انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

بازخوانی یک سند مهم تاریخ معاصر ایران

بازخوانی یک سند مهم تاریخ معاصر ایران روز ۲۱ شهریور ۱۳۲۴ دولت ایران در یادداشتی اعتراض آمیز به نمایندگان سه دولت اشغالگر ( انگلیس ، روسیه و امریکا ) خواستار خروج بی قید و شرط نیروهایشان از ایران شد . تنها 10 روز پس از پایان جنگ جهانی دوم (اردیبهشت 1324) دولت ایران طی یادداشتی پیروزی متفقین را به سه کشور آمریکا، شوروی و انگلیس تبریک گفت و یادآوری کرد که پس از پایان جنگ در اروپا، دیگر لزومی به باقی ماندن نیروهای متفقین در ایران نیست و بهتر است این نیروها هر چه زودتر خاک ایران را ترک کنند. هر چند این یادداشت بی‌پاسخ ماند اما در کنفرانس پوتسدام در تیرماه 1324،‌ استالین، ترومن و چرچیل در اعلامیه نهایی موافقت کردند که قوای متفقین تهران را تخلیه کنند و در کنفرانس وزرای خارجه سه کشور آمریکا، شوروی و انگلیس براساس یک پیمان سه جانبه قرار شد تا 12 اسفند 1324 این نیروها خاک ایران را ترک کنند. اما هنوز یک روز از صدور این پیمان نگذشته بود که شبه نظامیان مسلح با رهبری فردی به نام سید جعفر پیشه‌وری و با پشتیبانی ارتش سرخ، کلیه مراکز دولتی و پاسگاه‌های ژاندارمری رادر شهرهای آذربایجان اشغال و فرقه دموکرات آذربایجان را ایجاد کردند. البته این اشغال با دیپلماسی زیرکانه قوام و ورود ارتش ایران در 21 آذر سال بعد (1325) پایان گرفت و آذربایجان نجات یافت. اما هنوز برخی جریان‌های مشکوک خصوصاً در چند سال اخیر در داخل و خارج در پی زنده نگه‌داشتن خاطره این فرایند خیانت‌بار هستند و تلاش می‌کنند از سید جعفر پیشه‌وری یک چهره آزادیخواه تصویر کنند در حالی که با انتشار اسناد مهمی که در کنفرانس «طرح تاریخ بین‌المللی جنگ سرد» در اختیار پژوهشگران قرار گرفته است کاملاً روشن شد که پیشه‌وری با فرمان مستقیم استالین فرقه دموکرات آذربایجان را با هدف جدایی‌طلبی ایجاد کرده است. باید توجه داشت تبلیغات و تحلیل‌هایی که از سوی بازماندگان و هواداران این فرقه تا قبل از فروپاشی شوروی صورت می‌گرفت به گونه‌ای بود که گوئی پیشه‌وری هیچ‌گاه در فکر جدا کردن آذربایجان از ایران نبوده است اما نکته مهم در اینجاست که پس از فروپاشی شوروی و خصوصاً در سالهای اخیر بازماندگان فکری این جریان به همراه دستهای مشکوک، تبلیغاتی را در یک فرایند جدید و هدف‌دار و از جنس اهداف واقعی پیشه‌وری سامان داده‌اند که ضرورت توجه رسانه‌ها به این مهم را آشکار می‌سازد. اسناد منتشر شده از سوی «مرکز بین‌المللی وودر ویلسون» که طی سالهای 2002 ـ 2000 در اختیار پژوهشگران قرار گرفته است، هدف استالین از تشکیل این فرقه و جداسازی آذربایجان و شمال ایران و منضم کردن آن به خاک شوروی را تصویر کرده است. این اسناد مهم که به وسیله محقق گرانقدر آقای کاوه بیات ترجمه شده، این وابستگی و توطئه برنامه‌ریزی شده را به وضوح آشکار می‌سازد. کاوه بیات در مقدمه گزارش خود چنین نوشته است: «از جمله [اسناد منتشر شده در کنفرانس «طرح تاریخ بین‌المللی جنگ سرد»] سه سند مهم درباره جوانب برنامه‌ شوروی در قبال نفت شمال ایران وجود دارد که زمینه ساز بروز بحران آذربایجان بوده است. این اسناد و دستورالعمل‌های ریز و دقیق درباره کم و کیف تأسیس و سازماندهی فرقه دموکرات آذربایجان، از لحا‌ظ آشنایی با ماهیت فرقه، اسناد مهم و در خور توجهی به شمار می‌آیند.» این اسناد به طور کامل به همراه گزارش کنفرانس «طرح تاریخ بین‌المللی جنگ سرد» در فصلنامه شماره 40 گفت و گو به چاپ رسیده است که به چکیده‌ای از آنها اشاره می‌شود: سند شماره 1 فرمان کمیته دفاع دولتی [اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی] که در مورد اقدامات اکتشافی زمین‌شناسی برای نفت شمال ایران است. این فرمان از سوی استالین در 31 خرداد 1324 یعنی پس از پایان جنگ زمانی صادر شده است که شوروی نه تنها تصمیم به تخلیه شمال ایران را نداشته، بلکه در حال برنامه‌ریزی برای ماندن در شمال ایران بوده است. این فرمان نواحی شاهی، بابلسر، بندر پهلوی، گرگان، آمل، جلفا، زنجان، تبریز، اردبیل، مازندران، رشت و کلا ً کرانه‌های دریای خزر و مرزهای شوروی را در بر می‌گرفته است. استالین براساس این سند، «رفیق نیولنف» را موظف می‌کند «فضای اداری و اقامتی لازم را در قزوین و مناطق عملیاتی در اختیار واحد هیدرولوژیک قرار دهد.» در این دستورالعمل حتی تعداد تراکتورها، خودروهای سبک و سنگین، تانکرها و ... را برای اجرای عملیات مشخص شده است. در آخرین بند این فرمان آمده است: «دبیر کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان رفیق باقروف ]رئیس‌جمهور وقت آذربایجان شوروی] را در هر گونه کمک و همراهی ... در شمال ایران مسؤول بدانید.» دولت ایران طی یادداشت دیگری در ۲۱ شهریور 1324 بار دیگر تقاضای خود را در مورد تخلیه قشون خارجی به متفقین تکرار کرد. در کنفرانس وزیران خارجه سه دولت بزرگ که چند روز بعد در لندن برگزار شد، طبق پیمانی سه جانبه، موافقت کردند که تا 12 اسفند همان سال ایران را تخلیه کنند. البته دولتهای آمریکا و انگلیس به این پیمان عمل کردند اما استالین که در تیرماه همان سال فرمان تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان را خطاب به میرجعفر باقروف صادر کرده بود، عمل به این پیمان سه جانبه را ضروری نمی‌دید. این فرمان در سند شماره 2 آمده است. سند شماره 2 در سند شماره دو که از سوی دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی صادر شده و مهر فوق محرمانه دارد چنین آمده است: «فرمان دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحادیه شوروی به میر (جعفر) باقروف، صدر کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان در مورد «اقداماتی جهت سازماندهی یک جنبش جدایی طلب در آذربایجان و دیگر ایالات شمالی ایران» 6 ژوییه / 15تیر ماه 1324». «... رفیق باقروف ... یک حزب دموکراتیک در آذربایجان جنوبی به نام «حزب دموکراتیک آذربایجان» [مشهور به فرقه دموکرات آذربایجان] با هدف رهبری جنبش جدایی‌طلب در آذربایجان جنوبی تأسیس کنید. تأسیس این حزب در آذربایجان جنوبی باید با یک تجدید سازمان توأمان، بخش جدایی‌طلب از تمامی اقشار مردم ایران صورت گیرد». در میان کردهای ساکن شمال ایران، برای جذب آنها در یک جنبش جدایی‌طلب که یک ناحیه خودمختار ملی کرد را تشکیل دهد، اقدامات مناسب صورت دهید. یک گروه از فعالان مسؤول را در تبریز که به هماهنگی فعالیت‌‌هایشان با سرکنسولگری اتحاد جماهیر شوروی در تبریز موظف باشند، برای هدایت جنبش جدایی‌طلب تشکیل دهید. سرپرستی این گروه به باقروف و یعقوب‌ اف واگذار می‌شود.» در این فرمان، واگذاری اراضی به دهقانان ـ تأسیس گروه‌های رزمی مسلح جهت اهالی هوادار شوروی ـ تأسیس انجمن دوستان آذربایجان شوروی ـ انتشار یک نشریه مصور در باکو برای توزیع در ایران و سه روزنامه در آذربایجان جنوبی، تهیه سه دستگاه چاپ و تأمین کاغذ خوب جهت انتشار سه روزنامه با تیراژ حداقل 30 هزار نسخه ـ تأمین یک میلیون روبل ارز خارجی برای تبدیل به تومان و ... مورد تأکید قرار گرفته است. سند شماره 3 سند شماره سه که 8 روز بعد از سند دوم صادر شده دستورالعمل‌های کاملاً محرمانه شوروی در مورد اقداماتی است که باید جهت اجرای مأموریت ویژه در سراسر آذربایجان جنوبی و ایالات شمالی ایران اعمال شود. در این سند کاملاً محرمانه که با موضوع تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان صادر شده چنین آمده است: «وسایل سفر» پیشه‌وری «کامبخش» به باکو برای مذاکره فوری سازماندهی شود... برای تأسیس کمیته‌های مؤسس در مرکز (تبریز) و دیگر نقاط در عرض یک ماه کاندیداهایی را از میان عناصر واقعی دموکرات از میان روشنفکران،‌ تجار طبقه متوسط، زمینداران کوچک و متوسط و روحانیون،‌ احزاب دموکراتیک مختلف و همچنین از میان غیر حزبی‌ها انتخاب کرده و به کمیته‌های مؤسس فرقه دموکرات آذربایجان وارد کنید... پس از استقرار کمیته‌های مؤسس فرقه دموکرات آذربایجان در تبریز، تأسیس کمیته‌های محلی فرقه دموکرات آذربایجان، در شهرهای ذیل از اولویت‌های نخست خواهد بود: اردبیل، رضاییه، خوی، میانه، زنجان، مراغه، مرند، مهاباد، ماکو، قزوین، رشت، پهلوی، ساری، بندر شاهی، گرگان و مشهد. برای سازماندهی کمیته‌‌های این شهر نمایندگانی را از کمیته مؤسس و مرکزی اعزام دارید. در سند شماره 3 برای سازماندهی جنبش جدایی‌طلب چنین آمده است: «برای شکل دادن به یک جنبش جدائی‌طلب در جهت تأسیس یک منطقه خودمختار آذربایجانی و یک منطقه خودمختار کرد با اختیارات گسترده اقدام شود.» در این سند دستوراتی جهت تشکیل انجمن‌ها و سازماندهی ارگان‌های مطبوعاتی و انتشار روزنامه و ایجاد چاپخانه در شهرهای رشت، رضاییه و مهاباد صادر شده است. این سندها به وضوح نیت پیشه‌وری و فرقه دموکرات آذربایجان در آن برهه زمانی را نسبت به تمامیت ارضی ایران آشکار می‌سازد. اما این پایان کار نیست زیرا هم اکنون جریان‌های خاصی چه در داخل و چه در خارج از کشور اهدافی را دنبال می‌کنند که پیشه‌وری بر آن تأکید داشت. هواداران پیشه‌وری امروز با برگزاری جلسات، انتشار نشریه و فعالیت در سایت‌های اینترنتی متعدد در تبلیغ این فرآیند تلاش می‌کنند و شبکه الجزیره نیز به آن دامن می‌زند. اما متأسفانه واکنش سیاسی، فرهنگی و امنیتی مناسبی در این مورد صورت نمی‌گیرد در این شرایط حساس جهانی و منطقه‌ای لازم است به اقداماتی اندیشید که در سایه آن ایران دارای تکثر قومی و فرهنگی، از چنین تحرکات جدایی‌طلبانه دچار آسیب و زیان نشود. لذا با توجه به شرایط حساس کنونی، توجه ویژه کارشناسی و دلسوزانه به وحدت ملی ایران و آگاهی و بیداری ملی، از ضرورتهای اجتناب‌ناپذیر است که کوتاهی در انجام این مهم می‌تواند زیانهای غیر قابل جبرانی را برای سرزمین کهن ایران به دنبال داشته باشد. اسماعیل آزادی، روزنامه ایران، 14 آذر 1383 منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

حزب توخالی

حزب توخالی "با الهام از سخنان شاهنشاه آریامهر در روز یازدهم اسفند 1353، مرام نامة حزب رستاخیر ملت ایران اعلام می‌گردد۱." جملة مذکور در ابتدای مرام‌نامة حزب رستاخیز بود که به دستور شاه پس از افزایش قیمت نفت مطرح گردید. تا پیش از افزایش افسانه‌ای بهای نفت در سال 1352ش. چندین حزب در عرصة سیاسی ایران فعالیت می‌نمودند. این احزاب، شامل احزابی چون پان ایرانیست، ایران نوین و مردم بودند که دو حزب اخیر، احزابی کاملاً حکومتی بودند و کادرهای نظام را تشکیل می‌دادند. در دهة چهل خورشیدی، شاه بارها ضمن حمایت ( به طور زبانی) از احزاب، به اهمیت و نقش آنان در جامعه پرداخت. او در کتاب «مأموریت برای وطنم» در خصوص این که باید در کشورش حزب باشد، نوشت: من چون شاه کشور مشروطه هستم، دلیلی نمی‌بینم که مشوق تشکیل احزاب نباشم و مانند دیکتاتورها از یک حزب دست‌نشانده خود پشتیبانی کنم.2 شاه در ادامه نوشته‌اش به شبهات و سئوالات احتمالی که در ذهن بعضی از مردم دربارة فلسفه و کارکرد احزاب دست‌نشانده در آن زمان (ملیون و مردم) به وجود آمده است، پاسخ می‌دهد. او می‌نویسد: بعضی ازافراد، از احزاب ما انتقاد می‌کنند با این عنوان که این دو حزب،3 از طرف مردم بنیان‌گذاری نشده و از طرف مقامات عالیه کشور تحمیل گشته‌اند. حتی برخی از بدبینان مدعی‌‌اند که این احزاب دست نشاندة مقام سلطنت و دولت هستند...(اولاً افراد باد بدانند که ) هرگاه افراد احزاب اراده نمایند، می‌توانند بدون هیچ مانعی موسسین اولیة حزب را برکنار ساخته و حزب را طبق منویات خویش مجدداً تشکیل دهند و رهبران دیگری انتخاب نمایند.4 حضور و استمرار دو حزب عمدة حکومتی، تا پیش از افزایش بهای نفت ( و کمی پس از آن) در جامعة سیاسی کشورمان ادامه یافت، با این تفاوت که حزب ملیون، جای خود را به حزب ایران نوین سپرد. چندی قبل از افزایش بهای نفت (پاییز 1352ش.)، شاه بر سر عقیدة خود (مبتنی بر ادامه حیات دو حزب در کشور) پافشاری نمود. وی درمصاحبه با نمایندگان مطبوعات اعلام کرد که کشور ایران براساس سیستم تک‌حزبی که معمولاً به دیکتاتوری منجر می‌شود، اداره نخواهد شد.5 البته نباید این موضوع را از نظر دور داشت که شاه، بارها به زمامداران و مقامات بلند پایه سیاسی جهان گفته بود که مردم ایران، آمادگی پذیرش دموکراسی واقعی را ندارند و چنان که این حق به آنها داده شود، مملکت را به بی‌نظمی و نابودی می‌کشانند.6 شاه تا پیش از بهای نفت،‌ اجازه داده بود که یک دموکراسی نیم‌بندی (ولو صوری و نمایشی) وجود داشته باشد، ولی سرازیر شدن دلارهای نفتی و افزایش توان شاه، آنچنان وی را قدرتمند کرد که همة احزاب را منحل نمود و حزبی تازه( که متناسب با وضع جدید وی و حکومتش بود) برپا ساخت. با توجه به این موضوع، وی ناگهان به ادغام حزب ایران نوین (به رهبری هویدا) و مردم (به ریاست دوست مورد اعتماد خود، علم) در حزب واحد رستاخیز تصمیم گرفت. استدلال غیر طبیعی شاه در توجیه این حرکت نابهنگام این بود که از همة قشرهای جامعه و همة‌گروههای فکری در یک حزب واحد حضور داشته باشند تا این حزب، بتواند به عنوان یک مکتب بزرگ سیاسی و عقیدتی عمل کند. وی در لزوم تشکیل حزب رستاخیز چنین گفت: ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی بشناسیم و صفوف را از هم جدا کنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی ندارند. به آنهایی که دارند من امروز پیشنهاد می‌کنم که برای این که رودربایستی در بین نباشد... ما امروز یک تشکیلات جدید سیاسی را پایه‌گذاری کنیم و اسمش را هم بد نیست بگذاریم رستاخیز ایران.7 البته شاه، منکر قابلیتهای دو حزب ملیون و مردم که در گذشته آنها را بهترین نمودهای تبلور مشارکت مردم در امور خودشان دانسته بود، نشد ولی معتقد بود این احزاب، دیگر کارایی لازم را (یعنی آن چه که او می‌خواست) نداشتند: تمام احزابی که در این اواخر فعالیت داشته‌اند، صد در صد نسبت به کشور وفادار بوده‌اند احزاب وفادار نیازی به منحل شدن ندارند منتها شکل و فرم آنها دیگر کارایی نداشت زیرا حزبی که به قدرت می‌رسید، از ثمرات پیشرفت برخوردار می‌شد و احزاب اقلیت صد در صد بازنده بودند، اما اکنون با ایجاد حزب جدید سیاستمداران اقلیت نیز امکان آن را دارند که با دولت به همکاری بپردازند.8 به گفته شاه در حزب جدیدی که به تازگی ابداع شده بود، راه برای نضج گرفتن سلیقه‌ها و اندیشه‌های مختلف و تشکیل آنها در جناحهای مختلف حزبی البته در زیر لوای سه رکن بنیادی و تغییرناپذیر حزب یعنی نظام شاهنشاهی و قانون اساسی و انقلاب شاه و ملت کاملاً فراهم گردیده است.9 از آنجا که قرار بود حزب رستاخیز حزبی فراگیر باشد، در اولین قدم همه کارمندان دولت مجبور شدند به صورت اجباری در آن حزب عضو گردند.10 همچنین، برای تبلیغات بیشتر در خصوص شناساندن رستاخیز، پنج روزنامه: رستاخیز یومیه، رستاخیز کارگران، رستاخیز کشاورزان، رستاخیز جوانان و اندیشه رستاخیز، ارگان حزب گردیدند که در جهت تبلیغ منافع رستاخیز و اقدامات شاهنشاه گام بر می‌داشتند.11 از طرفی برای پاسخ به فرمایشی بودن حزب و این که مردم نپندارند که حزب از بالا می‌باشد، برای حزب دو جناح محافظه‌کار و ترقی‌خواه ایجاد گردید که هوشنگ انصاری و جمشید آموزگار رهبران دو جناح مذکور بودند. می‌توان گفت حزب رستاخیز در عمل مانند همه سیستمهای تک‌حزبی تحت رژیمهای خودکامه، فقط دنبالة اجرایی صورت حاکم گردید. این حزب که به گفته علم (حزب شاه می‌باشد12) به صورتی کاملاً منفعلانه شروع به کار نمود، آن هم در راستای آن چه اعلی حضرت عنوان نموده بود. علم در خاطرات 10 اردیبهشت 1354 خود می‌نویسد: به دستور شاه در نخستین کنگره‌ی حزب جدید به نام رستاخیز، حضور یافتم. در حدود 4400 نماینده از سراسر کشور شرکت کرده و آماده بحث درباره‌ی اساسنامه موقت حزب بودند. همه مراسم، خوب کارگردانی شده بود، اما توخالی بود. به کلی توخالی و ساختگی.13 شاه در نظر داشت که با تأسیس حزب رستاخیز، یک دموکراسی هدایت شده را (آن چنان که خود می‌خواست) در سراسر کشور برقرار نماید. به عبارتی هدف شاه این بود که مردم در امور خود مشارکت داشته و به این طریق نمونه‌ای از دموکراسی متجلی گردد،‌ولی مشارکتی که مردم در آن حضور نداشته باشند. با توجه به آن چه گذشت بسیار طبیعی بود که مردم در حزب رستاخیز هیچ‌گونه مشارکتی نداشتند و آن دسته از مردم که اسم خود را در حزب به ثبت رسانیده بودند، فقط اسمشان عضو حزب بود، تصمیم از بالا اعمال می‌شد و آنان فقط گوش به فرمان بودند. حزب رستاخیز که فقط به گسترش و نقش بیشتر شاه در کشور کمک می‌کرد14 مردم کشور را از ایفای نقش فعال در جامعه سیاسی کشور محروم می‌نمود. طبق آماری که محسن دها (یکی از مسئولین حزب رستاخیز) ارایه می‌دهد، تا پایان سال 1354 دو میلیون و چهارصد هزار نفربه عضویت کانونهای حزبی درآمده بودند.15 رقم مذکور در یک سال بعد (1355) به 4/5 میلیون عضو رسید. 16 به نظر می‌رسید که تنها هدف حزب بالا بردن کمیت اعضای آن بود و عملاً نمی‌توانست گامی در جهت حضور واقعی مردم در صحنه‌های سیاسی بردارد. آخرین سفیر شاه در انگلیس در خاطرات خود می‌نویسد: گرچه فقط در عرض چند ماه، عده‌ زیادی ظاهراً به عضویت حزب رستاخیز در آمدند، اما گفتنی است که رستاخیز، علی‌رغم تعداد کثیر اعضایش از کمترین حمایت مردمی برخوردار بود. در حقیقت حالت انجمن فرصت‌طلبان سیاسی را داشت که در آن، عده‌ای دور هم می‌نشستند و کاری جز تدوین وظایف حزب و ستایش از اعمال شاه انجام نمی‌دادند.17 در واقع می‌توان گفت نقش حزب این بود که هیچ نقشی در تصمیم‌گیریها نداشته باشد. نقش حزب چنین بود که دستورات را از مراجع بالا (در رأس آن شاه) می‌گرفت و به اعضای خود اعمال می‌نمود. راجی، خاطره‌ای جالب در این زمینه نقل می‌کند: امروز با سرگرد بهرامی ناهار خوردیم. او گفت: در کنگره اخیر حزب رستاخیز نمایندگانی از سراسر کشور درتهران گرد آمدند و به همه آنها نیز اطمینان داده شد که با برخورداری از آزادی کامل می‌توانند فرد دیگری را به جای جمشید آموزگار، به عنوان دبیر کل حزب انتخاب نمایند. ولی هنوز 3 روز به پایان کنگره و انجام انتخابات برای گزینش دبیرکلی باقی نمانده بود که شاهنشاه طی نطقی اعلام داشت: دو مقام دبیرکلی حزب رستاخیز و نخست‌وزیری از هم قابل تفکیک نیست و حالا شما بی‌اعتنایی و سرخوردگی 1500 نفر را مجسم کنید که پس از 3 روز بحث و تبادل نظر برای انتخاب دبیرکل جدید چگونه کوشش خود را به کلی بی‌فایده دیده و موظف به اجرای تصمیمی شدند که ا صلاً در آغاز آن دخالتی نداشته‌اند.18 گرچه درداخل و خارج، نظام تک‌حزبی شاه منتقدینی را به دنبال خود آورد ولی شاه به این موضوع بی‌توجه ماند.19 از دید شاه موضع خود او و ملتش در نتیجه وجود نفت و رهبری موفقیت آمیزش آنچنان نیرومند بود که هرگونه انتقاد از سیاستهایش یا سرکوب می‌شد و یا بی‌نتیجه می‌ماند. با توجه به آنچه عنوان شد می‌توان گفت که مردم ایران متوجه گردیدند که حضورشان در صحنه مشارکت سیاسی نقش کاملاً فرمایشی داشته و آنها تابع متغیری از خواسته‌ها و تمایلات نفسانی شاه تازه به دوران رسیده در قالب یک حزب نمایشی به نام رستاخیز هستند که این حزب فقط رهنمودهای شاهانه را اجرا کرده و هیچگونه نقشی را به آنان واگذار نمی‌نماید. منبع: کتاب سقوط - موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی پی‌نوشت‌ها: 1. مظفری، مهدی؛ نظامهای تک‌حزبی و رستاخیز ملت ایران؛ تهران، دانشگاه تهران، 1354، ص 98. 2. پهلوی، محمدرضا؛ مأموریت برای وطنم؛ ص 336. 3. منظور احزاب فرمایشی ملیون و مردم هستند. 4. همان،‌ص 337. 5. مجموعه سخنان شاه، جلد هشتم، ص 6809. 6. نفت، سیاست و کودتا در خاورمیانه، از جنگ اکتبر تا سقوط پهلوی، ص 358. 7. نظام‌های تک‌حزبی و رستاخز ملت ایران، ص 133. 8. مجموعه سخنان شاه، جلد نهم، ص 6ـ 8256. 9. به سوی تمدن بزرگ، ص 2ـ 4. 10. امام خمینی که در آن هنگام در خارج از کشور تبعید بودند در خصوص حزب شاه چنین گفتند: نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران شرکت در آن بر عموم حرام و کمک به ظلم ... و مخالفت با آن از روشن‌ترین موارد نهی از منکر است. (ر. ک: به ایران، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی؛ و، صحیفه‌نور؛ تهران، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی؛ 1370؛ ج 1؛ ص 358.) 11. تاریخ 25 ساله، جلد اول؛ ص 496. 12. نظام‌های تک‌حزبی و رستاخیز ملت ایران، ص 130. 13. گفتگوهای من با شاه،‌جلد دوم، ص 130. 14. دانشجویان پیرو خط امام؛ از ظهورتا سقوط، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی امریکا، 1366؛ جلد اول، ص 207. سفارت امریکا در تهران، در 19 تیر 1354 به وزارت خارجه آن کشوردر مورد حزب تازه تأسیس شاه می‌نویسد: مهم‌ترین جنبه ایجاد حزب رستاخیز این است که نشانه تغییر سیاست شاه است، یعنی می‌خواهد بیش از پیش در سیاستهای روزمرة ایران دخیل و فعال باشد. (پیشین؛ص 242). 15. رستاخیز، 12 اسفند 1354؛ شماره 254؛ ص 9. 16. دانشجویان پیرو خط امام،‌از ظهور تا سقوط، جلد اول؛ ص 227. 17. خدمتگزار تخت طاووس، ‌ص 205. 18. خدمتگزار تخت طاووس، ص 159. 19. البته در داخل با توجه به دستگاه سرکوبگری چون ساواک مردم کمتر علناً به مخالفت با حزب مذکور می‌پرداختند، ولی غالباً از عملکرد شاه ناراضی بودند. منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

فراز و فرود حزب رستاخیز

فراز و فرود حزب رستاخیز وقتی در 25 شهریور 1320، حکومت مملو از اختناق رضاشاه سقوط کرد، به تدریج این گمان به وجود آمد که با رفتن او دوران ارعاب و اختناق سیاسی ـ اجتماعی به سر آمده و نظام مشروطه حیاتی دیگر یافته است. ولی محمدرضا شاه جوان، از اواسط دهة 1320، نشان داد که او نیز همانند پدرش، شیوة دمکراتیک حکومت را برنمی‌تابد و تمایل دارد در میان مجموعة اجزای حاکمیت، رفیع‌ترین جایگاه را به خود اختصاص دهد. برمبنای همین تفکر بود که بویژه با همکاری قدرتهای خارجی و برخی عناصر داخلی در واپسین روزهای دوازدهمین سال سلطنتش، به عمر مشروطیت نیم‌بندی که در عرصة سیاسی، اجتماعی کشور، نفسهای آخرین خود را می‌کشید، پایان داد. در دهة دوم حکومت او، بسیاری از مخالفان روش استبدادی به انحاء مختلف از عرصة سیاسی کشور بیرون رانده شدند و فعالیت احزاب و تشکلهای سیاسی مخالف ممنوع گردید. اما شاه که مصّر بود همواره به عنوان پادشاهی طرفدار مشروطیت معرفی شود و در عین حال، جایگاه بلامنازعش در رأس هرم قدرت از هرگونه تعرضی مصون بماند و مهم‌تر از آن حامیان قدرتمند خارجی خود را به تداوم و تثبیت حاکمیتش امیدوار سازد، در روزهای آغازین سال 1336، دو حزب وفادار به حاکمیت را پایه‌گذاری کرد. بدین ترتیب، با تأسیس و آغاز فعالیت دو حزب مردم و ملیون که رهبرانشان در حرف‌شنوی و تملق‌گویی از شاه با یکدیگر رقابت سختی را در پیش گرفته بودند، عصر نوینی از مشروطه‌خواهی در صحنة سیاسی، اجتماعی ایران چهره نمود و شاه خشنود بود که مخالفان داخلی و نیز منتقدان خارجی او دیگر دستاویزی برای عیب‌‌جویی نخواهند یافت. این نظام دو حزبی ناکارآمد تا نخستین سالهای دهة 1350 تداوم یافت. در طول دوران فعالیت این نظام، مخالفان سیاسی رژیم به جد مورد تعقیب قرار گرفتند. به طوری که، در سراسر دهة 1340 و اوایل دهة 1350، فشار حاکمیت بر نیروهای مخالف تشدید شد، تا آنجا که گمان می‌رفت دیگر مخالفان رژیم امکانی برای تحرک نخواهند یافت و ثبات سیاسی حاکمیت بیش از هر زمان دیگری تضمین شده است. به نظر می‌رسید جلوه‌های آشکاری از شیوه استبدادی و خفقان‌آور حکومت رضاشاه بار دیگر در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور چهره گشود. در همان حال، با پشتیبانیهای روزافزون قدرتهای خارجی بویژه (امریکا و انگلستان شخص شاه نیز به تدریج به این باور می‌رسید که تحمل نظاره کردن بر فعالیت کمدی‌وار احزاب به اصطلاح سیاسی خودساخته‌اش نیز برای او دشوار شده است. گویا به این نتیجه رسیده بود که در شرایط فرمانفرمایی بلامنازعش، وجود این دو حزب، دست و پا گیر خواهند بود و بویژه آنکه شرایط جدید، با افزایش ناگهانی بهای نفت، موجب شده بود که شاه برای رسیدن به قله قدرت و نخوت وسوسه شود. از این رو در اسفند 1353، شاه ناگهان، به انحلال این احزاب فرمان داد و تأسیس حزبی واحد را اعلام کرد. این تشکل جدید که «حزب رستاخیز ملت ایران» نام گرفت، مأموریت داشت تمام مردم کشور را به نشانة وفاداری بدون قید و شرط نسبت به شاه در صفی واحد متحد سازد و آشکارا بر طبل شکوفایی دیکتاتوری در عرصه سیاسی، اجتماعی کشور بکوبد. از یک سو وفاداری به نظام شاهنشاهی، وفاداری به «انقلاب شاه و ملت» و وفاداری به «قانون اساسی مشروطه سلطنتی» شرط عضویت در حزب رستاخیز عنوان شده بود و از جانب دیگر عضویت در این حزب به مرور برای همگان اجباری گردید. بدین ترتیب کسی که زمانی وجود یک حزب مطلق و دست‌نشانده در کشور را نشانه دیکتاتوری می‌دانست اکنون تثبیت قدرت خود را در نظام تک‌حزبی جستجو می‌کرد. حزب رستاخیز؛ راهکاری سیاسی برای تثبیت دیکتاتوری شاه در کشور بود. به همین دلیل به محض تأسیس، امیرعباس هویدا نخست‌وزیر به دبیرکلی آن و کلیه نمایندگان مجلسین شورای ملی و سنا به عضویت آن درآمدند. این حزب در اسفند 1354 یعنی یک سال پس از تأسیس، بالغ بر دو میلیون نفر از جمله تمامی کارگزاران اصلی و فرعی حکومت در شهرها و روستاهای کشور و تمامی کارمندان دولت را به اجبار تحت پوشش گرفت و این رقم یک سال بعد به 5/5 میلیون نفر بالغ شد. در مرحله بعد سیاستگذاری در بسیاری از وزارتخانه‌ها را حزب رستاخیز به کمک ساواک برعهده گرفت. ترکیب این دو، کشور را تا آستانه انقلاب اسلامی به سوی یک حکومت پلیسی سوق داد و کار را به جائی رساند که عضو نشدن در حزب رستاخیز به منزله جرم تلقی شد. هدف حزب رستاخیز تحکیم بنیانهای حکومت پهلوی، نهادینه کردن سلطنت و تثبیت معیارها و الگوهای موردنظر شاه درکشور بود. از این رو این حزب با عملکرد خود توانست طی نزدیک به 4 سال، فاصله موجود میان مردم و حکومت را افزایش بی‌سابقه دهد، و بر میزان نارضایتی‌های جامعه بیفزاید. به عبارت دیگر، دستاورد 4 ساله فعالیت این حزب، انگیزه مردم برای انقلاب علیه حکومت شاه را افزایش داد. تشکیل حزب رستاخیز واکنش شدیدی را در میان علما و مراجع حوزه‌‌های علمیه برانگیخت. حوزه علمیه قم در اعتراض به این حزب تعطیل شد و عملیات تعقیب و آزار علما و روحانیون توسط حکومت شاه تشدید گردید. امام خمینی از تبعیدگاه خود در عراق از تمامی مؤمنان حقیقی خواست که از حزب رستاخیز دوری کنند. به گفته ایشان این حزب نه تنها ناقض حقوق فردی و آزادیهای مصرّح در قانون اساسی و حقوق بین‌‌المللی بود، بلکه همچنین می‌خواست تا اسلام را به نابودی بکشاند، کشاورزی را از میان ببرد، منابع ملی را در جهت خرید سلاحهای بی‌مصرف به هدر دهد و کشور را به نفع امپریالیسم امریکا تاراج کند. امام تصریح کردند« نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت در آن بر عموم حرام و کمک به ظلم است و مخالفت با آن از روشن‌ترین موارد نهی از منکر است. » بدین ترتیب شاه که در اسفند 1353 با ناتوان خواندن احزاب ایران نوین و ملیّون توانست زمینه تأسیس حزب رستاخیز را به وجود آورد،‌ در اردیبهشت 1357 صراحتاً از عملکرد حزب رستاخیز اظهار نارضایتی کرد و تأکید نمود این حزب به اهدافی که او برایش در نظر گرفته بود، نرسیده است. شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» راجع به حزب رستاخیز نوشت: «بدبختانه، غلط بودن فکر ایجاد این حزب در عمل به اثبات رسید. حزب رستاخیز نتوانست به هدفهایی که به خاطرش ایجاد شده بود نائل شود.» از این رو اگرچه گمان براین بود که با تأسیس و فعالیت حزب رستاخیز، موقعیت شاه و حاکمیتش بیش از پیش، تحکیم خواهد یافت؛ اما، چنین مقدّر شد که تأسیس این حزب عاملی بس مهم و اثرگذار در سقوط نهایی رژیم پهلوی باشد. هنوز کمتر از چهار سال از تأسیس حزب رستاخیز نگذشته بود که بساط رژیم پهلوی و به همراه آن نظام شاهنشاهی که سخت مورد تعرض مخالفان سیاسی پرشمارش قرار گرفته بود، برچیده شد. پانوشت‌ها ۱. پهلوی، محمدرضا، مأموریت برای وطنم، ص 336، به نقل از «سقوط»، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار 1384، ص 200. 2. صحیفه امام، ج 3، ص 71. 3. حزب رستاخیز، اشتباه بزرگ، مظفر شاهدی، ج ۲، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، زمستان 1382، ص منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

