انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

شعر و آزادی(4) - عارف‌قزوینی؛شاعر تصنیف سرا

محمد باقری ابوالقاسم قزوینی، مشهور به عارف،فرزند ملا هادی وكیل، در سال 1258 شمسی در شهر قزوین دیده به جهان گشود. صرف و نحو عربی و فارسی و علوم متداول را در قزوین فراگرفته و در ادبیات تمرین نمود و علاوه بر این در سن 13 سالگی به مدت 14 ماه در محضر نخستین معلم موسیقی خود، حاجی صادق خرازی به تحصیل و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت و با داشتن صوت دلنشین و آواز خوش، در این فن، مهارتی تام پیداكرد. وی در هنر خط نیز اهتمام ورزید و پیشرفت كرد. پس از آن به توصیه ی پدر، به نوحه خوانی در پای منابر مشغول شد. عارف در 16 سالگی وارد تهران شد و خیلی زود به دربار مظفرالدین شاه راه پیداكرد.]1[ عارف در 17 سالگی به قزوین مراجعت نموده و شیفته ی دختری به نام « خانم بالا »، دختر حاجی رضا افشار می شود و با وجود مخالفت پدر دختر ، مخفیانه او را به عقد خود درآورد. هنگامی كه پدر دختر باخبر می شود ، درصدد آزار و اذیت عارف برمی آید. عارف به رشت می رود و یك سال در آن شهر زندگی می كند و با وجود عشق و علاقه ای كه نسبت به همسر خود داشت ، ناچار به طلاق دادن او رضایت می دهد و تا آخر عمر همسر دیگری اختیار نمی كند.]2[ وی در سفری به بغداد و استانبول ، با دیدن « دارالالحان ترك » تصمیم گرفت به محض بازگشت به ایران ، با استفاده از مشاهدات خود ، آموزشگاهی جهت تعلیم موسیقی در ایران به وجود آورد ؛ ولی از آنجا كه چنین كاری با وضع محیط و موقعیت به خصوص عارف مطابقت نداشت ، در اجرای این تصمیم توفیقی حاصل نكرد. وی همیشه رایج نبودن « نت » و عدم اطلاع موسیقی دانان ایرانی را به اصول علمی موسیقی ، بزرگترین مصیبت برای موسیقی ایران می دانست.]3[ عارف و سیاست پس از آنكه ندای مشروطه خواهی از هرسو بلند شد ، عارف كه خود ستم های زیادی از رجال قاجاری دیده بود و روحی آزاده داشت ، به آزادیخواهان پیوست. او در زمان مشروطیت، در تنویر افكار و روشن نمودن اذهان توده ی مردم و آزادیخواهی ملت ایران اثرگذار بود. انقلاب مشروطه درشكل گرفتن شخصیت حق‌طلبی و آزادیخواهی عارف نقشی عمده داشت. به همین دلیل مبارزه با رژیم سلطنت را بشدت دنبال میكرد. عارف درخدمت هدفها و آرمانهای آزادیخواهانه و روشنفكرانه روزگارش بود. وی چندبار بر اثر سرودن غزل ها و ترانه هایش با مشكل مواجه گشت و دستگاه حكومت او را مورد تعقیب قرار داد. از جمله در سال 1328 ق ناصرالملك نائب السلطنه با شنیدن غزلی دستور بازداشت عارف را صادر كرد، كه او به اصفهان گریخت. با چاپ غزل دیگری از عارف در روزنامه‌ی « ایران آزاد» توسط ضیاءالواعظین شیرازی با عنوان «شاه پوشالی و مجلس پوشالی و كابینه ی پوشالی و ملت پوشالی» ، دادستان عارف را از سوی شاه به دادگاه فراخواند ، ولی دولت مستوفی الممالك ، عارف را روانه‌ی اصفهان كرد.]4[ عارف در موقع مهاجرت كمیته دفاع ملی به عثمانی ، با شور و هیجان به همراه آنها به اسلامبول رفت و مدتی در آنجا ماند ، ولی با دیدن بی صداقتی از برخی از آنها ، رنجیده خاطر گردید و به ایران بازگشت. در جریان طرح شدن شعار جمهوری در ایران ، او بدون آنكه از اوضاع پس پرده باخبر باشد ، با این موج هم داستان گشت ، چنان كه « مارش جمهوری » را ساخت و در تئاتر باقراوف برنامه ی نمایش جمهوری ایران را برگزار كرد كه مورد توجه فراوان قرارگرفت. ولی پس از به هم خوردن بساط جمهوری، با روحیه ای ناامید به همدان رفت و ساكن آن دیار گشت. عارف، به كلنل محمدتقی خان پسیان ارادتی خاص داشت و به عنوان یك سردار ملی و نجات دهنده ی ایران از پریشانی ها، به او امید بسیار بسته بود. از این رو با كشته شدن كلنل ، فراوان اندوهگین گشت و ترانه ها و غزل ها در سوگش ساخت و این تصنیف ها را با شوری بسیار اجرا كرد. عارف سرانجام فرسوده از حوادث ایران، سال 1312 در همدان درگذشت و در آرامگاه ابن سینا دفن شد.]5[ تصنیفهای عارف: شعر در خدمت رسالت اجتماعی عارف، نخستین كسی است كه شعر و موسیقی را به صورت «تصنیف» با مضامین بكر اجتماعی توأم ساخت و با این ابتكار كه از نظر روح حساس و محدودیت های محیط و اجتماع بسیار شایان توجه و قابل اهمیت بود، به انعكاس افكار خویش پرداخت و بدین ترتیب طبع سركش و دموكرات خود را در هدایت جامعه و آشنا ‌ساختن مردم به حقوق اجتماعی به كار واداشت. عارف با استفاده از قالب تصنیف و آمیختن اشعار خویش با امثال و حكم و ضرب‌المثل‌های عادی مردم، شعر خود را هر چه بیشتر ساده و روان ساخت. آثار عارف قزوینی نمونه مناسبات جدید انقلابی نسبت به شعر و نمودار پرهیز از تفنن و شاخص تبدیل ادبیات به یك وسیله واقعی مبارزه در راه آرمانهای ملی است. در دایره كلام عارف، واژه‌هائی وارد میشوند كه برای شعر سنتی، بیگانه و غیر معمولی هستند: انقلاب، حزب، فراكسیون، استبداد، آزادی، اجنبی، ملی، قانون‌اساسی، سیاست دولت، هموطن، اشراف، رنجبر، پلیس، مردم، آموزش و پرورش، استقلال، خائن و... ]6[ عارف تملق كسی را نگفت، زندگی اش سراسر با تنگدستی بود، هر از چند گاه از خانه‌ای به خانه‌ای می كوچید. او در دوره ظلمانی استبداد زیست می‌نمود و با هر طبقه از جامعه تماس داشت. به همین دلیل بخوبی از ریاكاری، عوام فریبی، فجایع، مظالم، اجحافات و تجاوزات استبدادیان واقف بود. در شئون اجتماعی هم جز خواب غفلت و خستگی و جمود چیز دیگری را در جامعه ملاحظه ننموده بود و این وضعیت را برای نسل معاصر و آینده قابل تحمل نمی دانست. لذا در صدد برآمد كه بوسیله كنسرت‌ها و سرودهای هیجان‌انگیز (وگاهی تلخ‌) خود بنیان و اساس موجود زمامداران آن دوره را در هم شكند و ملت را از خواب بیدار و از غفلت هشیار نماید. سازمان تازه و نویی در عرصه شعر بوجود آورد تا جامعه ایرانی بتواند از چنگال مظالم استبداد آزاد گردد. وی روی این نظریه با صراحت لهجه، بیان روشن، اشعار دلپسند و سودمند و غزلیات شیوا و با معنی كار كرد و با ذكر نظائر و امثال، منظور و مرام خود را در طی قطعات دلپذیر و نافذ و عمیق ابراز داشت. البته گاهی نیز عنان اختیار را از كف داده و با گفتن اشعار مهیج و گاهی تند و زننده در انتقاد از رفتار ظالمانه زمامداران و بیان اصلاحات مملكت و مبارزه با عناصر فاسد مستبد، شعر سروده است. اینست كه اشعار ملی دلنشین و بیانات نمكین او در مخالفین تأثیر تلخ و ناگوار داشته و در طبقات دیگر نشاط تازه و هیجان بی‌اندازه بوجود آورده و تأثیر بزرگی در پیشرفت كار آزادیخواهان داشته است. نتیجه این ایمان پاك و حسن‌نظر كه از سرچشمه میهن‌خواهی تراوش كرده بود براثر سعایت و بدخواهی عده‌ای از عناصر مستبد و مفسده جو او را منزوی و گوشه‌نشین كرد، به همین دلیل دچار تیره‌بختی و دست‌تنگی و فشار سخت در امرارمعاش و گذرانیدن روزگار گردید.]7[ نمونه ای از اشعار و تصنیفات عارف یا در غم اسارت، جان میدهم بباد یا جان خویش از قفس آزاد می كنم آتش بجان چند تن افتد، كه بیگناه، بی موجبی، به ملتی آتش بجان زدند از پرده كار زهد فروشان برون فتاد روزی كه پا بدائره امتحان زدند ایران چنان تهی شد از هركسی، كه دست ایرانیان بدامن این ناكسان زدند از من مپرس چونی؟ دلی چو كاسه‌خونی، زاشك پرس كه افشا نمود راز درونی حكومت موقتی چه كرد؟ به كه نشنوی گشود در سرای جم بروی اجنبی ای دیده خون ببار كه یك ملتی زبون رفته است و من دوبدیدةبیدارم آرزوست ایران خراب‌تر ز دو چشم تو ای صنم، اصلاح كار از تو، درین كارم آرزوست بیدارم هركه گشت در ایران زود بدار بیدار و زندگی بی دارم آرزوست ایران فدای بلهوسی های خائنین گردیده، یك قشون فداكارم آرزوست منابع 1.عزیزالله كاسب، زندگی‌نامه شاعران ایران، تهران:گلی،1381، صفحه 344 2. همان، صفحه 347 3.همان، صفحه348 4. دیوان عارف قزوینی، به اهتمام عبدالرحمن سیف، تهران: امیركبیر، ج 6، 1356، صفحه18 5.همان، صفحه 26 6.همان، صفحه 33 7.همان، صفحه 40 منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

رمز سفير شدن من در تهران

ويليام سوليوان» ‌آخرين سفير آمريكا در تهران، در 20 فروردين 1356 به عنوان سفير آمريكا درتهران تعيين شد. در 18 خرداد آن سال وارد تهران شد، در 20 خرداد استوار‌نامه خود را به شاه تقديم كرد و حدود 2 ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در 17 فروردين سال 1358، تهران را به قصد كشورش ترك كرد. سوليوان در كشاكش حوادث انقلاب اسلامي، در ايران بوده و خاطرات خود را در كتابي تحت عنوان «مأموريت در ايران» به رشته تحرير درآورده و در آن به عوامل شكست استراتژي آمريكا در ايران به تفصيل سخن گفته است. در مقدمه اين كتاب كه چاپ اول آن در مهر 1361 منتشر شده، سوليوان به علت و چگونگي انتخابش به عنوان سفير آمريكا در تهران اشاره مي‌كند. بد نيست اين بخش را به قلم خود سوليوان بخوانيم: مأموريت تهران «باگيو» يك اقامتگاه كوهستاني در جزيره «لوزون» واقع در شمال مانيل پايتخت فيليپين است. در دوران حكومت استعماري آمريكا بر فيليپين و پيش از آنكه دستگاههاي تهويه بوجود بيايد اين نقطه براي مدت سه ماه پايتخت تابستاني فيليپين بشمار مي‌رفت. جاده‌ايكه به اين نقطه منتهي مي‌شد از مسير پيچ در پيچي در ميان دره‌ها و تپه‌هاي پر از درختان صنوبر به مرتفع‌ترين نقطة جزيره مي‌رسيد و در انتهاي جاده چند ساختمان دولتي‌ با ديوارهاي بلند و ضخيم در ميان تعدادي بناهاي كوچك و پراكنده روستائي خودنمائي مي‌كرد. در سال 1935 هنگاميكه فيليپين استقلال داخلي بدست آورد عمارت اصلي اين مجموعه كه محل اقامت فرماندار كل فيليپين بود به رئيس جمهوري فيليپين واگذار شد و براي كميسر عالي آمريكا ساختمان تازه‌اي بنا گرديد. پس از اعلام استقلال كامل فيليپين اين ساختمان براي اقامتگاه تابستاني سفير آمريكا در نظر گرفته شد. در مدت چهار سال مأموريتم در فيليپين بعنوان سفير كبير آمريكا من از اين ساختمان خيلي كم استفاده مي‌كرد و بيشتر ايام سال اين ساختمان را براي گذراندن تعطيلات اعضاي سفارت و خانواده‌هايشان در اختيار آنها قرار مي‌دادم. فقط در ايام تعطيلات كريسمس و بعضي از تعطيلات آخر هفته من و همسرم به اين استراحتگاه كه در انتهاي يك برآمدگي كوهستاني بنا شده و مشرف بر معادن طلاي درة تنگ و عميقي بود پناه مي‌برديم. در اوائل بهار سال 1977 كه آغاز دوران رياست جمهوري كارتر بود از سرعت و تحرك‌ فعاليت‌هاي ديپلماتيك بين آمريكا و فيليپين كاسته شد. مذاكرات مربوط به پايگاه‌هاي نظامي آمريكا در فيليپين كه بيشتر اوقات مرا در سال 1976 بخود اختصاص داده بود دچار وقفه گرديد. فيليپيني‌ها در انتظار تعيين خط‌مشي سياسي حكومت جديد آمريكا بودند و من هم در انتظار تغيير مأموريت و انتصاب خود به يك پست جديد سياسي بودم. به همين جهت فرصت را غنيمت شمرده و در اواخر ماه مارس بار و بنة خود را براي چند روز استراحت در باگيو بستيم و صبح روز جمعه‌اي به طرف باگيو حركت كرديم. تازه به مقصد رسيده و داشتيم لباسهايمان را عوض مي‌كرديم كه زنگ تلفن قرمز سفارت در اطاق خوابمان بصدا درآمد منشي من «مولي استفنس» كه چندين سال در سمت منشيگري براي من كار مي‌كرد دختر تيزهوشي بود و مي‌دانست چه مسائلي آنقدر حائز اهميت است كه در ايام تعطيل و استراحت به من اطلاع بدهد. به همين جهت وقتي‌ كه صداي او را پشت تلفن شنيدم اولين چيزي كه به نظرم رسيد اين بود كه يك مسئله حاد و بحراني پيش آمده و بازگشت مرا به مانيل ايجاب مي‌نمايد. اما موضوع مهمي كه موجب اين تلفن شده بود چيز ديگري بود و مولي به من گفت آنچه در مورد تغيير محل ماموريتم در انتظارش بوديم به وقوع پيوسته و واشنگتن تصميم خود را در اين مورد اعلام كرده است. حكومت كارتر كمي ديرتر از موعدي كه انتظار مي‌رفت براي تعيين مامورين ديپلماتيك خود دست به كار شده‌ بود. براي انتصابات جديد كميسيوني برپاست «روبين آسكيو» فرماندار فلوريدا و با شركت شخصيت‌هائي از قبيل دين راسك و آورل هاريمن كه به خوبي آنها را مي‌شناختم تشكيل شده بود. اين كميسيون‌ به بررسي سوابق و صلاحيت نامزدهاي پست‌هاي سياسي‌ اعم از ديپلماتهاي شاغل يا افرادي در خارج از كادر ثابت وزارت امور خارجه اشتغال داشت و طبعا مي‌بايست نمايندگان سياسي جديد آمريكا را با توجه به سوابق و تجارب و اطلاعات آنها در محل خدمت جديد تعيين نمايد. من با توجه به اينكه قسمت اعظم مأموريت‌هاي سياسي خود را در آسياي شرقي به انجام رسانده بودم حدس مي‌زدم مجدداً در پايتخت يك كشور آسيائي مأمور خدمت خواهم شد. البته شخصاً مايل به تغيير محيط و مخصوصاً علاقمند به احراز پست سفارت آمريكا در مكزيك بودم. ولي سمتي كه به من پيشنهاد شد، براي من از هر حيث غافلگير‌كننده يعني پست سفارت آمريكا در تهران بود. نزديكترين نقطه به تهران كه من در آن خدمت كرده بودم كلكته،‌ آنهم در حدود سي سال پيش بود. من هرگز در يك كشور اسلامي نبوده و آداب و رسوم و فرهنگ اين كشورها براي من به كلي ناآشنا بود. به همين دليل با اينكه پست سفارت در ايران پست حساس و مهمي بود شور و شعفي از اين انتصاب به من دست نداد و به «مولي» گفتم پس از اين دور بازي گلف دربارة پاسخي كه بايد به واشنگتن بفرستد به او تلفن خواهم كرد. بازي گلف ما آنروز چندان نشاط‌انگيز نبود. زيرا من و زنم هيچ يك از رفتن به كشوري‌ كه در آن موقع شهرت خوبي در آمريكا نداشت و بهلاوه اطلاعات و صلاحيت لازم را براي خدمت در آن نداشتيم،‌ احساس شعف و رضايت نمي‌كرديم. در عين حال من از اهميت استراتژيك ايران و حساسيت و جدي بودن مسائلي كه آمريكا در رابطه با اين كشور با آن روبه‌رو است آگاه بودم و مي‌دانستم كه كميسيون انتصاب ديپلماتها در تعيين من به اين مأموريت صلاحيت و توانائي مرا در خدمت در اين پست حساس مورد توجه قرار داده است. سرانجام عادت قديمي احترام به تصميمات مقامات مافوق و حس انجام وظيفه كار خود را كرد و بعدازظهر همان روز به منشي خود تلفن كردم كه پاسخ قبولي مرا به واشنگتن مخابره نمايد. دو سه هفته بعد از آن بيشتر وقت ما صرف تشريفات خداحافظي از مقامات و دوستان در فيليپين و بسته‌بندي و ارسال وسائل زندگي و تهية مقدمات مراجعت به واشنگتن شد. مدت مأموريت در مانيل براي ما لذت‌بخش بود. هر چند من به بسياري از هدف‌هائي كه در آغاز مأموريت در فيليپين در سال 1973 براي خود تعيين كرده بودم نرسيدم. مذاكرات مربوط به تجديد نظر دربارة شرايط استفاده از پايگاه‌هاي نظامي فيليپين ناتمام ماند. ما نتوانستيم قرارداد بازرگاني جديدي را جانشين قرارداد قديمي و نامتناسب گذشته كنيم و به علت مسائل مربوط به حقوق بشر و استمرار حكومت نظامي در فيليپين روابط واشنگتن و مانيل در اواخر مأموريت من به سردي گرائيد. اما آنچه بيشتر موجب ناراحتي و دلشكستگي من در مدت مأموريت مانيل شد مسائل مربوط به ويتنام بود. من در جريان مذاكرات مربوط به ويتنام كه به خروج آمريكا از اين كشور و خاتمه جنگ ويتنام منجر شد نقش مهمي ايفا كردم. يكي از مواردي كه در موافقتنامه‌هاي مربوط به خاتمة جنگ ويتنام پيش‌بيني شده بود برقراري روابط ديپلماتيك بين آمريكا و ويتنام پس از خاتمه جنگ و مبادلة سفير بين دو كشور بود و مقامات ويتنام شمالي در جريان اين مذاكرات اظهار تمايل كرده بودند كه من اولين سفير آمريكا در هانوي ‌باشم. قرار بود كه ابتدا من اين سمت را به عنوان سفير «آكرديته» و با حفظ سمت سفارت آمريكا در فيليپين عهده‌دار شوم و مدت محدودي از سال را در هانوي بگذرانم. البته پيش‌بيني شده بود كه يك هيئت سياسي دائمي هم در هانوي باشد و امور جاري سفارت به وسيله يك كاردار اداره شود. اما اين نقشه هرگز به مرحله اجرا درنيامد زيرا مقررات قراردادهاي پاريس عملاً از طرف ويتنام شمالي نقض شد و ايالات متحدة آمريكا هم در اين شرايط برقراري روابط ديپلماتيك با هانوي را مناسب تشخيص نداد. نقض اين قراردادها از طرف هانوي چارچوب پيش‌بيني شده در قراردادهاي پاريس را دربارة آيندة ويتنام به كلي فرو ريخت و با سقوط ويتنام جنوبي‌ هانوي بر سراسر ويتنام مسلط شد. بدنبال سقوط كامل ويتنام در سال 1975 گروهي كه موفق به فرار از اين معركه شده بودند و بيشتر از طريق پايگاه دريائي «سوبيك» يا پايگاه هوائي «كلارك»‌ خود را به فيليپين رساندند و جمع كثيري از اين فراريان با هلي‌كوپتر در مقابل محوطة سفارت آمريكا در مانيل فرود آمدند. شوكي كه بر اثر اين شكست آسياي جنوب شرقي و سراسر جهان را فرا گرفت در چگونگي روابط ما با فيليپين در دو سال آخر مأموريت من در اين كشور تأثير عميقي بر جاي گذاشت. اين ابهام و آشفتگي كه با عواقب ناشي از ماجراي واترگيت به هم آميخته و سياست خارجي آمريكا را به نوعي فلج كشانده بود. به موقعيت و اعتبار ما در مانيل هم لطمه زد و به همين جهت با اينكه از محيط و زيبائي‌هاي فيليپين لذت مي‌بردم، از اينكه در اين موقعيت نامطلوب به مأموريت من در اين كشور خاتمه داده شد احساس آرامش كردم و اميدوار بودم كه در كار با حكومت جديد آمريكا و در پست جديد خود در فضائي تازه منشاء اثر بيشتري باشم. ما روز 25 آوريل 1977 مانيل را ترك گفتيم و از طريق توكيو عازم هونولولو شديم. در هونولولو من آخرين مأموريت رسمي خود به عنوان سفير آمريكا در فيليپين و آخرين وظيفه رسمي از قريب سي‌ سال خدمتم در آسياي شرقي و اقيانوس آرام را به انجام رساندم. مشورت و مذاكرات من در هونولولو با مسئولين ستاد فرماندهي نظامي آمريكا در اقيانوس آرام با مأموريت جديد من هم بي‌ارتباط نبود، زيرا فرماندهي اقيانوس آرام در امور مربوط به اقيانوس هند و خليج فارس هم مسئوليت‌هائي داشت. در جريان مباحثات و مذاكرات خود در هونولولو دربارة پايگاه نظامي آمريكا در «ديگو ـ گارسيا» و همچنين ميزان قدرت و كارآئي ناوگان آمريكا در اقيانوس هند و حضور نظامي شوروي در اين منطقه از جهان اطلاعات بيشتري كسب كردم. در راه واشنگتن خانواده من براي چند روز استراحت و گردش به مكزيكو رفتند ولي من خود از طريق سانفرانسيسكو عازم واشنگتن شدم تا ملاقاتها و مشاورات لازم را قبل از عزيمت به محل مأموريت جديد به عمل آورم. پست سفارت آمريكا در تهران از دسامبر سال 1976 كه ريچارد هلمز از سمت سفارت آمريكا در ايران استعفا كرده بود خالي مانده بود و به همين جهت حكومت كارتر در اشغال اين پست از طرف يك سفير تازه عجله داشت و براي من فرصت استفاده از تعطيلي و استراحت قبل از عزيمت به اين مأموريت وجود نداشت. از آنجا كه من اطلاعات دقيقي دربارة محل مأموريت جديد خود نداشتم وزارت خارجه آمريكا ابتدا نيم دوجين كتاب دربارة ايران در اختيار من گذاشت تا قبل از ملاقات و مذاكره با مقامات وزارت خارجه در رابطه با مأموريت جديد خود آنها را مطالعه نمايم. اين كتابها هرچند از نظر شناسائي كشوري ‌كه عازم انجام مأموريت در آن بودم مفيد بود،‌ براي كسي كه مي‌خواهد در پست سفارت آمريكا در اين كشور انجام وظيفه كند كافي نبود و من بيشتر اطلاعات مورد نظر خود را در ملاقات‌هائي كه با شخصيت‌ها و مقامات مسئول وزارت خارجه در واشنگتن داشتم تحصيل كردم. شرح ملاقات‌ها خارجه در واشنگتن داشتم تحتصيل كردم. شرح ملاقات‌ها و مذاكرات خود را در واشنگتن با ديداري كه با سايروس‌ونس وزير امور خارجه داشتم آغاز مي‌كنم. من ونس را از ده سال قبل مي‌شناختم و نسبت به او احترام عميقي داشتم و از اينكه او را در مقام وزارت امور خارجة آمريكا ملاقات مي‌كردم خيلي خوشحال بودم. در نخستين ملاقات با ونس از وي پرسيدم كه دليل انتخاب من براي پست سفارت در كشوري كه هيچ‌گونه تجربه و سابقه‌اي دربارة آن ندارم چه بوده است. وزير خارجه در پاسخ گفت: علت انتخاب من به اين سمت اين بوده است كه براي پست سفارت ايران در جستجوي ديپلماتي بوده‌اند كه در كشورهايي‌ كه با حكومت‌هاي متمركز و استبدادي اداره مي‌شوند تجربه كافي داشته و بتواند با يك زمامدار مقتدر و خودكامه كار كند. داشتن اطلاعات و تجربة لازم در مورد كشور و منطقه براي احراز اين پست در درجة دوم اهميت قرار داشته و به نظر وزير خارجه كسب اطلاعات ضروري و آشنائي با محيط در مدت كوتاهي امكان‌پذير بود. با وجود اين توضيح و توجيه انتخاب من براي احراز پست سفارت آمريكا در ايران من به خوبي از نقاط ضعف خود در زمينة ناآگاهي از اوضاع ايران و عدم تجربة كافي براي تصدي اين پست مطلع بودم و از اين موضوع رنج مي‌بردم. به همين دليل، تصميم گرفتم در مدت اقامت در واشنگتن و قبل از عزيمت به ايران با كساني‌ كه سابقه خدمتي در ايران داشته يا به اوضاع اين كشور و منطقه آشنا بودند ملاقات و از تجارب و راهنمائي‌هاي آنها استفاده كنم. اولين كسي كه به سراغش رفتم «روي ـ آترتون» سرپرست امور خاور نزديك در وزارت خارجه بود كه از دوستان قديم من بود و همزمان با انتصاب من به سمت سفير آمريكا در ايران براي تصدي امور خاور نزديك در نظر گرفته شده بود و ايران هم از كشورهائي بود كه تحت نظارت و سرپرستي او قرار داشت. «روي» دربارة مأموريت جديد من راهنمائي‌هاي مفيد و ارزنده‌اي كرد ولي چون در آن روزها درگير مسائل مربوط به اختلافات اعراب و اسرائيل بود نتوانست وقت بيشتري را به كار من اختصاص دهد و وارد جزئيات بشود. هدايت و سرپرستي من در اين قسمت بيشتر به عهدة «چارلز ناس» واگذار شد كه در آن موقع رياست قسمت ايران را به عهده داشت. چارلي‌ناس قسمت عمدة مأموريت‌هاي سياسي خود را در ايران يا اطراف ايران به انجام رسانده بود. او دو بار در ايران، يك بار در افغانستان و يك بار در پاكستان خدمت كرده و در آن موقع كارشناس طراز اول امور ايران در وزارت خارجه محسوب مي‌شد. به وسيله ناس من توانستم با بسياري از كارشناسان امور ايران و كساني كه قبلاً در ايران خدمت كرده بودند ملاقات و گفتگو كنم. او همچنين سمينار ويژه‌اي براي من ترتيب داد تا ضمن آن با چند تن از كارشناسان دانشگاهي امور ايران كه به همين منظور به واشنگتن دعوت شده بودند آشنا شوم و از نظرات آنان راجع به ايران آگاه گردم. من همچنين با اشخاص ديگري كه هر يك به نحوي با امور ايران ارتباط داشتند ملاقات كردم كه از آن‌ جمله بايد از «كيم روزولت» كه در وقايع سال 1953 ايران (كودتاي 28 مرداد 32 ـ م) و بازگرداندن شاه به قدرت دست داشته نام ببرم. پس از اين مقدمات شروع به ملاقات مقامات عالي‌رتبة حكومت جديد نمودم كه با ديداري از درياسالار «ترنر» رئيس جديد سازمان اطلاعات مركزي آمريكا (سيا) آغاز شد. پس از رئيس سيا با رئيس ستاد مشترك نيروهاي مسلح آمريكا ملاقات كردم و از اوضاع نظامي منطقه و ايران اطلاعاتي كسب نمودم. و بالاخره در پنتاگون (وزارت دفاع آمريكا) با چند تن از مقامات وزارت دفاع اعم از نظامي و غيرنظامي كه برنامة عظيم و پيچيدة فروش سلاحهاي آمريكائي را به ايران تحت‌نظر داشتند ملاقات و مذاكره كردم. بعد از انجام تمام اين ملاقاتها زمان را براي تقاضاي ملاقاتي با شخص رئيس‌جمهوري مناسب تشخيص دادم. مقامات وزارت امور خارجه كه برنامة ملاقات سفيران جديد را با رئيس‌جمهوري ترتيب مي‌دهند به من گفتند كه در حكومت جديد ترتيبات و تشريفات سابق رعايت نمي‌شود و رئيس‌جمهوري تمايل زيادي به ملاقات با سفيراني كه به نمايندگي او مأمور خدمت در كشورهاي ديگر مي‌شوند نشان نمي‌دهد ـ امري كه براي من تعجب‌آور بود. مقامات مسئول در وزارت خارجه به من گفتند كه رئيس‌جمهوري وقت محدودي براي ملاقات با سفراي آمريكا در خارج تعيين كرده و اين وقت هم براي مدتي با تعيين قرارهاي ملاقات قبلي پر شده است. براي من اين موضوع نه فقط از نظر شخص خودم، بلكه نظر به اهميت و حساسيت پست سفارت در ايران تعجب‌آور بود و نمي‌توانستم قبول كنم كه رئيس‌جمهوري وقت ملاقات با كسي را كه براي تصدي اين پست حساس در نظر گرفته نداشته باشد. به هر حال از تعقيب اين فكر صرفنظر كردم و تصميم گرفتم تماس خود را با كاخ سفيد به ملاقاتي با مشاور امنيت ملي رئيس‌جمهوري محدود نمايم. چارلي ناس قرار ملاقاتي با «زيبگنيو ـ برژينسكي» مشاور امنيت ملي رئيس جمهوري براي من ترتيب داد و در اين ديدار با ساير اعضاي شوراي امنيت ملي نيز كه با امور مربوط به خاورميانه و خليج‌فارس در ارتباط بودند آشنا شدم. در جريان مذاكره با برژينسكي و همكارانش، برژينسكي از من پرسيد كه آيا براي ملاقات با رئيس‌جمهوري اقدام كرده‌ام يا نه و وقتي كه به او گفتم نتوانسته‌ام از رئيس‌جمهوري وقت ملاقاتي بگيرم برژينسكي گفت ملاقات شما با رئيس‌جمهوري ضروري است و قول داد كه شخصاً ترتيب اين ملاقات را خواهد داد. قرار ملاقات من با پرزيدنت كارتر در فاصله دو سه روز پس از ديدار با برژينسكي و خارج از چارچوب مقررات وزارت امور خارجه گذاشته شد. اين نخستين ملاقات من با مردي بود كه تا آن تاريخ او را فقط روي صفحة تلويزيون، هنگام مبارزات انتخاباتي يا بعد از پيروزي در انتخابات ديده بودم. ملاقات من با رئيس‌جمهوري كمي بعد از وقت مقرر صورت گرفت. زيرا كنفرانس مطبوعاتي رئيس‌جمهوري در مجاورت كاخ سفيد بيش از وقت مقرر طول كشيده بود. در اين فاصله من به اتفاق برژينسكي در اطاق بيضي‌شكلي كه دفتر كار رئيس‌جمهوري است انتظار مي‌كشيديم. من قبلاً يك بار در دوران رياست جمهوري آيزنهاور و چندين بار در دوران رياست جمهوري كندي و جانسون و نيكسون به اين اطاق آمده بودم و در مقايسه با تجملات گذشته احساس مي‌كردم كه دكوراسيون اطاق ساده‌تر و از تجملات آن كاسته شده است. ورود ناگهاني رئيس‌جمهوري افكار و تخيلات مرا در مقايسه گذشته و حال قطع كرد. من در نخستين برخورد از مشاهدة جثة كوچك و ظريف او، كه خيلي لاغرتر و باريك‌تر از آنچه در عكس‌ها و فيلمهاي خبري به نظر مي‌رسيد تعجب كردم. اما در اين جثة كوچك و ظريف انرژي و تحرك زيادي به چشم مي‌خورد. او به محض ورود به اطاق به طرف من آمد و دست مرا فشرد و چند لحظه براي عكس گرفتن عكاساني كه وارد اطاق شده بودند در كنار من توقف كرد. اين قبيل عكس‌ها كه سفير را در كنار رئيس‌جمهوري نشان مي‌دهد براي مسئولين امور مطبوعات و روابط عمومي سفارتخانه‌هاي ما در خارج داراي ارزش و اهميت زيادي است و بر اعتبار سفير در كشور محل خدمتش مي‌افزايد. وقتي كه عكاس‌ها كارشان را تمام كردند و از اطاق خارج شدند پرزيدنت كارتر، من و برژينسكي را به نشستن دعوت نمود و بلافاصله با تشريح سياست خود در قبال ايران سر صحبت را باز كرد. مطالبي كه رئيس ‌جمهوري درباره ايران عنوان كرد بسيار منظم و طبقه‌بندي شده بود و با توجه به اينكه وي تازه از يك كنفرانس مطبوعاتي آمده و يادداشتي هم همراه نداشت من عميقاً تحت تأثير سخنان بسيار سنجيده و حساب‌شدة او قرار گرفتم. كارتر در آغاز صحبت خود بر اهميت استراتژيك ايران براي ايالات متحدة آمريكا و متحدين ديگر غربي ما تأكيد كرد. او سپس از شاه ايران به عنوان يك دوست نزديك و يك متحد قابل اعتماد براي آمريكا ياد كرد و به گرمي از وي پشتيباني نمود. كارتر همچنين اهميت ايران را به عنوان يك عامل ثبات براي امنيت منطقه حساس خليج فارس مورد تأكيد مجدد قرار داد و در خاتمه موضوع قيمت نفت و ساير مسائل مورد علاقه بين ايران و آمريكا را متذكر شد و از من خواست اگر سؤالاتي دارم مطرح كنم. از آنجا كه حكومت جديد سياست خود را در بعضي مسائل حساس مربوط به ايران روشن نكرده بود و در سخنان رئيس جمهوري هم اشاره صريحي به اين مسائل نشد من سه مسئله عمده را كه در نظر داشتم عنوان كردم. سؤال اول من درباره ميزان فروش وسايل نظامي به ايران بود. در حكومت‌هاي گذشته آمريكا دست ايران در خريد وسايل و تجهيزات نظامي از آمريكا، از ساده‌ترين تا پيچيده‌ترين و پيشرفته‌ترين آنها باز بود و در مذاكرات خود با مقامات نظامي دريافتم كه ليست مفصلي از سفارشات جديد هم به وزارت دفاع داده شده است. من اطلاع داشتم كه پرزيدنت كارتر دستورالعمل جديدي دربارة محدوديت فروش تجهيزات نظامي به كشورهاي ديگر صادر كرده و حال مي‌خواستم بپرسم سفارشات تازة ايران با توجه به اين دستورالعمل چه صورتي پيدا خواهد كرد. جواب رئيس‌جمهوري خيلي سريع و صريح بود. او گفت كه مي‌خواهد در معامله با ايراني‌ها كاملاً سخي و گشاده دست باشد و در ليست سفارشات ايران هم مورد خاصي كه منعي براي فروش آن وجود داشته باشد نديده است. او مخصوصاً به تقاضاي ايران براي خريد هواپيماهاي ايواكس كه تازه در نيروي هوايي آمريكا مورد استفاده قرار گرفته اشاره كرد و فروش آن را به ايران مورد تأييد قرار داد. در مورد فروش اقلام ديگر اسلحه كه ممكن است در آينده مطرح شود رئيس جمهوري گفت دستورالعمل او در زمينة فروش اسلحه كه در آيندة نزديك منتشر خواهد شد همة ابهامات را برطرف خواهد كرد. پرسش دوم من پيرامون تمايل دولت ايران به خريد نيروگاه‌هاي اتمي از آمريكا بود. شاه برنامة وسيع و بلندپروازانه‌اي براي احداث يك رشته نيروگاه‌هاي اتمي در ايران پيش از پايان قرن بيستم طرح كرده بود. هدف نهايي اين برنامه ظاهراً اين بود كه ايران پيش از آنكه ذخائر نفتي‌اش تمام شود منبع قابل اطميناني براي تأمين انرژي مورد نياز خود در اختيار داشته باشد. ايران قبلاً براي خريد چند نيروگاه از آلمان و فرانسه اقدام كرده و اكنون خواهان خريد راكتورهاي مدل جديد آمريكا بود. پاسخ رئيس‌جمهوري باز هم مثبت و قاطع بود. وي گفت كه در فروش نيروگاه‌هاي اتمي به ايران، به شرط آنكه ايران مقررات حفاظتي بين‌المللي را رعايت كند و سوخت مصرف شده را به آمريكا باز پس دهد مانعي نمي‌بيند. البته اين شرط خاصي براي ايران نبود و در تمام قراردادهاي مربوط به صدور انرژي اتمي از آمريكا قيد مي‌شد. آخرين سؤال من حساس‌تر از سؤالات پيشين بود. من متذكر شدم كه بين سازمان اطلاعات مركزي آمريكا (سيا) و سازمان امنيت ايران (ساواك) از بدو تأسيس سازمان اخير همكاري نزديكي وجود داشته، ولي ساواك به تدريج از صورت يك سازمان اطلاعاتي ساده خارج شده و ضمن انجام وظايف اطلاعاتي خود عملاً نقش يك پليس سياسي را بازي مي‌كند. تكيه من روي اين مسئله و مطرح كردن سؤالي دربارة آن بيشتر به خاطر آن بود كه حكومت جديد آمريكا احترام به حقوق بشر و تعميم اصول اعلامية حقوق بشر را در سراسر جهان يكي از هدف‌هاي اساسي خود اعلام كرده بود و با شهرت بدي كه ساواك در زمينة عدم مراعات حقوق بشر در جهان پيدا كرده بود مي‌بايست نحوة برخورد ما با اين مسئله و چگونگي همكاري‌هاي آيندة سيا با ساواك روشن شود. رئيس جمهوري بار ديگر بدون تأمل به اين سؤال من پاسخ گفت. وي تأكيد كرد كه همكاري‌هاي اطلاعاتي ما با ايران، بخصوص با امكاناتي كه براي نصب دستگاههاي خبرگيري از شوروي در اختيار آمريكا قرار داده شده بسيار مهم و با ارزش است. رئيس جمهوري افزود كه البته در زمينة حقوق بشر مسائلي وجود دارد و از من خواست كه ضمن ملاقاتهاي خود با شاره ايران سعي كنم وي را قانع نمايم كه سياست كلي حكومت خود را در اين زمينه تعديل كند. در اين موقع من پانزده الي بيست دقيقه بيش از وقت تعيين شده نزد رئيس جمهوري مانده بودم و يادداشتي كه از بيرون براي وي آوردند ظاهراً براي يادآوري اين مطلب بود كه عدة ديگري در انتظار ملاقات با رئيس‌جمهوري هستند. رئيس‌جمهوري از جاي خود برخاست و با آرزوي سفر خوبي به تهران با من خداحافظي كرد. برژينسكي هم همراه من از اطاق رئيس جمهوري خارج شد و من با خاطرة خوبي از اين ديدار كاخ سفيد را ترك گفتم. در بازگشت به وزارت امور خارجه بلافاصله به ملاقات فيليپ حبيب معاون وزارت خارجه و دوست قديمي خود رفتم و با خوشحالي نتيجة ملاقات با رئيس‌جمهوري را با او در ميان گذاشتم. وقتيكه پاسخ‌هاي رئيس جمهوري را به سه سؤال اساسي خود براي فيليپ حبيب بازگو كردم وي از اينكه رئيس جمهوري در اين مسائل، كه مورد بحث و اختلاف مقامات وزارت خارجه بود چنين نظرات صريح و روشني بيان داشته اظهار مسرت كرد و از من خواست طي يادداشتي خلاصة مذاكرات خود با رئيس جمهوري و دستورالعمل‌هاي وي را بنويسم تا بين مقامات ذيربط وزارت خارجه توزيع شود و ابهامي در زمينة سياست جديد آمريكا در ايران باقي نماند. با وجود اين در روزهاي بعد وقتي كه دربارة وظايف و مسئوليت‌هاي آتي خود در تهران با مقامات مسئول وزارت خارجه از معاون وزارتخانه گرفته تا رؤساي قسمت‌ها گفتگو مي‌كردم متوجه شدم كه دربارة مسائل مورد بحث نظرات كاملاً متفاوتي با رئيس جمهوري دارند و يادداشت مربوط به گفتگوهاي من با رئيس جمهوري ظاهراً هيچ اثري در نظرات خاص آنها نگذاشته است. وقتي كه به اين مقامات تذكر دادم كه طبق قانون اساسي آمريكا تعيين خط مشي سياست خارجي از وظايف و اختيارات رئيس جمهوري است، آنها با لحن تمسخرآميزي به اين سخن پاسخ دادند و در توجيه نظرات خود گفتند كه رئيس جمهوري فرصت كافي براي بررسي اين مسائل نداشته و در هر يك از اين موارد توضيحات كافي به وي داده خواهد شد. اين روش غيرعادي، كه در آن موقع شايد خيلي به آن اهميت ندادم در واقع ريشه بسياري از ضعف‌هاي دروني حكومت كارتر بود كه در شكست و ناكامي سياست آمريكا در ايران نقش مؤثري داشت. مقامات وزارت امور خارجه كه از طرف گروه‌هاي مختلف ذي‌نفوذ حزب دمكرات انتخاب شده بودند نه فقط براي نظرات و تصميمات رئيس جمهوري احترامي قائل نبودند، بلكه گاه در جهت عكس نظرات و دستورات او گام برمي‌داشتند و بيشتر بر مبناي معتقدات شخصي خود عمل مي‌كردند. وضعي كه تا آن زمان غريب و بي‌سابقه بود. منبع: مجله الکترونیکی دوران به نقل از: مأموريت در ايران، ويليام سوليوان، سفير سابق آمريكا در ايران، ص 8 تا 17

چنگ‌اندازي شاهپورانه

هر يك از اعضاي خاندان پهلوي با وجود برخورداري از ثروت كلان و داشتن درآمدهاي نجومي، در همه حال در جست وجوي يافتن راههاي نو به منظور غارت مضاعف ثروتهاي عمومي و ملي كشور بودند. طي 37 سال سلطنت محمدرضا پهلوي كمتر طرح اقتصادي و پروژه عمراني به بار مي‌نشست مگر آنكه يكي از شاهپورها و يا شاهدخت‌ها، و در رده‌ها و لايه‌هاي بعدي، وزيران، سناتورها، وكلا، و ديگر خدمتگزاران و وابستگان به دربار و سر سفره حاكميت پهلوي نشستگان در آن ذي سهم نباشند و يا رد پاي آنان در آن ديده نشود. اينان گاه نيز با دريافت مبالغ فراوان و رقمهاي چشمگير، سهم خود را به ديگران واگذار مي‌كردند. كمتر شركتي قادر بود به سودآوري نايل آيد مگر اينكه به يكي از شاهپورها و شاهدخت‌ها، همسران، فرزندان و اعوان و انصار و دنباله‌هاي آنان پيشكش‌هايي داده باشد. در چنين زمانه‌اي شركت‌هاي موفق آنهايي بودند كه به نحوي پاي صاحبان قدرت سياسي و دولتمردان را به جمع خود باز مي‌كردند. ميزان واقعي اين گونه سوء استفاده‌ها و درآمدهاي سرشار و نامشروع حاصل از آن شايد هرگز به درستي روشن نشود. انبوه اسناد و مدارك بازمانده از اين حيف و ميل‌ها، تنها بخشي كوچك از اين كل نامكشوف است. هر كس در پي آن بود كه سهم نفت خود را به لطايف الحيلي به چنگ آورد. رفتار اعضا و وابستگان هيئت حاكمه به گونه‌اي بود كه گويي براي جبران زيانهاي خود به مثابه اشغالگر به كشوري يورش برده‌اند. به واقع چنگ‌اندازي خاندان پهلوي، وابستگان و اطرافيان آنان بر ذخاير و منابع كشور از واقعيتهاي دردناك، نانوشته و كمتر گفته شده‌اي است كه نياز به پژوهشي جامع و مستقل دارد. به نظر مي‌رسد بسياري از خبرهاي مربوط به فعاليت تجاري و مالي افراد خاندان سلطنتي به آگاهي شاه مي‌رسيد؛ از بخش اعظم شركت ساختماني مهستان كه متعلق به خواهر همزادش اشرف بود تا زمينخواري برادرش غلامرضا با سوء استفاده از بحران مسكن. از مشاركت كاسبكارانه عبدالرضا در تجهيز كارخانه كاغذسازي شمال تا سفرهاي پر هزينه شمس به كشورهاي خارجي و ... همه و همه از نقاط ضعف برجسته رژيم به شمار مي‌آمد و باعث بروز اختلاسهاي كلان و فربه شدن نامشروع حواريون، مقربان و اطرافيان مي‌شد. صداي سناتور جلال نائيني در مجلس هنگام حضور جعفر شريف امامي و بحث درباره برنامه كاري او در آستانه انقلاب نيز درآمد : « تيمسار ارتشبد نصيري در شمال و در اصفهان با شركت خواجوي مشغول شهرك و آپارتمان سازي است و اعلان خانه‌ها را ماه قبل با اسم و امضا خود در روزنامه‌هاي تهران آگهي كرد. همكار و شريكشان هم آقاي ميرحسين شيخ بهايي در رفت و پولهاي چپاول كرده را به خارج انتقال داد. [مردم] نسبت به آقاي هرمز قريب مي‌گويند در دفاتر آقاي هژبر يزداني ارقام درشتي به نام ايشان منعكس است. آقاي هژبر يزداني، دوست ارتشبد نصيري پنج ميليارد و دويست ميليون يعني در حدود يك سوم از سرمايه بانكهاي دولتي را از بانكهاي مختلف وام گرفته است.» به هر روي ميزان واقعي اين اختلاس‌ها به رغم دسترسي و انتشار شماري از اسناد، شايد هرگز به طور شايسته روشن نشود و آنچه در سند زير به معرفي آن مبادرت شده مورد مجملي است كه مي‌توان از آن حديث مفصل خواند. سند زير به بازديد غلامرضا پهلوي از شركت الكترو زر اختصاص دارد. متعاقب اين بازديد به پاس « حق‌شناسي» از سوي مديرعامل شركت مقرر مي‌شود 10% از سود خالص سالانه شركت به مدت 10 سال در وجه جناب « شاهپور» كارسازي شود. و اما غلامرضا پهلوي در قبال اين حاتم‌بخشي طي موافقتنامه‌اي كه تنظيم و به امضاي طرفين مي‌رسد، قول مي‌دهد نسبت به پيشرفت اين واحد صنعتي بذل عنايت فرموده و اهتمام به خرج دهد و در برابر مشكلات احتمالي كه ممكن است برخلاف قوانين براي شركت ايجاد شود، شركت را مورد حمايت و صيانت قرار دهد؛ و مابقي امور ديگر كه مي‌توان آن را حدس زد ... . محتواي سند آن اندازه شفاف و گوياست كه نيازي به توضيح و تفسير و شرح و بسط ندارد. در انتهاي آن نيز امضاي طرفين مشاهده مي‌شود. يادآوري اين نكته ضروري است كه غلامرضا، برادر ناتني محمدرضا پهلوي است. وي فرزند پنجم رضاشاه است كه در ارديبهشت 1302 متولد شد. مادرش قمرالملوك اميرسليماني (ملكه توران) از تباري قجري و سومين همسر بنيادگذار آخرين سلسله پادشاهي ايران است؛ و اما متن سند بدين قرار است: سرّي شركت الكتروزر با مسئوليت محدود باغ سپهسالار، كوچه توسلي، پلاك 66، شماره ثبت 11314 تاريخ : اول تيرماه 1351 تلفن : 319917 شماره : 580 318609 متعاقب بازديدي كه والاحضرت شاهپور غلامرضا پهلوي از شركت الكتروزر واقع در تهران، خيابان باغ سپهسالار، كوچه توسلي، پلاك 66، ثبت شده به شماره 11314 فرمودند، به منظور حق‌شناسي از توجه خاصي كه از طرف معظم له نسبت به توسعه اين واحد صنعتي به عمل آمد، از طرف بهرام پلونده مديرعامل شركت از والاحضرت تقاضا گرديد كه با قبول ده درصد از سود خالص ساليانه شركت به نحو غيرقابل انتقال و طبق بيلان رسمي شركت از اين تاريخ تا مدت ده سال نسبت به پيشرفت فعاليت اين واحد صنعتي بذل عنايت فرموده و در قبال مشكلاتي كه ممكن است برخلاف قوانين براي شركت ايجاد نمايند در حدود قانون، شركت را مورد حمايت قرار دهند. بعد از پايان مدت: اين موافقتنامه با توافق طرفين تمديد خواهد شد. اين موافقتنامه در دو نسخه تنظيم شده است. والاحضرت شاهپور غلامرضا پهلوي بهرام پلونده [امضاء] [امضاء و مهر] شركت الكتروزر با مسئوليت محدود منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر

13 دی 1357 آغاز كنفرانس گوادلوپ با حضور سران كشورهای غربی

در جریان وقوع انقلاب اسلامی ایران، رخدادهایی به وقوع پیوسته اند كه تا به امروز كه بیش از سی سال از وقوع آنها می گذرد، هنوز به طور شفاف و روشن نمی توان از جزئیات آنها سخن به میان آورد. یكی از این وقایع مهم كنفرانس گوادلوپ است كه تقریبا در فاصله یك ماه مانده به زمان به ثمر رسدن انقلاب اسلامی برگزار شد. اینكه دقیقا در جریان این كنفرانس چه سخنانی در رابطه با تحولات ایران به میان آمد بیشتر متكی به خاطراتی است كه از سوی حاضرین در این كنفرانس زده می شود. اما اینكه وقوع این كنفرانس چه تاثیری در روند انقلاب داشت، مسئله ای است كه می بایست مورد بحث و بررسی قرار گیرد. بنابراین پژوهش حاضر در صدد است تا به این مسئله پاسخ دهد كه كنفرانس گوادلوپ چه تاثیری در روند سقوط حكومت پهلوی داشت؟ از نگاه این پژوهش سقوط رژیم پهلوی با توجه به میزان گستردگی اعتراضات داخلی -حتی تا پیش از برگزاری كنفرانس- امری اجتناب ناپذیر و قطعی بود، لیكن نتایج حاصل از این كنفرانس با كنار زدن یكی از اركان رژیم پهلوی(حمایت خارجی)، امیدهای محمد رضا پهلوی را برای بقا به نا امیدی تبدیل كرد. اوضاع ایران تا پیش از برگزاری كنفرانس گوادلوپ كنفرانس گوادلوپ كمتر از دو ماه پیش از وقوع انقلاب اسلامی ایران برگزار شد. اوضاع سیاسی ایران در این زمان (دی 1357) چنان بود كه سقوط محمد رضا پهلوی امری قطعی به نظر می رسید. بی ثباتی بر كشور حاكم بود. رژیم پهلوی توانایی ایستادگی در برابر مردم را نداشت. از هفدهم دی ماه 1356 كه بسیاری از محققان و صاحب نظران آن را جرقه انقلاب اسلامی می دانند]1[ تا دی ماه سال57 حوادث زیادی به وقوع پیوست كه رژیم را هر چه بیشتر در منجلابی كه خود برای خود ساخته بود، فرو برد. قیام 29 بهمن تبریز،حادثه سینما ركس آبادان، تظاهرات عید فطر علیه رژیم مستبد شاهنشاهی، حادثه خونین 17 شهریور، اعتصاباتی كه به طور پیاپی پشت رژیم را خم می نمود، حادثه 13 آبان 57، راهپیمایی های تاسوعا و عاشورای سال 1357 روزهای برجسته ای بود كه بنیان رژیم پهلوی را به لرزه در آورد. بدین ترتیب رژیم استبدادی شاه كه حتی پیش از این هم پشتوانه مردمی نداشت، اكنون آخرین نفس های خود را می كشید. سیاستمداران رژیم پهلوی ناتوان از چگونگی سامان بخشیدن به اوضاع و حفظ رژیم، به دنبال راه كار بودند. در این بین حتی تغییر متوالی نخست وزیر نیز نمی توانست اوضاع نكبت بار رژیم پهلوی را بهبود ببخشد. روی كار آمدن شریف امامی، حربه ای بود كه رژیم با توجه به فضای كاملا مذهبی انقلاب برگزید، تا شای بتواند جو انقلاب را كنترل كند. عدم دستیابی به نتیجه ای كه بتواند ثبات را به كشور بیاورد و رژیم را حفظ كند باعث شد تا محمد رضا پهلوی چاره را در روی كار امدن یك فرد نظامی ببیند. از این رو ارتشبد ازهاری مامور تشكیل كابینه شد. اما خشم مردم از حكومت و عدم مشروعیت رژیم پهلوی به حدی رسیده بود كه حتی یك دولت نظامی نیز نمی توانست رویاروی مردم بیایستد. در آبان 1357 تولید نفت كشور به طور كامل متوقف شد. نفت كه به مثابه خونی در كالبد نیم جان رژیم پهلوی بود و حیات اقتصادی آن را تامین می نمود، به دنبال اعتصابات دامن دار كاركنان شركت نفت، دیگر صادر نمی شد. بدین ترتیب عملا اقتصاد رژیم پهلوی فلج شده بود. در تمام این مدت میان رجال حاكم نیز در مرد چگونگی واكنش نسبت به وضع موجود چند دستگی وجود داشت. هر چه كه زمان بیشتری سپری می شد، سردر گمی بیشتر رجال سیاسی ایران را در بر می گرفت. در میان سیاستمدارن رژیم پهلوی دو دیدگاه و رویكرد در مورد چگونگی برخورد با انقلاب مردم ایران وجود داشت. عده ای بر آن بودند كه می باسیست با مخالفین و كسانی كه به خیابان ها می آیند با شدت عمل برخورد نمود و به بیان دیگر برای مقابله با مخالفین جوی خون به راه انداخت و عده دیگر شیوه های مسالمت آمیز را پیشنهاد می كردند. كسانی چون زاهدی سفیر ایران در آمریكا معتقد به سیاست سركوب بودند و كسانی چون فرح پهلوی و اطرافیان او سیاست های مسالمت آمیزتر اعتقاد داشتند. در این میان كسی كه می بایست تصمیم نهایی را می گرفت، ناتوان از تصمیم گیری بود. محمد رضا پهلوی به دلایل گوناگون توان رویارویی با مخالفان را نداشت. عظمت واقعی كه در حال وقوع بود، ناتوانی شخصی شاه و بیماریی كه با آن دست و پنجه نرم می كرد، همه و همه كافی بود تا شاه قادر نباشد در برابر مخالفینی كه دیگر تاب تحملش را نداشتند، بایستد. انقلاب اسلامی ایران یكی از بزرگترین انقلابهای معاصر است، ایستادگی در برابر اینچنین انقلابی كاری ناممكن بود. در كنار این مسئله، نكته دیگری كه حائز اهمیت است اینكه شاه شخصا فرد با اراده ای كه بتواند حكومت خود را حفظ كند نبود. او در سال 1332 نیز تاج و تخت خود را مدیون خارجی ها بود. از همین رو بود كه در دیدار با روزولت، عامل كودتای 28 مرداد، صراحتا به او این نكته را ابراز كرده بود كه تاج و تخت خود را پس از خدا مدیون اوست. این مسئله بیش از هر چیز به دلیل نفس رابطه حامی -پیروی بود كه میان شاه و آمریكا برقرار بود. فروپاشی رابطه حامی- پیرو چند دستگی میان رجال ایرانی بیانگر تشتت آرا میان سیاستمداران آمریكایی در مورد مسائل ایران بود. رجال ایرانی در این زمان از استقلال فكری چندانی برخوردار نبودند. اختلافات درون رژیم برآمده از تضارب دیدگاههایی بود كه در میان سیاستمداران آمریكایی و در درون كاخ سفید وجود داشت. مسئله ای كه به طور ملموس می توان آن را در اختلافی كه میان سولیوان، سفیر آمریكا در ایران و برژینسكی مشاور امنیتی كارتر مشاهده نمود. «برژینسكی در میان مقامات كاخ سفید، در راس جناحی قرار داشت كه معتقد بودند، می بایست مسائل ایران را از طریق توسل به قوه قهریه و دست زدن به سركوب شدید نظامی حل و فصل كرد. از دیگر طرفداران این خط، می توان از هارولد براون وزیر دفاع آمریكا نام برد. جناح مقابل این خط را مقامات وزارت امور خارجه آمریكا، و عده ای دیگر از شخصیت های كاخ سفید تشكیل می دادند، كه سولیوان یكی از برجسته ترین چهره های آن به شمار می رفت.»]2[ از همین روست كه سولیوان و برژینسكی در نوشته های خود یكدیگر را به باد انتقاد می گیرند. همانطور كه گفته شد، بازتاب این سیاست دوگانه در میان رجال ایرانی نیز هویدا بود و این مسئله ناشی از ذات رابطه میان دولت آمریكا و رژیم پهلوی بود. سر آغاز این رابطه«كودتای 28 مرداد 1332 می باشد كه به دنبال آن یك رابطه حامی- پیرو بین آمریكا و رژیم شاه ایجاد شد»]3[در رابطه حامی پیرو هر دو طرف رابطه سود می برند. دولت حامی با حمایت از دولت پیرو منافع خود را در كشور و منطقه ای كه دولت پیرو در آن قرار دارد، حفظ می كند. دولت پیرو نیز به پشتوانه دولت حامی، ضریب امنیتی خود را در منطقه بالا می برد و از آن بالا تر از جا كه دولت های پیرو عموما از مشكل عدم مشروعیت داخلی رنج می برند، به پشتوانه دولت حامی بر اوضاع نابسامان داخلی خود مسلط می شود. این تسلط به شیوه های مختلفی ممكن است كه رخ دهد. سركوب قیام ملی شدن صنعت و استفاده از اصلاحات ارضی برای پیشگیری از قیام مردمی دو شیوه كاملا متفاوتی است كه دولت آمریكا به عنوان یك دولت حامی در ایران به اجرا گذاشت، تا ایران را در اردوگاه خود حفظ نماید. انقلاب اسلامی ایران اما از جنسی نبود كه یك دولت حامی به راحتی بتواند برای ایستادگی در برابر آن نقشه و طرحی بیاندازد. باهمه این احوال آمریكایی ها تمام تلاش خود را نمودند كه ایران را در اردوگاه غرب حفظ نمایند. كارتر تا مدتی پیش از كنفرانس گوادلوپ صراحتا از شاه حمایت می نمود. لیكن وخامت اوضاع حكومت پهلوی به حدی بود كه حتی از آمریكایی ها نیز كاری بر نمی آمد. در این بین اجلاس گوادلوپ بیش از هر چیز تكلیف جهان غرب را در مورد مسئله ایران و نوع نگاه و بر خورد با آن مشخص نمود. برگزاری كنفرانس گوادلوپ «گوادلوپ» نام‌ یكی‌ از دو جزیره‌ كوچك‌ و زیبایی‌ است‌ كه‌ در غرب‌ اقیانوس‌ اطلس‌ و در قسمت‌ شرق‌ دریای‌ كارائیب‌ واقع‌ شده. این‌ جزیره‌ با وسعت‌ 1870 كیلومترمربع‌ و 360 هزار نفر جمعیت‌ به‌ دولت‌ فرانسه‌ تعلق‌ دارد. كنفرانس‌ مهمی‌ كه‌ در 1357 ش‌ در این‌ جزیره‌ برگزار شد، به‌ مناسبت‌ نام‌ جزیره‌ «كنفرانس‌ گوادلوپ» نام‌ گرفت.»]4[ در این كنفرانس موضوعات مهمی مورد بحث قرار گرفت. شاید موضوع انقلاب اسلامی ایران مهمترین موضوع این كنفرانس بود. البته نكته شایان توجه ای كه نباید از آن غافل شد اینكه، بررسی اسناد و خاطرات سیاسی سران كشورهای شركت كننده در كنفرانس نشان می دهد كه تصمیم درباره آینده محمدرضا شاه و لزوم خارج شدن از كشور، پیش از كنفرانس گوادلوپ، یعنی در جلسات 28 دسامبر 1978 و سوم ژانویه 1979 در كمیته مخصوص هماهنگی و شورای امنیت ملی كاخ سفید اتخاذ گردیده بود و حتی توسط سفیر آمریكا به شاه ابلاغ شده بود و كنفرانس مذكور تنها مهر تائیدی بر این تصمیم بود.]5[ این كنفرانس با دعوت ژیسكارستن، رئیس جمهور وقت فرانسه به سران كشورهای آمریكا، انگلستان و آلمان صورت گرفت و بدین ترتیب13 دی ماه(4 ژانویه 1979) كارتر، هلموت اشمیت(صدر اعظم آلمان)، جیمز كالاهان(نخست وزیر انگلستان) و همچنین رئیس جمهور فرانسه وارد جزیره شدند]6[ و طی چند روز آینده به بحث در مورد چالش های جهان غرب در اقصی نقاط دنیا پرداختند. در این كنفرانس مشخص شد كه آمریكاییها از حدود ماه نوامبر (آذر 1357) تقریبا به پیروزی امام خمینی (ره) در ایران یقین پیدا كرده بودند و به همن دلیل نیز می كوشیدند تا از هر راهی كه شده با امام خمینی (ره) و اطرافیانش تماس برقرار نمایند و اعلامیه های پشت سر هم آمریكائی ها در حمایت از شاه نیز بیشتر برای فریب دادن مقامات رژیم سعودی صادر می شد تا آنها گمان نكنند كه آمریكا برایی حفظ منافعش دست از حمایت دوستان خود بر می دارد.]7 [اینگونه بود كه حتی پیش از برگزاری كنفرانس گوادلوپ رابطه حامی-پیرو آمریكا و شاه قطع می شود. كنفرانس گوادلوپ تنها از این جهت مهم بود كه تصمیم غربی ها درباره ایران یكدست می شود. همچنین جهان غرب به طور متحد نگرانی خود را از تسلط روس ها بر ایران اعلام می كنند. آمریكا و تلاش برای حفظ رابطه حامی- پیرو با توجه به آنچه در ایران رخ می داد و وسعت انقلابی كه در ایران در جریان بود، آمریكایی ها كه ایران را از دست رفته می دیدند دو راهكار متفاوت با فاصله زمانی نسبتا كم و تقریبا به طور همزمان را آزمایش كردند. آنها از یك سو تلاش نمودند تا امام خمینی (ره) را راضی كنند تا دولت بختیار را تائید نماید. آنها سعی می كردند تا نشان دهند در صورت مخالفت امام (ره) احتمال كودتای ارتش وجود دارد. رویكرد انقلابی و سازش ناپذیر امام خمینی(ره) باعث شد تا آنها رویكرد دوم خود را مورد تاكید قرار دهند. كودتا درایران. در واقع آمریكا تلاش نمود تا راه حلی را كه 25 سال پیش مورد آزمون قرار داده بود و در آن موفق شده بود دولت مصدق را سرنگون كند و ملی شدن صنعت نفت را به چالش بكشد، یك بار دیگر مورد آزمون قرار دهد. به همین دولیل بود كه ژنرال هایزر را به ایران اعزام نمود. ژنرال هایزر به دنبال كنفرانس گوادلوپ به تهران اعزام شد. ماموریت اصلی او در ایران ترتیب خروج شاه از صحنه و جلوگیری از واكنش منفی نظامیان در برابر كنارگذاشتن شاه بود. هایزر رئوس تصمیمات كنفرانس گوادلوپ را به فرماندهان رده بالای نظامی ایران ابلاغ كرد و به آنها گفت كه آمریكا با هرگونه اقدام نظامی برای جلوگیری از سقوط شاه و یا ساقط كردن حكومت بختیار مخالف است.]8[ البته هایزر ماموریت دیگری نیز در ایران داشت. برژینسكی مشاور امنیت ملی كارتر در كتاب خاطرات خود توضیحات مفصلی در این باره می دهد و صراحتا بیان می كند «طرح یك كودتای نظامی در ایران در صورت شكست بختیار یكی از وظایف اصلی هایزر در تهران بوده است».]9[ روند تاریخی انقلاب نشان داد كه تاریخ بیست و پنج سال گذشته یك بار دیگر تكرار نشد. هایزر نتوانست جای روزولت عامل كودتای 28 مرداد را بگیرد. زیرا انقلاب بهمن 57 به رهبری امام خمینی(ره) با نهضت ملی شدن نفت قابل قیاس نبود. جمع بندی كنفرانس گوادلوپ اجماع كشورهای غربی برای رها كردن محمدرضا پهلوی در میانی بحرانی بود كه او هرگز از پس آن بر نمی آمد. غربی ها نیز در محاسبات خود دریافته بودند كه بودن آنها نیز نمی تواند كمكی به محمد رضا شاه كند، زیرا دریافته بودند كه دامنه قیام علیه حكومت پهلوی آن چنان گسترده است كه نمی توانند كاری از پیش ببرند، اینگونه بود كه رژیم پهلوی حمایت ابرقدرت ها، یعنی یكی از اركان قدرت خود را از دست داد. خروج محمد رضا پهلوی از كشور، بر خلاف بیست و پنج سال قبل كه بازگشتی داشت، این بار بازگشتی نداشت. البته آمریكایی ها همچنان در تلاش بودند كه ایران را در جبهه خود نگه دارند. اما سازش ناپذیری امام خمینی(ره) و شكست طرح های هایزر آنها را نا امید كرد. منابع: 1-مجید رضا اقدسی، انقلاب اسلامی ایران از دی 1356 تا بهمن 1357، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1389، ص 53 2-زیبگنیف برژینسكی، اسرار سقوط شاه، ترجمه: حمید احمدی، تهران، انتشارات جامی، 1362، ص 8 3-حمید شایسته پور، قدرت سركوب رژیم پهلوی و انقلاب اسلامی، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص 46 4- http://bashgah.net/fa/content/show/4749 5- غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، جلد دوم، تهران، موسسه خدماتی فرهنگی رسا، 1384، 6-یوسف بیدخوری، در گوادلوپ چه گذشت؟ ،تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، ص 13-14 7- فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه: ح.ا.مهران، تهران، انتشارات اطلاعات، 1365، ص 202 8-محمود طلوعی، داستان انقلاب، تهران، نشر علم، 1370، ص 389-390 9- همان، ص 205 منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(2)

