندگانه حزب رستاخیز هم مشاركت می‌كرد. ساواك با كمك كانونهای حزبی، تظاهرات، راهپیمایی، جشن و مراسم و نمایشات مختلف دیگری در حمایت از شاه برگزار می‌كرد. ساواك در اجرای طرحهای حكومت توسط حزب رستاخیز مشاركت داشت. چنان‌كه در طرح مبارزه با گرانفروشی و سایر برنامه‌های تبلیغاتی، ساواك همراهی نزدیكی با مسئولان حزب رستاخیز داشت. از سالهای پایانی دهه 1320، چند حزب علی‌الظاهر مستقل و در واقع وابسته، فعالیت كم فروغی داشتند. از جمله مهمترین این احزاب علی‌الظاهر مستقل ولی وابسته، حزب پان‌ایرانیست بود كه به عنوان سوپاپ اطمینان در تمام سالهای سركوب ساواك فعالیت محدودی داشت و ساواك برخی از طرحهای تبلیغی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را از طریق این حزب انجام می‌داد. از آنجایی كه حزب پان‌ ایرانیست بر مسائل و مباحث ناسیونالیستی و تمامیت ارضی تأكید می‌كرد، ساواك طرحهای حمایت از رژیم پهلوی را كه در قالب مسائلی چون وطن‌پرستی و ناسیونالیسم ارائه می‌شد، توسط نشریات و رهبران حزب پان ایرانیست ارایه می‌داد. موضع‌گیریهای گاه انتقادآمیز این حزب از حكومت (نظیر جدایی بحرین از ایران در سال 1349) نیز توسط ساواك و حاكمیت نادیده گرفته می‌شد تا چنین القا شود كه حكومت با مخالفان مدارا می‌كند و باب انتقاد در كشور بسته نیست. ساواك بر مجموعه فعالیت این حزب اشراف داشت و اجازه داده بود دست‌اندركاران آن با انتشار نشریاتی، افكار و اندیشه‌های خود را كه اساساً مغایرتی با سیاستهای رژیم پهلوی نداشت، منتشر كنند. حزب پان‌ایرانیست نیز از ابراز هرگونه موضعی كه خشم ساواك و حكومت را به همراه می‌آورد، اجتناب می‌كرد. حزب پان‌ایرانیست از برنامه‌های انقلاب سفید شاه حمایت می‌كرد و هرگونه انتقاد احتمالی آن از اعضای دولت و حكومت، معمولاً با موافقت و اطلاع قبلی ساواك صورت می‌گرفت. ضمن این‌كه این حزب هیچ‌گاه دامنه انتقادات خود را از سطح و گستره تعیین شده بالاتر نمی‌برد و معمولاً دیگرانی در مجموعه حكومت و دولت متهم می‌شدند كه منویات و رهنمودهای تعالی‌بخش و راهگشای شاه را چنان‌‌كه باید مورد توجه قرار نمی‌دهند. به دنبال اعلام انحلال احزاب حكومت ساخته در 11 اسفند 1353، حزب پان‌ایرانیست هم اعلام انحلال كرده و از سیاستهای اعلام شده شاه در پیوستن اعضایش به حزب رستاخیز پیروی كرد. برخی از رهبران و گردانندگان حزب پان‌ ایرانیست در حزب رستاخیز مناصبی به دست آوردند و ایرج پزشكپور و تعداد دیگری از اعضای آن در مجلس رستاخیزی ـ دوره 24 شورای ملی ـ نماینده شدند. به دنبال فروپاشی حزب رستاخیز در مهر 1357 و انتقاداتی كه پزشكپور از این حزب كرده بود، ساواك موافقت خود را با تجدید فعالیت حزب پان‌ایرانیست به رهبری ایرج پزشكپور اعلام كرد. به دنبال آن، این حزب برای نجات رژیم پهلوی از سقوط حتمی، همكاری نزدیكی با ساواك آغاز كرد و ساواك نیز در تسهیل فعالیتهای آن پا به میدان نهاد؛ اما حزب پان‌ایرانیست در آن مقطع بحرانی و حساس ناتوان‌تر از آن بود كه بتواند برای نجات رژیم پهلوی از سقوط حتمی اقدام قابل‌اعتنایی انجام دهد. از دیگر احزابی كه به رغم موضع‌گیریهای علی‌الظاهر مستقل و منتقد در قبال حكومت هیچ‌گاه از سوی حكومت و ساواك دچار زحمت نشد، حزب زحمتكشان ملت ایران به رهبری همیشگی دكتر مظفر بقایی كرمانی بود. این حزب كه اساساً فعالیت و موضع‌گیریهای خود را مدیون رهبر بلامنازع و دائمی‌اش بود، در شرایطی كه احزاب و تشكلهای مخالف حكومت در طول دو دهة 1340و 1350 سركوب شده بودند، به فعالیت آزادانه خود ادامه داد. قراینی هم وجود ندارد كه نشان دهد به رغم برخی موضع‌گیریهای مخالف و انتقادی رهبر آن در قبال دولتهای وقت و برخی سیاستهای كلی حكومت، با مخالفت قابل اعتنایی از سوی ساواك روبرو شده باشد. منابع موجود نشان می‌دهد كه رهبران و اعضای درجه اول حزب زحمتكشان ملت ایران با برخی از چهره‌هایی كه بعدها در رأس مدیریتهای ساواك قرار گرفتند، روابط نزدیك و دوستانه چندین ساله‌ای داشتند. كه پیش از تأسیس ساواك شكل گرفته بود. گفته می‌شد دكتر بقایی از نیمه دهة 1330 با تیمور بختیار، سرهنگ ناصر مقدم و سرلشكر حسن پاكروان، رابطه دوستانه‌ای داشت. این ارتباطات، با تأسیس و آغاز فعالیت ساواك نیز با خللی روبرو نشد و افرادی نظیر پاكروان و مقدم رابطة خود را با مظفر بقایی حفظ كردند. گفته می‌شد بقایی از سالهای پایانی دهة 1320 به بعد، برخی كمكهای اطلاعاتی را نیز به سرلشكر حسن پاكروان داشت. از دیگر چهره‌های مطرح ساواك كه ارتباط تنگاتنگی با بقایی داشت، منصور رفیع‌زاده ـ آخرین نماینده ساواك در امریكا ـ بود. اخباری هم وجود دارد كه نشان می‌دهد ساواك در استخدام و به كارگیری برخی نیروها از یاری رهبران حزب زحمتكشان برخوردار بود. همكاری حزب زحمتكشان با ساواك در دوره ریاست سرلشكر حسن پاكروان افزایش یافت و بقایی و سایر رهبران حزب، توصیه‌‌ها و مشاوره‌های مؤثری به مدیران و رئیس ساواك داشته، آنان را در چگونگی مواجهه با بحرانهای سیاسی و اجتماعی دامنگیر حكومت راهنمایی می‌‌كردند. بقایی، توسط ساواك، مأمور گفت و گو با مخالفان سیاسی حكومت در بعضی مقاطع شده بود. با ارتباط نزدیك بقایی و رئیس و برخی مدیران ساواك بود كه او توانست ادامه فعالیت حزب زحمتكشان را طی سالهای دهة 1340 و 1350 تضمین كرده و برخی ژستهای انتقادی او از اقدامات حكومت نادیده گرفته شود. ضمن این‌‌كه بقایی و حزب او هیچ‌گاه انتقادات خود را متوجه شخص شاه نمی‌كردند. حزب بقایی از رجال و كارگزاران وابسته به حكومت انتقاد می‌كردند و نسبت به تبعات سوء و اقدامات آنان برای آینده رژیم پهلوی هشدار می‌دادند. با این احوال ساواك و شاه هیچ‌گاه بقایی و حزب او را مورد عتاب قرار نداده و تلاشی برای جلوگیری از ادامه فعالیت آن به عمل نیاوردند. اسناد و مدارك بر جای مانده از سفارت امریكا در تهران نیز، در مقاطع مختلف، از روابط نزدیك بقایی و حزب زحمتكشان او با ساواك سخن به میان آورده است. گزارشات ساواك نیز كه در دهه‌‌های 1340 و 1350 فعالیت حزب زحمتكشان را ردیابی می‌كند، از نظر مساعد این سازمان و مجموعه حكومت نسبت به این حزب حكایت دارد. در شرایطی كه احزاب و تشكلهای سیاسی مخالف حكومت در دهه‌های 1340 و 1350 تحت تعقیب ساواك قرار داشتند، ساواك، بقایی را به لزوم تقویت و گسترش حیطه فعالیت حزب زحمتكشان ملت ایران تشویق می‌كرد. حمایت ساواك از حزب زحمتكشان در دهة 1350 ادامه یافت و حتی پس از آن كه حزب رستاخیز بر فعالیت احزاب پیشین پایان داد، حزب زحمتكشان اجازه یافت فعالیتش را ادامه دهد. در دوره اوج‌گیری حركتهای مردم در دوران انقلاب نیز كه حزب زحمتكشان با انتقاد هدایت‌شده از برخی مجموعه‌های وابسته به حكومت و دولت، تلاش ‌كرد برای نجات شاه و رژیم پهلوی از سقوط حتمی راهی بیابد؛ رایزنیها و مذاكرات متعددی بین مسئولان امر در ساواك با این حزب صورت گرفت. اخباری هم وجود دارد كه نشان می‌دهد برای مهار بحران سیاسی در كشور، دكتر بقایی به پذیرفتن پست نخست‌وزیری بی‌میل نبود. مجلس شورای ملی طی 25 سال اخیر سلطنت محمدرضا شاه (1332 ـ 1357) هفت دوره مجلس شورای ملی برگزار شد كه در این میان انتخابات دو دوره نخست آن (دوره‌های 18 و 19) طی سالهای 1332 و 1334، قبل از تأسیس ساواك برگزار شده بود. ساواك كه خود مولود مصوبات دوره نوزدهم مجلس بود، پس از آغاز فعالیت در روند برگزاری انتخابات و نیز نظارت بر فعالیت و عملكرد مجالس قانونگذاری نقش روزافزون داشت. هر چند در روزهای برگزاری انتخابات دوره‌های 18 و 19 مجلس شورای ملی، ساواك هنوز متولد نشده بود اما برگزاری این دو انتخابات در فضای سیاسی و اجتماعی رعب‌آور و تحت سلطه فرمانداری نظامی برگزار شد. در زمان برگزاری جلسات دوره 18 مجلس هم فرمانداری نظامی مراقبت شدیدی بر مجلس شورای ملی اعمال می‌كرد و نهایت تلاش می‌شد تا نمایندگان مجلس شورای ملی در راستای خواست و انتظارات رژیم پهلوی فعالیت كنند. مقدمات برگزاری انتخابات دوره نوزدهم تحت تدابیر شدید امنیتی فراهم شد. مخالفان سیاسی و مذهبی حكومت كه در سالهای پس از كودتا شداید بسیاری متحمل شده بودند، بیش از پیش تحت فشار قرار گرفته و از حضور در عرصه رقابتهای انتخاباتی منع شدند. حكومت با بهره‌گیری از نیروی فرمانداری نظامی و پلیس و ایجاد جوّ خفقان‌ تلاش گسترده‌ای برای گزینش نمایندگانی مطیع و وفادار به رژیم انجام داد. بدین ترتیب چنانكه انتظار می‌رفت نمایندگان مطلوب حكومت وارد مجلس شورای ملی دوره نوزدهم شدند. در تمام دوران عمر مجلس نوزدهم، مجموعه فعالیتها و موضع‌گیریهای نمایندگان تحت مراقبت شدید نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بود. با رأی نمایندگان این دوره، تشكیل سازمان اطلاعات و امنیت كشور (ساواك) در ماههای پایانی سال 1335 به تصویب رسید و به فاصله كوتاهی این سازمان فعالیت خود را آغاز كرد. البته یكی دو نفر از نمایندگان مجلس نسبت به خطرات احتمالی و عملكرد سوء این سازمان هشدار دادند. اما این‌گونه انتقادات كمتر مورد توجه دولت، مجلس و حكومت قرار گرفت و اكثریت قاطع نمایندگان به لایحه تأسیس ساواك رأی مثبت دادند. به دنبال آن، واپسین سالهای حیات مجلس دوره نوزدهم تحت مراقبت ساواك قرار گرفت. پس از كودتای 28 مرداد 1332 یك دموكراسی هدایت شونده و كنترلی در ایران شكل گرفت كه با تأسیس ساواك در اواخر سال 1335 و سپس تشكیل دو حزب حكومت ساخته اقلیت و اكثریت، این روند مشمئز كننده و بازی سیاسی دو حزبی و چند حزبی را به كمال رسانید. در این میان مجلس شورای ملی به عنوان نهاد اصلی مشروطیت، به شدت تحت نفوذ و سلطه ساواك و حكومت قرار گرفته و از اعتبار افتاد. ساواك از همان آغاز، در تأیید صلاحیت كاندیداهای نمایندگی مجلس شورای ملی تعیین كننده بود. این روند از سالهای دهة 1340 و 1350 به بعد با شدت بیشتری ادامه یافت. تمام كسانی كه داوطلب نمایندگی مجلس می‌شدند تنها پس از آن كه ساواك صلاحیت آنان را تعیین می‌كرد، می‌توانستند در انتخابات شركت كنند. به تبع آن نیز، نهایت تلاش صورت می‌گرفت تا وفادارترین و مطیع‌ترین افراد در برابر حكومت امكان حضور در رقابتهای انتخاباتی و سپس مجلس شورای ملی را بیابند. در این میان شیوع گسترده تقلبات انتخاباتی و اراده‌ای كه ساواك و حكومت در تأیید فهرست نهایی و موردنظر داشتند، تعیین كننده بود. در چنین دایره محدودی، مخالفان و منتقدینی كه ساواك حضور آنان را در مجلس شورای ملی به مصلحت‌ نمی‌دانست، هیچ‌گاه امكان حضور نمی‌یافتند. احزاب حكومت ساخته تنها مرجع تعیین كاندیداهای نمایندگی مجلس بود و در گزارش رفتار و عملكرد مجلس شورای ملی و گزینش نمایندگان دلخواه حكومت، كمكهای مؤثری به ساواك ارائه می‌دادند. ساواك تلاش می‌كرد تا به رغم تمام اقدامات غیرقانونی كه در جریان برگزاری انتخابات صورت می‌گرفت، این مهم در بین افكار عمومی انعكاس درستی داشته باشد و چنین القا شود كه رژیم پهلوی نسبت به جریان آزاد انتخابات پای‌بندی نشان می‌‌دهد. ساواك هشدار می‌داد كه احزاب از معرفی افراد بدنام به عنوان كاندیدای نمایندگی مجلس پرهیز كنند و برای جلب اعتماد عمومی و به تبع آن افزایش مشاركت مردم در انتخابات، بكوشند. البته مقصود ساواك از افراد خوشنام، مخالفان سیاسی حكومت نبود. ساواك در راستای ارزیابی دلایل كاهش روزافزون مشاركت عمومی در انتخابات مجلس شورای ملی و نیز مجلس سنا، بدون توجه به نقش خود، عمدة تقصیر را متوجه احزاب حكومت ساخته می‌كرد كه به دلایل عدیده ناتوان از بسیج عمومی برای حضور در عرصه انتخابات هستند. دخالتهای ساواك صرفاً به انتخابات مجلس ختم نمی‌شد و سایر انتخابات داخل حكومت، نظیر انتخابات انجمنهای شهر و روستا، نیز از همین قاعده پیروی می‌كرد. در انتخابات تابستانی دوره بیستم مجلس شورای ملی در سال 1339 كه مقرر بود دو حزب مردم و ملیون انتخابات را میدان‌‌داری كرده و با معرفی داوطلبان حزبی مانع از انتخاب نهایی مخالفان سیاسی حكومت شوند، ساواك به عنوان اولین تجربه برگزاری انتخابات، مداخلات ناروای بسیاری كرد. تیمور بختیار ـ رئیس وقت ساواك ـ تلاش بسیاری برای جلوگیری از ورود مخالفان به مجلس انجام داد. به دلایل سیاسی و اجتماعی داخلی و بین‌المللی، در این دوره، حكومت مجبور شد، به ظاهر وانمود كند كه دخالتی در انتخابات ندارد و علاوه بر دو حزب مردم و ملیون، سایر گروهها و احزاب سیاسی مخالف نیز می‌توانند در انتخابات شركت كنند. به همین دلیل علاوه بر این‌كه ساواك مأموریت داشت موجبات انتخاب نهایی كاندیداهای موردنظر حكومت را فراهم آورد، تمهیدات گسترده‌ای نیز برای مانع‌تراشی بر سر راه كاندیداهای مخالف حكومت اندیشید. به دنبال آشكار شدن نقش ساواك و مجموعه دولت در انتخابات و تقلبات گسترده و غیرقابل انكاری كه در این دوره به وقوع پیوست، شاه به ناچار رأی به ابطال انتخابات داد و دكتر منوچهر اقبال ـ نخست‌وزیر وقت ـ ناگزیر استعفا داد. جانشین دكتر اقبال، جعفر شریف‌امامی بود كه برای مهار بحران سیاسی، در دی 1339 انتخابات بی‌سر و صدایی را بدون محوریت و مشاركت جدی دو حزب مردم و ملیون و شركت بسیار محدود و كم‌اثر احزاب و گروههای سیاسی مخالف برگزار كرد. نهایتاً نیز مجلس دوره بیستم در 2 اسفند 1339 گشایش یافت. اما عمر این مجلس كوتاه بود و در اردیبهشت 1340 در اوایل دوره نخست‌وزیری علی امینی، شاه تحت فشار امینی و مخالفان، رأی به انحلال مجلس شورای ملی داد. بدین ترتیب تا اواسط سال 1342 كه اوج نهضت امام خمینی است، كشور فاقد مجلسی حتی فرمایشی و مطیع بود. انتخابات دوره 21 مجلس شورای ملی در شرایطی در شهریور 1342، تحت كنترل ساواك، برگزار شد كه تمام مخالفان سیاسی طی سالهای 1340 ـ 1342 از سوی ساواك تحت فشار قرار گرفته و بسیاری از آنان راهی زندان شده بودند. قیام 15 خرداد تنها چند ماه پیش از آن با سبعیت تمام سركوب شده و رعب و وحشتی مثال زدنی در كشور ایجاد شده بود. در حالی‌كه شمار مردمی كه در انتخابات این دوره شركت ‌كردند، نسبت به دوره‌های پیشین كاهش یافته بود، نمایندگان این دوره سرسپردگی و اطاعت بی چون و چرایی از شاه داشتند و كارگردانی ساواك در این دوره نتیجه مطلوب شاه و حكومت را به بار آورده بود. بسیاری از لوایح و قوانین دلخواه حكومت در همین دوره به تصویب رسید. از دوره 21 مجلس شورای ملی به بعد دیگر هیچ مخالفتی محلی از اعراب نداشت و لوایح و قوانین دلخواه و مطلوب شاه بدون برخورد با مخالفتی توسط مجلسیان به تصویب می‌رسید؛ در همان حال نظارت ساواك بر نمایندگان كامل شد. از جمله مهمترین اقدامات مجلس دوره 21 شورای ملی تصویب كاپیتولاسیون بود كه مخالفتهای گسترده‌ای در بین مردم به دنبال داشت. انتخابات دوره 22 مجلس شورای ملی هم تحت مراقبت ساواك در سال 1346 برگزار شد. این در شرایطی بود كه حاكمیت و مجلس، سیاست یك‌دست و هماهنگی را دنبال می‌كردند. ساواك با اقتدار بلامنازع خود، از میان انبوهی از كاندیداهای وفادار به شاه و حكومت، كه احزاب دولتی مردم و ایران نوین معرفی می‌كردند، مطیع‌ترین چهره‌‌ها را برای نمایندگی دست‌چین می‌كرد. در تمام چهار سال حضور نمایندگان در مجلس دوره 22 ـ 1346 تا 1350 ـ هیچ‌ تشویش و نگرانی از ناحیه نمایندگان، برای درخواستها و سیاستهای دلخواه شاه و حكومت به وجود نیامد. در آن مقطع، دیگر از مخالفان سیاسی حكومت در عرصه انتخابات و نمایندگی مجلس شورای ملی نام و اثری نبود. حتی وفاداران به حكومت كه برای كسب كرسی نمایندگی مجلس از هر چاپلوسی فروگذار نمی‌كردند نیز از منظر ساواك درجه‌بندی می‌شدند. تیم‌های كارشناسی ساواك آخرین ارزیابیهای خود را درباره شخصیت، عملكرد و رفتار آنان در قبال حكومت و شاه انجام داده، كسانی كه آخرین استانداردهای دلخواه را دارا بودند در فهرست نهایی قرار می‌‌گرفتند. در طول برگزاری دوره 23 مجلس شورای ملی نیز ساواك از ناتوانی احزاب حكومت ساخته در جلب مشاركت عمومی انتقاد می‌كرد و سوء‌عملكرد این احزاب را گوشزد می‌نمود. با این احوال این انتخابات نیز در جوّی مملو از رعب و وحشت كه حاصل هنرنماییهای ساواك بود، برگزار شد. چنانكه انتظار می‌رفت تنها مطیع‌ترین افراد نسبت به شاه كرسیهای نمایندگی را اشغال كردند. البته برخی سر و صداهای انتخاباتی نیز در انتخابات دهة 1340 و 1350 وجود داشت كه اساساً از اختلافات و رقابتهای درونی احزاب و رهبران و هدایت‌‌كنندگان آنها در رأس باندهای قدرت ناشی می‌شد و به رغم تمام تبلیغاتی كه صورت می‌گرفت، مشاركت عمومی سیر نزولی داشت. به دلیل انحلال احزاب پیشین، اینك تمام كاندیداهای انتخابات مجلس شورای ملی (در خرداد 1354) از سوی حزب واحد رستاخیز معرفی می‌شدند و ساواك گزینش و تعیین صلاحیت نهایی داوطلبان را برعهده داشت. در طول انتخابات دوره 24 كه با محوریت حزب رستاخیز برگزار شد، صلاحیت بسیاری از افراد توسط ساواك رد شد و با اعتراضات كم‌ سر و صدا و ناكام همراه بود. گفته می‌شد كه ساواك در مسیر سیاستهای جدید شاه، در صدد بود چنین القا كند كه با تأسیس حزب رستاخیز وضعیت اسف‌انگیز بازی حزبی پیشین پایان یافته است. از میان حدود 10000 نفر كه كاندیدای نمایندگی مجلس رستاخیزی شده بودند، ساواك تنها صلاحیت حدود 840 نفر را تأیید كرد. اما به رغم این‌ اقدامات ظاهری، انتخابات دوره 24 مجلس شورای ملی نیز با فشار ساواك بر روی مخالفان حكومت همراه بود و بازی رد یا تأیید صلاحیت داوطلبان صرفاً در میان وفادارترین افراد به شاه، به نمایش گذاشته شده بود. اخباری وجود دارد كه نشان می‌دهد ساواك، مردم را برای عضویت در حزب رستاخیز و نیز حضور در انتخابات دوره 24 مجلس شورای ملی تحت فشار قرار داده و تهدید می‌كرد. شایعات فراوانی نیز دربارة تبعات سوء عدم حضور در پای صندوقهای رأی و مهر خوردن شناسنامه‌های مردم، منتشر می‌شد. ساواك برای كشانیدن مردم به پای صندوقهای رأی از هیچ روشی فروگذار نكرد. ساواك در موارد متعدد در تأیید صلاحیت كاندیداهای انتخابات مجلس 24 شورای ملی، عمدتاً به خواست برخی رجال و كارگزاران درجه اول نظیر اسدالله علم و اشرف پهلوی عمل می‌كرد. پس از پایان برگزاری انتخابات و آغاز فعالیت مجلس شورای ملی دوره 24، نفوذ و سلطه ساواك بر نمایندگان فزونی گرفت. این دوره از مجلس نیز به رغم تمام تبلیغاتی كه درباره آن صورت گرفته بود، مورد انتقاد شدید مخالفان سیاسی و اجتماعی حكومت قرار گرفت و از مجلس تحت عنوان دفتر ساواك یاد می‌شد. در واپسین روزهای عمر حكومت پهلوی در سال 1357 به تدریج نمایندگانی از مجلس شورای ملی جسارت یافته و بدون اعتنا به تهدیدات ساواك به انتقاد از حكومت و دولت پرداخته و به سیاستهای ساواك انتقاد كردند. با آغاز نخست‌وزیری شاپور بختیار در دی 1357، دامنه اعتراضات نمایندگان گسترده‌تر شد، تا جایی كه مهمترین موضع‌گیریهای مجلس در این برهه انحلال ساواك بود. نهایتاً نیز در 4 بهمن 1357 لایحه انحلال ساواك در مجلس شورای ملی طرح و پس از چند جلسه در 17 بهمن 1357 به تصویب نمایندگان مجلس رسید. حتی شاپور بختیار نخست‌وزیر روزهای پایانی عمر حكومت پهلوی نیز از این سر و دست شكستنها، رقابتها و پیشی گرفتنهای نمایندگان در تصویب نهایی لایحه انحلال ساواك سخت دچار شگفتی و حیرت شده بود. البته معدودی از نمایندگان مجلس شورای ملی با تمام مشكلاتی كه برای حكومت بروز كرده بود، تا واپسین روزهای عمر حكومت به حمایت از آن ادامه دادند و به همین اتهام پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحت تعقیب و محاكمه قرار گرفتند. ضمن این‌كه میزان قابل‌توجهی از اعتراضات دوره انقلاب نیز با هماهنگی حكومت انجام می‌شد و برای ظاهرسازی بود. منبع:مظفر شاهدی، ساواك ؛ سازمان اطلاعات و امنیت كشور، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار 1386 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران، شماره 116، تیرماه 1394