حزب رستاخیز، انجمن فرصت‌طلبان

حزب رستاخیز، انجمن فرصت‌طلبان «حزب رستاخیز ملت ایران» که در تاریخ 11 اسفند 1353 طی کنفرانسی رادیو ـ تلویزیونی به عنوان تنها حزب فراگیر در راستای برنامه‌های بلند پروازانه محمد‌رضا پهلوی برای رسیدن به «دروازه‌های تمدن بزرگ» برپا شده بود، بیش از آنکه از متن جامعه‌ی ایران برخیزد، حاصل فضای ناشی از افزایش درآمدهای سرشار نفت و به تبع ‌آن افزایش قدرت سرکوب رژیم پهلوی بود. تشکیل حزب رستاخیز به همراه اقدامات فرهنگی مغایر با اصول اسلامی نقش مهمی را در تاریخ معاصر ایران و ضدیت مردم ایران نسبت به رژیم پهلوی ایفا نمودند. تبلیغات شدید بر روی مشروعیت سلطنت و ناسیونالیسم، طرح شعارهایی نظیر «خدا، شاه، میهن» برگزاری جشن‌های 2500 ساله، تغییر مبدأ تاریخ از هجری شمسی به تاریخ شاهنشاهی و ایجاد حزب واحد رستاخیز را می‌توان در زمره اقدامات فرهنگی یک سویه رژیم پهلوی به شمار آورد که با جامعه مذهبی ایران مغایرت‌های اساسی داشتند. حکومت پهلوی که قدرت سیاسی خود را از ثروت سرشار حاصل از نفت و حمایت بیگانگان می‌گرفت، در دهه 1350 با توسل به د‌ستگیری، شکنجه، اعدام و سرکوب‌گری، چنان از مردم بی‌نیاز شد که درصدد تشکیل حزبی فراگیر برآمد. از این رو فرمان تشکیل حزب رستاخیز بیش از هر چیز نشان از بی‌اعتنائی مطلق حکومت به مردم به عنوان قدرت اصلی در کشور و به حساب نیاوردن آنان داشت. در واقع محمد‌رضا پهلوی که در اوج خودکامگی و حکومت استبدادی تلاش می‌کرد با استفاده از ابزار فوق، به سازماندهی مشارکت مردم در امور سیاسی بپردازد و از این راه برای رژیم شاهنشاهی ایجاد مشروعیت کند‌، به یک باره متوجه گردید که تمام کوشش‌هایش بر ضد خود نتیجه داده است. از این رو در ادامه به چگونگی تأسیس، عملکرد و فرجام حزب رستاخیز خواهیم پرداخت. تأسیس حزب رستاخیز اعمال قدرت یک جانبه، خودکامگی و تمرکز فوق‌العاده قدرت، رانت‌خواری و فساد اقتصادی دربار و نزدیکان، سرکوب شدید مخالفین توسط دستگاههای نظامی و اطلاعاتی ـ امنیتی، وابستگی تمام ارکان حکومت به شخص شاه و نظارت شدید وی برتمام امور، از جمله خصایص و ویژگی‌های رژیم پهلوی طی سالهای 57ـ 1342 بود. در این راستا شاه علاوه بر آنکه با قدرت خود مستقیماً به سرکوب مردم می‌پرداخت، توان خود را جهت اعمال قدرت از طریق ساختارهای گوناگون نیز به کار می‌بست تا از این طریق به تقویت وجه قانونی‌ـ‌عقلانی مشروعیت رژیم خود بپردازد. این نوع اجبار که از طریق وضع قوانین و مقررات علیه مخالفان رژیم اعمال می‌گردید، معمولاً به وسیله دیوان‌سالاری دولتی، مجالس فرمایشی، احزاب دروغین، دولت‌های دست‌نشانده و ... به اجرا در می‌آمد. شاه که پس از کودتای 28 مرداد 1332 در راستای متمرکز ساختن قدرت، ‌بارها ضمن حمایت از احزاب، به اهمیت و نفش آنان در جامعه پرداخته بود، اعتقاد داشت که «من چون شاه کشور مشروطه هستم، دلیلی نمی‌بینم که مشوق تشکیل احزاب نباشم و مانند دیکتاتورها از یک حزب دست‌نشانده خود پشتیبانی کنم.» 1 از این رو شاه طی سالهای 1336 و 1337 به تأسیس احزاب فرمایشی مردم و ملیون (‌که به ترتیب نقش اقلیت و اکثریت را بر عهده داشتند) پرداخت و البته پس از جایگزین شدن حزب ایران نوین به جای حزب ملیون سعی داشت نظام سیاسی خود را از لحاظ ظاهری شبیه نظام‌های پارلمانی دو حزبی کند. در واقع وجه قانونی ـ عقلانی مشروعیت رژیم پهلوی هیچ‌گاه بنیان استواری نیافت و همواره در سطح اشکال نمادین و تظاهر به وجود مشروعیتی قانونی باقی ماند. حزب مردم در اردیبهشت 1336 به دستور شاه و توسط اسدالله علم تأسیس گشت. سران این حزب غالباً چهره‌های علمی و دانشگاهی و شخصیت‌‌های سیاسی وحکومتی بودند. رهبر عملی این حزب تا پایان حیات سیاسی آن اسدالله علم بود. از دیگر بنیان‌گذاران این حزب می‌توان از پروفسور یحیی عدل، دکتر پرویز ناتل خانلری، دکتر موسی عمید، دکتر حسن ستوده تهرانی و دکتر احمد فرهاد نام برد. حزب ملیون در سال 1337 توسط نخست‌وزیر وقت منوچهر اقبال تأسیس شد. اعضای این حزب بیشتر از میان وزرا، نمایندگان مجلس، مقامات وقت و رجال سیاسی اداری رژیم بودند. هیئت مؤسس حزب از افرادی نظیر محمودجم، عزالممالک اردلان، حاج سیداسدالله موسوی، دکتر محمد‌علی‌هدایتی، حسام دولت‌آبادی، محمد حجازی و دکتر شاهکار تشکیل می‌شد. این هیئت ریاست و دبیر کلی حزب ملیون را به نخست‌وزیر وقت و مؤسس حزب دکتر منوچهر اقبال واگذار کردند. حزب ایران نوین در وهله نخست با عنوان «کانون مترقی» به صورت یک جمعیت در سال 1340، توسط گروهی از جوانان طرفدار اصلاحات امریکایی و پاره‌ای از نمایندگان مجلس، وزرا و رجال دولتی چون حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا تأسیس شد. یک سال و اندی بعد و پس از انحلال حزب ملیون، حزب ایران نوین در نقش حزبی در مقابل حزب مردم ظاهر شد و در انتخابات بیست و یکم مجلس شورای ملی در سال 1342 شرکت جست. این حزب که بزرگترین و ماندگارترین حزب دولتی در عصر پهلوی به شمار می‌آید، همواره با تأسیس نظام تک حزبی، اکثریت را در مجلس در دست داشت. نخستین دبیر کل این حزب حسنعلی منصور بود که پس از ترور وی امیر‌عباس هویدا نخست‌وزیر و دبیر کل حزب شد. در حالیکه به نظر می‌رسد در نظام دو حزبی،‌مخالفان رژیم شاهنشاهی امکانی برای تحرک نخواهند یافت و ثبات سیاسی حاکمیت بیش از هر زمان دیگری تضمین شده است، شاه در اقدامی بی‌سابقه در دهه‌ی 50 و با توجه به وضع اقتصادی جدید (افزایش بهای نفت)، از اعتقاد دیرینه خود مبنی بر اینکه سیستم تک‌ حزبی معمولاً به دیکتاتوری منجر خواهد شد، دست برداشت و تلاش خود را جهت تأسیس حزبی نوین به کار بست. در واقع شاه تصمیم گرفت سیاست فعال‌تری برای پشتیبانی از رژیم اتخاذ کند و نقش سیاسی دولت را نه فقط به صورتی غیر مستقیم، بلکه به شکل فعال در جامعه ایران تقویت کند. از این رو ادغام حزب ایران نوین به رهبری امیرعباس هویدا و حزب مردم به ریاست اسدالله علم را در حزب واحد رستاخیز اعلام داشت. با توجه به آنکه خود شاه دو حزب ملیون و مردم را بوجود آورده بود و بارها آن دو حزب را بهترین نمود مشارکت مردم در امور سیاسی و اجتماعی خوانده بود، از یک سو نمی‌توانست منکر قابلیت‌های دو حزب فوق شود و از سوی دیگر بر این اعتقاد پای می‌فشرد که این احزاب دیگر کارایی لازم را ندارند. بنابراین شاه این تضاد را چنین توجیه می‌کرد: «تمام احزابی که در این اواخر فعالیت داشته‌اند، ‌صد درصد نسبت به کشور وفادار بوده‌اند. و احزاب وفادار نیازی به منحل شدن ندارند منتها شکل و فرم آنها دیگر کارایی نداشت زیرا حزبی که به قدرت می‌رسید، از ثمرات پیشرفت برخوردار می‌شد و احزاب اقلیت صد در صد بازنده بودند، اما اکنون با ایجاد حزب جدید سیاستمداران اقلیت نیز امکان آن را دارند که با دولت به همکاری بپردازند.» 2 بر این مبنا وی به طور ناگهانی در روز یکشنبه 11 اسفند 1353 ضمن انحلال تمام احزاب قانونی و غیر قانونی (احزاب مخالفی که از سوی رژیم پهلوی، غیر قانونی خوانده می‌شدند)، عضوگیری اجباری در حزب جدید رستاخیز ملت ایران را نیز اعلام نمود. به این معنا که مردم یا می‌باید به عضویت حزب درمی‌آمدند، یا در ردیف خائنان به کشور روانه زندان می‌شدند و یا با اخذ ویزا و گذرنامه، کشور را ترک می‌کردند. 3 شاه در کنفرانس بزرگ مطبوعاتی اعلام موجودیت حزب رستاخیز، مردم ایران را چنین خطاب کرد: «به هر حال کسی که وارد این تشکیلات سیاسی (حزب رستاخیز نشود، دو راه در پیش دارد یا فردی است متعلق به یک تشکیلات غیر‌قانونی یعنی به اصطلاح خودمان توده‌ای و یک فرد بی‌وطن است. یا اگر بخواهد، فردا با کمال میل، بدون اخذ عوارض، گذرنامه‌اش را در دستش می‌گذاریم و به هر جایی که دلش خواست، می‌تواند برود؛ چون ایرانی نیست. وطن ندارد.» 4 استدلال شاه در مورد این عمل چنین بود که «تمام اقشار مردم ایران حق دارند در یک حزب واحد حضور داشته باشند و از مزایای آن به طور یکسان برخودار شوند. ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی بشناسیم و صفوف را از هم جدا کنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارندو کسانی که ندارند. به آنهایی که دارند من امروز پیشنهاد می‌کنم که برای این که رودربایستی در بین نباشد... ما امروز یک تشکیلات جدید سیاسی را پایه‌گذاری کنیم و اسمش را هم بد نیست بگذاریم رستاخیز ایران.» 5 «به هر حال ملت باید رشد سیاسی پیدا کند، چون ما اجازه نمی‌دهیم هیچ گروهی خارج از ضوابط نظام شاهنشاهی تشکلی داشته باشد، لذا خودمان چیزی را به وجود می‌آوریم تا همه نیروها زیر چتری که درست می‌کنیم، جمع شوند و فعالیت نمایند.» 6 «مامعتقد هستیم همه مردم ایران باید برای رسیدن به هدفهای ملی که سعادت و آسایش فرد فرد ما را تأمین خواهد کرد، متحد باشند و در یک جهت حرکت کنند، همه کوشش‌ها باید در راه پیشرفت کشور باشد. نه خنثی کردن تلاشهای یکدیگر. در نظام چند حزبی امکان تفرقه و تشتت بسیار است. هر گروه که در حزبی هستند با دیگران بر سر کسب قدرت و به دست گرفتن حکومت ستیز و دعوا دارند. هر گروه می‌خواهد حرف‌های خودش را به کرسی بنشاند و در نتیجه اختلافات به وجود می‌آید. در حالی که در حزب رستاخیز از جنگ گروهی خبری نیست»؛ «بلکه در این حزب راه برای نضج گرفتن سلیقه‌ها و اندیشه‌های مختلف و تشکیل آنها در جناحهای مختلف باز است و همه می‌توانند تحت لوای سه رکن بنیادی و تغییر ناپذیر حزب یعنی نظام شاهنشاهی، ‌قانون اساسی و انقلاب شاه و ملت به ابراز سلیقه و عقیده خود بپردازند.» 7 اگر چه شاه شخصاً معتقد است که اندیشه‌ی ‌تأسیس حزب واحد رستاخیز را از جایی الهام نگرفته، با این حال سیستم تک‌حزبی او وامدار دو الگوی شرقی و غربی بود. منظور از الگوی شرقی، سیستم تک‌حزبی شوروی است که به اقتدار هیئت حاکمه می‌افزاید و منظور از الگوی غربی، ایجاد حزبی توسعه‌گرا در راستای برنامه‌ها و جداول تعیین شده‌ی مدل‌های غربی توسعه بود. زیرا در آن ایام بسیاری از اندیشمندان غربی اعتقاد داشتند که توسعه در کشورهای جهان سوم باید توسط حزبی توسعه محور صورت گیرد. 8 از این رو شاه از یک سو درصدد افزایش قدرت بود، و از سوی دیگر در پی جلب رضایت غربی‌‌ها به ویژه امریکایی‌ها بود از این رو درصدد تشکیل حزبی فراگیر برآمد تا در واقع با یک تیر دو نشانه را هدف گرفته باشد. عملکرد حزب رستاخیز حزب رستاخیز ملت ایران که همچون مثلثی در گرد سه ضلع نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و انقلاب شاه و ملت (انقلاب سفید)شکل گرفته بود، مهم‌ترین وظیفه و رسالت خود را برپایه‌های تحکیم موقعیت شاه و سلسله پهلوی در کشور و ممانعت از گسترش مخالفت‌ها و کنترل مخالفان قرار داده بود. 9 از این رو حزب رستاخیز به لطف درآمدهای روز افزون نفتی در طول بیش از سه سال و شش ماه فعالیت خود، تشکیلات و سازمان‌های اداری و اجرایی گسترده‌ای در سراسر کشور به وجود آورد. زیرا حزب طبق دستور موظف بود به حزبی فراگیر تبدیل شود و تمام ایرانیان را به عضویت خود درآورد. شاه در نخستین گام، امیرعباس هویدا را که در تملق‌گویی و چاپلوسی بی‌همتا بود به سمت دبیر کل حزب فراگیر رستاخیز انتصاب نمود. امیرعباس هویدا نیز بلافاصله پس از انتخاب به سمت دبیر کلی حزب رستاخیز، طی تلگرافی به استانداری‌ها و فرمانداری‌ها، دستور دائر نمودن دفاتری جهت تسهیل در ثبت عضویت همه طبقات مردم در حزب رستاخیز را صادر نمود. 10 رژیم شاهنشاهی در قدم بعدی تمام کارمندان دولت را مجبور به عضویت در حزب نمود و برای تبلیغات بیشتر در خصوص شناساندن حزب به مردم، پنج روزنامه‌ی رستاخیز یومیه، رستاخیز کارگران، رستاخیز کشاورزان، رستاخیز جوانان و اندیشه رستاخیز را به عنوان ارگان‌های خبری حزب تأسیس نمود. همچنین هوشنگ نهاوندی و جمشید آموزگار به عنوان رهبران دو جناح محافظه‌کار و ترقی‌خواه منصوب شدند تا پوششی برای فرمایشی بودن حزب باشند و با ظاهر سازی‌های خود توجه مردم را از اینکه حزب از بالا تشکیل شده است منحرف سازند. حزب که هدف خود را افزایش کمیت اعضا قرار داده بود در سال 1354 دو میلیون و چهارصد هزار نفر و در سال 1355 پنج میلیون و چهارصد هزار نفر را به عضویت کانون‌های گوناگون خود پذیرفته بود. 11 با این حال افرادی که عضو حزب بودند، تنها نام خود را در دفاتر حزب وارد کرده بودند و عملاً گامی در جهت اهداف واقعی حزب بر نمی‌داشتند. این مسئله را آخرین سفیر شاه در انگلیس در خاطرات خود چنین شرح می‌دهد: «گرچه فقط در عرض چند ماه، عده زیادی ظاهراً به عضویت حزب رستاخیز درآمدند، اما گفتنی است که رستاخیز، علی‌رغم تعداد کثیر اعضایش از کمترین حمایت مردمی برخوردار بود. در حقیقت حالت انجمن فرصت‌طلبان سیاسی را داشت که در آن، عده‌ای دور هم می‌نشستند و کاری جز تدوین وظایف حزب و ستایش از اعمال شاه انجام نمی‌دادند.» 12 در واقع می‌توان چنین تصریح کرد که نقش حزب به شکلی طراحی شده بود که عملاً هیچ نقشی در تصمیم‌گیری‌ها نداشته باشد و فقط دستورات را از مراجع بالا (شخص شاه) بگیرد و به اعضای خود دیکته نماید. حزب می‌بایست تصمیم‌هایی که از پیش گرفته شد ه بود را تأیید می‌کرد و به تعریف و تمجید از آن‌‌ها می‌پرداخت. هر چند در مورد صحت ادعای فوق اسناد و مدارک بسیاری موجود می‌باشد، اما در ادامه تنها به ذکر خاطره‌ای از پرویز راجی که خود را خدمتکار تخت طاووس می‌نامید، می‌پردازیم: «امروز با سرگرد بهرامی ناهار خوردیم، او گفت: در کنگره اخیر حزب رستاخیز نمایندگانی از سراسر کشور در تهران گرد آمدند و به همه آنها نیز اطمینان داده شد که با برخورداری از آزادی کامل می‌توانند فرد دیگری را به جای جمشید آموزگار، به عنوان دبیر کل حزب انتخاب نمایند. ولی هنوز 3 روز به پایان کنگره و انجام انتخابات برای گزینش دبیر کلی باقی نمانده بود که شاهشناه طی نطقی اعلام داشت: دو مقام دبیر کلی حزب رستاخیز و نخست‌وزیری از هم قابل تفکیک نیست. و حالا شما بی‌اعتنایی و سرخوردگی 1500 نفر را مجسم کنید که پس از 3 روز بحث و تبادل نظر برای انتخاب دبیر کل جدید چگونه کوشش خود را به کلی بی‌فایده دیده و موظف به اجرای تصمیمی شدند که اصلاً در آغاز آن دخالتی نداشته‌اند.» 13 نگاهی به آمار و ارقام بودجه‌ی حزب نیز خالی از لطف نیست، زیرا چشم‌انداز و کانون توجه حزب نسبت به مسائل گوناگون را مشخص می‌سازد. از این رو با نگاهی به بودجه حزب رستاخیز در سال‌های 1356 و 1357 در می‌یابیم که این بودجه از تفاوتی دو میلیارد و سی‌ و دو میلیون ریالی برخوردار است. در حالی که کل بودجه حزب در سال 1356 معادل 3645454 ریال است، در سال 1357 به میزان 2036000000 ریال افزایش یافته است. این افزایش در حالی صورت گرفته است که بودجه اختصاص یافته به خدمات عمومی از 357890 ریال در سال به 257749 ریال در سال 57 کاهش یافته است. همچنین در شرایطی که برنامه‌ برای مکانیزه نمودن از 40000 ریال در سال 56 به صفر در سال 57 کاهش یافته است، برنامه سازمان‌های حزبی از 161716 ریال در سال 56 به 123970000 ریال افزایش یافته است. در سایر موارد نیز بودجه بیشتر به مسائلی نظیر تکمیل و تجهیز ساختمان‌ها و ادارات حزب تخصیص یافته است. به عنوان نمونه بودجه برنامه تکمیل و تجهیز ساختمان‌های حزب از 800000 ریال در سال 56 به 100000000 ریال در سال 57 افزایش یافته که حکایت از 125 برابر شدن آن دارد. 14 در این بین فعالیت‌های فرهنگی حزب به مسائل ایدئولوژیک و فرهنگی مربوط می‌شد. حزب رستاخیز تلاش‌های زیادی برای ترویج ایدئولوژی شاهنشاهی کرد و با توسل به سیاست‌های اسلام زدایانه‌ای نظیر تغییر تاریخ هجری، اهداف خود را پیش برد. حزب تلاش می‌کرد شاه را همچون رهبری معنوی و سیاسی معرفی نماید که راهبر ایران به سوی «دروازه‌های تمدن بزرگ» به حساب آید. حزب که علما و روحانیون را مورد حمله تبلیغاتی شدید قرار داده بود، بازرسان ویژه‌ای برای بررسی و سرکشی به موقوفه‌های مذهبی می‌فرستاد. اداره اوقاف را تنها مرجع مجاز انتشار کتاب‌های مذهبی قرارداده بود و دانشکده ‌الهیات دانشگاه تهران را به گسترش سپاه دین تشویق کرده بود تا از این طریق برای آموزش «اسلام راستین» به دهقانان نیروی کافی در اختیار داشته باشند. حزب در دیگر اقدامات خود، زنان را به نپوشیدن چادر در اماکن عمومی تشویق می‌کرد و بدون توجه به شریعت، سن ازدواج دختران را از 15 به 18 و پسران را از 18 به 20 تغییر داد. 15 فرجام حزب رستاخیز حزب رستاخیز که در راستای تحکیم بخشیدن به پایه‌های رژیم پهلوی، افزایش مشروعیت شاهنشاهی و کنترل بیش از پیش مخالفان بوجود آمده بود، نه تنها در پیشبرد اهداف از پیش تعیین شده خود ناتوان و ناکام ماند، بلکه به یکی از عوامل تسریع کننده سقوط نظام شاهنشاهی نیز مبدل گردید. در واقع عملکردو موضع‌گیری‌های شاه و رهبران حزب، اکثریت خاموش ولی معترض مردم را نیز به حرکت واداشت. زیرا از یک سو روابط تعریف نشده‌ی حزب با شخص شاه‌، دولت و مجلسین و از سوی دیگر فقدان نظمی انسجام یافته میان بخش‌های مختلف حزب موجب تضعیف قدرت و یکپارچگی آن گردید و این امر مخالفان رژیم را در شرایط مطلوب‌تری قرار داد. محمد‌رضا پهلوی به جای آنکه امکان رشد و تعالی حزب را فراهم سازد، با دخالت‌های پی در پی خود در امور گوناگون، عملاً حزب را همانند سایر ارکان حکومت، به شخص خود وابسته کرد. بدین ترتیب اعضای حزب رستاخیز به مثابه افراد بی‌اختیاری شدند که تحت اوامر ملوکانه شاهنشاه آریامهر قرار داشتند. این امر از یک سو وابستگی حزب به شاه را دامن می‌زد و از سوی دیگر به رشد و افزایش نفوذ افراد بله قربان گو و اشخاص فاسد در ساختار حزب می‌انجامید. این امر موجب می‌شد که به رغم وجود تشکیلات عریض و طویل، حزب از مدیریت ناسالمی بهره‌مند گردد که تمام توان خود را جهت افزایش نفوذ و نزدیکی به شاه صرف نمایند. در حالی که از یک سو مسائل فوق گریبانگیر حزب شده بود، در سوی دیگر آتش مخالفت گسترده‌تر می‌شد و تمام اقشار جامعه را در بر می‌گرفت. زیرا مردم و مخالفان مشاهده می‌کردند که شاه با تأسیس حزب رستاخیز، درصدد ادامه رویه‌های سابق برآمده است. از این رو نه تنها تغییری در اوضاع کشور حاصل نخواهد شد، بلکه عمل شاه در تأسیس حزب رستاخیز از سوی مخالفان به مثابه مبارزه طلبی شاه نیز تلقی گردید. زیرا ضمن آنکه به گسترش بیش از پیش نقش شاه در کشور کمک می‌کرد، مردم را نیز از ایفای نقش فعال در عرصه‌ی سیاسی کشور محروم می‌ساخت. این مسئله را سفارت ایالات متحده در تهران طی گزارشی در تاریخ 19 تیر 1354 به وزارت خارجه امریکا چنین شرح داده است: « مهم‌ترین جنبه ایجاد حزب رستاخیز این است که نشانه تغییر سیاست شاه است،‌یعنی می‌خواهد بیش از پیش در سیاست‌های روزمره مردم ایران دخیل و فعال باشد.» 16 از این رو هیچ یک از مخالفان جدی رژیم پهلوی حتی به ظاهر هم درصدد تأیید حزب رستاخیز و عضویت در آن برنیامدند. امام خمینی (ره) به عنوان رهبر انقلاب اسلامی که در آن هنگام در خارج از کشور و در تبعید به سر می‌بردند، در مهم‌ترین موضع‌گیری نسبت به تشکیل حزب رستاخیز فرمودند: « نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران شرکت در آن بر عموم حرام و کمک به ظلم ... و مخلافت با آن از روشن‌‌ترین موارد نهی از منکر است.» 17 بدین ترتیب امام خمینی (ره) از اولین روزهای تشکیل حزب رستاخیز،‌آن را خلاف شرع و قانون اعلام کرد و با روشن‌بینی خاص خود به مخالفت با آ‌ن پرداخت. به عقیده امام، حزب رستاخیز نه تنها ناقض حقوق فردی و آزادی‌های مصرح در قانون اساسی و حقوق بین‌المللی بود، بلکه قصد نابودی اسلام، از میان بردن کشاورزی، مصرف منابع ملی در جهت خرید سلاحهای بی‌مصرف و تاراج کشور به نفع امریکا را نیز در سر می‌پروراند. از این رو مخالفت امام خمینی (ره)، موج گسترده‌ای را در میان علما و مراجع حوزه‌های علمیه برانگیخت. به طوری که حوزه علمیه قم در اعتراض به این حزب تعطیل شد و عملیات تعقیب و آزار علما و روحانیون توسط حکومت شاه تشدید گردید. در نتیجه‌ی چنین اقداماتی از سوی امام خمینی(ره) و روحانیت، مردم مذهبی ایران نیز که اسلام را سرلوحه زندگی خود قرار داده بودند،‌با توجه به پیام امام خمینی (ره) مبنی بر تحریم عضویت و شرکت در حزب رستاخیز، وقعی به کنگره‌ها‌، سمینارها و اقدامات سیاسی ـ اجتماعی حزب ننهادند. اما بی‌‌توجهی به حزب، تنها به مردم عادی و مخالفان رژیم پهلوی ختم نمی‌شد، بلکه بسیاری از صاحب‌منصبان، مقامات عالی رژیم و نزدیکان شخص شاه نیز حزب را هرگز جدی نمی‌گرفتند و با دیده تردید به آن می‌نگریستند. یکی از این افراد با نفوذ،‌ اسدالله علم است که در خاطرات خود در روز 10 اردیبهشت 1354، به شرح نخستین کنگره‌ی حزب رستاخیز پرداخته است: «به دستور شاه در نخستین کنگره‌ی حزب جدید به نام رستاخیز، حضور یافتم. در حدود 400 نماینده از سراسر کشور شرکت کرده و آماده بحث درباره‌ی اساسنامه موقت حزب بودند. همه مراسم،‌خوب کارگردانی شده بود، اما توخالی بود. به کلی تو خالی و ساختگی.» 18 پس از آنکه رویدادهای اصفهان، آتش‌سوزی سینما رکس آبادان و تظاهرات گسترده‌ی 21 رمضان (5 شهریور 1357)، سقوط دولت آموزگار را قطعی کرد، شاه و مشاوران نزدیکش تصمیم گرفتند تا با استعفای آموزگار یک رشته اقدامات واصلاحات به ظاهر دموکراتیک انجام دهند و بدین وسیله پشتیبانی ملی را برای رژیم فراهم آورند. از این رو در نخستین گام، جعفر شریف امامی با طرح شعار «دولت آشتی‌ملی» به عنوان نخست‌وزیر جدید منصوب شد. شریف‌امامی نیز پس از تشکیل کابینه، سیاست‌ها و برنامه‌های ضربتی گوناگونی برای آرام نمودن مخالفان در پیش گرفت. افزایش حقوق کارمندان، تغییر مبدأ تقویم به هجری شمسی، برکناری برخی از مقام‌‌های بالای سیاسی از جمله منسوبین به فرقه بهائیت،‌آزادی صدها زندانی سیاسی، حذف وزارت مشاور در امور زنان از کابینه، تعطیلی قمارخانه‌ها و بسیاری از اماکن فساد که همواره مورد تعرض انقلابیون قرار می‌گرفت و ... از جمله اقدامات شریف‌امامی برای آرام ساختن اوضاع بود. همراه با اقدامات فوق شریف‌ امامی اعلام نمود که حزب رستاخیز تنها حزب ایران نیست و آن فقط حزبی در میان احزاب دیگر است. اگر چه با اعلام این خبر تمام مسئولان حزب از مسئولیت‌‌های خود کناره‌گیری کردند، اما هیچ یک از تدابیر فوق به دگرگونی اوضاع نیانجامید و مخالفت‌های مسالمت‌آمیزی که از 21 رمضان به شکلی فزاینده سراسر کشور را در برگرفته بود، با شعارها و برنامه‌های شریف‌امامی شتاب بیشتری گرفت. در این بین کشتار 17 شهریور و انتساب این کشتار از سوی شریف‌امامی به مارکسیست‌ها موجب وخیم‌تر شدن اوضاع نیز گشت. در چنین ایام و تحت چنین شرایطی بود که شریف‌امامی ضمن بازداشت تعدادی از سران رژیم، انحلال رسمی حزب رستاخیز ملی را نیز اعلام نمود؛ تا بدین ترتیب از یک سو شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» به «غلط بودن فکر ایجاد این حزب» اعتراف کند و از سوی دیگر حزب رستاخیز ملت ایران از رستاخیز واقعی مردم ایران (انقلاب اسلامی) باز بماند. نتیجه‌گیری فکر ایجاد احزاب دولتی در عصر پهلوی دوم، پس از کودتای 28 مرداد 1332 و ایجاد حکومت مطلقه محمد‌رضا شاه در ایران شکل گرفت. قصد حکومت از تشکیل چنین احزابی، در دست گرفتن نبض فعالیت‌های سیاسی جامعه و پرکردن خلاء ناشی از عدم وجود احزاب آزاد بود. از این رو در دوران استبداد پهلوی دوم، چه در زمانی که دو یا چند حزب وجود داشت و چه درزمانی که حزب رستاخیز به عنوان تنها حزب فراگیر تأسیس شد، یک نکته خودنمایی می‌کرد و آن تمایل شاه به حکومت تک‌نفره با پوشش‌های متفاوت بود. در دوره‌ای این پوشش به وسیله‌ی دو حزب و در دوره‌ای دیگر توسط حزب واحد رستاخیز بوجود آمدند. این احزاب که تنها وظیفه خود را دفاع همه جانبه از قدرت و حکومت مرکزی و شخص شاه می‌دانستند، نه تنها گامی در جهت توسعه دموکراسی ـ‌ آنگونه که شاه ادعا می‌کرد ـ بر نمی‌داشتند، بلکه موانعی سخت بر سر راه تحقق زوایای گوناگون دموکراسی نیز به شمار می‌آمدند. در این بین حزب رستاخیز نیز بیش از آنکه به اهداف از پیش تعیین شده‌اش دست یابد، فاصله موجود میان مردم و حکومت را افزایش داد، بر میزان نارضایتی‌های جامعه افزود و شعله‌های انقلاب اسلامی را افروخت. به هر روی آغاز و فرجام حزب رستاخیز ملت ایران بیانگر این نکته ظریف است که رستاخیز بزرگ ملت ایران را نه حزب رستاخیز، محمد‌رضا پهلوی، بلکه انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) رقم زد. زیرا علیرغم تمام تلاش‌هایی که رژیم پهلوی در جهت ایجاد هژمونی ایدئولوژیک انجام داد، موفق به نتیجه‌گیری درست نشد. چرا که ایدئولوژی رژیم پهلوی دقیقاً برخلاف اعتقادات مردم ایران بود و همین امر علت ناتوانی شاه در کسب وجهه عمومی نیز به حساب می‌آید. شعیب بهمن پانوشت‌ها: 1. محمد‌رضا پهلوی، مأمویت برای وطنم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص 336. 2. علیرضا امینی، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، تهران: صدای معاصر، 1381، ص 322. 3. یراوند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، 1375، ص 541. 4. روزنامه کیهان،‌شماره 9506، 12/12/1353. 5. همان. 6. پیشین، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، ص 322. 7. محمد‌رضا پهلوی، به سوی تمدن بزرگ، تهران: مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی، ص 2 ـ 4. 8. اندیشه تأسیس حزب واحد و فراگیر در دوران گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن از سوی ساموئل هانتینگتون استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد طرح و حمایت می‌شد. 9. محمد‌رضا پهلوی در نامه‌ای مورخ 5 خرداد 1354 به امیر عباس هویدا دبیر کل حزب رستاخیز ملت ایران خط مشی و اصول اساسی حزب را مشخص ساخته است: «پیرو بیاناتی که در جلسة مورخ یکم آذرماه یک هزار و سیصد و پنجاه و دو شمسی درباره تعیین تکلیف آینده مملکت و همچنین وظایف احزاب ایراد کردیم اکنون که حزب رستاخیز ملت ایران تشکیل گردیده نظر خود را دربارة وظایف این حزب ابراز و ابلاغ می‌نمائیم که انتظار ما از حزب رستاخیز ملت ایران این است که مردم را ارشاد کند که مسئولیتها و وظایف ملی خود را در قبال نظام شاهنشاهی ـ قانون اساسی ـ انقلاب شاه و ملت به بهترین وجهی به عهده بگیرند و انجام دهند.» 10. تلگراف امیرعباس هویدا دبیر کل حزب رستاخیز به استانداری‌ها و فرمانداری‌ها مبنی بر دستور دائر نمودن دفاتری جهت تسهیل در ثبت عضویت همه طبقات مردم در حزب رستاخیز،‌ مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند [561ـ 244ـ 7]. 11. دانشجویان پیرو خط امام، از ظهور تا سقوط، تهران: مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی امریکا، 1366، ج 1، ص 227. 12. پرویز راجی، خدمتگذار تخت طاووس، ترجه: ح.ا. مهران، تهران: انتشارات اطلاعات، ص 205. 13. همان، ص 159. دبیر کلی حزب رستاخیز در ابتدا به عهده امیرعباس هویدا نخست‌وزیر وقت و رئیس حزب ایران نوین نهاده شد و البته قصد شاه این بودکه فعالیتهای سیاسی نخست‌وزیرش را نیز تحت اختیار خود بگیرد. بعدها رهبری این حزب به عهده جمشید آموزگار گذارده شد و اندکی بعد به نخست‌وزیری برگزیده شد. اما عملکرد جمشید ‌آموزگار در حزب که به ایجاد جناح پیشرو انجامید خود از موانع ضعف حزب گشت و به جای آنکه حزب باعث اتحاد و یکرنگی و ثبات در جامه گردد، خود از عوامل اصلی تشتت آرا و ایجاد اختلاف بین رجال دولتی و دولتمردان سیاسی گشت. در این بین درگیری جناحهای پیشرو، سازنده و لیبرال بر شدت این جریان افزود. اشاره‌ی پرویز راجی نیز به مسائل فوق می‌باشد. 14. بودجه حزب رستاخیز در سال 1356 و 1357، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران. سند [3 ـ 52 ـ 7374 الف]. 15. جمعی از نویسندگان، انقلاب اسلامی و چرایی و چگونگی رخداد آن، قم: دفتر نشر معارف، 1382، ص 108. 16. پیشین، از ظهور تا سقوط، ج 1، ص 242. 17. صحیفه نور، مجموعه‌ رهنمودهای امام خمینی(ره)، ج 1، ص 358. 18. اسدالله علم، گفتگوهای محرمانه من با شاه (خاطرات امیراسدالله علم)، تهران: انتشارات طرح نو، ج 2، ص 130. منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

نقش انگلیس درعهدنامه 1316 ایران و عراق

نقش انگلیس درعهدنامه 1316 ایران و عراق روز ۳۰ فروردین ۱۳۴۸ پیمان مرزی ۱۳۱۶منعقده میان ایران و عراق طی بیانیه ای از سوی وزارت خارجه ایران مردود اعلام شد . عهدنامه مرزی 1316ش از جمله ظالمانه‌ترین پیمانهائی است که در طول تاریخچه روابط ایران و عراق میان دو کشور به امضا رسیده است. این عهدنامه در شرائطی منعقد شد که انگلیسی‌ها طبق تقسیمات استعماری پس از جنگ اول جهانی و فروپاشی عثمانی بر بخشی از خاورمیانه از جمله بر عراق سلطه مطلق داشتند و دستیابی به آبهای بین‌المللی منطقه و منابع نفتی عراق برای آنها اهمیت بسزائی داشت. اگرچه انگلیسی‌ها در 1311ش به قیمومیت خود بر عراق علی‌الظاهر خاتمه دادند اما با انعقاد قراردادهائی حقوق خود را بر نفت عراق و پایگاههای نظامیشان در این کشور، حفظ کردند. از این رو برای آشنائی با عهدنامه مذکور و شرائط انعقاد آن، باید کمی به عقب بازگشت و تحولات پس از فروپاشی عثمانی در منطقه خاورمیانه و از جمله عراق و تأثیر آن بر روابط آن کشور با ایران را مورد بررسی قرار دهیم. پس از فروپاشی عثمانی دو عامل سیاسی سبب تشدید اختلافات مرزی ایران و عراق شد. یکی سلطه اقتصادی انگلیسی‌ها بر منابع اقتصادی عراق و نیاز آن کشور به راههای آبی عراق به خلیج فارس و دیگری ظهور ناسیونالیسم افراطی و انعطاف‌ناپذیر «پان عربیسم» در کشورهای عرب و از جمله در عراق که توسط انگلیسی‌ها برای تجزیه فروپاشی عثمانی به آن دامن زده می‌شد. در مرداد 1299، عراق به موجب معاهده استعماری سور (SEVRE) به انگلستان واگذار شد. در شهریور 1300 ملک فیصل در عراق و در اردیبهشت 1305 رضاشاه در ایران تاجگذاری کردند. این هر دو پادشاه مورد حمایت انگلستان بودند و با اعمال نفوذ آن کشور به قدرت رسیدند. با این همه، دولت ایران به خاطر پیشینه اختلافات مرزی با عراق، در مورد مناسبات خود با حکومت بغداد، با احتیاط عمل می‌کرد. انگلیسی‌ها از یکسو مایل بودند دو پادشاهی ایران و عراق را در چهارچوب منافع منطقه‌ای خود متحد سازند و از جانب دیگر به خاطر منافع خاص خود در عراق، امتیازاتی را در آن کشور برای خود قائل بودندکه مانع از هم‌پیمانی تهران و بغداد می‌شد. از یکسو افزایش شناسائی منطقه‌ای حکومت فیصل در عراق به موجودیت این رژیم مشروعیت می‌بخشید و از جانب دیگر احتیاط دولتمردان ایرانی، مانع این شناسائی و دستیابی سریع لندن به اهداف منطقه‌ا‌یش می‌گردید. برای رفع این مشکل مقامات انگلیس تصمیم گرفتند با عقد معاهده‌ای میان تهران و بغداد راجع به حقوق دو طرف در اروندرود، به دولت ایران تضمین‌های لازم را بدهند. به این جهت وزیر مختار انگلستان در تهران، طی یادداشت 20 اسفند 1307، به وزیر امور خارجة ایران شناسایی حقوق ایران در اروند‌رود را به شناسایی عراق از سوی ایران مشروط کرد. دولت ایران پس از حصول این اطمینان، رژیم جدید عراق را به رسمیت شناخت. این شناسایی در اردیبهشت 1308 هنگام دیدار یک هیئت عراقی به ریاست رستم حیدر بیک، رئیس دبیرخانه سلطنتی عراق، از تهران صورت گرفت. او با پیامی دوستانه از سوی ملک فیصل برای رضاشاه، وارد تهران شد. طی دیدار این هیئت از تهران، یک موافقت‌نامة مربوط به ایجاد نمایندگی کنسولی بین دو کشور به امضا رسید. هیئت مذکور هنگام مراجعت به بغداد پیامی دوستانه از شاه ایران برای ملک فیصل به همراه داشت. پس از آن، حاج مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه)، نخست‌وزیر ایران، شرحی به عبدالحسین سعدون، نخست‌وزیر عراق نوشت و شناسایی دولت ایران را اعلام داشت. متعاقب آن درتیرماه 1308 عنایت‌الدوله سمیعی با اختیارات تام به بغداد اعزام و سفارت ایران در بغداد به وسیلة وی افتتاح شد. در این موقع انتظار می‌رفت که دولت عراق بعد از وعده‌‌های وزیر مختار انگلستان و اطمینانهایی که ملک فیصل اول داده بود، گامی در راه حل مشکل اروند‌رود بردارد، ولی اقداماتی از طرف آنها به عمل نیامد و قضیه در بوتة اجمال ماند. با وجود ورود عراق به جامعة ملل، نه تنها راه حلّی برای مشکلات دو کشور پیدا نشد، بلکه این مشکلات با ادعاهای تازه دولت عراق علیه ایران در مورد بندر بصره و منابع آبی آن افزایش یافت؛ ادعاهائی که اسناد و مدارک بعدی نشان داد که تحریکات کنسول انگلیس در بصره عامل آن بود. از اواسط سال 1310 دولت عراق چندین یادداشت اعتراض برای دولت ایران ارسال داشت و در آن مأموران گمرک و نیروی دریایی ایران را متهم کرد که مقررات سازمان بندر بصره را نادیده گرفته، به «حقوق حاکمیت عراق در آبهای اروندرود» تجاوز می‌کنند. ... همچنین در این زمان دولت عراق به کنسول خود در شهر خرمشهر دستور داده بود تا به فرماندار خرمشهر بنویسید که قوای انتظامی ایران نباید از اروند عبور نمایند، که این امر با اعتراض شدید دولت ایران رو به رو شد. ملک فیصل اول که مایل بود با همسایگان خود روابط حسنه داشته باشد، تصمیم گرفت به طور رسمی از تهران دیدار کند تا از تیره شدن روابط بین دو کشور جلوگیری نماید. بعد از تلگرافهایی که بین دو کشور مبادله شد، در اردیبهشت 1311 ملک فیصل به تهران وارد شد. در مذاکراتی که در تهران به عمل آمد، ایران خواستار تعیین خط «تالوگ» به عنوان مرز دو کشور در اروند‌رود شد. ملک فیصل سعی کرد به ایران اطمینان دهد که دولت عراق حاضر است در مورد مسئله‌ اروند‌رود امتیازاتی به این کشور بدهد و روابط دو کشور را که رو به تیرگی می‌رفت، بهبود بخشد. در اعلامیه رسمی دو کشور که در 12 اردیبهشت 1311 به طور همزمان در تهران و بغداد انتشار یافت، گفته شده بود که متعاقب تبادل نظر در مورد مسائل جاری، دو کشور توافق کردند که به مذاکرات رسمی برای حل و فصل اختلافاهای مذکور بپردازند. قرار بود فوراً دو کشوربرای حل و فصل مسائل زیر با یکدیگر مذاکره نمایند: 1ـ انعقاد یک موافقت نامة قضایی بین دو کشور 2ـ انعقاد یک قرارداد مربوط به استرداد مجرمین 3ـ انعقاد یک قرارداد در مورد نحوة اجرای دادرسی قضایی 4ـ انعقاد یک قرارداد در مورد نحوة روابط سکنة مرزی در مورد مسئله اروند رود قرار شد که در بهار سال بعد، هنگام بازدید رضاخان از عراق، مذاکرات پیگیری شود، اما در 17 شهریور 1312 ملک فیصل در برن (سوئیس) به طور مرموزی درگذشت و با مرگ وی بازدید رضاخان از عراق انجام نشد و امیدی که برای حل اختلافهای دو کشور ایجاد شده بود، از بین رفت. پس از مرگ فیصل، مقامهای عراقی نخواستند قدمی در راه حل اختلافهای دو کشور بردارند. متعاقب آن، برخوردها و حوادث گوناگونی در مرزهای دو کشور روی داد. هم چنین یادداشتهایی که در این زمان بین دو کشور مبادله می‌شد نیز تند و زننده بود. در این موقع دولت عراق حوادث مرزی را بهانه ساخته، از ایران به جامعة ملل شکایت کرد. براساس توصیة جامعة ملل مبنی بر مذاکرات مستقیم ایران و عراق جهت حل مسئله اروند‌رود، نوری سعید وزیر امور خارجه عراق در 13 مرداد 1314 در رأس هیئتی متشکل از وزیر دادگستری این کشور و رئیس بندر بصره، که یک نفر انگلیسی بود و چند نفر دیگر وارد تهران شد. هیئت مذکور به مدت بیست روز در تهران اقامت داشت و در این مدت مسافرتی نیز به مازندران کرد. در این مذاکرات ریاست هیئت ایرانی را باقر کاظمی، وزیر امور خارجة ایران، به عهده داشت. اساس مذاکرات تهران حول دو محور متمرکز بود: نخست خط مرزی دو کشور در اروند رود و دیگری نحوة ادارة آن. در مورد اول دولت ایران معتقد بود که طبق مقررات حقوق بین‌الملل مرز دو کشور در اروندرود باید تالوگ باشد. در مورد دوم نیز دولت ایران معتقد بود که برای ادارة اروندرود کمیسیونی متشکل از نمایندگان دو کشور تشکیل شود. نوری سعید در مورد اول، یعنی تعیین مرز دو کشور بر اساس خط تالوگ، به شدت مخالفت کرد و بار دیگر حرفهای سابق خود را در جامعة ملل تکرار نمود. ظاهراً نوری سعید در مورد اروند رود، با تشکیل یک کمیسیون مشترک مخالفتی نداشت؛ اما مسئله اول، مذاکرات دو کشور را به بن‌بست کشاند و نزدیک بود که مذاکرات بدون نتیجه خاتمه یابد، تا اینکه نوری‌سعید در روز آخر اقامت خود در تهران، که به حضور رضاخان رسیده بود، اعلام کرد که عراق موافق است که فقط در محدودة آبادان خط مرزی دو کشور براساس تالوگ باشد. گرچه این راه حل منافع ایران را تأمین نمی‌کرد، با این حال دولت ایران به علت اوضاع و احوال خاص آن زمان و فشار انگلیسی‌ها با راه حل مذکور مخالفتی نکرد و همین امر مقدمة انعقاد عهدنامه 1316 شد. عهدنامة سرحدی 1316، که در 13 تیر این سال میان نمایندگان دو کشور به امضاء رسید، در 15 اسفند 1316، در مجلس شورای ملی عراق و مجلس سنای عراق و در 25 اسفند 1316 در مجلس شورای ملی ایران به تصویب رسید و در 30 خرداد 1317 اسناد تصویب آن در بغداد بین وزیر امور خارجة عراق و وزیر مختار ایران مبادله شد. در 7 شهریور ثبت عهدنامه در مجموعة عهود جامعة ملل نیز انجام گرفت. با انعقاد عهدنامة سرحدی 1316، تلاش صد سالة ایران برای احقاق حقوق خود در اروندرود از میان رفت و عهدنامة مذکور مالکیت تمام اروندرود را که ایران تا آن زمان حاضر به پذیرش آن نبود، به عراق واگذار کرد. ظاهراً در این مسئله بین دربار و وزارت خارجه ایران اختلاف نظر بوده است و دربار ایران تحت فشار انگلیسی‌ها حاضر شد این مسئله را بپذیرد. دولت عراق با حمایت دولت انگلستان توانست بر اثر امضای عهدنامة 5 ماده‌ای 1316 به موفقیت مهمی نائل شود و ایران را از حقوق طبیعی و تاریخی خود در اروندرود، به جز در قسمت کوچکی معادل 5 کیلومتر در مقابل بندر آبادان، محروم سازد. به موجب عهدنامة 1316، مالکیت عراق بر تمام اروند‌رود به غیر از استثنای مذکور، گسترش یافت. عهدنامه 1316 با تمامی ضعفهایش تا مدت سه دهه برقرار بود و سپس در 30 فروردین 1348 در پی کودتای بعثی‌‌ها در عراق از سوی دولت ایران مردود اعلام شد. با استفاده از: ـ روابط ایران و عراق به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی. ـ سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز. منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

