انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

سیاست‌پیشه، ادیب یا ادیب سیاست‌باز؟

مسعود میری محمدعلی فروغی در فضای ذهنی نسل ما هزار چهره دارد. ممکن است گمان کنیم این قهرمانان هزارچهره، خود موجبات پدیدآوردن تلقی‌های متضاد و متناقض را نسبت به خویشتن فراهم کرده‌اند. مسلما چنین است و از آن بیشتر سپهر فکری مردمان ماست که آفریننده قهرمانان هزارچهره است. تاریخ زندگی ذکاء‌الملک دوم همچون همه چهره‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما با وجود صراحت و وضوح در اوراق روزشمار زاد و زیست و مرگ، دچار لکنت زبان است. تاریخ‌نگار، تاریخ‌گزار نیست چراکه تاریخ‌گزار روح جمعی قوم است و تاریخ‌نگار هرچند قلم در دست دارد اما توانایی تقریر فاجعه مسلط بر سپهر فکری مردمان را ندارد. ما با محمدعلی فروغی‌ای مواجه هستیم که هر روزه در سیمای سیاست‌گران و سیاست‌مداران بازتولید می‌شود، همچنان که محمدعلی فروغی از سیمای سلف برآمده است. سیاست در ذهن و زبان ما سخت مذموم و تلخ رقم خورده است. سخت‌کشی‌ها و سخت‌کشی‌های روند دولت‌داری در جهان پنهان ما ایرانیان زخم پایداری دارد. در روان‌شناسی و روان‌کاوی گفته شده است که اگر چنین زخم‌هایی در روان جمعی ما باز شناخته شود و آگاهی ما فرصت ترمیم و مداوای آن زخم را فراهم آورد، این زبان و حیثیت تقریری آن است که آینه‌وار خبر از سر نهان می‌دهد. گویی حوزه ناآگاه ما در زبان می‌افشاید و چه‌بسا اساسا بی‌فاصله زبان باشد، هنگام که گویی ناآگاه ما با زبان می‌اندیشد. به‌نظر می‌آید کهن‌الگوی نقره در ناخودآگاه ما مردمی سپاس‌مند نیست. فرزندان سهراب و پدران رستم‌وارند. اگر امروزه کشتن فرزند در میدان نبرد ممکن نباشد این عالم ذهنی ماست که کارکرد آن را بر ذمه گرفته است. از دیرگاه خاطره‌های ازلی اخبار به‌دست آمده، همین قصه ناراست سیمای زشت سیاست‌گران ماست، وگرنه همان می‌شود که بزرگمهر در بارگاه انوشیروان، قبای وزارت، قبای ناراست سهراب‌گون در مجلس سهراب‌کشان است. رستم کهن‌الگو بی‌مرگ فرزند هویت ندارد، چراکه اساسا روح جمعی ما را با فاجعه سرشته‌اند. اما این کهن‌الگو خود متهم ردیف اول است که علی‌الدوام چهره‌هایی را بازمی‌زایاند که خود به نقض خود مشغولند. قهرمان هزارچهره هیچ فاصله‌ای با سیمای مبهم و ناشناس مرد کلان کهن‌الگوی ناآگاه ما ندارد. محمدعلی فروغی، امیرکبیر، قائم‌مقام فراهانی، مصدق، امینی و ... همه یکی‌اند. پس و پیش ندارد. روح جمعی ما طالب انسان کامل است چون فرد فرد ما ناقصیم. ما همه ابنای بشریم و تمام سرشت عجیب آدمی به همین نقصان اوست و تجربه زندگی جز جست‌وجوی کمال در خویش و در «او» نخواهد بود. امیران و وزیران و وکیلان، فرض حضور اکنون و جاری ما در برونداد رفتارهای بشری‌اند. آنها هنگام که عادل‌پیشه باشند، ما به معدلت و مساوات دل‌نگرانیم و دل‌مشغول و چون دیگر مانند که ما را به صراط ستم راه می‌برند چنان است که ما چنان هستیم. همه چهره‌های سیاسی، در گزارش اصحاب تاریخ، چهره‌هایی مرموز، خائن، زیرک، لعبت‌باز و ملعبه‌اند و اگر چنین هم بوده باشند هرچه کار نیک و فرجام خوب است در سرگذشت آنان مستور می‌‌ماند و تنها ایران و وزیرانی که به ستم‌کشی و سخت‌کشی بالانشین‌های دولت سلطه، جان از دست داده‌اند، به زیور مظلومیت آراسته‌اند و دیگران محکوم‌اند چون جان به سلامت برده‌اند. درباره محمدعلی فروغی بزرگان با وثاقت و وزانت قلم خواهند زد و نیک و بد او را از پرده برون خواهند ریخت، لیکن صاحب این قلم در این اندیشه است که چگونه است ذکاءالملک گاه فرشته‌ای‌ست فرزانه که بزرگانی چون مجتبی مینوی و قزوینی و میرزا ابوالحسن جلوه و جلال همایی و حبیب یغمایی و بسیار دیگر او را از اقران و ابدال شمرده‌اند و ستوده‌اند و گاه دیگر چندان خبث طینت او از دیوار و صف فراتر می‌رود که به‌قول دکتر محمد مصدق، در فروش ایران و اختناق، فرع و اصل ایران را در معامله یکجا به‌فروش می‌رساند؟ما به پاسخ ذکاءالملک دوم به مدعیان کاری نداریم که به گفته خود او این ذات بشر است که ناکامل است و باید خود را بی‌کمال جست‌وجو کند. موضوع «مساله سیاست‌گری» است که حسن و قبح آن گنگ و ابتر مانده است. به‌نظر می‌آید طرح مساله به زبان ساده است اما چون به تحلیل و بررسی آن مایل باشیم درخواهیم یافت که زخم ژرف سیاست‌گریزی در جان ما مردمان خانه کرده است. ممکن است استادان ذوق‌مند ما بگویند که این نسل کنونی است که به چهره بزرگان ادب و سیاست خود در گذشته، از چشم عصر خود می‌نگرد. اما چنین نیست. اگر نظام پادشاهی اکنون به سبب حذف علل موجه خود فاقد مشروعیت است، اما قرن‌ها نظام پادشاهی، از پس نظام خلافت واجد مشروعیت بوده و هیچ‌گونه نظام بدیلی در مجاورت یا در تقابل آن موجود نبوده که بتواند جایگزینی مناسب تلقی شود. البته اگر از قصه جمهوری‌خواهی صبحدم مشروطه بگذریم که نه به سبب حب علی که به دلیل بغض به معاویه علم جمهوری‌خواهی به الم پادشاهی منجر شد و با همه دلایل کنونی در وهن و تخفیف سیاست‌گران عصرهای پیشین تفاوت مبنا دارد. نگاه مرد کلان نشسته در روح جمعی ما به سیاست، نگاه مرد طماعی است که نان را بر سفره دیگری خوش نمی‌دارد و چون گرده‌ای بر خوان او نشست، بر دیگران حقی نیست تا از آن بهره‌ای ببرند. کهن‌الگوی ناآگاه ما مصلح روابط خویش با دیگران نیست، شاید از آن سبب که مطلع به خود نیست. حادثه‌های بسیاری را می‌توان در پیشانی سوانح و مخاطرات ملی با قضاوت ایدئولوژیک نگریست از جمله دستگردان پادشاهی از قاجار به پهلوی و از پهلوی پدر به پهلوی پسر. ولی خردمندی حکم می‌کند که همه وجوه زیست مردم و زمانه ناپایدار آن روزگار را در یک پرده ندید. حاصل این همه روده‌درازی و اطاله کلام آن است که نباید مردان بزرگ را تنها در یک چهره دید: یا زشت یا زیبا. هم زشت و هم زیبا خصیصه بشری بودن ماست. به گفته دکتر سیدجواد طباطبایی تعارضی میان احیاء علوم‌الدین غزالی و نصیحه‌الملوک او نیست. شریعت نامه‌نویسی و سیاست نامه‌نویسی در دستگاه فکری فرهیختگان روزگاران کهن به قصد خیر اجتماعی ممکن بوده است. این دو چهره هر دو یکی‌اند که مشاور خردمند منصف، پادشاه خودرأی و مستبد را اگر اندکی به طریق صلاح ره بنماید، مصلحت امت اسلام در آن نهفته است. نمی‌دانم این سخن را چگونه در یک یادداشت مختصر می‌توان نوشت که مصلحت‌طلبان همیشه عافیت‌جویان نیستند. گاه بدنامانی که عملی خیر از خود به جای گذارده‌اند نزد پروردگار چه بسا مأجورتر باشند. محمدعلی فروغی از فرعون که بدتر نبود که در نگاه و زبان ابن‌عربی موحد می‌میرد، چون لختی به خیر اندیشیده است. اینکه آدمی خیر مطلق و شر مطلق نیست نیاز سیاست‌دانی و سیاست‌گری روزگار ماست. این تسامح مصلحت‌خواهانه خواست بشر برای اصلاح نگاه کهن‌الگوی ماست. عدالت حکم می‌کند که شش سال پایان عمر ذکاءالملک دوم را همراه با تعدیل نگره غضب‌آلود پهلوی اول در یک کفه ترازو بنهیم و در کفه دیگر خطاها و گناهان او را بگذاریم، آن وقت می‌توان به عدالت مدعی بود. منبع: روزنامه شرق, شنبه, 5 آذر 1390

نقبی بر اندیشه سیاسی فروغی

مرتضی کاخی اواخر قرن 19 و اوایل قرن بیستم میلادی جهان سیاست و دیپلماسی بین‌المللی شاهد سه جریان دگرگون در میان ممالک جهان بود: 1 – دوران اول که از ابتدای تاریخ نوشته سیاست خارجی کشورها و مناطق گوناگون جهان وجود و حضور قاطع داشت، دوران استعمار (DEPENDANCE) بود که به‌تدریج مبارزات ملت‌های جهان، با استعمار، شروع شد. در ابتدا بدون موفقیت ولی به‌تدریج و پس از جنگ جهانی اول (1918-1914) کمابیش مبارزات ضداستعمار جان‌گرفت و اثر آن بر کشورهای تحت‌الحمایه و بعضا کشورهای مستقل ولی زیرنفوذ قدرت‌های بزرگ خارجی از قبیل انگلستان، فرانسه، هلند، اسپانیا، پرتغال، ایتالیا و روسیه سایه افکند، این مبارزات در ایران هم به انقلاب مشروطیت گرایید. البته ایران مستعمره نبود اما نفوذ روس و انگلیس در کشورمان بیداد می‌کرد. 2 – دوران استقلال‌طلبی و تحقق آن (INDEPENDANCE) بود که به‌تدریج و تا سال‌های پس از جنگ دوم جهانی و حتی تا چندی پیش ادامه یافت. مستعمره‌های آفریقایی، آسیایی و آمریکای جنوبی در همین دوران به استقلال رسیدند. اما استعمارگران سایه‌های شوم خود را بر مستعمرات به گونه‌ای دیگر حاکم داشتند که اگرچه هم‌اکنون تا حد زیادی این حالات، رنگ‌باخته است اما آثار آن به صورت کشورهای مشترک‌المنافع انگلستان که هنوز هم رییس کشورشان ملکه الیزابت انگلستان و گوشه پرچم‌شان پرچم انگلستان است، وجود دارند و تعدادشان به 30 کشور هم می‌رسد. از مهم‌ترین آنها می‌توان کانادا و استرالیا را نام برد. فرانسه هم نفوذ استعماری خود را در ابتدای استقلال سوریه و لبنان و کشورهای آفریقا همچنان حفظ می‌کرد. 3 – دوران زندگانی سیاسی خانوادگی ملت‌ها و کشورهاست که هم‌اکنون بر جهان ما حاکم است (INTERDEPENDANCE). در این نظام دیپلماتیک بین‌المللی، اصل بر این است که کشورهای جهان و ملل گوناگون اعضای یک خانواده هستند که نیازمندی‌ها و امکانات گوناگون دارند و باید با کمک یکدیگر و بده‌‌و‌بستان‌های سیاسی و اقتصادی، مانند افراد یک خاندان با هم حل و فصل کنند. بنابراین، باید درنظر بگیریم که در جهان امروز ما نه استعمار قابل دفاع و طرح‌کردن آن در مجامع بین‌المللی است و نه استقلال به گونه‌ای که تا چندی پیش کشور چین کمونیست که در آن مائوتسه تونگ حاکم بود وجود دارد و دروازه‌های یک کشور را مانند در ورودی یک خانه قفل می‌کنند و مردم داخل آن زندگانی از تولید به مصرف را ادامه می‌دهند. چین در‌حال‌حاضر مثل روسیه فعلی و نه شوروی پیشین به جریان «اینتروپندنس» پیوسته است. کشورهایی از این نوع از طرفی به تمامی احساس استقلال و عدم وابستگی به کشوری می‌کنند و در کنار آن توجه به منافع عالیه خود دارند و اگر ایجاب کند که جلو تجاوز را به مرز و بوم خود بگیرند، البته می‌گیرند و در کنار ‌آن با مبادلات سیاسی و اقتصادی و تجارت با سایر کشورها به صلح جهانی کمک می‌کنند. با این مقدمه که باتوجه به آن و تاریخ ایران در زمان حضور ذکاءالملک فروغی (1254-1321 شمسی) در کار سیاست داخلی و خارجی کشور تحقیقات علمی و فلسفی نامبرده، البته بهتر و روشن‌تر معلوم می‌شود که محمدعلی فروغی در دوران انتقال جریان استقلال‌طلبی و ظهور INTERDEPENDANCE در روابط داخلی و بین‌المللی در چه دنیایی از سیاست و مدرنیت اندیشه‌های سیاسی داخلی و جهانی قرار گرفته بوده و برای انجام‌دادن وظایف خود باید از چه مسیری می‌گذشته است که قادر باشد منافع عالیه ایران و روابط سیاسی داخلی و خارجی کشور را با رجال داخلی و عوامل بین‌المللی به وجه احسن رعایت کند. محمدعلی فروغی فرزند محمدحسین ذکاءالملک – از رجال ادیب و مترجم و شاعر ایران در عهد قاجاریه بود – که با فوت او لقب ذکاءالملک به فرزندش محمدعلی فروغی تفویض شد. محمدحسین ذکاءالملک پسر دیگری با نام ابوالحسن فروغی داشت که او نیز از رجال فرهنگی ایران بود و از بدو تاسیس دارالمعلمین مرکزی (1297 شمسی) مدیریت آن را برعهده داشت و در کنار آن در مدرسه حقوق و علوم سیاسی که بعدها به دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران تبدیل شد به تدریس مشغول بود. به این ترتیب، معلوم می‌شود که همه قبیله ذکاءالملک اول از رجال علم و ادب و سیاست بودند اما ستاره درخشان این خاندان محمدعلی فروغی ذکاءالملک بود. کارنامه علمی، تحقیقی، فلسفی و ادبی فروغی به اختصار از این قرار بود. پیش از این لازم به یادآوری می‌دانم که بگویم همین استقرار اینتردی‌پندنس در جهان موجب استقرار مفاهیم آن در ذهن پژوهندگان و متفکران جهان نیز شد و فروغی از کسانی بود که ضمن اعتقاد عمیق و صمیمانه به استقلال ایران عقیده داشت باید از نتایج اندیشه‌های فلسفی و علمی دانشمندان سایر کشورها برای جبران عقب‌افتادگی‌های ایران در حوزه علوم و اندیشه‌های مدرن استفاده کرد؛ اعتقادی که از نظر برخی از عوامل سیاست داخلی ایران و رقیبان او موجب شد که فروغی بعضا تا حد نوکر اجنبی و عامل سیاست انگلیس در ایران معرفی شود. فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی در مبحث عقیدتی خود در EGALITED EMARIAGE (برابری در مزاوجت) اظهار می‌دارد: زنان یا مردانی که از مردان یا زنان خود در جهات گوناگون و مهم‌تر از همه در پایه‌ها و مایه‌های علمی و تحصیلی عقب‌تر هستند، تمام سعی خود را از طرق گوناگون به کار می‌برند تا طرف مقابل را تا سطح خود پایین بیاورند تا به این مساوات و برابری برسند، این امر بیشتر در میان زوجینی اتفاق می‌افتد که نمی‌توانند خود را تا سطح طرف مقابل بالا ببرند. با استفاده از وحدت ملاک این اندیشه درست و محکم می‌توان گفت: رقیبان سیاسی یا هنری یا... نیز اگر نتوانند با همتایان خود به مساوات برسند او را تا حد خود حقیر و کوچک جلوه می‌دهند. با تاسف باید گفت که این صفت زشت و مذموم در میان اغلب مردم جهان به صورت یکی از صفات ثبوتیه آنها درآمده است و در کشوری چون ایران عزیز ما هم طرفداران پروپاقرصی دارد. همین و بس و چه بهتر که بیش از این به آن پرداخته نشود. تلک آثارنا تدل علینا فانظروا بعدنا الی‌الاثار 1 – چهره فرهنگی، فروغی. او یکی از برجسته‌ترین رجال فکری و پژوهشی تاریخ کشور ما و در میان سیاست‌پیشه‌گان و رجال سیاسی ستاره قدر اول علمی است. آثار او در حوزه فلسفه کتاب معتبر «سیر حکمت در اروپا» و در نتیجه و تالیف، بعضی از کتاب‌های درسی مثل تاریخ مختصر ایران، تاریخ روم قدیم، دوره علم فیزیک و در اقتصاد اصول علم ثروت ملل، حقوق اساسی، تاریخ ملل قدیم شرق، حکمت سقراط، پیام به فرهنگستان، آیین سخنوری و... و درباره متون ادب فارسی: زبده دیوان حافظ، رباعیات خیام، کلیات سعدی، خلاصه شاهنامه، مواعظ سعدی و... است که در دوران فراغت از کارهای دیوانی و سیاسی به این امور پرداخته است. 2 – در زمینه مشاغل سیاسی داخلی و خارجی (دیپلماتیک) یادگارهایی از عضویت در کنفرانس صلح پاریس، دوره‌های سفیرکبیری او در خارج (ترکیه) و عضویت در جامعه ملل سابق در ژنو و کسب سمت ریاست جامعه ملل. در همان زمان بود که بر سردر ورودی کاخ جامعه ملل به دستور او دو بیت از اشعار سعدی را نگاشتند: بنی‌آدم اعضای یکدیگرند... سمت‌هایی چون وزارت مالیه، وزارت خارجه و نخست‌وزیری، گزارش‌های سیاسی او از محل ماموریت، که خوانندگان عزیز را به کتاب معتبر سیاست نامه ذکاءالملک که حاوی مقالات و سخنرانی‌های سیاسی و نامه‌های اوست و به همت استاد عزیز و بزرگ و شادروان ایرج افشار با همکاری هرمز همایون‌پور توسط انتشارات روشن به طبع رسیده است، دعوت می‌کنم. خاطره‌ای را که در سال 1342 زمانی که تازه وارد رسته سیاسی وزارت امورخارجه شده بودم و مربوط به شادروان محمدعلی فروغی می‌شود به عنوان ختم کلام می‌نویسم: در آن زمان من کارمند اداره سوم سیاسی بودم که متصدی رسیدگی به گزارش‌های سیاسی کشورهای اروپای غربی بود. دوست و همکاری داشتم به نام بهمن «ر». چند سالی از من بزرگ‌تر بود و عضو رسته سیاسی و به علت سوابق بیشتر مقامی هم بالاتر از من داشت. احتمالا دبیر اول بود. روزی به دنبال انجام دادن کاری و گرفتن پرونده‌ای از بایگانی وزارت خارجه در کریدور طبقه دوم حرکت می‌کردم که بهمن با حالتی برافروخته، بدون کراوات و با یقه باز و صورت نتراشیده از طرف مقابل من می‌آمد. چندروزی شده بود که بر سر کار خود در اداره سوم حاضر نمی‌شد. تعجب کردم. مردی بود لاغر اندام، خوش لباس، همیشه پاپیون می‌زد. با صدای بلند و حالت جنگ و نزاع معمولا حرف می‌زد ولی آن روز از لباس و اصلاح صورت و این حرف‌ها خبری نبود. سلامی کردم و از او پرسیدم با این سرعت کجا می‌روی. گفت: می‌روم که کاسه بلورین وزارت را بر سر وزیر خارجه خرد کنم. این جمله تند آن هم با صدای بلند در فضای ساکت کریدور مرا تا حدی دستپاچه کرد. خلاصه پس از قدری چانه زدن و قربان و صدقه رفتن از او خواستم پیش از اینکه کاسه بلورین را بر سر وزیر بکوبد با من بیایید برویم محل کارمن و چایی یا قهوه‌ای بخورد. سپس برود. به زحمت قبول کرد. در راه از او پرسیدم: بهمن جان! همه می‌دانند و من هم شنیده‌ام پس از شهریور 20 و زمانی که در آبان‌ماه همان سال 1320 فروغی در شغل نخست‌وزیری کابینه‌اش را به مجلس شورای ملی معرفی می‌کرده، مردی که پدر بهمن «ر» بوده است از لژ مخصوص تماشاچیان جلسه علنی مجلس آجری را بر سر فروغی که در طبقه پایین بوده است می‌کوبد و سر فروغی می‌شکند و او را برای معالجه به خارج از جلسه علنی می‌برند و مجلس به هم می‌ریزد. درست است؟ بهمن گفت، بله درست است و من هم به پدرم رفته‌ام. پرسیدم بعد چه شد؛ گفت پس از یک ساعت فروغی با سر باندپیچی‌شده و حالتی تقریبا نزار به مجلس بازمی‌گردد و کار خود را در معرفی اعضای کابینه دنبال می‌کند. یکی از نمایندگان می‌پرسد: آقای نخست‌وزیر! چه شد و چه اتفاقی افتاد و... فروغی با تبسمی تلخ و صدایی متین می‌گوید: چیزی نبود. جمله معترضه‌ای بود! و سپس حرف‌های خود و کار معرفی وزرایش را دنبال می‌کند. از صبر و متانت و تسلط بر اعصاب و افکار و حرکات این مرد به عنوان یک دیپلمات مجرب و عالی‌رتبه تعجب توام با تحسینی کردم که هنوز هم همین تحسین را درباره او دارم. در نظر بیاورید که در آن ایام رضاشاه تازه تبعید شده بود. محمدرضای جوان جانشین او شده بود و از مملکت‌داری هیچ نمی‌دانست، قوای متفقین خاک ایران را اشغال کرده بودند و سپاهیان آنها از جنوب به آذربایجان و از آنجا به جبهه شوروی می‌رفتند. ایران در زیر چکمه‌های قوای اشغالگر و تا دندان‌مسلح خارجی می‌لرزید. فروغی سخت مریض‌احوال و ناتوان بوده و یک سال بعد از آن در آذرماه 1321 درگذشت. اما کشوری روی دست او مانده بود که در حال تجزیه کامل بود تقریبا و به‌تدریج و بر اثر خردمندی فروغی مریض احوال، به آرامش رسید. منبع: روزنامه شرق, شنبه, 5 آذر 1390

شعر و آزادی(2) - ملک الشعراء بهار؛ شاعر وطن و آزادی

تحصیلات بهار در چهارسالگی به مکتب رفت و در شش سالگی فارسی و قرآن را به خوبی می‌خواند. از هفت سالگی نزد پدر را آموخت و اولین شعر خود را در همین دوره سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری تکمیل کرد. در بیست سالگی به صف مشروطه طلبان خراسان پیوست و به انجمن سعادت خراسان راه یافت. اولین آثار ادبی- سیاسی او در روزنامه خراسان بدون امضا به چاپ می‌رسید که مشهورترین آنها مستزادی است خطاب به محمدعلی شاه. روزنامه نگاری بهار در ۱۳۲۸، روزنامه نوبهار را که ناشر افکار حزب دموکرات بود، منتشر ساخت و به عضویت کمیته ایالتی این حزب درآمد. این روزنامه پس از چندی به دلیل مخالفت با حضور قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت، به امر کنسول روس تعطیل شد. او بلافاصله روزنامه تازه بهار را تأسیس کرد. این روزنامه در محرم ۱۳۳۰ به امر وثوق الدوله، وزیر خارجه تعطیل و بهار نیز دستگیر و به تهران تبعید شد. در ۱۳۳۲ به نمایندگی مجلس سوم شورای ملی انتخاب شد. یک سال بعد دوره سوم نوبهار(روزنامه) را در تهران منتشر کرد و در ۱۳۳۴ انجمن ادبی دانشکده و نیز مجله دانشکده را بنیان گذاشت که به اعتقاد او مکتب تازه ای در نظم و نثر پدید آورد. علاوه بر بهار عده‌ای از اهل قلم مانند عباس اقبال آشتیانی، غلامرضا رشید یاسمی، سعید نفیسی و تیمورتاش با این مجله همکاری داشتند.انتشار نوبهار بارها ممنوع و دوباره آزاد شد. یکی از معروفترین قصیده‌های بهار، «بث‌الشکوی»، در ۱۳۳۷ به مناسبت توقیف نوبهار(روزنامه) سروده شده است. کودتای ۱۲۹۹ بهار را برای سه ماه خانه نشین کرد و در همین مدت، یکی از به یادماندنی‌ترین قصیده‌های خود، «هیجان روح»، را سرود.(1) نمایندگی مجلس چندی بعد که زندانیان رژیم کودتا آزاد شدند، و قوام‌السلطنه نخست‌وزیر شد، بهار به نمایندگی مجلس چهارم انتخاب شد. از این دوره با سیدحسن مدرس رهبر فراکسیون اقلیت همراهی می‌کرد. بهار در این دوره نزد هرتسفلد زبان پهلوی می‌آموخت. در مجلس پنجم بهار در صف مخالفان جمهوری رضاخانی جای گزید و معتقد بود که موافقت سردارسپه با جمهوری، اسباب تردید مردم شده است و مردم نتیجه چنین جمهوری را دیکتاتوری رضاخان می‌بینند. بعدها بهار در این دوره خطر مخالفت با سردار سپه را دریافت و اشعاری ظاهراً در تحسین جمهوری سرود. در پایان دوره ششم مجلس، با استقرار سلطنت رضاشاه، دیگر زمینه‌ای برای فعالیت سیاسی بهار وجود نداشت و او هوشمندانه از سیاست کناره‌گرفت. وی پیش از آن در تیر ماه ۱۳۰۵ به عضویت شورای عالی معارف منصوب شده بود که این سمت را تا ۱۳۲۲ حفظ کرد.(2) کناره گیری از سیاست و شروع فعالیت های علمی بهار در این دوران به فعالیت علمی و آموزشی روی آورد و در کنار استادانی چون عباس اقبال آشتیانی، بدیع‌الزمان فروزانفر، صادق رضازاده شفق در سال تحصیلی ۱۳۰۷-۱۳۰۸ در "دارالمعلمین عالی" به تدریس پرداخت. در ۱۳۰۸، به اتهام مخالفتهای پنهان با رضاشاه، برای مدتی به زندان افتاد و تا ۱۳۱۲ چند بار به حبس و تبعید محکوم شد. در ۱۳۱۲ از زندان آزاد و به اصفهان تبعید شد و در ۱۳۱۳ با وساطت محمدعلی فروغی برای شرکت در جشنهای هزاره فردوسی به تهران فراخوانده شد.(3) از آن به بعد، سرشارترین دوران کار علمی بهار که با انزوای او در ۱۳۰۷ پس از پایان مجلس ششم و کناره گیری از مجلس آغاز شده بود غنای بیشتری یافت. طی این دوره بود که بار دیگر به مطالعه متون و تتبع و تحقیق ادبی و زبانی پرداخت. در ۱۳۱۱ در اجرای قراردادهایی که در زمان علی‌اصغر حکمت، وزارت معارف منعقد کرد، به تصحیح متونی چون: مجمل‌التواریخ و القصص، تاریخ بلعمی، جوامع‌الحکایات عوفی پرداخت. دستاورد ادبی و علمی او در این دوره، تصحیح متون، ترجمه آثاری از پهلوی به فارسی، تألیف سبکشناسی و نگارش احوال فردوسی بر مبنای شاهنامه بود. در ۱۳۱۶ تدریس در دوره دکتری ادبیات فارسی را به عهده گرفت. با سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰، بهار مجدداً به فعالیت سیاسی و اجتماعی روی آورد و قصیده «حب‌الوطن» را در اندرز به شاه جدید سرود. روزنامه نوبهار را دوباره منتشر کرد و تاریخ مختصر احزاب سیاسی را در ۱۳۲۲ نگاشت. از ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶، رئیس کمیسیون ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بود و اولین کنگره نویسندگان ایران در ۱۳۲۴ از طرف این انجمن به ریاست او تشکیل شد.(4) وزارت فرهنگ و نمایندگی مجلس پس از غائله آذربایجان در ۱۳۲۴، بهار زیر لوای قوام‌السلطنه به فعالیت سیاسی روی آورد و در کنگره حزب دموکرات ایران مجدانه شرکت کرد. در بهمن۱۳۲۴ در کابینه قوام وزیر فرهنگ شد، اما وزارت او چند ماهی بیش طول نکشید و استعفا کرد. در ۱۳۲۶ به عنوان نماینده تهران در مجلس پانزدهم انتخاب شد و ریاست فراکسیون حزب دموکرات را به عهده گرفت. اما بر اثر ابتلا به بیماری سل، تنها در ماههای تیر، مرداد و شهریور ۱۳۲۶ فرصت حضور در مجلس را یافت. در نیمه دوم ۱۳۲۶ بهار که به بیماری سل مبتلا گشته بود، با استفاده از مرخصی استعلاجی از مجلس، برای معالجه به شهر لوزان در سویس رفت. بهار قصیده «به یاد وطن» معروف به «لُزَنیه» را در همین شهر سرود. اما مضیقه شدید مالی باعث گردید که بهار با نیمه‌کاره رها کردن معالجه راهی ایران شود. سفر بهار به سویس کمی بیش از یک سال تا اردیبهشت ۱۳۲۸ طول کشید. بهار در بازگشت به ایران به تدریس دانشگاهی ادامه داد. در خرداد ۱۳۲۹ «جمعیت ایرانی هواداران صلح» تأسیس گردید و بهار که از پایه‌گذاران آن بود(اعضای مؤسس دیگر: دکتر شایگان، حائری‌زاده، مهندس قاسمی، دکتر حکمت، احمد لنکرانی، محمد رشاد و محمود هرمز)، به ریاست جمعیت انتخاب شد و قصیده معروف «جغد جنگ» را، به اقتفای چکامه بلند منوچهری سرود.(5) بهار در روز دوم اردیبهشت ۱۳۳۰، در خانه مسکونی خود در تهران زندگی را بدرود گفت و در شمیران، آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. بررسی آثار: آثار منثور و منظوم بهار متنوع است و انواع شعر سنتی و اشعار به زبان محلی، تصنیف و ترانه، مقاله‌ها و سخنرانی‌های سیاسی و انتقادی، رساله‌های تحقیقی، نمایشنامه، اخوانیات و مکتوبات، تصحیح انتقادی متون، ترجمه‌های متون پهلوی، سبک‌شناسی نظم و نثر، دستورزبان، تاریخ احزاب، مقدمه بر کتابها و حواشی بر متون به خصوص شاهنامه فردوسی را در برمی‌گیرد. مهم‌ترین اثر بهار دیوان اشعار اوست که به اعتباری کارنامه عمر او نیز به شمار می‌رود. این دیوان در زمان حیات او به چاپ نرسید. جلال متینی از بهار نقل می‌کند که می‌خواسته است سروده‌های خود را از صافی نقد بگذراند و منتخب دیوان خود را به چاپ برساند و از وزارت فرهنگ خواستار شده بود که دوتن آشنا با شعر و شاعری را برای پاک‌نویس اشعارش در اختیار او بگذارد، اما این تقاضا اجابت نشد.(6) در میان آثار تحقیقی بهار نیز سبک‌شناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی ممتاز است. این کتاب حاصل ۳۰ سال تتبع و تدریس استاد است. هنوز هم کتابی در این موضوع که بتواند با آن رقابت کند تألیف نشده است. بهار به این مبحث از علوم ادبی در زبان فارسی استقلال و هویت بخشید و درس دانشگاهی آن، به حق به نام او مُهر خورد. ژیلبر لازار در اثر نفیس خود «زبان کهن‌ترین آثار نثر فارسی» به سبک‌شناسی بهار بیش از هر اثر دیگر استناد کرده، و آن کتاب را اثری افتخارآمیز شمرده است. بهار بخشی از سبک‌شناسی شعر را نیز که چند دوره آن را درس داده، و با وزارت فرهنگ در بهار ۱۳۲۹ برای چاپ و نشر آن قرارداد بسته بود، نوشت که با شدت گرفتن بیماری سل مجال آن پیدا نکرد تا تدوین و نگارش این اثر را به پایان برساند. اما تقریرات درسی او با عنوان تاریخ تطور شعر فارسی چاپ و منتشر شد. عبدالحسین زرین‌کوب در وصف سبک‌شناسی شعر بهار می‌نویسد که او بیان خصوصیات مکتب‌های شعر فارسی را ضابطه بخشید و کارهایی که بعدها در این باب صورت گرفت، جز تکرار و شرح آن نیست.(6) بهار در تدوین دستور زبان، معروف به دستور پنج استاد(تهران، ۱۳۲۹) سهم عمده دارد. به ویژه در مبحث فعل، تمایز مادهٔ مضارع و ماضی و انواع مشتقات هر یک، ابتکار شخصی اوست. او ضمن درس سبک‌شناسی نثر، نکات دستوری تازه‌ای بیان می‌کرد و اصرار داشت که در امتحان درس سبک‌شناسی این نکات را نیز موضوع سؤال قرار دهد. مقالات ادبی و تحقیقی بهار، در زمان حیات یا پس از وفات او در جراید و مجلات و نشریات متعدد از جمله نوبهار، مهر، ایران، دانشکده، باختر، ارمغان، تعلیم و تربیت، دانش، جهان نو، یغما، آموزش و پرورش، نگین، گل‌های رنگارنگ، پیام نو، نامهٔ فرهنگستان، فردوسی، آینده، آرمان، مهر ایران، ایران‌نامه و سخن چاپ و منتشر شد. این مقاله‌ها در مباحث گوناگون زبانی، ادبی، تاریخی، واژه‌شناسی، دستور، خط، احوال رجال سیاسی و مذهبی، نقد متون و همچنین شامل نقد شعر و مکاتبات است.(7) در عرصه شاعری: برخی را عقیده بر آن است که بعد از جامی، در انسجام کلام و روانی طبع و جامعیت، شاعری هم پایه بهار نداشته ایم. بهار تحصیلات خود را به شیوه امروزی فرا نگرفته بود، اما با مطالعه عمیق در آثار گذشتگان به مدد حافظه پر بار و سرشار خود، این نقیصه را جبران کرد و در فنون ادبی و تحقیقی به پایه ای از جامعیت رسید که بزرگترین محققان زمان به گفته‌ها و نوشته‌های او استناد می‌کردند. به زبان عربی تا آن حد که بتواند از مسیر تحقیق و تتبع به آسانی بگذرد آشنا بود و با زبان‌های فرانسه و انگلیسی تا حدودی آشنایی داشت. دیوان‌های شاعران سلف را به دقت خوانده بود و این خود به حضور ذهن او در یافتن و به کار بردن لغات در ترکیبات شعری یاری می‌رساند. بهار در بدیهه گویی و ارتجال، طبعی فراخ اندیش و زودیاب داشت و به آسانی از مضایق وزن و تنگنای قافیه بیرون می‌آمد. پایه و مقام شاعری او در عنفوان جوانی در حدی بود که بعضی از حاسدان سروده‌های او را به پدرش یا به بهار شروانی نسبت می‌دادند. حاسدان او را در معرض آزمایش نیز قرار دادند و لغاتی ناهنجار را بارها در اختیار او قرار دادند تا آنها را در یک بیت یا یک رباعی جای دهد و او در همه موارد خوب از عهده برمی‌آمد، و اعجاب و تحسین حاضران را برمی‌انگیخت. قصاید او بیشتر ساخته و پرداخته طبع خود اوست. گاه نیز قصاید شعرای سلف مانند: رودکی، فرخی، جمال الدین عبدالرزاق، منوچهری و سنایی را در وزن و قافیه تقلید کرده و به اصطلاح جواب گفته است. او در این شیوه تقلید نیز نوآوری‌هایی دارد. در قصیده ای که به تقلید از منوچهری سروده، توانسته است الفاظ بیگانه را در مضامین نو چنان جای دهد که در بافت کلام ناهمگون و ناهنجار به نظر نرسد. هنر شاعری او را بعد از قصیده، باید در مثنوی‌های او دید، مثنوی‌های کوتاه و بلندی که شمار آنها به بیش از هشتاد می‌رسد. در این میان مثنوی‌هایی که در بحر حدیقه سنایی یا شاهنامه فردوسی و یا سبحه الابرار جامی سروده است بسیار جلب نظر می‌کند و در آنها از لحاظ شیوه گفتار به سبک این سه شاعر بسیار نزدیک شده است. بهار شاعری غزلسرا نبود و خود نیز چنین ادعایی نداشت. قصاید خود را به اقتضای طبع و غزلیات را بر سبیل تفنن می‌سرود. در میان غزل‌های او نمونه‌هایی که بتوان آنها را از حیث مضمون با سروده‌های غزلسرایان معروف مقایسه کرد اندک است، هرچند از جنبه لفظی و فخامت و انسجام کلام بدان ایرادی نمی‌توان گرفت، جز آنکه در غزل نیز بر خلاف رسم متعارف، گاه به تصریح و گاه به کنایه، مضامین انتقادآمیز و شکوائیه و وطنی و سیاسی را نیز گنجانیده است. بهار در دیگر اقسام شعر نیز طبع آزمایی کرده و آثار ارزنده ای از خود به جا گذاشته است. از تصنیفها و ترانه‌های سروده بهار «بهار دلکش»، «باد صبا بر گل گذر کن»، «ای شهنشه»، «ای شکسته دل»، «گر رقیب آید»، «ایران هنگام کار»، «ز من نگارم»، «پرده ز رخ برافکن»، «سرود پهلوی»، «عروس گل» و «مرغ سحر» را باید نام برد.(8) فهرست کتاب‌های منتشرشده: 1- منظومه چهار خطابه، ۱۳۰۵ 2- اندرزهای آذرباد ماراسپندان(ترجمه منظوم از پهلوی)، ۱۳۱۲ 3- یادگار زریران(ترجمه منظوم از پهلوی)، ۱۳۱۲ 4- زندگانی مانی، ۱۳۱۳ 5- گلشن صبا، فتحعلی خان صبا(تصحیح)، ۱۳۱۳ 6- احوال فردوسی، ۱۳۱۳ 7- تاریخ سیستان(تصحیح)، ۱۳۱۴ 8- رساله نفس ارسطو ترجمه باباافضل کاشانی(تصحیح)، ۱۳۱۶ 9- مجمل‌التواریخ والقصص(تصحیح)، ۱۳۱۸ 10- منتخب جوامع‌الحکایات، سدیدالدین عوفی(تصحیح)، ۱۳۲۴ 11- سبک شناسی، (سه جلد)۱۳۲۱-۱۳۲۶ 12- تاریخ مختصر احزاب سیاسی(دو جلد)،۱۳۲۱-۱۳۶۳ 13- دستور زبان فارسی پنج استاد(به همراهی قریب، فروزانفر، رشید یاسمی، همایی)، ۱۳۲۹ 14- شعر در ایران، ۱۳۳۳ 15- تاریخ تطّور در شعر فارسی، ۱۳۳۴ 16- دیوان اشعار، تهران، ۱۳۳۵ 17- تاریخ بلعمی، ابوعلی محمدبن محمد بلعمی(تصحیح، به کوشش محمد پروین گنابادی)، ۱۳۴۱ 18- فردوسی‌نامه بهار(به کوشش محمد گلبن)، ۱۳۴۵ 19- رساله در احوال محمدبن جریر طبری پی نوشتها: 1. بهار، محمدتقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۵۷. 2.سپانلو، محمدعلی، بهار، چاپ اول، تهران، طرح نو، ۱۳۷۴. 3.مصاحب، غلامحسین(سرپرست)، دایرةالمعارف فارسی، چاپ سوم، تهران، امیرکبیر، کتابهای جیبی، ۱۳۸۱. 4.آخرین روزهای محمدتقی بهار به روایت پسرش. 5.سایت فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی 6.بهار، محمدتقی، سبک شناسی،تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی،۱۳۵1 7. بهار، محمدتقی، دیوان بهار، چاپ اول، تهران، ۱۳۶۸. 8.سای ملک الشعراء بهار منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

شعر و آزادی(1) - میرزاده عشقی

محمد باقری این: آن شاعری است که: ملت ایران در آینده مجسمه ها از او خواهد ساخت. این: آن شاعری است که: قریحه سرشار، افکار مهم، نظریات بدیع و بالاخره آثار برجسته اش تاریخی خواهد بود.(1) عشقی مرد ولی یک نام زنده و جاویدان از عشقی و جوانی وشعر و قریحه و هوش از خود باقی گذاشت.(2) نام کوچک او سید محمدرضا، پدرش سید ابوالقاسم کردستانی و شهرت او میرزاده عشقی است. در تاریخ 12 جمادی الآخر 1312 قمری برابر با 1893 میلادی در همدان به دنیا آمد.(3) از کودکی قدم به مکاتب محلی گذاشت. دوازده ساله بود که انقلاب مشروطیت به پیروزی رسید و چهارده ساله بود که محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست. نوجوانی او در سال های سخت پریشانی و آشوب گذشت و او در تمام این سال ها شاهد ویرانی سرزمینی بود که دامانش را هر کس به بهانه ای به سوی خود می کشید. (4) سال 1286 شمسی محمدرضای چهارده ساله قدم به مدرسه آلیانس گذاشت. این مدرسه وابسته به نهادی به نام ٱلیانس در پاریس بود که از سال 1883میلادی با هدف گسترش زبان و فرهنگ فرانسه در جهان پا گرفت. در آغاز 1907 میلادی آلیانس 125 شاگرد داشت اما با استوار شدن تدریجی سلطنت محمدعلی شاه آینده ی آن به خطر افتاد. مدارس فرنگی که اغلب متعلق به مبلغان مسیحی بود ظاهرا برای خدمات نوع دوستانه و باطنا برای گسترش نفوذ فرهنگی به موازات سلطه سیاسی، در ممالک جهان سوم تاسیس می شدند. از مدت ها پیش پای این مدارس به ایران نیز باز شده و در میان مردم جایگاهی یافته بود. در این میان فرانسوی ها که از رقابت سیاسی بین دو قدرت روسیه و انگلیس مایوس شده بودند به مرور،از رویاهای استعماری خود در ایران چشم پوشیدند و همین امر رفته رفته به نفوذ فرهنگی آنان افزود. اکنون دیگر، فرانسه قبله گاه ادبیات وهنر به شمار می آمد.نیما یوشیج و صادق هدایت هم در همین مدارس تحصیل نموده بودند.عشقی پیش از دریافت گواهی نامه از این مدرسه در تجارت خانه یک بازرگان فرانسوی به کار مترجمی مشغول شد.(5) او در سال 1287شمسی برای اتمام تحصیلات خود به تهران رفت.سه ماه بعد به زادگاه خود بازگشت و چهار ماه بعد به اصرار پدر، برای تحصیل عازم پایتخت شد.اما سر از رشت و بندر انزلی درآورد و دوباره به تهران عزیمت کرد.(6) عشقی در هجده سالگی نشریه ی «نامه عشقی» را که فقط یک ورق یعنی دو صفحه پشت و رو بود در شهر همدان منتشر می ساخت.(7) بیست و یک سالگی عشقی سال آغاز فعالیت های سیاسی او و نیز آستانه شکل گیری شخصیت ادبی اوست. در این سال با شروع جنگ جهانی اول جمع کثیری از مردم و رجال سیاسی برای تاسیس دولت ملی رهسپار کرمانشاه شدند.عشقی هم به همراه یکی از برادران خود میر شمس الدین خان، به مهاجران پیوست. او پیش از این طبع خود را در اشعار پراکنده ای آزموده بود، با این حال همان طور که ملک الشعرا بهار اشاره می کند قریحه شاعری عشقی در مهاجرت بود که تحریک شد. به علت کمبود آذوقه و مکان برای اقامت موقت و تهاجم مکررمتفقین به کرمانشاه آنان مجبور شدند به استامبول مهاجرت کنند در آنجا بود که چکامه «جنگ کهبانگر» که بازگوکننده داستان هجرت ملی و سرنوشت مهاجران از دید میرزاده عشقی است را سرود. او دو سال را در عثمانی با تنگ دستی و بی خانمانی و فقر به سر برد. او که پس از دو سال اقامت در استانبول به ایران بازگشته بود و مملکتش را با سبب امضای قرارداد 1919 میان وثوق الدوله، صدر اعظم وقت و دولت بریتانیا در آستانه فنا یافته بود همانند هزاران دردمند وطن هزینه شکستن سکوت خود را در حبس پرداخت. مقالات تندی نوشت و سخنرانی های کوبنده ایراد نمود تا اینکه به دستور وثوق الدوله رییس الوزرا در سال 1297 شمسی زندانی شد تا با سرودن قصیده «دولت جم» در مدح وثوق الدوله از زندان رهایی یافت.(8) پس از رهایی از زندان به امور سیاسی و مطبوعاتی و مقاله نویسی و سرودن منظومه های کوبنده علیه خطاکاران و متجاوزین به حقوق ملک و ملت پرداخت و بالاخره حمله به معاندین و هجو مخالفین را پیشه ساخت و در این میان،شعر«کفن سیاره» را که یکی از بهترین کارهای اوست سرود و در 16 اردیبهشت 1300 نخستین شماره روزنامه سیاسی انتقادی قرن بیستم را انتشار داد.(9) در این سال سید ضیاءالدین طباطبایی رییس الوزرا شد که به سبب زندانی کردن عده زیادی از رجال سیاسی و منتقد کشور، عشقی او در شعری مدح گفته است. پس از سید ضیاءالدین طباطبایی به ترتیب قوام السلطنه، مستوفی الممالک و پیرنیا به ریاست الوزرایی رسیدند. در زمان پیرنیا، به ریاست الوزرایی شهرداری اصفهان گمارده شد و بعد از سقوط کابینه مزبور و آغاز ریاست الوزرایی رضاخان به پایتخت مراجعت کرد.(10) با قدرت مطلقه و قلدری هاری رضاخان سردارسپه رییس الوزرای جدید به شمشیر قلم و سلاح شعر و تیغ زبان به نبرد برخاست. میرزاده عشقی با روشن یبنی و احساس خطرات قریب الوقوع که متاسفانه بعدها به حقیقت پیوست به هیچ وجه حاضر به سکوت و سازش نشده، از پای ننشست و همچنان سرسخت و آشتی ناپذیر با غول از راه رسیده تازه نفس استبداد و خودکامگی پنجه درافکند و با تمام توان خود به یاری میهن دوستان و ملیون و آزادی خواهان پرداخت تا این که در ماه های آغازین ریاست الوزرایی رضاخان به مرور،زمزمه های سقوط سلطنت قاجار از سوی هواداران رضاخان در مجامع روشن فکری و مطبوعات سر داده می شد و تلاش می کردند جمهوری را خواستی مردمی معرفی کنند. به همین جهت تبلیغات و حمایت های خود را مخفیانه به جریان انداختند. در غالب جراید طرفدار سردارسپه مقالات و اخبار زیادی علیه قاجار و مخصوصا احمدشاه منتشر می شد. ضمن این مقالات همواره نسبت به مخالفین سردارسپه ومخصوصا دسته اقلیت مجلس حملات شدیدی می شد. حمله به سلطنت همراه بود با ستایش پر اغراق از رضاخان که روزنامه ها او را نخستین رییس جمهور جمهوری آینده می خواندند.(11) اما چه شد که رضا خان اندکی پس از تحقق آرزوهای نخست وزیری به فکر جمهوری افتاد؟ در درجه نخست رییس جمهوری و احراز برترین مقام کشور کاملا با روند سیاسی او می خواند. چه بسا در آن هنگام تصور می کرد با اصل و نسب حقیرش نمی تواند شاه شود و کناره گیری قیصر از سلطنت در آلمان و براندازی حکومت پادشاهی در روسیه و عثمانی نیز نشان داده بود که مردم جمهوری را بهتر می پذیرند.شاید بزرگترین منبع الهام رضاخان آتاتورک بود.(12) رضاخان می خواست جمهوری را دستاویزی برای رسیدن به سلطنت قرار دهد. او به جمهوری به عنوان ابزاری برای جلب حمایت گروهی از روشن فکران و مردم می نگریست. او ابتدا در میان نمایندگان مجلس طرفدارانی برای خود جلب کرد که بیش از نیمی از نمایندگان را تشکیل می دادند. در میان مخالفان او افرادی نظیر مدرس، بهار و عشقی بودند که مدرس رهبری حزب اقلیت مجلس را برعهده داشت.(13) عشقی در این دوره به انتشار مجدد روزنانه قرن بیستم پرداخت. قسمت اعظم مطالب روزنامه را اشعار و مقالات عشقی تشکیل می داد. بخش هایی از آن هم به اشعار، نوشته ها و گه گاه رمان های کسان دیگر اختصاص می یافت. عشقی جمهوری را نقشه انگلیس و رضاخان را نماینده آن به شمار می آورد. او مدیر روزنامه ناهید را افعی، مدیر روزنامه تجدد را جغد، مدیر روزنامه کوشش را موش، مدیر روزنامه ستاره را سگ، مدیر روزنامه گلشن را الاغ و مدیر روزنامه جارچی را گربه خواند. این روزنامه ها اصلی ترین هواداران مطبوعاتی و رسانه ای رضاخان را تشکیل می دادند. او اطرافیان رضاخان را «فکلی»،«جناب جمبول»،«فعله» و «لاشخور» می خواند. او با توصیف اشکال غریب و پیچیده ای که تصویر فرضی آرم جمهوری آینده ایران است بی اساس بودن آن را ثابت می کند.(14) او در جمهوری نامه می گوید:«چیزی که خیلی عجیب و مضحک به نظر می رسد این است که گوسفندچران های سقز جمهوری طلب شده اند و این گوینده با یک من فکل و کراوات ضد جمهوری هستم.»(15) او در مجموع شش مقاله در رد جمهوری رضاخان نوشت که عبارتند از:آرم جمهوری، جمهوری قلابی، جمهوری نابالغ، جمهوری سوار، نوحه جمهوری و مظهر جمهوری که همگی در روزنامه قرن بیستم که تا پایان حیاتش انتشار آن ادامه یافت چاپ شد.(16) عشقی خواستار ابقای سلطنت قاجار بود و به علاوه او می خواست که اگر قرار است رضاخان در مصدر امور قرار گیرد او شاه شود و تنها سلطنت کند و فرد دیگری کشور را اداره کند و از اداره امور کشور به دور باشد. او به خوبی می دانست جمهوریاین قزاق تازه به دوران رسیده منادی پلی است برای رسیدن به سلطنت و موروثی کردن آن در خانواده اش. او به خوبی می دانست که جمهوری حیله جدید انگلیسی هاست برای دنبال کردن منافعشان در ایران از طریق دست نشانده جدیدشان.عشقی جوانبر سر مخالفت با جمهوری جان شیرینش را از دست داد. تکلیف جمهوری و عشقی با فاصله زمانی اندکی یکسره شد. سرانجام صبح روز12تیر1303 توسط دو تن ناشناس که بعد ها معلوم شد توسط رضاخان اجیرشده بودند، شهید شد. عشقی در تاریخ سیاست و ادبیات ایران جایی را یافته که نه مدیون نقد و تحلیل آثار او ، و نه حتی شماره خواننده آنها، بلکه به سبب سیمای او به عنوان مبارز و شهید است. -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- پی نوشتها: 1.روزنامه سیاست ، شماره 29، رمضان 1342 قمری، به نقلازمشیرسلیمی، کلیات مصور عشقی، تهران: نشر جاویدان، 1357، صفحه5 2.ملک الشعرا بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، تهران، امیرکبیر،1364، چاپ چهارم، جلد2،صفحه 43 3.همان، صفحه،18 4.همان، صفحه 19 5. آرین پور،یحیی، از صبا تا نیما، تهران، انتشارات زوار،1372،جلد 3، صفحه 197 6.نراقی، سولماز،میرزاده عشقی،تهران: نشر ثالث،1388، چاپ اول،صفحه 14 7.همان،صفحه17 8.همان، صفحه 17 9.ملک الشعرا بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، امیرکبیر،1358، چاپ چهارم، صفحه 94 10. مشیر سلیمی، کلیات مصور عشقی، تهران: نشر جاویدان، 1357، چاپ اول،24 11.همان، صفحه 27 12.ذاکر حسین، عبدالرحیم، مطبوعات سیاسی ایران در عصر مشروطیت، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1370،چاپ اول،صفحه 51 13.غنی، سیروس،ایران، برافتادن قاجار، برآمدن رضاخان و نقش انگلیسی ها،تهران، نشر نیلوفر،1380، صفحه 139 14.نراقی، سولماز،میرزاده عشقی، تهران:نشر ثالث،1388، چاپ اول،صفحه 65 15.همان، صفحه69 16. مشیر سلیمی، کلیات مصور عشقی، تهران:نشر جاویدان،1357،چاپ اول،91 منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

ایدئولوژی نهضت مشروطیت چیست؟

نقدی بر كتاب «ایدئولوژی نهضت مشروطیت» فریدون آدمیت نعیمه حسینی‌نژاد یکی از دلایل مهم ناکامی یا ناتمامی مشروطه در ایران، اختلاف میان روشنفکران متجدد غرب‌گرا با روحانیان و سیاستمداران دین‌گرا بود، امّا علت اصلی این اختلاف چندان برای همه روشن نیست. هرچند روشنفکران ظاهراً اطلاع گسترده‌تر و روزآمدتری از مسائل سیاسی و اجتماعی داشتند، چون می‌خواستند فلسفة سیاسی اسلام را با غرب مقایسه، و از یكی از آنها جانب‌داری كنند، باید حداقل با یکی از این دو فلسفه آشنایی دقیق و عمیق می‌داشتند، اما به‌ علت آشنایی سطحی با هردوی این نظام‌ها، نتوانستند مقایسه و جانبداری منصفانه و مفیدی انجام دهند. این ناتوانی، کار علما و روشنفکران را به اختلاف و دشمنی، و سرنوشت انقلاب عدالت‌خانه و مشروطه را به ناکامی کشاند و آثار زیانباری بر جای گذاشت که نمود آن روی کار آمدن استبداد پهلوی بود. فریدون آدمیت را از خلال آثارش چنین می‌توان شناخت که نه غرب را آن‌چنان‌که باید می‌شناخت و نه اسلام را، با این حال دربارة برتری گفتمان مدرنیته در تاریخ جدید ایران نسبت به اسلام بحث كرد و مطالب بسیاری نگاشت. در مقالة پیش‌رو یکی از این‌گونه مجادلات فریدون آدمیت دربارة مبانی انقلاب مشروطه نقد شده است. «ایدئولوژی نهضت مشروطیت» نام اثری است از دکتر فریدون آدمیت که در دو جلد تدوین یافته است. جلد دوم این مجموعه زمان زیادی پس از چاپ جلد اول، به نام «مجلس اول و بحران آزادی»،[1] به چاپ رسید. در این اثر آدمیت كوشیده است اقدامات مثبت این دوره را به ‌نام روشنفکران و تحصیل‌کرده‌های غربی بنویسد. این ایدة آدمیت ناشی از اندیشة کلی وی دربارة نهضت مشروطیت است که در آثار دیگر وی نیز مشاهده می‌شود؛ از‌همین‌رو برای داشتن نگاهی جامع و درست به اندیشه‌های آدمیت دربارة نهضت مشروطیت و سهم روشنفکران در آن ناگزیر باید اندیشه‌های او را در آثار دیگرش نیز بررسی كرد. پس از مطالعة جامع این نتیجه به‌دست می‌آید که دیدگاه‌های آدمیت دربارة سهم روشنفکران و به ‌طور کلی نهضت مشروطه، بر اساس پیش‌فرض‌های نادرستی بنا شده است. از جملة این پیش‌فرض‌ها، این است که چون مشروطیت مفهوم و دستاوردی غربی است، تنها کسانی که آگاهی کافی نسبت به آن داشتند، روشنفکران بودند و باقی افراد بی‌اساس و بدون اطلاعات وارد این جریان شدند؛ درحالی‌كه بررسی درست نشان می‌دهد که نهضت مشروطه از اساس با جریان عدالت‌خواهی علما و روحانیان شیعه آغاز شد، و مشروطه نوعی اقتباس همراه با اجتهاد و تصرف، توسط آنها بود، نه تقلید کور و نامناسب مانند آنچه جریان روشنفکری صورت داد. این مقاله با نگاهی انتقادی در پی بررسی این دیدگاه است. روایت آدمیت از رابطة مجلس و سلطنت مشروطگی، دولت با اصول است. قانون مشروطگی یا کنستی‌توسیون، قانون عالی و اساسی مملکت، و منطق آن حکومت قانون است. با مطالعة تاریخ مشاهده می‌شود كه ماهیت دولت مفهوم حکومت قانون را گسترش داد و این مفهوم پدید آمد که هستی خود دولت نیازمند قواعد و قوانین مشخصی است که حدود قدرت دولت و دستگاه‌های آن را معین می‌کند؛ در نتیجه، مفهوم «دولت قانونی»، که متمایز و ضدّ نظام مطلقه است، به‌وجود آمد؛ دولتی که هستی‌اش ناشی از قانون است و قانون کنستی‌توسیون به دولت قانونی تحقق می‌بخشد. به‌علاوه، آنجا که کنستی‌توسیون قانون اساسی جامعة مدنی است، حقوق فرد (حقوق انسان) در برابر دولت را نیز در بر می‌گیرد و درواقع حقوق افراد جامعه از مواد اصلی حقوق اساسی و متبلور در مفهوم حکومت قانون به‌شمار می‌آید. در نهضت مشروطه‌خواهی ما، مانند دیگر نهضت‌های مشروطه‌خواهی، تشخیص آرمان و مقصد حرکت، امر دشواری نبود. مسئلة عمده، تحقق‌بخشیدن به آرمان‌ها و گذر از سنگلاخی است که همیشه بنیادهای کهن، پیش‌روی تحول و ترقی به‌وجود می‌آوردند. تاریخ نشان داده است كه تقسیم قدرت سیاسی میان پارلمان و سلطنت نمی‌تواند پایدار بماند و ناگزیر باید یکی بر دیگری پیروز شود. در ایران مشروطة پارلمانی هم‌زمان با آغاز سلطنت محمدعلی‌شاه بود. اما او از تربیت مشروطه‌خواهی ‌بهره‌ای نداشت و دارای گرایش قدرت‌پرستی فردی بود و زمانی‌كه به تاجداری رسید، استبداد در پیش گرفت و به مشروطگی روی نیاورد. در میان درباریان، افراد معتدلی نیز بودند؛ از جمله عضدالدوله، رئیس خاندان قاجار، که تا پایان مجلس اول شاه را به همکاری با مجلس ترغیب می‌کرد. این‌گونه افراد به شاه فهماندند که خدشه در اعتبار فرمان، کار بیهوده‌ای است و باید با مشروطه سر سازگاری در پیش گیرد؛ در نتیجه عضدالدوله و صدراعظم میرزا نصرالله‌خان مشیرالدوله نخستین دستخط محمدعلی‌شاه را مبنی بر وفاداری وی به مشروطه و قانون اساسی گرفتند. به هر حال در کشمکش میان سلطنت و مجلس، که رشته‌ای دراز و پر پیچ و تاب دارد، مفروضات دولت مطلقه و حقوق مشروطة پارلمانی الزاماً به میان کشیده شد. از نظر فلسفة سیاسی، مشروطة پارلمانی، حکومت انتخابی بود؛ حاکمیت متعلق به مردم بود، روابط سلطنت را با دستگاه قانون‌گذاری و اجرایی، قانون اساسی مشخص می‌کرد و حقوق آزادی فرد و ضوابط آن در برابر قدرت دولت، شناخته شده بود. در آن نظام فکری و سیاسی جدید، کل مفاهیم مدونات کلاسیک ما (نصایح‌الملوک و سیاست‌نامه‌ها و اندرزنامه‌ها) یکسره در هم فرو ‌ریخت؛ مدوناتی که در برابر تعقل سیاسی جدید به پشیزی نمی‌ارزند. درواقع نه حقوق سلطنت پایة الهی داشت، نه پادشاه «شبان» بود، نه مردم حکم «گله» گوسفند را داشتند که سرنوشت خویش را به شهریار سپرده باشند، نه پادشاه می‌توانست ادعای موهوم حقوق «والدین» بر فرزند را بنماید و نه فرمانبرداری بی‌چون و چرای مردم نسبت به پادشاه پذیرفته می‌شد. درواقع مردم می‌توانستند به سلطنت تعرض كنند. محمدعلی‌شاه، که با مجلس سروکار داشتن را درد سر می‌دانست، به این امر واقف نبود که مجلس نمایندة حاکمیت ملت بوده و قانون اساسی، سلطنت را به ‌نام ملت به او واگذار كرده است. این مسئله کل مفاهیم کهنه‌ای را كه به آن اتكا می‌كرد، باطل نمود. با این حال به‌رغم تصور رایج، سیر روابط مجلس و سلطنت نشان می‌دهد که مناسبات آنها همیشه خصمانه نبود. اختلاف و مشاجره گاهی بر سر اصول سیاسی، و گاهی دربارة شیوة عمل پیش می‌آمد. شاه زمانی مطیع مجلس بود و گاهی سختگیر و پرخاشگر. مجموع این تضادها و تناقض‌ها اغلب ناشی از درگیری دو نوع نظام فکری در آن زمان بود. در زمان مجلس اول تحولاتی نیز در ترکیب هیئت دولت شکل گرفت كه شامل هشت کابینه و شش رئیس دولت می‌شد. از نظر رویة سیاسی و کاردانی نسبی، تفاوت میان رؤسای هیئت وزیران آشکار بود. دو نفر از آنها (وزیر افخم و مشیرالسلطنه) از افراد قدیمی دربار، بیکار، مرتجع، نادان و فاقد استقلال نظر بودند. چهار تن دیگر، كه معتدل‌تر بودند، از جمله وزیران و پیشکاران دوران سلطنت به ‌شمار می‌رفتند. آنها به هر دلیل خواهان همکاری شاه و مجلس بودند و از هیچ‌کدام رفتاری خلاف آداب مشروطگی دیده نشد. امین‌السلطان در برابر شاه استقامت می‌ورزید، نظام‌‌السلطنه شایستگی چندانی نداشت و ناصرالملک بیچاره و زبون بود. اما در ترکیب هیئت وزیران تحول شایانی روی داد. رده‌های بالای دستگاه را عوامل قدیمی در دست داشتند. در ردیف دوم نیز به جز تعداد اندكی، هنوز تربیت‌یافتگان جدید سر رشتة کارها را به‌دست نگرفته بودند. اما با نظر مجلس و موافقت شاه چند نفر از ردة نخبگان تحصیل‌کرده به هیئت وزیران درآمدند. در این دوره حقوق اساسی نیز تحولات درخور توجه‌ای داشت. از نظر اصول اداره، مفهوم دولت جدید بدون تغییر دستگاه حکومت ایالات و ولایات، بدون از بین بردن آثار شبه فئودالی نظام گذشته و تثبیت قدرت حکومت مرکزی، تحقق کامل نمی‌یافت. به این منظور مجلس دو قانون مهم را تصویب نمود. یکی قانون تشکیلات ایالات و ولایات و دستورالعمل حکام، و دیگری قانون انجمن ایالتی و ولایتی؛ قانون اول، حکام ولایات را نمایندة دولت، یعنی قوة اجرائیه معرفی می‌کرد كه نمی‌توانستند قوانین وضع کنند. همچنین مجلس جمع حکومت و وزارت را ممنوع اعلام کرد. (در گذشته وزیر، منصب حکومت ناحیه‌ای هم داشت). قانون انجمن‌های ولایتی و ایالتی نیز می‌توانست هم از نظر مشارکت مردم در کارهای محلی و هم آموزش اجتماعی، سودمند باشد. علاوه بر موارد، فوق قوانینی نیز در امور مالیة حکومت وضع شد. هرچند مجلس روی هم رفته دربارة افزایش درآمد و وضع مالیات جدید روش محافظه‌کارانه‌ داشت، پیشنهاد جدید را در بستن مالیات مستقیم بر ملاکان نپذیرفت. مجلس همچنین به‌رغم مخالفت‌های محمدعلی‌شاه، خزانة سلطنتی را برچید و وجوه آن را به خزانة عمومی منتقل كرد. مطلب آخر در نظام قضایی جدید، که از ارکان مشروطگی به‌شمار می‌رفت و روشن‌اندیشان از همان ابتدا به آن توجه می‌كردند، طرح قانون عدلیه و تصویب اصول محاکمات در کمیسیون عدلیه بود. با تصویب این قانون، محاکم قضایی به محاکم عدلیه منحصر می‌شد و مجتهدان جامع‌الشرایط ‌باید در همان محاکم قضاوت می‌كردند. این قانون به ‌طور آزمایشی به اجرا در آمد، اما به دلیل وجود بعضی كمبودها، استیلای فضای سیاسی و دخل و تصرف برخی انجمن‌ها، در جریان دادرسی، که به نفی استقلال قضایی محاکم منجر می‌گشت، ایراد‌های اصولی بر آن وارد بود. به این ترتیب بنیان‌های قانونی تأسیس دولت جدید به‌وجود آمد؛ هرچند حرکت مشروطه‌خواهی در یک امتزاج اجتماعی پدید آمد، فکر حکومت انتخابی و دولت جدید و بنیاد‌های آن، ابتکار گروه اقلیت با دانش و فرهنگ، و روشن‌اندیش بود. تأثیر و کاربرد عملی آن افكار نشان‌دهندة نفوذ و اعتبار آنها بود؛ تدوین قوانین اساسی، قانون‌گذاری در احداث بنیاد‌های مشروطه، ترقی نظام پارلمانی، مجموع طرح‌های رفورم سیاسی، اقتصادی و مالی، که به مجلس عرضه گشت، بازنمای فهم و دانش همان نخبگان اندیشمند و تربیت‌یافتگان جدید است. باید اعتراف کرد که تاریخ سیاسی ما از نظر شخصیت انسانی فقیر است. اگرچه در مقایسه با دوران دیکتاتوری افراد وطن‌پرستی كه از پایگاه ملّی برخوردار بودند و کارهای شایسته‌ای كردند نیز، وجود داشت. دوران دیکتاتوری در پرورش استعداد سیاسی و شخصیت انسانی سر بسر سَتَرون بود. بنیاد‌های مشروطه هم طبعاً مجال رشد نیافتند؛ زیرا آنها را به بازی گرفتند. از میان درس‌خواندگان بسیار آن دوران طولانی، به اطلاق یک مردم سیاسی هوشمند برنخواست. نقد و بررسی 1ــ از آدمیت آثار بسیاری وجود دارد كه فاصلة زمانی صدارت امیرکبیر تا استبداد صغیر را شامل می‌شود. هدف عمدة آدمیت در این تحقیقات بازنمایی «مقام حقیقی اندیشه‌گران ایران» تا زمان مشروطیت و تأثیر هرکدام در «تحول فکری جدید و تکوین ایدئولوژی نهضت ملّی مشروطیت» است.[2] اندیشه‌گران ایران از دیدگاه آدمیت، روشنفکران هستند که به اعتقاد وی دربارة آنها «حق مطلب ادا نشده و عقاید پیشروان حقیقی نهضت آزادی ایران به‌ درستی شناخته نگردیده و اثر افکار آنان در تحول و تعقل اجتماعی مردم مورد سنجش قرار نگرفته است».[3] تحقیقات آدمیت علاوه ‌بر جنبة اثباتی، یعنی ادای حق مطلب دربارة روشنفکران، جنبة نفی نیز دارد و آن رد یا انکار این حقیقت مشهور است که روحانیت پیشروان نهضت‌های ضد استبدادی در تاریخ معاصر ایران بودند. این نفی و انکار را هم در «نهضت تحریم تنباکو» یا به ‌تعبیر آدمیت «شورش بر امتیازنامة رژی» می‌توان مشاهده کرد و هم در نهضت مشروطیت. تحقیقات وی دربارة نهضت مشروطیت بیانگر آن است که «خلاف آنچه آن مجتهد روشن ضمیر [مرحوم طباطبایی] گفته، «ترتیب مشروطیت» را روحانیان «برقرار» نکردند».[4] آثار آدمیت پیش از انقلاب اسلامی و بعد از آن به ‌لحاظ لحن و ادبیات نوشتار تفاوت درخور توجهی دارند. در آثار پیش از انقلاب اسلامی وی، ادبیات تند و گاه هتّاکانه‌ای نسبت به دین، علما و روحانیان وجود دارد. اما او بعد از انقلاب اسلامی، آن صراحت را کنار گذاشته و به ‌ظاهر حرمت نگاه داشته است. به همین دلیل در مقایسه با دیگر آثار آدمیت، کتاب «مجلس اول و بحران آزادی»، که بعد از انقلاب اسلامی نوشته شده و به چاپ رسیده، دیدگاه‌های صریح و تند كمتری دارد؛ ازهمین‌رو برای شناخت اندیشه‌های آدمیت، باید نگاهی جامعه به کلیة آثار وی انداخت و بر آن اساس به نقد این دیدگاه‌ها اقدام كرد. 2ــ شاید شناخت بخشی از زندگی‌نامه و اصول اعتقادات آدمیت، زمینة شناخت بهتر آرا و اندیشه‌های وی دربارة ایدئولوژی نهضت مشروطیت را فراهم کند. فریدون آدمیت، فرزند عباسقلی‏خان قزوینی است. بعد از انحلال فراموشخانة میرزا ملكم‏خان، عباسقلی‏خان قزوینی معروف به آدمیت، انجمنی را با نام مجمع یا جامع آدمیت تأسیس کرد و به ‌گفتة فریدون آدمیت این جمعیت «دنبالة کار ملکم را گرفت، مروج آثار او گردید».[5] فریدون آدمیت طی زندگی، از سوی دستگاه حاكمة پهلوی حمایت می‌شد.[6] آدمیت «در برابر كودتای 28 مرداد موضعی سازشكارانه گرفت و در شرایطی كه برخی از كاركنان و مقامات سفارت ایران در امریكا به‌عنوان اعتراض به كودتا از شغل خود استعفا دادند، فریدون آدمیت همچنان به كار خود ادامه داد و در جهت استحكام هرچه بیشتر روابط خود با رژیم شاه كوشش كرد».[7] با نگاهی به نوشته‌ها و اعتقادات آدمیت در آثارش، روشن می‌شود که وی اعتقادی به صانع مدرک، الوهیت و ادیان آسمانی و غیر آسمانی ندارد. از بسیاری جهات، شباهت زیادی میان اعتقادات آدمیت و آنچه که اندیشمندان ملحد غربی دربارة دین و ماوراء‌الطبیعه بیان داشته‌اند، وجود دارد. عقل در نظر او معیار حقیقت، و آنچه به درک آن نرسد «موهوم» و باطل است. همراهی وی با بعضی از اعتقادات الحادی آخوندزاده بهترین دلیل بر این ادعاست. شریعت اسلام از نظر آدمیت عامل دیگری در انحطاط جوامع اسلامی است.[8] به همین لحاظ حاکمیت دین‌داران نیز منحط است.[9] در مجموع، آدمیت متأثر از اندیشه‌های قرن نوزدهم غرب، در عصر ترقی و عقلانیت، جایگاهی برای دین در عرصة حیات اجتماعی در نظر نگرفته است. وی با تأثیر از همان اندیشه‌ها معتقد است: «دین، خوب یا بد، مد‌ت‌هاست مرده و تصور اینکه پیام‌های اقوام سامی در صد‌ها قرن پیش بتواند سعادت آدمی را در عصر ما ضمانت کند، توهمی است ابلهانه».[10] 3ــ همان‌طور كه بیان شد، آدمیت دغدغة اصلی خود، یعنی دفاع از اقلیت روشنفکر را، در آثارش تبیین كرده است و این ناشی از آن است که وی به‌ طور کلی نهضت مشروطیت را از آن روشنفکران دانسته و روحانیت را جریانی انفعالی معرفی ‌کرده است. وی نهضت مشروطیت را دارای دو عضو اصلی می‌دانست: فعال و منفعل. عضو فعال آن را روشنفکران می‌ساختند. اینها «اقلیتی» بودند که «با افکار سیاسی جدید و معنی آزادی و اصول حکومت ملّی آشنایی داشتند. آنان بودند که مفهوم صحیحی از حقوق اساسی فرد و تساوی افراد داشتند، منشأ قدرت دولت را ارادة ملت می‌دانستند، پشتیبان انفصال قوا بودند و تفکیک قدرت روحانی را از قدرت دولت لازم می‌شمردند. ... آنان مغز متفکر هیئت اجتماع و نهضت آزادی و عامل هوشیاری ملّی و بیداری افکار بودند».[11] آدمیت، ایدئولوژی این نهضت را نیز «دموكراسی سیاسی» دانسته است؛ ایده‌ای که به عقیدة او «نیرومندترین عناصر ایدئولوژی حركت مشروطه‏خواهی» را شکل می‌داد و «حاكم بر هیئت مجموع عقاید و آرای سیاسی» بود. در مرکز این ایدئولوژی روشنفکران قرار داشتند که به فلسفة سیاسی جدید آگاه بودند و همین «عنصر ترقی‌خواه تربیت‌یافته معتقد به حکومت دموکراسی غربی» بود که «تصوّر روشنی از مشروطیت داشتند».[12] اما به نظر آدمیت، عضو منفعل، یعنی روحانیت، مبتکر این تغییر و تحول نبودند و نهضت مشروطیت را صورت ندادند؛ زیرا زمانی شریعت‌مداران و عالمان دینی ‌می‌توانستند مبتکر نظام جدید باشند که نسبت به فلسفة سیاسی جدید علم و اعتقاد داشته باشند و حال آنکه روحانی «چیزی از فلسفة سیاسی جدید نمی‏فهمید»،[13] «پایة تعقل سیاسی‌شان بسیار ضعیف بود» و دستگاه روحانیت بعد از پشت سر گذاشتن چندین تحول اجتماعی تا پیش از نهضت مشروطیت، «هنوز هم در تعقل اجتماعی عقب‌‌مانده است».[14] به همین لحاظ روحانیت از دیدگاه آدمیت، ابزاری برای پیشرفت افراد ترقی‌خواه بود. به اعتقاد او روحانیت را حتی اگر از سطح ابزار بودن هم بالاتر ببریم، سرانجام این نتیجه به‌دست می‌آید که آنها توجیه‌گر این تحولات و تحول‌خواهی سیاسی از نوع جدید بودند. هرچند که «پشتیبانی و همراهی‌شان بسیار ارزنده و مؤثر بود» و «با توسل به اصل اجتهاد و با تأویلات اصولی به توجیه شرعی سیاست مشروطگی برآمدند»،[15] این «نحوة تفكّر ملّایان را می‏رساند كه قواعد شرعی را جامع تعقّل بشری می‏شمردند و چیزی بیرون از دایرة آن نمی‏توانستند بشناسند و می‏كوشند كه هر مفهوم و فكر جدیدی را در قالب تنگ آن احكام بگنجانند؛ در نتیجه، اغلب چیزی می‏ساختند مسخ‌ شده كه اصالت شرعی‏اش مشكوك بود و در قلمرو تعقّل اجتماعی جدید، سسست‌پایه و كم‌اعتبار».[16] البته آدمیت نمی‌توانست نفوذ اجتماعی بالای روحانیت را در جامعة ایران انكار كند؛ بنابراین مجبور بود این نفوذ را چنین تعلیل کند که ظلم و اجحاف دستگاه حکومت بر مردم، آنان را به دامن روحانیت پناهنده می‌کرد پس زمانی‌که این ظلم برداشته شود و حکومت جانب عدالت را بگیرد، نفوذ ایشان به حداقل، یعنی در مسائل عبادی، تقلیل خواهد یافت.[17] بنابراین به عقیدة آدمیت «مرجعیت روحانی ذاتی نبود»؛ بلکه علاوه ‌بر طبقة ترقی‌خواه، «گروه‌های اجتماعی دیگر هم معمولاً به روحانیان روی نمی‌آوردند، مگر به استیصال، استیصالی که زادة تعدی و بیداد حکومت بود».[18] بر این اساس با ارزیابی ایدئولوژی نهضت مشروطیت مطابق دیدگاه‌های آدمیت، می‌توان گفت ادعای آدمیت دربارة اینکه نهضت مشروطیت را باید به پای روشنفکران نوشت، پیش‌تر نیاز به اثبات دو مسئله دارد:‌ یکی اینکه نهضت مشروطه‌ از ابتدا با ایدة مشروطیت آغاز شده باشد. دیگر اینکه مردم به ‌مثابة افراد محوری هر جنبش، با تکیه و اعتماد به رهبری روشنفکری به حرکت آمده باشند. این دو مسئله در محور‌های ذیل بررسی شده است: الف) مبانی فکری نهضت مشروطیت؛ ب) جایگاه اجتماعی روحانیت و روشنفکران. الف) مبانی فكری نهضت مشروطیت: آدمیت معتقد است عدالت‌خواهی و عدالت‌خانه که اولین مبنا و درخواست علما و مردم در نهضت مشروطیت محسوب می‌شد، «عاری از هر ارزش حقوقی و سیاسی بود».[19] به نظر وی عدالت‌خانه یک نهاد دولتی بود که بود و نبودش تحول چندانی ایجاد نمی‌کرد. در مقابل بنیاد‌های مشروطیت دارای ارزش حقوقی والایی بودند و می‌توانستند منشأ تحول باشند. اما در پاسخ باید گفت كه اولاً عدالت‌خانۀ درخواستی، یک نهاد دولتی نبود تا عاری از ارزش حقوقی باشد. این بار قرار بود یك نهاد استوار ملّی متشکل از نمایندگان مردم باشد که نقطة مركزی مسئولیتش اصلاح دوایر دولتی به‌ویژه «دیوان‏خانه» بود. شواهد متعددی در اسناد و مدارک بر این ادعا وجود دارد. از جمله تلگراف علمای تبریز خطاب به مظفّرالدین‌شاه، که خواستة علمای مهاجر به قم را این می‌دانستند که «قراری در اصلاح وضع محاكمات و دفتر مالیه دولت علیه داده آید كه در ظلّ پادشاه اسلام، عموم رعایا از بی‏عدالتی‏های عدیده، آسوده، و در مهد امن و امان باشند».[20] خواستة علمای مهاجر نیز تحقق همین منظور بود. ایشان در تلگراف خویش به مظفّرالدین‏شاه، خواستار تشكیل مجلسی شدند كه «مركّب باشد از جمعی از وزرا و امنای بزرگ دولت ... و جمعی از تجّار محترم ... و چند نفر از علمای عاملین ... و جمعی از عقلا و فضلا و اشراف و اهل بصیرت و اطلاع ... حاکم و ناظر بر تمام ادارات دولتی، و مراتب انتظام و اصلاح امور مملكتی، از تعیین حدود وظایف و تشخیص دستور و تكالیف تمام دوایر مملكت، و اصلاح نواقص داخله و خارجه و مالیه و بلديّه و تعیین حدود احكام و امور و...».[21] کسروی نیز در تأیید دولتی نبودن خواستة علما و اینکه این خواسته امر بی‌ارزشی نبود، در پاسخ به این سؤال دربارة مفهوم عدالت‌خانه كه اگر این «عدالت‌خانه همان است كه امروز عدلیه می‏نامند ... مگر نمی‏بود؟»، به چند نکته اشاره كرده است: نخست، اینکه حتی عدلیه‌ منظم و عدالت‌محوری وجود نداشت و «كارها از راه خودكامگی انجام گرفتی».[22] نیاز به عدالت‌خانه هم نه از این بابت بود که میان مردم به عدل حکم شود. تا «پیش از مشروطه اگرچه عدلیه با سر و سامانی در ایران نبود، ولی مردم نیز چندان نیازی به آن نداشتند؛ زیرا در سایة دینداری و پاکدلی کمتر گفت‌وگویی میان دو تن برمی‌خاست و هر گفت‌وگویی که بر می‌خاست به دستیاری همسایگان و پیرمردان یا در محکمة عالم محل بریده می‌شد. (و امروز[23] می‌دانیم که آن حال بهتر از عدلیه‌های پهن و دراز اروپایی بوده) تنها در یک‌جا دشواری پیش‌آمده و آن هنگامی بود که یک تن درباری یا زورمند دیگری با یکی از میان تودة انبوه گفت‌وگویی پیدا می‌کرد و در این حال پناهگاهی در میان نبود. اینکه علما پافشاری کرده و عدالت‌خانه می‌خواستند، همانا برای جلوگیری از این ستمگری‌های درباریان و زورمندان بود».[24] دوم اینکه برای بر پا کردن عدالت‌خانه «بدانسان كه خواست علما می‏بود»، دولت «ناگزیر شدی كه قانونی بگذارد و این خود، گامی در راه قانونی شدن كشور می‏بود؛ كوشندگان را به خواستی كه می‏داشتند، نزدیك‏تر می‏گردانید».[25] بنابراین مشاهده می‌شود که علما با درخواست عدالت‌خانه چیزی بیش از یک عدلیة حتی منظم، خواستار بودند. در تأیید این ادعا، ناظم‌الاسلام نیز در قضیة موضع‌گیری عین‌الدوله در برابر خواست علما و فرمان شاه مبنی بر ایجاد عدالت‌خانه، از مجلس مشورتی نام ‌برد كه عین‌الدوله با وزرای دولتی دربارة عمل‌كردن یا معطل گذاشتن دستور شاه تشكیل داد. صورت مذاكرات این مجلس، تصور رجال سیاسی این زمان را ــ كه برخی نیز از تحصیل‌كرده‌های جدید بودند ــ از لفظ عدالت‌خانه به‌ خوبی روشن می‌سازد و نشان می‌دهد که عدالت‌خانة درخواستی دولتی نبود و چندان هم در مهار استبداد و بی‌عدالتی بی‌ارزش نیست.[26] کسروی تحلیل درستی نیز دربارة محدودساختن خواسته‌ها به عدالت‌خانه توسط علما دارد. وی ‌نوشته است: علما می‌دانستند که در «این زمان به نتیجه‏ای بالاتر از «عدالت‌خانه» امید نتوانستندی بست»؛ ازهمین‌رو توان بیشتری یافتند «به عدالت‌خانه تنها خرسندی ندادند و خواست آخرین خود را كه «مجلس» می‏بود، آشكار گردانیدند».[27] این تحلیل دیدگاه آدمیت را باطل می‌كند که بدون توجه به مقتضیات زمان، از این محدود ساختن انتقاد، و در مقابل کسانی را تحسین ‌کرده است که تقلیدوار یکباره انتظامات غربی را پیش می‌کشیدند. همان رویه‌ای که مشروطیت را خودشکن ساخت. علما همین رویة تدریجی را در جنبش تنباکو نیز در پیش گرفته بودند. خواسته‌ها و تحولات در این برهة تاریخی با سیری طبیعی به سمت الگویی از عدالت‌ و قانون‌خواهی بومی سوق‌ پیدا می‌کرد، تا اینکه شعار و کلیشة غیر بومی و نامتناسب مشروطه‌ از تحصن سفارت‌خانه توسط عده‌ای فرنگ‌رفته و روشنفکر سر بر‌آورد که ملّت ایران را به نزاع‌های بی‌نتیجه‌ای مشغول ساخت که حتی نتوانستند در اوج پیروزی (مشروطۀ‌ دوم) عدلیة درست و عاری از فسادی داشته باشند، چه رسد به مشروطه‌ و حکومت قانون. عدلیه در مشروطة دوم به حدی منحط و فسادآمیز بود که به گفتة معیرالممالک «در اغلب محافل نَقل عدلیه، نُقل آن مجالس است».[28] حتی به گفتة کسروی مشروطه‌ای هم که علما پیشرو آن شدند، «بدان‌سان‌ كه‌ با دست‌ علما برخاست‌، اگر با دست‌ ایشان‌ پیش‌ می‌رفت‌ باری‌ این‌ نتیجه‌ بسیار سودمند را داشت‌ كه‌ ایران‌ از آسیب‌ اروپایی‌گری‌ ایمن‌ باشد».[29] حال باید دید آیا روشنفکران می‌توانستند تکیه‌گاه مردم در حرکت مشروطه‌خواهی باشند؟ و آیا نفوذ و جایگاه آنان در میان مردم، همپای علما و روحانیان بود؟ ب) جایگاه اجتماعی روحانیت و روشنفكران: آدمیت به ‌منظور اینکه ثابت کند که روشنفکران و سخن آنان در بین مردم شنونده داشت، مجبور بود در آثار خود، چهرة علما و روحانیان را در تاریخ تخریب كند. وی در آثار خویش علما و روحانیان را خودپرست، متعصب، بی‌خرد، دارای اندیشه و عمل ضدّ اصلاحی، پایمال‌کنندة حقوق مردم، در پیوند با صاحبان زر و زور و تملق‌گوی آنان و دچار ظلمت روحانی و فساد دستگاهی‌، معرفی كرده است. در این صورت طبیعی است مردم به این قشر گرایش نداشته باشند. در اینجا به نمایی کلی از این اتهامات در آثار آدمیت اشاره شده است. یکی از موارد مهم، تخریب محاکم شرع است. وی در موارد بسیاری کارنامة این محاکم را منفی ارزیابی كرده است. از جمله در بیان اقدامات و اصلاحات امیركبیر، یکی از موارد را اصلاح وضعیت محاکم شرع و عرف توسط امیر معرفی ‌کرده است.[30] وی در بیان مذاکرات مجلس بر سر اصل محاکمات، چنان طرح مسئله ‌کرده که گویی محاکم شرع که عمدة محاکم تا پیش از مشروطه محسوب می‌شده، همه بر بی‌عدالتی بنا شده بودند. اما ادعای آدمیت دربارة محاضر و محاکم شرع که در آنها «احکام ناسخ و منسوخ فراوان صادر می‌شد» و «کار احقاق حق ... دستخوش رأی فردی بود»، نیز صرف ادعاست و او نتوانسته است حتی یک نمونه برای آن بیان کند؛ درحالی‌که گزارش‌های تاریخی بسیاری بر سلامت و عدالت‌محوری محاکم شرع حتّی دربارة اقلیت‌های مذهبی دلالت دارد. لیدی شیل دربارة پاک‌دستی قضایی مجتهدان در زمان ناصرالدین‌شاه گزارش داده است: «در تمام شهر‌های ایران، عدة کثیری مجتهد و ملای دانشمند وجود دارد که در راستی و درستکاری آنها هیچ شکی نیست و اغلب مورد پشتیبانی و احترام عامة مردم قرار دارند و همگی با جان و دل به اجرای دستوراتشان گردن می‌نهند».[31] دربارة سید محمدباقر شفتی، که برخی تاریخ‌سرایان از پول‌پرستی و تحکم وی کاغذ‌ها سیاه کرده‌اند، نقل است که وی «با این همه سخت‌گیری [در اجرای احکام شرعی] به مراعات عدل معروف بود».[32] حاج ملاعلی کنی، مجتهد بانفود دورة ناصری نیز، که آدمیت وی را در مقابل سپهسالار هدف حملة تهمت‌ها و نسبت‌های ناروا قرار داده است، در پارسایی و سلامت قضایی چنان شهره بود که بنجامین سفیر امریکا در آن زمان دربارة او نوشته است: «من خودم دعوایی را، که مربوط به یکی از اتباع امریکا بود، نزد حاج ملاعلی کنی بردم و او این دعوا را که مدت‌ها به طول انجامیده بود، با یک نظر قاطع و عادلانه به‌ نحو خوبی حل کرد، به‌طوری‌ که هر دو طرف راضی بودند و تصدیق می‌کردند که رأی عادلانه است».[33] همین‌گونه قضاوت‌ها دربارة شیخ فضل‌الله نوری و میرزا ابوطالب زنجانی، دو فقیه صاحب محضر شرع در تهران، وجود دارد. یک شاهد عینی تصریح كرده است: «در دادگستری آن ایام [رضاخان]‌ ... معروف بود که شیخ فضل‌الله نوری و حاجی میرزا ابوطالب زنجانی صاحبان محضر رسمی شرعی و تسجیلات و گواهی‌ها ... هرگز ناسخ و منسوخ در آنچه نوشته و گواهی و تسجیل نموده‌اند، ندارند. مهر آن دو بزرگوار اثر فوق‌العاده عظیم و احترامی کلان در نزد قضات داشت».[34] احتشام‌السلطنه یکی از رجالی كه آدمیت به او توجه بسیاری كرده است نیز، در کنار انتقاد از محاکم عرف و برخی محاکم شرع در عصر قاجار، باز در مجموع کارنامة محاکم شرع را خوب ارزیابی، و بیان كرده است: با این حال «نمی‌توان گفت مراجع صدور حکم مخصوصاً در محاضر شرع عموماً و حتی اکثراً فاسد بوده ... بلکه بالعکس حکام محاضر شرع عموماً افرادی بودند که مراحل اجتهاد را پشت سر گذارده و اکثراً مردمی خداترس و دین‌باور بودند».[35] این بود بخشی از کارنامة محاکم شرعی که به‌ دست علما اداره می‌شد. با این حال چگونه می‌توان ادعاهای آدمیت را دربارة آن محاکم پذیرفت. اتهامات دیگر آدمیت به علما نیز از همین‌گونه است. حال باید این نفوذ و مرتبه را با جایگاه طبقة روشنفکری مقایسه کرد که به گفتة خود آدمیت «در میان عامة مردم نفوذ عمیق نداشتند و خلق آنها را ’بابی‘ یا ’طبیعی‘ مترادف بابی دین می‌خواندند».[36] گروهی که «معتقدین بسیار ناچیزی داشت» و چون «جسم ناتوان در میان دو سنگ آسیا ... با ذلّت و سختی، عمر پرمحنتی را می‏گذرانیدند». آنان «مورد تنفّر و بی‌اعتنایی عموم بودند و در كوچه و بازار، مردم از ملاقات و معاشرت و صحبت با آنها اجتناب می‏كردند و همان‏طوری‌كه از جذامی دوری می‏جستند، از آنان پرهیز می‏كردند».[37] بخش عمدة این بیگانگی ناشی از ایده‌های ناسازگار این طبقه با باورها و اعتقادات عموم مردم بود. حتی اگر آنان خواسته‌های معقولی داشتند، اگر علما نبودند «چگونه آرمان‏های تجدّدخواهان ... می‏توانست توده‏های مردم یا دست‌كم قشرهای پرنفوذ طبقه‏های متوسّط را به حركت درآورد؟».[38] همین‌طور مجالس و شعائر مذهبی بودند که باعث پرورش افکار مردم و تحرک آنها می‌شدند، و الاّ به گفتة عبدالله مستوفی «این مردم بی‌سواد» كه حتی «اسم خود را هم نمی‌توانستند بخوانند، این اخلاق نیك و... حریت فكر و اراده را از كجا آموخته بودند؟ مسلماً پای همین منبرها و در همین اجتماعات». همین‌ها بودند که «روح دموكراسی اسلامی» را در مردم به‌وجود آوردند.[39] بنابراین طبیعی است این مردم با این اعتقادات و این ابزارهای تحرک، به جنبشی که علما و پیشوایان مذهبی به راه انداخته‌ یا حداقل آن را تأیید کرده بودند، روی آوردند. به‌ گفتة کسروی «این‌ نكته‌ را نباید فراموش‌ كرد كه‌ مشروطه‌ را در ایران‌ علما پدید آوردند. در آن‌ روزها كه‌ در ایران‌ غول‌ استبداد درفش‌ افراشته‌ كسی‌ را یارای‌ دم‌ زدن‌ نبود، تنها علما بودند كه‌ دل‌ به‌ حال‌ مردم‌ سوزانیده‌، گاهی‌ سخنانی‌ می‌گفتند. نمی‌گویم‌ دیگران‌ چیزی‌ نمی‌فهمیدند، می‌گویم‌ یارای‌ دم‌ زدن‌ نداشتند».[40] اساساً «تاریخ سیاسی اجتماعی ایران، همیشه آبستن جنبش‏های اسلامی شیعه به رهبری علمای دین بوده» است.[41] همان‌طوركه بیان شد، آدمیت مدعی بود از نظر فلسفة سیاسی، مشروطة پارلمانی، حکومت انتخابی بود، حاکمیت متعلق به مردم بود و در آن نظام فکری و سیاسی جدید، کل مفاهیم مدونات کلاسیک ما (نصایح‌الملوک و سیاست‌نامه‌ها و اندرزنامه‌ها) یکسره در هم فرو می‌ریخت، مدوناتی که در قیاس تعقل سیاسی جدید به پشیزی نمی‌ارزند. اگرچه آدمیت این مطالب را در این کتاب در مقابل اعمال و افکار محمدعلی‌شاه مطرح کرده است، اما در دیگر آثار خود به ‌طور کلی غیر روشنفکران، اعم از علما و روحانیان و شاهان و درباریان را به این اعتقادات به گفتة او بی‌ارزش منتسب كرده است. به نظر آدمیت بنیان اندیشة سیاسی سنت‌گرایان (اعم از علما و شاهان) از اساس با بنیاد‌های مشروطه سر ناسازگاری دارد و مشروطه ناسازگار و تضاد‌آمیز در اندیشة سیاسی سنتی است. این دیدگاه را می‌توان از دو منظر نقد كرد. اولاً یکی دانستن افکار شاهان و درباریان، با علما و روحانیان از اساس نادرست است. اغلب شاهان و درباریان در مقام یک متفکر شناخته نمی‌شوند و نه تنها اهل تفکر نیستند، بلکه در تفکر نیز استقلال ندارند. مگر اینکه همان‌گونه که اشاره شد، منظور آدمیت را فقط شاهان در نظر نگرفت، بلکه کلیة کسانی که به ایده‌های روشنفکری اعتقادی ندارند، را در این مجموعه قرار داد. ثانیاً باید دید آدمیت چگونه توانسته است، نگرش شریعتمداران به نظام مشروطگی و حكومت دموكراسی را تحلیل کند. باید گفت وی در این تحلیل راه نادرستی را در پیش گرفته است. البته نظام اندیشة شریعت‌مداران (علما و روحانیان) به ‌لحاظ مبدأ و مقصد، متفاوت از نظام اندیشة غربی است. نظامی که در آن خواست انسان جدا از نظرگاه الهی، معیار ارزش‌ قرار می‌گیرد و «رفوم دینی» لازمة تحقّق آن نظام باشد، نمی‏تواند و نخواهد توانست با شریعت و آنچه اسلام خواستار آن است همخوانی داشته باشد؛ بر این اساس، سخن والتر اسمارت، که آدمیت نیز بدان استناد می‌کند، حقیقتی انكارناپذیر است كه «در ایران همچون اروپا، دموكراسی، شریعت را عدوی خود می‏داند و اتّحاد اینها اتّحادی است غیر طبیعی».[42] همچنین شریعت و نظام اسلامی كه پایه‏های خود را بر خواست الهی و شورا و مشورت نهاده است، نمی‏تواند با نظام مشروطة غربی و دموكراسی سر سازگاری داشته باشد؛ امّا باید به این نكته توجّه داشت كه مفهوم مشروطه و نظام پارلمانی در دیدگاه عالمان، بیش از آنكه جنبة ایدئولوژیك داشته باشد، وجهة سیاسی به خود گرفته بود و ساختاری تلقی می‌شد که می‏توانست به مشاركت مردم در حاكمیت سیاسی بینجامد و اگر فرصت اجرا می‌یافت با شریعت تضادی پیدا نمی‌کرد. نگاه عالمان به نظام مشروطه از دریچة تنگ تقلید، صورت نمی‏گرفت؛ بلكه این نبوغ اجتهادی فقیهان شیعه بود كه می‏توانست ساختار مشروطه را به استخدام درآورد. آدمیت تصوّر می‌کرد رابطة میان قالب مشروطه و مبانی آن، رابطه‏ای ناگسستنی است و نمی‏توان نظامی مشروطه (به ‌مثابة ساختاری برای قدرت) با مبانی اسلامی و دینی پدید آورد؛ حال آنكه چنین نیست و بهترین شاهد بر این ادعا نظام جمهوری اسلامی است که با همین تلفیق پدید آمد. اكثر مستندات آدمیت مبنی بر اینکه شریعت با مشروطه در تضاد است، به اقدامات تقلیدگونه‌ و الگوبرداری‌های بدون تصرف روشنفکران از نظام مشروطة‌ غربی مربوط است. درواقع شاهد آدمیت در این ادعا عملکرد کسانی است که توان تصرف در اصول مشروطیت را نداشتند و جز تقلید چاره‌ای نمی‌اندیشیدند. در نظر آدمیت هم راهبرد کسانی که می‌گفتند: «در اخذ اصول تمدن جدید و مبانی ترقی عقلی و فکری، حق نداریم درصدد اختراع باشیم»، ستایش‌شدنی‌ بود.[43] همین‌ رفتار‌ها میان تقلیدگرایان و متشرعان، آدمیت را به این نتیجه می‌رساند پس، مشروطیت نمی‌تواند اسلامی شود و «مفهوم مشروطة اسلامی» که ساخته شد، «زاده ... خودپرستی ملّایی بود»،[44] همین‌طور «ترکیب لفظی مشروطیت مشروعه ... بر نفی حکومت ملی» دلالت می‌کرد.[45] بحث مفاهیم جدید غربی هم نیاز به فلسفه‌بافی ندارد و به‌ کار‌گیری این مفاهیم اصالت نهضت را زیر سؤال نمی‌برد. درست است كه مفاهیمی چون «مشروطه»، «قانون اساسی»، «پارلمان» و «آزادی»، مباحث جدیدی را به عرصة اندیشة سیاسی ما وارد ساخت؛ اما عالمان دینی با پشتوانة‌ سترگی از فلسفه و اندیشة سیاسی اسلامی، به «استخدام» این‏ مفاهیم اقدام كرده‌اند. واژگان و مفاهیم، وقتی از چهارچوب و صورت اوّلیه‌شان جدا شده و در صورتی جدید، مغایر با صورت اولیه به ‌کار گرفته می‌شوند و رشد و توسعه می‏یابند و به ‌اصطلاح «ابژه» می‏شوند، دیگر نمی‏توان آنها را به نظام پیشین متعلّق دانست و البته این استخدام و اقتباس فقط به‌دست مشرقیان صورت نگرفته است. فرهنگ‌ها همیشه در حال تعامل و اتخاذ از یکدیگرند. غرب نیز زمانی از فرهنگ و علوم اسلامی بهره گرفته است. اما هیچ‌وقت نمی‌توان گفت فرهنگ اسلامی، فرهنگ غرب را ساخته است. همان‌گونه که آدمیت نیز اشاره ‌کرده، اجتهاد همواره علمای شیعه را در مقابل مسائل و مقتضیات جدید تجهیز كرده است. با بررسی رویدادهای مشروطه تا قبل از به‌وجود آمدن اختلافات، مشاهده می‌شود که علما به ‌لحاظ احاطه‌ای که بر اصول سیاسی ــ اجتماعی اسلام داشتند، پیش از آنکه مطالبی را دربارة نظام مشروطیت بخوانند یا بنویسند، با تعریفی حداقلی از مشروطیت، آن را پذیرفتند و به‌ راحتی خواستة «عدالت‌خانه» را به «مشروطه‌خواهی» مبدل ساختند. درواقع آنها در توان خود می‌دیدند تا زمانی‌که سیر نهضت بر پایة تفکر، نه بی‌فکری و تندروی، جاری باشد، از انحراف ساختار جدید، یعنی مشروطیت، از معیارهای دینی جلوگیری كند. انبوه رساله‌ها و مقاله‌هایی که ایشان دربارة نظام مشروطیت خلق کردند، به‌ خوبی بیانگر این توان و پشتوانة فکری است. به ‌طور کلی آدمیت فقط یک فلسفة سیاسی را ‌شناخته و آن فلسفة سیاسی غرب است و به ‌عبارات مختلف تفکر علما و روحانیان را فاقد یک فلسفة سیاسی مترقی می‌دانست. به ‌نظر او آثار سیاسی روحانیان، اگرچه «در حوزة تفکر اجتماعی روحانی» با اهمیت‌اند؛ اما «از نظر فلسفة سیاسی پرمایه» نیستند. روحانی «در تعقل اجتماعی عقب‌مانده است» و «پایة تعقل سیاسیشان بسیار ضعیف» است. این «دستگاه» تا قبل از حرکت مشروطه‌خواهی «فلسفة سیاسی مترقی جدیدی نداشت» و بعد از آن حرکت نیز آنچه به بار آورد «در تاریخ فلسفة سیاسی پایة معتبری» کسب نکرد. شبیه این عبارات در آثار آدمیت زیاد دیده می‌شود. وی تجربة غرب را در فلسفة حکومت، تنها تجربة معقول بشری می‌پندارد؛ بنابراین کسانی که به این فلسفه معتقد نباشند، جایگاهی در تفکر و تعقل اجتماعی ندارند. امروزه بیشتر از هر دورة تاریخی دیگر پایة این تصورات متزلزل شده‌ است و نیازی نیست در این مقاله به نقد مبانی فلسفة سیاسی غرب و دفاع از موجودیت فلسفه سیاسی اسلام، اشاره شود. این مهم را بسیاری از نویسندگان به خوبی بیان كرده‌اند؛ بلکه در اینجا دیدگاه‌های آدمیت را با تاریخ محك می‌زنیم. فلسفة سیاسی غرب مجموعه‌ای از جنبه‌های ایدئولوژیک و تجربه‌ها و آزمون‌ و خطاهای عملی در مقابله با قدرت و حاکمیت است. البته غرب در آزمون‌ و خطاهایی که در این حوزه داشته، به برخی دستاورد‌های مفیدی رسیده است و نمی‌توان به‌ طور منطقی این دستاورد‌ها را محصول بعضی جنبه‌های ایدئولوژیک دانست. هیچ تلازم منطقی میان وجود قانون اساسی و مجلس شورا و رفورم دینی یا محدود ساختن مداخلة شریعت در سیاست وجود ندارد. همین نگاه اجتهادی و نه تقلیدی بود که علما و مجتهدان را در جنبش مشروطیت به پیشروان و حامیان آن مبدل ساخت و در مقابل، نگاه تقلیدی بود که سرنوشت مشروطیت را به دیکتاتوری رضاخانی تبدیل کرد و در زمان دیکتاتوری‌ نیز روش آنان نه تنها مردم را از زیر بار ستم و ظلم نرهاند، بلکه به حمایت كردن از پهلوی‌ها در فرهنگ‌سازی بی‌اساسشان منجر شد. پیش‌تر اشاره شد که دفاع آدمیت از فلسفة سیاسی غرب بیشتر جنبه‌های ایدئولوژیک آن را دربرمی‌گیرد. ثالثاً آدمیت رشد نكردن و تبدیل نشدن فلسفة سیاسی اسلامی به یک رویة فکری را دلیل بر فقدان آن دانسته و مانند برخی روشنفکران امروز، تکیه بر وحی و نقل را دلیل شکل نگرفتن یک فلسفه سیاسی عقلی در سنت اندیشه‌ورزی سیاسی عالمان دینی ‌دانسته است؛ درحالی‌که این امر دلایل دیگری می‌تواند داشته باشد. از جمله فراهم نبودن بستر تفکر سیاسی؛ تفکر سیاسی وابسته به وجود یک فضای آزاد و پویای سیاسی است و ‌باید به لحاظ سیاسی مجال تفکر وجود داشته باشد. در فضای استبداد،‌ دیکتاتوری یا جنگ، نمی‌توان توقع رشد اندیشه‌ورزی سیاسی را داشت. شاهد این ادعا نوعی از اندیشه‌ورزی است که علما و روحانیان نجف به استقلال یا رفتار فعال با اندیشه‌های واراداتی دربارة مباحث سیاسی صورت داده‌اند.[46] همین‌طور حجم گستردة‌ مقاله‌ها و رساله‌هایی که در عصر مشروطیت در ایران به‌دست ایشان شکل ‌گرفت، همچنین آثاری که از شهریور 1320 پس از رهایی از دیکتاتوری رضاخان توسط روحانیان پدید آمد[47] و گسترة پژوهش‌هایی که پس از انقلاب اسلامی دربارة مسائل سیاسی صورت ‌گرفته است. این در صورتی است که اندیشه‌های سیاسی علما را در قالب مباحث فقهیشان که بسیار پیش از شکل‌گیری جریان روشنفکری وجود داشت، در نظر گرفته نشود؛ درحالی‌که برخلاف تصور آدمیت میراث تفکر سیاسی علما و روحانیان حتی پیش از تشکیل جریان روشنفکری، به مقتضای زمان خودش باارزش و متعالی است. آدمیت تمام این میراث را با این جمله که تا قبل از «تشکل حرکت مشروطه‌خواهی، فلسفة سیاسی مترقی جدیدی نداشت و آثار سیاسی معتبری بار نیاورد و آنچه به‌وجود آورد در ابرام نظام مطلقیت بود»،[48] بی‌ارزش ‌ساخته است. آدمیت و برخی نظریه‌پردازان امروزی نیز، با تعابیری همچون «اندرزنامه»، «سیاست‌نامه» و «شریعت‌نامه» نویسی، كوشیده‌اند، جریان اندیشه‌ورزی سیاسی پیش از جریان تقلیدی تجدد را عقب‌مانده و منحط معرفی کنند. این متفکران، که اغلب هم از علما و روحانیان بودند، با امکانات ذهنی و عینی، که تا این زمان در اختیار داشتند، كوشیدند در اندزنامه‌ها و سیاست‌نامه‌ها «اخلاق شاهی»[49] را به سمت عدالت و «اخلاق محسنی»[50] سوق‌ دهند. محور توجه این نوشته‌ها عدالت و اجرای موازین شرعی بود. در «شریعت‌نامه‌ها» نیز که یک اصطلاح ساختگی است، محوریت نایب امام در مشروعیت حکومت و اجرای احکام اسلامی مدّنظر قرار گرفته است كه این امر در یک مسیر طبیعی به نهضت عدالت‌خانه می‌رسد. البته توقعی نداریم که آدمیت درک درستی از فلسفة سیاسی، که بر اطاعت از امام و سپس نائب آن تکیه دارد،‌‌ داشته باشد. برای نمونه وی دیدگاه ذیل را از آخوندزاده در باب شرایط اجرای عدالت و رفع ظلم «پر مغز» و نفی‌کنندة «فلسفة سیاسی شریعت در اطاعت از اولوالامر» دانسته است. انگار فلسفة سیاسی، که اطاعت از اولوالامر بنیاد آن باشد، نباید مردم را در دفع ظلم و اجرای عدالت سهیم بدارد. این تصوری بسیار سطحی از فلسفة سیاسی اسلام است و نشان‌دهندة آگاهی‌نداشتن آدمیت از مسئله‌ای است که مدعی بود با نگاه انتقادی آن را بررسی كرده است. پی‌نوشت‌ها: [1]ــ فریدون آدمیت، ایدئولوژى نهضت مشروطیت (جلد دوم): مجلس اول و بحران آزادى. تهران: روشنگران، ۱۳۷۰ [2]ــ آدمیت،‌ اندیشه‌های میرزا آقاخان کرمانی، تهران: طهوری، 1346، ص 10 [3]ــ آدمیت، فکر آزادی و مقدمة نهضت مشروطیت، تهران: سخن، 1340، مقدمه، بخش الف. [4]ــ آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران: پیام، [بی‏تا]، ج1، ص 226 [5]ــ آدمیت، فکر آزادی ...، صص 207 ــ 206 [6]ــ حمید روحانی، روشنفکران در پیشگاه تاریخ، مجلة 15 خرداد، ش اوّل ، ص11 [7]ــ مصطفی روزبهانی، مریم اصفهانی،‌ عباس‌قلی‌خان و فریدون آدمیت، دیپلمات اسلام‌ستیز. [8]ــ آدمیت، اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده، ص206 [9]ــ همان، صص 126 ــ 125 [10]ــ آدمیت، ... آخوندزاده، ص 196 [11]ــ آدمیت، فکر آزادی ...، صص 243 ــ 241 [12]ــ آدمیت، ایدئولوژی ... ، ص 228 [13]ــ همان، ص 34 [14]ــ همان، ص 149 [15]ــ همان، ص 149 [16]ــ همان، صص 227، 228 [17]ــ همان، ص 21 [18]ــ همان. [19]ــ همان، ص 155 [20]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، تهران: امیركبیر، 1369، ص 115 [21]ــ محمد ترکمان، مکتوبات، رسائل، اعلامیه‌ها ...، تهران: مؤسسۀ خدمات فرهنگی رسا‌، 1403.ق، صص131 ــ 130 [22]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطة ایران، همان، ص 72 [23]ــ عصر پهلوی و زمان اصلاحات داور. [24]ــ احمد کسروی، تاریخ هیجده ساله آذربایجان (ضمیمة مجلة پیمان 1313.ش به بعد)، صص 18 ــ 17 [25]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطة ایران، همان. [26]ــ ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: آگاه، 1362ش، صص 322 ــ 321 [27]ــ احمد كسروی، تاریخ مشروطه ایران، همان، صص 73 ــ 72 [28]ــ دوستعلی معیرالممالک، وقایع الزمان، ص 123. به نقل از: علی ابوالحسنی‌ (منذر)، شیخ ابراهیم زنجانی ...، ص 177 [29]ــ احمد كسروی، تاریخ‌ هیجده‌ سالۀ‌ آذربایجان‌ (ضمیمة‌ مجلة‌ پیمان‌)، صص‌ 107 ــ 106 [30]ــ آدمیت، امیرکبیر و ایران، تهران: خوارزمی، 1378، صص 308 ــ 307 [31]ــ خاطرات لیدی شیل، ترجمة حسین ابوترابیان، ص 117.‌ به نقل از: علی ابوالحسنی، کارنامة شیخ فضل‌الله نوری، پرسش‌ها و پاسخ‌ها،‌ تهران: عبرت، 1380، ص 48 [32]ــ قصص العلماء، ص 106، به نقل از حامد‌ الگار، روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران،‌ ترجمة ابوالقاسم سری، چ1، تهران: توس، 1356، ص 86 [33]ــ سفرنامة بنجامین، صص 333 ــ 332. به نقل از همان، صص 50 ــ 49 [34] . مجلة وحید، ش14، دورة 14، اسفند 1355، مقالة حسن‌علی برهان. به نقل از: علی ابوالحسنی، شیخ ابراهیم زنجانی، زمان، زندگی، خاطرات، تهران:‌ مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1384، ص 399 [35]ــ خاطرات احتشام السلطنه، ص 130، به نقل از همان، ص 400 [36]ــ آدمیت، فکر آزادی ...، صص 246 ــ 245 [37]ــ مهدی ملك‏زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران: علمی، 1363، ص 68 [38]ــ رك: حمید عنایت، در حاشیة برخورد آرا در انقلاب مشروطیت، یادنامة استاد شهید مطهری، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1363،‌ ص153 [39]ــ عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، تهران: زوار، 1360، صص 430 ــ 423 [40]ــ کسروی، تاریخ‌ هیجدة‌ ساله‌ آذربایجان‌ (ضمیمة‌ مجلة‌ پیمان‌)، 1313‌، بخش‌ اول‌، ص‌ 106 [41]ــ حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو ...، ص 356 [42]ــ ‌آدمیت، ایدئولوژی ...، ج1، ص 420 [43]ــ آدمیت، فکر آزادی ...، ص 114 [44]ــ آدمیت، ایدئولوژی ...، ج1، ص 430 [45]ــ همان، ص 429 [46]ــ رک: موسی نجفی، حوزة نجف و فلسفة تجدد در ایران، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و مؤسسة مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1379 [47]ــ رک: رسول جعفریان، رسائل سیاسی اسلامی دورة پهلوی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384 [48]ــ آدمیت، ایدئولوژی ...، ج 1، ص 148 [49]ــ مظفر الحسینی الطبیب الکاشانی، اخلاق شاهی. [50]ــ ملا حسین واعظ کاشفی، اخلاق محسنی. منبع: مجله زمانه

