انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

گوادلوپ؛ کنفرانسی که می‌خواست پهلوی دوم را نجات دهد

کنفرانس گوادلوپ، گردهمایی بود که بین چهار دولت غربی، برگزار شد؛ در گوادلوپ، جزیره‌ای کوچک در شرق دریای کارائیب و غرب اقیانوس اطلس و در قلمرو دولت فرانسه. فرانسه، آمریکا، انگلیس و آلمان دولت‌هایی بودند که دراین اجلاس شرکت کردند. تاریخ برگزاری این گردهمایی، اوایل ژانویه 1979، برابر با 14 دی ماه 1357 بود. اگر نگاهی به وقایع آن روزهای ایران و جهان، بیندازیم، برخی دلایل و چرایی برگزاری این اجلاس مشخص می‌شود. در دی ماه 1357، اوضاع ایران، در پی تغییر چندین دولت حکومت پهلوی و برپایی حکومت نظامی، بسیار آشفته بود. مطبوعات در اختناق قرار داشتند. کارگران کارخانه‌ها دست به اعتصاب زده بودند. دانشگاه‌ها تعطیل شده بودند. اکثر پروازهای داخلی و خارجی، لغو شده بودند. به دستور امام خمینی(ره)، بسیاری از سربازان، از پادگان‌ها فرار کرده بودند. تظاهرات مردم، هرروز ادامه داشت. دولت شریف امامی به ازهاری سپرده شده بود، که این دولت نظامی نیز همزمان با تشکیل کنفرانس گوادلوپ سقوط کرد. پس از آن، بختیار به دستور شاه، تشکیل کابینه رابه عهده گرفت، که ازحمایت مردمی، بی‌بهره بود. از مهم‌ترین مسایل روز جهانی آن دوره، می‌توان به کودتای کمونیستی در افغانستان، خشونت‌های نژادی در آفریقای جنوبی، اشغال نظامی کامبوج توسط ارتش ویتنام و شکل‌گیری انقلاب اسلامی اشاره کرد. این کنفرانس، با دعوت و تشویق ژیسکاردستن، رئیس‌جمهوری وقت فرانسه، صورت گرفت، که مهم‌ترین دلیل آن، میزبانی کشور فرانسه برای امام خمینی(ره) بود. رئیس‌جمهوری وقت فرانسه، باور نمی‌کرد شاه دیگر جایی در ایران ندارد. به همین دلیل، گزارش‌های سفیر فرانسه مبنی بر خروج حتمی شاه از کشور را، حالتی بدبینانه توصیف کرد. به همین دلیل و برای اطمینان بیشتر، میشل پونیاتوسکی را که دوست شاه بود، به تهران فرستاد. هنگامی که گفته‌های پونیاتوسکی را کنار گزارش سفیرخود قرارداد، آشفته وسراسیمه، سران سه کشور غربی را به گوادلوپ دعوت کرد؛ که اسامی آنها بدین شرح است: جیمز کالاهان (نخست‌وزیر انگلیس)، هلموت اشمیت (صدراعظم آلمان فدرال)، کارتر (رئیس جمهوری آمریکا) به همراه زبیگنیو برژینسکی (مشاورامنیت ملی رئیس جمهوری آمریکا). در گزارشی که پونیاتوسکی، سفیر فرانسه می‌نویسد، آمده است: «شاه گفته است که من در صحنه‌ سیاست تنها مانده‌ام و خیلی‌ها مرا ترک کرده‌اند، من از خود می‌پرسم آیا در عرصه‌ سیاست خارجی نیز از من روی گردان شده‌اند؟ آیا در غرب توطئه‌ای علیه من در جریان است؟ آیا آنها تصمیم نگرفته‌اند که مرا رها کنند؟ آیا فکر نمی‌کنند که من از مرز بدون بازگشت عبور کرده‌ام؟ اگر اینطور است، بهتر است مرا از همین حالا آگاه کنید، تا از همین حالا جهت‌گیری‌های لازم را به عمل آورم. آمریکایی‌ها می‌گویند تا آخر از من، حمایت می‌کنند، ولی من می‌دانم که در این مورد تردیدهای جدی وجود دارد.» وی، در ادامه به اعتراف شاه در مسایل داخلی کشور اشاره کرده که مضمون آن بدین شرح است: «شاه متوجه اشتباهات خود، در یک سال اخیر شده بود و گفته بود، در غیر این صورت کارمان به اینجا نمی‌کشید، اما علاوه برفساد، دلایل عمیقی اوضاع فعلی را به وجود آورده است که برخی ازآنها بدین شرح است: ایران، برای غربزدگی شتابزده، نظیر آنچه آتاتورک در کشورش انجام داد آمادگی نداشت. تجدید حیات جریان مذهبی روحانیت شیعه که با سلسله شاهنشاهی خصومت دیرینه دارد، عرصه را به یک زورآزمایی تبدیل کرده است.» طبق این گزارش، سران غرب به خوبی به ناامیدی شاه پی بردند و وی را در اداره امور کشور درمانده یافتند. دراین صورت، بدیهی است که باید برای آیندة وی تصمیم‌گیری کنند. مهم‌ترین مکالمات وتصمیمات کنفرانس گوادلوپ چنین گزارش شده است. در آغاز صحبت‌ها، ژیسکاردستن از جیمز کالاهان خواست موقعیت شاه و ایران را برای دیگران جمهور مطرح کند. کالاهان، با توجه به گزارشی که از سفیر انگلیس به وی ارائه شده بود اوضاع ایران را بحرانی توصیف کرد و گفت: «شاه از دست رفته و دیگر قادر به کنترل اوضاع نیست. راه‌ حل واقعی برای جانشینی او هم وجود ندارد. مردان سیاسی که در میدان مانده‌اند، توانایی‌های محدودی دارند. به علاوه بیشتر آنها با رژیم، ارتباط و مراوداتی داشته‌اند و آلوده به مسائل و مشکلات این رژیم هستند. آیا ارتش می‌تواند در این میان، یک نقش انتقالی ایفا کند؟ نه، ارتش، فاقد تجربه سیاسی است و فرماندهان آن هم به شاه وفادارند.» سپس رییس‌ جمهوری فرانسه، طبق گزارش سفیر خود، روسای جمهور کشورهای حاضر در جلسه را به حمایت از شاه، تشویق کرد. از نظر وی، خطر سقوط شاه و احتمال دخالت شوروی در امور ایران، مهم‌ترین دلایلی بود که غرب باید از آن جلوگیری می‌کرد. وی افزود که شاه از وی درخواست کرده که برای کاستن از مداخله شوروی، به طور مشترک اقدام کنند. از نظر او لازم بود از طرف سران، به شوروی هشدارداده شود تا بداند که این سران، مستقیما نگران اوضاع هستند. عقیده او، بر این بود که شاه با این که تنهاست، اما تنها نیرویی است که در برابر جریان مذهبی، ایستادگی می‌کند. همچنین با توجه به معضلات اقتصادی بسیاری که طبقه متوسط ایران با آن روبه‌روست، می‌تواند از این فرصت به نفع خود، در آینده استفاده کند. پس از آنها، رییس‌جمهوری آمریکا گفت: «اوضاع ایران به کلی تغییر کرده است. شاه، دیگر نمی‌تواند بماند. مردم ایران، دیگر او را نمی‌خواهند و دولتمرد توانایی در ایران باقی نمانده است که حاضر به همکاری با او باشد. اما جای نگرانی نیست، نظامی‌ها هستند. آنها قدرت را به دست خواهند گرفت. بیشتر فرماندهان نظامی ایران در مدارس ما تحصیل کرده‌اند و فرماندهان و روسای ارتش ما را خوب می‌شناسند. آنها، حتی یکدیگر را به اسم کوچک صدا می‌کنند.» حاضرین در این جلسه متعجب شدند وبا خود اندیشیدند آیا واقعا ارتباط افسران ایرانی وآمریکایی کارساز است؟ کارتر که نگاه‌های ناباورانه آنها را می‌دید ادامه داد: «بله! همین طور است که گفتم. اطمینان داشته باشید که آنها باهم صمیمی وخودمانی هستند. من در این مورد، از ژنرال‌هایمان تحقیق کرده‌ام. آنها همدیگر را به اسم کوچک صدا می‌کنند.» بعدازظهر روز این گفت‌وگو، رئیس‌جمهوری آمریکا از طریق تلفن، با سایروس ونس، وزیر امورخارجه صحبت کرد. ظاهرا نظامیان ایران، به سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران گفته بودند تصمیم گرفته‌اند اقداماتی انجام دهند. آنها تهدید کرده بودند که از خروج شاه از کشور جلوگیری می‌کنند و آمادة سرکوب مخالفان حکومت هستند. سایروس ونس و والتر ماندیل، طی جلسه‌ای که با هم داشتند، نظامیان را از این کار برحذر داشتند؛ اما مشورت کارتر و برژینسکی، مشاور امنیت ملی وی، حرف دیگری بود که بدین شرح است: «این کاری است که باید انجام شود. اگر ما در این موقع که شاه و نظامیان تصمیم گرفته‌اند کاری انجام دهند ممانعت کنیم، مسئولیت تاریخی عظیمی بر عهدة ما گذاشته خواهد شد.» هدف آمریکا حمایت از دولت بختیار بود. کارتر از سولیوان، سفیر آمریکا در تهران خواست نظر شاه را در این مورد بپرسد و در این موقعیت از خروج شاه از کشور جلوگیری کند. کارتر چنین می‌پنداشت که از راه‌های دیگری می‌تواند از وقوع انقلاب اسلامی جلوگیری کند، اما مشاور وی یعنی برژینسکی خواهان کودتا بود. پس از اینکه از شاه در این مورد نظرخواهی شد، وی گفت که کودتا دولت بختیار را تضعیف می‌کند، بنابراین مناسب دید کشور را مدتی ترک کند. در همان روز، ونس به کارتر پیشنهاد کرد به منظور کاهش مخالفت‌های انقلابیون، آمریکا با آیت‌الله خمینی تماس بگیرد، اما برژینسکی مخالفت کرد و گفت: «این اقدام موجب شکسته شدن روحیه ارتش و نظامیان می‌شود.» در طول روز‌های برگزاری کنفرانس، دولت‌های غربی هر چه بیشتر راجع به کودتا و مخالفان حکومت پهلوی گفت‌وگو می‌کردند، کمتر به نتیجه می‌رسیدند، زیرا اوضاع ایران آنها را دچار تحیر کرده بود. سرانجام روز 17 دی ماه 1357 کنفرانس گوادلوپ پایان یافت. ونس، وزیر خارجه آمریکا به عنوان سخنگوی کنفرانس، به روزنامه‌ها چنین گفت: «شاه در نظر دارد تعطیلات خود را خارج از ایران بگذراند و دولت ایالات متحده نیز این تصمیم شاه را تایید می‌کند. آمریکا احساس می‌کند شاه دیگر در آینده نقشی ندارد.» از آنجا که این کنفرانس، محرمانه و غیر رسمی بود، بنابراین نتایج آن نیز تا حدی محرمانه باقی ماند و از آن، تنها اخبار ضد و نقیضی به رسانه‌ها رسید. دکتر صادق طباطبایی که از همراهان انقلابی امام خمینی(ره) بود، در این زمینه گفته است: «نتایج این کنفرانس از طریق وزارت خارجه آلمان به ما اطلاع داده شد که بین ژیسکاردستن و هلموت اشمیت از یکسو و جیمی کارتر از سوی دیگر، اختلاف نظر افتاد. به این ترتیب که کارتر معتقد بود که هنوز باید این وضع را در ایران تحمل نمود و باید به آقای خمینی و مسلمانان فشار آورد که دولت بختیار را بپذیرند، اما هلموت و ژیسکاردستن اعتقاد داشتند که دیگر دوران حکومت شاه به پایان رسیده است و نگهداری شاه به زور ارتش، موجب این نخواهد شد که مردم آرام شوند. خونریزی‌ها به این طریق بیشتر خواهد شد. بنابراین بهتراست که انقلاب، سیر طبیعی خود را طی کند.» منابع مختلفی هم در این زمینه خبررسانی کردند که یکی از آنها اشاره کرد: «رئیس جمهور فرانسه پیشنهاد کرد پیکی به تهران فرستاده شود و از شاه مصرانه خواسته شود که ایران را ترک کند. کارتر از پیشنهاد ژیسکاردستن ناراحت شد و اظهار داشت حاضر نیست برای ماندن یا رفتن به شاه تکلیفی کند، اما با همکاری انگلستان تسهیلات لازم را برای عزیمت شاه، در آینده فراهم خواهد کرد. کالاهان و اشمیت، با این پیشنهاد موافقت کردند.» پس از پایان کنفرانس هم جیمی کارتر حرف‌هایی می‌گفت مبنی بر اینکه هیچ یک از سران حاضر در این نشست، علاقه‌ای به پشتیبانی از شاه نداشتند. او می‌گفت: «در گوادلوپ هیچ کدام از رهبرانی که با من گفت‌وگو کردند، اشتیاق زیادی به حمایت از شاه نشان ندادند. هر سه آنها فکر می‌کردند که شاه باید جای خود را به یک حکومت غیرنظامی بدهد و ایران را ترک کند. اما آنها در این مورد با من هم عقیده بودند که ارتش باید متحد بماند و نشان دهد که هیچ گونه تمایلی به آیت‌الله خمینی و عناصر تندرو ندارد. ژیسکاردستن به طور خصوصی به من گفت که وی قصد اخراج آیت‌الله خمینی از فرانسه را داشته، ولی شاه از او درخواست کرده بود این کار را نکند زیرا اگر آیت‌الله خمینی در لیبی یا یک کشور دیگر عربی که مخالف ایران است مستقر شود، به مراتب خطرناک‌تر خواهد بود.» در نوشته‌های باری روبین، پژوهشگر آمریکایی درباره کنفرانس گوادلوپ هم آمده است: «رهبران سه کشور اروپایی موافق بودند که کار شاه دیگر تمام شده است. سخنانی که ژیسکاردستن بعد از همه ایراد کرد درباره این نکته خیلی قوی بود. او گفت: اگر شاه بماند، ایران دچار جنگی داخلی خواهد شد. مردم زیادی کشته خواهند شد و کمونیست‌ها نفوذ فوق‌العاده زیادی به دست خواهند آورد. نهایتا مستشاران نظامی امریکایی حاضر در صحنه در زد وخورد‌ها درگیر می‌شوند و این امر ممکن است زمینة دخالت روس‌ها را فراهم سازد. او در ادامه گفت: آنچه اروپا احتیاج دارد، نفت ایران و ثبات منطقه است.» از بازتاب‌ خبری رسانه‌ها هم می‌توان به روزنامه یونایتدپرس اینترنشنال اشاره کرد که یک روز بعد از کنفرانس نوشت: «شاه ایران، در حالی که چشم به راه پاسخ ایالات متحده آمریکاست، باید سرانجام تصمیم بگیرد که در ایران بماند یا به یک مرخصی که ممکن است منجر به پایان سلطنتش شود برود. آمریکا به خاطر مخالفت‌های روز افزون و همه جانبة مردم ایران، نمی‌تواند از او حمایت کند.» شاه نیز در مورد تصمیماتی که در اجلاس گوادلوپ، در مورد خروج وی از ایران گرفته شد، گفت: «از ماه دسامبر فشار برای بیرون رفتن من از کشور شروع شد، طی چند هفته مذاکره بر سر تشکیل یک دولت ائتلافی، شرط اولیه عزیمت من به خارج برای استفاده از تعطیلات بود... به گمانم در کنفرانس گوادلوپ فرانسه و آلمان، با پیشنهاد انگلیس و آمریکا در اخراج من، موافقت کردند.» به هرحال، نظرات محققین و راویان در این زمینه بسیار است، عده‌ای بر اختلاف نظر و عده‌ای بر اتفاق ‌نظر سران دولت‌های غربی مبنی برخروج شاه از ایران سخن گفته‌اند. اما آنچه بدیهی است این بود که غرب دریافته بود شاه به آخر خط رسیده است، عنان حکمرانی از دست او خارج شده و ادامة سلطنت وی، با وجود آن همه مخالف، فقط به آشوب‌ها ودرگیری‌های بیشتر خیابانی می‌انجامد. گذشته از همة این موارد، غرب منافعی در ایران داشت که مهم‌ترین آن نفت بود. آنها چاره‌ای می‌اندیشیدند که پس از خروج شاه و استقرار دولت یا حکومت اسلامی، آیا همچنان می‌توانند روابطی با ایران داشته باشند؟ به همین دلیل، پس از بازگشت کارتر به واشنگتن و مشورت با مقامات آمریکایی، قرار می‌شود به واسطه دولت فرانسه به نیابت از آمریکا، با امام خمینی(ره) گفت‌وگو شود. 18 دی ماه 1357، دو نفر از سوی رییس جمهوری فرانسه، به نوفل لوشاتو رفتند. آن دو نفر، پیامی از جانب کارتر برده بودند که مضمون آن بدین شرح بود: «کارتر گفت که اوضاع ایران بحرانی است و بهتر است برای آرام شدن اوضاع، از دولت بختیار حمایت کنید تا در کشورتان، جهت دموکراتیزه شدن، در نهایت با سیستم انتخابات، نوع حکومت تعیین شود.» امام خمینی(ره) در پاسخ به آن دو نفر فرمودند: «تعجب می‌کنم که آقای کارتر که خود دموکرات است و در یک کشور دموکرات حکومت می‌کند، باید پایبند به قانون باشد، چرا از ما مطالبه می‌کند، خلاف قانون عمل کنیم؟ ایشان مگر نمی‌دانند که سلطنت شاه غیرقانونی است و سمت بختیار که از طرف شاه منصوب شده، غیرقانونی است.» منابع: 1- بیدخوری، یوسف، در گوادلوپ چه گذشت؟، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، چاپ سوم 2- سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی (http://www.ir-psri.com) 3- پایگاه اطلاع رسانی حوزه (http://www.hawzah.net)

انقلاب اسلامی در نقده

نقده یکی از شهرهای جنوبی استان آذربایجان غربی است که در دوره انقلاب شهری کوچک اما فعال در مبارزه علیه حکومت پهلوی بود. در ادامه، برخی از رویدادهای این مبارزه مرور می‌شود. در مجلس ترحیمی که به مناسبت درگذشت یکی از اهالی قریه محمدیار از توابع نقده در تاریخ پنجم بهمن سال 1356 برگزار شده بود یکی از روحانیون به نام شیخ محمدتقی محرر که دبیر هم بود از تظاهرات مردم قم و شهادت چند نفر از طلاب سخن گفت. وی ادامه داد که مردم خواهان بازگشت امام خمینی(ره) و برپایی حکومت جمهوری شده‌‌اند. بر طبق رأی کمیسیون امنیت اجتماعی نقده در تاریخ هفتم اسفند دو نفر به نام‌های شیخ مرتضی رضوی و حاج نصیر مرادی به اتهام تحریک مردم برای بستن مغازه‌ها در روز بیست ونهم بهمن مصادف با چهلمین روز شهادت شهیدان قیام 19 دی قم هر یک به هشت ماه تبعید محکوم شدند.(1) در روز سی‌ام فروردین سال 1357 یکی از دبیران اُشنویه به علت داشتن تعدادی اعلامیه که حاوی مطالبی علیه حزب رستاخیز بود توسط مأمورین ژاندارمری بازداشت شد. همچنین در مورد فعالیت‌های یکی از دبیران درس دینی مدارس نقده به نام رجبعلی علمی‌نیک، به دلیل ترغیب غیرمستقیم دانش‌آموزان به فعالیت‌های انقلابی و معرفی کتاب های انقلابی به آنان، تشکیل جلسه‌ها و ارتباط با روحانیون تبعیدی مانند آیت‌الله مکارم شیرازی هشدارداده شد. فردی نیز به دلیل داشتن نوار سخنرانی دستگیر شد. در روز بیست وهفتم خرداد به مناسبت چهلمین روز شهادت شهیدان حوادث قم و کازرون نیمی از مغازه‌های شهر نقده تعطیل بود. به گزارش ساواک در روز بیست وهفتم مرداد دو نفر به در خانه مأمور نیروی پایداری (یعنی افرادی که به نظامیان حکومت پهلوی کمک می‌کردند) در شهر نقده رفته و از او خواسته‌اند تا کاریکاتورهایی را که از کتابخانه شیخ مرتضی رضوی برداشته است تحویل آنها بدهد، درغیر این صورت وی را به قتل خواهند رساند. به نظرساواک این دو تن از طرفداران شیخ مرتضی رضوی بوده و نوشتن شعارهای انقلابی در سطح شهر و پخش اعلامیه‌ها کار آن دو است. بر اساس اطلاعاتی که به ساواک رسیده طرفداران شیخ مرتضی رضوی، روحانی انقلابی شهر و اکبر حمیدزاده، روحانی تبعیدی به نقده قصد دارند از روز دوم شهریور که مصادف با نوزدهم ماه مبارک رمضان است دست به تظاهرات بزنند. به دنبال فعالیت‌های اکبر حمیدزاده در نقده قرار است وی به شهر دیگری تبعید شود. در تاریخ هفتم شهریور، شب‌هنگام گروهی از مردم در مسجد امام جعفر صادق (ع) نقده اجتماع کرده و شعارهایی مانند «درود بر خمینی» و «مرگ بر استبداد» سر دادند. مأمورین انتظامی شیخ مرتضی رضوی و اکبر حمیدزاده را دستگیر کردند و 60 نفر از مردم نیز بازداشت شدند. روز بیستم شهریور بازار نقده تعطیل بود. روز اول مهر در یک تشییع جنازه شعارهایی علیه حکومت پهلوی داده و در روزهجدهم مهر تظاهرات دانش‌آموزی در نقده برگزار شد. برای کنترل اوضاع مأموران حکومتی با همکاری ارتش در تمامی نقاط شهر حضور یافتند. ساواک دانش‌آموزانی را که هدایت این تظاهرات را بر عهده داشتند شناسایی کرد. روز هجدهم مهر بین فرمانده پاسگاه اُشنویه و یکی از فرهنگیان این بخش نزاعی روی داد که در نتیجه، او به پاسگاه جلب شد. به دنبال آن 60 نفر از فرهنگیان به عنوان اعتراض در مقابل اداره مخابرات اُشنویه متحصن شدند. سرانجام با مداخله استاندار و مسئولین محلی و دادن قول مساعد در برآوردن خواسته‌های آنان این اعتصاب پایان یافت. در روز نوزدهم مهر دانش‌آموزان بخش اُشنویه راهپیمایی کردند. روز بیستم مهر تظاهراتی با حضور سه هزار نفر از فرهنگیان و دانش‌آموزان نقده برگزار شد. راهپیمایان در پایان، در مقابل فرمانداری این شهر اجتماع کرده و خواهان آزادی یکی از زندانیان سیاسی شدند. آنان تهدید کردند در صورت عدم آزادی وی تا روز بیست وسوم مهر، دوباره تظاهرات خواهند کرد.(2) روز بیست وپنجم مهر تمامی مراکز آموزشی نقده تعطیل بود و گروهی از نمایندگان فرهنگیان در خانه معلم این شهر گرد آمده و اطلاعیه شماره یک خود را صادر کردند. بر اساس این اطلاعیه آنان خواستار بازگشت به کار دو نفر شدند که به جرم اهانت به شاه، به یک سال زندان محکوم شده بودند. مراکز آموزشی نقده و اُشنویه دراوایل آبان همچنان تعطیل بود و دانش‌آموزان اُشنویه تظاهرات می‌کردند. روز شانزدهم آبان تظاهراتی با حضور پنج هزارنفر از مردم نقده به ویژه فرهنگیان و روحانیون برگزار شد که پس از برگزاری نماز جماعت پایان یافت. بر اساس گزارش‌های متعدد ساواک مراکز آموزشی نقده و اُشنویه در اواخر آبان همچنان تعطیل بود. در روز پنجم و ششم آذر نیز بازار و مغازه‌های شهر نقده تعطیل بود. دانش‌آموزان نقده که نقش مهمی در مبارزات دوران انقلاب در این شهر داشتند، در روز دوازدهم آذر تظاهرات پراکنده‌ای در شهر برپا کردند و تعدادی از تابلوهای یادبود در میدان کوروش کبیر را شکستند. دراین روزهمچنین دانش‌آموزان دبیرستان دخترانه هفده دی نقده، عکس‌های شاه وهمسرش را از دیوارهای کلاس‌ها برداشته و تصاویری از کشتار 17 شهریور تهران پخش کردند. شیخ مرتضی رضوی، امام جماعت، مسجد امام صادق(ع) در نقده و یکی ازروحانیون فعال این شهر در شب شانزدهم آذر در سخنرانی خود از جوانان خواست که با هماهنگی بزرگان شهر راهپیمایی بزرگی برگزار کنند. روز نوزدهم آذر مصادف با تاسوعای حسینی دسته‌های عزاداری در شهر به راهپیمایی پرداختند و با پیوستن به یکدیگر تعداد آنان به پنج هزار نفر رسید. برخی از شعارهای این اجتماع عبارت بود از: «استبداد محکوم است، آزادی پیروزاست» و «نهضت ما حسینی است، رهبر ما خمینی است». علیرغم این تظاهرات بزرگ که با حضور گروه‌های مختلف برگزار شد، ساواک در پایان گزارش خود نتیجه می‌گیرد که اکثریت مردم این شهر طرفدار رژیم شاه هستند و هیچ خطری این شهر را تهدید نمی‌کند! صبح روز بیستم آذر مصادف با روز عاشورا عده‌ای از مردم که ساواک تعداد آنها را دو هزار نفر اعلام می‌کند، در حالی که مثل راهپیمایی روز قبل، صد وپنجاه زن در جلوی آنها حرکت می‌کردند، راهپیمایی کردند. به مناسبت بزرگداشت شهدای شهر ارومیه (که آن روزها رضائیه نامیده می‌شد) دو هزار نفر از مردم نقده که عده‌ای از مردم ارومیه نیز درمیان آنان بودند در مراسمی در مسجد امام صادق(ع) شرکت کردند و پس از پایان مراسم راهپیمایی کردند. این راهپیمایی با دخالت مأمورین و شلیک گاز اشک‌آور به پایان رسید. عصر این روز اصناف نقده مغازه‌های خود را تعطیل کردند.(3) در روز پنجم دی ماه مجلس ختمی به مناسبت شهید شدن فردی به نام محرم خورده‌آقایی با حضور پنج هزار نفر از مردم در مسجد جامع نقده برگزار شد که مردم مهاباد و ارومیه نیز در آن شرکت داشتند. در این مراسم چند تن از روحانیون سخنرانی‌های تندی علیه حکومت پهلوی ایراد و مردم را به مبارزه تا آخرین قطره خون تشویق کردند. سه روز بعد نیز تظاهراتی درنقده و اُشنویه برگزارشد. در نقده تظاهرکنندگان موافق و مخالف با یکدیگر درگیر شدند که در نتیجه پنج نفر زخمی شدند. در این روز خانه نماینده این شهر در مجلس نیز به آتش کشیده شد. روز نهم دی هم ده هزار نفر از مردم نقده در حالی که زنان و روحانیون در پیشاپیش آنان حرکت می‌کردند در خیابان‌های این شهر راهپیمایی کردند.(4) روز دوازدهم دی تظاهراتی با حضور هفت هزار نفر از مردم برپا شد که تظاهرکنندگان دو مغازه مشروب فروشی را به آتش کشیدند. به دنبال بحرانی شدن اوضاع شهر مسئولین محلی با روحانیون و معتمدین شهر تماس برقرار کردند و در نتیجه اعلامیه‌ای از جانب آنان صادر شد و مردم به آرامش دعوت شدند. در تظاهرات روز سیزدهم دی نیز گروهی از تظاهرکنندگان پرونده‌های دادگستری را به آتش کشیدند. پی‌نوشت‌ها: 1ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 3، ص 136 2ـ همان، ج 13، ص 344 3ـ همان، ج 21، ص 262 4ـ همان، ج22، ص 499 منابع: ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی

تحصن خونین؛ به یاد شهادت کامران نجات‌اللهی

در سال‌های 1356 و 1357 نقش دانشجویان دانشگاه تهران در مبارزه علیه حکومت پهلوی پررنگ‌تر شد. در سال 1357 دانشگاه تهران محل تجمع،‌ اعتراض و تظاهرات بود. به همین دلیل بازگشایی دانشگاه در سال تحصیلی 58 ـ 1357 با احتیاط بیشتر و در پانزدهم مهر صورت گرفت. ولی حجم اعتراض‌ها و تظاهرات به نحوی بود که عملاً سال تحصیلی نتوانست آغاز شود. استادان دانشگاه هم به جمع دانشجویان پیوستند و از روز 29 آذر تحصنی را آغاز کردند. همزمان با اوج‌گیری مبارزات مردم ایران علیه حکومت پهلوی و در دامنه این تحصن، در دوم دی ماه 1357 نزدیک به صد تن از استادان و مدرسین دانشگاه‌ها در اعتراض به رفتار مأموران نظامی حکومت شاه و سرکوب مبارزات مردم و نیز تعطیلی دانشگاه‌ها از طرف حکومت پهلوی، در ساختمان مرکزی وزارت علوم و آموزش عالی در مرکز تهران اجتماع و تحصن کردند. این تحصن، حکومت پهلوی را به خشم آورد، زیرا دیگر قشرها هم از استادان متحصن حمایت می‌کردند. در پی این تحصن و در روز پنجم دی 1357، کامران نجات‌اللهی از استادان جوان دانشگاه پلی‌تکنیک تهران در 24 سالگی به شهادت رسید. کامران نجات‌اللهی فرزند عبدالحسین، سال 1333 در شهرستان بیجارگروس متولد شده بود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان شکیبا در سنندج و تحصیلات متوسطه را در دارالفنون تهران به پایان رساند. او تحصیلات عالی را نخست در دانشگاه علوم صنعت آغاز کرد و در رشته راه و ساختمان از این دانشگاه مدرک لیسانس گرفت و سپس در مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه پلی‌تکنیک به ادامه تحصیل پرداخت و موفق به اخذ مدرک فوق لیسانس در رشته‌ راه و ساختمان شد. با پایان تحصیلات، به عضویت علمی دانشگاه پلی‌تکنیک تهران که اکنون امیرکبیر نام دارد، درآمد و به تعلیم و تدریس پرداخت. ششم دی ماه 1357، با حضور ده‌ها هزار نفر که در پیشاپیش آنها، آیت‌اللَّه سید محمود طالقانی حرکت می‌کرد، پیکر شهید نجات‌اللهی تشییع شد. مراسم تشییع جنازه استاد نجات‌اللهی، یکی از صحنه‌های خونین دوران انقلاب را رقم زد. سرانجام پیکر شهید نجات‌اللهی در بهشت زهرا دفن شد. روایت روزنامه کیهان از روز شهادت کامران نجات‌اللهی چنین است: «سه‌شنبه 5 دی، کمیته تحصن تصمیم گرفت، با توجه به تهدیدهایی که، در خصوص آتش زدن ساختمان و توسل به زور به استادان اعلام شد، از دادن شعار خودداری کنند. تظاهرکنندگان، طبق معمول هر روز همبستگی خود را با استادان متحصن اعلام کردند و متفرق شدند. ساعت 2 و 35 دقیقه زمانی که استادان متحصن مشغول خوردن ناهار بودند، مهندس نجات‌اللهی و دو نفر دیگر از استادان روی تراس رفتند. خیابان‌ها خلوت بود و در حوالی ساختمان وزارت علوم هیچ گونه تظاهراتی برپا نبود، ناگهان صدای تیر شنیده شده و مهندس نجات‌اللهی روز زمین نشست. گلوله، آئورت کبدی او را سوراخ کرده بود. خون زمین تراس را گلگون کرد. با صدای خفه مهندس نجات‌اللهی، دو استادی که همراه او بودند بدن نیمه جانش را به محل ناهارخوری بردند. جراحان متخصص کمک‌های اولیه را انجام دادند. تلفن غیرمستقیم، تماس با دکتر اورژانس را غیرممکن کرده بود. در دسترس نبودن اتومبیل مشکل دیگری بود که به طریقی حل شد. بالاخره بدن آغشته به خون مهندس نجات‌اللهی به بیمارستان به‌آور رسید. ولی چه سود که قلبش از تپیدن باز ایستاده بود. استادان متحصن به محل وزارت علوم برگشتند. ساعت 2 و نیم صبح فرا می‌رسد. صدای فریاد مامور انتظامات از طبقه اول به گوش می‌رسد. به گفته شاهدان سنگربندی پشت درهای اتاق با هر چه که در دسترس بود، شروع می‌شود در همین اثنا ماموران حمله می‌کنند، درهای چوبی را سوراخ می‌کنند و لوله‌های تفنگ‌ها را به داخل اتاق پیش می‌برند و به طور افقی و پی در پی شلیک می‌کنند، استادان روی زمین دراز می‌کشند. به گزارش شهود، ماموران وارد می‌شوند و چند تن را مجروح می‌کنند. سر چهار استاد شکاف برمی‌دارد، دو نفر به حالت تهوع می‌افتند. خانم‌های متحصن از دیدن حرکات و حرف‌های رکیکی که چند مهاجم به زبان می‌آورند دچار بهت‌زدگی می‌شوند. فرمان آخر صادر شده است. همه به سوی کامیونت‌های کوچکی که برای 70 نفر مطلقا مناسب نبود، برده می‌شوند. راه طولانی و فضای تنفسی کم، اغلب استادان را دچار تنگی نفس می‌کند. بالاخره به پادگان جمشیدیه می‌رسند و بازداشت می‌شوند. 8 و نیم صبح نگهبانی، آزادی استادان متحصن را اعلام می‌کرد، ساعت 10 صبح استادان را از پادگان بیرون می‌برند، تعدادی به بیمارستان، تعدادی به خانه‌ها و بعضی هم به سوی بهشت‌ زهرا تا به سر گور مهندس نجات‌اللهی بشتابند.» مراسم تشییع نجات‌اللهی توسط دانشجویان صورت گرفت. گروه‌های مختلف مردم نیز به جمع آنها پیوستند. به همین مناسبت در دانشگاه تهران گردهمایی برپا شد و با وجود اینکه نیروهای نظامی از قبل اعلام کرده بودند که جلوی مراسم را نخواهند گرفت، به جمعی که اجتماع کرده بودند، تیراندازی کردند. شهادت کامران نجات‌اللهی در ساختمان وزارت علوم تهران، به موج تازه‌ای از اعتراض و اعتصاب انجامید. مجامع دانشگاهی، تظاهرات و تحصن‌های تازه‌ای برپا کردند و مراسم یادبود او، مبداء راهپیمایی‌های تازه‌ای شد. در روز 24 دی هم مقاومت مردم و تحصن دانشگاهیان به نتیجه رسید و آیت‌الله طالقانی و گروهی از مبارزان بدون توجه به مخالفت حکومت پهلوی،‌ درهای دانشگاه را به روی مردم گشودند. دو روز پس از بازگشایی مجدد دانشگاه تهران، یعنی 26 دی 1357 شاه از ایران رفت. منابع: ـ کریمیان، علیرضا، جنبش دانشجویی در ایران از تاسیس دانشگاه تا پیروزی انقلاب اسلامی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1381 ـ بایمت‌اف، لقمان، انقلاب اسلامی ایران از دیدگاه محققان شوروی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382 ـ نشریه الکترونیکی سند‌نامه (http://ir-psri.com/sanadname) ـ جام‌جم ایام (http://jamejamonline.ir/ayam) ـ روزنامه کیهان، 16 دی ماه 1357

انقلاب اسلامی در همدان (2)

همدان یکی از شهرهای مهم ایران در طول تاریخ بوده که حتی در گذشته‌‌های دور به عنوان پایتخت ایران نیز انتخاب شده است. در دوره مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی همدان به عنوان یکی از شهرهای مهم غرب ایران و مرکز استان و نیز به دلیل حضور روحانیون با نفوذ و برجسته نقش مهمی در مبارزات مردم ایران علیه حکومت پهلوی داشته است. در این گزارش که در دو بخش تنظیم شده، به مبارزات مردم این شهر در سال‌های 1356و1357 پرداخته می‌شود. در بخش اول وقایعی از سال 1356 و همچنین سال 1357 (تا دهم آبان این سال) بازخوانی شد. اینک بخش دوم این گزارش در پی می‌آید. یازدهم آبان سال 1357 کارکنان اداره بهداری و بهزیستی محل اداره را ترک کرده و به راهپیمایی در شهر همدان پرداختند. فردای آن روز مردم در مسجد جامع گرد آمده و سپس در خیابان‌ها به حرکت در آمدند و در میدان امامزاده عبدالله(ع) اجتماع کردند. ساواک تعداد این تظاهرکنندگان را 12 هزار تن اما مطبوعات 70 هزار تن اعلام کردند. در قطعنامه این راهپیمایی بر برقراری حکومت اسلامی، آزادی زندانیان سیاسی و لغو سانسور در مطبوعات تأکید شده است.(1) در روزهای سیزدهم و چهاردهم آبان نیز تظاهراتی برگزار شد(2) و در شب پانزدهم نیز چند بمب به خانه دو افسر انداخته شد و یک سینما نیز دچار آتش سوزی شد. تظاهرات روز شانزدهم آبان با تیراندازی مأمورین به سوی مردم همراه و منجر به شهادت چهار نفر به اسامی اکبر بنایی، امیر لطفیان، حجت‌الله حسن‌آبادی و اکبرغیاثوند و مجروح شدن هجده نفر شد. تمام مغازه‌ها در روز هفدهم به عنوان اعتراض به این جنایت تعطیل شد. عصر بیست ویکم آبان مردم در خیابان باباطاهر اجتماع کردند و پلیس با شلیک گاز اشک‌آور و تیراندازی هوایی سعی در متفرق کردن مردم کرد. در این جریان، دو دانش‌آموز مجروح شدند که یکی از آنها به نام جلال‌ سماعی‌باستانی به شهادت رسید.(3) فردای آن روز آیت‌الله بهرامی یکی از روحانیون فعال همدان دستگیر و پنج نفر از رهبران تظاهرات این روزها همدان نیز بازداشت شدند. در نتیجه این دستگیری‌ها بازار همدان تعطیل شد.(4) عده‌ای از روحانیون عازم تهران شدند تا با مراجعه به روحانیون دیگر تقاضای آزادی آنان را بکنند. در روزهای بعد تظاهرات موضعی و پراکنده همچنان ادامه داشت و بازار و مغازه‌ها نیز کماکان نیمه تعطیل بود. سخت‌گیری‌های ساواک در همدان و در این روزها به جایی می‌رسد که حتی نامه‌های شخصی افراد را مورد بازبینی قرار می‌دهد. سندی از ساواک نشان می‌دهد که آنها نامه زنی از تهران را که برای یکی از زنان همدانی فرستاده شده و در آن از ضرورت انقلاب و مبارزه سخن گفته، خوانده‌اند.(5) گسترش اعتصابات در اداره‌ها باعث شد که نیروهای امنیتی واکنش نشان دهند و ده تن از کارکنان مخابرات دستگیر و به تهران اعزام شدند. بر اساس اعلامیه‌های مراجع قم و حضرت امام خمینی(ره) که به دنبال حوادث حرم امام رضا(ع) صادر شد و در آنها بر تعطیلی روز پنجم آذر تأکید شده بود، بازار و مغازه‌های اغلب استان‌ها، از جمله استان همدان و نیز مدارس در این روز تعطیل بود. تظاهراتی نیز در این روز بر پا شد که منجر به تیراندازی ماموران حکومت پهلوی و شهید شدن یک تن و مجروح شدن 6 نفر از مردم شد. در همین روز جلسه‌ای با حضور مسئولین دانشگاه بوعلی همدان برگزار شد. یکی از افراد شرکت کننده در آن جلسه به نام ابوالحسن موسوی زنجانی که مشاور عالی رئیس دانشگاه بود انتقادات تندی نسبت به شاه و ازهاری، نخست‌وزیر وقت مطرح کرد. گزارش این جلسه از طریق یکی از عوامل ساواک در آن جلسه مخابره شد. ساعت 8 شب هفتم آذر در حالی که برق شهر همدان قطع شده بود، دو بمب دست‌ساز به طرف تانک ارتش که در میدان 28 مرداد مستقر بود، پرتاب شد. در این روزها گفته می‌شد که از روز اول محرم تمام مغازه‌ها تعطیل خواهد بود.(6) روز بعد، قضات و کارکنان دادگستری استان همدان در نامه‌ای خطاب به وزیر دادگستری از انقلاب اسلامی مردم ایران حمایت کرده و خواهان پایان دادن به کشتار مردم بی‌پناه شدند. نهم آذر، بمبی آتش‌زا به خانه یکی از کارکنان سازمان اطلاعات و امنیت (ساواک) همدان پرتاب شد که خساراتی نداشت. صبح روز یازدهم آذر تمام مغازه‌های شهر تعطیل بود و تظاهرات وسیعی صورت گرفت. تظاهرکنندگان یک دستگاه خودروی ژاندارمری را مورد حمله قرار دادند. مأمورین با شلیک گاز اشک‌آور و تیراندازی به سوی مردم سعی در پراکنده کردن آنها داشتند که در نتیجه این تیراندازی‌ها دو نفر به اسامی محمدرضا زمانی و محمدرضا توپچی به شهادت رسیدند و دو نفر نیز مجروح شدند. شب قبل بمبی دست‌ساز به خانه یکی از مأمورین شهربانی پرتاب شد و پرتاب بمب به داخل خانه‌های مأمورین در روزهای بعد نیز ادامه یافت. در راهپیمایی روز چهاردهم آذر که با حضور پنج هزار تن صورت گرفت مردم به چهار دستگاه خودرو نظامی حمله کرده و چند بمب دست‌ساز به طرف مأمورین پرتاب کردند. به گزارش ساواک، رضا عالمی فرزند روحانی مشهور محمدتقی عالمی در روز شانزدهم آذر ملاقاتی خصوصی با شخصی به نام موسوی داشته است. عالمی در این ملاقات می‌گوید عده‌ای از سربازان به منزل من مراجعه و در مورد وظیفه خود کسب تکلیف می‌کنند و موسوی به وی متذکر می‌شود که حکم امام در این باره ترک پادگان‌ها توسط سربازان است. هفدهم آذر، در هنگام گشت‌زنی مأمورین حکومت پهلوی در خیابان‌های همدان، از داخل کوچه‌ای به سمت آنها تیراندازی شد که مأمورین نیز اقدام به تیراندازی کردند و یک نفر به نام تقی روحانی به شهادت رسید و دو نفر نیز به شدت مجروح شدند. شب هنگام نیز بمبی دست‌ساز به داخل خانه رئیس کلانتری شماره یک همدان پرتاب شد. فردای آن روز دو نفر از انقلابیون که مشغول ساختن بمب بودند، بر اثر انفجار بمب یکی از آنها مجروح و یک نفر به نام رضا بهرامیان که دانش‌آموز بود به شهادت رسید. در روز نوزدهم آذر یک سرباز وظیفه به نام محسن مباشر کاشانی به طرف استاندار همدان تیراندازی کرد که در نتیجه استاندار مجروح و محافظش کشته شد. این سرباز در اطراف همدان توسط مأمورین ژاندارمری به شهادت رسید. در این روز تظاهرات عظیمی با حضور 150 هزار نفر در همدان برگزار و فردای آن روز نیز مشابه این تظاهرات با حضور 100 هزار نفر صورت گرفت. بیست‌ویکم آذر از خانه‌ای در یکی از محلات همدان، تعدادی کتاب کمونیستی و عکس‌هایی از چریک‌ها توسط مأمورین کشف و دو نفر دستگیر شدند. همچنین در این روز خودرو ساواک همدان توسط عده‌ای با سنگ مورد حمله قرار گرفت که در نتیجه سه تن سرنشینان آن فرار کردند و خودرو به آتش کشیده شد. در این درگیری راننده و یکی از حمله کنندگان مجروح و سه نفر دستگیر شدند. به نوشته روزنامه کیهان در این روز هزاران نفر از مردم همدان جنازه سرباز محسن مباشر کاشانی را که به سوی استاندار تیراندازی کرده بود، تشییع کردند.(7) شب هنگام نیز بمب دست‌سازی به خانه یکی از مأمورین حکومت پهلوی پرتاب شد. در روز بعد نیز تظاهرات همچنان ادامه داشت. بیست‌وششم آذر هم در ادامه روش بمب‌گذاری، بمبی که در زیر اتومبیل یکی از درجه‌داران ارتش جاسازی شده بود منفجر شد. روز بعد سرنشینان یک اتومبیل در یکی از خیابان‌ها مبادرت به تیراندازی کردند. به نوشته روزنامه کیهان در این روز سرگرد کازرونی، افسر شهربانی همدان که به عنوان رئیس کمیته ضد خرابکاری و تظاهرات انتخاب شده بود، در حالی که به خانه می‌رفت هدف تیراندازی عده‌ای که خود را گروه توحیدی وحدت معرفی می‌کردند قرار گرفت که در نتیجه سرگرد کازرونی و راننده اش کشته شدند و یک نفر نیز مجروح شد. به دنبال ترور سرگرد کازرونی، موجی از ترس و وحشت در میان نظامیان به وجود آمد. در ابتدای دی ماه 1357 چند تن از افسران نیروهای نظامی با حجت‌الاسلام محمدتقی عالمی روحانی، فعال و انقلابی همدان تماس گرفته و از وی می‌خواهند تا وی در سخنرانی‌های خود اعلام کند که آنها بی‌گناه هستند و در سرکوب مردم نقشی نداشته‌اند.(8) دوم دی تظاهراتی با حضور 25 هزار نفر از مردم در خیابان‌های شهر همدان برگزار شد. علت این تظاهرات همدردی با خانواده دانشجوی شهید بهرامی بود. چهارم دی بازار و اکثر مغازه‌های شهر تعطیل بود. در این روز یک بمب دست‌ساز به طرف تانک مستقر در میدان رضا شاه پرتاب شد و مردم برای خنثی کردن اثر گاز اشک‌آور اقدام به آتش زدن لاستیک‌ها در سطح خیابانها کردند. همچنین در حالی که شهر کاملاً تعطیل شده بود اجتماع بسیار عظیمی از مردم که به نوشته نشریه اخبار جنبش اسلامی تعداد آنها به 250 هزار نفر می‌رسید از آیت‌الله سید اسدالله مدنی استقبال کردند.(9) از وقایع دیگر این روز دستگیری یکی از کارمندان اداره بهداری و بهزیستی بود که باعث شد کارکنان این اداره از فردای آن روز دست به اعتصاب بزنند. در همین رابطه رئیس بیمارستان بوعلی در تماسی با محمدتقی عالمی، درباره نحوه واکنش نسبت به دستگیری نامبرده کسب تکلیف می‌کند و وی و همکارانش تشویق به اعتصاب می‌شوند. پلیس با پرتاب گاز اشک‌آور اجتماع کارکنان اعتصابی بهداری در روز پنجم دی ماه را بر هم زده و آنان را متفرق می‌کند. تظاهرات مردم همدان در روز هفتم دی منجر به مجروح شدن چند تن از مردم شد. در سایر شهرهای استان نیز تظاهرات مشابهی در این روز روی داد. فردای آن روز تظاهرکنندگان به زندان شهربانی همدان حمله کردند و شیشه‌های آن را شکستند. دخالت و تیراندازی مأمورین منجر به شهادت یک نفر به نام حسن رنجبران و مجروح شدن چهار تن شد. روز نهم دی نیز شهر به کلی تعطیل بود و تظاهرات مردم مانند روزهای قبل برگزار شد. دهم دی ماه حوادث مهم و ویژه‌ای در همدان روی داد. مردم قصد حمله به محل اداره ساواک را داشتند و آیت‌الله مدنی راهپیمایی عصر این روز را لغو کرد، با این حال احتمال حمله به اداره ساواک همچنان وجود داشت. به گزارش ساواک، امور شهری به دست مردم و روحانیون افتاده بود و آنان پلیس اسلامی دایر کرده و رفت‌و‌آمد خودروها و تحرکات طرفداران حکومت پهلوی را تحت نظر قرار داده بودند. کارکنان ساواک جرأت خروج از محل کار خود را نداشتند و روسای اداره‌ها از روحانیون دستور می‌گرفتند. پمپ بنزین‌ها و مراکز فروش نفت تماماً در اختیار مردم قرار داشت.(10) همراهی نیروهای مخابراتی با انقلاب یکی از روش‌های مهم تسریع روند انقلاب اسلامی بود که در شهرهای مختلف وجود داشت. در همدان مدیر کل مخابرات این استان که مهندس صالح نام داشت با کنترل تلفن‌های ساواک و شهربانی اخبار مهم را در اختیار روحانیون قرار می‌داد. وی با این طریق برخی از مأمورین ساواک را نیز شناسایی کرد. در گزارشی، ساواک به شدت از این مسئله ابراز نگرانی کرده و خواستار تغییر مدیریت مخابرات شد. رئیس شرکت نفت همدان نیز که تحت فشار نیروهای انقلابی بود از دادن مواد سوختی به ساواک خودداری می‌کرد و اصولاً توزیع مواد سوختی تحت‌نظر روحانیون انجام می‌گرفت. کارکنان اداره بهداری و بهزیستی همدان که از روز پنجم دی در اعتراض به دستگیری یکی از همکاران خود دست به اعتصاب زده بودند تا روز دوازدهم نیز همچنان در اعتصاب بودند. به گزارش ساواک اخیراً یک ژاندارم که در دشت مغان و پاسگاه مرزی خدمت می‌کرد از محمدتقی عالمی در یک مذاکره خصوصی در مورد فرار سربازان سوال کرده است که آقای عالمی در جواب وی گفته است که حکم امام در مورد فرار سربازان شامل حال سربازانی که در مرزها خدمت می‌کنند نمی‌شود. هفدهم دی تظاهرات مردم مانند روزهای قبل همچنان ادامه داشت و بازار و اداره‌های همدان نیز تعطیل بود. روز بعد نیز تظاهرات عظیم 100 هزار نفری در همدان برگزار شد که تظاهرکنندگان پس از اقامه نماز جماعت به تدریج متفرق شدند. ساواک که سعی می‌کرد بر روابط روحانیون با مردم نظارت داشته باشد، در گزارشی از تماس شخصی با آیت‌الله مدنی خبر می‌دهد که آن شخص ناشناس درباره پرداخت حقوق کارکنان دولت از او سوال می‌کند. آیت‌الله مدنی در پاسخ گفته است که کارکنانی که در حال اعتصاب به سر می‌برند باید حقوق دریافت نمایند. در این ایام نشانه‌های گرایش بدنه و برخی افسران ارشد ارتش به انقلاب در همدان آشکارتر می‌شود. به گزارش ساواک سرهنگ رمضانی، فرمانده پادگان همدان چندین بار با آیت‌الله مدنی تماس گرفته و در تماس‌های خود اظهار ارادت کرده است. ساواک نگرانی خود را از این امر اعلام داشته و خواستار برکناری فرمانده مذکور شده است. بنابراین گزارش نیروهای انتظامی و مدیران اداره‌ها و بهداری ارتش در همدان، وابستگی خود را به روحانیون اعلام کرده‌اند. در گزارش روز 22 دی ساواک آمده است که تمام امور شهر زیر نظر آیت‌الله اسدالله مدنی که مدت کمی از حضور او در همدان می‌گذرد اداره می‌شود. شهربانی هم زیر نظر آیت‌الله مدنی است و رابط بین آنها افسری به نام ستوان نیکوسخن است. فرماندار و مدیران کل اداره‌ها به منزل آیت‌الله مدنی رفته و اظهار همبستگی کرده‌اند و از او در مورد شیوه کار خود کسب تکلیف می‌کنند. روحانی دیگر همدان، یعنی شیخ محمدتقی عالمی، شیوه مبارزاتی تندتری را در پیش گرفته و به گزارش ساواک، فرزند وی رضا عالمی نیز شیوه پدر را در پیش گرفته است. اواخر دی ماه 1357 مردم مجسمه شاه را در همدان مانند برخی دیگر از شهرها پایین آوردند و در روز بیست‌و‌سوم دی 50 هزار نفر از مردم در اعتراض به دولت بختیار راهپیمایی کردند.(11) شب هنگام دوم بهمن یک دستگاه خودرو ارتشی در مقابل ساختمان محل سکونت آمریکایی‌ها در همدان و درداخل پایگاه سوم شکاری همدان به وسیله بمب دست‌ساز منفجر شد. در این روز همانند روزهای قبل تظاهرات آرامی در مخالفت با دولت غیرقانونی بختیار برگزار شد. بازار شهر که از دو ماه قبل تعطیل شده بود، همچنان بسته است. جوانان همدانی نیز کار توزیع نفت در شهر را بر عهده گرفته‌اند. در روزهای ابتدایی بهمن ماه 1357 همافران پایگاه سوم شکاری با انقلاب اسلامی اعلام همبستگی کردند. سوم بهمن، عده‌ای از مردم در مسجد جامع اجتماع و حمایت خود را از همافران این پایگاه که به پایگاه هوایی شاهرخی مشهور بود، اعلام کردند. در این روز در خیابان بوعلی پرده بزرگی توسط مردم نصب شد که در آن مردم حمایت خود را از پیوستن پایگاه شاهرخی به نهضت و انقلاب امام خمینی(ره) اعلام و تبریک گفته بودند. روز پنجم بهمن یک هواپیمای ارتشی 48 نفر از بازداشت شدگان پایگاه شاهرخی همدان را به تهران انتقال داد و 70 نفر دیگر از اعضای این پایگاه که به نهضت امام پیوسته بودند در بازداشتگاه پایگاه شاهرخی زندانی شدند. همافران طی اطلاعیه‌ای اعلام کرده‌اند که با هر گونه کودتا در پایگاه مقابله خواهند کرد. هشتم بهمن، شخصی به ساواک گزارش می‌دهد که از همدان، تویسرکان و کنگاور پنج دستگاه اتوبوس پر از سرنشین به تهران وارد شده و در حوالی میدان شهیاد (اکنون: آزادی) مستقر شده‌اند. بنابراین گزارش هر کدام از این افراد دارای دو قبضه اسلحه بوده و قصد دارند در تظاهرات تهران شرکت کنند. در این روز بمبی به منزل یکی از مأمورین حکومت پهلوی پرتاب شد که خسارت جانی نداشت. به گزارش ساواک در روز دهم بهمن یکی از مأموران نظامی، همکار نظامی خود را به قتل رساند و خود نیز مجروح شد. ساواک این تیراندازی را سهوی دانسته است. در روز سیزدهم بهمن نیز تظاهرات پرشوری با حضور 40 هزار نفر از مردم در خیابان‌های همدان برگزار شد که طی آن مردم شعارهایی علیه شاه و دولت بختیار و در حمایت از نیروی هوایی سر دادند. در پی انتصاب مهندس بازرگان از سوی امام خمینی(ره) به عنوان نخست‌وزیر، تظاهرات گسترده‌ای در سراسر ایران از جمله در همدان در حمایت از این انتصاب صورت گرفت. (12) پی‌نوشت‌ها: 1 ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، ج 15، عکس ص 64 2 ـ همان، عکس‌های صص 206 و 207 3- انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، ج 16، ص 8 4- روزنامه خراسان، ش 8545، ص 8 5- انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، ج 16، ص 476 6- همان، ج 17، ص 397 7- روزنامه کیهان، ش 10605، ص 7 8- انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، ج 22، ص 26 9- اخبار جنبش اسلامی، 18 دی 1357، ش 11 (هر چند رقم تعداد تظاهرکنندگان تا حدودی مبالغه‌آمیز به نظر می‌رسد، اما به جهت امانت‌داری عین مطلب ذکر شد.) 10- انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، ج 22، ص 571 11- روزنامه کیهان، ش 10612، ص 7 12- همان، ش 10632، ص 7 منابع : ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی ـ روزنامه کیهان ـ روزنامه خراسان ـ نشریه اخبار جنبش اسلامی