(تکوین شخصیت سیاسی شاه در فرآیند تثبیت قدرت) امین رمضانی در بخش نخست این نوشتار با زیرعنوان «اندیشه‌ی فرار در رویارویی با دولت‌های قوام‌السلطنه و دکتر مصدق»، پیرامون شکل‌گیری شخصیت شاه در کودکی و نوجوانی، تاثیر رضا شاه در شکل‌گیری شخصیت شاه، ورود وی به عرصه سیاست، درگیری‌های شاه با قوام و با تفصیل بیش‌تری از مجادلات شاه با دکتر مصدق و نهضت ملی و هم‌چنین فرار شاه در 1332 سخن به میان آمد. هدف بخش دوم مقاله بررسی نحوه‌ی تکوین شخصیت شاه است. برای بحث پیرامون این موضوع نیاز است تا شاه را پس از کودتای 28 مرداد 1332 شناخت. از این‌روست که در این بخش، سیر اتفاقات پس از کودتا با تمرکز بر عملکرد شاه در طول بیش از دو دهه حکومت‌اش تا میانه‌ی دهه‌ی پنجاه شمسی مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد. شاه پس از کودتای 28 مرداد 1332 شاه با پیروزی کودتای 28 مرداد و بازگشت به قدرت، دست به تغییرات اساسی در کشور زد. ابتدا امتیازاتی به کودتاچیان- که اسباب بازگشت‌اش به سلطنت را فراهم کرده بودند- داد؛ از سردمدار آن‌ها (زاهدی) که پست نخست‌وزیری را به چنگ آورد تا شعبان بی‌مخ که صاحب باشگاه و تشکیلاتی شد(1)، هر کدام نفعی بردند(2). پس از آن، مهم‌ترین اقدامی که می‌بایست انجام می‌شد حل مشکلات نفتی و بازگشت جریان تولید و فروش نفت به حالت طبیعی بود، که این هم در عمل، اعطای امتیاز به حامیان خارجی کودتا بود. در کم‌تر از چهار ماه پس از کودتا رابطه‌ی قطع شده با دولت انگلیس مجدداً برقرار شد(3) و قرارداد «فروش نفت و گاز» با کنسرسیومی از شرکت‌های خارجی تنظیم شد. انگلیسی‌ها در دوران دکتر مصدق حتی در خواب هم نمی‌توانستند چنین قراردادی را تصور کنند. زاهدی در جلسه هیات دولت خطاب به وزرا گفت: «این [قرارداد] را هم تا آخر بخوانید نخواهید فهمید» و از وزرا خواست قرارداد را بدون بررسی به امضا برسانند(4). بدین‌ترتیب بود که دولت پرداخت مبلغی را به عنوان غرامت به شرکت نفت انگلیس پذیرفت، و علاوه بر آن از مطالبات ایران- که بخش قابل محاسبه‌ی آن در حدود ده برابر رقم غرامت بود- دست کشید(5). تن دادن به چنین شرایطی این‌چنینی عجیب نبود، علاوه بر شتابی که شاه برای رسیدن به درآمدهای نفتی داشت، مبالغ رشوه‌ای که نخست‌وزیر و وزیر دارایی از کنسرسیوم دریافت کردند نیز کارساز بود(6). تلاش دولت معطوف به مغلطه و گفته‌های بی‌سر و ته در توجیه قرارداد کنسرسیوم و فریفتن مردم شد. حتی انتخاب نام قرارداد «فروش نفت و گاز» برای قراردادی که در عمل اعطای امتیاز بود نیز در جهت ارایه تصویری موجه نزد مردم بود. در این بین برخی اظهارات حماقت‌بار نیز به چشم می‌خورد، به عنوان مثال،‌ زاهدی به رسانه‌ها گفت: «با تمدید قرارداد در واقع کلاه سر انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها رفته، برای این که تا 7، 8 سال دیگر نیروی اتم جای نفت را می‌گیرد و ذخایر نفت ایران بی‌مصرف می‌ماند»(7). علی امینی که به عنوان وزیر دارایی دولت کودتا طرف ایرانی قرارداد به حساب می‌آمد، هنگام ارایه لایحه قرارداد به مجلس، با سخنان ناشفاف و خلاف واقع سعی برای توجیه و تطهیرِ خود را به منتها رساند(8). جالب است که این تلاش برای تطهیر تا سال‌ها بعد نیز ادامه داشته‌است. امینی در خاطرات‌اش از بغض یکی از همکارانش در مذاکرات نفتی، تحت‌تاثیر ایستادگی امینی در مقابل نمایندگان کنسرسیوم می‌گوید(9)، حال آن که همان فرد بعدها در کتابی قرارداد کنسرسیوم را با قراردادهای امتیازی (اعطای امتیاز) یکی دانسته و شرحی از زیان‌های ایران و حقوقی که در مذاکرات موفق به اعاده‌ی آن‌ها نشده‌است، ارائه کرده است؛ مانند عدم توفیق در رعایت چهارچوب قانون ملی شدن نفت، ناکامی در کوتاه کردن مدت قرارداد و یا امکان اعمال نظر بر میزان تولید نفت(10). همین موارد باعث شد خود شاه تا دو دهه بعد به صورت همیشگی بر سر میزان تولید و سهم ایران با کنسرسیوم مشکل داشته باشد(11). فارغ از این مسائل، قرارداد کنسرسیوم نخستین عرصه‌ی حضور امریکا در ایرانِ بعد از کودتاست. امریکا که با اداره‌ی عملیات کودتا سلطنت شاه را تداوم بخشیده بود 40 درصد نفت ایران را از آن خود کرد و مهم‌تر از آن، در طی سالیان پس از کودتا به عنوان بزرگ‌ترین قدرت خارجیِ اثرگذار در ایران فعالیت کرد. حمایت امریکا یکی از نقاط اتکای شاه بود. برخی تحلیل‌ها دریافت این حمایت‌ها را برای شاه بیش از مناسبات معمول سیاسی و اقتصادی، بلکه همراه با مناسبات بسیار پیچیده روان‌شناختی نزد وی ارزیابی می‌کنند(12) و البته در عمل نیز شواهدی در تایید این طرز فکر می‌توان یافت. در طول سال‌های پادشاهی محمدرضا پهلوی، تغییرات دولت امریکا و اثرات آن بر سیاست خارجی آن کشور باعث کاهش حمایت موردی، یا درخواست تغییراتی در حکومت شاه می‌شد. این موارد غالباً مشکلات عدیده‌ای را برای شاه به همراه داشت و باعث پریشانی او و نابه‌سامانی اوضاع حکومت می‌شد(13). تا این حد اتکا به کشوری دیگر نمی‌تواند در قالب معمول روابط بین‌المللی تعریف شود. در مجموع، این روابط نزدیک برای هر یک از طرفین منافعی به همراه داشت. شاه به اتکای حمایت‌های امریکا عزت‌نفس و قدرت روانشناختی برای حکومت بر کشور می‌یافت(14) و امریکا از حضور کشوری وابسته به خود در منطقه‌ی ناآرام خاورمیانه آسوده‌خاطر بود. امریکا به شاه لقب «ژاندارم خلیج فارس» داده‌بود و او را تجهیز می‌کرد، که البته مخارج آن از درآمدهای نفتی ایران تامین می‌شد. در برهه‌ای از حکومت شاه، ایران جزو بزرگ‌ترین خریداران و واردکنندگان تجهیزات نظامی از امریکا بود(15)، به صورتی که بودجه نظامی کشور از سال 1333 تا 1356 رشدی در حدود 120 برابر داشت(16). راه‌کارهای نو برای تثبیت قدرت شاه پس از حل ماجرای نفت، شاه پایه‌های حکومت استبدادی را در دهه‌ی 1330 شمسی بنا نهاد. رژیم ابتدا تحت‌تاثیر حضور دولت نظامی و فعالیت فرمانداری نظامی فضای رعب و وحشت ایجاد کرد. چنین فضایی در کنار سرخوردگی ناشی از کودتا، جو خفقان‌آوری را به وجود آورد. مخالفان عمده زندانی یا از میان برداشته شدند. سایر مخالفان نیز تحت فشار شدید قرار گرفتند. به عنوان مثال 12 تن از اساتید سرشناس دانشگاه‌ها در پی اعتراض به قرارداد کنسرسیوم از دانشگاه اخراج شدند(17). در ادامه‌ی این دهه، ساز و کار فرمانداری نظامی که در قلع و قمع مخالفان موفق می‌نمود، به صورت گسترده‌ای دنبال شد که منجر به تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) گردید. ساواک با روش‌های غیرانسانی و اعمال خشونت‌های بی‌رویه، فرآیند مهار، تحت فشار گذاردن و حذف مخالفان را در رژیم پهلوی نهادینه کرد. این اعمال قدرت خشن ساواک در کنار حیطه‌ی گسترده‌ی فعالیت آن باعث شهرت ساواک به عنوان سازمانی مخوف شد که وحشت در دل مردم می‌انداخت. در کنار مهار مخالفان نامدار یا منتقدین کم‌فعالیت‌تر و کم‌تاثیرتر، ساواک بر حیطه‌های شخصی افراد و عرصه‌های اجتماعی نظارت شدیدی داشت(18). گستردگی فعالیت ساواک را می‌توان در حجم و تنوع اسناد منتشره‌ی آن پس از سال 1357 مشاهده کرد. دیگر اقدام مهمی که فضای مساعدی را جهت برقراری حکومت مطلقه‌ی شاه فراهم کرد، برآوردن نسل جدیدی از سیاسیون در اواخر دهه‌ی 1330 شمسی بود. شاه پس از زاهدی و دولت نظامی او، حسین علا را که از سیاسیون نسل قدیم به حساب می‌آمد، بر سر کار آورد و پس از او نوبت به منوچهر اقبال رسید. اقبال و سیاسیون مابعد او نسلی بودند که فعالیت سیاسی را پس از شهریور 1320 آغاز کرده بودند. آن‌ها نه قدمت فعالیت سیاسیون سال‌های نخست سلطنت شاه- که اکثراً به دوره‌ی پدرش و برخی به دوره‌ی قاجار بازمی‌گشت- را دارا بودند و نه از ویژگی‌های شخصیتی مستقل و مقتدر برخوردار بودند. این خصوصیات باعث شد سیاسیون جدید کاملاً فرمان‌بردار و مطیع شاه باشند و دست شاه را برای صحنه‌گردانی و اعمال قدرت مستقیم در تمام عرصه‌ها باز بگذارند(19). نخستین فرد از این نسل که به نخست‌وزیری رسید- اقبال- پس از انتخاب به صدارت برنامه‌ی دولت خود را «اجرای اوامر شاه» عنوان کرد(20). برای اطمینان از یک‌دست ماندن فضای سیاسی و عدم برآمدن مخالفان، فرآیند انتخابات در کشور مدیریت شد. تعیین فهرست منتخبان توسط دربار و دولت باعث می‌شد تا هم ظاهر حکومت موجه جلوه کند و هم قدرت عمل در دست شاه باقی بماند(21). برخی از این انتخابات چنان مفتضح بود که منجر به رسوایی‌های کوچک و بزرگ شد. به عنوان نمونه، انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی که توسط دولت اقبال برگزار شد و اکثریت قریب به اتفاق آرا را نصیب حامیان دولت کرد، در نهایت ابطال انتخابات و سقوط دولت را به همراه داشت(22). البته بحران مالی سال 1339 نیز مزید بر علت شد. هرچه بیش‌تر از دوره‌‌ی چند ساله‌ی تثبیت قدرت شاه پس از کودتا می‌گذشت، حساب و کتاب‌های حکومت بیش از پیش غلط از آب درمی‌آمدند. شاه که در سال 37 علت ثبات کشور را اداره‌ی کشور توسط یک «رژیم طبیعی» و «غیرتحمیلی» ارزیابی کرده بود(23)، در پایان دهه سی شمسی به مشکلات بزرگی برخورده‌بود. رسوایی انتخابات حکومتی، شکست در عرصه‌ی اقتصادی و عصیان مردم نشان از ناکارآمدی حکومت در جمیع جهات بود. وام‌های سنگین خارجی که بازپرداخت آن‌ها به سادگی ممکن نبود، هزینه‌های سنگین خرید تجهیزات نظامی و ناکامی در اجرای طرح‌های توسعه‌ی شتاب‌زده و بی‌خردانه‌ای که ناشی از بی‌برنامگی و فساد گسترده در سیستم بود(24)، منجر به کسری بودجه و تورم شدید شد؛ به طوری که رشد شدید نارضایتی مردم را به بار آورد. افزایش نارضایتی‌ها را می‌توان با بررسی سیر جریانات معترضانه بهتر تصویر کرد. در سال‌های 1336 تا 1340 بیست مورد اعتصاب در کشور رخ داد(25)، در حالی که در سال‌های پیش از آن (34 تا 36) فقط سه مورد اعتصاب رخ داده بود(26). این رخ‌دادها هم‌زمان بود با ظهور جان اف.کندی در کاخ سفید؛ این بار وابستگی شاه به امریکا هزینه‌ی زیادی برایش به همراه داشت. کندی خواستار اصلاحات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در کشورهای جهان سوم بود. او این اصلاحات را برای مقابله با نفوذ کمونیسم در این کشورها لازم می‌دانست(27). هم‌چنین کندی به ایران نگاه ویژه‌ای داشت، چرا که ایران به عنوان همسایه‌ی شوروی در خطر گرایش‌های کمونیستی بود، و علاوه بر این، کم‌تر حکومتی نزد مردم امریکا بیش از حکومت شاه مورد نقد دایمی- به علت نقض حقوق بشر- بود(28). شاه نیز تلاش کرد تا با خواست کندی همراه شود. در همین راستا سخن گفتن از «آزادی» و «دموکراسی» در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های شاه جای خاصی پیدا کرد(29). با فشار امریکا، علی امینی به نخست‌وزیری رسید. شاه که از عدم حمایت امریکا نگران بود، با آمدن امینی که علناً خواستار عدم مداخله مستقیم شاه در کار دولت بود(30)، نگران‌تر شد. امینی اقدامات دولت‌های پیشین و ساواک را نقد کرد و وعده‌ی آزادی مطبوعات و اجتماعات، اصلاح وضع اقتصادی کشور، مبارزه با فساد و اصلاحات ارضی داد(31). او جز در دو مورد آخر به توفیق خاصی دست پیدا نکرد و صدارتش نیز دیری نپایید. پس از او دیگربار مهار کار به دست افراد صد درصد مطیع شاه سپرده شد، اما باز هم کاری از پیش نرفت. شاه که در بحران‌ها روحیه‌ی خود را می‌باخت مصاحبه‌های داخلی را که از سال 1337 به صورت منظم دنبال می‌کرد قطع کرد و مصاحبه‌های خارجی را در طی سال‌های 1339 تا 1342 مرتباً کاهش داد(32). تنها راهی که به نظر شاه می‌رسید، جلب حمایت امریکا بود. لذا توصیه‌های وزارت امور خارجه امریکا در دوره‌ی کندی به عنوان رئوس برنامه اصلاحات در ایران قرار گرفت(33) و شاه این اصول را در قالب «انقلاب سفید» در بهمن 1341 به رای گذاشت و بعدها این سیاست دیکته‌شده از طرف غرب را «سیاست مستقل ملی» لقب داد(34). واقعه 15 خرداد 1342 شاه تا این‌جا و در طول بیست سال نخست سلطنت خود با تمام مخالفان عمده برخورد کرده‌بود، اما تلاش می‌کرد تا جانب طیف مذهبی را نگه دارد و با مخالفت جدی آن‌ها مواجه نشود(35). ماجرای رفراندم انقلاب سفید مخالفت آیت‌الله خمینی را به همراه داشت. وی که در مهر و آبان همان سال بر سر لایحه‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی مخالفت خود را ابراز کرده بود(36)، این‌بار نیز رفراندم را خلاف اصول و قانون دانست و آن را تحریم کرد(37) درپی این موضع‌گیری، روابط حکومت با قشر مذهبی و روحانیت به سرعت رو به تیرگی می‌رفت. سال 1342 با یورش نیروهای امنیتی به قم آغاز شد(38). در 13 خرداد آن سال- که مصادف با روز عاشورا بود- آیت‌الله خمینی در نطقی تند و شجاعانه، با خطاب مستقیم به شاه وضعیت حکومت را نقد کرد و بار دیگر در مخالفت با رفراندم، حمله‌ی حکومت به قم و وضعیت خفقان‌آور کشور صحبت کرد. او در ابتدای سخنرانی حکومت پهلوی را مشابه حکومت قاتلان امام حسین دانست که سخن بسیار تندی بود(39). وی در ادامه نیز از حمله به شاه خودداری نکرد. او در پاسخ شاه که روحانیتِ مخالف رفراندم را ارتجاع سیاه خوانده‌بود، گفت: «آیا روحانیت و اسلام ارتجاع سیاه است؟ لکن تو مرتجع سیاه انقلاب سفید کردی؟»(40). او هم‌چنین به شاه هشدار داد تا از سرنوشت پدرش عبرت بگیرد: «من میل ندارم که اگر روزی ارباب‌ها بخواهند تو بروی مردم شکرگزاری کنند، من نمی‌خواهم تو مثل پدرت بشوی»(41). قطعاً این جملات برای شاه که در طی سالیان هراس دچار شدن به سرنوشت پدرش را در دل داشت، سنگین و نگران‌کننده بود(42). این نخستین باری بود که یک شخصیت مذهبی شاه را چنین تند مورد خطاب قرار می‌داد و سیل حملات و سرزنش‌ها را نثار او و حکومت‌اش می‌کرد(43). چنین حرکتی ضربه‌ای سخت بر اقتدار شاه و حکومت پهلوی بود. حکومت با دستگیری آیت‌الله خمینی واکنش نشان داد. در 15 خرداد مردم خشمگین در قم، تهران و شهرهای دیگر در اعتراض به دستگیری آیت‌الله خمینی به خیابان‌ها ریختند. حکومت سیاست سرکوب مردم را پیش گرفت و نیروهای نظامی به سوی مردم تیراندازی کردند و عده‌ی زیادی کشته و زخمی شدند(44). پیش از این هرگز کشتاری با چنین ابعادی از سوی حکومت صورت نگرفته‌بود(45). شاه توان تحلیل اتفاقات را نداشت. او تصور می‌کرد 15 خرداد حاصل اتحاد قشر مذهبی و گروه‌های چپ و کمونیست، و با حمایت و سرمایه‌ی ملاکین متضرر از اصلاحات ارضی بوده‌است(46). او روشن نساخت چگونه تضادهای میان اسلام و کمونیسم، و هم‌چنین سرمایه‌داری و کمونیسم، امکان چنین اتحاد فرضی را داده‌است. این تصورات به شاه امکان می‌داد تا- مانند هر دیکتاتور دیگری- اعتراضات مردمی را در حد اقدامات شریرانه‌ی مخالفان ببیند، وسعت آن را هم با متحد فرض کردن مخالفان توجیه کند، چشم بر واقعیت‌ها ببندد و ضعف‌های خود و حکومت‌اش را به حساب نیاورد(47). چنین موضع‌گیری‌هایی از جانب شاه حتی اگر ناخودآگاه و فقط برای توجیه خودش انجام می‌شد، اعلام کردن آن‌ها مردم را نیز هدف داشت، مردمی که به هر صورت فریفتن آن‌ها لازم بود. چنان که چند روز پس از واقعه، یکی دیگر دشمنان بزرگ شاه هم پایش به میان باز شد؛ روزنامه‌های حکومتی اخباری مبنی بر کمک مالی جمال عبدالناصر برای ایجاد ناآرامی در ایران نشر دادند(48)، اما جز گزارشی زودگذر، دیگر سخنی از این خبر به میان نیامد و حتی دولت از پیگیری ماجرا منصرف شد(49). در کنار ارتباط دادن ماجرا به خارجیان، شاه بعدها تلاش کرد وقایع 15 خرداد را به گونه‌ای تصویر کند تا مخالفان خود را صرفاً افرادی بی‌منطق و خشن بنمایاند(50). آیت‌الله خمینی پس از چند ماه زندان، در تهران زیر نظر گرفته‌شد. او در کم‌تر از یک سال به قم بازگشت و برخلاف تبلیغات حکومتی، از مواضع خود کوتاه نیامد(51). وی در آبان 1343 در مخالفت با لایحه‌ی کاپیتولاسیون- که تصویب‌اش متضمن مصونیت قضایی برای امریکایی‌ها در ایران شده‌بود- باز روش صریح و شجاعانه‌ی خود را پیش گرفت(52). این‌بار حکومت او را به ترکیه تبعید کرد. او به فاصله‌ی اندکی به عراق رفت و در نجف ارتباط با هوادارانش را حفظ کرد و اندیشه‌ها و مواضع خود را از طریق آن‌ها به داخل کشور منتقل می‌کرد. در این‌جا حکومت به ظاهر یکی از مخالفان عمده را از صحنه دور کرده بود، اما این اقدام تبعاتی به همراه داشت. در نخستین قدم، مخالفان مذهبی حکومت، محمدعلی منصور نخست‌وزیر وقت را به خاک انداختند(53). هرچند قیام پانزده خرداد 1342 به سهولت سرکوب شد اما نقطه‌ی اوجی در روند فعالیت‌های مخالفان شاه بود. این قیام دارای تشکیلات و سازمان‌دهی سیاسی و طرح و تدارک قبلی نبود، بلکه عصیانی خودجوش و انفجاری بر علیه استبداد حکومت بود(54). این قیام باعث گسترش نفوذ دین در میان قشر تحصیل‌کرده و هم‌چنین پدیدار شدن شکاف میان دین و حکومت شد(55)، حکومتی که به موجب قانون اساسی موظف به پاسداری از مذهب بود(56). اما بزرگ‌ترین ره‌آورد 15 خرداد برای مبارزان سیاسی درک عدم امکان فعالیت سیاسی در چهارچوب قانون و با مسالمت‌جویی بود(57). چنان که برخی گروه‌های سیاسی که در ماجرای تحریم رفراندم زندانی شدند و در زمان وقوع 15 خرداد در زندان بودند، با وجود محدودیت‌های کسب خبر و اطلاعات، این موضوع را دریافتند. مهندس مهدی بازرگان- که از جمله‌ی این افراد بود- در دفاع پایانی محاکمه‌ی خود بیان داشت: «ما آخرین سنگر دفاع از سلطنت مشروطه و قانون اساسی هستیم. بعد از این اگر دادگاهی تشکیل شود با جمعیتی سروکار خواهید داشت که واقعاً مخالف این رژیم است»(58). سال‌هایپس از 1342؛ حکومت مطلقه‌ی شاه همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، دوره‌ی 1332 تا 1342 شمسی را می‌توان دوره‌ی تثبیت شاه به حساب آورد و پس از آن، دوره‌ی پس از سال 1342 تا میانه‌ی دهه‌ی پنجاه شمسی را باید دوره‌ی تسلط کامل شاه و میدان‌داری او بر عرصه‌ی حکومت و تصمیم‌گیری حساب کرد(59). در این دوره که بیش از یک دهه به طول انجامید، شاه بدون حضور علنی مخالفان گوناگونی که پیش‌تر توسط او و سیستم‌اش به روش‌های مختلف از عرصه حذف شده بودند، حکومت تک‌نفره و مطلوب‌اش را فرماندهی می‌کرد. رخ‌دادهای این دوره به گونه‌ای بود که حکومت را پرقدرت و مستحکم نشان می‌داد و امکان پیاده‌سازی خواسته‌های شاه فراهم به نظر می‌رسید. اما در زیر این نمای باشکوه، لایه‌های قدرت هیچ ساختار منسجمی نداشتند تا ضامن بقای قدرت سیستم باشند. فرهنگ حکومتی غلط در میان اقلیت حاکم و ترویج آن لایه‌های پایین‌تر قدرت، باعث گسترش نوعی بی‌سامانی شده‌بود که به مشخصاتی مانند فساد، دیوان‌سالاری، اطاعت از فرامین فراقانونی شاه و سلب اراده‌ی عوامل حکومت مستحضر بود. این عوامل که همه حول محور عملکرد سلیقه‌ای و فراقانونی شاه و سواستفاده اطرافیانش شکل گرفته‌بود، تمام عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیره را فراگرفته‌بود و از درون به حکومت ضربه می‌زد. در کنار این‌ها، پیوندهای حکومت که پیش‌تر با طیف وسیعی از جامعه قطع شده‌بود، گسست عمیقی را شکل می‌داد که روز به روز بر عمق آن افزوده می‌شد و در نهایت سرنوشت شاه و حکومت پهلوی را رقم زد. فضای سیاسی خفقان‌آور کشور در دوره‌ی تثبیت شاه که زیر نظر ساواک و با رویکرد امنیتی دنبال می‌شد، امکان حداقل فعالیت سیاسی و فکری عیان را از مخالفان گرفت. از دید ناظران خارجی رکود فعالیت‌های سیاسی غیرواقعی و تصنعی به حساب می‌آمد(60). ممنوعیت فعالیت سیاسی مخالفان شاه باعث بروز نارضایتی سیاسی مردم در اشکال دیگری مانند شکایت‌ها و غرغر دایمی از اوضاع، و حتی رانندگی بی‌قانون و توام با هرج و مرج شده‌بود(61). این ممنوعیت فعالیت علنی مخالفان، باعث شکل‌گیری گروه‌های مخفی سیاسی در سال‌های پس از 1342 شد؛ گروه‌هایی مخفی با گرایش‌های نظامی که تا چندین سال حتی از چشم ساواک نیز پنهان ماندند(62). این سال‌ها دقیقاً در زمانی بود که شاه در مصاحبه‌ها، مخالفان را «عده‌ای منفرد» می‌خواند(63). این گروه‌ها در اواخر دهه‌ی 40 شمسی با شیوه‌های چریکی و شبه‌نظامی وارد عرصه شدند و همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، نه‌تنها حداقل اعتقادی به سیستم پهلوی نداشتند، بلکه هدف اصلی خود را براندازی نظام پهلوی و تغییر سیستم حکومتی قرار دادند و با فعالیت‌هایشان حکومت را تهدید می‌کردند؛ حکومتی که به نظر با ثبات می‌رسید. شاه در سال 1346 پس از بیست و شش سال سلطنت مراسم تاج‌گذاری خود را برگزار کرد. او با گذاشتن تاج پادشاهی با دستان خود بر سر- به مانند پدرش و به سبک ناپلئون(64)- به گونه‌ای غیرمستقیم تمایلات سیاسی خود را ظاهر کرد. عدم توجه به مردم کشورش مشخصه‌ی بارز این تمایلات بود(65). قطعاً مختصر حفظ ظاهری می‌توانست حداقل تاثیر همراه کننده‌ای برای مردم داشته باشد؛ انتخاب شخصی به عنوان نماینده‌ی ‌مردم که تاج را بر سر پادشاه بگذارد، اقدامی از این جنس است. لیک، وقتی شخص شاه فرآیندهای مردمی حکومت را به حالتی نمایشی تبدیل کرده و نمایندگان مردم توسط شاه، دربار و دولت انتخاب می‌شوند، دیگر بازگشت- حتی نمادین- به مردم امکان‌پذیر نمی‌نماید. او بعدها گفت: «من خودم نماینده‌ی ملت بودم و می‌توان گفت این ملت بود که با دست‌های من تاج بر سر من می‌گذاشت»(66). جالب است که شاه در سخنرانی مراسم تاج‌گذاری، از این که در آن لحظه «خود را بیشتر از همیشه در کنار ملت» احساس می‌کرده، سخن به میان آورده‌است(67). این در حالی است که حاضران در آن مراسم محدود به مقام‌های درباری و حکومتی و هم‌چنین، سفرا و فرستادگان کشورهای خارجی بود و مراسم جنبه‌ی مردمی نداشت(68). البته با توجه به ویژگی‌های شاه می‌توان تصور کرد که او احتمالاً به چنین چیزی فکر نمی‌کرده‌است، به‌خصوص که تکرار چنین رفتارهایی در ابعاد مختلف، این گمان را به قطعیت نزدیک‌تر می‌کند و می‌توان عدم توجه به مردم را به صورت اصل پذیرفته‌ شده‌ای در افکار و رفتار شاه به حساب آورد. او چهار سال پس از تاج‌گذاری، در سال 1350 جشن‌های 2500 ساله پادشاهی در ایران را در تخت‌جمشید برگزار می‌کند. با وجود گستردگی تدارک و تشریفات پرخرج مراسم، مردم کشور هیچ سهمی از این جشن‌ها نداشتند و حتی هیچ مشارکتی هم در برگزاری آن ننمودند(69). کلیه‌ی خدمات و تدارکات این جشن‌ها با وسواس بیمارگونه‌ای از خارج از ایران فراهم شده بود(70)، و این ترکیبی تناقض‌آمیز بود؛ به این معنی که در برگزاری جشن‌هایی که قرار بود عظمت تاریخ کشوری را به نمایش دربیاورد، هیچ نشانی از مردم آن کشور دیده نمی‌شد. به عنوان مثال، از محصولات و نیروی کار کشور هیچ استفاده‌ای نشده‌بود، و حتی غذاهای مصرفی نیز در اروپا پخته و به کشور حمل شده‌ بود(71). شاه این جشن‌ها را به عنوان اقدامی برای نشان دادن مشروعیت و ابهت حکومت خود و در جهت فراموشی خاطره‌ی جوان کم‌توانی که در میانه‌ی جنگ جهانی دوم پادشاهِ بی‌اختیاريِ کشوری اشغال‌شده بود، برگزار کرد. در مواضع او می‌توان احساس‌اش در سال‌های نخست را دریافت، وقتی در ظاهر به وضعیت بهبودیافته‌ی کشور می‌پردازد: «در پرتو همه این پیروزی‌ها احساس حقارت شوم و ویرانگر جای خود را به غرور ملی، به سربلندی و ... داد»(72). به نظر می‌رسد این «حقارت شوم و ویرانگر» که شاه درباره‌ی آن سخن می‌گوید معادل حسی باشد که در بدو پادشاهی دچار آن بوده‌است. دعوت از سران کشورهای دیگر باعث شد شاه از احساسات منفی خود جداشدو، حس غرور کند و این جشن‌ها را بزرگ‌ترین اجتماع حاکمان جهانی در طول تاریخ بنامد(73). او حتی این اعتماد به نفس را کسب کرد که خود را هم‌پای کورش ببیند(74). مخارج کلان این جشن‌ها نه تنها موج مخالفت‌ها را در داخل کشور برانگیخت، بلکه منتقدان حکومت شاه را در سراسر جهان به خشم آورد. شاه اما در وضعی نبود که حقی برای مخالفان و منتقدان قایل شود. او در فاصله‌ی سال‌های 1343 تا 1350 شمسی تقریباً هیچ مصاحبه‌ی داخلی انجام نداد(75) و این امر به وضوح نمایان‌گر این است که شاه در عرصه‌ی داخلی، خود را پاسخ‌گوی مردمش نمی‌دانست. تنها ارتباط رسانه‌ای شاه در این سال‌ها به مصاحبه با رسانه‌های خارجی خلاصه می‌شد. شاه در مصاحبه‌های خارجی برای ارایه تصویری پذیرفتنی تلاش می‌کرد. او در این مصاحبه‌ها شرح مکرری از انقلاب سفید و برنامه‌های خود برای آینده را بیان می‌داشت. بررسی تاثیر مصاحبه‌های این دوره‌ی شاه در وجهه‌ی بین‌المللی‌اش خارج از مجال این نوشتار است. تنها نکته‌ی که شایای ذکر است، طرح ادعاهایی در مصاحبه‌های شاه در اواخر دهه‌ی 1340 است که می‌توان آن‌ها را نوعی زیاده‌روی و موجب نقض‌غرض شاه- در کسب وجهه‌ی موجه- دانست. به عنوان مثال، اشاره به این که «کار ما از لحاظ اقتصادی از ژاپن بهتر است» و یا بهتر دانستن اقدامات اجتماعی حکومت در مقایسه با کشورهایی مانند سوئد، نروژ و دانمارک(76)، سخنانی از این جنس است. بخش عمدهای از مطالبی که شاه در سال‌های 1345-1349 در مصاحبه‌هایش مطرح می‌کرد، برگرفته از کتابی به عنوان «انقلاب سفید» بود که او خود در سال 1345 به چاپ رسانده‌بود. مصاحبه‌های شاه در سال‌های مابعد را در سطور پایین‌تر مورد بررسی قرار خواهیم داد. در دنیای درونی شاه می‌توان گفت شاه در تمام سال‌های سلطنت درک درستی از واقعیت‌ها نداشت. او اطلاعات را از مجرای دولت و ساواک بدست می‌آورد. در طی سالیان و با طرد مشاوران صادق و رک‌گو و یک‌دست شدن افراد اطراف شاه، او امکان ارتباط با لایه‌های مختلف جامعه را از خود سلب کرد(77). شاه بنابر آمار و اطلاعات نادرستی که دریافت می‌کرد انقلاب سفید را «بزرگ‌ترین تحول تاریخ کشور» تصور می‌کرد که همه‌ی مشکلات مردم را مرتفع کرده(78). در تصور شاه این تحول بزرگ، مردم کشورش را به دوستداران او تبدیل کرده‌است و همه‌ی اقشار مدام ستایش‌اش می‌کنند(79). ذهن او چنان شکل بسته‌ای گرفته‌بود که خارج از چهارچوبی که برمبنای اطلاعات ناصحیح متملقان ساخته‌بود، چیزی قرار نمی‌گرفت. از این‌رو شاه مخالفان را درک نمی‌کرد. او حتی تصور می‌کرد با اقداماتی که انجام گرفته مخالفی وجود ندارد: «آن‌ها با چه چیزی می‌خواهند مخالفت کنند؟ در کشور ما امری برای مخالفت وجود ندارد»(80). در این اظهارنظر غرور شاه نیز به وضوح به چشم می‌آید؛ او خود را در جایگاهی می‌دید که تعیین کند امکان مخالفت با امری وجود دارد یا ندارد. بخشی از مسئولیت‌ شکل‌گیری چنین ذهنیتی در شاه را می‌توان برعهده‌ی اطرافیان او و مسئولینی که گماشته بود، نهاد. اما بیش از همه، خود شاه در ساختن چنین فضای ذهنی نقش داشت. او در قالبی قرار گرفته بود که با ویژگی‌های شخصیتی‌اش نمی‌خواند، لذا برای همگون ساختن باطن ضعیف و نامصمم‌اش با ظاهری که مطلوب‌اش بود، دست به ظاهرسازی و نمایش پادشاهی مقتدر زد، به صورتی که آن دسته افراد که با شاه مناسبات رسمی داشتند در مقایسه با افرادی که به او نزدیک‌تر بودند، صفات متفاوتی را از شاه می‌شناختند(81). او در این راه برخی صفات را که برای پادشاهی مناسب نمی‌دانست و در خود سراغ داشت، از خود دور می‌کرد(82). فرآیند دور کردن صفات نامناسب از خود، بعضاً حالت فرافکنی پیدا می‌کرد‌ (83). این فرافکنیِ خصوصیاتی که از جنس ضعف بودند، توان عاطفی او برای درک مردم و همراهی با آن‌ها را کاهش داده بود(84). او می‌خواست همه چیز آن‌گونه باشد که خودش می‌خواست. حتی در این راه خبر ناکامی‌ها را خوش نمی‌داشت، چنان که اطرافیانش با درک این موضوع اخبار و اطلاعاتی را به دست‌اش می‌رساندند که حاکی از ثبات و سلامت اوضاع مملکت باشد و موجب خوشحالی وی شود(85). پس از ترور منصور، شاه، هویدا را به نخست‌وزیری برگزید. دوره‌ی نخست‌وزیری او که بیش از 12 سال به طول انجامید از لحاظ حکومتی نمونه جالبی برای شناخت شاه و سیستم حکومتی دل‌خواه وی است. حضور نخست‌وزیر عملاً حالتی تشریفاتی دارد و شاه مستقیماً در تمامی اموری که در نظر دارد دخالت می‌کند(86). وزیران مستقیماً با شاه در ارتباط هستند و اوامر را از شاه دریافت می‌کنند(87). این مسئولان با توجه به گستردگی دخالت‌های شاه تبدیل به افرادی بی‌تصمیم شدند که در مقابل خواست و اراده‌ی شاه اختیاری از خود نداشتند. هم‌چنین، آن‌ها در جهت بقای خود در سیستم و برای گریز از خشم شاه و عدم انتقال اطلاعات مربوط به نارسایی‌ها و مشکلات به شاه، گزارش‌ها و اطلاعات نادرست در اختیار شاه قرار می‌دادند و او را که شنیدن ضعف‌ها، نارسایی‌ها و انتقادات باب میل‌اش نبود، راضی می‌ساختند(88). نمونه‌های غریبی از این‌گونه پرده‌پوشی‌ها روایت شده‌است. به عنوان مثال، می‌توان از شورای عالی اقتصاد نام برد که اعضای آن ساعتی پیش از جلسات هفتگی با شاه، جلسه‌ای به حالت شبیه‌سازی جلسه اصلی با شاه برگزار می‌کردند(89). پایبندی مسئولان به این جلسات به حدی بود که هرگونه اظهارنظر فی‌البداهه- و درواقع تمرین‌نشده- از طرف یکی از اعضا در جلسه اصلی، مورد بازخواست دیگر اعضای جلسه قرار می‌گرفت(90). نمونه‌ای دیگر مربوط به ساواک است. ساواک که وظیفه‌ی تهیه‌ی گزارش‌ای اطلاعاتی و انتقال آن به شاه را داشت، در پاره‌ای از موارد به دلیل ترس از رنجش شاه، گزارش‌های خود را «اصلاح» می‌کرد(91). چنین اقداماتی در آن برهه تبدیل به امری معمول در میان مسئولان و اطرافیان شاه شده‌بود، غافل از این که اقدام‌هایی این چنینی باعث ایجاد فضایی وهم‌گونه در ذهن شاه شده‌بود. او به خود حق می‌داد مغرور باشد، چرا که ایران 1320 را با وضعیت نابه‌سامانش هدایت کرده و به شکوه و عظمتی که فقط در ذهن‌اش نقش بسته بود رسانده‌است. در کنار این، تصورات دوره‌ی‌ کودکی و نوجوانی مبنی بر سپردن ماموریتی الهی به وی، در طول مدت پادشاهی عمیق‌تر شد. جان به در بردن از دو سو قصد و چندین بحران بزرگ در طول این سال‌ها، او را مطمئن ساخته بود که ماموریتی ویژه از سوی خداوند بر عهده دارد(92). با چنین عقایدی، عجیب نبود که شاه سرشار از غرور و خودپرستی شود. طبیعی می‌نماید که به تلاش‌هایی بیش از ارایه اطلاعات غلط- ولی راضی‌کننده- برای ارضای غرور شاه لازم بود. این‌گونه بود که ستایش‌های خداگونه از او و رقابت تملق‌گویی توسط اطرافیان به راه افتاد(93). این‌ها زمینه‌های جدایی شاه از واقعیت‌ها و مردم را فراهم کرد(94). علاوه بر این، چنین رفتارهایی باعث رواج فرهنگی ناشایست در سیستم حکومت شد؛ فرهنگی که دروغ و دروغ‌گویی مشخصه‌ی بارز آن بود. شاه شخصیت مقتدر دروغینی را به نمایش می‌گذاشت، مسئولین اطلاعات دروغین را تحویل‌اش می‌دادند و اطرافیان ستایش‌های دروغین. در کنار دروغ، چاپلوسی و تملق نیز در میان کارگزاران رژیم به امری معمول تبدیل شده بود(95). گذشته از این‌ها، فساد در عرصه‌های مختلف، به خصوص اقتصادی، بسیار گسترده بود و بیش از همه اطرافیان شاه را درگیر کرده‌بود(96). ساده‌ترین و شایع‌ترین نوع فساد نزدیکان به قدرت و وابستگان خاندان پهلوی، اعمال نفوذ در معاملات اقتصادی بود، که البته آن‌ها از این راه درآمدهای سرشاری به عنوان کمیسیون کسب می‌کردند(97). فساد چنان گسترش یافته بود که حتی با تغییر گزارش‌ها و ارائه اطلاعات نادرست پنهان‌شدنی نبود. نمی‌توان تصور کرد شاه از رواج فساد- به خصوص در اطرافیانش- بی‌اطلاع بود. در پاره‌ای موارد گزارش‌هایی از فساد اطرافیان شاه و اعضای خاندان پهلوی به دست‌اش رسیده‌بود، اما او چشم بر این واقیت‌ها بست و قدمی در جهت مهار این نابه‌سامانی‌ها برنداشت(98). علاوه بر این، عباراتی توسط نزدیکان شاه از او نقل‌قول شده‌است که گویای اطلاع وی از سوء‌عمل و فساد بستگان‌اش است(99). آغاز دهه‌ی پنجاه؛ تحولات نفت‌محور در دهه‌ی 1340 و تا آغاز دهه‌ی پنجاه شمسی مناسبات حکومتی و رفتارهای شاه به نسبت دوره‌های دیگر کم‌تغییر بود و جز سیر فزآینده‌ی رواج دروغ و تملق، تغییر عمده‌ای در این مناسبات مشاهده نمی‌شود. اما با افزایش چشمگیر بهای نفت در این دوره، گویی همه چیز تغییر کرد. قیمت نفت ایران که در سال 1334 و بعد از انعقاد قرارداد کنسرسیوم 90 میلیون دلار برای کشور عایدی به همراه داشته، در سال 1349 افزایش یافت و درآمد نفتی کشور به رقم 8,1 میلیارد دلار در سال رسید(100). چنین رشد قیمتی که ناشی از بحران‌های جهانی بود، در سال‌های نخست دهه‌ی پنجاه به اوج خود رسید. در پی جنگ اعراب و اسرائیل در اکتبر 1973 میلادی و تحریم فروش نفت توسط کشورهای عربی، شاه با افزایش فروش نفت و عرضه آن به بالاترین قیمت ممکن درآمد سرشاری را به دست آورد(101). لذا روند رو به رشد قیمت و میزان فروش بالای نفت تا سال 1353 ادامه داشت. سال 1353 شمسی از جهات مختلفی حایز اهمیت است. حداقل سه رخ‌داد مهم را می‌توان برشمرد که در این سال به وقوع پیوستند و هر یک تاثیر به‌سزایی در شکل‌گیری جریان‌ها و پیش‌آمد حوادث آینده داشتند: رشد بی‌سابقه‌ی قیمت نفت و درآمد کشور، اطلاع شاه از ابتلا به بیماری سرطان، اعلام تک‌حزبی و تشکیل حزب رستاخیز. از بدو پیدایی نفت در ایران، وابستگی به درآمدهای ناشی از آن همواره دولت‌ها را اسیر خود کرده‌است. دوره هویدا که- در عمل شاه مدیریت آن را بر عهده داشت- نیز از این قاعده مستثنا نبود. رشد تدریجی درآمدهای نفتی که در فاصله‌ی پانزده سال، یعنی بین سال‌های 1334 تا 1349 بیش از 20 برابر شده بود، به ناگهان و در طی 3 سال پس از آن باز هم افزایش خیره‌کننده‌ای داشت و حدوداً ده برابر شد و به حدود بیست میلیارد دلار در سال 1353 رسید(102). شاه که از اعمال قدرت در عرصه‌های جهانی و کسب درآمد چشمگیر راضی بود دستور داد رقم بودجه کشور را دو برابر کنند(103)؛ اقدامی که با هیچ منطقی علمی اقتصاد هم‌خوانی ندارد. این آغازی بود بر نابه‌سامانی‌های اقتصادی شاه که بخشی از نارضایتی مردم را معطوف به خود کرد. بیماری شاه، حزب رستاخیز و دغدغه‌های فراملی شاه دیگر رخ داد تعیین‌کننده سال 1353 اطلاع شاه از ابتلا خود به بیماری سرطان بود. این اتفاق سرمنشا تزلزل‌های بعدی و عامل اصلی در تصمیم‌گیری‌های شتاب‌زده و ضدونقیض او در طی سالیان آینده‌ی حکومت بود. شاه نمی‌توانست ابتلا به یک بیماری مهلک را با حمایت و ماموریت الهی در کنار هم ببیند. درست پس از این بود که شاه در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌هایش به مرگ خود، وصیت‌نامه‌ی سیاسی و مساله‌ی جانشینی‌اش اشاره می‌کند(104). بیماری باعث شد که او تا پایان پادشاهی کم‌تر سخن از ماموریت الهی به میان بیاورد، و البته نوع بیان این موضوع در ادبیات او تغییر عمده یافت: «می‌دانم تا وقتی که او [خدا] بخواهد نه تنها هیچ نیروی سیاسی یا عامل اقتصادی بلکه حتی هیچ عامل غیرقابل پیش‌بینی فردی و خصوصی نیز نخواهد توانست مانع انجام این رسالت شود»(105). می‌توان تصور کرد منظور شاه از «عامل غیرقابل پیش‌بینی فردی و خصوصی» که ممکن است مانع انجام رسالت‌اش شود همان بیماری سرطان است، بدون این‌که از آن به صورت مستقیم و فاش سخن بگوید. او بیماری خود را از همه پنهان کرد، به صورتی که حتی فرح سه سال بعد و اشرف در سال 1358 از بیماری شاه مطلع شدند(106). گویی او ابتلا به بیماری را نوعی ضعف تلقی کرده‌بود که خبردار شدن دیگران از آن باعث خدشه به سیمای پرقدرت‌اش می‌شد. مخفی‌کاری شاه در این موضوع به اندازه‌ای شدید بود که حتی سازمان سیا هم تا اوج‌گیری بیماری شاه در تبعید، متوجه این مساله نشد(107). سرآغاز اقدامات ضد و نقیض شاه، اعلام تک‌حزبی و تشکیل حزب رستاخیز بود؛ تصمیمی که به عنوان یکی دیگر از اتفاقات مهم سال 1353 برشمردیم. او پیش‌تر، بارها سیستم تک‌حزبی را نقد کرده‌بود. وی حتی در کتاب «ماموریت برای وطنم» حکومت تک‌حزبی را از نشانه حکومت‌های دیکتاتوری خوانده‌بود: «من چون پادشاه کشور مشروطه هستم دلیلی نمی‌بینیم که مشوق تشکیل احزاب نباشم و مانند دیکتاتورها تنها از یک حزب دست‌نشانده‌ی خود پشتیبانی نمایم»(108). اما شاه این‌بار در اوج غرور در جهت نهادینه کردن نظام پهلوی حزب واحد را در کشور برقرار کرد(109). در اقدام شاه برای منع فعالیت احزاب و ایجاد سیستم تک‌حزبی می‌توان رگه‌ی پررنگی از غرور را دید. شاه خود را در موقعیتی تزلزل ناپذیر می‌دید و هیچ مخالفی را به عنوان خطری جدی تلقی نمی‌کرد. نشانه‌ی بارز شکل‌گیری چنین باوری در ذهن شاه را می‌توان در سخنرانی او به مناسبت اعلام تشکیل حزب رستاخیز دید. او در اسفند 1353 در این جلسه، دو راه پیش پای مخالفان قرار داد: نخست مخالفانی که عضو هیچ حزبی نیستند «رسماً و علناً و بدون پرده بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم» و در کار خود آزادند «اما توقعی هم نداشته باشند»، و دوم، هر مخالفی که عضو احزاب غیرقانونی (بعد از انحلال احزاب) باشد «جایش در زندان است، یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ عوارض، گذرنامه‌اش را در دستش می‌گذاریم تا به هر جایی که دلش می‌خواهد می‌تواند برود»(110). جالب است که شاه در همین جلسه چندین بار و به شکل‌های گوناگون از فناپذیر بودن خود سخن به میان می‌آورد(111). می‌توان تصور کرد شاه که خود را بیمار و در سراشیب عمر می‌دیده، پس از دوره‌ی طولانی حکومت اقتدارگرا، درصدد ایجاد نهادی برای تنظیم ساختارهای انتقال قدرت سیاسی در سلسله پهلوی- پس از خود- بوده‌است(112). البته شاه پس از این به دفعات از فناپذیری و مرگ خود سخن گفت و حتی به کناره‌گیری از سلطنت اشاره کرد(113). سال‌های پیش‌رو همراه بود با پیشرفت بیماری شاه(114). او در این سال‌ها به طور محسوسی بر میزان فعالیت‌هایش افزود و تمرکز خود را بر نفت و مناسبات بین‌المللی نهاد(115). به عنوان مثال، مقایسه فعالیت‌های رسمی شاه در سال‌های 1350 و 1355 بر روی تقویم عملکرد او، نشان از افزایش 57 درصدی فعالیت‌های او در طول این پنج سال است. هم‌چنین بررسی عملکرد شاه در سال 1355 نشان می‌دهد 42 درصد از فعالیت‌های وی به مصاحبه‌ها و دیدارهای خارجی مربوط می‌شود. این میزان افزایش فعالیت باعث فرسایش شاه و گسترش بیماری‌اش می‌شد. به جز بیماری شاه، تمرکز او بر مسائل خارجی موجب دورافتادگی و کم‌اطلاعی بیش‌تر وی از فضای سیاسی - اجتماعی درون کشور شد(116). به طوری که امروزه با مطالعه‌ی برخی مصاحبه‌های او با خبرنگاران خارجی مطلع، در بعضی موارد اشراف خبرنگاران بر مساله‌ی ایران بیش‌تر از شاه به نظر می‌آید(117). می‌توان تصور کرد اطلاعات نادرستی که از سوی مراجع رسمی حکومت به دست شاه می‌رسید خیال او را راحت می‌کرد و چه بسا خودِ این موضوع، عاملی در جهت گرفتن بیش‌تر تمرکز شاه بر مسایل خارجی بوده‌باشد. برای واکاوی این موضوع رجوع به گفته‌ها و نوشته‌های آگاهان حکومت پهلوی و نزدیکان شاه می‌تواند سودمند باشد. با نگاهی به خاطرات اسدالله علم که از سال 1342 تا سال 1356 به عنوان وزیر دربار از نزدیک‌ترین مشاوران مورد اعتماد شاه بود، پرشماری دو مضمون در سال‌های پس از 1353 به چشم می‌خورد؛ یکی رواج دروغ‌گویی و ارایه‌ی اطلاعات نادرست به شاه، و دیگری دغدغه‌های روزمره‌ی شاه درباره‌ی مسایل فراملی و نفت. می‌توان رابطه‌ای مستقیم میان این موضوع‌ها یافت. پیش‌تر درباره‌ی فاصله گرفتن شاه از مردم سخن به میان آمد. این امر باعث شد تا شناخت شاه از وضعیت کشور منحصر شود به اطلاعاتی که از گزارش‌های نهادهای حکومتی، اطرافیان و مسئولان کسب می‌کرد. حال آن‌که هیچ یک از این مراجع جرات و یا تمایل به انتقال اطلاعات صحیح از نابسامانی‌های کشور به شاه را نداشتند. البته این رابطه دوسویه بود؛ شاه نیز پس از چندی ارتباطات خود را به مشاورانی محدود کرد که گزارش‌گر اوضاع مثبت بودند(118). شاه با شنیدن اخبار مثبت تصوری بدون نقص از پیشرفت کشور در ذهن خود ساخته‌بود. در چنین وضعیتی طبیعی بود که افزایش درآمد نفتی می‌تواند روند رو به رشد کشور را سرعت بخشد. لذا شاه با خیالی آسوده از وضع داخل، توجه خود را صرف مسایل فراملی کرد. برخی تمایل شاه به تاثیرگذاری در عرصه‌ی بین‌الملل را به دلیل کسب مشروعیت برای خود و حکومت‌اش برشمارده‌اند. از سوی دیگر، اشباع فضای داخلی کشور از تبلیغ و تملق شاه باعث شد تا او فضای ملی را برای ارضای خودبزرگ‌بینی‌اش کوچک بیابد(119). چنین تحلیلی نیز همسو با بحث بالاست. شاه به عنوان رهبر بلامنازع کشوری در حال توسعه، حق تاثیرگذاری در عرصه‌ی جهانی را برای خود متصور بود. او انقلاب سفید را طرحی «پاسخ‌گوی بسیاری از نیازهای مشابه در دیگر جوامع جهان»(120) و خود را صاحب ایده‌ها و طرح‌های تحول‌بخش کشور می‌دید. حال طبیعی بود که علاقه‌مند به تاثیرگذاری بین‌المللی باشد. از شاه سخنانی به‌جا مانده که نشان این تمایل است: «من عقیده دارم که همان‌طور که ما توانستیم این مملکت را که ما در آن وضع تحویل گرفتیم، درست بکنیم و به وضع امروزش برسانیم، دنیا هم قابل درست کردن است»(121). چنان که پیداست شاه به وضوح خواهان به رسمیت شمرده شدن در انظار جهانیان است. بحران ثروت و تمدن بزرگ در میان دغدغه‌های فراملی شاه، نفت، بحران‌های بین‌المللی و رابطه با امریکا از موضوعات عمده است. نفت که با تشکیل سازمان کشورهای صادر کننده نفت (اوپک) خود به مساله‌ای بین‌المللی تبدیل شده‌بود بخش، بزرگی از تمرکز شاه را به خود اختصاص می‌داد. او در سه سال نخست دهه پنجاه شمسی به موفقیت‌هایی در عرصه‌ی سیاست‌های نفتی و منطقه‌ای دست پیدا کرد. این امر موجب افزایش غرور و اعتماد به نفس او شد؛ حکومت‌داری و دموکراسی غربیان را نقد می‌کرد و به کشورهای غربی و موسسات آن‌ها وام‌های سخاوتمندانه پرداخت می‌کرد(122). اما همه چیز آن‌گونه که تصور می‌کرد پیش نرفت: سیاست‌های اقتصادی شاه در دوره‌ی رونق قیمت نفت به فرجام درستی نرسید. این‌گونه بود که شاه در موضوع نفت نتوانست تاثیرگذاری‌اش را در عرصه‌ی قیمت‌گذاری نفت ادامه دهد و این امر در سال 1354 موجب کاهش قیمت نفت و تصمیم شاه مبنی بر کاهش میزان تولید و فروش نفت کشور شد(123). در فاصله‌ی زمانی کوتاهی از رشد چشمگیر قیمت نفت، کاهش فروش نفت مساوی بود با کسری بودجه، و در پی آن تورم شدید و رکود فلج کننده نیز از راه رسیدند. دولت ناگزیر شد مبالغ سنگینی در سال‌های 1353 و 1354 برای جلوگیری از افزایش بهای کالاهای مصرفی مورد نیاز عموم هزینه کند(124). با این حال، روند رشد تورم و توزیع نامناسب درآمدها به سرعت رو به تصاعد بود، به گونه‌ای که به عنوان مثال، سهم قشر فرودست جامعه از درآمد کل ملی که در سال 1353 معادل 5,57 درصد بود، در سال 1354 به 5,11 درصد کاهش یافت(125). باید گفت حکومت پهلوی دچار وضعیت خاصی شده بود که در عین پیچیدگی، مضحک به نظر می‌رسید: بحران ثروت(126). مجموعه‌ی درآمدهای نفتی کشور که در دهه‌ی 40 شمسی کم‌تر از 10 میلیارد دلار بود، در نیمه‌ی نخست دهه‌ی 50 شمسی به 65 میلیارد دلار رسید؛ یعنی بیش از شش برابر درآمد در نیمی از زمان مشابه(127). شاه انتظار و آمادگی کسب چنین سرمایه‌ی عظیمی را نداشت، از این‌رو شتاب‌زده عمل کرد. دستور شاه در افزایش دو برابری بودجه را به عنوان نمونه‌ای از واکنش‌های شاه به افزایش غیرمترقبه درآمدها برشمردیم. نمونه‌های مشابه چنین اقداماتی فراوان‌اند، مانند افزایش 300 درصدی میزان سرمایه‌گذاری دولت در بودجه‌ی برنامه‌ی توسعه(128). برخی این شتاب‌زدگی شاه را به واسطه ترفندهای کنسرسیوم در سال‌های پیش که موجب مهار قیمت نفت در پایین‌ترین حد ممکن و عواید ناچیز آن برای ایران در طی مدت دو دهه شده‌بود، دانسته‌اند. گویی شاه پس از رشد قیمت نفت و سرازیر شدن سیل درآمدها می‌خواست انتقام دوران سپری‌شده را بگیرد(129). اما شاه پیش از این نیز تمایل به شتاب در رسید به هدف‌های بزرگ را از خود نشان داده‌بود. او در آغاز پادشاهی، هم‌زمان با اشغال کشور و درحالی که ارتش از هم پاشیده‌بود، خواهان عملیات مشترک با نیروهای متفقین شده‌بود(130)، یا در میانه‌ی دهه‌ی 1340 که خبری از افزایش قیمت نفت نبود در مصاحبه‌ها بر سرعت فعالیت تاکید می‌کرد(131). چنان‌که پیش‌تر نیز گفته شد، شاه حتی یک بار در سال 1339 دچار بحران اقتصادی ناشی از شتاب‌زدگی، فساد و عدم توان مدیریت درآمدهای نفتی و کمک‌های غرب شده‌بود. این موارد نشان می‌دهد شاه پیش از اوج‌گیری قیمت نفت نیز از شتاب‌زدگی مصون نبود و نمی‌توان شتاب او در این دوران را صرفاً ناشی از اقدامات پیشین کنسرسیوم و رشد فعلی قیمت نفت دانست. طبیعی بود که با چنین درآمد کلانی بتوان پیشرفت‌های چشمگیری حاصل کرد، کما این که نرخ رشد اقتصادی سالانه متوسط در بین سال‌های 1351 تا 1355 (بر اساس قیمت‌های ثابت) 7 درصد بوده‌است(132). اما عدم برنامه‌ریزی و مدیریت صحیح، این فرصت پدید آمده برای شاه را به تهدیدی برای حکومت‌اش تبدیل کرد. میزان بی‌برنامگی و نابخردی ناشی از شتاب‌زدگی به حدی زیاد بود که به سرعت نمایان شد: نرخ رشد اقتصادی در سال 1356 به 7,1 درصد تنزل پیدا کرد(133). خواست‌گاه مشکل شاه بود که به رغم هشدارهای برخی کارشناسان و برنامه‌ریزان اقتصادی، قصد داشت اهداف بلندپروازانه خود را به سرعت پیگیری کند و کشور را در طی مدتی اندک به «تمدن بزرگ» برساند(134). اما این «تمدن بزرگ» چه بود؟ اصطلاح «تمدن بزرگ» با آغاز رشد قیمت نفت در ابتدای دهه‌ی 1350 شمسی در ادبیات شاه زاده شد و استفاده از آن در سال‌های بعد بسیار متداول شد، تا جایی که شاه در سال 1356 کتابی تحت عنوان «به سوی تمدن بزرگ» نشر داد. او این کتاب 345 صفحه‌ای را با بررسی جهان امروز و مشکلات‌اش آغاز می‌کند و مختصراً راه‌کارهایی برای حل مشکلات جهان ارایه می‌کند. این نشان دیگری از خواست شاه برای پذیرفته‌شدن در عرصه‌ی بین‌المللی به عنوان رهبری صاحب‌نظر است. جالب است که شاه در طی چند سال گذشته با انواع مشکلات دست به گریبان بوده و برای حل مشکلات مشابهی در صحنه‌ی بین‌المللی راه‌کار ارایه می‌کند. به عنوان مثال، حکومت شاه در سال‌های میانی دهه‌ی 1350 به شدت درگیر مشکل مسکن است(135) و در کتاب به سوی تمدن بزرگ در فکر حل نابه‌سامتنی مسکن به عنوان یکی از «مسایل اساسی امروز جهان» است(136). بخش عمده‌ی کتاب (180 صفحه) به سال‌های پادشاهی شاه، فواید انقلاب سفید و پیشرفت‌های ناشی از آن می‌پردازد، البته شاه تاریخ را با جهت‌گیری ذهنی خود روایت می‌کند؛ از نظر او «دوران واقعی تلاش کشور ما در راه سازندگی و پیشرفت به طور کلی از 28 مرداد 1332 و به طور قاطع از 6 بهمن 1341 [رفراندم انقلاب سفید] آغاز شد»(137)، و کشور دارای یک «دموکراسی کاملاً سالم» بود(138)، و البته انقلاب سفید عامل تبدیل کشور «از صورتی قرون وسطایی به صورت یک جامعه پیشرو» بود(139). او در شرح کامیابی‌هایش چنان اغراق می‌کند که گویی دیگر هیچ کمبودی در کشور به چشم نمی‌خورد. شاه باقی کتاب (90 صفحه) را به تمدن بزرگ اختصاص داده‌است. متن این بخش از کتاب مجموعه‌ای از کلی‌گویی‌های مکرر در باب رفاه و توسعه است؛ کلی‌گویی‌هایی که در برخی قسمت‌های آن سادگی و ناپختگی عیان است. به عنوان مثال، تعریف شاه از «تمدن بزرگ» چنین است: «تمدنی که در آن بهترین عناصر دانش و بینش بشری در راه تامین عالی‌ترین سطح زندگی مادی و معنوی برای همه افراد جامعه به کار گرفته‌شده‌باشد»(140). او در عین حال دچار بلندپروازی‌های خیال‌پردازانه است؛ گویا دنیای خیالی خود را توصیف می‌کند. این دنیای خیالی حتی در دید مسئولان وقت رژیم پهلوی «فرسنگ‌ها از واقعیت فاصله داشت» و یا «هذیان‌گویی» تعبیر می‌شد(141). تقابل شاه و آیت‌الله خمینی دیگر اتفاق مهمی که در سال 1353 رخ داد انعقاد پیمان 1975 الجزایر میان ایران و عراق است. مشکلات مرزی میان دو کشور که حدود یک دهه درگیری و مناسبات متشنج را به همراه داشت، در اثر پیمان الجزایر میان شاه و صدام به پایان رسید. این مساله باعث شد دو کشور از حمایت و مراعات مخالفان یک‌دیگر دست بردارند. شاه حمایت از کردهای عراق را متوقف کرد و در سوی مقابل، دولت عراق بر مخالفان شاه در این کشور فشار آورد. از این‌رو وضعیت اقامت و فعالیت آیت‌الله خمینی و دیگر مخالفان شاه در عراق دشوار شد(142). این در حالی است که بهبود روابط باعث گشایش مرز میان دو کشور در آینده‌ای نزدیک به روی زایران ایرانی عتبات شد. با گشایش مرز در اردیبهشت 1355 زایران ایرانی بعد از سال‌ها امکان این را یافتند تا راهی عتبات شوند؛ بدین صورت راه‌های ارتباطی میان آیت‌الله خمینی و ایرانیان هوادار او بیش‌تر و قوی‌تر شد(143). آیت‌الله خمینی در ده سال تبعید خود در مناسبت‌های مختلف به نقد عملکرد شاه و حکومت می‌پرداخت و شناخته‌شده‌ترین مخالف شاه بود. در جریان برگزاری جشن‌های 2500 ساله و تشکیل حزب رستاخیز تندترین مخالفت‌ها از سوی آیت‌الله خمینی صورت پذیرفت. او در اول تیرماه 1350 در سخنان تندی، از مخالفت اسلام با پادشاهی گفت و کلمه‌ی «شاهنشاه» را منفورترین کلمات خواند و با برشمردن مشکلات مملکت، فقر مردم و نارسایی و کژروی حکومت خواستار عدم برگزاری جشن‌های 2500 ساله و اعتراض مردم و علما به این جشن‌ها شد: «مردم باید عزا بگیرند برای این طور حکومت‌ها»(144). موضع مخالف آیت‌الله خمینی در مقابل تشکیل حزب رستاخیز نیز بسیار تند و صریح بود؛ حرام اعلام کردن شرکت در حزب رستاخیز، برشمردن ناکامی‌های انقلاب سفید و شرح اقدامات غیرقانونی شاه: «خود او در راس مخالفان قانون اساسی و مشروطیت است ... اجبار ورود مردم به حزب ... سلب آزادی مطبوعات و دستگاه‌های تبلیغاتی ... تجاوز به حقوق مردم و سلب آزادی‌های فردی و اجتماعی ... انتخابات قلابی و تشکیل مجلس فرمایشی محو مشروطیت و نقض قانون اساسی است»(145). با این حال شاه در مورد آیت‌الله خمینی گفته‌بود: «این‌جا هیچ‌کس به او رجوع نمی‌کند»(146). شاه در کل، نقش و تاثیر مخالفت روحانیون را تخفیف می‌کرد. او تلاش می‌کرد وانمود کند از جانب روحانیون متحمل هیچ «دشواری» نیست: «شاید آن‌ها گهگاه زمزمه‌ای می‌کنند اما این کار هیچ عارضه و اثری ندارد»(147) و یا تصور می‌کرد مخالفان‌اش «تاکنون حداکثر آنچه می‌توانسته‌اند کرده‌اند»(148). شاه همواره مخالفان خود را کم‌تعداد و کم‌تاثیر می‌خواند و در مصاحبه‌ها با تحقیر درباره‌ی آن‌ها صحبت می‌کرد. وی همواره مورد نقد بود که اگر مخالفان کم و بی‌تاثیراند چرا دستگاه‌های امنیتی و به خصوص ساواک تا این حد قدرت‌مند و فعال هستند. البته شاه در مصاحبه‌ها حتی فراتر از این رفت و گفت حکومت از جانب هیچ مخالفی تهدید نمی‌شود و ملت ایران نمی‌توانند مخالفت با سلطنت را بفهمند(149). شاه و مصاحبه‌هایش همان طور که گفته‌شد، شاه در آغاز دهه‌ی 50 شمسی و با افزایش قیمت نفت، از مسایل داخلی غافل شد. در قالب این رویکرد، بخشی از توجه او صرف مصاحبه با رسانه‌های خارجی شد. او در جهت کسب جایگاهی بین‌المللی تلاش می‌کرد اما در همین مصاحبه‌ها نیز برخی اظهارات تامل‌برانگیز مطرح می‌کرد که تمام تلاش‌هایش در این زمینه را بی‌اثر می‌کرد. به عنوان مثال در سال 1351 در مصاحبه با اوریانا فالاچی پذیرفت انتقاد کردن از او در عرصه‌ی داخلی تقریباً ناممکن است و ترس مردم از شنیدن اسم شاه را «نهایت احترام مردم» به خود عنوان کرد(150). او حتی در مصاحبه‌های دیگری اظهارات وحشتناک‌تری نیز بر زبان راند: «دوران آزار و شکنجه دادن زندانیان کاملاً سپری شده است زیرا امروزه روش‌های علمی تازه‌ای معمول است که هیچ اثر سو جسمانی در زندانیان ندارد و جنبه‌ی روانی آن هم بیشتر است»(151). او با این صحبت‌ها نه تنها وجود شکنجه را در زندان‌های رژیم علناً تایید کرد بلکه نیل به پیشرفت‌های عملیاتی در این عرصه را نیز اعلام داشت که برای جهانیان شگفت‌آور بود. جز این، برشمردن برخی مضامین که شاه در مصاحبه‌های بعد از سال 1353 به آن‌ها پرداخت می‌تواند به روشن‌تر شدن بحث بالا کمک کند: نقد غرب و متهم کردن آن‌ها به نادانی، سخنان تحقیرآمیز درباره‌ی روحانیون و زنان، اشاره به رابطه مستحکم و خاص میان شاه و مردم، و یا تاکید بر بلندپروازی‌هایی مانند قرار گرفتن در میان پنج کشور بزرگ صنعتی تا پیش از آغاز هزاره‌ی سوم(152). نکته‌ی دیگری که در مصاحبه‌های شاه جلب توجه می‌کند تفاوت میان مصاحبه‌های داخلی و خارجی است. شاه در مصاحبه‌های داخلی درباره‌ی مسایلی که ممکن بود مورد حساسیت قرار گیرد، کمی محتاط سخن می‌گفت، هرچند در مجموع با تحکم بیش‌تری در مقابل رسانه‌های داخلی ظاهر می‌شد. چنان‌که در بالا اشاره شد، شاه در مصاحبه‌های خارجی با وجود تلاش برای کسب وجهه‌ی جهانی، سخنان غریبی بر زبان می‌راند. دیده شده در پاره‌ای از موارد، شاه از انتشار ترجمه‌ی مصاحبه‌های خارجی‌اش در داخل کشور ممانعت به عمل می‌آورد(153). در مواردی دیگر، تناقضاتی در مصاحبه‌های داخلی و خارجی شاه به چشم می‌خورد. به عنوان مثال، شاه در آبان 1355 در مصاحبه‌ای با روزنامه‌ی کیهان مشکلات اقتصادی کشور را تشریح کرد. او در این مصاحبه، در پاسخ به پرسشی درباره‌ی نگرانی‌هایش، پاسخ می‌دهد: «از نظر داخلی خوشبختانه نگرانی ندارم اما از لحاظ دنیا به طور کلی نگرانی‌هایم اتفاقاً خیلی زیاد است»(154). در ادامه‌ی این سخان، شاه الگوی مدیریتی خود را مدلی قابل استفاده برای اصلاح جهان می‌خواند(155). اما دو ماه بعد در مقابل طرح پرسش مشابه‌ی از سوی رسانه‌ای خارجی می‌گوید: «تا حدود زیادی در مورد پیشرفت‌های داخلی نگرانم» و در ادامه شرح مفصلی از خطرات اقتصادی تهدید کننده‌ی کشور ارایه می‌دهد‌(156). شاید این موارد را بتوان مربوط به وجهی از رفتار شاه با مردم دانست؛ او تمایل داشت تا در برخورد با ایرانیان موجودی دست‌نیافتنی دیده‌شود، پادشاهی پرشکوه و والامقام، اما می‌توانست در مقابل خبرنگاران گمنام خارجی بسیار خودمانی و گشاده‌رو باشد(157). او از این نکته غافل بود که این تضاد محسوس را نمی‌شد از چشم مردم کشور پنهان کرد. جالب است که او در برخی اظهارات روحیه‌ی ایرانی را به خوبی به تصویر می‌کشد؛ به عنوان مثال، شرح می‌دهد که وقتی یک ایرانی تحت ستم و زور قرار می‌گیرد برخلاف باطن‌اش «در ظاهر فرمانبردار و مطیع است، حتی در احترام و ملازمت افراط می‌کند»(158)، اما از درک شباهتی که این توصیف با رابطه مردم با خود او داشت، عاجز بود. شاه به علت فاصله گرفتن از مردم قادر نبود حالت سنتی مبازره منفی مردم در مقابل استبداد را لمس کند(159). مشابه آن‌چه پیش‌تر بدان اشاره شد؛ شکایت مردم و بروز غیرمستقیم نارضایتی از راه‌های مختلف. منابع 1. خاطرات شعبان جعفری، به کوشش هما سرشار، تهران: ثالث، 1381، ص 209. 2. نجاتی، غلامرضا، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، تهران: شرکت سهامی انتشار، چ7، 1373، صص 481 و 482. 3. نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، تهران: رسا، چ4، 1373، ج1، ص 76. 4. خاطرات علی امینی، به کوشش حبیب لاجوردی، تهران: گفتار، 1376، ص 119. 5. موحد، محمدعلی، خواب آشفته نفت: از کودتای 28 مرداد تا سقوط دولت زاهدی، تهران: کارنامه، 1383، ج3، ص 362. 6. بهنود، مسعود، از سیدضیا تا بختیار، تهران: جاویدان، چ6، 1374، ص 405. 7. موحد، خواب آشفته نفت: از کودتای 28 مرداد تا سقوط دولت زاهدی، ص 376. 8. همان، صص 367 - 371. 9. خاطرات علی امینی، ص 118. 10. روحانی، فواد، زندگی سیاسی دکتر مصدق، تهران: رواق، 1381، ص 504. 11. علم، اسدالله، گفتگوهای من با شاه، تهران: طرح‌نو، 1371، ج1، صص 258 و 263. 12. زونیس، ماروین، ‌شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران: طرح نو، چ2، 1370، ص 306. 13. همان، ص 307. 14. زونیس، شکست شاهانه، صص 130 و 382- 385. 15. میلانی، محسن، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران:گام نو، 1381، ص 185. 16. آبراهامیان، یرواند، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران: نی، چ 5، 1389، صص 227 و 242. 17. کاتوزیان، محمدعلی (همایون)، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، تهران: مرکز، چ2، 1378، صص 261و262. 18. زونیس، شکست شاهانه، ص 196. 19. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نی، 1377، ص 516. 20. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص424. 21. خاطرات شریف امامی، به ویراستاری حبیب لاجوردی، تهران: سخن، چ2، 1380، صص 125 و 126. 22. عظیمی‌نژادان، بیتا، شاه در آیینه شاه، تهران: نگاه معاصر، 1388، صص 179 و 182. 23. پهلوی، محمدرضا، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها، مصاحبه‌ها و بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی، ج3، ص 2024. مصاحبه مورخ 5 بهمن 1337 با جراید داخلی. 24. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، صص 430، 431 و 435. هم‌چنین ن.ک.: عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، 172. 25. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 519. 26. همان. 27. مهدوی، عبدالرضا(هوشنگ)، روابط خارجی ایران در دوره پهلوی، تهران: البرز، 1373، ص 276. 28. زوینس، شکست شاهانه، صص 199 و 200. 29. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 184. 30. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، ص 173. 31. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 189. 32. همان، صص 195 و 211. 33. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 137. 34. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 187. 35. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 225. 36. همان، ص 222. 37. همان، ص 224. 38. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 487. هم‌چنین ن.ک.: نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 226. 39. صحیفه نور، تهران: سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، چ2، 1371، ج1، ص 91. 40. همان، ص 93. 41. همان، ص 92. 42. شوکراس، ویلیام، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران: البرز، چ2، 1369، ص 73. 43. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 233. 44. همان، ص 237. 45. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 489. 46. پهلوی، انقلاب سفید، 1345، ص 46. 47. آبراهامیان، یرواند، و دیگران، جستارهایی دربارۀ تئوری توطئه در ایران، گردآوری و ترجمه محمدابراهیم فتوحی، تهران: نی، چ6، 1390، صص 25- 27. 48. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، صص 236 و 237. 49. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 206. 50. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج6، ص 5474. مصاحبه مورخ 4 اسفند 1347 با ان.بی.سی.تی.وی. 51. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، صص 298 و 299. 52. همان، صص 305 - 310. 53. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، صص 115 و 116. 54. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 239. 55. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 207. 56. متمم قانون اساسی مشروطه، مصوب ۲۹ شعبان ۱۳۲۵ هجری قمری. 57. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، صص 113-114. 58. نجاتی، غلامرضا، 60 سال خدمت و مقاومت، تهران: رسا، 1375، ج1، ص 561. 59. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 213. 60. زوینس، ماروین، روان‌شناسی نخبگان سیاسی ایران، ترجمه پرویز صالحی و دیگران، تهران: چاپخش، 1387، ص 79. 61. همان، صص 79 و 80. 62. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 377. 63. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج5، ص 4011. مصاحبه در اسفند 1344 با سوئیس تی.وی. 64. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 231. 65. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 13. 66. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج10، ص 9078. مصاحبه الویه وارن. 67. همان، ج5، ص 4405. نطق مراسم تاج گذاری در تاریخ 4 آبان 1346. 68. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 41. 69. زوینس، شکست شاهانه، ص 124. 70. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 254. 71. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 39. 72. پهلوی، محمدرضا، بسوی تمدن بزرگ، تهران: مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی، 1356، ص 83 . 73. زوینس، شکست شاهانه، ص 123. 74. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 7، ص 6232. خطابه شاه در برابر آرامگاه کوروش در پاسارگاد به تاریخ 20 مهر 1350. 75. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 300. 76. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 6، 5595، 13 خرداد 1349. مصاحبه با خبرگزاری آسوشیتدپرس. 77. علم، گفتگوهای من با شاه، ج1، ص، 248. 78. پهلوی، بسوی تمدن بزرگ، صص 82 و 83. 79. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 15. 80. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 260 81. زوینس، شکست شاهانه، ص 75. 82. همان، ص 105. 83. همان، ص 106. 84. همان، ص 108 و 109. 85. خاطرات محمد یگانه، به کوشش حبیب لاجوردی، چاپ دوم، تهران: ثالث، 1385، ص 251. 86. آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ص 236. 87. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، صص 316 و 317. 88. میلانی، عباس، معمای هویدا، تهران: اختران، چ 16، 1385، ص 353. 89. خاطرات محمد یگانه، ص 256. 90. همان، ص 252. 91. هویدا، فریدون، سقوط شاه، ترجمه ح. ا. مهران، تهران: انتشارات اطلاعات، چ2، 1365، ص 36. 92. زوینس، شکست شاهانه، ص 273. 93. علم، گفتگوهای من با شاه، ج1، صص 214، 222 و 223. 94. خاطرات محمد یگانه، ص 251. 95. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 15. 96. همان، صص 239-245. 97. خاطرات محمد یگانه، صص100و 101. 98. میلانی، معمای هویدا، ص 347. 99. علم، گفتگوهای من با شاه، ج2، صص 866،889، 100. حشمت‌زاده، محمدباقر، نفت ایران بین دو انقلاب، تهران: دانشگاه شهید بهشتی، 1388، ص 87 . به نقل از: رزاقی، ابراهیم، اقتصاد ایران، تهران: امیرکبیر، 1375، صص 472-486. 101. همان، صص 84 و 85.. 102. همان، ص 87. 103. زوینس، شکست شاهانه، ص 142. 104. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 284. 105. پهلوی، بسوی تمدن بزرگ، ص10. 106. زوینس، شکست شاهانه، ص 286. 107. همان، ص 440. 108. پهلوی، محمدرضا، ماموریت برای وطنم، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، چ3، 1350، ص 235. 109. زوینس، شکست شاهانه، ص 283. 110. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 9، ص 7834. سخنرانی اعلام تشکیل حزب رستاخیز در 11 اسفند 1353. 111. همان، صص 7852 و 7857. 112. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 139. 113. زوینس، شکست شاهانه، ص 285. 114. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 674. 115. زوینس، شکست شاهانه، ص 164. 116. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 302. 117. همان، ص 300. 118. هویدا، سقوط شاه، ص 47. 119. زوینس، شکست شاهانه، صص 116، 117 و 123. 120. پهلوی، بسوی تمدن بزرگ، ص 71. 121. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 10، ص 8744. مصاحبه با روزنامه کیهان به تاریخ 3 آبان 1355. 122. زوینس، شکست شاهانه، ص 399، 122 و 123. 123. همان، ص 142. 124. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 9، ص 7890. 125. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 37 . 126. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 179. 127. حشمت‌زاده، نفت ایران بین دو انقلاب، ص 85. 128. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 183. 129. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 336. 130. آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ص 183 131. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 5، ص 4045. مصاحبه با یونایتداینترنشنال در اردیبهشت 1345. 132. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 191. 133. همان. 134. همان، ص 187. 135. همان، ص 191. 136. پهلوی، بسوی تمدن بزرگ، صص 45 و 63. 137. همان، ص 7. 138. همان، ص 87. 139. همان، ص 71. 140. همان، ص 250. 141. هویدا، سقوط شاه، ص 26. هم‌چنین ن. ک.: شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 229-231. 142. دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران، تهران: بنیاد فرهنگی امام رضا(ع)، 1360، ج6، صص 254 و 255. 143. شهیدزاده، حسین، ره‌آورد روزگار، تهران: البرز، 1378، صص 353 و 354. هم‌چنین ن.ک.:جعفری ولدانی، اصغر، بررسی اختلافات مرزی ایران و عراق، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، 1367، ص 495. 144. صحیفه نور، ج 1، صص 308-313. سخنرانی در تاریخ 1 تیر 1350. 145. همان، ص 356. سخنرانی در تاریخ 21 اسفند 1350. 146. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 10، ص 9105. مصاحبه با الیویه وارن. 147. همان، ص 9104. 148. همان، ص 9106. 149. پارسونز، آنتونی، غرور و سقوط، ترجمه م‍ن‍وچ‍ه‍ر راس‍ت‍ی‍ن‌، تهران: انتشارات هفته، 1363، ص 115. 150. فالاچی، اوریانا، گفتگوها، ترجمه غلامرضا امامی، تهران: انتشارات برگ، چ2، 1377. 151. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 7، ص 6449. مصاحبه با هانری مارک در تاریخ 21 خرداد 1351. 152. هویدا، سقوط شاه، صص 151- 156. 153. علم، گفتگوهای من با شاه، ج2، ص460. 154. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 10، 8743. مصاحبه با روزنامه کیهان به تاریخ 3 آبان 1355. 155. همان، ص 8744. 156. همان، ص8850. مصاحبه با بیزینس ویک در دی 1355. 157. هارنی، دزموند، روحانی و شاه، ترجمه کاوه و کاووس باسمنجی، تهران: کتابسرا، 1377، ص20. 158. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 10، ص 9030. مصاحبه با الیویه وارن. 159. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 631. مطالب مرتبط: بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(1) بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(3)