رقابت امریکا، روسیه و انگلستان برای غارت منابع نفتی ایران

طی سالهای حاکمیت سلسله قاجار، دولتهای انگلستان و روسیه نقش اصلی را در غارت منابع اقتصادی ایران بر عهده داشتند ولی از آغاز حاکمیت سلسله پهلوی، امریکا نیز به آنان پیوست و سه دولت در استفاده از خوان گسترده سرمایه‌های ایران از یکدیگر سبقت گرفتند. گرچه امریکائیها دیرتر به این شبکه پیوستند و فعالیتهای اقتصادی‌شان در ایران با مقاومتهائی از جانب روسیه و انگلستان روبرو شد ولی وجود بعضی سیاسیون و دولتمردان وابسته در هیأت حاکمه ایران این مانع را به تدریج از میان برداشت. یکی از نخستین تلاشهای عمده امریکا برای دستیابی به منابع نفتی ایران تلاش برای کسب امتیاز استخراج نفت دریای خزر توسط کمپانی امریکائی «استاندارد اویل» بود. این تلاش مشخصاً با حمایت و مساعدت احمد قوام ـ قوام‌السلطنه ـ نخست‌وزیر وقت ایران عملی شد. حکومت سید ضیاءالدین طباطبایی که به «کابینه سیاه» مشهور است در اثر تندرویهایی که کرده بود در 3 خرداد 1300 سقوط کرد و نخست‌وزیر کودتا پس از سه ماه زمامداری مجبور به ترک خاک ایران گردید و جای خود را به قوام‌السلطنه سپرد. از این تاریخ رضاخان سردار سپه مرد قوی ایران شد و در مدت دو سال و نیمی که سمت وزارت جنگ را به عهده داشت زمامدار واقعی به شمار می‌رفت. در این مدت کابینه‌های متعددی بر سر کار آمدند که غالباً ضعیف و در برابر قدرت وزیر جنگ بی‌اختیار بودند. به این جهت سردار سپه توانست موقعیت خود را تحکیم و با کمک ارتش جدیدی که تأسیس کرده بود زمینة زمامداری خود را فراهم سازد. وقتی دور‌ه‌ی چهارم مجلس شورای ملی پس از شش سال فترت در اول تیر 1300 افتتاح گردید، قوام‌السلطنه نخست‌وزیر جدید به منظور آنکه به وضع خراب مالی کشور سر و صورتی داده و منبع درآمدی برای خزانه‌ی خالی دولت تهیه کند به فکر استفاده از ذخایر نفت شمال و اعطای امتیاز آن به یک دولت بیطرف خارجی افتاد. چون در آن موقع امریکایی‌ها به علت مخالفت با قرارداد وثوق‌الدوله1 و حمایت از ایران در کنفرانس صلح ورسای محبوبیت زیادی در میان بعضی دولتمردان ایران کسب کرده بودند، قوام مذاکرات محرمانه‌ای با نمایندگان شرکت نفت امریکایی«استاندارد اویل» در مورد اعطای امتیاز نفت پنج ایالت شمالی ایران آغاز کرد. این مذاکرات در 29 آبان 1300 منتهی به امضای قراردادی شد که به موجب آن امتیاز استخراج و بهره‌برداری از نفت شمال ایران به مدت پنجاه سال به شرکت امریکایی واگذار می‌شد. تصویب قرارداد نیز در فردای همان روز با عجله از طرف مجلس شورای ملی صورت گرفت تا از کارشکنی‌های احتمالی دول همسایه جلوگیری شود. همین که خبر تصویب قرارداد نفت منتشر شد جنجال بزرگی برپا گردید و دو دولت همسایه شدیداً نسبت به آن اعتراض کردند. شورویها اعتراض داشتند که اعطای امتیاز نفت در جوار سرحدات آنان به دول دیگر بدون جلب نظر و موافقت آنها ممکن نیست و انگلیسی‌ها نیز مدعی شدند که منابع نفتی شمال ایران تحت نفوذ شرکت‌ نفت ایران و انگلیس قرار دارد و دولت ایران حق ندارد آن را به دیگری بدهد. لندن و مسکو برای جلوگیری از واگذاری امتیاز نفت دریای خزر به شرکتهای امریکائی دست به کار شدند. روسیه تهدید به قطع همکاری‌های بازرگانی با ایران کرد و انگلستان نیز اعلام کرد که از دادن راه عبور برای حمل نفت شمال ایران از اراضی حوزه‌ی امتیازش که تنها راه تجارتی بود جلوگیری خواهد کرد. به بانک شاهنشاهی نیز دستور داده شد از آن پس دیناری بابت مساعده و وام به ایران نپردازد. از این تاریخ دیگر شرکت «استاندارد اویل» علاقه‌ای به نفت ایران نشان نداد و خودرا کنار کشید. در همین حال قوام‌السلطنه تصمیم گرفت از وجود مستشاران امریکائی برای اداره امور مالی و اقتصادی کشور استفاده کند. به دعوت قوام‌السلطنه، دکتر «آرتور میلسپو» در رأس یک هیئت یازده نفری در 27 آبان 1301 وارد تهران شد و به عنوان رئیس کل مالیه با اختیارات وسیع شروع به کار کرد. 2 هدف ایران از این کار در درجه اول اصلاح اوضاع مالی و در مرحله بعدی جلب سرمایه‌گذاری‌ها و علایق صنعتی امریکا بود تا بدین وسیله از وابستگی اقتصادی ایران به شوروی و انگلستان کاسته شود. میلسپو و هیئت تحت سرپرستی او در مراحل اولیه‌ی مأموریت خود در زمینه جمع‌آوری مالیات‌ها و افزایش عواید دولت موفقیت‌هایی کسب کردند. آنان زمینه را برای تأسیس بانک ملی و همچنین جلب علاقه‌ی امریکا در بهره‌برداری از ذخایر نفتی ایران فراهم ساختند به طوری که به زودی نمایندگانی از جانب شرکت نفت امریکایی سینکلر برای مذاکره درباره‌ی نفت شمال وارد ایران شدند تا امتیاز «استاندارد اویل» عیناً به آنان منتقل شود. لرد کرزن وزیر خارجه انگلیس از اینکه دولت ایران می‌کوشید مناسبات نزدیکتری با امریکا به عنوان نیروی سوم در مقابل روس و انگلیس برقرار کند، ناراضی بود و به بانک شاهنشاهی فشار وارد می‌ساخت که از پرداخت مساعده به حکومت‌هایی که موجبات نارضایتی انگلستان را فراهم می‌ساختند، خودداری کند. سرپرسی لورن وزیر مختار انگلیس طی یادداشتی که در 22 آبان 1301 تسلیم دولت ایران کرد تقاضا نمود کلیه‌ی بدهی‌های معوقه‌ی دولت ایران به انگلستان فوراً تسویه گردد و حال آنکه انگلیسی‌ها به خوبی می‌دانستند که دولت پولی در خزانه ندارد. پافشاری انگلیسی‌ها موجب شد که قوام در 5 بهمن 1301 مستعفی شود و مستوفی‌الممالک کابینه‌ی جدید را تشکیل بدهد. نخست‌وزیر جدید برای این که بتواند شرکت نفت سینکلر را به استخرارج و بهره‌برداری از نفت شمال علاقه‌مند سازد به توصیه‌ی دکتر میلسپو قانون اعطای امتیاز نفت به استاندارد اویل را اصلاح و آن را به صورت «قانون امتیاز نفت به یک شرکت معتبر مستقل امریکایی» درآورد. قرارداد مربوط در 4 اردیبهشت ۱۳۰۲با نمایندگان شرکت سینکلر امضا شد و قانون آن در 23 خرداد 1302 به تصویب مجلس شورای ملی رسید. اما چندی بعد واقعه‌ای روی داد که به کلی زحمات دولت ایران را برباد داد. در 27 تیر 1303 «میجر رابرت ایمبری» کنسولیار سفارت امریکا در تهران که ضمناً خبرنگار مجله‌ی نشال جغرافیای امریکا بود به راهنمایی یکی از هموطنانش که کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس بود، برای تماشای معجزه‌ای که می‌گفتند سقاخانه‌ای در خیابان شیخ هادی نموده به محل مزبور هدایت شد و در آنجا به دست عده‌ای که از طرف انگلیس تحریک شده بودند به قتل رسید. دولت امریکا شدیداً نسبت به این حادثه و بی‌اعتنائی مأموران پلیس در حفظ جان ایمبری اعتراض و تقاضای مجازات مسببین واقعه را نمود. دولت ایران هم برای آنکه از عواقب این حادثه جلوگیری نماید رسماً عذرخواهی کرد و حاضر به پرداخت غرامت شد و حتی سه نفر از مسببین حادثه را اعدام کرد، با این همه نمایندگان شرکت نفت سینکلر به عذر اینکه تأمین جانی ندارند ایران را ترک کردند و موضوع امتیاز نفت شمال منتفی گردید. حضور مؤثر امریکا در عرصه‌های نفتی و اقتصادی و سیاسی ایران پس از جنگ جهانی دوم از سر گرفته شد. پی‌نویس‌ها: 1ـ این قرارداد که در 17 مرداد 1298 میان انگلستان و کابینه وثوق‌الدوله به امضا رسید، ارتش و امور مالیه ایران را تحت نفوذ و اراده انگلیس در می‌آورد. به مقاله «قرارداد 1919 ایران و انگلیس» در سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی مراجعه شود. 2ـ لایحه استخدام میلسپو ابتدا در مرداد 1301 به تصویب مجلس شورای ملی رسید و وی در 27 آبان همان سال به ایران آمد. اما با رضا شاه اختلاف پیدا کرد و در خرداد 1306 به کار خود خاتمه داد و در ماه مرداد همان سال ایران را ترک کرد. منابع: ـ اسناد هجوم روس و انگلیس به ایران، محمد ترکمان، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی. ـ سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز. ـ تاریخ روابط خارجی ایران از صفویه تا پایان جنگ دوم جهانی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات امیرکبیر. ـ روزشمار روابط ایران و امریکا، بهروز طیرانی، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی. ـ روزشمار روابط ایران و امریکا، غلامرضا کرباسچی، انتشارات بقعه. منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

واکاوی گزارش کاردار فرانسه درباره اقتصاد پهلوی اول/ علی اکبر داور؛ اعجوبه ناسازگار

مجید یوسفی از میان سه وزیر مقتدر پهلوی اول ـ نصرت‌الدوله فیروز، عبدالحسین تیمورتاش و علی‌اکبر داور ـ اگرچه هر سه در دگردیسی ایران نوین نقش تعیین کننده‌ای ایفا نمودند، اما هر سه نیز در مسیر قدرت جان باختند. بی‌تردید یکی از قدرتمند‌ترین مردان عصر رضاشاهی که در سیر تحولات جامعه آن روز نقش عمده و جایگاه تعیین کننده‌ای داشت، علی‌اکبر داور بود. مردی که فرا‌تر از خطوط میانه‌روی حرکت می‌کرد اما هرگز در صفوف ممتاز نزدیکان پهلوی اول، در جاده پرترافیک رادیکالیزه شدن عرصه سیاست شتابی به خود راه نداد. او دانش‌آموخته دارالفنون بود و در ۲۲ سالگی شاهد جنبش مشروطه‌خواهی ایرانیان شد. پدری بسیار متدین و ملایم داشت که در تربیت فرزند خود از هیچ فداکاری دریغ نمی‌نمود. نویسنده جوان روزنامه «شرق» که سیدضیاءالدین طباطبایی او را روزنامه‌نگاری راستین لقب داده بود بعد‌ها در ژنو به تاسیس «حزب ملی ایران» همت گمارد تا عده‌ای از رجال ایرانی از جمله داوود پیرنیا، اسدالله ملک‌زاده، دکتر محمود افشار یزدی، پل کتانچی‌خان و ابوالحسن حکیمی را دور خود جمع کند. او به تأسی از سیدحسن تقی‌زاده کمیته‌ای در لوزان سوئیس تشکیل داد و به همین جهت با کمیته برلن ارتباط تنگاتنگی برقرار کرده بود، حتی نام خود را ـ علی‌اکبر خازن ـ به انتخاب سیدحسن تقی‌زاده در برلن به علی‌اکبر داور تغییر داد. دولتمردان عصر رضاشاهی/ از راست: علی منصور، محمدعلی فروغی، مصطفی قلی بیات، علی‌اکبر داور و محمود جم عضو سابق‌ اتحادیه‌ دانشجویان‌ ایرانی‌ در لوزان‌، بلافاصله‌ پس‌ از کودتای ۱۲۹۹ به‌ ایران‌ بر می‌گردد. نخست‌ در وزارت‌ معارف‌ مشغول‌ کار می‌شود و سپس‌ در مجلس‌ چهارم‌ شرکت‌ می‌کند و حزب‌ رادیکال‌ را تاسیس‌ می‌نماید و روزنامه «مرد آزاد» را منتشر می‌سازد. او به زودی‌ به‌ اتفاق‌ تیمورتاش‌ و تدین‌ از همراهان‌ سردار سپه‌ می‌شوند و کمی بعد ایدئولوژی‌ آنها به «ناسیونالیسم‌ و تاسیس‌ یک‌ دولت‌ تجددگرا و متمرکز» تمایل پیدا می‌کند. داور معتقد بود‌ که‌ برای‌ هرگونه‌ تحول ‌و تغییر باید اولویت «مطلق‌ اقتصاد» را پذیرفت‌، با وجود فقر نمی‌توان‌ آدم‌ شد و اصلاح‌ سیاسی‌ و اداری‌ وسمه‌ بر ابروی‌ کور است‌. بهبودی‌ اوضاع‌ ایران‌ در وهله ‌اول‌ ارتباطی‌ با جهل‌ ندارد و با ترقی‌ معارف‌ مملکت‌ اصلاح‌ نخواهد شد، ریشه‌ ترقی‌ و تمدن‌ غرب «صنعت‌» است‌ و نه «مدرسه‌». و حتی معتقد می‌شود که در برابر ایرانیان‌ دو راه‌ وجود دارد: اسیر امکانات‌ و مقتضیات‌ بودن‌ یا تحمیل‌ سیاست‌ ترقی‌ بر جامعه‌ صرفنظر از تمایلات‌ محیط‌. به‌ گمان‌ داور باید راه‌ دوم‌ را انتخاب‌ کرد. باید رهبرانی ‌یافت که‌ جوان‌ باشند و با جرات‌، زندگی‌ مادی‌ ایرانیان‌ را تغییر دهند. داور که‌ در دانشگاه‌ لوزان‌ شاگرد پارتو بود اعتقاد به‌ نقش‌ تاریخی‌ سرآمدان‌ جامعه‌ داشت‌ و به‌ نقش‌ توده‌ها‌ اهمیتی‌ نمی‌داد. او خواستار حکومت‌ برگزیدگان‌ جامعه‌ بود و هیچ باکی نداشت که چاره‌ کار ایران‌ را نظام‌ استبدادی‌ کوتاه‌ و گذار بداند. نویسنده روزنامه تریبون دوژنو سوئیس، مدیر روزنامه «مرد آزاد» که سردبیری آن را به دکتر عیسی صدیق اعلم سپرده بود، داماد محسن‌خان مشیرالدوله ـ وزیر امورخارجه ـ در جوانی متاثر از ژرژ کلمانسو نخست‌وزیر فرانسه بود که مردم پاریس او را «ببر پیر» می‌نامیدند. کلمانسو روزنامه‌ای با عنوان «مرد زنجیر شده» منتشر می‌کرد که داور نام روزنامه خود را به اقتباس از آن برگزید. رییس تعلیمات عمومی تهران که تنها ۱۵ روز بعد خود را به مقام رییس اداره معارف تهران رساند، بعد‌ها نماینده ملیون در مجلس چهارم و پنجم ورامین و خوار شد، وزیر عدلیه و سپس وزیر مالیه آخرین پستی بود که او در آن به خدمت در دستگاه رضاشاهی مشغول بود. داور نیم قرن زیست و شاید همه مراتبی که در طی این ۵۰ سال طی نمود هیچ کدام به قدر و منزلت آداب‌دانی، جسارت و جاه‌طلبی او شهرت نیافت. خصلت و ویژگی‌هایی که به مزاج رضا شاه خوش نیامد و همین ناقوس مرگ را برای او به صدا در آورد. علی‌اکبر داور پیش از آنکه به فرجام عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار رضا شاه گرفتار شود در ۲۱ بهمن ۱۳۱۵ در منزل شخصی خود در تجریش خودکشی کرد. *** شاید اولین بار علی‌اکبر داور در مسند یک رجل سیاسی وقتی دست به یک کار متهورانه‌ای در وزارت عدلیه زد عده‌ای از رجال هم‌ سلک او وسعت نظر و طبیعت واقعی او را شناختند. او یک ماهی وزارت عدلیه را تعطیل کرد و کارمندان فاسد و رشوه‌خوار را از دایره اختیارات عدلیه دور ساخت. اما چند سال بعد رفتار جسورانه‌تری از او سر زد. این بار داور در دومین سال وزارت خود در مالیه به خدمت ۳۱ نفر از مستخدمین بلژیکی خاتمه داد و بجای آنان از جوانان تحصیلکرده ایران استفاده کرد. استخدام مستشاران بلژیکی برای گمرک ایران از دوره سلطنت مظفرالدین شاه آغاز شد و اولین رییس بلژیکی گمرک ایران مسیو نوز نام داشت که بعد‌ها مقام وزارت گمرکات ایران را گرفت و اختیار درآمد گمرک ایران با آنها بود. (بهنام، حلقه برلنی‌ها، ص۳۴) اگرچه داور در سال‌های نخست عصر رضاشاهی با تعطیلی عدلیه و بیرون راندن کارمندان این دستگاه عریض و طویل بخشی از روحیات خود را به جامعه آن روز نمایش داد اما این رفتار از جنس دیگری بود. او اعتقاد داشت که کشور برای اداره نیاز به متخصصانی دارد که به آنان اعتماد داشته و آنان نیز با ایمان و اعتقاد به چنین کاری گمارده شده باشند. ابوالحسن ابتهاج که در دوران وزارت مالیه داور کمتر از ۳۰ سال داشت و ریاست بانک شاهنشاهی در یکی از شهرهای شمالی را به عهده داشت، می‌گوید: «شاید تسلط‌ داور به‌ امور قضایی‌ بیشتر از مسائل‌ مالی‌ و اقتصادی‌ بود، معذلک‌ با هوش‌ و استعداد خارق‌العاده‌ای که‌ داشت‌ در این‌ زمینه‌ هم‌ یکی‌ از مطلع‌ترین ‌افراد زمان‌ خود بود. داور عادت‌ داشت‌ همه‌ چیز، اعم‌ از آمار، ارقام‌ و سایر مطالب‌ را، در دفتر یادداشتی‌ که‌ در جیبش‌ می‌گذاشت‌ بنویسد و در حین‌ عمل‌ به ‌خیلی‌ از مسائل‌ اقتصادی‌ و مالی‌ وارد شده‌ بود. در پایان‌ جلسه‌ داور گفت‌ خدا بیامرزد مرحوم‌ مستوفی‌‌الممالک‌ را که‌ همیشه‌ می‌گفت‌ تا آدم‌ نداشته‌ باشیم‌ نباید به‌ کاری‌ دست‌ بزنیم‌. او حق‌ داشت‌. من‌ یقین‌ دارم‌ اشخاصی‌ که‌ حضور داشتند هیچ کدام متوجه‌ موضوع‌ نشدند، ولی‌ من‌ که‌ می‌دانستم‌ داور چه‌ می‌گوید از حرفش‌ متعجب‌ شدم‌، چون‌ عقیده‌ او نسبت‌ به‌ یک سال قبل‌ کاملا تغییر کرده‌ و معتقد شده‌ بود که‌ باید اول‌ آدم‌ را پیدا کرد و بعد دست‌ به‌ کار زد.» (عروضی‌/ ص‌۶۲) بنابراین علی‌اکبر داور در‌‌ همان سال‌های نخست وزارت این ایده را دنبال می‌کرد که قبایل، عشیره، دسته‌ها و گروه‌ها چندان در معادلات سیاسی کارساز نیستند بلکه نوع تربیت سیاسی ـ اجتماعی افراد است که دایره معادلات و فرضیات سیاسی ایران به نفع یا زیان جامعه تغییر خواهد داد. روزی خود او به علی وکیلی ـ رییس شرکت‌های مرکزی کشور ـ گفته بود: «من هم کاملا به این موضوع اعتقاد دارم. اما گرفتاری اینجاست چون تاکنون در ایران کاری انجام نشده مردم آشنا به کارهای اساسی نیستند و تشکیلاتی وجود ندارد. یکی از وظایف دولت یاد دادن به مردم است. فکر و قصد من این است که دولت شروع کند و عملا فوائد و چگونگی کار‌ها را به مردم نشان بدهد و بعدا به تدریج هر رشته‌ای را به خود مردم واگذار نماید. در تشکیل شرکت پنبه و پشم و پوست نیز نیت من این بود که کار را به مردم واگذار نمایم. به همین جهت هم سهام آن را در اختیار مردم گذاشتم و اصل بهای سهام را با صدی دوازده سود سالیانه توسط بانک کشاورزی در مقابل خریداران تضمین کردم. می‌‌خواستم این رشته‌ها را خود مردم به دست گیرند و تعهدات خارجی دولت را انجام دهند.» (خاطرات وکیلی، ص ۸۹) اگر داور از فرصت مناسبی برخوردار بود در اجرای طرح اقتصاد متمرکز خود به نتیجه مناسبی دست می‌یافت. بنا به نظر کار‌شناسان توسعه هر برنامه توسعه‌ای تقریبا ربع قرن به طول خواهد انجامید تا به نتیجه متقنی دست یابد حال آنکه دوران اقتدار مدیریتی داور بر عرصه اقتصاد کمتر از ۴ سال به طول انجامید. کلارک، کاردار وقت فرانسه در تهران نیز در گزارش‌های خود به همین مساله اشاره می‌کند و معتقد است چون زمان کافی برای اجرای پروژه‌های داور موجود نبود قضاوت و داوری پیرامون آنچه که بر اقتصاد ایران عصر پهلوی اول گذشت ناصواب می‌آید: «علی‌کبر داور یک طرح کامل و جامع را در سر می‌پروراند و با پشتکار قابل تحسینی این طرح را دنبال می‌کرد. البته مفاد این طرح قابل بحث است و نمی‌توان گفت که وی در اجرای برنامه‌های خود دچار شکست شده بود، زیرا در طرح برنامه فرصت لازم جهت تصحیح اشتباهات اجرایی خود را که به مرور زمان آشکار می‌شدند و خود وی نیز این اشتباهات را مشاهده می‌نمود، پیدا نکرد. به هر صورت و گذشته از انتقادی که می‌توان نسبت به عقاید او داشت، باید بپذیریم که این وزیر دارایی به افراد و کارمندان فاقد صلاحیت و بی‌تجربه اتکا داشت. از طرف دیگر، بی‌صبری و عجله شاه ایران برای تحقق خواسته‌های خود، داور را در تنگنا و وضعیت نامساعدی قرار داده بود.» (کلارک، گزارش دوم، ص۱۲) نکته مهم دیگری که کلارک در گزارش خود به وزیر امور خارجه فرانسه به آن اشاره می‌کند درباره جایگاه پارادوکسیکال داور در جامعه سیاسی آن روز است: «من چندین بار در گزارش‌های قبلی خود عقاید و سیاست‌های این شخصیت با نفوذ ایران را به اطلاع آن مقام محترم رسانده بودم و خاطرنشان نیز نمودم که تا چه حد افکار وی ظاهرا با عقاید عمومی جامعه ایران سازگار نیست و خطرناک به نظر می‌آید.» (کلارک/ اول، ص۴) حتی وقتی او به مرگ مشکوک از دنیا رفت مردم چندان در فقدانش در ماتم ننشستند. کلارک حتی نوشته است: «مسلم است که همکاران و همپایه‌های داور از مرگ وی تاسف می‌خوردند، ولی توده ایران چندان تحت تاثیر خودکشی وی قرار نگرفت؛ زیرا او را بانی و مسبب افرایش عوارض و برقراری سیاست انحصارات می‌دانست.» (کلارک، گزارش اول، ص۷) آیا علی‌اکبر داور بر آنچه که می‌اندیشید و آنچه که عمل می‌کرد، برای ظرفیت‌های عمومی مردم هم در ساحت اقتصادی و سیاسی ایران نقش تعیین کننده‌ و جایگاهی پیش‌بینی کرده بود؟ آیا او سهمی هم برای مشارکت مردم قائل شده بود؟ تنها آنچه که او را از دیگران متمایز می‌کرد صلابت و جدیت او در کار‌ها بود، به قول کلارک «اشتباهات علی‌اکبر داور در کجا بود؟ واضح است که وی تنها وزیر شایسته کابینه بود. در کار سریع و فورا تصمیم‌گیرنده بود و به تصمیمات خود جامه عمل می‌پوشاند. قاطع بودن در کار باعث شده بود که اروپاییان کلا با وی به مذاکره و معامله بپردازند. افزون بر آن، داور مزیت ویژه‌ای نسبت به سایر همکاران خود و حتی ایرانیان داشت و آن این بود که می‌دانست آنچه را نمی‌خواهد و یا نمی‌تواند با آن موافقت نماید بدون هیچ مشکلی رد می‌کرد، امری که در بین ایرانیان به ندرت مشاهده می‌شود. شرافت، پشتکار و وفاداریش به شاه، همه از ویژگی‌های انکارپذیر او بود.» اما این روحیه از کجا نشات می‌گرفت؟ چگونه سیاستمداری در فضای اجتماعی و اقتصادی ایران به چنین اقداماتی متوسل می‌شود؟ بسیاری بر این باورند که این نوع رجل استثناء تاریخ معاصرند. اما استثنائات هم تقریبا از قواعدی تابعیت می‌کنند. اما سیر زندگی اجتماعی ـ سیاسی او نشان می‌دهد این تمایز دلایل نسبتا منطقی دارد. علی‌اکبر داور در اوج دوران مشروطه‌خواهی جوان کنجکاوی بود که زندگی‌اش با سیاست روز آن زمان که بیداری مردم و آغاز از سرگیری جنبش آزاد‌ی‌خواهی مشروطه‌خواهان بود، آمیخته شد. پس از آن به فرنگ رفت و در آنجا با اندیشمندان بزرگ اروپا آشنا شد. در کنار آن خود به تاسیس حزبی مستقل دست زد که در آن بزرگانی را به همکاری طلبید. فضای آزاد و متنوع اروپا به او امکان داد که بخشی از واقعیت جدید جامعه مدرن را تجربه کند. جامعه‌ای که اما زیرساخت چهار صد ساله داشت و بنیان‌های آن آزمون و خطایش را تجربه کرده بود. دکتر یوسف میر ـ یکی از پزشکان معتبر عصر رضا شاه ـ که در سال‌های پیش از کودتای ۱۲۹۹ در اروپا زندگی می‌کرد در خاطراتش آورده است: «در جستجوی شهر و دیاری بودم که بتوانم فعالیت مستقل خود را در رشته جراحی آغاز کنم. در جریان این تصمیم‌گیری برحسب اتفاق علی‌اکبر داور را در لوزان ملاقات کردم. چگونگی این ملاقات بدین شرح است که ویلفردو پارتو جامعه‌شناس و اقتصاددان برجسته‌ای که از شهرت فراوانی در اروپا برخوردار بود در دانشکده حقوق لوزان رشته اقتصاد سیاسی را تدریس می‌کرد. من با وجودی که رشته کارم نبود از مشتاقان شرکت در کلاس درس این استاد بودم که به زبان ساده‌ای مسائل اجتماعی و اقتصادی را در تدریس خود مطرح می‌کرد. علی‌اکبر داور و الکساندر آقایان که در ژنو به تحصیل رشته حقوق سرگرم بودند هر هفته برای بهره‌گیری از درس‌های این استاد به لوزان می‌آمدند. من در یکی از جلسات درس این استاد با داور آشنا شدم. درباره علی‌اکبر داور همه کسانی که او را شناخته‌اند متفق‌القولند که آن مرد همواره به دنبال افراد کاردان، با استعداد و درستکاری بود که بتوانند در رشته خود برای پیشرفت ایران خدمت کنند. نیازمندی کشورش را به اینگونه افراد عمیقا حس کرده بود و از هیچ گونه کمک، تشویق و راهنمایی در حق آنان دریغ نداشت.» دکتر میر بخشی از فضای فکری و معاشرتی داور در اروپا و ایران را به دست می‌دهد. بخشی دیگر را علی وکیلی که بعد‌ها رییس شرکت‌های مرکزی شد، منعکس می‌کند: «روزی در ژنو داور در پانسیون به دیدن من آمد. قریب یک ساعت در باغچه نشسته و دو نفری صحبت می‌کردیم. تمام صحبت راجع به وضع اسفناک ایران ـ و اینکه چگونه باید چنین کشوری را از این منجلاب نجات داد ـ بود. بعد از آن من نتوانستم به بازدید ایشان بروم. پس از چند ماه به تهران آمدم. وقتی که داور وزیر فوائد عامه شد مرا خواست، گفت: مدرسه تجارت را دایر نموده‌ام تقاضا دارم شما و غلامحسین کاشف در آنجا درس بدهید. من قبول کردم و هفته‌ای سه ساعت درس تجارت می‌دادم.» داور به چنین قله‌هایی از منزلت اقتصادی و اجتماعی می‌اندیشید. او جامعه ایران را از وضعیت قهقرایی که داشت رو به پله‌هایی سوق داد که اگر تدبیر و درایت عمیق‌تری در او نهفته بود، شاید وضعیت نامطمئنی را به ارمغان نمی‌آورد. داور در جایگاه یک سکاندار اقتصاد کشور چه نوع عملکردی داشت؟ او چگونه سازه‌های اقتصادی ایران را با یک نگاه متمرکز به واحد به هم پیچیده‌ای سوق می‌داد؟ واحدهایی که در گذشته از سوی مردم فعالیت می‌کردند اما نمی‌توانستند بر کیفیت کالاهای خارجی رجحان و برتری ایجاد نمایند. اگرچه اقوال و مستندات فراوانی بر صحت و اعتبار عملکرد داور و همگنان او تاکنون منتشر شده است اما کاردار فرانسه در ایران این شرکت‌های دولتی را یک نظام ناکارآمد معرفی می‌کند: «دکتر شاخت در هنگام مسافرتش به تهران متعهد شد که کشورش در آینده محصولات ایرانی وارد کند. حتی داور اجازه فروش مقدار قابل توجهی گندم به آلمان صادر نمود که این فروش باعث کمبود گندم در سیستان شد. شاید این امر یکی از علل عزل وی از وزارت بود و، سرانجام، مرگ وی را نیز در پی داشت. در مرحله دوم برای بهبود بخشیدن به نابسامانی‌های مالی کشور، وزیر دارایی نظارت بر شاخه‌های اصلی فعالیت بازرگانی را به اجرا درآورد تا از فرارهای احتمالی ارزهای خارجی جلوگیری کند و منابع جدید مالیاتی مطمئنی نیز پیدا کند. در آغاز به منظور انحصار صادرات و واردات به ایجاد شرکت‌های دولتی، که بخش مهمی از سرمایه‌های آنها را دولت می‌داد، اهتمام ورزید. به زودی معلوم شد که این شرکت‌های انحصاری کارایی رضایت‌بخشی ندارند. در اثر نبود مدیریت شایسته و وظیفه‌شناس، نابسامانی غیرقابل تصور بر آنها حکمفرما شد و آن شرکت‌ها به حال خود‌‌ رها شدند.» (کلارک، گزارش اول، ص۵) کلارک حتی مهم‌ترین و نخستین دلایل ورشکستگی را اینگونه بر می‌شمارد: «ساختمان نخستین شرکتی بود که با ورشکستگی مواجه شد. هر روز در گوشه و کنار این سرزمین فاجعه و سر و صدایی پدید می‌آمد. برای مثال، به علت عدم پیش‌بینی در ورود وسایل تخلیه اتومبیل از یک شرکتی باری در بندر شاهپور، شرکت واردات اتومبیل مدت ۹ روز کشتی حمل اتومبیل را در بندر مذکور نگه داشت. حتی هنگامی که تخلیه اتومبیل‌ها صورت گرفت، شرکت نامبرده، آنها را روی یک اسکله بارگیری شناور‌‌ رها کرد که با وزیدن تندبادی ۶۰ دستگاه از آنها به ته دریا فرو رفتند.» (کلارک، گزارش اول، ص۶) از نظر علی وکیلی سیاست شرکت‌های مرکزی و متمرکز نمودن اقتصاد ملی یکی از راهکارهای اصلی برون رفت از بحران اقتصاد در عصر بجای مانده از قاجار بود. او حتی معتقد بود سبب اصلی بقای شرکت مرکزی و سایر شرکت‌‌ها بعد از فوت علی‌اکبر داور پشتیبانی رضا شاه بود. او در کتابش آورده است: «شاه در سلام نوروز ۱۳۱۶ درباره شرکت‌ها و معاملات خارجی دستوراتی صادر کرده و بنده را مورد مراحم شاهانه قرار داده، ایشان فرمودند: مثل وزرا اختیار داری و مسوول هستی که تمام کار‌ها را به بهترین وجهی انجام دهی. تشکیلات و طرز کار شرکت مرکزی هم طوری بود که همیشه مورد توجه و رضایت اعلیحضرت قرار می‌گرفت و در ۲۶‌ تیر ماه ۱۳۱۸‌ بنده را با اعطای یک قطعه مدال خدمت، مفتخر ساختند. تمام امور مربوط به شرکت‌ها و شعبات آنها و عملیات و معاملات به حال طبیعی در جریان بود و کارهای زیادی توسط شرکت‌ها انجام می‌یافت.» (خاطرات وکیلی، ص۹۲) اما کلارک به نوعی دیگر این وضعیت را روایت می‌کند. اگرچه دوران رضاشاهی پس از مرگ داور تقریبا پنج سال بیشتر دوام نیاورد اما‌‌ همان پنج سال هم به تعبیر کلارک ادامه دهنده راه داور نبود. کلارک می‌گوید: «واکنش شاه در قبال این واقعه بسیار شدید بود و همین واکنش شدید موجب گردید که وی موضعی کاملا متضاد با سیاست برنامه‌ریزی شده از سوی مرحوم داور اتخاذ کند که همین امر تمام تلاش‌ها و کارهای نیمه تمام وی را بر باد داد. رضاشاه بدون اینکه کارهای مرحوم داور را مطالعه و بررسی نماید و بدون اینکه نکات مثبت برنامه او را در نظر بگیرد، دست به تغییر دادن سیاست اقتصادی‌ای زد که قطعا زیان‌های مالی هنگفتی به بار آورد.» (کلارک، گزارش دوم، ص۱۴) بازگشت به تجارت آزاد یکی از آن موارد بود. برنامه ایجاد شرکت انحصاری ـ شرکت‌های مرکزی ـ یک نارضایتی عمومی در میان قشر تجار به وجود آورد، زیرا چنین سیاستی منابع درآمد و در نتیجه امکان ادامه فعالیت آنها را از میان بر می‌داشت. در این راستا، شکایت‌های متعددی به دربار شاهنشاهی ارسال شد. افزون بر آن، رسوایی‌ها و هرج و مرجی که در پی اجرای برنامه این انحصارات به وجود آمد، بیش از پیش، به این سیاست اقتصادی لطمه وارد ساخت؛ هم اکنون نیز تخریب آنها ادامه دارد. بعد‌ها فعالیت‌های شرکت مرکزی محدود به ثبت سفارشات فروشندگان اتومبیل‌ها محدود شده و از این طریق مالیاتی بالغ بر ۵ درصد دریافت می‌کردند. پیش از این حتی سیاست پرداخت وام هم که در دوره علی‌اکبر داور به آن بهای زیادی داده می‌شد به یکباره پایان داده شد. داور جهت تشویق افراد برای ایجاد شرکت‌های صنعتی و، بدون تردید، به منظور فعال کردن گردش پول، به بانک‌های دولتی دستور داده بود تا به طور هر چه گسترده‌تر، امکانات مالی خود را به کار اندازند و از دادن وام دریغ نکنند. در اینجا نیز باز شاهد بی‌بند و باری در اجرای این سیاست بودیم و زیان سیاست خیلی بیشتر و خطرناک‌تر از سوء استفاده از سیاست تجارت آزاد بود. به همین دلیل، تمام وام‌ها پس گرفته شد و دستور رسید که از واگذاری هر گونه وامی خودداری شود. سیاست بازرگانی کلیرینگ (تهاتری) هم بعد از فوت داور به افول گرایید: «کاملا روشن است که سیاست قرارداد تهاتری به آزادی تجارت لطمه می‌زد و چنانچه رضا شاه واقعا می‌خواهد خیالش راحت باشد، باید این سیاست تجاری را کنار بگذارد؛ شواهد نشان می‌دهد که وی علاقه‌مند به چنین کاری است و قصد دارد از سیاست تجاری قبلی پیروی نماید ولی وی بیش از حد خود را آلوده سیاست تجاری تهاتری نموده است و به همین دلیل نمی‌تواند به سهولت اقتصاد ایران را از این سیاست نجات دهد.» *** واقعیت اقتصاد شاید خیلی گزنده و دور از ذهن نباشد. فضای اقتصاد جهانی هنگام جنگ جهانی دوم و بعد از آن به شدت کینزی و دولتی بود و ادبیات اقتصادی که در بین صاحبان اندیشه و اساتید اقتصادی جهان رایج بود همین مفهوم را برای مدیریت یک اقتصاد ملی تجویز می‌کرد. داور اگرچه در گیرودار جنگ نبود اما میراث بجای مانده از اقتصاد عصر قجری کم از جنگ و ویرانگری‌های آن نداشت. ضمن آنکه اقتصادی که او دنبال می‌کرد به نوعی تعامل با اقتصاد جهانی بود و با کشورهایی چون آلمان، شوروی، لهستان و فرانسه در دادوستد بود. مهم‌تر آنکه اقتصاد ایران بنا به همسایگی با کشور شورا‌ها و انقلاب جهانی که آنان آن را به ثمر رسانده بودند نه تنها ایران که بسیاری از کشورهای معتبر جهانی را متاثر کرده بود. تحلیل کلارک از اقتصاد ایران‌‌ همان تحلیلی است که کم و بیش از اقتصاد کشورهای دیگر در‌‌ همان زمان موجود است. آنچه که مدیریت اقتصاد داور را فلج ساخت شاید نه اقتصاد متمرکز و دولتی آن بود بلکه تناقض‌ها و تضادهایی بود که او برای اداره بی‌محابای اقتصاد ملی با نظام دیکتاتوری رضاشاهی داشت. چنانچه کلارک نیز بر همین امر تاکید دارد و معتقد است که توقف قطار اقتصادی که داور بر آن حکمروایی می‌کرد کم و بیش به تردید‌ها و تضادهای او با رضا شاه بستگی داشت. او نمی‌توانست دو مولفه ـ اقتصاد ملی و رفتار آمرانه رضا شاه ـ در هم تنیده در گوشت و پوست نظام حاکم را از هم منفک سازد: «این دور از واقعیت نیست اگر بگوییم علی‌اکبر داور در اجرای برنامه‌های اقتصادی تا حدودی تحت تاثیر افکار و عقاید اجتماعی خود بود. وی با تکیه بر تجربیات کشور اتحاد جماهیر شوروی و حکومت‌های فاشیستی، به این نتیجه رسیده بود که قبضه کردن تدریجی تمام بخش‌های اقتصاد ملی از سوی دولت یک حرکت مثبت به حساب می‌آید. به نظر او این تفکر و راه حل کاملا با اوضاع کشور ایران همسازی دارد؛ زیرا کشور ایران فاقد متخصص و شیوه‌های جوامع صنعتی است. بدین ترتیب، او نمی‌توانست بر طبق خواسته‌های شاه برای توسعه اقتصادی کشور به فعالیت‌ها و ابتکارات بخش خصوصی تکیه کند.» (کلارک، گزارش دوم، ص۱۲) اقتصاد متمرکز و منضبط علی‌اکبر داور شاید دوام و بقایی بیشتری می‌یافت اگر رضا شاه و نظام آمرانه آن به داور مهلت و فرصت خطاهایی بیشتری می‌داد. خطاهایی که گاه طی یک دهه امکان اصلاح آن فراهم می‌شود. اما رضاشاه چنین فرصتی را نه به داور و نه به هیچ دولتمردی نمی‌داد، چون معتقد به مدیریت خطاناپذیر بود. به نظر این چنین خواستی تنها با حذف خود پادشاه میسر می‌شد. منابع: ۱ـ عروضی، علی، زندگینامه ابوالحسن ابتهاج، ج ۱، نشر علمی، ۱۳۶۹ ۲ـ بهنام، جمشید، حلقه برلنی‌ها، نشر فرزان روز، ۱۳۷۹ ۳ـ تاسیس شرکت مرکزی و خاطرات علی وکیلی، اتاق بازرگانی، ۱۳۴۱ ۴ـ کلارک، دیکتاتوری و اقتصاد، وزارت امور خارجه فرانسه، ۱۹۱۸-۱۹۴۰، PERSE.NO 107، ۱۳۱۵، ۱۳۱۶، آیتی، عطا ۵ـ میر، محمدعلی و علی‌محمد، زندگینامه یوسف میر، نشر تهران، منبع: سایت تاریخ ایرانی

گفت‌وگو با محمد مصلحی و لعیا پورانصاری، از زوج‌های گروگان‌گیر سفارت

تسخیر سفارت آمریکا، کمونیست‌ها را خلع سلاح کرد گفت‌وگو با محمد مصلحی و لعیا پورانصاری، از زوج‌های گروگان‌گیر سفارت آسیه باکری تاریخ ایرانی: یکی از تبعات جالب تسخیر سفارت آمریکا در آبان ۵۸ این بود که با پایان گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی برخی افرادی که در این اقدام مشارکت داشتند، به واسطه همفکری‌ها و ‌شناختی که دورادور از یکدیگر پیدا کرده بودند، زندگی مشترک تشکیل دادند. لعیا ‌پورانصاری و محمد مصلحی یکی از زوج‌های تسخیرکننده سفارت هستند که بعد از ۳۲ سال در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» نا‌گفته‌های ۴۴۴ روز گروگان‌گیری امریکایی‌ها در ساختمان مشهور خیابان طالقانی تهران را بازگو کرده‌‌اند. مصلحی دانشجوی راه و ساختمان دانشگاه پلی‌تکنیک که از جمله افراد حلقه اصلی تسخیر و از مسوولان بررسی اسناد سفارت بوده، هرچند پیش از تسخیر چندان به این کار راغب نبوده است، اما حالا از آنچه در ۱۳ آبان اتفاق افتاد دفاع می‌کند. به اعتقاد مصلحی تسخیر سفارت توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام موجب خلع سلاح نیروهای چپی شد که حکومت برآمده از انقلاب را به وابستگی به امریکا متهم می‌کردند. خاطرات او از بحث‌های اولیه میان طراحان تسخیر، نحوه بررسی اسناد لانه، نگاه امریکایی‌ها به ایران و ایرانی و سفرش به قم با گروهی از گروگان‌ها پس از واقعه طبس شنیدنی است. لعیا پورانصاری هم که در آن سال‌ها دانشجوی ترم اول فیزیک دانشگاه پلی‌تکنیک بود، از جمله افرادی است که از روز اول تسخیر لانه تا آخرین روز در سفارت حضور داشته است. او نیز خاطرات جالبی از مراوده با دو گروگان زن امریکایی و چگونگی تقسیم کار‌ها و سازماندهی امور داخلی سفارت پس از اشغال دارد که در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» از آنها سخن گفته است. متن گفت‌وگو با این زوج انقلابی در پی می‌آید: *** شما از جمله افرادی بودید که صبح روز ۱۳ آبان ۱۳۵۸ در مقابل درب سفارت آمریکا حاضر شدید و در جریان تسخیر مشارکت داشتید. چطور از برنامه مطلع شدید؟ لعیا‌ پورانصاری: منزل ما در نزدیکی دانشگاه پلی‌تکنیک بود و من قبل از قبولی در دانشگاه بعضی از بچه‌های انجمن اسلامی دانشگاه پلی‌تکنیک را می‌شناختم. بعضی وقت‌ها با بچه‌ها کوه می‌رفتیم و با انجمن اسلامی پلی‌تکنیک از این طریق آشنا بودم. به همین خاطر بود که بعد از قبولی در دانشگاه، بلافاصله وارد انجمن اسلامی شدم. روز دوازده آبان بود که یکی دو نفر از مسوولان انجمن گفتند که فردا ۷صبح در دانشگاه باشیم. محمد مصلحی: من فکر می‌کنم دو روز قبل مطلع شده بودم. من خودم جزو کسانی بودم که به بچه‌ها می‌گفتم صبح روز ۱۳ آبان به دانشگاه بیایند. آقای مصلحی گفتید دو روز قبل مطلع شده بودید. این برنامه چگونه و توسط چه کسانی تنظیم شده بود؟ چه کسی درباره این برنامه با شما صحبت کرد و از شما خواست که بقیه دانشجویان را مطلع کنید؟ سابقه تشکیلات به یک سال قبل از انقلاب باز می‌گشت. انجمن‌های اسلامی پلی‌تکنیک و تهران و صنعتی و به تدریج علم و صنعت و ملی با هم مرتبط شده بودند که همین ارتباطات بعد‌ها مقدمات تشکیل دفتر تحکیم را به وجود آورد. بچه‌ها با هم ارتباط داشتند و اطلاعات را انتقال می‌دادند. یک سری کار‌ها را با هم شروع کرده بودند. آقای میردامادی از پلی‌تکنیک بودند. آقای بی‌طرف از دانشکده فنی تهران بودند، آقای اصغر‌زاده و سیف‌اللهی از صنعتی‌ شریف و آقای رحیم باطنی هم از دانشگاه ملی (شهید بهشتی) بودند. این افراد هسته متمرکز ارتباط بین دانشگاه‌ها بودند. یک سری اطلاعات و اعلامیه‌ها از این طریق بین دانشگاه‌ها در جریان بود. آن زمان در انجمن اسلامی پلی‌تکنیک بچه‌هایی که فعال‌تر بودند شامل آقایان احمد منتظری، عباس عبدی، محسن میردامادی، مهرفرد، مهاجرانی، امان‌پور و خود من بودیم که خارج از دانشگاه هر بار در منزل یک نفر جلسه داشتیم. اما قضیه لانه در چنین جلسه‌ای مطرح نشده بود، در جلسه تحکیم مطرح شده بود که آقای میردامادی یک روز یا دو روز قبل به من و آقای محمد هاشمی هم اطلاع داد. پس شما در مراحل تصمیم گیری نبودید. آیا خود شما با انجام این کار موافق بودید؟ مصلحی: حقیقتش من کمی اکراه داشتم و فکر می‌کردم آیا امام این حرکت را قبول دارد یا نه. ولی خب جو آن زمان با جو الان متفاوت بود. اطاعت‌پذیری بین بچه‌ها خیلی قوی بود. به همین خاطر من خیلی جدی مخالفت نمی‌کردم. با خودم گفتم حالا ما کمک می‌کنیم تا ببینیم چه می‌شود. قرار شد که به همه بگویند که روز ۱۳ آبان، صبح اول وقت بیایند اما نگویند چرا، چون مطمئن بودیم اگر بگوییم برنامه لو می‌رود. همه را جمع کردند در سالن، برنامه را گفتند، اما دیگر تا زمان حرکت اجازه ندادند کسی از سالن بیرون بیاید. خانم پورانصاری شما دقیقا خبر نداشتید که قرار است روز ۱۳ آبان چه اتفاقی بیافتد؟ نه. فقط ۱۲ آبان چند نفر جداگانه به ما گفتند ۷ صبح ۱۳ آبان دانشگاه باشیم. ما فقط کنجکاو شدیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد که چند نفر همزمان این موضوع را گفته‌اند. بعد‌ها فهمیدیم که فقط مسوولان کمیته‌های ۱۵گانه انجمن اسلامی از قضیه خبر داشته‌اند، البته آنها هم یکی دو روز قبل مطلع شده بودند. آن زمان در انجمن یک مسوول مرکز بود که در دانشگاه پلی‌تکنیک آقای میردامادی بودند و ۱۵ نفر هم در رده‌های بعد قرار داشتند. آقای میردامادی با دانشگاه‌های دیگر در ارتباط بودند مثل دانشگاه صنعتی‌شریف و تهران و دانشگاه ملی (شهید بهشتی). مسوولان این چهار دانشگاه ظاهرا یک جلسه‌ای داشتند و در‌‌ همان جلسه تصمیم به تسخیر لانه گرفتند. آقای میردامادی از دانشگاه پلی‌تکنیک، آقای بی‌طرف از دانشگاه تهران، آقای اصغر‌زاده از دانشگاه شریف بودند، دانشگاه ملی هم آقای رحیم باطنی را به عنوان نماینده در جمع داشت. این اشخاص بعد‌ها کمیته مرکزی سفارت را هم تشکیل دادند که آقای رضا سیف‌اللهی هم از دانشگاه شریف به جمع اضافه شد. چه کسی شما را از برنامه مطلع کرد و عکس‌العمل شما چه بود؟ پورانصاری: صبح آمدیم و در سالن کمیته فیلم و عکس که سالن نسبتا بزرگی بود، جمع شدیم. همه بچه‌ها جمع شدند، حدود ۱۲۰ نفر بودیم. ۱۱ دختر بودیم و بقیه پسر بودند. آقای میردامادی آمدند روی تخته‌ای که آنجا بود نقشه‌ای را رسم کردند، که ما پرسیدیم این چه شکلی است؟ گفتند نقشه سفارت آمریکا است و ما قرار است این محل را بگیریم. همه تعجب کردند. ما فکر می‌کردیم چطور چنین چیزی ممکن است؟ آیا اصلا معقولانه هست یا نه؟ همه شوکه شده بودند. همه شروع کردند به سوال کردن و آقای میردامادی گفتند که اجازه بدهید وقتی من توضیحاتم تمام شد، سوال کنید.‌‌ همان جا بود که گفتند آمریکایی‌ها تحرکاتشان را علیه ایران گسترش داده‌اند و یکسری حرکاتی دارند که مشکوک است و در توجیه این حرکت استدلال‌هایی آوردند. آن زمان جو کلی جامعه علیه آمریکا بود و همه احساس می‌کردند که آمریکا قصد دخالت در امور ایران را دارد. عده‌ای از بچه‌ها دست بلند کردند و گفتند اگر ما این کار را انجام بدهیم واکنش دولت چیست؟ مشکلی پیدا نمی‌شود؟ آیا خود امام موافق این حرکت هستند؟ آقای میردامادی گفتند که خود امام در پیام ۱۳ آبان گفتند که دانشجو‌ها حرکت‌های ضدآمریکایی را بیشتر کنند، ما شک داشتیم که به خود ایشان بگوییم یا نه. نگفتیم که قرار است این کار انجام شود اما با توجه به اطلاعاتی که داریم احتمال می‌دهیم ایشان هم حمایت می‌کنند. گفتیم اگر حمایت نکردند چه؟ گفتند که ما بر اساس نظرات اخیر ایشان فکر می‌کنیم که حمایت بکنند. چون الان آمریکا کار‌هایی علیه ما انجام داده، شاه هم که به آمریکا رفته است و احتمالا ما یکسری اسناد هم به دست می‌آوریم. بعد گفتیم دولت چه؟ گفتند که احتمالا دولت بازرگان هم با این شرایط سقوط می‌کند. بچه‌ها اعتقاد داشتند که دولت بازرگان خیلی ضعیف عمل می‌کند. آقای میردامادی از نظر تحلیلی خیلی قوی بودند و بر اساس شرایط معمولا پیش‌بینی‌هایشان درست بود. به شما گفتند که قرار است چند روز در سفارت بمانید؟ پور‌انصاری: قرار بود یک یا دو روز باشد. در حقیقت هدف این بود که ما حرکاتمان را علیه آمریکا گسترش بدهیم و این آغازی بر جهت‌گیری جدید ما در قبال امریکا باشد. مصلحی: می‌گفتند دو سه روز، ولی‌‌ همان روز را هم فکر می‌کردند شاید راه ندهند یا کمیته جلویمان را بگیرد چون ظاهر قضیه این بود که امام هم نمی‌دانستند، هنوز هم من باورم بر این است که به امام نگفته بودند. بعد فکر کردیم شاید اصلا امام مخالفت کند. چون چند روز قبل کمونیست‌ها رفته بودند و سپاه جلویشان را گرفته بود. به خاطر شناختم از امام خود من فکر نمی‌کردم امام این حرکت را قبول کند. خانم پورانصاری گفتید که آقای میردامادی نقشه محل را برای شما رسم کردند. به چه صورت نقشه سفارت در اختیارشان قرار گرفته بود؟ برنامه و نقشه دقیقی داشتند. از قبل رفته بودند و در طبقه بالای اتوبوس‌های دو طبقه سوار شده بودند و نقشه سفارت را دقیق در آورده بودند. نقشه سفارت را برای ما تشریح کردند که یک در شمالی دارد، یک در جنوبی و یک در ویزا و گفتند که دانشگاه ما (پلی‌تکنیک) مسوول اسنادی است که احتمالا از آنجا به دست می‌آید. دانشگاه شریف وظیفه کنترل گروگان‌ها را داشت. دانشگاه تهران مسوول اداره امور داخلی سفارت بود. در جلسه صبح ۱۳ آبان بیشتر توضیح دادند که چرا ما این کار را انجام می‌دهیم و بعد در مورد تقسیم‌بندی کار‌ها و دانشگاه‌ها گفتند. گفتند قرار است همه دانشگاه‌ها ساعت ۱۰ مقابل سفارت باشند. یکسری کارت‌ هم درست کرده بودند برای شناسایی، که بچه‌ها از کدام دانشگاه هستند و چه مسوولیتی دارند. ما که بخش اسناد بودیم کارت‌ها را گرفتیم. یک سری عکس خاص از امام هم که تا آن زمان چاپ نشده بود و دست مردم نبود، چاپ کرده بودند. گفتند وقتی وارد سفارت شدید این عکس‌ها را به گردنتان آویزان کنید تا اگر مردم عادی با دانشجو‌ها وارد سفارت شدند، قابل تفکیک باشند. بچه‌ها پرسیدند اگر محافظان سفارت به ما حمله کنند چه؟ گفتند که احتمالا حمله نمی‌کنند، تفنگدارهای دریایی آمریکا هستند که حمله نمی‌کنند، چون اگه حمله کنند و ما کشته بشویم برای آنها بد می‌شود. پس بعد از توجیه شدن به سمت سفارت حرکت کردید. چه ساعتی به سفارت رسیدید؟ پورانصاری: ما طبق برنامه روز ۱۳ آبان از دانشگاه حرکت کردیم، مثل تظاهرات عادی پلاکارد دستمان بود که تا رسیدن به جلوی در سفارت کسی شک نکند. گفتند دخترهایی که چادری هستند زیر چادرشان چوب با خودشان بیاورند. من هم که چادری بودم یک دسته چوب به من دادند که با سختی زیادی چوب‌ها را تا جلوی سفارت آوردم. دختر‌ها صف اول بودند که در عکس‌ها هم مشاهده می‌کنید. یک عده از بچه‌ها فیلم‌برداری می‌کردند. حدود ۱۰:۳۰ یا ۱۱ بود که رسیدیم جلوی در سفارت. داخل رفتیم و بچه‌ها چوب‌ها را از من گرفتند که اگر درگیری پیش آمد وسیله دفاع داشته باشند. گفتید که دانشگاه شما مسوول اسناد بود. بعد از ورود به سفارت چه اتفاقی افتاد؟ پورانصاری: قرار بود ما به ساختمان مرکزی برویم. نقشه ساختمان را هم برایمان کشیده بودند. به طور کلی ساختمان‌هایی که آنجا بود یکی ساختمان وزیر مختار بود، یکی ساختمان کاردار بود، ۴ ساختمان پیش‌ساخته بود، یکسری هم ساختمان‌های جلوی محوطه در جنوبی بود، یک ساختمان ویزا هم بود که مردم برای گرفتن ویزا به آنجا می‌رفتند که در ضلع غربی سفارت قرار داشت. به ما گفته بودند که بعد از اینکه وارد شدیم، به ساختمان مرکزی برویم که همه اسناد و مدارک را آنجا نگهداری می‌کنند. دانشجویان دانشگاه صنعتی وارد ساختمان کاردار شدند و دانشگاه تهران هم ساختمان وزیر مختار را گرفت. تسخیر ساختمان اصلی تا ساعت یک و دو طول کشید. تا آن ساعت آمریکایی‌ها یکسری از اسناد را از بین برده بودند و با دستگاه مخصوصی رشته رشته کرده بودند. حافظه کامپیو‌تر‌ها را هم که آن موقع پی‌سی نبود و مِین ‌(Main) بود را از بین برده بودند. وقتی ما وارد شدیم داخل راهرو‌ها گاز اشک‌آور زده بودند، گاز اشک‌آورشان هم خیلی تند‌تر از گازهای اشک‌آور زمان انقلاب بود. جالب بود که درهای اتاق‌ها به شکلی بود که خیلی خوب بسته می‌شد و کوچک‌ترین راه نفوذی نداشت، طوری که وقتی ما وارد اتاق‌ها شدیم از گاز اشک‌آور داخل راهرو‌ها، کوچک‌ترین اثری نبود ولی‌‌ همان زمان داخل راهرو‌ها چشم بچه‌ها به شدت می‌سوخت. مسوول گروه ما آقای مددی بود، ایشان گفتند باید بگردیم به دنبال میکروفیلم‌ها و ما این طور شد که تمام ساختمان مرکزی را به دنبال اسناد گشتیم. مصلحی: جو فعالیت‌ها قبل از انقلاب و اوایل انقلاب به شدت تشکیلاتی بود. ممکن است الان از نظر معلوماتی و اطلاعاتی پیشرفت کرده باشیم اما از لحاظ عمل تشکیلاتی پسرفت داشتیم، خیلی ضعیف‌تریم و متاسفانه کار‌ها هیاتی انجام می‌شود. در صورتی که در آن زمان کار‌ها تشکیلاتی بود، مسوولیت‌ها مشخص بود، نظم و جدیت بسیار پر رنگ بود. به همین دلیل همه چیز به سرعت سازمان پیدا می‌کرد، دلیلش هم شاید وجود ساواک بود. با وجود چنان دشمنی اگر این نظم و جدیت نبود، هرکسی به سادگی به خطر می‌افتاد. قدرت ساواک و خفقان به حدی بود که کسی حتی در خانه هم جرات حرف زدن نداشت، همه کار‌ها تشکیلاتی بود، یعنی کار سیاسی را فقط افرادی انجام می‌دادند که با تشکیلاتی مرتبط بودند. ورود افراد به لانه هم کاملا تشکیلاتی بود. محمد مصلحی در کنار حاج سیداحمد خمینی، آیت‌الله اشراقی و شهید محلاتی هنگام بازدید از سفارت آمریکا دانشگاه پلی‌تکنیک مسوولیت اسناد را داشت، مثلا دانشگاه صنعتی مسوول عملیات بود، از قبل هم تقسیم کار‌ها دقیق و شسته و رفته انجام شده بود. همه هم مثل سربازی که صاف می‌رود سر موضع خودش می‌ایستد، سر کار خودشان انجام وظیفه می‌کردند. اینکه همه بخواهند همه جا بروند نبود. مثلا آقای دادمان را مسوول این کرده بودند که با یک گروه بروند و مسوولان شورای انقلاب را توجیه کنند که خواسته ما چیست، حرفمان چیست و چرا این کار را می‌کنیم. تقسیم کار کاملی بود. بعد‌ها هم تا جایی که من می‌دانم بچه‌های لانه هر جا بودند تشکیلاتی بودند و وظیفه خودشان را درست انجام دادند. چه در جنگ و چه بعد از جنگ. اینها بچه‌های سالمی بودند، بالاخره حدود سیصد چهارصد نفر بودند که تا جایی که من می‌دانم هیچ‌کدام در مسائل مالی و اقتصادی در این سال‌ها مشکلی نداشته‌اند. آقای مصلحی شما چه مسوولیتی در سفارت داشتید؟ من مسوول بخش اسناد بودم و عملا از روز اشغال تا آخرین روز‌ها باید در سفارت می‌ماندم. گفتید که قرار نبود مدت زیادی را در سفارت بمانید چه اتفاقی افتاد که شورای مرکزی تصمیم گرفتند مدت بیشتری را در سفارت بمانید؟ پورانصاری: قرار نبود طولانی شود. ما فکر می‌کردیم یک صبح تا بعدازظهر یا نهایتا ۲ روز قرار است آنجا باشیم اما ظاهرا یکسری اسنادی پیدا کرده بودند که بعدا از دفتر خود امام پیغام آمد که بمانید. به ما گفتند که سند‌هایی که جمع‌آوری شده را طبقه‌بندی و دسته‌بندی کنیم. در هر اتاق آنجا یک گاوصندوق بود که گفتند باید همه باز شوند. به هر حال همه این کار‌ها وقت‌گیر بود. بعد از پیغام دفتر امام، آنجا ماندیم و به ما گفتند که به خانواده‌هایتان زنگ بزنید و خبر بدهید که فعلا اینجا هستید. روزانه در سفارت چه کارهایی انجام می‌دادید؟ پورانصاری: شب اول که در ساختمان‌های پیش‌ساخته بودیم، ساختمان شماره چهار آن مربوط به بچه‌های پلی‌تکنیک بود. در ساختمان یک شورای مرکزی بودند، ساختمان دو فکر می‌کنم بچه‌های شریف بودند، ساختمان سه را خاطرم نیست تهران بود یا ملی اما شماره ۴ دست بچه‌های پلی‌تکنیک بود. در همین اتاق‌ها استراحت می‌کردیم. پاس می‌دادیم، در کارهای دیگر هم شرکت می‌کردیم. یک زمانی یادم هست همایش جنبش‌های آزادیبخش بود که بچه‌های سفارت رهبران جنبش‌های آزادیبخش را دعوت کردند. از فلسطین و جاهای دیگر به ایران آمدند. من در ارتباط با این همایش کار می‌کردم. نمایشگاه کتابی برگزار کردیم و کتاب‌هایی درباره این جنبش‌ها به نمایش گذاشتیم. بعضی از بچه‌ها اسناد را ترجمه می‌کردند. یکسری کلاس هم برایمان گذاشته بودند که چند ساعت در روز به شرکت در این کلاس‌ها می‌گذشت. کلاس نهج‌البلاغه آقای حجاریان بود و کلاس‌های اخلاق آقای حائری‌ شیرازی. یکسری کلاس‌های عملیاتی بود که کلاه‌سبز‌ها درس می‌دادند، خیلی برای ما جالب بود، مجموعه‌ای از آموزش عملیات چریکی بود. هم کلاس تئوری داشتیم هم کلاس عملی. پاس هم داشتیم. صبح‌ها سه ساعت پاس می‌دادیم، شب‌ها ۲ ساعت. ما زیاد پاس را جدی نمی‌گرفتیم ولی بچه‌های عملیات گاهی امتحان می‌کردند که ببینند حواسمان هست یا نه. مطالعه زیادی داشتیم. بچه‌ها کتاب‌های مختلفی هم می‌خواندند. شما با گروگان‌ها هم در ارتباط بودید؟ پورانصاری: گروگان‌های خانم دو نفر بودند؛ الیزابت سوئیفت و کا‌ترین کوب. من خودم پاس گروگان‌های خانم را برعهده داشتم. روز‌ها غذایی که ما می‌خوردیم را می‌خوردند، شب‌ها خودشان آشپزی می‌کردند. آمریکایی‌ها یک فروشگاه هم در سفارت داشتند که گروگان‌ها از مواد غذایی که داخل آنجا بود و انواع کنسرو‌ها تا گوشت یخ‌زده و... را شامل می‌شد، برای آشپزی استفاده می‌کردند. البته بچه‌های ما به فروشگاه نمی‌رفتند، فقط از مواد غذایی موجود در آنجا برای خود گروگان‌ها استفاده می‌شد. خانم‌ها هم خیلی دوست داشتند آشپزی کنند. برایشان نوعی سرگرمی بود که وقتشان را بگذرانند. برنامه‌ریزی منظمی داشتند، مثلا یکی از گروگان‌ها گیاه‌خوار بود و برای او غذای جدا درست می‌کردند. الیزابت سوئیفت که مثل ما فارسی حرف می‌زد یک بار که نهار باقالی‌پلو بود خیلی خوشش آمد. من گفتم اینکه چیزی نیست، باید دست‌پخت مادرم را بخورید، استقبال کرد و گفت پس یک بار هم برای ما بیاورید. هر چیزی که احتیاج داشتند لیست می‌کردند و بچه‌ها برایشان تهیه می‌کردند. آقای مصلحی شما مسوول اسناد بودید، خاطره جالب یا مساله قابل توجه و ناگفته‌ای در مورد اسناد به خاطر دارید؟ من وقتی اسناد را می‌خواندم گاهی فکر می‌کردم آمریکایی‌ها حقشان است که دنیا را بگیرند، به اطلاعات سیاسی خاورمیانه کاملا مسلط بودند. دبیر سوم آنها یک خانمی بود به اسم سوئیفت، که شاید از وزیر امور خارجه ما باسواد‌تر بود. با روش‌هایی خیلی ساده یک جلسه مهمانی (قبل از انقلاب) که با مردم حرف زده را تحلیل کرده و بر اساس آن دقیقا در گزارش خود گفته بود که اوضاع ایران چطور بوده است، اینکه چه گروه‌هایی هستند و چه تفکراتی دارند و چه تاثیری در آینده سیاسی ایران دارند، ما بعد از چندین سال می‌فهمیم که آن تحلیل‌ها تا چه حد درست بوده است. در اسنادشان شخصیت افراد را تحلیل می‌کردند، از شهید بهشتی تا اعضای جبهه ملی. قومیت‌های ما را تحلیل سیاسی کرده بودند، مثلا کردستان را از آداب و رسومشان تا تحرکاتی که داشتند تحلیل کرده بودند. آدم فکر می‌کند چون ایران جهان سوم بوده افراد قوی را برای سفارت ایران نمی‌فرستادند ولی این ظاهر قضیه است. قوی‌ترین افراد را به ایران می‌فرستادند و دولت شاه هم تحت نفوذ این افراد بود. ما اسناد سیاسی و نظامی و... را در اختیار داشتیم که دیدگاه امریکایی‌ها را نسبت به ایران و ایرانی به خوبی نشان می‌داد. چند ماه بعد از تسخیر لانه، ماجرای حمله امریکا و واقعه طبس پیش آمد. بعد از این ماجرا گروگان‌ها اکثرا به شهرهای دیگر منتقل شدند. در این دوران اوضاع داخل سفارت چگونه بود؟ پورانصاری: اخلاق بچه‌ها خیلی خوب بود، مثل خواهر و برادر بودیم. نگاه یا فکر خاص دیگری نبود. جو خیلی خوبی بود شاید اگر جو سالمی نبود آدم دلش نمی‌آمد بماند. بعد از یکی دو ماه که در لانه بودیم اختلاف‌ها شروع شد. به هر حال اختلاف‌نظرهایی بود، بیشتر این اختلاف‌ها در مورد برخورد‌ها بود. آقای میردامادی تا می‌دید بچه‌ها مشکل دارند جلسه می‌گذاشتند و در مورد مشکلات حرف می‌زدند. من که تا آخرش بودم. اکثر زمستان سال اول را کلاس داشتیم. بعد از رفتن گروگان‌ها می‌آمدیم و می‌رفتیم. شب‌ها خواب نداشتیم، پاس می‌دادیم، کتاب می‌خواندیم، ولی بعد از رفتن گروگان‌ها دختر‌ها گفتند دیگر لازم نیست ما باشیم، یک گروه رفتیم دیدن آقای موسوی خوئینی‌ها. موضوع را گفتیم. حرف ما این بود که گروگان‌ها نیستند و آنچنان کاری در سفارت نیست که ما انجام دهیم و فکر می‌کنیم لزومی ندارد ما اینجا بمانیم. اما آقای خوئینی‌ها گفتند اگر دختر‌ها ناگهان دسته‌جمعی بروند شایعه پیش می‌آید و همه می‌پرسند چرا این‌ها یک مرتبه رفتند، به نظر من بمانید بهتر است. با اینکه پدرم سختگیر بود اما چون فضای آنجا فضای سالمی بود و به ما اعتماد داشتند پدرم حرفی نداشتند. مصلحی: در آن زمان من و چند تن دیگر گروهی از گروگان‌ها را به قم بردیم. یادم می‌آید جو عجیب و غریبی بود. گروگان‌ها فکر می‌کردند می‌بریم تا اعدامشان کنیم. چشم‌هایشان بسته بود. قرار بود گروگان‌ها را به دادسرای قم ببریم. وقتی رسیدیم داشتند یک نفر را تعزیر می‌کردند و طرف فریاد می‌زد و ناله می‌کرد. گروگان‌ها فکر کردند عده‌ای را شکنجه می‌کنند. بعد از اینکه چند روز ماندند فهمیدند که انگار اتفاقی نیفتاده و خبری نیست. به یاد دارید که کدام گروگان‌ها را به قم بردید؟ یکی از گروگان‌ها به اسم شفر که افسر نظامی بود را خاطرم هست. حدود پنچ نفر را بردیم اما فقط شفر را به یاد دارم چون آدم محکمی بود، روحیه‌ای قوی داشت. صبح در یک اتاق کوچک شاید به اندازه چند کیلومتر راه می‌رفت. آدم منضبطی بود. یک اتفاق جالبی که افتاد این بود که بعد از پایان جریان تسخیر سفارت آمریکا، گروه زیادی از دختران و پسران دانشجو که در آنجا بودند با هم ازدواج کردند. شما هم یکی از آن زوج‌ها هستید. جریان آشنایی شما به چه شکل بود؟ آیا در‌‌‌ همان زمان تسخیر سفارت با هم آشنا شدید یا بعدا؟ پورانصاری: آنجا بچه‌ها یک فکر داشتند و آن رتق و فتق امور سفارت و رسیدن به اهداف اولیه تسخیر بود. بعد از اینکه جریان لانه تمام شد بچه‌ها که به فکر ازدواج افتادند دیدند چه بهتر با کسانی ازدواج کنند که همفکر و همراه‌شان باشند. من با همسرم در سفارت ارتباط مستقیمی نداشتیم. با اینکه مسوول اسناد بودند و دورادور می‌شناختم، اما در حقیقت بعد از قضیه لانه بود که به هم معرفی شدیم. ازدواج‌ها بیشتر به صورت معرفی بود، مثلا آقای عبدی ازدواج کرده بودند، بعد از طریق همسرشان بچه‌ها به هم معرفی می‌شدند، مثلا خانم عبدی دوست همسر آقای میردامادی بود. بعد این دو نفر را به هم معرفی کردند. خیلی‌ها هم بودند که تمام مدت در لانه بودند اما با کسی ازدواج کردند که خارج از لانه بود. لعیا پورانصاری و گروهی از دانشجویان، سفارت تسخیر شده امریکا، نوروز ۱۳۵۹ بسیاری از هم‌نسلان من نقد‌ها و سوال‌هایی در مورد تسخیر سفارت امریکا و چرایی این کار دارند، امروز سه دهه بعد از تسخیر سفارت، نظر شما درباره این اقدام چیست؟ هنوز هم فکر می‌کنید تسخیر سفارت آمریکا کار درستی بود؟ پورانصاری: در جامعه آن زمان حرکت‌های تند خیلی زیاد بود. زمان انقلاب بود، مشکلات زیاد بود. مرزهای کردستان آرام نبود، سیستان و بلوچستان درگیری بود. بسیاری معتقد بودند که امریکا در ایجاد این جو متشنج دخالت دارد. بیشتر دانشجو‌ها و امثال ما با کتاب‌های دکتر شریعتی وارد جریان انقلاب شدند. شاید اوایل شناختی از امام نداشتیم، ولی رهبری ایشان باعث شد همه ما محوریتشان را بپذیریم و خوب هم توانستند جریان انقلاب را رهبری کنند. ما چون شرایط قبل از انقلاب را دیده بودیم، فقر جامعه را دیده بودیم، به هر حال رفتار ساواک را دیده بودیم نمی‌توانستیم شاهد دخالت‌های امریکا باشیم. در جو انقلابی آن زمان ما فکر نمی‌کردیم کار اشتباهی انجام می‌دهیم. شاید خود ما به خاطر آن شرایط تحلیل درستی نداشتیم اما برخی بچه‌ها بودند که به هر حال از شرایط تحلیل خوبی داشتند مثل آقای میردامادی. به خاطر نوع رفتار آقای میردامادی و تسلطی که بر موضوعات مختلف داشتند در پلی‌تکنیک همه ایشان را قبول داشتند و نگاه بچه‌ها نسبت به ایشان یکدست بود. ولی‌‌ همان زمان یادم می‌آید که مثلا در جمع دانشجویان دانشگاه شریف یکسری مشکلات وجود داشت و همین باعث شد بعد از مدتی تعداد زیادی از دانشجویان شریف از سفارت بروند. در مجموع فکر می‌کنم شرایط آن زمان به صورتی بود که چنین اقدامی را می‌طلبید و استقبال مردم هم نشان داد این حرکت پذیرفته شده است. مصلحی: از یک زاویه که نگاه کنیم شاید این حرکت زیاد هم معقول نبود، ولی از زوایای دیگر خیلی مزیت‌ها را ایجاد کرده است. اگر با شرایط الان بخواهیم تحلیل کنیم شاید خودمان هم احساس کنیم که زیاد حرکت درستی نبوده است. واقعیت این است که تحلیل‌ها متفاوت بوده و هست. آن زمان من آنقدر که بعضی‌ها با بازرگان مخالف بودند، مخالف نبودم، خوب بازرگان آدم تند انقلابی نبود و شاید از یک جهاتی خوب باشد که در یک انقلاب یک نفر تند نباشد، اما آن زمان دنیا انقلابی بود. شاید اولین کشوری که واقعا مردم انقلاب کردند ایران بود، قبلا یا کودتا بود یا انقلاب چریکی. امام اجازه نداد این حالت پیش بیاید. در واقع روحیات امام خیلی نرمال و کنترل‌کننده بود. آن زمان جو بدی حاکم بود، در انقلاب همه می‌خواستند بزنند و بکشند اما امام می‌گفت نه، ارتشی‌ها هم برادر ما هستند و جوری شد که مردم به نظامی‌ها گل می‌دادند. این جریان در تاریخ انقلاب‌های دنیا نوظهور بود که یک کسی بیاید و بگوید ما همه مردمیم، ارتشی‌ها هم برادر ما هستند. بعد از انقلاب ما بود که همه چیز در دنیا عوض شد. کودتا تقریبا برچیده شد، حرکت‌های انقلابی چریکی برچیده شد. خیلی تغییرات هم پیش آمد در دنیا که یک مقدار متاثر از انقلاب ایران بود. خود امام روحیات تندی نداشت ما بودیم که گاهی فضا را رادیکالیزه کردیم. ما دانشجو‌ها همیشه نقش رادیکالی داشتیم. گرفتن لانه خیلی از مسائل داخلی را از بین برد، بحث‌های کردستان، گنبد، خوزستان بود و خطر تجزیه ایران را تهدید می‌کرد. یک مسائلی که کمونیست‌ها مطرح می‌کردند و دروغ هم بود و به شدت هم تبلیغ می‌کردند این بود که حکومتی که بر سر کار آمده آمریکایی است. چون شاه آمریکایی بود مردم به شدت ضدآمریکایی بودند. یک نفر هم پیدا نمی‌شد که با آمریکا خوب باشد. حالا ما می‌گفتیم ما ضدآمریکاییم، کمونیست‌ها می‌گفتند نه شما آمریکایی هستید. تقریبا می‌توان گفت گرفتن لانه، کمونیست‌ها را در این موضع به شدت خلع سلاح کرد و امنیت بسیار سنگینی در ایران برقرار کرد. از محسنات عمده تسخیر لانه این بود که یک امنیت محکمی ایجاد کرد که آن برنامه‌ریزی که منافقین و توده‌ای‌ها انجام داده بودند بهم ریخت. این گروه‌ها مجبور شدند حمایت کنند و این انگ آمریکایی بودن دیگر کاربرد نداشت. ولی الان فکر می‌کنم از نظر سیاسی، درگیری دولت ما با آمریکا عاقلانه نبود. منبع: سایت تاریخ ایرانی