انقلاب اسلامی در همدان(1)

همدان یکی از شهرهای مهم ایران در طول تاریخ بوده که حتی در گذشته‌‌های دور به عنوان پایتخت ایران نیز انتخاب شده است. در دوره مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی همدان به عنوان یکی از شهرهای مهم غرب ایران و مرکز استان و نیز به دلیل حضور روحانیون با نفوذ و برجسته نقش مهمی در مبارزات مردم ایران علیه حکومت پهلوی داشته است. در این گزارش به مبارزات مردم این شهر در سال‌های 1356و1357 پرداخته می‌شود. پس از درگذشت مشکوک آیت‌الله حاج‌سید‌مصطفی‌ خمینی، عده‌ای از روحانیون همدان در روز دهم آبان در منزل آخوند ملاعلی معصومی‌همدانی(1) از روحانیون سرشناس این شهر گرد آمده و تصمیم گرفتند به این مناسبت مجلس ترحیمی در روز پنجشنبه 12 آبان 1356 در مسجد جامع شهر برگزار شود. هنگامی که آگهی این مراسم جهت اخذ مجوز به شهربانی برده می‌شود، مسئولین شهربانی از برگزارکنندگان می‌خواهند فردی را جهت اخذ تعهد معرفی نمایند، اما ملاعلی همدانی با این کار مخالفت می‌کند و در نتیجه مجلس ختم برگزار نمی‌شود. به مناسبت چهلمین روز رحلت حاج سیدمصطفی، مراسمی در مسجد حسینیه شهر مریانج(2) همدان در روز یازدهم آذر برگزار ‌شد و چند نفر به تلاوت قرآن پرداختند. این مراسم بدون کسب مجوز از ژاندارمری برگزار گردید. در روز بیست‌ویکم همین ماه چند طلبه نزد آخوند ملاعلی همدانی رفته و از عدم وجود فعالیت‌های انقلابی در همدان گلایه کردند. به همین دلیل وی دو تن از این طلاب را جهت کسب تکلیف به قم نزد آیات عظام و از جمله آنان، آیت‌الله گلپایگانی فرستاد. دو روز بعد ملاعلی همدانی جلسه‌ای با حضور روحانیون تشکیل داد و در این جلسه وقایع اخیر شهرهای قم و تبریز مورد بحث قرار گرفت. تحریم عید نوروز 1357 توسط برخی از روحانیون از دیگر مواردی بود که در این جلسه مطرح شد. در همین روز اعلامیه‌هایی در سطح شهر همدان توزیع شد که در آنها شایعات مربوط به اینکه انقلابیون به صورت زنان و دخترانی که بی‌حجاب هستند اسید می‌پاشند به شدت تکذیب گردید و هدف از این شایعات، ایجاد رعب و وحشت و انحراف اذهان مردم از مبارزه عنوان شد. در بیست‌ونهم اسفند عده‌ای از روحانیون در منزل آخوند ملاعلی معصومی جلسه‌ای تشکیل داده و پیش‌نویس اعلامیه‌ای را درباره شهدای قیام شهرهای قم و تبریز و همچنین شهدای جنوب لبنان تهیه کردند. در همین نشست تصمیم گرفته می‌شود در روز عید نوروز، مجلس ختمی به مناسبت‌های فوق در مسجد جامع برگزار شود. صبح روزعید نوروزعده زیادی از طلاب و بازاریان درمسجد اجتماع کرده و شعارهایی به طرفداری از امام خمینی(ره) سر دادند. در جریان این مراسم یکی از روحانیون دستگیر شد.(3) همچنین در پی تجمع در مسجد جامع، کمیسیون امنیت اجتماعی سه تن از روحانیون به نام‌های سیدمجتبی صباح حسینی، سید فاضل حسینی و شیخ حسین عندلیب‌زاده را به تبعید محکوم کرد. در ششمین روز از سال 1357 آیت‌الله سید صادق روحانی تلفنی از شهر قم با ملاعلی معصومی همدانی تماس گرفت و از وی خواست به تأسی از آنها در روز دهم فروردین مجلسی به مناسبت چهلمین روز شهادت شهدای قیام 29 بهمن مردم تبریز در همدان برگزار کند. روز دهم فروردین نیمی از مغازه‌های بازار همدان به همین مناسبت تعطیل شد و مراسم یادبود شهدای تبریزعصر آن روز برگزار گردید. در این مراسم حجت‌الاسلام سیدمحمد حسینی، از روحانیون قم به سخنرانی انقلابی پرداخت که بلافاصله پس از خاتمه مراسم دستگیر شد. یکی از همراهان وی با چاقو یکی از مأمورین حکومت پهلوی را مضروب کرد که با تیراندازی مأمورین، مجروح و دستگیر شد. یکی از طلاب نیز در این روز مجروح گردید. در پی توزیع اعلامیه‌های انقلابی در همدان و سایر شهرهای این استان هفت نفر از توزیع‌کنندگان این اعلامیه‌ها در شهرهمدان دستگیر و روانه دادسرا شدند. در روز سیزدهم اردیبهشت سه اعلامیه درباره تبعید شیخ حسین عندلیب‌زاده با امضای جامعه روحانیت همدان و برگزاری چهلم شهدا در نوزده اردیبهشت در مدرسه آخوند ملاعلی نصب گردید. روز نوزدهم اردیبهشت مراسم بزرگداشت شهدا در مسجد جامع برگزار شد. روزنامه کیهان خبر داد، پس از آنکه اجتماع کنندگان در مسجد شعارهای انقلابی سر دادند مأمورین به سوی آنها تیراندازی کردند که یک نفر زخمی شد.(4) بنا به گزارش ساواک هم این تیراندازی در خارج از مسجد صورت گرفت و ده نفر از تظاهرکنندگان نیز دستگیر شدند. نظیر این مراسم در بسیاری از شهرهای ایران در این روز برگزار شد. در همین ایام، بنا به رأی کمیسیون امنیت اجتماعی همدان یکی از روحانیون به نام محمدتقی عالمی به اتهام ایراد مطالبی علیه حکومت پهلوی به تبعید به شهر سردشت محکوم شد. در روز بیست وپنجم اردیبهشت دو نفر به اسامی سید رضا کوشش و عبدالحمید صفایی، ضمن تشویق بازاریان به بستن مغازه‌ها در مسجد جامع حضور یافته و با قرائت قرآن مردم را به حضور در مسجد دعوت کردند. این دو نفر توسط مأمورین شهربانی بازداشت شدند، اما چون مدرکی علیه آنان وجود نداشت، آزاد شدند. بر اساس گزارش روز سوم خرداد ساواک هشت نفر از روحانیون انقلابی همدان به نام‌های محمدتقی عالمی، جلیل معطری، محمدعلی حیدری، شیخ احمد زمانیان، سید مجتبی صباح حسینی، شیخ حسین عندلیب‌زاده، سید فاضل حسینی و شهاب‌الدین حسینی دستگیر و تبعید شده‌اند. در این گزارش همچنین به نام چندین نفر از روحانیون اشاره شده است که در فعالیت‌های انقلابی شرکت داشته و ساواک باید شدیداً به آنها تذکر دهد. یک روحانی به نام محمد براتی نیز در چهاردهم خرداد دستگیر شد. در سالگرد قیام پانزده خرداد در سال 1357 تمام مغازه‌های بازار همدان تعطیل بود. فردای آن روز کریستین میشل، نماینده کمیته بین‌المللی صلیب سرخ به همراه دو افسر ایرانی برای بازدید از وضع زندانیان سیاسی وارد همدان شد. دو زندانی سیاسی به نام امجد موسوی و کهوند در ملاقات با نماینده صلیب سرخ از وضع زندان به شدت گلایه کردند. کریستین میشل پس از ملاقات با آنان با رئیس شهربانی همدان دیدار کرد و اعتراض این دو زندانی درباره وضع نامناسب غذا و بهداشت، شکنجه و اعتصاب غذای آنان را به وی یادآوری کرد. رئیس شهربانی همه موارد را تکذیب کرد. میشل متذکر شد که این موارد را به شاه خواهد گفت اما هدفش‌ شکایت نیست و می‌خواهد اوضاع بهبود یابد.(5) در روز دهم تیر سال 1357 حجت‌الاسلام شیخ محسن محققی در مسجد صاحب‌الزمان(عج) همدان در سخنانی از وجود فساد مالی و اخلاقی در حکومت پهلوی به شدت انتقاد و مردم را به مبارزه بیشتر و قاطعانه‌تر با شاه تشویق کرد. شهربانی همدان او را احضار، اما وی از رفتن به شهربانی خودداری کرد. آیت‌الله ملاعلی معصومی همدانی که در حقیقت محور مبارزات مردم همدان بود، در روز اول مرداد درگذشت. به همین علت اصناف و بازاریان تا سه روز به عزاداری پرداختند. به همین مناسبت چند تن از روحانیون همدان طی دو تلگراف درگذشت وی را به امام خمینی(ره) و آیت‌الله خویی تسلیت گفتند. روز چهارم مرداد جنازه آیت‌الله معصومی از تهران به همدان آورده شد. مراسم تشییع جنازه وی با حضور سی هزار تن از مردم، به یک تظاهرات ملی و ضد حکومت پهلوی تبدیل شد، مردم شعارهای انقلابی سر دادند و ماموران حکومت پهلوی تیراندازی کردند که در نتیجه هفت نفر مجروح شدند و دو نفر از آنها به نام‌های فرج‌الله پهلوانی شورینی و جمشید شرف‌خانی به شهادت رسیدند.(6) در روز هفتم مرداد مجلس ختمی در مسجد جامع همدان برگزار شد و سخنران مجلس حجت‌الاسلام احمد رحمانی در سخنان خود خواهان بازگشت امام خمینی(ره) به ایران، آزادی زندانیان سیاسی و قطع رابطه با اسرائیل شد. بازارهمدان که از تاریخ بیست ودوم مرداد تعطیل بود دو روز بعد هم به صورت نیمه تعطیل درآمد و بیش از نیمی از مغازه‌های آن باز شد. در روز بیست وهشتم مرداد ساختمان حزب رستاخیز بر اثر انفجار یک قوطی حاوی مواد آتش‌زا دچار آتش‌سوزی شد، اما خسارات جانی و مالی وارد نشد. در روز سوم شهریور شخصی به نام محمدحسین حق‌گویان، فارغ‌التحصیل انستیتو تکنولوژی قزوین قصد داشت بمبی را در شهربانی همدان کار بگذارد که این بمب زودتر از موقع در دست وی منفجر شد و وی از دنیا رفت. همچنین در این روز عده‌ای از مردم در مسجد میرزا داوود جمع شدند و پس از سخنرانی در خیابان‌ها به راهپیمایی پرداختند که با دخالت و تیراندازی مأمورین متفرق شدند. در این راهپیمایی مأمورین به اتومبیل‌های مردم خسارت وارد کرده و آن را به گردن مردم انداختند. در این روز آیت‌الله محمدتقی عالمی در سخنرانی خود در مسجد پیغمبر فاجعه سینما رکس آبادان را کار حکومت شاه دانست. 9 نفر از روحانیون همدان هم در روز ششم شهریور اعلامیه‌ای در همدان منتشر کرده و از بازاریان خواستند همان روز بازار را تعطیل کنند. متعاقب صدور این اعلامیه بازار تعطیل شد و روحانیون نیز از اقامه نماز جماعت خودداری کردند. علت این اقدام اعتراض به اقدام نیروهای حکومت پهلوی در تعرض به اموال مردم و شکستن شیشه‌های اتومبیل‌ها در راهپیمایی سه روز قبل بود. در همین ایام هفت تن از روحانیون سرشناس از جمله حجت‌الاسلام عندلیب‌زاده و سیدمجتبی حسینی که از روحانیون فعال همدان بودند از تبعید به شهر قم بازگشتند. به مناسبت چهلمین روز شهادت شهدای روز تشییع جنازه ملاعلی همدانی تظاهرات گسترده‌ای در روز نهم شهریور برگزار شد. تظاهرکنندگان در پایان در قبرستان و بر سر مزار شهدا گرد آمدند. در درگیری‌های این روز چهار نفر مجروح شدند و فردای آن روز تظاهراتی برگزار شد که منجر به آتش گرفتن ساختمان اداره کل اطلاعات و جهانگردی شد. روزنامه کیهان هم خبر داد که در روز دوازدهم شهریور انفجار مواد منفجره، مجسمه داریوش را در میدان داریوش منهدم کرد. در روزعید فطر (سیزدهم شهریور) نمازعید در مسجد جامع برگزار شد و پس از نماز مردم به راهپیمایی پرداخته و به سوی مزار شهدا حرکت کردند. به مناسبت چهلمین روز درگذشت ملاعلی همدانی هم مراسمی در روز سیزدهم شهریور با حضور سه هزار نفر در مسجد جامع برگزار شد. اجتماع‌کنندگان سپس از مسجد خارج شده و در حالی که پلاکاردهایی پارچه‌ای در دست داشتند و شعارهایی درباره برقراری حکومت اسلامی و آزادی زندانیان سیاسی بر روی آنها نوشته شده بود به سمت قبرستان و مزار شهدا حرکت کردند. در روز شانزدهم شهریور بازار و مغازه‌ها در شهر همدان و چندین شهر دیگر این استان تعطیل بود و برخی از روحانیون درصدد برگزاری راهپیمایی بودند که از این اقدام آنها جلوگیری به عمل آمد. در روز نوزدهم شهریور نیز بخشی از مغازه‌های همدان تعطیل بود. فردای آن روز بازار همدان تعطیل، اما اغلب مغازه‌ها باز بود. این وضع تا روز بیست‌ودوم شهریور همچنان ادامه داشت و تعداد مغازه‌هایی که تعطیل می‌شدند افزایش می‌یافت. در روز پنج مهر افراد ناشناسی هفت بطری حاوی مواد آتش‌زا به طرف ساختمان حزب رستاخیز همدان واقع در خیابان خواجه رشید‌الدین پرتاب کردند که در نتیجه آن تعدادی از شیشه‌ها شکسته شد و آتش‌سوزی مختصری نیز روی داد. فردای آن روز تظاهراتی در همدان روی داد و این تظاهرات با مداخله مأموران شهربانی و دستگیری چهار نفر از مردم پایان یافت. روز هفدهم مهر شهر همدان نیمه تعطیل بود و نیروهای گارد شهربانی و ارتش در خیابان‌ها حرکت می‌کردند. فرهنگیان و دانش‌آموزان به مدرسه‌ها نرفتند. دانشگاهیان و دانشجویان دانشگاه بوعلی نیز دانشگاه را به تعطیلی کشاندند. کارمندان اداره‌های پست، بهداری و بهزیستی، دادگستری و امور اقتصادی و دارایی و کارکنان سازمان دفاع غیرنظامی هم دست از کار کشیدند.(7) اعتصاب فرهنگیان فردای آن روز نیز ادامه داشت و آنان در جلوی اداره آموزش و پرورش اجتماع کردند و خواسته‌های خود را اعلام کردند. ازجمله خواسته‌های آنان آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی و دانش‌آموزان بازداشت شده بود. در روز نوزدهم مهر شیخ محمدعلی دامغانی، یکی از روحانیون همدانی تلگرافی برای ژیسکاردستن، رئیس‌جمهوری وقت فرانسه فرستاد و از وی خواست که حمایت و حفاظت لازم را از امام خمینی(ره) به عمل آورد. شب هنگام در خیابان جهان نما انفجاری رخ داد که خسارت جانی و مالی نداشت. در این روز ادار‌ه‌‌های پست، سازمان اوقاف، سازمان تعاون و امور روستاها، امور اقتصادی و دارایی و ثبت اسناد و املاک همدان در اعتصاب بودند. اعتصاب این اداره‌ها تا روز بیست‌و‌پنجم مهر نیز ادامه داشت. صبح روز بیست‌وچهارم به مناسبت بزرگداشت شهدای هفده شهریور تهران مراسمی در مسجد میرزا داوود برگزار شد که اجتماع کنندگان شعارهایی علیه حکومت پهلوی سر دادند. در ادامه مردم وارد خیابان‌ها شده و به تظاهرات پرداختند که مأمورین با استفاده از گاز اشک‌آور و تیراندازی هوایی آنان را متفرق کردند. ده نفر از تظاهر کنندگان نیز دستگیر شدند. عصر این روز نیز مراسم مشابهی در مسجد میرزا داوود بر پا شد. همزمان عده‌ای از دانش‌آموزان در خیابان به راهپیمایی پرداختند که در نتیجه حمله مأمورین به آنان، چهار نفر به شدت مجروح شدند.(8) فرهنگیان و دانش‌آموزان همدان در روز بیست‌وهفتم مهر طی تظاهراتی به ساختمان حزب رستاخیز حمله کردند و شیشه‌های آن را شکستند. سی‌ام مهر روز مهم و خونینی در تاریخ مبارزات مردم همدان بود. ساواک در گزارش روز سی‌ام مهر با اعلام ادامه تظاهرات، تعداد شهدای این روز را سه نفر به اسامی نصرت‌الله داوری، شکرالله حیدری و باقی مصفا اعلام کرد که همگی کاسب بوده‌اند. تعداد مجروحینی که در بیمارستان‌های همدان بستری بودند، بر اساس این گزارش 15 نفر اعلام شد. تظاهرات این روز صبح و عصر ادامه یافت. روزنامه اطلاعات هم خبر داد که جسد 6 نفر مجهول‌الهویه در مدرسه آخوند ملاعلی همدانی پیدا شد. شدت درگیری‌ ماموران با مردم به حدی بود که در طول روز هلی‌کوپترهای نظامی بر فراز شهر در پرواز بودند و ماشین‌های آتش نشانی به طور مداوم در شهر حرکت و آتش ساختمان‌های دولتی را خاموش می‌کردند. سربازان هم با توپ و تانک در سر چهارراه‌ها و نقاط حساس شهر مستقر بودند.(9) مطبوعات علت تظاهرات این روز را خودکشی یک دانش‌آموز دختر دانستند. به نوشته مطبوعات این دختر که توسط مأمورین بازداشت شده بود پس از آزادی دست به خودکشی زد و در وصیت‌نامه خود علت آن را تجاوز مأمورین حکومت پهلوی اعلام کرد. به نوشته روزنامه‌ها از ساعت یک بامداد روزاول آبان در میان تدابیر شدید امنیتی اجساد شهدای واقعه روز قبل به سمت قبرستان شهر حمل شد. این اقدام به منظور اجتناب از درگیری بین مردم و ماموران صورت گرفت. شهر همدان در این روز یکپارچه تعطیل بود و زیر سیطره تانک‌ها و زره‌پوش‌های قرار داشت. عصر این روز جامعه روحانیت شهر به همراه بازاریان و اصناف و خانواده‌های شهدا در مقابل دادگستری این شهر تحصن کردند. عده‌ای از فرهنگیان نیز پس از راهپیمایی به آنان پیوستند. متحصنین خواهان مجازات کسانی بودند که مبادرت به تیراندازی به مردم کرده بودند. با وعده‌هایی که داده شد متحصنین به اجتماع خود پایان دادند. علاوه بر این عده‌ای از فرهنگیان و دانشگاهیان نیز در محوطه مدرسه جامع اجتماع کرده و طی قطعنامه‌ای خواستار برکناری استاندار، رئیس شهربانی و مجازات مسببین حوادث روز قبل شدند. این عده در محوطه مدرسه مستقر شده و دست به اعتصاب غذا زدند. روز بعد یک بار دیگر مردم راهپیمایی کردند و در مسیر خود مأمورین نظامی را گلباران و آنها را برادران خود خطاب کردند. راهپیمایان نماز جماعت را در میدان پهلوی برگزار کردند و مأمورین حاضر در این میدان را گلباران کردند. در این مراسم محمدتقی عالمی، روحانی سرشناس همدان سخنرانی کرد و میدان پهلوی را میدان امام خمینی نامگذاری کرد. روزنامه اطلاعات شمار راهپیمایان این روز را هفتاد هزار نفر اعلام کرد.(10) عصر این روز مردم در مسجد جامع گرد آمده و در مجلس ختم شهدا شرکت کردند. ساواک اوضاع شهر در عصر این روز را متشنج و غیرعادی گزارش کرد. پس از مراسم مردم به خیابان‌ها رفته و درگروه‌های مختلف راهپیمایی کردند. ساختمان‌های زیادی ازجمله اداره فرهنگ و هنر، شهرداری همدان و چند سینما دچار آتش‌سوزی شد. مردم این آتش‌سوزی‌ها را به نیروهای حکومت پهلوی نسبت دادند. در میدان رضا شاه هم مردم قصد داشتند مجسمه رضا شاه را پایین بیاورند که مأمورین مانع از این اقدام آنان شدند.(11) در همین ایام ساواک در گزارش خود اعلام کرد که تا هنگامی که دو روحانی به نام‌های محمدتقی عالمی و غلامحسین بهرامی در همدان هستند اوضاع روز بروز آشفته ترمی‌شود. در روز سوم آبان در حالی که اوضاع شهرهمچنان ناآرام و بازارو مغازه‌ها تعطیل بود، معاون شهربانی کل کشور، سناتور جلیلوند و تعدادی از بازرسین از تهران به همدان آمدند تا حوادث اخیر این شهر را بررسی کنند. آیت‌الله سید حسن طباطبایی قمی با انتشار اطلاعیه‌ای، به مناسبت حوادث روزهای اخیر همدان مجلس ختمی برگزار و سه روزعزای عمومی اعلام کرد. همچنین آیت‌الله سید محمدرضا گلپایگانی در پاسخ به تلگراف علمای همدان تلگرافی برای آنان فرستاد و فاجعه کشتار در همدان را وحشیانه خوانده و محکوم کرد. پی نوشت‌ها: 1- آیت‌الله معصومی همدانی متولد سال 1272 شمسی، یکی از مجتهدین برجسته همدان و رئیس حوزه علمیه‌ این شهر و نماینده آیت‌الله حائری یزدی درهمدان که تا زمان حیات محور اصلی مبارزات مردم همدان بود. 2- مریانج شهر‌ی کوچک در شش کیلومتری جاده همدان – کرمانشاه است. 3- انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 362 4- همان، ج 6، ص 283 5- همان، ج 8، ص 51 6- همان، ج 13، ص 476 7- همان، ج 14، ص 57 8- روزنامه کیهان، ش 10459، ص 2 9- روزنامه رستاخیز، ش 1035، ص 15 10- روزنامه اطلاعات، ش 15740، ص 1 11- همان، ش 15742، ص 4 منابع: ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی

نفوذ در گارد شاه و مقابله با عملیات سرکوب مردم

نوزدهم و بیستم آذر 1357، یادآور راهپیمایی عظیم مردم تهران و دیگر شهرها، همزمان با تاسوعا و عاشورای حسینی است. روحانیون تهران با انتشار اعلامیه، مردم را برای شرکت در راهپیمایی‌ها دعوت کردند و جمعیت راهپیمایان از میدان امام حسین(ع) کنونی تا میدان آزادی را پیمودند تا صدای اعتراض خود علیه حکومت پهلوی را به گوش سران رژیم برسانند. همچنین قطعنامه‌ای هفده ماده‌ای در راهپیمایی روز عاشورا برای تمام راهپیمایان قرائت شد که در آن، رهبری امام خمینی(ره)، سقوط حکومت پهلوی و استقرار حکومت اسلامی مورد تاکید قرار گرفت. با وجود اینکه اجازه راهپیمایی تاسوعا و عاشورا توسط حکومت پهلوی صادر شده بود، گروهى از زبده‌ترین افراد گارد شاه، خود را آماده‌ تیراندازی از هلی‌کوپتر به سوی جمعیت حاضر در راهپیمایی کرده بودند.(1) همراه با برگزاری راهپیمایی عاشورا در بیستم آذر 1357، اتفاق دیگری در پادگان لویزان تهران رخ داد که تمام معادلات محمدرضا پهلوی و آخرین امید او به ارتش را به هم ریخت. تعدادی از نیروهای گارد جاویدان شاهنشاهی، یعنی نزدیک‌ترین نطامیان به شاه، که به نیروهای ارتشی انقلابی پیوسته بودند، در آخرین لحظه‌هایی که‌ ماموران شاه‌ در پادگان لویزان، آماده اجرای ماموریت تیراندازی از هلی‌کوپتر به سوی جمعیت حاضر در راهپیمایی می‌شدند، با تیراندازی در ناهارخوری پادگان لویزان، نفراتی از افسران و درجه داران بلندپایه ارتش را به هلاکت رساندند و از این عملیات جلوگیری کردند. گروهبان دوم اسماعیل سلامت‌بخش و 6 سرباز وظیفه از جمله ناصرالدین امیدی‌عابد، گروه انقلابی تشکیل داده بودند و با هدایت شهید یوسف کلاهدوز، این عملیات را انجام دادند. بر اساس خبر منتشر شده در صفحه هشتم روزنامه کیهان، در تاریخ شانزدهم دی ماه 1357؛ «ساعت نیم بعدازظهر عاشورا [بیستم آذر 1357] یک افسر، 2 درجه‌دار و 4 سرباز وظیفه مسلح به ناهارخوری افسران ارشد گارد جاویدان و گارد شاهنشاهی در پادگان لویزان حمله بردند و با رگبار مسلسل... [تعدادی] از افسران ارشد و درجه‌داران پادگان لویزان و هوانیروز را کشتند.» گرچه موارد تمرد و فرار سربازان و پیوستن آنها به مردم، در ماه‌های آخر سلطنت پهلوی زیاد شده بود، اما محمدرضا پهلوی و سران ارتش، هیچ‌گاه تصور نمی‌کردند که چنین اتفاقی توسط گروهی از کارآمدترین و وفادارترین محافظان شاه‌ علیه‌ حکومت او صورت گیرد. امام خمینی(ره) در اطلاعیه‌ای از نوفل لوشاتو، در تاریخ یازدهم آذر 1357 دستور تخلیه سربازخانه‌ها را صادر کرده بود: «... من از سربازان سراسر کشور خواستارم که از سربازخانه‌ها فرار کنند، این وظیفه‌ای است شرعی که در خدمت ستمکار نباید بود. من از پدرها و مادرها و عائله صاحب‌منصبان تقاضا دارم که آنان را از کمک به شاه خائن و اطاعت از صاحب‌منصبان خدمتگزار به شاه و اجانب، باز دارند و از درجه‌داران خواستارم که به ملت خود بپیوندند و افتخار خدمت به مسلمین را احراز کنند. من باید از اعتصاب همگانی که در این نهضت اسلامی و به پشتیبانی ملت برپاست تشکر کنم...»(2) گارد جاویدان؛ آخرین امید واهی محمدرضا پهلوی سروان حسین مرجانی که از نیروهای گارد بوده، درباره اهمیت گارد جاویدان شاهنشاهی برای محمدرضا پهلوی می‌گوید: «... گارد جاویدان وظیفه‌اش حفظ تاج و تخت کیانی و ماموریتش با یک ارتشی که مثلاً به او می‌گویند، وظیفه تو این است که از مرز و بوم و ناموس مملکت و از دین مملکت حفاظت کنی، فرق می‌کرد... وظیفه‌اش حفظ و نگهداری کاخ‌های سلطنتی شاه و تشکیلات او بود. طبیعتاً وقتی که یک چنین ماموریتی به یک سری از اشخاص واگذار می‌شود، این افراد باید آدم‌هایی باشند که کاملاً مورد اطمینان و وثوق آن مقام و تشکیلات باشند... نیروهای گارد، تمام مسائل فساد در جامعه دربار، اعم از خواهرهای شاه و برادرانش و خودش و نزدیکانش و بچه‌هایش را از نزدیک می‌دید و برای آنها قابل لمس بود. درست است که یک کسی مثلاً از زابل و یا ساوه بلند شده و آمده بود آنجا و قسم خورده بود که از شاه محافظت کند، ولی وقتی می‌دید که زن شاه مثلاً کنار رییس جمهور آمریکا ایستاده، آن را با ایده‌ها و آرمان خودش خیلی سازگار نمی‌دید، اینها طبیعتاً از رژیم فاصله می‌گرفتند و کم کم گروه‌هایی تشکیل شدند... فعالیت‌هایی مثل آوردن اعلامیه‌های امام به داخل پادگان‌ها انجام می‌دادند.»(3) حسین فردوست که رئیس دفتر اطلاعات ویژهٔ دربار و بازرسی شاهنشاهی در دوره پهلوی دوم بوده، در بخشی از خاطرات خود درباره واقعه ناهارخوری پادگان لویزان می‌گوید: «سرتیپ خاتمی، فرمانده ضداطلاعات گارد به دفتر آمد و گفت که جریان بدی در غذاخوری گارد در لویزان اتفاق افتاده. ظهر امروز موقعی که 6 هلی‌کوپتر مامور به گارد به زمین نشسته و سروصدای زیادی به پا کرده بودند، دو نفر درجه دار وارد غذاخوری شده و با مسلسل افسران را تهدید می‌کنند که با دست بالا بایستند و چند تیر شلیک می‌کنند. افسران دستور را اجرا می‌کنند. آنها سپس مستقیماً به اتاق بدره‌ای می روند که در اتاق نبوده و سپس از همان راه مراجعت می کنند و از غذاخوری خارج می‌شوند. در موقع خروج، یکی از آن دو مورد اصابت گلوله واقع می‌شود و فوت می‌کند و دیگری موفق به فرار می‌شود و تاکنون پیدا نشده. در این زمان، بدره‌ای نزد محمدرضا بوده و از جریان مطلع می‌شود و از محمدرضا می‌خواهد که برای تحقیق پیرامون موضوع به لویزان برود. محمدرضا می‌گوید که لازم نیست، شما همین جا باشید و به معاون خود دستور دهید که تحقیق کند و نتیجه را به اطلاع برساند... به دلیل تنزل روحیه، محمدرضا قدرت تصمیم‌گیری‌اش را واقعاً از دست داده بود.» (4) نقش شهید کلاهدوز در واقعه لویزان شهید یوسف کلاهدوز که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، از اعضای گارد جاویدان و فعال انقلابی بوده، یکی از طراحان اصلی تیراندازی در ناهارخوری پادگان لویزان بوده است. بخشی از این واقعه به روایت کتاب «مژه‌های سوخته: روایتی از زندگی شهید یوسف کلاهدوز» چنین است: «کلاهدوز خبردار شده بود که رژیم، طرحی برای سرکوب مردم در روز عاشورا دارد. یوسف به این نتیجه رسید که باید برای مقابله با عملیات سرکوب تظاهرکنندگان، نقشه‌ای را که از مدت‌ها قبل روی آن کار می‌کردند عملی کنند. نقشه، اجرای عملیات گروه نفوذی در گارد جاویدان بود... در جلسه‌ای مخفی، یوسف هدف عملیات را تشریح کرد و برنامه‌ای برای به دست آوردن دو مسلسل و یک اسحله کمری تنظیم کردند.... خبر بعدی این بود که روز عاشورا ازهاری [نخست‌وزیر] به پادگان لویزان خواهد آمد تا خودش مستقیم عملیات سرکوب را فرماندهی کند. اینجا بود که نقشه ترور افسران گارد شکل گرفت... موقع ناهار حدود صد نفر از افسرها در سالن نشسته بودند. یوسف هم میانشان بود و انتظار می‌کشید. امیدی‌عابد و سلامت‌بخش از راه رسیدند. نگهبان بالا را با چاقو زدند و از پله‌ها پایین رفتند. امیدی‌عابد توی در شمالی ایستاد و سلامت‌بخش توی در جنوبی. با صدای بلند خبردار دادند. افسرها خیال کردند ازهاری آمده است. همه بلند شدند. امیدی‌عابد فریاد زد: «خدا، قرآن، خمینی» و آتش کرد. سلامت‌بخش هم از جنوب سالن، افسرها را به رگبار بست. یوسف رفت زیر میز... عده زیادی کشته شدند. یوسف خودش را به پنجره رساند و از سالن بیرون رفت. توی محوطه سوار یکی از تانک‌ها شد و روشن کرد و مانور داد... یوسف تا پیروزی انقلاب در گارد جاویدان باقی ماند. طرح سرکوب مردم و کودتای خونین ارتش، همچنان در گارد مطرح بود و یوسف از اولین کسانی بود که از این نقشه‌ها باخبر می‌شد.» (5) اگر عملیات لویزان صورت نمی‌گرفت و محمدرضا پهلوی با تیراندازی از آسمان به سوی راهپیمایان به هدف خود دست می‌یافت، جمعیت زیادی از مردم کشته می‌شدند و چه بسا مسیر انقلاب در آخرین گام‌ها تغییر می‌کرد. خروج زودرس محمدرضا پهلوی از ایران پس از حادثه پادگان لویزان در 20 آذر 1357 که عده‌ای از امرای گارد شاهنشاهی در سالن ناهار‌خوری به دست نظامیان پایین دست کشته شدند و نیز به دنبال تمردهای هر روزه سربازان و فرار از پادگان‌ها یا سرپیچی از دستور فرماندهان، شاه در جلسه‌ای سری - احتمالاً اوایل دی‌ماه 1357- دستور داد برای غلبه بر این بحران و در نهایت نجات سلطنت، جنگ داخلی ایجاد شود و بین نیروهای مسلح و مردم هرچه بیشتر جدایی و نفرت حکم گردد. (6) این آخرین تلاش محمدرضا پهلوی برای حفظ سلطنتش بود، اما وقتی با رسوخ انقلاب در قلب ارتش – یعنی گارد جاویدان شاهنشاهی – روبه‌رو شد، برای خروج از ایران مصمم‌تر شد و پس از انتصاب شاپور بختیار به عنوان نخست وزیر در نیمه دی ماه، نهایتاً در روز 26 دی ماه 1357 ایران را برای همیشه ترک کرد. اردشیر زاهدی از قول محمدرضا پهلوی می‌نویسد: «موقعی که در مصر بودیم، یک شب در سر میز شام، خانم جهان سادات، همسر رییس جمهور مصر که یک زن اصفهانی‌الااصل... بود، از شاه سوال کرد که چرا در برابر مخالفان شدت عمل از خود نشان نداده... شاه گفت که بدش نمی‌آمده نهضت را متلاشی کند اما فرار سربازان از پادگان‌ها و حمله مسلحانه یک سرباز وطیفه به افسران گارد شاهنشاهی در سالن ناهارخوری، این فرصت را از او گرفت. معلوم بود که در این شرایط اگر دستور کشتار مخالفان را صادر می‌کرد، افسران و درجه‌داران به ویژه سربازان تبعیت نمی‌کردند و چه بسا که علیه وی اقدام می‌کردند.» (7) پی‌نوشت‌ها: 1) مهاجری، مسیح، انقلاب اسلامی راه آینده ملت‌ها، اوج، 1360، ص 100 2) صحیفه امام(ره)، ج 5/http://www.imam-khomeini.ir 3) عزیزی، حشمت‌الله، تاریخ شفاهی ارتش در انقلاب اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1386، صص81 – 84 4) شهبازی، عبدالله، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج2، اطلاعات، 1386، ص 593 5) کلاهدوز، حامد، مژه‌های سوخته: روایتی از زندگی شهید یوسف کلاهدوز، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، 1390، صص 69-71 6) انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 23، مرکز بررسی اسناد تاریخی،1382، ص 246 7) آتابای، ابوالفضل، 25 سال در کنار شاه: خاطرات ارشیر زاهدی، عطایی، 1381، ص 254

آیت‌الله دستغیب؛ از مبارزه با کشف حجاب تا شهادت در مسیر نماز

آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب در سال 1292 ه.ش در شیراز متولد شد. پدرش سیدمحمد تقی، فرزند میرزا هدایت‌الله از مراجع بزرگ فارس بود.(1) آیت‌الله دستغیب پس از اتمام دروس مقدماتی در سن حدود 18 سالگی از طرف مردم محله بازار مرغ شیراز (محله احمدی فعلی) به عنوان امامت جماعت مسجد باقرخان برگزیده شد.(2) اجرای دستور کشف حجاب زنان و خلع لباس روحانیون در زمان رضاخان، آیت‌الله دستغیب را در کنار سایر روحانیون مخالف با این طرح قرار داد. مخالفت وی به گونه‌ای بود که حکومت پهلوی از منبر او جلوگیری کرد، تا جایی که روی زمین می‌نشست و با مردم صحبت می‌کرد. او به تهدیدهایی که از سوی رژیم می‌شد توجه نمی‌کرد تا اینکه آخرین بار وی را تهدید کردند که 24 ساعت مهلت دارد تا لباس روحانیت را از تن درآورد. آیت‌الله دستغیب در این هنگام به نجف رفت.(3) وی در نجف از درس اساتیدی چون مرحوم آیت‌الله حاج شیخ کاظم شیرازی و آیت‌الله حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی بهره برد. در سن 24 سالگی موفق به کسب درجه اجتهاد از مراجعی چون آیات عظام آقا ضیاء عراقی، شیخ کاظم شیرازی و سید عبدالحسین اصفهانی گردید. آیت‌الله دستغیب صاحب هشت اجازه اجتهاد بود.(4) آیت‌الله شیخ محمدکاظم شیرازی هنگام اعطای اجازه اجتهاد به‌ او گفت: «از هر اخلاق ناشایستی پاک است و به هر اخلاق شایسته‌ای آراسته است.»(5) ارادت به اهل بیت(ع)، تقوی، زهد، صبر، اخلاق حسنه، قدرت بیان و قلم از صفات بارز وی به شمار می‌رفت.(6) آیت‌الله دستغیب بعد از مدتی اقامت در نجف به شیراز بازگشت و علاوه بر احیای مسجد جامع عتیق، مدارس قوام، هاشمیه، آستانه، حکیم، مساجد ‌الرضا(ع)، المهدی(عج)، آل‌رسول(ص)، امام حسین(ع) و روح‌الله را بازسازی و رونق داد. همچنین با تلاش وی هزاران متر زمین جهت تهیه مسکن در اختیار مستضعفین قرار گرفت که در این زمینه می‌توان به مجتمع علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)، شهرک شهید دستغیب و مجتمع خاتم‌الانبیا(ص) اشاره کرد.(7) او در علوم صرف و نحو، منطق، فقه و اصول استعداد خاصی داشت و کتاب‌های زیادی نیز تالیف کرده است که از جمله آنها می‌توان به صلاه‌الخاشعین، قلب قرآن، سیدالشهدا(ع)، 82 پرسش، معاد، معراج، تفسیر سوره حجرات، داستان‌های شگفت، بهشت جاودان، گناهان کبیره، توحید، ایمان، معارفی از قرآن، نبوت، استعاذه، قیامت و قرآن، زندگانی زینب کبری(س)، قلب سلیم و کتاب‌های دیگر اشاره کرد.(8) مبارزات دهه‌های 1340 و 1350 به طور کلی فعالیت‌های مبارزاتی آیت‌الله دستغیب در دهه‌های 1340 و 1350 چنین است: مخالفت وی با لایحه انجمن‌های ولایتی و ایالتی در سال 1341 که در آن قید اسلام از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان برداشته و برای سوگند، به جای قرآن، لفظ کتاب آسمانی آورده شد. در پی انتشار این خبر علمای قم با ارسال پیام و تلگراف مراتب اعتراض خود را به این تصویب‌نامه اعلام کردند و امام خمینی(ره) که ریشه این لایحه را در حذف تدریجی مبانی اسلام می‌دانستند با آن مخالفت کردند. مخالفت روحانیون در نهایت منجر به لغو این لایحه شد. آیت‌الله دستغیب نیز در شیراز از جمله روحانیونی بود که به لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی واکنش نشان داد و اعتراض کرد.(9) وی در سخنرانی‌ای که در اواخر سال 1341 انجام داد اعلام کرد: «امسال از طرفی به خاطر سالروز شهادت امام صادق(ع) و از طرفی به خاطر گرفتاری‌ها و فقر و فلاکتی که مردم کوچه و بازار با آن دست و پنجه نرم می‌کنند عید نداریم.» او توجه ویژه‌ای به اوضاع اقتصادی مردم فارس(10) و تاکید شدیدی داشت که در میان مردم باشد، به گونه‌ای که حتی در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای رفتن به نماز جمعه هیچ‌گاه با ماشین به مسجد نمی‌رفت، بلکه پیاده از کوچه‌های پرپیچ و خم شیراز می‌رفت تا مردم نیز بهتر بتوانند با وی ارتباط برقرار کنند.(11) انتشار خبر حمله عوامل حکومت پهلوی به مدرسه فیضیه قم در فروردین 1342، آیت‌الله دستغیب را بسیار متاثر کرد. وی در سخنرانی‌اش در ارتباط با حادثه فیضیه قم گفت: «موضوعی که هر انسان مسلمانی را به رقت می‌آورد موضوع قم است که مشاهده کردید چگونه این طلاب بیچاره را که از بلاد دیگر برای فراگرفتن علم به آنجا آمده‌اند مورد هجوم و کتک‌کاری قرار داده‌اند. آنها را به زندان انداختند و کشتند، گمان نمی‌کنم بلکه یقین دارم نیست مسلمانی که دلش پر از غم و اندوه نباشد... .»(12) بعد از سخنرانی آیت‌الله دستغیب درباره حادثه فیضیه قم تمرکز ساواک بر وی بیشتر شد. با وجودی که ساواک فارس در تدارک برای دستگیری او بود، به سخنرانی‌های افشارگرانه‌اش ادامه می‌داد. همچنین در مسجد جامع شیراز با سخنرانی‌های خود، مردم را آماده مبارزه با حکومت پهلوی می‌کرد.(13) به دنبال دستگیری امام خمینی(ره) در شب 15 خرداد و به دنبال آن تظاهرات روز 15 خرداد 1342 که به شهید و زخمی شدن تعداد زیادی از مردم تهران، ورامین و قم انجامید، مردم شهرهای دیگر نیز در حمایت از امام راهپیمایی‌های گسترده‌ای برپا کردند. در شیراز هم به پیشنهاد آیت‌الله دستغیب بازار تعطیل شد و مردم دست به اعتصاب زدند. پیشنهاد تعطیلی بازار از طرف آیت‌الله دستغیب موجب شد که ساواک برای دستگیری وی اقدام کند.(14) آیت‌الله دستغیب و آیت‌الله شیخ بهاءالدین محلاتی از اولین افرادی بودند که بعد از حادثه 15 خرداد دستگیر و در پادگان عشرت‌آباد تهران زندانی شدند. آیت‌الله دستغیب 14 روز در زندان عشرت‌آباد بود و سپس به زندان قزل‌قلعه منتقل شد. او 45 روز دیگر در بازداشت به سر برد و سرانجام در تاریخ سوم مرداد 1342 آزاد شد. پس از آزادی به مشهد رفت و اول آذر همان سال با استقبال مردم وارد شیراز شد.(15) آیت‌الله دستغیب چند ماه بعد به اتهام انتشار اعلامیه و اهانت به مقام سلطنت، به تهران و زندان قزل‌قلعه برده شد، ولی از وی رفع اتهام شد و در سال 1343 آزاد شد. بعد از آزادی از زندان، دو هفته به مشهد رفت و سپس به قم و به دیدار امام خمینی(ره) رفت و سه روز مهمان ایشان بود. تداوم مبارزات و سخنرانی‌های افشاگرانه آیت‌الله دستغیب موجب ممنوع‌المنبر شدن او از طرف ساواک در سال 1352 شد.(16) مبارزات در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی آیت‌الله دستغیب در حرکت دادن به مبارزات مردم استان فارس علیه حکومت پهلوی نقش مهمی داشت. همزمان و پس از برگزاری جشن‌های 2500 ساله، حکومت پهلوی که خود را به تمام امور کشور مسلط می‌دید تلاش کرد با ادامه سالانه جشن هنر شیراز گامی در ترویج فرهنگ غیر دینی و غربی بردارد و در این راه گروه‌های مختلف خارجی به شیراز سرازیر شدند. در این میان آیت‌الله دستغیب نیز همانند بسیاری از علما و مردم به این جشن‌ها اعتراض کرد و طی سخنرانی‌های مختلف، مخالفت شدید خود را با برپایی این جشن‌ها ابراز داشت. وی در مسجد جامع شیراز بر روی منبر از جشن هنر شیراز انتقاد کرد و گفت: «خداوند لعنت نماید افتتاح ‌کنندگان جشن هنر شیراز را... تا کی این مملکت و جوان‌ها را می‌خواهید گمراه و منحرف کنید... .»(17) سخنرانی آیت‌الله دستغیب در اعتراض به جشن هنر شیراز مقدمه یکی از بازداشت‌های او بود.(18) آیت‌الله دستغیب در دی ماه 1356 نیز در برابر مقاله توهین‌آمیزی نسبت به امام خمینی(ره) که در روزنامه اطلاعات به چاپ رسیده بود به شدت موضع‌گیری کرد. با شروع حکومت نظامی و پس از حادثه خونین 17 شهریور 1357 مامورین شبانه به خانه وی رفتند و او را در حالی که بیمار بود به زندان بردند، اما پس از چند ماه زندانی و تبعید آزاد شد.(19) آیت‌الله دستغیب در تمام تظاهرات شیراز علیه حکومت پهلوی، با بستن شال سبز به کمر و عصا به دست پیشاپیش صفوف تظاهرکننندگان گام بر می‌داشت. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی نمایندگی مردم فارس در مجلس خبرگان قانون اساسی را بر عهده داشت و در پی درخواست اهالی شیراز با امضای طوماری به طول 80 متر، از سوی امام خمینی(ره)، به امامت جمعه شیراز منصوب شد.(20) وی احترام خاصی برای امام قائل بود و جمله معروف «بی‌عشق خمینی نتوان عاشق مهدی(عج) شد» از اوست. پیروی از دستورات امام باعث افتخار وی بود. آنچنان که در دوران تبعید امام در نجف، چندین نوبت به دیدار امام رفت و برای روشن کردن افکار مردم فارس از جمله در مناطق فسا، مرودشت، کوار، داراب، فیروزآباد، استهبانات، نی‌ریز، سروستان، اقلید، آباده و... به این نواحی مسافرت کرد و موجب تحولات مهمی در اجتماعات مردمی گردید.(21) فعالیت‌های دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، آیت‌الله دستغیب با سخنان خود جوانان را به حضور در جبهه‌های دفاع مقدس تشویق می‌کرد. در تامین امکانات تدارکاتی برای رزمندگان هم تلاش بسیاری داشت و از رزمندگان ایرانی به «انصار الله» تعبیر می‌کرد. او جبهه‌های نبرد را به نمونه‌ای از جنگ‌های صدر اسلام تشبیه می‌کرد و دفاع مقدس را وسیله‌ای برای آشکار شدن انسانیت افراد و صبر و تحمل و بردباری و شهامت آنها می‌دانست.(22) آیت‌الله دستغیب در خطبه‌های نماز جمعه 13 آذر 1360 گفت: «بر هر مرد و زن واجب است که از مرز و بوم کشورش دفاع کند و من به آنهایی که جبهه را ترک کرده‌اند و به جاهای امن رفته‌اند هشدار می‌دهم که نباید جبهه را ترک کنند... بر تمام شما ملت واجب است که در مقابل کسانی که به ما اعلام جنگ داده‌اند بایستید... .»(23) آیت‌الله دستغیب در ساعت11:30 بیستم آذر سال 1360، زمانی که قصد رفتن به مسجد جامع شیراز و محل برگزاری نماز جمعه را داشت بر اثر انفجار بمبی، به همراه چند نفر از اعضای دفترش و چند عابر پیاده شهید شدند. عامل ترور دختر 19 ساله‌ای به نام گوهر ادب‌آواز، از اعضای سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بود که خودش هم در حادثه کشته شد. وی به بهانه دادن نامه‌ای به آیت‌الله دستغیب نزدیک شد و وقتی به او رسید ضامن نارنجکی را که در دستش پنهان بود کشید و نارنجک و بمب همراه او منفجر شد. بدین ترتیب امام جمعه شیراز و یکی از یاران وفادار امام خمینی(ره) در سال‌های مبارزه علیه حکومت پهلوی و تاثیرگذار در پیروزی انقلاب اسلامی در استان فارس به شهادت رسید.(24) پی‌نوشت‌ها: 1- نفس مطمئنه، ص 5 2- شاهد عتیق، صص 14و15 3- همان 4- نفس مطمئنه، ص 7 5- شاهد عتیق، ص 17 6- نفس مطمئنه، ص 7 7- شاهد عتیق، ص 23 8- از محراب تا معراج، ص240 9- شاهد عتیق، ص 23 10- همان، ص 30 11- نفس مطمئنه، صص 10 و 11 12- شاهد عتیق، ص 37 13- نفس مطمئنه، ص 11 14- شاهد عتیق، ص 50 15- همان، ص 69 16- همان، صص 79 و 80 17- همان، ص 80 18- همان، ص 94 19- نفس مطمئنه، ص 15 20- همان، ص 16 21- همان، ص 15 22- همان، ص 18 23- شاهد عتیق، صص 108 و 109 24- همان، ص 124 منابع و ماخذ: - از محراب تا معراج، واحد انتشارات امور فرهنگی جهاد دانشگاهی، شیراز، 1361 - نفس مطمئنه، مرکز بررسی اسناد تاریخی، تهران، 1378 - نورآبادی، علی، شاهد عتیق، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383