انقلاب ایران ـ تحلیلی گذشته‌گرا

نویسنده: پل بالتا توضیح: مقاله حاضر، هر چند خالی از اشکالات آماری، جامعه‌شناختی و شناخت دقیق از جامعه ایران نیست، اما به واسطه انعکاس نگاه یک گزارشگر خارجی که در زمانی حساس حوادث انقلاب اسلامی ایران را پی‌گیری و مشاهده کرده، برای محققان و تاریخ‌نگاران انقلاب اسلامی مفید است. یکی از روشنفکران ایرانی در نوشتاری گفته است: «نظام سلطنتی ایران برای بیست‌و پنج قرن صحنه نبرد میان ملت و حکومت بوده است». (1) زمانی که به بررسی انقلاب ایران که به نظام سلطنتی پایان داد و همراه با اعلام تشکیل جمهوری اسلامی در بهار سال 1979 میلادی بود می‌پردازیم به درستی این سخن پی می‌بریم. این انقلاب اغلب از سوی غربی‌ها قابل درک نیست، چرا که آنها برخی از عناصر اصلی شخصیتی ملت ایران را فراموش کرده‌اند (یا به سادگی آنها را نادیده گرفته‌اند)، به خصوص مبارزاتی که این ملت با عزم راسخ در واسط قرن نوزده با نظام سلطنتی حاکم و سلطه بیگانگان بر کشور داشته‌اند. به همین علت است که در پاییز سال 1978 «طاهر احمدزاده»، یک مسلمان معتقد و پدر دو تن از بنیانگذاران حرکت «فدائیان خلق» (2) به ما گفت: «ایران مانند یک کتری است. ایرانی‌هایی که در داخل کشور زندگی می‌کنند احساس می‌کنند که دمای هوا بالا می‌رود و می‌دانند که چرا این اتفاق می‌افتد. زمانی که بخار این حرارت به بیگانگان می‌خورد، آنها از خود می‌پرسند چرا چنین اتفاقی افتاده است». اگر چه تاریخ تکرار نمی‌شود با این حال شباهت‌های نگران‌کننده‌ای را نشان می‌دهد، به طوری که از یک قرن و بیست و پنج سال پیش تاکنون در ایران عواملی وجود داشته‌اند که هر بار همان تأثیرات را از خود برجا گذاشته‌اند. استفاده نامشروع از قدرت توسط پادشاه، سوءاستفاده‌های مالی دربار، ریخت‌وپاش‌های دربار، شکوه تحقیرآمیز آن برای مردم عادی، فسادی که محیط دربار را فراگرفته بود، پولی بودن بخش عمده‌ای از مدیران، استفاده بیش از حد از متخصصان غربی، امتیازات بی‌حد و حصری که به دولت‌های بیگانه و به خصوص به روس‌ها و انگلیس‌ها داده می‌شد و باعث تبدیل شدت ایران به یکی از مستعمرات ابرقدرت‌های آن زمان می‌شد از جمله پدیده‌هایی هستند که در زمان سلطنت محمدرضا پهلوی مشاهده می‌شوند. هر بار نتیجه نیز همان است: واکنش حرکت‌های مردمی که از مذهبی‌ها، ملی‌گرایان، بازرگانان، روشنفکران و کارگران تشکیل شده است. برای آنکه درک روشنی از این پدیده داشته باشید کافی است امتیاز واگذاری تنباکو را به خاطر بیاورید. این امتیاز که در سال 1890 و به وسیله «ناصرالدین شاه» به «شرکت تنباکوی سلطنتی» انگلستان واگذار شد برای 50 سال حق خرید، فروش و معامله تنباکوی ایران را نه تنها به خارج از کشور که حتی در داخل ایران و تمامی قلمرو این کشور به این شرکت واگذار می‌کرد. بازرگانان و بقیه مردم اعتقاد داشتند که این واگذاری با نفوذ بیگانگان در کشور مرتبط است و پادشاه نیز برای به دست آوردن پول با آنان همدست شده است. به دنبال این اتفاق شهر تبریز به صحنه اعتراضات تبدیل شد و فرماندار این شهر پیش از آن که پادشاه او را عزل کند ترجیح داد خود استعفا دهد. در حالی که حکومت مرکزی حاضر به عقب‌نشینی از موضع خود نبود و شهرهای دیگری نیز دست به اعتراضات گسترده‌ای زده بودند در سال 1891 «آیت‌الله شیرازی» از مقلدان خود خواست که تنباکو را تحریم کنند. این دستور کاملاً اجرا شد: مردم از استعمال تنباکو چه به صورت کشیدن و چه به صورت جویدن خودداری کردند. شاه، آیت‌الله را تحت فشار قرار داد تا این فتوا را پس بگیرد. اما چون وی از این کار امتناع کرد شاه نیز وی را تبعید کرد. به محض شنیدن این خبر، مردم به طرف کاخ سلطنتی سرازیر شدند. به نگهبانان دستور تیر داده شد: مردم پراکنده شدند اما خشم مردم دو برابر شد. فردای آن روز، شاه مذاکراتی را با سفیر بریتانیا در ایران آغاز کرد تا بتواند این قرارداد را فسخ کند. این پیروزی اولین ضربه بزرگی بود که از طرف مردم به استبداد سلطنتی وارد آمد. اما بعد از ترور «ناصرالدین شاه» در سال 1896 و روی کارآمدن پسرش «مظفرالدین شاه» بود که تاریخ دوباره آغاز شد و وی مجبور شد در 1906 رسماً قانون اساسی را اعلام کند اما پسرش «محمدعلی شاه» تصمیم گرفت اختیاراتی را که پدرش واگذار کرده بود بازپس گیرد و، دوباره، جنگ داخلی کشور را فراگرفت. در همین راستا می‌توانیم به کودتای سال 1953 نیز اشاره کنیم که توسط سازمان «سیا» برنامه‌ریزی شده بود تا «مصدق» را سرنگون کرده و «محمدرضا پهلوی» را دوباره به تاج و تخت خویش برگردانند. (3) این بار ایالات متحده جای بریتانیای کبیر را گرفت. تسلط آمریکایی‌ها بر ایران به مدت یک ربع قرن ادامه داشت. این دوره همان دوره‌ای است که ما در کتاب «ایران شورشی» آن را «پیش درآمدی بر ظهور جمهوری» نامیده‌ایم و الهام‌بخش نگارش این مقاله بوده است. غیر از اقلیتی که از این وضعیت سود می‌بردند، برای اکثریت جمعیت 36 میلیون نفری ایران، امپریالیسم آمریکایی تنها بدین معنا بود: حضور تقریباً 50000 آمریکایی که تعداد زیادی از آنان را مشاوران نظامی تشکیل می‌دادند، تقویت ارتشی که به جای دفاع از کشور بیشتر به سرکوب جنبش‌های مردمی می‌پرداخت (در ایران یا سایر کشورها، به خصوص در «عمان»)، (4) خرید اسلحه که از 67 میلیون دلار در 1953 به 10 میلیارد در سال 1978 رسید، شکل‌گیری «ساواک» با همکاری سازمان سیا در ابتدا و موساد اسرائیل بعد از آن، مدرنیزاسیون شدید اما سطحی که مهاجرت بی‌سابقه روستاییان به شهرها را به همراه داشت و نابودی کشاورزی. خلاصه باید گفت، در تمامی برنامه‌های اجرا شده توسط حکومت ایرانیان احساس می‌کردند مورد تجاوز فرهنگی قرار گرفته‌اند. نقطه عطف این مقطع در پایان سال 1976 و ابتدای سال 1977 اتفاق می‌افتد: «جیمی کارتر» که به تازگی به عنوان رئیس‌جمهور آمریکا انتخاب شده و تبدیل به قهرمان حقوق بشر شده است از شاه می‌خواهد که اقداماتی در جهت آزادی بیان انجام دهد. از سوی دیگر، رژیم ایران نیز مشاهده می‌کند که عصر جدید که سه سال قبل به وسیله چهاربرابر شدن درآمدهای نفتی آغاز شده بود نتوانسته از بروز بحران‌های اقتصادی و اجتماعی جلوگیری کند. در ژانویه 1977، از میزان بودجه (مارس 1977 تا مارس 1978) کاسته شد، درآمدهای نفتی نیز پیش از آن کاهش یافته بود. در فوریه، شاه مخارج نظامی را کاهش می‌دهد و حکومت شروع به نشان دادن واکنش نسبت به فرایند توسعه می‌کند. در همین راستا قوانینی به تصویب می‌رسد که اصول مورد احترام میان روشنفکران و مذهبی‌‌ها در آن زیر پا گذاشته می‌شود: اما روشنفکران برای مدت زیادی به حاشیه رانده می‌شوند و به مذهبی‌ها نیز انگ ارتجاعی بودن زده می‌شود و طرد می‌شوند. نشانه‌های هشدار افزایش پیدا می‌کنند. یکی از مهمترین این هشدارها نامه‌ای است که اواخر ماه می 1977 نویسنده‌ای به نام «علی‌اصغر حاج سیدجوادی» ملقب به «ساخاروف» ایرانی خطاب به شاه می‌نویسد. این متن دویست صفحه‌ای در حقیقت اتهام‌نامه‌ای علیه رژیم است و به طور مخفیانه در جامعه پخش می‌شود. نویسنده نامه هیچ نگرانی‌ای از عاقبت کار خویش ندارد اما رژیم گوش‌هایش را به روی انتقادات مطرح شده می‌بندد. بعد از آن است که وکلاء، اساتید دانشگاه و روزنامه‌نگاران نیز نامه‌های زیادی خطاب به شاه می‌نویسند اما هیچ کدام اثرگذار نیستند. در نهایت، سه تن از رهبران جبهه ملی ـ آقایان کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار ـ سکوت بیست و پنج ساله را شکسته و توقف دیکتاتوری، احترام به حقوق ذکر شده در قانون اساسی، لغو قانون تک‌حزبی، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانیان سیاسی و بازگشت تبعیدی‌های سیاسی را خواستار می‌شوند. ابتکار این عده سر وصدای زیادی به پا کرده و با استقبال زیادی مواجه می‌شود: بسیاری از طبقات اجتماعی ـ حرفه‌ای جامعه نیز به نوبه خود واکنش نشان می‌دهند. (5) انجمن نویسندگان ایران ـ که در سال 1969 غیرقانونی اعلام شده بود ـ خواستار فعالیت مجدد شد، انجمنی از وکلا شکل می‌گیرد تا نظام قضایی را دموکراتیزه کند و انجمن ایرانی دفاع از حقوق بشر و آزادی در ماه دسامبر متولد می‌شود. در واقع در سال 1977 اتفاق مهمی نمی‌افتد، اما از آن سال به بعد دو استراتژی به صورت قدرتمند با یکدیگر به رقابت می‌پردازند: استراتژی آیت‌الله خمینی که برای مدت چهل سال به مبارزه علیه سلطنت پهلوی پرداخته است و بعد از عزیمت از شهر نجف در عراق و اقامت در «نوفل‌لوشاتو» (6) در نزدیکی پاریس از 5 اکتبر 1978 / 13 مهر 1357 با حمایت مردم توانسته سایر گروههای اپوزوسیون را مجبور کند که برای سرنگونی رژیم حاکم دنباله‌روی او باشند و استراتژی شاه که با حمایت ارتش و ایالات متحده قصد دارد تاج و تحت خود را حفظ کند. در مقابل افزایش خطرات، شاه مجبور می‌شود به طور فزاینده‌ای یا امتیازدهی کند یا به سرکوب اعتراضات بپردازد. اما روحانی «نوفل‌لوشاتو» در هر دو حالت در موقعیت بهتری نسبت به رژیم قرار می‌گیرد: هر زمان که او حکومت را غیرقانونی و جنایتکار می‌خواند واکنش‌های سخت رژیم باعث تقویت موضع او می‌شود. در همین حال، اوپوزیسیون سنتی ـ و به ویژه جبهه ملی، پیروان فکری مصدق ـ نیز گرفتاری خاص خود را دارد: هر زمان که این اپوزوسیون به دنبال راه‌حلی قانونی برای حل مشکلات با شاه کشور است حمایت مردم را از دست می‌دهد و برای به دست آوردن مجدد اعتبار خویش مجبور است به آیت‌الله خمینی نزدیک شود. نه مأموران سازمان سیا و نه نیروهای اطلاعاتی «ساواک» به علت هراس از کمونیسم و شوروی سابق قدرت حرکت مردمی در ایران و نیروهای مذهبی را خیلی جدی نمی‌گرفتند و تصور نمی‌کردند که باعث تحولی عظیم در ایران شود. خاندان پهلوی باید سالهای آخر عمر سلسله قاجاریه را به خاطر می‌آورد و می‌دانست که مذهب شیعه جزئی از هویت ملی ایرانیان محسوب می‌شود. هشتاد هزار مسجد و سایر بناهای مذهبی شیعه پایگاههای بودند که قدرتمندتر از هر حزب و دسته لائیک و حزب حاکم عمل می‌کردند: اعضای حزب رستاخیز عموماً براساس منافع طبقه حاکم و نه براساس نظرات مردم انتخاب شده بودند علاوه بر این، دکترهای الهیات، (7) حجت‌الاسلام‌ها (به معنی: دلیل اسلام) به شصت‌هزار طلبه آموزش‌های دینی می‌دادند که مهمترین این مراکز آموزشی در قم، مشهد و تهران و در کشور عراق در شهر نجف قرار داشتند. هر کدام از این مراکز حداقل زیر نظر یکی از روحانیون بلندپایه که به آنها آیت‌الله (به معنی: نشانه، یا آیه خدا) می‌گویند اداره می‌شدند. (8) در مجموع 1200 آیت‌الله در دنیای شیعیان آن زمان وجود داشت که بیشتر آنها نیز در ایران زندگی می‌کردند. آنها دو نقش بر عهده داشتند: یکی آموزش و دیگری صدور احکام مذهبی. در زمینه احکام مذهبی، آنها مقلدانی داشتند که از آنها تبعیت می‌کردند. به احترام آنها مراسم‌های خاصی برگزار می‌شد و مقلدان هدایای زیادی ]= وجوهات شرعی[ برای آنها می‌آوردند. (9) میزان این هدایا هر سال با سال قبل فرق می‌کند: طبق محاسبات این هدایا ]= خمس و زکات[ بالغ بر بیست تا چهل میلیون دلار می‌شدند. مقامات تأیید کرده‌اند که خود آیت‌الله خمینی به تنهایی در سال 1978 مبلغ 25 میلیون دلار از این هدایا ]= سهم امام[ دریافت کرده است. از این مبالغ عموماً در جهت تأمین مالی موسسات، مدارس و یتیم‌خانه‌ها استفاده می‌شود. هر کدام از آیت‌الله‌ها (10) مقلدان و طرفداران خاص خود را دارند اما برخی از آنها از جایگاهی ملی و حتی بین‌المللی برخوردارند. آنچه که باعث شده بود آیت‌الله خمینی در طول سالهای انقلاب از قدرت بی‌همتایی برخوردار شود آن بود که وی در راه انقلاب از تمامی مردم ایران استفاده می‌کرد و برای همین سایر روحانیون‌ خواهی نخواهی مجبور بودند که دنباله‌روی او باشند. در واقع، قدرت مذهبی نه در آن زمان و نه در هیچ زمان دیگری یکپارچه نبوده است و همیشه دیدگاههای مختلف و متضادی از محافظه‌کار گرفته تا مترقی در آن وجود داشته‌اند. در حالی که تعدادی از اعضای اپوزیسیون ـ مانند آقای مهدی بازرگان که بعدها نخست‌وزیر آیت‌الله خمینی شد ـ اقدامات انتقالی را برای اصلاح نظام در نظر داشتند (مانند کنار رفتن شاه به نفع پسرش)، آیت‌الله خمینی دیدگاهی رادیکال در پیش گرفته بود (سرنگونی نظام سلطنتی) و همین مساله باعث شده بود به نسبت سایر روحانیون مترقی مانند «شریعتمداری» در میان مردم از محبوبیت بیشتری برخودار باشد. در نتیجه ارتباطی دوسویه میان آیت‌الله و مردم به وجود آمد: آیت‌الله خمینی حمایت خود را از مردم نشان می‌داد ـ به خصوص در جریان راه‌پیمایی‌های گسترده جمعه سیاه، تاسوعا و عاشورای سال 1978ـ (11) و مردم نیز به واسطه سخنرانی‌های آیت‌الله که بر روی میلیون‌ها نوار کاست ضبط و پخش می‌شد تهییج می‌شدند. علاوه بر مساجد (و نوارهای کاست در مرحله نهایی (12))، جنبش مذهبی ابزارهای دیگری نیز در دست داشت. یکی از مهمترین این ابزارها بازار بود. بازار، که تاریخ آن به قرون وسطی بازمی‌گردد، نقشی فعال در اقتصاد ایران دارد: کالاها را می‌خرد و می‌فروشد. اما نقش بازار به همین محدود نمی‌شود بلکه به واسطه شبکه‌ای که در اختیار دارد پیوندی است میان شهرها و مناطق روستایی مختلف و به واسطه اقامت‌گاهها و کاروانسراهایی که دارد میزبان مردمان کارگران ـ موقت یا دائمی ـ بسیاری است. در سطح جهانی بازار 60 تا 70 درصد واردات و صادرات کشور را تحت‌نظر حکومت بر عهده داشته و در مجموع در حدود چهارصد هزار بازاری در ایران فعالیت می‌کردند که نیمی از آنها در تهران که در آن زمان پنج میلیون نفر جمعیت داشت حضور داشتند. اما بازار یک قدرت مالی و اجتماعی و فرهنگی نیز هست: بازار به یتیمان کمک می‌کند، به بیوه‌ها و نیازمندان دست یاری می‌رساند، به مدارس قرآنی، حوزه‌های علمیه و انتشاراتی‌های مذهبی کمک می‌کند و غیره. بازار همچنین یک قدرت اخلاقی است و دارای مدیرانی است که انتخابی نیستند، بلکه به خاطر سن، قابلیت‌ها و خوشنامی برگزیده شده‌‌اند. در طی بیست سال بازار نیز گاهی از سیاست‌های شاه تأثیر پذیرفته بود، افزایش درآمدهای نفتی و نتایج جانبی آن، نقش دربار و حکومت در تجارت، کنترل مستقیم یا عدم کنترل توسعه، گسترش نظام بانکداری به شیوه غربی، سرمایه‌گذاری‌های گسترده در صنعت یا حوزه‌های کشاورزی ـ بازرگانی به وسیله دولت یا شرکت‌های چندملیتی باعث تضعیف جایگاه بازاریان و برانگیختن خصومت آنها نسبت به رژیم حاکم شد، به همین جهت بازار که از دخالت حکومت در اقتصاد ناراضی و نگران استقلال خود بود و فعالان آن نیز عمیقاً به ارزش‌های سنتی پایبند بودند هرگاه که لازم می‌دید با مذهبی‌ها متحد می‌شد. شاه تصور می‌کرد قدرت مساجد رو به افول است، او همین طرز تفکر را در مورد بازار نیز داشت، اما هم مساجد و هم بازار ستیزه‌جویی خود را با وی حفظ کردند. آنها علیه او بسیج شدند، همان‌طور که در طی صد و پنجاه سال گذشته در برابر تمامیت خواهی‌های پادشاهانی که متکی به حمایت بیگانگان بودند مبارزه کردند. بازاریان اگر چه از دسترسی به کانال‌های سیاسی قانونی محروم بودند اما همسو با اتحادی که با مذهبی‌ها داشتند سازماندهی‌ قوی و کارایی خود را به خوبی نشان دادند: آنان از خانواده‌های قربانیان جمعه سیاه (8 سپتامبر 1978) (13) حمایت مالی کردند و به اساتید دانشگاه و کارگرانی که اعتصاب کرده بودند کمک کردند. اگر دانشگاه خمیرمایه انقلاب بود، اگر مذهبی‌ها محرکان جنبش مردمی بودند، اگر «فداییان» و «مجاهدین» بانیان شورش فوریه 1979 بودند، بازار اسلحه مالی انقلاب بود، چرا که بازار بود که به طور عمده جرأت مبارزه را در انقلابیون و به خصوص آنهایی که در زمره اعتصابی‌ها بودند ایجاد می‌کرد، چرا که همین اعتصابات بود که اقتصاد کشور را فلج کرده و با تضعیف جایگاه رژیم سلطنتی مقدمات رفتن شاه را فراهم کرد. یکی‌دیگر از ابزارهای انقلابیون، این بار در سطح احزاب سیاسی، نهضت آزادی ایران بود. نقش این حزب در حیات سیاسی ایرانیان که کمتر از جبهه ملی در خارج از کشور شناخته شده است به علت موقعیت ویژه‌ای که داشته اگر بیشتر از جبهه ملی نباشد کمتر نیست. این حزب در ماه می سال 1961 به وسیله همان کسانی که سال قبل از آن در تشکیل جبهه ملی 2 نقش داشتند تأسیس شد: آقایان «محسن نزیه»، «مهدی بازرگان»، «آیت‌الله طالقانی» و یک استاد زمین‌شناسی به اسم «یدالله سحابی». نهضت آزادی که قصد داشت حد واسطی میان روشنفکران مترقی و مردم عادی باشد اعلام کرد که اسلام دینی سیاسی است که با آزادی و پیشرفت موافق است و باید ارزش‌هایی که حضرت محمد و حضرت علی به ما آموخته‌اند را با دنیای مدرن مطابقت دهیم. این حزب برنامه‌های خود را به این صورت تشریح کرد: ما مسلمان هستیم اما تنها وظیفه ما نماز و روزه نیست. ما وارد زندگی سیاسی و فعالیت‌های اجتماعی شده‌ایم چرا که این فعالیت‌ها را به عنوان وظایف ملی و مذهبی خود قلمداد می‌کنیم. از نظر ما، مذهب جدا از سیاست نیست. آزادی جزئی جدایی‌ناپذیر از اسلام است. ما ایرانی هستیم اما ادعا نمی‌کنیم که فقط ایرانیان برحق هستند. ما نه میهن‌پرست افراطی هستیم و نه نژادپرست. ما طرفدران «مصدق» هستیم. ما «مصدق» را به منزله افتخاری برای ایران و شرق می‌دانیم. ما طرز فکر و راه او را ادامه می‌دهیم. ما اعلام می‌کنیم که به قانون اساسی احترام می‌‌گذاریم اما به تمامی بندهای آن. برنامه‌های این حزب محبوبیت زیادی پیدا کرد و تعداد قابل ‌توجهی از روشنفکران را به سمت خود جلب کرد (دانشجویان، اساتید دانشگاه، پزشکان، مهندسان، وکلا، نویسندگان و غیره)، علاوه بر اینها بازاریان و علمای روشنفکر نیز به علت ریشه‌های مذهبی این حزب به آن گرایش پیدا کردند. این جذابیت باعث نگرانی شاه شد و به همین علت رهبران این حزب را به زندان انداخت. این اقدامات شاه باعث شد جوانان نهضت آزادی و به اندازه کمتر جبهه ملی به سمت اقدامات خشونت‌بار گرایش پیدا کنند. در طول دوره بازگشت مصدق به قدرت در سال 1953 دانشگاه یکی از مراکز ثابت اعتراض و واکنش نسبت به رژیم بود. جنبش دانشجویی نیز در طی سالها و ابتدا در خارج از کشور و تحت تأثیر انقلاب‌های ویتنام، الجزایر و کوبا و سپس در داخل کشور رادیکالیزه شده بود. چگونه می‌توان توضیح داد که چرا رژیم شاه موفق نشد به دژ مستحکم دانشگاه نفوذ کند؟ در حقیقت صنعتی‌سازی و مدرنیزاسیونی که حکومت قصد اجرای آن را داشت به نیروهای متخصص احتیاج زیادی داشت. بنابراین رژیم سلطنتی اقدامات مهمی در ریشه‌کنی بیسوادی انجام داد و آموزش و پرورش را گسترش داد. «انقلاب سفید» که یکی از ملزومات آن اصلاحات ارضی بود در سال 1962 شکل گرفت، (14) به همراه آن «سپاه دانش» نیز تأسیس شد که از دانشجویانی تشکیل می‌شد که پس از چهارسال خدمت در ارتش بقیه دوران سربازی خود را صرف آموزش به کودکان مناطق محروم می‌کردند. در طی 15 سال 170000 دختر و پسر جوان در این ارتش خدمت کردند. علاوه بر سیصدهزار نفری که در آن زمان دیپلم داشتند باید 170000 دانشجویی را نیز در نظر بگیریم که در سال 1978 در ایران تحصیل می‌‌کردند و عموماً از طبقه متوسط جامعه یا فرزندان بازرگانان پولدار، بازاری‌ها و تجاری بودند که در خارج از کشور زندگی می‌کردند. در سال 1976 و طبق آمارهای رسمی این عده 55000 نفر بودند. در حقیقت تعداد آنها حداقل دو برابر مهم‌تر بود: 60000 نفر در ایالات متحده، 25000 نفر در بریتانیا، 9000 نفر در آلمان، 4500 نفر در فرانسه، 3000 نفر در کانادا و 1200 نفر در فیلیپین، البته بدون احتساب بقیه در هند، ترکیه، سوئیس، بلژیک، ژاپن و چند کشور خاورمیانه تحصیل می‌کردند. اعتراضات دانشجویی بعد از کودتای سال 1953 و به مناسبت دیدار «ریچادر نیکسون» روی داد. (1332) در جریان یکی از بزرگترین اعتراضات ضدامپریالیستی که به وسیله دانشجویان سازماندهی شده بود سه نفر از آنها در 16 آذر ماه به وسیله نیروهای انتظامی کشته شدند (15) و به همین علت این روز به عنوان روز دانشجو و روز بین‌المللی همبستگی با دانشجویان ایرانی نامگذاری شد و هر ساله آن را گرامی می‌دارند. در طول سالها، مبارزات دانشجویی که همواره نیز سیاسی بوده است برحسب زمان و شیوه سرکوب رژین اشکال گوناگونی به خود گرفت. پس از سقوط مصدق جنبش دانشجویی تحت تسلط جبهه ملی قرار گرفت. با این حال سازماندهی شده‌ترین و رادیکال‌ترین هسته این جنبش به وسیله حزب توده تشکیل شده بود که تا سال فروپاشی آن یعنی 1956 ـ 1955 ادامه داشت. مبارزات دانشجویی و تقسیم نیروها بعد از این زمان و به ویژه از سال 1962 که آیت‌الله خمینی پس از آیت‌الله بروجردی رهبر جهان تشیع می‌شود دچار دگرگونی می‌شود. مبارزات جوانان و به خصوص دانشجویان به علت دو پدیده مهم رادیکالیزه می‌شود: از یک سو رنسانس اسلامی تحت رهبری آیت‌الله خمینی و سایر آیت‌الله‌ها مانند «طالقانی» که وجهه سیاسی اسلام را دوباره به آن بازمی‌گردانند و از سوی دیگر فعالیت گروههای پاراتیزانی. در چارچوب نهضت اسلامی، نویسنده و جامعه‌شناسی به نام «شریعتی» که در سال 1977 و در سن چهل و چهار سالگی درگذشت (16) تاثیر قابل توجهی از خود برجای گذاشت. «شریعتی» از دانشگاه مشهد، شهر زادگاهش، به علت آن که مقامات درس‌های وی را خرابکارانه تشخیص داده بودند اخراج می‌شود اما در تهران محبوبیت زیادی پیدا می‌کند و در حسینیه ارشاد کنفرانس‌های متعددی برگزار می‌کند. حسینیه ارشاد یک مرکز فرهنگی بود که به وسیله بازار حمایت مالی می‌شد. داشتن کتاب‌های شریعتی که تا پاییز سال 1978 ممنوع بودند تا ده سال مجازات زندان برای افراد به همراه داشت. باید یادآوری کنیم که شیعه همیشه یک جنبش اعتراضی بوده و تقوا و عدالت را جزو ارکان اصلی دین می‌داند. شریعتی اعتقاد داشت این قدرت، و به خصوص قدرت مستبدانه و تمامیت خواه است که اسلام را به انحطاط کشانده است. این فلسفه فعال در ابعاد وسیعی مورد استقبال قرار گرفت و در حقیقت پاسخی به وقایع روزمره در زندگی ایرانیان آن زمان بود: بسیاری از دانشجویان که از طبقات متوسط جامعه بودند شاهد تناقضات زیادی بودند و از یک سو فقر شدید جامعه و از سوی دیگر زندگی مرفه درباریان و ثروتمندان تازه به دوران رسیده را که در پایتخت زندگی می‌کردند مشاهده می‌کردند. از سوی دیگر گروههای چریکی نیز به مثابه مبارزان دوران جدید فعالیت گسترده‌ای را آغاز کردند و با پیروزی از سنت‌های اسلامی و به خصوص مذهب شیعه قهرمانان و شهدایی را پرورش می‌دادند که در راه مبارزه با استبداد از جان خود نیز دریغ نمی‌کردند. نخستین گروههای چریکی از سال 1963 پا به عرصه وجود گذاشتند اما به سرعت توسط ساواک و نیروهای امنیتی سرکوب شدند. گروه دیگری در سال 1965 شکل می‌گیرد و برخی از اعضای آن در سازمان آزادی‌بخش فلسطین آموزش می‌بینند. بعد از فراز و فرودهای فراوان سرانجام گروهی که توسط «مسعود احمدزاده» و «امیرپرویز پویان» تاسیس شده بود در 8 فوریه 1970 و در جنگل «سیاهکل» در شمال کشور با حمله به یکی از پست‌های ژاندارمری مبارزه مسلحانه را آغاز می‌کند. عده‌ای از اعضای این گروه که زنده می‌مانند در مارس 1971 دورهم جمع شده و نهضت «فدائیان خلق» را تشکیل می‌دهند، یک جنبش مارکسیست ـ لنینیست که تا سال 1976 بیش از ز250 کشته می‌دهد. یکی از نخستین متونی که این گروه منتشر می‌کنند: «رد تئوری بقا» دیدگاههای آن را بیان می‌کند. آنها مبارزات مسلحانه را علیه رژیم آغاز کرده و دست به توزیع اعلامیه‌هایی می‌زنند که علت هر کدام از اقدامات آنها را توضیح می‌دهد و کتاب‌هایی نیز برای تبلیغ ایدئولوژی خود پخش می‌کنند. در سال 1965 اولین انشعاب از «فدائیان» صورت می‌گیرد و بدین ترتیب «مجاهدین خلق» پا به عرصه می‌گذارد که رژیم شاه آنها را مارکسیست‌های اسلام‌گرا می‌خواند. در حقیقت آنها مسلمان هستند اما بسیاری از نظریات «مارکس» را قبول دارند و آنها را قابل قیاس با قرآن می‌دانند. در طی این سالها گروه چریکی دیگر نیز تشکیل می‌شوند که معروف‌ترین آنها بعد از دو گروه ذکر شده «گروه فلسطین» بود. اما تمام لایه‌های اجتماعی در مبارزه علیه شاه حضور داشتند. گروههای اجتماعی نسبتاً ممتاز مانند پزشکان و مردان قانون (وکلا و قضات) نیز به نوبه خود در جریان اتفاقات پاییز و زمستان 1978 حضور داشتند. در عین حال این کارگران بودند که باعث شکست اقتصادی شاه شدند. اعتصاب‌کنندگان ـ کارگران، کارمندان و کارکنان دولتی ـ پنج ماه اقتصاد کشور را فلج کردند و باعث به وجود آمدن هرج و مرج در اداره کشور و تغییر دیدگاه سیاسی ایالات متحده شدند: آمریکا باید از حمایت شاه دست می‌کشید، ارتش را آرام می‌کرد تا به اعتراضات مردمی دامن نزند و سپس به آیت‌الله «خمینی» نزدیک می‌شد تا بتواند از منافع خود در آینده محافظت کند. بدون شک اگر ایالات متحده اشتباه نابخشودنی پذیرفتن خاندان سلطنتی پس از ترک کشور را مرتکب نمی‌شد می‌توانستیم بگوییم با شکیبایی و انعطاف‌پذیری در رسیدن به این اهداف موفق بوده است، اما این اشتباه خشم دانشجویان اسلام‌گرا را برانگیخت و باعث شد آنان در نوامبر سال 1979 دیپلمات‌های آمریکایی را به گروگان بگیرند. برای این که دید بهتری نسبت به این قضیه داشته باشید یادآوری می‌کنیم که در ابتدای قرن 90 درصد مشاغل در ایران در حوزه کشاورزی بودند. این درصد در سال 1946 به 75 درصد تقلیل پیدا می‌کند و در اواخر دهه 1970 نیز به 33 درصد می‌رسد. براساس آمار و ارقام، نیروی کار در کشور در سال 1977 بالغ بر، 6/10میلیون نفر بوده است که 8/6 میلیون نفر از آنها خارج از حوزه کشاورزی بوده‌اند. در حدود 5/2 تا 3 میلیون کارگر تنها در حوزه صنعت فعال بوده‌اند که می‌توانیم آنها را در سه دسته اصلی تقسیم‌بندی کنیم: نفت، صنایع مختلفه و ساختمان‌سازی. در همین حال در سال 1974 ـ 1973 آمار توزیع صنایع مهم به این شرح بوده است: تهران و اطراف آن 48/7 درصد، 8/7 درصد در اصفهان، 9/6 درصد در تبریز و اطراف آن، 8/6 در خوزستان و به خصوص آبادان و اهواز. چنین وضعیتی باعث شکل‌گیری یک طبقه کارگری بسیار فقیر به خصوص در تهران شد که بسیاری از آنان را مهاجران روستایی تشکیل می‌دادند که از فرهنگ و محیط زندگی خود دورافتاده بودند و تنها امید خود را در دین جستجو می‌کردند و بدین ترتیب تبدیل به یک ابزار فوق‌العاده کارآمد برای انقلاب شدند. با این حال، اقدام کارگران و به خصوص کارگران آبادان و سایر کارکنان پالایشگاه‌ها بود که تأثیرگذار بود. اعتصاب این عده به وسیله دو گروه دیگر تقویت شد: یکی گروه وکلا و قضات که آنها را مورد حمایت معنوی خود قرار دادند و دیگری روزنامه‌نگاران. این اعتصاب باعث بسیج کردن آحاد مردم شده و نتایج غیرقابل پیش‌بینی‌ای به همراه داشت: همه جا مردم در مورد مسائل سیاسی صحبت می‌کردند، در خیابان، در تاکسی، در زمان آتش‌بس پشت تلفن، کارگران اعتصابی جلسات اطلاع‌رسانی در محل کار برگزار می‌کردند، میان کارکنان کارخانه‌های مختلف ارتباطاتی برقرار شد، میان کارگران و کارمندان، میان صنایع مختلف، میان دنیای کارگری و دانشگاه و تمامی این اتفاقات باعث یک تضارب آرای بی‌سابقه در جامعه شد. دو سال راه‌پیمایی و پنج ماه اعتصاب طرز فکر بسیاری را عوض کرد: برای بسیاری از اعتصاب‌کنندگان انقلاب دیگر به معنای رفتن شاه برای از سرگرفتن زندگی مانند قبل و بدون شاه نبود، بلکه شامل اصلاحات ساختار اقتصادی و تغییر روابط اجتماعی نیز می‌شد. به همین دلیل بود که بسیاری از کارگران می‌خواستند مدیرانشان را خودشان انتخاب کنند (مسأله‌ای که دولت بازرگان با آن مخالفت می‌کرد) و همه آنها خواستار قانون اجتماعی جدیدی بودند، یک قانون انقلابی. در برابر این بیداری جامعه، نقش نظامیان چه بوده است، ابتدا باید به این نکته اشاره کنیم که تعداد زیادی از ایرانیان در طول سالیان به ارتش ثروتمندان که از امکانات و رفاهیات زیادی برخوردار بودند ـ حداقل تکنیسن‌ها و فرماندهان بلندمرتبه آن ـ کینه به دل داشتند. بنابراین جای تعجبی ندارد که گروههای مسلحی که توسط جریانات چریکی شکل گرفته بودند موفقیت چشمگیری کسب نمایند. نیروهای ارتشی که قانون به آنها اجازه می‌داد پس از بیست و پنج سال خدمت بازنشسته شوند نیز از تأثیر دربار و جنگ‌های قبیله‌ای رنج می‌بردند. تعداد زیادی از ارتشی‌های بلندمرتبه که بازنشسته شدند به کار در بانک و بیمه مشغول شدند یا وارد ساختمان‌سازی و واردات و صادرات شدند. این نشان می‌دهد که از، منظر وفاداری به شاه، درجات مختلف و متفاوتی میان نظامیان بلندمرتبه وجود داشت، عده‌ای از آنها میانه‌رو بوده و اعتقاد داشتند که باید پیوستگی ارتش را حفظ کرده و تمام آن یا حداقل ساختارهای آن را حفظ کرد و گروهی دیگر که تندرو بوده و اعتقاد داشتند که به هر قیمت ممکن باید از رژیم محافظت کرد. بیداری مردمی همچنین باعث شد قوانین بازی عوض شد. سربازان وظیفه که اکثر آنها از طبقات متوسط جامعه بودند نسبت به دستورات آیت‌الله خمینی بسیار نفوذپذیر بودند. در مورد افسران جوان نیز آمریکایی‌ها با ناراحتی مشاهده می‌کردند که این گروه به علت مصاحبت با دانشجویانی ـ مارکسیست، مسلمان یا مدرنیست ـ که به شدت با شاه مخالف بوده و طرفداری یک سیاست مستقل ملی واقعی بودند دچار ویروس بی‌طرفی شده‌اند. بعد از آنکه شاه در ژانویه 1979 کشور را ترک کرد (17) سایر گروهها حاضر بودند که با مذهبی‌ها ادغام شوند، به شرط آنکه اجازه داشته باشند هویت خود را حفظ نمایند. «مهدی بازرگان» که اولین نخست‌وزیر انقلاب شد با این گروهها با آرامش برخورد می‌کرد تا آنها را تحریک نکند و از بروز یک درگیری خونین جلوگیری کند. به همین منظور تصمیم گرفته شد میان گروههای مختلف سازش برقرار شود: به نظامیان اجازه داده شد دست به تصفیه در میان خود بزنند. این فرایند به وسیله «شاپور بختیار» متوقف شد، او ارتش را واداشت که مقاومت کند و به وی کمک کند تا قدرت را دردست داشته باشد. اگر گارد جاویدان به همافران حمله نمی‌کرد ممکن بود اوضاع به نحو دیگری پیش برود. چیزی که قطعی است آن است که حمله به همافران باعث پیچیده‌تر شدن اوضاع شد، ورق را برگرداند و فصل جدیدی در انقلاب ورق خورد. یک هفته قبل از انقلاب فوریه 1979، گماشته‌های نظامی که در پست‌های بازرسی در تهران بودند نسبت به یک مسأله مطمئن بودند: از نظر تکنیکی یک کودتای نظامی عملی است.از نظر سیاسی این کودتا غیرممکن بود. ژنرال‌ها می‌دانستند که نمی‌توانند روی نیروهایشان حساب باز کنند و مردم هم با آنها مخالفند. آنها بدون شک می‌توانند رادیو و تلویزیون را تصرف کنند، در وزارت‌خانه‌ها مستقر شوند و نقاط استراتژیک را تصرف کنند، اما بعد از همه اینها چه؟ آنها می‌توانستند حمام خون به راه بیندازند ولی در نهایت به وسیله موج مردمی مغلوب می‌شدند، و ژنرال‌ها این را به خوبی می‌دانستند. بسیاری از مقامات بلندپایه نظامی بر سر دو راهی گیر افتاده بودند: این که در برابر یک جنگ چریکی شهری از روی وظیفه مقاومت کنند یا این که به علت آنکه خود را ناگهان در برابر یک ملت شورشی می‌دیدند تسلیم شوند. آنها تسلیم شدند... شنبه 17 فوریه 1979، یک ماه بعد از سقوط نظام سلطنتی، تهران شکوهمندانه میزبان «یاسر عرفات» بود، فردای آن روز ایران روابط خود را با اسرائیل را که شاه پیش از آن در سال 1950 برقرار کرده بود قطع کرد و 22 نماینده سیاسی اسرائیل را که هنوز در ایران حضور داشتند (تعداد آنها قبل از انقلاب 300 نفر بود) اخراج کرده و سفارت آن کشور را به نهضت آزادی‌بخش فلسطین داد. نخستین اقدام سیاسی دولت موقت اسلامی بهتر از این نمی‌توانست تغییر مسیر دیپلماسی حکومت جدید را به همگان نشان دهد. هیچ شکی نیست که تحولات منازعات اعراب و اسرائیل و دیدگاه ضدآمریکایی که بعد از قرارداد کمپ دیوید در میان مردم منطقه گسترش یافته بود از جمله عوامل خارجی‌ای بودند که در انقلاب ایران تأثیرگذار بودند. دولت اسلامی نه تنها با دیپلماسی نظام قبلی قطع کرد بلکه سیاست نفتی خود را نیز تغییر داد. در این راستا باید در نظر بگیریم که کارگران پالایشگاه‌های نفتی در ایران از هزینه کردن درآمدهای نفتی در راه خرید تسلیحات نظامی و اتمی که هیچ فایده اساسی برای کشور به همراه نداشت ناراضی بودند. در نهایت باید گفت ایرانیان به خوبی آگاه بودند که انقلاب آنها الگویی برای سایر مسلمانان و اعراب است. مردم ایران که فاصله عمیقی میان ثروتمندان و فقرا را در دوران نظام سلطنتی تجربه می‌کردند جذب سخنان آیت‌الله خمینی می‌شدند که بیشتر اخلاقی بودند تا سیاسی. هر زمان که او علیه تمامیت‌خواهی، فساد و سوءاستفاده‌های رهبران اعتراض می‌کرد، هر زمان که خواستار سرنگونی نظام سلطنتی می‌شد، هر زمان که زبان به ستایش استقلال، برابری و عدالت اجتماعی و تقوا می‌گشود، با زبانی سخن می‌گفت که در میان تمامی مسلمانان نفوذ می‌کرد، بازبان قرآن که از کودکی فراگرفته بود و احساسات همگان را برمی‌انگیخت. او به دنیای غفلت‌زده ما نشان داد که ایمان هنوز هم می‌تواند قله‌ها را فتح کند: ملتی با دست خالی می‌تواند بر یک پادشاه متکبر و یکی از مجهزترین ارتش‌های دنیا پیروز شود. ابرقدرت‌ها نیز نتوانستند از سقوط رژیم سلطنتی جلوگیری کنند، ابرقدرت‌هایی که برای حفظ منافع خود در کشورهای جهان سوم از هیچ خشونتی رویگردان نیستند اما این اقدامات نیز تأثیری جز تقویت اراده بخش عظیمی از ایرانیان نداشته است. علی‌رغم اتفاقات زیادی که پس از این انقلاب رخ داده است اما باز هم کشورهای جهان سوم و به دنیای عرب و اسلام حاضر نیستند درس‌هایی را که از انقلاب یاد گرفته‌اند فراموش کنند. پی‌نوشت‌ها:  پل بالتا (Paul Balta) متولد سال 1929 م در اسکندریه مصر، به عنوان روزنامه‌نگار، استاد دانشگاه و نویسنده، بیشتر فعالیتها و نوشته‌هایش به جهان عرب، اسلام و کشورهای حوزه دریای مدیترانه اختصاص دارد. بالتا از سال 1985 تا 1998 سمینارهایی در حوزه سیاستهای خارجی مرتبط با جهان عرب در پاریس برگزار کرد و در سالهای 1994 تا 1998 ریاست مرکز مطالعات شرق معاصر در دانشگاه سوربن را بر عهده داشت. او با تهیه خبر و گزارش در مورد جنگ اعراب و اسرائیل، انقلاب اسلامی ایران و جنگ خلیج‌فارس به عنوان روزنامه‌نگاری حرفه‌ای مطرح شد. از جمله تألیف او می‌توان کتاب ایران عصیانگر(Ĺ Iran Insurge) اشاره کرد که در سال 1979 با همکاری کلورین رولو (Clsudine Rulleau) به رشته تحریر درآورد. ترجمه این کتاب به صورت پاورقی در سال 1358 در روزنامه اطلاعات منتشر شد. هم‌چنین در سال 1385 این کتاب با عنوان ایران طغیانگر با ترجمه امان‌الله ترجمان از سوی انتشارات پرشکوه راهی بازار کتاب شد. مقاله حاضر به بیان نقطه‌نظرهای پل بالتا درباره انقلاب ایران با تحلیلی گذشته‌گرا می‌پردازد. 1) منظور 2500 سال شاهنشاهی در ایران است. 2) مسعود و مجید احمدزاده در سال 1350 اعدام شدند و فرزند سوم طاهر احمدزاده (مجتبی) در سال 1360 اعدام شد. 3) منظور کودتای امریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332 است. 4)منظور افسران نیروی نظامی از سوی ایران به سرکوب مبارزان ظفار است. 5) این نامه در تاریخ 22 خرداد 1356 نوشته شده بود. 6) امام خمینی در 13 آبان 1343 به ترکیه تبعید شده بود و یکسال بعد محل تبعیدش به نجف اشرف تغییر پیدا کرده بود و در اثر فشار دولت عراق و ایجاد محدودیت برای ایشان، امام خمینی راهی پاریس شد. 7) منظور آیات عظام و مراجع تقلید است. 8)منظور مراجع تقلید است. 9) منظور وجوهات شرعی (خمس، زکات، فطریه و...) است. 10) منظور مراجع تقلید است. 11) جمعه سیاه (کشتار 17 شهریور 1357 در تهران)، تاسوعا (19/9/1357) و عاشورا (20/9/1357) 12) منظور نوارهای سخنرانی و پیام‌های امام خمینی برای مردم است. این پیام‌های تلفنی از پاریس خوانده می‌شد و پس از ضبط، تکثیر و توزیع می‌شد. 13) کشتار 17 شهریور 1357 در میدان ژاله (شهدا) تهران. 14) رفراندوم انقلاب سفید در 6 بهمن 1341 برگزارشد. 15) اسامی سه دانشجوی شهید این روز: صمدی (آذر) شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ‌نیا بود. 16) دکتر علی شریعتی در 29 خرداد 1356 در انگلستان درگذشت. 17) شاه پس از رأی اعتماد مجلسین به شاپور بختیار در 26 دی 1357 ایران را ترک کرد و به مصر رفت.

تحلیلی از شعار نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی

دکتر سیدیحیی یثربی نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی، یکی از شعارهای رایج اوایل دوران پیروزی انقلاب اسلامی بود. اکنون اندکی به تجزیه و تحلیل این شعار می‌پردازیم: ما به دنبال نظامی بودیم که مردم دنیا، با چنان نظامی آشنا نبودند. نظامی که ما به دنبالش بودیم، دو ویژگی اساسی داشت: نخست اینکه، از هر جهت با نظام‌های موجود فرق می‌کرد. نظامی که مبادی، اصول، مسائل، روابط و اهدافش با نظام‌های رایج در شرق و غرب جهان تفاوت بنیادی داشت. آن نوجوان شهری، یا آن کارگر و کشاورزی که در صفوف پشتیبانی از انقلاب اسلامی، با مشت‌های گره کرده، از ته دل فریاد می‌زند: «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی»، قطعاً از عمق ادعایش آگاه نبودند! آنان فکر می‌کردند که باید تلاش کنند، تا جمهوری اسلامی نه شرقی باشد و نه غربی! غافل از این که آنان بخواهند یا نخواهند و بدانند یا ندانند، ما به دنبال نظامی بودیم که در نهاد خود نه شرقی بود و نه غربی. برای این که: اولاً: نظام موردنظر، تعریف دقیق و فنی نداشت. ما خواهان حکومت اسلامی بودیم، اما از چند و چون فنی و دقیق نظری و اجرائی آن خبر نداشتیم. مثلاً مشکل قدرت از نظر کنترل و انتقال چگونه خواهد بود؟ یا اقتصاد با چه اصولی اداره خواهد شد؟ یا آزادی‌های فردی و اجتماعی چگونه تأمین و تضمین خواهد شد؟ یا استقلال سیاسی و خودکفایی اقتصادی ما چگونه فراهم می‌گردد. ثانیاً، نظامی که خواستارش بودیم، نه در چارچوب نظام‌های کمونیستی شرق قرار داشت و نه در ردیف جامعه‌های لیبرال دموکراتیک غرب می‌گنجید‍! علاوه بر این‌‌ها، باید با هر دو نظام شرق و غرب نیز در مقام رقابت برآمده بود و قصد سازش و تسلیم نداشت. آری، اگر چه آن مرد و زن با ایمان روستایی و آن نوجوان پرشور شهری، از این نکته غافل بودند، اما سران شرق و غرب دقیقاً متوجه آن بودند! زیرا از طرفی، برژنف، رئیس‌جمهور و دبیرکل حزب کمونیست شوروی سابق در گزارش به بیست‌و چهارمین کنگره‌ی حزب، نگرانی‌ خود را از این نظام متفاوت ابراز داشته و می‌گوید: «مرزهای جنوبی ما به خطر افتاده است! قوانین اسلامی در بعضی از کشورهای شرقی جداً مورد توجه قرار گرفته است... جان گرفتن اسلام شاید مهم‌ترین حادثه سیاسی قرن باشد. مناطق مسلمان‌نشین شوروی که تاکنون بسیار آرام بودند، با ایران و افغانستان مرز مشترک دارند و ممکن است شور و هیجان مذهبی انقلاب ایران از مرزها بگذرد»(1) از طرف دیگر، کیسینجر، کشورهای خلیج‌فارس و در حقیقت منافع آمریکا و غرب را با دو خطر جدی روبرو می‌بیند: خطر انقلاب اسلامی ایران و خطر شوروی. اما در حال حاضر، خطر مستقیم انقلاب ایران، خطر دراز مدت شوروی را تحت‌الشعاع خود قرار داده است.(2) دوم این که، نظام مورد نظر نه تنها باید نظامی باشد متفاوت از نظام‌های شرقی و غربی، بلکه باید نظامی باشد در طول آنها و پیشروتر و کامل‌تر و کارآمدتر از آنها. برای این که: اولاً، آنها تنها به فکر سعادت دنیوی مردم بودند، در حالی که حکومت اسلامی هم در فکر سعادت دنیوی مردم بود و هم در فکر اخروی آنان. ثانیاً، مشکلات قدرت، آزادی، عدالت اجتماعی، استعمار، استثمار و جهل و گمراهی در پرتو این نظام، بهتر از نظام‌های دیگر حل و فصل می‌شد، زیرا در آن نظام‌ها، انسان تعیین‌کننده‌ی قوانین و روابط اجتماعی است و در نظام اسلامی، خدا. این برتری، ناشی از نهاد حکومت دینی است که با پدیده بشری حکومت، فرق دارد. پی‌نوشت‌ها: 1) نشریه مطبوعات جهان، شماره‌ی 5، به نقل از مجله فیگارو، 16 ژانویه 1982. 2) نشریه مطبوعات جهان، شماره‌ی 30، به نقل از الدستور، انگلستان، 5 ژوئیه 1982.

آوای استقبال

امین رمضانی صبح زود 12 بهمن 1357. ساعت چهار صبح. هنوز سپیده نزده‌است؛ و این سپیده‌ای‌ست که ملتی مدت‌ها به انتظار آن بوده‌است. قرار است امام خمینی امروز پس از 14 سال تبعید به کشور بازگردد. دو روز است که زمان بازگشت امام به گوش مردم رسیده‌است و پیش از آن مردم هفته‌ای سخت را گذراندند. دولت بختیار در تلاش برای جلوگیری از ورود اما به کشور فرودگاه‌ها را بست اما اعتراض مردم و تظاهرات گسترده، در نهایت به بازگشایی فرودگاه منجر شد. در تمام طول مدت این اتفاقات، گروهی از انقلابیون در مدرسه‌ی رفاه مشغول برنامه‌ریزی و تدارک برای بازگشت امام بودند. آن‌ها تمام جوانب امر را در نظر می‌گرفتند و به فکر پیش‌بینی امورات بعد از بازگشت امام بودند. موقعیت خطیری بود. حکومت شاه هنوز فرونریخته و ارتش هنوز پابرجا بود و خطر هرگونه اقدام دیوانه‌واری از سوی آن‌ها احساس می‌شد. احتمال کشتار وسیع، کودتا و حتی انهدام هواپیمای امام موجب نگرانی همه‌ی انقلابیون بود. لازم بود تا برای مقابله با خطرات احتمالی چاره‌اندیشی شود. جوانان داوطلب برای حفظ نظم مراسم ورود امام در گروه‌های مشخصی تقسیم شده‌بودند و هر کدام از این گروه‌ها مسئول حفظ نظم بخشی از مسیر میان فرودگاه مهرآباد و بهشت زهرا بودند. در این ساعات شب آن‌ها کم‌کم آماده‌ی حضور در محل‌های پیش‌بینی‌شده می‌شدند. این گروه‌ها صرفاً در اندیشه‌ی امنیت نبودند، آن‌ها ماه‌ها مبارزه کرده‌بودند و اینک که پیروزی نهضت‌شان و رسیدن به هدف‌هایشان را بیش از پیش در دست‌رس می‌دیدند هیجانی وصف‌نشدنی داشتند. صبح که برآید سیل مردم خواهد دید که هر بخش از خیابان‌های مسیر استقبال به گونه‌ای آذین و گل‌آرایی شده‌است، هر گروه‌ی به سلیقه‌ی خود آرایشی به معبر داده‌است. هنوز ساعت چهار صبح است. و هستند جوانانی که در خیابان‌اند اما از نیروهای انتظامات کمیته‌ی استقبال نیستند. 40-30 جوان آرام آرام در سه‌راه طالقانی جمع می‌شوند. آن روزها که نام خیابان‌ها متفاوت بود، آن‌جا تقاطع خیابان‌های تخت‌جمشید و کوروش کبیر بود. آن‌ها به اتفاق عازم فرودگاه مهرآباد بودند. آن‌ها مسئولیت دیگری داشتند و ماه‌ها برای این‌چنین روزی تمرین کرده‌بودند. ساعت 9 و نیم صبح "پرواز انقلاب" بر زمین می‌نشیند. امام در معیت خلبان ایرفرانس و سید احمدخمینی از پلکان هواپیما پایین می‌آیند و سایر همراهان به نظاره ایستاده‌اند. امام به سالن شماره‌ی یک فرودگاه مهراباد منتقل می‌شوند. با ورود ایشان به سالن فریاد "الله اکبر" از هر سو بلند است. ازدحام در بسیار زیاد است. بسیاری از چهره‌های انقلابی گرد امام را گرفته‌اند. خبرنگاران و عکاسان در تکاپو برای ثبت لحظات تاریخی هستند. کمیته‌ی استقبال برنامه‌ی مختصری را در اولین منزل پس از رسیدن امام تدارک دیده‌است، اما به نظر نمی‌رسد در چنین وضعیتی امکان برگزاری همان برنامه‌ی مختصر هم وجود داشته‌باشد. تلاش می‌شود همهمه و شلوغی قدری آرام گیرد. برنامه با تلاوت قرآن آغاز می‌شود، و پس از آن دوباره همهمه. به ناگهان با نهیب بانگ بلندی سکوت برقرار و توجه همگان جمع می‌شود: «خمینی ای امام». جوانان «گروه سرود ارشاد» که صبح زود به مهرآباد آمده‌اند، سرود خمینی ای امام را اجرا می‌کنند. برای دقایقی اشک در چشم انقلابیون رنج‌دیده جمع می‌شود. بسیاری از حضار که انتظار چنین برنامه‌ای را نداشتند بسیار متعجب شده‌اند؛ متعجب از این که چنین گروهی چه زمانی و چگونه شکل گرفته است؟ چگونه تمرین کرده‌است؟ و چگونه موفق شده‌است چنین اجرایی را در این لحظات تاریخی برگزار نماید؟ *** شعر «خمینی ای امام» سروده‌ی حمید سبزواری است. وی این شعر را در پاییز 1357 و پس از هجرت امام به فرانسه سرود. او درباره‌ی مراسم ورود امام می‌گوید: «من 12 بهمن در 4‌ ـ 3 كيلومتري فرودگاه مانده بودم و نتوانستم اجراي شعرم را مقابل امام ببينم». برخلاف سبزواری، حمید شاهنگیان آهنگساز «خمینی ای امام» به موقع در مهرآباد حاضر بود: «قرار بود آن‌جا آقاي حميد يگانه با صداي بلند فرياد بزنند "خميني اي امام" تا هلهله جمعيت بخوابد و گروه شروع به اجرا كند، كه در همين موقع برق رفت! [یگانه] به من اشاره كرد: چه كار كنم؟ گفتم بگو باز هم بگو و اون آن‌قدر به سينه‌اش فشار آورد. آقاي يگانه چنان فرياد زد: "خميني اي امام" كه همه جمعيت ساكت شدند و مجموعه حاضر مات مانده بودند». این سرود پیش‌تر در کنار سرودهای دیگری مانند 17 شهریور، زندانی و غیره در انتهای نوارهای سخنرانی امام ضبط می‌شد و از این طریق پخش شد و به گوش مردم رسیده‌بود. این کارها حاصل گردهم‌آیی هسته‌ی کوچکی از هنرمندان انقلابی بود. استاد حسین صبحدل، حمید شاهنگی، حسین شمسایی، حمید یگانه، حمید سبزواری، عباس صالحی و محمدحسن زورق از جمله‌ی این افراد بودند. بیش‌تر فعالیت‌های گروه در حسینه‌ی ارشاد رقم می‌خورد. افراد گروه پیش از آغاز حکومت نظامی در حسینه‌ی ارشاد جمع می‌شدند و تمام طول شب به به فعالیت می‌پرداختند. در آغاز فعالیت بسیار دشوار و امکانات بسیار محدود بود. یک سرود با استفاده از دو ضبط صوت و به روشی بسیار ابتدایی ساخته‌می‌شد؛ سرود ضبط شده توسط دستگاه اول پخش می‌شد، خواننده هم‌زمان با دستگاه پخش سرود را می‌خواند و دستگاه دوم حاصل کار را ضبط می‌کرد. بدین ترتیب با دو دستگاه ضبط و خوانش‌های مکرر یک خواننده، حاصل نهایی به شکلی در می‌آمد که گویی یک گروه آن را اجرا کرده‌اند. با رونق گرفتن کار و افول رژیم پهلوی در ماه‌های آخر، امکان فعالیت‌های بیش‌تر و علنی‌تر مهیا شد. تشکیل «گروه سرود ارشاد» نیز در همین محفل کلید خورد. با فراخوان در مسجد قبا و مدرسه‌ی علوی عده‌ی زیادی از جوانان علاقه‌مند برای آزمون صدا داوطلب شدند. با انتخاب جوانان مستعد از میان داوطلبان، گروه سرود ارشاد تشکیل شد. امام جماعت مسجد قبا در آن دوران آیت‌الله مفتح بود. حمید شاهنگیان می‌گوید: «آن موقع خیلی‏ها نمی‏دانستند اصلا سرود یعنی چه؟ خدا رحمت کند شهید مفتح را که شهامت ایشان سبب شد آن اتفاق‏ بیفتد و مسوولیت فعالیت‏ها هم با ایشان بود». گروه به صورت مخفیانه در خانه‌ی ناصر میناچی (از موسسان حسینیه‌ی ارشاد) و حمید سبزواری و جاهای دیگر تمرین می‌کرد. در نهایت تصمیم گرفته‌شد برای مراسم استقبال از امام در فرودگاه و بهشت زهرا گروه سرود به دو قسمت تقسیم شود؛ دسته‌ی اول در فرودگاه مهرآباد سرود «خمینی ای امام» را اجرا نماید، و دسته‌ی دوم در بهشت زهرا سرود «برخیزید ای شهیدان راه خدا» را بخواند. مراسم استقبال در فرودگاه مهرآباد به علت وضعیت متلاطم فرودگاه به سرعت برگزار شد و منحصر به تلاوت قرآن، سرود «خمینی ای امام»، خوش‌آمدگویی و سخنان کوتاه امام بود. با خروج امام از فرودگاه، سیل جمعیت در خیابان‌ها مانع از پیش‌روی برنامه‌ها بر اساس پیش‌بینی‌های کمیته‌ی استقبال بود. امام و هیات همراه در حالی به بهشت زهرا رسیدند که در بخش عمده‌ای از مسیر از هم جدا افتاده‌بودند. در این میان، گروه سرود اول نیز به موقع به بهشت زهرا نرسید تا شاهد اجرای سرود «برخیزید ای شهیدان راه خدا» توسط گروه دوم باشد. پس از این بود که سخنان تاریخی امام بیان شد: من دولت تعیین می‌کنم، من توی دهن این دولت می‌زنم ...

یادداشت‌های‌ سید محمد طباطبائی‌

طباطبایی‌ محمدحسن،1382، یادداشت‌های‌ سید محمد طباطبائی‌ از انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران‌، تهران‌، نشر آبی‌ یادداشت‌های منتشر نشده سید محمد طباطبایی از انقلاب مشروطیت ایران _که در چاپ های بعدی عبارت منتشر نشده از عنوان حذف شده_ نام کتابی است به قلم حسن طباطبایی از خاندان طباطبایی‌ها که سال 1382 توسط نشر آبی به چاپ رسیده است. کتاب را می‎توان- جدا از آن چه در فهرست کتاب آمده- به دو بخش عمده تقسیم بندی کرد که به نظر می‎رسد بخش دوم، دست نوشته‌های سید محمد طباطبایی انگیزه اصلی مؤلف در چاپ این اثر بوده است. اما بخش نخست نیز در خور توجه است که در آن اسنادی قابل توجه از این روحانی برجسته که می‎توان آن را یکی از رهبران - و نه به گفته مؤلف رهبر- انقلاب مشروطه در ایران به شمار آورد دیده می‎شود. در مقدمه کتاب اشاره شده که این اثر در واقع پایان نامه دوره کارشناسی مؤلف در سال 1349 است و سپس انگیزه جمع آوری این یادداشت‌ها را می‌توان دید «در مشورت با استاد به دلایلی از جمله تبار خانوادگی و رشته تحصیلی نقش سید محمد طباطبایی در انقلاب مشروطه را برگزیدم، کار پرس و جو از بزرگان خانواده را در جستجوی مدارک و اسناد منتشر نشده ای از مرحوم طباطبایی پیگیر شدم. پس از مدتی پدرم مرا از وجود دست نوشته‌هایی از آن بزرگوار نزد یکی از عمو زاده‌ها و فرزند سید محمد صادق طباطبایی باخبر کرد.» پس از یادداشت ناشر آن چه در ادامه قسمت نخست کتاب می‎آید شرح حالی از سید محمد طباطبایی است که در منابع تاریخ مشروطه یعنی تاریخ بیداری ایرانیان و تاریخ انقلاب مشروطه مهدی ملک زاده نگاشته شده است و در ادامه این شرح حال نویسی، مقام و خدمات اجتماعی و فرهنگی نیز آمده است. نویسنده در این قسمت ضمن بیان خدمات علمی و فرهنگی این روحانی برای اثبات مدعای خود نمونه‌هایی مندرج در کتاب‌های تاریخ مشروطه را ذکر کرده است تا به نوعی بر روشن‌فکر بودن سید محمد طباطبایی و جدایی او از جریانی که در آن زمان به عنوان تحجر شناخته می‎شد مهر تأییدی زده شود. «در فرهنگ دوستی طباطبایی همین بس که در آن دوران تحجر که کسی را جرات تنویر افکار عوام نبوده او مدرسه مبارکه اسلام را به سال 1317 در تهران تاسیس کرد و به خاطر جلب اطمینان کامل طبقات متعصب برادرش سید اسدالله طباطبایی را به عنوان رییس مدرسه انتخاب کرد» (ص 17) این اقدام سید محمد در واقع «مشتی بود محکم بر دهان دشمنان یاوه گوی معارف جدید و باعث ترویج معارف جدید شد.»(ص 18) نویسنده در ادامه اثر به تعدادی از مکتوبات سید محمد طباطبایی اشاره دارد که برای مظفر الدین شاه و عین الدوله و پادشاه ژاپن نوشته شده ونیز کمی بعد به نامه‌ای از جانب ناصر الملک صدراعظم محمد علی شاه به وی اشاره می‎کند. نامه‌هایی که به صورت پراکنده ذکر شده و کنار هم قرار گرفتن آن‌ها می‎توانست در کنار زیبایی بخشیدن به فهرست کتاب و کمک به خواننده جهت تسهیل دریافت و درک اثر در روشن شدن شخصیت این روحانی مشروطه خواه موثر باشد. اگر چه در باب این نامه‌ها باید گفت تمامی مکتوبات نیز از کتاب‌های مرتبط با این دوره زمانی همچون تاریخ مشروطه احمد کسروی و تاریخ بیداری ایرانیان اثر ناظم الاسلام کرمانی، استخراج شده و تنها نمونه یکی از آن‌ها که دستخط قوام به طباطبایی است، در کتاب چاپ شده است. در دیگر صفحات نخستین بخش، موضوعات نخستین جلسه مجلس شورای ملی به همراه نطق طباطبایی (ص 31 و 32) به توپ بستن مجلس و تبعید به باغ شاه به همراه پیام طباطبایی برای فرزندش عبدالمهدی پس از به توپ بستن مجلس با اصل دست خط (ص 36 - 33) و وضعیت فعلی آرامگاه طباطبایی (ص 51 - 49) نوشته شده است. پس از این بخش دوم کتاب شروع می‎شود که دربردارنده دست نوشته‌های سید محمد طباطبایی است. پیش از معرفی این بخش باید نکاتی را یادآور شد، متأسفانه مؤلف در این قسمت از کتاب ضعف خود در به کار گیری روش و به عبارتی فقدان روش در کتاب را نشان داده است. به طوری که در گردآوری و انتشار یادداشت‌ها توالی تاریخی رعایت نشده است به عبارتی هر یک از این یادداشت‌ها در تاریخی خاص نگاشته شده‌اند که رعایت آن‌ها می‎توانست تصویری صحیح از وضعیت آیت الله سید محمد طباطبایی در سال‌های آخر عمر او به دست دهد. چه رعایت این توالی از ضرورت‌هایی است که یک پژوهشگر تاریخ باید آن را رعایت کند و عدم رعایت آن پرسشی است که مؤلف باید پاسخ گوی آن باشد. این را نیز باید گفت که چنین اشتباهی در حال رخ می‎دهد که وظیفه یک مورخ کنار یکدیگر قرار دادن اسناد و داده‌های تاریخی برای ایجاد تصویر هرچه دقیق‌تر از یک رویداد است. اما جدای از این مسئله باید افزود که یادداشت‌های سید محمد طباطبایی مربوط به سال‌هایی است که طباطبایی در روستای ونک زندگی و روزگار خود را سپری می‎کرد یعنی سال 1329ه. ق، سال‌های پس از فتح تهران و شروع دودستگی‌ها میان آزادی خواهان که با رفتارهایی تند روانه چون ترور سید عبدالله بهبهانی و یا اعدام شیخ فضل الله همراه بود. این سال‌هایی است که با توجه به فحوای یادداشت‌ها طباطبایی وضعیت جسمانی مناسبی نداشته است و خود بارها به آن اشاره کرده است «اکنون که 20 جمادی‌الثانی 1329 است در ونک هستم به حالتی زیاده بد، خداوند رحم فرماید» (ص 68) و یا « شب دوشنبه 14 جمادی‌الثانی 1329 به ونک آمدم با عیال و اکنون که 15 است مشغول نوشتن هستم گمانم این است که از این جا زنده برنگردم، زیرا عمرم هفتاد و یک و شش ماه است و حالم بسیار بد است.» (ص 74) شاید با توجه به همین وضعیت جسمانی و نیز مشاهده به بیراهه رفتن انقلاب مشروطه است که طباطبایی این یادداشت‌ها را می‎نویسد. یادداشت‌هایی که بیش از هر چیز این مسئله به وضوح در آن مشاهده می‎شود که سید قصد تبرئه خود از سرنوشت مشروطه در آن زمان را دارد چرا که در پایان یادداشت‌هایی که در رابطه با انقلاب مشروطه است چنین می‎نگارد «آقا سید عبدالله به عنوان مجلس خواهی و شیخ فضل الله به عنوان دشمنی مجلس مشروطه سبب بر هم خوردن مجلس مشروطه شدند، خداوند از تقصیر ماها همه به برکت محمد (ص) و آل محمد بگذرد» (ص 66) و یا «این دو کلمه را هم بنویسم، کار را شیخ فضل الله و آقا سید عبدالله خراب کردند یکی به عنوان دشمنی ویکی به عنوان دوستی، خداوند از هردو بگذرد.» (ص 68) سایر یادداشت‌های این بخش عبارت است شرح حالی از سفر سید به تهران در سال 1299 ه. ق (ص 71 و 72) یادداشتی از وضعیت جسمی (ص 74) شرح حالی از ورود به تهران در سال 1311 به همراه شرحی از دارایی‌های شخصی (صص 76 تا 80) یادداشتی با موضوع زندگی شخصی و در پایان تصاویری از خاندان آیت الله طباطبایی از دیگر قسمت‌های این کتاب است که در خصوص آن‌ها می‎توان گفت اگر از فقدان روش و دیگر مسایلی که در این کتاب به چشم می‌آید، چون تناقض گفتار مؤلف در باب ورود سید محمد طباطبایی با آنچه در میان یادداشت‌ها وجود دارد بگذریم، این یادداشت‌ها به هر انگیزه‌ای که نوشته شده‌اند با توجه به نزدیک بودن زمان نگارش آن‌ها با پیروزی انقلاب مشروطه و حوادث پس از آن به عنوان اسنادی دست اول به حساب می‎آیند که با کمی ظرافت مؤلف می ‎توانست در شناخت هر چه بهتر آیت الله سید محمد طباطبایی موثر باشد. همچنین باید افزود هدف از نگارش این مطلب به هیچ عنوان زیر سوال بردن شخصیت و اقدامات این روحانی برجسته نیست بلکه این سطور با هدف نقدی بر کتاب «یادداشت‌های منتشر نشده سید محمد طباطبایی از انقلاب مشروطه» به نگارش درآمده است. منبع: سایت انسان‌شناسی و فرهنگ

تمجيد «آيرونسايد» از رضاخان

یرونساید» ژنرال بلند‌پایه انگلیسی از پایه‌‌های اصلی سیاست خارجی انگلیس در ایران در سال پایانی حکومت قاجار به شمار می‌رود. او از طراحان اصلی سیاستی بود که براساس آن پرونده حاکمیت 153 ساله دودمان قاجار باید به دست رضاخان پهلوی و با کودتائی که از لندن طراحی و حمایت می‌شد در هم می‌پیچید. «آیرونساید» کیست؟ «سرادموند آیرونساید» جوان‌ترین سرلشگر انگلیسی تا آن زمان در ارتش بریتانیا بود. وی که در 1880 میلادی متولد شد در 39 سالگی بالاترین رتبه شوالیه‌گری خود را در ارتش بدست آورد. نخستین مأموریت مهم او نظارت بر عقب نشینی نیروهای بریتانیائی از لشکرکشی نافرجام به «آرخانگلسک» پس از انقلاب بلشویکی روسیه بود. عقب‌نشینی سربازان انگلیسی و یونانی در آسیای صغیر (ترکیه) در تابستان 1920 نیز زیرنظر او انجام گرفت. آیرونساید از شهریور 1299 تا اردیبهشت 1300 مامور خدمت در ایران و هدایت کودتای رضاخان پهلوی بود. پس از این مرحله که موضوع مقاله‌ حاضر است وی به ریاست دانشکده افسری انگلستان منصوب شد (26 ـ 1922) و تا درجه ارتشبدی ارتقاء مقام یافت و در 1940 رئیس کل ستاد ارتش بریتانیا گردید. «وینستون چرچیل» در همان سال او را بازنشسته و عضو مجلس اعیان انگلستان کرد. آیرونساید خاطرات خود را در طول دوران خدمت در دفتر یادداشت روزانه‌ای می‌نوشت که بعدها پسرش آن را منتشر کرد. وی در 1959 در 79 سالگی درگذشت. «آیرونساید» بانی کودتای رضاخان در تابستان 1299 بلشویکها در تعقیب نیروهای مخالف و همچنین انگلیسی‌هائی که از این نیروها حمایت می‌کردند، بار دیگر وارد رشت و انزلی شدند و نیروهای انگلیسی مستقر در این دو منطقه را تارومار کردند. این حادثه ضربه سختی به روحیه نیروهای انگلیسی وارد کرد. به همین دلیل در مهرماه همان سال دولت انگلستان یک ژنرال خود به نام «آیرونساید» را مامور کرد تا ضمن ورود به تهران نیروهای انگلیسی را سامان تازه‌ای بخشیده یک حکومت قدرتمند طرفدار انگلستان را در تهران به روی کار آورد. وظیفه این افسر انگلیسی این بود که با تقویت روحیه از دست رفته سربازان انگلیسی مانع از پیشروی مجدد روسها شود و نگذارد آنان از ناحیه منجیل جلوتر بیایند. «آیرونساید» پس از انتصاب به این سمت تلاش‌های خود را آغاز کرد . هم او بود که به دستور «لردکرزن» وزیر خارجه وقت انگلستان و همراهی «نورمن» سفیر آن کشور در تهران نقشه کودتای رضاخان را به اجرا در‌آورد. با کنار زدن سردار همایون، رضاخان عملاً در مقام فرماندهی نیروهای قزاق قرار گرفت و روابطش با آیرونساید و اسمایت روز به روز نزدیکتر شد آیرونساید در شهریور 1299 از بغداد به قزوین آمد تا فرماندهی قوای نظامی انگلیس مستقر در شمال ایران را برعهده بگیرد. در آن زمان «استاروسلسکی» فرمانده قزاق‌ها به دلیل توفیق در دفع انقلابیون نهضت جنگل در شمال ایران توانسته بود محبوبیتی نزد شاه کسب کند به طوری که وقتی وارد رشت شده بود، شاه لقب «سردار» به او بخشید. این محبوبیت طبعا مانع تشکیل یک ارتش ایرانی تحت نظارت آیرونساید بود. به همین دلیل اولین کار آیرونساید و نورمن این بود که احمد شاه قاجار را وادار کردند فرمانده روسی نیروهای قزاق را برکنار کرده، یک فرمانده ایرانی به جای او بگمارد. شاه سردار همایون را به فرماندهی نیروهای قزاق منصوب کرد و آیرونساید هم یکی از افسران خود ـ به نام سرهنگ «هنری اسمایت» را به اداره امور نیروهای قزاق و سرپرستی امور مالی آن گماشت1 آیرونساید در 11 آبان 1299 به اردوگاه قزاق‌ها رفت و درباره افسران ایرانی تحقیقاتی به عمل آورد. وی در یادداشتهای خود چنین نوشت: «... رضاخان بدون شک یکی از بهترین افسران است و اسمایت توصیه می‌‌کند که رضاخان عملاً رئیس این دسته باشد و تحت نظر فرمانده سیاسی که از تهران تعیین شده، عمل کند ...» 2 آیرونساید پس از بازدید دیگری از نیروهای قزاق در 24 دی 1299 چنین می‌نویسد: «من به دیدار قزاقان ایرانی رفته آنان را از نظر گذراندم. اسمایت سر و سامانی به وضعشان داده است. مواجب اینها مرتباً پرداخت شده است و اکنون این افراد لباس و مسکن دارند ... فرمانده کنونی قزاقان (سردار همایون) موجود حقیر و بی‌بو و خاصیتی است و روح و روان واقعی این گروه سرهنگ رضاخان است، یعنی همان مردی که قبلاً بسیار به او علاقمند شده بودم. اسمایت می‌گوید مردی نیکوست و من به اسمایت گفته‌ام که به سردار همایون مرخصی بدهد تا به سرکشی املاک خود برود.» 3 آیرونساید در جای دیگری از همین یادداشت پس از شرحی در ستایش از رضاخان می‌نویسد: «شخصاً عقیده دارم یک دیکتاتوری نظامی گرفتاریهای ما را در ایران برطرف خواهد کرد و ما را قادر خواهد ساخت بی‌هیچ دردسری این کشور را ترک گوئیم»4 با کنار زدن سردار همایون، رضاخان عملاً در مقام فرماندهی نیروهای قزاق قرار گرفت و روابطش با آیرونساید و اسمایت روز به روز نزدیکتر شد. دولت لندن برای انجام کودتائی که نقشه آن را کشیده بود به دو چهره سیاسی و نظامی نیاز داشت. انگلیسی‌ها پس از بررسی‌های لازم، سیدضیاءالدین طباطبائی را به عنوان چهره سیاسی و رضاخان را به عنوان چهره نظامی موردنظر خود برگزیدند. کودتای سوم اسفند 1299 با نقشه ژنرال آیرونساید و با اراده این دو به اجرا گذارده شد. سیدضیاء مسئول پیشبرد کودتا از نظر سیاسی و رضاخان عامل نظامی آن بود. روز 10 بهمن 1299 ژنرال آیرونساید در ملاقات با رضاخان، حمایت خود و دولت انگلیس از قدرت گرفتن وی را در تهران اعلام کرد. در این دیدار رضاخان توافق کرد که پس از فتح تهران توسط نیروهای قزاق، مقام نخست‌وزیری به سید ضیاء‌الدین سپرده شود و برای اینکه رضاخان اطمینان باید که در تصرف تهران مشکلی وجود نخواهد داشت، ژنرال انگلیسی به او اعلام کرد که احمدشاه در جریان این اقدام قرار داد و «نورمن» سفیر انگلستان مشکلات احتمالی را حل خواهد کرد. آیرونساید روز 23 بهمن یعنی 10 روز قبل از وقوع کودتا، نقشه کامل آن را در اختیار رضاخان قرار داد و از خواست که شدیداً رفتار نظامیان عامل کودتا (قزاق‌ها) را تحت‌نظر داشته باشد تا اقدامی خلاف برنامه کودتا انجام ندهند. او راجع به این دیدار چنین نوشته است: «من با رضاخان مصاحبه کرده‌ام و سرکردگی قزاقان ایرانی را به طور قطعی به او سپرده‌ام. او مردی واقعی و رک‌ترین مردی است که تاکنون دیده‌ام. به او گفته‌ام که قصد دارم بتدریج او را از قید تسلط خود رها سازم ... در حضور اسمایت صحبت مفصلی با رضا داشتم و هنگامیکه موافقت کردم او را به حال خود رها سازم دو نکته را برایش روشن ساختم. 1ـ هنگامی‌ که از هم جدا می‌شویم نباید بکوشد مرا از پشت هدف قرار دهد و اگر چنین کند این کار به نابودیش منجر خواهد شد. 2ـ شاه تحت هیچ شرایطی نباید بر کنار شود ... رضا با چرب زبانی قول داد و من و او دست یکدیگر را فشردیم. 5 آیرونساید یک هفته قبل از وقوع کودتا یعنی روز 27 بهمن 1299 به تهران آمد تا «نورمن» وزیر مختار انگلستان را در جریان کودتای قریب‌الوقوع خود قرار دهد. نورمن از شنیدن خبر انتخاب رضاخان به فرماندهی نظامی کودتا، وحشت کرد آیرونساید یک هفته قبل از وقوع کودتا یعنی روز 27 بهمن 1299 به تهران آمد تا «نورمن» وزیر مختار انگلستان را در جریان کودتای قریب‌الوقوع خود قرار دهد. نورمن از شنیدن خبر انتخاب رضاخان به فرماندهی نظامی کودتا، وحشت کرد. 6 او اعتقاد داشت رضاخان با روحیه‌ای که دارد، قبل از هر چیز ، به فکر پائین کشیدن احمد شاه از تخت سلطنت خواهد افتاد ولی «آیرون ساید» به وی اطمینان داد که چنین واقعه‌ای رخ نخواهد داد. 7 «آیرونساید» در یادداشتهای مربوط به 29 بهمن ـ 4 روز قبل از کودتا ـ تصریح کرد « برای ما کودتا از هر چیز دیگر مناسب‌تر است. 8 وی در کتاب خاطرات خود گفته است: «تصور می‌کنم همه قبول دارند که من کودتا را مهیا کرده‌ام. دقیقاً می‌توان گفت که من کودتا کردم» پی نوشت‌ها: 1ـ فشار انگلیسی‌ها برای برکناری فرمانده روسی قزاق‌ها در ایران به حدی برای مشیرالدوله رئیس‌الوزرا غیرقابل تحمل بود که وقتی نتوانست مانع تسلیم شدن شاه در برابر آیرونساید شود، از مقام خود استعفا داد و شاه سپهدار رشتی را به عنوان رئیس‌الوزرا جانشین وی ساخت ـ 7 آبان 1299 2ـ فرهنگ جدید سیاسی ـ محمد مهرداد ـ انتشارات هفته صفحه 259 3ـ فرهنگ جدید سیاسی، همان 4ـ خاطرات سری آیرونساید ـ به نقل از : سید ضیاءالدین طباطبائی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 19. 5ـ فرهنگ جدید سیاسی ـ همان 6ـ رضاشاه از تولد تا سلطنت ـ دکتر رضا نیازمندی ـ صفحه 422 7ـ رضاشاه از تولد تا سلطنت، همان 8ـ خاطرات سری آیرونساید، همان. 9ـ دولت و حکومت در ایران ـ دکتر شاپور رواسانی ـ صفحه 115. منبع: سایت نکته‌نیوز