بررسی هفته‌نامه صور اسرافیل

امیر سبزی‌پور - علی احمدی‌خواه چکیده یکی از مؤثرترین نشریه‌های دوره قاجاریه و عصر مشروطه هفته‌نامه صور اسرافیل بود، این نشریه، ابتدا با مدیریت میرزا جهانگیر‌خان شیرازی و سرمایه میرزا قاسم‌خان تبریزی و دبیری و قلم میرزا علی‌اکبرخان قزوینی (دهخدا) تهیه و منتشر می‌شد. تندروی‌ها و جسارت به مردم و معتقداتشان، از زبان سرخ صوراسرافیل، سر سبزش را بر باد داد و رفیقش دهخدا را به خارج از کشور فراری داد. بعد از کشته شدن میرزا جهانگیرخان، تمام بار نشریه (نشر سه شماره آخر) بر دوش میرزا علی‌اکبر دهخدا افتاد و به همت وی در خارج از کشور چاپ می‌شد. در این نوشتار ضمن بررسی این نشریه، به معرفی اجمالی گردانندگان آن نیز پرداخته می‌شود. کلید واژه‌ها: صوراسرافیل، دخو، میرزا جهانگیرخان، مدهشه، میرزا علی اکبرخان دهخدا، میرزا قاسم‌خان و مشروطه‌خواهان. مقدمه بررسی اسناد و مکتوبات تاریخی، آدمی را تیزبین و دوربین می‌سازد. تیزبین از لحاظ داشتن دیدگاهی عمیق در مسائل و پدیده‌های اجتماعی و فردی و دوربینی از جهت گستردگی افق اندیشه و برد نظر ناظر نسبت به این اسناد تاریخی، به گونه‌ای که چنین کسی که اسناد تاریخ را بررسیده، پای‌بند و محدود امور جزئی نمی‌گردد، بلکه هر چیزی را در جای خود می‌بیند و بر می‌رسد. وقتی دقت‌نظر ناظر، دقیق‌تر می‌گردد که آن سند و مکتوب تاریخی به دست خود اشخاص نوشته شده باشد و مورد تحقیق و داوری وی قرار گیرد. برای مثال، وقتی کسی نوشته بی‌واسطه دهخدا و صور اسرافیل (میرزا جهانگیرخان) را می‌خواند، به طور شفاف به عقاید، آداب و ادب ایشان دست می‌یابد. با این وصف، دیگر فراوانی مجلدات فلان کتاب یا قطع و قطر زیاد فلان لغتنامه، موجب انحراف معیار وی نمی‌گردد، بلکه زحمت آن کتاب‌ها را در جای خود ـ با حفظ نقدشان ـ می‌ستاید و از این پس، غبارها را از چهره سایر مکتوبات و اسناد می‌زداید یا افشا می‌نماید. در این نوشتار، «هفته‌نامه صور اسرافیل» بررسی می‌شود و بدون هیچ واسطه‌ای آداب و ادب، عقاید و افکار ناشران آن نشریه به خوانندگان اندیشمند ابلاغ می‌گردد. حیات و ممات سیاسی میرزا جهانگیر‌خان شیرازی میرزا علی‌اکبر دهخدا، یار و همکار میرزا جهانگیر‌خان صور اسرافیل درباره او می‌نویسد: میرزا جهانگیر‌خان شیرازی پسر آقا رجبعلی، مدیر روزنامه «صور اسرافیل» به خاطر نام روزنامه‌اش به صور اسرافیل ملقب گردید. ملک‌زاده ترجمه او را چنین آورده است: وی در سنه 1292 ق، در شهر شیراز متولد شد. ‌خانواده او در شیراز مردمان فقیری بودند. در اوان کودکی، پدرش آقا رجبعلی درگذشت و عمه وی سرپرستی او را بر عهده گرفت. پنج‌ساله بود که با عمه و جده خود به تهران آمد. چهارده‌ساله بود که به شیراز بازگشت و در آنجا به تحصیل پرداخت. مقدمات ادبیات و منطق و ریاضی را نزد اساتید زمان فرا گرفت. و به سال 1311 ق، با عمه خود به تهران ‏رفت و در دارالفنون و دیگر مدارس عالیه تهران به تحصیل علوم و فنون جدید پرداخت. در این هنگام بود که نهضت مشروطه‌خواهی آغاز شده بود. در انجمن‌های سری و مجامع خفایی ایرانیان راه یافت. میرزا جهانگیر‌خان به همداستانی چند نفر [دهخدا و قاسم‌خان] روزنامه‌ای موسوم به صور اسرافیل ایجاد کرد. روزنامه صور اسرافیل به مشکلاتی دچار شد؛ چندین‌بار نویسنده او را تکفیر کردند و چند بار بساط روزنامه‌نویسی‌اش را فرو پیچیدند. سپس آنان را به باغ‌شاه بردند و روز چهارشنبه 3 تیر / 24 جمادی‌الاولی 1326 او را خفه کردند. میرزا جهانگیرخان شیرازی و فامیل او، میرزاقاسم‌خان صور اسرافیل و چند نفر دیگر، عضو کمیته انقلاب و از اعضای اجتماعیون عامیون و عضو هیئت‏ مدهشه بودند که سه جوقه چهار نفری برای ترور تشکیل داده و زیر نظر حیدرعمو اغلی کار می‏کردند. صور اسرافیل طبق قول ملک‌زاده، عضو کمیته انقلاب (ترور) به تعبیر خود حیدرخان، «حزب اجتماعیون عامیون تهران» بود. از ترورهای میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل می‌توان به ترور نافرجام امین‌السلطان اشاره کرد. طبق نوشته صور اسرافیل، دهخدا و ملک‌زاده چندین‌بار نویسنده او را تکفیر کردند و چند بار بساط روزنامه نویسی‌اش را فرو پیچیدند. بعد از چاپ مقاله‌ای توهین‌آمیز به مقدسات در آن نشریه، مرحوم طباطبایی به بهبهانی می‏گوید: «آقا شما مقاله صور اسرافیل را خوانده‏اید؟ بهبهانی با خونسردی جواب می‏دهد: بلی. طباطبایی با عصبانیت می‏گوید: نویسندگان این مقاله کافرند و به اسلام توهین کرده‏اند و واجب‌القتل‌اند». طبق اسناد معتبر، بعد از تنبیه آن روزنامه‌نگار و توقیف روزنامه‏اش، وزیر علوم در 20 جمادی‌الثانی توبیخ آنان را به عموم مطبعه‏ها اعلام می‌کند. عین‌السطنه، در مورد میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل و نشریه‏اش نوشته است: این میرزا جهانگری شیرازی یکی از آن لامذهب‌ها است، لاشی محض. تا به حال دو بار روزنامه‏اش‏ توقیف، سه مرتبه محاکمه شده. این توقیف و محاکمه هم مثل چوب خوردن و تبعید کردن‌های سابق باعث ترقی او شده...؛ بالأخره موقوف یا توقیف ابدی خواهد شد. یا از مذهب بد می‏نویسد و یا از علما یا از شاه و محترمین... از جمعی شنیدم که میرزا جهانگیر گفته: پنج - شش نسخه روزنامه آنچه میل دارم، دلم می‏خواهد و آرزوی خودم هست نوشته، یک مرتبه چاپ و نشر می‏کنم و خودم هم مخفی می‏شوم. حالا هم باید منتظر آنها بود. اول کاری که روزنامه‏ها کردند بعد از هزار و سیصد سال، دنبال مذهب افتاده و می‏خواهند مذهب تازه برای ما درست کنند. مثل اینکه همه چیز درست شده، فقط این یک کار ناقص مانده است! همین عین‌السلطنه ذیل حوادث سال 1326ق به شهرآشوبی و تخریب مقدسات به وسیله میرزا جهانگیرخان و نشریه‌اش می‌نویسد: چهارشنبه 24 جمادی‌الاولی، صبح به اتفاق حاجی افخم‌الدوله باغ شاه رفتیم. لدی‌الورود مسموع شد که ملک‌المتکلمین بهشتی و میرزا جهانگیر مدیر صور اسرافیل را طناب انداختند. آن یکی واصل به جهنم، دیگری هم پی او انتظار نفخ صور را باید بکشد. این است سزا و جزای کسی که از خدا گرفته تا تمام انبیا و رسل را بد بگوید و هزارها بیت در کهنه‌پرستی و دین و مذهب و تربت حضرت سیدالشهدا? مضمون و ناسزا کتابت کند. خدا منتقم حقیقی است و دست‌بردار نیست. برای سی و دو عدد روزنامه خودش را به کشتن داد. اما ملک پولی جمع کرد، افسوس که لذتی از آن نبرد. این دو نفر اگرچه بابی ازلی بودند؛ اما عقیده بیشتر مردم در لامذهبی آنهاست... خداوند، همه را از سوء اعمال خود حفظ فرماید. تأثیرپذیری میرزا جهانگیر‌خان از اندیشه‌های میرزا آقاخان کرمانی فریدون آدمیت درباره یکی از تألیفات میرزا آقاخان کرمانی و چگونگی ارتباط صور اسرافیل با او نکته‌هایی را بیان کرده است. آدمیت ضمن بیان مقدمه‌نویسی صور اسرافیل بر رساله آقاخان و تأثیرپذیری وی از اندیشه‌های او می‌نویسد: ... شاید عنوان این جزوه با رساله در تکالیف ملت نوشته میرزا آقاخان کرمانی بی‌ارتباط ندانست. می‌دانیم که میرزا جهانگیرخان نویسنده صور اسرافیل با آثار میرزا آقا‌خان خوب آشنا بوده و متأثر از او است. مقدمه‌ای هم بر رساله مورد بحث نگاشته شده، رنگ تفکر میرزا آقاخانی را دارد، گرچه مقدمه از متن اصل رساله جداست. از سوی دیگر، مضمون رساله میرزا آقاخان به اعتراف خودش انقلابی بوده، حال آنکه رساله حقوق و وظایف ملت، آهنگ انقلابی ندارد... به نظر ما موضوع رساله با سلسله مقالاتی که به امضای «م. ا. د» (علی‌اکبر دهخدا ) در روزنامه صور اسرافیل منتشر شده دقیقاً جور می‌آید. کفر و الحاد میرزا عبدالحسین‌خان معروف به آقاخان، فصل مفصلی می‌طلبد که خارج از تحمل این نوشتار کوتاه است. دبیر ومدیر نشریه علی‌اکبر دَخو، معروف به دهخدا فرزند‌ خان باباخان در 1258 ش‏ متولد شد. وی تحصیلاتش را در مدرسه سیاسی تهران تمام کرد و مدتی نزدمیرزا ابراهیم‌خان معاون‌الدوله کاشی به سر برد و به همراه او عازم بالکان شد و گویا از آنجا به عنوان منشی‌گريِ معاون‌الدوله به رم و سپس به بادکوبه رفت. بعد از چند ماه به رشت مسافرت کرد. چون این مسافرت او (سال 1323 ق) مصادف با نهضت مشروطه و به تعبیر درست‏تر، مقارن با نهضت عدالتخانه گردید، او نیز به تهران آمد و در سال 1325 ق به کمک میرزا جهانگیر‌خان صور اسرافیل و خویش او، میرزا قاسم‏خان صور اسرافیل، روزنامه صور اسرافیل را تأسیس کرد. پس از انحلال مجلس، دهخدا و جمعی دیگر از دوستانش به سفارت انگلیس رفتند و جان ‏سلامت به در بردند و روانه اروپا شدند. وی در ایوردون سوئیس، مدتی به نشر همان روزنامه پیش‌گفته پرداخت، به گونه‏ای که برون انگلیسی‏ از او تمجید کرد. درباره دهخدا گفته‌اند که «از جمله نجات‌یافتگان سفارت انگلیس بود». پس از فتح تهران در سال 1327 ق به تهران آمد و در دوره دوم، وکیل کرمان شد. نامبرده در هشتم اسفند 1336 در 76 سالگی در تهران، درگذشت. میرزا علی‌اکبر دهخدا ـ در زندگانی سیاسی‏اش ـ فراز و فرود عجیبی دارد؛ یک زمان، او را در صدر مشروطه می‏بینیم که جزء تندروترین افراد قرار دارد، به‌گونه‏ای که به هم‌دستی گروهی، مانند جمال واعظ، مساوات و... قصد از میان برداشتن و ترور یکی از مجتهدان بزرگ پایتخت را می‏نماید. در همین دوره ‏بود که به اروپا گریخت. اما یک زمانی دیگر (مشروطه دوم) نیز دهخدا را می‏یابیم که از حزب تندرو به حزب «اعتدالیون» پیوسته، به‌گونه‏ای که به ناسزاهایی که در روزنامه‏ها علیه او می‏نویسند، پاسخ تفصیلی نمی‏دهد! پس از درگذشت جهانگیرخان، مجدداً انتشار این نشریه به وسیله علی‌اکبر دهخدا در شهر ایوردون از بلاد سوئیس ادامه یافت. ابراهیم صفایی ذیل عنوان «تندروی مخالفان» می‏نویسد: مشروطه‌خواهان و مخالفان ‏شاه، کار هتاکی و ناسزاگویی را به حد بی‌شرمی رسانده بودند. دهخدا با امضاهای مستعار در روزنامه صور اسرافیل، حملات زننده و ناروایی به شاه می‏نمود. میرزا علی‌اکبر دهخدا اگر قبلاً در ایران فقط به دین و عالمان اهانت می‏کرد؛ ولی بعد از رفتن به خارج، شروع به تخریب و هتک ‏حرمت مردم ایران نمود. دخو این جسارت‌هایش را یک عادت می‌داند که ترکش موجب مرض است. او در نخستین شماره روزنامه‌اش از ایوردون در ستون‏ «چرند پرند» می‌نویسد: الان درست پنجاه و پنج روز و پنج ساعت و پنج دقیقه بود که من [به جهت] بعضی ملاحظات چرند پرند ننوشته بودم؛ یعنی این عادت یکسال و نیم خودم را ترک کرده بودم و چنان‌که همه ایرانی‌ها می‌دانند ترک عادت هم موجب مرض است. یعنی همان طور که یکصدوهشتاد هزار نفر اهل رشت اگر همیشه زیردست چهارده پانزده نفر فراش و پیشخدمت و مشت و مال چی و آفتابه لگن گذار حکومت نباشند، ناخوش می‌شوند... . همان‌طور که خاقان مغفور فتحعلی شاه روزی دو ساعت... ناخوش می‌شد و همان‌طور که اگر مهد علیا مادر ناصرالدین شاه شب‌ها... . ناخوش می‌شد. و همان‌طور که ام خاقان زن حاج نصیرالسلطنه اگر شب‌ها با محمدعلیشاه ملاقات نمی‌کرد ناخوش می‌شد و همان‌طور که محمدعلی میرزا اگر در سال اول سلطنت هر روز عمه[؟!] خود تاج‌السلطنه را نمی‌دید ناخوش می‌شد و همان‌طور که اعلی حضرت... و همان‌طور... نزدیک بود من هم ناخوش بشوم... و من بعد از پنج ماه و پنج روز و پنج ساعت و پنج دقیقه انتظار داغ دلی از چرند پرند بگیرم.. همان طور که گاو وزیر داخله، وزیر داخله‏ گاوهاست. پیش‌تر اشاره شد که ابراهیم صفایی و فریدون آدمیت نیز به این مطلب تصریح دارند، چنانکه صفایی، دهخدا و بی‌شرمی‌های او را باعث قتل میرزا جهانگیر‌خان صور اسرافیل می‌دانسته و نگاشته است: ... بیچاره جهانگیرخان، جوان پرشور و بی‌تجربه، فدای بی‌آزرمی و تندروی‌های دهخدا گردید که در روزنامه صور اسرافیل به شاه و درباریان [و مقدسات دینی] بی‌پروا توهین می‌کرد و ناسزا می‌گفت. صفایی در کتاب دیگرش می‌نویسد: دهخدا در طهران سردبیر و نویسنده مقالات اساسی صور اسرافیل بود و تندروی‌ها و بی‌پروایی‏های او، میرزا جهانگیر‌خان را به کشتن داد و خود از معرکه گریخت. دهخدا نویسنده ثابت صور اسرافیل، در جای‌جای نشریه به‌روشنی نوشته که اعتقاد چندانی به اسلام ندارد و رو به سوی غرب و ملکم‌خان و فروغی نهاده است. او گاهی نوشته است: من آن وقت‌ها همین حرف‌ها را می‌خواندم و بهمان اعتقاد قدیمی‌ها که خیال می‌کردند هرچه توی کتاب نوشته صحیح است، من هم گمان می‌کردم این حرف هم صحیح است، اما الان که کمی چشم و گوشم وا شده، حالا که سر و گوشم قدری می‌جنبد و حالا که سری توی سرها داخل کرده‌ام می‌بینم که بیشتر از آن حرف‌هایی که توی کتاب نوشته‌اند پر پای قرصی ندارد. بیشتر آن مطالب هم که ما قدیمی‌ها محض همین که توی کتاب نوشته شده ثابت و مدلل می‌دانستیم پاش به جایی بند نیست. میرزا قاسم‌خان صور اسرافیل، از مدیران صور اسرافیل و سرمایه‌گذار آن میرزا قاسم‌خان صور اسرافیل پسر میرزا حسن‌خان، معروف به تبریزی (گویا اصالتاً از فارس) بوده است. در ابتدا در دوره مظفرالدین شاه، پیشکار امین حضرت تبریزی در امورات بناخانه بود. در دوره مشروطیت به سرمایه او روزنامه صور اسرافیل تأسیس و او جزء مشروطه‌طلبان گردید و وکیل و وزیر گشت و مدافع رضاخان و مخالف مدرس شد. اسماعیل رائین درباره دست داشتن میرزا قاسم‌خان در کمیته ترور و تأسیس گروه ضربت می‌نویسد: یکی از مأموریت‌های مأمور اعزامی (از مرکز حزب در بادکوبه) این بود که او بتواند تصمیمات مهم کمیته مرکزی را از بادکوبه به تهران برساند و به شعبه حزب در تهران تسلیم کند و راه‌های اجرای خط مشی اصلی را در وضع پیدا شده به آنان بفهماند... برای انتخاب چنین مأموریت مهم و خطرناک، من به ابتکار خود پدرم، میرزا علی‌اکبر افشار را پیشنهاد کردم. پیرمرد با کمال میل و داوطلبانه، آن مسافرت خطرناک را پذیرفت. علاوه بر آن، او موفق شد همراه انقلابی معروف ایران، میرزا قاسم‌خان صور اسرافیل که از اعضاء کمیته حزب سوسیال دموکرات بود، گروه ضربت را تشکیل دهد. این گروه برای محمدعلی شاه آماده می‌شد. برای اینکه کار گروه ضربت سریع و مطمئن به نتیجه برسد، پدرم با کمک کمیته انقلاب یک کالسکه مجلل و دو رأس اسب قشنگ یورغه به رنگ خاکستری خالدار خریداری کرد و... متأسفانه در سازمان سرّی گروه ضربت، خائنی به نام نورالدین مانع اجرای فکر ترور شد. شکل ظاهری و مشخصات نشریه بعد از اشاره کوتاهی به مدیر و دبیر نشریه، اکنون به طور خلاصه به شکل و محتوای آن اشاره‌‌ای می‌شود. این هفته‌نامه، در 35 شماره منتشر شد که 32 شماره آن در تهران پخش گردید. نخستین شماره‌اش در 17 ربیع‌الاول 1325 و آخرین شماره‌اش در شنبه 20 جمادی‌الاولی 1326، یعنی سه روز قبل از کشته شدن میرزا جهانگیرخان منتشر شد. سه شماره آن نیز در ایوردون سوئیس تنها به کوشش علی‌اکبر دخو (دهخدا) و سرمایه مالی معاضدالسلطنه پیرنیا تهیه شد و انتشار یافت. هفته‌نامه صور اسرافیل در تهران به صورت هفتگی چاپ و منتشر گردید. در تهران از 17 ربیع‌الثانی 1325 تا 20 جمادی‌الاول سال 1326، و در ایوردون (Iverdon) از اول محرم 1327 تا 15 صفر همان سال انتشار یافت. بالای صفحه هفته‌نامه، مصور است به یک نقاشی تخیلی؛ فرشته‌‌ای که (به شکل آدمی با دو بال) شیپوری بر دهان دارد که در آن دمیده و بر روی امواج صدای آن، شعارهای گردانندگان هفته‌نامه، نقش بسته است؛ یعنی «حریت»، «مساوات» و «اخوت». بر صدر صفحه آن آیه 51 سوره یس نقش بسته که کلمه صور در آن است. و ذیل تصویرها و آغاز نوشتارش، بخشی از آیه 101 مؤمنون که باز کلمه مبارک صور در آن هست. تمام 35 شماره، هر کدام هشت صفحه می‌باشند، حتی دو شماره 7 و 8 را که بعد از توقیف کوتاهی با هم چاپ نموده، شانزده صفحه شده است؛ یعنی باز هر شماره، هشت صفحه دارد. این روزنامه چندین بار، به خاطر جسارت به مقدسات دینی و شخصیت‌های دینی و حاکمان، توقیف شد و از طرف مرحوم طباطبایی حکم تکفیر نویسندگان آن داده شد. طبق اسناد موجود (خود روزنامه) و ادعای خود دهخدا، قلم‌زن اصلی آن از اولین شماره تا آخرین آن، دهخدا بوده است؛ به نوشته کسروی میرزا علی‌اکبر دهخدا، نویسنده گفتارهای صور اسرافیل بوده است. صور اسرافیل طرف توجه همه مشروطه‌طلبان تندرو بود و میرزا جهانگیرخان شیرازی، معروف به صور اسرافیل و میرزا قاسم‌خان تبریزی مدیر و آقای دهخدا سردبیر و مقالات اساسی و «چرند پرند»‌های این هفته نامه نیز به قلم ایشان بود. بیان نظر و مشاهده شاهدان در مورد نشریه 1. عین‌السلطنه: نشریه صور، دست از یقه شریعت برنمی‌دارد یکی از شاهدان عینی در مورد آن نشریه و نویسنده چرند پرند آن نوشته است: روزنامه صور اسرافیل اگر دست از یقه شریعت و اوهامات بردارد، از همه بهتر است، خصوصاً چرند پرند آن... . پیش‌تر گفته شد که عین‌السلطنه، در مورد صور اسرافیل و نشریه‏اش می‌نویسد: این میرزا جهانگیر شیرازی یکی از آن لامذهب‌ها... یا از مذهب بد می‏نویسد و یا از علما یا از شاه و محترمین... بعد از هزار و سیصد سال دنبال مذهب افتاده و می‏خواهند مذهب تازه‌‌ای برای ما درست کنند! 2. کسروی: از کفریات آن روزنامه‌ها، جسارت‌های عجیب صور اسرافیل به دین خاتم است کسروی از قول یک شاهد عینی که در هفتم رجب 1325 سخنرانی می‏کرد، چنین نقل نمود که گفت: ... ای برادر دینی! مجلس کجا و مذهب کجا. تو رفتی مجلس برای تعدیل امور دولت فراهم کنی یا اظهار مذهب ‏که این روزنامجات را محرک شده... مردم را به شورش و غوغا آورند. اگر از کفریات آن روزنامجات سؤال کنی می‏گویم‏ از جمله... در روزنامه «صور اسرافیل»، دین پیامبر را بازیچه‏ خبر داده... . 3. طباطبایی: نویسندگان مقاله در صور، کافرند و واجب القتل ملک‌زاده نیز به آن سخن کسروی (مبنی بر جسارت آن نشریه به دین خاتم) و تکفیر گردانندگان آن هفته‌نامه از سوی مرحوم طباطبایی تصریح می‏نماید؛ اما با اندکی تحریف و وارونه سازی! او از قول دهخدا، حکایتی نقل می‏کند که به قول خودشان «پایه تقوا و علاقه‌مندی» اداره‌کنندگان روزنامه صور اسرافیل را به مشروطیت می‏رساند: «در یکی از نمره‏های صور اسرافیل، مقاله تندی بر ضد روحانیون نوشته بود...». مرحوم طباطبایی... به بهبهانی می‏گوید: آقا شما مقاله صور اسرافیل را خوانده‏اید؟ بهبهانی با خونسردی جواب می‏دهد: بلی. طباطبایی با عصبانیت می‏گوید: نویسندگان این مقاله کافرند و به اسلام توهین کرده‏اند و واجب القتل‌اند. در پی این حکم مرحوم طباطبایی، میرزا قاسم‌خان صور اسرافیل بعد از توقیف و رفع آن، نامه‌‌ای به مرحوم طباطبایی نوشت تا خود و همکارانش را تبرئه کند. جسارت این نشریه، در بین مردم مسلمان بازتابی تند یافت و شخصیتی چون سیدمحمد طباطبایی را آزرده و برآشفته ساخت. 4. سیدعبدالله بهبهانی: وزیر علوم! صور اسرافیل را توقیف و تنبیه کنید! سیدعبدالله بهبهانی، پیشوای دیگر مشروطه نیز طی نامه‏ای به مخبرالسلطنه، وزیر علوم، خواستار توقیف روزنامه و تنبیه مدیر آن گردید: ... امروز جمعی از اهل علم و غیره، جریده صور اسرافیل را ارائه به داعی کرده و بعضی امور غیرلایقه در آن درج بود، دیدم. علاوه بر اینکه حقیقتاً درج این گونه مطالب در روزنامه و نشر آن، با لوازم اسلامیت سازش ندارد. گمان دارم این مطالب به همین زودی موجب فساد عظیمی در دارالخلافه و سایر بلاد شود. آخر خودتان ملاحظه بفرمایید که اگر بنا باشد در روزنامه[ای] که در پایتخت اسلام طبع می‏شود، صریحاً نوشته شود که هزار و سیصد سال کسی پیدا نشده است که در مقابل نصارا سخن حسابی ‏بگوید...، دیگر برای اسلام چه باقی می‏ماند؟! و این‌چنین تعرض به علمای اعلام به طوری که موجب توهین [به] نوع است و به تمام اهل علم برمی‏خورد...؛ جداً از جناب اجل عالی می‏خواهم که فوراً این روزنامه توقیف، و مدیر آن را هر کس است به سیاست لازمه، تنبیه بفرمایید. خیلی فوری این اقدام را فرموده و داعی را مستحضر دارید... 26 جمادی‌الاولی 1325 ق. گزارشی اجمالی از محتوا و مبانی هفته‌نامه صور اسرافیل پرداختن به تمام مطالبی که در صور اسرافیل نوشته شده، فرصتی دیگر می‏طلبد، اما به طور گذرا به محتوای آن نشریه و اندیشه نویسندگان و گردانندگان آن اشاره می‌شود. به طور کلی اندیشه گردانندگان هفته‌نامه، یعنی میرزا علی‌اکبرخان دهخدا، میرزا جهانگیرخان شیرازی، معروف به صور اسرافیل و دیگر همکارشان میرزا قاسم‌خان و چاپ آن نشریه، بر مدار زیر بود: 1. دین‌ستیزی، تخریب، تحریف دین، شبه‌افکنی و هتاکی هفته‌نامه صور اسرافیل، شرع و مشروعه‌خواهی و مشروعه‌خواهان را خرافه، اوهام، مضحک، مزخرفات و کهنه‏پرستی نامیده است. گاهی به کنایه و گاهی هم صریح علیه اعتقادات مردم قلم زده و گاهی هم خیلی راحت به بهانه جسارت به علما، در حقیقت به خدا و قرآن ایراد گرفته و به حکم روشن اسلام تعرض کرده است. 2. اهانت به حکما، فقیهان و دانشمندان مسلمان هفته‌نامه صور اسرافیل، به تمام علما، حکما و دانشمندان ایرانی جسارت نمود. صوراسرافیل در یکی از شماره‏های خود، مقاله‏ای را به چاپ رساند که در واقع، ادعانامه‏ای تند علیه تمامی حکما و متکلمان بزرگ مسلمان کشورمان بود! او بود که چنین نوشت: حکمت و کلام ما، معجونی است مضحک از خیالات بنگی‌های هند، افکار بت‌پرست‏های یونان، اوهام کاهن‌های کلده، و تخیلات رهابین یهود. پیشوایان پرستندگان گَنگ، علمای عابدین لاما و رؤسای عناصرپرستان هند، هر یک اقلاً یک یا دو کتاب مختصر و مفصل در فلسفه مذهب باطل خود نوشته در میان ملت و امت خویش انتشار می‏دهند، اما در هزار و سیصد سال، شهوت ریاست، لذت اصوات نِعال و حرص قُربِ سلطان، به علمای ما فرصت نداد که فلسفه اسلامی را از این مزخرفات جدا کرده و یک رساله مختصر مشتمل بر حکمت طریقه حقه خودشان به زبان عوام، نوشته‏، منتشر کنند... . 3. تخریب عالمان و روحانیان و اهانت‌های عجیب به علمای مشروطه‌خواه از جمله رسالت‌های این هفته‌نامه، جسارت و تخریب علمای دین، به‌ویژه عالمان مشروطه‌خواه، مانند مرحوم کنی، مرحوم میرزاحسن آشتیانی، شهید شیخ فضل‌الله نوری، محمد آملی، ابوطالب زنجانی، سیدعلی آقا یزدی، میرزا‌هاشم تبریزی، میرزاحسن مجتهد تبریزی و مرحوم آخوند ملاعباس بود. این تخریب‌ها در غالب آن 35 شماره به چشم می‌خورد. میرزا جهانگیرخان و دهخدا در آن نشریه، این گونه لب به جسارت می‌گشایند و خطاب به همه مردم ایران می‏نویسند: ... اگر همه اهل ایران با شما کهنه‌پرستان هم‌عقیده باشند جمعیتتان بالغ بر سی کرور نخواهد شد. سه هزار و یکصد کرور آدم‌های دنیا که تمام با عقاید ما شریک‌اند، شما را خوا نا خوا [خواه، ناخواه]، مجبور به قبول این اصول مسلمه ‏خواهد کرد... . عنقریب سیل این خیالات تازه، اراضی مقدسه شما را گرفته، لوث این اوهام و خرافات مندرسه شما را از روی زمین خواهند شست. همین نشریه و گردانندگان و گردان آنها به بانگ بلند، فریاد برمی‏دارد که: قوانینی که به تأیید مجتهد بخواهد باشد، آن قانون به کلی بی‌مصرف و به قدر ذره‏ای، معنی نخواهد داشت. نشریه صور اسرافیل، در یک تهمت عظیمی پا را از این هم فراتر گذاشته و نوشته است: علت جایگاه و پایگاه داشتن علما نزد مردم ایران، دو امر بیشتر نیست: یکی جهل، دیگری عادت به تعبد. در مدت هزار و سیصد سال... چنان ما را به تعبد و قبولِ کورکورانه اصول و فروع خودمان نمودند و چنان راه غور و تأمل و توسعه ‏افکار را بر روی ما سد نمودند که... . نشریه، جسارت به سید میرزا ابوطالب موسوی، معروف به میرزا ابوطالب زنجانی را چنین ‏با تمسخر یاد کرده است: بقیه سال نامه و هم درین سال جناب عالم بما فی السموات و ما فی الارض و ما بینهما و ما تحت الثری، یعنی آقا سیدابوطالب زنجانی که چند دفعه در زمان‌های پیش، شیخ فضل‌الله را تکفیر کرده[؟!] دوباره به صحت عقاید شیخ معتقد شده و در لوطی‏بازی...، درست مثل میمون‌های هند، تقلید شیخ را بیرون می‏آورد. میرزا ابوطالب به صدق و صفا و علم و تقوا معروف بود به گونه‏ای که مُهر او و شیخ نزد قضات دادگستری، ارج و اعتبار خاصی داشت به گونه‏ای که تا مدت‏ها بعد نیز هر جا مهر آن پاکان را بر پای سندی می‏دیدند، قضات می‏گفتند که کار ما آسان شد، زیرا که مهر شیخ و ابوطالب، ناسخ و منسوخ ندارد. تفصیل این ‏مسائل را در مقاله‌‌ای درباره میرزا ابوطالب آورده‌ایم. هفته‌نامه، خطاب به علما و مراجع دینی می‌نویسد: ...سیدعلی آقا و شیخ فضل‌الله و عاملی[آملی] و رستم‌آبادی و سیدمحمد تفرشی و حاج میرزا ابوطالب زنجانی و نقیب‌السادات و پسرش و اکبرشاه و حاج میرزا لطف‌الله روضه‌خوان و سلطان‌العلماء و جمعی دیگر از سید و آخوند را... پلوهای‏ چرب پر ادویه و قرابه‏های عرق محله همه را گرم کار کرد. ناظم‌الاسلام کرمانی، ثقهالاسلام تبریزی، فریدون آدمیت و... نوشته‏اند که صور اسرافیل و یارانشان، منبع فساد و عناد و آشوب و خرابی و ترور بودند؛ نه ‏شیخ فضل‌الله و دیگر علما. 4. ترویج اندیشه‏های ماسونی و غربی معرفی و تبلیغ کتاب‏های میرزا ملکم‌خان و افکار ماسونی‌ها در نشریه صور اسرافیل، جلوه‏ای خاص دارد که نشانه گرایش نویسندگان این روزنامه به افکار غربی و ماسونی است. صور اسرافیل گاهی با تیتر «مژده» و زمانی با عنوان «بشارت» ـ در اینجا به کنایه، مردم ایران را مرده‏های چند هزار ساله گورستان‏های غفلت و نادانی می‏داند که تنها با خواندن و عمل به کتاب‏های ملکم‌خان، بیدار می‏شوند! تا بستری برای تبلیغ نوشته‏های ملکم‌خان ارمنی فراهم سازد! ـ و بارها هم در قالب «اطلاعیه» برای کتاب‏ها، روزنامه‏ها و مجموعه آثار (کلیات) ملکم‌خان، تبلیغ فروش آنها را می‏کردند. نشریه صور اسرافیل می‏نویسد: «... همان‏ انجمن (ماسونیک) است که موجب آبادی دنیا و رفع خرافات و اوهام باطله می‌باشد». اسماعیل رائین در مورد فراماسون‌ها ‏می‏نویسد: ماسونی‏ها نه‌تنها برای ایران نکبت به بار آوردند، بلکه برای انگلیس نیز هم. او در آخر جلد اول کتابش، به اشاره‏ای معنادار با این عبارت «پوزش و تأسف» از خراب‌کاری‏های ماسونرها و خرابی ایران به دست آنها با تأسف و تأثر یاد کرده است. همین نویسنده در عبارتی کوتاه و گویا نوشته است: کاری که فراماسون‏های انگلیسی و ایرانی عالماً و عامداً با میهن ما کردند، عواقب نکبت‌باری داشت که بدبختی آن بعدها دامنگیر خود انگلیسی‏ها نیز گردید. 5. جسارت‌های ناموسی و خلاف ادب به ایرانیان و تحقیر ملت سردبیر سابق و همه‌کاره کنونی نشریه، بعد از آنکه از طریق سفارت انگلیس به خارج از کشور فرار داده می‏شود، به شهر ایوردون در سوئیس می‏رود و در یکی از ستون‏های همان «چرند پرندِ» صور اسرافیل می‏نویسد: ... یکصد و هشتاد هزار نفر اهل رشت اگر همیشه زیردست چهارده پانزده نفر فراش و پیشخدمت و مشت و مال چی و آفتابه لگن‌گذار حکومت نباشند، ناخوش می‌شوند. همان‌طور که اهالی رشت، شیراز، اصفهان، بلوچستان، خوزستان، کرمانشاهان، لرستان، عراق، کردستان و یزد، اگر سالی چندین صد دختر باکره و هزارها طفل امرد برای اندرون آبدارخانه‏های حکام ندهند، ناخوش می‏شوند. و همان‌طور...؛ ‌‌ای ادبای ایران[!] الان شما یک سال و نیم است به چرند و پرند نوشتن دخو عادت کرده‌اید و خوب می‌دانید چرند و پرند نوشتن یعنی چه.... به بینید[ببینید] من هرگز در تمام عمر باین [به این] چرند و پرندی نوشته‌ام یا شما در عمرتان خوانده‌اید. 6. اهانت به شعائر دینی نشریه و انتشاردهندگانش، به بهانه‌های مختلف به مسخره کردن و تخریب حجره و حوزه درس و عالمان و دیگر شعائر و مظاهر دینی مردم پرداخته است. 7. ترویج باستان‌گرایی نشریه صور اسرافیل، به طور صریح و بی‌پرده به ترویج باستان‌گرایی می‌پرداخت و از مزدک و مجوس و کاوه و کامبیز و نادر و دیگر سلاطین! آن هم بدون نامی از اسلام یا خدمات متقابل ایران و اسلام تعریف می‌کرد! این هفته‌نامه، سراسیمه و تناقض‌گویان، منتشر می‌شد و به قول کسروی «با نفاق و دورویی». گاهی ـ همان طور که پیش‌تر دیدیم ـ از باستان‌پرستی قلم می‌زد و زمانی از غرب‌گرایی! نشریه صور اسرافیل ـ در اواخر کار ـ بی‌پرده‌تر از قبل می‌نوشت. در یکی مانده به آخرین شماره‌اش درباره یکی از مهم‌ترین دستورها و نشانه‌های اسلام، یعنی تقسیم کار در‌ خانواده و ریش مردان و نیز به طور ضمنی به تمسخر دعا و نیایش می‌پردازد و می‌نویسد: حالا من صریح می‌گویم و وجدان تمام وزرا و وکلا و اولیای امور را شاهد می‌گیرم که اصل خرابی مملکت و بدبختی اهل ایران همان اعتقاد کاملی است که...؛ دیگر عقل من به جایی نمی‌رسد بروند ختم عمن یجیب بگیرند... این اولش و این هم آخرش دخو 8. ترویج آزادی مطلق؛ بدون قید شرع و عقل نشریه صور و گردانندگان سه گانه‌اش، برای دستیابی به آزادی مورد نیازشان به انبیا نیز افترا بستند و به آرامی دست وحی را از زندگی اجتماعی و تعیین آزادی کوتاه کردند. آنان می‌گفتند که چون نوع بشر بر اساس طبیعتش در تشخیص کمال، قادر است! حد و مرزی برای محدود کردن آزادی ندیده‌اند؛ مگر ضرر به آزادی دیگران! عین قول و قلم آنها را بنگریم که خود گویا و روشن است. آنان نوشته‌اند: معنی آزادی که تمام انبیا و حکما و علمای دنیا مستقیم یا غیرمستقیم برای تکمیل معنی آن کوشیده‌اند... همین است که مدعیان تولیت قبرستان ایران کمال انسان را به معرفی‌های حکیمانه خودشان محدود نکرده و اجازه فرمایند تا نوع بشر به همان وسائل خلقتی در تشخیص کمال و پیروی آن بدون هیچ دغدغه خاطر ساعی باشند. معنی آزادی چیست؟... [ابتدا می‌نویسد]: آزادی رفتار نمودن انسان است در تمام امور مشروعه خود به نحو دلخواه. آیا سرحدی برای این رفتار دلخواه هست؟ سرحد این رفتار دلخواه تنها آزادی دیگران است... یعنی سرحد این آزادی تا آنجا منبسط می‌شود که به آزادی دیگران صدمه[‌ای] نرساند. حدود آزادی هر فرد هیئت دیوار آزادی فرد دیگر است. نتیجه در این مقال پس از اشاره به احوال نشریه و ناشرانش، بر اساس سند و مکتوب بی‌واسطه، که در کمال آزادی و اوج اختیار و قدرت آن را نگاشته‌اند، ناشران نشریه طلوع مشروطیت ایران به هیچ خط قرمزی اعتقاد نداشتند. از همه بد می‌گفتند و مخالف همه چیز بودند، بازار را آشفته می‌کردند دم از قانون و ترقی می‌زدند ولی به منطق جنگل عمل می‌کردند؛ به گونه‌ای که نه‌تنها مردم را به خود، بلکه به مشروطه هم بدگمان و متنفر می‌کردند. مجموعه عملکرد آنان موجب به فعلیت‌رسیدن استبداد محمدعلی شاه و انزوا و اعدام علما گردید. سرانجام، آنان به دامن بیگانه پناه بردند و در کنار پهلوی قرار گرفتند و بنیانگذار حکومت استبدای رضاخان شدند. اینان دم از ترقی خود و تحجر علما می‌زدند! منابع ـ آدمیت، فریدون، فکر آزادی و مقدمه مشروطیت، تهران، سخن، مهرماه 1340. ـ آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، (ج 2، مجلس اول و بحران آزادی)، تهران، روشنگران، بی‌تا. ـ ابوالحسنی منذر، علی، «مشروطه و رژیم پهلوی؛ پیوندها و گسست‌ها» تاریخ معاصر ایران، ش 15 و 16، زمستان 1379. ـ استادی، رضا، بررسی لغت‌نامه دهخدا، قم، فرا نشر، 1377 ـ اعظام قدسی، حسن (اعظام‌الوزاره)، خاطرات من یا تاریخ صد ساله ایران، تهران، نشر کارنگ، 1379 ش. ـ اقبال، عباس، مجله یادگار، سال سوم، شماره 2 و 8. ـ احمدی‌خواه، علی «فقیه فداکار» گلشن ابرار، قم، چ نشر نورالسجاد?، 1386. ـ بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری، تهران، زوّار، 1347ش. ـ ترکمان، محمد، رسائل، اعلامیه‏ها و... ، چ مهتاب، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، [بی‏تا]. ـ ثقهالاسلام تبریزی، میرزا شفیع، مجموعه آثار قلمی ثقهالاسلام، به کوشش نصرت‌الله فتحی، تهران، انجمن آثار ملی، 1354. ـ دولت‌آبادی، میرزا یحیی، حیات یحیی، تهران، کتابفروشی ابن‌سینا، چاپ تهران مصور، [بی‌تا]. ـ دهخدا، میرزا علی‌اکبر، لغت‌نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، چ دوم از دوره جدید، 1337. ـ رابینو، ه. ل، روزنامه‌های ایران از آغاز تا سال 1329 ق / 1289 ش. (برداشتی از فهرست رابینو، ترجمه و تدوین جعفر خمامی زاده)، تهران، اطلاعات، 1372 ش. ـ رائین، اسماعیل، اسناد و خاطره‌های حیدر عمو اغلی (جلد دوم)، بی‌جا، بی‌نا، 1358. ـ ـــــــــ ، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، تهران، امیرکبیر، چاپ سپهر، چ چهارم، 1357 ش. ـ رئیسی‌نیا، حیدر عمو اغلی گذر از طوفان‌ها، بی‌جا، انتشارات دنیا، فروردین 1360. ـ رضا‌زاده ملک، رحیم، چکیده حیدرخان عمو اغلی، تهران، دنیا، 1352 ش. ـ زاهد زاهدانی، سیدسعید، بهائیت در ایران، با همکاری محمدعلی سلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ سوم، 1384. ـ شریف کاشانی، محمدمهدی، واقعات اتفاقیه در روزگار، به کوشش منصوره اتحادیه، سیروس ‏سعدوندیان، تهران، چاپ نقش جهان، 1362 ش. ـ شیفته، نصرالهس، رجال بدون ماسک ایران، تهران، چاپ تابان، بی‌نا، بهمن 1331. ـ صفایی، ابراهیم، رهبران مشروطه(دوره اول)، تهران، چاپ محمدحسن علمی، انتشارات جاویدان، چ دوم، خرداد1362. ـ ـــــــــ ، ده نفر پیشتاز، تهران، شرق، بی‌تا. ـ ـــــــــ ، تاریخ مشروطیت به روایت اسناد، تهران، ایرانیاران، 1381. ـ عین‌السلطنه، قهرمان میرزا (سالور)، روزنامه خاطرات، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، تهران، اساطیر، 1377 ش. ـ کرمانی، محمد ناظم‌الاسلام: تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، آگاه، چ چهارم، 1362. ـ کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیرکبیر، چ پنجم، 1340. ـ مجلس شورای اسلامی، همایش یکصدمین سالگرد نهضت مشروطیت، (خبرنامه شماره 1) مجلس شورای‏اسلامی، تهران، 14 و 15 مرداد 1385. ـ گوبینو، کونت، «امیرکبیر 1 و 2 و 3»، مجله محیط (به انضمام خاطرات مطبوعاتی استاد سیدمحمدمحیط طباطبایی)، به کوشش و با مقدمه سیدفرید قاسمی، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه‏ها، 1374. ـ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجار، تهران، علمی، 1324. ـ ملک‌زاده، مهدی‌خان، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، سخن، 1383. ـ مؤسسه قدر ولایت، تاریخ تهاجم فرهنگ غرب (نقش روشنفکران وابسته)، ناشر مؤسسه قدر ولایت، بی‌جا، چاپ سهند، 1374. ـ میرزا علی‌اکبر دهخدا و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل، صور اسرافیل (دوره کامل؛ مجموعه متون و اسناد تاریخی، کتاب پنجم) قاجاریه، تهران، نشر تاریخ ایران، 1361 و 1403 ق. ـ ولایتی، علی‌اکبر، مقدمه فکری نهضت مشروطیت، بی‌جا، نشر فرهنگ اسلامی، تابستان 1368. ـ هدایت، مهدی قلی‌خان (مخبرالسلطنه)، طلوع مشروطیت، به کوشش امیر اسماعیلی، بی‌جا، نشر جام، 1363. منبع: فصلنامه تاریخ در آینه پژوهش

چپ ایرانی و انقلاب اکتبر در گفت‌وگو با مازیار بهروز

معلق در مکتب لنین معطل در چنگ استبداد مسعود رفیعی‌طالقانی آرزوهای بلشویکی در جنگ با دموکراسی بورژوایی گروه تاریخ: چندی از سالگرد انقلاب اکتبر 1917 روسیه گذشته است اما اگر بنا داشتیم به آن مناسبت یک کار ژورنالیستی انجام دهیم، بیم آن می‌رفت که همچون سنوات گذشته به تکرار بسیاری از مکررات بپردازیم. البته مساله این است که وقایع‌نگاری رویدادهای تاریخی، گاهی ناگزیر از تکرار است اما آنچه در این گفت‌وگو با مازیار بهروز – نویسنده و پژوهشگر در دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو – به آن پرداخته شده، نسبتی است که میان چپ‌های ایرانی و بلشویک‌های روسیه برقرار بوده است؛ آن هم از حیث تاریخ‌نگاری مبارزات ضد استبدادی در ایران معاصر. چپ ایرانی بدون شک در جریان مبارزات ضد استبدادی ایرانیان، جریانی اثر‌گذار است، چه در ساحت سیاست و چه در ساحت روشنفکری. کیست که بتواند روشنفکری ایران را از رمانتیسم انقلابی چپ تفکیک کند و اساسا کیست که بتواند بگوید چپ در شکل‌گیری مفاهیم و نحله‌های گوناگون روشنفکری ما نقشی نداشته است. رابطه این دو مانند رابطه ماهی و آب است. بگذریم؛ غرض اطاله کلام نیست و اگر بنا باشد توضیحی بدهیم که چرا حالا این گفت‌وگو با این مضمون پیش روی شماست، باید گفت که هنوز هم شناخت روابط فی‌مابین چپ ایرانی و انقلاب اکتبر و سایر جریانات انقلابی مارکسیستی و اصلاح‌طلبی‌های سوسیال دموکراتیک در هاله‌ای از ابهام و کج‌فهمی قرار دارد. لازم به ذکر است که گفت‌وگوهایی نظیر گفت‌وگوی حاضر از این پس در همین موضوع و سایر موضوعات پی گرفته خواهد شد. ‌- آقای بهروز! با انقلاب اکتبر، جریان چپ ایرانی بیش از پیش زیر نفوذ عقاید و اعتبار مارکسیسم روسی قرار گرفت و نه‌تنها در عرصه تئوری و نظر، که در زمینه سازماندهی و تشکیلات نیز تحت تاثیر حزب کمونیست شوروی بود. تحت تاثیر نوعی از سازماندهی که در بیان لنینی آن، در تشکیل سازمانی زبده از انقلابیون حرفه‌ای که متکی بر انضباطی آهنین بود، شکل می‌گرفت. شما هم در مقدمه کتاب شورشیان آرمانخواه، بر این باورید که شبح بلشویسم از زمان تاسیس حزب کمونیست ایران تا آغاز دهه 60 خورشیدی که آخرین نیروهای مارکسیستی در ایران از بین رفتند، نقش تعیین‌کننده‌ای در مارکسیسم ایرانی داشته است. برای شروع بفرمایید چرا چپ ایرانی در آغاز راه، از رویکردهای بین‌الملل دوم سوسیالیست یا همان الگوی سوسیال دموکراسی غرب، رویگردان شد؟ آیا این مربوط به وضعیت جغرافیایی بود یا دلایل دیگری بر آن متصور است؟ -- این کاملا صحت ندارد که مارکسیست‌های ایرانی به الگوی سوسیال دموکراسی روی خوش نشان ندادند. من در فصلی از کتاب «تاملاتی پیرامون تاریخ شورشیان آرمانخواه» در این مورد مفصل بحث کرده‌ام. اصولا از آغاز شکل‌گیری اندیشه چپ در ایران، هر دو خط فکری چپ جهانی (یعنی چپ انقلابی که با بلشویسم و بین‌الملل سوم) هویت پیدا می‌کرد و (چپ اصلاح‌طلب که با سوسیال دموکراسی و بین‌الملل دوم) هویت پیدا می‌کرد، در میان فعالان ایرانی طرفدارانی داشتند. به همین خاطر هم ما شاهد حزب سوسیالیست ایران در کنار حزب کمونیست ایران و جریانی معروف به نیروی سوم هستیم. شاید باید پرسیده شود که چرا کمونیسم تاثیرپذیرفته از شوروی، اندیشه سوسیال دموکراسی را در ایران تحت‌الشعاع قرار داد؟ از این منظر پاسخ من جلب توجه شما به اوضاع داخلی ایران است و اینکه وجود سرکوب و استبداد سیاسی اصولا میدانی را برای جریانی مانند سوسیال دموکراسی محدود می‌کند و حال آنکه جریانی مانند کمونیسم از لحاظ تاریخی، بهتر قادر است در شرایط اختناق ادامه فعالیت بدهد. در این چارچوب باید از عامل شوروی، نزدیکی این کشور به ایران، تاثیرات بلشویسم بر جامعه سیاسی ایران و بالاخره محبوبیت شوروی به عنوان یک الگوی زنده و قابل ادراک نام برد. ‌درست است. با اشغال ایران در شهریورماه 1320 و سقوط رضاشاه، امکان تازه برای فعالیت کمونیست‌ها در ایران فراهم شد و حزب توده همین کوشش را در سطح گسترده‌تری در عرصه سازماندهی کارگران و مبارزه اتحادیه‌های کارگری آغاز کرد. این فعالیت‌ها که در زمینه‌های دیگری چون تشکل زنان و جوانان و... دنبال شد، هر یک به نوبه خود در رشد آگاهی گروه‌های مختلف اجتماعی و نفوذ جریان چپ تاثیر داشت. اما چرا نیروهای چپ در زمان وقوع کودتای 28 مرداد هم به لحاظ استراتژیک و هم در ابعاد تاکتیکی در موضع انفعال قرار گرفتند؟ - مساله برخورد حزب توده با کودتای 28 مرداد از آن مسایلی است که هیچ‌گونه تفاهم نظر در مورد آن وجود ندارد. من به نوبه خود کوشش کرده‌ام در هر دو کتابم به این مقوله بپردازم. به نظر من حزب توده در برخورد با کودتای 28 مرداد برخورد نیمه منفعل کرد و نه کاملا منفعل. به هر حال باید توجه داشت که حزب زمانی که از کودتا مطلع شد خبر آن را به نخست‌وزیر رساند. اما در ابعاد گسترده‌تر باید پرسیده شود، اولا حزب اگر هم می‌توانست دست به یک ضد کودتا بزند آیا می‌توانست این عمل را در حالی انجام دهد که روابطش با دکتر مصدق در سطح نازلی بود؟ به عبارت دیگر اینکه حزب توده در برابر کودتای 28 مرداد دست به اقدامی بزند یا نزند تا حدی بستگی به رابطه حزب با دولت مصدق داشت که این رابطه به هیچ عنوان خوب نبود. یک دلیل مهم دشواری رابطه حزب با دولت دکتر مصدق، جناح‌بندی درون حزب بود که در عمل حزب را به چنان رقابت درون حزبی دچار ساخته بود که در دوران تاریخی و حساس حکومت مصدق، حزب توده از شناخت واقعیات بازماند و در اتخاذ تدابیر بر ضد کودتا عاجز شد. بنا بر این هرگونه ارزیابی از امکانات حزب توده در برخورد با کودتا باید توجه خاصی به رابطه حزب با دولت مصدق و جناح‌بندی‌های درون‌حزبی داشته باشد. ‌ -- از رهگذر همین جناح ‌بندی‌ها بپردازیم به فقدان مناسبات دموکراتیک در سطح رهبری و در بدنه تشکیلاتی چپ ایرانی و به طور مشخص در آن ایام – حزب توده – که یکی از عناصری است که از حزب بلشویک روس به رهبری لنین وام گرفته شده است. به نظرتان آیا همین رویکرد در ساختار تشکیلات نبود که در دهه 40 منجر به آغاز جدایی‌های بیشتر در جنبش چپ ایران شد؟ مثلا آغاز انشعاب با تشکیل سازمان انقلابی حزب توده. گرچه پیشتر از آن خلیل ملکی و سایر یارانش نیز از حزب انشعاب کرده بودند... . - روابط درون‌حزبی احزاب کمونیست ریشه و اساسش به دوران لنین باز می‌گردد ولی در زمان استالین شکل قطعی به خود گرفت یعنی فقط در چپ ایران نبود و تمام احزاب کمونیست از چنین روابطی پیروی می‌کردند. در آن احزاب هم انشعاب و از هم‌گسیختگی در دوران خاصی صورت می‌گرفته و در دوران‌های دیگر برعکس چنین نمی‌شد. مشخص است که چنانچه روابط درونی یک جریان سیاسی نتواند سلیقه‌ها و بعضا برداشت‌های سیاسی متفاوت را درون خود جای دهد و برای همکاری آنان راه‌حل داشته باشد، انشعاب صورت خواهد گرفت. در مورد خاص ایران به نظر می‌آید انشعاب‌ها از دو گونه بوده‌اند که هر دو به مسایلی که گفتم ربط دارند؛ اول انشعاب‌هایی که به خاطر جدایی در جنبش کمونیستی در احزاب کمونیست یا چپ در منطقه خاصی صورت می‌گرفت مانند انشعاب بین‌الملل سوم از بین‌الملل دوم که در ایران انعکاس خاص خودش را داشت یا انشعاب جریانات طرفدار مائو و چین از طرفداران شوروی که باز در ایران انعکاس خاص خودش را دارا بود. گونه دوم انشعاب‌هایی بودند که به خاطر اختلاف نظری مقطعی و نه عمیق و درازمدت صورت گرفتند. -- به نظر من عدم وجود روابط دموکراتیک درون‌سازمانی به رشد و تسریع روند انشعاب در هر دو موردی که اشاره کردم کمک کرد. در کنار این باید به فرهنگ ایرانیان در مورد عدم روح همکاری و کار دسته‌جمعی نیز اشاره شود. این عامل هم به‌گمان من می‌تواند در عدم همکاری نظرات متفاوت درون یک تشکیلات تاثیر داشته باشد. ‌ - پایان دهه 40 خورشیدی مصادف است با رادیکالیزه شدن مبارزات سیاسی – اجتماعی در ایران. در این میان، نیروهای انشعابی و نسل جوان چپ ایرانی به مبارزه قهرآمیز روی می‌آورند که این رویکرد به سرعت به سرکوب شدید آنان در کنار سایر نیروهای مبارز منجر می‌شود. این انقلابی‌گری رمانتیک بیشتر تحت تاثیر انقلاب کوبا و نظیر آن است و نه انقلاب بلشویکی. دلیل این امر چیست؟ به هر حال، قاطبه چپ ایرانی را مارکسیست – لنینیست‌ها بودند که تشکیل می‌دادند. آیا ناکارآمدی حزب توده در رسیدن به هدف‌های سوسیالیستی بود که نسل‌های جوان چپ ایرانی را وادار به تغییر الگو کرد؟ -- ناکارآمدی شیوه مبارزه حزب توده و دیگر جریاناتی که فقط در شرایط مبارزه آزاد یا نیمه‌مخفی قادر به فعالیت بودند در شکل‌گیری مشی چریکی و مبارزات قهر‌آمیز بی‌شک نقش مهمی داشت، اما این تمام داستان نیست. دو عامل دیگر را نیز باید اضافه کرد. اول اینکه گذشته از اینکه حزب توده و جریانات وابسته چه می‌کردند و چه می‌گفتند؟ یک واقعیت واضح این بود که پس از انقلاب سفید، دیگر در ایران فعالیت سیاسی آزاد امکان‌پذیر نبود. از این هم بیشتر پس از انقلاب سفید حکومت، جامعه مدنی را به‌کلی قبضه کرد و در اختیار خود گرفت. بنا بر این هرگونه امکان اظهارنظر آزاد چه در سطح مطبوعات، چه در سطح فعالیت حزبی و حتی در سطح جامعه مدنی در عمل و برخلاف تمام قوانین کشور و قانون اساسی غیرممکن شد. به گمان من این فرآیند در قهری‌شدن مبارزه نقش مهمی داشت. دوم اینکه نسلی که دست به اعمال قهر زد به خانواده جهانی نسلی منقلب و عاصی متعلق بود که در آمریکا، اروپا و دیگرنقاط جهان دست به شورش زده بود. این نسل جوان دهه 1960 میلادی نسلی بود که علیه نسل قبلی خود به‌پا خواسته بود تا برای خود جهانی بهتر بیابد یا بسازد. نسل جوان ایران که دست به اسلحه برد از این قاعده مستثنا نبود. ‌ - پس چرا چپ ایرانی هیچ‌گاه از رفتار استبدادی الگوی بلشویکی اعلام انزجار نکرد؟ آیا آن را تشخیص نمی‌داد یا اینکه نمی‌خواست در شرایط مبارزه علیه رژیم شاه دست به تجدیدنظر در ساختار‌های خودبزند؟ -- به گمان من، بخش اعظم چپ ایران الگوی استبدادی بلشویکی را از لحاظ نظری قبول داشت پس نمی‌توانست مشکلاتی را که چنین الگویی به وجود می‌آورد به درستی تشخیص دهد. البته نباید تمام چپ ایران را در این مورد یکسان دید و نیز باید توجه کرد که این نوع برداشت، خاص چپ ایران نبود و بخش بزرگی از چپ جهانی دچار این الگو‌برداری بود. ‌ - چپ ایرانی با رخداد سیاهکل نشان داد که از توده‌های مردم فاصله دارد. درست است که وضعیت سیاسی – اجتماعی ایران در آن هنگام به شدت اختناق‌آمیز بود اما آیا چپ انقلابی هیچ جمع‌بندی درستی از ارتباط با طبقه کارگر و دهقانان و توده‌های مردم نداشت که در سیاهکل گرفتار شد؟ -- بخشی از چپ که اقدام به عملیات مسلحانه کرد و رخداد سیاهکل را به وجود آورد، اتفاقا به این دلیل دست به چنین عملیاتی زد تا مقدمات ایجاد پایگاه توده‌ای را به وجود آورد. اینان از شرایط ایران و وضعیت حکومت و اصلاحات شاه جمع‌بندی خاصی داشتند که سیاهکل تبلور عملی آن بود. از این منظر و از دیدگاه نظریه‌پردازان این جریان فکری، استبداد حکومتی و نابودی جامعه مدنی عملا امکان ایجاد هرگونه تماس توده‌ای و ایجاد پایگاه توده‌ای را غیرممکن ساخته است. این در شرایطی بود که هیچ سازماندهی و حتی سازمانی که بتواند نظام حاکم را به چالش بکشد، وجود نداشت. پس عملیات سیاهکل و کل نظریه مبارزه مسلحانه از این زاویه مورد عنایت قرار می‌گرفت که در روندی، امکان تشکیل سازمانی پیشتاز را به وجود خواهد آورد و در فرآیندی طولانی‌تر امکان تشکیل پایگاه مردمی را فراهم خواهد کرد. ‌- از رهگذر پرسش پیشین مایلم بپردازیم به اینکه آیا جریان چپ مارکسیستی در ایران هیچ گاه توانسته است با عامه مردم ایران ارتباط برقرار کند و در سطحی فراتر از محافل روشنفکری اثرگذار باشد؟ زمانی کمونیست‌ها با کارگران مهاجر ایرانی در قفقاز ارتباط داشتند و نیز در جریان جنبش جنگل. آیا مقطع یا مقاطع دیگری هم هست؟ -- پاسخ به این سوال بی‌شک مثبت است. در زمان حزب توده و قبل از 28 مرداد سال 32، حزب در میان کارگران محبوبیت داشت و در سازماندهی آنان نقش مهمی ایفا می‌کرد. جریان چریکی هم اگرچه نتوانست با عامه مردم ارتباط نزدیک برقرار کند، اما نقش جنبش دانشجویی در زنده نگه‌داشتن جنبش چریکی و اصولا پیوند این جنبش با قشر دانشجو دارای اهمیت است. ‌ - من بر پایه روش‌شناسی خود شما که نیروهای سیاسی در ایران معاصر را به سه گروه ملی، مذهبی و مارکسیست تقسیم‌بندی کرده‌اید، پرسش دیگری طرح می‌کنم. دو جریان سیاسی مورد اشاره نخست، دست‌کم در مقطع نضج‌گیری به آرمان‌های دموکراتیک پایبندی بیشتری نشان دادند – فارغ از سرنوشت هر کدام بعد از انقلاب اسلامی - اما چرا جریان چپ ایران حتی در آغاز راه نیز به شبکه آهنین روی آورد. آیا تنها روش، گرایش و کپی‌برداری از الگوی حزب بلشویک بود؟ -- در پاسخ به این پرسش باید به چند نکته توجه داشت، اینکه می‌گویید «جریانات ملی و مذهبی دست‌کم در مرحله نضج‌گیری به آرمان‌های دموکراتیک پایبندی بیشتری نشان دادند» خود قابل بحث و تامل است. به نظر من نمی‌توان این ادعا را در مورد تمامی جریان‌های ملی یا مذهبی کرد. همچنین این ادعا را نمی‌توان در مورد چپ داشت و نمی‌توان گفت که چپ ایرانی به شکل یکدست طرفدار الگوی بلشویسم بود. چپ انقلابی در ایران از الگوی بلشویسم پیروی می‌کرد اما چپ معتدل و سوسیالیست چنین نمی‌کرد. به عنوان نمونه حزب سوسیالیست ایرانی در دهه 1920 یا جریان معروف به نیروی سوم را نمی‌توان پیرو الگوی بلشویکی دانست. ‌ - شما فروپاشی چپ در ایران را مربوط به دوران اصلاحات گورباچف در روسیه ندانسته‌اید و معتقدید چپ ایرانی پیشتر از عصر اصلاحات گورباچف، مرده است و بحثی مطرح کرده‌اید با عنوان عدم درک و پویه‌شناسی انقلاب 57 ایران. این عدم درک دقیقا به چه معناست؟ و آیا از همان عدم درکی ناشی می‌شود که جریان چپ ایرانی حتی در سال‌های پیش از انقلاب از وضعیت و درون‌مایه سیاسی و اجتماعی ایران درگیر آن بود؟ -- من این عدم درک را از چند زاویه طرح و طبقه‌بندی کرده‌ام. به نظر من شناخت چپ ایرانی از جامعه ایران به طور کلی کامل نبوده است. حال می‌توان گفت که فلان سازمان درکش از سازمانی دیگر بیشتر بوده و در این مورد شک ندارم اما به طور کل وقتی نگاه کنیم چپ ایران جامعه ایران را خوب نمی‌شناخت. پیشتر در این مورد مثال‌هایی هم آورده‌ام. اما چپ ایران ماهیت انقلاب ایران و حکومت جدید را نیز به درستی نتوانست درک کند و به همین دلیل هم سازمان‌های چپ دچار انشعاب و مشکلات جدی شدند. ‌- آقای دکتر؛ منتقدان چپ در ایران بیشتر بر وابستگی این جریان تکیه می‌کنند که شاخصش حزب توده است و وابستگی به شوروی دارد. این انتقاد در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی 57 نیز مطرح بوده است. به نظرتان چرا چپ ایرانی و در راس آن حزب توده هرگز تلاش نکرد این اتهام را از خود بزداید؟ چریک‌های مسلح هم حتی نظری به الگوهای انقلابی خارج از ایران داشتند. البته این در حد الگوی انقلابی بود که همین حالا هم در بهار عربی مورد انتقاد کسی واقع نمی‌شود اما وابستگی مساله دیگری است... -- تا آنجایی که می‌دانم جریان چریکی به معنای اخص کلمه وابستگی خاصی به جایی نداشت. اگر این جریان از جنبش فلسطین کمک می‌گرفت و به جنبش ظفار کمک می‌کرد، در حد روابط بین جریان‌های سیاسی در آن زمان خاص بود. اینکه جنبش‌های سیاسی از تجارب یکدیگر سود برند و حتی الگوبرداری کنند به خودی خود معنای وابستگی نمی‌دهد. بنابراین به نظر من حساب حزب توده و جریانات وابسته و منشعب از آن را (یعنی گرایشات مائوییستی) باید از حساب مابقی جریانات چپ جدا کرد. وابستگی حزب توده به شوروی با نوعی دلبستگی خام و حتی ساده‌انگارانه همراه بود که در چارچوب روابط پرولتاریای جهانی توجیه می‌شود. اینکه جریانات مائوییستی منشعب از حزب توده، خود به درجات متفاوتی به احزاب کشورهای رفیق شوروی وابستگی پیدا کردند نشان‌دهنده نهادینه‌شدن تفکر وابستگی در فرهنگ سیاسی جریانات توده‌ای است. اما اینکه چرا حزب توده و جریانات مشابه (فداییان اکثریت – هر دو جناح) درصدد رفع اتهامات برنیامدند کاملا درست نیست. ‌ - به نظر می‌رسد مارکسیسم در ایران هم مانند روسیه /شوروی درست فهم نشد، نظر شما در این‌باره چیست؟ آیا اگر جریان چپی که ناکام باقی ماند به ساختار قدرت در ایران راه می‌یافت راهی جز توتالیتاریسم و تاکید بر حقیقت مطلق – مانند لنینیسم و استالینیسم - را در پیش می‌گرفت؟ -- اینکه شما می‌گویید مارکسیسم در شوروی /روسیه درست فهم نشد نظری است که حداقل من با آن موافق نیستم. در شوروی آنچه می‌توانستند انجام دهند، انجام شد و اصلا مارکسیسم در عمل همانی است که در شوروی و دیگر کشورها بعد از انقلاب 1917 انجام شد. منطق استفاده از قهر در اعمال حکومت، منطقی ذاتی در برداشت مارکس از مبارزه طبقاتی است. به این مفهوم که مارکس با به تمسخر گرفتن«دموکراسی بورژوایی» راه را برای برخورد قهری بلشویک‌ها در عمل باز می‌کند. از این منظر آنچه در شوروی بعد از انقلاب توسط بلشویک‌ها انجام شد، ابداع لنین و همرزمانش نبود و ریشه در نظرات مارکس داشت. منبع: روزنامه شرق

همه چیز برای رضایت کارتر - از انتخاب آموزگار تا اوج انقلاب

گروه تاریخ: محمدرضا برای جلب رضایت کارتر مجبور شد هویدا را بر کنار کند و جمشید آموزگار را که مورد تایید دموکرات‌ها بود به پست نخست‌وزیری برساند و فضای باز سیاسی را اعلام کند. غرور آموزگار و احساس قدرت و ثبات، موجب شد وی بی‌ملاحظه به جنگ امام و مردم برود. در 17دی 56 مقاله‌ای در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید و به دنبال آن در 19دی تظاهرات مردم قم آغاز شد و انقلاب شروع خود را اعلام کرد. در خلال دوران حساسی که رژیم پهلوی در آستانه سقوط قرار داشت، شاه که به‌کلی مستأصل و وامانده بود، غالبا با مقامات آمریکایی و حتی انگلیسی به مشورت و نظرخواهی می‌پرداخت از جمله پس از سقوط دولت آموزگار در پنجم شهریور 57 طبق عادت معمول خود راجع به مساله جانشینی آموزگار با سفیر آمریکا (سولیوان) تبادل‌نظرهای زیادی کرد. در همین ایام علی امینی پیشنهاد کابینه اتحاد ملی را ارایه کرد ولی شاه، شریف امامی رییس مجلس سنا را مامور تشکیل آن کرد. قابل ذکر است که پیش‌تر از این شاه هنگام ورود به آمریکا در نوامبر 1977 در مصاحبه با «آرنود و برش گراو» خبرنگار مجله نیوزویک و در پاسخ به این سوال که دولت ایران دو هفته پیش اعلام داشت پرزیدنت کندی در سال 1961 پرداخت مبلغ 35‌میلیون دلار کمک آمریکا به ایران را منوط به انتصاب علی امینی به نخست‌وزیری کرده است. آیا شما این ادعای دولت را تایید می‌کنید، گفته بود «این البته یک مساله کهنه است ولی حقیقت دارد.» به‌طور کلی شاه در ملاقات‌های پی‌درپی با سفیر انگلیس در ایران همچنان به دنبال رفع این نگرانی دایمی خود بود که آیا دولت انگلیس به تحریک و حمایت مخالفان او مشغول است یا نه؟ در این رابطه پارسونز در ملاقات با شاه در 25شهریور 57 می‌نویسد: «من تاکید کردم که بین ما و آمریکایی‌ها در تهران و همچنین بین لندن و واشنگتن در سطوح بالاتر تماس و همکاری نزدیک درباره مسایل مربوط به ایران برقرار است و او می‌تواند اطمینان داشته باشد که وحدت نظر کامل درباره ایران، بین ما وجود دارد.» دولت آمریکا که در اجرای دکترین نیکسون و پس از سفرش به ایران در 9 خرداد 1351، همچنان مصمم به حمایت از دولت ایران بود زیرا بنا بر نظر نیکسون آمریکا با ارسال سلاح و مهمات به جای نیروی نظامی به کشورهای مختلف جهان به‌ویژه مناطق نفت‌خیز، باید از دوستان خود یعنی همان رژیم‌های وابسته، برای دفاع از منافع حیاتی خویش، دفاع می‌کرد. این بار نیز در پیامی که اردشیر زاهدی (سفیر ایران در آمریکا) روز 12 سپتامبر 1978 شهریور 57 به تهران آورده بود، چراغ سبزی به شاه نشان داده بود که مضمون پیام چنین بود: «دولت ایالات متحده آمریکا از رویه سابق خود که جلوگیری از اعمال قدرت توسط شاه بوده است دست برداشته و به شاه آزادی کامل در تصمیم‌گیری می‌دهد تا خود هر طور که بهتر می‌داند درصدد رفع مشکلات برآید.» یکی از مسایل مهمی که در روند اوج‌گیری انقلاب اسلامی، آمریکایی‌ها به‌آن توجه خاصی داشتند، ممانعت از بروز هرگونه اغتشاش و هرج و مرج در ارتش بود و آنها همواره با توصیه‌های خود سعی می‌کردند از وحدت صفوف ارتشی حمایت کنند. حتی کارتر در پیام تلفنی خود به شاه در مورخه چهارم مهر 57، ادامه حمایت کامل آمریکا از او را اعلام داشته و به شاه اطمینان خاطر داده بود که مراتب را به اطلاع ژنرال‌های ارتش ایران برساند که مبادا خودشان رأسا برای حمایت از شاه و رژیم وارد میدان شوند. بنا به روایت اسناد ساواک در 19/7/57 از طرف ساواک دستورالعملی صادر شد که ‌باید کمیته‌ای برای حفاظت از اتباع آمریکایی تشکیل شود زیرا این نگرانی وجود داشت که آنان مورد تهاجم قرار گیرند. در اواخر مهر 57 برابر با اواسط اکتبر 1978 پارسونز و سولیوان سفرای انگلیس و آمریکا در ایران با تایید نخست‌وزیر وقت با ژنرال اویسی فرماندار نظامی تهران ملاقات و ضمن تکذیب شایعه کودتای نظامی با حمایت انگلیس و آمریکا تایید می‌کنند که دول مزبور وحدت نظر دارند که تنها راه‌حل خروج از بحران ایران پیشرفت تدریجی به سوی دموکراسی است. در اوایل آبان 57 موقعیت به‌گونه‌ای بود که شاه هنوز ارتش را به‌طور کامل تحت فرماندهی خود داشت، آمریکایی‌ها برای هر اقدامی به او چراغ سبز داده بودند و شوروی صرفا از دور نظاره‌گر اوضاع بود و همواره متذکر می‌شد که هیچ‌کس حق دخالت در امور داخلی ایران را ندارد. در روز 13آبان 57 شاه، سولیوان و پارسونز را به کاخ فرامی‌خواند که این ملاقات یکی از طولانی‌ترین ملاقات‌ها با آن دو بود. در این دیدار شاه خطاب به آنها می‌گوید پیامی تلفنی از برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر دریافت کرده مبنی بر اینکه آمریکا از هر تصمیمی که وی برای فایق شدن بر بحران اتخاذ کند، چه تشکیل دولت ائتلافی و چه نظامی حمایت خواهد کرد. در روز 14 آبان 57 بخشی از سفارت انگلیس نیز به آتش کشیده شد. شریف امامی استعفا داد و سفیر آمریکا در تهران با ارسال پیامی به واشنگتن خواستار خروج اتباع آمریکایی و برنامه‌ریزی لازم در این رابطه شد که کارتر پذیرفت و اعلام کرد به کوشش‌های شاه در جهت برقراری دموکراسی در ایران ارج می‌نهد. دفاع رسمی آمریکا از کابینه نظامی ازهاری در اطلاعیه وزارت خارجه آمریکا در مورد دفاع از روی کار آمدن کابینه نظامی ازهاری که در 15 آبان 57 بر سر کار آمد چنین آمده بود: «شاه فقط موقعی با استفاده از اختیارات خود دست به تشکیل یک کابینه نظامی زده است که برایش آشکار شد در حال حاضر هیچ شانسی در روی کار آوردن کابینه غیرنظامی دیگری وجود ندارد تا بتواند از طریق آن نظم و آرامش مورد نیاز برای برگزاری انتخابات را به کشور بازگرداند.» همزمان با اوج‌گیری تظاهرات گسترده مردم و دانشجویان در 16 آذر 57 که منجر به شهادت جمعی از مردم و دانشجویان شد، کارتر اعلام کرد: « ترجیح می‌دهم شاه همچنان نقش مهمی را به عهده داشته باشد ولی این مساله‌ای است که باید مردم ایران درباره‌اش تصمیم بگیرند.» متعاقب آن مقامات آمریکایی در 24 آذر 57 برای اولین بار رسما اعلام کردند «بدون آنکه رغبتی به دخالت در امور ایران داشته باشند با اعزام نمایندگانی فعالیت خود را برای یاری رساندن به شاه در جهت تشکیل یک دولت غیرنظامی آغاز کرده‌اند که البته این اقدام یکی از موارد توصیه‌شده، «جورج بال» بود که به دنبال توصیه‌های وی (بال معاون وزارت خارجه در دوره کندی و جانسون بود و در همین ایام تحقیقاتی را درباره مسایل ایران انجام داد) مقامات واشنگتن دستور تخلیه اتباع آمریکایی از ایران را صادر کردند.» در چنین شرایطی علی امینی پیشنهاد تشکیل شورای سلطنت را داد و شاه از غلامحسین صدیقی (از وزرای کابینه دکتر مصدق) خواست تا مطالعاتی را در زمینه تشکیل یک کابینه ائتلافی به عمل آورد و درست در همین زمان نشانه‌های تمرد نیز در واحدهای مختلف ارتش مشاهده می‌شد. در روز دوم دی 57 مدیر آمریکایی شرکت خدمات نفتی ترور شد و این حادثه خروج کارشناسان خارجی را از مناطق نفتی تسریع کرد. پس از آن در روز سوم دی سفارت آمریکا نیز برای نخستین بار مورد حمله قرار گرفت که براثر پرتاب گاز اشک‌آور و مقابله پلیس، تظاهرکنندگان متفرق شدند. در روز هفتم دی 57 اردشیر زاهدی (فرزند سرلشکر فضل الله زاهدی عامل کودتای 28مرداد) و سفیر ایران در آمریکا، به ایران بازگشت و به فعالیت شدیدی دست زد. او از تشکیل حکومتی قوی و اقدامی نظامی طرفداری می‌کرد که ظاهرا با حمایت و اطلاع برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر بود. در روز 31 دسامبر (10دی 57) نخست‌وزیری بختیار از سوی شاه و به خارج رفتن شاه برای استراحت پزشکی رسما اعلام شد و در همین روز سولیوان سفیر آمریکا در ایران ضمن تکذیب شایعه تخلیه دسته‌جمعی اتباع آمریکا از ایران، از آمریکایی‌ها خواست تا موقتا کشور را ترک کنند. کنفرانس گوادلوپ و نتایج آن تماس تلفنی کارتر با محمدرضا، رزالین با فرح و برژینسکی با اردشیر زاهدی قطع نمی‌شد. سفرای انگلیس و آمریکا نیز مدام به نخست‌وزیر و قره‌باغی (رییس ستاد ارتش) و امثالهم می‌گفتند که مقاومت کنید، ما با شما هستیم؛ این رویه تا اواخر دولت ازهاری ادامه داشت تا اینکه در کنفرانس گوادلوپ سران غرب امید خود را به بختیار بستند. در 15 دی 57 سران چهار کشور بزرگ در گوادلوپ تشکیل جلسه دادند که عبارت بودند از: 1. هلموت اشمیت، صدراعظم آلمان غربی 2. جیمز کالاهان، نخست‌وزیر انگلیس 3. کارتر، رییس‌جمهوری آمریکا 4. ژیسکار دستن، رییس‌جمهور فرانسه هدف عمده مذاکرات این بود که برای انتخاب بهترین راه در جهت حفظ منافع‌شان در ایران به توافق برسند. اشمیت و کالاهان بر حمایت از شاه پافشاری داشتند ولی کارتر و ژیسکار دستن اعتقاد به عدم امکان حمایت از شاه داشتند. ولی سخن کارتر صحیح‌تر به نظر می‌رسد که در خاطراتش نوشته است: «در گوادلوپ هیچ کدام از مخاطبان من در دفاع از شاه حرارت به خرج ندادند و هر سه آنها عقیده داشتند که شاه باید جایش را به یک دولت غیرنظامی بدهد و ایران را ترک کند اما با من هم‌عقیده بودند که ارتش ایران باید متحد و یک‌پارچه باقی بماند. ژیسکار دستن محرمانه به من گفت که او تصمیم داشته آیت‌الله را از فرانسه اخراج کند ولی شاه از او خواست که چنین کاری نکند به این دلیل که (امام) خمینی در لیبی یا سوریه یا یک کشور دیگر عرب دشمنِ ایران، خطرناک‌تر خواهد بود.» متعاقب این کنفرانس ژنرال هایزر برای تثبیت وحدت ارتش و جلوگیری از هرگونه اغتشاش و از‌هم‌پاشیدگی صفوف آن در 17 دی 57 وارد تهران شد. هدف عمده ماموریت او این بود که ژنرال‌های ارتش ایران را از فکر یک اقدام نظامی یا کودتا بازدارد و آنها را به پشتیبانی از حکومت بختیار پس از خروج شاه وادار کند. درحالی‌که آمدن هایزر به ایران از سوی مردم یکی از دلایل آشکار حمایت آمریکا از بختیار تلقی می‌شد، دیگر کار از کار گذشته بود و نهایتا هایزر در انجام ماموریت خود توفیقی نیافت. در 21 دی ماه 57 سایروس ونس وزیر خارجه آمریکا و سخنگوی کنفرانس گوادلوپ در مصاحبه‌ای در واشنگتن اعلام کرد: «شاه در نظر دارد تعطیلات خود را در خارج از ایران بگذراند و دولت ایالات متحده نیز این تصمیم‌گیری را تایید می‌کند.» آمریکا احساس می‌کند که شاه دیگر در آینده نقشی ندارد. و بالاخره در 26 دی 57 در حالی که شادی زاید‌الوصفی تمامی مردم ایران را فراگرفته بود، شاه از ایران خارج شد. با توجه به اینکه مداخله احتمالی نظامی آمریکا برای روس‌ها اهمیت زیادی داشت ممکن بود براثر حمله آمریکا، روس‌ها از موضع انفعالی بیرون آیند. فردوست در این رابطه معتقد است: «اگر آمریکا در ایران مداخله نظامی می‌کرد با عملی مشابه از سوی شوروی مواجه می‌شد و این در حالی بود که در شرایط عادی روس‌ها می‌توانستند ظرف 48 ساعت به وسیله واحدهای هوابرد نقاط حساس را به تصرف درآورند و از راه زمین به‌تدریج 50 لشکر را وارد خاک ایران کنند و آمریکا برای اعزام یک لشکر 20‌هزار کیلومتر را باید با کشتی طی می‌کرد. به‌این‌ترتیب هیچ امکانی برای دوام بختیار باقی نماند و او نتوانست بیش از 37 روز مقابل انقلاب تاب بیاورد و سقوط کرد.» فردوست اشاره می‌کند: «خیانتی که او کرد لغو سفارش‌های وسایل نظامی از آمریکا و انگلیس بود. مسلما یکی از ماموریت‌های هایزر همین بود، زیرا او واسطه لغو قرارداد نظامی بود. جمع این سفارش‌ها ظاهرا حدود 11‌میلیارد دلار بود که اکثر این وجوه به‌عنوان پیش‌قسط پرداخت شده بود. امام در پاریس از مردم خواست تا 29 دی ماه علیه حکومت غیرقانونی بختیار تظاهرات کنند. منابع در دفتر روزنامه موجود است منبع: روزنامه شرق