راهپیمایی تاسوعا و عاشورای 57؛ رفراندوم خودجوش علیه حکومت پهلوی

کشتار مردم در روز هفدهم شهریور 1357 که به نام «جمعه خونین» در تاریخ معاصر باقی مانده، در دوره نخست‌وزیری جعفر شریف‌امامی و در پی برقراری حکومت نظامی، در میدان ژاله تهران رخ داد. تلاش‌های او برای تغییر مسیر انقلاب مردمی، بی‌نتیجه ماند و سرانجام، پس از واقعه 13 آبان 1357 و کشتار دانش‌آموزان و دانشجویان در مقابل دانشگاه تهران، استعفا داد و بهمن همان سال، ایران را به قصد آمریکا ترک کرد. ارتشبد غلامرضا ازهاری، مامور تشکیل کابینه شد و تلاش کرد تا تمامی اعضای کابینه را از نظامیان انتخاب کند و دولت نظامی تشکیل داد. خاطرات ارتشبد ازهاری از آن سال در دسترس نیست اما ارتشبد عباس قره‌باغی که در تاریخ پانزدهم آبان 1357 به عنوان وزیر کشور و سرپرست وزارت اقتصاد و دارایی منصوب شده بود، در کتاب خاطرات خود درباره تشکیل دولت نظامی این گونه می‌نویسد: «اگرچه دولت شریف امامی در شرایط خاصی... حکومت نظامی را تصویب و اعلان نمود ولی در جلسات بعدی هیات دولت، ضمن بحث‌های مکرر در مورد جلوگیری از اغتشاشات و برقراری امنیت در کشور، بنا به پیشنهاد ارتشبد عظیمی، وزیر جنگ و تایید وزرا، به این نتیجه رسیده بود که مشکل مملکت، سیاسی است نه نظامی... ولی اعلیحضرت [محمدرضا پهلوی] همزمان با تشکیل دولت نظامی در پیام تلویزیونی خود که مسلماً به وسیله مشاورین طرفدار جبهه مخالفین به ایشان توصیه [شده] ... چنین فرمودند: ملت ایران، صدای انقلاب شما را شنیدم... در فضای باز سیاسی بر علیه زورگویی و فساد قیام کرده‌اید، انقلاب شما نمی‌تواند مورد حمایت من نباشد... من از روحانیون خواهش می‌کنم که نهایت تلاش خود را برای حفظ تنها کشور شیعه در دنیا به کار گیرند...»(1) کشتار مردم در هفدهم شهریور و سپس سیزدهم آبان، تاثیر احتمالی سخنرانی محمدرضا پهلوی بر افکار عمومی را از بین برد و گروه‌های انقلابی، در پی برگزاری یک راهپیمایی باشکوه، در روزهای تاسوعا و عاشورا به مناسبت بزرگداشت شهدای سیزده آبان بودند. اعتراف صریح محمدرضا پهلوی به پیشرفت چشمگیر موج انقلاب در ایران، به اتفاقات پشت پرده آمریکا و انگلیس در آن روزها بازمی‌گردد. وی در خاطرات خود می‌نویسد: «در پانزدهم آذر، ایالات متحده آمریکا رسماً اعلام داشت که به هیچ صورت در ایران مداخله نخواهد کرد. با این حال، سفرای دولتین آمریکا و انگلیس در ملاقات‌های خود تکرار می‌کردند: «ما همچنان از شما پشتیبانی می‌کنیم!»... در اواخر آذر، سناتور محمدعلی مسعودی به من گزارش داد که جورج لامبراکیس، دبیر اول سفارت آمریکا به وی گفته است که به زودی در ایران، یک رژیم جدید وجود خواهد داشت...»(2) بنابراین محمدرضا پهلوی با سخنرانی در تلویزیون، آخرین تلاش خود را برای آرام کردن مردم و حفظ تاج و تخت به کار می‌گیرد. قره‌باغی هم در ادامه خاطراتش، از فضای دوگانه هیات دولت نظامی، در قبال راهپیمایی‌های احتمالی انقلابیون می‌گوید: «در یکی از جلسات هیات دولت نظامی که وزرا به طرز عمل فرمانداری نظامی تهران و خونریزی‌های بیهوده در تظاهرات اعتراض می‌کردند... ارتشبد عظیمی، وزیر جنگ، پیشنهاد کرد به علت اینکه در مورد برقراری امنیت و آرامش در کشور، بحث‌ها در جلسه هیات دولت منتج به نتیجه نمی‌شود! بهتر است یک کمیته بحران از تعداد محدودی از وزرا تشکیل شود... و مشکلات موجود مملکت را از طریق سیاسی حل نماید... این کمیته بحران تحت نظر خود ارتشبد عظیمی، وزیر جنگ، با همکاری‌های آقای امیرخسرو افشار، وزیر امور خارجه، آقای عاملی تهرانی، وزیر آموزش و پرورش، سپهبد سعادتمند، وزیر اطلاعات و جهانگردی، سپهبد مقدم، معاون نخست‌وزیر و رییس ساواک و من تشکیل و شروع به کار نمود... اولین جلسه کمیته بحران، به پیشنهاد ارتشبد عظیمی در ساعت 9 صبح روز پنجشنبه 16 آذر 57 در وزارت جنگ با حضور مقاماتی که گفته شد، تشکیل گردید... با شروع محرم مراسم عزاداری مذهبی، بیشتر از سال‌های قبل دایر [شده] و توسعه پیدا کرده بود... تظاهرات و راهپیمایی‌ها به وسیله دستجات مذهبی و غیرمذهبی انجام می‌شدند و این موضوع، مسئله مهم روز دولت نظامی بود... که آیا به دستجات... اجازه راهپیمایی در روزهای مذکور داده شود یا خیر؟... ارتشبد ازهاری نتوانست تصمیمی بگیرد و اظهار کرد که من امروز به حضور اعلیحضرت شرفیاب خواهم شد و این موضوع را هم به عرض می‌رسانم و برابر اوامر اعلیحضرت عمل خواهیم کرد... در مدتی که آنجا [منزل ازهاری] بودم ابتدا اعلیحضرت، تلفنی با نخست‌وزیر صحبت کردند... سپس [ازهاری] اظهار داشت: با توجه به مذاکراتی که به عمل آمده، مقرر گردیده است که در روزهای تاسوعا و عاشورا اجازه راهپیمایی به مخالفین داده شود...»(3) با آزادی راهپیمایی تاسوعا و عاشورا، انگیزه مبارزان انقلابی برای حضور پرشورتر در خیابان‌های تهران، بیشتر شد. و این گونه راهپیمایی تاسوعا و عاشورا رقم خورد... بخش اعظم سازماندهی راهپیمایی‌های آستانه 17 شهریور بر عهده شهید آیت‌الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی بود و ساواک نیز از این موضوع اطلاع داشت. پس برای پیشگیری از تظاهرات احتمالی در عاشورای 1357، کمتر از دو ماه بعد از آن تظاهرات او را دستگیر می‌کند و به مدت سه روز در زندان کمیته شهربانی بازجویی می‌شود. دکتر بهشتی درباره علت بازداشت و آزادی از زندان می‌گوید: «در زندان کمیته شهربانی، دو ساعت و نیم از من بازجویی کردند و به من گفتند: تو را دستگیر کرده‌ایم تا راهپیمایی تاسوعا و عاشورا صورت نگیرد. من در پاسخ به آنها گفتم: اشتباه شما در همین جاست. چه مرا آزاد کنید و چه نکنید، این راهپیمایی صورت خواهد گرفت. این کارها قائم به شخص نیست. آنها وقتی اطمینان خاطر مرا دیدند و دانستند که نگه داشتن من در زندان، جز زیان برای آنها دربرندارد، پس از سه روز مرا آزاد کردند.»(4) این در حالی بود که متن قطعنامه هفده ماده‌ای، در روز عاشورا توسط شهید بهشتی قرائت شد. سرانجام روحانیون تهران با انتشار اعلامیه‌ای که به امضای 211 تن از آنها صادر شده بوده، از مردم برای شرکت در راهپیمایی تاسوعا و عاشورا دعوت کردند. این اعلامیه که امضای شهید بهشتی را نیز در پای متن دارد و توسط آیت‌الله طالقانی نوشته شده بود، به مناسبت گرامیداشت شهدای 13 آبان دانشگاه صادر شد.(5) آیت‌الله طالقانی در بخشی از این دعوتنامه که در تاریخ چهاردهم آذر 1357 نوشته شده، این چنین آورده است: «... اگرچه این پایداری و مقاومت مردم مسلمان که جان خود را بی‌دریغ در راه خدا و نجات خلق خدا به پیروی از سیره ائمه شیعه علیهم السلام و اجابت دستورات زعیم عالیقدر آیت‌الله العظمی خمینی نثار می‌کنند، چنان شورانگیز و حماسه آفرین است که مسلمان‌ها و حتی شرق تحقیر شده و استعمارزده را می‌رود که از خواب قرون و اعصار برانگیزد... ولی نامه وجدان و ضجه فرزندان و صحنه‌های خون‌آلود خیابان‌ها و این محشر کبرای بهشت زهرا، بالاخره باید پایانی داشته باشد... .»(6) راهپیمایی تاسوعای 57 و حیرت خبرنگاران خارجی بخشی از جلد هشتم «روزشمار انقلاب اسلامی» به روایت سیر راهپیمایی تاسوعای حسینی در سال 1357 پرداخته که در بخشی از آن آمده است: «از ساعت 7 صبح [19 آذر 1357]، گروه‌های مختلف مردم [تهران] از نقاط مختلف شهر، از جنوب تا شمال و از شرق تا غرب، به راه افتادند و به تدریج اجتماع عظیمی در مقابل منزل آیت‌الله طالقانی به عنوان نقطه شروع تظاهرات تشکیل دادند. ساعت 9 صبح، این گروه عظیم در دستجات منظم به راه افتادند. در پیشاپیش جمعیت یک مینی‌بوس مجهز به بلندگو حرکت می‌کرد و شعارهایی که از پیش آماده شده بود، برای شرکت‌کنندگان قرائت می‌شد و طنین صدای میلیون‌ها تهرانی در فضای شهر می‌پیچید... (7) خبرنگاران و فیلمبرداران و گروه‌های خبری از فرانسه، آمریکا، انگلیس، ایتالیا، ژاپن و دیگر کشورها در میان راهپیمایان حرکت می‌کردند و از حرکت منظم مردم، عکس و خبر تهیه می‌کردند... راهپیمای روز تاسوعا هیچ درگیری نداشت و در کمال آرامش انجام شد. مردم در پایان راهپیمایی در میدان آزادی اجتماع کردند... رادیو بی بی سی در گزارشی از این تظاهرات عظیم می‌گوید: «امروز در تهران، جمعیتی که عده‌شان نزدیک به یک میلیون نفر تخمین زده می‌شد، دست به راهپیمایی بسیار بزرگ و مسالمت آمیز زدند تا مخالفت خود را با شاه و دولتش ابراز دارند... یک خبرنگار بی بی سی در تهران می‌گوید که راهپیمایی امروز با انضباط بسیار زیاد برگزار شد، هلی‌کوپترهای نظامی بر فراز جمعیت جولان می‌دادند ولی هیچ سرباز یا پاسبانی مشهود نبود و اما در نقاطی به دور از مسیر راهپیمایی، تانک‌ها و زره‌پوش‌هایی مستقر گردانیده بودند و این خودروها راه وصول به محلات اعیان‌نشین حومه شمالی تهران را که کاخ شاه را نیز دربر می‌گرفت، سد می‌کردند... .»(8) ساواک در گزارشی، به ارزیابی راهپیمایی روز تاسوعا در تهران و روز نوزدهم آذر 1357 پرداخته است. قسمتی از آن را در ادامه می‌خوانید: «راهپیمایی از یک نظم خاص، کنترل شده از سوی خود افراد به عنوان انتظامات (که آرم انتظامات روی بازوی خود نصب کرده بودند) برخوردار بود. شعارهای داده شده از یک مرکز در جلوی هر دسته، که معمولاً چند نفر روحانی بودند عنوان می‌گردید... از قبیل «الله اکبر، خمینی رهبر» و «سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن»... در جلوی دانشگاه تهران شدت تظاهرات به اوج خود می‌رسید و همه درود به شهدای دانشجو می‌دادند. این شعار نیز گفته می‌شد: «دانشجو، روحانی پیوندتان مبارک»... در روز تاسوعا قطعنامه 17 ماده‌ای خوانده نشده ولی به دستجات گفتند روز عاشورا خوانده خواهد شد.» (9) قطعنامه 17 ماده‌ای؛ تیر خلاص به سلطنت پهلوی بر اساس گزارش‌های ساواک، موج گسترده‌ای از جمعیت راهپیمایان روز عاشورا، از منزل آیت‌الله طالقانی به سمت خیابان انقلاب به راه افتاده‌اند: «آیت‌الله طالقانی به مردمی که به وی برای تظاهرات روز عاشورا مراجعه می‌نمودند اظهار داشته، شما بایستی از شب قبل در منازل منطقه سکونتم (هر منزل از چندین نفر پذیرایی خواهد نمود) اقامت نموده و صبح زود روز عاشورا پشت سر من حرکت نمایند. نظر همکار [ساواک]: شایع است صبح روز مذکور حدود 200 هزار نفر پشت سر طالقانی شروع به تظاهرات خواهند نمود.»(10) راهپیمایی تهران در ساعت 5/7 صبح20 آذر 1357 از نقاط مختلف به طرف میدان آزادی شروع شد. یک ساعت بعد، اولین صفوف به میدان انقلاب (24 اسفند) رسید. در حالی که دستجات مختلف مردم، از خیابان‌های سعدی، فردوسی، حافظ و دیگر نقاط به گروه راهپیمایان می‌پیوستند، در ساعت 12 گروه‌های پیشاپیش راهپیمایان، به میدان آزادی رسیدند. مقارن ظهر، هنگامی که سیل جمعیت در برابر خیابان‌ها متوقف شد، قطعنامه‌ای هفده ماده‌ای در فواصل مختلف به وسیله بلندگوهایی برای تمام راهپیمایان قرائت شد که با خواندن هر ماده از آن غریو جمعیت به علامت تایید برمی‌خاست. بخشی از این قطعنامه که توسط شهید آیت‌الله بهشتی خوانده شد، عبارتست از: «حضرت آیت‌الله العظمی خمینی، رهبر است و خواسته‌های ایشان خواست عموم ماست و این پیاده روی برای اعتماد است که از دل و جان برای چندمین بار به ایشان داده می‌شود و قدردانی صمیمانه‌ای است که ملت مسلمان و مبارز ایران از رهبری ارزشمند مراجع عالیقدر می‌نمایند.»(11) برکناری شاه و برچیده شدن بساط سلطنت، نفی استعمار خارجی و نیل به استقلال و خودکفایی ملی، برقراری حکومت عدل اسلامی، اخطار به ارتش و دعوت از ارتشیان برای اتحاد با مردم، رد اتهام نفوذ کمونیست‌ها و کمونیسم در انقلاب اسلامی، آزادی تمام زندانیان سیاسی و ادامه نهضت تا سقوط رژیم شاه، از دیگر مفاد این قطعنامه بود. گزارش ساواک درباره راهپیمایی روز عاشورا در تاریخ بیستم آذر 1357 این گونه نوشته شده است: «تظاهرات روز عاشورا به طور کلی، یک تظاهرات ضد سلطنتی بوده و شعارها عموماً ضد شاهنشاه و سلطنت داده می‌شد. از قبیل «این شاه آمریکایی اعدام باید گردد» و «بگو مرگ بر شاه».... تعداد زنان شرکت کننده نسبت به تاسوعا سه برابر می‌شد و خیلی از زنان مسن و حتی بچه به بغل نیز شرکت کرده بودند.»(12) در همین روز امام خمینی(ره) در نوقل لوشاتو، چندین سخنرانی و مصاحبه و دیدار داشتند. ایشان در سخنرانی در جمع دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج کشور، به تظاهرات دو روز تاسوعا و عاشورا در شهرهای مختلف کشور اشاره کردند و آن را به عنوان یک رفراندوم و پرسش در مورد پهلوی دانستند و در بخشی از سخنان خود گفتند: «تظاهرات دیروز و امروز در ایران، راه عذر را از همه کس و همه دولت‌ها سد کرد. دیگر دولت‌ها نمی‌توانند ادعا کنند که شاه، قانونی است... رفراندومی که در دیروز و امروز شد و قطعنامه‌هایی که صادر شد، به همه دنیا ثابت کرد که شاه ساقط است... .» (13) حسین فردوست در کتاب خاطرات خود، از بازدید محمدضا پهلوی از راهپیمایی روز عاشورا با هلی‌کوپتر خبر می‌دهد و این گونه روایت می‌کند: «... تظاهرات عظیم تاسوعا [19 آذر] و عاشورا [20 آذر] پیش آمد و محمدرضا و ازهاری با هلی‌کوپتر، تمام سطح شهر را بازدید کردند. محمدرضا خطاب به ازهاری گفت: همه خیابان‌ها مملو از جمعیت است، پس موافقین من کجا هستند؟ ازهاری پاسخ داد: در خانه‌هایشان! شاه با یاس ادامه داد: پس فایده ماندن من در این مملکت چیست؟ و ازهاری پاسخ داد: این بسته به نظر خودتان است... .»(14) راهپیمایی تاسوعا و عاشورا به جز تهران، در بسیاری از شهرهای ایران همچون مشهد، اصفهان، یزد، اهواز، شیراز، چالوس، آمل، گرگان، کاشان و زنجان نیز به طور گسترده برگزار شد. این راهپیمایی‌ها چنان پرابهت بود که باعث برکناری کابینه ازهاری شد و پس از آن در دی ماه 1357، شاپور بختیار، نخست‌وزیر شد. اما نفس‌های حکومت پهلوی، به شماره افتاده بود و در همین ماه، محمدرضا پهلوی ایران را به بهانه بیماری برای همیشه ترک کرد. پی‌نوشت‌ها: 1) اعترافات ژنرال: خاطرات ارتشبد عباس قره باغی (مرداد – بهمن 57)، نشر نی، 1366، صص 56 و 57 2) پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، صص 244 و 245 3) اعترافات ژنرال، صص 67 – 71 4) شعبانی، امامعلی، تاریخ شفاهی زندگانی و مبارزات آیت‌الله شهید دکتر بهشتی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1387، ص 192 5) یاران امام به روایت اسناد ساواک: شهید آیت‌الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1377، ص 345 6) یاران امام به روایت اسناد ساواک: مالک اشتر دوران؛ آیت‌الله سید محمود طالقانی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1382، ص یازده 7) روزشمار انقلاب اسلامی، ج8، سوره مهر، 1383، ص 309 8) همان، ص 319 9) یاران امام به روایت اسناد ساواک: شهید آیت‌الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی، ص 353 10) یاران امام به روایت اسناد ساواک: مالک اشتر دوران؛ آیت‌الله سید محمود طالقانی، ص634 11) روزشمار انقلاب اسلامی، ج8، صص 335 و 336 12) یاران امام به روایت اسناد ساواک: شهید آیت‌الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی، صص 353 و 354 13) روزشمار انقلاب اسلامی، ج8، ص 327 14) شهبازی، عبدالله، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی: خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ج1، اطلاعات، چ 28، 1388، ص 589

انقلاب اسلامی در رامسر

شهر رامسر در غرب استان مازندران قرار گرفته و از شمال به دریای خزر، از جنوب به رشته کوه البرز، از شرق به شهر تنکابن و از غرب به استان گیلان ( شهر رودسر) محدود است. مردم این شهر در سال 1357 و همراه مردم دیگر شهرهای ایران برای پیروزی انقلاب اسلامی مبارزه می‌کردند. به گزارش شهربانی مازندران در روز دوازدهم تیر ماه سال 1357 در چند نقطه از شهر رامسر از جمله بر روی تابلوهای ورود و خروج و بعضی از پل‌ها، شعارهایی علیه حکومت شاه نوشته شده بود که توسط مأمورین حکومت پهلوی امحاء گردید. در روز سوم شهریور پنج نفر ناشناس با پرتاب مشعل از در ورودی سینما آریای رامسر، حریق ایجاد کردند که آتش توسط مأمورین آتش نشانی خاموش و یک نفر مظنون بازداشت شد. به نوشته مطبوعات جز هفت مدرسه بقیه مراکز آموزشی شهر رامسر در روز 16 مهر تعطیل بود و معلمان و دانش‌آموزان از رفتن به کلاس خودداری کردند. روز ششم آبان عده‌ای از فرهنگیان رامسر در مقابل اداره آموزش‌و پرورش آن شهر اجتماع کرده و در حالی که پلاکاردهایی با شعارهای مذهبی حمل می‌کردند و عکس‌هایی از امام خمینی(ره) و دکتر شریعتی در دست داشتند، راهپیمایی آرامی برگزار کردند. راهپیمایان که مطبوعات تعداد آنها را سه هزار نفر ذکر کردند خواستار آزادی آیت‌الله طالقانی و مراجعت آیت‌الله خمینی به میهن شدند. تمام مراکز آموزشی رامسر در روز پانزدهم آبان همچنان تعطیل بود. به گزارش ساواک در روز هفدهم آبان نیز مراکز آموزشی رامسر به دلیل اعتراض به روی کار آمدن حکومت نظامی به اعتصاب خود ادامه دادند. همچنین به گزارش ساواک طلبه‌ای به نام علی‌اصغر نیک نهاد که اهل رامسر و ساکن قم بود پس از تظاهرات مردم قم در اواخر آبان به رامسر آمد. وی اعلامیه‌هایی را در شهر توزیع کرد و فعالیت چشمگیری از جمله در میان دانش‌آموزان داشت. روز پنجم آذر اکثر مغازه‌های رامسر بسته بود. در روز‌های دوازدهم تا چهاردهم آذر مدارس رامسر همچنان تعطیل بود و به گزارش ساواک روز نوزدهم آذر تظاهراتی با شرکت سه هزار نفر برگزار شد که طی آن مردم به خودروی شهربانی حمله کرده و دو سرنشین آن را مجروح کردند. گزارش‌های ساواک همچنین نشان می‌د‌هد که مدارس رامسر به ویژه دبیرستان‌ها و مدارس راهنمایی در روزهای 27 و 28 آذر همچنان تعطیل بوده است و به نوشته مطبوعات از روز شنبه نهم دی ماه به بعد شب‌ها جوانان در رامسر کشیک می‌دهند و مردم اراضی کنار دریا را که متعلق به افراد با نفوذ حکومت پهلوی بوده به تصرف در آورده‌اند. به گزارش شهربانی رامسر در روز دوازدهم دی ماه تمام مدارس و اکثر ادارات دولتی همچنان تعطیل و تعدادی از مغازه‌ها بسته بوده است. کمبود مواد سوختی باعث شده بود مردم در مضیقه باشند و احتمالاً نانوایی‌ها ظرف روز‌های آینده دست از کار خواهند کشید. بنابراین گزارش با وجود آرامش ظاهری در شهر، وضعیت غیر عادی بوده است. گزارش شهربانی مبنی بر غیرعادی بودن اوضاع کاملاً درست بود. چرا که در فردای انتشار این گزارش یعنی روز سیزدهم دی ماه هشت هزار نفر از مردم کتالم و سادات‌محله رامسر دست به یک راهپیمایی بزرگ زدند. سه روز بعد عده‌ای از مردم، چند ویلا در حوزه استحفاظی ژاندارمری رامسر را به آتش کشیدند و دیوار و نرده‌های زمین ساحلی شاهپور غلامرضا پهلوی در حوزه استحفاظی شهربانی را تخریب کردند. به گفته شهربانی کمبود پرسنل و کثرت نقاط طبقه‌بندی شده باعث ناتوانی شهربانی در حفاظت از این مناطق شد. بر اساس گزارشی دیگر مسببان تظاهرات مردم سادات‌محله و کتالم و تمام اقدامات فوق سه نفر بوده‌اند که شناسایی شده‌اند. در روز بیست‌و دوم دی تظاهراتی در رامسر برگزار شد و راهپیمایان مسیر پانزده کیلومتری تا روستای آسیابسر را پیمودند. در مدرسه این روستا چند نفر از روحانیون و فرهنگیان علیه حکومت پهلوی و دولت بختیار سخنرانی کردند. در روز بیست‌و نهم نیز تظاهراتی برگزار شد. روز نهم بهمن کسبه رامسر در اعتراض به کشتار مردم تهران در روز هشتم بهمن مغازه‌های خود را بسته و دست به راهپیمایی زدند. راهپیمایان که تعداد آنها به نوشته روزنامه اطلاعات به پانزده هزار نفر می‌رسید در میدانی که اکنون میدان امام خمینی(ره) نام دارد، اجتماع کرده و به سخنرانی چند تن از انقلابیون گوش فرا دادند. سخنرانان بر غیرقانونی بودن دولت بختیار تأکید کردند. مردم رامسر در روز هفدهم بهمن نیز در حمایت از دولت مهندس بازرگان به راهپیمایی پرداختند. منابع: ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی

مروری بر سیر تدوین و تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران

در اواخر قرن هجدهم، یکی از ویژگی‌های جوامع مدرن سیاسی دستیابی به قانون اساسی بود. در پی این تحول، به تدریج، تدوین قانون اساسی در جوامع دیگر نیز گسترش پیدا کرد. از نگاهی قدیمی‌تر، سند مدونی که چارچوب‌های حقوقی، مانند روابط متقابل حکومت و ملت، اعمال قدرت سیاسی، تنظیم حقوق شهروندی و سازوکارهای جامعه را مشخص می‌کرد، قانون اساسی نامیده می‌شد. اما در نگاه جدید و مدرن آن، قانون اساسی عالی‌ترین اصول و قواعد حقوقی است که مبنای نظم و امنیت یک جامعه را تشکیل می‌دهد. در کشور ایران، نخستین تجرب ه قانون اساسی به دنبال انقلاب مشروطه صورت گرفت، که در فضای متلاطم و آشفت ه فکری و ذهنی به نگارش درآمد و در عمل نتوانست آرمان مشروطه‌خواهان را برآورده کند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رهبران آینده‌نگر آن، به ویژه امام خمینی(ره) به فکر تدوین قانون اساسی جدید برآمدند. قانون اساسی قدیم، با مبانی و اصول نظام انقلابی، تفاوت کلی داشت و از نظر ذاتی و جوهری، در عمل نمی‌توانست مبنای کار قرار گیرد. بنابراین، اندیش ه تدوین قانون اساسی جدید، در دستور کار نظام انقلابی جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت. این تدوین، مسیر و مراحلی دارد، که در این نوشتار آن را مرور می‌کنیم. آشنایی با قانون اساسی در بین مفاهیم و واژگان حقوقی و سیاسی به ندرت می‌توان مفهومی همانند قانون اساسی یافت. به نظر می‌رسد، قانون اساسی یکی از پرکاربردترین مفاهیم در حقوق و سیاست باشد. تقریباً تمام مباحث و مطالعات حقوقی و سیاسی از قانون اساسی هر کشور شروع می‌شود؛ زیرا قانون اساسی سند و متنی است که اساسی‌ترین مفاهیم، نهادها، ساختارها، روندها و روش‌ها را در یک جامعه توصیف و تبیین می‌کند. وجه مشترک تعریف بسیاری از مؤلفان و حقوقدانان از قانون اساسی را می‌توان چنین شرح داد که: «قانون اساسی دربرگیرنده قواعدی است که اساس حکومت و صلاحیت قوای مملکت، روابط قدرت‌های عمومی و اصول مهم حقوق عمومی و حقوق و آزادی‌های فردی را تبیین می‌کند.» قانون اساسی به این معنی شامل تنظیمات و سازوکارهایی است که تبیین‌کنند ه حقوق و تکالیف متقابل و زمامداران و شهروندان است و نحو ه اعمال قدرت و مدیریت عالی ه جامعه را مشخص می‌کند. قانون اساسی، قانون پایه و بنیادی است که اصول تشکیلات سیاسی دولت و قوای حاکم، و حدود وظایف و اختیارات آنها را با یکدیگر و در برابر ملت ترسیم می‌کند.(1) قوانین اساسی، ثمر ه مبارزات و انقلاب‌هایی است که از قرن هجدهم به بعد در کشورها به وقوع پیوست. سپس، اندیش ه تدوین قانون اساسی به عنوان سند حاکمیت و آزادی ملّت در برابر حکمرانان جنب ه جهانی یافت و در سرتاسر عالم بسط پیدا کرد و به گونه‌ای که مشاهده می‌شود، امروز به ندرت کشوری را می‌توان یافت که دارای قانون اساسی نوشته و مدونی نباشد.(2) مبانی و منابع وضع قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران حقوقدانان، برای تدوین هر قانون اساسی منشأ و مأخذی را در نظر می‌گیرند. در واقع منشأ وضع قانون اساسی را مبانی وضع قانون اساسی می‌نامند. مقصود از مبانی وضع، ساختارهای ذهنی و تحریری است و منظور از مأخذ وضع قانون اساسی،‌ منابع وضع است که مواردی عینی و خارجی است. مبانی وضع قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را می‌توان در انقلاب اسلامی و اندیشه‌های امام خمینی(ره) یافت و منابع وضع قانون اساسی را، از جمله قرآن، سنت، احادیث و روایات ائمه(ع) و تجربه‌های دیگر کشورها و اعلامیه‌ها و اسناد بین‌المللی، یاد کرد. الف: مبانی وضع قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران 1ـ انقلاب اسلامی ملت ایران در مبارزات خود با حکومت پهلوی، خواست و اراده قلبی خود را نشان دادند. در مقدم ه قانون اساسی به این نکته اشاره شده است که: «قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران انعکاس خواست قلبی امت اسلامی است. ماهیت انقلاب عظیم اسلامی ایران و روند مبارز ه مردم مسلمان از ابتدا تا پیروزی که در شعارهای قاطع و کوبند ه هم ه قشرهای مردم متبلور شد، این خواست اساسی را مشخص کرده است. ویژگی‌ بنیادی این انقلاب، نسبت به دیگر نهضت‌های ایران در سده اخیر، مکتبی و اسلامی بودن آن است. ملت مسلمان ایران پس از گذر از نهضت ضد استبدادی مشروطه و نهضت ضد استعماری ملی شدن نفت، به این تجربه گرانبها دست یافت که علت اساسی و مشخص عدم موفقیت این نهضت‌ها، مکتبی نبودن مبارزات بوده است؛ گرچه در نهضت‌های اخیر خط فکری اسلامی و رهبری روحانیت مبارز، سهم اصلی و اساسی را بر عهده داشت،‌ ولی به دلیل دور شدن این مبارزات از مواضع اصیل اسلامی، جنبش‌ها به سرعت به رکود کشانده شد.» پس از فروپاشی حکومت پهلوی به دست مردم ایران، قانونی لازم بود تا سازوکارها و روابط بین حکومت و مردم، سازمان‌ها، نهادها، اعتقادات و فرهنگ را سامان بخشد. بنابراین انقلاب اسلامی اراد ه تدوین و تصویب قانون اساسی، را فراهم کرد. 2ـ اندیشه‌های امام خمینی(ره) قانون اساسی، در نظر امام خمینی(ره) آنقدر مهم بود که ایشان آن را ضامن ملیت و استقلال مملکت می‌دانستند و مطابقت مقررات دیگر با قانون اساسی را لازم و ضروری می‌شمردند. امام، در زمینه مطابقت قانون اساسی با احکام اسلام بسیار تأکید داشتند و فرمودند: «خطوط اصلی در قانون اساسی را اصول مسلم اسلام که در قرآن و سنت بیان شده، تشکیل می‌دهد.» ایشان در همان آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، دولت موقت را مأمور تشکیل مجلسی مرکب از منتخبین مردم، جهت تصویب قانون اساسی می‌کنند. با تهیه پیش‌نویس اولیه قانون اساسی بازتاب‌های مختلفی به وجود آمد و گروهی اصرار داشتند که برای تدوین قانون اساسی، مجلس مؤسسانی تشکیل شود که اعضای آن بیش از 300 نفر از اهل فن باشند و گروهی دیگر عقیده داشتند، قانون اساسی باید در معرض نظرخواهی قرار گیرد. امام خمینی(ره) در این زمینه با قاطعیت فرمودند: «به جای یک مجلس مؤسسان بزرگ که ماه‌ها وقتمان را خواهد گرفت، و لحظه‌های حساس انقلاب را به هدر خواهد داد، مجلسی به نام خبرگان تشکیل شود و عده‌ای از علمای اسلام‌شناس، طرح قانون اساسی را ملاحظه کنند و بعد از شور و بررسی برای تصویب به مردم ایران عرضه کنند.»(3) ب‌: منابع وضع قانون اساسی 1ـ قرآن قرآن که از طریق وحی بر پیامبر نازل شده، در چهارده قرن گذشته به واقع قانون اساسی امت اسلام بوده است، هم ه گروه‌های اسلامی با وجود گسست افکار و عقاید، نسبت به اصالت قرآن و حکومت قاطع احکام آن، اتفاق‌نظر دارند، هرچند که از روی غفلت و یا جهل به آن عمل نکرده و یا نمی‌کنند. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، از قرآن کریم خط‌مشی گرفته است. در عین اینکه، این قانون تشکیلات عالیه مورد نیاز کشور و وظایف آنها را با شکل قابل فهم روز تعیین می‌کند، به علت بنا شدن بر مبانی اسلام، نمی‌تواند در هیچ موردی، تضاد با قرآن داشته باشد. 2ـ سنت سنت، منبع خاص دیگر حقوق اساسی است. منابع فقه اسلامی (کتاب، سنت، اجماع، عقل) در عین حال که از منابع حقوق اساسی‌اند، به قرآن بازگشت دارند. پیامبر (ص) با علم الهی که داشت، قراین اسلام را برای مردم بیان می‌کرد و مراقب بود، جز حکم خداوند نگوید و بنابر فرمان خداوند، پیروی از دستورات او لازم است. جانشینان بر حق پیامبر نیز صلاحیت تفسیر احکام و قوانین اسلامی را داشته‌اند و گفتارشان اصالت و سندیت برای کشف حکم خداوند را دارد، از این رو مجموع گفتار و رفتار پیامبر و امام که سنت و سیره، نامیده می‌شود، از منابع حقوق اساسی جمهوری اسلامی‌اند و بسیاری از اصول قانون اساسی، به طور مستقیم متکی به سنت است. 3ـ احادیث و روایات پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) احادیث و روایات، به خصوص دستورات نهج‌البلاغه مقام محکمی در حقوق اساسی دارد، چنان که علی(ع) در کلامی در نهج‌البلاغه در مورد حکومت اسلامی می‌فرماید: «بر مسلمانان است که پیش از هر اقدامی، رهبری پاک و وارسته، عالم، پرهیزکار و عارف به قضا و سنت برگزینند.»(4) ج‌ـ اعلامیه‌ها و اسناد بین‌المللی بیشتر کشورهای جهان از آن جهت که عضو جامع ه بین‌المللی محسوب می‌شوند، خود را متعهد به اجرای مقررات و ضوابط حقوق بین‌الملل می‌دانند، که اعلامیه‌ها و اسناد بین‌المللی از جمل ه آن ضوابط محسوب می‌شوند. منظور از اعلامیه‌ها و اسناد بین‌المللی متونی است که توسط یک مرجع بین‌المللی (سازمان ملل متحد و ارگان‌های وابسته به آن و...) مطابق با شرایط و مقتضیات جامع ه بین‌المللی تنظیم و تصویب شده و اکثر قریب به اتفاق کشورها آنها را پذیرفته‌اند. جمهوری اسلامی ایران، پس از انقلاب اسلامی 1357، خود را به اجرای بسیاری از اعلامیه‌ها و اسناد بین‌المللی متعهد دانسته و به آنها، رأی مثبت داده است. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز با نگاهی به اعلامیه‌ها و اسناد بین‌المللی نوشته شده است و تدوین‌کنندگان قانون اساسی، مفاد اعلامیه‌ها و اسناد مذکور را مدنظر قرار داده‌اند. د) قانون اساسی دیگر کشورها یکی از ویژگی‌های قانون اساسی، تطبیق آن با مبانی اعتقادی،‌ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشوری است که قرار است قانون اساسی در آن اجرا شود؛ لذا قانون اساسی هیچ کشوری نمی‌تواند تقلیدی باشد. به این معنا که تنها اقتباسی از قوانین اساسی کشورهای دیگر، و صرفاً ترجمه‌ای از اصول قانون اساسی دیگر کشورها باشد. قانون اساسی تقلیدی، هرگز ثبات و دوام نمی‌آورد، چرا که نه با معتقدات جامعه همخوانی دارد و نه با شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی سازگار خواهد بود. بخش عمده‌ای از قانون اساسی مشروطیت، تقلید صرف از قوانین اساسی کشورهایی چون بلژیک و فرانسه بود که هرگز تناسبی با نیازها و مقتضیات ایران نداشت. پس از انقلاب اسلامی در ایران، با ارائ ه طرح‌ها و پیشنهادهایی که از جانب طبقات مختلف مردم و متخصصین اسلامی در روزهای بعد از انقلاب داده شد، مجالی برای تقلید صرف باقی نماند و سعی شد محتوای آن مؤید مبانی اسلامی و با خواست‌های ملت ایران تطبیق داشته باشد و وضع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و سوابق تاریخی کشور در نظر گرفته شود. مراحل تدوین و تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران 1ـ تهیه پیش‌نویس قانون اساسی توسط اندیشمندان کشور با استفاده از قوانین اسلام و قانون اساسی کشورهای دیگری که در این زمینه موفقیت‌هایی داشته‌اند. 2ـ تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی بسیار قوی و متشکل از همه تخصص‌ها و همه سلایق سیاسی، با انتخاب مستقیم و رأی بسیار بالای مردم ایران. 3ـ بررسی و جرح و تعدیل پیش‌نویس قانون اساسی و تصویب تک‌تک موارد و تبصره‌های آن و تهی ه متن نهایی آن توسط خبرگان قانون اساسی منتخب مردم در 24 آبان سال 1358. 4ـ به رفراندوم و همه‌پرسی عمومی قرار دادن قانون اساسی بعد از تدوین آن در مجلس خبرگان قانون اساسی 5ـ رأی قاطع و بالای مردم به قانون اساسی در تاریخ 12 آذر 1358 6ـ تأیید بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی(ره) بر قانون اساسی به عنوان ولی فقیه.(6) با تأکید امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل مجلس خبرگان جهت بررسی نهایی قانون اساسی، قانون انتخابات این مجلس تصویب شد. این انتخابات در 12 مرداد 1358 برگزار شد و 75 نفر نماینده این مجلس انتخاب شدند. مجلس خبرگان قانون اساسی در روز 28 مرداد 1358 با پیام امام افتتاح شد. در این پیام مسائل مهمی عنوان شد که امام بر آنها تأکید فراوان داشتند و نمونه‌هایی از آنها چنین است: الف‌ـ انگیزه انقلاب و رمز پیروزی آن، اسلام بوده و ملت ما در سراسر کشور تا دورافتاده‌ترین نقاط با اهدای خون و فریاد الله‌اکبر، جمهوری اسلامی را خواستار شدند و به رسمیت شناختند. ب‌ـ قوانین باید صد در صد براساس اسلام باشد و اگر یک ماده هم برخلاف احکام اسلام باشد تخلف از آراء اکثریت قریب به اتفاق ملت است. ج‌ـ تشخیص مخالفت و موافقت با احکام اسلام منحصراً در صلاحیت علمای عظام است که در مجلس خبرگان حضور دارند و باید از تخصص‌های نمایندگان دیگر در رشته‌های حقوقی و اداری و سیاسی نیز استفاده شود. دـ اگر کسانی باشند که تمایل به مکاتبی غربی یا شرقی داشته باشند، خود را از مسیر انحرافی جدا کنند، زیرا صلاح و سعادت ملت ما در دوری از چنین مکتب‌هایی است که در محیط خودشان هم عقب زده شده و رو به شکست و زوال است. این افراد از تفسیر متون اسلامی با آراء خود اجتناب کنند که معارف بلندپایه و عمیق اسلامی را بدون توجه به ادل ه معارض و بررسی همه‌جانبه مدارک فقهی نمی‌توان با استدلال‌های مضحک و تأویل‌های سطحی به دست آورد. مجلس خبرگان در آن سال موفق شد، با مدیریت شهید آیت‌الله سید محمد حسینی بهشتی پس از سه ماه تلاش و فعالیت بی‌وقفه، کار تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را در 24 آبان 1358 به انجام رساند و این قانون در تاریخ 12 آذر 1358 به تصویب نهایی ملت ایران رسید.(7) پی‌نوشت‌ها: 1ـ مطلبی، سیدمحسن، پاسداری از قوانین اساسی در نظام‌های سیاسی غرب و جمهوری اسلامی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص 25 2ـ طباطبایی‌موتمنی، منوچهر، حقوق اساسی، چاپ دوم، زمستان 1382، نشر میزان، ص 171 3ـ معین‌فرد، محمدرضا، سیر تدوین و تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص61 به بعد. 4ـ سایت حوزه www.hawzah.net 5ـ سیر تدوین و تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، ص80 به بعد 6ـ سایت اسلام کوئست نت www.Islamquest.net 7ـ شبکه الکترونیکی مرکز اسناد انقلاب اسلامی

انقلاب اسلامی در آستانه اشرفیه

آستانه اشرفیه از شهر‌های استان گیلان است و در 35 کیلومتری مرکز استان (رشت) قرار دارد. در این متن و براساس اسناد ساواک، مهم‌ترین وقایع مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی ایران در این شهر مرور می‌شود. پس از قیام 19 دی سال 1356 مردم قم و در روز پنجم بهمن، 9 تن از روحانیون شهر آستانه اشرفیه تلگرافی برای آیات عظام گلپایگانی و مرعشی نجفی مخابره کرده و طی آن اعمال وحشیانه مأمورین در این حادثه را محکوم کرده و از مسبّبین آن ابراز انزجار کردند. متن کامل این تلگراف ابتدا به شکل نامه فرستاده شد، اما ساواک آن را ضبط کرد و اجازه نداد به دست مخاطبین برسد. در روز یازدهم همین ماه دو نامه که فرستنده آن فردی به نام ضیایی از آستانه اشرفیه بود به قم و از جمله برای آیت‌الله العظمی گلپایگانی فرستاده شد که در آن قتل و جرح مردم در قیام مردم قم و اهانت به مقام علمای شیعه محکوم شده بود. به احتمال فراوان فرستنده این نامه همان حجت‌الاسلام دکتر عبدالله ضیایی‌نیا بود. یکی از این نامه‌ها توسط ده نفر امضا شده بود. در روز بیست‌و دوم اسفند تعدادی نامه تهدیدآمیز توسط افراد ناشناس برای شهردار شهر آستانه اشرفیه فرستاده شد. در این نامه‌ها از شهردار خواسته شده بود پرچم‌هایی را که به مناسبت صدمین سال تولد رضا شاه نصب شده بود جمع آوری کند. در هجدهم فروردین سال 1357 تعدادی اعلامیه با امضای آیت‌الله العظمی گلپایگانی در مورد حوادث لبنان و چهلمین روز شهادت شهدای قیام 29 بهمن تبریز از طبقه دوم یکی از مساجد که محل اقامت طلاب بود به طبقه پایین مسجد انداخته شد. در بازرسی از محل سکونت طلاب تعداد دیگری اعلامیه به دست آمد و شش نفر از طلاب دستگیر شدند. از ساعت 30/23 دقیقه روز چهاردهم اردیبهشت برق شهر آستانه اشرفیه قطع شد و انقلابیون از این فرصت استفاده کرده و سه اعلامیه را در سه نقطه شهر نصب کردند که در آنها به مناسبت چهلمین روز شهادت شهدای یزد و جهرم و اهواز مردم را به تعطیل عمومی روز نوزدهم اردیبهشت دعوت کرده بودند. در بیست‌و چهارم این ماه حجت‌الاسلام سید عبدالله ضیایی‌نیا، یکی از روحانیون فعال آستانه اشرفیه تلگراف‌هایی به قم و از جمله برای آیت‌الله العظمی گلپایگانی مخابره کرد و همدردی خود را به مناسبت حوادث اخیر آن شهر اعلام کرد. وی همچنین پس از برگزاری مراسم نماز جماعت در این روز اعلام کرد به مناسبت تجاوز به حریم منازل و اهانت به مراجع تقلید به مدت سه روز سخنرانی برگزار نخواهد شد. یکی دیگر از روحانیون نیز به تأسی از وی با انتشار اعلامیه‌ای در مسجد بازار اعلام کرد به مدت سه روز برنامه‌های مذهبی تعطیل است. روز دوم خرداد تلگرافی با امضای 14 نفر از روحانیون آستانه اشرفیه و لاهیجان به قم و از جمله برای آیت‌الله العظمی گلپایگانی ارسال و طی آن اهانت به ساحت مراجع تقلید محکوم شد. در روز بیست‌و سوم مرداد مأمورین حکومت پهلوی به دو نفر مشکوک شدند که در بازرسی برخی از آنها تعدادی اعلامیه انقلابی درباره به وقایع اخیر مشهد به دست آمد. در بازرسی از منازل این دو که یکی از آنها معلم و دیگری دانش آموز بود تعدادی نوار سخنرانی‌های انقلابی روحانیون و دکتر علی شریعتی کشف شد. در ساعت 11 شب پنجم شهریور گروهی از مردم دست به تظاهرات زدند که اکثر آنان نوجوان بودند. در پایان این تظاهرات پنج نفر توسط مأمورین حکومت پهلوی بازداشت شدند. در اواخر مهرماه 1357 مدارس آستانه اشرفیه نیمه تعطیل بود. این وضعیت در آبان ماه نیز ادامه داشت. روز پانزدهم آبان دو هزار نفر از مردم آستانه اشرفیه از جلوی بانک فرهنگیان به سمت قبرستان این شهر راهپیمایی کردند. عصر روز هفدهم آذر هم عده‌ای از جوانان در مقابل یکی از مساجد آستانه اشرفیه اجتماع و تظاهرات کردند که با دخالت مأمورین متفرق و سه نفر از آنان دستگیر شدند. به دنبال دستگیری این سه تن یک خودرو فیات مقابل شهربانی این شهر متوقف و سرنشینان آن به طرف مأمورین تیراندازی کرده و متواری شدند. روز نهم دی مانند دیگر شهرهای استان گیلان تظاهراتی در آستانه اشرفیه روی داد که به نوشته روزنامه کیهان در آستانه اشرفیه چهار نفر به اسامی علی رمضان‌پور، حسین پرندک، کاظم جعفرپور و یک جوان مجهول‌الهویه به شهادت رسیدند. همین منبع اضافه کرد بیش از پنجاه مغازه یک فروشگاه بزرگ و دو خانه متعلق به روحانیون دچار آتش‌سوزی شده و خسارات فراوانی به بازار وارد آمد. به دنبال این حوادث آستانه اشرفیه به حال تعطیل درآمد و شهر به دست جوانان افتاد. روز سیزدهم دی با رسیدن قوای کمکی، دوباره این شهر به دست نیروهای حکومت پهلوی افتاد. حوادث این روزهای این شهر تبعات گسترده‌ای داشت و در اعلامیه مراجع قم نیز به آن اشاره شد. منابع: ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی

انقلاب اسلامی در چالوس

چالوس، شهری در غرب استان مازندران است که در دوره مبارزات انقلاب اسلامی، شهری کوچک بود. این شهر در آن زمان بخشی از شهر نوشهر بود و به دلیل اینکه این دو منطقه هفت کیلومتر با هم فاصله دارند، حوادث هر یک از این دو شهر بر دیگری تأثیر زیادی داشته است. در بهمن ماه سال 1356 یکی از دبیران مرد در یکی از مدارس دخترانه به حجاب دختران توهین کرد که این امر واکنش شدید دختران و خانواده‌های آنان را به دنبال داشت. پخش اعلامیه در روزهای ابتدایی سال 1357 از شیوه‌‌های رایج مبارزه بود که در سراسر ایران رواج داشت. در روز پنجم فروردین 1357 سه برگ اعلامیه در مسجد جامع شهر چالوس نصب گردید. در این اعلامیه‌ها عید نوروز تحریم شده بود و با اشاره به کشتار مردم در وقایع شهرهای قم و تبریز از مردم خواسته شده بود به مبارزه با حکومت پهلوی برخیزند. سه روز بعد یک برگ اعلامیه تحت عنوان «خداوند قدرتمند انتقام گیرنده» که از طرف فرهنگیان ایران صادر شده بود بر روی دیوار اداره آموزش و پرورش چالوس نصب گردید. در این اعلامیه با تجلیل از امام خمینی(ره) از مردم خواسته شده تا عاشورایی دیگر بیافرینند.(1) روز هجدهم اردیبهشت چهار نفر در چالوس به علت پخش اعلامیه مربوط به روحانیون و تشویق مردم به تعطیل مغازه‌ها در روز نوزدهم که مصادف با چهلمین روز شهادت شهدای یزد و جهرم و اهواز بود دستگیر شدند. در ادامه توزیع اعلامیه در بین مردم، دو اعلامیه در تاریخ پنجم خرداد در شهر چالوس توزیع شد. یکی از این اعلامیه‌ها توسط دانشجویان مسلمان دانشگاه تبریز تهیه شده بود که در آن به حضور نیروهای گارد حکومت پهلوی در دانشگاه و هتک حرمت بانوان و استادان توسط آنها اشاره شده بود. در خرداد ماه یکی از اهالی چالوس که در بابلسر دانشجو بود در تظاهرات بابلسر به شهادت رسید. در جلسه سخنرانی شیخ محمد محمدی در مسجد جامع چالوس هم که در روز بیست و پنجم مرداد با حضور عده‌ای از بانوان برگزار شد دو نوع اعلامیه در دهها نسخه بین بانوان توزیع شد. یکی از این اعلامیه‌ها اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) درباره وقایع شهرهای اصفهان و شیراز بود و اعلامیه دیگر تحت عنوان پیام بانوان و دوشیزگان مسلمان خراسان منتشر شده بود که به وقایع شهرهای قم، تبریز، جهرم و مشهد پرداخته بود. حجت‌الاسلام سید حجت‌الله کاظمی، امام جماعت مسجد جامع چالوس طی تلگرافی که در روز سی‌ام مهر به پاریس مخابره کرد پشتیبانی خود را از امام خمینی(ره) اعلام کرد. (2) در روز نهم آبان تظاهرات عظیمی با حضور بیست هزار نفر از مردم در چالوس برگزار شد که تظاهرکنندگان فاصله چالوس تا نوشهر را طی کردند. (3) تظاهرات مشابهی با حضور هشت هزار نفر در روز دوازدهم آبان انجام شد. در روز پانزدهم آبان، راهپیمایان شهر نوشهر در ادامه تظاهرات خود با توجه به نزدیکی این دو شهر به چالوس آمده و مورد استقبال مردم این شهر قرار گرفتند. در نیمه آبان مراکز آموزشی چالوس همچنان تعطیل بود. بنا به گزارش ساواک زنی به نام مکرّم همسر فردی به نام عباس زنده‌دل که از انقلابیون مذهبی بود رهبری زنان شرکت کننده در تظاهرات روزهای اخیر شهر چالوس را بر عهده داشته است. گزارش ساواک می‌افزاید که وی زنان را در منزل یا مسجد پنج تن چالوس جمع می‌کرد و با پخش اعلامیه آنها را علیه پهلوی حکومت تحریک می‌کرد. حمایت همه جانبه مردم از رهبر و پیشوای انقلاب باعث شده بود که برخی از مأمورین به تمسخر از مردم بخواهند تا برای حل مشکلاتشان به ایشان مراجعه کنند. در همین راستا هنگامی که در جاده چالوس عده‌ای از رانندگان برف‌گیر شده بودند و از مأمورین پلیس راه کمک می‌خواستند در جواب آنها گفته شد که «بروید از [امام] خمینی کمک بخواهید!» از مدتی قبل از این ایام، کارکنان شورای عالی هماهنگی و نظارت بر توسعه مناطق ساحلی خزر که در چالوس مستقر بودند در اعتصاب به سر می‌بردند. دبیرستان‌های چالوس هم در حوالی نیمه آذر ماه همچنان تعطیل هستند. روز سیزدهم آذر عده‌ای از مردم که در مجلس سخنرانی مسجد جامع این شهر حضور داشتند با شعارهای انقلابی قصد راهپیمایی داشتند که با دخالت مأمورین متفرق شدند. در روز چهاردهم آذر یک عدد نارنجک دست‌ساز به وسیله شخصی ناشناس در داخل محوطه شهربانی چالوس انداخته شد که در نتیجه انفجار آن یک نفر از مأمورین مجروح شد. به نوشته مطبوعات در روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی بیست‌وپنج هزار نفر از اهالی شهر و روستاهای چالوس در یک راهپیمایی عظیم 16 کیلومتری شرکت کردند. (4) مدرسه راهنمایی حافظ چالوس در روز بیست و هفتم آذر با پرتاب بطری آتش‌زا دچار آتش سوزی شد و وسایل و مدارک موجود در آن سوخت. قسمتی از دفتر این مدرسه به موسسه مرکز اسناد و آمار پهلوی اختصاص داشت. صبح روز بیست و نهم آذر جنازه یکی از شهدای چالوس که در حوادث تهران به شهادت رسیده بود به این شهر منتقل و با حضور سه هزار نفر از مردم تشییع و به خاک سپرده شد.(5) روز سوم دی ماه تعدادی از دانش آموزان مدارس راهنمایی و دبیرستان که تعطیل بودند در مدارس خود تجمع نموده و شعارهایی علیه شاه سر دادند. این دانش‌آموزان با دخالت مأمورین متفرق شدند و قرار شد مدارس تا روز نهم دی تعطیل اعلام شود. در تاریخ هفتم دی بیشتر شهرهای مازندران شاهد تظاهرات مردم و درگیری‌های شدید مأمورین حکومت پهلوی با آنان بود. در شهر چالوس، شب هنگام و پس از قطع برق عده‌ای از جوانان در مسجد جامع شهر تجمع کرده و سپس در خیابان‌ها به تظاهرات پرداختند. آنان با بطری آتش‌زا و نارنجک دستی به طرف مأمورین حمله کردند. مأمورین نیز با شلیک گاز اشک‌آور و تیراندازی هوایی سعی در پراکنده کردن مردم داشتند. در نتیجه درگیری‌ها یک نفر به شهادت رسید و چهار نفر نیز مجروح شدند. تظاهرکنندگان پس از چهار ساعت جنگ و گریز با مأمورین پراکنده شدند. شهر چالوس از روز هفتم تا نهم دی دستخوش درگیری‌های فراوان مأمورین حکومت پهلوی با مردم بود. در این روزها، ستون یادبود شهر از جا کنده شد و دو نفر به نام‌های احمد ایکانی، رئیس بانک صادرات کلاردشت و اسدالله رحمانی نیز به شهادت رسیدند. (6) صبح روز هشتم دی تظاهراتی با حضور پنج هزار نفر برگزار شد و مردم چالوس پیکر فردی که در تظاهرات روز قبل به شهادت رسیده بود تشییع کردند. تظاهرکنندگان شعارهایی علیه رژیم شاه سرداده و به طرف مأموران شهربانی سنگ پرتاب کردند. این تظاهرات با شلیک گاز اشک آور و تیراندازی هوایی پایان یافت. عصر این روز نیز راهپیمایی دیگری برگزار شد که با خشونت و درگیری بیشتری از سوی مامورین حکومت پهلوی همراه بود. در پی اعلام تعطیل و عزای عمومی از طرف امام خمینی(ره) و برخی مراجع تقلید در قم، روز هجدهم دی بازار و مغازه‌های چالوس نیز مانند بسیاری از شهرهای ایران بسته شد و تظاهرات عظیمی با شرکت بیست هزارنفر از مردم برگزار شد. بیشتر شعارهای مردم در این راهپیمایی علیه دولت شاپور بختیار بود.(7) همچنین جمعی از مردم چالوس هنگام خروج از مسجد هدف تیراندازی قرار گرفته و دو نفر از آنان زخمی شدند.(8) در روز هجدهم بهمن هم تظاهراتی در چالوس برگزار شد که تعداد شرکت کنندگان در این تظاهرات را پنجاه هزار نفر ذکر کرد‌ه‌اند. (9) پی‌نوشت‌ها: 1ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج4، ص 78 2ـ همان، ج13، ص700 3ـ روزنامه کیهان، ش 10601، ص 4 4ـ همان، ش 10605، ص 6 5ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج21، ص 252 6ـ روزنامه کیهان، ش 10605، ص 6 7ـ همان، ش 10608، ص 4 8ـ همان، ش 10611، ص 6 9ـ همان، ش 10632، ص 7 منابع: ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی ـ روزنامه کیهان

پرده ‌«17 شهریور» از منظر دانش تاریخ

سال‌هاست که در تاریخ‌نویسی و پژوهش‌های تاریخی مدرن و پیشرفته به ویژه در میان محققان اروپایی و امریکایی، علاوه بر استفاده از انواع و اقسام منابع مکتوب (کتاب، نشریه، سند، نقشه) از گونه‌های مختلف و متعدد تصاویر متحرک (فیلم مستند و برنامه تلویزیونی) و تصاویر ساکن (عکس، نقاشی، پوستر، تمبر، آگهی تبلیغاتی، کاریکاتور و...) بهره گرفته می‌شود. درباره علت توجه به این دسته از منابع یا مواد خام تحقیقاتی (تصاویر) اگر بگوییم که ضرورت و فراهم شدن امکان به کارگیری هرچه بیشتر و بهتر و دقیق‌تر داده‌های تاریخی علت اصلی آن است گزافه سخن نگفته‌ایم، اما نباید از این اهمیت خاص تصاویر، غافل باشیم که میزان بالای اعتبار تاریخی آنها و انتقال حداکثری بیشترین داده‌ها به مخاطبان و در نتیجه وارد ساختتن بینندگان به فضای زمان و مکان و روح حاکم بر زمانه تصاویر، لزوم توجه به آنها را فراتر از حد تصور کرده است. با این وجود متأسفانه این ویژگی‌ها و قابلیت‌های خاص تصاویر، در ایران زمین چندان درک نشده است، آنگونه که در پژوهش‌های تاریخی و تاریخ‌نویسی‌های دانشگاهی و تخصصی و حرفه‌ای به کار گرفته نمی‌شوند، چه‌بسا در بهره‌گیری از آنها خودداری می‌شود. به عبارت دیگر بدان بی‌اعتنایی می‌شود. این امر مخصوصاً از آن جهت اهمیت می‌یابد که بدانیم بخش قابل توجهی از تاریخ ناگفته و ناشنیده و نانوشته تاریخ معاصر ایران در لابه‌لای تصاویر نهفته است که یقیناً توجه به آنها و بهره‌گیری از آنها می‌تواند بر غنای مطالب تاریخی بیفزاید و دقیق‌تر شدن خبرها، گزارش‌ها،‌ روایت‌ها و در نتیجه تحلیل‌ها و اظهارنظرها را در پی آورد. ترسیم حوادث، وقایع، مفاهیم و پدیده‌های حاضر در تاریخ معاصر ایران در قالب گونه‌های مختلف نقاشی از جمله عرصه‌های حضور و تجلی تصاویر به عنوان منابع تحقیقات تاریخی است که می‌توانند روایت‌گر بخش‌هایی از آن دوران باشند. در این میان ثبت و به تصویر کشیدن قضایای مربوط به مبارزات مردم ایران علیه حکومت پهلوی تا پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357، مورد توجه بسیاری از نقاشان قرار گرفته است به شکلی که هر نقاشی از زاویه دید خویش و براساس دیده‌ها یا شنیده‌ها یا خوانده‌ها و فهم خویش از آن ماجرای عظیم با خلق اثری هنری به روایت‌گری پرداخته است. آنچنان که گویی هر پرده و تابلوی نقاشی به سان یک مقاله و کتاب از آن دوران، گزارش عینی و نزدیک ارائه داده است تا مخاطب و بیننده را با حداکثر مسائل موجود در آن حوادث و وقایع و پدیده‌ها روبه‌رو و مواجه سازد. تا فهم خویش را از تاریخ انقلاب و نگاهش را نسبت به آن اوضاع و احوال ابراز نماید و آنگونه که می‌پسندد ناظران را با خود همراه ساخته و تحت‌تأثیر قرار دهد. دکتر کاظم چلیپا (متولد 1336 ش. تهران) از جمله نقاشانی است که تاریخ انقلاب اسلامی و حوادث مربوط به آن را موضوع تعدادی از تابلوهای خویش ساخته است. او بدان جهت که خود شاهد و ناظر صحنه‌های بسیاری از آن وقایع بوده است وابستگی خاصی نسبت به انقلاب اسلامی یافته و با ترسیم پرده‌هایی چند از قضایای آن روزها، این تعلق خاطر و علاقه را نشان داده است. شاید بتوان گفت که با توجه به این امر، قصد داشته است تا مخاطبان را به تونل زمان برده، با روزهای ترس و التهاب، شادی و خشم، شور و شوق، گریه و لبخند، مبارزه و تقابل، فریاد و سکوت، فرار و سکون، ایستادگی و شهامت، جراحت و شهادت و سرانجام پیروزی و غرور همراه سازد و حسی نزدیک و معمولی از ورای سال‌ها و روزهای گذشته به بینندگان آثارش ببخشد. به عبارت دیگر او قصد داشته است تا از هنرش برای ثبت و ماندگار ساختن تاریخ انقلاب اسلامی بهره بگیرد. اما نکته قابل تأمل این است که آیا او بر تاریخ انقلاب اسلامی اشراف کامل داشته است و در خلق آثار هنری‌اش با موضوع تاریخ انقلاب، به درستی و صحت داده‌های تاریخی به کار گرفته شده، اعتنایی داشته است؟ پرده یا تابلوی «17 شهریور» از معروف‌ترین کارهای چلیپاست که همان گونه که از عنوانش پیداست، روایت‌گر صحنه‌ای از جمعه سیاه یعنی کشتار مردم تهران در میدان شهدا (ژاله سابق) در 17 شهریور 1357 است. فاجعه‌ای که طبق آمارهای رسمی حکومت پهلوی 122 نفر در آن روز به شهادت رسیدند و البته به نظر بنده بنابر شواهد بسیار، تعداد شهدا باید بیش از این باشد. چلیپا در این اثر تلاش کرده است تا با ترسیم بانوی چادری بر زمین نشسته که سر و بالاتنه پیکر شهیدی را روی پاهایش گرفته است، جلوه‌ای از آن روز خونین و کشتار مردم را به تصویر بکشد. از دو جهت و منظر هنری و تاریخی می‌توان این پرده را مورد تحلیل و بررسی قرار داد تا بر ارزش و اعتبار عناصر و نهادها و جلوه‌های هنری و داده‌ها و اطلاعات تاریخی آن وقوف کامل یابیم. خانم دکتر مینوخانی که در 1393 ش از رساله دکترای خود با عنوان «بازتاب جنگ در نقاشی ایرانی بعد از 1981» در دانشگاه اینالکو فرانسه (مؤسسه ملی زبان‌ها و تمدن‌های شرقی) دفاع کرد و فارغ‌التحصیل شد، طی مقاله‌ای کوتاه (منتشر شده در سایت 22Bahman.ir مورخ 18 شهریور 1394)* به بررسی و تحلیل نهادها و عناصر و جلوه‌های هنری این تابلو پرداخته است. اما اگر بخواهیم از منظر دانش تاریخ بدان نظر افکنیم می‌توان گفت که در نگاه اول چنانچه نقاش، نام این پرده را «17 شهریور» نمی‌گذاشت به هیچ وجه نمی‌توانستیم دریابیم که این تصویر مربوط به صحنه‌ای از کشتار مردم تهران در آن روز است. یعنی هیچ مشخصه‌ای در تابلو، بیننده را به این مسئله رهنمون نمی‌سازد و به او چنین اطلاعی را نمی‌بخشد. از این رو امکان داشت که هر مخاطبی زمانی از دوران انقلاب را برای این اثر در نظر بگیرد. بنابراین، این پرده در نگاه اول خالی از مشخصه اصلی، یعنی عنصری برای گویاسازی زمان وقوع موضوع تابلو است. بعد از آن هم مشخص است که هیچ داده‌ای در اثر دیده نمی‌شود که محل وقوع این حادثه را نشان بدهد. در نتیجه در وهله اول این پرده خالی از دو مشخصه اصلی هر تصویر تاریخی یعنی زمان و مکان است. نوع پوشش و لباس شهیدی که بر زانوی بانوی نشسته بر زمین جای گرفته است، دیگر مسئله‌ای است که باید بدان توجه کرد. شهید کت و شلوار بر تن کرده است. در این‌جا این سوال مطرح می‌شود که در اوج گرمای تابستان در شهریور ماه از یک سو که عموماً مردم تلاش می‌کنند تا برخلاف مرسوم (به خصوص امروزه) با ساده‌ترین و کمترین و نازک‌ترین پوشش به فعالیت بپردازند، آیا این طبیعی است که فردی با کت و شلوار حرکت نماید؟ این مسئله موقعی اهمیت بیشتری می‌یابد که دریابیم در آن روز، صبح جمعه 17 شهریور که فقط مخالفان و معترضان به حکومت پهلوی خود را به میدان شهدا رسانده بودند تا طی راهپیمایی اعتراض خویش را به حاکمیت پهلوی اعلام نمایند و نیز می‌دانستند که همچون روزهای 13 و 16 شهریور ممکن است مسیر طولانی و بلندی را راهپیمایی کنند و چه‌بسا مجبور به فرار و گریز از دست نیروهای نظامی و انتظامی بشوند، آیا ممکن است که فردی با لباس کت و شلوار در آن هوای گرم و اوضاع غیرعادی حاضر شود تا راهپیمایی کند و اعلام مخالفت نماید؟ عکس‌ها و تصاویر موجود از آن روزها نشان می‌دهد که مردم حاضر در این گونه اجتماعات بیشتر پیراهنی ساده و چه‌بسا آستین کوتاه، بر تن و شلوار لی یا جین به پا داشتند و غالباً جوانان نیز کفش‌های کتانی به پا می‌کردند تا در موقع لزوم بتوانند با کمک آن از دست مأموران فرار کنند. این نکته نیز قابل ذکر است که بیشتر نیروهای امنیتی و ساواکی‌ها افرادی بودند که برای کنترل جمعیت با کت و شلوار در اجتماعات حضور می‌یافتند. شعارهای نوشته شده روی دیوار و کرکره مغازه‌های پشت سر بانوی نشسته بر زمین و شهید، دیگر داده‌های تاریخی اثر است که باید بدان توجه ویژه کرد. بدیهی است که باید شعارهایی نوشته شده باشد که مربوط به آن روز و ایام باشد. اما در میان آنها شعارهایی دیده می‌شود که در آن ایام اصلاً سر داده نمی‌شد و مرسوم و رایج نبود. از 6 شعاری که در تابلو نقش بسته است، دو شعار آن به لحاظ تاریخی درست و صحیح است و مربوط به همان ایام است. شعارهای «درود بر خمینی»، «مرگ بر شاه» کم و بیش از جانب مردم مبارز گفته می‌شد و البته چه‌بسا باید گفت که دیده نشده است که تا 17 شهریور 1357، شعار «مرگ بر شاه» بر در و دیوار نوشته شده باشد. اما چهار شعار دیگری که در تصویر موجود است هر کدام مربوط به وقایع روزهای بعد از 17 شهریور است. شعار «استقلال آزادی جمهوری اسلامی» نخستین‌بار در راهپیمایی روزهای تاسوعا و عاشورا (19 و 20 آذر 1357) در پارچه نوشته‌ها و فریاد مردم جای گرفت. پیش از آن عنوان می‌شد «استقلال، آزادی، حکومت اسلامی» آنگونه که در عکس‌های موجود از تظاهرات روزهای 13 و 16 شهریور این شعار در پارچه نوشته‌ها بسیار دیده می‌شود. چهارمین شعاری که باید آن را مربوط به وقایع روزهای بعد از 17 شهریور بدانیم، «این شاه آمریکایی اعدام باید گردد» است. به روشنی معلوم است که این سخن مربوط به روزهای اوج مبارزات انقلابی مردم به خصوص بعد از حمله به دانشگاه تهران در 13 آبان 1357 است. پنجمین شعار «نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی» نیز واضح و آشکار است که اگر نگوییم که مربوط به بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن یا پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی در 12 فروردین 1358 است، یقیناً بعد از راهپیمایی عاشورا و تاسوعا است. زیرا واژه جمهوری اسلامی پیش از آن خلق نشده بود تا در قالب شعار، نوشته یا گفته شود. آخرین شعاری که می‌توان ترسیم آن را در تابلوی «17 شهریور» غیرتاریخی دانست، شعار «الله اکبر خمینی رهبر» است. این شعار موزون و آهنگین نیز زاییده روزهای پرشور تظاهرات‌ها و راهپیمایی‌های میلیونی و گسترده، همچون روزهای تاسوعا و عاشورا یا اربعین (29 دی 1357) یا بعد از آن است. البته اگر نگوییم که می‌تواند مربوط به سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی باشد. به هر حال همان گونه که گفته شد چنانچه از منظر دانش تاریخ به این اثر توجه کنیم، می‌توان نکته‌هایی در آن یافت که میزان اعتبار تاریخی اثر را زیر سوال می‌برد. از این رو شایسته است تا نقاشان دلبسته به ترسیم نقش‌هایی با موضوع‌های تاریخی، چنانچه از داده‌ها و عناصر تاریخی در مقام «نماد و نشانه» بهره نمی‌گیرند و در آثارشان آنها را از این جنبه به کار نمی‌برند، از حداکثر دقت و درستی داده‌هایی که استفاده می‌کنند، آگاهی کامل یابند و آنگاه با احاطه دقیق به فضای زمانی و مکانی هر سوژه نقاشی، به جاودانه ساختن صحنه‌های تاریخ معاصر ایران بپردازند تا در نتیجه آن تصاویری صحیح و ارزشمند هم به لحاظ هنری و هم تاریخی خلق نمایند و بینندگان را حظی هنری و تاریخی بخشند. *http://www.22bahman.ir/MaghalehAsli/pageid/155/ctl/view/mid/493/Id/15185/language/fa-IR/Default.aspx

انقلاب اسلامی در بندر انزلی

بندرانزلی، نخستین و بزرگ‌ترین بندر سواحل جنوبی دریای خزر است و در استان گیلان قرار دارد. این شهر از شمال به دریای خزر، از جنوب به تالاب انزلی، از مشرق به رشت (مرکز استان) و از مغرب به منطقه طوالش محدود می‌شود. آنچه در پی می‌آید، برجسته‌ترین وقایع مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی ایران در این شهر است که در اسناد ساواک به آنها پرداخته شده است. در روز بیست‌و ششم خرداد سال 1357 تعدادی اعلامیه با امضای «شاخه پیشرو برای اتحاد نهضت ملی ایران» در نقاطی از شهر بندر انزلی (پهلوی سابق) توزیع گردید. در این اعلامیه با اشاره به مبارزات ملت ایران، برخی تغییرات در هیأت حاکمه عوام‌فریبی تلقی شده و بر متشکل شدن صفوف مبارزان تأکید شده بود. در روز هجدهم مهر ماه 1357 عده‌ای از مردم انزلی که ساواک تعداد آنها را بیست نفر و مطبوعات دویست نفر عنوان کردند از مسجد قائمیه این شهر حرکت و در مقابل یکی از سینماهای این شهر اجتماع کردند. آنها شعارهایی به طرفداری از امام خمینی(ره) سر دادند. بر اساس گزارش ساواک وضع مدارس شهر عادی بوده است، اما سه نفر از دبیران این شهر فرهنگیان و دانش‌آموزان را تحریک به اعتصاب می‌کنند. روز بیست‌و سوم مهر دبیرستان فردوسی و هنرستان صنعتی این شهر با تصمیم روسای این مدارس تعطیل شدند. روز بیست‌و پنجم علاوه بر دو مدرسه فوق، دبیرستان‌های دخترانه مهدخت و فرخی نیز تعطیل بودند. مدیرکل آموزش و پرورش استان گیلان هم در اجتماع پانصد نفری معلمین در دبیرستان فردوسی حاضر شد و ضمن مذاکراتی قرار شد حتی‌المقدور به خواسته‌های فرهنگیان رسیدگی شود. در روز اول آبان ادارات شیلات، حفاظت محیط زیست، تعاون و امور روستاها، پست و دارایی و امور اقتصادی بندر انزلی در حالت اعتصاب به سر می‌بردند. کامیون‌داران نیز که حمل کالای گمرک بندر انزلی را بر عهده داشتند پس از بیان خواسته‌هایشان از این روز دست به اعتصاب زده و برای رسیدگی به خواسته‌هایشان پنج روز فرصت دادند. روز سوم آبان 150 نفر از دبیران دبیرستان‌های انزلی در سالن دبیرستان فردوسی اجتماع و اعلام کردند که از تاریخ ششم تا دهم آبان از رفتن به کلاس‌های درس خودداری خواهند کرد. در این روزها دبیران از رفتن به کلاس امتناع کردند و مقرر شد در روز هفتم آبان به همراه دانش‌آموزان دست به راهپیمایی بزنند. روز دهم آبان در زیر بارش شدید باران هزار نفر از فرهنگیان و دانش‌آموزان انزلی در خیابان‌های این شهر دست به راهپیمایی آرام زدند و آزادی زندانیان سیاسی و برقراری حکومت اسلامی را خواستار شدند. در پایان راهپیمایی، چهار نفر از راهپیمایان دستگیر شدند. تمام دبیرستان‌ها، هنرستان صنعتی، دانشسرای مقدماتی و اکثر مدارس راهنمایی و ابتدایی انزلی در روز سیزدهم آبان تعطیل بودند و اعلامیه‌هایی توسط فرهنگیان و دانش‌آموزان توزیع می‌شد که در آنها مردم دعوت به راهپیمایی در همان روز شده بودند. به نوشته مطبوعات، تظاهرات این روز در زیر باران شدید با حضور ده هزار نفر از مردم برگزار شد و مردم بعد از گذشتن از چند خیابان در دبیرستان فردوسی گردهم آمده و به سخنرانی یکی از روحانیون گوش فرا دادند. در پایان سخنرانی قطعنامه‌ای صادر شد که طی آن انحلال سازمان امنیت (ساواک) خواسته شده بود. در روز پانزدهم آبان در حالی که اکثر مدارس انزلی همچنان تعطیل بود، حدود 400 نفر از دبیران و معلمان این شهر در اعتراض به حوادث دو روز گذشته این شهر اعتصاب غذا کردند و قرار شد این اعتصاب تا روز شانزدهم آبان ادامه یابد. این عده در دبیرستان فردوسی متحصن شدند و چند تن از افراد انقلابی برای آنان سخنرانی کردند. در این تحصن کتاب‌های مذهبی و رساله امام خمینی(ره) و نیز تعدادی پتو در بین متحصنین توزیع شد. ساواک سیزده نفر از محرکان این تحصن توأم با اعتصاب غذا را شناسایی کرد. این تحصن طبق قرار قبلی در ساعت 9 صبح روز شانزدهم آبان پایان یافت. عده‌ای از جوانان انزلی در روز سیزدهم آذر دست به تظاهرات پراکنده زدند که پانزده نفر از آنان دستگیر شدند. ساواک چهار طلبه را به عنوان عامل اصلی این تظاهرات شناسایی کرد. بر اساس یکی از گزارش‌های ساواک در این روز در مجموع هفده نفر در انزلی دستگیر شدند. همچنین مأمورین شهربانی یکی از افراد انقلابی را در انزلی و در حال نصب عکس‌های امام خمینی(ره) بر دیوارهای شهر در روز نوزدهم آذر دستگیر کردند. روز بعد فرد ناشناسی در مدخل سینما گلسرخ بندر انزلی در حالی که پاکتی در دست داشت، با مشاهده سرایدار سینما پاکت را روی پله سینما گذاشت و فرار کرد. پاکت مزبور حاوی یک بمب دست ساز تأخیری بود که توسط متخصصین خنثی گردید. روز بیستم آذر عده‌ای از طرفداران حکومت شاه در بخش آبکنار از توابع بندر انزلی مبادرت به راهپیمایی کردند. دو روز بعد عده‌ای از مردم انقلابی در قبرستان شهر اجتماع کرده و قصد راهپیمایی به سمت شهر را داشتند که با دخالت مأمورین متفرق شدند. همزمان عده‌ای از حامیان رژیم شاه در خیابان‌های شهر به راهپیمایی پرداختند. در تاریخ بیست‌و سوم دی، در خیابان گلستان بمب کوچکی در ساختمان بانک اعتبارات و تعاونی توزیع منفجر شد که باعث شکسته شدن شیشه‌های بانک شد. اما روز بیست‌و پنجم دی 1357 روزی خاطره‌انگیز در تاریخ انقلاب اسلامی در انزلی بود. در این روز در یک راهپیمایی بزرگ، پانزده هزار نفر از گروه‌های مختلف مردم به خیابان‌ها آمدند و علیه حکومت شاه و دولت وقت این حکومت به تظاهرات پرداختند. بنا به درخواست مردم از این روز نام بندر پهلوی به نام اصلی و تاریخی خود، یعنی بندرانزلی تغییر یافت. منابع: ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی

13 آبان 1357، اوج تظاهرات دانش‌آموزی علیه حکومت پهلوی

مهر ماه 1357 دولت وقت عراق با هماهنگی با حکومت پهلوی از امام خمینی(ره) خواسته بود نجف را ترک کنند. امام در نهایت پس از آنکه کویت نیز به ایشان اجازه اقامت نداد به پاریس رفتند. مستقر شدن امام در پاریس سبب شد تحولات انقلاب با شتاب بیشتری به گوش جهانیان برسد. امام خمینی(ره) پس از مستقر شدن در پاریس با تبریک به مناسبت فرارسیدن سال تحصیلی جدید، دانشجویان و دانش‌آموزان را به ادامه نهضت اسلامی دعوت و مژده پیروزی را به آنها دادند و از آنها خواستند پیوندشان را با اسلام محکم‌تر و نیز تلاش کنند گرایشی به بیگانگان نداشته باشند. پیام امام خمینی(ره) بر انگیزه دانش‌آموزان و دانشجویان در این زمینه افزود. دانش‌آموزان از طریق دانشجویان و تماس با توده مردم از ماهیت حکومت پهلوی آگاه شده و در صف مبارزین انقلابی قرار گرفتند. آنها تا قبل از 13 آبان 1357 در دیگر تظاهرات دانشگاه تهران که از چندی قبل شکل گرفته بود شرکت کرده بودند و تظاهرات 13 آبان در واقع اوج تظاهرات دانش‌آموزی در دانشگاه تهران بود. فضای دبیرستان‌های تهران در روزهای نخستین سال تحصیلی به اجتماعات وسیع و کلاس‌های درس به تظاهرات گسترده به سمت دانشگاه تهران تبدیل شده بود. در روز 13 آبان انبوهی از جمعیت در دانشگاه تهران و بخصوص در محوطه چمن دانشگاه شعارهایی علیه حکومت پهلوی سر دادند و این روند تا ظهر ادامه داشت. ولی ناگهان تیراندازی به سوی دانش‌آموزان انقلابی شروع شد و گلوله‌های اشک آور فضا را در برگرفت. در این هنگام شعارهای «می‌کشم می‌کشم آنکه برادرم کشت» و «مردم به ما ملحق شوید شهید راه حق شوید» در فضا طنین‌انداز شد و مردم نیز از ساعت یک بعدازظهر به بعد صدای شلیک گلوله‌ها به گوششان رسید. تظاهرات به بیرون از دانشگاه در خیابان‌های 16 آذر و وصال شیرازی کشیده شد و از ساعت 5/3 بعداز ظهر تیراندازی به اوج خود رسید. تظاهرات تا شب ادامه یافت و 13 آبان به روز خونین تبدیل شد. خبرگزاری‌های خارجی از سویی تعداد شهیدان را 10 نفر و دانشجویان این تعداد را 65 نفر اعلام کردند. از سوی دیگر بعضی روزنامه‌ها نوشتند در دانشگاه دو نفر شهید شدند و حکومت نظامی اعلام کرد هیچ کس کشته نشده است. محمدرضا شاه نیز تصاویری را که حداقل 10میلیون نفر از تلویزیون دیدند، منکر شد. در این روز مجسمه شاه برای نخستین بار توسط دانش‌آموزان به زیر انداخته شد. تلویزیون ملی ایران نیز بدون هیچ سانسوری برای اولین بار، در ساعت20:30 فیلم تظاهرات و کشتار دانش‌آموزان را به نمایش گذاشت. دیدن تصاویر خشونت حکومت پهلوی همه مردم را به خشم آورد. امام خمینی(ره) در پیامی به مناسبت این فاجعه از مردم خواستند مبارزات شورانگیز خود را ادامه دهند و هدف نهضت را سرنگونی شاه، نابودی رژیم پهلوی و برقراری حکومت اسلامی اعلام کردند. امام لازمه رسیدن به این اهداف را ادامه اعتصاب در تمام دستگاه‌های دولتی، پشتیبانی از اعتصاب کارمندان و کمک مالی به کسانی که در اثر اعتصاب ضرر دیده‌اند اعلام کردند. در پی نمایش فیلم کشتار دانش‌آموزان، ابوالفضل قاضی، وزیر وقت علوم استعفا داد. وی در متن استعفانامه خود این گونه نوشت: «حوادث تاسف بار دانشگاه تهران و تجاوز به استقلال و حرمت این محیط که در فیلم مستند تلویزیونی همه شاهد آن بودند درست خلاف جمعی اتفاق افتاد که اصول آن را در برنامه وزارت علوم چند روز پیش اعلام کردم.» کابینه شریف امامی که در این زمان بر سرکار بود نتوانست جلوی تظاهرات را بگیرد. وقایع 13 آبان و کشتار دانش‌آموزان و وقایع روز بعد از آن و تعطیلی مدارس کابینه وی را با شکست مواجه کرد و عمر دولت 70 روزه وی به سر آمد. در این زمان بخش اعظم واحدهای صنعتی و تولیدی در بخش خصوصی و دولتی و همچنین بسیاری از وزارتخانه‌ها و سازمان‌های دولتی در حال اعتصاب بودند. نکته مهمی که باید به آن اشاره کرد این است که مقابله با اعتصاب‌ها و انقلابیون با طراحی و سیاست امریکا صورت می‌گرفت. در یک سند محرمانه که 6 آبان 1357 از وزارت امور خارجه آمریکا به سفارت تهران ارسال شده بود، به نقل از سایروس ونس، وزیر خارجه وقت امریکا چنین آمده است: «بسیار مفید و لازم خواهد بود که شما بهترین تجزیه و تحلیل خود را در مورد عواقب و نتایج کوتاه مدت و درازمدت کاربرد یک سیاست مبتنی بر زور برای بازگرداندن اعتصابیون به سرکارهایشان و تظاهرکنندگان از خیابان‌ها برای ما بفرستید. در کنار چنین سیاستی در بند کشیدن مطبوعات و دانشگاه‌ها و دستگیری تعداد زیادی از روحانیون و مخالفین لازم است.» این نامه یک هفته پیش از تظاهرات 13 آبان ارسال شده بود و نشان می‌دهد که روش‌های برخورد با مبارزین انقلابی از سوی مقامات آمریکایی طرح می‌شده است. شاه بعد از واقعه 13 آبان مایل به روی کار آوردن دولت نظامی ازهاری شد. واقعیت امر این است که کابینه شریف امامی در جلوگیری از اعتصابات و راهپیمایی‌ها ناتوان شده بود، به همین خاطر محمدرضا شاه با انتخاب راه حلی که توسط امریکایی‌ها پیش رو داشت تصمیم به روی کار آوردن دولت نظامی ازهاری گرفت. اما با موفقیت روبه رو نشد. امام خمینی(ره) درباره کشتار 13 آبان و روی کارآمدن حکومت نظامی ازهاری فرمودند: «من از جنایاتی که اخیراً در دانشگاه‌ها با فرزندان اسلام نموده‌اند در سوگم. من از دانشجویان عزیز که در راه اسلام و کشور فدایی داده‌اند و در مقابل شاه با مشتی گره کرده ایستاده و او را محکوم کرده‌اند تشکر می‌کنم... عزیزان من! از این هیاهوی نظامی نهراسید؛ که نمی‌‌هراسید. شما ملت شجاع ثابت کردید که این تانک‌ها و مسلسل‌ها و سرنیزه‌ها زنگ زده است و با ارادۀ آهنین ملت نمی‌تواند مقابله کند...» تظاهرات 13 آبان نقطه پایان دولت آشتی ملی شریف‌ امامی بود. موج تظاهرات به گونه‌ای بود که سیاست توام با سرکوب و امتیاز این دولت نیز نتوانست در مهار انقلاب تاثیر بگذارد. دانش‌آموزان پایتخت مدتی بعد با صدور بیانیه‌ای روز 13آبان را «روز دانش‌آموز» نامیدند و این گونه بود که تظاهرات 13 آبان در تاریخ ایران جاودانه شد. منابع و مآخذ: ـ جمعی از نویسندگان، انقلاب اسلامی، چرایی و چگونگی رخداد آن، قم، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها، 1378. ـ حسینیان، روح‌الله، یک سال مبارزه برای سرنگونی شاه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387 ـ مدنی، جلال‌الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج2، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1361. ـ خلیلی، اکبر، گام به گام با انقلاب اسلامی، ج اول، تهران، سروش، 1387. ـ موحد، ﻫ ، دوسال آخر رفرم تا انقلاب، تهران، امیرکبیر، 1363. ـ غضنفری، کامران، بیست‌وپنج سال عملیات براندازی، تهران، لوح محفوظ، 1383.

آیت‌الله قاضی طباطبایی، هدایت‌گر انقلابیون تبریز

آیت‌الله حاج سید محمدعلی قاضی طباطبایی مطابق نوشته پدر، آیت‌الله حاج میرزا باقر قاضی طباطبایی، یکشنبه 6 جمادی‌الاول سال 1331 ه. ق، قبل از ظهر در شهر تبریز دیده به جهان گشود. پس از مخالفت علما و روحانیت تبریز با سیاست‌های رضاخان و حضور پدر آیت‌الله قاضی طباطبایی در کنار سایر روحانیون، در سال 1347ه.ق هنگامی که سید محمدعلی نوجوانی 16 ساله بود، به همراه پدر به تهران تبعید و دو ماه اقامت اجباری داشتند و بعد برای یک سال به مشهد تبعید شدند. آیت‌الله قاضی طباطبایی در سال 1359ه.ق راهی شهر قم شد. این سفر تحصیلی باعث آشنایی او با امام خمینی(ره) و حضور در جلسه‌های درس ایشان، بویژه «شرح منظومه» و «اسفار» شد. پس از ده سال اقامت در شهر قم، عازم نجف شد و بعد از سه سال اقامت در نجف، اواخر سال 1331 شمسی، علیرغم میل باطنی ناگزیر به ترک آن شهر مقدس و مراجعت به تبریز شد. در تبریز ضمن ادامه کارهای تحقیقاتی در زمینه علوم دینی، مردم آذربایجان را نسبت به اعمال حکومت پهلوی آگاه می‌کرد. مبارزات آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی را می‌توان به سه دوره تقسیم کرد: 1. دستگیری و تبعید (1348-1342): آیت‌الله قاضی طباطبایی رهبری مردم آذربایجان را در آن سال‌ها به عهده گرفت. وی در آن دوران که حتی ذکر نام امام خمینی(ره) جرم محسوب می‌شد، در سخنرانی‌های خود از امام یاد و از حکومت پهلوی انتقاد می‌کرد. تبعید او به عراق، بافت کرمان و زنجان در طول این مدت انجام گرفت. 2. تلاش مستمر تا پیروزی انقلاب اسلامی (1357-1348): آیت‌الله قاضی طباطبایی پس از رهایی از تبعید، با تشکیل مرتب جلسه‌های هفتگی در منزل خود به خط دهی و هدایت انقلابیون پرداخت. همچنین با تدریس درس خارج فقه به تربیت طلاب توجه داشت. با اوج‌گیری مبارزات، نقش بارز او بعد از 19 دی ماه 1356 و حرکت انقلابی مردم قم، بیش از پیش آشکار شد و قیام مردم تبریز در 29 بهمن سال 1356 با هدایت‌های این شخصیت صورت گرفت. او در ادامه مبارزه مردم در بهار و تابستان سال 1357 و سازماندهی اعتصاب‌ها و تظاهرات نقش موثری ایفا کرد. پس از استقرار امام خمینی(ره) در نوفل‌لوشاتو، تلفنی با ایشان در تماس بود و به طور مستقیم دستورات ایشان را در آذربایجان اجرا می‌کرد. منزل او محل تردد بود، تلفن مدام زنگ می‌خورد و پیام‌ها و اعلامیه‌ها، به طور تلفنی ضبط و بعد پیاده و تکثیر می‌شد. هدایت و سازمان‌دهی اجتماعات، چاپ و توزیع اعلامیه‌ها، ارتباط با زندانیان سیاسی آزاد شده و به راه انداختن تظاهرات خیابانی، از منزل آیت‌الله قاضی طباطبایی صورت می‌گرفت. برای آنکه بتواند انقلاب را به تمام نقاط شهر تبریز برساند، وعاظ انقلابی را از سایر شهرها به تبریز دعوت می‌کرد. وعاظ یکی پس از دیگری در مساجد شهر تبریز، بویژه مسجد‌های شعبان و مقبره، سخنرانی‌های انقلابی ایراد می‌کردند و پس از اتمام مدت اقامت، جای خود را به وعاظ دیگری می‌سپردند. وی این وعاظ را از طریق آیت‌الله مرتضی بنی‌فضل در قم دعوت می‌کرد. 3. تثبیت انقلاب تا شهادت (1358-1357): آیت‌الله فاضی طباطبایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به صورت گسترده‌تری فعالیت کرد، از جمله ایجاد نظم و سازمان‌دهی نهادهای انقلابی، تلاش برای بازگشایی کارخانه‌ها، اداره‌ها، بازار و مدارس، رعایت حال مردم و جلوگیری از تعرض به جان و مال آنها، جلوگیری از اقدامات فردی بدون اجازه‌ قانونی و جلوگیری از حمل اسلحه‌ غیر مجاز و حیف و میل بیت‌المال. در تبریز در تلاش بود تا نهضت اسلامی را به اهداف آن برساند و با گروه‌های ضد انقلاب مانند گروهک حزب خلق مسلمان که با اهداف اقتصادی و سیاسی در مقابل انقلاب صف‌آرایی کرده بودند و برخی عناصر که سعی در سوءاستفاده از موقعیت به دست آمده داشتند، مقابله کند. شخصیت پرنفوذ آیت‌الله قاضی طباطبایی در بسیاری از صحنه‌ها قدرت انجام هر عملی را از آنها می‌گرفت، اما تهدیدهای مکرر مخالفان، توزیع اعلامیه و شب‌نامه علیه او هم در جریان بود. در مرداد ماه 1358 طی حکمی از سوی امام خمینی(ره)، رهبر انقلاب اسلامی، آیت‌الله قاضی طباطبایی به عنوان نماینده تام‌الاختیار ایشان و امام جمعه تبریز منصوب شد. او در روز عید قربان سال 1358 نماز عید را برگزار کرد و این آخرین نماز عید او بود. زیرا در همان روز، یعنی 10 آبان ماه 1358 بعد از اقامه نماز مغرب و عشا در مسجد شعبان، هنگامی که با اتومبیل عازم خانه خود بود، توسط ضاربی که از عناصر گروهک فرقان بود، به شهادت رسید. منابع: - ابراهیم‌نژاد، محمد، قاضی طباطبایی: قله شجاعت و ایثار، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1373 - مرادحاصلی خامنه، اعظم، تبریز در خون، مرکز استاد انقلاب اسلامی، تهران، 1380 - نیک‌بخت، رحیم و صمد اسماعیل‌زاده، زندگی و مبارزات شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1380 - یاران امام به روایت اسناد ساواک: آیت‌الله شهید قاضی طباطبایی(جلوه‌ محراب)، مرکز بررسی اسناد تاریخی ، تهران، 1378

انقلاب اسلامی در نوشهر

نوشهر، شهری در غرب استان مازندران است و این مطلب وقایع آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در سال‌های 1356 و 1357 در این شهر را مرور می‌کند. در روز چهاردهم بهمن سال 1356 یکی از روحانیون به نام شیخ جواد محدثی(1) به اتهام اقدام علیه امنیت حکومت پهلوی در نوشهر دستگیر شد. به منظور جلوگیری از فعالیت نیروهای انقلابی که ممکن بود در فاصله روزهای هشتم تا سیزدهم فروردین 1357 در شهرهای مختلف استان مازندران روی دهد قرار شد نیروهای کمکی به ماموران حکومت پهلوی، به شهرهای مختلف استان اعزام شوند. بر این اساس بیست نفر از نیروهای ژاندارمری به نوشهر اعزام شدند. در روزهای پایانی تیرماه، شاه به استراحتگاه خود در نوشهر رفت. عدم انتشار اخباری از شاه در این روزها باعث شد که شایعاتی در مورد سلامتی وی مطرح شود. به همین دلیل وزیر حج و زیارت عربستان در روز اول مرداد در نوشهر به ملاقات شاه رفت. جمشید آموزگار، نخست‌وزیر نیز که کابینه خود را ترمیم کرده بود با وزرای خود در روز دوم مرداد در نوشهر به دیدار محمدرضا پهلوی رفتند. بنا به گزارش روز پنجم مرداد ساواک در زمان بودن شاه در نوشهر شایعه ترور وی توسط پسر ارتشبد خاتمی در بین مردم قوت گرفته بود. در روز شانزدهم مهر 1357 در جلسه‌ای در دادگستری نوشهر که برای رسیدگی به اختلاف ملکی دو نفر تشکیل شده بود، وکیل یکی از این دو نفر در اظهاراتی تند گفت: «همین دستگاه کثیف خاندان سلطنت هست که ملک و مال مردم را گرفته است». سخنان وی باعث ایجاد تشنج در دادگاه گردید. از روز هفدهم مهر چهل نفر از کارکنان اداره گمرک نوشهر به پیروی از اعتصاب عمومی سازمان مرکزی خود دست به اعتصاب زدند. اوایل آبان مدارس نوشهر مانند بسیاری از شهرهای مازندران کماکان تعطیل بود. در روز نهم آبان تظاهرات بزرگی در چالوس روی داد که با توجه به نزدیکی چالوس و نوشهر تظاهرکنندگان به نوشهر آمدند و مورد استقبال مردم نوشهر قرار گرفتند. روز سیزدهم آبان نیز تظاهرات مشابهی از چالوس شروع شد و در میدان ششم بهمن نوشهر با سخنرانی یکی از حاضران پایان یافت. صبح روز پانزدهم آبان پنج هزار نفر از مردم نوشهر در خیابان‌های این شهر به راهپیمایی پرداخته و به طرف چالوس حرکت کردند. این عده پس از استماع سخنرانی در چالوس عصر آن روز به نوشهر بازگشتند. بنابر گزارش روز بیست ویکم آبان ساواک، عده‌ای از مردم اطراف نوشهر ویلاهای متعلق به جمشید آموزگار را تصرف کرده‌اند. (2) در روز هفتم آذر 130 نفر از کارکنان بیمارستان نوشهر دست از کار کشیده و اعلام کردند که اعتصاب آنان صرفاً جنبه صنفی دارد. بنابر گزارشی که ساواک در روز هشتم آذر ارسال کرده یکی از افراد فعال در مبارزات سیاسی نوشهر به نام حسن خزاعی به ساواک احضار شده و با وی مصاحبه‌ای به عمل آمده است. خزاعی در این مصاحبه گفته که علت رویگردانی‌اش از رژیم پهلوی تبعیض‌ها و فساد موجود در دستگاه‌های دولتی و حوادث اخیر دانشگاه تهران و اعتقادات مذهبی و علاقه بیش از حد به امام خمینی(ره) و پس از چند سال کار برای محمدرضا و اشرف پهلوی در شمال بوده است. وی ادامه داده، در ایران باید جمهوری اسلامی روی کار بیاید و شاه برکنار شود. براساس این گزارش نامبرده در نوشهر یک گروه پانزده نفره قسم‌خورده تشکیل داده و اخیراً به فرماندار نوشهر مراجعه کرده و از وی خواسته است که در تظاهرات و اعتصابات شرکت کند. در تاریخ هجدهم آذرماه، شب هنگام ویلای متعلق به ارتشبد نعمت‌الله نصیری در کلاردشت توسط افراد ناشناسی به آتش کشیده شد و به طور کلی سوخت.(3)   در روز عاشورا (20 آذر 1357) راهپیمایی بزرگی که به گفته ساواک 9 هزار نفر از مردم چالوس در آن شرکت داشتند‌، برگزار شد. راهپیمایان به نوشهر آمده و پس از شنیدن سخنرانی و برپایی نماز جماعت به چالوس بازگشتند. در اواخر آذر، دبیرستان‌های نوشهر همچنان تعطیل بود. بنابر یکی از گزارش‌های ساواک حسین الهی و دادستان شهرستان نوشهر از قضات مخالف حکومت پهلوی بوده و در تحریک قضات و پشتیبانی از افراد انقلابی دخالت داشته‌اند. دادستان نوشهر، حتی در یکی از تظاهرات شرکت داشته و در مقابل دادگستری برای مردم سخنرانی کرده است. به نظر ساواک وی صلاحیت دادستانی نداشته و دستور مراقبت از وی نیز داده شده است. تظاهرات مردم نوشهر در روز هفتم دی ماه از مسجد جامع آغاز شد. به نوشته روزنامه اطلاعات در تظاهرات این روز هفت نفر مجروح شدند.(4) روز بعد نیز سه هزار نفر از مردم راهپیمایی کردند. در سندی از ژاندارمری آمده است که در ادامه تظاهرات در نوشهر پرونده‌های دادگستری و دادسرا به آتش کشیده و ساختمان آن نیز تخریب شد.(5) به مناسبت شهادت یکی از مردم چالوس مجلس ترحیمی در روز چهاردهم دی در مسجد جامع نوشهر برگزارشد. پس ازسخنرانی انقلابی یکی از روحانیون به نام شیخ محمود مشایخ(6) مردم از مسجد خارج شده و راهپیمایی کردند. به دنبال صدور اعلامیه‌ای از امام خمینی(ره) و مراجع تقلید قم مبنی بر تعطیلی روز هجدهم دی، بازار و مغازه‌های نوشهر مانند بسیاری از شهرهای دیگر ایران تعطیل بود و تظاهراتی هم در سطح شهر صورت گرفت. به نوشته روزنامه اطلاعات، در این روز مردم نوشهر کنترل شهر را به دست گرفتند و در روز نوزدهم دی هشت هزار نفر از مردم راهپیمایی کردند.(7) ( اطلاعات ش 15756 ص 5). در روز بیست ونهم دی 1357 مصادف با اربعین حسینی تقریباً در همه شهرهای مازندران از جمله نوشهر و حتی برخی از روستاها تظاهرات برگزار شد. پی‌نوشت‌ها: 1 - حجت الاسلام والمسلمین شیخ جواد محدثی شاعر ، پژوهشگر، نویسنده و عضو هیئت علمی دانشگاه 2ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 16، ص 20 3- انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 19، ص 212 4 - روزنامه اطلاعات ش 10605، ص 6 5 - انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 7، پرونده ژاندارمری 7-12-312/125 6 – حجت‌الاسلام و المسلمین محمود مشایخ، متولد سال 1324 و امام جمعه اکنون نوشهر 7 – روزنامه اطلاعات، ش 15756، ص 5 منابع : ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی

حمایت سراسری از امام(ره) با یاد آیت‌الله سید مصطفی خمینی

درگذشت ناگهانی و مرموز آیت‌الله سید مصطفی خمینی در عراق، نقطه عطفی در روند تحولات تاریخ انقلاب اسلامی به شمار می‌رود. فوت مشکوک او به سرعت در همه جا بازتاب یافت. آیت‌الله میرزا جوادآقا تهرانی، خبر رحلت ایشان را به آیت‌الله سید علی خامنه‌ای داد و ایشان خبر را از طریق تلفن به بیشتر شهرها منتقل کردند. (1) سکوت و خفقان حاکم بر جامعه دوره حکومت پهلوی، با برگزاری مجالس ترحیم و بزرگداشت فرزند ارشد امام خمینی (ره) به واسطه مراجع عظام، روحانیون و طلاب درهم شکست. این مراسم در اکثر شهرهای ایران برگزار شد و شدت و ضعف آن به مدیریت اماکن دینی، شجاعت و صراحت سخنرانان مذهبی و شیوه بیان آنان در میان مردم برای برانگیختن احساسات و روحیات دینی و انقلابی ضد شاه بستگی داشت. آیت‌الله سید مصطفی خمینی، نخستین فرزند امام خمینی(ره) در 21 آذر 1309 متولد شد. او پس از تحصیلات دوره ابتدایی، تحت تاثیر محیط خانوادگی‌اش به تحصیل علوم حوزوی در حوزه علمیه قم پرداخت و در سن 27 سالگی به درجه اجتهاد رسید. با شروع نهضت امام خمینی(ره) در کنار پدر به فعالیت‌های سیاسی پرداخت و متحمل زندان پهلوی شد. پس از تبعید پدر به ترکیه، به ایشان پیوست و تنها یار و یاور امام در عراق تا آخرین روز عمرش (سی ام مهر 1356) بود. غالب گزارش‌های باقی مانده از ساواک، از سکته قلبی آیت‌الله سید مصطفی خمینی خبر داده‌اند. اما آنچه هنوز بعد از گذشت 38 سال از این اتفاق، مبهم باقی مانده، دلیل واقعی درگذشت او در 47 سالگی و در اوج سلامت جسمی است. ساواک با برگزاری مراسم ختم آیت‌الله سید مصطفی خمینی مخالفت نکرد، اما به همه نیروهای خود دستور داد تا در صورت بردن نام امام خمینی(ره) از ادامه مراسم جلوگیری کنند. خبر درگذشت پسر ارشد رهبر نهضت اسلامی ایران، شاید دومین جرقه اعتراض علنی و فراگیر مردم بعد از قیام 15 خرداد 1342 باشد. گزارش پیش رو، تنها گوشه‌ای از بازتاب درگذشت آیت‌الله سید مصطفی خمینی در ایران سال 1356 را به تصویر می کشد. قم؛ پرچمدار سوگواری سید مصطفی آیت‌الله العظمی گلپایگانی، یکم آبان 1356 مجلس ترحیمی با حضور آیات عظام قم و بیش از 6هزار نفر از طلاب علوم دینی و اقشار مختلف مردم در مسجد اعظم قم برگزار کرد. در این مجلس، طلاب علوم دینی فریاد «درود بر خمینی» سردادند و اعلامیه‌هایی با عناوین «روحانیون مبارز قم» و «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» در محوطه مسجد پخش شد. حوزه‌های علمیه قم و مشهد دو روز و بازار قم نیز یک روز تعطیل شدند. در ادامه، آیات عظام گلپایگانی، مرعشی نجفی و 42 تن از مدرسین حوزه علمیه مانند آیت‌الله مکارم شیرازی و آیت‌الله جعفر سبحانی، تلگرام‌های تسلیت برای امام خمینی(ره) ارسال کردند. آیت‌الله سید محمد وحیدی و آیت‌الله حاج سید ابوالفضل خوانساری نیز به طور جداگانه، مراسم ختم برگزار کردند.(2) در مراسم چهلمین روز درگذشت آیت‌الله سیدمصطفی خمینی، اجتماع بزرگی از مردم و روحانیون در قم برپا شد و در پایان، قطعنامه‌ای 13 ماده‌ای منتشر و طی آن، خواهان بازگشت امام خمینی(ره) به ایران شدند. سپس روحانیون طرفدار نهضت امام خمینی(ره) در دیگر شهرها مانند تهران، یزد، شیراز، خرم آباد، تبریز، خمین، اصفهان، لاهیجان و کرمانشاه مجالس این چنینی برپا کردند. مراسمی در محاصره کامیون‌های ارتش روز اول آبان 1356 خبر درگذشت سید مصطفی خمینی به تهران رسید. محافل روحانی و سایر اقشار مردم، مجالس ختم متعددی برگزار کردند. اولین ختم از طرف جامعه روحانیت و علمای تهران در مسجد جامع منعقد شد. سه آگهی هم بر حسب تصادف در روزنامه‌ها منتشر شدند که تهرانی‌ها را به هیجان آورد و دستگاه حکومت پهلوی را غافلگیر کرد. شرکت انبوه جمعیت در مجلس ختم مسجد جامع، موجب شد که ساواک دستور دهد روزنامه‌ها از چاپ آگهی و سایر مجالس ختم فرزند امام خودداری کنند.(3) مجلس ختم دیگری در مسجد ارک برگزار شد. آگهی مراسم به امضای 470 نفر به روزنامه‌ها داده شد و آنها هم برای چاپ پذیرفتند اما از انتشار آن خودداری شد. با این وجود، آگهی‌هایی مخفیانه در دانشگاه‌ها، مساجد و حتی مدارس نصب شد. بعدازظهر یکشنبه 8 آبان، حدود 8هزار نفر از بازرگانان، بازریان، استادان، دانشگاهیان، جامعه مهندسین و .. در مسجدارک جمع شدند و حجت الاسلام‌ و‌ المسلمین حسن روحانی به سخنرانی پرداخت. وی درباره چگونگی انتخابش برای سخنرانی در این مراسم می‌گوید: «... مرحوم مطهری به من زنگ زد و گفت: «ما می خواهیم دو مجلس مهم برقرار کنیم، یکی در تهران و دیگری در قم. شما یکی از این دو شهر را انتخاب کنید و به منبر بروید.» من جواب دادم که ممنوع‌المنبرم. او گفت: «همین خوب است که شما ممنوع‌المنبرید. پس شما تهران را قبول کنید» و همان بعدازظهر به من زنگ زد که جلسه در مسجد ارک است.»(4) حسن روحانی در ادامه یادآوری می‌کند: «من چون ممنوع‌المنبر بودم، مطمئن بودم دستگیر می‌شوم... با آقای اکرمی به طرف مسجد ارک حرکت کردیم، طوری حرکت کردیم که قبل از شروع ساعت مراسم به مجلس برسیم. این بدین علت بود که احتمال داشت [ساواک می دانست] من می‌خواهم به منبر بروم و من را بیرون مجلس بگیرند. لذا زودتر رفتیم که بعد از منبر ما را بگیرند... تمام خیابان‌های اطراف مسجد ارک، کامیون‌های ارتش بود. نیروهای شهربانی خیلی آمده بودند و جو، جو نظامی بود.»(5) روحانی روی منبر قرار گفت و سخنران کرد. این سخنرانی از چندین جهت اهمیت دارد. یکی آن که برای اولین بار کلمه «امام» برای آیت‌الله العظمی خمینی در این سخنرانی و در مسجد ارک پیشنهاد شد که مورد تایید ملت ایران قرار گرفت. دوم آنکه تصویری گویا از وضعیت انقلاب و دسته بندی نیروهای انقلابی ارائه شد. وی سپس به آهستگی از منبر پایین آمد و در حالی که با سخنرانی خود هیجان عجیبی در مردم به وجود آورده بود، با کمک حجت‌الاسلام ناطق نوری مسجد را ترک کرد: «عمامه من و عبایم را گرفت و از لای جمعیت ما را کشاند... پشت کوچه‌های مسجد ارک، یک جای پنهانی پیکانی بود، آن را روشن کرد.هنوز کسی خارج نشده بود، من را از صحنه دور کرد...»(6) به دنبال آن، هشتم آبان ماه مسجد خاتم النبیین(ص)، دهم آبان مسجد امام حسین(ع) و دوازدهم آبان نیز مسجد‌های شاه و همت، مراسم گرامیداشت آیت‌الله سید مصطفی خمینی را برپا کردند. ساواک تهران، اوضاع سیاسی و فرهنگی مساجد تهران بعد از درگذشت فرزند امام خمینی(ره) را به این شرح، به اداره کل سوم ساواک گزارش داده است: «تجلیلی که قاطبه روحانیون، بازاریان، اعضای سابق جبهه به اصطلاح ملی، نهضت به اصطلاح آزادی، دانشجویان و افراد عادی در خلال مجالس ختم و سوگواری یاد شده در مسجد ارک، مسجد جامع سرسبز نارمک، مسجد اعظم قم، مسجد آیت‌الله کاشانی در پامنار، مسجد شهرری از [امام] خمینی به عمل آوردند، و در دنباله مراسم سوگواری به یک روز تعطیل عمومی در قم و یک روز تعطیل شدن بازار تهران انجامید، اکثر شرکت کنندگان در این مراسم، مجالس شعارهایی بر له خمینی و علیه دستگاه داده و همه دست به دعا بودند که یک بار دیگر [امام] خمینی به ایران مراجعت نماید. از طرفی در بعضی از محافل بازار و بین مردم عادی چنین شایع شده که مصطفی خمینی را نیز مانند علی شریعتی در خارج از ایران به وسیله دستگاه به قتل رسانیده‌اند. روی هم رفته مرگ مصطفی خمینی در بالا بردن شان و وجهه پدرش بین قاطبه مردم بسیار موثر بوده است.»(7) اولین تظاهرات کرمانشاه با سوگ سید مصطفی جان می‌گیرد با گسترش برگزاری سلسله مجالس ترحیم آیت‌الله سید مصطفی خمینی، کرمانشاه نیز میزبان مردم عزادار در مساجد و حسینیه‌های بزرگ شهر می‌شود. اطلاعیه‌ای برای دعوت از مردم و روحانیون در تمام کرمانشاه پخش و بزرگ‌ترین مراسم، از سوی آیت‌الله اشرفی اصفهانی برگزار شد. با وجود تدابیر امنیتی شدید توسط حکومت پهلوی، این مراسم در مسجد بروجردی کرمانشاه برپا شد. ساواک در صدد دستگیری سخنرانان آن مراسم بود که شبانه از کرمانشاه خارج شده بودند. امام خمینی(ره) در نامه‌ای به آیت‌الله عطاءالله اشرفی اصفهانی در تاریخ 26 آذر 1356/6 محرم 1398 نوشتند: «به عرض عالی می‌رساند از قرار مسموع در این حادثه، مرقومات و تلگراف‌هایی شده و غالباً نرسیده و نیز معلوم می‌شود که جنابعالی مجلس داشته و تحمل زحماتی نموده‌اید. لازم شد از جنابعالی و سایر آقایانی که اظهار عطوفت نموده‌اند، تشکر کنم. از خداوند تعالی سلامت و سعادت همه را خواستار و امید است، موفق شویم در راه اهداف مقدسه اسلامی، این چند روز باقی عمر را بگذرانیم. امید دعای خیر از جنابعالی و سایر آقایان دارم. مستدعی است، تشکر اینجانب را به دوستان و اهالی محترم ابلاغ فرمایید. والسلام علیکم و رحمت‌الله. روح‌الله الموسوی الخمینی» (8) روحانیون کرمانشاهی در فاصله میان درگذشت تا چهلم آیت‌الله سید مصطفی خمینی، با تشکیل مجالس ختم و سخنرانی‌های کوبنده، موجی از احساسات مبارزه‌جویانه را در مردم ایجاد کردند. نوار سخنرانی وعاظ مشهوری همچون حجت‌الاسلام فلسفی، فخرالدین حجازی، آیت‌الله خزعلی و آیت‌الله گرامی در ایران و میان مردم دست به دست می شد. پس از برپایی چهلم، نوارهای سخنرانی آن تا فرارسیدن محرم همچنان دست به دست می شد تا منجر به اولین راهپیمایی آرام و مردمی در حمایت از امام خمینی(ره) در کرمانشاه شد. (9) شمال ایران، به موج سوگواری فرزند امام می پیوندد شهرهای شمالی ایران نیز همگام با دیگر شهرها، به سوگ آیت‌الله سید مصطفی خمینی می نشینند و این حال و هوا به همه شهرها منتقل می‌شوند. گزارش ساواک ساری از اولین روزهای این رخداد به این شرح است: «سید مصطفی خمینی فرزند ارشد روح‌الله خمینی در اثر سکته قلبی در عراق فوت نموده است و چون از جانب روحانیون مجالس ختمی به این مناسبت برگزار خواهد شد، پیش‌بینی لازم معمول و چنانچه این مجالس به طور ساده برگزار شود، بلامانع و وعاظ و سخنرانان فقط درباره مصطفی صحبت کنند و حساسیتی و درباره خود [امام] خمینی نشان داده نشود. ولی در صورتی که وعاظ و سخنرانان در مجالس علیه مصالح کشور، مطالبی عنوان و یا در خارج از محیط عناصری دست به تظاهرات و یا تحریکاتی بزنند، شهربانی محل با تدابیر لازم از این اقدامات جلوگیری به عمل آورد. ثابتی» (10) مسجد جامع و مسجد شاهی ساری، میزبان ختم آیت‌الله سید مصطفی خمینی می‌شوند و شیخ مفید روحانی‌زاده با سخنرانی در مسجد جامع ساری می‌گوید: «در کشور ما یک ماست فروش می‌تواند هرچه دلش می‌خواهد بگوید ولی یک روحانی نمی‌تواند حرف بزند. چند روز قبل، فرزند شریف حضرت آیت‌الله بروجردی از دارفانی رفت و چند روز بعد آن نیز روحانی محترم حضرت آیت‌الله مصطفی خمینی فرزند شریف حضرت آیت‌الله العظمی خمینی وفات یافته است.»(11) در استان گیلان و شهرهای آستانه اشرفیه و لنگرود نیز آیین بزرگداشت فرزند ارشد امام خمینی(ره) برپا شده و با تدابیر هوشمندانه سخنرانان، بدون درگیری به پایان می‌رسد. برگزاری مراسم‌های ختم در یزد و قزوین حوزه علمیه قزوین در تاریخ هفتم آبان 1356، مراسم ختمی در مسجد سیدعلی منعقد و سید محمدحسن ابوترابی در منبر می‌گوید: «مرحوم سید مصطفی خمینی از نظر علم و زهد و تقوی و حسن اخلاق در بین علما شاخص بود و گذشته از وزنه علمی، ایشان یگانه همدم و مونس و غمخوار والد ماجدشان بودند و در تمام مراحل زندگی از وی پرستاری نمودند و اگر پرستاری ایشان نبود، پدر گرامی‌شان به هنگام اقامت در ترکیه از دست رفته بودند.» (12) دو روز بعد، اعلامیه‌ای دستنویس به در ورودی مدرسه عالی غزالی نصب بوده که روی آن با خطی ساده نوشته شده بود: «توجه حضرت آیت‌الله مصطفی خومینی [خمینی] را به دستور شاه مسموم شد و کشته شد. 1356 یک آبان ماه. بر او قیام کنید به امید پیروزی خومینی [خمینی].» در تفسیر گزارش ساواک درباره غلط املایی کلمه خمینی این چنین آمده است: «نویسنده این اعلامیه شاید برای اینکه شناسایی نشود، به این صورت متن را نوشته است.»(13) اولین خبری که پیرامون این اتفاق در یزد ثبت شده، گزارش سخنرانی شیخ رضا سلیمی در مسجد قندهاری، واقع در محمودآباد یزد است که ضمن تجلیل از امام خمینی(ره) و انتقاد از سکوت رسانه‌های خبری رژیم شاه، نسبت به درگذشت حاج آقا مصطفی خمینی گفته بود: «در قم و عراق و سایر ممالک اسلامی به علت فوت [آقا مصطفی] خمینی مجالسی برگزار و همه مشکی پوشیده‌اند، ولی در ایران هیچ گونه خبری از رادیو و تلویزیون گفته نشده است.»(14) در همین جلسه، حاج شیخ محمدعلی حافظیه نیز با انتقاد از چگونگی برخورد رژیم پهلوی با دین و روحانیت گفته: «پیمانه این روش و سیاست به سر رسیده.» به دنبال این مراسم، شعارنویسی علیه حکومت پهلوی و در حمایت از امام خمینی (ره) در یزد قوت می‌گیرد. سپس در مسجد جامع یزد نیز مراسم ختم برپا می‌کنند. حجت‌الاسلام راشد یزدی نیز در آیین چهلم سید مصطفی خمینی تاکید می‌کند: «این مجلس در این روز... به مناسبت چهلمین روز شهادت حضرت آیت‌الله مجاهد حاجی آقا مصطفی موسوی خمینی... تشکیل یافته است... دوستانش از زهدش، از تقوایش چه حرف‌ها زده‌اند. چه نعمت بزرگی گرفته شده از حوزه‌های علمیه...»(15) تبعید مبارزان مشهد حوزه علمیه مشهد به عنوان دومین مرکز علوم دینی در ایران، دو روز تعطیل شد. آیت‌الله سید عبدالله شیرازی دراول آبان 1356 مراسمی در مسجد حاج ملاهاشم برگزار کرد و سوم آبان، حجت‌الاسلام سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد و تنی چند از علما، در منزل آیت‌الله واعظ طبسی گردهم جمع شدند و در هفتمین شب درگذشت سید مصطفی خمینی، حدود 800 نفر در مسجد ملاهاشم برای تجلیل از شخصیت او گردهم آمدند. حوزه علمیه مشهد در اعلامیه‌ای، روز یازدهم آذر را برای برپایی مراسم چهلم، مناسب اعلام می‌کند. این اطلاعیه، دست نویس و تکثیر می‌شود. آنچه مسلم است، اجازه برگزاری این مراسم داده نمی‌شود. اما طلبه‌های مدرسه نواب، اقدام به برگزاری مجلس یادبود می‌کنند. مراسم چهلم نیز با حضور حدود 10هزارنفر در مسجد اعظم مشهد برگزار می‌شود و آیت‌الله ربانی املشی سخنرانی کوبنده‌ای ایراد می‌کند. حجت‌الاسلام محمدجواد حجتی کرمانی نیز قطعنامه‌ای می‌خواند. با فاصله کمی از این روز حکم تبعید آیت‌الله عبدالرحیم ربانی شیرازی، حجت‌الاسلام عبدالمجید معادیخواه، حجت‌الاسلام محمدجواد حجتی کرمانی و آیت‌الله محمدمهدی ربانی املشی صادر شد.(16) شهرهای متعدد دیگری نیز همچون ارومیه، اصفهان، خمین و همدان، در حرکت‌های خودجوش و جمعی سوگواری برای آیت‌الله سید مصطفی خمینی شرکت داشتند که با وجود تهدیدهای ساواک برای به خاک و خون کشیدن مردم، باز هم مراسم‌ها برگزار شدند و در تسریع روند انقلاب اسلامی تاثیر بسزایی داشتند. پی‌نوشت‌ها: 1) یاران امام به روایت اسناد ساواک، ج5، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1393، ص703 2) توانانیا، مقداد و حسین آقاجانی، روزشمار انقلاب اسلامی در قم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1387 ، صص134 و 135 3) حیدری، سلیمان، تاریخ شفاهی مسجد ارک، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، ص92 4)همان، ص93 5) همان، ص94 6) همان، صص95 و 97 7) خیری اصل، خیرالله، نقش مسجد در پیروزی انقلاب اسلامی به روایت اسناد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1392، ص73 8) بهرامی، روح الله، انقلاب اسلامی در کرمانشاه، جلد دوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1389، ص 24 9) همان، ص 25 10(انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک: روزشمار استان مازندران (ساری)، جلد دوم، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1391، صص6 و 7 (11همان، ص9 12)انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک: استان قزوین، کتاب دوم، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1393، ص396 13)همان، ص398 14) انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک: استان یزد، کتاب دوم، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1393، ص5 15)همان، ص8 16) مشهد از مقاومت تا پیروزی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1393، ص248

انقلاب اسلامی در کرمان (3): همبستگی فراگیر در مبارزه

کرمان از شهرهای بزرگ ایران، مرکز استان کرمان در جنوب شرقی ایران و یکی از پنج شهر تاریخی ایران است. این نوشته در سه قسمت، وقایع آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در سال‌های 1356 و 1357 در شهر کرمان را مرور می‌کند. در بخش‌های نخست و دوم، وقایعی از فاصله زمانی آذر 1356 تا آذر 1357 و پیامدهای فاجعه مسجد جامع کرمان بازخوانی شد. به مناسبت حادثه صحن مطهر امام رضا (ع) در روز 29 آذر 1357 آیت‌الله سیدحسن طباطبایی قمی طی اطلاعیه‌ای روز پنج آذر را تعطیل عمومی اعلام کرد که در بسیاری از شهرهای ایران از جمله کرمان، بازار و اغلب مغازه‌ها تعطیل بود. تظاهراتی نیز به همین مناسبت در این روز انجام گرفت.(1) روز هفتم آذر بین گروه‌های انقلابی و طرفداران رژیم شاه درگیری‌هایی روی داد و تعدادی اتوبوس متعلق به طرفداران رژیم آسیب دید. همچنین در این روز، پس از راهپیمایی روز قبل عده‌ای از طرفداران رژیم شاه در گلبافت کرمان، ده هزار نفر از مردم گلبافت دست به راهپیمایی زدند که در نتیجه برخورد‌های بین مردم و مأمورین، شش نفر از مردم زخمی شدند. بر اساس گزارش روز دهم آذر ساواک، شش نفر از انقلابیون فعال این شهر بازداشت شدند. همچنین در این روز تعدادی از جوانان کرمانی که قبلاً انتخاب شده بودند پس از ادای سوگند در مسجد جامع به منزل سید فخر رفتند تا سلاح دریافت نمایند. در این روز راهپیمایی گسترده‌ای نیز در کرمان برگزار شد و مغازه‌های شهر تعطیل بود. در روز دوازدهم آذر پانصد نفر از کارگران مس سرچشمه کرمان دست از کار کشیدند و پنج هزار نفر از مردم درکرمان در مسجد ملک اجتماع کرده و به سخنرانی حجت‌الاسلام محمدجواد حجتی کرمانی و سیدیحیی جعفری گوش فرا دادند. مردم سپس در خیابان‌های شهر به راهپیمایی پرداخته و در پایان در مسجد جامع گرد آمدند. عصر این روز نیز تظاهرات مشابهی برگزار شد. فردای آن روز جمعیتی در حدود پانزده هزار نفر از مردم در مسجد ملک اجتماع کرده و سپس در حالی که گروهی از مردان و زنان و کودکان کفن‌پوش در جلوی آنها حرکت می‌کردند در خیابان‌های شهر به راه افتادند. تظاهرکنندگان در پایان راهپیمایی به مسجد بازگشته و کم‌کم متفرق شدند. روز چهاردهم آذر نیز تظاهراتی مشابه روز قبل برگزار گردید و در این روز تظاهرکنندگان پیکر شخصی به نام فدایی را که در بخش چوپار به شهادت رسیده بود تشییع کردند و همراه با جنازه شهید به بخش چوپار رفتند. صبح روز پانزدهم آذر تظاهرات عظیمی در کرمان آغاز شد. نشریه رویدادهای انقلاب اسلامی کرمان تعداد تظاهرکنندگان را شصت هزار تن نوشت که تعدادی کفن‌پوش هم در بین آنان بودند. در این روز اجتماع بزرگی هم در دبیرستان شاپور برگزار شد. در این روز اکثر اداره‌ها و موسسه‌های دولتی و بانک‌ها تعطیل بودند. در روز هفدهم آذر عده‌ای از مردم بخش راور کرمان در اجتماعی، پس از استماع سخنرانی به تظاهرات پرداختند. این تظاهرات به درگیری با مأمورین انجامید که در نتیجه چند نفر زخمی شدند و حال دو نفر از آنان وخیم گزارش شد. در این روز در کرمان نیز عده کثیری از مردم در مسجد ملک اجتماع کرده، سپس به راهپیمایی پرداختند. در شهر بافت نیز مانند سایر شهرهای کرمان تظاهراتی صورت گرفت. در فاصله روزهای پانزدهم تا هجدهم آذر انقلابیون قصد نفوذ به پایگاه هوا نیروز را داشتند که با دخالت مأمورین متفرق شدند. در نزدیکی پادگان مقداری مواد منفجره پیدا شد و خبر پخش سلاح‌های سرد و گرم در بین مردم شایع شد. در این روزها دو نفر در کرمان به شهادت رسیدند. در روز هجدهم عده‌ای از مردم در کرمان اجتماع کرده و سپس با اتوبوس و خودروهای شخصی برای همراهی با مردم زرند به آن شهر رفتند و در آنجا تظاهرات عظیمی برگزار کردند. در این روز در راور، ماهان و چوپار نیز تظاهرات انجام شد. تظاهرات مردم راور به درگیری انجامید و سه نفر مجروح شدند که یکی از آنها به نام حسن توکلی فرزند یکی از روحانیون مبارز این شهر دو روز بعد و در روز عاشورا در بیمارستان به شهادت رسید. بر اساس گزارش روز بیست و یکم آذر ساواک سه نفر از سربازان منطقه کرمان از پادگان فرار کرده و به آیت‌الله شیخ محمد صدوقی مراجعه کرده‌اند.(2) در روز نوزدهم آذر که مصادف با تاسوعای حسینی بود، تظاهراتی در شهر بافت استان کرمان برگزار شد و راهپیمایان نماز جماعت را در خیابان برگزار کردند. در این راهپیمایی نورالله عزیز محمدی، رئیس دادگاه بافت درحالی‌که بازوبند حکومت اسلامی به بازو بسته بود به همراه چند نفر از کارمندان دادگاه در راهپیمایی حضور یافتند که این مسئله باعث ناراحتی مأموران حکومت پهلوی شد. در روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی در کرمان نیز راهپیمایی‌هایی روی داد که در اسناد ساواک، سندی در این مورد به دست نیامد، اما روزنامه محلی اندیشه کرمان در تاریخ 22 آذر نوشت که مردم کرمان در روزهای تاسوعا و عاشورا در حالی که عده‌ای از مردان کفن‌پوش بودند راهپیمایی کردند؛ این مراسم مثل سال،های قبل نبود و مسائل روز و مذهبی مورد توجه قرار گرفته بود.(3) در گزارش‌های روز بیستم آذر آمده است که دو نفر درجه‌دار جمعی مرکز آموزش نیروی زمینی ارتش، سربازان را به فرار از پادگان تشویق می‌کردند. همچنین در این روز یکی از مجروحان روز هفدهم آذر به شهادت رسید و پیکر او تشییع شد. در روز بیستم آذر سی هزار تن از مردم در مسجد ملک گرد آمدند. آنان سپس در خیابان‌ها به حرکت درآمدند و در مسیر حرکت، پانصد نفر از اهالی روستای خانوک که کفن پوش بودند به آنان پیوستند. تظاهرکنندگان سپس پیکر شهید حسن توکلی‌زاده راوری را تشییع کردند. در این مراسم پدر شهید و حجت‌الاسلام محمدجواد حجتی کرمانی سخنرانی کردند. در این روز در شهر بافت نیز راهپیمایی و درگیری‌هایی روی داد. فردای آن روز نیز عده‌ای از مردم به ویژه فرهنگیان در دادگاه بافت تحصن کرده و با اجازه رئیس دادگاه عکس‌های شاه را از دیوارها کندند. در روز بیست و دوم آذر مأمورین حکومت پهلوی در مقابله با تظاهرات مکرر مردم عده‌ای از طرفداران رژیم شاه را با خودروهایی از خارج از شهر وارد شهر کرمان کردند. آنها در شهر به راهپیمایی پرداخته و به مغازه‌هایی که عکس امام خمینی(ره) در آنها نصب بود حمله کردند. مردم نیز به مقابله با آنها برخاستند و در نتیجه درگیری بین دو گروه، دو نفر زخمی شدند. درگیری‌های مشابه نیز در این روز در شهر بافت روی داد که منجر به تیراندازی و مجروح شدن سه نفر از انقلابیون شد. درگیری‌های مشابهی نیز در ماهان روی داد. عصر روز بیست و دوم در مقابله با ورود چماقداران به شهر عده زیادی از مردم کرمان به تظاهرات پرداخته و به کانون بازنشستگان ارتش و سپس کارخانه پپسی‌کولا حمله کردند. عصر روز بیست و چهارم که مصادف با هفتمین روز شهادت شهید حسن توکلی بود عده‌ای از مردم مانند روزهای قبل به تظاهرات پرداختند که در نتیجه تیراندازی مأمورین چهار تن از مردم به نام‌های سیدحسین حسینی، حسین مهدوی، فرامرز دادبین و رنجبر به شهادت رسیدند. بیست نفر نیز مجروح و پنج نفر بازداشت شدند. به نوشته روزنامه اندیشه کرمان یکی از این مجروحین به نام حمید نامجو در روز سی‌ام آذر به شهادت رسید. بنابر گزارش ساواک و به نقل از فرد ناشناسی که با منزل کریم سنجابی تماس گرفته بود، در کرمان و در روز 24 آذر شش نفر شهید و حدود پنجاه نفر مجروح شدند. بر اساس یکی دیگر از اسناد ساواک، شش نفر از انقلابیون کرمان در روز بیست و پنجم آذر به اتهام حمل مواد آتش‌زا و مقابله با مأموران حکومت پهلوی توسط شهربانی دستگیر شدند.(4) در روز بیست و هفتم آذر کارمندان مس سرچشمه کرمان دست از کار کشیده و در مسجد اجتماع کردند تا برای بزرگداشت شهدا مراسمی برگزار نمایند. به گفته ساواک در شب‌های اخیر، هنگام پخش اخبار اکثر اوقات برق شهر قطع می‌شود. در همین ایام دو طلبه به نام‌های نورالله حسینی و غلامرضا حجتی‌نژاد که از قم به کرمان آمده‌اند به اتهام توزیع اعلامیه و اهانت به مقامات حکومتی توسط ژاندارمری شهر بافت دستگیر شدند. در روز سی آذر جنازه شهید نامجو با حضور عده کثیری از مردم تشییع و به خاک سپرده شد. تحصن فرهنگیان در اعتراض به بازداشت فرهنگیان در این روزها همچنان در محل اداره این شهر ادامه دارد. در این روز آیت‌الله علی‌اصغر صالحی کرمانی در تلگرافی به علما و مراجع، حوادث اخیر کرمان و مشهد را محکوم و اعلام کرد در صورتی که معلمان بازداشت شده آزاد نشوند، مردم با تعطیل عمومی و تحصن در مساجد خشم و اعتراض خود را نشان خواهند داد. تحصن در مسجد ملک، در اعتراض به شهادت چهار نفر و دستگیری عده‌ای از فرهنگیان از روز سی ام آذر آغاز شد. در این روز کارکنان گمرک کرمان نیز در اعتصاب بودند و در نتیجه این اعتصاب وسایل مربوط به شرکت‌های خارجی شاغل در مس سرچشمه بلاتکلیف باقی ماند. روز اول دی ماه افراد ناشناسی سینما دیاموند کرمان را به آتش کشیده و متواری شدند. بنا به گزارش رئیس ساواک در همین روز اداره‌های دولتی و واحدهای کارگری به صورت تعطیل و نیمه تعطیل درآمده و کارمندان در جلسات و سخنرانی‌ها شرکت می‌کردند. در این روز به مناسبت هفتمین روز شهادت شهید نامجو تظاهرات گسترده‌ای در کرمان انجام شد و مردم در قبرستان صاحب‌الزمان بر سر قبر آن شهید حاضر شدند. در این ایام چنان که قبلاً هم اشاره شد به دستور رئیس توانیر کرمان برق شهر هنگام پخش اخبار قطع می‌شد. روز دوم دی عده‌ای از پزشکان استان در اعتراض به وقایع بیمارستان شا‌هرضای مشهد دست به راهپیمایی زده و به عنوان همبستگی با فرهنگیان متحصن در محل تحصن آنان حاضر شدند. به گزارش نشریات محلی کرمان، در روز پنجم دی نیروهای نظامی حکومت پهلوی محل تحصن فرهنگیان را محاصره کرده و با بستن آب و جلوگیری از رساندن غذا سعی می‌کنند آنها را در تنگنا قرار دهند. مردم به محض اطلاع از موضوع در مسجد جامع گرد آمده و سیل جمعیت به سوی اداره آموزش و پرورش که محل تحصن بود سرازیر می‌شود. این مسئله باعث عقب‌نشینی نیروهای نظامی می‌شود. فردای آن روز استادان دانشگاه کرمان در اعتراض به شهادت دکتر کامران نجات‌اللهی با گلوله ماموران حکومت پهلوی راهپیمایی کردند و سپس در محل تحصن فرهنگیان حاضر شدند. روز بعد نیز تظاهراتی با حضور ده هزار نفر از مردم برگزار شد. مطبوعات محلی هم از آتش زدن خانه‌های یازده معلم در شهر بافت کرمان در روز هشتم دی خبر دادند. روز نهم دی راهپیمایی‌ها در کرمان و بخش راور ادامه یافت . تظاهرکنندگان در راور قصد حمله به ژاندارمری را داشتند که با تیراندازی نظامیان مواجه شده و در نتیجه یک نفر به نام غلامحسین رشیدی به شهادت رسید و 12 نفر نیز زخمی شدند. در کرمان صف تظاهرکنندگان به دو کیلومتر می‌رسید و همه مغازه‌ها و حتی بانک‌ها نیز تعطیل بود. در این روز استادان دانشگاه کرمان در محل مسجد جامع این شهر در اعتراض به شهادت نجات‌اللهی دست به اعتصاب غذای 48 ساعته زدند. دویست نفر از کارکنان معدن زغال سنگ نیز به فرهنگیان متحصن پیوستند. در روز دهم دی، عده‌ای از کارکنان سازمان آب و برق و تعاون روستایی به 1500 نفری که در کوی ذوب آهن متحصن شده بودند پیوستند. فردای آن روز نیز نمایندگان ادار‌ه‌های دولتی و بخش‌های خصوصی زرند و کرمان به متحصنین کوی ذوب آهن پیوستند و تعداد متحصنین به 12 هزار نفر رسید. کارکنان کارخانجات سیمان کرمان نیز دست از کار کشیده و به فرهنگیان متحصن پیوستند. استادان دانشگاه کرمان نیز ضمن اعتصاب غذا خواهان برکناری رئیس دانشگاه و آزادی فرهنگیان بازداشت شده شدند. در روز دوازدهم دی عده‌ای از کارکنان ذوب آهن زرند کرمان به کرمان آمده و همراه با کارمندانی که در کوی ذوب آهن متحصن شده بودند به مسجد ملک رفته و در حالی که جمعیت آنها به 20 هزار نفر رسیده بود به متحصنین فرهنگی پیوستند و پس از استماع سخنرانی یکی از دبیران به تدریج متفرق شدند. در این روز بیشتر مغازه‌ها تعطیل و بیش از 800 تن از کارکنان برق منطقه‌ای دست از کار کشیدند. شمار کارگران زغال سنگ متحصن در این روز به 17 هزار نفر رسید. فردای آن روز کارکنان برق منطقه‌ای کرمان دست از کار کشیده و در محوطه اداره اجتماع کردند. آنان عکس‌های امام خمینی(ره) را در قسمت‌های مختلف اداره نصب کرده و به سخنرانی‌های انقلابی چند نفر گوش دادند. در این حال عده‌ای از مردم شامل روحانیون، فرهنگیان، کارمندان اداره‌ها و ذوب آهن نیز به آنان پیوسته و همبستگی خود را اعلام کردند. این اجتماع با سخنرانی یکی از روحانیون به نام سیداحمد مهدوی معروف به فخر پایان یافت. در این روز استادان و دانشجویان دانشگاه‌های کرمان، ابوریحان بیرونی و دانشسرای فنی به مدت 48 ساعت در مسجد جامع متحصن شده و اعتصاب غذا کردند. کارکنان اداره دارایی نیز برای همدردی با فرهنگیان در محل اداره خود متحصن شدند. بدین ترتیب موجی از اعتصاب و تظاهرات شهر کرمان را فرا گرفت. در روز چهاردهم دی، شش هزار تن از مردم کرمان در اعتراض به دولت شاپور بختیار به راهپیمایی پرداختند. در روز پانزدهم راهپیمایی‌ها ادامه یافت و مردم مسیری ده کیلومتری را طی کردند. در بخش راور کرمان بین راهپیمایان و مأمورین درگیری روی داد که در نتیجه تیراندازی مأمورین یک نفر به شهادت رسیده و چند تن زخمی شدند. در این روز افراد ناشناسی یک بمب دست ساز به طرف کیوسک نگهبانی ژاندارمری کرمان پرتاب کردند که تلفاتی به همراه نداشت.(5) در هفدهم دی ماه 300 تن از کارکنان برق منطقه‌ای در محوطه این اداره اجتماع کرده و به سخنرانی‌های انقلابی گوش دادند. اداره‌ها و موسسات دولتی نیز همانند روزهای قبل تعطیل و نیمه‌تعطیل بودند. فردای آن روز نیز راهپیمایی دیگری برگزار شد. در بخش ماهان هم در درگیری بین مخالفین و موافقین رژیم شاه تیراندازی‌هایی روی داد که منجر به مجروح شدن هفت نفر شد. سرانجام در پی تحصن مداوم فرهنگیان کرمان و اعلام حمایت بسیاری از اقشار مردم این شهر در روز نوزدهم دی ماه چهار نفر از فرهنگیان کرمان به نام‌های علی و محمد مشارزاده، علی ایران‌منش و عبدالحسین ساوه که از 25 آذر در بازداشت بودند از زندان آزاد شدند. این افراد پس از آزادی، در روز بیست و یکم به سمت کرمان حرکت کردند. فرهنگیان متحصن به همراه عده‌ای از مردم به باغین در 25 کیلومتری کرمان رفتند تا از آنان استقبال کنند. سپس به همراه آنان به کوی ذوب آهن که محل تحصن کارکنان ذوب آهن بود رفتند. در نخستین ساعات روز بیست و پنجم دی ماه مردم سه مجسمه را در میدان‌های کرمان به پایین کشیدند؛ دو مجسمه شاه در میدان اول بلوار و میدان باغ و یک مجسمه رضا شاه که در میدان ژاندارمری قرار داشت. بر جای این مجسمه‌ها پرچم‌های سبز رنگ الله‌اکبر قرار داده شد. در روز پنجم بهمن هزاران نفر از مردم کرمان راهپیمایی کردند و در پایان بر سر مزار شهدا گرد آمده و از زندانیان سیاسی آزاد شده استقبال کردند. در این روز در سطح شهر پلاکاردهایی نصب شده بود که خبر از ورود حضرت امام خمینی(ره) به کشور می‌داد. دو روز بعد نیز راهپیمایی مشابهی برگزار شد. جامعه زرتشتیان کرمان نیز با صدور اطلاعیه‌ای اعلام کردند که جشن سده را در روز دهم بهمن برگزار نخواهند کرد و مخارج برگزاری آن را به صندوق تعاون اسلامی خواهند داد. در روز دهم بهمن عده‌ای با اتوبوس از کرمان به تهران رفته و در مسجد مسلم‌بن‌عقیل مستقر شدند. آنان تهدید کردند که اگر امام تا 48ساعت آینده به ایران نیایند به فرودگاه حمله خواهند کرد. علاوه بر آن تا این تاریخ 43 نفر از نیروهای هوانیروز که جمعی گروه‌های رزمی کرمان و مسجد سلیمان بودند به علت شرکت در تظاهرات و پیوستن به مردم بازداشت و با هواپیما به مرکز اعزام شدند. در روز یازدهم بهمن سرهنگ معتمدی، رئیس شهربانی کرمان در حالی که با اتومبیل از خیابانی عبور می‌کرد هدف حمله فردی قرار گرفت. در این زمان چند نفر از طرفین با مسلسل به سوی یکدیگر تیراندازی کردند که در نتیجه دو نفر مأمور کشته شده و سرهنگ معتمدی به شدت مجروح شده و روانه بیمارستان گردید.(6) پی‌نوشت‌ها: 1ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 17، ص 249 2- همان، ج 19، ص 229 3 - به نقل از روزنامه اندیشه کرمان، 22 آذر 1357، ص4 4- انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 21، ص 48 5 – همان، ج 23، ص 247 6 – همان، ج 25، ص 206 منابع: ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی

انقلاب اسلامی در کرمان (2): پیامدهای فاجعه مسجد جامع کرمان

کرمان از شهرهای بزرگ ایران، مرکز استان کرمان در جنوب شرقی ایران و یکی از پنج شهر تاریخی ایران است. این نوشته در سه قسمت، وقایع آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در سال‌های 1356 و 1357 در شهر کرمان را مرور می‌کند. در بخش نخست، وقایعی از فاصله زمانی آذر 1356 تا شهریور 1357 بازخوانی شد. روز نهم مهر ماه 1357 بازار و مغازه‌های شهر کرمان تعطیل بود. روز 18 همین ماه هفتصد تن از کارگران و کارمندان آب و برق منطقه‌ای و نیز مهندسان شرکت سهامی آب و برق کرمان دست به اعتصاب زدند. فردای آن روز دانشگاه و مدارس کرمان نیز تعطیل بود. در روز بیست‌وسوم مهر مراسمی در مسجد جامع کرمان برگزار شد و در طی سخنرانی شیخ محمدعلی انصاری مردم به شعار دادن پرداختند و پس از پایان مراسم نیز به خیابان‌ها آمده و به ساختمان رادیو و تلویزیون حمله کردند. در درگیری‌های این روز 21 نفر دستگیر شدند. در این روز سازمان برق منطقه‌ای و اداره تعاون روستایی کرمان در حالت اعتصاب به سر می‌بردند و دانشگاه و مدارس این شهر نیز تعطیل بود. فعالیت‌های انقلابیون شهر کرمان روز به روز اوج می‌گرفت و دامنه تظاهرات و اعتصابات گسترش می‌یافت. به گفته ساواک انقلابیون از قبل در مورد تعطیلی روز بیست‌وچهارم مهرماه تبلیغات کرده بودند. ساعت 8 صبح عده کثیری از مردم که ساواک تعداد آنها را پنج هزار نفر و منابع انقلابی ده هزار نفر اعلام کردند با توجه به تظاهرات و درگیری‌های شدید روز قبل و در اعتراض به وقایع هفده شهریور تهران، در مسجد جامع کرمان گرد آمدند. در این مراسم دو تن از سخنرانان به ایراد سخنرانی‌های انقلابی پرداختند و مردم شروع به سردادن شعارهای انقلابی کردند. در این هنگام عده‌ای از اشرار که تعداد آنها را بین 200 تا هزار نفر ذکر کرده‌اند با برنامه‌ریزی قبلی و با حمایت مأموران امنیتی در جلو مسجد جامع اجتماع کرده و موتورها و دوچرخه‌های مردم را روی هم انباشته و آتش زدند. آنها سپس به پشت‌بام مسجد رفته و با کندن آجرهای پشت‌بام جمعیت داخل مسجد را مورد حمله قرار دادند. عده‌ای از آنها نیز به داخل مسجد رفته و مردم را با چوب و چماق و میله‌های آهنی مورد ضرب و شتم قرار داده و مجروح کردند و در و پنجره، زیلوها و حتی کتاب‌های مذهبی را به آتش کشیدند. در این هنگام مأمورین حکومت پهلوی نیز با گاز اشک‌آور به داخل مسجد حمله کردند، به‌گونه‌ای که آیت‌الله صالحی و آیت‌الله نجفی در همان مراحل اولیه بیهوش شدند. در نتیجه این درگیری‌ها به گفته ساواک 48 نفر از مردم مجروح و یک نفر به نام محمد باقدرت به شهادت رسید. در حالی که شاهدان عینی تعداد شهدا را بیشتر می‌دانند. با شدت گرفتن درگیری‌ها مسئولین نظامی، تبدیل وضعیت شهر از زرد به قرمز را خواستار شدند که مورد موافقت قرار نگرفت، اما شهربانی همچنان خواهان اعلام وضعیت قرمز در شهر بود. واقعه آتش‌سوزی مسجد جامع کرمان پیامدهای زیادی داشت و انقلابیون حکومت شاه را به حمایت و پشتیبانی از اشرار در حمله به مسجد جامع متهم کردند. اما ساواک که مسجد جامع کرمان را پایگاه و ستاد عملیات تخریبی نیروهای انقلابی می‌دانست این امر را تکذیب کرد و آن را واکنش طبیعی مردم میهن پرست قلمداد می‌کرد! مشابه وقایع کرمان در سطحی محدودتر در رفسنجان و سیرجان و زرند (شهرهای دیگر استان کرمان) نیز در همین روز روی داد. در روز بیست‌و چهارم سازمان‌ها و ادارات تعاون روستایی، ثبت احوال و برق منطقه‌ای کرمان در اعتصاب به سر می‌بردند. پس از واقعه آتش‌ سوزی، آیت‌الله صالحی مدتی از رفتن به مسجد جامع و اقامه نماز جماعت خودداری کرد. از سوی دیگر نمایندگانی از سوی آیت‌الله شیخ محمد صدوقی به کرمان رفته و ضمن ملاقات با آیت‌الله صالحی شماره تلفن امام خمینی(ره) در پاریس را به وی دادند و از وی خواستند با امام تماس بگیرد. در روز بیست‌و پنجم مهر شخصی که خود را فردوس و نماینده امام معرفی می‌کرد چگونگی وقوع حادثه روز قبل را از وی جویا شد. در همین روز آیت‌الله محمدرضا بروجردی در تلگرامی از مشهد به آیت‌الله صالحی حادثه مسجد کرمان را به شدت محکوم کرد. به نوشته نشریه محلی رویدادهای انقلاب اسلامی در کرمان، این شهر در روز بیست و پنجم مهر 1357 در غم و ماتم فرو رفته و مردم به عزاداری پرداختند. نیروهای ارتش نیز در نقاط مختلف شهر مستقر شدند. به نوشته این نشریه مردم راور (از شهرهای استان کرمان) در این روز در تظاهراتی حادثه مسجد جامع کرمان را محکوم کردند و مأمورین حکومت پهلوی قسمتی از مسجد جامع راور را نیز به آتش کشیدند. همچنین در این روز سازمان‌ها و ادارات برق منطقه‌ای، پست، تعاون روستایی، ثبت احوال و ثبت اسناد و املاک در اعتصاب به سر می بردند. به نوشته روزنامه کیهان، فرهنگیان کرمان در اجتماع خود در محل اداره آموزش و پرورش کرمان در روز بیست‌و هفتم مهر خواستار مجازات فوری کسانی شدند که به مسجد جامع کرمان حمله کرده و بخشی از آن را به آتش کشیدند. در روز بیست و هشتم مهر یکی از روحانیون کرمان به نام شیخ علی ایران‌منش، با حجت‌الاسلام و المسلمین محمد جواد باهنر تلفنی تماس گرفته و ضمن صحبت درباره حادثه مسجد کرمان به وی گفت نماینده روزنامه کیهان درصدد است آمار شهدای آن روز را که سی تا چهل نفر تخمین زده می‌شوند تهیه کند. حجت‌الاسلام باهنر نیز به وی گفته به زودی هیئتی از خارج از کشور برای بررسی موضوع به کرمان خواهد آمد. در همین روز محمدرضا صالحی، فرزند آیت‌الله صالحی کرمانی در قم با حضرات آیات گلپایگانی و مرعشی دیدار کرد و از آنان خواسته تا هیئتی را برای بررسی حادثه به کرمان فرستاده تا از نزدیک مظاهر حملات مغول‌آسای اشرار را به مسجد و شهر کرمان ببینند. حادثه آتش‌سوزی مسجد جامع کرمان پیامدهای زیادی در سراسر کشور داشت و مراسم متعددی در شهرهای مختلف ایران از جمله مشهد، دزفول، بابل، زرند، قم و کرمانشاه به این مناسبت برگزار شد. در روز بیست‌و نهم مهر تمام مدارس شهر کرمان تعطیل بود و معلمان کرمانی در اجتماعی اعتراض‌آمیز خود خواهان مجازات عاملان حادثه مسجد جامع شدند. روز سی‌ام مهر ماه که مصادف با هفتمین روز حادثه مسجد جامع بود بازار و مغازه‌های شهر و مراکز آموزشی تعطیل بود و فرهنگیان این شهر در چهارمین روز اعتصاب خود در محل اداره آموزش و پرورش گردآمده و سپس به یک راهپیمایی آرام پرداختند. همچنین مجلس ختمی در مسجد جامع شهر با حضور بیش از پنج هزار نفر برگزار شد که در آن چند تن از روحانیون و معاون اداره کل آموزش و پرورش کرمان به ایراد سخنرانی پرداختند. در این روز در برخی از شهرهای استان کرمان مانند رفسنجان و سیرجان، بازار و مراکز آموزشی تعطیل بود و مراسم ختم شهیدان مسجد جامع برگزار شد. در پی حادثه کرمان عده‌ای از انقلابیون این شهر به ویژه فردی به نام محمد مشارزاده محرابی تلاش گسترده‌ای در جهت انعکاس این حادثه آغاز کردند. در روز سی‌ام مهر یک خبرنگار امریکایی به کرمان آمد و از مسجد جامع کرمان بازدید کرده و پس از تهیه عکس و فیلم با مجروحین این حادثه در بیمارستان مصاحبه کرد. به نوشته روزنامه اندیشه کرمان مأمورین از ورود این خبرنگار به مسجد جامع جلوگیری کردند. در همین روز و بر اثر فشار افکار عمومی، به دستور جعفر شریف‌امامی، نخست‌وزیر وقت، هیئتی از وزارت کشور و مجلس به ریاست محمدرضا عاملی، وزیر اطلاعات و جهانگردی برای بررسی قضیه مسجد جامع کرمان وارد این شهر شد. وی در این سفر با آیت‌الله صالحی کرمانی و گروهی از مردم دیدار و گفت‌وگو و در جلسه شورای تأمین شهر شرکت کرد. همچنین در این روز اعلامیه‌ای با امضای 82 نفر از روحانیون تهران درباره فاجعه مسجد جامع کرمان منتشر شد که در آن شعار آشتی ملی دولت شریف امامی به تمسخر گرفته شده بود. در جلسه‌ای که در همین روز در نوفل لوشاتو و در محضر حضرت امام خمینی(ره) با حضور مهندس بازرگان برگزار شد حادثه مسجد جامع کرمان مورد بررسی قرار گرفت. در روز اول آبان اعتصاب اداره‌های مختلف کرمان کماکان ادامه داشت و عده‌ای از کارکنان رادیو تلویزیون کرمان نیز به عنوان اعتراض به مجروح شدن یکی از همکارانشان در واقعه مسجد جامع دست از کار کشیدند. همه مدارس کرمان در روز سوم آبان تعطیل بود و فرهنگیان این شهر خواستار رسیدگی به خواسته‌های خود که جنبه مادی و رفاهی نداشت شدند. رانندگان تاکسی نیز در این روز برای ابراز انزجار از فاجعه مسجد جامع دست از کار کشیدند. اداره‌های این شهر نیز همچنان در اعتصاب به سر می‌بردند. صبح روز پنجم آبان تظاهراتی در کرمان برگزار شد و تظاهرکنندگان در پایان وارد مسجد جامع شده و نماز جماعت را به جای آوردند. عصر این روز نیز عده زیادی از مردم در مسجد جامع گرد آمده و پس از استماع سخنرانی شیخ حسین فلاح، عده‌ای از آنها وارد خیابان شده و شعارهایی به طرفداری از امام خمینی(ره) سر دادند. تظاهرات این روز یک مجروح بر جای گذاشت. در پی حادثه مسجد جامع هیئتی به نمایندگی از آیت‌الله سید عبدالله شیرازی برای بررسی این حادثه در روز ششم آبان وارد کرمان شده و با آیت‌الله صالحی ملاقات کردند. این نمایندگان خطاب به وی گفتند: «ما از طرف آیت‌الله شیرازی برای دعوت مردم کرمان به جهاد آمده‌ایم.» این هیئت در اجتماع بزرگی که فردای آن روز در مسجد جامع برگزار شد با مردم ملاقات کرده و یکی از آنان برای مردم سخنرانی کرد. پس از سخنرانی جمعیتی در حدود دو هزار نفر از مسجد خارج شده و در خیابان‌های شهر به راهپیمایی پرداختند. فرهنگیان کرمان که از روز هفتم آبان تا چهارم آذر موقتاً به اعتصاب خود پایان دادند اعلام کردند که تا روز چهلم شهدای کرمان هر هفته شنبه‌ها برای پیگیری خواسته‌های خود جلوی اداره آموزش و پرورش اجتماع خواهند کرد. آنان ضمن آنکه خواستار مجازات مسببین این حادثه شدند از مردم خواستند تا در روز چهلم دست به راهپیمایی بزنند. تظاهرات دیگری نیز در روز هشتم آبان و پس از برگزاری نماز جماعت مغرب و عشا در کرمان برگزار شد و تظاهرکنندگان چند مغازه مشروب‌فروشی را آتش زدند. مشابه این تظاهرات فردای آن روز نیز برگزار شد که با تیراندازی مأمورین حکومت پهلوی پایان یافت. این راهپیمایی‌ها در روز دهم آبان ادامه پیدا کرد و در روز یازدهم گسترش بیشتری یافت و راهپیمایان پس از آنکه از مسجد جامع خارج شده و به راهپیمایی پرداختند برای اقامه نماز به مسجد بازگشته و این بار با جمعیت بسیار بیشتری شبانه به تظاهرات پرداختند. فردای آن روز هشت هزار نفر از مردم از پایگاه همیشگی خود مسجد جامع حرکت کرده و پس از تظاهرات در خیابان‌های اصلی شهر به مسجد بازگشته و نماز جمعه را برگزار کردند.     روز سیزدهم آبان مجلسی در مسجد جامع برگزار شد و پس از آن مردم در خیابان لطفعلی‌خان زند به راهپیمایی پرداختند. تظاهرکنندگان خودروی یکی از افسران را به آتش کشیدند که با تیراندازی مأمورین همراه شد و در این درگیری چهار نفر مجروح شدند. در این روز اداره‌های برق منطقه‌ای و هواپیمایی ملی مانند بسیاری از اداره‌ها همچنان در اعتصاب به سر می‌بردند. راهپیمایی‌های شهر کرمان در روز چهاردهم آبان نیز ادامه داشت. در روز بیستم آبان که مصادف با عید قربان بود مردم کرمان از مسجد جامع دست به یک راهپیمایی آرام زده و در مسجد ملک نماز عید را به جا آوردند. پنج روز بعد عده‌ای از مردم رفسنجان با پانزده دستگاه خودرو به سمت کرمان حرکت کرده و در آنجا به همراه فرهنگیان کرمان در اعتراض به دستگیری 19 نفر از مبارزان رفسنجان جلوی اداره آموزش و پرورش کرمان اجتماع کردند. استاندار کرمان جلسه شورای تأمین را تشکیل داد و بازداشت‌شدگان فردای آن روز آزاد و در رفسنجان با استقبال مردم مواجه شدند. در روز بیست‌و هشتم آبان به مناسبت عید غدیر مردم کرمان یک بار دیگر از پایگاه همیشگی خود مسجد جامع به سمت مسجد ملک که نام آن را به مسجد امام خمینی(ره) تغییر داده بودند راهپیمایی کردند. در روز چهاردهم آذر 1357 ده هزار نفر از طبقات مختلف کرمان از مقابل اداره آموزش و پرورش دست به راهپیمایی آرام زده و برای برگزاری مراسم چهلم شهدای این شهر در مسجد جامع اجتماع کردند. در این روز کرمان تعطیل بود. به مناسبت چهلم شهدا، مدارس، بازار، مغازه‌ها و بانک‌های این شهر تعطیل بود. در مراسم چهلم شهدای مسجد جامع کرمان، حجت‌الاسلام و المسلمین محمدجواد حجتی کرمانی و محمدرضا مشارزاده به ایراد سخنرانی پرداخته و مردم را به ادامه تظاهرات و اعتصاب فرا خواندند. راهپیمایان پس از این سخنرانی‌ها مجدداً به تظاهرات پرداخته و در مسجد ملک اجتماع کردند و به تدریج متفرق شدند. به مناسبت چهلم فاجعه آتش‌سوزی مسجد جامع در شهرهای مختلف استان کرمان از جمله رفسنجان، بافت، زرند و جیرفت نیز تظاهرات و اجتماعات برگزار شد. منابع: ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی

آیت‌الله اشرفی اصفهانی و مبارزات انقلاب اسلامی در کرمانشاه

نقش بی بدیل روحانیت، از شکل‌گیری تا به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی انکارناپذیر است. این قشر، با اتکا به دین اسلام و بازسازی اندیشه دینی در میان مردم توانستند زمینه‌های استقرار حکومت اسلامی در ایران را فراهم کنند. در این میان، شهید آیت‌الله عطاءالله اشرفی اصفهانی، یکی از شخصیت‌های موثر انقلابی بود که با وجود کهولت سن، رهبر انقلابی مردم کرمانشاه محسوب می‌شد. عطاءالله اشرفی اصفهانی در سال 1281 ه.ش در شهر سده اصفهان و در خانواده‌ای روحانی متولد شد. تحصیلات مقدماتی خود را در همان شهر سپری کرد و از محضر آیت‌الله سید مهدی درچه ای، آیت‌الله سید محمد نجف‌آبادی و آیت‌الله سید حسن مدرس بهره برد. وی به مدت 10 سال، تمام دانش دینی را فراگرفت و برای تکمیل دروس حوزوی، راهی قم شد و 20 سال دیگر در فضای علوم دینی آموزش دید و در مجالس مدرسه فیضیه قم با امام خمینی (ره) آشنا شد. در دوران زعامت آیت‌الله العظمی بروجردی در حوزه علمیه قم، به مدت 12 سال تلاش فزاینده‌ای برای جمع‌آوری تقریرات علمی ایشان نمود و مورد تقدیر آیت‌الله العظمی بروجردی قرار گرفت. در زمان تاسیس حوزه علمیه و مدرسه دینی کرمانشاه، به همراه دو نفر دیگر از دوستانش برای سرپرستی آنجا به کرمانشاه رفتند و پس از 3 سال، آیت‌الله اشرفی اصفهانی مسئولیت مدرسه و حوزه علمیه کرمانشاه را برعهده گرفت. وی رابطه علمی و دوستانه خود را از راه دور با امام خمینی (ره) حفظ کرد و از حامیان ایشان در زمینه تثبیت مرجعیت و تقویت حرکت‌های سیاسی امام بود. تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه و سپس عراق، باعث قطع این ارتباط نشد و کرمانشاه، به عنوان یکی از پایگاه‌های مهم انقلابی فعالیت می‌کرد و تحت نظر شدید نیروهای امنیتی بود. حکومت پهلوی برای جلوگیری از فعالیت‌های آیت‌الله اشرفی اصفهانی، از تهدید و ارعاب تا اقدامات اولیه برای تبعید استفاده کرد. به دنبال انتشار مقاله توهین آمیز روزنامه اطلاعات در روز هفدهم دی ماه 1356، آیت‌الله اشرفی اصفهانی در اعتراضات گسترده مردمی تقش بسزایی داشت. او حتی در تظاهرات یازدهم مهر سال 1357 مورد ضرب و شتم ماموران گارد قرار گرفت و پس از گذشت چند روز، توسط ساواک دستگیر و به تهران منتقل شد. ولی باز هم به دلیل اعتراضات گسترده مردم آزاد شد. آیت‌الله اشرفی اصفهانی با وجود کهولت سن، در تمام راهپیمایی‌های کرمانشاه شرکت می‌کرد. یکی از مهم‌ترین آنها در روز تاسوعای سال 1357 برگزار شد که یک راهپیمایی سراسری بود. یکی از مقامات ساواک با ایشان تماس گرفته و گفته بود: «چنانچه در راهپیمایی روز تاسوعا شرکت کنید، شما را به قتل خواهیم رساند و خونتان بر عهده ما نیست.» شهید محراب در پاسخ بیان داشته بود: «ما آماده هستیم، شما قدرت دارید، هر چه خواستید بکنید، ما هم در راهپیمایی شرکت خواهیم کرد.» (1) شهید اشرفی اصفهانی با حضور در تحصن مسجد دانشگاه تهران، برای مقابله با ممانعت بختیار از ورود امام (ره) به ایران، در آخرین گام‌های پیروزی انقلاب اسلامی هم سهیم بود. پس از تثبیت جمهوری اسلامی و به دستور امام خمینی(ره)، به عنوان اولین امام جمعه کرمانشاه در مهر سال 1358 منصوب شد. با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، به مدت 25 ماه در تمام خطبه‌های نماز جمعه، بر لزوم حمایت از جبهه‌ها دفاع مقدس تاکید می‌کرد و هنگام آغاز عملیات‌های فتح‌المبین (دوم فروردین 1361) و مسلم‌بن‌عقیل (هشتم مهر 1361) در قرارگاه عملیاتی حضور پیدا کرد. همزمان با آغاز تحرکات خرابکارانه منافقین، آیت‌الله مدنی و آیت‌الله صدوقی، در محراب نماز جمعه به شهادت رسیدند. پیش از آن، اولین بار در سال 1359، منزل آیت‌الله اشرفی اصفهانی هدف یک بمب صوتی قرار گرفت. دومین ترور نافرجام در تیر ماه 1360 هنگامی که وی برای اقامه نماز ظهر عازم مسجد بروجردی کرمانشاه شده بود، رخ داد. سه مهاجم مسلح از داخل ماشین، به سوی او آتش گشودند و سپس نارنجکی پرتاب کردند که منجر به شهادت مردم بی‌گناه شد. سرانجام در روز جمعه 23 مهر سال 1361، هنگامی که خطبه اول نماز را آغاز کرده بود، ناگهان یک نفر به طرف وی هجوم آورد، ایشان را در آغوش گرفت و بر اثر انفجار نارنجک، آیت‌الله اشرفی اصفهانی به شهادت رسید و پنجمین شهید محراب لقب گرفت. این روحانی مبارز که از اولین گام‌های انقلاب اسلامی در کنار امام خمینی (ره) حضور داشت، نقش پررنگی در حفظ ماهیت و فعالیت حوزه‌های علمیه کرمانشاه و قم در طول تبعید رهبر انقلاب به ترکیه و عراق ایفا کرد. تامین و حفظ امنیت مالی حوزه‌ها و مدارس علمیه به خصوص حوزه علمیه کرمانشاه، برگزاری جلسات و سخنرانی‌های روشنگر در آن روزها، مهم‌ترین اقدامات شهید اشرفی اصفهانی در سال‌های پیش از انقلاب‌اند. ادامه این نوشته به بررسی نقش آیت‌الله اشرفی اصفهانی در تسریع روند پیروزی انقلاب، در سال‌های 1356 و 1357 می‌پردازد. گزارش‌های ساواک از سخنرانی‌ها گزارش‌های ماموران ساواک درباره شهید اشرفی اصفهانی، در بیست و پنجمین مجلد از مجموعه کتاب‌های یاران امام به روایت اسناد ساواک گردآوری و منتشر شده است. این گزارش‌ها، مربوط به فعالیت‌های انقلابی او از مهر 1342 تا دی ماه 1357 بوده و غالباً به اقدامات شهید اشرفی اصفهانی در زمینه ارتباط با امام خمینی(ره) در عراق و گسترش فعالیت‌های انقلابی در کرمانشاه اختصاص دارند. در بخشی از سند شماره 6156/1 درباره فعالیت‌های انقلابی آیت‌الله اشرفی اصفهانی آمده است: «واعظ یاد شده بالا ساعت 20 روز 18/2/37 [1357 ه.ش] در مسجد بروجردی به منبر رفته و ضمن سخنرانی مذهبی اظهار داشته: امشب مصادف با چهلمین روز درگذشت شهدای شهرستان یزد می‌باشد. از کلیه آقایان انتظار دارم که نسبت به برنامه‌های تلویزیونی که دختران و پسران مملکت را به فساد می‌کشاند، اعتراض نمایند و در صورت امکان به وسیله نامه یا تلفن از مقامات بخواهید که از نمایش چنین برنامه‌هایی خودداری نمایند. مقامات باید بدانند که در برابر مردم وظیفه دارند و در موقع اعتراض نباید با مشت و سرنیزه به آنها جواب داد... سپس اضافه نموده، آقایان بدون هیچ گونه شعار دادن از مسجد خارج شوند که با مشت به دهان ما نزنند تا بتوانیم بیشتر از این گردهم جمع شویم و صحبت نماییم و در خاتمه برای سلامتی خمینی دعا نموده است. ضمناً در موقع خروج مردم از مسجد، یک نفر که شناخته نشده، در بین جمعیت اظهار داشته برای سلامتی امام و مجاهد و بت شکن قرن بیستم آقای خمینی سه بار صلوات بفرستید.»(2) نیروهای مذهبی و انقلابی کرمانشاه بین سال‌های 1350 تا 1357 همچون تمامی شهرهای ایران، دوره‌ای پرشور را پشت سر گذاشته‌اند. مردم کرمانشاه نیز وقایع دامنه‌دار و گسترده‌ای علیه حکومت پهلوی تجربه کرده‌اند که از جمله آنها می‌توان به برگزاری مراسم بزرگداشت درگذشت آیت‌الله سید مصطفی خمینی، حمایت از قیام 19 دی 1356 مردم قم، تظاهرات نهم تیر ماه 1357 مردم کرمانشاه و کشتار مردم این شهر در روز نهم مهر ماه 1357 اشاره کرد. نکته مهم در این میان، ردپای موثر شهید اشرفی اصفهانی، به عنوان هسته مرکزی فعالیت انقلابی مردم کرمانشاه است. روحانی کهنسال اصفهانی، رهبر مبارزان کرمانشاهی درگذشت ناگهانی آیت‌الله سید مصطفی خمینی در روز سی‌ام مهر 1357، اولین جرقه برای فراگیری جدی‌تر انقلاب در کرمانشاه بود. آیت‌الله اشرفی اصفهانی برای برگزاری هرچه باشکوه‌تر مراسم بزرگداشت فرزند ارشد امام خمینی(ره) در کرمانشاه، اطلاعیه‌ای چاپ و در سراسر شهر منتشر کرد. در این اطلاعیه، روحانیون و عموم مردم برای شرکت در این مراسم دعوت شده بودند. این مراسم با وجود اقدامات امنیتی ساواک، در مسجد بروجردی کرمانشاه برگزار شد. روحانیان حوزه علمیه آیت‌الله بروجردی کرمانشاه در این مجلس شرکت کردند و ساواک در گزارش مخصوص خود، درباره بازتاب درگذشت حاج سید مصطفی خمینی در محافل مذهبی و شهرهای مختلف کشور، به برگزاری مجلس ترحیم در کرمانشاه نیز اشاره می‌کند. امام خمینی(ره) نیز در نامه‌ای جداگانه به آیت‌الله اشرفی اصفهانی، از برگزاری مجالس ترحیم به مناسبت درگذشت سید مصطفی خمینی قدردانی کرد. (3) گسترش فعالیت روحانیون در کرمانشاه، باعث دستگیری جمعی از آنها در روز بیست و سوم مرداد 1357 شد. جمع کثیری از مردم کرمانشاه در مسجد بروجردی تجمع کرده و نسبت به این اقدام حکومت پهلوی اعتراض کردند. آیت‌الله اشرفی اصفهانی نیز در یک سخنرانی کوبنده، نسبت به دستگیری علمای مذهبی اعتراض کرد. در جریان این سخنرانی، مردم کرمانشاه برای نابودی حکومت پهلوی صلوات فرستادند. اتفاق بعدی، آتش سوزی سینما رکس آبادان در روز 28 مرداد 1357 بود که واکنش روحانیون در سراسر کشور از جمله کرمانشاه را در پی داشت. آیت‌الله اشرفی اصفهانی به همراهی تنی چند از دیگر روحانیون، نامه‌ای در شهریور 1357 درباره این واقعه منتشر کردند که در بخشی از آن آمده است: «جنایتکاران حرفه‌ای از هیچ جنایت و حادثه‌ای کوتاهی نداشته و در راه رسیدن به آمال و آرمان‌های خود از هیچ فاجعه‌ای باک و وحشتی ندارند. خود، صحنه می‌سازند و مردم را با دست و پا و در بسته می‌سوزانند و خود، دفن می کنند. سپس سیاه می‌پوشند و به عنوان صاحب عزا به نوحه و ندبه می‌نشینند. آیا فاجعه آبادان با این گستردگی، آن هم در همسایگی شهربانی و تحت مراقبت شدید ماموران، ممکن است کار مردمی باشد که فاقد وسایل مدرن آتش سوزی و تخریب هستند؟...» پس از انتشار این نامه، مراسم شب هفت شهدای فاجعه سینما رکس در مسجد بروجردی کرمانشاه برگزار شده و دسته‌های عزاداری، همزمان با شهادت حضرت علی (ع) با شعارهای ضد دولتی علیه عاملان کشتار سینما رکس، با مردم داغدیده آبادان همدردی کردند.(4) با فرا رسیدن عید فطر در همان سال، جمعیت گسترده‌ای پس از اقامه نماز عید فطر تظاهرات گسترده‌ای برپا کردند. روحانیون برجسته‌ای همچون آیت‌الله اشرفی اصفهانی، در صف مقدم آن حضور داشتند. این راهپیمایی به عنوان عظیم‌ترین تظاهرات مردمی شهر‌های ایران در یادها مانده که به صورت آرام و بدون درگیری به پایان رسید. در بخشی از گزارش روزنامه کیهان در روز چهاردهم شهریور 1357 دراین باره آمده است: «در کرمانشاه، هزاران نفر از مردم که عده زیادی زن و دختر در میان آنها دیده می‌شدند، دیروز در یک تظاهرات آرام شرکت کردند. پیشاپیش تظاهرات کنندگان، چند تن از علما و روحانیون از جمله حجت‌الاسلام شیخ عبدالجلیل جلیلی و حجت‌الاسلام عطاءالله اشرفی اصفهانی در حرکت بودند و مردم را به آرامش دعوت می‌کردند. تظاهرکنندگان، پس از راهپیمایی طولانی و دادن شعارهایی به طرفداری از حضرت آیت‌الله العظمی خمینی و لزوم گسترش آزادی و اجتماع، در یکی از مساجد و استماع سخنان علما و روحانیون به خانه‌های خود بازگشتند.»(5) نهم مهر ماه 1357 همزمان با انتشار اخبار ایجاد محدودیت برای امام خمینی (ره) در نجف، روحانیان کرمانشاه نیز مقدمات اعتراضی گسترده را فراهم کردند. مردم بعد از ظهر، در مسجد بروجردی و مساجد جامع کرمانشاه جمع شدند. اجتماع کنندگان، خواستار رفع محاصره منزل امام(ره) در نجف اشرف بودند و روحانیون بزرگ شهر مانند آیت‌الله اشرفی اصفهانی در میان مردم حضور داشتند. اما مقابله نیروهای حکومت پهلوی با مردم، باعث تیراندازی و ایجاد درگیری خونین شد. این درگیری تا نیمه شب ادامه داشت و سه نفر از مردم، شهید و حدود 30 نفر مجروح شدند. به دنبال این اعتراض خونین، سیزده تن از علمای تراز اول کرمانشاه همچون عطاء‌الله اشرفی اصفهانی، عبدالجلیل جلیلی کرمانشاهی و حجت‌الاسلام شیخ محمدرضا کاظمی، در بیانیه‌ای خطاب به مردم کرمانشاه، عزای عمومی اعلام کردند و مردم را برای شرکت در مجلس ترحیم شهدای کرمانشاه به مسجد بروجردی فراخواندند. یازدهم مهر ماه، این مراسم برگزار شد. پس از اتمام مراسم ختم، مردم در صف‌های طولانی به تظاهرات پرداختند. مجدداً تعدادی از جمله شهید اشرفی اصفهانی زخمی شدند. در بخشی از گزارش روزنامه اطلاعات دراین باره آمده است: «حضرت آیت‌الله العظمی عطاءالله اصفهانی مرجع تقلید شیعیان کرمانشاه و گروهی از روحانیون این شهر، در جریان تظاهرات دیروز کرمانشاه مجروح شدند. علت مجروح شدن حضرت آیت‌الله العظمی اصفهانی و روحانیون دیگر، ازدحام و فشار جمعیت بوده است. حضرت آیت‌الله العظمی اصفهانی در منزل خود زیرنظر پزشک بستری هستند.»(6) اعتراضات دامنه‌دار مردم کرمانشاه به کشتار مردم این شهر در روز نهم مهر 1357، نهایتاً منجر به دستگیری آیت‌الله اشرفی اصفهانی و حاج شیخ بهاءالدین عراقی شد. محمد اشرفی اصفهانی درباره حمله شبانه ماموران شهربانی و ساواک به منزل پدر می‌گوید: «... شبی بود که امام از نجف به سوی کویت رهسپار گردید و دولت کویت هم از ورود ایشان به خاک این کشور جلوگیری کرد... خانواده شهید اشرفی از جمله بنده نیز فوق العاده نگران بودیم...در اواخر ساعات شب، ناگهان صدای زنگ منزل به صدا درآمد. بعضی در خواب و بعضی بیدار بودند. به گمان اینکه شاید مسافری از اصفهان آمده، در را گشودیم. ناگهان یک افسر و دو مامور شهربانی و دو مامور ساواک، بدون اجازه با شتاب، خود را به داخل منزل انداختند. آنها ابتدا تلفن را قطع کردند، آنگاه داخل اتاق رفتند و در حالی که بچه‌ها و زن‌ها خواب بودند، دست شهید محراب را در بستر گرفتند و گفتند: بفرمایید برویم شهربانی. فقط چند دقیقه از شما بازجویی می‌شود...»(7) وی پس از بازجویی، بلافاصله به تهران اعزام و در زندان کمیته مشترک شهربانی و ساواک تهران زندانی شد. در پی تشدید فشار افکار عمومی و مکاتبات پی‌درپی و اعتراض‌های گسترده مراجع تقلید به دستگیری علمای کرمانشاه، مجدداً آزاد و برای ادامه مبارزه به کرمانشاه بازگشت. شهید اشرفی اصفهانی تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به خصوص دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، همچنان از سرآمدان دفاع از انقلاب اسلامی بود که در نهایت نیز جان خود را در این راه فدا کرد. پی‌نوشت‌ها: 1) یاران امام به روایت اسناد ساواک؛ آیت الله حاج شیخ عطاءالله اشرفی اصفهانی (کتاب بیست وپنجم)، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1382، ص 14 2) همان، ص 128 3) انقلاب اسلامی در کرمانشاه، جلد دوم، روح الله بهرامی، 1389، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 22 و 23 4) همان، صص 45 و 46 5) همان، ص 55 6) همان، ص 69 7) همان، صص 79 و 80

انقلاب اسلامی در کرمان(1): آذر 1356 - شهریور 1357

کرمان از شهرهای بزرگ ایران، مرکز استان کرمان در جنوب شرقی ایران و یکی از پنج شهر تاریخی ایران است. این نوشته در سه قسمت، وقایع آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در سال‌های 1356 و 1357 در شهر کرمان را مرور می‌کند. روز سیزدهم آذر سال 1356 دانشجویان دانشکده علوم تربیتی کرمان دست به اعتصاب زدند. به گزارش ساواک دکتر حبیب فیروزآبادی، سرپرست وقت این دانشکده در برابر این اقدام دانشجویان اقدام خاصی انجام نداد و گویی از این کار آنها رضایت داشت. در این گزارش ساواک ادامه کار وی را به صلاح نمی‌داند. در نتیجه اعتراضات دانشجویی کمیته انضباطی دانشگاه کرمان سیزده تن از دانشجویان را به اتهام بر هم زدن نظم دانشگاه از ادامه تحصیل محروم کرد و پنج نفر از آنان را نیز به شرط دادن تعهد مجاز به ادامه تحصیل دانست. در استان کرمان، در روز چهلم شهدای قیام 19 دی ماه قم اعلامیه‌هایی در سطح استان توزیع شد که در نتیجه دو تن از توزیع‌کنندگان در کرمان دستگیر شدند. همچنین در این روز یعنی بیست و نهم بهمن سال 1356 عده‌ای از کسبه کرمان قصد داشتند که در اعتراض به کشتار مردم قم مغازه‌های خود را باز نکنند. بر اساس گزارش‌های روز یازدهم اسفند سال 1356 و بنا بر گزارش موذن مسجد جامع کرمان، حجت‌الاسلام محمدحسین موحدی چند روز قبل در این مسجد، در سخنرانی خود مردم را به قیام علیه دستگاه ظلم و بی عدالتی تشویق کرده است. ساواک پس از اطمینان از صحت این گزارش مراقبت‌های لازم را نسبت به اعمال و رفتار حجت‌الاسلام موحدی اعمال کرد. در روز عید نوروز سال 1357 مأمورین پلیس راه آهن قم فردی به نام سید علی خوشرو، اهل کرمان را با تعدادی اعلامیه و نوارهای انقلابی دستگیر می‌کنند. نامبرده در بازجویی اظهار می‌دارد که این مدارک را از یکی از طلاب کرمانی ساکن مدرسه کرمانی‌ها به نام محمود شیخ‌الرئیسی دریافت کرده است تا به کرمان ببرد. در ساعت 30/11 دقیقه روز هشتم فروردین عده‌ای از روحانیون کرمان در منزل یکی از روحانیون این شهر به نام عباس شیخ‌الرئیسی اجتماع کرده و به مذاکره درباره چهلم واقعه تبریز و صدور اعلامیه‌ای در این مورد پرداختند. در این نشست افرادی مانند سید جواد نیشابوری، سید احمد فخرمهدوی، سید یحیی جعفری، عباس حقیقی، ابوالقاسم شاکری، محمد روحانی، محمدرضا لبیبی و محمد حسین موحدی حضور داشتند. فردای آن روز عده‌ای از وعاظ کرمان از جمله افراد فوق الذکر در مسجد مدرسه علمیه معصومیه این شهر جلسه‌ای تشکیل دادند و پس از بحث و مذاکره تصمیم گرفتند جهت تصمیم گیری نهایی در مورد مراسم چهلم شهدای تبریز نزد آیت‌الله صالحی کرمانی رفته و از وی کسب تکلیف کنند. بر پایه گزارش روز هفدهم فروردین ساواک، در شب قبل از تهیه این گزارش، حجت‌الاسلام لبیبی، پیشنماز مسجد امام صادق (ع) واقع در خیابان گنجعلی‌خان در مراسم نماز جماعت با اشاره به پخش اخباری از رادیو از قول برخی از مسئولین مبنی بر اینکه روحانیون ایران شاه پرست هستند، به شدت این سخنان را مورد حمله قرار داده و اعلام کرد که تا چند روز دیگر باید منتظر یک فاجعه بزرگ باشیم. در روز هشتم اردیبهشت چند تن از دانشجویان دانشگاه کرمان به نام حجت اسدی، محمد قائد، مهدی فولادفر و فضل‌الله زارع در منزل فرد اخیر جلسه ای تشکیل داده و تصمیم گرفتند در اعتراض به وقایع روز نهم فروردین یزد کلاس‌های درس را تعطیل کنند. با فعالیت‌های این افراد کلاس‌های عصر روز بعد دانشگاه کرمان تعطیل شد. دانشجویان غیر مذهبی نیز در این اعتصاب با آنان همکاری کردند. در روز دوازدهم اردیبهشت در حالی که اعتصاب دانشجویان ادامه داشت عده‌ای از دانشجویان در محوطه دانشگاه تحصن کرده و با فرستادن صلوات اعتراض خود را ابراز می‌کردند. روز نوزدهم اردیبهشت به مناسبت چهلم شهدای حوادث یزد، جهرم و اهواز مجلس یادبودی در مسجد جامع کرمان با حضور هزار نفر از مردم برگزار شد. در این مراسم دو تن از روحانیون به نام‌های عباس شیخ‌الرئیسی و محمد جواد نیشابوری سخنرانی کردند. مردم هنگام خروج از مسجد شعارهایی به طرفداری از امام خمینی(ره) سر دادند. با ادامه اعتصاب دانشجویان دانشگاه کرمان مسئولین دانشگاه تصمیم گرفتند ترم بهاره را منحل کرده و به جای آن ترم تابستانی کوتاه مدت برگزار نمایند. دانشجویان، در اعتراض به این تصمیم، در روز بیست وپنجم اردیبهشت در محوطه دانشگاه دست به اعتراض زدند و شعار دادند. مسئولین دانشگاه اسامی دانشجویان محرّک را به شهربانی دادند. فردای آن روز پنجاه تن از دانشجویان به ساختمان آموزش دانشگاه هجوم بردند که در نتیجه درگیری با مأمورین پنج تن از آنان دستگیر شدند. سه تن از آنان بلافاصله آزاد و دو نفر دیگر به دادسرا معرفی شدند. در خرداد ماه شانزده نفر از دانشجویان دانشسرای عالی فنی کرمان که قبلاً بازداشت شده بودند آزاد شدند و چون در مدت بازداشت موی سر آنان را زده بودند لذا وقتی آنان با موهای کوتاه وارد دانشگاه شدند تعدادی از دانشجویان به عنوان همدردی موهای خود را کوتاه کردند. روز دهم خرداد تعدادی از دانشجویان با فرستادن صلوات جلسه امتحانی را به هم زدند. در این روز اعلامیه‌هایی در مورد تعطیلی روز پانزدهم خرداد و متن مصاحبه امام خمینی(ره) با روزنامه لوموند و نیز اعلامیه‌هایی با امضای نهضت آزادی ایران در خارج از کشور در دانشگاه توزیع گردید. یکی از طلاب مدرسه معصومیه کرمان به نام حسین میرزااحمدی روز چهاردهم خرداد نقل کرده است که از طرف روحانیون به ویژه علمای قم دستور داده‌اند که روز پانزدهم خرداد مردم از خانه خارج نشوند، زیرا ممکن است با خطر بزرگی مواجه شوند. بر اساس برخی گزارش‌ها در کرمان مغازه‌ها در روز پانزدهم خرداد تعطیل بود. در گزارشی به تاریخ هفتم تیر 1357 از قول یکی از عناصر وابسته به ساواک نقل شده است که چند روز قبل در مسجد قائم کرمان دو تن از جمله شخصی به نام سید مهدی قریشی که از قم آمده بود سخنان تندی علیه رژیم شاه ایراد کرد و در حین صحبت وی اعلامیه‌هایی نیز در بین مردم توزیع شد. در روز پانزدهم تیر ماه که مصادف با روز مبعث پیامبر اکرم(ص) بود مراسمی در مسجد قائم کرمان برگزار شد. در هنگام خروج از مسجد مردم شعارهایی به طرفداری از امام خمینی(ره) سر دادند. بر اساس گزارش ساواک اعلامیه‌هایی که در شهر بافت کرمان توزیع می‌شد در کرمان و توسط شخصی به نام اسفندیار اسفندیارپور، دبیر دبیرستان‌های کرمان تهیه می‌شد. در تاریخ هفدهم تیر ماه که مصادف با ولادت امام حسین(ع) بود مراسمی در مسجد ملک کرمان برگزار شد که پس از سخنرانی یکی از معلمان به نام شگرف نخعی، عده‌ای از مردم پس از خروج از مسجد شعارهای انقلابی سر دادند. در طی این تظاهرات 6 نفر دستگیر شدند که دو نفرشان آزاد شده و بقیه به دادسرا معرفی شدند. بنا به گزارش رئیس ساواک قم در روز هشتم مرداد 1357 دو موتور سوار که لباس سیاه بر تن داشتند به یک مغازه مشروب فروشی حمله کرده و آن را به آتش کشیدند. در مرداد ماه، مظفر بقایی، رهبر حزب زحمتکشان ملت ایران به کرمان آمد و طی مدت اقامت خود با افرادی ملاقات داشت و آنها را به حفظ نظم و آرامش دعوت می‌کرد. وی در ملاقات با آیت‌الله علی اصغر صالحی کرمانی اقدامات عناصر به زعم وی افراطی مذهبی را به زیان مملکت و به سود مارکسیست‌ها قلمداد کرد. در همین ایام دانشجویان شرکت کننده در اردوی عمران ملی در سر آسیاب فرسنگی واقع در نزدیکی کرمان، کتاب‌ها و اعلامیه‌های انقلابی با خود همراه داشته و در روز بیست‌وسوم مرداد در محل اردوی خود شعارهایی به نفع امام خمینی(ره) سر دادند. پس از اطلاع ساواک عده‌ای از این دانشجویان توسط ژاندارمری دستگیر شدند. از روز 26 مرداد نیز بازار شهر کرمان و تعدادی از مغازه‌های خیابان‌های شهر در اعتراض به وقایع شهرهای شیراز و اصفهان تعطیل شد. روز نهم شهریور تظاهرات گسترده‌ای در کرمان برگزار شد. مردم ابتدا در مسجد جامع کرمان گرد آمده و به سخنرانی حجت‌الاسلام سید یحیی جعفری گوش فرا دادند و سپس در خیابان‌های اصلی شهر به راهپیمایی پرداختند. مغازه‌های شهر نیز در این روز تعطیل بود. برخی از شعارهای مردم چنین بود: درود بر خمینی، ما خواهان حکومت اسلامی هستیم، ما زنان کرمانی به ندای آزادی پاسخ می‌گوییم. همچنین در این روز یک نظامی به نام گروهبان سوم محمدعلی بیک خورمیزی به اتهام پخش اعلامیه در کرمان دستگیر شد. دو روز بعد نیز یک طلبه جوان در کرمان به اتهام پخش اعلامیه‌های انقلابی دستگیر شد. نشریات محلی کرمان خبر از برگزاری راهپیمایی عظیم پنجاه هزار نفری در روز عید فطر (13 شهریور) پس از برگزاری نماز دادند. در این راهپیمایی آرام آیت‌الله صالحی کرمانی و عده زیادی از روحانیون در پیشاپیش مردم حرکت می‌کردند. مردم با سر دادن شعارهایی مانند استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی و مرگ بر شاه در پایان راهپیمایی در مسجد جامع کرمان اجتماع کردند. در حالی که در روز 16 شهریور اوضاع کرمان آرام گزارش شد، روز جمعه هفدهم شهریور حدود دو هزار نفر از مردم در مسجد جامع کرمان اجتماع نمودند تا نماز را به امامت حجت‌الاسلام سید یحیی جعفری برگزار نمایند، اما این روحانی اعلام کرد بنا به دلایلی برگزاری نماز جمعه به هفته آینده موکول شده است. پس از اعلام این خبر جمعیت متفرق شده و حدود سیصد نفر در مسجد باقی ماندند که به طرفداری از امام خمینی(ره) شعارهایی سر دادند. فردای آن روز در بزرگداشت شهدای میدان ژاله تهران عده‌ای در مسجد جامع گرد آمدند و به سخنرانی دو تن از روحانیون به نام جعفری و موحدی گوش فرا داده و سپس متفرق شدند. عده‌ای از مردم در خارج از مسجد شروع به شعار دادن کردند که این امر باعث ایجاد درگیری با مأموران شد. در نتیجه این درگیری دو تن از مردم مجروح شده و دو نفر هم دستگیر شدند. روز نوزدهم شهریور بازار کرمان تعطیل و مجلسی به مناسبت بزرگداشت شهدای میدان ژاله تهران برگزار شد. بازار کرمان در روز بیستم نیز تعطیل بود و مجلس دیگری در مسجد جامع جهت یاد بود شهدای تهران با حضور سه هزار تن از مردم برگزار گردید. منابع: ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی

نگاهی به عوامل اجتماعی و اقتصادی سقوط پهلوی دوم

دهه‌های 1340 و 1350 را می‌توان دوره‌ای دانست که حکومت پهلوی دست به اجرای پروژه‌های توسعۀ گسترده‌ای زد. اما در نهایت منجر به توسعۀ نامتوازن حوزه‌های اقتصادی و سیاسی شد. درآمد نفت، تمرکز و تحکیم قدرت سیاسی، خودمختاری و استقلال نسبی حکومت را از جامعه‌ای که بر آن حکومت می‌کرد امکان پذیر ساخت. توجه حکومت به این بود که انحصار قدرت سیاسی تنها راه ممکن برای جبران عقب‌ماندگی همه جانبه مملکت و نوسازی جامعه است. روش‌هایی که برای تحکیم قدرت سیاسی به کار برده‌ می‌شد به تدریج موجب شد که حکومت پهلوی به صورت یک نهاد مستقل از جامعه درآید و اصلاحات اجتماعی، اقتصادی نیز که در راستای برآورده شدن نیازهای دیکتاتوری تجددگرایانه شکل گرفته بود از بالا هدایت می‌شد. اجرای سیاست‌های نوسازی، دخالت دولت را در انباشت سرمایه به شدت افزایش داد و در این راستا درآمدهای نفتی نقش بزرگی ایفا کردند. نوسازی‌ای که در ایران رخ داد شبه مدرنیسمی بود که عواید نفت آن را تسریع کرد. وضع مسکن جز برای وابستگان دولت و جامعه تجار یا وحشتناک بود یا هولناک. اغلب شهرهای کوچک و بزرگ از جمله تهران فاقد سیستم فاضلاب کارآمد بودند. خدمات درمانی و بهداشتی برای اغنیا بسیار گران و نامطمئن بود و برای فقرا گران و خطرناک. برنامه‌های سیاسی و اقتصادی دولت به گسترش سریع شهرهای کوچک و بزرگ انجامید. افزایش درآمد در شهرها، زوال کشاورزی و روستانشینی به مهاجرت جمعی روستائیان به شهرها منجر شد. گسترش بوروکراسی دولتی و تمرکز بیش از پیش و در واقع شگفت‌انگیز تصمیمات اجرایی، سیل مهاجرت از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ را باعث شد. برنامه‌های توسعه حکومت پهلوی به صورت عمده بر محور تکنولوژی غربی استوار بود و این امر موجب افول بخش کشاورزی، تغییر ساختار طبقاتی و به عبارتی تغییر ساختار اقتصادی و اجتماعی ایران شد. هزینه‌های دولت در زمینه آموزش همگام با عواید نفت افزایش یافت و نسبت به سایر خدمات اجتماعی اولویت یافت. اما سپاه دانش که برای سوادآموزی در نواحی روستایی فعالیت داشت علمکرد ضعیفی را ارائه داد. از جمله ضعف‌ها باید به مبالغ قابل ملاحظه و فزاینده‌ای اشاره کرد که با سروصدای زیاد برای این طرح کاملا تبلیغاتی خرج می‌شد. رفتار تحقیرآمیز عده‌ای از مشمولان تحصیلکرده با روستاییان ناخرسندی را در روستاها به بار آورد. عده‌ای شاگردان و بیمارانشان را به طریق مختلف استثمار می‌کردند، بدون اینکه مجازات شوند. بخش زیادی از بودجه آموزش در نواحی شهری به ویژه شهرهای بزرگ صرف شد و یکی از اولین رشوه‌های سیاسی چشمگیر که دولت به بستگانش می‌پرداخت، برای تحصیلات بود و این موضوع تأثیر به سزایی در میزان تورم داشت. شرکت‌های چند ملیتی با غارت منابع نفت، فقر و تنگدستی را در جامعه موجب شدند و سرمایه در دست قشر ثروتمند جامعه بود. به این ترتیب اقتصاد ایران در اواخر دوره پهلوی نمونه‌ای از اضمحلال اقتصاد ملی کشورهای جهان سوم در نظام بین‌المللی بود. کشوری که با فروش بی‌رویه نفت تلاش داشت به معیارهای رشد و توسعه غربی دست یابد. در واقع افزایش شدید و ناگهانی قیمت نفت منابع مالی سرشاری را در دهه 1350 در اختیار اقتصاد ایران قرار داد. در چنین شرایطی که ایران از بالاترین رشد اقتصادی برخوردار شد به جای استفاده مفید از این فرصت اقتصادی تلاش خود را صرف کمک به سیستم مالی و خرید سهام کارخانه‌ها و شرکت‌های ورشکسته آمریکا و اروپا و خرید فراورده‌های تسلیحاتی کرد و مقداری از درآمد نفت نیز صرف خرید محصولات وارداتی شامل گندم آمریکا، برنج تایلند، پیاز پاکستان، سیب زمینی هند، پرتقال آفریقای جنوبی، تخم مرغ اسرائیل و پنیر و گوشت و موز شد. حال آنکه این اقلام با سیاست و مدیریت دقیق در بخش کشاورزی می‌توانست در ایران فراهم شود. فقدان برنامه مشخص اقتصادی و اجرای سیاست ریخت و پاش و ولخرجی‌های شاهانه برای اموری چون جشن‌های2500ساله و تقسیم و توزیع ناعادلانه درآمدهای ملی در نهایت موجب اسراف بی‌رویه منابع ملی، ظلم اقتصادی و فقر و محرومیت بخش بزرگی از زندگی مردم جامعه ایران شد. رونق درآمدهای نفتی با سیاست ولخرجی و ریخت‌و پاش‌های درباری به تدریج تبدیل به تورم و شکاف عمیق بین درآمدهای شهری و روستایی، مهاجرت‌های بی‌رویه، رکود کشاورزی در روستاها، افزایش بیکاری در شهرها و نابرابری درآمدها در مناطق شهری و بویژه فاصله بیشتر طبقاتی گردید. تا اواسط دهه1350 دو درصد جمعیت شهرنشین، 40درصد هزینه را به خود اختصاص می‌داد و شهرنشینان فقیر از کمبود مسکن رنج می‌بردند و هفتاد درصد درآمد خود را می‌بایست صرف اجاره مسکن کنند. طبقه کم‌درآمد بیشترین سنگینی ناشی از تورم، بی‌برنامگی، فساد مالی و اقتصادی رژیم را تحمل می‌کرد. اصلاحات ارضی نیز که به ظاهر برای جلب نظر روستاییان و کاستن از قدرت و نفوذ بزرگ مالکان بود، در عمل نه تنها باعث کاستن قدرت بزرگ مالکان نشد بلکه سبب گسترش نارضایتی‌ها در جامعه شد و سیل مهاجرت روستاییان را به شهرها جاری کرد. حکومت پهلوی اگر به جای تمرکز در بخش صنعت به تمرکز در بخش کشاورزی بیشتر توجه می‌کرد مهاجرت روستاییان به شهرها بسیار کمتر و مشکلات اجتماعی مهاجران نیز کمتر می‌شد. اما هدف از اصلاحات ارضی در درجه اول ایجاد مشروعیت ضروری برای تحکیم و گسترش دیکتاتوری شاه بود و اهداف اقتصادی به وضوح نقش ثانوی را بازی می‌کردند. دولت‌ها نیز به جای استفاده مفید از پول نفت و سرمایه‌گذاری در بخش کشاورزی توجه خود را بیشتر صرف رشد بالا و قدرت نظامی در منطقه کردند و از توجه به مشکلات و خواسته‌های اجتماعی و اقتصادی مردم باز ماندند. مهاجرت وسیع روستاییان در دهه 1350 تولید مواد غذایی کشور را به شدت کاهش داد و با واردات گسترده مواد غذایی روستاها را از نظر این مواد به شهرها که خود نیز وابسته به خارج بودند نیازمند ساختند. مهاجران در شهرها با فقدان کار کافی، مسکن و امکانات زیست مناسب رو به رو شدند و در حاشیه شهرها و محله‌های فقیرنشین استقرار یافتند. روستاییان که به شهرها مهاجرت می‌کردند با فرهنگی متفاوت‌تر روبه‌رو شدند و برای کسب درآمد در ساختمان‌ها و در مجاورت کاخ‌ها و ویلاهای مجلل که با هزینه گزاف ساخته می‌شد به کار مشغول می‌شدند. در سال 1352 که درآمد نفت تقلیل یافت اجرای کارهای ساختمانی کاهش یافت و در نتیجه کارگران به خیل بیکاران پیوستند. عقب افتادگی، محرومیت و پراکندگی روستاییان ایران در اجتماعات کوچک، محیط زندگی سخت و طاقت‌فرسایی را به وجود آورده بود. بالا بودن درصد بی‌سوادی و مرگ و میر در میان روستاییان نتیجه طبیعی این وضعیت بود. در سال 1353تنها 13درصد از بچه‌های روستایی در سن مدرسه امکان استفاده از آموزش دولتی را داشتند. در حالی که این آمار برای فرزندان شهرنشین به 90 درصد می‌رسید. سیاست نظامی کردن و خرید تسلیحات آمریکایی به تدریج تأثیرات اقتصادی ـ اجتماعی در پی داشت و موجب به هم خوردن نظم طبیعی جامعه ایرانی شده بود. درآمدهای نفتی به جای اینکه در خدمت برنامه‌های اقتصادی و اجتماعی قرار بگیرد در راستای تقویت بنیه نیروهای نظامی به کار گرفته شد. شاه به عنوان ژاندارم منطقه هزینه‌های هنگفتی را صرف خرید تجهیزات پیشرفته نظامی می‌کرد. از سوی دیگر مشاغل حساس و کلیدی در انحصار عده‌ای معین از گروه‌های خاص از جمله بهایی‌ها، اقوام سلطنتی و وابستگان آنها قرار داشت. به این ترتیب بی‌توجهی به ارزش‌های مسلط مذهبی و بی‌تفاوتی در قبال خواسته‌های رهبران مذهبی، آزادی و بی‌بندوباری زیاده از حد، رواج فحشا و فساد، عدم مراعات عفت عمومی و اشتغال بهایی‌ها در مشاغل کلیدی و حساس دولتی و کنترل اقتصاد جامعه توسط آنان در افزایش نارضایتی‌های اجتماعی تأثیر داشت. اصلاحات شاه، بازاریان، علما و طبقه بالای زمیندار، یعنی سه پایگاه سنتی را از او جدا کرد. شاه کوشید به حمایت طبقه پایین و علمای محافظه کار بپردازد و دولت‌ها کوشیدند تا نقش علما را به عنوان مبلغان تشیع از آنان سلب کنند. از این رو دستور تشکیل سپاه دین صادر شد که براساس آن اعضای سپاه مذکور باید از میان فارغ‌التحصیلان علوم دینی دانشگاه‌های مختلف انتخاب شده و به قسمت‌های مختلف کشور فرستاده می‌شدند. سپاه دین و این گونه مبلغان دینی اهداف سه‌گانه‌ای را دنبال می‌کردند: نشر و اشاعه نسخه‌ای محافظه کارانه و غیرسیاسی از تشیع که بر وفاق اسلام با سلطنت تأکید می‌ورزید، تقویت و تحکیم تدریجی همبستگی تشیع و دیوان سالاری دولتی و نشان دادن مراتب تعهد و پایبندی دولت به مذهب شیعه. اما مهم‌تر از اینها مخالفت علما با توسعه یک فرهنگ غرب‌گرا و ستایش شاه از ایران قبل از اسلام بود. حضور هزاران غربی در ایران، در کنار احداث صدها سینما که به نمایش فیلم‌های مبتذل غربی می‌پرداختند و نیز وجود دیسکوها و مشروب‌فروشی‌ها، همه و همه نماد اوج‌گیری فرهنگی بیگانه بود که به عقیده علما برای مذهب تشیع مخاطره‌آمیز بود. به طور کلی، برگزاری جشن‌های 2500ساله، مساله کاپیتولاسیون، برتر شمردن عناصر وابسته به بیگانگان و گاهی مواقع ترجیح ایرانیان غیرمسلمان بر ایرانیان مسلمان، گسترش قمارخانه‌ها، مراکز فحشا، مشروب فروشی‌ها، نمایش فیلم‌های مبتذل در سینما و تلویزیون بخشی از تلاش‌های حکومت پهلوی در رویارویی با فرهنگ اسلامی کشور بود. گسترش قمارخانه‌ها و مشروب فروشی‌ها در راستای مدرنیسم‌گرایی محمدرضا شاه بود تا جوانان را با فرهنگ غرب‌گرایی مأنوس کنند. حکومت پهلوی با برگزاری جشنواره‌های عظیم، ایران پیش از اسلام را مترقی و پیشرفته و ایران بعد از اسلام را مرتجع و عقب مانده نشان داد. برگزاری جشن‌های 2500ساله و تغییر تاریخ هجری شمسی به شاهنشاهی در راستای همین سیاست شکل گرفت و تمامی اسناد رسمی و دولتی و کتاب‌های مدارس براساس این تاریخ جدید به چاپ رسیدند. ساواک تمام انجمن‌های دانش‌آموزی و حرفه‌ای و نیز اتحادیه‌های تجاری را تحت کنترل خود درآورد، مطبوعات را سانسور کرد و تمامی احزاب سیاسی منتقد حکومت را حتی اگر قانونی بودند سرکوب کرد. به رغم تمامی این تلاش‌ها ساواک در ریشه‌کن کردن مخالفت با یک رژیم خودکامه ناکام ماند. حکومت پهلوی با توجه به ثروت‌های عظیم نفتی موجود، از حزب رستاخیز به عنوان مجرای تطمیع هواداران سلطنت استفاده کرد و شاه اعلام کرد آنها که با ما نیستند ضد ما هستند. این همان دیکتاتوری در شکل کامل آن بود و ایجاد حزب رستاخیز تلاشی در جهت براندازی تمامی منابع مخالف سلطنت و ایجاد تصویری متحد و منسجم از مردم تحت سلطه و حاکمیت شاه. حزب رستاخیز ناآگاهانه روحیه مخالفت با حکومت پهلوی را دامن زد، زیرا تأسیس آن به منزله پذیرش غلط بودن استراتژی حکومت طی دهه‌های گذشته بود. به طور کلی عوامل متعدد نارضایتی‌های اجتماعی، فساد مالی و اقتصادی، گسترش بی‌رویه شهرها در پی مهاجرت روستاییان، اشتغال بهایی‌ها در مشاغل کلیدی، فقدان برنامه اقتصادی و عمرانی، جمعیت پرتعداد آمریکایی‌ها در ایران و بسیاری از موارد دیگر که در این مقاله به آنها اشاره شد، همه در ایجاد نارضایتی عمومی و در نهایت به وجود آمدن جرقه‌های انقلاب اسلامی تأثیرگذار بودند. منابع و ماخذ: ـ‌ انقلاب اسلامی و انقلاب‌های جهان، مرکز تحقیقات اسلامی و نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران، 1376. ـ پزشکی و دیگران، محمد، انقلاب اسلامی، چرایی و چگونگی رخداد آن، تهران، انتشارات معارف، 1379. ـ عمید زنجانی، عباسعلی، انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1375. ـ محمدی، منوچهر، تحلیلی بر انقلاب اسلامی، تهران، انتشارت امیرکبیر، 1370. ـ مصباح یزدی، محمدتقی، انقلاب اسلامی وریشه‌های آن، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1386. ـ مقصودی، مجتبی، تحولات سیاسی اجتماعی ایران1320- 57، تهران، روزنه،1380. ـ میلانی، محسن، شکل‌گیری انقلاب اسلامی از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران، انتشارات گام نو،1380. همایون کاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطه تا پایان سلسه پهلوی، ترجمه رضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، نشر مرکز، 1374.