مروری كوتاه بر نقش انجمنهای مشروطه

در آستانه مشروطیت تعداد اندکی از انجمنهای مخفی و نیمه مخفی فعالیت خود را آغاز کردند. بعد از صدور فرمان مشروطه و تأسیس مجلس، انجمنها فعالیت خود را علنی کردند و تعداد آنها از صد گذشت. رشد سریع انجمنها که برخی از آنها در پشت پرده با برخی محافل انحرافی نظیر لژهای فراماسونری و فرقه ضاله بهائیت ارتباط داشتند، نه تنها نتوانست کمکی در حل مشکلات مردم نماید و مملکت را در طریق ترقی و تمدنی که ادعا می کردند هدایت کند و ملت ایران را با علوم و فنون جدید آشنا نماید، بلکه خود محملی شد برای اجرای منویات آشوب طلبان و پوششی بودند برای کارهای بی قاعده آنها، به طوری که هر کدام از آنها با تشکیل قوای مسلح نظامی با عنوان سر بازان ملی سد راه مجلس و اجرای قانون مشروطه شد و اسباب خرابی مملکت را فراهم کرد، یعنی با اقدامات نا بجا و دخالتهای بی مورد امور جاریه مملکت را مختل و مردم را از حکومت مشروطه ناراضی کرد و این فرصت را به دست محمد علی شاه داد تا مجلس را به توپ ببندد و اساس مشروطه را برچیند. گسترش انجمنها سرعت گسترش انجمنها طوری بود که اگر در آستانه مشروطیت تعدادی از آنها کمتر از انگشتان دست بود، خیلی زود از هفتاد ... تا دویست انجمن در پایتخت رسید. یعنی برای هر کاری انجمنی درست شد. منابع مختلف در خصوص تعداد انجمنهای مشروطه و چگونگی تأسیس آنها آراء متفاوتی دارند: تقی زاده از 144 انجمن صحبت می کند. 1 ناظم الاسلام کرمانی تعداد آنها را باغ بر یکصد و بیست می نویسد. 2 عین السلطنه در یک جا از کتاب خود تعداد انجمنهای طهران را یکصد و پنجاه نوشته و اضافه می کند که هر روز هم انجمن جدیدی منعقد می شود.3 و همو در جای دیگری از کتابش تعداد لوحه های آویخته شده مسجد سپهسالار را که خود شاهد بوده یکصد و هفتاد لوحه ذکر می کند. 4 ملک زاده تعداد آنها را بالغ بر 200 می داند. 5 کسروی در روزهای آخر عمر مجلس از یکصد و هشتاد انجمن یاد کرده و معترض به این است که: یکصد و هشتاد انجمن چه معنی تواند داشت. 6 تفرشی که اطلاع بیشتری از وضع انجمنها و نام و نشان مؤسسین و مدیران آنها دارد و حتی سربازان ملی (بازوی مسلح انجمنها) را به اسم و شهرت می شناسد تعداد آنها را به طور مکرر سیصد انجمن ذکر کرده از اقدامات غیر قاعده آنها گله و شکایت می کند. 7 وظایف و نقش انجمنها در آستانه مشروطه ظاهراً در زمان صدارت عین الدوله روشنگری مردم و دعوت آنها به جنبش و مبارزه مخفی و قلمی با استبداد عین الدوله بود برخی از نویسندگان معاصر مشروطیت قدرت گیری انجمنها را برای مجلس و مملکت زیانبار دانسته اند. به نظر ناظم الاسلام : انجمنها همگی تیشه به ریشه مملکت می زدند. 8 مجد الاسلام کرمانی معتقد است: « انحطاط مجلس شورای ملی ایران یکی از آثار مشئومه این اجتماعات بود.» 9 فریدون آدمیت ضمن تأیید مجد الاسلام چنین می نویسد: « انجمنها عامل تحریک بودند و کار مجلس را فلج کردند.» 10 ولد میرزا نصرالله تفرشی اقدامات نابجا و غیر قانونی انجمنها و بد نویسی جراید را عامل تخریب اساس مشروطه معرفی می کند و در واقع انجمنها را باعث آشوب مملکت و نابودی مجلس می داند. 11 وی تأکید می کند انجمنها با سربازان ملی خود، سد راه اجرای قانون هستند. 12 احتشام السلطنه رئیس مجلس نیز معتقد است: اعمال بی قاعده نا سالم انجمن سازان، و نوشته های جراید هرزه گو و هتاک و رفتار تند روانِ مجلس، پارلمان را به سراشیب سقوط داد. 13 وظایف انجمنها وظایف و نقش انجمنها در آستانه مشروطه ظاهراً در زمان صدارت عین الدوله روشنگری مردم و دعوت آنها به جنبش و مبارزه مخفی و قلمی با استبداد عین الدوله بود. آنها با تشکیل جلسات و نوشتن لایحه و شناسنامه ها و چاپ و تکثیر آن، در دو جهت قدم بر می داشتند: روشنگری مردم، مبارزه با عین الدوله. ولی بعد از تأسیس مجلس اقدامات نابجای آنها تا جایی ادامه پیدا کرد که همه اقشار ملت و دولت و وزرا و وکلا از آنها منزجر شدند و زبان به اعتراض گشودند. من باب مثال در گزارش محرمانه کارگزاری قوچان بر این نکته تأکید شده که: « نمایندگان انجمن قوچان با اینکه در کارهای حکومتی سر رشته ای ندارد دخالت به امور می نمایند. و می گویند بدون اجازه انجمن مالیاتها جمع آوری نشود. و وکلای انجمن عداوتهای قبلی را بر سر دشمنان خود تلافی می کنند.» 14 تفرشی ضمن بیان کارهای خلاف و غیر قانونی برخی انجمنهای ملی اعتراض خود را از قول عقلا و سیاسیون مطرح کرده می نویسد: « عقلا و سیاسیون چندین چیز را اسباب تخریب مملکت می دانند: جراید آزاد ملی، انجمنهای ملی». وی اضافه می کند که: « جراید ملی غیر توهین و نوشتن فحش کار دیگری ندارند و انجمنها، غیر اغتشاش نتیجه نیارند. مدیران جراید قصدشان فروش روزنامجات و نوشتن فحش و گرفتن پول است.» 15 اعضای انجمنها قصدشان گذران امور زندگانی و سور چرانی است. عبدالحسین اورنگ نیز با بد بینی از انجمنها یاد کرده و کار انجمنها را جز انجمن بازی و مشروطه سازی، رجاله بازی و جار و جنجال؛ چیز دیگری نمی داند. 16 مجد الاسلام کرمانی نیز نظر خوبی به آنها ندارد، او می نویسد: « انجمنها به قدری هرزگی کردند که سلب امنیت از تمام مردم شد و هر کس هر خلافی که دلش می خواست می کرد و به واسطه عضویت در یکی از انجمنها از همه جهت غیر مسؤول می ماند.» 17 عین السلطنه نیز خرابی مملکت را عمدتاً از سوی انجمنهای سرِّی دانسته و معتقد است که آنها تحت نفوذ افکار و اندیشه ملکم و فرق ضاله بابی، سر منشأ همه فسادها هستند. 20 و گویا انجمن سری مخصوصی برای نشر دروغ در طهران تشکیل شده و جعل اکاذیب می کنند شیخ لطف الله در کتاب خطی خود خرابی وضع مملکت را مربوط با اقدامات انجمنها دانسته و اوضاع را چنین تشریح می کند: « وضع مملکت خراب، هر جا نگاه می کنی رنگی مآب و در هر گوشه شهر می بینی تعدادی از کسب کار دست کشیده و در نقطه ای دور هم جمع شده و اسم آن را انجمن گذارده اند و برای هر انجمنی هم اسمی گذارده اند، مثل: انجمن صدق، انجمن صفا، انجمن رجا، انجمن وفا، انجمن ادب، انجمن نصب، انجمن طلب، انجمن حدت، انجمن عزت، انجمن غیرت، انجمن فیروز، انجمن نوروز، ... نظر به اینکه مؤسسین این انجمنها غالباً جوانان تحصیل کرده هستند ... رجال دولت و اکابر و اعاظم مملکت نیز از ترس جان و مال و حفظ شرف خود به هر وسیله و حیله از روی تقیّد خود را به داخل یکی از این انجمنها بسته و بلیط عضویت افتخاری می گیرند ... از دست انجمنها همه شکایت دارند.» 18 بخصوص وزرا شکایت می کنند که هر روز از یک انجمن ما را احضار می کنند ... و نمی گذارند احدی به کار خود مشغول باشد و این کارهای آنها دولت را به باد داد. 19 عین السلطنه نیز خرابی مملکت را عمدتاً از سوی انجمنهای سرِّی دانسته و معتقد است که آنها تحت نفوذ افکار و اندیشه ملکم و فرق ضاله بابی، سر منشأ همه فسادها هستند. 20 و گویا انجمن سری مخصوصی برای نشر دروغ در طهران تشکیل شده و جعل اکاذیب می کنند. 21 برخی نیز بر این عقیده اند که انجمنهای ملی مشروطه به تقلید از انقلاب فرانسه شکل گرفته و بعضی دیگر آن را تقلیدی از انقلاب روسیه می دانند. تقی زاده می نویسد: کم کم در همه بلاد ایران انجمنهایی بر پا شد تقریباً مثل مجلس ملی در همه کاری دخالت می کردند ... کم کم در قصبه ها و بعضی ولایات مانند آذربایجان و گیلان و در دهات بزرگ نیز انجمنهایی پیدا شد و تقریباً منتهی به هرج و مرج می گشت و لذا مجلس شورای ملی خود را پیش یک کار واقع شده یافت که به هم زدن آنها محال بود لذا مجبور شد برای قوت خود و استرضای ولایات هم برای رفع خود سریها و بی قاعدگیهای انجمنها و برای حذف انجمنهای قصبات و دهات قانونی برای انجمنهای ایالتی و ولایتی نوشته و ترتیب دهند، این قانون از روی قانون فرانسه و مخصوصاً قانون همان انجمنهای در الجزایر اقتباس شد. 22 کسروی نیز اگر چه ابتدا از اهداف و وظایف انجمنها به خوبی یاد می کند ولی با بد بینی از تعداد زیاد آنها یاد کرده و در پایان اعتراف می کند که آنها به وظایف خویش عمل نکردند. کسروی وظیفه اصلی انجمنها را گسترش مشروطیت و پشتیبانی از قانون اساسی و نشر آزادی می داند. در این باره می نویسد: « انجمنها به توده های شهری آموزش می دادند و آمادگی لازم را برای قبول مسئولیتهای شهروندی ایجاد می کردند و در فعالیتهای اجتماعی خود به تأسیس مدرسه مبادرت می کردند؛ 23 به نظر کسروی هدف انجمنها جلوگیری از خود سری حکمرانان بوده و آنها حکومت ملی انتخابی در برابر حکومت انتصابی بودند. انجمن ایالتی وظیفه رویارویی با نیروهای مخالف را در سراسر آذربایجان بر عهده داشت و دفاع از شهر و روستاهای منطقه در برابر هجوم ایلات و عشایر را سازمان می داد. انتقاد کسروی در مورد انجمنهای طهران این است که می گوید: انجمنها در روز بمباران مجلس به وظیفه خود عمل نکردند و مجلس را بی دفاع گذاشتند. » 24 نتیجه گیری در یک جمع بندی کلی در مورد انجمنهای مشروطه می توان گفت: اگرچه در آستانه مشروطه و روزهای اوایل تأسیس مجلس، انجمنها خدمات مفیدی در تثبیت مشروطه ارائه کردند ولی خیلی زود غرض ورزیها و نفع طلبیها شروع شد و با دخالت به امور مملکی از مجلس گرفته تا به امور وزرا، مشکلات لاینحلی را برای مملکت به وجود آوردند، هر انجمنی خود سرانه با نامه ای به وزرا و وکلا آنها را برای پاره ای توضیحات احضار و تهدید می کردند یا مجرمین را با تهدید از عدلیه آزاد می کردند، این مسایل باعث می شد که روزها وقت مجلس صرف می شد که به یک صورتی کارهای غیر قانونی آنها را محدود کند و انجمنها تلاش می کردند با قوه قهریه (سربازان ملی که داشتند) حتی در مقابل مجلس ایستادگی کنند چرا که خود را مجاز به دخالت در هر کاری می دانستند. این اقدامات آنها دانسته یا نادانسته صدمات زیادی به امور مملکتی و ملت زد در نتیجه عملکرد آنها باعث نابودی مجلس گردید و پیامدهای نا خوشایندی را به دنبال آورد و آن این بود که استعمارگران و غارتگران ایران به این نتیجه رسیدند که ایران آمادگی حکومت مشروطه را ندارند و ایران از دست رفته و گرفتار هرج و مرج است، برای نجات ایران یک منجی قدرتمند (دیکتاتور) وطن دوست نیازمند است و نهایت کار اینکه کاخ دیکتاتوری بر خرابه ها و ویرانه های حکومت مشروطه بنا گردید و ایران را سالها به قهقرا برد. و بخشی ...، این کار به گردن اقدامات اقدامات نا بجای انجمنها و مدیران جراید و تندروان نفع طلب و مغرض بود. اگر چه کمک کردند نهال انقلاب سر برآورد ولی با اقدامات نابجا در نابودی آن سهیم شدند. پی نوشت : 1- تقی زاده، زندگی طوفانی، ص 407 . 2- ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، مقدمه، ص 222 . 3- عین السلطنه سالور، روزنامه خاطرات، جلد سوم، ص 2032 . 4- همان، ص 2095 . 5- مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت، جلد اول، ص 407 . 6- احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 570 . 7- ولد میرزا نصر الله تفرشی ، تاریخ انقلاب ایران (نسخه خطی)، ص 234-237 . 8- ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، مقدمه، ص 223 . 9- مجد الاسلام کرمانی، تاریخ انحطاط مجلس، ص 44 . 10- فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، ص 246 . 11- ولد میرزا نصرالله تفرشی، تاریخ انقلاب ایران (نسخه خطی)، ص 234-236-237 . 12- همان . 13- خاطرات احتشام السلطنه، ص 677 . 14- روزنامه ندای وطن، سال اول، شماره ... ص 43 . 15- تفرشی، تاریخ انقلاب ایران، ص300 و ص 574 . 16- مجله وحید (خاطرات)، شماره 15، ص59 . 17- مجد الاسلام کرمانی، تاریخ انحطاط مجلس، ص 44 . 18- راهنمای کتاب، سال 21، جلد 17، ص 376 و ص 394 . 19- روزنامه خاطرات عین السلطنه، جلد 3، ص 2006 . 20- همان . 21- همان، ص 2252 . 22- رانت آفاری، انقلاب مشروطه ایران، ترجمه رضا رضایی، ص 194 . 23- البته منظور کسروی از این اقدامات مربوط به انجمن ایالتی آذربایجان است . 24- سهراب یزدانی، کسروی و تاریخ مشروطه ایران، ص 72-84 . بخش تاریخ ایران و جهان تبیان منبع: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منبع: سایت نکته‌نیوز

قراردادهای چشم بسته

قراردادهای زیادی در طول تاریخ دیپلماسی کشور ما به ثبت رسیده است اما برخی از این قراردادها امضا کنندگانشان را به چهره‌های منفور تاریخ ایران بدل کرده‌اند. سؤال ابتدایی در فهم خط خدمت و خیانت در تاریخ و پاسخ به آن خط کش دقیقی به ما می‌دهد تا بفهمیم بر چه اساس می‌توان قراردادی را ننگین و بر چه اساس می‌توان آن‌را افتخارآمیز دانست. در تاریخ نخستین قراردادهای کشور می‌توان به عصر صفوی مراجعه کرد؛ شاه اسماعیل نیازمند به ساخت تفنگ برای مبارزه با عثمانی و آرام کردن مرزها بود. قراردادهای «مال» با برادران شرلی امضا شد و آنها شاید نخستین گروهی بودند که در یک امر جنگی از یک کشور بیگانه به ایرانیان مشاوره می‌دادند و همه‌کاره جنگ می‌شدند. کم کم با گسترش دیپلماسی با کشورهای دیگر و پیدایش سیاست خارجه و اهمیت دیپلماسی در عرصه عمومی به‌جای جنگ، در دوره قاجاری و در عهد فتحعلی شاه، نخستین مراوده‌های ایران و غرب به‌طور گسترده آغاز شد. از سویی کارچاق‌کن‌های فرنگ رفته برای پیشرفت ایران و رسیدن به ترقی عالم غرب در پی گسترش روابط بودند و از سمت دیگر فتحعلی شاه برای مقابله با قدرت روس به‌شدت خودش را نیازمند به یکی از قوای بیگانه و کشورهای دوست اروپایی می‌دانست. فراماسون‌ها و نخست‌وزیران انگلو فیل و فرانس پرست به اردوگاه ناپلئون در فرانسه رفتند و قرارداد فین کن اشتاین را امضا کردند. ایران دروازه حرکت فرانسه به سمت هند می‌شد و ما در عوض از مشاوره نظامی افسران ناپلئون برای پیروزی بر روسیه بهره‌مند می‌شدیم؛ قراردادی که درآن به سبب عدم‌فهم موازنه قوای غربی دم به تله فرانسه و انگلیس دادیم. پس نخستین نکته‌ای که می‌توان در زمینه قرارداد‌های ننگین به آن اشاره کرد اینکه همه آنها قراردادهای چشم بسته‌ای است که به تحریک خودفروختگان به امضا رسیده است. یکی از ملاک‌های خیانت در قراردادها و ننگین بودن آن ملاک وابستگی و استقلال است. هر قراردادی که با هدف دلالی و خدمت به بیگانگان بسته شود و دست فرقه‌های ماسونی در امضای آن مشهود باشد در دسته قراردادهای ننگین به حساب می‌آید. فراماسون‌ها و نخست‌وزیران انگلو فیل و فرانس پرست به اردوگاه ناپلئون در فرانسه رفتند و قرارداد فین کن اشتاین را امضا کردند پس از اعتماد ایرانیان به بیگانگان در زمینه نظامی و ضرری که از این اعتماد نصیب ایرانیان شد روسیه با 2حمله و 2جنگ چندساله سرانجام در 2قرارداد گلستان و ترکمانچای، بخش‌های شمالی ایران را جدا کرد. پیرو این معاهده بخش بزرگی از شهرهای شمالی ایران تحت اشغال روسیه قرار گرفت و مناطقی چون قره باغ، گنجه، خانات موشکی، شیروان، قوبا، دربند، باکو و... از ایران جدا شد. ریشه تحمیل چنین معاهده‌ای به وصیت‌نامه شوم پترکبیر بازمی‌گردد. او در بخشی از وصیت‌نامه خود نوشته بود: «سرزمین قفقاز رگ حساس ایران است. همین که نوک نیشتر استیلای روسیه به آن رگ برسد، فورا خون ضعف از دل ایران بیرون خواهد رفت و چنان ناتوان خواهد شد که هیچ پزشک حاذقی نتواند آن را بهبود بخشد...». نوادگان پترکبیر در اجرای وصیت‌نامه پدربزرگ، جنگ‌های روس با ایران را به راه انداختند و این‌چنین، بخش‌های بزرگی از سرزمین ایران تحت اشغال روسیه قرار گرفت. در نتیجه تجاوزگری‌ها و اشغالگری‌های روسیه، عهدنامه‌ای ننگین در روستای گلستان نوشته (1192 شمسی) و آهنگ جدایی نواخته شد. کوتاهی شاه قجری در دفاع از کیان ایران و اعتماد به بیگانگان ریشه تحمیل چنین قراردادی بود. در دوره ناصری یکی از ننگین‌ترین این قراردادها رویترز است. ملکم خان به سبب آشنایی با انگلیسی‌ها پای یک تاجر انگلیسی را به ایران باز می‌کند که امتیاز بهره‌برداری از جنگل‌ها و مراتع را از ایرانیان می‌خرد و در قبالش مبالغی را به‌عنوان رشوه به درباریان و شاه می‌پردازد. اصولا حق دلالی و فروختن یوسف به زر ناسره، یکی از مواردی است که قراردادهای ننگین را به ایران تحمیل کرده. منفعت شخصی در مقابل منفعت یک ملت، سبب شده بود تا بخشی از بهره‌برداری از زمین خدادادی کشورت را به بیگانگان بسپاری تا فقط با پول حاصل از این خودفروشی به سفر فرنگ بروی یا خوش‌خدمتی‌ات را به مراکز ماسونی اثبات کنی. قرارداد رویترز به قدری سنگین و عجیب بود که حتی وزارت امور خارجه انگلیس اعلام می‌دارد حاضر نیست درصورت اهدای این قرارداد توسط رویترز به آنها، این بهره برداری را انجام دهد چرا که نیروی کاری برای تأمین این همه نعمت مفت ندارد. آنها هیچ‌گاه گمان نمی‌کردند که ایرانیان حاضر باشند چنین قراردادی را امضا کنند. پس از اعتراضات مردمی به رهبری روحانیون این قرارداد لغو و شاه ایران مجبور به پرداخت غرامت شد. پس از آن قرارداد تنباکو و فروش آن به یک کمپانی خارجی مطرح شد؛ یک کمپانی انگلیسی همه حق برداشت چند ساله توتون و تنباکو را از آن خود کرد. در فصل برداشت محصول کسی حق نداشت محصول خویش را به افرادی غیر از افراد این کمپانی بفروشد. این حق انحصاری برداشت محصول که شاه آن ‌را برای کسب درآمد به انگلیسی‌ها فروخته بود با مخالفت علمای بزرگ سامرا، تهران و اصفهان مواجه شد. فتواهای شدیداللحن مراجع سبب شد تا کار به حرمسرای شاهنشاه بکشد و حتی او نیز از این فتوا در امان نباشد. مردم ایران که طبق سفرنامه شاردن از هر دو قران، یک قرانش را قلیان می‌کشیدند، قلیان‌ها را شکستند و به تبعیت از میرزای شیرازی دود را بر خود حرام کردند. ننگین بودن این قرارداد به خاطر انحصار و سلطه یک اجنبی بر مسلمانان بود؛ هر قراردادی که سبب سلطه کفار بر مسلمین شود به ضرر مصلحت امت اسلامی و ننگین است. پس از اعتماد ایرانیان به بیگانگان در زمینه نظامی و ضرری که از این اعتماد نصیب ایرانیان شد روسیه با 2حمله و 2جنگ چندساله سرانجام در 2قرارداد گلستان و ترکمانچای، بخش‌های شمالی ایران را جدا کرد این مورد را نیز باید به سیاهه‌ قراردادهای ننگین اضافه کرد. پس از شکست‌های متعدد شاهان قجری جدایی هرات از ایران که آنهم ریشه در دلالی‌های درباریان، ضعف شاهان در دفاع از کیان ایران و نیازمندی به پول داشت، هم به بی‌لیاقتی‌های آنان افزوده شد تا اینکه در دوره جنگ جهانی اول و به‌رغم عدم‌مداخله ایران در جنگ، قرارداد 1919 و تقسیم اراضی ایران بین روس و انگلیس کشور را دچار قحطی و هرج و مرج کرد. آخرین شاه قجری به سبب جوانی نمی‌توانست این سرزمین را حفظ کند و همین شد که آن‌را به دامان رضاخان، دربان سفارت آلمان تحویل داد. رضاخان به سبب نزدیکی برخی از وزرایش به انگلیسی‌ها تا مدتی انگلوفیل بود و تابع فرمایشات انگلیسی‌ها تا اینکه در زمان جنگ جهانی دوم و به سبب شعارهای آریایی هیتلر و علاقه به شخصیت با جذبه او، به سمت آلمان‌ها گرایش پیدا کرد. هر چند در این دوران امتیاز راه آهن را به آلمان‌ها و نفت جنوب را به انگلیسی‌ها واگذار کرد اما از هیچ کدام سود و نفعی حاصل او نشد و در آخر با خفت از ایران خارج شد. قراردادهای ننگین نفتی آن‌قدر به ایران تحمیل شده بود که در دوره پهلوی دوم شوروی نیز از ایران امتیاز نفت شمال می‌خواست و برای این، به پیشه وری کمک می‌کرد تا آذربایجان را زیر سلطه بگیرد. در آخر نیز امتیاز گس - گلشاییان در همین راستا از ایران اخذ شد. سرانجام پس از انقلاب اسلامی تمامی این قراردادها لغو شد و به‌رغم تلاش برخی عناصر بیگانه پرست و دلال در برخی مسائل نفتی مانند قرارداد کرسنت، به لطف عزت و استقلال کشور، قرارداد ننگینی به امضا نرسیده است تا حرف دکترشریعتی که می‌گفت پای هیچ قرارداد ننگینی در این کشور را یک روحانی امضا نکرده است، معنا شود. بخش تاریخ ایران و جهان تبیان منبع: سایت نکته‌نیوز

جلوگيری بختيار از ورود امام به ايران

وقتی که خبر بازگشت حضرت امام خمینی(ره) به کشور قوت گرفت، دولت بختیار، برای جلوگیری از ورود امام، به کلیه شرکت‏های هواپیمایی بین المللی اعلام کرد که به تهران پرواز نکنند. علاوه بر این به دستور بختیار، تعداد زیادی تانک و زره‏پوش در فرودگاه مهرآباد تهران مستقر شدند تا از ورود امام به میهن اسلامی جلوگیری نمایند . با فرار شاه از کشور در 26 دی 1357، انقلاب مردم ایران به رهبری امام خمینی رحمه الله برای پیروزی و ریشه کنی نظام استبدادی و شاهنشاهی شتاب گرفت. با ورود آن رهبر فرزانه به ایران، شمارش معکوس سرنگونی رژیم آغاز شد. بختیار و پشتیبانش، امریکا، از پیش به چنین حقیقتی آگاه بودند. بنابراین، درصدد مانع تراشی و جلوگیری از ورود امام برآمدند، ولی با راه پیمایی های گسترده میلیونی و اعتصاب های پر دامنه مردم معترض و خشمگین روبه رو شدند. ازاین رو، فرودگاه ها که به دستور بختیار برای جلوگیری از ورود امام بسته شده بود، باز شد و امام در دوازده بهمن به وطن بازگشت. ورود امام، شمارش معکوس برای نابودی رژیم بود و با پیوستن ارتش به مردم، انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 به پیروزی رسید. جاء الحق و زهق الباطل هجرت بندگان صداقت پیشه خداوند، هماره آغازگر تحولات شگرف و تاریخ ساز بوده است. این سنت الهی برای همیشه در دوره های گوناگون، جاری است و مهاجران الی الله، با هجرت و مجاهدت خویش، راه هدایت را برای مردم می گشایند و هموار می سازند. خداوند، جایگاه دین مردمان را بلندترین مقام نزد خدا قرار می دهد و می فرماید: «آنها که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جان هایشان در راه خدا جهاد کردند، مقامشان نزد خدا برتر است و آنها پیروز رستگارند.» با هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، تاریخ فروزان اسلام رقم خورد. با هجرت امام حسین علیه السلام ، تاریخ سرخ شیعه نگاشته شد و در عصر ما نیز با هجرت سلاله نورآگین مردی بزرگ از خاندان عصمت و طهارت، حضرت امام خمینی رحمه الله ، آیین ناب نبوی و قیام حیات بخش حسینی احیا گشت. خمینی با قدم صدق از ایران خارج شد و با قدم صدق به ایران آمد و مصداق «جاء الحق و زهق الباطل» در عصر ما آشکار شد. بازگشت امام امام خمینی(ره) از سیزده آبان سال 1342 تا دوازده بهمن سال 1357، یعنی حدود چهارده سال در تبعید و به سر بردند و در سال 1343 ابتدا به ترکیه و پس از مدتی به عراق تبعید شد و اوقات پایانی دوری از وطن را در فرانسه و در دهکده ای به نام نوفل لوشاتو گذراند. نوفل لوشاتو در روزهای اوج نهضت، به قلب تپنده انقلاب ایران تبدیل شده بود. وقتی امام را به ترکیه تبعید می کردند، شاه و امریکا هیچ گاه پیش بینی نمی کردند که او روزی پیروزمندانه به ایران باز گردد و رژیم شاهنشاهی را از بن برکند. پس از خروج شاه در 26 دی 1357، امام در پیامی کوتاه خطاب به خبرگزاری های جهان اعلام کرد: «خروج شاه از ایران، اولین مرحله پایان یافتن سلطه جنایت بار پنجاه ساله رژیم پهلوی می باشد که به دنبال مبارزات قهرمانانه ملت ایران صورت گرفته است. من این پیروزی را به ملت تبریک می گویم.» همچنین ایشان اعلام کرد که در اولین فرصت به ایران باز می گردند. به تعویق افتادن بازگشت در حالی که قرار بود پرواز انقلاب در روز ششم بهمن امام خمینی رحمه الله را از فرانسه به ایران بیاورد، سازمان هواپیمایی کشور اعلام کرد که به علت بدی هوا و نبود دید کافی، همه پروازها لغو شده است در حالی که یاران حضرت امام و مبارزان مذهبی، با وجود تمام نگرانی ها در تدارک برگزاری مراسم استقبال باشکوهی از امام بودند، اعلام خبر تصمیم امام برای آمدن، مسئولان و سردمداران رژیم پهلوی را سخت به تکاپو انداخت. آنان که به شدت از تظاهرات خیابانی مردم بر ضد رژیم پهلوی هراسناک شده بودند، ورود امام را به کشور، پایانی بر تمام امیدهایشان می پنداشتند و یقین داشتند که در این صورت، طومار سلطنت پهلوی برچیده خواهد شد. بنابراین، درصدد مقابله با ورود امام به کشور یا مانع تراشی در برابر تصمیم امام برآمدند. بختیار در مقام نخست وزیری، نقشه های گوناگونی در سر می پروراند که انفجار هواپیمای امام یا منحرف کردن مسیر هواپیمای حامل امام و سپس دستگیری ایشان از آن جمله بود که هیچ یک عملی نشد. تیر آخر او، بستن فرودگاه ها به روی هواپیمای امام بود. در حالی که قرار بود پرواز انقلاب در روز ششم بهمن امام خمینی رحمه الله را از فرانسه به ایران بیاورد، سازمان هواپیمایی کشور اعلام کرد که به علت بدی هوا و نبود دید کافی، همه پروازها لغو شده است. اعتراض مردم به بسته شدن فرودگاه ها با انتشار خبر بسته شدن فرودگاه ها و جلوگیری دولت بختیار از ورود حضرت امام به کشور، مردم با تظاهرات و راه پیمایی های خود، به اقدام دولت اعتراض کردند. همه افسران نیروهای سه گانه در پایگاه های خود در تهران، اصفهان، کرمانشاه، دزفول، همدان و بوشهر اعتصاب کردند و سپس به صفوف تظاهرکنندگان معترض پیوستند. در تهران، سیل جمعیت تظاهر کننده به سوی فرودگاه مهرآباد به راه افتادند. روحانیان مبارز سراسر کشور که برای استقبال از امام به تهران آمده بودند، با تحصن در مسجد دانشگاه اعلام کردند تا بازگشت امام به کشور به تحصن ادامه خواهند داد. مردم و دانشجویان نیز به جمع تحصین کنندگان می پیوستند. فردای آن روز، مردم در راه پیمایی عظیم یک میلیونی به مناسبت رحلت پیامبر اسلام، در حمایت از امام شعار دادند. در بسیاری از نواحی شهر تهران نیز زد و خوردهای شدیدی میان نیروهای انتظامی و تظاهرکنندگان روی داد. تیراندازی در نواحی مختلف لحظه ای قطع نمی شد. خبرگزاری پاریس اعلام کرد یکی از میدان های شهر، به میدان جنگ شباهت پیدا کرد و تعداد کشته ها در پایتخت را سه هزار تن گزارش کرد. روزنامه اطلاعات نوشت: «غرب و جنوب غرب تهران، غرق در شعله های آتش بود». کوتاه آمدن دولت بختیار در پی تحصن ها و تظاهرات خونین مردم در اعتراض به بسته شدن فرودگاه ها، دولت بختیار عقب نشینی کرد و شکست را پذیرفت. بختیار در نهم بهمن ماه اعلام کرد که فرودگاه مهرآباد امروز باز خواهد شد و هیچ ممانعتی برای ورود امام به کشور وجود ندارد. هیئت دولت در دهم بهمن اعلام کرد که ورود هواپیمای حامل امام به فرودگاه مهرآباد تهران بدون اشکال است. با اعلام این خبر، کمیته استقبال از امام در پیامی اعلام کرد که امام خمینی رحمه الله در ساعت نه صبح پنج شنبه دوازده بهمن در تهران خواهد بود. در پی تحصن ها و تظاهرات خونین مردم در اعتراض به بسته شدن فرودگاه ها، دولت بختیار عقب نشینی کرد و شکست را پذیرفت امام خمینی رحمه الله بر فراز آسمان ها شام گاه یازده بهمن، هواپیمای امام خمینی رحمه الله غرش کنان از فرودگاه شارل دوگل فرانسه به آسمان پرواز کرد. امام نماز شب را در طبقه دوم هواپیما به جای آورد و سپس در طبقه پایین هواپیما استراحت کرد. مهماندار هواپیما از مشاهده آرامش امام متعجب شده بود. هنگام طلوع فجر، امام و همراهان نماز صبح را به جماعت به جا آوردند. زمان ورود هواپیما به آسمان ایران، خبرنگاری از امام پرسید: «چه احساسی دارید؟» و امام پاسخ داد: «هیچ.» امام هیچ احساسی نداشت؛ چرا که او فقط بر مبنای تکلیف عمل می کرد. پیروزی و شکست برای او، هر دو زیبا بود. همان طور که شکست، او را ناامید نمی کرد، پیروزی نیز احساسات شخصی اش را برنمی انگیخت. منبع: سایت نکته‌نیوز

ولایت فقیه - رهاورد دوران تبعید حضرت امام، به روایت اسناد ساواک

پژوهشگر: رحیم نیکبخت برابر اطلاع واصله رساله‌های آیت‌الله خمینی به علت ایجاد محدودیت از لحاظ چاپ و توزیع تا حدودی کمیاب و به همین جهت در بین بازاریان و طرفداران وی به قیمت گزافی خرید و فروش می‌شود. با وجود اینکه رساله سایر آیات از هر لحاظ جامع‌تر و در سطح بالاتری قرار دارد. معهذا طرفداران [امام] خمینی از کمیابی و گران شدن رساله‌های مزبور به نفع [امام] خمینی تبلیغ و بهره‌برداری می‌کنند. درآمد در تاریخ 15 ساله انقلاب اسلامی بخش اعظم را دوران تبعید حضرت امام از ایران تشکیل می دهد که همین دوران هم به قسمت‌هایی چون دوران تبعید در ترکیه و دوران تبعید در عراق و دوران اقامت در فرانسه قابل عنوان‌بندی است. دوران طولانی تبعید حضرت امام از ایران رهاوردهای مهم و قابل ملاحظه‌ای داشت. در دوران اقامت یک ساله در ترکیه تحریرالوسیله را حضرت امام تدوین و نگاشتند. موضع‌گیری‌های صریح‌تر حضرت امام در قبال حکومت و نظام سیاسی در این کتاب بیان می‌گردد.1 در دوره‌ی تبعید امام در عراق موضوع مهمتر و پراهمیت‌تر دیگری در ادامه مبارزات حضرت امام مطرح می‌گردد و آن شروع درس «ولایت فقیه یا حکومت اسلامی» است. بحث ولایت فقیه حدود و اختیارات آن اگرچه در متون فقهی موجود بود امّا تا آن زمان کسی آن را به این صراحت طرح و بحث نکرده بود تأثیر شگرفی بر روند مبارزات اسلامی داشت در واقع حضرت امام (ره) در مرحله بعد از نفی کامل نظام شاهنشاهی به ارایه نظام ایده‌آل برخواسته از متن شریعت اسلامی پرداختند. حضرت امام پس از این مرحله در دوران تبعید خود در پاریس با تشکیل شورای انقلاب مقدمات علمی شکل‌گیری حکومت اسلامی را فراهم آوردند که موضوع مهم و قابل تأمل و بررسی است. به طور خلاصه می‌توان گفت حضرت امام در سال 1342 به ویژه بعد از قیام 15 خرداد به نفی کامل رژیم پهلوی پرداخت در دوران تبعید ترکیه و عراق مدل حکومتی جایگزین آن رژیم را ارایه دادند و رهاورد دوران اقامت در پاریس اجرایی و عملیاتی کردن این اندیشه بود. با وجود حجم انبوهی از اسناد بر جای مانده از سازمان اطلاعات و امنیت حکومت پهلوی بررسی همه‌جانبه موضوع در این فرصت محدود امکان ندارد از این رو به مرور و بررسی اسناد محدود پیرامون رهاورد دوران اقامت حضرت امام در نجف اشرف که همان «بحث ولایت فقیه یا حکومت اسلامی» بود، می‌پردازیم. ساواک و درس ولایت فقیه حضرت امام ساواک در سال 1348 و 1349 تلاش‌های گسترده‌ای برای تضعیف مقام و موقعیت حضرت امام انجام داده بود که حوادثی چون رحلت آیت‌الله العظمی حکیم و سپس شروع درس ولایت فقیه فعالیت‌های ساواک در تخریب وجه حضرت امام را تحت‌الشعاع قرار داد و به ویژه پس از انتشار متن سخنرانی امام در درس فوق‌الذکر به صورت نوار و جزوه نیروهای امنیتی رژیم را به انفعال کشاند و مأموران ساواک و سایر نیروهای مسئول موظف شدند تا بلکه از انتشار تکثیر و توزیع آن در ایران جلوگیری نمایند. بررسی و مرور گزارش‌های موجود در پرونده عظیم حضرت امام* در ساواک سابق که نسخه‌ای از آن در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود است می‌تواند تصویر روشنی از مقابله حکومت پهلوی با این مسئله باشد که در ادامه به آن می‌پردازیم: 10/4/49[13] [آرم ساواک] گزارش [مهر سری] درباره رساله آیت‌الله خمینی محترماً معروض می‌دارد به منظور: کسب دستور در مورد توزیع رساله آیت‌الله خمینی خلاصه: پس از طرد آیت‌الله خمینی از ایران به عراق عده‌ای از عناصر افراطی مذهبی و طرفدار وی رساله او را چاپ و توزیع می‌نمودند که چون این امر در کسب وجهه و تقویت مشارالیه تأثیر به سزایی داشت لذا نسبت به جمع‌آوری رساله نامبرده و جلوگیری از تجدید چاپ آن اقدام گردید و کتابخانه و منزل یاد شده نیز در قم مورد بازرسی قرار گرفت و تعدادی رساله مشارالیه کشف گردید از جمله 460 جلد رساله ارث، 1420 جلد تعلیقه، 111 جلد الرسایل، 1812 جلد کتاب طهارت، 115 جلد مناسک‌الحج و 100 جلد نجات‌العباد که کلیه کتاب‌ها و رساله‌های مذکور جمع‌آوری و در اداره کل سوم نگهداری می‌گردد. طبق اطلاعاتی که اخیراً واصل شده پس از فوت آیت‌الله حکیم توضیح‌المسایل [امام] خمینی که قبلاً قیمت آن 80 ریال بود به بهای بیشتری و حتی حدود یک هزار ریال خرید و فروش می‌گردد. نظریه: با توجه به اینکه با بررسی‌هایی که به عمل آمد کتب منتشره از طرف [امام] خمینی به مراتب از سطح رساله‌های سایر آیات پائین‌تر است لذا در صورت تصویب به منظور تضعیف [امام] خمینی و معرفی وی به عنوان داشتن ارتباط و وابستگی به دستگاه تعداد محدودی از رساله‌های وی به شرح فوق که هم‌اکنون در اداره کل سوم موجود است توسط ساواک‌های قم و تهران (قسمت بازار) با تظاهر به اینکه از طرف ساواک می‌باشد. بین طرفداران مشارالیه و متعصبین مذهبی توزیع گردد.2 مدیرکل اداره‌ی سوم ساواک پیرو درخواست ساواک تهران دستور زیر را برای مقابله با مقبولیت و محبوبیت حضرت امام صادر می‌کند: [آرام ساواک] [مهر سری] پیوست: دارد از اداره کل سوم به ریاست ساواک تهران درباره رساله آیت‌الله خمینی برابر اطلاع واصله رساله‌های آیت‌الله خمینی به علت ایجاد محدودیت از لحاظ چاپ و توزیع تا حدودی کمیاب و به همین جهت در بین بازاریان و طرفداران وی به قیمت گزافی خرید و فروش می‌شود. با وجود اینکه رساله سایر آیات از هر لحاظ جامع‌تر و در سطح بالاتری قرار دارد. معهذا طرفداران [امام] خمینی از کمیابی و گران شدن رساله‌های مزبور به نفع [امام] خمینی تبلیغ و بهره‌برداری می‌کنند. علیهذا به منظور خنثی کردن فعالیت‌های طرفداران وی و تضعیف [امام] خمینی و وانمود کردن اینکه نامبرده جهت احراز مقام مرجعیت با مقامات دولتی ارتباط دارد اینک تعداد 340 جلد از رساله و تألیفات مختلف (به شرح پیوست) به پیوست ارسال می‌گردد. خواهشمند است دستور فرمائید با تظاهر به اینکه از طرف ساواک توزیع می‌شود به نحوه مقتضی بین طرفداران [امام] خمینی در منطقه بازار پخش گردد و نتیجه را ضمن تعیین عکس‌العمل این اقدام در بین روحانیون و جوامع مذهبی اعلام نمائید. مدیر کل اداره سوم- مقدم گیرنده ریاست ساواک قم با ارسال 340 جلد رساله و سایر تألیفات مشارالیه (به شرح صورت پیوست) جهت اقدام مقتضی و اعلام نتیجه [امضاء] 18/4/49[13]3 پس از شروع درس ولایت فقیه امام وزارت خارجه از کویت به ساواک گزارش می‌دهد: «در تاریخ 22/11/1348 در برخی از مساجد کویت جزوه‌ای به زبان فارسی که در نجف طبع شده و حاوی درس‌هایی است که خمینی تحت عنوان «حکومت اسلامی یا ولایت فقیه» ایراد نموده بین حاضرین توزیع شده که یک نسخه به پیوست ارسال می‌گردد...»4 و ساواک در عطف‌نامه وزارت خارجه اعلام می‌کند: «آیت‌الله خمینی اخیراً در نجف اشرف ضمن تدریس در دو جلسه مبادرت به سخنرانی نموده و منظور وی اثبات و حقانیت حکومت اسلامی بوده و اظهارات مشارالیه روی نوار ضبط و توسط متعصبین مذهبی به ایران آورده شده است. ضمناً گفتار وی به صورت جزوه تحت عنوان فوق چاپ و در برخی از کشورها از جمله کویت و هنگام مراسم حج در عربستان صعودی توسط عمال عراقی پخش شده است.»5 ساواک تهران در مراقبت‌های خود بعد از طرح درس‌های حکومت اسلامی توسط امام خمینی گزارشی به تاریخ 12/12/1348 از شهید آیت‌الله سعیدی به شرح زیر تهیه نموده است: «سید محمدرضا سعیدی از یکی از دوستان خود که جهت انجام مراسم حج به عربستان مسافرت و اخیراً مراجعت نموده است سؤال نمود که آیا جزوه سخنرانی [امام] خمینی را در آنجا پخش می‌کردند یا خیر. مشارالیه جواب داد در منی این جزوه را که به زبان فارسی چاپ شده توزیع می‌نمودند و فقط یک نسخه به من دادند که آن را هم یکی از دوستان برده است.» در ادامه رئیس ساواک تهران نظر داده است که این متن سخنرانی علاوه بر زبان فارسی به زبان‌های عربی- ترکی واردو ترجمه و بین حجاجی که جهت انجام حج رفته‌اند توزیع شده است: «بدیهی است غالب حجاج ایرانی طرفدار خمینی دارای چنین جزواتی می‌باشند به احتمال قریب به یقین پس از بازگشت به ایران آن را تکثیر و توزیع خواهند نمود. بنابراین لازم است که از وسایل حجاجی که به کشور وارد می‌شوند بازرسی به عمل آید.»6 مدیرکل اداره‌ی سوم ساواک مقدم در عطف گزارش ساواک تهران، آن ساواک را موظف می‌سازد تا ضمن مراتب و پیش‌بینی‌های لازم ترتیبی اتخاذ شود که عوامل تکثیر و توزیع جزوات و همچنین نوار سخنرانی امام را شناسایی و دستگیر نمایند.7 در یکی دیگر از گزارش‌های مأموران ساواک از فروردین سال 1349 می‌خوانیم: «رحمانی در یک مذاکره خصوصی به یکی از دوستانش اظهار داشته است جزوه‌های درس آقای خمینی که در عراق چاپ شده در مکه توزیع گردیده است و تعدادی توسط حجاج به ایران آورده شده و در ایران تجدید چاپ گردیده است این جزوه دست به دست می‌گردد تا همه از مطالب آن اطلاع پیدا کنند.»8 انتشار جزوه درس‌های امام خمینی ساواک را به وحشت انداخت در گزارش زیر اطلاعات بیشتری در مورد آن درج شده است: «درس‌هایی از [امام] خمینی آیت‌الله خمینی ضمن درس‌هایی که در شش جلسه در تاریخ‌های 1 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8/11/1348 در نجف برای طلاب عنوان نموده سخنان وی گردآوری و در 42 صفحه‌ی استنسیل و پلی‌کپی و در ایام مناسک حج به وسیله پاره‌ای از طرفداران وی بین حجاج به فروش رسانده شده است در این مجموعه اهم مطالب به وسیله ماشین‌کننده به طور کشیده تایپ گردیده و اغلب سخنان مشارالیه درباره تشکیل حکومت اسلامی و وظایف فقها دور می‌زند که در آن گوشه و کنایه‌هایی به استعمار و من‌جمله به کشورهای اسلامی و ایران زده است. نظریه منبع: جزوه‌های مزبور را عده‌ای به صورت کتابچه‌ای درست کرده‌اند و در مکه و کربلا و نجف درس‌های نامبرده را در شش جلد به فروش می‌رساندند. نظریه‌های رهبر عملیات: 1- احتمال می‌رود جزوه‌های مذکور را حجاجی که از سفر حج مراجعت کرده باشند با خود به همراه آورده و به طور یقین اغلب آنها در قم بین طرفداران [امام] خمینی توزیع گردیده است. 2- یک نسخه ماشین شده در 40 برگ که از روی جزوه اصلی رونوشت‌برداری شده جهت هرگونه اقدام مقتضی به پیوست ایفاء می‌گردد. دانشگر رئیس ساواک: دستور داده شد که شیخ عباس ایزدی مورد مراقبت قرار گیرد و چنانچه جزوات دیگری بین اشخاص باشد شناسایی گردند.»9 جزوات درس امام خمینی در مورد ولایت فقیه و حکومت اسلامی فقط در مراکز دینی و بین مردم مذهبی کوچه و بازار توزیع و مورد توجه قرار نگرفت بلکه طبق گزارش بعدی در خوابگاه دانشجویان دست به دست می‌گردید: به ریاست ساواک تهران (20 هـ 12) [آرم ساواک] از اداره کل سوم ( 312 درباره توزیع جزوه پیامی از: امام خمینی در کوی دانشگاه تهران اخیراً جزوه مزبور در دست عده‌ای از عناصر افراطی مذهبی دیده شده و طبق اطلاع در کوی دانشگاه نیز توسط اشخاص ناشناس در بین دانشجویان ساکن کوی مزبور توزیع گردیده است. خواهشمند است دستور فرمائید از طریق منابع و امکانات موجود نسبت به شناسایی عواملی که در تهیه و توزیع این جزوه دخالت دارند اقدامات لازم معمول و نتیجه را به این اداره کل گزارش نمایند.10 مدیرکل اداره سوم مقدم از طرف تهیه کننده عباسی [امضا] 30/5/50[13] در ادامه سند متن جزوه که روی آن و بالای برخی از صفحات دیگر نوشته شده است «به دیگران هم بدهید بخوانند» در پرونده بایگانی گردیده است.11 علاوه بر متن جزوه در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی نوارهای صوتی سخنرانی امام هم موجود است. ضمن اینکه مبارزان مسلمان این جزوات را به صورت کتاب تدوین و با نامهای گمراه کننده چون «نامه‌ای به امام کاشف‌الغطا» در خارج از ایران منتشر می‌کردند و از طرق گوناگون به ویژه زوار عتبات عالیات به داخل ایران می‌فرستادند. ------------------------ پی نوشت: *رحیم نیکبخت، مدیر بخش تدوین 1 . ساواک پس از اطلاع از انتشار این کتاب در عراق در سال 1346 دستور بررسی و استخراج موارد ضد حکومت پهلوی را صادر می‌کند ر ک به آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده امام خمینی، ش ب 820، ش س 3 الی 7. *. در گزارش‌های ساواک نام حضرت امام بدون لقب و نهایت با عنوان آیت‌الله قید شده است در داخل کروشه لفظ [امام] افزوده محقق است. 2 . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده امام خمینی، کد 57/111، ش ب 845، ش س 15 و 14 3 . همان، ش س 16. 4. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده امام خمینی، کد 55/111، ش ب 843، ش س 15. 5. همان، ش س 16. 6. آرشیو مرکز اسناد، ش ب 843، ش س 104. 7 . همان، ش س 105. 8 . آرشیو مرکز اسناد... همان پرونده، ش ب 844، ش س 9. 9 . همان، ش ب 844، ش س 36. 10 . همان آرشیو، ش ب 307، ش س 125. 11 . همان ش س 127 الی 134. مرکز اسناد انقلاب اسلامی

فراز و فرود پرواز انقلاب

پیروزی انقلاب اسلامی ایران حادثه مهم و حیرت‌انگیزی برای جهانیان بود. به طوری که تقریباً تمام نظریه‌ها و چاچوب‌های علمی غربی از تحلیل و تبیین چگونگی آن وا ماندند. مردم جهان که شاهد انقلابی به معنای واقعی «دگرگون شدن» بودند، نه تنها شورش عده‌ای برای واژگون کردن یک رژیم و ایجاد حکومتی جدید را به عینه می‌دیدند، بلکه شاهد علقه‌ها و پیوندهای شدید یک ملت به رهبری روحانی نیز بودند که اندیشه تغییرات اساسی و بنیادین در تمام نهادها، مناسبات، ساختارهای سیاسی و اجتماعی را در سر می‌پروراند. از این رو روز 12 بهمن 1357 به عنوان یکی از روزهای به یاد ماندنی در تاریخ معاصر ایران به شمار می‌آید. در این روز که امام خمینی با استقبالی بی‌سابقه از تبعیدگاه به ایران باز می‌گشت،‌کمترکسی می‌اندیشید که «پرواز انقلاب» حادثه‌‌ای مهم در تاریخ جهان و نقطه‌ی عطفی در تاریخ معاصر ایران باشد. با توجه به اهمیت پرواز انقلاب در تاریخ پیروزی انقلاب اسلامی که بار دیگر اوج همبستگی ملت و پیروی از رهبری مطلق امام خمینی را نمایش می‌داد، در ادامه پس از مروری اجمالی بر چگونگی تبعید امام از عراق به فرانسه، به شرح فراز و فرود پرواز انقلاب خواهیم پرداخت. رژیم شاه که منشاء ناآرامی‌های داخلی و قیام عمومی را در نجف‌اشرف و شخص امام می‌پنداشت، پس از کشتار هفده شهریور به رژیم بعثی عراق فشار آورد تا از ادامه فعالیتهای سیاسی امام خمینی جلوگیری کند. دولت بعثی عراق نیز براساس مذاکره و توافق با رژیم پهلوی، با گماردن نیروهای امنیتی در اطراف منزل امام ضمن جلوگیری از تردد افراد، نخست امام را از مداخله در امور سیاسی منع و سپس بیت امام در نجف اشرف را ـ در دوم مهر 1357 ـ به محاصره درآورد. با این حال اوضاع ناآرام در ایران همچنان ادامه یافت و شاه برای آرام نمودن اوضاع در اندیشه اخراج امام از عراق افتاد. از این رو رژیم عراق با توصیه حکومت ایران، امام خمینی را دعوت به سکوت و یا خروج از آن کشور کرد. امام خمینی نیز راه دوم را انتخاب و عازم کویت گردید، اما آن کشور نیز به ایشان اجازه ورود نداد. هنگامی که امام خمینی از عراق خارج می‌شد، هیچ کس تصور نمی‌کرد که ایشان راهی پاریس شوند، اما اتفاقات فوق باعث گردید که امام در تاریخ 13 مهر 1357، عازم فرانسه گردند و در دهکده‌ی «نوفل لوشاتو» ساکن شوند. علی‌رغم تصور شاه، امام خمینی در فرانسه از آزادی عمل بیشتری برخوردار گردید و روح تازه‌ای به مبارزات پیشین بخشید. از یک سو با حضور امام در فرانسه، موج جدیدی نیز در داخل ایران به وجود آمد و همه نگاه‌ها به سوی فرانسه که مدعی دموکراسی و وارث انقلاب کبیر بود، جلب شد و از سوی دیگر دسترسی به مطبوعات و رسانه‌های خبری جهان که امتیازات این محل به شمار می‌رفت، در گسترش انقلاب اسلامی و ‌آگاهی افکار جهانیان از مبارزات مردم ایران نقش مهمی ایفا کرد. دولت فرانسه نیز با در نظر گرفتن شور و هیجان مردم ایران و بسیاری از آزادی‌خواهان دنیا که توجه‌شان به این مسئله جلب شده بود و با توجه به انتظاری که از آنها می‌رفت، نتوانست آنگونه که به رژیم شاه، وعده داده بود، امام را محدود سازد.(1) در شرایطی که مبارزه بر علیه رژیم در داخل و خارج از کشور شدت یافته بود، بحث بازگشت امام خمینی از فرانسه به ایران نیز مطرح گشت. از آنجا که امام همواره بازگشت به ایران را منوط به خروج شاه از کشور اعلام می‌کرد،‌ پس از خروج شاه در روزهای ‌آخر دی 1357، خبر بازگشت قریب‌الوقوع امام خمینی نیز در رسانه‌های خبری انتشار یافت. شاه که صدای انقلاب مردم را شنیده بود، پس از انتخاب شاپور بختیار و تشکیل شورای سلطنت در 26 دی 1357 ـ به امید بازگشت مجددـ ناچار به ترک ایران شد. اما تظاهرات و مبارزات مردم از یک سو و غیر قانونی خواندن دولت بختیار و مجرم و خائن نامیدن او از سوی امام خمینی از سوی دیگر باعث ملتهب شدن بیش از پیش اوضاع گشت. بختیار با توجه به وضعیت فوق و انتشار خبر بازگشت قریب‌الوقوع امام، در روز دوم بهمن یگان‌های گارد شاهنشاهی را برای نمایش قدرت خود به رژه در حضور خبرنگاران خارجی واداشت و ارتش را در روز پنجم بهمن به بستن فرودگاه‌های کشور و متوقف نمودن پروازهای خارجی وادار نمود. اخبار فوق، مردمی را که برای بازگشت امام لحظه‌شماری می‌کردند به نمایش خشم خود از طریق تظاهرات واداشت. مردم در این تظاهرات یک صدا خواستار بازگشت امام و باز شدن فرودگاه‌ها بودند. رژیم در وضعیت نامطلوبی قرار گرفته بود . در یک سو بختیار به عنوان نخست‌وزیر شاه، حتی از سوی جبهه ملی نیز رانده شده بود و امید چندانی نیز به حمایت ارتش نداشت و در سوی دیگر خیل عظیم مردم، آتش انقلاب را شعله‌ور تر می‌کردند و کسی جلودارشان نبود. در همین زمان سید جلال تهرانی، رییس شورای سلطنت، ضمن استعفا در پاریس و در محضر امام، غیر قانونی بودن شورای سلطنت را نیز اعلام نمود تا اوضاع رژیم را وخیم‌تر از پیش نماید. در حالی که از پاریس خبرهایی مبنی بر عزم راسخ امام برای بازگشت به ایران به گوش می‌رسید،‌تنی چند از خلبانان شرکت هواپیمایی ملی ایران اعلام کردند که به پاریس خواهند رفت و امام خمینی را در «پرواز انقلاب» با هواپیمای 747 به تهران باز خواهند گرداند. آنگاه که در روز پنج‌شنبه پنجم بهمن با تلاش اردشیر زاهدی و کمک دولت و ارتش، عده‌ ای در تهران به عنوان حمایت از قانون اساسی راهپیمایی کردند و به همین بهانه با بستن فرودگاه‌ها از بازگشت امام به ایران جلوگیری شد، امام خمینی ضمن مصاحبه‌ای در پاسخ به این سوال که چه وقت تصور می‌کنید که بتوانید به ایران بازگردید؟ فرمود: «هر وقت که منع برداشته شود و فرودگاه‌ها باز شود من به ایران خواهم رفت و اگر بنا باشد خون من بریزد، بهتر است در پیش رفقای خودم و همراه جوان‌های ایران بریزد. ما از این هیچ باکی نداریم و سرافرازی اسلام و ایران را می‌‌خواهیم.» بختیار که از ارسال نامه به امام ـ در تاریخ 5 بهمن 1357 ـ و طرح سفر به پاریس و مذاکره با ایشان موفق به کسب مشروعیت و یافتن راه نجات نشده بود؛ از یک سو حاضر به سپردن حکومت به مخالفان نبود و از سوی دیگر خود نیز تسلطی بر اوضاع کشور و امکان تغییر شرایط آن را نداشت و تنها به پشتیبانی آمریکا و انگلیس و تا حدودی ارتش، دلگرم بود.(2) منحرف ساختن هواپیما به کشور دیگر،‌ منهدم نمودن آن و مسدود کردن باند فروگاه سه راه حلی بودکه سران ارتش به همراه ژنرال هایزر در گردهمایی روز سوم بهمن برای جلوگیری از ورود امام پیشنهاد کردند. اما تبعات جهانی و انعکاس خبری این امر در سراسر دنیا به همراه چند پارگی نظری در میان مسئولان سیاست خارجی امریکا، هرنوع برخورد و درگیری را فاجعه‌آمیز جلوه می‌داد. از این رو بود که در نهایت جناح سایرونس ونس، که خواهان پذیرش وضعیت جدید از سوی واشنگتن بود، در مقابل جناح تندرو که خواهان به کارگیری مشت آهنین در قبال ناراضیان ایرانی بودند،‌ به پیروزی دست یافت و هر گونه اقدام بر ضد ورود امام به ایران را منجر به اختلال و بی‌نظمی وسیع و حوادث غیر قابل انتظار تشخیص داد. امریکایی‌ها در تصمیم‌نهایی سعی داشتند با به تعویق انداختن ورود امام به ایران درموقعیت مناسب‌تری از یک وضعیت نامطلوب یک تصمیم درست بگیرند. در حالی که مقامات در واشنگتن و تهران درباره نحوه به تعویق انداختن سفر و یا جلوگیری از ورود امام خمینی به ایران بحث و مذاکره می‌کردند، تصمیم قاطع امام برای بازگشت به ایران تمام برنامه‌های ایالات متحده را مخل نمود. به رغم بسته بودن فرودگاه‌ها و پخش خبرهای مربوط به سوء قصد به جان امام و نیز منحرف ساختن هواپیمای حامل وی، امام اعلام کرد: «هر زمان بخواهد به ایران مراجعت می‌کند.» بدین ترتیب بسته شدن فرودگاهها به عنوان یک وسیله تبلیغاتی به نفع امام خمینی و به ضرر بختیار درآمد. چرا که اعلام ‌آمادگی امام برای بازگشت به میهن و ممانعت دولت بختیار، مردم ایران را به هیجان بیشتری درآورده و ابعاد ناآرامی‌ها را وسیع‌تر ساخته بود. در حالی که هنوز در میان فرماندهان نظامی شاه کسانی بودندکه تصور می‌کردند کودتا علیه آیت‌‌الله خمینی امکان دارد و می‌کوشیدند شاپور بختیار را با آن موافق سازند‌، بختیار بی‌میل بود؛ زیرا اعتقاد داشت خودش شاه را بیرون کرده و پشتوانه او اکنون به قدری قوی است که به تنهایی می‌تواند آیت‌الله خمینی را نیز بر زمین بزند.(3) تحصن در دانشگاه تهران که با حضور جمعی از روحانیون متعهد و مبارز نظیر شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید مفتح، آیت‌الله خامنه‌ای و جمعی دیگر از روحانیون مبارز سازماندهی شده بود، به صورت گسترده مورد حمایت مردم، علما و مراجع تقلید قرار گرفت و تا زمان بازگشایی فرودگاه نیز ادامه یافت.(4) حمایت مردمی از حرکت روحانیون به همراه فرار سربازان، درجه‌داران و افسران جوان از پادگان‌ها، اوضاع را به گونه‌ای درآورده بود که بختیار نمی‌توانست به طور نامحدود فرودگاهها را بسته نگه دارد. برای بختیار روشن شده بود نه تنها نمی‌تواند آیت‌الله را زمین بزند، بلکه می‌باید به خواسته‌های مردم که مهمترین آنها، بازگشائی فرودگاه‌ها بود نیز تن دردهد. این اوضاع و احوال بحرانی رژیم پهلوی را ارتشبد عباس قره‌باغی رئیس ستاد ارتش وقت چنین شرح می‌دهد: «موقعی که فرودگاه مهرآباد برای جلوگیری از آمدن (امام) خمینی به ایران بسته شد و روحانیون در مسجد دانشگاه تهران متحصن شدند، اخبار روزنامه‌ها حاکی از آن بود که همه افسران نیروهای سه‌گانه در پایگاه‌های خود در تهران، اصفهان، کرمانشاه، دزفول، شاهرخی (همدان)،بندر بوشهر و بندر پهلوی (انزلی) اقدام به تظاهرات و اعتصاب غذا کرده بودند و از این رویداد، بهره‌برداری تبلیغاتی شدیدی به نفع مخالفین می‌شد. اگر چه روابط عمومی ستاد بزرگ بنا به تقاضای فرماندهان نیرو و اعتماد به اظهارات آنان، خبر اعتصاب پرسنل نیروها رادر مطبوعات تکذیب نمود، ولی گزارش‌های اداره دوم، اعتصاب غذا و شرکت در تظاهرات یگان‌‌ها را تأیید می‌‌کرد و حتی در تهران، بوشهر، شیراز و اصفهان برخی از افسران، همافران، درجه‌داران و سربازان با خانواده‌هایشان به راهپیمایی پرداختند. چون گزارش‌های اداره دوم و نیروها ضد نقیض بود دستور دادم از ستاد بزرگ دو هیئتی یکی به ریاست سپهبد فیروزمند معاون ستاد برای رسیدگی به وضع پایگاه‌های یکم ترابری وشکاری در تهران و دیگری به سرپرستی سپهبد رحیمی لاریجانی رئیس اداره یکم ستاد برای رسیدگی به وضع پایگاه‌‌های نیروی هوایی در اصفهان، شیراز و بندر بوشهر اعزام کردند. هیئت‌‌های اعزامی پس از رسیدگی دستور بازداشت محرکین و مسببین را در پایگاه‌ه صادر کردند، بلافاصله مخالفین شایعه تیرباران 165 نفر از همافران را عنوان و شروع به تظاهرات و تبلیغات شدید علیه دولت و ارتش نمودند.»(5) بختیار که همچنان به تلاش خود برای تکیه بر اریکه قدرت ادامه می‌داد، ناگهان روز 9 بهمن،‌اعلام کرد که فرودگاه برای ورود آیت‌الله خمینی باز است. اگر چه بختیار دلیل این تصمیم را ناتوانی خود ازمنع بازگشت یک تبعه ایرانی به کشورش اعلام داشت، اما ویلیام سولیوان آخرین سفیر امریکا در رژیم پهلوی در این باره می‌نویسد: «بختیار پس از اینکه با وساطت من موفق به جلوگیری از استعفای ارتشبد قره‌باغی از ریاست ستاد شد، گفت: با تدابیری که پیش‌بینی کرده، ‌پس از مراجعت آیت‌الله خمینی اوضاع به نفع حکومت او تغییر خواهد کرد.»(6) فارغ از آنکه بختیار با این تصمیم خود چه هدفی را دنبال می‌کرد، عقب‌نشینی او وباز شدن فرودگاه‌ها حکایت از پیروزی امام و مردم ایران در مبارزه تبلیغاتی بر علیه رژیم شاهنشاهی داشت. خبر بازگشت امام در روزنامه‌های عصر 11 بهمن از یک سو نشان از استیصال ارتش و دولت داشت و از سوی دیگر تدارکات وسیع کمیته استقبال برای ورود امام به ایران را به نمایش می‌گذاشت. مهمترین وظیفه این کمیته، تهیه برنامه استقبال و برنامه‌ریزی برای اجرای آن بود. حساس‌ترین بخش این برنامه نیز حفظ امنیت جانی امام در فرودگاه و در طول مسیر حرکت ایشان ـ از فرودگاه تا بهشت زهرا ـ بود.(7) در این بین تمام تکاپو و تلاش عوامل رژیم پهلوی و غرب و بخصوص امریکا و حتی هراس توأم با دلسوزی برخی از یاران امام نیز نقشی در انصراف ایشان از تصمیم نداشت. سرانجام روز 12 بهمن 1357(فوریه 1979) امام خمینی پس از بیش از 14 سال تبعید با هواپیمای 747 شرکت هواپیمایی فرانسه (ایرفرانس) عازم ایران گردید. امام پیش از ترک نوفل‌لوشاتو در پیامی کوتاه از مهمان‌نوازی و تفاهم فرانسویان و اجازه آزادی بیان که به او داده شده بود، تشکر کرد: «کشور شما را ترک می‌کنم تا برای خدمت به کشور خود بروم. مهمان‌نوازی دولت فرانسه و حس آزادی خواهی آن را فراموش نخواهم کرد.» ضمن اینکه امام از اهالی نوفل‌لوشاتو نیز به خاطر دردسرهایی که اقامت وی برایشان فراهم کرده بود، عذرخواهی کرد.(8) امام در مصاحبه‌ای در فرودگاه پاریس به سئوالات خبرنگاران نیز پاسخ داد. در مورد دولت بختیار، مواضع قبلی خود را تکرار کرد و گفت: «ملاقات را نمی‌پذیرم، مگر آنکه استعفا بدهد و کنار برود.» همچنین امام در مورد ارتش، ضمن تأیید تماسهایی که در تهران با ارتش بوده است، فرمود: «اگر مقتضی بدانیم، باز هم تماس حاصل خواهیم کرد. ما از ارتش می‌خواهیم که هر چه زودتر به ما متصل شود. ما می‌خواهیم ارتش مستقل باشد، و از قید اجانب خارج شود، آزاد شود. آنها فرزندان ما هستند. ما به آنها محبت داریم باید به دامن ملت بیایند و ارتش و ملت از همدیگر هستند. ارتش باید از دولت غاصب کنار برود، تا مردم تکلیفشان را با او معین کنند...» بدین ترتیب «پرواز انقلاب» در 12 بهمن از فرودگاه شارل دوگل به پرواز درآمد و رهبر انقلاب را در فرودگاه مهرآباد تهران پیاده کرد. 150 تن خبرنگار خارجی که عمده‌‌ترین شبکه خبری دنیا را تشکیل می‌دادند، همراه امام در «پرواز انقلاب» حضور داشتند. یکی از مهمترین نکات پرواز انقلاب، خالی بودن نیمی از صندلی‌های بوئینگ 747 ایرفرانس بود. در حالی که هواپیمای چارتر ایرفرانس گنجایش بیش از 400 نفر را داشت اما از پذیرش حدود 250 مسافر خودداری نمود تا بتواند به اندازه کافی سوخت‌گیری کند و در صورت عدم فرود در تهران به پاریس بازگردد.(9) این مطلب بیش از هر چیز نشان دهنده نگرانی از احتمال عدم موفقیت و شکست پرواز ‌بود. با این حال امام مصرانه و در کمال آرامش اعلام کرد که به کشور باز می‌گردد. آرامش امام در طول پرواز برای تمام خبرنگاران و همراهان وی شگفت‌انگیز بود. روزنامه کیهان در گزارش ویژه خود در روز دوازدهم بهمن چنین نقل می‌کند: «یک خانم مهماندار هواپیمایی که آیت‌الله خمینی را به تهران آورد، گفت امام فاصله پاریس تا تهران را در کف هواپیما خوابیده بود. به گفته این مهماندار اندکی بعد از سوار شدن به هواپیما در فرودگاه شارل دوگل پاریس امام به طبقه بالای هواپیما رفت، نمازش را خواند و بعد روی دو پتو خوابید. دستیارانش در طبقه پایین ماندند و فقط خدمه و افرادی که در کابین کار داشتند از پلکان رفت و آمد می‌کردند.» مهماندار هواپیما گفت: «یک بار که از کنار وی عبور کردم ‌آرام به خواب رفته بود و بار دیگر که برگشتم هنوز در خواب بود.»(10) خواب آرام امام ظاهراً نشان می‌دهد که وی بیمی از احتمال افزایش برخوردهای خونین بین نیروهای نظامی و هوادارانش به دنبال ورودش به تهران به خود راه نداده است. یکی از خبرنگاران روزنامه اطلاعات که در هواپیمای امام حضور داشت نیز به مسئله خواب راحت امام خمینی اشاره می‌کند و می‌نویسد: «ساعت 10/2 دقیقه بعد از نیمه شب امام خمینی خود را به طبقه دوم هواپیمای جت 747 رساند و به استراحت مشغول شدند و این استراحت تا هنگام نماز صبح طول کشید و سپس آیت‌ الله برای خواندن نماز بار دیگر به قسمت پایین هواپیما آمدند، کلیه ایرانیان در هواپیما شروع به خواندن نماز کردند و پس از آن به چند تن از خبرنگاران اجازه گرفتن عکس داده شد. هنگامی که هواپیما بر فراز شهر تهران رسید و فرودگاه مهرآباد نمودار شد به رغم اخطار مهمانداران، ایرانیان حاضر در هواپیما شروع به گفتن الله اکبر کردند. هواپیما روی باند فرودگاه رسید، ولی همین که خواست فرود آید انگار اشکالی پیش‌آمد. چون دوباره اوج گرفت و دردل آسمان رفت. آه از نهاد مسافران و به خصوص خبرنگاران برخاست، همه نیم خیز شدند و صحبت ازاین شد که به هواپیما اجازه فرود داده نمی‌شود، هواپیما اوج گرفت، حدود ده دقیقه در آسمان تهران به پرواز خود ادامه داد و درحالیکه بسیاری فکر می‌کردند راه آمده را باید بازگردیم، بار دیگر بر روی فرودگاه مهرآباد ظاهر شد و این بار موفق به فرود شد و مسافران ایرانی و خارجی هواپیما این بار همگی الله اکبر گفتند.» (11) شانزده روز پیش، محمد‌رضا شاه، در حالی که یگانهای گارد شاهنشاهی، فرودگاه مهرآباد را محاصره کرده بودند، طی مراسم غیر رسمی با شتاب ایران را برای همیشه ترک کرده بود، اما اینک امام خمینی با تهدید احتمالی ارتش نیم میلیون نفری رژیم، و البته در میان خیل عظیم مردم همراه با پنجاه تن از همراهانش، به ایران باز می‌گشت. هواپیمای ایرفرانس حامل آیت‌ الله و همراهان وی در ساعت 30/9 صبح در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست تا بدین ترتیب پرشکوه‌ترین و بی‌سابقه‌ترین استقبال تاریخی رقم بخورد.(12) مردم از شهرهای گوناگون خود را به تهران رسانده بودند. روزنامه کیهان، طول جمعیت استقبال کننده را 32 کیلومتر و تعداد افراد حاضر را بیش از 3 میلیون نفر تخمین زده است.(13) امام خمینی،‌پس از ابراز تشکر از استقبال کنندگان،‌ طی سخنان کوتاهی، با تکرار برنامه سیاسی خود، دولت بختیار را غیر قانونی و غاصب دانست و حضور خود در میان مردم و فرار شاه از ایران را نتیجه زحمات همه طبقات ملت و رمز این پیروزی را در وحدت کلمه دانست. امام خمینی، فرار شاه از کشور و توسل او به بیگانگان را یادآور شد و گفت: «پیروزی ما وقتی است که دست این اجانب از مملکت کوتاه شود و تمام ریشه‌های رژیم سلطنتی از این مرز و بوم بیرون برود... ما این دولت را نمی‌توانیم بپذیریم. ملت ایران رأی بر سقوط سلطنت داده است. بنابراین، ما نه مجلس را قبول داریم و نه حکومت را قانونی می‌دانیم، باید دولت کنار برود. شورای انقلاب حکومت را تعیین خواهد کرد. حکومت موقت موظف خواهد بود که مقدمات رفراندوم را تهیه کند. قانون اساسی که تدوین شد، به ‌آراء عمومی گذاشته می‌شود، که اگر مردم قبول کنند،‌ رژیم جمهوری و قانون جمهوری خواهد بود... من، اعلام می‌کنم که دولت فعلی غاصب است و غیر‌قانونی است و اگر زیادتر از این لجاجت کند مسئول خواهد بود...»(14) این مراسم که به مدت بیست دقیقه توسط تلویزیون دولتی ایران به طور زنده پخش می‌شد، ناگهان با ظاهر شدن عکس شاه بر روی صفحه تلویزیون قطع گردید. عده‌ای عصبانیت نظامیان از نواخته نشدن سرود شاهنشاهی و عده‌ای همانند بختیار، حمله عوامل ناشناس کمونیستی را دلیل قطع پخش زنده مراسم استقبال امام اعلام کردند. به هر روی قطع پخش زنده تشریف فرمایی امام، در شهرهای ایران، بازتاب بدی پیدا کرد، عده‌ای تلویزیون‌های خود را شکستند و عده‌ای دیگر دچار نگرانی برای سلامتی امام شدند. اما در تهران، امام خمینی، پس از سخنان خود در فرودگاه، در میان استقبال چند میلیونی مردم که در سرتاسر مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا گردآمده بودند، وارد بهشت زهرا شدند. امام در قطعه 17 بهشت‌زهرا بر مزار شهدای انقلاب ایران برای متجاوز از دو میلیون نفر نطق تاریخی خود را درباره شاه، دولت، مجلسین و ارتش ایراد نمودند. ایشان در این سخنرانی که یکی از پرجمعیت‌ترین اجتماعات تاریخ بود، با تأکید بر حاکمیت ملی و نقش مردم در تعیین سرنوشت خود، غیر قانونی بودن مجلسین و رژیم سلطنت پهلوی را مطرح کردند و مصایبی که مستقیماً ناشی از رژیم طاغوتی است بر شمردند و خطوط آینده انقلاب را ترسیم نمودند. در پایان بار دیگر ذکر این نکته لازم است که «پرواز انقلاب» حادثه‌‌ای مهم درتاریخ معاصر ایران و جهان به شمار آید. چرا که اوج وحدت و یکدلی مردم ایران در حمایت از رهبری قاطع امام خمینی را نشان می‌دهد. همچنین «پرواز انقلاب» از این جهت که تنها ده روز پس از حضور امام خمینی در تهران، طومار نظام 2500 سال شاهنشاهی در ایران پیچیده شد و جهان شاهد پیروزی یکی از پرشکوه‌‌ترین و مردمی‌ترین انقلابهای زمان گردید نیز قابل تأمل و تفکر است. شعیب بهمن پی‌نویس‌ها: 1. انقلاب و پیروزی «خاطرات هاشمی رفسنجانی 57 ـ 58»، تهران: دفتر نشر و معارف انقلاب، 1383، ص 110. 2. پیشین، انقلاب و پیروزی «خاطرات هاشمی رفسنجانی 57 ـ 58»، صص 158 ـ 157. 3. ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه : عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران: نشر البرز، 1369، ص 137. 4. پیشین، انقلاب و پیروزی «خاطرات هاشمی رفسنجانی 57 ـ 58»، ص 162. 5. اعترافات ژنرال «خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغی»، تهران، نشر نی، صص272 ـ 271. 6. ویلیام سولیوان، مأموریت در ایران، ترجمه: محمود مشرقی، تهران، نشر هفته، ص 171. 7. پیشین، انقلاب و پیروزی (خاطرات هاشمی رفسنجانی 57ـ 58) ص 163. 8. روزنامه کیهان، 12/11/1357. 9. روزنامه اطلاعات، 12/11/1357. 10. روزنامه کیهان، 12/11/1357. 11. روزنامه اطلاعات، 12/11/1357. 12. بهرام افراسیابی، ایران و تاریخ، تهران، نشر علم، 1367، ص 619. 13. روزنامه کیهان، 12/11/1357. 14. روزنامه اطلاعات، 12/11/1357. منبع: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

موساد در دوران انقلاب‌ اسلامی (1356- 1357)

مظفر شاهدی از همان آغاز، روابط ایران و اسرائیل با مخالفتهایی در بین محافل سیاسی ـ اجتماعی روبه رو شد. همزمان با گسترش روابط دو کشور در دهه‌های 1340ـ1350ش. روند مخالفت با نفوذ اسرائیل در ایران، از سوی مخالفان سیاسی حکومت، به ویژه روحانیون، افزایش یافت. به همین دلیل روحانیون و گروههای مسلمان بیش از سایر گروههای سیاسی تحت تعقیب قرار گرفته و از مخالفت با اسرائیل منع شدند. روحانیون و علمای دینی از همان سالهای پایانی دهۀ 1320 که تلاشهایی برای آغاز روابط غیررسمی سیاسی بین ایران و اسرائیل صورت گرفت، طی اعلامیه‌های متعددی ایجاد هرگونه رابطه با دولت صهیونیستی را محکوم کردند. البته روند مخالفت روحانیون و اسلام‌گرایان، با نوساناتی چند ادامه یافت. در سالهای نخست دهۀ 1340 موج جدیدی از مخالفت روحانیون به رهبری امام‌ خمینی (ره) با اسرائیل آغاز شد. در همان حال ساواک و سایر دستگاههای امنیتی و انتظامی، روحانیون مخالف حکومت را هشدار می‌دادند که سخنی در مخالفت با اسرائیل و روابط آن با رژیم پهلوی بر زبان نرانند. حساسیت رژیم پهلوی و ساواک نسبت به مخالفت مردم با حضور اسرائیل در ایران در تمام سالهای دهۀ1340 و دهۀ 1350 کاستی نگرفت. تا جایی که حتی مخالفان از به کار بردن واژه‌هایی نظیر بنی‌اسرائیل که در قرآن کریم بدان اشارت رفته بود، منع شدند. آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای در بخشهایی از خاطرات خود در این باره چنین اظهار داشته است: متاسفانه در کشورهای دیگر این فرصت را به مردم نمی‌دهند که اقلاً غصه‌های خودشان را نسبت به این قضایای عظیم امت اسلام بر زبان جاری کنند. شما کشورهای عربی را ببینید چقدر انسانهایی هستند که از قضایای مربوط به سازش با دشمن صهیونیستی دلشان خون است ولی نمی‌توانند چیزی بگویند، مثل وضع خود ما در دوران رژیم گذشته، که آن روز دلهای ما خون بود ولی نمی‌توانستیم چیزی بگوییم. بنده یک وقتی در قبل از انقلاب به مناسبت تفسیر آیات مربوط به بنی‌اسرائیل در اوایل سورۀ بقره، چیزهایی را در جمع دانشجویان گفته بودم. بعد بنده را در یکی از بازداشتها، زیر منگنه و سئوال و بازجویی قرار دادند که چرا شما اسم اسرائیل را آوردید؟چون من از بنی‌اسرائیل صحبت کرده بودم و بحث مربوط به آیات بنی‌اسرائیل بود! گفتند: چرا اسم اسرائیل را آوردید؟! یعنی در آن دوران، کسی که تفسیر قرآن هم می‌کرد حق نداشت از بنی‌اسرائیل یک کلمه بگوید که مبادا به متحد آن رژیم خبیث و خائن (پهلوی) که آن وقت با اسرائیل روابط گرمی داشت بر بخورد. در خیلی از کشورهای اسلامی امروز هم، مثل همان وضع، حاکم است.(1) مخالفت با اسرائیل محدود به روحانیون و علمای مذهبی نمی‌شد. برخی گروههای سیاسی دیگر نیز ضمن انتقاد از سیاستهای تجاوزکارانه اسرائیل در فلسطین، روابط گسترده این کشور را با رژیم پهلوی محکوم می‌کردند. علاوه بر مخالفان سیاسی ـ مذهبی، جوّ عمومی جامعه نیز نسبت به اسرائیل غیر دوستانه و مخالفت‌آمیز می‌نمود. مراقبتهای شدید ساواک از افراد، مؤسسات و سازمانهای مختلف اقتصادی، فرهنگی، تجاری اسرائیلی و یهودی در ایران حاکی از جّو عمومی غیردوستانه مردم ایران نسبت به اسرائیل بود. نمونه بارز تدابیر شدید امنیتی ساواک در قبال اسرائیلیها هنگام برگزاری بازیهای آسیایی در تهران و حضور ورزشکاران اسرائیلی در تهران روی داد و ساواک «حدود ده‌هزار نفر از دانشجویان و اشخاص مظنون» را بازداشت کرد.(2) با این احوال همزمان با برگزاری مسابقه فوتبال بین تیمهای ملی ایران و اسرائیل که به شکست تیم اسرائیل منجر شد، مردم تهران احساسات ضداسرائیلی آشکاری به نمایش گذاشتند. موساد در مبارزه با مخالفان سیاسی حکومت ایران هم همکاری پیدا و پنهانی با ساواک داشت. در دهه‌های 1340 و 1350 که با گسترش مخالفتهای سیاسی ـ مذهبی، گروههای چریکی متعددی نیز به صف مخالفان حکومت پیوستند، موساد در شناسایی و ردیابی مخالفان حکومت نقش قابل اعتنایی داشت.(3) بسیاری از مخالفان سیاسی حکومت ایران در کشورهای مختلف عربی (به ویژه لبنان، سوریه و تا حدی مصر) که با برخی از گروههای فلسطینی و ضداسرائیلی هم ارتباطاتی داشتند در همکاری مشترک ساواک و موساد شناسایی شده و تحت تعقیب قرار گرفتند.(4) همزمان با گسترش فعالیت مخالفان سیاسی، موقعیت رژیم پهلوی در داخل و نیز در عرصه‌های بین‌المللی با مشکلاتی مواجه می‌شد و انتقاد از عملکرد حکومت و فشار روزافزون بر مخالفان، به رسانه‌های گروهی جهان، گروههای مختلف حقوق بشر و نظایر آن کشیده می‌شد. در این دوره موساد تلاش می‌کرد تا با بهره‌گیری از رسانه‌ها و مطبوعات تحت کنترل خود چهره‌ای مساعد و موفق از رژیم پهلوی ارائه دهد. روند این همکاریها طی سالهای نخست دهۀ1350 گسترش یافت و در دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر که با آغاز حرکت انقلابی مردم ایران همراه بود سرعت بیشتری گرفت.(5) به رغم اقداماتی از این نوع، در سالهای میانی دهۀ 1350 موقعیت رژیم پهلوی متزلزتر از آن بود که نوشداروهای تبلیغی ـ رسانه‌ای، حتی در سطح بین‌المللی و جهانی، بتواند بر حیات این محتضر شفایی بخشد. همگام با گسترش مخالفتهای سیاسی، موقعیت اسرائیل نیز در ایران مورد تعرض انقلابیون قرار گرفت. در دوران انقلاب، اسرائیل مورد نفرت و کینه انقلابیون بود.(6) موساد تحولات انقلاب ایران را با حساسیت و جدیت پی می‌گرفت و از هر تلاشی در حمایت از رژیم پهلوی فرو نمی‌گذاشت. برخلاف سیا که بسیار دیر متوجه شد رژیم پهلوی دیگر قادر به ادامه حیات نخواهد بود، موساد و نمایندگی سیاسی اسرائیل در تهران که ارتباط مستقیمی با ساواک داشت، ماهها قبل از سیا به دولت متبوع خود هشدار داد که شاه ایران در برابر مخالفان مدت طولانی دوام نخواهد آورد و سقوط نهایی رژیم پهلوی حتمی خواهد بود.(7) در همان حال اسرائیل از هر فرصت لازم برای روحیه دادن به شاه و لزوم مقاومت هر چه بیشتر در برابر مخالفان بهره می‌برد. از جمله اسحاق رابین نخست‌وزیر وقت اسرائیل که در آن هنگام مذاکرات صلح با مصر را دنبال می‌کرد، طی روزهای 25 و 26 شهریور 57 با ارسال پیامهایی برای شاه ایران، ضمن ابراز تأسف از رخدادهای جاری تأکید کرد که از هر تلاشی برای دفاع از حکومت او بهره خواهد برد. همزمان با گسترش حرکت انقلابی مردم ایران، موساد نیز بر فعالیت خود در ایران افزود. نمایندگی سیاسی اسرائیل در تهران بیش از پیش اقدامات و سیاستهایش را با موساد و ساواک هماهنگ می‌کرد تا بلکه جهت کنترل ناآرامیهای سیاسی راهی بیابد. همچنین موساد به تقویت هر چه بیشتر بنیه دفاعی، آموزشی، تهاجمی و اطلاعاتی ساواک می‌پرداخت تا در مقابله با انقلابیون و مخالفان شاه کارآمدتر از گذشته عمل کند.(8) نیز موساد در تلاش بود تا مخالفان رژیم پهلوی را در کشورهای مختلف عربی تحت کنترل درآورده و جاسوسان مشترک بیشتری به کشورهای عربی اعزام کرد. موساد آمادگی داشت تمام امکانات و توانایی بالقوه و بالفعل خود را در حمایت از رژیم پهلوی به کار گیرد تا بلکه برای نجات نهایی شاه از سقوط حتمی راهی پیدا شود.(9) چنانکه موساد و مجموعه تصمیم‌گیرندگان اسرائیل به درستی درک کرده بودند، سقوط شاه ضربه جبران‌ناپذیری بر منافع اسرائیل در ایران و خاورمیانه وارد کرده، موضع آن را در برابر کشورهای عربی و مسلمانان تضعیف می‌ساخت.(10) تنفر از اسرائیل و موساد در میان مخالفان حکومت پهلوی در دوران انقلاب‌اسلامی، هنگامی بیش از پیش غلیان یافت که شایع شد مأموران موساد در ایران، بر روی تظاهرکنندگان مخالف حکومت آتش گشوده و در سرکوب مستقیم مردم ایران همدست ساواک و سایر مراجع انتظامی و نظامی رژیم پهلوی شده‌اند. تا جایی که همان زمان «اسرائیلیان به جلاد خلق ایران شهرت پیدا کردند».(11) در 30 مهر 1357 هم برخی خبرگزاریها از قول مخالفان حکومت پهلوی در خارج از کشور، خبر دست داشتن مأموران موساد، در کشتارهای دوران انقلاب را منتشر کردند: در همین شرایط، امروز کنفدارسیون دانشجویان ایرانی (فدراسیون آلمان) با صدور اعلامیه‌ای، یک بار دیگر خواهان توجه بیشتر افکار عمومی به اوضاع ایران شد. دراین اعلامیه گفته شده که تعداد شهدای حوادث هفته‌های اخیر ایران پانصد هزارنفر است و دولت [ایران] با کمک دولتهای امپریالیستی نظیر آمریکا و نیز دخالت دادن سربازان اسرائیلی در کشتار تظاهرکنندگان، روی واقعیت حوادث ایران و قیام مردم سرپوش گذاشته است. کنفدراسیون بار دیگر ساواک را مسئول کشتار سینما رکس آبادان خواند و وسایل ارتباط جمعی آلمان را متهم کرد که تحت تأثیر تبلیغات دستگاههای وابسته به ایران هستند.(12) به رغم تمام این احوال، حرکت مردم مسلمان ایران که توسط امام ‌خمینی(ره) رهبری می‌شد، توفنده‌تر از آن بود که حامیان خارجی شاه و از جمله موساد و اسرائیل بتوانند در روند پیروزی آن مانعی ایجاد کنند. آخرین اقدامی که گفته شده موساد برای جلوگیری از سقوط نهایی شاه ایران در صدد انجام آن بود، مشارکت در کودتای ارتش شاه و ترور امام‌ خمینی(ره) در پاریس بود. مصطفی الموتی از قول اری بن مناشه از مأموران عالی رتبه موساد در این باره چنین نوشته است: در آوریل سال 1978 رؤسای من نظریاتم را درباره رویدادهای ایران و انقلاب قریب‌الوقوع آن کشور پذیرفتند و کنفرانسی که نمایندگان سیا نیز در آن شرکت داشتند، یکی از تحلیلگران آمریکا (عضو سیا) نظر مرا بی اساس خواند و مدعی شد آنچه که در ایران می‌گذرد سرو صدای بچگانه‌ای است که به زودی آرام خواهد شد. در دسامبر سال 1978 طرحی از طرف (رافی ایتان) مشاور امور ضدتروریستی نخست‌وزیر اسرائیل تهیه شد که خمینی در پاریس ترور شود. سیا نیز موافقت خود را اعلام داشت تا یک تیم تروریستی اسرائیل به پاریس برود و خمینی را ترور کرده بازگردد. برای حمله به اقامتگاه خمینی در نوفل ‌لوشاتو و مصدوم کردن خمینی تیم کماندویی سرهنگ آصف ‌هف‌تز Assef Heftez رئیس گارد ویژه پلیس ضدتروریسم اسرائیل در نظر گرفته شده بود. بدیهی است که این تیم قادر بود مأموریتی را که بر عهده‌اش قرار می‌گرفت با موفقیت اجرا کند و بدون برخورد با اشکال و مانعی به اسرائیل باز گردد. ولی موانع اجرای طرح جای دیگری بود. اوری لوبرانی Uri Lubrani نماینده سیاسی اسرائیل در ایران مأموریت یافت که موضوع را با شاه در میان بگذارد. شاه بی‌تأمل مخالفت کرد و گفت اجازه نخواهد داد جوی خون در کشور جاری شود. او عقیده داشت در صورتی که ژنرالها قدرت را به دست گیرند خونریزی اجتناب‌ناپذیر می‌گردد و می‌پنداشت بدون نیاز به چنین اقدامی او قادر خواهد بود بر بحران غلبه کند. لوبرانی پس از ملاقات شاه به سازمان اطلاعاتی اسرائیل اطلاع داد که نه شاه دیگر می‌تواند در قدرت باقی بماند و نه ژنرالها قادر به کودتا هستند. کشور عملاً در اختیار رهبران مذهبی قرار گرفته است... (13) با سقوط رژیم پهلوی فصل نهایی همکاریهای مشترک موساد و ساواک پایان یافت و برخی از افسران و مدیران بلندپایه و ارشد ساواک هم به اسرائیل پناهنده شدند. __________________________ 1. مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، هفتاد خاطره و حکایت (از زبان رهبر معظم انقلاب اسلامی)، ج 1، تهران، 1374، صص53ـ54 . 2. ویلیام سالیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، چ1، تهران، علم، 1372، ص 272 . 3. مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ج11، چ1، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی آمریکا، 1365، صص 89 ـ93 . 4. محمد حسنین‌ هیکل، ایران؛ روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، چ 4، تهران، الهام، 1366، صص132ـ134 . 5. اسدالله علم، یادداشت‌های علم، ج2، به کوشش علینقی عالیخانی، چ1، تهران، کتابسرا، 1377، صص 708 و 749- 750 . 6. کریستین دلانوا، ساواک، ترجمه عبدالحسین نیک‌گهر، چ 1، تهران، طرح‌ نو، 1371، صص 234ـ 235 . 7. مایکل لدین، هزیمت یا شکست رسوای آمریکا، ترجمه احمد سمیعی ‌گیلانی، چ 1، تهران، نشر ناشر، 1362، صص 170ـ173 . 8. مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ج 11، صص 3-10 . 9. تقی نجاری ‌راد، همکاری ساواک و موساد، چ 1، تهران، مرکز اسناد انقلاب ‌اسلامی، 1381، صص 273ـ282 . 10. جهانگیر آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ترجمه اردشیر لطفعلیان، چ 1، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1375، ص 205 . 11. کریستین دلانوا، ص 235 . 12. روزشمار انقلاب ‌اسلامی، ج 6، چ 1، تهران، حوزه هنری تبلیغات اسلامی، 1378، ص 46 . 13. مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، ج 16، چ 1، لندن، پکا، 1373ش/1995م، صص 116ـ 117. منبع: منبع: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

