انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

شاه از روزی بترسد که به سرنوشت محمدعلی میرزا و رضاخان مبتلا گردد

حسین ‌شاه‌اویسی: بامداد ۱۹ آبان ۱۳۳۳ صفحه‌ای بر دیگر صفحات جنایت‌پیشه‌ها و استبدادیان تاریخ گشوده می‌شود و ستاره دیگری از آسمان فروزان ایران زمین به زیر کشیده می‌شود و دکتر سیدحسین فاطمی، وزیر خارجه دولت ملی مصدق در حال تب و بدن کاردآجین‌ شده از سوی چماقداران زر و زور به گناه مردم‌دوستی، عشق به میهن و ایستادگی در برابر غارتگران منافع ملی و کارگزاران بیگانه در حالی که روی برانکارد حمل می‌شد به جوخه اعدام سپرده شد. او در «یادداشت‌های دوران دربه‌دری» خود این در‌س‌آموزی و دغدغه را به زیبا‌ترین شکل ترسیم می‌کند که از مصدق بزرگ فرا‌گرفته بود و آن اینکه: «فرزندان وطن با چشمان باز به آینده خانه کهنسال خود بیندیشید.» سیدحسین فاطمی در ۱۲۹۶ خورشیدی در نایین دیده به جهان گشود، پدرش سیدعلی محمد مشهور به «سیف‌العلما» مادرش «سیده طوبا» از سادات نایین بودند. فاطمی دوران ابتدایی را در دبستان گلزار نایین و نوجوانی را در اصفهان و در دبیرستان سعدی به ادامه تحصیل پرداخت و دو سال پایان دبیرستان را در کالج انگلیسی اصفهان که برادرش سیف‌پور در آنجا تدریس می‌کرد، گذراند. فاطمی ضمن تحصیل با دنیای مطبوعات آشنا شد و مدتی را در روزنامه باختر امروز که برادر دومش نصرالله سیف‌پور مدیر و صاحب امتیاز آن بود، در تهیه و تنظیم روزنامه فعالیت کرد. در سال ۱۳۱۶ اصفهان را به خاطر هدف‌های بزرگ‌تری که در سر داشت ترک کرد تا پیکار دامنه‌دار وسیع‌تری را در کار روزنامه‌نگاری آغاز کند و به فعالیت‌های سیاسی بیشتری در پایتخت بپردازد و امکان ادامه تحصیل عالی را نیز داشته باشد. فاطمی در تهران به زودی در روزنامه ستاره به مدیریت احمد ملکی به سمت مدیر داخلی و سردبیر به کار مشغول شد. حسین فاطمی در روزنامه ستاره ماندگار شد و ماهانه مبلغ ۲۰۰ ریال حقوق دریافت می‌کرد. در این دوره روزانه بیش از ۱۲ ساعت کار می‌کرد. تا اینکه برادرش از او خواست تا اداره روزنامه باختر امروز را در اصفهان عهده‌دار شود، فاطمی به اصفهان رفت و اداره روزنامه برادرش را زیر نظر گرفت و به خاطر مقاله‌ای که در یک شماره نوشته بود و به جرم امضای اعلامیه که علیه حکومت نوشته شده بود، دستگیر شد و با عده‌ای لمپن و شریر در زندان اصفهان و در یک سلول نگهداری می‌شد. سرانجام بعد از مدتی به دنبال رخدادهای شهریور ۲۰ از اصفهان به تهران تبعید شد. در تهران در سال ۱۳۲۱ روزنامه باختر را که امتیازش متعلق به برادرش بود، دایر کرد. در این هنگام جهان درگیر جنگ بود و ایران ما هم دوران بحرانی را می‌گذارند. فاطمی با نگارش مقاله‌های خود در روزنامه تاثیر بسزایی در جو سیاسی آن زمان داشت که برای آشنایی بیشتر و شناخت از شیوه نگارش و راه و رسم سیاسی فاطمی فرازهایی از سرمقاله‌های روزنامه باختر را به یاری می‌گیریم. در نخستین شماره خود تحت عنوان «خدا، ایران، آزاد» نوشت: «به یاری خداوند توانا، برای خدمت به ایران و فداکاری در راه آزادی، قلم به دست گرفته، قدم به میدان نهاده‌ام، هتاکی نمی‌کنم، از جاده عفاف بیرون نمی‌روم، بدون ترس پرده از روی حقایق بر می‌گیرم و...» یا در فرازهای دیگری چنین می‌نویسد: «بالاخره ما هم باید نزد پدرانمان برویم، می‌شود با روی سیاه رفت؟ ماییم و آیندگان، با خفت و خواری می‌توان در گور خفت؟ نه این امر محال است ما ایرانی هستیم، حافظ استقلال ایران و این امانت را سالم به آیندگان تحویل می‌دهیم، خدا ما را یاری می‌کند تا لب مرگ می‌رویم و ایران را حفظ می‌کنیم و اولین ابزار برای حفظ ایران، داشتن آزادی است و هر کس آزادی مشروع ملت ایران را محدود کند و به استقلال ایران لطمه بزند، خائن و پلید است.» فاطمی در رویارویی با دولت وقت در سال ۱۳۲۲ در پی سازش دولت سهیلی و مجلس فرمایشی سیزدهم در سرمقاله شماره ۲۰۰ روزنامه باختر تحت عنوان «یا مرگ یا زندگی» نوشت: «این دو راهی است که امروز ملت ایران باید انتخاب کند، در اختیار کردن این دو طریق بیش از هر چیز حتما باید قرین شرافت و افتخار باشد؛ در فراز دیگری نوشت: «ای ملت ایران، این خواب طولانی، افتخار را از دست تو گرفت، تو مفخر تاریخ دنیا بودی، تو روزی بر دریا‌ها تازیانه می‌زدی، امروز این قدر خموش، بی‌صدا و آرام، باز هم به خواب غفلت ادامه داده‌ای، برخیز بیدار شو، این شکست تو را افسرده و غمگین ساخت. روح تو، نبوغ و غرور تو را شکست، تو از خجالت و شرمساری از این لکه سیاهی که به دامان تو نشست دیده را بستی تا فکر کنی چه باید کرد؟ ولی دریای اندیشه، تو را غوطه‌ور ساخت هنوز هم در عالم رویا بر خورد می‌لرزی، حیف است این ملت منقرض شود. نه! ما هرگز نمی‌میریم، زیرا ما زنده عشقیم ما با دنیا و با تاریخ یک روز به وجود آمده‌ایم. این خفقان ما را بیشتر بیدار می‌کند، ما به پیمودن یکی از دو راه ناچاریم یا مرگ یا زندگی ولی با شرافت و افتخار...» به جرات می‌توان گفت فاطمی یکی از شجاع‌ترین روزنامه‌نگارانی است که تا واپسین لحظه زندگی‌اش استوار و پا برجا علیه استبداد و ظلم برای مردم قلم زد. او هرگز نهراسید و جانش را برای مردم در راه مبارزه برای اجرای عدالت و برقراری آزادی با افتخار و بی‌هراس فدا کرد. فاطمی برای ادامه تحصیل مدت سه سال و چند ماه از سال ۱۳۲۳ تا اواسط ۱۳۲۷ در پاریس در رشته حقوق سیاسی دانشگاه پاریس تحصیل کرد و تز خود را در زمینه وضع کار در ایران گذراند و موفق به اخذ درجه دکترای حقوق شد و هم زمان دیپلم روزنامه‌نگاری را نیز کسب کرد. در بازگشت از فرانسه به فعالیت‌های سیاسی خود ادامه داد. در پی تحصن چهار روزه در دربار و عدم نتیجه‌گیری از آن اعتراض، مصدق و همفکران او مورد خشم دستگاه حاکمه قرار گرفتند و دکتر مصدق به احمد‌آباد تبعید شد، در همین ایام تبعید بود که دکتر مصدق متحصنان دربار را به احمدآباد دعوت کرد و دکتر فاطمی طی نطقی در این جلسه اظهار داشت: «اکنون که فواید کار دسته جمعی بر عموم رفقا روشن گردید و قدرت نفوذ اتحاد و وحدت بر همه معلوم گردید، چه خوب است این عده برای انجام کارهای مهم سیاسی و مملکتی دست به دست هم داده به نام «جبهه ملی» تحت نظم خاصی شروع به مبارزه برای پیشرفت اهداف مختلف کنیم.»(۱) از آن پس سرپرستی تبلیغات جبهه ملی را فاطمی عهده‌دار شد، او در نخستین سرمقاله باختر امروز نوشت: «دکتر مصدق پیشوای بزرگ ملی ایران، کسی است که نیم قرن تمام در راه منافع مردم محروم این مملکت مبارزه کرده است.» امروز کسی را در ایران سراغ ندارید که بتواند تقوای سیاسی دکتر مصدق را انکار کند. در مجلس شانزدهم، مردم تهران ۵۶ هزار رأی به صندوق ریختند، از این تعداد رأی ۳۱ هزار رأی به دکتر مصدق تعلق گرفت و نماینده اول تهران شد، پس از او نمایندگانی از جبهه ملی از جمله سیدحسین فاطمی برگزیده شدند که تعدادشان هفت نفر شد، از آن پس دکتر مصدق و دکتر فاطمی در کنار هم به پیکار ضداستبدادی، ضداستعماری خود در مجلس ادامه دادند. دکتر فاطمی و یارانش به رهبری مصدق در مجلس بر آن شدند که پیش از طرح هر نوع لایحه نفت، ابتدا بر موانعی مانند قانون انتخابات، حکومت نظامی و تفسیر اصل ۴۸ قانون اساسی تکیه کنند تا از این طریق قانون مطبوعات در چارچوب قانون اساسی از زیر فشار حکومت خارج شود و در ضمن اختیاراتی را که شاه در مجلس پانزدهم تحت عنوان «مجلس موسسان» به دست آورده بود، لغو کنند، سپس پیکار با نفت‌خواران آغاز شد و دکتر مصدق طی مصاحبه‌ای اظهار داشت: «جبهه ملی قرارداد دارسی، قرارداد ۱۹۳۳ و قرارداد الحاقی را به رسمیت نمی‌تواند بشناسد، این نوع اوراق بی‌ارزش، نخواهد توانست وسیله غصب حقوق مردم باشد.»(۲) دکتر فاطمی در پیشنهادی به دکتر مصدق که رییس کمیسیون نفت بود، گفت: با وضعی که در این مملکت وجود دارد، استیفای حق ملت کاری است بسیار دشوار، خصوصا که دولت انگلیس مالک اکثریت سهام شرکت نفت است و به عنوان مالیات بر درآمد هم هر سال مبلغ مهمی از شرکت استفاده می‌بردند. به عنوان مثال در سال ۱۹۴۸ از ۶۱ میلیون لیره عواید خالص شرکت نفت به دولت ایران که مالک معادن نفت است تنها ۹ میلیون لیره رسیده است... این در حالی است که دولت انگلیس به عنوان مالیات بر درآمد ۲۸ میلیون لیره سود برده است. از این‌ رو دکتر مصدق با نظر دکتر فاطمی موافقت کرد و قرار شد پیشنهاد خود را دایر بر ملی کردن صنعت نفت در جلسه نمایندگان جبهه ملی مطرح کند که مورد موافقت قرار گرفت؛ ولی در مجلس افراد چپ (توده‌ای‌ها) با این پیشنهاد مخالف بودند چون ملی شدن نفت را در سراسر کشور مخالف منافع دولت اتحاد جماهیر شوروی می‌دانستند.(۳) دکتر مصدق هنگام نخست‌وزیری، دکتر فاطمی را به سمت معاون سیاسی و پارلمانی خود برگمارد که منشاء خدمات پرشماری شد. دکتر فاطمی در مقام مسوول وزارت‌خارجه، پیکاری را که علیه انگلستان آغاز کرده بود تا قطع منافع و خلع ید به پیش برد و نوشت: «روز اول بهمن را که روز بستن سفارت انگلیس بود باید روز استقلال ایران شناخت.» گزینش دکتر فاطمی در ۳۵ سالگی به مقام وزارت‌خارجه از یک‌سو ناشی از جوان‌اندیشی مصدق، پیر سیاست ایران زمین بود و از دیگر سو بر حساس‌ترین وزارتخانه‌ای که غالبا پناهگاه جاسوسان و پادوهای استعمار بود، مردی را بر می‌گزیند که در آگاهی، شناخت، استقلال اندیشه و صداقت و ایران دوستی او کوچک‌ترین شکی نداشت. فاطمی در مقام مدیر دیپلماسی ایران برای ریشه‌کن کردن توطئه بیگانگان اقدام به بستن سفارت و کنسولگری‌های انگلستان کرد و استبداد و استعمار به خوبی دریافته بودند که فاطمی با استعمار و استبداد آشتی‌ناپذیر است او در سرمقاله ۲۶ مرداد نوشت: «خائنی که می‌خواست وطن را به خاک و خون بکشد، فرار کرد.» پس از کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد دکتر فاطمی به طور مخفی زندگی می‌کرد. ماموران امنیتی در جست‌وجوی او هر کجا که احتمال یافتن او می‌رفت را بازرسی کردند، حتی به خانه زنده‌یاد دهخدا که حرمت و مقام معنوی داشت وارد شدند، تا اینکه به مخفیگاه او پی برده و سرگرد مولوی روز شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۳۲ زنگ خانه را به صدا درآورد و فاطمی که در انتظار دکتر محسنی جهت مداوای بیماری او بود، در را باز می‌کند. سرگرد مولوی را هفت‌تیر به دست مقابل خود می‌بیند. دکتر فاطمی که فشار سلاح را روی پیشانی خود احساس می‌کند، می‌گوید: «مریض هستم و قادر به فرار نیستم و در اختیار شما هستم. در این موقع سرگرد مولوی فریاد می‌زند - دکتر فاطمی را گرفتم- گروهبان همراهش علی مظفری به وی اخطار می‌کند، جناب سرگرد، دو نفر بیشتر نیستیم مردم اگر بفهمند که دکتر فاطمی در دست ما گرفتار است، ما را قطعه‌قطعه خواهند کرد.» دکتر فاطمی را با‌‌ همان لباس و سرپایی در عقب جیپ سوار کردند، و در‌‌ همان حال با هفت‌تیر ضربه‌ای به سر او می‌زنند و عازم دربار می‌شوند ساعت نیم بعدازظهر جلوی کاخ می‌رسند، از افسر نگهبان کاخ می‌خواهد به سرتیپ نعمت‌الله نصیری، فرمانده گارد سلطنتی فوری خبر دهد که باید او را فوری ببینم. نصیری پس از لحظه‌ای ظاهر می‌شود و می‌پرسد موضوع چیست؟ مولوی می‌گوید قربان فاطمی را گرفتم، نصیری به دکتر فاطمی بددهنی می‌کند. دکتر فاطمی می‌گوید: «ما برای مملکت جز خدمت کاری نکردیم، آینده، این مساله را به شما ثابت می‌کند.» و در جواب نصیری می‌گوید: «تیمسار، مودب‌تر صحبت کنید.» نصیری با مشت به صورت فاطمی می‌کوبد. به طوری ‌که لباسش خون‌آلود می‌شود. به مولوی دستور می‌دهد، «ببرش فرمانداری نظامی تا به عرض «اعلیحضرت» برسانم.» مولوی به نصیری می‌گوید: «تیمسار استدعا دارد به عرض برسانید که چاکر، افتخار دستگیری این جنایتکار را داشتم.» خبر دستگیری دکتر فاطمی به رییس شهربانی سپهبد علی مقدم و فرماندار نظامی تیمور بختیار رسید. با یک توافق نقشه از بین بردن او را به دست اوباشان کشیدند. شعبان جعفری و عده دیگری از اوباشان حرفه‌ای به جلو شهربانی فرا خوانده می‌شوند. خانم سلطنت فاطمی خواهر شجاع و فداکار دکتر فاطمی به مجرد اینکه خبر دستگیری برادرش را می‌شنود خود را به جلو شهربانی می‌رساند. برادرش را دستبند زده جلو پلکان شهربانی ایستاده می‌بیند. که شعبان جعفری به نوچه‌هایش می‌گوید بکشیدش، بکشیدش که به وی حمله‌ور شده و به ضرب چاقو و چماق او را مضروب می‌کنند که جان سالم به در نبرد، اما خواهر شجاع و از جان گذشته فاطمی، خود را روی برادرش می‌اندازد و از مراحم ملوکانه ۱۰ ضربه چاقو اوباشان به خواهر و شش ضربه به دکتر فاطمی وارد می‌شود، فریادهای این بانوی شجاع که مردم برادرم را کشتند، مردم، فاطمی را کشتند، عابران را متوجه می‌کند، خانم سلطنت فاطمی بیهوش در کنار برادر که سخت زخمی شده است روی زمین می‌غلتد. ماموران، فاطمی را به لشگر زرهی و خواهر را به بیمارستان نجمیه می‌رسانند. دکتر فاطمی تا دو ماه در وضع بسیار ناراحت‌کننده‌ای به سر برد و بار‌ها تا دم مرگ پیش رفت. ولی او باید زنده می‌ماند تا با دفاعیات خود برای نسل‌های آینده، آنچه را که اندوخته بود به یادگار بر جای گذارد. به هر روی در تیرماه ۱۳۳۳ با وجودی که حال عمومی دکتر فاطمی بسیار وخیم بود و نمی‌توانست حتی قدم بر زمین بگذارد، با برانکارد در حالی که تنها یک قرآن کوچک و عکس فرزندش علی را که در آن زمان ۲۰ ماهه بود، به همراه داشت، زیر این عنوان که شما را به محل آرام‌تر و راحت‌تری انتقال خواهیم داد، به محل زندان لشگر ۲ زرهی بردند، در حالی که حرارت بدنش ۳۹-۳۸ و فشار خونش ۵/۷ بود. او حتی قادر نبود یک لیوان آب بنوشد، با وجود این وضع که لزوم عمل جراحی وی را پزشکانی چون غلامحسین مصدق، دکتر عزیزی، دکتر هنجنی، پروفسور عدل و سعید حکمت طی صورت‌جلسه امضا کرده بودند، آزموده، دادستان ارتش توجه نکرد و بیمار را به زندان روانه کرد. هفته‌های پایانی مرداد یک سال پس از کودتا، بازجویی‌های پی‌درپی از بیمار که قدرت تکلم آنچنان نداشت، آغاز شد شدت بیماری او چنان بود که فاطمی را برای دادگاه هم با برانکارد داخل سالن دادگاه می‌آوردند. در آخرین نامه‌اش می‌نویسد: «درست است که من رنج فراوان در این مدت بیماری و قبل از آن کشیده‌ام ولی آرزو دارم که نفس‌های آخر زندگی‌ام نیز در راه نهضت و سعادت هموطنانم صرف شود. به هر حال در دادگاه می‌توانیم بسیاری از حقایق را فاش کنیم و داغ باطله بر کنسرسیوم و حامیان او بزنیم: ممکن است نگذارند منتشر شود و به اطلاع هم‌میهنان برسد، بر فرض که هیچ‌کس هم نفهمد و صدای ما را خفه کنند. در تاریخ و در پرونده باقی خواهد ماند و فردای روشن ممکن است مورد استفاده نسل‌های آینده و نسل معاصر قرار بگیرد.» سرانجام ساعت چهار و هفت دقیقه بامداد چهارشنبه نوزدهم آبان ۱۳۳۳ تیمور بختیار فرماندار نظامی و سرهنگ آزموده دادستان ارتش به زندان رفتند و حکم اعدام دکتر سیدحسین فاطمی را به وی ابلاغ کردند. آزموده گفت: «اگر وصیتی دارید بفرمایید، شما که مکرر می‌گفتید من از مرگ ابایی ندارم، مرگ حق است.» دکتر فاطمی سخنان او را قطع کرد و گفت: آری آقای آزموده مرگ حق است و من از مرگ ابایی ندارم، آن هم چنین مرگ پرافتخاری، من می‌میرم که نسل جوان ایران از مرگ من عبرتی گرفته و با خون از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت کنند.» «من درهای سفارت انگلیس را بستم غافل از اینکه تا دربار هست، انگلستان سفارت لازم ندارد.» هنگامی که او را برای اعدام می‌بردند: آزموده از او خواست تا اگر خواسته‌ای دارد بگوید. فاطمی گفت خواسته‌های من، دیدن خانواده، ملاقات دکتر مصدق و صحبتی با افسران است. آزموده می‌گوید: هنوز هم دست از این مرد برنمی‌داری. دکتر فاطمی پیش از اعدام برای افسران و نظامیان حاضر در مراسم اعدام طی سخنانی می‌گوید: من در این لحظات در مقام تظاهر و عوام‌فریبی نیستم به مرگ خود یقین دارم... ما از نهضتی به پیشوایی دکتر محمد مصدق حمایت کردیم که هیچ قصد و غرضی جز عزت و استقلال مملکت نداشت. من برای آن کشته می‌شوم که اولین اقدامم در وزارت، بستن سفارتخانه و قطع رابطه با انگلستان بود. هیچ مایوس نیستم... ولی شاه باید از روزی بترسد که به سرنوشت لویی شانزدهم، تزار روس، محمدعلی میرزا و رضاخان مبتلا گردد و در برابر جوخه اعدام گفت: ‌ «آقای آزموده! مرگ بر دو قسم است، مرگی در رختخواب ناز و مرگی در راه شرف و افتخار و من خدای را شکر می‌کنم که در راه مبارزه با فساد شهید می‌شوم. خدا را شکر می‌کنم که با شهادتم در این راه، دین خود را به ملت ستمدیده و استعمارزده ایران ادا کرده‌ام و امیدوارم سربازان مجاهد نهضت همچنان مبارزه را ادامه دهند.» هشت گلوله تیر از دهانه لوله تفنگ‌های چهار مامور ایرانی که اسلحه را بیگانگان به دستشان داده بودند - دو نفر ایستاده و دو نفر نشسته - شلیک شد، دو تیر به قلب پرشوری که مالامال از عشق به ایران بود، نشست و شش تیر دیگر به سینه‌اش؛ «بسم‌الله الرحمن الرحیم، پاینده ایران... و زنده‌باد مصدق» آخرین کلامش و فاطمی نمرد. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق اما درس تاریخ: ۲۵ سال بعد وقتی شاه در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ از برابر موج آزادی‌خواهی‌ ملت می‌گریخت که بیشترین نزدیکانش در زندان بودند تنها سفارش یک نفر را به نخست‌وزیر می‌کرد که به او پاسپورت بدهد که او هم آزموده دادستان جنایتکار دادگاه نظامی مصدق و یاران قهرمانش بود و سرانجام شعبان جعفری و آزموده به خارج گریختند و دربه‌در شدند و در ‌‌نهایت نکبت و بدنامی، از رنج‌های خود گفتند. نصیری در صفحه تلویزیون ظاهر شد، سرهنگ مولوی نیز هلی‌کوپترش به دکل برق فشارقوی برخورد کرد و تکه‌تکه شد. سروان قشقایی زیر فشار شدید شاه خودکشی کرد، تیمور بختیار به خارج گریخت و توسط ساواک خودساخته ترور شد. پی‌نوشت: ۱ ـ احمد ملکی: تاریخچه جبهه ملی ایران ۲ـ باختر امروز ۱۳۲۹/۷/۱۳ ۳ ـ خاطرات مصدق منبع: سایت تاریخ ایرانی به نقل از: روزنامه شرق

یک جوال فشنگ و فرمان مشروطه! - ابراهیم باستانی پاریزی

ابراهیم باستانی پاریزی روزنامه اطلاعات - ۲ اسفند ۱۳۵۷ پیام علمای اعلام در مورد حفظ اسناد ادارات و وزارتخانه‌ها و موزه‌ها و کاخ‌ها پیامی است که واقعا باید خیلی مورد توجه قرار گیرد و مو به مو عمل شود و مردم کوچه و محله همه باید مواظب باشند درین روزهای بحرانی سرنوشت‌ساز که در واقع روزهای جهانگیری است، نه جهانداری و طبعا حمایت و حفظ این گونه چیز‌ها به ظاهر در درجه دوم اهمیت قرار می‌گیرد، دلیل آن هم روشن است که فی‌المثل حفظ جان خلق یا تغییر وضع دیگر فرصت توجه به این جزییات را نخواهد داد. ولی حقیقت این است که اگر باید تحویل و تحولی و حساب و بازخواستی صورت گیرد تماما موکول به آگاهی صحیح از منبع و سند هر واقعه‌ای است وگرنه چه بسا خون‌ها بیهوده ریخته شود و چه بسا حق‌ها که ناحق جلوه داده شود. و این بحثی است که من فعلا آن را می‌گذارم به وقت دیگر. دلسوزی مخلص در این مورد، تنها برای آنچه گفتم نبود، برای ارزش مادی اسناد هم نبود، تعجب خواهید کرد اگر بگویم من دلم برای مورخین و محققان آینده می‌سوزد که هر واقعه‌ای را که می‌شنوند و در جایی می‌خوانند برای اینکه از صحت و سقم آن خبردار شوند، ناچار باید صد جا را زیر و رو کنند یا یک سند پاره نیم سوخته به دست آورند و بعد اظهار نظر خود را با هزار تردید دلهره بیان دارند. این اسناد برای اینکه واقعا بشود حوادث این سال‌ها را به طور صحیح نوشت حتما باید حفظ شود، زیرا اگر هم صلاح نباشد که همین ایام در دسترس اهل تحقیق قرار گیرد، روزی خواهد رسید که باید همه بدان دسترسی داشته باشند. من این حرف را برای این می‌زنم که هفتاد سال بیشتر از آن روز که مردم ما مشروطه گرفتند نگذشته است و ما امروز اصل آن فرمان را که با خون هزاران خلق به دست آمده در مجلس شورای خود نداریم. هر قرارداد و پیمان‌نامه‌ای که بین ایران و سایر دولت‌ها در دوران‌های قدیم بسته شود، نسخه آن را فقط در آرشیوهای دیگران می‌توانیم پیدا کنیم، نسخه‌ اصلی که در ایران بوده در اثر حوادث روزگار و جنگ و جدال‌ها یا اختلاف‌های خانوادگی از میان رفته است. درین میان من نظرم بیشتر به سازمان‌های پنهانی از نوع سازمان امنیت و آگاهی‌ها و پرونده‌های محرمانه است وگرنه اسناد عادی معمولا بیشتر با حقیقت موافق نیست و بسیار اوقات آدم را گمراه می‌کند. فی‌المثل اگر قرار بود قضیه قتل امیرکبیر و واقعه فین کاشان را ما بخواهیم در اسناد رسمی بخوانیم، ناچار در کتاب «لسان‌الملک» سپهر خواهیم دید که «در کاشان سقیم و علیل افتاد، و از فرود انگشتان پای تا فراز شکم قرین ورم گشت، و شب دوشنبه درگذشت.» اما مدت‌ها بعد، وقتی اعتمادالسلطنه فاضل خفیه‌نویس ناصرالدین شاه یادداشت‌های خود را نوشت، واقعه قتل امیر را به دست پدر خود اعتمادالسلطنه آنطور نقاشی کرد که از خواندن آن موی بر بدن آدم راست می‌شود. اگر این سند باقی نمانده بود، هنوز هم میان مورخین بر سر اینکه امیرکبیر ورم کرده بود (به قول سپهر) یا از «تسلط نقم و تغلب ندم» جهان فانی را بدرود کرده بود (قول روضه الصفا) بکش و مکش باقی بود. خفیه می‌گفتند سر‌ها این بدان تا نباید که خدا دریابد آن این استاد خفیه و محرمانه خصوصا چیزهایی در بر دارند که گاهی اوقات یک جمله آنها به اندازه صد تا دفتر صورت هزینه و اسناد خرج و گزارش‌های رسمی ارزش تاریخی دارد، فی‌المثل ما هزار حرف درباره پایان کار برمکی‌ها در تاریخ می‌خوانیم، اما یک جمله کوتاه از یک دفتر محرمانه و خصوصی دربار هارون‌الرشید، که به دست مورخی افتاده ما را به مطلبی رهنمون می‌کند که همه اسناد دیگر را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. آن مورخ می‌گوید: «... در ورقی دیدم نوشته که در خلال روز ـ به فرمان امیرالمومنین بر سبیل انعام، زر چندین و سیم و کسوت و فرش و عطر چندین تسلیم ابوالفضل جعفر بن یحیی ادام الله کرمه شد. و من آن دفعات را میزان کردم سی هزار هزار (۳۰ میلیون) درهم برآمد، و در ورقی دیگر نوشته دیدم که بهای نفت و بوریا (حصیر) که جعفر بن یحیی را بدان سوختند چهار درهم و نیم دانگ بود.» اصرار من در حفظ گزارش‌های سازمان‌های محرمانه برای این است که در این گزارش‌ها حرف‌هایی هست که جاسوسان یا به قول من «پنهان‌پژوهان» فرستاده‌اند و هیچ جای دیگر نمی‌توان دید و از هیچ کس نمی‌توان شنید (و تازه اگر هم شنیده شود، شنیدن کی بود مانند دیدن) ما هزار جور حرف درباره مشروطه خوانده و دیده و شنیده‌ایم ولی فقط در یک جاست که می‌توانیم بخوانیم که در جریان جنگ‌های مشروطه‌خواهان و مسلح شدن مجاهدان مشروطه، سلاح چگونه و از کجا تامین می‌شد. همین فقط یک نفر خفیه‌نویس که زیر گزارش خود امضا کرده است «چاکر نایب علی» به ما اطلاع می‌دهد، حاجی رییس سمسار معروف، به قرار، نصف جوال فشنگ آورده بود توی خانه خودش که نزدیک منزل آقا سیدجمال است! اما باز هم بازار اسلحه در دکان‌‌ همان سمسار‌ها و صراف‌ها باید جست که باز هم فقط در یک گزارش به امضای «چاکر عبدالعلی» می‌خوانیم که یک سید کم درآمد یک شش لول را از یک صراف بیست تومان خریده است. (بیست تومان هفتاد سال پیش، بیش از بیست هزار تومان امروز) که همه آن قرضی بوده و منافع بیست تومان را هفت ماه چهارده تومان بهره پرداخته و در آخر کار پس از پایان انقلاب شش لول را آورده بود دکان فشنگ‌سازی بفروشد، دکان‌دار می‌گفت: من نه تومان می‌خرم. این گزارش‌ها همه از مامورین خفیه که خوشبختانه از آسیب مانده و فصلی مهم از یک کتاب بزرگ به عنوان «شهید راه آزادی سید جمال واعظ اصفهانی» را تشکیل داده است و بالنتیجه ما تنها از خلال همین گزارش‌های دقیق می‌توانیم به انجمن‌های متعدد که در صدر مشروطه تشکیل شده بود و نوع طبقات پی ببریم، مثل انجمن طلاب، انجمن کلاه‌نمدی‌ها، انجمن عطار‌ها، انجمن معمار‌ها، انجمن کوزه‌گر‌ها، انجمن زرگر‌ها، انجمن ارسی‌دوز‌ها، انجمن پاره‌دوز‌ها، و آن وقت می‌توانیم حس کنیم که چه کسانی در به دست آوردن مشروطه سهم داشته‌اند. البته بنده نمی‌خواهم بگویم همه این اسناد صحیح و درست است. مطمئنا گزارش غلط هم دارد، ولی اهل تاریخ می‌تواند بالاخره صحیح را از سقیم تشخیص دهند، یکی از‌‌ همان ماموران یکجا گزارش می‌دهد: باز سید جمال دیشب عرق خورده مست کرده بنای عربده و بدمستی را گذاشته به حکومت و آقایان بدگویی و فحاشی و هتاکی خیلی کرده است. معلوم است که این گزارش ـ خوشبختانه بی‌امضاء ـ برای چه منظوری داده شده ولی باز هم همین گزارش‌ها، نطق‌‌ همان سید را نقل می‌کند، آنجا که بالای منبر می‌گوید: «ای مخلوق، کاری دیگر از من ساخته نیست، از من گفتن است که می‌گویم این شالی که به گردن من است کفن من است که همیشه همراه من است». یکی از دلپذیر‌ترین این نوع گزارش‌های محرمانه از ماموری است که طی آن می‌نویسد: «... سپید سرخه‌ای روضه‌خوان برای ابوی صحبت می‌کرد که دو نفر باعث شدند که حرمت سلطنت را بردند و ضایع کردند، یکی نایب‌السلطنه، یکی وزیر مخصوص که متصل رفته پیش اعلیحضرت و بدی مجلس را گفته و بدی آقایان را گفته و بدی دولت مشروطه را گفته، آخرالامر کاری کردند که به شاه فهمانیدند که اینها می‌خواهند سلطنت را از تو بگیرند، دیگر فکر نکردند که سلطنت را می‌خواهند چه کنند... می‌روند این حرف‌ها را می‌زنند، و دیگر خبر ندارند که در هر ولایتی یک مشروطه‌طلب هست که جان خود را کف دست گرفته و مردم را از خواب بیدار می‌کند، در شیراز فصیح‌الزمان کاری می‌کند که تمام شهر مرید او شدند و انجمن بر پا نمی‌شود تا او حاضر نباشد... زیاده غرضی نیست...» امضای این گزارش نامفهوم است ولی مخلص، به عنوان یک نفر آدم اهل تاریخ - نه مشروطه‌طلب ـ از این مامور نا‌شناس خفیه‌نویس ممنونم که گزارش درست داده، هر چند که قصدش عملا مخالفت با مشروطه و در واقع خدمت به مظفرالدین شاه بوده است و باز ممنون‌ترم از آنهایی که نگذاشتند این اسناد از بین برود، و آنها را حفظ کردند تا امروز مخلص بتواند به عنوان یک دلیل، هم برای ریشه‌یابی وقایع عصر مشروطه و هم برای هشدار خلق در حفظ اسناد محرمانه و آرشیو سازمان‌های مملکتی، از نقل آن استفاده کند هر چند قدری دیر استفاده می‌شود. سعدی به خفیه خون جگر خورد بار‌ها این بار پرده از سر اسرار برگرفت منبع: سایت تاریخ ایرانی

سید ضیاء الدین طباطبایی و انقلاب مشروطه ایران

محمد باقری سید ضیاالدین طباطبایی مشهورترین نخست وزیر در سال های پایانی سلسله قاجار و عامل اجرایی کودتای رضاخان در اوایل تابستان سال 1268 شمسی/ژوئن1889 میلادی /شوال 1306 هجری قمری، هفت سال قبل از ترور ناصرالدین شاه در شهر شیراز متولد شد. پدرش سیدعلی آقا یزدی از خطبا وسخنوران مشهور عصر قاجار، خطیب و روضه خوان دربار بود. آقا سید علی یزدی،پدر سید ضیاء سیدعلی آقا یزدی در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در حوزه علمیه نجف به فراگیری فقه و اصول مشغول بود واز محضر درس آیت الله العظمی حاج میرزاحسن شیرازی کسب فیض می‌کرد. وی با آیات عظام و مراجعی چون آقا سیدابوالحسن اصفهانی و مرحوم حاج آقا حسین بروجردی همدرس بود. هنگامی که مظفرالدین میرزا در دوران ولیعهدی خود از پیشگاه مرحوم میرزای شیرازی استدعا کرد که یکی از روحانیون معظم را به منظور زعامت وپیشوایی دینی هموطنان و همکیشان خویش به ایران اعزام نماید، وی شاگردش سیدعلی آقا یزدی را به ایران گسیل داشت‌. سید با ورود به ایران چنان مورد احترام مظفرالدین میرزا قرار گرفت که به وصیت او برجنازه‌اش نماز گذاشت. مهمترین مشخصه سیاسی سید علی آقا یزدی که مورد دقت و تامل قرار گرفته، موافقت اولیه اش با مشروطه و مشروطه طلبان،سپس ضدیت و بدخواهی اش نسبت به آنان و دیگر بار همراهی پیوستن او به مشروطه خواهان و کوشش در تضعیف موقعیت سلطنت محمدعلی شاه است. اودر ابتدا جزو مخالفان مشروطه بود وتنهادر چارچوب اقدامات مظفرالدین شاه با مشروطه‌خواهان همراهی می‌کرد، اما به مرور و بویژه پس ازبه قدرت رسیدن محمدعلی شاه که چهره استبدادی وضدمردمی قاجار رابرملا کرد، او به صف مشروطه‌طلبان پیوست و به سرعت در زمره دوستان و همرزمان شهید شیخ فضل الله نوری قرار گرفت‌. پس از حادثه به توپ بستن مجلس شورای ملی که با تبانی محمدعلی شاه قاجار صورت پذیرفت‌، سیدعلی آقا کاملاً در جبهه مخالفین دولت قرار گرفت‌. به طوری که یکبار در دوران استبداد صغیر به ساری تبعید شد و خانه‌اش در تهران توسط عوامل دولتی واوباش غارت گردید. سیدعلی آقا یزدی که از مدرسین مسجد سپهسالار تهران‌ بود، در یکی از سفرهایی که در سالهای جوانی به شیراز داشت‌، با دختری شیرازی از طایفه دهدشتی ازدواج کرد. سیدضیاءالدین طباطبائی ثمره همین ازدواج و نخستین فرزند وی بود. کودکی و نوجوانی سیدضیاء وی در 10ماهگی همراه خانواده خود از شیراز به تبریز نقل مکان کرد و تا نزدیکی انقلاب مشروطیت در تبریز ماند. او در سن شش سالگی به مکتب رفته، در عین حال در منزل تحت مراقبت معلمین خصوصی و پدرشقرار گرفت. در دوازده سالگی وارد مدرسه جدیدالتاسیس ثریا در تبریز شد و به تحصیل علوم جدید و زبان های فرانسه و روسی و انگلیسی پرداخت. عزیمت به شیراز سیدضیاء از دوران بلوغ به دلیل تضاد و تعارضی که باافکار پدرش داشت‌، از وی دوری می‌کرد به همین خاطر بعد از فوت مادرش به شیراز عزیمت کرد و در خانه جده مادری خود اقامت گزید. در این هنگام پانزده سال داشت.او در شیراز به کارهای مختلفی اشتغال داشت. او وسیله ای مانند شهر فرنگ ساخته و اختراعی شبیه سینمای صامت ایجاد کرده بود که تصاویر بزرگ را در آن به حرکت در می آورد. همچنین در شیراز مانند تهران انجمن های مردمی تشکبل شده بودکه طبقات مختلف مردم درآن شرکت می کردند سید ضیا که تحت تاثیر افکار آزادی خواهان و مشروطه طلبان واقع شده بود در جلسات این انجمن ها حضور می یافت و با علاقه زیاد به ایراد نطق و خطابه می پرداخت. او گاه هیأت و شکل ظاهری خویش را تغییر می‌داد، لباس روحانی را از تن بدر می‌کرد و به کلاه وسرداری وشلوار ملبس می‌گشت و گهگاه نیز برای اینکه خود را متجدد نشان دهد، در ملاءعام با کت و شلوار و پاپیون حاضر می‌شد. اواز آغاز نوجوانی به علت انحراف در فکر و عقیده از سنت‌های مذهبی چشم‌پوشی می‌کرد. به موسیقی و شکار و تفریحات ضددینی می‌پرداخت‌. این گونه اقدامات وی غالباً مورد نکوهش خویشان و آشنایان و اطرافیان وی قرار می‌گرفت‌. ورود به عرصه روزنامه نگاری سیدضیاءالدین طباطبائی در سال‌های اول قیام مشروطیت و در سن 17 سالگی در سایه فضای باز سیاسی به وجود آمده به کمک دایی خود ابتدا نشریه‌ای به نام «اسلام‌» و کمی بعد نشریه دیگری به نام «ندای اسلام‌» رادر شیراز انتشار داد ودر آن به حمایت از جنبش مشروطه پرداخت‌. این نشریه که اولین شماره آن دوماه پس از مرگ مظفرالدین شاه و در آغاز سلطنت محمدعلی شاه‌، در 15 اسفند 1285 منشتر شد، به منزله شروع فعالیت‌های سیاسی سید می‌باشد. امانشریه وی پس از مدتی توقیف گردید و شبی که سید در دفتر روزنامه خودنشسته بود، عده ای به آنجا حمله کردند و چند گلوله به طرف اتاق او شلیک کردند چون سید جان خود را در خطر می‌دید، باتغییر لباس و همراه با هییت تحریریه خود راهی تهران شد و برای همیشه شیراز را ترک کرد. او در تهران فعال‌تر از قبل به صف مشروطه‌طلبان پیوست و حتی گفته می‌شود که مبتکر چاپ و توزیع «فرمان مشروطیت‌» در تیراژ وسیع نیز بوده است‌. اقدامات سید ضیاءدر انقلاب مشروطه او در هجرت بزرگ علما و روحانیون و تجار به شهر مقدس قم (مرداد 1285) خود را در صف آنان قرار داد. شرکت در اعتراضات واجتماعات عظیم مردمی‌، شرکت در تحصن علما در حرم حضرت عبدالعظیم‌، مخابره تلگراف به سفارتخانه‌ها و مراجع تقلید در نجف اشرف جهت برانگیختن آنان به حمایت از نهضت مشروطه از جمله اقدامات سیدضیاء بوده است‌. او گاه دست به اقدامات خشن‌تری نیز می‌زد. از جمله اینکه اقدام به ساختن بمب دست ساز با کمک یکی از مهندسین اتریشی که در خانه او مستقر شده بود و زمانی توسط یکی از عوامل خود در مغازه حاج محمداسماعیل نماینده دوره اول مجلس و هوادار محمدعلی شاه‌ اقدام به بمب‌گذاری کرد. انفجار بمب سبب کشته شدن بمب‌گذار گردید و سید از ترس جان خود به سفارت بلژیک پناه برد. در پی این حادثه بود که سیدضیاء دریافت می‌توان با حمایت خارجی گلیم خود را از آب بیرون کشید. سیدضیاء در مورد دیگری به دلیل بمب‌اندازی به خانه «شعاع السلطنه‌»، برادر محمدعلی شاه تحت پیگرد قرار گرفت و به سفارت انگلیس پناهنده شد. اما سفارت با وجودی که داعیه حمایت از مشروطه‌خواهان را داشت به این دلیل که پدر سیدضیاء مخالف سیاست‌های انگلیس ومخالف دولت محمدعلی‌شاه است‌، درخواست اعطای پناهندگی سید را رد کرد. سید پس از آنکه پاسخ مشابهی را ازسفارت عثمانی شنید به سفارت اتریش پناهنده شد و در آنجا به مدت 6 ماه ماند تااینکه با صدور فرمان عفو عمومی محمدعلی شاه از سفارت خارج شد. این رویداد با پیشروی نیروهای مشروطه‌خواه در شمال کشور به سمت تهران مقارن بود. با ورود مشروطه‌خواهان به تهران (تیر 1288) سید به همکاری باآنان پرداخت ودر تصرف بعضی مناطق مرکزی تهران بانیروهای مهاجم همکاری فعالانه‌ای داشت‌. انتشار روزنامه های شرق و برق سیدضیاءالدین طباطبائی در هفتم مهر 1288 اندکی پس از فتح تهران اولین شماره روزنامه شرق رادر 4 صفحه و به دو زبان فرانسه و فارسی باهمکاری چهره هایی مانند علی اکبر داور ودکتر حسین کحال منتشر کرد. این روزنامه برخلاف نشریه «ندای اسلام‌» حامی جدی مشروطه‌خواهان نبود ولحن بیطرفانه‌ای داشت‌و از گرایش های انگلوفیلیکه در محتوای روزنامه رعد در آینده دیده می شود در آن اثری نمی بینیم. با این حال نشریه «شرق‌» که هزینه آن توسط زرتشتیان و ارامنه تأمین می‌شددر 15 مهر 1289 به دلیل اهانت به مجلس دوم وپس از انتشار 64 شماره توقیف شد. سیدضیاء بلافاصله نشریه «برق‌» رابه جای «شرق‌» انتشار داد. اما روزنامه «برق‌» نیز کمی بعد به دلیل مشابهی توقیف شد و سیدضیاء پس از محکوم شدن از سوی عدلیه به دلیل توهین به مجلس شورای ملی دوره دوم مقننه به 5 سال زندان محکوم گردید ولی بعداً با دخالت عده‌ای از مشروطه‌خواهان از زندان آزاد و وادار به خروج از کشور شد. سفر به فرانسه و انگلیس او دوسال در فرانسه وانگلیس ماند و به تحصیل پرداخت. در شرایطی که هزینه تحصیل وی توسط «اتحادیه دوستی ایران وفرانسه‌» تأمین می‌شد به فراگیری زبان‌های انگلیسی وفرانسوی پرداخت‌. در این مدت سیدضیاء یک بار به دعوت علاءالسلطنه سفیر ایران در لندن به عنوان نماینده مطبوعات ایران در جشن تاجگذاری ژرژ پنجم شرکت کرد. در همین سفر بود که وی بادیپلماتهای انگلیسی آگاه به امور ایران آشنا شد و به عنوان یک مشاور و رایزن فرهنگی و سیاسی مورد توجه آنان قرار گرفت‌. انتشار روزنامه رعد وقایع ایران فکر سید ضیاءالدین را مشوش کرد.او مصمم به مراجعت به ایران و دست زدن به اقداماتی کرد. پس از سفری به هندوستان ومصر و دریای سرخ و عثمانی و عراق وارد ایران شد و مدتی بعد درآذر 1292 روزنامه «رعد» رابا کمک مالی سفارت انگلیس منتشر کرد. او اعانات و کمکهای مالی انگلیس رابر هر حمایت مالی دیگری ترجیح می‌داد. روزنامه رعد در دوران جنگ جهانی اول به دلیل انتشار روزانه خوددر ردیف اول جراید فارسی قرار داشت. همچنیندوران فعالیت روزنامه «رعد» که با تشکیل و سپس تعطیل مجلس سوم ایران مقارن بود، از حساس‌ترین دوره‌های تاریخ معاصر ایران است‌. وقوع جنگ اول جهانی وهجوم نیروهای روس از شمال وهجوم قوای انگلیس از جنوب و انعقاد قرارداد ننگین 1915 میان روس وانگلیس با هدف توسعه قلمرو نفوذ خود در ایران‌، از جمله مهمترین رویدادهای این دوران از تاریخ ایران است‌. روزنامه رعد ابتدا حامی روسها بود وسپس در مقطعی به دفاع از انگلیسی‌ها پرداخت و حتی از تشکیل «پلیس جنوب‌» که ساخته وپرداخته نظامیان اشغالگر انگلیس در نواحی جنوبی کشورمان بود، حمایت کرد. ریشه عدم ثبات در مواضع روزنامه‌های سیدضیاء و بخصوص روزنامه «رعد» راباید در روحیات شخصی وی جستجو کرد. سیدضیاء برحسب اوضاع سیاسی ایران گاهی به دولت روسیه و گاهی به دولت انگلیس‌، متمایل می‌شد. او ریشه مشکلات ایران را تماماً از تضییقات روسیه تزاری و یادولت انگلستان ناشی می‌دانست‌. از نظر او بی تدبیری طبقه حاکم در اداره مطلوب کشور نیز عامل مؤثری در این بی‌سامانی محسوب می‌شد. اواگر چه از اندیشه‌های انقلابی متأثر بود و این تأثیر را می‌توان از سلسله مقالاتش در «شرق‌» درباره ایده سوسیالیسم دریافت‌، اما هیچگاه با نمادهای گرایش سوسیالیستی‌ احساس یگانگی نکرد. در عوض گهگاه به وثوق الدوله که چهره‌ای راستگرا ومخالف سوسیالیستها بود، ابراز تمایل می‌کرد. سفر به روسیه سیدضیاء در 1296به جهت ترور متین السلطنه ثقفی سردبیر روزنامه عصر جدید توسط کمیته مجازات، که رهبران کمیته مذکور ترور روزنامه نگاران وابسته به بیگانه را دردستور کار خود قرار داده بودند،همچنین مشاهده آثار انقلاب بلشویکی در روسیه عازم آن کشور شد. طی اقامت او در پتروگراد، روزنامه اش به چاپ خود ادامه می داد. او از نزدیک شاهد انقلاب روسیه بود و همه روزه مشاهدات خود را از طریق کنسولگری به وزارت خارجه ایران می‌فرستاد. سیدضیاء اصرار داشت که رجال دولتی و نمایندگان مجلس شورای ملی ایران‌، برای زمینه سازی جهت بهبود در روابط آتی باروسیه‌، تلگراف تبریکی به مجلس جدیدالتأسیس انقلابیون روسیه موسوم به «دوما» مخابره نمایند. او همچنین در روسیه یا تزار نیکلای دوم و سپس لنین نیز ملاقات هایی داشت‌. پی نوشتها: 1.محمدرضا تبریزی شیرازی، زندگی نامه سیاسی اجتماعی سید ضیاءالدین طباطبایی، تهران 2.سید ضیاءالدین طباطبایی به روایت اسناد ساواک 3.محمد باقر عاقلی ،شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران ، جلد دوم 4.نجففلی پسیان و خسرو معتضد ،معماران عصر پهلوی 5.حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی جلد 1و2 6. سید ضیاءالدین طباطبایی و فلسطین منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

سابقه فراماسونری در ایران

سازمان فراماسونری از طریق هند به ایران راه یافت و دستگاه عظیم فراماسونری انگلیس شبکه گسترده‌ای در ایران پیدا کرد. ایران گذشته از این که بازار خوبی برای تجارت انگلیس بود کلید دروازه هند نیز به شمار می‌رفت و نفوذ انگلیس از طریق همان شبکه در این منطقه مستحکم گردید، دوران قاجار انگلیس‌ها را مسلط ساخت و دوران پهلوی بر آن تسلط افزود. اکثر رجال سیاسی و دولت مردان ایران در دو قرن گذشته پیوسته با این شبکه مربوط بوده و گاهی مسیر نهضت‌های مردمی را هم برحسب خواست خود تغییر داده‌اند. مثلاً در جریان مشروطیت آزادیخواهان را برای رسیدن به هدف،‌ به بست نشستن در سفارت انگلیس تشویق نمودند. فراماسونی همیشه کوشیده است اقلیت‌های مذهبی را تحریک کند و مسأله ایجاد نماید. حکومت‌های استعماری انگلیس سعی بر این داشتند عوامل خود را به صورت مجریان صدیقی در پست‌های حساس قرار بدهند و گاهی هم در چندین ده سال در چهره مردان ملی ذخیره نمایند. سیاست فراماسونری هیچ‌گاه در مورد ایران نقش نیکخواهانه و اصلاح‌طلبانه نداشته بلکه فریب و تزویر،‌ اساس کار بوده تا ملت را در عقب ماندگی و بی‌خبری نگهدارد. بسیاری از ایرانیان که در دوران قاجار به انگلستان وارد شدند آموزش‌های ماسونی یافتند و در جهت مخالف خواست توده‌های مردم قرار گرفتند. برای مثال در انقلاب مشروطیت که ریشه و نهاد یک انقلاب مردمی داشت و بی‌تردید بازتاب ده‌ها سال خشونت، ظلم و ستم بود، همین فراماسونرها در مرحله حساسی از آن، ابتکار عمل را به دست گرفته با اجرای نقش پیشوا و گرداننده مسیر اصلی را به نفع خود منحرف ساختند. در قضیه ملی شدن نفت هم بالأخره فراماسونری مبارزات ملت را از مسیر اصلی خارج ساخت. اولاً هر لژ باید با اجازه این لژ بزرگ تشکیل شود، ثانیاً هر عضو باید به معمار بزرگ جهان عقیده داشته باشد، ثالثاً زنها حق عضویت ندارند، رابعاً در مسائل مذهبی و سیاسی نباید وارد شوند! (چه خوب به صورت اصل قرار داده‌اند) و مراسم و ضوابط فراماسونی را رعایت کنند. «میرزا ملکم خان، ناظم‌الدوله ارمنی» را اولین مؤسس لژ فراماسونی در ایران ذکر کرده‌اند او فرزند «میرزایعقوب» مترجم سفارت روس بوده، و درباره وی نوشته‌اند که سراسر زندگی برای انگلستان جاسوسی کرده است. ملکم در سن ده‌ سالگی به فرانسه رفت ضمن تحصیل عضو فراماسون شد و در سال 1268 ه. ش، به ایران برگشت و فراموشخانه را تشکیل داد. در مورد ملکم دو نظر متضاد وجود دارد بعضی او را متقلب، شارلاتان، بی‌ایمان و کلاه‌بردار و دسته‌ای او را صدیق،‌ مبارز و آزادیخواه می‌نامند. میرزا ملکم روزنامه «قانون»‌را منتشر ساخت. جامع آدميّت دنباله فراموشخانه میرزاملکم خان به شمار می‌رود که در حدود زمان به توپ بستن مجلس تأسیس شد و از اعضای آن «فروغی»، «سید نصرالله تقوی» و «مصدق‌ السلطنه» را نام برده‌اند. یکی از همکاران ملکم، «میرزا عباس‌قلی خان»‌ بود که در روزنامه «قانون» به او کمک می‌کرد و جامع آدمیت را بنا نهاد. بنیان فلسفه سیاسی جامع آدمیت را بر مشروطیت و محدوديّت نیروی شاه و انفصال قوای سلطنت نوشته‌اند. جاذبه آدمیت در آن تاریخ به آن حد بوده که محمَّدعلی شاه هم به عضویت آن درآمد و به جای پنج تومان حق عضویت هزار اشرفی به صندوق جمعیت کمک کرد. با این ترکیب اعضاء که نوشته‌اند معلوم نیست جمعیت آدمیت در خدمت مشروطه! بوده است یا استبداد. یکی از اسناد انتشار یافته دلالت دارد بر این که «عباس‌قلی خان» مؤسس آدمیت نقش درجه اولی را با کمک جمعی دیگر در برپایی نفاق و اختلاف بازی کرده و با نشر اعلانات اتهاماتی را متوجه افراد می‌نموده‌اند. تحقیقات بیشتری که به عمل آمده حکایت از آن دارد که وزیر مختار انگلیس در سال 1901 م، نامه‌ای به انگلستان نوشته و از یک شبکه فراماسونی در ایران نام برده که شاید مقدم بر لژ ملکم بوده است و مؤسس آن را «میرزامحسن‌خان مشیرالدوله»‌ قید کرده‌اند. در اسناد پراکنده دوره قاجار از بسیاری از رجال آن عهد نام برده شده که عضویت فراماسون داشته‌اند. لژ بیداری ایرانیان با اجازه شرق اعظم فرانسه و شورای عالی ماسونی فرانسه در سال 1907 م، در ایران تشکیل شده و مؤسس آن را ادیب الممالک فراهانی ذکر کرده‌اند. از گردانندگان آن سید حسن تقی‌زاده و ذکاءالملک فروغی را نام برده‌اند. مسأله فراماسونی در تمام جهان با رازداری همراه است و لژهای فراماسون برای حفظ اسرار مقررات شدیدی وضع کرده‌اند. اعدام مجازات کسانی است که اسرار را فاش کنند. در نظامنامه لژ بیداری ایران تحت عنوان مجازات افشای سرّ چنین آمده «اگر برادری مرتکب این گناه عظیم شد قول و شرف خود را باخته و بر ضد قسم‌های خود رفتار کرده و از درجه انسانیت ساقط است لژ به او به نظر حیوان درنده می‌نگرد و برادران ماسونی در اخذ انتقام فرداً فرد عمل خواهند نمود». نخستین فراماسونی که به جرم خیانت و افشاء سرّ غیاباً در لژ ماسونی محاکمه و به اعدام محکوم شده «موقرالسلطنه»‌ بوده است. در فرانسه نیز داستان وزیر ناپلئون که به علّت افشای اسرار به قتل رسید معروف است. «موریس لوپاژ» می‌گوید: «هدف سازمان فراماسونری عبارت است از تزکیه نفس از راه خدمت به مردم و به جامعه‌‌ای که در آن زندگی می‌نمایند طبق شعار آزادی،‌ مساوات و برادری». و چه خوب در ایران برابر این شعار عمل کرده‌اند! گویا این شعار درست عکس‌ اعمال و هدف‌های آنان بوده است. «سعید نفیسی» هم در این مورد مطلبی دارد، وی می‌گوید: در ایران از روز نخست با مردمی که اصل و نسب درستی نداشته‌اند و از مال جهان جز دلی هوی‌پرست و طبیعتی جاه‌طلب چیزی به آنها نرسیده گروه‌گروه از این افراد را پر و بال دادند آنها که با وسائل طبیعی و به نیروی ذاتی هرگز نمی‌توانستند به جایی برسند بهترین وسیله را این دیدند که به این دستگاه (فراماسونری) وارد شوند و خدمت کنند، و به آرزوی مادی و معنوی خود برسند. ماسونها همیشه در همه جای جهان در پی مردم متوسط و کوته‌نظر بوده‌اند و اساس کار فراماسون‌ها در هر زمان و در هر کشوری بهره‌جویی و بهره‌یابی از مردم بوده است. وی سپس به تشریح چگونگی عضویت در فراماسون پرداخته است. نویسنده تاریخ «تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس» می‌گوید: از آن روزی که عنوان فراماسون در این مملکت پیدا شد و محفل سرّی آنها به اشاره لندن تشکیل گردید بدبختی و سیه‌روزی ملت ایران نیز شروع شده است انگلیسیها این محافل را نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از ممالک افریقا و آسیا داشته‌اند. مأمورین رسمی دولت انگلیس دیگر در این ممالک غریبه نبودند، برادران دلباخته آزادی زیادی داشتند که انگلیسیها را دوست می‌داشتند و همین که با هم روبرو می‌شدند یکدیگر را می‌شناختند و کمک لازم را می‌کردند. تا زمان انقلاب اسلامی ایران به طور کامل سرزمین ما تحت نفوذ این تشکیلات مخفی وابسته به بیگانه بوده است چنان که «شریف امامی» نخست‌ وزیری که برای ایفای نقش در روزهای سرنگونی رژیم سلطنت ظاهر گردید و چنین نقشی را یک بار در سال 1339 ه. ش، با موفقیت انجام داده بود، برابر اسناد کشف شده بزرگ استاد یک لژ فراماسونری در ایران بوده است. بعد از پیروزی انقلاب یکی از مخفی گاههای مهم ماسونی که مرکز عملیات لژ استاد اعظم شریف امامی بود کشف گردید و لیستی از اسامی فراماسون‌های مربوط به این لژ انتشار یافت و کتابی خلاصه با عنوان «فراماسون» در فروردین سال 1358 ه. ش منتشر شد در این کتاب با توجه به اسناد به دست آمده از ریشه‌های فراماسونی در زمان ناصر الدین شاه به بعد و تسلطی که این گروه وابسته تاکنون در شکل نخست وزیری،‌ وزارت، وکالت و سایر مشاغل حساس داشته‌اند،‌ از شرایط عضویت ابزار، البسه ماسیونی و دلیل رغبت یهودیان به آن پرده برمی‌دارد اطلاعاتی نیز از ارتباط شاه مخلوع و تشکیل لژ پهلوی و عضویت اولین مرتبه یک زن در آن و مراحل فراماسونی توأم با عکس‌هائی از تشکیلات آنان در اختیار می‌گذارد. منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی به نقل از: ‌تاریخ سیاسی معاصر ایران، دکتر سید جمال‌الدین مدنی، دفتر انتشارات اسلامی، 1387، ج اول، ص 80 تا 87.