انقلاب اسلامی در لاهیجان

این مطلب وقایع آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 در شهر لاهیجان را مرور می‌کند. لاهیجان یکی از شهرهای استان گیلان است. در روز دوم خرداد سال 1357 تلگرافی با امضای چهارده نفر از روحانیون ساکن لاهیجان و آستانه اشرفیه به مضمون زیر به محضر آیت‌الله العظمی گلپایگانی در قم مخابره شد: «حادثه مولمه قم که منجر به هتک حرمت هیئت محترم آن مرجع عالیقدر گردید مایه کمال تأسف و تأثر مردم این سامان و جامعه روحانیت می‌باشد. بدینوسیله روحانیون لاهیجان و آستانه اشرفیه ضمن عرض تسلیت و همدردی از مسببین این فاجعه اظهار تنفّر و انزجار شدید می‌نماید.» در روز نهم خرداد مأمورین شهربانی‌ لاهیجان به دو نفر از دانش‌آموزان دانشسرای مقدماتی لاهیجان مشکوک شده و آنها را دستگیر کرده و در بازرسی بدنی از آنها عکسی از شاه را که به طرز موهنی بر روی آن نقاشی شده و در ذیل آن اشعار مذمومی نوشته شده بود کشف گردید. در روز سی‌ام تیر ماه 1357 مأمورین شهربانی لاهیجان یکی از دانش‌آموزان این شهر به نام علیرضا مروت را که متهم به پخش اعلامیه های انقلابی بود دستگیر کردند. در بازرسی از منزل وی سیزده جلد کتاب از کتب ممنوعه و سه جلد دست‌نویس از کتب دکتر علی شریعتی کشف و ضبط گردید. روز دوم مرداد مجلس ترحیمی برای مرحوم شیخ احمد کافی در بقعه میر شمس‌الدین لاهیجان برگزار شد. روز سی‌ام مرداد افراد ناشناسی که صورت خود را با پارچه سفید و عینک دودی پوشانده بودند از طریق پشت بام مسجد جامع روستای رودبنه لاهیجان وارد قسمت زنانه مسجد شده و تعدادی اعلامیه با امضای حضرت امام را که در مورد حوادث شهرهای اصفهان و شیراز بود بین بانوان توزیع نموده و سپس فرار کردند. در لاهیجان نماز عید فطر (در روز 13 شهریور) برگزار شد و مردم طی تظاهراتی به چند مشروب فروشی حمله کرده و شیشه‌های این اماکن را شکستند. در پی اعتصاب معلمین و تعطیلی مدارس عده زیادی از مردم لاهیجان در روز شانزدهم مهرماه در جلو اداره آموزش و پرورش این شهر اجتماع کرده و پشتیبانی خود را از خواسته‌های معلمان و دانش‌آموزان اعلام کردند. آنان سپس با حمل پلاکاردهایی در سطح شهر دست به راهپیمایی زده و شعارهایی نظیر درود بر معلم و پیروز باد محصل سر دادند. در پایان این راهپیمایی معلمان نامه‌ای 24 ماده‌ای و دانش‌آموزان قطعنامه‌ای 12 ماده‌ای تنظیم و به مدیر کل آموزش و پرورش گیلان دادند. فردای آن روز نیز تظاهرات مشابهی با عده بیشتری از مردم از جلوی اداره آموزش و پرورش این شهر برگزار شد و راهپیمایان خواستار مراجعت امام خمینی(ره) به ایران شدند. در ادامه تظاهرات مردم و به ویژه فرهنگیان فرد ناشناسی به ساواک اطلاع می‌دهد که یکی از فرهنگیان قرار است در روز بیستم مهر تظاهرات گسترده‌ای را با حضور اقشار مختلف سازماندهی کند. اخبار دیگری نیز مبنی بر برپایی راهپیمایی در روز بیست‌و هفتم مهر به ساواک رسید. در پی این گزارشات شورای تأمین شهرستان به درخواست رئیس شهربانی تشکیل شد تا از انجام این تظاهرات جلوگیری به عمل آمده و نیروهای لازم جهت کنترل و سرکوب تظاهرات از شهرهای دیگر تأمین شود. روز بیستم بر طبق قرار قبلی مردم لاهیجان دست به راهپیمایی زده و در مقابل اداره آموزش و پرورش دو تن ار فرهنگیان به ایراد سخنرانی پرداختند. مردم در این راهپیمایی خواهان بازگشت امام به وطن و آزادی زندانیان سیاسی شدند. در این روز کارکنان شیلات بندرکیاشهر (فرحناز سابق) دست از کار کشیده و مبادرت به اعتصاب نمودند. به مناسبت چهلمین روز شهدای واقعه 17 شهریور تهران، مغازه‌های شهر لاهیجان در روز بیست‌و چهارم مهر 1357 بسته بود و عده زیادی از مردم به راهپیمایی پرداختند. تظاهرکنندگان پلاکاردهایی داشتند که در آنها خواسته‌های خود از جمله برقراری حکومت اسلامی و آزادی زندانیان سیاسی را مطرح کرده بودند. در روز بیست‌و پنجم کلاس‌های درس در مدارس دایر بود اما معلمان از رفتن به کلاس خودداری کردند. یکصد‌وپنجاه تن از معلمان اجتماع کرده و قرار شد که با مدیر کل آموزش‌و پرورش ملاقات و خواسته های خود را مطرح کنند. عصر روز اول آبان عده زیادی از دانش‌آموزان دختر و پسر با حمل پلاکارد و عکس‌های امام دست به یک راهپیمایی آرام زدند. مشابه این تظاهرات طی دو روز بعد نیز برگزار شد. در روز ششم آبان راهپیمایی بزرگی با حضور ده هزار نفر از اقشار مختلف مردم برگزار و راهپیمایان در پایان نماز ظهر را بر پا کردند. در این ایام مدارس لاهیجان نیز همچنان تعطیل است. فردای آن روز نیز هزار و پانصد نفر از دانش‌آموزان لاهیجان دست به راهپیمایی آرام زدند. روز هشتم آبان دو دسته دو هزار نفری از دانش‌آموزان به راهپیمایی پرداختند که یک دسته از آنها را گروه‌های مذهبی و دسته دیگر را غیر مذهبی‌ها تشکیل می‌دادند که هر دو شعارهایی ضد حکومتی می‌دادند. در روز چهاردهم نیز تظاهراتی با حضور هشت هزار نفر از مردم برگزار شد که در آن مردم واقعه آتش سوزی مسجد جامع کرمان را محکوم کرده و خواهان برپایی حکومت اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) شدند. تظاهرات شامگاه بیست و یکم آبان منجر به درگیری‌های شدید و تیراندازی مأمورین شد. تظاهرکنندگان چندین حلقه لاستیک را در خیابان‌ها آتش زدند. به گزارش خبرگزاری فرانسه به نقل از خبرگزاری پارس در نتیجه این درگیری‌ها سه نفر کشته و بیست نفر زخمی شدند. به نوشته روزنامه اطلاعات در تظاهراتی که صبح و عصر روز بیست‌و دوم صورت گرفت دخالت و تیراندازی مأمورین منجر به شهادت دوازده نفر شد که برخی تعداد شهدا را تا چهل نفر نیز ذکر کرده‌اند. مجروحان راهپیمایی نیز در بیمارستان‌های شهرهای مجاور بستری شدند. وقایع این روز لاهیجان انعکاس زیادی در مطبوعات و اعلامیه‌های آن دوره داشت. در روزهای اوج انقلاب یکی از روش‌های ساواک کنترل نامه‌های شخصی افراد بود. بر اساس یکی از گزارش‌های ساواک زنی از تهران نامه‌ای به دوستان خود در لاهیجان نوشته و آنها را تشویق به مخالفت با رژیم شاه می‌کرد. روز هفدهم آذر عده‌ای از مردم در مقابل یکی از مساجد لاهیجان اجتماع کرده و پس از استماع سخنرانی یکی از روحانیون به تظاهرات در سطح شهر پرداختند. روز بعد نیز گروه‌های پراکنده‌ای در نقاط مختلف شهر به تظاهرات و سر دادن شعارهایی علیه شاه پرداختند. مأمورین حکومت پهلوی با ماشین آب‌پاش و تیراندازی سعی در پراکندن مردم داشتند و 64 نفر از مردم را نیز دستگیر کردند. در روز بیستم آذر عده‌ای از مردم لاهیجان با حمل عکس‌هایی از امام خمینی(ره) به راهپیمایی پرداخته و شعارهایی علیه شاه و ساواک سر دادند. در این مراسم یکی از روحانیون بنام محمد فیض به ایراد سخنرانی پرداخت. تظاهرکنندگان در این روز نام خیابان رضا شاه را به «خمینی» و نام یکی از مدارس را به «دکتر شریعتی» تغییر دادند. مدارس لاهیجان که از ابتدای مهر ماه تعطیل بود، در این ایام نیز همچنان تعطیل بوده است. منابع: ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی

هجرت به پاریس، به روایت امام خمینی(ره)

سال 1357، نزدیک به پانزده سالی می‌شد که امام خمینی(ره) در عراق به سر می‌بردند. در نیمه‌های این سال فشار دولت عراق بر امام و نزدیکان ایشان بیش از همیشه شده بود. تشدید فشارها ظاهرا به خواست دولت وقت ایران اتفاق افتاد. رژیم پهلوی دیگر تحمل افزایش اعتراض‌های مردمی را نداشت و راه چاره را در محدود کردن رهبر مذهبی و انقلابی مردم می‌دید. به همین جهت موضوع مقاوله‌نامه‌ سال 1975م (1353ش) بین دو دولت ایران و عراق را پیش کشید که بر اساس آن دو طرف نسبت به تامین امنیت طرف دیگر قول و قرارهایی گذاشته بودند. بر این مبنا دولت ایران، خواستار ممنوعیت فعالیت سیاسی امام در عراق بود. دولت عراق برای محدود ساختن امام، نمایندگان مختلفی را نزد ایشان فرستاد تا پیغام دهند که امام دیگر اجازه فعالیت سیاسی علنی ندارد. اما پاسخ امام روشن بود: «حمیّت عربی‌تان کجا رفته است که نوکر شاه ایران شده‌اید؟ او خود نوکر آمریکاست. به علاوه شما به دولت ایران تعهد داده‌اید، من که به او و شما تعهدی نداده‌ام، اگر نمی‌توانید مرا در اینجا پذیرا باشید، از کشور شما می‌روم»1. واکنش دولت عراق در مقابل مقاومت امام، محاصره رسمی و علنی منزل ایشان بود، طوری که ارتباط امام با خارج منزل قطع و از رفت و آمد افراد به بیت ایشان جلوگیری شد. امام خمینی هم در پاسخ از رفتن به مسجد برای ادای نماز جماعت و تشرف به حرم امام علی (ع) خودداری کردند.2 عراق دیگر جای ماندن نبود. امام که نمی‌توانست ساکت بماند، راهی جز خروج از این کشور نداشت. اما به کدام مقصد؟ پاسخ روشن نبود. ظاهرا در ابتدا نخستین کشوری که نامش مطرح شد، سوریه بود. در این زمینه حتی حجت‌الاسلام سیدعلی‌اکبر محتشمی‌پور‌ برای مهیا کردن شرایط حضور امام، از سوی امام به سوریه و لبنان فرستاده شد. اما سفر محتشمی‌پور هنوز به سرانجام نرسیده بود که وی می‌شنود که امام قصد ورود به کویت را داشته است.3 در عراق شرایط به گونه‌ای رقم خورده بود که امام مصمم شد بی سروصدا عازم کویت شود. امام قصد داشت از کویت به سوریه برود. کویت اما کشوری نبود که برای امام فرش قرمز پهن کند و از ورود ایشان به خاک خود جلوگیری کرد. شرایط پیچیده‌تر از قبل شد. بسیاری از علاقه‌مندان امام که اخبار ایشان را لحظه به لحظه دنبال می‌کردند، سرنوشت و آینده رهبرشان را مبهم می‌دیدند. تا اینکه قرعه به نام کشور فرانسه افتاد. گویا فرانسه پیشنهاد سیداحمد خمینی بوده است.4 این نکته‌ای است که در وصیت‌نامه امام هم به آن اشاره شده است.5 خروج یک مرجع تقلید از نجف و ترک حرم و رفتن به سرزمینی که بلاد کفر خوانده می‌شد، برای مردم نجف قابل هضم و باور نبود.6 به هر حال امام با یک هواپیمای عراقی راهی ژنو و از آنجا وارد پاریس شد. در فرانسه هم ابتدا از ایشان دعوت به سکوت شد ولی امام اهل سکوت نبود: «از فرودگاهی به فرودگاهی می‌روم. مرا یک زیرانداز کافی است اما سکوت نمی‌کنم».7 موضع فرانسه اما به تدریج به سمت ملایم شدن، تغییر کرد. دلیل این تغییر نظر جدا از اختلافات داخلی فرانسویان که برخی می‌گویند8، خواست دولت ایران از فرانسه مبنی بر عدم تبعید امام از فرانسه به دلیل ترس از شورش مردم بود.9 گرچه ابتدا دورنمای اقامت امام ‌خمینی در فرانسه نامعلوم بود10 ولی به دلیل راه‌های ارتباط‌گیری و امکانات رسانه‌ای جهانی و گسترده‌ای که در فرانسه در اختیار ایشان و نزدیکانش قرار گرفت، می‌توان گفت حضور امام در فرانسه نقطه عطفی در روند شکل‌گیری انقلاب اسلامی و جهانی شدن اخبار این رویداد بود. روایت امام: • خروج از عراق: تکلیفی شرعی درباره علل و شرح چگونگی سفر امام از عراق به فرانسه چهره‌های مختلفی تا به حال قلم‌فرسایی کرده‌اند ولی شاید یکی از مهم‌ترین منابع در این زمینه سخنان خود امام باشد. ایشان پس از هجرت از عراق به فرانسه به بهانه‌های مختلف، چه قبل و چه بعد از انقلاب، از این رویداد یاد کرده است. در لابه‌لای صحبت‌های امام در این زمینه چند نکته قابل برداشت است. یکی اینکه ایشان نماندن خود در عراق را تکلیفی شرعی تلقی می‌کرد. امام خمینی روز نوزدهم مهر ماه سال 57، یعنی چند روزی پس از اقامت در فرانسه، در جمع ایرانیان مقیم پاریس سخنرانی کردند و در لابه‌لای صحبت‌هایشان شرحی هم از ماجرای هجرت خود از عراق و ورود به فرانسه ارائه کردند. در این سخنرانی ضمن اشاره به فشار دولت عراق مبنی بر محدود کردن فعالیت‌های سیاسی، از استدلال‌های دو طرف سخن به میان آمده است: «رئیس اطلاعاتشان آمد پیش من و راجع به اینکه: شما خوب است ایران را مسلح نکنید، خوب است فعالیت نکنید؛ ما تعهداتی داریم نسبت به دولت ایران، من گفتم که خوب، شما تعهداتی نسبت به دولت ایران دارید اما من نسبت به آن تعهدی ندارم؛ و ما هم تعهداتی [برای] خودمان داریم نسبت به اسلام و نسبت به ملت خودمان. ما به کار خودمان ادامه می‌دهیم، شما هم هر کاری می‌خواهید بکنید. گفت: آخر شما هر روز اعلامیه می‌دهید، هر روز یک نواری می‌فرستید و چه می‌کنید؛ این را کمش کنید. گفتم نه! من اعلامیه می‌دهم، نوار هم پر می‌کنم و می‌فرستم. منبر هم اگر رفتم صحبت می‌کنم. اینها چیزی است که من نمی‌توانم خلافش را بکنم...» امام در ادامه با اشاره به افزایش فشارها و اینکه ممکن است به اطرافیانشان تعرضی بشود و اینکه برای ایشان مکان مطرح نبود، به ماجرای خروج خود از عراق می‌پردازند.11 واکنش امام به گزندی که اطرافیانشان را تهدید می‌کرد را می‌توانیم از جمله دلایل ترک عراق به شمار آوریم. به خصوص که امام در جایی دیگر پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم به این مساله اشاره کرده‌اند.12 دو روز پس از سخنرانی نوزدهم مهر، امام بار دیگر در جمع دانشجویان و ایرانیان مقیم پاریس حاضر شدند و باز هم از فشار مسئولان عراقی برای عدم فعالیت سیاسی و در مقابل استدلال خود مبنی بر جدا نبودن دین از سیاست و تکلیف شرعی برای فعالیت سیاسی سخن گفتند.13 امام فعالیت سیاسی خود در عراق را تکلیف شرعی می‌دانستند و چند ماه بعد نیز در سخنرانی دیگری ضمن اشاره به گفت‌وگوهای خود با مسئولان عراقی بر آن تاکید کردند: «ما به آنها اخطار کردیم که یک مساله شرعی است، یک وظیفه الهی است و من نمی‌توانم مساله الهی و وظیفه شرعی را به قول شماها ترک کنم».14 • اقامت در فرانسه: تقدیری الهی از سوی دیگر امام خمینی حضور خود در فرانسه را تقدیری الهی می‌دانستند: «من نه از دولت عراق نه از دولت کویت گلایه‌ای ندارم. لکن خدای تبارک و تعالی تقدیری فرموده بود و ما غافل بودیم. ما بنایمان بر این بود که از کویت بعد از دو- سه روزی که با آقایان ملاقات می‌کنیم برویم به سوریه، و آنجا یک اقامت طولانی بکنیم. لکن خداوند تقدیر کرده بود که باید راه، چیز دیگر باشد. و ما نمی‌دانستیم که این تقدیر به کجا منتهی می‌شود...»15 امام خمینی در خرداد سال 1359 هم از تقدیر الهی در ماجرای سفر خود به فرانسه سخن گفتند: «... خدا خواست که بهتر بشود و ما رفتیم به یک محلی که تحت سیطره ایران نبود...»16 امام، حسن اقامت در فرانسه را حضور خبرنگاران و انعکاس اخبار به طور وسیع در همه جای دنیا می‌دانستند طوری که به زعم و تعبیر ایشان مسائل ایران در آنجا روشن گشت و بسیاری از ابهاماتی که به واسطه تبلیغات سوء از جانب اجانب شده بود، رفع شد.17 امام خمینی در خرداد سال 1358 هم ضمن یک سخنرانی با اشاره به همین نکته، تاکید می‌کنند که هم عراق و هم دولت وقت ایران از رقم زدن شرایطی که منجر به اقامت ایشان در فرانسه شد، پشیمان شدند: «چرا که در پاریس دست ما برای تبلیغات باز بود...»18 در میان سخنرانی‌هایی که امام در آنها از موضوع هجرت خود از عراق به فرانسه یاد کرده‌اند، باید از سخنرانی دهم مهر سال 1358 در جمع هیات دولت و در آستانه سالروز این هجرت هم یاد کنیم. امام خمینی ظاهرا در هیچ جای دیگری به مفصلی این سخنرانی از وقایع مربوط به این ماجرا سخن نگفته‌اند. در این سخنرانی ایشان همه مواردی که در سطور بالا مطرح شد را این بار به شکلی مبسوط و یک جا بیان کرده‌اند.19 پی‌نوشت: 1. طباطبایی، فاطمه، اقلیم خاطرات، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، تهران: 1390، ص 418. 2. بصیرت‌منش، حمید، امام خمینی از هجرت به پاریس تا بازگشت به تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران: 1387، ص 58. 3. محتشمی‌پور، سیدعلی‌اکبر، از ایران به ایران، ج 2، کوثرالنبی، قم: 1384، صص 201 و 216. 4. خمینی، سیداحمد، دلیل آفتاب (خاطرات یادگار امام)، ویرایش دوم، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران: 1375، ص 79. 5. بصیرت‌منش، ص 67. 6. طباطبایی، ص 428. 7. بنی‌صدر، ابوالحسن، صد مقاله، پیام آزادی، تهران: 1359، ص 248. 8. طباطبایی، صادق، خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، ج 3، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران: 1387، ص 33. 9. سالینجر، پیر، آمریکا در بند، کتاب‌سرا، تهران: 1362، ص105. 10. محتشمی‌پور، ص 200. 11. صحیفه نور (مجموعه آثار امام خمینی)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 3، تهران، 1378، ص 502. 12. همان، ج 6، صص 227- 226. 13. همان، ج 3، صص 517- 516. 14. همان، ج 6، ص 226. 15. همان، ص 227. 16. همان، ج 12، ص 331. 17. همان، ج 6، ص 227. 18. همان، ج 8، ص 223. 19. همان، ج 10، صص 197- 194.

انقلاب اسلامی در املش

املش، یکی از شهرهای استان گیلان است و در فاصله 75 کیلومتری مرکز استان قرار دارد. در پی قیام مردم قم در 19 دی 1356، حرکت‌های انقلابی در این شهر نیز اوج گرفت و تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت. در روز شانزدهم بهمن سال 1356 دو طلبه پنج برگ اعلامیه یکی از مراجع تقلید را که در مورد وقایع نوزدهم دی ماه قم بود بر در دو مسجد اعظم و باب‌الحوائج(ع) املش نصب کردند که توسط مأمورین ژاندارمری دستگیر و روانه دادسرا شدند. در نهم خرداد سال 1357 افراد ناشناسی کیوسک فروش نشریات حزب رستاخیز در شهر املش را به آتش کشیدند. در تیر ماه عده‌ای از جوانان مذهبی املش به رهبری یک دانشجو به نام رفیعی از دو نفر از روحانیون برای سخنرانی در مسجد جامع املش دعوت به عمل آوردند. در تاریخ بیست‌و پنجم تیر ماه و در پایان سخنرانی عده‌ای از جوانان قصد داشتند که دست به تظاهرات بزنند که گروهی دیگر از اقدام آنها جلوگیری کردند. در تاریخ بیست‌و هشتم تیر و در آخرین جلسه سخنران، مطالب تحریک‌آمیزی توسط وی بیان شد که به همین علت فردای آن روز توسط مأمورین دستگیر شد. به گزارش ساواک چند نفر از اعضای هیئت قرائت قرآن املش در تاریخ دوم مرداد سال 1357 در مسجد اعظم املش اقدام به اجرای نمایشنامه‌ای کرده‌اند که به زعم ساواک در آن به «مقدسات ملّی» توهین شده بود. این افراد همین نمایشنامه را شب بعد در یکی از مساجد بخش رحیم‌آباد رودسر نیز اجرا کردند. آنچه حساسیت ساواک را افزایش می‌داد آن بود که به هنگام اجرای نمایشنامه عکسی از امام خمینی(ره) به دیوار مسجد نصب می‌شد. از ابتدای ماه مبارک رمضان یکی از روحانیون مقیم شهر قم به نام عیسی والایی جهت انجام سخنرانی‌های مذهبی به املش آمد. وی در طی شب‌های محرّم سخنرانی می‌کرد. روز بیست‌و سوم مرداد بعد از برگزاری نماز مغرب و عشا وی از رفتن به بالای منبر خودداری کرد و متعاقب آن چراغ‌های مسجد خاموش شد. ساعت 24 همان شب جمعیتی در حدود 250 نفر از افراد حاضر در مسجد، روحانی نامبرده را تا در منزل وی همراهی کرده و شعارهایی به طرفداری از امام و علیه حکومت پهلوی سر دادند. شعار دهندگان سپس به یک پاسگاه قدیمی در حوالی املش حمله کرده و آن را به آتش کشیدند که شهرداری املش به تقاضای اعزام ماشین آتش نشانی توسط ژاندارمری پاسخی نداد. این امر موجب ایجاد درگیری بین مردم و مأمورین شد. در نتیجه شیخ عیسی والایی به همراه نه نفر دیگر از تظاهر کنندگان بازداشت شدند. پس از وقوع این حادثه ساواک به بررسی علل وقوع آن پرداخت که در نتیجه، این عوامل را در وقوع آن موثر دانست: الف: سخنرانی‌های تحریک آمیز روحانی مسجد در طول شب‌های ماه محرم. ب: حضور بیست نفر دانشجوی ناشناس که در پی درگیری‌های روز بیست و سوم مرداد متواری شده و به املش آمده بودند. دستگیر شدگان این واقعه به دادگستری شهرستان رودسر تحویل داده شدند اما دادستان رودسر در این مورد قرار عدم صلاحیت صادر کرد و قرار شد این افراد از طریق دادسرای نظامی تحت پیگرد قانونی قرار گیرند. روز بیست‌و سوم مهر تعدادی از طرفداران رژیم شاه در یکی از خیابان‌های املش اجتماع کرده و دانش آموزان نیز در طرف مقابل آنها حضور داشتند. اما تظاهراتی توسط هیچکدام از آنها صورت نگرفت. در این روز تعدادی اعلامیه که مردم را دعوت به راهپیمایی در فردای آن روز می‌کرد توسط یک دانش آموز بین مردم توزیع شد. در پی این دعوت عده‌ای از مردم در روز بیست و چهارم مهر جلوی اداره آموزش و پرورش املش اجتماع کرده و سپس دست به یک راهپیمایی آرام زدند. راهپیمایان در پایان قطعنامه‌ای یازده ماده‌ای صادر کرده و خواستار اجرای آن شدند. چند نفر از فرهنگیان املش گرداننده اصلی این راهپیمایی بودند. در روز شانزده آذر دو گروه طرفداران و مخالفین رژیم شاه در املش به راهپیمایی پرداخته و بین این دو گروه درگیری پیش آمد که با مداخله و تیراندازی مأمورین پایان یافت. در این روز سه نفر که با یک خودرو وارد شهر املش شده بودند مورد سوء‌ظن قرار گرفته و دستگیر شدند. گفته شد که آنان قصد فیلمبرداری از تظاهرات را داشتند. نظیر این تظاهرات مخالفین و موافقین در روز بیست و دوم نیز برگزار شد. در روزهای نهم و بیست و یکم دی 1357 نیز تظاهراتی در املش برگزار شد. منابع: ـ انقلاب اسلامی ایران به روایت اسناد ساواک (دوره 25 جلدی)، ناشر: مرکز بررسی اسناد تاریخی