چشمان اشک‌بار - آخرين سفر شاه ايران به آمريکا

محمود فاضلي مسافرت شاه به آمريکا در روزهاي 24 و 25 آبان ماه 1356 که آخرين سفر رسمي او در مقام سلطنت به آن کشور بود، آخرين رويداد مهم سياسي پيش از شعله‌ور شدن آتش انقلاب به شمار مي‌آيد. اين سفر به فاصله 28‌سال بعد از آخرين سفر شاه در 23 آبان 1328 برگزار شد. در اين سفر که شاه اميدوار بود براي تثبيت موقعيت خود از آن بهره‌برداري کند، برعکس لطمه شديدي به موقعيت بين‌المللي شاه وارد ساخت و موضع او را در برابر حرکت‌هاي مخالف بيش از پيش تضعيف کرد. تظاهرات بي‌سابقه مخالفان رژيم شاه هنگام ورود او به کاخ سفيد، که موجب به‌کارگيري گاز اشک‌آور از طرف پليس و اشک‌ريختن کارتر و شاه هنگام سخنراني در برابر کاخ سفيد شاه را از همان برخورد نخستين با رييس‌جمهور جديد آمريکا در موقعيت ضعيفي قرار داد و نمايش اين صحنه از تلويزيون ايران که خود از وجود يک جريان قوي مخالف رژيم در اين سازمان حکايت مي‌کرد، موقعيت داخلي شاه را نيز به شدت ضعيف کرد. دانشجويان ايراني از همه گرايش‌هاي فکري موفقيت تبليغاتي ديگري در آخرين برخورد با شاه در آمريکا به دست آورند. يک هفته پيش از انجام اين سفر خبرگزاري آسوشيتدپرس طي خبري نوشت: «چهار نفر نقاب‌دار در تظاهراتي عليه ديدار آينده شاه ايران از آمريکا، خود را با زنجير به مجسمه آزادي بستند». شاه نيز پيش از سفر در مصاحبه با مجله آمريکايي نيوزويک اعلام داشت: «برخي تظاهر‌کنندگان ضد ايراني در آمريکا، تندروهاي فلسطيني هستند». سخنگوي وزارت‌خارجه آمريکا نيز نسبت به اين تحرکات به مقام‌هاي ايراني هشدار داد. پرويز عدل، سخنگوي وزارت‌خارجه ايران نيز تظاهرات عليه شاه را به توطئه آنارشيست‌ها عليه شاه توصيف کرد و گفت، شاهنشاه به عنوان مظهر امنيت و ثبات منطقه، بزرگ‌ترين مانع براي هدف‌هاي آنارشيست‌ها شناخته مي‌شود! اين برخورد در تلويزيون‌هاي آمريکا و در صفحات اول روزنامه‌ها اين کشور از جمله لس‌آنجلس‌تايمز و واشنگتن‌پست بازتاب وسيعي يافت. در اين تظاهرات همه جناح‌هاي انشعابي سازمان دانشجويان ايراني در آمريکا همراه با گروهي از دانشجويان مسلمان در نزديک کاخ سفيد اجتماع اعتراض‌آميزي به راه انداختند. اين جمعيت که تعدادشان به چهارهزارنفر مي‌رسيد در بخش شمالي کاخ سفيد در ميدان لافايت اجتماع کرده بودند و در همان حال، جمعيت هوادار شاه نيز که حدود هزارو 500 نفر مي‌شدند در ناحيه اليپس که چمنزاري در جنوب کاخ سفيد است، جمع شده بودند. اندکي پس از ورود شاه در ساعت10:30 صبح و با شليک گلوله‌هاي توپ که مقدم شاه را گرامي مي‌داشتند، صدها تظاهر‌کننده ضدشاه براي هجوم به سوي کاخ سفيد به صفوف پليس يورش بردند. دانشجويان با استفاده از چوب‌دستي‌هايي که از پلاکاردها کنده شده بود و نيز چوب‌هايي که از تاسيسات ساختماني اطراف تهيه کرده بودند با پليس مجهز به باتوم به زدوخورد پرداختند. صحنه درگيري خشونت‌بار حدود 20 دقيقه طول کشيد. تظاهرکنندگان آنقدر به محدوده تشريفات کاخ سفيد نزديک شده بودند که پليس مجبور به استفاده از گاز اشک‌آور شد. پرتاب گاز اشک‌آور پليس به سوي تظاهرکنندگان باعث شد تا شاه و رييس‌جمهور کارتر نيز دچار سرفه شوند و اشک از چشمان‌شان جاري شود. در پايان اين ماجرا 96 تظاهر‌کننده و 26 پليس مجروح شدند. جمعيت هوادار شاه شامل 700 دانشجوي نيروي هوايي مي‌شدند که با استفاده از سه‌روز مرخصي به تظاهرات آورده شده بودند و نيز افراد ديگري که از سفارت ايران پول دريافت کرده بودند. گروهي از اين افراد را اتباع ايراني‌تبار غيرمسلماني تشکيل مي‌دادند که اعتراف کردند که هزينه‌هاي بليت هواپيما، اقامت در هتل و نيز مبلغ صددلار پول توجيبي توسط نمايندگان دولت ايران به آنان پرداخت شده است. يکي از جوانان شرکت‌کننده به خبرنگاران گفت: «من روز دوشنبه با پول شاه به اينجا پرواز کردم. آنان پول بليت هواپيما را همراه با مبلغ 300 دلار هزينه‌هاي ديگر به هر کسي که حاضر به آمدن به اينجا و اعلام حمايت از شاه بود، پرداخت مي‌کردند. من اين پول را گرفتم و حال عليه خود شاه تظاهرات مي‌کنم. (اميدوارم) شاه به درک واصل شود». اين خشن‌ترين و بزرگ‌ترين تظاهراتي بود که بعد از تظاهرات ضد جنگ ويتنام از اوايل دهه 1970 در واشنگتن صورت گرفت. خشونت‌آميز بودن اين درگيري‌ها، چشمان گريان شاه و رييس‌جمهوري آمريکا و نيز گزارش رسوا‌کننده مربوط به باج دادن شاه به افراد براي شرکت در تظاهرات به نفع او در محافل بين‌المللي بازتاب وسيعي داشت. در مذاکرات رسمي شاه و کارتر مسايل مربوط به امنيت منطقه و روابط و موضوع فروش اسلحه از طرف آمريکا به ايران و همچنين مساله نفت مورد بحث قرار گرفت، ولي مهم‌ترين موضوعي که در مذاکرات خصوصي کارتر با شاه مطرح شد، مساله حقوق بشر و آزادي‌هاي سياسي در ايران بود که کارتر در خاطرات خود به آن اشاره کرده و نوشته است که توصيه‌هايي براي گسترش آزادي‌هاي سياسي و تماس با گروه‌هاي ناراضي به شاه کرده ولي شاه ضمن دفاع از سياست‌هاي خود گفته است که بيشتر مخالفان او کمونيست‌ها هستند و قوانين ايران فعاليت‌هاي کمونيستي را در ايران منع کرده است. خبرگزاري فرانسه و يونايتدپرس در همين زمينه از قول شاه نوشتند: «کساني که در ديدار جاري وي از آمريکا دست به تظاهرات مي‌زنند در درجه اول کمونيست‌ها هستند! مخالفت در ايران غيرقانوني نيست! ولي کمونيسم غيرقانوني است.» مهم‌ترين امتيازي که شاه براي جلب حمايت کارتر از حکومت خود به او داد موافقت با تثبيت بهاي نفت بود که با سخنان گذشته او درباره لزوم افزايش بهاي نفت و مرتبط ساختن آن با تورم جهاني آشکارا تناقض داشت. شاه در يک کنفرانس مطبوعاتي که پيش از ترک واشنگتن ترتيب داد، رسما اين موضوع را اعلام داشت و گفت که ايران در اجلاس آينده اوپک از تثبيت بهاي نفت براي يک سال آينده حمايت خواهد کرد. در همين کنفرانس مطبوعاتي سوالاتي درباره مسايل مربوط به حقوق بشر از شاه مطرح شد و شاه در پاسخ به اين سوالات ضمن اشاره به فضاي باز سياسي که در ايران به وجود آمده گفت که او با نظريات کارتر درباره مسايل مربوط به حقوق بشر کاملا موافق است. «ولي آنچه در مورد ايران بايد گفته شود اين است که در کشور ما فعاليت‌هاي کمونيستي غيرقانوني است و اگر کساني به علت دست زدن به اين قبيل فعاليت‌ها تعقيب و بازداشت مي‌شوند، کاري است که در چارچوب قوانين ايران صورت مي‌گيرد.» شاه در مصاحبه‌هاي ديگری که جداگانه با چند روزنامه و مجله آمريکايي داشت، کوشيد تا حرکت‌هاي مذهبي را در ايران به کمونيست‌ها ارتباط دهد و چنين وانمود کند که کمونيست‌ها يا به اصطلاح خودش «مارکسيست‌هاي اسلامي» در پوشش مذهب در ايران دست به فعاليت زده‌اند تا هم از احساسات مذهبي مردم استفاده کنند و هم از تعقيب قانوني مصون بمانند. شاه اصطلاح « ارتجاع سرخ و سياه» خود را هم در اين مصاحبه‌ها تکرار مي‌کرد و براي ترساندن غربي‌ها، خطر کمونيسم در ايران را بيش از آنچه واقعيت داشت بزرگ مي‌کرد. 27 نوامبر سال 1977 سناي آمريکا نسبت به تظاهرات بر ضد شاه در شهر واشنگتن و در کنار نرده‌هاي کاخ سفيد به دولت جيمي کارتر اعتراض کرد. اين تظاهرات در جريان سفر شاه به واشنگتن صورت گرفته بود. سناي آمريکا، مقامات دولت کارتر را متهم کرد که اقدامات لازم را براي جلوگيري از اين تظاهرات به‌عمل نياورده‌اند. از لحن اعتراض چنين برمي‌آمد که مقامات دولت کارتر تعمدا از تظاهرات جلوگيري نکرده بودند تا شاه تضعيف و پايه‌هاي حکومت او متزلزل شود. منابع: - داستان انقلاب تاليف و ترجمه محمود طلوعي، نشر علم، 1371 - کنفدراسيون، تاريخ جنبش دانشجويي ايران، افشين متين، مترجم ارسطو آذري، تيراژه، 1378 - روزشمار روابط ايران و آمريکا، غلامرضا کرباسچي، انتشارات بقعه، 1380 منبع: روزنامه شرق

فاطمی بیش از آنکه روزنامه‌نگار باشد مرد سیاست بود

سمیه متقی تاریخ ایرانی: قریب ۵۷ سال از مرگ سیدحسین فاطمی می‌گذرد اما همچنان در میان اصحاب مطبوعات جملگی برآنند که همچون فاطمی کم‌شمارند در این حرفه که قلم را در مسیر اهداف والای ملی و میهنی رام سازند. با وجود فاصله زمانی بسیار، همچنان سبک نگارش و ویژگی‌های روزنامه‌نگاری او مورد توجه بسیاری از علاقه‌مندان به این حرفه و یا بهتر است بگوییم جویندگان هنر روزنامه‌نگاری است. در این میان خانم معصومه ستوده، دانشجوی رشته علوم ارتباطات در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی، تز پایان‌نامه خود را شناخت ویژگی‌های نگارش سیدحسین فاطمی بر اساس روزنامه باختر امروز قرار داده و در این میان با وجود فاصله زمانی بسیار به دنبال افرادی رفته است که علاوه بر شناخت شیوه نگارش، با شخصیت او هم آشنایی داشتند. در جلسه دفاع پایان‌نامه او با شخصیتی روبرو می‌شویم که کمتر از دیگر افراد حاضر، پا به عرصه پرسش و پاسخ مطبوعاتی گذاشته است. این مرد مسن و خوش‌برخورد، منصور فرهومند، خبرنگار اجتماعی روزنامه باختر امروز است. فردی که پس از گذشت ۵۸ سال از توقیف این روزنامه همچنان خاطرات دل‌انگیزی از حضور فاطمی در تحریریه روزنامه باختر امروز دارد. به گفته او و به نقل از نگارنده این پایان‌نامه، فرهومند در نیمه دوم سال ۱۳۳۱ با علاقه فراوانی که به روزنامه‌نگاری داشت به بخش اجتماعی روزنامه باختر امروز وارد شد. او در ابتدای کار سن کمی داشت و تازه دوران دبیرستانش را به پایان رسانده و در مدت زمان نه چندان طولانی در کنار فاطمی به فعالیت مشغول بود. فرهومند، روزنامه باختر امروز را در فضای آن زمان بی‌نظیر می‌داند و در وصف آن می‌گوید: «در فضای آن دوران روزنامه باختر امروز به نحوی فعالیت می‌کرد که فضای سیاسی کشور را در دست گرفته بود.» وی در بخش دیگری از سخنانش به بیان فضای حاکم بر روزنامه باختر امروز در دوران فعالیتش می‌پردازد و می‌گوید: «در آن ایام دکتر فاطمی به واسطه مشغله سیاسی خود کمتر در روزنامه حضور پیدا می‌کرد، اما همواره تعیین سیاست‌های کلی باختر امروز توسط خودشان به سردبیری ابلاغ می‌شد البته این هم باید گفته شود که در این مورد معمولا اختلاف‌نظری میان سیاست‌های ابلاغ شده از سوی دکتر با تحریریه وجود نداشت. همین همگامی تحریریه و سیاست کلی روزنامه موجب می‌شد سانسور مطالب به حداقل رسد و تقریبا مطالب و اخبار به طور کامل منتشر شود. یکی از سیاست‌های حاکم بر روزنامه باختر امروز تبادل اخبار با روزنامه اطلاعات بود که این فعالیت توسط سردبیری در ساعات پایانی فرصت کاری هر روز صورت می‌گرفت، که در تعیین مسیر خبررسانی نقش مؤثری داشت.» حسین فاطمی در سرمقاله باختر امروز نوشته بود: «صرفنظر از همه این حرف‌ها، من از میز روزنامه، از صندلی مجلس، و از قلم روزنامه‌نگاری خود بیش از هر مقام و رتبه اداری لذت می‌برم و هنوز فراموش نمی‌کنم آن غربتی را که در روز اول ورود به کاخ ابیض درون خود حس کردم. تنها تسلی من در آن موقع این بود که من معاون دکتر مصدق هستم نه معاون نخست‌وزیر، یعنی در حقیقت به کار دولتی که علی‌الرسم آزادی و ابتکار را از انسان می‌گیرد چندان رغبتی ندارم ولی برای پیروی از دکتر مصدق و هدف جبهه ملی با کمال امتنان پست جدید را قبول می‌کنم.» اما فرهومند، دکتر فاطمی را مرد سیاست معرفی می‌کند و درحالیکه بسیار متالم و متاثر بود، می‌گوید: «دکتر فاطمی، بیش از آنکه روزنامه‌نگار باشد مرد سیاست است. پس از اینکه در ۶ اسفند ۱۳۳۲ مخفیگاه دکتر فاطمی شناسایی شد و او را دستگیر کردند، جلسات دادگاه متعددی برگزار شد، اوضاع جسمانی ایشان مناسب نبود و او را با برانکارد به جلسه دادگاه می‌آوردند. در این جلسه که من هم حضور داشتم، یکی از سؤالات مطرح شده مربوط به شغل ایشان بود که دکتر فاطمی، در آنجا و در پاسخ به آنها شغل خود را نه روزنامه‌نگاری بلکه سیاست اعلام کرد.» فرهومند در ادامه سخنانش به تشریح فضای دادگاه می‌پردازد و در خاطره‌ای دیگر از این دادگاه بیان می‌کند: «فضای غم‌انگیزی بود وقتی که دکتر فاطمی با وضعیت بد جسمی در دادگاه حضور پیدا کرد. پس از گذشت زمانی وقت تنفس داده شد؛ بسیاری از خبرنگاران چند لحظه‌ای دور او گرد آمدند و با او به ابراز همدردی پرداختند. او در برابر رفتار خبرنگاران و فضای پیش آمده گفت: چرا تاسف می‌خورید این هم مرحله‌ای از زندگی من است که باید به چشم می‌دیدم.» دادگاه فاطمی و پایان غم‌انگیزش پس از کودتای ۲۸ مرداد دور از انتظار نبود و حتی می‌توان گفت او از‌‌ همان ۲۳ بهمن ۱۳۳۰ که بر مزار محمد مسعود به دست محمدمهدی عبدخدایی هدف گلوله قرار گرفت، بر این باور بود که دیر یا زود به دست جور زمانه نابود می‌گردد و این را از سخنش بر تخت بیمارستان پس از ترور نافرجام می‌توان فهمید، همان جا که گفت: «برای جامعه و ملتی که می‌خواهد زنجیرهای گران بندگی و غلامی را پاره کند، این طور رنج‌ها و جان سپردن‌ها و قربانی دادن‌ها باید امری عادی و بسیار ساده تلقی شود. تنها آتش مقدسی که باید در کانون سینه هر جوان ایرانی برای همیشه زبانه بکشد این آرزو و آرمان بزرگ و پاک است که جان خود را در رهایی جامعه و نجات ملت خود از چنگال استعمار و فقر و بدبختی و ظلم و جور بگذارد» و پس از این سخن در مسیر رسالتی که در وجود خود احساس می‌کرد از‌‌ همان بیمارستان بار دیگر نگارش سرمقاله‌های آتشینش را از سر گرفت. یکسال و اندی پیش از اعدام فاطمی و در فاصله زمانی ۲۵ تا ۲۸ مرداد، این روزنامه‌نگار سیاستمدار یا به گفته فرهومند سیاستمدار روزنامه‌نگار، در اوج آزادی‌طلبی‌اش قرار گرفت،‌‌ همان هنگام که با وجود موضع‌گیری اعلام شده در بسیاری از روزنامه‌ها بار دیگر شاهد آنیم که کمتر روزنامه‌ای همچون باختر امروز و کمتر کسی همانند دکتر حسین فاطمی عقاید و دیدگاه‌های خود را به این صراحت و تندی مطرح می‌کند. تورق در روزنامه‌های آن زمان و دیدن سرمقاله فاطمی در ۲۶ مرداد پس از اینکه او در بامداد روز بیست و پنجم از سوی دولت کاخ‌های سلطنتی را مهروموم کرد، تحت عنوان «خائنی که می‌خواست وطن را به خاک و خون بکشد فرار کرد» خود شاهدی بر این مدعا است. او در این مقاله، از شاه به عنوان «جوان هوسباز» و از خاندان سلطنت از جمله اشرف پهلوی به عنوان «مجلس‌ساز» و از مادر شاه به عنوان «اقلیت‌ساز» یاد کرد. به نظر او سفاکی و خونریزی و چپاول پدر و خیلی خصوصیات دیگر خاندان جلیل این فصل شرم‌آور و این ورق سراپا ننگ آخر را نیز لازم داشت. پس از آن، در روز ۲۷ مرداد یعنی زمان انتشار آخرین شماره باختر امروز و سرمقاله فاطمی با نام «شرکت سابق و روزنامه‌های محافظه‌کار لندن دیروز عزادار بودند»، و با بیتی از اشعار سعدی «عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود» حیات مطبوعاتی او به پایان می‌رسد. ۲۸ مرداد کودتای ننگین به وقوع می‌پیوندد و مصدق و ریاحی خود را معرفی می‌کنند و فاطمی متواری است. همه می‌دانند اگر حکومت از ریاحی و مصدق بگذرد از قلم فاطمی نمی‌گذرد. کرمیت روزولت در اول شهریور ۱۳۳۲ به ایران آمد و در گفت‌و‌گویی که در کتاب ضدکودتا آمده است، چنین می‌گوید: «پس از برگزاری تشریفات، شاه به من اشاره کرد و اولین عبارتی که با لحن رسمی ادا کرد این بود : من تختم را مدیون خدا و ملتم و ارتشم و شما هستم.» او در ادامه این سخنان می‌گوید: «موضوع سرنوشت مصدق و دیگر رهبران جبههٔ ملی را عنوان کردم و از محمدرضا شاه می‌پرسم: میل دارم بدانم در مورد مصدق، ریاحی و دیگران، که علیه شما توطئه کرده‌اند، چه فکری کرده‌اید؟، شاه می‌گوید: در این مورد زیاد فکر کرده‌ام. مصدق محاکمه می‌شود. (در این موقع لب‌های شاه می‌لرزید) و به سه سال محکوم خواهد گشت... ریاحی نیز مجازات مشابهی دارد. ولی یک استثنا وجود دارد و آن، حسین فاطمی است. او هنوز دستگیر نشده ولی به زودی او را پیدا می‌کنند. فاطمی، بیش از همه ناسزاگویی کرد. هم او بود که توده‌ای‌ها را واداشت مجسمه‌های من و پدرم را سرنگون و خرد کنند. او، پس از دستگیری، اعدام خواهد شد.» حسین فاطمی پس از کودتای ۲۸ مرداد زندگی مخفی را برگزید و تا ۶ اسفند ۱۳۳۲ نیز توانست به همین نحو سپری کند، سپس دستگیر شد. در حالی که در بستر بیماری بود در جلسات دادگاه حضور پیدا کرد و در آخرین جلسه دادگاه و در آخرین سخنش در مقابل سپهبد آزموده دادستان نظامی چنین گفت: «من از مرگ ابایی ندارم، آن هم چنین مرگ پرافتخاری، من می‌میرم که نسل جوان ایران از مرگ من درس عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد و جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند. من درهای سفارت انگلیس را بستم غافل از آنکه تا دربار هست انگلستان سفارت لازم ندارد.» تیتر روزنامه‌های ۱۹ آبان ۱۳۳۳ این بود: حسین فاطمی به جوخه اعدام سپرده شد. منابع: معصومه ستوده، پایان‌نامه «سبک نگارش و ویژگی‌های روزنامه نگاری سید حسین فاطمی»، ۱۳۸۹ شیفته، نصرالله، زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر حسین فاطمی، تهران: نشر آفتاب، ۱۳۶۴. فاطمی، حسین، خائنی که می‌خواست وطن را به خاک و خون بکشاند فرار کرد، باختر امروز، سال ۴، شماره ۱۱۷۳، ۲۶ مرداد ۱۳۳۲ برابر با ۱۷ اوت ۱۹۵۳، ص ۱. فاطمی، حسین، شرکت سابق و روزنامه‌های محافظه کار لندن دیروز عزادار بودند، باختر امروز س ۴، ۲۷ مرداد ۱۳۳۲، شماره ۱۱۷۴، ص ۱. کرمیت روزولت، ضد کودتا منبع: سایت تاریخ ایرانی

بازخوانی حمله وحشیانه رژیم پهلوی به حرم مطهر امام رضا (ع)

حسین کاوشی در 15 آبان 1357 شریف امامی از نخست وزیری استعفا داد. بعد از آن تیمسار غلامرضا ازهاری مسئول تشکیل کابینه شد که دولت او به نام دولت نظامی معروف است. انتصاب ازهاری نشانه شدت عمل هیئت حاکمه علیه نهضت اسلامی بود. با تشکیل کابینه نظامی ازهاری و اعلام حکومت نظامی در دوازده شهر کشور، سرتیپ جعفری به فرمانداری نظامی مشهد و حومه انتخاب شد و به مشهد عزیمت نمود. چنین به نظر می رسد که فرمانداران نظامی آن شهرها ماموریت داشتند کانون های اصلی جنبش را شناسایی و سرکوب نمایند. از این رو نامبرده طی یکی دو ماه نخست به بررسی اوضاع مشهد پرداخت و در نهایت سه پایگاه اصلی نهضت در مشهد یعنی بیوت آیات شیرازی، قمی و مرعشی را شناسایی و درصدد مسدود نمودن راههای ارتباطی به منازل مذکور شد. این تدابیر بر خشم مردم افزود و اهالی مشهد در روز 17آبان به مناسبت «سرکوب دانش آموزان در روز 13 آبان در تهران» تظاهراتی ده هزار نفری از مقابل بیت آیت الله شیرازی به طرف حرم مطهر به راه انداختند آنان در این تظاهرات مستقیماً علیه شاه و کابینه نظامی ازهاری شعار دادند. سپس در حرم امام رضا اجتماع نمودند و به سخنرانی های وعاظ انقلابی گوش فرا دادند . این تظاهرات به صورت پراکنده در روزهای آتی نیز تداوم یافت تا این که در روز 26 آبان به اوج خود رسید که با هجوم ماموران تظاهر کنندگان راه فرار به داخل حرم در پیش گرفتند اما ماموران بدون توجه به حرمت و قداست آن مکان نه تنها به داخل حرم هجوم بردند بلکه به جمعیت پناهنده در آن جا تیر اندازی کردند. این فاجعه در روز 30 آبان نیز تکرار شد در این روز آنان با کفشهای خود داخل حرم شدند و گاز اشک آور در اطراف ضریح مطهر پخش کردند به نقل از یکی از شاهدان عینی چند نفر از مامورین مسلح ساواک که در میان زائران در داخل حرم پرسه می زدند توسط مردم شناسایی و دستگیر شدند اما یکی از آنان فرار نمود و ماجرا را برای ماموران انتظامی خارج از حرم بازگفت. آنها برای نجات جان ساواکی ها داخل حرم شده و ضمن آزادی آنها چند نفر از عاملین این واقعه را دستگیر کردند سپس در خارج حرم در حالی که قصد انتقال دستگیر شدگان را داشتند ناگهان با حمله تعدادی از نیروهای مبارز و انقلابی مواجه شدند آنان بعد از آزاد کردن این افراد به داخل حرم فرار کردند و ماموران در پی آنها وارد حرم شدند. بعد از تیراندازی به در و دیورا حرم گاز اشک آور پخش کردند تا اینکه با واکنش خشمگینانه زائران مواجه شده و فرار نمودند. این فاجعه بازتاب وسیعی در افکار عمومی توده های مذهبی پیدا کرد و بار دیگر سیل صدور اعلامیه های محکومیت و مخابره تلگرافهای تسلیت به سوی مراجع و علمای خراسان جاری شد عمق این فاجعه لاقیدی و عدم پایبندی هیئت حاکمه به بدیهی ترین مقدسات و ارزش های دینی را بر همگان اثبات نمود. منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

گاف ترین گاف شاه

۱۳ آبان ۵۷ کشتار دانش آموزان و دانشجویان در دانشگاه تهران تیم اعزامی واحد هماهنگی فیلم و رپرتاژ تلویزیون یعنی پرویز نبوی فیلمبردار، محسن صنعتی دستیار، نعمت الله ثقفیان صدا بردار و مهدی صابر گزارشگر توانستند با استفاده از فرمان لغو سانسور در تلویزیون، از جریان درگیری خونین ماموران حکومت نظامی با دانشجویان دانشگاه تهران، فیلم خبری موثری تهیه کند و آن را برای پخش به ساختمان رادیو تلویزیون بیاورد. تلویزیون ملی ایران (شبکه اول) در بخش خبر ساعت ۲۰:۳۰ خود تصاویر تلخی که تیراندازی نیروهای ارتش به سمت دانشجویان دانشگاه تهران را حکایت می کرد نمایش داد محمدرضا پهلوی حاکمی که به واسطه یک کودتای آمریکایی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ صاحب تاج و تخت شد در طول ۲۵ سال سلطنتش اشتباهات فاحشی مرتکب شد. اشتباهاتی که به زعم تحلیلگران کالج های علوم انسانی آمریکا هر کدام به خودی خود شمارش معکوس سرنگونی شاه را رقم می زدند. کشتن سه دانشجوی دانشگاه تهران در ۱۶ آذر درست در زمانی نیکسون رئیس جمهور آمریکا به تهران آمده بود از بزرگ ترین گافهای شاه بود. اجرای اشتباه نسخه آمریکایی اصلاحات ارضی به دستور کندی رئیس جمهور آمریکا، برخورد با نهاد روحانیت و مرجعیت و تبعید یکی از مراجع به مدت ۱۵ سال به کشوری دیگر، ادعای رویت امام زمان در جاده امامزاده قاسم(ع) در گفت وگو با روزنامه اطلاعات در سال ۱۳۴۳، اعتماد به قیمت بالای نفت در اوایل دهه پنجاه و خرید بی حد و حصر جنگ افزار که متعاقبش کاهش قیمت نفت در نیمه دوم دهه پنجاه و آغاز مشکلات اقتصادی برای مردم را در پی داشت اعمال سانسور شدید در رسانه های دیداری و شنیداری و نوشتاری (طوری که رسانه ها حق کوچک ترین انتقادی از حاکمیت را نداشتند)، توهین به مرجعی که به عنوان شخص اول صف مبارزان رژیم است در روزنامه اطلاعات، دست بردن دوباره به اسلحه برای کشتار مردم از دی ۵۶ سیر چهلم، چهلم ها را به وجود آورد آتش زدن سینما رکس آبادان با همه تماشاگرانش (در حالیکه مردم به تماشای «گوزنها» ساخته مسعود کیمیایی از روشنفکران عرصه سینما رفته بودند) و کشتار وسیع مردم تهران در میدان ژاله موجب کشته شدن صدها نفر از مردم مخالف حکومت شد بخشی از گاف های محمدرضا شاه بود. دولت زیر بار تعداد کشته های اعلام شده نمی رفت. در ابتدا که فرمانداری نظامی تهران در ساعت ۱۹:۳۰ اعلام کرد که: «برخلاف شایعات و خبر خبرگزاری های خارجی دیروز در برخورد دانشگاه تهران تاکنون هیچ مورد کشته گزارش نشده است و تنها یک مجروح که از ناحیه سر زخمی شده در بیمارستان سینا بستری است.» خبرگزاری پارس هم جرات نکرد که حرفی از کشته ها بزند و فقط آورد که ۲۰ نفر زخمی شده اند. خود گارد اعلام کرد که فقط دو نفر را کشته است. جبهه ملی هم در اعلامیه اش تعداد کشته ها را نتوانست بیش از ۷ نفر اعلام کند. باز گلی به جمال آسوشیتدپرس که ۳ نفر به آمار جبهه ملی اضافه کرد. اما تعداد واقعی کشته ها ۶۵ نفر بود. در فاجعه ای که شهروندان تهرانی شاهد بودند چگونه پنجمین ارتش جهان از عهده کنترل نوجوانان و جوانان شهر بر نیامد و دست به گلوله برد و یکی از فجایع تاریخ معاصر را رقم زد. جنایتی که حامیان خارجی و داخلی سلسله پهلوی را کمی به سکوت فراخواند تا متهم به ضدبشر بودن نشوند. کشتار دانش آموزان و دانشجویان در دانشگاه تهران اشتباه بزرگی بود که رژیم پهلوی در سیر گاف هایش در ۱۳ آبان ۱۳۵۷ دست به آن زد و باعث شد هر آدم بی تفاوت نسبت به روند انقلابی مردم ایران علیه سرنگونی رژیم پهلوی را به عرصه بیاورد. در آن روز که روز آتش و خون در تهران نام گرفت مناطق مرکزی و غربی پایتخت از ساعت ۱۰ صبح شاهد درگیری و کشتار بود که همه پایتخت در اعتصاب به سر می برد. دانش آموزان تهرانی در ساعت ۱۰ صبح به سمت دانشگاه تهران حرکت کردند. نیروهای گارد مستقر در خیابان شاهرضا (انقلاب) وقتی دیدند با گاز اشک آور حریف دانش آموزان و دانشجویان نمی شوند از گلوله جنگی استفاده کردند و ۶۵ نفر از نوجوانان و جوانان شهر را به خاک و خون کشیدند. با اینکه چند پوکه فشنگ مشقی در ورودی دانشگاه تهران نشان داد که برخی نیروهای گارد تمایلی به استفاده از فشنگ جنگی علیه هموطنان شان نداشتند اما کلید فاجعه را یک مامور لباس شخصی زد که کلت خود را از کمر خارج و به سمت دانشجویان شلیک کرد. البته مامور یاد شده توسط دانشجویان خلع سلاح شد اما فاجعه پایان نیافت. تیم اعزامی واحد هماهنگی فیلم و رپرتاژ تلویزیون یعنی پرویز نبوی فیلمبردار، محسن صنعتی دستیار، نعمت الله ثقفیان صدا بردار و مهدی صابر گزارشگر توانستند با استفاده از فرمان لغو سانسور در تلویزیون، از جریان درگیری خونین ماموران حکومت نظامی با دانشجویان دانشگاه تهران، فیلم خبری موثری تهیه کنند و آن را برای پخش به ساختمان رادیو تلویزیون بیاورند. تلویزیون ملی ایران (شبکه اول) در بخش خبر ساعت ۲۰:۳۰ خود تصاویر تلخی که تیراندازی نیروهای ارتش به سمت دانشجویان دانشگاه تهران را حکایت می کرد نمایش داد. در این تصاویر نیروهای ارتش روبه روی سر در خروجی دانشگاه تهران حالت آماده باش گرفته بودند و پس از فرمان آتش به سمت دانشجویان در داخل دانشگاه تیراندازی می کردند. تصاویر نشان می دادند که دانش آموزان مدارس پایتخت و دانشجویان دانشگاه تهران نیز دست های یکدیگر را گرفته بودند و به سمت سر در دانشگاه تهران حرکت می کردند و یکی، یکی با شلیک گلوله های نیروهای گارد به زمین می افتادند. بعد دیگر دانشجویان جنازه کشته ها را بالای دست ها می گرفتند و با گفتن لااله الا الله در محوطه دانشگاه و بیرون آن حرکت می کردند. همین تصاویر کافی بود تا یک شوک اساسی به همه بینندگانی که شامگاه ۱۳ آبان برنامه خبری تلویزیون را تماشا می کردند وارد شود. طوری که بسیاری از خانواده های مذهبی و حتی غیر مذهبی هم بر چنین تراژدی گریستند. نمایش این فیلم که یکی از برنامه های جالب توجه و مهم تلویزیون ملی ایران بود آغازگر اخبار بدون سانسور تلویزیون بود و به شدت بر افکار عمومی تاثیر گذاشت. چرا که باعث شد تا گروه های مخالف حکومت شاه متحد تر از همیشه در کنار یکدیگر قرار گیرند و هر آن کس که نسبت به رویه انقلاب بی تفاوت بود را هم به داخل گود بکشاند. جواد شهرستانی شهردار تهران و بسیاری از مسئولان پس از نمایش تصاویر استعفا دادند و کیهان و اطلاعات و آیندگان پخش این فیلم را در نوع خود یک جسارت حرفه ای همراه با مهارت نامیدند و آن را دقیق ترین گزارش و سند حادثه دانشگاه معرفی کردند. این وضعیت باعث شد ۱۴آبان، ساختمان رادیو تلویزیون ملی به اشغال نظامیان در بیاید تا دیگر فیلم هایی که به تحریک مردم کمک می کند از تلویزیون پخش نشوند. اشغالی که تا ظهر ۲۲ بهمن ادامه داشت و در این مدت تولیدات تلویزیون متوقف شد و فقط برنامه های تکراری پخش می شد. از این رو برنامه های هر دو شبکه تلویزیون هم از طرف رهبران مذهبی و سران انقلاب تحریم شد. در آن سو کارکنان و تحریریه روزنامه های ۱۴ آبان ۵۷ هم که گزارش تفصیلی فجایع ۱۳ آبان در دانشگاه تهران را منعکس کرده بودند، از عصر آن روز نظامیان را بر بالای سر خود دیدند. کارکنان و نویسندگان نیز وقتی دیدند نظامیان به عنوان ناظر بر خروجی روزنامه شان در دفتر کارشان حاضر شدند، دست از نوشتن کشیدند و بزرگ ترین اعتصاب تاریخ مطبوعات جهان را رقم زدند. اعتصابی که ۶۲ روز طول کشید و ایران را بیش از پیش در کانون توجهات جهان قرار داد. ۱۵ آبان ماه یعنی دو روز پس از جنایت رژیم در دانشگاه تهران محمدرضا پهلوی در تلویزیون ملی ایران (شبکه اول سیما) ظاهر شد و گفت: «صدای انقلاب شما را شنیدم و تعهد می دهم که همه چیز به شکل عادی برگردد.» پیامی که نگفتنش بیشتر از گفتنش به نفع محمدرضا بود. منبع: سایت آفتاب به نقل از: روزنامه تهران امروز

موضوع گوادلوپ رفتن شاه نبود، «پس از شاه» بود - گفتگو با فریدون مجلسی

امید ایران‌مهر تشکیل کنفرانس گوادلوپ حدود یک ماه پیش از انقلاب ایران موضوعی است که هواداران سلطنت مانور زیادی روی آن داده‌اند. تاکید بر اینکه این نشست مقدمه‌ای برای خروج شاه و سرنگونی حکومت شاهنشاهی بود ورد زبان آن‌هاست. اساساً نشست گوادلوپ به چه منظور تشکیل شد؟ وقتی در مورد گوادلوپ صحبت می‌کنیم بهتر است ابتدا در مورد پندار و بینشی که ایرانیان در مورد گوادلوپ دارند صحبت کنیم. ایرانیان اصولاً مایل و مشتاقند که طرفدار نظریه توطئه باشند. یعنی ایده توطئه حاکم است. همیشه همه چیز را نتیجه کار انگلیس‌ها می‌دانستند. هنوز هم خیلی‌ها می‌گویند کار انگلیس‌هاست. انقلابیون می‌گفتند شاه را انگلیسی‌‌ها نگه می‌داشتند، از آن طرف سلطنت‌طلبان می‌گفتند این‌ها کار انگلیس‌ است. نمی‌شود که هم این‌ها را انگلیس‌ها آورده باشند و هم شاه را برده باشند. هم شاه را انگلیس‌ها آورده باشند و هم بالعکس. به هر حال انقلابی در ایران رخ داده است. سوال این است که آیا مردمی که در متن آن بودند هیچ سهمی در وقوعش نداشتند؟ اصلاً هیچ حضوری نداشتند؟ دومین پرسش این است که چه چیزی به انگلیس‌ها رسید؟ کسی که چنین توطئه عظیمی را انجام داده است، خواه انگلیس باشد، خواه آمریکا باشد یا آلمان در پی چه منفعتی بود که به آن رسیده باشد؟ باید ببینیم چه چیزی به آن‌ها رسید. در جرم‌شناسی می‌گویند وقتی جرمی اتفاق می‌افتد یا دلایل و سرنخ‌هایی موجود است که شما سرنخ را می‌گیرید و بر اساس آن عوامل جرم را مشخص می‌کنید و مجرم را تعیین می‌کنید. حالت دیگر این است که هیچ خبری ندارید. در لحظه‌ای که هیچ خبری ندارید باید ببینید از وقوع این جرم چه کسانی احتمالاً منتفع می‌شدند. یا جلوی زیان چه کسانی گرفته ‌شده است. شاید انگیزه‌ای یرای این جرم وجود داشته باشد. در مورد گوادلوپ هم همینطور است. بسیاری از افرادی که من اسمشان را می‌گذارم «بازندگان» همان کسانی که حکومت را به گروه جدید باختند، علاقه ندارند بگویند انقلابی شد و قدرت از چنگشان درآمد؛ مایلند بگویند قدرت‌های بزرگ جهانی بودند که توانستند قدرت را از آنان بگیرند. یا آگاهانه یا در پس ذهنشان فکر می‌کنند به این شکل آبرومندانه‌تر است! ضمیر ناخودآگاهشان به آن‌ها حکم می‌کند که بگویند به این سادگی‌ها نبود. سران کشورهای قدرتمند جهان در گوادلوپ جمع شدند و تصمیم گرفتند شاه را ببرند و این‌ها را بیاورند اما بعد نمی‌گویند با کدام ابزار؟ این‌ها چگونه توانستند در مدت یک‌ماه نسخه‌ی حکومتی که به زعم آن‌ها مقتدر بوده را بپیچند. می‌گویند جیمی کارتر رییس‌جمهور آمریکا از مقطعی به بعد تصمیم گرفت تا شاه را از حکومت ایران حذف کند. می‌گویند این توطئه غربی‌ها بود چون نمی‌توانستند پیشرفت ایران را تحمل کنند. آن‌ها نقش فرانسه را در تغییر موضع آمریکا نسبت به شاه موثر می‌دانند. فکر می‌کنید این تحلیل می‌تواند واقع‌بینانه باشد؟ در مورد گوادلوپ اینکه موضع کارتر عوض شده باشد، هیچ‌وقت گزارش روشنی در دست نیست که چنین چیزی را تایید کند یا ضد این را بگوید. شما همیشه در این مواقع باید خودتان را جای تصمیم‌گیرندگان بگذارید. اگر فکر می‌کنید که یک عقل سلیم دارید و آگاهی خوبی نسبت به این موضوع دارید خودتان را بگذارید به‌جای طرف و در مقام او تصمیم بگیرید. در مقام او - با این شرایط- وقتی بخواهید تصمیم بگیرید معمولاً همان تصمیمی را می‌گیرید که او در آنجا گرفته است. اولاً همانطور که گفتید تاریخ برگزاری کنفرانس گوادلوپ با تاریخ پیروزی انقلاب یک‌ماه و سه‌چهار روز فاصله دارد. این زمان، زمانی نیست که بتوان یک دولت مقتدر را با آن همه ثروت و امکانات سرنگون کرد آن‌هم به خاطر تمایل دو‌سه نفر، ولو این دو‌سه‌نفر رهبران قدرتمندترین کشورهای جهان باشند! آن‌هم در جامعه پر جوش و خروشی که هیچکس نمی‌توانست در آن نفوذ جدی داشته باشد بجز خطوطی که در آن زمان عملاً تعیین شده بود. اولاً کوتاه بودن این زمان خودش نشان می‌دهد که اینطور نیست. سوالی که پیش می‌آید این است که پس اصلاً چرا گوادلوپ را تشکیل دادند؟ اول ببینیم چرا گوادلوپ تشکیل شد تا بعد ببینیم فرانسه چه نقشی داشت و چرا میزبانی این کنفرانس را برعهده گرفت. سوال همین است. کارویژه سران چهار کشور آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان در نشست گوادلوپ چه بود؟ آن‌ها بر اساس چه دغدغه‌ای دور یک میز نشستند؟ این‌ها مواجه شدند با پذیرش حقیقت سرنگونی رژیم شاه. این حقیقت از طرق مختلف به آن‌ها القا شده بود. در این زمان به طور قطع بیماری شاه کاملاً لو رفته است. آنها که از منابع مختلف اطلاعاتی در اختیار دارند می‌دانند که این آدم توانایی بقای در قدرت و اداره قدرتمندانه را ندارد. دوم اینکه دیدند یک قدرتی در ایران چنان نضج گرفته که برتری خودش را نسبت به قدرت حاکم نشان داده است. تنها چیزی که در برابر این قدرت می‌توانست ایستادگی کند ارتش مقتدر شاه بود. ارتش مقتدر شاه هم فقط به اراده فرماندهانش بستگی نداشت. فرماندهان فقط دستور را می‌دادند اما این دستور باید توسط عوامل پایینی اجرا شود. عوامل پایینی متعلق به همان ملتی بودند که به صورت عام قیام کردند و بنابراین دستورات را اجرا نمی کردند. ما در عمل هم دیدیم سربازانی که با افتخار خودشان را به سربازی گارد رسانده بودند فرماندهان خودشان را به گلوله بستند. پس می دانند که دستورات به سادگی طبق سلسله مراتب اجرا نمی‌شود. ممکن است بین سپهبد و سرتیپ و سرهنگ به سرعت بیاید پایین. اما وقتی به سرگرد و سروان و گروهبان رسید اینها جدا از توده مردمی نبودند که به دلایل مختلف رژیم شاه را نمی‌خواستند. یک گروه بزرگی که در جریان تحولات ناشی از یک رشد اقتصادی ناگهانی خودشان را صاحب رای و نظر و مملکت می‌دانستند بدون اینکه از جهات دیگر به این مرحله از رشد رسیده باشند دخالتشان در تحولات جامعه تشدید شده است و اینها برای خودشان یکسری حقوق می‌خواهند. این‌ها دقیقاً شرایطی است که اندک‌اندک به تضعیف و فروپاشی رژیم پهلوی انجامید. چه فضایی در سپهر سیاسی ایران آن روزگار حاکم بود؟ چه کسانی در آن شرایط نقش‌آفرین بودند که بازتاب اقدامات آن‌ها توانست نظر ایالات متحده، فرانسه و دیگران را آن‌چنان تغییر دهد که به فکر رفتن شاه بیافتند؟ در آن زمان عده‌ای اپوزیسیون کلاسیک بودند. اپوزیسیون کلاسیکی که به دو دسته چپ و راست تقسیم می‌شد. چپ‌ها که کمونیست‌ها بودند غالباً تحت تاثیر دولت شوروی قرار داشتند و این تحت تاثیر دولت شوروی بودن تقابل آن‌ها را با آمریکا می‌طلبید و آمریکایی‌ها نگران این بودند. یک گروه دیگر بودند که نسبت به چپ‌ها راست محسوب می‌شدند به عنوان ملّیون که خواهان دموکراسی، انتقام از 28 مرداد و بازگشت به شرایط پیش از آن بودند. این‌ها هم حداکثر مایل به بی‌طرفی بودند نه این‌که طرف آمریکایی را بگیرند که 28 مرداد را زیر سر او می‌دانند و حکومت ملی که سرنگون شد را قربانی او. در نتیجه غرب و در رأس آن آمریکا که سردمدار بلوک غرب بود و هنوز هم هست،به علت اهمیتی که ایران دارد چه برای بلوک غرب و چه برای شرق، چه به دلیل موقعیت جغرافیایی چه به دلیل در اختیار داشتن بزرگترین منابع انرژی جهان، مایل نبودند که دو اتفاق بیافتد؛ یکی اینکه این منابع در اختیار شوروی قرار بگیرد. روس‌ها نشان داده بودند که مایلند برای تصرف ایران بیایند. حزب توده هم در اینجا بود. سازمان سیاسی و نظامی هم داشت. به چه دلیل سازمان نظامی ایجاد کرده بود؟ برای اینکه روزی سر بزنگاه بیاید و ارتش را بگیرد. این هم که حزب توده صریحاً از اتحاد جماهیر شوروی پیروی می‌کرد جای تردید ندارد. پس ترس از استفاده شوروی از اوضاع ایران برای گسترش نفوذ در این کشور مهمترین دغدغه مشترک میان کشورهای غربی بود؟ بله. آن‌ها نمی‌خواستند که با از دست رفتن ایران بر قدرت بلوک شرق چنان افزوده شود که باعث شود این‌ها بازنده نهایی درگیری و کشمکشی باشند که از همان سال 1917 که انقلاب اکتبر پیروز شد ادامه پیدا کرده بود و جز یک اتحاد کوتاه‌مدت در مدت جنگ جهانی دوم علیه هیتلر همواره تداوم یافته بود. پس بلوک غرب اول اینکه نمی‌خواستند منابع انرژی ایران در دست شوروی قرار بگیرد و آنان در این معادله انرژی که بالاخره تحرک آینده‌شان در دنیای صنعت را رقم می‌زد دچار وقفه شوند و بالعکس برای روس‌ها قوی‌تر و شدیدتر شود. دوم اینکه می‌خواستند این منبع ضمناً به نوعی در اختیار خودشان قرار بگیرد. من با واژه‌های چپاول و غارت و این‌ها موافق نیستم. چون غرب می‌خواست هزینه و پولش را پرداخت کند اما می‌ترسیدند مبادا صادرات قطع شود و این رشته حیاتی از وجودشان منفک شود. گوادلوپ که در روزهای پایانی حکومت شاه تشکیل شد برای رسیدگی به این وضعیت است که «شاه که دیر یا زود ساقط خواهد شد. ما چه کنیم که کسانی که قدرت را تحویل می‌گیرند دو دستی آن را تحویل شوروی ندهند.» آن زمان هنوز شوروی وجود دارد. همانطور که کسی تا 6 ماه پیش از سقوط شاه، باور نمی‌کرد حکومت شاهنشاهی سقوط کند، هیچکس هم فروپاشی شوروی را پیش‌بینی نمی‌کرد و باور نمی‌کرد حکومتی با آن عظمت و هیبتی که از خود در نگاه بلوک غرب ایجاد کرده بود به این سرعت از هم بپاشد. بنابراین در آن زمان آن‌ها بسیار نگران بودند. آیا این نگرانی ریشه‌ای در واقعیات جامعه آن روز ایران داشت؟ می‌خواهم بدانم آیا این ترس از نفوذ شوروی توجیه عقلانی مبتنی بر توانایی‌های نیروهای چپ داخل ایران داشت یا تصوری بود که غربی‌ها به واسطه‌ تبلیغات و هیبت خودساخته اتحاد جماهیر شوروی پیدا کرده بودند؟ نه. تصور و توهم نبود. فراموش نکنید فعالان سیاسی ایران در آن روزگار ، آن دسته که قلم و روزنامه داشتند غالباً متعلق به جناح چپ بودند. همینطور بودند افرادی که حرکات چریکی می‌کردند و محبوبیت داشتند. ملّیون هرگز طرفدار حرکت چریکی و نظامی نبودند. در گروه چپ بود که از یک زمانی مد چه‌گوارایی همه‌گیر شد. در کوبا نهضتی پیروز شد و چه‌گوارایی ظهور کرد که باعث شد جوانان سرخورده‌ی ایرانی هر کدام خودشان را یک چه‌گوارا بدانند. به سرعت حرکت‌های چریکی گسترش یافت. ترور و بمب‌گذاری و اعدام و سر برآوردن چند قهرمان. این‌ها به سرعت اتفاق افتاد و فضایی تازه در جریان فعالیت‌های سیاسی ایجاد کرد. ملّیون سعی می‌کردند در روزنامه‌ها مقاله بنویسند. این مقالات خوانده می‌شد و دل عده‌ای را خنک می‌کرد و به عده‌ای هشدار می‌داد در حالی که اثر لرزاننده‌ای نداشت. با این وجود شاه بیشترین انرژی خودش را گذاشته بود برای مبارزه با کسانی که نسبت به آن‌ها کینه داشت و احساس می‌کرد طرفدار مصدق هستند، چرا که مصدق و اسمش برای او یک تابوی بزرگ بود. البته با گروه‌های چپ هم به شدت مبارزه می‌کرد اما شخصاً نسبت به ملّیون حساس‌تر بود. در اینجا چیزی که کمتر به آن توجه شده بود و در زیرمجموعه طیف چپ‌ها هم قرار نمی‌گیرد، گروه بزرگ مذهبی‌ها و مساجد بود. در حقیقت حزبی بود که با ده‌ها هزار شعبه در کشور و دسترسی مالی از محل پرداخت‌های بازار و ... می‌توانستند افکارشان را نشر بدهند و نوارهایشان را در مساجد پخش کنند و فعالیت‌هایشان روبه روز گسترده‌تر می‌شد. بالاخره نمی‌توانید بگویید که قدرت‌های غرب وقتی با این واقعیت مواجه شدند متوجه قوی‌تر بودن این نیرو نشدند. این نیرو، نیرویی بود که در درونش مبارزات نظامی و چریکی هم وجود داشت. فقط در گروه میانه ملّیون بود که این رفتارها وجود نداشت. آن‌هم به این دلیل که آن‌ها از یک سطح روشنفکری پخته‌تری برخوردار بودند که نمی‌توانستند وارد چنین فضاهایی شوند. آن دو طرف (چپ‌ها و مذهبی‌ها) یکسری وابستگی‌های اعتقادی شدیدی داشتند که در راه آن اعتقادات حاضر بودند دست به اسلحه هم ببرند اما این گروه میانه برای زندگی و مسائل فرهنگی بیشتر از هر چیزی اهمیت قائل بودند. حتی در طیف مذهبی هم گروه‌های پخته‌تر همواره مخالف عملیات‌های چریکی بودند و فقط یکسری گروه‌های خاص و کوچک بودند که از شدت شیفتگی و غیرت‌مداری و غیرتمندی در این راه گام گذاشتند. پس غربی‌ها از نفوذ شوروی و توانایی بالقوه نیروهای وابسته به آن در ایران مطلع بودند و نگرانی داشتند که پس از شاه چه خواهد شد. با این حال می‌بینیم که بعد از مدتی غرب به سراغ ارتباط گرفتن با طیف مذهبی می‌رود. بله. غرب این مسائل را درک می‌کرد. هم عواملی در داخل داشتند، هم عوامل بیرونی، هم سفارتخانه‌هایی که در تهران داشتند. فراموش نکنید که تا پیش از انقلاب این‌ها در خود ارتش، در مراکز اطلاعاتی نفوذ زیادی داشتند. غربی‌ها هرچه پیش‌تر رفتند و مطالعه درباره اپوزیسیون را گسترش دادند به نتایج جدیدی رسیدند که تصورات اولیه آنها را با تغییر روبرو کرد. یعنی آن‌ها با توجه به اطلاعات کسب شده به این نتیجه رسیدند که بزرگترین قدرتی که در صورت سقوط شاه باقی خواهد ماند، نه قدرت چپ است نه قدرت ملّیون سنتی که اپوزیسیون کلاسیک را شکل می‌دادند. اصل ماجرا طیف مذهبی است. همین‌طور هم شد یعنی چه ملّیونی که با جریان اصلی مذهبی‌ها همراه شدند و چه ملّیونی که به صورت موازی با این‌ها حرکت کردند آنچنان هواداری عمیقی در توده مردم نداشتند. سران بلوک غرب بر این مسائل واقف بودند. پس نشست گوادلوپ در این شرایط برگزار شد که کشورهای غربی هر یک به صورت مجزا اطلاعاتی در مورد شرایط آینده ایران کسب کرده بودند و می‌خواستند برای اتخاذ تصمیم در قبال تحولات آینده که تا حدودی برایشان قابل پیش‌بینی بود به موضعی مشترک برسند. نتیجه‌گیری منطقی همین است. وقتی غربی‌ها به این واقعیت پی بردند جمع شدند تا بگویند وضعیت ما در آینده این کشور چگونه خواهد بود. اگر قرار است ایران به دامان شوروی سقوط کند، ولو با مداخله نظامی جلوی این کار را خواهیم گرفت. این می‌توانست جزو دستور جلسه باشد. در آستانه سقوط شاه این جلسه بی‌دلیل تشکیل نشد. می‌خواستند ببینند آیا شوروی است که این کارها را کرده است، اگر بله؛ برویم جلوی کار را بگیریم. یا گروه‌های چپی هستند که در صورت پیروزی به دامان شوروی می‌روند، باید با آن‌ها مقابله کرد. غربی‌ها آگاه بودند بخشی از گروه‌هایی که در خیابان‌ها هستند چپ‌ها هستند اما این را هم می‌دانستند که توده‌های عظیم چپ نیستند و به این صف‌بندی‌ها کاری ندارند. آگاهی دومی که داشتند این بود که شاه رفتنی است. هم شخصاً رفتنی است، هم رژیمش رفتنی است. از هر دو طرف اطمینان داشتند. سوم این‌که جایگزینانی که دارند به‌جایش می‌آیند، در پاریس مواضع خودشان را اعلام کردند و در پاریس حضور یافتند، چه بخش ملّیون مذهبی که در نوفل‌لوشاتو به رهبر انقلاب پیوسته بودند و آنجا شده بود محل گذر روزانه هزاران خبرنگار. چه کسانی که به عنوان سخنگو حرف‌ها را منتقل می‌کردند، هیچکدام بوی چپ نمی‌داد و هیچکدام نمی‌توانست بوی چپ بدهد چون این‌ها غالباً گرایشات قوی مذهبی هم داشتند. بنابراین می‌شود به این نتیجه رسید که اگر آقای کارتر می‌آید حرفی را می‌زند در حقیقت یک واقعیتی را از دید خودشان بیان می‌کند. می‌گوید: "شاه که رفتنی است. ما خواهان منافع دولت آمریکا هستیم. خواستار منافع شاه که نیستیم. تا روزی که می‌توانست در جهت حرکت کلی غرب باشد و بود، ما هم حمایتش می‌کردیم و از حمایت او برخوردار بودیم. اما حالا که رفتنی است ما باید به فکر خودمان باشیم." این استدلالی بود که سران غرب را به گوادلوپ کشاند. یعنی کار غیرمنطقی اتفاق نیفتاده است. جفایی در کار نبوده است. اینکه بگوید دوست قدیمی ما دچار مشکل شده است در سیاست معنا ندارد. به نظر من کارتر در آنجا راجع به شاه تغییر موضع نداد. او در گوادلوپ تغییر موضع اصولی آمریکا را اعلام کرد. آن‌ها به این نتیجه رسیده بودند. کشورهای دیگر چطور؟ آیا مثلاً فرانسه هم پیش‌بینی می‌کرد که عمر حکومت شاه تمام شده باشد؟ بله. فرانسه هم به این نتیجه رسیده بود. اگر نرسیده بود میزبان آقای خمینی نمی‌شد. فرانسه کشور درجه سومی نبود که تنها به واسطه‌ی تحلیل آمریکایی‌ها بخواهد خودش را وارد چنین ماجرایی کند. فرانسه میزبان رهبر انقلاب بود. انگلیسی‌ها هم می‌دانستند. برخلاف شیفتگان وضعیت قبلی - پیش از انقلاب- که مشتاقند بگویند این افراد در گوادلوپ جمع شدند تا بساط شاه را برچینند، حقیقت این است که بساط شاه خواه، ناخواه در کوتاه‌مدت برچیده می‌شد، این‌ها به گوادلوپ آمدند تا درباره بعد از سقوط شاه صحبت کنند و در جستجوی اطمینان خاطر بودند که آن‌ها را مجاب کند بعد از سقوط شاه، ایران و منابع انرژی آن در اختیار شوروی قرار نمی‌گیرد. اگر در اختیار شوروی قرار می‌گیرد در مقابل اپوزیسیون چاره‌ای بیاندیشیم اگر نه که از در سازش و همراهی درآییم تا در آینده چنان وضعیتی که نگرانش هستیم رخ ندهد. تمام کنفرانس‌های خبری و مصاحبه‌هایی که در نوفل‌لوشاتو انجام می‌گرفت نشان می‌داد که بعد از رفتن شاه یک حکومت چپ سر کار نخواهد آمد. در اینجا حکومتی با گرایشات مذهبی روی کار خواهد آمد البته با روش‌های دموکراتیکی که اگر شما به صحبت‌ها و مذاکرات آن روز مراجعه کنید بجز این‌ها بحث دیگری نمی‌بینید. پس اگر قرار است چنین چیزی بشود چه نگرانی برای آمریکا وجود دارد. آمریکایی‌ها خودشان به عنوان جامعه‌ای ضدچپ گرایشات مذهبی هم دارند. شاید خدا را شکر کردند که اگر در ایران حکومتی که مبتنی بر جدایی دین و سیاست است کنار می‌رود، وضعیت جدید می‌آید که بر پایه مذهبی استوار است پس ضدکمونیست‌تر از قبلی هم خواهد بود و در این مورد اشتباه هم نمی‌کردند. خصوصاً که در همان زمان نگرانی‌ها تشدید هم شده بود و این خطر هم بود که با ازدیاد نفوذ شوروی در افغانستان نوبت بعضی بازی‌ها در ایران هم فرا برسد. فرانسوی‌ها پیش از گوادلوپ به چه نتایجی رسیده بودند؟ یقین داشته باشید فرانسوی‌ها به همان نتایج آمریکایی‌ها رسیده بودند. شاید حتی زودتر. پزشک فرانسوی شاه که از وضعیت جسمانی شاه مطلع‌تر از همه بود به طور قطع خودش یا عوامل دیگر پیش از آمریکایی‌ها فهمیده بودند که او از نظر شخصی تمام شده است، رژیمش بماند، آن‌ها به خوبی فهمیده بودند که این رژیم رفتنی است و آن‌ها مایل بودند که شاید بتوانند در رژیم جایگزین که به جهانی شدن و اوج گرفتنش کمک کرده بودند، نقش مهم‌تری داشته باشند، به عنوان میزبانان امام. برای خودشان احساس یک امتیاز می‌کردند. آن‌ها بهتر از ما که در ایران بودیم می‌دانستند که شاه رفتنی است. این در حالی است که گروه بازندگان می‌گویند سقوط شاه نتیجه گوادلوپ بود. سلطنت‌طلبان در خیلی مسائل مبالغه می‌کنند. یکی اینکه فکر می‌کنند که ما یک قدرت خیلی بزرگی بودیم و آمریکا و غرب به بزرگی ما حسادت می‌کردند و گفتند باید جلوی این‌ها را گرفت وگرنه رقیب ما می‌شوند. در حالی که چنین چیزی اساساً مطرح نبود. آن‌ها برایشان کره جنوبی‌شدن ما بهتر از کره‌شمالی شدن ماست. برای اینکه اگر شما روابط اقتصادی کره جنوبی را با آمریکا و دیگر کشورهای غرب ببیند که به میلیاردها دلار می‌رسد با روابطی که با کشور بدبختی مثل کره شمالی وجود دارد، مقایسه کنید که هیچ کاری نمی‌تواند بکند، می‌بینید که غرب هم مایل است شما قوی باشید نه به این دلیل که عاشق چشم و ابروی شماست. او فکر منافع خودش است. او با خودش می‌گوید شما که قوی‌تر باشید می‌توانید لباس‌های او را بخرید. تولیدات دیگر او را وارد کنید و متقابلاً او نیز از شما واردات داشته باشد و بتواند منابع ذی‌قیمت شما را خریداری کند. اینکه عده‌ای را بخواهند فقیر نگه‌دارند و توطئه‌ای در کار است تماماً زاییده نظریه توطئه است و این نظریه مثل اعتیاد است که شما را از مسئولیت‌های خودتان غافل می‌کند. ژیسکاردستن می‌گوید که من، کالاهان(نخست وزیر انگلیس) و اشمیت(صدراعظم آلمان) وقتی کارتر موضع آمریکا را اعلام کرد همه تعجب کردیم. آمریکایی که حمایتش از شاه واضح و علنی بود و همه کیفیت روابطش را با حکومت شاه می‌دانند چطور چنین مواضعی دارد. دلیل این حیرت چه بود؟ آنچه مسلم است اطلاعات آمریکایی‌ها از اروپایی‌ها بیشتر و عمیق‌تر بود چون نفوذ و امکاناتی که آمریکایی‌ها در ایران داشتند قابل مقایسه با دیگران نبود. در نقاطی که دولت شوروی را مانیتور می‌کردند، حضور امنیتی داشتند. چه در خود دستگاه چه بیرون از حکومت عوامل زیادی داشتند. در ارتش، در سازمان‌های اطلاعاتی ایران. ارتباطات خاص بین دولت آمریکا با ایران وجود داشت. نه با کشورهای دیگر. وقتی که این‌ها در گوادلوپ جمع شدند فرانسوی‌ها و دیگران فکر می‌کردند اگر ما هم نظری داریم مبنی بر اینکه شاه رفتنی است، آمریکا از موضع حمایت وارد بحث شود و دلیلی بیاورد که نه! شاه می‌ماند. برای غرب حیرت‌انگیز بود ولی دلیلش این نبود که خودشان نمی‌دانستند، دلیل این بود که تصور می‌کردند با توجه به روابط ویژه‌ای که ایران و آمریکا دارند لااقل آمریکا بخواهد به هر قیمتی که شده سیستم را حفظ کند تا از ارتباطات ویژه خودش کماکان برخوردار باقی بماند. وگرنه میشل پونیاتوسکی(فرستاده ویژه فرانسه) وقتی آمد و در بازگشت گزارشی به ژیسکار دستن داد، گزارشش را از درون خود سفارت و منابع و محافل مرتبط و متصل با سفارت سر و شکل داد. ضمناً آمد و از نزدیک شرایط کشور را دید. یعنی گزارش‌هایی که به صورت روزانه از طریق سفارت به پاریس مخابره می‌شد و در آنجا به صورت یک خبر تلقی می‌شد در گزارش پونیاتوسکی شکل عینی‌تری به خود گرفت. او دید که این تزلزل در درون خود دستگاه حکومت ایران راه یافته است. وقتی ژیسکارستن سران کشورهای دیگر را دعوت کرد تا به گوادلوپ بیایند فکر می‌کرد به حقایقی دست یافته که باید به اطلاع دیگران برساند اما وقتی کنفرانس تشکیل شد دیدند که آمریکایی‌ها پیش از آن‌ها به این نتیجه رسیده‌اند. شوک ناشی از این بود نه اینکه آنها هوادار وضع موجود باشند یا از شرایط ایران بی‌اطلاع باشند و آمریکا با گفتن اینکه فایده‌ای ندارد و شاه باید برود آن‌ها را روشن کرده باشد. در حقیقت نقش فرانسه و ژیسکاردستن این بود که آنجا بگوید ما از نزدیک با انقلابیون مدتی است در ارتباطیم. مهمان ما هستند و ما مطمئنیم این‌ها به هیچ وجه کمونیست نیستند. تمایلات چپ ندارند. خودش را آماده کرده بود که این حرف‌ها را بزند. گزارشی که بر مواضع فرانسه و شرایط کلی کنفرانس گوادلوپ تاثیر بسزایی داشت و ابراهیم یزدی به آن اشاره کرده است، گزارشی است که صادق قطب‌زاده به طرف فرانسوی داده بود. امکان دارد نتایجی که از گوادلوپ حاصل شد، تحت تاثیر این گزارش باشد؟ این گزارش فقط روی عناصر اروپایی تاثیر داشته و ناشی از اطمینانی بوده که اطرافیان نوفل‌لوشاتو به مقامات فرانسوی داده بودند که ما کمونیست نیستیم. وقتی که این‌ها کمونیست نبودند و نمی‌خواستند در جبهه شوروی باشد، ایران به عنوان کشوری که نفت دارد و درآمد دارد و به تجارت نیاز دارد، خودبه‌خود صادرات در شرایط قبلی باقی می‌ماند. اصل بر این است که کشورها با هم در حال تجارت و بده‌بستان باشند. آنچه در گزارش قطب‌زاده به آن اشاره شده اطمینانی بوده که در مورد نگرانی‌ها داده شده است. در این مورد که آن‌ها در پی آرمان‌های چپ نیستند و همین هم کافی است. باقی مسائل پیش‌تر مشخص شده بود و گزارش پونیاتوسکی هم بر درستی گزارش‌ها و روایت اپوزیسیون از شرایط ایران صحه گذاشته بود. نقش گوادلوپ در جریان سقوط شاه بسیار کمتر از آن چیزی است که نیروهای بازنده سعی می‌کنند القا کنند. آنها دور هم جمع شدند و به این نتیجه رسیدند که روندی که طی می‌شود به ضرر ما نخواهد بود و مسلماً بازگشت به شرایط پیشین که بیشتر به نفع ما بود اکنون امکان‌پذیر نیست. در حقیقت نقش‌آفرینی گوادلوپ نه در مرحله سقوط شاه بلکه به پس از سقوط شاه و مرحله انتقال قدرت مربوط می‌شود. اگر کسانی بخواهند برای گوادلوپ اهمیتی قائل باشند باید کمونیست‌ها باشند. که بگویند این‌ها به این نتیجه رسیدند گروهی بر سر کار بیاید که جلوی ما را بگیرند. اما سلطنت‌طلبان نمی‌توانند مدعی شوند که سقوط شاه ناشی از نتایج تصمیماتی بود که در گوادلوپ اتخاد شد. نگرانی‌هایی که به تشکیل آن نشست منجر شد، چطور مرتفع شد؟ نقش فرانسه در این اطمینان حاصل‌کردن چگونه نقشی بود؟ در این مرحله از یک واقعیت به مرحله حدس می‌رویم. در اینجا باید بهترین حدس ممکن را بزنیم. فرانسوی‌ها از نزدیک فکر می‌کنند که الان بهتر از همه می‌دانند که قضیه چه خواهد بود. میشل پونیاتوسکی که به عنوان معتمد ژیسکاردستن به ایران رفت و نتایج سفرش تاثیر زیادی در مواضع فرانسه داشت انسان معتبری است. سوابق سیاسی و امنیتی قابل توجهی داشته چون وزیر کشور فرانسه بوده است. فرانسوی‌ها فکر کردند که با دست پر آمده‌اند و اگر در آن جلسه به دلیل تحلیل دور از واقع آمریکا قرار بر صورت دادن اقدامات حادی علیه انقلابیون بود، جلوی آن اقدامات را بگیرند. اطمینان بدهند که آن‌ها کمونیست نیستند. همه می‌دانستند که وضعیت حکومت خیلی مبتنی بر شخص شاه بود. او هم از وقتی بیمار شد مساله نیابت سلطنت را پیش آورد اما هیچوقت از شیرینی قدرت نگذشت. افسردگی به شدت وجود داشت و از چندین ماه قبل در ارکان حاکمیت ایران تزلزل ایجاد شده بود. مثلاً شما فراموش نکنید رجال سیاسی مثل آقای انصاری، مدیر عامل شرکت نفت ایران بسیار زودتر، از چندماه قبل بساطش را جمع کرد و به عنوان ماموریت دولتی از ایران رفت و دیگر برنگشت. افراد دیگری در ماه‌های مهر و آبان و آذر 57 از ایران رفتند. حکومتی شروع به فرو ریختن می‌کند که عوامل داخلی آن اعتماد و اطمینانشان نسبت به آن سلب شود. این‌ها افرادی هستند که از مسائلی آگاهند که مردم بیرون آگاه نیستند پس وقتی آن‌ها می‌روند یعنی اوضاع بدتر از آن چیزی است که به نظر می‌آید. در اطمینانی که حاصل شد فرانسه نقش ویژه‌ای نداشت؟ احساس می‌کرد نقش ویژه‌ای دارد، چون فکر می‌کرد اطلاعات تازه‌ای دارد که برای طرف‌های دیگر تازگی خواهد داشت. اما با صحبت‌های کارتر معلوم شد که آمریکا هم به همان نتایج رسیده است و شاید از فرانسه جلوتر هم باشد... جلوتر بود از این منظر که اعلام می‌کرد شاه رفتنی است، اما کارویژه گوادلوپ که رفتن شاه نبود. بررسی چگونگی اتخاذ مواضع برای بعد از رفتن شاه بود. آیا در اینجا نقش فرانسه پررنگ‌تر نیست؟ در آن موضع قطعاً اطمینان خاطر فرانسه موثرتر بود. برای اینکه هم از نزدیک، هم از طریق نماینده‌شان در تهران درجریان مواضع انقلابیون نوفل‌لوشاتو قرار داشتند. اما شما در مورد آمریکا هم این آگاهی را تا حدودی می‌بینید. بعد از آن هم آمریکایی‌ها خودشان ژنرال هایزر را فرستادند که به ارتش بگوید بی‌خودی اقدامی نکنید که باعث التهاب بشود و وضعیتی که با آرامش به سمت ثبات می‌رود و ثبات پیش رو ضدکمونیستی هم هست، از بین برود. بعد از این جلسه به دولت ایران اطلاعی داده نشد؟ به دولت بختیار قطعاً اطلاعی داده نشده بود که شما رفتنی هستید. اگر اطلاع داده شده بود تا آخرین لحظه مقاومت نمی‌کردند. چه فایده‌ای هم داشت که اطلاع بدهند. بعد از کنفرانس گوادلوپ به انقلابیون پیامی داده می‌شود به این مضمون که: «آیت‌الله تمام نیروی خود را برای جلوگیری از عدم مخالفت با کارتر به کار برد... خروج شاه، قطعی است و در آینده‌ی نزدیکی رخ خواهد داد... بدانید خطر دخالت ارتش هست و وقوع این خطر (کودتای ارتش) اوضاع را بدتر خواهد نمود.» پاسخ رهبر انقلاب این است که: «آقای کارتر اگر حسن نیت پیدا کرده‌اند و می‌خواهند آرامش باشد و خون‌ها ریخته نشود، خوب است که شاه را ببرند و دولت بختیار را هم پشتیبانی نکنند... به آمریکا اخطار می‌کنم که اگر کودتا بشود، از چشم شما می‌دانیم...» آیا این صحبت‌هایی که رد و بدل شده است نشان نمی‌دهد که اختلافی وجود داشته است؟ یعنی آنها – آمریکا و متحدانش- رفتن شخص شاه را پیش‌بینی می‌کردند اما هنوز به استفاده از مهره بختیار یا دیگران امیدوار بودند؟ نه. این نشان می‌دهد که آن‌ها در آخرین لحظه می‌خواستند معامله‌ای انجام بدهند، وگرنه با اطمینان رفتن شاه را باصطلاح نوید نمی‌دادند. اتفاقاً این نوید بالعکس عمل کرد. چون شما می‌بینید که امام خمینی بعد از این پیغام به‌هیچ‌وجه حاضر به هیچ سازشی نشد. چون مطمئن است که شاه رفتنی است. اینکه ارتش ممکن است کودتا کند ضمانت اجرایی آمریکایی‌ها بود به صورت یک تهدید. یعنی اگر شما با ما همکاری نکنید ارتش کودتا می‌کند. این یک بلوف بود در آن شرایط. به این دلیل که ارتش چگونه می‌خواست این کار را بکند؟ ارتش ژنرال‌های عالی‌رتبه را داشت اما بدنه‌ای که باید دستورات را اجرا می‌کردند از دست رفته بود و انقلابیون این را می‌دانستند. این یک تهدید بود که سعی کنند حالا که شاه رفته است منتی بگذارند و بگویند ما جلوی کودتا را گرفتیم تا از این طریق ارتباطات خاصی را با رژیم جایگزین ایجاد کنند. کسانی که این مساله را مطرح می‌کنند که گوادلوپ روی تسریع روند انقلاب تاثیر داشت می‌گویند خروج شاه از ایران نتیجه‌ای بود که از این نشست حاصل شد و به شاه اعلام شد. آن‌ها می‌گویند خروج شاه به عنوان نماد و محور ساختار سلطنت تیر خلاصی به سیستم سیاسی در ایران بود. چه پاسخی برای این شبهه وجود دارد؟ باید توجه کرد که خروج شاه با اینکه بعد از گوادلوپ صورت گرفت اما ربطی به نتایج آن نشست نداشت. فرآیند خروج شاه قبل از گوادلوپ آغاز شده بود. فرآیند مذاکره با آقای دکتر صدیقی، مذاکره با شاپور بختیار. شرایطی که بختیار برای خروج شاه پیشنهاد کرد، تمام این‌ها قبل از نشست گوادلوپ اتفاق افتاد. تنها اثر مهمی که گوادلوپ داشت بعد از خروج شاه از ایران بود. زمانی که ژنرال هایزر به ایران آمد و ارتشی‌ها را مجاب کرد که موضع بی‌طرف بگیرند. یعنی آن‌ها زمانی هم که دیدند به مصالحه نرسیدند باز هم گفتند با فرستادن هایزر به ایران و نمایش اینکه به پیشنهاد او ارتش از کودتا منصرف شد بتوانند منتی بر سر انقلابیون بگذارند و راهی برای برقراری رابطه با ایران پس از انقلاب ایجاد کنند. این ربطی به سقوط شاه ندارد. شاه رفتنی بود و این پیش از گوادلوپ نه تنها برای خود شاه، بلکه برای همه طرف‌های شرکت کننده در کنفرانس هم مسجل شده بود و گوادلوپ تنها محلی بود برای اینکه یافته‌های خود را به اطلاع یکدیگر برسانند. منبع: سایت تاریخ ایرانی

سیاست زدگی جامعه شناسی آغازین و پیامدهای آن در ایران

داور شيخاوندي تصویر: صدیقی تولید ، ترویج ، انتقال و بالیدگی راستین علم یا کالایی مشروط به پیش و پس زمینه های خاصی است . اگر به نحوی از انحاء ، یک یا چند شرطی موجود نباشد تولید ، ترویج ، انتقال و بالیدگی آن ها دچار اختلال ، کژکارکردی ، کژ فهمی و ... یا کژ راهه می شود . تولید ، ترویج و انتقال علم جامعه شناسی نیز از این روال مستثنی نیست . بستر علم جامعه شناسی و بسیاری از علوم نو دیگر کشورهای غربی بوده است که در شرایط خاصی بارور شده و تدریجاً از برکت مدرن بودن ، چاپ ، تکثیر و دانشگاهی شدن تدریجاً در جهان آباد ، توسط ناقلان علم ، نادیان ، راویان اهل و راستین آن پراکنده شده است . چنین فراشدی در ایران در مورد تجدّد نیز صادق بوده است . در نیمه دوم قرن نوزدهم ، نخست ما دانشگاهی به شیوه ی غربی موسوم به «دارالفنون» به همت امیرکبیر برپا کردیم و عالمان غربی علوم معدودی را در ایران به کار گماشتیم تا به نخبگان آینده ی حکومتی درس علوم نو دهند و زمینه را برای ترویج و کارکردی آن ها در ایران فراهم آورند . با توجه به این که زمینه های جامعوی و علمی هنوز به قدر بسنده ای در ایران بالیده نشده بود ، بعد از چند دهه «دارالفنون» به حد یک دبیرستان تنزل یافت . در مرحله ی دوم تجدد ، در آغاز قرن بیستم ، مسئولان فرهنگی اعزام دانشجو به غرب را بارورتر و چندمنظوره یافتند و از سال 1308-1307 هر ساله تعدادی از دانشجویان علوم مورد نیاز ایرانی را به اروپا اعزام کردند ؛ به امید این که آنان در بستر علوم مورد نیاز بیاموزند و در بازگشت ناقل ، راوی و رایج آن ها باشند . در میان این عده کسانی مانند : دکتر ارانی ، دکتر سیاسی ، دکتر یحیی مهدوی و ... و دکتر صدیقی بودند که به نخبگان علمی و سیاسی جامعه ما تبدیل شدند و هر یک با فاصله اندکی از طریق معلمی و مدرسی دانسته های خود را بر بال برگ های کتاب ها سپردند و علوم انسانی ، از جمله جامعه شناسی را در عرصه دانشگاهی بارور کردند . انتشار کتاب هر علم عامل و حامل اساسی شناسایی و ترویج علم است . علم بی-کتاب و نوشته علم شمرده نمی شود . احتمالاً از سال 1317 ، دکتر صدیقی درس جامعه شناسی را در دانشسرای عالی تهران به عهده داشت ؛ ولی شخص این شادروان در این مدت و سال های بعد ، هیچ اثر مکتوب چاپ شده ای به جا نگذاشت و ظاهراً به برگردان «سوسیولوژی» به «جامعه شناسی» بسنده کرد . انتظار می رفت که نخستین کتاب جامعه شناسی را نیز واضع نام این علم تألیف و نشر کرده باشد ؛ ولی احتمالاً ، تنزه طلبی زیاده از حد موجب شد که دکتر صدیقی نتواند یا نخواهد ، به عنوان نخستین مدرس این علم ، نخستین مؤلف و مروج مکتوب آن هم باشد ! 1- در نبود یک کتاب علمی ، برخی از شخصیت های حزب جدیدالتأسیس «توده» ، مانند احمد قاسمی ، در پیروی از ارانی ، بر آن شد یک کتاب تبلیغاتی ـ عقیدتی ظاهراً عامه فهم ، با عنوان «جامعه را بشناسیم» یا جامعه شناسی ، در اختیار اعضای حزب قرار دهد . بدین سان به علم «جامعه شناسی» رنگ سیاسی خورد و در آغاز دهه 20 ، از طریق کلاس های حزب توده ، در زبان و اذهان جوانان آن روزگار بیشتر جای گرفت تا کلاس های درس جامعه شناسی در دانشجویان دانشسرای عالی ! احمد قاسمی در کتاب خود لفظ «جامعه شناسی» را به طور «ابزاری» یا بهانه ای برای تبلیغ مبارزه ی جامعوی و تأکید بر تعلیم تضاد طبقاتی ، تحریک بر طغیان و تنفر فقیر علیه غنی بالاخره ، رژیم افکنی به کار می برد . نویسنده در صفحات آغازین ، سرنوشت دو شخصیت حسین ، از خانواده فقیر و فریدون ، از خانواده غنی ، را در کنش های جامعه ، در تقابل یکدیگر قرار می دهد و فریدون را «آقازاده» می نامد ؛ صفتی که امروزه نیز به برخی ها می دهند (قاسمی 1357 : 12-6) قاسمی کتاب جامعه شناسی خود را با ستیز طبقاتی آغاز کرده ، بعد از هفت صفحه به نتایجی می رسد از جمله :‌ «این همه اختلافاتی که امروزه در جامعه میان افراد بشر می بینیم در اثر اختلافات طبیعی آنها نیست بلکه زائیده اوضاع اجتماعی است و ما برای این که افراد بشر به تساوی نزدیک شوند باید اوضاع ظالمانه اجتماعی را که بدون جهت میان افراد فرق می گذارد از بین ببریم» . با این نتیجه گیری ، در پیگشت ریشه ها ، بقیه صفحات خود را به تاریخ پیدایش و زیست انسان به روایت غربیان می پردازد و دوره بندی های تاریخی مارکس را با اصطلاحات خاص او بازگو می کند . چنانکه در سطور اخیر معلوم است ، احمد قاسمی گرچه دانشگاهی است ولی در گزینش واژگان ، مثل بسیاری از امروزیان ، دقت کافی ندارد . مرتب بین جامعه و اجتماع و دین و مذهب در نوسان می باشد و آن ها را معادل هم به کار می برد ؛ کاری که بعداً در اثر دکتر یحیی مهدوی ، نویسنده نخستین کتاب واقعاً جامعه شناسی ، این روند ادامه یافته ، به عنوان میراث تاریخی به امروز می رسد . 2- با اشاره با این نکات ، چنین به نظر می رسد که در هیچ کشوری ، جز ایران ، علم جامعه شناسی تا این حد مورد سوءاستفاده ، سوءفهم ، سوءتعبیر و شبهه قرار نگرفته است . اگر عنوان این مقاله را «سیاست زدگی جامعه شناسی آغازین و پیامدهای آن در ایران» برگزیدم بدین سبب است که کژآغازی بر تمام فراشد تکوین جامعه شناسی در ایران از سویی و تشدید شبهه ناکی آن در طول هفتاد سال تأثیر گذاشته است . پیشاپیش باید یادآور شد هر علمی ، از جمله جامعه شناسی ، دارای موضع بی طرفانه ، خنثی و فارغ از هر گونه سوگیری خاص است . اگر برحسب اتفاق ، چنین وضعی هم رخ دهد بیشتر ناشی از عالِم است و نه علم . بی طرفی عالِم در روش های پژوهشی و کنش های ناشی از آن یکی از اصول مسلط روش های علوم جامعوی ، به ویژه جامعه شناسی است . بنا به این اصل ، یک نگرش تطبیقی به چاپ نخستین کتاب ها و مقالات تحت عنوان «جامعه شناسی» خلاف آن را نشان می دهد . متأسفانه در هفتاد سال پیش و بعد از آن ، «اهالی» علم جامعه شناسی ، تا آن جایی که راقم این سطور واقف است ، موضع دفاعی کافی و روشنگری وافی برای رفع کژفهمی ها در مورد موضوع حرفه ای خود نگرفتند و در نتیجه ، این روال تا عهد ما ادامه یافت . به تبع آن ، در برخی از حرکات جمعی جامعه معدودی ، به جای ریشه یابی عینی و علمی علم «جامعه شناسی» را ، به سبب کژ فهمی های آغازین ، «متهم» به «چپ» یا شهر آشوبی انگاشتند . 3- در این برهه از زمان لازم است به مناسبت 70 سالگی تدریس علم جامعه شناسی در تهران به برخی از سوءاستفاده های آغازین رهبران «حزب توده» ، انتصاب یک جامعه شناس حرفه ای مانند دکتر صدیقی به وزارت کشور در سال های نهضت نفت (1332) و بعدها ، برخی از سوسیال دمکرات های «نیروی سوم» خلیل ملکی بازگو کنیم تا موضوع مورد ادعا روشن شود : با مروری گذرا به نخستین کتاب تئوریک حزب توده ، تحت عنوان «جامعه شناسی» سال 1320 ، نشان می دهیم که چگونه تفاوت عنوان و متن مبارزه-جویانه موجب سوءفهم برخی از مسئولان ارشد دولتی آن زمان شد ؛ ولی کوششی برای رفع شبهه از سوی روانشاد دکتر صدیقی و همکاران و هم اندیشان او به عمل نیامد و سوءفهم از این علم ، که فقط به عنوان یک درس در دانشسرای عالی تدریس می شد ، در سال های بعد ، به اشکال متعدد دوام یافت . در تیرماه سال 1334 ، در مجله «نبرد زندگی» به مدیریت محمود افشار ، مقاله ای تحت عنوان «منطق و اقتصاد و مسائل کنونی جامعه شناسی» ، به قلم مهندس حسین ملک ،‌ انتشار یافت که در آن با نام جامعه شناسی نویسنده خواسته است نظریه دیالکتیک هگل ، مارکس و استالین را رد کند : این مقاله هیچ ارتباط منطقی با علم «جامعه شناس» جز عنوان ندارد ! در شماره 8 مجله به تاریخ بهمن 1334 نویسنده ای با نام مستعار «دانشجوی جامعه شناسی» مقاله ای تحت عنوان «جامعه شناسی ، کمینفرم و پنج اصل همزیستی مسالمت آمیز و سرانجام یک همزیستی» ارائه داده است که ربطی به علم جامعه شناسی ندارد ، جز این که انعکاس یک شبهه یا سوءاستفاده از این عنوان می باشد که نویسنده ای به نام «دانشجوی جامعه شناسی» پنداشت های انتقادی خود را از سیاست های همزیستی شوروی در زمان خروشچف ارائه داده است . در زیر فرازهایی از آن مقالات را ارائه می دهیم : «نبرد زندگی» شماره 4 ، سال اول ، تیرماه 1334 مجله ماهانه ، با نظر هیأت تحریریه ، مدیر مسئول : محمود افشار عنوان یکم ]روی جلد[ جامعه شناسی و مسائل سوسیالیسم پیروزی سوسیالیسم ناشی از نیروی ملت استراتژی احزاب کمونیسم در برخورد با نهضت های ملی آسیا و آفریقا (صص 15-1) عنوان سوم ]روی جلد[ منطق و اقتصاد و مسائل کنونی جامعه شناسی نویسنده : مهندس حسین ملک ، مهندس کشاورزی . بحث اصلی استفاده از جامعه شناسی ، با تکیه بر نظم اعداد بزرگ ، با تأکید بر این که: «در تمام جوامع ، اعم از جامعه افراد ، سنگ ها ، گندم ، درخت ها ، کرم ها ، فیل ها و انسان ها صادق است ...» . نویسنده نظریه ی دیالکتیک هگل ، مارکس و استالین را به چالش کشیده است و مرتب اجتماع و جامعه را به عنوان معادل در زیرمجموعه ها به کار برده است ! در 5 صفحه . «نبرد زندگی» ، شمارة 8 ، سال اول ، بهمن 1334 . عنوان یکم ]روی جلد[ جامعه شناسی : کمینفرم و پنج اصل همزیستی مسالمت آمیز... نویسنده: دانشجوی علوم اجتماعی ]نام مستعار[ در16 صفحه . در این مقاله بحث اصلی نویسنده رد نظریه «همزیستی مسالمت آمیز» شوروی در زمان خروشچف است که هیچ سنخیتی با جامعه شناسی ندارد . در پی چنین سوءاستفاده هایی از عنوان «جامعه-شناسی» بود که به روایت یکی از رؤسای اسبق سازمان برنامه (دکتر مجیدی) «شاه سوسیالیسم را با سوسیولوژی درهم می آمیخت و این دو را یکی می پنداشت و در تأسیس رشته جامعه شناسی مقاومت می کرد» . پس از تأسیس رشته جامعه شناسی در دانشگاه تهران و برپایی «مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» در طی تلاش های دکتر صدیقی و دکتر نراقی (تازه از فرانسه برگشته) در دهه 30 ، صدها نفر فارغ التحصیل این رشته وارد جامعه شدند . در دهه 40 ، یکی دو نفر از اینان در میان گروه مبارزان مسلح «فدائیان خلق» حضور داشتند که در برخورد با نظامیان کشته شدند ، از جمله حمید اشرف ، برادر احمد اشرف که از پیشگامان جامعه شناسی بود . در طی چنین واقعه ای ، یک بار دیگر رشته ی جامعه-شناسی زیر سؤال رفت و متهم به «ترورپروری» شد ! انتشار کتاب «جامعه شناسی با ترجمه شیوای شادروان دکتر امیرحسین آریان پور ، توسط دانشگاه تهران ، برای چندین سال با استقبال گرم دانشجویان این رشته و افراد غیردانشجو نیز قرار گرفت . علت عمده چنین استقبالی افزون بر زبان فارسی شیوایی متن ، تلقی شبهناک برخی مردم مبنی بر این بود که گمان می کردند که چون مترجم کتاب گرایش های مارکسیستی دارد پس محتوای کتاب لابد مارکسیستی است ؛ در صورتی که از این خبرها نبود . در واقع ، خریداران این کتاب گرایش های سیاسی عالِم را به علم جامعه شناسی تعمیم می دادند ؛ در صورتی که اشتباه بود ! بعد از انقلاب سال 57 ، اعلام انقلاب فرهنگی ، بسته شدن دانشگاه و نوسازی برنامه های درسی علوم اجتماعی ، به روایت آقای دکتر غلام عباس توسلی ، «عضو شورای برنامه ریزی» عده ای از معممان موضع مثبتی در سودمندی «جامعه-شناسی» نداشتند و می خواستند آن را حذف کنند . از آقای دکتر توسلی می پرسند :‌ «جامعه شناسی» به چه دردی می خورد ؟ دکتر توسلی پاسخ می دهند :‌ «به درد پژوهش اجتماعی» . حضار پیشنهاد می کنند : پس به جای جامعه شناسی بنویسید «پژوهش گری اجتماعی». در پی چنین تصمیمی در دوره کارشناسی نام این رشته به «پژوهش گری اجتماعی» تغییر می یابد . در دهه اخیر است که «گرایش جامعه شناسی»‌ در دوره کارشناسی ارشد مورد پذیرش قرار می گیرد . غرض از مرور بر تحول علم جامعه شناسی در هفتاد سال اخیر و فراز و فرود آن می خواهم این نتیجه را بگیرم که به رغم فارغ التحصیل شدن علم جامعه شناسی از دانشگاه و ورود آن به عرصه جامعه مدنی و مطبوعات و استقبال قشرهای متفاوت ، از جمله معدودی از مقامات نظامی و دینی ، هنوز ابهاماتی در اذهان برخی از محافل درباره این علم باقی است و در بی طرفی آن تشکیک و تردید وجود دارد . در آستانه آغاز دهه ی هشتاد تأسیس و تکوین علم جامعه شناسی ، وظیفه عالمان این رشته است که با روشنگری ابهامات را بزدایند ، با رعایت نه تنها بی طرفی علمی ، بلکه با تکیه بر قواعد و قوانین و نظریه های محکم از سویی و ایفای نقش فعال تری در حوزه ی رسانه ها از تشابه سازی غیرعلمی و «دیمی» تحت عنوان «جامعه شناسی» پیشگیری کنند و از حریم علمی ـ حرفه ای خود پاسداری به عمل آورند . در سال های اخیر ، در راستای «بومی» کردن جامعه شناسی کتاب هایی نظیر «جامعه شناسی نخبه کشی» و «جامعه شناسی خودمانی» چاپ و منتشر شد که بیشتر صبغه جامعه نگاری یا Sociography دارند تا جامعه-شناسی یا (Sociology) . جامعه نگاری ، بدون این که «قواعد روش جامعه شناسی» را رعایت کند از گوشه های جامعه ، بنا به دلخواه خود ، «عکس»برداری می کند و اجزای آن را به دلخواه و سوگیرانه به هم پیوند زده به مردم ارائه می دهد . مردم غافل از تفاوت این دو حوزه ، به سبب ارزش عنوان «جامعه-شناسی» از آن ها استقبال می کنند . درست است که یکی از نقش های جامعه شناسی نقد جامعه است ولی نقد جامعه قواعد و زبان خاص خود را دارد . به نام بومی کرده و مردمی کردن نمی شود به شیوه های عامیانه متوسل شد . عوامانه و دیمی کردن (Banalization یاVulgarization ) از مردمی کردن (popularization) متفاوت است . کتاب های دیمی و «خودمانی» اگر ده ها بار نیز به چاپ برسد مقبولیت عامیانه می یابند ولی مشروعیت و حقانیت علمی پیدا نمی کنند . جامعه شناس پیش از این که جامعه را ترسیم کند بیشتر تبیین و تحلیل می کند . او همانند یک پزشک ، با تکیه بر علم آموخته خویش ، «نبض» جامعه را به اتکای دیده وری ها و یافته های دقیق آماری و تطبیق آن با سنوات برحسب اقشار جامعه ، سلامت یا بیماری گروه های مورد مطالعه را می تواند دریابد و پویایی و ایستایی آن را اندازه بگیرد .جامعه شناس نمی تواند در کنجی بنشیند و با عینک سیاه به جامعه ایرانی در حد کلان بنگرد و یک عکس بیشتر سیاه و کمتر سفید بگیرد و بدون اشاره به سفیدی ، فقط سیاهی ها را سرهم کند و به نام «جامعه شناسی خودمانی» به مردم ارائه دهد . این سیاه نمایی کمتر از کار احمد قاسمی ها و نویسندگان «نبرد زندگی» در دهه های 20 و 30 نیست . نقد جامعه شناس مبتنی بر یافته های عینی طبق قواعد جامعه شناسی است که با بی طرفی انجام می گیرد و نیک و بد جامعه را ، بدون حب و بغض ارائه می دهد . فقط «جامعه شناسان» ایدئولوژی زده است که می توانند خواست های خود را در قالب رنگ دلخواه خود بیارایند و به عنوان کار علمی جعلی به مردم ارائه دهند . چنین آثاری در بسیاری از کشورها رایج است و کشور ما استثناء نیست ، با این تفاوت در برخی از کشورها مردم نسبتاً آگاه سره را از ناسره تشخیص می دهند ، ولی در کشور ما که هنوز جامعه شناسی ، همانند بسیاری از علوم انسانی دیگر، در مرحله بلوغ نیست و سطح درک و تشخیص بسیاری از مردم برای شناخت سره از ناسره بسنده نمی باشد ، برعهده جامعه شناسان و سازمان های حرفه ای آنان است که به یاری مردم بشتابند و با روشنگری از سوءتفاهم پیشگیری کنند یا تعبیرات و تشکیک ها را بزدایند . جامعه شناسان حرفه ای موظف هستند که خط تمایز و تفکیک کنش جامعوی را به طور علمی کشف و به اطلاع مردم برسانند و از هر گونه دیمی کاری عجولانه «خودمانی» بودن با زبان نه چندان علمی درهم آمیخته پرهیز کنند . در این مدت هفتاد سال جامعه شناسی ایران ، به رغم تمام فراز و فرودها در مقایسه با سایر کشورهای منطقه ، راه نسبتاً موفقیت آمیزی را طی کرده ، راه گذار بالیدگی را متناسب با حوزه های دیگر علوم اجتماعی ادامه می دهد و با پیشرفت بیشتر جامعه شناسان نیز آگاهی فزون تری از کم و کاست های علم جامعه شناسی در حوزه های نظری و عملی ، به ویژه وحدت رویه در نگرش و زبان علمی آگاه شده اند و اراده خود انتقادی جمعی در قالب انجمن جامعه شناسی و در حوزه های دانشگاهی بیشتر به چشم می خورد . ما امیدواریم در سال هایی که در پیش داریم این اراده ها به کنش جمعی خردمندانه بیانجامد تا محصول آن به شکوفایی هر چه بیشتر این علم و دیگر علوم انسانی از سویی و هوشیاری ، فرزانگی و پویایی افزون تر ملت ما منجر شود . منبع: سایت انسان‌شناسی و فرهنگ

اگر مشروطه اینست، زنده باد استبداد!