وحشیگری‌های رضا شاه در اسناد وزارت خارجه امریکا

وحشیگری‌های رضا شاه در اسناد وزارت خارجه امریکا «برنارد گوتلیب» کنسول آمریکا، در سال 1923 در گزارشی محرمانه شواهدی از وحشیگری‌های رضا‌خان به دست می‌دهد: رئیس الوزرای فعلی، یک دهاتی بی‌سواد با خوی ددمنشانه است که با هوشمندی، قاطعیت و استحکام شخصیت ذاتی خاصش که ندرتاً در ایرانی‌ها یافت می‌شود، به مقام کنونی دست‌ یافته است. مردی است با خشمی مهارنشدنی؛ او شخصاً رییس‌الوزرای سابق، قوام‌السلطنه، را مضروب ساخت (آن هم طبق گزارش‌ها در حضور شاه)؛ و همچنین با دست خودش کتک مفصلی به یک رزنامه‌نگار مسن و مو سفید ایرانی که خبطی کرده بود، زد؛ آن هم در حضور یک آمریکایی که صحنه مزبور را رقت‌انگیز‌ترین و خفّت‌آورترین صحنه وحشیانه‌ای توصیف می‌کند که تا بحال به چشم خودش دیده است. [رضا‌خان] از زمانی که رییس الوزراء شده به دفعات ملازمانش و یا مقاماتی را که خطایی از آنها سر زده در پیش چشم همه مورد ضرب و شتم قرار داده است، از جمله کتک مفصلی که به یک شیخ یالخورده زد. شیخ در مجلسی نشسته بود و به سبب ضعف قوه باصره [رضا شاه را که وارد اتاق می‌شد، ندید و] جلوی پایش بلند نشد. تأکید می‌کنم که اصلاً بعید نیست که با اولین مخالفت جزیی یک مقام مالیه،‌ خوی حیوانی رییس‌الوزراء بر او مستولی شود، و اتفاقی بیفتد که عواقب وخیمی داشته باشد. رضا خان حتی پیش از رسیدن به مقام رئیس‌الوزرایی نیز عادت داشت مدیران روزنامه‌ها را وحشیانه کتک بزند. گواه این ادعا وزیرمختار آمریکا «جوزف اس. کورنفلد» است: برای نشان دادن وحشیگری‌های رضاخان، به شرح دو موردی که همین اخیراً اتفاق افتاده است، بسنده می‌کنم. دو روز قبل، یکی از روزنامه‌ها جرئت کرد و نوشت که وزیر جنگ هم باید مثل همه وزرای دیگر لایحه بودجه‌اش را به مجلس بدهد. [رضاخان] فوراً دستور داد مدیر روزنامه را به دفترش بردند، شخصاً کتک وحشیانه‌ای به او زد به نحوی که چند تا از دندانهایش شکست، و سپس او را به زندان انداخت. یک آمریکایی که با چشم خودش شاهد این ضرب و شتم وحشیانه بود ماجرا را برایم تعریف کرد. واقعه دوم را وزیر مختار بلژیک برایم تعریف کرده است، که خُلق و خوی رضاخان را روشن می‌کند. او گفت یکی از افسران قزاق به دفتر یک کارمند بلژیکی در وزارت مالیه می‌رود و به دستور وزیر جنگ تقاضای 3000 تومان پول می‌کند. کارمند مزبور هم پول را نمی‌دهد و می‌گوید تا وزیر مالیه سند پرداخت را امضاء نکند، نمی‌تواند این پول را بدهد. افسر قزاق با شنیدن این حرف مأمور را زیر مشت و لگد می‌گیرد، او را در دفترش حبس می‌کند،‌ و آنقدر آنجا نگهش می‌دارد تا پول را به زور می‌گیرد و می‌رود. حتی دوازده سال بعد از این هم از وحشیگری رضاخان علیه کسانی که توان دفاع از خود را نداشتند، هیچ کم نشده بود. در مارس 1935، ویلیام اچ. هورنی‌بروک، وزیر مختار آمریکا، اجمالاً به ضرب و شتم مدیر یک نشریه علمی به دست رضاشاه اشاره می‌کند: «همین یک یا دو ماه پیش بود که سیف آزاد، مدیر نشریه ایران باستان، به دستور اعلیحضرت شرفیاب شد و حسابی فحش و ناسزا خورد. البته شایع است که در پایان این دیدار شاه شخصاً کتک سیری هم به ایشان مرحمت کردند.» از خشونت [رضا شاه] علیه زیر دستانش حتی در مواقع شادمانی هم چیزی کم نشده بود. در ماه مه 1936، رضا شاه برای استقبال از پسر و ولیعهدش، محمد‌رضا، که بعد از پنج سال تحصیل در سوییس به کشور برمی‌گشت، به بندر پهلوی (انزلی امروزی) رفت. در راه، توقفی هم در چالوس داشت: «... در راه بندر پهلوی، شاه برای صرف ناهار در چالوس توقف کرد. باغبان‌ها تمام صبح سراسیمه مشغول آبیاری دار و درختان بودند تا همه چیز تر و تازه باشد. سرگرد پیبوس، وابسته نظامی انگلیس،‌ که از پنجره هتلش ناظر این ماجرا بوده، تعریف می‌کند که شاه تقریباً به محض پیاده شدن از اتومبیلش، کشیده جانانه‌ای به گوش یکی از باغبان‌ها نواخت، و قبل از اینکه از آنجا برود حق دو باغبان دیگر را هم به همان ترتیب کف دستشان گذاشت، و دستور داد دو درخت را که جا و یا شکل‌شان باب میلش نبود، از ریشه درآوردند. وقتی شاه از آنجا رفت معلوم بود که همه نفس راحتی کشیدند...» رفتار وحشیانه شاه با مقامات عالی‌رتبه مملکتی به امری عادی مبدل شده بود. طبق گزارش‌ هارت، یکی از هولناک‌‌ترین موارد وحشیگری شخص شاه، کتک مفصلی بود که در سال 1933 در زندان به تیمورتاش زد، به حدی که تیمورتاش از حال رفت (نگاه کنید به فصل 3). در سال 1938، انگرت موارد دیگری را گزارش می‌دهد، از جمله سرتیپ امان‌الله جهانبانی. در ژوئیه 1937، بر سر زبان‌ها افتاده بود که هیأت نظامی فرانسوی مستقر در تهران قرار است جایش را به یک هیأت آلمانی بدهد. موسیو بُدار، وزیر مختار فرانسه، از سرتیپ جهانبانی، که تحصلیکرده فرانسه بود و به این کشور علاقه داشت، کمک خواست. جهانبانی نیز نظر وزیر مختار فرانسه را به عرض شاه رساند:‌ «... شاه از آنچه مداخله نابجای وزیر مختار فرانسه تلقی می‌کرد چنان غضبناک شد که کشیده‌ای به صورت جهانبانی نواخت، و به او دستور داد که اونیفورم نظامی‌اش را دربیاورد، و دیگر آن طرف‌ها پیدایش نشود. اتفاق فوق،‌ هر چند از نظر ما قدری مضحک می‌آید، ‌ولی دقیقاً نمونه‌ای از رفتارهای رژیم فعلی است. شاه چنان با مفاهیم آزادی و عدالت در غرب بیگانه است، و چنان سر در انزوای شرقی‌اش دارد،‌ که هرگز کوچکترین وقعی به احساسات بشری نمی‌گذارد. بدخُلقی،‌ عدم تحمل کوچک‌ترین مخالفت یا انتقادی، و وقاحت رفتارش او را صاحب اختیار بلامنازع رعایاش کرده است. سیاستمداران و دیپلمات‌ها برایش پشیزی نمی‌ارزند،‌ و ظاهراً از داشتن رفتاری خشن و آمرانه همچون یک «دیکتاتور نظامی»‌ با آنها لذت می‌برد. این مسئله که رفتار او اثرات تأسف‌انگیزی بر روابط دیپلماتیک ایران و برخی کشورها گذاشته معروف است،‌ و در این مورد خاص همه تلاش‌ها برای بهبود روابط با فرانسه عملاً بر باد رفت...» موس هم کتک مفصلی را که سرتیپ رضا قلی امیرخسروی، وزیر مالیه، از رضا شاه خورد به طور مبسوط شرح داده است. امیرخسروی پیش از آنکه در سال 1940 وزیر مالیه شود، تقریباً ده سال رییس بانک ملی بود،‌ و پیش از آن ریاست بانک پهلوی، بانک شخصی رضا شاه،‌ را بر عهده داشت. «سرهنگ امیرخسروی،‌ مدیر عامل بانک ملی ایران و مردی که روزی رؤیای امتیاز انحصاری تجارت اتومبیل و ریاست و مدیریت شخص خود را بر آن در سر می‌پروراند، در جشن‌های سال نو از طرف شاه به درجه سرتیپی ترفیع یافت.» کمتر کسی به اندازه امیرخسروی به رضا شاه کمک کرده بود تا ثروتش را به بانک‌های خارجی انتقال دهد. رضا شاه چنان علاقه‌ای به امیرخسروی داشت که در گزارش‌های دیپلماتیک گاه به مزاح او را مادام پهلوی می‌خواندند. در تاریخ 18 مه 1941، اعلام شد که عذر امیرخسروی از مقام وزارت مالیه خواسته شده، و عباسقلی گلشائیان جانشین او شده است. «جیمز اس. موس» کاردار موقت سفارت آمریکا، در این ارتباط گزارش می‌دهد:‌ «... هنوز دلیل اصلی تصمیم رضا شاه برای برکناری سرتیپ خسروی مشخص نیست. شاه نیمه اول ماه مه را به گشت و گذار در استان‌های شمالی حاشیه دریای خزر رفته بود،‌ و در تهران حضور نداشت. می‌گویند که وقتی به تهران آمد خُلقش خیلی تنگ بود. شاه در یکی از جلسات هیأت دولت سراغ برخی اوراق را می‌گیرد؛ وقتی سرتیپ خسروی نمی‌تواند اوراق مزبور را پیدا کند، شاه برای نشان دادن عصبانیتش او را در حضور سایر وزراء با شلاق اسب‌سواری‌اش کتک می‌زند، و می‌گوید که به خانه‌اش برود و همانجا بماند؛ که دستورِ مرسوم پهلوی برای برکنار کردن مقامات بود. ... عین همین خبر را منابع دیگر هم گزارش کرده‌اند، که با رفتار مرسوم شاه با صاحب منصبانش کاملاً‌ مطابقت دارد. بنابراین دلیلی ندارد که در صحت آن شک کنیم. البته به دلیل التفات شاه به سرتیپ خسروی، مورد او یک استثناء بود...» منبع: مجله الکترونیکی « دوران » به نقل از: رضاشاه و بریتانیا، دکتر محمدقلی مجد، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 54 تا 58.

آخرین دقایق شاه در نیاوران

محمدرضا مرادی متولد سال 1326 ، یكی از خدمه دربار محمدرضا پهلوی و از خاندانی است كه مجموعا در دربار دو پهلوی كار كرده اند. او كه از نزدیك ترین خدمه به شاه به شمار می رفته است مسئولیت های مختلفی را در زمان حضور در دربار بر عهده داشته. در زمان كودكی به عنوان"توپ جمع كن" زمین بازی تنیس شاه و ملكه و در سنین بزرگ سالی از تهیه ظروف تا "سر میز" غذای محمدرضا پهلوی و فرح دیبا در دربار فعالیت می كرده است. محمدرضا مرادی در حال حاضر دو دختر و یك پسر دارد، و در محوطه سعدآباد زندگی می كند. در این گفت و گو او برای اولین بار از لحظات خروج شاه از كاخ نیاوران می گوید كه در رسانه ها در مورد آن صحبت نشده است. همچنین از شرایط و نوع كار خدمه دربار در زمان پهلوی دوم می گوید. - از چه سالی كارخود را در كاخ ها شروع كردید؟ - از سال 1330 در كاخ ها بودم. در آن زمان كاخ های سعد آباد جزو كاخ هایی بودند كه فقط در تابستان ها مورد استفاده قرار می گرفتند. در كاخی به نام «كاخ اختصاصی» در خیابان پاستور كارم را آغاز كردم. در آن زمان نه سال سن داشتم و به خاطر آنكه پدر و پدر بزرگم در این دستگاه فعالیت می كردند،من هم از خردسالی وارد این كار شدم. - پدر و پدر بزرگتان در زمان سلطنت قاجارها در كاخ ها مشغول به كار بودند و یا پهلوی؟ - خیر پدر و پدر بزرگم در زمان پهلوی اول تا اوایل سلطنت پهلوی دوم در كاخ ها مشغول به كار بودند. - در آن دوره برای كار در دربار شرایط خاصی وجود داشت؟ - كسانی در اولویت بودندكه وابستگی به دستگاه داشتند. چون من در آن زمان پدر و پدر بزرگم و یك زمانی عموی من هم جزو گارد رضا پهلوی بودند به همین دلیل زمانی كه تصمیم گرفتم رسمی بشوم سال 51 بود كه به طور قطعی تصمیم گرفتم وارد این كار بشوم. در آن زمان به دنبال چند كار دیگر رفتم كه موفقیت آمیز نبود و نهایتا در سال 51 تصمیم قطعی ورود به این كار را گرفتم. در آن زمان درخواستم را به معاون وزیر دربار(اعلم)، آقای «ابوالفتح آتابای» دادم. یك هفته بعد اطلاع دادند كه به كارگزینی بروم. در كارگزینی یك سری مدارك از من خواستند برای تحقیقات. البته چون سوابق من را می دانستند زیاد سخت گیری نكردند. چون از نه سالگی من به عنوان روز مزد در دربار كار می كردم. در درخواستم نوشته بودم: جناب آقای آتابای من فلانی هستم، پسر فلان كس و باعث افتخار است اگر درخواستم برای كار در وزارت دربار مورد قبول واقع شود. یك هفته بعد وقتی كه به من گفتند به كارگزینی مراجعه كنم، دیدم زیر نامه من آقای آتابای نوشته است:«آقای سمنانی-رییس كارگزینی- این شخص پدرش سال ها زحمت كشیده است لازم است كه هرچه سریعتر كارهای استخدامی وی را انجام دهید» - در زمانی كه درخواست دادید، مشخص بود كه قرار است در كدام قسمت دربار مشغول به كار شوید؟ - خیر، ما فقط درخواست كار در كاخ را می دادیم، تشخیص اینكه هر متقاضی در چه قسمتی از كاخ مشغول به كار شود فقط با شخص آقای آتابای بود. ایشان با اولین نگاه می گفتند كه این شخص باید كجای دربار مشغول به كار شود. - گفتید كه قبل از استخدام رسمی در دربار به صورت روزمزد كار می كردید، زمانی كه روزمزد كار می كردید، فعالیتتان چه بود، در آن زمان چقدر حقوق می گرفتید؟ - در زمان كودكی و نوجوانی، وقتی شاه و ملكه تنیس بازی می كردند، من توپ جمع می كردم. بابت این كار هم ، روزانه هفت تومان می گرفتم. - برای كاری كه قرار بود انجام بدهید، آموزشی دیدید؟ - مدت خیلی كوتاهی آموزش های خاصی رادر دفتر آقای آتابای گذراندم. آموزش ها به خاطر اینكه مخصوص دربار بود، جایی این آموزش ها داده نمی شد، مدت سه ماه این آموزش ها را در معاونت وزارت دربار دیدم. - بعد از آن چه شد؟ - اواخر اسفندماه، یك روز آتابای مراصدا كرد، عادت داشت كه اسم افراد را نمی برد به من گفت:«پسر تو از فردا می روی به كاخ سعد آباد، قسمت ظروف فعلا كارت را شروع كن. سر و سامانی بده تا ببینیم چه می شود» بعد از آن من به كاخ سفید( موزه ملت فعلی) به عنوان انبار دار ظروف كارم را آغاز كردم. تا آخر خدمتم كه زمان رفتن شاه از ایران بود پست رسمی من مسئول انبار و تشریفات و پذیرایی ها بود. - بعد از استخدام در دربار، بابت كاری كه انجام می دادید، ماهانه چقدر حقوق می گرفتید؟ - اولین حقوقی كه بعد از استخدام دریافت كردم مبلغ 400 تومان بود. البته یكسال بعد حكمی آمد كه حقوق من شد 420 تومان. كه این حقوق هر سال اضافه می شد. - شرح كارهایتان چه بود؟ - من مستقیما، با آشپزخانه، قسمت ظروف و میز ناهار شاه و ملكه در تماس بودم. یعنی كارم از آشپزخانه شروع و به سر میز غذای شاه و ملكه ختم می شد. - شما كه تا این حد به شاه نزدیك بودید، آیا در خود سعد آباد زندگی می كردید؟ - خیر من تا دو سه سال پس از استخدام در منازل استیجاری در مناطق مختلف تهران زندگی می كردم. اما بعد از دو، سه سال منازل سازمانی در قصر فیروزه سابق(انتهای پیروزی فعلی) ساخته شده بود. من تا شنیدم این منازل آماده شده است بلافاصله پیش آقای آتابای رفتم و به او نامه ای نوشتم كه:«آقای آتابای من در منزل استیجاری زندگی می كنم، رفت و آمد برایم مشكل است. بنابراین دستور بدهید كه از منازل سازمانی در اختیار من هم قرار داده شود» بعد از این نامه جزو اولین كسانی بودم كه به من منزل سازمانی دادند. - با توجه به اینكه شما تا سر میز غذای شاه و ملكه هم حضور داشتید، آیا در آن زمان تحت نظر بودید؟ - بعدها فهمیدم كه تعقیب می شدم. بعد از انقلاب متوجه شدم كه در تمام آن زمان، نه من بلكه تمام كسانی كه در كاخ كار می كردند شدیدا تحت مراقبت بودند. حتی زمانی كه ما به منزل می رفتیم شاید مدت زیادی تحت تعقیب بوده ام. اینكه كجا می روم، با چه كسی می روم، در هفته چقدر برای منزل خرید می كنم و... همه اینها را داشتند. كه البته پس از انقلاب من متوجه شدم. - وقتی كه سال 57 انقلاب اسلامی به پیروزی نزدیك می شد، شما كجا بودید. در آن زمان شاه و فرح كجا بودند. آخرین لحظه ای كه شاه از ایران رفت، پیش از فرودگاه را به یاد دارید؟ - بله، آخرین روزی كه من در كاخ نیاوران بودم شاه از كشور خارج شد. در كاخ نیاوران بودیم كه شاه آمد و با ما خداحافظی كرد. در آن روز بیشتر از بیست نفر در نیاوران همراه شاه نبودند(كه من هم یكی از آنها بودم) اولین كسانی كه شاه با آنها خداحافظی كرد ما(خدمه) بودیم. - خارج شدن شاه را از كاخ به طور كامل شرح می دهید؟ - در آن روز شاه با آسانسور از طبقه بالا كه خوابگاهش بود پایین آمد. كامبیز آتابای كه پسر ابوالفتح آتابای بود او هم از پله های اضطراری پایین آمد. همزمان با شاه به طبقه پایین رسید. زمانی بود كه شاه جلوی آسانسور ایستاده بود نگاهی به بچه ها كرد. دو سه نفر در حال جارو كشیدن فرش بودند، یكی دو نفر ایستاده بودند كنار سالن( ما می دانستیم كه شاه برای همیشه می رود) شاه آمد و به خدمه نگاهی كرد و بعد دستش را به علامت دعوت از ما برای در آغوش كشیدن باز كرد. من و چند نفر دیگر به طرف شاه دویدیم و به شاه چسبیدیم و گریه كردیم. یكی از بچه ها كه آبدارچی بود نامش محمد بود، محمد قد بلندی داشت بچه های شاه( فرحناز و لیلا) اسمش را گذاشته بودند «ممد گالیور» دقیقا خاطرم هست كه ممد گالیور روی زمین افتاده بود، پاهای شاه را بغل كرده بود و گریه می كرد و با صدای بلند می گفت:«اعلا حضرت جانم! نمی گذارم بروید» محمد اینطور حرف می زد و طبیعتا ما را بیشتر به گریه وا می داشت. در همین احوال شاه هم گریه كرد. كامبیز آتابای كه گریه شاه را دید آمد و شروع كرد به جدا كردن ما از شاه. شاه می خواست حرف بزند ولی بغض كرده بود و فقط یك نگاه كرد و از سالن خارج شد. ما می خواستیم از سالن به دنبال شاه خارج شویم كه یكی از بچه ها گفت علیا حضرت(فرح دیبا) هم از پله ها می آید. من و چند نفر از پیش خدمت ها كنار پله ها ایستادیم. من بودم و سه نفر از پیش خدمت های سفره خانه. مهدی خان، نصرت الله خان و عباس شرفی كه فوت كرده است. ما كنار پله ایستاده بودیم كه فرح آمد پایین . گریه ما را كه دید گفت:«چرا گریه می كنید؟ قرار نیست برویم، برمی گردیم، هیچ نگران نباشید، به سر اعلا حضرت برمیگردیم.الان سیاست اقتضا می كند كه برویم ولی به سر اعلا حضرت برخواهیم گشت، شما هم كاخ را ترك نكنید. دقیقا مثل زمانی باشید كه ما بودیم. » بعد از این حرف ها با ما دست داد و پشت سر شاه رفت. خود فرح این را گفت. ما وقتی همچین حرفی را با تاكید و دوبار تكرار از فرح شنیدیم باور كردیم. من و همه كسانی كه آنجا بودند باور كردند. از سالن كه خارج شدیم، دیدم كه یك عده زیادی از گاردی ها و تیمسار ها كه جزو نزدیكان شاه بودند هم رسیده بودند و عده ای از كارگران و باغبان های كاخ هم آمده بودند و... همگی جمع شدند و تعداد افرادی كه دور شاه جمع شده بودند بالغ بر صد نفر شد. در این لحظه دیگر دست به شاه نمی رسید، ولی متوجه شدم همان ممد گالیور كه گفتم، دوباره رفته است روی چمن، پاهای شاه را گرفته و داد می زند كه:«نمی گذارم بروید» بین این همه شلوغی من صدای ممد گالیور را می شنیدم. آنقدر محكم پاهای شاه را گرفته بود كه چیزی نمانده بود كه شاه را به زمین بزند! من هم رفتم جلو، درجه یكی از تیمسارها به چانه من گرفت، چانه من پاره شد و خون آلود شد. خون زیادی جاری شد و من ترسیدم جلو بروم و لباس دیگران را كثیف كنم. همه پایین پله ها ایستادیم، زمینی كه هلیكوپتر شاه آنجا قرار داشت چمن بود و حدود 20 تا 30 قدم با كاخ فاصله داشت. از آنجا به بعد، پله ها را شاه به همراه ملكه تنها بالا رفت. از بالا نگاهی به بقیه كرد و بعد ارتشی ها سلام نظامی دادند و بعد شاه سوار هلیكوپتر شد و حركت كردند. آخرین چیزی كه یادم است تصویر شاه از پنجره هلیكوپتر بود. - بعد از اینكه شاه رفت، خدمه دیگر در كاخ نبودند؟ - البته قرار بود كه نرویم. چون می ترسیدیم كسی ما را شناسایی كند ولی تلفن و اصرار بچه ها ، قرار گذاشتیم كه در هفته یكی دو روز به كاخ بیاییم. در این زمان چند روز از رفتن شاه گذشته بود. - پس از اینکه شاه رفت، و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن ماه سال 57 چه اتفاقی برای کاخ ها افتاد، شما وقتی که انقلاب به پیروزی رسید کجا بودید؟ - بعد از پیروزی انقلاب کاخ ها مورد حمله قرار گرفت ، عده ای از مردم عادی و عامی حمله کرده بودند به قصد غارت. در سعد آباد هم این اتفاق افتاد. سعدآباد درهای زیادی دارد ، از دربند تا زعفرانیه بیش از ده در ورودی دارد ، دیوار سعدآباد هم آنچنان بلند نبود و نیست. یعنی هر کسی می تواند یک چارپایه بگذارد و وارد شود. اینجا مورد حمله قرار گرفت و سه روز به طور مداوم غارت شد. ولی در نیاوران یک عده از نیروهای انقلابی حفاظت کاخ را به عهده گرفتند. بعد همافرها آمدند و با اسلحه حفاظت آن را آنها عهده دار شدند. ولی بعد برای همافرها مشکلی پیش آمد که رفتند و پیش نمازی به نام حاج آقا مصطفوی( پیش نماز نیاوران) مامور شدند که کاخ را حفاظت کنند. او بچه های انقلابی را دورادور کاخ گماردند، تا وسایل و اشیا کاخ حفظ شود. می توانم بگویم حتی یک چوب کبریت بعد از انقلاب از کاخ نیاوران خارج نشد. - سعدآباد چطور؟ - به اینجا فوق العاده دستبرد زده شد. چون اینجا نگهبان نداشت وبالطبع هر کسی داخل می آمد و هر چه می توانست می برد. طی سه روز خیلی ها آمدند و خیلی چیزها بردند. - بعد از انقلاب، با شور انقلابی که مردم داشتند، شما به عنوان یکی از خدمه دربار کجا بودید؟ - من از ترسم بیرون نیامدم، من تا حدود یک ماه حتی برای خرید سیگار خانمم را می فرستادم. محله ما هم طوری بود که همه می شناختند که ما کجا کار می کنیم. ترس من از این بود که بیایم به خیابان یک نفر بر هر اساسی یک دفعه بگوید«آی ساواکی» تا من بیایم ثابت کنم که چه کسی هستم و چه کاره ام... بلایی سرم بیاید. - بعد از انقلاب تا چند وقت بیکار بودید، بعد چه شد که بالاخره از خانه نشینی خارج شدید؟ - ما تا سه ماه بیکار بودیم و حقوق هم نمی گرفتیم. یک عده ای از بچه های کاخ که زرنگی کردند. خودشان را در نخست وزیری آن زمان وارد کردند و پستی گرفتند و در آنجا مشغول به کار شدند. همان ها به گوش مسئولین رساندند که یک عده ای در اینجا(خانه های سازمانی) زندگی می کنند. اینها الان از زمانی که انقلاب پیروز شده است در مدت این سه ماه حقوق نگرفته اند. گفتند لیستی تهیه کنید، فعلا به طور موقت حقوقی به اینها بدهیم تا بعداً تکلیفشان مشخص شود. آمدند از ما لیستی تهیه کردند که چند نفر هستید و چقدر حقوق می گرفتید. یک روز قرار گذاشتیم و ما با اجتماع رفتیم به دفتر نخست وزیری که در خیابان پاستور بود. در آنجا یک لیست دیگر از ما تهیه کردند. مقداری از حقوق ما را به ما دادند که الان یادم نیست که چقدر بود. ولی کل حقوق نبود. به اندازه ای بود که لنگ نمانیم و زندگی مان اداره شود. همان پول موقتی که به ما دادند ماه های بعد هم تکرار شد تا زمانی که به ما اعلام کردند که شما را تقسیم کرده ایم که در چند جا می توانید بروید کار کنید. یک عده ای به وزارت دادگستری رفتند که هنوز هم در آنجا هستند. عده ای دیگر به نهاد ریاست جمهوری آن زمان رفتند و مشغول به کار شدند. عمده همکاران ما در این دوجا یعنی دادگستری و نهاد ریاست جمهوری مشغول به کار شدند. - شما چطور، چه شد که بعد از انقلاب دوباره در کاخ ماندید؟ - من چون علاقه ای به کار در دادگستری نداشتم یک هفته بعد از آنکه همه تقسیم شدند خودم را معرفی کردم به دفتر نخست وزیری که در آن زمان یک کارگزینی تشکیل شده بود. در آنجا گفتم که من کارمند فلان جا بودم. در حال حاضر بیکار هستم و... در این زمان یک نفر که در آنجا بود مرا شناخت و به من گفت فلانی تو سعدآباد بودی؟ خوب شد تو را پیدا کردیم. الان عده ای در حال اداره کردن سعدآباد هستند که به چم و خم سعدآباد وارد نیستند و چیزی از کاخ نمی دانند. چون شما در آنجا کار کرده ای فردا خودت را به آنجا برسان و در آنجا مشغول شو ... من گفتم دوست ندارم که دوباره به سعدآباد بازگردم. به من گفت مدتی ( نهایتا دو تا سه ماه) آنجا برو و به اداره کنندگان چم و خم کاخ را یاد بده بعد برگرد تا هرجا که دوست داری بفرستمت. من هم قبول کردم. - بعد از اینکه به سعدآباد برگشتید با چه منظره هایی روبرو شدید، کاخ چقدر تغییر کرده بود؟ - من قبول کردم که برای دو ماه به سعدآباد بیایم. در آن زمان از نخست وزیری دو نفر را انتخاب کرده بودند به عنوان سرپرست کاخ سعد آباد. من با این دو نفر کار کردم. این آقایان نمی دانستند سعدآباد چند در ورودی دارد. از کجاهای سعد آباد ممکن است که کسی وارد شود. اسم کاخ ها چیست، تعداد کاخ ها را دقیقا نمی دانستند، اینکه کاخ ها برای چه کسانی است را نمی دانستند و... تمام اینها را من در روزهای اول با ماشین در سعدآباد می رفتیم و بهشان یاد می دادم که آنها هم یادداشت بر می داشتند. - در آن زمان بازهم کاخ های مجموعه سعدآباد غارت می شدند؟ - بله، روزی نبود که باغبانی نیاید و به ما اطلاع ندهد که شب گذشته پنجره یا در فلان کاخ شکسته شده و غارتگران به داخل کاخ رفته اند. ما صبح دوباره میخ و چوب و تخته و چکش بر می داشتیم می رفتیم پنجره شکسته را تخته می زدیم و می بستیم تا دوباره از آنجا نتوانند نفوذ کنند. نهایتا دیدم که اینطور نمی شود. نگهبان هم نداشتیم که حداقل بتوانیم برای هر کاخ یک نگهبان بگذاریم. نشستیم با آقایانی که سرپرست بودندصحبت کردیم . قرار بر این شد که تمام اموال منقول کاخ ها را جمع آوری کنیم. تمام وسایلی که ممکن بود مورد دستبرد قرار بگیرد. همه اینها را جمع کنیم در یک جا، که حداقل بتوانیم از آن یک جا محافظت کنیم. - کجا محل جمع آوری این وسایل شد، آیا این کار لطمه به چیدمان وسایل نزد؟ - قرار شد كه كاخ سفید(موزه ملت فعلی) مركز جمع آوری این وسایل شود. كارگرهایی گرفتیم و با كمك آنهایی كه می آمدند سر كار تمام كاخ ها را با وانت خالی كردیم اموال را در این كاخ(كاخ سفید) جای دادیم. كاخ سفید سه طبقه دارد كه تمام اتاق ها و سالن های اینجا پر از اموال كاخ های دیگر شده بود. از میز و صندلی گرفته تا تابلو و فرش و ....فرش ها فوق العاده بزرگ بود كه 12-10 نفر به سختی آنها را می توانستند حركت بدهند. ما فرش ها را هم جمع كردیم به همراه سایر وسایل. چیزی حدود 2-3 هفته طول كشید تا وسایل را از كاخ ها جمع كنیم و در كاخ سفید انبار كنیم. - وقتی وسایل را می چیدید، دقت داشتید كه وسایل نظم خاصی داشته باشند. یعنی بعدا مشخص شود كه جای هر كدام از وسایل در محل استقرار اصلی شان كجا بوده و احتمالا چه وسیله ای مربوط به كدام كاخ است؟ - در ابتدای كار با نظم و حساب و كتاب چیدیم. اما بعدا كه جا كم آمد همینطوری بدون نظم خاصی وسایل را روی هم تل انبار كردیم. این شد كه ما خودمان نمی توانستیم تشخیص بدهیم كه این اموال مال كدام كاخ بوده كه به اینجا آمده است. بعدها آرام آرام لیست هایی پیدا شد كه به كمك آنها توانستیم بعضی از اموال كاخ ها را تفكیك كنیم و اموال را به خود كاخ ها ببریم. البته این اتفاق وقتی افتاد كه كاخ نگهبانی داشت و سعدآباد حساب و كتابی پیدا كرده بود. - شاه چه غذایی می خورد؟ - غذای خاصی نمی خورد. اما باید بگویم در بعضی مواقع آشپز فرانسوی می آمد، این آشپز فرانسوی غذای ایرانی نمی داد، غذاهایی می داد كه خودش دوست داشت! به مذاق ما اصلا سازگار نبود. چیزهایی می پخت كه ما اصلا نه دیده بودیم و نه می توانستیم حتی اسمش را تلفظ كنیم. خوردنش هم اصلا برای ما لذت بخش نبود. یك مدت زمان كوتاهی در حضور آشپز های خودمان این آشپز فرانسوی هم دعوت شد و مدت2-1 ماه غذا پخت و بعد هم رفت! - غذاهای كاخ های مجموعه سعدآباد چگونه تامین می شد، توسط چه كسی؟ - تمام غذایی كه در كاخ ها به مصرف می رسید توسط سر آشپز «علی كبیری» كه فوت كرده است تهیه می شد. آقای كبیری 8-7 شاگرد داشت. توسط همین ها و چند نفر از خدمه كاخ ها را به طور كل غذا می دادند. كاخ هایی كه باید غذای آنها را تامین می كردند شامل كاخ فرحناز، كاخ لیلا، علیرضا، شاه و ... بودند که غذایشان از آشپزخانه اصلی تهیه می شد اما كاخ خانم دیبا آشپزخانه اختصاصی و آشپز مجزا داشت . احمد رضا هم جدا بود. به جز این دو نفر سایر ساكنین كاخ توسط همان آشپزخانه تغذیه می شدند. - چه لباس هایی می پوشیدند؟ - لباس های شاه و خانواده او همگی خارجی بودند و اكثرا فرانسوی. فقط لباس های سواركاری، شلوار سواركاری شاه فكر می كنم در ایران دوخته می شد. ما دو صندوق خانه داشتیم، یكی در سعدآباد و یكی در نیاوران كه مختص شاه بودند. صندوقخانه ای كه در سعدآباد هست با صندوق خانه ملكه یكی شده. ولی صندوق خانه نیاوران مجزا بود. در این صندوق خانه قفسه بندی شده بود ویترین هایی بودند . شاه بر حسب نیاز و موقعیت لباس هایی را انتخاب می كرد و توسط پیشخدمت خوابگاه لباس را از مسئولین صندوق خانه تحویل می گرفت، اتویی زده می شد و می پوشید. برای مثال زمانی كه شاه از ابتدا تا 13 فروردین هر سال در كیش اقامت می كرد چندین مانور دریایی هم در آنجا انجام می شد که شاه هم باید حضور می داشت و بالطبع لباس نیروی دریایی را هم ما با خودمان می بردیم. - تفریحات شاه و خانواده شاه چه بود؟ - خود شاه تفریحی به آن صورت نداشت. ولی خانواده شاه و ملكه جشن هنر شیراز را هر سال برگزار می كرد. هر سال یكبار هنرمندان ایران و جهان جمع می شدند و جشن هنری برگزار می شد. زمان شروع تا خاتمه اش حدود یك ماه به طول می انجامید. به خصوص هنرمندان خارجی زیاد به ایران می آمدند. در آنجا نمایشنامه، فیلم، و... برگزار می شد. خصوصا در رشته های معماری بهترین های دنیا را در ایران جمع می كردند. حاصل این جشن ها بسته شدن قرار دادهایی بود كه بعد از جشن هنر با‌ آنها منعقد می شد تا این هنرمندان در ایران‌آثاری را خلق كنند. - بچه های شاه چطور؟ - البته به جز ولیعهد، بقیه بچه های خیلی كم سن و سال بودند. ولیعهد هر دو هفته یكبار یك پارتی در كاخش برگزار می كرد. مدعوین هم همكلاسی های ولیعهد بودند. بزن و بكوبی داشتند و... - بچه های شاه از كاخ خارج می شدند، برای گردش و تفریح و...؟ - خیلی به ندرت، البته بچه های دوست داشتند ولی گارد اجازه نمی داد که هرموقع دوست داشتند هر جا كه می خواهند بروند. - با توجه به اینكه شما پیش از انقلاب هم در كاخ بودید، چیدمان كنونی كاخ های سعدآباد تا چه اندازه شبیه به آن زمان(پیش از انقلاب) است، - پیش از انقلاب برچه اساسی چیدمان داخل كاخ های انتخاب می شد؟ خیلی كم به چیدمان آن روزها شبیه است ، دكوراسیون اینجا، مثل الان نبود. الان آخرین مبلمان چیده شده. این در واقع آخرین مبلمانی است كه در كاخ ها مانده بود. چون هر چند وقت یكبار این ها عوض می شدند. مثلا مبلمان ها از فرانسه تهیه می شدند. خانمی بود به نام خانم «هویدا» از بستگان هویدایی كه نخست وزیر بود، ایشان یكی از كارهایش انتخاب دكوراسیون سعدآباد و نیاوران بود. همین خانم هویدا هر چند وقت یكبار سفارش خرید مبلمان جدید می داد و سری قبل جمع می شد و سری جدید چیده می شد. در آن زمان برحسب نیاز چیده می شد. برای مثال هرچند وقت یكبار میهمانی رسمی داشتیم و غیر رسمی. برای مهمانی های رسمی و غیر رسمی آرایش خاصی باید سالن و میزها داشتند. تمام اینها بر حسب نیاز روز چیده می شدند که آنچه امروز در کاخ ها چیده شده ، آخرین سری بود . منبع: سایت عصر ایران

نقش رژیم صهیونیستی در جشنهای 2500 ساله‌

محمد‌رضا پهلوی با برگزاری مراسم تاجگذاری و سپس جشن هنر شیراز و جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی و نهایتاً تغییر تاریخ رسمی کشور از هجری اسلامی به شاهنشاهی، عمق عناد خویش با اعتقادات مردم ایران را نشان داد. در این جشن، 20 پادشاه و امیر عرب، 5 ملکه، 21 شاهزاده، 16 رئیس جمهور، 3 نخست‌وزیر، 4 معاون رئیس جمهور و 2 وزیر خارجه از 69 کشور شرکت کردند. مراسم جشن در نهایت گشاده‌دستی و اسراف انجام گرفت و هزینه آن بیش از 200 میلیون دلار برآورد شد. اسرائیلی‌ها مبنای تبلیغات خود را برای نفوذ بیشتر در ایران بر زنده نگه‌داشتن نام کوروش متمرکز کرده و دستگاه رژیم شاه هم هدف برگزاری جشن‌ها را زنده کردن افتخارات ایران که مبدأ اصلی آن را کوروش می‌دانستند،‌ مطرح کرده بود. بنابراین، نقطه مشترک رژیم ایران و اسرائیل در زنده نگه‌داشتن نام و یاد کوروش تلاقی یافت و هر دو رژیم از آن به عنوان وسیله‌ای برای مبارزه با فرهنگ اسلامی استفاده ‌کردند. بر همین اساس، کنگره بین‌المللی یهود، کمیته‌ای را در اورشلیم برای اداره فعالیت جهانی یهود به منظور یادبود و بزرگداشت دو هزار و پانصدمین سال تأسیس شاهنشاهی ایران به دست کوروش تشکیل داد که رئوس برنامه کار این کمیته عبارت بود از: 1ـ تشکیل کنفرانس‌هایی در کشورهای مختلف جهان به مناسبت برگزاری یادبود. 2ـ تدوین تاریخ مربوط به کوروش براساس منابع و مآخذ یهود از جمله تورات. 3ـ تدوین برنامه خاصی برای تدریس در مدارس یهود. 4ـ نامگذاری خیابان‌ها و میدان‌ها و مؤسسات اجتماعی در پایتخت‌ها و شهرهای مختلف جهان به نام کوروش. 5ـ فعالیت‌های مطبوعاتی بین‌المللی درباره آن یادبود. 6ـ نامگذاری 2 جنگل مصنوعی به اسامی کوروش کبیر و محمد‌رضا شاه در اسرائیل ( توضیح این که نامگذاری جنگل در اسرائیل بزرگ‌ترین علامت احترام است). 7ـ تخصیص بورس‌هایی به نام کوروش کبیر در اسرائیل برای مطالعات و تحقیقات فرهنگی.1 نقش اسرائیل درباره نقش اسرائیلی‌ها در جشن‌های 2500 ساله، روزنامه هاآرتص چاپ اسرائیل بر این باور است که فکر اولیه برگزاری جشن از سوی کارشناسان اسرائیلی طرح شده بود. کارشناسان اسرائیلی بودند که برای نخستین بار فکر برگزاری جشن را به مناسبت گذشت 2500 سال از تأسیس شاهنشاهی مطرح کردند. هدف‌های این جشن‌ها به ویژه اسلام‌زدایی در ایران بود. 2 البته باید گفت که این ادعا بر مبنای شواهدی انکار ناپذیر استوار بود: تدی کولک ـ مدیر کل نخست‌وزیری و رئیس اتحادیه توریستی دولت اسرائیل، به ریاست هیأت اسرائیلی برنامه‌ریزی برگزیده شده بود. وی به همراه 2 نفر دیگر بنا به دعوت اسدالله علم ـ نخست وزیر ـ روز 4 مرداد 1341 به تهران عزیمت کردند و پس از 10 روز توقف در ایران و چند بار ملاقات و مذاکره با علم، روز 14 مرداد به اسرائیل بازگشتند. در این سفر، کولک با گردانندگان جشن‌های 2500 ساله نیز همکاری زیادی داشت. 3 وی در اورشلیم مدعی شده بود که تز اصلی برگزاری این جشن‌‌ها را او در اختیار علم قرار داده است. 4 «تدی کولک» که بعداً شهردار اورشلیم شد، در پاسخ به درخواست علم توصیه کرد که ضمن تأسیس هتل‌ها، جاده‌ های جدید و وسایل نقلیه مدرن در تخت‌جمشید، ایران باید واقعه مهمی برپا کند تا خارجیان را به این تسهیلات جهانگردی جلب کند. «کولک» بعدها اعتراف کرد که هرگز تصور نمی‌کرد اسراف‌‌کاری که در جشن‌‌های بیست و پنجمن قرن بنیانگذاری امپراتوری ایران پیش آمد همان است که او توصیه کرد.» 5 هر چند بر خلاف تصور کولک ایده برگزاری جشن‌های 2500 ساله حدود چهار ـ پنج سال قبل از توصیه وی توسط دیگران طرح‌ریزی شده بود، ‌اما طرح‌های عملی و راهنمایی‌های وی به علم، که بعدها به ریاست برگزاری این جشن‌ها را بر عهده گرفت، بدون تردید در کیفیت برگزاری این جشن‌ها اثر بخش بوده است. نُت آهنگ جشن نُت آهنگ کوروش مخصوص جشن دو هزار و پانصدمین سال پادشاهی کوروش توسط عزرا کیا ـ ‌آهنگساز مشهور اسرائیلی ـ ساخته شده است. کیا ـ‌مدیر کل اداری وزارت امور خارجه ـ طی نامه‌ای از ابراهیم تیموری ـ سفیر ایران در اسرائیل ـ خواسته بود که نت آهنگ کوروش را به ایران ارسال کند. در پاسخ، دکتر ابراهیم تیموری طی نامه شماره 235، مورخه 10/12/1340 به وزارت امور خارجه می‌نویسد: سازنده آهنگ مزبور اظهار می‌‌دارد این آهنگ را که با مراجعه به اسناد تاریخی و با زحمت بسیار برای جشن دو هزار و پانصدمین سال پادشاهی کوروش تهیه و در اینجا به ثبت رسانده است، مایل نیست قبل از موقع آن را منتشر سازد. ولی معهذا حاضر است اگردعوتی از او و ارکستر شصت نفری او بشود، با کمال میل به تهران مسافرت کرده و ‌آن را برای ایرانیان نیز اجرا نمایند. 6 مطبوعات صهیونیست روزنامه‌های اسرائیلی طی دهه 40 مطالب و مقالات متعددی درباره جشن‌ های 2500 ساله که قرار بود برگزار شود، نوشته و تبلیغات فراوانی را در این راستا به عمل آوردند. نشریه هپوعل هتصاعیر مورخ 15/12/1964 در مطلبی نوشت: بنابراین جشن‌های شاهنشاهی ایران [2500 ساله] نه تنها از طرف تمامی کشورهای جهان، بلکه به خصوص از طرف یهودیان مورد توجه قرار خواهد گرفت. ملت یهود در موطن خود، احساسات ستایش‌آمیز خود را نسبت به انسانی که یکی از بزرگترین شخصیت‌های عالم انسانی است [کوروش] تقدیم خواهد کرد. 7 فیلم زندگی کوروش همچنین جواد بوشهری طی نامه‌ای به تارخ 5/4/1345 از سازمان بین‌المللی یهودیان جهان که مرکز آن در نیویورک بود، تقاضا کرد ضمن شرکت در جشن‌ها، فیلمی از زندگی کوروش تولید کنند: ... به نظر اینجانب مشارکت در این امر با تولید فیلمی از زندگی کوروش کبیر به مانند فیلم‌های عظیم تاریخی از نوع «ده‌فرمان موسی» و غیره اهمیت وافری خواهد داشت... 8 کشورهای عرب کشورهای عربی مایل بودند قبل از آنکه برای حضور در جشن‌های 2500 ساله به دعوت ایران پاسخ مثبت دهند، از این مسأله ‌آگاهی یابند که آیا اسرائیل هم در این جشن شرکت خواهد کرد؟ شاه به دلیل نیاز به حضور کشورهای عربی ترجیح داد از اسرائیل دعوت نکند؛ زیرا در صورت حضور اسرائیل، احتمال تحریم کشورهای عربی در جشن‌ها داده می‌شد. بنابراین شاه مایل نبود که به خاطر اسرائیل جشن‌های رؤیایی خود را با چالش‌های وسیع مواجه کند. نکته قابل توجه در این ارتباط، واکنش شدید مطبوعات اسرائیل در برابر عدم دعوت از اسرائیل در جشن‌ها بود؛ به طوری که حتی از شاه به عنوان فردی بیرحم و از کوروش به عنوان کسی که مدیون یهودی‌هاست. یاد کردند.در این ارتباط در کتاب ایران و تحولات فلسطین چنین آمده است: وقتی در سال 1350 جشن‌‌های 2500 ساله برگزار شد و کسی از اسرائیل جهت شرکت در این جشن‌‌ها دعوت نشد، واکنش‌های منفی در مطبوعات اسرائیل به وجود آمد. میشل سالومون در هاآرتص مورخ 1350 نوشت: «این تمایل به بزرگی بر اثر تحقیرهایی که در جوانی شاه به وی وارد آمده، قوت گرفته بوده است...» وی همچنین در هاآرتص مورخ 21/8/1350 می‌نویسد: اغلب خبرنگاران و دیپلمات‌هایی که در جشن‌های تخت جمشید شرکت داشتند، از عدم شرکت اسرائیل در آن اظهار تعجب می‌کردند؛ زیرا هر چه باشد نام کوروش بیشتر به خاطر کتاب مقدس و اعلامیه‌ای که به نفع یهودیان صادر کرد، مشهور شده... پی‌نویس‌ها: 1ـ علی‌اکبر ولایتی ، ایران و تحولات فلسطین، تهران، انتشارات وزارت امور خارجه، 1380، صص 7ـ 146. 2ـ جهان زیر سلطه صهیونیزم، تهران، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، 1361، ص 52. 3ـ علی‌ اکبر ولایت، همان، 1380، صص 7ـ 127. 4ـ همان، صص 5ـ 144. 5ـ مردی برای تمام فصول، مظفر شاهدی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 663. 6ـ بزم اهریمن، ج 1، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1377، ص 284. 7ـ علی‌اکبرولایتی، همان،‌1380، ص 145. 8ـ بزم اهریمن، همان، ص 29. منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

تلاش ساواک برای تحدید امام خمینی(ره) در پاریس

از 14 مهر 1357 که امام خمینی(ره) با ورود به پاریس مرحله تازه‌ای از هجرت 14 ساله خود را آغاز کرد، دائماً تحت فشار ساواک بوده و تیمسار مقدم آخرین رئیس ساواک نهایت کوشش خود را برای محدود کردن امام در فرانسه به کاربست. این کوشش از طریق فشار ساواک بر سازمان اطلاعاتی فرانسه صورت گرفت. در آن زمان ساواک به دستور شاه ماهانه کمک‌های مالی قابل توجهی را دراختیار سرویس اطلاعاتی فرانسه قرار می‌داد. فرانسویها بر روی این کمک‌ها خیلی حساب باز کرده بودند به طوری که وقتی در 29 شهریور 1357 شاه به منظور واداشتن دولت فرانسه به فشار بر مطبوعات آن کشور برای سانسور رویدادهای انقلاب، دستور قطع کمک‌ها را صادر کرد، بلافاصله «کنت دومرانش» رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه در 31 شهریور به تهران‌ آمد و توانست شاه را از اجرای این تصمیم منصرف سازد. کمک‌های نقدی ساواک به سازمان اطلاعاتی فرانسه از نظر رژیم شاه اهرم مناسبی برای واداشتن فرانسویها به تمکین از منویات حکومت پهلوی بود. امام خمینی روز چهاردهم مهر وارد پاریس شدند و دو روز بعد در منزل یکی از ایرانیان در نوفل‌لوشاتو (حومه پاریس) مستقر شدند. مأمورین کاخ الیزه نظر رئیس‌جمهور فرانسه را مبنی بر اجتناب از هرگونه فعالیت سیاسی به امام ابلاغ کردند. ایشان نیز در واکنشی تند تصریح کرده بود که اینگونه محدودیتها خلاف ادعای دمکراسی است و اگر او ناگزیر شود تا از این فرودگاه به آن فرودگاه و از این کشور به آن کشور برود باز دست از هدفهایش نخواهد کشید. دو روز پس از ورود امام خمینی به پاریس یعنی در 16 مهر اداره کل سوم ساواک (اداره امنیت داخلی) نیازهای اطلاعاتی خود را در 9 بند به اطلاع سرویس اطلاعاتی فرانسه رساند. این 9 بند عبارت بود از: 1ـ مرتبطین و کسانی که با امام خمینی دیدار و گفت و گوهای دائم و همیشگی دارند و به نفع ایشان فعالیت می‌کنند، چه کسانی هستند. 2ـ چه کسانی تاکنون با ایشان ملاقات کرده و یا بعداً به ملاقات ایشان خواهند رفت. 3ـ غیر ایرانیانی که با ایشان ملاقات می‌کنند چه کسانی هستند. 4ـ از مقامات سیاسی و رسمی چه کسانی به ملاقات ایشان می‌روند و کدامیک از نشریات و خبرنگاران خارجی با ایشان ملاقات و مصاحبه می‌کنند. 5ـ علاوه بر ایشان و فرزندشان سید‌‌احمد خمینی، چه کسان دیگری نزد ایشان در نوفل‌لوشاتو سکونت دارند. 6ـ چه ارتباطی می‌تواند میان ربوده شدن امام موسی صدر و مسکن گزیدن امام خمینی در پاریس وجود داشته باشد. 7ـ شماره تلفن‌هایی که اطرافیان ایشان با آن تماس می‌‌گیرند، تحت کنترل قرار گرفته و محتوای آن ثبت و ضبط شود. 8ـ آیت‌الله امام خمینی و همراهانشان تا چه مدت در فرانسه باقی خواهند ماند، و نهایتاً اینکه 9ـ تاریخ دقیق حرکت ایشان از فرانسه و مقصد بعدی ایشان به کجا خواهد بود. فرانسوی‌ها نیز در چهارچوب همکاری‌های خود با ساواک از روز دوشنبه 17 مهر 1357 شنود تلفنی برخی از فعالین سیاسی ایران مقیم فرانسه را آغاز کرد. روز پنجشنبه 20 مهر تیمسار کاوه معاون اطلاعات خارجی ساواک و دو تن از همکارانش وارد پاریس شدند. آنان در فرودگاه از جانب سرهنگ L.Lon رئیس واحد عملیاتی سرویس اطلاعاتی فرانسه و دو نفر از همکارانش مورد استقبال قرار گرفتند. تیمسار کاوه طی سه روز اقامت با همتای فرانسوی خود راجع به راههای کنترل هر چه بیشتر رفت و آمد امام، شناسائی ملاقات‌کنندگان وی و نشانی‌ خانه‌ها و محل‌‌های اقامت آنها تلفن‌های آنان، ‌موضوع حرکت امام به طرف الجزایر، سوریه،‌ لیبی و ... بحث و مذاکره به عمل آورد. روز جمعه 21 مهر کنت دومرانش رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه به تیمسار کاوه که به ملاقاتش رفته بود گفت «تصمیم به اخراج امام خمینی از پاریس گرفته بود». وی گفت: «این تصمیم قرار بود در 17 مهر عملی شود اما با مخالفت سفیر شاه در فرانسه روبرو شد» وی افزود «تصور سفیر این بود که اقامت امام در فرانسه به علت تسهیلاتی که این کشور فراهم ساخته، مفیدتر است تا عزیمت ایشان به کشوری که این امکانات در آن موجود نباشد.» (ژیسکاردستن رئیس‌جمهور فرانسه در خاطرات خود نوشته است که دستور اخراج امام از فرانسه را صادر کرده بود. ولی در آخرین لحظه‌‌ها نمایندگان سیاسی شاه که در ‌آن روزها در نهایت درماندگی قرار داشتنند خطرواکنش تند و غیر‌قابل کنترل مردم را گوشزد کرده و در مورد عواقب آن در ایران و اروپا از خود سلب مسئولیت کرده بودند). «مرانش» سپس با طرح این ادعا که «خمینی با تروریستهای فرانسه و ایتالیا ارتباط دارد» (عناصر اطلاعاتی فرانسه نیز چون همتایان ایرانی خود هر مخالفی را کمونیست می‌نامیدند) طرح ترور امام خمینی را پیشنهاد کرد. استدلال تیمسار کاوه جالب بود: او با اشاره به واکنش افکار عمومی در قبال قتل شیخ‌احمد کافی در یک سانحه اتومبیل، واهمه خود را از اینکه ترور امام اوضاع را به مراتب آشفته‌تر خواهد کرد، بیان داشت. گزارش سفر تیمسار کاوه در 30 مهر ماه به اطلاع شاه رسید. در این گزارش پس از رؤیت شاه فقط ذکر شده بود « به شرفعرض ملوکانه رسید. ملاحظه فرمودند» به عبارت دیگر شاه دستور خاصی صادر نکرد و با استدلال کاوه موافق بود. روز 17 آبان 1357 «مرانش» به تهران آمد و با شاه ملاقات کرد. وی در این ملاقات تلگرام مخصوص والری ژیسکاردستن رئیس‌جمهور فرانسه را به اطلاع شاه رساند. «مرانش» به شاه گفت: «رئیس سرویس فرانسه افتخار دارد به شرفعرض پیشگاه مبارک شاهانه برساند که رئیس‌جمهور فرانسه همانطور که خواسته شده بود موافقت نموده که فشارهای لازم بر خمینی اعمال گردد. به موازات محدودیتهائی که دولت فرانسه تحت فشار رژیم شاه برای امام خمینی ایجاد کرده بود، ساواک به طور جداگانه خود گامهائی را در این راستا برداشته بود. از جمله برای تقویت موقعیت رو به ضعف رژیم پهلوی، در مطبوعات و رسانه‌های گروهی فرانسه، مبالغ قابل توجهی در اختیار مدیران، سردبیران و نویسندگان این نشریات و روزنامه‌ها قرار داد. مأموران ساواک در میان کسانی که به ملاقات امام خمینی در نوفل‌لوشاتو می‌رفتند نفوذ کرده و گزارشات، اخبار و اطلاعاتی درباره موقعیت ایشان و فعالیت‌هائی که انجام می‌دادند، برای ساواک تهران ارسال می‌کردند. ساواک برای بدنام کردن امام خمینی شایع کرده بود که وی به سرزمین کفر پناهنده شده است و گویا برخی از روحانیون و علمای میانه‌رو و متمایل به حکومت هم از این توطئه ساواک برای بدنام کردن ایشان استقبال کردند. اخباری هم وجود داشت که نشان می‌داد ساواک برای جلوگیری از انتشار تصویرو صدای امام خمینی از طریق رادیو و تلویزیونهای فرانسه و دیگر کشورهای جهان، در دستگاههای گیرنده و فرستنده محل اقامت ایشان در نوفل‌لوشاتو خرابکاریهایی می‌کرد. ساواک از نخستین روزهای حضور امام خمینی در پاریس، به مأموران خود در فرانسه دستور داده بود اسناد و مدارک موجود و قابل دسترس را (برای پیشگیری از حمله احتمالی مخالفان به سفارت و نمایندگی ساواک در فرانسه) معدوم کنند. در آذر 1357، سپهبد ناصر‌ مقدم طی ملاقاتی با شاه، پیشنهاد کرد توسط پزشکی از نیروهای ساواک که در فرانسه اقامت دارد، امام خمینی با تزریق مواد سمی به قتل برسد، اما حاضران در جلسه، عواقب چنین اقدامی را برای رژیم پهلوی سخت خطرناک ارزیابی کردند و بدین ترتیب طرح مقدم مسکوت ماند. ساواک به مراقبتهای خود از محل اقامت و فعالیتهای امام خمینی و اطرافیانش در نوفل لوشاتو ادامه داد و نیروهایی از آ‌ن درنزدیکی منزل ایشان در فرانسه خانه‌ای اجاره کرده و به طور دائم آمد و شد‌های این منطقه را تحت کنترل داشتند. ساواک درباره روابط، ارتباطات و آمد و شدهای اطرافیان امام خمینی با مخالفان حکومت در داخل کشور نیز اطلاعات قابل توجهی در اختیار داشت و از طریق منابع نفوذی خود در میان مخالفان، به اطلاعات و اخبار فراوانی درباره مذاکرات، خواستها و محمولات و مراسله‌های پستی و نظایر آن دست می‌یافت. مراقبتهای ساواک بر ضد امام خمینی و اطرافیان ایشان در فرانسه تا هنگام حضورشان در این کشور ادامه داشت. هنگامی که به دنبال خروج شاه از کشور، ‌امام برای بازگشت به ایران اعلام آمادگی کرد، مأموران ساواک در فرانسه درباره این موضوع گزارشات لحظه به لحظه‌ای به تهران مخابره کردند. مقدم برای چگونگی برخورد با این موضوع، مذاکرات و گفت و گوهای مفصلی با دولت بختیار، فرماندهی نظامی، ژنرال هایزر، سفارت امریکا و نیز مأموران سیا در تهران و بعضی افراد و گروهها در داخل کشور انجام داد. راهکارهای مختلفی برای جلوگیری از ورود ایشان به ایران و یا برخورد با ایشان پس از ورود به ایران اندیشیده شد. نهایتاً چنین تصمیم گرفته شد که چاره‌ای جز فراهم آوردن تمهیدات لازم برای ورود مسالمت‌آمیز ایشان به کشور پیش روی مسئولان امرو مذاکره کنندگان وجود ندارد. با این احوال شایعه ترور امام خمینی و گروه قابل توجهی از طرفداران ایشان پس از ورود به کشور، تا مدتها در میان افکار عمومی دهان به دهان می‌گشت و این نگرانی وجود داشت که به شهادت ایشان رژیم پهلوی حرکت انقلابی مردم را سرکوب کند. اما امام خمینی به رغم نگرانی‌های فراوانی که وجود داشت، روز 12 بهمن 1357 وارد تهران شد و ساواک نتوانست هیچ اقدامی انجام دهد. منابع: ـ کوثر، شرح وقایع انقلاب اسلامی، ج 1، مؤسسه تنظیم و نشر ‌آثار امام خمینی (ره). ـ حدیث بیداری، حمید‌ انصاری، مؤسسه تنظیم و نشر ‌آثار امام خمینی (ره). ـ مطالعات سیاسی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، کتاب دوم،‌پائیز 1372. ـ قدرت و زندگی، خاطرات رئیس‌‌جمهور فرانسه، ترجمه: محمود طلوعی. ـ ساواک، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، مظفر شاهدی. منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

قطع روابط سياسي ايران با فرانسه و آمريكا در دوران پهلوي اول

نيلوفر کسري روي کار آمدن رضاخان ميرپنج و تأسيس حکومت پهلوي در واقع نابودي دستاوردهاي حکومت پارلماني؛ و سلطه بيش‌ازپيش استعمار انگليس در ايران بود به طوري که روابط ايران با کشورهاي ديگر را تحت تأثير قرار مي‌داد. در دهه دوم زمامداري رضاخان واقعه‌اي جزئي منجر به قطع روابط فرانسه و آمريکا با ايران شد. در آن زمان اين تفکر که دولت رضاخان پهلوي دولتي وابسته و مجري سياستهاي انگليس در خاورميانه است، در فرانسه و آمريکا رواج داشت به همين دليل نشريات فرانسوي که به آزادي بيان در اروپا معروف بودند از اقدامات رضاشاه در ايران انتقاد مي‌کردند و آن را به سخره مي‌گرفتند. به همين دليل در دي ماه 1316ش دولت ايران نسبت به اهانتي که چاپ عکسها و مقالاتي در نمايشگاهي در پاريس در انتقاد از اقدامات رضاشاه صورت گرفته بود، اعتراض کرد و ابوالقاسم فروهر وزيرمختار ايران در پاريس را به ايران احضار نمود. اين قطع روابط حدود يکسال‌ونيم ادامه يافت تا اينکه دولت فرانسه هيئت ويژه‌اي به رياست ژنرال ماکسيم وگان فرمانده کل نيروهاي فرانسه در سوريه و لبنان به تهران فرستاد تا ضمن برگزاري جشنهاي عروسي وليعهد؛ محمدرضا از رضاشاه عذرخواهي کند. رضاشاه اين عذرخواهي را پذيرفت و در خرداد 1318ش انوشيروان سپهبدي را به سمت وزيرمختار به پاريس فرستاد و روابط دو کشور عادي شد. اما قطع روابط ايران و آمريکا جدي‌تر بود. ماجرا از اين قرار بود که در آغاز 1314ش غفار جلال‌ علاء (جلال‌السلطنه) وزيرمختار ايران در واشنگتن به علت تخلف از مقررات رانندگي و سرعت غير مجاز از سوي يک پاسبان راهنمايي آمريکايي در ايالت مريلند متوقف شد. او خود را وزيرمختار ايران معرفي کرد ولي چون در زبان انگليسي واژهminister معني کشيش هم مي‌دهد، پاسبان گمان کرد نامبرده يک کشيش است و براي او احترامي در حد يک سفير قائل نشد. همسر انگليسي وزيرمختار عصباني شد و با کيف دستي خود محکم به سر پاسبان زد و پاسبان که عصباني شده بود به جلال غفار دستبند زد و او را به پاسگاه پليس شهر الکتون برد. در آنجا به محض اينکه از هويت وزيرمختار اطلاع پيدا کردند او و همسرش را آزاد کردند. بلافاصله ايران تقاضا کرد نسبت به اين حادثه و عدم رعايت مصونيت ديپلماتيک نماينده ايران رسيدگي نمايد. دولت آمريکا اين تقاضا را پذيرفت ولي وزير امور خارجه آن کشور در يک مصاحبه مطبوعاتي اظهار داشت:«دولت ما هميشه به مأمورين سياسي خود سفارش مي‌کند که مصونيت سياسي نبايد موجب تخلف از قوانين و مقررات کشور محل مأموريت آنان گردد و در عين حال نمي‌خواهد که نظر مأمورين کشورهاي خارجي مقيم اين کشور مخالف اين باشد». خودداري دولت آمريکا از عذرخواهي از بازداشت وزيرمختار ايران و به خصوص اظهارات وزيرخارجه آن کشور چنان رضاشاه را خشمگين ساخت که دستور احضار وزيرمختار و قطع مناسبات سياسي با آمريکا را داد. اما دولت آمريکا سفارت خود را در تهران تعطيل نکرد و يک کاردار در تهران باقي گذاشت. قطع روابط باعث نشد که شرکتهاي نفتي آمريکايي در پس پرده استتار وارد مذاکره با دولت ايران نشوند و براي اخذ امتياز نفت شمال و شمال‌ شرق ايران تلاش نکنند. بدين ترتيب ناگهان و بدون سابقه قبلي در 27 دي 1315 دولت وقت لايحه‌اي به وسيله علي‌اکبر داور وزير دارايي تقديم مجلس کرد که شامل دو قرارداد امتياز بود: يکي براي استخراج نفت بخشي از شرق و شمال‌شرقي ايران و ديگري راجع به احداث لوله نفت به دو شرکت آمريکايي. لايحه مزبور در جلسه 18 بهمن 1315 به اتفاق آراء به تصويب مجلس شوراي ملي رسيد اما سه روز بعد علي‌اکبر داور خودکشي کرد. گفته مي‌شد پس از تصويب قرارداد نفت، انگليسها به شدت نگران شده و روسها نيز از اين امتياز بسيار ناراضي بودند پس تمام کاسه و کوزه‌ها بر سر داور شکست تا رضاشاه خود را از انعقاد چنين قراردادي مبرّا نشان دهد. در 24 خرداد 1317ش محمود بدر وزير دارايي در مجلس تصميم ايران را به صرفنظر کردن از اين قرارداد اعلام داشت. 1 در اواخر سال 1317 ش نماينده ويژه روزولت به ايران آمد و از واقعه بازداشت جلال غفار عذرخواهي نمود و به دنبال آن روابط سياسي در دي ماه 1317 مجدداَ برقرار شد و محمد شايسته به سمت وزيرمختار در واشنگتن تعيين شد. 2 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. حسين مکي، تاريخ بيست ساله ايران، ج 6، صص 295- 334 . 2. عبدالرضا هوشنگ ‌مهدوي، سياست خارجي ايران (1300-1357)، ص 28 . منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