یک پرده از حکومت هویدا

استقرار نخبگان طرفدار سياستهاى امريكا در دوره هويدا به اوج خود رسيد. در سراسر دوره نخست‏وزيرى هويدا، تا مقطع تشكيل حزب رستاخيز در اسفند 1353، افراد و اعضاى حزب ايران نوين بيشتر در مواقع تظاهرات حزبى و يا تشريفاتى از اين دست دور هم گرد مى‏آمدند ولى هيچ انگيزه‏اى در اعضا براى مشاركت در مراسم رسمى ديده نمى‏شد. اعضاى معمولى حزب از بين سازمانهاى كارگرى، اعضاى شركتهاى تعاونى و سازمانهاى صنعتى انتخاب مى‏شدند كه به تبع مديران ارشد خود به اين حزب گرويده بودند؛ به عبارتى اين افراد از مرام و مسلك و يا اهداف اين حزب چيزى نمى‏دانستند و به اطاعت يا كراهت وارد اين تشكيلات شده بودند. حتى بعدها اعضاى حزب در دوره هويدا تشويق‏هايى دريافت كردند و مشاغل متعددى براى بسيارى از اعضا تدارك ديده شد كه هدف از آنها صرفا مشغول به كار كردن منسوبين بود وگرنه هيچ كار مفيدى از اين افراد ديده نمى‏شد. حزب ايران نوين در دوره هويدا از درآمدهاى كلانى برخوردار بود، اين درآمدها از منابع زير تأمين مى‏گرديد: از طريق وزيران حزبى، وكلای مجلس، سناتورها، استانداران، مقامات مؤثر كشورى و اشخاصى كه در حزب داراى موقعيت حساسى بودند.بسيارى از اعضا و مسئولين حزبى از بودجه عمومى دولت حقوق دريافت مى‏كردند، تمكن مالى اعضاى حزب آنقدر بالا بود كه فقط حق عضويت آنها بين پنج تا پانزده هزار ريال مى‏شد كه در آن شرايط اقتصادى كه حقوق ماهيانه معلمان و كارمندان دولت پانصد تومان هم نمى‏شد، رقم قابل توجهى را تشكيل مى‏داد. دولت از طريق كمك‏هاى مالى از بودجه سرى نخست‏وزيرى هر سال مبلغ كلانى را براى مخارج حزب هزينه مى‏كرد، اين بودجه رقم قابل ملاحظه‏اى را تشكيل مى‏داد. تعداد زيادى از اعضا و كادرهاى حزبى در سازمان‏ها و ادارات دولتى مشغول به كار بودند و به فراخور موقعيت خود حقوقهاى گزافى دريافت مى‏كردند اما به ندرت در محل كار خود حاضر مى‏شدند و تمام وقت خود را در اختيار حزب قرار مى‏دادند. مثلاً رئيس خدمات حزب ايران نوين، كارمند وزارت كار و دبير كميته استان كرمانشاه كارمند وزارت بهدارى بود و به عنوان بازرس مقررى دريافت مى‏كرد ولى اين فرد در محل كار خود حاضر نمى‏شد و تمام وقت را در حزب ايران نوين مى‏گذرانيد. حزب ايران نوين حقيقتا يك حزب دولتى و فرمايشى به مفهوم دقيق كلمه بود، پاره‏اى از وزارتخانه‏ها و سازمانهاى دولتى از بودجه جارى خود كمك هايى را در اختيار حزب قرار مى‏دادند؛ كما اينكه سازمان اوقاف يك قطعه زمين براى احداث دانشكده حزب در اختيار آن قرار داد. در هنگام انتخابات مجلسين حزب از هر يك از كانديداهاى خود مبالغى به عنوان مخارج تبليغاتى اخذ مى‏كرد و اين وجوه، فوق وجوهى بود كه در ايام انتخابات از كانديداهاى مجلس سنا و شورا دريافت مى‏كردند و مبلغ آن معمولاً براى هر داوطلب بين يكصد هزار تا ده ميليون ريال مى‏شد، به واقع كانديداها كرسى‏هاى مجلس را مى‏خريدند. بديهى است كه اين مبالغ از طرف كانديداها به حزب ايران نوين پرداخت مى‏شد و در عوض عده‏اى به نام نماينده مردم وارد مجلس مى‏شدند و البته هزينه هايى را كه متحمل شده بودند يك جا جبران مى‏كردند. حزب ايران نوين مثل يك اداره به كاركنان خود از بودجه جارى دولت حقوق مى‏داد. حدود سيصد تن از اين كارمندان در تهران بودند و بيش از دويست تن ديگر در شهرستانها اقامت داشتند و حقوق ماهيانه آنها بعلاوه اضافه حقوق و اقلام ديگرى كه در عرف ادارى معمول است، رقم قابل توجهى را تشكيل مى‏داد. به بسيارى از كارمندان دولتى فوق‏العاده حقوق پرداخت مى‏شد به اين عنوان كه اين افراد در خدمت دستگاههاى ادارى هستند، ليكن اين افراد عملاً در حزب ايران نوين به كار مشغول بودند و كار دولتى به مفهوم مصطلح كلمه نداشتند. به دبيران كميته‏هاى حزبى و معاونين حزب هم مقررى پرداخت مى‏شد و ساير مقامات حزبى نيز از اين خوان يغما منتفع مى‏شدند. حقوق ماهانه اين افراد بين 60 الى200 هزار ريال مى‏شد، در حالى كه بسيارى از كارمندان دولت و بسيارى از مديران كشور بايد سى سال انتظار مى‏كشيدند تا مگر روزى داراى آپارتمانى يا اتومبيلى شوند. در همان زمان قشر فرهيخته‏اى كه بانيان كانون مترقى و حزب ايران نوين از برترى شان دم مى‏زدند، با مبالغى ناچيز زندگى خود را مى‏گذرانيدند. اجاره بهاى مكانهاى حزب در تهران مشتمل بر تبليغات و انتشارات، كميته تحقيق، خانه كارگر، سازمان جوانان، كميته تداركات و ساير تشكيلات حزبى هزينه‏هاى سرسام آورى داشت كه همه و همه از بودجه جارى كشور تأمين مى‏شد. اين ارقام را بايد به كميته شهرستانها نيز افزود و در كنار همه اينها هزينه‏هاى تعمير و نگهدارى و خريد لوازم ضرورى و وسائل تزيينى را بايد اضافه كرد. در طول سال مراسم و جشن هايى برگزار مى‏شد كه هزينه آن باز هم از طريق بودجه دولت تأمين مى‏گرديد. پاداشهاى كلانى پرداخت مى‏شد و خلاصه اينكه غير از اين مبالغ وجوه زياد ديگرى حيف و ميل مى‏شد و مبالغى هم به عنوان پاداش به برخى از نزديكان مقامات حزبى پرداخت مى‏گرديد. اين در حالى بود كه حزب در بين مردم هيچ گونه پايگاهى نداشت. حتى در جرايد اين دوره اين مطلب به كرات مور تأكيد قرار گرفته است كه حزب در بين دانشگاهيان فاقد نفوذ كافى است و صرف نظر از عضويت تعداد قليلى كه از طريق حزب به مشاغلى دست يافته‏اند، اكثريت دانشگاهيان و بالاخص استادان در حزب عضويت ندارند و اصلاً به فعاليت آن بدبين هستند. جامعه دانشجويى هم تعداد قليلى را به حزب تقديم داشته بود، تازه اين افراد هم به منظور رسيدن به اميال و يا احراز شغلى و گرفتن مقررى به حزب روى آورده بودند و در ساختمان سازمان دانشجويان حزب گرد هم مى‏آمدند و البته هيچ كارى هم انجام نمى‏دادند و گر نه اكثريت مطلق دانشجويان نسبت به حزب مذكور فاقد علاقه و بلكه مخالف آن بودند. حزب ايران نوين در ابتداى دهه پنجاه مؤسسه‏اى تحت عنوان مؤسسه عالى علوم سياسى و امور حزبى تشكيل داد؛ تعدادى از اعضاء حزب با ضوابطى كه از طرف خود مسئولين تهيه مى‏شد و بدون اينكه كنكورى در كار باشد در اين مؤسسه مشغول به تحصيل مى‏شدند و همين امر به خودى خود باعث ايجاد نفرت و انزجار در بين دانشجويان مى‏گرديد. وضعيت جامعه روشنفكرى هم بر همين منوال بود؛ شعرا، نويسندگان، هنرمندان و گروه كثير ديگرى از اين دسته‏ها با فعاليت سياسى در چارچوبى كه حزب ايران نوين توصيه مى‏كرد مخالف بودند. اما در بين اين افراد هم بودند كسانى كه از قِبَل فعاليت به نفع حزب به مناصب و مشاغلى رسيده بودند ليكن تعداد اين افراد هم معدود بود و در عرف جامعه روشنفكرى ايران، اين افراد را در زمره روشنفكران محسوب نمى‏كردند. در بين دانش‏آموزان نيز اين حزب فاقد پشتوانه بود، اما در بين كارگران وضع تا اندازه‏اى فرق مى‏كرد. كارگران به سازمانهاى صنعتى وابسته بودند و اين سازمانها به طور كلى بنا به علل و شرايطى به حزب وابستگى داشتند. عضويت وزير كار يعنى خسروانى در حزب ظاهرا باعث شده بود كه كارگران به طور مصلحتى هم كه شده خود را با سياستهاى آن هماهنگ نشان دهند؛ ولى چنانچه نيات واقعى آنان مورد توجه واقع مى‏شد معلوم مى‏گرديد كه علاقه باطنى به اين تشكيلات نداشتند. حزب با داشتن امكانات وسيع به ندرت توانسته بود در جهت منافع اين طبقه آگاهانه گام بر دارد. كارگران بى‏پشتوانه‏ترين طبقه در بين طبقات اجتماعى دوران پهلوى بودند، اين توده‏هاى زحمتكش اگر مورد بغض و يا كينه و عداوت قرار مى‏گرفتند كسى نبود كه از آنها حمايت كند. قانون كار فقط در روى كاغذ بود، مى‏شد خيلى آسان فردى را در محيط‏هاى كارگرى كه جز تقاضاى صنفى چيزى را نمى‏طلبيد، به كمونيسم و يا هرج و مرج‏طلبى متهم كرد. در چنين صورتى كارگران هستى خود را از دست مى‏دادند و احدى را ياراى آن نبود كه از اين طبقه ستم كشيده پشتيبانى نمايد. در بين كشاورزان هم وضع به همين منوال بود. ظاهرا اين طبقه نيز به سازمانهاى روستايى وابسته به حزب تعلق داشتند ولى عملاً حزب در ميان اين طبقه هم نفوذ اجتماعى نداشت. به دليل عضويت وزير آموزش و پرورش دكتر فرخ‏رو پارساى در اين حزب، بسيارى از مسئولين اين وزارتخانه در حزب عضويت داشتند. تعداد نسبتا قابل ملاحظه‏اى از فرهنگيان از روى اجبار در حزب قبول عضويت كرده بودند، اما در جلساتى كه تشكيل مى‏شد بعضا انتقادات شديدى از نحوه اداره وزارتخانه و طرح مشكلات معيشتى كارمندان و معلمان پيش مى‏آمد. واضح است كه اين جلسات در عوض اينكه در جهت حمايت از كابينه و برنامه‏هاى دولت هويدا باشد در جهتى دقيقا خلاف آن راه مى‏پيمود. در ساير وزارتخانه‏ها هم وضع به همين منوال بود، برخى از مسئولان وزارتخانه‏ها به دليل اينكه وزير و يا معاونين و ساير مسئولين در حزب عضويت داشتند به آنها ملحق شده بودند تا از اين طريق براى آينده خود فكرى كرده باشند، اما بنا به همان گزارشها اين افراد نيز در قياس با ساير كارمندان قشر بسيار كوچكى را تشكيل مى‏دادند. بين دارندگان مشاغل آزاد هم وضع به همين منوال بود؛ اين افراد به دولت وابستگى مالى نداشتند و به همين دليل غير از افرادى كه براى رسيدن به اميال و آرزوهاى خود به حزب پيوسته بودند ديگران حداقل بى‏طرف بودند و سلبا و ايجابا در مسائل روزمره دخالتى نمى‏كردند. طبق گزارش‏هاى ساواك اين حزب در بين فرق مذهبى نفوذى نداشت، يهوديان، ارامنه، آسوريان و زرتشتيان سرگرم فعاليت‏هاى مذهبى خود بودند. حتى بهاييان هم طبق اين گزارشها، بر مبناى اعتقادات خود در سطوح پايين از فعاليت‏هاى سياسى منع بودند، به عبارتى فعاليت سياسى در سطوح عالى آنها مجاز بود. خلاصه اينكه اين حزب در بين اقليت‏هاى مذهبى نيز نفوذى نداشت. اكثريت بازاريان و بازرگانان رغبت كافى براى فعاليت در حزب ايران نوين نداشتند و صرفا رؤساى اصناف آن هم در مسير منافع خود از اين تشكيلات تا حدودى حمايت مى‏كردند. با تمام تلاشى كه حزب براى يافتن پايگاهى در بين وكلاى دادگسترى و حقوق دانان انجام داده بود و با اينكه بارها تلاش كرده بود در انتخابات هيئت مديره كانون وكلاى دادگسترى نفوذ كند، ليكن اقدامات طرفداران حزب در اين زمينه هم به شكست انجاميده بود و علت اساسى اين عدم موفقيت آن بود كه وكلا استقلال رأى داشتند و مسئولان نمى‏توانستند عليه آنها موفقيتى داشته باشند، زيرا اين افراد با حقوق اساسى و مبانى آن آشنا بودند و دولت نمى‏توانست از طريق ايراد حقوقى آنها را منكوب خود سازد. سالها از تأسيس حزب ايران نوين مى‏گذشت، اما گردانندگان حزب كماكان از دوستان و همدوره‏اى‏هاى منصور بودند. اين گروه عمدتا حول و حوش اين افراد دور مى‏زد: اميرعباس هويدا، دكتر منوچهر كلالى، مهندس قاسم معينى، دكتر جواد سعيد، دكتر نصير عصار، دكتر ضياءالدين شادمان و عده‏اى ديگر. در طرف مقابل اين گروه عطاءاللّه‏ خسروانى قرار داشت كه على رغم همه تلاشهايش براى اينكه موفقيتى در جهت احراز منصب نخست‏وزيرى به دست آورد ناكام بود. طرفداران او عمدتا از كارمندان وزارت كار بودند، اين گروه هرگز نتوانستند در تصدى مناصب اجرايى سطح بالا در حزب كامياب شوند. در حقيقت خسروانى رقيب هويدا براى تصدى پست نخست‏وزيرى به شمار مى‏رفت، اما با همه اين اوصاف گروه خسروانى هيچ گاه نتوانست بر حريف پيشى گيرد و كليه مناصب حزبى كماكان در دست منسوبين و يا وابستگان گروه فوق باقى ماند. حزب ايران نوين امكانات فراوانى براى بهسازى امور جامعه و جذب طبقات مختلف اجتماعى در اختيار داشت ليكن به دو دليل اين امر ممكن نشد: نخست اينكه اعضاى حزب به ضرورت چنين چيزى بى‏اعتقاد بودند. از نظر بسيارى از آنها حزب جايى بود كه بايد از آن براى بر كشيدن خود به قدرت و ثروت استفاده كرد و ديگر اينكه در آن شرايط شاه به احدى اجازه ابراز وجود نمى‏داد. حزب گر چه امكانات زيادى در اختيار داشت، اما شخص نخست‏وزير در امور عمده و تصميم گيريهاى اساسى دخالت داده نمى‏شد. اين گونه به نظر مى‏آمد كه شاه، هويدا را نگه داشته است كه ثابت كند در ايران تفكيك قوا و قوه مجريه‏اى هم وجود دارد وگرنه او هم در بسيارى از امور مهم كشور نه تنها هويدا را مشاركت نمى‏داد بلكه او را تحقير هم مى‏كرد، اين تحقير به صورت بسيار زننده‏اى از طرف اسداللّه‏ علم وزير دربار مقتدر شاه اعمال مى‏شد. امكانات فرا روى حزب بسيار زياد بود و شاه حداقل در مقام شعار و حرف از اين حزب تعريف و تمجيد مى‏كرد و به عبارتى حزب از حمايت معنوى وى برخوردار بود. ديگر اينكه كابينه و اكثر پست‏هاى حساس كشور را در اختيار داشت، در اين راستا حزب همان طور كه پيشتر گفتيم از امكانات دولتى براى پيشرفت كار خود استفاده فراوان به عمل مى‏آورد. تعداد قابل ملاحظه‏اى از سناتورها در اين حزب عضو بودند و از اين طريق امكانات فراوانى نصيب آنان مى‏شد. اكثريت نمايندگان مجلس شوراى ملى هم از اعضا و طرفداران اين حزب بودند. به علاوه استانداران و مقامات مهم كشورى در اطراف و اكناف كشور به اين حزب تعلق داشتند. انجمن‏هاى شهر، شهرستان و استان و شوراهاى منطقه‏اى آموزش و پرورش، رؤساى اصناف، مسئولان سنديكاهاى كارگرى و اعضاى مهم شركتهاى تعاون روستايى كه نزديك به چند هزار شغل را تشكيل مى‏داد همه و همه در اختيار اين حزب بود. از طرفى از بودجه محرمانه نخست‏وزيرى تا آنجا كه ممكن بود استفاده مى‏شد و امكانات پاره‏اى از سازمان‏ها در اختيار حزب قرار داشت. از دستگاههاى تبليغاتى كشور نهايت استفاده به عمل مى‏آمد و از موقعيت جهانى ايران هم مى‏شد استفاده‏هاى لازم را به عمل آورد؛ مثلاً احزاب و راجع بزرگ بين‏المللى از مقامات ايران بارها و بارها در مراسم خود دعوت مى‏كردند، مدعوين هم طبيعتا از اعضا و يا وابستگان حزب ايران نوين بودند. با اين همه سران حزب هيچ گاه نتوانستند از اين موقعيت‏ها براى تحكيم حزب در مجامع جهانى و توجيه حضور آن در صحنه سياسى ايران استفاده ببرند. علت اين بود كه باورى به فعاليت حزبى وجود نداشت و ديگر اينكه مشاغل در حزب انحصارى بود و به قشر جوان اجاره دخالت در امور داده نمى‏شد. در تصدى مشاغل حزبى معيار و ضابطه‏اى وجود نداشت و به آسانى مى‏شد از طريق سالوس و تزوير به مقامات بالا رسيد بدون اينكه صلاحيت لازم وجود داشته باشد. حزب در اداره امور خود اراده‏اى نداشت ؛ آن كس كه در درجه اول اين اراده را در هم مى‏شكست شخص شاه بود و بعد از او مقامات عاليه كشورى و لشكرى قرار داشتند كه هر كدام خارج از معيارها و ضوابط قانونى چيزى را مى‏طلبيدند و دولت هويدا هم كه تجلى حزب ايران نوين بود بايد به اين تقاضاها، اعم از مشروع و نا مشروع پاسخ مى‏داد و در واقع تقاضاها را اجابت مى‏كرد. يكى از دلايل ناكامى حزب در جذب مردم عدم بهره‏بردارى از چهره‏هاى موجه و نيز استفاده از افراد ناموجه و منفور بود. از طرف ديگر براى اينكه كسانى را در زمينه‏اى مشغول كار نمايند ناچار بودند در حزب سازمان‏ها و تشكيلات جديدى به وجود آورند، اين امر باعث مى‏شد كه بدنه متورم و غير ضرورى ادارى در حزب شكل گيرد كه عملاً گرهى بر دست و پاى حزب بود. اگر از يك فرد حزبى پستى گرفته و به ديگرى داده مى‏شد اين فرد در سلك ناراضيان در مى‏آمد و ديگر انگيزه فعاليت‏هاى حزبى را از دست مى‏داد. به عبارتى حزب تا زمانى معنا و مفهوم داشت كه مى‏توانست نردبان ترقى افراد باشد و در غير اين صورت كسى فعاليت در جهت مصالح آن را جدى تلقى نمى‏كرد. در بين اعضاى حزب نوعى بى‏اعتقادى شگفت‏انگيز ديده مى‏شد كه آفت مهم كارهايى از اين دست بود. توضيح اينكه اعضا خود هم نمى‏دانستند چرا در حزب ايران نوين كار مى‏كنند، تنها انگيزه آنها از ورود به اين حزب دستيابى به موقعيتى اجتماعى و يا سياسى بود كه از طريق عادى به دست نمى‏آمد. از طرف ديگر با اينكه معمولاً عرف در احزاب سياسى اين است كه امور با مشورت اكثريت اعضاى حزب جامه عمل بپوشد اين روال در حزب ايران نوين اجرا نمى‏شد. فراكسيون پارلمانى حزب در يكى از جلسات تصميم گرفته بود مانع افزايش جرايم رانندگى شود؛ ليكن به علت موافقت تنها هشت تن از 170 عضو فراكسيون پارلمانى حزب با اين موضوع، اين امر مورد تصويب قرار نگرفت، بديهى است كه اين مسئله نه تنها باعث ايجاد نفرت در بين توده‏هاى مردم مى‏شد بلكه نخبگان قوم را هم از فعاليتهاى حزبى مى‏رماند. مقولاتى از اين قبيل نشان مى‏داد كه فعاليت حزبى در ايران افسانه‏اى بيش نيست. با اين قرائن و شواهد پيش‏بينى مى‏شد كه حزب در برابر مشكلات آتى و نوسانهاى سياسى آسيب‏پذير بوده و چنانچه مقدورات و امكاناتى كه فعلاً در اختيار داشت از آنها گرفته شود سرنوشتى بهتر از حزب مليون پيدا نمى‏كرد. در واقع اين دولت بود كه حزب را سر پا نگه داشته بود و نه حزب دولت را. اگر روزى كمكهاى دولتى قطع مى‏شد، حداقل اين بود كه تعداد زيادى كارمند بيكار بر جاى مى‏ماند، كه خود به خود مشكلى اساسى در سلسله مراتب ادارى به شمار مى‏رفت. حزب ايران نوين و تشكيلات آن با حمايت ايالات متحده امريكا و در راستاى تحكيم نفوذ اين كشور بر ايران ايجاد شد و در بين توده‏هاى مردم پايگاهى نداشت و مقامات عالى رتبه حكومتى هم درگير جنگ قدرت براى تحكيم موقعيت خود بودند و از حزبى كه براى اصلاحات درست شده بود به عنوان سكويى براى به دست گرفتن مناصب اجرائى استفاده مى‏كردند و در اين راه به منظور جلب حمايت سيا با آن از در همكارى گسترده در آمدند و حتى موقعيت سابق خود را به طور كلى از دست دادند. شرح يك ماجرا شايد بهتر به اين موضوع و درك عمق آن كمك نمايد: شاه وقتى از يكى از سفرهاى خارجى خود باز مى‏گشت با استقبال برخى از هواداران حزب ايران نوين مواجه شد. در مراسم استقبال عده‏اى از كارگران همراه با زنان گودهاى جنوب شهر شركت داشتند و اين افراد با لباسهاى ژنده در مراسم استقبال شركت كرده بودند. اين افراد اجير شده را در برابر دريافت اندكى پول به اين مراسم آورده بودند. مهندس عبداللّه‏ رياضى كه از شاهدان ماجرا بود، خانم شوكت‏الملك جهانبانى نماينده مجلس و از سران حزب ايران نوين را به دفتر كار خود خواند و به اين امر عتراض كرد. او گفت اين اقدام آنقدر زننده بوده است كه مقامات ايرانى در انظار خارجى‏ها شرمنده شده‏اند و ادامه داد حزبى كه ادعا مى‏كند حكومت را در دست دارد اگر نتواند دويست يا سيصد نفر بانوان تحصيل كرده و روشنفكر را در اين قبيل مواقع جمع كند، پس چگونه مى‏تواند ادعا كند كه از حمايت افكار عمومى برخوردار است؟ با وجود بسيج نيرويى كه حزب ايران نوين انجام داده بود باز هم تعداد استقبال كنندگان از شاه رقمى قابل توجه را تشكيل نمى‏داد. اين حقيقت را عباس شاهنده مدير روزنامه فرمان در مذاكره‏اى خصوصى افشا كرد. او گفت به دليل اين كه هويدا مساعدت زيادى در انتشار روزنامه فرمان انجام مى‏دهد، طبق توصيه‏اى كه از طرف نخست‏وزير شده بود تعداد استقبال كنندگان حزب ايران نوين از شاه را صد هزار تن گزارش كرده، در حالى كه حتى تعداد كل حاضرين يك دهم اين رقم هم نبوده است تا چه رسد به شركت‏كنندگان حزب. او گفت حزب حتى نتوانست از بين كارگران كارخانه‏ها تعداد قابل توجهى افراد را براى استقبال از شاه فراهم كند. شاهنده مى‏گفت در برابر محبتهاى هويدا او هم ناچار است به گونه‏اى اين محبتها را جبران كند و فعلاً به جز آنچه از طرف حزب به او ديكته مى‏شود تا در روزنامه چاپ كند، كار ديگرى از دست او ساخته نيست. در مراسم استقبالى هم كه انجام گرفت از رهبران حزب رفتارى سر زد كه باعث ناراحتى بسيارى افراد، حتى طرفداران اين تشكيلات شد. توضيح اينكه در اين مراسم رهبران حزب بر روى صندلى‏هايى كه بر فرشهاى گران قيمت قرار داده شد جلوس كرده بودند و در حالى كه صندلى خالى هم وجود داشت نمايندگان كارگران روى زمين در كنار خيابان نشسته و منتظر ورود شاه بودند. اين منظره به گمان ناظران نمودارى از روحيات اشرافى كارگزاران حزب بود كه على رغم شعارهاى داده شده از تعميق شكاف طبقاتى زايدالوصفى در بين سران حزب و توده‏هاى حزبى حكايت داشت. اين منظره مورد انتقاد شديد اعضاى حزب واقع شد و انزجار زيادى در بين بينندگان توليد كرد. زيرا از چهار صد صندلى موجود دويست و پنجاه تاى آن خالى بود و كارگران را اجازه نداده بودند روى اين صندلى‏ها بنشينند. تحليل‏ها نشان مى‏داد كه اختلاف طبقاتى در درون حزب ضربه بسيار بزرگى به موقعيت آن در بين توده‏هاى مردم وارد ساخته است. منبع:دو دهه واپسین ، دکتر حسین آبادیان ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1385 ، ص 441 تا 449 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران، شماره 116 ، تیرماه 1394

اسدالله علم و نیرو‌های مخالف رژیم

طی سالهایی که اسدالله علم تصدی وزارت دربار را به عهده داشت، گروهها، جناحها، و شخصیتهای مذهبی و غیرمذهبی مخالف رژیم پهلوی سخت در حال بالندگی بودند. رژیم در طی این سالها (1350ـ1354/1971ـ1975م) هنوز اطلاع دقیقی از میزان قدرت نیروهای مخالف نداشت. اسدالله علم نیز هشدارهایی را که سازمانهای جاسوسی و نمایندگان کشورهای خارجی در ایران از فعالیت نیروهای مذهبی به او می‌دادند چندان جدّی تلقی نمی‌کرد، زیرا به اعتقاد او پس از حوادث 15 خرداد 1342 نیروهای مذهبی و در رأس آن، روحانیت به این زودی نمی‌توانست تجدید سازمان کرده و برای او و رژیم پهلوی دردسر ایجاد کند. به ‌ویژه این که او در این زمان رژیم پهلوی را در اوج قدرت می‌دید، بنابراین باور نمی‌کرد که نیروهای مذهبی و روحانیون بتوانند برای رژیم خطری ایجاد کنند. اوج بی‌خبری علم از روند رو به رشد مخالفتهای روحانیون و علمای دینی را از نوشته‌های خود علم می‌توان دریافت کرد: سفیر آمریکا از طرز فکر روحانیون اظهار نگرانی می‌کرد. به او گفتم جای نگرانی نیست. زمان آنها بسر آمده و از نظر شاه دیگر هیچ‌گونه قدرتی ندارند. و سپس برایش تعریف کردم که چگونه در دوران نخست‌وزیری خودم آنها را سرکوب کردیم [اشاره به واقعه 15 خرداد] و چنان سرشان را به سنگ زدیم که دیگر هرگز امکان ابراز قدرت نخواهند یافت.1 از نیروهای غیرمذهبی مخالف رژیم می‌توان از حزب توده نام برد. این حزب از مدتها قبل محبوبیت خود را در میان عامه از دست داده بود و خود رژیم نیز به دلیل ویژگی و موقعیت خاص این حزب در سرکوب کردن عناصر آن مشکل چندانی احساس نمی‌کرد. با این همه اعضای فعال این حزب به فعالیتهای حزبی خود کماکان ادامه می‌دادند. در درون حزب توده انشعاباتی بروز کرده بود. از جمله گروههایی که در اعتراض به واپس‌ماندگی حزب توده، اعتراض کرده و از آن منشعب شدند، گروه موسوم به نیروی سوم بود. در رأس این گروه خلیل ملکی قرار داشت. اسدالله علم، در مورد ملاقاتش با خلیل ملکی برای شاه می‌نویسد: عنایات اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر را به آقای خلیل ملکی ابلاغ کردم. سپاسگزار مراحم شاهانه گردید. با سازمان امور اداری در تماس هستم که هر چه زودتر مسئله بازنشستگی ایشان را حل نماید. در ملاقاتی که با آقای خلیل ملکی داشتم ایشان اظهار می‌داشتند من همیشه به وطنم و شاهنشاه آریامهر وفادار بوده و هستم و میل دارم منشأ خدمتی باشم. خدمتی که از من ساخته است اینست که اولاً Constitution [اساسنامه] کشور اتحاد جماهیر شوروی و روابط سیاسی این کشور را با کشورهای اروپای شرقی به طریق عینی تجزیه و تحلیل نمایم و بدین‌ترتیب راهنمایی برای دیپلماتهای ایرانی که به کشورهای سوسیالیستی می‌روند فراهم کنم و علاوه بر این که حقیقت سوسیالیسم را برای جوانان بیان نموده و مخصوصاً ثابت کنم سوسیالیسم مستقل و بدون تأثیر و نفوذ کشور اتحاد جماهیر شوروی یا چین امکان‌پذیر است. چنانچه انجام این خدمت مورد تصویب ذات اقدس شهریاری باشد آقای خلیل ملکی استدعا دارد که به مقامات تحقیقاتی دانشگاه توصیه شود تا وسایل لازم از اسناد و مدارک را برای تهیه این دو اثر تحقیقی در دسترس ایشان بگذارند.2 چنانکه از متن نامه علم به شاه آشکار می‌شود، در واقع نمی‌توان عملکرد شخص خلیل ملکی را وابستگی به رژیم پهلوی ارزیابی کرد؛ اما لحن گفتار نشان می‌دهد که وی تا حدودی در مقابل رژیم کوتاه آمده و موضعی تقریباً انفعالی اتخاذ کرده بود. هر چند ممکن است گزارش فوق که در واقع تفسیر و برداشت علم از ملاقاتش با شخص خلیل ملکی است، جهت خوشایند شاه به نوعی تعدیل شده باشد. هرچند در این گزارش قید نشده است که تقاضای ملاقات از طرف علم بوده و یا شخص خلیل ملکی. مضافاً این که از جمله خصایص علم دعوت از چهره‌های برجسته فرهنگی، سیاسی و ... جهت مذاکره و تلاش جهت کنار آمدن با آنان بود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. اسدالله علم. گفت و گوهای من با شاه. ج 1 ص 399 . 2. مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند 16ـ327ـ794ـ ع. منبع: مقاله مظفر شاهدی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ، بخش مقالات منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام

تاکتیک‌های مبارزه با حکومت پهلوی

امام خمینی (ره) با انتخاب استراتژی‌هایی که برخی از آن‌ها الگوگرفته از روش‌های امامان شیعه در هنگام تحت محاصره قرار گرفتن از سوی حاکم جور بود، نقشه‌ی رژیم پهلوی را در مقابله با نهضت مردمی، نقش بر آب کردند. به‌علاوه با نوشتن کتاب «حکومت اسلامی»، خونی تازه در رگ‌های مبارزین تزریق نمودند. طولانی‌ترین مقطع مبارزه‌ی انقلاب اسلامی دوران تبعید امام خمینی (رحمت الله علیه) است. در این مقطع طولانی، که از 13 آبان 1343 شروع شد و تا 12 بهمن 1357 به طول انجامید، حضرت امام (رحمت الله علیه) 14 سال از عمر شریف خود را در 3 کشور ترکیه، عراق و فرانسه سپری کردند. با این حال، طولانی‌ترین ایام این دوران به مبارزه‌ی نجف اختصاص داشت. در دوران تبعید امام (رحمت الله علیه) تحولات سرنوشت‌سازی‌ در عرصه‌ی اندیشه‌ی سیاسی و حکومتی شیعی به وقوع پیوست. طرح بحث حکومت اسلامی، به عنوان جایگزین حکومت شاهنشاهی، مهم‌ترین دستاورد ایام تبعید و هجرت امام خمینی ‌(رحمت الله علیه) بود. ضمن اینکه مطرح شدن معظم‌له به عنوان مرجع تقلید شیعیان در سطح گسترده‌ی داخلی و خارجی نیز بعد از رحلت آیت‌الله حکیم در این دوران تاریخی رخ داد. با این مقدمه، این سؤال پیش می‌آید که چرا رژیم پهلوی امام خمینی (رحمت الله علیه) را به نجف فرستاد؟ و در مجموع چه هدفی را دنبال می‌کرد؟ به این پرسش پاسخ‌های مختلفی می‌توان داد: 1. تلاش برای انزوای امام (رحمت الله علیه): رژیم پهلوی خیال می‌کرد با تبعید امام (رحمت الله علیه) به نجف، ایشان قادر نخواهد بود که در سایه‌ی بزرگان آنجا توانایی‌های علمی خود را بروز دهد و در نتیجه، جایگاه علمی و شاگردان چندانی پیدا نخواهد کرد. در این زمینه، آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی می‌گوید: «پیش خود می‌پنداشتند نجف غیر از قم است. امام (رحمت الله علیه) در قم همه‌کاره بود، ولی در نجف طلبه‌ای محسوب خواهد شد که یک محفل درس خواهد داشت و در نتیجه، نمی‌تواند کاری انجام دهد.» 2. رهایی از فشار افکار عمومی: رژیم شاه، طی 11 ماه تبعید امام (رحمت الله علیه) به ترکیه، به شدت تحت فشار افکار عمومی در ایران و دیگر کشورهای اسلامی بود؛ در صورتی که رژیم امام (رحمت الله علیه) را به کشوری دیگر مانند پاکستان، لبنان و کویت می‌فرستاد، همچنان با مشکلات فراوانی روبه‌رو بود، اما تبعید ایشان به نجف این مطلب را القا می‌کرد که امام (رحمت الله علیه) به شهری تبعید شده‌اند که مرکز علمی شیعه است و در آنجا، در کنار سایر مراجع، مشغول فعالیت‌های حوزوی هستند.(1) 3. حسنه بودن روابط ایران و عراق در آن زمان: مرحوم‌ سید احمد خمینی در این مورد می‌نویسد: «روابط ایران و عراق‌ در این ایام حسنه بود و همکاری اطلاعاتی بین هر 2 رژیم‌، برای حل مشکلات داخلی، که هر یک به نحوی با آن دست به‌ گریبان بودند، در سطح بالایی وجود داشت. همین امر موجب‌ شد تا مأموران مخفی ساواک و مأموران رسمی سفارت ایران، با همکاری مأموران اطلاعات عراق، فعالیت‌های امام (رحمت الله علیه) را کنترل‌ کنند.» (2) استقبال از امام (رحمت الله علیه) با وجود توطئه‌ی رژیم پهلوی، در بدو ورود امام (رحمت الله علیه) به نجف، علمای شیعه به دیدار ایشان رفتند و به گرمی از ایشان استقبال کردند. در این باره، محمدتقی متقی، از یاران امام (رحمت الله علیه)، در نجف می‌گوید: «در شب اول اقامت آیت‌الله خویی، آیت‌الله شاهرودی و بعضی دیگر از علما به دیدار امام خمینی (رحمت الله علیه) آمدند. در شب دوم، آیت‌الله حکیم عازم دیدار امام ‌(رحمت الله علیه) گردید.» (3) بدین ترتیب توطئه‌ی رژیم پهلوی برای انزوای امام (رحمت الله علیه) شکست خورد. بر خلاف پیش‌بینی ساواک، امام (رحمت الله علیه) نه تنها به انزوا نرفتند؛ بلکه مبارزه علیه رژیم ستمگر پهلوی را در نجف دنبال کردند. استراتژی‌های مبارزاتی امام (رحمت الله علیه) فرستادن پیام و رهنمود به ایران: امام (رحمت الله علیه)، در دورانی که در نجف بودند، همواره از طریق صدور اعلامیه‌های مختلفی پیام‌ها و رهنمودهای خود را به مناسبت‌های مختلف به گوش مردم و افراد مبارز می‌رسانند. این رهنمود‌ها، که جنبه‌ی روشنگری و افشاگری داشت، نمی‌گذاشت که آتش مبارزه در دل‌ها خاموش شود و سردی و سستی پدید آید و همچنین باعث می‌شد تبلیغات دروغین شاه شکست بخورد. (4) معرفی اسلام راستین: استراتژی امام (رحمت الله علیه)، در نجف، معرفی اسلام راستین به اقشار مختلف مردم بود. آیت‌الله موسوی بجنوردی در این باره می‌گوید: «امام (رحمت الله علیه) با ترور و اقدام مسلحانه به شدت مخالف بود. هدف ایشان این بود که باید از راه حرکت مردمی و اکثریت آرا مبارزه را پیش برد. از ابتدا امام (رحمت الله علیه) همین حرف‌ها را می‌زدند. یعنی از‌‌ همان اول 2 رکن را برای حکومت اسلامی همیشه در کنار هم بیان می‌کردند و می‌گفتند که حکومت اسلامی بر 2 رکن استوار است: یکی احکام اسلام و دیگری مردم. امام (رحمت الله علیه) در عین اینکه به قیام مسلحانه ترغیب نمی‌کردند، اما از افرادی که قیام مسلحانه‌شان رنگ اسلامی صرف داشت، در مواقع حساس حمایت می‌کردند. مثلاً اگر محکوم به اعدام می‌شدند، از آن‌ها حمایت می‌کردند؛ اگر به زندان می‌رفتند، به این‌ها کمک می‌کردند.» (5) عدم حمایت از گروه‌های التقاطی: امام خمینی (رحمت الله علیه)، با وجود حمایت از جریاناتی که علیه شاه مبارزه می‌کردند، هیچ گاه با وجود اصرار دیگران، حاضر به تأیید گروه‌های التقاطی نشدند. یکی از این گروه‌ها مجاهدین خلق (منافقین) بود. امام (رحمت الله علیه)، در شرایطی که هنوز انحراف این گروه مشخص نشده بود و نماینده‌ای برای گرفتن تأیید نزد امام (رحمت الله علیه) فرستاده بودند، به هیچ عنوان حاضر به تأیید آن‌ها نشدند. (6) آگاهی‌بخشی به نسل جوان: یکی از راه‌هایی که امام برای جهانی کردن نهضت اسلامی در پیش گرفته بود نامه‌ و ارتباط با دانشجویان مسلمان بود، اما از آنجا که امام می‌دانستند قشر جوان تأثیر بسزایی در ایجاد تحولات دارند و یکی از ارکان انقلاب محسوب می‌شوند، در طول دوران اقامت در نجف همواره سعی می‌کردند این قشر را به سمت اسلام جذب کنند تا هم از گرایش جوانان به سمت انحراف و التقاط جلوگیری کنند و هم آن‌ها را با اسلام راستین آشنا سازند. (7) مقابله با باستان‌گرایی شاه: رژیم پهلوی، به منظور مقابله با اسلام، سعی می‌کرد تا با تبلیغ باستان‌گرایی افراطی دوران اسلامی ایران را تحریف نماید و این دوره را بی‌اهمیت و ناچیز معرفی کند. برای همین، اقدام به برگزاری جشن‌های شاهنشاهی و تغییر تاریخ کشور از هجری شمسی به شاهنشاهی کرد. با این حال، امام از نجف با صدور اطلاعیه‌هایی با این حرکت ضد اسلامی مخالفت کردند و درباره‌ی عواقب این مسئله به ملت ایران هشدار دادند. (8) ارتباط مداوم با ایران به منظور آگاهی‌بخشی به جامعه: امام خمینی، در دورانی که در عراق به سر می‌بردند، از طرق‌ متفاوتی با ایران در ارتباط بودند که عبارت‌اند از: 1. سفر مبارزان داخل کشور به نجف: یاران امام در داخل کشور از طریق غیرقانونی و یا سفر به کشور دیگر و بعد رفتن به عراق و یا از طریق مراسم حج به نجف می‌رفتند. 2. زوّار عتبات. 3. مسافرت روحانیون نجف به ایران: روحانیون متعهد نجف، که از نظر رژیم شاه شناخته شده نبودند، هر سال یکی‌ دو بار به ایران سفر می‌کردند. آن‌ها قبل از سفر به ایران با امام ملاقات می‌کردند و پیام‌های ایشان را به ایران‌ می‌رساندند. 4. طلاب و مسافران افغانی: طلاب و مسافران افغانی، به دلیل‌ رفت‌وآمد آسان میان عراق و ایران، به سهولت پیام‌ها و نوارهای سخنرانی امام را به داخل کشور منتقل‌ می‌کردند. 5. مراسم حج: نمایندگان امام خمینی (رحمت الله علیه) هر ساله در موسم حج به‌ عربستان می‌رفتند و به صورت مخفیانه با نمایندگان مبارز داخل‌ کشور ارتباط برقرار می‌کردند. (9) حمایت از فلسطین: با اینکه امام در زمان اقامت در نجف در حال مبارزه با رژیم پهلوی بودند، اما با این حال، از مبارزات دیگر ملل مسلمان نیز غافل نبودند و همواره از مبارزات آزادی‌بخش ملل مسلمان حمایت می‌کردند. برای مثال، ایشان در فتوایی اجازه به اختصاص وجوه شرعی به مبارزات علیه رژیم اشغالگر قدس می‌دهند. (10) مقابله با اقدامات رژیم عراق: با اینکه امام در عراق بودند، اما حاضر نشدند کوچک‌ترین نرمشی در مقابل اقدامات ضد اسلامی حکومت عراق نشان دهند و همواره در مقابل تحرکات ضد دینی رژیم عراق می‌ایستادند. برای مثال، در آذر 1350 که اقدام به اخراج ایرانی‌ها از عراق کردند، ایشان حسن البکر را تهدید کرد که از عراق به لبنان مهاجرت می‌کنند. (11) حکومت اسلامی امام خمینی (رحمت الله علیه) در اول بهمن 1348 بحث حکومت اسلامی را زیر عنوان ولایت فقیه در مسجد شیخ انصاری در بازار حویش نجف آغاز کردند. این اقدام از آنجا اهمیت دارد که تا آن موقع این گونه جلوه می‌شد که اسلام از سیاست جداست و در کل، اسلام تئوری برای حکومت کردن ندارد، اما امام با طرح‌ریزی تئوری برای حکومت دینی، این نقشه‌ی دشمنان را نقش بر آب کردند. (12) این کار امام در داخل نیز تأثیر بسیار خوبی بر تقویت مبارزان مسلمان داشت، چرا که تا آن مقطع همواره کمونیست‌ها و ملی‌گرایان ادعا می‌کردند که یک تز برای حکومت کردن دارند و مبارزان مسلمان را متهم می‌کردند که هیچ الگوی عملی برای ایجاد حکومت ندارند. از این رو، انتشار نظرات امام درباره‌ی ولایت فقیه، در عمل، باعث خنثی‌سازی تبلیغات کمونیست‌ها و لیبرال‌ها شد. در این خصوص، آیت‌الله خرم‌آبادی می‌گوید: «اگر بحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی نبود، حکومت بعد از انقلاب به دست ملی‌گرا‌ها و جبهه‌ی ملی می‌افتاد.» (13) حکومتی‌ که‌ امام‌ چارچوب‌های‌ نظری‌ آن‌ را تدوین‌ کردند از یک‌ رشته‌ ویژگی‌های‌ ممتاز و منحصر به‌ فرد برخوردار بود که‌ آن‌ را از مدل‌ حکومت‌های‌ موجود متمایز می‌ساخت‌؛ زیرا احکام‌ و اصول‌ اقتصادی‌، سیاسی‌، دفاعی‌ و ساختار و تشکیلات‌ آن‌ نه‌ برخاسته‌ از اندیشه‌ی‌ بشر، بلکه‌ ملهم‌ از اصول‌ الهی‌ اسلام‌ بود. امام‌ این‌ نوع‌ حکومت‌ را الگو می‌‌دانست‌ که‌ با نظام‌های‌ استبدادی‌،‌ مطلقه‌ و مشروطه‌ قابل‌ تطبیق‌ نبود؛ بلکه‌ ضمن‌ در بر داشتن‌ محاسن‌ آن‌ها، از نارسایی‌های‌ آن‌ها بری‌ بود، زیرا بر اساس‌ آن،‌ حکومت‌کنندگان‌ در اجرا و اداره‌ مقید به‌ یک‌ مجموعه‌ شرط‌ هستند که‌ در قرآن‌ کریم‌ و سنت‌ رسول‌ اکرم‌ (صلی الله علیه و آله) معین‌ گشته‌ است‌. مجموعه‌ی این‌ شروط‌ همان‌ احکام‌ و قوانین‌ اسلام‌ است‌ که‌ باید رعایت‌ و اجرا شود و از این‌ جهت،‌ حکومت‌ اسلامی‌ حکومت‌ قانون‌ الهی‌ بر مردم‌ است‌. (14) امام، بر اساس تز ولایت فقیه، مبارزه با حاکمان جور و ستمگری را که بر مسلمانان حکومت می‌کردند واجب اعلام کردند و به این گونه، مشروعیت افرادی را که به اسم اسلام در خدمت غرب بودند، به چالش کشیدند. ایشان در این باره می‌گویند: «شرع و حق حکم می‌کند که نگذاریم وضع حکومت‌ها به همین صورت ضد اسلامی یا غیر اسلامی ادامه پیدا کند. ما چاره‌ای نداریم، جز اینکه دستگاه‌های حکومتی فاسد و فاسدکننده را از بین ببریم و هیئت‌های حاکمه‌ی خائن و فاسد را سرنگون کنیم. این وظیفه‌ای است که همه‌ی مسلمانان در یکایک کشورهای اسلامی باید انجام دهند و انقلاب اسلامی را به پیروزی برسانند.» (15) شناساندن و احیای اسلام: امام با ارائه‌ی تز ولایت فقیه باعث شدند تا احکام سیاسی و اجتماعی اسلام، که قرن‌ها راکد مانده بود، دوباره احیا گردد و به مردم شناسانده شود. ایشان در این باره می‌گویند: «از حدود 50 کتابی که احکام اسلام در آن مجتمع است، 3 یا 4 کتاب مربوط به عبادات و کمی مربوط به اخلاقیات است؛ مابقی در کتاب‌ها همه مربوط به اجتماع، حقوق و سیاست است. آن روز که دنیا غرق در جهالت بود و از اروپا خبری نبود، اسلام قوانینی آورد که جامع قانون‌های حکومت زنده‌ی دنیاست و همه‌ی جهاتی که بشر در امور مربوط به جنگ و صلح، زندگی خصوصی، معاشرت با دیگران محتاج است در اسلام آمده است.» (16) حکومت اسلامی به عنوان درمان مشکلات: ایشان با تأکید بر اینکه اگر احکام اسلام اجرا می‌شد، امروز مسلمانان دچار انحطاط نمی‌شدند، می‌گویند: «وقتی به قدرت برسیم، نه تنها سیاست و اقتصاد و اداره‌ی کشور را درست می‌کنیم، بلکه حرام‌خوار‌ها و دروغ‌پرداز‌ها را شلاق می‌زنیم و به کیفر می‌رسانیم. اگر علما حکم الهی را جاری می‌کردند و احکام و امور اسلام به دست آنان جریان می‌افتاد، دیگر ملت بی‌چاره و گرسنه نمی‌ماند.» (17) عکس‌العمل رژیم عراق و پهلوی در قبال امام لجن‌پراکنی‌های رژیم پهلوی: در طول سال‌هایی که امام در نجف بود، رژیم پهلوی سعی می‌کرد تا از هر طریقی جنگ تبلیغاتی علیه امام به راه بیندازد. برای مثال، وقتی که در محرم سال 1346 یکی از پیام‌های امام از رادیو پیک ایران قرائت شد، ساواک سعی کرد این گونه جلوه دهد که کمونیست‌ها طرفدار امام هستند تا از این طریق، جایگاه ایشان را در ایران تضعیف کند. همچنین دستگیری و شکنجه‌ی یاران امام یکی دیگر از روش‌های ساواک برای مقابله با امام در طول سال‌های اقامت ایشان در نجف بود. یکی دیگر از سیاست‌های رژیم در این سال‌ها تلاش برای ایجاد اختلاف بین علمای نجف با امام بود تا از این طریق جایگاه ایشان را تضعیف کند. (18) جلوگیری از رسیدن وجوه شرعی به امام: در سال‌هایی که امام در نجف بودند، رژیم پهلوی تمام تلاش خود را می‌کرد تا از رسیدن وجوه شرعی از ایران به امام جلوگیری کند و همچنین با تجسس از افرادی که از عراق برمی‌گشتند، تلاش می‌کرد تا از توزیع کتاب‌ها و اعلامیه‌های امام جلوگیری کند. رژیم در این سال‌ها، با تحت فشار قرار دادن هر شخصی که با امام در ارتباط بود، سعی می‌کرد تا با افزایش هزینه‌های ارتباط مبارزان با ایشان، افراد را مجبور کند تا قید ارتباط با امام را بزنند. (19) رژیم‌های ایران و عراق در سال 1353، طبق‌ بیانیه‌ی الجزایر، اختلاف خود را کنار گذاشتند. بعد از این قرارداد، فشار‌ها و محدودیت‌ها علیه امام افزایش پیدا کرد. امام خود در این مورد می‌گوید: «مقامات عراقی به من هشدار دادند، به دلیل روابطی که با رژیم‌ ایران دارند، نمی‌توانند فعالیت‌های مرا تحمل کنند. من هم به‌ آن‌ها پاسخ دادم که اگر شما مسئولیت‌هایی نسبت به حکومت‌ ایران داشته باشید، من هم در برابر اسلام و ملت ایران مسئولم.» با این حال، بعد از آنکه عراق نتوانست امام را به عقب‌نشینی از موضعش مجبور کند، روز اول مهرماه 1357، منزل امام به محاصره‌ی نیروهای‌ نظامی عراق درآمد و از رفت‌وآمد به داخل منزل ایشان جلوگیری‌ کردند. خبر محاصره‌ی منزل امام در نجف، موج وسیعی از اعتراضات را در عراق و ایران ایجاد کرد. این مسئله باعث شد تا رژیم‌های عراق و ایران به وحشت بیفتند و نیروهای ارتش عراق مجبور شوند از محاصره‌ی بیت امام دست‌ بکشند. (20) نتیجه با وجود اینکه رژیم پهلوی فکر می‌کرد اگر امام خمینی (رحمت الله علیه) را به نجف تبعید کند، ایشان دچار انزوا و گوشه‌گیری خواهند شد و به دلیل دوری و قطع ارتباط با ایران از اذهان مردم فراموش می‌شوند؛ اما در عمل امام خمینی (رحمت الله علیه)، به عنوان یک فقیه آگاه به زمان و سیره و سنن امام معصوم، با انتخاب استراتژی‌هایی که الگوگرفته از روش‌های امامان شیعه در هنگام تحت محاصره قرار گرفتن از سوی حاکم جور بود، نه تنها نقشه‌ی رژیم پهلوی را نقش بر آب کردند، بلکه با نوشتن کتاب «حکومت اسلامی» خونی تازه در رگ‌های مسلمانان مبارز در ایران تزریق کردند و باعث شدند تا روند انقلاب اسلامی شتاب بیشتری بگیرد. پی‌نوشت‌ها: 1.اکبر فلاحی، تاریخ شفاهی زندگی و مبارزات امام خمینی (رحمت الله علیه) در نجف، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، صص 27 تا 29. 2.عبدالرضا آقایی، دوران تبعید امام خمینی (رحمت الله علیه) در عراق، مجله‌ی رشد آموزش تاریخ، شماره‌ی 37‌، زمستان 1388، ص 11. 3.مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (رحمت الله علیه)، خاطرات سال‌های نجف، جلد دوم، تهران، 1389، ص 134. 4. سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی (رحمت الله علیه)، جلد دوم، تهران، واحد فرهنگی بنیاد شهید، 1364، ص 487. 5.اکبر فلاحی، همان، ص 133. 6. غلام‌علی پاشازاده، مبارزات امام خمینی (رحمت الله علیه) به روایت اسناد در دوران تبعید در نجف، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 109. 7. سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی (رحمت الله علیه)، جلد سوم، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1372، صص 499 و 500. 8. غلام‌علی پاشازاده،‌ همان، صص 68 تا 74. 9. عبدالرضا آقایی، همان، ص 16. 10. غلام‌علی پاشازاده، همان، ص 54. 11. همان، ص 89. 12. سید حمید روحانی، همان، صص 494 و 495. 13. اکبر فلاحی،‌ همان، ص 163. 14. علی‌رضا ملایی توانی، فرآیند گرایش به انقلاب در اندیشه‌ی سیاسی امام خمینی (رحمت الله علیه)، شماره‌ی 13، زمستان 1380، ص 202. 15. سید محمدعلی حسینی‌زاده، اسلام سیاسی در ایران، قم، انتشارات دانشگاه مفید، 1386، ص 228. 16. سید حمید روحانی، همان، ص 500. 17. سید محمدعلی حسینی‌زاده، همان، ص 230. 18. سید حمید روحانی، همان، ص 267. 19. اکبر فلاحی، همان، صص 180 تا 185. 20. عبدالرضا آقایی، همان. *سید محسن موسوی‌زاده جزایری؛ پژوهشگر منبع: سایت برهان

مردم باید باشند

جعفر شیرعلی‌نیا حاج‌آقا روح‌الله خمینی را دستگیر و زندانی کردند. مردم به خیابان‌ها آمدند و حکومت شاه کشتار 15 خرداد 1342 را رقم زد. در زندان بود و مدتی بعد که به تپه‌های داوودیه منتقل شد، مردم به دیدارش آمدند و ماجرای 15 خرداد را تعریف کردند، بسیار منقلب شد و بسیار گریه کرد. گفته بود ما هنوز کاری نکرده‌ایم و مردم این‌همه حمایت کرده‌اند و از جانشان گذشته‌اند. حاج‌آقا روح‌الله در تمام سال‌های زندگی‌اش شاهد حرکت‌های اصلاحی بسیاری بود؛ همه نیمه‌تمام. از مشروطه که در دوران کودکی‌اش به پایان رسیده بود و او جریان آن را از زبان و نامه‌های سید محمدکمره‌ای از رهبران مشروطه شنیده بود. دوره‌ رضاخان را هم در قم طلبه بود و سرنوشت تلخ مدرس و تعدادی از علمای مبارز را از نزدیک دیده بود، معتقد بود اگر مردم از مدرس حمایت می‌کردند این‌طور نمی‌شد. تجربه‌ تمام این سال‌های طولانی حاج‌آقا روح‌الله را به یک نتیجه رسانده بود؛ مردم باید باشند. همان نتیجه‌ای که سید جمال‌الدین اسدآبادی در روزهای آخر به آن رسید و فرصتی برای بازگشت نداشت. امام بارها از مدرس تعریف کرده و یک انتقاد، معتقد بود اگر مدرس و علما اجازه می‌دادند رضاخان حکومت را از پادشاهی به جمهوری تبدیل کند، بهتر بود. حاج‌آقا روح‌الله خود از منتقدین سرسخت رضاخان بود، شاید می‌پنداشته جمهوری حتی در لفظ زمینه‌ای برای حضور بیشتر مردم فراهم می‌کند. سال 1340 آیت‌الله بروجردی درگذشت. حاج‌آقا روح‌الله خمینی، حکومت شاه و آمریکایی‌ها در مراسم باشکوه و پرجمعیت فوت آیت‌الله‌العظمی بروجردی دریافتند که مردم تا چه حد دلبسته‌ مرجع تقلیدشان هستند. اسناد و خاطراتی که از هر سه گروه باقی‌مانده نشان می‌دهد که این موضوع در برنامه‌های بعدی هر سه تاثیر زیادی داشته است. در جریان لایحه‌ انجمن‌های ایالتی و ولایتی در سال 1341 حاج‌آقا روح‌الله و تعدادی از علما مردم را به میدان آوردند. پس از آن با وجود این‌که بسیاری از علما معتقد به حرکت آرام‌تر بودند امام فرصت حضور مردم را غنیمت شمرد و حرکت را شتاب بیشتری داد. مخالفت و اعتراض را از دولت و نخست‌وزیر به شاه منتقل کرد. جریان مقابله با انقلاب سفید آن‌قدر طول کشید تا خرداد 42 امام را دستگیر کردند و وقایع 15 خرداد پیش آمد. حاج‌آقا روح‌الله، حکومت شاه و آمریکایی‌ها متوجه شدند مردم حاضرند هزینه بدهند. گویا امام هر روز اعتقادش به حضور مردم بیشتر می‌شد. آیت‌الله قمی که در زندان همراهش بود، از سکوت امام در برابر حرف‌های پاکروان رییس ساواک متعجب بود. به امام گفته بود چرا جواب پاکروان را نمی‌دهد که می‌گوید علما نباید در سیاست دخالت کنند و .... امام گفته بود این‌جا حرف زدن ما چه سودی دارد بگذار آزاد شویم حرف‌هایمان را روی منبرها می‌زنیم. همین هم شد امام را که آزاد کردند مبارزه از نو آغاز شد امام سخنرانی می‌کرد و مردم به میدان می‌آمدند. اما این‌بار تجربه‌ 15 خرداد یک نکته به نهضت مردمی امام اضافه کرده بود. پس از ماجرای 15 خرداد پرسیده بود، در حوادث آن روز زن‌ها کجا بودند؟ گفتند زن‌ها خانه بودند اما مردها کفن-پوش در خیابان. گفته بود این‌طور فایده ندارد باید زن‌ها به میدان بیایند. نهضت جدید در ماجرای کاپیتولاسیون به اوج رسید اما امام را دستگیر و تبعید کردند، ابتدا به ترکیه و پس از حدود یک‌سال به نجف. حکومت شاه و آمریکایی‌ها امام را از مردم جدا کردند. امام را در پیچ و خم زندگی در همسایگی حوزه‌ پیچیده‌ نجف گرفتار کردند و مردم را هم با سرکوب ساکت نگه داشتند. در ایران گروه‌های مبارزه مسلحانه و چریکی شکل گرفت، گروه‌هایی که هیچ‌گاه نتوانستند نظر امام را جلب کنند. وقتی که در ایران مبارزه‌ چریکی در اوج تقدس و محبوبیت بود، تعدادی از نمازشب‌خوان‌های مسلمان گروه مسلحانه سازمان مجاهدین خلق را شکل دادند. بسیاری از بزرگان از شنیدن این خبر اشک ریختند و به امام نامه نوشتند که تا دیر نشده از این‌ها حمایت کند. امام هیچ نگفت و هاشمی رفسنجانی می‌گوید که او و دیگران منظور امام از زمینه‌سازی برای حضور مردم را درک نمی‌کردند. یاران امام توقع داشتند امام در نجف، تند و تیز انتقاد و سخنرانی کند. امام می‌گفت اوضاع امروز متفاوت است در ایران که حرف می‌زدیم مردم به خیابان‌ها می‌آمدند اما اکنون وضع طور دیگری است. امام زمانی موضع‌ انتقادی شدید و پی‌درپی را آغاز کرد که سال 1356 مردم به خیابان‌ها آمدند و حضورشان را نشان دادند امام دیگر رها نکرد و همراه و رهبر مردم بود تا انقلاب پیروز شد. پس از انقلاب هم دغذغه‌اش مردم بود و بارها به مسئولین گفته بود که کاری نکنید که بعدها هم نتوانید راحت آن را به مردم بگویید. امام موسس جریان جمهوری اسلامی است و به نظر می‌رسد این جریان مردم‌گرایی در ذات جمهوری اسلامی‌ست و هر حرکت غیر مردمی هیچ‌گاه به سرانجام نخواهد رسید و جمهوری اسلامی تا زمانی که از مردم فاصله نگرفته باشد بقایش تضمین شده است.

آن‌گاه که انفجار مردمی شد...