پایگاههای شنود و استراق سمع سیا در ایران (1334-1357)

مظفر شاهدی مهمترین دلیل گسترش فعالیت و حضور سیا در ایران رقابت و مبارزه اطلاعاتی ـ جاسوسی با شوروی و کا.گ.ب بود. آمریکا می‌دانست که مرزهای شمالی ایران در مجاورت مرزهای جنوبی شوروی برای فعالیتهای جاسوسی بر ضد شوروی موقعیت کم‌نظیری ایجاد کرده است. به همین دلیل از همان سالهای نخست پس از کودتای 28 مرداد 1332، سیا به سرعت به کار نصب و راه‌اندازی دستگاههای عظیم و مدرن جاسوسی ـ اطلاعاتی و استراق سمع در نقاطی از قلمرو شمالی ایران اقدام کرد تا علاوه بر کنترل فعالیتهای جاسوسی شوروی از مجموعه فعالیتهای تکنولوژیکی، نظامی، موشکی و ... آن کشور اطلاع یابد. سال 1334 ش آمریکا نخستین دستگاههای جدید جاسوسی ـ استراق‌ سمع خود را در برخی نقاط شمالی ایران مستقر کرد. در این ایستگاههای استراق سمع و جاسوسی، دستگاههای پیشترفته‌ای نصب شده بود که گفته می‌شد کارایی آن برای قرن 21م هم پیش‌بینی شده بود. با تأسیس پایگاههای جاسوسی و استراق سمع سیا در مناطق شمالی ایران، فعالیتهای سیا در ایران گسترش یافت و مأموران سیا وارد ایران شدند. برخی گزارشات حاکی است که ایران بیشترین مأموران و جاسوسان سیا را در خود جای داده بود. در همان حال ایران استراتژیک‌ترین منطقه‌ای محسوب می‌شد که آمریکا و سیا برای کنترل امور اطلاعاتی ـ جاسوسی شوروی در سراسر جهان در اختیار داشت. مهمترین پایگاههای جاسوسی سیا در شمال ایران در صفی‌آباد بهشهر، کبکان خراسان و پارس‌آباد مغان قرار داشت که مجهز به پیشترفته‌ترین تجهیزات و دستگاههای اطلاعاتی ـ جاسوسی آن روزگار بود.(1) سپهبد هاشم برنجیان که پس از انقلاب محاکمه شد درباره پایگاه جاسوسی سیا در صفی‌آباد بهشهر و سایر پایگاههای جاسوسی سیا در بخشهای شمالی ایران چنین گفته است: ... از زمان درست شدن پایگاههای جاسوسی بهشهر و بعد از چند سال کبکان، در آن سال فرمانده نیروی‌هوایی پیش من آمد و گفت شاه، باغ شخصی خود را در صفی‌آباد بهشهر به «سیا» داده و رئیس پرسنلی را صدا کرد و این وضع را به اطلاع آنها رسانید او گفت: آنها ضمن آنکه کارهای خود را می‌کنند نیروی‌هوایی هر سال عده‌ای در حدود 250 نفر دانشجو به آنها معرفی می‌کند و من هم افراد مورد اعتماد را برای حفاظت آنها به بهشهر می‌فرستم کارهایی که من در این مدت کرده‌ام، یا فرستادن کارگر و پرسنل بود و یا مسائل خدماتی و حفاظتی، کارهایی که آنها انجام می‌دادند مربوط به خودشان بود ولی مسلماً آنها از شاه اجازه گرفته بودند زیرا زمین پایگاه ملک اختصاصی شاه بود و ارتباطی به نیروی‌هوایی نداشت و افسری از ضد اطلاعات هوایی به آنجا نرفته بود و هر بار که لازم بود یک نفر غیرنظامی می‌آمد و احتیاجات پایگاه را با من در میان می‌گذاشت که من هم به مسؤلان پستهای مختلف منعکس می‌کردم و آنها می‌رفتند، این غیر نظامیان هردو ـ سه سال یک‌بار عوض می‌شدند من فقط یک واسطه بین فرماندهی نیروی ‌هوایی و این پایگاهها بودم و هیچ‌گاه من رابطۀ مستقیمی با آمریکاییها نداشتم و هیچ‌گاه هم مستشاری در کنار من قرار نمی‌گرفت. ارتباط من همین بود و بس. اما آنچه مسلم است آمریکاییها در بهشهر و کبکان پایگاههایی داشته‌اند که این پایگاهها آن قدر عظیم بود که از دوازده کیلومتری دیده می‌شد و طبیعی است اینچنین خبرگیری مربوط به داخل نبود و هر کس اهل حرفه می‌دانست که برای داخل نبوده است.(2) ویلیام سولیوان در خاطرات خود نصب دستگاههای جاسوسی در شمال ایران را از موفقیتهای وصف‌ناپذیر سیا و آمریکا در ایران ارزیابی می‌کند که به آنها امکان می‌داد فعالیتهای جاسوسی ـ استراتژیک و نظامی و موشکی شوروی را در عمق خاک گستردۀ آن کشور تحت کنترل و مراقبت قرار داده و اطلاعات لازم را کسب نمایند.(3) اسناد برجای مانده از سفارت آمریکا در تهران تأیید می‌کند که آمریکا به مخاطرات احتمالی فعالیت این پایگاههای جاسوسی برای حکومت ایران وقوف کامل داشت؛ با این احوال نگران بود مبادا بحرانی پیش‌بینی نشده موقعیت حکومت ایران را که در راستای تأمین اهداف و خواسته‌های آمریکا در ایران از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد، متزلزل سازد. آمریکا امیدوار بود با حمایت حساب شده از شاه، حضور خود را در ایران تضمین کند.(4) علاوه بر تجهیزات جاسوسی و راداری سیا در شمال کشور، در برخی نقاط حساس و استراتژیک جنوب ایران نیز تجهیزات استراق سمع و جاسوسی نصب شده بود که مهمترین آن در چابهار و بندرعباس قرار داشت.(5) سیا در نظر داشت طی سالهای آتی فعالیتش، در سایر نقاط استراتژیک ایران نیز دستگاههای استراق سمع و جاسوسی نصب کند، اما حرکت مردم ایران که سقوط رژیم پهلوی را به دنبال داشت مانع از عملی شدن این طرحها شد. مدتها پیش از پیروزی انقلاب‌اسلامی، افکار مردم ایران نسبت به حضور آمریکا در نقاط مختلف کشور تهییج شده و آنها از این مهم آگاهی داشتند. مایکل لدین از اعضای برجسته سفارت آمریکا در تهران که عمده وظایفش در رابطه با فعالیت سیا در ایران بود، یکی از دلایل عمده عدم نصب دستگاههای استراق سمع و جاسوسی آمریکا در نقاط بیشتری از ایران را ترس از تهییج بیشتر احساسات ضدآمریکایی مردم ایران می‌داند.(6) رادارهای جاسوسی ـ اطلاعاتی سیا در ایران توسط اداره کل چهارم ساواک حفاظت و مراقبت می‌شد و این بخش از تعهدات ساواک در قبال فعالیتهای سیا در ایران بود. در آستانه پیروزی انقلاب‌اسلامی برخی نشریات نوشتند که مرکز جاسوسی سیا در ایران که در فرودگاه مهرآباد تهران مستقر بود (و به مک‌آفیس معروف است) کشف شده است.(7) پس از پیروزی انقلاب ‌اسلامی درباره پایگاههای جاسوسی سیا در ایران اظهارنظرها و اخبار مختلفی منتشر شد که هر یک به مناسبتی درباره اهمیت این پایگاهها و تعطیلی و یا ادامه فعالیت آن اطلاعاتی به مخاطبانشان ارائه می‌دادند. اخبار اولیه حاکی از تصرف این پایگاهها به دست نیروهای انقلابی بود.(8) در همان حال برخی از رسانه‌ها و خبرگزاریهای خارجی هم با نقل مطالبی درباره پایگاههای مذکور به گوشه‌هایی از اهمیت آن برای آمریکا در دوران پهلوی و تبعات سوء ناشی از پیروزی انقلاب ‌اسلامی اشاراتی می‌کردند. از جمله خبرگزاری فرانسه در 12 اسفند 1357 در این باره چنین گزارش داد: آمریکاییها با از دست دادن کنترل ایستگاه استراق سمع آن کشور در شمال ایران با شکست بزرگی مواجه شده‌اند منابع آمریکایی تأیید کردند 20 کارشناس امریکایی قبل از آنکه این ایستگاه را با یک هواپیمای ارتش ایران به تهران ترک کنند تجهیزات الکترونیکی 500 میلیون دلاری آن را منهدم کرده‌اند... کارشناسان آمریکایی از این ایستگاه که در شصت کیلومتری مرزهای شوروی قرار داشت برای ضبط علایم رادیویی مرکز فضایی شوروی در «بایکونور» استفاده می‌کردند. از بین رفتن این دو دستگاه استراق سمع، سرویسهای اطلاعاتی آمریکا در ردگیری موشکهای شوروی با مشکل بزرگی روبه رو خواهد شد.(9) بره‌نیجین خبرنگار لوس‌آنجلس تایمز که پس از پیروزی انقلاب از محل پایگاه جاسوسی سیا در بهشهر دیدن کرده بود، گزارش مبسوطی از آن تهیه کرد.(10) پس از پیروزی انقلاب، دولت موقت تلاشهایی برای شناسایی و کنترل پایگاههای جاسوسی سیا در بخشهای مختلف کشور آغاز کرد. در همان حال اخباری وجود داشت که حاکی از ادامه فعالیت جاسوسی پایگاههای استراق سمع و جاسوسی سیا در ایران پس از پیروزی انقلاب ‌اسلامی بود. از جمله: «روزنامه هرالد تریبون چاپ پاریس گزارش داد با اینکه کارشناسان آمریکایی پایگاههای جاسوسی آمریکا را در بهشهر ترک کرده‌اند دستگاهها طوری تنظیم شده‌اند که کار جاسوسی آمریکاییها در این پایگاه همچنان ادمه دارد... پایگاه بهشهر یکی از هفت پایگاه جاسوسی آمریکا در نزدیکی مرز ایران و شوروی است و مأموریت آن ردیابی پرتاب موشکهای شوروی است... تمام محوطه پایگاه پس از خروج آمریکاییان به دست افراد مسلح کمیته امام افتاد...».(11) در همان حال برخی گزارشات دیگر حاکی از تعطیلی و از کار افتادن سایر پایگاههای جاسوسی سیا در ایران بود. به گزارش روزنامه کیهان: « یک پایگاه مخفی جاسوسی آمریکا و اسرائیل در منطقه پارس‌آباد مغان در 3 کیلومتری مرز ایران و شوروی کشف شد... کارشناسان آمریکا و اسرائیل پیش از ترک این پایگاه جاسوسی اسباب و لوازم پیچیده آن را تخریب کردند... شبکه جاسوسی مزبور تحت پوشش یک شرکت ساختمانی کار می‌کرد... دستگاههای این شبکه که دارای رادارهای قوی بود شبها به کار می‌افتاد و اطلاعاتی را درباره فعالیتهای درون خاک شوروی ضبط می‌کرد...».(12) پس از پیروزی انقلاب ‌اسلامی پایگاههای جاسوسی سیا در ایران محکوم به تعطیلی بود و این مهم طی دوسه ماه نخست‌ پیروزی انقلاب ‌اسلامی به تحقق پیوست. منابع آمریکایی در اواسط فروردین 1358 و در حالی که کمتر از دو ماه از پیروزی انقلاب ‌اسلامی سپری می‌شد، تصریح کردند که دوران فعالیت جاسوسی ـ اطلاعاتی آنها در ایران به پایان رسیده و آنها برآنند پایگاههای جاسوسی و استراق سمع جدیدی در خاک ترکیه مستقر کنند. گویا در همان زمان آمریکا در ازای نصب دستگاههای استراق سمع در ترکیه پیشنهاد پرداخت یک صد میلیون دلار کمک نقدی به مقامات آن کشور کرده بود.(13) درهمان حال اعلام شد سیا پس از پیروزی انقلاب ‌اسلامی پایگاههای جاسوسی خود را بر ضد شوروی در قبرس مستقر خواهد کرد و در این باره با مقامات بریتانیایی هم که در قبرس نفوذ داشتند به توافق رسیده‌اند.(14) پیش از آن و در همان روز پیروزی انقلاب‌اسلامی (در 22 بهمن 1357) خبرگزاری فرانسه از قول حزب کمونیست قبرس گزارش داد که «تجهیزات نظامی و جاسوسی آمریکا از ایران به پایگاههای نظامی انگلیس در قبرس منتقل شده است».(15) _________________________________ 1. محمد. ت، ماهیت و عملکرد امپریالیسم آمریکا در ایران، چ اول، تهران، رسا، بی‌تا، صص 161ـ162 . 2. یوسف ترابی، روابط ایران و آمریکا، چ اول، تهران، عروج، 1379، صص 161ـ 162 . 3. همان، صص 162ـ 163 . 4. مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ج 8، تهران، مرکز نشر اسناد جاسوسی، 1365، صص 64ـ66 . 5. یوسف ترابی، ص 163 . 6. مایکل لدین، شاه و کارتر، ترجمه مهدی افشار، چ اول، تهران، دنیای کتاب، 1371، صص 55ـ56 . 7. ح. پاکباز، در آینه 37 روز، بی‌جا‌، بی‌نا، بی‌تا، ص 220 . 8. محمد. ت، صص 54-55 . 9. همان، صص 55-56 . 10. خواندنیها، س 39، ش 37، شنبه 12 خرداد 1358، ص 24 . 11. روزنامه کیهان، ش 10657، شنبه 19 اسفند 1357، ص 2 . 12. همان، ص 2 . 13. همان، ش 10678، دوشنبه 20 فروردین 1358، ص 4 . 14. همان، ش 10677، یکشنبه 19 فروردین 1358، ص 4 . 15. همان، ش 10635، یکشنبه 22 بهمن 1357، ص 8. منبع: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(1)

امین رمضانی محمدرضا پهلوی در 1298 هجری شمسی به دنیا آمد؛ در دوره‌ای که سلسله‌ی قاجار مدام کم‌رمق‌تر می‌شد و در سوی مقابل رضاخان پله‌های قدرت را به سرعت بالا می‌رفت. او که با کودتای سوم اسفند 1299 در عرصه سیاسی کشور ظاهر شده‌بود توانست در طی دو سالِ بی‌ثباتِ آغاز سده‌ی چهاردهم شمسی، تمام ابزارهای قدرت را در دستان خود جمع کند(1). وی سرانجام حکومت خاندان قاجار را برچید و پس از تلاش ناموفق برای تشکیل یک جمهوری اقتدارگرا(2) به سبک همسایه‌ی معاصرش -ترکیه‌ی دوران آتاترک- بر مسند پادشاهی کشور نشست؛ و محمدرضای شش ساله به ولیعهدی رسید. او از آن زمان طوری تربیت شد که برای سلطنت آماده شود. تحصیل در مدرسه¬ی نظام، اعزام به سوئیس برای تحصیل علوم جدید و در نهایت گذراندن دوره¬ی‌ نظامی در دانشکده‌ی افسری قرار بود ولیعهد را برای به دست گرفتن زمام امور آماده کند. مهم‌تر از همه¬ی این‌ها نظارت و مراقبت پدرش بود که خوی خشن و نظامی‌اش رعب‌آور می‌نمود و همواره نگران اقتدار و توانمندی جانشین‌اش بود. وضعیت دوران کودکی و به خصوص تأثیرات رضا شاه بر او اصلی‌ترین ویژگی‌های شخصیتی‌اش را شکل داد. پرورشِ نخستین در بستری که از مشکلات خانوادگی رنج می‌برد و سیطره‌ی دایمی پدری تندخو، بی‌رحم و فاقد شکیبایی در سنین کودکی و نوجوانی، او را به آدمی بی‌بهره از اعتماد به نفس، منفعل و کم‌رو تبدیل کرد. جدایی از محیط خانوادگی در شش سالگی که به هدف پرورش شاه مقتدر آینده صورت گرفت بیش‌تر به آسیب‌پذیری و تزلزل شخصیت او انجامید (3). او در سال‌های آغاز ولایت‌عهدی دچار چندین مورد بیماری شد که از دید روان‌شناسانه می‌توان آن‌ها را نمود بیرونی ضعف او در آن دوران دانست(4). او سایه‌ی پدر مقتدرش را همواره بر سر خود احساس می‌کرد. نوشته‌های نخستین کتاب او «ماموریت برای وطنم» شاهدی بر این ادعاست. در این کتاب که در 1340 نوشته شده و 336 صفحه دارد، 774 مرتبه نام رضا شاه آمده است(5) و جالب توجه این که، کتاب زمانی نوشته شد که محمدرضا پهلوی چهل‌ودو ساله بود و هفده سال از مرگ رضا شاه می‌گذشت(6). شاه با وجود ترسی که از پدرش داشت از شیوه‌های رفتاری او الگو گرفت و شیوه‌ی حکومتی‌اش را پس از گذراندن سال‌های نخست و رسیدن به ثبات در سلطنت به شیوه پدرش نزدیک کرد، غافل از این که ویژگی‌های شخصیتی‌اش هیچ هم‌گونی با رضا شاه نداشت(7). ولیعهد جوان پس از پدرش 37 سال پادشاهی کرد. در 1320 و در میانه جنگ جهانی دوم بر سر کار آمد و در 1357 در اوج جنگ سرد مجبور به فرار و واگذاری قدرت شد. شواهد تاریخی و تحلیل اقدامات و اظهارات او، در کنار آن‌چه نزدیکان وی و مطلعین بیان داشته‌اند حکایت از این می‌کند که محمدرضا پهلوی فردی مقتدر و اصولاً دارای توانایی اداره کشور در بحران‌ها و مواقع بروز سختی‌ها نبود. او در چنان وضعیتی حتی از توان اتخاذ تصمیمات شخصی نیز بی‌بهره بود. تا مشکلات اندکی سخت می‌گرفتند و ورطه‌ی حساسی در می‌رسید منفعل می‌شد، چشم به اطرافیان می‌دوخت و به راحتی تاثیر می‌پذیرفت(8). او که خود را ادامه‌دهنده¬ی راه پادشاهان مقتدر باستانی ایران زمین می‌دانست گویی این جانشینی را صرفاً در امور جاریه مملکت می‌خواست، زیرا در بحران‌ها از اقتدار و کاردانی نشانی نداشت و عملکردش بیشتر از پادشاهان دوره‌های طلایی، به پادشاهان ضعیف و وارثان سلسله‌های رو به انقراض شباهت داشت؛ در یک کلام، شاه سلطان حسین‌گونه عمل می‌کرد. محمدرضا پهلوی در سال‌های نخستین سلطنت همواره آماده بود تا در صورت بروز خطر از کشور بگریزد(9). او در طول دوران سلطنت‌اش، در چند برهه‌ی زمانی بر اثر ضعف مشهود و عدم توفیق در اداره‌ی صحنه سیاست داخلی، کشور را ترک کرد. نخستین بار در مرداد 1332 با ملی شدن صنعت نفت و عدم توان غلبه بر خواسته‌های مردم و دکتر مصدق از کشور گریخت و به فاصله‌ی چند روز با کودتای بدنام 28 مرداد 1332 تاج و تخت را بازیافت. دیگربار در دی ماه 1357 در پی خیزش مردم به خارج از کشور رفت و با پیروزی انقلاب، بازگشت به کشور ناممکن گشت و در طی یک سال‌ونیم حیات پس از سلطنت متحمل سختی‌ها و ناملایمات بسیاری در خارج از کشور شد. آغاز پادشاهی سوم شهریور 1320 ایران هدف حمله نیروهای شوروی و انگلستان قرار گرفت. در سومین سال جنگ جهانی دوم، تسلط بر نفت ایران و استفاده از راه ارتباطی جنوب به شمالِ ایران برای تجهیز شوروی موجبات نقض بی‌طرفی ایران توسط متفقین شد(10). ارتش رضاشاهی که در سرکوب شورش‌های داخلی موفقیت‌هایی کسب کرده بود و درباره توان آن بسیار بزرگ‌نمایی شده بود کاری از پیش نبرد و کشور در ظرف پنج روز تسلیم شد. رضاشاه که شانزده سال حکومت مستبدانه او اختناق و سانسور را در جامعه نهادینه کرده، بیست هزار تن را به کام مرگ فرستاده(11) و دست نظمیه را بر جان و مال و ناموس مردم باز گذاشته بود، مجبور به استعفا شد. متفقین او را به عنوان اسیر جنگی، با خفت و خواری به جزیره‌ی موریس تبعید کردند. با صحنه‌گردانی محمدعلی فروغی نخست‌وزیر وقت و همراهی انگلیسی‌ها، محمدرضای بیست‌ودو ساله به پادشاهی رسید(12). ابتدای پادشاهی او هم‌زمان با ادامه‌ی‌ جنگ جهانی دوم و همراه با حضور نیروهای خارجی در ایران بود. با فروپاشی دیکتاتوری مخوف رضاشاهی آزادی بیان و فضا برای ابراز نظر پیدا شده‌بود. به یک‌باره گویی تمام آن‌چه در طی دوره‌ی‌ اختناق امکان بیانش نبود فریاد می‌شد. ملت، مطبوعات و رجال سیاسی- آن دسته که از چنگ رضاشاه زنده بیرون آمدند- در این فریاد هم‌آوا بودند. محمدرضا پهلوی در سن بیست و دو سالگی در حال ادای سوگند پادشاهی در مجلس شورای ملی - 26 شهریور 1320 هزاران مورد قتل، جنایت، تجاوز، مصادره و ظلم‌های دیگر که سال‌ها کسی جرأت گفتن از آن‌ها را نداشت از پرده بیرون افتاد و برملا شد. حتی نمایندگان فرمایشی که پیش از سقوط رضاشاه با انتخاب دربار به مجلس راه یافته بودند نیز نطق‌هایی در مذمت دیکتاتوری رضاشاهی ایراد می‌کردند(13). شاه جوان آن‌قدر ضعیف و کم‌تأثیر بود که عملاً به حساب نمی‌آمد و کسی ملاحظه او را نمی‌کرد. او که به شکلی نامنتظر بر این مسند نشسته بود تحت تأثیر وضعیت پرورش کودکی -‌‌ جدایی از محیط خانوادگی، بیماری‌ها، سیطره پدری سخت‌گیر و اطرافیانی متملق و چاپلوس- دچار نوعی عدم اعتماد به نفس و ترس از ناتوانی بود. حال، شرایط دشوار آغاز پادشاهی فشار بیش از پیشی را بر او وارد می‌کرد. پدرش را که به عنوان الگو می‌دید ـ و نسبت به او حالتی از ترس و رشک داشت ـ در شرایط نامناسبی تبعید شده‌بود، ارتش کشور که یکی از وزنه‌های قدرت و حاصل فعالیت و تمرکز دو دهه از حیات پدرش بود از هم گسیخته بود و سال‌ها سرکوب و اختناق ناگهان به انفجاری بزرگ در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی تبدیل شده بود. این‌ها همه در کنار ضعف پیشین و ناتوانی از اقدام قاطعانه باعث تشدید ضعف و هراس در شاه می‌شد (14). جدای از فضای سیاسی - اجتماعی داخل، در عرصه‌ی بین‌الملل هم وضع چنین بود و شاه در معادلات دیپلماتیک نیز به حساب نمی‌آمد. عدم اطلاع شاه ایران -و البته دولت‌اش- از برگزاری کنفرانس مهم تهران تا ساعاتی پیش از ورود سران متفقین به کشور شاهدی بر این مدعاست(15). حتی چرچیل و روزولت در تهران حاضر به ملاقات رسمی با شاه نشدند(16). حضور نیروهای خارجی و دخالت آن‌ها در امور کشور، تعهد دولت ایران برای تامین نیازهای ریالی متفقین و انتشار بی‌رویه‌ی اسکناس برای رفع کمبود وجه نقد، لغو انحصار بازرگانی دولتی، ترقی نرخ برابری ارزهای خارجی نسبت به ریال و تورم، گرانی و قحطی ناشی از این تصمیمات، وضعیت بسیار اسف‌باری را برای کشور رقم زده بود(17). برای اکثر کشورهای دنیا که از جنگ جهانی دوم زیان‌های سنگین دیدند و یا تأثیرات غیرمستقیم آن را متحمل شدند، پایان جنگ امیدبخشِ رهایی از وضعیت نابه‌سامان و عذاب‌آور پیش آمده‌بود. اما برای ایران نه تنها بهبودی حاصل نشد، بلکه وضعیت دشوارتر هم شد. نیروهای نظامی شوروی برخلاف تعهدات قرارداد سه جانبه ایران- انگلیس- شوروی در 1320، حاضر به ترک کشور نبودند. در این وضع، تحت پشتیبانی نیروهای نظامی شوروی غائله‌ی فرقه‌ی دموکرات در آذربایجان پدید آمد: روی‌کار آمدن حکومتی خودمختار و متمایل به شوروی. هیچ تدبیری از طرف ایران برای گرفتن حق‌اش کارگر نیافتاد. کار به شکایت به سازمان تازه‌تاسیس ملل کشیده شد. پس از سقوط سه دولت در سال 1324، نهایتاً قوام‌السلطنه برای حل این بحران دولت را به دست گرفت. قوام، سیاستمدار کارکشته 72 ساله که در هر دو دوره‌ی نخست‌وزیری‌اش در زمان احمدشاه قاجار، رضاخان سردارسپه را به عنوان وزیر زیردست خود داشت، اینک فرزند 26 ساله او را به حساب نمی‌آورد. او به سرعت وارد مذاکره با شوروی شد. روس‌ها که از دیرباز طمع به خاک ایران داشتند این‌بار امتیاز نفت شمال را نیز می‌خواستند. قوام تفاهم‌نامه‌ای با روس‌ها به امضا رساند که امتیاز نفت شمال را پس از تصویب مجلس در اختیار آن‌ها قرار می‌داد 18). پذیرش این شرط قوام به دلیل قوانین مصوب مجلس در دوران جنگ جهانی دوم بود؛ در سال 1323 پیشنهاد دکتر مصدق به تصویب مجلس وقت رسید که به موجب آن هرگونه مذاکرات نفتی باید به تصویب مجلس می‌رسید(19). شوروی که به طمع نفت شمال -و البته پس از هشدار رییس جمهور امریکا(20)- نیروهایش را از کشور خارج کرد عملاً بساط فرقه دموکرات آذربایجان برچیده شد. در نهایت هم مجلس پانزدهمِ برساخته‌ی قوام به تفاهم‌نامه او با شوروی رای مخالف داد و چیزی از نفت ایران عاید شوروی نشد. بدین‌ترتیب پرونده‌ی نفت شمال برای همیشه بسته شد. در تمام طول مدتی که قوام مشغول مذاکره و کشمکش با شوروی بود، شاه از کم و کیف جریان بی‌خبر بود. قوام نه تنها شاه را به حساب نمی‌آورد، بلکه رفتار متفرعنانه‌ای با او داشت. بارها تشریفات رسمی را نادیده گرفته بود، بدون لباس رسمی در دربار حاضر شده بود، حتی پیش‌تر شاه را «پسر جان» خطاب کرده بود(21) و در عمل هم نه فقط کم‌ترین مشورتی با او نمی‌کرد، بلکه حتی او را در جریان امور قرار نمی‌داد(22). بیش از همه‌ی این‌ها، قدرت گرفتن قوام، شاه را به واهمه انداخته‌بود. کدورت و دشمنی فی‌مابین اگرچه پیش از نخست‌وزیری قوام بین او و شاه وجود داشت -حاصل دوره‌ی پیشین نخست‌وزیری قوام در 1321 (23)- اما پس از این دوره بسیار پررنگ‌تر و عمیق‌تر شد. شاه در طی دوران سلطنت‌اش برای اولین‌بار رودرروی حریفی قرار گرفته بود که به راحتی از پس او برنمی‌آمد. با وجود حل مشکلات به تدبیر قوام (خروج نیروهای شوروی، برچیدن فرقه‌ی دموکرات، بازگرداندن آذربایجان به میهن و عدم اعطای امتیاز نفت شمال به روس‌ها) شاه از وضعیت راضی نبود. اقتدار قوام او را به سایه می‌برد و او بدین امر هیچ رضایت نمی‌داد. در خاطرات نزدیکان شاه آمده‌است که او در این دوره تصمیم به استعفا از مقام سلطنت گرفت(24). شاه در پذیرفتن آن‌چه مطابق با خواست‌اش نبود بسیار منفعل بود و در چنین شرایطی ضعف بر او غالب می‌شد(25). اشرف و علیرضا، خواهر و برادر شاه که نگران ضعف شاه بودند خودشان در کار شدند. عاقبت نیرنگ و دسیسه‌های دربار در همراهی انگلیسی‌ها کارگر افتاد و دولت قوام سقوط کرد. با رفتن قوام مشکل شاه هم حل شد و دیگر بار، گویی هیچ مشکلی بروز نکرده بود، به سلطنت متمایل شد و خیال ترک کشور را فراموش کرد. در این میان دربار که با رقیب قدری چون قوام درآویخته و پس از دو سال موفق به شکست‌اش شده‌بود، به تجربه و سازوکار امتحان پس داده‌ای برای توطئه، دسیسه و پیش‌برد منافع خود رسید(26). شخصیت سیاسی محمدرضا پهلوی در دهه‌ی اول سلطنت‌اش کم‌کم شکل گرفت؛ دوره‌ای که هرج و مرج و ناامنی، بحران اقتصادی، قحطی و فقر و بیماری در اوج بود. ظهور و سقوط شانزده دولت در دوره‌ی ده ساله‌ی 1320 ـ 1330 نمایانگر وضعیت بی‌ثبات و میزان هرج و مرجی است که کشور در ورطه آن افتاده بود. شاه که پیش از 1325 در بازی قدرت چندان جایی نداشت و از هر فرصتی برای به حساب آمدن بهره می‌جست، پس از سقوط قوام می‌خواست همه‌ی ابزارها در دست خودش باشد. او پس از جان به دربردن از ترور بحث‌برانگیزش در 15 بهمن 1327 توانست به خواسته‌ی خود برسد. در پی این اتفاق -که هرگز ابعاد آن به درستی روشن نشد(27)- دولت حکومت نظامی اعلام کرد، مخالفان دستگیر و مطبوعات منتقد محدود شدند و در مجموع فضای رعب و خفقان ایجاد شد(28). شاه با بهره‌گیری از چنین فضایی مجلس موسسان تاسیس کرد و با تغییر قانون اساسی بر اختیارات خود افزود(29). تمامیت‌خواهی شاه چنان بود که بسیاری به این باور رسیدند که شاه واقعه ترور ناموفق خود را به یک کودتای سلطنتی تبدیل کرده است(30). در انتهای دوره‌ی ده ساله نخست سلطنت شاه، هم خود او و هم عوامل دربار راه و رسم ایفای نقش در فضای ناآرام داخلی را آموختند. چنان که در انتهای این دوره احساس خطری که از جانب رزم‌آرا شاه را می‌آزرد به سرعت رفع شد. البته از آن دوران گزارش‌هایی برجا ماند که دربار را مستقیماً عامل ترور رزم‌آرا معرفی می‌کند(31). این یعنی سازوکاری که قوام را با گرفتن دولت‌اش از صحنه سیاست بیرون کرد، رزم‌آرا را با گرفتن جان‌اش از صحنه روزگار محو کرد. هرچند آینده نشان داد رویارویی با دکتر مصدق دیگر همانند رویارویی قوام و رزم‌آرا نبود. شاه و آغاز به کار دولت دکتر مصدق مصوبه‌ی مجلس پانزدهم در رد توافق‌نامه قوام با شوروی که اعطای امتیاز نفت شمال را به شوروی منتفی کرد، بندی داشت که اگرچه آن روز موضوع اصلی مصوبه نبود، اما بلافاصله پس از حل و فصل ماجرای شمال، ذهن‌ها را به جنوب ایران معطوف کرد: تکلیف دولت به استیفای حقوق ایران از نفت جنوب(32). هرچه دهه‌ی بیست شمسی به پایان خود نزدیک‌تر می‌شد مساله نفت جنوب پراهمیت‌تر و حادتر می‌شد. قانون ملی شدن صنعت نفت در آخرین روز این دهه به تصویب رسید. دکتر مصدق و همراهانش موفقیت بزرگی را در مجلس کسب کردند. حامیان نهضت ملی شدن صنعت نفت که طیف وسیعی از رجال ملی و مذهبی را شامل می‌شدند - و از سرشناس‌ترین آن‌ها می‌توان به آیت‌الله کاشانی اشاره کرد - بخشی از این موفقیت را مدیون ترور رزم‌آرا بودند که باعث ترس اکثریت مجلس و پیروی آن‌ها از اقلیت شده بود(33). در این معرکه شاه چنان سردرگم بود که حتی غربی‌ها را به خشم آورده بود(34). او ساعتی پس از ترور رزم‌آرا، اسدالله علم را به نزد سفیر انگلیس فرستاده‌بود تا نظر آن‌ها را درباره نخست‌وزیر بعدی جویا شود(35). توصیه‌ی آن‌ها حضور مجدد قوام و یا سیدضیاء به عنوان نخست‌وزیر بود اما شاه به هیچ یک از این دو تن اعتماد نداشت(36) و انگلیسی‌ها را از دودلی و تردیدهای خود عصبانی کرده‌بود(37). سرانجام پس از ظهور سه دولت در سال 1329 که عملاً کاری از پیش نبردند، در اردیبهشت 1330 دکتر محمد مصدق پیشنهاد نخست‌وزیری را برخلاف انتظارها پذیرفت(38) و دولت را به هدف اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت به دست گرفت. از ابتدای پاگیری سلسله‌ی پهلوی این نخستین دولتی بود که برآمدنش رضایت مردم از قشرهای مختلف را به همراه داشت و متکی به قدرت مردم بود(39). صدها سال نفوذ پردسیسه و منفعت‌طلبانه بیگانگان -خصوصاً بریتانیا- وطن‌دوستان را به تنگ آورده‌بود و این فرصت مناسبی برای به چالش کشیدن آن‌ها بود. شاه بعدها درباره‌ی نخست‌وزیری دکتر مصدق اظهارات ضد و نقیضی مطرح کرده‌است. بررسی گفته‌های شاه در این مورد می‌تواند به شناخت به‌تر از شخصیت او منجر شود. او در مصاحبه‌ای در سال 1354 از اعتقادش به دکتر مصدق در بدو امر و نظرش به او که «بسیار خوب بود» و روابط خوب‌اش با او در آغاز کار می‌گوید(40). شاه در جایی دیگر گفته: «... چند ماه قبل از آغاز نخست‌وزیری [مصدق را] به یاد می‌آورم. به خود گفتم کاش می‌شد مدتی مصدق را بر مسند صدارت بنشانم تا به تمام ملت ثابت بشود او یک دیوانه تمام‌عیار است».(41) این اظهارنظر نمی‌تواند صحیح باشد، چه این که شاه در برهه‌های حساس 1323 و 1329 پیشنهاد مسند نخست‌وزیری را با دکتر مصدق مطرح کرده بود و مورد قبول وی واقع نشده بود(42). تصور این که شاه در طی سال‌ها قصد مخدوش کردن چهره‌ی‌ دکتر مصدق در برهه‌های حساس را داشته کمتر منطقی به نظر می‌رسد، به خصوص که تمایل شاه به نخست‌وزیری دکتر مصدق در پیش از این و احترامی که او در سال‌های نخست سلطنت‌اش برای دکتر مصدق قایل بود، از احتمال بیش‌تر صحت نقل قول نخست شاه در اعتقاد به دکتر مصدق است. شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» به گونه‌ای دیگر موضع گرفته‌است. او از تمایل مردم و مجلسیان به دکتر مصدق گفته و بیان داشته: «همه عقیده داشتند زمان تفویض امور به مردی چنین کاردان فرارسیده‌است. من در صحت این قضاوت عمومی تردید داشتم»(43). این گونه اظهارنظر نیز تلاش شاه در جهت رد تمایل‌اش به نخست‌وزیری دکتر مصدق و رفع مسئولیت از خود را نشان می‌دهد. نمونه این گونه اظهارنظرها و بروز خصوصیت رفع مسئولیت شاهانه را به دفعات می‌توان دید. لوی هندرسون سفیر امریکا که در ماه‌های آغازین نخست‌وزیری دکتر مصدق وارد تهران شد این ویژگی منفی شاه را چنین توصیف می‌کند: «شاه دل و جرات تصمیم‌گیری ندارد و نقطه ضعف خود را می‌داند و می‌خواهد با جمع کردن دیگران خود را از اقدام معاف سازد و مسئولیت اشتباهاتی را که می‌کند به گردن دیگران اندازد»(44). به هر صورت دکتر مصدق و دولت‌اش توان خود را برای تحقق قانون اجرای اصل ملی شدن صنعت نفت صرف کردند. هیات مدیره موقت شرکت ملی نفت ایران انتخاب، و برای خلع ید انگلستان از منابع کشور راهی خوزستان شدند. انگلستان زیر بار پذیرش ملی شدن صنعت نفت ایران که به معنای صرف‌نظر از عواید چشم‌گیر این منابع بود، ‌نمی‌رفت و به دیوان دادگستری بین‌المللی لاهه شکایت کرد. چند دور مذاکره میان دو کشور به نتیجه‌ای نرسید. در حالی که تمام ملت و دولت رو در روی انگلستان بودند، شاه در 29 شهریور 1330 طی پیامی به سفیر این کشور ابراز کرد: «به این نتیجه رسیده‌ام که لازم است خود را از شر مصدق نجات دهم و آن‌چه اکنون ذهن مرا مشوش داشته این است که برای برکناری وی از چه راهی بهتر است عمل کنیم»(45). جالب است که شاه بعدها اظهار داشته‌: «فقط یک نفر بود که انگلیس هرگز نمی‌توانست به دام بیاندازد، یعنی خود من، چون من در برابر هرگونه اعمال نفوذی مقاومت می‌کردم»(46). بی‌معنی است که چنان عملی با چنین نقل‌قولی همراه شود. اما اقدامی مانند این را ـ ارسال پیام به سفیر انگلیس ـ تا چه حد می‌توان با وطن‌دوستی و مصالح مملکتی هم‌سو دانست؟ کم‌تر از یک ماه بعد دکتر مصدق برای دفاع از ایران در برابر شکایت انگلستان به شورای امنیت سازمان ملل متحد به نیویورک رفت. او جز حضور در شورای امنیت،‌ مذاکرات مفصلی را با واسطه‌گری امریکایی‌ها به جریان انداخت. برخلاف برخی باورها در لجاجت دکتر مصدق، اسناد و خاطرات منتشر شده از سوی امریکایی‌ها نشان می‌دهد پیشنهادهایی که وی در امریکا پیشِ روی انگلیسی‌ها گذاشته بود با وجود رعایت اصول ملی شدن صنعت نفت، بسیار منعطف و متعادل بود(47). این پیشنهادها نشان از قصد جدی دکتر مصدق برای رسیدن به توافق و به جریان افتادن روند طبیعی حیات اقتصادی کشور بود. اما انگلیسی‌ها هیچ یک از این پیشنهادها را قبول نکردند. یکی از دلایل عمده این اقدام آن‌ها، انتظارشان برای سقوط دولت دکتر مصدق و روی کار آمدن دولت بعدی بود، دولتی که بتوان از آن امتیازی گرفت. برای انگلیسی‌ها که مستقیماً از خواست شاه برای برکناری دکتر مصدق آگاه بودند بسیار طبیعی به نظر می‌رسید که در مقابل او مقاومت کنند تا با سقوط او و دولت‌اش، هم امتیاز بیش‌تری بگیرند و هم شکستی را که خورده بودند جبران و به نوعی اعاده حیثیت کنند(48). عده‌ای معتقداند دکتر مصدق در ابتدای کار با تکیه بر بدبینی شاه به انگلیس- حداقل به علت تبعید پدرش- موفق شد شاه را با ملی شدن نفت همراه کند اما نفوذ پرقدرت آن‌ها از تداوم این امر جلوگیری کرد(49). کنکاش در رفتار و مواضع شاه علت چنین رویکردی از سوی شاه نسبت به دکتر مصدق چه می‌تواند باشد؟ در صورت تحقق کامل ملی شدن نفت درآمدهای کشور افزایش قابل توجهی می‌یافت و طبیعی به نظر می‌رسد که این امر برای شاه خوش‌آیند می‌بود. شاه که در دوره‌ی ملی شدن صنعت نفت هیچ اظهارنظر رسمی در باب مساله نفت نکرده‌بود(50) پس از آن در گفته‌ها و نوشته‌هایش موافقت خود را با ملی شدن نفت به صراحت اعلام کرد. او در دو کتاب مهم‌اش «ماموریت برای وطنم» و «پاسخ به تاریخ»، فصلی را به دوره‌ی زمام‌داری دکتر مصدق اختصاص داده‌است. در کتاب اول که با فاصله کم‌تری از آن دوران نگاشته‌شده‌است احساسات منفی شاه نسبت به دکتر مصدق کاملاً عیان است و شاه نتوانسته چنان که مطلوب او می‌بود در قالب یک راوی منصف ظاهر شود. شاه با نسبت دادن موارد متعدد غیرواقعی و غیرقابل اثبات به دکتر مصدق تلاش داشت تا او را فردی غیرمنطقی و با عقایدی غریب و باورناپذیر و متصف به صفاتی منفی، مانند فاصله‌ی حرف تا عمل، بی‌احترامی به قانون و خردگریزی معرفی کند. تلاش شاه در این زمینه و دست‌آویزهای او شگفت‌آور است؛ مثلاً داستانی از شایعه اتهام سؤعمل دکتر مصدق در جوانی را شرح می‌دهد و در پایان آن می‌افزاید: «نسبت به این محکومیت دلایلی که موید صحت آن باشد نشنیده‌ام»(51)؛ یا در جایی دیگر از انتساب «سیاست موازنه منفی» به دکتر مصدق نتیجه می‌گیرد که او شخصی منفی‌باف است و «هدف‌هایی را که پیش می‌آورد چیزی جز منظورهای منفی» نبوده‌است(52). شاه حتی قانون 1323 را که به پشینهاد دکتر مصدق تصویب شد و ماجرای طمع شوروی به اخذ امتیاز نفت شمال را فیصله داد «بسیار به موقع ولی در عین حال یکی از شواهد بارز روش منفی مصدق» عنوان می‌کند(53)، و از این نیز فراتر می‌رود و به طرز شگفت‌آوری دکتر مصدق را با هیتلر مقایسه می‌کند(54). در این کتاب، موضع شاه در باب مساله نفت نیز متناقض است. او که برخورد دکتر مصدق با انگلیسی‌ها را محکم و قاطعانه نمی‌داند- حال آن‌که برخورد خودش را چنین می‌داند(55)- او را به علت نپذیرفتن پیشنهاد تقسیم پنجاه- پنجاه عایدات نفت که از سوی انگلیسی‌ها ارایه شده‌بود، سرزنش می‌کند(56). گویی برای شاه اهمیت نداشت که پیشنهاد تقسیم پنجاه- پنجاه عایدات نفت در هیچ حالتی با اصل ملی شدن صنعت نفت هم‌خوانی نداشت. وجود چهره‌ای منفی که شاه در «ماموریت برای وطنم» از دکتر مصدق ترسیم می‌کند، حداقل در دو جای کتاب دکتر مصدق از دید شاه فردی معقول و مسالمت‌جو نشان داده‌شده‌است که تحت تأثیر اطرافیان و مشاوران بدذاتی قرار داشت(57). او در وصف اطرافیان دکتر مصدق می‌نویسد: «عده‌ای از آن‌ها با اشتیاق تمام امیدوار بودند که کوچک‌ترین راه حلی پیدا نشود تا کشور با شکست اقتصادی مواجه گردد و درنتیجه تحت استیلای خارجی قرار گیرد»(58) این اظهارات نه تنها نشانه دوگانگی در موضع شاه نسبت به دکتر مصدق است، بلکه فضای ذهنی دور از واقعیتِ شاه را نیز به نمایش می‌گذارد؛ زیرا بیش‌تر اطرافیان و مشاوران دکتر مصدق وزیر و یا نماینده مجلس بودند و دارای گرایش‌های عمیق ملی و تصور شاه از خواسته‌های آنان درست نمی‌نماید. شاه حدوداً بیست سال بعد «پاسخ به تاریخ» را می‌نویسد. در این کتاب حالت خصمانه شاه نسبت به دکتر مصدق به میزان کمی تخفیف یافته‌است و حداقل از مثال‌ها و مقایسه‌های غریب پیشین خبری نیست. در این‌جا شاه سعی کرد تا اختلاف با دکتر مصدق را به گونه‌ای شرح دهد که گویی مساله فقط اختلاف بر سر روش کار بوده‌است. به عنوان مثال، شاه سی و دو ساله پس از ده سال سلطنت، نخست‌وزیر شصت‌ونه ساله را که بیش از چهل سال در عرصه سیاست بوده به احتیاط و تدبیر توصیه می‌کند، ولی رویکرد دکتر مصدق را نسبت به اجرای قانون ملی شدن نفت و مقابله با دولت انگلیس با احتیاط، درست و براساس توصیه‌اش نمی‌بیند(59). هم‌چنین تلاش شده تا اعمال دکتر مصدق و دولت‌اش غیرقانونی معرفی شود. بر اساس مطالب فوق و با بررسی نوشته‌های شاه نمی‌توان به رویکردی منسجم از موضع شاه نسبت به دکتر مصدق دست یافت. راه یافتن به انگیزه‌های شاه در این برهه چندان آسان نیست. بهره‌گیری از منابع معدودی که شخصیت شاه راه با رویکرد روان‌شناسانه بررسی کرده‌اند می‌تواند در این زمینه راه‌گشا و سودمند باشند. به عنوان گام نخست می‌باید نظری به گذشته انداخت. در پیش از این درباره سال‌های رشد شاه و عوارض ناشی از شرایط بر او سخن به میان آمد. رابطه‌ی شاه با رضاشاه را شاید بتوان یکی از مهم‌ترین عوامل شکل‌دهنده شخصیت شاه دانست. این رابطه را باید آمیخته‌ای از هراس و رشک دانست(60). هراس به عنوان حسی طبیعی که در مقابل خشم و خشونت پدر درون یک کودک یا نوجوان نهادینه شود، قابل درک است. رشک و رقابت نیز در جهت به اثبات رساندن توانایی‌ها و رسیدن به جایگاه شخصیتی پدر- که از نظرش والا و رشک‌برانگیز می‌نمود- شکل گرفت و می‌توان بروز آن را در نوشته‌های شاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» دید. از سوی دیگر، شاه به دست رضاشاه که از توانایی‌های او مطمئن نبود به چالش کشیده می‌شد و این موضوع چنان برای شاه پراهمیت بود که آن را نیز در همان کتاب شرح داده‌است(61). او پس از رسیدن به پادشاهی و در سال‌های نخست به آرامی وضعیت را به گونه‌ای فراهم کرد تا بتواند توانایی‌های خود را بروز دهد و بر اوضاع کشور مسلط شود. در این میان ظهور چندباره نخست‌وزیرانی که آلت دست او نبودند و در انجام وظایف خود مستقل عمل می‌کردند خوش‌آیند شاه نبود. رفتار او و رویکرد دربار در برابر این سیاستمداران طوری بود که حتی دیپلمات‌های خارجی نیز درمی‌یافتند که شاه میانه خوبی با نخست‌وزیران قوی ندارد(62). دربار در دوره‌های مختلف مخالفان دولت‌های مستقل را به بهانه جلوگیری از بروز دیکتاتوری گرد هم می‌آورد و متحد می‌کرد، و از نظر دربار دیکتاتوری چیزی جز قوه مجریه‌ی قوی و مستقل نبود(63). در کنار این موارد، شفافیت قانون اساسی مشروطه درباره‌ی جایگاه قوه مجریه در مناسبات سیاسی و اجرایی کشور و روابط آن با سایر نهادها ناکافی به نظر می‌رسید(64). اصل بیست‌وهفتم متمم قانون اساسی مشروطه در تعریف قوای سه‌گانه «قوه اجراییه» را به عنوان قوه سوم برمی‌شمارد: «که مخصوص پادشاه است یعنی قوانین و احکام به توسط وزرا و مامورین دولت به نام نامی اعلیحضرت همایونی اجرا می‌شود» و یا اصل چهل‌وهشتم مبنی بر این که «انتخاب مامورین رئیسه دوایر دولتی از داخله و خارجه با تصویب وزیر مسئول» را از حقوق شاه دانسته است بر این ابهام دامن میزند(65). این عدم شفافیت موجب تشویق دربار به دخالت در مناسبات قوه مجریه و سهولت در این دخالت می‌شد(66). در بخش «حقوق سلطنت» در اصول چهل‌وچهار و چهل‌وپنجم شاه را از مسئولیت مبری دانسته‌است و اجرای دست‌خط‌های شاه را منوط به امضای وزیر مربوطه می‌کند. برداشتی که از این اصول می‌توان داشت حاکی از ترسیم جایگاهی تشریفاتی برای شاه در قانون است(67) اما شاه به این حدود بسنده نمی‌کرد. حتی اصلاح قانون اساسی در سال 1327 و افزایش قدرت و اختیارات شاه او را در حیطه‌ی قانون قرار نداد و در عمل دست شاه بیش از حدود اختیارات قانونی‌اش باز بود(68). در دوره‌ی نخست‌وزیری دکتر مصدق، شاه همیشه در زیر فشار فعالان نهضت ملی برای رفتار در قالب قانون اساسی بود. طبیعی بود که شاه بخواهد دولتی دیگر بر سر کار بیاید تا نه تنها از این فشار رها شود و دیگربار بدون مخالفت به فعالیت‌های فراقانونی خود مشغول شود، بلکه حتی از سوی دولتی که در امورش دست می‌برد مورد احترام باشد و خواسته‌هایش قانونی شمرده شود. کشمکش‌های شاه و نهضت ملی شاه پس از گذشت یک سال از نخست‌وزیری دکتر مصدق، با وجود این که نسبت به او کم‌باور و بدبین شده بود، در برکناری وی نامصمم بود. یکی از عواملی که موجب نگرانی شاه می‌شد محبوبیت مردمی دکتر مصدق بود. در 25 تیرماه 1331 استعفای دکتر مصدق بهترین فرصت را برای شاه فراهم آورد. شاه یکی از گزینه‌های انگلستان را به نخست‌وزیری برمی‌گزیند: احمد قوام. شاه بعدها در موضعی مسئولیت‌گریزانه انتخاب قوام را «برخلاف نظر باطنی خود» و به علت باور «عده‌ای» به او عنوان می‌کند(69). شاه مشابه چنین مواضعی را درباره انتخاب دکتر مصدق به نخست‌وزیری بیان داشته‌بود که در بالا ذکر آن به میان آمد. قوام در ابتدای کار بیانیه‌ی تندی منتشر می‌کند. این بیانیه که با امضای «رئیس‌الوزراء قوام‌السلطنه» منتشر شد، مخالفان را تهدید به عکس‌العمل شدید و حتی برگزاری دادگاه‌های انقلابی برای «اعمال مجازات‌های بی‌شفقت» کرده‌بود. بیانیه‌ با این فراز پایان می‌یافت: «به عموم اخطار می‌کنم که دوره‌ی عصیان سپری شده، روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است. کشتیبان را سیاستی دگر آمد»(70). شاه در 28 تیر ماه در دیدار با نمایندگان جبهه‌ی ملی گفت فعلاً قوام نخست‌وزیر قانونی است و از هرگونه بی‌نظمی با نهایت قدرت جلوگیری خواهد کرد. البته او در جواب خواست نمایندگان برای برکناری قوام افزوده بود: «پی راه قانونی برای برکناری قوام بگردید»(71). این گفته‌ی شاه نشان می‌دهد که او از سقوط احتمالی قوام ناخشنود نبود و شاید این را بتوان نوعی انتقام از دشمن دیرینه‌اش قلمداد کرد. سرانجام نیز چنین شد، دولت قوام در کمتر از یک هفته با قیام مردمی 30 تیر سقوط کرد و قوام در آخرین حضورش در عرصه سیاست تمام اعتبارش را در طی چند روز از دست رفته‌دید. در این روز مردم به پیش‌داری آیت‌الله کاشانی و با شعار «یا مرگ یا مصدق» به خیابان‌ها ریختند، پس از چند ساعت ارتش با شنیدن فریادهای «مرده باد شاه» به روی مردم آتش گشود و تنی چند کشته شدند. به این ترتیب خشم مردم فزونی گرفت. شاه که به هراس افتاده بود استعفای قوام را خواستار شد و دکتر مصدق دیگر بار به نخست‌وزیری رسید(72). فردای سی تیر و هم‌زمان با بازگشت دکتر مصدق به عرصه، رای دادگاه لاهه به سود ایران اعلام شد(73). جالب است که شاه در «ماموریت برای وطنم» از این رخ‌داد که موجب خوشحالی ملی شده بود، به عنوان «یکی دیگر از پیروزی‌های منفی مصدق» یاد می‌کند(74). حال محبوبیت دکتر مصدق بیش از هر زمان دیگری بود و این امر موجب قدرت بیش از پیش او شد. این موضوع خوش‌آیند دربار و شخص شاه نبود: «شاه به شدت به محبوبیت مصدق حسادت می‌کرد و از این که [مصدق] استقلال خود را به کمال حفظ کرده‌است ناخشنود بود»(75). از سوی دیگر پیش‌تر گفتیم که شاه با نخست‌وزیران قوی میانه‌ی خوبی نداشت. از ره‌آوردهای بازگشت پرقدرت دکتر مصدق در این برهه می‌توان به کسب سرپرستی وزارت دفاع ملی- که بهانه‌ی استعفا بود- ، اعلام روز سی تیر به عنوان روز قیام ملی و بزرگ‌داشت شهدای سی تیر اشاره کرد. چنین بازگشتی به دکتر مصدق این امکان را می‌داد که خواهان محدود شدن فعالیت‌های شاه و دربار، و حتی خروج تبعیدگونه اشرف و مادر شاه از کشور شود. او و دولت جدیدش دست به اعمال اصلاحاتی زدند و البته مساله نفت و مذاکرات نفتی را نیز از سرگرفت. پس از چندی که کارشکنی دولت انگلستان فزونی یافت، در 30 مهر 1331 روابط ایران با انگلستان قطع و سفارت این کشور در تهران بسته شد. تلاش‌ها در راه نهضت ملی مدام دشوارتر می‌شد، چرا که در درون نهضت شکافی افتاده‌بود. بدین سبب وضع برای ادامه مقاومت نهضتی که از هر سو در محاصره‌ی دشمنان داخلی و خارجی بود سخت‌تر می‌شد. در کنار چنین مشکلاتی، روند اختلافات بین دولت و دربار که دیگر علنی شده بود در نیمه‌ی دوم سال 1331 بیش از پیش بالا گرفت. اوج این اختلاف در غائله 9 اسفند 1331 رخ نمود. شاه در حال اعلام انصراف از سفر در جمع هوادارانش - 9 اسفند 1331 نشر عامدانه قصد شاه برای خروج مخفیانه از کشور که توسط وزیر دربار (حسین علا) به اطلاع دکتر مصدق و دولت رسیده بود، بهانه‌ی‌ مخالفان دولت برای اعتراضات خیابانی در روز 9 اسفند شد(76). سازمان‌دهی مخالفان به قصد آسیب جدی به دکتر مصدق شکل گرفته بود. برای نخستین بار همراهی و همکاری دربار و سفیر امریکا در این میان بسیار عیان بود(77). پس از این که دکتر مصدق دو بار، یکی مقابل کاخ شاه و دیگری در حمله‌ی‌ اوباش به خانه‌اش جان به سلامت برد و شاه انصراف از سفرش را اعلام کرد،‌ غائله ختم شد. هم‌چون ‌بسیاری موارد دیگر، در این مورد هم چندگونه موضع‌گیری متفاوت از سوی شاه و دربار اظهار شده‌است. سخنان وزیر دربار در فروردین 1332 حکایت از این دارد که سه نفر از نمایندگان جبهه‌ی ملی ـ که نامشان ذکر نمی‌شود ـ پیشنهاد سفر به خارج را با شاه مطرح کرده‌اند(78). شاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» طرح این پیشنهاد را به دکتر مصدق نسبت می‌دهد(79). وی هم‌چنین در مصاحبه‌ای پیش از پایان سلطنت‌اش عنوان می‌کند: «مصدق مرا تهدید کرد که جنگ داخلی در شرف آغاز بود و به نفع من بود که چند روزی از پایتخت خارج شوم»(80). حال آن که ثریا اسفندیاری همسر شاه در آن برهه، پس از شرح پریشانی‌های شاه در آن روزها، به تصمیم شاه برای رفتن اشاره می‌کند: «برای من دیگر جایی در ایران نیست، حتماً باید از ایران بروم»(81). این گونه به نظر می‌رسد که نمی‌توان به اظهارات شاه چندان اعتماد کرد. مانند مثال بالا که دکتر مصدق او را تهدید کرده‌بود، یا این که او دکتر مصدق را تهدید کرده‌است: «مصدق را احضار کردم و به او هشدار دادم نمی‌توانم آرام بنشینم و نابودی کشور و نیستی مردمم را تماشا کنم»(82). جالب این که هیات هفت نفره نمایندگان مجلس شورای ملی که برای بررسی مشکلات میان دولت و دربار در 4 اسفند 1332 با شاه ملاقات کردند از حالت دوستانه شاه نسبت به دکتر مصدق و نهضت ملی گزارش داده‌اند(83). جالب‌تر این که در گزارش سفیر امریکا در تهران به وزارت امور خارجه کشورش، خبر محرمانه علا به سفیر آمده است که طی آن علا از این که خودش خبر خروج شاه را به دکتر مصدق رسانده است، می‌گوید(84). تاسف‌بار است که شاه مملکت و درباریانش در مواجهه با سفیر یک کشور خارجی صداقت بیشتری به خرج می‌دهند تا در مواجهه با مردم کشورشان و تاریخ؛ و تاسف بیش‌تر می‌شود وقتی ببینیم حتی ثریا، ملکه وقت در خاطرات خود طرح ماجرای سفر به خارج را به به شاه نسبت می‌دهد(85). چنین به نظر می‌رسد که تناقض‌گویی‌ها و قصه‌پردازی‌های شاه به قصد پوشاندن ابعاد ابهام‌آمیز غائله‌ی 9 اسفند و ساختن چهره‌ای وطن‌دوست و مظلوم از خود است که در دام «محیط زهرآلود سیاهی و دسیسه‌های ساخت مصدق»‌ اسیر شده‌است(86). شواهد نشان از وضعیتی دارد که عکس این مدعاست. دربار به محل امن انواع ناراضیان، از سناتورهای مخالف، ارتشی‌های اخراجی، مامورین نظمیه و دادگستری بازنشسته یا برکنار شده و سایر مخالفان دولت تبدیل شده بود(87). علاوه بر دربار، طیفی از همراهان سابق دکتر مصدق، مانند آیت‌الله کاشانی، مکی، بقایی و دیگران، اینک رو در روی دکتر مصدق قرار گرفته‌بودند. غائله‌ی 9 اسفند 1331 نقطه‌ی پایانی بر روابط تیره‌ی دولت و دربار بود. دکتر مصدق دیدارهای گاه‌به‌گاه با شاه را قطع کرد و تقاضاهای مکرر او را نپذیرفت(88). وی حتی در مراسم سلام نوروز 1332 دربار هم شرکت نکرد. شاه تا آن روز در طی دوران سلطنت هرگز چنین موقعیت بی‌ثباتی را تجربه نکرده‌بود. اوضاع به گونه‌ای رقم خورده‌بود که شاه در اردیبهشت 1332 تمام قدرت و اختیاراتی را که از شهریور 1320 با دشواری به دست آورده بود و برای کسب آن با سیاسیون و احزاب متعددی جنگیده بود، از دست رفته می دید(89). دیگر وقت آن رسیده بود که دکتر مصدق و دولت‌اش را به هر شیوه‌ی ممکنی ساقط کرد و به برنامه‌ای که دولت انگلیس از تابستان 1330- یعنی فقط چند ماه پس از آغاز به کار دولت دکتر مصدق- در دست بررسی داشت جامه‌ی عمل پوشاند(90). انگلیسی‌ها توانسته بودند امریکایی‌ها را هم با خود همراه کنند،‌ اما تردیدهای شاه گویی پایانی نداشت. کودتای 25 مرداد و فرار شاه اگر پیش از 30 تیر 1331 شاه نسبت به دکتر مصدق کم‌باور و بدبین شده‌بود، در پایان آن سال دیگر برایش مسجل بود که دکتر مصدق سدی در برابر خواسته‌هایش است. اما به مانند گذشته، تردید و ترس از قبول مسئولیت، مانع اصلی او در دست بردن به هرگونه اقدامی می‌شد. در 25 فروردین 1332 شاه به حسین علاء‌ (وزیر دربار) عدم تمایل‌اش را به برکناری دکتر مصدق جز از طریق رای عدم اعتماد مجلس بیان می‌کند(91). امریکا و انگلیس تصمیم می‌گیرند همراهی شاه را به دست بیاورند، اما حتی در صورت عدم همراهی او هم برنامه خود را به اجرا بگذارند. سفر مخفیانه اشرف پهلوی در سوم مرداد 1332 -که به سرعت فاش شد(92)- به قصد همراه ساختن شاه صورت می‌گیرد. پس از آن کرمیت روزولت عامل اصلی کودتا که درست یک ماه پیش از کودتا وارد ایران شده‌بود(93) در مرداد ماه چند بار با شاه دیدار می‌کند و در نهایت موفق به همسو کردن شاه می‌شود(94). در قدم اول شاه و ثریا 18 مرداد 1332 عازم کلاردشت می‌شوند. او اوراق سفید وزارت دربار را امضا کرده و آن‌ها را به نصیری فرمانده گارد سلطنتی می‌سپارد تا در تهران بر آن‌ها فرمان‌های عزل دکتر مصدق و نصب زاهدی تنظیم شود(95). برنامه‌ی نخست کودتا برای 23 مرداد 1332 است. اطلاع سازمان افسری حزب توده و در جریان قرار گرفتن دولت، ‌طرح کودتا را دو روز به تعویق می‌اندازد(96). علاوه بر این، کودتاچیان خود در سازمان‌دهی نیروهایشان توفیقی نمی‌یابند(97). با پایان یافتن شب بیست‌وچهارم مرداد کودتاچیان فعالیت را آغاز می‌کنند. جابه‌جایی اداوت نظامی برای تصرف مراکز مهم پایتخت صورت می‌گیرد. ابتدا مرکز تلفن بازار اشغال می‌شود تا ارتباط کسانی که توسط کودتاچیان دستگیر می‌شوند قطع شود(98). چند تن از ملیون، از جمله دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه و سخنگوی دولت دستگیر می‌شوند. ساعت یک بامداد بیست‌وپنجم مرداد نصیری به قصد ابلاغ فرمان شاه به خانه‌ی نخست‌وزیر می‌رود. دکتر مصدق پس از دریافت پیام، فرمان دستگیری نصیری را صادر می‌کند. از کمی پیش ترتیباتی از طرف دولت برای برقراری نظم در پایتخت به اجرا در آمده است. کودتا به سرعت و سهولت شکست می‌خورد. شاه که از بیست‌وسوم مرداد جریان وقایع تهران را با دقت دنبال می‌کند،‌ در ساعات اولیه‌ی بامداد از شکست کودتا باخبر می‌شود. او در پاسخ به تاریخ می‌نویسد که «به قصد جلوگیری از خون‌ریزی و آزاد گذاشتن مردم برای انتخاب آینده کشور» تصمیم گرفت به خارج برود(99). ثریا در خاطراتش نقل کرده که شاه ساعت 4 صبح او را از خواب بیدار می‌کند، شاه درحالی که سخت ترسیده است از او می‌خواهد به سرعت آماده شود: «هر لحظه ممکن است آدم‌های مصدق بریزند اینجا»(100). شاه در ادامه‌ی نقل قول پاسخ به تاریخ می‌افزاید: «با تعمق، تامل و سنجیده انتخاب به خروج کردم» (101)، حال آن که شواهد بیشتر نشان‌گر ترس و شتاب است. حتی ستاد کودتا تا اوایل عصر‌ متوجه فرار شاه نشد (102). البته پیش‌بینی شکست کودتا و جایی برای پناه بردن شاه در صورت بروز شکست پیش از این صورت گرفته بود. در خاطرات کرمیت روزولت که 25 سال پس از کودتا و با پایان یافتن سلطنت شاه منتشر شد، از مذاکرات او و شاه درباره یافتن محل مناسب در صورت بروز مشکل در برنامه کودتا گفته شده‌است. بنابر روایت روزولت، شاه این بحث را پیش می‌کشد و ابتدا به بحث و بررسی پیرامون شهرهای داخل ایران و خطراتی است که در هر یک از آن‌ها متوجه شاه می‌شود، و سپس به ناگهان شاه به این نتیجه می‌رسد که پیش از کودتا به کلاردشت برود و در صورت بروز خطر به بغداد پناه ببرد(103). البته ساختار کتاب خاطرات روزولت به گونه‌ای است که در برخی موارد گزافه‌گویی و قصه‌پردازی شده‌است و چندان قابل اعتماد نیست(104). ممکن است این اشکال به روایتِ این مورد نیز سرایت کرده باشد. قوی‌ترین دلیل این امر، روایت محمد خاتم خلبان شاه و یکی از سه همراه او در پرواز 25 مرداد است. در این روایت که در دروان حکومت شاه و در کتابی که توسط طرفداران او منتشر شده، خاتم نقل می‌کند که شاه در پاسخ به پرسش او مبنی بر اعلام مقصد پرواز، نخست شرح مختصری از درگیری‌هایش با دکتر مصدق می‌دهد، و سپس بدون آن‌که به مقصد از پیش تعیین‌شده‌ای اشاره کند: «تصمیم گرفته شد به نزدیک‌ترین مرز پرواز کنیم و پس از مطالعه نقشه بغداد برای فرود آمدن انتخاب شد»(105). البته با دید سخت‌گیرانه، این روایت نیز خالی از اشکال نیست؛ زیرا در آن زمان مرزهای شمالی کشور با شوروی نزدیک‌ترین مرز به ساحل خزر به حساب می‌آمد و شاید بتوان پذیرفت که منظور خاتم از «نزدیک‌ترین مرز»، نزدیک‌ترین مرز «امن» باشد و با در نظر گرفتن وضعیت سیاسی آن روزگار و درگیری جنگ سرد، منطقی می‌نماید که وقتی شاه در همکاری با امریکا دست به کودتا زده پناه بردن به شوروی را با امنیت خود هم‌سو نبیند. . در روزنامه‌های عصر روز بیست‌وپنجم مرداد فقط عنوانی مبنی بر خروج شاه و ثریا از ایران به سوی بغداد درج شده است و مشروحی ندارد(106). دکتر حسین فاطمی -که با شکست کودتا آزاد شد- در سرمقاله‌ی روزنامه‌ی «باختر امروز» همان روز می‌نویسد: «... حالا هم مثل دزدها و بدکاره‌ها از تاریکی شب برای کودتا استفاده می‌کنید و برای استراحت به کلاردشت تشریف می‌برید»(107). قطعاً اگر دکتر فاطمی پیش از نگارش این سطور خبر فرار شاه را دریافت کرده بود نمی‌نوشت «برای استراحت به کلاردشت تشریف می‌برید». چنان که فردای روز فرار شاه، عنوان سرمقاله خود را «خائنی که می‌خواست وطن را به خاک و خون بکشد فرار کرد» نام نهاده‌است(108). خبر فرار شاه ساعت 5/4 عصر روز بیست‌وپنجم مرداد از رادیو لندن منتشر شد و به فاصله اندکی مورد تایید مقامات رسمی دولت ایران قرار گرفت(109). ناگهانی بودن تصمیم شاه برای خروج را می‌توان از وضعیت او در آن سوی ماجرا- بغداد- فهمید. روزنامه باختر امروز - 26 مرداد 1332 هواپیمای او و ثریا، با دو سرنشین دیگر (یک خلبان و یک پیش‌کار) در بغداد به صورت ناشناس فرود اضطراری می‌کند. پادشاه عراق در همان ساعات از سفری خارجی به کشورش بازمی‌گشت، بدین سبب تعدادی از مسئولان دولتی عراق در فرودگاه حضور داشتند و فرودگاه حالت طبیعی نداشت. رئیس تشریفات وزارت امور خارجه دولت عراق از سر کنجکاوی به سمت هواپیمای ناشناس و سرنشینان بلاتکلیف‌اش می‌رود و هویت شاه را تشخیص می‌دهد. نخست‌وزیر عراق در جریان قرار می‌گیرد و دولت عراق شاه را به عنوان میهمان رسمی می‌پذیرد(110). در سوی دیگر، خبر وقوع کودتای نافرجام و فرار شاه مردم را دچار خشم و هیجان می‌کند. عصر روز بیست‌وپنجم مرداد مردم در میدان بهارستان جمع می‌شوند و سخنرانی‌های سران نهضت را با فریادهای «مرگ بر شاه خائن» همراهی می‌کنند. بسیاری از مردم که تا آن ساعت در جریان خبر فرار شاه قرار نگرفته‌بودند در این گردهم‌آیی متوجه این رخداد می‌شوند(111). دکتر فاطمی از جمله سخنرانان این مراسم بود که در سخنان تندش به خروج شاه اشاره کرد(112). در طی دو روز آینده شور و حال و اجتماعات مردم ادامه دارد و مجسمه‌های شاه و پدرش پایین کشیده می‌شوند(113). همه‌جا سخن از ظلم و تعدیات دربار و استعمار است و هم‌چون شهریور 1320 نطق‌ها و قلم‌ها گویی مجالی دوباره یافته‌اند. دکتر فاطمی در طی سه روز 25، 26 و 27 مرداد حملات آتشینی را در سرمقاله‌های باختر امروز به شاه و دربار می‌کند(114). بخش عمده‌ای از توجه افکار پیرامون آینده‌ی حکومت است. دکتر مصدق در نظر دارد پیامی به شاه بفرستد تا وضعیت برگشت‌اش و یا تشکیل شورای سلطنت ـ که به موجب قانون اساسی از وظایف شاه بود ـ را جویا شود(115). در آن سو اما، شاه حال و روز خوبی ندارد. پس از فرود ناشناس در بغداد و سرگردانی و بلاتکلیفی پس از آن، در دو روز اقامت در عراق شاهد تظاهرات ایرانیان مهاجر به عراق بوده است(116). او در مواجهه با رسانه‌ها به وضوح عصبی به نظر می‌رسد و می‌گوید: «من تاج و تخت خود را از دست نداده‌ام، مصدق پیروز نشده است»(117). سفیر امریکا در عراق در طی گزارشی به تاریخ 26 مرداد از دیدارش با شاه در مهمان‌سرای دولتی عراق، او را خسته، فرسوده و بهت‌زده توصیف می‌کند. شاه به سفیر گفت علت شکست طرح را نمی‌فهمد و محتاج اطلاعات بیشتر و راهنمایی برای اخذ تصمیمات بعدی است(118). در طی مدت اقامت شاه در عراق، به موجب دستور وزیر امور خارجه، سفارت ایران در بغداد هیچ‌گونه ارتباطی با شاه برقرار نمی‌کند(119)، حتی هواپیمایی که شاه با آن از ایران گریخته است نیز توسط وابسته‌ی نظامی سفارت ایران توقیف می‌شود(120). شاه پس از دو روز به ایتالیا می‌رود و مانند همین برخورد را از سفارت ایران در ایتالیا می‌بیند(121). در رم از اتاق‌اش در هتل کمتر خارج می‌شود تا در مواجهه با رسانه‌ها قرار نگیرد(122). در تهران ستاد کودتا در سفارت امریکا و خانه امن آن که مخفی‌گاه زاهدی است سخت فعال می‌شود. با فرماندهان لشکرهای اصفهان و کرمانشاه برای اقدام نظامی و حمله به پایتخت مذاکره می‌شود(123). این نشان از بی‌پروایی کودتاچیان حتی در جهت برافروختن آتش یک جنگ داخلی است. هم‌چنین پول‌های امریکایی بین اراذل و اوباش پخش می‌شود(124). از صبح روز بیست‌وهشتم مرداد فعالیت کودتاچیان علنی می‌شود. تظاهرات دسته‌های محدود در شهر و شعار در حمایت از شاه و بر علیه دولت تا ظهر ادامه دارد. این ناآرامی‌ها که به صورت قدرت‌نمایی گروه‌های مخالف دولت به نظر می‌رسید نه فعالیتی در جهت فروانداختن دولت(125)، از ظهر روند رو به رشدی به خود می‌گیرد. حمله‌ی اوباش به دفتر احزاب و روزنامه‌های حامی دکتر مصدق و نهضت ملی و غارت و به آتش کشیدن آن‌ها نشانی از این روند است(126). پس از آن رادیو به تسخیر کودتاچیان درمی‌آید. مخالفان دولت در رادیو خبر دروغین سقوط دولت، استعفاء دکتر مصدق و تکه‌تکه شدن دکتر فاطمی را نشر می‌دهند(127). در نهایت، عصر آن روز به خانه‌ی نخست‌وزیر حمله شد. مقاومت محافظان محدود خانه‌ی نخست‌وزیر تا چند ساعت ادامه می‌یابد. سران نهضت ملی که در خانه دکتر مصدق حاضراند، او را که قصد خروج از خانه ندارد با اصرار و به زور از خانه خارج می‌کنند(128). پیش از غروب خانه‌ی دکتر مصدق به دست کودتاچیان می‌افتد. آن‌ها خانه را غارت می‌کنند و سپس به آتش می‌کشند(129). دکتر مصدق فردای آن روز خود را به فرمانداری نظامی معرفی می‌کند و بازداشت می‌شود. شاه و ثریا(اسفندیاری در فرودگاه رم 27 مرداد 1332) شاه در رم عملاً از اتفاقات تازه ایران و تلاش مجدد برای کودتا بی‌خبر است: از صحبت‌هایش می‌توان دریافت به فکر یافتن منبع درآمد و محلی برای سکنی در خارج از ایران است(130). این‌گونه به نظر می‌رسد که او هیچ امیدی به بازگشت به کشور ندارد، مخصوصاً بعد از تجربه‌ی تلخ سه روز گذشته؛ و حتی شنیدن سخنرانی دکتر فاطمی از طریق رادیو(131). کودتای 28 مرداد و بازگشت شاهی متفاوت ساعت یک بعدازظهر 28 مرداد خبرنگار جوان خبرگزاری آسوشیتدپرس در رم تلکس اخبار جدید تهران را به دست شاه می‌رساند(132). شاه بهت‌زده می‌شود. آن‌قدر ناامید و از جریان رخ‌دادهای تهران دور است که منتظر تایید خبر می‌ماند (133). خبر تایید می‌شود و «او به یک‌باره آدم دیگری می‌شود»(134). از رسانه‌ها دعوت می‌کند و مدعی می‌شود برای کاهش خون‌ریزی و امکان انتخاب آینده‌ی کشور توسط مردم، از کشور خارج شده‌است(135). این همان ادعایی است که در پاسخ به تاریخ نیز آمده‌است(136). با وجود این که فعالیت‌های نظامیان و امریکایی‌ها با هماهنگی و همراهی خودش صورت گرفته، می‌گوید: «تاکنون جز یک پادشاه موروثی نبودم ولی امروز از سوی ملتم انتخاب شدم»(137). این ادعای شاه واقعاً حیرت‌آور است. اگر شاه موروثی در اثر کودتای نظامی با حمایت بیگانگان تبدیل به پادشاه انتخابی ملت شده است، این سوال پیش می‌آید که پس تفاوت کودتا با انتخابات چیست؟ و چگونه می‌توان برگزیده‌ی چنین کودتایی را به انتخاب مردم مربوط دانست؟ این تصور پیش می‌آید که ادعاهای بعدی شاه- حتی پس از سقوط- مبنی بر این که بیست‌وهشتم مرداد روز قیام ملی مردم در حمایت از وی و از عنایات خداوندی بوده است فقط به منظور توجیه حکومت و تحریف تاریخ نبوده‌است، بلکه شاه، خود تا حدودی در توهم به سر می‌برده‌است. نمونه دیگر این قسم توهمات شاه را می‌توان در اعتقاد او به این که فرستاده ویژه از طرف خداوند است و یا باور به این که از طرف خداوند ماموریت الهی دارد و در مواقع خطر نیروهای ماورایی به کمک او می‌آیند، دید(138). حتی می‌توان انتخاب نام «ماموریت برای وطنم» توسط شاه برای نخستین کتابش را نیز در این راستا قلمداد کرد. او این کتاب را زندگی‌نامه خودنوشته‌اش دانسته‌است و خود را نخستین شاه ایران خوانده‌است که زندگی‌نامه خود را می‌نویسد(139). برخی معتقداند این تصورات «یکی از مهم‌ترین سرچشمه‌های قدرت روانی شاه برای پادشاهی بود»(140). کودتاـ که در برخی منابع از آن به عنوان «انقلاب کاخ‌نشینان» هم یاد شده(141) و این در مورد 28 مرداد بسیار صدق می‌کندـ بر علیه دولت ملی به سهولت به پیروزی می‌رسد. شاه در اولین اقدام پس از کسب قدرت، سفیر ایران در ایتالیا را معزول می‌کند(142)؛ سپس به بغداد رفته، هواپیمای توقیف‌شده‌اش را بازپس می‌گیرد و دستور احضار و بازداشت سفیر و وابسته‌ی نظامی سفارت ایران در بغداد را صادر می‌کند(143). او نهایتاً سه روز پس از کودتا ـ 31 مرداد ـ وارد تهران می‌شود؛ شهری که در دست نظامیان است. مسیر عبور شاه پر است از پلیس و سرباز، و بر سر چهارراه‌ها هنوز زره‌پوش و عرابه‌های جنگی متوقف است(144). شاه در اول شهریور در پیامی از «مردم» که «به رایگان» برای «حفظ شعائر ملی و شاه» اقدام به «فداکاری و دادن شهید» کرده‌اند، تشکر کرد(145). او غروب همان روز با کرمیت روزولت دیدار کرد و خطاب به او گفت: «من تختم را مدیون خدا،‌ ملتم، ارتشم و شخص شما هستم»(146). از بین این چهار عامل که شاه برشمارد نقش کرمیت روزولت و ارتش را نمی‌توان نادیده گرفت، اما همان‌طور که پیش‌تر ذکر شد، شاه می‌خواست پای خدا و ملت را به ماجرا باز کند(147). او تا پایان سلطنت‌اش پرداخت وجوه از سوی بیگانگان و همکاری کرمیت روزولت و امریکایی‌ها را در کودتا رد کرد(148). بازگشت شاه پس از کودتا - 31 مرداد 1332 در اثر کودتا و سقوط دولت ملی، دکتر مصدق در محاکمات پرسر و صدایی به سه سال حبس محکوم شد(149) و پس از طی دوره‌ی زندان، ده سال باقی عمر را در ملک شخصی‌اش در احمدآباد به صورت تبعید و در انزوا گذراند(150). دکتر حسین فاطمی پس از نزدیک به هفت ماه اختفا دستگیر شد(151). در روز دستگیری، تلاش حکومت برای از بین بردن او به دست اوباش و دارودسته‌ی شعبان بی‌مخ منجر به جراحت دکتر فاطمی و خواهرش شد و رسوای بزرگی را برای حکومت به بار آورد(152). اقدامات دکتر فاطمی به خصوص نوشته‌ها و اظهاراتش در طی 25 تا 28 مرداد از نظر حکومت و مخصوصاً دربار و شخص شاه غیرقابل چشم‌پوشی بود(153). او در حالی که بیمار بود به طرز ناجوانمردانه‌ای در زندان تیرباران شد(154). گذشته از این‌ها، بزرگ‌ترین لطمه را روند مشارکت مردم در حاکمیت دید. پس از انقلاب مشروطه که منجر به تغییرات بنیادین نظام سیاسی در جهت قانون‌مندی و مشارکت مردم شد، اجرای قانون و حضور مردم در تصمیم‌گیری‌ها گاه به گاه تعطیل و زیر وزنه‌ی استبداد نابود شده بود. با این حال، هر بار دوباره نوپا و شکننده شکل گرفته بود و در هر یک از این برهه‌ها، زمانِ اندک، مانع از این شده‌بود تا این آزمون و خطا کردن‌ها رنگ تجربه به خود بگیرد و به ثبات و پایداری نسبی برسد. پس از شهریور 1320 و تبعید رضا شاه، فضای سیاسی پس از شانزده سال استبداد مطلقه گشایش یافت و در دوره‌ی بی‌ثباتی از تاریخی معاصر کشور امکان حضور موثر مردم در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی فراهم شد. تأثیر پررنگ مردم در تشکیل اجتماعات و ابراز و اعمال نظرها و سلایق خود در طی سال‌های 32ـ1320 نه تنها پس از آن در دوران پهلوی تکرار نشد بلکه پیش از آن هم مدت‌ها بود مغفول و مهجور مانده‌بود. نشان این امر برافتادن سلسله‌ای و عزل دو پادشاه پیشین در سال‌های نه چندان دور از این دوره است که هر دو مورد بدون اقدامی از سوی مردم و حتی در میان سکوت مردم رقم خورد. اما این دوره نیز دیری نپایید. شاه پس از گذراندن دوره‌ی دکتر مصدق و به خصوص فرار از کشور در پایان آن، شیوه‌ای دیگر در پیش گرفت؛ شیوه‌ای تمامیت‌خواهانه که در 1328 گام‌های نخستین را به سوی تحقق آن برداشت و با ظهور نهضت ملی شدن صنعت نفت عملاً متوقف شده‌بود. ثریا، همسر وقت شاه در این باره می‌نویسد: «این نخستین برخورد با تبعید درس‌های زیادی به شاه آموخته است. او جنگی‌تر و بدبین‌ترشده است. او که دوست داشت همیشه با وزرا یا درباریانش مشورت کند، اینک همه روزه به تنهایی تصمیم می‌گیرد»(155). شاه نه تنها شیوه‌ی شخصی شور و مشورت‌اش را کنار گذاشت، بلکه بخش شورایی نظام «سلطنت مشروطه» را نیز تعطیل کرد. این اقدام روند سیر سیاسی و شکل‌گیری شخصیت سیاسی جامعه را مختل کرد و پس از مردم، خود شاه بیشترین آسیب را از این زاویه متحمل شد. او 25 سال بعد سلطنت‌اش را در اثر خودکامگی و مضرات آن واگذار کرد. منابع 1. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نی، 1377، صص 148 و 149. 2. مارتین، وانسا، «مدرس، جمهوریخواهی و به قدرت رسیدن رضا خان»، در: کرونین، استفان، رضا شاه و شکلگیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب‌فر، تهران: جامی، 1383، ص 117. 3. زوینس، ماروین، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران: طرح نو، چ2، 1370، ص 74. 4. همان، ص 85.. 5. همان، ص 51. 6. رضا شاه به خاطرات شمس پهلوی، سلیمان بهبودی و علی ایزدی، به کوشش غلامحسین میرزا صالح، تهران: طرح نو، 1372، ص 480. 7. زوینس، شکست شاهانه، ص 67. 8. همان، ص 85. 9. همان، ص 180. 10. نامه مورخ 28 اوت 1941 وینستون چرچیل به ژوزف استالین. ن.ک: مکاتبات فوق‌محرمانه، ترجمه غلامحسین رفیعی. تهران: به‌آفرین، 1383، ج1، ص 28، سند شماره 9. 11. بهنود، مسعود، از سیدضیا تا بختیار، تهران: جاویدان، چ6، 1374، ص 202. 12. عاقلی، باقر، ذکاءالملک فروغی و شهریور 1320، تهران: علمی، 1367، ص 139. 13. سفری، محمدعلی، قلم و سیاست، تهران: نارمک، 1371، ج1، صص 40، 42 و 49. هم‌چنین ن.ک: مشروح صورت مذاکرات مجلس شورای ملی به تاریخ‌های 25 شهریور و یکم مهر 1320. 14. زوینس، ماروین، روان‌شناسی نخبگان سیاسی ایران، ترجمه پرویز صالحی و دیگران، تهران: چاپخش، 1387، ص 39. 15. نامه وینستون چرچیل به ژوزف استالین در سپتامبر 1943 درباره ترتیبات برگزاری کنفرانس تهران. ن.ک: مکاتبات فوق‌محرمانه، ج1، ص 315، سند شماره 198. 16. ساعد مراغه‌ای، محمد، خاطرات سیاسی، تهران: نارمک، 1373، صص 144-174. 17. کاتوزیان، محمدعلی(همایون)، اقتصاد سیاسی ایران، تهران: مرکز، چ2، 1372، صص 187-188. هم‌چنین ن.ک: تبرائیان، صفاالدین، ایران در اشغال متفقین، تهران: رسا، 1371. بخش عمده‌ای از اسناد این کتاب شرح گرفتاری‌های ملت ایران در دوره اشغال متفقین است. 18. عاقلی، باقر، میرزا احمد خان قوام‌السلطنه در دوران قاجار و پهلوی، تهران: جاویدان، 1376، ص 399. 19. کاتوزیان، محمدعلی، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، تهران: مرکز، چ2، 1378، صص 74-75. 20. گروه نویسندگان، گذشته چراغ راه آینده، تهران: نیلوفر، چ2، 1371، ص 377. 21. بهنود، ازسیدضیا تا بختیار، ص 191. 22. عاقلی، میرزا احمد خان قوام‌السلطنه در دوران قاجار و پهلوی، ص 268. 23. بهنود، ازسیدضیا تا بختیار، صص 208 و 209. 24. فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران: اطلاعات، چ4، 1371، ص 170. 25. همان، ص 189. 26. بهنود، ازسیدضیا تا بختیار، ص 282. 27. پنج گلوله برای شاه؛ گفت و شنود محمود تربتی با عبدالله ارگانی، تهران: خجسته، 1381، صص 91 و 98-100. 28. آبراهامیان، یرواند، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران: نی، چ 5، 1389، ص 208. 29. عظیمی‌نژادان، بیتا، شاه در آیینه شاه، تهران: نگاه معاصر، 1388، ص 88. 30. آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ص 208. 31. موحد، محمدعلی، خواب آشفته نفت: دکتر مصدق و نهضت ملی ایران، تهران: کارنامه، ج1، ص 122. هم‌چنین: ن.ک: ترکمان، محمد، اسرار قتل رزم آرا، تهران: رسا، 1370، ص 147 (گزارش پزشکی قانونی از جسد رزم آرا که موید اصابت چند گلوله از جهات مختلف به وی است). 32. فاتح، مصطفی، پنجاه سال نفت ایران، تهران: پیام، چ 2، 1358، صص 381 و 382. 33. موحد، خواب آشفته نفت، ج1. ص 135. 34. همان، ص 148. 35. موحد، خواب آشفته نفت، ج1. ص 136. فرستادن اسدالله علم به چنین ماموریتی جالب است، زیرا علم در لحظه ترور همراه رزم آرا بود. ن.ک: ترکمان، اسرار قتل رزم آرا، ص 181-183 (متن بازجویی از علم در پرونده ترور رزم آرا به عنوان مطلع). 36. همان، ص 144 و 148 37. همان، صص 148. 38. مصدق، محمد، خاطرات و تالمات، تهران: علمی، چ7، 1372، ص 177. 39. بهنود، ازسیدضیا تا بختیار، ص 328. 40. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 100. 41. همان. 42. موحد، خواب آشفته نفت، ج1، ص 148. 43. پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، به کوشش شهریار ماکان، تهران: مهر، چ2، 1375، ص 137. 44. موحد، خواب آشفته نفت، ج1، ص 455. 45. سند شماره 91591/371 وزارت امور خارجه انگلیس، از شپرد به وزارت امور خارجه. به نقل از: موحد، خواب آشفته نفت، ج1، ص 237. 46. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 100. 47. مک گی، جورج، «خاطراتی از دکتر مصدق»، در: مصدق، نفت و ناسیونالیسم ایرانی، جمیز بیل و ویلیام راجر لویس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران: نشرنو، چ2، 1369، ص 479. 48. نطق رادیویی دکتر مصدق در رابطه با انتشار اوراق قرضه ملی در 1 دی 1330. ن.ک: مکی، حسین، سال‌های نهضت ملی، تهران: علمی، 1370، ج1، ص 81. 49. یزدی، ابراهیم، «شهامت قربانی جهالت»، شهروند امروز، شماره 22، آبان 1386. 50. تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها، مصاحبه‌ها و بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی، ج5، ص 4764. در فهرست نطق‌ها و موضع گیری‌های رسمی شاه درباره موضوع نفت در طی سال‌های 1330 تا 1332 با هیچ مطلبی مواجه نمی‌شویم. 51. پهلوی، محمدرضا، ماموریت برای وطنم، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، چ3، 1350، ص 105. 52. همان، ص 106. 53. همان، ص 111. 54. همان، ص 106. 55. همان، ص 116. 56. همان، ص 117. 57. همان، صص 118 و 119. 58. همان، ص 118. 59. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 91. 60. زونیس، شکست شاهانه، ص54. 61. پهلوی، ماموریت برای وطنم، صص 81 و 82. 62. گزارش سفیر امریکا (لوی هندرسون) به وزارت امور خارجه به تاریخ 3 اسفند 1331 (22 فوریه 1953) به نقل از: نجاتی، غلامرضا، «توطئه 9 اسفند»، در: مصدق، دولت ملی و کودتا، زیر نظر عزت‌الله سحابی، تهران: طرح‌نو، 1380، ص 107. 63. عظیمی، فخرالدین، بحران دموکراسی در ایران 1320-1332، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، تهران: البرز، صص 26 و 27. 64. همان، صص 15 و 23. 65. متمم قانون اساسی مشروطه، مصوب ۲۹ شعبان ۱۳۲۵ هجری قمری. 66. عظیمی، بحران دموکراسی در ایران، ص 25. 67. همان، 28. 68. همان، 34. 69. پهلوی، ماموریت برای وطنم، ص 119. 70. عاقلی، میرزا احمد خان قوام‌السلطنه در دوران قاجار و پهلوی، صص 293-295. 71. موحد، خواب آشفته نفت، ج1، ص 474. (به نقل از مهندس حسیبی) 72. مکی، سال‌های نهضت ملی، ص 283-295. 73. روزنامه اطلاعات، سال بیست‌وهفتم، شماره 7863، مورخ اول مرداد 1331، صص 1و3. 74. پهلوی، ماموریت برای وطنم، ص 120. 75. کاتوزیان، مصدق و نبرد و قدرت، ص241. 76. نجاتی، «توطئه 9 اسفند»، مصدق، دولت ملی و کودتا، ص 188. 77. مصدق، خاطرات و تالمات، صص 264-266. 78. روزنامه اطلاعات، سال بیست‌وهفتم، شماره 8067، مورخ 24 فروردین 1332، ص 10. 79. پهلوی ، ماموریت برای وطنم، ص 123. 80. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 114. 81. اسفندیاری، ثریا، کاخ تنهایی، ترجمه نادعلی همدانی، تهران: فرهاد، چ6، 1377، ص 156. 82. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 114. 83. سفری، قلم و سیاست، ج1، ص 434 (به نقل از عبدالله معظمی). 84. گزارش سفیر امریکا (لوی هندرسون) به وزارت امور خارجه به تاریخ 3 اسفند 1331 (22 فوریه 1953) به نقل از: نجاتی، «توطئه 9 اسفند». مصدق، دولت ملی و کودتا، ص 107. 85. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 157. 86. پهلوی، ماموریت برای وطنم، صص 121، 122 و 124. 87. موحد، خواب آشفته نفت، ج2، ص 677. (به نقل از مهندس حسیبی) 88. مصدق، خاطرات و تالمات، ص 267. 89. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 336. 90. کاتوزیان، مصدق و نبرد قدرت، ص 219 91. موحد، خواب آشفته نفت، ج1، ص 1018. 92. روزنامه اطلاعات، سال بیست‌وهشتم، شماره 8150، مورخ 4 مرداد 1332، صفحه 1. 93. موحد، خواب آشفته نفت، ج2، ص 1022. 94. روزولت، کرمیت، کودتا در کودتا، ترجمه علی اسلامی، تهران: چاپخش، صص 167-181. 95. موحد، خواب آشفته نفت، ج2، صص 798 و 799. 96. بهنود، ازسیدضیا تا بختیار، ص376. 97. نجاتی، غلامرضا، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، تهران: شرکت سهامی انتشار، چ7، 1373، ص 391. 98. همان، ص 400. 99. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 102. 100. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 169. 101. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 102. 102. اسرار کودتا؛ اسناد محرمانه CIA درباره عملیات سرنگونی دکتر مصدق، ترجمه حمید احمدی، تهران: نی، 1379، ص72. 103. روزولت، کودتا در کودتا، صص 172و173. 104. نجاتی، جنبش ملی شدن و کودتا، ص 321. 105. پنج روز رستاخیز ملت ایران، ص 63. 106. روزنامه اطلاعات، سال بیست‌وهشتم، شماره 8166، مورخ 25 مرداد 1332، ص 12. 107. سفری، قلم و سیاست، ج1، ص 827. 108. همان، ص 838. 109. روزنامه اطلاعات، سال بیست‌وهشتم، شماره 8166، مورخ 25 مرداد 1332، ص 12. 110. مصور رحمانی، غلامرضا، خاطرات سیاسی، تهران: رواق، 1363، ص 218. 111. اسرار کودتا، ص 72. 112. خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی، به کوشش بهرام افراسیابی، تهران: سخن، چ2، 1370، ص 240. دکتر فاطمی در سخنرانی خود با اشاره به شاه گفت: «هم‌وطنان، به آن‌هایی که می‌گویند نهضت ملی شما رنگ خارجی دارد بگویید ملت ایران برای نفوذ خارجی به قدر پشیزی ارزش قایل نیست و برای شما آن کسی که خارج از مرزهای شماست خارجی است». 113. همان، ص 267. (به نقل از روزنامه باختر امروز مورخ 27 مرداد 1332) 114. سفری، قلم و سیاست، ج1، صص 855-858. 115. مصدق، خاطرات و تالمات، ص 272. 116. مصور رحمانی، خاطرات سیاسی، صص 218 - 219. 117. نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، ص 412. 118. گزارش 17 اوت 1953 سفیر امریکا در بغداد به وزارت امور خارجه. به نقل از: موحد، خواب آشفته نفت، ج2، ص 809. 119. روحانی، فواد، زندگی سیاسی دکتر مصدق، تهران: رواق، 1381، ص 457. متن تلگراف دکتر فاطمی به سفارت بدین شرح است: «تماس سفارت با کسی که بدون اطلاع دولت صبح بعد از کودتای نظامی مواجه با شکست فرار کرده‌است به هیچ‌وجه مورد ندارد» 120. نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، ص 411. 121. همان، ص 435. هم‌چنین: ن.ک: اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 176. 122. همان. 123. موحد، خواب آشفته نفت، ج2. ص 811. 124. کاتوزیان، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ص 234. 125. نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، صص 437-438. 126. زاده محمدی، مجتبی، لمپن‌ها در سیاست عصر پهلوی، تهران: مرکز، 1385، صص 179-180. 127. موحد، خواب آشفته نفت، ج2، ص 829. 128. یاد نامه دکتر غلامحسین صدیقی، به کوشش پرویز ورجاوند، تهران: چاپخش، 1372، صص 129-130. 129. همان، 132. 130. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 178. 131. همان. نقل قول ثریا را از اظهارات دکتر فاطمی نمی‌توان پذیرفت. او این جملات را به دکتر فاطمی نسبت می‌دهد: «باید همه وابستگان دربار پهلوی را دستگیر کرد، اعلام جمهوری نمود و کمونیست‌ها را به حکومت رساند». چنین سخنانی نه در میتینگ 25 مرداد توسط دکتر فاطمی گفته شده و نه در کفنرانس مطبوعاتی 26 مرداد. فارغ از این که چنین اظهاراتی را نمی‌توان در انطباق صددرصدی با نقطه‌نظرات دکتر فاطمی یافت، نقل قول ثریا نمایانگر این نکته است که شاه به احتمال زیاد سخنرانی‌های میتینگ 25 مرداد را از طریق رادیو شنیده است. 132. نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، ص 467. 133. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 182. 134. همان، ص 184. 135. نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، ص 467. 136. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 102. 137. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 183. 138. زونیس، شکست شاهانه، ص 274-275. 139. پهلوی، ماموریت برای وطنم، ص 5. 140. زونیس، شکست شاهانه، 110. 141. علی بابایی، غلامرضا، فرهنگ علوم سیاسی، تهران: ویس، چ2، 1369، ج2، ص 750. 142. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 185. 143. مصور رحمانی، خاطرات سیاسی، ص220. هم‌چنین: اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 186. 144. نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، ص 469. 145. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 122. 146. روزولت، کودتا در کودتا، ص 213. 147. موحد، محمدعلی، خواب آشفته نفت: از کودتای 28 مرداد تا سقوط دولت زاهدی، تهران: کارنامه، 1383، ص55. 148. نخستین مرتبه‌ای که شاه به حمایت غرب از کودتا اقرار می‌کند کتاب پاسخ به تاریخ است (ص 98) و جالب است که بلافاصله در صفحه بعد ادعا می‌کند دکتر مصدق دست به کودتا زده است. 149. موحد، خواب آشفته نفت: از کودتای 28 مرداد تا سقوط دولت زاهدی، ص 267. 150. روحانی، زندگی سیاسی دکتر مصدق، ص 483. 151. خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی، صص 294-299. 152. همان، صص 299-300. 153. روزولت، کودتا در کودتا، ص 214. 154. میثمی، لطف الله، با چشمی گریان تقدیم به عشق، تهران: صمدیه، چ2، 1386، صص 178-179. 155. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 189. مطالب مرتبط: بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(2) بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(3)