طرح اعدام آیت الله کاشانی توسط: هندرسن، شوارتسکف، اشرف پهلوی

حسین مکی ... خاطره دیگری که از زندان لشکر 2 زرهی دارم رفتار ناهنجاری است که نسبت به آیت الله کاشانی روا داشتند. عصر یک روز جمعه از پنجرۀ زندان خود مشاهده کردم که آیت الله کاشانی را با دو سرباز مسلح که یکی جلو و دیگری در پشت سر مشارالیه حرکت می کرد و سرباز دیگری بدون اسلحه به طرف باشگاه افسران برای طهارت و وضو می بردند. پس از چند دقیقه مشاهده کردم که با همان کیفیت آیت الله از باشگاه بیرون آمد و در اواسط محوطه که با اطاق من نیز بیش از ده متر فاصله نبود کفش های خود را بیرون آورد و رو به قبله ایستاد تا دعا بخواند. سربازان مانع می شدند. کاشانی مقاومت می کرد. سربازان با تفنگ های سرنیزه دار به طرف او حمله ور شدند و مانع از دعا خواندن وی شدند و جبراً به طرف زندانش کشیدند. و نیز نیمه های شبی، ساقی، گروهبان زندان به اطاق من آمد و مرا بیدار کرد و گفت: هوا چنانکه می بینید بسیار سرد است. اطاق آیت الله کاشانی بخاری ندارد و این سید اولاد پیغمبر مثل بید می لرزد. اجازه می دهید بخاری دستی شما را به اطاق او ببرم؟ گفتم با کمال میل ببرید و پوستینی که همراه داشتم آن را هم فرستادم، چون در زندان من بخاری وجود داشت. این رفتار و بی توجهی و خشونت نسبت به آیت الله کاشانی مجتهد مسلّم و پیشوای مبارزه با عوامل استعمار، مرا منقلب کرد. شب بعد از این واقعه، وقتی بختیار ـ که در آن روزگار سرتیپ بود و فرمانده لشکر 2 زرهی و فرماندار نظامی تهران بود ـ به اطاق من آمد به او گفتم آیا با شاه ملاقات می کنید؟ گفت: آری،. گفتم: هر رفتاری که با من می شود و هر قدر زندانی بودنم طول بکشد اهیت نمی دهم، ولی در ملاقاتی که با اعلیحضرت می کنید از قول من بگویید هر کس راهنمایی نموده که آیت الله کاشانی را دستگیر و زندانی کنند و چنین رفتار خشن و خلاف انسانی نسبت به وی به عمل آورند، خواسته است پوست خربزه زیر پای شما بگذارد و اگر خدای نخواسته آیت الله کاشانی در زندان تلف شود همان بدنامی که برای پدرتان نسبت به شهادت مدرس در تاریخ مانده برای شما هم ثبت خواهد شد. البته من پس از 23 روز آزاد شدم، ولی آیت الله کاشانی و عده ای دیگر حدود سه ماه و نیم در زندان بودند. آزادی من از زندان در اثر اقداماتی بود که حایری زاده در مجلس به عمل آورده بود و در جلسۀ رسمی مجلس هم سخت به آزموده رئیس دادرسی ارتش حمله کرد. در آن موقع ما تصور می کردیم که آزادی آن عده صرفاً در اثر اقدامات حایری زاده بوده است. ولی پس از انقلاب سال 1357 معلوم شد که به موازات اقدامات حایری زاده در مجلس، دیوان عالی کشور هم در مقابل ارتش مقاومت نموده و از ارسال پرونده به آن دادرسی خودداری کرده است. «علی صدارت» رئیس وقت شعبۀ دیوان عالی کشور مقاله ای در این رابطه در سال 1358 نوشته است، و در آن آمده است : «در شماره چهارشنبه 23 خرداد روزنامه اطلاعات مقاله ای زیر عنوان اختلاف مصدق ـ کاشانی بر سر اسلام بود؟ درج شده بود که در قسمتی از آن خلاصتاً چنین مرقوم داشته بودند : «آیت الله کاشانی که مجاهد بزرگی بود در سیاست مرتکب اشتباهاتی شد از جمله اینکه میان شاه و مصدق شاه را انتخاب کرد و پس از سقوط مصدق فرمان آقا مدت زمان کوتاهی مطاع بود ولی همین که حکومت نظامیان پا گرفت سپهبد آزموده با موهن ترین کلمات از او یاد کرد. نقشۀ نظامیان و کودتاچیان این بود که بر سر او همان بلایی را بیاورند که بر سر مرحوم نواب صفوی آوردند. یک ادعا نیست حقیقتی است که اسنادش خدمت آیت الله زنجانی است و اگر مداخلۀ آیت الله بروجردی نبود کار تمام شده بود ... نگارنده از مداخلۀ آیت الله بروجردی، و هر گاه مداخله ای بوده، در چه تاریخی بوده، اطلاعی ندارد، ولی به موجب مدارکی که در دادگستری موجود است نجات مرحوم کاشانی و عده ای دیگر از دچار شدن به سرنوشت نواب صفوی بی آنکه خود آنها اطلاع یافته باشند مرهون جریانی بود که پس از سوء قصد به حسین علاء وزیر دربار وقت در سال 1335 در دادگستری میان دادسرای استان مرکز و دادستانی ارتش به وجود آمد و نگارنده که در آن زمان دادستان استان مرکز بودم در متن آن جریان بودم و بی هیچ گزافه گویی مدّعیم که اگر مقاومت و پایداری من در قبال فشارهایی که از داخل و خارج دادگستری وجود داشت نبود آن هم مقاومتی صرفاً به منظور اجراء قانون و نه هیچ علت دیگر، سرنوشت محتوم دیگری در انتظار آقایان یادشده بود. آن جریان اجمالاً بدین قرار بود: پس از ترور سپهبد رزم آرا پرونده علیه خلیل طهماسبی به اتهام ارتکاب قتل مذکور در دادسرای تهران تشکیل شد که پیش از آنکه به صدور حکمی منتهی شود با تصویب ماده واحده ای مبنی بر عفو مرتکب از تعقیب، مسکوت ماند. پس از سوء قصد به حسن علاء در حالی که جوّ سیاسی نسبت به زمان ترور سپهبد رزم آرا تغییر بسیار یافته بود و دادستانی ارتش با اعدام نواب صفوی و طهماسبی و عامل سوء قصد به علاء در مقام تعقیب کسانی به بهانۀ اتهام معاونت در قتل رزم آراء از حیث تحریک مرتکب یعنی مرحوم کاشانی و سایر کسانی که با آن مرحوم ارتباط داشتند برآمد و فردای روزی که نواب صفوی و طهماسبی اعدام شدند نامه ای از دادستانی ارتش به دادسرای استان رسید مبنی بر اینکه بازپرس این دادسرا (دادسرای نظامی) خود را برای تعقیب معاونین قتل رزم آراء صالح دانسته و پرونده را برای اقدام لازم به دادستانی ارتش بفرستند. از طرف دیگر چنانکه اشاره شد از داخل و خارج دادگستری فشارهایی اعمال می شد که هرچه زودتر پرونده مربوط به ترور رزم آراء به دادستانی ارتش فرستاده شود و روشن است که اگر چنین می شد نتیجه چه بود. ولی با ملاحظه پرونده کار از آنجا که گذشته از اینکه اساساً رسیدگی به این اتهام در صلاحیت دادگستری بود چون هنوز بازپرس دادسرای تهران نسبت به اتهام معاونین اظهار رأی نکرده بود، به هر حال قانوناً می بایستی بازپرس مذکور بدواً در خصوص صلاحیت یا عدم صلاحیت خود اظهار نظر کند تا در صورت حصول اختلاف در صلاحیت میان بازپرس دادسرای عمومی و بازپرس نظامی پرونده برای حل اختلاف به دیوان کشور فرستاده شود. پرونده به دادسرای تهران فرستاده شد و چون بازپرس دادسرای مرقوم نیز خود را صالح برای رسیدگی اعلام کرد، پرونده برای رفع اختلاف در صلاحیت میان دو بازپرس به دیوان کشور رفت و بعد دیوان کشور صلاحیت بازپرس عمومی را تأیید کرد و بدین طریق محاکمه پایان یافت.» (اطلاعات شماره 15881 ـ مورخ 27/3/1358) *** ... در ماجرای گرفتاری فدائیان اسلام و اعدام آنها و پرونده سازی برای آیت الله کاشانی و اعضای جبهۀ ملی و چند نفر دیگر، باید توضیح داده شود که گرفتاری و قصد نابودی عدۀ فوق الذکر بر اثر تصمیمی بوده است که در هتل سامیرامیس رم چند روز قبل از وقایع 28 مرداد توسط عده ای مرکب از هندرسن، شوارتسکف، اشرف پهلوی و دو سه نفر از اعضای سازمان سیای آمریکا گرفته شده بود که پس از سقوط حکومت مصدق، برای تثبیت نفوذ آمریکا در ایران و به قدرت نشاندن محمدرضا شاه باید به موقع اجرا گذارده می شد و در انتهاز فرصت بودند تا وقایعی پیش آید و بهانه به دست آنها بدهد تا بتوان از مجرای صورت ظاهر قانونی و معمولی منظور خود را عملی سازند. در این ماجرا برای گرفتاری آیت الله کاشانی مانع بزرگی وجود داشت، زیرا فرزند او مصطفی کاشانی نمایندۀ مجلس دورۀ 18 بود و اگر آیت الله مورد تعقیب یا زندانی می شد قطعاً فرزندش در مجلس ساکت نمی نشست. لذا با تمهیداتی مصطفی کاشانی را مسموم و مقتول نمودند و مانع را از پیش پای مقصود خود برداشتند. ضمناً فکر آن را نکرده بودند که یکی از اعضای مؤثر جبهۀ ملی نیز نمایندۀ مجلس و دارای مصونیت سیاسی و چون حداکثر رتبۀ قضایی را داشت دارای مصونیت قضایی نیز بود که برای توقیف او هم سلب صلاحیت در مجلس و هم در دیوان عالی کشور لازم بود. بنابراین نتوانستند به منظور خود توفیق حاصل نمایند. ولی تا حدودی توانستند با ساختن پرونده و گرفتاری کاشانی، از قدرت وی بکاهند و مانع از اقدامات آتی او بشوند. ضمناً لازم است این نکته را گوشزد کنیم که در مقالۀ علی صدارت نقل شده است که آیت الله کاشانی «میان شاه و مصدق شاه را انتخاب کرد.» اولاً، به موجب نامه ای که روز 27 مرداد 1332 کاشانی به مصدق نوشته است خبر از کودتای شاه و زاهدی داده است و آمادگی خود را برای همکاری با مصدق و جلوگیری از وقایع 28 مرداد اعلام کرده است. و مصدق آن جواب سرد و سربالا را که «مستظهر به ملت ایران هستم» به او داده است. ثانیاً، در مورد جلوگیری از حرکت و مسافرت شاه در روز نهم اسفند 1331 به خارج و نامه ای که به شاه نوشته است به موجب سندی که به خط آیت الله کاشانی در دست است و به طور مشروح در کتاب سیاه دربارۀ آن توضیح داده شده است آن نامه را در اثر اصرار و پافشاری سران بازار، منجمله حاج محمدحسن راسخ و محمد حسن شمشیری اجباراً و اکراهاً نوشته است. ثالثاً، اختلاف بین کاشانی ـ مصدق ریشه های سیاسی و ملی عمیق داشته است. که شرح مفصل آن ضمن مبحث «اختلاف کاشانی و مصدق» در کتاب سیاه با ارائه اسناد و مدارک بی طرفانه شرح داده شده است...»1 -------------------------------------------------------------------------------- 1 . خاطرات سیاسی حسین مکی، چاپ اول، تهران 1368، صفحه 572 تا 576. منبع : فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر شماره 6 و 7

بخشش ملوکانه ناصرالدین شاه و برخورد مجلس

مجلس شورای ملی در 25 مهر ماه 1306 خورشیدی امتیاز انحصار حفاری در تمام ایران را که به دولت فرانسه واگذار شده بود لغو کرد. نخستین امتیاز رسمی انحصار حفاری در تمام ایران که از طرف دولت ایران به یک دولت دیگر داده شده، امتیازی است که در 16 ذی القعده سال 1312 هجری قمری برابر با 12 اردیبهشت 1274 خورشیدی از طرف ناصرالدین شاه قاجار به دولت فرانسه داده شد. پس از کاوش های مارسل دیولافوا و هیئت همراهش در شوش، مقامات فرهنگی دولت فرانسه، مخصوصا مسئولان موزه لوور، پی به اهمیت تپه های باستانی خوزستان به ویژه شوش بردند و درصدد برآمدند تا با کسب امتیاز ویژه ای حفریات در این محل را ادامه دهند. فرانسویان با توجه به مفاد هشت گانه این قرارداد در واقع امتیاز انحصار کاوش های باستان شناسی در ایران را به بهای ده هزار تومان خریداری کردند. در فصول این قرارداد هیچ گونه حقی برای ایران درنظر گرفته نشده بود. در فصل هشتم این قراداد آمده است: "در برابر این التفات مخصوص ملوکانه که دولت قوی شوکت اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی دام سلطانه به خواهش دولت فرانسه نموده اند، دولت فرانسه ده هزار تومان حضور مبارک بندگان اعلیحضرت اقدس معظم تقدیم خواهد نمود." پنج سال بعد، این قرارداد در 20 مرداد 1279 در یازده فصل جدید تنظیم شد که از آن گاهی با عنوان "قرارداد مظفرالدین شاه" یادآوری می شود. طبق قرارداد جدید امتیاز انحصار کاوش های باستان شناسی در تمام ایران به مدت 60 سال به دولت فرانسه واگذار گردید. 27 سال پس از این قرارداد سرانجام در 25 مهر 1306 خورشیدی، مجلس شورای ملی وقت در دوره پنجم قانون گذاری، این قرارداد را به طور مشروط کان لم یکن تلقی و مفاد آن را غیرقانونی اعلام کرد. از زمان لغو این قرارداد بود که مطالعات باستان شناسی ایران وارد مرحله شده و "اداره عتیقات" برای رسیدگی به امور باستان شناسی تاسیس شد. منبع : سایت خبرآنلاین

وضعیت اقتصادی رژیم پهلوی / تورم 40 درصدی (1357-1341)

بررسی‌های كلی اقتصاد در این دوران نشان می‌دهد كه قدرت انحصاری دولت و نبود پاسخ‌گویی و پدیده دولت رانتیر و ساخت نئوپاتریمونیالی رژیم از جمله عواملی هستند محمدرضا پهلویكه مسیر توسعه اقتصادی در دوران پهلوی را دچار مشكل كرده و بعضا آن را به انحراف كشانده است. اگر چه در اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 شاهد رشد اقتصادی بی سابقه هستیم اما دیر زمانی نگذشت كه پایه‌های متزلزل این رشد اقتصادی با اولین ضربه ناشی از كاهش بهای نفت فرو ریخت و راه را برای ظهور انقلاب اسلامی به رهبری قدرتمند اپوزیسیون یعنی امام خمینی هموارتر كرده و مخالفت‌های گسترده‌ای را به وجود آورد. بخش كشاورزی این دوره(1357-1341) از تاریخ اقتصادی ایران تحولات و بحران‌های فراوانی را در بر می‌گیرد. بخش كشاورزی از طریق اصلاحات ارضی توسعه گسترده‌ای یافت و روابط و مناسبات ارباب رعیتی در جهت روابط و مناسبات سرمایه داری قرار گرفت و مزارع مكانیه كشت و صنعت ،‌قطب‌های كشاورزی ، شركت های سهامی زراعی با روش جدید كشاورزی یكی پس از دیگری پدید آمدند. "مقصود واقعی از این اصلاحات ایجاد نظام جدیدی از درون نظام قدیمی بود به گونه‌ای كه به بهترین وجه در خدمت منافع بروژوازی وابسته و درحال رشد داخلی و سرمایه انحصاری غرب قرار گیرد. قرار بود شاه با وارد كردن بخش كشاورزی ایران در اقتاد ملی جهانی و با فراهم آوردن امكان رشد كشت و صنعت و تبدیل كشاورزان از جا كنده شده و اضافی به اومپن پرولتاریا و گروهی از كارگران صنعتی به عنوان یك پیوند دهنده عمل كند. مقصود از برنامه اصلاحات ارضی نیز این بود كه كشاورزان به دو گروه دارای زمین و فاقد زمین تقسیم شوند و شانس وحدت كشاورزان و دست زدن به یك انقلاب دهقانی كاهش یابد . سیل مهاجرت روستاییان به شهرها از نتایج اصلاحات ارضی و نتیجه آن، فزونی واردات مواد مصرفی و غذایی بود و شهرها نیز برای پذیرایی این مهاجران امكانات كافی نداشتند " اصلاحات ارضی در چند مرحله به اجرا در آمد اما جنبه اصلاحات كشاورزی ضعیف بود بنابراین در پایان اجرای این برنامه اهداف این طرح تحقق نیافت. این اهداف عبات بودند از :‌ " رشد و توسعه امور زراعی و كشاورزی در جهت تأمین نیازمندی‌های مردم و كاهش وابستگی ایران به محصولات كشاورزی وارداتی . این اهداف نه تنها تحقق نیافت بلكه نیاز ایران به واردات كشاورزی را افزون تر كرد . " یعنی 15 سال بعد از انقلاب شاه و ملت روستایی و روستاهای ایران به واردات مواد غذایی از خارج وابسته بودند و روز به روز این وابستگی بیشتر می شد."تاجایی كه به ادعای منابع خارج میزان واردات كشاورزی در فاصله سال های 1356 تا 1357 با افزایش 14 در صد رو به رو بوده است " . این واقعیت كه قبل از اصلاحات ارضی ایران یكی از صادركنندگان مواد غذایی بود‌بیشتر ما را به تعجب وا می‌دارد. بنابراین می‌توان گفت كه عملكرد بخش كشاورزی چندان چشمگیر نبود. این اصلاحات كامل نبودند. اصلاحات ارضی وضعیت كشاورزان بدون زمین را تغییر نداد،‌ این عده مستاجرین زمین بودند كه صرفا كار خود را در معرض فروش قرار می‌دادند و كارگران با حقوق ثابت یا موقتی بودند. این گروه 40 تا 50 درصد از افراد روستایی را در بر می‌گرفت. در این مرحله كه گمان می‏رفت 50 درصد زمین‏ها در اختیار كشاورزان قرار گیرد، تنها 9 درصد آنان صاحب زمین شدند. نتایج اصلاحات ارضی سیل مهاجرت روستاییان به شهرها از نتایج اصلاحات ارضی و نتیجه آن، فزونی واردات مواد مصرفی و غذایی بود و شهرها نیز برای پذیرایی این مهاجران امكانات كافی نداشتند. رضاخان-رضاشاه بخش صنعت بخش صنعت در این دوره‌ با برنامه‌ها و طرح‌های گسترده‌ای كه از طرف اقتصاد جهانی ارائه می‌شد تغییرات وسیعی را شاهد بود. حمایت‌های همه جانبه دولت از دهه 40 به بعد افزایش یافت . " به تدریج رشته‌های صنعتی گوناگون با برخورداری از حمایت‌های همه جانبه دولت و مشاركت مستقیم و غیر مستقیم شركت‌های انحصاری خارجی تأسیس شد. صنایع اتومبیل‌سازی و صنایع تولید رنگ ،‌دارو ، فرآوردهای پتروشیمی ،‌لاستیك عرصه‌های مختلف فعالیت صنعتی در ایران را تسخیركردند. بخش صنعت كه محور اصلی توجه به مدیریت سیاسی و برنامه‌های عمرانی بودند در این دوره از رشد و توسعه قابل توجهی برخوردار شد. كارخانه‌های تولید كننده كالاهای مصرفی ، واسطه‌ای سرمایه بر و سنگین یكی پس از دیگری در قطب‌های صنعتی و اقتصادی كشور تأسیس شد و نیروهای ماهر و غیر ماهر شهری و مهاجرین روستایی را جذب كرد . خصوصیت عمده این نوع صنایع مصرفی بودن و وابستگی آنها از نظر مواد اولیه ، قطعات ، ماشین آلات نیروی انسانی متخصص و در نتیجه وابستگی تولید به خارج بود. اگر در دوره‌های تاریخ گذشته مراكز صنعتی ( نخست روسیه و انگلیس و آلمان و به ویژه آمریكا )‌ و انحصارهای فراملیتی تداوم و صادرات نفت خام و واردات كالا به ایران را با توسل به وسایل گوناگون دنبال می‌كردند اكنون با ساختاری شدن وابستگی در صنعت نفت و دیگر بخش‌های صنعت ،‌كشاورزی و خدمات ،‌ نیروهای داخلی و دلالان سودجو برای ادامه حیات خود بر تداوم مصف و ادامه روابط اقتصادی به روال گذشته تاكید كرده و وارستگی را بیش از پیش توسعه می دادند. گر چه بخش صنعت در این سالها تغییرات زیادی را شاهد بوده است ولی ماهیت آن مانند دوره‌های گذشته تحت تأثیر سه عامل اصل یعنی دولت ، درآمد حاصل از فروش نفت و اقتصاد جهانی قرار داشت . دولت تمام سرمایه گذاری بخش صنایع سنگین و سرمایه بر را خود بر عهده داشت و سایر سرمایه گذاری‌ها نیز زیر نظر دولت صورت می‌گرفت . 15 سال بعد از انقلاب شاه و ملت روستایی و روستاهای ایران به واردات مواد غذایی از خارج وابسته بودند و روز به روز این وابستگی بیشتر می شد نتیجه تورم و كمبود بعضی از اقلام غذایی از تبعات بحران اقتصادی بود . رشد بی‌رویه قیمت خدمات شهری و افزایش هزینه زندگی كه از پیامدهای تمركز توسعه در شهرها و مهاجرت بی‌رویه و فساد اقتصادی بود موجبات نارضایتی بخش‌های وسیعی از جامعه را فراهم كرد . سیاست رفاهی رژیم با كاهش درآمدهای نفتی به بن بست رسیده بود. آهنگ شتابان مهاجرت روستائیان به شهرها به خاطر بی توجهی دولت به آنان و از سوی دیگر نیاز شهرها به ویژه تهران به كارگر سبب خالی شدن روستاها از سكنه و ركود بیشتر بخش كشاورزی و افزایش بهای محصولات این بخش شد. در نیمه دوم سال 1356 تورم به 40 در صد رسید ،‌ نرخ رشد صنایع غیر نفتی از 1/14 درصد در سال 1355 به 4/9 درصد در سال 1356 تنزل یافت . آنچه در ایران رخ داد نه پیشرفت اجتماعی و اقتصادی بود و نه مدرنیسم ،‌ بلكه شبه مدرنیسمی بوده كه عواید نفت آن را تسریع كرد. به همین شكل تغییرات ساختاری اقتصاد نیز نه به علت شهر نشینی بلكه به واسطه شهرزدگی بود . هنگامی كه كشور در آستانه دروازه های تمدن بزرگ قرار داشت سهم كل تولیدات صنعتی (‌شامل تولیدات دستی و روستایی و سنتی )‌در تولید ناخالص داخلی غیر نفتی 20 درصد بود. در حالی كه سهم خدمات 56 درصد بود . با این همه حمل و نقل شهری در همه جا به ویژه تهران به قدری خراب بود كه غیر قابل توصیف است وضع مسكونی جز برای وابستگان دولت و جامعه تجار ‌یا وحشتناك بود و یا مشكلی هولناک . اغلب شهرهای كوچك و بزرگ از جمله تهران فاقد سیستم فاضلاب كار آمد بودند،‌ خدمات درمانی و بهداشتی برای اغنیا بسیار گران و نامطمئن بود و برای فقرا گران و خطرناك. منبع: سایت نکته نیوز

جایگاه انقلاب اسلامی در تاریخ معاصر

سیدمصطفی تقوی پس از سقوط ساسانیان، نزدیک به 900 سال به طول انجامید تا ایران بار دیگر به دست صفویان از موهبت استقلال و تمامیت ارضی، وحدت ملی و دولت مقتدر مرکزی به طور توأمان بهره‌مند گردد. در آن برهه تاریخی و آن موقعیت ویژه، بدون عنصر تشیع، صفویان به هیچ‌وجه قادر نمی‌شدند تا در پهنه جغرافیای جهان، واحد سیاسی جدیدی به نام ایران را تشکیل داده و تثبیت کنند. بدین‌ترتیب، تشیع از این پس، افزون بر اصالت مکتبی و غنای معرفتی و کلامی، به عنوان رکن رکین هویت ایران نوین، مهم‌ترین نقش را در بقاء و استمرار تاریخی ایران ایفا کرد. به بیان دیگر، از صفویه به بعد، موجودیت ایران در گرو پیوند آن با تشیع بوده و بدون چنین پیوندی، عوامل گوناگونی می‌توانستند استمرار تاریخی ایران را در معرض تهدید قرار دهند. از این‌رو، تشیع به عنوان عصاره اسلام، اگرچه از آغاز سیاسی متولد شد و سیاسی نیز ادامه یافت، ‌و به عبارتی سیاسیه‌الحدوث و سیاسیه‌البقاء بود، اما در ایران نوین از صفویه به بعد، افزون بر کارکرد معنوی و عبادی، کارکرد سیاسی و هویتی ملی نیز پیدا کرد. به بیان رساتر، کارکرد سیاسی آن در سطح ملی نیز امکان تحقق پیدا کرد. راز وفاداری ملت ایران نسبت به تشیع و پایداری تحسین‌برانگیز آن در این باره را، در سه قرن بعد، هنگامیکه در دوره قاجار، هویت ملی ایران از سوی تمدن اومانیستی ـ سکولاریستی غرب مورد هجوم قرار گرفت، نیز در همین مقوله باید جست‌وجو کرد. زیرا آن‌گاه که ملت ایران تشیع را از میان گذرگاههای خونین حاکمیت بنی‌امیه و بنی‌عباس و هجوم مغول و تیمور برای خود برگزید و برای حفظ آن هزینه کرد، به عنوان یک نظام اعتقادی سعادت‌بخش و کارآمد برای دنیا و آخرت خود به آن ایمان یافته بود، و از صفویه به بعد که وجه سیاسی آن کارآمدی را در استمرار تاریخی کشور و هویت ملی خود شاهد بود، ایمانش نسبت به آن انتخاب خویش مستحکم‌تر می‌گشت. پرواضح است که اگر تشیع برای ملت ایران صرفاً یک باور قومی و محلی محدود بود، و سرنوشت ملت و کشور خود را مدیون آن نمی‌دانست، این چنین بر آن پای نمی‌فشرد و در برابر زرق و برق سیطره تکنولوژیک و تهدیدهای سلطه سیاسی و اقتصادی غرب، آن را رها می‌کرد. تشیع نه تنها باعث موجودیت ایران نوین گردید، بلکه تجربه‌ موفقی از توسعه و پیشرفت را در دوره صفویه به منصه ظهور رساند. به تعبیر امانوئل والرشتاین، ایران آن روزگار به عنوان یک «امپراطوری جهانی» در عرصه خارجی نظام بین‌المللی آن دوران، جایگاه مناسبی به خود اختصاص داد.(1) اگرچه حکومت دودمان صفوی نیز همچون همه سلسله‌های شاهنشاهی قبل و بعد از خود، دستخوش آسیبها و مفاسد متعارف و متداول حکومتها شده و پس از یک دوره رشد و صعود، وارد مرحله انحطاط و نزول گردید، اما چهارچوب هویتی ـ تمدنی و مملکت‌داری پی‌ریزی شده در دوره نزدیک به دویست و پنجاه ساله حکومت آنان از آنچنان استحکامی برخوردار بود که حتی پس از سقوط آنها، ایرانِ افشاریان و زندیان و قاجاریان اگرچه در مسیر شیب نزولی منحنی پیشرفت قرار داشت، ‌اما در مجموع، نادرشاه می‌توانست به هندوستان حمله‌ور شود، کریم‌خان سودای تصرف بصره را داشته و یا در خود می‌دید که نماینده دولت مقتدر انگلیس را تعمداً چند روز در شیراز معطل ساخته آنگاه به او اجازه ملاقات دهد، و آقامحمدخان همچنان درپی آن بود که واگراییهای نواحی مرزی را مهار کرده و تمامیت ارضی ایران دوره صفوی را پاس بدارد. بنابراین، ایرانِ اوایل قاجار اگرچه به لحاظ اقتدار، به واقع، بسیار ضعیف‌تر از ایران نیمه اول دوره صفوی بود، اما به ظاهر، در ذهن عامه ایرانیان ـ به استثنای خواص معدود ـ همچنان همان‌گونه مقتدر می‌نمود.(2) وقوع جنگ‌های ایران و روسیه در دوره فتحعلی شاه قاجار و شکست سهمگین ایران در آن دو جنگ، پیامدهای گوناگونی داشت، اما شاید مهم‌ترین پیامد آن، آگاهی عمومی ایرانیان از وضعیت عمومی واقعی کشور خود بود. نتیجه ناگوار آن جنگ‌ها بدنه جامعه ایران را متوجه ساخت که نه تنها آنگونه که می‌پنداشتند نیستند، بلکه در علم و ثروت و صنعت و قدرت از بخش دیگری از جهان، یعنی کشورهای اروپایی عقب افتاده‌اند. تبیین چرایی و چگونگی پیشرفت اقتصادی و صنعتی کشورهای اروپایی و پیشرفت نکردن دیگر کشورها، از جمله ایران، در آن زمینه‌ها، بیرون از هدف این نوشته است. اما در مجموع، قرن سیزدهم هجری (نوزدهم میلادی) در حالی آغاز شد که دولت‌های اروپایی و روسیه بر سر حوزه‌های نفوذ و سلطه خود بر دیگر مناطق جهان در حال رقابت با یکدیگر بودند. در چنین وضعیتی ایران که به لحاظ ژئوپولیتیک در محل تلاقی منافع آنها واقع شده بود، به طورناخواسته و بدون اینکه آمادگی لازم را داشته باشد، درگیر نظام جهانی گردید. این رویارویی نابرابر باعث شد تا ایران، به تعبیر والرشتاین، به تدریج از عرصه خارجی نظام جهانی، یعنی موقعیتی که تا سالهای اولیه حکومت قاجار از آن برخوردار بود، به حاشیه نظام سرمایه‌داری جهانی کشانده شود.(3) چنین وضعیتی بر همه شئون زندگی جامعه ایرانی و رخدادهای سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی آن سایه افکنده بود و به آنها جهت می‌بخشید. جنگها و صلح‌ها، انعقاد قراردادها، اعطای امتیازها، گرفتن وام‌ها، تأسیس نهادهای اداری، درصد بالایی از عزل و نصب مقامهای دولتی مرکز و ایالات، شورشهای ایلی و محلی، جنبشهای فکری و اجتماعی ـ صرف‌نظر از دیگر زمینه‌های اجتماعی آنها ـ هنگامی معنا و ماهیت حقیقی خود را نشان می‌دهند و تفسیر مناسب می‌یابند که با توجه به تأثیرهای پیدا و پنهان و اعمال مستقیم و غیرمستقیم این رویارویی نابرابر مورد بررسی قرار گیرند. اصولاً سه رکن سیاست و اقتصاد و فرهنگ که همه عرصه‌های اندیشه و عمل افراد و جوامع بشری را پوشش می‌دهند، با یکدیگر پیوندی سازمانی و نظام‌مند داشته و همواره در تعامل و داد و ستد با هم هستند. انسجام و بقای هر جامعه درگرو دادوستد متوازن میان این سه رکن است. به بیان دیگر، عرصه‌های سه‌گانه رفتار فردی و جمعی بشر از قانون فیزیکی «ظروف مرتبطه» پیروی می‌کنند و اگر به هر علت، در یکی از سه رکن یاد شده تغییری ایجاد شود و دادوستد آنها دچار اختلال گردد، جامعه دچار نابسامانی گشته و استمرار حیات آن با بحران مواجه می‌گردد. چنین جامعه‌ای هنگامی به حالت تعادل بازمی‌گردد که تعامل یاد شده در شرایط جدید به حالت توازن بازگردد. طبیعی است که عوامل گوناگونی، که مهم‌ترین آنها اراده و تلاش انسانهاست، دست به دست هم داده و باعث تغییر در یک، دو یا هر سه رکن یاد شده می‌شوند، توازن کنش و واکنش آنها را دگرگون ساخته و سرانجام، همان مجموعه عوامل، به ویژه عامل انسانی، باعث تعامل متوازن آنها در سطح و وضعیتی دیگر می‌شوند. به بیان جامعه‌شناختی، فرایند تحولات اجتماعی هر جامعه، عبارت است از چرخه مستمر بروز دگرگونی در داد و ستد میان سه رکن فرهنگ و سیاست و اقتصاد، و سرانجام ایجاد داد و ستد متوازن جدید میان آنها در شرایط جدید. در جامعه ایران از تأسیس سلسله صفوی تا سالهای اولیه تأسیس سلسله قاجار، حوزه‌های فرهنگ، سیاست و اقتصاد به گونه‌ای در دادوستدی متوازن با یکدیگر بوده‌اند. ساختار سیاسی کشور که ساختار استبداد سنتی رایج و پذیرفته شده روزگار خود بود، در حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور و تأمین امنیت و همبستگی ملی جامعه کارکرد طبیعی خود را داشته و بدیلی برای آن متصور و مطرح نبود. در حوزه‌ اقتصاد هم «ایران مثل هر امپراطوری جهانی غیراروپایی می‌توانست اروپا را بخشی از عرصه خارجی خویش تلقی کند؛ یعنی هم اقتصاد ایران و هم اقتصاد اروپایی که در آن زمان با هم مراوده داشتند نسبتاً خودبسنده بودند و هنگامی که به کالاهای طرف دیگر نیاز داشتند، در مقام قدرت برابر به تأمین و تهیه آن اقدام می‌نمودند.(4) ساختار فرهنگی کشور اگرچه زنگارهایی از تأثیرهای منفی تحولات قرون گذشته را بر پیکر خود داشت و همین امر از پویندگی و پیشتازی و قدرت ابتکار و خلاقیت آن کاسته بود، اما دستمایه‌هایی قوی از ایمان مذهبی، خوداتکایی ملی، عزت‌طلبی و ستم‌ستیزی، جوهره‌ اصلی آن را تشکیل می‌داد و ملت را به رغم تنوع جغرافیایی و تکثر قومی، همچنان متحد و منسجم و به ویژه در برابر تهدید بیگانگان، یکپارچه و مستحکم نگاه می‌داشت. به عبارت دیگر، در مجموع قادر به توجیه حیات فردی و اجتماعی جامعه روزگار خود بود. بنابرآنچه به اجمال گفته شد، از یکسو، شکست ایرانیان در جنگ با روسیه و آگاهی‌شان از این امر که برخی از کشورهای جهان از آنان پیشی گرفته و ایران دیگر آن ایرانی که می‌پنداشتند و یا به لحاظ شأن و اعتبار، انتظارش را داشتند، نیست؛ و از سوی دیگر، هجوم سیاسی ـ اقتصادی استعماری و تمدنی قدرتهای خارجی با تغییراتی که در صورتبندی اجتماعی کشور به وجود می‌آورد و هویت تمدنی آن را تهدید می‌کرد، با هم همراه شده و رابطه متوازن میان حوزه‌های فرهنگ و سیاست و اقتصاد در ایران آن روزگار را دستخوش اختلال و دگرگونی کرده و به چالش کشاندند. این چالش چدید به طرح مهمترین پرسشها برای جامعه ایرانی انجامید. پرسش از اینکه چرا به چنین وضعیتی گرفتار شدیم و اکنون برای بقاء و استمرار تاریخی شرافتمندانه و کسب جایگاه تمدنی شایسته و درخور ملت متمدن و مسلمان ایران چه باید کرد؟ ظهور این پرسشها و پاسخ‌های داده شده به آنها منجر به ظهور جریانهای فکری، سیاسی، اقتصادی جدید و وقوع رخدادها و تحولات گوناگونی در عرصه‌های مختلف جامعه ایران گردید که مجموعه آنها تاریخ معاصر ایران را رقم زدند. بدین‌ترتیب، تاریخ معاصر ایران در هنگامه‌ای از بحران داخلی و هجمه و تهدید تمدنی، با پرسشهایی متفاوت از پرسشهای گذشته آغاز شد. پرسشهاییکه تنها آنگونه پاسخی را می‌طلبیدند که استمرار تاریخی و بقای تمدنی ملت وکشور را تأمین کند. برای پاسخ به این نیاز، جریانها و گروههای فکری و سیاسی کشور هر کدام به میزان بهره‌ای که از درک تاریخی، هویت تمدنی، مبانی اعتقادی و تعهد ملی داشتند، پاسخ‌هایی را در نظر و عمل ارائه کردند که به اجمال به آنها اشاره می‌شود. عده‌ای انگشت‌شمار با طرح این ادعا که ایران پیش از اسلام، از تمدن و اقتدار برخوردار بود و اسلام عامل عقب‌ماندگی آن و پیدایش وضع کنونی گردید، بازگشت به ایران باستان را پاسخ مناسبی برای رفع نیازهای ایران آن روزگار معرفی می‌کردند. این پاسخ مورد استقبال عمومی قرار نگرفت. زیرا از جهات گوناگونی فاقد پشتوانه علمی و عملی بود. برای نمونه، در برابر این پرسش که اگر ایران ساسانیان از اعتبار و اقتدار مورد ادعا بهره‌مند بود و اعراب مسلمان هم بدویانی بی‌فرهنگ بیش نبوده و به اندازه یک ایالت امپراطوری ساسانی عده و عُدّه نداشتند، پس چگونه است که آن کثیر بزرگ پرمایه در برابر این قلیل کوچک بی‌مایه از پا درمی‌آید؟ پاسخ مناسبی دریافت نمی‌شود. آیا جز این است که ایران ساسانی عملاً به گونه‌ای پوک و پوشالی شده بود و اعراب مسلمان نیز عملاً به گونه‌ای از مایه‌های فرهنگی نوینی تغذیه کرده و توانایی‌هایی به دست آورده بودند و بنابراین، رویارویی آنها همان نتیجه‌ای را به بار آورد که در تاریخ ثبت شده است. بدون تردید اگر ایران ساسانی و اعراب مسلمان همان بودند که باستان‌گرایان ادعا می‌کنند، نباید چنین نتیجه‌ای به بار می‌آمد. ضمن اینکه صاحبان این دیدگاه به گونه‌ای غیرعلمی و برخلاف همه حقایق تاریخی چنان وانمود می‌سازند که گویا همین دیروز غروب بود که ایران متمدن مقتدر! به یک باره به وسیله اعراب بدوی ویران شد و امروز صبح هم شاهد چنین وضعی هستیم! غافل از اینکه از روزگار سقوط ساسانیان تا به روزگار قاجاریان بیش از 1200 سال سپری شده است و در این مدت، ایران شاهد فراز و نشیب‌های فراوان بوده و از جمله، یکی دو دوره درخشان تمدنی را به خود دیده است. علاوه براین، اصولاً انسانها و جوامع، محصول و مولود سراسر تاریخ و تحولات گذشته خویش‌اند وهمه فراز و فرودهای خوشایند و ناخوشایند تاریخ یک جامعه در شکل‌گیری شخصیت و فرهنگ سیاسی انسانها و جوامع تأثیر می‌گذارند و هویت آن را تشکیل می‌دهند. بنابراین، نمی‌توان به دلخواه بخشی از تاریخ یک ملت را نادیده گرفت و بخش دیگر را برگزید. چگونه می‌توان جامعه‌ای را دچار گسست تاریخی کرد و تاریخ 1200 ساله اخیر آن (تا مقطع مورد بحث) همراه با محتوای فرهنگی و تأثیرش بر تکامل سیاسی و فرهنگی ملت و نقش آن در تکوین و هویت ملی ایران را نادیده انگاشت و با پرش از فراز آن به ایران باستان پیوست؟ در حالیکه در مقطع مورد بحث، نزدیک به 350 سال بود که اصولاً موجودیت ایران مرهون اسلام شیعی شده بود، در چنین شرایطی اگر جامعه‌ای بتواند مقطعی از تاریخ خود را نادیده انگارد، مقطع قدیمی و دور شده از اذهان امروزی است و نه مقطع پیوسته به زمان حال و تأثیرگذار بر زندگی کنونی جامعه. افزون بر این، روشن نیست که در شرایط رویارویی با مدرنیته غرب، کدام عناصر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران باستان و به چه میزان برای تغذیه و تجهیز ایران امروز در چنین مواجهه تمدنی به کار خواهند آمد؟ این پرسش‌ها روشن می‌سازند که دیدگاه یاد شده، افزون بر خطاهای معرفتی، هیچ پیوند عملی و اجرایی با واقعیت‌ها و نیازهای ایران معاصر نداشته و از سطح یک احساس ناسیونالیستی شوونیستی نوستالژیک فراتر نخواهد رفت. عده‌ای انگشت‌شمار دیگر، اگرچه به طور پارادوکسیکال برای پیشبرد طرح خود به ناسیونالیسم باستانگرا نیز تمسک می‌جستند، اما عملاً مجموعه عناصر خود ایرانی ـ اسلامی، حتی زبان فارسی را عامل عقب‌ماندگی و مانع و مزاحم پیشرفت تلقی می‌کردند. این دیدگاه بر آن بود که ایران جایگاه درخور خود را پیدا نخواهد کرد مگر آنکه از هر آنچه خودی است دست بکشد و هر آنچه را در مدرنیته غرب وجود دارد به کار بندد. عباراتی از قبیل اینکه: ایرانی برای به ‌کارگیری فراورده‌های مدرنیته غرب نباید به خود اجازه‌ تعقل داده و چون و چرا کند، و یا اینکه ما باید ظاهراً، باطناً، جسماً و روحاً و خلاصه از فرق سر تا نوک پا غربی بشویم، پرتوی از مبانی معرفتی و کاربردی دیدگاه یاد شده هستند. این رویکرد در دهه‌های بعد، بنا به عللی که اشاره خواهیم کرد، عملاً بر سرنوشت کشور حاکم شد و پاسخ خود به نیازهای کشور را به محک تجربه زد. چون در بخش‌های بعدی این نوشته به این رویکرد بیشترخواهیم پرداخت، اکنون به همین طرح اجمالی آن بسنده کرده و به دیگر پاسخهایی که به نیازهای حیاتی ایران داده شده‌اند اشاره خواهیم کرد. دولتمردان قاجار نیز بر آن بودند که در چهارچوب نظام سیاسی و مدیریتی قاجار می‌توان به نیازهای حیاتی ایران پاسخ داد و ایران را به جایگاه تاریخی و تمدنی مناسب آن رساند. البته اگر شاهان شایسته‌ای در میان قاجاریان پیدا می‌شدند که استعدادهای انسانی کارآمد را به کار می گرفتند واستعدادهای طبیعی کشور را نیز کشف می کردند با تکیه بر استعدادهای انسانی و طبیعی جامعه در برابر سلطه استعماری و استثماری دولتهای بیگانه مقاومت می‌کردند، در چنین وضعیتی آنان، با توجه به تعامل تاریخی که از صفویه به بعد میان علمای شیعه و شاهان ایران برقرار شده بود، به طور طبیعی از پشتیبانی علمای دینی و حمایت عمومی جامعه نیز برخوردار می‌شدند و از جامعه فاصله نمی‌گرفتند و در اینصورت ممکن بود که رویکرد یاد شده جامه عمل بپوشد و ایران در مسیری همانند انگلستان یا ژاپن، با تکیه بر هویت بومی خود فرایند پیشرفت را تجربه کند و در روزگار جدید نیز جایگاه درخور خود را پیدا کند. ولی همان‌گونه که در تاریخ شاهد بودیم، هیچکدام از شرایط یاد شده ظهور نیافت و در پرتو حکومت استبدادی و ناکارآمد قاجاریان نه تنها به نیازهای اساسی کشور پاسخی داده نشد بلکه کشور عملاً در چنبره رقابت سلطه‌طلبانه دولتهای بیگانه مستأصل ماند. در چنین وضعیتی استعدادهای انسانی نه تنها به کار گرفته نشدند بلکه عملاً نابود شدند و استعدادهای طبیعی کشور نه تنها احیاء نشده و در مسیر پیشرفت کشور فعال نشدند، بلکه عملاً توسط بیگانگان به گروگان گرفته شدند. در نسخه قاجاریان، شیب انحطاط کشور شدیدتر شده و وخامت اوضاع به گونه‌ای شد که علمای دینی از ادامه کار آنها احساس خطر کرده از آنان قطع امید کرده و برای کشور چاره‌اندیشی‌هایی را آغاز کردند. همان‌گونه که گفته شد، شکل‌گیری ایران جدید بر پایه تشیع، وضعیتی جدید و در نتیجه الزامات جدیدی را به وجود آورد. یکی از مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین این الزامات، ملتزم شدن شاهان و علمای دینی به تعامل و همکاری با یکدیگر بود. تا پیش از صفویه، ایران نه تنها حاکمیت یگانه‌ای نداشت، بلکه حاکمان سنی مذهب آن با بخش قابل توجه جامعه شیعه مذهب آن تعارض عقیدتی داشتند. این تعارض میان دولت‌ها و ملت ، یکی از عوامل مهم واگرایی آنها و در نتیجه یکی از عوامل مهم عقب‌ماندگی کشور بود که در جای خود مطالعه‌ای جدی را می‌طلبد. ولی با حکومت صفویان شیعه مذهب و رسمیت یافتن تشیع، نوعی همگرایی میان دولت و ملت به وجود آمد وهمین نیز یکی از عوامل ثبات سیاسی و پیشرفت کشور در آن دوره شد. در حکومت صفوی، شاهان به این نتیجه رسیدند که بدون همکاری علمای دینی ـ به عنوان نمایندگان عقیدتی جامعه ـ امر کشورداری سامان و استحکام و دوام مناسب را نخواهد یافت. از سوی دیگر، علمای شیعه که کوله‌باری خونین و پر مشقت از گزند و تجارب یک دوره 650 ساله سرکوب شدن و تقیه کردن را بر دوش می‌کشیدند، پیدایش یک دولت شیعی و یک کشور مستقل شیعی را مغتنم شمرده و پشتیبانی و حراست از چنین دولت و کشوری را وظیفه و تکلیف دینی خود دانستند. بدین‌ترتیب، یک ضرورت اعتقادی ـ تاریخی علمای دین و شاهان را به تعامل با یکدیگر ملتزم ساخت. چنین الزام کلانی، به تغییرات کلامی در حوزه آراء سیاسی بخش مهمی از علمای دینی نیز انجامید. می‌دانیم که غیبت کبرای حضرت ولی‌عصر (عج) به ظهور مباحث کلامی متعدد و مهمی در میان علمای شیعه انجامید. از جمله این مباحث، بحث بر سر چگونگی انجام مسئولیت‌های امام معصوم به وسیله نایبان ایشان یعنی علمای دینی بود. با توجه به مجموعه شرایط، این گفتمان غالب گردید که اولاً از مسئولیت‌های سه‌گانه امام معصوم، یعنی افتاء و قضا و اجراء، علمای دینی تنها می‌بایست متکفل امور افتاء و قضا باشند و مسئولیت اجراء فقط حق امام معصوم بوده و به استثنای امور حسبیه ـ که در گستره این نیز اختلاف آراء وجود داشت ـ علما حق تصدی امور اجرایی را ندارند. ثانیاً هر حکومتی غیر از حکومت امام معصوم، غاصب و جائر بوده و هرگونه حمایت و یا همکاری با آن، به منزله حمایت و همکاری جور دانسته شد. چنین رویکردی ناشی از واقعیت حاکمیت اهل سنت و تلقی و رفتار آنها نسبت به شیعیان بود. اما اکنون که دولت و کشوری شیعی تأسیس شده بود، همین واقع‌بینی اقتضا می‌کرد که بخش مهمی از علمای شیعه گفتمان و رویکرد تحریم را رها کرده و به گفتمان تعامل ـ که در گستره این نیز میان آنها اختلاف آراء وجود داشت ـ روی بیاورند. این چنین شد که نوعی تعامل میان علمای شیعه و شاهان شیعه مذهب ضرورت یافت و آغاز گردید. تعامل یاد شده با همه قبض و بسط‌هایی که به خود می‌دید، به جز بحران کوتاه مدتی در دوره نادرشاه، در مجموع تا پایان دوره قاجار همچنان ادامه داشت، و همان‌گونه که گفته شد اگر شاهان قاجار جسارت مقابله با سلطه‌طلبی دولتهای بیگانه و توانایی بسیج امکانات کشور برای پیشرفت و استمرار تمدنی ـ تاریخی آن را از خود نشان می‌دادند، تعامل یاد شده برای آنها مناسب‌ترین فرصت و بزرگترین پشتوانه ملی را نیز فراهم می‌ساخت. اما ناتوانی قاجاریان در این باره، باعث شد تا این تعامل به تدریج دستخوش دگرگونی بشود. به بیان دیگر، علمای شیعه نشان دادند که آنچه برای آنها مهم و تکلیف بوده همانا حفظ هویت و استمرار تمدنی ـ تاریخی ایران بدان‌گونه که از صفویه آغاز گردید می‌باشد و تعامل با شاهان، برای آنان امری تبعی بوده که صرفاً به منظور تحقق این هدف مهم انجام می‌گرفته است. بنابراین، هنگامی که احساس کردند موقعیت و رفتار شاهان قاجار با کیان ایران و استمرار تمدنی ـ تاریخی آن ناسازگار شده و به آن آسیب خواهد رساند، در آن تعامل تجدیدنظر کرده و به تدریج رویاروی آنان قرار گرفتند. این رویارویی تدریجی که خود را در قالب مواردی چون مخالفت با قرارداد رویتر و سپس قرارداد رژی نشان داد، در سیر تکاملی خود به نهضت مشروطیت انجامید. بدین‌گونه پس از سیصد و اندی سال از آغاز صفویه، علمای شیعه با توجه به تحولات جامعه و کارکرد شاهان قاجار، به مشروط و محدود کردن اختیارات آنها رأی دادند و به اشکال مختلفی به تدوین منشور مشروطیت اختیار شاهان و تبیین مردم سالاری و مشارکت مردم در اداره امور پرداختند. به بیان دیگر، علمای دینی به تدریج به سوی ارائه پاسخی مدون و مستقل به نیازهای حیاتی ایران گرویدند. و البته در طراحی پاسخ خود، مقتضیات زمانه و تجارب جوامع اروپایی را نیز از نظر دور نداشتند. مشروطیت باعث طرح مسائل کلامی فراوانی در حوزه اندیشه سیاسی تشیع گردید که پیامدهای عملی بنیادینی را در پی داشتند. در آن مقطع، تراز تحولات جامعه ایران و همچنین، تراز تحولات اندیشه سیاسی تشیع به گونه‌ای نبود که به حذف سلطنت و سلطان از صحنه سیاست بینجامد. از این‌رو، در قانون اساسی مشروطه، همراه با نهاد مجلس شورای ملی برای مشارکت مردم در اداره امور ـ که به لحاظ شکلی از تجربه جوامع اروپایی بهره برده بود ـ نهاد سلطنت نیز همچنان وجود داشته و به رسمیت شناخته شده بود. بنابراین، به رغم ظهور مباحث نو در اندیشه سیاسی علما، آنان همچنان مصلحت دین و کشور را در ادامه تعامل خود با حاکمیت می‌دانستند. مبنای آن تعامل، قرارداد نانوشته‌ای بود میان علما و سلاطین، که بر پایه آن سلاطین مسئول حوزه اجرا و تأمین نظم و امنیت جامعه بودند و علما مسئول حوزه اندیشه و افتاء و قضا بوده و تنها در مواردی که حاکمیت مرتکب عملی برخلاف مذهب رسمی و یا مصالح کشور می‌شد خود را موظف می‌دانستند که در چهارچوب امر به معروف و نهی از منکر ـ آنهم در چهارچوب ضوابط فقه شیعه ـ با آن برخورد کنند. در این تعامل، هم شاهان حق دین و علمای دینی برای امر به معروف و نهی از منکر را پذیرفته بودند و هم علما حقوق شاهان را در حوزه اجراء پذیرفته بودند. در قاموس تعامل تاریخی یاد شده، نهضت مشروطیت نیز مرتبه برتر مواردی چون قراردادهای رویتر و رژی تلقی شد. به این معنا که علما تنها وظیفه خود را بسیج سیاسی جامعه و مدیریت مبارزه تا هنگام پیروزی نهضت و تن دادن حاکمیت به خواسته‌های علما و ملت می‌دانستند و مدیریت دوره پس از پیروزی را خارج از وظیفه خود می‌دانستند. بر این پایه، هنگامی که نهضت مشروطه پیروز شد، یعنی شاه مشروط شدن خود و مشارکت ملت در حوزه‌ اجراء را به صورت مکتوب پذیرفت، علما عملاً وظیفه خود را انجام یافته تلقی کرده و از ورود در حوزه اجراء و مدیریت دوره پس از پیروزی کنار کشیده و به نظارت عالیه و ارشاد حاکمان جدید بسنده کردند. اما مشروطه به علت تفاوت کمی و کیفی که با واقعه‌ای چون تحریم تنباکو داشت، پیامدهای عملی متفاوتی نیز به بار آورد. در نهضت تحریم، اقدام شاه در انعقاد یک قرارداد خلاف مصالح ملی، مورد مخالفت علما قرار گرفت و پس از مبارزه علما و لغو قرارداد از سوی شاه، هر کدام به ادامه وظایف سنتی خود مشغول شدند. این در حالی بود که مشروطیت منجر به تغییر ساختار سیاسی کشور شده بود و مرحله پس از پیروزی آن الزامات ویژه خود را می‌طلبید. به بیان دیگر، پس از پیروزی نهضت، حاکمیت، یعنی مدیریت حوزه اجراء که از صفویه تا این تاریخ در شخص شاه متمرکز بود، اکنون به دو شاخه شاه و مجلس تقسیم شده بود. انتخابات اولین مجلس به صورت صنفی برگزار گردید و اگرچه تعداد منورالفکران غربگرا به اندازه نبودند که در جامعه به عنوان یک صنف و گروه اجتماعی شناخته شوند تا بتوانند نمایندگان خود را برای مجلس برگزینند، با این حال چون افرادی باسواد و آشنا به امور جوامع اروپایی تلقی می‌شدند، برخی از اصناف دیگر، افرادی از آنها را به عنوان نماینده صنف خود برگزیدند. بدین‌گونه تعدادی از منورالفکران غربگرا و سکولار به مجلس راه یافتند و در شرایط آن روزگار امکان نقش‌آفرینی چشمگیری پیدا کردند. بدین ترتیب، در آرایش جدید ساختار سیاسی کشور نه تنها حاکمیت به دو شاخه تقسیم شده بود، بلکه در شاخه‌ای از آن، گروهی جای گرفتند که نسبت به سنت و مذهب نگرشی منفی داشته و پاسخشان به نیازهای حیاتی کشور،‌ اقتباس شیوه جوامع اروپایی و غربی‌سازی کشور بود. از منظر اینان، مذهب افزون بر اینکه به عنوان یکی از عوامل عقب‌ماندگی شناخته می‌شد، ‌امری شخصی و درونی تلقی می‌گردید که نه او و نه نمایندگانش، یعنی علمای دینی، هیچگونه حق و صلاحیتی برای حضور در عرصه سیاست را نداشتند. این دیدگاه اگرچه در ساختار پیش از مشروطه در مواردی به مدیریت اجرایی راه یافت و راهکارش برای اداره کشور را در قالب قرارداد معروف رویتر ارائه کرده بود، اما اکنون در صدد برآمده بود تا از حضور خود در نهاد قانونگذاری حاکمیت استفاده کرده و دیدگاه خود را در قالب قانون اساسی به عنوان ساختار حقوقی و مبنای نظری اداره کشور نهادینه کند. چنین اتفاقی در کشوری رخ می‌داد که بر پایه یک مذهب ذاتاً سیاسی،یعنی شیعه به وجود آمده و شکل گرفته بود و ادامه موجودیت آن نیز رهین همین مذهب بوده و امر مشروطیت نیز بدون حضور این مذهب و نمایندگان آن میسر نمی‌شد(5) و به طور طبیعی، بقای مشروطیت نیز در گرو حضور آن بود. بدین‌ترتیب، طرح مطالبه‌ای خارج از ساختار هویتی جامعه و اهداف نهضت، نه تنها منجر به ایجاد بحران در نهضت و ناکامی نهایی آن گردید، بلکه تعامل تاریخی میان علما و حاکمیت را نیز دچار اختلال ساخت. بدین‌معنا که اگرچه سلاطین قاجار نیز همانند دیگر انسانها، مطلوبشان این بود که هیچ قدرتی، حتی دین و علمای دینی، مزاحم قدرتشان نباشد، اما به لحاظ نظری و به طور عملی چنین تعاملی را پذیرفته بودند. در حالیکه این تعامل برای غربگرایان، سالبه به انتفاء موضوع بود. بنابراین، حضور غربگرایان در ساختار حاکمیت پس از پیروزی مشروطیت، رهبران نهضت، یعنی علمای دینی را با وضعیت تازه‌ای روبه‌رو کرد. آنان درحالیکه درگیر تعامل با سلطانی بودند که با فشار یک نهضت عمومی او را محدود کرده بودند و او همچنان در صدد حفظ موقعیت پیشین خود بود، با شاخه جدید حاکمیت، یعنی مجلس که گروهی در صدد هدایت آن به سوی سکولاریسم و غربگرایی بودند و تعامل تاریخی میان علما و حاکمیت را اصولاً قبول نداشتند، نیز درگیر شدند. این وضع باعث شد تا علمای دینی در تشخیص و اولویت‌دهی به تهدید اصلی نهضت در وضعیت پس از پیروزی، دچار اختلاف‌نظر بشوند. برخی (سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی) بر آن بودند که خطر اصلی همچنان استبداد سنتی و تلاشهای محمدعلی شاه برای بازگرداندن وضع پیشین است و معدودی غربگرا ناچیزتر و ناتوان‌تر از آنند که بتوانند سرنوشت نهضت را دگرگون سازند. در برابر، برخی دیگر (شهید شیخ فضل الله نوری) بر آن بودند که غربگرایی و غربگرایان تهدید اصلی نهضت هستند. زیرا تضاد تمدن غرب و غربگرایان ایرانی با مذهب و هویت بومی ایران، تضادی مبنایی و بنیادین است و آنان نه تنها تعامل تاریخی میان علما و حاکمیت را برنمی‌تابند بلکه با اصل حضور دین در زندگی اجتماعی مخالفند. افزون بر این، تمدن غرب در پی گسترش مدرنیسم و سلطه خود بر دیگر کشورهای جهان و یکسان‌سازی ساختار جهان بر پایه مدرنیته غرب است و از این‌رو، غربگرایان ایرانی، حتی اگر خود نخواهند و منکر هم باشند، به دلیل پیوند فکری ـ فرهنگیشان با غرب، ابزار طبیعی اعمال سلطه غرب خواهند شد و استعمار برای سلطه برکشور از وجود آنها بهره خواهد برد. در حالیکه مهار استبداد سنتی آسان‌تر از مهار تمدن غرب است و حتی اگر محمدعلی شاه موفق شود که وضع پیشین را بازگرداند، علما می‌توانند تجربه نهضت مشروطیت را تکرار کرده او را مهار کنند. این اختلاف تشخیص به علمای نجف نیز سرایت کرد و در حالیکه آیات الله خراسانی ومازندرانی وتهرانی از موضع بهبهانی وطباطبایی پشتیبانی می کردند، آیت‌الله سیدمحمدکاظم یزدی موضع شهید نوری را تأیید می‌کرد. از آنجا که نهضت مشروطیت از نعمت رهبری واحد متمرکز مقتدری که سخن و موضعش فصل‌الخطاب باشد تا بتواند نهضت را از بحرانهای تشتت آراء و اختلاف تشخیص‌ها و سلیقه ها عبور داده از رکود یا انحراف آن جلوگیری کند محروم بود، هنگام بروز اختلاف تشخیص فوق، هیچکدام از رهبران نتوانستند دیگری را متقاعد سازند و هر کدام بر تشخیص و موضع خود اصرار ورزیدند. این در حالی بود که هم طرفداران شاه و هم غربگرایان برای تحقق اهداف خود هر کدام به یک دسته از رهبران یاد شده نزدیک شده و خود را علاقه‌مند به نهضت نشان می‌دادند و نفع خود را در دمیدن بر تنور دیدگاههای مختلف رهبران می‌دیدند. چنین وضعی منجر به تعمیق شکاف میان علما و در پی آن، شکاف میان طبقات مختلف جامعه گردید. نتیجه این وضع، حذف هر دو گروه علما از رهبری نهضت (اعدام نوری و ترور بهبهانی) و در واقع، حذف پشتوانه مردمی نهضت و افتادن سرنوشت کشور به دست دیوان‌سالاران قاجار و منورالفکران غربگرا بود. دستاورد مدیریت بدون پشتوانه اجتماعی این دو گروه، وخامت وضع اقتصادی و مداخله دولتهای خارجی به میزان بسیار بیشتر از دوره قبل از مشروطیت و ظهور استبدادی دیگر بود. و این، یعنی ویران شدن یا ویران کردن نهضت مشروطیت. این وضع به گونه‌ای کشور را بی‌رمق ساخته و حتی موجودیت آن را تهدید کرده بود که اگر انقلاب بلشویکی روسیه اتفاق نمی‌افتاد و قرارداد محرمانه 1915 روسیه و انگلیس به اجرا درمی‌آمد، بار دیگر ایران از صفحه جغرافیای سیاسی جهان و صحنه روزگار محو می‌گردید. اگرچه در نتیجه انقلاب 1917 روسیه، قرارداد 1915 انجام نگرفت،‌ اما وقوع آن انقلاب باعث دگرگونی آرایش سیاسی جهان و ظهور نظام‌ بین‌المللی جدیدی گردید. در این نظام جهان به دو بلوک شرق کمونیستی و غرب سرمایه‌داری تبدیل گردید و چون رهبران حکومت جدید شوروی برخلاف حکومت تزار روسیه از مداخله در امور ایران دست کشیدند، انگلیس به عنوان تنها دولت مداخله‌گر در امور ایران باقی ماند و همو بود که در وضعیت وخیم ناشی از مدیریت دیوان سالاران قاجار و منورالفکران غربگرا می‌بایست برای ایرانی که در آرایش سیاسی جدید جهان سهم بلوک غرب شده بود تصمیم بگیرد. از آنجا که غنای کلامی و معرفتی تشیع و پیوند عمیق آن با ملیت ایرانی و کارآمدی آن در استمرار تمدنی ـ تاریخی ایران باعث شده بود تا صد سال تلاش تئوریک و دیپلماتیک غرب و غربگرایان برای تخریب هویت بومی و سیطره مدرنیسم غرب بر جامعه ایران عقیم بماند و حتی حضور نسبی آنان در مدیریت پس از مشروطه نتیجه مناسب را برای آنها به بار نیاورد، بریتانیا در شرایط بعد از جنگ جهانی اول تصمیم گرفت تا با تصرف کامل حوزه حاکمیت و سیاست، با زور سرنیزه و به کارگیری همه‌ اهرمهای تهدید و تطمیع در عرصه مدیریت و ادب و هنر و آموزش و مطبوعات و...، به غربی‌سازی ساختار عمومی جامعه بپردازد. نتیجه این تصمیم دولت بریتانیا، تأسیس سلسله پهلوی و حاکمیت مطلق غربگرایان برای غربی‌سازی ایران بود. فلسفه وجودی حکومت پهلوی این بود که ایران به گونه‌ای ساخته شود که در آرایش سیاسی جدید جهان به طور ساختاری در بلوک غرب ادغام گردد، به گونه‌ای که زمینه‌ای برای غلتیدن آن در بلوک شرق و یا وقوع جنبش‌هایی از قبیل تحریم تنباکو و مشروطه در درون آن باقی نماند. و این به معنای غربی‌سازی تمام‌عیار ایران بود. انجام چنین طرحی نیازمند برنامه‌ریزان و مدیران متناسب با خود بود. به همین علت، در حکومت رضاشاه به تدریج به مدیریت مشترک دیوان‌سالاران قاجار با غربگرایان پایان داده شد و زمام امور یک سره به غربگرایان دوره مشروطه سپرده شد. بدین‌ترتیب، جریان غربگرایی که اصولاً رفع نیاز حیاتی ایران را در غربی شدن آن می‌دانست، مدیریت کشور را به عهده گرفت. از آنجا که تجربه صد سال گذشته نشان داده بود که تحمیل نسخه و ایدئولوژی آنان بر جامعه‌ای با ساختار تمدنی و فرهنگی ایران، به سادگی انجام نمی‌پذیرد، حکومت رضاشاه با چاشنی و لعابی از ایرانی‌گری، به مثابه شمشیری برای اجرای اجباری آن به کار گرفته شد. برنامه‌های رضاشاه و مبارزه بی‌امان و غیرعقلانی و غیرقابل توجیه و دهشتناک او با ساختار هویتی و نظام ارزشی جامعه ایرانی در این راستا معنا و ماهیت حقیقی خود را نشان می‌دهند. اندیشه غربگرایی با هویت ایرانی ناسازگار بوده و عملاً به گسست تاریخی ـ تمدنی ایران می‌انجامید. همه‌ آن ایرادهایی که بر ناسیونالیسم باستانگرا وارد بود بر این رویکرد نیز وارد است. افزون بر آن ایرادها، پرسشهای دیگری در برابر نسخه غربگرایی قرار می‌گیرند. پرسشهایی از قبیل اینکه: آیا هویت‌زدایی و تخلیه یک کشور از عناصر هویتی آن ممکن است؟ و اگر چنین چیزی ممکن باشد، آیا مفید است؟ آیا همه عناصری که مولود تحولات تاریخی جوامع اروپایی بوده و سازنده مدرنیته آن دیارند، پاسخگوی نیازهای جوامع دیگر با ساختار و پیشینه و تجربه تاریخی دیگرند؟ آیا در وضعیت سلطه استعمار بر نظام بین‌المللی، جز تکیه بر واقعیات و امکانات موجود یک کشور و استفاده از استعدادهای موجود آن، راه دیگری برای جبران عقب‌ماندگی و دستیابی به پیشرفت و استمرار تمدنی ـ تاریخی و فراهم کردن امکان تعامل سازنده آن با نظام جهانی وجود دارد؟ رویکرد یاد شده که در سراسر دوره پهلوی بر سرنوشت کشور حاکم بود، پاسخ قانع‌کننده‌ای برای این پرسشها ارائه نکرد و با معجون ناهمگونی از باستانگرایی و غربگرایی، عملاً در رؤیا و توهمی دست نایافتنی غوطه‌ور گشت و از رویارویی واقع‌بینانه با وضعیت موجود جامعه و ارائه راهبردی سازنده برای رفع نیازهای آن بازماند. روزگار، روزگار غلبه نظری مدرنیسم بود. غربگرایان کشورهای غیر غربی نیز به تقلید از اندیشمندان و سیاستمداران اروپا، مدرنیته غرب را نسخه سعادت همه جوامع دانسته و بر تعطیل عقل خود و اجرای بدون چون و چرای آن برای جامعه خود اصرار داشتند. در آن ایام هنوز خود اروپا به عنوان خاستگاه مدرنیسم، شاهد فریاد پست مدرنیسم نشده بود تا دست کم برخی از غربگرایان ایرانی به خاطر پیروی از این گفتمان غربی هم که شده در مطلق‌انگاری مدرنیستی و غیرواقع بینانه بودن نسخه خود اندکی تأمل ورزند. به هر حال، این رویکرد در دوره پهلوی با تصرف حکومت، در حالی که همراهی و پشتیبانی نظام جهانی را با خود داشت، همه توان خود را به کار بست تا نسخه خود را برای پاسخ به نیازهای کشور به اجرا درآورد، اما پس از 57 سال نه تنها در هویت بخشی به جامعه ایران توفیقی نیافت، بلکه ملت ایران در نتیجه اجرای آن نسخه، عملاً هویت و استقلال خود را در معرض تهدید دید. بدین‌ترتیب، وضعیت ایران دوره پهلوی آشکار ساخت که غربگرایی حتی اگر با ناسیونالیسم سکولار همراه شده و حکومت را نیز در اختیار بگیرد و پشتیبانی جهانی را هم داشته باشد، از پاسخگویی به نیاز تمدنی ـ تاریخی ایران ناتوان است. در اینجا لازم به یادآوری است که در برهه‌ای از تاریخ ایران در دوره پهلوی، نهضتی عمومی به نام «نهضت ملی ایران» بر ضد انگلیس انجام گرفت. آن نهضت ریشه در حضور استعماری و سلطه‌جویانه انگلستان در ایران داشته و خشم و تنفر ملت ایران از نزدیک به 150 سال سلطه و مداخله بریتانیا در امور ایران را نمایندگی می‌کرد. چون موضوع آن منازعه و رویارویی ملی، بیرون آوردن نفت ایران از دست انگلیس بود، به تدریج در عرصه‌ مطبوعات و محاورات عمومی به نهضت ملی شدن نفت مشهور گردید. و چون دولتی که پس از پیروزی نهضت، مسئولیت اجرای قانون ملی شدن نفت را به عهده گرفت، رویکرد و صبغه‌ای ناسیونالیستی داشت، همین صبغه به نادرست به همه بدنه نهضت تسری داده شد و چنین وانمود گردید که آن نهضت ماهیتی ملی‌گرایانه به مفهوم مورد نظر ناسیونالیسم سکولار را داشته است. همین تلقی نادرست به عرصه‌ تاریخنگاری وارد شده و در طول چند دهه بنا به عللی به گفتمان مسلط آن نیز تبدیل گردید. اگرچه امروزه این گفتمان به چالش کشیده شده است اما همچنان بخش قابل توجهی از دانش‌آموخته‌های تاریخ و نخبگان فرهنگی ـ سیاسی و محافل آموزشی متأثر از گفتمان یاد شده هستند. مباحث مربوط به ماهیت و رهبری نهضت ملی ایران در آن دوره در حوصله این نوشته نیست و آنچه در اینجا مورد نظر است این است که سرنوشت آن نهضت روشن ساخت که ناسیونالیسم سکولار نه تنها ذاتاً توانایی آن را ندارد که همچون گفتمان غربگرایی به مثابه یک کلان پاسخ برای رفع نیازهای جامعه مطرح شود _ همان‌گونه که در حکومت پهلوی با همدستی مدرنیسم غربی و حمایت بین‌المللی از عهده چنین امری برنیامد_ بلکه حتی در قالب اپوزیسیون و در لباس انقلابی‌گری هم اگر انقلاب آماده و انجام یافته‌ای را به او بسپارند نیز چنین استعدادی را نخواهد داشت. بدین‌ترتیب، ناسیونالیسم سکولار در تاریخ معاصر ایران در چهره‌های مختلف باستانگرا، مدرن، درون حکومتی و برون حکومتی به محک آزمون زده شد و ناکارآمدی آن برای پاسخگویی به نیازهای هویتی-تمدنی کشور آشکار گردید. گفتمان دیگری که به عنوان یک پاسخ کلان به نیازهای بنیادین جامعه ایران مطرح گردید، مارکسیسم بود. مارکسیسم با مدعیات تئوریک خود، ادعایی جهانی داشته و رسالتی تاریخی برای خود قائل بود. این گفتمان از شهریور 1320 به بعد در حالیکه حمایت ابرقدرت شوروی را پشت سر خود داشت و به علت ضعف اقتدار سیاسی ایران، مانعی پیش‌روی خود نمی‌دید، به طور گسترده‌ای در صحنه سیاسی ـ فرهنگی کشور مطرح گردید. مارکسیسم مکتبی ماتریالیستی بوده که جهان‌شناسی خود را بر پایه‌ ماتریالیسم دیالکتیک قرار داده، تحولات جوامع انسانی را بر پایه‌ ماتریالیسم تاریخی تبیین کرده و با نگاه مادی و اقتصادی به انسان، سوسیالیزم و کمونیزم را پاسخ نهایی برای اداره کشور و پیشرفت آن می‌دانست. در عرصه سیاست جهانی و روابط بین‌المللی، برخلاف غربگرایان و ناسیونالیستهای غربگرا، الگوی تمدنی و توسعه خود را کشورهای سوسیالیستی جهان و در رأس آنها اتحاد جماهیر شوروی دانسته و همسویی با آنها و حتی تأمین خواسته‌ها و منافع آنها در داخل کشور را وظیفه ایدئولوژیک خود می‌دانستند. ترسیم و تدوین کارنامه این اندیشه و پیروان آن در ایران و تصویر پیامد ویرانگر تحقق فرضی و احتمالی آن در کشور، بیرون از هدف این نوشته است. ولی تصور بفرمایید که در جامعه‌ای موحد و شیعه و با پیشینه‌ای تمدنی که به میزان زیادی، موجودیت کشور خود را مرهون تشیع می‌داند و نزدیک به 150 سال است که زخم مداخله روسیه و شوروی را بر پیکر خود لمس می‌کند و رنج تحقیر چنین وضعی را می‌کشد، گفتمانی که با اساس مذهب و ملیت، یعنی هویت عمومی جامعه، مخالف بوده و در حالیکه این ملت درگیر مبارزه برای کوتاه کردن دست استعمار انگلیس از نفت جنوب است، او به منظور کسب امتیاز نفت شمال برای شوروی در خیابانهای تهران راهپیمایی می‌کند، چنین گفتمانی چه نسبتی با این جامعه و نیازهای تمدنی ـ تاریخی آن داشته و به کدام یک از آنها می‌تواند پاسخ دهد؟ بدین‌ترتیب، به همین علل بود که گفتمان مارکسیسم به رغم ادعاهای بلند تئوریک برای توسعه‌ کشورها در سطح جهان و حمایت ابرقدرت شرق از او، در ایران به هیچ‌وجه مورد استقبال بدنه جامعه قرار نگرفت. و این نبود مگر آنکه ملت ایران ماهیت الحادی و رویکرد سیاسی این گفتمان را نه نسخه نجات و پیشرفت، که سم‌‌کشنده هویت و تمدن و استقلال و استمرار تاریخی کشور خویش تشخیص داد. از همان دهه‌های نخست دوره ‌قاجار که جامعه ایران با پرسشهای مهم "چرا چنین شد و چه باید کرد؟" رویاروی شد و گفتمانها و نسخه‌های یاد شده برای پاسخ به آنها ارائه شد، پاسخ دیگری نیز مطرح شد که ویژگیهای خاص خود را داشت. محور این گفتمان، حفظ تمدن و هویت ایران اسلامی و روزآمدسازی و استمرار آن بود. این گفتمان بر آن بود که «ما» اگر بخواهیم به عنوان یک کشور و ملت زنده در دنیای کنونی به حیات خود ادامه دهیم، می‌بایست الزامات چنین خواسته‌ای را در نظر و عمل بپذیریم. نخستین و مهم‌ترین الزام نظری و عملی ادامه حیات و استمرار تاریخی ـ تمدنی ما، در گرو تعریف عالمانه و ترسیم دقیق مرزهای معرفتی و هویتی و ارزیابی واقع‌بینانه امکانات و استعدادهای سخت‌افزاری و نرم‌افزاری و مجموعه فرصت‌ها و تهدیدهای «ما» است. اصولاً بدون تثبیت موجودیت و هویت خویش، عملاً هیچگونه تعامل سازنده‌ای میان ما و جهان جدید امکان‌پذیر نمی‌باشد. بدون چنین تعینی، به حکم منطق تحولات تاریخی و جامعه‌شناختی، چیزی به نام استمرار تاریخی ـ تمدنی و حضور مستقل در دنیای جدید، توهمی بیش نخواهد بود و ما به ناگزیر می‌بایست آماده استحاله و شاهد سپرده شدن خود به موزه تاریخ باشیم. از این‌رو، این گفتمان بر آن است که اگرچه بنا به علل گوناگونی در یکی دو سده اخیر ما در عرصه‌ علم و صنعت و اقتصاد رشدی همانند کشورهای اروپایی نداشته‌ایم و اکنون آنها با تکیه بر همین ابزارها موقعیت تمدنی ما را تهدید می‌کنند، اما تعهد تمدنی و شرافت ملی حکم می‌کند که ما در برابر تهدید به فنا، تن به تسلیم نداده به بقای خودمان حکم کنیم و در این راه بکوشیم. الزام مهم دیگر استمرار تاریخی ـ تمدنی،‌ تکیه بر داشته‌های خویش و ایمان به این واقعیت است که امکانات مادی و معنوی ایران، به ویژه مبانی معرفتی اسلام و تجارب تاریخی و پیشینه تمدنی کشور، قابلیت روزآمدسازی و پاسخگویی به نیازهای آن را داراست. تنها در چنین صورتی است که ایران امکان می‌یابد تا به عنوان یک واحد سیاسی مستقل به تعاملی شرافتمندانه با دنیای جدید بپردازد و از تجارب و دستاوردهای علمی و صنعتی آن بهره بهینه ببرد. بدین‌گونه بود که گفتمان «بازگشت به خویش» در برابر دیگر گفتمانهایی که در مباحث پیشین به آنها اشاره داشتیم مطرح شد و بر آن بود که پاسخ به نیازهای حیاتی ایران، نه در نفی دوره 1200 ساله اسلامی آن و فرار به ناکجاآباد تاریخ باستان است، و نه در نفی کلیت عناصر تمدنی آن و غلطتیدن در دامان تجدد غربی است. این هر دو رویکرد، در عالم واقع، به گسست تاریخی ـ تمدنی ایران و استیصال و انحطاط آن در دنیای جدید می‌انجامند. ایران امروز، محصول و برآیند تمامی تاریخ آن از آغاز تاکنون بوده و همه تجارب تاریخی و عناصر فرهنگی آن در سه مقطع مهم ایران قبل از اسلام، ایران اسلامی و ایران شیعی از صفویه به بعد، سه لایه تمدنی کشور را تشکیل می‌دهند. جدا ساختن این سه مقطع و سه لایه اگر به صورت انتزاعی و ذهنی امکان‌پذیر باشد، در عالم واقع میسر نبوده و به وسیله آرزوی شخصی و یا صدور بیانیه‌های روشنفکرانه و یا بخشنامه‌های دولتی تحقق نخواهد یافت. همچنین، چه خوشایند عده‌ای باشد و چه نباشد، واقعیت این است که حضور و تأثیر مقاطع تاریخ اخیر هر جامعه در زندگی امروز آن، بیشتر از مقاطع پیشین است. به بیان دیگر در جامعه ایران امروز، امام علی (ع) و امام حسین (ع) بیشتر از طاهر ذوالیمینین و یعقوب لیث و خسروپرویز و کوروش حضور داشته و تأثیر گذارند. بدین‌ترتیب، گفتمان بازگشت به خویش بر آن بود که اقتباس و تقلید بی‌چون و چرا از تمدن غرب، برای ایران نه مفید و نه مقدور است. بلکه واقع‌بینی اقتضا می‌کند تا پاسخ به نیازهای حیاتی ایران و استمرار تاریخی ـ تمدنی آن را در تکیه بر کلیت تمدن و تاریخ آن، به ویژه با توجه به غنای معرفتی و میزان تأثیرگذاری و کارآمدی مقطع اخیر آن، جست‌وجو کرد. این گفتمان که در ابتدا سیدجمال‌الدین اسدآبادی با بهره‌گیری از آموزه‌های مکتب اسلام به طور اجمالی آن را مطرح کرد، نزدیک به صد سال پس از او در پست مدرنیسم نیز به گونه‌ای تأیید گردید. بدین‌معنا که پست مدرنیستها نیز به همین نتیجه رسیدند که تحمیل مدرنیته غرب بر دیگر مناطق جهان، کارآیی مناسبی نداشته بلکه منشأ چالشها و بحرانهایی خواهد شد. به بیان دیگر،‌ نوسازی و پیشرفت هر کشور، نسخه ویژه خود را می‌طلبد که ترکیبی از پیشینه تمدنی، تجارب تاریخی، موقعیت اقلیمی،‌ هویت فرهنگی و بهره‌گیری مناسب از تجارب دیگران را نیز دربرمی‌گیرد. اما در آن روزگار مدرنیسم غرب گفتمان غالب جهان بود و تمدن استعماری غرب در پی آن بود تا به وسیله همفکران خود در هر کشوری، همان گفتمان را حاکم گرداند. از این‌رو، گفتمان بازگشت به خویش نه تنها در راستای منافع قدرتهای خارجی نبود تا از آن پشتیبانی کنند، بلکه چون چنین رویکردی را بر ضد منافع خود می‌دیدند، همه امکاناتشان را به طور مستقیم و غیرمستقیم برای حذف آن به کار می‌بستند. شاهان مستأصل قاجار نیز نه درک درستی از چنین گفتمانی داشتند و نه الزامات عملی آنرا به سود سلطنت خویش می‌دیدند. تازه اگر قادر به درک آن شده و علاقمند به اجرای آن هم می‌بودند، در برابر فشار قدرتهای خارجی توانایی چنین اقدامی را نداشتند. در چنین وضعیتی، برآیند عملکرد دولتهای استعماری و شاهان قاجار، سیر حوادث ایران را به گونه‌ای به پیش می‌برد که بقاء‌ تمدنی ایران را تهدید می‌کرد. در این وضعیت، شاهان مستأصل قاجار توانایی انجام رسالت خود برای استمرار تمدنی کشور را از دست می‌دادند و نسخه غربگرایان، خواسته یا ناخواسته، نیز به گسست تاریخی و استحاله تمدنی کشور می‌انجامید. در چنین شرایطی بود که اسلام شیعی به عنوان باور عمومی اکثریت قاطع جامعه، در برابر چنین تهدیدی از خود واکنش نشان داد. بدین‌ترتیب، علمای شیعه که از صفویه به بعد به منظور بقای تمدنی و استمرار تاریخی ایران با شاهان به تعامل می‌پرداختند، اکنون که شاهان قاجار را در اجرای مسئولیت خود ناتوان دیده و سرنوشت کشور را در معرض تهدید می‌دیدند، شیوه تعامل خود را دگرگون ساختند. از این پس، گفتمان بازگشت به خویش در قالبی گسترده‌تر، عمیق‌تر و اصیل‌تر از آنچه سیدجمال مطرح کرده بود، در هیئت اسلام سیاسی به وسیله مراجع دینی پی‌گیری می‌شد. این رویکرد علما در وقوع حوادثی چون نهضت تحریم و مشروطیت خود را نشان داد. اما همانگونه که قبلاً اشاره شد، هنگامی که مشروطیت به حکومت پهلوی انجامید و فلسفه وجودی آن حکومت، غربی‌سازی کشور، و پیامد عملکرد آن استحاله هویت و گسست تاریخی و تمدنی کشور بود، چنین شرایطی علمای شیعه را با پرسشی اساسی روبه‌رو ساخت. پرسشی که از توجه به کارنامه و عملکرد حکومت‌های قاجار و پهلوی و تمدن غرب، و سرنوشتی که از نهضت‌های مشروطه و نفت نصیب ملت ایران گردید، و نیز از تعهد به دین و وطن و تهدیدی که متوجه اینها بود برخاسته می‌شد. و آن پرسش اینکه: در شرایطی که دولت ـ ملتی بر پایه مکتب و تمدنی شکل بگیرد و بقای آن کشور نیز در گرو این مکتب و تمدن باشد، اکنون که تمدن رقیب، با تصرف دولت، تعامل تاریخی علما با شاهان را از هم گسیخت و بنیان هویت و تمدن کشور را نشانه گرفته و تهدید می‌کند، آیا به لحاظ مسئولیت دینی و ملی ما می‌توانیم بی‌تفاوت مانده و شاهد چنین سرنوشتی باشیم؟ صورت روشن‌تر این پرسش برای یک عالم شیعه این بود که چرا و تا چه وقت می بایست ملت مسلمان ایران به منظور اصلاح امور جامعه و پیشرفت کشور با اعتماد به علما و به اعتبار اسلام به صحنه مبارزه آورده شوند و از جان و مال خود هزینه کنند و تحولات را رقم بزنند اما نتیجه مجاهدات آنها به رجال سیاسی سکولار و غرب‌گرایی سپرده شود که مسیر تحولات را برخلاف آرمانها و ارزشهای جامعه جهت دهند؟ در این صورت، به عنوان عالم دینی، در برابر خداوند و ملتی که به ویژه از صفویه به بعد نشان داد همواره آماده است تا برای دفاع از موجودیت و تمدن خویش هزینه بپردازد، چه پاسخی می‌توان داد؟ به عبارت دیگر، همان گونه که تحولات جامعه از آغاز قاجار تا نهضت مشروطه باعث شده بود علما در تعامل تاریخی خود با سلاطین تجدید نظر کرده به مشروطیت قدرت آنان رأی بدهند، تجربه تحولات پس از مشروطه و دوره حکومت رضاشاه و نهضت ملی شدن نفت باعث شد تا علمای شیعه به یک تجدیدنظر اساسی در اندیشه سیاسی خود بپردازند و بنیان تعامل رایج میان دین و دولت را به چالش بکشند. در چنین بستر تاریخی بود که صلاحیت سلاطین برای حفظ کیان کشور از نظر علمای شیعه مورد تردید واقع شد و اندیشه سیاسی اسلام شیعی در سیر تکاملی خود به حذف حکومت شاهان و طرح حکومت دینی(ولایت فقیه) گرایید. بدین‌ترتیب، در پی تجارب تاریخی یاد شده، هنگامی که در سالهای آغاز دهه 1340 شمسی و پس از ارتحال مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی، این بار آمریکا در صدد برداشتن آخرین گامهای استحاله تاریخی ـ تمدنی ایران به وسیله حکومت پهلوی برآمد، در چنین شرایطی، فردی(امام خمینی) که در هنگام وقوع نهضت مشروطه، دوران کودکی را پشت‌سر می‌گذاشت و در سنین جوانی به عنوان یک طلبه دینی، سرنوشت غمبار مشروطه را از رهبران آن نهضت، یعنی اساتید خود، شنید، و به عنوان یک فاضل دینی، شاهد به هدر رفتن نهضت مشروطه و هجوم غرب و کارنامه‌ خونبار و دهشت‌انگیز غربگرایی و غربگرایان به وسیله رضاشاه و در عین حال، ناکارآمدی آن بود. و همچنین، به عنوان یک مجتهد دینی، شاهد سرنوشت شوم نهضت نفت و ناکارآمدی ملی‌گرایی سکولار نیز بود، این فرد اکنون در جایگاه یک مرجع تقلید دینی بر کرسی میرزای شیرازی، آخوند خراسانی، آقا شیخ عبدالکریم حائری، آقا سیدابوالحسن اصفهانی و آیت‌الله بروجردی تکیه زده بود. او در حالیکه تجارب تاریخی دوره آنان را در نظر داشت، و خود را در برابر سرنوشت ایران و تهدیدهایی که در آن برهه تاریخی، در قالب انقلاب به اصطلاح سفید متوجه هویت و تاریخ و تمدن آن بود، مسئول می‌دید، پس از بن‌بست رسیدن دیگر گفتمانها و با توجه به ساختار نظام بین‌الملل، مناسب‌ترین و کارآمدترین پاسخ به مهم‌ترین و بنیادی‌ترین نیاز کشور، یعنی استقلال و استمرار تاریخی و احیای تمدنی آن را در بازسازی کشور بر پایه هویت ایرانی ـ اسلامی آن و بهره‌گیری از تجارب جدید بشر اعلام کرد. گفتمان او،نه همچون غربگرایی و مارکسیسم به نفی هویت و ملیت پرداخت و نه همچون ناسیونالیسم سکولار و باستانگرا به تجزیه و تقطیع لایه‌های تمدنی وگسست تاریخی کشور و ملت روی آورد، بلکه بر کلیت هویت و تمدن وتاریخ کشور تأکید کرده و راهی را پیش پای ملت نهاد تا همه اقشار و اصناف و طبقات آن و هر کسی که به کشور و هویت خود علاقه‌مند است، بتواند برای پیمودن مسیر استقلال و پیشرفت و تمدن در آن گام بزند. این گفتمان که یک مطالبه ملی به تعویق افتاده بود، با یک استقبال و مشارکت بی‌نظیر مردمی در قالب انقلاب اسلامی و با شعار استقلال (نه شرقی، نه غربی)، آزادی، جمهوری اسلامی مطرح گردید. اکثریت قاطع ملت ایران، پس از تجربه دیگر گفتمانها و مشاهده ناکارآمدی آنها، به پیروی از آن رهبری بیش از 15 سال (از سال 1341 تا 1356) بر این مطالبه ملی پای فشردند و در آخرین فراز آن، بیش از 13 ماه (از دی 1356 تا بهمن 1357) روزانه در خیابانها حضور یافته و با فریاد این مطالبه ملی، از گلوله‌های حکومتی که گفتمان ترکیبی ملی‌گرایی سکولارـ غرب‌گرایی را نمایندگی می‌کرد، و از حمایت جهانی نیز بهره‌مند بود، استقبال کردند و آنقدر مقاومت ورزیدند تا پیروز شدند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز مطالبات خود را در میثاقی ملی به نام قانون اساسی جمهوری اسلامی تدوین کرده و به عنوان مبنای ساختار حقوقی کشور و نقشه راه پیشرفت برای احیای تمدنی و استمرار تاریخی آن به کار بستند و اکنون نیز درحال تجربه آن هستند. بدین‌ترتیب، بنابرآنچه آمد، می‌توان گفت که پس از نزدیک به 150 سال کشمکش میان تمدن غرب و ملت ایران،‌ و آزمودن همه گفتمانها و کسب تجارب تاریخی لازم، انقلاب اسلامی پاسخ نهایی ملت مسلمان ایران به مطالبات تاریخی ـ تمدنی خود و فراگیرترین راه آن برای پیمودن مسیر پیشرفت کشور و کسب جایگاه درخور در صحنه سیاست جهان و نظام بین‌المللی است. پاورقی: 1- جان فوران، مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی، ترجمه احمد تدین، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا،1377، ص 71 2- همان. ص 162 3- همان. ص 182 4- همان. صص73 و 158 5- ادواردبراون، انقلاب مشروطیت ایران، ترجمه مهری قزوینی، ویراستار سیروس سعدوندیان، تهران، کویر، 1376، صص 150 و163