قیام 15 خرداد به روایت دکتر جواد منصوری صدای مردم در قیامی انفجاری و بی‌سابقه که شعار "یا مرگ یا خمینی" فریاد می‌زدند، در میان صدای تیربارها و مسلسل‌ها و غرش تانک‌ها شنیده می‌شد، اما با ریزش گلوله‌ها به تدریج صدای شعار مردم، آهسته و ضعیف‌تر می‌شد. در آن صحنه، کسی فکر نمی‌کرد که این خون‌ها، جوهر قلم‌ها و توان اراده‌ها، برای نوشتن برنامه‌ انقلاب بزرگ اسلامی باشد. انقلابی که به تدریج، بسیاری از ساختار‌ها و معادلات را تغییر داده و بسیاری از فلسفه‌ها و فرهنگ و ارزش‌ها را پایه‌گذاری کند. آری! در مهر ماه 1341 وارد دوران جدیدی شدیم و همراه با تعدادی دیگر از نسل جوان و دوستان و علاقه‌مندان به امام‌خمینی (ره)، عصر جدیدی با عنایت و هدایت پروردگار شروع شد. سال 42 را متفاوت با سال‌های قبلی آغاز کردیم. به جای شادی و جشن نوروزی، اعلام عزا شد و روبان‌های سیاه را بر لباس‌های عید گذاشتیم. یعنی از این اوضاع ناراضی و ناراحتیم، ما عید نداریم و عزاداریم. خانواده‌ها از ما توضیح می‌خواستند؛ بحث‌ها در می‌گرفت. دوم فروردین 1342، در حالی که دانش‌آموز سوم دبیرستان بودم، در قم به دیدار امام (ره) و سپس همراه تعدادی از دوستان به مدرسه‌ فیضیه رفتیم. فضای شهر قم، به خصوص مدرسه‌ فیضیه ملتهب و غیر عادی بود. قبل از شروع حمله و آشوب و اغتشاش توسط نیروهای رژیم شاه، از قم خارج شدیم. به تهران که رسیدیم، اخبار فاجعه‌ مدرسه فیضیه‌ را شنیدیم. این خبر، تأثیر عمیقی در حس نفرت و انزجار از رژیم پهلوی در مردم ایجاد کرد و قضایا همچنان ادامه داشت تا به محرم سال 1383هجری قمری برابر با خرداد 1342 رسیدیم. از ابتدای محرم، در مجالس عزاداری شعارهای جدید، بحث‌های سیاسی و حضور جوانان چشمگیر بود. برخلاف تلاقی این روزها با ایام امتحانات دبیرستان، در جلسات و تظاهرات و فعالیت‌های توزیع اعلامیه و سخنرانی برای دیگران شرکت می‌کردیم. رژیم شاه به دنبال حادثه مدرسه‌ فیضیه، تصمیم گرفت که ایام محرم را به آرامی بگذراند. پس از درگیری و دستگیری و تعطیلی مجالس خودداری کرد و فرصتی برای ما ایجاد شد که برای آگاه‌سازی مردم و فعال کردن افراد بیشتر، در حرکت‌های ضد رژیم عمل کنیم. روز هشتم محرم برابر با یازدهم خرداد اعلام شد که روز عاشورا همه‌ دسته‌ها از مسجد حاج ابوالفتح از میدان قیام [میدان شاه سابق] به صورت عمومی در راهپیمایی، مسیری را طی می‌کنند. در این دو روز هر چه در توان داشتیم، برای اطلاع‌رسانی و تشویق مردم به شرکت در این حرکت عظیم و بی‌سابقه سیاسی به‌کار گرفتیم. ساعت 9 صبح 13 خرداد 42 مصادف با عاشورای 1383 هجری قمری، خیابان ری اطراف مسجد حاج ابوالفتح و میدان قیام جمعیت زیادی جمع شدند. برای ما فوق‌العاده بود. تا آن روز چنین جمعیتی با دعوت یک گروه [جمعیت مؤتلفه اسلامی] و با شعارهای تقریباً مشابه و بر ضد رژیم جمع نشده بودند. واقعاً روزی عجیب و برنامه‌ای جالب و تأثیرگذار بود. شرکت کنندگان، غالباً جوان و معتقد به رهبری امام‌خمینی (ره) محسوب می‌شدند. گردانندگان و مبارزان سابقه‌دار و از نزدیکان امام(ره) هم بودند. خاطرات جالبی از آن روز دارم. شعارهای «تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست»، «یا مرگ یا خمینی»، «گفت عزیز فاطمه، نیست ز تن واهمه، زیر ستم نمی‌رویم زیر ستم نمی‌رویم» و پلاکاردهایی که با عباراتی نظیر «بزرگ فلسفه‌ قتل شاه دین این است که مرگ سرخ، به از زندگی ننگین است» و «هیهات مِنّا الذّله» توسط راهپیمایان حمل می‌شد. دسته‌ «ناصر جگرکی» و «رمضان یخی»، دو نفر از عوامل آشوبگر، مأمور درگیری و به هم ریختن برنامه‌ راهپیمایی شدند، حاج مهدی عراقی و دوستانش به شکل حساب شده‌ای برنامه‌ آنان را خنثی کردند و رفتند. در واقع راهپیمایی عاشورای 42، برای ما کلاس درس نظری و عملی مبارزه بود. زمانی که حدود ساعت 4 بعدازظهر، گرسنه و تشنه به منزل برگشتم، در حالی که بیش از 20 کیلومتر راه رفته بودم، بسیار خوشحال بودم و احساس خوبی داشتم و تشویق شدم که در این‌گونه فعالیت‌ها بیشتر نقش داشته باشم. سخنرانی امام(ره) در عصر عاشورا صحنه‌ سیاسی - امنیتی کشور را دگرگون کرد. از سخنان امام(ره) بسیار خوشحال بودیم. زیرا که در واقع، دعوت به ادامه‌ مبارزه تا براندازی رژیم بود. رژیم شاه هم که نمی‌توانست چنین مطالبی را تحمل کند، دستور بازداشت امام(ره) را صادر و صبح 15 خرداد ایشان را بازداشت کرد. ساعت 10صبح در دبیرستان از قیام مردم، درگیری و سپس کشته شدن تعدادی از مردم و به هم ریختن اوضاع شهر مطلع شدیم. بلافاصله پس از ساعت 12 که امتحان مدرسه تمام شد، به خیابان‌ها رفتیم. البته خانواده‌ها بسیار نگران و مردم در حال درگیری و یا کمک به مجروحین و یا انتقال شهدا بودند. در خیابان‌های ری، خراسان، 17 شهریور [شهباز سابق]، بوذرجمهری و مولوی، بیشترین درگیری‌ها بود. تا ساعت 8 شب در خیابان‌ها بودیم که با اعلام حکومت نظامی و به رگبار بستن تظاهرات کنندگان، به تدریج خیابان‌ها خلوت شد و مردم به خانه‌هایشان رفتند. این در حالی بود که چند بیمارستان مخصوصاً بیمارستان بازرگانان در خیابان ری و بیمارستان سینا در خیابان امام خمینی [سپه سابق]، مملو از مجروحین و در پزشکی قانونی و تعدادی از کلانتری‌ها، اجساد زیادی از مردم جمع شده بودند. خانواده‌های زیادی، شب تا صبح در خیابان‌های مرکزی تهران به دنبال بستگان مجروح و یا شهید خود می‌گشتند. رژیم شاه تعدادی از شهیدان را بدون شناسایی در قبرستان مسگرآباد در جاده‌ خراسان دفن کرد. واقعاً رژیم شاه در آن روز کاملاً غافلگیر شد و اگر فقدان تشکیلات و برنامه‌ریزی دقیق‌تر و کشتار بی‌حساب مردم نبود، قطعاً مردم موفق به تصرف مراکز حساس نظیر رادیو، تلویزیون، کلانتری‌ها و حتی مراکز نظامی می‌شدند. چون در سه ساعت اول اعتراض، هیچگونه مقاومتی در مقابل مردم وجود نداشت. مردم تا میدان ارک برای تصرف رادیو آمدند و از همان‌جا کشتار و تیراندازی شروع شد. تیراندازی مداوم آن‌ها، مانع تجمع و ادامه‌ تظاهرات شد. اما خاطرات روزهای 15 و 16 خرداد 1342 با وجود گذشت بیش از پنجاه سال، همچنان برایم هیجان‌انگیز و مهم و جالب است. از این‌رو مطالعه و تحقیق پیرامون زمینه‌ها ، چگونگی و پیامدها و آثار این روز را پیگیری می‌کنم. خاطرات پانزده خرداد 42 از ذهن کسانی که آن روز در صحنه بوده‌اند، نه تنها فراموش نشد، بلکه زمینه‌ساز حضور فعال‌تر آنان در مبارزات پس از آن شد. به گونه‌ای که بعدها به گفته‌ی امام‌خمینی (ره) 15 خرداد مبدأ انقلاب شد.

قیام 15 خرداد در تبریز

رحیم نیکبخت آذربایجان در تاریخ و فرهنگ ایران جایگاه مهمی داشته و دارد و در تاریخ انقلاب اسلامی هم این نقش را به نحو احسن ایفا کرد. در نهضت اسلامی، آیت‌الله سید محمدعلی قاضی طباطبایی از شاگردان قدیمی امام خمینی(ره) پرچمدار حرکت در آذربایجان بود. با شروع نهضت اعلامیه‏‌هاى حضرت امام در مورد لوایح شش گانه ‌که در قم ت‌کثیر شده بود، توسط مرحوم آیت‌الله مرتضى بنى‌فضل و حاج ‌کریم غفران‌نیا به تبریز فرستاده و توسط آیت‌الله قاضى بین مبارزان توزیع شد. با وجود این مخالفت علما و مراجع روز 6 بهمن 1341 رفراندوم شاهانه انجام شد، در حالى ‌که مردم اغلب شهرها آن را تحریم ‌کرده بودند، امّا رسانه‌‏هاى جمعى اعلام ‌کردند ‌که اصول پیشنهادى شاهنشاه، با پنج میلیون و ششصد هزار رأى موافق، در مقابل چهار هزار و صد و پنجاه رأى مخالف به تصویب ملت ایران رسید! با اقدامات و تصمیم شاه در جهت سر‌کوب هر مخالفتى، براى تداوم مبارزه و آگاه‌تر ساختن مردم نسبت به اهداف رژیم، امام با صدور اعلامیه‌‏اى نوروز سال 1342 را عزاى عمومى اعلام ‌کردند. ایام هر چه به عید نوروز نزدیک‌تر می‏شد اضطراب و ترس بیشترى بر مسئولین امنیتى رژیم حا‌کم می‏شد. نمونه زیر حکایت از این تشویش خاطر دارد. واقعه مدرسه طالبیه تبریز روز دوم فروردین سال 1342 مصادف با سالگرد وفات امام صادق(ع) بود. در این روز مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز مورد هجوم نیروهاى نظامى رژیم قرار گرفت. سید محمد الهى چنین میگوید: «در یک روز قبل از آن، درست روز عید نوروز، مرحوم آقاى قاضى من را به منزلشان احضار ‌کرد. نزد ایشان رفتم ‌که آقاى سیدمهدى دروازه‏اى هم آنجا بود. آقاى قاضى یک اعلامیه ‌کوچک به من نشان داد ‌که چاپ شده است و باید پخش شود. عنوان آن این بود: «آذربایجان به‌‏پا می‌خیزد». یک مقدارى از اوضاع و احوال روز مطرح شده بود و اعلام پشتیبانى از حر‌کت‌هاى مراجع قم شده بود. فردایش وفات امام صادق(ع) بود ‌که در دو مسجد مجلس روضه‌خوانى بود. یکى در مسجد مقبره و یکى در مسجد جامع. آن روز صبح آقا سیدحسن فرزند آقاى قاضى آمد منزل ما و با هم رفتیم مسجد مقبره. در مسجد مقبره روضه‌خوانى بود. بدون حادثه و اتفاق برگزار شد. در همان شرایط ‌که در مسجد بودیم خبر آمد ‌که مسجد جامع شلوغ است. با آقا سیدحسن رفتیم آنجا. ما را نگذاشتند وارد بشویم. در بازار «قیز بسدى» ماندیم؛ آنجا را ‌کاملاً تخلیه ‌کرده بودند. به غیر چند نفر مأمور ‌کس دیگرى نبود. ما از دور ناظر بودیم ‌که مأموران یکى از طلاب را بدون عبا و عمامه گرفته بودند و از در مسجد بیرون آوردند. ‌کسانى ‌که آنجا بودند با دیدن آن صحنه، همه تحریک شدند و شروع ‌کردند به سنگ انداختن به طرف مأموران. مأموران شروع به تیراندازى ‌کردند. تیراندازى از جلو مسجد جامع شروع شد. مردم با چوب و سنگ و آنها با تیراندازى هوایى. آنها پیشروى و مردم عقب‌نشینى ‌کردند. تا از بازار شیشه‌گرخانه به خیابان تربیت رسیدیم، آنجا به یک نفر تیر خورد. نظامیان مردم را تعقیب ‌کردند تا آنها را آوردند سه راه تربیت - ‌که الان جلوى مسجد شعبان است - یک نفر هم آنجا تیر خورد. دو نفر آن روز شهید شدند.» درگیرى مدرسه طالبیه از اینجا آغاز شد ‌که اعلامیه امام در مدرسه طالبیه، روى دیوار نصب شده بود. مأموران شهربانى به درون مدرسه ریختند تا اعلامیه امام و مراجع را پاره ‌کنند، امّا با مقاومت طلاب مدرسه مواجه شدند. این درگیرى به بازار ‌کشیده شد. با شورش مردمى ‌که از مسجد مقبره بیرون آمده بودند، محاصره نیروهاى شهربانى شکسته شد و در تعقیب آنها مردم مسجد قزلى هم به تظاهر‌کنندگان پیوستند. با صدور اعلامیه‏‌اى خبر این فاجعه را منتشر ‌کردند. فرداى آن روز این اعلامیه با خط سرخ در سرتاسر شهر منتشر شد. آیت‏‌اللَّه حکیم بعد از وقایع قم و تبریز، طى تلگرافى به مراجع و علماى شهرستانها تقاضاى مهاجرت دسته‌جمعى ایشان را به نجف خواستار شد. آیت‏‌اللَّه ابوالقاسم خویى هم در نام‌ه‏اى به علماى تهران در قسمتى مینویسد: «... این افراد سوابقشان تاریک است. در فکر ‌کسب افتخار افتاده. بایستى به آنان «فاتح مدرسه فیضیه» و «فاتح مدرسه طالبیه» و «فاتح دانشگاه» لقب داد...» آقاى قاضى به طور معمول، روزهاى چهارشنبه بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد شعبان منبر مى‏رفت. پس از دوم فروردین 1342 و قضایاى قم و تبریز لحن منبر ایشان عوض شد و شروع ‌کردند به گفتن مسایل روز. تدریجاً هم مردم بیشترى به مسجد شعبان روى آوردند. محرم سال 1342 محرم سال 1383 ه . ق با رویداد فجایع مدرسه فیضیه و مدرسه طالبیه تبریز زمانى فرا رسید که ایام محرم در آن سال شور و حال دیگرى داشت و وعاظ خود را براى افشاگرى علیه رژیم آماده مى‏‌کردند. محمدحسن عبد یزدانى در خصوص یکى از اقدامات مهم آیت‌اللَّه قاضى در ماه محرم سال 1342 میگوید: «در تبریز رسم بر این بود ‌که دسته‏‌هاى عزادارى ابى عبداللَّه الحسین (ع) براى نشان دادن علاقه‏‌شان به رژیم به محل‌هاى آماده شده توسط آنها میرفتند. از طرفى رژیم براى این‌که ثابت ‌کند دوست‏دار امام حسین و مذهبى است، دسته‌‏هایى را دعوت مى‏‌کردند که در روزهاى محرم ‌که به بازار میروند، از بازار روزى دو سه دسته زود خارج شوند و به باشگاه افسران بروند ‌که الان ستاد ارتش است. اینها عزادارى ‌کنند. سالن‌هاى بزرگى داشت ‌که گویا شب‌نشینى و عیش و نوش آنجا [انجام] میشد. در ایام محرم جمع مى‏‌کردند و فرش پهن مى‏‌کردند تا آنجا عزادارى ‌کنند. یک نوع اغفال مردم بود ‌که ببینند رژیم مذهبى است... گویا از زمان قاجار رسم بود. مرحوم آیت‏اللَّه قاضى - من خودم در محضر ایشان بودم و در مسجد جمعیت هم موج می‏زد - فرمود: عزدارادان حضرت ابى عبداللَّه الحسین(ع) اى عاشقان حضرت امام حسین و خاندان عصمت! به امر استادنا المعظم آیت‏‌اللَّه حاج آقا روح‌اللَّه خمینى به باشگاه افسران نروید، جماعت را اغفال مى‏‌کنند. آنجایى ‌که شبها قطرات ناپا‌ک آن شب‌نشینی‌ها مى‏ریزد حیف است، قطرات پا‌ک چشمتان به آن زمین بریزد. اشک چشم احترام دارد و مایه شفاعت است، مایه تقرب است. شما را اغفال مى‏‌کنند. آن زمان گفتن چنین سخنانى خیلى قدرت میخواست... جماعت گفتند ‌که خمینى چه ‌کسى است؟ چیزى نشنیده بودیم. احساس ‌کرد ‌که براى مردم ناآشنا است. آیت‏اللَّه خمینى [این شخص بزرگوار را] مقدارى شرح داد ‌که از مراجع بزرگ تقلید و مقیم قم است. اصلش از قم است استاد من بوده‏ است و این چنین به مردم معرفى ‌کرد...» در آن سال اقدام دیگرى ‌که آیت‏‌اللَّه قاضى انجام داد این بود ‌که قبل از محرم اهل منبر را به منزلشان دعوت ‌کردند. وقتى ‌که جمع شدند، همه قسم خوردند آن هم با ‌کلمه «لِلّه على» ‌که قسم شرعى الزام‌آور بود ‌که در ماه محرم علیه رژیم بگویند. از جمله این افراد، آقایان ناصرزاده، انزابى، بکایى، اهرى، وحدت، اسنقى، بخشایشى بودند. تنها فرد غیرمعمم در آن جلسه، آقاى سید محمد الهى بود. از این افراد گروهى روى قسمشان ایستادند ولى عده‏اى هم پیمان شکستند. حر‌کت دسته‌‏هاى عزادار در تبریز به شکل محل‌ه‏اى صورت ی‏گیرد. هر محله براى خود دسته‏‌اى به راه میاندازد. روز عاشورا تمام دسته‌‏هاى حسینى در یک دسته عظیم منسجم شده بودند. علاوه بر این، حر‌کت علما و روحانیون بزرگ پیشاپیش عزاداران، جلوه خاص داشت. در میان این علما، بزرگانى چون آیات‌‏عظام میرزاقاسم آقاگرگرى، اهرى، مفیدى، باد‌کوبه‌‏اى، سیدحسن انگجى، محمدعلى انگجى و قاضى طباطبایى حضور داشتند. نماز ظهر هم با شکوه بى‌نظیرى به امامت آیت‌‏اللَّه اهرى برگزار شد. با تحریم تقیه از سوى حضرت امام(ره) اشعار شعراى مرثیه‌سرا روی‌کردى انقلابى و سیاسى به خود گرفت. آن سال لحن نوحه‏‌ها عوض شد. علیرغم این‌که در آذربایجان زمینه طرفدارى از شاه زیاد بود، مضمون نوحه‌‏ها و اشعار مرثیه‌‏ها مخالفت و مبارزه با رژیم گردید. از نمونه‏‌هاى جالب این نوحه‏‌ها سروده‏‌هاى مرحوم سیدحسن ریاضى ‌کهنویى و اشعار آقاى حاج صادق تائب تبریزى است. علماى تبریز نیز براى روز عاشورا تظاهرات گسترده‌ای را تدار‌ک دیده بودند. در حالى ‌که علماى بزرگ شهر مانند آیت‏‌اللَّه حاج شیخ احمد اهرى، آیت‏‌اللَّه سید حسن انگجى، آیت‏‌اللَّه قاضى طباطبایى پیشاپیش ایشان حر‌کت مى‏‌کردند، از صحن مسجد جامع تبریز به راه افتادند. به طوری ‌که سیل جمعیت در تمام طول بازار بزرگ ادامه داشت. اولین سخنران محمدحسن انزابى چهرگانى بود و سخنران بعدى آقاى محمدحسن بکایى بود.(380) آقاى الهى در این‏‌باره میگوید: «آن روز شاهد بودیم ‌که سرتیپ مهرداد، رئیس سازمان امنیت و آقاى سرهنگ عطایى، رئیس شهربانى ‌کل آذربایجان به همراه مرحوم آقاى ناصرزاده، با هم به بازار آمدند. آقاى ناصرزاده، وقتى آن جمعیت را دید، با دستپاچگى قرائت نوحه‏‌اى را شروع ‌کرد ‌که با آن حال و هوا مناسبتى نداشت: «از حرم تا خیمه‌گه زینب صدا می‏زد حسین(ع) زینب صدا میزد حسین(ع) دست و پا میزد حسین(ع)» ما آن روز این تجربه را نداشتیم و نمیدانستیم ‌که اگر با آن دسته و آن شرایط، از دهانه مسجد مقبره بیرون برویم، شهر سقوط ‌کرده ‏است متوجه نبودیم، امّا آن آقایان این را می‏دانستند ‌که اگر مردم با آن شرایط بیرون بیایند و استاندارى را اشغال ‌کنند، شهر سقوط ‌کرده است. لذا سعى ‌کردند حر‌کت آن دسته در داخل بازار ختم شود. موفق هم شدند.» پس از آقاى ناصرزاده، آقاى عیسى اهرى سخنرانى ‌کرد. در پایان هم آقاى وحدت به ایراد سخن پرداخت. این مسایل در تبریز در جریان بود تا این‌که در عصر عاشورا، امام خمینى در قم آن سخنرانى تاریخى را ایراد ‌کردند. براى رژیم چاره‏‌اى جز دستگیرى ایشان باقى نماند. بامداد 15 خرداد سال 1342 امام دستگیر و به تهران اعزام شدند. پخش خبر دستگیرى امام، مردمى را ‌که هنوز از حال و هواى عاشورا خارج نشده بودند به حر‌کتى عظیم و خودجوش واداشت. عده‌‏اى از تبریز به طرف تهران حر‌کت ‌کردند تا در اعتراضات شر‌کت نمایند. با انتشار این خبر گروهى از بازاریان و مردم تبریز با پوشیدن ‌کفن، به تظاهرات پرداختند. از جمله این افراد ‌کفن‏‌پوش مرحوم حاج محمدعلى مصطفایى بود. گروهى از مردم تبریز هم با تجمع در مقابل منزل آیت‌‏اللَّه قاضى طباطبایى، با سر دادن شعارهاى انقلابى به دستگیرى امام اعتراض ‌کردند. وى با حضور در بین جمعیت از مردم خواست تا آرامش را حفظ ‌کنند تا دستور مراجع قم برسد. تحصن و تظاهرات ادامه یافت. آقاى قاضى و انزابى و دیگر روحانیون شهر تصمیم گرفتند در مسجد جامع جریان دستگیرى امام را براى مردم بازگو ‌کنند. مردم ‌که از شدت خشم به هیجان آمده بودند، دست به تظاهرات زدند و همگام با دسته‏‌هاى عزادار به اعتراض پرداختند. در آخر جلسه هم آقاى قاضى با سخنرانى صریح خود حمایت مردم و علماى تبریز را از امام(ره) اعلام ‌کرد و نام وى را با نام «مقام عظیم مرجعیت»اعلام نمود. در این لحظه مردم یکپارچه صدا می‏زدند: صحیح است، صحیح است. آیت‏‌اللَّه قاضى طباطبایى براى هماهنگى در امر مبارزه، با وعاظ تبریز جلساتى ترتیب می‏داد و در این جلسات به ارایه خط‌مشى و هدایت میپرداخت. سپس براى حضور از آنها امضا و تعهد میگرفت. در این حین بازار تبریز به دلیل دستگیرى امام(ره) به مدت یک هفته تعطیل گردید. علما چندین جلسه در اتاق بازرگانى تبریز تشکیل دادند و مردم در خیابان‌هاى اطراف منتظر جواب این جلسات بودند. در گزارش‌هاى ساوا‌ک آمده ‏است ‌که مردم در پى تعطیلى بازار در نقاط مختلف شهر دست به تظاهرات زدند. با حاجى میرزاعبداللَّه مجتهدى و قاضى طباطبایى مذا‌کراتى صورت گرفته است ‌که اظهار داشته‏‌اند قصد و غرض مردم و علما از اجتماع، آزادى علما دستگیر شده در قم - امام خمینى - تهران، شیراز و مشهد است. اعتصاب مردم تبریز تا 22 خرداد 1342 ادامه یافت. در این روز اعلامیه‏‌اى با امضاى علماى بزرگ تبریز چون آیت‏‌اللَّه سیدحسن انگجى، آیت‏‌اللَّه عبداللَّه مجتهدى، آیت‏‌اللَّه احمد اهرى، و آیت‏‌اللَّه قاضى طباطبایى صادر شد ‌که خواستار دست برداشتن مردم از اعتصاب بودند. اعتصاب بازار تا تاریخ 25 خرداد 1342 ادامه یافت. از این تاریخ به بعد آیت‏‌اللَّه قاضى در مسجد شعبان - ‌که نماز مغرب و عشا را در آنجا اقامه مى‏‌کرد - سلسله سخنرانی‌هاى ضد رژیم خود را تندتر ‌کرد. مأموران ساوا‌ک و شهربانى مرتب گزارش این سخنرانی‌ها را میدادند ‌که خود روشنگر مشى سیاسى و مبارزاتى آیت‌الله قاضى طباطبایى است. روز 29 خرداد در مسجد شعبان پس از اقامه نماز، طى سخنانى اظهار داشت: «مردم میدانید ‌که در تهران چه اندازه مردم را به مسلسل بستند و آنها را ‌کشتند. این طرز مسلمانى بود؟... به ما نام نهاده‌‏اید ‌که ارتجاع سیاه هستید، ارتجاع سیاه نیستیم، شما استعمار هستید...» روز 12 تیرماه در مسجد شعبان، ضمن حمله به ساوا‌ک گفت: «با زندانى نمودن آقاى خمینى و سایرین این دلیل نمی‏شود ‌که ما دین خود را از دست بدهیم...» روز 26 تیرماه اظهار داشت: «اینها میگویند ‌که پشتیبان روحانیون حقیقى هستند و براى آنها احترام مى‏گذارد؛ آن روحانیون حقیقى ‌کدام هستند؟ مگر آیت‏اللَّه خمینى و... و میلانى و نجفى و قمى، روحانیون غیرحقیقى هستند؟...» شهید تبریزی قیام 15 خرداد یکى دیگر از مبارزان انقلابى به نام رحیم شکارى، برادر حاج ‌کریم غفران‌نیا هم شگرد خاصى در توزیع اعلامیه داشت. بدین گونه ‌که پشت اعلامیه‏‌ها را چسب میزد و با تغییر لباس و قیافه سوار بر دوچرخه وقتى از ‌کنار پاسبان‌ها میگذشت، به نشانه ابراز دوستى، اعلامیه را با دست به پشت مأموران مى‏زد و میگفت: «یا الله سر‌کار خسته نباشى» و به سرعت از محل دور میشد. وى بعداً وارد ارتش شد و جزییات مسایل داخل پادگان را به اطلاع آیت‏‌اللَّه قاضى میرسانید. حاج بیوک آسایش، که خاطراتش توسط رضا قلی‌زاده علیار، در کتاب «پابه‌پای یاران» تدوین و از سوی مرکز حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس سپاه عاشورا در تبریز منتشر شده، در خاطرات خود از یک شهید گمنام تبریزی در قیام 15 خرداد یاد کرده است که با گرامیداشت شهدای این قیام به مرور آن می پردازیم: تبریز در قیام پانزده خرداد 42 فقط یک شهید داشت آن هم «علی‌اکبر وقایعی» بود: پسر استاد ما عباسعلی وقایعی. علی‌اکبر دو سه سالی از من کوچک‌تر بود، اما زبر و زرنگ. در بازار تهران توی مغازه‌ یک تاجر شاگردی می‌کرد و در خانه عمه‌اش می‌ماند. بیشتر اقوامشان ساکن تهران بودند. ما از اول زیر نظر آقای عباسعلی وقایعی تعلیم دیده و از او خط می‌گرفتیم. هم باسواد بود و هم متدین و خودساخته. من برای اولین بار نام امام خمینی(ره) را از او شنیدم، حالا اگر پسر چنین مردی به صف مبارزان علیه ستمشاهی می‌پیوست، هیچ هم بعید نبود. علی‌اکبر پس از رفتن از تبریز در تهران علیه حکومت پهلوی فعالیت‌ می‌کرد، اعلامیه‌های حضرت امام را در بازار تهران جابه‌جا می‌نمود و ... خلاصه خبر رسید که علی‌اکبر در تهران کشته شده، هنوز کسی از کمّ و کیف کشته‌شدنش چیزی نمی‌دانست. ما عصرها همچنان به کلاس استاد می‌رفتیم. از جمله افرادی که به این کلاس می‌آمدند استاد علی نظمی تبریزی بود و برادرش آقای قویدل و ... همه شهادت علی‌اکبر را به جز پدرش می‌دانستند. فامیل‌هایشان که از تهران آمده بودند، می‌گفتند: «دو سه روزی از علی‌اکبر خبری نشد، نگران شدیم و دربه‌در دنبالش رفتیم، سرانجام جنازه‌اش را در سردخانه پیدا کردیم. روز 15 خرداد بر روی پله‌های مسجد شاه تیر خورده و کشته شده بود. در قبال نشان‌دادن جنازه 200 تومان پول نقد و یک جعبه شیرینی از ما گرفتند. اما جنازه را به ما تحویل ندادند. فقط اجازه دادند شاهد دفنش باشیم و جلوی چشم ما در مسگرآباد تهران به خاک سپردند.» با وجود همه‌ این حرف‌ها کسی جرأت نمی‌کرد از کلمه «شهید» استفاده کند. روزی پس از تعطیلی کلاس 6-5 نفر جمع شدیم که برویم منزل آقای وقایعی و به طریقی خبر را بگوییم. کار سختی بود. همه اقوام ریخته بودند آنجا، منزل خودشان شلوغ بود. همسایه‌ای داشتند به نام حاج یعقوب دمیرچی. خانه‌اش را آماده کرده بود. ما هم خانه‌ آقای دمیرچی جمع شدیم. باب صحبت را استاد نظمی گشود و ماجرایی را برای جمع تعریف کرد: «پسر جوانی مدتی پیش در استخر ائل‌گلی غرق شده بود و نمی‌دانستند چگونه این خبر را به پدرش بگویند؛ اما دیدند نمی‌شود که تا ابد نگفت، به نحوی گفتند. در این جور مواقع چاره‌ای نداریم جز صبر...». آقای وقایعی حرف‌های استاد نظمی را قطع کرد و گفت: «از حرف‌های شما چنین برمی‌آید که اتفاقی برای علی‌اکبر ما افتاده، درست است؟» دست‌هایش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا شکر خودت داده بودی؛ خودت هم گرفتی. من پدرش هستم او را حلال می‌کنم، تو هم اگر تقصیراتی دارد به حق خودت ببخش». به سجده افتاد. از سجده که بلند شد رو به من و آقای هنرور گفت: «روضه علی‌اکبر بخوانید». حاج حسین هنرور روضه علی‌اکبر خواند و با چند بیت نوحه تمام کرد. آقای وقایعی با صدای بلند و از ته دل گریه کرد و همه را به گریه انداخت. بعد رو به من گفت تو هم بخوان؛ خواندم. تا حدودی آرام گرفت. برایش نحوه شهادت پسرش را توضیح دادند، گفت: «الحمدلله که در راه مقدسی رفته». اما هیچ‌کس برای علی‌اکبر کلمه شهید را به کار نمی‌برد، در اعلامیه مجلس ختم نوشتند جوان ناکام علی اکبر وقایعی. برایش در مسجد میرآقا -محله سرخاب- مجلس ترحیم گرفتند. آنهایی که سرشان توی حساب و کتاب بود، می‌دانستند علی‌اکبر از شهدای 15 خرداد است. افراد آگاه به خصوص بازاریان تبریز در مجلس حضور داشتند و ازدحام جمعیت به قدری بود که در مسجد جای سوزن انداختن نبود. تعدادی از روحانیون تبریز هم حضور داشتند که آیت‌الله قاضی طباطبایی تشریف آوردند و مجلس به احترامش برخاست. با ورود ایشان مجلس شور دیگری به خود گرفت. همه از درون می‌سوختند هرچند نمی‌توانستند بر زبان بیاورند. نوحه‌خوان‌ها به نوبت می‌خواندند و توی مسجد بلندگو هم نداشتیم. نوبت به من رسید. یک لحظه یاد نوحه‌ای از مرحوم « مشکاة» پدربزرگ شهید علی‌اکبر وقایعی افتادم. دیدم خیلی مناسب حال مجلس است. شروع کردم به خواندن: ای اهل خیمه، خیمیه مهمان گتیرمیشم پشواز ائدین کی یوسف کنعان گتیرمیشم... (ای اهل خیمه برایتان مهمان آورده‌ام، بیایید به پیشواز که یوسف کنعان را آورده‌ام) نوحه از زبان امام حسین(ع) است. مسجد عاشورا بود. های‌های گریه‌ها به آسمان بلند شده بود. یک لحظه چشمم افتاد به آیت‌الله قاضی، عینکش را برداشته بود و مثل ابر بهاری گریه می‌کرد. مصیبت یکی دوتا که نبود، هم جوان از دست داده بودند و هم نمی‌توانستند حرف‌هایشان را بگویند. همه چیز تحت کنترل ساواک بود، اما مجلس ترحیم شهید علی اکبر وقایعی بی هیچ مزاحمتی از طرف مأموران حکومت خاتمه یافت.