روزنامه مرد امروز محمد مسعود آبان ماه ۱۳۲۱ اگر منصور علیشاه خدا را هم خورده بود همگی راحت بودند «خواربار در این کشور بقدری ارزان است و تهیه منزل آنقدر سهل می‌باشد که هیچ‌کس از این لحاظ دچار زحمتی که منجر به ناامیدی گردد نمی‌باشد – از کتاب سه سال در آسیا، تالیف کنت دوگوبینو، ص 59، ترجمه فارسی» حقیقتا زنده باد استبداد، برای اینکه این مشروطه غریب و عجیب ما، این مشروطه خودرو و دیمی ما، این مشروطه در هم جوش ما که به هیچ یک از مشروطه‌های عالم شبیه نیست کم‌کم جان ما را به لب رسانیده است. این مشروطه هشلهف ما که زیر سایه بلندپایه خود دزدها و آدم‌کش‌ها و غارت‌گرها را پناه داده و پشت سنگر قوانین و نظامات و مقررات آنها را از هر تعرض و بازخواستی مصون داشته است رفته‌رفته جام صبر ما را لبریز نموده است! لخت‌مان می‌کنند تا می‌گوییم چرا؟! می‌گویند مملکت مشروطه است، مملکت قانون دارد، مملکت عدلیه دارد، نظامات دارد، مقررات دارد، مجلس دارد، کوفت و زهر مار دارد، بروید از مجاری قانونی اقدام نمایید! بر فرق‌مان کوفته مال‌مان را می‌ربایند و جان‌مان را می‌گیرند، تا تعرض می‌کنیم، می‌گویند مملکت مشروطه است، قانون دارد، عدلیه دارد، نظمیه دارد، نظامات و مقررات دارد، بروید به محاکم صالحه و ادارات مربوطه رجوع نمایید! خوش‌مزه‌تر از همه اینکه، این مشروطه، این قوانین این مقررات و نظامات همگی یک طرفه و یک جانبه بوده و وقتی نوبت مشروطه ما می‌رسد و ما می‌خواهیم از مشروطه استفاده کنیم، آن وقت دیگر کشک‌چی و پشم‌چی است! به طوری تخم مشروطه و نهال قانون می‌خشکد که تو گویی که رستم ز مادر نزاد! من حقیقتا به سهم خود از این مشروطه خسته شده‌ام، من واقعا در قسمت خود از این مشروطه به تنگ آمده‌ام. آخر مسلمانان شما را به خدا این چه مشروطه است که در سایه آن محمد درگاهی (چاقو) جان محمد شمر، بعد از آن همه آدم‌کشی، گلشائیان، امیر خسروی، نیکپور، خدایارخان، کریم آقاخان و صدها امثالشان پس از آن همه سوءاستفاده راست راست در خیابان‌ها می‌چرخند، و به ریش مردم می‌خندند، و هر کس بخواهد چپ به نعل کفششان نگاه کند مشروطه و قانون عدلیه و مقررات به رخشان کشیده به محاکم صالحه! حواله‌شان می‌دهند! در صورتی که اگر یک روزنامه‌نویس، اسم شریف این آقایان را بی‌وضو بنویسد، آن وقت دیگر مشروطه و قانون و مقررات همه مالیده شده، مستبدانه روزنامه‌اش را توقیف و درب دکانش را تخته می‌کنند؟! آخر این چه مشروطه است؟! آخر این چه حکومت دموکراسی است؟ خوب آقایان، اگر مملکت برای آنها مشروطه مجلس به دولت اجازه می‌دهد خال ‌قزی سکینه رختشوی، عمه‌ قزی ربابه دلاک، و بی‌بی لیلای بندانداز استکان دانه هفت شاهی که شرکت مرکزی از پول آنها خریده و به نیکپور به همان قیمت نسیه فروخته دانه چهار ریال خریداری نمایند تا جناب جلالت‌مآب ایشان بتوانند چهارصد هزار ریال مهر گوهری نیکتای آقای معتصم‌السلطنه فرخ نمایند. آخر این چه مجلس است؟! این چه مشروطه‌ای است؟! این چه دولتی است؟! آخر اینها دیگر از جان ما چه می‌خواهند؟! آخر کنه‌هایی که شکمشان از خون مردم ورم کرده است چرا دست از سر این لش مرده بر نمی‌دارند، آخر شما را به خدا در کجای دنیا دیده شده که دولتی هم شکست خورده و اشغال شده باشد و به فاتحین یا متفقین خود غرامت جنگ بدهد و در عین حال صدی چهل هم بودجه وزارت جنگش را اضافه نماید. آخر شما را به خدا در کجای دنیا برای معادنی که نیست این همه دنگ و فنگ تراشیده و برای خوارباری که وجود ندارد وزارتخانه جدید تاسیس کرده‌اند! آخر شما را به خدا بس است! بس است! هر چه کرده‌اید بس است! دیگر ما را راحت بگذارید! ما دولت لازم نداریم، سرپرست نمی‌خواهیم، ما به فداییان وطن که سرحدات ما را حفظ کنند احتیاج نداریم! بگذارید به بدبختی و گرسنگی خودمان بمیریم و با این مشروطه‌ای که شما به پا کرده‌اید حسرت دوره استبداد را به گور ببریم! شما خیال می‌کنید که اگر ما اصلا مجلس و دولت نداشته باشیم روزگارمان بدتر از این خواهد بود؟! بیشتر از این گرسنگی خواهیم خورد؟! کثیف‌تر از این زندگی خواهیم کرد؟! زیادتر از این ظلم خواهیم کشید؟! بالاتر از این غرامت جنگ خواهیم داد و پست‌تر از این خواهیم بود؟! شما را به خدا دست از سر ما بردارید شما که هر کدام چندین ده و صد هزار تومان پول و ثروت دارید، بروید به کار خودتان برسید و ملت بدبخت ایران را ندیده بگیرید! و خیال نکنید که اگر قدرت از دست شما خارج شود، حساب و بازخواستی به میان خواهد آمد و گذشته مشکوک و ثروت مخدوش شما ایجاد خطری برایتان خواهد کرد! خیر مطمئن باشید، ملت نجیب ایران واقعا نجیب است، ملت نجیب ایران به قدری نجیب است که اگر پای دکان نانوایی از گرسنگی بمیرد دست به طرف منبری که پر از نان است دراز نخواهد کرد. منبع: سایت تاریخ ایرانی

ماهیت طبقاتی تجار در عصر قاجار و پهلوی

یحیی آریا بخشایش چکیده : پیش از آغاز عصر امتیازات ، تجار بیش از عر عملی مطابق با وظایف شغلی خود حرکت ، و به عنوان گروهی که نیازهای اقتصادی و تجاری جامعه ایرانی را برطرف سازند نقش ایفا می کردند. داد وستد در گستره بزرگ ، مبادله و واردات و صادرات کالا مهمترین و اصلی ترین اموری به شمار می رود که در این دوران بر عهده آنان بود. نیازهای مالی دولت و حکومت قاجار را در مواقع ضروری برطرف می ساختند. اما با سرازیر شدن امتیازات و قراردادهای خارجی به ایران ، که در پی مرگ امیرکبیر فراهانی روی داد ، تجار از کانون توجهات اقتصادی به حاشیه رانده ، به طبقه ای با ماهیت اجتماعی تبدیل شدند و جای آنان را بیشتر قرضه ها و وام ها و امتیازات بیگانگان پر کرد. تا اینکه به دنبال آگاهی هایی که تجار در روابطشان با طبقه روشنفکر به دست آوردند همزمان با اوجگیری نهضت مشروطیت ، به عرصه های سیاسی پای نهادند و در انجمن ها وفعالیت های سیاسی به شکل چشمگیری شرکت جستند. تا آن حد که به عنوان یک طبقه مستقل و همپا ، با دیگر با اقشار مهم جامعه ، امکان حضور در نخستین دوره مجلس شورای ملی را هم به دست آوردند. هر چند پس از شکست مشروطه اول ، امنیت عمومی از راه ها و شهرها رخت بربست و موجبات جدائی تجار از صحنه سیاست را فراهم آورد. این وضعیت تا چند دهه ، آنان را از ماهیت طبقاتی قابل تمییز دور ساخت. تا آنکه به دنبال به وجود آمدن روحیه ملی گرایانه و پس از آن ، آغاز مبارزات انقلای ، تجار بار دیگر عهده دار نقش های موثری شدند که بیش از همه ، درونمایه های مذهبی در آنها دخالت داشت. هرکدام از این دوره ها که تجار در آنها ماهیت نسبتا مستقلی را به خود گرفتند ، دارای شاخصه های قابل تعریفی است که دقت و تامل در آنها ، از یک سو میزان تاثیرگذاری تجار را در جریان های مختلف اجتماعی نشان می دهد و از سوی دیگر از انگیزه های درونی آنها در طبقه بندی شان با ماهیتی جداگانه پرده برمی دارد. کلید واژه : طبقه تجار ، نهضت مشروطیت ، قاجار ، بازار ، پهلوی ، انقلاب اسلامی مطالعه و بررسی وضعیت طبقات اجتماعی در دوره های مختلف تاریخی ایران حاکی از تطورات بنیادی در شکل گیری و ماهیت درونی آنهاست که پرداختن بدآن ، خود حوصله و نوشتاری جداگانه را می خواهد. درطبقه بندی برخی از دوره ها ، افراد اجازه انتقال از طبقه ای یه طبقه دیگری را نداشتند و مقررات و قوانین حاکم بر جامعه ، آنها را محکوم به این ساخته بود که در همان طبقه و دسته اجتماعی بمانند که پدرانشان در آن بودند. در دوره ای هم طبقات اجتماعی در 3 یا 4 طبقه خلاصه می شد که معمولا تحت ریاست سران آن طبقه به زندگی خود ادامه می دادند. اما با گذشت زمان و در پی ایجاد مشاغل و موقعیت های جدید اجتماعی ، و پیشرفت علم جامعه شناسی در شاخه های متعدد ، تعداد طبقات رو به فزونی نهاد و در دسته بندی افراد جامعه ، دسته های دیگری نیز پا به عرصه و جود گذاشتند. از جمله این طبقات می توان « تجار » را نام برد که برخلاف نقش تاثیرگذارشان در جریان ها و تحولات تاریخی ایران ، تا چندین سده پیش ، نه به عنوان یک طبقه شناخته شده و مستقل ، بلکه زیر مجموعه توده ملت و در کنار دیگر افراد و صاحبان حرف ، مانند اصناف و پیشه وران ، تقسیم می شدند.تا اینکه در طول چند سده اخیر در سایه بازشناسی هویت اجتماعی و جایگاهی که در روابط سیاسی و اقتصادی جامعه ایرانی پیدا کردند خود را تا یک طبقه مستقل اجتماعی بالا کشیدند و در مناسبات کلان کشور ، و گاه در برخی در دوره ها نقش کلیدی و محوری به دست آوردند. بررسی ماهیت طبقاتی تجار در دوره های تاریخی ایران اگر چه برای شناخت و تبیین تاثیرات آنها در تحولات اجتماعی و سیاسی کشور امری ضروری و بسزاست ، اما گستردگی آن از یک سو و نتایجی که موضوع مورد بحث این مقاله در پی آن است از سوی دیگر موجب می گردد که ضمن واگذاری آن به یک فرصت مناسب دیگر ، ماهیت طبقاتی تجار در یک دوره محدود و قابل بحث ، که این نوشتار برای شناخت ویژگی های آن و ارائه تعریفی ملموس از آن ، تدوین یافته مورد بررسی قرار گیرد تا در سایه آن نقشی که این طبقه از جامعه در جریان ها و تحولات معاصر ایران برعهده گرفته اند ، به همراه میزان تاثیرات متقابلشان به تصویر کشیده شود. اما پیش از ورود به مبحث اصلی لازم می نماید به طور اجمالی تعریفی از واژه « طبقه » که در ساختار کلی این مقاله عنصری مهم به شمار می آید ارائه شود. چه در مباحث علوم انسانی ، نوع دیدگاه و زاویه ایدئولوژیکی مکاتب به این عنصر متعدد و گاه متفاوت و مختلف بوده به گونه ای در شکل گیری و استنباط های این نوشتار هم دخالت آشکار و پنهان دارد. دو بیان زیر مصطلح ترین و ساده ترین تعریفی است که از واژه طبقه می توان به دست داد: 1ـ گروهی از مردم که از نظر موقعیت اجتماعی ، شغلی ، فرهنگی و مانند آنها وضعیت مشابهی دارند. 2ـ مردمی که از نظر وضع اقتصادی با هم متفاوتند.هر دو نوشته تعریف واژگانی از طبقه اجتماعی است که در فرهنگ های لغت می توان بدانها دسترسی پبدا کرد(1). هردوی آنها اگرچه برای به دست دادن ساده ترین شناخت از واژه طبقه مورد استفاده قرار می گیرد اما در ظاهر عبارات و کلمات به کار رفته در آنها نوعی تضاد معنایی مشاهده می شود؛ اولی تشابه و همانندگی گروهی از مردم را در جنبه های اقتصادی و شغلی و غیره در نظر گرفته ، و دومی برخلاف آن ، تفاوت و اختلافی را پایه شناخت قرار داده که مردم را از نظر وضع اقتصادی و اجتماعی کنار هم قرار داده است. با اندک تاملی در تعاریف یادشده می توان دریافت که تعریف اولی گروهی از افراد را در برمی گیرد که در سطح جامعه و حتی در میان جوامع مختلف جهانی ، دارای موقعیت مشترک بوده از ویژگی های شبیه به هم برخورداند. طبقه ای که در بین افراد آن حداکثر اشتراکات وجود دارد و براساس همان اشتراکات شناخته شده در یک طبقه و گروه جا می گیرند. این تعریف یک شناخت درون گروهی است. سمت و سوی چنین تعریفی وجوه مشترکی است که ممکن است میان افراد یک طبقه مشخص وجود داشته باشد. برپایه همین وجوه و اشتراکات نیز افراد مزبور در طبقه ای خاص قرار می گیرند. در ارائه این تعریف کمتر به ویژگی های مشترک موجود میان دیگر افراد جامعه توجه شده ، بیشتر وجوهی مورد دقت قرار گرفته است که افراد یک طبقه خاص در میان دیگر طبقات اجتماعی می توانند با هم دارا باشند. از اینرو فارغ از دیگر طبقه های موجود در جامعه ، و خصوصیات بیرونی و درونی آنها ، به ملزومات درونی طبقه مورد بحث پرداخته شده است. اما برخلاف این ، تعریف دومی طبقات مختلف موجود در جامعه را در کنار هم نگریسته ، با توجه و تامل در ویژگی های هرکدام از آنها ، شناختی از واژه طبقه را ارائه داده است. بنابراین اساس این نوع تعریف ، وجوه مشترک نیست . بلکه وجوه مختلف ، متفاوت و متمایزی است که در میان تمامی طبقات موجود در جامعه می توان آنها را تشخیص و تمییز داد.این نوع تعریف یک شناخت بیرونی و نگاه ماورائی است. حال برپایه آنچه در سطور بالا گفته شد می توان به ماهیت درونی و طبقاتی تجار در دوره معاصر که موضوع اصلی این نوشتار است ، پرداخت. بنا بر تعاریف ( بیرونی و درونی ) می توان طبقه تجار را گروهی از افراد جامعه دانست که در کنار هم ویژگی های مشترکی دارند و در مقایسه با دیگر طبقات اجتماعی موجود در یک جامعه از وجوه مختلفی برخوردار هستند. پس ساده ترین تعریفی را که می توان از طبقه تجار به دست داد این است که به آن دسته از افراد جامعه که به سوداگری و داد و ستد کالا در گستره ای بزرگ می پردازند تجار گفته ، هر کدام از افراد را که به این حرفه اشتغال داشته باشد می توان در این دسته قرار داد. این نوع تجارت و داد وستد اگر چه می تواند درون یک مجموعه کوچک ، مانند یک خانوار یا محله ، صورت گیرد اما معمولا سروکار بیشتر تجار با بازار و بازاریان بوده است. بنابراین محل شناخت تجار بیشتر بازار شهرها بوده که عمدتا این طبقه در آنجا مشغول اند. به همین سبب نیز فارسی زبانان در معناسازی آن ، از واژه بازار کمک گرفته ، بازرگانان را به جای تجار و بازرگانی را در معنای تجارت به کار می برند. با وجود این ، عریف ساده مزبور بیشتر به حرفه وشغل آنها در میان دیگر مشاغل توجه دارد. با این توضیح که در آن سوداگری و داد و ستد انواع کالا مهمترین و اصلی ترین وجوه متمایز میان تجار و دیگر طبقات اجتماعی جامعه قرار گرفته ، بر پایه آن هم افرادی که در این شغل سر کارند در طبقه تجار داخل شده اند. ولی از نگاه تاریخی طبقه تجار دارای ویژگی های دیگر نیز هستند که اهمیت شناخت این طبقه و متمایز ساختن آنها از دیگر طبقات اجتماعی از وجوه داد و ستد و سوداگری ( به عنوان عمده ترین و مهمترین وجوه امتیاز ) کم نیست. براساس یک تعریف کلی ، آنان گروهی از فروشندگان را هستند که کارشان عمده فروشی بوده است. البته در برخی دوره ها این عمده فروشی می توانست در یک کالای خاص باشد. اما در دوره قاجار ، نه فقط در یک رشته خاصی ، بلکه درصورت لزوم در تجارت و مبادله کالاهای گوناگون تخصص داشته ، گاه به صرافی هم می پرداختند( 2 ). باتوجه به همین گستردگی حوزه فعالیت اقتصادی آنان می توان دریافت که عمده فعهالیت ایشان گردآوری و صدور مواد خام مورد نیاز بازارهای داخلی و خارجی بود.ه است. یعنی موادی همچون تریاک ، پنبه ، ابریشم ، خشکبار و مواد غذایی را به بازارهای خارجی می بردند و در عوض کالاهای صنعتی ، به ویژه قماش ، قند ، شکر و چای به ایران می آوردند. برخی از آنان به امر سرمایه گذاری در بخش صنعت و املاک مزورعی هم علاقه مندی نشان می دادند علاوه براین از پرداخت مالیات رسمی و دولتی معاف بودند که همین ویژگی یکی از اصلی ترین وجوه آنان در مقایسه با دیگر اهالی بازار در آن دوره به شمار می رود. بنابراین عمده فروشی ، تجارت و مبادله کالاهای گونه گون ، صرافی ، گردآوری و صدور مواد خام ، تمایز نشدن میان سرمایه گذاری تجاری و صنعتی و املاک مزورعی ، معاف بودن از پرداخت مالیات مستقیم دولتی و برخورداری از موقعیت مشابه ، عمده ترین و بارزترین وجوه مشترک تجار در عصر قاجار است ( 3 ).افزون براین ، ویژگی های مشترکی دیگری هم میان بازرگانان آن دوره می توان نشان داد که مهمترین آنها عبارت است از : 1ـ موقعیت مشترک در بازار. 2ـ برخورداری از فرصت های زندگی مشابه . 3ـ داشتن سواد خواندن و نوشتن به ویژه تسلط نسبی به حساب و ریاضی و علم سیاق. 5ـ سکونت در محلات نسبتا متمول شهر با خانه ای وسیع و زیبا. 6ـ پوشیدن لباس مخصوص که معمولا عمامه ای از شال ترمه و کلاه بخارایی ، پیراهن پنبه ای و لباس رسمی تهیه شده از پارچه پنبه ، مخمل یا ساتن بود( 4 ). همه خصوصیاتی که برای تشخیص و تمییز طبقه تجار در عصر قاجار و تا نیمه های سلطنت پهلوی بیان گردید جزو ویژگی های ظاهری و شغلی ، و به عبارتی عرضی ، آنهاست. این گروه از ویژگی ها را می توان در شمار عواملی برشمارد که موجب دسته بندی آنان در میان دیگر طبقات اجتماعی آن دوره ها شده است. به سخنی دیگر این عوامل و وجوه از یک سو باعث می گردد که افرادی با این شمایل و خصوصیات در طبقه تجار قرار گیرند ، و از سوی دیگر از دیگر افراد و دسته ها که دارای خصوصیات غیر از این بوده اند جدا و مستقل باشند و به هویت بیرونی و اجتماعی برسند. با وجود این هیچ یک از این وجوه و ویژگی ها در شناخت اولیه ماهیت درونی طبقه تجار در دوره مورد بحث ، چندان که باید و شاید ، دخالت و نقشی وجود ندارند و واقعیت آن است که اگر چه این وجوه در تشخیص و تمییز طبقه تجار از دیگر طبقات اجتماعی در دوره معاصر نقش عمده و موثری را ایفا می کنند اما برای تحلیل ماهیت این طبقه ، چندان به کار نیامده ، لازم است که جای خود را به شاخصه های دیگر واگذارند. شاخصه هایی که به گونه ای ، زاویه دیدگاه و عمق اندیشه طبقه تجار بستگی دارد و براساس همان شاخصه ها که می توان به بحلیل ماهوی آنها نشست. خودآگاهی از منافع جمعی و مشترک ، احساس تعلق و همبستگی ، مشارکت در فعالیت های اجتماعی و سیاسی ، سازمانیابی منسجم و وجود ارتباط گسترده میان اجزا ، به عنوان عمده ترین و اساسی ترین شاخصه ها برای تشریح و تحلیل ماهیت درونی و طبقاتی تجار حائز اهمیت است ؛ چرا که با اندک تاملی در میزان مناسبات و روابط موجود میان تجار شهرهای مختلف ایران در دوره قاجار می توان به این نکته دست یافت که این طبقه به عنوان یک طبقه اقتصادی اگر چه از موقعیت مشترک در بازار و فرصت های زندگی مشابه برخوردار بوده است. اما تا پیش از آغاز عصر امتیازات به دلایل جغرافیایی ، شغلی ، قومی و مذهبی به منافع جمعی و مشترک که نه تنها میان تجار شهرها ، بلکه حتی میان تجار میان یک شهر ، به دلایل محلی و قومی و مذهبی شکل نگرفت ، وجودنداشت. ( 5 ) . به همین سبب هیچ گونه سازمان رسمی و منسجمی بین آنان به وجود نیامد و هر کدامشان جداگانه فعالیت می کردند. بازرگانان هر شهری به نام همان شهر خود شناخته می شدند. بیش از همه با همشهریان خود حشر و نشر داشتند. روابطشان محدود به همان منطقه جغرافیایی بود که از آنجا برخاسته بودند؛ چنانکه در کرمان بین تجار کرمانی ، یزدی ، زرندی ، خراسانی ، تجار ترک ، زرتشتی و هندی تفاوت های بسیاری وجود داشت ؛ آنان کمتر با تجار دیگر شهرها رفت و آمد می کردند و از روابط محدودتری برخوردار بودند. این محدودیت را در میان بازرگانان برخی ازشهرها چنان ملموس بود که رده بندی بین آنان از محله ای که در آن به داد و ستد می پرداختند می شد به دست آورد. چه هر دسته ای از ایشان دارای خان یا کاروانسرا یا تیمچه مخصوص به خود بودند و در همان جا حجره ای را در اختیار داشتند که خرید و فروش می کردند. افزون براین در عصر قاجاریان مذهب یکی دیگر از عوامل تقسیم بندی درون گروهی تجار به حساب می آمد. به طوری که تجار مسلمان ، ارمنی ، یهودی ، زرتشتی بیشتر می کوشیدند با همکیشان خود به داد و ستد بپردازند تا پیروان دیگر ادیان. در مواقع اضطراری و نیاز بیشتر به همدینان خود کمک ، و در معامله با دیگران با احتیاط رفتار می نمودند. ( 6 ).چنین وضعیتی اگر چه در سال های بعد دچار تغییر و تحول گردید اما در نگرش کلی به ماهیت طبقاتی تجار در آن دوران ، به عنوان یک عامل تاثیر گذار ، مورد توجه و تعمق است. شاخصه های بیان شده که در شکل گیری اندیشه تجاری و اقتصادی بازرگانان معاصر نقش مهی را به عهده دارد در یک سویی موجب دسته بندی آنان در سه طبقه نسبتا جدا با ماهیتی متفاوت می گردد. این دسته بندی نه براساس حوزه فعالیت یا میزان و کم و کیفیت آنها در داد وستد و حمل و نقل کالای تجاری ، بلکه با توجه به خود آگاهی تجار برمنافع جمعی و مشترک ، و اندیشه اجتماعی و سیاسی آنان صورت می پذیرد تا ماهیت درونیشان نمایان گردد. تفکیک پذیری این طبقات به صورت ممکن است : الف ) تجار به عنوان طبقه اقتصادی تا آغاز عصر امتیازات ، بازرگانان از شرایط اقتصادی و منافع مشترک و پایگاه اجتماعی نسبتا مشابه ای برخوردار بوده اند. با وجود این نسبت به آن آگاهی کافی و لازم نداشتند. بنابراین به عنوان منابع مالی محسوب می شدند و به غیر از کارکرد اقتصادی در میان دیگر طبقات جامعه در زمینه های دیگر چندان نقش مستقل و موثری را ایفا نمی کردند.نقدینگی بالا و امکان دسترسی آنان به منابع مالی جاری ، در نگاه حکومت قاجار ، برایشان جایگاه اقتصادی مناسب و درخوری بخشیده بود. از یک سو دولت به وجود و پول آنان نیاز داشت و از سوی دیگر همین نیاز باعث ایجاد نفوذ آنها در میان ارکان دولت شده به عبارتی به عنوان یک کانون اقتصادی در دیوان سالاری اداری قاجاریان دارای نفوذ درخوری شده بودند.سفرهای جنگی و سیاحتی شاهان و صاحب منصبان قاجاری معمولا با پول تجار انجام می گرفت. در مقابل آن ، تجار نیز عمدتا از دادن مالیات رسمی معاف بودند و در مواقعی که اموالشان به غارت می رفت ، به یاری قوای دولتی ، اصل یا تاوان و غرامت اموال پایمال شده شان را بازپس می یافتند. ( 7 ). این بده و بستان دوطرفه تا بدانجا رسید که شاه قاجاری دستور داد « هرکسی را که مزاحم تجار شود به شدت مجازات کنند».( 8 ) در مواقعی هم پیش می آمد که به درخواست تجار ، دولت و عوامل حکومتی از ورود رقبا در امور صادرات و واردات کالا جلوگیری می کردند. به سخنی بهتر ، حکومت قاجاری براساس روابط نزدیک با تجار عرصه تجاری را برای آنان مناسب و خالی از رقیب داخلی و خارجی می ساخت( 9 ). به سبب موقعیت جغرافیایی ایران ، پیشرفت فزاینده تجارت جهانی و افزایش حجم مبادله کالا گسترش روزافزون شهرهای تجاری ایران را به دنبال داشت که نشان می دهد در آن دوره تجار تا حدی تنها از ماهیت طبقاتی صرفا اقتصادی برخوردار بوده اند و به عنوان یک طبقه اقتصادی به رتق و فتق امور می پرداختند. در همین دوران بازار بزرگ تهران به درایت میرزا تقی خان امیرکبیر( صدراعظم ناصرالدین شاه ) ساخته شد تا به عنوان محلی برای عرضه کالاهای داخلی و خارجی فرصت مناسب داد وستد را برای بازرگانان به وجود آورد. ساخت کارخانه ها و گسترش تولیدات داخلی مال التجاره های خارجی را از رونق فروش انداخت و توجه تاجران را بیش از پیش به تولیدات و منافع داخلی معطوف ساخت. در عرصه بین المللی هم تجار ایرانی حامی پیدا کردند. به این صورت که برخی از شاهان و مقامات عالی رتبه قاجاری در جهت حمایت از بازرگانان و کالاهای مورد توجه آنان با دولت های خارجی وارد مذاکره و مکاتبه شدند و عملا پشتیبانی سیاسی خود را از بازرگانان هموطن اظهار نمودند. در خاطرات و اسنادبه جا مانده از آن دوران ، نمونه های متعددی را می توان به دست داد که نشان دهنده این نوع حمایت ها ست. از جمله آنها طلبکاری تاجر ایرانی به نام محمد تاجر تبریزی از یک تاجر ارمنی است که در اسلامبول ( عثمانی ) سکونت داشت. در این باره عباس میرزا نایب السلطنه می نویسد :« ... از قراری که به عرض اشرف رسید ، عالی حضرت محمد آقا تاجر تبریزی مبلغی طلب از اوانس تاجر ارمنی که در مدینه اسلامبول متوقف است دارد و در ادای طلب او تکاهل می نماید. لهذا به آن عالیجاه امروز مقرر می شود که بعد از ورود به مدینه اسلامبول در این باب با جناب محمد حامد بیک رئیس الکتاب دولت عثمانی گفتگو نماید که طلب مشارالیه برسد. البته حسب المقرر مرتبت داشته دراین خصوص نهایت دقت و اهتمام نموده ، طلب او را موافق تمسک و حساب بازیافت داشته بر عهده شناسند. » ( 10 ). از دیگر مصادیق قدرت بالای اقتصادی تجار در دوران قبل از آغاز عصر امتیازات ، توان آنان در خرید مقامات دیوانی است. به این نحو که گاهی برخی از حکام برای خرید مقام از تجار قرض می گرفتند و بدین وسیله ، ضمن مدیون شدن به تاجری ، مقام اداری و دولتی را تصاحب می کردند. این گروه از دیوان سالاران قاجاری خواسته یا نخواسته ، دانسته یا ندانسته در گرو قدرت مالی تجار قرار می گرفتند و در مواقعی به عنوان وسیله ای ، اهداف آنان را پیش می بردند.قدرت و نفوذ و جایگاه اقتصادی تجار در این دوره از اشاره ای که لمبتون به آن کرده کاملا مشهود است : « به تجار و بازرگانان جایگاه والایی داده می شد و افراد طبقات بالا آنها را جزء اعضای پارسای جامعه تلقی می کردندو زندگی آنان از امنیت کامل برخوردار بود. »( 11 ). باوجود این تجار با داشتن این همه قدرت و منزلت اقتصادی ، میان همگنان خود از انسجام سازمانی و آگاهی جمعی نسبت به منافع مشترک برخوردار نبودند. آنان اگرچه در دهه های آغازین قاجاریه ، استقلال عمل نسبتا زیادی در مقابل دولت داشتند ، اما عوامل جغرافیایی ، رقابت های قومیتی ، تعلقات حرفه ای و مذهبی ، آنها را از داشتن خودآگاهی جمعی نسبت به منافع مشترک دور ساخته ، موجب شده بود که میان تجار شهرها ، همبستگی وجود نداشته باشد. آنها نسبت به منافع مشترک طبقه خود علاقه مندی لازم نشان نداده ، نوعی در بینشان تضاد و تباین رخ می داد. در مقابل دولت منسجم و سازمان یافته عمل نمی کردند که همین امر از یک سو موجبات پراکندگی در جلب و جذب سودشان فراهم می آورد و از سوی دیگر زمینه را برای حکام مهیا می ساخت که از توان اقتصادی تجار درمقاطع و مواقع مختلف مورد سوء استفاده قرر داده از انگیزه های مالی ایشان در جهت منافع و مقاصد سیاسی خود بهره ببرند. بنابراین طرزتفکر و فرایند اندیشه تجار در این دوره فاقدآگاهی لازم از منافع جمعی و مشترک بوده ، باعث گشته آنان را در طبقه ای قرار دهد که فقط دارای کارکرد اقتصادی داشته باشند و به عنوان یک طبقه اقتصادی ، اقدام به برقراری روابط با دیگر طبقات اجتماعی کنند. دقت در نمودار زیر نشان دهنده شاخصه های موجود در این طبقه است: ب ) تجار به عنوان طبقه اجتماعی: مرگ امیر کبیر ( 1231ش / 1268ق ) بانگ آغازیدن عصر امتیازات در عصر قاجار را سرداد و فرصت ها را برای ناصرالدین شاه فراهم آورد که برای جبران کسری بودجه اش به امتیازات خارجی روی آورد ؛ از حجم و اهمبت منابع مالی داخلی کاسته شد و به جای آن نیاز حکومت به وام ها و قرضه های خارجی روز به روز فزونی یافت. به گونه ای که بازار و تجار کم کم از دیدگاه حاکمیت به حاشیه رانده ، سال به سال بر وخامت خزانه و بودجه عمومی کشور افزوده شد. چرخ کم توان صنعت ایران نه یارای رقابت با فنون رو به پیشرف جهانی را داشت و نه گرهی از کار دولت را می توانست بگشاید. به همین سبب روز به روز لاغر و بی رمق تر می شد. در چنین وضعیت اسفباری ، دولت های انگلیس و روس ، که به دنبال جای پای محکمی در اقتصاد و سیاست ایران می گشتند رو به خاک ایران گذاشتند و زمامداران ناصری را با دادن امتیازاتی فریب دادند که شیوه ها ورنگ های گونه گون را به عناوین مختلف به آنان تحمیل می کرد. و چون حکومت برای جبران کسری بودجه ساده ترین راه را دریافت وام از آنها می دید سال به سال بر تعداد این امتیازات با شکل های متنوع افزود. به طوری که در طول سلطنت ناصرالدین شاه ( 1896 ـ 1848م / 1264 ـ 1313ق ) مجموعا 83 فقره امتیاز و عهدنامه خارجی در ایران به امضا رسید. ( 12 ). به آرامی این امتیازات به قرضه تبدیل شد و امور مختلفی همچون گمرکات و خطوط تلگرافی هم به دست خارجیان افتاد. بانک خارجی تاسیس شد و نمایندگان روس و انگلیس ، یکی پس ازدیگری امور اقتصادی را در ایران به دست گرفتند. امتیاز نشر اسکناس را نیزکسب کردند. از سوی دیگر شاه به سودای سفر به فرنگ افتاد که هزینه های هنگفت را در پی داشت. و چون منابع مالی داخلی و خزانه دولتی کفاف آن را نمی داد قرضه خارجی بخش اعظم این هزینه های هنگفت را تامین کرد. از جمله امتیازات مهم و بنام دوره ناصری امتیازی است که بارون ژولیوس دو رویتر در 1872م / 1289ق موفق شد از دولت ایران بگیرد. این امتیاز چنان شوکی را ، حتی در اروپا ، به راه انداخت که کرزن آن را کامل ترین و عجیب ترین تسلیم و واگذاری تمامی منابع صنعتی یک کشور به دست بیگانگان دانسته است. ( 13 ). به موجب این امتیاز رویتر همه منابع اقتصادی ایران را در آن دوران در اختیار گرفت. امتیاز او اگر چه به سبب مخالفت شدید افکار عمومی ملغی اعلام شد اما زیان و غرامت و هزینه ای که بر دولت وقت ایران تحمیل ساخت به مراتب کمتر از یک امتیاز جداگانه دیگر نبود. در سوی دیگر روس ها هم به سبب نزدیکی جغرافیایی و فرهنگی وارد بازار اقتصادی ایران شدند و به طرق مختلف منافع ملی را به سود خود به تاراج بردند. ورود عمال روسی و قراردادهایی که در میان آنان با دولت ایران بسته شد ، بیش از هر عامل دیگری بازرگانان ایرانی را متضرر ساخت و بیش از پیش ایشان را به حاشیه راند. چرا که از دیر باز صادرات و واردات بخش قابل توجهی از کالاهای ایرانی توسط بازرگانان از راه بنادر شمالی و هم مرز روسیه انجام می گرفت. در این باره اولین اقدام عملیاتی ، قرارداد تاسیس شرکت بیمه حمل و نقل در ایران بود که دولت ایران به لازاروس پولیالف روسی در مقابل پرداخت سالانه 300 تومان واگذاشت. شرکت پولیالف به مدت 75 سال حمل و نقل کالای تجاری را در اختیار گرفت. از دیگر امتیازاتی که روس ها از حکومت ناصری گرفتند می توان به امتیاز استفاده از درخت های زیتون ( ژوئن 1890 / شوال 1307 ) ، استفاده از چوب شمشاد ( اکتبر 1890 / ربیع الاول 1308 ) و استفاده از جوب درخت جنگل ها ( 1894م / 1311ق ) اشاره نمود که همه آنها از یک سو به ضرر و ورشکستگی تجار ایرانی تمام شد و از سوی دیگر آنان را روز به روز به شرکت های خارجی محتاج تر و وابسته تر ساخت. با وجود این ، بیشترین ضربه اقتصادی را تجار ایرانی از انعقاد قرارداد گمرکی بین ایران و روس در 1901م / 1318ق متحمل شدند. این قرارداد را دولت ایران در مقابل دریافت وامی به طرف روسی واگذاشت که به موجب آن عوارض پنج درصدی گمرک روسیه در ایران به یک و نیم درصد ، و عوارض قند وشکر وارداتی از روسیه از پنج درصد به نیم درصد ، کاهش یافت. بنابراین رفته به رفته روس ها بر راه ها و کارهای بازرگانی ایران ، به ویژه در مناطقی شمالی ، تسلط پیدا کردند. جان کلام آنکه با ورود مسیو نوز بلژیکی و تصاحب مدیریت کل گمرکات ایران توسط وی ، که تجار روسی را تحت حمایت قرار داد ، بسیاری از بازرگانان ایرانی چاره ای جز خانه نشینی ندیدند. در این دوران نه تنها شرکت ها و عوامل انگلیسی و روسی به کمک دولت های ناصری ، ایران را محلی برای چپاول منابع مالی آن یافتند ، بلکه شرکت های ایتالیایی ، امریکایی و آلمانی نیز کم و بیش به رقابت پرداختند. هرکدام به فراخور میزان نفوذشان با انعقاد قراردادهایی و دریافت امتیازاتی ، بخشی از امور بازرگانی را در دست گرفتند که از جمله آنها صدور فرش را می توان نام برد که از دست ایرانی ها خارج ساخت. ( 14 ). در این میان آنچه بیشتر بر زیانبار بودن این امتیازها و قراردادها برای ملت ایران دلالت دارد رشوه هایی است که حکومت ناصری برای به ثمر نشستن آنها از طرفین خود دریافت می کردند. این رشوه ها گاه به صورت پول به شاه یا حکام و عمال دولتی پرداخت می شد و زمانی به صورت وام ، حقوق سالیانه ، و یا هزینه های مسافرتی در اختیار طرف ایرانی قرار می گرفت. وضعیت پیش آمده نیاز جامعه ایرانی به خارجیان را ، بیش از هر زمان دیگری ، عیان نمود. به طوری که « از کاغذ قرآن گرفته تا کفن مردگان » از فرنگ تهیه می شد . یا هرگاه فرنگیان به « محض عداوت مدقال و چلواری » به ایرانیان نفروشند آن وقت « زندگان بی زیرجامه و پیراهن و مردگان بی کفن » خواهند ماند( 15 ). به هر روی سرازیر شدن امتیازات پیش گفته شده ، نزدیک به نیم سده ، تجار ایرانی را از وظیفه و شانیت و ماهیت اقتصادی داخلی خود دور ، و آنان را به یک طبقه اجتماعی تبدیل ساخت که در کنار و هم سطح با دیگر طبقات اجتماعی مانند پیشه وران ، هنرمندان ، دبیران و اصناف تنها به امرار معاش بپردازند. با وجود این قرار گرفتن بازرگانان در میان دیگر طبقه ها مواهبی را برای ایشان به همراه داشت. آنا در سایه این امتزاج و طبقه بندی جدید از نظر ماهیتی ، به یک نوع خودآگاهی نسبت به منافع مشترک ، دست یافتند و برای رسیدن به جایگاه اصلی خود از لحاظ فکری به هم نزدیک شدند. در مقایسه با گذشته ، سازمان منسجمی پیدا کردند و برای برقراری پیوند دوسویه ، با دیگر اقشار اجتماعی تمایل بیشتری نشان دادند. آنان بیش از همه با قشر روشنفکر و تجددگرا و تحول خواه حشر و نشر یافته ، تحت تاثیر افکار آنان به آگاهی طبقاتی رسیدند. نسبت به نظام استبداد قاجاری احساس انزجار نشان دادند که روز به روز این احساس شدت و حدت یافت. این آگاهی برای تجار ، بیشتر به وسیله انتقاداتی که از سوی روشنفکران وطن دوست انجام می گرفت ، به دست آمد. از جمله این روشنفکران باید از سید جمال الدین اسدآبادی نام به میان آید که با الهام از تعلقات مذهبی و وطنی برای بیداری تجار کوشید. او در ملاقات با محمد حسن خان امین الضرب که از بازرگانان معتبر ایران بود و ضرابخانه ایران را با امتیاز ضرب و انتشار سکه های کم بهاء در اختیار داشت از قانون ، آزادی فکر ، اصلاح وضع مسلمین ، قطع دست بیگانگان از اقتصاد کشور ، مبارزه با امپریالیسم و استعمار خارجی سخن گفت و در نهایت امین الضرب را شیفته و هوادار اندیشه تحول خواهانه خویش ساخت. در کنار او برخی دیگر از روشنفکران که از فنون و تخصص های صنعتی غرب آگاهی داشتند ، تجار ایرانی را برای فعالیت ها و سرمایه گذاری های تجاری ترغیب و تشویق می کردند. از جمله آنان اند : زین العابدین مراغه ای و طالبوف که با ایجاد روابطی بین بازرگانان بر آگاهی طبقاتی آنان افزودند. به روش های مختلف از ایشان خواستند که از اقتصاد سنتی درگذرند و به سمت تجارت با منافع جمعی و مشترک و سرمایه گذاری سازمان یافته روی آورند. راه اندازی شرکت های چندجانبه ای برای تولید و ترویج امتعه داخلی و تجارت به شیوه نوین از جمله مواردی است که در این آگاهی طبقاتی نصیب بازرگانان این دوره گردید. در این اوان تاجر ایرانی اندک اندک روحیه جمعی پیدا کرده ، به اقداماتی رو آورد که منافع مشترک در آنها تضمین شده بود. بنابراین به دنبال همین ظهور آگاهی و اندیشه به دست آمده ، تعدادی از تجار کارخانه های ابریشم بافی ، بلورسازی ، چینی سازی ، چراغ گازسازی ، ریسندگی ، پنبه پاک کنی ، آجرپزی ، آسیای بخاری ، صابون پزی و منگنه زنی را در چند شهر به راه انداخته ، ماشین آلاتی را با استخدام نیروهای کاری به چرخه حرکت درآورد.( 16 ). افزون براین تجار بزرگ برای صدور و ورود کالا ، تجارتخانه هایی را افتتاح کرده مواد خام را به کشورهای خارجی صادر و در عوض کالاهای ساخته شده صنعتی را به کشور وارد می کردند. تجارتخانه های تومانیانس ، خسروشاه و برادرانش ، جمشیدیان و آرزومانیان از جمله این شرکت هاست که هر کدام در صادرات و واردات کالا فعالیت می کردند( 17 ).. مشارکت بازرگانان در چنین اموری ، میزان تجارت در این دوران را به صورت فزاینده ای بالا برد. برخی از نویسندگان دلایلی را موجب رشد تجارت داخلی ایران در این اوان در ایران می دانند: 1ـ ضعف دولت در مقابل قدرت های بین المللی در نتیجه اعمال قراردادهای بازرگانی نابرابر. 2ـ اقداماتی برای پیشنهاد و عقد قراردادهای بازرگانی مانند پرداخت رشوه به شاه و مقامات عالی رتبه ناصری ، تشدید گروه بندی های دیوانی ، و وحدت ساختار رژیم استبدادی 3تخصصی شدن تولید و صدور مواد خام ، زوال نسبی صنایع سنتی و به کار گیری وسایل جدید ارتباطی مانند تلگراف ، رشد تورم و انباشت وام های خارجی( 18 ). سخن آخر در این باره اینکه در سال های مورد بحث ، تجار علاوه بر برخورداری از موقعیت مشترک در بازار و منافع اقتصادی و فرصت های زندگی مشابه ، آگاهی طبقاتی به دست آوردند و نسبت به منافع جمعی شناخت ذهنی پیدا کردند. به همین سبب میان آنان نوعی همبستگی که توام با ستیزه طبقاتی نیز بود به وجود آمد. از اینرو به جرات می توان گفت بازرگانان این دوره از ماهیت طبقاتی جدید با عنوان « طبقه اجتماعی » برخوردار شدند: ج) تجار به عنوان طبقه سیاسی : برخلاف برخی از نویسندگان که معتقدند تجار همزمان با پیروزی انقلاب مشروطه و ورود ایشان به نخستین دوره مجلس شورای ملی به عنوان یک طبقه سیاسی ، ماهیت طبقاتی به خود گرفتند( 19 ) ، راقم این سطور تکیه بر این دارد که این ماهیت چندی قبل از صدور فرمان مشروطیت و دقیقا از زمانی آغاز گردید که تجار در نهضت مشروطیت دخالت و نقش اثرگذار پیدا کرده ، به موجب بارور شدن اندیشه های سیاسی در آنان ، در دسته بندی ها و فعالیت های سیاسی منتهی به پیروزی انقلاب مشروطه قرار گرفتند. این گفته در نمودار زیر، با عنوان عوامل مشارکت در انجمن ها و جنبش های سیاسی ، و شرکت در انتخابات مجلس شورای ملی و راه یابی به آن نمود عینی یافته است: بنابراین می توان تصریح کرد که تجار از زمانی ماهیت طبقاتی سیاسی به خود گرفتند که در انجمن ها و جنبش های دوران اوجگیری نهضت مشروطیت مشارکت فعالانه پیدا کردند. به سخنی دیگر این طبقه در این دوره ، علاوه بر دارا بودن موقعیت مشترک در بازار ، منافع اقتصادی و فرصت های زندگی مشابه ، و شناخت ذهنی و آگاهی جمعی نسبت به منافع مشترک و انسجام یافته ، در امور سیاسی در حوزه قابل توجهی فعالیت داشتند. این فعالیت به گونه ای بوده که زندگی اقتصادی و اجتماعی آنها را تحت الشعاع قرار می داده است. آنان نه تنها به عنوان یک گروه اقتصادی و اجتماعی ، بلکه در هیبت طبقه ای درآمدند که دارای اندیشه سیاسی بوده ، با انگیزه های سیاسی سهم بسزا و گاه تعیین کننده ای در سمت وسوی امور سیاسی پیدا می کردند. به همین سبب نیز در اکثر وقایعی که نهضت مشروطه را به روزهای پیروزی نزدیک ساخت تجار در میان میدان معرکه نقش های درخوری را بر عهده گرفتند. اگر وجود مجلس شورای ملی نماد عینی پیروزی انقلاب مشروطیت و حاکیت مشروطه در ایران قلمداد شود ، لازم است این نکته مورد اشاره قرار گیرد که چند سال قبل از آن ، نخستین بار تجار به این اندیشه شورایی دست یافته بودند که خود دارای مجلس اختصاصی و مشورتی باشند. آنان در 1301ق از ناصرالدین شاه درخواستند که اجازه دهد « مجلس وکلای تجار » تشکیل شود. این مجلس مرکب از 10 نفر از نمایندگان تجار تهران و ایالات و ولایات دیگر بود که بدون مسند ریاست به رتق و فتق امور تجاری کشور در حوزه محدود می پرداختند. کتابچه ای هم داشتند که در چند فصل چگونگی انجام معاملات و امور مربوط به املاک و مستغلات را بیان می کرد. مجلس مزبور اگر چه بدون نظام منسجم بود و سازمانی نداشت ، اما این امکان رامهیا ساخت که بازرگانان در سایه آن از آگاهی نسبی در باره فعالیت های خود برخوردارباشند. جالب آنکه همین مجلس در عین نداشتن سازمان منسجم ، توجه اعضاء و بسیاری از تجار سراسر کشور را به این امر معطوف نمود که برای رسیدن به هدف مشترک باید گرد یک سازمان قوی و ذینفوذ آیند تا از منافع جمعی و طبقاتی خویش در مقابل حاکمیت استبدادگرا دفاع کنند.( 20 ) باوجود این پس از مدتی مجلس وکلای تجار به نهادی دولتی تبدیل گردید که سرمایه های ذخیره شده تاجران را از دست آنها در می آورد و در مصارف دیگری به خرج می رساند. از دیگر میادین مهم سیاسی ، اقتصادی در سال های نزدیک به اوجگیری انقلاب مشروطه ، جنبش تنباکو یا رژی ( 1308 ـ 1309ق / 1891 ـ 1892م) است که از زمان شکل گیری تا پیروزی آن تجار نقش عمده ای برگردن داشتند. وچون موضوع جنبش کالای تجارتی ( تنباکو و حمل و نقل آن ) را در بر می گرفت به صورت فزاینده ای بازرگانان در آن دخالت و مشارکت یافتند. درگیری تجار بزرگ با روسای گمرکات و دارایی کشور ، و در راس آنها با مسیو نوز بلژیکی ، که در باور برخی از نویسندگان نقطه آغازین انقلاب مشروطیت ایران به شمار می آید ، پدیده تاریخی دیگری است که نشان از اعتراض و استقامت گسترده بازرگانان در مقابل قدرت خودمحور حکومت قاجار ، و تمایلات غیرقانونی عوامل خارجی ، دارد.( 21 ). اما آنچه در ماه های پایانی سال 1323ق بر حضور پررنگ تجار با ماهیت طبقاتی سیاسی در نهضت مشروطیت دلالت آشکار دارد به فلک بسته شدن دو تن از تجار معروف تهرانی توسط حاکم تهران است که بر هیمه مشروطیت جرقه زد و آن را به روزهای مهیج و پیروزی نزدیک تر ساخت؛ ماجرا از این قرار بود که علاءالدوله ( حکمران وقت تهران ) دو تن از بازرگانان بنام شهر را که قیمت هرمن قند را ـ قبلا شش قران بود ـ یک قران گران کرده بودند ، ( 22 ) ، به دارالحکومه فراخواند و به جرم گران فروشی آنان را به فلک بسته ، دستور داد به پای ایشان شلاق بزنند. هر دو تاجر شلاق خورده به نام های سید هاشم قندی و حاج سید اسماعیل از بازرگانان پرآوازه تهرانی بودند. و چون ازچندی پیش میان تجار آگاهی جمعی و مشترکی به وجود آمده بود این اقدام حاکم اعتراض شدید آنان در پی آورد ؛ مغازه را بستند . در مسجد شاه ( امام خمینی کنونی ) که از قبل محل پیوند عناصر مختلف اجتماعی با هم بود ، به بست نشستند. طولی نکشید که برخی از طلاب و روحانیون ، از جمله سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی به جمع آنان پیوستند . تا اینکه بست نشینی و تقاضای آنها از مسجد شاه به حضرت عبدالعظیم در شهر ری کشیده شد. آنان شروط خروج از بست نشینی را عزل علاءالدوله از حکومت تهران و تشکیل مجلسی برای رسیدگی و دادخواهی بیان ، و اعلام کردند تا در این زمینه ها اقدامی صورت نگیرد دست از کاری که شروع کرده اند نخواهند کشید.( 23 ). تحصن آنان در حضرت عبدالعظیم که در تاریخ مشروطیت به مهاجرت صغری شهرت دارد ، افکار عمومی جامعه را با عدالتخانه آشنا ساخت و در میان گروهی که هر جا گرد هم می آمدند سخن از لزوم تاسیس چنین محلی بود. در شب نامه ها و تظاهرات خواسته هایی از این دست مطرح می شد. تا اینکه کار به زد وخورد کشید و در یکی از آن درگیری ها ، طلبه ای به نام سید عبدالحمید و چندی بعد تعداد دیگری از تظاهرکنندگان ، کشته شدند. اما برخلاف تهدیدات دولت ، بازرگانان و بازاریان مغازه ها را بسته نگه داشتند. علاوه براین ، هزینه بست نشینی ها را نیز تامین می کردند و به عنوان پشتوانه مالی ـ اقتصادی در فعالیت های سیاسی مشارکت همه جانبه از خود نشان دادند. دراینجا قصد بازگویی تاریخ مشروطیت نیست. اما لازم به تاکید است که تجار در اکثر فعالیت های مشروطه خواهی در این دوره حضور داشتند و از روی آگاهی نسبی که به دست آورده بودن در دسته بندی های سیاسی دوره موردبحث شرکت می جستند.زمانی هم که جنبش مشروطه خواهی به بار نشست آنان به عنوان طبقه سیاسی ، هم ردیف با دیگر طبقات ، در آن سهیم شدند. به طوری که 28 کرسی از 161 کرسی که در نخستین دوره مجلس شورای ملی پدید آمد به نمایندگان تجار اختصاص یافت.( 24 ) این نمایندگان که فراوانی 17 درصدی را نشان می دهد ضمن مشارکت در زندگی سیاسی از منافع جمعی و مشترک بازرگانان در مجلس دفاع ، و برای حفظ آن سخرانی کردند. آنان از همان روزهای نخست ورود به مجلس در تحقق اهداف اقتصادی و بازرگانی کوشایی از خود نشان دادند ؛ در کاهش قدرت حکام و لایات در باره جمع آوری مالیات کوشیدند. شدیدا به دولت فشار آوردند که امور مالی را اصلاح کند و بدان نظم بدهد. امین الضرب در سخنانی مالیه ، تیولات و امور گمرک را از مهمترین مسائلی دانست که دولت و وزرا باید درباره آنها اصلاحاتی را انجام دهند. ( 25 ) اما در این میان از مهمترین موضوعاتی که در مجلس مخالفت و کوشایی همه جانبه تجار را برانگیخت لایحه پیشنهادی دولت برای جلب موافقت نمایندگان بود . براساس این لایحه دولت 20 کرور تومن قرضه خارجی از روس و انگلیس می خواست بگیرد که معین التجار بوشهری در ضدیت با آن به سخنرانی برخاست و در بخشی از سخنان خود صریحا گفت : « من مخالف این لایحه دولت هستم و مواد آن را مضر به حال کشور و مردم می دانم. ما نباید برای چهار کرور تومان مملکت را تسلیم خارجی ها کنیم. باید دولت صورت جمع و خرج سه سال گذشته را بیاورد. به علاوه قرارداد وام 1900 و 1902[میلادی] را به مجلس بدهد تا در مواد آن دقت و مطالعه شود. اطلاع ملت از شروط این قراردادها برای اینست که اگر شرطی منافی با استقلال مملکت در آنها باشد به هر قسمی شده پول در داخله تهیه کنیم و قرض روس را بدهیم و خود را از این ننگ و عار برهانیم. بعدا مخارج خودمان را به میزان عایدات ترتیب دهیم و خود را بی نیاز در قرض کردن از همسایگانی که محل مخاطره آنان می باشیم بنمائیم. با این حال اگر باز هم برای استفاده از معادن و کشیدن راه آهن و غیره احتیاج به پول داشته باشیم قرض را ملی قرار دهیم . یعنی تشکیل بانکی به اسم ملت نموده و سهام آن را به مردم بفروشیم. » ( 26 ) این گونه احتجاجات و مخالفت همراهی دیگر نمایندگان ، به ویژه تجار حاضر در مجلس را در پی داشت. تا اینکه مجلس به لایحه درخواستی دولت رای مخالف داد ( 27 ) و بدین ترتیب با پیشگامی نمایندگان تجار برنامه دریافت وام از دول خارجی که پیش از این رویه مرسوم دولت های قبلی بود به شکست انجامید. بررسی حضور ، اظهار نظرات و میزان تعاملات نمایندگان تجار در مجلس اول موید فراوانی تلاش درخور توجه آنان در جهت تحقق اهداف جمعی است که با داشتن آگاهی و برخورداری از اندیشه سیاسی دست به اقداماتی زدند. اما اهتمام آنان چندان دوام نیاورد و با به توپ بسته شدن مجلس اوضاع کاملا تغییر یافت؛ نامنی بازارها و مسیرهای تجاری را تحت تسلط خود درآورد و تاجر وبازاری دیگر یارای فعالیتی یا آسودگی خیال پیدا نکرد. استبداد چنانکه در دیگر زمینه ها بی داد می کرد پیکره عمومی تجارت را دچار آسیب و بیمار ساخت. تجار همه آرزوها و امیدهایشان را پنبه شده و رشته و رشته یافتند. جان فرساتر آنکه تعدادی از بازرگانان جان خود را از دست دادند( 28 ) در چنین فضای بسته و ناامنی نه تجار می توانستند به منافع مشترک بیندیشد و نه مبادله کالایی صورت می گرفت. هنگامی هم که تهران فتح شد و باز مجلس شورای ملی گشایش یافت دیگر اوضاع با آنچه در دوران مشروطه اول رواج داشت فرق اساسی کرده ، تغییرات عمده در آن پدید آمده بود. نظامنامه انتخاباتی عوض شده ، دیگر همچون دوره پیشین ، رای گیری به صورت طبقه ای انجام نگرفت. بنابراین تجار از داشتن استقلال طبقاتی در مجلس محروم ماندند و درمیان دیگر شرکت کنندگان ( چه انتخاب کنندگان و چه انتخاب شوندگان ) ادغام و گم شدند. کم کم از جایگاه ماهیتی که از زمان دخالت و مشارکت در امور و زندگانی سیاسی به دست آورده بودند فاصله گرفتند. اما آنچه بیش از هر زمان دیگری موجب گردید که تجار یک باره از ماهیت طبقاتی سیاسی جدا شوند فضای ناامن و درهم برهم ریخته در راه ها و برخی شهرها بود که هر اندیشه تجاری را مشوب می ساخت. هرج و مرج ، غارت و دزدی تاحدودی اکثر شریان ها وفعالیت های تجاری را مفلوج کرده بود. اگر پیش از این راهزنان در گردنه ها به مال التجاره ها و کاروان ها هجوم برده آنها را به تاراج می بردند در این اوان علاوه برآن ، جان تاجران و صاحبان اموال نیز به خطر می افتاد( 29 ). به گونه ای که جان چند بازرگان از بین رفت. دولت و مجلس یا دیگر نهادهای قانونی و اجتماعی هم توان مقابله با هرج و مرج پیش آمده را پیدا نکردند. تجارت منسوخ و ارتباط بین بازارها و شهرها قطع شده بود( 30 ). به هر حال انتظاراتی که تجار از مشروطیت و مشروطه گری داشتند و امیدهایی که بدان بسته ، اندیشه مشروطه خواهی که در سر می پروراندند نه تنها در این سال ها برآورده نشد ، بلکه موجبات یاس آنان گردید. طوری شد که تجار آرزوی بازگشت به سال های قبل را کردند و در فرار از وخامت پیش آمده به دوران سپری شده غبطه خوردند. بحران هایی که در دو دهه پایانی سلطنت احمد شاه قاجار به سبب ضعف قدرت مرکزی در نقاط مختلف کشور سربرآورد بدون آنکه مورد علت یابی قرار گیرند و راه حلی برای برطرف ساختن همیشگی آنها اندیشیده شود ، زیر چکمه های نظامی رضا خان سردارسپه سرکوب و منکوب شد. امنیت عمومی که به سبب هوش و قدرت نظامی گری وی در شهرها و راه ها برقرار گردید ، تاحدی بازرگانان و بازاریان را به صحنه باز گرداند و در مواردی هواداری های آنان را در پی آورد.وچون تجار اصالتا فضایی سالم و بدور از آشوب ، و خالی از بحران را خواستارند ازاقدامات رضاخانی در این زمان همسویی نشان دادند و زمانی هم که وی به جای قاجاریه به سلطنت نشست در هواداری از او ، هزینه های چراغانی را در برخی شهرها متقبل شده ، گاه چند نفرشان مجالس جشن و سرور برپا کردند. سلطنت رضاپهلوی با تجددگرایی از نوع غربی همراه شد و ورود ماشین آلات صنعتی توسعه انواع راه های ارتباطی ، تاسیس کارخانه های مختلف و تغییر نگرش و شیوه های دیوان سالاری را شاید بتوان نمونه های بارز این تجددگرایی برشمرد که جامعه ایرانی عصر رضاشاهی را مطابق با الگوهای رایج درکشورهای صنعتی غربی پیش برد. در همین دوران اتاق بازرگانی تاسیس و با فعالیت تجاری پر رونقی روبه رو شده علاوه بر تهران در چند شهر دیگری همچون تبریز به فعالیت آغازید.( 31 ) در اینجا اشاره به این نکته ضروری به نظر می رسد که روند و جهت گیری های اداری اتاق بازرگانی تازه تشکیل یافته و چگونگی مدیریت آن در سال های بعد بیان گر نفوذ و تسلط عوامل دولتی در آن نهاد به ظاهر تجاری است. پس از گذشت چند سال از تاسیس آن کنترل و نظارت دولت بر مدیریت آن شدت یافت و تاحدودی همه فعالیت ها و مصوبه های آن به زیر نظارت دولت درآمد.( 32 ) . چه در دوران سلطنت رضاپهلوی ، حاکمیت باشکل گیری هر گونه کانون قدرت ، از هر نوع سیاسی ، اقتصادی ، مذهبی ، فرهنگی یا حزبی مخالفت و به شدت از آن جلوگیری کرد. باوجود این در دوران سلطنت محمد رضا پهلوی اوضاع اندکی تغییر یافت و در مواقعی با ایجاد شدن فضای باز سیاسی مراکزی در جهت مبارزه با سیاست ها و برنامه های حکومتی به وجود آمده ، به فعالیت پرداختند. آنچه در این میان شایان ذکر است اینکه از زمان تاسیس اتاق تجارت دیگر مفهومی که پیش از این از طبقه تجار در افکار عمومی شکل گرفته بود وجود نداشت و در تعریف اجتماعی ، تجار و بازرگانان در زیرمجموعه نهادهای دولتی قرار گرفته ، به مراکزی تبدیل شده بودند که از سوی حکومت سازمان دهی می شدند.در سایه روابطی که میان آنها با دولت برقرار بود جایگاه طبقاتی هم جای خود را به یک سازمان شبه دولتی با ماهیت اقتصادی ـ سیاسی داده بود.به طوری که با گذشت زمان ، تجار از بدنه عمومی فعالان تجاری فاصله گرفته یه یک سازمان جدابافته تبدیل شده بود. این اتاق در مواقع متعددی سیاست ها و برنامه های دولت را در معیارهای سیاسی به کار می بست و به دنبال اهدا اقتصادی و مالی حکومت می رفت نه تجار و بازاریان. بنابراین هر چه زمان می گذشت تجار ضمن از دست دادن آن هویت اصلی و پیشین خویش ، رو به سمت فعالانی نهادند که در بازار اشتغال داشتند. به سخنی دیگر در این زمان تجار در میان بازاریان توزیع شدند و در مواقعی همپا با آنان به تجارت پرداختند. میان تجار بزرگ و خرده پا نوعی شکاف به وجود آمد و باعث گردید هرکدام به سمتی تمایل پیدا کنند؛ تجار بزرگ تحت مدیریت و سازمان دهی اتاق تجارت با اهداف حکومت همسویی نشان دادند و تجار خرده پا نیز به همراه بنکداران بازاری به درون بازار خزیده ، در کنار فعالیت های آنان به بازرگانی مشغول شدند. از اینرو تا پیروزی انقلاب اسلامی میان بازاریان و عامه تجار ( در معنای واقعی ) کمتر می توان هویتی مستقل و جداگانه قائل شد و آنها را از هم باز شناخت. به همین سبب در ادامه این نوشتار هر جا که سخن از تجار به میان می آید بیشتر منظور همان دسته از تجاری است که ، به علت قطع رابطه از تشکل تجارتی دولتی ، در بین بازاریان ادغام شدند. د ) تجار به عنوان طبقه مذهبی : با توجه در سطور بالا گفته شده ، تجار تا اواخر دهه 1320شمسی میان ماهیت طبقاتی اقتصادی و اجتماعی در رفت وآمد بودند؛ زمانی با برخورداری از ویژگی های ماهیت اقتصادی صرفا به فعالیت هایی با موقعیت های مشترک در بازار می پرداختند. اگر چه علائم آگاهی و شناخت ذهنی نسبت به منافع جمعی و مشترک را می توان در اندیشه های آنان یافت اما در فعالیت های اجتماهی چندان از آن بهره نمی بردند. در زمانی هم که موقعیت های مشترک با فرصت های زندگی مشابهی را دارا شد ضمن بهره مندی از آن آگاهی ، ماهیت طبقاتی اجتماعی به خود گرفتند. لیکن همزمان با روی کار آمدن دولت دکتر محمد مصدق و جوشش حس ملی گرایی در اواخر دهه 1320 ش و اوایل دهه بعد ، گروهی از تجار و بازاریان در فعالیت های سیاسی مشارکت یافتند. در این زمان برخلاف بروز بحران های خیابانی در تهران و چند شهر دیگر ، و به وجود آمدن ناامنی ، تجار به داشتن ماهیت طبقاتی سیاسی علاقه مندی نشان دادند و در نخستین درگیری که در جریان قیام 30 تیر 1331 در بازار تهران رخ داد نقش عمده ایفا کردند که خود نشان دهنده پیشگامی آنان در موضوع مورد بحث در این بخش است. اما این علاقه مندی با کودتای 28 مرداد 1332 ، و حاکمیت استبداد چندان مجال بروز پیدا نکرد و تجار همچنان در میان ماهیت طبقاتی اقتصادی و اجتماعی معلق ماندند. هرچند پس از کودتا ، تعدادی از بازاریان و بارزگانان با شرکت در نهضت مقاومت ملی ، انگیزه و ماهیت سیاسی خویش را نگه داشتند. ( 33 ) تا اینکه حدود یک دهه بعد بار دیگر دوره جدیدی از مشارکت های ایشان در فعالیت ها و مبارزات سیاسی با نگرشی نو آغاز گردید. در این اوان تجار در کنار بازاریان و دیگر طبقات اجتماعی ، با نگرش و درونمایه مذهبی در تشکل ها و انجمن های سیاسی که به ضدیت با حکومت پهلوی و مظاهر آن به پا خاسته بودند شرکت جستند. در هیئت های مذهبی عضویت یافتند و در جلسات آنها ضمن تامین بخشی از هزینه ها ، در تکاپوهای سیاسی شریک و سهیم شدند. به همین سبب در مبارزات مردمی که پانزده خرداد 1342 را برانگیخت سهم درخوری از آن تجار و بازاریان است. با بررسی کم وکیف درگیری ها و مخالفت هایی که در آن روز تاریخی در اعتراض به دستگیری امام خمینی (ره ) در تهران و شهرهای قم ، تبریز ، مشهد و شیراز صورت گرفت ، می توان به این نکته دست یافت که ، نزدیک به نیمی از این فعالیت های معترضانه ، در بازار آن شهرها انجام گرفت. از گزارش های لحظه به لحظه ای که ماموران ساواک از وقایع روز 15 خرداد 1342 در تهران تهیه ، و به مرکز ساواک فرستاده اند پیداست که در بازار تهران به عنوان محل تجاری مهم بیشترین ، شدیدترین و موثرترین اعتراضات و درگیری ها روی داده است ( 34 ) . این جایگاه مهم اگر چه تا اوجگیری انقلاب اسلامی در سال های 1356 و 1357 ش نمود عینی کمتری به خود گرفت، اما همچنان از سوی تجار و بازاریان حفظ و در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357 بار دیگر اوج گرفت. انچه در این بخش پایانی مقاله حاضر بیش از هرنکته ای باید مورد تامل و واکاوی قرار گیرد چرایی دسته بندی تجار با ماهیت طبقاتی مذهبی در این دوران است. تبیین علل و عوامل دخیل در این چرایی البته مستلزم بررسی انگیزه های مذهبی تجار در این دوران مبارزه برضد حکومت پهلوی است. به سخنی دیگر بی توجهی به این انگیزه ها دسته بندی آنان در طبقه ای مستقل با ماهیتی مذهبی را حلیل ناپذیر و بلکه ناشدنی می نماید؛ برخی از فعالان بزرگ بازار تهران از زمان زمامداری دکتر مصدق در فعالیت ها سیاسی و اجتماعی تحت راهبری ایت الله سید ابوالقاسم کاشانی شرکت می جستندو در هواداری از دولت وی ، برای تحقق اهداف ملی گرایانه ، سرمایه گذاری می کردند. شناخت آنان به عنوان به یک طبقه جدید ، با ماهیت طبقاتی مذهبی ، قابل دقت و تامل و از جهتی حائز اهمیت است. چرا که روز به روز در این ماهیت جدید ثبات فکری و عملی پیدا کردند. به دنبال آن ، سران تجار و فعالان بازار تحت تاثیر آموزه های دینی قرار گرفته ، در جریان برگزاری رفراندوم 6 بهمن 1341 نخستین گروهی بودند که برای استفتاء از امام خمینی به قم رفتند و از حضور ایشان برای شرکت در رای گیری آن روز یا تحریم آن نظر خواستند. آنان وقتی نظر امام را مبنی بر تحریم شرکت در رفراندوم را جویا شدند سراغ دیگر علما و مراجع قم را گرفتند و موضوع تحریم در رای گیری روز 6 بهمن را علنی کردند. ( 35 ) به این طریق تجار و بازاریان را می توان جزو پیشگامان میارزه علیه حکومت پهلوی با صبغه و جلوه مذهبی شناخت. در قیام پانزده خرداد مدام میان بازاریان و علما روابط نزدیک برقرار بوده ، از فتاوی و سخنرانی های علما ، روحانیون و وعاظ حمایت می کردند. بین بازار به عنوان یک نهاد اقتصادی با مساجدی چون شاه ( مسجد سلطانی پیشن و امام خمینی کنونی ) ، حاج عزیزالله و ارک تهران پیوند همسوگرایانه وجود داشت که این روابط بر فعالیت تجار و بازاریان با ماهیت طبقاتی مذهبی تاکید و تصریح دارد. برپایه این گفته ها شاخصه هایی که در تقسیم بندی تجار به عنوان یک طبقه با ماهیتی مذهبی محل توجه و تعمق اند موارد زیر است که به شکل نمودار نشان داده می شود : نتیجه گیری : داشتن موقیت های مشترک در بازار ، برخورداری از فرصت های مشابه ، آگاهی نسبت به منافع جمعی ، و میزان مشارکت تجار در فعالیت ها و جنبش های اجتماعی و سیاسی مهمترین مولفه هایی است که موجب طبقه بندی آنان با ماهیت های مختلف می گردد. این مولفه ها و شاخصه ها با توجه به تغییراتی که در طرز تفکر و روش های عملی بازرگانان رخ می دهد در تحلیل این ماهیت طبقاتی ایشان بسیار حائز اهمیت است؛ به طوری که برخی از این مولفه ها تجار را در طبقاتی با ماهیتی اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی یا مذهبی قرار می دهد. پی یادداشت ها : 1.. دائره المعارف مصاحب فارسی ، ذیل طبقه ؛ لغت نامه دهخدا ، ذیل طبقه 2.. فشاهی ، محمد رضا ، تکوین سرمایه داری در ایران ، تهران ، گوتنبرگ ، 1360ش ، ص 26. 3. رهبری ، هادی ، تجار و دولت در عصر قاجار ( از همزیستی تا رویارویی ) ، تهران ، کویر ، 1387ش ، ص30. 4.تجارعصر قاجاری در فصول سرد سال قبا از پارچه برک بر تن می کردند که هم لباس تابستانی و پوشش زمستانی آنها تا وسط ساق ، پائین زانو و قوزک پا می رسید و با کمربند پنبه ای یا چرمی لباس خود را محکم می بستند. آنان به پوشیدن لباس و وضع و نوع آن اهمیت می دادند. شلوار بسیار گشاد و پنبه ای به رنگ سیاه یا آبی می پوشیدند و جوراب و کفش هایی که از چرم ساغری محلی ساخته می شد لباس آنها را تکیل می کرد. وقتی هم که برای ملاقات شخصی یا سفری می رفتند عبا با ردای گشاد از پارچه شتر ، برک یا کشمیر به روی شانه خود می انداختند. اورسل ، ارنست ، سفرنامه اورسل ، ترجمه علی اصغر سعیدی ، تهران ، زوار ، 1353ش ، ص 154 و 155. 5 . رهبری ، ص 31 و 32. 6 . مراغه ای، زین العابدین ، سیاحتنامه ابراهیم بیگ ، به کوشش محمدعلی سپانلو ، تهران، نشر اسفار ، 1364ش ، ص 97 ؛ فلور ، ویلم ، جستارهایی از تاریخ اجتماعی ایران در عصر قاجار ، ترجمه ابولقاسم سری ، تهران ، توس ، 1365ش ، ص 157. 7 . لسان الملک سپهر ، محمدتقی ، ناسخ التواریخ ، ج4 ، تهران ، اسلامیه ، 1344ش ، ص 17 و 269 ؛ شهشهانی ، سهیلا ،« خوانین ممسنی »، آینده ، سال 6 ، شماره 9 تا 12. 8 . آوری ، پیتر ، تاریخ معاصر ایران ، ج1 ، ترجمه محمد رفیعی محمدآبادی ، تهران ، نشرحیدری ، 1369ش ، ص 154. 9 . همو ، همان جا 10 . نصیری ، محمدرضا ، اسناد ومکاتبات تاریخی ، ج2 ، تهران ، کیهان ، 1368ش ، ص 130. 11 . رهبری ، ص 44. 12 . تیموری ، ابراهیم ، عصر بی خبری یا تاریخ امتیازات در ایران ، تهران ، اقبال ، 1332ش ، ص 12. 13 . رهبری ص 50 و 51. 14 . انصاری رنانی ، قاسم ، و قنبرعلی کرمانی ، تجارت در دوره قاجاریه ، تهران ، نشر دانشگاه علامه ، 1380ش ، ص 134 و 135. 15 . مراغه ای ، ص 138 و 139 ، 142 و 143. 16 . اشرف ، احمد ، موانع رشد سرمایه داری در ایران در دوره قاجاریه ، تهران ، زمینه ، 1359ش ، ص 84 و 85. 17 . همو ، ص 74 و 75. 18 . رهبری ، ص 70 و 71. 19. همو ، ص 89 20 . همو ، 71 تا 73. 21 . اشرف ، ص 113 و 114. 22 . آنها به سبب اینک بین روس و ژاپن جنگ در گرفته ، چون قند ایران هم از روسیه وارد می شد به قیمت این کالای شیرین افزوده بودند. 23 . شریف کاشانی ، محمد مهدی ، واقعات اتفاقیه در روزگار ، تهران ، نشرتاریخ ایران ، 1362ش ، ص 28. 24 . از مشهورترین نمایندگان تجار در مجلس اول می توان این افراد را نام برد : حاج سید مرتضی مرتضوی ، حاجی حسین آقا امین الضرب ، میرزا حسن خان وثوق الدوله ، محقق الدوله ، حاج آقا محمد بوشهری ، معین التجار ، حاج محمد اسمعیل آقا تبریزی مغازه ، حاج محمدتقی شاهرودی ، حاج محمد علی شالفروش ، محمدقلی خان مخبراللک ، میرزا محمود تاجراصفهانی ( کسروی ، سید احمد ، تاریخ مشروطه ایران ، تهران ، امیرکبیر ، 1351ش ، ص 168 ). 25 . رهبری ، ص 92. 26 . همو ، ص 93. 27 . همو ، همان جا. 28همو ، ص 98 و 99 29 . همو ، ص 96. 30 . شوستر ، مورگان ، اختناق ایران ، ترجمه ابوالحسن موسوی شوشتری ، تهران ، بنگاه مطبوعاتی صفی علیشاه ، 1351ش ، ص 12 و 15. 31 . نخستین اتاق بازرگانی در مهر 1305 در تهران به ریاست حاج حسین آقا امین الضرب که بعدها نام خانوادگی مهدوی را برگزید دائر شد. میرزا غلامحسین کاشف و میرزا محمد سپهر نیز دبیری این اتاق را برعهده گرفتند. اعضای موسس اتاق تجارت قبلا برای روی کار آمدن رضا پهلوی کوشش هایی را انجام داده بودند. افراد دیگری که پس از امین الضرب به ریاست اتاق مزبور رسیدند عبارتند از : میرزا حبیب الله امین التجار اصفهانی( 1311 و 1312ش ) و عبدلطالب اسلامیه ( به مدت کوتاه ). اما بیشترین سال های ریاست این اتاق بر عهده عبدالحسین نیک پور بود که از 1313ش به مدت 32 سال در این سمت باقی ماند. پس از مدتی در شهرهای بزرگ هم اتاق بازرگانی به راه افتاد که هر کدام از آنها از 6 تا 15 نفر عضو داشت. ( سعیدی ، علی اصغر و فریدون شیرین کام ، موقعیت تجار و صاحبان صنایع در ایران دوره پهلوی ، تهران ، گام نو ، 1384ش ، ص 97 تا 107. 32 . همو ، ص 100 تا 103. 33 . نجاتی ، غلامرضا ، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران ، ج 1 ، تهران ، رسا ، 1371ش ، ص 108. 34 . آریابخشایش ، یحیی ، « 15 خرداد ـ تهران براساس گزارش های ساواک » ، فصلنامه مطالعات تاریخی ( ویژه نامه 15 خرداد 1342 ) ، ساه دوم ، شماره 7 ( بهار 1384ش ) ، ص 39 تا 70. 35. امام در آئینه اسناد ... ، ج 1 ص 35 و 36. دیگر منابع مطالعاتی : ـ تا چه شود ؟ ، بازتاب واقعه مشروطه در مجموعه ای از مکابات تجاری حاج محمدحسین کتابفروش ، به کوشش سیروس سعدوندیان ، تهران ، شیرازه ، 1378ش. ـ ترابی فارسانی ، سهیلا ، تجار مشروطیت و دولت مدرن ، تهران ، نشرتاریخ ایران ، 1384ش . ـ خاطرات 15 خرداد ( دفتر چهارم ـ بازار ) ، به کوشش علی باقری ، تهران ، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری ، 1375ش. ـ دشتی ، رضا ، تاریخ اقتصادی ـ اجتماعی بوشهر در دوره قاجار ، تهران پازینه ، 1387ش. ـ روحبخش ، رحیم ، نقش بازار در قیام 15 خرداد ، تهران ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1381ش. ـ مهری ، فرشید ، مساجد بازار تهران در نهضت امام خمینی ، تهران ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1383ش. منبع: سایت انسان‌شناسی و فرهنگ