گفتگو با دکتر ناصر فکوهی: هنر و انقلاب

گفتگو با ناصر فکوهی: هنر و انقلاب روح الله نادری جنابعالی در کتاب «اسطوره شناسی سیاسی» به «وابستگی و تبعیت کامل نظام های نمادین و تکنولوژیک به نظام های سیاسی» اشاره کرده اید. همچنین در مقالۀ «معماری و انقلاب» با تأکید بر سهم خیال در هر انقلاب، به بررسی معماری و شهرسازی پس از انقلاب روسیه پرداخته و به طور ضمنی از امکان بررسی این رابطه در انقلاب ایران سخن گفته اید. با این مقدمه: • آیا رابطه فوق الذکر، میان «هنر انقلاب اسلامی» و «جمهوری اسلامی» هم وجود دارد؟ نظام نمادین مطلوب حاکمیت چیست و در کدام یک از گونه های هنری-ادبی بیشتر نمایان شده است؟ و چرا هنر انقلاب به هویت مستقلی دست پیدا نکرده و در اکثر شاخه های هنری، از هنر پیش از انقلاب –به جز در وجوه سلبی- قابل بازشناسی نیست؟ برای آنکه بتوان به این پرسش پاسخ داد، باید این مسئله را مطرح کرد که انقلاب اسلامی هر چند به نظر آخرین انقلاب از نسل انقلاب های کلاسیک به شمار می آید، یعنی انقلاب های گسترده ای که کل یک نظام را در مدت زمانی کوتاه زیر و رو می کنند و به جای آن نظام دیگری را جانشین کرده و سپس وارد مرحله پسا انقلابی می شوند ( یعنی انقلابی از همان نوع انقلاب هایی که در کتاب کلاسیک «کالبد شکافی چهار انقلاب» بر آنها تمرکز شده است) اما به نوعی می توان آن را نخستین انقلاب در دوران انقلاب اطلاعاتی نیز نام داد. زیرا هر چند انقلاب اسلامی در سال های پیش از این انقلاب فناورانه شکل گرفته است، اما همزمان با آن رشد کرد و به ویژه در دورانی رشد شدید انقلاب اطلاعاتی وارد فرایند پسا انقلابی خود شد. از این رو روابط و سازوکارهای انقلاب ایران را نمی توان نه از لحاظ اجتماعی و نه از لحاظ فرهنگی و به همین ترتیب در بر ساخته های دیگری چون هنر و ادبیات و اشکال بازنمایی تصویری و زبانی و غیره با انقلاب های کلاسیک یکی دانست. همین امروز ما شاهد درگیری شدیدی هستیم که میان نظام های تصویری- زبانی و نشان نگارانه (iconographic) از جمله نظام های رسانه ای بر سر قدرت هژمونیک سیاسی و روابط بی شمار آن با سایر فرایندهای اجتماعی در ایران وجود دارد. امروز می بینیم که کوچکترین خبر، حرکت، تصویر می تواند از انعکاسی غیر قابل تصور در سراسر جهان برخوردار باشد که البته در این امر بخش بزرگی را باید به سیاست های تصور شده و پیاده شده قدرت های سیاسی مربوط دانست ، اما اگر این موضوع را کنار بگذاریم و خواسته باشیم بحث را در حوزه روابط هنر و سیاست پیش ببریم بخش بزرگی از ماجرا نیز به تعییرات گسترده ای مربوط می شود که نظام های اجتماعی با کالاهایی که با نظام های حسی در ارتباطتند ( کالاهای شنیداری، دیداری و ...) پیدا کرده اند. به این ترتیب می توان شاهد آن بود که بر خلاف انقلاب های کلاسیک که با تحول عظیم سیاسی که به وجود می آورند نظام های هنری و به طور عام شناختی را نیز متحول کرده و مجموعه های جدیدی از فرایندهای هنری، ادبی و غیره می سازند که با خود آنها انطباق دارند (برای مثال از انقلاب های بورژوازی سیاسی اواخر قرن هجده و قرن نوزده، رومانتیسم ادبی و سپس سبک های هنری مدرن همین قرن و قرن بیستم بیرون می آید) در انقلاب اسلامی ایران، هنر نه تنها وابسته ای از نظم سیاسی بلکه وابسته ای از نظم اجتماعی است که خود وابسته ای از نظام های سیاسی – اقتصادی – فناورانه جدید در انقلاب اطلاعاتی به شمار می آیند. همانگونه که من بارها تاکید کرده ام، هیچ چیز پس از انقلاب اطلاعاتی به پیش از آن شباهت نخواهد داشت و این فرایند دائما در حال سرعت گرفتن است و در برابر آن ما دو گروه را داریم : اکثریتی که یا نمی خواهند و یا نمی توانند فرایندهای پیش روی خود را بپذیرند و بی شک ضربه شدیدی از این ناخواستن یا ناتوانستن خواهند دید و گروهی که کمابیش به اهمیت ماجرا آگاه شده اند اما نیاز به زمان و یافتن ابزارهای بسیار پیچیده تر و عمیق تری برای دست یابی به راه حل هایی نسبی برای روبرو شدن با آنچه در پیش رویشان می گذرد هستند. با توجه به آنچه گفتم اگر گزاره شما را بپذیریم که انقلاب نتوانسته است هنر یا هنرها و ادبیاتی با هویت خویش بسازد که به نظر من ساخته است اما نه به گونه ای که در انقلاب های کلاسیک با آن روبرو بوده ایم و این گزاره دیگر را که ما با گونه «بازگشت هنر» پیش از انقلاب روبروئیم که من با چنین صراحتی آن را نمی پذیریم بلکه معتقدم که بیشتر با نوعی بازتعریف و بازسازی آنها به مثابه پدیده هایی جدید از این وجوه هنری – ادبی سروکار داریم تا باز تولید ساده و بی تغییر آنها و اگر باز هم گزاره شما را بپذیریم که ، باید بیش از هر چیز سخن و دیدگاه های خود را نسبی کنیم و از مطلق گرایی در این حوزه و در فرایندهایی که به دلیل انقلاب اطلاعاتی به شدت «فازی» شده اند بپرهیزیم وگرنه به هیچ چیز جز به گفتمان و زبانی عاری از عمق و سطحی نخواهیم رسید که با ابزارهای ایدئولوژیک زبان شناختی می تواند هر ادعایی بکند و طبعا این ادعا ها هیچ تاثیری بر واقعیت در جریان بیرونی نخواهند گذاشت و هنگامی که «زور» به مثابه یک مقوله بی شک موثر بر «کنش» وارد عمل شود، تاثیر آن هموراه نسبت معکوس با زمان استفاده از آن دارد مگر آنکه به صورت پیوستاری بی پایان افزایش یابد و بدین ترتیب عمل تخریب «دیگری» نا سازکار را که هدفش بوده به عمل تخریب «خود» سازگار تبدیل کند. برای اینکه بحثم را در همین راستا باز کنم تلاش می کنم همان بر همان دو گزاره تاکید کنم. در گزاره نخست به گمان من، ما شاهد زایش و گسترش هویتی مشخص و کاملا قابل مطالعه در هنر های انقلابی بوده ایم که بسیار شباهت به همین امر در انقلاب های کلاسیک دارند. هنر ایدئولوژیک، هنر متعهد به شعارها و اهداف انقلاب، هنر تحت تاثیر گفتمان سیاسی و در جها آن و غیره از این جمله اند. اما باید گفت که ما در اینجا دیگر نمی توانسته ایم و نمی توانیم شاهد بروز یک نوع هنر و ادبیات و زیبا شناسی باشیم و چنین نیز نبوده است ، زیرا چهان اطلاعاتی امکاناتی را ایجاد می کرده است که چنین هنری بتواند تا بی نهایت تفسیر و بازتفسیر شود. مثالی برای شما بزنم از سینمای جنگ که بیشتر از سایر هنرهای هویتی شناخته شده است، این سینما که در اغلب کشورهایی که حماسه و تراژدی بزرگی به نام جنگ را شناخته اند در دوران مدرن شاهدش بوده ایم (از سینمای جنگ آمریکا بگیرید تا شوروی سابق و غیره) ما تفسیرها و بازتولید هایی چنان متفاوت چه از لحاظ شکلی و چه از لحاظ محتوایی داشته ایم که نمی توان به سادگی از دلایل پدید آمدن آنها گذشت. هر یک از این تفسیر ها و بازتولیدها شرایط اجتماعی – سیاسی – افتصادی- فرهنگی خاص خود را داشته اند و باید بر آنها مطالعه شود. و این کاری است که به ندرت و به زحمت در سال های اخیر کسی به سویش رفته است زیرا افراد ترجیح می دهند با مقفولات ساده تقلیل دهنده ذهن ، با سیاه و سفید کردن همه چیز، پاسخ های خود را پیش از مطرح کردن پرسش هایشان بیابند بنابراین اصولا نیازی به تفکر نمی بینند و تفکر در قالب از پیش ساخته شده را بر هر چیز دیگری ترجیح می دهند. اما نکته دوم، آنچه به نظر می رسد، بازتولید «هنر پیش از انقلاب» است به نظر من، باید به مثابه بخشی از هویت همین جامعه جدید که از انقلاب برون آمده گذاشته شود. اتفاقا به گمان من دیدن هنرهای جدید «غیر سیاسی» یا «غیر ایدئولوژیک» به مثابه اشکال هنر پیش از انقلاب که در انقلاب های دیگر کلاسیک شاهد آن بوده ایم، نوعی عدم توانایی به درک جهان جدید است که بالاتر به آن اشاره کردم. جهانی که در آن هویت های چند گانه ، متکثر، «فازی» و دائما تغییر شکل و محتوا دهنده هر روز بیشتر غالب می شوند. در چنین جهانی، هویت و اصولا زیستن هر انسانی بدل به نوعی اندیشه و به نوعی بیان سیاسی می گردد که به صورت آگاهانه یا ناخود آگاهانه انجام می گیرد و به همین دلیل نیز به شدت هم قابل دستکاری است و هم خود دستکاری کننده. حال به این امر بیافزائید فرایندهای گسترده سیاسی و اقتصادی را که می توانند موقعیت های بالقوه را به موقعیت های بالفعل تبدیل کرده و با مهارتی که در دستکاری بر عناصر هنر و فرهنگ دارد، بازار خود را تا بی نهایت گسترش داده و بر این هنرها تا بی نهایت تاثیر گذاری کنند. هم از این رو به نظر من، تقسیم هنر و ادبیات و کنش اجتماعی به دو حوزه ایدئولوژیک و غیر ایدئولوژیک، یا هژمونیک و غیر هژمونیک، تنها در قالب هایی روش شناختی روا هستند و در واقعیت بیرونی نه آنکه وجود نداشته باشند بلکه وجود آنها بسیار بیشتر از آنچه تصور می کنیم سطحی هستند و. در حالی که در لایه هایی اندکی درونی تر در فرایندهای اجتماعی با یکدیگر پیوند می خورند. مثالی پیش پا افتاده برای شما بیاورم. شبکه های ماهواره ای موسوم به «لس آنجلسی» که اغلب با انقلاب اسلامی مخالف هستند به صورت سیستماتیک از سریال ها و فیلم های ساخت انقلاب استفاده می کنند. دلیل صرفا آن نیست که توان ساخت سریال یا فیلم ندارند ، دلیل آن است که در نهایت از گروهی از روابط سطحی که بگذریم، نظام های اجتماعی درون جامعه روابطی پیچیده و پیوستاری ایجاد می کننند که بسیار فراتر از گفتمان های سیاسی می روند که در سطح و در عریان ترین شکل ، هر چند موثرترین شکل در کوتاه مدت یعنی خشونت، عمل می کنند. با توجه به این نکات، به نظر من اندیشه عمیق و تحلیل اساسی بر چگونگی تحول هنر و اندیشه و اشکال نشان نگاری در دوران صد ساله اخیر در کشور ما می تواند بسیاری از عمیق ترین فرایندهای اجتماعی را به ما نشان دهد و ما را از سطحی نگری که نهایتی جز خود شیفتگی ایدئولوژی در یک جهت یا در جهت دیگر ندارد، باز دارد. • بررسی نمونه های مختلف تاریخی نشان می دهد تحول در هنر مقدم بر تحول در نظام های سیاسی بوده است؛ به بیان دیگر شاید بتوان وابستگی نظام های نمادین و نظام های سیاسی را به دو بخش «قبل از انقلاب سیاسی» و «بعد از انقلاب سیاسی» تقسیم کرد که قبل از انقلاب شاهد «تبعیت نظام سیاسی از نظام نمادین جدید» و پس از انقلاب شاهد «تبعیت نظام نمادین از نظام سیاسی» هستیم. آیا این تقسیم بندی را قبول دارید و اگر نه، تحول در هنر، پیش از وقوع انقلاب سیاسی را چگونه ارزیابی می نمایید؟ فکر می کنم تا اندازه زیادی پاسخ شما را در پرسش اول داده باشم . با این وجود لازم است در اینجا تکرار کنم و شاید ای بحث جدید را باز کنم که شکل و محتوای رابطه میان حوزه هنر و حوزه سیاسی (همچون اکثر قریب به اتفاق حوزه های دیگر) شکل «خطی» نیست ، بلکه شکل «چرخه ای» و امروز ترجیح می دهم بگویم شکل «فازی» و یا حتی شکل «عددی» (دیجیتال) است. این منطق در بررسی مباحث و مسائل اجتماعی ابزاری سخت شکننده است زیرا از انسجام روش شناسانه و نطری قابل اعتنایی برخوردار نیست. ما هنوز در ابتدای یک انقلاب بزرگ فناورانه هستیم که سرعت ایجاد تغییراتی که در حال ایجاد در کل نظام ها اجتماعی و فرایندهای درونی آن است حتی با دوربینانه ترین تصورات ما نیز قابل مقایسه نبوده است. با این وجود گمان می کنم اگر منطق را در خطوط کلی اش بفهمیم می توانیم بسیاری از مسائل دیگر را نیز در رابطه میان هنر و سیاست درک کنیم. منطق به طور ساده شده ( و طبعا قابل تفسیر و اشتباه در درک) آن است، روابط به گونه ای که ماتصور می کنیم و یا شاهد آنها هستیم ؛ نه وجود دارند و نه وجود ندارند. به عبارت دیگر هر تصویری می تواند همان اندازه حاوی واقعیت باشد و در طرف زمانی ای به شدت متغییر، که ممکن است حاوی اشکال دستکاری کننده باشد و باز هم در ظروف متعییر زمانی و مکانی. در این حالت ما چاره ای جز آن نداریم که درک خود را از واقعیت به مثابه یک شکل و محتوای «روشن » و تمام شده، به درک نسبی از واقعیت به مثابه «چیزی» مبهم و دائما در حال تغییر شکل بدهیم. ما امروز در جهانی زندگی می کنیم که در آن دیگر «انحصار اطلاعات» حتی محرمانه ترین یا شخصی ترین اطلاعات معنایی ندارد، جهانی که نظام های شناختی دستکاری کننده انسان ها را واداشته اند خود به نخستین جاسوسان زندگی خصوصی و عمومی خود بدل شده و همه چیز، مطلقا همه چیز، را با «دیگران» ی که تصور می کنند می شناسند به «اشتراک» بگذارند. نگاهی به طراحی و ساختار درونی نرم افزارهای طبقه بندی کننده(گوگل و...)، نامه نگاری (یاهو، جی میل...)، اشتراک کتاب و رسانه و نامه و اطلاعات ( تویتر، فیس بوک، ویکی لیکس و...) بیاندازیم، می بینیم که این ابزارها به همان اندازه به ما اطلاعات می دهند که ما را از اطلاعات محروم می کنند. همه ماجرا درآن است که تفاوت میان کسی که «هیچ چیز نمی داند» و کسی که آنقدر می داند که «به هیچ کارش نمی آید» تفاوتی گسستی نیست بلکه تفاوتی پیوستاری است. نظام های جدید فناورانه در واقع به همان اندازه به ما آزادی و احتمال بالقوه آگاهی می دهند که ما را اسیر سازوکارهای دستکاری کننده و کنترل کننده خود می کنند. در چنین شرایطی باید بر این نکته تاکید کنم که همانگونه که نظام های اجتماعی امروز به شدت تغییرکرده و به شدت در حال تغییر با سرعتی بیشتر هستند، نظام های سیاسی نیزگریزی از تبعیت از چنین تغییراتی ندارند. به همین دلیل نیز روابط «چرخه ای» ، «فازی» یا «عددی» شکل غالب رابطه بین این دوحوزه را تشکیل می دهد که به صورت گسترده ای از کنترل کنشگران فردی و حتی جمعی جارج می شوند. اینکه چه کسی بر چه چیزی در آینده ای نزدیک در چشم انداز میان یا دراز مدت کنترل خواهد داشت و یا توانایی واقعی دستکاری کننده و قابل پیش بینی، چیزی نیست که بتوان از امروز آن را بیان کرد زیرا ذات شبکه بر خلاف اشکال دیگر تولید، انباشت، بازتولید و گردش مهارت ها و آگاهی ها و توانمندی ها، بر اساس عدم فطعیت قرار دارد و نه قطعیت. اما آنچه را شاید بتوان به طور نسبی ادعا کرد این است که شکل و محتوای نظام های سیاسی آینده باید دستکم به همان اندازه پیچیدگی و توانایی درک و روبرو شدن با پیچیدگی های اجتماعی را داشته باشند، و تصور اداره جوامع انسانی کنونی با ابزراهای حتی دو دهه پیش می تواند به سرعتی نظام های اجتماعی را از فرایندهای بازتولید خود به سوی فرایندهای تخریب خود پیش ببرد، بدون آنکه لزوما در چشم انداز این تخریب بدیلی (آلترناتیوی) وجود داشته باشد. این گفتگو به صورت الکترونیک در اسفند ماه 1389 با مجله «سوره اندیشه» انجام شده است. منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ

بنی صدر خطاب به حاج احمد آقا: یا جای من است یا جای رجایی!

بنی صدر خطاب به حاج احمد آقا: یا جای من است یا جای رجایی! ازخوانی تاریخ / چرا بنی صدر مخالفت کرد؟ همگان می‌دانستند که چالش اصلی میان مجلس و رئیس‌جمهور بر سر انتخاب نخست وزیر خواهد بود. بنی‌صدر با رندی سعی در جلب نظر امام و بیت‌ ایشان برای بهره‌برداری‌های سیاسی داشت و به همین خاطر مرحوم احمد خمینی را به عنوان نخست‌وزیر پیشنهاد کرد که مورد قبول امام واقع نشد. بنی‌صدر در اقدام بعدی، مصطفی میرسلیم، سرپرست شهربانی کل کشور و از اعضای حزب جمهوری اسلامی را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کرد که به رغم حدس و گمان‌های اولیه مبنی بر موافقت اکثریت نمایندگان مجلس با میرسلیم، او هم موفق به کسب آرای لازم نشد. علی‌اکبر ولایتی دیگر نامزد پیشنهادی بنی‌صدر برای تصدی نخست‌وزیری بود که او نیز موفق به جلب نظر مجلس نشد. در نهایت تصمیم‌گرفته شد تا کمیته منتخب نمایندگان و شورای انقلاب و رئیس‌جمهور برای تعیین نامزد نخست وزیر اقدام کنند و این کمیته در مورد محمدعلی رجایی به توافق رسید. گرچه از همان ابتدا بنی‌صدر با انتخاب وی به عنوان نامزد پیشنهادی برای نخست‌وزیر موافق نبود و حتی به رجایی لقب «خشک سر» داد. جالب اینجاست که به رغم عدم عضویت محمدعلی رجایی در حزب جمهوری اسلامی، وی با آرای نسبتاً بالایی در مجلس موفق به کسب رأی اعتماد شد. یا جای من است یا جای رجایی! بنی‌صدر حتی پس از انتصاب رجایی به نخست‌وزیری هم تا مدت زیادی از امضای حکم او خودداری کرد. این در حالی بود که او برابر با قانون می‌بایست ظرف ده روز حکم نخست‌وزیر را امضا می‌کرد. از سوی دیگر همان زمانی که حکم به تایید بنی‌صدر رسید و رجایی رسما کار خود را برای انتخاب اعضا و تشکیل کابینه آغاز کرده بود، رئیس‌جمهور به بهانه سفر به کرمان و جنوب خراسان تهران را ترک کرده بود. همچنین در جریان انتخاب رجایی به نخست‌وزیری، بنی‌صدر با ارسال نامه‌ای خطاب به وی و در جهت القای این مسئله که این انتخاب بر رئیس‌جمهور تحمیل شده است، در صدر نامه، عبارت «با توجه به جریان گزینش شما» را آورده بود. چند روز بعد هم برای این که از عملکرد دولت رجایی اعلام برائت کند، در دیدار عمومی با مردم عنوان کرد: اگر دیدم که این دولت کارایی ندارد و مردم هم از من خواستند، خوب، من باید به مردم بگویم که این دولت، دولت من نیست. بنابراین من ابزار کار ندارم که شما از من چیزی بخواهید. او در مسیر فعالیت کابینه، علاوه بر انتخاب وزرا، کارشکنی‌های متعددی را صورت می‌داد. از جمله نسبت به انتصاب معاون وزیر و سرپرست وزارتخانه‌هایی که وزیر آن تعیین نشده بود، به رجایی ایراد می‌گرفت و احکام صادره از سوی نخست وزیر را ملغی و بی‌اعتبار می‌خواند و از سویی برای کمک به جنگ‌زدگان، زمانی که رجایی قصد باز کردن حسابی ویژه در این خصوص را داشت، اعلام کرد که دولت از حساب 888 ریاست جمهوری می‌تواند استفاده کند، اما عملا در راه استفاده دولت از این حساب کارشکنی می‌کرد. در خاطرات مرحوم حاج احمد آقا آمده است که این روند تا جایی پیش رفت که بنی صدر یک بار به حاج احمد آقا گفته بود: یا جای من است یا جای رجایی! چرخ اجرایی اداره کشور به کندی در حال چرخش بود و نمایندگان مجلس برای این‌که روند امور برای پیشبرد اهداف کابینه دولت تسهیل شود، تصویب لایحه دوفوریتی تعیین سرپرست برای سه وزارتخانه امور اقتصادی و دارایی، امور خارجه و بازرگانی را در دستور کار قرار دادند. اما همفکران بنی‌صدر در مجلس به تکاپو افتادند تا بر سر تصویب چنین لایحه‌ای مانع‌تراشی کنند و به همین منظور‌هاشم صباغیان، احمد سلامتیان، غضنفر پور، معین‌فر، مهدی بازرگان، شهاب محمودی، نقوی، اخوتیان، ابو سعیدی، منوچهری، عالیپور، بیانی و رضا اصفهانی صحن علنی مجلس را ترک کردند که البته این تلاش ناکام ماند. اقدام نمایندگان مجلس خشم بنی‌صدر را بر انگیخت. وی در سخنرانی‌های عمومی خود از استبداد، دیکتاتوری، خودمحوری و تمامیت‌خواهی یک گروه سیاسی شکایت و در غائله 14 اسفند ماه 1359 شدیدترین حملات را نثار مجلس و شورای انقلاب و حزب جمهوری اسلامی کرد. اجتماع مردم در این روز در دانشگاه تهران ـ همزمان با سالگرد تولد دکتر مصدق ـ به صحنه درگیری نیروهای موافق و مخالف وی مبدل شد. منابع :محمد جواد مظفر، اولین رئیس جمهور، تهران، انتشارات کویر، 1378. /اکبر خوشزاد، مجلس شورای اسلامی دوره اول، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386 منبع: خبرآنلاین

آرم جمهوری اسلامی را چه کسی طراحی کرد؟ - محمدرضااسدزاده

/ چرا طراح آرم نمی‌خواهد نام و عکس او منتشر شود تاریخ - گفته ها و ناگفته هایی از پرچم جمهوری اسلامی ایران محمدرضااسدزاده - یک مشتِ گره کرده با چندستاره، آرم تصویب شده برای جمهوری اسلامی بود. حتی اسکناس هایش هم چاپ شده بود که ناگهان آیت الله هاشمی رفسنجانی از قم زنگ می زند و دستورجمع آوری آنها را می دهد. با مخالفت آقای هاشمی، امام نیز قانع شده و آرم ارسال شده به دفتر قم را تنفیذ می کند. او که فروردین 58 طرح آرم خود را به دفتر امام در قم فرستاد و اتود ارسالی اش، پس از تایید و تماس تلفنی آیت الله هاشمی رفسنجانی، آرم پرچم جمهوری اسلامی شد، هنرمند تهرانی الاصلی است با چهره ای جدی که دیگرحاضر نیست دراین باره سخنی بگوید. او سی سال است که دیگر هیج جا و در هیچ رسانه ای حرفی از این کارش نزده است. دکتر"حمید ندیمی" امروز استاد درس نظریه و روش‌های طراحی در رشته معماری دانشگاه شهید بهشتی است. دوباره با او تماس گرفتم. اگرچه می دانستم سه دهه است که سکوت کرده و با هیچ رسانه ای گفت وگو نمی کند. گفت که به هیچ وجه حاضر به گفت وگو نیست. اگر در سرچ گوگل، نام او را جست وجو کنید، تنها یک عکس یافت می شود. آن نیز عکسی است که در سایت دانشگاه شهید بهشتی وجود دارد. یک بار پیش از این وقتی از او خواستم تا دلیل این پنهان شدنش را بگوید، خندید و تنها یک جمله کوتاه گفت: "نیازی نیست." اصرار که کردم، گفت: " قصد لوس کردن خودم را که ندارم. بفهمید که چرا نمی‌خواهم نامی یا عکسی از من منتشر شود. متوجه می‌شوید؟" خیلی اصرار داشتم تا بدانم چه دلیلی دارد استاد معماری ای که خودش اهل هنر است، حاضر نباشد عکسی از او منتشر شود؟ باری یک پاسخ کوتاه دیگر شنیدم:" چه لزومی دارد مردم چهره مرا بشناسند؟» . پیش از این نیز گفته بود: " اکراه دارم خودم را به این مسایل سنجاق کنم. مردم چهره مرا نبینند، خیلی بهتر است. اگر فردا ضد انقلاب شدم چه؟ پس کاری به من نداشته باشید." حمید ندیمی - طراح آرم پرچم جمهوری اسلامی ایران نخستین گفت وگوی او سال 1359 در روزنامه جمهوری اسلامی منتشر شد. فردای روزی بودکه آرم جمهوری اسلامی به تنفیذ امام خمینی رسید. دومین و آخرین گفت وگوی او نیز در مجله پاسدار اسلام در سال 1362 چاپ شد؛ و پس از آن دیگر هیچ. او خودش را ازمعرفی شدن در رسانه ها پنهان می کند و دلیل این پنهان شدنش، رازی است برای انها که خواسته اند به هر نحوی به او نزدیک شوند. ماجرای طراحی آرم از جایی آغاز شد که پس از رفراندوم جمهوری اسلامی و به دستور امام تصمیم گرفته می شود تا نمادهای طاغوتی برچیده شده و نمادهای اسلامی جایگزین آن شود. در نخستین اقدام تغییر نشان "شیر و خورشید" و پرچم ایران مطرح می شود. نشانی که سابقه اش به علائم پرچم های ایرانیان در دوره باستان برمی گشت و پس از ورود اسلام به ایران، به دلیل دوری از اتهام آتش‌پرستی و خورشیدپرستی این نشانی از پرچم ایرانی پاک شده بود. تصویری که به سده‌ی چهارم پیش از میلاد بر می گردد و در موزه آرمیتاژ روسیه نگهداری می شود. اما در زمان صفویان، شاه اسماعیل که نسل خود را از یک سو به شاهان ساسانی و از سوی دیگر به امام کاظم(ع) می‌رساند، دستور داد تا نشان "شیروخورشید" به طور رسمی بر پرچم ایرانیان باز‌گردد. در زمان ناصرالدین شاه قاجار نیز شمشیری به دست این شیر داده شد. احمد کسروی درباره‌ تاریخ نشان شیروخورشید کتابی ۳۴ صفحه‌ای نوشته است که کتابی نایاب است . پرچم ایران تا پیش از انقلاب اسلامی امام خمینی در 10 اسفند سال 57 خواستار تغییر نشان "شیر و خورشید" شد واعلام کرد: "ما یک مملکت محمدی ایجاد می‌کنیم. بیرق ایران نباید بیرق شاهنشاهی باشد، آرم‌های ایران نباید آرم‌های شاهنشاهی باشد، باید آرم‌های اسلامی باشد. از همه وزارتخانه‌ها، از همه ادارات، باید این شیر و خورشید منحوس قطع بشود، علم اسلام باید باشد. آثار طاغوت باید برود. اینها آثار طاغوت است؛ این تاج، آثار طاغوت است؛ آثار اسلام باید باشد." (صحیفه امام، ج 6، ص 275) پس از آن با فراخوان سراسری دولت موقت، طراحی نشان جدید آغاز و طرح‌های بسیاری به دفتر نخست‌وزیری ارسال می شود و در ابتدا، طرح ندیمی مورد قبول واقع نمی شود. در مسابقه‌ای که برای طرح آرم جمهوری اسلامی برگزار شد، ابتدا آرم دیگری که در آن یک مشت گره‌کرده به همراه چند ستاره دیده می‌شد، به تصویب می رسد و در نهایت بر روی اسکناس‌های آن دوران چاپ می شود. ندیمی طرح آماده شده خود را به دفتر امام در قم ارسال می‌کند. وقتی آیت الله هاشمی رفسنجانی طرح آرم را می بیند، خدمت امام نشان می دهد و درخواست می کند که آرم تغییرکند. با تایید امام، هاشمی رفسنجانی فوری دستور می دهد تا آرم های منتشر شده جمع آوری شوند. همان شب آیت الله هاشمی رفسنجانی با ندیمی تماس می‌گیرد و خبر از تنفیذ آرم توسط امام در 19 اردیبهشت 1359 می‌دهد و از او می‌خواهد تا روی طرح پرچم نیز کار بکند. (به نقل از گفته های دکتر ندیمی) اتود آرم ارسال شده توسط ندیمی در سال 58 در آن سال ها پس از تصویب طرح، شایعه می شود که این طرح، آرم گروه سیک ها در هندوستان است و سپس انتقادهایی به شکل 22 الله اکبر روی پرچم می شود که می گفتند در الله‌اکبر عبارت (USA) دیده می‌شود. البته ندیمی علی رغم میل باطنی اش، طرح الله اکبرها را تغییر می دهد و پس از ان در گفت وگو با روزنامه جمهوری اسلامی به تببین طرح خود می پردازد. طرح آرم سیک های هندی/ اطلاعات بیشتر در ویکی پدیا آیا این آرم برگرفته از آرم گروه سیک های هندوستان است؟ پاسخ دکتر ندیمی در سال 59 در روزنامه جمهوری و کیهان: " هلال‌های تعبیه‌شده در این آرم از نقش مبارکی ریشه می‌گیرد که حضرت رسول (ص) بارها با شمشیر مبارکشان به عنوان امضا بر روی شن‌ها ترسیم کرده‌اند. این طرح پنج بخش دارد که نشان‌دهندهء پنج اصل دین است. اصل توحید را در حکم عمود دو ساقهء اصلی در میان خود دارد. علاوه بر کلمهء الله که در ترکیب اصلی آن دیده می‌شود، لااله‌الاالله نیز در آن مستتر است. جزء قائم میانی در ترکیب با شکل تشدید ( ّ ) که در خط فارسی و عربی نشانهء شدت است، شمشیر را تداعی می‌کند؛ این همان تعبیر کلمهء «حدید» است. تقارن‌های این آرم هم نشانهء تعادل و توازن است؛ این همان میزان است. بزرگ‌ترین و اصلی‌ترین ویژگی این آرم همان بیان کلمهء الله است که قالب و محتوا را در خود جای داده است. آرم به صورت کروی طراحی شد تا نشان‌دهندهء پیام جهانی آن باشد. " توضیحات ندیمی در سال 62 در مجله پاسدار اسلام: ندیمی در سال 1362 برای دومین بار و آخرین بار در گفت وگویش با مجله پاسدار اسلام درباره تبیین مفاهیم اثرش می‌گوید: " علاقه داشتم برای جهان اسلام یک نشان درست کنم. وقتی حضرت امام فرمودند که نشان شیر و خورشید باید عوض شود و کشور به نشان جدیدی نیازمند است، به صورت جدی ایده‌ام را پی‌گیری کردم و به مرور سیاه‌مشق‌های قبلی پرداختم. در این نماد سه رکن اساسی حکومت اسلامی از دیدگاه قرآن وجود دارد یعنی کتاب، ترازو و آهن و یا به عبارت قرآنی کتاب، میزان و حدید. جزء قائم میانی، در ترکیب با شکل تشدید که در خط فارسی و عربی نشنه شدت است شمشیر را تداعی می‌کند، قائم و ایستاده که خود نماد و قدرت و استحکام و ایستادگی است و این برداشت تعبیری از کلمه حدید است در کتاب الله (... انزلنا الحدید فیه باس شدید) و ترکیب کاملا متقارن شکل بیانی از حالت تعادل و توازن که این نیز برداشتی تعبیری است از کلمه میزان در کتاب خدا. والسماء رفعها و وضع المیزان. پنج جزء تشکیل‌دهنده علامت که اگر به پنج اصل پایه دین برگردد اصل توحید را در حکم عمود و ساقه اصلی در میان دارند، گذشته از آنکه در ترکیب کلی خویش کلمه الله را بیان می‌کنند و عصاره‌ای از کلمه توحید یعنی لا اله الا الله را نیز در دستور خود مستتر دارند. خطوط هلالی‌های طرح که در یک دایره محاط است با تداعی نصف‌النهارهای کره جهانی بودن دعوت اسلام را تجسم می‌بخشند. کلمه الله به صورت کروی طراحی شده تا نشان‌دهنده پیام جهانی آن باشد. هلالی‌های تعبیه شده در این آرم از نقش مبارکی ریشه می‌گیرد که حضرت رسول (ص) بارها با شمشیر مبارک‌شان به عنوان امضا بر روی شن‌ها ترسیم کرده‌اند اما پس از آن وی پرچم را نیز طراحی نمود. " او در توضیح طرحش ادامه می دهد: " این پرچم به امید دادن به دست حکومت امام زمان (عج) طراحی شد. رنگ‌های سبز و سفید و سرخ، علامت مخصوص جمهوری اسلامی و شعار الله اکبر همگی از ارکانی هستند که در قانون اساسی برای پرچم ایران در نظر گرفته شده‌اند." دکتر ندیمی از شعار بودن الله اکبر، تکرار را اقتباس می‌کند: " این شعار یازده بار در رنگ سرخ و یازده بار در رنگ سبز یعنی بیست و دو بار تکرار می‌شود و این اشاره‌ای است به بیست و دوم بهمن 57. قالب راست گوشه خط نوشته الله اکبر یادی است از کوبندگی این شعار و این همان خطی است (خط بنایی) که شعار الله اکبر را بر بلندای اذان و بر گنبدها و مناره‌های الله اکبر در مساجد اسلامی نقش می‌کرده و اکنون بر بلندای پرچم ایران نشسته است. کلمه قرمز الله منقوش بر پرچم جمهوری اسلامی بیانگر مبدأ و منت‌های آفرینش است الی الله المصیر و هدف و غایت حکومت اسلامی را نشان می‌دهد." یک اظهارنظر در دیدارخصوصی: او در سال های اخیر در یک دیدار خصوصی اظهار داشت: " «من که اصلاً این‌کاره نبودم. این طرح را باید گرافیست‌های بزرگ می‌کشیدند. کارِ من نیست. این کاری خدایی است، به من ربطی ندارد. این است که دوست ندارم خودم را سنجاق کنم. افراد فانی را به مسایل باقی متصل نکنید.» منبع: خبرآنلاین