تازه هایی از قیام 15 خرداد

عَلَم قصد اعدام امام خمینی را داشت شاه در ششم خرداد 1342 طی نطقی در كرمان روحانیون را به دزدان، غارتگران و حیوانات نجس تشبیه كرد. امام خمینی در 13 خرداد، شاه را مورد حمله قرار داد و انقلاب سفید وی را، انقلاب سیاه خواند. در پی این سخنرانی اسدالله علم دستور داد مراسم مذهبی و سوگواری محرم را درشهرهای قم و تهران مورد تهاجم قرار دهند. طی روزهای 13 و 14 خرداد 1342 تعداد زیادی از وعاظ و روحانیون را دستگیر كردند. برخی از دستگیرشدگان عبارت بودند از : مرتضی مطهری، مكارم شیرازی، حسین غفاری، محمد تقی‌واحدی، مصطفی طباطبائی قمی، عباسعلی اسلامی، حسین خندق‌آبادی، عزالدین زنجانی، علی‌اصغر اعتمادزاده، عبدالكریم هاشمی‌نژاد، فرج‌الله واعظی، احمد حسینی همدانی، علی موحد ساوجی، محمد‌حسن بكایی،‌ عیسی اهری، اثنی‌عشری و سید‌محمد صدری. به دنبال دستگیری این افراد دامنه اعتراض و تظاهرات گسترش بیشتری یافت بالاخص درتهران دانشجویان دانشگاه تهران به صف معارضان پیوسته و در مخالفت با دولت علم و رژیم پهلوی با روحانیون هم صدا شدند. بدین ترتیب طی روز چهاردهم خرداد، كه مصادف با 11 محرم 1383 ق بود. در شهر تهران تظاهرات قابل توجهی از اقشار مختلف برپا شد و شعارهایی به طرفداری از امام خمینی و موضع وی در قبال دولت علم از سوی راهپیمایان سرداده شد. اسدالله علم نخست‌وزیر احساس كرد كه برای جلوگیری از تظاهرات تنها یك راه حل وجود دارد و آن هم دستگیری رهبر مخالفان است. بدین ترتیب به دستور نخست‌وزیر در شب 15 خرداد 1342 كماندوها و دیگر نیروهای انتظامی مناطق مختلف شهر قم را محاصره كرده و در صبحگاه همان روز امام خمینی را دستگیر و به تهران بردند و در پادگان قصر زندانی ساختند. خبر دستگیری امام در مدتی اندك در سراسر شهر قم پخش شد و به دنبال آن گروههای نسبتاً عظیمی از مردم به خیابان‌ها ریخته و به دستگیری ایشان اعتراض كردند. بدین ترتیب قیام معروف 15 خرداد 1342 در شهر قم شكل گرفت. در تهران نیز بلافاصله پس از پخش خبر دستگیری امام خمینی اقشار مختلف مردم به خیابان‌ها هجوم آورده و شعارهایی له ایشان و بر ضد دولت سر دادند و برخی مراكز دولتی نیز مورد تهاجم تظاهركنندگان قرار گرفت. بدین ترتیب تهران نیز در قیام ضد رژیم با شهر قم همگام شد. در چنین شرایطی علم تنها راه برخورد با بحران پیش‌ آمده را در سركوب قهر‌آمیز آن جستجو كرد. بالاخص اینكه شورش فوق به حدی گسترده شده بود كه احساس می‌شد هرگاه در اسرع وقت با آن مقابله نشود، می‌تواند خطر سقوط رژیم را هم به دنبال داشته باشد. علینقی عالیخانی دربارة چگونگی برخورد اسدالله علم نخست‌وزیر با تظاهركنندگان 15 خرداد 1342 می‌نویسد: «علم در روزهای حساس قیام 15 خرداد فعالیت خستگی‌ناپذیری داشت و با مقام‌های انتظامی پیوسته در تماس بود و خود از كلانتری‌های مناطق حساس شهر سركشی می‌كرد و به همه مسئولان هشدار می‌داد خود را برای رویارویی با آشوبی بزرگ آماده كنند. به این سان هنگامیكه در بامداد روز 15 خرداد 1342 تظاهرات در اطراف بازار تهران آغاز شد علم ‌آمادگی كامل داشت و به رئیس شهربانی وقت سپهبد نصیری تلفنی دستور تیراندازی داد و در برابر تردید نصیری یادآور شد كه این دستور را به عنوان نخست‌وزیر می‌دهد و نامة مؤید این دستور را نیز بی‌درنگ برای او خواهد فرستاد. خود نیز پس از ساعتی به دفتر نصیری رفت و از نزدیك شاهد وضع روز بود. با این خونسردی و قاطعیت علم مسئولان انتظامی توانستند در چند ساعت به این غائله پایان دهند و تظاهر‌كنندگان را به شدت سركوب كنند.»(1) خود اسدالله علم نیز حدود ده سال پس از واقعة 15 خرداد 42، در تاریخ 15 آذر ماه 1352، ضمن یادآوری خاطرات دوران نخست‌وزیری خود، جریان چگونگی برخوردش با تظاهركنندگان را چنین شرح می‌دهد: «عرض كردم در جریانات 15 خرداد و اغتشاش تهران و ایران كه غلام نخست‌وزیر بودم جز ارتشبد نصیری كه آن وقت رئیس شهربانی بود بقیه تقریباً دست و پای خود را گم كرده بودند و بدین جهت من ناچار شدم نخست‌وزیری را ترك كرده و تقریباً تمام روز را درشهربانی در ستاد عملیات باشم كه اینها دستپاچه نشوند. [شاه] فرمودند: من هم در آن موقع ناچار شدم چندین دفعه به شدت به اویسی كه آن وقت فرمانده گارد بود بگویم مجبورید تیراندازی كنید. عرض كردم از نخست‌وزیری دستور كتبی هم گرفتند و باز هم ترسیدند و دائماً به من می‌گفتند باید دید ریشه این كار كجاست. در صورتی كه نظامی هیچ لازم نیست كه ریشه كار را جستجو كند.» (2) هرچند شاه در رأس هرم قدرت عالی‌ترین مرجع تصمیم‌گیری درباره چگونگی برخورد با تظاهركنندگان بود، اما در این میان نقش كلیدی را در سركوب تظاهركنندگان شخص اسدالله علم نخست‌وزیر بر عهده داشت. شاه هر چند تردیدی نداشت كه ‌باید به مخالفت روحانیون به نوعی پایان داده شود، و حتی گفته شده است كه شاه به عنوان فرمانده كل نیروهای نظامی شخصاً فرماندهی عملیات را بر عهده داشته و افرادی نظیر سرلشكر پاكروان تحت دستورات مستقیم شاه قیام 15 خرداد را سركوب كرده‌اند، اما این نظر، با توجه به ویژگی‌های شخصی شاه، از سوی اغلب محققین مورد تردید واقع شده و نقش اصلی سركوبگری به اسدالله علم نخست‌وزیر نسبت داده شده است. با توجه به شواهد و قراین نسبتاً فراوان نظر اخیر درست‌تر می‌ نماید و علم نخست‌وزیر را باید سركوبگر تظاهرات روزهای قیام 15 خرداد دانست. داریوش همایون، كه خود سالها در دوران محمد‌رضا شاه از دولتمردان عالی مقام كشور محسوب می‌شد، نقش قاطع علم در پایان دادن به قیام 15 خرداد را مورد تصدیق قرار می‌دهد و نتیجه می‌گیرد كه هرگاه در آن هنگام ثبات و قاطعیت شخص اسدالله علم نبود چه بسا رژیم پهلوی با خطر سقوط مواجه می‌شد(3) ویلیام شوكراس نیز به نقل از جعفر بهبهانیان متصدی امور مالی شاه مسئول اصلی كشتار قیام 15 خرداد را اسدالله علم می‌داند و می‌نویسد: «جعفر بهبهانیان متصدی امور مالی شاه به هنگام اغتشاشات 1963 در كنار علم بود بعدها تعریف كرد كه شاه به علم گفته بود مردم را نكشد. علم پاسخ داده بود شما شاه هستید و من نخست‌وزیرم. من مسئول امنیت هستم و به هر طریقی كه بتوانم مردم را ساكت خواهم كرد. اگر موفق شدم شما همچنان شاه خواهید بود. اگر شكست بخورم می‌توانید مرا به دار بزنید و باز همچنان شاه خواهید بود.» حتی گفته می‌شد اسدالله علم به شاه توصیه كرده بود كه جهت انتقام كشی سخت از روحانیون اجازه دهد آیت‌الله امام خمینی رهبر قیام 15 خرداد را نیز بلافاصله پس از دستگیری اعدام كند(4) اسدالله علم همچنین برای مرعوب ساختن مخالفین طی مصاحبه‌ای از احتمال اعدام حضرت‌آیت‌الله خمینی در چند روز آینده خبر داده بود. به همین دلیل رهبران روحانی مانند شریعتمداری و مرعشی‌نجفی كه از این مصاحبه اسدالله علم سخت تكان خورده بودند تلاش گسترده‌ای صورت دادند تا با تأسی به مجامع بین‌المللی و جهانی فجایعی را كه در فضای سیاسی ـ اجتماعی ایران حاكم بود به گوش جهانیان برسانند و اسباب استخلاص ایشان را فراهم سازند. آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلیس در ایران دوره پهلوی که خود دوستی بسیار نزدیکی با اسدالله علم داشت در خاطراتش از علم به عنوان مسئول اصلی سرکوب قیام 15 خرداد نام می برد و می نویسد : «... علم شخصاً دستور تیراندازی به طرف مردم را صادر کرده بود و خود او در سال 1975 ضمن صحبت درباره حوادث آن زمان ضمن اعتراف به این مطلب گفت: من چاره ای جز این کار نداشتم ... اعلیحضرت خیلی رقیق القلب هستند و از خونریزی خوششان نمی آید.» (5) از جمله کسانی که در واقعه 15 خرداد از عوامل موثر رژیم در سرکوب تظاهرات مردمی بود باید از سپهبد خسروانی نام برد. وی در باره نقش کلیدی اسدالله علم در برخورد قهرآمیز با تظاهرکنندگان ضد رژیم می گوید : «....حقیقت این است که در جریان 15 خرداد این علم بود که محکم ایستاد و به شهربانی رفت و با تلفن دستور داد که به هیچ وجه نترسید و شورشین را سرکوب کنید و ما هم با قاطعیت اقدام کردیم و حتی خرابکاران را که از ورامین و جنوب شهر راه افتاده بودند و در میدان ارگ در حال تصرف رادیو بودند افراد ژاندارمری آنها را به شدت سرکوب کردند....» یکی از کسانی که در دوران نخست وزیری اسد الله علم از نزدیکان وی بود و نخواسته بود نامش فاش شود بعدها طی گفتگویی با مصطفی الموتی در لندن خاطرنشان ساخت که « علت اصلی قاطعیت علم در سرکوبی قیام 15 خرداد حمایت قابل ملاحظه ای بود که هر دو کشور انگلیس و آمریکا از اقدام وی به عمل آورده بودند . وی خود شاهد بوده که ساعاتی قبل از آغاز عملیات اسدالله علم ، نخست وزیر تماسهای متعددی با سفارتخانه ها و نمایندگی های سیاسی دو کشور انگلیس و آمریکا برقرار کرده و نظر آن کشورها را در باره چگونگی برخورد با تظاهر کنندگان و مخالفان رژیم پهلوی جویا شده بود و پس از تایید عملیات از سوی آن کشورها اسدالله علم در به خون کشیدن مخالفان رژیم تردیدی به خود راه نداده بود. » (6) اسد الله علم چند سال پس از کشتار 15 خرداد اقدام خود را با عمل رضاشاه در رفع اجباری حجاب مقایسه کرد و هردو اقدام فوق را برای پیشرفت کشور حیاتی شمرد: «...خاطرم آمد در همین صحن امام رضا سربازان رضاشاه مردم را که علیه رفع حجاب و متحدالشکل شدن لباس تظاهرات می کردند به مسلسل بستند و 200 نفر کشته شدن. در سال 1314. حالا این مسائل فراموش شده و حتی عمل رضاشاه هم بخشیده شده است. زیرا حالا همه می فهمند که او این عمل را برای کشور کرد نه برای خودش. شاید دو هزار نفر کشته می شدند ، چه اهمیت داشت؟ همان تصمیمی که من در 15 خرداد گرفتم. هنگامی که نخست وزیر بودم. آن وقت بیش از 90 نفر کشته نشدند ولی اگر بیشتر هم کشته می شدند جهت وجود و عدم وجود کشور بود. من تصمیم خود را گرفنه بودم...»(7) اسدالله علم نخست‌وزیر بلافاصله پس از کشتار 15 خرداد طی مصاحبه هایی با مطبوعات خارجی از شدت عمل بیشتر دولت در رابطه با روحانیون و رهبران مخالف دولت خبر داد و آنان را به اقدامات ضد مردمی متهم کرد : «...نخست وزیر اسد الله علم امروز گفت پانزده نفر از بزرگترین پیشوایان مذهبی که در آشوب ضد دولتی این هفته در شهرهای مختلف دست داشته اند، تسلیم محکمه ی نظامی خواهند شد و محکمه ی نظامی ممکن است معنی مجازات اعدام را داشته باشد. آقای اسدالله علم گفته است که در نتیجه تیر اندازی مأمورین در حدود بیست نفر کشته شده اند. نخست وزیر اضافه کرد که بعضی ازسران آشوب گران مخفی شده اند ولی ما رؤسای آنها را دستگیر کرده ایم...»(8) پی‌نوشتها: 1 ـ اسدالله علم، یادداشتهای علم، جلد اول، صص 48ـ 49. 2 ـ اسدالله علم، پیشین، جلد سوم، ص 276. 3 - ع. باقی، تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، چاپ اول، قم، نشر تفكر، 1372، ص 335. 4 ـ ویلیام شوكراس، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، چاپ دوم، تهران، نشر البرز، 1369، ص 134. 5 - آنتونی پارسونز و ویلیام سولیوان، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، چاپ دوم، تهران: نشر علم، 1373، ص293 6 - مصطفی الموتی ، ایران در عصر پهلوی ، جلد 11 ، ص 456 7 - اسدالله علم ، پیشین ، جلد اول ، ص 206 8 - علی دوانی ، نهضت روحانیون ایران ، جلد چهارم ، ص 177 منبع:مظفر شاهدی ، مردی برای تمام فصول (اسدالله علم و سلطنت محمدرضا پهلوی) ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1379 ، ص 444 تا 449 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 115 خرداد ماه 1394

ساواک و قیام 15 خرداد

در ماههای نخست سال 1342 كه مخالفت علما و روحانیون با حكومت وارد مراحل بحرانی می‌شد، ساواك برای شناخت سلسله مراتب روحانیت شیعه و نوع تعامل آنان با جامعه، مردم و رویكردشان به حكومت و مسائل سیاسی، گزارش مبسوطی تهیه كرد كه هدف نهایی آن یافتن راههایی كم‌هزینه‌تر برای كنترل روحانیت و جلوگیری از استقلال عمل آنها بود. در این گزارش ضمن اشاره به ویژگیهای روحانیت شیعه اثنی‌عشری، درباره اجتهاد و مجتهدان و نیز چگونگی انتخاب مراجع تقلید و ویژگیهای آنان اطلاعاتی داده شده و تصریح شده بود كه پس از رحلت آیت‌الله بروجردی، امام خمینی از مراجع تقلیدی است كه نسبت به سایر مراجع، نفوذ و اعتبار قابل‌توجهی در میان شیعیان كسب كرده و به دلیل صراحت و جدیتی كه در مخالفت با حكومت نشان می‌‌دهد، پیروان و طرفداران او همواره رو به فزونی‌اند. ساواك تصریح می‌كند كه حمایت حكومت از برخی مراجع تقلید موجب روی‌گردانی مردم از آنان شده است. در ادامه این گزارش محرمانه، تأكید شده كه در شرایط استقلال عمل حوزه‌های علمیه و عدم اتكای طلاب و روحانیت به منابع مالی و امكانات مختلف دولتی، حكومت توان چندانی برای كنترل و مراقبت از آنان در آینده نخواهد داشت. ساواك پیشنهاد می‌‌كند برای جلوگیری از این روند، حكومت با بهره‌گیری از علما و روحانیون طرفدار رژیم، به تدریج زمینه‌های استقلال اقتصادی ـ مالی، علمی و آموزشی طلاب و روحانیون را از میان بردارد و با تأسیس اداره‌ای با عنوان «تبلیغ و ترویج تعلیمات اسلامی»، آموزش، مدیریت و نهایتاً رفتار سیاسی روحانیون و طلاب را مستقیماً به كنترل درآورد. ساواك برای عملی شدن این پیشنهاد، طرح ده ‌ماده‌ای نیز ارائه داده بود كه در آن «كلیه مدارس علوم دینی و مساجد كشور تحت نظر مستقیم اداره تبلیغ و ترویج تعلیمات دینی» اداره می‌شد. با این حال گسترش‌ بحران در اردیبهشت و خرداد مجالی برای اجرای این پیشنهاد ساواك باقی نگذاشت و مأموران و مدیران بسیار ساواك با همكاری گسترده نیروهای شهربانی و سایر دستگاههای امنیتی با تمام قوا آماده می‌شدند تا با آغاز ماه محرم در نخستین روزهای خرداد 1342، به مخالفت علما و روحانیون، با حكومت و انقلاب سفید، پایان دهند. در این میان، امام خمینی بیش از دیگر علما و روحانیون مورد توجه ساواك بود. ساواك همواره دستور می‌داد از افزایش هواداران او جلوگیری كرده و طرحهایی برای پراكنده شدن طرفدارانش تهیه و اجرا كنند؛ نیز برای جلب همكاری روحانیون با حكومت و پشتیبانی از شخص شاه، از هیچ تلاشی فروگذار نشود. ساواك در 21 اردیبهشت 1342 پیشنهاد كرد برای جلوگیری از عمیق‌تر شدن اختلاف علما و حكومت، شاه به مناسبت عید غدیر از مذهب شیعه تجلیل كند. این پیشنهاد البته از طرف شاه اجرا شد، اما مورد توجه علما قرار نگرفت. امام خمینی در سخنانی ـ به طور تلویحی ـ اینگونه اقدامات شاه را تظاهر دانسته و او را مسئول سركوبگری‌های ساواك و دیگر نیروهای امنیتی قلمداد كرد. بدین ترتیب آشكار بود كه اختلاف بین حكومت و علما، به گونه‌ای مسالمت‌آمیز حل و فصل نخواهد شد. به همین دلیل طی بخشنامه‌ای كه با هماهنگی ساواك، شهربانی و پلیس تهران (در 28 اردیبهشت 1342) صادر شد، تصمیم گرفته شد كه در ماه محرم تمام مساجد، تكایا، دستجات مذهبی و اصناف تحت كنترل قرار گرفته و با هر سخن مخالفی به شدت برخورد شود. در حالی كه از سوی امام، به علما و روحانیون توصیه شده بود در ماه محرم به انتقادات خود از حكومت بیافزایند، ساواك در بخشنامه‌ای از افراد خود در سراسر كشور خواست، وعاظ و علمای مخالف را تحت كنترل درآورده و آنها را با ابراز هرگونه سخن مخالفی، سریعاً دستگیر كنند. ساواك در 30 اردیبهشت 1342 گزارش داد كه علما و روحانیون مخالف بر مخالفت خود با حكومت افزوده و دیگر صرفاً مخالفت با انقلاب سفید را مورد توجه قرار نمی‌‌دهند، بلكه عقیده دارند حكومت پهلوی درصدد نابودی اسلام است. ساواك دستور داد به علما و روحانیون موافق حكومت تفهیم شود كه در سخنرانیهای ماه محرم، از شاه به عنوان پشتیبان مذهب شیعه اثنی عشری تجلیل كنند و از اختصاص بخشی از املاك سلطنتی به مصارف دینی سخن به میان ‌آورند و تصریح كنند كه شاه در كنار كشورهای اسلامی از منافع اسلام و مسلمین دفاع می‌كند و انقلاب سفید شاه، مغایرتی با قوانین و مقررات اسلامی ندارد. ساواك در تلاش بود از سخنرانی علمایی كه احتمال مخالفت آنان با حكومت می‌رفت، جلوگیری شود. اقدامات ساواك از واپسین روزهای اردیبهشت و اوایل خرداد 1342 شدت گرفت، اما شواهد موجود حاكی از عدم توانایی ساواك در جلوگیری از مخالفتهای پیش رو بود. ساواك كه در انظار عمومی و بین مخالفان، چهره‌ای خشن و بدنام داشت، در آستانه محرم 1342 تصمیم گرفت تا حد ممكن اقدامات آشكار مانند دستگیری مخالفان، توسط پلیس و نیروهای شهربانی صورت گیرد و ساواك در درجه اول به فعالیتهای اطلاعاتی ـ جاسوسی و مراقبتهای پیدا و پنهان خود ادامه دهد. بدین ترتیب ساواك از یك سو تلاش داشت با تهدید مخالفان، از بیان سخنان ضدحكومتی جلوگیری كند و از سوی دیگر با پیشقدمی در برگزاری مراسم دینی ـ مذهبی، كنترل اوضاع را به دست گیرد. با این حال و به رغم تمهیدات گسترده، مأموران ساواك از افزایش محبوبیت امام خمینی در نزد افكار عمومی گزارش داده و از تأیید و پشتیبانی مردم از مخالفت ایشان با انقلاب سفید و سایر اقدامات حكومت خبر می‌دادند. پاكروان ـ رئیس ساواك ـ نیز به تدریج متوجه ‌شد كه روشهای مسالمت‌آمیز برای جلوگیری از گسترش مخالفتهای علما و روحانیون به رهبری امام خمینی نتیجه مطلوبی به دنبال نخواهد داشت. به همین دلیل در 5 خرداد 1342 دستور داد افراد ساواك در جلوگیری از مخالفتها، اعمال خشونت‌ را نیز به طور جدی در دستور كار قرار دهند. گزارشات ساواك نشان می‌دهد كه در روزهای منتهی به تاسوعا و عاشورا، كنترل اوضاع در كشور برای ساواك مشكل می‌نمود. در روز 11 خرداد 1342، ریاست ساواك در بخشنامه‌ای از مأموران ساواك خواست در حد امكان طی روزهای تاسوعا و عاشورا از درگیری و اعمال خشونت نسبت به عزاداران اجتناب ورزیده و صرفاً عوامل اصلی مخالف را پس از پایان مجالس عزاداری دستگیر كنند. گزارشات دیگر تصریح دارند كه روحانیون و علما به رهبری امام خمینی خود را برای برخوردی قاطع با حكومت آماده می‌كردند. به همین دلیل در روز 11 خرداد 1342 كمیسیون فوق‌العاده‌ای با شركت نمایندگان ساواك و سایر نیروهای امنیتی ـ انتظامی برای مقابله با بحران پیش رو تصمیماتی اتخاذ كرد و وظیفه هر یك از نیروهای اطلاعاتی ـ امنیتی و انتظامی را به هنگام درگیریهای احتمالی تشریح و تعیین كرد. از روز 11 خرداد 1342 در شهرهای تهران، قم و برخی شهرهای بزرگ، افراد ساواك با كمك دیگر نیروهای امنیتی و انتظامی در مساجد، تكایا و مراكز امنیتی و مذهبی حضور یافته و به حالت آماده باش درآمدند. گزارشات ارسالی مأموران ساواك نشان می‌داد كه مردم عزادار، آشكارا شعارهایی در حمایت از امام خمینی سر می‌دهند و تصاویر و اعلامیه‌های ایشان را در میان جمعیت توزیع می‌كنند. ساواك در 11 خرداد 42 گزارش داد كه آیت‌الله خمینی تصمیم دارند در عصر روز عاشورا در مدرسه فیضیه سخنرانی كنند. روز 12 خرداد 1342 (تاسوعا) ساواك كه پیش‌بینی می‌كرد سخنرانی امام در روز عاشورا در مدرسه فیضیه، سمت و سوی سیاسی داشته و انتقادات شدید و بدون پرده‌ای متوجه حكومت شود، دستور داد نیروهای امنیتی ـ اطلاعاتی با همكاری نیروهای ارتش و شهربانی در شهر قم مانوری با سر و صدای زیاد انجام دهند. از صبح روز 13 خرداد 42 (روز عاشورا) در نقاط مختلف كشور مجالس عزاداری برپا بود و در بسیاری از شهرهای كوچك و بزرگ نیز وعاظ و روحانیون به رغم حضور ساواك در مخالفت با حكومت سخن می‌گفتند؛‌ در قم نیز برخی علمای سرشناس مجالس عزا و سخنرانی برپا كردند. در منزل امام نیز از صبح روز عاشورا مجلس عزا برقرار بود و مأموران ساواك نیز در آن حضور داشتند. یكی از مقامات ساواك به امام هشدار داد كه اگر عصر آن روز در مدرسه فیضیه سخنرانی كند، نیروهای امنیتی و انتظامی با توسل به قوه قهریه مدرسه را به آتش كشیده و حمام خون به راه خواهند انداخت. اما ایشان به این تهدید وقعی ننهاد و اظهار داشت، اگر چنین اقدامی صورت گیرد، ما هم به كماندوهای خود دستور می‌‌دهیم فرستادگان اعلی‌حضرت را تأدیب نمایند. بدین ترتیب و در حالی كه هر دو طرف خود را برای درگیری و برخوردی شدید آماده می‌كردند، امام در عصر روز موعود، منزل را به قصد مدرسه فیضیه ترك كرد و در میان ابراز احساسات شدید جمعیت انبوه كه در بین آنها افراد ساواك و دیگر نیروهای امنیتی و انتظامی در آمد و شد بودند، در ساعت 5 بعد از ظهر سخنرانی تاریخی خود را ایراد كردند. از همان آغاز سخن، رژیم پهلوی با دستگاه ستمكار یزید هم‌آوا ارزیابی شد و حكومت وقت ایران دشمن دین اسلام معرفی گردید. ایشان از روابط نزدیك حكومت با اسرائیل انتقاد كرده و رفراندوم 6 بهمن 41 را عملی سخیف خواندند كه با زور سرنیزه و به دست مشتی اراذل و اوباش اجرا شد. سخنرانی امام خمینی كه متن آن به سرعت در كشور منتشر شد، از یك سو مردم را در جریان تحولاتی كه در قم و تهران می‌گذشت قرار داد و از سوی دیگر بر خشم و كینه حكومت و ساواك افزود و حكم بازداشت ایشان صادر شد. اما برای جلوگیری از غلیان احساسات عمومی و گسترش بیشتر بحران، پس از افزایش تدابیر امنیتی در قم در شامگاه 14 خرداد 1342، امام در صبحگاه 15 خرداد 42 دستگیر و به تهران اعزام شدند. ساواك اعلام كرد ایشان را «به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی مملكت دستگیر» و بازداشت كرده است. سرلشكر پاكروان رئیس ساواك در جوف همین خبر، شرح مبسوطی از مخالفتهای صریح و تند ایشان ضمیمه كرد و دلایل قضایی دستگیری را توجیه نمود. در پایان گزارش ساواك تصریح شده بود كه آیت‌الله خمینی در بازجوییهای اولیه از پاسخ به سئوالات بازپرس خودداری كرده و از عدم استقلال قضایی ایران انتقاد كرده است. با انتشار خبر دستگیری امام تحركات گسترده‌ای در مخالفت با رژیم پهلوی شكل گرفت. در تهران و قم دامنه تظاهرات بسیار گسترده شد تا جایی كه حتی ساواك و دیگر نیروهای انتظامی و امنیتی هم كه از مدتها قبل خود را برای اقدامات خشن آماده كرده بودند، از دامنه گسترده مخالفتها دچار سردرگمی شدند. گزارشات ساواك نشان می‌دهد كه از همان نخستین ساعات روز 15 خرداد در تهران و قم مخالفت عمومی با حكومت به سرعت فراگیر شد و جمعیت عظیمی از گوشه و كنار شهر با سر دادن شعارهایی بر ضد حكومت با نیروهای اطلاعاتی ـ امنیتی و انتظامی درگیر شدند. احساس می‌شد رژیم با بحران غیرقابل پیش‌بینی روبرو شده و می‌‌توان به حیات آن پایان داد، در این حال نیروهای امنیتی ـ انتظامی به دستور مستقیم شاه و اسدالله علم ـ نخست‌وزیر ـ با تظاهركنندگان در تهران، قم و سایر مناطق درگیر شدند كه ساعتها ادامه داشت و طی آن افراد بسیاری به شهادت رسیده و یا مجروح شدند؛ در سركوب قیام 15 خرداد 42، ساواك از رایزنیها و مشاوره‌های كارشناسان سیا و MI6 در تهران سود برد. پس از كشتار روز 15 خرداد، رژیم و حامیان خارجی آن كه از گستره عظیم تظاهرات سخت نگران و غافلگیر شده بودند، عقب‌نشینی (هر چند مقطعی) مخالفان را به منزله نجات رژیم از سقوط حتمی ارزیابی كردند. با این احوال شاه در پایان روز 15 خرداد از سوء عملكرد ساواك و ضعفی كه در پیش‌بینی و سپس پیشگیری حادثه و كنترل آن نشان داده بود، سخت ابراز نارضایتی كرده و قصد داشت پاكروان را بركنار كند، اما بر اساس خاطرات فردوست، موضوع با بركناری مصطفی امجدی، مدیركل اداره سوم ساواك، به پایان رسید. تا چندین روز بعد در كشور حالت فوق‌العاده برقرار بود و ساواك با كمك اراذل و اوباش و سایر نیروهای امنیتی و اطلاعاتی رعب و وحشت بسیاری بر كشور حاكم كرده بود. از جمله مهمترین اقدامات ساواك پس از سركوب قیام 15 خرداد، دستگیری علما، روحانیون و نیز مخالفان سیاسی و مذهبی در نقاط مختلف كشور بود. در تهران، قم، مشهد، شیراز و برخی شهرهای بزرگ كشور، دهها تن از روحانیون، علمای سرشناس و طلاب دستگیر و راهی زندان شده و پس از تحمل شكنجه و بازجوییهای مكرر به جرم اخلال در نظم عمومی و اقدام علیه امنیت داخلی كشور به حبس و تبعید محكوم شدند. در تمام مراحل بازداشت، بازجویی، شكنجه، تشكیل دادگاه و تعیین نوع و میزان محكومیت، ساواك نقش درجه‌ اول داشت. اسدالله علم، برای از اعتبار انداختن قیام علما و روحانیون شایع كرد كه آنان مبالغی پول از تیمور بختیار دریافت كرده‌‌اند و سرلشكر حسن پاكروان نیز پس از قیام 15 خرداد 42 در یك مصاحبه مطبوعاتی حملات تند و ناروایی متوجه امام خمینی، علما و روحانیون مخالف حكومت كرد. اسدالله علم ضمن اشاره به دستگیری امام و سایر علما تهدید كرد كه در آینده‌ای نه چندان دور محكمه‌ای نظامی آنان را به اعدام محكوم خواهد كرد. شاه نیز طی سخنانی تند و زننده‌ از علما و روحانیون مخالف انتقاد كرد. به دنبال مصاحبه پاكروان و سخنان علم و شاه، در بسیاری از شهرها، علما و روحانیون و نیز مردم نسبت به این سخنان اعلام انزجار كردند و حكومت برای جلوگیری از هرگونه واكنش تند احتمالی، بار دیگر بر تدابیر امنیتی خود افزود. بر اساس اسناد، ساواك ابتدا تصمیم گرفت امام را به سنندج تبعید كرده و در منزلی تحت‌الحفظ نگه دارد، اما نهایتاً‌ از این تصمیم منصرف شد و در حالی كه امام تا 11 مرداد 1342 در بازداشت بودند، به منزلی در قیطریه (از منازل تحت كنترل ساواك) منتقل شدند. در دوره حصر امام در قیطریه، پاكروان و برخی مقامات ساواك با ایشان ملاقات و گفتگوهایی داشتند. طی یكی از ملاقاتها با پاكروان، امام پیش‌بینی كرده بود در آینده‌ای نه چندان دور حكومت پهلوی سقوط خواهد كرد. جریان قیام 15 خرداد 1342 و ایستادگی قاطعانه امام در برابر حكومت، موجب افزایش محبوبیت ایشان نزد مردم شد، تا جایی كه برخی نشریات منتشره، به طور ضمنی مطالبی در تمجید از ایشان چاپ كردند و شعرا در مدح و ستایش ایشان اشعاری سرودند. از جمله وقایعی كه پس از دستگیری امام خمینی روی داد، مهاجرت بسیاری از علما و روحانیون به تهران بود. در پی انتشار خبری مبنی بر اینكه رژیم قصد دارد ایشان را اعدام كند، بسیاری از علما راهی تهران شدند تا از عملی شدن این تصمیم جلوگیری كنند و موجبات آزادی ایشان را فراهم آورند. فشار ساواك برای جلوگیری از افزایش مهاجرت علما به تهران تمامی نداشت و علمای مهاجرت كرده برای بازگشت دوباره به شهرهای محل اقامت خود، تحت فشار ساواك بودند. بازگشت علما از تهران روندی تدریجی را طی كرد؛ تنها پس از آزادی امام از زندان و تحت‌الحفظ شدن ایشان در قیطریه كه دیگر خطر جانی ایشان را تهدید نمی‌‌‌كرد، علما به خروج از تهران رضایت دادند. پس از انتقال امام به قیطریه، تعدادی از علما و روحانیون با ایشان دیدار كردند. در برخی از شهرها مجالس جشن و چراغانی به مناسبت آزادی ایشان برپا شد. ساواك تصریح كرد كه امام در ملاقات با علما از ادامه مبارزه با حكومت خبر داده است. ساواك از جنب و جوش دوباره مردم در طرفداری از امام نگران بود و از كسانی كه پیشگام این‌گونه حمایت‌ها بودند، مراقبت می‌‌كرد. ساواك برای كاستن از موج حمایتهایی كه از امام خمینی در حال شكل‌گیری بود، طی اعلامیه‌هایی چنین القا می‌‌كرد كه ایشان و سایر علما (محلاتی ـ قمی و دستغیب) تنها پس از آنكه قول داده‌اند دیگر در امور سیاسی دخالت نخواهند كرد، آزادی خود را به دست آورده‌‌اند. این خبر به سرعت از سوی امام و سایر علما تكذیب شد و ایشان تصریح كرد كه در مبارزه با حكومت پهلوی هرگز از پای نخواهد نشست. پیش از آن و در جریان قیام 15 خرداد 42، توسط پاكروان، علم و شاه شایع شد كه ایشان و طرفدارانشان برای ایجاد ناآرامی در روز 15 خرداد، از بیگانگان (و به طور مشخص مصر) پول دریافت كرده‌اند تا در نزد افكار عمومی داخلی و خارجی موقعیت امام متزلزل شده و از اهمیت قیام كاسته شود. نتایج به دست آمده از این شایعه به ضرر حكومت تمام شد و ساواك چند روز بعد، در گزارشات خود اعلام كرد كه پخش شایعه ارسال پول به ایران از سوی كشورهای خارجی (آن هم مبلغ ناچیز یك میلیون تومان) موجب سرشكستگی حكومت ایران شده است و چنین ارزیابی شده كه حكومت ایران تا آن درجه ضعیف است كه با مبلغ ناچیزی، امكان سرنگونی آن وجود دارد. نیز ساواك به زودی اعتراف كرد كه شایعه پول گرفتن آیت‌الله خمینی از كشورهای خارجی هیچ‌گونه مقبولیتی در نزد افكار عمومی داخلی و خارجی پیدا نكرده است «زیرا اگر آیت‌الله خمینی می‌‌خواست پول بگیرد از ملت ایران می‌گرفت و به علاوه كسی كه می‌تواند با یك سخنرانی هزار تومان پول جمع كند احتیاجی به پول خارجی ندارد.» بلافاصله پس از قیام 15 خرداد، ساواك تلاش كرد تا قیام را به طور دلخواه نزد افكار عمومی داخلی و خارجی انعكاس دهد. علاوه بر رسانه‌های داخلی، نمایندگیهای ساواك در كشورهای خارجی نیز دستور یافتند به رسانه‌ها و دولتهای خارجی چنین القا كنند كه قیام 15 خرداد حركتی ارتجاعی بود و با پشتیبانی برخی كشورهای خارجی و در تقابل با اقدامات اصلاحی حكومت به وقوع پیوست. ساواك برای تخریب حركت 15 خرداد به راههای دیگری نیز متوسل شد. از آغازین روزهای محرم 1342 اعلامیه‌های جعلی در حمایت از شاه و حكومت و در مخالفت با علما و روحانیون به رهبری امام خمینی، منتشر شد و تظاهرات (میتینگ) برگزار گردید. همچنین مقالاتی نیز با نامهای جعلی در حمایت از انقلاب سفید و انتقاد از علما و روحانیون مخالف در نشریات منتشر شد. ساواك تلگرافاتی در موافقت با انقلاب سفید و به نام اصناف خطاب به شاه ارسال می‌كرد؛ همچنین دستور می‌داد اشعار و سخنانی در تخریب علما در دیوارهای شهرهای بزرگ نوشته شود. از جمله اقدامات ساواك پس از قیام 15 خرداد تشدید طرح اعزام طلاب و روحانیون (به ویژه مخالفان) به خدمت نظام وظیفه بود. از ماههای پایانی سال 1341 و سپس به دنبال واقعه فیضیه این طرح با نوساناتی چند به مورد اجرا گذاشته شد. اما پس از 15 خرداد این طرح با شدت بیشتری مورد توجه ساواك و حكومت قرار گرفته و تا واپسین ماههای سال 1342 به رغم مخالفتهایی كه وجود داشت، بسیاری از طلاب و روحانیون به خدمت سربازی اعزام شدند. در جریان قیام 15 خرداد افراد بسیاری دستگیر و محاكمه شدند كه از آن میان طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی از میدان‌‌داران جنوب تهران به اعدام محكوم شدند. از جمله مهمترین اقدامات ساواك پس از قیام 15 خرداد اخراج همه كارمندان، كاركنان دولتی و كارگران كارخانجات و غیره بود كه در جریان این قیام از علما، روحانیون و امام پشتیبانی كرده بودند. از جمله اقدامات دولت اسدالله علم در 26 شهریور 1342 برگزاری دوره 21 مجلس شورای ملی بود. این در حالی بود كه به دنبال قیام 15 خرداد 42 و بحرانهای سیاسی متعاقب آن، بسیاری از مردم برای شركت در انتخابات تمایل نداشتند. پاكروان، برای متقاعد كردن علما و روحانیون مبنی بر دعوت مردم به شركت در انتخابات، بارها با علما و روحانیون سرشناس در تهران، قم و سایر شهرها ملاقات كرد، اما برخلاف انتظار رئیس ساواك، تقریباً همه روحانیون شركت در انتخابات دوره 21 مجلس شورای ملی را تحریم كردند. آیت‌الله ابوالقاسم خویی، حاج سید محمدصادق روحانی، آیت‌الله میلانی، آیت‌‌‌‌الله شریعتمداری، آیت‌الله مرعشی نجفی، آیت‌‌‌الله قاضی طباطبایی و دهها تن از علما و روحانیون دیگر در سراسر كشور طی اعلامیه‌هایی شركت در انتخابات دوره 21 مجلس شورای ملی را تحریم كردند. در 26 شهریور 1342 ساواك حكومت را مطمئن ساخت كه اجازه نخواهد داد آیت‌الله خمینی انتخابات دوره 21 مجلس شورای ملی را تحریم كند، اما همین سختگیری ساواك بر امام كه در آن هنگام در منزلی تحت‌الحفظ به سر می‌بردند، موجب شد موج تحریم انتخابات گسترش یابد. امام كه از 11 مرداد 1342 در قیطریه تحت‌الحفظ بودند، در روز 7 آبان 1342 با موافقت ساواك اجازه یافتند در منزل دیگری در تهران سكنی گزینند. به همین دلیل با تلاش اطرافیان امام، منزل یكی از بازرگانان طرفدار ایشان به نام آقای روغنی برای سكونت انتخاب شد و امام تا هنگام آزادی نهایی در فروردین 1343 در منزل ایشان ساكن شدند و تحت مراقبتهای شدید ساواك به سر بردند. منبع:ساواک ، مظفر شاهدی ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1386 ، 324 تا 334 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 115 خرداد ماه 1394