دلایل جامعه شناختی پیدایش و فرجام احزاب دولت ساخته در دوره پهلوی دوم

بحران مشارکت از زمره جدی‌ترین ناکامی‌های حکومت پهلوی به شمار می‌رفته است. از یک سو موقعیت جهانی و داخلی خواهان افزایش مشارکت در حکومت بودند و از سویی شاه چندان رغبتی بدین مسئله نشان نمی داد. شاه که به اقتضای زمانی خود و شرایط داخلی و جهانی نمی‌توانست به سبک پدرش حکومت کند، در صدد برآمد تا با حفظ ماهیت حکومت، در ظاهر این حکومت تغییراتی به وجود آورد. بدین سبب بود که راه حلی ناقص و ناکارآمد را به منظور حل این بحران رو به توسعه، برگزید. تاسیس احزاب دولت ساخته به منظور تسکین مقطعی اعتراضات مدنی و آرام نمودن دوستان خارجی. با این حال او در این مسیر تنها اعتبار و آبروی خود را در معرض انتقاد شدید فعالان سیاسی آن روزگار گذارد و نه تنها نتوانست موفقیتی در جلب نظر مردم و نخبگان فکری و اجتماعی به دست آورد بلکه هم احزاب خود ساخته را در قالب یک حزب ادغام نمود تا سبک و ماهیت دولت را توأمان به نمایش بگذارد و هم در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و شکست سیاست حزب‌سازی او، بر همگان روشن شد که دموکراسی بدون مشارکت واقعی و رقابت صحیح حزبی و مدنی، نمایشی کاریکاتور گونه برآمده از یک ذهن عقب افتاده است. بر همین مبنا نوشتار حاضر تلاش کرده است تا با بهره گیری از چارچوب نظریه نهادی به این واقعیت برسد که اصولا تحزب در ایران دوره پهلوی خارج از هر گونه ضابطه مندی بوده و تنها به تمایل شاهانه گره خورده بود و در نتیجه نتوانست حداقلی از موفقیت را هم کسب نماید. حزب از جمله دستاوردهای مهم جوامع سیاسی مدرن و از جمله موضوعات همیشگی مورد بحث در جامعه شناسی سیاسی محسوب می‌شود که در جهان امروز یکی از شاخص‌های اساسی توسعه سیاسی دولت/ ملت‌ها به شمار می‌آیند. از تولد و گسترش احزاب با ویژگی‌های خاص تعریف شده در جامعه شناسی سیاسی در کشورهای مختلف دنیا مدت زمان زیادی نمی‌گذرد و حداکثر به اواخر قرن 19 و 20 م به این سو بر می‌گردد. بر این اساس احزاب همواره نقش واسطه را بین حکومت و مردم بر عهده داشته‌اند. اهمیت وجود احزاب درون جوامع سیاسی به حدی است که نبود یا ضعف حزب، به وضوح مناسبات توزیع و انتقال قدرت بین گروه‌های متعدد را با چالش جدی مواجه خواهد کرد. بر این مبنا حکومت ها همواره سعی دارند خود را یک حکومت حزبی معرفی نموده تا به معیارهای مورد نظر توسعه سیاسی نزدیک شوند. از سوی دیگر حکومت پهلوی در ایران همواره سعی داشت که خود را به مبانی تمدن غربی در حوزه‌های مختلف نزدیک نماید و شخص شاه تمایل شدیدی جهت رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ با مبانی غربی – لیبرالی داشت. از همین رو سعی می‌نمود تا حکومت خود را بر اساس شاخص های مورد نظر حکومت‌های غربی معرفی نماید. از جمله در حوزه تحزب اقدام به تاسیس احزاب دولت ساخته نمود و اینگونه وانمود کرد که در ایران هم همچون آمریکا و انگلیس توزیع قدرت با سازوکار حزبی صورت می‌گیرد. با این حال به دلیل عدم اعتماد شاه به فعالیت مستقل سیاسی، خود تصمیم گرفت تا در تمام مراحل تشکیل این احزاب مستقیما دخالت نماید. به هر حال این گونه احزاب به دلایلی که در ادامه بررسی خواهد شد نتوانستند در توزیع قدرت موفق باشند و در نهایت به دستور شاه به تعطیلی کشانده شدند. پیشتر در رابطه با اهمیت وجود حزب برای رقابت و مشارکت و توسعه سیاسی توضیح داده شد. حزب گروهی متشکل از افراد، با سلیقه و ایدئولوژی مشترک می‌باشد که خود از جمله گروه‌های ذی‌نفع[Interest group] یا فشار[Lobbyist] به شمار می روند. در واقع احزاب سیاسی شکل خاصی از سازمان‌دهی نیروهای فعال اجتماعی هستند که به عنوان حلقه پیوند میان نیروهای اجتماعی و نهادهای تصمیم گیرنده سیاسی یا همان مراکز قدرت که عبارت از قوای مقننه و مجریه می‌شوند، عمل می‌کنند. بر این اساس حزب در جامعه‌ای هویت می‌یابد که ساختار انتخاباتی و پارلمانی نظام‌مند و قانون‌گرایی داشته، سازوکار دموکراتیک آن به حدی قوی باشد که به راحتی بتواند نظرات سیاسی مردم را اتخاذ نماید. طبیعی است که در حکومت‌های دیکتاتوری نمی‌توان در رابطه با احزاب قوی، پرتحرک و مردمی سخن گفت. احزاب تحت شرایط اجتماعی خاصی پدید می‌آیند. به طور طبیعی باید جامعه به حدی از پیشرفت فعالیت‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی - اجتماعی رسیده باشد تا نیروهای اجتماعی و فعالان سیاسی فعالیت خود را در قالب یک یا چند حزب متمرکز نمایند. پس تنها متغیر حکومت سیاسی، نمی‌تواند مبین وجود حزب باشد. از سوی دیگر، حزب نوعی نهاد محسوب می‌شود که در دراز مدت می تواند پاسخگوی نیازهای سیاسی جامعه باشد. آنچه پژوهش حاضر فراروی خود دارد پاسخ به این سوال است که آیا آنچه به عنوان حزب در دو دهه پایانی حکومت پهلوی در کشور رخ نمود، ساختاری دموکراتیک داشت؛ آنگونه که عاملان حکومت پهلوی ادعا می‌کنند و یا عوامل دیگری تشکیل این احزاب را میسر می‌ساخت؟ تکوین تحزب در ایران چگونگی حرکت ایرانیان به سمت تاسیس احزاب و تشکیل اجتماعات سیاسی منسجم، روندی تاریخی دارد که باید سرآغاز آن را همچون بسیاری دیگر از مفاهیم فلسفه سیاسی مدرن، در دروه قجری جستجو نمود. قانون گرایی، آزادی خواهی، تجددطلبی، روزنامه‌نگاری، تساوی‌مردم، مجلس، حکومت مشروطه و غیره واژگانی هستند که همگی در نخستین مواجه ایرانیان با دنیای غرب و به مرور به کشورمان وارد شده و تعمیق یافتند. حرکت مشروطه خواهی ایرانیان، روند نوگرایی سیاسی را در ایران آغاز نمود و ضمن تحدید اختیارات پادشاه، فضایی را برای رشد و گسترش مشارکت سیاسی گروه‌های فعال در جامعه فراهم می‌ساخت. البته ادعا نمی‌شود که این مشارکت سیاسی کاملا آگاهانه و معقولانه و منطبق با مبانی بومی بوده است اما به هرحال به عنوان نخستین تلاش‌های نخبگان سیاسی و با توجه به ساختار اجتماعی ایران آن زمان، گام‌هایی هر چند لرزان اما خوب برداشته شد. انقلاب مشروطه سرآغاز نشو و نمو احزاب سیاسی در ایران نیز بود. چه این تحول سیاسی تاریخی ایران را وارد دوران تازه‌ای از حکمرانی نموده که نظام پاتریمونیالی را در هم می‌شکست و آموزه‌های دوران مدرن را در قالب تکثیر منابع قدرت به وجود می‌آورد. طبیعی است تشکیل مجلس خود نیازمند مشارکت و فعالیت احزاب رقیبی بود که اکثریت و اقلیت مجلس مشروطه را به خود اختصاص می‌دادند. با این حال تا پیش از پیروزی مشروطه حزب به معنای یک تشکل سازمان یافته دارای مرامنامه با فعالیت علنی در ایران وجود نداشت و تنها انجمن‌های مخفی بودند که این نقش را بر عهده داشتند. در همین مسیر باید از مجمع فراموش‌خانه میرزا ملکم‌خان که در مخالفت با حکومت ناصری نقش داشت، مجمع آدمیت، انجمن مخفی تبریز، و انجمن مخفی منزل سلیمان خان میکده که آن هم در بروز انقلاب مشروطه نقش داشت یاد کرد. پس از مشروطه و به ویژه از مجلس دوم به بعد احزاب به صورت رسمی تشکیل شده و صاحب مرامنامه گشتند. از این جمله می‌توان به احزاب دموکرات، اجتماعیون - اعتدالیون، اتفاق، ترقی و غیره اشاره داشت. رضاخان هر نوع فعالیت حزبی را ممنوع کرد انحلال‌های پی در پی مجالس مشروطه و ناآرامی سراسری کشور که در نتیجه ضعف حکومت و بروز جنگ جهانی اول و اشغال ایران رخ نموده بود، استقرار مشارکت سیاسی و تثبیت تحزب در کشور را با چالش جدی مواجه ساخته و همان چند حزب قدیمی یعنی دموکرات و اجتماعیون- اعتدالیون نیز در نتیجه چنین وضعیتی و به مرور رو به سمت زوال نهادند. اما آنچه باعث شد تا پیکر نحیف دموکراسی در ایران بعد از مشروطه روز به روز با بحران‌های جدی و ویرانگر مواجه شود، روی کار آمدن رضاخان به عنوان مهره اصلی سیاست در ایران بود. با به قدرت رسیدن رضاخان، فرایند نهادینه شدن تحزب در کشور به معنای تبدیل شدن آن به یک عرف و عادت سیاسی مرسوم در جامعه، به صورت کامل به حالت تعطیلی در آمد. در دروه پنجم مجلس مشروطه که مترادف با دوره نخست وزیری رضاخان بود، گروهی از طرفدران او در مجلس اقدام به تاسیس حزب تجدد نمودند که البته هیچ یک از ساختارهای حزبی را نداشت و تنها یک گردهمایی به منظور طرفدارای از رضاخان بود تا از طرح مسئله جمهوریت دفاع نمایند. در مجلس ششم مشروطه (1305 تا 1307) تمام اعضای فراکسیون‌ها و احزابی که با انتقال سلطنت به رضاخان مخالفت نموده بودند از حضور در انتخابات منع شدند و تنها مدرس و هفت تن دیگر توانستند به مجلس راه یابند که در این صورت هیچ حزب اکثریت و اقلیتی در کشور و مجلس وجود نداشت. در مجلس هفتم حتی فراکسیون تجدد و سوسالیست‌هایی که دربست در اختیار دربار بودند هم از فعالیت به اصطلاح حزبی منع شده و بدین ترتیب بساط تحزب به صورت کامل در کشور برچیده شد. تاکید رضاشاه بر ایجاد دولت که متکی بر سه رکن ارتش، دربار و بروکراسی نوین اداری بود عملا پارلمان و انتخابات و در نتیجه مشارکت و تشکل سیاسی را نابود ساخت. از همین رو بود که در تمام دوران سلطنت رضا شاه هر نوع فعالیت حزبی ممنوع اعلام گردید. از سویی درخواست برای مشارکت اجتماعی و رقابت سیاسی در کنار حکومت قانون که از شعارهای اساسی روشنفکران حاضر در مشروطه به شمار می‌رفت، به صورت روز افزونی به فراموشی سپرده شد. به علاوه روشنفکران این دوره سعی نمودند به خاطر تلاش‌های رضا خان در عرصه نوسازی کشور، از در خواست خود مبنی بر تاسیس حزب و مشارکت سیاسی و قانون گرایی و... به نفع استبداد او دست بردارند. با این وجود پس از سقوط و تبعید رضا شاه از کشور، تکوین دولت دچار گسست شد و در نتیجه وضعیت به وجود آمده منابع قدرت تا حدودی متکثر شدند و میزانی از مشارکت و رقابت سیاسی بین نخبگان شهری به وجود آمد که آن هم نه خواسته حکومت، که تقلای جامعه در این مسیر بود. تازه کار بودن و عدم تسلط کافی محمد رضا شاه بر امور کشور نیز بر ایجاد فضای نسبتا باز سیاسی برای احزاب تاثیر بسزایی داشت. به هر روی پس از سقوط رضا شاه حداقل به مدت یک دهه ساخت قدرت دچار دگرگونی وتحول شده، از حالت متمرکز خارج گردیده و به مقدار قابل ملاحظه‌ای منابع قدرت پراکنده شدند. در چنین حالتی میزانی از مشارکت سیاسی و فعالیت اجتماعی پدیدار گشت. در همین ایام تا قبل از کوتادی 28 مرداد، افراد صاحب نفوذی که عمدتا هم در پست ها و مقامات مهم دولتی و نظامی قرار داشتند، اقدام به تاسیس حزب نمودند. این احزاب در واقع صحنه‌های پشت پرده سیاست داخلی و خارجی ایران را رقم می‌زدند. سرسپردگی موسسان و اعضای حزب به یکی از کشورهای قدرتمند روزگار خود آشکار بود. از این میان می‌توان به حزب اراده ملی متعلق به سید ضیالدین طباطبایی که با خروج رضا شاه، به کشور بازگشته و به نمایندگی مردم انتخاب شده بود، حزب دموکرات احمد قوام که همزمان با دوران نخست وزیری خود آن را تاسیس نمود و حزب آریا متعلق به سرلشکر حسن ارفع، حزب سوسیالیسم ملی کارگران تحت مدیریت حسن منشی زاده اشاره نمود. جبهه ملی ایران که خود متشکل از چندین حزب بود از دیگر جریان‌های سیاسی فعال این دوره به حساب می‌آید. حزب دموکرات آذربایجان و کومله کردستان نیز از احزاب جدایی طلب این دوره به حساب می‌آیند. در کنار اینها گروه‌های فعال مذهبی نیز حضور داشتند که هر چند در قالب یک حزب سیاسی رسمی فعالیت نداشتند اما از جمله تاثیرگذارترین گروه های سیاسی و اجتماعی در همین دوره به حساب می‌آیند. از جمله این گروه‌ها می توان به فدائیان اسلام تحت مدیریت نواب صفوی اشاره داشت. با این حال جای این سؤال مهم باقی است که تا چه میزان احزاب این دوره، با روند دموکراتیک و نهادمند شدن روند تحزب در کشور انطباق داشته‌اند؟   تاسیس احزاب دولت ساخته مرداد ماه 1332 نه تنها نقطه آغاز سرکوب حرکت‌‌های ملی گرایانه در دوره پهلوی دوم بود بلکه، مرحله پایانی روی کارآمدن دولت‌هایی تقریبا مستقل و ملی بود که توانسته بودند در یک رقابت پارلمانی و با خاستگاهی حزبی بر سرکار بیایند. دولت مصدق که ریشه در جبهه ملی ایران داشت، به مدت دو سال البته با حواشی بسیار، کشور را در اختیار گرفت. با این حال به دلیل رخدادهای داخلی و خارجی، با کودتایی ضد ملی مواجه شده و سقوط کرد. از این به بعد، محمدرضا شاه، گام های پدرش در احیای دولت را با استواری برداشت و چون از حمایت دولت‌های آمریکا و انگلستان از یک سو و درآمدهای نفتی از سوی دیگر برخوردار بود نیازی به تقویت مشارکت سیاسی در کشور نمی‌دید. از نیمه دوم دهه 1330 بود که شاه مصمم به تاسیس احزاب دولت ساخته شد. همانگونه که اشاره شد حزب می‌تواند توسعه سیاسی، گسترش مشارکت و رقابت ایدئولوژیک در سطوح بالای نخبگان اجتماعی را به ارمغان بیاورد. علاوه بر این گسترش مشارکت سیاسی و پیداش احزاب نیازمند وقوع تحولاتی در ساختار اجتماعی جامعه سنتی است که پس از تکوین افکار عمومی، گسترش آموزش و شهرنشینی، بسیج اجتماعی و البته پویندگی فرآیندهای اقتصادی و غیره، به وجود خواهد آمد. هنگامی که مشارکت سیاسی در جامعه رو به فزونی گذارد، به صورت طبیعی پراکندگی مراکز قدرت در جامعه حاصل خواهد شد و در نتیجه آن گروه‌ها و احزاب رقیب در یک سیر منطقی برای کسب مجاری قدرت در قوای مجریه و مقننه به رقابت بایکدیگر می‌پردازند. به دنبال استمرار چنینی وضعیتی دموکراسی و تحزب نیز مطابق تعریف این نوشتار به حالت نهادمند یا عرف جاری جامعه مبدل خواهد شد. بر این اساس ساخت قدرت و تمرکز اقتدار دولت، به صورت جدی دستخوش تحول قرار خواهد گرفت. در غیر این صورت چنین دولتی می‌تواند مانع اصلی از هر گونه نهادسازی به ویژه در حوزه احزاب باشد. بر اساس توضیحات ارائه شده، ایران طی یک فرایند تاریخی، از دهه 1330 ایران آرام آرام گام در مسیر توسعه اجتماعی و اقتصادی نهاد، اینکه این فرایند توسعه تا چه اندازه مطابق با خواسته‌های بومی بود یا نه موضوع دیگری است. از همین زمان است که کشور دوران بی ثباتی دهه 20 را با کودتای 28 مرداد به پایان رسانده و محمدرضا به اریکه قدرت به نحو مستحکمی تکیه زده است. او مصمم شده تا راه ناتمام رضاخان در توسعه صنعتی و اقتصادی کشور را به اتمام برساند. توسعه پدیده شهر نشینی، گسترش طبقه متوسط تحصیل کرده و بروکرات، ارتقای سطح آموزش، روابط گسترده‌تر با جهان غرب و ... از دستاوردهای این دوران است. موارد بالا که نشانه‌هایی از روند توسعه اقتصادی و اجتماعی در کشور بود، وضعیتی را به وجود آورد که فعالان سیاسی و اجتماعی خواهان مشارکت بیشتر در امور کشور گردند اما شاه رفته رفته روند تکامل دولت را همچون پدرش بر اساس سه اصل دربار، ارتش و بروکراسی جدید دنبال می‌نمود و حاضر به پذیرش این خواسته‌های متراکم نشد. با این حال وضعیت موجود بیشتر بیانگر بخشی از جمعیت شهر نشین بود نه همه جمعیت کشور. ضمن اینکه در همین مقطع زمانی نیز اکثریت مردم روستا نشین و ساکنان شهرهای کوچک بوده و از فضای آموزش موجود در شهرهای بزرگ بی بهره بودند. علاوه بر این نظام انتخاباتی ایران گسترده و آزاد نبود که همه مناطق کشور به یک صورت مساوی در آن مشارکت داشته باشند. بر اساس گزارش‌های موجود در برخی از نقاط ایران نخستین انتخابات از دهه 1340 برگزار شد. بر این مبنا بود که در شهرستان‌های کوچک و روستاها عمدتا نماینده مورد نظر برای مجلس یا از طرف سفارتخانه‌های بیگانه و یا از سوی دربار انتخاب می‌شدند. پرویز ثابتی عنصر مهم ساواک و رئیس اداره داخلی این سازمان که نقش مهمی در سرکوب مخالفان داخلی داشته است اذعان می‌کند که «انتخابات در ایران دوره پهلوی کاملا کنترل شده بود. مثلا می‌گفتند از کدام حوزه انتخابیه کدام فرد انتخاب شود. و دستور هم در این زمینه به استانداری ها داده می‌شد. یعنی دو حزب ملیون و مردم می‌نشستند و کرسی‌ها را بین خودشان تقسیم می‌کردند. شاه طبیعی بود که می‌دانست انتخابات کاملا کنترل شده است و آزاد نیست.» روشن است که اصولا نظام‌های پادشاهی اقتدارگرا، نظام‌های حزبی به شمار نمی‌روند، چه اینکه فعالیت حزبی برای به دست گرفتن ارکان قدرت در چنین نظامی عملا با خواسته‌های شاه تعارض خواهد داشت. به طور مثال رضاخان هیچ حزبی را به رسمیت نمی‌شناخت. بنابراین هرگونه فعالیت حزبی مستقل در چنین نظام‌هایی مطرود است. چه اینکه پس از تاسیس حزب‌های ملیون و مردم، سایر اقشار جامعه نیز به فکر تاسیس احزابی مستقل افتادند. با این حال شاه چون میلی به شنیدن انتقادات نداشت، هیچ گاه تمایلی برای این گونه احزاب از خود نشان نداد و بنابراین چنین احزابی هیچ وقت اجازه فعالیت رسمی پیدا نکردند. اسدالله علم نیز که به مدت 17 سال حزبش در جایگاه اقلیت به ایفای نقش مشغول بود، همواره از اینکه نمی‌توانست به راحتی انتقادات را در برابر شاه مطرح نماید و یا اینکه به گونه‌ای مطرح کند که او دچار تکدر خاطر نشود گلایه مند بود. در واقع شکل گیری احزاب سیاسی در اواخر دهه سی شمسی، نه در پاسخ به ضرورتی سیاسی، بلکه بدین منظور بود که نشان داده شود حکومت ایران و شخص شاه برای مهار بحرانها تدابیری اندیشیده‌اند و این تدابیر البته نه در راستای ضرورتی تاریخی و سیاسی، بلکه به واقع پاسخ به ایراداتی بود که بیشتر از طرف محافلی در ایالات متحده امریکا مطرح می‌شد. در این بستر بود که حزب‌های ملیون و حزب مردم به وجود آمد. ریشه این گونه اقدامات را در دو دسته از عوامل داخلی و خارجی می‌توان بازیابی نمود. آنچه که مربوط به عوامل داخلی است در حوزه جامعه شناسی سیاسی می‌گنجد و آنچه که متعلق به عرصه خارجی می‌باشد هم در پیوند با ساختار اجتماعی ایران و به منظور جلوگیری از بروز بحران‌های سیاسی و اجتماعی است که عرضه شده است. حزب‌بازی پهلوی دوم ترس از بی‌تفاوتی و عدم پشتیبانی مردم از دستگاه‌های حکومتی و ضرورت جلوگیری از ایجاد و فعال شدن مراکز قدرت علیه شاه و جلوگیری از تکرار بحران‌های سیاسی در سال‌های 1324 تا 1332، شاه را وادار به تشکیل احزاب دولتی نمود. روی کار آمدن احزاب به ترکیب نیروهای اجتماعی و علاقمندی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آنها ارتباط مستقیم دارد. با این حال محمدرضا پهلوی هیچگاه نتوانست و یا نخواست این موضوعات دقیق را در نظر بگیرد. بر همین اساس اقدام به تاسیس احزاب دولت ساخته نمود تا گروه‌های متعدد اجتماعی اعم از مذهبیون، ملیون و مارکسیست‌ها را در محاق قرار دهد. در همین راستا بود که اسدالله علم با زیرکی سعی نمود تا به هر دو حوزه مارکسیست‌ها و مذهبیون سنتی وارد شود و از آنها به نفع شاه یارگیری نماید. علم که در راس حزب مردم قرار داشت تعداد زیادی از توده‌ای‌ها را به حزب مردم وارد نمود. به طور مثال او سعی داشت با افرادی مانند سید محمد بهبهانی فرزند سید عبدالله بهبهانی که پدرش سید محمد از روحانیون عصر مشروطه بود ارتباط برقرار نموده و آنها را به این احزاب وارد سازد و بدین ترتیب بخشی از مخالفان شاه را از انتقاد منصرف کند. موقعیت جهانی شاه ایجاب می‌کرد تا او چهره‌ای دموکراتیک از خود و حکومتش ارائه دهد. به ویژه اینکه کودتای 28 مرداد شاه را در نگاه فعالان حقوق بشر در معرض انتقاد شدید قرار داده بود. بر این اساس بود که شاه معتقد شد: «بر اساس نظام دو حزبی آمریکایی باید اقدام به تاسیس دو حزب دولتی نمود تا نقش راست و چپ را بازی کنند.» یکی از مهم‌ترین دلایل شاه برای تشکیل احزاب به خصوص حزب فراگیری مانند رستاخیز، قراردادن خود در محور قدرت کشور بود. شاه قلبا مایل بود تا همه امورات کشور به او ختم شده و در ردیف رهبران بزرگ سایر کشورها درآید. شاید بتوان احساس تنهایی شاه را به این نقطه پیوند داد. شاه از اینکه تنها بود احساس ترس می‌کرد. هر حرکتی را برای ابقای حکومت خود با نوعی ترس و وحشت دنبال می‌کرد. از همین رو بود که کوشید تا احزاب دولتی پیش ساخته را در قالب یک حزب مطیع شکل دهد. شاه معترف بود که مردم به احزاب قبلی دل نبسته‌اند به این دلیل که تفاوتی بین آنها احساس نکرده‌اند و از سویی اگر یک سازمان واحد موجود باشد همه با رغبت به آن تمایل خواهند داشت. تا پیش از تشکیل این احزاب هر اتفاقی در کشور رخ می‌داد٬ مردم آن را به حساب دربار می‌نوشتند؛ لازم بود که در این طرز تلقی تا حدودی تغییراتی داده شود تا ضمن تصدی قدرت بالفعل توسط شاه، نارضایتی‌ها از وی به طرف دولت‌ها هدایت شود. اگر دولتی در برنامه‌های خود موفق می‌شد که این موفقیت به حساب حُسن اداره کشور توسط شاه نوشته می‌شد؛ اما اگر افکار عمومی از روند اوضاع ابراز نارضایتی می‌کردند و یا اینکه بحرانی نظام سلطنتی را مورد تهدید قرار می‌داد دلیل ناکامی‌ها به حساب عملکرد غلط دولت‌ها گذاشته می‌شد و شاه در مرحله‌های دیگر می‌توانست با اعلام اصلاحات٬ بار دیگر اوضاع را در مسیر تعیین شده هدایت نماید. شاه مدعی بود که سال‌ها دراین راز تأمل می‌کرده است که علت این که در آغاز جنگ جهانی دوم ارتش ایران در مدت 48 ساعت متلاشی شد و سربازهای ایرانی با لباس‌های مندرس و پای برهنه در خیابان‌های تهران عاجزانه از مردم تقاضای کمک می‌کردند چه بوده است؟ وی مدعی شد در نهایت به این نتیجه رسیده که علت امر، فقدان تشکل‌هایی بوده است که در موارد ضروری بتواند تمامیت ارضی کشور را حفظ کنند و مانع از فروپاشی ساختارهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کشور گردند. به عنوان یکی از دلایل بسیار مهم بین‌المللی نمی‌توان از نقش انتخاب شدن جان اف کندی به عنوان رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا و نتایج این انتخاب در فضای سیاسی و حتی اقتصادی ایران چشم‌پوشی نمود. در واقع بسیاری از تحولات ایران در اواخر دهه سی و پیش از اینکه گروه طرفداران سیاست‌های امریکا از انسجامی برخوردار شوند، پاسخی به استراتژی‌های منطقه‌ای ایالات متحده بود، هر چند این پاسخ‌ها از نظر مقامات آمریکایی ناقص بودند. مهم‌ترین واقعه در این ایام تشکیل احزاب سیاسی دولتی به دستور شاه بود تا به اصطلاح مثل خود امریکا و انگلستان نقش اقلیت و اکثریت را ایفا نمایند. در این دوره به شکلی آشکار کاریکاتوری در عرصه سیاست ایران ارائه می‌شد که از دید هر فرد ذی شعوری نمی‌توانست به چیزی جز بازی کودکانه تعبیر شود. شاه زیر فشار خردکننده افکار عمومی داخلی و بین‌المللی که ناشی از فضای کودتای 28 مرداد بود، ناچار شد به گونه‌ای حکومت کند که توهم وجود نوعی دمکراسی را در ایران تداعی نماید. ثابتی نیز این نکته را تایید می‌کند که کندی در انتخابات ریاست جمهوری علیه شاه موضع گیری داشته است. متعاقب آن احزاب جبهه ملی و سایر احزاب اپوزیسیون در ایران و امریکا علیه شاه فعالیت‌هایی را انجام دادند. در نتیجه این اقدامات شاه خرداد 1339 قول داد داد که انتخابات مجلس 20 انتخاباتی آزاد خواهد بود. مشکل این بود که امریکایی‌ها این اقدامات را برای تضمین جلوگیری از نفوذ کمونیسم در ایران کافی نمی‌دانستند و بر این باور بودند که تا اصلاحات اساسی درکشور صورت نگیرد و نخبگان جدید جای نسل قبلی رجال ایرانی را نگیرند، امکان هیچ تحول اساسی در کشور وجود ندارد. شاه از طرف امریکایی‌ها تحت فشار بود تا اصلاحاتی انجام دهد که طبق آن شکل حکومت دچار تحولاتی شود که بتواند ضمن جلب اعتماد عمومی و جریان‌های سیاسی، هم حکومت را از خطر کمونیسم حفظ نماید و هم خواسته آمریکا را برآورده سازد. آنها دائماً در مطالب و اظهارات خود از سیطره هزار فامیل و فساد سیاسی تهدیدکننده در ایران سخن بر زبان می‌آوردند. در امریکا کم نبودند محافل و جریان‌هایی که روند اوضاع بعد از کودتای 28 مرداد 1332 را با تردید و نگرانی تعقیب می‌کردند. این نگرانی نه برای منافع ملی و مردم ایران، بلکه برای منافع غرب سرمایه‌داری بود. در توضیح این مطالب باید یادآور شد که در آمریکا هنوز تب و تاب مک کارتیسم به چشم می‌خورد، هنوز هم کم نبودند افراد و جریان‌هایی که خطر شوروی را برای رژیم‌هایی که هنوز به شکل قرون وسطایی اداره می‌شدند و درعین حال در کانون منافع غرب قرار داشتند، خطری جدی تلقی می‌نمودند. در همین راستا بود که شاه ایران باید در فضایی کاملا کنترل شده احزابی را به وجود می‌آورد. یکی دیگر از دلایل مهم بین‌المللی که در پیوند با مسائل داخلی مطرح بود ترس از تسلط شوروی بر امور کشور از طریق کادر بندی حزب توده بود. حزب توده قوی‌ترین و تشکیلاتی ترین حزب فعال در ایران بود. از دید ایالات متحده حزب توده جدی‌ترین تهدید کننده منافع سرمایه‌داری در ایران به شمار می‌رفت. از همین رو باید ساختار حزبی در ایران تقویت می‌شد هر چند این همه ظاهر کار باشد. در اینجا نباید از پروژه ضد کمونیسیتی آمریکا که بروز کمترین روزنه دموکراتیک را منجر به فوران کمونیزم از دل جنبش‌های ملی تلقی می‌کرد و در ماهیت عمیقا نمایشی برای دموکراسی شاهانه بود، صرف نظر نمود. ترس جدی آمریکایی‌ها از احزاب وابسته به شوروی و نابودی شعارهای در بردارنده اصلاحات سیاسی و اجتماعی مارکسیستی در جامعه‌ای مانند ایران، از جدی‌ترین عوامل تاسیس این احزاب است که همزمان با اصلاحات ارضی و انقلاب سفید در ایران مطرح می‌شود. حزب می‌توانست به منزله وسیله‌ای حکومتی برای کنترل فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی مردم نقش ایفا کند. به طور مثال حزب ایران نوین سازمان سیاسی بود که دربار به منظور اعمال کنترل بر مجلس و دولت و نیز با هدف اعمال سیاست ها و اصلاحات خود ایجاد کرده بود. این حزب نشانگر پیروزی مطلق دربار بر همه منابع قدرت به شمار می‌رفت. این حزب توانست با موفقیت تمامی اتحادیه‌های کارگری و تجاری و مراکز سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را تحت کنترل خود درآورد. بدین ترتیب شاه بر همه مراکز قدرت تسلط کافی را داشت. بلافاصله پس از سرنگونی دولت مصدق، دربار گام‌های خود در تقویت و توسعه دولت را استوار ساخت. ساواک که دقیقا بر اساس فضای پس از کودتا طراحی شده بود، در نخستین گام مخالفین آشکار دربار از جمله احزاب طبقه متوسط و مذهبی را سرکوب و به تعطیلی کشاند. در انتخابات سال 1339، کوشش دربار صرف درهم کوبیدن قدرت پارلمان شد و بدین منظور بود که یک نظام دو حزبی وابسته به خود را تاسیس نماید. شاه سعی داشت بر خلاف رویه پدرش از این احزاب وابسته به نفع دربار سلطنتی بهره‌برداری نماید. با ایجاد احزاب دولت ساخته و درباری دسترسی به پارلمان محدود شد. عامل دیگری که می‌توان برای ایجاد اینگونه احزاب ذکر کرد این بود که شاه در صدد بود تا با وارد نمودن چهره‌هایی جدید که همگی در وفاداری به او ثابت قدم بودند قدرت گروه های قدرت رقیب از جمله، اشراف زمین دار، روحانیون و بازرگانان سنتی را در هم بشکند. بدین سبب احزاب مردم، ملییون و ایران نوین را عمدتا افراد تحصیل کرده خارج از کشور، روشنفکر و یا بازرگانان صنعتی تشکیل می‌دادند. از جانب دیگر در دوره پهلوی دوم، تحولات صنعتی، آموزشی و اقتصادی که خود یکی از عوامل توسعه سیاسی به شمار می رود، به وجود آمد و انتظار نخبگان چنین بود که در پی این تحولات بتوان شرایط لازم را برای تکوین احزاب و گسترش رقابت و مشارکت سیاسی فراهم آورد اما فرایند تمرکز منابع قدرت خود مانع عمده‌ای در سر راه گسترش مشارکت و رقابت سیاسی در هر سطحی ایجاد می‌نمود. بازی حزبی – دموکراتیک شاهانه تنها روکشی نازک بر بدنه فربه دیکتاتوری او می کشید و مسیر را برای انقلاب سفید شاه و ملت فراهم می‌ساخت. به عبارت دیگر شاه به دلیل اقتضائات زمانی نیاز خود را مطرح می‌کرد نه نیاز جامعه را. زمانی نیاز بود تا طرحی به نام حزب اقلیت و اکثریت ارائه شده و فضا را برای انقلاب سفید فراهم سازند. بر اساس همین طرح و در زمانی که او به دنبال رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ بود و نیاز چندانی به حضور اقلیت و اکثریت در قدرت نمی‌دید، هر دو حزب را منحل و حزب فراگیر رستاخیز را تدارک دید. بدین ترتیب مشخص می‌شد که حزب بازی برای شاه نه از اعتقاد به یک روند دموکراتیک و رسم پذیرفته شده در جامعه سیاسی سرچشمه می‌گیرد بلکه ذیل «گفتمان‌سازی شاهانه از انقلاب و تمدن» معنا می یافت. هرچند در ابتدای امر ضرورت برخی اصلاحات محدود و آن هم با هماهنگی حزب دموکرات آمریکا که در دوره کندی قدرت را در اختیار داشت، تاسیس حزب اقلیت و اکثریت مفهوم پیدا می‌کند اما با تصویب لوایح انقلاب سفید و گذشت مدت زمانی از انقلاب شاهانه، همه رقابت‌های حزبی، رنگ می‌بازد. بدین ترتیب سیاست جهان سومی آمریکا که در سال‌های پایانی دهه سی با نمایش دموکرات مآبی محمدرضا شاه همراه است در میانه دهه چهل، به امر درونی همراهی بدون چون و چرا با انقلاب سفید مبدل می‌شود و اجازه هیچ گونه مخالفتی از سوی هیچ یک از احزاب در هیچ موردی داده نمی‌شود. اینها تنها بخشی از دلایلی بود که می‌توان از لابه‌لای اسناد و متون تاریخی در جهت حزب بازی شاهانه بدان رسید. روشن است که عوامل دیگری نیز می‌تواند در پس زمینه ذهنی بازیگران و فعالان عرصه سیاست در دروه پهلوی دوم وجود داشته باشد که شاید هیچگاه بیان نشده و در اسناد تاریخی نیز یافت نمی شوند. معرفی احزاب دولت ساخته به صورت کلی شاه در دوران حکومت خود چهار حزب را با حمایت و سفارش مستقیم راه اندازی نمود. حزب ملیون که با صحنه گردانی و مدیریت منوچهر اقبال همراه بود و در دی ماه سال1336 اعلام موجودیت کرد. این حزب نقش اکثریت را بر عهده داشت. حزب مردم که در اردیبهشت سال 1336 به وجود آمد، تحت اشراف عنصر متنفذ دربار امیر اسدالله علم قرار داشت. حزب ایران نوین که با رهبری حسنعلی منصور و در آبان ماه 1342 پا به عرصه وجود گذاشت و در نهایت حزب فراگیر رستاخیز که در اسفند 1353 و با مدیریت امیر عباس هویدا به عنوان نخست وزیر و بسیاری از رجال سطح اول کشور شروع به فعالیت نمود. به عنوان محور پایانی به صورت اختصار به آغاز و انجام دو حزب مردم و ملیون پرداخته خواهد شد. بازی دو حزب اکثریت و اقلیت حزب مردم: از همان ابتدا مقرر بود تا این حزب به عنوان بازیگر نقش اقلیت انجام وظیفه نماید. در همین مسیر مدیریت این حزب نیز باید در اختیار یکی از نزدیکترین مهره‌های سیاسی به محمد رضا شاه سپرده می‌شد. پیشتر بیان شد که یکی از دلایل تشکیل احزاب اکثریت و اقلیت، حذف مخالفان شاهنشاه و فروکاستن از انتقادات داخلی و خارجی از نظام پهلوی در کنار منزوی نمودن معترضین و منتقدین بود. امیر اسدالله علم، مهره وفادار به شاه، مردی که پایه‌گذار بسیاری از سیاست های شاه بود و به مراتب توانمندتر و زیرک‌تر از خود شاه، به خوبی می توانست چنین نقشی را بازی کند. ضمن اینکه او به بهترین وجهی می‌توانست نیروهای مخالف رژیم را در چرخه نظام شاهنشاهی به کار گیرد. به همین مناسبت بود که علم به زودی موفق شد تا بسیاری از نیروهای چپ، طرفداران سابق جبهه ملی و سرخوردگان از کودتا را در شمار موسسین و اعضای مرکزی حزب مردم قرار دهد و بدین ترتیب از روند رو به افزایش مخالفت آنان با شاه بکاهد. علم مهره انگلیسی دربار بود. پس نباید نقش انگلستان را در تاسیس حزب مردم نادیده گرفت. او خود ضمن خاطرات سیاسی‌اش به این موضوع اشاره داشته که در آستانه تشکیل حزب مردم به دستور شاه به انگلستان مسافرت نموده و در دیدار با روسای احزاب این کشور چگونگی تشکیل و اداره حزب را به مذاکره نهاده است. او همچنین به صراحت اظهار داشته که ضرورت ایجاد این تفکر قبل از هر کس از طرف شاه مشخیص گردید. نکته قابل تامل این است که شاه تعیین کننده خط مشی سیاسی احزاب بوده است. روایت علینقی عالیخانی از تشکیل احزاب در این دوره که خود از اعضای اولیه حزب مردم بود به این شکل است: «هنگامی که شاه برای تظاهر به دمکراسی و کاهش انتقادهای متفقان غربی به ویژه امریکاییان تصمیم گرفت سیستم دو حزبی در ایران راه بیندازد، دکتر اقبال رهبری حزب ملیون و علم رهبری حزب مردم را بر عهده گرفتند. با آن که الهام بخش هر دو حزب شاه بود و هیچ یک از این دو ریشه مردمی نداشتند.» شاه حتی از توصیه به افراد برای پذیرش دبیر کلی احزاب نیز دریغ نمی‌ورزید، درست مانند اینکه بخواهد یک فرمانده نظامی را انتصاب نماید. علم و اقبال هر دو با تمایل شاه دبیر کل حزب شدند. یحیی عدل هم که جراح معتمد شاه و از شخصیت های مورد علاقه او به شمار می‌رفت، به دستور محمدرضا دبیر کلی حزب مردم را پس از علم بر عهده گرفت. حسنعلی منصور هم به دلخواه شاه دبیری حزب ایران نوین را عهده‌دار شد. هویدا نیز به همین ترتیب دبیر کلی حزب ایران نوین و رستاخیز را عهده دار بود. شاه خود نیز در کتاب «ماموریت برای وطنم» می‌نویسد که «... خود من علاقه وافری نشان داده و اقدام به تاسیس دو حزب ملیون و مردم نمودم. حزب ملیون حزب محافظه کار است و حزب مردم نقش چپ را داشته باشد...» مجله خواندنی ها در سال 1336 که همزمان با تاسیس حزب مردم بود در تحلیلی نوشت که این حزب سوسیالست ناسیونال نام خواهد داشت و در راستای کاهش فاصله طبقاتی، دفاع از منافع طبقه کارگر و کشاورز و تحدید مالکیت‌های بزرگ گام خواهد برداشت. جالب اینکه رهبر این حزب و بسیاری از دوستان علم که در آن عضویت داشتند خود از شمار بزرگترین ملاکین ایران به حساب می‌آمدند که هیچ گاه حاضر به رعایت حق کشاورز نشدند. به هر ترتیب این حزب در جذب مخالفان چپ و ملی شاه موفق بود. اوج فعالیت این حزب نیز از ابتدای تاسیس تا نیمه اول دهه 1340 است. یعنی از زمانی که منوچهر اقبال نخست وزیر است و علم از هیچ کوششی به منظور ناکامی و تخریب و در نتیجه سقوط وی فروگذار نمی‌کند تا زمانی که اصلاحات ارضی و انقلاب سفید در ایران به مرحله تثبیت رسیده و طیف طرفداران امریکا در قالب حزب ایران نوین تمامی مصادر امور را در اختیار گرفته‌اند. با این همه حزب مردم هم مانند دیگر احزاب فرمایشی و به اصطلاح از بالا، نتوانست موفقیتی در جذب توده‌‌های مردمی و حتی روشنفکران به دست آورد. گزارش‌‌های مکرر ساواک مبنی بر بروز فساد در اعضای این حزب و عدم موفقیت در جذب مردم حاکی از این واقعیت است. علم در گزارش‌های روزانه خود به صراحت بر این نکته تاکید دارد که حزب اقلیت تنها در نقش یک بازیگر بوده و هیچگونه فعالیت صحیح حزبی نداشته است. او ضمن یادداشت‌های چهارشنبه 29 آذر 1351 در گفتگو با مهدی سمیعی می‌نویسد: «... آنچه که ما فعلا از اقلیت می خواهیم بازی کردن نقش خودش است. چون هر چه بگوید بالاخره برخورنده با شاهنشاه است. پس نباید حرف بزند. پس شیر بی‌یال و دم و اشکم می‌شود...» بر این اساس اقلیت در نگاه شاه حتی قرار نیست روزی تبدیل به اکثریت بشود و این برخلاف ابتدایی‌ترین اصول مبارزه حزبی است. فراکسیون این حزب حتی در مجلس نیز هیچگونه فعالیتی در نقش اقلیت نداشت و فراکسیون‌های دیگری از جمله فراکسیون پان ایرانیست به خوبی از انجام نقش اقلیت بر می‌آمدند و بدین ترتیب حزب مردم در مجلس هم به وظیفه مخالف خوانی اجباری خود عمل نمی‌کرد. به هر حال ساختار حزب مردم آنقدر غیر واقعی و فانتزی می‌نمود که جذابیتی برای عضویت در آن وجود نداشت. جمع بندی گزارش‌های متعدد ساواک در برشمردن عوامل ضعف این حزب عبارت بودند از: ضعف در حضور و غیاب اعضا، فاصله زمانی نامنظم چندین ماهه تا برگزاری هر جلسه، عدم دلبستگی واقعی اعضا به حزب؛ چون اغلب به واسطه دوستی با علم در آن عضو شده‌اند نه به خاطر فعالیت حزبی؛ اعتقاد اعضا به اینکه هر کس نزدیکی بیشتری به علم داشته باشد بدون هیچ فعالیتی به مناصبی می رسد، خود موجب دلزدگی سایر اعضا می‌شود، حضور کارگران بی‌سواد مثلا قشر نان‌پزها در حزب که هیچ‌گونه اطلاعی از فعالیت حزبی نداشتند، ناتوانی حزب بعد از علم در داشتن یک رهبر حزبی دارای شم سیاسی و تحرک حزبی، دلسردی اعضا از اینکه بیش از 13 سال در جایگاه اقلیت بودند و اجازه نداشتند به اکثریت که صاحب مناصب اجرایی بودند برسند، ضعف بنیه مالی حزب به دلیل حضور بسیاری از متمولین و صاحب منصبان در حزب ایران نوین و عدم وجود ایدئولوژی منجسم و دقیق که لازمه ادامه حیات فکری هر حزبی است؛ این یکی از مهم‌ترین نقاط ضعفی است که در رابطه با همه احزاب دولت ساخته باید عنوان داشت. به هر ترتیب حزب مردم با تشکیل حزب فراگیر رستاخیز و به دستور شاه تعطیل شد. حزب ملیون: این حزب که نقش حزب اکثریت را بر عهده داشت، توسط نخست وزیر منوچهر اقبال و درست چند ماه بعد از تاسیس حزب مردم، در دی ماه 1336 شکل گرفت. این حزب از این جهت حزب اکثریت نام گرفت که اعضای دولت و اکثریت مجلس را در اختیار خود داشت. در وفاداری منوچهر اقبال به شاه هیچ گونه تردیدی وجود نداشت. شاه این بار نیز به نقش خود در تاسیس حزب ملیون اشاره نموده و به نصرت الله کاسمی می‌گوید: «قبلا حزب مردم به عنوان حزب اقلیت تشکیل شد و حالا باید حزب اکثریت تشکیل شود و این کار بر عهده شماست، البته کار دشواری دارید باید در سراسر کشور تشکیلات حزبی گسترش یابد... اگر اکثریت شمایید باید مملکت را اداره کنید و علم باید نقش انتقادکننده داشته باشد.» موسسان و رهبران حزب ملیون را گروهی از نخست‌وزیران، وزرا و مقامات وقت و سابق، همراه با تعدادی از رجال فرهنگی و نویسندگان و استادان دانشگاه تشکیل می‌دادند که در مقایسه با بنیان‌گذاران و سران احزاب دولتی بعدی همچون ایران نوین و رستاخیز از شأن و اعتبار و سوابق علمی و آموزشی قابل اعتنایی برخوردار بودند. دولت اقبال دربردارنده تعداد قابل توجهی از عناصر فراماسون هم بود که تحت نظر لژ پاریس فعالیت داشتند و خود اقبال مدیریت این لژ در ایران را برعهده داشت. همین مسئله سبب شد تا بین او که به فراماسونی فرانسه علاقه‌مند بود و علم که مهره نام آشنای انگلیسی بود رقابتی جدی و شدید به وجود بیاید و در نهایت پس از سه سال که اقبال با حملات گسترده حزب اقلیت مواجه بود در سال 1339 کابینه اش سقوط کرد. بعد از تشکیل حزب ملیون، اکثریت نمایندگان دوره‌ی 19مجلس به سوی حزب ملیون سرازیر شدند که بر دو قوه کشور اعمال مدیریت داشت. یعنی با این سهم‌بندی تدارک اکثریت و اقلیت در مجلس دیده شد. از این تاریخ بازی دو حزب اکثریت و اقلیت در ایران شروع شد. حزب اکثریت به نام حزب دولتی معروف شده و علم (رئیس حزب مردم) به مخالفت با آن می‌پرداخت و اقبال نیز به نوبه¬ خود اقلیت را شکست‌خورده انتخابات معرفی می‌کرد. حزب ملیون هم همچون حزب مردم نتوانست در میان مردم ریشه‌های خود را مستحکم سازد. تقلب‌های انتخاباتی مجلس بیستم نقطه عطفی در بی‌اعتبار کردن این حزب بود. با این حال انتخابات مجدد مجلس بیستم آخرین حضور انتخاباتی حزب ملیون بود. با روی کار آمدن علی امینی و نظر نامساعد او به فعالیت احزاب دوگانه کشور، که حال از فرصت‌های بسیاری نیز محروم شده بودند، به شدت فعالیت‌های حزبی را به ضعف کشاند. پس از سقوط کابینه اقبال و کناره‌گیری از نخست‌وزیری و مسافرت به فرانسه، موقعیت نه چندان محکم حزب در میان سیاسیون به شدت رو به ضعف نهاد. به ویژه اینکه مردم نیز همان‌گونه که موقعیت مردمی حزب مردم را به چالش کشیدند جایگاه مردمی حزب ملیون را نیز با چالش جدی مواجه ساختند. گزارش ساواک حکایت از آن داشت که از روزنامه ملیون ارگان این حزب در هر روز حتی ده شماره نیز به فروش نمی‌رفت و بدتر اینکه توزیع‌کنندگان هم حاضر به فروش این روزنامه نبودند. روزنامه طلوع در همان ایام نوشت: «مردم به واسطه تجربه‌های تلخی که از احزاب سیاسی دارند استقبال گرمی از فعالیت‌های این حزب نکرده‌اند. همین قدر که اعلامیه‌های این حزب را می‌خوانند و سری تکان می‌دهند و می‌روند.» رقابت حزب مردم و ملیون هیچ پایگاه اعتقادی و ایدئولوژیکی نداشت. تنها مبنای اختلاف این دو حزب رقابت، اختلاف شدید و تنفر بی‌اندازه رهبران این دو حزب یعنی علم و اقبال از یکدیگر بود و رهبران دو حزب از هیچ توطئه و سخن‌چینی و تملق برای تقرب به شاه کوتاهی نمی کردند. اعضای پایین‌تر احزاب دو گانه نیز هیچ گونه احساس نیازی به رقابت حزبی و اعتقادی نداشتند. حزب ملیون نیز در سال‌های40و41 فعالیت چندانی نداشت و بعد از چندی که اقبال از ایران خارج و به فرانسه مسافرت نمود عملا حزب بدون هیچگونه فعالیتی رها شد تا مشخص شود تحزب در ایران به چه اندازه بی پایه بوده است و تنها نقش یک مسکن را برای مقطعی خاص بازی می‌کرده است. با روی کارآمدن حزب ایران نوین در سال 1342 که عموما طیف طرفداران امریکا را شامل می‌شد مشخص شد که حزب مردم و ملیون که کمتر از یک دهه از عمرشان می‌گذرد کارآمدی خود را از دست داده و حالا نوبت به مرحله نوینی از بازی دموکراسی شاهانه رسیده است که تحت تاثیر جبر عوامل داخلی و بین‌المللی باید اجرایی شود. شاه در سال 1353 که شیوه جدیدی از حکومت را به نمایش گذاشت ضرورت اتحاد همه احزاب و تولد حزبی یگانه در کشور را بیان نمود تا به درستی نظر تحلیلگرانی که دموکراسی شاهانه را سبک سرانه می‌خواندند اذعان کند. او دستور داد تا همه عضو تنها حزب ایرانی یعنی رستاخیز شوند تا بدین طریق بهتر بتواند تسلط خود بر امور کشور را اعمال نماید. بسیاری از افرادی که در شاه دوستی آنها تردیدی وجود نداشت از ابتدای امر به خوبی از این نکته مطلع بودند که شاه تنها به خاطر اینکه دهان آمریکا را ببندد و بر بحران‌های فزاینده رو به گسترش در داخل ایران غلبه نماید دست به تاسیس حزب زده است و هیچ انگیزه‌ای از قبیل ایجاد فضای آزاد سیاسی ندارد. شخصیت‌های سیاسی کشور هم تنها با انگیزه‌های مقطعی وارد این احزاب می‌شدند. این افراد با بررسی اینکه کدام حزب در منطقه مورد نظر آنها دارای نفوذ بیشتری است و بهتر می‌تواند خواسته آنها در ورود به مناسب سیاسی را تسهیل نماید وارد یکی از احزاب اقلیت و اکثریت می‌شدند و طبیعی است که به همین سادگی نیز از یک حزب که حالا محبوبیت خود را از دست داده است خارج شده و به حزب مقابل می‌پیوستند. این بازی کودکانه ادامه داشت و این احزاب هیچ‌گاه در بین مردم نتوانستند موقعیت و جایگاه مناسبی را به دست آورند. این بازی آن قدر کودکانه آراسته شده بود، که نتوانست دل هیچ کسی را برباید. هیچ فرد مستقلی این بازی را جدی نگرفت و سرنوشت محتوم آن نیز چیزی جز شکست نبود. مشکل اینجا بود که شاه فکر می‌کرد دمکراسی یعنی این که دو حزب فرمایشی به صورت صوری با یکدیگر رقابت نمایند و در مواقع لزوم یکی از آنها برای اجرای منویات ملوکانه وارد میدان شود. سایه سنگین حکومت فرد‌محورانه شاهنشاهی در طول قرن‌ها در ایران چنان بر حوزه سیاسی و مدنی کشور سایه افکنده بود که حتی اقتضائات دنیای مدرن و مفاهیم جدید جهان سیاست نیز نتوانست این سایه سنگین را برطرف سازد. محمد‌رضا پهلوی که پادشاهی به سبک قدیم و در دنیای مدرن بود اجازه هیچگونه فعالیت مستقل به افراد و گروه ها را نمی‌داد، و به دلیل بی‌اعتمادی مطلقی که به همه داشت هیچگاه نخواست احزاب مختلف را به رسمیت بشناسد. اساسا در صورتی که تحزب واقعی در کشور رواج داشته باشد و اعضا، بر مبنای مرام‌نامه و خط ایدئولوژیک، حزب مورد نظر خود را انتخاب نموده باشند هم فعالیت حزبی رونق می‌گیرد و هم مشارکت سیاسی افزایش می‌یابد و دوام حزب بیشتر خواهد بود. ضمن اینکه ائتلاف حزبی امری دشوار به نظر می‌رسد که چند حزب با یکدیگر ادغام شده و حزب واحدی را تشکیل دهند. در صورتی که چنین اتفاقی رخ دهد نشان از آن دارد که اصولا تحزب جز یک بازی سیاسی چیز دیگری نبوده است. فروکاستن مسئله‌ای به چنین مهمی به اندیشه‌های کودکانه شاه در رابطه با نوع دموکراسی خواهی مردم ایران، اندکی ساده‌انگاری قضیه است. برای پاسخگویی به چنین مسئله‌ای باید تحولات درونی کشور و وضعیت بین‌المللی را به دقت بررسی نمود. روی کار آمدن احزاب به ترکیب نیروهای اجتماعی و علاقمندی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آنها ارتباط مستقیم دارد. حکومت پهلوی به اندازه‌ای که در ارتقای اقتدار دولت کوشید و میل به تمرکز منابع قدرت در دست یک نفر داشت، به همان اندازه در ایجاد نهادهای سیاسی نوین و گسترش مشارکت سیاسی ناتوان بود. کوشش پهلوی‌ها در جهت تمرکز منابع قدرت، لازمه ایجاد امنیت و نیز ایجاد تحولات اقتصادی و اجتماعی تلقی می شد و طبعا معطوف به گسترش مشارکت و نهاد‌سازی سیاسی نبود. واضح است که روی کار آمدن احزاب دولت ساخته پهلوی دوم، هیچ ارتباطی به بنیادها و مبانی سیاست ورزی غربی و دموکرات منشانه ندارند. آنچه از بررسی اسناد تاریخی و امنیتی آن زمان بر می‌آید، روشن می‌سازد که این احزاب نه به دنبال احیای مفاهیمی مانند دموکراسی، انتخابات، تحزب، رقابت و مشارکت در کشور بودند – چه اساسا حکومت پهلوی بدین مفاهیم اعتقادی نداشت- بلکه دستورالعمل تمامی این احزاب در اتاق‌های فکر سازمان امنیت و اطلاعات کشور نسخه پیچی می‌شد. این احزاب در میدان مبارزه حزبی هیچ موفقیتی به دست نیاوردند چون هیچ پایگاه مردمی نداشتند. ساواک در همین زمینه به گزارشی از فعالیت حزب دولت ساخته ملیون اشاره می‌کند که از جذب توده‌ها و تاثیر عمیق و واقعی در قلوب مردم عاجز بوده و در مبارزه ایدئولوژیک کامیابی نداشته و نتوانسته است اتحاد مردمی و روشنفکران را جلب نماید. بدین ترتیب شاه بدون در نظر گرفتن شکاف‌ها و ترکیب نیروهای اجتماعی که در تکوین نظام های حزبی تاثیر بسزایی دارند اقدام به تاسیس احزابی نمود که هیچ‌گاه نتوانستند در بدنه اجتماعی جامعه نقش موثری ایفا نمایند و در نهایت پیش از سرنگونی سلطنت، این احزاب از هم فرو پاشیدند. منابع: 1) آبادیان، حسین، بحران مشروطیت، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی،1392 2) آبادیان، حسین، دو دهه واپسین حکومت پهلوی،تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1383 3) آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی، تهران، نشر نی، 1384 4) اتحادیه، منصوره، پیدایش و تحول احزاب سیاسی مشروطیت، تهران، نشر گستره، 1361 5) ازغندی، علیرضا، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، سمت، تهران، 1383 6) بشیریه، حسین، موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران، گام نو، 1380 7) بهار، محمد تقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، جلد اول، تهران، امیر کبیر،1371 8) تربتی سنجابی، محمود، قربانیان باور و احزاب سیاسی ایران، تهران، آسیا، 1375 9) خمینی، روح الله، صحیفه امام، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1385 10) سفری، محمد علی، قلم و سیاست، تهران، نشر نامک، 1373 11) شاهدی، مظفر، سه حزب، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی،1387 12) علم، اسدالله، یادداشت‌های علم، تهران، انتشارات مازیار و معین، 1377-1393 13) قانعی‌فر، عرفان، در دامگه حادثه(خاطرات پرویز ثابتی) بی‌جا، شرکت کتاب، 1390 14) گلدستون، جک، مطالعات نظری در باب انقلاب‌ها، ترجمه محمد تقی دلفروز، تهران، انتشارات کویر، 1385 15) لک زایی، شریف، نهادگرایی در اندیشه و عمل شهید بهشتی، فصلنامه علمی – پژوهشی انقلاب اسلامی،تهران، شماره 3، تابستان1391 16) مارش، دیوید و جری استوکر، روش و نظریه در علوم سیاسی، ترجمه امیر‌محمد حاجی یوسفی، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1388 17) مدنی، سیدجلال‌الدین، تاریخ معاصر ایران، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1361 18) مقصودی، مجتبی، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، تهران، انتشارات روزنه، 1380 19) میلانی، عباس، نگاهی به شاه، تورنتو، پرشین سیرکل، 1392 20) نوذری، عزت الله، تاریخ احزاب سیاسی در ایران، شیراز، انتشارات نوید شیراز، 1378 21) یوسفی‌فر، شهرام، حزب ملیون به روایت اسناد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384

شهریار و انقلاب اسلامی

سیّدمحمدحسین بـهجت تبریزى متخلص به شهریار در سال 1285 شمسى در شهر تبریز و در محله بازارچه میرزا ‌نصرالله به دنیا آمد. شهریار دومین فرزند خانواده بود و 9 ماه پس از تولد او، انقلاب مشروطه ایران دومین دوره‌ خود‌ را آغاز کرد. شهریار، تحصیلات مقدماتی خود‌ را‌ در تـبریز به‌ پایان‌ رساند و بـراى ادامـه تحصیل به‌ تهران رفت و در دارالفنون، تحصیلات متوسطه را به پایان رساند. او در سال 1332 به زادگاهش بازگشت و از آن به بعد تا پایان عمر در تبریز ماندگار شد. اما در سال‌های دوری از زادگاه، شاعری توانا شده بود و وقتی مادرش از او می‌خواهد اشعاری بسراید که هم خودش و هم سایر همشهری‌هایش بفهمند، منظومه «حیدر بابایه سلام» آفریده می‌شود. شهریار ساعت 45/6 صبح روز شنبه 26 شهریور 1367 از دنیا رفت. در تقویم رسمی جمهوری اسلامی ایران، 27 شهریور، روز شعر و ادب فارسی و روز بزرگداشت استاد سید محمد حسین شهریار عنوان شده است. به تعبیر خـود شهریار، وی نسبت به تحولات انقلاب اسلامی به «جهاد قلمى» روى ‌آورد و «سـرود اسـلام»، «نوروز انقلاب»، «طلیعه انقلاب»، «جهاد حسینى‌»، «دهه‌ فجر‌»، «جمعه خونین»، «دست على(ع) به همراه بسیج» و... نمونه‌هایى‌ از‌ اشعار انقلابى او هستند. البته شهریار معتقد بود: «شعر‌ انقلاب‌، همین شعرهایى اسـت که مردم مى‌گویند. یعنى حقیقت شعر، حرفى است که‌ از‌ دل‌ بربیاید و در دل بنشیند. مـن در این دوره انـقلاب، از این شـعر، شاهکارتر ندیدم که‌، این‌ جمعیت‌، یک دفعه، فریاد مى‌زنند: خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدى، خمینى را نگه‌دار‌. شاید‌ این شـعر، ‌صـدها بار مرا منقلب کرده است، که هیچ غزلى این تأثیر را در من‌ نداشته‌ است.» سیّدمحمدحسین بـهجت تبریزى بارها شـادمانی خـود را از پیروزی انقلاب اسلامی با سرودن شعر ابراز‌ کرد و انقلاب را نوروزی مبارک برای خـود مـی‌خواند؛ تا آنجا که گفته است: «من ده سال آخـر عـمرم زنده شـدم.» او در اولیـن قـصیده‌ای که برای انقلاب اسلامی و با عنوان «نوروز انقلاب» سـروده، آورده است: مژده ای‌ دل‌ که تو را یار خریدار آمد دل به دلخواه تو و بخت تو را یار آمـد غرفه حـسن چراغان کن و ناری بفروش کز تو هـم مـشتری عـشق بـه بـازار آمد کار گل، زار نـخواهد‌ شـدن‌ از زاغ که دوش بلبل آهنگ غزل کرد و به گلزار آمد مار دوشان دی آسیمه سروپا به فرار پرچم کاوه‌ نوروز‌ پدیدار آمد رفت ضحاک عـداوت ‌بـه کنار از‌ سرکار تا‌ فریدون‌ عدالت به سرکار آمد دور خودخواهی و خونخواری‌ اغیار‌ گذشت نوبت یاری و غـمخواری احـرار آمـد. بازتاب ارادت شهریار به امام خمینی(ره) را هم می‌توان در این غزل دید که به مناسبت بازگشت امام به‌ وطن‌ سروده شد: دلی دارم چو برگ گل کـه از آهـی به درد آید و لیکن درد عشقش‌ هم‌ همه با آه سرد آید فضای آفرینش‌ با‌ تو‌ دریایی‌ است‌ بی‌پایان تو دریا دل‌ نهنگی‌ باش گو دریانورد آید چه نیکو سنتی تجلیل جمهوری اسلامی که چون نوروز هر سـالش نـوآیین سالگرد آید خدا‌ پس‌ داده‌ در روزی چنین با ما امام ما که‌ شمع‌ جمع‌ ما‌ و رهبر‌ هر فردفرد آید... در غزل «دهه فجر» که بهمن 1365 سروده شده هم آمده است: دمید فجر که خورشید بازمی‌گردد امید در دل نومید بازمی‌گردد درفش فتح و ظفر با سپاهیان خداست جهان به جبهه توحید بازمی‌گردد نگین ملک سلیمان ستانده‌ایم از دیو دوباره جام به جمشید بازمی‌گردد نگین گمشده اینک حکومت اسلام که با مراجع تقلید بازمی‌گردد بلی امام خمینی کنون توانی گفت که از تزاحم و تبعید بازمی‌گردد در استقامت راه خدا مکن تردید که بیخ کفر به تردید بازمی‌گردد دگر حکومت شیطان نمی‌شود تأیید به جای خود همه تردید بازمی‌گردد سر سیاه زمستان تو شهریار ببین بهار می‌رسد و عید بازمی‌گردد. محبوبیت‌ شهریار در هـمه اقـشار اجتماعی و فـرهنگی‌ ایـران نشان می‌دهد شاعری که نماد‌ واقـعی‌ بـاورها، آرمان‌ها و بیم و امیدهای ملّت باشد، بر سـر زبـان‌ها خـواهد افتاد. شهریار هم خود را زبـان گـویای ملّتش می‌داند و شعارهای عـمومی ملّت را بـازتاب مـی‌دهد. آنچه‌ شهریار را به «شعر انقلاب‌ اسلامى‌» پیوند زد، اعتقادات مذهبى‌ او‌ بود. این اعتقادات نیز چیزى نبود که شهریار در آستانۀ انقلاب یا ‌پس‌ از پیروزى انـقلاب اسلامی، بـه آن رسیده‌ باشد. در منظومۀ فکرى‌ شهریار‌، «مذهب» و «اعتقادات مذهبى» جایگاه بسیار‌ ویژه‌ و والایى داشت و در حـیات شـاعرى او نمود این اعتقادات به‌ شکل‌ کاملا بارزى آشکار است. حتى‌ بسیارى‌ از‌ درخشان‌ترین اشـعار ولایى‌ شـهریار‌ مربوط به سال‌هاى پیش‌ از‌ انقلاب است. بخشى از این اشعار، از شاهکارهاى شهریار و شعر فارسى و تاریخ شعر شیعى‌ اسـت‌ و بخش‌ دیگر نیز‌ به‌ لحاظ‌ هنرى اگـرچه شـاهکار نیست،‌ اما آیینۀ تمام نماى ارادت او به اهـل بـیت عـصمت و طهارت علیهم السلام است. منابع: 1. احمد کاویان‌پور‌: زنـدگانى‌ ادبى‌ اجتماعى استاد شهریار، انتشارات اقبال، چاپ اول، تهران، 1375. 2. دیوان اشعار شهریار، 3 جلد، انتشارات زرین و نگاه، چاپ چهارم، 1375، تهران. 3. محمد طاهری خسروشاهی، استاد شهریار و انقلاب اسلامی، مجله پانزده خرداد، دوره سوم، 1390، شماره27 4. مسعود دهقانی، ناله‌های شباهنگی (اشعار عاشورایی و مقاومت و پایداری استاد سید محمد حسین شهریار)، مجله کتاب ماه ادبیات، 1390، شماره167 5. بیوک نیک اندیش، در خلوت شهریار، تبریز، آذران، 1377 6. حسین رزمجو، شهریار کشور عشق و احساس، مجله جستارهای ادبی، 1367، شماره79 7. رضا فتحی، سیمرغ سهند (سیری در احوالات و آثار مرحوم شهریار)، مجله هنردینی، 1390، شماره8 8. اصغر فردی، شهریار و انقلاب اسلامی، تهران، الهدی، 1372

نمونه‌ای از شکست ساواک در تبعید مبارزان

شهید آیت‌‌اللّه سید اسداللّه مدنی در سال 1293 هـ ش (1323 هـ ق) در‌ دهـخوارقان (آذرشهر) دیده به جهان گشود. او به شهر قم رفت و با وجود مشکلات شخصی ناشی از درگذشت پدر و استبداد‌ عصر‌ رضاخانی، به تحصیل علوم دینی مشغول شد. سید اسد‌اللّه مدنی پس از مدتی به نجف هجرت کرد و در حـوزه عـلمیه نجف، در کـنار فـعالیت‌های عـلمی، به فعالیت‌های سیاسی هم پرداخت. این فعالیت‌ها از سال 1331 آغاز و تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. پس از پیروزی انقلاب به فرمان امام خمینی(ره) امامت نماز جمعه شهر تبریز را به عهده گرفت. پس از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، آیت‌الله مدنی، بارها در جبهه‌های دفاع مقدس و جمع رزمندگان و فرماندهان حاضر شد. او سرانجام در تاریخ 20 شهریور سال1360 توسط گروهک تروریستی منافقین در محراب نماز جمعه تبریز به شهادت رسید.و بدین سان، تبریز پس از نخستین شهید محراب، آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی، دومین شهید محراب را نیز تقدیم انقلاب اسلامی کرد. آیت‌اللّه‌ مـدنی، در دوران اقامت در نجف، در ایام تعطیلی‌ حوزه‌ علمیه در تابستان‌ها، به ‌طور مرتب به ایران سـفر مـی‌کرد و در شـهرهای مختلف به تبلیغ و روشنگری و مبارزه با مفاسد اجتماعی‌ و مظاهر‌ حکومت پهلوی می‌پرداخت. او حرکت تبلیغی خود را از همدان و از روستای دره مراد بیک آغاز کرد و پیوسته ارتباط خود را با رهبری مبارزات اسلامی حـفظ کـرد. سال 1341، زمانی که حکومت پهلوی مـی‌خواست رفراندم انقلاب سفید را برگزار کند، آیت‌اللّه‌ در‌ 9 آذر 1341 در مسجد جامع همدان، سخنرانی تندی علیه انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی ایراد کرد و گـفت: «مردم، شما چـقدر‌ بی‌حس‌ هستید؛ اگر این انتخابات ملغی نشود، در روز‌ قیامت، شما‌ مسئول‌ می‌باشید. باید با علمای قم همکاری کنید و از‌ آقایان پشتیبانی نمایید». اقدامات روشنگرانه آیت‌اللّه مدنی در همدان موجب می‌شود که ساواک‌ این منطقه‌ در تاریخ 8 آذر 1341 طی نـامه‌ای‌ از‌ ریـاست سـاواک‌ درخواست‌ کند‌ که بعد از مـراجعت وی بـه‌ نـجف،‌ از ورود دوباره او به ایران جلوگیری شود. ساواک مرکز به خاطر نداشتن‌ مجوزی‌ برای جلوگیری از ورود وی، با‌ این پیشنهاد موافقت نکرد.‌ اما‌ دستور داد اعـمال و رفـتار‌ او ‌تحت مراقبت قرار گیرد. بعد از قیام‌ 15‌ خرداد و تبعید‌ امام خمینی(ره)، آیت‌‌اللّه مدنی به مبارزات‌ خود شدت بخشید و با طـرح موضوع مـرجعیت امام و ایراد سخنرانی‌های انقلابی‌ و افشاگرانه، مردم را به هوشیاری فراخواند. همچنین با‌ هـماهنگی‌ روحـانیون‌ سرشناس‌ همدان، اقداماتی به منظور‌ رفع‌ توقیف روحانیون بازداشتی به عمل آورد. حکومت پهلوی که با نفوذ آیـت‌اللّه مـدنی در مـیان مردم روبه‌رو‌ بود، در‌ سال‌ 1346 عـده‌ای‌ از‌ روحـانیون‌ این مـنطقه، از جمله آیت‌اللّه مدنی را ممنوع‌المنبر کرد. در اوایل دهه 50 عده‌ای از روحانیون سرشناس خرم‌آباد، از آیت‌اللّه مدنی دعوت به عمل می‌آورند که فـعالیت خـود را از همدان به خرم‌آباد منتقل کند. آیت‌اللّه مدنی در خرم‌آباد و در حوزه علمیه‌ مرحوم آیت‌الله کمالوند،‌ فعالیت خود را با تدریس درس خارج آغاز می‌کند و بعد از مدتی با حکم امام خمینی(ره)، سرپرستی این حوزه را به عهده‌ می‌گیرد. همچنین از سوی امام به عـنوان وکـیل تام‌الاختیار و نماینده ایشان به روحانیون و مردم خرم‌آباد معرفی می‌شود. وی با‌ کمک به افراد محروم و بی‌سرپرست و با تأسیس مراکز عام‌المنفعه، گام‌های مـهمی در اصـلاح امـور برمی‌دارد و همچنان مبارزات خـود‌ را‌ در خـرم‌آباد پی مـی‌گیرد. با تبلیغ مرجعیت امام خمینی(ره)، تألیفات ایشان را در معرض استفاده مردم قرار می‌دهد و موجب جذب جوان‌های مذهبی و انقلابی می‌شود. روحانیون نیز بـا مـحوریت او مـتحد و مدرسه‌ علمیه‌ کمالیه، حسینیه فاطمیه و مسجد شاه‌آباد، به پایگاه مـبارزاتی تـبدیل می‌شوند. سخنرانی‌های انقلابی و افشاگرانه آیت‌الله مدنی در این مکان‌ها را مـردم خرم‌آباد فراموش نمی‌کنند. با ادامه سخنرانی‌ها و مبارزات و نیز ارسال گزارش این فعالیت‌ها به اداره کل سوم ساواک، این اداره به ساواک منطقه چنین ابلاغ می‌کند که با تشکیل کمیسیون امنیت اجتماعی، آیت‌الله مدنی را به مدت سه سال به نورآباد ممنسی در استان فارس تبعید کند. در پی این دستور، روز 20 مهر سال 1354 وی دستگیر و به نورآباد ممنسی اعزام می‌شود. بعد از‌ دستگیری و تبعید آیت‌اللّه مدنی، سـاواک 5 نفر از افراد مؤثر را از میان‌ طرفداران او احضار می‌کند و از آنها تعهد می‌گیرد که از هرگونه اقدامی پرهیز کنند. رئیس ساواک لرستان، گزارش تبعید و مسایل مربوط به آن را به اطلاع ثابتی- رئیس کل اداره سوم ساواک ـ می‌رساند‌ و رئیس کـل اداره سوم، جریان تبعید آیت‌اللّه مدنی به نورآباد را به اطلاع ساواک شیراز رسانده، دستور مراقبت از وی و آگاهی‌ از‌ هـرگونه تماس و مراوده او با دیگران را صادر می‌کند. بعد‌ از‌ صدور و اجرای حکم تبعید آیت‌اللّه مدنی، به وی ابلاغ‌ می‌کنند‌ که‌ می‌تواند اعتراض کند و پیرو آن، نسبت به حکم تبعید اعتراض می‌کند. اما دادگاه‌ حکومت پهلوی در تـاریخ 29 آذر 1354 تـشکیل جلسه داده، حکم تبعید کمیسیون حـفظ امـنیت‌ را‌ بـه اتهام اخلال در امنیت تأیید می‌کند. آیت‌اللّه مدنی در تبعید نیز‌ مبارزات‌ خود را ادامه می‌دهد و در اواخر‌ سال‌ 1354 ممنوع الخـروج می‌شود. اما مردم نـقاط مـختلف‌ استان‌‌های فارس‌ و لرستان، پیوسته به دیدار او می‌روند. پس از این، سـاواک دستور می‌دهد در‌ محل‌ تبعید نیز‌ از‌ مـلاقات‌ مـردم بـا او ممانعت‌ به عمل آید و در پایان سال دوم تبعید، محل تبعید بـه گـنبدکاووس تغییر می‌کند. مضمون‌ دستور این است که: با‌ توجه به اقـدامات اخـیر وی در زمینه تشویق مردم به جمع‌آوری وجوه جهت تأسیس بانک اسلامی‌ و همچنین‌ ناراحتی‌هایی کـه در اثـر راهـنمایی‌های او برای‌ خانواده‌های‌ بهایی‌ فراهم‌ گردیده، محل‌ اقامت‌ اجباری او به گنبدکاووس تغییر داده شد. از تاریخ 17 مرداد 1356 آیت‌الله مدنی ابتدا به گنبدکاووس، سپس بـندر کنگان و بعد، مهاباد تبعید می‌شود. در بندر کنگان، روزها در مدرسه علمیه به تدریس و تـفسیر قـرآن مشغول می‌شود‌ و ظهرها در مسجد جامع و شب‌‌ها در مسجد کوزه‌گری نماز جماعت اقامه می‌کند. همچنین عده‌ای از اهـالی شـیراز و کازرون به دیدن وی می‌آیند و اهالی منطقه دیّر نیز‌ از‌ او دعوت می‌کنند. هـنگام ورود آیـت‌اللّه مـدنی به دیّر، استقبال گرمی از او به عمل می‌آید. مردم، مغازه‌ها را تـعطیل و در مـدرسه علمیه‌ این‌ شهر اجتماع می‌کنند و با ورود وی، اشعاری در مدح امام خمینی(ره) خـوانده می‌شود. بعد از‌ تـغییر‌ محل‌ تبعید آیت‌اللّه مـدنی بـه مهاباد، ساواک متوجه می‌شود‌ که مردم تصمیم گرفته‌اند در شهرهای بین راه از او تجلیل کـنند؛ خصوصا در شـهر همدان. بنابراین دستور می‌رسد که مـسیر حـرکت تغییر کند. آیت‌اللّه مدنی‌ در مهاباد، با شعار وحدت اهل‌ سنت‌ و تشیع با مردم سخن می‌گوید. مدت‌ تبعید آیت‌اللّه مدنی در 6 مهر 1357 به پایان می‌رسد، ولی‌ او‌ تا‌ 14 مهر در مهاباد باقی می‌ماند. در تـاریخ 8 مهر 1357 هم به ساواک خرم‌آباد دسـتور مـی‌رسد‌ که‌ برای‌ گذراندن بقیه مدت تبعید، او را به تهران منتقل کنند. اما قبل از اجرای این دستور و در حالی که کمتر از دو هفته از مدت تبعید آیت‌الله‌ مدنی باقی‌ مانده‌ بود، خـود مـهاباد را به قصد قم ترک می‌کند و سپس به درخواست علمای مبارز تبریز به این شهر عزیمت می‌کند. ساواک تبریز از‌ این‌ موضوع‌ مطلع شـده و مـوضوع را بـه ساواک تهران گزارش و اعلام خطر می‌کند. اما آیت‌‌اللّه‌ مدنی قبل از آن که ساواک بتواند‌ اقدامی به انجام رساند، وارد‌ تبریز‌ می‌شود و در کنار اولین‌ شهید‌ مـحراب، آیت اللّه قاضی طباطبایی و روحانیون مبارز تبریز، مبارزات خود را ادامه می‌دهد. مسجد شهیدی‌ و خانه آیت‌الله مدنی به پایگاه‌ انقلابیون‌ مسلمان تبریز تبدیل می‌شود. چنان ‌که‌ در‌ گزارش ساواک آمده است، او در اولین جلسه در مـنزل خـود، درس مبارزه با دشمن را مطرح می‌کند. اما ساواک وجود او را در تـبریز‌ تـحمل نـکرده و پس از سخنرانی آتشین و تند آیت‌اللّه مـدنی علیه حکومت پهلوی، شبانه وی را دستگیر و از تبریز تبعید می‌کند. آیت‌اللّه مدنی در اول دی 1357 در‌ میان‌ استقبال مردم وارد همدان می‌شود. نقش او در هدایت و جهت‌دهی بـه مـبارزات مـردم همدان به حدی بوده‌ که‌ وقتی در‌ جریان 22 بهمن 1357، لشکر 81 زرهی کرمانشاه برای سرکوب مردم بـه سـمت تـهران حرکت می‌کرد، به دستور آیت‌الله مدنی، مردم همدان‌ برای سد کردن حرکت تانک‌ها، با دست خالی و کفن‌پوش بـه مـقابله‌ با‌ تانک‌ها‌ برخاستند و مـوفق مـی‌شوند تانک‌ها را از حرکت بازدارند. منابع: - قاسم تبریزی، همگام با مجاهدان دیرپای استقلال و آزادی (مروری بر حیات علمی و مبارزاتی شهید آیت‌الله سید اسدالله مدنی، مجله شاهد یاران، مرداد 1389، شماره 57 - آرشیو مرکز انقلاب اسلامی، زندگینامه آیت‌الله مدنی، کد 3314 - علی اصغر شعردوست، یاد آذربایجان (مجموعه مقالات)، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1379 - شهید مدنی جلوه اخلاص، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1373 - شهید محراب آیت‌الله مدنی، مرد عرفان، مقاومت و جهاد فی سبیل‌الله، مجله سروش، سال سوم، 1360، شماره 114 - یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید آیت‌الله سید اسدالله مدنی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1377 - علی اصغر شعردوست، جلوه‌ای از جمال کبریایی، وصال، ویژه‌نامه بزرگداشت هجدهمین سالگشت شهادت آیت‌الله مدنی، تبریز، یادواره شهرداری منطقه حکم‌آباد تبریز، 1378

...
15
...