آیت‌الله کاشانی پس از کودتای ۲۸ مرداد

آیت‌الله کاشانی پس از کودتای ۲۸ مرداد ورود ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا به تهران در 16 آذر 1332 و همچنین از سرگیری روابط سیاسی ایران و انگلستان که دو روز پیش از آن صورت گرفت، از تبعات کودتای 28 مرداد می‌باشد، کودتائی که 4 ماه پیش از آن صورت پذیرفت. به مناسبت این دو واقعه تلخ، آیت‌الله کاشانی اعلامیه‌ای صادر کرد و مردم را به پوشیدن لباس سیاه و نصب علامت‌های عزا دعوت کرد. سندهای شماره 1 و 2 مربوط به این موضعگیری است و پاره‌ای از اقدامات عملی و درگیری‌های ایشان علیه امریکا و انگلیس را نشان می‌دهد. سندشماره 3 مربوط به توزیع اعلامیه آیت‌الله کاشانی در میان کارگران صنعت نفت آبادان و اعلام آمادگی آنان برای اعتصاب و اعتراض به تجدید رابطه سیاسی با انگلستان است. سند شماره 1 تهران مورخ هجدهم آذرماه 1332 شعبه تجسس رکن دوم ستاد ارتش گزارش محترماً معروض می‌دارد: نتیجه فعالیت منزل کاشانی را به شرح زیر به عرض می‌رساند. از شب جمعه 13/9/32 که آیت‌الله کاشانی به منزل «گرامی» داماد خود واقع در دروازه شمیران خیابان گرامی رفته تا به حال در آنجا توقف نموده و ملاقات‌های او در منزل نامبرده به عمل می‌آید. ملاقات‌های منزل خود کاشانی چندان مؤثر و قابل توجه نیست و نیز اشخاص با سید محمد کاشانی فرزند او ملاقات می‌کنند. امروز ساعت 30/10 (17/9/32) صبح، کاشانی اعلامیه‌ای مبنی بر مخالفت با تجدید روابط سیاسی با انگلستان که متن مصاحبه با مخبر روزنامه منچسر گاردین بود و روزنامه‌ها منتشر نکردند [را] انتشار داده و در آن اشاره نموده است که مردم لباس سیاه و یا علامت سیاه نصب نمایند و در مغازه‌های خود هم علامت سیاه آویزان کنند. این اعلامیه به وسیله سید‌محمد کاشانی در بین چند نفر از بچه‌ لاتهای پامنار منتشر گردید که در پامنار منتشر نمایند...1 سند شماره 2 تاریخ: 18/9/1332 وزارت جنگ تیمسار فرماندهی نظامی تهران محترماً معروض می‌دارد: روز گذشته ساعت 30/10 به وسیله ریاست ستاد فرمانداری، در کلانتری 8 اطلاع حاصل شد عده‌ای جلوی منزل آیت‌الله کاشانی اجتماعی کرده تظاهراتی می‌نمایند اینجانب به معیت سرگرد توکلی فرمانده گردان و سرباز لازم، ‌فوراً به محل پامنار مقابل منزل آیت‌الله کاشانی رفته و مشاهده گردید پاسبان شماره 2510 حاجی منصوری، ابتدای کوچه آیت‌الله کاشانی از طرف کلانتری 9 مأمور می‌باشد چون هیچ‌گونه آثار و علایمی که حکایت ازاجتماع و یا دادن شعار باشد، مشاهده نگردید، چگونگی سؤال شد. پاسبان نامبرده در جواب اظهار نمود آیت‌الله کاشانی مدت سه روز است منزل دامادش آقای حسن گرامی در دروازه شمیران، پل چوبی به سر می برد ولی شیخ رضا نامی است که در منزل آیت‌الله بوده این دو سه روزه هر کس به منزل آیت‌الله مراجعه کرد، دستور داده است که برای ورود معاون [رئیس] جمهور امریکا باید سیاه بست آنها هم علامت سیاهی به لباس خود دوخته تا امر آیت‌الله اجرا گردد. 2 سند شماره 3 تاریخ:22 آذر 1332 گزارش مأمور ویژه گزارش می‌دهد: «ضمانت پناه» کارمند بنگاه راه‌آهن و عضو مجمع مسلمانان مجاهد ضمن صحبت در محلی اظهار داشته است از طرف مجمع مزبور مقداری اعلامیه متضمن مصاحبه 4 آذر ماه آیت‌الله کاشانی برای کارگران آبادان ارسال شده و کارگران مزبور در نامه‌ای به کاشانی نوشته‌اند که منتظر دستورات مشارالیه بوده و در صورت لزوم، برای اعتراض به تجدید روابط سیاسی با انگلستان مبادرت به دادن اعلامیه و تعطیل و اعتصاب خواهند نمود. نامبرده اضافه نموده کاشانی در جلسه اخیر منزل گرامی، ضمن تمجید از دکتر مصدق و ذکر خدمات او گفته است تاکنون هیچ دولتی به اندازه دولت دکتر مصدق به این کشور خدمت نکرده ولی افسوس که در اواخر، اطرافیان او را منحرف نمودند. 3 پی‌نویس‌ها: 1ـ روحانی مبارز، آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی به روایت اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 2، ص 632. 2ـ همان، ص 630. منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

آیت‌الله کاشانی هدایتگر نهضت ضدانگلیسی در عراق و ایران

آیت‌الله کاشانی هدایتگر نهضت ضدانگلیسی در عراق و ایران روز 23 اسفند سالروز رحلت آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی است؛ روحانی مبارزی که هدایتگر نهضتی بزرگ علیه استعمار انگلیس در عراق و سپس در ایران بود. سیدابوالقاسم کاشانی (آیت‌الله)، متولد 1264ه‍ ش و متوفی 23 اسفندماه 1340 در تهران از چهره‌های درخشان تاریخ معاصر ایران، عالم روحانی سیاسی شیعه، مجتهدی وارسته و مبارزی نستوه که سالهای پربرکت عمر خویش را در راه خدمت به اسلام و مسلمانان جهان صرف نمود. نسبت آیت‌الله کاشانی به چند واسطه به جناب امام‌زاده یحیی مدفون در تهران می‌نو‌یسد و نسبت امام‌زاده یحیی هم به چند واسطه به امام زین‌العابدین(ع) منتهی می‌گردد. اجداد و نیاکان آیت‌الله کاشانی تا امام چهارم همه از علما و شرفا و اجلّای سادات بوده‌اند. پدر ایشان آیت‌الله حاج‌سید مصطفی حسینی کاشانی پس از شروع جنگ جهانی اول و تجاوزات استعمار انگلیس به خاک عراق، از طلیعه‌داران مکتب خون و قیام بود. او در سال 1333ه‍ ق به علت مبارزات بی‌وقفه با استعمار انگلیس و با وجود سن بالایی که داشت، بیمار گشت و در کاظمین اقامت گزید و در همان جا به لقاءالله پیوست. این خصوصیات و مشی پدر در طریق راستین اسلام و جهاد در راه حق، تأثیری ژرف در روحیات و تربیت فرزند ایشان بر جای نهاد. سیدابوالقاسم در این خانوادة روحانی، تحت تعلیم والدین متدین و فهیم پرورش یافت و در نزد پدر خود و علمای بزرگ عتبات، مقدمات و سطوح را به پایان رساند، با راهنمایی پدر و اشتیاق درونی بالقوه‌ای که به علوم دینی داشت، به جمع پرحرارت جلسة درس طلاب پیوست و با استعدادی کم‌نظیر در کمال موفقیت، دروس حوزوی خود را پشت سر نهاد اما کسب علم و دانش هرگز او را از دیگر مسایل روز باز نداشت. این فرزند راستین اسلام که از مکتب روحی، درس قیام علیه ستمگران و مبارزه با استعمارگران را آموخته بود، با مشاهده وضع اسف‌بار کشور ایران و دیگر کشورهای مسلمان ستمدیده، همواره در صدد آن بود که خواب راحت را از چشم بیدادگران داخلی و استعمارگران خارجی برباید. او در 16 سالگی در خدمت پدر بزرگوارش مرحوم آیت‌الله حاج‌سیدمصطفی کاشانی به قصد حج بیت‌الحرام به عراق و از آن جا به مکه معظمه مشرف و پس از انجام مناسک حج مجدداً به عتبات مقدسه مراجعت کرده و در نجف اشرف اقامت گزید. علوم مختلفة دینی را در محضر والد معظم خود و آیت‌الله آخوند خراسانی و آیت‌الله حاج‌میرزاحسین خلیلی تهرانی و سایر علما، تحصیل نموده و در 25 سالگی به درجه اجتهاد نایل گردید. مرتبه علمی و اجتهاد وی آن چنان مورد تأیید و تصدیق علمای نجف بود که آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی مرجع بزرگ تشیع، برخی از موارد استفتائات خویش را برای اظهار نظر به وی ارجاع می‌داد. البته جنبه مبارزاتی و سیاسی ایشان سبب شد که بُعد علمی‌اش پوشیده بماند و سیمای وی در پشت گرد و غبار سیاست پنهان گردد. مع‌هذا ایشان فعالیت‌های چشمگیری در زمینه‌های علمی انجام داد که از آن جمله می‌توان تشکیل مدرسه «نوین علوی» در نجف اشرف را متذکر شد که خود ایشان اداره امور آن را بر عهده داشت. در این مدرسه علاوه بر علوم و معارف اسلامی، درسهای دیگری نیز از قبیل ریاضیات و حتی فنون نظامی تدریس می‌شد. آیت‌الله کاشانی با اینکه از لحاظ علمی به مقام مرجعیت رسید، اما به دلیل ورود در مبارزه و جهاد بر ضداستعماری که در آن تاریخ بر غالب ممالک شرق پنجه افکنده بود، رساله‌ای خلق نکرد. در سال 1332 ه‍ ق در جنگ بین‌الملل اول موقعی که قوای استعمارگر انگلیس به عراق حمله کرد، علمای بزرگ برای دفاع از سرزمین اسلامی عراق، فتوای جهاد دادند، نیروهای ملی به رهبری علما و از جمله پدر آیت‌الله کاشانی و خود وی قیام کردند و این جهاد، چهارده ماه به طول انجامید. این مجاهد عالی‌قدر طی سالهای اقامتشان در عراق، هرگز از مسایل و معضلات ممالک استعمارزده اسلامی خصوصاً ایران غافل نشد و همواره سعی بر آن داشت که در راستای پیشبرد اهداف و مقاصد اسلام و احقاق حق ملت مسلمان، گامهایی اساسی و بنیادین بردارد. همه دیدند که ایشان در قضیه کانال سوئز مصر، تا آن جا که مقدور بود، مساعدت نمود. در کشتار الجزایر برای اظهار همدردی فاتحه گرفته و از رژیم فرانسه اظهار انزجار نمود. در حوالی سالهای 1285 ه‍ ش که جنبش مشروطه ایران شکل گرفت، هر چند ایشان در وطن خویش حضور نداشت و به طور مستقیم وارد نهضت نشد، ولی سمت مشاورت شخصیتی چون آیت‌الله آخوند خراسانی را بر عهده داشت که در این انقلاب، نقشی بس بزرگ را ایفا نمود. هنگامی که قرارداد استعماری 1919م امضا شد، آیت‌الله کاشانی با همکاری علمای بزرگ و عشایر عرب بر ضد این قرارداد قیام کرد و فتوای جهاد داد و علیه نیروهای استعماری اشغالگر به جنگ پرداخت و خود نیز با همدرس و همفکرش مرحوم آیت‌الله آقاسیدمحمدتقی خوانساری سلاح برداشته و به میدان جنگ رفتند. آیت‌الله کاشانی علاوه بر این که عضو «هیأت عالی انقلابیون» بود، یکی از چهار عضو «کمیته عالی جنگ حکومت انقلاب» هم بود. این جنگ بیش از شش ماه طول کشید. ایشان در مقابل ظلم و تعدی و استعمار، لباس رزم بر تن کرد و لحظه‌ای از مجاهده و تلاش در راستای احقاق حق مسلمین بازنایستاد. در سال 1920م مردم عراق به رهبری آیت‌الله میرزامحمدتقی شیرازی اقدام همه جانبه‌ای را علیه اشغال کشورشان آغاز کردند. آیت‌الله کاشانی نیز که تا سال 1920م در عراق، یکی از کارگردانان میدان سیاست و جنگ علیه متجاوزان انگلیسی به شمار می‌رفت، در جریان انقلاب مردم عراق برای مبارزه با استعمار انگلستان درصدد بپا ساختن یک جنگ مسلحانه برآمد و به انتشار اعلامیه و جلب افکار عمومی پرداخت و عشایر را برای ورود به جبهه‌های نبرد مهیا نمود. سپس خود، سلاح رزم به دوش گرفت و دوشادوش علما و ملیون عراق به مبارزه پرداخت. اما دیری نپایید که انگلیسی‌ها با توسل به نیروهای هوایی وزمینی خود شکست سختی بر نیروهای انقلابی وارد آوردند و بر عراق مسلط شدند و «سر پرسی کاکس»، کمیسر عالی انگلیس در بغداد تسلیم هفده نفر از سران انقلاب، از جمله آیت‌الله کاشانی را از شروط صلح با عراق تعیین کرد. آیت‌الله کاشانی در جریان مبارزات ضداستعماری عراق در جبهه‌های سیاسی و نظامی بسیاری شرکت جست. مبارزات مستمر و کوبنده ایشان با انگلیس، متجاوزان استعمارطلب را به این باور رسانیده بود که وجود آیت‌الله کاشانی بزرگترین مانع پیشرفت آنها در عراق است و لذا حکم اعدام ایشان، غیاباً از مرکز فرماندهی دشمن صادر شد و ایشان به ناچار به اتفاق «قاطع‌الفوادی»، یکی از رهبران ملی عراق، در لباس مبدل کُردی، شبانه به سوی ایران حرکت کردند و پس از راهپیمایی‌های شبانه و عبور از مناطق صعب‌العبور، در 2 دی 1299ه‍ ش به مرزهای «پشتکوه لرستان» رسیدند. پس از چندی به قصد تهران به سوی کرمانشاه رفتند و بعد از اقامت کوتاهی در همدان و قم در 30 بهمن 1299ه‍ ش، سه روز قبل از کودتای رضاخان به تهران رسیدند. در خیابان پامنار ساکن شدند و مورد تجلیل و احترام مردم و اولیای امور وقت قرار گرفتند. به دنبال روی کار آمدن رضاخان، توسط قدرتهای بیگانه به طور طبیعی دستورهای اربابان به تدریج به مورد اجرا گذاشته شد و دیگر نه تنها از شرکت رضاخان در مجالس روضه‌خوانی و دسته‌های سینه‌زنی، آن هم با پای برهنه! خبری نبود، بلکه اصولاً تشکیل مجالس عزاداری و روضه‌خوانی ممنوع شد و خلع لباس علما و روحانیون به شدت و به طور فراگیر آغاز گردید و سرانجام، نوبت به «کشف حجاب» رسید و به بهانه «نوسازی کشور!» سیاست دور ساختن ایران از اسلام و سنتهای اصیل و فرهنگ ملی، در همه زمینه‌ها ادامه یافت. پس از سفر رضاخان به ترکیه و دیدار تاریخی او با «آتاتورک»، از سال 1313ه‍ ش اقدامات به اصطلاح روشنگرانه در ضرورت کشف حجاب! برای پیشرفت کشور آغاز شد و پس از مدتی کارهای تبلیغی کشف حجاب و تغییر اجباری پوشش زنان و مردان! ادامه یافت که با واکنش منفی مردم و قیامهای متعدد روبه‌رو گردید. در این میان، حادثه مسجد گوهرشاد و بهلول و در واقع قیام خراسان و کشتار جمعی مردم، در حرم مطهر امام رضا(ع) به وسیله نیروهای رضاخانی، از دیگر جریانات پر سر و صدا بود. آیت‌الله کاشانی با آن روحیه مبارزاتی، در برابر تهاجم علنی رضاخانی علیه ارزشهای اسلامی سکوت نکرد و همواره در صدد مبارزه با عملکرد وی بود. پس از شهریور 1320 و عزل رضاخان از سلطنت و همزمان با اشغال ایران، انگلیسی‌ها از سهیلی نخست‌وزیر وقت خواستند که آیت‌الله کاشانی را که یکی از مخالفان سرسخت آنها بود و لطمات شدیدی در عراق بر پیکر آنها وارد کرده بود، تبعید کند. بدین ترتیب آیت‌الله کاشانی و 164 نفر از افراد متنفذ لشکری و کشوری را که ممکن بود دردسری برای انگلیسیها ایجاد کنند، به بهانه تشکیل ستون پنجم آلمان در ایران توقیف کردند و در بیمارستان پانصد تختخوابی تهران و اراک تحت‌الحفظ درآوردند. وقتی آیت‌الله کاشانی از دستور توقیف خود آگاه شد تلگرافی به فرمانداری نظامی فرستاد و تسلیم شدن خود را موکول به شرایطی اعلام کرد، اما فرماندار نظامی از طریق درج آگهی در جراید به وی اخطار کرد که خودش را تسلیم کند. سرانجام وی در 27 خرداد 1323ه‍ ش در «گلاب دره» شمیران دستگیر و بازداشت شد، سپس 28 ماه در زندان نیروهای متفقین و نیروهای اشغالگر در رشت، اراک و کرمانشاه به سر برد. در دورة چهاردهم مجلس شورای ملی هم با اینکه در تبعید بود، به نمایندگی مجلس انتخاب شد. اما به دستور ستاد ارتش متفقین، اسمش از فهرست اسامی نمایندگان مجلس حذف و به زندان روسها در رشت فرستاده شد. جنگ جهانی دوم (1324ه‍ ش) در تلگرافی که حکومت به کرمانشاه فرستاد، دستور آزادی آیت‌الله کاشانی را صادر کرد. وی در میان استقبال مراجع، علما و اهالی قم در 27 شهریور 1324ه‍ ش وارد این شهر و سپس به تهران عازم شد. در 26 تیرماه 1325ه‍ ش در پی زد و خوردی که بین کارگران هوادار حزب توده و کارگران مخالف آنها روی داد آیت‌الله کاشانی که به عزم زیارت مشهد مقدس در سمنان اقامت داشت، مسبب بلوا شناخته شده و طبق ماده 5 قانون حکومت نظامی، بین راه شاهرود و سبزوار بازداشت شد. ابتدا به بهجت‌آباد قزوین و سپس به کمره (خمین فعلی) تبعید شد. در این خصوص، دکتر مصدق در نامه مفصلی شدیداً به قوام‌السلطنه نخست‌وزیر اعتراض کرد. در دی 1325 وقتی انتخابات تهران شروع شد، ملیون فهرست نامزدهای خود را منتشر کردند. وقتی این فهرست منتشر شد، آیت‌الله کاشانی نامه‌ای از تبعیدگاه به دکتر مصدق نوشت که همین نامه پیمان مودت و دوستی را بین این دو مرد روحانی و سیاسی برقرار کرد. در آن دوران آیت‌الله سیدمحمد بهبهانی در مجلس ترحیم آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی (متوفی 16 آبان 1325ه‍ ش) خواستار آزادی آیت‌الله کاشانی از شاه شد. شاه نیز پذیرفت و به قوام‌السلطنه نخست‌وزیر دستور آزادی آیت‌الله کاشانی را داد و نخست‌وزیر با عزیمت ایشان به قزوین موافقت کرد. پس از چندی به تقاضای اهالی ابهر به آن شهر رفت و از آنجا به قزوین و سپس به تهران عزیمت نمود. دکتر مصدق در منزل شخصی آیت‌الله کاشانی، به ملاقات ایشان رفت و مدتی با هم به مذاکره پرداختند. در همین ماه آیت‌الله کاشانی به نمایندگی در دوره پانزدهم مجلس شورای ملی انتخاب شد. آیت‌الله کاشانی که اخیراً از تبعید، به تهران مراجعت کرده بود، سکوت مرگبار ناشی از خفقان و استبداد حاکم بر فضای میهن را با اعلامیه یازدهم دی ماه 1326 شکست و به تمام مسلمین جهان در مورد تشکیل دولت غاصب اسرائیل اعلام خطر کرد. وی در آن زمان که بیشتر کشورهای اسلامی در خواب غفلت و زیر سلطه استکبار اروپایی بودند، فریاد خشم ملت مسلمان ایران را علیه تجاوزات آمریکا و انگلیس و صهیونیستها بلند کرد. آیت‌الله کاشانی به صدور اعلامیه نیز اکتفا نکرد و علی‌رغم وجود محیط خفقان، مردم مسلمان را به تظاهرات به نفع مردم فلسطین دعوت کرد. 20 دی‌ماه سال 1326ه‍ ش سی‌هزار نفر از مردم تهران به دعوت ایشان در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) اجتماع کردند. ولی دولت وقت که از فعالیت سیاسی و مذهبی ایشان بیمناک بود، با توسل به قوای انتظامی، از سخنرانی آیت‌الله کاشانی در این میتینگ باشکوه ممانعت کرد. ایشان بار دیگر نیز در 28 اردیبهشت سال بعد،‌ اعلامیه‌ای صادر کرد و مردم را به اجتماع در روز جمعه 31 اردیبهشت 1327 ه‍ ش به همدردی با مسلمین فلسطین فراخواند. پیش از این اجتماع یعنی در 25 خردادماه همان سال منزل ایشان به دستور عبدالحسین هژیر نخست‌وزیر وقت محاصره شد. پس از حادثه تیراندازی به شاه در 15 بهمن ماه 1327 و معرفی آیت‌الله کاشانی به عنوان عامل اصلی این ترور، سرانجام در شب 17 بهمن ماه 1327ه‍ ش بر طبق ماده 5 قانون حکومت نظامی، آیت‌الله کاشانی و دامادش را بازداشت و به قلعه فلک‌الافلاک خرم‌آباد و سپس به بیروت لبنان تبعید کردند. علی‌رغم وضعیت مزبور آیت‌الله کاشانی باز هم در انتخابات مجلس شورای ملی شرکت نموده و در 21 فروردین ماه 1329 ه‍ ش، وکالت مردم تهران را برای دوره شانزدهم پذیرفت. در همان ماه وقتی که منصورالملک به نخست‌وزیری رسید، سیدجلال‌الدین تهرانی به نیابت از منصور در روز ششم فروردین ماه به احمدآباد رفت و دکتر مصدق را ملاقات نمود. دکتر مصدق اولین تقاضایی که از دولت جدید نمود، مسئله بازگشت آیت‌الله کاشانی به ایران بود و از جمله مطالب دیگر، به اصلاح قانون انتخابات و مطبوعات اشاره نمود. سیدجلال‌الدین تقاضای دکتر مصدق را به اطلاع منصور رساند و به فوریت منصورالملک شخصاً دکتر مصدق را ملاقات نمود و قول صریح داد که در مورد بازگشت آیت‌الله کاشانی با شاه ملاقات و محترمانه از ایشان تقاضای بازگشت به ایران را نماید. مجامع روحانی، جبهه ملی، بازار و اصناف هم در تلگرافهای متعدد خواستار بازگشت وی به وطن شدند. آیت‌الله کاشانی پس از یک سال و چهار ماه که در لبنان به سر می‌برد، در روز 20 خردادماه 1329 بنا به دعوت و اصرار دولت در میان شور و هیجان و استقبال و تظاهرات پرشکوه مردم تهران، وارد فرودگاه مهرآباد شد. چنین استقبالی تا آن تاریخ بی‌سابقه بود. آیت‌الله کاشانی بعد از مراجعت از تبعید و اوج‌گیری نهضت ملی شدن صنعت نفت، دریافت که مقابله با استعمارگران، بایستی با وحدت ملل مسلمان انجام گیرد تا تجاوزاتی مثل اشغال فلسطین اسلامی اتفاق نیفتد، بنابراین در زمانی که در جهان اسلام و در کشورهای عربی، از اعتبار و قدرت بسیار برخوردار بود، طرح وحدت کشورهای اسلامی را ریخت و با سرعت، مقدمات تشکیل کنگره اسلامی را در تهران فراهم نمود. در روز 24 خردادماه 1329ه‍ ش فراکسیون جبهه ملی با حضور آیت‌الله کاشانی و مصدق تشکیل شد. سپس دکتر مصدق پیام آیت‌الله کاشانی را در خصوص نفت، علت تبعید ایشان و اینکه تبعیدکنندگان باید مجازات شوند، دیکتاتوری در ایران و عدم اعتبار مجلس مؤسسان، در مجلس شورای ملی قرائت کرد. همچنین آیت‌الله کاشانی در 9 تیرماه 1329 اعلامیه‌هایی علیه نخست‌وزیری رزم‌آرا صادر کرد. از اقدامات مؤثر دیگر ایشان می‌توان به اعلامیه اول دی ماه 1329 اشاره کرد که به موجب آن اجتماع بزرگ چند هزار نفری متشکل از طبقات مختلف در مسجد شاه (سابق) تشکیل شد و ناطقین در مورد ملی کردن صنعت نفت و ابطال قرارداد 1933 سخنرانی کردند. آیت‌الله کاشانی معتقد بود که نفت ایران متعلق به ملت ایران است و اعلام ‌نمود که قراردادهای تحمیلی در این مورد ارزش حقوقی ندارد. او با تأیید جبهه ملی نیروهای مذهبی را با صفوف نهضت ملی ایران پیوند داد. در 16 اسفند ماه 1329 خلیل طهماسبی عضو جمعیت فدائیان اسلام رزم‌آرا را، که به منظور شرکت در مجلس ختم آیت‌الله فیض(1) در مسجد سلطانی حضور یافته بود، به ضرب گلوله از پای درآورد. فدائیام اسلام به رهبرری سیدمجتبی نواب صفوی پس از ترور نافرجام احمد کسروی(2) در سال 1324 در اعلامیه‌ای موجودیت خود را اعلام کردند. در آن اعلامیه «شهادت، انتقام و قصاص» را راه نهضت و «برادری، استقامت و اتحاد» را به عنوان خطوط کلی و «هدف» را رسیدن به حاکمیت اسلام و قرآن معرفی نمودند. احمد کسروی به عنوان اولین هدف بر سر راه نواب صفوی قرار گرفت. به عقیده نواب در آشفته‌بازار سیاست آن روز، کسروی مؤثرترین عامل گمراهی جامعه و مصداق بارز مفسد فی‌الارض محسوب می‌شد، و سرانجام هم در بیستم اسفندماه 1324 در اتاق بازپرس توسط فدائیان اسلام به قتل رسید. آیت‌الله کاشانی از بازوی نیرومند فدائیان اسلام به عنوان یک عامل فشار در پیشبرد اهداف نهضت استفاده کرد. اما همکاری فدائیان اسلام با آیت‌الله کاشانی به معنای موافقت و همسویی در خط‌مشی نبود زیرا فعالیت آیت‌الله کاشانی بیشتر در چارچوب نظام مشروطه و قانون اساسی بود و نواب صفوی شکستن این قالب‌ها را از اهداف اساسی و عملیات سیاسی – نظامی خود قرار داده، راه نظامی را به جای راه قانونی برگزیده بود. اعتقاد فدائیان اسلام بر این بود که به جای شعارهای ملی، بایستی شعارهای اسلامی مطرح گردد و حکومت قوانین الهی و قرآن جایگزین قوانین دیگر شود، در صورتی که آیت‌الله کاشانی افکار و اندیشه‌های نواب صفوی را تند و افراطی و اهداف فدائیان اسلام را حداقل در آن شرایط غیرقابل تحقق می‌دانست. آیت‌الله کاشانی در جایی نسبت به نواب صفوی چنین می‌گویند: «سید جوان بود، تندی می‌کرد، ما درگیر ملی شدن صنعت نفت بودیم که ایشان پا را توی یک کفش کرده بود که همه احکام اسلام اجرا شود. ما هم می‌گفتیم اجازه بدهید دست انگلیس کاملاً‌ قطع شود و بعد کم کم اقدام می‌کنیم ولی او از ما رنجید، گویا که ما قصد نداریم احکام اسلام را اجرا کنیم. من هر چه به این سید گفتم قتل رزم‌آرا را گردن نگیرید و عامل را هم خلیل معرفی نکنید، زیر بار نرفت...»(3) در 21 آذر ماه 1330 آیت‌الله کاشانی برای تأیید مصدق میتینگ بزرگی برپا ساخت، سخنرانان این اجتماع مخالفان دکتر مصدق را مورد انتقاد قرار دادند. در 23 دی ماه 1330 جبهه ملی نامزدهای خود را برای انتخابات وکلای تهران معرفی نمود. آیت‌الله کاشانی نیز در 18 بهمن ماه همان سال به نمایندگی دوره هفدهم مجلس شورای ملی از حوزه تهران انتخاب شد. در این دوره، یک ماه و شش روز از 10 تیر تا 16 مرداد 1331ه‍ ش، ریاست مجلس را بر عهده داشت، ولی اعلام کرد که خود در مجلس حضور نمی‌یابد و نواب به نیابت او جلسات مجلس را اداره می‌کنند. مجلس دوره شانزدهم در بهمن ماه 1330 پایان می‌پذیرفت. لازم بود انتخابات دوره بعد به ترتیبی آغاز شود که بلافاصله پس از پایان دوره شانزدهم، مجلس دوره هفدهم کار خود را آغاز کند ولی این انتخابات با تأخیر آغاز شد. پس از پیروزی نهضت، انتخابات، همیشه در محیط استبدادی برگزار می‌شد و دولت‌ها از اعمال نفوذ و کوشش در تحمیل نامزدهای موردنظر خود از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کردند. آیت‌الله کاشانی که اینک در مقام رهبری نهضت قرار داشت، تلاش گسترده‌ای را برای برگزاری انتخابات دوره هفدهم آغاز کرد و امید فراوان داشت که با کمک مردم می‌توان یک مجلس قوی که پشتیبان نهضت ملی باشد انتخاب کرد. وی در این زمینه با صدور اعلامیه و اعزام نمایندگانی به شهرستانها، کوشش کرد از دخالت دستگاه‌های دولتی جلوگیری کرده و زمینه برگزیدن افراد مورد حمایت مردم را فراهم سازد. مصدق در تاریخ 24 تیرماه، با واکنش ناگهانی و به دنبال مشاجره با شاه بر سر نظارت در امور ارتش، از مقام خود کناره‌گیری و شاه، قوام را به نخست‌وزیری منصوب نمود. چنین به نظر می‌آمد که هنوز برنامه‌هایی که برای به قدرت رسیدن قوام در دست تهیه بود، کامل نشده بود. علت واقعی بحران تیر، اختلافات میان دکتر مصدق و شاه درباره انتخاب وزیر جنگ و فرماندهی نیروهای مسلح بود. شاه که از مدتها پیش با مخالفان نخست‌وزیر در ارتباط بود و انتظار سقوط او را از سریر قدرت می‌کشید و به هیچ‌وجه زیر بار پیشنهاد مصدق نسبت به حق انتخاب وزیر جنگ نمی‌رفت. روز 28 تیرماه، با اشاره شاه، مجلس شورای ملی بدون حضور نمایندگان فراکسیون نهضت ملی به زمامداری احمد قوام رأی تمایل داد و شاه فرمان نخست‌وزیری را با لقب «جناب اشرف» به نام او صادر کرد. انعکاس کناره‌گیری دکتر مصدق باعث شد که از بعد از ظهر روز 26 تیرماه، بیشتر مغازه‌ها و بازار تهران تعطیل شود. در آن روز نیز فرمانداری نظامی تهران اعلامیه تهدیدآمیزی منتشر کرد و مردم را از هرگونه تظاهرات برحذر داشت. متعاقب آن مأموران انتظامی و فرمانداری نظامی با تانک و زره‌پوش به خیابانها ریختند و نقاط مهم پایتخت، مانند بازار، دانشگاه و میدان بهارستان را زیر نظر گرفتند. قوام‌السلطنه نیز پس از دریافت فرمان نخست‌وزیری، اعلامیه شدیداللحنی منتشر کرد که اثر سوئی در افکار عمومی به جای گذاشت. این سیاستمدار کهنه‌کار که در چند دور زمامداری گذشته، مشکلات و بحرانهای بزرگی را پشت سر گذاشته بود، این بار بدون توجه به همبستگی عمیق طبقات مردم ایران در پاسداری از نهضت ملی و پشتیبانی از دکتر مصدق با صدور چنان اعلامیه‌ای، خشم مردم را برانگیخت و موجبات سقوط فوری خود را فراهم ساخت. آیت‌الله کاشانی در اعلامیه‌ای در پشتیبانی از مصدق چنین آورده است: «برادران عزیزم... کوشش من و شما برادران مسلمان در قطع ریشه استعمار و برانداختن مظاهر و آثار استثمار، به عنایات پروردگار می‌رفت که نتیجه قطعی خود را بخشیده و ایران را برای همیشه از شر اجانب رهایی بخشد، ولی سیاستی که قرون متمادی دولتهای مزدور را بر سر کار می‌آورد، سرانجام حکومت دکتر مصدق را که بزرگترین سد راه خیانت خود می‌دانست، برکنار و درصدد برآمد عنصری را که در دامان دیکتاتوری و استبداد پرورش یافته و تاریخ حیات سیاسی او پر از خیانت و ظلم و جور است و بارها امتحان خود را داده و دادگاه ملی حکم مرگ و قطع حیات سیاسی او را صادر کرده است، برای چندمین بار بر مسند خدمتگزاران واقعی گمارد... احمد قوام باید بداند، در سرزمینی که مردم رنجدیده آن پس از سالها رنج و تعب، شانه از زیر دیکتاتوری کشیده‌اند، نباید رسماً اختناق افکار و عقاید را اعلام و مردم را به اعدام دسته‌جمعی تهدید نماید. من صریحاً می‌گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است که در راه این جهاد اکبر کمر همت محکم بربسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت کنند که تلاش آنها در به دست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است و ملت مسلمان ایران، به هیچ یک از بیگانگان اجازه نخواهد داد که به دست مزدوران آزمایش شده، استقلال آنها پایمال و نام با عظمت و پرافتخاری را که ملت ایران در اثر مبارزه مقدس خود به دست آورده است، مبدل به سرشکستگی شود...»(4) به دنبال اولین اعلامیه مخالفت آیت‌الله کاشانی با صدارت قوام، بازار تهران از 26 تیر تعطیل شد. تظاهرات گسترده مردم به درگیری منجر شد و حداثل 69 تن کشته و 750 تن مجروح بر جای گذاشت. طرفداران مصدق، خیابانهای تهران و دیگر شهرستانها را قبضه کردند. حدود ظهر 30 تیر، شاه با تلفن به مهندس رضوی، نماینده کرمان و نایب رئیس مجلس، اعلام کرد قوام معزول شد. به این ترتیب سرانجام با قیام پیروزمندانه مردم به رهبری آیت‌الله کاشانی در ظرف چند روز دولت قوام ساقط و در روز 29 تیر ماه، دکتر مصدق پیروزمندانه بر مسند نخست‌وزیری ابقا شد. آیت‌الله کاشانی در این جریان نیز در مقام رهبری نهضت، با شجاعتی وصف‌ناپذیر وارد کارزار شد و ظرف چند روز مردم توانستند قوام‌السلطنه و حامیان او را شکست دهند. قدرت اجرایی و نیروی نظامی از دست حریفان خارج شد و این نیروی بزرگ بار دیگر در اختیار مصدق گذارده شد. متعاقب حوادث خونین و قیام مردم در روز سی‌ام تیرماه، خبر اعلام رأی دیوان داوری لاهه، مبنی بر عدم صلاحیت آن دادگاه به تهران رسید و این رأی که حقانیت ملت ایران را در مبارزه با استعمار انگلیس به اثبات می‌رسانید، مکمل پیروزی قیام مردم در روز سی‌ام تیر بود. اعلامیه‌ای در همین زمینه از طرف آیت‌الله کاشانی صادر گردید و در جراید انتشار یافت که به شرح ذیل می‌باشد: بسم‌الله الرحمن الرحیم پس از سلام به عموم برادران عزیز دینی و ملت رشید و پرافتخار ایران، اکنون که دادگاه بین‌المللی لاهه با توجه به حقانیت ایران علیه شکایت دولت استعماری انگلستان، با تصدیق عدم صلاحیت خود رأی داده است، لازم می‌دانم از عموم برادران عزیز تقاضا نمایم که امشب به شکرانه این موفقیت که به عنایت پروردگار و استعانت بی‌نظیر شما به دست آمده، جشن عمومی برقرار نمایند. سیدابوالقاسم کاشانی پس از قیام سی‌ام تیر، جبهه ملی، اتحاد و یکپارچگی خود را به تدریج از دست داد. عده‌ای از بنیانگذاران جبهه ملی، زمزمة ناسازگاری در پیش گرفتند و چند تن به طور علنی با جناح دربار هم‌آواز شدند. سردسته این منافقان دکتر مظفر بقایی بود که در مخالفت با دکتر مصدق گوی سبقت را ربود، تا جایی که کارگردانی توطئه دزدیدن سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی را به عهده گرفت. در راستای تضعیف جبهه ملی، که پایه مردمی‌اش به سازمان‌هایی چون احزاب زحمتکشان و پان‌ایرانیسم وگروههای تحت رهبری شخصیت‌های سرشناس مانند آیت‌الله کاشانی استوار بود، شبکه‌هایی چون بدامن(5) فعالیت عمده‌ای انجام دادند. برای جدائی آیت‌الله کاشانی و هوادارانش از جبهه ملی، کوشش‌هایی به عمل آمد. تبلیغاتی که در این زمینه صورت گرفت، گاه به صورت بسیار ابتدایی و پیش پا افتاده بود؛ مصدق را چهره‌ای فاسد و پلید ترسیم می‌کرد که از نفوذ کاشانی سوءاستفاده و بهره‌برداری می‌کند. روحانیون دیگر نیز به فاصله گرفتن از مصدق تشویق شدند. کوشش‌هایی در راستای برانگیختن احزاب زحمتکشان و پان‌ایرانیسم علیه مصدق و نیز تفرقه میان احزاب مزبور به عمل آمد. در روز دوم مردادماه، در جلسه فوق‌العاده‌ای که مجلس شورای ملی تشکیل داد، قیام سی‌ام تیر ماه را «قیام مقدس» شناخت و شهدای آن روز را شهدای ملی نامید. همچنین لایحه تفویض اختیارات شش ماهه دکتر مصدق را که بلافاصله پس از عزل قوام‌ مجدداً به نخست‌وزیری رسیده بود، تصویب کرد و توأم با این لایحه، اختیارات نظامی نیز به او واگذار شد و همچنین مجلس شورا، آیت‌الله کاشانی را به جای دکتر حسن امامی که وابسته به دربار بود به ریاست مجلس برگزید. به دنبال تشدید کارشکنی‌های انگلستان در اجرای ملی شدن نفت، دکتر مصدق در گزارشی به مجلسین، خبر از امکان قطع ارتباط بین ایران و انگلیس داد و کنسولگریهای انگلستان در 9 شهر اهواز، اصفهان، شیراز، خرمشهر، رشت، مشهد، تبریز، کرمانشاه و بوشهر منحل گردید. آیت‌الله کاشانی نیز در مصاحبه با مخبر روزنامه اطلاعات در این باره چنین فرمودند: «ملت ایران از روابط خود با دولت استعماری انگلستان چیزی جز زیان و ضرر ندیده، پس هر چه از این دولت کنارتر باشیم، زیان آنها کمتر به ما می‌رسد و روی این اصل قطع رابطه با دولت انگلستان اولی است.»(6) و سرانجام در تاریخ 30 مهر 1331 دکتر فاطمی وزیر خارجه ایران، قطع ارتباط ایران و انگلیس را اعلام داشت و دلیل آن را هم عدم توجه عادلانه دولت انگلیس به خواسته‌های ملت ایران در استیفای حقوق حقة خود عنوان نمود. پس از انتشار این خبر مردم در مقابل سفارت انگلیس دست به تظاهرات زدند. و نشان امپراتوری انگلیس را از سر در سفارت برداشتند. حفظ منافع اتباع ایران در انگلستان هم به عهده دولت سوئد قرار گرفت. مهلت اختیارات شش ماهه که از 20 مرداد آغاز شده بود، در 20 بهمن 1331 پایان پذیرفت اما مصدق در روز 18 دی ماه لایحة تمدید اختیارات را برای مدت یک سال دیگر با دو فوریت تقدیم مجلس کرد. در روز 28 دی ماه آیت‌الله کاشانی نامه‌ای به مجلس فرستاد. در این نامه متذکر شد تمدید لایحه اختیارات دکتر مصدق خلاف قانون اساسی است و نمایندگان باید از تصویب آن خودداری نمایند. نامه کاشانی به مجلس شورای ملی پس از قرائت در مجلس توسط خبرنگاران خارجی در سراسر جهان پخش و بدین ترتیب مخالفت دو قطب نهضت ملی ایران آشکار گردید. آیت‌الله کاشانی روز بعد از تصویب لایحه در پاسخ خبرنگار کیهان که پرسیده بود آیا خبر تازه‌ای دارید؟ گفت: «چه خبر تازه‌تر از این که، برخلاف قانون اساسی،‌ دیشب به لایحه اختیارات رأی داده شد و این را بدانید که تصویب آن در عقیده اصولی من کوچکترین اثری نخواهد داشت...»(7) در این جا گفتنی است که مصدق و کاشانی که مدتها در برابر دشمن مشترک خود یعنی استعمار انگلیس و امپریالیسم و سرسپردگان آنها در ایران موضع مشترکی داشتند هرگز با یکدیگر اختلاف اصولی درباره موضوع اصلی نداشتند؛ بلکه گاهی سوءتفاهمات جزئی میان ایشان پدید می‌آمد که آنها را بدخواهان موجب می‌گشتند. عوامل دیگری که در پیدایش تضاد و اختلاف و جدایی سهم مهمی داشت، یکی مسئله حمله جماعتی از چماقداران و ماجراجویان به خانه مرحوم کاشانی بود که منجر به کشته شدن یک نفر از طرفداران آیت‌الله کاشانی گردید، آیت‌الله برای تعقیب و دستگیری متهمان و حمله‌کنندگان، به دکتر مصدق، فشارهای زیادی وارد آورد و مصدق هم به اداره شهربانی در این خصوص دستورات مؤکدی صادر نمود ولی مرحوم کاشانی به هیچ‌وجه از اقدامات دکتر مصدق قانع و راضی نشد. یک عامل دیگر موضوع ریاست شهربانی سرتیپ دفتری و سرتیپ افشارطوس بود که آیت‌الله کاشانی از مصدق خواسته بود این دو نفر را از ریاست شهربانی برکنار نماید ولی دکتر مصدق به دلایلی، زیر بار این پیشنهاد نمی‌رفت و اعتقاد داشت که این دو نفر مورد اعتماد شخص او می‌باشند. البته مرحوم آیت‌الله کاشانی جز سرتیپ افشارطوس که افسری جدی و وظیفه‌شناس و معتقد به نهضت ملی ایران بود و در این راه هم جان خود را از دست داد، نسبت به انتصاب سرتیپ دفتری کاملاً حق داشت. زیرا او در دست مخالفان مصدق بود و جسته و گریخته با توطئه‌گران و اسباب‌چینها علیه مصدق صحبت می‌نمود و ارتباط و رفت و آمدی پنهانی داشت. عامل دیگر تحصن سرلشکر زاهدی در مجلس شورای ملی بود که در آن موقع ریاست آن با آیت‌الله کاشانی بود و دکتر مصدق از این که آقای کاشانی با تحصن زاهدی در مجلس موافقت کرده است، عصبانی و آشفته بود و از این بابت، در دل کدورتی داشت. در قضیه نهم اسفند هم که آیت‌الله کاشانی با انتشار اعلامیه‌ای خواستار جلوگیری مردم از سفر شاه به خارج از کشور شدند، بر شدت اختلافات آنها افزون شد. اینها برخی از عوامل اختلاف میان دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی بود که متأسفانه بدخواهان و کینه‌توزان، آتش آن را دامن می‌زدند و هر روز شکاف و جدایی میان آن دو را وسیع‌تر می‌کردند و وقتی دامنة این اختلافات وسیع شد چون به مرحلة بحرانی و باریکی کشید، در همان اوایل سال 1332، سه نفر از وزرای کابینه دکتر مصدق آقایان: دکتر فاطمی، مهذب‌الدوله کاظمی، مهندس معظمی (وزرای خارجه و دارایی و پست و تلگراف) و مکی، پس از تبادل نظر با یکدیگر تصمیم گرفتند برای التیام و بهبود روابط میان نخست‌وزیر با رئیس مجلس شورای ملی (آیت‌الله کاشانی) دست به فعالیت بزنند. آنها در جلسات خصوص با آقای کاشانی ملاقات و مذاکره کرده و لزوم حل اختلافات را یادآور و متذکر شدند، برای اتحاد و اتفاقی که می‌باید در باب سیاست خارجی و داخلی بین مصدق و کاشانی به وجود آید، کلیه امور با صواب‌دید آیت‌الله کاشانی حل و فصل گردد و در این زمینه سپس با دکتر مصدق هم ملاقات و گفت و گو کردند و از نخست‌وزیر درخواست کردند که برای رفع اختلافات موجود از این پس، تماس ایشان با آیت‌الله کاشانی بیشتر گردد و دکتر مصدق نیز در این خصوص قول مساعد داد و به این کیفیت، اختلافات مرتفع شد و در یک مجلس آشتی‌کنان که با حضور چند نماینده مجلس در منزل دکتر مصدق برپا گردید، مصدق و آیت‌الله کاشانی دست به دست یکدیگر گذاشته و روبوسی نمودند. جریانهایی از قبیل واقعه نهم اسفند، ربودن و قتل سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور، بزرگ‌نمایی خطر کمونیسم و حزب توده و اختلاف بین اعضای جبهه ملی و رهبران این حزب، تحریم اقتصادی ایران توسط انگلیس و ممانعت از صدور نفت به خارج از کشور از جمله مقدمات کودتای ضدمصدق به شمار می‌آیند. «کیم روزولت» عضو «سیا» و کارشناس امور خاورمیانه آمریکا که نقش مهمی در جریان کودتای 28 مرداد ایفاد کرده، در روز 28 تیرماه 1332، از طریق مرز عراق وارد تهران شد و در مخفی‌گاه زاهدی با او ملاقات و فضای کودتای 28 مرداد را برای وی ترسیم کرد. «کیم روزولت» دربارة نقش سیا در کودتا گفته است: «کودتای ایران، اولین عملیات مخفی علیه یک دولت خارجی بود که به وسیله سیا در ماههای آخر حکومت ترومن تنظیم شده بود... من با کمک ژنرال «شوارتسکف» رهبری کودتا را بر عهده داشتیم و مبلغ یک میلیون دلار آمریکایی برای هزینه کودتا در اختیار ما بود که 75 هزار دلار آن را خرج کردیم و بقیه را به شاه دادیم...»(8) در این کودتا چندین عامل و ظلمه، پای در میان داشتند. دربار شاه، مأموران و جاسوسان انگلیس و آمریکا، مرتجعان و سرسپردگان کهنه‌کار بیگانه و بقیه هم به قول معروف «آلت فعل» و «دلال ظلمه» بودند. اشخاص و افراد دست‌اندرکار که مستقیماً کودتای کذائی را رهبری و هدایت می‌کردند: هندرسن سفیر آمریکا بود که البته دست انگلیسیها از آستین وی بیرون آمده بود. سازمان مخوف «سیا» و فرستاده زیرک و همه فن حریفش «کیم روزولت»، برادرزاده «فرانکلین روزولت» رئیس جمهور آمریکا در زمان جنگ دوم جهانی، و لژ ماسونی پهلوی و شبکه‌های شاپور ریپورتر، ارفع، پاکروان، برادران رشیدیان، بقائی و اشرف پهلوی، خواهر شاه که از ایران تا قاره اروپا در تکاپوی به ثمر رساندن کودتا بود، سرلشکر فضل‌الله زاهدی و یاران وی که عموماً از امرای بازنشسته ارتش و تصفیه‌شدگان زمان مصدق بودند و سرانجام، نقش‌آفرینی چهره‌های بدنام شهر همچون «شعبان بی‌مخ» و اراذل و ولگردان حرفه‌ای تبهکار و بدسابقه. بعد از ظهر روز 28 مرداد، زاهدی سقوط دکتر مصدق و انتصاب خود را به نخست‌وزیری از رادیو اعلام کرد. پس از در هم شکستن مقاومت گارد محافظ خانه دکتر مصدق، او را بازداشت کردند و شاه به ایران بازگشت و از آن پس، مجری سیاست آمریکا گردید و مرحله جدیدی در تاریخ معاصر ایران آغاز شد. با شکست نهضت ملی و پیروزی کودتای امپریالیستی، اقدامات مهم و فوری برای ترمیم ضرباتی که در دوران ملی کردن صنعت نفت به مواضع امپریالیسم و ارتجاع وارد شده بود، به عمل آمد. روابط قطع شده با انگلیس از طرف دولت زاهدی تجدید شد، مذاکرات، برای تأسیس کنسرسیوم نفت یا اتحاد چهار دولت آمریکا، انگلیس، فرانسه و هلند برای غارت نفت ایران انجام گرفت، مصدق محاکمه و دکتر فاطمی وزیر خارجه نستوه تیرباران شد، عده زیادی از افسران توده‌ای اعدام شدند، عده‌ای فرار را بر قرار ترجیح دادند و یا ماندند و با ساواک، همکار و همگام شدند. آیت‌الله کاشانی که علیه انعقاد کنسرسیوم اعلامیه شدیداللحنی داد، به جرم «تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت» در هشتاد سالگی بازداشت شد. ایشان در اعلامیه‌ای اظهار داشتند: «... مجموع اخبار و اطلاعات منتشره راجع به نفت و کیفیت معامله با کنسرسیوم، موجب نهایت تأسف و تعجب گردید که چگونه انگلیسیها از وقایع، فجایع و مظالم محصول یک قرن سیاست استعماری خویش عبرت نگرفتند... و دولت آمریکا که خود را پیشاهنگ اصول، دموکراسی و مبتکر منشور آتلانتیک و پشتیبان سازمان ملل می‌داند، در این معامله با انگلستان مکار و حیله‌گر همکاری می‌نماید،... به فرض این که این قرارداد شوم هم به تصویب برسد رسمیت ندارد و دیر زمانی نپاید که ملت ایران از انگلیس و همدستانش خلع‌ید خواهد نمود...» تعطیلات نوروز سال 1334، پس از پشت سر گذاشتن سال 1333 که برای ملت ایران یکی از سالهای شوم و ناخوشایند بود، انتظار تغییر و تبدیل وجود داشت. در روز هفدهم فروردین، سپهبد زاهدی تهران را ترک کرد و فرمان نخست‌وزیری حسین علاء صادر شد. او نیز فوراً کابینه جدید را تشکیل داده و به شاه معرفی کرد. با برکناری زاهدی از سوی شاه، دو صف متمایز به وجود آمد: طرفداران زاهدی و یا به قولی «اصحاب کودتای 28 مرداد» و مخالفان وی. این صف‌بندی، در مجلسین، در مطبوعات و در محافل سیاسی و اجتماعی کاملاً نمود داشت. بامداد روز سه‌شنبه 23 آبان 1334، اعلام شد که سیدمصطفی کاشانی نمایندة مجلس هفدهم و فرزند آیت‌الله کاشانی درگذشت. جلسه مجلس به احترام او تعطیل شد. دوستان وی به پزشک قانونی هجوم بردند تا از علت این درگذشت ناگهانی آگاه شوند. دو روز بعد در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) مجلس ختمی از طرف آیت‌الله کاشانی ترتیب داده شد. در این مجلس حسین علاء نخست‌وزیر هم شرکت کرد، اما همان حادثه‌ای که برای سپهبد رزم‌آرا در همین مسجد روی داد، برای علاء نیز ترتیب داده شد، منتهی به عکس رزم‌آرا، این سوءقصد به نتیجه نرسید. رژیم که به دنبال بهانه برای دستگیری فدائیان اسلام بود، از این موقعیت حداکثر استفاده را برد و از فردای آن روز به دستگیری سران این گروه پرداخت و با سرعت فراوان در دادگاه‌های نظامی و تجدیدنظر، محاکمه آنان خاتمه یافت. در تاریخ 27 دی‌ماه، چهار تن از سران فدائیان اسلام: نواب صفوی، خلیل طهماسبی، مظفرعلی ذوالقدر و سیدمحمد واحدی تیرباران و عده‌ای دیگر هم به زندان محکوم گردیدند. اما کار به همین جا خاتمه نیافت. روز بعد از اعدام نواب صفوی و یارانش، روز پنجشنبه 28 دی ماه آیت‌الله کاشانی در همین خصوص احضار و پس از سه ساعت بازجویی توقیف شد. روز سه‌شنبه 3 بهمن، حائری‌زاده اعلام تحصن در مجلس کرد و گفت که تا زمانی که تکلیف پرونده قتل رزم‌آرا روشن نشده در تحصن باقی خواهد ماند. از سوی مقامات روحانی تلاش فراوانی برای نجات آیت‌الله کاشانی آغاز شد، بنابر نوشته روزنامه اطلاعات در روز سوم بهمن 1334، آیت‌الله بروجردی به وسیله قائم‌مقام‌الملک از شاه در مورد آیت‌الله کاشانی خواستار بذل توجه شد و شاه نیز پاسخ داده بود که تا آن حدود که قانون و مقررات در وظایف سلطنت مقرر داشته برای تأمین نظر حضرت آیت‌الله اقدام خواهد شد. جنجال این جریان به مجلس کشیده شد و بین سرلشکر وثوق وزیر جنگ و حایری زاده درگیری شدیدی به وجود آمد. سرانجام در 23 اسفندماه آیت‌الله کاشانی، دکتر بقایی، محمود نریمان، کریم‌آبادی و هشت نفر دیگر از متهمان به معاونت در قتل سپهبد رزم‌آرا با قید التزام که از حوزة قضایی تهران خارج نشوند، آزاد شدند و موضوع، موقتاً از صورت حادی که داشت، خارج شد. روز 14 فروردین 1335 بدون هیچ اعتنایی به مجلسین (برای اخذ رأی تمایل)، نخست‌وزیر استعفا کرد و نخست‌وزیر آینده هم از شاه فرمان گرفت و روز 17 فروردین هیأت دولت دکتر اقبال به شاه معرفی شد. از جمله حوادث حایز اهمیت در دوران نخست‌وزیری منوچهر اقبال می‌توان به انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی اشاره کرد که جنجال‌های فراوانی را به همراه داشت. در روزنامه‌ها از جمله در روز اول مرداد 1339 اطلاعات، بیانیة آیت‌الله کاشانی در مورد انتخابات چاپ شد. آیت‌الله کاشانی در این بیانیه مفصل، ضمن این که از فقدان آزادی قلم و بیان در سالهای اخیر یاد کرد، از ظلمی که به ایشان روا شده بود، نوشت: «با وجود این از تمام آن پیش‌آمدها راضی هستم و خداوند متعال را که تکالیفی به عهده من گذارده، سپاسگزارم و از هیچ کس هم گلایه‌ای ندارم...» ایشان در مورد انتخابات دوره بیستم یادآور شد: «بر تمام افراد و مردم لازم و واجب است که خود، اشخاص صالح موردنظر را انتخاب نموده و آلت اراده و تبلیغات مغرضان که به صورت‌های مختلف عرض اندام نموده و قصد اشغال کرسی‌های مجلس را دارند، نشوند.» آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی از عالمان مجاهد اسلام و شرق بود. مرد بزرگی بود که بیش از چهل سال، با استعمار انگلیس، در عراق و ایران مبارزه کرد. آیت‌الله کاشانی سرانجام در روز 23 اسفندماه 1341، پس از مدتی کسالت به رحمت ایزدی پیوست. رحلت ایشان موجب تأثر و تأسف مردم مسلمان ایران و جهان گردید. آیت‌الله از مال دنیا جز یک منزلی که آن هم در رهن بود (در مقابل ده هزار تومان قرض که داشت) چیزی از خود باقی نگذاشت، جنازه شریفشان بر دوش علما، دانشمندان و مؤمنین تهران از مدرسه عالی سپهسالار (شهید مطهری «ره») تشییع و در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی در شهر ری به خاک سپرده شد. سیل تلگرافهای تسلیت از سراسر جهان به بازماندگان آن مرحوم واصل شد. دولت نیز به مناسبت فوت ایشان پنج روز عزای ملی اعلام کرد. خبرگزاریهای خارجی رحلت آیت‌الله کاشانی را به دنیا مخابره کردند و رادیوهای کراچی، آنکارا، قاهره و کشورهای اسلامی دیگر، به مردم ایران تسلیت گفتند. در قم، تهران، مشهد، اصفهان، کاشان، آبادان، گیلان و سایر شهرستانها، مجالس ترحیم مفصلی از طرف آیات عظام و علمای اعلام و مردم برپا شد. پی‌نویس‌ها: 1- آیت‌الله میرزامحمد فیض، در سال 1293ه‍‍ ق در قم متولد شد. پس از تحصیل مقدمات در زادگاهش، به منظور ادامه تحصیل عازم تهران گردید و در نزد استادان حکمت، مرحوم آشتیانی و جلوه، به تکمیل سطح فقه و اصول و دروس پرداخت. 2- روز هشتم اردیبهشت ماه 1324ه‍ ش نواب صفوی، کسروی را در چهارراه حشمت‌الدوله هدف گلوله قرار داد و در حالی که سعی در شلیک گلوله‌های دیگر داشت، سلاح از کار افتاد و نواب بدون سلاح به کسروی حمله‌ور شد و سر او را به لبة جدول خیابان سی‌متری واقع در خیابان حشمت‌الدوله کوبید که در نتیجه سر کسروی جراحت برداشت. در پی این عمل نیروهای انتظامی به یاری کسروی شتافته و او را به بیمارستان رضانور بردند. 3- علی حجتی کرمانی، چند دیدار با آیت‌الله کاشانی، تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره 6 و 7، صفحات 302-303. 4- ر.ک: روزنامه کیهان، 26 تیرماه 1331- اعلامیه آیت‌الله کاشانی. 5- بدامن: این شبکه که هدفهایی چون بزرگ‌نمایی حزب توده و تفرقه‌افکندن میان اعضای جبهه ملی را دنبال می‌کرد، توسط شاهپور ریپورتر متخصص جنگ روانی و فارغ‌التحصیل از دانشگاه کمبریج در رشته فلسفه تشکیل گردید. 6- ر.ک: روزنامه اطلاعات، 28 مهر 1331. 7- ر.ک: کیهان، 30 دی 1331. 8- ر.ک: روزنامه کیهان، 21 و 22 فروردین 1358. منبع: آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی به روایت اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی

« دارسی » و نفت مسجد سلیمان

« دارسی » و نفت مسجد سلیمان روز ۷خرداد ۱۲۸۰برای نخستین بار امتیاز استخراج، بهره‌برداری و لوله‌کشی نفت و قیر در سراسر ایران به غیر از 5 استان آذربایجان‌، گیلان‌، مازندران‌، گرگان و خراسان به مدت 60 سال به «ویلیام نکس دارسی‌» انگلیسی واگذار شد. شرکت تحت فرمان «ویلیام دارسی‌» پس از 5 سال جستجو از چاهی در مسجد سلیمان از شهرهای استان خوزستان، نفت کشف کرد. نویسنده انگلیسی کتاب « Oil Persian» در این باره می‌نویسد: «... روز 26 ماه مه سال 1908 [5 خرداد سال 1287] که عملیات چاه‌کنی به عمق 1180 پا رسیده بود، نفت فوران کرد و متجاوز از 50 پا از دستگاه حفاری بالا زد. به این ترتیب صنعتی آغاز شد که طی دو جنگ‌، نیروی دریایی انگلستان را نجات داد ولی برای ایرانیان زحمتی ایجاد کرد که از مجموع مزاحمتهای سیاسی دولتهای بزرگ بیشتر بود.»1 نفت ایران از جمله ثروتهایی است که به سان سایر منابع اقتصادی کشور در دوره حاکمیت قاجار و پهلوی به تاراج رفت. در دوره حاکمیت این دو خاندان چهار امتیاز مهم نفتی به بیگانگان اعطاء شده است:2 1ـ امتیاز نفت به «دارسی‌» انگلیسی‌، 1901 م. 2ـ امتیاز نفت شمال به شرکت «استاندارد اویل‌» امریکائی، 1921 م، بعدها لغو شد. 3ـ امتیاز نفت شمال به کمپانی «سینگلر» امریکا، 1923 م، بعدها لغو شد. 4ـ تجدیدنظر در قرارداد «دارسی‌» و اعطای امتیاز جدید نفت به انگلیسی‌ها، 1933 م ،در پی نهضت ملی شدن صنعت نفت لغو شد. انگلیسی‌ها در غارت منابع نفتی ایران پیشتاز سایر قدرتهای استعماری معاصر بودند. امتیاز «دارسی‌» چه بود؟ روز هفتم خرداد 1280/ 28 مه 1901، برای نخستین بار امتیاز استخراج، بهره‌برداری و لوله‌کشی نفت و قیر در سراسر ایران (به جز پنج استان آذربایجان‌، گیلان‌، مازندران‌، گرگان و خراسان‌) به مدت 60 سال به «ویلیام نکس دارسی‌» واگذار شد.3 «دارسی‌» در دوره حکومت مظفرالدین شاه قاجار این امتیاز مهم را گرفت و متعهد شد طی دو سال شرکت یا شرکتهایی را برای بهره‌برداری از امتیاز، تاسیس کرده و از عواید حاصله 16 درصد به عنوان حق‌الامتیاز و 20 هزار لیره نیز نقداً به عنوان سهم ایران، به دولت بپردازد. این قرارداد 5 سال قبل از مشروطیت منعقد شد. مجلس اول پس از مشروطه نیز پس از بحث‌های مفصل درباره قرارداد «دارسی‌»، آن را نه رد کرد و نه تصویب. این عدم تصمیم، خود نگرانی دارنده امتیاز را در پی داشت. این‌ قراردادها، ماهیت پیمان را نداشتند، بلکه امتیازاتی بودند که از سوی شاه و معمولاً به ازا وامهای دریافتی‌، به خارجیان واگذار می‌شدند. پیش از مظفرالدین شاه نیز، ناصرالدین شاه قاجار امتیازات متعددی به خارجیان به ویژه انگلیسی‌ها واگذار کرد. در قرارداد «دارسی‌»، در تمام مدت صاحب امتیاز از پرداخت مالیات‌، عوارض و حقوق گمرکی برای کلیه اراضی‌، ماشین‌آلات‌، وسایل و مواد لازمی که وارد می‌کرد و جمیع محمولات نفتی که صادر می‌کرد، معاف بود. «ویلیام دارسی‌» طبق وعده خود به فاصله دو سال پس از اخذ امتیاز، شرکتی را با هدف تلاش برای یافتن نفت ایران تاسیس کرد و این شرکت در 1287 ش در مسجد سلیمان موفق به استخراج نفت شد. دستیابی به نفت ایران برای انگلیسی‌ها، یک جهش بزرگ در نظام اقتصادی کشورشان بود. به گفته یکی از نویسندگان انگلیسی، نفت ایران مانند خون در رگ اقتصاد بریتانیا بود. «پرونال لندن‌» ( London Pronol) مورخ معروف انگلیسی در 1914 م ـ سال شروع جنگ اول جهانی ـ دربارة نفت ایران می‌نویسد: «مایع سیاهی که راه خود را در فاصله 145 مایلی جزیره آبادان در ظلمت معادن پیدا می‌کند، یک روز ثابت خواهد کرد که خون لازم برای وجود ما خواهد بود.»4 چرچیل نیز در مجلس عوام انگلیس در رابطه با اهمیت نفت ایران برای انگلستان گفت‌: «از مدتی پیش دولت انگلستان برای کسب منابع نفتی ایران از لحاظ حفظ اداره هندوستان و عظمت امپراطوری بریتانیا فعالیتهای سیاسی نموده و مخصوصاً مواظب بوده است که کمپانیهای خارجی سهام شرکت نفت را خریداری نکنند.»5 وی در جای دیگر با تاکید بر این که سیاست نفت‌، یک سیاست جدید است می‌گوید: «ما می‌بایستی مالکیت نفت یا حداقل کنترل مواد نفتی را که برای حیات انگلستان لازم است، به هر قیمتی که شده بدست آوریم‌.» در حقیقت‌، اعمال نفوذ دائمی بر دولتهای قاجار، به قدرت رساندن رضاخان و یا اشغال خاک ایران‌، رویدادهایی است که انگلیسی‌ها در همه آنها یک هدف مشترک را دنبال می‌کردند و آن حفظ منابع نفتی ایران بود. «ویلیام دارسی‌» با کشف نفت در جنوب ایران به ابزاری برای برقرار کردن نیم قرن سلطه دولت و شرکتهای انگلیسی بر منابع نفتی این کشور تبدیل شد. به همین دلیل بلافاصله پس از فوران چاه نفت در مسجد سلیمان‌، دولت انگلیس یکه‌تاز میدان شد و با تأسیس شرکت نفت ایران و انگلیس بر حوزه‌های نفت‌خیز کشور خیمه زد. تاسیس شرکت نفت ایران و انگلیس‌ دولت انگلستان که از ابتدا کلیه اقدامات «دارسی‌» را تحت نظر داشت‌، به دنبال دستیابی وی به نفت‌، بر «امتیاز دارسی‌» پنجه افکند و در 1288 ش ـ یک سال پس از فوران چاه نفت‌ ـ شرکت نفت ایران و انگلیس را با هدف به دست گرفتن استخراج‌، پالایش و صدور نفت تأسیس کرد. این شرکت با سرمایه دو میلیون لیره تاسیس شد و صدور نفت از 1292 ش / 1913 م ـ یکسال پیش از وقوع جنگ جهانی اول ـ آغاز شد. سال بعد، به لحاظ اهمیت روزافزون نفت برای تأمین سوخت نیروی دریایی انگلیس، این کشور 56 درصد از سهام شرکت را خرید و دو نفر نماینده با اختیارات کامل و با حق «وتو» نسبت به تصمیمات شرکت‌، در هیأت مدیره آن منصوب کرد. به این ترتیب امتیاز «دارسی‌» عملاً به دولت انگلستان منتقل شد، ضمناً این دولت قراردادی برای تحویل سوخت به قیمت بسیار اندک و به مدت طولانی به نیروی دریایی خود، با شرکت منعقد ساخت. کتاب « Oil Persian» تصویر روشنی از ماهیت شرکت نفت ایران و انگلیس ارایه می‌کند: «شرکت نفت انگلیس وایران تجسم و خلاصه‌ای از دخالت بیگانگان بود. این مؤسسه یکی از بزرگترین منابع ثروت ایران را در اختیار داشت و از آن بهره‌برداری می‌کرد و در ازای میلیونها پوند که از کشور می‌برد مبلغ ناچیزی به دولت می‌داد، با چنان استقلالی رفتار می‌کرد که دولت ایران مشابه این رفتار را از هیچ رئیس ایل و قبیله‌ای، هر قدر هم مقتدر بود تحمل نمی‌نمود. در طرز رفتار با ایرانیان از عالی و دانی چنان نخوتی نشان می‌داد که برای نژادی که بیش از هر وقت به عظمت گذشته خود فخر می‌کرد و به آینده درخشان خود اعتماد داشت، قابل تحمل نبود.»6 متمم قرارداد «دارسی‌» روز هفتم خرداد 1312 /28 مه 1933، یکی از مهمترین قراردادهای استعماری میان دولت رضاخان و کمپانی‌های نفتی انگلیسی به امضا رسید. به موجب این قرارداد که «متمم قرارداد ویلیام دارسی‌» لقب گرفته بود، انگلستان اجازه می‌یافت تا سال 1372 ش، از منابع نفتی ایران بهره‌برداری کند. این امتیاز در شرایطی به انگلیسی‌ها واگذار شد که تنها هفت سال از سلطنت رضاخان می‌گذشت‌. قرارداد 1312 در 26 ماده در دوره نهم مجلس شورای ملی به تصویب رسید. پس از آن رضاخان دستور داد دیگر نه از نفت و نه از قرارداد هیچ‌ بحثی در محافل دولتی و غیردولتی به میان نیاید، در مطبوعات منعکس نشود و در دوره‌های بعدی مجلس نیز مورد بحث نمایندگان قرار نگیرد. به موجب این قرارداد استعماری‌، انگلیسی‌ها برای هرتن نفت 4 شلینگ به ایران پرداخت می‌کردند و مبلغی هم از منافع خالص صاحبان سهام به ایران می‌دادند. کمپانی انگلیسی طرف قرارداد نه تنها از پرداخت هرگونه مالیات و عوارض معاف بود بلکه هیچگاه دفاتر محاسبات خود را به دولت ارایه نمی‌داد و آن را «سری‌» می‌دانست‌. در نتیجه دولت ایران که مالک نفت و سهیم در درآمد کمپانی بود، چشم بسته ناگزیر بود حرف شرکای غارتگر انگلیسی خود را بپذیرد. این کمپانی هیچگاه قدمی در جهت آموزش حرفه‌ای کارکنان و کارگران ایرانی برنمی‌داشت‌. تفاوت قرارداد 1312، با قرارداد «ویلیام دارسی‌» در این بود که در قرارداد «دارسی‌» کلیه اموال و امکانات شرکتی که به منظور بهره‌برداری از امتیاز تاسیس می‌شد به دولت ایران تعلق داشت، ولی در قرارداد 1312 همه این دارایی‌ها متعلق به انگلیسی‌ها بود. این قرارداد که از خیانتهای سرسلسله دودمان پهلوی به شمار می‌رود، تا 20 سال پس از انعقاد دوام داشت و تنها در کشاکش رویدادهای نهضت ملی شدن صنعت نفت از اعتبار ساقط شد. یکی از دلایل زمینه‌ساز شکل‌گیری نهضت ملی شدن صنعت نفت و «خلع‌ید انگلیس‌» از منابع اقتصادی کشور، تلاشی بود که شاه برای تحکیم معاهده 1312 به عمل آورد. روز 26 تیر1328 ، پیمانی بین وزیر دارایی دولت وقت ایران ـ عباسقلی گلشائیان ـ و نماینده کمپانی نفتی انگلیس ـ «گس‌» ـ به امضأ رسید که به معاهده «گس ـ گلشائیان‌» معروف شد. این پیمان نه در مجلس پانزدهم و نه در مجلس شانزدهم‌، به تصویب نرسید و زمینه‌ساز شکل‌گیری نهضت ملی شدن صنعت نفت شد. این معاهده قراردادی الحاقی به پیمان 1312 بود. به موجب این معاهده، ایران در مقابل فروش هر تن نفت به جای 4 شلینگ قبلی 6 شلینگ دریافت می‌کرد. فروش نفت در داخل ایران نیز 25 درصد ارزان‌تر از فروش آن در خارج از کشور تعیین شد. ضمناً شرکت نفت ایران و انگلیس موظف بود مبلغ 5 میلیون لیره استرلینگ یک‌جا به ایران بپردازد. در مقابل این تعهدات انگلستان‌، دولت ایران نیز موظف شد تعهدات امتیاز نفتی 1312 را دوباره تأیید کند. «ساعد» نخست وزیر وقت ایران، قرارداد الحاقی را در پایان دوره پانزدهم به مجلس برد ولی برخلاف تصور او نمایندگان مجلس تحت فشار افرادی چون آیت الله کاشانی و دکتر مصدق از تصویب آن امتناع کردند. نخست وزیر و حامیان قرارداد تصور نمی‌کردند اقلیت معدود مجلس بتواند از تصویب این لایحه جلوگیری کند. عدم تصویب این لایحه و مباحثاتی که دربارة آن درگرفت، باعث آگاهی مردم از ماهیت استعماری قراردادهای پیشین شد و زمینه را برای مخالفت‌های بعدی و تلاش برای ملی شدن صنعت نفت فراهم ساخت‌. دولت «ساعد» نتوانست قرارداد را به تصویب برساند و استعفا داد و علی منصور به نخست وزیری رسید. با تشکیل مجلس شانزدهم، منصور لایحه را مجدداً به مجلس آورد، اما زیرفشار نمایندگان اقلیت و مردم‌، این مجلس نیز از تصویب آن خودداری کرد. در روز پنجم تیر 1329، دولت منصور نیز به طور غیرمنتظره استعفا کرد و چند ساعت بعد سپهبد رزم‌آرا رئیس ستاد ارتش کابینه جدید را تشکیل داد و به نخست وزیری رسید. هنگام طرح قرارداد الحاقی نفت در مجلس شانزدهم، کم‌کم زمزمه الغای کلیه قراردادهای نفتی بین تهران و لندن مطرح شد و بعضی از نمایندگان خواستار ملی شدن صنعت نفت شدند. در مجلس شانزدهم، بررسی قرارداد الحاقی‌، به کمیسیون مخصوصی که ریاست آن با مصدق بود، واگذار شد. وی ضمن یک مصاحبه مطبوعاتی صراحتاً اعلام کرد که قرارداد «دارسی‌»، قرارداد 1312 و همچنین قرارداد الحاقی را به رسمیت نمی‌شناسد و این قراردادها از درجه اعتبار ساقط هستند و نباید وسیله‌ای برای غصب حقوق مردم بشوند. روز 20 مهر 1329، نمایندگان اقلیت به رهبری مصدق دولت را استیضاح کردند. دولت نیز در پاسخ‌، از قرارداد الحاقی دفاع کرد و مشاجره این دو، سبب اوج‌گیری نهضت ملی شدن صنعت نفت کشور گردید، نهضتی که کمتر از 5 ماه بعد، به ثمر نشست‌. البته این دستاورد با اقدامات نا به جای دولت مصدق و هوادارانش و اختلافاتی که با آیت‌الله کاشانی داشتند و در پی کودتای 28 مرداد 1332 و بازگشت مجدد شاه به کشور تدریجاً از بین رفت و غارت منابع نفتی کشور در قالب «کنسرسیوم‌» ادامه یافت‌ تا اینکه با پیروزی انقلاب اسلامی، دست همه استعمارگران از کشور قطع شد. پاورقی‌: 1ـ نفت‌، از آغاز تا به امروز ـ انتشارات وزارت نفت ـ بهمن 1361، ص 19. 2ـ فرهنگ جدید سیاسی، محمود مهرداد، انتشارات هفته‌. 3ـ 29 اسفند، سالروز ملی شدن صنعت نفت، انتشارات وزارت نفت، 1365، ص 10 4ـ 29 اسفند، همان، ص 17. 5ـ 29 اسفند، همان، ص 18. 6ـ نفت از آغاز تا به امروز، (پیشین‌). منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