امام خمینی و گروههای مسلح اسلامی

در فصلنامه 15 خرداد شماره 28 (زمستان1376) در مقاله ای تحت عنوان" "شروع حرکت مسلحانه گروههای اسلامی و یک سند" به قلم محقق ارجمند جناب شهرام یوسفی فر ضمن معرفی سندی از شهربانی کل کشور پیرامون بازجویی از متهمان ترور حسنعلی منصور، برداشت هایی از این سند ارائه شده که جای توضیح بیشتری دارد. همانگونه که در همان مقاله یادآوری شده "جهت تکمیل برداشت ها از این سند باید به سایر منابع تاریخی، اسناد و خاطرات مراجعه کرد"، با این وجود نویسنده محترم در توضیحات خود، اخذ فتوا از حضرت امام در ترور حسنعلی منصور را تلویحاً امری قطعی پنداشته است. از آنجا که در آن مقاله وعده انتشار اسناد مربوط به شهید سیدعلی اندرزگو داده شده بود، می بایست منتظر بود تا اسناد و مدارک بیشتری در ارتباط با واقعه مذکور و سایر رخدادهای انقلاب اسلامی منتشر شود و نیز افراد موثر و مطلع از جریانات، خاطرات و اطلاعات خویش را بطور صریح و شفاف در اختیار نسل انقلاب و محققان تاریخ انقلاب قرار دهند. مقاله پیش رو با استفاده از بررسیهای به عمل آمده بر اساس مدارک منتشر شده از سوی برادران ارجمند جمعیت هیاتهای موتلفه اسلامی و خاطرات آنان ـ تا حال حاضر ـ تهیه شده است. بدیهی است مجله حضور آمادگی دارد که اطلاعات بیشتر و اظهارنظرات محققان و علاقمندان امام(ره( را در شماره های آینده درج نماید. در همین جا می بایست نسبت به بهره برداریهای غیرعلمی از مباحث فوق هشدار داد و از همگان درخواست کرد که مباحث علمی تاریخ را با جریانات روزمره و زودگذر روز نیالایند. * * * با آغاز نهضت امام خمینی و بارز شدن چهره ایشان پس از مبارزات مربوط به انجمنهای ایالتی و ولایتی تعداد زیادی از متدینین کوچه و بازار با انگیزه اسلامی وارد صحنه مبارزه با رژیم شاه شدند. د راین میان برخی از جوانان انقلابی تهران از طریق هیاتهای مذهبی با امام مرتبط گشتند. در نظر این افراد خاطرات فراموش نشدنی حماسه آفرینی های فدائیان اسلام و نواب صفوی هنوز وجود داشت، از این رو از همان آغاز نهضت، اعتقادات خود را بطور آشکار و صریح به امام عرضه می داشتند، لذا یک هفته پس از لغو تصویبنامه دولت در حدود انجمنهای ایالتی و ولایتی (11/9/1341( آمادگی خود را در ادامه مبارزه تا آنجا اعلام داشتند که اگر لازم باشد به فرمان امام "به خودشان بمب ببندند ز یر ماشین شاه بروند و آن را منفجر کنند". که در برابر این پیشنهاد امام پاسخ داده بودند که کار به آنجاها نمی رسد. شما اینجا بیائید اگر کاری باشد به شما ارجاع می کنیم.(1( هیاتهای موتلفه که با دعوت امام به یکدیگر پیوسته و در خدمت امام اعلام موجودیت کرده بودند،(2( در پی قیام 15 خرداد ضرورت مبارزه قهرآمیز را دریافته و در صدد برآمدند در تشکیلات خود، شاخه نظامی ایجاد کنند. شهید عراقی در خاطرات خویش در این باره گفته است: "15 خرداد یک نقطه عطفی بود تقریباً در تاریخ مبارزات ایران، بخصوص در داخل تشکیلات خود ما. بعد از آن کشتار... آنهایی که یک مقدار معتقد به مشی غیر از حرکت سیاسی بودند، یک مقدار زمینه بر ایشان فراهم شد که بتوانند روی طرحهای خودشان صحبت بکنند، این شد که طرح یک شاخه ای به نام شاخه نظامی در درون سازمان مطرح شد." (3 ( از آنجا که تشکیلات موتلفه "حجت شرعی" خود را از ولی فقیه زمان اخذ می کرد، در تشکیل گروه مسلح نیز موافقت امام را جلب کردند.(4( البته در آغاز، امام تمایلی نداشتند و گفته بودند "وظایف شما سنگین است و باید درست انجام شود، دیگران هستند"، ولی پس از مذاکره، اجازه تشکیل گروه مسلح موتلفه را دادند، به شرطی که از جایی اسلحه نگیرد، مگر اینکه بخرد و خودش هم درصدد ساخت سلاحهای گرم برآید.(5( با توجه به دستگیری، حصر و تحت نظر بودن امام از 15خرداد 42 تا آزادی در 18 فروردین 43 مشخص نشده که کسب اجازه از امام در تشکیل شاخه نظامی موتلفه دقیقاً در چه مقطعی صورت گرفته، و مقصود امام از "دیگران" چه افراد و گروههایی بوده است. اما بنابر گزارش اطلاعات شهربانی، موضوع ترور اسداللّه عَلَم ـ که تا 17 اسفند 42 بر مسند نخست وزیری بود ـ جزو برنامه های هیاتهای موتلفه بوده و آنان در این خصوص فردی را به مشهد جهت اخذ فتوی از آیت اللّه میلانی اعزام کرده بودند که آقای میلانی این عمل را جایز ندانسته بودند.(6( شاخه نظامی موتلفه در ایام پس از آزادی امام تا سخنرانی ایشان در 4 آبان 43 علیه لایحه کاپیتولاسیون ظاهراً به آموزشهای نظامی، تدارک ابزار و وسایل و جذب نیروی جوان مشغول بود و در این میان شهید حاج صادق امانی نقش مهمی بر عهده داشت. او که به گفته شهید عراقی، مجتهد و حافظ قریب شش هزار حدیث و مربی اخلاق بود و درس اخلاق داشت(7(، شاخه نظامی موتلفه را رهبری می کرد.(8( در پی سخنرانی امام علیه قرارداد کاپیتولاسیون در 4آبان 1343 که طی آن دولت و وکلای موافق کاپیتولاسیون را خائن نامیدند، شاخه نظامی موتلفه، موضوع ترور عناصر رژیم را با امام در میان گذاشت. بدیهی بود کسب نظر امام از اهمیت اساسی برخوردار بود، چنانچه گفته شده: "اگر تصمیمی از طرف امام می آمد یا تایید می شد همه اعضا آن را به جان و دل می پذیرفتند و عمل می کردند و اگر تصمیمی در خود موتلفه گرفته می شد، کوشش به عمل می آمد کاملاً منطبق با اسلام و نظریه امام امت باشد."(9( به این لحاظ دو تن از عناصر اصلی و فعال مرتبط با موتلفه بطور جداگانه با امام خمینی دیدار و گفتگو کردند: یکی حجت الاسلام والمسلمین محی الدین انواری که از اعضای شورای روحانیت و تشکیلات موتلفه بود و دیگری آقای حبیب اللّه عسگر اولادی که در شورای تصمیم گیری این جمعیت عضویت داشت.(10( محتوای گفتگوی ایشان با امام که از اهمیت فراوانی برخوردار است، در مدارک تاریخی ذیل مورد اشاره قرار قرار گرفته است: الف ـ گزارش اداره اطلاعات شهربانی در بخشی از گزارش بازجویی اداره اطلاعات شهربانی کل کشور از متهمان قتل حسنعلی منصور (مندرج در مجله 15 خرداد، شماره28، زمستان( که البته تاریخ دقیق آن ذکر نشده، آمده است: ...ضمناً حبیب اللّه عسگراولادی را که از مریدان خاص آقای خمینی... می باشد به قم اعزام و نظر خمینی را در مورد ترور استعلام می نمایند که مدعی هستند خمینی این عمل را صلاح ندانسته. سپس شیخ محی الدین انواری از طرف عاملین توطئه در مورد اخذ فتوا به خمینی مراجعه و به وی نیز جواب رد داده می شود. مجدداً حبیب اللّه عسگراولادی را به قم اعزام و به وی ماموریت می دهند از آقای خمینی چنین سوال بکند (چنانچه اشخاصی قصد ترور اشخاص موثری از دولت را داشته باشند آنان را منع بکنند یا نکنند؟( در این مورد مدعی هستند که خمینی چنین پاسخ داده است (شما چه کاره هستید [که] منع بکنید یا نکنید(. ب ـ خاطرات شهید عراقی: ...مسئله دومی که در پرونده مطرح شده بود و زیاد فشار می آوردند مسئله شناخت شورای روحانیت و مسئله فتوی در رابطه با قتل این مفسد فی الارض بود... ما از اول گفتیم که احتیاج به فتوی نداشتیم و این کارها هیچ احتیاجی به فتوی ندارد، حکمش اصلاً داده شده است. بعد از یکی دو روز فشار به نتیجه نرسیدند، رفتند سراغ آن برادرهایی که احتمال می دادند از کانال آنها یک همچنین چیزی شده باشد. خلاصه اش مطرح شد برای اینکه کسانی فرستاده شده اند پهلوی آقای خمینی که در این جریانات فتوی بگیرند و آقای خمینی فتوی نداده در مرحله اوّل. در مرحله دوم باز فرستاده اند و آقا به آن حامل(11( گفته که اصلاً به تو چه که توی این کارها دخالت می کنی؟ گفته آقا یک عده جوان هستند که می خواهند بروند از این کارها بکنند آیا شما صلاح می دانید یا نمی دانید؟ و ایشان گفتند که توچه کار داری، حالا هر کسی هر کاری خواست بکند، به تو چه مربوط است؟ تو کار خودت را بکن.(12( ج ـ گفتگو با واحد خاطرات موسسه آنچه که با امام قبل از تبعیدشان گفتگو شده بود حالت کلی داشت، به این نحو که پرسیده شد راجع به کسانی که فرموده اید خائن هستند آیا اگر آنها را بکشیم اشکالی ندارد؟ امام پاسخ داده بودند: "در غیر خودش(شاه( فایده ای ندارد چونکه یک عزای بزرگ برایش می گیرند و مردم رافریب می دهند که همه مشکلات مربوط به این بود که رفت و اصل رژیم و اصل شاه، باقی می مانند و این ضرر دارد. الاّن شرایط، شرایطی نیست که این کارها مفید باشد،شرایط باید طوری باشد که بشود تغییر داد. و به این ترتیب نهی فرموده بودند. در پی نهی امام، حجت الاسلام انواری نزد امام رفتند تا نهی را بردارند اما امام قبول نکرده بودند. بنده نزد امام رفتم عرض کردم اینها از کسان دیگری فتوی دارند، منتهی نمی خواهند مخالفت شما را داشته باشند. امام فرمود: شما که کارهای دیگر دارید، چه کار دارید که نهی برای اینها مشکل ایجاد کرده است؟(13( همانگونه که ملاحظه می شود صرفنظر از برخی جزئیات، محتوای گفتگو با امام و نقطه نظرات ایشان در مدارک فوق الذکر با یکدیگر همسان و مشابه است. به این ترتیب مشخص است که تا قبل از تبعید امام خمینی گفتگو با ایشان در مورد ترور بطور اعم صورت گرفته و بطور مشخص در مورد شخص شاه بوده و بویژه حالت حکم و فتوا نداشته است. در گفتگوهای درونی جمعیت موتلفه نیز در ابتدا ترور شاه مطرح بوده کما اینکه در یکی از گزارشهای ساواک مورخ خرداد1344 در مورد نتیجه تحقیقات از متهمین سازمان مرکزی هیئتهای موتلفه آمده است: ...در حدود چهار ماه قبل از واقعه ترور [منصور]، صادق امانی در یکی از جلسات اظهار کرده بود که تنها حرف زدن و اعلامیه دادن فایده ای نخواهد داشت و باید کاری کرد که مثل بمب در دنیا صدا کند و پیشنهاد حادّی داد. گرچه بعضی از اعضای سازمان مرکزی بظاهر با پیشنهادش مخالفت کردند لکن از نیات او وقوف کامل داشتند.(14( به این ترتیب انزجار طرفداران امام از تبعید ایشان و انگیزه شعله ور نگاه داشتن نهضتی که امام برپا کرده بود باعث شد تا شاخه نظامی موتلفه ترور عناصر رژیم را طراحی نماید. با این وجود اظهار نظر و تحلیل امام که قبل از تبعید بیان کرده بودند، مانعی در مقابل تصمیم گیری آنان بود. آقای عسگراولادی در ادامه خاطرات خویش می گویند: من که این جمله امام را نقل کردم، حاج صادق امانی گفت که امام خیلی به شما محبت دارند و این صحبتی که کردند یعنی خودت را از خطر کنار بکش و این را به معنای برداشتن نهی گرفت.(15( همانگونه که گفته شد بدنبال تبعید امام خمینی، شاخه نظامی موتلفه در صدد واکنشی جدّی برآمد، لیکن تجربه قیام 15خرداد باعث شد تا در این زمینه برنامه ریزی شود. به گفته شهید عراقی: به تمام افراد دستور داده شد که هیچ نوع حرکتی از خود نشان ندهند، دلیلش هم این بود که حداقل اگر بخواهد حرکتی بشود باید از سال گذشته یعنی 15 خرداد خیلی شدیدتر باشد، هرچقدر که شدتش کمتر باشد باعث شکست حاج آقا است و اگر که هیچی نشود دال بر اینکه برنامه ای در کار است، دستگاه بیشتر متوحش می شود.(16( به گفتؤ شهید عراقی جوانان موتلفه فشار زیادی می آوردند که بایستی کاری صورت داد. این در حالی بود که در مورد ترور شاه یا دیگر دولتمرادن رژیم، اختلاف نظر وجود داشت. در این باره شهید عراقی گفته است: با یکی دو تا از آقایان تماس گرفته شد توسط بعضی از برادران و آنها روی شخص خودش(شاه( نظر داشتند. می گفتند اگر شخص خودش زده بشود بلامانع است اما دیگری نه. ما مدتها روی این مسئله فکر کردیم... و این را در داخل گروه به بحث گذاشتیم. به اینجا رسیدیم که چون هنوز نه سازمانی در داخل کشور ما وجود دارد که بتواند قبضه بکند به مجرد برداشتن و رفتن این[شاه]... یا اینکه اینجا بطور کلی به صورت ویتنام درمی آید، یا اینکه قهراً ممکن است گروههایی که از نظر ایدئولوژی مورد تایید ما نباشند... آنها بزنند و ببرند با کمک اجنبی. پس چه بهتر است که ما از خودش بگذریم و رده های پایینتر را بزنیم.(17( نقل اظهارنظر آیت اللّه مطهری پس از تبعید امام مبنی بر اینکه "لازم است چند نفر از اینها ـ طاغوتی ها ـ به خاک بیفتند تا مردم روحیه خود را باز یابند به معنی موافقت شورای روحانیت موتلفه با ترور تلقی می شد، در عین حال به منظور دریافت حکم قطعی یکی دو تن از مرتبطین موتلفه به مشهد نزد آیت اللّه میلانی رفتند و ایشان هم حکم اعدام انقلابی شاه را صادر نمودند و در مورد حسنعلی منصور نیز موافقت ضمنی ابراز داشتند.(18( به نوشته آقای بادامچیان: تقریباً اکثر قریب به اتفاق مبارزین به این[نتیجه] رسیده بودند که تنها با زبان گلوله باید با طاغوت سخن گفت. در چنین جوّی برادران موتلفه اسلامی که قبلاً آمادگی داشتند بیش از همه به فکر بودند و فقط در پی [کسب] جواز شرعی برای اقدام مسلحانه بودند. در آن موقع صحبت از این بود که گرچه فعلاً دسترسی به امام ممکن نیست، اما ایشان که قبلاً فرموده بودند حالا موقع این کار نیست پس منع از اعدام نکرده اند فقط زمان را مساعد ندانسته اند. بنابراین الان که امام بطور صریح فرموده اند اینها خائن به اسلام و قرآن و مملکت و ملتند و دست نشانده امریکا هستند و... پس در حقیقت می توان همین نظریات را به عنوان حکم شرعی به حساب آورد و الان هم زمان مقتضی فرا رسیده است.(19( آقای عسگر اولادی با تاکید بر این نکته که در قضیه ترور منصور فتوای صریحی از امام نداشتیم و آقایان بهشتی و مطهری و چند تن دیگر از تعدادی از آقایان اجازه گرفته بودند، می گویند: پس از تبعید امام عمده نظرات بر این شده بود که اگر کاری انجام نشود، تمام زحمات هدر می رود... هیاتهای موتلفه دوجا سراغ شاه رفتند اما موفق نشدند و در یک جلسه ای تصمیم گرفتند بر روی مقامات رده دوم رژیم کار کنند که مردم مایوس نشوند. 11نفر را در نظر گرفتند که در راس آنها حسنعلی منصور بود شاید از روزی که تصمیم گرفتند تا روزی که ترور انجام شد (اول بهمن 43( 15روز طول نکشید.(20( البته در مورد برنامه ریزی ترور منصور شهید عراقی گفته است: از همان روز اولی که حاج آقا گرفته شد و تبعید شد، برنامه ترور منصور طرح ریزی شد.(21(( به هر حال، نظر امام درباره اقدام پیروان خود در اعدام انقلابی منصور هرچه که بود، پس از دستگیری و زندان آنان و در حالی که خود در تبعید بسر می برد، بازهم به فکر وضع و حال و رهایی یاران بود. شهید عراقی می گوید: در همان موقع داماد [آیت اللّه] خوانساری و آقای جلیل کرمانشاهی و یکی دیگر می روند در ترکیه ملاقات آقای خمینی. آقای خمینی اعتراض می کند به آنها که چرا اینجا آمده اید، اگر شما راست می گوئید بروید و اقدام بکنید برای نجات این بچه ها. اینها کسانی هستند که من از نزدیک با آنها آشنایی داشته ام. خلاصه اش اگر سکوت بکنید جرمی که آنها [رژیم شاه] کرده اند و جنایاتی که آنها کرده اند، شما هم شریک هستید.(22( جمع بندی ترور حسنعلی منصور عامل واگذاری قرارداد ننگین کاپیتولاسیون به امریکائیها، پیامدهای مهمی در روند مبارزات علیه رژیم پهلوی داشت که بررسی آن مستلزم تحقیقات بیشتری است. مسلماً حماسه آفرینی شهیدانی چون بخارائی، امانی و... که در دفاع از مرجع تقلید و رهبر و مقتدای خویش، اقدامی متهورانه کردند، فراموش شدنی نیست، هرچند که بسان سایر حوادث تاریخی، آثار و تبعات آن از جنبه های مختلف قابل ارزیابی است. بر اساس مدارک تاریخی و خاطرات عنوان شده و اسناد و مدارکی که تاکنون در موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی بررسی شده اند، فتوا و اجازه ای خاص از جانب امام خمینی در ترور منصور و یا دیگر عناصر رژیم پهلوی وجود ندارد و بطور کلی برنامه ریزی ترور منصور پس از تبعید امام صورت گرفته بود. با توجه به پایبندی اعضای جمعیتهای موتلفؤ اسلامی به مرجعیت امام خمینی بدیهی است در صورت اخذ اجازه از امام، نیازی به تلاش برای اخذ چنین اجازه ای از سایر علما نبود. یادآوری این نکته ضروری است که نهی امام در ترور عناصر رژیم حداکثر به عنوان اختلاف نظر در تاکتیک مبارزه با پیروانش تلقی می گردد و گرنه در مفسد دانستن رجال وابسته ای چون حسنعلی منـصور، اختلاف نظری میان امام و یارانش وجود نداشته است. پی نوشتها: 1ـ اسداللّه بادامچیان و علی بنائی. هیئتهای موتلفه اسلامی انتشارات اوج. تیر1362. ص118 به نقل از شهید محمد صادق اسلامی. 2ـ همان، صفحات139و147 به نقل از آقای حبیب اللّه عسگراولادی 3ـ ناگفته ها: خاطرات شهید حاج مهدی عراقی (رسا، 1370( ص205 4ـ اسداللّه بادامچیان. آشنایی با جمعیت موتلفه اسلامی، ص46 5ـ همان، ص102 6ـ مجله 15 خرداد، شماره28 (زمستان1376( ص 296 7ـ ناگفته ها، ص215 8ـ هیئتهای موتلفه اسلامی، ص130 9ـ ماخذ قبلی، ص 269 10ـ همان، صفحات 205،275 11ـ مقصود آقای عسگر اولادی است. 12ـ ناگفته ها، ص 228و229 13ـ گفتگو با واحد خاطرات موسسه تنظیم آثار خمینی در تاریخ 29 خرداد 1376 14ـ هیئتهای موتلفه اسلامی، ص230 15ـ گفتگو با واحد خاطرات موسسه 16ـ ناگفته ها، ص208 17ـ همان، ص 209 همانگونه که ملاحظه می شود ظاهراً نگرانی شهید عراقی در مورد موضوع جانشینی شاه در تحلیل امام که در صفحات قبل ذکر شد وجود نداشته و امام تحلیل متفاوتی ارائه کرده بودند. 18ـ آشنایی با جمعیت موتلفه اسلامی، ص124و125 19ـ همان، ص 123 20ـ گفتگو با واحد خاطرات موسسه 21ـ ناگفته ها، ص 208 22ـ همان، ص 247 منبع: دکتر حمید بصیرت منش، مجله:حضور- تابستان 1378، شماره 28 منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام - خردادماه 1394