قدردانی دکتر امینی از "شعبون بی مخ" + سند

قدردانی دکتر امینی از "شعبون بی مخ" / سند دکتر علی امینی نخست‌وزیر پیشین ازشعبان بی مخ تقدیر کرد در جلسه منزل دکتر علی امینی نخست‌وزیر پیشین، عده‌ای در حدود 10 نفر و از جمله هادی اشتری وزیر مشاور و استاندار سابق ـ ناصری و نوحه‌دانی و سرمست اجتماع داشته‌اند. در این جلسه درباره وضع مدارس و روش آموزش و پرورش بحث شده و دکتر امینی گفته خیلی بهتر بود اگر در مدارس جوانان کار را با دانش توأماً می‌آموختند و ما در حال حاضر بنّا ـ نجار و یا خیاط باسواد نداریم و لذا کار مردم را خراب می‌کنند. چنان چه جوانان با کار آشنایی پیدا کنند بار دولت سبک می‌شود. دکتر امینی از شعبان جعفری تعریف کرده و افزوده این مرد نمونه شاهدوستی و وطن‌پرستی است و نوحه‌دانی خطاب به دکتر امینی اظهار داشته «شعبان بی‌مخ را می‌فرمایید» و امینی پاسخ داده از همه بامخ‌تر است و خدمتی که او به مملکت می‌کند من و شما نمی‌کنیم وجود این قبیل اشخاص برای مملکت لازم می‌باشد. بررسی گردید و یک نسخه به کمیته فرهنگی ارسال شد. اقدام دیگری فعلاً ندارد. این اطلاعیه در پرونده هادی اشتری به کلاسه الف ـ ش ـ 69 بایگانی شود. اسدی 4/7/46 رئیس بخش 322 رشیدی 4/7 منبع سند:موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی منبع: سایت خبرآنلاین

افشار، ایران‌شناس و کتاب‌شناس بخش دوم - سیدهادی خسروشاهی

تاریخ خبر: دوشنبه 13اردیبهشت 1390 - 29جمادی الاول 1432 ـ 3 مه 2011 - شماره 25022 افشار، ایران‌شناس و کتاب‌شناس استاد سیدهادی خسروشاهی/ بخش دوم اشاره: در شماره قبل خاطراتی از استاد خسروشاهی همراه با سندی نو یافته از سیدجمال‌ که به همت مرحوم ایرج افشار به دست آمده بود، درج شد و اینک بخش دوم آن خاطرات، شامل اصل سند مربوط به سدیدالسلطنه، به اضافه نامه‌ای تاریخی از آیت‌الله کاشانی به تقی‌زاده ـ سفیر وقت ایران در لندن ـ که توسط ایرج افشار به دست آمده و باز به همت استاد خسروشاهی بازنویسی و آماده نشر شده است از نظر خوانندگان گرامی می‌گذرد.‏ نامه سدیدالسلطنه درباره سیدجمال نگارندة سطور در بغداد 1291 به دنیا آمده، بعد از یک دو سال، پدرم حاج احمد خان کبابی برحسب امر مرحوم آقا یعنی میرزا یوسف مستوفی‌الممالک ترک مهاجرت ایران کرده، با خانه خود به بوشهر آمد و در آنجا مقیم شد. در 16 شعبان 1303 موقعی که در تخت مکتب‌خانه، به طرز قدیم در منزل با چند همشاگردها از نجبامشغول تدریس صرف و نحو و نصاب و تجوید و مشق و سیاق بود، بوّاب کاروانسراء، کربلایی عوض با پاکتی وارد شده، پدرم پاکت را زیارت کرده، فوراً از منزل بیرون رفته، بعد از چند دقیقه با یک نفر سید جلیل‌القدر مراجعت نمودند. آن سید بزرگوار خود سید جمال‌الدین افغانی بودند و آن پاکت را که از اخایر ذخایر بنده بود، چون سید به خط خود نگاشته‌اند، حال در لف الفاء داشته که به خرج خود بنده امر به گراور و تعدد آن فرمایند.‏ خلاصه آن حضرت بدو ورود امر فرمودند اساس مکتب را برچیده و عذر ملااسماعیل و شاگردها را خواسته و مرا با خود به طبقة فوقانی بردند و سواد فارسی را آزمایش فرموده و ترتیب جدید در تدریس بنده نهادند و از مطالعة مجلدات ناسخ‌التواریخ که مطالب زیاد از آن کتاب در حافظه داشتم، ممانعت فرمود. جغرافیا و هیأت مرحوم میرزا عبدالغفار خان نجم‌الملک طبع طهران سنه 1300 برای تدریس بنده انتخاب کرده، خود کفالت‌آموزگاری فرمودند. چه بسیار از شبها بود که مرا بعد از نصف شب احضار کرده، ستارگانی که به نصف‌السماء رسیده بودند، به مواقع و اسامی و تعداد آنها مرا آشنا فرمودند و کتاب سیرة ناپلیون‌الاول (طبع پاریس، سنه1856) و ترجمة جلستان (طبع مصر) و کلیله و دمنه (ترجمة ابن مقفع، طبع بمبئی سنه 1295) از کتابخانة خود به بنده دادند که خود بدون زحمت عمرو و زید و اذیت بکر و خالد، به قوة استدراکیه خود خوانَد و مشکلات خود از آن حضرت پرسد. در عرض دو ماه در قرائت کتب تازی چون پارسی مهارت پیدا نموده و امر به استمرار قرائت روزنامه‌جات مصر فرمودند. کرة کوچکی که به تازی مرتسم بوده بود، از احتشام کتاب حاج نجم‌الدوله به بنده مرحمت فرمود. اثر تعلیمات آن بزرگوار بود که در سنین 1314 و 1315 ایام توقف طهران، حوزه تشکیل یافت و اعضاء آن مرحوم ملک‌المتکلمین و مدیر صور و آقامیرزا مسیح سمنانی و میرزا محمد علیخان پسر مؤتمن لشکر و جناب آقا شیخ عبدالعلی مؤبد بید گلی و ناچیز بوده و هر روزه مجلس تعزیه‌داری در یکی از منزل اعضا منعقد و واعظ اسماً‌ و ناطق رسماً در آن مجالس ملک‌المتکلمین و مؤید بودند و آن مجالس استمرار داشته و در صدارت مرحوم امین‌الدوله جان دیگر گرفته و پیشرفت خوشی داشتیم تا در سنه 1316 درآمد. مرحوم امین‌الدوله از مقام خویش افتاد، اعضاء متفرق شدند. به دلالت مرحوم حسینقلی خان نظام‌السلطنه نگارنده در حقیقت فراراً به بنادر معاودت کرده و از بعد میرزا محمد علیخان بیچاره را سردار افخم آقا بالاخان از بام افکنده و به بهانه آنکه زنده است، جسد بی روح را هزار تازیانه زدند.‏ در سنه 1303 مرحوم میرزا نصرالله ملک‌المتکلمین در بوشهر بودند، هنوز لقب نداشته و به تکرار درک حضور سید را کرده، حامل بسیاری از اسرار شده و هدایت رابطة بنده و ملک‌المتکلمین از‌ همان سال بود. فرصت شیرازی در همان سال بوشهر بودند، شرح ملاقات خود را با سید بزرگوار در «دبستان الفرصه» مفصلاً نوشته، کتاب مزبور را با پست تقدیم داشته. خلاصه توقف آن حضرت از خوشبختی نگارنده در بوشهر امتداد یافت تا در ماه ذی‌قعده محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه حسب امر پادشاه وقت تلگراف کردند: «هر چند زودتر بیایند، هنوز دیر است» و هزارتومان حواله دولتی برای مصارف عرض راه فرستاده، در همان ماه از طریق شیراز حرکت کردند. پدرم غلامی ـ خسرو نام ـ در خدمات آن بزرگوار ملتزم رکاب داشته و از آن غلام بعدها اتابک نگاهداری کرده، در ایام توقف نگارنده هنوز زنده بود و خدمات عمده به حوزه ما نمود.‏ آن حضرت ایام توقف بوشهر، در منزل پدرم ساکن بودند، بیشتر مصاحبت و مفاوضه با سه نفر داشتند: اول حاج احمدخان ـ پدر نگارنده ـ بودند. صحبتشان بیشتر از ترتیبات آتیه و اتحاد اسلامی و تغییرات آیندة ایران و تربیت نگارنده بود. دیگر از اشخاصی که طرف مسامره بودند، حاج غلامحسین بندرریگی است و مؤمی الیه از فضلا و شعرای بوشهر به شمار آمده و مصاهرت با حاج عبدالنبی آل صفر داشته، در سلک تجار بودند. در سنه 1247 متولد در سنه 1339 در بغداد جامه گذاشت در بدایت «صبا» تخلص داشته، بعدها بدون تخلص بود. در اواخر زندگانی دیوان خود را که تقریباً دویست هزار بیت بود، چون بیشتر طرز هجا داشت، معدوم نموده، ابیات معدود از آن فاضل نزد نگارنده موجود است.‏ یک روز به سید بزرگوار عرض کرده: «شما از اسدآباد همدان هستید. چرا خود را به افغانی معروف کرده‌اید؟» جواب فرمودند: «افغانی تخلص من است.» خواستار نمونه از تراوش طبع آن حضرت شده، فرمود: «با من در داخله ایران بیا و در آن مرغزارهای خداآفرین و آبشارهای مودوعة طبیعت با من نشسته، و بر نمونه طبع مرا خواستار شو.» رابطة بین آن دو نفر از مسافرت اولیة سید است که از ایران آمده و به هند رفت. دیگر فاضل اهریمی بود و هو میرزاحسین معتقد تخلص در سنه 1253 در قریه اهرم تولد یافته و در ریشهر ـ قریه بوشهر ـ سکونت داشته، در ادبیات و بدیع و عروض، نگارنده را استاد باشند؛ هنوز در قید حیات‌اند. استدلالیه زیاد در حقانیت مهدویت مهدی سودان نوشته، هنوز همان عقیده برقرار است و در آن عقیده سید بزرگوار مدد زیاد به معتقد رسانید. نگارنده خود از آن حضرت شنید که رحلت مهدی مزبور را در سنه 1302 تکذیب فرمود و از انگلیس‌ها می‌شمردند. سید جمال‌الدین دو بار بیش از بوشهر و شیراز عبور نکرده‌اند: یکی در سنه 1272 که از همدان به شیراز و بوشهر آمده و به هند رفته، توصیة چند از همدان بر حاج عبدالنبی آل صفر از تجار بوشهر داشته و هر مؤیی الیه وارد شده، خانه‌ای که در آن سال جایگاه سید بود، هنوز در حالت انهدامی در محلة کوتی برقرار است و مسافرت دیگر در سنه 1303 بود که به داخلة ایران رفتند، موقع ملاقات با میرزا باقر البته در ایاب از شیراز به بوشهر بوده و مسافرت از نجد به ایران که فرصت نوشته، شاید از راه بغداد و کرمانشاه بوده‌ است خانوادة آل صفر که هنوز بقاهای آنها در بوشهر باشند. سید فرمودند: اجداد آنها از همدان به بوشهر مهاجرت کرده‌اند، از بدو طبع و نشر روزنامه قانون نگارنده با اینکه خوردسال بود و سابقه معرفت با اعضاء آن هیأت نداشته، توزیع قانون در بوشهر به نگارنده رجوع شده، کلیة مکاتبات با اداره به رسم خط جدید پرنس ملکم خان بوده که از آن حضرت به یاد گرفته بودم. بدیهی است معرف نگارنده خود سید بزرگوار در آن اداره بودند. پاکتی که خطوط ادارة قانون بدان عنوان رسیدی در لف‌‌الفاء شده.‏ از وصایاء آن حضرت یکی تصمیم و انتشار خط مزبور بود گلستان و اقوال علیّ که بدان خط طبع شده به نگارنده دادند. اسنی معتقد سید بزرگوار تشکیل و اتحاد هیأت جامعة اسلامیه در تحت یک لواء مقتدرة اسلامی بود مانند هیأت جامعة اتازونی.‏ عقیده‌شان نسبت به داخلة ایران این بود که قوانین و حدود صدر اول اسلام بدون زواید بعد با لباس آشنا به افهام ‌عوام تالیف و فارسی کرده و دولت در موقع اجرا گذارده و بیشتر قشون ایران باید از دراویش و سادات و طلبه و روضه‌خوان‌ها تشکیل یافته که افراد قشون اشخاص با بنیه باشند و مملکت از خسارت آنها هم آسوده شود و علم اصول را به درجة صدر اسلام باید ساده نمود که در تحصیل آن تضییع وقت نشود و کلیة مدارس قدیمه و موقوفات آن را باید برای تحصیلات جدید برقرار کنند. مقتضیات خوردسالی‌ام در آن موقع بیشتر اجازه اقتطاف مرا نداده است. از سه نمونه تصویر آن حضرت که پدرم مرحمت فرموده بودند، در یک ورقه جمع کرده، تقدیم شد. در سنه 1296 کتابخانة خود را در چند گاوصندوق به بوشهر فرستادند، از آنجا پیدا می‌شود که قصد توطن در وطن مألوف خود داشته‌اند. کتابها در خانه مرحوم حاج عبدالنبی متوفی سنه 1300 امانت بوده تا در سنه 1303 بعد از ورود خود، خواسته و عدلبندی شده و با خود به داخلة ایران بردند؛ حمل دوازده قاطر بود. کتابها را بعد از هشت سال مباعدت و تعدد کتاب، فقط از رؤیت جلد، اسم کتاب را فوراً می‌فرمود. 26دی ماه و 24 ماه روزه، سنه‌1339/1300، بنده ناچیز محمد علی (سدیدالسلطنه)‏ نامه‌ای از آیت‌الله کاشانی علاوه بر چند سندی که مرحوم ایرج افشار درباره سید جمال‌الدین حسینی در اختیار بنده گذاشت، کپی نامه منتشر نشده‌ای نیز از آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی به سیدحسن تقی‌زاده،‌ که در بین اوراق و اسناد وی به دست آمده بود، به این جانب داد که در آن آیت‌الله کاشانی خطاب به تقی‌زاده ـ که سفیر ایران در لندن بوده ـ ضمن اشاره به اوضاع فاسد کشور و وخامت و مذاکره با مقامات انگلیسی، به آنها هشدار می‌دهد که این قبیل مداخلات استعمارگرانه و پشتیبانی از عناصری فاسد و دزد، بر ضرر این ملت و خود آنهاست و اگر از مداخلات استقلال‌شکنانه خودداری کنند و بگذارند وطن‌خواهان حقیقی مصدر امور بشوند و این مملکت را اصلاح نمایند، باعث خوشنامی است و شاهد صدق گفتار آنها خواهد بود که جنگشان برای آزادی بوده است... متن بازخوانی‌شده نامه آیت‌الله کاشانی به قرار زیر است:‏ «‏30/8/12/ بسم‌الله‌الرحمن الرحیم/ به عرض می‌رساند پس از تقدیم سلام و فائق احترام چون جناب عالی را شخص وطنخواه مسلمانی می‌دانم و البته خاطر شریف از اوضاع ناهنجار ایران کاملاً مستحضر است، لازم شد زحمت بدهم. با اعتراف انگلیسی‌ها و همچنین دیگران به استقلال ایران، انگلیسی‌ها می‌خواهند معناً ایران مستعمرة آنها و در تمام شئون این مملکت مداخله نمایند که استعمار برقرار باشد، از همه جا توسط دولت‌های دست نشانده خود مردمان فاسد، دزد، بی علاقه به وطن را به کرسی وکالت می‌نشانند، معلوم است که آنهایی که توسط این وکلاء دزد و خائن روی کار می‌آیند، البته طرفدار انگلیسی‌ها خواهند بود و اعضاء مهم ادارات و دزدهای بی‌علاقه به وطن نیز طرفدار آنها می‌باشند. معدودی وطن‌پرست در زوایای خمول خمیازه می‌کشند و در کمال بیچارگی می‌گذرانند. مفاسد این وضعیت هرج و مرج مملکت و عدم انتظام امور است. ملت چپاول و غارتگرانی که میلیون میلیون بدون بیم و هراس می‌دزدند و بازخواستی نیست و امنیت قضایی و غیرها فلج است، و بالنتیجه موجب هجوم مردم به اجنبی پرستی است و شمالی‌ها که ملتفت این فعالیت هستند، البته می‌خواهند از رقیب خود عقب نمانند و اوضاع ناهنجاری که در طرف شمال بروز و ظهور نموده، البته به سمع جناب عالی رسیده، حادث می‌شود. بالاخره مفسدة اشد و اعظم مرقب است. هر چند ملت ایران خمولند و بلایی برسرش بیاید، حرکت به خود نمی‌دهد، ولی نباید فراموش کرد که این در صورتی است که محرکی نداشته باشد، والا از هر ظلم و جنایت و تبهکاری مضایقه ندارد. عجالتاً ایران در نتیجه مداخله جنوبی‌ها بین این دو سیاست گرفتار و روزگار سیاهی می‌گذراند. حاصل آنکه همه شئون این مملکت و ملت مختل و به تمام مقدسات خداوندی، حال مردم بیچاره رقت‌آور و دلخراش است. انتخابات تا قشون اجنبی در مملکت است، موقوف خواهد بود و با این وضعیات فعلیه و تسلط دزدهای جانی اجنبی‌پرست، خدا می‌داند در زمان فترت چه روزگار سیاهی بر این ملت توسط دیکتاتوری که روی کار بیاورند، خواهد گذشت و البته آن وقت بقایای وطن خواهان را از بین خواهند برد. مقصود از زحمت آنکه انتظار دارم با مراجع آنجا مذاکره فرموده که این مداخلات بر ضرر این ملت و مملکت و آنهاست و اگر خودداری از مداخلات استقلال‌شکنانه نمایند و بگذارند وطن خواهان حقیقی مصدر امور بشوند و این مملکت را اصلاح نمایند، باعث خوشنامی است و شاهد صدق گفتار آنها خواهد بود که جنگ برای آزادی بود، والا این وضعیت قابل دوام نیست. منتظر اقدامات خداپسندانه و مجاهدات وطن خواهانه هستم.‏ والسلام علیکم و رحمه‌الله برکاته. ایام اقبال مستدام باد. احقر، سید ابوالقاسم الحسینی الکاشانی. طهران ***‏ مقام و موقعیت علمی ـ فرهنگی ایرج افشار بر اهل علم و فضل پوشیده نیست. او حدود هفتاد سال به ادبیات و زبان فارسی و کتاب و کتابداری ایران خدمت کرد و در این راستا، بیش از سیصد جلد کتاب را تصحیح و تکمیل نمود و به دست چاپ سپرد، صدها مقاله در زمینه‌های گوناگون از خود به یادگار گذاشت. او در فهرست‌نگاری بی‌همتا بود و چند ده جلد در این باره تهیه و تنظیم و منتشر ساخت و نام نیکی از خود ماندگار نمود. ایرج افشار در 16 مهر1304 در تهران به دنیا آمد و پس از 85سال زندگی پربار، سرانجام در اسفندماه 1389 در تهران درگذشت. خدایش او را غریق رحمت و غفران خود سازد!‏

افشار، ایران‌شناس و کتاب‌شناس بخش اول - سیدهادی خسروشاهی

افشار، ایران‌شناس و کتاب‌شناس استاد سیدهادی خسروشاهی / بخش اول اشاره: درگذشت استاد ایرج افشار، ایران‌شناس و محقق زبان و ادبیات فارسی و بنیانگذار کتاب‌شناسی و کتابداری نوین در ایران، با گرامیداشت بسیاری از رجال علم و ادب و فرهیختگان رشته‌های گوناگون همگام بود.استاد خسروشاهی، با توجه به آشنایی دیرینه با مرحوم دکتر ایرج افشار به گوشه‌هایی از خاطرات خود درباره وی و سندیابی و همکاری‌اش در نشر اسناد تاریخی، اشاراتی دارد که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. سابقه آشنایی سابقه آشنایی این جانب با مرحوم ایرج افشار به دوران انتشار ماهنامه گرانسنگ «راهنمای کتاب» در دهه سی و چهل، برمی‌گردد. درواقع من مشتری پر و پا قرص این تنها مجله در زمینه کتاب و کتاب‌شناسی بودم و هر کجا که می‌رفتم، تهیه شماره جدید آن را فراموش نمی‌کردم. از راه مجله، آشنایی غیابی با ایرج افشار که مسئول و اداره کننده مجله بود، پیدا کرده بودم. تا اینکه در سال 1338 در تهران ـ باغ فردوس، در دفتر مجله، به سراغ ایشان رفتم و این آشنایی غیابی، به دوستی حضوری تبدیل گردید. استاد بزرگوار ما، مرحوم علامه سیدمحمدحسین طباطبایی (قدس سره) در سال 1340، مقاله‌ای تحت عنوان «تاریخ حیات و روش فلسفی ملاصدرا»، نوشته بودند که موضوع آن تبیین اندیشه‌های فلسفی ملاصدرا و اشاره‌ای کوتاه به تاریخ زندگی و آثار وی بود. البته این مقاله برای کتاب «یادنامه ملاصدرا» نوشته شده بود که در مجله راهنمای کتاب هم چاپ و منتشر گردید. پس از گذشت چند ماه، مرحوم دکتر محمدجواد فلاطوری که سابقه طولانی تلمذ در مشهد مقدس و تهران، در محضر اساتید فقه و اصول و کلام و فلسفه داشت و آنگاه به مقام استادی فلسفه در دانشگاه «فلسفه در بن» ـ آلمان غربی آن زمان ـ رسیده بود، مقاله مشروحی به عنوان «نقد» بحث علامه طباطبایی نوشته بود که مجله «راهنمای کتاب» آن را در سال چهارم خود منتشر ساخت. استاد علامه طباطبایی، توضیحی در پاسخ به اشکالات مورد نظر مرحوم دکتر فلاطوری نوشتند و به دفتر مجله راهنمای کتاب، ارسال داشتند که در مجله راهنمای کتاب، درج گردید و به دنبال آن، مرحوم دکتر فلاطوری طی نامه‌ای، باز ایراداتی را بر توضیحات استاد علامه مطرح ساخت و آقای «ایرج افشار» این بار ضمن درج نوشته وی در بخش «نامه‌ها» برای ختم نقاش علمی و بحث فلسفی، به علت «ملال‌آور» بودن این نوع بحث‌ها، از چاپ و نشر پاسخ مجله و استاد علامه خودداری نمود و عذرخواهی کرد: «... چون این مشاجره طولانی شده و سبب ملال خاطر عده‌ای از خوانندگان شده، این بحث را پایان می‌دهیم و از آقای طباطبایی که مقاله مفصل مستدلی در این باب فرستاده‌اند، پوزش می‌طلبیم که از نشر مقاله ایشان و هر مطلب دیگری که در این باب برسد، معذوریم.» بحث و گفت‌وگو درباره اندیشه‌های فلسفی بزرگترین فیلسوف اسلام و ایران، مرحوم صدرالدین شیرازی، در این عذرخواهی «مشاجره» و «ملال‌آور» خوانده شده بود و این البته موجب تأسف اهل خرد گردید! در همین مورد این جانب با توجه به عذرخواهی غیرمقبول مجله و بستن باب بحث درباره موضوعی که قاعدتاً می‌بایست «راهنمای کتاب» که خود را «مجله» زبان و ادبیات فارسی و تحقیقات ایران‌شناسی و «انتقاد کتاب» می‌نامید، از آن استقبال می‌کرد، نامه انتقادآمیزی نوشتم و به ‌آقای ایرج افشار که مدیر مجله بود، فرستادم که در آن آمده بود: «... درشماره 8 درضمن «نامه‌ها» و در ذیل نامه آقای محمدجواد فلاطوری خواندم که چون بحث (و به قول شما مشاجره!) مربوط به یادنامه ملاصدرا «مشاجره طولانی و سبب ملال خاطر عده‌ای از خوانندگان» گردیده است، آن بحث را پایان داده و از استاد علامه آقای طباطبایی هم «پوزش» طلبیده‌اید که از چاپ «مقاله مفصل و مستدلی» که «در این باب فرستاده‌اند» معذورید! من این جملات را چند بار خواندم و با علم به اینکه گروهی از خوانندگان شما خواستار ادامه این بحث تحقیقی ـ فلسفی هستند، با خود گفتم که مگر «ملال خاطر» گروهی می‌تواند از ادامه بحثی جلوگیری کند؟ اگر چنین است، پس چرا مباحثی از قبیل «نمایشنامه‌ها» را از مجله حذف نمی‌کنید؟ بلکه برای مجله‌ای که از ادامه بحث فلسفی به علت طولانی بودن آن می‌گریزد و بهانه ملال خاطر خواننده را می‌آورد، صلاح نیست که در دو شماره خود 32 صفحه کامل مجله را وقف «نمایشنامه‌ای» بکند که فقط به درد گروه قلیلی می‌خورد و گروه بسیاری را آزرده خاطر می‌سازد. بدون تعارف من بسیار متاسفم که استاد علامه آقای طباطبایی وقت خود را صرف نوشتن مقاله برای مجله‌ای کرده‌اند که به علت ملال خاطر احتمالی عده ناشناختة نمایشنامه‌پسند، از چاپ آن «پوزش» می‌طلبد! و لابد ایشان فکر می‌کردند که فضلای کشور گل و بلبل، مهد علم و فلسفه و عرفان هم مانند پروفسور‌ هانری کربن‌ها و دکتر فخرمحمد ماجدها (استاد دانشگاه لالپور) هوادار بحث‌های فکری و فلسفی هستند و نمی‌دانستند که اپیدمی «غرب‌زدگی» گریبان‌گیر است! سیدهادی خسروشاهی، قم 1343» این نامه را آقای افشار در شماره اول سال هفتم مجله راهنمای کتاب (صفحه188 ـ 189 ) چاپ کرد و در ذیل آن نوشت: «چون خوانندگان فاضل و دقیق طالب خواندن استدلالات حضرت آقای محمدحسین طباطبائی‌اند، متن مرقومه ایشان در این قسمت طبع می‌شود.» و مرحوم افشار پس از این یادآوری‌، متن نوشته علامه طباطبایی را تحت عنوان «بحثی درباره ملاصدرا» به چاپ رساند و این نشان دهنده «انصاف و انتقادپذیری» ایشان در مسائل فرهنگی بود. البته من همه این مباحث را در جلد دوم کتاب «بررسی‌های اسلامی»، جلد هشتم از «مجموعه آثار» علامه طباطبایی نقل کرده‌ام که از طرف مؤسسه بوستان قم، اخیراً تجدید چاپ شده است. به‌دنبال این نقد مکتوب، روابط ما با آقای ایرج افشار بیشتر شد و به تبادل فرهنگی و ارسال و دریافت کتاب، مبادرت ورزیدیم که در واقع نشانی از نزدیکی حوزه علمیه قم، با گروه‌های فرهنگی دیگر کشور بود. سندی نو یافته از سیدجمال و به دنبال این امر، من هروقت که به تهران می‌آمدم، اگر فرصتی به دست می‌آمد، به دفتر مجله «راهنمای کتاب» ـ که در محل موقوفه مرحوم محمود افشار قرار داشت، سر می‌زدم. بیشتر مرحوم آذری یا زمانی، مدیر داخلی امور مجله در آنجا بود و در چند مورد هم خود آقای ایرج افشار آنجا حضور داشت و به‌طور طبیعی سخن از کتاب‌های جدید و محتوای مجله و پیدایش اسناد به میان می‌آمد. در یکی از این دیدارها آقای افشار به خوشحالی گفت: «این بار یک مژده برای شما که عاشق سیدجمال هستید، دارم.» پرسیدم: «مژده چیست؟» پاسخ داد: «یک سند منتشر نشده در لای صفحات کتابی در اصفهان پیدا شده که ما این‌گونه اوراق را «اسنادلای‌کتابی»! می‌نامیم و این بار این سند، توسط آقای دکتر صنیع‌زاده رئیس سابق کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران اهدا شده است. و من اگر می‌دانستم شما امروز اینجا می‌آیید، حتماً کپی‌اش را برایتان می‌آوردم و البته بعداً برای شما می‌فرستم.» گفتم: «جناب افشار! شما که می‌فرمایید من عاشق سیدجمال هستم، پس می‌دانید که من طاقت و تحمل انتظار برای دریافت کپی آن از طریق پست را ندارم، فردا هرکجا که می‌گویید، می‌آیم و کپی سند را از شما می‌گیرم» که گفت: «عیب ندارد، من فردا صبح آن را به دفتر مجله می‌فرستم شما بیایید و همین‌جا آن را تحویل بگیرید.» فردا در اولین ساعات، خود را به «باغ فردوس» و دفتر مجله راهنمای کتاب رساندم و سند را گرفتم که بعدها در شماره 8 فصلنامه «تاریخ و فرهنگ معاصر» ـ مورخ زمستان 1372 ـ که از قم منتشر می‌ساختم، چاپش کردم که مورد توجه اهل تاریخ قرار گرفت و اینک، برای سپاس مجدد از ایرج افشار، پس از درگذشت او، یک بار دیگر آن بسته مهم و تاریخی را، با مقدمه‌ای که در آن تاریخ نوشته‌ام، عیناً در اینجا می‌آورم: یادآوری: سید جمال‌الدین اسدآبادی پس از سفر دوم به ایران و دستگیری اهانت‌آمیز و تبعید ناجوانمردانه به عراق، چون نتوانست در بغداد بماند، مدتی را در بصره به سر برد و از آنجا طی نامه‌های تند و صریح، علمای بزرگ شیعه را از اوضاع ناگوار ایران و فساد و ظلم رژیم ناصرالدین‌شاهی آگاه ساخت. آخرین نامه وی از بصره که تاکنون در دسترس قرار داشت، نامه‌ای به حاجی محمدحسن امین‌الضرب بود که به تاریخ 24 شوال 1358 ق نوشته شده است و با استناد به تاریخ آن نامه، محققان تاکنون اقامت سید را در بصره تا شوال آن سال نوشته‌اند (متن این نامه در کتاب: نامه‌ها و اسناد سیاسی سید جمال‌الدین اسدآبادی، که به کوشش نگارنده چندین بار چاپ شده، آمده است). ولی اکنون، نامه دیگری از سید، در میان کتابی قدیمی و در اصفهان به دست آمده که گویا سیدجمال‌الدین آن را به یکی دیگر از علمای بزرگوار، نوشته است. این نامه تاریخ «سلخ ذی‌قعده» را دارد که نشان می‌دهد سید، تا آخر ذی‌قعده سال 1358، همچنان در بصره بوده است. سید در این نامه نو یافته، از حاج سید علی‌اکبر شیرازی یاد می‌کند که همان مرحوم آیت‌الله سید فال اسیری معروف ـ داماد آیت‌الله حاجی میرزا حسن شیرازی ـ است. این سید دلیر و شجاع بر اثر مبارزات پیگیر خود با رژیم، به ویژه با قرارداد استعماری رژی، از شیراز به «بین‌النهرین» تبعید شد و بی‌تردید در سر راه خود و در بصره با سید ملاقاتی داشت و به همین سبب گفته‌اند که سید نامه معروف خود به میرزای شیرازی (حمله‌القران!) را توسط همین سید بزرگوار، به ایشان فرستاده است. به هر حال اصل این سند نویافته به وسیله آقای «صنیع‌زاده» رئیس اسبق کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، از میان صفحات کتابی قدیمی به دست آمده و سپس توسط ایشان به کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران اهدا شده است که همچنان در آنجا نگهداری می‌شود. و اکنون که تصویری از آن، به درخواست این‌جانب، توسط جناب آقای ایرج افشار، در اختیار ما قرار گرفته است، ترجمه آن را ـ همراه اصل دستخط ـ برای استفاده اهل تحقیق در مجله «تاریخ و فرهنگ معاصر» می‌آوریم. * * * بصره، سلخ ذی‌القعده زمامدار رستگاری، ناموس پرهیزگاری، جامه دین، پناهگاه مسلمین، پیشتاز علمای عامل خداوند به وسیله او سخن حق را برتر گرداند. اینک کفر از همه سو یورش برده است و نصاری گرداگرد سرزمین‌ها حلقه زده‌اند و بی‌دینان دون‌صفت، برای گشودن دروازه‌ها به یاری‌شان برخاسته و موانع را از سر راه برداشته، راه‌ را برای دشمنان دین خدا هموار کرده‌اند. اکنون اسلام در پی سرفرازی، در معرض سرافکندگی و خواری قرار گرفته است، نزدیک است که مشرکان حوزه آن را به تصرف درآورند، حال آنکه پیش از این در پناه نگهبانان خود، تسخیرناپذیر بود، اینک اهانت به علمای پاسدار شریعت رواج یافته و طرد آنان از میهن، کار روزمره و عادت همیشگی تجاوزگران و گمراهان گشته است. تمام اینها، برای آن است که علمای امت و صالحان ملت در همبستگی و در آنچه خداوند برآنان واجب گردانیده، یعنی تعاون در اعلای کلمه‌الله و همیاری در حفظ حوزه اسلام، کوتاهی و سستی ورزیده‌اند. شگفت‌آور این که کوشنده برای ویران‌سازی پایه‌های اسلام و راهبر کافران به سرزمین اهل ایمان، نزد مردم کمترین پشتیبان و بیشترین دشمن را دارد. و شگفت‌آورتر از این، سکوت شما است! ای دژ نفوذ ناپذیر دین، اینک که بنیاد شریعت متزلزل گشته، به انتظار چه نشسته‌ای؟ آیا تو که مرد حق هستی، به حیات دنیوی خرسند شده‌ای؟ و آیا به جای مرگ، خواری را برگزیده‌ای؟ حال آنکه خدا تو را بر دیگران رجحان داد و برای خویشتن برگزید و در راه اعتلای سخن خویش، جانبازی و بی‌باکی را بر تو واجب گردانید. پرهیزکاری نیکوکاران گرامی، تنها برای فرازمندی سخن خدا و صیانت از فرودمندی آن بوده است و همواره تیغ‌های آخته و خون‌های ریخته، مانع از به خواری کشیده شدن آن بوده است نه ترس و احتیاط کاری! سرورم، جانهای مردم از آنچه بر سر دینشان رفته و ضررهای دنیوی، در تب و تاب است. اگر برای یاری حق قیام کنید، همگی گرد شما می‌آیند و ریاست تامه شما برآنان تثبیت می‌شود و به یاری خدا به اعتلای کلمه اسلام و سرکوب یاران کفر و خاموشی سخن بی‌دینان نائل می‌شوید. فرصت را از دست ندهید که دلها اکنون در جوش و خروش، جانها در آشوب و التهاب، زخم‌ها خونین و مردم در تنگنا و پریشانی هستند. با یک سخن به سوی شما روی می‌آورند و گرد شما جمع می‌شوند. به آستانه شما پناه می‌برند و من گمان نمی‌کنم شما از جمله کسانی باشید که اوهام، آنان را دلسرد کند و وسوسه‌ها آنان را از حرکت باز دارد؛ چه، شما نیک آگاهید (همچنان‌که بارها خود به من می‌گفتید) که: شکست عالم، پیروزی اوست؛ خواری و سرافکندگی رهبر دین، مایة سرافرازی اوست؛ و رسوائی‌اش، باعث شرف و افتخار. اینک زمان فرا رسیده و فرصت در دسترس است. شما از آنچه سرکردگان کفر بر سر آن مرد نیکنام پرهیزکار، حاج سیدعلی‌اکبر شیرازی آورده‌اند، اطلاع یافته‌اید؛ اما آنچه بر سر من آورده‌اند، من به خدا واگذار می‌کنم. من برخلاف افتراهای دروغ‌پردازان نه پشیمانم و نه خسته‌ شده‌ام و نه در راه اعتلای کلمة خدا فترتی در من ایجاد شده و نه در تصمیمم سستی‌ای راه یافته است، و به زودی پوزة هر بازدارنده و هر دروغگوی ستمگر و هر گناهکار فرومایه را به خاک خواهم مالید و شما انشاءالله خواهید دید. ولاحول‌ولا قوة الابالله العلی القهار الجبار. سلام و رحمت و برکتهای الهی بر شما و بر همه کسانی که برای یاری دین و اعتلای کلمة مسلمانان، همراه شما قیام کنند.آمین! جمال‌الدین الحسینی *** دوستی ما با آقای ایرج افشار به رغم حوادث روزگار ادامه یافت تا به انقلاب رسید. پس از پیروزی انقلاب، مرحوم افشار به وزارت ارشاد ملی برای دریافت امتیاز نشر مجدد «راهنمای کتاب» مراجعه کرده بود که متأسفانه دوستان ملی‌گرای چپ‌نمای آن زمان، جواب منفی به ایشان داده بودند. روزی به من که نماینده حضرت امام‌خمینی(ره) در وزارت ارشاد بودم، زنگ زد و از مشکل‌تراشی و بهانه‌جویی دوستان گله‌مند شد و می‌گفت: در مقابل درخواست من، پاسخ دادند که «راهنمای کتاب» چون در دوره طاغوت چاپ و منتشر می‌گردیده، ما مجوز جدید به شما نمی‌دهیم! من گفتم: ظاهراً ابوی شما آقای محمود افشار، مجله‌ای به نام «آینده» منتشر می‌ساخته که بی‌مناسبت نیست این عنوان را انتخاب کنید و درخواست خودتان را همراه جلد اول کتاب «سواد و بیاض» که مجموعه مقالات جناب‌عالی است و مقاله‌ای هم درباره سیدجمال‌الدین دارد، برای من بفرستید تا انشاءالله اقدام شود و به نظر من، هم بهانه‌تراشی بچه‌های چپ‌نما منتفی می‌شود و هم نام والد محترم و مجله او احیا می‌گردد. مرحوم افشار از تذکار من خیلی استقبال کرد و چند روز بعد کتاب و درخواست نشر مجله آینده را ـ با زمینه فرهنگی، تاریخی، کتاب‌شناسی ـ به دفتر بنده در وزارت ارشاد آورد که متأسفانه آن روز در دفتر نبودم و او آنها را همراه یادداشتی به مسئول دفتر تحویل داد. در آن یادداشت چنین نوشته بود: «قربانت گردم! برای سر و گوش آب دادن نسبت به تعیین تکیف مجله به این محل آمدم و کتابی که برای جناب‌عالی آورده بودم و تشریف نداشتید، توسط آقای توتونچی تقدیم شد. به هر تقدیر امیدوارم بذل توجه عالی مستدام باد. ایرج افشار.» درخواست آقای افشار را در جلسه هفتگی شورای رسیدگی به درخواست‌های مجوز نشر روزنامه و مجله مطرح کردم که باز بهانه آوردند: «او طرفدار رژیم بوده است»؛ ولی هیچ مدرکی برای ادعای خود ارائه ندادند و با اعتراض شدید من روبرو شدند که چرا یک فرد فرهیختة کتاب‌شناس و فرهنگ‌دوست که هرگز تحکیم‌کنندة اساس رژیم شاه نبوده، حق انتشار مجله را ندارد؛ و یادآور شدم که قانون مصوب شورای انقلاب، هرگز شرط خاصی در این زمینه مطرح نکرده است و ما با چه مجوزی یک انسان فرهنگی را از حق مشروع و قانونی خود، می‌توانیم محروم کنیم؟... من اول پای ورقه مربوطه را با قید موافقت کامل امضا کردم و بعد آقای وزیر و دیگر دوستان که از شورای انقلاب و قوه قضائیه و غیره در آن جلسات حضور می‌یافتند، صدور مجوز را امضا کردند و آقای افشار به نشر آن به طور قانونی اقدام نمود که به نظرم حدود بیست سال تمام، مجله‌ای با محتوای کاملاً فرهنگی، تاریخی، تحقیقی و ... منتشر ساخت که مورد استفاده دانشمندان و فرهیختگان جامعه ایران جدید قرار گرفت و البته آقای افشار این اقدام مرا هیچ‌وقت فراموش نکرد و هر وقت ملاقاتی دست می‌داد ـ که به علت شرایط بحرانی کشور و سپس سفر بنده به واتیکان کمتر شده بود ـ از ابراز تشکر خودداری نمی‌ورزید، در حالی‌که فقط به وظیفه قانونی خود عمل کرده بودیم و منتّی بر کسی نداشتیم؛ به‌ویژه که در همان دوران، با استناد به مصوبه شورای انقلاب، در مورد صدور مجوز برای جرائد و مجلات، به بسیاری از جرائد ونشریات احزاب و سازمان‌های چپ و راست، مجوز انتشار از سوی ما صادر می‌گردید! سندی دیگر درباره سید جمال‌الدین ایرج افشار با همکاری دکتر مهدوی، در سال 1342 مجموعة اسناد و مدارک چاپ نشده و به‌جا مانده از سید جمال‌الدین حسینی درمنزل حاج امین‌الضرب را توسط دانشگاه تهران منتشر ساخت و بدین ترتیب وارد عرصة «جمال شناسی» گردید و مقالات و اسنادی را که به دست می‌آورد، به نحوی در اختیار علاقه‌مندان قرار می‌داد و یا خود منتشر می‌ساخت و این امر برای روشن شدن حقایق تاریخی بود، گر چه بعضی‌ها در انگیزة اصلی نشر آن اسناد از سوی دانشگاه و در آن برهه از زمان و تاریخ ایران، شک و تردیدهایی روا داشته‌اند که البته غیر مستند، ولی قابل بررسی استبه هر حال اهتمام به نشر اسناد باقیمانده از رجال و شخصیت‌های برجسته ایرانی ازخصوصیات مرحوم افشار بود و باید مورد قدردانی قرار گیرد. آقای افشار علاوه بر «سند نویافته‌های کتابی» که قبلاًً کپی آن را به این‌جانب داده بود، سالها بعد، سند دیگری از «سدید‌السلطنه» درباره اقامت موقت سید در «بوشهر» را که در بین اسناد سید حسن تقی زاده به دست آورده بود، در تاریخ 27/7/1372، با پست سفارشی همراه نامه‌ای ، برای این‌جانب، به قم فرستاد که نقل آن نامه و سند، از لحاظ تاریخی و به یاد مرحوم ایرج افشار، بی‌مناسبت نیست: «حضرت حجت الاسلام آقای سید هادی خسروشاهی/ با سلام، پس از درگذشت مرحوم تقی‌زاده، مقداری از نوشته‌ها و نامه‌های اشخاص به او را همسرش به من داد تا آنچه را برای تاریخ ایران مفید است، به چاپ برسانم. در میان آنها متن مقالة مرحوم محمدعلی سدیدالسلطنة کبابی بوشهری درباره سید جمال‌‌الدین اسدآبادی، مدعو و مشهور به افغانی به دستم رسید. این مقاله را مرحوم تقی‌زاده خلاصه کرده و در تتمیم نوشته خود درباره سیدجمال به چاپ رسانیده بود. چون حضرت‌عالی چند سال پیش مقالة تقی‌زاده را در تبریز به صورت جزوه‌ای تجدید چاپ کردید و مقاله سدیدالسلطنة به طور خلاصه نشر شده است، مناسب دید که فتوکپی از آن مقاله را به شما بسپارد تا هرگاه به تجدید طبع آن مقاله اهتمام رفت، عکس این نوشته سدیدالسلطنة را هم به چاپ برسانید تا تمام نوشته سدیدالسلطنة در اختیار محققان باشد. توضیح آنکه نوشته به خط سدیدالسلطنة نیست؛ زیرا سدید خطی ناخوانا داشت و اسلوب رسم خطش یه شیوة عربی بود. در این سه صفحه دو کلمة اصلاح شده و عنوان و امضا از خود اوست. ایرج افشار» اما داستان مکتوب سدیدالسلطنه بدین‌قرار است: سیدحسن تقی‌زاده به هنگام اقامت در آلمان، ماهنامه‌ای به نام «کاوه» به زبان فارسی از برلن منتشر می‌ساخت که دارای مقالات گوناگونی در زمینه‌های مختلف، از جمله «مشاهیر رجال» بود. در شماره سوم سال دوم ـ دوره جدید آن، مورخ رجب 1339ق/ 1921م ـ مقاله‌ای درباره سیدجمال‌ منتشر ساخت که به قول مرحوم استاد سید محمد محیط طباطبائی: «.. بسیار محققانه و تاکنون اساس غالب رسائل و مقالات ویژه است که به فارسی درباره سید تنظیم شده و حق پیشقدمی و رهبری سیدجمال‌الدین را در نهضت آزادیخواهی ایران ادا کرده است..» تقی‌زاده در آخر مقاله خود می نویسد: «.. برای روشن شدن کامل تاریخ زندگی این مرد بزرگ که افتخار ایران می‌باشد، تمنای مخصوص از خوانندگان می‌شود که هر کس از طالبین حقیقت وخدمت به تاریخ ملی که چیزی درباره این ایرانی بزرگ بی لقب می‌داند، لطف فرموده، به اداره کاوه بنویسد که موجب بسی امتنان خواهد شد.» به دنبال این درخواست، میرزا محمدعلی خان سدید‌السلطنه ـ فرزند حاج احمدخان سرتیپ ـ که از بغداد به بوشهر مراجعت کرده بودند، مطلبی در سه صفحه درباره اقامت سید در بوشهر و چگونگی افکار و اندیشه‌های وی همراه چند عکس و سند دراین زمینه به اداره روزنامه «کاوه» می‌فرستد که «خلاصه‌ای از مشروحه مفصل ایشان در باب سیدجمال‌الدین» در کاوه درج می‌شود و به‌قول آقای تقی‌زاده «با کمال تشکر از جناب ایشان، نقاط مهم مشروحه ایشان را اقتطاف» نموده و در دو نشریه مزبور شماره 9 دوره جدید، مورخ محرم 1340ق/ سپتامبر1921م درج نمودند.این جانب در تیرماه 1348 در تبریز و در کتابخانه مرحوم علامه حاج میرزا عباسقلی واعظ‌چرندابی، دوره مجلد نشریه کاوه را دیدم و مقاله تقی‌زاده و تکمله سدیدالسلطنه را به ‌علت نبودن دستگاه کپی، استنساخ نمودم و به شکل رساله‌ای مستقل توسط انتشارات سروش تبریز، در15/5/48 تحت عنوانی که مرحوم محیط طباطبایی به آن مقاله داده بود «رهبر نهضت آزادیخواهی ایران» منتشر ساختم که پس از آن بارها در قم و تهران تجدید چاپ شد.همان‌طور که ذکر شد، آنچه در «کاوه» نقل شد، خلاصه‌ای از مقاله مشروح سدیدالسلطنه بود و آقای افشار با اطلاع از این موضوع و نشر مستقل مقاله توسط این جانب، متن کامل نوشته سدیدالسلطنه را که در بین اوراق و اسناد تقی‌زاده باقی مانده بوده، کپی برداری نمود و همراه نامه‌ای ـ که نقل شد ـ برایم فرستاد که متاسفانه توفیق یار نشد آن را در چاپ اخیرآن رساله، نقل کنم. اینک و باز به عنوان سپاس و یاد از ایرج افشار، متن کامل نوشته سدیدالسلطنه را به دست چاپ می‌سپاریم که هم یک سند تاریخی منتشر نشده درباره سید و مربوط به حدود یک قرن پیش ـ ماه رمضان 1339ق ـ در اختیار علاقه‌مندان و محققان قرار می‌گیرد و هم ادای دینی نسبت به مرحوم افشار به‌عمل آید. لازم به یادآوری است که نوشته سدیدالسلطنه با توجه به تاریخ کتابت و ادبیات آن زمان، دارای لغات و کلماتی است که مرسوم آن دوران بوده و به‌طور طبیعی، برای حفظ اصالت تاریخی آن، نباید در آنها تغییری داده شود، بلکه «بدون ویرایش» و به‌عنوان یک سند تاریخی ارزشمند، عیناً نقل می‌گردد. منبع: روزنامه اطلاعات - تاریخ : دوشنبه 12اردیبهشت 1390 - شماره 25021

تأثیر نهضت حسینی بر انقلاب اسلامی - شعیب بهمن

تأثیر نهضت حسینی بر انقلاب اسلامی در حالی که اکثر انقلاب‌های معاصر، سرچشمه ایدئولوژیک خود را از ناسیونالیسم، بورژوازی، کمونیسم و... می‌گرفتند، مردم ایران به رهبری امام خمینی،اسلام را به عنوان ایدئولوژی انقلابی خود برگزیدند. دلیل بروز چنین رفتاری از مردم ایران بیش از هر چیز به فرهنگ سیاسی ایرانیان باز می‌گردد. باتوجه به آنکه مهم‌ترین منبع فرهنگ سیاسی ایران، مبانی دینی و به طور خاص مذهب شیعه است و بخش عمده‌ای از رفتار سیاسی مردم نیز از این منبع متأثر است، بنابراین حرکت اسلامی مردم ایران در بهمن 57 نیز از این منبع ناشی شده است. از این رو در نوشتار حاضر با در نظر گرفتن انقلاب اسلامی به عنوان تبیین کننده و تطبیق دهنده‌ی اندیشه‌های اسلامی با جامعه‌ی ایرانی به بررسی تأثیر نهضت حسینی بر انقلاب اسلامی با تأکید بر مقوله شهادت خواهیم پرداخت. غلبه اصولیون بر اخباریون، شیعیان را به دو گروه مجتهدان و مقلدان تقسیم نمود. بنابر اعتقاد اصولیون، در عصر حضور معصومین، حاکمیت و اختیارات آن توسط ائمه اعمال می‌گردد ولی در زمان غیبت، از یک سو به دلیل حکمت الهی و اقتضای قاعده لطف که زمین خالی از حجت نباشد، و از سوی دیگر از آنجا که حفظ نظم اسلامی باید به دست کسی انجام شود که آگاهی کاملی از احکام اسلام و قوانین آن داشته باشد، حق حاکمیت اسلامی و ولایت تصرف در امور اجتماعی و سیاسی برعهده جامع‌الشرایط گذاشته شده است. 1 از این رو با تثبیت و نهادینه شدن اجتهاد و تقلید، عملاً جامعه شیعه به دو گروه اقلیت مجتهد و اکثریت مقلد تقسیم گردید و رهبری و هدایت دینی مردم و استنباط احکام اسلامی، به عنوان یکی از کارهای ویژه مهم روحانیت درآمد. این رویداد رابطه‌ای ناگسستنی در تمام مراحل زندگی میان مردم و روحانیت بوجود آورد که طی آن روحانیت سعی در برقراری ارتباط با مردم و گروه‌های مختلف نمود.این ارتباط به حدی قوی شکل گرفت که نقش روحانیت شیعه در مسائل سیاسی و اجتماعی ایران در زمان‌های مختلف غیر قابل انکار می‌نماید. 2 بنابراین در نظام روحانیت شیعه، به واسطه وجود مسأله تقلید، نوعی رابطه معنوی میان توده مردم و رهبران مذهبی ایجاد شده است. به طوری که مردم تحت دستورات و نظرات رهبری قرار داشته و نوعی هم نوایی میان آنان شکل گرفته است. این همنوایی باعث شکل‌‌گیری قیام‌ها، جنبش‌ها، نهضت‌ها و در نهایت انقلابی اسلامی گردیده است. شهید مطهری با اذعان به این مطلب که در طول تاریخ، روحانیون و علمای تسنن، سخنان و طرح‌های اصلاحی بیشتری نسبت به علمای شیعه ارائه کرده‌اند، معتقد است که آنها نتوانسته‌اند یک حرکت اصلاحی عمیق بوجود بیاورند. به اعتقاد شهیدمطهری علمای شیعه با اینکه کمتر در این زمینه‌ها حرف زده‌اند در طول یکصد سال اخیر حرکتهایی را رهبری کرده‌اند که نظیر هیچ کدامشان حتی در میان اهل سنت وجود نداشته است، چه رسد به روحانیت مسیحی و امثال اینها...3 به عقیده شهید مطهری، این مسئله که روحانیت شیعه در طول تاریخ منشا حرکت‌های بزرگ شده است، دو دلیل عمده دارد. دلیل اول ویژگی خاص فرهنگ روحانیت شیعه است. به این معنا که فرهنگ شیعی یک فرهنگ زنده، حرکت‌زا و انقلاب آفرین است. این فرهنگ که از روش و اندیشه‌های امام علی (ع) تغذیه می‌کند، فرهنگی است که در تاریخ خود عاشورا، صحیفه سجادیه، دوره امامت و عصمت دویست و پنجاه ساله داردو این در حالی است که هیچ یک از فرهنگهای دیگر چنین عناصر حرکت‌زائی در خود ندارند. دلیل دوم از نظر شهید مطهری این است که روحانیت شیعه که به دست ائمه شیعه پایه‌گذاری شده است براساس تضاد با قدرتهای سلطه‌گر، انکار حقانیت پادشاهان و بی‌نیازی از قدرتهای حاکم پایه‌گذاری شده است. روحانیت شیعه از نظر معنوی متکی به خدا و از نظر اجتماعی متکی به مردم است و هیچگاه جزو دولت نبوده است. بنابراین مهمترین دلیلی که روحانیت توانسته انقلاب را رهبری کند، استقلال است و این حقیقت که آنها هیچگاه عضو دستگاه‌های دولتی وغیر دولتی نبوده‌اند و از آنها ابلاغ نمی‌گرفته‌اند. 4 بنابراین در می‌یابیم که سنت اعتراض علیه حکومت‌های جبار، سنت شهادت، جاودانگی روح سنت بست‌نشینی و پناه‌گیری در جوار اماکن متبرکه، مرثیه‌خوانی و عزاداری برای شهیدان تاریخ و ... از جمله منابع قدرت سنتی شیعیان محسوب می‌گردند5 که بدون درک آنهانمی‌توان فهم درستی از انقلاب اسلامی بدست آورد. یکی از این مقولات، شهادت‌طلبی است که پیوند ناگسستنی با قیام امام حسین(ع) و واقعه عاشورا، دارد بطور یکه در طول تاریخ بهره‌برداری هرمنوتیکی روحانیان شیعه از قرآن، سنت و عاشورا، ظرفیت انقلابی گسترده‌ای در اختیار آنان گذاشته است. مفاهیم شهید و شهادت در دین اسلام از تعبیر خاصی نسبت به ادیان دیگر برخوردار می‌باشد. شهادت، مرگی از راه کشته شدن است که شهید آگاهانه و بخاطر هدف مقدس و به تعبیر قرآن «فی‌سبیل‌الله» انتخاب می‌کند. در واقع شهدا سعادت‌مندانی به شمار می‌آیند که عمری را در خدمت به اسلام و مسلمین گذرانده‌اند و در آخر نیز عمر فانی خود را به فیض عظیمی که دلباختگان به لقاءالله آرزو می‌کنند بخشیده‌اند. از این رو ‌آنان جایگاهی والا دارند، زیرا زندگانی خویش را در راه هدفی الهی با سرافرازی به خیل شهدای راه حق پیوند زده‌اند. در اسلام شهادت صفتی از «حیات معقول» به شمار می‌رود و شهید پس از پیامبر از مقام و جایگاهی برتر برخوردار می‌باشد. از این رو در قرآن مجید، حدود ده آیه به صورت صریح درباره کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند وجود دارد. زنده بودن شهید، رزق شهید، آمرزش گناهان شهید،ضایع نشدن عمل شهید، مسرت وخوشحالی شهید، وارد شدن در رحمت الهی و رستگاری شهید از جمله مسائلی می‌باشند که در این آیات به آنها اشاره شده است. به مصداق آیات شریفه 169 تا 175 سوره آل عمران که می‌فرماید: «البته نپندارید که شهیدان راه خدا مرده‌‌اند بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود. آنان به فضل و رحمتی که از خداوند نصیبشان گردیده شادمان اند و به آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوسته‌اند و بعداً در پی آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورند. و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اینکه خداوند اجر اهل ایمان را هرگز ضایع نگرداند.» 6 در دین اسلام شهید همواره زنده است و حیات و ممات او همواره صفتی برای حیات طیبه محسوب می‌گردد. از این رو روحانیون شیعه در طول تاریخ طی سخنرانی‌های خود با تفسیر روزآمد آیات و روایات، و همچنین استفاده از نمادهای اسلامی نظیر شهادت، امام حسین، کربلا، عاشورا، پیامبر، امام ، عدالت و مفاهیم مقابل آن مانند ظلم، فساد، یزید و ... و بیان قول، فعل و تقریر معصومان، بر افکار عمومی جامعه تأثیر گذاشته‌اند و فرهنگ سیاسی جامعه را دچار تحول اساسی نموده و هویت‌سازی کرده‌اند. بنابراین استفاده از عناصر شهادت‌طلبی و الگوی کربلا را می‌توان از جمله منابع قدرت روحانیان محسوب نمود. الگویی که در ایام محرم قوی‌ترین نیروی ملی و بسیج اجتماعی را در اختیار روحانیت قرار می‌دهد به شکلی که تمام ملت به سوی یک سوگواری با احساسات شدید تا آن درجه سوق داده می‌شوند که باور کردن آن برای کسانی که شاهد آن نبوده‌اند بسیار مشکل است. این امر بویژه در دورانهایی که مبارزه علیه عامل خارجی انجام می‌گرفت از نتایج و اجتماع گسترده‌تری برخوردار می‌شد. به این صورت که مؤلفه‌های مذهب شیعه و همچنین فضایی که در جامعه ایران نسبت به مظلومیت امام حسین وجود داشت،‌عامل تقویت کننده رفتار سیاسی روحانیون می‌گردید. به این ترتیب، ایدئولوژی، فرهنگی سیاسی و زمینه‌های تاریخی ایران، شرایطی را فراهم می‌آورد که رهبران مذهبی و روحانیون عالی‌ رتبه بتوانند مردم را بسیج نموده و بر حوادث و رویدادهای سیاسی جامعه تأثیر بگذارند. روحانیون می‌توانستند حادثه عاشورا را بازسازی نموده و آن را با گفتمانهای جدیدی وارد عرصه سیاسی ایران نمایند. از آنجایی که سلطه خارجی براساس شرایط غیر عادلانه‌ای ایجاد می‌شود، بنابراین می‌توانستند همانند «یزید» را در فرهنگ سیاسی ایران تشابه‌سازی نمایند و به این ترتیب، مردمی که سالها در عزای امام حسین گریه کرده‌اند و از قیام وی، درس غیرت و شهادت فرا گرفته‌اند را وارد عرصه سیاسی و اجتماعی‌ای نمایند که زمینه‌ساز اعتراض علیه سلطه خارجی می‌باشد. در این میان امام خمینی با درکی که از دین و به تبع آن فقه سیاسی و مقولات فقه سیاسی داشت، مسائل را به صورت متمایزی نسبت به فقهای پیش از خود مورد توجه قرار داد. امام خمینی با اعتقاد به اینکه «زندگی سید‌الشهدا‌، زندگی حضرت صاحب سلام‌الله علیه، زندگی همه انبیاء عالم، همه انبیا از اول، از آدم تا حالا همه‌شان این معنا بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل را می‌خواستند درست کنند.» 7 مبارزه علیه رژیم جائر پهلوی را سرمشق زندگی خود قرار دادند. از این رو امام خمینی، تقیه، امر به معروف و نهی از منکر، جهاد و شهادت را به صورت متفاوتی با فقهای قبلی تفسیر کرد و با توجه به ربط وثیقی که بین این چهار مقوله برقرار می‌نمود، هنگامی که شهادت امام حسین و عاشورا و کربلا و عبارت «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» را در نظر می‌گرفت، تفسیری از قیام امام حسین به دست می‌داد که می‌توانست کنش انقلابی علیه رژیم پهلوی را برانگیزاند. در واقع امام خمینی بیش از هر متاله شیعه که دارای منزلی قابل قیاس با وی باشد، خاطره کربلا را با احساس حادی از ضرورت سیاسی به کار گرفته است. 8 مردمی که در طول چهارده قرن حماسه محمد، علی، زهرا، حسین،‌زینب، سلمان، ابوذر و صدها هزار زن و مرد دیگر را شنیده بودند و این حماسه‌‌ها با روحشان عجین شده بود، بار دیگر همان ندای آشنا را از امام خمینی شنیدند و علی و حسین را در چهره او دیدند. 9 زیرا اندیشه سیاسی امام به دلیل خصلت دینی و ماهیت مکتبی خود،‌ از پیوند عمیق و ناگسستنی با نهضت حسینی برخوردار بوده است. چرا که از دیدگاه امام خمینی اسلام تنها به عبادت و برگزاری آئین‌های دینی ختم نمی‌شود ، بلکه دعوت وی به آگاهی و بیداری ملل جهت فهم دین،‌برقراری ارتباط فرد با اجتماع، ‌برقراری ارتباطات فرهنگی، داشتن استقلال فکری و احساس مسئولیت نمودن در قبال مسائل مهم جهان اسلام و مسلمین، نشان از آمیختگی اسلام با تمام وجوه زندگی انسان در قرائت دینی امام داشت. در این راستا امام خمینی با ارایه تفسیر جامع وهمه جانبه از تعالیم دینی، تلاش نمود بنیان فکری و ایدئولوژیکی جنبشهای اسلامی را غنا و قدرت بخشد. از این رو ایدئولوژی اسلامی در ایجاد و گسترش دامنه نفوذ و پیروزی انقلاب اسلامی نقش مهمی ایفا نمود. از این رو باید انقلاب ایران را به حساب آورد. زیرا مخالفت همه جانبه امام با رژیم شاهنشاهی و نفی سلطنت از سوی ایشان، به مفاهیم اساسی تشیع نظیر امامت، شهادت، اطاعت از مرجعیت روحانی، ولایت فقیه و ...، رنگ و بوی ایدئولوژیکی داد و نقش بسیار مهمی در بنا نهادن سنگ انقلاب و پیش بردن آن به سمت پیروزی نهایی ایفا نمود. در واقع ایدئولوژی تشیع که یک حس پرخاشگری علیه ظلم و مبارزه در راه خدا و در نهایت شهادت‌طلبی را در پیروان خویش زنده نگاه می‌دارد،‌ با تلاش امام خمینی در رأس گروه‌های مذهبی بر اذهان عمومی مسلط شد و با توجه به نفود عمیقی که در سطح جامعه داشت، به وسیله شبکه بسیار وسیع روحانیت در شهرها و روستاها گسترش یافت و توانست با بسیج عمومی مردم جایگزین ایدئولوژی حاکم گردد. 10 وقتی به عبارات امام درباره عاشورا رجوع می‌کنیم، ابتکار انقلابی امام را در استفاده از حادثه عاشورا مشاهده می‌نماییم: «تمام انبیا برای اصلاح جامعه آمده‌اند و همه آنها این مسأله را داشتند که فرد باید فدای جامعه بشود. سیدالشهدا روی همین میزان خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا کرد تا جامعه اصلاح بشود.» 11 در واقع امام خمینی با اعتقاد به این امر که قیام و شهادت سید‌‌الشهدا(ع) باید ملاک عمل اجتماعی مسلمانان قرار گیرد،‌ نهضت حسینی را مبنای حرکت خویش در انقلاب اسلامی قرار داد. «آنچه که سیدالشهدا عمل کرد و ‌آن ایده‌ ای که او داشت و آن راهی که او رفت و آن پیروزی که بعد از شهادت برای او حاصل شد و برای اسلام حاصل شد، (روحانیون) به [برای] مردم روشن کنند و بفهمانند به صد نفر، می‌شود مقابله با یک همچو ظالمی دارای همه چیز کرد.» 12 از این رو امام در مورد رسالت ملت در مقام عاشورا می‌گوید: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا باید سرلوحه زندگی در هر روز و د رهر سرزمین باشد. همه روز باید ملت این معنا را داشته باشد که امروز عاشورا است و ما باید مقابل ظلم بایستیم و همین جا هم کربلاست و باید نقش کربلا را پیاده کنیم. انحصار به یک زمین ندارد انحصار به یک عده و افراد نمی‌شود، همه زمین‌ها باید این نقش را ایفا کنندو همه روزها»13 «این دستور آموزنده هم تکلیف است و هم مژده. تکلیف از آن جهت که مستضعفان با عده‌ای قلیل، علیه مستکبران با ساز و برگ مجهز و قدرت شیطانی عظیم، مأمورند چونان سرور شهیدان قیام کنند. و مژده بدین جهت که شهیدان ما در شمار شهیدان کربلا قرار داده است.» 14 امام خمینی که استقلال کشور را در عصر خود در خطر می‌دید، خطاب به علما و مردم مسلمان ایران اعلام نمود که «امروز روزی نیست که به سیره سلف صالحان بتوان رفتار کرد، با سکوت و کناره گیری همه چیز را از دست خواهیم داد.» 15 به عقیده امام، «تکلیف ماها را حضرت سید‌الشیهدا معلوم کرده است: درمیان جنگا ز قلت عدد نترسید.» 16 «قیام ایشان با تعداد کم به خاطر آن بود که عذر را از ما ساقط کند»17 «حضرت سید‌ الشهدا به همه آموخت که در مقابل ظلمف در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد.» 18 بنابر همین مقولات، منابع قدرت در اندیشه امام خمینی به دو دسته مادی و معنوی تقسیم می‌گردند. از این رو امام ضمن توجه به منابع مادی قدرت (مسائل نظامی دفاعی) به عنوان عوامل تأمین کننده نظم و امنیت، بیشترین اهمیت را به منابع معنوی می‌دادند. امام قدرت حقیقی را از آن خدا و اسلام می‌دانستند و در زمینه منابع معنوی قدرت، تأکید زیادی بر باورهای ذهنی مردم داشتند. از این رو امام خمینی امدادهای غیبی، ایمان مردم، وحدت و روحیه شهادت‌طلبی را از عوامل پیروزی انقلاب اسلامی می‌دانستند و معتقد بودند «عشق به شهادت و عشق به لقاءالله، پیروزی می‌آورد. پیروزی را شمشیر نمی‌آورد، پیروزی را خون می‌آورد.» 19 اعتقاد شهید مطهری بر این مبنا بود که «جهاد اسلامی، امر به معروف و نهی از منکر، وظیفه نوعی و دینی و اجر و پاداش شهیدان گردید و مردمی که سالها این آرزو را که در زمره یاران امام حسین باشند در سر می‌پروراندند و هر صبح و شام تکرار می‌کردند. «یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزاً عظیما»، بناگاه خود رادر صحنه‌‌ای مشاهده کردند که گویی حسین را به عینه می‌دیدند. مردم صحنه‌های کربلا، حنین، بدر، احد، تبوک، و ... را در جلوی خویش می‌دیدند و همین باعث شد که به پا خیزند و از سرچشمه‌های عشق به خدا، وضو بسازند و یک سره بانک تکبیر بر هر چه ظلم و ستمگری است بزنند.» 20 در شرایطی که اندیشه‌ها و رفتار امام خمینی، سکوت در مقابل حکومت باطل و بی‌تفاوت بودن نسبت به وضع موجود جامعه را بر نمی‌تابید، محمد‌رضا شاه پهلوی سعی در کنترل و یا خنثی نمودن مذهب از جهات سیاسی می‌نمود، او که تلاش می‌کرد با اعمال فشار بر مدارس علوم دینی آنها را بی‌روح نگه دارد،‌ علمای مذهبی، را «ارتجاع سیاه» و مبارزین مسلمان را «عوامل مرتجعین سیاه» لقب داد. شاه که در اوج قدرت‌طلبی خود از یک سو غافل از آن بودکه یک فرد شیعه مسلمان و مؤمن همه چیز را حتی مسائل و موضوعات سیاسی و حکومتی را نیز در قالب مذهب و با زبان و مفاهیم مذهبی تفسیر و توجیه‌ می‌کند. 21 از سوی دیگر گمان می‌کرد با تبعید امام خمینی به خارج از کشور، مبارزه‌طلبی ایشان را نیز از صحنه تحولات آتی ایران خارج کرده است. این در حالی بود که امام در آثار دوران تبعید خود بر لزوم پای‌فشاری بر نهضت حسینی و احکام اسلامی بیش از پیش پای می‌فشردند: «اسلام را عرضه بدارید و درعرضه آن به مردم، نظیر عاشورا به وجود بیاورید...» 22 زیرا «محرم، ماه نهضت بزرگ سید شهیدان و سرور اولیای خداست که با قیام خود در مقابل طاغوت، تعلیم سازندگی و کوبندگی به بشر داد و راه فنای ظالم و شکستن ستمکار را به فدایی دادن و فدایی شدن دانست و این خود سرلوحه تعلیمات اسلام است برای ملت ما تا آخر دهر.» 23 با توجه به آنکه حرکت سید‌الشهدا (ع) یک اقدام کاملاً سیاسی بود که حضرت شرعاً خود را مکلف به آن می‌دانست هدف نهایی و فلسفه و جودی این قیام نیز تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی بود. در این راه که حضرت (ع) کاملاً به سرنوشت حرکت آگاهی داشت، مصالحه و سازش با دشمن را بر خلاف مصالح اسلام و جامعه اسلامی می‌پنداشت. از این رو حتی آگاهی از شهادت نیز مانعی در سر راه امام حسین و یارانش ایجاد نکرد. زیرا سید‌الشهدا (ع) در هر حال خود را پیروز می‌دانست، چرا که ملاک پیروزی، انجام تکلیف مبارزه با ظلم و تلاش برای برپایی حکومت عدل بود. بدین سان بود که امام خمینی به عنوان رهبر انقلاب، درهای جدیدی را در تحلیل صحیح و بهره‌بری کامل و اساسی از قیام امام حسین گشود و نهضت حسینی را سرمشق و الگوی انقلاب اسلامی قرار داد. زیرا امام خمینی نیز معتقد بود که «سید‌الشهدا (ع) به تکلیف شرعی الهی می‌خواست عمل بکند. غلبه بکند، تکلیف شرعیش را عمل کرده، مغلوب هم بشود، تکلیف شرعیش را عمل کرده، قضیه تکلیف است.» 24 در واقع امام خمینی قیام سید‌‌الشهدا (ع) را یک الگوی بزرگ می‌داند که از نقطه نظر فقهی و عمل به وظایف و تکالیف دینی، باید سرمشق قرار گیرد. تأکید بر قیام عاشورا و فرهنگ شهادت ‌طلبی نزد امام خمینی از چنان اهمیتی برخوردار بود که ایشان حتی در وصیت‌نامه سیاسی الهی خود نیز به تذکر در این باب پرداخته‌اند: «ما مفتخریم که ائمه معصومین ما صلوات الله و سلامه علیهم در راه تعالی دین اسلام و در راه پیاده کردن قرآن کریم که تشکیل حکومت عدل یکی از ابعاد آن است، در حبس و تبعید به سر برده و عاقبت در راه براندازی حکومتهای جائرانه و طاغوتیان زمان خود شهید شدند. و ما امروز مفتخریم که می‌خواهیم مقاصد قرآن و سنت را پیاده کنیم و اقشار مختلفه ملت ما در این راه بزرگ سرنوشت‌ساز سر از پا نشناخته، جان و مال و عزیزان خود را نثار راه خدا می‌کنند.» 25 در پایان با توجه به آنچه ذکر شد در می‌یابیم که انقلاب اسلامی ایران از بسیاری از جهات وامدار نهضت حسینی و مقولاتی نظیر شهادت‌طلبی عاشورایی می‌باشد. در واقع اسلام به عنوان ایدئولوژی انقلاب از سوی امام خمینی با مفاهیم عاشورایی آمیخته شد و مردمی‌ترین انقلاب قرن بیستم را رقم زد. در این انقلاب نفی سلطه و مبارزه با بیگانگان از یک سو و شهادت‌طلبی و آزادگی به شیوه‌ی حسینی از سوی دیگر مد نظر امام خمینی و مردم مسلمان ایران قرار گرفت. از این رو نهضت حسینی به عنوان سر منشاء انقلاب، تأثیر بسزایی نخست در شکل‌گیری مبارزات علیه رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی و سپس در جبهه‌های جنگ علیه تجاوزگران خارجی به جای گذاشت. پی‌نویس‌ها: 1. امام خمینی، شئون و اختیارات ولی فقیه، ترجمه ولایت فقیه از کتاب البیع، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیف 1369، ص 61. 2. نقش بارز روحانیت در تاریخ معاصر ایران را می‌توان در نهضت تنباکو، انقلاب مشروطه، لغو قرارداد 1919، مخالفت با جمهوری‌خواهی رضا شاه، نهضت ملی شدن صنعت نفت، قیام 15 خرداد 1342، کاپیتولاسیون سال 1343، انقلاب اسلامی و .... مشاهده نمود. 3. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1372، ص 179. 4. همان، صص 184 ـ 186. 5. علی‌اصغر کاظمی، بحران نوگرایی و فرهنگ سیاسی در ایران معاصر، تهران، قومس، 1376، ص 128. 6. قرآن مجید، سوره آل عمران، آیات 169 ـ 171. 7. صحیفه نور، ج 20، ص 191. 8. حمید عنایت، تفکر نوین سیاسی اسلامی، تهران،‌ سپهر، 1362، ص 271. 9. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1372، صص 119ـ 121. 10. جمعی از نویسندگان، انقلاب اسلامی و چرایی و چگونگی رخداد آن، قم، دفتر نشر معارف،‌1382، صص 140ـ 137. 11. صحیفه نور، ج 15، ص 59. 12. همان، ج 17، ص 61. 13. همان، ج 4،‌ص 202. 14. همان، ج 1، ص 57. 15. همان، ج 1، ص 44. 16. همان، ج 17، ص 59. 17. همان، ج 4، ص 42. 18. امام خمینی(ره)، قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینی (ره)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، چاپ اول، بهار 1373، ص 55. 19. صحیفه نور،‌ج 16، صص 69ـ 70. 20. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1372، صص 119ـ 121. 21. همان، صص 40ـ 41. 22. ر. ک: روح‌الله خمینی، نامه‌ای از امام موسوی...، ص 181. 23. صحیفه نور، ج 2، ص 11. 24. همان، ج 4، ص 16. 25. وصیت نامه سیاسی ـ الهی امام خمینی، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1379، ص 16. شعیب بهمن منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