بازخوانی پرونده نهضت ملی نفت

بازخوانی پرونده نهضت ملی نفت اسفند ماه هر سال یادآور حادثه‌ای بزرگ در تاریخ ملت ایران است نهضت ملی و ملی کردن صنایع نفت رویداد ساده‌ای نبود. انگلستان توانسته بود امتیاز نفت ایران را در دست داشته باشد و به هر میزان استخراج و صادر نماید انگلستان ابرقدرت آن زمان بود بیش از نیمی از کره زمین را مستعمره خود ساخته بود. با استفاده از نفت در دوجنگ جهانی پیروز شده بود. هنوز نفت نقاط دیگر خاورمیانه به بهره‌برداری نرسیده یا در آغاز بهره‌برداری قرار داشت. حیات انگلیس بستگی به انرژی حاصل از نفت داشت. ایران بعد از شهریور 20 در اشغال متفقین قرار گرفته بود تا بدون خطر از نفت استفاده کنند و هم در انتقال نیرو از موقعیت حساس و استراتژیک ایران بهره‌مند شوند. در چنین شرایطی یکی از شخصیت‌های روحانی به تکلیف اسلامی خود با آگاهی کامل در جهت استیفاء حقوق ملت ایران عمل کرد. مردم را به حقوق خود آشنا ساخت و مبارزه سختی را علیه سیاست استعماری انگلیس که تقریباً تمام ملل اسلامی را در برگرفته بود شروع نمود. آیت‌الله سید‌ابوالقاسم کاشانی قبل از این تاریخ در عراق با انگلیس متجاوز آشنا شده بود او در انقلاب 1920 عراق سهم بزرگی داشت و از جمله علمای مجاهد ایرانی بود که در حوزه علمیه نجف1 با فتوای مراجع وقت از جمله پدرش آیت‌الله حاج سید‌مصطفی کاشانی اسلحه به دست گرفته بود. او عشایر مسلمان عراق را مجهز و متحد کرده و به دفاع از استقلال عراق قیام کرده بود. تاریخ استقلال عراق این مجاهدت کاشانی و دیگر رهبران تشیع عراق را ثبت کرده است. آیت‌الله حاج سید‌مصطفی در جبهه جنگ مصدوم شده و پس از مدتی بشهادت رسیده بود. اسفندماه یادآور درگذشت این روحانی بزرگ در سال 1340 در 24 این ماه نیز می‌باشد. مبارزه برای آزادی و استقلال با عنوان ملی کردن نفت از حدود اسفند 1320 شروع ودر اسفند 1329 با تصویب قانون ملی شدن نفت به اوج رسید. عنوان این مبارزات نهضت ملی بود که صفحات درخشانی را در تاریخ ثبت نمود. آیت‌الله کاشانی برای رسیدن به نتیجه با فداکاری و ایثار و از جان‌گذشتگی بسیاری از سدها را شکست. سدهایی که تبدیل به باور و اعتقاد شده بود. اوضاع و احوال و تجربیات چنان شرائطی را به‌وجود آورده بود که گوئی سیاست آنهم در زمینه مقابله با بیگانه در شأن روحانیون نیست وروحانی باید در بخش عبادات مردم را هدایت کند. سیاست حرفه او نیست.2 تعقیب، دستگیری و زندانی کردن کاشانی در ابتدا با خوشبینی مواجه نبود. عامه مردم که در ‌آن روزگار از وجود نفت در کشور و غارت آن وسیله بیگانگان آگاهی نداشتند، مخفی شدن و سپس دستگیر شدن او را حمل بر خروج از کسوت روحانیون می‌پنداشتند. انتظار این نبود که در کار دولت دخالت کند. ‌آیت‌الله کاشانی با استمرار در مبارزه کار را به جایی رساند که با یک اعلامیه سراسر کشور را تعطیل کرد. او به گونه‌ای ملت را بیدار ساخت که ملی شدن صنایع نفت شعار روز ملت ایران شد و هر چند که دولت‌ها با انتخابات کذایی مجلس را بوجود می آوردند که حافظ منافع ملت نباشد اما اقلیتی در مجلس پیدا می‌شد که با حمایت مردم قدرتش بیش از اکثریت بود. آیت‌الله کاشانی اگر آزاد بود امکان انتخابات فرمایشی وجود نداشت. بنابراین در تمام انتخابات دوران مبارزه، آیت‌الله کاشانی یا زندان بود و یا در تبعید خارج از کشور. آیت‌الله کاشانی معتقد بودکه کشورهای اسلامی باید متحد شوند به تنهایی مشکل است که در مقابل طمع دول استعمارگر غرب بایستند. او بارها بر ارتش بیست‌میلیونی مسلمان تأکید داشت تا بتوانند در مقابل تهاجمات قدرتهای متجاوز از تمامیت ارضی و اعتبار و حیثیت اسلامی خود دفاع کنند و هنگامی که انگلیس در مقابل ملی شدن نفت اعلام کرد که ناوگان خود را به خلیج فارس آورده آیت‌الله کاشانی با اعلام اینکه دستور جهاد می‌دهم آنها را به عقب‌نشنی وادار ساخت و رسماً اعلام نمودند که تهاجمی در کار نیست و از طریق شورای امنیت و دیوان لاهه موضوع را دنبال می‌کنند. آیت‌الله کاشانی در دورانی که شهرت جهانی پیدا کرده بود بعنوان یک رهبر اسلامی برای استقلال و آزادی سرزمین‌های اسلامی فعالیت داشت. با تلگرافهای خود از جانب ملت مسلمان ایران به مجامع بین‌المللی برای استقلال مراکش، تونس، مردم کشمیر تأثیر‌گذار بود. اسرائیل را غده سرطانی می‌دانست که آینده خطرناکی برای مسلمین دارد. بسیاری از جوانان ایران مهیا شدند تا برای دفاع از فلسطین به فلسطین بروند ولی زمامداران وقت ایران مانع بودند کمکهای مالی مردم به آن سوی ارسال شود. آیت‌الله کاشانی هنگامی که ایران را محاصره اقتصادی کردند و از فروش نفت ایران جلوگیری نمودند برای فروش اوراق قرضه ملی دولت، عامه مردم را به کمک‌رسانی دعوت نمود مردم ایران با جان و دل به خرید اوراق قرضه ملی پرداختند. شوق و ذوق مردم در حمایت از دولت به درجه‌ای رسید که بعضی بخشی از حقوق ماهانه خود را به دولت بخشیدند. بعضی زینت ‌آلات خانوادگی خود را در اختیار گذاشتند تا در این طریق پاسخ دندان‌شکنی به قدرتهای استعمار داده باشند و محاصره اقتصادی را بشکنند. این فعالیت بخوبی انجام گرفت. دولت انگلستان با بهره‌گرفتن از عوامل داخلی خود که در سطوح مختف ناشناخته قرار داشتند در مقام تثبیت سلطه انحصاری خود بر منابع نفت جنوب بود ولی در همین حال با چالش‌های دشواری روبرو بود. از یک طرف مبارزات ملت ایران برای پایان بخشیدن به احیای حقوق خود بر منابع نفتی و از طرف دیگر درخواست‌های شرکت‌های نفتی امریکایی و دولت شوروی برای سهیم شدن در بخش‌های دیگراز منابع نفتی کشور اوضاع و احوال جهانی دولت انگلیس را ناگزیر می‌کرد برای دفاع از منابع انحصاری شرکت نفت انگلیس در ایران اندکی بر درآمد نفتی ایران بیفزاید تا با حفظ اساس قرارداد، امتیاز نفت جنوب را حفظ کند و ملت ایران را هم ساکت کند و دولت ایران در برابر درخواست‌های شرکت‌های رقیب ایستادگی کند. گفتگوهای دولت ایران و مقامات شرکت نفت انگلیس به تنظیم اصلاحیه‌ای برقرارداد 1312 انجامید که به لایحه الحاقی گس ـ گلشائیان معروف شد در زمینه لایحه گس ـ گلشائیان دو نگرش وجود داشت. آیت‌الله کاشانی که پیشگامی مبارزات نیرومندی را در سطح کشور داشت در اندیشه برچیدن بساط استعماری شرکت نفت انگلیس بود. این شرکت که به شیوه دولتی در درون دولت ایران عمل می‌کرد اهرم‌های واقعی قدرت را در دست داشت. عامل اصلی رکود و بازدارنده هرگونه پیشرفت اقتصادی و اجتماعی در کشور بود ولی مقامات دولت ایران که گفتگوهای تدوین این لایحه را پی‌گیری کرده بودند و اکثریت نمایندگان مجلس که از سیاست انگلستان پیروی می‌کردند و گروهی از وابستگان به انگلیسی‌ها از تصویب این لایحه پشتیبانی می‌کردند. یکی از حامیان جدی لایحه گس‌‌ ـ گلشائیان حاجعلی رزم‌آرا بود که وی را برای پایان بخشیدن به نهضت ملی و فیصله نفت با این لایحه به کرسی صدارت نشانده بودند. رزم‌آرا سدی در مقابل ملی شدن نفت شناخته شد با قتل او وسیله فدائیان اسلام این سد برداشته شد. کمیسیون نفت مجلس هم زیر فشار افکار عمومی نتوانست لایحه گس ـ گلشائیان را که خواسته انگلیس استعمارگر بود تأیید نماید بعد از مدت کوتاهی زمامداری علاء که به دولت محلل اشتهار داشت مصدق برای ارجای اصل ملی شدن نفت مأمور تشکیل دولت شد. دوران مصدق از دو قسمت تشکیل می‌شود: بخش اول از سال 1330 تا قیام تاریخی 30 تیر که آیت‌الله کاشانی با رهبری تام و تمام آن را عهده‌دار است و نهضت با قدرت پیش می‌رود و همه موانع را پشت سر می‌گذارد. بخش دوم زمامداری مصدق که با سقوط قوام‌السلطنه در 30 تیر شکل می‌گیرد وضع مصدق عوض می‌شود مصدق کسانی را به تصدی امور نفت و دولت می‌گذارد که شایستگی و صلاحیت آن امور را از لحاظ سوابق مشکوک ندارند آیت‌الله کاشانی اعتراض می‌‌کند پاسخ مصدق این است که دولت باید در انتخابات آزاد باشد و کسی دخالت نکند. دکتر مصدق اختیارات مجلس را خواست یعنی خود قانونگذار باشد آیت‌الله کا شانی آن را خلاف قانون اساسی می‌دانست و بعد از دریافت اختیارات حزب توده، عوامل دیگری را وادار ساخت که همه مبارزان ملی و در رأس آنها آیت‌الله ‌کاشانی را لجن‌مال کنند. او با استفاده از رسانه‌ها بالاخص رادیو که در اختیار دولت بود تلاش کرد آنهائی را که پیشگامان نهضت بودند بی‌اعتبار نماید. آخرین اقدام مصدق در مقابله با آیت‌الله کاشانی انحلال مجلس بود که در این شرایط هم با احزابی که مطیع او بودند خانه کاشانی را که ‌آخرین سنگر ضد‌استعماری و در مقام نجات نهضت بودند سنگباران نمودند. آیت‌ الله کاشانی در 27 مرداد جوابی داد که نشان می‌‌دهد راه نهایی او غیر از راه مصدق است و بالاخره آخرین پرده با دخالت عوامل امریکا و انگلیس با فرمان برکناری مصدق و انتصاب زاهدی در حوادث 28 مرداد نهضت با شکست مواجه می‌شود و دکتر مصدق سقوط می‌کند. تمام حوادث و جریانات بخش دوم نخست‌وزیری دکتر مصدق در تاریخ سیاسی معاصرتوضیح داده شده. دکتر محمود کاشانی استاد دانشگاه و فرزند آیت‌الله کاشانی با توجه به اسناد و مدارک و مصاحبه‌ها و روزنامه‌ها و خاطراتی که به جا مانده نتیجه می‌گیرد که در 28 مرداد کودتا واقع نشده توطئه‌ای را امریکا و انگلیس با شرکت عوامل داخلی علیه نهضت ملی ایران راه انداختند. چون سالگرد ملی شدن نفت است، بخشی از مقاله ایشان را که در شماره 1 بهار 1386 مجله دانشکده حقوق وعلوم سیاسی آمده و متکی به اسناد و نتیجه‌گیری علمی است ذیلاً می‌آوریم: عوامل داخلی انگلستان در مقام زمینه‌سازی تصویب لایحه الحاقی برآمده و نخست در 15 بهمن 1327 با دست‌آویز ترور نافرجام شاه آیت‌الله کاشانی را دستگیر و به لبنان تبعید کردند. آیت‌الله کاشانی از لبنان مبارزه خود را با سیاست انگلستان ادامه داد و با فرستاد پیام مفصلی به مجلس در اردیبهشت 1328 دلائل تبعید خود را چنین بیان داشت: تبعید این خادم اسلام و ملت با آن وضع فجیع برای تغییر قانون اساسی و انتخابات فرمایشی و سوار کردن خیانتکاران و نورچشمان به گرده این ملت فلک‌زده و مسئله نفت و تجدید بانک شاهی است...» و در بخش دیگری با تأکید بر ضرورت بهر‌ه‌مند شدن ملت ایران از سرمایه‌های نفتی خود خطاب به نمایندگان مجلس دوره پانزدهم که در انتظار تقدیم لایحه الحاقی بودند افزود: «راضی نشوید نفت را که باید عمده اصلاح بیچارگی این ملت سخت و گرسنه از آن بشود به رایگان به نفع اجنبی از کَفَش برود و شرکت نفت علاوه بر آنچه از گذشته از دست داده است و می‌خواهد پایمال کند سعی دارد کلیه اراضی نفت خیز جنوب را که جزء امتیازش نیست در قرارداد جدید جزء امتیازاتش نماید. در این امر خطیر حیاتی لازم بود اشخاص مور اعتماد از طرف دولت تعیین شوند که این اشخاص معین شده‌‌اند و بالجمله جدیت و فداکاری لازم است که با ‌آن همه داد و بیداد و فریاد حق ملت ضایع نشود (این پیام روز پنجشنبه 8 اردیبهشت 1328 در جلسه علنی مجلس دوره پانزدهم از سوی آقای سید‌ابوالحسن حائری‌زاده خوانده شد و در صورتمجلس مذاکرات مجلس چاپ شده است) سرانجام لایحه الحاقی به مجلس تقدیم شد و در تیرماه در واپسین روزهای این مجلس در دستور کار قرار گرفت. فضای استبدادی حاکم بر جامعه و شرایط اجتماعی این امید را برای آنان به وجود آورده بودکه لایحه در چنین شرایطی از تصویب مجلس بگذرد و دولت انگلیس بتواند بر چالش‌هایی که با ‌آنها روبرو بود پیروز شود. ولی تعداد اندکی از نمایندگان اقلیت مجلس در برابر تصویب لایحه ایستادگی کردند. در این نبرد سرنوشت ساز دوره 15 مجلس مصدق زندگی آرامی داشت و کمترین نقشی در مقابله با هدف‌های دولت انگلستان ایفاء نمی‌کرد. در همین هنگام یکی از نمایندگان اقلیت مجلس به خانه او مراجعه کرد و با اصرار خواستار برخورد او با لایحه الحاقی شد ولی او همچنان در لاک بی‌عملی باقی ماند و حاضر به نشان دادن مخالفتی نشد تا آنکه در تاریخ 30 تیر 1328 نامه‌ای به مجلس فرستاد و با شگفتی فراوان به گونه ضمن آن را تأیید کرد. بخشی از این نامه با اشاره به این لایحه چنین آمده است که: «... در صورتی که باید بگذرد اگر می‌توانید درباره ماده واحده توضیح دهید که شش شیلینگ حق الامتیاز لیره طلاست که به نرخ روز لیره کاغذی پرداخته می‌شود یا کلاه کاغذی است...» بنابراین حداکثر خواسته مصدق این بود که در صورت تصویب این لایحه الحاقی حق امتیاز دولت ایران بر پایه لیره (پوند) طلا پرداخت شود. که این هم چیز تازه‌ای نبود زیرا در قرارداد 1312 مکانیزمی برای جبران کاهش قیمت لیره اسکناس پیش‌بینی شده بود. خوشبختانه نمایندگان مخالف لایحه به این اندرز مصدق گوش فرا ندادند و با پیروی از پیام آیت‌الله کاشانی به مخالفت با اساس لایحه الحاقی ادامه دادند تا دوره مجلس پانزدهم سپری شد و موقتاً خطر بزرگی از سر ملت ایران گذشت ( حسین مکی در یادداشتهای خود می‌نویسد پس از خواندن این نامه از تریبون مجلس متوجه شده است که این نامه اصل لایحه الحاقی را تأیید نموده است. به همین دلیل به مصدق تلفن می‌کند و تقاضای نامه دیگری می‌کند. مصدق هم این درخواست را می‌پذیرد و دو روز بعد نامه دیگری علیه لایحه الحاقی به مجلس می‌نویسد. به گفته مکی، مصدق در برخورد با لایحه الحاقی گام مهمی برنداشت و این دو نامه را هم به اصرار من نوشت. البته دلیل فرستادن نامه دوم به احتمال قوی این بوده که مصدق متوجه شده است نمایندگان اقلیت زیر بار لایحه نمی‌روند.) با این حال دولت انگلستان و عوامل داخلی آن در مقام برگزار کردن یک انتخابات فرمایشی برای مجلس دوره شانزدهم بودند تا بتوانند کار نفت را برپایه خواسته‌های خود سامان دهند ولی انتخابات مجلس شانزدهم به ناکامی رسید. در انتخابات مجدد دوره شانزدهم درتهران آیت‌الله کاشانی که در تبعید در لبنان به سر می‌برد به نمایندگی مجلس انتخاب شد و با استقبال تاریخی بی‌مانندی به ایران بازگشت و خانه او کانون اصلی مبارزات ملت ایران گردید. در این انتخابات مصدق نیز با کمک هواداران نهضت ملی ایران به مجلس شانزدهم راه یافت و با خواندن پیام‌های آیت‌الله کاشانی در این مجلس هر چه بیشتر خود را در کانون قدرت نزدیک کرد و اعتماد سران نهضت ملی ایران را به دست آورد. دولت انگلستان که خود را در برابر امواج خروشان نهضت مردمی در ایران ناتوان یافت استراتژی تازه‌ای در پیش گرفت. نخست شخص مصدق را که پیش از این خود را بازنشسته سیاسی معرفی می‌کرد به صحنه آورده و او را بر موج نهضت سوار کردند (مصدق از گذشته‌های دور روابط پنهانی و نزدیک با انگلیس‌ها داشت و بر همین پایه او را در دوران جوانی به استانداری فارس رساندند که زیر کنترل سیاسی و نظامی انگلستان بود. حتی مستر نورمن وزیر مختار این کشور در ایران در نامه‌ای به نخست‌وزیر وقت ایران در آبان 1299 خورشیدی خواستار ادامه استانداری اودر فارس گردید) انگلیسی‌ها از این پس گروه قابل توجهی از مهره‌‌های وابسته خود را در دولت و مجلس و دیگر پست‌های کلیدی بسیج کرده و به تدریج برای نخست‌وزیری مصدق زمینه‌چینی کردند و او هم توانست نقش خود را به‌سان یک بازیگر ماهر به مورد اجرا گذارد. هنگامی که مصدق توانست با جلب موافقت آیت‌‌الله کاشانی و نمایندگان مجلس در 16 اردیبهشت 1330 به نخست‌وزیری برسد نخستین بند برنامه دولت خود را اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و به‌ کارگیری درآمدهای حاصله در جهت تقویت بنیه اقتصادی کشور و ایجاد موجبات رفاه و آسایش عمومی اعلام کرد. این همان خواسته‌ای بود که آیت‌الله کاشانی در پیام خود در اردیبهشت سال 1328 به مجلس به دنبال آن بود و نمایندگان اقلیت مجلس نیز برای آن مبارزه کرده و آن را از هدف‌های خود قرار داده بودند. ولی مسئله مهم این است که در زمینه این برنامه در خلال دو سال و سه ماه این حکومت چه اقداماتی انجام شد؟ سیاست انگلستان این بود که با قطع درآمدهای نفتی ایران، کشور ما را در تنگنای اقتصادی قرار دهد تا از بهره‌برداری از صنعت نفت ملی شده محروم شود و سرانجام تسلیم افزون‌طلبی‌های این دولت گردد. دولت امریکا که علاقمند به ورود شرکت‌های نفتی امریکایی به حوزه‌های نفت‌خیز کشور ما بود در آغاز کار نقش میانجیگری میان ایران و انگلیس را به عهده گرفت. آچسن وزیر امور خارجه امریکا که علاقمند به ورود شرکتهای نقش امریکایی به حوزه‌های نفت‌خیز کشور ما بود در ‌آغاز کار نقش میانجیگری میان ایران و انگلیس را به عهده گرفت. وی در اردیبهشت 1330 در پیشنهاد خود از انگلستان خواست که اصل ملی شدن نفت را در ایران بپذیرد و در همین راستا نماینده بلند‌پایه خود آورل هاریمن را برای گفتگو با دولت ایران در 23 تیرماه 1330 به تهران فرستاد تا راه‌حلی برای نفت ایران و صدور آن به بازارهای جهانی فراهم کند. دولت انگلستان تصویب قانون ملی شدن نفت را در حکم الغای یک سویه قرارداد سال 1312 و بی‌اعتبار می‌دانست ولی ناگزیر شد اصل ملی شدن نفت در ایران را که از حقوق پذیرفته شده دولت‌ها بود به رسمیت شناسد و در همین حال با طرح شکایتی در دیوان بین‌‌المللی دادگستری خواستار توقف صدور نفت ایران و پرداخت غرامت ناشی از ملی شدن نفت در ایران شد. در خلال این سالها کشورهای اروپایی و ژاپن نیاز فراوان به نفت ایران داشته و پاره‌ای از کشورهای اروپای شرقی چون لهستان، چکسلواکی، مجارستان و کشور چین با داشتن امکانات حمل نفت درخواست‌های جدی برای خرید نفت ایران داشتند ولی دولت مصدق به آنها ترتیب اثر ندارد در آبان 1330 رابرت‌گارنر قائم‌مقام بانک جهانی با مصدق در امریکا دیدار کرد و سپس نمایندگان این بانک تا پایان سال مزبور گفتگوهای خود را برای حل و فصل مسئله نفت ایران ادامه دادند. بانک جهانی پیشنهادی را بر پایه میانجیگری میان ایران و انگلیس به دولت ایران ارائه کرد که می‌توانست مشکل نفت را موقتاً و برای دو سال حل کند و کشور ما را از بن‌بست مالی برهاند ولی دولت مصدق هیچگاه پاسخ روشن به آن نداد و سرانجام کار و کوشش‌های خود را متوقف کرد. در سال 1331 پس از صدور حکم دیوان جهانی دادگستری و اعلام عدم صلاحیت این دیوان در رسیدگی به دعوی انگلستان زمینه‌های لازم برای حل و فصل نفت ایران از هر سو فراهم بود ولی دولت مصدق با استفاده ابزاری و سیاسی از موضوع نفت همچنان از پیمودن هر راهی برای تعیین یک چارچوب قراردادی برای حل این موضوع خودداری می‌کرد. در 16 مرداد 1331 نخستین پیشنهاد مشترک امریکا و انگلستان به ایران تسلیم شد که برپایه آن تعیین غرامت مورد ادعای دولت انگلیس که در قانون 9 ماده‌ای اجرای قانون ملی شدن نفت هم پرداخت آن پیش‌بینی شده بود به دیوان جهانی دادگستری در لاهه واگذار می‌شد. مقاله تحقیقی دکتر محمود کاشانی زیر عنوان مداخله انگلستان و امریکا برای براندازی نهضت ملی ایران که در مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی شماره 1 بهار 1386 بیش از 70 صفحه مجله را تشکیل می‌‌دهد مسائل پیش آمده در نهضت ملی را قدم به قدم با اتکای به اسناد مورد بازبینی قرار می‌‌دهد که در این جا نمی‌گنجد. در مورد قیام 30 تیر 1331 که با هدایت و رهبری مذهبی سیاسی آیت‌الله کاشانی انجام گرفت به این شکل واقع شد که سران نهضت ملی و در رأس آنها آیت‌الله کاشانی تمام قدرت ملی را برای برداشت ثمره ملی شدن نفت به دکتر مصدق سپرده بودند. وی در نیمه اول نخست‌وزیری خواست عمومی را دنبال نموده بود اما در شرایطی که هنوز دلایل آن معلوم نشده یکباره این قدرت مأخوذ از ملت را با استعفای خود به سادگی در اختیار شاه گذارد. او حق نداشت قدرت عمومی را که به رسم امانت در اختیار داشت با یک حق خصوصی یکسان ببیند و بی‌اطلاع ملت قهر کند و استعفا بدهد و به خانه‌اش بازگردد. اگر قیام 30 تیر با خون شهدای مسلمان به وجود نمی‌آمد نتیجه توطئه28 مرداد 1332 در همان تیرماه 1331 فراهم شده بود. کار مهمی که در 30 تیر انجام گرفت این بود که ملت یک بار دیگر با پایداری و تلاش و خون فرزندان خود قدرت حاکمیت ملی را که رها شده بود به چنگ آورد این نهضت با توجه به نیروهایی که صحنه ایستادند و گروههایی که ساکت ماندند و یا مخالف بودند یک نهضت اسلامی است. 30 تیر نشان داد چنانچه وحدت در جامعه اسلامی تحقق پیدا کند می‌تواند نیرویی به وجود آورد که ارکان استعمار و استبداد را بلرزاند و مقدمات فروریختن آن را فراهم سازد و در واقع در ارزیابی نیروی متحد مسلمین در برابر مسلسل و تانک و توپ قیام 30 تیر نمونه است. این قیام به گروههای مختلف اعم از ملی، ضد ملی، مذهبی، عوامل بیگانه، شاه و ایادیش نشان داد که در ایران یک نیروی ریشه‌‌دار نهفته، پرتوان و متکی به معنویتی خاص وجود دارد که می‌تواند محصول شگفت‌آوری تحویل دهد و اگر این قدرت در اختیار زمامداران قرار گیرد می‌توانند در صحنه سیاست بین‌المللی با استقلال عمل نمایند و از ابرقدرتها ترس و واهمه‌ای نداشته باشند. آیت‌الله کاشانی که مظهر مبارزات اسلامی آن دوره بود این نیرو را در حد اعلی درجه در اختیار دکتر مصدق قرار داد و در یکسال و چند ماه به شیوه خستگی‌ناپذیری توده‌‌های ملت را در صحنه نگهداشته بود. تمام اجتماعات بزرگ این دوره در حمایت از مصدق با اعلامیه آیت‌الله کاشانی شروع می‌شد و بارها سراسر کشور با پیام او در جهت تقویت مصدق به تعطیل عمومی رسیده بود گروههایی چپ و راستی که به کرات خواسته بودند سنگهایی جلو حرکت قرار دهند کاشانی با شیوه دینی و اسلامی آنها را از میدان به دور ساخته بود. او در مصاحبه‌های مطبوعاتی و در ملاقات با هیأت‌هایی چون جاکسون، استوکس و هاریمن گفته بود که دولت مجبور است در اجرای قانون ملی کردن صنایع نفت اراده ملت را تحقق بخشد و مصدق نباید از این اصل عدول نماید از این رو قابل پذیرفتن نبود که مصدق با استعفای خود ثمره مبارزات مردم را از بین ببرد. در این شرایط در حالیکه سیاستهای خارجی و دربار دست نشانده، قوام‌السلطنه را به صحنه آورده و به او فرمان نخست‌وزیری داده بودند آیت‌‌الله کاشانی با مجاهدت خاص روحانی خویش و به اتکاء ملت مسلمان بپاخاست و مسیر تاریخ را در آن روز عوض کرد و نشان داد عمیق‌ترین نیروهای ملی را در سرزمین ایران قشرهای مذهبی دارند که در مبارزه در راه حق تا پای شهادت و از جان گذشتگی ایستاده‌اند. مردمی که در 30تیر به ندای آیت‌الله کاشانی کفن پوشیدند و با قصد شهادت آماده شدند نیرویی جز ایمان و اعتقاد به رهبر آن نداشتند و با این نیرو با سرعت تمام مبارزه را ثمربخش ساختند. هیأت حاکم جدید به سرپرستی قوام‌السلطنه با وجود حمایت خارجی وقتی دیدند که فشار مردم مسلمان متراکم و گلوله چاره آن نیست عقب نشستند و بار دیگر دولت مصدق شکل گرفت. البته حق این بودکه در این تاریخ برای ادامه راه یک نیروی انقلابی با ایمان عهده‌دار امور و ادامه نهضت گردد و مواضع نامشروع قدرت مورد حمایت بیگانه را در هم کوبد تا پیام نهضت و رسالت ضد استعماری ملت ایران بارور گردد. مجلس هفدهم تازه با الهامات ناقص شکل گرفته بود هیأت رئیسه دو مجلس توافق کردند مشترکاً نسبت به نخست‌وزیری مجدد مصدق ابراز تمایل کنند. بر این اساس 19 تیر فرمان نخست‌وزیری مصدق صادر شد وی قبل از معرفی کابینه در 22 تیر درخواست اختیارات را نمود تا 6 ماده قوانین آزمایشی را تصویب کند. روز 25 تیر پس از سه ساعت مذاکره با شاه دکتر مصدق استعفا داد. در حالی که همه جا بحث از معرفی دولت‌ و اعضای کابینه بود علت استعفا عدم موافقت شاه با وزارت جنگ مصدق بود. مصدق بدون مشورت با سران نهضت استعفا داده و به خانه رفته بود و فعالیت برای جانشینی او آغاز گردید. آنها که از مدتها قبل زمینه‌سازی می‌کردند فعالیت را شروع کردند. یکی از دست‌اندرکاران سیاست آن روز می‌نویسد والاحضرت اشرف چند روز قبل از حوادث خونین سی‌ ام تیر وارد تهران شد و با قوام‌السلطنه تماس گرفت و با نمایندگان مجلس برای روی کار آوردن قوام وارد گفتگو شد. حسین علا متن استعفای مصدق را روز 26 تیر به رئیس مجلس دکتر امامی داد و گفت شاه استعفا را پذیرفته و مجلس باید برای نخست‌وزیر جدید رأی تمایل بدهد و پس از ‌آن در تمام روز 26 تیر وکلا در این مورد بحث کردند 42 نفر از وکلا که بیش از نصف نمایندگان بودند جمع شدند و با 40 رأی به احمد قوام ابراز تمایل کردند. در حالیکه این حیله نمی‌توانست قانونی باشد. چون نصاب لازم را نداشت نمایندگان نهضت ملی جلسه دیگری داشتند دکتر بقایی در این مورد می‌گوید «بنابراین جلسه فراکسیون نهضت ملی در حوضخانه مجلس ساعت 8 تشکیل شود من برای اینکه وضع کوچه و بازار را بدانم که در چه حال است پیاده به مجلس آمدم وقتی که به مجلس رسیدم چند دقیقه به ساعت 8 مانده بود رفتم به حوضخانه دیدم که وکلای فراکسیون نهضت ملی جمع هستند ولی یک منظره عجیبی دیدم که مرا خیلی تکان داد دیدم پنج نفر در گوشه‌ای ایستاده‌اند سرشان را توی سر هم کرده و دارند صحبت می‌کنند چهار نفر هم به همین ترتیب آن طرف‌تر مشغول به نجوا هستند. در یک گوشه دیگر 6 نفر با هم صحبت می‌کنند از یکی پرسیدم چه خبر است گفت برای نخست‌وزیر آینده بحث می‌کنند. فهمیدم هر کدام که داعیه نخست‌‌وزیری داشتند مشغول رأی درست کردن بودند. فکر کردم اگر میان این عده که می‌خواهند هر کدام نخست‌وزیر شود وضع مناسبی به وجود نیاید فراکسیون تبدیل به دسته‌های کوچکتری می‌شود... اعلامیه‌ای با این متن نوشتم: «امضاءکنندگان ذیل نمایندگان مجلس شورای ملی در تأیید سوگندی که برای حفظ مبانی مشروطیت یاد کرده‌ایم و به علت اینکه معتقدیم در شرایط فعلی ادامه نهضت ملی جز با زمامداری دکتر مصدق میسر نیست متعهد می‌شویم با تمام قوای خود و با کلیه وسایل از دکتر محمد مصدق پشتیبانی نمائیم.» این اعلامیه با خط من و امضای کلیه نمایندگان عضو فراکسیون نهضت ملی نزد دکتر عبدالله معظمی موجود است.» براساس رأی تمایل غیر‌قانونی فرمان نخست‌وزیری به نام قوام صادر شد و لقب جناب اشرف را بازیافت شاه که ارتش را در اختیار داشت به فرمانداری نظامی دستورداد تا اقدامات لازم را معمول دارند و آنها هم با تانک و زره‌پوش در خیابانهای مستقر شدند و مجلس را احاطه کردند. جمعی از نمایندگان فرصت‌طلب که به دنبال قدرت می‌روند با اینکه ظاهراً حامی مصدق بودند پنهانی برای قوام پیام فرستادند و همکاری خود را با او اعلام داشتند. اینان طوری عمل می‌کردند که هر طرف پیروز شود جذب قدرت گردد. شاه در باطن با قوام موافق نبود اما در شرایطی که پیش آمده بود تسلیم نظر امریکا و انگلیس شده بود روز 28 تیر قوام برای اعاده امنیت در سراسر کشور درخواست اختیارات فوق‌العاده از شاه نمود. او روز 29 تیر از او خواست تا فرمان انحلال مجلس را صادر کند. شاه قول داد که در صورت وخامت اوضاع فرمان انحلال مجلس را صادر خواهد کرد و به وی دستور داد جهت برقراری نظم از نیروی انتظامی استفاده کند. عکس‌العمل فوری آیت‌الله کاشانی در آن تاریخ بسیار شدید بود. کاشانی دو مطلب را با صراحت و قاطعیت اعلام کرد و برای تحقق آن محکم ایستاد و شعار عمومی ساخت یکی آنکه قوام خائن به ملت است و باید کنار رود و دیگری آنکه مصدق برای ادامه نهضت ملی باید بازگردد. تلاش علاء وزیر دربار و دکتر امینی برای سکوت آیت‌الله کاشانی بدون نتیجه ماند نیروی کاشانی در آن روز برای دربار و قوام مشخص بود و می‌دانستند اگر به نحوی نظر او جلب گردد مشکلی وجود نخواهد داشت. بنابراین علاء پس از اینکه مجلس را متوجه تمایل به قوام ساخت به منزل آیت‌الله کاشانی رفت اما نه تنها نتوانست رضایت و یا سکوت وی را جلب کند بلکه با خشم کاشانی مواجه شد. پس از آن دکتر علی امینی که وزیر کابینه مصدق بود به ملاقات آیت‌الله کاشانی رفت و همان جواب منفی را دریافت کرد. علی امینی در ملاقات آیت‌الله اظهار داشته بود که آقای قوام که فرمان نخست‌وزیری را گرفته‌اند پیام داده‌اند وزرای مورد اعتماد خود را معرفی فرمایند آیت‌الله کاشانی گفتندکه با بودن آقای مصدق هیچکس نمی‌تواند نخست‌وزیر باشد. فردای آن روز مجدداً آقای دکتر امینی به ملاقات آیت‌ الله کاشانی ‌آمد و همان پیشنهاد را تکرار کرد. آیت‌الله کاشانی با بیانی جدی‌تر گفت سخن همان است که گفته‌ا م تا آقای مصدق زنده است هیچکس نباید نخست‌وزیر باشد. دکتر امینی برای ایجاد تردید در این تصمیم اظهار نمود که آقا توجه فرمائید قوام ... آیت‌الله گفتند که به ایشان بگوئید از او دیوانه‌تر است و هرگاه در ظرف 24 ساعت از نخست‌وزیری کنار نرود کفن پوشیده و از خانه خارج می‌شود. قوام وقتی نتوانست حمایت و یا سکوت آیت‌الله کاشانی را جلب کند اعلامیه معروف کشتی‌بان را سیاستی دیگر آمد را انتشار داد. بالاخره معلوم نشد این اعلامیه را چه کسی نوشته. در این اعلامیه می‌گوید وای بر کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال نمایند و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند یا نظام عمومی را بر هم زنند اینگونه آشوبگران با شدید‌ترین عکس‌العمل روبرو خواهند شد و چنانکه در گذشته نشان داده‌‌ام بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفین کیفر اعمالشان را در کنارشان می‌گذارم حتی ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت دست به تشکیل محاکم انقلابی زده روزی صدها تبهکار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بی‌رحم قانون قرین تیره‌روزی سازم. به عموم اخطار می‌کنم که دوره عصیان سپری شده روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرارسیده است.» آیت‌الله کاشانی در مقابل تهدید قوام مبارزه را تشدید نمود و حمله را به طور غیر مستقیم متوجه شاه ساخت و این امر به دو شکل صورت گرفت اولاً با اعلامیه‌ای خطاب به قوای انتظامی از آنها دعوت نمود از فرمان حکومت سرباز زنند3 و این امر ساده‌ای در آن روز نبود، ثانیاً وسیله نامه‌ای که به علاء نوشت4 و صریحاً قید کرد که اگر دکتر مصدق بازنگردد انقلاب را متوجه دربار خواهد کرد ارزش این دو اقدام در آن روزهایی که قوام با اتکاء به سیاست انگلیس و امریکا اعلامیه‌‌اش را صادر کرده بود و مجازات اعدام را با تشکیل محاکم انقلابی برای مخالفین در نظر گرفته بود بسیار زیاد است کاشانی در جواب تهدید قوام اعلامیه‌‌ای صادر کرد و اوضاع روز و سوابق قوام و دلایل مخالفت با اور ا تشریح کرد و با وجود مصاحبه‌های پی در پی آیت‌الله کاشانی و اجتماع عظیم مردم بازداشت آیت‌‌الله کاشانی از طرف قوام ممکن نشد انحلال مجلس هم عملی نگردید روز 30 تیر مردم تعطیل کردند و در صحنه آمدند. تعدادی از افراد شجاع این ملت به شهادت رسیدند و سرانجام قوام مجبور به استعفا شد و تهران در اختیار مردم قرار گرفت. قوای انتظامی تا یک هفته غیبت داشتند. لحظه به لحظه حوادث 30 تیر که حادثه بسیار مهمی است در تاریخ ثبت شده که اتحاد مردم قدرت عظیمی است. اما بعد از 30 تیر نیز دولت مصدق، مصدق دوره اول بود گویا همان برنامه‌ای را که قوام می‌بایست اجرا کند مصدق به عهده گرفته بود. این وضع توطئه 28 مرداد را به تحقق رساند. مباحث مربوط به نهضت ملی ایران برای بسیاری ملت‌ها سرمشق مبارزه و پیروزی شد و در انقلاب شکوهمند اسلامی 1357 بسیاری از آن تجربیات مورد استفاده قرار گرفت. قبل از انجام توطئه بزرگ 28 مرداد 32 همانطور که گفتم آیت‌الله کاشانی از جانب گروههای متکی به بیگانه ترور شخصیت شد انواع اتهامات را به ایشان نسبت دادند و رادیوی دولتی در این راه همراه بود مع‌الوصف ایشان نامه تاریخی 27 مرداد را به مصدق نوشت و پاسخ مصدق که مستظهر به ملت است را دریافت نمود. بعد از 28 مرداد و تسلط امریکا با حکومت زاهدی اقدامات آیت‌الله کاشانی ادامه یافت اما دیگر امکانات و شرایط قبل را نداشت در مسأله تجدید رابطه با انگلیس و در انتخابات مجلس 18 و درتشکیل کنسرسیوم نفت و دیگر اقداماتی که علیه نهضت ملی و هواداران آن صورت گرفت، به مخالفت برخاست. سخنگوی دولت زاهدی در مقابل اعتراضات کاشانی وی را «شخص تازه پیدا شده بنام سید‌‌ابوالقاسم کاشی» نامید. فرزندش سید‌مصطفی کاشانی بطور مشکوکی درگذشت و به دنبال حمله ذوالقدر به حسین علاء به هنگام عزیمت به بغداد برای الحاق به پیمان بغداد آیت‌الله کاشانی دستگیر گردید. آیت‌الله کاشانی بعد از 28 مرداد با اینکه شرایط و امکانات قبل را در مبارزه نداشت اما نمی‌توانست در مقابل اقدامات زاهدی سکوت نماید. در خرداد 33 به مناسبت سومین سال خلع ید از شرکت سابق انگلیس و یادآوری آن نهضت با عظمت اعلامیه‌ای صادر کرد و سعی نمود بار دیگر مردم را به وحدت و مبارزه فراخواند. متن اعلامیه چنین بود: بسم‌‌الله الرحمن الرحیم ولاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم . اکنون سه سال از تاریخ خلع ید از شرکت سابق می‌گذرد. ملت ایران با قبول و تحمل انواع محرومیتها و مشکلات و خسارات همواره مصمم است که نگذارد یک بار دیگر اجنبی با مکر و حیله عده‌ای از ایادی مزدور خود را مجدداً به دین و ناموس و جان و مال مردم ستمدیده این کشور مسلط نماید گرچه در این مدت دسایس عمال اجنبی و محدودیتها و مشکلاتی که از لحاظ اقتصادی برخلاف کلیه موازین و اصول انسانی و حقوق بین‌المللی برای ملت ایران ایجاد گردید مانع شد که ما بتوانیم در اسرع اوقات از منابع ثروت طبیعی کشور استفاده نمائیم. با وجود این علیرغم تمام مشکلات و محرومیتها ملت ایران همچنان که نشان داده است عزم جزم دارد برای تأمین حقوق حقه خود تا آخرین نفس ایستادگی نماید. ضمناً خاطرنشان می‌نماید که اگر شرکت سابق و یا دشمنان کشور ما تصور می‌کنند می‌توانند توسط عمال خود اوضاع و احوال گذشته را برقرار سازند دچار اشتباه می‌باشند زیرا در این موقع که توجه تمام طبقات حیاتی می‌باشد محال است که ملت ایران تن به خفت و خواری داده و اجازه دهد بار دیگر اجنبی مسلط شود. بنابراین جا دارد که افراد ایرانی هر یک به وسع خود نفاق را کنار گذارده دست بدست یکدیگر داده اتحاد و اتفاق تاریخی خود را تجدید نمایند تا در سایه این وحدت عظمت و موقعیت ملت را محکمتر و اجنبی را بیش از پیش مأیوس نمایند. سید ابوالقاسم کاشانی (اطلاعات،‌30 خرداد 33، شماره 8410) هیأت حاکمه ایران محصول توطئه 28 مرداد درصدد بود با زیر پا گذاشتن اصل ملی شدن نفت اجازه دهد بار دیگر استثمارگران با قرارداد کنسرسیوم مسلط بر منافع نفت گردند. آیت‌الله کاشانی که در مبارزه طولانی ده ساله نهضت ملی ایران حتی حیثیت و اعتبار خود را در معرض نابودی قرار داده بود با اعلامیه‌های پی‌در پی مخالفت ملت مسلمان ایران را با اقداماتی که در مورد نفت ملی شده انجام می‌گرفت نشان می‌داد و مبارزات او در این دوره اعتبار بسیار به روحانیت تشیع داد و راه مکتبی از غیر آن را ارائه نمود. اهمیت اعلامیه‌های کاشانی نیز پیشتر از این جهت بود که وی در محافل بین‌المللی شخصیت شناخته شده‌ای بود و براساس سوابق اظهارات وی بیان واقعی مردم ایران تلقی می‌شد. مقام روحانیت او اجازه نمی‌داد او را به کمونیست‌ها مربوط سازند و محدودیتی که بر او تحمیل می‌شد محدودیتی بود که بر تمام ملت مسلمان با سرنیزه وارد کرده بودند. آیت‌الله کاشانی در اعلامیه مفصلی که با اشکال چاپ و توزیع گردید فجایع و مظالم استعمار انگلیس را با بهترین عبارات بیان نمود و نهضتی را که ملت ایران داشت توضیح داد دخالت امریکا را تشریح کرد و صحنه سازیهای امریکا و انگلیس را افشا نمود و قرارداد کنسرسیوم را عدول کامل از اصل ملی شدن اعلام نمود. زاهدی و امینی را که دست‌اندرکار تنظیم قرارداد بودند به شدت مورد تهدید قرار داد و با اشاره به اوضاعی که به علت نفاق و اختلاف پیش آمده ادامه مبارزه را تا سرحد شهادت و تأسی به حسین‌بن‌علی(ع) نوید داد. 5 تنها همین نامه‌ای که آیت‌الله کاشانی در مورد کنسرسیوم نگاشته و در آن زمان خفقان شدید هیأت حاکمه منصوب انگلیس و امریکا منتشر ساخته و بعد هم دستگیر و زندانی شده می‌تواند نشانگر شخصیت تاریخی آیت‌الله کاشانی باشد و می‌تواند بزرگترین درس را به جوانان دوران انقلاب اسلامی بدهد که یک شخصیت 80 ساله مسلمان مجتهد طراز اول که سالها زندانی و تبعید بوده و سپس در اوج قدرت و شهرت قرار گرفته که در تمام کشورهای اسلامی تأثیرگذار هنگامی که تلاش کردند شخصیت او را با تمام امکانات بی‌‌اعتبار سازند چگونه در آن شرایط سخت باز هم دست از مبارزه و افشاگری علیه بیگانه بر نمی‌دارد و می‌گوید تا پایان عمر این شیوه را ادامه می‌دهم یعنی مأیوس نمیشود و عمل به تکلیف را ترک نمی‌کند. این درسی است مهم برای امروز دولت ایران و می‌تواند به اتکای همان نامه‌هایی که ‌آیت‌الله کاشانی از جانب ملت ایران به سازمان ملل و مراجع دیگر بین‌المللی نوشته و اقدامات زاهدی را بی‌اثر و لغو وباطل ونتیجه توطئه 28 مرداد 32 شناخته از شرکتهای نفتی و از دولتهای انگلیس و امریکا مطالبه خسارت نماید. این حق ملت ایران است که هزاران میلیارد دلار از غارتگری‌های متجاوزین خسارت بگیرد و انشاءالله خواهد گرفت. دکتر سید‌جلال‌الدین مدنی استاد و پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر ایران پی‌نوشت‌ها: 1. آیت‌الله سید‌ابوالقاسم کاشانی در 1301 هجری قمری در تهران متولد شد در 16 سالگی در معیت پدرش آیت‌الله حاج سید‌مصطفی کاشانی به عراق عزیمت نمود و در مراکز علمی نجف به تحصیل پرداخت. در درس آیت‌الله حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل و آیت‌الله آخوند ملامحمد کاظم خراسانی حاضر شد و در 25 سالگی به درجه اجتهاد نایل شد. وی سه دوره درس آیت‌الله خراسانی را دید و آیت‌الله میرزا محمد‌تقی شیرازی مرجع تشیع موارد استفتائات خود را که احتیاط داشت برای اظهار نظر به ایشان ارجاع می‌داد. آیت‌الله کاشانی با اینکه از لحاظ علم به مقام مرجعیت رسید رساله ندارد و دلیل آن را ورود به مبارزات ضد استعماری می‌دانست که در آن تاریخ به غالب ممالک شرق پنجه افکنده بود. آیت‌الله کاشانی با دست باز و آزادی کامل به صحنه مبارزه با استبداد و استعمار وارد شد و در مبارزه وجنگ 1920 در عراق یکی از بزرگترین کارگردانان میدان سیاست و جنگ علیه انگلیس شد بطوری که هم از مراجع تقلید زمان مثل آیت‌الله حاج سید‌محمد‌کاظم یزدی و آیت‌الله محمد‌تقی شیرازی برای جهاد علیه متجاوزین انگلیس فتوا گرفت، هم به انتشار اعلامیه و جلب افکار عمومی پرداخت، هم عشایر را برای ورود به صحنه نبرد مهیا کرد و هم خود اسلحه بدوش گرفت و دوشادوش دیگران ‌جنگید. 2. بنیانگذار جمهوری اسلامی در این موضوع بحثی دارند: «یک مطلبی که همه می‌دانید و می‌دانیم این است که شیاطین بزرگ و کوچک و آنهایی که می‌خواستند و می‌خواهند تمام قدرتها را در هر جا قبضه کنند و تمام منافع ملت‌ها را چپاول کنند، از سالهای طولانی نقشه‌های عجیب و غریبی داشته‌اند و مع‌الاسف قشرهای زیادی غافل بودند. از جمله این مطلب که روحانیون در امور سیاسی نباید دخالت کنند آنها باید مردم را در نماز و روزه و امثال اینها هدایت کنند و جای آنها و شغل آنها مسجد است و منزل، مسجد بیایند نماز بخوانند منزل بروند استراحت بکنند. به طوری این تبلیغ شده بود که همه باورشان آمده بود و تقریباً دخالت در سیاست یک فحشی بود برای اهل علم. اگر می‌گفتند فلان آخوند سیاسی است این به منزله یک فحش تلقی می‌شد و خود مردم و بلکه خود روحانیون هم بسیاری‌شان این مسئله را باورشان آمده بود که اگر راجع به یک امر اجتماعی یک امری که راجع به ملت است گفته می‌شد، بعضیها می‌گفتند که ما در امور سیاسی دخالت نمی‌کنیم و اگر یک ملایی در امر سیاست ملت و مصالح کشور صحبت می‌کرد می‌گفتند که این سیاسی است و بر خلاف موازین است. این مسئله‌ای بودکه اینقدر رویش تبلیغات کرده بودند در داخل و خارج، که به این زودی نمیشد از ذهن مردم بیرون کرد. آنها می‌خواستند که یک قشر بزرگی از جامعه را که تابع آنهاست، منزوی کنند و خودشان به جای آنها بنشینند. حکومت مال ما نماز جماعت خشکی هم که در آن اصلاً صحبت اجتماعی و سیاسی نباشد مال شما. من یک قصه‌ای از مرحوم حاج‌آقا روح‌الله خرم آبادی شنیدم و یک قصه هم خودم دارم مرحوم آقای کاشانی رحمت‌ الله علیه را که تبعید کرده بودند به خرم‌‌آباد و محبوس کرده بودند در قلعه فلک‌الافلاک یا کجا، آقای حاج آقا روح‌الله می‌فرمودند که من از آن کسی که رئیس ارتش آنجا بوده و آقای کاشانی هم تحت نظر او و محبوس بود (من حالا وقتی می‌گویم محبوس در زمان رضاخان شما خیال می‌کنید مثل حبس‌های عادی زمانهای دیگر بود البته پسرش هم مثل پدر بود لکن آن کسی که گرفتار می‌شد اگر از اشخاص عادی بود همچو مرعوب می‌شد که امکان نداشت در حبس یک کلمه‌ای بر خلاف مثلاً دولت یا آن کس که در آنجا هست بزند. مرحوم حاج‌آقا روح‌الله در آنجا بود. خواهش کردم که من را ببرد خدمت مرحوم آقای کاشانی، قبول کرد و ما را بردند پیش ایشان آن رئیس آنجا بود و من هم بودم و آقای کاشانی. آن شخص شروع کرد صحبت کردن و رو کرد به آقای کاشانی که آقا شما چرا خودتان را (قریب به این معنی) به زحمت انداختید آخر چرا شما در سیاست دخالت می‌کنید؟ سیاست شأن شما نیست چرا شما دخالت می‌کنید؟ و از این حرفها شروع کرد به گفتن. آقای کاشانی فرمودند «خیلی خری!» شما نمی‌دانید که این کلمه در آن وقت مساوی با قتل بود ایشان گفتند: خیلی خری اگر من در سیاست دخالت نکنم کی دخالت بکند؟ 3. متن اعلامیه آیت‌ الله کاشانی خطاب به نیروی انتظامی: سربازان وطن، افسران عزیزم پس از عرض سلام خدا را گواه می‌گیرم که جز سعادت و عزت ایران و شما برادرانم نظری نداشته و ندارم و به پروردگار سوگند که استقلال ملت مسلمان و عزت آنها هدف نهایی من است هر کس مختصر تأمل و تفکری داشته باشد به خوبی می‌فهمد که برای من هیچ لباسی جز لباس ارشاد زیبنده نیست و هیچ مقامی در نظر من بالاتر از مقام رضا و اطاعت از حضرت احدیت نمی‌باشد و اینک با همه شما اتمام حجت می‌نمایم به خدای لایزال فردای قیامت در عرصه محشرو پیشگاه حضرت ختمی مرتب و درگاه عدل و ربوبیت هر کس با ندای وجدان و وطن‌خواهی و ملت دوستی مخالفت کرده باشد مسئول و مورد مؤاخذه است در دنیا و قبل از آخرت مجازات و در پیشگاه ملت سرشکسته و بی‌آبرو خواهد بود. سربازان عزیز شما گرامی‌‌ترین فرزندان وطن و عزیزترین افراد کشورید. این عزت شما در گرو خدمات صادقانه شما به مملکت و وملت و دین است و هر قدر استقلال بیشتر و محکمتر باشد قدر و ارزش شما بیشتر خواهد بود. بگذارید خدا و ملت از شما خشنود باشد زیرا امروز جنگ و جدال بین دو صف حق و باطل است. الحال احمد قوام که تنها برای جاه‌طلبی و برگشت انگلیسیها و استعمار است نباید به دست شما انجام و شما را در مقابل خونها و حق‌کشی‌ها مسئول کند . سید‌‌ابوالقاسم کاشانی معلوم است با نفوذ کلامی که در آن زمان آیت‌الله کاشانی در بین تمام اقشار ملت و از جمله در ارتش داشت تا چه حد می‌توانست این اعلامیه مؤثر باشد. 4. آیت‌الله کاشانی به علاء نوشت: عرض می‌شود دیروز پس از رفتن شما ارسنجانی ازجانب قوا‌م‌السلطنه آمد و گفت به شرط سکوت، قوام انتخاب شش وزیرش را در اختیار من می‌گذارد به همان‌طوری که حضوری عرض کردم به عرض اعلیحضرت برسانید که اگر در بازگشت دولت مصدق تا فردا اقدام نفرمائید دهانه تیز انقلاب را با جلو‌داری شخص خودم متوجه دربار خواهم کرد در انتظار اقدامات مجدانه. والسلام‌ـ ‌سید‌ابوالقاسم کاشانی 5. بسم‌الله الرحمن الرحیم مجموع اخبار و اطلاعاتی که تاکنون راجع به نفت و کیفیت معامله با کنسرسیوم منتشر شده موجب نهایت تأسف و تعجب گردیده است که چگونه انگلیسیها از وقایع و فجایع و مظالم محصول یک قرن سیاست استعماری خویش عبرت نگرفته هنوز هم تصور می‌کنند با فشار و تضییق وسلب آزادی و استفاده از هیأت حاکمه تحمیلی می‌توانند آبهای رفته را به جوی بازگردانند و به استعمار ملل ضعیف و مردم رنجدیده این مملکت الی الابد ادامه دهند یک قرن دولت انگلیس و نیم قرن سلطه استعماری شرکت سابق نفت به پشتیبانی آن دولت مظالم را به جایی رساند که امروز این ملت باید جمعیتش بیش از صد میلیون در آسایش و رفاهیت و سعادت و خوشبختی بسر برند و ایران گلستان جهان باشد ولی اکثریت بیست میلیون نفوس آن فقیر بیچاره مبتلا به امراض گوناگون و مصائب از حد فزون و وسیله‌ای جهت بهداشت و فرهنگ ندارند و انحطاط یک ملت باستانی از هر جهت فوق تصور است. بی‌انصافی و ستمگری را به جایی رساندند که ما توانستیم از شدت منفوریت و مبغوضیت انگلستان و عمال داخلی وابسته به آنها استفاده نموده یک نهضت بی‌سابقه‌ای را آغاز نماییم و ملت ایران موفق شد برای تأمین استقلال سیاسی و اقتصادی وطن عزیز خود و کمک به حفظ صلح جهانی در قدم اول علی‌رغم کار‌شکنیهای عمال بیگانه صنعت نفت را در سراسر کشور ملی کند و در برابر سختیها و محرومیتها برای احقاق حق مسلم خویش پایداری و استقامت نماید. انتظار می‌رفت که دولت انگلیس از گذشته‌ها عبرت بگیرد و در این موقع که دنیا بیش از هر وقت احتیاج به صلح و ‌آرامش دارد از ادامه سیاست گذشته و طمع کارانه و به زنجیر کشیدن ملل ضعیف که موجب شعله‌ور ساختن آتش جنگ و کینه و نفرت است اجتناب ورزد و هنگامی که دولت آمریکا که خود را پیش‌آهنگ اصول دمکراسی و مبتکر منشور آتلانتیک و پشتیبان سازمان ملل می‌داند در این معامله بیشرمانه و انتقام‌جویی وقیحانه با انگلستان مکار و حیله‌گر همکاری می‌‌نماید و ساعی است به خاطر چند صد میلیون دلاری که از نفت ایران نصیب سرمایه‌داران استعمارچی آمریکا می‌گردد، ملت مظلومی از آزادی و آزادیخواهی نا امید و نسبت به تمام ادعاهای دنیای غرب بدگمان گردد و ملت ایران هم حق دارد تصور کند چند میلیون دلاری که به عنوان کمک از طرف امریکا به ایران می‌‌رسد و قسمت عمده آن برای تأمین مطامع عده معدودی خرج می‌شود فقط برای این بودکه بعداً چند صد برابر آن را از حلقوم ملت رنجدیده این سرزمین بیرون آورند. دول غربی مخصوصاً امریکا که تمام مساعی خویش را به خاطر طرد نفوذ کمونیسم از دنیا بکار می‌برند آیا احساس نمی‌کنند که رفتار ظالمانه استعمارگران در ایران و مصر و مراکش و فلسطین و سایر کشورهای ضعیف و ستمدیده موجب تسلط و غلبه کمونیسم و موجد جنگ خانمانسوز جهانی آینده که تمدن فعلی و دو ثلث نفوس دنیا را نابود خواهد ساخت می‌گردد آیا از سرنوشت ممالکی که دائماً از فشار کمر شکن استعمار به بلوک شرق ملحق و از جرگه نفوذ آنها خارج می‌شود درس عبرت نمی‌گیرند آیا وقت آ‌ن نرسیده بود که دولت انگلیس از ارتکاب اعمال ضد‌انسانی و طمع‌کارانه گذشته دست بر می‌داشت و به خاطر رفع شدت انزجار و منفوریت خود و حفظ صلح بین‌المللی از غرامت و سودهای دیگر صرفنظر می‌کرد. ناچار یکبار دیگر تأثر و تأسف خود را از این سوء قضاوت دولتهایی که خود را پیشرو تمدن و استقلال و حریت می‌دانند ابراز می‌ دارم و عجیب است با این همه تجربیات تلخی که اندوخته‌اند تصور می‌کنند با صحنه‌سازیهای رسوای یک ساله می‌توانند ملت از جان گذشته ایران را که کارد به استخوانش رسیده برای یک دوره طولانی دیگر زیر یوغ استعماری خویش نگهدارند. در این مختصر مجال بحث در اصول موافقتهایی که با کنسرسیوم شده و قطعاً به ضرر ایران است نیست ولی ناگزیر از ذکرپاره‌ای مطالب هستم مگر نمایندگان کنسرسیوم اعلامیه مفصل این جانب را در خصوص غرامت ندیده‌اند به دلایل منطقی ما باید غرامت بگیریم نه غرامت بدهیم باز دولت چندین میلیون لیره تعهد غرامت نموده و دویست میلیون هم از سود مشترک ایران و کنسرسیوم می‌خواهند غرامت بگیرند. بعلاوه سهم حقیقی ایران از منافع معلوم نیست و اگر تقسیم بالمناصفه با کنسرسیوم باشد پس از همه مجاهدات و مبارزات ایران را در عداد سایر مناطق نفت‌خیز در آوردن که آنها از قیام ملت ایران به این بهره رسیده‌اند نه تنها به افق عدل و انصاف نیست بلکه خیانتی نابخشودنی است و نیز مدت چهل سال می‌خواهند طوق رقیت و بندگی را به گردن ملت بی‌پناه ستمکشیده ما بیندازند یعنی عوض سهمیه ایران به لیره استرلینگ جز اینکه حیات اقتصادی ایران را تحت‌الشعاع تمایلات سرمایه‌داران طماع لندن بنماید معنی و اثر دیگری ندارد بر شرایط و معضلات دنیای کنونی نتایج شوم و عواقب سوءاین قرارداد از قرارداد 1933 به مراتب بدتر و ناگوارتر می‌باشد. متأسفانه عاقدین قرارداد با تبلیغات پوچ و بی‌اساس می‌گویند در قانون ملی شدن نفت تخطی نکرده‌ایم در صورتی که این سند افتخار و حیات‌بخش ملت ایران را تصور می‌کنند با این گونه تحمیلات یک طرفی می‌توانند پایمال و ملت را در زنجیر اسارت و نفع‌طلبی خود نگهدارند ملت ایران اجازه نمی‌دهد سرنوشت حیات اقتصادی وی در خارج از این مملکت آن هم لندن معین شود و هرگز قبول نخواهد کرد برای چهل سال دیگر زیر نفوذ اقتصادی اجنبی باقی باشد. ملت ایران عشق و علاقه مفرط به حل مشکل نفت دارد نه آنکه طوق استعمار و بندگی به گردن خود بگذارد و استقلال سیاسی و اقتصادی خود را از دست بدهد. از نظر ملت ایران یگانه طریق حل مسئله نفت این است که بدون هیچگونه مداخله کنسرسیوم در امور نفت و مناطق نفت‌خیز و استخراج و اکتشاف و بهره‌برداری، نفت ایران را به قیمت عادله خریداری نماید و به غیر از این ترتیب برای ملت ایران ضرر سیاسی و اقتصادی غیر قابل تحمل دارد. در اینجا لازم است آقای زاهدی را مخاطب ساخته حقایقی را گوشزد نمایم: برخلاف آنچه تصور می‌نمایید عمر دولت شما ابد مدت نیست ولی ملت ایران همیشه زنده و تاریخ نشان دهنده اعمال شما است. وای بحال شما اگر غیر از آنچه به صلاح ملک و ملت است عمل نمایید این طریق حل مسئله نفت با سوگندی که به شرافت سربازی خویش یاد کرده‌اید مغایرت دارد. اگر نمی‌خواهید نام شما در ردیف خائن‌ترین افراد ثبت شود اگر مایل نیستید عاقد ننگین‌ترین و بیشرمانه‌ترین ‌قراردادها باشید و لعن و نفرین ابدی ملت پشت سرتان باشد از این طریق ناصواب خصمانه بازگردید و برق سرنیزه خفقان را از سر ملت بردارید. شما حق ندارید بدون اجازه و خواست ملت قدمی بردارید و حیثیت ملتی را که در آستانه نتیجه نهضت عظمت بخش خویش است به چند روز ادامه حکومت بفروشید وگرنه فردا است که پشتیبانی را سودی نبوده و راه گریزی از غضب الهی و انتقام ملت ندارید و نیر آقای امینی باید بدانید راهی را که می‌پیمائید خطرناک است امروز منفور خدا و ملت و فردا مجبور به اعتذار آلت فعل بدان هستید و کسی نخواهد پذیرفت. بهره حال با اعمال زور و فشار و حرکات مذبوحانه نمی‌توان به اجرای این قرارداد توفیق یافت زیرا به فرض اینکه این قرارداد شوم هم به تصویب برسد چنانکه در شکایت به سازمان ملل متحد تذکر داده‌ام رسمیت ندارد و دیر زمانی نپاید ملت ایران در اولین فرصت به هر قیمتی باشد یک بار دیگر از انگلیس و همدستانش خلع ید خواهد نمود و انگلستان اگر تصور می‌کند با تخم نفاق که در صف مبارزین، افشانده و فترتی که در ادامه راه مبارزه حق‌طلبانه و ضد‌استعماری ما ایجاد نموده عرصه را جهت ترکتازی خود آماده ساخته سخت در اشتباه است تا خون در شرائین ملت ما جاری است دیگر اجنبی نمی‌تواند بساط یغماگری و چپاول را در سرزمین ایران بگستراند و عوامل استعمار با تبلیغات شومی که علیه من برای نیل به هدفها و مقاصد پلید خویش در ایران و دنیا می‌نمایند نخواهند توانست مرا از ادامه مبارزه سرسختانه خویش علیه بیدادگریها منصرف سازند زیرا جان ناقابل من همیشه برای عظمت و استقلال ملتم کف دست بوده و تا واپسین لحظات زندگی نیز خواهد بود و با آتشی که از پرتو جانبازی جد فداکارم حضرت حسین‌بن علی (علیه‌السلام) در کانون قلبم مشتعل است مرگ شرافتمندانه را به حیات ننگین و نکبت‌بار ترجیح می‌دهم. امروز هم به خاطر حیات و حراست نهضت پرافتخار، خود را برای استقبال مرگ آماده کرده‌ام. در این هنگام که قدرتهای حاکمه داخلی دست به دست کارگردانان سیاست استعماری بیگانه داده و تحت شرایط ناهنجاری که امکان اظهار بیان عقیده برای مردم وطن‌خواه موجود نیست و با بودن حکومت نظامی مطلقه و عدم انتشار جراید مخالف سیاست نفتی دولت و تطبیقاتی که به عناوین مختلفه به ملت ایران وارد می‌آید از تمام هموطنان عزیز خاصه از کسانی که در راه نهضت ملی از بذل مجاهدت و کوشش خودداری نکرده‌اند و از همه آزاد مردانی که در این راه قربانی داده‌اند تقاضا می‌نمایم در این لحظات بحرانی سرگرم اختلافات داخلی که به تحریک و دفع اجانب است نشوند و با همان اتحاد و اتفاقی که در بدو نهضت به منصه ظهور رسانیدند کاملاً مراقب اوضاع باشند. یأس و بدبینی را کنار بگذارند تا بعون‌الله تعالی و با همت مردان آزاده و حق‌بین از شرافت و حاکمیت ملی دفاع کنیم که گرچه در این راه جان خود را فدا سازیم والسلام علی من اتبع الهدی ـ سید‌ابوالقاسم کاشانی منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