آیا قاجار و پهلوی درکی از مفهوم استقلال داشتند؟ - نگاهی تاریخی به جایگاه استقلال در تاریخ ایران

یکی از شعارهای اصلی مبارزین انقلابی، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود که با وقوع انقلاب اسلامی، این آرمان الهی محقق گردید و به‌راستی کسب استقلال، بزرگ‌ترین موهبت انقلاب اسلامی بود که با خود امنیت را نیز به ارمغان آورد. «مسئله‌ى استقلال، مسئله‌ى مهمى است براى کل کشور و کل انقلاب. استقلال یکى از پایه‌هاى انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى بود. استقلال یعنى یک کشورى مداخله‌گر را بشناسد، با آن مقابله کند و در مقابل آن بایستد.» این عبارات، بیانات رهبر معظم انقلاب درباره‌ی مفهوم «استقلال» است. مفهوم استقلال برای انسان‌ها، چه در شکل فردی و چه در شکل ملی، به معنای آزاد بودن از سلطه و اسارت تحمیلی فرد یا گروه و یا ملتی دیگر است. گرچه از نظر حقوقی وجود استقلال رکن مستقلی در تشکیل دولت نیست، اما قطعاً حاکمیت که از ارکان اصلی در تشکیل دولت محسوب می‌شود، بدون وجود استقلال مفهومی ندارد. مفهوم استقلال به قدری در طول تاریخ برای ملت‌ها مهم بوده است که ملل بسیاری برای کسب آن، دست به جنبش‌های استقلال‌طلبانه زده‌اند. در همین زمینه، متأسفانه تاریخ ایران، به خصوص در دو قرن اخیر، تاریخ تهاجم و مداخله‌ی بیگانگان بوده است. چگونگی این مداخله مسئله‌ای است که مقاله‌ی حاضر بدان می‌پردازد. نوشتار حاضر به شکلی کوتاه، به تشریح اجمالی وضعیت استقلال کشور در دوران مذکور پرداخته است. دوره‌ی قاجاریه دوران فرمانروایی سلسله‌ی قاجار (1304-1175) شاهد تغییرات مهمی در ایران بود. در این دوره، علی‌رغم این که یک حکومت مرکزی پایدار بنیاد نهاده شد، اما قدرت‌های اروپایی نیز به ایران دست‌اندازی کردند. این دوره را به‌درستی می‌توان دوره‌ی امتیازات و دوره‌ی بازی قدرت‌های بزرگ نامید. بسیاری از قراردادهای زیان‌بار، از جمله قرارداد رژی و امتیاز رویتر، در این دوره بر ایران تحمیل شد. عهدنامه‌ی مفصل، پاریس، گلستان و ترکمانچای نیز از دیگر امتیازاتی بود که ایران طی این دوره به روسیه و انگلستان داد که طی این قراردادها بخش‌های قابل توجهی از کشور، از جمله افغانستان، از ایران جدا و حذف شدند. وضعیت ایران در این دوره به‌گونه‌ای بود که «قدرت‌های غربی اغلب قادر به تحمیل خواست و اراده‌ی خود بودند، چنان‌که روس‌ها در اوایل قرن نوزدهم در دو جنگ پیروز شدند و غنایم اقتصادی و سرزمینی قابل توجهی به دست آورند.»[1] به عبارتی باید گفت: «ایران در این دوره یکی از عرصه‌های رقابت‌های استعماری روسیه و انگلیس بود که در قرن نوزدهم به بازی بزرگ مشهور شد؛ عنوانی که رودیارد کیپلیگ برای این روابط برگزید.»[2] نقطه‌ی عطف این بازی در سال 1907 شکل گرفت. زمانی که روسیه و انگلستان با قراردادی ایران را به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند. براساس این قرارداد، مناطق شمال و مرکز ایران حوزه‌ی نفوذ روسیه و مناطق جنوب شرقی ایران حوزه‌ی نفوذ انگلستان و منطقه‌ی میانی منطقه‌ی بی‌طرف اعلام شد. هرچند استعمارگران نتوانستند ایران را مانند بسیاری از کشورهای دیگر مستقیم به صورت مستعمره‌ی خود درآورند، اما به دلیل «استبداد پادشاهان و بی‌اطلاعی آنان از سیاست‌های بین‌المللی و اطلاعات اندکشان که از آگاهی‌های یک رئیس ایل فراتر نمی‌رفت و نیز عدم شناخت سیاست‌های جهانی و اهمیت ایران در این عرصه،»[3] استعمارگران با نفوذ در هیئت حاکمه‌ی ایران موفق شدند حاکمان سیاسی ایران را به حامیانی برای منافع خود مبدل سازند. بنابراین به طور کلی می‌توان گفت کشور در این دوره از موهبت حاکمیت بر مرزها و استقلال در برابر بیگانگان محروم بود و در نوعی سرگردانی به سر می‌برد؛ «زیرا استقلال کشور برای قدرت‌های خارجی ایجاد خطر می‌کرد. لذا استعمارگران سعی در از بین بردن استقلال کشور داشتند. هرچند نتیجه‌ی این امر، رشد مبارزات ضداستعماری و جنبش‌های استقلال‌طلبانه بود.»[4] دوره‌ی مشروطه نهضت مشروطه جزء اولین و بزرگ‌ترین نهضت‌های آزادی‌خواهانه ایران در آسیا بود. اگرچه این نهضت به سلسله‌ی 130ساله‌ی قاجار و حکومت مستبدانه‌ی آن‌ها خاتمه بخشید و خطر تسلط و تجاوز روزافزون استعمارگران روس و انگلیس و تهدید استقلال ایران یکی از دلایل شعله‌ور شدن انقلاب مشروطه بود، با این حال، هیچ‌گاه مشروطه‌‌خواهان موفق به جلوگیری از دخالت‌های روسیه و انگلیس در ایران نگردیدند. روسیه که طبق وصیت‌نامه‌ی پطر کبیر می‌کوشید به آب‌های گرم خلیج فارس دست یابد، ایران را منطقه‌ای مناسب جهت استثمار اقتصادی می‌پنداشت و سعی داشت از طریق آن، علیه رقیب خود، یعنی بریتانیا، اعمال فشار نماید. نقطه‌ی اوج دخالت‌های بیگانگان، به خصوص روسیه، در جریان انقلاب مشروطه را می‌توان در به توپ بستن مجلس توسط محمد‌علی‌شاه به یاری روس‌ها مشاهده نمود. به طور کلی در این دوره، مجموع عوامل داخلی و خارجی باعث شکست نهضت مشروطه و عدم تحقق آرمان کسب استقلال شد و در نتیجه، به دلیل از بین رفتن ثبات مرکزی، کشور بیش از پیش صحنه‌ی دست‌اندازی کشورهای بیگانه گردید. عوامل داخلی شکست مشروطه و آرمان‌های آن «به سلطنت رسیدن محمدعلی‌شاه، فروپاشی اقتصادی بعد از انقلاب مشروطه و نیز منازعات فکری، سیاسی و عقیدتی بود.»[5] و مهم‌ترین عامل خارجی شکست مشروطه نیز وقوع جنگ جهانی اول (1297-1293ش/1914-1918م) بود. اگرچه حکومت ایران با شروع این جنگ اعلام بی‌طرفی کرد، اما هیچ‌یک از طرفین جنگ این بی‌طرفی را به رسمیت نشناختند. «با شروع جنگ، روس‌ها که قبلاً در مناطق شمالی کشور حضور داشتند، موقعیت نظامی خود را تقویت و تثبیت نمودند. امپراتوری عثمانی مناطق غرب کشور تا کرمانشاه و انگلستان مناطق جنوب و مرکزی کشور را به طور کامل به اشغال درآوردند. آلمانی‌ها نیز در این میان بیکار نبودند. صدها عامل و جاسوس آلمانی در مناطق عشایری جنوب کشور پراکنده شده بودند.»[6] در نتیجه، قدرت مرکزی کاملاً از بین رفت و استقلال کشور عملاً به دست بیگانگان افتاد و کشور در نوعی سرگردانی به سر برد. به جز حضور بیگانگان، مجموعه‌ای از جنبش‌های قومی، قبایل و عشایر و فرمانروایانی که مستقل از تهران و حکومت مرکزی بودند نیز بخش‌هایی از کشور را به دست گرفتند و در نهایت، مرگ کامل سلطه‌ی حکومت مرکزی اتفاق افتاد. دوره‌ی پهلوی اول (رضاشاه) آغاز حکومت و سلطنت رضاشاه با مداخله‌ی آشکار انگلستان، که همان کودتای 1299 بود، همراه گردید. در هنگامی که جنگ جهانی اول در حال انجام بود، انقلابی به نام انقلاب کبیر روسیه اتفاق افتاد. این یک حادثه‌ی بزرگ سیاسی بود که مسیر تاریخ را عوض کرد و اندیشه‌های جدیدی را راجع به همه‌چیز به دنیای جدید عرضه کرد. یکی از بحث‌های مهم این انقلاب، مبارزه با امپریالیسم بود.امپریالیسم آن روز هم انگلستان بود. بنابراین انگلستان برای «جلوگیری از گسترش سوسیالیسم و تأمین درازمدت منافع استراتژیک نیروی دریایی انگلیس که برای سوخت خود به منابع نفتی ایران و برای تسلط بر آبراه‌های دریایی به تسلط بر خلیج فارس نیازمند بود،»[7] از رضاشاه حمایت کرد، زیرا رضاشاه در هر دو مورد در برابر انگلیس کوتاه آمده بود. علی‌رغم اینکه ظاهراً رضاشاه توانسته بود حکومت مرکزی مقتدری را به وجود آورد و بر بسیاری از رؤسای قبایل که علیه حکومت مرکزی شورش کرده و هریک حکومت جداگانه‌ای برای خود در گوشه‌وکنار ایران تشکیل داده بودند، غلبه کند، اما ساختار جامعه، ساختاری کاملاً وابسته بود؛ زیرا تمام اقتصاد ما بر پایه‌ی نفت بود و نفت در اختیار انگلستان بود و رضاشاه نیز عملاً نتوانست در این زمینه اقدامی انجام دهد. تلاش‌هایی هم که وی برای استقلال صنعت نفت ایران انجام داد چندان به مزاج انگلیسی‌ها خوش نیامد و در برکناری‌اش بی‌تأثیر نبود. از طرفی پس از شروع «جنگ جهانی دوم، رضاشاه که فکر می‌کرد آلمان‌ها پیروز جنگ خواهند بود، به آلمان گرایش پیدا کرد و به تدریج از انگلیس فاصله گرفت. به همین دلیل هم به هشدارهای متفقین مبنی بر اخراج آلمان‌ها از ایران پاسخی نداده بود.»[8] اما ادامه‌ی جنگ خلاف پیش‌بینی رضاشاه را اثبات کرد و تمرد او از دستورات متفقین بهای سنگینی را برایش به همراه داشت و منجر به برکناری از سلطنت و در نهایت تبعیدش گردید و نشان داد که کشور علی‌رغم دیکتاتوری وحشتناک رضاشاه، هنوز تا استقلال واقعی راهی بس طولانی دارد و عملاً این بیگانگان، به خصوص انگلستان بود که زمام امور ایران را در دست داشت. دوره‌ی پهلوی دوم اگر مهم‌ترین بازیگران خارجی در دوره‌های قبل، روسیه و انگلیس بودند، این بار بعد از سقوط رضاشاه و در دوره‌ی پهلوی دوم، باید آمریکا را نیز به فهرست مداخله‌گران امور ایران اضافه کرد. محمدرضاشاه نیز مانند پدرش کاملاً با مداخله‌ی مستقیم انگلیس روی کار آمد. «ابتدا انگلیسی‌ها به دلیل انزجار از رضاشاه به دنبال تغییر سلطنت از پهلوی به قاجار بودند، اما بنا به دلایلی این امر اتفاق نیفتاد و سرانجام با نظر فروغی، با سلطنت محمدرضاشاه موافقت گردید.»[9] محمدرضاشاه نیز علی‌رغم آنکه مانند پدرش توانسته بود از راه سرکوب و زور ثبات سیاسی را به وجود آورد، اما در بُعد خارجی کاملاً وابسته به بیگانگان، به خصوص آمریکا بود؛ زیرا وی نه تنها مستقیماً توسط انگلیس به سلطنت منصوب شده بود، بلکه بقای سلطنتش را نیز مدیون کودتای 28 مرداد 1332 می‌دانست که با دخالت مستقیم آمریکا و انگلستان انجام گرفته بود. محمدرضاشاه که خود را به نوعی وامدار آمریکا می‌دانست، سعی می‌کرد که مطابق با سیاست‌ها و دستورات آمریکایی‌ها رفتار کند. در این دوره نیز آمریکا به طور آشکار و مستقیم در بسیاری از امور ایران دخالت می‌کرد و کشور در ابعاد مختلف کاملاً به غرب وابسته بود. از نظر اقتصادی، نفت ایران در دست شرکت‌های مشترک آمریکا و انگلیس و سایر کشورهای غربی بود و علی‌رغم اینکه خود شاه معتقد بود از نظر نظامی مستقل است، اما کاملاً وابسته به تسلیحات آمریکا بود و بخش عمده‌ای از درآمد کشور، خرج تسلیحات نظامی از آمریکا می‌گردید. میزان وابستگی شاه به آمریکا در حدی بود که خود با صراحت اعلام می‌کند: «هدف‌های اساسی ما و ملل دموکراسی غرب یکسان و این تساوی آرمان‌ها، مایه‌ی افتخار ما و ملل مغرب زمین است.»[10] آمریکا نیز متقابلاً به دلیل منافع سرشاری که در ایران و شخص مطیع شاه داشت، از حکومت پهلوی حمایت می‌کرد و عملاً کشور از استقلال به معنای واقعی آن، یعنی مقابله کردن با کشور مداخله‌گر، محروم بود. به همین دلیل نیز یکی از شعارهای اصلی مبارزین انقلابی، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود که با وقوع انقلاب اسلامی، این آرمان الهی محقق گردید و به‌راستی کسب استقلال بزرگ‌ترین موهبت انقلاب اسلامی بود که با خود امنیت را نیز به ارمغان آورد. (*) پی‌نوشت‌ها: [1] آدمیت، فریدون؛ امیرکبیر و ایران، تهران، خوارزمی، 62، ص 430 تا 435 و رک‌به: گودرزی، غلامرضا (1389)، درآمدی بر جامعه‌شناسی استبداد ایرانی، تهران، مازیار، چاپ نخست. [2] اسدی کیا، بهناز (1389) «معرفی و نقد کتاب: ایران و روسیه در بازی بزرگ، سفرنامه‌ها و شرق‌شناسی»، فصلنامه‌ی سیاست، دوره‌ی 40، شماره‌ی 2، ص 342. [3] کناررودی، قربانعلی و نعیمی سهیلا (1390) «موانع اصلاحات سیاسی در ایران عصر قاجار»، ماهنامه‌ی ره‌آورد گیل، علوم انسانی (تاریخ)، سال هشتم، شماره‌ی 16 و 17، ص 129. [4] همان، ص 137. [5] زیباکلام، صادق (1379)، سنت و مدرنیته، انتشارات روزنه، ص 371 تا 378. [6] زیباکلام، صادق (1383)، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، انتشارات سمت، ص 47. [7] امین، سید حسن (1384) «پنجم مهر 1320: تبعید رضاشاه به دست انگلیس»، نشریه‌ی ادبیات و زبان‌ها، حافظ، شماره‌ی 19، ص 9. [8] زیباکلام (1382)، ص 56. [9] همان، ص 73. [10] ازغندی، علیرضا (1384)، روابط خارجی ایران 57-1320، نشر قومس، ص 46. *زهره رحمانی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر منبع: سایت برهان - خرداد 1394

تکاپوهای داور برای شکل گیری حکومت پهلوی

بی گمان، روی کار آمدنِ رضاشاه در اوایل قرن 14ش، حاصل همراهی و مساعدت برخی گروهها و احزاب سیاسی، و همچنین اشخاص و سیاستمداران برجسته و متعدّد بود، که هر یک، بر اساس باورها و نگرش خاصِّ خود، به این کار مبادرت ورزیدند. یکی از این افرادی که در این زمینه، تکاپوهای فراوانی از خود نشان داد، علی اکبر داور بود. در این مقاله کوتاه، به چراییِ همراهیِ او با رضاشاه برای نیل به قدرت پرداخته خواهد شد. بنابر اعتراف خودِ داور، به نقل از یکی از اشخاص بسیار نزدیک (گلشائیان) به او، انگیزه اصلی بازگشتش به وطن در سال1300ش، وقوع کودتا و بروز تحوّلات در عرصه سیاسی ایران، و در نتیجه این رویداد، دورنمای مثبتی که او از آینده ایران، تصوّر می نمود، بوده است. اما در مسیر مراجعت به ایران، که به وسیله کشتی، از راه مصر به مناطق عربی شیخ نشین در جنوب خلیج فارس انجام گردید، داور، خبر برکناری سیدضیاء را شنیده، تا اندازه‌ای از این اقدام خود پشیمان شد و حتی به فکر عزیمت مجدّد به اروپا افتاد، ولی در این بین، ماجرایی بوقوع پیوست، که او را برای ورود به ایران مصمم کرد: در مسقط به شخصی برخوردم که لباس عربی داشت اما انگلیسی بود معلوم شد 18سال در مسقط و بحرین و نجد به عنوان طبیب مخصوص شیخ مسقط و بحرین زندگی میکند. از من پرسید کیستم گفتم ایرانی و از اروپا به ایران میروم ولی حالا پشیمانم که چرا آمدم... آن شخص که بعدها فهمیدم از مامورین جاسوسی انگلیس است سیاست انگلستان را برای من در شرق میانه روشن کرد و تشویق کرد که به ایران بروم چون در ایران عنقریب فعالیتهای بزرگی شروع میشود و محتاج به جوانهای تحصیل کرده میباشند... در ایران آن وقت سه سیاست مختلف بود سیاست قاجاریه و شاه، سیاست رضاخان و سیاست مدرس... وقتی به تهران آمدم دیدم مردم متنفذ تهران سه دسته هستند و من مردّد بودم که با کدام دسته نزدیک شوم با همه آنها بدون آنکه بندوبستی بکنم رفت وآمد کردم و مطالعه مینمودم.در آن موقع هم هر کس توجه به دربارو شاه داشت ولی به پیش بینی یکی از دوستان و بویژه با اظهارات آن مرد انگلیسی در مسقط، متوجه سردار سپه شدم. 1 بنابراین، داور، بعد از ورود به تهران، نه تنها حضور در عرصه سیاست، به منظور نیل به قدرت را در دستور کار قرار داده، بلکه در راستای رسیدن به این هدف، نزدیک ترین و بهترین مسیر را، همکاری با سردارسپه تلقّی نمود.همچنان که بنابر روایت محمدعلی فروغی راجع به این موضوع: در نخستین روزهای ورود به تهران در دیوان کشور به دیدار من آمد. ساعتی با هم مذاکره کردیم. مطالعات زیادی در زمینه‌های مختلف نمود. مردی پخته و دانشمند به نظرم آمد، برای شغل آینده خویش نظرخواهی کرد اشتغال در وزارت فرهنگ را به او توصیه کردم ولی او جویای نام و مقام بود، روزنامه‌ای در تهران دایر کرد، حزبی ساخت، جوانان را به دور خود جمع کرد، از ورامین در دوره چهارم به وکالت رسید، خود را به منبع قدرت آن روز که سردارسپه بود نزدیک کرد. از یاران و نزدیکان او شد و برای سلطنت او به تلاش افتاد.2 روایت سومی که در اینجا ارائه می‌گردد، به نقل یکی از قدیمی ترین و فرهیخته ترین دوستان داور(یعنی محمود افشار) است، که با صراحت، به چرایی ورود داور به صحنه زدوبندهای سیاسی، اشاره می‌کند: او یکسال زودتر از من به ایران آمد. وقتی به طهران رسیدم او مشغول بندوبستهای معمولی و ضروری بود و از هیچ وسیله پرهیز نکرد... روزی که به دیدن من آمد، گفت: رفیق چه خیال داری بکنی؟ گفتم تازه آمدم نمیدانم. من از او پرسیدم شما چه؟ گفت دو راه بیشتر نیست یا باید روش ذکاءالملک فروغی را پیش گرفت اول معلم شد بعد قاضی، بعدتر وکیل مجلس و تا آخر که راه دورودرازی است. دیگر راهی که من پیش گرفتم اول باید وکیل شد!... متاسفانه با نیت پاک برای رسیدن به هدف که خدمت به وطن و خوب بود وسائل بد را انتخاب نمود. ضمن صحبت رک و صریح بمن گفت اگر هدف خوب باشد اهمیت ندارد که وسیله خوب نباشد. 3 مطالب مذکور، سه روایت از سه منظر نسبتا متفاوت، و از سه شخص مختلف، در مورد علل و چگونگی ورود داور به صحنه مبارزه سیاسی و گرایش به سوی رضاخان بود، رویکردی که سبب گردید تا این شخص، همه تکاپوهای سیاسی خود را در راستای دستیابی رضاخان به حکومت، متمرکز نماید. در کنار این موارد، اگر بخواهیم با نگرشی عمیق‌تر و با دید وسیع‌تر، موضوع سوق یافتنِ داور به سردارسپه را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، می‌توان از دو بُعد به آن نگریست: اول، از جنبه مادّی و در راستای منافع اجتماعی ـ اقتصادی شخص او به عنوان یک جوان تحصیلکرده در اروپا و آشنا با مظاهر دنیای مدرن، و دوم، از منظر فکری ـ اندیشگی و در جهت مصلحت کشور از نگاه او به عنوان یک تجدّدخواه قدرتگرا. از یک سو، برای علی اکبر داور به عنوان یک شخص با خاستگاه اجتماعی دون پایه و مرتبه خانوادگی فرودست در جامعه، چنان که بنابر روایت یکی از دوستان داور، «او طبق اظهارات خودش از یک خانواده درباری بود و در یک محیط نوکرمآبی به اصطلاح تهرانیها نشوونما نموده، پدرش از پیشخدمتهای درباری قاجار بود» 4، ازین رو، ولو اینکه، تحصیلات علمی خود را تا بالاترین سطح، در اروپا، اخذ کرده، و با مظاهر تمدّن مدرن آشنا شده بود، اما این امر، که بتواند در ساختار حکومتی کهن که در چنبره نفوذِ خانواده‌های درباری، اشراف، اعیان و صاحبان امتیازات و مناصب قرار داشت، به راحتی وارد گردیده و ترقّی چشمگیری نماید، امکان‌پذیر به نظر نمی رسید. ازین رو، او و همقطارانش، در جست جوی منبعی از قدرت که پشتوانه تحقّق آرزوهایشان قرار بگیرد، متوجه رضاخان شده، رویکردِ ناسازگارانه و مخالفت جویانه خود با ساختار کهن و سنّتی را، با صبغه تجدّد و نوگرایی در ایران، ابراز نمودند. چنان که، در همان سرمقاله شماره اول روزنامه «مرد آزاد» که مصادف با تغییر کابینه و روی کارآمدنِ حسن مستوفی به عنوان رئیس الوزراء بود، داور در این مقاله، مخالفت شدیدش نسبت به انتخاب مستوفی‌الممالک را مبنی بر اینکه باید یک نفر جوان مامور تشکیل کابینه گردد، نه کسانی که در عهد استبداد، با شال و قبا برای سلام حاضر می شدند، ابراز نمود. 5 از طرف دیگر، اگر از جنبه فکری - اندیشگی نیز به این قضیه نگاه کنیم، باید گفت که داور، علی رغم دستیابی به تحصیلات عالیه در اروپا و دارا بودنِ جهان‌بینی مدرن، حداقل در سالهای نخست دهه1300ش، بر این اعتقاد بود که ایرانی، به میل خود آدم نخواهد شد، بلکه، سعادت را باید بر جامعه ایران تحمیل نمود، و در این راستا، رضاخان را تنها کسی می‌دانست که می‌تواند از عهده چنین کاری برآید: «... باید ملت بیچاره را به حال خودش گذاشت و رفت کسی را پیدا کرد که به ضرب شلاق ایران را تربیت کند». 6 شاید داور و همقطارانش به عنوان قشر تحصیلکرده نوگرا، تصوّر می‌نمودند که مزایای علمی و وجهه اجتماعی نویافته شان، به علاوه تجربیات و مطالعاتشان در دنیای مدرن اروپا، به آنان، این توانایی را خواهد داد تا یک نظامی کم سواد و کم اطّلاع از پیچیدگیهای دنیای جدید را در چنبره نفوذ خود قرار داده، در نتیجه، با اقتدار کامل، در سایه افسانه قدرت او، هر مانعی را در راه تحقّق اهداف خود در راستای مدرنیزاسیون و نوگرایی ایران، از سر راه بردارند. بنابر روایت عزالممالک اردلان: در اوایل سلطنت رضاشاه سه نفر از رجال دست اندر کار کلیه امور مهم مملکت را در اختیار داشتند و حتی در اوایل امر به رضاشاه هم چندان عنایتی نداشتند، این سه تن عبارت بودند از داور، تیمورتاش و نصرت الدوله فیروز. داور از اقوام سببی من بود و به من گفت اگر می‌خواهی در کار مملکت و در سیاست دستگاه وارد شوی و صاحب شغل و مقام باشی باید با ما همکاری کنی و از ما تمکین نمائی. زیرا در مملکت جز ما سه نفر دیگر کسی نیست من از نصرت‌الدوله دل خوشی نداشتم ولی از پیشنهاد داور هم نمی توانستم به سادگی بگذرم. زیرا این سه تن مشار با لبنان و صاحب قدرت کامل بودند با آنها مماشات کردم. 7 امّا، سِیر حوادث، نشان داد که پیش‌بینی آنان راجع به این شخص، کاملا نادرست بود، زیرا رضاخان میرپنج، بسیار زیرک‌تر از آن بود که داور و همقطارانش، انتظار آن را داشتند، او نه تنها به عنوان ابزاری در دست متجدّدینِ تحصیلکرده قرار نگرفت، بلکه خود، آنان را در راستای نیل و تثبیتِ قدرت خود، به بازی گرفته، تدابیری به منظور تحدید قدرت این اشخاص، اندیشیده بود. 8 البته در این سو، داور و همقطارانش در جناح تجدّدگرا نیز، مدّتی بعد از شروع کار پهلوی، در جست جوی راه چاره، به فکر تاسیس یک حزب سیاسی به عنوان مانعی در برابر قدرت روزافزون رضاشاه و تبدیل او به یک دیکتاتور افتادند، اما ظاهرا دیر شده بودو مثمرثمر واقع نگردید. مصطفی فاتح، در خاطراتش مربوط به سالهای1306-1307ش، از ملاقاتش با تیمورتاش، داور و فیروزمیرزا صحبت به میان آورده، و اینکه آنان درصدد تاسیس حزب ایران نو بودند، «در این وقت من گفتم، اما این حزب نوشداروی پس از مرگ سهراب است». فاتح، مدّعی است بعد از این عبارت، به ارائه توضیحات بیشتری مبادرت ورزید، مبنی بر اینکه شما سه نفر در آغاز فعالیت، خود، سبب پروبال گرفتنِ بیش از اندازه رضاشاه و تبدیل او به یک شخص مستبد شده‌اید، اکنون، این اقدام شما در راستای تاسیس یک حزب سیاسی به منظور ایجادِ یک تکیه‌گاه و گروه حامی در برابر قدرت روزافزونِ پهلوی اول، بی نتیجه است، زیرا او اجازه چنین کاری را به شما نخواهد داد. «چند ماه بعد داور بمن گفت فلانی حرف آن روز تو تاثیر زیادی در همه ما کرد و هر سه حرف تو را بعدا تصدیق نمودیم ولی افسوس که حالا دیگر کار از کار گذشته و چاره‌ای نیست». 9 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1قاسم غنی، یادداشتهای دکتر قاسم غنی، جلد ‎۴، تهران‎: زوار‎، 1367ش، صص598-599. 2.باقر عاقلی، ذکاءالملک فروغی و شهریور ‎۱۳۲۰، تهران‎: علمی و سخن، ‎۱۳۶۷،‎ ص244. 3. محمود افشار، سیاست اروپا در ایران: اوراقی چند از تاریخ سیاسی و دیپلماسی، ترجمه: ضیاءالدین دهشیری، تهران‎:مجموعه انتشارات ادبی و تاریخی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی‎۱۳۵۸‎، ص457 . همچنین برای درک ملموس‌تر و بیشترِ این بینش داور، بنگرید به روایت همین شخص در مورد انتخابات یزد، ص463. 4.غنی، ج4، ص584. 5.روزنامه مرد آزاد، شماره 1، 8 دلو 1301ش، به نقل از: صدرهاشمی، تاریخ جراید و مجلات ایران، جلد4، اصفهان: کمال، 1363ش، ص201. 6.روزنامه مرد آزاد شماره 119، 28 اسد 1302ش به نقل از: کاوه بیات، اندیشه سیاسی داور و تاسیس دولت مدرن در ایران، مجله گفتگو ، دی 1372، شماره 2، ص131. 7. سیف‌الله وحیدنیا، خاطرات و اسناد، ج3، بی‌جا: وحید‎، 1364ش، ‎ص30. 8.برای نمونه، بنگرید به: ویپرت بلوشر. سفرنامه بلوشر، ترجمه: کیکاووس جهانداری، تهران‎: خوارزمی، ‎۱۳۶۹،‎ ص150. 9. علی جان‌زاده، خاطرات سیاسی رجال ایران از مشروطیت تا کودتای ‎۲۸ مرداد 1332، ج‎۱، تهران‎: جانزاده، ‎۱۳۷۱، ص266؛ اعظام قدسی، خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله، جلد2، بی جا: بی نا، 1342ش، ص545 منبع: محمدحسن پورقنبر، سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش مقالات منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام - خردادماه 1394