ویژگی‌های کلی انقلاب اسلامی در مقایسه با ... - محمدباقرحشمت زاده

ویژگی‌های کلی انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلاب های روسیه و فرانسه محمدباقرحشمت زاده مقایسه پدیده های مشابه می تواند در شناخت هر چه بیشتر آنها مفید واقع شود در تاریخ جهان انقلابهایی رخ داده و ممکن است بین این انقلاب ها تشابهات فراوانی وجود داشته باشد.بحث مراحل یا روند انقلاب در قرن بیستم و پس از انقلاب روسیه، مطرح شد.در این میان برخی از محققین غربی که پدیده، انقلاب را بررسی می کردند متوجه شدند که بین انقلاب روسیه و انقلاب های فرانسه، انگلستان، هلند و...شباهت هایی وجود دارد که این موجب پیدایش مکتبی بنام تاریخ طبیعی انقلاب شد. نویسندگان این مکتب معتقدند که انقلاب های گذشته کم و بیش روند مشابهی را طی کرده اند و این روند بر آیندی طبیعی و اجتناب ناپذیر است. از مهمترین نویسندگان این مکتب «کرین برینتون » و «ادواردبتی » هستند. اما انقلاب اسلامی خط بطلان بر نظریات این مکتب کشید، اگر چه در بعضی موارد انقلاب اسلامی با دیگر انقلاب ها وجه تشابه دارد، در عین حال شرایط و اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی آنها تفاوتهای اساسی را نشان می دهد و از آنجا که کثرت پدیده های مورد مقایسه کار سنجش و تطبیق را مشکل و پیچیده می سازد ما در این نوشتار انقلاب فرانسه و روسیه را به عنوان دو سمبل از دو نظام غرب و شرق و دو ایدئولوژی متفاوت شناخته شده، برای مقایسه با انقلاب اسلامی که آرمان های مذهبی و حاکمیت جهانی اسلام و حاکمیت مستضعفین و مستکبرین را نوید می دهد برگزیده ایم. باید توجه داشت که مقایسه این دو انقلاب با انقلاب اسلامی نیاز به یک تحقیق وسیع و مشروح دارد که در این نوشتار مختصر نمی توان به این مهم دست یافت. از این رو می خواهیم یک چهار چوب کلی برای مقایسه این سه انقلاب با یکدیگر ارائه دهیم: 1- میزان مشارکت سیاسی در انقلاب فرانسه جز جمعیت محدودی از طبقه اشراف و بورژواها با نظام همکاری نکردند و فقط در منطقه جغرافیایی پاریس فعال بودند.در انقلاب روسیه نیز عده محدودی از کارگران کارخانجات و سربازان فعال بودند و گروه های شرکت کننده همان کارگران و سربازان و حزب بلشویک بود و فقط در منطقه جغرافیایی پطرزبورگ - مسکو فعال بودند، اما انقلاب اسلامی ایران تمام اقشار ملت اعم از کارگران، کارمندان، دانشگاهیان، بازاریان، روحانیون و...در تمام نقاط کشور همزمان ولی به طور عمده در شهرها مشارکت فعال داشتند و بر این اساس می توان گفت: یکی از مشخصه های انقلاب اسلامی شرکت وسیع مردم در آن می باشد که در مقایسه با دیگر انقلاب ها بسیار چشمگیرتر و فراگیرتر بوده است. پروفسور حامد الگار در این زمینه می گوید: «یکی از ممیزات انقلاب اسلامی ایران شرکت وسیع توده های مردم بود.در انقلاب های فرانسه، روسیه و چین انقلاب همیشه با جنگ داخلی همراه بود...». فرد هالیدی نیز معتقد است که از لحاظ به صحنه کشاندن اقشار وسیع مردم، انقلاب اسلامی عظیم ترین انقلاب تاریخ است. 2- رهبری در انقلاب فرانسه رهبران اصلی انقلاب به طور خلق الساعة در این مقام قرار گرفتند و وابستگی طبقاتی داشتند و در انقلاب روسیه نیز در فوریه 1917 نام هیچ رهبری به چشم نمی خورد و در اکتبر 1917 نام لنین، تروتسکی، استالین، بوخارین و...به چشم می خورد که اینان هم مانند رهبران انقلاب فرانسه پایگاه مردمی چندانی نداشتند و توده های مردم لنین را نمی شناختند؛ ولی در انقلاب اسلامی ایران رهبر انقلاب از یک پایگاه وسیع و عمیق مذهبی و بلا منازع برخوردار بود.او هم طراح، هم ایدئولوگ و هم معمار، مدیر و مجری انقلاب بود که در همه مراحل انقلاب چه قبل و چه بعد از پیروزی به این عنوان شناخته شد..ایدئولوژی در انقلاب فرانسه اساس ایدئولوژی، لیبرالیسم بود که هر چند در پیشبرد انقلاب نقشی نداشت ولی در شکل گیری نظام بعد از انقلاب نقش اساسی داشته است و در واقع شاخه ای از اومانیسم و انسان محوری است که آزادی خواهی را تبلیغ می کند. لیبرالیسم گر چه در پیشبرد ابعاد اقتصادی و سیاسی در ظاهر تا حدودی موفق بوده ولی در ترویج ارزشهای مثبت اخلاقی و فضائل انسانی با شکست مواجه شده است که همین امر موجب نوعی ایجاد سر در گمی روحی و توسعه بیماریهای روانی و افزایش روز افزون خودکشی در جوامع پیشرفته صنعتی گردیده است تا آنجا که امروزه این بحران عظیم اجتماعی روانی، ذهن بسیاری از اندیشمندان غربی را به خود مشغول کرده تا به امید رهایی از این بن بست راه حلی ارائه دهند.برخی چون آرنولد توین بی، اریک فروم، پدل فورد، و تا حدودی هربرت مارکوزه، چاره آن را در احیاء عنصر مذهب بر اساس مقتضیات زمان می دانند و برخی دیگر چون ژان پل سارتر معتقدند درمان جدی و اساسی برای این بحران انسان وجود ندارد و تنها راه علاج، دادن فرصت ها و امکانات لازم به فرد فرد انسانهاست که طبق مصالح و خواسته های فردی خود آنچنان که لازم بدانند خود را با شرایط موجود تطبیق دهند. اساس ایدئولوژی در روسیه مارکسیسم - لنینیسم بود که این ایدئولوژی نیز در انقلاب نقشی نداشت ولی در شکل گیری نظام بعد از انقلاب و تحولات بعدی نقش اساسی را به عهده داشته است.ولی انقلاب اسلامی ایران همانند انقلاب کبیر فرانسه برای کسب آزادی تنها و یا مثل انقلاب اکتبر روسیه یک انقلاب کارگری نبود بلکه در انقلاب اسلامی تاکید بر ایدئولوژی اسلام با تکیه بر تعالیم مکتب تشیع بود که در تهییج و تشکل مبارزات مردمی و نهایتا سقوط نظام شاهنشاهی و نیز در شکل گیری تحولات بعد از انقلاب با تکیه بر اصل ولایت فقیه نقش زیر بنایی داشته است.در انقلاب اسلامی آزادی به آن معنی که در غرب مطرح است وجود ندارد.در اسلام انسان موجودی آزاد است اما نه بمعنی رها و لا قید و بی بند و بار بلکه به معنی مختار و انتخابگر.در این مکتب انسان موجودی است که آزادانه درسرنوشت خویش باید تصمیم گیری نماید. در جمهوری اسلامی افراد جامعه در محدوده قوانین اسلامی و با توجه به مصالح جامعه هم آزادی مذهبی وجود دارد و هم آزادی سیاسی، هم آزادی بیان و هم آزادی عقیده...در نظام اسلامی اقلیت ها و پیروان دیگر مذاهب آزادند به آیین و معتقدات خویش پای بند باشند و به برنامه و راه و روش خود عمل نمایند.در انقلاب فرانسه رهبران انقلاب گام هایی در جهت جدایی کامل سیاست از دین یعنی سکولاریسم برداشتند و در انقلاب روسیه با عناد و ضدیت شدید با دین برخورد کردند و دین را افیون توده ها معرفی نمودند، ولی در انقلاب اسلامی ایران بازگشت به دین و اسلام روح و اساس انقلاب است و در واقع یکی از شگفت انگیزترین و در عین حال پیچیده ترین ویژگیهای انقلاب اسلامی بعد دینی آن است.و همین ویژگی یعنی بازگشت به دین یکی از مهمترین فصول ممیز انقلاب اسلامی از تمامی جهان است. آقای حامد الگار در اینباره می نویسد: «مهمترین وجه تمایز بین انقلاب ایران و انقلابهای روسیه و فرانسه، ریشه مذهبی آن است که هیچگونه شباهتی به دو انقلاب دیگر ندارد در ایران مذهب قوه محرکه اصلی انقلاب به شمار می رفت و آتش انقلاب از درون مساجد زبانه کشید و سرانجام منجر به پیروزی انقلاب اسلامی ایران شد.» تمام نویسندگان نیز به مذهب به عنوان عاملی در جهت تحریک و تهییج توده های میلیونی نگاه می کنند و سیاست اسلام زدایی شما را به عنوان عامل اصلی و تعیین کننده سقوط رژیم شاه می دانند. آقای حامد الگار می نویسد: «انقلاب اسلامی ایران بر عکس همه انقلابها تداوم و توالی بخش مهمی از میراث اسلامی است به یک معنی آغاز این میراث به قرن هفتم میلادی و گشوده شدن ایران به روی اسلام بر می گردد و یکی از عوامل مهمی که انقلاب اسلامی ایران را از تمامی انقلاب های دگرگون ساز دیگر متمایز می سازد همین ریشه های عمیقی است که این انقلاب در گذشته تاریخی دارد.» امروزه می بینیم که به اعتقاد صاحب نظران آنچه فرهنگ غربی را مورد تهدید قرار می دهد همین سکولاریسم است که ملهم از انقلاب فرانسه می باشد و امروزه تنها راه رهایی از این بحران را در احیاء عنصر مذهب می دانند. آقای برژینسکی می گوید: «سکولاریسم عنان گسیخته حاکم بر نیمکره غربی، در درون خود نقطه ویرانی فرهنگ غربی را می پرورد. از اینرو آنچه ابر قدرتی آمریکا را در معرض زوال قرار می دهد همین سکولاریسم است.» پس می توان نتیجه گرفت که مساله توجه به عنصر مذهب به عنوان نقطه اتکایی برای بسیاری از اندیشمندان غربی و مارکسیست شده است و تنها راه چاره را در احیاء عنصر مذهب می دانند. یکی از اصول دیگر انقلاب فرانسه ناسیونالیسم بود و ناسیونالیسم قرن نوزدهم از انقلاب فرانسه زاییده شده و از آن پس یکی از شرایط و اصول اساسی حکومت های ملی قلمداد گردید و به عنوان یک نهضت سیاسی، همراه با افکار و عقاید ویژه ای در اروپا رواج پیدا نمود.انقلاب فرانسه ابتدا مفهوم حکومت ملی را شور و حرکت بخشید و سپس آن را به عنوان الگو و سر مشق معرفی کرد که تا دو قرن نفوذش ادامه یافت و وقتی ناپلئون که خود عامل توقف جریان انقلاب فرانسه بود مروج مفاهیم جدید سیاسی در سراسر اروپا شد و آمیزه ای از آرمانگرایی، ناسیونالیسم و سکولاریسم را عرضه داشت.انقلاب روسیه نیز خواستار استقرار نظام انتر ناسیونال سوسیالیسم بود و آن را به عنوان هدفی کاملاً جهانشمول تبلیغ و تجویز می کرد.اما انقلاب اسلامی نه با ناسیونالیسم و ملی گرائی میانه ای دارد و نه با انتر ناسیونالیسم کمونیستی و بی فرهنگی سرمایه داری، بلکه بدین معنی است که ما با عالمی که ناسیونالیسم در آن پدید آمده و امکان بسط و گسترش یافته است مخالفیم و باید توجه داشت که در اسلام هیچ شخصی و یا طایفه ای بر دیگران حکومت نمی کند ناسیونالیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم، انتر ناسیونالیسم و هیچ ایسم دیگری را در آن جائی نیست. امام خمینی (قدس سره) با توجه به پیامدهای ناشی از ملی گرایی و تعصبات می فرمایند: «اساس بدبختی مسلمین ملی گرایی است؛ زیرا او خوب می داند که چه ضربه ها و خسارتهای جبران ناپذیر بر پیکر اسلامی از راه ملی گرایی وارد شده است.» 4- اهداف ماهیت و هدف انقلاب اسلامی یک پدیده منحصر به فرد است چرا که تمام انقلاب ها از جمله انقلاب فرانسه و روسیه می خواستند. یک جامعه بهتر از نظر مادی برای انسان بسازند و هدف آنها تولید ثروت بیشتر و توزیع این ثروت در میان مردم بود، ولی انقلاب ایران دارای اهدافی متعالی تر می باشد و هدف انقلاب ایران برقراری نظام الله و حاکمیت خدا می باشد. در واقع اهداف انقلاب اسلامی عبارتند از: 1- احیاء و زنده کردن احکام اسلام و اجرای آن 2- استقرار عدالت اجتماعی 3- استقرار نظام سیاسی اسلام 4- تقویت عملی و فرهنگی جامعه آقای احمد هوبر در این باره می گوید: «تمام انقلاب های دیگر می خواستند یک نظام انسانی را در زمین استقرار دهند؛ یعنی نظام ژان ژاک روسو را یا نظام مارکس، لنین را، در صورتی که انقلاب اسلامی می خواهد نظام الله را در زمین مستقر کند و... معتقد است که انقلاب اسلامی راه خود را به سوی تمام دنیای اسلام باز خواهد کرد و بر روی جهان غیر اسلام نیز تاثیر خود را خواهد گذارد و....». امام خمینی (ره) می فرمایند: «انقلاب ما متکی بر معنویات و خداست و آنهایی که با ما موافقند آنهایی هستند که با خط توحیدی موافقند.» 5- هویت یکی از تفاوت های دیگر انقلاب اسلامی ایران با انقلاب های روسیه و فرانسه این است که انقلاب فرانسه یک انقلاب لیبرال بورژوازی و از نتائج آن واژگونی نظام سلطنتی و برقراری یک جمهوری پارلمانی بود و انقلاب روسیه یک انقلاب سوسیالیستی و از نتائج آن سرنگونی حکومت تزاری و نهایتا تسلط نظام سوسیالیسم بود ولی انقلاب اسلامی یک انقلاب دینی و ضد استکباری است که تنها به واژگونی کامل استبداد اکتفا نکرده و در واقع انقلابی در فرهنگ انقلابهای جهان بوجود آورد انقلاب اسلامی رژیم شاهنشاهی را سرنگون و حکومت اسلامی را برقرار کرد و به خاطر ماهیت ضد استکباری خود از همان ابتدا با دشمنی تمام ابرقدرتها روبرو بوده است. آقای حامد الگار می نویسد:«انقلاب اسلامی راه دیگری را پیموده است و از همان اول با دشمنی مشترک تمام ابرقدرتها مواجه بوده است.» 6- آزادی و عدالت در انقلابهای لیبرالیستی غربی، آزادی افراد به قیمت فدا کردن عدالت اجتماعی مطرح می شود و در انقلاب های مارکسیستی عدالت اجتماعی را با اعمال خشونت و دیکتاتوری و به قیمت از دست دادن آزادیهای فردی نوید می دهند ولی در سیستم سیاسی اسلامی عدالت اجتماعی همراه آزادی فردی بطور متوازن و تا آنجا که ممکن است به طور هماهنگ مطرح می شوند. اسلام آزادی لیبرالیستی را که به بی عدالتیها و فاصله های زیاد طبقاتی منتهی می شود نفی می کند؛ چنان که مساوات و برابری بدون توجه به خصوصیات و استعدادهای فردی را نیز که حالت تحمیلی دارد و همراه با زور و دیکتاتوری است، نمی پذیرد.روح برادری را ترویج وامتیازات بیجا و تبعیض طبقاتی را تکذیب می کند و از این رو، مورد توجه بسیاری از مردم محروم دنیا قرار گرفته است. نهرو می گوید: «مساله مساوات اسلامی روی افکار هندوها، خصوصاً طبقه محرومشان تاثیر عمیق بخشیده است زیرا اسلام بساط اختلافات طبقاتی و امتیازات نژادی را از میان برده است و میان ملل مختلف روابط حسنه بر اساس عدل و مساوات برقرار می سازد.» در پایان باید متذکر شویم که همین ویژگی های برجسته انقلاب اسلامی بود که توجه بسیاری از مردم دنیا به ویژه قشر روشنفکر و باسواد را به خود جلب نمود. انقلاب اسلامی نیامد تا برنامه های انقلاب دموکراتیک فرانسه را با برنامه های سوسیالیستی انقلاب روسیه را پیاده کند؛ بلکه آمد تا محیطی را برای رشد و شکوفایی ایده های نوین و مناسب با ربع آخر قرن بیستم فراهم سازد و سعی دارد این مکتب جامع پویا و سازنده بر اساس اصول اسلام بر پا کند. اسکاچ پل که مطالعات وسیعی در زمینه بررسی تطبیقی انقلاب ها انجام داده است می گوید: «جای تردید نیست که علل بروز انقلاب ایران با آنچه در انقلاب های فرانسه، روسیه و چین رخ داد، متفاوت بوده و اختلافات فاحش دارد، انقلاب ایران پدیده ای کاملا خلاف طبیعت بود این انقلاب محققا یک انقلاب اجتماعی است مع ذالک پروسه انقلاب مخصوصاً حوادثی که منجر به سقوط شاه شد، علت هایی را که در مطالعه تطبیقی خود از انقلابهای فرانسه، روسیه و چین مطرح کرده بود، زیر سؤال برد.انقلاب ایران آشکارا آنقدر مردمی بود و آنقدر روابط اساسی و پایه فرهنگی - اجتماعی و اقتصادی - اجتماعی را در ایران تغییر داد که حقیقتا از نمونه های انقلابهای اجتماعی - تاریخی بزرگ می باشد....» در پایان باید این فراز از وصیتنامه سیاسی امام خمینی را متذکر شویم که می گوید: «...شک نباید کرد که انقلاب اسلامی از همه انقلاب ها جداست؛ هم در پیدایش و هم در کیفیت مبارزه و هم در انگیزه انقلاب و قیام....». کوتاه سخن این که ویژگی هایی که انقلاب ایران را از سایر انقلاب ها متمایز می سازد، عبارتند از: 1- حاکمیت الله 2- نفوذ و قدرت معنوی رهبر 3- وحدت و همبستگی تمام اقشار ملت 4- ارتباط بین دین و سیاست 5- روحیه ایثار و شهادت طلبی مردم 6- استقلال طلبی 7- آزادی خواهی 8- سازش ناپذیری 9- عدم وابستگی به شرق و غرب 10- حفظ اصول انقلاب حتی در شرایط شوار 11- رسیدن به پیروزی با کمترین خسارت و خونریزی 12- تغییرات بنیادی و پرهیز از رفوریسم 13- تلاش برای خود کفایی اقتصادی 14- پایگاه مردمی انقلاب و پذیرش آن از سوی ملل آزاده جهان 15- دنبال کردن اهداف عمیق انسانی و معنوی در کنار اهداف مادی و اقتصادی 16- همراه بودن انقلاب با مشروعیت دینی 17- تفاهم و یگانگی میان دولت و ملت 18- جامعیت انقلاب اسلامی نسبت به همه ابعاد انسانی اجتماعی. منبع: پایگاه حوزه

افزایش بهای نفت و گسترش خریدهای تسلیحاتی - محمدجعفر چمنکار

افزایش بهای نفت و گسترش خریدهای تسلیحاتی محمدجعفر چمنکار ایران همزمان با سیاست جدید منطقه‌ای در آغاز دهه 1970م، و افزایش بی‌سابقه بهای نفت به گونه‌ای بی‌سابقه و جنون‌آسا به خرید مجموعه‌ای رنگارنگ و گوناگون از جدیدترین و گران‌ترین تولیدات نظامی کشورهای مختلف پرداخت. امریکا همگام با دکترین نیکسون مؤثرترین منبع تأمین این نیازها بود. بی‌تردید، امریکا، ارتش و میلیتاریسم، از مهم‌ترین عوامل تعیین‌کننده در سیاست خارجی ایران بین سال‌های 78-1970م بودند. 1 امریکا که از پایان جنگ بین‌الملل دوم، فعالیت مستشاران نظامی خود را با هدف ایجاد ساختاری نوین در ارتش ایران تمدید کرده بود، 2 به مرور با درک اهمیت راهبردی ایران در طول جنگ سرد، تسلط خود را بر سازمان نظامی آن افزایش داد که اوج آن در دوران ریاست جمهوری آیزنهاور و راهبرد او در مقابله با شوروی، تحت لوای دفاع از پیرامون و عضویت ایران در پیمان سنتو بود. 3 در 30 و 31 ماه مه 1972 / 10 و 9 خرداد 1351ش، ریچارد نیکسون و هنری کیسینجر پس از بازگشت از سفر به شرق اروپا، مذاکرات بسیار مهمی را درباره آینده ارتش و خریدهای تسلیحاتی ایران در تهران با شاه انجام دادند. بر اساس این مذاکرات، ایران مجاز به خرید هر نوع سلاح نظامی، غیر از ادوات اتمی ز زرادخانه‌های امریکا شد. همچنین، هر گونه گرفتاری‌های اداری سد راه توسعه همکاری‌های نظامی با ایران، باید رفع می‌شد. 4 در ژوئن 1972م / 25 خرداد 1351، هنری کیسینجر یادداشتی به وزارت دفاع و خارجه امریکا فرستاد و در آن، رئوس مطالب تعهد فروش اسلحه به ایران را که نیکسون در ماه مه به شاه داده بود، متذکر شد. سپس در 25 ژوئیه در یادداشتی فوق‌العاده به همان مقامات چنین عنوان کرد که ریاست جمهوری بار دیگر مقدر می‌دارد که طبق معمول در خریدهای نظامی، اهمیت نخست به درخواست ایران داده شود و اگر دولت ایران تصمیم به خرید جنگ‌افزار داشت، فروش تجهیزات امریکایی با در نظر گرفتن نزاکت و موقع‌شناسی و در زمان مناسب و مقتضی، تشویق و راهنمایی‌های فنی مربوط به آن جنگ‌افزارها به آنها داده شود. 5 این فرامین، ایران را به طور قابل ملاحظه‌ای از روند نظارت وزارت دفاع و وزارت خارجه امریکا بر فروش اسلحه معاف کرده، جایی برای هیچ‌گونه اظهارنظر مؤثر مأموران سازمان‌های مربوطه، باقی نگذاشته بود. 6 دانیل برجین 7 ــ تاریخ‌نگار برجسته و پژوهشگر در امور خاورمیانه ــ با اشاره به این موضوع می‌گوید: نیکسون و کیسینجر، سیاست چک سفید را در قبال شاه اتخاذ کردند و دست او را برای خرید سیستم‌های نظامی امریکا، حتی پیچیده‌ترین تسلیحات ــ به شرط آنکه هسته‌ای نباشد ــ باز گذاشتند که بخشی از راهبرد دو ستون بود. 8 در نتیجه، هزینه‌های نظامی ایران سیر صعودی پیمود. در سال 1349ش 88 میلیون دلار ــ 1350، 065/1 ــ 1351، 375/1 ــ 1352، 525/1 ــ 1353، 68/3 و در سال 1354 به رقم خیره‌کننده 325/6 میلیارد دلار رسید و درصد افزایش سالانه مخارج نظامی از هفده درصد در 1349 به چهل و یک درصد در سال 1354 افزون گشت. 9 در سال 1355-1976م، هزینه‌های نظامی ایران با احتساب جمعیت و سوابق جنگی، از چین، برزیل، اسرائیل و انگلستان به عنوان قدرتمندان جهانی بسیار بیشتر بود. 10 در تجهیز شتاب‌آلود ایران به تجهیزات فوق مدرن از طرف امریکا و اروپا، گاه محصولاتی خریداری شد که هنوز در مرحله طراحی قرار داشت و به خط تولید نرسیده بود. به عنوان نمونه، تانک‌های فوق مدرن چیفتن 11 ساخت انگلستان که به ایران تحویل داده شد، حتی از تعداد تانک‌های کشور سازنده آن نیز بیشتر بود 12 و یا جنگنده‌های پیشرفته اف ـ 14 که ایران از سال 1353/1974 از آن استفاده کرد، هم‌زمان هر ماه پنج یا شش فروند از آن نیز به نیروی دریایی و هوایی امریکا داده می‌شد و هنوز به مرحله تولید انبوه، امتحان بازدهی و قابلیت کامل خود نرسیده بود. 13 ارتش ایران در سه بخش زمینی، هوایی و دریایی شکل گرفت. نیروی زمینی مرکب از دویست و پنجاه و پنج هزار نفر بود که با چهار لشکر زرهی و چهار لشکر پیاده‌نظام و چهار تیپ مستقل، شامل تیپ پیاده‌نظام، تیپ زرهی، تیپ هوابُرد و تیپ نیروهای ویژه سازماندهی شده بود. در نیروی زمینی، هزار و نهصد و ده دستگاه تانک خدمت می‌کرد که شامل هشتصد تانک چیفتن، چهارصد و شصت تانک ام 60، چهارصد تانک ام 47و دویست و پنجاه تانک اسکورپیون 14 بود. به علاوه، تجهیزات مدرنی در قسمت ترابری، توپخانه و پدافند هوایی و زمینی، شامل هزار و دویست فروند موشک‌های ضد هوایی و ضد تانک AAA، ASM-r و هاوک قرار داشت. نیروی زمینی، همچنین دارای نهصد و پنجاه فروند ابزار پروازی، به ویژه هلی‌کوپترهای هوانیروز از انواع -250OH، -1UH، -17VH کبری و -47CH شینوک بود. 15 پایگاه‌ها و سازمان آموزش هلی‌کوپتری و هواپیمایی ایران، به ویژه در اصفهان از پیشرفته‌ترین نوع خود در جهان و پس از امریکا، برترین در سطح کشورهای مختلف بود. چنان‌که مرکز آموزش هوانیروز در زمینی به مساحت سه میلیون مترمربع به همراه بیست و پنج دستگاه ساختمان فرعی تأسیس شد و تنها پارکینگ هلی‌کوپترهای آن هفتاد هزار مترمربع وسعت داشت. 16 نیروی دریایی در سیاست خارجی ایران نقش بسیار مهمی ایفاء می‌کرد. بر اساس دکترین نیکسون، محدوده فعالیت امنیتی ایران از خلیج فارس فراتر بود و قسمت‌هایی از آب‌های دریای عمان و اقیانوس هند را نیز در بر می‌گرفت. ایران به منظور تقویت هرچه بیشتر نیروهای خود در دریای عمان و اقیانوس هند به تأسیس پایگاه دریایی و هوایی بسیار پیشرفته در کنارک چابهار با هزینه هشتصد میلیون دلار مبادرت ورزید. 17 پایگاه کنارک بعد از مرکز دریایی امریکا در جزیره دیگوگارسیا اقیانوس هند، بزرگ‌ترین و مجهزترین بود. 18 کارکنان نیروی دریایی بالغ بر بیست و پنج هزار نفر بود و مجموعه‌ای از کشتی‌های رزمی همچون ناوهای موشک‌انداز آرتمیس 19 با موشک‌های سام 20، ببر و پلنگ با موشک‌های سام و یک هلی‌کوپتر، چهار کشتی با موشک‌های 2MK، SSM و سام، چهار رزمناو و بیست قایق گشتی نُه و ده تُنی، هفت قایق گشتی بزرگ، دوازده قایق تهاجم سریع، موشک‌های هارپون 21، کشتی‌های مین‌روب و تدارکاتی، دوازده هواپیما -27F-4 و پنجاه هلی‌کوپتر تهاجم و امدادی دریایی، این نیروی دریایی را بسیار کارآمد می‌ساخت. 22 ضمن آنکه مجموعه کامل و گسترده‌ای از کشتی‌های آب و خاکی موسوم به هاورکرافت 23 در نیروی دریایی ایران، نقش بسیار مهمی را ایفاء می‌کرد. 24 نیوزویک 25 طی مقاله‌ای با اشاره به این موضوع نوشت :«شاه بزرگ‌ترین ناوگان هاورکرافت جهان را برپا ساخته است که توانایی مستقر ساختن یک گردان نظامی را در ظرف بیست و پنج دقیقه در ساحل متعلق به اعراب دارد». 26 ایران همچنین، در صدد دستیابی به زیردریایی و ناوشکن‌های عظیم و قوی‌تر بود. شاه در مصاحبه‌ای در سال 1352ش / 1973م اظهار کرد: «در دو سال آینده با ورود جنگنده به نیروی دریایی، قدرت آن افزوده خواهد شد و تنها به اضافه کردن چند ناوچه موشک‌انداز به سی ناوچه امروز، اکتفا نخواهد شد». 27 شاه که اشتیاق فراوان داشت، شخصاً و با لباس سرفرماندهی نیروی دریایی ایران در مانورهای خلیج فارس و دریای عمان شرکت کند، 28 در یک مصاحبه در سال 1354ش / 1975م اعلام کرد «نیروهای ما در خلیج فارس، اکنون ده برابر شده و بیست برابر نیرویی است که قبلاً بریتانیا در خلیج فارس داشت». 29 با این تفاسیر، بودجه نیروی دریایی که در سال 47-1342ش / 68-1963م تنها پنج و نیم میلیون دلار بود، در سال 52-1347 / 73-1968م به پنجاه و پنج میلیون دلار و بین 57-1352 / 78-1973م به مبلغ 200/1 میلیون دلار افزایش یافت. 30 مجله دفاع ملی فرانسه در تلاش برای بررسی علل گسترش بی‌سابقه نیروی دریایی ایران در فوریه 1976م طی مقاله‌ای نوشت: ساختمان پایگاه‌های دریایی در بندرعباس و چاه‌بهار در حوالی مرز پاکستان و افزایش چشمگیر نیروی دریایی و هوایی، نشانه‌ای از تلاش ایران در پر کردن خلاء قدرت پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس است. نیروی هوایی در بین دو نیروی نظامی دیگر، بیشترین رشد را داشت. بالغ بر صد هزار نفر پرسنل و چهارصد و شصت هواپیمای گوناگون در اختیار این نیرو بود که شامل صد و نود فروند فانتوم 4 - F، 31 صد و هفتاد فروند بمب‌افکن 5 ـ F و هفتاد و نه فروند جنگنده بسیار پیشرفته رهگیر A14 - F تامکت 32، سیزده فروند بوئینگ 707 33 و نه فروند بوئینگ 747 مخصوص سوخت‌رسانی هوایی و انواع و اقسام هواپیماهای حمل و نقل 130 ـ C و امدادی کوچک و بزرگ، صد و پنجاه و یک فروند هلی‌کوپتر و موشک‌های پیشرفته راپیر، 34 تایگر، 35 فونیکس، 36 سایندویندر، 37 اسپرو، 38 ماوریک، 39 کندر،40 تام‌هوگ 41 و... می‌شد. 42 مجموعه‌ای از شرکت‌های امریکایی چون نورث‌روب، 43 لاکهید، 44 جنرال الکتریک، 45 گرونمن46 و بل، 47 صنایع نظامی هوایی را تجهیز و نگهداری می‌کردند. 48 ایران علاوه بر امریکا از انگلستان، شوروی، آلمان و اسرائیل نیز خریدهای تسلیحاتی داشت. چنان‌که شاه در گفت‌وگویی با شبکه N.B.C امریکا صریحاً اعلام کرد که اگر ایالات متحده سلاح‌های خود را محدود کند، مطمئناً آن را از کشورهای دیگر جهان تأمین خواهد کرد. 49 ایران از انگلستان، تانک‌های پیشرفته چیفتن و سیستم‌های موشکی تایگر و راپیر را خریداری نمود. شاه به هنگام سفر خود به لندن در تیر ماه 1351 در پاسخ به خبرنگاران در مورد خریدهای نظامی خود از انگلستان گفت: «ما سراغ بهترین‌ها می‌رویم، مثلاً چیفتن. ما دو نوع موشک از نوع تایگر کت و سی‌کت را از انگلستان خریده‌ایم و اکنون موشک‌های راپیر هدف ما است». 50 شوروی از سال 1966م، فروش تسلیحات به ایران را آغاز کرد و تا 1970 در حدود سیصد و چهل و چهار میلیون دلار تجهیزات نظامی به فروش رسید 51 که بر اساس موافقتنامه اکتبر 1970 مسکو، پانصد و پنجاه میلیون دلار جنگ‌افزار جدید، شامل نفربر و موشک‌های PC و سام V نیز بر آن افزوده شد. 52 اسرائیل در ضمن برنامه نفت در برابر اسلحه، در نیمه دهه 70م، قرارداد صدور یک میلیارد دلار جنگ‌افزار به ایران را اجرا می‌کرد و علاوه بر آن، وظیفه تجهیز وسایل الکترونیکی و ضد موشکی تا تعمیر هواپیما و وسایل جنگ‌های چریکی را برای ایران انجام می‌داد. 53 بررسی ساختار نظامی و سیر صعودی خریدهای نظامی ایران، چند نکته را مشهود می‌سازد: 1. تجهیز ارتش ایران در راستای سیاست منطقه‌ای نیکسون ارتش ایران با حمایت بی‌دریغ امریکا به تجهیزات نظامی بسیار پیشرفته‌ای مجهز شد که دستیابی به آن، برای بسیاری از دولت‌های هم‌پیمان واشنگتن، مشکل و یا حتی غیرممکن می‌نمود. در حقیقت، تسلیحات دریافتی ایران از نظر حجم، مقدار و فن‌آوری در میان تمامی کشورهای عقب‌مانده، نظیر نداشت 54 و رابطه وابستگی به امریکا به هیچ‌یک از کشورهای جهان سوم اجازه نداده بود که به اندازه و به شکل ایران در مدت کوتاهی به یک قدرت عمده نظامی منطقه‌ای مبدل شود. 55 در یکی از گزارش‌هایی که در کمیته روابط خارجی سنای امریکا مطرح شد، با اشاره به همین موضوع آمده بود که تصمیم ریاست جمهوری مبنی بر فروش هر نوع سیستم نظامی که ایران می‌خواهد، تاکنون برای یک کشور غیرصنعتی، بی‌سابقه بوده است. 56 نکته قابل تأمل در این مقوله این است که ایران تا دوره ریاست جمهوری نیکسون نمی‌توانست هر سلاحی را که خود تعیین می‌کرد، به دست آورد. جرج بال 57 ــ معاون اسبق وزارت خارجه امریکا در این زمینه گفته بود: از سال 1953م / 1332ش، که شاه به قدرت بازگشت، تا سال 1972م / 1351ش، ما او را به طور کامل تحت نظارت داشتیم. این ما بودیم که می‌گفتیم شما به فلان سلاح احتیاج دارید یا ندارید. اما در ژوئیه 1972م / 1351ش، ریچارد نیکسون رسماً به وزارت دفاع و امور خارجه امریکا ابلاغ کرد که دولت ایران، انواع سلاح‌های مورد نیاز را خود تعیین خواهد کرد. 58 بدین ترتیب، سیل جریان تجهیزات نظامی فوق مدرن با هزینه هنگفت به ایران سرازیر شد و در مدت کوتاهی آن را به یکی از قوی‌ترین سازمان‌های رزمی جهان تبدیل کرد. 2. اشتهای سیری‌ناپذیر شاه در جمع‌آوری تسلیحات جنگی علاقه فزاینده شاه در گردآوری کلکسیونی رنگارنگ از انواع جنگ‌افزار، از دیگر نکات مشخص در بررسی سیاست نظامی و امنیتی دولت پهلوی است. شاه صریحاً در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های داخلی و بین‌المللی، اشتیاق وافر خود را در به دست آوردن تسلیحات عیان می‌ساخت و یا در حقیقت، به آن مباهات و فخر می‌ورزید. به طوری که مصاحبه وی با خبرنگار روزنامه اشپیگل در سال 1353 چنین واقعیتی را به روشنی هویدا می‌سازد: خبرنگار ــ شما بزرگ‌ترین خریدار اسلحه امریکا به شمار می‌آیید و سالیانه در حدود چهار میلیارد دلار به این امر اختصاص می‌دهید. شاه ــ بله. مخصوصاً برای نیروی هوایی خبرنگار ـ شما هشتاد فروند اف 14 و پانصد فروند هلی‌کوپتر نیز به امریکا سفارش داده‌اید؟ شاه ــ فعلاً خبرنگار ــ هشتصد دستگاه تانک چیفتن نیز سفارش داده‌اید؟ شاه ــ فعلاً!؟ 59 و یا در گفت‌وگویی با آرنو دوبرچگویو ــ سردبیر مجله نیوزویک ــ گفت: ما اکنون، هشتاد فانتوم داریم که هر کدام دو و نیم میلیون دلار ارزش دارد و صد هواپیمای دیگر دریافت می‌کنیم که بهای آنها هر کدام، پنج میلیون دلار است و در نتیجه، شمار آنها به تدریج به سیصد فروند می‌رسد. با داشتن پنجاه هواپیمای -130C، پنجاه فروند هواپیمای دیگر هر کدام به قیمت دو و نیم تا پنج میلیون دلار نیز سفارش داده‌ایم. ما هفتصد فروند هلی‌کوپتر، ازجمله دویست و بیست فروند توپ‌دار آن را سفارش داده‌ایم که ارزش آنها پانصد میلیون دلار خواهد بود. ما هشتصد دستگاه تانک چیفتن را از انگلستان خریداری می‌کنیم که برای ما چهارصد و هشتاد میلیون دلار تمام خواهد شد و به برنامه مدرنیزه کردن چهارصد تانک ام ـ 47 و چهارصد و شصت تانک ام ـ 60 اقدام خواهیم کرد. این امر به ما کمک می‌کند که دارای یک نیروی زرهی با هزار و هفتصد دستگاه ماشین جنگی باشیم. اندازه نیروی دریایی ما دو برابر خواهد شد و هم‌اکنون، این نیرو دارای بزرگترین ناوگان هاورکرافت است. بندر چابهار به بزرگ‌ترین پایگاه دریایی و هوایی در اقیانوس هند تبدیل خواهد شد. ما همچنین، بمب‌های اسمارت 60 لیزری و تلویزیونی را دریافت کردیم. ما هر گونه سلاح غیر اتمی را که امریکا در اختیار دارد، دریافت می‌کنیم. 61 شاه به هنگام دیدار خود از واشنگتن و ملاقات با فورد 62 ــ رئیس جمهور امریکا ــ در اردیبهشت ماه 1354 نیز بر سیاست نظامی خود تأکید ورزید: ما جز سلاح‌های اتمی، هرچه را که نیاز داشته باشیم، خواهیم خرید. ما دارای پیشرفته‌ترین نیروهای مسلح در جهان خواهیم شد؛ زیرا به آن نیاز داریم و این نیروها به هر سلاحی جز اسلحه اتمی مجهز خواهند شد. 63 و یا در مراسم فارغ‌التحصیلی گروهی از دانشجویان دانشگاه پدافند ملی، خطاب به آنان گفت :«ما اسلحه لازم غیراتمی، آن هم از بهترین نوع آن را به شما خواهیم داد». 64 میزان خریدهای نظامی ایران، گاه حتی سیاستمداران امریکا را نیز از عواقب آن به وحشت می‌انداخت؛ چنان‌که کمیته روابط خارجی سنای امریکا در ژوئیه 1976م / تیرماه 1355ش، با هشدار خطرات صادرات گسترده جنگ‌افزار، عنوان کرد که ایران قادر به جذب این مقدار اسلحه که در سطح بالای استاندارد جهانی قرار دارد، نیست. 65 3. هراس شاه از خیانت متحدان به هنگام وقوع یک نبرد واقعی عدم کمک امریکا به پاکستان در طی بحران‌های خونین سال‌های 1965 و 1971م با هندوستان که در نهایت، به شکست اسلام‌آباد و جدایی بخشی از خاک آن کشور با نام بنگلادش منجر شد، 66 یکی از مهم‌ترین عوامل تشدید این امر و تأثیر بر سیاست نظامی ایران بود. شاه به کرّات در طی سخنان خود از بحران پاکستان و هند و نقش امریکا در آن، احتمال درگیری با کشورهای همسایه، به ویژه عراق، عدم وقوع یک نبرد واقعی هسته‌ای میان بلوک شرق و غرب، گسترش جنگ‌های منطقه‌ای میان دولت‌های جهان سوم و لزوم دستیابی به جنگ‌افزارهای نوین برای مقابله با این‌گونه تهدیدات یاد می‌کرد. شاه در مصاحبه با تایمز لندن 67 در ژوئن 1969 اظهار داشت: اگر عراق فردا به ما حمله کند، چه خواهد شد؟ آیا امریکا و پیمان سنتو برای پشتیبانی ما در برابر چنین حمله‌ای قدمی بر خواهند داشت. در جنگ هند و پاکستان، وقتی که پاکستان مجبور شد، به برقراری آتش‌بس در شرایطی که نیروهای هند در چند کیلومتری لاهور بودند، تن در دهد، سنتو چه کاری کرد؟ آیا آمریکا که با پاکستان پیمان نظامی و دفاعی دوجانبه داشت، به یاری پاکستان شتافت؟ نه، پس ما نمی‌توانیم برای حفظ امنیت مرزهای خود در برابر خطراتی که ما را تهدید می‌کند، به دیگران متکی باشیم و به همین دلیل است که من روی تقویت نیروهای نظامی خود پافشاری می‌کنم. 68 همچنین، در جریان مسافرت به انگلستان در تیرماه 1351 گفت: ما می‌گوییم، بهترین سلاح‌های غیراتمی را که موجود باشد، خریداری می‌کنیم. ما در این زمینه با دو حقیقت روبرو هستیم: 1. جنگ بین قدرت‌های بزرگ غیرممکن است و این موضوع کاملاً صحت دارد؛ چون اگر آنها واقعاً به جنگ و ستیزه بپردازند، دنیا منهدم خواهد شد. 2. این امر، خود این خطر را ممکن است به وجود آورد که کشورهای بزرگ، به وسیله برخی کشورهای کوچک‌تر، ماجراهایی را در گوشه و کنار جهان برپا کنند و ضمن آن به سبب ناتوانی سازمان ملل متحد، کشوری که آمادگی مقابله با چنین ماجراهایی را نداشته باشد، با شکست روبرو شود. به هر حال، ما نمی‌توانیم به خود اجازه غافلگیر شدن را بدهیم، زیرا ممکن است در روز ضرورت، دوستی که بر او اتکاء می‌کردیم، به کمک ما نشتابد. در چنین حالتی کشور ما نباید منهدم شود و بدین سبب ما سرگرم خرید اسلحه، آن هم از بهترین نوع و از منابع مختلف هستیم. مقدار زیادی تهیه کرده‌ایم و تا زمانی که خلع سلاح عمومی صورت نگیرد، ادامه خواهد یافت. 69 بدین ترتیب، سازمان نظامی بسیار قدرتمندی در ایران پدیدار شد که میزان تجهیزات آن با سیاست دفاعی که شاه از آن سخن می‌گفت، به شکل محسوسی ناموزون می‌نمود؛ این ارتش تا بن دندان مسلح، برای درگیری‌های مرزی و مقابله با تجاوزات احتمالی همسایگان که تنها خطر عمده از سوی دولت عراق بود، بسیار عظیم، و برای مقابله با حملات ابرقدرت‌ها به خصوص اتحاد شوروی، بسیار ناچیز نشان می‌داد. تئودور سورلن 70 ــ مشاور شخصی کندی در ارتباط با ارتش ایران به درستی چنین گفت: در ایران، شاه اصرار می‌ورزد که ما از ارتش پرخرج او حمایت کنیم که برای حوادث مرزی و امنیت داخلی بیش از حد بزرگ و برای استفاده در جنگی تمام‌عیار، بی‌فایده است. ارتش او شبیه آن مرد معروفی بود که سنگین‌تر از آن بود که کار سبکی انجام دهد و سبک‌تر از آنکه کار سنگینی بکند. بدین‌گونه، تسلیح شتاب‌آلود و سرسام‌آور نظامی در راستای دکترین نیکسون و سیاست دو ستون و منطقه‌ای بود و ایران با ابزار پیشرفته نظامی، اهرم فشار و نیروی جایگزین مطمئنی در برنامه‌های غیرمستقیم مداخله‌جویانه امریکا به شمار می‌رفت. شاه از ارتش متکی بر مدرن‌ترین وسایل نظامی خود در پیشبرد سیاست خارجی به فراوانی استفاده کرد؛ به طوری که شاید بتوان گفت برنده‌ترین تیغ و آخرین تیر از ترکش رژیم محسوب می‌شد. صفحه 1 _____________________________ 1. Sepeher Zabih. The Iranian Military in Revolution and War. Routledge. London, 1988. P. 10. 2. کلیاتی درباره روابط دولت شاهنشاهی ایران با کشورهای قاره امریکا طی پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی. وزارت امورخارجه. اداره انتشاراتو مدارک،اداره چهارم سیاسی. 1355. ص 13 . 3. «تأیید لزوم تقویت توان دفاعی ایران». آیندگان. 18/3/1381. ص 11 و 1 . 4. «گذری بر مهم‌ترین رویدادها در مناسبات ایران و امریکا، تو در توی روابط» 1277-1220: ایران فردا. سال 6. ش 42. اردیبهشت 1377. ص 14 . 5. شیر و عقاب. ص 276 . 6. همان. ص 275 . 7. Daniel Berjin 8. لیون تی‌هدر. باتلاق آمریکا در خاورمیانه. ترجمه رضا حائز. تهران، اطلاعات، 1373. ص 78 . 9. شاهپور رواسانی. دولت و حکومت در ایران، در دوره سلطه استعمار سرمایه‌داری. تهران، نشر شمع، بی‌تا. ص 228. 10. فرد هالیدی. ایران، دیکتاتوری و توسعه. ترجمه محسن یلفانی؛ علی طلوع. تهران، علم، 1358 . 11. Chieftain 12. ریشه‌های انقلاب. ص 366 . 13. روابط ایران و غرب. همان منبع. ص 28 . 14. Scorpion 15. Mojtahedzadeh. op.cit. P. 20. 16. «شاهنشاه در مانور صحرایی ارتش شاهنشاهی». رستاخیز. 25/10/1354. صص 1-2 . 17. اقیانوس هند در سیاست جهانی. ص 129 . 18. محمود زندمقدم. «تأملی درباره جزیره قشم». اطلاعات سیاسی و اقتصادی. سال 7. ص 9-10. خرداد و تیر 1372 . 19. Artmiz 20. Sam 21. Harpoon 22. Mojtahedzadeh. op.cit. P. 25. 23. Hovercraft 24. شهریار شفیق. «هواناو». مجله ارتش شاهنشاهی. ش 4. تیر ماه 1349، صص 49 و 12-140 . 25. NewsWeek 26. «ایران بزرگ‌ترین ناوگان هاور کرافت دنیا را در خلیج فارس تشکیل داده است». اطلاعات. 20/7/1353. صص 1 و 4 . 27. روابط ایران و غرب. همان منبع. ص 30 . 28. مجله ارتش شاهنشاهی. ش 8، 1349. ص 9 . 29. محمدحسنین هیکل. ایران، روایتی که ناگفته ماند. ترجمه حمید احمدی. تهران، الهام، 1362. ص 171 . 30. اقیانوس هند در سیاست خارجی. ص 129 . 31. F-4 Phantoms 32. F-14 A Tomcats 33. Boeing 707 34. Rapier 35. Tiger 36. Phoenix 37. Sidewinder 38. Sparrow 39. Moverick 40. Condor 41. Tom Howak 42. Mojtahedzadeh. op.cit. P. 27. 43. NorthRoob 44. Lackhid 45. General Electric 46. Grownmen 47. Bell 48. هوشنگ امیراحمدی. «سیاست خارجی منطقه‌ای ایران. علیرضا طیب». اطلاعات سیاسی و اقتصادی. سال 7، ش 11 و 12 مرداد و شهریور. ص 9 . 49. «شاهنشاه: ما برای خشنودی کشورهای دیگر اسلحه نمی‌خریم». رستاخیز.4/11/1354. ص 1 . 50. «متن کامل مصاحبه شاهنشاه با خبرنگاران بین‌المللی در لندن». آیندگان. 5/4/1351. ص 4 . 51. ریچارد هرمن. «نقش ایران در ادراکات و سیاست‌های اتحاد جماهیر شوروی». ترجمه الهه کولایی. اطلاعات سیاسی و اقتصادی. سال 1. ش 10. تیر ماه 1374 . 52. گراهام فولر. قبله عالم، ژئو پولتیک ایران. ترجمه عباس مخبر. تهران، نشر مرکز،1373. ص 53. علی لاهوتی. «ایالات متحده امریکا و امنیت خلیج فارس». ترجمه هوشنگ لاهوتی. اطلاعات سیاسی و اقتصادی. سال 10. ش 4 و 3. آذر و دی ماه 1374. ص 80 . 54. دولت و حکومت در ایران. ص 228. 55. ایران، دیکتاتوری و توسعه. ص 83 . 56. اقیانوس هند در سیاست جهانی. همان منبع. ص 130 . 57. George Ball 58. اقیانوس هند در سیاست جهانی. ص 130 . 59. «مصاحبه شاهنشاه با اشپیگل». آیندگان.19/11/1353. ص 12 . 60. Smart 61. مشعل‌های خلیج فارس. صص 142-143 . 62. Ford 63. «شاه: ما دارای پیشرفته‌ترین نیروهای مسلح جهان خواهیم شد». رستاخیز.29/2/1354. ص 1 . 64. «تسلیم دیگر در فرهنگ نظامی ایران نیست». آیندگان. 1/6/1351. ص 1 . 65. شیر و عقاب. ص 278 . 66. س. م. بورک؛ لارنسن زایرینگ. تاریخ روابط خارجی پاکستان. ترجمه ایرج وفایی. تهران، کویر، 1377. ص 374 . 67. London Times 68. جنگ قدرت‌ها در ایران. ص 104 . 69. «مصاحبه مطبوعاتی شاهنشاه در لندن». مجله ارتش شاهنشاهی. ش 4. مرداد ماه 1351. ص 5 . 70. Theodore Sourlen