روز « جمهوری اسلامی»

روز « جمهوری اسلامی» 12 فروردین روز شکل‌گیری نظام جمهوری اسلامی و از مهمترین اعیاد ملی ایران است. تشکیل نظام جمهوری اسلامی در دوازدهم فروردین 1358 که در پی برگزاری رفراندوم عمومی در دو روز پیاپی دهم و یازدهم فروردین اعلام شد، مهمترین رویداد سیاسی در ایران، پس از پیروزی انقلاب در 22 بهمن 1357 محسوب می‌شود. نام «جمهوری اسلامی» که از سوی امام خمینی بر نظام سیاسی حاکم بر کشور نهاده شد نیز قابل تأمل است. این عبارت ترکیبی از دو کلمه جمهوری به معنای حکومتی که مردم آن را به وجود آورده‌اند. 1و اسلامی به معنی ریشه و ماهیت دینی نظام و جهت‌دهنده اصلی حکومت است. جمهوری اسلامی به معنی حکومتی است که با الهام از تعالیم دینی و با اراده مردم شکل گرفته است. واژه «اسلامی»، متمایز کننده حکومت جمهوری حاکم بر ایران از سایر نظامهای جمهوری متداول در جهان است. هدف این است که در این نظام، ارزشهای الهی و قرآنی بر تمامی شئون حاکمیت داشته باشد و ولی فقیه، ولایت امر و امامت امت را بر عهده گیرد و علاوه بر تأمین زندگی مردم مسئولیت هدایت آنها و کمک به رشد و تعالی ایشان را نیز بر عهده داشته باشد. از این رو عبارت ترکیبی «جمهوری اسلامی» جامع‌ترین عنوانی است که بر یک نظام مردمی متکی بر مبانی اسلامی نهاده شده است. آنچه که در 12 فروردین 1358شکل گرفت نیز اولین حکومتی است که در ایران با این مختصات موجودیت خود را در فضای سیاسی دنیای امروز اعلام کرد. از این رو توفیق در برقراری چنین نظامی آن هم در کشوری که در طول تاریخ چند هزار ساله خود همواره در سلطه شاهان وابسته به بیگانه قرار داشته یک امتیاز بزرگ برای انقلاب اسلامی ایران به حساب می‌آید. در آستانه برگزاری رفراندوم «جمهوری اسلامی» امام خمینی در پیامی دو نکته اساسی را متذکر شدند. یکی ضرورت شرکت همه جانبه مردم در رفراندوم با توجه به شرایط سیاسی حساس ایران و کمین دشمنان اسلام و دیگری آزاد بودن عموم مردم در انتخابات نظام دلخواهشان. در بخش‌هایی از این پیام آمده است: «... این رفراندوم سرنوشت ملت ما را تعیین می‌کند. این رفراندوم یا شما را به آزادی و استقلال می‌کشاند و یا مثل سابق، به اختناق و پیوستگی به غیر. این رفراندوم چیزی است که همه باید در آن شرکت کنند... شما می‌توانید هر فرمی را که می‌خواهید انتخاب کنید... شما حق دارید و می‌توانید که در این ورقه جمهوری دمکراتیک را بنویسید، رژیم سلطنتی یا هر چه را می‌خواهید بنویسید. در این مورد مختار هستید.» 2 این اوج اعتماد به نفس امام بود که در شرایطی که فقط 50 روز از پیروزی انقلاب می‌گذشت و دشمنان داخلی و خارجی انقلاب، همه جا در کمین بودند، خاضعانه از مردمی که این انقلاب را به پا کرده‌اند، خواست باز به میدان بیایند و هویت آینده کشور خود را با اراده خویش رقم بزنند. پاسخ صریح مردم نیز دلگرم کننده بود. گرچه همه می‌دانستند آرمان مردم چیست. چرا که هیچکس فریاد مردم را در صحنه‌های پرشکوه انقلاب فراموش نکرده بود، اما در عین حال در آن زمان این سئوال مطرح بود که آیا مردم در مرحله تثبیت نظام مورد نظر خود همچنان پابرجا هستند؟ آیا در پای صندوقهای رأی حضور خواهند یافت؟ و آیا آرایشان با انقلابشان همسو خواهد بود؟ بسیاری از محافل خبری جهان به ویژه رادیو بی‌بی‌سی، منابع خبری امریکا و رادیو رژیم صهیونیستی، موضوع حضور مردم در رفراندوم و یا نوع آراء آنان را زیر سؤال برده بودند. امام خمینی نه تنها از این خطرات و تهدیدات نهراسیدند بلکه با شناختی که از مردم داشتند، آنان را در گزینش نظام دلخواهشان آزاد گذاردند و تنها برای ایفای نقش رهبری خود بر جامعه و انقلاب، تأکید کردند «من به جمهوری اسلامی رأی می‌دهم» و در جای دیگری به کسانی که نیات، مقاصد و افکار دیگری در سر داشتند، صریحاً هشدار دادند که «مردم تنها یک چیز را می‌خواهند: جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد.» رمز و راز پیروزی انقلاب و تداوم آن در همین عبارت نهفته است. امام هیچگاه برای خشنود کردن این و آن، چیزی را «هم عرض» اسلام قرار ندادند و برای نگهداشتن نیروهایی که به اسلام نمی‌اندیشیدند، از آرمان مردم که همان اجرای احکام اسلامی بود، صرفنظر نکردند. یکی از نکاتی که امام اصرار داشت توسط مسئولان نظام جمهوری اسلامی رعایت شود، این بود که به گونه‌ای عمل کنند که نهضتها و حرکتهای آزادیبخش در جهان اسلام تصور نکنند که می‌توان «اسلامی بودن» را با سایر اندیشه‌ها و مشرب‌های سیاسی و فکری، درهم آمیخت. امام تأکید داشت که مسئولان باید سعی کنند صرفاً اسلامی بیندیشند و در چارچوب اندیشه‌های اسلامی به تمهید امور بپردازند. در هر حال مردم در همه پرسی تعیین هویت سیاسی آینده کشور فعالانه شرکت کردند و 2/98 % آنان به نظام جمهوری اسلامی رأی دادند. امام خمینی در صبحگاه 12 فروردین، علاوه برتبریک به مردم به دلیل برقراری نظام جمهوری اسلامی، ماهیت و ویژگیهای این نظام را نیز بر شمردند. گرچه نزدیک به سه دهه از صدور آن پیام می‌گذرد ولی همچنان باید از آن به عنوان «منشور نظام جمهوری اسلامی» یاد کرد. بخشهایی از سخنرانی امام(ره) چنین است: ۳ در جمهوری اسلامی باید تمام مسایلی که در ایران است متحول بشود. در جمهوری اسلامی باید دانشگاهها متحول بشوند؛ دانشگاههای وابسته، به دانشگاههای مستقل متبدل بشود. فرهنگ ما باید متبدل بشود؛ فرهنگ استعماری، فرهنگ استقلالی بشود. دادگستری ما باید متحول بشود؛ دادگستری غربی به دادگستری اسلامی متبدل بشود. اقتصاد ما باید متحول بشود؛ اقتصاد وابسته به اقتصاد مستقل متبدل بشود. تمام چیزهایی که در حکومت طاغوت بود و به تَبَع اجانب در این مملکت ضعیف، در این مملکت زیر دست، پیاده شده بود با استقرار حکومت اسلامی و حکومت جمهوری اسلامی تمام اینها باید زیر و رو بشود. باید مردم خودشان را اصلاح بکنند. طبقات مختلف به طبقات پایین ظلم نکنند. باید حق فقرا، حق مستمندان داده بشود. تمام اینها در جمهوری اسلامی باید عمل بشود. اگر دولتی را دید که خلاف می‌کند، ملت باید تودهنی به او بزند. اگر چنانچه دستگاه جابری را دید که می‌خواهد به آنها ظلم کند، باید شکایت از او بکنند و دادگاهها باید دادخواهی بکنند؛ واگرنکردند خود ملت باید دادخواهی بکند، برود توی دهن آنها بزند. باید بازار ما بازار اسلامی باشد؛ بازار ما از بی‌انصافی باید شستشو بشود. باید دولت ما و همة دولتهایی که بعدها می‌آیند همه روی موازین اسلامی باشد، وزارتخانه‌ها روی موازین اسلامی باشند، ادارات دولتی روی موازین اسلامی باشند. باید مملکتی که رنگِ طاغوت دارد مبدل بشود به مملکتی که رنگِ الله دارد. باید مملکت طاغوتی به مملکت الهی تبدیل شود. در جمهوری اسلامی ظلم نیست. در جمهوری اسلامی اینطور مسایلی که زورگویی باشد نیست. نمی‌تواند طبقة غنی بر طبقة فقیر زور بگوید، نمی‌تواند استثمار کند. من به همة اقشار ملت ـ به تمام ـ عرض می‌کنم که در اسلام هیچ امتیازی بین اشخاص غنی و غیر غنی، اشخاص سفید و سیاه، گروههای مختلف، سنی و شیعه، عرب و عجم و ترک و غیر ترک ـ به هیچ وجه ـ امتیازی ندارند. قرآن کریم امتیاز را به عدالت و به تقوا دانسته است. کسی که تقوا دارد امتیاز دارد، کسی که روحیات خوب دارد امتیاز دارد؛ اما امتیاز به مادیات نیست، امتیاز به داراییها نیست. باید این امتیازات از بین برود؛ و همة مردم علی‌السّواء هستند. همه در حقوق مساوی هستند. اقلیتهای مذهبی حقوقشان رعایت می‌شود؛ اسلام برای آنها احترام قائل هست. برای همة اقشار احترام قائل است. دستجاتی که زبانهای مختلف دارند، اینها همه برادرهای ما هستند و ما با آنها هستیم و آنها با ما هستند؛ و همه اهل یک ملت و اهل یک مذهب هستیم. امیدوارم که در هر سال روز «12 فروردین» روز عید ملت ما باشد. ما به همة ملت تبریک عرض می‌کنیم و من این روز را بر ملت عزیز خودمان، به همة اقشارشان،‌تبریک عرض می‌کنم. مبارک باد بر شما این عید. مبارک باد بر شما این جمهوری اسلامی. پی‌نوشت: 1ـ این کلمه از ریشه جمهره به معنی توده و انباشته می‌آید. جمهوری به معنی نظامی است که ریشه در اراده انبوه مردم داشته باشد. 2ـ اطلاعات، 11/1/1358؛ گاه شمار سیاست خارجی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 136. 3ـ صحیفه امام، ج6، صص 465ـ 457. منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