قدم زنان از کاخ شاه تا خانه مصدق

علی ملیحی «علاء همه‌اش نخست‌وزیر می‌شد! یك بار می‌افتاد و دو مرتبه نخست وزیر می‌شد تا بالاخره وزیر دربار شد كه در آن موقع فوت كرد.او خیلی باهوش بود.خیلی فرنگی‌مآب و خیلی تحصیل‌ كرده...» اشرف پهلوی خواهر دوقلوی شاه، حسین علاء سیاستمدار کهنه کار عصر پهلوی را اینچنین توصیف می‌کند. حسین علاء این فارغ‌التحصیل حقوق از دانشگاه لندن به راستی رکورد مقامات عالی در نیم قرن حکومت دودمان پهلوی در ایران را در دست دارد. آنچنان که از سخنان اشرف بر می‌آید حسین علاء یک «درباری وفادار»به پهلوی‌ها بود.او اگرچه در مجلس پنجم و در کنار دوست نزدیکش محمد مصدق و چند نماینده دیگر مخالف سرسخت خلع احمد شاه قاجار از سلطنت و پادشاهی رضاشاه بود اما در سال‌های حکومت محمدرضا، وفاداری به او را در بیش از دو دهه حضور در سمت‌هایی همچون، نخست وزیر، وزیر دربار، وزیر خارجه و سفیر کبیر در پاریس و واشنگتن به اثبات رساند.هم او بود که در سخت‌ترین روزهای پهلوی‌ها و در دورانی که مصدق حقوق آشپزهای دربار را نیز کنترل می‌کرد در کنار شاه ایستاد و هم او بود که در بهار و تابستان 32 شاه جوان و سست اراده را به کودتا علیه مصدق ترغیب کرد و زمینه روی کار آمدن فضل‌الله زاهدی را با مشاورت آمریکایی‌ها چید. او اما از تبار زمین‌داران اشرافی بود که در حکومت پهلوی نقش عمده را در ساختار قدرت ایران به دست داشتند.نزدیکی علاء به دربار چنان بود که پس از جدایی شاه از فوزیه شاهزاده مصری، ایران دختر علاء اصلی‌ترین کاندیدای ازدواج با شاه بود که البته با مخالفت مادر و خواهران شاه این ازدواج سر نگرفت. او در سال‌های حضور در وزارت دربار اما میانه چندان خوبی با خاندان سلطنتی نداشت و در خفا و یا نزد دوستان نزدیکش چون حسن تقی‌زاده به انتقاد از خاندان سلطنتی می‌پرداخت.علاء تا یک دهه پس از کودتای 28 مرداد نیز بر مسند قدرت ماند و تا سال 1343 که فوت کرد، دو سال نخست وزیر و دو دوره وزیر دربار شد. حسین علاء اما در جریان نهضت ملی شدن نفت و دوسال و دو ماه نخست‌وزیری دکتر مصدق بر ایران، نقشی بی‌بدیل را ایفا کرد. او همان کسی بود که در اوج دوران قدرت مصدق و ضعف شاه، زمانی که مصدق حاضر نبود به حضور «اعلیحضرت همایونی»شرفیاب شود تا محمدرضا بسان شاهان اروپایی تنها سلطنت کند و نه حکومت، هر روز ساعت 10 صبح با چمدانی حاوی نامه‌های مختلف، فاصله 300 قدمی کاخ مرمر تا خانه مصدق را پای پیاده طی می‌کرد و در مقام وزیر دربار به دیدار نخست‌وزیر می‌رفت. سپس برخی فرامین که باید طبق قانون اساسی به امضای شاه برسد یه علاء تحویل می‌شد و او به امضا می‌رساند و فردای آن روز به مصدق تحویل می‌داد. گاه مطالبی بود که علاء شفاها منتقل می‌کرد و هم او بود که خواسته‌های محدود شاه و خاندان سلطنتی را با اصرار از مصدق می‌گرفت و تلاش می‌کرد این دوست صمیمی و یار قدیمی خود را از فشار بیش از اندازه بر شاه برحذر دارد و او را توصیه کند که در بحران نفت، موضعی نرم‌تر در قبال غرب اتخاذ کند.چه، او خود از موافقان به نخست وزیری رسیدن مصدق و از زمینه چینان اصلی بود. حسین علاء به دنبال ترور رزم آرا به دست فداییان اسلام از سوی شاه به کفالت نخست‌وزیری برگزیده شد.در این روزها که کمیسیون نفت به دنبال تصویب ماده واحده ملی شدن نفت بود، انگلیسی‌ها به دنبال مهره‌هایی همانند سیدضیاء برای نخست وزیری بودند اما نمایندگان مجلس به علاء رای تمایل دادند. به گفته یروند ابراهامیان این انتخاب به دو دلیل صورت گرفت: حسین علاء که اشرافی لقب دار و وزیر دربار بود مورد اعتماد زمین‌داران محافظه‌کار و دیپلماتی برجسته بود که به ضدیت با انگلستان شهرت داشت.او وزیرانش را با مشورت مصدق انتخاب کرد، حکومت نظامی را ادامه نداد و به آیت‌الله کاشانی اجازه بازگشت به تهران را داد». او در مراحل ارائه و تصویب ملی شدن نفت در مجلس و در سنا هیچ اقدامی در مقابل آن انجام نداد که در شرایط آن روز نشان از موافقت او با ملی شدن نفت بود.نمایندگان سفارت انگلیس در همان روزها یادداشتی به علاء تسلیم کردند که ملی‌کردن را در آن یادداشت نفی کرده ولی آمادگی شرکت را برای پرداخت حق‌السهم سخاوتمندانه‌تری (بالای 50-50)به ایران ابراز داشته بود. علاء ظاهرا قول داد که نامه مذکور را قبل از تصویب اصل ملی شدن تقدیم مجلس کند ولی یا تعمدا نخواست – یا سرعت عمل نمایندگان مانع از طرح آن شد به هر صورت نتوانست به وعده‌ای که داده بود، عمل کند. به دنبال ملی‌شدن صنعت نفت، دولت انگلستان که از این اتفاق شدیدا ناراضی بود، واكنش بسیار تندى نشان داد و با پرداخت نکردن عیدی و اضافه کار کارکنان شرکت نفت نارضایتی شدید آنها را برانگیخت اوضاع به گونه‌ای شد که سندیکاهای کارگری نزدیک به حزب توده در خوزستان کارگران را تشویق به اعتصاب کردند.به‌این ترتیب آشوب خوزستان را فرا گرفت و در این آشوب‌ها چند تبعه انگلستان و تعدادی کارگر ایرانی کشته شدند.این اتفاقات دولت علاء را که از یک سو زیر فشار مجلس و از سوی دیگر زیر فشار انگلستان بود در وضعیت دشواری قرار داد. پنجم اردیبهشت ماه 1330 کمیسیون نفت گزارش اقدامات خود را در باب اجرای ملی شدن صنعت نفت در 9 ماده تنظیم وبا سه فوریت تقدیم مجلس شورای ملی کرد. در همان جلسه هم دکتر مصدق تقاضا کرد که چون طرح سه فوریتی است خلاف معمول جلسات علنی مجلس شورا همه روزه تشکیل بشودتا «طرح 9 ماده‌ای اجرای قانون ملی شدن» به تصویب برسد اما یک روز بعد حسین علاء نخست وزیر که تا دیر وقت پنجشنبه در جریان کار مجلس قرار داشت بدون اطلاع قبلی به مجلس یا وزرا در کاخ سلطنتی حضور یافت و استعفای دولت را تسلیم شاه کرد. علا معتقد بود چون قوه مقننه با تنظیم طرح 9 ماده‌ای (آن‌هم با خواست سه فوریت) عملا در کار قوه مجریه دخالت كرده وراه خدمتگزاری دولت را سد کرده مجالی برای بحث گفت‌وگو باقی نیست به‌این جهت دولت قادر به انجام وظیفه نمی‌باشد. در این میان برخی معتقدند که انگلستان تلاش فراوانی کرد تا سید ضیاءطباطبایی را روی کار آورده و از طریق او به یک معامله قابل قبول درخصوص نفت دست یابد.با این وجود تردیدی نیست که حتی خود شاه هم در این وضعیت با توجه به تصویب قانون ملی شدن نفت در سنا و امضای آن توسط خودش از یک سو و هیجان فوق العاده مردمی برای اجرای این قانون تمایلی به نخست وزیری سیدضیاء نداشت.به‌این ترتیب حسین علاء در این وضعیت، مصدق، دوست قدیمی خود را ترغیب کرد تا نخست وزیری را با توجه به نظر مساعد شاه بپذیرد.یک روز بعد در جلسه مجلس مصدق به شکلی شگفت‌انگیز نخست وزیری را پذیرفت و شاه او را مامور تشکیل کابینه کرد. علاء دوباره به سمت وزارت دربار بازگشت و نقش رابط اصلی میان دوست و همکار دوران جوانی خود که اینک نخست وزیر ایران بود را با شاه جوان به عهده گرفت. علاء در این دوره اگرچه مورد وثوق اعضای اصلی جبهه ملی بود اما فشارهای شدید مصدق به دربار و تحقیر مداوم شاه از یک سو، قدرت یافتن بی‌سابقه حزب توده از سوی دیگر و ناتوانی دیپلماتیک مصدق و یارانش در حل بحران نفت و درافتادن با دنیای غرب و به خطر افتادن منافع طبقه اشراف و زمینداران که علاء پس از شاه ذی نفوذترین نماینده آنان در طبقه حاکم بود او را به لزوم برکناری مصدق و حل بحران نفت از طریق سازش متقاعد کرد. اواگرچه در خفا اما با قاطعیت تلاش‌های خود برای کنار زدن مصدق را آغاز کرد.تلاش‌های علاء اما در دورانی آغاز شده بود که مصدق پس از قیام 30 تیر و رسیدن دوباره به نخست وزیری و وزارت جنگ هر آینه دوستان و موافقانی را از دست می‌داد. شاه درهمین دوران و برای حل بحران نفت به توصیه علاء و از طریق خود او به مصدق پیام داد که ممکن است شخصی دیگر از جبهه ملی(مانند اللهیار صالح) بتواند به مصالحه‌ای با انگلستان برسد اما مصدق این پیشنهاد را رد کرد. علاء اما از این زمان تمامی تلاش خود را برای برانداختن مصدق به کار برد و در این راه بی پروا به مذاکرات محرمانه با هندرسون سفیر آمریکا در تهران نشست. به گزارش هندرسون، علا در دیداری در فروردین سال 1332 به سفیر آمریکا می‌گوید:«هفته گذشته گروهی از سیاستمداران با وی(علا) تماس گرفته و اصرار داشتند تا وی به شاه بگوید که تعلل بیشتر در اقدام علیه مصدق ممکن است برای نجات ایران بسیار دیر باشد. به عقیده علاء اکثر این افراد معتقد بودند که تنها فردی که می‌تواند جانشین مصدق باشد، تیمسار زاهدی است.زاهدی از حمایت رهبران سیاسی مانند کاشانی، حائری زاده، بقایی و برادران ذوالفقاری و سایر محافظه‌کاران و ارتش برخوردار است.مکّی نیز ممکن است که از او پشتیبانی نماید...علاء به زاهدی گفته بود که وی اطمینان دارد که شاه مایل نیست اقدامی برخلاف قانون اساسی انجام دهد.شاه در یک کودتا شرکت نمی‌کند» به‌این ترتیب حسین علاء وزیر دربار شاه علنا در دیدار با سفیر آمریکا احتمال توفیق یک کودتای نظامی علیه مصدق را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهد.جبهه ملی که در این ماه‌ها متوجه شده بود که ستون اصلی ضدیت با مصدق نه شخص شاه بلکه وزیر کهنه‌کار دربار است از شاه درخواست برکناری او را داشت.علاء اما تا آخر بر سر کار ماند و شاهد سقوط مصدق در مرداد 32 و پیروزی کودتایی بود که به عقیده بسیاری خودش از زمینه سازان و مجریان اصلی آن بود. حسین علاء اما به پاس این تاج‌بخشی دوباره به شاه در سال‌هایی که محمدرضا پهلوی حکومت می‌کرد و نه سلطنت، یا نخست وزیر و یا وزیر دربار بود.علاءدر تیرماه 43 در سن 80 سالگی در حالی از دنیا رفت که بیش از 60 سال در بالاترین پست‌های دولتی حضور داشت.مرگ علا البته بسیاری از اسرار کودتای مرداد 32 را با خود به زیر خاک برد. منبع: عصر ایران به نقل از: اعتمادملی

شکل‌گیری شوراى انقلاب و حزب جمهورى اسلامى - خاطرات آيت‌الله مهدوى‌كنى

آيت الله مهدوى كنى به عنوان يكى از شاگردان قديمى حضرت امام(ره) داراى پيشينه مبارزاتى ارزشمندى است. مبارزه، زندان، شكنجه، تبعيد و تهديد را بسيار چشيده است. وى پس از پيروزى انقلاب اسلامى با ساماندهى كميته هاى انقلاب به فرمان امام به ساماندهى نيروهاى نظامى و به تثبيت نظام مقدس جمهورى اسلامى مشغول شد. مدتى نيز در پست وزارت كشور در كابينه شهيد رجايى مشغول خدمت بود و دوره كوتاهى را نيز مسئوليت نخست وزيرى ايران را در سال هاى بحرانى ابتداى انقلاب برعهده داشت. ليكن ارزشمندترين اقدام او تأسيس دانشگاه امام صادق(ع) بودكه دراين عرصه توانسته است نيروهاى متخصص و متعهدى براى خدمت به نظام جمهورى اسلامى پرورش دهد. ويژگى هاى شخصيتى و جايگاه گذشته و كنونى آيت الله مهدوى كنى يقيناً از يك سو به شناخت بسيارى از حوادث و وقايع تاريخ انقلاب اسلامى كمك مى كند و از سوى ديگر برگ هاى جديدى در تاريخ شفاهى انقلاب اسلامى خواهد افزود، چرا كه بسيارى از خاطرات بازگوشده براى نخستين بار توسط وى عنوان شده است. بدون شك آيت الله مهدوى كنى از جمله افراد تأثيرگذارى بودكه در روزهاى پرالتهاب انقلاب تأثير بسيارى در پيروزى حق بر باطل داشته است ‎/ وى پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى بسيارى از خاطرات خود را بيان كرده كه قسمت هايى از آن را در زير مى خوانيد: جو تهران به طور كلى جو تهران در ۱۵ خرداد ۴۲ حتى در خيابان هاى بالاى شهر هم متلاطم بود. تهران تعطيل شده بود. تعطيلى نه به آن معنا كه مردم اعتصاب كنند و بروند در خانه بنشينند. بلكه مردم به خيابان ها ريخته بودند. غير از آنچه كه ما در اطراف ناصرخسرو و بازار مى ديديم و مى شنيديم تظاهرات گسترده عمومى بود و ساعت ۹ صبح بودكه ما اين خبر را شنيديم. بلافاصله همين خبر كه در بازار پخش شد، اول صبح بودكه تازه بازارى ها شروع مى كردند به كار، يك دفعه تمام مغازه ها بسته شد و همه به خيابان ها ريختند. من اوايل خيابان ۱۵ خرداد فعلى بودم، داشتم تلفن مى زدم كه اولين پليس را مشاهده كردم ديدم ماشين هاى پليس آژيركشان آمدند و براى اولين بار بود كه ماشين هاى پليس با اين كيفيت و با حمله كذايى در تهران را مشاهده كرده بودم. در آن هنگام من شعار «يا مرگ يا خمينى» را شنيدم كه در كلمات مردم بود. حالا شعارهاى ديگر را من نشنيدم چون داخل مردم نبودم يكى از دوستان كه آنجا روبه روى مدرسه مروى مغازه پيراهن دوزى داشت داخل جمعيت رفت و خودش را براى رساندن مجروحان به بيمارستان آماده كرده بود. خيلى از مجروحان را از طريق همين كوچه به بيمارستان بازرگانان بردند. آزادى امام امام(ره) در همين عشرت آباد كه پس از انقلاب، پادگان ولى عصر نامگذارى شده است زندانى بودند، پس از مدتى آزاد شدند. مسئله آزادى امام ميان مردم تهران پخش شد و در همان موقع آيت الله محلاتى و آيت الله حاج آقا حسين قمى نيز آزاد شدند و چند روزى در منزل آقاى نجاتى (آقازاده مرحوم حاج آقا حسين قمى) واقع در خيابان شريعتى فعلى مستقر شدند. يادم است كه جمعيت زيادى براى ديدن امام مى آمدند. من هم رفتم و چند دقيقه خدمت آقا بوديم. چون جمعيت زياد بود مردم به حالت عبورى مى آمدند و مى رفتند و توقف ممكن نبود. ما بعدازظهر همان روز، باز آمديم كه دوباره خدمت ايشان برويم، رئيس پليس تهران كه ظاهراً وثوق نام داشت با بلندگو به مردم خطاب كرد: «مردم! متفرق شويد! آقا خسته شده اند، آقايان خسته شده اند، ديگر نمى توانند ملاقات داشته باشند، برويد»! بازداشت و شكنجه پيش از بازداشت آيت الله مهدوى كنى را به دليل فعاليت هاى سياسى به بوكان تبعيد كرده بودند- در بوكان راحت بودم و مطالعه مى كردم و چيزى مى نوشتم. رودخانه اى در آنجا بود كه من عصرها به كنار آن مى رفتم و قدم مى زدم. روزى آماده شده بودم به كنار رودخانه بروم كه ناگهان عده اى در مسجد را با لگد باز كردند و گفتند: مهدوى كنى تو هستى گفتم بله. يكى كنار من ايستاد و بقيه به اتاق من رفتند و هرچه بود زيرورو كردند.گفتند كه ما بايد شما را ببريم. اتفاقاً خادم مسجد هم نبود و تنها همسايگان مسجد ديدند مرا سوار جيپ كردند و بردند. مرا به مهاباد بردند. در مهاباد هم يك شب در زندان شهربانى آنجا بوديم كه از آنجا مرا به تهران آوردند و به كميته مشترك تحويل دادند كه بعد فهميدم موضوع اين دستگيرى غير از مسائل قبلى است. دقايقى پس از ورود به كميته مشترك مرا به بازجويى بردند و گفتند شما به سازمان مجاهدين و ديگران پول هايى كمك كرده ايد خودتان بگوييد به چه كسى پول داده ايد. تا مدتى من نمى دانستم كه آيت الله طالقانى بازداشت شده اند چون زندانى بودم و از بيرون خبر نداشتم. همان شبى كه مرا گرفتند آقايان هاشمى، طالقانى و لاهوتى را هم گرفته بودند. شكنجه ها از همان روز اول شروع شد. همان روز اول از من هر چه پرسيدند گفتم من هيچ ارتباطى با اينها ندارم و نداشتم و پولى كه از صندوق مسجد مى داديم خيريه بوده است. آنها بيشتر روى اين قضيه تأكيد مى كردند و مى خواستند من اقرار كنم كه پول هايى را كه آقاى لاهوتى از من گرفته براى چه بود من هم اعتراف نمى كردم، شكنجه ها هم بيشتر روى اين جريان ادامه داشت. هم شكنجه هاى جسمى بود مثل شلاق و آويزان كردن از سقف و هم روحى بود مثل فحش و تهديدات ناموسى. قريب به دو ماه، قضيه شكنجه و فشار ادامه داشت و پاهاى من زخم شده بود تا ۵۰ روز نمى توانستم حمام بروم و يا پاهايم را بشويم، چون زخم ها خيلى زياد بود و هر روز ما را مى بردند پانسمان مى كردند و مى آوردند. عضدى كه معاون فرمانده ساواك آنجا بود گاهى مرا مى ديد و مى گفت مهدوى! بالاخره توى باغ نيامدى تو آخر يك كلمه راست به ما نگفتى. نزديك دو ماه آنجا بودم، پس از دو ماه ما را احضار كردند و از آنجا انتقال دادند. شب بود، چشم هاى مرا بستند و سوار ماشين كردند. وقتى چشمم را باز كردم ديدم با آقايان: منتظرى، هاشمى رفسنجانى، مرحوم ربانى شيرازى، لاهوتى، انورى و طالقانى در يك اتاق هستيم. پس از حدود دو ماه كه در سلول انفرادى بوديم، ديدار دوستان موجب خوشحالى فراوان گشت. آنجا بهدارى زندان اوين بود. ۱۷ شهريور ۱۳۵۷ روز ۱۷ شهريور بنا بود كه تظاهراتى بشود و جامعه روحانيت هم در اين مورد اعلاميه اى رسمى نداد. حتى دكتر بهشتى وقتى شنيدند كه قرار است اجتماعى در ميدان ژاله بشود اظهار بى اطلاعى كردند و اظهار نگرانى كه چه خواهد شد. در آن زمان چون آقاى يحيى نورى نزديك همان محل، حسينيه و مدرسه داشتند آنجا محل اجتماعات، تدريس و سخنرانى هايشان بود، اعلام كرده بودند كه ۱۷ شهريور در ميدان ۱۷شهريور فعلى و ميدان ژاله قبلى اجتماعى برقرار خواهد شد. مردم چون آمادگى روحى براى اين كار را داشتند ديگر خيلى توجه نمى كردند كه چه كسى اين اعلاميه را مى دهد. وقتى حادثه واقع شد، مردم با من تماس گرفتند كه چه بكنيم، من خودم منزل بودم. دوستانى كه در حول و حوش آن ميدان بودند مى پرسيدند مردم چه بكنند حمله كرده اند، شهدا و مجروحين زياد هستند. در آن روز شهدا زياد بودند اما روحانيت بنا نداشت چنين حادثه اى واقع شود. حدسى كه آن زمان زده مى شد اين بود كه دستگاه حكومتى مى خواست از اين جمع سوء استفاده كند و شايد مايل بود چنين جمعى پيدا شود و بعد زهر چشمى بگيرد لذا آنها بدون اعلام قبلى، به عنوان حكومت نظامى مردم را به رگبار بستند و فكر مى كردند كه اين آخرين حركت مردم براى انقلاب خواهد بود و با اين كار مى توانند حركات مردم و انقلاب را سركوب كنند در حالى كه اين حركت نه تنها به ضرر دستگاه حكومتى تمام شد بلكه سبب شد تا از آن روز مردم نه تنها منكوب نشوند بلكه حرارت آنها بيشتر و بيشتر شد. شوراى انقلاب بعد از ۱۷ شهريور ۵۷ شايع شد كه مى خواهند امام را از عراق به كويت ببرند تا اين كه در ۱۳ مهرماه امام به فرانسه رفتند. در همين ايام بود كه بحث شوراى انقلاب مطرح شد. در اين مدت برخى از آقايان همچون خود آقاى مطهرى با امام در فرانسه ارتباط داشتند و جريانات را به ايشان مى رساندند. دو موضوع قبل از انقلاب مورد بحث قرار مى گرفت، يكى تشكيل حزب و ديگرى شوراى انقلاب كه تقريباً سه ماه قبل از انقلاب به دستور امام تشكيل گرديد. مسئله تشكيل شوراى انقلاب در آن زمان چيز بسيار هراسناكى بود، البته خطرناك هم بود كه در آن زمان تعدادى روحانى و غيرروحانى به عنوان شوراى انقلاب، يعنى انقلاب عليه دستگاه جمع بشوند و به منظور تأسيس دولت انقلاب تشكيلاتى درست كنند. همانگونه كه اشاره شد در آن زمان شهيد مطهرى بيشتر از همه در ارتباط با امام بودند. بعد هم جناب آقاى بهشتى بودند كه افراد را به امام پيشنهاد مى دادند و ايشان هم اگر مى پذيرفتند بعد به آنها اعلام مى كردند. ظاهراً اولين اعضاى شوراى انقلاب شش نفر بودند: بنده، آقاى اردبيلى، آقاى باهنر، آقاى بهشتى، آقاى مطهرى و آقاى هاشمى رفسنجانى و نفر هفتم جناب آقاى خامنه اى بودند. خودشان گفتند من جزو هفت نفر اوليه بودم ولى چند روزى از مشهد ديرتر آمدم. تأسيس حزب جمهورى اسلامى از جمله بحث هايى كه آقايان در ملاقات با امام (ره) مطرح مى كردند تشكيل حزب بود. قبل از انقلاب، آقاى بهشتى پيشنهاد حزب را دادند و قبل از انقلاب، اساسنامه حزب نوشته شد، در اين باره ياد دارم روزى گروهى ازعلما در منزل ما بودند كه بحث حزب مطرح بود. ابتدائاً در جلسه منزل ما اساسنامه حزب خوانده شد و قرار بود براى تكميل بحث جلسه اى در منزل يكى از آقايان در خيابان ۱۷ شهريور تشكيل شود. من آن وقت يك پيكان داشتم كه خودم رانندگى مى كردم. آقايان را سوار كردم كه به آن منزل برسانم. اساسنامه حزب هم داخل ماشين بود. نزديك ميدان امام حسين پليس جلوى ما را گرفت و ما را به كلانترى برد. ابتدا گمان مى كرديم آنها به تأسيس حزب از سوى ما پى برده اند چون ما را به كلانترى بردند. اتفاقاً آن پليسى كه جلوى ماشين نشست و ما را به كلانترى مى برد اساسنامه را گرفت و خواند، ولى چيزى نفهميد چون، يك نگاهى به آن كرد و دوباره آن را جلوى داشبورد گذاشت. ما نزديك كلانترى پياده شديم. من آن را برداشتم و لاى يك روزنامه گذاشتم و چون نمى خواستم در ماشين بماند و ممكن بود كه آنها ماشين را بازرسى كنند. وقتى به اتاق رئيس كلانترى وارد شديم كسى در اتاق نبود. من ديدم عكس شاه آنجاست بى درنگ اساسنامه را پشت عكس شاه پرت كردم. حدود يك ساعتى ما را نگه داشتند و بالاخره پس از تماس با ساواك ما را آزاد كردند و خدا خواست كه ما بازداشت نشويم و البته براى ما معلوم هم نشد كه چرا ما را به كلانترى بردند. ورود امام (ره) به ايران و تشكيل كميته استقبال امام (ره) پس از مدتى توقف در پاريس، عازم تهران شدند. دولت بختيار مانع ورود امام (ره) شد و فرودگاه ها را بست. به دنبال اين اقدام، آقايان علما از بلاد مختلف به دانشگاه تهران آمدند و در مسجد دانشگاه تهران تحصن كردند. بنده چون در كميته استقبال بودم در آنجا تحصن دائم نداشتم. اين تحصن به خاطر اعتراض به دولت در جلوگيرى از ورود امام (ره) بود. بنده چون عضو شوراى انقلاب بودم كارهاى مربوط به كميته را زير نظر داشتم و بعضى از كارها را نيز غيرمستقيم هدايت مى كردم. در مدرسه رفاه (محلى كه امام (ره) پس از ورود به ايران چند روزى را در آنجا ساكن بودند) تلفن ها را جواب مى داديم و براى تنظيم امور هم شركت مى كرديم. تلفن هايى هم از سران رژيم سابق مى شد. تلفن مقدم و طوفانيان (از سران نظامى و وفاداران به شاه) را يادم هست. طوفانيان تهديد به بمباران محل اقامت امام (ره) را مى كرد، ولى مقدم از راه محبت و دوستى سخن مى گفت. خوب ياد دارم شخصى با صداى كلفت و خشن به مدرسه رفاه تلفن كرد و ما را تهديد به بمباران كرد. من به او گفتم ما از اين تهديدها هراسى نداريم. ما شاگردان آن امامى هستيم كه لرزه به اندام شاه انداخت و او را فرارى داد، ما بيدى نيستيم كه از اين بادها بلرزيم. هر كارى مى خواهيد بكنيد. اتفاقاً روز ۲۲ بهمن از راديو، صداى همين مرد را شنيدم كه التماس مى كرد و سوره قل هوالله را مى خواند و اظهار عجز مى كرد و با انقلاب دست بيعت داد و خود را به نام طوفانيان معرفى كرد. يك خاطره پيش از بازگشت امام (ره) از پاريس و روز دهم بهمن ماه هنگام اذان ظهر من به همراه چند نفر و خانواده هايمان از ميدان آزادى كه براى آرام كردن مردم رفته بوديم با يك ماشين مينى بوس برمى گشتيم. به پيچ شميران كه رسيديم، گاردى ها جلوى ما را گرفتند علت اش هم اين بود كه جلوى ماشين ما بلندگو بود. ما آن را جلوى شيشه گذاشته بوديم و دقت نكرده بوديم كه بلندگو را پائين بگذاريم تا ديده نشود. بلندگو را كه ديدند آمدند جلوى ماشين را گرفتند و گفتند از كجا مى آييد و به كجا مى رويد فرمانده آنها بلندگو را زير پا له كرد و سپس از در ماشين بالا آمد. بچه هايى كه همراه ما بودند، همان برادر آيت و آقاى ديانت زاده و حميد نقاشان بودند. آقايان نقاشان اسلحه كمرى داشت. آن را زير پاى زن ها در عقب ماشين انداخت. اگر مى گشتند پيدايش مى كردند، ولى خدا خواست كه سراغ خانم ها نرفتند. اين دو سه نفر را از ماشين پياده كردند. من ديدم كه سربازان تحت فرمان او با سر نيزه، آيت و هادى ديانت زاده را مى زدند به حدى كه پشت آنها را زخم كردند و مرتب فحش مى دادند. من روى صندلى جلو نشسته بودم كه آن فرمانده گاردى لوله ژ-۳ را به پيشانى من گذاشت. زن ها و بچه ها گريه مى كردند و «يا امام زمان» مى گفتند، چون بچه هاى من همراهم بودند، همه فرياد مى كردند كه بابا را كشتند، ولى نمى دانم چه شد كه او مرا به عنوان سيد خطاب كرد و شايد خدا خواست كه او عمامه مرا سياه ببيند. چون عمامه من سفيد بود و من تعجب مى كنم چگونه يك ايرانى سيد و غيرسيد را تشخيص نمى دهد، در هر حال به من گفت سيد! اگر به خاطر عمامه جدت نبود الآن مغزت را متلاشى مى كردم. بالاخره عمامه جد سادات ما را نجات داد و شايد من در واقع از سادات و حداقل فرزندان روحانى پيامبر اكرم (ص) باشم و سپس از ماشين پياده شد و گفت ما كشور را تحويل خمينى مى دهيم، ولى پيش از آن تمام شما را قلع و قمع خواهيم كرد و شايد مقصودش آن بود كه تا شما را از ميان برنداريم كشور را تحويل امام خمينى نمى دهيم. به هر شكل امام آمدند و تلاش مردم و خون شهدا را به ثمر نشاند. منبع: سایت عصر ایران به نقل از: ایران

کابینه 28 نفره هویدا ، که بودند ؟

شورای وزیران ایران در کابینه هویدا دربرگیرنده 28 نفر بود، ولی یک هیات تصمیم‌گیری موثر را تشکیل نمی‌داد. چون شاه نمی‌خواست که نحوه عملکرد آن این گونه باشد. وظیفه اصلی کابینه هماهنگ ساختن نحوه اجراء موثر تصمیمات شاه توسط دولت است، کابینه هویدا اجرا کننده سیاست‌ها بوده، نه تهیه کننده فرمول‌های سیاسی. اعضاء کابینه خود را بیشتر درگیر مشارکت درتصمیم‌گیری‌های نهادهایی چون شورای عالی اقتصادی می‌کردند. گروه تاریخ نکته نیوز : در طول مدت صدارت امیر عباس هویدا، کابینه‌های متعددی تشکیل شد. هویدا که با ترور حسنعلی منصور، تکیه بر مسند دوست صمیمی خود زده بود، ابتدا با همان کابینه مشغول کار شد و در مدت 13 سال صدارت خود 24 مرتبه کابینه را ترمیم و جای وزرایش را عوض کرد. توسط امیرعباس هویدا 50 نفر به مقام وزارت رسیدند، اولین ترمیم کابینه وی در بهار 1344 صورت پذیرفت که جمشید آموزگار رقیب جدی هویدا به مقام وزارت دارایی و دکتر شاهقلی نیز در رأس وزارت بهداری منصوب شدند. (1) اگرچه در ادوار مختلف هویدا در تغییر کابینه‌ها دخالت می‌کرد ولی نمی‌توان نقش شاه و فرح و خواهران وی را در انتخاب وزراء و معاونان و مشاوران بی‌تاثیر دانست. از جمله وزرایی که شاه شخصاً انتخاب و اعمال نفوذ می‌کرد وزرای امور خارجه و جنگ بودند که مستقیماً با شاه در ارتباط بوده و گزارش خود را می‌دادند. همچنین شاه در تعیین ریاست ساواک، مدیرعامل سازمان هواپیمایی کشوری و سرپرست سازمان تربیت بدنی نیز دخالت داشت. (2) اشرف پهلوی هم با توصیه‌ها و فشارها افراد باند خود را به کابینه تحمیل می‌کرد. از جمله این افراد می‌توان عبدالرضا انصاری را نام برد که از برکشیدگان اشرف و در شمار عناصری بود که با خواست و توصیه اشرف در مقام وزارت کشور وارد کابینه هویدا شد. در واقع کابینه هویدا کاملاً با انتخاب خود وی همراه نبود بلکه عناصر متعددی در انتخاب دخیل بودند و حتی کسانی از اعضای کابینه از عناصر خارجی خط می‌گرفته‌اند و یا وابسته به بعضی سازمان‌های اطلاعاتی بودند. طوری که وقتی امیرعباس هویدا در آذرماه 1347، کابینه خود را ترمیم کرد در این تغییرات افرادی جابجا و یا به کابینه وارد شدند که به عامل سازمان سیا در ایران شهرت داشتند. مثل: منوچهر گودرزی و حسین کاظم زاده، عبدالمجید مجیدی و منوچهر پرتو که هر دو تحصیل کرده آمریکا بودند و عطاءالله خسروانی که ارتباط پنهانی او با آمریکایی‌ها ـ به سودای نخست وزیری ـ باعث شد تا امیرعباس هویدا، با طرحی زیرکانه ـ دعوای ساختگی نیک پی با او ـ وی را از کابینه و حزب ایران نوین خارج و خانه نشین نماید. این ترمیم که در همه محافل و در بین طبقات مختلف، به تامین نظر دیپلماسی آمریکا، تعبیر شد، تحلیلی به شرح زیر داشت: «آقای هویدا که عامل عقد قرارداد ذوب آهن با روسیه شوروی می‌باشد، برای اینکه در مسافرت خود به آمریکا، در آن کشور مورد انتقاد قرار نگیرد، قبل از آغاز این مسافرت، عده‌ای از مهره‌های طرفدار سیاست آمریکا را در رأس دستگاههای مهم اقتصادی قرار داد تا آمریکایی‌ها اطمینان حاصل کنند برنامه چهارم ایران، جدا از نفوذ شوروی وارد مرحله عملی می‌گردد و از این لحظه لطمه‌ای به منافع اقتصادی آمریکا در ایران، وارد نمی‌سازد.» (3) وجود چهره‌هایی از بهائیان در کابینه‌های هویدا نیز نشانگر نقش فعال این فرقه در جریانات سیاسی کشور می‌باشد از آنجایی که هویدا مسلک بهائیت را داشت وجود این افراد در کابینه وی چندان عجیب به نظر نمی‌رسید. از جمله وزرائی که بهائی بودند می‌توان به وزیر جنگ «سپهبد صنیعی»، وزیر کشاورزی و آب و برق «منصور روحانی»، وزیر آموزش وپرورش «فرخ رو پارسای»، وزیر بهداری «منوچهر شاهقلی»، وزیر امور خارجه «عباس آرام»، و وزیر بازرگانی «منوچهر تسلیمی» اشاره کرد. (4) هویدا با تغییر وزراء و یا تشکیل وزارتخانه جدید سعی در کاهش قدرت و وظایف وزرا داشت. او در زمان‌صدارتش چندین وزارتخانه تاسیس کرد. ازجمله آن وزارتخانه‌ها، وزارت فرهنگ و هنر بود که بعدها نیز با تجزیه این وزارتخانه به دو وزارت علوم و آموزش عالی و وزارت آموزش و پرورش، وظایف فرهنگ و هنر سابق را منفک ساخت. سازمان اصلاحات ارضی تبدیل به وزارت تعاون و امور روستاها گردید و از وزارت کشاورزی جدا گردید. هویدا به منظور کاهش و کم کردن حوزه اختیارات وزارت دارایی که سرپرستی آن را آموزگار به عهده داشت اقدام به تاسیس وزارت کشاورزی نمود، و سازمان‌های مختلفی از وزارت دارایی منتزع گردید. همچنین با ادغام دو وزارتخانه اقتصاد و دارایی، وزارتخانه جدیدی به نام امور اقتصادی و دارایی متولد شد. با توجه به اینکه تعدادی از وزیران به هویدا تحمیل می‌شدند و یا اینکه به خاطر مصالح دول خارجی در رأس وزارتخانه قرار می‌گرفتند و یا چند وزیر رقیب هویدا بودند، اما با این وجود، تعدادی هم از دوستان و اطرافیان خود هویدا بودند که باقی مانده اعضاء گروه مترقی و دیگر افرادی بودند که بعداً به هویدا نزدیک شدند. از جمله این افراد می‌توان موارد زیر را نام برد: دکتر منوچهر شاهقلی "وزیر بهداری"، دکتر فرهنگ مهر "معاون نخست وزیر"، غلامرضا نیک پی "وزیر مشاور"، فتح الله ستوده "وزیر پست و تلگراف"، منصور روحانی "وزیر آب و برق"، جواد منصور "وزیر مشاور"، فرها نیکخواه "وزیر مشاور"، محمود کشفیان "وزیر مشاور"، و ... . هویدا با تغییر وزراء و یا تشکیل وزارتخانه جدید سعی در کاهش قدرت و وظایف وزرا داشت. او در زمان‌صدارتش چندین وزارتخانه تاسیس کرد در دولت هویدا همواره کسانی بودند که بالقوه رقیب و یا مخالف هویدا به حساب می‌آمدند. در میان این رقبا، جمشید آموزگار و هوشنگ انصاری از جایگاهی ویژه برخوردار بودند. اولی تکنوکراتی کارکشته و تلخکام بود. از اوایل سال1344 در مذاکرات نفت نقشی فعال پیدا کرده بود و مستقیماً به شاه گزارش می‌داد. دومی سرمایه‌داری جنجالی بود. ثروتی فراوان به هم زده بود و در چند پست مهم، از جمله وزارت دارایی، مصدر کار شد. واپسین مقام او مدیرعامل شرکت نفت بود. (5) این دو نفر نخستین وزرایی بودند که بی‌اعتنا به مسئولیت نخست وزیر و نقش مسئولیت مشترک وزرا مستقیماً به نزد شاه می‌رفتند و گزارش‌های خویش را ارائه می‌نمودند؛ که متاسفانه سهل انگاری شخص نخست وزیر درباره رفتار آن دو به اصطلاح سوپر وزیر سایر وزرا را هم وادار به چنان اقدامی می‌نمود، یعنی ویروس قدرت طلبی از راه ناصحیح به سایرین هم سرایت کرد و موجب شد تا هر یک از وزرا به محض آنکه فرصتی می‌یافت گزارش ویژه‌ای را بهانه قرار می‌داد و خود را به دربار می‌رساند و پس از آنکه نظر موافق پادشاه را به گزارشش جلب می‌نمود، فرمان یا دستوری را که لازم بود مستقیماً دریافت می‌کرد و آن وقت برای آن که موقعیتش را به رخ سایرین بکشد قضیه را در نشست هیات دولت طرح می‌کرد و پس از خواندن گزارشش نظریه پادشاه را نیز اعلام می‌نمود که با چنین وضعی دیگر مطرح شدن مسئله از هیات دولت به عنوان یک امر جدی و قابل بررسی به کلی منتفی می‌گردید، زیرا هیچ یک از وزرا یا کارشناسان قدرت و جرأت نمی‌یافتند که با چنان طرحی مخالفت کنند و یا نظری ولو با عنوان کارشناس خلاف دستور پادشاه بیان نمایند، زیرا در آن سالها تجربه نشان داده بود که سخن گفتن برخلاف نظر و عقیده پادشاه چه عواقبی در پی دارد که حداقل مجازاتش خانه نشینی بود. هویدا با ظرافت ونرمش خاصی با جمشید آموزگار وهوشنگ‌انصاری برخورد می‌کرد. در جلسات هیات دولت مقام و احترامی ویژه برای این دو نفر قایل می‌شد در ظاهر روابط این سه نفر البته دوستانه می‌نمود، اما ناظران مطلع می‌گفتند پشت پرده جنگ و گریزی دایمی میانشان جریان دارد. می‌گفتند هویدا با درایت و تیزهوشی تمام برآمدن آموزگار و انصاری را سد می‌کند. البته گرچه روابط این سه نفر پر از تنش بود، اما رابطه هویدا با اردشیر زاهدی حتی بیش از مناسباتش با این دو وزیر ویژه پر پیچ و خم و پیچیده و پر از برخوردهای تند بود. در دی ماه 1345 در کابینه هویدا ترمیم دیگری انجام شد و اردشیر زاهدی به عنوان وزیر امور خارجه، وارد کابینه شد. ورود زاهدی شاید بدون موافقیت قبلی و اراده هویدا و بنا به خواست شاه انجام شد. زاهدی که هویدا را در مشاغل پایین دیده بود و چندان اعتنایی به او نمی‌کرد و در غیاب او از وی بد می‌گفت، جزو باند هویدا نبود بلکه خود را تافته جدا بافته و از نزدیکان شاه می‌دانست و چون مدتی داماد شاه (شوهر شهناز) بود ـ از او صاحب دختری به نام مهناز شده بود، که شاه پدربزرگ آن دختر بود ـ برای خود حق آب و گل قائل بود و در چند مورد کارش با هویدا به مشاجره و مناقشه انجامید. (6) او وزارت امور خارجه را از حوزه نفوذ هویدا خارج ساخته و بدین صورت بود که هویدا حضور زاهدی و باند او را که چندان هم خوشنام نبودند مثل پرویز خوانساری در کلوپ اختصاصی هزار فامیل روا نمی‌داشت و گرچه اردشیر زاهدی بسیاری از خویشاوندان و وابستگان او را در مقامات مهم سفیر و وزیر مختار تحمل می‌کرد، اما اساساً هویدا میل نداشت اردشیر زاهدی بر آن سفره چرب و نرم توزیع پست و مقام تکیه زند. هویدا زیرک‌تر از آن بود که فردی مانند اردشیر زاهدی بتواند او را از صحنه خارج نماید. بلکه عکس این قضیه اتفاق افتاد و هویدا با ترفندهای خاص خود، بالاخره موفق شد، او را از وزارت امور خارجه برکنار و از ایران دور نماید. این اتفاق که با حوصله هویدا همراه بود، در شهریور 1350 عملی شد و پس از چندی، زاهدی به سفارت ایران در واشنگتن منصوب شد. به هر حال، چندگانگی کانون‌های قدرت، به گونه‌ای بود که در هیچ یک از ارکان حکومت ثبات پایدار وجود نداشت و به طور طبیعی این عدم ثبات در قوه مجریه از گستردگی بالاتری برخوردار بود. فهرست منابع : 1-باقر عاقلی، نخست وزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار، جاویدان، 1370، ص1013. 2-محمد اختریان، نقش امیرعباس هویدا در تحولات سیاسی اجتماعی ایران، تهران: علمی، 1375، ص70. 3-ابراهیم ذوالفقاری، قصه هویدا، تهران: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1386، ص274. 4-محمد اختریان، پیشین، ص71. 5-عباس میلانی، معمای هویدا، چاپ شانزدهم، تهران: نشر اختران، 1385، ص317. 6-خسرو معتضد، هویدا سیاستمدار پیپ، عصا، گل ارکیده، جلد دوم، تهران: زرین، 1378،ص721. منبع: نکته‌نیوز

گسست از فرهنگ سیاسی مشروطه در انقلاب جنگل و پی آمدهای آن(2)

ناصر عظیمی بخش دوم انباشت سرمایه وفرهنگ سیاسی درایران به دنبال تسخیر اذهان اپوزیسیون فعال وعدالتخواه ایران ونهادینه شدن چنین فرهنگ سیاسی عصبی،عجول،توطئه گر، انحصار طلب، بی شکیب وبه غایت اراده گرا ومروج نوعی خشونت شور انگیز وفرمولبندی شده علیه سرمایه وسرمایه داری، سبب شد تا از طرفی، ضدیت تام وتمام علیه انباشت خصوصی وسرمایه دارانه که حتا درتئوری مارکسی نیزدر جوامع سنتی و توسعه نیافته، پویشی ناگزیر و انقلابی برای ایجاد جامعه ای مدرن وصنعتی تلقی می شد، دردستورکار و برنامه ی سیاسی این اپوزیسیون فعال قرارگیردودر نتیجه به نیرویی مخرب در افکار عمومی بر علیه هر گونه انباشتی تبدیل شود واز طرف دیگر، به دلیل فقدان زمینه های اجتماعی واقتصادی، خود نیز نمی توانست با حاکمیتش به انباشت اجتماعی وجامعه گرایانه تحقق بخشد.از این روبا توجه به آن که فرایندانباشت برای تحول وتکامل اقتصادی درجامعه ی درحال گذار ایران نمی توانست متوقف بماند، به ناگزیرانباشت سرمایه برای بازتولید گسترش یابنده وتوسعه ی اقتصادی واجتماعی تنهامی توانست در سایه ی حمایت استبداد وتجددآمرانه که تنها گزینه ی امنیت برای انباشت را فراهم می کرد،اهداف خودراپی گیرد. این نکته در شناخت تاریخ معاصر ایران مهم ولازم است در خصوص آن توضیح مختصری داده شود. هرچند پیشاپیش بایدتذکر داد که همین توضیح به ناگزیرفشرده به سبب ناقص ماندن بحث، ممکن است پرسش ها وسوء تفاهم هایی برانگیزد. امروزه دربررسی های اقتصاد توسعه دست کم دراین زمینه توافق نظر واحدی بین تمام نحله های نظری وجود دارد که توسعه از انباشت سرمایه آغاز می شود وباتداوم آن ادامه می یابد. این انباشت در جوامع سوسیالیستی می باید برای بازتولید گسترش یابنده توسط دولت به عنوان نماینده ی تمام جامعه صورت گیرد .زیرا درهرحال به قول رزا لوکزامبورگ بدون انباشت مازاد اقتصادی(انباشت سرمایه)،توسعه ی تمدن محال بوده وهست. پس به ناگزیردوشیوه ی انباشت سوسیالیستی وسرمایه دارانه برای توسعه می توانست برای ورود به جامعه ی مدرن در پیش رو باشد. از نظر منطق علمی اقتصادی که در بلشویسم به آن عنایتی نمی شد، نظام سوسیالیستی بر خلاف نظر مارکس حتا می توانست در یک جامعه ی دهقانی وعقب مانده نیز پدیدآید(چنانکه بلشویکها در انقلاب جنگل براستقرارآن در ایران پای می فشردند وسلطانزاده رهبر حزب بلشویکی کمونیست ایران وپیرو راستین لنین برآن اصرارداشت وما می دانیم که برای آن تفسیرهای گوناگون فلسفی وجامعه شناسانه نیزارائه کرده است)، در حالیکه تجربه در قرن بیستم نشان داد که هرجا این روبنای سیاسی توانست بر زیربنای اقتصادی عقب مانده حاکم شود، مجبور بود برای تحقق انباشت سوسیالیستی(که گریزی ازآن نبود)، از خشونتِ به مراتب عریان تراز سرمایه ی داری خصوصی بهره گیرد وفاجعه های غیر انسانی بیافریندوسبب شود تا«در ماگادان [ها] کسی پیر نشود!» ودست آخرچنانکه می دانیم در الگوهای مختلف در سراسر گیتی به محض برداشته شدن خشونت وسرکوب، جامعه همچون فنر دوباره به روابط طبیعی خود بازگشته است اما متاسفانه این بار با مافیاگری اعضای برجسته ی قدرتمداران پیشین همین جوامع. اراده گرایی نابِ حاکم بر تئوری و منطق بلشویسم نیزدقیقاً به همین معنی یعنی تحمیل اراده ی فردی وگروهی به قواعد و وقوانین تاریخی بود(گویی کافی بود کسانی عصا قورت داده حکم کنند تا جهان دگر شود). پس انباشت جامعه گرایانه محقق نمی شد مگر دستیابی به قدرت از طریق شیوه های توطئه گرانه و کودتایی در گردنه ای ازتاریخ یک کشورعقب مانده وسپس سرکوب عریان جامعه مدنی درآن برای تحقق انباشت بیشتر . اما تئوری بلشویکی در خارج از قدرت وبه عنوان اپوزیسیون نیزنقش مخرب خودرا با توجه به برنامه ها وشعارهای ضد سرمایه در دستور کار خود داشت وسبب موانع رشد سرمایه داری وانباشت سرمایه دارانه در کشورهای در حال رشد می شدکه یک ضرورت تاریخیِ گذار از جامعه ی سنتی به جامعه ی مدرن بود(که البته می توانست اشکال گوناگونی داشته باشد) . ایجاد نفرت از انباشت سرمایه بدون آن که خود نیز انباشت جامعه گرایانه را متحقق نماید ودر صورت تحقق از آن در جهت توسعه وتکامل جامعه بهره گیرد، ضرورتاً به فربه شدن هر چه بیشتر دولت وضعف جامعه ی مدنی منتهی می شد. لنین پس از به دست گرفتن قدرت دریک جامعه ی نیمه دهقانی نیمه صنعتی در روسیه، به زودی دریافت که اقتصاد سوسیالیتسی در چنین جامعه ای کارایی چندانی برای رشد اقتصادی وشکوفایی آن ندارد. پس او به معجزه سرمایه داری دولتی روی آورد وآن را یکی از اشکال مهم گذار به سوسیالیسم خواند ودر رسای سرمایه داری دولتی بارها سخن گفت وحتا آن رادراستواری وشکست ناپذیری سوسیالیسم ضروری دید. از جمله در21آوریل 1921زمانی که تدارک برای اعلام«نپ» را در پیش داشت به یاد آورد که در سال1918در رسای «سرمایه داری» دولتی چنین نظری ابراز داشته است:«سرمایه داری دولتی در مقابل اوضاع واحوال کنونی جمهوری شوروی ما گامی به پیش خواهد بود.اگر تقریباٌ پس از شش ماه دیگر در کشور ما سرمایه داری دولتی بر قرارگردد، موفقیتی عظیم وتضمین بسیار موثقی خواهد بود. برای آنکه پس از یکسال، سوسیالیسم در کشور ما بطور قطعی استوار وشکست ناپذیر [می] گردد. من در نزدخود مجسم میکنم که برخیها ازاین سخنان[من] با چه خشم عالیجنابانه ای رم خواهند کرد: چه می گوئید؟در جمهوری شوروی سوسیالیستی، انتقال به سرمایه داری دولتی گامی به پیش خواهد بود؟آیااین خیانت به سوسیالیسم نیست؟»(مجموعه ی آثار یکجلدی، ص 798تاکید از نویسنده). فراموش نکنیم که دربلشویسم به مرجع تزسرمایه داری دولتی لنین بود که بعدها راه رشد غیر سرمایه داری در کشورهای رشد نیافته تبلیغ واز دولتی شدن هر چیز در این کشورها، قند در دل رهروانش در سراسر گیتی آب می شد. غافل از این که فربه شدن دولت درشرایط اقتصادی- اجتماعی چنین کشورهایی به معنی تضعیف بی چون چرای جامعه ی مدنی وضعف جامعه ی مدنی یعنی ضعف دموکراسی ومردمسالاری و ضعف مردمسالاری یعنی فساد و پاسخگو نبودن دولتِ فربه شده و«لِویاتانی» ویعنی خیلی چیزهای دیگر که جای بحث آن دراینجا به سبب اطاله شدن کلام جایز نیست ونیازمند بررسی تفصیلی ودقیق بیشتر است. لنین حتا با توجه به ناکارآمدی اقتصاد سوسیالیستی در جامعه ی عقب مانده ی روسیه و پی بردن به تئوری های اراده گرایانه ی خود به اشکالی از سرمایه داری خصوصی در«نپ » روی آورد وبه قول دیاکونف، مولف «تاریخ ماد» در کتاب گذرگاه های تاریخ که پس از فروپاشی شوروی انتشار یافته« لنین به نظر اولیه مارکس مبنی بر رسیده شدن تدریجی مناسبات تولیدی کمونیستی بازگشت که تنها هنگامی می توانست به پیروزی برسد که تمام امکانات مثبت نظام سرمایه داری به اتمام رسیده باشد»(دیاکونف1380ص388). این چپ وراست زدن های بی حاصل وبی نتیجه واز این ستون به آن ستون رفتن و به آزمون وخطا گرفتن خودسرانه وغیر مسئولانه ی سرنوشت یک جامعه بدون آن که به نتایجی در خور بینجامد، کفاره ی گناه بی اعتنایی به قواعد تاریخی بود که اکنون زیر تازیانه ی اراده گرایی مطلق سرخم نمی کرد. در آرزوی تحقق پروژه ی مشروطه ی ناتمام با عنایت به نکات بالا می توان گفت که از منظر سیاسی نقطه ی عزیمت در این فرهنگ سیاسی برای هرگونه تحولی، تغییر انقلابی ساختارهای حقوقی جامعه وتصاحب تمام قدرت بودودرنتیجه فعالیت به منظورتغییر در عرصه ی ساختارهای حقیقی، عملی رفرمیستی،تجدیدنطر طلبانه، سازشکاری وحتا خیانت آمیز تلقی می شد. برای فرار از چنین اتهامی بود که داشتن برنامه ی سیاسی گام به گام ورفرمیستی در فرهنگ سیاسی ایران، چنان امرمذمومی تلقی می شد که فرد لیبرال ومشروطه خواهی چون مرحوم مصدق نیز به تدریج تحت فشار فرهنگ سیاسی حاکم برجامعه وبه منظور پاسخ به آن به تدریج کوشش کرداز خودشخصیتی انقلابی وساختار شکن ارائه کند.به طوری که در روزهای پایانی دولتش بدون توجه به عواقب کار و ارزیابی اقداماتش وبه رغم توصیه ی یاران نزدیکش، مجلس شورای ملی را که در دولت او تشکیل شده بود،منحل کرد. زیرا اکنون دیگر اعتقاد داشت «هرجا ملت است مجلس آنجاست !» ووزیرخارجه اش مرحوم فاطمی تاجایی پیش رفت که درمتینگی انقلابی درروز27مرداد1332خواستار«جمهوری دموکراتیک» در ایران شد.باسلطه ی چنین فضایی از فرهنگ سیاسی، شگفت انگیز نیست حتا اگر محمد رضا پهلوی شاهنشاه قدر قدرت ایران نیز برای جذب اپوزیسیون ومشروعیت بخشی به اقداماتش درافکار عمومی جامعه، خودرا انقلابی بنامد و «اصلاحات ارضی» خودرا تنها یکی از اصول «انقلاب شاه وملت!» قلمدادکند. در یک نمونه ی جالب دیگر که به انقلاب اسلامی ایران در سال 1358 بر می گردد، مهدی فتاپور یکی از رهبران سازمان سیاسی معروف این دوره در یک مقاله ی خواندنی تحت عنوان «رمانتسیسم ورادیکالیسم در جنبش فدائیان خلق » نمونه ی جالبی از فرهنگ سیاسی متاثر از لنینیسم که به چیزی جز خورد کردن ماشین دولت برای تحقق انقلاب به چیز دیگری اعتقاد نداشت، به دست داده است. نمونه ای که نشان می دهد حتا اگر کسانی در رهبری احزاب و سازمان های سیاسی درایران بخواهند رفتاری عاقلانه، پراگماتیستی و متناسب با واقعیت اجتماعی اتخاذ کنند ، عملاًً تحت فشار این فرهنگ سیاسی و حاملانشان قادر به اجرای برنامه ی خود نخواهند بود. او که یکی از اعضای شورای رهبری سازمان فدایی قبل از انشعاب بوده، توضیح می دهد که در نامه ی معروف به بازرگان نخست وزیر موقت انقلاب از او خواسته بودند که به وظایف قانونی خود در قبال آزادی های سیاسی و اجرای قوانین آن متعهد باشد و این به معنی به رسمیت شناختن یک دولت لیبرال و وابسته به امپریالیسم امریکا تلقی شده و تنظیم کنندگان این اعلامیه را به باد انتقاد گرفته و عملاً پشیمان کرده بودند. او در خاطراتش می نویسد: «صبح روزی که اعلامیه انتشار یافت، من و مجید عبدالرحیم‏پور و امیر ممبینی به خانه فرخ‏نگهدار رفتیم و متنی را که او آماده کرده بود خوانده، تایید کرده و برای انتشار به ستاد فرستادیم. من چند ساعت بعد به ستاد رفتم. قبل از رسیدن به ستاد متوجه مباحث تندی شدم که در برابر ستاد جریان داشت. نرسیده به ستاد نورالدین ریاحی و مهران شهاب‏الدین را دیدم. این دو بعدها از بنیان‏گذاران سازمان راه‏کارگر شدند ولی در آن‏زمان هنوز به ستاد رفت و آمد داشتند. آنها تا مرا دیدند بسمت من دویدند و مهران که روابط نزدیک و دوستانه‏ای با من داشت، در حالی‏که بدلیل قدکوتاه‎‏اش سر مرا پایین می‏کشید تا حرف‏هایش موثرتر شود با نگرانی گفت دارید چه‏کار می‏کنید. می‏خواهید با بازرگان نماینده لیبرالیسم و سازش با آمریکا کنار بیایید؟ جلوی در ستاد مستوره احمدزاده را دیدم. لبخندی زد و گفت برو تو ببین چه خبر است. بمحض ورود رفیق فاطی که مسئول ارتباطات بود به سمت من دوید و گفت خوب شد آمدی، بیا خودت بشین پشت تلفن، جواب بده. از صبح تا حالا از همه شهرها تلفن می‏زنند و عصبانی هستند. آن‏روز من حتی یک‏نفر را ندیدم که از این سمت‏گیری دفاع کند. من که نه خواهان کند کردن روند انقلاب بودم و نه سازش با لیبرالیسم مانده بودم که با این همه اعتراض چه کنم». حاکمیت این فرهنگ سیاسی برانداز محوروساختار شکن در شرایط فقدان رشد سرمایه داری صنعتی و زمینه های اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی وبه ویژه نهادی در ایران، سبب شد تا روابط بین اپوزیسیون وحاکمیت دستخوش چنان سوء ظن وخشونت کینه توزانه ای باشدکه به تشکل جامعه ی مدنی درایران نه فقط هیچ کمکی نمی کردبلکه به ضعف تاریخی آن دامن می زد.وفراموش نکنیم که تجربه ی تمام تحولات انقلابی درکشورهای توسعه نیافته درقرن بیستم به وضوح نشان دادکه حتاپس از موفقیت اپوزیسیون هایی ازنوع بالاو دستیابی به«تمام قدرت»، درشرایط فقدان نهادهای جامعه ی مدنیِ متشکل، بازهم استبداد دیرینه می توانست به اشکال رنگارنگ دیگری خودرا بازتولیدکند.در این مورد حتا استثنایی نمی توان یافت.درچارچوب چنین فرهنگ سیاسی آرمانخواه،اتوپیایی و اراده گرا بود که هدف های دردسترسِ تعیین شده در انقلاب مشروطیت حاصل نشد ونتیجتاًپروژه ی ناتمام مشروطیت رقم خورد وتکالیف آن در بوته ی فراموشی باقی ماند. می خواهیم نتیجه گیری کنیم که گسست از فرهنگ سیاسی مشروطه وافتادن در ورطه ی فرهنگ سیاسی شور انگیز ولی مخرب لنینیسم که سنخیتی با تئوری مارکسی هم نداشت به هیچ وجه یک جهش تکاملی در اندیشه وفرهنگ سیاسی در تاریخ معاصر ایران نبوده است. از نظر مانتایج حاصل از سیطره ی طولانی این فرهنگ سیاسی ایدئولوژیک در ایران معاصرکه نقطه ی عزیمت آن از انقلاب جنگل وپس از ورود تئوری بلشویکی در آستانه ی ورود به قرن چهاردهم خورشیدی کلید خورده است، ضمن فرصت سوزی تاریخی، به سبب وجود زمینه های فرهنگی وپیشینه ی طولانی استبدادی در ایران، یکی از عوامل اصلی ایجادکننده ی موانع انباشت سرمایه و رشد سرمایه داری صنعتی، ضعف جامعه ی مدنی، جزمیت ایدئولوژیک در عرصه ی تفکر و تاریخ نویسی، ترویج خشونت سیاسی وادبیات خشونت مدرن، نفرت پراکنی علیه هر اندیشه ی مخالف، ترویج نوعی تفکر توتالیتاریستی ایدئولوژیک(که پیش از این در تاریخ دیده نشده ویا به شکل مدرنش تجربه نشده بود) وسرانجام دشمن پنداری پارانویی در ایران معاصر بوده وبنابراین نمی توان این عواقب نامیمون را از این گسست تاریخی در فرهنگ سیاسی ایران منفک کرد. این نقد از گذشته ی تاریخی را که کم وبیش همه ی ما در خلق آن نقش داشته ایم نباید به هیچ وجه به صورت پرچم نفرت ونزاع بلند کرد بلکه هدف دراین نقد فقط همان توصیه ی شاعر بزرگ ایرانی در هزار سال پیش است که گفته: هرکه ناموخت از گذشت روزگار هیچ ناموزد زهیچ آموزگار ...................................................................................................................................................... * منظور مااز فرهنگ سیاسی در اینجامجموعه ای از ایده ها، ارزش ها، برنامه های سیاسی بلند مدت وکوتاه مدت، رفتارها واخلاقیاتی است که یک چارچوب سیاست ورزی نظام یافته وساختارمند برای تحول سیاسی عرضه می کند. کنشگرانی که دردرون یک فرهنگ سیاسیِ نهادینه شده وساختاریافته سیاست پیشه می کنند، به ویژه در جوامع بسته ی پیشین به گونه ای درآن غوطه ور شده که عموما اختیار وآزادی اندکی در دگراندیشی از فرهنگ سیاسی مسلط پیش روی خودمی یافتند. ** استالین در اولین سالهای پس از مرگ لنین تاکید کرده بود که :«لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم وانقلابهای پرولتریائیست»(استالین 1927،مجموعه آثار لنین). *** منظور ما ازخشونت دراینجا دقیقاً «قدرت و نیرویی[است] که یک فرد یا یک گروه اجتماعی بر فرد یا گروه اجتماعی دیگری اعمال می کند تا او را به تسلیم از خود وادار یا از او چیزی را بر خلاف اراده اش بگیرد»(ناصر فکوهی،anthropology.ir ). - این مقاله همچنین قراراست با اصلاحاتی در شماره ی 110مجله ی گیله وا(چاپ رشت) در مهرماه 1389 درج شود. منع: سایت انسان‌شناسی و فرهنگ