نگاهی به مبارزات ضداستعماری و ضداستبدادی میرزا کوچک‌خان جنگلی

نگاهی به مبارزات ضداستعماری و ضداستبدادی میرزا کوچک‌خان جنگلی چقد جنگل خوسی‌میلت وَسی* فائزه توکلی‌/‌پژوهشگرتاریخ معاصر مبارزات پرافتخار مردم مسلمان ایران بر ضد استعمارگران در تاریخ معاصر در نهضت جنگل نمود بارزی یافت. رهبر این نهضت، میرزا کوچک خان اسوه تنومندی بود که در دل جنگل همراه با توده‌های مردم پرچم مبارزه ضداستعماری و ضداستبدادی را برافراشته کرد. میرزا کوچک خان فرزند میرزا بزرگ در سال 1298 هجری قمری در حوالی روستای کسما متولد شد. تحصیلات را با فراگیری علوم دینی در رشت آغاز کرد و برای ادامه آن رهسپار تهران شد. سنین جوانی او هم‌زمان با فعالیت‌ها و مبارزات مشروطه‌طلبان بود. میرزاکوچک در مراحل مختلف انقلاب مشروطه از فتح قزوین و تهران و نیز در سرکوبی شورش ترکمن‌ها که به تحریک محمد علیشاه مخلوع علیه مشروطه‌خواهان روی داده بود فعالانه شرکت کرد. در دهه اول بعد از استقرار مشروطیت، ایران دستخوش بحران‌های گوناگونی بود. آثار و پی‌آمدهای قرارداد 1907 و تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ، کشیده شدن ناخواسته کشور به جنگ جهانی اول، تلخ‌کامی‌های به جای مانده از مشروطه‌خواهی، حضور نیروهای روسیه تزاری در گیلان و سایر نقاط کشور، تعدی و تجاوز سربازان روسی به حقوق و نوامیس مردم، دخالت‌های آشکار بریتانیا در امور داخلی کشور و آشفتگی وضع زندگی مردم، از جمله این بحران‌ها و عواملی بودند که موجب پیدایش نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان شدند. میرزا کوچک خان ابتدا با چند نفر از رجال طرفدار اتحاد اسلام در تهران مشورت و مذاکره کرد. اتحاد اسلام اندیشه‌ای بود که از سوی سیدجمال‌الدین اسدآبادی، عبدالرحمن کواکبی، شیخ محمد عبده و رشید رضا به‌منظور همبستگی عموم مسلمانان و مبارزه با استعمار به وجود آمده بود و «چند نفر از روحانیون مشهور و رجال سیاست ایران همچون سیدحسن مدرس، سیدمحمدرضا مساوات، سیدمحمد کمره‌ای، سلیمان محسن اسکندری، سیدیحیی ندامانی و میرزا طاهر تنکابنی دنباله‌رو فکری آن جریان بودند.» نتیجه مذاکرات این بود که مقرر شد کانون ثابتی برای مبارزه با مداخلات بیگانگان در امور داخلی کشور و اخراج نیروهای آنها و مقابله با مظالم حکام بی‌لیاقت و فساد تشکیلات دولتی ایجاد شود. متعاقب آن میرزا کوچک به گیلان مراجعت و به کمک دکتر حشمت که مرد باایمانی بود و اصلاحات مهمی در گیلان انجام داده و دارای تجربه‌های زیادی از مبارزات مشروطه‌خواهی بود، مقدمات قیام را آماده کردند و به‌این‌ترتیب شالوده نهضت پی‌ریزی شد. از همان ابتدا گروه‌هایی از افراد متعهد برای تحقق آرمان‌های مطرح‌شده با اشتیاق کامل به نهضت پیوستند. تصمیمات اساسی و کلی در طول نهضت جنگل توسط هیات اتحاد اسلام اتخاذ می‌شد. این هیات مرکب از حدود 27 نفر از روحانیون و شخصیت‌های سیاسی بود از جمله حاجی شیخ علی حلقه سری علم‌الهدی، حاجی احمد کسمایی، شیخ بهاءالدین املشی، سید عبدالوهاب صالح و میرزا کوچک خان. عنوان «هیات اتحاد اسلام» به این منظور از سوی نهضت جنگل انتخاب شد که هدف غایی آن مانند اتحاد اسلامی که سیدجمال‌الدین اسدآبادی بنیان نهاد، مبارزه با استعمار در زیر سایه همبستگی مسلمانان بوده است. در این رابطه روزنامه جنگل که منعکس‌کننده نظرات جنگلی‌ها و هیات اتحاد اسلام بود، چنین می‌نویسد: «بلی ما به نام اتحاد اسلام قیام کردیم و به این جمعیت منتسبیم ولی باید دانست که طرفدار اتحاد اسلامیم به نام ساده (انما المومنون اخوه) یعنی می‌گوییم در این موقع که تشتت کلمه و اختلاف اسلامیان، مسلمانان را به دست دشمن عمومی زبون کرده نباید مسلمانان برادرکشی کنند و به نام عناوین مذهبی به جان هم افتاده و مجال استفاده به دشمن عمومی بدهند.» میرزا کوچک خان خود بیش از آنکه یک مبارز و انقلابی باشد یک مسلمان متعهد و مقید به احکام مذهبی بود و «در تمام مدت نهضت جنگل یک قدم برخلاف دیانت و حب وطن برنداشته و حتی در مواقعی که کابینه‌های صالحی مثل کابینه مستوفی‌الممالک روی کار می‌آمدند همواره خود را از تماس با دولتیان برکنار می‌گرفته که دولت به آزادی مشغول عملیات اصلاحی خود شود.» قیام جنگل از شوال 1333 هجری قمری تا دوم ربیع‌الثانی 1340 به طول انجامید. این دوره هفت‌ساله را بر اساس نوع مبارزات و موقعیت‌های مختلف نهضت می‌توان در چهار مرحله تقسیم‌بندی کرد: مرحله اول از آغاز تشکل مبارزات (شوال 1333) تا انقلاب اکتبر 1917 شوروی (آخر ذیحجه 1335) بود. در این دوره عمده نیروی جنگلی‌ها صرف مبارزه با حضور نیروهای روسی در قسمت‌های شمالی کشور شد. اشغالگران خیلی زود احساس خطر کرده و به کمک عاملان داخلی خود لشکرکشی‌های متعددی را تدارک دیدند. ابتدا سردار اقتدار فرزند سپهسالار تنکابنی اردویی تهیه دیده (سند شماره 3) و عازم سرکوب جنگلی‌ها شد، اما موفقیتی نصیبش نشد. سپس جهان‌شاه خان امیرافشار مامور از میان برداشتن جنگلی‌ها شد (سند شماره 4) اما او هم قبل از چشیدن طعم پیروزی مجبور به بازگشت شد. یک‌بار مفاخرالملک که توسط نیروهای روسی به ریاست شهربانی رشت منصوب شده بود داوطلب قلع و قمع نهضت جنگل شد، اما میرزا کوچک خان و نیروهایش شکست تلخی به او وارد ساخته و مفاخرالملک کشته شد. (سند شماره 5) در مبارزات نهضت جنگل توده‌های مردم همراه جنگلی‌ها بودند و به آنان یاری می‌کردند و در این راه نیز شهید شدند. یکی از همین موارد را که مربوط به سال 1298 شمسی است، محسن صدر در خاطرات خود چنین می‌نویسد: «ایوب خان سرتیپ قزاق 17 نفر رعایا را که حمل ذغال از جنگل می‌کرده‌اند گمان جاسوسی برای جنگلی‌ها به آنها برده، گرفته به رشت فرستاد. تیمورتاش حاکم گیلان در حالت مستی جلو اسم پنج نفر آنها خط قرمز کشید و حکم کرد این پنج نفر را‌ دار بزنند و نظمیه صبح زود هر پنج نفر بیچاره بی‌گناه را ‌دار زد.» مرحله دوم از انقلاب شوروی (ذیحجه 1335) تا تسلیم شدن حاجی احمد کسمایی و دکتر حشمت (شعبان 1337) بود. بعد از انقلاب شوروی و فراخوانی نیروهای روسی از ایران تحولات مهمی در اوضاع سیاسی کشور به وجود آمد. در این مرحله قدرت نیروهای جنگلی بیش از پیش افزایش یافت. دولت انگلیس تلاش می‌کرد برای مقابله با این نهضت و نیز برای پر کردن جای خالی نیروهای روس قوای خود را در ایران، به‌ویژه در شمال کشور تقویت کند. این کشور به عملیات نظامی اکتفا نکرده و برای به زانو درآوردن مردم و جنگلی‌ها توسط سفارت خود دست به فعالیت‌های دیگری در ایران زد. از جمله این اقدامات خریداری محصول گندم به هر قیمت ممکن و ایجاد قحطی مصنوعی بود تا به این وسیله مردم در اثر فقر و پریشانی به سفارت آن کشور پناهنده شوند. اما واکنش همه دولتمردان و شخصیت‌های سیاسی کشور در برابر این تجاوزات یکسان نبود. عده‌ای بدون هیچ مخالفتی خواسته‌های استعمار‌گران را اجرا می‌کردند. اما گروهی دیگر در مقابل این تعدیات مقاومت کرده و اگر قدرت مبارزه در خود نمی‌یافتند حداقل آب به آسیاب دشمن نمی‌ریختند. روزنامه جنگل در شماره بیست و یکم، حساب زمامداران صدیق را از افراد خائن و وطن‌فروش جدا کرده و می‌نویسد: «مستوفی‌الممالک، مخبرالسلطنه، مشیرالدوله، موتمن‌الملک و هرچه مثل اینها وجود محترم باشد تقدیس می‌کنیم... بالعکس وثوق‌الدوله، قوام‌السلطنه، سپهسالار، شعاع‌السلطنه، امین‌الملک و هم‌قطارانشان را تکذیب می‌کنیم.» در این میان مستوفی‌الممالک بیش از دیگران به نهضت جنگل نزدیک بود. در زمان ریاست وزرایی او، هنگامی که سفارت روس برای اعزام جهان‌شاه امیرافشار و نیروهای قزاق برای سرکوبی جنگلی‌ها اصرار می‌کرد مستوفی‌الممالک تا حد ممکن مقاومت کرد زیرا او «نه فقط جنگلی‌ها را مضر نمی‌شناخت بلکه تا درجه‌ای هم مفید می‌دانست. دکتر حشمت قبلا در این‌باره با او مذاکره کرده بود و گفتار صادقانه و میهن‌پرستانه دکتر در روحیه مستوفی اثر خاصی بخشیده بود.» اسناد شماره 79 و 80 شامل مذاکرات شیخ احمد رشتی با شخصی با نام مستعار «منشی» است. شخص منشی یکی از شخصیت‌های قدرتمند سیاسی کشور بود که نظریات هیات اتحاد اسلام را تایید می‌کرد و در عین حال با شاه روابط نزدیکی داشته است. با توجه به مطالب مذکور و نظریات مستوفی‌الممالک احتمال اینکه شخص منشی همان حسن مستوفی (مستوفی‌الممالک) باشد بسیار زیاد است. در این مرحله قدرت جنگلی‌ها روز به روز افزایش می‌یافت تا اینکه «در 14 جمادی الاول 1336 شیخ احمد به نمایندگی از هیات اتحاد اسلام با اعضای هیات دولت ملاقات کرد. در این دیدار دولت به توانایی قوای جنگل برای حل مشکلات کشور اعتراف نمود.» اما با تسلیم شدن حاجی احمد کسمایی و اعدام دکتر حشمت در شعبان 1337 وضع نهضت یک‌باره دگرگون و ضربات کاری بر پیکر جنگلی‌ها وارد شد. تعدادی از آنها تسلیم، تعدادی دستگیر و تعدادی نیز به صورت گروه‌های پراکنده ارتباط خود را با یکدیگر از دست دادند. به‌طوری‌که بعد از این ماجرا تنها هشت نفر از افراد در کنار میرزا کوچک خان باقی ماندند. مرحله سوم از شعبان 1337 تا شعبان 1339 یعنی تا زمان توافق انگلستان و شوروی و قرارداد دولت ایران و شوروی برای خاموش کردن نهضت جنگل توسط کیکالو فرمانده نیروی شوروی در گیلان را شامل می‌شود. در این دوره گروه‌های جنگلی مجتمع شده و با پیوستن افرادی مثل احسان‌الله خان به جنگلی‌ها اوضاع بار دیگر تغییر کرد. در رمضان 1338 شهر رشت به تصرف جنگلی‌ها درآمد. حدود یک ماه بعد «احسان‌الله خان همراه با خالوقربان به گروه افراطی بلشویک‌ها پیوست و روابطش را با کوچک‌خان قطع کرد و در حکومت کمونیستی که پس از خروج کوچک خان از رشت تاسیس شد مقام عمده‌ای کسب کرد.» میرزا کوچک خان پس از خارج شدن از رشت به جنگل‌های فومن رفت. روزنامه ایران در شماره 18 شوال 1338 خود در مورد این جریانات چنین می‌نویسد: «خبر نارضایتی میرزا کوچک خان و همراهانش از حرکات بعضی از اجزای سویت و واردان خارجی ـ اهالی گیلان از حضور میرزا کوچک خان راضی هستند و معتقدند در صورت عدم حضور او اوضاع نظیر باکو می‌شد.» حدود چهار ماه بعد از این ماجرا، کوچک خان به رشت دعوت و ظاهرا اختلافات مرتفع شد. تا اینکه در شعبان همان‌سال دولت‌های انگلستان و شوروی و نیز دولت ایران برای از میان برداشتن جنگلی‌ها به تفاهم رسیدند. مرحله چهارم از شعبان 1339 تا دوم ربیع‌الثانی 1340در دوره هفت ماهه پایانی نهضت مجددا اختلافات و درگیری‌های داخلی بروز کرد. دولت انگلیس فرصت را مناسب دیده و با استفاده از عوامل داخلی تلاش خود را برای از میان برداشتن جنگلی‌ها گسترش داد. سرانجام در 11 آذر 1300 هجری شمسی (2 ربیع‌الثانی 1340 با شهادت میرزا کوچک خان بر فراز کوهستان‌های پربرف گردنه گیلوان خلخال پرونده این نهضت پرافتخار بسته شد. *قسمتی از ترانه گیلکی میرزا کوچک‌خان که توسط استاد ناصر مسعودی اجراشده است.(چقد جنگل خوسی‌میلت وسی)به معنای «تا کی آواره جنگل از برای مام میهن می‌باشد.» منبع: روزنامه شرق - 23 آذر 1390

آخوند خراسانی آغازگر فصلی نو در اندیشه سیاسی ایران معاصر

نویسنده: ندائی - رضوانی نیا کنگره بزرگداشت صدمین سالگرد ارتحال آخوند خراسانی، پس از چند سال تلاش و تحقیق سرانجام امروز با سخنرانی آیات عظام صافی گلپایگانی و صادق لاریجانی در مرکز فقهی ائمه اطهار(ع) در قم گشایش می یابد. شهرت و محبوبیت آخوند خراسانی نه تنها در آرای ابتکاری و مکتب فقهی و اصولی اوست که در پای درسش در حوزه علمیه نجف ده ها مجتهد حضور می یافتند و شاگردان مبرز او تحولی بزرگ در حوزه های علمیه پدید آوردند، بلکه نقش سیاسی او در مشروطیت و رهبری یکی از مهم ترین جنبش های دوره معاصر دست کمی از نقش علمی او ندارد. اگر منظومه مجتهدان و مراجع شیعه در تاریخ معاصر ایران را از زمان تلاش ایرانیان برای روزآمدی مورد توجه قرار دهیم، درمی یابیم که آخوند خراسانی پس از میرزای شیرازی صاحب فتوای معروف تحریم تنباکو و سلسله جنبان نهضت ضداستعماری تنباکو، دومین شخصیت از مراجع و علمای تراز اول شیعه است که در راه روزآمدی ایران و رهایی آن از زنجیرهای استبداد و استعمار گام برداشته و نقش بی بدیلی ایفا کرده است. از این رو برای درک درست تاریخ معاصر و تحولات آن باید به دیدگاه ها و فتاوای این گروه از عالمان دینی توجه کرد و رویکرد و موضع آنان را نسبت به این تحولات دریافت. چند تن از پژوهشگران حوزه و دانشگاه که درباره آخوند خراسانی تحقیق کرده و مقاله به همایش فرستاده اند، دیدگاه های خود را درباره شخصیت علمی و سیاسی آخوند خراسانی بیان کردند. پایه گذار تحول حوزه های علمیه شیعه در دوره معاصر حجت الاسلام مهریزی در گفت وگو با خراسان با بیان این که آخوند خراسانی یکی از علمای بسیار تاثیرگذار هم در عرصه حوزه علمیه و هم در عرصه مسائل اجتماعی و سیاسی است، گفت: آخوند خراسانی و شاگردان او را می توان از پایه گذاران تحول در حوزه های علمیه شیعه در دوره معاصر دانست. او که در زمینه تحول حوزه های علمیه نقش مهمی ایفا کرد، شاگردانی را پرورش داد که بعدها در حوزه نجف و قم بزرگ ترین تحولات را در سطح حوزه های علمیه جهان تشیع به وجود آوردند. کتاب های آخوند خراسانی مرجع درس حوزه ها در 100 ساله اخیر است این مدرس حوزه علمیه با بیان این که بسیاری از عملکردها و رفتارها و همچنین کتاب های آخوند خراسانی در ۱۰۰ ساله اخیر در سطح حوزه علمیه مرجع بوده است، افزود: کارهای ابتکاری او در عرصه های اجتماعی و سیاسی و کتاب هایش مثل کفایة الاصول به عنوان مرجع و منبع اصلی در میان حوزویان مطرح بوده است. به عنوان نمونه کتاب کفایه او در سطح عالی حوزه و به عنوان یکی از متن های درس خارج در حوزه های علمیه و در سطح اجتهاد تدریس می شود. دیگر آثار آخوند خراسانی مثل حاشیه هایی که بر رسایل انصاری و مکاسب او، نوشته است نیز کتاب های مهم و مرجع محسوب می شود. ضمن این که نقش و تاثیر آخوند خراسانی را در حوادث مهم دوران زندگی اش از جمله مشروطیت نمی توان نادیده گرفت. وی برگزاری همایش بین المللی آخوند خراسانی را در راستای معرفی یکی از مفاخر جهان تشیع در دوران معاصر دانست و گفت: علاوه بر برپایی این همایش که در آن تلاش می شود ابعاد شخصیتی این عالم بزرگوار معرفی شود، ما تصمیم گرفتیم برخی از آثار ایشان را نیز در قالب کتاب منتشر کنیم و در اختیار علاقه مندان قرار دهیم. جمع آوری و انتشار مجموعه ۳ جلدی فقه فتوایی آخوند خراسانی وی به جمع آوری و انتشار کتاب ۳ جلدی «فقه فتوایی آخوند خراسانی» اشاره و خاطرنشان کرد: عمده کتاب های آخوند خراسانی فقه استدلالی است که ایشان در این آثار به شکل کاملا استدلالی بحث کرده اند. آخوند خراسانی کتابی که صرفا فقه فتوایی و بدون استدلال باشد، ندارد ولی ایشان بر رساله های عملیه بسیاری از علمای مشهور عصر خود یا علمای قبل از خود مانند شیخ انصاری ، میرزای شیرازی، کلباسی، مازندرانی و ... حاشیه زده اند که تعداد این حاشیه ها ۱۴ مورد است و به زبان عربی و فارسی نگارش یافته است. یعنی اگر رساله عملیه به زبان عربی نوشته شده، آخوند خراسانی نیز به عربی حاشیه زده است و اگر به زبان فارسی نگارش یافته، ایشان نیز به فارسی حاشیه نوشته است. ما در دبیرخانه همایش بین المللی آخوند خراسانی این حاشیه ها را جمع آوری، تصحیح و در قالب یک مجموعه سه جلدی چاپ کرده ایم.البته ما بخش پانزدهمی نیز اضافه کرده ایم که شامل فتواهای سیاسی و اجتماعی آخوند خراسانی در دوره مشروطه می شود که در مجلات و کتاب های مختلف منتشر شده است. مثلا ایشان ورود فلان جنس به ایران را به دلایل سیاسی یا اجتماعی حرام اعلام کردند. عضو هیئت علمی همایش بین المللی آخوند خراسانی ادامه داد: در مدخل مجموعه ۳ جلدی فقه فتوایی آخوند خراسانی نیز مقدمه ای شامل سیر رساله نویسی در شیعه و گزارشی کوتاه از حاشیه های آخوند خراسانی به رشته تحریر درآمده است. اگر چه ما به دلیل محدودیت های زمانی و مطالعاتی فرصت نکردیم در این مجموعه به تحلیل و شرح و بسط دقیق حاشیه های آخوند خراسانی بپردازیم و آن را با دیگر حاشیه ها مقایسه کنیم که جای چنین کاری درباره آثار ایشان خالی است و امید است در آینده محققان کشور چنین پژوهشی را انجام دهند. انتشار مقالات مستشرقان درباره آخوند خراسانی وی همچنین به جمع آوری و چاپ کتاب دیگری به اسم «شناسنامه آخوند خراسانی» اشاره کرد و افزود: درباره آخوند خراسانی مقاله های فراوانی به زبان های عربی، انگلیسی و فارسی طی ۱۰۰ سال اخیر نوشته شده است که ما ۷۰ مقاله از این مجموعه را گزینش و در بخش مقالات ذکر کرده ایم. در این بخش حتی مقاله هایی از مستشرقان درباره آخوند خراسانی آمده است که نقش و جایگاه برجسته ایشان را نشان می دهد. چنین مقالاتی از شاگردان ایشان مانند آقابزرگ تهرانی و یا متفکران غیرایرانی مثل پروفسور حامد الگار در این مجموعه آمده است. فهرست ۱۵ پایان نامه ای که درباره آخوند خراسانی تاکنون نگارش یافته و همچنین فهرست ۲۰ کتابی که درباره ایشان نوشته شده ، به همراه عکس هایی که از ایشان موجود است، در این مجموعه چاپ شده است تا علاقه مندان اطلاعات کاملی را درباره منابعی که تاکنون درباره آخوند خراسانی منتشر شده است، در اختیار داشته باشند. آخوند خراسانی فصلی نو در اندیشه سیاسی شیعه گشود هم چنین دانشیار دانشگاه بین‌المللی امام خمینی(ره) گفت: آخوند ملامحمدکاظم خراسانی از برجسته‌ترین مجتهدان دوره مشروطه بود و برآیند تلاش‌های خستگی ناپذیر ایشان، نوآوری‌های فراوانی است که در عرصه فقه سیاسی شیعه به جا گذاشته است. به گزارش ایسنا حسین آبادیان افزود: دیدگاه‌های ایشان فقط استمرار دیدگاه های فقهای سلف نیست، بلکه وی از طریق بازاندیشی در آموزه‌های به جا مانده از گذشته، فصلی نو در اندیشه‌های سیاسی شیعه گشود؛ فصلی که با مقوله حقوق مردم پیوندی وثیق داشت. وی با بیان این‌که روشن است که میان اندیشه و سنت، پیوند ناگسستنی وجود دارد ادامه داد: بر این اساس هیچ جماعت انسانی را نمی‌توان یافت، مگر آن‌که در چارچوب سنت‌های به جای مانده از نیاکان خود می‌اندیشد و این مساله تا جایی است که اگر همین جماعات قرار باشد علیه سنت به ارث رسیده از نیاکان، اقدامی انجام دهند، راهی ندارد جز این‌که با امکانات همان سنت، نظمی نوین بنا کند. وی خاطرنشان کرد: نکته دیگر این‌که نه تنها کلیه انسان‌ها، «غیر» را در درون سامانی از ارزش‌ها، داوری‌ها و فرهنگ‌های به ارث رسیده از گذشته مورد فهم قرار می‌دهند، بلکه اگر هم قرار باشد تحولی در سامان فکری خویش به وجود آورند، چاره‌ای جز مراجعه و ارجاع به سنت‌های خود ندارند. دانشیار دانشگاه بین‌المللی امام خمینی(ره) خاطرنشان کرد: به عبارتی دیگر، اندیشه جدید را نمی‌توان بی‌اعتنا به سنت، از جایی وارد کرد؛ زایش اندیشه جدید چیزی جز تحول کهنه به نو با توجه به الزامات فرهنگی هر جماعت، نیست. وی گفت: آن گاه که کهنه، ماده‌ای می‌شود برای شکل‌گیری صورت اندیشه جدید، نقاط عطف تاریخی شکل می‌گیرد، بدون تردید از این نگاه، «مشروطه»، نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران است. وی اظهار کرد: آخوند خراسانی ‌که از برجسته‌ترین حاملان و سخنگویان سنتی اندیشه در جهان شیعه به شمار می‌رفت، توانست همان دانش مرسوم در حوزه‌های علمیه را مبدل به موتور محرکه‌ای برای تحول سیاسی و اجتماعی ایران کند. آبادیان خاطرنشان کرد: آخوند خراسانی توانست از درون آن چه فرسوده تلقی می‌شد، اندیشه‌ای نو بنا کند و از بساط کهنه، نظمی نوین برای تاریخ اندیشه به ارمغان آورد. مجتهد جریان‌ساز در عرصه تعلیم و تربیت یک عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی هم گفت: آخوند خراسانی از مجتهدان و مربیان جریان‌ساز و صاحب سبک در عرصه تعلیم و تربیت بود. حجت الاسلام و المسلمین سیدعباس رضوی با بیان این‌که آخوند خراسانی از برجسته‌ترین مربیان و استادان حوزه نجف در عصر مشروطه بود تصریح کرد: دیدگاه‌های اصولی، فقهی، بیان شیوا و هوشمندی خاص ایشان، جایگاه علمی ممتازی به ایشان داده بود. وی افزود: خراسانی در تعلیم و تربیت، صاحب مسلک بود و از این رهگذر، شاگردان بسیار و ممتازی را که بخش قابل توجهی از بنیه علمی حوزه‌ها در سده اخیر، وامدار اندیشه‌های آنان است در حوزه درسی خود پرورش داد. وی ادامه داد: به نوشته شیخ محمد حرزالدین «طلاب فاضل ایران و هند و عراق و دیگر سرزمین‌های اسلامی آهنگ درس آخوند کردند و از حوزه درسی وی، جمع بسیاری از مراجع تقلید و استادان پر آوازه فارغ التحصیل شدند وعمده شاگردانش توفیق یافتند به ریاست علمی و کرسی تدریس دست یابند.» عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی ادامه داد: علامه امین نیز در استقبال گسترده طلاب در درس آخوند نوشته است که طلاب برای استفاده از مجلس درس آخوند، به وی روی آوردند. به ویژه پس از درگذشت میرزا حبیب‌ا... رشتی و شیخ هادی تهرانی تدریس دانش اصول به وی منتهی شد. .. صدها تن از فضلا و مجتهدان در درسش شرکت می‌کردند و مدرس تبریزی نیز شرکت کنندگان در درس آخوند را بیش از هزار شمرده که صد و بیست نفرشان مجتهد مسلم بوده‌اند آقا بزرگ تهرانی شمار آن را زیاده بر هزار و دویست طلبه و میرزا محمد فیض قمی تعداد هزار و هفتصد نفر از شرکت کنندگان دردرس آخوند را شماره کرده است این در حالی است که عده زیادی از شاگردان علمای دیگر از جمله شاگردان میرزای شیرازی مانند شیخ عبدالکریم حائری دردرس آخوند شرکت می‌کردند. وی خاطرنشان کرد: بر این اساس، به راحتی می‌توان ادعا کرد که آخوند از مجتهدان و مربیان جریان‌ساز و صاحب سبک در عرصه تعلیم و تربیت بود که از این رهگذر، شاگردان فراوانی را به جوامع مختلف علمی معرفی کرد. دانستن مواضع آخوند خراسانی در قبال مشروطه یک ضرورت فرهنگی است دانشجوی دکترای تاریخ دانشگاه اصفهان هم اظهار داشت: امروز دانستن مواضع رهبران درجه اول دینی از جمله مرحوم آخوند خراسانی در قبال مشروطیت، تنها یک ضرورت تاریخی نیست، بلکه یک ضرورت فرهنگی نیز به ‌شمار می‌آید. عبدالمهدی رجایی افزود: انقلاب مشروطه به عنوان یکی از حوادث بزرگ تاریخ معاصر ایران، که در سیاست و فرهنگ این سرزمین تاثیر عمیق و ماندگاری داشته است، نقطه عطف مهمی در تاریخ کشورمان به حساب می‌آید. وی تصریح کرد: همین امر موجب شده است تا این برهه حساس تاریخی، به طور پیوسته، حجم عظیمی از پژوهش‌ها و تحقیقات تاریخی را به خود اختصاص دهد و گذشت زمان نه تنها از اهمیت بحث درباره این رویداد مهم تاریخی نکاسته، بلکه موجب شده است در راس حوزه مطالعاتی تحقیقاتی بسیاری از اندیشمندان قرار گیرد. وی افزود: وقوع انقلاب مشروطه، مرهون زحمات و مشارکت طیف وسیعی از مردم اعم از روحانیت، روشنفکران، تجار و بازرگانان و مردم عادی بوده است. وی ادامه داد: سهم علمای عتبات عالیات در انقلاب مشروطیت، هرچند که از مشهورات و کلیات تاریخی درجه اول است، اما پژوهش‌های مستند تاریخی برای استخراج و نگارش تاریخ دقیق مشارکت آن‌ها همچنان فقیر و ناچیز است. وی افزود: همین امر موجب بروز برخی کج روی‌ها در تحلیل وقایع مشروطه شده است و امروز دانستن مواضع رهبران درجه اول دینی از جمله مرحوم آخوند خراسانی در قبال مشروطیت، تنها یک ضرورت تاریخی نیست، بلکه یک ضرورت فرهنگی نیز به ‌شمار می‌آید. وی خاطرنشان کرد: در زمان استبداد صغیر، مدیر روزنامه حبل‌المتین کلکته نیز برای رفع این شبهه که روحانیت شیعه مخالف پیشرفت و ترقی است، مجموعه‌ای از فتاوا، احکام و نامه‌های علمای عتبات را در مقاله‌ای گرد آورد که براساس آن تا رمضان 1326.ق از سوی آنان حدود سی نوشته صادر شده بود. رجایی افزود: توجه به این فتاوا، نشان می‌دهد که اگر بازیگران عرصه سیاست آن روز، کمی بیشتر به نظرها و راه روشن علمای عتبات توجه می‌کردند و به مجاهدات آنان ارج بیشتری می‌نهادند، بی‌تردید انقلاب مشروطیت به بسیاری از بلایای داخلی و خارجی مهلک گرفتار نمی‌شد. وی خاطرنشان کرد: ازاین‌رو،به طور قطع جمع‌آوری مجموعه‌ کامل سخنان، فتاوا و نامه‌های این علما، بسیار نتیجه بخش و راهگشا خواهد بود و بی گمان به صورت متنی متقن و آیینه‌ای روشن از تاریخ مشروطیت ایران درخواهد آمد. لازم به ذکر است این کنگره که از سوی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم برگزار می شود فردا با سخنرانی آیت ا.... جوادی آملی به پایان می رسد. نرم افزار مجموعه آثار آخوند خراسانی تولید شد با تلاش مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، نرم افزار مجموعه آثار مرحوم آخوند خراسانی(ره) تولید و در کنگره بزرگداشت این عالم برجسته شیعی رونمایی می‌شود. به گزارش مرکز خبر حوزه، مسئول تولید محتوای معاونت پژوهشی مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی صبح دیروز در جمع خبرنگاران با اعلام این خبر که نرم افزار مجموعه آثار مرحوم ملامحمد کاظم خراسانی ملقب به آخوند خراسانی توسط این مرکز تولید شده است، اظهارداشت: مرکز نور در راستای تولید آثار شخصیت محور به صورت کتابخانه ای و چند رسانه ای، اقدام به تولید آثار منتشره مرحوم آخوند خراسانی کرده است.جعفر سبحان‌پور افزود: این نرم افزار همزمان با برگزاری کنگره بزرگداشت این مرجع بزرگ در روزهای 23 و 24 آذرماه رونمایی و به علاقه مندان و پژوهشگران حوزوی و دانشگاهی عرضه می‌شود.مسوول تولید محتوای معاونت پژوهش مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی با اشاره به همکاری پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در تولید این نرم افزار، اظهارداشت: بخش نمایش متن، یکی از بخش‌های این نرم افزار است که در آن، 72 عنوان کتاب در 175 جلد، که شامل تمامی آثار ایشان و آثار مربوط به آخوند است، در معرض دید و استفاده علاقه مندان قرار گرفته است؛ در این بخش آثار شاگردان مرحوم آخوند خراسانی و سایر علما در حوزه فقه، اصول، سیاست و اخلاق که بر آثار ایشان شرح، تعلیق و حاشیه نوشته اند، نیز در دسترس کاربران قرار گرفته است.وی، قابلیت جستجو و تسهیل فعالیت پژوهشی در خصوص آثار مرحوم آخوند خراسانی را از دیگر مشخصه‌های این نرم افزار ذکر کرد و گفت: در این نرم افزار دو نوع جستجوی ساده و پیشرفته با کاربری‌های خاص در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است؛ جستجوی دامنه ای و کتابخانه ای از جمله ویژگی‌های بخش جستجو است که امکان زیادی به پژوهشگرانی که به دنبال جمع آوری دقیق مطالب هستند، فراهم می‌آورد.سبحان پور، بخش کتب مرتبط را از دیگر بخش‌های این نرم افزار عنوان کرد و افزود: در این بخش، شرح و حاشیه و تعلیقه‌هایی که در خصوص آثار علمی مرحوم آخوند نوشته شده است، به صورت تایپی و تصحیح شده در اختیار کاربران قرار می‌گیرد.وی بخش نگارخانه را از قسمت‌های متنوع و جذاب این نرم افزار ذکر کرد و اظهارداشت: در این بخش، عکس‌های تاریخی و کمیابی از مرحوم آخوند خراسانی و شاگردان ایشان از جمله علمای بزرگی همچون مرحوم آیت ا... العظمی بروجردی به چشم می‌خورد؛ در همین زمینه فیلمی مستند در خصوص زندگی نامه مرحوم آخوند خراسانی و رویدادهای مهمی که در خصوص زندگی این مرجع بزرگ در ایران و حوزه‌های علمیه به وقوع پیوسته است، قرار داده شده است.سبحان‌پور ادامه داد: علاوه بر شرح زندگی نامه این مرجع بزرگ به شکل مکتوب، مصاحبه ای مفصل با حجت الاسلام والمسلمین کفایی (نوه پسری مرحوم آخوند خراسانی) به صورت تصویری در منظر دید علاقه مندان به علم و فقاهت قرار گرفته است.وی در پایان یادآور شد: نظرات و مناظرات آخوند خراسانی(ره) درباره حکومت دینی و مباحث سیاسی یکی از مواردی است که در این نرم افزار به آن توجه شده است که می‌تواند برای استفاده محققان و پژوهشگران این حوزه بسیار مفید باشد. منبع: روزنامه خراسان - 23 آذر 1390

پس‌از 56 سال

محمود فاضلی روز دوشنبه 30/8/90 جمعیت فداییان اسلام، حضور مجدد خود را در عرصه فعالیت‌های سیاسی و بین‌المللی با برگزاری یک نشست خبری در جمع خبرنگاران داخلی و خارجی، اعلام کرد. این جمعیت در اطلاعیه آغاز به‌کار مجدد خود آورده است 56‌سال پس از اعدام ناجوانمردانه سید شهید نواب‌صفوی و یاران باوفایش و در هنگامی‌که کشورهای اسلامی موجی از بیداری اسلامی را که آرزوی این شهیدان بود تجربه می‌کنند، جمعیت فداییان اسلام با رویکردی جدید و با وفاداری به آرمان‌های گذشته فعالیت خود را مجددا آغاز کرد. به گفته این گروه در این برهه حساس از تاریخ بشریت، وفاداران آن شهید بزرگوار وظیفه خود می‌دانند که آرمان‌ مقدس او را که همانا بیداری همه مسلمانان جهان و تشکیل امت واحده مسلمین و مبارزه با استکبار بود، دنبال کنند. محمد مهدی عبدخدایی، دبیرکل و سخنگوی جمعیت فداییان اسلام در نشست آغاز به فعالیت این گروه درخصوص فعالیت مجدد این جمعیت اعلام داشت: «آمدیم تا بگوییم زنده هستیم و همچنین رویکرد فرهنگی را در پیش گرفته‌ایم. چرا که بر این باوریم که سیاست و فرهنگ باید در کنار هم قرار گیرد چون اسلام دینی- فرهنگی است به همین جهت، رویکرد جمعیت فداییان اسلام در دوره جدید رویکردی فرهنگی است.» در ذیل بیانیه جدید فداییان اسلام که به مرامنامه جدید جمعیت پیوست شده، از محمدمهدی عبدخدایی، حجت‌الاسلام سیدمهدی طباطبایی، آیت‌الله سیدمحمدعلی لواسانی، آیت‌الله محمدهادی عبدخدایی و حجت‌الاسلام سید‌جواد واحدی به عنوان اعضای موسس فداییان اسلام یاد شده است. در این نوشتار به بررسی زندگی و عمده‌ترین فعالیت‌های مبارزاتی نواب‌صفوی و فداییان اسلام اشاره شده است: سیدمجتبی میرلوحی صفوی، رهبر جمعیت «فداییان اسلام»، در‌سال 1303شمسی در محله خانی‌آباد نو و در خانواده‌ای روحانی دیده به جهان گشود. پدرش سیدجواد میرلوحی، به دنبال صدور قانون «لباس‌های متحدالشکل» در‌سال 1314 لباس روحانیت از تن بیرون کرد و به عنوان وکیل دعاوی دادگستری مشغول به خدمت شد، اما پس از چندی در پی یک مشاجره سخت، سیلی محکمی به صورت علی‌اکبر داور وزیر عدلیه وقت زد که نتیجه آن گذران محکومیت سه‌ساله در زندان بود. او چندی پس از گذراندن دوره محکومیت و آزادی از زندان دارفانی را وداع گفت. طی این سه‌سال سیدمحمود نواب میرلوحی، از بستگان نزدیک سیدمجتبی، عهده‌دار سرپرستی وی بود. سیدمجتبی در هفت‌سالگی وارد دبستان حکیم نظامی شد و سپس در مدرسه صنعتی آلمانی‌ها به تحصیل ادامه داد. او همزمان در یکی از مساجد خانی‌آباد نو به فراگیری دروس دینی نیز مشغول شد و پس از خروج رضاخان از کشور به فعالیت‌های سیاسی روی آورد. سخنرانی وی علیه دولت قوام‌السلطنه در 17آذر 1321 در حالی که 18‌سال بیش نداشت، اولین مبارزه او علیه حکومت پهلوی محسوب می‌شد. در پی این سخنرانی و تهییج دانش‌آموزان دیگر مدارس و همراهی عده‌ای از مردم ناراضی، تظاهراتی در مقابل مجلس شورای ملی علیه قوام برگزار شد که با مداخله و تیراندازی پلیس، دو نفر شهید شدند. این حادثه اثر عمیقی در شخصیت سید مجتبی گذاشت و او را در راه مبارزه با حکومت پهلوی مصمم‌تر کرد. در 1322 وی به استخدام شرکت نفت درآمد و پس از مدت کوتاهی به آبادان منتقل شد. مدتی بعد برخورد شدیدی از سوی یکی از متخصصان انگلیسی شرکت نفت با یکی از کارگران صورت گرفت که به دنبال آن، نواب کارگران را به اعتراض و اجرای قصاص دعوت کرد. با دخالت پلیس و نیروهای نظامی، اعتراضات سرکوب شد. نواب نیز فرار کرده و شبانه به وسیله قایق از آبادان به سوی بصره و سپس نجف روانه شد. نواب در مدرسه «قوام» نجف اقامت گزید و از همان روزهای نخست، دوستی و رابطه نزدیکی با علامه امینی که در یکی از حجره‌های فوقانی مدرسه، کتابخانه‌ای تاسیس کرده و در حال تالیف اثر مشهور خود (الغدیر) بود، برقرار کرد. او در نجف، یکی از آثار احمد کسروی را که در آن به یکی از امامان معصوم(ع) توهین شده بود مطالعه کرد و چون برخی از مراجع نجف کسروی را مرتد دانستند، از این رو به ایران بازگشت تا کسروی را از آن کار باز دارد. وی پس از چندجلسه بحث و گفت‌وگو با کسروی، وی را عنصری بی‌دین یافت. در مرحله بعد به کمک حاج سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامی، شیخ مهدی شریعتمداری و جمع دیگری از فضلا و نویسندگان تهران «جمعیت مبارزه با بی‌دینی» را تشکیل داد. اما این جمعیت با وجود تماس‌ها و مذاکرات متعدد نتوانست کسروی را از دین‌ستیزی و اغفال جوانان بازدارد. به همین دلیل، نواب‌صفوی پس از آنکه در آخرین ملاقات خود با کسروی، توسط او و گروه مسلح همراهش تهدید شد، مصمم گردید وی را از میان بردارد. به این منظور با تهیه پول از دو نفر از روحانیون ـ سیداسدالله مدنی و آقا شیخ محمدحسن طالقانی ـ کسروی را در 23 اردیبهشت 1324 در میدان حشمتیه تهران ترور کرد، اما کسروی جان‌سالم به‌در برد و نواب دستگیر و زندانی شد. وی چندی بعد به درخواست علمای ایران و نجف پس از دو ماه، با قید کفالت آزاد شد. نواب، پس از آزادی از زندان، طی اعلامیه‌ای جمعیت «فداییان اسلام» را تشکیل داد. وی در این اعلامیه برادری، استقامت و اتحاد را خط کلی جنبش فداییان اسلام؛ رسیدن به حاکمیت اسلام و قرآن را هدف اصلی جنبش و شهادت و انتقام و قصاص را روش اصلی مبارزه معرفی کرد. نخستین اقدام این جمعیت، ترور مجدد کسروی در 20اسفند 1324 بود که به قتل وی در جلسه دادگستری انجامید. متعاقب آن، نواب مخفیانه تهران را به قصد نجف ترک کرد. در آنجا از مراجع و علما خواست تا برای آزادی قاتلان کسروی بکوشند که بر اثر تلاش‌های وی، آنان نیز پس از مدتی از زندان آزاد شدند. نواب چندی بعد به تهران بازگشت و روابط نزدیکی با آیت‌الله کاشانی که به تازگی از تبعید بازگشته بود، برقرار کرد. به دنبال اعلام تشکیل دولت اسراییل توسط سازمان ملل متحد در 1327 نفرت و انزجار عمومی سراسر جهان اسلام و از جمله ایران را فراگرفت. به دعوت کاشانی در روز جمعه 31 اردیبهشت 1327 اجتماع اعتراض‌آمیز بزرگی در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) تهران برگزار شد که در آن کاشانی و نواب‌صفوی شرکت داشتند. فداییان اسلام نیز با ثبت‌نام از نیروهای داوطلب، پنج‌هزار نفر را برای اعزام به فلسطین و نبرد با اسراییل بسیج کردند که دولت وقت مانع از اعزام آنان شد. نواب‌صفوی در 27خرداد 1327 تظاهرات وسیعی علیه دولت عبدالحسین هژیر سازماندهی کرد. این تظاهرات به فاصله چهارروز پس از به قدرت رسیدن هژیر به وقوع پیوست. تظاهرکنندگان نمایندگانی را که به هژیر رأی داده بودند، مذمت کردند و خواستار عزل او شدند. در 14آبان 1328، عبدالحسین هژیر، که نقش اصلی در تقلب انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی داشت، توسط فداییان اسلام به قتل رسید. رژیم که یکی از مهره‌های اصلیش را از دست داده بود و خود را در مقابل عملیات فداییان اسلام به شدت آسیب‌پذیر می‌دید، ناگزیر عقب‌نشینی کرد و انتخابات دوره شانزدهم را در فضای نسبتا آزاد تجدید کرد که در آن آیت‌الله کاشانی به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد و او پس از چندین ماه تبعید در لبنان به وطن بازگشت. در اردیبهشت ماه 1329 جنازه رضاشاه به ایران منتقل شد. قرار بود جنازه در قم دفن شود، اما با مخالفت پیگیر نواب‌صفوی و دیگر یارانش، رژیم ناگزیر منصرف شد و جسد را در شهر ری دفن کرد. در تیر 1329 سپهبد علی رزم‌آرا به نخست‌وزیری رسید. هدف از انتصاب او نایده گرفتن جنبش ملی شدن صنعت نفت و به تصویب رساندن لایحه «گس ـ گلشاییان» بود. این لایحه از طرف کمیسیون نفت مجلس شورای ملی رد شد و آیت‌الله کاشانی نیز طی بیانیه‌ای بر ضرورت ملی شدن صنعت نفت تاکید کرد، اما رزم‌آرا و اکثریت نمایندگان مجلس همچنان در برابر تصویب ملی شدن صنعت نفت مقاومت می‌کردند. در چنین بن‌بست سیاسی‌ای، به دستور نواب‌صفوی، فداییان اسلام، رزم‌آرا را در روز 16 اسفند ترور کردند و متعاقب آن، رژیم شاه و اکثریت مجلس که به شدت مرعوب شده بودند چاره‌ای جز عقب‌نشینی در برابر خواست اکثریت مردم نیافتند. از این رو مجلس شورای ملی، پس از ماه‌ها کشمکش سرانجام لایحه ملی شدن صنعت نفت را در کمتر از دوهفته بعد از قتل‌ رزم‌آرا، تصویب کرد. ترور رزم‌آرا، نخست، راه را برای ملی‌شدن صنعت نفت و سپس نخست‌وزیری دکتر مصدق در 15 اردیبهشت 1330 گشود، اما بلافاصله فداییان اسلام دستگیر شدند و نواب‌صفوی نیز در تیرماه 1330، دستگیر و زندانی شد. پس از ملی‌شدن صنعت نفت و نخست‌وزیری دکتر مصدق، به‌تدریج روابط میان فداییان اسلام و آیت‌الله کاشانی به سردی گرایید. نواب‌صفوی در این مقطع با چاپ و انتشار جزوه‌ای تحت‌عنوان «راهنمای حقایق» و با شعار «الاسلام یعلو و لایعلی علیه» اهداف، اصول و شیوه‌های سیاسی و برنامه حکومت اسلامی موردنظر خود را که در حقیقت منشور فداییان اسلام بود، عرضه کرد. اما آیت‌الله کاشانی مهم‌ترین هدف را در آن مقطع حفظ دستاوردهای ناشی از ملی شدن صنعت نفت و کوتاه کردن دست استعمار انگلیس می‌دانست. با این همه، پس از حوادث تیر1331 و بروز اختلاف شدید میان جبهه ملی و آیت‌الله کاشانی، فداییان اسلام لحظه‌ای در حمایت از آیت‌الله کاشانی تردید نداشتند. نواب‌صفوی در شهریور 1332 به دعوت سید قطب از رهبران اخوان‌المسلمین برای شرکت در «کنگره اسلامی قدس» عازم بیت‌المقدس شد. او در آن کنگره سخنان پرشوری ایراد کرد و مسلمانان را به وحدت برای آزادسازی سرزمین فلسطین فراخواند. وی در این سفر از عراق، سوریه و لبنان بازدید کرد و در شهر صور لبنان با شرف‌الدین عاملی ملاقات کرد. در خلال همین سفر بود که نواب با یاسر عرفات که دانشجو بود ملاقات کرد و او را برای نجات فلسطین و مبارزه با اسراییل تحریک و تهییج کرد، به طوری که عرفات در سفری که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به تهران داشت، گفته بود عامل اولیه حرکت وی در این قیام توصیه نواب‌صفوی بود. نواب در ادامه سفر خاورمیانه‌ای خود پس از لبنان به دعوت اخوان‌المسلمین مصر رهسپار قاهره شد. این دوره مصادف با کودتای ژنرال محمد نجیب و برکناری ملک فاروق، پادشاه مصر بود. وی در دانشگاه الازهر سخنرانی کرد که با استقبال هزاران نفر از حاضران مواجه شد و اندکی بعد«جمعیت اخوان‌المسلمین» توسط دولت مصر غیرقانونی اعلام شد. نواب‌صفوی پس از اطلاع، در تلگرافی که از ایران به قاهره مخابره کرد، مراتب نگرانی خود و عموم مسلمانان را از اقدام دولت مصر اعلام کرد و خواستار تجدیدنظر فوری آن دولت نسبت به اخوان‌المسلمین شد. پس از کودتای آمریکایی ـ انگلیسی 28مرداد 1332، همه دستاوردهای نهضت ملی برباد رفت و زنجیرهای اسارت اقتصادی و سیاسی یکی پس از دیگری با انعقاد پیمان‌های گوناگون، توسط رژیم کودتا به دست و پای ملت ایران بسته شد. از جمله آنها، پیمان نظامی بغداد بود که در 1334 میان عراق و ترکیه منعقد شد و سپس ایران، انگلستان و پاکستان به‌آن پیوستند. این پیمان، کشورهای منطقه را به عنوان سپر امنیتی و نظامی آمریکا و انگلستان در برابر شوروی در می‌آورد. فداییان اسلام به عنوان مخالفت با این قرارداد، حسین علاء، نخست‌وزیر وقت را در آستانه سفر به بغداد جهت شرکت در اجلاس این پیمان در روز 25آبان 1334 ترور کردند که وی جان‌سالم به در برد و ضارب دستگیر شد و به‌دنبال آن نواب و دیگر اعضای موثر فداییان در اول آذر آن‌سال بازداشت و در دی‌ همان‌سال در دادگاهی نظامی محاکمه شدند. سرانجام پس از چند جلسه، دادگاه، نواب‌صفوی و سه نفر دیگر (سید‌محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبی) را به اعدام محکوم کرد. حکم دادگاه در بامداد 27 دی 1334 به اجرا درآمد. این گروه پس از شهادت در مسگرآباد تهران به خاک سپرده شدند و مدتی بعد جنازه آنان به قم منتقل شده و در آنجا دفن شدند. منابع: - سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی. - روحانی مبارز، سید ابوالقاسم کاشانی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، جلد 1. - علمای مجاهد، محمدحسن رجبی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380. - مشاهیر سیاسی قرن بیستم، احمد ساجدی، انتشارات محراب قلم. منبع: روزنامه شرق - 23 آذر 1390