نگاهی به زندگی سیاسی داریوش همایون - مصطفی جوان

نگاهی به زندگی سیاسی داریوش همایون وزیر اطلاعات دولت آموزگار مصطفی جوان داریوش همایون در زمان وزارتش مقالاتی را به اجبار جهت چاپ در اختیار نشریات می‌گذاشت که این امر اسباب ناراحتی عده‌ای را فراهم کرده بود. از جمله مقالاتی که همایون به نشریات داد مقاله مجعول رشیدی مطلق تحت عنوان "ایران و استعمار سرخ و سیاه"است. این مقاله به دستور وی در مورخه 17 دی 1356 در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. در این مقاله با بی‌شرمی تمام به بزرگ مرجع تقلید، رهبر و مقتدای ملت مسلمان حضرت امام خمینی توهین شده بود. روز 8بهمن 1389 خبری بر روی خبرگزاریها قرار گرفت که حاکی از در گذشت داریوش همایون وزیر اطلاعات وجهانگردی دولت آموزگار بود.بدین منظور در این مقاله سعی می شودبه بازشناسی نقش داریوش همایون از عناصر وابسته به غرب در حاکمیت پهلوی دوم پرداخته شود. خانواده داریوش همایون، فرزند نورالله در 5 مهر سال 1307 در محله لاله‌زار تهران به دنیا آمد.پدرش نورالله همایون طی دوره‌ی خدمت خود در مجلس شورای ملی در اداره حسابداری اشتغال داشت. پس از چندی به وزارت دارایی منتقل شد و چندی معاون کارگزینی را برعهده داشت و سپس به عنوان مشاور دیوان محاسبات انجام وظیفه می‌کرد.نورالله در سال 1337 با کمک شوهر خواهرش اقدام به تأسیس دبستان دانش پشت ساختمان مجلس شورای ملی نمود و خود به اداره‌ی آن پرداخت.1 پدربزرگ داریوش همایون، محمدعلی همایون نام داشت که ریاست صندوق مجلس شورای ملی را به عهده داشت. نورالله همایون پدر داریوش سه بار ازدواج کرد. ازدواج اول وی با ثریا جمالی (مادر داریوش) بود. ثریا جمالی فرزند ابوالقاسم جمالی (خان ناظر) از کارکنان سفارت ایران در استانبول بود. ثمره ازدواج نورالله همایون با ثریا جمالی دو فرزند پسر به نام‌های داریوش و سیروس بود. زندگی زناشویی نورالله و ثریا به خاطر اختلافات متعدد در سال 1309 خاتمه یافت و در نتیجه این دو از یکدیگر جدا شدند. پس از اینکه نورالله همایون همسرش را طلاق داد برای بار دوم با ایران عابدی (دختر خاله‌اش) در سال 1315 ازدواج نمود. محصول این پیوند یک فرزند به نام شاپور بود. اما عاقبت این زندگی نیز ختم به خیر نشد و به طلاق انجامید. سومین و آخرین ازدواج رسمی نورالله با پروین رشیدیه در تبریز بود. نتیجه این ازدواج نیز پسری به نام هوشنگ و دختری به نام ژینوس بود. نورالله در سال 1370 در سن 87 سالگی در تهران درگذشت، اما همسر نخست وی- ثریا جمالی- در سال 1348 بر اثر ابتلا به سرطان در لندن فوت کرد2. تحصیلات داریوش همایون در سال 1314 در سن هفت سالگی تحصیلات خود را در دبستان فیروز بهرام و ابن‌سینا آغاز کرد (در کتاب وزیر خاکستری، مدارس ابتدایی داریوش همایون، دبستان‌های اقدسیه و ترغیب ذکر شده است) و در سن 12 سالگی با معدل چهارده پایان یافت. پس از آن داریوش ، دوره تحصیلات متوسطه را در دبیرستان البرز ادامه دادو در هر کلاس 2 الی 3 سال مردود می‌شد. به همین خاطر پدر وی برای اینکه وضعیت درس پسرش بهتر شود او را به دبیرستان دارایی منتقل نمود. در نهایت وی در سال 1330 با معدل دوازده و نیم دیپلم خود را گرفت3. با مطالعه خاطرات داریوش همایون ملاحظه می‌شود، دوره‌ی تحصیلات متوسطه وی در طی سال‌های 1319 تا 1330 یازده سال طول کشید که نشانگر درجازنی و درگیری های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی اوست. همایون در خاطرات خود در این باره می‌نویسد: "دوره‌ی متوسطه که برای من یازده سال طول کشید، سرانجام تمام شد. یازده سال من مشغول گذراندن شش سال بودم. کمتر چیزی به این اندازه عجیب است. اما عجیب‌تر آن است که من بالاخره بدون آنکه ترک تحصیل کنم توانستم گلیم خود را از آب بکشم4." داریوش پس از گرفتن دیپلم با وساطت پدرش که کارمند وزارت دارایی بود به استخدام وزارت دارایی درآمد.5 همایون در تابستان همان سال نیز در کنکور دانشگاه ادبیات تبریز شرکت نمود که در کنکور قبول نشد. همایون در سال بعد در کنکور رشته حقوق دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شرکت نمود و قبول گردید. وی در این مورد در خاطرات خویش می‌نویسد: "به نظرم می‌آید که حقوق، یعنی علوم سیاسی و اقتصاد را برای رشته تخصصی خود انتخاب کنم، یعنی همان رشته‌هایی را که خیال دارم ضمن تحصیلات عالی خود تعقیب نمایم6." داریوش همایون در سال 1334 به عنوان لیسانسیه حقوق در رشته قضائی فارغ‌التحصیل شد و در سال 1335 در کنکور دکتری حقوق شرکت نمود و در این آزمون قبول گردیداما نتوانست از رساله خویش دفاع نماید7. آغاز فعالیت‌های سیاسی رضاشاه در مدت سلطنت خود با توسل به زور چنان جو اختناق و دیکتاتوری ایجاد کرده بود که هرگونه جنبشی به شدیدترین وجه سرکوب می‌شد. با آغاز جنگ جهانی دوم پیروزی‌های هیتلر ،رضاشاه را مجذوب آلمان‌ها کرد به گونه‌ای که فراموش کرد چه قدرتی او را به حکومت رسانده است .در این زمان انگلیسی‌ها متوجه افکار او شده و تصمیم به برکناری وی گرفتند. با اشغال ایران در سال 1320 طرح برکناری رضاخان و جانشینی محمدرضا پهلوی به اجرا گذاشته شد. با درهم شکسته شدن جو اختناق رضاخانی برخلاف میل محمدرضا فضای سیاسی قدری باز شد. مردم که مدت‌ها آرزوی به میدان آمدن داشتند شروع به فعالیت کردند. داریوش همایون نیز در این زمان فعالیت‌های سیاسی خویش را آغاز نمود. او خود در این باره می‌نویسد: "در سال 1320 اشغال ایران توجه مرا از درس منعطف ساخت و به فعالیت‌های سیاسی علاقه‌مند شدم از سال 1321 وارد دسته‌های کوچک شدم که در آن هنگام به تعداد زیاد از طرف جوانان تشکیل می‌شد و عموماً دارای احساسات تند ناسیونالیستی بود8." داریوش همایون در سال 1325 وارد گروهی به نام "انجمن گردید". ریاست این گروه را فردی به نام علیرضا رئیسی برعهده داشت. علاوه بر داریوش همایون افرادی چون محسن پزشکپور، ، علینقی عالیخانی، بیژن فروهر و حسن غفوری در آن انجمن عضو بودند. یکی از اهداف مهم انجمن، فعالیت‌های نظامی بود و برای انجام این تصمیم شروع به ساخت نارنجک نمودند که به علت کم‌تجربگی افراد، یکی از نارنجک‌ها منفجر و علیرضا رئیسی کشته و دکتر عالیخانی دستگیر گردید9. پس از این حادثه کمیته مرکزی این گروه تصمیم به سرقت نارنجک و مین از کمپ آمریکایی‌ها گرفت. کمیته مرکزی طی دوران همکاری با داریوش همایون با روحیات وی آشنا شده بود و به خوبی دریافته بود که او برای نشان دادن خود و دستیابی به مقام و قدرت هرگونه عملی را انجام می‌دهد لذا انجام این مأموریت را به دایوش همایون و محسن پزشکپور واگذار کرد. با نزدیک شدن این گروه عملیات دو نفره به کمپ، یک مین زیر پای داریوش منفجر و پای او را مجروح ساخت، در نتیجه پزشکان بیمارستان سینا یک پای او را جراحی کردند10. پس از این حادثه همایون برای مدتی از فعالیت‌ها کناره‌گیری کرد. عضویت در انجمن جام‌جم نشریه ناسیونالیست‌های ایران جنب و جوش مطبوعاتی همایون به سال 23-1322 و آن هنگام که او در کلاس دوم متوسطه سرگرم تحصیل بود، بازمی‌گردد. در آن دوره وی هفته‌نامه دانش‌آموزی بهمن را در مدرسه چاپ می‌کرد. اما فعالیت رسمی مطبوعاتی همایون با انتشار نشریه جام‌جم به سال 1328 آغاز شد11. پس از تأسیس انجمن هنری جام‌جم در سال 1327 داریوش همایون به عضویت آن درآمد. مجله جام‌جم ارگان این انجمن بود و توسط دکتر ضیاء مدرس و شاپور زندنیا اداره می‌شد. محتوای این مجله که به گونه‌ی ماهانه منتشر می‌شد به ظاهر ادبی بود و در واقع ناشر آثار اعضا و افکار انجمن ادبی جام‌جم بود. محل نشر آن تهران بود12. در نتیجه داریوش با توجه به اختلافاتی که با مدرس و زندنیا بر سر ریاست این نشریه پیدا کرد از آنها جدا شد. عضویت در حزب پان‌ایرانیست و سومکا در سال 1326 به ابتکار دکتر عالیخانی، دکتر محمدرضا عاملی تهرانی و تنی چند از یارانشان که عموماً دانشجوی دانشگاه بودند و حس ناسیونالیستی شدید داشتند، تشکیلاتی به نام مکتب پان‌ایرانیسم تأسیس شد. سال 1329 بر اثر اختلاف نظرهایی که بین مکتب پان‌ایرانیسم به وجود آمد حزب پان‌ایرانیسم به رهبری محسن پزشکپور از آن منشعب گردید. حزب پان‌ایرانیست زیر پوشش وطن‌پرستی افراطی (ناسیونال- شوونیسم) برای محمدرضا پهلوی و مجموعه دربار فعالیت می‌کرد و شاه‌پرستی را از ارکان اصلی وطن‌پرستی معرفی می‌نمود. این حزب از روی احزاب فاشیستی اروپا الگوبرداری شده بود. سران آن، همانند حزب نازی آلمان، لباس‌های متحدالشکل می‌پوشیدند و اعضای عادی آن بازوبندهای ویژه‌ای بر بازو می‌بستند. و رؤسا و رهبران آن را سرور خطاب می‌کردند. داریوش همایون نیز در سال 1328 وارد حزب پان‌ایرانیست شد. در این زمان در سال 1328 دانشجویان عضو حزب پان‌ایرانیست به سرکردگی داریوش فروهر از این تشکیلات انشعاب کردند و با نام حزب ملت ایران به جبهه ملی پیوستند و در صف هواداران نهضت ملی و دکتر مصدق قرار گرفتند. حزب پان‌ایرانیست از گروه‌های فعال در جریان کودتای 28 مرداد و در شمار یاران نزدیک کودتاگران آمریکایی بود و اعضای این حزب که اکثراً از عناصر لومپن و شرور بودند در روز 28 مرداد با چماق و قمه و زنجیر به جان مردم می‌افتادند و سوار بر کامیون‌های ارتشی شعار "خدا، شاه، میهن" را سر می‌دادند. با تأسیس حزب ملت ایران داریوش همایون نیز به آن پیوست. وی با توجه به اختلافاتی که در حزب به وجود آمد نتوانست در آنجا بماند لذا در سال 1331 وارد حزب سومکا گردید. حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران (سومکا) در سال 1330 به رهبری داود منشی‌زاده تأسیس گردید. این حزب وابسته به انگلیس بود که سرلشکر حسن ارفع کارگردانی این حزب را برعهده داشت. حزب سومکا از جمله احزاب مورد حمایت و توجه محمدرضا پهلوی بود که هزینه آن را پرداخت می‌نمود13.اعضای این حزب، دارای عقاید افراطی (ناسیونال- فاشیستی) بودند و به تقلید از اعضای حزب نازی آلمان، یونیفورم سیاه می‌پوشیدند و بر آستین پیراهنشان علامتی شبیه صلیب شکسته را نقش می‌کردند. اعضای حزب سومکا با خشونت بسیار با مخالفین خود برخورد می‌کردند و اغلب با چوب و چماق و دشنه و قمه به جان مردم و گروه‌های مخالف می‌افتادند14. داریوش همایون پس از عضویت در حزب سومکا پله‌های ترقی را به سرعت طی کرد و به سردبیری روزنامه سومکا ارگان رسمی حزب وسپس معاونت حزب دست یافت. با روی کار آمدن دولت مصدق و ملی شدن نفت که حاصل تلاش آیت‌الله کاشانی، مصدق و مردم بود، انگلیس‌ها به شدت ضربه خوردند. توطئه‌ها و نقشه‌های مختلفی را برای شکست دولت مصدق تدارک دیدند که آخرین آن کودتای 28 مرداد بود که با کمک آمریکا به انجام رسید. یکی از طرح‌های پیچیده اطلاعاتی انگلیس‌ها در آن مقطع، طرح نفوذ در جبهه مصدق بود. وضعیت سیاسی به گونه‌ای بود که در هر لحظه احتمال فروپاشی حکومت پهلوی وجود داشت چراکه محمدرضا از کشور فرار کرده بود و انگلیس‌ها کنترل کشور را از دست داده بودند. طبق اسناد موجود از جمله مأمورین نفوذی انگلیس‌ها داریوش همایون بود. داریوش همایون با نزدیکی به سران دولت مصدق از جمله دکتر فاطمی در مخالفت با سلطنت مشروطه برآمد. در این هنگام به موجب قرار بازپرس ارتش 2 ماه و نیم به اتهام ضدیت با سلطنت مشروطه محکوم به زندان شد که با پرداخت مبلغی به محکومیتش پایان داده شد! در 29 آبان سال 1331 نیز به جرم حمل اسلحه غیرمجاز و غارت و آتش‌سوزی طبق قرار بازپرس شعبه 18 دادسرای تهران بازداشت شد و به دادرسی ارتش انتقال که پس از 4 ماه زندان آزاد گردید. داریوش همایون وکودتای 28مرداد32 داریوش همایون با درج مطالبی در روزنامه سومکا سعی می‌کرد خود را طرفدار مصدق و مخالف شاه نشان دهد. وی در مقاله‌ای تحت عنوان "حزب ما در جریانات اخیر" که در 18 اسفند 1331 در روزنامه سومکا منتشر کرد، می‌نویسد: "... اما اگر بخواهند به منظور تصفیه‌حساب‌های خصوصی خود یک روز ما را به بهانه توطئه برضد سلطنت و روز دیگر ما را به عنوان فعالیت به نفع همان سلطنت گرفتار و محکوم کنند اگر بخواهند مانع از فعالیت قانونی حزبی ما [حزب سومکا] شوند و با این نحو راه را برای همه دشمنان سرسخت این ملت و این ملیت باز بگذارند، محال است حزب ما اجازه این ترکتازی‌ها را به ایشان بدهد... ما مخالف اصولی این رژیم هستیم، اما دشمنی خاصی با این دولت یا آن دولت نداریم." همایون سعی می‌کند در این مقاله ضمن پنهان داشتن دشمنی اش، دولت مصدق، خود و سومکا را مخالف رژیم سلطنتی معرفی نماید. پس از انجام کودتای ناموفق در مرداد 1332 (قبل از کودتای 28 مرداد) در مقاله‌ای تحت عنوان "دیگران راه ما را هموار می‌کنند" می‌نویسد: "... کودتای اخیر و جریاناتی که پس از آن به وجود خواهد آمد مراحل جدیدی در تاریخ ایران محسوب می‌شوند و سلطنت مشروطه‌ای که پنجاه سال پیش جانشین استبداد قدیمی شد هم‌اکنون عملاً جای خود را به جمهوریت می‌سپرد... اکنون راه آینده، راه ما، هموار شده است15." اگر کودتای 28 مرداد 1332 به وقوع نمی‌پیوست قطعاً با ارتباطات نزدیکی که داریوش همایون با ملی‌گراها خصوصاً دکتر فاطمی ایجاد کرده بود نه تنها خود بلکه حزب سومکا را نیز در صف طرفداران نزدیک دکتر مصدق درمی‌آورد و منتظر انجام دستورات بعدی از طرف انگلیس‌ها می‌نشست. با انجام کودتای 28 مرداد و سرنگونی دولت مصدق توسط عمال انگلیس و آمریکا شاهد دریافت عالی‌ترین نشان کودتا توسط سرلشگر ارفع کارگردان اصلی حزب سومکا می‌باشیم16. و سرلشگر فضل‌الله زاهدی پدر همسر داریوش همایون که از مجریان کودتا بود، به مقام نخست‌وزیری می‌رسد. پس از کودتا دکتر منشی‌زاده رهبر حزب سومکا به نفع شاه و کودتاگران سخنرانی نمود. سخنرانی دکتر منشی‌زاده و مواضع جدید حزب سومکا که در تناقض کامل با قبل از کودتا بود اعضای حزب را متحیر ساخت. دکتر منشی‌زاده طی صحبتی با اعضای حزب، داریوش همایون را مسئول این تناقضات معرفی کرد و گفت فحش دادن به شاه توافقی بود که بین همایون و دکتر فاطمی انجام شده بود و بدین‌سان بر واقعیات ماجرا که مأموریت انگلیس‌ها جهت نفوذ بر جبهه طرفداران مصدق بود سرپوش گذاشته می‌شود. همکاری با روزنامه اطلاعات داریوش همایون تا سال 1334 فعالیت جدی مطبوعاتی نداشت وی در این سال در آزمون کلاس نویسندگی و خبرنگاری روزنامه اطلاعات شرکت کرد و قبول شد. در تاریخ 26 دی 1334 همکاری خود را با روزنامه اطلاعات به عنوان مصحح با حقوق ماهیانه سه هزار ریال آغاز نمود. پس از مدتی با توجه به دارا بودن مدرک لیسانس حقوق و آشنایی با زبان انگلیسی در سرویس خارجی روزنامه اطلاعات به عنوان مترجم به کار گرفته شد.آخرین پله پیشرفت همایون در روزنامه اطلاعات سردبیری سرویس خارجه روزنامه بود. داریوش همایون در پی مأموریت خود در سومکا که خود را به ظاهربا عنوان ملی‌گرا و ضدبیگانگان نمایانده بود در شروع کار در روزنامه اطلاعات نیز همان روند را با نوشتن مطالبی علیه آمریکا ادامه داد. در این مقطع مستقیماً تحت فرمان "ژوزف گودین" رئیس سازمان جاسوسی "سیا" در ایران قرار گرفت. دستور سیا نوشتن مطلب علیه شوروی‌ها و به نفع آمریکا بود. به تدریج تفاسیر همایون جنبه ضدشوروی پیدا کرد و در جریان جنگ سرد همکاری‌های لازم را با گودین به عمل آورد. در این زمان سازمان سیا تصمیم گرفت جهت ورزیده ساختن و دادن آموزش‌های لازم، وی را برای مدتی به آمریکا اعزام کند تا در آینده استفاده بهتری از او داشته باشد. بدین منظوردر سال 1339 با پوشش وزارت امور خارجه، همایون به آمریکا رفت. داریوش همایون قبل از اعزام در این باره می‌گوید: "اخیراً وزارت خارجه آمریکا و با موافقت روزنامه اطلاعات به مدت چهار ماه برای مطالعه در امور روزنامه‌نگاری و بازدید آمریکا به آن کشور دعوت شده‌ام و تا بیستم اسفندماه [سال 1339] باید حرکت کنم17." همکاری همایون با روزنامه اطلاعات تا زمان تأسیس سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ادامه داشت. عباس مسعودی از مخالفین تأسیس سندیکا بود و همایون از فعالین با اختلاف نظرهای ایجاد شده همایون از روزنامه اطلاعات اخراج می‌گردد. مأموریت نفوذ در جبهه ملی در سال 1339 سازمان جاسوسی آمریکا"سیا" تصمیم گرفت با رخنه دادن عناصری به داخل جبهه ملی این گروه سیاسی را در اختیار خود درآورد. در پی این تصمیم داریوش همایون و تنی‌چند از فارغ‌التحصیلان آمریکا را وارد جبهه ملی نمود. این عده که غالباً تحصیل‌کرده دانشگاه هاروارد آمریکا بودند در جبهه ملی به دسته هارواردی‌ها معروف شدند. همایون به کمک دکتر غلامحسین صدیقی وارد جبهه ملی شد و در کمیسیون حقوق و اجتماعی جبهه ملی مشغول به فعالیت شد. در آن مقطع ریاست این کمیسیون به عهده دکتر صدیقی بود که معاونت وی را پروانه اسکندری به عهده داشت. فعالیت‌های داریوش همایون ودیگر یارانش به حدی بود که حتی از جملات تند و ناسزا علیه شاه پروایی نداشتند. بی‌پروایی دسته هارواردی‌ها سبب شد تا دیگر اعضای جبهه ملی نسبت به فعالیت‌های آنها مشکوک شده و به مصدق گزارش نمایند. دکتر مصدق کمیته‌ای متشکل از باقر کاظمی، دکتر شاهپور بختیار و داریوش فروهر را مأمور ساخت تا تحقیقات لازم را پیرامون آمریکا رفته‌ها انجام و نتیجه تحقیقات را به وی اطلاع دهند. کمیته مزبور پس از چندی گزارش تحقیقات خود را به صورت کتبی در اختیار دکتر مصدق گذاشت. در آن گزارش می‌خوانیم: "دسته هارواردی‌ها مأموریت علنی دارند تا علیه سلطنت و شخص شاه در جبهه [ملی] فعالیت کنند و آنجا را کانونی علیه دربار کنند تا در موقع لزوم علیه شاه از آن استفاده نمایند18." با توجه به نتیجه کمیته تحقیق چنین استنباط می‌شود سازمان "سیا" قصد داشته با در اختیار گرفتن جبهه ملی اولاً یک گروه مخالف رژیم شاه را که ممکن بود در آینده برای محمدرضا خطری ایجاد کند در اختیار بگیرد. ثانیاً چهره ضدپهلوی جبهه ملی را حفظ تا بتوان از آن در جهت تأدیب یا تعدیل محمدرضا و در مواقع لزوم برای جایگزین‌سازی حکومت پهلوی استفاده کند. ثالثاً با توجه به ظاهر انقلابی جبهه ملی بسیاری از مخالفین رژیم شاه زیر چتر آن درآمده، باعث می‌شد بر مخالفین رژیم شاه تسلط بیشتری یابد. دکتر مصدق پس از مطالعه نتیجه تحقیقات طرح شناسایی نفوذی‌ها را به اجرا می‌گذارد: "این گزارش که به نظر دکتر مصدق می‌رسد دستور می‌دهد تا سعی شود نوشته کتبی از آنها گرفته شود. اعضای کمیته تحقیق دستور می‌دهند در حوزه‌ها جلساتی که هارواردی‌ها حضور دارند، قطعنامه‌ها و صورت‌جلسات ساختگی که لبه تیز آن حمله علیه شاه و قانون اساسی باشد مطرح نمایند و حضار را به امضای زیر اوراق مکلف نمایند. در همه کمیته‌های جبهه ملی دسته هارواردی‌ها بدون ترس و واهمه ذیل اوراق را امضا می‌کنند در حالی که فعال‌ترین و باایمان‌ترین اعضای جبهه ملی از امضای اوراق (که از منظور تهیه‌کنندگان بی‌اطلاع بودند) خودداری کردند. از جمله امضاکنندگان همین داریوش همایون و دکتر فریدون مهدوی بودند که زیر یکی از صورت‌جلسات امضا کردند. و در جلسه بعد هم در کمیسیون حقوق سیاسی و اجتماعی پیشنهاد کردند که به آنها اجازه داده شود مقالاتی به زبان انگلیسی در جراید آمریکا علیه شاه نوشته شود. آن دو نفر قبول می‌کنند که نوشتن مقالات و ترجمه انگلیسی را به عهده بگیرند ولی پیشنهاد آنها با مخالفت پروانه اسکندری مواجه می‌شود و می‌گوید اگر شما می‌توانید، در جراید فارسی چنین مقالاتی بنویسید و مردم را از آنچه در ایران می‌گذرد آگاه کنید، نه جراید آمریکا. دکتر مصدق پس از ملاحظه صورت‌جلسات تهیه‌شده موفق می‌شود 27 نفر از نفوذی‌ها من‌جمله داریوش همایون را شناسایی و در نیمه اول سال 1340 آنها را اخراج نماید19. تلاش جدی در سندیکای نویسندگان و خبرنگاران داریوش همایون با تأسیس سندیکای نویسندگان و خبرنگاران به یاری مسعود برزین اولین دبیر این سندیکا شتافت و تمام سعی خود را معطوف ساخت تا در آنجا از مهره‌های اصلی به شمار آید. فعالیت همایون به حدی بود که بیشتر اوقات خود را در سندیکا به سر می‌برد که این موضوع مورد رضایت عباس مسعودی روزنامه اطلاعات نبود. از طرفی مسعودی از مخالفین سندیکای نویسندگان و خبرنگاران بود لذا پس از چندی به علت اختلاف نظرهای ایجادشده داریوش همایون را از روزنامه اطلاعات اخراج نمود20. میزان نفوذ و اعتبار داریوش همایون در حوزه سندیکای نویسندگان تا بدان حد افزایش یافت که پس از کناره‌گیری مسعود برزین خودش به عنوان دومین دبیر این سندیکا برگزیده شد. او به غیر از دومین دوره سندیکا که سمت دبیر آن را داشت، در چند دوره دیگر جزو کارگردانان اصلی این تشکیلات بود و به عنوان عضو هیأت مدیره با آن همکاری می‌کرد. جدیت و همکاری داریوش همایون تا تحکیم موقعیتش در رژیم پهلوی ادامه داشت. به مرور زمان همکاری خود با سندیکا را کم نمود و در اواخر حتی سندیکا و داریوش همایون در مقابل همدیگر قرار گرفته و به مقابله با یکدیگر پرداختند. استخدام در مؤسسه انتشارات فرانکلین در سال 1340 شعبه مؤسسه انتشارات فرانکلین آمریکا در تهران راه‌اندازی شد. این مؤسسه به ظاهر با هدف کمک به فرهنگ کشور، نظارت و مباشرت در چاپ کتب وزارت فرهنگ ایران و برنامه‌های ترجمه کتب مختلف چاپ آمریکا را برعهده داشت. با بررسی‌های منابع مشخص می شود مؤسسه فرانکلین یک مؤسسه پوششی برای فعالیت‌های اطلاعاتی سیا بود که در نقاط مختلف جهان من‌جمله ایران شعبه داشت. در یکی از گزارش‌های خبری ساواک می‌خوانیم: "مؤسسه فرانکلین که دارای تعداد زیادی کارمند می‌باشد در ظاهر به نشر و انتشار کتب علمی اجتماعی و غیره مبادرت می‌ورزد لکن این مؤسسه در باطن فعالیت‌هایی در جهت سیاست‌های دول خارجی به عمل می‌آورد... به هر تقدیر این مؤسسه ظاهراً فرهنگی در حال حاضر از جانب سیاست‌های خارجی حمایت و پشتیبانی می‌شود و رؤسای آن همگی جیره‌خوار سازمان آمریکا می‌باشد." ساواک پس از کسب خبر از منابع خود در آن مؤسسه می‌نویسد: "... عموماً کارمندان فرانکلین معتقدند که عده‌ای از افراد این مؤسسه مستقیماً از طرف سازمان سیا حمایت می‌شوند عده‌ای بدون سروصدا از طرف فرانکلین و با خرج این مؤسسه به اروپا و آمریکا می‌روند و بدون اینکه کسی آگاهی پیدا کند تمام مخارجشان از طرف فرانکلین پرداخت می‌گردد..." حال پس از روشن شدن ماهیت مؤسسه فرانکلین می‌بینیم که آمریکایی‌ها از همان ابتدا همایون را به استخدام فرانکلین درآوردند ودر این دوران وی به عنوان یکی از پنج خبرنگار برجسته سال از طرف آمریکایی‌ها انتخاب و بورس تحقیقاتی یکساله "نیمن" به وی اعطا می‌شود.در مسیر رفتن به آمریکا به وی مأموریت داده می‌شود تا شعبات فرانکلین در مالزی، اندونزی و پاکستان را بازرسی نموده و گزارشی از آنها تهیه نماید. داریوش همایون پس از بورس نیمن در عرض سه سال 21 سفر به خاورمیانه و خاور دور انجام داد و در بسیاری از حوادث جهانی حضور داشت. تأسیس روزنامه آیندگان در سال 1346 سازمان جاسوسی آمریکا "سیا"تصمیم گرفت جهت تأثیرگذاری بیشتر بر افکار عمومی و پیاده کردن اهداف خود در ایران روزنامه‌ای را تأسیس نماید.سران آمریکا در این مقطع داریوش همایون را بهترین کاندیدا برای اجرای این تصمیم یافتند چراکه وی در مأموریت‌های مختلف توانسته بود خود را در ردیف بهترین مأموران آن سازمان درآورد. طبق اسناد به دست آمده از لانه جاسوسی آمریکا مارتین هرتز در 9 سپتامبر 1967 (18 شهریور 1346) طی گزارشی در این باره می‌نویسد: "من با داریوش همایون مکالمات جالبی در جریان ماه‌های اخیر و در ارتباط با به راه انداختن روزنامه آیندگان به توسط او داشته‌ام... او همچنین بسیار مطلب خوانده، با وجدان و باهوش و نویسنده‌ای زبردست (از نقطه‌نظر معیارهای ایران) است. به عنوان رئیس سندیکای روزنامه‌نگاران وی ممکن است که در عین حال نفوذ فزاینده‌ای داشته باشد. همایون که تحصیل‌کرده آمریکاست (در هاروارد و در پی بورس که به توسط بیل میلر برای او فراهم شده بود) علاقه‌مند به حفظ تماس با ما می‌باشد. من معتقدم که او بسیار فراتر خواهد رفت. به هر صورت او یک هم‌صحبت بسیار جالبی است..."21 داریوش همایون پس از قبول مأموریت به سراغ دوستان خود دکتر سمسار، دکتر بهره‌مند و بهروز رفت و طرح تأسیس روزنامه آیندگان را با آنها در میان گذاشت. با توجه به اینکه داریوش همایون یکی از چهره‌های شناخته‌شده سازمان جاسوسی آمریکا بود تصمیم بر این شد امتیاز روزنامه به خانم فریده کامکار شاهرودی دریافت گردد. درخواست امتیاز روزنامه آیندگان به وزارت اطلاعات ارسال و در اول مرداد 1346 کمیسیون مطبوعات وزارت اطلاعات با موافقت ساواک اعطای امتیاز روزنامه آیندگان با روش سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را به خانم شاهرودی ابلاغ نمود. پس از دریافت امتیاز روزنامه اولین جلسه مجمع عمومی شرکت آیندگان تشکیل و خانم کامکار شاهرودی و آقایان داریوش همایون، دکتر اهری، دکتر بهره‌مند و بهروز به سمت اعضای هیأت مدیره و آقای دکتر سمسار به عنوان بازرس انتخاب شدند. خانم فریده کامکار شاهرودی صاحب‌امتیاز و مدیر، داریوش همایون مدیرعامل و جهانگیر بهروز رئیس هیأت تحریریه گردانندگان اصلی روزنامه بودند. ساواک جهت نظارت بر کار آیندگان منوچهر آزمون را به عنوان نماینده خود در آن روزنامه به وزارت اطلاعات معرفی نمود22. تجهیز روزنامه آیندگان به کمک اسرائیل داریوش همایون در سفری که هنگام جنگ‌های شش‌روزه اعراب و اسرائیل به فلسطین اشغالی داشت با سران رژیم صهیونیستی اسرائیل ارتباط برقرار کرد و تقاضای خرید یک دستگاه "رتاتیو" برای روزنامه آیندگان نمود. در تهران نیز همایون با نزدیکی بیشتر به مئیر عذری نمایندگی اسرائیل تقاضای سرمایه‌گذاری نمود در اظهارات عذری در این باره می‌خوانیم: "آقای مئیر عذری... اظهار داشته است که داریوش همایون از او خواسته است که در روزنامه در شرف تأسیس (آیندگان) تا حدود دو میلیون تومان سرمایه‌گذاری نمایند. او ضمناً گفته است که در صورتی که این سرمایه‌گذاری عملی شود تعهد می‌نماید که برای همیشه مطالب روزنامه را علیه اعراب و به نفع اسرائیل تنظیم نماید. داریوش همایون مجله بامشاد را که در آن تفسیرهایی در مورد اعراب و اسرائیل بر له و علیه اعراب نوشته شده بود ارائه داده است و خواهش کرده که آنها را به وزارت امور خارجه اسرائیل بفرستد و اضافه نموده که در سفری که به تل‌آویو کرده با مقامات وزارت امور خارجه اسرائیل راجع به این موضوع صحبت کرده و در آن وقت آنها از او پشتیبانی کرده و وعده کمک داده‌اند23." تلاش‌های داریوش همایون با ابلاغ موافقت کامل وزارت خارجه و پشتیبانی رژیم اشغالگر قدس توسط عذری به نتیجه رسید. مأموریت جدید حزب رستاخیز در سال 1353 آموزگار و دستیارانش من‌جمله داریوش همایون جهت خارج نمودن کشور از بی‌تفاوتی سیاسی طرح «تک‌حزبی» کشور را تهیه نمودند تا شاید با اجرای این طرح تحولی در کشور ایجاد نموده و با عرض‌اندامی که نشان خواهند داد به مقامات بالاتری دست یابند. طرح حزب رستاخیز که شاه آن را "فراگیر" خطاب می‌کرد، از طرف گروه آموزگار و با شناخت دقیق از خلقیات شاه ارائه شد. گروه آموزگار به قلم و فکر داریوش همایون، طرح این حزب را چنان نوشت که شاه دورانی که درصدد ایجاد پایه‌های ایدئولوژیک برای رژیم خود بود قانع گردد که این تنها راه حرکت دادن به جریان از تحرک‌افتاده و بی‌تفاوت سیاسی مملکت است24. با توجه به محرز بودن وابستگی داریوش همایون به سازمان سیا تلاش او در طرح و اجرای تئوری تک‌حزبی را می‌توان در راستای مأموریت‌های محوله آن سازمان ارزیابی نمود. داریوش همایون با عضویت در حزب رستاخیز به یکی از بازیگران اصلی آن حزب تبدیل شد و به عنوان تئورسین حزب مطرح گردید. وی در کتاب گذار از تاریخ خود در این باره می‌نویسد: "از سال 1354 که حزب رستاخیز تشکیل شد. من به حزب پیوستم و عضو هیأت اجرایی حزب شدم. در تغییر اساسنامه حزب در آن صورت که پیشنهاد شده بود، نقش مهمی داشتم. اساسنامه اصلی اساسنامه اصنافی فاشیستی بود و ما آن را با کوشش زیاد تغییر دادیم. در سال 1355 قائم‌مقام دبیرکل شدم و عملاً گرداندن حزب را برعهده داشتم همه کارهای حزب را انجام می‌دادم و در تعیین سیاست‌هایش خیلی مؤثر بودم... ده ماهی بعد، کابینه تغییر کرد و نخست‌وزیر تازه که آقای آموزگار بود از من دعوت کرد به وزارت اطلاعات و جهانگردی بروم". اعلام تک‌حزبی شدن کشور در سال 1353 و بیان سخنان ناپخته شاه مبنی بر اینکه "کسانی که نمی‌خواهند این وضع (حکومت تک‌حزبی) را بپذیرند، در این مملکت جایی ندارند. می‌توانند گذرنامه‌هایشان را بگیرند و به هر جایی که می‌خواهند بروند." در میان مردم و شخصیت‌های ملی و مذهبی عکس‌العمل‌های مختلفی را در پی داشت. مردم مسلمان ایران با اطلاع از سیاست جدید رژیم با ارسال نامه‌ای به محضر امام خمینی(س) از ایشان استفتا نمودند که آن حضرت صریحاً نظر خود را در 21 اسفند 1353 بیان کردند25. مردم مسلمان ایران با اطلاع از نظر مرجع و رهبر خود از ترفند جدید رژیم مطلع و حاضر به هیچ‌گونه عضویت و همکاری با حزب رستاخیز نبودند که به دنبال این بی‌اعتنایی مردم، عمال رژیم به انحای مختلف تلاش می‌کردند تا مردم را متقاعد به عضویت نمایند. از جمله تلاشگران جدی داریوش همایون است26. دوران وزارت اطلاعات و جهانگردی با اوج‌گیری نهضت امام خمینی در سال 1356 پایه‌های رژیم شاه بیش از پیش متزلزل گشت. کارشناسان داخلی و خارجی به ویژه اربابان آمریکایی شاه به این نتیجه رسیدند تا با برکناری هویدا از دولت و انتصاب فردی دیگر افکار عمومی را فریب داده و قدری به حکومت شاه ثبات بخشند. جمشید آموزگار از جمله افراد پا به رکاب این مقطع رژیم به حساب می‌آمد. لذا در مرداد 1356 با برکناری هویدا آموزگار را به مقام نخست‌وزیری منصوب نمودند. داریوش همایون که از حمایت‌های سازمان سیا برخوردار بود و در طی فعالیت در حزب رستاخیز از مقربین آموزگار درآمده بود به وزارت اطلاعات و جهانگردی منصوب شد27. اهانت به امام خمینی(ره) در چاپ مقاله رشیدی مطلق داریوش همایون در زمان وزارتش مقالاتی را به اجبار جهت چاپ در اختیار نشریات می‌گذاشت که این امر اسباب ناراحتی عده‌ای را فراهم کرده بود. از جمله مقالاتی که همایون به نشریات داد مقاله مجعول رشیدی مطلق تحت عنوان "ایران و استعمار سرخ و سیاه"است. این مقاله به دستور وی در مورخه 17 دی 1356 در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. در این مقاله با بی‌شرمی تمام به بزرگ مرجع تقلید، رهبر و مقتدای ملت مسلمان حضرت امام خمینی توهین شده بود. انتشار این مقاله آتش خشم مردم غیرتمند ایران را شعله‌ور ساخت. مردم شریف قم در عکس‌العمل به این بی‌حرمتی رژیم به خیابان‌ها ریختند و با اهدای خون ده‌ها شهید و مجروح شدن تعداد بسیاری از مرد و زن حماسه تاریخی 19 دی را آفریدند. بعد از قم مردم دلاور شهرهای تبریز، یزد، مشهد، اصفهان و سایر شهرها به صورت جدی وارد میدان شده و با تظاهرات جانانه خود شیرازه رژیم را درهم ریختند. برخی از نویسندگان ضمن مقصر دانستن داریوش همایون، مقصر اصلی را هویدا و دارودسته‌اش می‌دانند28. علی باستانی سردبیر وقت روزنامه اطلاعات در این باره می گوید: "همایون پاکت را که علامت وزارت دربار روی آن بود و یادداشت ضمیمه مقاله را برداشت و اصل مقاله را به من داد و گفت این مقاله باید حتماً در جای مناسبی در روزنامه چاپ شود. شتابزدگی همایون در این کار و اصرار او در چاپ فوری مقاله‌ای که آن را به دقت مطالعه نکرد، نشان می‌داد که وی قبلاً در جریان تهیه این مقاله بوده و از مضمون آن آگاهی داشته است مقاله در هیأت تحریریه اطلاعات طوفانی برپا می‌کند و اعضای هیأت تحریریه روزنامه از فرهاد مسعودی سرپرست روزنامه می‌خواهند که برای جلوگیری از چاپ آن در روزنامه به نخست‌وزیر متوسل بشود. جمشید آموزگار از موضوع مقاله اظهار بی‌اطلاعی می‌کند، ولی بعد از تماس با شاه مطلع می‌شود که مقاله به دستور خود شاه تهیه شده و اعلیحضرتاصرار دارند که مقاله قبل از مسافرتشان به مصر در روزنامه چاپ شود"29 محفوظ نگه داشتن واقعیات مربوط به چاپ مقاله توهین‌آمیز باعث شد داریوش همایون در افکار عمومی مردم، در صف اول منفورین رژیم شاه قرار گیرد. زمانی که رژیم شاه جهت بقای خود و کم کردن خشم انقلابی مردم تصمیم می‌گیرد با دستگیری تعدادی از منفورین و حتی قربانی کردن آنها خود را نجات دهد، داریوش همایون نیز در لیست دستگیرشدگان قرار گرفت. در نتیجه اولین ثمره مقاله مزبور برکناری دولت آموزگار در 4 شهریور 1357 بود که با برکناری آموزگار، همایون نیز عزل گشت و دوران او نیز به پایان رسید. دستگیری منفورین با اوج‌گیری انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، لحظه به لحظه به نگرانی آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها افزوده می‌شد. مأموران سازمان سیا در تهران به صورت دقیق رویدادهای انقلاب را به واشنگتن مخابره نموده و سران کاخ سفید را در جریان کار قرار می‌دادند. از جمله کمک‌های آمریکا به رژیم شاه فرستادن مأموران ویژه‌ای چون ژنرال هایزر به تهران بود تا از نزدیک دستی بر آتش داشته باشند. یکی از فرستادگان واشنگتن پس از ملاقات با شاه وضعیت او را این‌گونه گزارش می‌نماید: "با مرد گیج و مریضی روبه‌رو بودم که در برابر مشکلات جاری کشور دائم می‌گفت: نمی‌دانم چه کنم؟ وی پس از برگشت به آمریکا در دیدار با برژینسکی مشاور امنیتی کارتر گفت: شما یک مرده متحرک در آنجا دارید ما در ایران چه می‌کنیم!.... باید بدانی که دیگر نمی‌توانیم روی شاه حساب کنیم." آمریکایی‌ها با بررسی‌های به عمل آمده به این نتیجه رسیدند که یکی از راه‌حل‌های آرام ساختن مردم دستگیری افراد منفوری چون داریوش همایون است. اعلام جرم سندیکای نویسندگان و خبرنگاران علیه همایون در انتخاب وی به عنوان یکی از چهره‌های منفور تأثیر داشت30. مهمترین هدف آمریکایی‌ها نجات تاج و تخت محمدرضا پهلوی بود. لذا دستور اجرای طرح دستگیری منفورترین را صادر می‌نمایند. "ارتشبد ازهاری با استفاده از ماده 5 قانون حکومت نظامی، تعدادی از شخصیت‌های کشوری و لشگری از جمله نامبردگان زیر را بازداشت نمود: امیرعباس هویدا نخست‌وزیر اسبق، منوچهر آزمون وزیر مشاور سابق در امور اجرایی، داریوش همایون وزیر اسبق اطلاعات و جهانگردی، منصور روحانی وزیر اسبق کشاورزی، ارتشبد نصیری رئیس سابق ساواک، منوچهر نیک‌پی شهردار سابق تهران، سپهبد صدری رئیس سابق شهربانی کشور، عبدالعظیم ولیان استاندار سابق خراسان، شیخ‌الاسلام‌زاده وزیر سابق بهداری، نیلی آرام معاون سابق وزارت بهداری، فریدون مهدوی وزیر اسبق بازرگانی"31 تصمیم آمریکایی‌ها چون بازی شطرنج بود آنها حاضر شدند جهت جلوگیری از مات شدن شاه مهره‌هایی چون داریوش همایون را که سالیان سال صادقانه به سازمان سیا خدمت کرده‌اند را فدا سازند. طبق گزارش سرتیپ سجده‌ای معاون ستاد اطلاعاتی به تیمسار فرمانداری نظامی تهران و حومه در مورخه 16 آبان 1357 داریوش همایون و 13 نفر از منفورترین دیگر دستگیر می‌شوند. این دستگیری در ساعت 30/3 توسط کمیته فرمانداری نظامی تهران انجام و متهمین به زندان دژبان‌مرکزانتقال داده می‌شوند. داریوش همایون با مقصر دانستن رژیم شاه در ارتباط با دستگیری خود و همپالگی‌هایش می‌نویسد: "به هر حال، اینها مسلماً در آدم اثر خوبی نمی‌بخشد. اما تصور می‌کنم مهمتر از این، آن سرخوردگی بود آن خلاف انتظار و آن یکه‌ای بود که نه من، بلکه خیلی از ماها خوردیم. که آخر ما جزو یک رژیمیم، توی یک تیم هستیم. چطور ممکن است ما که زندگیمان را گذاشته‌ایم ...رژیمی خنجر را بردارد و بزند به سینه خودش. دشمنان را از زندان آزاد بکند، و در مقابل دوستانش را بگیرد بیندازد به زندان"32 انتشار خبر دستگیری منفورترین تأثیری در حرکت انقلابی مردم نداشت تنها باعث شد رژیم شاه برای انجام محاکمه آنها تحت فشار قرار بگیرد. در بحبوحه ی پیروزی انقلاب درشامگاه 21 بهمن 1357 مردم به زندان پادگان جمشیدیه که همایون نیز در آن بازداشت بود حمله کردند و با تسخیر زندان زندانیان را آزاد ساختند. همایون نیز از تاریکی شب استفاده کرد و با جای دادن خود در میان زندانیان دیگر موفق به فرار می‌شود. او در ارتباط با رهایی از زندان و فرار از کشور می‌نویسند: "... آن شب چریک‌ها و مجاهدین به زندان ما که پادگان جمشیدیه بود، یعنی دژبان تهران و زندان نظامی تهران و ششصد هفتصد نفر افسر و سرباز هم در آنجا زندانی بودند، حمله کردند و آنجا را گرفتند، درهای زندان باز شد و زندانی‌ها گریختند. چون شب بود من در داخل صفوف آن زندانیان توانستم از زندان فرار کنم. بیشتر دوستانم هم که با من زندانی بودند فرار کردند و جز چند نفری آن شب دستگیر نشدند... تا پایان اردیبهشت 58 در زیرزمین بودم. بعد دیگر هم از روی مأیوس شدن از اوضاع ایران و هم روی فشار خانواده‌ام که در خارج بودند از مرز ترکیه پس از دو کوشش و یک بار برخورد با پاسدارها که آن داستان دیگری است به فرانسه گریختم و در آن چند ساله در فرانسه یا آمریکا زندگی می‌کنم..."33 به دنبال سراب همانطور که ذکر گردیدداریوش همایون پس از فرار از زندان در بهمن 1357، چند ماه به صورت مخفی در ایران زندگی کرد. فروپاشی حکومت پهلوی برای او بسیار تلخ بود چراکه سال‌ها برای تداوم آن تلاش کرده و با زحمات زیاد توانسته بود خود را در ردیف دولت‌مردان کشور درآورد.همایون با نگاهی به گذشته شاهد پرونده ننگین خیانت خود به ملت شریف ایران بود و می‌دانست اگر مردم موفق به شناسایی وی شوند لحظه‌ای امان نخواهند داد و سرنوشتی بهتر از هویدا و منوچهر آزمون نخواهد داشت. لذا برای نجات جان خویش تصمیم به فرار از ایران گرفت.وی ابتدا به ترکیه و از آنجا به فرانسه ‌گریخت در پاریس به همسرش هما زاهدی که از قبل به فرانسه رفته و دارای خانه مجللی بود پیوست. همایون در فرانسه به صف جریان سلطنت‌طلب در جهت ضربه زدن به انقلاب اسلامی پیوست و به صورت جدی تلاش خود را برای به سلطنت رسانیدن رضا پهلوی آغاز کرد. او در کتاب گذار از تاریخ خود می‌نویسد: "... ما می‌خواهیم وارث پادشاهی پهلوی را به شاهی ایران برسانیم ما می‌خواهیم قانون اساسی مشروطیت را با اصلاحاتی که مردم بخواهند- اگر بخواهند- به جای قانون اساسی جمهوری اسلامی بنشانیم.... رژیم پادشاهی را من برای ایران بی‌چون و چرا می‌پسندیدم و حالا هم بی‌چون و چرا می‌پسندم، معتقدم این رژیم برای ایران بهتر است." همایون در سال 1369 با تصور اینکه محبوبیتی در نزد ایرانیان خارج از کشور دارد اقدام به راه‌اندازی نشریه آیندگان در لوس‌آنجلس نمود که به علت عدم استقبال ایرانیان تعطیل شد. پس از این شکست به همکاری با رادیو طرفداران پادشاهی که از قاهره با هزینه اشرف پهلوی برنامه پخش می‌کرد دعوت شد. همایون به واسطه جلب کمک موساد و سیا برای راه‌اندازی تلویزیون جام‌جم در لوس‌آنجلس رابطه خوبی با مدیر جام‌جم برقرارکرد. عمده تلاش همایون در خارج از کشور صرف ایجاد وحدت بین نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور، نوشتن مطالب علیه جمهوری اسلامی ایران در نشریات ضدانقلاب، شرکت در مصاحبه‌های از پیش طراحی‌شده رادیوهای بیگانه و تجزیه و تحلیل اخبار در راستای اهداف سازمان سیا و صهیونیست‌ها می‌شد. داریوش همایون تا پایان عمرش یک لحظه از مخالفت با نظام مقدس جمهوری اسلامی دست بر نداشت تاجاییکه در حوادث پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری در سال 88 با برگزاری سخنرانی ، مصاحبه و دادن بیانیه وپیام با سران اپوزیسیون داخلی وسران فتنه همراهی نمود وبسیاری از اقدامات آنان را مورد تایید قرار داد.در نهایت وی در سن 82 ساگی در ژنو سویس درگذشت. منابع 1- چهره‌های آشنا، تهران، کیهان، 1342، ص 662 2-صفاءالدین تبرائیان، وزیر خاکستری، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1383، صص 39-37 3-شرح‌حال رجال سیاسی نظامی معاصر ایران، باقر عاقلی، جلد سوم، نشر گفتار، تهران، 1380، ص 1756 4-مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، دفتر خاطرات داریوش همایون، ص 225، شماره سند 141/8140 5- داریوش همایون به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378، ص 13 6- دفتر خاطرات همایون، پیشین، ص 52 7-داریوش همایون به روایت اسناد ساواک، پیشین، ص 56 8-داریوش همایون به روایت اسناد ساواک، پیشین، ص 14 9-وزیر خاکستری، پیشین، ص 23 10-شرح‌حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، دکتر باقر عاقلی، جلد سوم، نشر گفتار، 1380، ص 1756 11-چهره‌های آشنا، تهران، کیهان، 1344، ص 662 12-مسعود برزین، شناسنامه مطبوعات ایران از 1215 تا 1357، تهران، بهجت، 1371، ص 140 13-ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، حسین فردوست، ج2، ص 440 14 -نیمه‌پنهان، جلد اول، کیهان، 1378، صص 12 و 11 15-روزنامه پایمردی شرق، شماره 50، ص سوم 16-فردوست،پیشین، ج1، ص 44 17-داریوش همایون ،گذار ازتاریخ،پاریس،آبنوس،1992 18- داریوش همایون به روایت اسناد ساواک، صص 107 و 108 19-داریوش همایون به روایت اسناد ساواک، صص 107 و 108 20-محمدعلی سفری، قلم و سیاست، تهران، نشر نامک، 1377، ج3، ص 628 21-اسناد لانه جاسوسی، رابطین خوب آمریکا، جلد17، ص 17 22-داریوش همایون به روایت اسناد ساواک، صص 113-111 23-تبرائیان، پیشین، صص 340 و 341 24-روزنامه کیهان، 4/6/57 25-صحیفه نور، جلد اول، ص 211 26-روزنامه کیهان، 18/9/1355 27-باقر عاقلی، شرح‌حال رجال سیاسی نظامی معاصر ایران،ج3، ص 1758 28-محمود طلوعی، پدر و پسر، انتشارات علم، 1373، صص 154-153 29-محمود طلوعی، داستان انقلاب، علم، 1371، ص 286 30-روزنامه کیهان، 15/6/57 31-باقر عاقلی، پیشین، ص 1759 32-گذار از تاریخ، داریوش همایون، صص 155 و 154 33-پیشین، ص 150 منبع: http://www.irdc.ir/fa/content/11884/default.aspx

ملی شدن صنعت نفت ایران و دسیسه‌های انگستان ... - علی‌اکبر خدری‌زاده

ملی شدن صنعت نفت ایران و دسیسه‌های انگستان در خوزستان علی‌اکبر خدری‌زاده همزمان با تصویب طرح ملی شدن صنعت نفت ایران از سوی مجلسین شورای ملی و سنا، شرکت نفت ایران و انگلیس از پرداخت سی درصد فوق‏العاده دستمزد کارگران نفت بندر معشور، آغاجاری، لالی و نفت سفید امتناع ورزید و این امر موجب اعتصاب کارگران و اعلام حکومت نظامی در خوزستان شد. 1 با اعزام نیروهای نظامی از اهواز، خرم‏آباد و اصفهان به مناطق مزبور شورش اعتصابیون کمی فروکش کرد لیکن شرکت نفت هنوز حاضر به پذیرش خواستهای اعتصابیون نبود. در 8 فروردین 1330 دولت انگلستان اعلام کرد که برای حفظ امنیت صنایع بریتانیا در مناطق اعتصاب‏زده، کشتی‏های فلامینگو و ایلوگوس را به آبادان فرستاده است. این دو کشتی جنگی، قسمتی از نیروی دریایی انگلستان در خلیج فارس را تشکیل می‏دادند و پایگاه آنها در بحرین بود. در همین ایام شپرد سفیر انگلستان در تهران رسماً از حسین علاء نخست ‏وزیر وقت سؤال کرد که برای حمایت از افراد انگلیسی در مناطق نفت‏ خیز خوزستان چه اقداماتی انجام داده است. در تاریخ 9 فروردین 1330 نیروهای نظامی در آبادان مردم را به آتش بستند و سه نفر را به قتل رساندند. روز بعد نزدیک به هزار نفر از کارگران لوله نفت به اعتصاب‌کنندگان پیوستند. یک هفته بعد وضع آرام گرفت و تا روز 18 فروردین نزدیک به یک سوم اعتصاب ‏کنندگان به سر کار خود بازگشتند. لیکن در 23 فروردین کارگران بندر معشور و آبادان دست به شورش زدند و این امر منجر به کشته و زخمی شدن چند تن از کارگران شرکت نفت شد. 2 در پی آن، سومین کشتی جنگی انگلستان “ورن“ وارد خلیج فارس شد و ناو جنگی “یویالوس“ هم برای پیوستن به گامبیا از مدیترانه حرکت کرد. سفیر انگلستان بار دیگر با علاء ملاقات کرد و او را در جریان اقدامات دولت متبوعش قرار داد. 3 در تاریخ 27 فروردین 1330، آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی بیانیه‌‏ای منتشر ساخت و از کارگران شرکت خواست تا به شورش خود خاتمه دهند او همچنین به کارگران اطمینان داد که انگلیسی‏ها به زودی ایران را ترک خواهند گفت و دولت ایران خسارتهای وارده به آنها را جبران خواهد کرد. 4 به علاوه، دکتر مصدق نیز در جلسه 27 فروردین مجلس شورای ملی در مخالفت با اعلام حکومت نظامی در خوزستان اظهار داشت دلیل اینکه نمایندگان جبهه ملی از دادن رای به پیشنهاد دولت مبنی بر اعلام حکومت نظامی، خودداری کردند جز این نبود که دولت بدون تحقیق و بدون رسیدگی به این موضوع که آیا این اعتصاب بجاست یا بیجاست آن را اعلام کرد. مصدق سپس بیانیه جبهه ملی را خطاب به کارگران و نصیحت دادن به آنها مبنی بر اینکه دست از اعتصاب کشیده بر سر کار خود برگردند، ایراد کرد. 5 به هر ترتیب با دستگیری تعدادی از سران اعتصاب و سرکوبی شورش کارگران امنیت نسبی برقرار شد و تا روز 12 اردیبهشت 1330 آبادان تنها جایی بود که هنوز اعتصاب در آن ادامه داشت اما به تدریج تعدادی از کارگران به سر کار خود بازگشتند. در این تاریخ سپهبد شاه‌‏بختی (فرمانده نظامی اعزامی از تهران) در تلگرامی که از استان ششم (خوزستان) به علاء مخابره کرد اظهار داشت: “اعتصاب هنوز در آبادان ادامه دارد ولی در نتیجه اقدامات معموله 37500 نفر مشغول کار شده‏اند برای دستگیری محرکین مرتباً اقدام و امروز چهار نفر از مسببین اصلی اعتصاب به نام کروالیان. زواری، آقاداشی و کیهان ‏پناه بازداشت ] شده ‏اند].“ 6 اعتصاب کارگران شرکت نفت اگرچه با تلاش بسیار دولت ایران پایان پذیرفت اما دولت انگلستان همچنان در پی دسیسه و تحریک کارمندان ایرانی شرکت نفت بود به طوری که در تاریخ 18 اردیبهشت 1330 سپهبد شاه‌‏بختی (فرمانده نظامی اعزامی از تهران) در تلگراف خود از استان ششم (خوزستان) به دکتر مصدق نخست ‏وزیر وقت اعلام داشت: طبق اطلاع واصله کارمندان عالی‏رتبه ایرانی شرکت نفت به تصور اینکه در موقع اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت ممکن است بیکار شوند اظهار نگرانی نموده‏‌اند گفته می‏شود که این شایعات از ناحیه کارمندان خارجی شرکت نفت می‏باشد. 7 ___________________________________ 1. روزنامه اطلاعات، ش 7498، 31 فروردین 1330 . 2. الول ساتن. نفت ایران. ترجمه رضا رئیس طوسی. تهران، صابرین، 1372، ص 266. 3. همان، ص 268. 4. همان، ص 269. 5. مذاکرات مجلس شورای ملی دوره شانزدهم (27 فروردین 1330) . 6. مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران. سند شماره 65-297. 7. همان. سند شماره 40-297 . منبع: http://www.iichs.org/index.asp?id=5&doc_cat=1