دریک دست:«کُنستی توسیون» ودردست دیگر: بمب وباروت (آب از سرچشمه گِل آلود شد ! )*

ناصر عظیمی به مناسبت یکصد وپنجمین سالگرد انقلاب مشروطیت ایران طرح موضوع فقدان قانونی مکتوب برای اداره ی دولت و جامعه یکی از ویژگی های مهم و اساسی حکومت ها در تاریخ جوامع شرقی عنوان شده است. این ادعایی نادرست نیست. تاجایی که ما می دانیم در تاریخ شرق و دست کم در تاریخ ایران تا زمان مشروطه هیچ گاه پادشاه ویا سلطان بر اساس قانونِ نوشته و مکتوبی حکومت نکرده است. به عبارت دیگر هیچ قانونِ مکتوبی برای حکومت کردن وجود نداشت که اقدامات پادشاه یا سلطان در چارچوب آن تعریف و تعیین شده باشد. اصولاً قانون، خودِ سلطان یا پادشاه بود و سلطان یا پادشاه نیز خودِ قانون به حساب می آمد. سلطان شرقی خود را نماینده ی انحصاری خدا وسایه ی او بر روی زمین می دانست . درست همان گونه که میر ظهیرالدین مرعشی مولف کتاب گیلان و دیلمستان در حدود پانصد سال پیش از مشروطیت گفته بودکه حتا نبود او ممکن است سبب تغییری در عالم شود :« چون پادشاهان جهان ظل الله اند و رحلت ایشان از سرای فانی،مظنۀ تغییرات کلیست مر عالم را »(میر ظهیرالدین مرعشی1364،ص410 ). از این رو یکی از مهمترین ابداعات جنبش مشروطیت در ایران، ابداع تدوین قانون، نهاد قانونگذاری وحکومت قانون بود که در تاریخ حکومت داری ایران اقدام بی سابقه ای محسوب می شد. این توجه ی ویژه به قانون در انقلاب مشروطیت ایران را می توان به عنوان سنگ بنای ورود به دنیای مدرن و متمدنانه در ایران به حساب آورد. اما توجه به قانون وحکومت بر اساس قانون چگونه در ایران پید اشد؟ توجه به قانون و حکومت قانون در ایران را نخستین بار میرزا یوسف خان تبریزی ملقب به مستشارالدوله در کتاب «یک کلمه» به صورت یک ایده ی نو به جامعه ی ایران هدیه کرد.او از سال1270قمری به موجب فرمانی توسط ناصرالدین شاه درارتباط با وزارت امورخارجه به خدمت فراخوانده شد و پس از سالها که با عنوان شارژدافری(کارداری )در شهرهای حاجی ترخان، پترزبورگ و تفلیس برای وزارت خارجه ی ایران خدمت کرد، سرانجام در سال1283 قمری به کارداری ایران در پاریس برگزیده شد.علاقه ی او به شناخت بیشتر ممالک پیشرفته ی زمانه، او را بیش از پیش به سیر وسیاحت در کشورهای مختلف کشاند . از جمله او به هنگامی که در پاریس بود می گوید که «در مدت سه سال اقامت خود در پاریس چهار دفعه به عزم سیاحت به لندن رفتم»(یک کلمه،مستشارالدوله،1377ص20). درکتاب« یک کلمه»، مستشارالدوله به مانند تمام مشروطه خواهان بعدی سخت شیفته ی ترقی وتوسعه ی جهان غربی و به ویژه نظم وانتظام امور این جوامع بر اساس قانون بود. او که کتاب خودرا در سال1287هجری قمری یعنی نزدیک به چهل سال پیش از پذیرش مشروطیت(در سال1324هجری قمری) توسط مظفرالدین شاه در پاریس به اتمام رسانده ،دراین سیر وسفرها به این نتیجه می رسد که علت اصلی ومحوری عقب ماندگی ایران در همان «یک کلمه» یعنی درنداشتن « قانون» نهفته است. او که گفته های خود را در سراسر کتاب از قول سوم شخص ناشناسی به عنوان دوست بیان می کند،می نویسدکه:«آن دوست چنین گفت، یک کلمه که جمیع انتظامات فرنگستان در آن مندرج است،کتاب قانون است»(همان،ص25). او پس از بیان اختلاف پنجگانه ی محتوای قانون به زعم خود در آن دیار با رویه های رایج در ایران می نویسدکه«در فرنگستان شخصی مطلق التصرف نیست یعنی خود رای و خودسر در اموراهالی نمی تواند مداخله و محاکمه نماید مگر موافق آنچه در قانون نوشته شده. خلاصه، همه سر بسته اند به رشتۀ قانون»(همان،ص29). او که در اثر آشنایی با نحوه ی حکومت و اداره ی جامعه در ممالک پیشرفته از خلاء قانونِ مکتوب(که آن را «یک کلمه» می نامد)، در ایران به خوبی آگاه شده بود، سپس برای نخستین بار پیشنهاد می کند که درایران نیز کتاب قانونی برای اداره ی مملکت نوشته و حفظ ونظارت آن نیز برعهده ی مجلس مستقلِ مخصوصی باشد و مهمتر این که او می نویسد که بر اساس این قانون باید هم رفتاردولت وهم ملت تعریف شود:«مراد من کتابی است که جامع قوانین لازمه وسهل العباره وسریع الفهم ومقبول ملت باشد...چون کتابی مقبول ملت نوشته شود وبه دستخط همایون شاهنشاه برسد وحفظ آن به عهده مجلس مخصوص مستقل سپرده شود، لامحاله وظیفه دولت وملت بر قانون می باشد.«یک کلمه» که من گفتم این است»(همان، ص30). مستشارالدوله پس از بیان اهمیت وضرورت اتکا به قانون در فرانسه، به معرفی قانون اساسی فرانسه(کُنستی توسیون) که ازاصول انقلاب کبیر فرانسه اخذشده می پردازد وبدین صورت آغاز می کند:«اجمالاً عرض می کنم که روح دائمی کودهای[قوانین] مزبوره وجان جمله قوانین فرانسه مشتمل بر بیست ویک فصل است.چنان که در ابتدای کود چاپ شده،در فقره اول از نظامنامه حکومت که «کنستی توسیون» نام دارد ،عبارتی مسطور[نوشته شده]که ترجمه اش این است(کنستی توسیون): شناخت وتصدیق وتفکل[سال رخداد انقلاب کبیر فرانسه]کردآن اصول کبیره را که در سال1789[میلادی]اعلان شده بود.آن اصولی که اساس حقوق عامه فرانسه است. بنده آن اصول کبیره واساسیه را تفحص کردم، بروجه اشارت سابقه و ارقام آتیه در بیست ویک فصل مندرج یافتم پس ترجمه آن فصول را به عبارت فارسی دراین رساله ثبت نمودم»(همان،ص33). آری مستشارالدوله سپس نزدیک به چهل سال پیش از پذیرفته شدن مشروطه ویا به قولی «کنستی توسیون» درایران، یک به یک فصول بیست ویک گانه ی کنستی توسیون فرانسه را برای آگاهی ایرانیان برمی شمارد. چراکه معتقد است پیشرفت ایران در تدوین و دراجرای همین «یک کلمه» نهفته است. بی تردید، مشروطه خواهان نیز دست کم در نظر درآغاز به دنبال همین «یک کلمه» بودند. چنان که حکومت مشروطه را نیزمعادل «کُنستی توسیون» می دانستند.اما آیا همه ی بانیان مشروطه وبه ویژه آنان که در تاریخ معاصر ایران به عنوان انقلابی ترین و شاخص ترین فعالان مشروطه شناخته شده اند در عمل نیز به اهیمت قانون ، قانونگرایی وپای بندی به قانون متعهد بودند؟ آیا همه ی مدافعان مدرنیته وحقوق شهروندی که بیش از عوام داد سخن داده واز بی قانونی در جامعه ی ایران نالیده اند، خود مدافع قانون بوده اند؟آیا تعهدبه اجرای قانون تنها وظیفه ی پوزیسیون(قدرت حاکمه) بوده یا اپوزیسیون نیز می باید به آن متعهد می بود؟ آیا به این دلیل که مشروطیت نوپا با پیشگامی تحول خواهان و روشن اندیشان از درون استبداد دراز دامن تاریخ این کشور سربرآورد، ترجیحاً این اپوزیسیون مدعی بی قانونی در حکومت وحکومت داری استبدادی نبود که می باید بیش از پوزیسیون تعهد به قانون وقانونگرایی نشان می داد تا آموزه های آن برای جامعه ی استبداد زده نیز الگو قرارمی گرفت؟ این مقا له ی کوتاه می کوشد با استناد به رفتار بخشی ازمشروطه خواهان پر نفوذ و موثردر تحولات مشروطه نشان دهد که ناکامی مشروطه ومشروطه خواهان نه درتقلیل دادن مفاهیم وتفسیر به رای فقهی از مفهوم سکولار مشروطه(چنان که ماشاء الله آجودانی در کتاب پرارجش پیش فرض کرده است)بلکه بنیاد نادرست سیاست ورزی مدرن درمشروطه ی ایران در تفسیر به رای و خوانش سیاسی ویژه از مشروطه وقانون وداشتن معیارهای دوگانه ودرکی خشونت ورز از مشروطه بوده که در سپیده دم تاسیس حکومت مدرن این کشور(یعنی همان دوره ی دوساله ی نخست که ما آن را دراینجا سرچشمه نامیده ایم)، توسط همین دسته از مشروطه خواهان، الگو و سپس نهادینه شده است. به عبارت دیگر می خواهیم نشان دهیم که مشروطه به عنوان یک ایده ی مدرن نزد برخی از موثرترین وبا نفوذ ترین مشروطه خواهان فعال که یا منشاء قفقازی – روسی داشتند و یا عمیقاً تحت تاثیر برنامه های سیاسی آنان ، تنها وسیله ی رسیدن به رویای خوش و آرمانی ولی غیر قابل تحقق خود را که زمینه های اقتصادی،اجتماعی وبه ویژه فرهنگی وتاریخی آن نیز فراهم نبود، بدون توجه به قانون و قاعده ی بازی دموکراسی که مهمترین ارمغان مشروطه بود، لجاج گونه با توسل به انواع ابزار خشونت ، طلب می کردند و رویای تحقق آن را در سر می پروراندند. گویی کافی بود کسانی بخواهند تا جهان دگر شود ! . فاکت های نمونه برای آزمودن فرض بالا تنها به انتخاب دو نمونه ی مشخص وتاثیر گذار از دوره ی تاریخیِ پذیرش مشروطه تا استبداد صغیر اشاره می شود که ما این دوره را در این مقاله سر چشمه نامیده ایم. این دوره ی تاریخی کوتاهِ دوساله به این دلیل انتخاب شده است که اولاً یک دوره ی تاریخی کامل از یک الگوی مشخص رفتار سیاسی درآغاز یک مرحله ی مدرن از تاریخ ایران ارائه می کند. و ثانیاً اولین تجربه ی تاریخی حکومت مدرن و فضای آزاد سیاسی در ایران است که الگوهای رفتار اپوزیسیون وپوزیسیون درآن برای ساختن و بنای یک جامعه ی مدرن برای نخستین بارمحک می خورد. به ویژه این که از این دوره ی مشخص نه فقط نقدی در سالهای بعدصورت نمی گیرد بلکه فرهنگ سیاسی مشخصی که بعدها اذهان کنشگران ایرانی را تسخیر می کند، با آب وتاب به تعریف وتمجیدرفتار کنشگران اپوزیسیون آن می پردازد و در این راه تنها قلم تند انتقاد خود را به سوی پوزیسیون می گیرد و با چنین رویه ی یک سویه ای کمک می کند تا این الگو به طور مکرر در تاریخ معاصر ایران تکرار گردد. نمونه ی نخست قتل امین السلطان و نمونه ی دوم ترور محمد علی شاه و حواشی آن انتخاب شده است که حوادثی کانونی در برنامه و عمل کنشگران این دوره ازآغازین سال های تاریخ مدرن ایران است. این دوحادثه از مهمترین حوادث منتهی به استبداد صغیر وکودتای محمدعلی شاه – لیاخوف بوده است که به طور موقت به تعطیلی مشروطه انجامید واستبداد مطلقه را دوباره تحت عنوان «استبداد صغیر» برای مدتی حدود یازده ماه به ایران بازگرداند. نکته ای که باید قبل از بررسی نمونه هادر اینجا یادآوری کنیم این است که موضوع تنها از منظر مشروطه خواهی و اعتقاد و پایبندی به حکومت قانون و مهمتر از همه بررسی الگوی رفتار اپوزیسیون بررسی شده و بنابراین به هیچ وجه کارکرد و سوابق شخصیت های مورد بحث و دفاع از آنان مد نظر نیست. به عبارت دیگر می خواهیم از همان نخستین سنگ بنای دنیای مدرن وبه ویژه حکومت مدرن در جامعه ی ایرانی ببینیم که رفتار کسانی که ادعای درک دنیای مدرن و متمدنانه داشتنددر نظر وعمل چگونه بوده است. در واقع همین گفتار وکردارهای نخستین بود که به عنوان آجرهای معماری دنیای مدرنِ سیاست در جامعه ی ایران برای سالهای بعد فرهنگ سیاسی مشخصی را شکل داد و بنای آن را محکم کرد. به ویژه چنان که گفته شد، همین معیارهای رفتاری بود که برای سال ها مورد تمجید و تایید نظریه پردازان سیاسی واندیشمندان تاریخ معاصر قرارگرفت وکمتر از آن انتقادی به عمل آمد. امین السلطان،گزینه ی مجلس برای نخست وزیری: چندماهی از انتخاب نمایندگان اولین دوره ی مجلس شورای ملی نگذشته بود که محمد علی شاه تمایل پیدا کرد که امین السلطان را برای صدر اعظمی به مجلس معرفی کند. از این رو امین السلطان به ایران فراخوانده شد. او قبلاً در زمان ناصرالدین شاه و مظفر الدین شاه نیزدر دوره هایی صدر اعظمی را به عهده داشت. محمد علی شاه ظاهراً تصوری که از امین السلطان داشت این بود که او می تواند در مقابل قدرت گیری روز افزون مجلس در کنار و متحدش باشد. امین السلطان پس ازکنار رفتن از صدراعظمی به سیر وسیاحت به دور دنیا پرداخت. به چین وژاپن وآمریکا ومصر وسرانجام در ایام مشروطه در پاریس اقامت گزید. هنگامی که محمد علی شاه او را به ایران فراخواند، او در پاریس حضور داشت. مشروطه خواهان به ویژه مجلسیان از دعوت او به ایران ابتدا سخت برآشفتند اما به تدریج مواضع دیگری انتخاب کردند .زیرا به درست یا نادرست پذیرفتند که او در سیر وسیاحت این سال ها تغییر کرده و به مشروطه تمایل یافته است.این سخن به ویژه پس از آن که امین السلطان به هنگام بازگشت به ایران مورد تایید دو تن ازبنیان گذاران فکر واندیشه ی مشروطه خواهی درایران یعنی میرزا ملکم خان و طالبوف قرارگرفت، بیشترپذیرفته شد .کسروی اما معتقد است که این هردو فریب امین السلطان را خورده بودند. کسروی می نویسد که امین السلطان:« میرزا ملکم خان را که در میان مشروطه خواهان جایگاهی میداشت وخود این زمان پیر شده و دور از ایران در اروپا میزیست، دید و او را فریفته[و] نامه ای در باره خود برای سعدالدوله[نماینده ی پر نفوذ مجلس در این دوره] گرفت. همچنین طالبوف را که نیز میان آزادیخواهان ارجمند میبود ولی او خود با اینان دلسردی مینمود، دید و از او هم سفارشنامه ای برای سعدالدوله بدست آورد »(تاریخ مشروطه ایران، احمدکسروی،1370ص252). امین السلطان در انزلی: در هرحال امین السلطان با توجه به گرایش نمایندگان مجلس اول به نخست وزیری او، خود را از طریق روسیه و باکو به باکشتی به انزلی رساند.درآنجا انجمن تازه تاسیس انزلی به مخالفت با او بر خاست و از ورود اوبه خشکی جلوگیری به عمل آورد.انجمن رشت که این زمان قدرت مهمی در گیلان به هم زده بود وتقریباً خودرا هم سطح حاکم گیلان سپهدار تنکابنی قلمداد می کرد با توجه به مواضع اکثریت نمایندگان مجلس شورای ملی نمی دانست در مقابل امین السلطان چه موضعی باید اتخاذکند. سرانجام این انجمن تصمیم گرفت که ازمجلس کسب تکلیف کند. پس به رسم زمانه :« انجمن رشت، بمجلس آگاهی داده، مستشارالدوله وتقی زاده ومیرزافضلعلی و وکیل التجار(یکی از نمایندگان گیلان در مجلس)را بپای تلگراف خواست»(کسروی ،ص253). اما«آن چهار نماینده به تلگرافخانه نرفتند وسخن را در نشست[مجلس] بمیان آوردند. ولی امروز حال مجلس دیگر، وخودپیدا میبود که هواخواهان اتابک[امین السلطان] درآن چند روزه بسیار کوشیده اند. همان نماینده آذربایجان(تقی زاده)باز بدبینی وناخشنودی نمود ولی نه با تندی. و دیگران با وی همداستانی ننمودند وکسانی آشکاره بهواداری برخاستند»(همان، ص253). سرانجام پس از بحث های بسیار«چنین نهادند که از زبان آن چهار نماینده[مستشارالدوله، تقی زاده، میرزافضلعلی آقا و وکیل التجار] بتلگراف رشت این پاسخ داده شود:«از طرف مجلس محترم شورای ملی در ورود امین السلطان ردع ومنعی نیست.البته اهالی آنجا خاصه انجمن درجلوگیری از اغتشاش مساعی جمیله مبذول دارند». پس ازرسیدن تلگراف، مجاهدان گیلان، دست از جلوگیری برداشتند واتابک[امین السلطان] همراه قزاق و سواره برشت آمد»(کسروی ، همان،ص254). اما این روایت کسروی دقیق نیست. زیرا «رابینو» که این زمان در رشت حضور داشته در خاطرات خود مشخص می کند این قزاق ها نبودند که امین السلطان را به رشت آوردند بلکه او با کمک میرزا کریم خان رشتی یعنی یکی از مشروطه خواهانی که با اجتماعیون عامیون درارتباط بود و بعدها یکی از بنیانگذاران کمیته ی ستار رشت شد، در اواخر فروردین 1286خورشیدی امین سلطان را که مدتی روی کشتی منتظر ورود به داخل خاک ایران بود از انزلی به رشت هدایت کرد: « میرزا کریمخان وچند نفر دیگر که برای ورود دادن او به انزلی رفته بودند به هروسیله بود اورا از راه غازیان بی اطلاع اهل انزلی به رشت آوردند...وپس از دو روز با سپهدار[تنکابنی حاکم وقت گیلان] به طرف طهران حرکت کرد»(رابینو، مشروطه گیلان 1368،به کوشش محمد روشن ، ص8). در هرحال سرانجام امین السلطان در13 اردیبهشت یعنی بلافاصله پس از رسیدن به تهران در مجلس حاضر وکابینه ی خودرا معرفی کرد. در رای گیری معلوم شد که مخالفانش در مجلس شورای ملی فقط چهار رای داشتند. زیرا از نمایندگان حاضر درمجلس77نفر به او رای موافق، 4 نفر رای مخالف و7نفر رای سکوت(ممتنع)دادند وبدین ترتیب اوبه نخست وزیری مشروطه انتخاب شد(نک: ایدئولوژی نهضت مشروطیت،فریدون آدمیت،1387ص58). بدین ترتیب او توسط نمایندگان اولین مجلس شورای ملی ایران به عنوان اولین نخست وزیر مشروطه ی ایران منصوب شد. اولین سالگرد باشکوه انقلاب مشروطیت: دردولت او بود که درمرداد ماه 1286خورشیدی مقدمات اولین سالگرد مشروطیت با شکوه بسیار درتهران وشهرستانها برگزار شد. تصویری که ادوارد براون ازاین جشن ها در تهران از طریق یک ناظر این جشن ها گزارش کرده است نشان می دهد که جنبش مشروطیت به سرعت در ذهن وضمیر ایرانیان دگرگونی های عظیمی ایجاد کرده وبه اندیشه ای تاثیر گذار تبدیل شده بود. بخشی ازاین گزارش ناظر که برای براون فرستاده شده دراینجا نقل می شودتا تصویر عینی تری از وضعیت انقلاب مشروطیت در اولین سالگرد آن به دست داده باشیم:«بار عام بزرگی در بهارستان داده شد که از[ساعت] 3تا10شب ادامه داشت...شاگردان مدارس در حین خواندن سرودی در ستایش از مجلس و علیه حکومت مطلقه به گرداگرد باغ حرکت می کردند.به مجرد تاریکی هوا، به تریبون بزرگی که در جلوی محوطه بهارستان برپا وبر تمامی میدان مسلط بود رفتیم.این تریبون مختص هیاتهای سیاسی، وزرا ونمایندگان بود. تمامی میدان از نور چراغها می درخشید ودر اطراف، تریبونهای کوچکتری توسط انجمنهای مردمی بر پا شده بود.آتشبازی با روشن کردن کتیبه ای که در جلوی تریبون نصب وبر آن جمله «این جشن بر اهل ایران مبارک است»، حک شده بود، آغاز گشت. دستخطی از شاه خوانده شد که با غریو شادی مواجه گردید.حقیقتاً منظره ای عجیب بود وافکارم به همین زمان در سال گذشته، آنگاه که 12هزار پناهنده در باغ سفارت بریتانیا اردو زده بودند، باز گشت. از آن زمان مدت زیادی گذشته وحوادث بیشماری روی داده ودیگر مردمی وجود ندارند که خواستار تحصن در جایی باشند. همانطور که ایستاده بودم وبه تریبون با آن آمیختگی غریب نمایندگان خارجی، وزرا ونمایندگان ایرانی می نگریستم وجمعیت پر خروش در زیر پای ما فریادهای پر شور«مرگ بر استبداد»، «زنده باد آزادی» وغیره را سرداده بودند، آخرین تردیدم هم زایل شد وآن اعتقادی که همواره در باب پیروزی نهایی مردم داشتم، تبدیل به یقین شد. مجلس ملی به رغم تمامی دشواریهای سهمگین که آن را احاطه کرده وبه رغم وحدت نامقدس کل نیروهای تاریکی واستبداد علیه آن ،پیروز خواهد شد. زیرا آرمان آن،آرمان عدالت وترقی است. تمام اروپائیانی که درآن لحظه تاریخی در آنجا ایستاده بودند،باید فریاد جمعیت را که از پائین شروع شده وسپس به تریبونها تسری یافته وسراسر میدان را در می نوردید،در قلب خود بازتابانیده باشند. این فریاد عبارت بود از :«زنده باد مجلس شورای ملی ایران»(ادواردبراون،انقلاب مشروطیت ایران 1380،ص148). قتل امین السلطان و «ارجشناسی» از قاتل ! پیداست در مرداد1286یعنی یک سال پس از پذیرش مشروطیت، رفته رفته جامعه ی ایران متحول می شد. اما هنوز چند روزی ازاین جشن وپایکوبی اولین سالگرد مشروطیت نگذشته بود که امین السلطان در داخل محوطه مجلس شورای ملی در روز 9شهریوردر یک اقدام تروریستی کشته شد.یحیی دولت آبادی نویسنده ی کتاب حیات یحیی که از مخالفان سر سخت امین السلطان بود و در آن روزها هم با سران انجمن های افراطی یعنی سرکردگان تروریستی رابطه داشت و هم با دولتیان، تصویری از فضای این روزها به دست داده که خواندنی است. تصویر ارعاب وتروری که او در روز منتهی به قتل امین السلطان از تهران واطراف بهارستان ارائه می کند حقیقتاً تصویری زنده وبی شباهت به خلق فضایی که بهرام بیضایی در فیلم «سگ کشی» با استادی تمام خلق کرده است، نیست ونشان می دهد که متاسفانه رهبری انجمن های مدنی نوپا در اولین سالهای دولت مدرن به دست گروهی قداره بند و به قول برادران افغانیمان «دهشت آفرین» که منشاء قفقازی- روسی داشتند، افتاده بود. دولت آبادی که در آستانه ی ملاقات امین السلطان و وزرایش با محمد علی شاه، نشستی با مخبرالسلطنه یکی از اعضای دولت امین السلطان داشته و او را برای تحت فشارقرار دادن محمد علی شاه تشویق به استعفا کرده بود، تصویری چنین از فضای ترور وحشت در تهران ارائه کرده است:« [مخبر السلطنه] :حالا خیالی کرده ایم که فردا وزراء اجماعاً برویم نزد شاه، حرف را پوست کنده و بی پرده بزنیم. عریضه ئی هم نوشته ایم ، بدهیم. اگر جواب مساعد داد ودانستیم با او میتوانیم برآئیم[یعنی دولت توانست با او کنار بیاید] و با مجلس همراه باشیم، دستخطی بگیریم و شروع بکار بکنیم. واگر نشد و[مشخص گردید که ]شاه واقعاً همراه نیست، همه استعفاء بدهیم وقطع بدانید اگر آنها استعفا ندادند، شخص من خارج خواهم شد». دولت آبادی سپس می نویسد که :« مخبر السلطنه صورت عریضه ئی که وزراء بشاه نوشته اند[را به من] میدهد ونگارنده[دولت آبادی] ملاحظه میکند وجزئی جرح وتعدیل بنظرم رسیده، میگویم. یادداشت میکند ومیگوید[می پرسد] اگر دستخط موافق [از شاه]گرفتیم ، روز شنبه بیائیم بمجلس یا خیر؟ میگویم خیر. میگویدچرا؟ جواب میدهم زیرا که برای اتابک[امین السلطان]آمدن بمجلس خطر دارد. میگوید با وجود آوردن دستخط موافق[بازهم خطردارد]؟ میگویم عجبا، دستخط را که نمیتواند به پیشانی خود بچسباند ویا جار بزند وبیاورد.لابد در مجلس نشان خواهد [داد] و پیش از نشان دادن دستخط برای او خطر هست. میگوید پس چه کنیم؟. میگویم روز شنبه[در] شمیران در باغ خودم هستم.اگر دستخط مساعد گرفتید، شما خودتان زودتر بیائید مرا ملاقات کنید با هم به شهر آمده، مطلب را که اتابک با شاه کار خود را تمام کرده است ببعضی از انجمنها که مورد ملاحظه اند حالی میکنیم. آنوقت اگر صلاح شد، خودش[امین السلطان] بیاید بشهر و بمجلس وگرنه[فقط] وزراء بیایند ودستخط را بیاورند. واتابک[نیز] بعد از رفع غائله وحصول اطمینان بمجلس بیاید.قرار بر همین میشود ومیگذرد. اینواقعه[گفتگوی دولت آبادی با مخبر السلطنه] روز جمعه نوزدهم رجب هزار وسیصد وبیست وپنج(1325 هجری)است». دولت آبادی سپس ادامه می دهد:« روز شنبه نگارنده میرود بشمیران وتا دوساعت بغروب مانده انتظار مخبر السلطنه را میکشم. نمیآید. ناچار روانه شهر[تهران] شده ، میسپارم اگر آمد، بگویید بشهر آمده، من در خانه خود انتظار اورا دارم. بعد معلوم میشود، اتابک و وزراء یکساعت بغروب مانده در سلطنت آباد با شاه در کشمکش بوده اند وبالاخره دستخط را آنطور که مایل بوده از شاه گرفته اند.[بنابراین]دیگر وقت نشده است مخبر السلطنه مرا [در شمیران] ملاقات کند.امین السلطان آقا سید عبد الله[بهبهانی] را بر گرفتن دستخط موافق آگاه کرده ، او هم با نهایت غرور میگوید بروید بمجلس منهم الان خواهم آمد. امین السلطان با وزرای خود بمجلس وارد میشود.آقا سید عبدالله هم میرسد. اتابک دستخط شاه را که مشتمل بر اظهار همراهی با مجلس است وا ختیار تام دادن بوزرای مسئول میخواند... یکساعت از شب میگذرد. امین السلطان وآقا سید عبدالله از عمارت[مجلس] پائین میایند که روانه شوند... صدای ششلول بلند شده چند تیر پی در پی باو میخورد و روی زمین افتاده، فوراً جان میدهد» (یحیی دولت آبادی ، حیات یحیی ، جلد 2صص139-141). به زودی مشخص می شود که او توسط یک صراف جوان و عضویکی از انجمن های سیاسی به نام «عباس آقا» به گلوله بسته شده و پس از مجروح کردن سربازی که قصد دستگیری وی را داشته با گلوله خودکشی کرده است.امین السلطان را از زمین برداشته ودر عبایش پیچیدند واو را به محل اقامتش بردند که یک ساعت و نیم بعد درآنجا در گذشت. در جیب جسد قاتل چهار کپسول استرکنین،قطعه ای«سنگ جهنم» وکاغذی حاوی این نوشته یافتند:« عباس آقا،صراف آذربایجانی عضو«انجمن»،فدایی ملت، نمره41 »(براون، همان، ص153). تا اینجای داستان می تواند درهرجایی از دنیا ودر هرکشوری اعم از متمدن یا عقب مانده اتفاق بیفتد وچنان که پیش ازآن و هم بعد از آن افتاده است. اما مواضع واقدامات برخی مشروطه خواهانی که خواهان مشروطه وقانون بودند در همین ماجرا محک خورد ونشان داد که آنان با معیارهای دوگانه تنها به دنبال به کرسی نشاندن برنامه وهدف خود به هر وسیله ای هستند وقانون به خودی خود ارزش و اعتباری نزد آنان ندارد بلکه تنها درجایی که به نفع آنان باشد ،قابل قبول است. به ویژه این که قانون فقط لازم است از طرف پوزیسیون(قدرت حاکمه) رعایت شود ونه اپوزیسیون. این واقعه اولین سنگ بنای قانون شکنی وقانون گریزی وتفسیر به رای از قانون والگوی رفتاری مشخصی را در ورود به دنیای مدرن، پس از حاکمیت مشروطه درایران برای کنشگران عرصه ی عمومی بنیاد نهاد وبه باور ما نزد فعالان عرصه ی عمومی نهادینه کرد. طنز قضیه در این بود که رهبران انجمن های افراطی حتا لزومی به رعایت ظاهرامر نیز نمی دیدند. پیدا بود که نمایندگان مجلس به عنوان مدافعان قانون وقانونگرایی که اساس مشروطیت بر آن بنا شده بود، خواهان پی گیری قاتلین از طریق مجاری قانونی باشند. اما شگفت آن که برخی از مشروطه خواهانی که سمبل ونماینده مشروطه خواهی دراین زمان به حساب می آمدند(وبعد ها نیز به حساب آمدند) نه فقط به حمایت از این آدمکشی برخاستند بلکه محرک دفاع ازآن شدند.آنان برسرمزار قاتل رفته وبه قول مرحوم کسروی از کشنده ی امین السلطان«ارجشناسی» کردند :« روز شنبه پانزدهم شهریور(28رجب)که روز هفتم مرگ آن جوان[عباس آقا] بود نزدیک بدوهزارتن ازآذربایجانیان وتهرانیان ودیگران رو بسر خاک آنجوان گزاردند ودسته گل فراوان بروی گورش ریختند ونمایش وجنبش بسزا از خود نمودند. شادروان ملک المتکلمین وبهاء الواعظین گفتارها راندند وارجشناسی از جانفشانی عباس آقا نمودند.بدینسان پذیرایی شاینده ای بجا آوردند» (کسروی، همان، ص454).در تبریز یعنی کانون دوم مشروطه خواهی دراین زمان نیز پس ازآن که معلوم شد عباس آقا اهل آذربایجان است، مشروطه خواهان«به بسیج یک ختم باشکوهی پرداختند و روز آدینه 28شهریور (11شعبان)در مسجد میدان مقصودیه ختم برگزاردند .آنروز از همه کویها مردم دسته دسته می آمدند وباز می گشتند. مجاهدان صف بصف با موزیک وبیرق درآمد وشد می بودند...میرزا غفار زنوزی که از مجاهدان قفقازی شمرده میشد بیک گفتار شیوا و هناینده ای به ترکی وفارسی پرداخت ودر پایان گفت:«بیایید ای برادران در صفات مجاهد تاسی باین جوان مرحوم کرده خائنین بیدین را از صفحه مقدسه وطن عزیز پاک کنیم»(همان،ص454). کسروی که این قطعات را در تاریخ مشروطه خود نقل می کند، همه جا با این جریان همدردی نشان می دهد. مشروطه ی واقعی در مجلس: در حالیکه نزد به اصطلاح مشروطه خواهان رادیکال چنین بی قانونی تبلیغ و تهییج می شد، درنهاد نوپای مجلس شورای ملی برای نخستین بار در تاریخ این کشور سخت از حقوق شهروندی متهمان احتمالی دفاع به عمل می آمد وحتا برای آن که در جریان دستگیری و بازجویی متهمان احتمالی خلاف قانونی رخ ندهد، در نطق های مجلس خواستار ناظری از مجلس بر جریان دستگیری ها وبازجویی ها شدند. دربخشی از مذاکرات مجلس درهمین رابطه در روز 24رجب(13شهریور) یعنی چهار روز پس از کشته شدن اتابک چنین آمده است:«... دیگر اینکه اداره نظمیه پس از وقوع این واقعه بپاره از دسایس، بناى تعرض را بهر کس گذارده و بدین ترتیب هتک شرف مردمان محترم میشود. مستدعى است مقرر فرمایند که در باب تحقیقات این واقعه بدون نظارت هیئتى از مجلس مقدس اقدامى نشود. آقا سید عبد الله مجتهد: صحیح نوشته اند. اگر مجلس و رئیس صلاح بدانند یک مامورى[از طرف مجلس] معین نمایند که مراقبت داشته باشد که هر کس را مى خواهند بگیرند و استنطاق کنند پاره تعدیات نشود و اگر هم کسى را احضار نمایند استنکاف نورزد باید باحترام با او رفتار شود. لایحه از طرف انجمن طلاب عرض شده بود مشعر بر استدعا و درخواست از جلوگیرى تعدیات اداره نظمیه در خصوص این تحقیق و استنطاق بود. آقا سید عبد الله مجتهد: این آدمیکه از براى اینکار معین مینمائید هر چه زودتر اقدام کنید که اسباب گرفتارى محترمین نشود البته بهتر است. رئیس[صنیع الدوله]: یک مسئله دیگر هم هست که آیا استنطاق در عدلیه باشد بدون اطلاع مجلس یا اینکه بنظارت مجلس باشد یا این که هیئتى از مجلس معین شود که رسیدگى نمایند. آقا میرزا فضلعلى آقا[به گزارشی که بعداً به نقل از او در پی خواهدآمد توجه شود]: غرض بنده همین بود که بى جهت خانه کسى نریزد و اسباب اذیت مردم نشود. آقا میرزا محمود اصفهانى: فعلا صادق آقا پسر حاج محمد رحیم آقا طهباز را که گرفته اند این شخص از میان مردمان محترم است باسم این که او باعباس آقا رفیق بوده نمى شود متعرض هر کسى بشوند خوب است مقرر شود که مردم را بى جهت متعرض نشوند. آقا میرزا طاهر: در گرفت متهمین باید ورقه بفرستند و اخطار کنند از طرف عدلیه و بعد احترام بخواهند و تحقیق نمایند نظارت مجلس هم در این خصوص لازم نیست ولى در وقت استنطاق باید از طرف مجلس نظارت داشته باشند»(برگرفته از لوح فشرده مذاکرات مجلس، دوره ی اول، جلسه 144) اماکسانی که پشت این ترور وآدمکشی قرارداشتند و هیچ ارزشی برای قانون و نهاد قانونی قائل نبودند ، رفته رفته با ایجاد رعب و وحشتی که بوجود آورده بودند به میدان داری بیشتر و دست به تعرض وسیعتری در عرصه ی عمومی زدند وبرای حمایت از ترور،انجمن هارا بسیج کردند:« یک کار تاریخی دیگری که در همانروزها درتهران رخ داد،گرفتن چهلم عباس آقا بود.روز یکشنبه سیزدهم مهر(27شعبان)که سی وهفت روز از خودکشی آنجوان می گذشت، هنگام پسین بازارها را بستند وهمه آزادیخواهان ودیگران روبسوی آن جوان گزاردند.انجمن آذربایجان گور را با گل آراسته وچادرهای بزرگی برای پذیرایی از مردم آماده گردانیده بود. انجمنها وشاگردان دبستانها دسته دسته می آمدند ودسته های گل می آوردند»(همان،ص464).بیچاره دانش آموزان دبستانها که برای نخستین بار در تاریخ مدرن این کشور مورد سوء استفاده قرارمی گرفتند. آن هم برای قتل زشتی که هیچ توجیهی برای آن وجود نداشت.در همین مراسمِ به قول کسروی« ارجشناسی» بود که «شادروان حاجی ملک المتکلمین وسید جمال[واعظ] نطقها کردند.شاعران شعرهایی خواندند. بهاءالواعظین شعرهایی خواند» (همان،ص464). بهاء الواعظین همان کسی بود که در سخنرانیهایش محمد علی شاه را پسر «ام الخاقان» خطاب می کرد و دربرخی روزنامه ها، ام الخاقان زن بدکاره نامیده می شد:«بهاالواعظین نیز از سخنرانان شمرده میشد و چنان که گفته می شود در منبرها پرده دری هم میکرده ومحمد علی میرزا را«پسر ام الخان» میخواند»(کسروی ، ص596). یادآوری کنیم که دراین دوره در سوءاستفاده از آزادی و به قول کسروی پرده دری از حد گذشته بود و سید محمد رضا شیرازی معروف به مساوات در روزنامه مساوات طوماری تهیه کرده وآن را به بازار برد تا اگرکسانی بر بدکاره بودن مادر محمد علی شاه (که دختر میرزا تقی خان امیر کبیر بود) گواهی دارند آن طومار را امضاء کنند. این کار چنان زشت بود که حتا کسروی که در همه جا از افراطیون حمایت می کند آن را رفتاری بیشرمانه می نامد:« چون در یکی از شماره های روزنامه اش پرده دری بسیار کرده بود، محمد علی میرزا از عدلیه داد خواهی کرد[توجه کنید که حکومت مشروطه دراین زمان چگونه تثبیت شده بود که شاه قبله ی عالم هم به قانون متوسل می شد] ولی سید محمد رضا گردن کشی کرده بدادگاه نرفت وبلکه یک شماره از روزنامه خودرا(شماره 22)ویژه ریشخند وبد نویسی بداد گاه گردانید.سپس بیک رفتار بیشرمانه تری برخاسته بدکاریهایی بنام محمد علی میرزا ومادرش ام الخاقان بروی چلوار بزرگی نوشته ببازار فرستاد که مردم گواهی خودرا در پای آن بنویسند ومهر کنند» (کسروی، همان،ص 594). اما درمراسم سر قبر عباس آقا جمعیت فقط به شاگردان مدارس محدود نمی شدبلکه به گفته ی کسروی«عده جمعیت به یکصد هزار نفر تخمین زده شد»(کسروی، ص464) که توسط عمدتا انجمن ها بسیج وبه مراسم آورده شده بودند. اگر این رقم جمعیتِ گرد آمده بر مزار عباس آقا درست باشد این بدان معنی است که از جمعیت 300هزار نفری آن روز تهران حدوداً یک سوم در این مراسم شرکت کرده بودند.درواقع افراطیون موفق شده بودند با شیوه های نوین تبلیغاتی وبا استفاده از آزادی های ارمغان مشروطه در جهت اهداف خشونت بهره برداری لازم را ببرند. لازم است یادآوری کنیم که به گفته ی کسروی در مراسم هفتم عباس آقا تنها دو هزار نفر حضور یافته بودند. به عبارت دیگر درفاصله ی یک ماه این جمعیت به یکصد هزار نفر رسیده بود.این امر نشان می دهد که در شرایط ویژه ی شور وهیجان برانگیخته شده در یک جامعه، یک گروه کوچک افراطی غیر مسئول با استفاده از تبلبیغات پوپولیستی می تواند چگونه از احساسات مردم سوء استفاده کند وآنان را حتا برای حمایت از آدمکشی وترور به میدان بکشدو قاعده ی بازی دموکراسی را به سخره بگیرد والبته در عین حال مدعی باشد که در راه پیشرفت وترقی جامعه وحکومت قانون و مشروطه نیز مبارزه می کند. این درحالی بود که هیچ مراسمی برای امین السلطان برگزار نشد. زیرا برگزار کنندگان از جانب همان تشکیلات ترور تهدید شده بودند:«کاغذهای تعرض آمیز به خانه وزیر مقتول انداختند دایر براینکه اگر تشیع جنازه عمومی نمایند،آنجارا با بمب منفجر خواهندکرد». وصنیع الدوله رئیس مجلس شورای ملی را که در مجلس پی گیر مجازات قانونی مجرمان بود با تهدید وادار به استعفاء شده بود:«علناًدر معبرها بد گفتند بلکه تهدید به قتلم کردند»( به نقل ازآدمیت، همان، ص176). در هرحال در آغاز انگشت اتهام، نخست به سوی محمد علی شاه نشانه رفت. زیرا کسانی معتقد بودند که امین السلطان با قدرت گیری روز افزونش وروابط بهتری که با مجلس برقرارکرده ،سوء ظن شاه را برانگیخته بود. به ویژه چنان که گفته شد در آخرین نشست با شاه به قول یحیی دولت آبادی دولت به رهبری امین السلطان شاه را مجبور به دادن اختیارات بیشتر به دولت کرده بود. حتا انگلیسی ها نیز مورد سوء ظن قرارداشتند. زیرا فرض براین بود که از نظر انگلیسی ها امین السلطان از مهره های روسیه به حساب می آمد. به ویژه آن که او به هنگام آمدن به ایران از روسیه وارد ایران شده بود ودر این رابطه حرف وحدیث نیز وجود داشت. از این منظر کشته شدن او می توانست به نفوذ بیشتر انگلیس در ایران کمک نماید. اما بعداً به طور دقیق مشخص شد که این اقدام از جانب جناحی از تندرو های درون اجتماعیون عامیون به رهبری حیدر عمو اوغلی صورت گرفته است. او خود در خاطراتش به طور صریح وصادقانه به این قتل اعتراف کرده است:« حوزه مخفی اجتماعیون عامیون طهران که مرحوم ملک المتکلمین وآقا سید جمال واعظ[یعنی همان دونفری که کسروی می گوید روز چهلم بر سر قبر عباس آقا در تجلیل از او سخن رانی کردند] نیز درآن عضویت داشتند، اعدام اتابک را رای داده به «کمیته مجری» حکم اعدام را فرستادند. کمیته مجری هم حکم را به هیئت مُدهشه که عبارت از دوازده نفر «تروریست»تقسیم به سه جوقه چهار نفری ودرتحت ریاست من بود، فرستادند.کمیسیون مخصوص از برای تعیین اسلحه یعنی اینکه ترور با بمب بشود یا با اسلحه دیگر، منعقد گردید. پس از مشورت زیاد تعیین اسلحه شد وبه اکثریت آراء بمب واسلحه دیگر را صلاح ندیده، بنا شد که با رولور این کار انجام پذیرد.در هیئت مدهشه قرعه کشیده شد وبه نام عباس آقا بیرون آمد»(خاطرات حیدرخان عمو اوغلی به نقل از ژانت آفاری، انقلاب مشروطه ایران1385ص152). درگزارش دیگری که یکی از طرفداران اجتماعیون عامیون به دست داده نشان می دهد که احتمالا تقی زاده هم دست کم از موضوع با اطلاع بوده است. زیرا میرزا فضلعلی آقا تبریزی(نماینده ی مجلس) و از اعضاء فعال انجمن آذربایجان در تهران یعنی همان کسی که یکی از چهار نماینده ای بود که انجمن رشت برای ورود امین السلطان به کشور از انزلی به آنان تلگراف زده وکسب تکلیف خواسته بودند، درگزارشی می نویسد که«چهار شنبه هجدهم رجب[سه روز قبل از ترور] روز انجمن آذربایجان بود.«آنجا عنوان کردند که اتابک وصنیع الدوله رئیس[مجلس] هردو برای برهم زدن مجلس همخیال اند».دونفر نطق کردند و برای دفع آن دو وزیر ورئیس قسم خوردند وقسم داده بودند.قراربود جمعیتی را به قدر دویست سیصدتن آماده کرده وبه اعتراض عصر روز بعد(19رجب)به مجلس بیایند.اما ازآن منصرف گشتند.این مطلب هم معروف بود که انجمن آذربایجان«موسس این کارهاست وتقی زاده هم باآنها همخیال ودر کار است وحاجی میرزا ابراهیم در اغلب مجالس آنها هست»(به نقل از آدمیت، پیشین،ص170). طبق تحقیق فریدون آدمیت، مجله ی یادگارکه این گزارش را در سال سوم انتشار خود(1326 خورشیدی) منتشرکرده به طرز عجیبی دراین گزارش دست برده و جمله ی « وتقی زاده هم باآنها همخیال ودر کار است» را حذف کرده است(همان،ص171). به نظر می رسد که اگر تقی زاده در این کارهم دست داشته(که احتمالاً نیز چنین بوده) ویا از آن مطلع بوده ویا به گونه ای همکاری کرده باشد، مواضع او پس از این واقعه ودقت در نطق هایش درمجلس نشان می دهد که او به تدریج از اقدامات تروریستی فاصله می گیرد. بدین ترتیب چنان که به وضوح پیداست کسانی که بانیان ومبلغان قانون ومشروطیت وحتا اعضای قوه ی مقننه یعنی نهادکانونی مشروطیت بودندودر نوشته ها وگفته ها گاه خودرا تنها نمایندگان مشروطه، قانون، مدنیت، ترقی و پیشرفت به حساب می آوردند، دارای حوزه ی مخفی(علاوه بر حوزه ی علنی) برای ترور بوده و دراین قتل وآدمکشی دست داشتند. یادآوری کنیم که تشکیل حوزه ی مخفی وعلنی ازآموزه ها و تاکتیکهای لنینی در تشکیلات حزبی بلشویکها بود که به نظر می رسد حیدرخان عمو اوغلی به هنگام زندگی وتحصیل درتفلیس، قفقاز و روسیه و به ویژه عضویت در حرب سوسیال دموکرات روسیه( جناح بلشویک در قفقاز) و سازمان همت وفرقه ی اجتماعیون عامیون مستقر در باکو وقفقاز آموخته و احتمالاً به پیروی وگرته برداری از مرکز غیبی تبریز، تشکیلات آن را در تهران بوجود آورده بود. طنز قضیه دراین بود که برخی از مهمترین نویسندگان تاریخ معاصر ایران به طور مستقیم وغیر مستقیم ازاین قتل وآدمکشی برای رسیدن به اهداف سیاسی دفاع کرده ویا به نحوی آن را توجیه کرده اند. یک نمونه ی تیپیک دراین زمینه احمد کسروی نویسنده ی تاریخ مشروطه ایران است که اگر چه در زمینه ی جمع آوری وثبت وقایع مشروطیت حق بزرگی به گردن تاریخ معاصر ایران دارد اما متاسفانه به طرز شگفت انگیزی به دفاع ازاین گونه خشونت های توجیه ناپذیر برخاسته وآن را در سراسر کتاب پر ارج تاریخ مشروطه ی ایران تایید کرده است. او نمایندگان دوره ی اول مجلس شورای ملی را که بنا به تعهد وپاس داری از قانون وقانونمداریِ برخاسته از فرهنگ سیاسیِ مشروطه خواهی (که به تدریجً جای خودرادرجامعه ی برآمده از قرون وسطا می گشود) وبا در نظر داشتن رعایت قاعده ی بازی دموکراسی به سرزنش این ترور پرداخته وخواستار پی گیری آن توسط مجریان قانون شدند، باهمان توجیه تروریست ها و با شگفتی بسیار مورد سرزنش قرارمی دهد ودر دفاع جانانه از این ترور وآدمکشی می نویسد که: «کشتن اتابک یک شاهکار بشمار است و چنانکه خواهیم دیداین شاهکار، دلهای درباریان راپراز بیم وترس گرداند[به معنی واقعی استفاده ازارعاب وتروریسم برای رسیدت به قدرت]...عباس آقا جانبازی بسیارمردانه ای نمود... عباس آقا باخون سرخ خود آزادیخواهان را روسفید گرداند»(تاریخ مشروطه ایران، کسروی 1370ص451). نویسنده که خود بعدها سرنوشتی عبرت آموز پیدا کرد، حتا زمانی که نمایندگان دوره ی اول مجلس شورای ملی یعنی مشروطه خواهان واقعی به عنوان پاس داران«حکومت قانون»که پایه واساس وتحقق آرمان مشروطیت را دراجرای قانون می دیدندو اصولاً مشروطه خواهی را در تحقق قانون یا همان «کنستی توسیون» می دانستند، به نکوهش این ترورپرداخته واهداف مشروطه را ازمجاری قانونی طلب می کردند به بادحمله گرفته واز جمله نوشت:«لیکن شگفت است که دارالشوری، خود را بیگانه گرفته ،نمی خواست باین جانبازی گرانبهای آنجوان ، ارجی گزارد...از اتابکی که آنهمه دروغها و نیرنگها رادیده بودند ،هواداری مینمودند...کاری، باین نیکی رخ داده بود ومجلس بآن ارج نمی نهاد»(همان ص453تاکیداز ماست). آری حکم ترور وکشتن می توانست حتابه جرم به قول نویسنده«دروغها ونیرنگها»نیز روا باشد و مجلسی که برای قانون گذاری ودفاع از قانون و قاعده ی بازی دموکراسی ودفاع از مشروطیت بنیاد گذاشته شده بود ، می باید به این بی قانونی و بربریت به عنوان «کاری به این نیکی» ارج می نهاد!. این ترور وآدمکشیِ زشت که معلوم نیست به طور اتفاقی یا از پیش کارگردانی شده در روز 31 اوت1907(9شهریور1286خورشیدی) یعنی همان روزی که روس وانگلیس در شهر پترزبورگ در روسیه، خودسرانه و قیم مآبانه ایران را طی قرارداد 1907بین خود تقسیم می کردند، اتفاق افتاد ،نخستین اقدام خشونت آمیزسازمان یافته ای بود که از طرف اپوزیسیون افراطی( با منشاء ومحرک قفقازی- روسی) درزمانی که حاکمیت نوپای مشروطه درایران پدید آمده بود وهر مبارز مسئولی می باید برای پاس داری از مشروطه و جلو گیری از به چالش کشیدن قانون و نهادهای قانونی نوپا به جد وجهد بسیار بکوشد، به وقوع پیوست. در واقع این نخستین اقدام از برهم زدن قاعده ی بازی دموکراسی در عین وفاداری دروغین به آن وپایه گذاری سنتی نادرست بودکه درآن می توان در دستی کتاب قانون یا به قول مشروطه خواهان «کنستی توسیون»را در دست گرفت و در همان حال با دستی دیگر برای رسیدن به هدف، بمب واسلحه بکار گرفت. گویی که پای بندی به قانون که میرزا یوسف خان تبریزی از نخستین منورالفکران ایرانی درچهل سال پیش از وقوع مشروطیت(درسال1287ه ق) آن را در کتاب «یک کلمه» مشکل اصلی جامعه ی ایران می دانست، تنها از جانب قدرت بود که می باید رعایت می شد. ظنز قضیه در این است که برخی از عناصر افراطی در مطبوعات زمانه ضمن آن که از مشروطه وقانون دم می زدند علناً ازاین ترور وآدم کشی حتا در سرمقاله های روزنامه ها نیز دفاع می کردند و بعدها نیز تقریباً تا پیش از نوشتن کتاب« ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران» توسط مرحوم فریدون آدمیت، اغلب تاریخ نویسان معاصر،مسببان این جنایت وآدم کشی وخشونت سازمان یافته برای رسیدن به اهداف سیاسی را باآب وتاب(چنان که یک نمونه ی آن را در بالا دیدیم) به طور مستقیم یا غیر مستقیم به عنوان فدائیان مبارز وقهرمان به خورد خوانندگان تشنه ی حقیقت وآزادی ودموکراسی دادند ومشوق چنین رفتارهایی برای زمانی دیگر شدند واین در حالی بود که در همان زمان اکثریت قاطع مشروطه خواهان در مجلس شورای ملی، این شیوه ی قانون شکنی وقانون گریزی را بنا به اصل دفاع از قانون در جنبش مشروطیت به شدت محکوم می کردند وخواهان پی گیری قانونی آن بدون توجه به سابقه ی مقتول بودند. چرا که به خوبی می دانستند وقتی رفتار اپوزیسیون با خشونت رقم می خورد ، قدرت وحاکمیت سازمان یافته بیش از هر نیرویی در جامعه قادر است به خشونت متقابل دست بزند واصولاًهر قدرت استبدادی ازچنین خشونتی ازجانب اپوزیسیون برای توجیه سرکوب خودنه فقط بیمی به دل راه نمی دهد که از آن استقبال نیز می کند. در توجیه این گونه اقدامات خشونت ورزانه، اغلب تصور می شد که این ترورهای به اصطلاح سرخ وانقلابی توانسته در مقاطعی معین موجب پیشرفت جنبش هاشود. ژانت آفاری که خودرا حامی جناح به قول خود رادیکال این جنبش نشان می دهد تلویحاً با نقل قولی که از اسمارت کارمند سفارت انگلیس در ارتباط با کشته شدن امین السلطان نقل می کند می خواهد به همین نکته توجه دهد:« معلوم شد که کسی شوخی ندارد، عزمها جزم است وایرانیان آماده اند هر صدر اعظم و وزیری را که به نظرشان علیه آزادیهای نوپا توطئه کند از میان بردارند.من از تایید ترور سیاسی متنفرم اما نمی توان منکر شد که این ترور منشاء خیر وبرکت برای نهضت بوده است. ازآن پس کسی جرئت نکرده با مجلس مخالفت کند»(ژانت آفاری،ص153). آفاری خود نیز ادامه می دهد که« قتل امین السلطان، مشروطه خواهان لیبرال ورادیکال را چه دردرون مجلس وچه در بیرون برای مدتی تقویت کرد...برای مدتی تقی زاده وهمتایانش نفوذ بیشتری در مجلس کسب کردند ودر بیرون مجلس هم نفوذ مجاهدین بیشتر شد»(همان،صص153-154).او دراین زمینه تنها نیست .کسروی می نویسد که«کشته شدن اتابک نتیجه های بسیاری رادر پی داشت»(ص455). او سپس نتایج مثبت این ترور را یک به یک بر می شمارد وسرانجام امضاء متمم قانون اساسی مشروطیت توسط محمدعلی شاه در 15مهر1286 یعنی45روز پس از این تروررا از نتایج همین اقدام به حساب می آورد. واقعیت این است که این استدلال در خصوص به تصویب رسیدن لایحه ی ملی شدن صنعت نفت در مجلس دوران جنبش ملی شدن صنعت نفت نیز اغلب عنوان شده است.ضمن تایید تلویحی این گونه به اصطلاح ترور های سرخ و انقلابی، اغلب گفته می شودکه ترور رزم آرا در به تصویب رسیدن لایحه ی ملی شدن نفت بسیار موثر بوده است. معلوم نیست چگونه می توان خشونت کودتای محمد علی شاه – لیاخوف وخشونت کودتای 28مرداد را به حق محکوم کرد لیکن کشتن انسان ها را بدون تشکیل دادگاه وهیئت منصفه دست کم به صورت لفظی محکوم نکرد. در همین ارتباط پرسش ها، البته بسیاراست. از جمله می شود پرسید : چگونه می توان مدرن بود و در همان حال کشتن یک انسان دیگر را بدون تشکیل دادگاه صالحه و هیئت منصفه، آن هم به خاطر به قول کسروی « دروغها ونیرنگها»، مجاز و مشروع دانست؟چگونه می توان به عنوان اپوزیسیون کشتن مخالف را بدون توسل به قانون(که اساس مشروطیت تلقی می شد) و بدون امکان حق دفاع ،مجاز دانست لیکن در همان حال پوزیسیون را برای چنین اقدام غیر متمدنانه ای محکوم کرد؟ ومهمتر از همه، چگونه می توان از خشونت به عنوان یک ابزار برای به قدرت رسیدن استفاده کرد لیکن پس از به قدرت رسیدن آن را کنار گذاشت واز آن به عنوان یک شیوه ی سرکوب مخالفان بهره نگرفت؟آیا چنین امری ممکن است. تجربه ی بشر بی استثناء به این پرسش پاسخ منفی داده است. ترور محمد علی شاه در بدترین وضعیت کشور : پائیز سال1286 خورشیدی یعنی یک ماه پس از ترور امین السلطان وضع کشور از هرزمانی آشفته تر بود :« توافقنامه[1907] روس وانگلیس که تا یک ماه پس از تصویب آن به طور رسمی به مجلس ارائه نگشته بود[همان پیمانی که در روز ترور امین السلطان در پیترز بورگ به تصویب دو کشور رسیده بود)، قلب ایرانیان را مملو از ترس و بیم ساخت، ترکها[ی عثمانی]همچنان به پیشروی در آذربایجان ادامه داده و نواری از دامنه مرز کوهستانی واقع در بخش[داخل مرزهای ]ایران را که از سلماس تا مرگور امتداد داشت و«برادوست» و«ترگور» را دربر میگرفت به اشغال خود درآوردند و مستمراً به سوی جنوب پیش رفتند، ترکمانان[در شمال شرقی ایران] بعینه گذشته یعنی قبل از آنکه روسها قدرتشان را درهم شکسته وقلمرو ایشان را ضمیمه روسیه سازند، به جاده تهران – مشهد حمله می کردند. درایالات فارس، کرمان وسایر نقاط نا آرامیهای کم وبیش جدی حاکم بود. در4نوامبر[14آبان]،محتشم السلطنه تهران را به عزم ارومیه [برای گفتگو با ترکهای عثمانی ]، تََرک گفت اما تا 22 دسامبر[2دی ماه]به آنجا نرسید ونتوانست تا قبل از 29دسامبر[8دی]با طاهر پاشا، فرمانده[نظامی] ترک[های عثمانی]، وارد مذاکره شود»(ادوارد براون،همان،ص156). در این زمان روزنامه ها نیز بیش از هرموقعی علیه شاه مطلب می نوشتند. کاملاً معلوم بود که اوضاع داشت از دست همه خارج می شد. حلقه ی کهنه کار و افراطی اطرافیان شاه جوان نیزدائماً او را تحریک به اقدامی نسنجیده وخشونت آمیز علیه مشروطه خواهان به ویژه بخش تندروی آن می کردند .سرانجام این بلاهت در23آذر با کمک وتحریک حلقه ی اطرافیانش یعنی کامران میرزا،امیر بهادر جنگ ، شاپشال ،لیاخوف وناصر الملک اتفاق افتاد وشاه مستبد دست به یک کودتا زد. اما کودتا شکست خورد و نافرجام ماند.این کودتا خشم هواداران مشروطه را برانگیخت وبازهم به میدانداری بیشتر افراطیون در صحنه ی سیاسی ایران افزود. اما در زمستان1286 شاه عقب نشسته وبه مذاکره با مجلس تن داد و این نزدیکی می توانست علائمی برای اقدام دیگری از جانب افراطیون باشد. زیرا نزدیکی این دو همیشه سوء ظن افراطیون را بر می انگیخت. پیش از آن نیز به هنگام نزدیکی مجلس وامین السلطان،ترور او دردستورکار قرارگرفته بود. در همین رابطه کسروی می نویسد که در این زمان« محمد علی میرزا همچنان با مجلس رفتار نیکو می نمود ومیتوان پنداشت که این هنگام از نبرد با مجلس نومید گردیده وخواه وناخواه گردن بنگهداری آن گزارده بود.زیرا چنانکه گفتیم هر پیشامدی را دستاویز گرفته گام دیگری بسوی دوستی با مجلس بر میداشت. از جمله در آغازهای [ماه] اسفند چون مجلس توانست«قانون انطباعات»[یا همان قانون مطبوعات که در 6 فصل و 52 ماده بر لزوم آزادی کامل مطبوعات تأکید داشت] را بپایان رساند، شاه آنرا فرصت شمرده،«دستخطی» بنام خشنودی وخرسندی از کارهای مجلس فرستاد که درنشست هفتم اسفند( 24محرم 1326) در مجلس خوانده گردید. لیکن فردای آن روز که آدینه هشتم اسفند(25محرم) میبود،داستانی رخداد که بیکبار آب را گل آلود گردانید.آن روز محمد علی میرزا برای گردش، آهنگ دوشان تپه را داشت وچون با شکوه ودبدبه از دربار بیرون آمد یک کالسکه دودی(اتومیبل)از جلو وکالسکه شش اسبی پادشاهی در پشت سر...ناگهان نارنجکی بزمین خورد وبا یک آوای سختی ترکید.دوتن کشته شده و چند تن زخمی یافتند وشیشه های اتومبیل خورد گردید. هنوز آوای آن پریده نشده، نارنجک دیگری چند گام دورتر ترکیدکه باز چند تن کشته شده، چند تن زخم یافتند. شاه در کالسکه پایین آمده، پیرامونیان، گردش را گرفتند و بیمناک و شتابزده خود را بخانه کالسکه چی باشی که در همان نزدیکی میبود، رسانیدند»(کسروی،ص543). این واقعه که دقیقاً 179روز(شش ماه) پس از کشته شدن امین السلطان روی داد به قول تقی زاده که در پنجاه سال بعدابراز داشته«همه رشته ها را پنبه کرد» .زیرا« قبل از این واقعه اخیر،مساعی مستمر ومتوالی زیادی بعمل آمد که روز بروز میان مجلس وملت ودربار وشخص شاه نزدیکی بیشتری حاصل شود واقدامات موثر بسیاری در این امر شد...بعد از حادثه بمب، شاه خیلی ملول وآزرده شد وامید او از سازش با مجلس منقطع گردید ودر واقع کم کم مهیای بر طرف کردن مجلس وتغییر وضع شد وشاید هم واقعاً تصور می کرد که مشروطه خواهان قصد جان او را دارند[!]»(تقی زاده، خطابه1338 صص 55-56). آن چه تقی زاده فراموش می کند این است که هم در قتل امین السلطان و هم در بمب اندازی به شاه، اپوزیسیون تصور می کرد بین عناصر مرتجع اگر به قول میرزافضلعلی،«هم خیالی» صورت گیرد ممکن است مشروطه به اهداف خود نرسد ودرنتیجه باید این بازی رابه هر نحوی به هم زد. بازهم انگشت اتهام به جاهای مختلف نشانه گرفته شد. حتی روزنامه حبل المتین در یکی از شماره های خودنوشت که «شاه شخصاً دراین بمب اندازی دخالت داشتند تا از این رهگذر مجلس ملی را بی اعتبار کند»(براون،ص190). اما امروز دقیقاً ما می دانیم که این ترور نیز کار همان تشکیلاتی بود که امین السلطان را از پای درآورد:« بعد معلوم شد که حیدرخان در این واقعه دست داشته است وانقلابیون باکو[دراین کار)به اوکمک کرده بودند»(ژانت آفاری،ص471). به گفته آفاری، در این زمان مرکز شعبه های اجتماعیون وعامیون ایران در باکو قرارداشت(همان ، ص 122). اما آفاری که در ته دلش از نافرجام ماندن این ترورخشنود نیست از قول مارلینگ می نویسدکه«عموم مردم کشور از نافرجام ماندن سوء قصد متاسف بودند»(همان،ص184). در حالیکه به گفته ی کسروی که مدافع بی چون چرای ترور بود، «آزادیخواهان بشیوه همیشگی خود ناخرسندی از آن نمودند ومردم بنام آنکه از شاه یکچنان گزندی در گذشته، به شادی پرداخته ، چراغانی کردند». اما کسروی بازهم به مانند ترور امین السلطان از پی گیری نمایند گان مشروطه ابراز ناخرسندی کرده ومی نویسد که «پسین آنروز که نشست همیشگی مجلس برپاگردید، بار دیگر گفتگو از پیشامد کردند.وبرخی نمایندگان از چاپلوسی یا ساده دلی بسخنان پوچی برخاستند. کسانی میگفتند:چنین کاری از ایرانی سر نمیزند.کننده آن بیگمان بیگانه میبوده[این سخن را وکیل التجار نماینده ی رشت به زبان آورد بود]. مجلس پافشاری مینمود که جستجو ورسیدگی نیکی شود وکنندگان بدست آیند»(صص542-543). یحیی دولت آبادی که با اعضای افراطی انجمن های تهران روابط نزدیکی داشت بدون آن که نامی را افشاء کند به صورت آشکار می گوید که افراطیون فعال در انجمن در پشت این ترور بوده اند: «ساعتی پیش از این واقعه[بمب اندازی] نگارنده در منزل خود با یکی از ناطقین تندرو ملت[!] نشسته، شخص مزبور میگوید احتمال میرود صدائی بلند شود وپس از وقوع واقعه معلوم میشود او هم از توطئه مسبوق بوده است»(یحیی دولت آبادی، ج2،ص 200). دستگیری متهمان و قانون مداری مدعیان: سرانجام عده ای از مظنونین از جمله حیدر عمو اوغلی دستگیر شدند. دوتن از دستگیر شدگان اصلی یعنی حیدر خان واسماعیل عبدالله زاده قفقازی به دلیل آن که تبعه ی روسیه محسوب می شدند با اطلاع سفارت این کشور دستگیر شده ومحاکمه ی آنها نیزبرخلاف دیگر متهمین داخلی که در عدلیه انجام شد در وزارت امورخارجه انجام گرفت. این دستگیری موجب اعتراض وسیع بخش مهم وفعال انجمن های تهران قرارگرفت که تحت تاثیر مستقیم وبلکه اکنون دیگر تحت رهبری تشکیلات ترور بود که به گفته ی ژانت آفاری مرکز آن در باکو قرارداشت. آنان که به طور مرتب در بهارستان در مقابل مجلس تجمع کرده و خواهان آزادی دستگیر شدگان بودند، به درستی با استناد به قوانین مصوب مجلسِ مشروطه به نحوه ی دستگیری غیر قانونی متهمین اعتراض داشتند.آن ها ،نامه ی اعتراض آمیزی به مجلس فرستادند ونوشتند که « دستگیری آن کسان[که] بدون آگاهی وتصویب وزیر مسئول[بوده]،نقض قانون است». در اجتماع بهارستان نیز به درستی«سخنوران بهارستان(حاجی ملک [المتکلمین] و بهاء الواعظین ) هم دربار را به سبب رفتار بی قاعده اش به باد حمله گرفتند ( آدمیت،ص277). سخن معترضان به لحاظ قوانین مشروطه کاملاً قانونی و درست بود. اصل ماجرا این بود که شش نفر از افراد دستگیر شده نه به موجب حکم عدلیه و با امضای رئیس آن که با دستور و دستخط مستقیم شاه توسط حاکم تهران حاجب الدوله بازداشت شده بودند. ظاهراً شاه فراموش کرده بود که شاهِ حکومت مشروطه است وتصور می کرد هنوز قبله ی عالم دوران استبداد است. در همین دستگیری غیر قانونی مشخص شد که افراد دستگیر شده به جای این که به عدلیه برده شوند، مستقیم به درباربرده شده ودر آنجا بازجویی شده بودند واین به طورآشکار خلاف قانون بود. خوب است برای آن که قانون گرایی حاکم بر رفتار مجلس نوپای دوره ی اول مشروطه را به دست داده باشیم و بخشی ازمباحثات مفصل در باره ی همین بی قانونی شاه را ارائه کرده باشیم، با هم اندکی تامل کرده و نظرات گوناگون مجلسیان را ملاحظه کنیم. بررسی این نظرات به خوبی نشان می دهد که بیش از 100سال پیش یعنی در دومین سال مشروطه ، ذهن و زبان مشروطه خواهان واقعی نه گرفتار تقلیل گرایی(آن گونه که ماشاء الله آجودانی پیش فرض می کند) بلکه مطابق اصل واساس واقعی مشروطه بوده است. به رغم آن که بعدها در تاریخ ایران معلوم شد که بازداشت شدگان همان مجرمان اصلی تروربودندکه دست کم پنج نفر را کشته بودند لیکن در اعتراض به شیوه ی نادرست بازداشت، مجلس دوره ی اول حق را به اعتراض کنندگانی می داد که در بیرون از مجلس هر روز اجتماع می کردند وخواهان آزادی دستگیر شدگان بودند. این اعتراضات چنان وسیع بود که از جمله یکی از نمایندگان مجلس ضمن یادآوری اقدامات خلاف قانون اساسی حاکم وشاه در جریان دستگیری، با پذیرش اعتراض گفت که این اعتراضات در وضعیت کشور هیجان وانقلاب فوق العاده ی عمومی بپا کرده است:«از بابت دستگیرى بعضى از اشخاص متهمین چون در گرفتارى آنها خلاف قانون شده بود یک هیجان وانقلاب فوق العاده عمومى که درتمام ملت ظاهر شد و نزدیک بود تمام ادارات تعطیل نمایند. براى اینکه برخلاف قانون اساسى رفتار شده بود در گرفتارى متهمین»( لوح مشروح، متن مذاکرات مجلس دوره ی اول،کتابخانه موزه مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، جلسه 264مورخ 28ربیع الاول 1326، بعد ازاین فقط لوح مشروح، شماره ی جلسه). تشکیلات ترور که بسیار سازمان یافته بود ، همان طور که توانسته بود حدود یکصد هزار نفر را به سر قبر عباس آقا صراف تبریز یعنی قاتل امین السلطان بکشاند، دراینجا نیز با اجتماعات مکررش در جلوی مجلس، پای مجلس را به ماجرای محاکمه کشید ومجلس نیز با طیب خاطرپاسخ داد ودرآن هیچ اما واگری از جانب نمایندگان دیده نشد. چرا که نمایندگاه مشروطه خواه مجلس این امر را برای اجرای قوانین مشروطه صحیح می دانستند.پس برای نظارت مجلس ،حسین قلی خان نواب برای محاکمه حیدر عمو اوغلی وهم دستش در وزارت امور خارجه از طرف مجلس تعیین ونیز مقررشد که برای متهمین ایرانی نیز محاکمه علنی وبا حضور نمایندگان انجمن ها صورت گیرد.از همین رو درجلسه ی 256مجلس به اعتراض انجمن ها که هر روز در مقابل مجلس اجتماع می کردند،توجه ی ویژه شده وبحث در مجلس چند روزی پس از واقعه ی دستگیری به این موضوع اختصاص یافت. از جمله گفتارهای نمایندگان چنین بود: « آقا سید عبدالله مجتهد: این اظهارات ملت خیلى مهم است و در این باب باید مذاکره بشود که تکلیف آنها معلوم باشد. نایب رئیس: مقصود از اظهارات این اجتماع را نمیدانم چیست و کدام است. اینها چند فقره اظهار داشتند یکى اینکه اشخاصى را که گرفتار کرده اند برخلاف قانون اقدام نموده اند و یکى هم چرا آنها رابعدلیه نبرده و بگلستان[منظور به دربارشاه] برده اند. یکى هم اینکه استنطاق آنها علنى باشد ودر ضمن اظهار اولى خودشان هم بیان کردند اشخاصى که مرتکب خلاف قانون شده اند باید استنطاق نموده مجازات بدهند و فعلا از اظهارات ملت دو فقره بعمل آمده یکى آنکه این اشخاص را از گلستان بعدلیه آورده اند و یکى هم درخصوص استنطاق است که دیروز وامروز این استنطاق علنى شده است و از وکلا هم حضور داشتند»(جلسه 256 نهم ربیع الاول1326). نائب رئیس مجلس که ترس در گفتار مبهم ودو پهلویش کاملاً مشهود است،با زبان بی زبانی می خواست بگوید که به رغم پذیرش واجابت خواستهای معترضین دیگر نمی داند که منظور معترضین در اجتماع هر روزه در بهارستان چیست؟آیا آزادی بی قید وشرط متهمین مورد درخواست است؟ با این حال او در همین جلسه ی مجلس تاکید کرد که اعتراض انجمن ها قانونی است:« اجمالاً چه در وزارت خارجه استنطاق کرده اند همان است که آقاى نواب و سایرین گفتند ولى انجمنها حرفشان قانونى است که میگویند چرا این اشخاص را از مجراى قانونى گرفتار نکرده اند و آنها هم میخواهند قانوناً جواب بدهند»(مذاکرات همان جلسه). در همین جلسه نماینده رشت وکیل التجارضمن محکوم کردن «ترتیب» دستگیری متهمین به دخالت شاه و عدم اطلاع وزیر عدلیه و وزیر داخله دراین ماجرا اعتراض کرده و خواهان جلب آنان به عدلیه شد: «وکیل التجار: در گرفتن حضرات گفتگویى نبوده البته رئیس نظمیه هر کس را میخواهد میگیرد استنطاق مینمایند ولى گفتگو در ترتیب گرفتن آنها بود که باید از مجراى قانونى باشد نه اینکه یک دستخط بى امضا[منظور دستخط شاه] را سند قرار داده وآنرا اجرى بدارند زیرا که بموجب قانون شخص اعلیحضرت مقدس بوده و وزراء مسئول هستند وحالا طرف مسئولیت که یکى وزیرداخله ودیگرى وزیر عدلیه است آنها هم میگویند اطلاع نداریم. حرف اینست، این حاکمى[حاجب الدوله حاکم تهران] که دستخط را اجرى کرده و مخالفت قانون اساسى نموده، اگر قانون نمیداند، باید آنشخص را خواست واستنطاق نموده مجازات بشود زیرا که خود وزرا هم مقصرند بر اینکه خلاف قانون شده ومقصود این استکه چرا در این چند روزه در جلب آنها بعدلیه مسامحه میشود.»(لوح مشروح، مذاکرات جلسه 256). یکی دیگر از نمایندگان ضمن اعتراض به نحوه ی دستگیری متهمان وتشبیه آن به دوره ی استبداد زمان عین الدوله، به تداخل وظایف شاه وملت اشاره کردو خواستار آن شد که حق شاه وملت مطابق قانون از هم تفکیک ومعلوم شود تا اگر کسانی از دوطرف مرتکب خلاف قانون شدند، مجازات گردند: « آقاشیخ حسین: این قانون اساسى همان قانون اساسى است که بامرحوم مظفرالدین شاه در فصل بفصلش گفتگو کرده و با چه زحمتها گرفتیم و همین طور با مساعدت حضرات حجج اسلام باشخص مقدس اعلیحضرت محمد علیشاه چه گفتگوها شد تا این قانون اساسى[متمم قانون اساسی دراین زمان به تصویب محمد علی شاه رسیده بود] بدست آمد. براى این که حق سلطنت و ملت از هم مجزى و معلوم باشد و بنده در حضور حجج اسلام قسم خوردم که بسلطنت و ملت خیانت نکنم و نگذارم یک ذره از حق ملت طرف سلطنت برود. پس عرض میکنم حالا که زمان عین الدوله نیست فرضاً که این اشخاص مقصر هم باشند عیال واطفال آنها که مقصر نیستند در این صورت اشخاصى که شب بخلاف قانون در خانه آنها ریخته و اهل وعیال آنها را مضطرب کرده اند[باید]در عدلیه جلب واستنطاق شده و مجازات شوند»(جلسه256). کار اعتراض در بیرون مجلس وداخل مجلس به این بی قانونی چنان بالا گرفت که نایب رئیس مجلس در باره ی اجرا نشدن قانون دراین واقعه به اعتراض یکی از نمایندگان اشاره کرد و گفت که مفهوم دقیق «کنستی توسیون» هنوزدرک نشده است:« در این موقع لازمست مسئله بجناب عالى عرض نمایم که عموم وکلا میدانند که مشروطه هستند و مملکت مشروطه شده و همچنین افراد ملت اینمسئله را میدانند. اگر نمیدانستند امروز این طور این جا اجتماع بجهت خلاف قانونى که شده نمیکردند و گمانم این است که کسى هم نتواند باساس مشروطیت صدمه بزند منتها این است که اکثر اینها هنوز درست معنى مشروطیت و کنستى توسیون را نمیدانند. باین ملاحظه شاید بعضى اوقات اشتباه کرده و خلاف قانون رفتار کنند.»(جلسه 256) وسرانجام سید حسن تقی زاده در همین جلسه ضمن اشاره به سخنان یکی از نمایندگان که در بالا ارائه شد و در آن به اقدامات خلاف قانون شاه اشاره کرده بود، گفت که « بنده آنچه را که جناب آقا شیخ حسین فرمودند تکرار نمیکنم وفقط قول ایشان را تحسین مینمایم در این که استنطاق مأمورین نظیمه اولیاى دولت قدرى مسامحه داشتند. تا اینکه استنطاق آن دو نفر[منظور حیدر واسماعیل قفقازی] تمام شود و حال که استنطاق آنها معلوم شد قرار شد که مأمورین را هم از فردا استنطاق نمایند ولى وقتى که صورت استنطاق این دو نفر را خواندند مثل این که بنده در خواب بوده ام و بیدار شده مى بینم که درزمان عین الدوله هستیم واین ترتیب منافى با نمایندگى ملت است که ما این جا بنشینیم واین طور مخالف قانون اساسى رفتار کنند واشخاص بى تقصیر را در آن وقت شب زنجیر کرده ببرند ودر آن سرما نگاه دارند واین اشخاص گمان میکنند که اگر چنددوره هم از مشروطیت بگذرد باز میتوانند مثل افراسیاب و طهمورث رفتار کنندولى وزرا قول دادند و متعهد شدند که از فردا آنها[منظورمامورین متخلف دستگیرشده ی نظمیه ] را استنطاق کنندو مجازات دهند» (مذاکرات مجلس، جلسه 256تاریخ 9ربیع الاول1326). در حالیکه بازجویی ها طبق قانون وبا نظارت مجلس در حال انجام بود، در جلسه ی 264 مجلس «آقا سید حسین»یکی از نمایندگان از طرف انجمن های تهران عنوان کرد که « این ملت چند روز است که از بابت اشخاص متهمین که استنطاق شده اند وبى تقصیرى آنها ثابت شده در هیجان هستند. شرحى به مجلس عرض کرده و جواب میخواهند.خوب است همین امروز در صورتى که بى تقصیرى آنها ثابت شده فورا آنها را مستخلص[نمایند]. انجمنها خودشان قرار داده اند که از هر انجمن ده نفر نماینده معین کنند که بروند در منزل آقایان[احتمالاً طباطبایی وبهبهانی] متحصن شوند. براى اینکه از روز شنبه حضرت حجج اسلام را بمجلس بیاورند که مشغول بملاحظه کردن قانون عدلیه شوند.»(لوح مشروح ،جلسه 264). ما فقط اندکی از مذاکرات مفصل نمایندگان مجلس رادر اینجا ذکر کردیم تا نشان دهیم که در مجلس تا چه اندازه برپایه ی قانون مشروطیت وارمغان آزادی به حقوق قانونی وشهروندی متهمان توجه می شد. به عبارت دیگردر جامعه ی سنتی که تا دیروز شاه قبله ی عالم بود ، نمایندگان مجلس تا حد امکان از حقوق متهمین که در واقع همان سوء قصد کنندگان بودند، بدون هیچ واهمه ای دفاع کرده واصل اجرای قانون را حتا برای اقدام صدوردستخط خلاف قانون شاه طلب می کردند. با این حال پیدا بود که گروه های افراطی که به قانون متوسل می شدند در عمل هیچ اعتقادی به قانون نداشتند. ما می دانیم که ملک المتکلمین وسید جمال واعظ بنا به گفته ی حیدر خان جزو تشکیلات ترور واز آمرین اصلی آن بودند ولی در بیرون از مجلس، انجمن هارا تحریک به اعتراض وفشار به مجلس برای رهایی متهمین می کردند. چنان که حیدر در خاطراتش گفته است، تشکیلات افراطیون از دوبخش یا حوزه ی مخفی وعلنی برخوردار بود .حوزه ی مخفی به وظیفه ی خود عمل کرده بود واکنون حوزه ی علنی بود که باید وظایف خودرا انجام می داد. سرانجام با فشار انجمن ها حیدرخان ودیگر دستگیر شدگان آزاد شدند. دراین آزادی محمد علی شاه را نیز به گونه ای در سالروز تولدش(14ربیع الثانی) تحت فشار قراردادند تا به آزادی متهمین رضایت دهد:« ممتاز الدوله[رئیس مجلس] در تلفونخانه مجلس پای میز تلفن نشسته با حضور نمایندگان برخی انجمن ها که گرد آمده بودند با حسن خان امین الملک(پسر وزیر دربار)صحبت می کند.ازاین طرف اصراربه مرخصی حیدرخان می شود واز آن طرف انکار. سرانجام، ممتاز الدوله [خطاب به امین الملک]گفت: اگر حیدرخان را آزاد کنند، دوشب در شهر[به وسیله ی انجمن ها] چراغان می شود و«در چشم بیگانگان خیلی این طول دادنِ چراغان وجشن ملی تاثیرات سیاسی خوب خواهد داشت. چرا فرصت را از دست می دهید»(یحیی دولت آبادی ،نقل شده از فریدون آدمیت، همان، ص281). معلوم است که معامله ای در میان بود. بدین ترتیب رضایت محمد علی شاه کسب شد ومتهمان آزاد شدند ولی « آنچه در سال های دیرتر دانسته شده آنست که نقشه این کار را حیدر عمو اوغلی کشیده وبمب را نیز او ساخته بوده و بمب اندازان همان چهارتن نامبردگان بالایی(که یکی از آنان مشهدی محمدعمواوغلی میبود)بوده اندو همانا اینان را بتهران، کمیته باکو فرستاده بوده است»(کسروی، ص543). با این که کسروی در جایی می گوید که به هنگام نزدیکی و مصالحه ای که بین شاه ومجلس بوجود آمده بود« داستانی رخداد که بیکبار آب را گل آلود گردانید»، بازهم ازاقدام تروریستی بمب اندازی ستایش می کند و می نویسد که«این نمونه دیگری از این کارهای حیدر عمو اوغلی است و میرساند که او یک شورشخواه راست وشایانی می بوده وبکارهای بزرگ می کوشیده . پس از کشتن اتابک این دومین شاهکار او می بود که اگر پیش رفتی هر آینه نتیجه های بزرگی در پی داشتی. این بمب اگر محمد علی میرزا را از میان برده بودی جنبش مشروطه خواهی ایران رنگ دیگر بخود میگرفتی»(همان، ص543). جمع بندی ونتیجه گیری به نظر می رسد درارتباط با فرضی که در آغاز این بررسی عنوان شد تاحدودی خوانندگان فرهیخته ی این نوشته به درک مورد نظرنگارنده رهنمون شده باشند لیکن با این حال لازم است جمع بندی کوتاهی از مباحث بالا ارائه شود. اما قبل از آن لازم است چند نکته را روشن کنیم: نخست آن که باید در داوری بین آرمان وابزارهایی که برای رسیدن به آن انتخاب می شوند، تمایز وتفکیک قائل شد. به عبارت دیگر ممکن است ما اهداف و آرمانی مشروع، انسانی ومترقی داشته باشیم لیکن برای رسیدن به آن از ابزارهای نامشروع، غیر اخلاقی وغیر انسانی استفاده کنیم. اگردراینجا ابزارهای غیر اخلاقی وناموجه ومجریان آن مورد نقد قرارگرفته اند، این بدان معنی نیست که آرمان بلند ومترقی مجریان نیز مقبول مانیست. به عنوان نمونه ای که در این بررسی سخت مورد انتقاد بوده، می توانیم از فرقه ی اجتماعیون عامیون نام برد. بی تردید این حزب با طرح پیشروترین برنامه ها درعرصه ی عمومی در جنبش مشروطیت ایران، کمک بزرگی به طرح مطالبات نوینی کرد که متناسب با سطح توسعه ی ایران درآن زمان بود ولی جناحی افراطی این حزب که تحت فرماندهی مرکزی در باکو عمل می کرد در همان زمان برای رسیدن به این اهداف ترجیح می داداز اقدامات خشونت آمیز،تروریستی وآدمکشی نیز به غیر اخلاقی ترین وجه آن استفاده کند. نکته ی دوم، مادراینجا به کرات خشونت را به عنوان ابزار مبارزه نفی کرده ایم. منظور ما از خشونت دراینجاعبارت است از «قدرت و نیرویی که یک فرد یا یک گروه اجتماعی بر فرد یا گروه اجتماعی دیگری اعمال می کند تا او را به تسلیم از خود وادار یا از او چیزی را بر خلاف اراده اش بگیرد»(ناصر فکوهی،www.anthropology.ir ). نفی خشونت نه به این خاطر که هیچ گاه وسیله ی مناسبی برای دست یافتن به قدرت نیست بلکه به این دلیل تجربه شده است که خشونت طلبان حتا اگر از این طریق به قدرت دست یابند با همان وسیله نیز حکومت می کنند. واقعیت این است که خشونت را نمی توان با خشونت از بین برد. همان گونه که برای محو تاریکی باید از نور بهره گرفت، نفرت را با عشق به زانو درآورد، خشونت را نیز تنها وتنها می توان با شکیبایی، تساهل، مدارا و مسالمت جویی از دامن جامعه زدود. ونکته ی سوم این که ما دراین بررسی درآرایش صحنه سیاسی ایران در دوره ی مشروطیت، نقش اپوزیسیون را به عنوان سایه ی حکومت بسیار پر اهمیت تلقی می کنیم و برخلاف بسیاری از نوشته های تاریخ معاصر ایران که محور اصلی ناکامی مطالبات مدرن را در رفتار مستبدانه ی پوزیسیون(قدرت حاکمه) خلاصه می کنند، فرهنگ سیاسی اپوزیسیون را به ویژه در جامعه ی با تاریخ دوهزار وپانصدساله ی استبدادی درخلق فضای خشونت سیاسی نه فقط نادیده نمی گیریم بلکه آن رادر درجه ی نخست مسئولیت پذیری قرارمی دهیم.ازاین رو نقطه ی عزیمت این نقد را در تمرکز بررفتار اپوزیسیون متمرکز نموده ایم که معتقدیم در قیاس با پوزیسیون می بایست از خود درایت، شکیبایی، فرهیختگی ،اخلاقمندی و به ویژه مسئولیت پذیری به مراتب بالاتری نشان می داد ومرجع الگوهای مدرن ومتمدنانه در تاریخ نوین ایران می شد. با این سه نکته به جمع بندی فشرده ی خود باز می گردیم. ما در آغاز این نوشته به کتاب پرارج ماشاءالله آجودانی اشاره کردیم که بر ارائه ی یافته هایی تمرکز دارد که دست کم برخی از آنها برای نخستین بار به خوانندگان ارائه شده اند. متاسفانه نویسنده به رغم تلاش وسیع ودانش گسترده اش هیچ گزاره ی فرضی نه در آغاز و نه در پایان کتاب برای انبوه فاکت های خود ارائه نکرده است(هر چند درلابلای متن کتاب می توان به آن دست یافت).اگر بخواهیم یک گزاره ی فرضی موجز برای کتاب مشروح مشروطه ی ایرانی ارائه کنیم باید بگوییم که به اعتقاد آجودانی در مشروطه ی ایرانی مفاهیم سکولارغربی با تفسیر به رای مذهبی وتطبیق آن با متون فقهی شیعه، تقلیل یافته و همین تقلیل وتطبیق سبب ناکامی جنبشی بوده که با وام گیری از نوشته ای از ثقه الاسلام تبریزی، «مشروطه ی ایرانی» نامیده شده است. به باور ما اگر چه این فرضِ مولف فرض تماماً نادرستی نیست(کما این که میرزا یوسف خان تبریزی نیز در کتاب یک کلمه به همین سیاق به معرقی قانون غربی و تطبیق آن با اسلام پرداخته است) لیکن موضوع اصلی ناکامی مشروطه در ایران به عنوان یک پروژه ی ناتمام یا به قول نویسنده ی کتاب، «انقلاب ناقص» نه در تقلیل گرایی مفاهیم سکولار به مفاهیم مذهبیِ ریشه دار که به قول نویسنده در ذهن و زبان تاریخی ایرانیان حک شده بود بلکه باید این ناکامی را درتفسیر به رای سیاسی و خوانش منحصر به فردی از مشروطه وتحولات مدرن جستجو کرد که بی تردید منشاء قفقازی – روسی داشت و معجونی بود از اندیشه های سوسیال دموکراسی روسی( با گرایش نوظهور بلشویکی که این زمان در قفقاز زیر تاثیرمستقیم یکی از رهبران آن یعنی استالین قرارداشت)، عقاید آنارشیستی ، تروریستی، ناسیونالیسم افراطی ولیبراسیم غربی. این معجونِ مولف خشونت که هیچ تردیدی در کاربرد خشونت وابزارهای آن در رسیدن به هدف به خود راه نمی داد، سنگ بنای فرهنگ سیاسی مشخصی را پی ریخت که ناکارایی خودرا درعمل برای تشکیل یک جامعه ی مدنی مدرن در سالهای بعد نیز به خوبی نشان داد. چیزی که بعداً به قول نویسنده ی کتاب مشروطه ی ایرانی انقلاب ناقص نامیده شد. ما دراین بررسی کوتاه تعمداً با انتخاب دوگزینه ی مهم از وقایع دوره ی دوساله ی کوتاه منتهی به استبداد صغیریعنی اولین دوره ی مشروطیت (مشروطه ی کوچک) و بررسی نسبتاً تفصیلی آن در حد ومقیاس یک مقاله، نشان دادیم که در این دوره ی مهم والگو ساز تا چه اندازه در کانون اصلی مشروطه یعنی در مجلس دوره ی اول و جامعه ،فضای نوینی با سعه ی صدر زیاد وجود داشت. به طوری که بالاترین قدرت در راس نظام مشروطه یعنی شاه برای احقاق حق خود به دادگاه متوسل می شد ولی روزنامه نگاری چون مدیر روزنامه ی مساوات نه فقط دردادگاه حاضر نمی شد بلکه روز بعد از دادگاه طوماری تهیه می کرد وبه بازار می فرستاد تا بر بدکاره بودن مادرِ شاکی یعنی محمد علی شاه صحه بگذارد.وهمچنین هنگامی که مجرمان بمب اندازی به شاه دستگیرمی شوند، مجلس بلافاصله به اعتراض انجمن های تهران یعنی اولین جامعه ی مدنی متشکل تاریخ مدرن ایران پاسخ در خور می دهد و برای نظارت بر بازجویی ومحاکمه افراد دستگیر شده ناظری از مجلس تعیین می کند.دراین رابطه چنان که دیدیم مجلس نماینده ای برای نظارت بر محاکمه ی دو تبعه ی روسی یعنی حیدر واسماعیل قفقازی که گردانندگان اصلی ترور بودند، انتخاب کرد و ترتیبی داد تا بر کار محاکمه ی علنی دستگیر شدگان ایرانی نیزانجمن ها حضور داشته ونظارت کنند. به عبارت دیگر به رغم جامعه ای که تازه از قرون وسطا سر بر آورده بود ومشکلات فراوان در اجرای مشروطه، مجلس مشروطه مناسب ترین اقدامات قانونی را برای جلوگیری ازظلم وستم افراد خودسر به متهمین اتخاذکرد. اما دیدیم که انجمن ها ودر واقع محرکان اصلی آن ها که در تشکیلات ترور به خوبی سازماندهی شده بودند چگونه نه برای احقاق حق شهروندی که برای دور زدن قانون ورهایی قاتلان تلاش می کردند. قاتلانی که دست کم 5 نفر از افراد بی گناه را درجریان بمب اندازی خود کشته بودند. تشکیلاتی که علناً از ترور حمایت می کرد و دست کم در یک مورد توانسته بود با انواع پروپاگاند در فاصله ی بین هفتم تا چهلم کشته شدن عباس آقای تبریزی به گفته ی کسروی در شهر تهران حدود یکصد هزارنفر را به پشتیبانی از ترور وآدمکشی به میدان بکشد، به جای مسئولیت پذیری در فضای جدید وپاس داری از آزادی ومشروطه ی نوپا وپی گیری مطالبات شهروندان با شکیبایی وصبر ودر یک کلام رعایت بازی دموکراسی، از موقعیت به دست آمده در جنبش برای به چنگ آوردن تمام قدرت با توطئه وترور و از فراز قوانین مشروطه،رفتاری به غایت غیر مسئولانه از خود به دست داد. این رفتارمستبدانه، غیر مسئولانه وخشونتی غیر قابل توجیه در نظام آزادیبخش مشروطه، مجلس یعنی کانون مشروطه خواهی را به چالشی سخت می گرفت. چالشی که مجلسیان در مقابل مخالفان بالقوه وبالفعل مشروطه برای آن پاسخی نمی یافتند.به عنوان مثال پس ازبمب اندازی، محمد علی شاه، مزورانه در نامه ای از مجلسیان پرسید که مگر قرارنبود در سایه ی حکومت مشروطه امنیت برای همه ی افرادجامعه به ارمغان آید .حالاچه شده است که برای شاه مملکت نیز امنیتی نیست؟:« لیکن ملاحظه نمائید در حالتی که اساس امنیت برای شخص سلطنت تا این درجه متزلزل باشد رعایای ممالک دوردست و اهل ثغور و سرحد و فقرای ملت اسلام و مطلق رعایا چگونه می ‌توانند از جان و مال خود ایمن و راحت باشند؟». هدف ما در ارائه ی فاکتهای نمونه دقیقاً این بود که نشان دهیم دردوسال نخست تجربه ی مشروطه که به طور نسبی ومتناسب با شرایط تاریخی ایران همه گونه شرایط سیاسی برای تحقق مطالبات مدنی مدرن از طریق قانونی و اقدام مسالمت آمیزفراهم بود(چنان که فعالیت وتشکیل آزادانه ی انجمن ها به خوبی نشان می داد واگر به اندازه ی کافی نیزفراهم نبود می توانست به کوشش کنشگران عرصه ی عمومی با شکیبایی بیشتر به دست آید)، این اپوزیسیون سکولار(ونه تقلیل دهندگان آن به مفاهیم سنتی) بود که با سوء استفاده از شرایط ویژه ی شور و هیجانات توده ای وبا استفاده از شیوه های پوپولیستی برای دست یابی به قدرت از همه گونه ابزار مشروع ونامشروعِ خارج از قاعده ی بازی مشروطیت و دموکراسی سود می برد.آنان حتا برای رهایی کسانی که انسان های بی گناه را کشته بودند با استفاده از قوانین مشروطه وشکاف های قانونی در آن، فشار وارد می کردند وچنان که می دانیم دراین راه موفق نیز شدند. می خواهیم بگوییم که اپوزیسیون فعال و اتفاقاً سکولارترین بخش آن که تمایلی به تقلیل مفاهیم سکولار مشروطه به متون فقهی هم نداشت، بیش از هر جریان دیگری به قواعد اصلی بازی مشروطه، حکومت مردمسالار ودموکراسی پایبندی نشان نمی داد. ما دیدیم که در رای گیری برای نخست وزیری امین السلطان در مجلس اول، مخالفانش در مجلس تنها 4رای داشتند .آن ها به جای کوشش در عرصه ی عمومی وتشکل جامعه ی مدنی و جلب آرای خود درانتخابات بعدی مطابق قانون مشروطه(که به طور نسبی محدودیت رسمی وغیر رسمی برای آن وجود نداشت) وکسب قدرت از طریق مسیرهای قانونی، ترجیح می دادندبه خشونت روی آورند ودرحالیکه از تمام ظرفیتهای قانونیِ ارمغان حکومت مشروطه بهره می گرفتند، ابزار خشونت را نیز برای رسیدن به هدف فراموش نمی کردند. به عبارت دیگر مشکل اصلی درتقلیل مفاهیم سکولار به متون مذهبی نبود(که البته آن هم وجود داشت) بلکه مشکل اصلی این بود که اپوزیسیون افراطی می خواست به هرترتیبی شده با استفاده نابجا از ابزار قانون واشکال غیر قانونی به قدرت دست یابد. درواقع آشکارا تاکتیک «عبور»از طریق ابزارهای خشونت انتخاب شده بود. طبق بررسی ها، ما امروز می دانیم که این تشکیلات منشاء قفقاز- روسی داشته و الگوهای فعالیت خود را از الگو های رایج آن که مشخصاً در باکو تئوریزه می شد، می گرفت. بررسی های متعدد نشان داده است که بین حزب سوسیال دموکراسی کارگری روسیه( جناح بلشویک شعبه ی قفقاز به رهبری استالین)، سازمان همت مستقر درباکو، فرقه ی اجتماعیون عامیون مستقر در باکو- تفلیس، مرکزغیبی تبریز به رهبری علی مسیو(که باهدایت فرقه ی اجتماعیون عامیون مستقر در باکو – تفلیس سازماندهی شده بود) وتشکیلات ترور در تهران رابطه ی تشکیلاتی قوی وجود داشت. درواقع تشکیلات ترور در جناح افراطی فرقه ی اجتماعیون عامیون تهران با الگو برداری از شیوه های مافیایی مرکز غیبی در تبریز(نگاه کنید به ژانت آفاری، صص115-117) ، اقدامات خودرا انجام می داد. ما درجایی از همین نوشته گفتیم که فرقه ی اجتماعیون عامیون پیشروتری مطالبات مدرن را با توجه به سطح توسعه ی ایران وبا درنظر داشتن ظرفیتها، حساسیت ها و ادبیات زمانه به عرصه ی عمومی در ایران ارائه کرد وازاین طریق کمک بزرگی به پیش برد مبارزه وتعمیق آن در مشروطیت داشت لیکن جناح خشونت آفرین وتروریستی که نخست به عنوان بخشی از این تشکیلات به حساب می آمد، به سرعت با تجربه ای که از آن برخوردار بود به جناج غالب آن تبدیل شد و با به دست گرفتن رهبری مهمترین نهادهای مدنی(انجمن ها)، چنان فضای هرج ومرج و رفتار غیر مسئولانه ای در صحنه ی سیاسی ایران بوجود آورد که زمینه های بازگشت استبداد را به سرعتِ برق وباد فراهم و هزینه های بسیار به روند مبارزاتی تحمیل کرد وسبب شد تااولین فرار دسته جمعی منورالفکران در تاریخ معاصر ایران به اروپا بوجود آید. آنان که ابتکار عمل سیاسی رابه طور کامل در عرصه ی عمومی درصحنه ی سیاسی سه کانون اصلی مشروطه خواهی یعنی تهران، تبریز ورشت در اختیار خود گرفته بودند، الگویی به غایت نا موجه و ناموفق از خود برجای گذاشتند که متاسفانه به دلیل فضا وفرهنگ سیاسی سالهای بعد نه فقط نقد نشد که مورد ستایش نیز قرارگرفت ودر نتیجه به عنوان یک الگوی مبارزاتی انقلابی پیروان نوین بسیار یافت. می توانیم بگوییم که این دوره ی دوساله ی تاریخی به بهترین وجهی ، چرخه و سیکل رایجی را که همایون کاتوزیان در بررسی های تاریخی ایران یافته است به طور دقیق به اثبات می رساند: استبداد مطلقه - آزادی - هرج ومرج - استبداد مطلقه[استبداد صغیر]. ......................................................................................................................................... *این نوشته ویرایش دوم از این مقاله است که با اصلاحات کلی قرار است در شماره ی 120 مجله ی « گیله وا» چاپ رشت منتشر شود . ویرایش نخست پیش تر در سایت انسانشناسی وفرهنگ انتشار یافته است. منبع سایت انسان‌شناسی و فرهنگ

گسست از فرهنگ سیاسی مشروطه در انقلاب جنگل و پی آمدهای آن(1)