بررسی منابع و مآخذ مربوط به فعالیت‌ هیاتهای مؤتلفه اسلامی پیش از انقلاب اسلامی

نگارنده: محمدحسن پورقنبر برای شناخت و بررسی یک موضوع، بخصوص در زمینه تاریخی، اولین و یکی از مهمترین مراحل، آشنایی با منابع و مآخذ موجود، در مورد آن است. از این‌رو، برای آشنایی و تحقیق در مورد تاریخ انقلاب اسلامی در ایران، که یکی از رویدادهای مهم سیاسی جهان، در قرن بیستم میلادی بوده، و با حضور گسترده مردم و مشارکت گروههای گوناگون بوقوع پیوست، بررسی دقیق و جامعِ همه عوامل و عناصرِ تأثیرگذار در این رویداد، کاملاً ضروری است. یکی از اجزاء مؤثر در این واقعه مهم، گروه مؤتلفه اسلامی است. در این مقاله، سعی شده است تا منابع و مآخذ گروه مذکور، که به عملکرد آن قبل از انقلاب اسلامی می‌پردازند معرفی شده و مورد بررسی و کنکاش قرار گیرد. بخش اول ـ تاریخ شفاهی (خاطرات و مصاحبه‌ها) الف ـ اعضای هیأت‌های موتلفه: یک دسته از منابع براساس تاریخ شفاهی، مطالبی است که از سوی برخی اعضای مؤتلفه، روایت شده و این نوع منابع، از این جهت حائز اهمیت است که راویان آن، اغلب خود در متن وقایع مربوط به گروه مذکور حضور داشتند و از جزئیات حوادث، تا حدود زیادی مطلع بودند، قسمتی از این منابع، به صورت کتاب است که نیمی از آن، به صورت کتاب‌هایی مجزا برای خاطرات هر شخص تألیف گردید: «خاطرات حاج مهدی عراقی»، «خاطرات حبیب‌الله عسگر اولادی»، «خاطرات ابوالفضل توکلی بینا»، «خاطرات حاج احمد قدیریان»، «خاطرات مرحوم حاج احمد شهاب»، «خاطرات محسن رفیق دوست»، «خاطرات عزت شاهی»، «خاطرات آیت‌الله انواری»، «حماسه شهید اندرزگو براساس اسناد و خاطرات»، «اسطوره‌مقاومت شهید اسداله لاجوردی»، «خاطرات حائری‌زاده» و خاطرات عبدالله جاسبی تحت عنوان «از غبار تا باران» از این نوع منابع می‌باشند. - مهدی عراقی، خاطرات خود را در سال 1357 ش و چند ماه قبل از انقلاب اسلامی نقل کرد که بعدها به صورت کتاب درآمد. از آنجایی که او به عنوان یکی از مهمترین اعضای مؤتلفه به شمار می‌آمد و در اکثر جریانات مربوط به مؤتلفه حضوری مؤثر داشت، روایات او برای تحقیق در مورد مؤتلفه بسیار مهم و مؤثر است و همچنین با توجه به صراحت بیان ایشان و روحیه تسامحی که در او وجود داشت می‌توان تا حدود زیادی به حقایقِ وقایعی که دیگران به دلایلی، از اظهار آن صرفنظر کرده‌اند، پی برد. گرچه کتاب مذکور برای تحقیق در مورد مؤتلفه در سالهای 1343ـ1341 بسیار سودمند است اما از آنجایی که مهدی عراقی اسفند 1344 ش تا بهمن 1355 ش را در زندان سپری نمود، بنابراین در مورد دوره زمانی 1344 ش به بعد اطلاعات مهمی بدست نمی‌دهد. - حبیب‌الله عسگر اولادی، یکی از اعضای کلیدی مؤتلفه در مقطع زمانی قبل از انقلاب (و حتی بعد از آن تا کنون) بوده است و در اکثر جریان‌های مربوط به این گروه، در آن برهه زمانی، حضور داشته و ایفای نقش نمود، بنابراین، کتاب «خاطرات حبیب‌الله عسگر اولادی» برای بررسی در مورد گروه متبوعش (مؤتلفه) طی دوره زمانی موردنظر، بخصوص چگونگی شکل‌گیری این گروه و فعالیتهایش طی سالهای 43ـ 1342 بسیار حائز اهمیت است، اگر چه، با توجه به گرایش اعتقادی و سیاسی او، و همچنین با در نظر داشتن وابستگی دراز مدت او نسبت به این گروه سیاسی، که تا زمان حال نیز ادامه پیدا کرده، باید در استفاده از برخی مطالب این کتاب، موشکافانه‌تر و محتاطانه‌تر عمل نمود. - ابوالفضل توکلی‌بینا از اعضای شورای مرکزی مؤتلفه بود و طبیعتاً در متن اکثر وقایع مربوط به این گروه بوده است. از این رو، روایات او در مورد مؤتلفه، می‌تواند مفید و حائز اهمیت باشد؛ بخصوص در مورد چگونگی شکل‌گیری مؤتلفه و همچنین عملکرد فرهنگی ـ اجتماعی برخی اعضای گروه مذکور در سالهای بعد از 1347ش. همچنین او در جریانات سیاسی ماههای منتهی به انقلاب حضور فعالانه‌ای داشت، از این رو از روایات او در این زمینه نیز می‌توان بهره برد. با این حال روایات او در مورد موضوع مورد نظر طی سالهای 1357ـ 1342 نسبتاً کلی است و از روایت بسیاری از حوادث چشم‌پوشی کرده است. - احمد قدیریان و محسن رفیق‌دوست که کتابهای خاطرات آنها در مورد وقایع مربوط به اعضای مؤتلفه طی سالهای 1357ـ 1344ش مفید است. از آنجایی که بسیاری از اعضای مهم مؤتلفه بعد از سال 1344 ش از عرصه سیاست دور شدند افرادی همچون قدیریان و رفیق‌دوست که تا پیش از آن تقریباً از اعضای درجه دوم بودند، نقش موثری را در فعالیتهای پراکنده برخی اعضای مؤتلفه در عرصه سیاسی‌ _ نظامی به عهده گرفتند و حتی در جریانات سیاسی سالهای 1357ـ 1356ش از اعضای مهم موتلفه به شمار می‌رفتند. از این رو اطلاعاتی که این‌گونه افراد از سالهای 1357ـ 1344 ش ارائه داده‌اند حائز اهمیت است؛ اگرچه خاطرات این اشخاص نیز به صورتی کلی ارائه شده است. - احمد شهاب از اعضای نسبتاً مهم مؤتلفه در آغاز فعالیت این گروه بود. او که همچون عراقی و اندرزگو از بازماندگان فداییان اسلام بود، عمدتاً در اقدامات نظامی و اجرایی ایفای نقش می‌نمود. بنابراین کتاب خاطرات او نیز که در سالهای اخیر به چاپ رسیده، از حیث اطلاع از وقایع سالهای 1343 ـ 1341 ش درباره موضوع مورد نظر مفید و حائز اهمیت است. ولی از آنجایی که او 1344 ش به بعد در زندان به سر برده، بنابراین در مورد آن دوره دوره زمانی، اطلاعات چندانی بدست نمی‌دهد. - سیدعلی اندرزگو از اعضای مهم شاخه نظامی مؤتلفه بود و در اجرای ترور منصور نیز ایفای نقش نمود اما توانست از دست ماموران حکومتی بگریزد و به فعالیتهای مسلحانه خود در سالهای 1357ـ 1344 ش ادامه دهد. او از این طریق با بسیاری از اعضای مؤتلفه مرتبط بود. بنابر این؛ کتاب حماسه شهید «اندرزگو براساس اسناد و خاطرات»‌ از حیث اطلاعاتی که در مورد فعالیتهای چریکی و مسلحانه برخی اعضای مؤتلفه، بخصوص شخص اندرزگو، به دست می‌دهد، بسیار مهم و مفید است. - عزت‌الله شاهی(عزت‌شاهی) که کتاب خاطرات او در دو کتاب مجزا توسط دو انتشارات متفاوت، مرکز اسناد انقلاب اسلامی و سوره مهر، به چاپ رسیده است نیز در مورد موضوع مورد بحث اطلاعات ارزنده‌ای در اختیار محقق قرار می‌دهد. عزت شاهی از اعضای رده پایین مؤتلفه در سالهای 1344ـ1342 ش بود، اما همو از نیمه دوم دهه 1340 ش به طور فعال وارد عرصه سیاسی شد. او مخفیانه در اقدامات چریکی فعالیت می‌کرد و حتی به سازمان مجاهدین خلق نیز پیوست. اگر چه بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان، از آنها جدا شد. کتاب خاطرات او (انتشارات سوره مهر)، برای آگاهی از فضای مبارزاتی سالهای 1357ـ 1346ش؛ فعالیتهای برخی اعضای مؤتلفه حاضر در عرصه سیاسی طی دوره زمانی مورد نظر و همچنین مناسبات مؤتلفه با مجاهدین خلق بسیار ارزنده است. اگر چه کتابی که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده، نسبتاً کلی است و اهمیت و اعتبار کتاب چاپ‌شده توسط انتشارات سوره مهر را ندارد ولی بعضاً اطلاعاتی از آن می‌توان استخراج نمود که در همنام آن وجود ندارد. - محی‌الدین انواری، از روحانیون بسیار نزدیک به مؤتلفه، در دوره زمانی موردنظر به شمار می‌آمد، چرا که از اعضای شورای روحانیت گروه مذکور بود. با این اوصاف، کتاب خاطراتش از جنبه روایت چگونگی مناسبات اعضای مؤتلفه با روحانیت مرتبط با آنان حائز اهمیت است. یک نمونه مهم، واقعه ترور منصور و فتوای انجام آن است. همچنین، از آنجایی که انواری، بعد از واقعه ترور، همراه با برخی اعضای مؤتلفه، برای بیش از یازده سال روانه زندان گردید، خاطراتش در مورد وقایع زندان، مرتبط با مؤتلفه اسلامی، دارای اهمیت است. - اسداله لاجوردی که کتاب اسطوره مقاومت در مورد او نگاشته شده، یکی از اعضای اصلی مؤتلفه است که برای تحقیق در مورد مؤتلفه مفید است. بخصوص در مورد فعالیتهای پراکنده اعضای مؤتلفه طی سالهای 1356ـ 1345 ش؛ چرا که او نقش بسیار مهمی در این‌گونه فعالیتهای چریکی و همچنین عملکرد اجتماعی مؤتلفه ایفا کرد. - عبدالله جاسبی در سالهای نخستین فعالیت مؤتلفه از اعضای رده پایین این گروه به شمار می‌آمد و نمی‌توان از کتاب او به نام «از غبار تا باران» اطلاعاتی در مورد مؤتلفه به دست آورد، اما این کتاب ـ که البته تاکنون فقط جلد اول آن منتشر شده است ـ اطلاعات ارزشمندی در مورد اوضاع فرهنگی و اجتماعی جامعه ایران در اواخر دهه 1330ش به دست می‌دهد و این مطالب برای جستجو در مورد زمینه‌های شکل‌گیری مؤتلفه حائز اهمیت است. بخش دیگری از منابع تاریخ شفاهی در مورد هیات‌های مؤتلفه که از سوی برخی اعضای گروه مذکور روایت شده در قالب کتاب‌های مجموعه خاطراتی است که از زبان چندین نفر نقل شده است: «خاطرات 15 خرداد»، «تاریخ شفاهی هیات‌های مؤتلفه»، «هیئت‌های مؤتلفه اسلامی»، و «خشونت قانونی»، مهمترین این منابع به شمار می‌آیند. - کتاب خاطرات 15 خرداد که از سوی علی باقری تدوین شده در بررسی هیات‌های مؤتلفه بسیار مهم و ارزشمند است. این کتاب شامل چندین جلد است که جلدهای چهارم، پنجم و هفتم آن و بخصوص جلد چهارم، شامل خاطرات افراد شاغل در بازار در آن برهه زمانی است و اطلاعات بسیار سودمندی درباره چگونگی شکل‌گیری مؤتلفه و همچنین ماهیت فرهنگی و اجتماعی این گروه به ما می‌دهد. - کتابهای هیات‌های مؤتلفه اسلامی و خشونت قانونی تا حدودی به یکدیگر شبیه هستند، چنانکه برخی از روایات این دو کتاب، مانند یکدیگر است. هر دو کتاب با حمایت مؤتلفه فراهم آمده است و به نظر می‌رسد گرایش‌های سیاسی در نوشتن آنها بی‌تأثیر نبوده است، بنابراین، در استفاده از این منابع باید کاملاً دقت نمود. چنین گرایشی در کتاب‌هیات‌های مؤتلفه اسلامی که در سالهای نخستین بعد از انقلاب اسلامی 1357ش تالیف گردید، بیشتر به چشم می‌خورد. فضای سیاسی سالهای نخستین بعد از انقلاب در مطالب کتاب مذکور تاثیرگذار بوده است؛ اگرچه کتاب خشونت قانونی از کتاب هیات‌های مؤتلفه اسلامی اقتباس شده با این حال کتاب خشونت قانونی حاوی مطالب جدید ارزشمندی است که بخصوص در مورد واقعه ترور منصور و اعلامیه‌هایی که از سوی مؤتلفه در سالهای 1342ـ1343 ش منتشر گردیده حائز اهمیت است. این در حالی است که کتاب هیات‌های مؤتلفه اسلامی بخصوص در مورد سازمان تشکیلاتی مؤتلفه و تا اندازه‌ای در باب عملکرد فرهنگی و اجتماعی آن گروه، سودمند است. دو کتاب مذکور، از آنجایی که حاوی روایاتی از برخی عناصر اصلی مؤتلفه در قبل از انقلاب اسلامی 1357 ش است - افرادی که عمدتاً در متن اکثر وقایع مربوط به مؤتلفه طی سالهای 1342ـ 1341 حضور داشته‌اند - می‌تواند برای تحقیق در مورد مؤتلفه سودمند باشد. - کتاب تاریخ شفاهی «هیات‌های مؤتلفه اسلامی» توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی در سال 1386ش منتشر گردیده است. اگر چه مقدار کمی از مطالب کتاب تکراری به نظر می‌رسد، با این حال، حاوی اطلاعات ارزشمند و تازه‌ای در مورد گروه مذکور است، اطلاعاتی که تا قبل از آن، در هیچ یک از منابع روایت نشده است، بویژه در مورد چگونگی شکل‌گیری مؤتلفه، اقدامات فرهنگی ـ اجتماعی مؤتلفه طی سالهای 1357ـ1342ش و همچنین مناسبات این گروه با گروههای دیگر سیاسی، خصوصاً سازمان مجاهدین خلق. با این حال، می‌توان به این منبع نیز دو ایراد گرفت: اول آنکه روایاتی که در آن نقل شده است عمدتاً مربوط به اعضای رده بالای آن است، چنین رویکردی در کتاب هیات‌های مؤتلفه اسلامی و کتاب خشونت قانونی دیده شده و از این نظر به نوعی تکراری است، این در حالی است که کتاب خاطرات 15 خرداد عمدتاً روایاتی از اعضای رده پایین مؤتلفه در سالهای 1343ـ 1342ش را دربرمی‌گیرد و از این جهت ارزشمند است و دوم اینکه، دوره زمانی کتاب، غالباً مابین سالهای 1343 ـ1341 ش را دربرمی‌گیرد و مطالب اندکی در مورد فعالیتهای پراکنده اعضای مؤتلفه بعد از سال 1344ش ارائه می‌‌دهد؛ همین امر در مورد کتابهای هیات‌های مؤتلفه اسلامی و خشونت قانونی هم صِدق می‌کند. علی‌رغم این‌ها، کتاب مذکور را می‌توان مهمترین و بهترین منبع در مورد فعالیتهای مؤتلفه قبل از انقلاب اسلامی قلمداد نمود. بخش دیگری از خاطرات اعضای هیات‌های مؤتلفه، مصاحبه‌ها و گزارش‌هایی است که در مجلات، روزنامه‌ها و سایت‌های اینترنتی وجود دارد. اشخاص مورد توجه در این زمینه، حبیب‌الله عسگر اولادی و اسدالله بادامچیان هستند. - عسگراولادی، که پیش از این در مورد او سخن گفته شد، علاوه بر انتشار کتاب خاطراتش، مصاحبه‌های فراوانی از او درباره فعالیت‌های قبل از انقلاب اسلامی موتلفه، در مجلات و روزنامه‌ها و حتی سایت‌های اینترنتی وجود دارد. - اسدالله بادامچیان که در سالهای 1344ـ1342 از اعضای درجه دوم مؤتلفه به شمار می‌آمد، از دهه 1350ش به عنوان یکی از اعضای درجه یک مؤتلفه مطرح شد و در فعالیتهای پراکنده برخی اعضای این گروه نقش برجسته‌ای ایفا نمود. او در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی از اعضای کلیدی مؤتلفه به شمار می‌آمد و در زمینه سیاسی بسیار فعال بود. از این رو، اطلاعاتی که او در مورد وقایع این برهه زمانی (1355ـ1357ش) ارائه می‌دهد حائز اهمیت است. با این حال باید در استفاده از اینگونه مطالب کاملاً دقت نمود. ب ـ افراد مرتبط با مؤتلفه: نوع دیگری از تاریخ شفاهی که برای تحقیق در مورد مؤتلفه سودمند است، خاطرات افرادی است که به نوعی با هیات‌های مؤتلفه در ارتباط بودند. اگرچه اطلاعاتی که اینگونه منابع در مورد موضوع موردنظر در اختیار محقق قرار می‌دهد نسبتاً محدود است ولی شاید بتوان عنوان نمود که راویان این منابع تا حدودی با تسامح بیشتری نسبت به اعضای اصلی مؤتلفه به نقل روایت در مورد گروه مذکور پرداخته‌اند. «زوایای تاریک» از جلال‌الدین فارسی، خاطرات هاشمی رفسنجانی تحت عنوان «دوران مبارزه»، خاطرات محمدتقی مصباح یزدی به نام «مصباح دوستان» و «خاطرات حجت‌الاسلام جعفری اصفهانی» از این دسته منابع به شمار می‌روند. - جلال‌الدین فارسی عضو نهضت آزادی ایران بوده است. از این رو کتاب او یعنی زوایای تاریک در مورد مناسبات مؤتلفه و نهضت آزادی ایران در آن برهه زمانی بسیار سودمند است؛ از آنجایی که او طرفدار مبارزه مسلحانه و قهرآمیز بوده است، با شاخه نظامی مؤتلفه رابطه بسیار نزدیکی داشت. بنابراین در این مورد نیز اطلاعات او ارزشمند است. اما باید به این نکته نیز توجه نمود؛ از آنجایی که او از عناصر مهم سیاسی ایران در سالهای نخستین بعد از انقلاب اسلامی بوده است و در آن برهه زمانی، از مخالفان نهضت آزادی به شمار می‌آمد بنابراین نمی‌توانست نظر مثبتی نسبت به نهضت آزادی داشته باشد و همین امر می‌توانست روی او تاثیر بگذارد. با این اوصاف باید در استفاده از این مطالب کاملا دقت نمود. - هاشمی رفسنجانی از روحانیونی به شمار می‌آمد که رابطه بسیار نزدیکی با اعضای مؤتلفه طی سالهای 1357ـ1342 داشته است. بنابراین می‌توان اطلاعات سودمند، گرچه محدود، از کتاب دوران مبارزه او در مورد مؤتلفه بدست آورد. - مصباح یزدی نیز از روحانیونی بود که ارتباط تنگاتنگی با مؤتلفه بخصوص در سالهای 1343ـ1342ش داشته است. از این رو کتاب او به نام مصباح دوستان در مورد ارتباط اعضای مؤتلفه با روحانیت بسیار سودمند است و همچنین در مورد عملکرد مؤتلفه در زمینه فرهنگی نیز تا حدودی حائز اهمیت است. جعفری اصفهانی رابطه بسیار نزدیکی با برخی اعضای مؤتلفه حاضر در عرصه سیاسی بعد از فروپاشی تشکیلات این گروه داشته است. بنا براین اطلاعاتی که او در مورد مؤتلفه در کتاب خود آورده حائز اهمیت است، بخصوص در مورد رابطه اعضای مؤتلفه با آیت‌الله میلانی بعد از سال 1344ش. کتابهای دیگری که بدین صورت وجود دارند و می‌توان از آنها اطلاعاتی در مورد مؤتلفه بدست آورد عبارت‌اند از: «خاطرات و مبارزات شهید محلاتی»؛ «خاطرات محمد پیشگاهی فرد»؛ «خاطرات سیاسی علی‌اکبر محتشمی»؛ «خاطرات حجت‌الاسلام علی‌اکبر ناطق نوری»؛ «جام شکسته خاطرات حجت‌الاسلام معادیخواه» و خاطرات آیت‌الله خلخالی. ج ـ اشخاص حاضر در عرصه سیاسی دهه‌های 1350ـ 1340 در ایران دسته دیگری از منابع از نوع تاریخ شفاهی در مورد مؤتلفه وجود دارند که مربوط به خاطرات افرادی است که به نوعی در عرصه سیاسی ایران در دهه‌های 1340 ش و 1350ش حضور داشته‌اند و از این رو، اطلاعاتی ارزشمند، اگر چه محدود، در مورد مؤتلفه در خاطرات خود به دست داده‌اند. اهمیت این نوع از منابع در این است که عمدتاً از دیدگاهی متفاوت، موضوعات مربوط به مؤتلفه را روایت کرده‌اند و از این منابع می‌توان برای مقایسه در برابر روایات اعضای مؤتلفه استفاده نمود و از این طریق به صحت و سقم روایات و تا حدود زیادی به واقعیت پی برد. قسمتی از این منابع، خاطرات اشخاص را بصورت کتابهایی مجزا دربرمی‌گیرد، همچون «خاطرات لطف‌الله میثمی»، «خاطرات بازرگان شصت سال خدمت و مقاومت»، «خاطرات آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی»، خاطرات ابراهیم یزدی به نام «آخرین تلاش‌ها در روزها»، زندگینامه مجید شریف واقفی تحت عنوان «عبور از سازمان»، «خاطرات کریم سنجانی، «خاطرات جواد منصوری»، «خاطرات علی امینی» و غیره. اما دسته دیگری از این نوع منابع وجود دارند که به صورت کتابهایی حاوی مجموعه خاطرات اشخاص منتشر شده‌اند که در واقع مربوط به جریاناتی است که منجر به وقوع انقلاب اسلامی گردید. از اینگونه منابع نیز می‌توان به طور مستقیم و یا غیرمستقیم اطلاعاتی برای پژوهش در مورد مؤتلفه به دست آورد: «تاریخ شفاهی مبارزات سیاسی زنان مسلمان»، «مساجد بازار تهران در نهضت امام خمینی»، «تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران»، «تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی» از عبدالوهاب فراتی، «تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی» از غلامرضا کرباسچی، «تاریخ شفاهی مسجد ارگ، «تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی» از ع. باقی، «انقلاب ایران به روایت رادیو بی بی سی»، «انقلاب اسلامی در همدان»، «تاریخ شفاهی گروههای مبارز هفت‌گانه مسلمان» و «اصفهان در انقلاب» از اینگونه منابع هستند. د ـ یادواره‌ها دسته دیگری از منابع بر اساس تاریخ شفاهی وجود دارند که به صورت یادواره و زندگینامه اشخاص می‌باشند. برخی از این منابع که در مورد مؤتلفه سودمند است، در ارتباط با افرادی هستند که رابطه بسیار نزدیکی با مؤتلفه داشتند. مانند: «او به تنهایی یک امت بود» در مورد دکتر بهشتی، «سیره شهید رجایی»، «رفتار سیاسی شهید مطهری»، «پاره‌ای از خورشید» در مورد استاد شهید مطهری و کتابی با عنوان «شهید دکتر محمدجواد باهنر». اما برخی کتابهای دیگری در این مورد وجود دارد که ارتباطی با مؤتلفه نداشتند، ولی از آنجایی که در صحنه سیاسی ایران در آن برهه زمانی بودند، می‌توان اطلاعاتی از آنها در مورد مؤتلفه، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به دست آورد: «زندگینامه سیاسی مهندس مهدی بازرگان»، «زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی»، «یادنامه دکتر سحابی»، «در تکاپوی آزادی» که در مورد مهندس بازرگان است، از اینگونه منابع هستند. بخش دوم ـ منابع اسنادی الف ـ چاپ شده کتابهای اسنادی چاپ شده، خود به دو قسمت یعنی یک دسته در مورد اشخاص و دسته دیگر در مورد وقایع و روند کلی انقلاب اسلامی تقسیم می‌شوند: 1ـ اشخاص: به علت ماهیت مخفیانه مؤتلفه در دو سال نخست فعالیت این گروه، اسناد بسیار محدودی در مورد آن وجود دارد، اما بعد از فروپاشی تشکیلات مؤتلفه در سال 1344ش، بسیاری از اعضای آن، زیر ذره‌بین ساواک قرار گرفتند و بررسی فعالیت‌های پراکنده برخی از اعضای مؤتلفه - حاضر در عرصه سیاسی طی سالهای 1344ـ 1357ش - به دقت از سوی ساواک دنبال می‌شد. با این اوصاف، اینگونه اسناد برای تحقیق در مورد مؤتلفه قبل از انقلاب اسلامی، بسیار سودمند است. برخی از کتابهایی که تحت عنوان «یاران امام به روایت اسناد ساواک» منتشر گردیده است، مربوط به اعضای مؤتلفه است؛ افرادی همچون اسدالله لاجوردی، مهدی عراقی، سیدعلی اندرزگو و محمدصادق اسلامی. برخی دیگر از اینگونه منابع، در مورد افرادی است که دارای ارتباط نزدیک با مؤتلفه بودند؛ همچون آیت‌الله میلانی، دکتر بهشتی، استاد مطهری، دکتر باهنر و محمدعلی رجایی. همچنین دو کتاب تحت عناوین امام خمینی در آیینه اسناد ساواک و امام خمینی در آیینه اسناد شهربانی که در چند جلد منتشر شده است. اطلاعات سودمندی در مورد مؤتلفه در این منابع وجود دارد. علاوه بر این منابع، کتابهای اسنادی دیگری نیز وجود دارد که در مورد برخی اشخاص فعال در عرصه سیاسی ایران در آن برهه زمانی بودن و بدین جهت می‌توان اطلاعات محدودی از آنها در مورد موضوع مؤتلفه بدست آورد: مثلاً در مورد حسنعلی منصور، علی امینی، مظفر بقایی و آیت‌الله طالقانی. 2ـ وقایع و روند کلی انقلاب اسلامی: دسته دوم از منابع اسنادی چاپ شده، در مورد وقایع و جریان کلی انقلاب اسلامی ایران است: همچون «اسناد انقلاب اسلامی» در چندین جلد، «نقش بازار در قیام 15 خرداد 1342»، اتفاقات تاریخی به روایت اسناد ساواک، اسنادی از انجمن‌ها و مجامع مذهبی دوره پهلوی، تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد، مبارزات روحانیون و وعاظ مساجد به روایت اسناد، و مهمتر از همه «قیام پانزده خرداد 1342 به روایت اسناد ساواک». کتاب ذکرشده می‌تواند برای تحقیق در مورد مؤتلفه بسیار مهم و ارزنده باشد، به عنوان مثال درباره زمینه‌های شکل‌گیری مؤتلفه و رابطه این گروه با حزب زحمتکشان، اطلاعات سودمندی در اختیار محقق قرار می‌دهد. ب ـ چاپ نشده نکته مهمی که در این قسمت باید متذکر شد، این است که هیات‌های مؤتلفه در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی فقط به مدت بیست‌ماه، آن هم به صورت مخفیانه، به عنوان یک تشکیلات سیاسی فعالیت نمود. از این رو، نمی‌توان انتظار داشت که همچون احزاب سیاسی مانند نهضت آزادی، جبهه ملی و حزب زحمتکشان، اسناد فراوانی در مورد تشکیلات این گروه وجود داشته باشد و در مطبوعات آن دوره، مطالبی از این گروه، به طور مکرر، مطالبی به میان آمده باشد. با این اوصاف، این‌گونه منابع در مورد دوره فعالیت تشکیلاتی مؤتلفه بسیار محدود است. افشای ماهیت هیات‌های مؤتلفه در عرصه سیاسی ایران، توام با فروپاشی تشکیلات این گروه بود که در اوایل سال 1344 ش و بعد از اقدام به ترور حسنعلی منصور - نخست‌وزیر وقت - رخ داد. از آن زمان تا انقلاب اسلامی 1357ش، برخی اعضای کلیدی مؤتلفه زیر ذره‌بین سازمان اطلاعات و امنیت حکومت پهلوی قرارگرفتند. همانطور که پیشتر هم به آن اشاره شد اینگونه اسناد در مورد هیات‌های مؤتلفه، در قالب کتاب‌هایی مجزا منتشر شده است. علی‌رغم این، به آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی نیز رجوع شده و برخی از اسناد، در مورد موضوع مورد نظر که در کتابهای اسنادی نبود و یا از چشم نگارنده، پنهان مانده بود، مورد استفاده قرار گرفته است. اگرچه نمی‌توان اهمیت چندانی برای این دسته از منابع جهت تحقیق در مورد این موضوع قائل شد. بخش سوم ـ تحقیقات تاریخی مربوط به دهه 1340 و 1350ش ایران کتابهای تاریخی که در مورد دهه‌های 1340 و 1350 ش ایران نوشته شده‌اند نیز می‌تواند برای پژوهش در مورد مؤتلفه سودمند باشد. اگرچه به علت ماهیت مؤتلفه و همچنین کوتاه بودنِ دوره زمانی فعالیت آن، نمی‌توان اعتبار زیادی را برای گروه مذکور در سیر جریانات سیاسی دهه‌های 1340 و 1350ش ایران قائل بود. با این حال می‌توان اطلاعات محدودی را در این مورد - بویژه به صورت غیرمستقیم - به دست آورد. یعنی به عبارتی بهتر، این گونه منابع برای آشنایی با فضای سیاسی ایران در آن برهه زمانی سودمند است. مهمترین منابعی که می‌توان از آنها نام برد: «تاریخ سیاسی بیست‌و پنج ساله ایران» از غلامرضا نجاتی، «نهضت روحانیون ایران» از علی دوانی، «بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی در ایران» از حمید روحانی، «قلم و سیاست» از محمدعلی سفری، «تاریخ سیاسی معاصر ایران» از جلال‌الدین مدنی هستند. همچنین کتاب «ایران در عصر پهلوی» از مصطفی الموتی و «ایران بین دو انقلاب»؛ «ایران در قرن بیستم»، «سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج»، «تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران»، «جریان‌ها و سازمانهای مذهبی ـ سیاسی ایران»، «چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران»، «مقاومت شکننده» از جان فوران، که هر کدام از آنان برای شناخت روندی که منجر به انقلاب اسلامی گردید سودمند است و بطور غیرمستقیم می‌توان اطلاعاتی در مورد مؤتلفه از آنها بدست آورد. با این حال، کتاب سازمان‌های مذهبی ـ سیاسی ایران در دوره پهلوی برای تحقیق در مورد مؤتلفه سودمند است. چرا که قسمتی از این کتاب در مورد مؤتلفه است و مستقیماً به این موضوع می‌پردازد. این کتاب، حاوی اطلاعات تازه‌ای درباره موتلفه است. اما مصطفی الموتی که کتاب «ایران در عصر پهلوی» را در 22 جلد نوشته است، مناصب مهمی همچون نمایندگی مجلس شورای ملی، را در حکومت پهلوی در اختیار داشت و بعد از وقوع انقلاب نیز بلافاصله ایران را ترک کرد. مطالبی که او در کتابش آورده از دیدگاه طبقه حاکمه است و اگرچه خالی از جانبداری به نفع سلطنت پهلوی نیست ولی بسیار سودمند است چرا که به بسیاری از ماجراهایی که در حکومت پهلوی جریان داشت، اشاره نموده است. بخش چهارم نشریات حزب مؤتلفه - شما(شهدای مؤتلفه اسلامی)، این نشریه ارگان رسمی حزب مؤتلفه است. نشریه شما که به صورت هفته‌نامه منتشرمی‌شود، انتشار آن از سال 1376 شروع گردید و عموما به مسائل سیاسی می‌پردازد. با این وجود، گهگاهی در مناسبت‌های خاص، به ارائه نقل خاطرات از سوی برخی اعضای مؤتلفه نیز مبادرت می‌ورزد که می‌توان از این اطلاعات محدود در مورد هیات‌های مؤتلفه قبل از انقلاب اسلامی استفاده نمود. - ذکر که نشریه آموزشی تخصصی حزب مؤتلفه به شمار می‌رود. انتشار آن از سال 1384 ش آغاز شد و تقریباً مرتب بصورت ماهانه منتشر می‌شود. این نشریه حاوی اطلاعات تاریخی نسبتاً خوبی در مورد مؤتلفه است و تقریباً در هر شماره با برخی از افرادی که از اعضای مؤتلفه قبل از انقلاب بودند، مصاحبه‌هایی انجام می‌دهد که برای کنکاش درباره مؤتلفه اسلامی، در برهه زمانی مورد بحث، خالی از فایده نیست. بخش پنجم سایت‌های اینترنتی مورد استفاده در این مقاله سایت حزب مؤتلفه اسلامی(www.motalefe-party.com) که البته اطلاعات تاریخی در خور توجهی در مورد مؤتلفه، به استثنای مطالب محدودی از سوی عسگراولادی نقل شده و در آن وجود دارد، دیده نمی‌شود. سایت 26 خرداد(www.26khordad.ir) در مورد واقعه ترور منصور و عاملین آن ماجرا بوده و خاطراتی را که در مورد آن ماجرا نقل شده است در این سایت در معرض دید عموم قرار می‌دهد. روایات جدیدی در این مورد نقل شده و حتی برخی از این خاطرات نقل شده از سوی بعضی اعضای مؤتلفه، با روایات پیشین همان افراد در این مورد، کاملاً متفاوت است. سایت منصورون(www.mansouroun.com)، متعلق به گروه منصورون یکی از هفت گروه تشکیل‌دهنده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است. از جمله اطلاعات ارزنده این سایت، مصاحبه‌ای است که با سیدمرتضی نعمت‌زاده، یکی از اعضای مهم گروه منصورون در سالهای 1356ـ1357 ش است؛ این مصاحبه در تاریخ 30/2/1387 ش انجام شده و در این سایت اینترنتی منتشر گردیده است. در این تحقیق از دیگر سایت‌هایی که مطالبی از تاریخ مؤتلفه آورده بودند، استفاده شده است.

معرفی کتاب «ساواک، شاگرد موساد»

گروه تاریخ رجانیوز: کتاب «ساواک شاگرد موساد»، که مجموعه اسنادی از آموزش های سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد) به سرویس اطلاعاتی رژیم پهلوی (ساواک) را در بر می گیرد، برای نخستین بار، به اهتمام موزه عبرت ایران و در 194 صفحه، در زمستان 89 انتشار یافت. موضوع همکاری سرویس¬های اطلاعاتی رژیم پهلوی (ساواک) با سرویس اطلاعاتی رژیم صهیونیستی همواره در کانون توجه تحلیلگران سیاسی- امنیتی جهان و پژوهشگران تاریخ سیاسی معاصر قرار داشته است. طبق مطالب این کتاب، همکاری های اطلاعاتی دو رژیم، از همان بدو تأسیس ساواک به دستور محمدرضا پهلوی، در سال 1336 آغاز شد و رژیم پهلوی درصدد بود با بهره گیری از تجربیات فراوان موساد در مقابله با نفوذ شوروی در منطقه خاورمیانه و همچنین برخورد با آزادی خواهی و استقلال طلبی مردم مسلمان ایران، همچنان زیر چتر امنیتی ایالات متحده آمریکا باقی بماند و جزیره ثبات و ستون حاکمیت این ابرقدرت به شمار آید. مقامات ساواک بر این باور بودند که در اقدام علیه مخالفین داخلی و خارجی رژیم پهلوی، کاردانی و تخصص فنی سازمان موساد، بیش از هر سازمان اطلاعاتی دیگر برای ساواک مفید است. این همکاری ها در زمینه آموزش کارکنان، خریدهای فنی ارتباطی، تهیه تسلیحات و تجهیزات، برپایی همایش های مشترک و به ویژه انتقال تجارب، از ابتدای تأسیس ساواک در سال 1336 تا آخرین ماه های حیات رژیم پهلوی در سال 1357 ادامه پیدا می کند. اسناد موجود در این کتاب به روشنی سطح تعاملات و همکاری های موساد و ساواک در زمینه های مختلف را نشان می دهد. کتاب از یک مقدمه، یک پیش گفتار، متن 58 سند از تاریخ 27/7/1346 تا 12/9/1357، توضیحات تکمیلی گروه مؤلف در مورد هر کدام از اسناد، فهرست منابع و مآخذ، اعلام و ضمائم تشکیل شده است. در مقدمه کتاب، چرایی این همکاری¬ها و تعاملات عمیق مورد بحث و بررسی قرار می گیرد. از دیدگاه مؤلفان، روابط نزدیک موساد و ساواک، ناشی از درک عمیق این حقیقت بود که ایران و اسرائیل در منطقه با خطری روبرو هستند که همکاری آنها را در مواجهه با آن از اهمیت خاصی برخوردار می سازد. در پیش گفتار کتاب به اهمیت و ضرورت تحقیق نیز اشاره شده است. در این بخش، تأکید بر هدف گیری موضوعات آموزشی بین ساواک و موساد در رشته های متعدد اطلاعاتی مانند خط شناسی، ضدخراب کاری، جاسوسی، تله های انفجاری، امور فنی همچون میکروفون گذاری و شنود اطلاعاتی، هدف اصلی کتاب محسوب می شود. اما ادعای اصلی کتاب که در پیش گفتار نیز بازتاب یافته، این است که موضوع آموزش بین دو سرویس موساد و ساواک همیشه و در تمام زمینه ها براساس روابط استاد و شاگردی بوده و حتی در یک مورد هم ساواک نقش استادی نداشته و دائماً در پی کسب آموزش و تجارب از موساد بوده است. در پیش گفتار همچنین نشر اسناد پنهان که با روش های کاملاً سخت و طاقت فرسا به دست آمده، به عنوان یکی از مطمئن ترین روش-های تاریخ نگاری معرفی شده است. تبیین ویژگی های این اسناد و نحوه استفاده از آنها و همچنین توضیح علائم و نمادهای روی اسناد ساواک بخش های دیگر پیش گفتار هستند. در این بخش ها اصطلاحاتی همچون برگ خبر، معنای اسامی روزهای هفته در اسناد، مهرها، حواشی و همچنین ارکان و ادارات ساواک توضیح داده شده اند. اما بخش اصلی و محوری کتاب را متن و توضیحات تکمیلی اسناد تشکیل می دهد. برای درک فضای این کتاب، به عنوان نمونه به دو سند مهم شماره 28 و شماره 53 اینمجموعه اشاره می کنیم. سند شماره 28، یک سند 8 برگی بوده و گزارش بازدید 5 نفر از مأموران اداره کل پنجم ساواک (بخش فنی) از اداره ضد جاسوسی موساد، با عنوان «بولتن بازدید از سرویس دوستان زیتون» است. در این بازدید آموزشی که به مدت سه روز، از تاریخ 28/7/54 تا 1/8/54 در اسرائیل صورت گرفته، کارشناسان موساد مباحث مهمی در زمینه اوریو (میکروفون گذاری با سیم و بی سیم)، انواع ضبط صوت ها، قفل و عکاسی به کارشناسان ساواک آموزش داده اند. سند شماره 53، شاید خواندنی ترین سند این مجموعه از اسناد به شمار آید. موضوع سند، متن مذاکرات رئیس ساواک با رئیس موساد در ششم آبان سال 57 در ارتفاعات شرق تهران است. گفتگوهای این دو شخص، نهایت سرسپردگی ساواک به موساد را نشان می دهد. همچنان که رئیس وقت ساواک در این گفتگو تصریح می کند: «اگر تاریخچه ساواک بررسی شود، ملاحظه می کنیم دوستان ما نقش بسیار مهمی در به وجود آوردن افراد ورزیده و ماهر در ساواک داشته، بدین جهت مجدداً از سرویس شما تشکر می کنم.» ژنرال خوفی (رئیس وقت موساد) نیز در این دیدار به همکاری صمیمانه نیروهای ساواک با کارشناسان موساد اشاره می کند و تصریح می کند که ساواک به توسعه واحد آموزش توجه خاصی دارد. بخش انتهایی کتاب، عکس هایی از رؤسای ساواک، تجهیزات و تسلیحاتی که ساواک از موساد خریده و همچنین فهرست اسامی رؤسای موساد از ابتدای تأسیس تاکنون است. در یک جمع بندی کلی می توان گفت این کتاب، به جهت نشر اسناد واضح و آشکار از همکاری موساد و ساواک برای اولین بار، یک کتاب در خور توجه و خواندنی است. اما برخی ایرادات ظاهری جزئی از قبیل حروف چینی نامناسب، تغییر اندازه و نوع قلم در بخش های مختلف کتاب و برخی اشکالات تایپی نیز در این کتاب به چشم می خورد. با این حال، کتاب ارزش تاریخی بسیاری دارد و توضیحات تکمیلی مؤلفان در روشن تر شدن محتوای اسناد بسیار مفید و ارزشمند است. منبع: سایت رجانیوز

شریعتی می خواست از ساواک در راه اهدافش استفاده نماید - مصاحبه با سیدحمید روحانی

شریعتی می خواست از ساواک در راه اهدافش استفاده نماید و انقلاب سفید را هم قبول داشت ولی ساواکی نبود گروه تاریخ رجانیوز: پس از صحبت های هفته گذشته رهبر فرزانه انقلاب در دیدار رئیس و محققین مرکز اسنادانقلاب اسلامی، بحث تاریخ انقلاب و تاریخنگاری انقلاب مجدداً در کانون توجه قرار گرفته است و افراد مختلفی از ابعاد مختلف به آن عطف نظر نموده اند. در همین راستا روزنامه جام جم در شماره روز چهارم اردیبهشت 90 خود مصاحبه ای تفصیلی داشته است با حجت الاسلام والمسلمین استاد سید حمید روحانی (تاریخ نگار انقلابی و رئیس بنیاد تاریخ‌پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی یران). ضمن تأکید بر این که نوع سؤالات مطرح شده در این مصاحبه، لحن آنها و مضامینشان لزوماً مورد تأیید گروه تاریخ رجانیوز نیست، متن کامل این مصاحبه را با توجه به جواب های بسیار مهم استاد روحانی درج می کنیم: -به عنوان مقدمه در مورد تاریخ‌نگاری انقلاب و ویژ گی هی ین تاریخ‌نگاری، مباحثی را مطرح كنید تا در ادامه سوالاتی را در ین زمینه داشته باشیم. تاریخ انقلاب با سیر تاریخ‌ها تفاوتی ندارد. اصولا در زمینه تاریخ مساله‌ی كه مهم است نوشتن واقعیت‌ها و دوری‌گزیدن از هرگونه غرض‌ورزی است. ین همان مساله‌ی است كه حضرت امام(ره) در پیامی كه بری من فرستادند بر آن تاكید داشتند. البته در خیلی جاها معروف است كه می‌گویند مورخ بید بی‌طرف باشد كه ین حرف غلطی است. یك مورخ نمی‌تواند بی‌طرف باشد. وقتی در یك طرف تاریخ انقلاب شاه قرار دارد و در طرف دیگر امام‌خمینی(ره)‌، شما نمی‌توانید بی‌طرف باشید و شاه و امام بریتان تفاوتی نداشته باشند. شما می‌دانید كه شاه یك دیكتاتور خائن است در حالی كه امام یك مرد خدیی است و هرچه می‌گوید بری خداست. بنابر ین بیطرفی، غلط است و آنچه مهم است ین‌كه مورخ بید بی‌غرض باشد. اگر در جیی می‌بینید كه شخص شاه با تمام جنیاتی كه انجام داده است، یك قدم خیری هم برداشته است، ین اقدام را هم نبید نادیده بگیرید و بید آن را بنویسید. تاریخ‌نگاری بید ین‌گونه باشد و خوب است در ینجا خاطره‌ی را از خود حضرت امام نقل كنم. زمانی كه من در نجف مشغول نوشتن جلد اول كتاب نهضت امام بودم به تلگراف حضرت امام به شاه در سال 1341 رسیدم. در ین تلگراف از شاه تجلیل شده بود و او با كلمه «اعلی‌حضرت» خطاب قرار گرفته بود. من ین بخش‌ها را حذف كردم و تنها بخش‌هیی از تلگراف امام خمینی(ره) را آوردم. زمانی كه كتاب چاپ شد من موضوع را با مرحوم حاج‌ احمدآقا كه آن زمان در نجف بود در میان گذاشتم. یشان هم موضوع را با امام درمیان گذاشت و امام، من را خواستند. یشان صحبتشان را با من از ینجا شروع كردند كه شما به عنوان یك مورخ كه می‌خواهید تاریخ انقلاب را بنویسید بید امانتدار باشید. یك مورخ امین، هیچ چیزی را از مردم پنهان نمی‌كند و واقعیت‌ها را درز نمی‌گیرد، شما اگر دیدید كه من به نظر شما كار اشتباهی انجام داده‌ام، بید آن را می‌نوشتید و انتقاد هم می‌كردید، نبید مطلبی را كه از نگاه شما نادرست است، پنهان كنید. بعد از ین صحبت‌هی مقدماتی امام‌خمینی(ره)‌ توضیحاتی را در مورد آن بخش‌ها كه من حذف كرده بودم دادند و فرمودند: در گام نخست وظیفه ما ین بود كه شاه را نصیحت كنیم تا آدم شود. بعد هم ین تعبیر را كردند كه زبان اسلام، زبان هدیت و اصلاح است و البته اگر ین زبان، تاثیر نداشت بعد وظیفه دیگری داریم. منظور ین‌كه امام تاكید داشتند كه یك مورخ بید امین باشد و واقعیت‌ها را بنویسد حتی اگر به ضرر خودش و حتی رهبرش باشد. ین مساله مهم است كه انسان بتواند بدون حب و بغض و اعمال غرض، واقعیت‌ها را منعكس كند. -شما به عنوان فردی كه در تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی فعال هستید، یا موانعی را در نگارش تاریخ انقلاب بخصوص در دوران حیات جمهوری اسلامی، پیش‌رو داشته‌ید؟ تا آنجا كه من در طول ین 30 سال دست‌اندركار بوده‌ام، تنها مانعی را كه می‌بینم، مساله دسترسی به اسناد است. متاسفانه دسترسی به اسناد راحت نیست و مراكزی مانند وزارت خارجه، وزارت اطلاعات، دادگستری و جاهی دیگر كه ین اسناد را در اختیار دارند، زمینه را بری دسترسی به ین اسناد فراهم نمی‌كنند. البته بخشی از ین موضوع به مشكلاتی كه وجود دارد، مربوط می‌شود مثلا ممكن است هنوز مصلحت نباشد كه برخی اسناد منتشر شوند؛ اما بخشی از ین مشكل به انحصارطلبی‌ها و تنگ‌نظري‌هی دست‌اندركاران دسته دوم و سومی مربوط می‌شود كه در بعضی جاها حضور دارند كه ین بسیار دردناك است. مثلا ما می‌بینیم كه مسوول یك وزارتخانه كاملا همكاری و همراهی می‌كند؛ اما یك آدمی كه مثلا مسوول بیگانی است، شروع به كارشكنی می‌كند و اسناد را در اختیار نمی‌گذارد. ین تقریبا اساسی‌ترین مشكلی است كه ما داریم و من مانع دیگری نمی‌بینم و اگر كسی در كشور ما خواسته باشد واقعیت‌ها را بنویسد، مشكل دیگری ندارد و می‌تواند ین كار را انجام دهد. -شما بخشی از محدودیت‌ها را به خاطر برخی مصلحت‌ها دانستید. یا در كل ین‌گونه مصلحت‌ها به نفع تاریخ‌نگاری است یا به ضرر آن؟ اگر به همین نحو بماند، مسلما به ضرر تاریخ است؛ اما اگر مقطعی باشد و در مقاطع بعدی ین فرصت را بدهند كه مسائل بازگو شود، خیلی هم خوب است و مشكلی نیست؛ اما اگر خواسته باشند واقعیت‌ها را بری همیشه درز بگیرند، ین می‌تواند مشكل‌ساز باشد. من می‌خواهم در ین زمینه مساله‌ی را به عنوان درددل عرض كنم. قبل از ین‌كه وزارت اطلاعات تشكیل شود، من بری مدتی از طرف حضرت امام، مسوول مركز اسناد ساواك بودم. در آن زمان بدون هیچ‌گونه تعصبی، سندهیی را كه دیدم، منتشر كردم كه برخی از آنها راجع به آقی شریعتمداری بود و بعضی‌ها هم در مورد روحانیون دیگر بود. وقتی كه جلد دوم كتاب نهضت امام منتشر شد، بعضی از روحانیون از من خرده گرفتند كه شما در ین كتاب، علیه روحانیت نوشته‌ید. من هم گفتم كه واقعیت‌ها را نوشته‌ام و بر اساس وظیفه‌ام عمل كرده‌ام. وقتی جلد سوم ین كتاب منتشر شد، بخشی از آن مربوط می‌شد به دكتر علی شریعتی. من خودم از كسانی بودم كه نسبت به دكتر علی شریعتی علاقه‌مند بودم. به عنوان مثال وقتی كه من در لبنان مشغول چاپ جلد اول كتاب نهضت امام بودم، خبر شهادت حاج آقا مصطفی به ما رسید. من در آن كتاب اشاره كردم كه در آخرین روزهیی كه ین كتاب زیر چاپ بود، خبر شهادت حاج آقا مصطفی به ما رسید و بعد از مقدمه‌ی ین طور نوشتم كه ین تنها فرزندی نیست كه امام به میدان شهادت تقدیم می‌كند و تاكنون فرزندانی مانند سعیدی، غفاری و شریعتی را در ین راه داده است.من به شریعتی علاقه‌مند بودم و زمانی هم كه در كتاب‌هی او اشتبـــاهاتی می‌دیـــدم، ین طور می‌گفتم كدام نویسنده است كه اشتباه نداشته باشد. یشان می‌خواسته به اسلام خدمت كند و حالا اشتباهاتی هم كرده است. در مورد برخوردش با روحانیت هم ین طور توجیه می‌كردم كه به هر حال «كلوخ‌انداز را پاداش سنگ است» و از بس كه روحانیون سربه‌سر او گذاشتند و به او حمله و انتقاد كردند، او هم پاسخ داد.وقتی كه در سال 1361 از طرف حضرت امام مسوول مركز اسناد ساواك شدم، یكی از نخستین پرونده‌هیی كه با عشق به سراغ آنها رفتم، پرونده شریعتی بود و می‌توانم بگویم كه بعد از پرونده حضرت امام، ین دومین پرونده‌ی بود كه من به آن عنیت داشتم. من آنجا با مسائلی مواجه شدم كه دریافتم دید من اشتباه بوده است. مثلا یشان در سال 1343 وارد یران می‌شود. در آن زمان سر مرز دستگیر می‌شود و از او سوال می‌شود كه بری چه به یران آمده‌ید. شریعتی پاسخ می‌‌دهد كه من از ‌آمدن به یران 2 هدف دارم؛ اول مبارزه با ماركسیست‌ها و دوم مبارزه با آخوندزدگی. ین مربوط می‌شود به سال 1343 كه یشان هنوز فعالیتش را در یران شروع نكرده بود و برنامه‌ی هم نداشت. باز من با خودم ین احتمال را دادم كه شید ین یك تاكتیك بوده است و با توجه به ین كه شریعتی می‌دانسته كه رژیم شاه هم بر روی ماركسیست‌ها حساسیت دارد و هم روی آخوندها، خواسته است از ین طریق، ساواك را فریب دهد. ولی یشان از سال 48 كه به حسینیه ارشاد می‌ید، حمله به روحانیت را شروع می‌كند.باز ین هم مهم نیست ولی من می‌بینم ین آدمی كه در سخنرانی‌هیش ین شعار را مطرح می‌كند كه «اگر شمع آجینم كنند، حسرت یك آخ گفتن را بر دلشان می‌گذارم.» در آن نامه 40 صفحه‌ی كه در مشهد نوشت هم از رضاشاه ستیش می‌كند، هم انقلاب سفید شاه را تیید می‌كند و هم به جبهه ملی حمله می‌كند كه چرا از فرصت انقلاب سفید استفاده نكرده‌اند. شریعتی آن نامه را در زمان آزادی می‌نویسد و ین طور نبوده كه بگوییم ین نامه در زندان نوشته شده است. ظاهرا در آن زمان یشان در مراسمی در مشهد حاضر بوده كه سرتیپ بهرامی، رئیس سازمان امنیت مشهد هم در كنارش قرار می‌گیرد و پس از صحبتی كه با هم داشتند، بهرامی خوشحال می‌شود و می‌گوید شما كه ینقدر دیدگاه‌هی قشنگ و خوبی دارید، چرا آنها را مطرح نمی‌كنید كه مورد استفاده همه قرار گیرد. بعد از ین مراسم بود كه یشان آن نامه 40 صفحه‌ی را می‌نویسد. ما زمانی كه می‌خواستیم منعكس كنیم یادم هست كه با چند نفر مشورت كردیم و من بلافاصله بعد از ین كه اسناد را دیدم، رفتم و به همه آقیان رساندم. خدمت رهبر معظم انقلاب رفتم و با آقی هاشمی رفسنجانی، آقی منتظری و حاج احمد آقا هم مسائل را بازگو كردم. ولی موضوع جالب از جاهیی شروع شد كه بعضی‌ها سعی كردند ما را از انتشار ین اسناد بازدارند. بعضی از اساتید آمدند و 2 دفعه اتفاق افتاد كه از شب تا صبح در منزل ما بحث كردیم و حرفشان ین بود كه ین اسناد منتشر نشود. من حرفم ین بود كه اگر ین اسناد را منتشر نكنیم، اولا بید جواب مردم را چه بدهیم. ما با ین كارمان واقعیت را منعكس نمی‌كردیم و مردم را در تاریكی نگه می‌داشتیم. دوم ین كه ین اسناد را كه نمی‌شود دفن كرد و اگر من آنها را منتشر نكنم، شید فردا شخص دیگری بیید كه تعصب شدیدی هم نسبت به شریعتی داشته باشد و او ین اسناد را منتشر كند. ین كه من با علاقه‌ی كه به شریعتی داشتم ین اسناد را منتشر كنم، متفاوت است با كسی كه از اول نسبت به شریعتی دید منفی داشته و شمشیر را علیه او از رو بسته است و حالا او بخواهد دست به انتشار ین اسناد بزند. كسانی كه بری صحبت با من آمده بودند جوابی نداشتند و فقط معتقد بودند كه با توجه به محبوبیت شریعتی در میان جوانان، نبید ین كار را كنیم، اما به هر حال ما طبق همان رسالتی كه داشتیم، ین اسناد را منتشر كردیم. -انتشار ین اسناد در چه سالی صورت گرفت؟ منظورتان سال چاپ كتاب است؟ -نه، اسنادی كه در مورد شریعتی منتشر شد، زمان انتشارشان در چه سالی بود؟ من اسنادش را منتشر نكردم و فقط در كتاب آوردم. اتفاقا یكی از انتقاداتی كه مخالفان شریعتی داشتند همین بود كه اگر شما در سال 1361 ین اسناد را به ما می‌دادید و آنها را منتشر می‌كردید، اصلا ریشه نام شریعتی كنده می‌شد و دیگر خیابانی به نام شریعتی نداشتیم و در آن زمان می‌شد خیلی كارها انجام داد. اما من اجازه ندادم كه چنین سوءاستفاده‌ی بشود و اسناد را در جلد سوم كتاب نهضت امام در سال 74 منتشر كردم، زمانی كه به قول خودشان دیگر آن شور انقلابی فروكش كرده بود. -در مجله 15 خرداد هم ین اسناد را منتشر كردید؟ شید یك سال قبل از انتشار كتاب بود كه مقدمتا چند نمونه‌ی از ین اسناد را در آن مجله هم آوردم. اما به هر حال ین را می‌خواهم بگویم كه همان كسانی كه در هنگام انتشار كتاب «شریعتمداری در دادگاه تاریخ» در سال 1360، كلی به‌به و چه‌چه كرده بودند، زمانی كه كار به شریعتی رسید، ما منفور آنها شدیم و شروع كردند به اعتراض و انتقاد و بیكوت‌كردن ما. ینها مشكلاتی است كه ما با آنها روبه‌روییم و البته یك تاریخ‌نویس متعهد، به راه خودش ادامه می‌دهد و تحت تاثیر قرار نمی‌گیرد. اما خیلی‌ها هستند كه وقتی جو را علیه خود می‌بینند، می‌ترسند و مرعوب می‌شوند. یادم هست وقتی آقی حسینیان به مركز اسناد انقلاب اسلامی آمد، اولین كاری كه كرد ین بود كه مركز 15 خرداد را تعطیل كرد. حرفش هم همین بود كه ما می‌خواهیم در ین جامعه زندگی كنیم و ین طور كه شما شمشیر را از رو بسته‌ید، ما هر جیی كه می‌رویم، زیر سوال هستیم.ین مانع نیست ولی بری خیلی‌ها مشكل‌آفرین است و نمی‌توانند واقعیت‌ها را بنویسند. -آقی حسینیان هم 3 جلد اسناد در مورد آقی شریعتی منتشر كرده است كه در واقع همان اسنادی بود كه شما هم قبلا منتشر كرده بودید. استنباط من ین است كه پس از انتشار آن اسناد توسط مركز انقلاب اسلامی، فضا تا حدودی تلطیف شد. بعضی‌ها اعتقاد داشتند كه اگر ما ین اسناد را در كنار اسناد دیگر قرار دهیم، آن وقت جنبه كلی قضیه بری ما روشن می‌شود. همچنین رهبر معظم انقلاب بعد از انتشار كتاب آقی رسول جعفریان، مطالبی را در مورد نامه‌‌نگاري‌هی شریعتی بری ساواك فرمودند و اعتقاد داشتند كه ین نامه‌نگاري‌ها بری فریب ساواك بوده است. مقصود من ین است كه یكی از نقدهی وارده به شما ین است كه بعضی از اسناد را به صورت گزینشی منتشر كرده‌ید و اگر ین اسناد در كنار سیر اسناد منتشر می‌شد شید ما آن تلقی‌هیی را كه پس از انتشار جلد سوم كتاب نهضت امام پیدا كردیم، پیدا نمی‌كردیم. در ین زمینه توضیح می‌دهید؟ -اولین سوالی كه من از شما دارم ین كه یا شما ین سه جلد كتابی را كه در مركز اسناد، راجع به شریعتی منتشر شده است با كتاب نهضت امام، جلد سوم، مطالعه كرده‌ید؟ یك تورق اجمالی داشته‌ام. البته نه به ین معنا كه نگاه كارشناسانه به موضوع داشته‌ام. نظرات رهبر معظم انقلاب را هم مطالعه كرده‌ام. -به سوال من را جواب بدهید و مطالب را قاطی نكنید. شما اشاره كردید كه بعضی‌ها گفته‌اند من گزینشی از اسناد استفاده كرده‌ام. سوال من ین است كه یا وقتی 3 جلد اسناد مركز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شد، مطلبی در آنجا دیدید كه در جلد سوم نهضت امام نیامده باشد؟ -نه سوال من چیز دیگری است. عرض من ین نبود كه شما مطلبی را آورده باشید و آنها نیاورده باشند. منظورم ین است كه در 3 جلد اسناد مركز اسناد انقلاب اسلامی، كل اسناد به انضمام اسنادی كه شما آورده بودید منتشر شد. به انضمام نبود، اسنادی كه من در كتاب نهضت آورده بودم، من در آن مرحله چیزی را از اسناد شریعتی جانگذاشته بودم كه آنها بعدا آورده باشند.البته ین مساله را شیع كردند كه انتشار اسناد گزینشی بوده است، اما اتفاقا انتشار آن سه جلد، واقعا تییدی بر ین موضوع بود كه كتاب نهضت امام، مطلبی را به صورت گزینشی منتشر نكرده است. -شما ظاهرا 40 برگ سند منتشر كردید. درست است؟ نه. -بیشتر از 40 برگ سند منتشر كردید؟ بله. -خب ین اسنادی كه شما در مورد شریعتی منتشر كردید همان اسنادی بود كه مركز اسناد انقلاب اسلامی بعدا منتشر كرده بود یا ین كه آنها اضافاتی هم داشتند؟ كسانی كه به تاریخ‌نگاری شما انتقاد دارند معتقدند اگر آقی روحانی، با توجه به ین كه به اسناد دسترسی داشتند، همه ین اسناد را منتشر می‌‌كردند و قضاوت را برعهده مخاطب می‌گذاشتند، شید آن تلقی كه آن موقع وجود داشت، به وجود نمی‌آمد. چه تلقی وجود داشت كه اگر من آن كار را می‌كردم به وجود نمی‌آمد؟ -ببینید در زمان قبل از انقلاب، مبارزینی كه مشغول مبارزه با رژیم بودند زمانی كه دستگیر می‌شدند در زمان آزادی مجبور می‌شدند تعهد بدهند كه دیگر علیه حكومت و شاه اقدامی نمی‌كنند و اگر به پرونده خیلی از بزرگان و شخصیت‌ها نگاه كنیم مشاهده می‌كنیم كه چنین تعهدی داشته‌‌اند، اما نمی‌توان به محض مشاهده چنین سندی، ین‌طور نتیجه گرفت كه مثلا فلان مبارز با ساواك همكاری داشته است. انتقاداتی كه متوجه سبك تاریخ‌نگاری شما است، متوجه چنین موضوعاتی است. منتقدان شما بر ین باورند كه نامه‌نگاري‌هی مرحوم شریعتی بری فریب ساواك صورت گرفته است. البته من الان یك خبرنگارم و به عنوان كارشناس تاریخ با شما صحبت نمی‌كنم. شما متاسفانه اجازه نمی‌دهید من حرف بزنم و مسائل را خلط می‌كنید. شما گفتید موضوع گزینشی بوده است، اما هنوز جواب آن را نگرفته‌ید به سراغ ین مساله می‌روید كه ین موضوع در مورد دیگران هم اتفاق افتاده است. من همه ین مسائل را شنیده‌ام و ین اولین باری نیست كه مطرح می شود. منتها شما اجازه نمی‌دهید كه یكی یكی جلو برویم. -من در خدمت شما هستم. اولین مساله، گزینشی بودن مطالب است. حرف من ین است كه یا شما می‌توانید مدعی باشید اسنادی كه توسط ما در كتاب آمده است گزینشی بوده است. البته بید به معنی گزینشی بودن هم توجه داشته باشیم. شریعتی 11 جلد پرونده دارد منتها برخی از ین پرونده‌ها، عین همان كتاب‌هیی است كه شریعتی نوشته است. مثلا ساواك، كتاب «پدر، مادر، ما متهمیم» را عینا در یك پرونده آورده است. یا مثلا فلان سفر شریعتی به مشهد را آورده است. اما ین مطالب به درد كسی نمی‌‌خورد و عقلیی نیست كه بیییم ینها را منتشر كنیم. مفهوم گزینشی ین است كه وقتی شما یك سند علیه شریعتی منتشر می‌كنید، سند دیگری را كه می‌تواند ین اقدام شریعتی را توجیه كند حذف كرده باشید. حرف من ین است كه یا شما در 3 جلد اسنادی كه از سوی مركز اسناد منتشر شده است سندی پیدا كرده‌ید كه بتواند اقدامات شریعتی را توجیه كند و من آن را حذف كرده باشم. -یعنی شما معتقدید صرف‌نظر از كتاب‌هی شریعتی كه در پرونده او آمده است، همه اسناد متعلق به یشان را آورده‌ید؟ من از شما سوال می‌كنم. شما كه می‌گویید بعضی‌ها معتقدند من گزینشی اسناد را منتشر كرده‌ام یا سندی پیدا كرده‌اند كه نشان دهد عملكرد من در كتاب نهضت امام، گزینشی بوده است. -ببینید ما در مقام جدل با یكدیگر نیستیم. من به عنوان یك ناظر اجتماعی و یك خبرنگار لزوما نبید تمام اسناد را مو به مو ورق زده باشم. من انتقاد آن بخش از جامعه مخاطب را كه به سبك تاریخ‌نگاری شما انتقاد دارند مطرح می‌كنم. شما پاسخ ین انتقاد را بدهید. من ادعیی ندارم. من سوال از شما می‌كنم. به من جواب دهید. شما به من گفتید انتقادی كه به من وارد است ین است كه گزینشی عمل می‌كنم. بید ین موضع را روشن كنیم. -هدفم ین نیست كه فقط سوالات خودم را مطرح كنم. بنده به عنوان یك روزنامه‌نگار، دیدگاه‌هی مختلف را جمع می‌كنم. یك دیدگاه طرفدار نوع تاریخ‌نگاری شماست اما دیدگاه دیگر چنین نظری ندارد. اصلا بحث تاریخ‌نگاری نیست. شما یك بار از گزینشی بودن پرونده شریعتی صحبت می‌كنید، یك بار از ین‌كه دیگران هم چنین كاری داشته‌اند حرف می‌زنید، یك بار دیگر می‌یید از ین‌كه شریعتی از روی اجبار ین كار را كرده حرف می‌زنید، یك بار هم از تاریخ‌نگاری من حرف می‌زنید. ین درست نیست. شما یكی یكی بروید جلو. شما یك سوال را ابتدا مطرح كردید. من روی ین سوال یستادگی می‌كنم. شما گفتید كه من ین سند را گزینشی آورده‌ام. من می‌خواهم بدانم شما كه آن 3 جلد سند را دیده‌ید یا سندی دارید كه بگویید اگر من آن سند را می‌آوردم، دیدگاه نسبت به شریعتی عوض می‌شد و من با درز گرفتن آن سند باعث تحریف چهره شریعتی شده‌ام. -ببینید، من دارم خدمت شما عرض می‌كنم. اسناد شما منتشر شد... . من به ین كاری ندارم، ین تكرار است. من یك سوال از شما كردم. -خب من می‌خواهم پاسخ شما را بدهم. شما اسناد مربوط به شریعتی را منتشر كردید. بعد از مدتی 3جلد دیگر هم منتشر شد. بعضی از كارشناسان آمده‌اند اظهارنظر كرده‌اند و معتقدند كه ین اسناد به صورت كامل نیامده است. اگر مردم در جریان همه اسناد قرار می‌گرفتند، تلقی‌شان با تلقی كه بعد از مشاهده اسناد منتشره از سوی شما صورت گرفت ممكن بود متفاوت باشد. من دارم همین را می‌گویم. شما ین تفاوت را در چه می‌بینید... . -شما جواب آنهیی را كه ین ادعا را دارند، بدهید. من در مقام یك كارشناس تاریخ با شما صحبت نمی‌كنم. من حرفم ین است. شما كه از زبان یك كارشناس نقل قول می‌كنید یا آن كارشناس در ین زمینه سندی را ارائه كرده است كه بگوید اگر ین اسناد توسط آقی روحانی منتشر می‌شد تلقی نسبت به شریعتی عوض می‌شد؟ -داستان یك چیز دیگر است. شما اسنادی را در رابطه با نامه‌نگاری شریعتی با ساواك منتشر كرده‌ید. ین اسناد در منظر دید مردم و كارشناسان قرار دارد. من به عنوان كسی كه نظرات رهبر معظم انقلاب را خوانده‌ام... . دوباره می‌روید سر یك بحث دیگر... .الان صحبت من به آقی خامنه‌ی مربوط نمی‌شود. شما دائما مسائل را قاطی می‌كنید. -آقی روحانی، بنده دارم تلقی رهبر معظم انقلاب را می‌گویم. تلقی رهبر معظم انقلاب به آن 3 جلد، ربطی ندارد. -اجازه بدهید توضیح ‌دهم تا شید موضوع روشن شود. من می‌گویم شخصی به نام یت‌الله سیدعلی خامنه‌ی، فارغ از پست و مقامی كه دارد آن اسناد را مطالعه كرده است. یشان می‌گویند كه «ذات مرحوم شریعتی، با همكاری با ساواك، همخوانی ندارد.» یشان همچنین می‌گویند: «ین نوع نامه‌نگاري‌ها بری فریب ساواك بوده است.» ین چه ربطی داشت به گزینشی بودن اسناد. حرف من همین است. شما اول یك ادعیی كردید كه اسناد به صورت گزینشی آمده است. ین چه ربطی دارد به صحبت فعلی شما. اگر رهبر معظم انقلاب می‌فرمود كه وقتی من آن 3جلد را خواندم به ین نتیجه رسیدم، صحبت شما درست بود. من به فرمیشات رهبر معظم انقلاب هم می‌رسم و در ین زمینه پاسخ می‌دهم. مساله ین‌كه شریعتی تحت اجبار بوده یا نبوده هم بحث دیگری است كه من به آن می‌رسم. شما الان بحث اول را جواب بدهید. -الان من جواب شما را می‌دهم. الان دوباره می‌روید سر مسائل دیگر. جوابتان ین است دیگر؟ -خیر، یا زمانی كه ین اسناد منتشر شد، عده‌ی نمی‌گفتند ین اسناد گزینشی است؟ من الان سوال آن عده را خدمت شما مطرح می‌كنم. ین كه دیگر عصبانیت ندارد. ین كه خیلی خوب است كه من ین سوال را مطرح می‌كنم. چون زمینه‌ی می‌شود كه شما پاسخ بدهید به ین انتقادات. احسنت، حالا سوال درست شد. -من همان اول هم ین مطلب را گفتم.شما اگر فكر می‌كنید من ین ادعا را كرده‌ام می‌توانید چنین تصوری داشته باشید اما من همواره ین حرف را ‌زدم كه عده‌ی به تاریخ‌نگاری شما انتقاد دارند. به هر حال پاسخ شما را می‌شنویم. زمانی كه اسناد مربوط به شریعتی در فصلنامه 15 خرداد منتشر شد عده‌ی گفتند كه ین كار گزینشی بوده است. بعد كه كتاب نهضت امام منتشر شد باز می‌گفتند كه گزینشی بوده و همه اسناد منتشر نشده است. بعد كه آن 3 جلد منتشر شد باز هم همان حرف‌ها را مبنی بر گزینشی بودن زدند اما من از آنها سوال داشتم و از شما هم همان سوال را كردم، اما جواب ندادید. -شما پاسخ همان‌ها را بدهید. بسیار خوب پاسخ همان‌ها را می‌دهم. سوال من از آنها ین بود كه یا آنها سندی را یافتند كه نشان دهد من قسمتی از فعالیت‌هی شریعتی را درز گرفته‌ام و مطالب را تحریف كرده باشم یا ین‌كه انتشار اسناد در آن 3 جلد، تیید صحبت‌هی من بود. من مثالی می‌زنم. مثلا فرض كنید كه یكی از شخصیت‌ها در جیی با ساواك صحبت كرده و در جی دیگر مقابل ساواك یستادگی كرده است. حالا تصور كنید كه من مطلب اول را ذكر می‌كنم كه شریعتی در جیی به ساواك گفته كه من حاضرم با شما همراهی كنم، اما مطلب دوم را كه گفته است من هرگز حاضر نیستم با ساواك كنار بییم را درز گرفته‌ام. ین مساله كاملا گویی یك حركت گزینشی است. اما آن چیزی كه اتفاق افتاده ین است كه اسنادی كه من نیاورده بودم و در آن 3 جلد آمده بود، ربطی به روابط شریعتی با ساواك نداشت. مثلا از جمله ین اسناد می‌توان به سخنرانی شریعتی راجع به رسول اكرم، سخنرانی شریعتی راجع به امام حسین، سخنرانی شریعتی راجع به اسلام و ماركسیسم. ینها در آن 3 جلد آمده است كه من نیاورده بودم اما ین مطالب كه ربطی به تاریخ ندارد. اگر من وظیفه داشتم كه آثار شریعتی را منتشر كنم آن وقت می‌شد ین سوال را مطرح كرد كه چرا همه مصاحبه‌ها و موضعگیری‌هی او را نیاورده‌ام. ولی من در چارچوب تاریخ‌نگاری كار كرده‌ام و همه مطالبی را كه در ارتباط با ساواك بوده است، آورده‌ام. نامه‌هیش را آورده‌ام، بازجویی‌هیش را آورده‌ام و گزارشات را نیز ذكر كرده‌ام. اما سخنرانی‌هی شریعتی را كه ربطی به تاریخ نداشته است، نیاورده‌ام و معتقدم كه ین سخنرانی‌ها و آثار، كوچك‌ترین تغییری در موضع شریعتی نسبت به جریان ساواك به وجود نیاورده است. بنابرین زمانی كه آن 3 جلد منتشر شد آنهیی كه با تمام قدرت علیه كتاب نهضت امام جوسازی می‌كردند و می‌گفتند كه گزینشی است، نتوانستند حتی یك سطر مطلبی بیاورند كه نشان دهد كتاب ما گزینشی بوده است. نكته دومی كه بعضی‌ها مطرح می‌كردند و شما هم اشاره كردید ین بود كه ین كاری را كه شریعتی كرده است خیلی از افراد دیگر هم بری رهیی از زندان و خروج از فشار ساواك انجام دادند. اما حرف من ین است كه بیشتر آن چیزهیی كه من راجع به شریعتی آورده‌ام ربطی به زندان او نداشته است. شید الان یادم نباشد ولی تا آنجا كه من یادم می‌ید ین طور نبوده كه یشان وقتی می‌خواسته آزاد شود تعهدی داده باشد. شریعتی 3 تا نامه دارد و هر سه ین نامه‌ها مربوط به زمانی است كه آزاد بوده است. هیچ‌كدام از ین نامه‌ها در زمان زندان نبوده است كه حالا ما بخواهیم مقیسه كنیم و بگوییم كه مثلا فلانی هم چنین تعهدی را به ساواك داده است. بله، خیلی از شخصیت‌ها موقعی كه می‌خواسته‌اند از زندان آزاد شوند به ساواك تعهد داده‌اند، یكی از آنها خودم كه وقتی در قم در سال 1341 دستگیر شدم، مرا وادار كردند تعهد بدهم كه دیگر علیه امنیت ملی اخلال نكنم. ین مساله مرسومی بود و هركس می‌خواست از زندان آزاد شود مجبور بود چنین تعهدی بدهد، اما ین ربطی به كارهی شریعتی نداشت. نكته سومی كه در ین مورد مطرح می‌كردند ین بود كه چرا شما اسناد دیگر علما را كه با ساواك مرتبط بوده‌اند منتشر نكرده‌ید. پاسخ دادیم تا آنجا كه ما تاریخ را منتشر كرده‌یم به هر چیزی در مورد هر كسی كه رسیده‌یم، آورده‌یم و هیچ چیزی را درز نگرفته‌یم. نمونه‌اش خود آقی شریعتمداری است كه اسناد مربوط به او را می‌توانید در كتاب نهضت امام ببینید. مساله‌ی كه خیلی مهم است ین‌كه امروز، روزی نیست كه بتوان موضوعی را در خصوص حوادث پشت پرده پنهان كرد و اگر كسی بخواهد مطلبی را حذف كند، آبروی خودش را می‌برد. ین اسناد دیر یا زود منتشر می‌شوند و پشت پرده نمی‌مانند. حتی من ین ادعا را كردم كه اگر كسی در چارچوب زمانی كه در 3 جلد نهضت امام منتشر شده است (از سال 41 و شروع نهضت امام تا سال 50)‌ سندی را بیابد كه من آن را منتشر نكرده‌ام همه حرف‌هی من دروغ است و من همه حرف‌هیم را پس می‌گیرم. به هیچ‌وجه ین طور نبوده است و بخصوص با آن دیدی كه من دارم و معتقدم كه به هر حال اسناد منتشر خواهند شد. نكته بعدی كه می‌خواهم بگویم مطالبی است كه راجع به دیدگاه رهبر معظم انقلاب نسبت به شریعتی مطرح می‌شود. -البته غرض من از مطرح كردن دیدگاه رهبر معظم انقلاب، ین نبود كه بخواهم دیدگاه شما را در تقابل دیدگاه یشان قرار دهم. من در ینجا از رهبر معظم انقلاب به عنوان كسی نام می‌برم كه ارتباط زیادی با مرحوم شریعتی داشته است. بله من هم دارم همین را می‌گویم. رهبر معظم انقلاب به خاطر ارتباطی كه از نزدیك با شریعتی داشته‌اند و با توجه به شناختی كه دارند فرموده‌اند كه گروه خونی شریعتی به ساواكی بودن نمی‌خورد. من هم ادعا ندارم كه یشان ساواكی بوده است. اتفاقا تحلیل من ین است كه شریعتی قصد داشت از ساواك استفاده كند و كار خودش را پیش ببرد، ساواك هم از 2 جهت دید كه شریعتی بریش مفید است، یكی از آن جهت كه ضدآخوند است و یكی هم ین‌كه ضدماركسیست است، اما ین‌كه كدام یك در ین بازی برنده بودند و كدام ضرر كردند بحث دیگری است، اما ین چیزی كه شیع شده است من گفته‌ام او ساواكی بوده است اصلا ین طور نیست و اگر كتاب نهضت امام را هم مطالعه كنید هرگز تعبیر ساواكی بودن را در آن نمی‌بینید و مطالبی مبنی بر ین‌كه او مامور ساواك بوده یا پادو ساواك، غلط است. مساله ین است كه شریعتی اعتقاداتی داشت و در چارچوب اعتقاداتش، آن حساسیتی را كه یك انقلابی نسبت به رژیم شاه داشت، نداشت. حرف من ین است كه یشان مساله انقلاب سفید را باور داشت و مطالب او در ین زمینه بری فریب ساواك نبوده است. او اعتقاد داشت كه اصلاحات ارضی، واقعا اصلاحات ارضی بود. حالا ین‌كه واقعا ماهیت ین اصلاحات شاه چه بود خودش بحث جداگانه‌ی دارد و هركسی دیدگاهی دارد و من در ین جهت شریعتی را محكوم نمی‌كنم. او به هر حال یك جامعه‌شناس بود و در چارچوب دیدگاه‌هی خود آن نظر را داشت، اما آنچه مسلم است ین‌كه یشان یك سری ارتباطاتی با ساواك و گفت‌وگوهیی داشته است، آنها هم از او یكسری خواسته‌هیی داشتند و حتی به او فشار می‌آوردند كه چرا راجع به ماركسیست‌ها كم صحبت می‌كنی. یك ارتباطی بوده است و در ین باره هیچ جی تردیدی نیست و طوری بوده كه پرویز ثابتی و سپهبد بهرامی و هم سپهبد مقدم، دید كاملا مثبتی نسبت به او داشته‌اند و از او حمیت می‌كرده‌اند. اما معنی ین ارتباط ین نیست كه او ساواكی بوده و ین مزخرفاتی كه گفته می‌شود درست نبوده است. رهبر معظم انقلاب هم براساس آن شناختی كه داشته‌اند ین مطلب را گفته‌اند كه یشان كسی نبوده كه ساواكی باشد. در تاریخ هم كه جی تقلید نیست و جی اظهارنظرات، به ین معنا كه رهبر معظم انقلاب نظر خودشان را دارند و ین نظر، محترم است اما من هم به عنوان یك طلبه حق دارم نظر خود را داشته باشم. -بله ین یك حق طبیعی است و من هم در ین زمینه با شما موافقم. در ینجا می‌خواهم از ین بحث مصداقی خارج شویم و دوباره به بحث كلان تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی بپردازیم. شما از محدودیت دسترسی به اسناد به عنوان عمده‌ترین مانع در تاریخ‌نگاری معاصر یاد كردید، می‌خواستم ببینم یا حب و بغض‌هیی كه برخی در قامت تاریخ‌نگاری از خود بروز می‌دهند هم می‌تواند به عنوان مانعی در ین زمینه باشد. حب و بغض متاسفانه خیلی شدید است اما كسانی كه مشغول نوشتن تاریخ هستند اگر واقعا در زمینه نگارش تاریخ دچار حب و بغض باشند در ین دوره و زمانه فقط خودشان را رسوا می‌كنند، اما چیزی كه الان بسیار خطرناك شده است و در جهت تحریف تاریخ موثر واقع می‌شود، خاطرات درحال انتشار است. در خاطراتی كه الان منتشر می‌شود چند اشكال وجود دارد؛ یكی ین‌كه افراد دچار اشتباه می‌شوند. مثلا یك مساله‌ی را كه به 15 خرداد مربوط بوده است به دوران انقلاب ربط می‌دهند یا بالعكس. بخشی از ین اشتباهات به ین دلیل است كه سن افراد، كمی بالا رفته و ممكن است بعضی مسائل را فراموش كرده باشند. ین مساله قابل تحمل است اما بعضی‌ها وقتی خاطرات خود را منتشر می‌كنند دچار نوعی خودنمیی، خودبینی و منیت می‌شوند و دائما سعی می‌كنند خودشان را در حوادث به نحوی بالا‌ببرند و نشان دهند كه در تاریخ و انقلاب نقش داشته‌اند. هر چه هم می‌گویند، احساس می‌كنند كم است و بر آن فزونی می‌بخشند و حتی سعی می‌كنند خود را همتی امام نشان دهند یا ین‌كه حتی طوری وانمود كنند كه هرچه او می‌گفته، امام اجرا می‌كرده است. ین چیز خطرناكی است و واقعا می‌تواند در ینده، تاریخ را به چالش بكشاند. ین مساله بسیار وحشتناك، یكی دو تا هم نیست و اكثر خاطراتی كه الان منتشر می‌شود یا دچار همان اشتباهات تاریخی است كه عرض كردم یا دچار همین موضوع دوم است كه جنبه خیانت دارد. بیشتر چیزهیی كه الان در خاطرات در كشور ما منتشر می‌شود و جنبه تحریف دارد مربوط می‌شود به نفسانیات آدم‌ها. طرف می‌خواهد خودش را بزرگ كند و كارهی خودش را جلوه دهد و می‌ید رطب و یابس را به هم می‌بافد كه به اصطلاح بتواند نقش و موقعیت خودش را عظیم جلوه دهد. از ین مساله نمی‌توان به عنوان مانعی بری تاریخ‌نگاری یاد كرد بلكه ین كار نوعی تحریف تاریخ است كه متاسفانه خیلی هم شدید وجود دارد. الان بعضی از بزرگانی كه خاطرات خود را منتشر كرده‌اند به هر حال در انقلاب نقش اساسی داشته‌اند و طبیعی است كه در خاطراتی كه ذكر می‌كنند به خاطر ین‌كه شواهد و برداشت‌هی خود را از حوادث نقل می‌كنند، خودشان هم در ین خاطرات نقش محوری داشته باشند. یا نمی‌توان از ین دید به قضیه نگاه كرد؟ خب اگر او حضور داشته است دیگران هم حضور داشته‌اند. ضمنا وقتی كه یك نفر شناختی از جامعه و شخصیت‌ها دارد نمی‌تواند باور كند كه مساله به ین شكل است. من مثالی بری شما می‌زنم. آقی صادق طباطبیی در خاطرات خود كه از سوی موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام منتشر شده است، می‌گوید كه من در نجف رفتم و به امام گفتم كه آقی روحانی، امام موسی صدر را صهیونیست می‌داند. امام با شنیدن ین حرف بسیار ناراحت شد و چندین بار بر زانویش زد و شب هم هنگامی كه داشت نماز می‌خواند، در نماز شك كرد. -یعنی چه؟ موقع نماز جماعت مغرب و عشا، در نماز شك كرد. ین سخن آقی صادق طباطبیی ین‌طور وانمود می‌كند كه امام ین‌قدر بی‌اراده است كه نمی‌تواند در برابر آدمی چون سیدحمید روحانی كه ین‌طور بی‌پروا در مورد امام موسی صدر صحبت كرده است، بیستد و در دهان او بزند. بعد هم می‌بینیم كه حمید روحانی در كنار امام می‌ماند و در پاریس هم در كنار اوست و به یران هم می‌ید و بعد هم امام به او حكم می‌دهد. حالا اگر یك آدمی نسبت به امام شناخت داشته باشد یا نمی‌گوید كه امام ینقدر ضعیف‌النفس و بی‌اراده نبوده است كه نتواند در مقابل آدمی مانند سیدحمید روحانی كه چنین اهانتی به بزرگان می‌كرده است، بیستد. یا تنها عكس‌العمل امام ین بوده است كه به زانویش بزند و بعد برود در نماز شك كند؟ اگر مخاطب كمی توجه داشته باشد ین موضوع را در كنار خاطره‌ی می‌گذارد كه آقی رسولی نقل می‌كند. -آقی رسولی محلاتی؟ بله. یشان می‌گوید وقتی كه امام از زندان آزاد شد من به اتفاق دیگر افرادی كه در بیت امام بودیم، همچون آقیان توسلی و صانعی، یك روز خدمت امام رسیدیم. به یشان عرض كردیم كه ما از آغاز مبارزه و حتی قبل از آن در خدمت شما بوده‌یم و الان هم هستیم. اما ممكن است شما ورود ما را در ینجا به مصلحت ندانید و به خاطر رودربیستی ما را تحمل كنید. ما به ینجا آمده‌یم تا اگر حضرتعالی، حضور ما را صلاح نمی‌دانید بفرمیید تا همین الان برویم. امام فرمودند كه اگر من روزی تشخیص بدهم كه حضور شما در ینجا به مصلحت نیست، یك لحظه‌ هم شما را تحمل نمی‌كنم، الان هم بلند شوید و دنبال كارتان بروید [و کارتان را در همین جا ادامه بدهید]. امام كه ینقدر قاطع است و در مورد افرادی چون رسولی محلاتی كه عمری با یشان بوده‌اند چنین صحبت می‌كند آن وقت در نجف راجع به چنین آدمی كه نسبت به بزرگان توهین می‌كند سكوت می‌كند و او را در كنار خود نگه می‌دارد؟ ین یك تحریف تاریخ است و در تاریخ می‌ماند. 50 سال بعد، یك نفر كه نسبت به امام شناخت ندارد و ین مطالب را بررسی می‌كند ینطور فكر می‌كند كه امام در محاصره بوده است و نمی‌توانسته در مقابل افرادی كه دور و برش بوده‌اند موضع قاطعی داشته باشد به غیر از ین كه اظهار تاسف كند. مثل خیلی‌هی دیگر كه اطرافیان ناباب دارند اما ینها را تحمل می‌كنند و حتی از طرف آنها هم هدیت می‌شوند. ینها نمونه‌هیی است كه در خاطراتی كه منتشر می‌شود وجود دارد و خیانتی است به امام و تاریخ. از ین نمونه‌ها هم زیاد داریم و شما روی هر كدام از ین كتاب‌هی خاطرات كه دست بگذارید یا حاوی اشتباهات فراوان است یا ین كه از همه بدتر حاوی ین گونه غرض‌ورزي‌هاست. حالا آقی صادق طباطبیی فكر می‌كرده است كه من را زیر سوال می‌برد اما در حقیقت امام را زیر سوال برده است. من اگر در مورد امام موسی صدر چنین دیدی داشته باشم كه البته نعوذبالله هرگز چنین نبوده است، مشكلی بری من یجاد نمی‌شود و امام موسی صدر پیامبر خدا نیست كه اگر من نسبت به او دید منفی داشته باشم مرتد بشوم. اما ینجا امام زیر سوال رفته است كه چنین آدمی در كنار او بوده است و امام فقط به زانوی خودش زده است. امام اصلا اهل ین حرف‌ها نبود و اگر چنین اتفاقی افتاده بود و آقی طباطبیی چنین مطلبی را به یشان اطلاع داده بود، بلافاصله من را می‌خواست و در دهانم می‌زد و می‌گفت برو دیگر ین طرف‌ها پیدیت نشود. دیگر هم حق نداری پیت را در خانه من بگذاری. امام چنین شخصیتی داشت و حركاتی چون به زانو زدن و غصه خوردن با روش امام نمی‌خواند. اما طرف بری ین‌كه مرا زیر سوال ببرد، امام را زیر سوال می‌برد و ینها هم در تاریخ می‌ماند و موسسه تنظیم و نشر آثار امام هم كه به اصطلاح حامی اندیشه‌هی امام و راه و خط امام است چنین مطالبی را منتشر می‌كند. ینها چیزهیی است كه بسیارخطرناك و دردناك است. -یكی از ملزومات تاریخ‌نویسی، داشتن استقلال مالی و عدم وابستگی مالی به مجموعه‌هی مختلف است. الان شریطی به وجود آمده است كه مجموعه‌هی مختلفی كه متولی امر پژوهش در تاریخ هستند، موضوعاتی را به محققان سفارش می‌دهند و متناسب با چارچوب‌هیی كه از سوی ین موسسات بری محققان ترسیم می‌شود آنها هم بید تاریخ را بنگارند. یا بیم آن نمی‌رود كه خطر سفارشی‌نویسی بری تاریخ گسترش پیدا كند؟ تا جیی كه من نسبت به كسانی كه الان در عرصه تاریخ‌نگاری هستند شناخت دارم، چنین كاری امكان‌پذیر نیست و كسانی كه ما در داخل می‌شناسیم افرادی نیستند كه با چنین مسائلی بتوان آنها را به سفارشی‌نویسی واداشت. شید یك علت ین كه تاریخ‌نگاران ما تحت فشارند و نمی‌توانند با امكانات وسیعی، كار تاریخ انقلاب را جلو ببرند ین است كه مراكزی كه امید سفارشی‌نویسی دارند از ینها میوس شده‌اند. شما حتما خبر دارید كه تا الان تاریخ انقلاب نوشته نشده است و آنچه نوشته‌شده زوییی از مسائل تاریخی بوده است. به‌عنوان مثال كتاب نهضت امام خمینی، زوییی از تاریخ انقلاب است. آنچه كه دیگران نوشته‌اند هم همین طور بوده است و تاریخ انقلاب نوشته نشده است. علتش هم ین است كه امكانات مادی وجود ندارد. ما الان در حد نوشتن همین كتاب نهضت امام خمینی كه جلد چهارمش هم ان‌شاءالله امسال به زیر چاپ می‌رود.... -جلد چهارم بیشتر به چه موضوعی می‌پردازد؟ جلد چهارم به ریشه‌هی حكومت اسلامی می‌پردازد. علت اختصاص ین جلد به ین مطالب هم ین بود كه دیدم موضوع در جامعه رواج پیدا كرده كه می‌گویند مردم در آن زمان هیچ اطلاعی از جمهوری اسلامی نداشته‌اند و جو زده شدند و طبق یك موجی جلو آمدند. ین مطلب باعث شد كه من به تحقیق بپردازم و ببینم كه اصلا حكومت اسلامی از چه زمانی مطرح بوده است و در چه دوره‌ی به عنوان یك آرمان و هدف،‌ مورد توجه مردم قرار گرفته است و بعد از آن هم كه امام در سال 1348 در نجف، طرح حكومت اسلامی را دادند چه بازتاب‌هیی در یران داشت كه ان‌شاءالله امسال چاپ می‌شود. اما مساله‌ی كه هست ین كه آنچه تاكنون اتفاق افتاده ین بوده است كه هیچ نهادی، نه دولت و نه مراكزی كه بید به امور فرهنگی كمك كنند زمینه‌ی را فراهم نكرده‌اند كه ما بتوانیم تاریخ انقلاب را برنامه‌ریزی كرده و نیروهی مورخ و صاحب‌نظر را گردآوری كنیم. البته خوشبختانه در كشور ما، نظام جمهوری اسلامی و كسانی كه در راس كار هستند چنین توقعی ندارند كه كسی بخواهد سفارشی، تاریخ بنویسد. البته به صورت فردی، هر كسی دوست دارد خودش مطرح شود، مثلا فرض كنید یك نفر دوست دارد وقتی كه سیدحمید روحانی در كتاب نهضت امام، از او نام می‌برد، كارهی او را بیشتر از آنچه كه هست جلوه دهد و وقتی كه حمید روحانی ین كار را نمی‌كند می‌ید و خودش، خاطراتش را به آن نحو می‌نویسد. اما ین مساله كه در كشور ما، تاریخ به صورت سفارشی نوشته شود، نه تاریخ‌نویس‌هی ما چنین ضعف و سستی دارند و نه كسانی كه در راس نظام هستند چنین توقعی دارند. آنچه كه الان بری ما دردآور است ین است كه در كشوری كه گاهی ین همه بودجه صرف برخی كارهی ناجور می‌شود، بری دانشنامه انقلاب اسلامی مشكل زیادی وجود دارد كه كار را كند می‌كند و به بن‌بست می‌كشاند و دست افراد را می‌بندد. از آن طرف هم متاسفانه یا خوشبختانه ین روحیه آزادمنشی كه در من وجود دارد باعث شده است كه هیچ‌كس از ما راضی نباشد، نه چپ، نه راست، نه اصولگرا و نه اصلاح‌طلب، هیچ‌كس نمی‌تواند با ما كنار بیید و ین باعث شده است كه ما تنها بمانیم. مصاحبه کنندگان : فتاح غلامی - حسین نیك‌پور منبع: سایت رجانیوز