تاریخ تعرضات به حرم رضوی

تاریخ تعرضات به حرم رضوی درباره سابقه تاریخی حرم مطهر، مورخان و نویسندگان اقوال بسیار نقل کرده اند، برخی از تاریخ نویسان بر این عقیده اند که بقعه مبارکه حضرت رضاعلیه السلام پس از وقایع و حوادث مهم خراسان که در طول قرن‌ها به وجود آمد، در معرض تحولاتی قرار گرفت و به واسطه تاخت و تاز اقوام مختلف و لشکرکشی ها به سرزمین خراسان، مانند تهاجم های سبکتکین و غزهای ترکمان و مغول‌ها بارها به کلی ویران و سپس بازسازی گردید. (1) نویسندگان دیگر بر این نظرند که خرابی‌های وارده از تهاجم ها به گونه ای نبوده است که بنای بقعه را به کلی ویران کند، بلکه برخی حملات، خرابی‌هایی در قسمت فوقانی ایجاد کرده اند و به قسمت تحتانی دیوارها آسیبی نرسیده است، پایه های بقعه همان بنای اولیه است که ابتدا شالوده اصلی آن را با گل چینه ساخته اند و به دفعات قسمت‌هایی از دیوارهای آن مرمت شده و تزیین یافته است. قراین و شواهد نشان می دهد که نظر اخیر بیشتر مقرون به صحت است و نظریه تخریب کامل بقعه منوره واقعیت ندارد چرا که : اولا، در ادوار مختلف گروهی از مورخان و جغرافی دانان و جهانگردان، شخصا مرقد مبارک امام علیه السلام را از نزدیک دیده و توصیف کرده اند. (2) ثانیا، آثار و سبک‌های گوناگون و فنون معماری و کاشی‌کاری قرون مختلف مانند آثار معماری غزنویان و سلاجقه و عهد تیموریان در حرم موجود است و در آخر عبارات مکتوب بر کاشی‌های نفیس و ممتاز بعضا نام بانی و تاریخ‌های 512، 612 و 761 هجری نوشته شده است. (3) ثالثا، اگر بقعه منوره بکلی ویران شده بود، با توجه به این که اثری از گور هارون برجای نمی ماند، بانیان و ارادتمندان به امام علیه السلام که پس از آن، اقدام به احداث مجدد بنا نمودند، می توانستند از نظر معماری در ساختن مجدد دیوارها به گونه ای عمل کنند که قبر مطهر امام علیه السلام در وسط بنای جدید واقع شود. در صورتی که وضع فعلی بقعه منوره چنین نیست و همان گونه است که مامون برای قبر پدرش در سال 193 ه. ق در نظر گرفت و ده سال بعد که حضرت به شهادت رسید پیکر مقدس او را در داخل بقعه در قسمت بالاسر هارون به خاک سپردند، در نتیجه خاکسپاری پیکر مطهر حضرت، تنگنایی در محل بقعه و بالای سر مبارک به وجود آمد که تا این اواخر باقی بود و در توسعه اخیر نسبتا وسعت یافت. بنابراین، سوابق و ادله قاطع و قراین موجود در بنا نشان می دهد که حرم و بقعه مبارکه از قدیم ترین بناهای مشهدالرضا علیه السلام است ولی البته گنبد مطهر در طول زمان بر اثر حوادث طبیعی و تهاجمهای وحشیانه ویرانیهای مکرر دیده است. (3) عصر غزنویان به دنبال ترمیم و تزیین اساسی بقعه در عهد دیلمیان، به دستور سبکتکین پادشاه غزنوی در قرن چهارم سقف و قسمتی از دیوار بقعه ویران شد و مردمان از زیارت حضرت منع شدند. اما شیعیان مخفیانه به زیارت قبر امام علیه السلام ادامه دادند، در حالی که تا مدتها همچنان بقعه نیمه ویران باقی بود. تا این که سلطنت به سلطان محمود غزنوی رسید. می گویند او شبی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و یا به روایتی حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام را در خواب دید که او را مخاطب قرار داده و اشاره به آن گنبد ویران می کند و می فرماید تا کی چنین خواهد بود؟ گفته اند سلطان محمود صبح روز بعد معماری را به حضور طلبید و به طوس فرستاد. بنا به نوشته تاریخ بیهقی در سال 400 ه. ق ابوبکر شهمرد بنای بقعه را بار دیگر بر روی بازمانده دیوارهای گلین با آجر می سازد و مناره ای هم بر آن اضافه می کند که این بنا هسته اصلی حرم مطهر را تشکیل می دهد. (4) عصر سلجوقیان در این دوره اولین سنگ مزار امام علیه السلام که متعلق به سال 516 ه. ق است بر روی قبر مطهر نصب شد که کتیبه آن چنین است: «امر بعمارة المشهد الرضوی علی بن موسی علیه السلام. العبد المذنب الفقیر الی رحمته ابوالقاسم احمدبن علی بن احمد العلوی الحسینی تقبل الله منه» این قطعه سنگ امروز در میان دیگر آثار تاریخی در موزه آستان قدس رضوی موجود است. مهمترین واقعه این دوره حمله غزهای ترکمان به حرم مطهر رضوی بود. در سال 548 ه. ق ترکان غز به مشهد و ناحیه طوس حمله کردند و همه شهر را به آتش کشیدند و بسیاری از مردم از جمله علما و بزرگان را کشتند. در این جریان به بنای حرم لطمه وارد شد که چند سال بعد شرف الدین ابوطاهر بن سعد بن علی قمی حاکم مرو در عهد سلطان سنجر (557ـ511 ه.ق)به مرمت آن همت گماشت. مغولان و حرم مطهر ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می نویسد که مغولان در سال 618 ه. ق ابتدا به طوس حمله آوردند، شهر را غارت کردند و مردم را به قتل رسانیدند. سپس وارد مشهدالرضا شدند و آنجا را هم خراب کردند. اگر چه بعضی منابع از خرابی بارگاه مقدس رضوی به دست مغولان سخن گفته اند ولی باز مؤلف تاریخ آستان قدس رضوی از قول ابن ابی الحدید می نویسد با وجودی که مردم مشهد را به قتل رسانیدند، بارگاه رضوی را حداقل تخریب نکردند و احتمالا به غارت اموال و اثاثیه آن اکتفا کردند. نیز عطاملک جوینی مؤلف جهانگشا از خرابی حرم مطهر به دست مغولان ذکری به میان نیاورده است. منظومه فضل بن روزبهان خنجی در مهمان نامه بخارا که حمله مغولان را به طوس و مشهد نگاشته است، دلالت می کند که حرم مطهر را خراب نکرده اند، زیرا نوشته های سال 612 که قبل از حمله مغولان بوده هنوز پابرجاست. (5) در دوره ایلخانان فرسودگی ها و احیانا خرابی ها و خسارات وارد شده به حرم مطهر رضوی جبران گردید. دوره تیموریان در قرن نهم هجری (سال 821 ه. ق) به دنبال کوششهای شاهرخ تیموری در آبادانی مشهد، به همت همسر وی گوهرشادآغا نخستین مسجد جامع شهر با نام وی در سمت قبله حرم که صحن جنوبی آستانه مبارکه را تشکیل می دهد به اتمام رسید . در دوران تیموری، صحن تیموری (عتیق) و اساس ایوان طلا توسط امیر علیشیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا به وجود آمد که بعدها در دوره شاه عباس اول صفوی توسعه یافت و ایوان مزبور توسط نادرشاه مطلا گردید. (6) دوره صفویه در دوره صفویه بر عظمت و شکوه حرم مطهر افزوده شد و مناره نزدیک گنبد که در عهد غزنویان به دستور ابن معتز حاکم نیشابور برپا گردیده بود به امر شاه طهماسب مرمت و طلاکاری شد و در سال 932 ه. ق خشتهای نفیس کاشی روی گنبد به خشتهای طلا تبدیل شد. در سال 997 ه. ق یعنی دومین سال سلطنت شاه عباس اول شهر مشهد در محاصره عبدالله خان ازبک قرار گرفت، چون از جانب مردم به سوی او تیری شلیک شد غضبناک گردید و دستور به قتل عام مردم مشهد داد به طوری که در روضه منوره حضرت رضا خون جاری گردید. سال بعد عبدالمؤمن خان ازبک با لشکریانش به مشهد حمله کرد، مردم و به خصوص سادات، علما، خدام و مدرسان آستان قدس رضوی که در مشهد بودند به آستانه مبارکه پناهنده شدند. در حالی که اینان به دعا مشغول بودند، عبدالمؤمن خان و دین محمد سلطان به اتفاق عده ای از جنجگویان خود وارد صحن شدند و پناهندگان را قتل عام نمودند. چنان خشمگین بودند که شعله خشم و غضبشان جز به ریختن خون سادات، صلحا و علما خاموش نمی شد. آنان زایران را از داخل حرم بیرون می کشیدند و با کمال قساوت به شهادت می رسانیدند. چنان که میر محمد حسین مشهور به «میربالای سر» را که از سادات متقی مشهد بود و پیوسته در بالای سر مبارک به تلاوت قرآن مجید مشغول بود، دو نفر از ازبکان در کنار ضریح با شمشیر پاره پاره کردند. در این موقع زنان و کودکان در مسجد گوهرشاد جمع شده بودند و در آنجا ناظر قتل عام وحشیانه اقوام و خویشان خود بودند. سرانجام عبدالمؤمن دستور داد، قندیلهای مرصع طلا و نقره و شمعدانها و نیز میل طلای بالای گنبد و بسیاری از ظرفها و فرشها و کتابهای کتابخانه آستانه مبارکه را به غارت بردند و زنان و کودکان را که اسیر شده بودند به ماوراءالنهر فرستادند. عبدالمؤمن خان سرانجام به دست اتباع خود به قتل رسید. (7) در پی این خرابی در سال 1010 ه. ق که شاه عباس پیاده به زیارت آمد مجددا دستور ترمیم گنبد را داد و آن را طلاکاری کرد. به دنبال این اقدامات تحولات دیگری در قلمرو حرم مطهر صورت گرفته از جمله توسعه صحن عتیق، احداث ایوان شمالی و اطاقها، غرفه ها، سردرها، و ایوانهای شرقی و غربی آن ایجاد رواق توحیدخانه و نیز گنبد اللهوردیخان. شاه عباس با توجه خاص به آستانه حضرت رضاعلیه السلام، دستور داد تا هر کس به زیارت آن حضرت توفیق یابد می تواند عنوان «مشهدی» را مانند حاجی و کربلایی بر نام خود بیفزاید و این لقب از آن زمان رواج یافت. (8) افشاریه در این دوره به ویژه در زمان نادرشاه افشار ایوان طلای صحن عتیق (انقلاب) و مناره بالای آن و بنای مناره ایوان شمالی طلاکاری و تذهیب شد و سقاخانه اسماعیل طلایی صحن عتیق احداث گردید. اما چندی بعد به وسیله نوادگانش به این ساحت مقدس اهانتهایی شد که اینک ذکر می شود . در سال 1183 ه. ق شاهرخ فرزند رضا قلی میرزا فرزند نادرشاه افشار در خراسان حکومت می کرد . احمد شاه درانی به مشهد حمله کرد و نصرالله میرزا پسر شاهرخ که ولیعهد بود با او مقابله ای مردانه کرد و وی را شکست داد و او را وادار به صلح نمود. این امر موجب غرور وی شد که خیال جهانگیری را در سر پرورانید. در سال 1190 ه. ق که خزانه پدرش خالی شده و برای پرداخت حقوق سپاهیانش درمانده شده بود به تحریک برخی از فرومایگان طلا و جواهرات حرم مطهر رضوی را از قندیلها و درها جدا کرد، مقداری را به فروش رسانید و مقداری از طلاها و نقره ها را سکه زد و صرف پرداخت حقوق و تهیه سپاه نمود. نادرمیرزا برادر نصرالله میرزا نیز که پس از خلع وی توسط پدرش رضاقلی میرزا، ولیعهد شده بود دست تعدی و تجاوز به اموال موقوفه و غیرموقوفه گشود و حتی خشتهای طلای روی گنبد مطهر را کند و به نام خود سکه زد و جواهرات حرم را به فروش رسانید. حتی سرطوق مکلل را که بالای گنبد نصب بود کند و نیز قالی زربافت را که هفت هزار تومان ارزش داشت سوزانید.نصایح مرحوم آیة الله میرزا مهدی مجتهد تولیت وقت آستان قدس نیز مانع اعمال ناشایست و تجاوزگرانه او نشد. اما مردم به او اعتراض کردند و سکه های ضرب شده را که در بازار بود جمع آوری می نمودند و به میرزا مهدی مجتهد جد سادات شهیدی مشهد برمی گرداندند. مردم سرانجام سر به شورش برداشتند. نادر میرزا نیز که این شورش را از ناحیه میرزا مهدی می دانست وی را در سال 1218 ه. ش به شهادت رسانید و مرحوم میرزا مهدی مجتهد به «شهید رابع» معروف شد. (9) عصر قاجاریه تعمیرها و تغییرهایی که در طول دوران حکومت قاجار در آستانه مقدسه به انجام رسید عبارتند از: بنای صحن آزادی (نو) در سمت مشرق حرم به امر فتحعلیشاه و به مباشرت فرزندش علینقی میرزا و معماری حاج آقاجان صاحب بازارچه معروف در مشهد، ساخته شد. بنای دارالسعاده توسط اللهیارخان آصف الدوله به سال 1251 ه. ق احداث شد و ترکیب رواق دارالضیافه در سال 1320 ه. ق انجام یافت. متاسفانه حرم مطهر در این دوره دوبار مورد بی حرمتی و اهانت متجاوزان قرار گرفت: 1 ـ غارت سالار ـ محمد حسن خان سالار فرزند اللهیارخان آصف الدوله در سال 1263 ه. ق یعنی یک سال قبل از پایان پادشاهی محمدشاه قاجار از آشوب هرات و هرج و مرج دربار استفاده کرد و در خراسان علم مخالفت برافراشت و در اندک زمانی قلعه کلات را متصرف شد. او نزدیک به دو سال در خراسان به استقلال حکومت کرد. در سال بعد به فرمان وی تمامی قندیلها، چراغها و اثاثیه زرین حرم حضرت رضاعلیه السلام را ذوب کردند و به نام وی سکه زدند. همچنین او طلا و جواهرات در مرصع و جواهرنشانی که فتحعلیشاه قاجار در سال 1233 ه. ق به شکرانه استیلا بر خراسان تقدیم آستان قدس نموده بود غارت کرد. اما پس از رفع فتنه در سال 1268 ه. ق حسام السلطنه عموی ناصرالدین شاه مجددا سطح در مزبور را از طلای ضخیم پوشانید و آن را با دانه های یاقوت و زمرد و لعل زینت بخشید و در جای اولیه اش نصب نمود. در پی این غارتگریها و بی حرمتی ها نسبت به بارگاه مقدس، سالار در سال 1266 ه.ق به دست حسام السلطنه مغلوب گردید و به حرم مطهر پناهنده شد. در این موقع میرزا عسکری امام جمعه مشهد از خاندان میرزا مهدی شهید و علما و متولیان بارگاه مقدس رضوی به نزد سالار آمدند، و ضمن ملامت او به خاطر جسارتهایش به آستانه مقدسه او را از روضه منور طرد کردند. در نتیجه وی تنها ماند و به دستور حسام السلطنه او را از بست خارج کردند و سپس با برادرش محمد علیخان و پسرش اصلان خان به سزای اعمال شنیع شان به هلاکت رسانیدند. (10) 2 ـ توپ بستن حرم : در محرم سال 1330 ه. ق هنگام تولیت مرتضی قلیخان نایینی مردی به نام یوسف هراتی در شهر مشهد آهنگ مخالفت با مشروطه ساز کرد و به تحریک بیگانگان جمعی از اراذل و اوباش را به دور خویش جمع کرد و آرامش شهر را بر هم زد. در خطه خراسان مخصوصا مشهد عده ای سالدات (سرباز) روس با تجهیز کامل مستقر شدند و مرکز خود را ارگ دولتی قرار دادند. طبیعی است ورود سربازان روس به منظور پشتیبانی از کسانی بود که با مشروطه خواهان و حکومت مشروطه سر مخالفت داشتند. در همین هنگام دو نفر دیگر به نامهای سید محمد طالب الحق یزدی پسرعموی سید ضیاءالدین نخست وزیر کودتای رضاخان و نایب علی اکبر نیز با یوسف هراتی همداستان شدند و در گوشه و کنار شهر آشکارا بر ضد مشروطه طلبان تبلیغ می کردند. کار به جایی رسید که رهگذران نیز در کوچه و بازار از تعرض کسان این اشخاص درامان نماندند. یوسف هراتی خود را سردار می نامید و هرزگی و بی بندوباری را به حد اعلا رسانید. طالب الحق نیز همه روزه به منبر می رفت و نوید و هشدار می داد که محمدعلی شاه به ایران آمده و در گرگان می باشد و ما احمد شاه پسر او را قبول نداریم، سربازان روسی که هدفشان مداخله مستقیم در امور شهر بود و اساسا به همین نیت به اشرار پر و بال داده بودند زد و خورد بین سربازان دولتی و اشرار را دستاویز قرار دادند و به نام حفظ اتباع روسیه در مقابل تجارتخانه یکی از اهالی بادکوبه که تبعه روس بود یک عده سالدات روس مستقر کردند. کسبه و اصناف که چنین دیدند بازارها را بستند و دست از کار کشیدند . روز شبنه دهم ربیع الثانی 1330 ه. ق مطابق با دهم فروردین 1290 ه. ش اعلامیه ای از طرف کنسولگری روس صادر شد، که اگر اشرار و متجاسرین تا دو ساعت به غروب مانده از صحن و حرم خارج نشوند و کسبه بازار به سر کارهای خود برنگردند ناگزیر به کمک قوای مسلح و گلوله های توپ مردم را متفرق خواهند ساخت. چیزی نگذشت که سربازان مسلح جلو مسجد جامع و کاروانسرای بانک صف آرایی کردند و از آن طرف هم اشرار و آشوب طلبان روی پشت بام مسجد و بالای گلدسته ها با تفنگ جمع شدند و خود طالب الحق که سردسته آنها بود مقابل حرم مطهر مستقر گردید. سربازان روس و توپچیهای آنان نیز از چند نقطه آماده شلیک شدند. ضرب الاجل به پایان رسید و به یکباره از چند جانب صدای غرش توپ ها بلند شد و گلوله های آتشین به طرف گنبد مطهر و صحن امام هشتم علیه السلام پرتاب گردید; هدف آنها به ظاهر امر متفرق کردن اوباش و در واقع انهدام قبه مبارک و غارت اموال نفیس حرم مطهر بود. عده ای با مسلسل و توپهای سبک پیشروی کردند و حرم مطهر و ضریح حضرت را به گلوله بستند . صدای غرش توپ و شلیک نظامیان روس در همه جای شهر طنین انداز شد و در منازل شهر غوغایی برپا گردید. اصابت گلوله های توپ بر گنبد آسیب زیاد وارد کرد، در 18 محل گلوله های توپ که مانند کله قند بود، گنبد مطهر را سوراخ کرد و به داخل گنبد افتاد و خرابیها به بار آورد. پس از دو ساعت بمباران نمودن، به هنگام غروب نظامیان سواره و پیاده روس با حال تهاجم وارد صحن مقدس شدند، زوار و مردم به داخل حرم مطهر پناهنده شدند و درهای حرم را بستند. عده ای از نظامیان روس به پشت بام حرم رفته از پنجره های گنبد و رواقها به داخل حرم شلیک می کردند. عده ای از آنان وارد دارالسیاده شده از شبکه های پنجره نقره به داخل حرم شلیک می کردند و نیز دسته دیگر از شبکه های پنجره فولاد صحن عتیق (انقلاب) حرم مطهر را تیرباران کردند. در صحن و حرم مطهر تعداد زیادی کشته و زخمی شدند. مرتضی قلیخان متولی باشی آستان قدس رضوی بیرق سفیدی بر سر چوب بلند کرد و از قوای روس امان خواست. فرمانده روسی که چنین دید دستور آتش بس صادر کرد. سپس متولی باشی و خدام حرم و مردم نیز به جمع آوری کشتگان و زخمیها پرداختند. مدت چهار روز این مکان مقدس در تصرف روسها بود و مقدار زیادی اشیاء نفیس و قیمتی به یغما رفت. یوسف خان هراتی و طالب الحق به دست حامیان خود یعنی سالداتهای روس کشته شدند و به کیفر اعمال خود رسیدند. (11) به دنبال این ویرانگریها سلطان حسین میرزا نیرالدوله به استانداری خراسان تعیین شد و در سال 1331 ه. ق به مرمت خرابیها پرداخت هزینه تعمیر گنبد مطهر به پول رایج آن زمان که قران نقره بود، سی هزار تومان برآورد شد که بیست هزار تومان آن را نیرالدوله و ده هزار تومان مرحوم حاج میرزا محمدعلی قائم مقام التولیه رضوی پرداخت نمودند. اکنون جای چند گلوله در ایوان طلای صحن عتیق دیده می شود. استاد ملک الشعرای بهار به مناسبت این واقعه اشعاری تحت عنوان «توپ روس» سروده که در دیوان او آمده است. (12) عصر پهلوی در سال 1307 ه. ش در شبکه پیرامون فلکه حرم مطهر تغییرات اساسی به عمل آمد و فلکه دور حرم به شعاع 180 متر از نوک گنبد و به پهنای 30 متر احداث گردید که بعدا ساختمان های موزه و کتابخانه و تالار تشریفات نیز به این مجموعه اضافه شد، اماچندی نگذشت که به دستور رضاخان پهلوی در مجموعه بارگاه مقدس رضوی حادثه موهن و اسفناک «مسجد گوهرشاد» به وجود آمد. علت اصلی وقوع حادثه مسجد گوهرشاد در سال 1314 ه. ش آن بود که رضاخان تصمیم حمله به فرهنگ و سنن ملی از طریق تغییر لباس را داشت و نیز کشف حجاب بانوان را هم زمزمه می کرد . در این موقع روحانیان مشهد زبان به اعتراض گشودند و مردم را به جمع شدن و تظاهرات تشویق می کردند که خطبای معروف شهر مانند شیخ مهدی واعظ خراسان، شیخ عباسعلی محقق و شیخ محمدتقی بهلول در مسجد گوهرشاد و صحنهای مطهر به منبر می رفتد. بخصوص شیخ بهلول قهرمان معرکه، که سخنرانیهای طولانی و پرحرارت انجام می داد. صبح روز جمعه 20 تیرماه 1314 برابر با دهم ربیع الثانی 1354 ه. ق قزاقان مستقر در مشهد برای متفرق ساختن مردم وارد عمل شدند و بی محابا در صحن جدید به روی مردم تیراندازی کردند که در نتیجه عده ای کشته و زخمی شدند پس از این هجوم مردم اطراف مشهد با داس و چهارشاخ و بیل و... به سوی بارگاه مقدس رضوی سرازیر شدند و در صحنها و مسجد گوهرشاد اجتماع نمودند . روحانیان به ویژه شیخ بهلول نیز به سخنرانیهای اعتراض آمیز خویش ادامه می دادند. روز شنبه 21 تیرماه که بارگاه رضوی بخصوص مسجد گوهرشاد همچنان در التهاب بود، پاکروان استاندار خراسان، سرهنگ نوایی رئیس شهربانی و سرلشکر مطبوعی فرمانده لشکر به بهانه حفاظت از بانکها دستور می دهند نظامیان بارگاه رضوی و مسجد گوهرشاد را محاصره کنند. در این موقع اسدی نایب التولیه وقت آقایان مجتهدان را به بهانه این که رضاشاه جواب تلگراف آنان را داده است به کشیکخانه و دارالتولیه حرم رضوی دعوت کرد. پاسی از نیمه شب گذشته صدای غرش مسلسلهای قزاقان بلند شد و دژخیمان رژیم پهلوی به روی مردم تیراندازی کردند. صدای «وامحمدا» و «واعلیا» بلند شد، گفته اند در این واقعه بین دو تا پنج هزار تن به شهادت رسیدند و حدود 1500 نفر دستگیر شدند. سپس کشته شدگان و حتی نیمه جان ها را شبانه با کامیون از محل خارج کردند و در گودال خشتمالها و باغ خونی دسته جمعی دفن نمودند. سپس به شستشوی مسجد پرداختند. روز23 تیرماه اثر چندانی از قتل و غارت باقی نماند. (13) تیراندازی دژخیمان محمدرضا پهلوی به حرم مطهر در روز29 آبان ماه 1357 ه. ش مطابق نوزدهم ذیحجه 1398 ه. ق در جریان انقلاب اسلامی به زعامت امام راحل قدس سره حادثه ای دلخراش در حرم مطهر رضوی پیش آمد. آن روزها همواره ماموران ساواک در بین مردم و زوار مراقب و گزارشگر اوضاع بودند. مردم اینان را شناسایی کردند و در محاصره خود قرار دادند. نتیجه این محاصره به زد و خورد و دستگیری عوامل رژیم انجامید، ولی یک نفر از آنان، مجهز به سلاح کمری فرار کرد و ماجرا را گزارش داد. ماموران مسلح به صحن وارد شدند تا دستگیر شدگان را از دست مردم نجات دهند، مردم به مقابله با آنان پرداختند. چند نفر از مبارزان که مورد تعقیب ماموران قرار داشتند به داخل حرم فرار کردند، و ماموران ضمن تعقیب آنها به تیراندازی پرداختند که چند گلوله به توحیدخانه مبارکه اصابت کرد. سپس از طرف کفشداری گنبد الله وردیخان تیراندازی شروع شد، به طوری که چند نقطه از در و دیوارهای حرم بر اثر اصابت گلوله آسیب دید. در اثر پرتاب گاز اشک آور در داخل حرم عده ای از زوار متوحش و بی هوش شدند و حتی یک نفر از زوار از ناحیه پا مجروح گردید. با ازدحام زایران و فریاد اعتراض مردم، ماموران فرار کردند. اندکی بعد استاندار خراسان به وحشت افتاد و از طریق رادیوی مشهد معذرت خواهی کرد. این رویداد در میان مردم مشهد بازتابی گسترده یافت. روز 5 آذرماه 1357 ه. ش به مناسبت هفتمین روز حادثه از جانب علمای مشهد اعلام عزا و تعطیل عمومی شد و در مشهد و سراسر کشور راهپیماییهای بزرگ به راه افتاد، مردم در راهپیمایی خود شعار می دادند: روز همه شیعیان، شام غریبان شد قبر امام هشتم گلوله باران شد (14) ________________________________________ پاورقی ها: 1ـ فردوس التواریخ، ص ;31;36 دایرةالمعارف تشیع، ص 56، .57 2ـ احسن التقاسیم، ص ;488 ابن حوقل، صورةالارض، ترجمه دکتر جعفر شعار، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1345، ص .363 3ـ دایرةالمعارف تشیع، ج 1، ص 62ـ;54 فردوس التواریخ، ص 29ـ .23 4ـ همان منبع، ص 30ـ;31 دایرةالمعارف تشیع، ج 1، ص .56 5ـ عطاردی، عزیزالله، تاریخ آستان قدس رضوی، تهران، انتشارات عطارد، 1371، ج 1، ص 103ـ101 به نقل از شرح نهج البلاغه، ج 8، ص ;235 جهانگشا، ج 1، ص 115ـ114;دایرةالمعارف تشیع، ج 1، ص ;57 به نقل از تاریخ عالم آرای عباسی، ج 2، ص 854;دانشنامه ایران و اسلام، ج 1، ص 94ـ;89 مطلع الشمس، ج 3، ص 50، 52، .127 6ـ دایرةالمعارف تشیع، ج 1، ص .57 7ـ اسکندربیگ ترکمان، (منشی)، عالم آرای عباسی، تصحیح شاهرودی، تهران، نشر طلوع، 1364، ج 2، ص ;307 فردوس التواریخ، ص 33، 34 تا;39 اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان، مطلع الشمس، چاپ سنگی، تهران 1303، ص .586 8ـ دایرةالمعارف تشیع، ج 1، ص .58 9ـ مطلع الشمس، ص 634ـ;632 قدسی، محمدحسین، نادرنامه، تهرن، انجمن آثار ملی،1339، ص 434ـ;431 ریاض السیاحه، ص ;283 یادواره دویستمین سالگرد میرزا مهدی مجتهد، ص 30ـ .29 10ـ طاهری، ابوالقاسم، جغرافیای تاریخی از نظر جهانگردان، تهران، 1348، ص 73;شیبانی، میرزا ابراهیم، منتخب التواریخ، تهران، انتشارات علمی،1366، ص 99ـ .98 11ـ احتشام کاویانی، محمد، شمس الشموس یا انیس النفوس، بی نا، 1350، ص 88ـ;87 روزنامه خراسان، 18 جمادی الثانی 1394 ه. ق. 12ـ عالم زاده، بزرگ، راهنمای حریم رضوی، ص 45ـ;24 دیوان بهار، ج 1، ص 239ـ .229 13ـ واحد، سینا، قیام گوهرشاد، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1361، ص 50ـ;48 مجله سروش)30 مرداد 1361(، ش 158، ص 46ـ;41 مجله جهاد، ص 2، ش 37، ص .4 14ـ شاکری، رمضانعلی، انقلاب اسلامی مردم مشهد، مشهد، چاپ دوم، 1362، ص 102 ـ .100 * نویسنده : ولی اله حامی کلوانق - مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع : مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

نامه‌نگاری امام با سرخ‌پوستان آمریکا

نامه‌نگاری امام با سرخ‌پوستان آمریکا فرزندان عزیز خوب دبیرستان اسپرینگ دال ایالت ارکانزاس آمریکا نامه محبت آمیز و هدیه ارزشمند شما عزیزان را دریافت نمودم. به گزارش مشرق، اندکی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، دانش آموزان سرخ پوست مدرسه مرکزی «اسپرینگ دال» در ایالت آرکانزاس آمریکا، نامه ای به حضور امام خمینی می نویسند و با ارسال یک جفت جوراب به عنوان هدیه از طرف دانش آموزان مدرسه، از امام می خواهند که یک شی خود را هر چند یک جوراب کهنه باشد به عنوان یادبود برای آنان ارسال دارد. امام که از رنج و محرومیت سرخ پوستان که ساکنان اصلی آمریکا هستند، آگاه است، نامه ای پدرانه برای این مستضعفین محروم می نویسد و در ضمن به جای ارسال یک لباس کهنه که شاید در فرهنگ آنان بسیار با ارزش باشد، بلکه طبق نامه خودشان «از هر چیز دیگری برای ما با ارزشتر است» یک جلد کتاب برای آنان می فرستد که نشان دهنده تعالی و ترقی انسان در مطالعه کتاب است نه در نگهداری یک لباس کهنه. یک کتاب که شامل سخنان ارزنده وآموزنده بزرگ رهبر اسلام حضرت پیامبر اکرم(ص) می باشد برای آنان می فرستد و آنان را در رسیدن به ارزشهای انسانی دعوت می کنند. متن نامه امام خمینی(ره): « بسم الله الرحمن الرحیم. فرزندان عزیز خوب دبیرستان اسپرینگ دال ایالت ارکانزاس آمریکا نامه محبت آمیز و هدیه ارزشمند شما عزیزان را دریافت نمودم. من می دانم که سرخ پوستان و سیاه پوستان در فشار و زحمت هستند. در تعلیمات اسلام فرق بین سفید و سرخ و سیاه نیست؛ آنچه انسانها را از یکدیگر امتیاز می دهد، تقوی و اخلاق نیکو اعمال نیک است. از خداوند بزرگ می خواهم شما فرزندان عزیز را موفق کند و به راه راست هدایت فرماید. یک جزوه از کلمات نصیحت آموز پیمبر بزرگ اسلام را که برای کودکان ایران هدیه داده اند، برای شما عزیزان می فرستم و به شما دعای خیر می کنم. امید است در ارزشهای انسانی موفق باشید. روح الله الموسوی الخمینی» دست خط امام خمینی(ره) در جواب به دانش آموزان سرخ پوست آمریکایی متن نامه دانش آموزان دبیرستان «اسپرینگ دال» ایالت ارکانزاس آمریکا آدرس منبع: http://www.irdc.ir/fa/content/12201/default.aspx

انقلاب اسلامی ، انقلاب فرامدرن

انقلاب اسلامی ، انقلاب فرامدرن سجاد نجفی هر زمان سخن از انقلاب اسلامی و پرسش از ماهیت آن شکل می گیرد ، یک طرف این بحث پرسش از نسبت ماهیت انقلاب اسلامی با مدرنیته است. برای پاسخ گفتن به این سوال به زعم نویسنده با یک چهار راه علمی مواجه ایم که در آن فلسفه ، تاریخ ، اجتماع و دین در یک نقطه به اجماع رسیده اند و نتیجتاً هرگاه بخواهیم از این کثرات به وحدت رسیده سخن بگوییم، نیاز به تجزیه و تحلیلی داریم که هر جزء هم علت و هم معلول جزء دیگر است. به ناچار در این مقاله بیشتر به تجزیه ماهیت فلسفی انقلاب اسلامی و مدرنیته می پردازیم هر زمان سخن از انقلاب اسلامی و پرسش از ماهیت آن شکل می گیرد ، یک طرف این بحث پرسش از نسبت ماهیت انقلاب اسلامی با مدرنیته است. برای پاسخ گفتن به این سوال به زعم نویسنده با یک چهار راه علمی مواجه ایم که در آن فلسفه ، تاریخ ، اجتماع و دین در یک نقطه به اجماع رسیده اند و نتیجتاً هرگاه بخواهیم از این کثرات به وحدت رسیده سخن بگوییم، نیاز به تجزیه و تحلیلی داریم که هر جزء هم علت و هم معلول جزء دیگر است. به ناچار در این مقاله بیشتر به تجزیه ماهیت فلسفی انقلاب اسلامی و مدرنیته می پردازیم و درباره سایر اجزا در هر زمان که ضرورت حکم می کرد به ایجاز سخن میگوییم. باشد که در تعارض گفتمان ها قابل عرض باشد. اگر نگاهی به جوهره ی مدرنیته بیاندازیم ، مدرنیته خودش را صاحب حرکت مدام و انقلاب در عالم می داند. هر جا فلسفه مدرنیته و عقلانیت مدرن پا گذاشت ، در پی آن بود تا نسبت به عصر سنت و ارتجاع گذشته -که گاه در قالب دین بوده و گاه در قالب آدابِ در تزاحم با سوبژکتیویسم انسان مدار - قیام کند و در اصطلاح در زندگی انسان مدرن، انقلابی انجام دهد . در واقع مدرنیته از آنجا خودش را سلطه گر غالب فرهنگی و دائر مدار عالم می داند که راه سعادت و یافتن اتوپیا را شناخته و خودش را در نزدیکی آن احساس می کند. مدرنیته با معرفی سنت ها و ارتجاع به عنوان "بند انسان" در رهایی از رنج، انقلابات مدرن را سامان می دهد. انقلاباتی که هیچ خط قرمزی به جز مدرنیته ندارند. فی الواقع مدرنیته در بر انداختن سنت هایی که با عقل انسان مدار در تعارض اند، به صورت رادیکالی، برخورد انقلابی دارد ولی در مقابل ماهیت مدرن و اومانیستی خودش همانند محافظه کاران عمل می کند و دقیقاً به خاطر همین عدم انعطاف پذیری در مقابل خویش است که معارضین خویش با عبور از مدرنیته، در پی یافتن فرهنگی تازه برای دائر مداری انسان هستند. وجه تاریخی انقلابات مدرنیستی با وجه فلسفی آن پیوندی نا گسستنی دارد. در هر انقلاب بزرگی که در چند سده اخیر مشاهده می کنید اصل شعائر انسان پرستانه را به عنوان محور و ایدئولوژی نخبگان در می یابید. در انقلاب فرانسه ، انگلستان و آمریکا، جمهوریت، آزادی به تعبیر لیبرالی و اومانیستی و نیازهای عصر جدید چون ملت پرستی و ... ، در محور این شعائر قرار دارند. نظام جمهوریت و فرهنگ دموکراسی که زاییده تفکر مدرن است، خط قرمز انقلابات مدرن و به عبارت دقیق تر آرمان انقلاب های مدرن معاصر است. مدرنیته و مردم پرورش یافته در محیط مدرن، انقلاب می کنند تا دموکراسی به معنی حکومت مردمی در برابر حاکمیت قدسی و یا شخصی داشته باشند. جمهوریت می خواهند چرا که دیکتاتوری را نفی کند و نفی دیکتاتوری از آن روست که سوبژکتیویسمی که تو را در محور عالم قرار داده، اجازه نمی دهد کسی بر تو حاکم گردد مگر آنکه این قرارداد اجتماعی را پذیرفته باشد که، تو او را حاکم خویش کنی . به تعبیر بهتر حق حاکمیت از آن توست و تو آنرا می بخشی تا از جنگل به جامعه مدنی برسی. پس در این انقلاب ها با ارتجاع فرمی مواجهیم . چرا که هیچ گاه انقلاب مدرن به انقلابیون این اجازه را نخواهد داد که علیه دیکتاتوری دموکراسی قیام کنند و اگر در سیر تاریخی این چند سده عالم نگاهی بیاندازیم، مشاهده می کنید که چه بسیار دیکتاتورهایی که با فرم دموکراسی، دیکتاتوری خویش را اعمال می کردند و مدرنیته در برابر آنان عقب نشسته بود؛ چرا که فرم مدرنیته در این جوامع به صورت کامل و جامع به اجرا در می آمد. نگاهی به زندگانی شاه مخلوع و رضا خان پهلوی در ایران ، ناپلئون و کرامول در اروپا، مصداق هایی برای سخن من است و همچنین در دنیای معاصر ما، رییس جمهور آمریکا که ادعای دموکرات ترین کشور عالم را دارند از طریق اعمال دموکراسی و فرآیند جمهوریت، دیکتاتوری و جنگ طلبی را رواج داده اند. چرا مدرنیته اینجا به سکوت در آمد ؟ جواب واضح است؛ مدرنیته نمی تواند علیه فرم خویش قیام کند . مدرنیته علیه جمهوریت و دموکراسی قیام نمی کند و این یعنی ارتجاع مدرن. با این نگاه و تفسیر از مدرنیته به سراغ انقلاب اسلامی می رویم. اگر به روند انقلاب اسلامی از لحظه مبارزات تا پیروزی و پس از آن نگاهی بیاندازیم، قاطبه ی رهبران دینی انقلاب که بخش اعظمی از جامعه را آنان به قیام داشته بودند، اعتقاد داشتند که انقلاب اسلامی، انقلابی برای احیای شعائر دینی است. انقلاب اسلامی ایران اساساً در گفتمان خود با عقلانیت مدرن، با کاپیتالیسم به عنوان چارچوب اقتصادی مدرنیته ، با سوبژکتیویسم به عنوان ریشه مدرنیته، با لیبرالیسم به عنوان فرهنگ مدرنیته در تعارض و تخاصم بود. چگونه میتوان انقلابی را که در تعارض با عناصر مدرن است مدرن نامید؟ ممکن است سوال بپرسید، که فرم جمهوریت زاییده دنیای مدرن است؟ در جواب ابتدا باید نسبت خویش را با گفتمان های روز اعلام دارم و بگویم من برای پاسخ این پرسش مانند روشنفکران دیندار امروز به نسبت میان اسلام و دموکراسی نگاه نمی کنم؛ بلکه این فرم انتخابی را ضرورت مردمی می دانم که در دنیای مدرن تنفس کرده اند و حال گرفتن این هوای آلوده از رگ ما به یکباره سبب ضرر است و هر ضرری قاعدتا ستون این خیمه تازه برافراشته شده را پایین می آورد. با نگاهی به تاریخ ایران پس از اسلام در زمانی که حکومت دینی سربرداران تاسیس شده، کسی با فرم جمهوری شیخ حسن جوری را به رهبری کوتاه مدت مردم سبزوار نگماشت. چرا که در فرهنگ مردمی آن عصر، شیخ حسن، مردی عابد است و مجتهد و فقیه و بی گمان شایستگی و برتری دارد . اما در دنیای امروز که به این سمت و سو رفته است که هر انسان، خدایی تجسم یافته در هیکل آدمی است، چگونه می توان به این باور نزدیک شد که شایسته ای بر بالابلندای حاکمیت بنشیند و اینجاست که ضرورت حفظ فرمی جمهوریت آشکار می گردد . همچنین دلایل نقلی اعم از حکومت امیرالمومنین(ع) و یا اشاره این حدیث نبوی که ملک با ظلم و جور نمی ماند و مصداق ظلم به مردم در عصر انسان مدار ما حکومت با زور است، در کنار دیگر دلایل نشسته است تا چاره ای جز پذیرفتن فرم انتخاب و جمهوریت نباشد . در پایان اینگونه جمع بندی می کنیم که: انقلاب اسلامی در ساختار و فرم مانند انقلاب های مدرنی خط قرمزی انسان مدارانه برایش متصور نیست و در فرهنگ نیز با احیای نگاه انسان به عالم قدس و عبدانیت در مقابل سوبژکتیویست در تعارض و تخاصم مدرنیته است و از آن رو می توان آن را انقلابی فرامدرن نامید که به لحاظ ساختاری و فرهنگی در یک چارچوب سنتیِ قدسی قرار می گیرد. منبع : http://www.irdc.ir/fa/content/11757/default.aspx

حزب رستاخیز و سقوط نهایی رژیم پهلوی

حزب رستاخیز و سقوط نهایی رژیم پهلوی مظفر شاهدی با اعلام تأسیس حزب واحد رستاخیز در بعداز ظهر روز یکشنبه 11 اسفند سال 1353 خودکامگی و روش استبدادی حکومت در ایران دوران محمدرضا شاه پهلوی به نهایت رسید. به دنبال آن احزاب حکومت ساخته و البته فرمایشی ایران نوین، مردم و یکی دو حزب کمتر قابل اعتنای دیگر (پان ایرانیست و ایرانیان) به سرعت منحل و بلافاصله برای حزب جدید عضوگیری آغاز شد. شاه که بالاخص پس از کودتای 28 مرداد 1332 با پشتیبانی صریح آمریکا و نیز انگلستان در راه تثبیت و تحکیم دیکتاتوری گام نهاده بود طی سالهای 1336 و 1337 ش با تأسیس دو حزب فرمایشی مردم و ملیون که به ترتیب نقش اقلیت و اکثریت را بر عهده داشتند، چنین وانمود می کرد که گویا نظام سیاسی حاکم بر ایران از روش دموکراتیک حکومت پیروی می کند؛ ادعایی که خیلی زود خلاف آن به اثبات رسید. در این میان مخالفان سیاسی – مذهبی حکومت از اقشار و گروههای سیاسی مختلف هیچ گونه وقعی به این بازی مضحکه آمیز سیاسی ننهادند و مردم کشور نیز هیچ گاه اهمیتی شایان توجه برای آن در نظر نگرفتند. با این احوال این احزاب حکومت ساخته (البته با جایگزین شدن حزب ایران نوین به جای حزب ملیون) در تمام سالهای دهه 1340 و اوایل دهه 1350 به حیات بی فروغ خود ادامه دادند و در این میان جز اجرای کامل خواسته های شخص شاه هیچ گونه وظیفه درخور اعتنایی برای خود نمی شناختند. آنچه بود با افزایش عایدات حاصله از فروش کمتر محدود شونده نفت در اوایل دهه 1350 و مجموعه عوامل داخلی و خارجی دیگری که موجبات غرور و نخوت و خود پسندی زایدالوصف شاه را فراهم می کرد، او دیگر حتی تحمل وجود و حیات البته ظاهری همین احزاب فرمایشی و تحت سلطه خود را نیز نداشت. به همین دلیل با اعلام تأسیس حزب واحد رستاخیز تصریح کرد که همه مردم کشور مجبور به ثبت نام و عضویت در این حزب بوده و کسانی که نخواهند در این حزب عضو شوند در ردیف خائنین به کشورند و البته جایشان در زندان است. شاه راه دیگری نیز پیش روی مخالفان عضویت در این حزب نهاده بود و آن تهیه پاسپورت و خروج از کشور بود. با این احوال حزب رستاخیز هیچ گاه مورد توجه جدی مردم کشور قرار نگرفت و در شرایط بی اعتقادی رهبران و گردانندگان آن به ماهیت و نقشی که می توانست در عرصه سیاسی – اجتماعی کشور ایفا نماید، در روندی تدریجی ولی مداوم راه زوال و نیستی در پیش گرفت و با گسترش فزاینده مخالفتهای عمومی با این پدیده نوظهور و سراسر مضحکه، به عاملی بس مهم و تعیین کننده در ناکارآمدی و سپس سقوط نهایی رژیم پهلوی تبدیل شد. حزب رستاخیز در طول بیش از سه سال و شش ماه از فعالیتهایش، به رغم آنکه موفق شد تشکیلات و سازمان اداری و اجرایی گسترده ای در بیشتر نقاط کشور به وجود آورد و با برگزاری چند کنگره و سمینار، و اقدامات صوری بسیار توانست هیاهوی گاه و بیگاهی در فضای سیاسی، اجتماعی کشور ایجاد کند، اما در اهداف و مقاصدی که دنبال می کرد به طور کامل شکست خورد و در نهایت، چاره ای جز انحلال نیافت. مهم ترین وظیفه و رسالت حزب رستاخیز، تحکیم هرچه بیشتر موقعیت شاه و سلسله پهلوی در عرصه کشور بود. شاه می خواست حد کنترل حاکمیت بر مردم و مخالفان سیاسی را گسترش دهد، به طوری که ، مردم را به پیروی از نظمی ویژه مجبور سازد. او به شیوه ای استبدادی می کوشید مردم را متقاعد کند و از آنان اقرار بگیرد که حکومت او بر پایه های مشروعیت و حقانیت استوار است. شاه دیگر حتی در ظاهر هم نمی خواست نغمه مخالفی در « ممالک محروسه» سر داده شود و نیش و کنایه های این و آن که ، گاه لحنی انتقادی و مخالفت آمیز می گرفت، خاطرش را بیازارد. اینکه او در آن مقطع تاریخی چرا و چگونه فکر تأسیس حزب واحد رستاخیز را مورد توجه قرار داد و در این راستا چه جریانات داخلی و یا خارجی مشوق او در تأسیس این حزب بودند (هرچند معتقد بود که در تأسیس حزب رستاخیز از جایی الهام نگرفته است)، اهمیت درجه دومی دارند. اما مهمتر این بود که این حزب در برآوردن مجموعه وظایف مدونه کاملاً با شکست و ناکامی مواجه شد و فراتر اینکه ، حتی خود به عاملی بس مهم و اساسی در تسریع روند سقوط نهایی رژیم پهلوی تبدیل گردید. در این شکست بزرگ، مجموعه عملکرد و موضع گیریهای شاه، رهبران و دست اندرکاران ریز و درشت حزب رستاخیز، اکثریتی از مردمان خاموش ولی معترض، روابط تعریف ناشده حزب با دولت و مجلسین، فقدان نظمی انسجام یافته میان بخشهای مختلف حزب و نیز مخالفان سیاسی – مذهبی رژیم در سطوح مختلف بیشترین نقش را داشتند . شاه که در هر حال، آرزومند بود حزب واحد رستاخیز به عنوان بازویی قدرتمند در تحکیم موقعیت او و جانشینانش در رأس حاکمیت کشور عمل کند در طول دوران فعالیت این حزب به ندرت فرصت بالندگی و رشد به آن داد. طی مقاطع مختلف، او در کلیة تصمیم گیریهای کوچک و بزرگ، اولین و آخرین تصمیم گیرنده محسوب می شد و رهبران و دست اندرکاران حزب هیچ گاه جسارت نداشتند که مستقل از او تصمیم گیری کنند. مداخلات شاه در امور ریز و درشت حزب رستاخیز و ارائه دستورالعمل و رهنمودهای متعدد که در بسیاری موارد هم در حیطه عمل با پیچیدگی روبه رو می شد، از همان آغاز فعالیت حزب، مسئولان و رهبران آن را از هرگونه اقدام مستقلانه باز می داشت و گونه ای آشکار از انفعال و بی برنامگی در مجموعه مدیریتی حزب به وجود می آورد. در چنین شرایطی کلیه مسئولان حزبی منتظر بودند برای هر اقدام خود و کلانی رهنمود آن را از زبان شاه بشنوند. بدین ترتیب، شاه قبل از اینکه امکانی برای رشد، معقول حزب فراهم آورد، تشکیلات آن را پایگاهی برای اجرای خواسته های نامعقول خود می شناخت و این امر در شکست نهایی حزب سهم مهمی داشت. از سوی دیگر، در طول دوران فعالیت حزب رستاخیز به ندرت افراد کارآمد و فساد ناپذیر در مراکز مهم مدیریتی قرار گرفتند و در تمام بخشهای مدیریتی و اجرایی حزب اشخاص فاسد، سودجو و بی اعتنا به اهداف و خواسته های حزب، بیشترین رقم را به خود اختصاص دادند. این گروه که بیشترین نیروهای حزب را تشکیل می دادند در ناکامی و شکست نهایی حزب سهم اصلی را بر عهده داشتند. مدیریت حزب رستاخیز در سطوح مختلف، به طور دائم گرفتار رقابت و اختلافات درونی کسانی بود که بی اعتنا به اهداف و خواسته های حزب رستاخیز، صرفاً جهت زمینگیر کردن رقبای سیاسی و شخصی خود به هر روش خلاف قاعده ای توسل می جستند. این گونه رقابتهای فساد آور که در سطح رهبری حزب هم نمود آشکاری داشت، ضربات باز هم خردکننده و جبران ناپذیری بر پیکره حزب فرود آورد. بدین ترتیب ، سوء عملکرد رهبران و دست اندرکاران ریز و درشت حزب علاوه بر اینکه اهداف و رسالتهای حزب رستاخیز را به دست فراموشی می سپرد، بسیاری از طرفداران و فعالان حزب در بخشهای مختلف کشور را به تدریج از فعالیتهای حزبی رویگردان می ساخت. ضمن اینکه، اکثریت خاموش مردم که صرفاً به مقتضای وقت ورقه هویت در حزب رستاخیز را پر کرده بودند، با آشکار شدن علائم ناکارآمدی حزب به تدریج، موضوع عضویت خود در حزب را به دست نسیان سپردند. از سوی دیگر، بی اعتقادی اکثریت قریب به اتفاق رهبران و مسئولان درجه اول حزب به آرمانها و اهداف تعریف شده آن، علاوه بر آنکه، امکان هرگونه ابتکار عملی را از دست اندرکاران حزب سلـب می کرد، اندک مسئولان معتقد و کوشای حزب را نیز از تلاش باز می داشت و هرگونه انگیزه فعالیت مشتاقانه حزبی را در آنان از بین می برد. به رغم تشکیلات عریض و طویلی که سازمان حزب را در بخشهای مختلف کشور شکل می داد، در طول دوران فعالیت این حزب، هرگز ارتباطی نظام مند و معقول میان سطوح مدیریتی حزب به وجود نیامد و امور داخلی حزب، به طور مداوم در یک بی نظمی آزاردهنده سیر می کرد که در این میان، گستره وسیع فعالیت حزب و عدم وجود تعریفی دقیق و روشن از حیطه فعالیت و محدوده قدرت و اختیارات حزب باز هم بر ناکارآمدی آن می افزود. همچنان که، نوع رابطه حزب با دولت و نیز مجلسین شورای ملی و سنا هیچ گاه آشکار نشد و تا واپسین ماههای فعالیت حزب، بحث تقدم و یا تأخر حزب بر دولت و مجلسین کماکان حل ناشده باقی ماند. حزب رستاخیز در طول دوران فعالیتش حتی در میان طرفداران حاکمیت هم نتوانست به عنوان پایگاهی موثر، ایفاگر نقش مهمی باشد. تا جایی که به مخالفان سیاسی شاه و رژیم مربوط می شد، تاسیس و فعالیت حزب رستاخیز باز هم بر دشمنی و نفرت آنان از رژیم افزود، به طوری که، خوشبین ترین آنان هم از دستیابی به توافقی هرچند لرزان با شاه و حاکمیت او نومید شدند و بدین باور رسیدند که رژیم پهلوی دیگر هیچ گونه اصلاحی را برنخواهد تابید. همچنان که، مخالفان سرسخت تر رژیم پهلوی نیز، مانند آیت الله امام خمینی بر شدت حملات و انتقادات خود افزودند. شاه با تاسیس حزب واحد و به اصطلاح فراگیر رستاخیز، آشکارا مخالفان سیاسی خود را به مبارزه طلبیده بود. با این همه، به رغم تمام تلاشهایی که صورت می گرفت هیچ یک از مخالفان جدی او درصدد تایید حزب رستاخیز برنیامدند و حتی برحسب ظاهر، عضویت در حزب رستاخیز را نپذیرفتند. بدین ترتیب، در حالی که شاه و بسیاری از دولتمردان و رجال حاکمیت وی نیروی مخالفان را جدی نمی گرفتند، مخالفان سیاسی او که از سالیان گذشته به سان آتشی زیر خاکستر مانده بودند، با تأسیس و گسترش فعالیت حزب رستاخیز – علی رغم تصور شاه و اطرافیانش – پرتوان تر از هر زمان دیگری حاکمیت را سخت به چالش طلبیدند و در شرایطی که مجموعه ارکان رژیم و در رأس همه آنها حزب رستاخیز به دلایل عدیده دچار فساد و عفونتی التیام نایافتنی شده و در دفاع از کیان حاکمیت فرو مانده بودند، به عمر پنجاه و سه ساله سلسله پهلوی پایان دادند. منبع: http://www.iichs.org/index.asp?id=387&doc_cat=1