ناصر عظیمی بخش اول: اشاره: این مقاله حاصل پژوهشی است که نگارنده تحت عنوان« منشاء تئوریک شکست انقلاب جنگل» طی سالهای اخیر انجام داده و اکنون با عنوان «جغرافیای سیاسی جنبش وانقلاب جنگل» منتشر شده است. در واقع این نوشته بخشی از جمعبندی ونتیجه گیری کتاب فوق است که با تغییرات تکمیلی به منظور پاس داشت یکصد وچهارمین سال پذیرش مشروطیت درایران تنظیم شده است.پیش از آغاز مقاله لازم است در باره ی واژه ی «گسست» دراین مقاله که فقط حاوی یک مفهوم ساده ی لغتی نیست، توضیحی کوتاه ارائه شود. گسست(discontinuity) دراینجا به مفهوم انقطاع و انفصال از گذشته ونقطه ی مقابل تداوم و استمرار(Continuity) است.در فرایند تاریخی، عموماً براساس تئوری تاریخیگری هگل،مارکس واسپنسرتداوم روند تکاملی گذشته است که رخ می نماید ویا جلوه های گوناگونی از خود بروز می دهد. اما در مقاطعی از روند تاریخی، گونه ای عدم پیوستگی و انحراف از روند جاری نیز اتفاق می افتد که در بسیاری موارد پی بردن به شکل مفهومی آن آسان نیست .گسست از روند گذشته ممکن است در جهت تکامل وپیشرفت ودر پرتو جهشی تکاملی انجام گیرد اما گسست همچنین می تواند انحرافی از روند تاریخیگری تکاملی باشد. دراینجا گسست از فرهنگ سیاسی مشروطه، انفصال از پویش مشخصی از الگوی سیاسی اصلاح طلبانه ی پذیرفته شده درجنبش مشروطیت ایران مدنظر است که پس از پایان انقلاب جنگل در گیلان به سرعت خودرا بر ذهن وضمیر کنشگران عرصه ی عمومی تحمیل کرد وتوانست برخلاف روند تکاملی پیشین، با فرهنگ سیاسی کاملاً متمایز ومنفصل از گذشته، اراده ی دوستداران حقیقت ومبارزان راهِ آزادی وبهروزی جامعه وبه ویژه نخبه ترین آنان را تحت اقتداروکنترل خود بگیرد.این مفهوم از گسست تا حدودی به مفهوم گسستی که «فوکو» به عنوان یکی از اصول چهارگانه ی تفسیرهای تاریخی- فلسفی خود بکار می گیرد، نزدیک می شود. مقاله کوشش می کند چگونگی پیدایش این گسست وتاثیر آن را بر فرهنگ سیاسی وتحولات اقتصادی واجتماعی ایران به نقد بگیرد. ********** تحولات سیاسی انقلاب جنگل در تابستان 1299خورشیدی در گیلان ضمن آن که خبرازبرآمدن یک فرهنگ سیاسی نوخاسته داشت،ضمنابه طور قاطع گسستی از فرهنگ مشروطه خواهیِ زمانه نشان می داد. تحول سیاسی – اجتماعی که در گیلان هفت سال تحت عنوان جریان جنگل تداوم یافت در طی پنج سالِ نخستِ خود به صورت یک جنبش مشروطه خواهی ودر ادامه ی فرهنگ برخاسته از مشروطیت ودقیقاًبا الگوهای آن تداوم یافت.امابا ورود بلشویکها به این جنبش ودر آستانه ی تبدیل به انقلاب در یک تحول سریع به انقلابِ جمهوری خواهی از نوع سوسیالیستی بدل شدوحدوداً دوسال نیز با نام جمهوری سوسیالیستی(شورایی)تحت رهبری بلشویکها ادامه پیدا کرد.در طول دوسال آخرکه ماآن را« انقلاب جنگل» نامیده ایم، دست کم جریان اصلی قدرت حکمرانی یعنی بلشویکهاکه کانون اصلی واستراتژیک جغرافیای قدرت یعنی دو شهررشت-انزلی را دراختیار خودداشتند، دیگر به مطالبات مدرنی که انقلاب مشروطه به میان آورده ودر قانون اساسی آن تعبیه شده بود، اعتناء واعتقادی نداشتند ودر عوض کوشش می کردند مدرنیته ودستاوردهای آن از طریق اجرای برنامه های سوسیالیستی درایران محقق گردد. به عبارت دیگر اگر مشروطیت ومشروطه خواهان کوشش می کردند در چارچوب فرهنگ لیبرالی وپارلمانتاریستی گام به گام جامعه ی ایران را به مدرنیته هدایت کنند ، پارادایم بلشویکی با فرهنگ سیاسی نوینی که در جهان آن روز نیز بدیع ونوظهور بود سعی داشت جامعه را به سوی یک جامعه ی سوسیالیستی وبدون گذاراز روابط سرمایه داری سوق دهد.در واقع در این پروژه نیز برنامه ی مدرنیته روی میز قرارداشت منتهی از طریق تحول سوسیالیستی. یادآوری کنیم که در پارادایم بلشویکی اساساً شیوه ی پارلمانتاریستی یعنی تسهیم قدرت به شیوه ی دموکراتیک بین اقشار گوناگون جامعه به هیچ وجه قابل قبول نبود. بلشویکها به چیزی جز قدرت انحصاری حزب بلشویک که آن را حزب طبقه ی کارگر می نامیدند، نمی اندیشیدند و به پارلمان تنها به عنوان وسیله برای انتشار پارادایم بلشویکی و سازماندهی بخش علنی حزب برای به دست گرفتن تمام می نگریستند. سلطان زاده رهبر اولین حزب کمونیست بلشویکی ایرانی که تا آخرین سالهای عمر، بلشویکی مومن باقیماند، همین نکته را بدون پرده پوشی چنین فرموله کرده است:«فرق نظرما با دموکرات ها ومشروطه چی های ایران آن است که در همان حال که برای آنها پارلمان مقصد اصلی است برای ماپارلمان فقط وسیله است»(سلطان زاده به نقل از www.iwsn.org تاکید از ماست). واقعیت آن است که انقلاب جنگل بیش از آن که تاکنون پنداشته شده بر فرهنگ سیاسی* ایران به ویژه فرهنگ سیاسی اپوزیسیون ایران تاثیر گذاشته وآن را تحت کنترل خود داشته است. در حالیکه جنبش جنگل ادامه دهنده ی جنبش مشروطه خواهی ایران کوشش داشت از طریق انقلاب ملی-دموکراتیک وفرایند حاکمیت اقتصاد آزادودموکراسی پارلمانی به اهداف ومطالبات مدرنِ پروژه ی ناتمام انقلاب مشروطه جامه ی عمل بپوشد(که زمینه های تاریخی- اجتماعی آن نیزفراهم بود)، بلشویکهاکه ناگهان به همراه ارتش سرخ وظاهرا در تعقیب ارتش سفیدِروسها به گیلان واردشده بودند،باتئوری لنینی انقلاب، هدف تحقق انقلاب سوسیالیستی از نوع لنینی رادریک جامعه ی عقب مانده دردستور کار این انقلاب قراردادند.مارکس درجایی گفته است که انسانها همیشه مسائلی رادردستورکار خود قرارمی دهند که قادر به حل آن باشند(نقل به مضمون).اما حاملان تئوری اراده گرای بلشویکی،موضوعی را دردستورکار انقلاب جنگل قرارداده بودند که تحقق آن درجامعه ای که تازه از خواب سنگین قرون وسطایی سربرآورده، به هیچ وجه ممکن نبود. زیرادر چارچوب این تئوری، نیروهایِ نقش آفرین اصلی وفعال اجتماعی دراین انقلاب یعنی کسبه،خرده بورژوازی،بورژوازی ملی ومحلی که عمده ترین نیروی متشکل درشهرهایعنی کانون پرتپش جنبش مشروطه خواهی به حساب می آمدند، به مانند سه سال تجربه ای که درانقلاب اکتبرتا آن زمان پشت سر گذاشته شده بود، نه فقط درچارچوب این تئوری جایی دررهبری قدرت نداشتند بلکه به طور آشکاری تهدید به نابودی می شدند وبنابراین خودرانه همراه که به زودی در مقابل آن دیدند. اراده گرایی حاکم بر تئوری بلشویکی وتسلط بی چون و چرایش بر بخش اعظمی از کنشگران عرصه ی عمومی در تاریخ معاصر ایران، منشاء بسیاری از فرصت سوزی های تاریخی بوده است. چه انسان های مبارز وشریفی که با الهام از این تئوری وبعدهادر ترکیب آن بانوعی رمانتسیسم انقلابی برای نیل به آرمان آزادی،عدالت وبرابری پای به میدانی نهادندکه طرح مساله درآن ازاساس نادرست تعریف شده بود. گسست ازفرهنگ مشروطه به باورنگارنده بلشویسم یابه عبارت دیگر لنینیسم(که بعدها استالین واژه ی التقاطی مارکسیسم- لنینیسم راجایگزین آن کرد**)به عنوان فراروایتی شرق باورانه از تئوری مارکسی که درآن دیکتاتوری خوب(پرولتری) می بایدبااستفاده از تمام ابزار اخلاقی وغیراخلاقی به طور انحصارطلبانه، جایگزین دیکتاتوری بد(بورژوازی ویا فئودالی)شود، ازدروازه ی انقلاب جنگل درگیلان بود که به عرصه ی فرهنگ سیاسی ایران واردشد وآن را با توجه به شرایط اجتماعی – تاریخی برآمده از استبداد شرقی و بر بستر شکافِ طبقاتیِ وسیع وفقر مزمن تاریخی که درجامعه ی ایران نهادینه شده بود، باطرح مطالبات اتوپیایی - آرمانی وبرانگیختن شور مخرب بلشویکی(به شیوه ی ژاکوبنی) که رسیدن به هدف درآن حتا با استنادِ درست به تئوری مارکسی دست یافتنی نبود، آلوده ساخت.درفراینداین تحول ساختاری، فرهنگ مدرن سیاسی درایران که درپرتو جنبش وانقلاب مشروطه، ساختاری اصلاح طلبانه یافته وبر اذهان سیاست ورزان جامعه حاکم شده بود ومی کوشیدبا آزمون وخطا وبا دشواری بسیار در شکل دموکراسی پارلمانی سهم هر جریان اجتماعی رادر کانون قدرت با توجه به پایگاه اجتماعی آن تقسیم نماید،به فرهنگی انقلابی از نوع لنینی تبدیل کردکه درآن یک حزب سیاسی به سبک وسیاق«ژاکوبنی» به چیزی جز «تصرف تمام قدرت» به صورت توطئه گرانه نمی اندیشید.ما می دانیم که حتا دررادیکالترین مقطع انقلاب مشروطه یعنی زمانی پس از کودتای محمدعلی شاه – لیاخوف وحمله ی قزاق ها به مجلس شورای ملی،دستگیری واعدام نمایندگان ومشروطه خواهان و روی کارآمدن استبداد صغیر وهنگامی که پس ازیازده ماه نبردی خونین ،تهران به تصرف مشروطه خواهانِ رشت واصفهان درآمد،بازهم جنبش مشروطه، اصلاح طلب باقی ماند وستادرهبری کننده ی این جنبش که اکنون خودرا با الهام از بخش سانتریست انقلاب فرانسه،«هیئت مدیریه»(دیرکتور) می نامید،باارزیابی واقع بینانه از پایگاه اجتماعی خود که فقط به شهرهاتعلق داشت وبا توجه به شرایط اجتماعی حاکم بر موزائیک قومی وشکننده ی هویت ملی ایران، به ورطه ی ساختار شکنی بی مطالعه ی بدفرجام نیفتاد ودرست یا نادرست دوباره فرزندخردسال شاه قاجار را از سفارت روسیه به دربار فراخواند وبرتخت حاکمیت مشروطه نشاند. دراین زمان روح قانون گرایی وتحولات مسالمت آمیزواصلاح طلبانه، جای خودرادرجامعه ی متاثرازقرون وسطا وفرهنگ عصبیت قبیله ای به ویژه در بانیان اصلی مشروطه که در مجلس شورای ملی اول عضویت یافته بودند، تدریجاً بازمی کرد.دریک نمونه ی جالب، زمانی که اتابک، صدراعظمی که به رغم سابقه ی خود در رویکردی نوین و متمایل به مشروطه در رای گیری مجلس با 77رای موافق وتنها 4رای مخالف و9رای سکوت(ممتنع) به صدراعظمی مشروطه انتخاب شد و کوشش می کرد بین شاه ومجلسِ مشروطه تعامل ایجاد کند، باکارگردانی«هیئت مٌدهشه»که رهبری آن را بخشی از جناح افراطی وتروریستِ اجتماعیون عامیون به عهده داشت به دست عباس آقای صراف تبریزی ترور شد، نمایندگان دوره ی اول مجلس شورای ملی بنا به تعهد وپاس داری از قانون وقانونمداریِ برخاسته از فرهنگ سیاسیِ مشروطه خواهی (که به تدریجاً جای خودرادرجامعه ی برآمده از قرون وسطا می گشود) وبا در نظر داشتن رعایت قاعده ی بازی دموکراسی به سرزنش این ترور پرداختندوخواستار پی گیری آن توسط مجریان قانون شدند، با شگفتی بسیار مورد تکفیر و تهدیدبه اصطلاح برخی مشروطه خواهانی قرارگرفتندکه در ظاهرمبارزه ی مسالمت آمیز و متمدنانه ولی در پنهان خشونت*** را ابزار رسیدن به هدف قرارداده بودند. جالب آن که بعدها نیزاین اقدام تروریستی مورد تایید وپشتیبانی اغلب نویسندگان تاریخ معاصر ایران قرارگرفت .از جمله نویسنده ی معروف تاریخ مشروطه ایران (که در ثبت وقایع مشروطیت حق بزرگی به گردن ما دارد)در دفاع جانانه از این ترور وآدمکشی نوشت:«کشتن اتابک یک شاهکاربشمار است و چنانکه خواهیم دیداین شاهکاردلهای درباریان راپرازبیم وترس گرداند[به معنی واقعی استفاده ازارعاب وتروریسم برای رسیدت به قدرت]...عباس آقا جانبازی بسیارمردانه ای نمود... عباس آقا باخون سرخ خود آزادیخواهان راروسفیدگرداند»(تاریخ مشروطه 1370ص451).نویسنده که خودسرنوشتی عبرت آموز پیدا کرد، حتا زمانیکه نمایندگان دوره ی اول مجلس شورای ملی یعنی مشروطه خواهان واقعی به عنوان پاس داران«حکومت قانون»که پایه واساس وتحقق آرمان مشروطیت را دراجرای قانون می دیدندو اصولاً مشروطه خواهی را در تحقق قانون می دانستند، به نکوهش این ترورپرداختتدواهداف مشروطه را ازمجاری قانونی طلب می کردند به بادحمله گرفته واز جمله نوشت:«لیکن شگفت است که دارالشوری، خود را بیگانه گرفته ،نمی خواست باین جانبازی گرانبهای آنجوان ،ارجی گزارد...از اتابکی که آنهمه دروغها ونیرنگها رادیده بودند ،هواداری مینمودند...کاری، باین نیکی رخ داده بود ومجلس بان ارج نمی نهاد»(همان ص453تاکیداز ماست). آری حکم ترور وکشتن می توانست حتابه جرم به قول نویسنده«دروغها ونیرنگها»نیز روا باشد و مجلسی که برای قانون گذاری ودفاع از قانون و قاعده ی بازی دموکراسی بنیاد گذاشته شده بود ، می باید به این بی قانونی وبربریت به عنوان «کاری به این نیکی» ارج می نهاد!. یادآوری کنیم که امین السلطان(اتابک) زمانی که به صدر اعظمی فراخوانده شد، سه سال بود که در سیر وسفرآسیا و اروپا به سر می برد وگفته می شد با دیدن کشورهای پیشرفت نظراتش به مشروطه خواهی گرایش یافته بود. از این رو به رغم مخالفت اولیه ی مشروطه خواهان، به زودی پس از آن که امین السلطان از سفر اروپا به انزلی رسید ومورد اعتراض برخی اعضای انجمن های این شهر قرارگرفت که مانع ورود او به کشور بودند،میرزا کریم خان رشتی از مشروطه خواهان گیلان وعضو انجمن رشت از طرف مجلس شورای ملی ماموریت یافت تا اورا به تهران برساند واو این کار را کرد(نک:رابینو، مشروطه گیلان، به کوشش محمد روشن،ص 8).پس از چند ماه نخست وزیری دولت مشروطه، درروز کشته شدن، او همراه سید عبدالله بهبهانی از رهبران جنبش مشروطه پس از رایزنی طولانی و موفق با نمایندگان در خصوص روابط دولت ومجلس ازساختمان مجلس در بهارستان خارج می شد. این ترور وآدمکشیِ زشت که معلوم نیست به طور اتفاقی یا از پیش کارگردانی شده در روز 31 اوت1907(10شهریور1286خورشیدی) یعنی همان روزی که روس وانگلیس در شهر پترزبورگ در روسیه، خودسرانه وقیم مآبانه ایران را طی قرارداد 1907بین خود تقسیم می کردند ،نخستین اقدام خشونت آمیزسازمان یافته بود که از طرف اپوزیسیون افراطی( با منشاء ومحرک قفقازی- روسی) در دوره ی حاکمیت مشروطه به وقوع پیوست. در واقع این نخستین اقدام از برهم زدن قاعده ی بازی دموکراسی در عین وفاداری دروغین به آن وپایه گذاری سنتی نادرست بودکه درآن می توان در دستی کتاب قانون یا به قول مشروطه خواهان «کنستی توسیون»را در دست داشت و با دستی دیگر برای رسیدن به هدف، بمب واسلحه بکار گرفت. گویی که پای بندی به قانون که مستشارالدوله از نخستین منورالفکران ایرانی درچهل سال پیش از وقوع مشروطیت(درسال1287ه ق) آن را در کتاب «یک کلمه» مشکل اصلی جامعه ی ایران می دانست، تنها از جانب قدرت بود که می باید رعایت می شد. ظنز قضیه در این است که برخی از عناصر افراطی در مطبوعات زمانه ضمن آن که از مشروطه وقانون دم می زدند علناً ازاین ترور وآدم کشی حتا در سرمقاله های روزنامه ها نیز دفاع می کردند و بعدها نیز تقریباً تمام تاریخ نویسان معاصر(به جز استثناهایی نظیر مرحوم فریدون آدمیت)،مسببان این جنایت وآدم کشی را باآب وتاب(چنان که یک نمونه ی آن را در بالا دیدیم) به عنوان فدائیان مبارز وقهرمان به خورد ماخوانندگان تشنه ی حقیقت وآزادی ودموکراسی دادند ومشوق چنین رفتارهایی برای زمانی دیگر شدند واین در حالی بود که در همان زمان اکثریت قاطع مشروطه خواهان در مجلس شورای ملی، این شیوه ی قانون شکنی وقانون گریزی رابنا به اصل دفاع از قانون در جنبش مشروطیت به شدت محکوم می کردند وخواهان پی گیری قانونی آن بدون توجه به سابقه ی مقتول بودند. چرا که به خوبی می دانستند وقتی رفتار اپوزیسیون با خشونت رقم می خورد ، قدرت وحاکمیت سازمان یافته بیش از هر نیرویی در جامعه قادر است به خشونت متقابل دست بزند واصولاًهر قدرت توتالیتری ازچنین خشونتی ازجانب اپوزیسیون برای توجیه سرکوب خودنه فقط بیمی به دل راه نمی دهد که از آن استقبال نیز می کند. یاد آوری کنیم که همین عناصر افراطی چند ماه بعد محرک بمب اندازی به کالسکه محمد علی شاه شدند که مترصد چنین اقدامی برای تدارک کودتا علیه مشروطیت و مجلس نوپا بود. همین عناصر اولین نهادهای جامعه ی مدنی تاریخ مدرن ایران یعنی «انجمن»ها را نیز به هرج ومرجی تمام عیاردر سراسر کشور به ویژه در تهران،تبریز ورشت سوق دادند به گونه ای که صدای مشروطه خواهان در مجلس نیز درآمد که ادامه ی چنین فرایندی نه مفید ونه میسر است وحتاکسانی از مشروطه خواهانِ به نام در مجلس پیشنهاد انحلال این انجمن ها را دادند. در حالیکه این انجمن ها اگر به هرج ومرج سوق نیافته بودند ودرک می کردند که شرایط ناپایداروتثبیت نشده هرآن ممکن است برگشت پذیرباشد، آن گاه در پشتیبانی از مجلس ومشروطه می توانستند نقش حیاتی ایفاء کنند وگام به گام جامعه ی مدنی متشکلی نهادینه نمایندکه پاس دار آزادی ودموکراسی بوده ومانع برگشت استبداد مطلقه ی محمد علی شاهی باشند. در یک نمونه ی جالب از رفتارهای اعضای این انجمن ها درگیلان، سید جلال الدین سیف الشریعه(معروف به شهر آشوب) که یکی از اعضای انجمن رشت محسوب می شد(وبعد ها خود انجمنی مستقل تشکیل داد)، در یک اقدام خارق العاده به قیام دهقانی دست زد!. رابینو دریکی از یادداشتهای روزانه ی ماه ژوئن(خرداد) سال 1907(1286خورشیدی )خودنوشت:«سیدجلال الدین شهرآشوب که یک وقت نماینده از طرف اصناف[در انجمن رشت]بود، با دو سه نفر دیگر به لشته نشاء[از روستاهای اطراف رشت]که ملک مختص امین الدوله است، فرستاده[رفته] از برای تشکیل انجمن. از اعمال او شکایت بسیار رسید واو را[از طرف انجمن]به رشت احضار کردند.نیامد ومعلوم می شود که صیغه امین الدوله [را]به عقد خود درآورده است وخودرا سید جلال الدین شاه موسوم کرد وهفت سال مال الاجاره ومالیات را به رعایا بخشید وبه این بهانه دو سه هزار نفر رعایا دور خود جمع کرده وادعای سلطنت می کردوحکم انجمن نمی خواند»(رابینو به کوشش محمد روشن،1368ص16). پیدا بود که این ماجراجویی های پوپولیستی می توانست خواسته های عدالتخواهانه ی زارعینِ رعیت را که به حق دراین زمان خواهان کاهش ویا لغوکامل بهره ی مالکانه بودند به سخره وریشخند بگیرد. این گونه ماجراجویی ها، همچنین حاکمیت نوپای مشروطه را به چالشی دشوار می گرفت وگویی به طور ناخودآگاه اعلام می کرد که درب قدرت بهتر است بر همان پاشنه ی استبداد مطلقه ی محمد علی شاهی بچرخد تا حاکمیت مشروطه که آزادی را برای همه به ارمغان آورده بود. این گونه هرج ومرج طلبی ها تنها می توانست به چرخه ی استبداد- آزادی- هرج ومرج- استبداد ختم شود وشد. یادآوری کنیم که یکی از عوامل برانگیخته شدن شورانگیزمردم درانجمن ها ی مشروطه وسوق یافتن آنها به سوی هرج ومرج و طرح مطالبات دست نیافتنی، سرکوب تاریخی خواسته های جامعه در درازنای استبداد تاریخی این کشورو انباشته شدن آن برای دوره ای طولانی بود . این مطالبات انباشته می توانست زمینه ی شعارهای شورانگیز ولی مخرب، کاذب ودست نیافتنی را از طرف افراطیون نزد افکار عمومی بسیار مشروع وموجه جلوه دهدو داده بود. بگذریم. نمونه ای دیگراز رواج تدریجی فرهنگ سیاسی مشروطه خواهی را می توان درتغییر سلسله قاجار در سال1304خورشیدی، آشکارا دید. تغییر وتحول حادی که می توانست فقط با اصلاح موادی از قانون اساسی در مجلس شورای ملیِ وقت ،دست کم در ظاهر به صورت قانونی ومسالمت آمیز صورت گیرد.بدون این که بخواهیم به داوری ارزشی در باره ی این تحول سیاسی مهم بپردازیم،می خواهیم تاکید کنیم که چنین تحول ساختار شکنانه، تحت تاثیر فرهنگ سیاسی متاثر از جنبش وانقلاب مشروطه خواهی که هنوزدر آغاز قرن چهاردهم خورشیدی غلبه داشت به شیوه ای که اتفاق افتاد درتاریخ ایران بی سابقه بود.ما می دانیم که درتاریخ ایران چنین تحولاتی همیشه بابربریت رفتار، عصبیت قبیله ای،سفاکی، ددمنشی وخونریزی جنون آمیز(نمونه اش روی کار آمدن سلسله ی قاجار)همراه بوده است. گویی فرهنگ خشونت ورزی وعصبیت قبیله ای به هنگام تعییرات سیاسی حاد درایران که ریشه در استبداد شرقی داشت، درپرتوفرهنگ برآمده ازانقلاب مشروطه و جنبش مشروطه خواهی درحال استحاله شدن به فرهنگ سیاسی اصلاح طلبانه،مسالمت آمیز وقانونمند بودکه به تدریج می توانست به تمرین دموکراسی وخود دموکراسی ختم شود. اما بایدبلافاصله اضافه کنیم که اقدامات پوپولیستی، ماجراجویانه وتروریستی در جنبش مشروطیت که بی تردید محرکی قفقازی- روسی داشت و دراین زمان در مقابل حاکمیت نوپای مشروطه تمام قد علم شده بود،فاقد پشتوانه های نظری وتئوریک بود وتنها با ورودبلشویسم از دروازه ی انقلاب جنگل به ایران بود که به صورت تئوری انقلابی ومدرن با لفاظی های شبه علمی تئوریزه وفرمولبندی شد. ازاین منظر می توان به جرات گفت با ورود بلشویسم (از دروازه ی انقلاب جنگل) که سنخیت های بسیار باخودکامگی وخشونت ورزی استبدادشرقی داشت،گسستی تاریخی درفرهنگ سیاسیِ نوینِ دموکراتیک ومشروطه خواهی ایران(به مفهومی که در انقلاب مشروطه وقانون اساسی آن تعبیه شده بود) در پایان انقلاب جنگل روی دادکه پشتوانه ی تئوریک وتجربی انقلاب اکتبر و به ویژه در سالهای بعد پیروزی های الهام بخش حاملان این تئوری بر ارتش هیتلردرجنگ جهانی دوم که همزمان بود با فضای باز سیاسی درایران، نفوذمعنوی بسیار برای این تئوری به ارمغان آوردو آن رابدون زمینه های اجتماعیِ و به ویژه اقتصادی لازم به طور کاذب درایران تغذیه وتقویت می کرد.موقعیت بی بدیل ژئوپولتیکی ایران درکارزارجنگ سردوهمجواری دیواربه دیوارایران با منشاءآن نیزتمایل دولت شوروی رادر ترویج روایت خودخوانده از تئوری مارکسی درایران تشویق وترغیب می کرد. در پرتو این تجربه ی نامیمون تاریخی که اولین آزمونگاه آن انقلاب جنگل در گیلان بود، جریان چپ دموکرات درایران(صرفنظر از بخش کوچکی ازجناح افراطی،آنارشیست وتروریست فعال درآن )که نماینده ی مشخص آن ابتداجریان اجتماعیون عامیون وسپس حزب دموکرات ایران که تاآن زمان با تاثیرازالگوی بین الملل دوم وهمچنین سوسیال دموکراسی مورد نظر پلخانوف، درهمراهی با جنبش مشروطه خواهی،با آزمون وخطا وبا دشواری بسیارمی کوشید فرهنگ سیاسی اصلاح طلبانه به منظور پیشبرد اصول دموکراسی پارلمانی رادر جامعه ی ایران نهادینه نماید(که زمینه های تاریخی ، اجتماعی واقتصادی آن موجود وپذیرش نسبی عام داشت)، با ورود بلشویسم به عنوان یک تئوری اراده گرای مطلق که خواست فردی وگروهی درآن بر ضرورتهای تاریخی تحمیل شده بودوباخلق ادبیات شورانگیز به مثابه ی جزمیات مقدس، ایدئولوژیک و غیرقابل نقض،ضمن آنکه غبطه ی بسیاربرای دیگر نحله های سیاسی برمی انگیخت وشعله ی آرزوهایی عبث ودست نیافتنی را دردل اذهان اپوزیسیون عدالتخواه منورمی ساخت،موفق شدباکنارزدن هر جریان اصلاح طلب واز جمله چپ دموکرات وحتا مارکسی، فرهنگ سیاسیِ آرمانخواه ودرعین حال خشونت ورز وتوطئه گر خلق نماید که محصول آن چیزی جز فاجعه ی تاریخی در تاریخ معاصر ایران نبود.با مسلط شدن این تئوری درفرهنگ سیاسی اپوزیسیون تحول خواه ایران از اواخر دهه ی نخست 1300خورشیدی(چنان که در تزهای دومین کنگره ی حزب بلشویکی کمونیست ایران به رهبری سلطانزاده در 1306 تحت عنوان کنگره ی ارومیه نیزبه وضوح آمد وسپس به عنوان مهمترین تئوری کنشگران سیاسی این دوره بدون چون وچرا پذیرفته شد) که در استراتژی آن لجاج گونه« تصرف تمام قدرت » و ساختار حقوقی ونه حقیقی به صورت انحصار طلبانه ویک بار برای همیشه برای تحقق انقلاب سوسیالیستی در ایران از طرف حزب طبقه ی کارگرتعبیه شده بود، هر جریان اصلاح طلبی که تکالیف انقلاب مشروطه دردستور کارآن قرارداشت وکوشش می کرد در عرصه ی ساختارهای حقیقی به دنبال حقوق اجتماعی باشد، دراین فرهنگ با لحنی تقلیل گرا وتحقیرگردرمرتبه ای دون تر جای داده می شد .این بدان معنی بود که چنین گروه های اجتماعیِ همراه وهمگام در مقطعی از جنبش های ملی – دموکراتیک می باید درتحلیل نهایی به عنوان نردبانی برای صعود به مراتب بالاتر قدرت ،کاربردی وسیله ای داشته باشند، چنان که درانقلاب اکتبر تجربه ی آن وجودداشت. به باور نگارنده با حاکمیت یافتن بلشویسم (لنینیسم)درانقلاب جنگل وسپس رواج سریع آن دربین نخبگان وکنشگران سیاسی ایران در سالهای بعد،مفهوم جدیدی ازتئوری تحول انقلابی باگرته برداری ازالگوی کمینترن(در مقابل الگوی سوسیالیستی- رفرمیستی بین الملل دوم که کم وبیش تاآن زمان کوشیده بودبانام اجتماعیون عامیون وفرقه ی(حزب) دموکرات جای خودرادراندیشه ی اپوزیسیون مترقی ایران بازکند)،ازدروازه ی این انقلاب وارد فرهنگ سیاسی ایران ودرآن نهادینه شدکه تا آن زمان به کلی ناشناخته بود.تئوری لنینی تحول انقلابی که در همسویی ومتاثراز فرهنگ استبداد شرقی وریشه های فرهنگی عمیق تاریخی آن درایران جذبه ای جادویی یافته بود،اذهان نخبگان سیاسی عدالتخواه ایران راتسخیرکرد وسبب شدتنها تحول مترقی وممکن، تحول انقلابی وبراندازانه از نوع لنینی آن دردستور کارقرارگیردکه درآن انقلاب بورژوا- دموکراتیک ومشروطه خواهی نیزمی باید دست آخر به رهبری حزب نماینده ی طبقه کارگر انجام شود که چیزی جز تحصیل کردگان وروشنفکران انقلابی برخاسته ازطبقات متوسط، بورژوا، فئودال وحتا اشراف نبود( پایگاه اجتماعی اغلب کنشگران این پارادایم این نکته را به اثبات رسانده است). درگرته برداری از انقلاب اکتبر اگرکوچک خان می توانست کرنسکی ایران باشدکه عبور از آن دربزنگاهی معین، تردیدی به همراه نداشت وبرکنارکنندگان او از رهبری انقلاب جنگل در9 مرداد1299خورشیدی اقدام خودرا با الهام از انقلاب اکتبر «انقلاب دویم» و«اکتبر ایرانی» می نامیدند، بنابراین هر کسی چون او ویا هر جنبشی دموکراتیک درایران دست آخر می توانست«محلل» ی برای گذرِفوری به جمهوری سوسیالیستی(شورایی)از نوع لنینی به حساب آید.این فرهنگ سیاسی تام گرا که در انقلاب اکتبرتوسط لنین ساخته وپرداخته شد ودر آن لنین با استادی تمام توانست گام به گام تمام همراهان دیروز را با ابزارهایی که فقط او توانست در پروسه ی مبارزه شناسایی وبه کار گیردواز طریق آن تمام مخالفان، همراهان غیر بلشویک(درواقع همه ی غیرخودی ها) وحتابعدها بخش عمده ای ازخودی ها(فراکسیون های درون حزب بلشویک)را نیزبا زدن برچسب های خودساخته ای نظیر« فراکسیون بازی در داخل جزب کمونیست» که بهانه به دست«شمنان حزب»،«دشمنان پرولتاریا»، «دشمنان حکومت شوروی» می داد وهمچنین برای« نیل به حداکثر وحدت در عین برانداختن هر گونه فراکسیون بازی»(مجموعه آثار،ص789) ازسرِراهِ قدرت دور نماید؛ در فرهنگ سیاسی اپوزیسیون ایران با تمام ویژگیهای آن حک شد. این شیوه ی اندیشه وعمل، سوء ظنی را درنیروهای فعال اجتماعی ایران بر می انگیخت که هر گونه ائتلاف واتحاد با چنین نیروهایی را از اساس منتفی ودر نتیجه حاکمیت چنین فرهنگِ سیاسیِ سوء ظن برانگیز در میان نیروهای اجتماعی نه فقط کمکی به استقرار مردمسالاری نمی کرد بلکه به قدرت استبدادی حاکم بعد از مشروطیت امکان اقتدارگرایی وسرکوب بیشتر می داد. ادبیات سیاسی بلشویکی نیز که درآن پیش ازنقد و بررسیِ ایده واندیشه ی مورد نظر (برخلاف اصل «انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال» ) به تخریب فاعل آن می پرداخت، سکه ی رایج شد. دراین ادبیات که مقولات ذهنی(subjective)بر مقولات عینی(objective) تحمیل شده بود، ضرورت علمی و رئالیستی به طرزی ماهرانه ودر عین حال کاذب به رخ کشیده می شد واز این طریق حتا بسیاری از نخبگان راشیفته وشیدای خودمی کرد. نخبگان شرافتمندی که بسیاری از آنان در پیرانه سری به خود آمدند وبر ای از دست رفتن عمر وشرافت رفتاری که از عمق جان وبا تلاش های صادقانه و بی آلایش ولی در عین حال با دستاوردهای اندک غبطه خوردند. در هرحال این شیوه ی لنینی سیاست ورزی چنان اذهان و اندیشه ها را تسخیر کرد که بعدهامرجع استراتژی وتاکتیکهای نه فقط پیروان بلشویسم بلکه ذهنیت سیاسی بسیاری دیگراز نحله های فکری فعال و از جمله برخی ازفعالان مذهبی درایران نیز فراگرفت(حتا بدون آن که خودبه منشاء تاثیر آن واقف شده باشند) وخلق فرهنگی را رقم زدکه درآن نه فقط حذف رقیبان سیاسی دربزنگاههای معین با دلایل تئوریزه شده، مشروعیت می یافت بلکه متحدان دیروزنیز می توانستند به بهانه های مختلفی چون دفاع ازمنافع خلق وپرولتاریا،حذف ویامرتد شوند چنان که در دوره ی حاکمیت لنین و لنینیسم شده بودند. نزد این فرهنگ، آزادی ودموکراسی در کلیت خودمفهومی بورژوایی داشت. زیرا درآن فردیت جلوه گری بیشتری می نمود. وبنابراین دربرابرِ مفهوم قدسیِ جامعه وخلق قرارمی گرفت که درآن فرد وحقوق فردی به نحوی بی مقدار وحقیر بودکه ارزش توجه ی محوری نداشت. بدین ترتیب در فرایند هر جنبشی در ایران آزادی ودموکراسی نه فقط از اصول مرجح به حساب نمی آمد بلکه تاکید بر آن بدون پسوند انقلابی به مثابه ی دفاع از لیبرالیسم ودر نهایت امپریالیسم ،امری فرعی وحتا مذموم تلقی می شد. می خواهیم بگوییم که تئوری لنینی تحول انقلابی بیش از آن که تاکنون تصور شده، پس از انقلاب اکتبروبه ویژه از اولین آزمونگاه آن در انقلاب جنگل به اشکال رنگارنگ بر فرهنگ سیاسی معاصر ایران سایه افکنده وسلطه داشته و از این طریق به طور غیر مستقیم وناخواسته موانع جدی برسر راه تکامل اجتماعی واقتصادی وفرهنگ سیاسی ایران نیز قرارداده است. پایان بخش اول - ادامه دارد منبع: سایت انسان‌شناسی و فرهنگ

چگونگي فرار سيد ضياءالدين طباطبايي به اروپا پس از عزل

محمدرضا تبريزي شيرازي «سيّد ضياءالدّين» روز چهارشنبه هفدهم رمضان‌المبارک مطابق با چهارم جوزاي 1300 شمسي ساعت 8 صبح به اتّفاق «ايپکيان» ارمني، رييس بلديه که از دوستان صميمي او بود و «ماژور مسعودخان کيهان» وزير مشاور و وزير جنگ سابق و «کلنل کاظم‌خان سيّاح» حاکم نظامي تهران و رييس ارکان حرب و «کلنل اسمايس» با عده‌اي محافظ قزاق، به سوي قزوين حرکت کردند تا از طريق بغداد به اروپا بروند. مبلغ بيست و پنجهزار تومان از صندوق شهرداري در اختيار «سيّد ضياءالدّين» قرار گرفت و او از راه بندر محمره (خرمشهر) با کشتي به بصره رفت و از آنجا عازم اروپا گرديد. سيد ضياء خود مي‌گويد: روزي که مي‌خواستم تهران را ترک کنم به خطّ خودم نوشتم که سرانه مملکت 25 هزار تومان به «سيّد ضياءالدّين» پاداش بدهد. من اين پول را برداشتم و گفتم: اگر خواستند آن را پس بگيرند، از محلّ درآمد و فروش مطبعه‌اي که در تهران داشتم، دريافت کنند. امّا اين پول را پس نگرفتند..... سپس مي‌گويد: «وقتي به اروپا رسيدم يکسره رفتم برلن، چند ماهي مثل آدم‌هاي گيج بودم. بعد تصميم گرفتم کاري بکنم..... من شور و هيجان سياسي خود را از دست داده بودم..... اين بود که شدم فرش‌فروش دوره‌گرد ..... از مال دنيا چند قاليچه داشتم يکي دو تا از آنها را به شيوه ترکمن‌هايي که قاليچه به شهر مي‌آورند، انداختم روي دوشم و افتادم توي خيابان‌ها به فرش‌فروشي، مردم جمع مي‌شدند و من قاليچه را پهن مي‌کردم و برايشان مي‌گفتم که چه نقش و قيمتي دارد و مي‌فروختم. گفتار «سيّد ضياءالدّين» از سر راستي و صداقت نيست. چرا که معلوم نيست بيست و پنجهزار توماني را که از بيت‌المال ملّت برداشت کرده بود و در آن زمان اين مبلغ پول کلاني بود که خانواده‌اي مي‌توانست از محلّ درآمد آن پول هنگفت حتّي در اروپا زندگي راحتي داشته باشد، چطور در عرض مدّت کوتاهي «سيّد ضياءالدّين» را به افلاس کشانده است. مگر اينکه فرض کنيم که او چنان در عيش و نوش مدام و زندگي اشرافي در اروپا غرق شده بود که با پول توده‌هاي فقير ايران که در آتش فقر و فاقه مي‌سوختند شيطان‌صفتانه اسراف و تبذير مي‌نمود. «سيّد محمّدعلي جمال‌زاده» نيز مي‌گويد: «يکي از روزها که از مصاحبت «سيّد» برخوردار بودم و معلوم شد که قوطي سيگار طلا که از بقاياي مال دنيا هنوز به فروش نرفته بوده است به شخصي ايراني به نام «مديرالصنايع» از مريدان ديرينه او که براي ديدارش به سويس آمده بود سپرده است که در مراجعت به تهران به فروش برساند و پولش را برايش حواله نمايد ولي خبري نرسيّده بود و «سيّد» ظاهرآ در مضيقه بود. در موقع يکي از مسافرت‌هايم از ژنو به تهران از من خواست که در تهران به ملاقات «مديرالصنايع» بروم و بپرسم که آيا قوطي را فروخته است يا نه و اگر فروخته است چرا پولش را به سويس نفرستاده است. در تهران در بازار به مغازه اين مرد رفتم. لوحه بزرگي در بالاي مغازه آويخته شده بود. با اين عنوان « مغازه جواهرفروشي مديرالصنايع» ديدم چند تن صاحب‌منصب با لباس نظامي در پشت بساط نشسته‌اند ولي از صاحب مغازه نشاني در ميان نيست. معلوم شد که صاحب مغازه جواهرات، حيات را به خالق حيات و ممات تحويل داده و قيمت را با خود در گوشه کفن و قوطي تابوت همراه به عالم آخرت برده است. بر من در مدّت چند سالي که با «سيّد» در آلمان و سويس رفت و آمد داشتم، به‌طور حتم و يقين معلوم گرديد که «سيّد» مدام از لحاظ معاش و مخارج چشم به راه است که برادرش «آقاجمال» از بابت عايدات مطبعه روشنايي در تهران، مخارج او را برساند و چه‌بسا نمي‌رسيد... روزي دوستانه به ايشان گفتم: شما با بيست و پنجهزار تومان که مبلغ خوبي بود از تهران بيرون آمديد. چرا بايست همينکه پايتان به خاک سويس رسيد در هتلي مانند «مونترو پالاس» که براي پادشاهان و امرا و ميليونرها ساخته شده است منزل کنيد تا چنان مبلغي به زودي دود شود و به هوا برود و دست خالي بمانيد. گفت: من يقين داشتم که طولي نخواهد کشيد که دولت و ملّت ايران از نو مرا به ايران دعوت خواهند کرد تا باز مرا متصدي رياست دولت نمايند. مدتي در انتظار چنين روزي بودم تا آنکه سرانجام و رفته رفته دست و پنجه روزگار فکر او را از سلسله اين پندارها خلاصي بخشيد... به چشم خود روزي او را در خياباني از خيابان‌هاي شهر ژنو ديدم که چند قاليچه بر روي دوش داشت و به مغازه‌هاي فرش‌فروشي مي‌رفت تا بلکه جنس خود را بفروشد. مايل بود که با اجازه مقامات مربوطه دولت سويس، مغازه‌اي براي فرش‌فروشي و معاملات تجارتي داشته باشد و براي تحصيل چنين اجازه‌اي شرحي به «رضاشاه» نوشت و از طرف «رضاشاه» به آقاي «سرهنگ اسماعيل‌خان شفايي» رييس کميته نظامي ايران در برن (پايتخت سويس) تلگراف رسيد که در حصول متصوّر «سيّد» هرگونه مساعدتي را البته مبذول دارند ولي به جايي نرسيد و «سيّد» هرگز داراي مغازه و تجارتخانه‌اي نگرديد. «سيّد ضياءالدّين» در سويس در شهر زيباي «مونترو» در کنار درياچه لمان (در نود کيلومتري شمال شرقي ژنو) در هتل مجلّل و با شکوه «مونتروپالاس» با همسر ايراني بسيار کدبانو و محترم خود «عفت‌خانم» و «کاظم‌خان سيّاح» و همسرش (از اهالي قفقاز) و برادر «کاظم‌خان» و عيالش (دختر حاجي‌خان خيّاط) از مشروطه‌طلبان پر و پا قرص منزل کرده بودند. «سيّد ضياءالدّين» مدّت شانزده سال يعني تا اوايل جنگ جهاني دوّم در اروپا مي‌زيست و سپس به اشاره دولت انگلستان در پوشش دعوت «حاج امين‌الحسيني» مفتي اعظم فلسطين عازم آن سرزمين گرديد و مدّت شش سال در آنجا اقامت گزيد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. سيّد ضياءالدّين طباطبايي. ماهنامه جنگ، چاپ لوس‌آنجلس، ارديبهشت و خرداد 1370، به نقل از روزنامه کيهان. 2. سيّد محمّدعلي جمال‌زاده. تقريرات سيّد ضياء و «کتاب سياه او»، مجله آينده، جلد ششم، سال ششم آذر ـ اسفند 1359 شمسي، شماره‌هاي 9-12، صفحات 741-742 . منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

رزم‌آرا می‌خواست بر ضد شاه كودتا كند - گفتگو با حبیب ا.. مهرجو

گفتگو با حبیب ا.. مهرجو تدوین گر كتاب خاطرات و اسناد مرحوم مرتضی كاشانی مصطفی جوان خاطره گویی وخاطره نویسی پیشینه ای طولانی در تاریخ بشر دارد،اما در دوران اخیر شاهد رواج وگسترش بیشتر آن هستیم .نهضت ملی شدن نفت یكی از حوادث مطرح در تاریخ معاصر ایران می باشد كه از منظر فعالان سیاسی ، تعابیر وبیان های گوناگونی یافته است كه نتیجه ی آن فراهم شدن مجموعه ای بسیار غنی از مواد اولیه ی تاریخنگاری بوده است. با این همه ارائه ی تصویری درست از نهضت ومشخص كردن سهم هر كدام از گروههای فعال در این واقعه ،نقد و روایتهای مختلفی رامی طلبد تا انگیزه ها ،اهداف ونوع فعالیت هر گروه در جریان مذكور روشن شود.در نهضت ملی شدن نفت افراد وگروههای مختلف با افكار وگرایش های سیاسی گوناگونی مشاركت داشتند كه باز شناسی ومعرفی چهره ی حقیقی آنان از ملزومات تاریخنگاری نهضت ملی است. در این میان یكی از افرادی كه در مساله ملی شدن صنعت نفت مطرح گردید دكتر مظفر بقایی می باشد.چهره وشخصیت دكتر بقایی مشخصات بارزی دارد كه گروهی را به دشمنی مفرط وگروهی را به دوستی شدید ،كشانده است.آنچه از حوادث ورویدادها ی آن دوره باقی مانده است چیزی جز خاطرات غبار گرفته ی شاهدان آن نیست. یكی از راههای بررسی و عملكرد مظفر بقایی بازخوانی خاطرات یكی از نزدیكان ومحرمان وی مرحوم مرتضی كاشانی است.خاطرات ایشان به عنوان یكی از فعالان سازمان نگهبانان آزادی وحزب زحمتكشان كه سمتهایی از جمله رئیس كمیسیون تفتیش، عضویت در هیئت اجراییه حزب زحمتكشان در تهران به رهبری مظفر بقایی را بر عهده داشت وهم چنین ارتباط بسیار نزدیك وی با مظفر بقایی می تواند زمینه ساز آشنایی با فضای آن دوره وآشكار كننده ی گوشه ای پنهان از تاریخ این مقطع باشد. كتاب خاطرات و اسناد مرتضی كاشانی توسط مركز اسناد انقلاب اسلامی در سال 1390 به زیور طبع آراسته گردید.با توجه با آشنایی كه با جناب آقای مهرجو داشتم با ایشان تماس گرفته ودر خواست ملاقات نمودم. بدین منظور مصاحبه ای با جناب آقای مهرجو تدوین گر كتاب صورت گرفت باشد كه مورد قبول خوانندگان قرار گیرد. جناب آقای مهرجواز اینكه دعوت مصاحبه راپذیرفتیدبسیار متشكرم. لطفاً در ارتباط با چگونگی روش كار و هدف خویش از تدوین خاطرات مرحوم مرتضی كاشانی توضیح دهید؟ ـ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. روش انجام این پژوهش بدین­صورت هست كه ابتدا بنده متن خاطرات و اسناد ایشان را از آرشیو مركز اسناد دریافت كردم و پس از مطالعه‌ی كامل متن، براساس ترتیب تاریخی و موضوعی در ذیل عناوین منظم، سازماندهی و نكات مبهم و تاریكی را كه در كتاب بسیار زیاد بود با كمك منابع كتابخانه‌ای معتبر و همچنین اسناد موجود مربوط به ایشان مرتفع كردم. هدف بنده هم از تدوین این كتاب، آشنایی با نقش مرحوم مرتضی كاشانی در حزب زحمتكشان به­واسطه­ی رابطه­ی بسیار نزدیكی كه با دكتر مظفر بقایی داشت و همچنین چگونگی تشكیل حزب زحمتكشان و فعالیت‌های آن به­ویژه در مورد فعالیت­های دكتر مظفر بقایی بر ضد مصدق، موضوع ملی­شدن صنعت نفت، دخالت بقایی در قتل سرتیپ افشارطوس و اطلاع داشتن وی از كودتای نوژه و موارد نادر بسیاری دیگر است كه باعث روشن شدن زوایای تاریك و پنهان تاریخ معاصر ایران جهت استفاده‌ی محققین و پژوهشگران این دوره می­باشد. آقای مهرجو كتاب خاطرات مرتضی كاشانی شامل چند فصل می­باشد و در این فصول به چه مواردی پرداخته­اید؟ ـ كتاب شامل دوازده فصل می باشد كه در این فصول به تحصیلات، اختراعات و مشاغل مرتضی كاشانی چگونگی ورود وی به عرصه­ی سیاست و آشنایی با آیت­الله كاشانی و مظفر بقایی، فعالیت در روزنامه­ی شاهد و گفته­های بدیعی در مورد قتل محمد مسعود، تشكیل نهضت ملی نفت، چگونگی به قتل رسیدن رزم­آرا، نقش بقایی در ملی­شدن نفت، محافظت مرتضی كاشانی پس از قتل رزم­آرا از بقایی به­مدت ۱۱۷ شب كه این مدت ناگفته­های نادر و فوق­العاده­ای را شامل می­شود، پیشنهاد تشكیل حزب توسط مرحوم كاشانی به مظفر بقایی، اختلافات در حزب، مسئولیت­های كلیدی وی در حزب زحمتكشان، مأموریت از جانب بقایی برای دستگیری نواب­صفوی، توطئه­های زیرزمینی بقایی علیه دكتر مصدق، آشنایی با محمد نخشب، ناگفته­هایی از ۳۰ تیر، ورود خلیل ملكی و جلال ­آل­احمد به حزب زحمتكشان و جدایی این دو از حزب و همچنین تشكیل نیروی سوم توسط ملكی، توطئه­ی 9 اسفند و نقش بقایی، رابطه­ی نزدیك بقایی با محمدرضاشاه، پیشنهاد شاه به بقایی برای پست نخست­وزیری، تلاش بقایی برای اعدام قوام­السلطنه، ماجرای قتل افشارطوس، نامه­ی آیت­الله كاشانی به دكتر مصدق، كودتای ۲۸ مرداد، تبعید بقایی به زاهدان بعد از كودتا توسط زاهدی، دستگیری اعضای حزب بعد از كودتا، مسئولیت تشكیلات حزب زحمتكشان تهران و استعفا از آن، احضار به ساواك، مخالفت بقایی با امام­خمینی، مسئولیت حزب زحمتكشان چند ماه قبل از انقلاب، تلاش بقایی برای توقف انقلاب، ریاست مؤسسه­ی مخترعین، نوشتن نامه به حجت الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری وزیر اطلاعات وقت، وضعیت حزب زحمتكشان بعد از انقلاب، رابطه­ی بقایی و شهید حسن آیت، بقایی و كودتای نوژه، جدا شدن از بقایی و سرانجام فوت مرتضی كاشانی در سال ۱۳۸۶ پرداخته­ام كه عمده­ی مطالب فوق­العاده و نادر است. در ارتباط با موقعیت خانوادگی و تحصیلات و اختراعات مرحوم مرتضی كاشانی مواردی را بفرمایید؟ ـ همان­طور كه در این كتاب خواهید خواند، ایشان در سال ۱۳۰۱ در تهران به­دنیا آمدند. پدرشان محمد نام داشت و پیشه­ی ایشان هم بلور فروشی بود. آقای كاشانی در مورد پدرشان گفته­اند كه وی مخالف رضاشاه و طرفدار آیت­الله خالصی­زاده بود. نكته­ی جالب اینكه پدرشان مدتی هم در تبعید به­سر ­بردند كه علت آن هم گویا زدوخوردی بوده كه با یكی از افسران رضاشاه داشته­است. درباره­ی تحصیلات مرحوم كاشانی باید بگویم كه تحصیلات آكادمیك نداشتند ولی سپری كردن دوران مدرسه در مدارس تدین، شرف­محمدی، مدرسه­ی صنعتی ایران و آلمان و هنرستان راه‌آهن میتونه دارای اهمیت باشه. پس از آن هم كه به­عنوان تكنسین و سرپرست دانشكده­ی فنی، كه گمان می­كنم ریاست آن را مهندس بازرگان برعهده داشت، وارد دانشگاه تهران شدند. البته ایشان اختراعاتی هم داشته كه مهم­ترینش ساخت لكوموتیو در اداره‌ی تخشایی ارتش (اداره­ی تسلیحات) و بازدید رضاشاه از این اختراع بوده و جالب اینكه به­خاطر همین اختراع از رضاشاه هدیه­ای هم دریافت كرده و همین باعث بخشودگی پدرش از جانب رضاشاه و برگشت وی از تبعید بود. ضمن اینكه ایشان دستگاه تلمبه‌ی آبی هم ساخته بودند كه به­گفته­ی خودشان در باغ مهندس ریاضی آن را آزمایش كرده­بودند. در ارتباط با چگونگی واردشدن مرحوم كاشانی به مسائل سیاسی و همچنین آشنایی وی با مظفر بقایی بفرمایید؟ ـ البته به­گفته­ی خودِ آقای كاشانی قبل از آشنایی با مظفر بقایی در میتینگ­هایی كه در منزل آیت­الله كاشانی در دفاع از فلسطین برگزار می­شد، به­عنوان انتظامات فعالیت می­كرد. پس از آن­هم در سازمان نگهبانان آزادی و حزب زحمتكشان به­طور جدی به فعالیت پرداخت و مسئولیت­های مهمی هم در حزب زحمتكشان داشت. كه از جمله می­توان به عضویت در هیئت اجرائیه­ی حزب، مسئولیت تشكیلات تهران، ریاست گارد حزب و همچنین مسئول كمیسیون تفتیش حزب اشاره كرد. گویا در اواسط سال ۱۳۵۶ هم بقایی كاملاً حزب را اختیار كاشانی گذاشته بود و از وی خواسته كه هرگونه صلاح می­داند حزبی را كه البته فقط نام حزب را یدك می­كشید، اداره كند. فصل سوم كتاب به ملی­شدن صنعت نفت می­پردازد. آقای كاشانی در خاطرات خود معتقدند كه بقایی طرفدار ملی­شدن نفت نبود؛ لطفاً در این مورد توضیح دهید؟ ـ بله! ایشان دلایل خوبی هم برای ادعایشان آورده­اند و گفته­اند كه وقتی شعار ملی­شدن نفت داده شد عده­ای با این پیشنهاد مخالفت كردند و گفتند كه این شعار انگلیسی­هاست! یكی از این مخالفین هم دكتر بقایی بوده كه زیربار نمی‌رفته و می‌گفته این شعار، انگلیسی است. اصلاً بقایی نظرش در مورد نفت این بود كه ما بیاییم و روی قرارداد گس‌ ـ گلشاییان چانه بزنیم و اگر هم خیلی مجاهدت كنیم خواهیم توانست به میزان پولی كه به موجب قرارداد گس ‌ـ گلشاییان به ما می‌دهند، مبلغی اضافه كنیم تا منافع ما رو تأمین كنه. البته بقایی بعدها با ملی­شدن صنعت نفت موافقت كرد ولی تا یك ماه با آن موافق نبود و تردید داشت و می‌گفت كه این شعار، شعار انگلیس است. در ارتباط با ترور رزم­آرا و اینكه چه كسانی مسبب ترور وی بودند نظرات مختلفی ارائه شده است؛ گروهی رزم­آرا را متهم به زمینه­چینی برای كودتا علیه شاه دانسته و در نتیجه عاملین قتل وی را به تحریك دربار می­دانند، گروهی دیگر قتل رزم­آرا را با مسئله­ی نفت در ارتباط دانسته و عاملین قتل وی را نیز طرفداران نهضت ملی شدن نفت می­دانند. آقای كاشانی در خاطراتشان كدام­یك از این دو مورد را درباره­ی قتل رزم­آرا بیان می­كنند؟ ـ در مورد اینكه ترور رزم­آرا به نهضت ملی­شدن نفت ارتباط دارد شكی نیست؛ زیرا مهم­ترین سد در به سرانجام رسیدن نهضت ملی­شدن نفت همین رزم­آرا بود كه توسط فدائیان اسلام و با موافقت آیت­الله كاشانی از سر راه برداشته شد. در مورد اینكه قتل رزم­آرا به تحریك عاملین دربار بوده، آقای مرتضی كاشانی اشارت خوبی كرده. ایشان گفته­اند كه یكی از مخالفان سرسخت رزم­آرا، شاپور علیرضا بوده كه گویا خیلی هم از رزم­آرا می­ترسید. آقای كاشانی از جانب یكی از دوستانشان نقل می­كند كه در مجلسی علیرضا پهلوی در مورد رزم­آرا صحبت می­كرده و موقع صحبت كردن از ترس رزم‌آرا لبش می‌لرزید. آقای كاشانی عقیده‌ دارند كه رزم‌آرا می‌خواست بر ضد شاه كودتا كند زیرا رابطه­ی نزدیكی هم با خسرو روزبه و حزب توده داشته. به­نظر می­رسد كه خودِ شاه هم موافق ترور رزم­آرا بوده زیرا به قدرت وی پی برده بود. آقای كاشانی در خاطراتشان نقل می­كنند كه پس از ترور رزم­آرا، اسدالله علم به نزد شاه می­رود و می­گوید: «قربان! كلك كنده شد». در شروع مخالفت با رزم­آرا هم بقایی را برای این كار انتخاب می­كنند و وی به­خاطر خوش­خدمتی به شاه می­پذیرد. مخالفت­ها و اقدامات بقایی باعث می­شود كه رزم­آرا وی را مدتی به زندان بیندازد و تهدید كند كه چاپخانه­ی روزنامه­ی شاهد را بر سرش خراب می­كند. پس از اعدام انقلابی رزم­آرا، دكتر بقایی مورد تهدید قرار گرفت و بدین­منظور مرتضی كاشانی مسئول حفاظت از جان بقایی گردید، در این مورد توضیح دهید؟ ـ به­گفته­ی آقای كاشانی، پس از ترور رزم­آرا در حضور وی شخصی بقایی را تهدید به مرگ می­كند كه پس از آن مرتضی كاشانی مسئول حفاظت از جان وی می­شود و به­مدت ۱۱۷ شب در منزل بقایی به حفاظت از جان وی می­پردازد. عمده­ی­ خاطرات نادر و فوق­العاده­ی آقای كاشانی مربوط به همین ۱۱۷ شب است كه این مدت باعث شد به اقدامات زیرزمینی و چهره­ی واقعی بقایی پی ببرد. خوشبختانه این خاطرات در هیچ جایی گفته نشده و برای اولین بار توسط مركز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و توزیع شده­است. پس از اینكه مصدق به نخست­وزیری رسید به مرور اختلافات دكتر بقایی با دكتر مصدق نمایان می­شود؛ چه علل و عواملی باعث اختلاف بین این دو گردید؟ ـ یكی از علل مخالفتِ بقایی با مصدق بر سر شخص دكتر حسین فاطمی بود كه در جریان دفاع فاطمی از ملی‌شدن نفت به او تهمت انگلیسی بودن زد. زمانی هم كه دكتر فاطمی تیر خورد بقایی از این اتفاق خوشحال بود و تا این حد با دكتر فاطمی دشمنی داشت. یكی دیگر از دلایل اختلافِ بقایی با مصدق این بود كه پس از پیشنهاد ملی‌شدن صنعت نفت، برای پیشبرد آن به خانه‌ی ریچارد سدان رفتند و آنجا مقداری از اسناد و مدارك مربوط به شركت نفت را پیدا كردند. در میان اسناد، سندی مربوط به آقای دكتر متین­دفتری، داماد مصدق بود. متین­دفتری در این سند اشاره كرده­بود كه یك پولی به من بدهید تا از نفوذم و نسبتی كه با مصدق دارم به­نفع شركت نفت استفاده كنم. در واقع در این سند متین دفتری پول می‌خواست تا به شركت انگلیسی كمك كند. دكتر بقایی به­خاطر آن، جنجالی به­پا كرد. مورد اختلاف بعدی اینكه زمانی­كه قرار شد دكتر مصدق به شورای امنیت برود به آقای بقایی گفته بود بیست نفر هیئت همراه را انتخاب كند. دكتر مصدق، متین­دفتری را هم انتخاب كرد، اما بقایی مخالفت و اعتراض كرده بود كه از این آقا سند داریم. بالاخره مصدق او را با خود برد و همین موضوع باعث تشدید اختلاف بین بقایی و مصدق شد. پس از اینكه اختلافات بین دكتر بقایی و مصدق شكل گرفت، بقایی حزب زحمتكشان را تأسیس كرد. مرتضی كاشانی در خاطراتش اشاره می­كند كه به پیشنهاد وی حزب زحمتكشان تأسیس گردید؛ لطفاً درباره­ی تشكیل حزب و اعضای هیئت اجرائیه­ی آن و همچنین اختلافات حزب توضیح دهید؟ ـ بله! همین­طور است. گویای آقای كاشانی به بقایی پیشنهاد می­دهد كه سازمان نگهبانان آزادی را به حزب تغییر بدهیم كه این اتفاق می­افتد و روزنامه­ی شاهد هم به­عنوان ارگان حزب زحمتكشان معرفی می­شود. بعد از صحبت كردن كاشانی با خلیل ملكی به دستور بقایی در مورد تشكیل حزب، كارشان را در قالب حزب پس از نوشتن اساسنامه و مرامنامه در اردیبهشت ۱۳۳۰ رسماً آغاز می­كنند. البته در شروع كارِ حزب به­خاطر خودرأیی­هایی بقایی اختلافاتی بین وی، مرتضی كاشانی و خلیل ملكی و دیگر اعضای حزب زحمتكشان به­وجود آمد كه پس از مدتی هم به قهر و رفتن خلیل ملكی از حزب و تشكیل نیروی سوم توسط ملكی می­انجامد. اعضای هیئت اجرائیه هم بدین صورت بوده: آقای دكتر بقایی، دكتر عباس ریاضی­كرمانی و دكتر عیسی سپهبدی. برای خلیل ملكی هم دو نفر: جلال آل‌احمد و مهندس قندهاریان، كه جلال آل‌احمد پس از مدتی از حزب استعفا می­دهد و به‌جای وی ناصر وثوقی انتخاب می­شود. در آخر هم مرتضی كاشانی، آقای حسن میرمحمدصادقی، یوسفی‌زاده و زندی كه دانشجوی دانشكده‌ی فنی بودند، انتخاب می­شوند. بدین­ترتیب سه نفر بقایی، سه نفر ملكی و چهار نفر مرتضی كاشانی، در مجموع ده نفر بودند كه اینها اعضای «هیئت اجرائیه‌ی زحمتكشان ملت ایران» را تشكیل می­دادند. نكته­ی بسیار مهم در خاطرات مرحوم كاشانی ماجرای قتل سرتیپ محمود افشارطوس و دخالت مستقیم بقایی در این ماجراست، لطفاً توضیح بفرمایید؟ ـ آقای كاشانی در مورد قتل سرتیپ محمود افشارطوس و دخالت مستقیم بقایی در این جریان نكات جالبی گفته­اند. خودِ ایشان حتی در بازگشت از سفر دزفول به­خاطر موضوع گم‌شدن افشارطوس دستگیر شد و وی را به پادگان جمشیدیه انتقال دادند. حتی رادیو هم خبر دستگیری مرتضی كاشانی را در رابطه با ناپدید شدن افشارطوس، اعلام كرده­بود. بقایی قبل از اقدام به ربودن افشارطوس از كاشانی خواسته بود كه در سفر علی زهری به دزفول وی را همراهی كند و حتی به وی گفته بود: «نمی­خواهم در تهران باشی، چون یك جریاناتی پیش خواهد آمد كه می‌خواهم تو نباشی. برو و از زهری محافظت كن». آقای میلانی هم در كتاب خود با نام «اسرار قتل افشارطوس» به دخالت بقایی در این جنایت اشاره كرده­است. نكته­ی قابل توجه در این مورد اینكه بقایی در خاطرات خود كه توسط حبیب لاجوردی مصاحبه و گردآوری شده اذعان می­كند كه از ماجرای قتل افشارطوس چیزی به یاد نمی­آورد!! بر فرض محال هم كه بقایی در قتل افشارطوس دخالت نداشته است، تقریباً همه­ی جراید آن زمان به دخالت وی در این قتل اشاره كرده­اند و وی اگر مقصر نبوده پس چرا به دفاع از خود نپرداخته و خود را به فراموشی زده­است. كاشانی در خاطراتش نقل می­كند كه در حضور خودِ او شخصی به بقایی تلفن می­كند و می­گوید: اگر افشارطوس فرار كرد چه كنیم؟ بقایی هم می­گوید: چه بهتر! اگر فرار كرد با تیر بزنیدش. در بازجویی­ای هم كه وزارت اطلاعات بعد از انقلاب با بقایی انجام داده وی به دخالت مستقیم در قتل افشارطوس اعتراف كرده و همچنین به اطلاع داشتن از كودتای نوژه اقرار كرده­است. سند این ادعا در پایان كتاب خاطرات آقای كاشانی موجود است. ارتباط بقایی با دربار و محمدرضاشاه چگونه بود؟ ـ بقایی با شخص محمدرضا شاه رابطه­ی خوبی داشت و باید گفت كه وی یكی از مشاوران نزدیك شاه بود. بقایی بارها در خاطراتش در مورد این رابطه صحبت كرده؛ مثلاً در جایی می­گوید: «هر وقت كه مشكلی پیش می­آمد شاه فوراً دلش برای من تنگ می­شد». آقای كاشانی در خاطراتش می­گوید: زمانی­كه بقایی در بیمارستان بستری بود، اسدالله علم و زاهدی از طرف شاه مدام به وی سر می­زدند و جویای حالش می­شدند و در همین ملاقات­ها هم از طرف شاه به وی پیشنهاد نخست­وزیری دادند. اینكه در سال ۱۳۵۶ به شاه پیشنهاد می­دهد كه هویدا، نصیری و تعداد دیگری را به زندان بیندازد و تمام جنایت­های خود را به گردن اینها بیندازد و محمدرضا هم می­پذیرد، نشان از رابطه­ی نزدیك وی با پهلوی دوم دارد. او در خاطراتش بارها اشاره كرده كه مخالف شاه نبوده و شاه هم كوچك­ترین قدمی برای به سرانجام نرسیدن نهضت ملی نفت برنداشته است!! و به قول آقای كاشانی: بقایی تا آخر عمرش همیشه از شاه دفاع می­كرد و حتی یك بار هم نگفت كه وی دیكتاتور و جنایتكار است. پس از كودتای ۲۸ مرداد بقایی به زاهدان تبعید گردید و بسیاری از اعضای حزب دستگیر شدند. در این زمان شهید آیت نامه­ی ۹۴ صفحه­ای به دكتر بقایی نوشت، در این مورد توضیح دهید؟ ـ البته نامه­ی معروف حسن آیت به بقایی مربوط به آذر ۱۳۴۲ است نه بعد از كودتای مرداد ۱۳۳۲ و تبعید بقایی. آقای كاشانی در خاطراتشان گفته­اند كه بعد از كودتا، حزب بیشتر شبیه به یك باشگاه چای‌خوری بود. چند ساعتی می­­نشستند چایی­ای می­خوردند و می­رفتند و دیگر بحث سیاسی­ای مطرح نمی­شد. حزب زحمتكشان بعد از كودتا اصلاً وضعیت خوبی نداشت و به قول آقای مرتضی كاشانی به آن حزب آدمكشان می­گفتند. بعد از كودتا هم چندباری به آنها اخطار داده بودند كه در محل حزب جمع نشوند ولی مثل اینكه توجهی نكرده بودند كه سرانجام دستگیر می­شوند. البته پس از چند روز با دادن تعهد آزاد می­شوند. همان­طور كه گفتم شهید آیت در آذر ۱۳۴۲ نامه­ی ۹۴ صفحه­ای و مفصلی را برای دكتر بقایی نگاشت. وی در این نامه ضمن مرور حوادث و اتفاقات و بیان وضعیت سیاسی كشور، حزب زحمتكشان و شخص بقایی و نظرها و مواضع خود در قبال آنها، سوابق نامطلوب بقایی را به وی یادآور می­شود و اشاره می­كند كه بقایی در دوره­ی پانزدهم به كابینه­های قوام، حكیمی، ساعد و نیز دولت هژیر، آن­هم پس از قیام درخشان آیت­الله كاشانی علیه دولت، رأی اعتماد داده­است. در جای دیگر از حاكم بودن جو غیراخلاقی بر حزب انتقاد كرده و می­گوید: بسیاری از اوقات شاهد ناجوانمردانه­ترین تهمت­ها و نسبت­ها بوده­ام كه افراد حزب به یكدیگر می­زدنند. در ادامه­ی نامه می­نویسد: از همان روزهای ورود به حزب احساس كردم وارد محیط مسمومی شده­ام. اكثر به یكدیگر تهمت می­زدند، یكدیگر را دزد و نادرست و مغرض می­خواند­ند و حداقل یكدیگر را مسخره می­كردند. آیت در ادامه با طرح سؤال­هایی نظیر: جنابعالی بارها قبل از دستگیری آیت­الله خمینی آرزو می­كردید كه دولت حماقت كند و ایشان را دستگیر كند. آیا می­توانید بفرمایید كه چه نقشه­ای بعد از دستگیری ایشان داشتید و آن نقشه كجا رفت و چطور شد؟ بقایی را به چالش می­كشد. آیت به بقایی بابت رفتار منفعلانه­اش در قبال حوادث 15 خرداد به­شدت تاخته و تنها تماشاگر ساكت صحنه­ی فجیع و در ضمن باشكوه 15 خرداد را در حزب زحمتكشان معرفی می­كند. پیشنهاد آیت به بقایی این است كه ما نباید از روحانیت فاصله بگیریم بلكه باید همیشه با ایشان از روی برنامه­ی معین ارتباط داشته‌باشیم تا مبادا رندان تصمیمات خود را به­دست آنان اجرا كنند. متن نامه­ی فوق توسط اینجانب خلاصه شده و در كتاب آورده شده­است. برای دیدن متن كامل نامه­ می­توانید به كتاب «زندگینامه­ی دكتر مظفر بقایی» كه تألیف آقای حسین آبادیان است، رجوع كنید. در فصول یازدهم و دوازدهم كتاب به فعالیت­های مظفر بقایی در دوره­ی پس از انقلاب پرداخته­اید، لطفاً با ذكر خاطرات آقای مرتضی كاشانی به فعالیت­های بقایی پس از انقلاب اشاره بفرمایید؟ ـ بله! البته فعالیت­های بقایی در بعد از انقلاب در راستای پیشبرد انقلاب نبوده بلكه به­نظر من وی مانند یك منافق سعی در ضربه­زدن به انقلاب را داشت. بقایی در سال ۱۳۵۶ ـ همان­طور كه آقای كاشانی در خاطراتشان گفته­اند ـ سعی در ایستادن مقابل قطار انقلاب و توقف آن را داشت. بقایی در 21 نیر 1359 دستگیر شد و مدتی را در زندان گذراند .در بازجویی­ای كه وزارت اطلاعات بعد از انقلاب و در اوایل دهه­ی ۱۳۶۰ از وی انجام داد، به اطلاع داشتن از كودتای نوژه، رابطه­ی نزدیك با رفیع­زاده (رئیس ساواك ایران در آمریكا) و همچنین دخالتِ مستقیم در قتل رئیس شهربانی دولت مصدق سرتیپ افشارطوس اعتراف كرده است. وی در 27 دی ماه 1364 به دعوت منصور رفیع‌زاده (آخرین رئیس شعبه ساواك در آمریكا) به آمریكا سفر كرد ولی بعد از بازگشت در اول فروردین 1366 در كرمان به دلیل ارتباط با سازمانهای جاسوسی بیگانه و توطئه علیه جمهوری اسلامی ایران دستگیر شد و در 26 آبان 1366 بر اثر بیماری در بیمارستان مهر تهران درگذشت. منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

بازخوانی تشكیل جبهه ملی به روایت كریم سنجابی(21 آبان 1328)

فاطمه نظری موقعی كه به طرف دربار می رفتیم عبدالحسین هژیر كه در آن زمان وزیر دربار بود به استقبال دكتر مصدق آمد و با او شروع به حرف زدن كرد و گفت:انتخابات آزاد است. مصدق به او گفت:عبدالحسین هژیر تو شرف داری؟ این انتخابات آزاد است؟ خلاصه ما به طرف كاخ رفتیم و موقعیكه به در كاخ رسیدیم یك نفر از میان جمعیت فریاد زد زنده باد مصدق رئیس جمهوری ایران. مصدق متوجه شد كه او از افراد تحریك شده است گفت این كی بود؟ او را بگیرید جمعیت ریختند او را گرفتند ساكتش كردند و تحویل افراد شهربانی دادند دكتركریم سنجابی درسال 1283 دركرمانشاه متولد شد. دكترای حقوق خود را ازدانشگاه پاریس دریافت كرد و درسال 1313 به سمت دانشیاری حقوق اداری دانشكده ی حقوق وعلوم سیاسی واقتصادی دانشگاه تهران منصوب شد و مدتی بعد تا ریاست دانشكده ی مزبور رشد كرد. وی بعدازشهریور 1320 از بنیادگذاران حزب میهن پرستان بود كه به حزب ایران پیوست . حزب ایران ازاحزاب برجسته ای بود كه توسط تكنوكراتها و تحصیلكردگان ایرانی تاسیس شده بود . در تحصن دربار، او با دكترمصدق همراه گردید و از آن پس به عضویت جبهه ی ملی درآمد و به سمت وزارت فرهنگ در دولت مصدق رسید. سپس به نمایندگی مردم كرمانشاه درمجلس رسید . درآبان 56 جبهه ی ملی چهارم اعلام موجودیت كرد و دكترسنجابی دبیركل آن شد. وی در بحبوحه ی انقلاب باصدور اعلامیه ی مشهور 3 ماده‌ای در نفی حكومت شاهنشاهی و لزوم مراجعه به آرای عمومی عملاً به صف انقلاب 57 پیوست. دكترسنجابی قاطعانه از انقلاب حمایت كرد و هنگامی كه دكتر بختیار نخست وزیری محمدرضاشاه را پذیرفت جبهه ی ملی بختیار را اخراج كرد. دكتر سنجابی پس ازانقلاب به مدت 55 روز وزیرامورخارجه بود اما به دلیل مشكلات فراوان استعفاداد. درخرداد 1363 به آمریكا رفت و درسال 1375 درآنجا درگذشت. در روز 22 مهرماه دكتر مصدق و طرفدارانش برای اعتراض به انتخابات دوره شانزدهم در دربار متحصن شدند اما از این تحصن نتیجه­ای حاصل نشد. در این اوضاع هژیر، وزیر دربار در آستانه شبستان مسجد سپهسالار به دست امامی از یاران نواب صفوی به قتل رسید. پس از این قتل در تهران حكومت نظامی اعلام شد. عدۀ زیادی از مخالفان دولت بازداشت شدند و دكتر مصدق هم به احمد آباد تبعید گردید. در همین ایام تبعید بود كه دكتر مصدق «متحصنین دربار» را به احمد آباد دعوت كرد و دكتر حسین فاطمی ضمن نطقی در این جلسه چنین اظهار داشت:« اكنون كه فواید كار دسته جمعی بر عموم رفقا روشن گردید و قدرت و نفوذ و اتحاد و وحدت بر همه معلوم گردید چه خوب است این عده برای كارهای مهم سیاسی و مملكتی دست به دست هم داده و به نام جبهه ملی تحت نظم و دیسیپلین خاصی شروع به مبارزه برای پیشرفت اهداف مختلف نماییم». حاضران پذیرفتند و به این ترتیب نام جبهه ملی هم در احمد آباد به اتفاق آراء در تصویب شد. درواقع در جریان تحصن چهار روزه و بی نتیجه در دربار مقدمات تشكیل جبهه ملی ریخته شد. اما طرح تشكیل جبهه ملی با مشاركت احزاب و گروههای موجود در آن زمان پس از تبعید مصدق به احمد پی ریزی شد و در 21 آبان 1328 جبهه ملی رسما تشكیل شد. زمانی كه انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی شروع شد ما تقریبا هر روز در خدمت آقای دكتر مصدق بودیم. ایشان اعلام كردند كه ما باید مجددا برای جلب افكار عمومی و تحصیل آزادی انتخابات به تحصن برویم گفتگو بر سر این بود كه محل تحصن در كجا باشد برخی معتقد بودند كه در یكی از مساجد باشد ولی مصدق تصمیم گرفت كه این بار نیز در دربار تحصن صورت بگیرد. این بود كه ایشان اعلامیه ای صادر كردند كه ما روز جمعه 22 مهر ماه 1328 در دربار تحصن اختیار كنیم و از مردم شجاع ، وطن دوست و آزادیخواه ایران می خواهم كه ما را در این روز تنها نگذارند. صبح زود آن روز كه ما منزل مصدق می رفتیم جمعیت به تدریج می آمد و خیابان كاخ مملو از جمعیت می شد با وجود تهدیدهایی كه از طرف شهربانی شد نزدیك ساعت ده از منزل دكتر مصدق بیرون آمدیم و در میان انبوه جمعیت به راه افتادیم مصدق در جلو و ما هم پشت سر ایشان و جمعیت هم پشت سر ما به طرف دربار رفتیم. موقعی كه به طرف دربار می رفتیم عبدالحسین هژیر كه در آن زمان وزیر دربار بود به استقبال دكتر مصدق آمد و با او شروع به حرف زدن كرد و گفت:انتخابات آزاد است. مصدق به او گفت:عبدالحسین هژیر تو شرف داری؟ این انتخابات آزاد است؟ خلاصه ما به طرف كاخ رفتیم و موقعیكه به در كاخ رسیدیم یك نفر از میان جمعیت فریاد زد زنده باد مصدق رئیس جمهوری ایران. مصدق متوجه شد كه او از افراد تحریك شده است گفت این كی بود؟ او را بگیرید جمعیت ریختند او را گرفتند ساكتش كردند و تحویل افراد شهربانی دادند به در كاخ كه رسیدیم از طرف دربار آمد و گفتند همه شما كه نمی توانید وارد كاخ شوید یك عده را انتخاب كنید در همانجا یك عده برگزیده شدند (حدود19نفر) كه در خدمت مصدق وارد تحصن بشویم بنده تمام اسامی آنها را یادم نیست ولی آنهایی كه یادم هست عبارتند از: دكتر مصدق، شایگان، سنجابی، حسین مكی، حائری زاده، عبدالقدیر آزاد، دكتر حسین فاطمی، ارسلان خلعتبری، خلیلی مدیر روزنامه اقدام، ملكی مدیر روزنامه ستاره، عمیدی نوری مدیر روزنامه داد، جلالی نائینی مدیر روزنامه كشور، زیرك زاده، یوسف مشار و چند نفر دیگر و تقریبا سه و چهار روز در تحصن ماندیم مصدق با واسطه هژیر مذاكراتی با شاه كرد ولی كارگردان اصلی آن روزگار و قدرت واقعی آن زمان در دست دولت و یا حتی شاه نبود در دست هژیر عامل و متكی به سیاست مخصوص خارجی بود. بالاخره بعد از چند روز مذاكره و مباحثه بی نتیجه بیرون آمدیم در این چند روز انتخابات هم در جریان بود و مردم هم رای می دادند و مصدق دستور داده بود كه مردم رای بدهند در آن روز مظفر بقایی فعالیت فوق العاده ای داشت. مردم فعالیت فوق العاده ای در انتخابات كردند و وقتی كه ما به منزل مصدق رفتیم و از فردای آنروز كه قرائت آراء شروع شد و رئیس نظارت هم سید محمدصادق طباطبایی بود در صف اول منتخبین تهران تمام كاندیداهای جبهه ملی بودند و نكته ای كه باید اشاره كنم این است كه جبهه ملی در همین تحصن تشكیل شد یعنی موقعیكه ما در كاخ متحصن بودیم آنجا پیشنهاد شد كه این هیئت و این تشكیلات بنام جبهه ملی نامیده بشود و آقای دكتر مصدق هم موافقت كردند و بنابراین پایه و اساس و نام جبهه ملی در همین روزهای تحصن نهاده شد. منابع: عبدالله جاسبی، تشكل فراگیر، ج1، تهران:دفتر پژوهش و تدوین تاریخ انقلاب اسلامی1384 امیدها و نامیدی ها،خاطرات كریم سنجابی روح الله حسینیان، چهارده سال رقابت ایدئولوژیك شیعه در ایران: تهران:مركز اسناد انقلاب اسلامی1383 منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

سلیمان میرزا اسكندری: شاهزاده همیشه رادیكال

محمد رادمرد نوشتار حاضر در صدد است تا زندگی سیاسی سلیمان میرزا (محسن) اسكندری را به بحث بگذارد. در این راستا ابتدا عملكرد وی را در دوره سلطنت قاجارها و پیش از ظهور رضاخان مورد بررسی قرار می دهیم. سپس فعالیت سیاسی وی در زمان رضاخان (و رضاشاه) را به بحث می گذاریم و سپس نقش او را به عنوان دبیر و رئیس حزب توده بررسی می كنیم و نشان خواهیم داد كه وی از ابتدای فعالیت سیاسی خود یك فرد تندرو و رادیكال بوده و سپس در ادامه این مطلب به بررسی نقش و جایگاه او در بنیانگذاری حزب توده و روابطش با شوروی خواهیم پرداخت. از آغاز سقوط حكومت تزاری و شكل گیری یك نظم جدید سیاسی در این سرزمین، تاریخ بسیاری از كشورهای همجوار با روسیه و حتی بسیار دورتر درگیر اعتقاد و ایدئولوژیی شد، كه برای حدود هفتاد سال تمام دنیا را تحت الشعاع خود قرار داد. این مسئله در مورد كشورهای مختلف شكل گوناگونی داشت. از به قدرت رسیدن این ایدئولوژیی تا حضورش به عنوان یك اپوزیسیون داخل نظام سیاسی و یا فراتر از آن، به عنوان یك معاند و برانداز نظام سیاسی موجود. در ایران نقش ترویج دیدگاه های چپ را چند حزب و گروه سیاسی ایفا می نمودند كه مهمترین و شناخته شده ترین آنها حزب توده است. بازخوانی واقعیات مرتبط با این حزب باعث روشنگری فصول مهمی از تاریخ سیاسی معاصر ایران می شود. بویژه آنكه هنوز اتفاقات زیادی است كه به طور كامل در ارتباط با این حزب پرده از آنها برداشته نشده و به عنوان نقاط ناشناخته و نسبتا كور تاریخی باقی مانده است. بر این اساس بازخوانی سازماندهی، تشكیلات، زندگی اعضاء و روابط آنها در درون و بیرون از نظام سیاسی، وقایع مرتبط با این حزب و ... روشنگر مسائل مهمی از تاریخ معاصر ایران است. به همین دلیل نوشتار حاضر، هرچند به طور مختصر، در صدد است تا زندگی سیاسی سلیمان میرزا (محسن) اسكندری را به بحث بگذارد. در این راستا ابتدا عملكرد وی را در دوره سلطنت قاجارها و پیش از ظهور رضاخان مورد بررسی قرار می دهیم. سپس فعالیت سیاسی وی در زمان رضاخان (و رضاشاه) را به بحث می گذاریم و سپس نقش او را به عنوان دبیر و رئیس حزب توده بررسی می كنیم و نشان خواهیم داد كه وی از ابتدای فعالیت سیاسی خود یك فرد تندرو و رادیكال بوده و سپس در ادامه این مطلب به بررسی نقش و جایگاه او در بنیانگذاری حزب توده و روابطش با شوروی خواهیم پرداخت. "سلیمان میرزا اسكندری تا پیش از ظهور رضاخان" جد سلیمان میرزا، محمد طاهر میرزا مترجم معروف برخی از رمان های الكساندر دوما كه مهمترین آنها «سه تفنگدار» است، بوده است]1[ سلیمان میرزا از آنجایی كه یك شاهزاده قجری بوده، از همان ابتدا شرایط مساعدی را برای پیشرفت و تحصیل دارا بوده است. وی كه از نواده گان عباس میرزا، یكی از بزرگ ترین مصلحین قاجاری بود، پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی این فرصت را یافت كه در دارالفنون به تحصیل بپردازد. قطعا این حضور در دارالفنون، در عضویت او در جمعیت آدمیت و فراتر از آن ایجاد شعبه ای از این جامعه در كرمانشاه نقش مهمی داشت. بویژه آنكه در این زمان در دارالفنون معلمین خارجی و همچنین ایرانیانی با گرایشات غربی همچون میرزا ملكم خان حضور داشتند. از این روست كه از سلیمان میرزا به عنوان یك روشنفكر غرب زده یاد می شود. بخصوص كه وی چند سال پس از فارغ التحصیلی اقدام به انتشار روزنامه حقوق نیز نمود. در همین زمان وی با حضور در مشاغل دولتی، همچون نظمیه، اداره گمركات و اداره پست، فعالیت های اجرایی خود را نیز آغاز و تجربه نمود. سلیمان میرزا اسكندری به تدریج به سطح بالای نظام سیاسی پرتاب شد. حضور به عنوان نماینده مجلس شورای ملی، آغاز فعالیت سیاسی وی در سطح بالای نظام سیاسی وقت بود. وی كه در مجلس دوم از سوی مردم اراك به عنوان نماینده برگزیده شده بود، با رد اعتبارنامه اش توسط نمایندگان مواجه شد و از ورود به مجلس بازماند. اما دست روزگار به گونه ای دیگر باعث ورود او به مجلس شد. با مرگ برادر سلیمان میرزا و با توجه به قوانین آن زمان مجلس، نمایندگان او را به عنوان جایگزین برادر برگزیدند و بدین ترتیب وی راهی مجلس شد. از این زمان به بعد وی به عنوان یكی از خبرسازترین رجال سیاسی ایران مطرح بوده است. گرایشات رادیكال از این تاریخ ، در كارنامه سیاسی وی وجود دارد. اگر پیش از این وی تنها در حد بیان اعتقاد و حضور در مجامعی چون جامعه آدمیت به بیان دیدگاه های خود می پرداخت، از این پس این فرصت فراهم بود تا وی تلاش كند تا اعتقادات خود را پیاده نماید. ملك الشعرای بهار كه خودش در حزب دمكرات عضویت داشت، سران این حزب را اینگونه نام می برد: سلیمان میرزا، سید حسن تقی زاده، حسینقلی نواب ، وحیدالملك و سید محمد رضا مساوات. ترور آیت الله بهبهانی و كنار رفتن تقی زاده از ریاست فرقه دمكرات باعث شد تا وی بتواند در فاصله كوتاهی از ورود به مجلس، ریاست فرقه دمكرات را نیز بر عهده بگیرد. فرقه دمكرات از بدو پیدایش، مواضع تندی در رابطه با مسائل سیاسی اجتماعی ایران داشت. تاكید بر جدایی میان دین و سیاست، ایجاد نظام اجباری، تقسیم املاك بین رعایا، ایجاد بانك فلاحتی، تعلیم و تربیت اجباری، ترجیح مالیات مسقیم بر غیر مستقیم، مخالفت با مجلس اعیان، از جمله خواسته های حزب دمكرات بود كه در مرامنامه آن قید شده بود]2[ برخی از این خواسته ها بعدها در قالب همراهی این روشنفكران با رضاخانی كه سرانجام رضاشاه شد، به تحقق پیوست. هر چند تنها چندی بعد این روشنفكران از كرده خود، یعنی انتخاب رضاشاه و همراهی وی پشیمان شدند. این واقعیتی است كه نمایندگان دمكرات را نمی توان ماركسیست دانست. آنها در بینش خود تصور احساساتی و رمانتیك از دمكراسی، مردم و انقلاب زحمتكشان داشتند و شیوه های پارلمانی، وعظ روحانی و ترور انقلابی افراد ارتجاعی را دنبال می كردند و حتی برخی از آنها در سازمان فراماسیون و جمعیت آدمیت نیز عضویت داشتند. سرنوشت تاریخی این افراد نه تنها گوناكون بود، بلكه در برخی موارد حتی متناقض نیز بوده است]3[ دیدگاههای فرقه دمكرات و رئیس آن اگرچه ترقی خواهانه بود، اما گاهی كشور را تا سرحد هرج و مرج نیز پیش می برد. چنانچه، صمصام السلطنه خطاب به سلیمان میرزا گفته بود: «شما دمكراتها به نام فرقه نمی گذارید تشتتات این مملكت جمع شده، چرخ دوایر به حركت افتد. شما نه اهل این مملكت خود را می دانید و نه خط مذهب اسلام، همیشه هرج و مرجید و به مذهب معتقد نیستید»]4[ البته سلیمان میرزا اسكندری به مذهب معتقد بود، اما تنها در حیطه زندگی خصوصی خود، او به عنوان رئیس فرقه دمكرات قطعا به كاركرد اجتماعی مذهب اعتقادی نداشت. در مجلس دوم زمانی كه روس‌ها برای اخراج مورگان‌ شوستر آمریكایی به ایرانی ها اولتیماتوم دادند، اسكندری كه در آن زمان عضو مجلس بود، علیه دخالت روس ها واكنش نشان داد و نسبت به آن مخالفت نمود. اما به دستور ناصرالملك، نایب السلطنه وقت در سال 1329 قمری مجلس شورای ملی تعطیل  گشت و سلیمان میرزا همراه با دیگر مخالفین به قم تبعید گردیدند. با آغاز جنگ جهانی دوم، فرقه دمكرات خواهان خارج شدن ایرن از وضع بی طرفی شدند. در واقع سلیمان میرزا و یاران او در اینجا نیز به شدت رادیكال و تند عمل نمودند. ایران كه در آن زمان كشوری ضعیف در صحنه بین الملل بود، توانایی ایستادگی در برابر بیگانگان را نداشت، لیكن اعلام بی طرفی شاید تا حد بیشتری احتمال عدم تجزیه ایران را تضمین می نمود. با حركت نیروهای روسیه به سمت تهران كابینه مستوفی الممالك تصمیم گرفت پایتخت را به اصفهان ببرد. اگرچه این اقدام سرانجام به طور رسمی ممكن نشد و تنها سلیمان میرزا و یارانش در قم مركزی به نام كمیته دفاع ملی تشكیل دادند. بر این اساس وی در كنار افرادی همچون مساوات، میرزا محمدخان كلوب و وحیدالملك جزء اعضاء هیئت مدیره بودند. خود وی مدیر كمیته بود. آنان در اصفهان پول های بانك شاهی را ضبط و میان ژاندارم ها تقسیم نمودند. این اقدام نوعی مخالفت صوری با دولت مركزی بود]5[. اما مقاومت در برابر ارتش های حرفه ای روس و همچنین انگلیسی ها دیری نپایید. بخصوص اینكه با سقوط عراق به دست نیروهای انگلیسیی و حمله آنها به ایل سنجابی به عنوان آخرین مركز دفاع، كمیته ی دفاع ملی، كاملا سقوط كرد. اینگونه بود كه سلیمان میرزا اسكندری به همراه عده ای دیگر دستگیر و روانه هندوستان شدند. در واقع آنان به هندوستان تبعید گشته بودند. ستاره ایران در همان زمان طی یك سرمقاله آتشین به انگلستان و سیاست خارجی اش حمله برد. ستاره ایران نوشت: «باید نماینده محترم و وكیل با شرف ملت ایران را محترما عودت دهند. اگر نكند ملت ایران باید یك مقاومت اخلاقی به خرج داده، روابط مادی و معنوی را كاملا با انگلستان قطع كند.... از خرید و فروش و داد و ستد به كلی احتزاز كند...». در جمادی الاول سال 1336 قمری جنگلی ها نیز كنسول و رئیس بانك شاهی شعبه رشت را به گروگان گرفتند و آزادی این دو را منوط به به آزادی سلیمان میرزا اسكندری و عیسی میرزا كردند]6[. "سلیمان میرزا و رضا پهلوی" سلیمان میرزا، در زمان وقوع كودتای رضاخانی، سرانجام پس از سه سال تبعید از هند به ایران بازگشت و ضمن شركت در انتخابات مجلس چهارم، توانست از سوی مردم تهران به عنوان نماینده مجلس چهارم عازم مجلس شود. پس از این بود كه وی به همراه سید محمد صادق طباطبایی حزب سوسیالیست را بنیان نهاد(سال 1300 شمسی). با توجه به حزبی كه او بنیان نهاده بود و با توجه به گرایشات رادیكالی كه وی در زندگی سیاسیش داشته، می توان حدس زد كه در این زمان او از سوی شوروی ها كاندیدای خوبی برای رهبری نیروهای چپ در ایران بوده است. بویژه اینكه وی حزبی به نام سوسیالیست را نیز رهبری می نمود. وی در آبان 1302سال در اولین كابینه رضاخان به عنوان وزیر فرهنگ معرفی شد. بعد از آن در بهمن همان سال از طرف مردم تهران به مجلس پنجم راه پیدا كرد. در 27 مرداد 1303 با استیضاح دولت رضاخان توسط مدرس و 12 نماینده دیگر مخالفت كرد و در رویارویی با مدرس از رضاخان دفاع نمود. شاید كسانی چون سلیمان میرزا بعدها، دلیل مخالفت های مدرس را درك نموده باشند. با آنكه سلیمان میرزا اسكندری، در آن برهه رهبر حزب سوسیالیست بود، شاید نتوان در آن زمان وی را یك كمونیست دانست. وی همراه با بسیاری از روشنفكران و سیاستمداران وقت خواهان به قدرت رسیدن رضاخان به عنوان «شاه» بود. اسكندری اگر یك كمونیست دو آتشه بود با چه تحلیلی می خواست رضاخان را به قدرت برساند؟ به عنوان یك عنصر بورژوازی ملی؟! بعید به نظر می رسد كه سلیمان میرزا به چنین دیدگاههایی در مورد رضاشاه معتقد بوده باشد. همایون كاتوزیان تحلیل خوبی از اسكندری و همراهان وی در دفاع از رضاخان دارد. وی سلیمان میرزا اسكندری را به همراه عده ای دیگر همچون داور، تیمورتاش، دشتی و بهرامی دارای گرایش به نوعی ناسیونالیسم كه شبیه ناسیونالیسم اروپایی است و از تاریخ و منابع فرهنگی و تاریخی اروپا نشات می گرفت می داند. وی در تشریح ویژگی های این دسته می نویسد: «پیروان این گرایش یكدنده، متجدد، ناشكیبا، و سخت شیفته شكوه و جلال شاهنشاهی باستانی، یعنی ایران پیش از اسلام بودند. آنها می خواستند موانعی را كه به باور آنها مذهب بر سر راه پیشرفت فرهنگی و علمی ایران قرار د اده بود، از میان بردارند. به فرایند آهسته اصلاحات پارلمانی و قضایی چندان امیدی نداشتند...»]7[. البته این گروه سرانجام دانستند كه نه تنها باورشان غلط بوده، بلكه راهی كه انتخاب كرده بودند، بیراهه ای بیش نبود. تیمورتاش، داور، نصرت الدوله و سردار اسد همگی یكی پس از دیگری با استبداد بیمارگونه یك شاه، بطور فیزیكی حذف شدند. شاید آنها در ابتدای این راه هرگز چنین گمانی به ذهن راه نمی دادند. شاید آن زمان كه به مرگ نزدیك می شدند دلیل مقاومت ها و مخالفت های مدرس و مصدق را بهتر و بیشتر می فهمیدند. سلیمان میرزا كه از شاهزادگان قاجاری بوده است به سقوط سلسله قاجار و گذاشتن تاج شاهی بر سر رضاشاه رای مثبت می دهد. در سالهای اولیه به قدرت رسیدن رضاشاه روابط سلیمان میرزا با شاه خوب بود. در سال 1306 به همراه عده ای دیگر از رجال ایرانی برای شركت در جشن دهمین سالگرد انقلاب روسیه به این كشور مسافرت نمود. قطعا با توجه به آرمان های آن زمان انقلاب روسیه و همچنین گرایشات چپ در سلیمان میرزا وی به سمت اندیشه های كمونیستی گرایش یافته بود. لیكن، هرگز این فرصت برای وی فراهم نشد كه به نشو و تبلیغ اینچنین اندیشه هایی در ایران بپردازد. بخصوص كه پس از بازگشت وی به ایران به تدریج میان او و رضاشاه اختلافاتی بروز نمود. اختلافاتی كه سرانجام به گوشه نشینی سلیمان میرزا منجر شد. این گوشه نشینی حداقل فضایی را برای وجود امنیت جانی برای او فراهم نمود تا سرانجام و عاقبت كسانی چون تیمورتاش، داور و ... برای او رقم نخورد. قانون ممنوعیت مرام اشتراكی در ایران (1310) بیشتر فضا را برای كسانی چون او بست. البته نمی توان كسانی چون سلیمان میرزا را یك كمونیست دو آتشه دانست. وی در زندگی شخصی خود مسائل و آداب دینی را رعایت می نمود و قطعا در چنین شرایطی دركی لازم از جامعه ایرانی نیز داشت. كما اینكه وقتی كه به عنوان اولین دبیر حزب كمونیست انتخاب شد تا زمان زنده بودن، از ورود بانوان به درون این حزب ممانعت كرد ]8[ بنابراین این واقعیتی است كه «سلیمان میرزا به عنوان یك تیپ خاص از نسل نخستین رجال غربگرای ایران در خور مطالعه است. خاص از آن رو كه وی از معدود پیشكسوتان غربگرای در ایران بود كه گرایشات چپ و سوسیال از خود نشان می داد، در عین آنكه در مسائل اعتقادی هنوز مذهبی و متشرع بود»]9[ "سلیمان میرزا اسكندری و حزب توده" سقوط رضاشاه این فرصت را برای سلیمان میرزا فراهم نمود تا بار دیگر به عرصه سیاسی بازگردد. حضور شوروی در ایران فرصت خوبی را برای كسانی كه آرمان های چپ را دنبال می نمودند، فراهم نمود كه وارد گود سیاست شوند. اینگونه بود كه تنها دو هفته پس از استعفای اجباری رضاشاه، در 7 مهر 1320 بیست وهفت تن از اعضای جوان تر گروه 53 نفر حزب توده ایران را بنیان نهادند و میرزا محسن (سلیمان) اسكندری را به عنوان ریاست حزب انتخاب نمودند]10[ قطعا سن و تجربه سلیمان میرزا و حضور فردی جوان به نام ایرج اسكندری كه برادر زاده او بود، در انتخاب وی تاثیرگذار بود. بنیانگذاران حزب توده هرچند ماركسیست بودند، ولی خود را كمونیست نمی نامیدند، ترس از روحانیت، قانون ممنوعیت مرام اشتراكی سال1310 كه هنوز پا برجا بود، بیست و پنج سال تبلیغات حكومتی علیه كمونیسم و شوروی و تمایل به جذب اصلاح طلبان و ترقی خواهان غیر كمونیست از جمله دلایل این مسئله بود]11[ به این ترتیب این واقعیتی غیر قابل انكار است كه حزب توده در آغاز، در دهه 1320 بی آنكه رسما اعلام كند، استالینیست بود و پس از مرگ استالین و جانشینی خورشچف كه با استالین زدایی در این كشور همراه شد، حزب توده نیز از جریان ایدئولوژیك حاكم بر شوروی كه می توان آن را خورشچفیسم نامید، تبعیت نمود]12[ قطعا این مسئله شامل ریس حزب، سلیمان میرزا اسكندری نیز می شود. حداقل این است كه با توجه به آرمان هایی كه كمونیسم مدنظر داشت و از آنجا كه كمونیسم ایدئولوژیی بود كه هنوز چهره واقعی خود را در عرصه عمل نشان نداده بود، بسیاری در نقاط مختلف جهان به سوی این آرمان ها گرایش یافتند. موسسان حزب توده كه در آغاز با اتكا به نظریه های ماركسیستی آن را پایه گذاری نموده بودند، در اوج حاكمیت شرق و غرب در ایران جهت مخدوش نكردن رابطه متفقین در برابر آلمان نازی از تبلیغات كمونیستی خودداری می كردند و به جای نهادن نام كمونیست بر روی حزب خود، حزب خود را توده نامیدند]13[. حزب توده دراین راستا گرایشی ضد فاشیستی به خود گرفت و در چند استان كشور كمیته هایی ضد فاشیستی به وجود آورد. نكته جالب اینكه در این زمان كه ایرانیان به دلیل بیزاری از انگلستان احساسی مثبت نسبت به آلمان ها داشتند، حزب توده با طرح تبلیغات ضد آلمانی در راستای منافع روسیه و انگلستان، می كوشید دیدگاه مثبت نسبت به آلمان ها را از میان بر دارد]14[ گرایش حزب توده و وابستگی آن به شوروری در روند زمان شدت گرفت. قطعا این حزب در زمان ریاست سلیمان میرزا به شوروری وابسته بوده، لیكن نه به اندازه ای كه بعدها سران این حزب از حضور شوروری ها و عدم تخلیه كشور و ماجرای آذربایجان عملكردی جزم گرا و ضعیف از خود نشان دادند. در هر صورت حزب توده از حضور شوروی ها در ایران و به طور ویژه منطقه شمال استفاده می نمود. در انتخابات مجلس چهاردهم كه در زمان حیات سلیمان میرزا و ریاست وی بر حزب انجام گرفت، از میان بیست و سه كاندیدای حزب، هشت نفر به مجلس راه یافتند كه دو نفر آنان از گیلان و دو نفر از خراسان بودند]15[ حتما حضور نیروهای شوروی در شمال در این امر تاثیرگذار بوده است. بعد از مرگ سلیمان میرزا وابستگی حزب به شوروی بیشتر و بیشتر شد. تا آنجا كه در كنگره سال 1323«سازمان حزب به تقلید از الگوهای احزاب كمونیست دارای یك كمیته مركزی و یك كمیته نظارت بود»]16[ سرانجام در تاریخ 17 دی 1322 سلیمان میرزا با زندگی وداع گفت. «در تشیع جنازه اش در اصفهان بیش از بیست و پنج هزار عزادار شركت كردند كه بزرگترین تظاهرات خیابانی در تاریخ آن شهر بود»]17[ "جمع بندی" سلیمان میرزا اسكندری شاهزاده ای رادیكال بود. اگر دوره خانه نشینی اش را در حكومت رضاشاه استثناء كنیم، وی در تمام طول عمر خود، در فعالیت های سیاسی حضور داشت. فراتر از این او همیشه به دنبال تغییر بود. پیروزی انقلاب بلشویكی در شوروی قطعا بر زاویه نگاه سیاسی- اجتماعی و افكار وی نیز تاثیر بسزایی گذاشت. اما در هر صورت، اگر وی می خواست نیز نمی توانست در زمان حكومت رضاشاه اقدامی در این راستا انجام دهد. از یك سو فضای بسته رژیم رضاشاهی و قانون منع مرام اشتراكی سال 1310 را می توان عامل اصلی این تصمیم دانست. اما از سوی دیگر شخصیت سلیمان میرزا و عمل به آداب مذهبی در چهارچوب زندگی شخصی مانع از این می شد كه وی چهره یك كمونیست ناب را به خود بگیرد. چنانچه همانطور كه گفته شد تا زمان ریاست خود بر حزب كمونیست از ورود بانوان به آن حزب جلوگیری كرد. قطعا در اغاز فعالیت حزب توده نیز وجود افراد دو آتشه دیگر در اطراف وی، در راه و منش وی تاثیرگذار بود. اما در هر صورت در زمان وی نیز حزب توده متاثر از شوروی بوده است. این تاثیرپذیری هم در قالب اندیشه ماركسیستی و هم در شكل استفاده از توان و قدرت شوروی ها در قالب نیروهای نظامی و... كه در ایران حضور داشتند، خود را نشان می داد. در واقع توده یی ها و شخص سلیمان میرزا از حضور نظامی شوروی ها در ایران، در جهت نیل به اهداف خود سود می جستند. علاوه بر آن وفاداری به شوروی باعث می شد آنها خواه ناخواه اندیشه ای ضد نازی – برخلاف جریان حاكم بر افكار عمومی ایران داشته باشند. اما آنچه لازم به یادآوری است اینكه با مرگ سلیمان میرزا گرایش به سوی شوروی در توده یی ها بسیار بیشتر شد. بویژه آنكه در این گرایش عدم تمایل افكار عمومی ایران به روس ها و اندیشه های بلشویكی عمدتا مهم محسوب نمی شد. حزب به طور جزمگرایانه ای به سوی شوروی گرایش داشت و به توجیه كننده اندیشه سران بلشویك در ایران تبدیل شده بود. منابع 1-مهدی بامداد، شرح حال رجال سیاسی قرن های 12و 13و 14، جلد دوم، تهران، انتشارات زوار، 1371، چاپ چهارم، ص 112 2- http://fa.wikipedia.org/wiki 3- احسان طبری، كژ راهه: خاطراتی از تاریخ حزب توده، تهران، انتشارات امیر كبیر، 1366، ص 15 4-محمد علی تهرانی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، شركت سهامی انتشار، 1379، ص822 5- حسین آبادیان، ایران؛ از سقوط مشروطه تا كودتای سوم اسفند، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385، ص121-122 6-همان، ص 201 7-محمد علی همایون كاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه: محمد رضا نفیسی و كامبیز عزیزی، تهران، نشر مركز، ص 125 8-موسسه پژوهشهای سیاسی، سیاست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشی، جلد اول، تهران، 1370، ص 101 9- همان، ص 100 10- محسن مدیر شانه چی، پنجاه سال فراز و فرود حزب توده ایران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1388، ص 35 11- یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: كاظم فیروزمند، حسن شمس آبادی و محسن مدیر شانه چی، تهران، نشر مركز، 1385، ص 25 12- مدیر شانه چی، همان، 62-63 13-الهه كولایی، استالین گرایی و حزب توده ایران، تهران، نشر میزان، 1388، ص 87 14-همان، ص 87 15-آبراهامیان، همان، ص 262 16- كولایی، همان، ص 87-88 17-آبراهامیان، همان، ص 263 منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

...
115