واقعه طبس از زبان نخستین عکاس حاضر در صحنه

بهرام محمدی‌فرد گفت: خلبان سی 130 پاهایش شکسته و به خاطر شدت درد، دندان‌هایش را روی هم فشار داده بود و ساعتش به رغم دمای بالای انفجارها هنوز کار می‌کرد؛ آمریکایی‌ها تجهیزات زیادی به همراه آورده بودند، گویی آمده بودند تا بمانند! بهرام محمدی‌فرد در گفت‌وگو با فارس اظهار داشت: من از سال 1355 عکاسی را به صورت حرفه‌ای آغاز کردم؛ بعد از آن در روزنامه جمهوری اسلامی در 2 اتاق با حدود 9 نفر روزنامه‌نگار و عکاس، فعالیتم را ادامه دادم و به خاطر کم بودن تعداد عکاس و به وقوع پیوستن وقایع مهم انقلاب دائماً آماده باش بودیم. وی ادامه داد: حدود ساعت 14 جمعه 5 اردیبهشت 1359 از حزب جمهوری اسلامی خیلی سربسته به مسئولان روزنامه خبر دادند که آمریکایی‌ها به طبس آمده‌اند، دچار سانحه شده‌اند و امکانش هست که در منطقه حضور داشته باشند؛ بعد از ظهر در راه‌پله دفتر روزنامه بودم که سردبیر به ما گفت باید به طبس بروید. بنده به همراه شهید «حسن باقری» که در آن زمان خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی بود و یک راننده، با جیپ آهو ظرف 15 دقیقه راهی طبس شدیم و چون امکان حضور آمریکایی‌ها در طبس وجود داشت اسلحه هم با خودمان برداشتیم. نخستین عکاس حاضر در شکست آمریکا در طبس یادآور شد: برای رفتن به طبس باید حدود 120 کیلومتر جاده فرعی را طی می‌کردیم؛ مسیر رمل بود و گاهی به سختی خودرو را از رمل بیرون می‌کشیدیم؛ به پاسگاه ژاندارمری رسیدیم؛ آنها از جریان مطلع نبودند و فقط می‌دانستند از لشکر 77 خراسان، نیروهایی به محل حادثه اعزام شده‌اند؛ سربازان ژاندارمری در ابتدا به خاطر احتمال حضور کماندوهای آمریکایی از رفتن ما به منطقه ممانعت کردند اما پس از اصرار شهید باقری به همراه 2 نفر از آنها به منطقه رفتیم. * مواجهه با تانکر سوخته راننده یزدی وی بیان کرد: حدود 2 کیلومتر مانده بود که به محل حادثه برسیم که با یک تانکر سوخته که حامل نفت بود، مواجه شدیم؛ ماجرای این تانکر سوخته از این قرار بود که ساعت 22 روز 4 اردیبهشت، بالگردهای آمریکایی با مشاهده تانکر در آنجا، به طرف آن تیراندازی کردند و پس از انفجار تانکر فکر کردند که راننده تانکر که یزدی بود و کاظم باقرپور نام داشت، کشته شده است در حالی که آن راننده از ناحیه صورت تیر خورده بود با استفاده از فرصت تاریکی شب از منطقه خارج ‌شد و در مسیر با خودرویی که به طرف حادثه در حال حرکت بود، مواجه شد و او را وادار کرد که برگردد و راننده تانکر نیز سوار آن خودرو شد و به بیمارستان رفت. * مشاهده‌ تلی از خاکستر بالگردها و جنازه‌های پودر شده نیروهای آمریکایی محمدی‌فرد اضافه کرد:‌ تقریباً ساعت 11صبح روز شنبه 6 اردیبهشت به عنوان نخستین گروه عکاس و خبرنگار به طبس رسیدیم؛ از نظر مشخصات جغرافیایی، محل واقعه در 165 کیلومتری شهرستان طبس و 270 کیلومتری یزد قرار دارد و محل حادثه برای رانندگان محلی به «ریگ ‌شترا» معروف بوده است. آمریکایی‌ها دور تا دور محل حادثه و هلیکوپترهای سالم مین کار گذاشته بودند؛ فقط دو هلی‌کوپتر سالم در آنجا دیدیم که یکی راست جاده و دیگری چپ جاده قرار گرفته بود؛ یکی از هلی‌کوپتر‌های منهدم شده که توسط جنگنده‌های خودمان بمباران شده بود و هنوز در شعله‌های آتش می‌سوخت؛ از یک هواپیمای سی 130 و یک هلی‌کوپتر که به هم برخورد کرده و کاملاً سوخته بودند جز تلی از خاکستر و آلومینیوم ذوب شده چیزی باقی نمانده بود. وی با اشاره به وضعیت نیروهای آمریکایی که در حادثه طبس سوختند، افزود: ما در عکسبرداری و تهیه گزارش فقط 4 نفر از مزدوران آمریکایی را دیدیم؛ خلبان سی 130 پاهایش شکسته و به خاطر شدت درد دندان‌هایش را روی هم فشار داده بود و ساعتش به رغم دمای بالای انفجار بنزین هواپیما هنوز کار می‌کرد و دیگر خلبانان و خدمه‌های هواپیما به بیرون پرتاب شده‌ بودند که هر دو کلاه داشتند؛ یکی به رو افتاده و یکی به پشت و سوخته‌ بود؛ جعبه سیاه هواپیمای سی 130 نیز لابه‌لای بقایای هواپیما به چشم می‌خورد که بعدها جسد 9 نفر را پیدا کردند که یکی از آنها ایرانی بود. * آمریکایی‌ها آمده بودند تا بمانند! محمدی‌فرد یادآور شد: در 100 متری محل فرود هلی‌کوپتر‌ها نیز، آثار خون شهید منتظرقائم که بر زمین ریخته بود، مشاهده شد؛ جعبه مهمات مختلف از جمله دو جعبه مواد منفجره، نوار فشنگ تفنگ m16، دو عدد تیربار، یک کلت سوخته و تعدادی بمب دستی، گاز اشک‌آور و حتی دینامیت و مقدار زیادی پوکه شلیک شده و فانوسقه، جافشنگی، سه خشاب بیست تیری m16، دو دستگاه دوربین زاویه یاب و مقادیر زیادی ماسک ضدگاز، چند چادر و دو سه تا چتر نجات، کلت سوخته کالیبر 5، مخازن بزرگی که بعداً ‌فهمیدیم برای تدارک سوخت اضافی همراه آورده بودند، تعدادی رختخواب و پروژکتور، مقادیر زیادی شکلات و آدامس، تعداد زیادی موچین، پول‌های ایرانی و خارجی و بعضاً سکه‌های نیمه سوخته، یک جیپ کوچک روباز و چهار موتور سیکلت پرشی تریل از جمله بقایای کودتای سوخته آمریکایی‌ها بود. وی اضافه کرد: از محل حادثه عکسبرداری کردم و شهید باقری نیز جزئیات صحنه را به دقت یادداشت می‌کرد؛ می‌خواستم داخل هلی‌کوپترهای سالم بروم که شهید باقری از این کار ممانعت کرد و گفت «ممکن است مواد منفجره در داخل یا اطراف هلی‌کوپترها کار گذاشته باشند»؛ حدود 30 تا 40 نفر از نیروهای لشگر 77 خراسان و فرماند‌ه‌شان سرتیپ قبادی، نیروهای ژاندار‌مری از پاسگاه‌های رباط‌خان، رباط پشت بادام و حاجی آباد و مردم در منطقه حضور داشتند و منطقه را کنترل می‌کردند. * بمباران محل حادثه در طبس به دستور بنی‌صدر بسیار پیچیده است این عکاس انقلاب و دفاع مقدس در خصوص شهادت شهید «محمد منتظرقائم» فرمانده سپاه یزد، گفت: قبل از حضور ما در محل حادثه، پیکر شهید منتظرقائم را با یک جیپ‌ از محل حادثه دور کرده بودند و کیف وی که در آن عکس و مدارک و کارت شناسایی سپاه بود، به زمین افتاده بود که از آن مدارک، عکس گرفتم؛ داستان بمباران محل حادثه به دستور بنی‌صدر بسیار پیچیده است و هنوز پاسخی برای این سؤال اعلام نشده است. وی خاطرنشان کرد: حدود 2 ساعت در منطقه بودیم؛ پس از تهیه گزارش و عکاسی از منطقه، برای دیدن و عکس گرفتن از جیب‌ها و موتور‌ها به پاسگاه رباط خان که در مسیر برگشتمان به طبس بود، ‌رفتیم. آنجا با فرمانده پاسگاه «استوار شریفی» حرف زدیم و از جیپ و چهار موتور‌سیکلت که در آنجا بود، عکس ‌گرفتیم. روی صندلی سمت راست، آثار خون دیدیم که استوار شریفی گفت «پس از بمباران بالگردهای خودی در منطقه به دستور بنی‌صدر، دست شهید منتظرقائم بر اثر اصابت ترکش قطع شد و به شهادت رسید، که او را با این جیپ به پاسگاه رباط خان بردند». * شهید باقری خبرنگاری خلاق و تحلیلگری بود محمدی‌فرد در خصوص نحوه انتشار خبر و عکس در روزنامه جمهوری اسلامی، اظهار داشت: گزارش تصویری تهیه کرده بودم اما امکاناتی در شهرستان فراهم نبود تا عکس را ارسال کنم؛ شهید «حسن باقری» هم گفت «حالا که تا اینجا آمده‌ایم برای زیارت به مشهد هم برویم» من گفتم «این کار واجب‌تر از زیارت است و باید هر چه زودتر به تهران برگردیم تا من این گزارش‌های تصویری را تحویل دهم» چون ما نخستین عکاس و خبرنگار حاضر در صحنه بودیم، دلم می‌سوخت و دوست داشتم قبل از همه عکس و گزارش ما منتشر شود؛ با شهید باقری خیلی بحث کردیم اما شهید باقری روی حرف خودش بود و راننده هم بدش نمی‌آمد به زیارت برود؛ مسیر ما به سمت مشهد بود؛ بین راه شهید باقری خوابید و من به راننده گفتم «به تهران برگردد»، راننده هم برگشت؛ حدود 30 کیلومتر رفته بودیم که شهید باقری پس از بیدار شدن از خواب، متوجه تغییر مسیر شد و به راننده گفت «مقصد ما مشهد است و باید دور بزند» بالاخره به مشهد رفتیم اما تا 5 ـ 6 ساعت من و باقری با هم حرف نزدیم. وی بیان کرد: ساعت 12 شب رسیدیم مشهد و چون هنوز صفحه‌بندی روزنامه باز بود، شهید باقری برای روز 7 اردیبهشت گزارش خود را تلفنی ارائه داد؛ من هم عکس‌ها و گزارش تصویری را پس از بازگشت به تهران ارائه دادم که در روزنامه منتشر شد؛ شهید باقری علی‌رغم جثه کوچکش، شجاع، خلاق و تحلیگر بود. منبع: http://www.rajanews.com/detail.asp?id=86045

قیام میرزا کوچک خان جنگلی

قیام میرزا کوچک خان جنگلی روز ۱۱ آذر ۱۳۰۰ هجری شمسی میرزا کوچک‌خان جنگلی پس از سالها مبارزه علیه خیانتهای قاجار و استبداد رضاخانی، به شهادت رسید. در تاریخچه مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران‌، قیام میرزا کوچک خان جنگلی از جمله نهضتهایی است که با اندیشه اسلامی و ضداستعماری شکل گرفت، امّا با نیرنگ و خیانت کمونیستها به انحراف، تجزیه و نفاق داخلی دچار گشت ونهایتاً همسویی اعلام نشده روس‌های بلشویک با رژیم استبدادی قاجار وسپس نظامیگری سرکوبگرانه رضاخان آن را به شکست کشاند. میرزا کوچک خان که بود؟ میرزا یونس معروف به «میرزا کوچک‌» در 1298 هـ در رشت متولد شد. در نوجوانی برای تحصیل علوم دینی قدم به مدارس مذهبی گذاشت و مدارج علمی را طی کرد. در 1326 هـ در گیلان به صفوف آزادیخواهان پیوست و برای مقابله با محمدعلی شاه روانه تهران شد. در ماجرای اولتیماتوم روسیه که منجر به تعطیلی مجلس شد (17اردیبهشت 1290) میرزا در شمار مخالفان پذیرش اولتیماتوم بود و مدتی نیز بازداشت شد. در جریان جنگ جهانی اول و در هنگامی که دسته‌ای از نمایندگان و رجال سیاسی به خاطر وضع بحرانی کشور و حضور نیروهای بیگانه دست به مهاجرت زدند، کوچک خان با گرویدن به اندیشه «اتحاد اسلام‌» درصدد برآمد تا با راه انداختن تشکیلات نظامی به مبارزه علیه استبداد رضاخانی و سرسپردگی‌ها، پیمانهای ننگین و تحمیلی بیگانگان و مداخلات آنان در امور داخلی کشور بپردازد. میرزا درتهران اندیشه خود را با رجال دین و سیاست در میان نهاد وبه نظرخواهی از آنان پرداخت‌. گروهی به ضرورت مبارزه مسالمت‌آمیز تأکید می‌کردند ومبارزه مسلحانه را نادرست می‌خواندند و گروهی دیگر نظر میرزا کوچک خان راتأیید می‌کردند. سرانجام پس از یک سلسله بحث و گفتگو قرار شد تا در گوشه‌ای از ایران کانونی ثابت‌، برای مبارزه ایجاد شود. میرزا کوچک خان پس از این توافق عازم گیلان شد وشروع به تهیه مقدمات قیام کرد. اما چون روسها قبلاً او را از منطقه تبعید کرده بودند، مجبور بود مخفیانه به فعالیت بپردازد. بااین حال میرزا در اندک مدتی توانست همفکرانی در کنار خود جمع کند وقیام را علنی سازد. او درسالهای قبل از به قدرت رسیدن رضاخان، موفق شد هسته‌های تشکیل نهضت مسلحانه را پی‌ریزی کند. نیروهای اشغالگر روس که در سالهای قبل ازانقلاب اکتبر، در سرکوبی این نهضت توفیق چندانی نیافتند، باوقوع انقلاب اکتبر از مناطق شمالی ایران بیرون رفتند و انگلیسی‌ها یکه‌تاز میدان شده و تقریباً تمامی ایران را زیر سلطه خود درآوردند. آنان میرزا حسن خان وثوق الدوله را به ریاست دولت ایران گماشتند. دولت انگلیس با انعقاد قرارداد معروف 1919 با وثوق الدوله‌، ایران را تحت الحمایه خود درآورد وکلیه امور مالی‌، گمرکی و نظامی کشور رابه دست گرفت‌. انگلیسی‌ها از طریق وثوق الدوله تلاش کردند قیام جنگل را با مذاکره و بدون خشونت حل و فصل کنند، اما این تلاشها سودی نبخشید. اعلام جمهوری میرزا کوچک خان در رشت روز 16 خرداد 1299 میرزا کوچک خان جنگلی در ادامه مبارزات خود در راه اعاده استقلال و حاکمیت ملی ایران، در شهر رشت حکومت جمهوری اعلام کرد. این اعلام درپی یک رشته تماسها و گفتگوها با مقامات روسیه و کسب اطمینان از این که نیروهای مداخله‌گر آنان در شمال ایران در کار حکومت انقلابی میرزا، کارشکنی نخواهند کرد، صورت گرفت‌. درست سه هفته پیش از این اعلام‌، در سپیده دم روز 28 اردیبهشت 1299 نیروهای ارتش سرخ به بهانه «سرکوبی ضد انقلاب که در شمال ایران کمین کرده بود» به بندرانزلی یورش برده و این شهر را اشغال کرد. مقصود روسیه از «ضدانقلاب‌» افراد مسلحی بودند که با حمایت انگلیسی‌ها علیه بلشویسم نوظهور در شوروی می‌جنگیدند و از اراضی شمال ایران نیز به عنوان یکی ازپایگاه‌های خود استفاده می‌کردند. جنگلی‌ها که مبارزات مسلحانه با رژیم استبدادی و سرسپرده قاجار را آغاز کرده و جنگل‌های شمال را مقر خود قرار داده بودند، در آغاز پیروزی انقلاب روسیه روابط حسنه‌ای با بلشویکها برقرار کرده بودند نهضت جنگل انقلاب روسیه را تأیید می‌کرد و رهبران جدید روسیه نیز میرزا را به عنوان یک انقلابی ضداستعمار می‌دانستند و او راستایش می‌کردند. اما چندی نگذشت که روس‌ها سیاست دوستانه خود را تغییر دادند و قدم به قدم به خاطر حفظ منافع خود در ایران از حمایت نهضت جنگل دست کشیدند و سرانجام به آن خیانت کردند. روز 28 اردیبهشت، نیروهای ارتش سرخ به نام سرکوبی ضدانقلابی که در شمال ایران کمین کرده بود، وارد انزلی شدند. نهضت میرزا کوچک‌خان که حضور نیروهای کشوری دیگر را در خاک ایران مخالف با اصول سیاست خود و به زیان استقلال وتمامیت ارضی کشورمی‌دانست، به مخالفت برخاست‌. در آن زمان هم روسها و هم میرزاکوچک خان در شرایطی بودند که رویارویی با یکدیگر را به صلاح خود نمی‌دیدند. هریک با اقدامات نظامی، اهداف خاص خود را دنبال می‌کردند و دیدگاه متعرضانه به یکدیگر نداشتند؛ در نتیجة تماسهای بعدی میرزا کوچک خان با نیروهای نظامی و سیاسی روسیه‌، میان طرفین توافقهایی حاصل شد. مهمترین مواد این توافق چنین است: «الف ـ اصول کمونیسم در ایران از حیث مصادره اموال و الغاء مالکیت و تبلیغات به اجراگذارده شود. ب ـ حکومت جمهوری انقلابی توسط میرزابرقرار شود. ج ـ پس از ورود میرزا به تهران و تأسیس مجلس مبعوثان‌، هرنوع حکومتی که نمایندگان ملت بپذیرند، بدون مخالفت روسیه ایجاد شود. د ـ مقدرات انقلاب به دست این حکومت سپرده شود و شوروی‌ها درایران مداخله ننمایند. هـ ـ هیچ قشونی بدون اجازه وتصویب حکومت انقلابی ایران زائد بر قوای موجود (2هزار نفر) از شوروی به ایران وارد نشوند. و ـ مخارج این قشون به عهده ایران است‌. ز ـ هر مقدار مهمات و اسلحه که از شوروی خواسته شود در مقابل پرداخت قیمت‌، تسلیم نمایند. ح ـ کالاهای بازرگانان ایرانی که در باکو ضبط شده تحویل حکومت ایران شود. ط ـ کلیه مؤسسات تجاری روسیه در ایران به حکومت جمهوری واگذار شود. » اجمال این توافقنامه عدم دخالت روسها در امور داخلی ایران، در عین حفظ حداقل دو هزار نظامی آنان در شمال ایران بود؛ حضوری که خود به منزله دخالت در امورداخلی ایران بود. میرزا کوچک خان جنگلی با استناد به همین توافقنامه بود که سه هفته پس از مداخله نظامی آنان در انزلی‌، موجودیت حکومت خود رادر رشت اعلام کرد. سران نهضت جنگل پس از اعلام حکومت، ضمن انتشار اعلامیه‌ای با عنوان «فریاد ملت مظلوم ایران از حلقوم فدائیان جنگل‌»، به مفاسد دستگاه حاکمه ایران وجنایات انگلیسی‌ها اشاره کردند و در پایان نظریات خود را به شرح زیر اعلام داشتند: 1ـ جمعیت انقلاب سرخ ایران اصول سلطنت راملغی کرده جمهوری را رسماً اعلام می‌نماید. 2ـ حکومت موقت جمهوری حفاظت از جان ومال عموم اهالی را برعهده می‌گیرد. 3ـ هر نوع معاهده و قراردادی که به ضرر ایران با هر دولتی منعقد شده است، لغو وباطل می‌شناسد. 4ـ حکومت موقت جمهوری همه اقوام بشر را یکی دانسته‌، تساوی حقوق را در باره آنان قائل است و حفظ شعائر اسلامی را فریضه می‌داند. مسکو و نهضت جنگل‌ سران نهضت در شهر رشت سرگرم تحکیم مبانی جمهوری بودند که به تدریج اختلافاتی در میانشان پدید آمد و همین امر نهضت را به انحطاط و نابودی کشاند. پس از ورود ارتش سرخ به ایران، چند نفر از اعضای «حزب کمونیست عدالت باکو» از روسیه وارد گیلان شدند. این افراد در رشت حزبی به نام عدالت تشکیل دادند و رفته رفته ضمن برگزاری متینگ‌ها و سخنرانی‌ها، عملاً مواد توافق شده میان سران نهضت جنگل و روسها را زیر پا گذاشتند و تبلیغاتی نیز علیه میرزا کوچک خان آغاز کردند. میرزا دو نفر ازاعضای نهضت را به قفقاز فرستاد تابا نریمانف، صدر شورای جمهوری قفقاز، ملاقات کنند و او را وادارند تا اعضای حزب را از ادامه کارشکنی‌ها و اقدامات نفاق افکنانه باز دارد؛ اما نریمانف اقدامی جدی به عمل نیاورد. میرزا که اوضاع را چنین دید، روز 18 تیر 1299 معترضانه رشت را ترک گفت و اعلام کرد تا زمانی که حزب عدالت از کارهای خلاف و حمله به اسلام و تبلیغ کمونیسم دست برندارد به رشت باز نخواهد گشت‌. روسها که هدفشان از تأسیس حزب، اشاعه کمونیسم و رخنه به تشکل اسلامی میرزا کوچک خان جنگلی و از بین بردن آن بود، شدیداً فعالیت می‌کردند. سیاست خارجی شوروی که قبلاً پیش از این داعیه حمایت از انقلاب جهانی را داشت، حداقل پس از هشتمین کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی‌، تغییر کرد. استالین در این کنگره دو اصل اساسی را مبنای سیاست خارجی شوروی قلمداد کرد. وی گفت‌: «سیاست خارجی ما واضح وروشن است‌. هدف آن صلح و توسعه دایره روابط تجاری با تمام کشورهاست‌.» اعلام چنین روشی در سیاست خارجی‌، چیزی جز اعلام عدم حمایت از نهضتهای رهایی بخش نمی‌توانست باشد. در پی خروج قهرآمیز میرزا کوچک خان از رشت‌، اعضای حزب عدالت که بعضی از آنها همچون احسان الله خان و خالوقربان قبلاً از دوستان نزدیک میرزا بودند و اکنون با گرویدن به سوسیالیسم‌، میرزا را مرتجع می‌دانستند، درصدد اجرای کودتایی برآمدند که طرح آن پیشتر ریخته شده بود. نقشه این بود که میرزا یا باید کشته شود و یا دستگیر گردد و از رهبری انقلاب کنار رود. کوچک‌خان که تا حدی از هدف اعضای حزب و نقشه آنان مطلع شده بود، به جنگل رفت‌. در این گیر و دار، بسیاری از جنگلی‌ها دستگیر و یاکشته شدند و سلاح و مهمات و اموال آنان به غارت رفت‌. پس ازاین کودتا، اعضای حزب به کمک نیروهای بلشویک سعی کردند تا باتعقیب جنگلی‌ها طرفداران میرزا را نابود کنند. اما باوجود درگیری‌هایی که در جنگل میان دو طرف ایجادشد، آنان از شکست دادن میرزا و یارانش ناتوان شدند. مدتی بعد، مخالفان میرزا مجدداً از در دوستی وارد شدند و با حسن نیتی که میرزا داشت و نمی‌خواست اختلافات داخلی باعث نابودی نهضت شود، پیشنهاد اتحاد باآنان را پذیرفت و طرفین موقتاً وحدت یافتند. پس از این توافق، کمیته انقلابی جدیدی تشکیل شد. از آنجا که در این کمیته احسان الله خان دارای هیچ سمتی نبود، جاه‌طلبی، وی را واداشت تا در رأس نیروهای تحت فرمان خود عازم فتح تهران شود. وی در رأس سه هزار سرباز روسی و ایرانی به سوی تهران حرکت کرد، اما در محل «پل زغال‌» از نیروهای قزاق که تحت فرماندهی ساعد الدوله بودند، شکست خورد. البته یکی از دلایل این شکست تغییر سیاست شوروی نسبت به جنگلی‌ها بود. به هنگام عزیمت نیروهای احسان الله خان، «روتشتین‌» سفیر شوروی در ایران افرادی را محرمانه نزد فرماندهان روسی قوای احسان الله خان فرستاد و به آنان دستور داد که به فوریت خود را از جنگ کنار بکشند. به این ترتیب سفیر روسیه حتی به کسی که ادعای همفکری عقیدتی با او داشت و قبلاً کوشیده بود تا میرزا را قربانی اندیشه‌های خود کند، پشت کرد. با این حال بعدها در جریان حمله نیروهای دولتی به جنگل‌، احسان الله خان فرار کرد و با کشتی به شوروی گریخت‌. خالوقربان نیز که به هنگام قیام میرزا به او پیوست و تحت رهبری میرزا خدمات قابل توجهی به نهضت کرد، پس از تأسیس حزب عدالت در گیلان فریب سوسیالیست‌های حزب را خورد و آلت دست سیاست ضدانقلابی شوروی شد و در کودتای رشت با نیروهای تحت فرمان خود در مقابل میرزا قرار گرفت‌. پس از توافقی که میان دولت ایران و سفیر روسیه انجام گرفت‌، روسها از حمایت جنگل دست کشیدند و آنان را قربانی منافع خود کردند. «روتشتین‌» اولین سفیر شوروی در ایران که شش هفته قبل از اعلام استقلال میرزا کوچک خان در رشت وارد تهران شده بود، برای ایجاد روابط دوستانه میان ایران و روسیه مأموریت داشت‌؛ بنابر این با وجود وعده‌های اولیه به نهضت جنگل‌، به یکباره خط مشی انقلابی روسها تبدیل به سازش با دولت ایران شد. «روتشتین‌» ضمن نوشتن نامه‌ای به میرزا، او را به ترک مبارزه علیه دولت ایران دعوت کرد. او در نامه خود، آشکارا اقدامات انقلابی میرزا را «مضر» خواند1. نهضت جنگل زمانی که سفیر شوروی نامه را به میرزا نوشت، در بحرانی‌ترین شرایط خود قرار داشت‌. میرزا در شرایط نامطلوبی که هنگام موضعگیری اخیر روسیه داشت‌ و با توجه به اختلافات داخلی نیروهایش، عملاً چاره‌ای جز تایید ظاهری نامة «روتشتین‌» نداشت‌. تبانی روس، انگلیس، رضاخان و کمونیست‌های داخلی علیه نهضت جنگل‌ در آستانه کودتای رضاخان، شرایط سیاسی ایران شدیداً علیه میرزا کوچک خان جنگلی بود. روسها او را تنها گذارده بودند و صرفاً به منافع خود در ایران می‌اندیشیدند. آنان به ویژه تلاش داشتند تا روابط صمیمانه‌ای را با سردار سپه که با قدرت اسلحه و سرکوب نارضائی‌ها توانسته بود ثبات نیم بندی را در کشور به وجود آورد، برقرار کنند. آنان مصلحت خود را در آزاد گذاردن دست رضاخان برای سرکوب نهضت جنگل که به ویژه اعتقادی هم به هویت اسلامی آن نداشتند، می‌دانستند. حتی حضور رضاخان در اتومبیل کنسول شوروی در رشت‌، زمانی که برای سرکوب جنگل به آن شهر رفته بود، نشان از همپیمانی روسها با سردار سپه در این تصمیم داشت‌. 2 علاوه بر این، رضاخان در آن زمان، در کمیته‌ای «ایرانی ـ انگلیسی‌» به نام «کمیته زرگنده‌» به اتفاق سید ضیاءالدین طباطبایی در حال تدارک کودتای سوم اسفند خود بود. به همین دلیل‌، اقدام رضاخان به نوعی اجرای مصوبه کمیته مذکور نیز بود. کمیته زرگنده در حقیت 2 کار کرد اساسی داشت‌. یکی سرکوب نهضت جنگل و دیگر استقرار دیکتاتوری رضاخان‌3. پروژه سرکوب نهضت اسلامی میرزا کوچک خان جنگلی، محصول اراده مشترک شوروی‌، کمونیست‌های داخلی‌، دولت انگلستان و استبداد رضاخانی بود. در چنین شرایطی، سران نهضت جنگل چند راه بیشتر نداشتند یا باید تسلیم می‌شدند و اسلحه را زمین می‌گذاشتند، یا به روسیه پناه می‌بردند و یا این که ننگ تسلیم و پناه بردن به بیگانه و اجنبی را نمی‌پذیرفتند و تا آخرین قطره خون به مبارزه ادامه می‌دادند. چنان که گفتیم، احسان الله خان ترجیح داد تا به اربابان خود که به او خیانت نیز کرده بودند، بپیوندد. خالوقربان نیز با قید تضمین از طرف سردار سپه، با همه افراد خود تسلیم قوای دولتی شد و جان خود را نجات داد. در این میان فقط میرزا کوچک خان بود که نه حاضر به ترک ایران شد و نه ننگ تسلیم به قوای دولتی را پذیرفت و سرانجام نیز به مبارزه ادامه داد تا در 11 آذر 1300 به شهادت رسید. پی نوشت‌: 1ـ سیاست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشی؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی‌؛ ص 70 . 2ـ خاطرات ایرج اسکندری‌؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ ص 448 . 3ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی‌؛ ارتشبد فردوست‌؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی‌؛ جلد دوم؛ ص 77. منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

مرگ در خاک بیگانه؛ نماد بیگانه‌پرستی شاهان

مرگ در خاک بیگانه؛ نماد بیگانه‌پرستی شاهان از زمان پیروزی نهضت مشروطیت مرگ هیچ یک شاهان ایران، در داخل کشور به وقوع نپیوسته و آنان عموماً در خارج از کشور در تبعید و در به‌ دری مرده‌اند. محمد‌علی شاه قاجار که در 28 دی 1285 متعاقب مرگ پدرش مظفرالدین شاه تاجگذاری کرد در کشاکش جنبش مشروطه روز هفتم مهر 1288 از طریق بندر انزلی به روسیه گریخت و از آنجا راهی اروپا شد و در 16 فروردین 1303 به بیماری دیابت در 54 سالگی در پاریس درگذشت. 6 سال بعد فرزند او احمد‌شاه قاجار نیز در پاریس درگذشت. احمد شاه در 11 آبان 1302 در دوران نخست‌وزیری سردار سپه و در برابر اقتدار روزافزون وی، از بیم جان خود راهی اروپا شد و تا پایان عمر نتوانست به ایران بازگردد. رضاخان نیز در غیاب وی زمینه ‌برکناری او و انقراض سلسله قاجار را فراهم آورد و این طرح را در 9 آبان 1304 عملی ساخت. احمد شاه 4 سال بعد در نهم اسفند 1308 در 32 سالگی به مرض کلیه در پاریس جان خود را از دست داد. پس از احمد شاه، رضا شاه نیز در تبعید مُرد. او روز 25 شهریور 1320متعاقب اشغال نظامی ایران توسط متفقین، به حالت تبعید به بندر عباس برده شد. سپس در هشتم مهر کشتی انگلیسی حامل وی ساحل ایران را به قصد بندر بمبئی در هند ترک کرد. روز نهم مهر کشتی به بندر بمبئی و روز 18 مهر به جزیره موریس رسید. رضا شاه چند ماهی در این جزیره نگاهداشته شد سپس روز 7 فروردین 1321 به بندر دوربان در آفریقای جنوبی برده شد و 2 ماه بعد با قطار به ژوهانسبورگ انتقال داده شد و در نهایت روز 4 مرداد 1323 در اثر حمله قلبی در این شهر جان باخت. 36 سال بعد، محمد‌رضا فرزند رضا شاه پهلوی نیز در تبعید درگذشت. محمد‌رضا پس از 37 سال پادشاهی و دیکتاتوری روز 26 دی 1357 در بحبوحه انقلاب اسلامی از ایران گریخت و رهسپار شهر آسوان مصر شد. سپس روز دوم بهمن همان سال راهی مراکش شد و 67 روز در آن کشور ماند. روز 10 فروردین 1358 با هواپیمای اختصاصی شاه حسن مراکشی به باهاما برده شد، روز 20 خرداد این سال با یک هواپیمای کرایه‌ای از باهاما به مکزیک رفت. در این کشور بیماری سرطان وی تشدید شد و روز 30 مهر از مکزیک راهی بیمارستانی در نیویورک شد. در 24 آذر 1358 رهسپار پاناما شد و پس از 100 روز اقامت در این کشور در سوم فروردین 1359 به قاهره بازگشت. روز 8 فروردین در بیمارستان معادی قاهره بستری شد، و در 5 مرداد این سال درگذشت. محمد‌رضا و پدرش هر دو در ماه مرداد مردند و هر دو در قاهره و در مسجد زیدالرفاعی جائی که معمولاً اجساد پادشاهان و فراعنه مصر در آن مدفون است به خاک سپرده شدند. در شبستان کناری قبر شاه سه قبر دیگر متعلق به ملک فؤاد اول، ملکه نازلی و ملک فاروق (پدر، مادر و برادر فوزیه همسر اول شاه) قرار دارد. ظاهراً تقدیر این بود که پادشاهان زبون و وابسته در خاک بیگانه جان بسپارند تا نماد وابستگی و تعظیم و تکریمشان در مقابل بیگانگان بیش از پیش رخ نماید. منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

شاه در سفر بی‌بازگشت

شاه در سفر بی‌بازگشت از 26 دی 1357 که محمدرضا پهلوی در بحبوحه انقلاب اسلامی از ایران گریخت تا 5 مرداد 1359 که در بیمارستان رمادی قاهره درگذشت، در سرگردانی و آوارگی بود. او در اولین مرحله از سفر بدون بازگشت خود وارد آسوان مصر شد و به هنگام ورود به مصر مورد استقبال رسمی و تشریفاتی انورسادات رئیس‌جمهور این کشور قرار گرفت. سادات، میهمانان را به هتلی در یک جزیره مصنوعی در وسط رود نیل انتقال داد. شاه یک هفته در این هتل اقامت کرد. سپس در دوم بهمن 1357 با بدرقه رسمی سادات، مصر را به قصد مراکش ترک کرد. گرچه شاه به دعوت پادشاه مراکش به آن کشور رفت ولی در «رباط» از آن تشریفات رسمی که در مصر به عمل آمد خبری نبود. ملک حسن پس از دیداری کوتاه و رسمی با شاه، ترتیب انتقال وی و همراهانش را به کاخ «جنان‌الکبیر» در حومه پایتخت داد. شاه 67 روز در این کاخ که در وسط باغ بزرگی بنا شده بود، ماند. در طول این مدت از یکسو امام‌خمینی از نوفل‌لو شاتو به تهران آمد و 10 روز بعد انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 به پیروزی رسید و از سوی دیگر در مدت زمان دو ماهه اقامت شاه در مراکش، اکثر درباریان و اطرافیان شاه که وی را در خروج از ایران به مصر و از آنجا تا مراکش همراهی کرده بودند، به تدریج او را رها کرده و رهسپار اروپا و امریکا شدند. تنها جمعی از خدمه بودند که شاه را هنگام ترک مراکش همراهی کردند. از سوی دیگر دولت مراکش نیز به دلیل آنکه تصمیم گرفته بود روابط سیاسی با جمهوری اسلامی ایران را حفظ کند مایل نبود اقامت شاه طولانی شود. این موضوع را خود شاه و اطرافیانش نیز از فحوای مقالات مطبوعات مراکش فهمیده بودند. شاه تصمیم داشت رهسپار آمریکا شود اما مقامات آمریکائی به دلیل اوجگیری بحران سیاسی در روابط تهران و واشنگتن، مایل به پذیرائی از وی نبودند. اردشیر زاهدی از جمله کسانی بود که در آن روزها دائماً در تلاش برای یافتن جائی جهت اقامت شاه بود. او که در «سن‌موریتس» سوئیس و همچنین در کنار دریاچه ژنو، 2 خانه ویلائی داشت تصمیم گرفته بود شاه را به آنجا انتقال دهد اما دولتمردان سوئیس مایل نبودند روابطشان با دولت جدید ایران به خاطر وفاداری به رئیس یک دولت سرنگون‌ شده به خطر بیفتد. محمدرضا پهلوی در شرائطی که نتوانسته بود کشوری را به عنوان پناهگاه بیابد، به پیشنهاد مشترک راکفلرو کیسینجر مجبور شد به «باهاما» در آمریکای مرکزی،1 برود. این سفر با هواپیمای اختصاصی شاه حسن مراکشی صورت گرفت زیرا خلبان معزی چند روز پس از آنکه شاه و همراهانش را به رباط رساند، با موافقت شاه، مراکش را به مقصد تهران ترک کرد. 2 هواپیما صبح روز 10 فروردین 1358 فرودگاه رباط را به مقصد جزایر باهاما ترک کرد. در فرودگاه باهاما هیچ یک از مقامات دولتی برای پذیرائی از شاه حضور نیافتند و شاه و همراهان توسط «رابرت آرمائو» عضو ارشد «سیا» و دوست اشرف پهلوی به مقصد از پیش برنامه‌ریزی شده هدایت شدند. شاه، همسرش و یک پیش‌خدمت به یکی از جزایر و بقیه همراهان به جزیره دیگر برده شدند. به شاه و فرح اجازه خروج از جزیره داده نشد. شاه 70 روز در این جزیره به سر برد. انتشار خبرهای مربوط به برقراری نظام جمهوری اسلامی در 12 فروردین 1358، شناسائی جهانی جمهوری اسلامی ایران، اعدام هویدا و امرای ارتش شاه در ایران، ورود عرفات به تهران، تبدیل سفارت اسرائیل به سفارت فلسطین، تعقیب بین‌المللی شاه و تشدید بی‌سابقه مراقبتهای امنیتی برای حفظ جان شاه و ممانعت از ربوده شدن وی، بدترین خبرها و رویدادهائی بود که شاه طی 7 هفته اقامت خود در باهاما با آن‌ها مواجه شده بود. علاوه بر این، در همین مجمع‌الجزایر بود که شاه توسط پزشکان اعزامی از فرانسه، از بیماران سرطان لنفاویش مطلع شد. 3 شاه و باقی‌مانده همراهان روز 20 خرداد 1358 با یک هواپیمای کرایه‌ای از باهاما راهی مکزیک شدند و در یک خانه ویلائی که قبلاً برای اقامت آنان در نظر گرفته شده بود، مستقر شدند. گفته می‌شود وزارت خارجه مکزیک مایل به ورود شاه نبود اما «خوزه لوپز پورتیلو» رئیس‌جمهور آن کشور تحت فشار آمریکا مجبور شده بود، وی را در حومه مکزیکوسیتی برای مدتی اقامت دهد. شاه و معدود همراهان وی مدت 4 ماه در این اقامتگاه ماندند. در دوازدهمین روز اقامت آنان در مکزیک ـ دوم تیر 1358 ـ انورسادات از پارلمان مصر تقاضا کرد قطعنامه‌ای تصویب کند و به شاه اجازه دهد تا به عنوان «پناهنده سیاسی» برای همیشه در مصر بماند. در پارلمان مصر از این پیشنهاد با کف‌زدن‌‌های بسیار، استقبال شد. 4 هفته پس از ورود شاه به مکزیک بیماری وی تشدید شد. او یک تومور سرطانی بدخیم در ناحیه گردن داشت و از یرقان شدید نیز رنج می‌برد. پس از 4 ماه اقامت در مکزیک وی مطلع شد که دولت کارتر با سفر او به آمریکا صرفاً با هدف معالجه بیماریش موافقت کرده است. از این رو در 30 مهر، مکزیکوسیتی را به مقصد بیمارستان نیویورک ـ همان بیمارستانی که 17 ماه پیش امیراسدالله علم وزیر پیشین دربار به بیماری مشابهی در آن درگذشت ـ4 تر ک کرد و به مدت 54 روز در آنجا بستری شد در این مدت دو بار تحت عمل جراحی طحال و کیسه صفرا قرار گرفت. کمتر از دو هفته پس از ورود شاه به این بیمارستان، سفارت آمریکا در تهران به تصرف دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در آمد و این امر بیش از پیش کارتر را به صحت دیدگاههایش که مایل نبود شاه به آمریکا بیاید، متقاعد کرد. دستور مسدود ساختن دارائی‌‌های ایران در بانکهای آمریکائی ـ 22 آبان 1358 ـ واقعه دیگری بود که اوضاع را پیچیده‌تر کرد. مشاهده خشم ضد آمریکائی مردم ایران و اصرار آنان برای تحویل گرفتن شاه، از تلویزیون اتاق بیمارستان نیویورک از جمله مهمترین نگرانی‌‌های شاه بود. علاوه بر این خبر آزاردهنده دیگر این بود که به شاه اطلاع داده شد به محض بهبودی نسبی باید خاک آمریکا را ترک کند. در همین حال سفیر مکزیک نیز به همراهان شاه اطلاع داد که بعد از تصرف سفارت امریکا در تهران، دولت مکزیکوسیتی به خاطر حفظ روابط سیاسی خود با حکومت تهران مایل به میزبانی مجدد شاه نمی‌باشد. بدترین لحظه شاه و همسرش زمانی بود که در 11 آذر 58 از بیمارستان نیویورک مرخص شدند ولی هنوز مقصدی برای سفر نداشتند. در نتیجه آنان با یک هواپیمای نیروی هوائی آمریکا به مقصد تکزاس پرواز کردند تا 2 هفته باقی مانده از روادید خود را در آنجا در داخل آپارتمانی کوچک بگذرانند. اما در حین راه به همراهان آمریکائی خبر رسید که آپارتمان مزبور هنور آماده نیست. در نتیجه شاه و همسرش به مکانی که بعداً معلوم شد، تیمارستانی برای نگهداری بیماران روانی است برده شدند. با ورود به این مکان همسر شاه برای نخستین بار با داد و فریاد به همراهان آمریکائی خود اعتراض کرد و گفت: «آیا ما در اینجا زندانی هستیم؟ آیا کارتر ما را زندانی کرده است؟ ما در این جا دیوانه خواهیم شد؟ باید بیرون برویم و ..........»۵ برای فرونشاندن اعتراضات همسر شاه تلفن در اختیار وی گذاردند و او توانست بستگان خود را در جریان قرار دهد. پس از چند ساعت آنان به آپارتمان مورد نظر در پایگاههای نظامی «لک لند» تکزاس برده شدند. مقامات آمریکائی با پایان مهلت اقامت شاه در آمریکا به وی اطلاع دادند که به دلیل عواقب ناشی از تصرف سفارت آمریکا در تهران امکان تمدید روادید وی وجود ندارد و به همین دلیل در پاناما جائی مناسب برای اقامت وی و همسرش در نظر گرفته شده است. شاه که غیر از پذیرفتن، چاره‌ دیگری نداشت به اتفاق همسرش در 24 آذر 1358 با هواپیمای نیروی هوائی آمریکا از فرودگاه تکزاس به پاناما در آمریکائی مرکزی برده شدند. وقتی شاه و همسرش در فرودگاه پایگاه هوائی «هوارد» در پاناما سیتی از هواپیما خارج می‌شدند جز جمعی از سربازان گارد ملی پاناما، افسران امنیتی ، دستیاران «عمر توریخوس»6 و سفیر آمریکا کسی در فرودگاه نبود. شاه، همسرش و پزشک مخصوص آنها با هلیکوپتر از فرودگاه به یک پایگاه در جزیره‌ای به نام «کونتا دورا» متعلق به پاناما انتقال داده شدند. توریخوس روز 25 آذر به ملاقات شاه آمد. او در پایان این ملاقات به یکی از مشاورینش گفت «شاه مانند پرتقالی است که تا آخرین قطره آبش را گرفته‌اند و تفاله‌اش حتی به درد غذای خوکها هم نمی‌خورد. این سرانجام کسی است که کشورهای بزرگ او را چلانده‌‌اند، شیره‌اش را کشیده‌اند و تفاله‌اش را دور انداخته‌‌اند.»7 شاه و همسرش در پاناما با دو دردسر عمده مواجه شدند. نخست شدت گرفتن بیماری شاه که وی مایل نبود پزشکان پانامائی بدون اطلاع از ماهیت و عمق بیماریش معالجات را از صفر شروع کنند؛ او بویژه از نگرانی پزشکان پانامائی از عواقب جراحی خبر داشت. دیگری اطلاعاتی بود که براساس آن مقامات وزارت خارجه دولت ایران در تماس مداوم با مقامات پانامائی بودند تا بتوانند راهی برای استرداد شاه بیابند.8 راه رهائی از این دو دردسر، خروج شاه و همسرش از پاناما بود. با همه این مشکلات، شاه و همسرش 100 روز در پاناما ماندند و سپس به اصرار رئیس جمهور مصر و همسرش، روز سوم فروردین 1359 با یک هواپیمای پانامائی رهسپار قاهره شدند. این بار نیز در فرودگاه مصر انورسادات و همسرش استقبال رسمی از شاه به عمل آوردند. شاه روز 8 فروردین در بیمارستان معادی قاهره تحت عمل جراحی طحال و کبد قرار گرفت. آزمایش‌های انجام شده بر روی بافتها نشان می‌‌داد سرطان بدخیم تمامی سیستم خون و کبد وی را فرا گرفته است. با ورود شاه به مصر مجلس نمایندگان این کشور نیز دستور رئیس‌جمهور در مورد تصویب طرح اعطای پناهندگی به شاه را به اجرا در آورد. ورود شاه همچنین از یکسو خشم مردم ایران علیه آمریکا و حکومت مصر را برانگیخت و از جانب دیگر سبب رنجش خاطر گروههای اسلامی مصر گردید و تظاهراتی را در قاهره و چند شهر دیگر با هدف واداشتن دولت به اخراج شاه براه انداخت. تشخیص‌های گروهای مختلف پزشکی راجع به درمان شاه و تجویز راه‌حلهای مختلف، خود یکی از عوامل نگران کننده برای شاه بود. شاه در مصر دو بار مورد عمل جراحی قرار گرفت و بهبود نیافت. او در کاخ قبه که معمولا در اختیار سران کشورهای بازدید کننده از مصر قرار می‌گیرد برده شد. آخرین مصاحبه شاه قبل از مرگش، در خرداد 1359 در همین کاخ صورت گرفت. وی در این مصاحبه که با «کاترین گراهام» مدیر مؤسسه مطبوعاتی واشنگتن پست انجام داد، از بی‌مهری رهبران دولتها که مایل به پذیرفتن وی نبودند، از فرصت‌طلبی دولتمردان آمریکائی و انگلیسی و از اینکه در برابر انقلاب ایران دست به کشتار بیشتر و بی‌رحمانه تر نزد اظهار تاسف کرده است. حال عمومی شاه در اقامت دومش در مصر هفته به هفته و ماه به ماه وخیم‌تر شد. آزمایشات انجام شده در ماههای خرداد و تیر 1359 نشان می‌داد که عفونت تمامی بدن وی را احاطه کرده است. در اولین روزهای مرداد تیم پزشکی اعزامی از فرانسه نسبت به نجات جان شاه اظهار ناامیدی کرد و محمدرضا پهلوی 4 ماه پس از سفر دوم خود به مصر در 5 مرداد 1359 درگذشت .جسد شاه در مسجد زید‌الرفاعی، جائی که معمولاً اجساد پادشاهان مصر در آن دفن می‌شد، به خاک سپرده شد. جنازه رضاخان پدر شاه نیز که در 1323 در آفریقای جنوبی درگذشت برای مدت 6 سال در مصر و در همین مسجد نگهداری می‌شد.۹ شاه در حالی درگذشت که 9 ماه از گروگانگیری دیپلماتهای آمریکائی در تهران می‌گذشت و استرداد شاه به ایران از جمله شرائط آزاد کردن دیپلماتها اعلام شده بود. از این رو هیچ یک از کشورها حاضر به پذیرفتن شاه نبود. منابع: ـ بحران، هامیلتون جردن، نشر نو. ـ آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، نشر البرز. ـ ماموریت در ایران، ویلیام سولیوان، انتشارات هفته. ـ ماموریت در تهران، خاطرات ژنرال هایرز، انتشارات اطلاعات. ـ دادستان انقلاب، محمود طلوعی، نشر علم. ـ آرشیو روزنامه‌‌های کثیر‌الانتشار. پانوشت‌ها: 1ـ مجمع‌الجزایر «با هاما» متشکل از 700 جزیره کوچک و بزرگ در اقیانوس اطلس، در شرق کوبا و جنوب فلوریدای آمریکا قرار دارد و از مراکز عمده داد و ستد مواد مخدر توسط قاچاقچیان بین‌المللی به شمار می‌رود. 2ـ سرهنگ معزی به هنگام ورود به فرودگاه مهرآباد مدعی شد از اینکه به وطنش بازگشته خوشحال است. اما این ادعا دروغی بیش نبود و وی کمی بعد، رجوی سر کرده سازمان مجاهدین خلق ـ منافقین ـ و بنی‌صدر را با همان هواپیما به فرانسه برد و دیگر باز نگشت. 3ـ «ژان برنار» خون‌شناس فرانسوی که بیماری سرطان شاه را به وی متذکر شد، قبلاً در 30 فروردین 1353 پس از معالجه شاه در تهران وی را از ابتلاء به نوعی سرطان خون مطلع کرده بود، ولی شاه این طبابت را جدی نگرفت. 4ـ اسد‌الله علم در 25 فروردین 1357 به بیماری سرطان خون در بیمارستان نیویورک درگذشت. به مقاله «امیر اسدالله علم کیست؟» در سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی مراجعه شود. 5ـ آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، ص 381. 6ـ ژنرال عمر توریخوس رهبر پاناما در 1968 با کودتا علیه حکومت «آریاس» به قدرت رسید. او در 1981 بر اثر سانحه سقوط هلیکوپتر کشته شد وژنرال نوریه‌گا فرمانده گارد ملی پاناما قدرت را در این کشور بدست گرفت. 7ـ آخرین سفر شاه، همان، ص 414. 8ـ روز سوم بهمن 1358 وزارت خارجه ایران اعلام کرد که شاه در پاناما بازداشت شده است. این اعلام متعاقب تماس قطب‌‌زاده با یکی از مقامات پانامائی صورت گرفت که طی آن مقام مزبور به وزیر خارجه ایران قول داده بود شاه تحت نظر قرار دارد. هدف قطب‌زاده از انتشار این خبر دروغ، تقویت موقعیت خودش در اولین انتخابات ریاست جمهوری ایران بود. انتخابات دو روز بعد برگزار شد و بنی‌صدر به ریاست جمهوری رسید. 9ـ رضاشاه نیز در 4 مرداد 1323در تبعیدگاه خود در ژوهانسبورگ مرد. منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

کمیته مشترک ضد خرابکاری

کمیته مشترک ضد خرابکاری روز چهارم بهمن ۱۳۵۴ "کمیته مشترک ضد خرابکاری " به عنوان ابزاری برای تشدید اختناق سیاسی در کشور توسط رژیم شاه تاسیس شد. بی‌شک یکی از بزرگترین دلائل شکل‌گیری انقلاب اسلامی و سقوط رژیم شاه، اختناق سیاسی و خفقانی بود که حکومت پهلوی با حمایت شبکه‌های اطلاعاتی امریکا و رژیم صهیونیستی در کشور بوجود ‌آورده بود. سازمان اطلاعات و امنیت کشور موسوم به ساواک در ایجاد نارضائی‌های اجتماعی ایران بویژه در دهه پایانی عمر حکومت شاه نقش ویژه‌‌ای داشت. یکی از مخوف‌ترین تشکیلات اطلاعاتی ایران در سالهای پایانی حکومت شاه «کمیته مشترک ضد خرابکاری» نام داشت. تشکیل این کمیته گامی در جهت هماهنگی میان عملکرد ادارات و سازمانهائی بود که به نوعی در ایجاد امنیت مورد نظر حکومت شاه در کشور ایفای نقش می‌کردند. تا پیش از دهه پنجاه شهربانی، ساواک ، اداره ضد اطلاعات ارتش و سایر مراکز اطلاعاتی رژیم پهلوی هر یک به تنهائی اهداف اطلاعاتی و امنیتی خود را دنبال می‌کردند. این اقدامات جداگانه در بسیاری موارد سبب ایجاد ناهماهنگی و حتی اصطکاک میان سازمانهای عمل کننده می‌شد و در نتیجه ضریب توفیق عملکرد این مراکز را کاهش می‌داد. در آذر 1349 شورای امنیت کشور تصمیم گرفت برای اجتناب از برخورد میان تیمهای عملیاتی با ایجاد یک تشکل واحد، زمینه هماهنگی و وحدت رویه را میان سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی کشور بوجود آورد. این تصمیم در بهمن 1350 عملی شد و ظهور تشکیلاتی به نام «کمیته مشترک ضد خرابکاری» در چهارم این ماه حاصل همین تلاش بود. کمیته مزبور مرکب از واحدهای اطلاعاتی و امنیتی شهربانی، ارتش، ژاندارمری و اداره کل سوم ساواک (اداره تأمین امنیت داخلی) بود. نمودار تشکیلاتی کمیته مشترک شامل سه واحد اطلاعاتی، اجرائی و پشتیبانی با 375 پست سازمانی دائم و 188 پست موقت، بود. کمیته محل استقرار مجرب‌ترین و خشن‌ترین شکنجه‌گران رژیم شاه بود. ساختمان کمیته که در 1316 ش. زمان رضاخان توسط آلمانی‌ها به عنوان قسمتی از نظمیه تهران طراحی ساخته شد، در چهار طبقه به صورت مدور بنا شد و شامل بندهای انفرادی، عمومی و محلهائی برای شکنجه بازداشت شدگان بود. این کمیته که ساختمان زندان موقت شهربانی در محل باغ ملی را مقر خود قرار داده بود، در اوائل خرداد 1352 با اوجگیری مبارزات مردم و گروهها، به فعالیتهای خود توسعه داد و به سرعت زیر نفوذ و سلطه اداره سوم ساواک و تحت فرمان چهره‌هائی چون پرویز ثابتی، نصیری و پاکروان درآمد. اکثر مأمورین این کمیته را نیز مأموران با سابقه ساواک تشکیل می‌دادند. این مأموران با شرکت در کلاسهای آموزشی «امنیتی اطلاعاتی» در ساواک و موساد به مهارتهای قابل توجهی در تعقیب و مراقبت، عملیات ضد براندازی، بازجوئی و شکنجه دست یافتند و خونین‌ترین جنایات را در سالهای پایانی عمر حکومت پهلوی علیه مردم و مخالفین رژیم به راه انداختند. شکنجه مخالفان و مبارزان سیاسی که در تمام دهه 1340 جریان داشت پس از تشکیل «کمیته مشترک ضد خرابکاری» به اوج رسید. اسناد و مدارک بی‌شمار و خاطرات مبارزان و مخالفان سیاسی و ‌اثار و مدارک بر جای مانده دربازداشتگاهها و زندانها به ویژه پس از تشکیل «کمیته مشترک ضد خرابکاری» حاکی از رواج شکنجه‌های مرگباری است که از سوی ساواک اعمال می‌شد. بخش عمده ابزارها و ادوات این کمیته برای شکنجه زندانیان از سوی سازمانهای اطلاعاتی موساد و سیا تأمین می‌شد. سایروس ونس وزیر خارجه آمریکا در دوران کارتر در کتاب خاطرات خود بدون اشاره به نقش سازمان «سیا» در تجهیز و آموزش ساواک، به رواج روشهای غیر انسانی در رفتار ساواک با متهمان و محکومان اشاره کرده آن را از عمده‌ترین دلائل گسترش نارضایتی عمومی و گرایش نهائی مردم به سوی تحرکات انقلابی و به سقوط کشاندن نظام سیاسی حاکم بر کشور خوانده است.1 با این همه، روش‌های خشن و غیر انسانی «کمیته مشترک ضد خرابکاری» نه تنها نتوانست تضمینی برای تداوم حیات سیاسی حکومت شاه باشد، بلکه خود به عامل در تسریع سقوط شاه تبدیل شد. مجموعه دستگاه‌های پلیسی و امنیتی حکومت پهلوی به طور اعم و «کمیته مشترک ضد خرابکاری» به طور اخص با برخورداری از حمایت سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی انگلیس و امریکا و اسرائیل محیطی مملو از رعب و اختناق را در جامعه ایرانی بوجود آوردند. غافل از آنکه این خشونتها خود موجبی مهم برای ساقط ساختن حکومت ستمگر شاه خواهد شد. پی‌نوشت‌ها: 1 – ویلیام سولیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ص 448، به نقل از «سقوط»،‌مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

تبعیدو مرگ رضا شاه

تبعیدو مرگ رضا شاه 25 شهریور 1320 که رضا شاه، سه هفته پس از اشغال ایران توسط متفقین، تبعید شد، روز پایان حیات سیاسی او و آغاز حیات سیاسی فرزندش محمدرضا پهلوی است. استعفا و تبعید رضا شاه پس از آن صورت گرفت که دولتهای روسیه و انگلستان به دلیل مناسبات رو به گسترش رضا شاه با آلمان هیتلری، سه بار به وی هشدار دادند. در آن زمان اخبار و گزارشهای دریافتی از جبهه‌های جنگ دوم جهانی حاکی از پیشرفت روز افزون آلمان و شکست‌ها و عقب‌نشینی‌های متفقین بود. رضا شاه نیز که پیش‌بینی پیروزی آلمانی‌ها را در جنگ داشت نه برای حفظ استقلال کشور، بلکه برای حفظ موجودیت خود و رژیمش «بی‌طرفی در جنگ» اعلام کرده بود. «فردوست» در این باره می‌نویسد: «... در اوج قدرت نازی‌ها در آلمان به دستور رضا خان یک کابینه جوان به نخست‌وزیری متین دفتری روی کارآمد . وظیفه این کابینه نزدیک شدن به آلمان بود. عملاً نیز روابط تجاری و صنعتی بین ایران و آلمان توسعه یافت. با پیشرفت آلمانها در جنگ و نزدیک شدن آنها به کوههای قفقاز رضاخان هم به انگلیسی‌ها ناسزا می‌ گفت اما با شروع شکست آلمان رضاخان دستپاچه شد و منصورالملک را که از مهره‌های انگلیس به شمار می‌رفت نخست وزیر کرد...»1 از دید رضا شاه اعلام بیطرفی، موضعی مناسب در برابر دو جبهه‌ای بود که یکی به عقیده وی در حال سقوط بود، اما در پشت مرزهای ایران کمین کرده بود، و دیگری در حال پیروزی بود اما با مرزهای ایران فاصله داشت. در چنین شرایطی رضا شاه بنا داشت در برابر تهدیدات روسیه و انگلیس به سیاست وقت‌کشی روی آورد. او به ویژه تهدیدات روسها را در وضعیتی که اوکراین به اشغال نظامیان هیتلر درآمده و آلمانی‌ها به سوی مسکو در حرکت بودند، جدی نگرفته بود. پنجم تیر 1320ـ 4 روز پس از شروع عملیات نظامی گسترده آلمان علیه روسیه ـ دولتهای روسیه و انگلستان طی دستور مشترکی به رضا شاه از وی خواستند تا سریعاً نسبت به اخراج مستشاران آلمانی از ایران اقدام کند. این تصمیم از سوی «سرریدر بولارد» سفیر انگلیس و «اسمیرنوف» سفیر روسیه اتخاذ شده و در ملاقاتی با رضا شاه به وی ابلاغ شد. رضا شاه نیز که تصور پیروزی آلمان را در جنگ داشت، در پاسخ سفیران انگلیس و شوروی اعلام کرد که ایران کشور بی طرفی است و فعالیت آلمانی‌ها در ایران هم محدود به کارهای ساختمانی و امور بازرگانی است. 28 تیر، اخطار دیگری به ایران داده شد. بالاخره 25 مرداد، یادداشت مشترک انگلیس و روسیه، به منزله اتمام حجت به ایران بود. سرانجام، روز سوم شهریور 1320 سربازان ارتش سرخ از مرزهای شمال و نیروهای انگلیسی از بنادر جنوب به ایران حمله ور شدند و سفیران انگلیس و روسیه صبح همان روز علت این اقدام را طی یادداشتهای جداگانه‌ای به نخست‌وزیر ابلاغ کردند. همان روز تلگراف مفصلی به امضای رضا شاه به عنوان روزولت رئیس جمهور امریکا مخابره شد که سرآغاز دوران جدید روابط ایران و امریکا به شمار می‌‌آید. هر چند امریکایی‌ها در آن شرایط نمی‌توانستند یا نمی‌خواستند کاری برای جلوگیری از اشغال ایران انجام دهند، اما زمینه مداخلات بعدی خود را فراهم ساختند. روزولت روز 11 شهریور در حالی که نیروهای روس و انگلیس در شمال و جنوب ایران مستقر شده بودند، به تلگراف رضا شاه پاسخ داد. رضا شاه زمانی پاسخ نامه را دریافت کرد که تمام شرایط انگلیس و روسیه را پذیرفته بود، اتباع آلمانی را از ایران اخراج کرده بود و راه‌آهن و جاده‌های شمالی و جنوبی کشور را در اختیار نیروهای اشغالگر قرار داده بود. با این همه انگلیسی‌ها و روس‌ها پیش از آن که رضا شاه بتواند روابط نزدیک‌تری با امریکا برقرار سازد، وی را برای استعفا از مقام سلطنت تحت فشار قرار دادند. زمانی که ایران به اشغال متفین درآمده بود، موجی از هرج و مرج و بلاتکلیفی سراسر کشور را در برگرفته بود. اوضاع امنیتی کاملاً بی ثبات بود، بسیاری از امرای ارتش و افسران ارشد گریخته بودند، سربازان باقی مانده در سربازخانه‌ها‌ مواد خوراکی در اختیار نداشتند، نظم و انضباط در هیچ رده ارتش برقرار نبود، دزدی از منازل مردم و غارت مغازه‌ها افزایش یافته بود و نظامیان نیز در این غارتگری نقش داشتند. سربازان اسلحه‌ها را از پادگانها می‌ربودند و می‌فروختند. حتی اسبهای توپخانه به طور پنهانی داد وستد می‌شد. بسیاری از هنگهای برگزیده سابق به یک چهارم قدرت عادی خود تنزل یافته بود، شعار نویسی علیه شاه به پشت دیوارهای کاخ رضاخان نیز رسیده بود. در مجلس علناً از لزوم برکناری شاه از مقام فرماندهی کل قوا سخن به میان می‌آمد. 24 شهریور، رضا شاه آخرین جلسه هیأت دولت را تشکیل داد و به وزیرانش گفت به زودی کشور را ترک خواهد کرد. آخرین جمله شاه به وزیران این بود که «راز موفقیت من این بوده که هرگز با هیچ کس مشورت نمی‌کردم و خود کارها را مطالعه می‌کردم! 2» وقتی در سپیده‌ دم 25 شهریور 1320 خبر پیشروی نیروهای روسی مستقر در قزوین به سمت تهران به اطلاع رضا شاه رسید، وی فروغی نخست وزیر را به کاخ احضار کرد و از او خواست تا پیش‌نویس استعفانامه را بنویسد. فروغی استعفا نامه را به امضای شاه رساند و سپس به دستور او رهسپار مجلس شد تا آن را برای نمایندگان قرائت کند. با این همه، وی قبل از رسیدن به مجلس بدون اطلاع شاه راهی سفارت انگلیس شد و استعفا نامه را به «سر ریدربولارد» سفیر انگلیس نشان داد. زمانی که متن استعفانامه در جلسه مجلس قرائت می‌شد، رضا شاه در راه اصفهان بود. او به خانواده خود که قبلاً از تهران منتقل شده بودند، پیوست. در ساعت 8 بامداد 25 شهریور، تانکها و زره‌پوش‌های روسی اطراف فرودگاه مهرآباد مستقر شدند و ساعتی بعد نیروهای انگلیسی که از قم به طرف تهران به راه افتاده بودند، به راه‌آهن رسیدند. تهران هیچ شباهتی به یک شهر عادی نداشت. خیابانها کاملاً خلوت بود. هیچ مغازه‌ای باز نبود. مردم حتی اتومبیل‌های خود را نیز از ترس آن که به دست اشغالگران بیفتد پنهان کرده بودند. روز 26 شهریور در حالی که تهران در اشغال نظامیان روس و انگلیس قرار داشت، محمدرضا پهلوی جانشین جوان رضا شاه در مجلس سوگند یاد کرد. در اصفهان نیز رضا شاه به اتفاق خانواده به سوی نائین و یزد حرکت کرد. آنها سپس به کرمان و از آنجا به بندر عباس رفتند. روز هشتم مهر رضاخان و گروه مسافرانش که 20، نفر از جمله 7 پیشخدمت و آشپز بودند، با کشتی انگلیسی «باندرا»، ایران را به سوی بمبئی ترک کردند. روز نهم مهر کشتی «باندرا» به بمبئی رسید. رضا شاه پس از توقف کشتی «سرکلرمونت اسکراین» کنسول سابق انگلیس در مشهد را مشاهده کرد که وارد اقامتگاه آنان شد و به آنان با زبان فارسی تأکید کرد حق خروج از کشتی را ندارند. آنها تنها این فرصت را داشتند که از کشتی باندرا به کشتی دیگری منتقل شوند. کشتی «برمه» پس از 9 روز دریانوردی به «پورت لوئی»ـ پایتخت جزیره موریس ـ رسید. در موریس با تقاضای رضاخان برای سفر به کانادا مخالفت شد. وی و همراهانش را به اقامتگاهشان انتقال دادند. ارسال نامه و یا دریافت نامه برای آنان ممنوع شد و تنها شنیدن اخبار و گزارشهای رادیو لندن آزاد بود. این محدودیتها پس از امضای پیمان سه جانبه میان ایران و انگلیس و شوروی (9 بهمن 1320) برداشته شد. پس از چند هفته اغلب فرزندان رضا شاه با موافقت انگلیسی‌ها به تهران منتقل شدند و تنها او با تعدادی از همراهان و خدمتکاران باقی ماندند. روز هفتم فروردین، رضا شاه و تعداد اندک همراهانش پورت لوئی را با کشتی به سوی دوربان در آفریقای جنوبی ترک کردند. آنان پس از دو ماه در این شهر بندری که آب و هوای نامساعدی داشت با قطار به مقصد ژوهانسبورگ حرکت کردند. رضاخان که از بیماری قلبی، کلیه و عفونت گوش رنج می‌برد، طی اقامت خود در آفریقای جنوبی دایماً با شعارهایی که وی را «دیکتاتور سرنگون شده» می‌خواندند و خواستار اخراج وی از این کشور شده بودند مواجه بود. بیماری و نفرت عمومی مردم از رضاخان سرانجام وی را از پای درآورد. بدین ترتیب رضاخان پهلوی، ساعت 5 بامداد روز 26 ژوئیه 1944 (4 مرداد 1323) در شرایطی که جنگ جهانی دوم به سرعت به نفع انگلیس و روسیه پیش می‌رفت، بر اثر یک حمله قلبی درگذشت. پی‌نوشت: 1 ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ ج 1؛ ص 86. 2ـ آخرین روزهای رضاشاه؛ ریچارد استوارت؛ نشر نو؛ 1370؛ ص 337. منبع: مٶسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

...
116