عملکرد و فروپاشی حزب توده پس از انقلاب اسلامی

نگاهی به عملکرد و فروپاشی حزب توده پس از انقلاب اسلامی حسین کاوشی فعالیت حزب توده را در نظام جمهوری اسلامی ایران می توان به چهار دوره تقسیم کرد: اول دوره انتقال که نخستین ماه های پس از پیروزی انقلاب را در برمی گیرد. در دوره دوم فعالیت تشکیلاتی رهبری حزب توده معطوف به جذب گروه ها و محفلها و افراد توده ای و متشکل ساختن آنها در چارچوب سازمانهای علنی و مخفی است. دوره سوم که دوره تثبیت است، سالهای 1359 و1360 را در بر می گیرد و اوج فعالیت حزب توده محسوب می شود. دوره چهارم که سالهای 1362-1361 را در بر میگیرد، بر اثر پی گیری نهادهای اطلاعاتی اسرار ارتباط شبکه مخفی نظامی حزب توده با کا.گ.ب. کشف می شود. سرانجام در تاریخ 6/2/1362 انحلال این حزب اعلام می گردد. تأسیس و شکل¬گیری حزب توده حزب توده در تاریخ هفتم مهر ماه 1320، سیزده روز پس از استعفای رضا شاه، اعلام موجودیت کرد. 27 نفر از اعضای 53 نفر مارکسیست (1) زندانی شده در سال 1316 که در این زمان آزاد شده بودند، با گردهمایی در تهران تشکیل یک سازمان سیاسی با عنوان حزب توده ایران را علام کردند. کمیته مرکزی موقت حزب متشکل از افراد زیر بود: سلیمان میرزا اسکندری، عباس اسکندری، ایرج اسکندری، دکتر رضا رادمنش، رضا روستا، دکتر محمد بهرامی، بزرگ علوی، علی امیرخیزی، محمد یزدی، عبدالحسین نوشین. چنان چه از ترکیب این افراد مشخص است، این حزب در ابتدای تأسیس ماهیت تمام عیار کمونیستی نداشت. کیانوری موسسان حزب را به چهار گروه تقسیم می¬کند: 1ـ بخشی از گروه 53 نفر 2ـ عده¬ای از عناصر ملی که پیشینه¬ی آزادی خواهی داشتند مانند سلیمان اسکندری 3ـ کمونیست¬های قدیمی که پیش از گروه 53 نفر دستگیر شده و ده سال در زندان بوده¬اند مثل اردشیر آوانسیان و رضا روستا 4ـ عناصر فاسد، جاه¬طلب و مقام¬خواه همانند عباس اسکندری و محمد یزدی. این گروه، چهار هدف موقت و اولیه داشت: آزادی باقی مانده¬ی گروه 53 نفر از زندان، به رسمیت شناخته شدن حزب توده به عنوان سازمانی قانونی، انتشار روزنامه و تهیه و تدوین برنامه¬ای که بر خلاف برنامه¬های غیر مذهبی پیشین و بدون برانگیختن مخالفت علما، امکان جذب دموکرات¬ها، سوسیالیست¬ها و کمونیست¬های کهنه¬کار، مارکسیست¬های جوان و حتی غیر مارکسیست¬های رادیکال را فراهم کند (2). حزب توده پس از تدوین برنامه موقت، مشغول سازماندهی شد و کار را از تهران آغاز کرد. این حزب در مهر ماه 1321، برای بر¬گزاری نخستین کنفرانس موقتی خود آماده شد. در این گردهمایی 33 ناظر از استان¬ها و 87 نماینده از تهران حضور داشتند. هر یک از این 87 نفر، نماینده¬ی ده عضو بودند.(3) به گفته یکی از رهبران حزبی، در آن زمان حزب توده درسراسر کشور شش هزار عضو داشت. پس از نخستین کنفرانس تهران، حزب توده در استان¬های دیگر به ویژه در برخی نواحی سازمان¬های موجود را جذب کرد و در برخی مناطق دیگر هم سازمان¬های جدیدی به وجود آورد.(4) ادوار تاریخ حزب توده ادوار تاریخ حزب توده را می¬توان به هشت دوره تقسیم کرد: 1ـ از تأسیس تا فرقه دمکرات: دوره اول تاریخ حزب توده از تأسیس تا آغاز پیدایش فرقه دمکرات، یعنی از1320 تا 1324 امتداد دارد. در این دوره حزب توانست با حمایت شوروی و دخالت احمد قوام، هشت نماینده در مجلس شورای ملی دوره چهاردهم داشته باشد و فراکسیون توده را به وجود آورد. حزب توده در این دوران ابتدایی حیات خود، پا به پای دیپلماسی شوروی پیش می¬رفت. 2ـ از فرقه دمکرات تا کابینه قوام: دوره دوم حیات حزب توده از پیدایش فرقه دمکرات آذربایجان و پارتی دمکرات کردستان (پارت) آغاز می¬شود و اوج فعالیت این حزب شرکت وزیرانش در کابینه¬ی دوم قوام می¬باشد. در این دوره حزب از نظر کمی در همه شهرهای کشور توسعه یافت و با سقوط کابینه قوام به پایان می¬رسد. 3ـ از کابینه قوام تا ترور شاه: دوره سوم حیات حزب توده از آذر 1326 تا 15 بهمن 1327، یعنی روز توطئه علیه شاه می¬باشد. در این زمان دوران طلایی حزب پایان می¬یابد و دوره شکست فرا می¬رسد. تیراندازی ناصر فخرآرایی به شاه در دانشگاه تهران موجب شد تا دولت حزب توده را به توطئه¬چینی برای کشتن شاه متهم سازد و مدارکی دال بر رابطه¬ی سوءقصد کننده با روزنامه مذهبی پرچم اسلام و اتحادیه روزنامه نگاران وابسته به شورای متحده ارائه کند. هر چند دولت اتهام سوءقصد را به دلیل نداشتن مدارک محکم و مستدل مسکوت گذاشت، با توسل به قانون سال1310، حزب توده را به عنوان سازمانی کمونیستی منحل و غیرقانونی اعلام کرد. 4ـ از ترور شاه تا 1330: دوره چهارم از اعلام غیر قانونی شدن حزب تا رد قرارداد الحاقی نفت گس ـ گلشاییان، یعنی از بهمن1327 تا1330 را در بر می¬گیرد. در این دوره رهبران اصلی حزب توده در زندان به سر می¬بردند اما ده نفر از رهبران حزب که از زمان غیر قانونی کردن حزب دستگیر شده بودند، به کمک دو تن از افسران شهربانی عضو سازمان نظامی (قبادی و رفعت محمدزاده) با سازماندهی روزبه و عباسی، به فرار از زندان موفق می¬شوند. پنج تن از آنها (کیانوری، قاسمی، مرتضی یزدی، جودت و بقراطی) به سه نفری که از اعضا هیأت اجرایئه باقی مانده بودند، (دکتر بهرامی، علی علوی و دکتر فروتن) ملحق می¬شوند و این هیأت اجراییه هشت نفری، در یکی از حساس¬ترین دوران¬های مبارزه برای ملی کردن نفت زمام امور رهبری را به دست می¬گیرد. 5ـ دوران ملی شدن صنعت نفت: دوران پنجم از سال1330 که نهضت ملی شدن نفت آغاز می¬شود را تا کودتای 28 مرداد 1332 در بر می¬گیرد. در این دوران با توجه به این که زمام امور در دست کاشانی و مصدق بود، حزب شرایط مناسبی برای توسعه می¬یابد و تنها در تهران به قول دکتر بهرامی، دبیر کل موقت حزب در ایران، اعضای آن به ده هزار نفر می¬رسید و یک سلسله سازمان¬های علنی خود را به وجود می¬آورد. حزب توده به ابتکار قاسمی و کیانوری از همان ابتدا با شعار ملی کردن نفت مخالفت می¬کنند و در جریان نهضت ملی شدن نفت به نفع رژیم کار کرده و با اتخاذ سیاست عدم مقاومت در مقابل کودتای 28 مرداد، در واقع دستیار بازگشت رژیم استبدادی بر سر کار می¬شود. 6ـ از کودتای 28 مرداد تا متلاشی شدن حزب: دوره ششم ازکودتای 28 مرداد تا کشف سازمان نظامی حزب توده و متعاقب آن متلاشی شدن تمام سازمان¬های علنی و مخفی حزب یعنی تا سال 1334 را در بر می¬گیرد. این دوران مانند دوران سوم نه تنها دوران افول حزب است، بلکه دوران شکست و ورشکستگی اخلاقی و سیاسی حزب و رهبری و سازمان¬های وابسته به آن بشمار می¬آید. 7ـ دوران فرار از ایران: دوره هفتم یک نوع فصل نهایی و حالتی است بدتر از احتضار برای تنه¬ی حزبی که در حال تجزیه است. خسرو روزبه تنها افسر از دوازده نفر اعضا «هیات اجراییه سازمان نظامی» بود که زنده ماند. وی در رأس حزب قرار می¬گیرد ولی کوشش او نتیجه¬ای ندارد. در میان همکاران او کسانی مانند متقی و ثابت، خود را به پلیس تیمور بختیار (اولین رییس ساواک) فروخته بودند و همین مسئله موجب لو رفتن خسرو روزبه شد. در خارج از کشور نیز تلاش¬هایی برای فعالیت حزب صورت می¬گیرد و کمیته مرکزی آن در آلمان شرقی تشکیل می¬شود. 8ـ پس از انقلاب اسلامی ایران: دوران هشتم از آغاز سال 1357 تا سال 1361 را در بر می¬گیرد. بنا بر اراده¬ی شوروی و دستگاه¬های امنیتی و جاسوسی آن کشور، سرانجام نورالدین کیانوری دبیری حزب توده را به دست می¬گیرد و تا زمان انحلال آن در سال 1361 با این باور که حکومت جمهوری اسلامی دوامی ندارد، به فعالیت¬های مخفی و علنی خود ادامه می¬دهند. فعالیت حزب توده پس از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت حزب توده را در نظام جمهوری اسلامی ایران می¬توان به چهار دوره تقسیم کرد: اول دوره انتقال که نخستین ماه¬های پس از پیروزی انقلاب را در برمی¬گیرد و طی آن، رهبری حزب توده با تمهیداتی به داخل کشور منتقل می¬شود و سازمان خود را بر پا می¬کند. کیانوری در این¬باره می¬گوید: «با پیروزی انقلاب و پیدایش شرایط جدید سیاسی در ایران، از اول فروردین 1358 تا آخر اردیبهشت همان سال همه کادرهایی که داوطلب بازگشت به ایران بودند، مهاجرت را ترک کرده و به کشور بازگشتند. من شخصاً روز 28 اردیبهشت 1358 به تهران بازگشتم. همسرم مریم که عضو کمیته مرکزی بود، اوایل فروردین به ایران آمده و فعالیت¬های اولیه تشکیلات دمکراتیک زنان را آغاز کرده بود. زمانی که من به ایران آمدم، کار اساسی تجدید سازمان انجام شده بود. در اوایل اسفند ماه 1357 فرج¬الله میزانی به تهران اعزام شد. او به کمک علی خاوری و آن اعضای سازمان افسری حزب که پس از 25 سال از زندان شاه آزاد شده بودند (عباس حجری بجستانی، محمدعلی عمویی، رضا شلتوکی، ابوتراب باقرزاده، تقی کی¬منش و محمد اسماعیل ذوالقدر) و تعدادی از زندانیان توده¬ای که هریک 10 الی 15 سال در زندان بودند مانند آصف رزم دیده، صابر محمدزاده، هدایت الله معلم، گاگیک آوانسیان و غیره، سازماندهی تشکیلات حزب در ایران و تجدید انتشار روزنامه مردم را آغاز کرده بودند. در خیابان 16 آذر رو به روی ساختمان دانشکده فنی دانشگاه تهران، نیز ساختمانی به عنوان دفتر مرکزی حزب تهیه شده بود. این ساختمان به یکی از اعضای سابق حزب، مهندس جمشید هرمز برادر محمود هرمز از فعالین قدیمی حزب تعلق داشت. او این ساختمان را با وام مفصلی که از بانک و مقداری هم از برادرش گرفته بود، ساخت و زمانی که آن را به اجاره ما داد هنوز تکمیل نشده بود... پس از رسیدن من به تهران کار رهبری حزب منظم شد و جلسات هیئت اجراییه تشکیل گردید. (پس از مدتی ما نام هیئت اجراییه را به هیئت سیاسی تغییر دادیم)... مدت کوتاهی پس از ورود من به تهران، هیئت سیاسی تصمیم گرفت که چند نفر به ترکیب هیئت دبیران و هیئت سیاسی اضافه شوند. بدین ترتیب طبری، عمویی، خاوری و حجری به هیئت دبیران و شلتوکی، باقرزاده، ذوالقدر، کی منش به هیئت سیاسی وارد شدند...»(5) دوره دوم که به طور عمده سال 1358 را در بر می¬گیرد و فعالیت تشکیلاتی رهبری حزب توده معطوف به جذب گروه¬ها و محفل¬ها و افراد توده¬ای و متشکل ساختن آن¬ها در چارچوب سازمان¬های علنی و مخفی است، دوره تجدید سازمان حزب توده است. دوره سوم که دوره تثبیت است، سال¬های 1359 و1360 را در بر می¬گیرد و اوج فعالیت حزب توده محسوب می¬شود. در این دوره حزب توده توانست سازمان علنی و تشکیلات مخفی ـ نظامی خود را منسجم سازد و فعالیت¬های سیاسی، تبلیغاتی و اطلاعاتی خویش را سامان بخشد. در این دوره حزب توده با تبلیغات وسیع تلاش می¬کند تا به عنوان حامی استراتژیک خط امام معرفی شود و در همین جهت به موضع¬گیری در مقابل حزب دمکرات کردستان، دولت لیبرالی مهندس بازرگان، حمایت از اشغال لانه جاسوسی توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، ادعای مشارکت در دفاع مقدس، مقابله تبلیغاتی با خط بنی¬صدر و حتی ارائه برخی اطلاعات به نهادهای انقلابی علیه ضد انقلاب راست و چپ افراطی و مائوئیسم، سعی می¬کند تا جای پای خود را در جامعه تحکیم بخشد. در این دوره، حزب توده نهایت تلاش خود را برای دریافت پروانه فعالیت قانونی از وزارت کشور انجام می¬دهد و این در حالی است که در اوج فعالیت پنهانی خود برای سازماندهی تشکیلات مخفی - نظامی و ارتباطات جاسوسی است. اقدامات ناچیز و فرصت¬طلبانه حزب توده در ارائه برخی اطلاعات پیرامون کودتای نوژه، این حزب را سخت مغرور می¬سازد و کیانوری مکرراً مدعی کشف کودتا توسط حزب می¬گردد و توده¬ای¬ها نیز به شدت به اشاعه¬ی این شایعه می¬پردازند. در چنین جو آکنده از غرور است که گردهمایی هفدهم کمیته مرکزی در فروردین 1360 در تهران برگزار می¬شود. دوره چهارم که سال¬های 1362-1361 را در بر می¬گیرد، بر اثر پی¬گیری نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران، اسرار ارتباط شبکه مخفی نظامی حزب توده با کا.گ.ب. (سازمان امنیتی شوروی) کشف می¬شود و حزب آماج کنترل¬ها و هشدارهای اطلاعاتی ـ عملیاتی قرار می¬گیرد. رهبری حزب به شدت به تدارکات دفاعی در ابعاد اطلاعاتی ـ سیاسی و تبلیغاتی می¬پردازد و می¬کوشد تا خود را از زیر ضربه خارج کند. از جمله در نیمه سال 1361 به قطع ارتباط مستقیم با شوروی دست می¬زند و ارتباط تشکیلات مخفی ـ نظامی را پیچیده¬تر و مستورتر می¬سازد. معهذا، با پیگیری و هوشیاری نهادهای اطلاعاتی این اقدامات خنثی شده و در تاریخ 17 بهمن 1361 اولین گروه از رهبران و کادرهای درجه اول حزب دستگیر می¬شوند. سرانجام در تاریخ 6/2/1362 در عملیات «امیرالمومنین علی(ع)» که در شب میلاد مولای متقیات انجام گرفت، سازمان¬های علنی و مخفی حزب توده فرو می¬ریزد و در پی آن با اطلاعیه دادستانی کل انقلاب اسلامی انحلال آن اعلام می¬گردد. حزب توده در پی براندازی نظام در نیمه¬ی دوم سال 1361، اطلاعات دقیق و مستند و شواهد نظری و عملی، مسئولین کشور را در جریان یک توطئه گسترده و عمیق که توسط حزب توده در شرف تکوین بود و براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران را هدف گرفته بود، قرار داد. از بدو پیروزی انقلاب اسلامی، مسئولین نظام نسبت به ماهیت حزب توده شناخت کافی داشتند. این شناخت که از تجربه عمیق بررسی فعالیت کمونیست¬ها در ایران و سایر کشورهای اسلامی سرچشمه می¬گرفت، کافی بود تا رهبری انقلاب و مسئولین نظام را نسبت به فعالیت حزب توده و سایر گروه¬های چپ در ایران به هوشیاری معطوف کند. امام خمینی(ره) در سخنان خود - پیش و پس از انقلاب - بارها بر این هوشیاری تأکید ورزید و تلاش¬های جریان¬های مارکسیستی و التقاطی را که منافقانه از اتحاد با نیروهای مسلمان دم می¬زدند، خنثی کردند. با وجود این در سال¬های 1361-1358، شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور به نحوی بود که مسئولین در عین ابراز هوشیاری، می¬کوشیدند فعالیت رسمی حزب توده را علی¬رغم عملیات مخرب آن تحمل کنند. مهم¬ترین عاملی که سبب فعالیت آزادانه حزب توده در چهار سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی شد، تعهد نظام نسبت به «اصل آزادی عقیده» بود. امام(ره) در آخرین روزهای اقامت خود در پاریس به صراحت بر این اصل تأکید ورزیده و اعلام داشتند در نظام آینده: «مارکسیست¬ها آزاد خواهند بود خواسته¬های خود را بیان کنند، اما آزادی توطئه علیه کشور را نخواهند داشت.» (6) این اصل که نظام جمهوری اسلامی تاکنون نیز پایبندی خود را به آن به ثبوت رسانیده، از دو بعد قابل بررسی است: بعد نخست را «اصل پویایی اندیشه¬ها در شرایط تعارض» می¬توان نامید. اسلام از تعارض اندیشه¬ها نه تنها بیم ندارد، بلکه آن را برای اعتلای مبانی مکتبی و انتخاب آگاهانه افراد مفید می¬داند. اسلام مکتبی است که در همه¬ی ابعاد نظری و عملی توانمندی و غنای خود را به اثبات رسانده و در شرایطی که مکتب در معرض شبهات کفرآلود و شرک آمیزقرارگیرد، مواجهه مکتبی و فرهنگی و دفع عقلایی تفکر منحرف از راه تعمیق اندیشه را کارساز می¬شمرد و نه سرکوب قهرآمیز تفکر و رقیب و مهاجم را. بعد دوم، ضرورت باسازی فکری و فرهنگی نسلی بود که در دوران حاکمیت شاه و امریکا به شدت به فرهنگ غربی آلوده شده بود. این بخش از جامعه که در شرایط سلطه پرورش یافته بود، با پیشداوری¬های نظری و آلودگی¬های فرهنگی وارد نظام نوین اسلامی شد و بخشی از آن پیرامون گروه¬های مختلف چپ، از جمله حزب توده مجتمع شد. مسئولین انقلاب و نظام امید داشتند که با گذشت زمان و آشنایی با آرمان¬ها و ارزش¬های اسلامی به تدریج عناصر کمتر آلوده و صادق این نیروها به آغوش اسلام باز گردند. بر اساس این بینش مکتبی، نظام نوپای جمهوری اسلامی علی¬رغم فشار کم نظیر ضد انقلاب داخلی و خارجی، فعالیت آزادنه احزاب و گروه¬های چپ را پذیرا شد. به تدریج بخش عمده این جریانات که زیست در شرایط آرام سیاسی، انگیزه¬های وجودی و مایه¬های موجودیشان را به تاراج می¬برد و دستمایه بس حقیرانه فرهنگ و اندیشه¬شان را بر ملا می¬ساخت، راه توطئه و آشوب را پیش گرفتند و توسط مردم از صحنه حیات اجتماعی کشور حذف شدند. ولی در این میان حزب توده¬تر فندی خاص پیش گرفت و زیرکانه کوشید تا توطئه¬های خود را زیر پوشش حمایت صوری از نظام انقلابی پنهان دارد. مسئولین نظام هر چند هوشیارانه به حرکت¬های حزب توده توجه داشتند، با وجود این تا نیمه دوم سال 1361 با صبر و بردباری موجودیت آن را تحمل کردند. ولی در شرایطی که این موجودیت می¬توانست به خطری برای کیان انقلاب و ارزش¬های برخاسته از خون هزاران شهید تبدیل شود، بردباری جایز نبود. نه تنها شرع، بلکه عرف جاری سیاست جهانی در همه اعصار و در همه کشورها چنین بردباری را جایز نمی¬شمارد. به این ترتیب پرده¬دری از چهره¬ی توطئه¬آمیز حزب توده در دستور نهادهای انقلابی جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت و مأموریت دستگیری سران حزب توده به «واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» محول شد. عملیات امیر المومنین(ع) و فروپاشی حزب توده در پی یک رشته عملیات مقدماتی در ساعت4:30 بامداد روز 17/11/1361، با دستگیری نورالدین کیانوری دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده و همسرش مریم فرما نفرمائیان فیروز، عضو هیأت سیاسی کمیته مرکزی حزب، نخستین مرحله عملیاتی آغاز شد. در ساعات اولیه بامداد همان روز بخش مهمی از مراکز پنهانی حزب توده به تصرف پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و حدود چهل تن از مهره¬های برجسته حزب توده و عناصر کلیدی کمیته مرکزی و کادرهای درجه اول حزبی را در بر می¬گرفت. در پی دستگیری این عناصر، بلافاصله تخلیه اطلاعاتی با طبقه¬بندی حفاظتی بالا آغاز شد و هرگونه تلاش عوامل نفوذی شوروی و حزب توده و عناصر ضد انقلاب راست در سایر ارگان¬ها - که بعدها چگونگی آن کشف شد- برای اطلاع از میزان اطلاعات به دست آمده عقیم ماند. باتلاش پیگیر نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فاصله¬ای کمتر از دو ماه، تمامی اطلاعات کلیدی از عملیات پنهانی حزب توده به دست آمد و سازمان¬های مخفی و نظامی و شبکه¬های نفوذی و جاسوسی و طرح¬های براندازی خزنده و کودتایی حزب توده کشف شد. ابعاد مطالب کشف شده به حدی بود که رهبری حزب توده هیچ¬گاه تصور آن را نمی¬کرد و برای جبران آن، طرح جانشینی پیش¬بینی نکرده بود. دومین مرحله عملیات با نام «عملیات حضرت امیرالمومنین(ع)» بر مبنای اطلاعات کشف شده در مرحله نخست، در شب میلاد امام علی (ع) ـ 7/2/1362ـ آغاز شد. در نخستین گام این عملیات چهار نفر اعضای رهبری حزب توده که جلسه «هیأت دبیران» را تشکیل داده بودند (فرج¬الله میزانی، مسئول تشکیلات کل، انوشیروان ابراهیمی، مسئول فرقه دمکرات آذربایجان، محمد مهدی پرتوی، مسئول سازمان¬های مخفی و نظامی، رحمان هاتفی، مسئول وقت سازمان ایالتی تهران پس از دستگیری آقای حجری، در ضربه اول دستگیر شدند. در این عملیات، حدود 170 نفر از کادرهای حزبی و اعضای سازمان¬های مخفی و نظامی و عوامل جاسوسی و نفوذی در تهران و بیش از 500 نفر در شهرستان¬ها دستگیر شدند. هم¬چنین حدود80 واحد خانه مخفی حزب، سه محل جاسازی شده اسلحه، شامل200 قبضه انواع سلاح کمری، تفنگ ژـ3، کلاشینکف، آرپی.جی7، تیربار و مقادیر زیادی فشنگ و نارنجک، صدها دستگاه اتومبیل و موتور سیکلت، انواع وسایل چاپ و تکثیر و آرشیوهای محرمانه حزبی و قریب به نه میلیون تومان وجه نقد به دست آمد. حزب توده در بر گیرنده قریب به ده هزار عضو و تعدادی هوادار بود که بخش عمده آنان در سازمان¬های رسمی حزب سازماندهی شده بودند و مستقیماً در جریان توطئه¬ها و اقدمات پنهانی حزب قرار نداشتند. نکته¬ای که مورد توجه جدی مسئولین قرار داشت، بهره¬گیری از افشای توطئه¬های پنهانی حزب به منظور بازگردانیدن این عناصر به دامان نظام و جامعه و برخورداری آنان از یک زندگی سالم بود. بر این اساس همزمان با «ضربه دوم» ـ عناصری را که به طور مستقیم در توطئه¬های پنهانی و جاسوسی حزب مشارکت داشتند در بر می¬گرفت ـ برنامه افشای ماهیت حزب نیز به اجرا در آمد. اولین گام در این افشاگری، مصاحبه رادیو تلویزیونی تعدادی از برجسته¬ترین سران حزب و اعتراف صریح آنان به مشارکت در تخلفات قانونی و توطئه¬های پنهانی و جاسوسی بود.(7) اعترافات نورالدین کیانوری نورالدین کیانوری، دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده در اولین افشاگری تلویزیونی خود، تخلفات حزب توده را در شش محور بیان کرد. وی سخنان خود را بدین شرح شروع کرد: «با سلام به حضور امام خمینی رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران من امروز می¬خواهم کوشش بکنم با پوزش و شرمندگی در مقابل ایشان، تخلفاتی را که حزب ما در عرض این چهار سال فعالیت در جمهوری اسلامی انجام داده آن طور که هست بیان بکنم و این تخلفات درسی باشد برای نسل جوان ما که راه درست خودشان را از راه گمراهی که ما رفتیم جدا بکنند و بتوانند در چارچوب کشور خودشان با قوانین موجود در کشور خودشان خدمت به مردم کشور بکنند و از این گمراهی که ما را به این روز و این فاجعه انداخته است دوری بجویند... این تخلفاتی که ما کردیم، من در شش محور عمده این¬ها را خلاصه کردم. البته این به این معنی نیست که ما به غیر از این شش محور عمده، تخلف دیگری نداشتیم. تخلفات دیگری هم داشتیم ولی این شش محور به نظر من عمده¬ترین و تعیین¬ کننده¬ترین محورهای تخلفات ما بوده است: اولین و شاید مهم¬ترین - به نظر من- تخلف ما عبارت است از زیر پا گذاشتن شعار عمده و اصلی سیاست خارجی جمهوری اسلامی که به وسیله امام اعلام شد و بعداً رسمیت کامل یافت. این شعار نه شرقی نه غربی، مفهوم درستش این است که افرادی که در ایران هستند، مطابق قوانین ایران حق فعالیت آزاد سیاسی مطابق عقاید خودشان را دارند. این¬ها با اجتناب از هرگونه تماس با کشورهای خارجی، با نیروهای خارجی اعم از شرق یا غرب، اعم از ابر قدرت امریکا یا قدرت بزرگ شوروی. ما این شعار را در حرف پذیرفتیم ولی در عمل به علت آن چسبندگی و وابستگی که طی چندین ده سال بین حزب ما و حزب کمونیست اتحاد شوروی برقرار شده بود، نتوانستیم خودمان را از این وابستگی خاص بکنیم و صرفاً در چارچوب قوانین جمهوری اسلامی ایران، فعالیت سیاسی خودمان را آن قدری که قانون اساسی اجازه می¬داد، انجام بدهیم... دومین تخلف ما مسأله سلاح است. امروز مشخص است که در روزهای بهمن [1357] مقدار زیادی از سلاح¬های ارتش به دست نیروهایی که در جریان 22 بهمن شرکت داشتند، ریخته شد و از آن جمله به دست گروه¬هایی که تحت عنوان حزب توده فعالیت می¬کردند، افتاد. واقعیت این است که انقلاب بهمن را توده¬های وسیع مردم ایران به رهبری امام خمینی زیر شعارهای اسلامی، زیر شعار واقعی استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی انجام دادند و به موفقیت رساندند و نقش گروه¬های کوچک سیاسی دیگر و از آن جمله ما، بسیار کوچک بوده است که اگر نبود هم انقلاب پیروز می¬شد. ولی بعداً ما به جای آن که این واقعیت را عمیقاً درک بکنیم و بفهمیم که چه در کشور ما رخ داده است، نتوانستیم درک کنیم و در همان چارچوب وابستگی¬ها باقی ماندیم و از آن جمله در مورد سلاح وقتی امام دستور دادند که سلاح¬ها همه تحویل داده شود به مقامات جمهوری اسلامی و به کمیته¬ها، به جای آن که این دستور را اجرا کنیم، ظاهراً [به اعضا و هواداران] دستور دادیم [که سلاح¬ها را تحویل دهند] ولی بالواقع مقداری را نگه داشتیم، مقداری را جاسازی و مقداری را مخفی کردیم و با این کار تخلف بزرگی را انجام دادیم. من که در بازجویی هم گفتم که اگر تا قبل از تجاوز عراق، نگهداری این سلاح¬ها فقط یک تخلف بزرگ و خیلی شدیدی می¬توانست باشد، از آن تاریخ قطعاً خیانت است؛ چون این سلاح¬ها برای جبهه ضرورت داشت. از این جهت من خودم را مسئول می¬دانم. سومین و یکی از عمده¬ترین مواد تخلف ما، تخلف از اعلامیه ده ماده¬ای دادستانی کل انقلاب بود. به نظر ما این اعلامیه عبارت بود از یک رحمت بزرگی که از طرف امام نسبت به گروه¬ها و گروهک¬ها انجام می¬گرفت. این رحمت و بخشش بزرگی بود. ایشان دستور دادند که هرکس هر کاری کرده به جای خودش، از این تاریخ دسته¬ها بیایند سازمان¬های مخفی خود را منحل کنند، سلاح¬هایی که دارند تحویل دهند و به کار سیاسی بپردازند. اعلامیه فوق¬العاده پر ارج و پر ارزش بود و ما قدر آن را درک نکردیم و این به واسطه همان خواص حزب ما بود و به جای این که سازمان مخفی خود را که تا آن وقت هنوز وسعتی نداشت منحل کنیم، آن را تقویت کردیم. عده¬ای از افراد را به آن جا اضافه کردیم و این سازمان را تبدیل کردیم به یک سازمان مخفی که کارش عبارت بود از جمع¬آوری اطلاعات، تا حد اطلاعات جاسوسی؛ به این ترتیب ما یک اشتباه و خطای بزرگی را انجام دادیم که قابل مجازات است. چهارمین محور در خطای ما مسأله افسران است. امام اعلام کردند که نیروهای مسلح باید از برخوردهای احزاب سیاسی بر کنار باشند و واقعاً در جهت حاکمیت جمهوری اسلامی عمل بکنند، نه این که بر اساس میل سیاسی حزب خودشان عمل کنند. و این دستور درستی بود و ما با کمال تأسف باز هم به همان علت¬های گذشته این دستور را زیر پا گذاشتیم. آن وقت عده¬ای از افسران به وسیله دوستان خود با حزب تماس می¬گرفتند و به طور متشکل کاری انجام نمی¬دادیم، ولی از آن پس ما این افسران را از آن شکل پراکنده¬ای که در داخل شبکه عادی حزبی بودند، جدا کردیم و وصلشان کردیم به شبکه مخفی و برایشان در شبکه مخفی یک جریان مشخصی به وجود آوردیم که منظم¬تر از سابق شد و وسیله¬ای شد برای گرفتن خبر و در مواردی هم انتقال این خبر به مقامات شوروی؛ یعنی همان کاری که سابقاً گفتم. به نظر ما این خود یک خیانت به جمهوری اسلامی بوده است، مثل موارد مشخص قبلی که من گفتم. محور پنجمی که من به طور مهم تشخیص می¬دهم، برخورد ما هست با قانون پاکسازی تصویب شده از طرف مجلس شورای اسلامی. حق هر حاکمیتی است که افرادی که سیاست آن حاکمیت را نمی¬پذیرند، در مقامات مسئول مملکتی و بالطبع مقامات انتظامی باقی نگذارند. در عین حال که اسم حزب توده ایران صریحاً برده نشده است، ولی به طور تلویحی گفته شده که افراد وابسته به حزب توده ایران یا به احزاب وابسته به خارج - که مقصود همان حزب توده بوده – این¬ها می¬بایست در دستگاه دولتی فرهنگ، دانشگاه و بعضی مقامات و به ویژه از مقامات انتظامی تصفیه شوند. این قانون کاملاً به حق است، هیچ¬گونه ایرادی به آن نمی¬شود گرفت. حق جمهوری اسلامی است که چنین قانونی بگذارد و عملی کند. ما به جای این که این را بپذیریم و افراد را آزاد کنیم از عضویت حزب توده ایران و یا به آن¬ها بگوییم که خودشان را معرفی کنند و بگویند که عضو حزب توده ایران هستند، اگر مقامات مجاز می¬دانند که بمانند و به کارشان ادامه بدهند. اما این¬ها با توسل به دروغ و ریا و با هدایت ما درصدد برآمدند تا عضویتشان را به حزب توده ایران تکذیب کنند تا همان مقامات خودشان محفوظ بماند. ما سعی کردیم که با افراد مختلفی در دستگاه تماس بگیریم. خلاصه افراد نفوذی خود را به جاهای حساس¬تری بنشانیم و یا این که افراد تازه¬ای را برای تماس با حزب جلب بکنیم که این عبارت است از همان کار نفوذی که محکوم شده است از طرف جمهوری اسلامی ایران. ششمین محوری که من باز هم به عنوان یکی از خطاهای بزرگ قائل هستم، عبارت است از این کاری که ما اخیراً شروع کرده¬ایم و آن عبارت است از کوشش برای پیدا کردن راهی برای عبور از مرز؛ عبور غیر قانونی از مرز در درجه اول. البته این برای بیرون بردن عده¬ای از کادر رهبری حزب بود، برای این که ما احساس می¬کردیم که حزب زیر ضربه قرار خواهد گرفت. به علت همین تخلفاتی که انجام داده و در یک مورد هم که من می¬خواستم استفاده بکنم برای یک مشورتی به خارج بروم و این هم یکی از آن گناهان بزرگ و کبیره بود...»(8) اطلاعیه دادستانی کل انقلاب اسلامی درباره انحلال حزب توده هم¬زمان با اعترافات صریح اعضای حزب توده و بر مبنای اسناد و مدارک تکان دهنده¬ای که از توطئه¬ها و خیانت¬های حزب توده به دست آمد، در تاریخ 15/2/1362 دادستانی کل انقلاب اسلامی، انحلال حزب توده را بدین شرح اعلام داشت: بسم الله الرحمن الرحیم ومکروا و مکروالله والله خیر الماکرین بار دیگر دست خدا از آستین حزب الله به در آمد و همان طور که بارها شاهد پیروزی این امت محروم بر اجانب بوده¬ایم، این بار نیز یکی دیگر از جریانات خائن به اسلام را رسوا ساخت. در پی دستگیری سردمداران حزب منفور توده و اقاریر صریح آنان مبنی بر توطئه علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و براندازی به شرح ذیل: 1ـ جاسوسی به نفع بیگانگان 2ـ سرقت و نگهداری اسلحه و مهمات جهت مقابله با نظام جمهوری اسلامی ایران 3ـ رابطه با گروهک¬های محارب 4ـ اخلال در کارخانجات و مراکز تولیدی و صنعتی کشور 5ـ نفوذ در سازمان¬ها، ادارات، نهادهای انقلابی و مراکز نظامی و انتظامی دادستان کل انقلاب اسلامی بنابر اصول 9 و 34 و 26 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به موجب این اطلاعیه، حزب توده را منحل اعلام داشته و هر نوع فعالیتی به نفع آن را غیر قانونی و عملی ضد انقلابی محسوب می¬کند. بنابراین به کلیه اعضا و هواداران این حزب اخطار می¬شود در تهران از تاریخ 17/2/1362 لغایت 25/2/62 به اطلاعات دادسرای انقلاب اسلامی مرکز، واقع در لونا پارک و در شهرستان¬ها از تاریخ 25/2/62 الی 25/3/62 به دادستانی¬های انقلاب اسلامی آن شهرستان¬ها مراجعه و ضمن ارائه اصل شناسنامه، دو نسخه فتوکپی شناسنامه و سه قطعه عکس جدید، خود را معرفی و پس از تکمیل فرم مربوطه مرخص شوند. بدیهی است کسانی که پس از انقضای مهلت مذکور خود را معرفی نکرده باشند، به عنوان ضد انقلاب و توطئه¬گر علیه نظام جمهوری اسلامی تحت پیگرد قرار گرفته و مطابق قوانین دادگاه¬های انقلاب اسلامی به کیفر خواهند رسید. دادستان کل انقلاب اسلامی.(9) اهمیت انحلال حزب توده عملیات فروپاشی حزب توده به حیات ستون پنجم شوروی در ایران پایان داد و بدین ترتیب کانال اصلی سیاست مداخله¬جویانه و کودتاگرایانه روس¬ها را مسدود ساخت. مسلماً اگر فعالیت حزب توده ادامه می¬یافت، با گسترش شبکه نظامی و اطلاعاتی و نفوذی که در نهادها و ارگان¬های جمهوری اسلامی ایران می¬تنید، در شرایط داخلی و بین المللی مساعد، زمانی که عوامل و زمینه¬های براندازی طبق تحلیل¬های حزب توده و شوروی فراهم می¬شد، به عملیات براندازی کودتاگرایانه علیه نظام جمهوری اسلامی دست می¬زد. این توطئه چه بسا در یک مقطع حساس و بحرانی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی می¬توانست به شکل تصرف یک نقطه بی¬اهمیت و دور افتاده کشور، تشکیل یک دولت مستقل مارکسیستی در آن و سپس دعوت «ارتش سرخ اتحاد شوروی» اجرا شود و بدین¬سان عملیات کودتا و براندازی با اشغال نظامی تکمیل گردد. حزب توده در واقع نقش زائده «کا .گ.ب» ارگان جاسوسی شوروی را در ایران ایفا می¬کرد و از طریق شبکه وسیع حزبی، شاخه¬های «کا.گ.ب» را به ادارات، محلات، مدارس و حتی خانه¬ها و خانواده¬ها گسترانیده بود. عملیات فروپاشی حزب توده به فعالیت جاسوسی عوامل «کا.گ.ب» در ایران پایان داد و بساط حزب جاسوس¬پرور توده را برچید و ضربه اطلاعاتی مهمی را بر ابر قدرت شرق وارد ساخت. هم¬چنین وجود حزب توده خود بهانه مناسبی برای غرب و عوامل داخلی آن و انواع جریانات و نهضت¬ها و انجمن¬های غرب¬گرا و لیبرال بود تا با دمیدن در بوق خطر «حزب توده» و «خطر شوروی»، در راه اقدامات بنیادی دولت جمهوری اسلامی و اجرای طرح¬های آن سنگ¬اندازی کنند و بکوشند تا با برجسته ساختن حزب توده، بر عملکردهای خود سرپوش گذارند و با بر چسب توده¬ای و شرق¬گرا، علیه افراد و نهادها سمپاشی نمایند. فروپاشی حزب توده، حقانیت شعار نه شرقی و نه غربی را نشان داد و این سلاح تبلیغاتی را از چنگ غرب و عوامل آن در داخل کشور در آورد. حزب توده در طول چهار سال فعالیت خود در جمهوری اسلامی ایران، نقش منفی در حیات اجتماعی و سیاسی ایران ایفا کرد. حزب توده به تبع مطامع خود، یک عامل ناراضی¬تراش بود که می¬کوشید بر مشکلات اجتماعی و اقتصادی دامن زند و از نارسایی¬ها و کاستی¬ها به نفع خود سوء استفاده کند و انواع ترفندها را برای ایجاد نفاق و تعارض در میان مسئولین طراحی و به اجرا گذارد و انواع اتهام¬ها و شایعه¬ها را علیه نهادها و مسئولین و شخصیت¬ها بپراکند. با فروپاشی حزب توده به حیات این عامل منفی و غده سرطانی نیز پایان داده شد. پی نوشتها: 1 ـ در سال 1316 ه.ش، پلیس53 نفر را به اتهام تشکیل سازمان مخفی اشتراکی، انتشار بیانیه¬ی ماه مه (روز کارگر)، سازماندهی اعتصابات دانشکده¬ی فنی و کارخانه نساجی اصفهان و ترجمه¬ی کتاب¬های الحادی مانند کاپیتال مارکس و مانیفست کمونیست، دستگیر کرد. اگرچه پنج تن از دستگیر شدگان بلافاصله آزاد شدند. این گروه به 53 نفر معروف شد. شخصیت اصلی 53 نفر تقی ارانی بود که در سال 1319 در زندان در گذشت. (آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 197-193) 2- خاطرات نورالدین کیانوری، تهران: انتشارات اطلاعات، 1372، ص 68-67 3- آبراهامیان، ص 347 4- همان، ص349 5 ـ خاطرات کیانوری، ص512- 511 6- روزنامه کیهان 26/10/1357 7ـ حزب توده از شکل¬گیری تا فروپاشی (1368-1320)، به کوشش جمعی از پژوهشگران، تهران: موسسه مطالعات و پژوهش¬های سیاسی، 1387، ص 797-796 8ـ همان، ص800-797 9ـ روزنامه کیهان 15/2/1368 منبع: http://www.irdc.ir/fa/content/12064/default.aspx

...
117