تشکیل حزب زحمت‌کشان توسط مرد مرموز سیاست ایران - به بهانه تاسیس حزب زحمتکشان ایران در سی اردیبهشت 1330

همای نخست‌وزیری بر شانه مرد مرموز سیاسی ایران ننشست که جز نخست‌وزیری به هیچ مرامی تا آخر عمر پایبند نبود به همین دلیل در ویترین سابقه سیاسی خود هیچ چیزی کم ندارد؛ از همراهی تا جدایی از مصدق و ضرب و شتم قرار دادن طرفداران او. ‌ حزب زحمتکشان پس از ناکامی در رسیدن رهبرش به نخست وزیری فعالیت‌هایش در حد گردهمایی تنزل یافت و بقایی وقتش را در مسائل غیر سیاسی می گذراند سید حسن آیت به علت مواضع تند سیاسی اش از حزب اخراج شد. از اواسط سال 56 و از زمان دولت دکتر جمشید اموزگار بقایی بار دیگر فعالانه وارد عرصه سیاس شد و از آبان 57 تلاش شد برای حفظ رژیم پهلوی بقایی به نخست وزیری گمارده شود. از نظر بقایی دیگر خیلی دیرشده بود دو ماه نیم قبل از خروج شاه از ایران، زاهدی از بقایی خواست شرایط خود را برای در دست گرفتن قدرت به عنوان نخست وزیری بیان کند. بقایی شانس ماندن شاه را ده درصد و ولیعهد را بیست درصد دانست. موسس حزب مظفر بقایی موسس حزب زحمتکشان در یک خانواده دارای پیشینه سیاسی در سال 1290 کرمان به دنیا آمد. پدرش، میرزا شهاب از فعالین انجمن‌های مخفی وابسته به لژ بیداری ایران در دوران محمدعلی شاه و نیز از فعالان سیاسی دوره مشروطه و نماینده کرمان در مجلس چهارم بود. وی در 1308 ش به خرج دولت برای ادامه تحصیل راهی فرانسه شد و تحصیلات تکمیل خود را در رشته فلسفه در دانشگاه سوربن به پایان رساند. پس از بازگشت به ایران و گذراندن دوره سربازی در کادر اداره دانشکده افسری، به ترتیب به عنوان مترجم، متصدی ارزیابی در بیمه ایران، رئیس فرهنگ کرمان، وکیل و نهایتاً مدرس دانشگاه تهران فعالیت نمود. بقایی در حزب قوام به شدت رشد کرد با رواج فعالیت احزاب سیاسی در فضای پس از شهریور 1320 مظفر راه پیشرفت خود را در فعالیت‌های حزبی یافت. او ابتدا به عضویت حزب اتحاد ملّی و مدتی بعد به عضویت حزب کار درآمد. با تأسیس حزب دمکرات ایران، به رهبری قوام‌، فعالیت سیاسی بقایی وارد مرحله جدیدی شد. وی بسان گروه کثیری از جوانان جویای نام آن زمان، به این حزب پیوست. او در حزب دمکرات قوام به سرعت رشد کرد، برای تأسیس و تصدی شعبه این حزب به کرمان رفت و سرانجام در سال 1326 به عنوان کاندیدای حزب دمکرات از کرمان به مجلس پانزدهم راه یافت. بقایی از دوستان علی زُهَری و عیسی سپهبدی از کارمندان سفارت فرانسه و حسن پاکروان رئیس بعدی ساواک و مادر فرانسویش امینه پاکروان بود. او با کمک اینان و حمایت سیاسی رضا حکمت (سردار فاخر) روزنامه شاهد را در 1326 ش تأسیس کرد و با بیان نظریات سیاسی خود در آن جریده بر شهرت خود افزود. بقایی از سرسخت‌ترین مخالفان رزم‌‌آرا بود در دوران نخست‌وزیری سپهبد حاج‌علی رزم‌آرا، بقایی سرسخت‌ترین مخالف او بود و به همین دلیل دستگیر و به یک سال زندان محکوم شد ولی در دادگاه تجدیدنظر تبرئه شد. این مخالفت‌ها و محاکمه‌های جنجالی، که توسط مطبوعات آن زمان انعکاس وسیع می‌یافت، شهرت بقایی را افزایش داد. در دوران نمایندگی مجلس، تا اسفند 1327، در جناح اکثریت بود و حتی از امضای ماده واحده‌ای مبنی بر الغای قرارداد نفت جنوب خودداری کرد؛ اما پس از مدتی، به اقلیت مجلس پیوست و به استیضاح دولت ساعد پرداخت و با قرارداد گس‌ـ گلشائیان مخالفت کرد و همچنین فعالیت مؤثر در ماجرای خانه سدان در تیر 1330 خود را به عنوان یکی از چهره‌‌های سیاسی کشور مطرح کرد. بقایی در اعتراض به تقلب های صورت گرفته در انتخابات مجلس شانزدهم، به همراه عده‌ای که سرشناس ترین آنها دکتر محمد مصدق بود، در دربار متحصن شد. هسته اولیه جبهه ملی ایران در این تحصن شکل گرفت که بقایی از بنیانگذاران آن بود و بعدها دبیر کل آن شد. او برای جلوگیری از تقلب در انتخابات، سازمان نظارت بر آزادی انتخابات را تشکیل داد. این سازمان بعد از انتخابات با عنوان سازمان نگهبان آزادی، که از جمله گروه‌های تشکیل دهنده جبهه ملی ایران بود، به فعالیت خود ادامه داد. چگونگی تاسیس حزب زحمتکشان پس از اختلافاتی که در جبهه ملی از بدو تشکیل دولت مصدق به علت ترکیب کابینه به وجود آمد، عده ای از همراهان پیشین جبهه ملی از آن جدا شده و برخی از آنها تشکل هایی ایجاد کردند. عبدالقدیر آزاد، فراکسیون وطن را تشکیل داد و مظفر بقایی حزب زحمتکشان ملت ایران را به وجود آورد. این حزب از ائتلاف سازمان نگهبانان آزادی که بقایی آن را ایجاد کرده بود با انشعابیون حزب توده به رهبری خلیل ملکی در اردیبهشت 1330 به وجود آمد. قبل از تشکیل حزب زحمتکشان، بقایی و عده ای از اعضای جبهه ملی با سفارت امریکا تماس می‌گرفتند در جلسات هفتگی که گاهی در منزل مهدی میراشرافی و گاهی در منزل فضل الله زاهدی تشکیل می‌شد بحث‌هایی درباره ایجاد تشکیلاتی برای مقابله با حزب توده صورت می گرفت. امریکایی‌ها علاوه بر حمایت از این فکر بقایی را مناسب‌ترین چهره برای رهبری این تشکیلات می دانستند. احمد ملکی مدیر روزنامه ستاره و از موسسین جبهه ملی نطفه تاسیس حزب زحمتکشان را در جریان ملاقاتهایی که میان تعدادی از اعضای جبهه ملی و سفارت امریکا صورت می‌گرفت، ذکر می کند و می‌گوید که بقایی برای مبارزه علیه کمونیسم مذاکراتی با مقامات سفارت انجام داد. او استدلال کرد که راه مبارزه علیه حزب توده تشکیل یک حزب متشکل و قوی در برابر آن است و برای خارج کردن حریف از میدان و ساقط کردن دولت‌ها تشکیل حزب ضروری است. او قول داد به کمک خلیل ملکی حزبی متشکل و قدرتمند تشکیل دهد. متعاقب این مذاکرات در جلسه ای که در حصارک کرج تشکیل شد مظفر بقایی در کنار حسین مکی، حائری زاده، مهدی میراشرافی، دکتر حسین فاطمی و جلال نائینی حضور پیدا کرد. در این جلسه امریکاییها برای تشکیل حزب وعده مساعدت های مالی دادند. به این ترتیب شعب حزب با مساعدت مالی امریکا و با استفاده از تجربه زمانی خلیل ملکی یکی پس از دیگری در شهرستان‌ها ایجاد شد. بقایی ضمن گسترش روابط خود با مقامات امریکا زمینه را برای ایجاد تشنجات فراهم می ساخت. بقایی در 14 مهر ماه 1330 به همراه دکتر مصدق به نیویورک مسافرت کرد که قرار بود در آن سفر مصدق در پاسخ به شکایت انگلیس در شورای امنیت سازمان ملل سخنرانی کند. قبل از این مسافرت بقایی با فینچ، وابسته کارگری سفارت امریکا درباره مرام حزب زحمتکشان به گفتگو نشست. در این ملاقات بقایی اطلاعاتی درباره منبع مالی حزب و اهداف سیاسی خود ارائه داد و ضمناً درباره اتحادیه های کارگری غیر کمونیست به فینچ گزارش داد. بقایی مدعی شد که حزبش حدود ده هزار عضو در تهران دارد و نیز ادعا نمود که در ایران یک میلیون نفر طرفدار حزب او هستند. حزب زحمتکشان در برابر حزب توده حزب زحمتکشان که تنها سازمان متشکل عضو جبهه ملی ایران به شمار می‌رفت نقش اصلی را در مقابله با نفوذ حزب توده به عهده گرفت مقابله این دو حزب حوادث خشونت آمیزی را به وجود آورد که در نهایت نهضت ملی را تضعیف کرد. چهاردهم آذر 1330 سازمان دانشجویی و دانش اموزی وابسته به حزب توده برنامه تظاهراتی را سازمان دادند که از جلوی دانشگاه تهران آغاز می‌شد و در میدان بهارستان خاتمه می‌یافت شهربانی اعلام کرده بود که از تظاهرات جلوگیری خواهد کرد. لیکن رهبری حزب توده تظاهرات را برگزار کرد. عوامل حزب زحمتکشان بقایی همراه با عناصر احزاب سومکا و پان ایرانیست در حالی که چوبدستی و میله آهنی حمل می کردند با شعارهایی به نفع مصدق و علیه حزب توده در خیابان ها به راه افتادند و موسسات، چاپخانه ها و روزنامه های مخالف دولت را آماج حمله قرار دادند و حتی به مغازه داران و دکه داران نیز حمله بردند و به مردم توهین کردند. شهربانی تهران این عملیات را تایید کرد. با این اقدام از یک طرف مصدق به دلیل سیاست هایش عامل شیوع کمونیسم در ایران معرفی می‌گردید و از طرف دیگر مسئولیت کشتارهایی چون 14آذر به دوش او گذاشته می شد و نتیجه اعمالی از این دست علیه دولت مصدق تمام می شد. چنین حوادثی ضربه‌های اساسی به دولت مصدق که در پی حل مساله نفت در جوی فارغ از تشنج بود وارد آورد. چنان که پس از حوادث 23تیر 1330 که جمعیت ملی مبارزه با استعمار (وابسته به حزب توده ) تظاهرات برگزار کرد و مظفر بقایی همراه سرلشکر حس بقایی (رئیس شهربانی) و ... به سرکوب تظاهرکنندگان پرداختند رادیو بی بی سی اعلام کرد: فاجعه روز یک شنبه نشان داد که دکتر مصدق حاکم و مسلط بر امور کشور نیست و کمونیست ها در کمین هستند که ایران را ببلعند و اگر انگلیس پای خود را از ایران کنار بکشد کار ایران تمام شده است». چنین حوادثی باز هم از سوی مظفر بقایی و حزبش تکرار شد.در هشتم فروردین 1331 نیز به دعوت سازمان جوانان دمکرات وابسته به حزب توده میتینگی به مناسبت پایان هفته جهانی جوانان در میدان فوزیه برگزار شد. پس از برگزاری مراسم شرکت کنندگان به تظاهرات پرداختند در خیابان های فردوسی و نادری زد و خوردی بین تظاهرکنندگان و مخالفین در گرفت که منجر به کشته شدن دو تن و زخمی شدن بیش از پنجاه تن گردید در سرکوب تظاهرات سازمان جوانان حزب توده عوامل بقایی مثل گذشته نقش فعالی را برعهده داشتند. انشعاب در حزب زحمتکشان در پی مخالفتهای بقایی با مصدق که مدت ها قبل از سال 1331 شروع شده بود دو دیدگاه در حزب زحمتکشان پدید آمد: دیدگاه بقایی که دوران همکاری با مصدق را پایان یافته می‌دید و دیدگاه خلیل ملکی که به تداوم همکاری با مصدق تمایل داشت از 26تیر ماه 1331 مواصع بقایی در این زمینه علنی شد. در این روز مصدق استعفای خود را روی میز کارش گذاشت و شاه احمد قوام را به جای وی منصوب نمود. در همین روز دکتر عیسی سپهبدی توسط بقایی با قوام دیدار کرد. خلیل ملکی و همراهانش از این ملاقات مطلع شدند و خواستار آن گردیدند که مضمون گفتگوهای سپهبدی با قوام به اطلاع اعضای حزب برسد. بقایی ابتدا تمارض کرد و در بیمارستان خصوصی «رضانور» بستری شد پزشک وی اعلام کرد که کسی حق ملاقات با بقایی را ندارد به دلیل تمارض بقایی رسیدگی به این مساله تا مهرماه 1331 به تعویق افتاد. در این زمان مخالفت بقایی با نهضت ملی کاملا آشکار شد. در 20 مهر ماه 1331 جلسه حزبی تشکیل شد و بقایی که می کوشید از پاسخگویی طفره رود با عصبانیت جلسه را ترک کرد و از حزب استعفا نمود و در خانه نشست. سپس هواداران او در عصر 22مهرماه 1331 به دفتر حزب ریختند و طرفداران ملکی را پس از ضرب و شتم بیرون رانده و بقایی را از منزل به مرکز حزب آوردند و در اجتماعی 12هزار نفر از اعضای حزب را اخراج کردند. بقایی در اعلامیه ای که در روزنامه شاهد منتشر شد علت اخراج خلیل ملکی را کمونیست بودن او عنوان کرد. در پی این اطلاعیه حزب زحمتکشان به دو گروه منشعب شد : حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری بقایی و حزب زحمتکشان ملت ایران «نیروی سوم» به رهبری خلیل ملکی. حزب و کودتای 28 مرداد 1332 چند روز پس از انشعاب در حزب زحمتکشان روابط ایران و انگلیس در پی یادداشتی که دکتر حسین فاطمی وزیر امورخارجه دولت مصدق به سفارت انگلیس تسلیم کرد قطع شد به دنبال این اقدام فعالیت مخالفان دولت شدت گرفت و بقایی و حزبش از رهبران اصلی مخالفان بودند و در ماجرای نهم اسفند 1331 نیز که شاه به توصیه مصدق قصد خروج از کشور را داشت اما با توطئه سلطنت طلبان که به خانه مصدق حمله کردند و شاه را منصرف نمودند بقایی آشکارا به نفع شاه موضع گیری کرد و در ماجرای قتل سرلشکر محمود افشار طوس رئیس کل شهربانی دولت مصدق نیز ایفای نقش نمود و تصمیم به قتل افشار طوس در خانه بقایی و توسط او گرفته شد. در 25مرداد بقایی و زهری دستگیر شده و به زندان عشرت آباد انتقال یافتند. زهری فردای آن روز آزاد شد اما بقایی تا کودتا و سقوط دولت مصدق در زندان بود. در ماجرای کودتای 28 مرداد نیروهای بقایی از جمله افرادی بودند که به خانه مصدق حمله بردند. سازمان مخفی حزب زحمتکشان شعب خود را در سایر نقاط هم دایر کرده بود شعبه کرمان در روز 28 مرداد با همکاری اوباش آن منطقه سرهنگ سخایی رئیس شهربانی کرمان را با وضع فجیعی به قتل رسانید. حزب زحمتکشان پس از کودتای 28مرداد پس از کودتای 28مرداد 32 در حزب زحمتکشان اختلافاتی به وجود آمد. گروهی از اعضای حزب که ظاهرا از ماهیت عملیات بقایی بی اطلاع بودند؛ رویاروی سیاست های او قرار گرفتند و بار دیگر پس از انشعاب خلیل ملکی از حزب که به دنبال وقایع 30 تیر انجام شد، در صفوف حزب رخنه افتاد. در یک طرف عناصر وفادار به بقایی و در طرف دیگر معترضان قرار داشتند که سرشناس ترین آنها عباس دیوشلی بود که حوادث 28 مرداد را مورد تایید قرار نمی داد. اما مخالفتهای درون حزب چندان اهمیتی نداشت و بقایی هم آن را جدی نمی گرفت. عناصر تعیین کننده در خارج از حزب قرار داشتند. حسین خطیبی از برجسته ترین آنها بود که روابط صمیمانه خود را با دربار حفظ کرده بود. او پس از 28 مرداد به عنوان مسئول سازمان نظامی حزب زحمتکشان با شاه ارتباطی نزدیک داشت و عزل و نصبهای ارتش با نظر وی انجام می گرفت. بدیهی است که نقطه نظرات بقایی از طریق خطیبی به شاه منعکس می شد. بقایی برای رسیدن به نخست وزیری زاهدی را پیش رو داشت درگیری با زاهدی و هیاهویی که بر سر انتخابات مجلس هجدهم به راه انداخت باعث شد تا به زاهدان تبعید شود. در ایامی که وی در تبعید بود اوضاع حزب زحمتکشان به شدت متشنج شد. عده ای به رهبری عباس دیوشلی عضو کمیته مرکزی حزب وقایع 28 مرداد را کودتا تلقی می کردند در حالی که بقایی دستور داده بود این روز را به عنوان قیام ملی جشن بگیرند به هر حال جشن 28مرداد توسط بقایی و طرفدارانش در حزب برگزار شد ولی دیوشلی در آن شرکت نکرد. احتضار حزب پس از برکناری زاهدی و نخست وزیری حسین علاء، بقایی همچنان به فعالیت برای رسیدن به نخست وزیری ادامه می داد اما حوادث نشان می‌داد که آینده‌ای برای بقایی و حزب او وجود ندارد. حتی اعضای رده بالای حزب نیز آن را جدی نمی گرفتند. معلوم شد که حزب زحمتکشان تنها وسیله ای برای آشوبگری سیاسی و تحقق اهداف کانون های سلطه گر خارجی و تحکیم سلطه دربار پهلوی بوده است. هیئت اجرائیه حزب تشکیل جلسه نمی داد همه چون فراریان جنگ میدان مبارزه را ناجوانمردانه خالی نموده و حزب را بدون سرپرست و مقام مسئول به امید خدا رها کرده بودند. حسین بنکدار از یاران بقایی در کمیته مرکزی حزب زحمتکشان با حالتی که حکایت از شگفتی داشت خطاب به بقایی نوشت:«آیا می دانید هنوز هم بعد از گذشت دو سال و اندی از قیام 28مرداد عده ای از رفقای ما آن را کودتا معرفی می کنند» تشکیلات علنی حزب زحمتکشان لحظات احتضار خود را سپری می کرد اما سازمان اطلاعاتی و مخفی آن به رهبری خطیبی همچنان فعال بود در سال 1336 بقایی دیگر یک چهره سیاسی فعال به شمار نمی رفت. در واقع از این زمان حیات سیاسی بقایی به پایان رسیده بود و او در تحولات کشور نقش جدی نداشت و لاجرم اوقات فراغت خود را در محافل دوستان و آشنایان می گذرانید و گاه با چهره های فرهنگی نیز معاشرت داشت. حزب زحمتکشان در دهه 40 بقایی به علت اقداماتش در سال 1339 مجددا دستگیر شد وی قصد داشت مانند روزهای نهضت ملی در صفوف مخالفین نفاق ایجاد کند و با ایجاد هیاهو توجه عموم را به طرف خود معطوف نماید. کارکرد بقایی و حزب زحمتکشان در این زمان چون گذشته بود بقایی به شکل فرمایشی دستگیر شد پس از آزادی علیه دولت امینی فعالیتی نکرد چنانچه اعضای رده پایین حزب زحمتکشان در این زمینه از او سوال کردند و بقایی در پاسخ اعلام کرد که دولت امینی را تایید کرده و می کند زیرا وی اقدامات مالی محالی ممکن را انجام داد و یک عده را از تخت فرعونی به خاک کشید اما با روی کار آمدن اسدالله علم ظاهرا به مخالفت با او پرداخت. در نخستین کنگره حزب زحمتکشان در اصفهان این مخالفت علنی شد بقایی از علم خواست از نخست وزیری کناره گیری کند. اما در ماجرای سرکوب طلاب حوزه علمیه قم در فضیه فروردین سال 42 بقایی هیچ واکنشی نشان نداد و دستور داد عناصر حزب نیز حتی الامکان در تحولات جاری کشور از خود عکس العملی نشان ندهند. سکوت بقایی و حزبش در قبال نهضت امام خمینی اعتراض بخشی از اعضای حزب را باعث گردید گفته می شد که روحیه اعضای حزب در برابر این استراتژی متزلزل شده است. ولی الله قدیمی عضو حزب از فریدونی خواست تا نحوه واکنش آنها در برابر روحانیون را تسریع کند. فریدونی پاسخ داد که بقایی با روحانیون در تماس است و آنها را رهبری می کند قدیمی به کذب بودن این ادعا واقف بود و مدعی شد که این سخن دروغ برای سرگرم نمودن اعضاست. سه روز بعد از ماجرای 15خرداد در جلسه 18/3/42 حزب بقایی موضع صریح خود را در برابر نهضت امام خمینی بیان کرد:این انقلاب را ما سه سال پیش گفته ایم و تمام تلاش ما بر این بود که هیئت حاکمه را متوجه کنیم انقلاب پیش نیاید لیکن در اثر عدم توجه زمامداران انقلاب شروع شده است و نتیجه اش چه خواهد شد . معلوم نیست زیرا انقلاب کور است به طوری که مشاهده شد خرابکاری ها بیشتر از طرف عوامل دولتی صورت گرفته است و مردم را آن عوامل به طرف خرابکاری سوق می داده اند دکتر بقایی گفت ما همچنان سکوت خواهیم کرد ولی افراد حزب بایستی تا آنجایی که برایشان تولید خطر ننماید با مردم همکاری و آنها را ارشاد نمایند. اما بایستی همه افراد حزب بدانند که اگر یکی از افراد حزبی زخمی یا دستگیر شود بنده که رهبر حزب می باشم و به همگی شما علاقمند نیز هستم برایش فاتحه هم نخواهم خواند. مبارزه را که عده ای روحانی شروع نموده اند اگر ما دخالت کنیم علاوه بر این که آنها را سست خواهیم نمود و باعث رکود مبارزه آنها خواهیم شد و ما نیز سوء استفاده چی معرفی خواهیم شد که از مبارزه عده ای استفاده نموده و به نام خودمان تمام کنیم ما هرگز در این فکر نبوده و نخواهیم بود. بعد از ماجرای فروردین ماه فیضیه سید جلال حسینی یکی از اعضای حزب زحمتکشان نظر امام را در مورد بقایی جویا شده بود به گزارش ساواک امام پاسخ داده بود:«خود دکتر بقایی سازمان امنیتی است و گرنه چرا تلاش نمی کند و با ما همگامی ندارد» مخالفت سید حسن آیت با سیاست حزب یکی از اعضای حزب زحمتکشان که علیه سیاست سکوت بقایی معترض بود و روش او را در برابر تحولات جاری کشور مورد انتقاد شدید قرار می داد سید حسن آیت بود در یکی از جلسات حزبی آیت در مورد سکوت بقایی و این که چرا قانون حکومت نظامی شامل حال حزب نمی شود از بقایی پرسش کرد. بقایی رندانه پاسخ داد که باید از دولت پرسید چرا مزاحم آنان نمی شوند اما دلیل سکوت این است که او از مدت‌ها پیش این وضع را پیش بینی می‌کرد اما دولت ها به سخنان او توجهی نکردند پس بگذار آنها رسوا شوند بودن این که از طرف او سخنی علیه دولت گفته شود. در چنین اوضاعی سید حسن آیت عضو حزب در سوم آذرماه 1342 نامه ای مفصل و مشروح مشتمل بر94صفحه به بقایی نوشت در این نامه گوشه هایی از اوضاع و احوال سیاسی ایران و مواضع آیت در برابر آن بیان شده بود بقایی آیت را عنصری «کج فکر» لقب داد و فعالیتهای او را سمپاشی تلقی می کرد و حتی لغت «مخرب» هم به القاب او اضافه شد. آیت از دید عناصر قدیمی حزب فردی«جوان» ، «پچه» و «احساساتی» شناخته می‌شد لیکن خود او نوشت که غرضش از نوشتن نامه چیزی جز پیشرفت و اعتلای حزب نیست. حزب و آخرین روزهای شاهنشاهی حزب پس از ناکامی در رسیدن رهبرش به نخست وزیری فعالیتهایش در حد گردهمایی تنزل یافت و بقایی وقتش را در مسائل غیر سیاسی می گذراند سید حسن آیت به علت مواضع تند سیاسی اش از حزب اخراج شد. از اواسط سال 56 و از زمان دولت دکتر جمشید آموزگار بقایی بار دیگر فعالانه وارد عرصه سیاس شد و از آبان 57 تلاش شد برای حفظ رژیم پهلوی بقایی به نخست وزیری گمارده شود. از نظر بقایی دیگر خیلی دیرشده بود دو ماه نیم قبل از خروج شاه از ایران، زاهدی از بقایی خواست شرایط خود را برای در دست گرفتن قدرت به عنوان نخست وزیری بیان کند. بقایی شانس ماندن شاه را ده درصد و ولیعهد را بیست درصد دانست. در اواسط دی ماه 57 بقایی به دیدار شاه رفت اما در پایان ملاقاتش بار دیگر از چاره اندیشی دیر هنگام شاه سخن گفت و در ملاقاتی با فرح نیز کار را تمام شده دانست با قرار گرفتن شاهنشاهی در سراشیبی سقوط ، حزب زحمتکشان و بقایی فرصتی را که رژیم بری فرار از سقوط حاضر بود در اختیار آنها قرار دهد از دست داد. حزب پس از پیروزی انقلاب اسلامی متعاقب پیروزی انقلاب اسلامی در مواضع مظفر بقایی چرخش بنیادین صورت گرفت او اگرچه از اساس با هرگونه تحول انقلابی مخالف بود و بارها خطر انقلاب کور را تشریح نموده بود لیکن برای مدتی با حوادث ظاهرا همدلی نشان داد این تظاهر بیش از حدود ده ماه طول نکشید در دوم دی ماه 1358 بقایی در محل حزب زحمتکشان سخنرانی طولانی ایراد کرد که به وصیت نامه سیاسی مشهور شد در همین احوال از طرف کمیته کرمان حزب زحمتکشان مجموعه‌هایی در دفاع از بقایی منتشر شد کتابهای در پیشگاه حقیقت و چه کسی منحرف شد؟ در همین راستا و به منظور تبرئه بقایی از سوابقش انتشار یافت. وصیت نامه سیاسی که طی آن بقایی بازنشستگی خود را در عرصه سیاست اعلام کرده بود چند رویه داشت: نخست آنکه با فرو ریختن نظام سلطنت دیگر فلسفه وجودی برای حزب زحمتکشان که در چارچوب قانون اساسی شاه و به منظور حفظ سلطنت فعالیت می کرد وجود نداشت دوم اینکه وی بار دیگر سعی کرد از آب گل آلود ماهی بگیرد و خود را آلترناتیوی در قبال جمهوری اسلامی جلوه دهد. حوادث بعدی نشان داد که بقایی در حقیقت خود را بازنشسته سیاسی نکرده بود بلکه دور جدیدی از تکاپوهای سیاسی اش را آغاز می کرد. متعاقب اعلام بازشنستگی طی یک نظر سنجی از اعضای حزب زحمتکشان کلیه آنها مخالفت خود را با این قضیه اعلام کردند. از نظر آنها بقایی یعنی حزب زحمتکشان و بدون وجود او حزبی وجود نخواهد داشت. بقایی تلاشهایی به منظور ملاقات با امام انجام داد لیکن آن بزرگ که به خوبی با ماهیت بقایی آشنایی داشت هرگز راضی به این ملاقات نشد و حتی نامه های او را بدون جواب گذاشت. بقایی بعد از انقلاب به جرم مشارکت در کودتا نوژه دستگیر شد بقایی به جرم مشارکت در کودتای نوژه در 21 تیر به همراه 65نفر دیگر دستگیر شده و ده روز بعد با سپردن تعهدی مبنی براینکه از ایران خارج نشود آزاد شد اما گردش پرونده مدتی ادامه یافت و بالاخره منجر به برائت او از اتهامات داده شد از این زمان به بعد تا مدت حدود 5سال و نیم ظاهرا هیچ گونه حرکتی از بقایی دیده نشد. توطئه های ضد انقلاب یکی پس از دیگری فروکوبیده شد. اینک دیگر بقایی هم توان آن را نداشت که کوچکترین اقدامی علیه تمامیت سیاسی جمهوری اسلامی انجام دهد و پایگاه ضد انقلاب به کلی درهم شکسته شده بود در 27دیماه سال 64 بقایی به دعوت منصور رفیع زاده به امریکا رفت و اواسط سال65 به ایران بازگشت و به کرمان رفت وی اول فروردین 1366 در کرمان به جرم ارتباط با سازمانهای جاسوسی بیگانه و توطئه علیه جمهوری اسلامی ایران دستگیر شد و اندکی بعد به علت بمیاری سفلیس درجه 3 و کهولت سن در 26ابان 66 در بیمارستان مهر تهران درگذشت. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: سایت جام‌جم ایام - خردادماه 1394

...
16
...