گفتمان گشایش بن‌بست‌ها

حسین خزایی انقلاب اسلامی گفتمان احیای دینی نبود، زیرا به گفتة شهید مطهری(ره) دین هیچ‌گاه نمی‌میرد که بخواهد دوباره زنده شود، امّا تفکر دینی، شعائر دینی و نظام تمدنی ممکن است افول کند یا در انحطاط و اضملال افتد. انقلاب اسلامی مردم ایران، بیداری وجدان جمعی دینی برای احیای موارد فوق بود که به تمرکز گفتمانی کشیده شد و تاکنون گفتمان‌های رقیب داخلی را به حاشیه رانده و می‌رود تا به تدریج و در سیری تکاملی و تدریجی از تألیف معنویت دینی با عینیت سیاسی به گفتمان غالب جهانی تبدیل گردد. انقلاب اسلامی تحولی بنیادین و همه جانبه در عالم و آدم را صدا می‌زند که از ارزش‌های جاودانۀ دینی برمی‌آید که مکتب‌های عقیم و بی‌ثمر مادی را به چالشی علمی و عینی فراخوانده. مقالۀ پیش‌رو انقلاب اسلامی را با رویکرد گفتمان احیا بررسی کرده است. با سقوط سریع و همه‎جانبۀ حکومت دیکتاتوری پهلوی و اضمحلال ساختاری آن، رویکرد نوینی با ایجاد نوعی هژمونی جدید گفتمانی،‌ با عنوان «انقلاب اسلامی» پدیدار گردید. این انقلاب در اساس از گفتمان احیای فرهنگ بومی ــ اسلامی متأثر بود که در متن و زبان فرامدرن، «معنویت‎گرایی در سیاست» آن هم در جهان مادی لقب گرفت. گفتمان احیا، که به عبارتی «بازگشت به خویش مسلمان ایرانی» است، ضمن رویارویی با گفتمان رایج تاریخی در این مرز و بوم سبب نوعی حرکت، تجمیع و آگاهی همگانی نیز بود. این گفتمان، در کنار رویارویی عقلانی با گفتمان‌های مسلط و غالب، در مقام نفی رویکرد تک خطی حاصل از کلان روایت غربی برآمد. مجموعۀ ویژگی‌های موجود در این رویکرد و نیز در ادبیات غنی آن، به شکل «کردار احیا»، نیز گسستی معرفت‎شناسانه از الگوهای غالب پیشین بود و در همان حال از گزینش‌های مثبت در بخش متون بومی داخل و خارج گریزان نبود. در نوشتار پیش‌رو ضمن ارائۀ چشم‎اندازهای تاریخی از حضور، بلوغ و زوال گفتمان‌های پیشین، ابعاد گوناگون معرفتی در گفتمان احیا، از منظر اندیشه‌های رهبر معنوی آن، امام خمینی(ره)، بیان شده است. اصولاً تاریخ نشان می‌دهد که تا پیش از چنین تأسیسی، دو گفتمان تفوق هژمونیک داشتند؛‌ نخست «گفتمان تجدد»‌ که زادۀ اولین نسیم آزادی در انقلاب مشروطیت بود،‌ و دیگری «گفتمان انکار وضع موجود» که پاسخی به شرایط به‎بن‎بست رسیده در مشروطه، یا توجیه استبداد طبیعی ایران بود. در چنین وضعی، «احیا» حضور پرقدرت آنها را زیر سؤال برد و در پی آن رستاخیز عظیمی در اجتماع، فرهنگ، و سیاست ایجاد ‌شد. گفتمان تجدد در دهه‌های اخیر، اندیشمندان و نظریه‏پردازان به بحث گفتمان در عرصۀ نظریه‌های ادبی، فلسفی، جامعه‎شناسی سیاست، روان‌کاوی و حتی روان‌شناسی اجتماعی و سایر حوزه‏ها و رشته‌های علوم اجتماعی توجه، و آن را در عرصه عمل به کار گرفته‎اند. شاید بتوان گفت مفهوم گفتمان در مقایسه با مفهوم ایدئولوژی بیشتر درک می‌شود. ایدئولوژی در نظریۀ مارکسیستی به قلمرو ایده‌ها و بازنمایی‌های ذهنی در مقایسه با جهان مادی و فعالیت‌های عملی اشاره می‌کند. لاکلائو و موفه در زمینۀ گفتمان، تمایزی میان قلمرو ایده‌ها و جهان مادی (موضوع‎های واقعی) و نیز میان بازنمایی‌های ذهنی و فعالیت‌های عملی قائل نیستند. این امری پذیرفته‌شده و طبیعی است که فرآورده‌های گفتمانی (Discursive Practices) هر عصر، زادۀ نیاز معرفتی و فضای روشنفکری زمانه باشد. از این منظر باید به این نکته توجه کرد که پیش از استقرار مشروطیت، که نقطۀ اوج خواسته‌های مدرن به‌شمار می‎آید، این فرآورده‌ها از چه نیاز و منبعی منتج و اخذ می‌شدند. جهان غرب به منظور رسیدن به مرحله‌ای مهم از مدرنیت راهی طولانی و پر فراز و نشیب را پشت سر نهاد. گویی در این مسیر، هم‎نوایی با تجدد پس از مبارزه علیه عقبه‎های کلیسا و از پی آن با چهارچوب‌هایی فلسفه‌مدار به ایجاد پیوندی میان آرمان‌گرایی موعودی و واقع‌گرایی ناشی از خرد تکنیکی منجر شد. گذشته از چهارچوب فرامتنی، در «داخل»‌ نیز گرایش به تغییراتی بنیادین در کل ساختار حکومتی ایران پیش آمد که داعیة حرکت به سمت پذیرش تغییراتی وسیع در حوزه‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را داشت. فضای خارج از متن و گفتمان بومی غرب، شاهد رخدادهای سنت‌شکن و شالوده‎شکنی مثل انقلاب و اصلاحات بود. در کنار تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم تحولات اقتصادی و تکنیکی غرب، حوادث سیاسی ــ اجتماعی نیز مسئله‌ساز بود. رخدادهایی همچون انقلاب کبیر فرانسه و سرریز کردن نمودهای روشنفکری آن به این سو زمینۀ خلق و بسط مدارهای روشنفکری تجددطلب را فراهم کرد. با این احوال محیط بومی همچنان خفته و وامدار سنت نهادینه‎شده از پیش بود و شرایط پذیرش چنین سیلابی را نداشت. گفتمان تجدد، در چنین وضعی، به ناگزیر بر محور پذیرش اقتدار بی‌بدیل و بی‌رقیب «عقلانیت تک روایت غربی» برآمد. گویی بنا بود تعبیری که از آزاداندیشی روشنفکران غرب می‌شد، به منزلۀ هجوم بنیادین به ساختارهای عقیدتی و فرهنگی محیط بومی باشد. گفتمان یادشده از این نظر بی‎مرز و در پی تفکیک افراطی سیاست از دین، طالب حکومتی صددرصد عرفی و استقبال از عینیت بخشیدن به حقوق طبیعی بود. مجموعۀ گفتمانی این عصر تلاش کوشندگان در خارج و داخل را شاهد بود. در نیاز به بیدار کردن فکر ایرانی، قلم‎فرسایی به کمک حلقۀ تجددطلب آمد. روزنامه و کتاب همگی در راه ایجاد تربیت فکری نوین به کار گرفته شد. کانون‌های خارج از محیط بومی نیز هم‎آواز چنین جریانی بودند. در اسلامبول، اختر سر برافراشت و حبل‎المتین نیز در هندوستان به کمک علمای آن سامان منتشر شد و قانون میرزا ملکم‎خان نیز در لندن انتشار یافت. این مجموعه از یک‎سو انحطاط و درماندگی محیط بومی را مشاهده، و از سوی دیگر، با اوضاع اروپا آشنایی پیدا کرده و مدعی شناخت اندیشه‌های آن سامان بود. همچنین روشنفکرانی، به دلیل مساعد نبودن فضای داخلی، آن‌چنان‌که ملکم‎خان می‌گفت: «حرف حق در خاک ایران ممنوع است»، تلاش خود را در خارج از ایران سامان دارند. از همین چهارچوب، که متوجه خارج بود، می‎توان رگه‌هایی از یکسویه‎نگری و تمام تسلیم شدن به آن سامان را یافت؛ بنابراین می‌توان گفت نوگرایی در ایران، از همان نخستین مراحل زایش و پویش تاریخی‎اش، نطفۀ تقلید را، که با نوآوری و خلاقیت در تناقض است، در بطن خود پروراند. از سوی دیگر، تجددطلبان، به دلیل عشق و شیفتگی که به ایجاد انقلاب و تحول بنیادین پیدا کرده بودند، غافل از عمق تمدنی غرب بودند. در آن شرایط دو طرف سکه تمدن غرب، یعنی طرف کارشناسی و دانش و نیز استعماری ــ در پایان سدۀ هیجدهم و آغاز سدۀ نوزدهم ــ به هم رسیده بودند و این حضور ممکن نمی‌بود مگر آنکه فرهنگ بومی به حالتی از شیفتگی و تقلید درمی‌آمد. در مجموع، تلاش‌های این حوزۀ زرخیز به دلیل رویارویی آن با مانع جدی سرانجام خوشی نیافت. استقرار نیافتن «قانون»، بیش از آنکه علت ناکامی همین اقدامات اصلاحی نوگرایی تجددطلب باشد، معلول ناکامی برنامه‌های اصلاحی و نشانۀ ناتوانی نوگرایان تلقی می‌شد. افزون بر چنین رویکردی در حقیقت هیچ یک از تجددطلبان پیش از مشروطه و بعد از آن، به‌رغم تأکید بر نهادینه کردن «قانون‎مداری» و هسته‌های معرفتی متمرکز بر آن، چندان تصویر روشنی از ماهیت، مفهوم و ضابطه‌های قانون مطلوبی که در منظومۀ فکری خویش تدوین کرده بودند، نداشتند. وانگهی، بیشتر نوگرایان شیفتۀ زاویۀ تمدنی «آنجا»، در تلاش برای استقرار حکومت قانون و نهادهای خاص آن، به تفاوت‎های تاریخی و فرهنگی جامعۀ بومی با جامعۀ غربی توجهی نمی‎کردند؛ بنابراین این اقتباس تنها رنگی فریبنده داشت و اساساً بر نادیده انگاشتن تفاوت‎ها بنا شد. همچنین ناکام ماندن بسیاری از برنامه‌های اصلاحی نوگرایان مشروطه‌طلب (و قانون‌طلب) پس از صدور فرمان مشروطیت و به‌رغم استقرار نهاد قانونی مجلس و تدوین قانون اساسی و متمم آن، سطحی‎اندیشی متفکرانی را آشکار می‌کند که علت اصلی ناکامی تکاپوهای نوگرایانه را به استقرار پیدا نکردن قانون محدود کرده‌اند. در هستۀ معرفتی گفتمان تجددطلب، جدا از زوایای تقلید و شیفتگی، نوعی همسویی پیشگامان نوگرا با جوامع دیگر بود. از سوی دیگر چنان‎که خوانده و در خاطر سپرده‌ایم، مهم‌ترین دغدغۀ این گفتمان از نخستین روز آغازین آن، نوعی ترمیم شکست‌های نظامی در جنگ‌ها بود. حضور کم‎رنگ این گفتمان، به دلیل نیاز رو به ترقی جامعه، در آتیه تداوم یافت. شاید تصعید مترقیانه از آگاهی به‎روز، در گفتمانی جلوۀ واقعی می‌یافت که بر بستر سنتزی از آن ساخته شود، اما چنین سنتزی، نیاز به یک آنتی‎تز گفتمانی داشت که به شکل گفتمان انکار وضع موجود بروز و ظهور یافت. گفتمان انکار وضع موجود گفتمان انکار وضع موجود، در عین گرایش نهیلیستی، نوعی پذیرش علم‎زدگی (ساینتیسم) را نیز باور داشت، اما چنین هم‌سویی را به جای یافتن در شرایط بومی، به عصرهای طلایی گذشته مرتبط می‌کرد. پهلوی اول، یعنی رضاشاه، بود که به چنین گفتمانی قدرت بخشید و کارگزار آن بود. این گفتمان، بخشی از هواداران گفتمان پیشین را نیز با خود همراه کرد تا از کارگزار آن چهره‌ای انسانی،‌ مترقی و علاقه‎مند به ایجاد دولتی مقتدر همچون ایران قبل از اسلام ارائۀ کند. چهرۀ دیگری از این گفتمان، پذیرش فرهنگی بود که درصدد اشاعه و تحکیم نوعی ناسیونالیسم گذشته‎گرا، «غیریت‎پرور» (مثل عرب و ترک) و گزینشی بود. فرهنگ مسلط در ادبیات آن دوره نیز از این مسئله متأثر بود؛ برای مثال ادبیات سال‎های ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۵ به طور کل چنین وضعیتی را منعکس می‌کرد. گفتمان انکار وضع موجود، استقبال از شونیسم (ناسیونالیسم ایرانی افراطی) بود. در مجموعه گفتمان حمایت‎شده از سوی دولت پهلوی، هویت‎طلبی ملی خود را با بهره‌جویی از میراث فرهنگی و تاریخی باستان‌گرا دل‎خوش کرد. اقدامات نهادهای حکومتی و طبقۀ روشنفکری تمامیت‌خواه، همسو با یکدیگر، مفاخر تاریخی را با انکار هویت بومی معنوی پاس می‌داشتند. نام‎گذاری شهرها، خیابان‌ها و نهادها با الهام از نام‌های باستانی، ترجمۀ متون پهلوی به فارسی و تشویق پارسی‎نویسان، همه برای تقویت احساسات و گرایش‌های ناسیونالیستی و قرار دادن فرهنگ کهن به جای اعتقاد بومی ـ اسلامی بود؛ البته در چنین وضعی، «اسلام» جایگاهی متعالی نمی‌یافت. اسلام، در متن گفتمان پهلوی (گفتمان انکار وضع موجود)، به منزلۀ پدیده‌ای تحمیلی به سرزمین کوروش و داریوش و سرزمین هخامنشیان و ساسانیان نگریسته می‌شد و ارکان گفتمان اسلامی ارکانی ویرانگر، غیرطبیعی، خطرناک و تهدیدزا تعریف می‌شدند که به منظور جلوگیری از خطرهای آنها یک استراتژی نظارت و کنترل مستمر را ضروری می‎‎نمود. در گفتمان انکار وضع موجود، نه تنها هویت اسلامی، بلکه غرب نیز به شکل اهریمن در می‌آمد. یکی از نویسندگان، غرب‎ستیزی خود را این‌گونه هویدا کرده است: «تمدن غرب بدبختانه بشر را طوری غرق مادیات کرده که برای اعتلای روح انسانی مجال و راهی باز نگذاشته است. تمدن غرب زندگی امروزی انسانی را نیز به زندگی حیوانی نزدیک‌تر و بلکه در بعضی موارد پایین‌تر ساخته است». در میان گروه حمله‌کننده به هویت اسلامی ــ مذهبی نیز عده‎ای از نویسندگان تا پذیرش آرای نژادپرستانه پیش رفتند و شاید ندانسته فضایی را پرورش دادند که خود نمی‌دانستند چه بهره‌‎ای از آن گرفته می‌شود. سویه‌های ناسیونالیستی و رمانتیک و مدرنیسم سطحی‎شده از گفتمان پیشین، که ارثیۀ مشروطیت بود، همه در مسیر «تمجید و تجلیل از ایران پیش از اسلام و انتقاد سخت از اسلام و عرب‌ها، و آرزوی بی‌فرجام اروپایی شدن کامل و سریع جامعۀ ایرانی» قرار گرفت. انگیزه‌های معرفتی سطحی‌نگر در این نوع گفتمان، که همراه خشم، عقب‎ماندگی و ضعف فرهنگی و سیاسی بود، در عین بزرگ جلوه دادن دستاوردهای ایران باستان، خود را مخالف امپریالیسم اروپایی می‌دانست. در همان حال شیفتۀ فرهنگ جدید اروپایی و گاه حتی احساس شرم می‌کرد و در عوض به افتخارات ایران باستان در قالبی بسیار رمانتیک مغرور بود. از عوام، رفتار و عادت آنها در عذاب بود و از این می‌ترسید که داوری اروپاییان دربارۀ «ما» (همان غیر اروپایی)، براساس شکل، قیافه، لباس و طرز زندگی «آنها» باشد، اما از سوی دیگر به کوروش، داریوش انوشیروان، و نژاد آریا می‌بالید. به این ترتیب هم طرفدار اروپا بود و هم ضد امپریالیست؛ هم به خود می‌بالید و هم خود را انکار و نفی می‌کرد. در چنین فضای غبارگرفته‌ای است که «فکر احیا» در کالبد خسته و بی‌امید «بومی‎گرایی» رو به توسعه می‌نهد و فراراه مناسبی برای تصعید احوال معرفتی در ابعاد کلان می‌شود. گفتمان احیا الف)جایگاه زبانی و معرفتی در جایگاه زبانی، فرآورده‌های متعددی وجود داشته‌اند که به نوعی خواهان ارائۀ بخشی از معنای نهفته در درون گفتمان احیا هستند. اصطلاحات زبانی دارای بار معنایی متأثر از اصول مذهب تعالی‎بخش، مانند «احیای دغدغه‌های دینی، احیای تمدن دینی، احیای معارف دینی، احیای تفکر دینی، احیای باورهای دینی،‌ و احیای شعائر دینی و…» در چهارچوب گفتمان یادشده هویت خود را باز می‌یابند؛ برای مثال شهید مطهری، ضمن اشاره به اینکه معرفت دینی زنده است و حقیقت دین قابلیت مردگی ندارد، از احیای فکر دینی به جای احیای دین یاد کرده و با اشاره به چنین جایگاه معرفتی تصریح نموده است: «ما اکنون بیش از هر چیزی نیازمندیم به یک رستاخیز دینی و اسلامی، به یک احیای تفکر دینی، و به یک نهضت روشنگر اسلامی». از چشم‌انداز تطبیقی تسریع‎کنندۀ حضور چنین گفتمانی، کاستی‎ها و ناکارآمدی‎های موجود در بدنۀ معرفتی و هستی‎شناسانه و نیز جهان‎بینی آلوده به مادیات گفتمان‌های پیشین بود. به علاوه، تغییرات کند تحولات تاریخی الزامات ترقی بشر و در مقابل نیاز به تحول گفتمان ترقی در اندیشۀ روشنفکری دینی داخلی، حضور چنین گفتمانی را الزامی می‎کرد. از طرفی،‌ خطرهای متعدد گریبانگیر جوامع دینی، در صد سالۀ اخیر، وجدان جمعی دینی را به سوی تمرکز گفتمانی می‌کشاند تا در اولویت نخست، به مقام دفاع از هویت دینی و قومی خویش برآید. هرچند این گفتمان پس از الگوهای پیشین تحلیل می‌شود، سویۀ زمانی و دیرینه‌شناسانۀ گذشته‌نگر دارد و در همان حال از پذیرش علقه‌ها و مجاری مثبت گفتمان‌هایی رایج نیز پرهیز نمی‌کند و ازاین‌رو تعالی آن نوعی تکامل دیالکتیکی و تدریجی است. بی‌مناسبت نیست اگر تسریع تاریخی این رویکرد را، از یک‎سو دغدغۀ مشفقانۀ مؤمنان برای حفظ چهرۀ آراسته و دل‌ربای دین و از سوی دیگر، بخشی از تلاش فکری جامعۀ بومی، در پاسخ‌گویی به بحران‎های عینی، همچون «عقب‎ماندگی، استعمارزدگی، و فقر فرهنگی»، بدانیم. تضاد دو قطبی موجود در هستۀ آن هم، به شکل مبارزه با «غرب‎گرایی» (Occiden Talism) تجلی می‌کرد. در این معنا،‌ فقط می‌شد از اسلام انتظار داشت که خود را در حکم گفتمانی تجدیدنظرطلب و نه تنها در جایگاه دین مسلمانان، بلکه شاید گسترده‎تر از آن، در جایگاه ایدئولوژی کسانی که از شیفتگی سطحی به نظم ملی و جهانی، چندان تصویر خوشایندی ندارند، مطرح کند. به علاوه رهبری حاضر در متن چنین فضایی در مقام معارضۀ جدی با امر «خود ـ نهادینه» کردن فروتری و انزوای انسان مسلمان در متن بومی برآمد و آن‎چنان‎که کردار انقلابی نشان داد، این معارضه به شکل آیین‎شکنی و خلق شورش همه‎جانبه علیه سلطۀ غربی درآمد. در فهم چنین رخداد تحسین‎برانگیزی است که بنارد (Benard) اعتراف کرده است: «اسلام، تنها پاسخ مناسب برای گفتمان احیا بود؛ زیرا در درگیری‌های مختلف موجود در فضای بحرانی و مادی قرن بیستم، مانند درگیری شرق و غرب، تضاد میان سنت و ارزش‌های جدید غربی و درگیری ایدئولوژی‎های مادی‎مسلک محوریت مناسب‌تری‌ داشت». این گفتمان، چنان‎که ذکر شد، نگاهی بازاندیشانه و احیاگرانه بر گذشتۀ بومی و انباز غبارگرفتۀ معرفتی آن هم بود؛ به عبارتی در این معنا «بومی‎گرایی، آموزه‌ای بود که خواستار بازآمدن، بازآوردن یا ادامۀ رسوم، باورها‌، و ارزش‎های فرهنگی بومی بود. بومی‎گرایی در باورهای عمیق چون مقاومت در برابر فرهنگ غیرپذیری، ارج نهادن به هویت اصیل اسلامی و آرزوی بازگشت به سنت فرهنگی آلوده‎نشدۀ بومی قرار می‎گرفت». نگاه به کالبد سنت نیز «به معنای بازگشت به سنت سلف صالح» (یعنی سنت مسلمانان صدر اسلام) و تکیه بر متون دینی اما در دورۀ زمانی جدید بود. با چنین تعبیری، دیگر دانش‎واژۀ «احیا» (Restoration) تفاوت چندانی میان نوگرایان و سنت‎گرایان نمی‎بیند. به عبارتی یک احیاگر ــ در شکل آنچه میراث عظیم امام خمینی(ره) است ــ هم نوگرا و هم سنت‎گراست. وی معترف به ایستارهای راهبردی گفتمان تجدد است و علاقه‎مند به انضباط عقیدتی در سنت. چنانچه بعضی معتقدند این گروه فکری «به مجموعه‎ای از فقه و حقوق اعتقاد داد که هم پویا و هم ایستا باشد. این مردان، مؤمنان راستین منابع اولیۀ قرآن و سنت و منابع ثانویۀ اجماع و قیاس و سرانجام اجتهادند». اصول موجود در گفتمان احیا، بر محوریت و زعامت امام خمینی(ره)، از نوعی نفی، پذیرش، و در همان حال ارائۀ قرائت جدید حکایت می‎کند. از این نظر باید گفت که این دیدگاه دین‎شناختی، که البته با همین محور بر اموری مانند سیاست، توسعه، اقتصاد و فرهنگ می‎نگرد، الزاماً مترادف گفتمان‎های پیشین نیست و در عین حال می‎تواند در الگوهای پیشین ‌با ابعاد راهبردی آن همزیستی کند تا به سطح جامع‎تری دست یابد. ب) امام خمینی(ره)، پیشرو گفتمان احیا در گسترۀ الگویی که به مددجویی از اسلام سیاسی‎شده برخاسته بود کلمات و اشیا جایگاه خویش را تغییر دادند. با این رویکرد، آن ناهمگونی گفتمانی پیشین، مثل «دیروز، آنجا،‌ و آنها» به «امروز، اینجا و ما» تغییر یافت. اسلام به مدد آرای امام خمینی(ره) به صورت رکن کلیدی فعالیت و رقابت سیاسی درآمد. اسلام احیاشده، به صورت ایدئولوژی افضل و برگزیده درآمد که می‎توانست، به توده‎ها هویت و مشروعیت بدهد و آنها را جذب و بسیج کند؛ بنابراین این گفتمان «غیر و دیگری»، غرب سلطه‎گر در خارج و جریان غیرمذهبی در داخل را اهداف رویارویی بنیادین خود قرار داد. اقبال عامه از این گفتمان از تصعید معرفتی و عقلانیت آن حکایت می‎کرد. شاخص چنین ادعایی هم سر و صورت دادن و عقلایی کردن الهیات مذهبی و کاوش‎های نظری هدفمند در آن، طبقه‎بندی و انسجام منطقی حوزه‎ها، و سرانجام ایجاد شبکۀ وسیعی از ارتباطات مردمی در سراسر کشور بود. فقه پویا نیز به مدد همان تصعید منسجم جلوۀ روشنی یافت. الگوی عقیدتی «ولایت فقیه» در دیدگاه امام خمینی(ره) سیر نوسازی و تحول گفتمان احیا رونق بخشید. اندیشۀ نقادانۀ امام خمینی(ره)، ضمن بازاندیشی در الگوهای پیشین، به شیوۀ عقلانی معرفت‎طلب دینی، آن بخش از فلسفۀ اسلامی را که مجرداندیش و غافل از علم زمان خود بود زیر سؤال برد. براساس همان اصول محکم گفتمان احیا بود که ایشان، الگوهای رایج را درهم کوبید، و براساس احیای تفکر نوگرایانه، شکل حکومتی مورد نظر توده‌ها را با ابزارهای مدرن مثل پارلمان، انتخابات، مفهوم اقلیت، اکثریت، تجلی بخشید. سرانجام چنین حرکتی، تلفیق بنیان‎های ترقی و عقلانیت متجددانه و در بنیان آن احیاگری حلقه‎های جامانده از مدار زمان بود. گفتمان احیا، در آرای رهبر بزرگ و بنیان‎گذار انقلاب، صورتی عقلانی و کاملاً‌ نو داشت. در این عقلانیت، آگاهی از تخریب‎گرایی عقل ابزاری، ایشان را به نوعی آینده‎نگری از خطر مهلک آن برای جهان بشریت متوجه ساخت. این موضوع با صراحت بی‎مانند و تحسین‎برانگیزی در نامۀ او به گورباچف عینیت یافت. عقلانیتی که بر آن اصرار نموده، نوعی ملازمۀ دائم میان عقل و شرع است؛ به این معنا که هرچیزی را که عقل به آن حکم کند، شرع هم به آن حکم می‎کند. ایشان در کتاب «کشف‎الاسرار» خویش نیز، یکی از پایه‎های احکام دین را حکم عقلی دانسته است که به تعبیری، حکم به گشایش بن‎بست‎ها در پرتو عقل معنا و تفسیر می‎شود. دیدگاه عقلانی امام خمینی(ره) وی را بر آن داشت که تا با ژرف‎نگری خاص، بیش از هر کس نگران اتهام همیشگی «ناتوانی اسلام» برای ادارۀ کشور و بلکه جهان باشد. وی بر همین اساس بود که استدلال مرسوم و متعارفی که می‎گفت علمای دین فاقد تخصص تکنوکراتی، توانایی ادارۀ کشورند را ندارند را نمی‎پذیرفت. در تمایزی اساسی میان گفتمان احیا با دو گفتمان رایج، که در پایه و اساس از ویژگی تسلیم در برابر معرفت غربی برخوردار بودند، گفتمان احیا، همواره کوشیده است تا هم در سطح متن و نیز سطح آگاهی سیاسی، به مبارزه با استراتژی تقلید و مدرنیسم تقلبی غرب‎گرایان برود و هم بنیۀ قومی را برای پذیرش احیاگری متمرکز بر هدف استوارتر سازد؛ بنابراین می‎توان گفت در اندیشه‎های امام خمینی(ره) جنبه‎های مثبت بومی‎گرایی، همراه انتقاد از تقلیل‎گرایی (reductionism) این نگاه‎ها، وجود دارد. تقلیل‎گرایی بومی به دلیل نگاه توطئه‎وار به متن غیر بومی و از طرفی ناکارآمدی در عرصه بدیل رقیب با نظام موجود جهانی، پیامدی جز انزواگرایی نداشت. بحث آگاهی‎دهی از میراث‎های مثبت و منفی تمدن حاضر، در اندیشۀ احیای امام خمینی(ره) مشهورتر از ابعاد دیگر بوده است. امام معتقد بود که جهان اسلام، به دلیل اختلافات مذهبی و مسلکی که در گذر تاریخ به اشتباه، ریشه‎دار تلقی شده‎اند، نسبت به سرمایه‎های داخلی وحدت‎بخش و حرکت‎آفرین خود بی‎توجه شده است. روشنفکر جهان اسلام نیز، به‌ویژه طی دو قرن اخیر نسبت به نهادهای تاریخی پایداری که در متن جوامع آنها حضور تعیین‎کننده دارد، دچار غفلت شده و اغلب در تعارض با آنها قرار گرفته‎ است؛ از‌همین‌رو تا ملت‎ها متحول نشوند، امکان جابه‎جایی در قدرت یا تغییر مشی حکومت‎ها یا اصلاً وجود نخواهد داشت یا در صورت امکان به اصلاحات سیاسی محدود و بی‎ارزش منجر خواهد شد. سرانجام آنکه اندیشۀ احیاگری دینی امام خمینی(ره)، با تمام ترادفی که با تمدن مترقیانۀ کنونی داشت، هیچ‎گاه ضرورتی در تقلید از رویکردهای رایج ایدئولوژیک مثل لیبرالیسم و سوسیالیسم، نمی‎دید و همۀ آنها از نگاه ایشان شکل یک «فراروایت» زمینی بی‎سرانجام داشتند. به همین دلیل است که فوکو، انقلاب ایران را، «امتناع کل یک فرهنگ و کل یک ملت، از رفتن زیر بار یک جور نوسازی که در نفس خود کهنه‎گرایی است» دانسته است. در کل تجمیع خواسته‌های فرهنگی متن بومی، به صورت نیاز به‌ روی‌دادن انقلابی درآمد که هم مدعی عمل به گفتمان احیا بود و هم الگویی بازتابنده بر جنبش‎های دیگر را تسهیل می‎کرد. خوب است با دقت و تعمق بر جنبش‎های پس از انقلاب اسلامی در ایران، جایگاه چنین برساخته‎های روشنگرانه را نیک دریابیم. درست در همین چهارچوب بود که امام خمینی(ره) اظهار امیدواری می‎کرد که جهان اسلام در این گفتمان (یعنی احیا) غور و تعمق کند و از آن برای اجرای اهداف ضد استعماری و سازندگی تمدن خویش بهره جوید.

زبان زمان در انقلاب اسلامی - گفت‌وگوي تحليلي با دكتر مظفر نامدار

وقتی دکتر مظفر نامدار می‌پذیرد که دربارة موضوعی گفت‌وگو کند یا مقاله‌ای دهد، باید منتظر خواندن و شنیدن نکته‌هایی تازه و تأملاتی تازه‌تر باشیم. او اساساً پژوهشگری پرفکر و تأمل است که وقتی موضوعی برایش اهمیت پیدا کند، به‌ طور عادی و کلیشه‌ای با اصولی قطعی و مسلم از کنارش نمی‌گذرد. جان کلام و اساس اندیشة او دربارة «نظریۀ انقلاب اسلامی» هم که در این گفت‌وگو مطرح ‌شد، همین خروج از عادت‌ها و مشهورات زمانه است. به اعتقاد او، حکیمان، پیامبران، رهبران و حرکت‌آفرینان تاریخ با خروج از عادت‌های زمانه است که نهضت‌آفرینی و گفتمان‌سازی می‌کنند. حتی مخترعان و مکتشفان هم وقتی که به روش‌ها، شکل‌ها و ابزارهای غیرمتعارف می‌اندیشند به اختراع و اکتشاف نایل می‌شوند. «خروج از عادات» و دست یافتن به «زبان زمان» جوهر اصلی تحقق انقلاب و جمهوری اسلامی از نظر نامدار است و البته ژرفای آن را تا نهانی‌ترین لایه‌های مکتبی اسلام و تشیع نیز می‌رساند. آنچه در ادامه ‌آمده و صمیمانه تقدیمتان ‌شده، حاصل گفت‌وگویی درخور تأمل با دکتر مظفر نامدار، از استادان و پژوهشگران اهل تأمل حوزة مطالعات انقلاب اسلامی، است. جناب آقای نامدار نظریه‌پردازان بومی انقلاب اسلامی با وارد شدن نظریۀ گفتمان در مباحث علوم انسانی بسیار ذوق‌زده شدند و گمان کردند قالب و چهارچوبی پیدا کرده‌اند که می‌توانند انقلاب اسلامی را براساس آن تحلیل کنند. حالا باید دید که آیا واقعاً همین‌طور است؟ ما معتقدیم که انقلاب پدیده‌ای فراتاریخی و فراملی و حتی از احیاگری دینی هم فراتر است و به گونه‌ای متحول‌کنندة عالم و آدم کنونی است. امّا این موضوع که تا امروز مدام افتخار می‌کنیم هیچ نظریه‌پرداز بیگانه‌ای نتوانسته است انقلاب را تحلیل کند و درک درست و کاملی از آن داشته باشد، یک جنبۀ سلبی دارد و یک جنبۀ ایجابی. جنبۀ سلبی آن این است که ما می‌گوییم این انقلاب آن‌قدر عظمت دارد که هیچ‌کس نتوانسته است آن را تحلیل کند. حال در جنبۀ ایجابی آن باید ببینیم خودمان، که پدیدآورندة انقلاب اسلامی‌ هستیم، در زمینۀ تحلیل این انقلاب و تبیین و نظریه پردازی برای آن چه کرده‌ایم؟ ناشناخته ماندن یا ناشناختنی بودن فضیلتی نیست که به آن مباهات کنیم! پیش از آنکه دربارۀ چرایی ناتوانی گفتمان‌های غربی در تحلیل انقلاب اسلامی صحبت کنم لازم می‌دانم که به این نکته اشاره کنم که دربارۀ پدید آورندگان انقلاب بحث‌های بسیاری مطرح شده است. به‌ویژه مقاله‌ای دراین‌باره دیده‌ام که بسیار جالب است. در این مقاله از میان همۀ نظریه‌هایی که در حوزۀ انقلاب اسلامی وجود دارد، دو نظریه مطرح شده است. در زیر‌مجموعۀ این دو نظریه، نظریه‌‌های متعددی وجود دارد. براساس یکی از این دو نظریه، سازندگان انقلاب اسلامی گروه‌های دیگری بودند، اما نیروهای مسلمان و پیرو امام خمینی در پرتو شعاع انفجار این انقلاب قرار داشتند که هم از آن بهره گرفتند و هم بر آن تأثیر گذاشتند. از نظری دیگر نظریه‌پردازان غربی انقلاب معتقدند که انقلا‌ب‌ها زمانی که به سی، چهل‌سالگی می‌رسند، فرزندان خود را می‌بلعند. براساس این نظر، افرادی هستند که خود را صاحب انقلاب می‌دانند و معتقدند از پیش طرح و نظریه‌ای را ساماندهی کردند و براساس آن طرح، ابزارهای آن را فراهم ساختند و انقلاب را به‌وجود آوردند، پس از آن هم این انقلاب را هدایت، مدیریت و اداره کردند، تا جایی که بالاخره انقلاب به مرحلۀ انفجار رسید و نظام کهنه و قدیمی از هم پاشید و نظام جدید بر سر کار آمد. در انقلاب اسلامی این عده مدعی هستند که به دلیل این اقدامات، نظام این انقلاب به آنها تعلق دارد؛ بنابراین هر کاری که بخواهند با آن می‌کنند، هر حرفی بخواهند می‌زنند، به هر کسی هم که بخواهند برچسب انقلابی می‌زنند. وقتی هم که ایرادی از این افراد گرفته یا چیزی از آنها سلب شود، براساس همان ایده می‌گویند که فرزندان انقلاب خورده شدند، بزرگان انقلاب را از صحنه خارج کردند و… . بنابراین این پرسش که آیا انقلاب را عده‌ای از روی طرح، نقشه و برنامۀ قبلی ساختند، بسیار مهم است. بنده اصلاً به این نوع تفکر اعتقاد ندارم و معتقدم که اینها سیطرة گفتمان‌ها و فلسفة غرب در شاخه‌های متعدد برای نگاه به این پدیدة اجتماعی است. بخش اعظم نظریه‌هایی که در حوزة انقلاب است، تحت‌تأثیر این گفتمان قرار دارد. اگر بخواهیم از این زاویه دربارۀ انقلاب اسلامی بحث کنیم، به جایی نمی‌رسیم و این انقلاب هم مانند همۀ جنبش‌های اجتماعی رخ‌داده در حوزة تفکر مدرن می‌گردد و تا آن حد تنزل می‌یابد. براساس تفکر مدرن غرب، در جنبش‌های اجتماعی روح جمعی وجود ندارد. افزون بر ‌این، براساس این تفکر باید حتماً تضاد اجتماعی وجود داشته باشد تا جنبشی رخ دهد و نیز طبقۀ پیشرویی باید باشد تا این تضاد را هدایت و رهبری کند و کلید انفجار جنبش را بزند و سنتزی به‌وجود آید که همان نظم، فضا و دنیای جدید است. فوکو، نظریه‌پرداز غربی، معتقد است که در انقلاب اسلامی، برخلاف جنبش‌های غربی، روح جمعی وجود داشت و نیز در آن تضاد اجتماعی و هدایت طبقۀ پیشرو وجود نداشت؛ از‌‌همین‌رو و به دلیل کاربرد نداشتن معیارهای فلسفۀ سیاسی غرب در فهم انقلاب اسلامی، فوکو از این انقلاب شگفت‌زده شد و آن را اسطوره‌ای و آرمانی دانست. به عبارتی فلسفۀ غرب با همۀ تحلیل‌ها، گفتمان‌ها و نظریه‌هایش توانایی تحلیل انقلاب اسلامی را ندارد. ریگان، پس از به دست گرفتن منصب ریاست جمهوری امریکا، از استانفلد ترنر، رئیس سازمان سیا در دورۀ کارتر، پرسید: شما با این همه نیرو، ابزار و امکانات چرا نتوانستید رویداد انقلاب اسلامی را پیش‌بینی کنید؟ ترنر پاسخ داد: انقلاب اسلامی برای ما انقلابی تعریف نشده بود؛ زمانی که وارد تحلیل‌های حوزۀ سیاست غرب شدیم و این انقلاب را تحلیل کردیم، دیدیم که هیچ تصویر و نظریه‌ای از این پدیده نداریم. این مسئله‌ای است که ترنر آن را به خوبی فهمید، اما متأسفانه بعضی از روشنفکران ما آن را نمی‌فهمند. عده‌‌ای فکر می‌کنند که غربی‌ها دربارۀ انقلاب اصلاً فکر نکرده بودند؛ در‌حالی‌که نظریه‌پردازان و تحلیلگران غربی قصد داشتند استعداد جنبش اجتماعی در ایران را براساس نظریه‌‌های خود تفسیر کنند؛ برای همین حدود هفت سال قبل از وقوع انقلاب اسلامی مسئلة احتمال تحرک اجتماعی و تحول در ساختار قدرت در ایران را با تمام بضاعت فلسفة سیاسی خود تحلیل کرده بودند. براساس فرضیه‌های آنها، تمام گروه‌های اجتماعی که از دیدگاه فلسفۀ سیاسی غرب استعداد تغییردادن قدرت را داشتند دقیقاً بررسی شدند. این گروه‌ها عبارت بودند از: ۱٫ گروه‌‌های مذهبی و در رأس آن روحانیت؛ ۲٫ روشنفکران سکولار طبقۀ متوسط شهری و گروه‌‌های وابسته به آنها، مانند جبهه ملی، نهضت آزادی، حزب ایران و امثال آنها؛ ۳٫ نیروهای چپ مارکسیستی و وابستگان به شوروی؛ ۴٫ ارتش و طبقات وابسته به آن؛ ۵٫ خاندان سلطنت به‌ویژه فرح. آنها در اولین تحلیل خود روحانیت را به کل کنار گذاشتند. چرا؟ به دلیل آن دو عاملی که فوکو به آن اشاره کرد؛ زیرا همان‌گونه‌که گفتم نظریه‌پردازان غربی براساس جنبش‌های اجتماعی مدرن معتقد بودند دین و روحانیت اصلاً استعداد تولید جنبش‌های اجتماعی را ندارد و عصر، عصر تضاد و پیشرو بودن طبقۀ متوسط، یعنی روشنفکران سکولار یا بی‌دین، است و تفکر و رهبری دینی نمی‌تواند نظامی را ساقط کند و نظام حکومتی جدیدی را روی کار آورد. و به‌خاطر همین وقوع، انقلاب اسلامی ایران برای آنها غیر منتظره و عجیب بود؟ بله، برای اینکه نظریه‌‌های انقلابی ‌در این دوره تحت سیطرۀ فلسفۀ سیاسی غرب فضای انقلاب را تحلیل می‌نمودند و چون فکر می‌کردند مراحل ساخت این پدیده کامل نشده است، این انقلاب اتفاق نخواهد افتاد؛ درحالی‌که امام خمینی(ره) هرگز این‌‌‌ گونه فکر نمی‌کرد. عدۀ بسیاری به دنبال این هستند که به ما ثابت کنند این یک استثناست؛ حال آنکه به نظر من امام(ره) کار بزرگ و عجیب و غریبی نکرد. اتفاقاً این تحلیل گفتمان‌ها هم برای همین به‌وجود آمده است؛ زیرا براساس یک قرائت تحلیل گفتمانی، کلامی که منعقد می‌شود یکی است، ولی لزوماً آنچه قرائت می‌شود، همانی نیست که طرف می‌خواهد بگوید و قرائت گفتمانی آن است که شما اصل آنچه در پس این قرائت پنهان شده و گفته نشده است بیابید. گفتمان‌ها در شرایط تاریخی رشد می‌کنند و هویت‌ساز می‌شوند، اما بعد از اینکه آن شرایط از بین رفت، آنها ماهیت و هویت‌سازی خود را از دست می‌دهند. این در حالی است که آنچه امام خمینی آورد در یک شرایط خاص تاریخی نبود که اگر آن شرایط از بین برود ــ که از بین هم رفت ــ هویت دیگری، که دال مرکزی و خرده‌فرهنگ‌های قوی‌تری دارد، به جای آن قرار گیرد. من به همین دلیل این نوع روش تحلیل را ناقص می‌دانم، اما غربی‌ها می‌کوشند ما را به سمت این تحلیل ببرند تا بگویند که دوران انقلاب اسلامی به پایان رسیده است. انقلاب‌های دیگر از جنبش‌های اجتماعی به‌وجود آمده‌اند؛ برای مثال انقلاب کمونیستی انقلابی بود که زمینه‌های اجتماعی داشت و با جنبش صنفی کارگری و اندیشه‌های اقتصادی آغاز شد؛ یعنی از تضاد طبقاتی میان سرمایه‌دار و کارگر، جنبشی اجتماعی پدید آمد و توسط نظریه‌پردازان، عمق فکری و فلسفی پیدا کرد و از پی آن انقلاب شکل گرفت، اما انقلاب اسلامی در چهارچوب انقلاب‌های اجتماعی قرار نمی‌گیرد، بلکه نهضتی دینی است. یکی از ویژگی‌های دین، نبود تضاد طبقاتی در آن است؛ زیرا دین گستره‌ای دارد که تمام طبقه‌های اجتماعی را در خود جذب می‌کند و همه را به‌کار می‌گیرد؛ از همین‌ روست که نظریه‌های موجود توانایی تحلیل انقلاب اسلامی را ندارند و تحلیگران درست می‌گویند که انقلاب اسلامی این دو شاخص (تضاد طبقاتی و طبقة پیشرو) را ندارد؛ چون اصلاً پدیده‌ای اجتماعی نیست. نظر جنابعالی در‌این‌باره چیست؟ ما واژه‌ها را دل‌بخواهی تعریف می‌کنیم. شما می‌گویید پدیدۀ اجتماعی، انقلاب اجتماعی، جنبش‌های اجتماعی، انقلاب دینی و… که از نظر من همۀ اینها تحلیل‌های ذهنی است. عده‌ای هم از نسبت دین با سیاست، با علم، با دنیا و… سخن می‌گویند که تمام این جدا کردن‌ها و تفکیک کردن‌ها و نسبت برقرار کردن‌ها ذهنی است نه عینی؛ البته وجود ذهنی را نفی نمی‌کنم، بلکه تفکیک‌های ذهنی را نفی می‌کنم. وقتی شما تفکیک‌های ذهنی می‌کنید و آن را بر ایدئولوژی مبتنی می‌کنید، خطرناک می‌شود؛ چون آن وقت آنچه درباره‌اش بحث می‌کنید دیگر آن چیزی نیست که خداوند نازل کرده است؛ زیرا شما همۀ ویژگی‌‌هایش را از آن جدا کرده‌اید. ما وقتی در خارج از دین صحبت می‌کنیم، همۀ این موارد وجود دارند. مگر می‌شود مباحث اجتماعی، عبادت، احکام و… را از دین گرفت؟ منظورم این نبود که دین موضوعی اجتماعی نیست؛ رابطة دین با مسائل اجتماعی رابطة اعم و اخص است. وقتی شما می‌گویید که انقلاب اسلامی انقلابی دینی است، به طریق اولی انقلابی اجتماعی نیز است. بله، اما اجتماعی بودنش یکی از ماهیت‌هایش است. این انقلاب ویژگی‌های دیگری هم دارد که اصلاً اجتماعی و مادی نیست. این تعریف را قبول دارم، اما با این موضوع مخالفم که می‌گویید انقلاب اسلامی اصلاً پدیده‌ای اجتماعی نیست. به نظر بنده ما باید برای خودمان تعریفی از انقلاب داشته باشیم. البته عده‌ای می‌گویند که ما نمی‌توانیم چنین کاری انجام دهیم و درواقع مانند روشنفکران دورۀ قاجاریه معتقدند ایرانی‌ها اصلاً استعداد تفکر ندارند و غربی‌ها همه چیز را در اختیار ما گذاشته‌اند تا ما فقط از آنها تقلید کنیم. از سوی دیگر غربی‌ها نیز می‌گویند که شما نباید از خودتان تعریفی عرضه کنید، بلکه این ما هستیم که انقلاب‌ها، سیاست‌ها، نظریه‌ها و… را تعریف می‌کنیم. انقلاب‌ها دو مرحله دارند؛ یکی مرحلۀ فروپاشی نظم موجود است و مرحلۀ دیگر تأسیس نظام مطلوب. صرف اینکه عده‌ای نظم موجود را بر هم بریزند، آنها را نمی‌توان انقلابی نامید، بلکه به آنها آنارشیست می‌گویند؛ زیرا طرحی برای قرار دادن به جای نظم موجود ندارند. در مرحلۀ به هم ریختن نظم موجود اختلاف به‌وجود نمی‌آید. در مرحلۀ اول انقلاب اسلامی امام خمینی نظام شاهنشاهی را به هم ریخت و در‌این‌باره فرمود: «الحمدلله ما نظام شاهنشاهی را عوض کردیم و یکی از کارهای بزرگ ما این است که خودمان را از نظم شاهنشاهی خارج کنیم». نظم شاهنشاهی فقط نظم سیاسی نیست، بلکه آن نظمی است که در افکار و نگاه افراد به عالم و بشر وجود دارد. از‌همین‌رو امام(ره) گفت: «ما از شر رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم، ولی از شر سرسپردگان آنها به این زودی خلاص نمی‌شویم. اینها برپادارندگان سیطرۀ ابرقدرت‌ها هستند». در زمان شاه، هم این سرسپردگان پشتوانۀ نظام سلطنتی بودند و هم نظام سلطنتی پشتوانۀ آنها بود، اما بعد از آنکه نظام سلطنتی از بین رفت و نظام جمهوری اسلامی به جای آن قرار گرفت، باز امام(ره) فرمود: «از اینها بترسید، زیرا تا اینها هستند، دست از سر ما برنمی‌دارند». درواقع منظور ایشان این است که هنوز تفکر شاهنشاهی کاملاً از بین نرفته است و بنابراین باید مراقب آنها بود. به نظر بنده حکومت و انقلاب اسلامی پدیده‌ای جدید و برآیند سه ضلعی اسلام، حکومت و جامعه است؛ یعنی هم اسلام، هم جامعه و هم حکومت از قبل وجود داشته‌اند و در مقاطعی نادر از تاریخ کاملاً با یکدیگر در آمیخته‌اند. امّا در انقلاب اسلامی این آمیختگی شکل گسترده و جامع و کامل به‌خود گرفت. نظر شما دراین‌باره چیست؟ من مثل شما به ‌صورت تفکیکی به این قضیه نگاه نمی‌کنم. وقتی شرایط تحقق هر پدیده‌ای فراهم می‌شود، استعداد آن پدیده تداوم خواهد داشت؛ البته این تحقق ممکن است سال‌ها و حتی قرن‌ها طول بکشد، اما به هر دلیلی به آن نیرویی وارد نمی‌شود تا استعداد خود را بروز دهد. بنده معمولاً تحولات را ترکیبی و مقطعی نمی‌بینم، بلکه اشتدادی می‌بینم؛ زیرا مرتبۀ ظهور آنها تفاوت می‌کند؛ یعنی وقتی پدیده‌ای در مرتبه‌ای ظهور پیدا کرد، دلیل بر این نیست که مراتب قبلی خود را نفی می‌کند، بلکه دیگر نمی‌شود آن را با مراتب قبلی‌اش تعریف کرد؛ برای مثال زمانی هویت با جغرافیا تعریف می‌شد، اما پس از مدتی با زمان و پس از آن فراتر از زمان و با فرهنگ تعریف گردید. هیچ‌کدام این تعریف‌ها از بین نرفته، اما موقعیتی را که هویت اکنون پیدا کرده است دیگر نمی‌توان با آنها تعریف کرد؛ از همین روست که متفکر این حوزه زمانی که می‌خواهد هویت را تعریف کند، باید زبان زمان را درک ‌کند؛ چون همان‌گونه‌که می‌دانید وقتی بازتولید فرهنگی همۀ تفکرات، اندیشه‌ها و ادیان از بین می‌رود که رابطۀ زمان و زبانشان از بین ‌رود. این موضوع دربارۀ دین و تفکر شیعی‌ نیز صدق می‌کند. یک اندیشه که استعداد بروز دارد آنقدر رشد می‌کند که می‌تواند خودش را بروز ‌دهد؛ درواقع مانند گیاهی که غنچه می‌دهد و این غنچه بالاخره روزی شکوفا می‌گردد، اندیشه‌ها نیز مراحلی را طی می‌کنند و در زمان معین شکوفا می‌گردند. معنای انقلاب اسلامی در دنیای مدرن نیز همین است. امام خمینی(ره) مانند باغبانی هوشیار عمل کرد که تمام مراحل فرآیند این پدیده را دیده بود و می‌دانست که چنین پدیده‌ای چگونه شکوفا می‌گردد. امام(ره) چیزی به این فرآیند نیفزود و تنها کاری که انجام داد این بود که به راحتی فضای بروز این پدیده را فراهم کرد. براساس فرمایش شما انقلاب اسلامی مرحله‌ای تکاملی از اسلام است، امّا باید گفت که دین اسلام در همان صدر اسلام کامل شد و انقلاب اسلامی نمی‌تواند چیزی به محتوای اسلام بیفزاید. و متکامل کنندۀ اسلام باشد! ببینید، اصولاً مرجع آرمانی بنیادگراها در گذشته است؛ مانند متفکران غربی در دورۀ رنسانس که برای بازسازی فرهنگی خود به این نتیجه رسیدند که به دورۀ آرمانی خودشان ــ که در حوزۀ فلسفی یونان و در حوزۀ سیاسی روم بود ــ بازگردند. این تفکر در میان اهل سنت نیز وجود دارد و دورۀ آرمانی آنها عصر خلفای راشدین است، اما دورۀ آرمانی شیعه دقیقاً عکس این دوست؛ زیرا شیعه دورۀ آرمانی خود را در آیندۀ تاریخ و در حکومت حضرت مهدی(عج) می‌بیند نه در گذشتۀ تاریخ. اصول هرگز در هیچ دوره‌ای تغییر نمی‌کند. بنابراین ما بایستی اصولگرا باشیم، نمی‌توانیم بنیادگرا باشیم؛ زیرا بنیادگرایی به معنای بازگشت به دوره‌ای تاریخی است نه بازگشت به اصول. گفتۀ شما درست که اسلام تغییری نکرده، ولی استعدادی که در این پدیده مکتوم مانده است به تدریج بروز می‌کند. تا دورة ظهور آقا امام زمان(عج) که به طور کامل عیان می‌شود. امام خمینی(ره) هم در تعریف حکومت اسلامی، گفت حکومت اسلامی همان حکومت حضرت علی(ع) است. اما منظور ایشان شکل حکومت امام(ع) نیست، بلکه عدالتش است. به عبارتی حکومت اسلامی تمام اصول را با زبان زمان باز می‌گوید. زمانی هم که حضرت مهدی(عج) بیاید، همان دین وجود دارد اما با زبان زمان همان عصر. مسئله این است که احتمالاً نقطۀ ثقل انقلاب اسلامی پدیده‌ای غیر از حکومت و اسلام است. عده‌ای می‌گویند که دال مرکزی این انقلاب، اسلام است و عده‌ای می‌گویند که حکومت و ولایت فقیه است، اما هر دوی آنها از قبل وجود داشته است؛ بنابراین به نظر می‌رسد پدیده‌ای غیر از حکومت و اسلام وجود دارد که ما به خاطر آن معتقدیم که انقلاب اسلامی، تکاملی در سیر تاریخی اسلام به‌شمار می‌آید. به‌نظرم شما درست فرمودید که مرکز انقلاب اسلامی عامل زمان است. عامل زمان به معنای خروج از عادت؛ یعنی هر فردی به محض آنکه خود را از عادت خارج کند، در حال اخلال در نظم است. انسان‌ها سریع به عادت خو می‌گیرند. وقتی انسان به مرز عادت می‌رسد، این عادت به شخصیت تبدیل می‌شود و اگر از این عادت عبور کند و به سرنوشت تبدیل ‌گردد دیگر عبور از آن بسیار دشوار خواهد بود. امام خمینی(ره) زمانی که دید همه درگیر عادت‌اند و حتی فقیه درگیر عادت است، خود را از عادت زمان جدا کرد؛ یعنی امام(ره) کاری را کرد که انبیا و پیامبران در اولین قدم آن را انجام ‌دادند و آن جدا کردن خود از عادت زمان بود. به همین دلیل هم رهبران جنبش‌های بزرگ اجتماعی و انقلاب‌های دینی، اول خود را از عادت جدا می‌سازند و بعد از آن به همان مفاهیم قبلی از نو نگاه می‌کنند و تعریف جدیدی از آن به‌دست می‌آورند و با آن تعریف جامعه را به هم می‌ریزند. اینجاست که همه به او رجوع می‌کنند که چطور و چرا همه‌چیز را به هم ریختی و اینها همه پشت‌سر هم تفاسیری دارد که مانند حلقه به هم متصل می‌شوند و این ‌گونه انقلاب به‌وجود می‌آید. این‌طور نیست که انقلاب خودبه‌خود به‌وجود آید. اگر گفتمانی بحث کنیم ــ که البته من آن را قبول ندارم ــ دال مرکزی خودش مفسر است و هیچ‌کس آن را تفسیر نمی‌کند؛ چون هرکس به گونه‌ای آن را تفسیر خواهد کرد و این خودش عامل اختلاف می‌شود؛ یعنی اگر بگویید دال مرکزی، اسلام است، آن‌وقت هرکس می‌گوید که دال مرکزی، اسلامی است که من می‌گویم، اما اگر بگویید دال مرکزی فقیه، امام و ولی است، آن‌وقت دیگر کسی مفسر نیست؛ چون فقیه خودش را تفسیر می‌کند و این، فصل‌الخطاب می‌شود. در حقیقت حلقۀ گمشده همین‌جاست. امام خمینی(ره) می‌گفت حکومت فلسفۀ تمام فقه است؛ زیرا در رأس حکومت در اسلام فقیه قرار می‌گیرد. وقتی فقیه از بالا به احکام نگاه می‌کند، دیگر این‌ گونه نیست که در فروعات دنبال کسی بگردید و از او بپرسید که مثلاً در عصر غیبت باید فلان حکم را اجرا کنید یا خیر و آیا اصلاً فقیه می‌تواند در آن امور مداخله کند؟ نکتۀ جالب هم در اینجاست که اصول، تقلیدی نیست؛ یعنی برخلاف اهل سنت که ولایت را قبول دارند، ولی آن را در فروع می‌بینند و شما می‌توانید در فروعات تقلید کنید، اما در اصول باید با عقل پیش روید و نمی‌توانید تقلید کنید. برای همین هم در مذهب تشیع، عقل مقدم بر شریعت است؛ چون اگر عقلی نباشد هیچ‌کس دینی را قبول نمی‌کند. آیا عظمت انقلاب اسلامی از این مسئله ناشی می‌شود که طی آن فقاهت و امامت، که از گردونۀ زمان خارج شده بود، دوباره به کانون زمان و مسند زندگی برگشت. خداوند با ولی، در حقیقت در هر دوره‌ای دو لطف به انسان می‌کند؛ یکی لطف حضور است و دیگری لطف تصدی. لطف حضور که همیشه وجود دارد و خداوند در هر دوره‌ای این لطف را به انسان می‌کند، اما لطف تصدی برای خلق است؛ یعنی اینکه زمینه را طوری فراهم کنیم که امام امور را تصدی کند. انقلاب اسلامی این لطف را در حق جهان دوران مدرن کرد که هرچند در ایران تجلی کرد، جنبۀ جهانی دارد. با مطالعۀ فلسفه‌های سیاسی در تاریخ، متوجه می‌شویم که حسرت تصدی حکومت توسط انسان‌های عاقل، صالح و پاک در آنها موج می‌زند. این مسئله در جمهوری اسلامی تحقّق پیدا کرد؛ زیرا شرایط ولی فقیه عاقل، بالغ، عالم، شجاع و نترس و متحوّر و آگاه به زمان بودن است. اختلاف شیعیان با اهل سنّت هم در این است که آنها انسان عالم، عاقل و بالغ را کنار گذاشتند و انسان ضعیف‌تری را به جای آن به حکومت برگزیدند. در نظام جمهوری اسلامی زمانی که با عقل فردی نمی‌توان به نتیجه رسید، به سراغ عقل جمعی یا همان خبرگان می‌روند؛ به این دلیل که اگر در عقل فردی یک یا دو نفر اشتباه کنند، در عقل جمعی این اشتباه وجود ندارد و تصمیم جمع است. نظری وجود دارد که براساس آن انقلاب اسلامی برآیند انحطاط مسلمانان است؛ یعنی انحطاط آنها طی چندین قرن، به این رستاخیز و انقلاب و دگرگونی منجر شد. منظور آنها از دورۀ انحطاط دوره‌ای است که مسلمانان با وجوه نمادین دنیای مدرن غرب روبه‌رو شدند و تمدن غربی پیشروی خود را در جامعة مسلمانان آغاز کرد و آن زمان بود که مسلمانان متوجه شدند ایرادی در کارشان وجود دارد که سبب سلطة بیگانگان و کفار بر آنها شده است، از همین رو درصدد برآمدند به گونه‌ای با آن مبارزه کنند. سرآمدان این مبارزه امثال سید ‌جمال اسدآبادی، میرزای شیرازی و شیخ فضل‌الله نوری بودند که اعتقاد داشتند آغاز این انحطاط به زمانی برمی‌گردد که خلافت به سلطنت تبدیل شد. بر اساس این دیدگاه انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی از ناکارآمدی جامعة مسلمانان برآمد و دغدغة تمام نیروهای انقلابی و اندیشمندان این انقلاب کارآمد بودن نظام برآمده از آن و مدیریت معیشت، فرهنگ و سامان اجتماعی مردم است. آیا این فکر را قبول دارید؟ اصولاً گفتمان «انحطاط زمان» را به نوعی غربی و نتیجۀ القائات آنها می‌دانم؛ زیرا زمانی که پدیده و فرهنگی منحط ‌شود، دیگر توان بازسازی و تولید نخواهد داشت و به تعبیر آیت‌الله مطهری پدیده‌ای است که جوهره و هسته‌اش از بین رفته و پوسته‌اش باقی مانده است؛ مانند گردوی پوچی که با یک تلنگر می‌شکند. جامعه‌ای که منحط شده و هسته‌اش از بین رفته و فقط پوسته‌اش باقی مانده است توانایی بازتولید خود را از دست می‌دهد؛ بنابراین توانایی به راه انداختن انقلاب را ندارد؛ از‌همین‌رو این گفتمان نادرست و دچار تناقض است. چنین فرهنگ پوسیده‌‌ای اگر بخواهد خود را بازتولید کند باید به منبع بیرونی جدیدی رجوع نماید برای اینکه حقیقتی در این فرهنگ ریخته شود و بتواند آن را بارور کند. آنهایی که می‌گویند هویت ایرانی ترکیبی از اسلام، ایران و غرب است، منظورشان همین است؛ یعنی می‌خواهند بگویند چون این هویت در درون توانایی بازتولید نداشت، می‌بایست منبعی از بیرون می‌آمد و آن را از نو تولید می‌کرد. از نظر من این تناقضی محض است؛ چون منبع بیرونی می‌تواند عامل تحریک باشد، ولی این عامل تحریک تا زمانی که استعداد درونی وجود نداشته باشد، محال است که به انقلاب و بازتولید منجر شود. جنگ‌های صلیبی در اروپا در حکم عامل و تلنگری بیرونی است که غربی‌ها را بیدار می‌کند و آنها احساس می‌کنند که همه چیزشان را باخته‌اند؛ بنابراین به یونان و روم رجوع می‌کنند. درواقع به منابع خودشان بازمی‌گردند نه به منابع ما. عکس این مسئله هم در مورد جوامع اسلامی و به‌ویژه ایران روی داد و غرب مانند عاملی بیرونی این جوامع را بیدار کرد و آنها تصمیم گرفتند به اصول اسلامی برگردند، اما آنها می‌گویند چون دوران مدرن است، این جوامع نباید به اصول اسلامی برگردند، بلکه باید به ما رجوع کنند! بنابراین معتقدم که اصلاً نوع نگاه گفتمانی «شرق‌شناسی» و «انحطاط» نگاهی انحرافی است؛ زیرا انحطاط فرهنگ و تمدن به معنای از بین رفتن و پوچ شدن همه چیز است که در این صورت فرهنگ منحط، دیگر توانایی بازتولید ندارد. در این دوره تمدن و فرهنگ اسلامی به خواب رفته، اما به هیچ شکل چیزی از دست نداده بود و اجزای آن زنده و سرحال بودند، اما عاملی بیرونی یا حتی عاملی درونی نیاز بود تا آن را زنده کند. منبع: مجله زمانه

فراروایتی از انقلاب اسلامی

امام موسي صدر بهترین کسانی که برای شناخت انقلاب اسلامی و تبیین ایده‌ها و نظریه‌های آن می‌شد در نظر گرفت بسیاری‌شان اکنون در میان نیستند. چون آنها اسلام‌شناس حقیقی بودند، انقلاب اسلامی را پیش از هرکس می‌توانستند تفسیر و تبیین کنند و امام موسی صدر یکی از آنهاست. امام موسی صدر یک هفته پیش از آنکه در لیبی ربوده شود، مقاله‌ای دربارة مبارزة ملت مسلمان ایران به رهبری امام خمینی نوشت که در تاریخ ۱ شهریور ۱۳۵۷ش (۲۳ اگوست ۱۹۷۸م) در روزنامۀ لوموند پاریس چاپ شد. نوشتار ذیل می‌تواند بلندی افکار و ژرفای نگاه او پیرامون انقلاب اسلامی ایران را نشان دهد و افسوس ما را در کمی‌ها و کوتاهی‌ها بیشتر کند. نهضت مردم ایران با تمامی حرکت‌های مشابه خود در جهان تفاوت دارد؛ زیرا چشم‌انداز جدیدی فراروی تمدن بشری قرار داده؛ بنابراین شایسته است که همة علاقه‌مندان قلمروها و مسائل مربوط به انسان و تمدن، تحولات آن را با دقت دنبال کنند. نهضت مردم ایران، به‌رغم گستردگی‌اش و نیز اتهام‌هایی که رژیم بر آن وارد می‌کند، از گرایش‌ها، ریشه‌ها، اهداف و اخلاقیات اصیل و والایی برخوردار است. نیروهای راست از صحنة نهضت غایب‌اند؛ هرچند که نفت و بسیاری موضوعات مهم دیگر در آن موضوعیت دارد. نیروهای چپ بین‌المللی نیز از صحنة نهضت غایب‌اند؛ هر‌چند که ایران و اتحاد شوروی بیش از هزار کیلومتر مرز مشترک دارند. حزب کمونیست ایران حضور چندانی در نهضت ندارد؛ هر‌چند که از قدیمی‌ترین احزاب این منطقه به‌شمار می‌رود؛ بنابراین هیچ یک از نیروهای چپ و راست، به این اعتبار که نمایندة یکی از دو قطب جهان هستند، کمترین تأثیری بر این نهضت ندارند. ملت ایران این مسائل را به خوبی می‌داند. او می‌داند این رژیم، که نهضت را به واپس‌گرایی متهم می‌کند، خود با سرکوب آزادی و در پیش گرفتن روش‌های بدوی حکمرانی همة سازمان‌های ارتجاعی را روسفید کرده است. ملت ایران می‌داند که این رژیم برای جلب رضایت قدرت‌های بزرگ، در قربانی کردن منافع مردم و پیش‌کشی ثروت‌های آنها، هرگز تردیدی به خود راه نداده است. ملت ایران وقتی چنین رفتاری را با اصالت انقلابیون قیاس می‌کند، بر ایثار و فداکاری در راه آرمان آنان راسخ‌تر می‌شود. این ملت به‌رغم اینکه سلاحی در دست ندارد، با خون خود، قهرمانانه مبارزه می‌کند و قدرتی شکست‌ناپذیر ایجاد می‌نماید. انقلابی‌های ایران به هیچ طبقة خاص اجتماعی منحصر نیستند، بلکه از همة ایران برخاسته‌اند: دانشجویان، کارگران، تحصیل‌کردگان، روحانیان و… همه و همه در این انقلاب حضور دارند. ملت ایران با همة نسل‌های گوناگون خود در این نهضت شرکت جسته است؛ بازار، مدارس، مساجد، شهرها و حتی کوچک‌ترین روستاها در این نهضت مشارکت دارند. همین حقایق است که رژیم را بر آن داشته است تا چپ و راست، شرق و غرب، سازمان‌های عربی و حتی فلسطینی‌ها را متهم، و به این ترتیب، به گستردگی و عمق مردمی این نهضت اذعان کند. حرکت مخالفان رژیم شاه، امروز سیستم اطلاع‌رسانی خاص خود را یافته است. گفته‌ها و سخنان رهبران آن از طریق کسانی به ما می‌رسد که خود مخاطب این سخنان‌اند و این سخنان در قلب همة ملت ایران جای گرفته است. حق آن است که بگویم: خاستگاه این حرکت و ایمان و آرمان آن همان اهداف بی‌کران انسانی، اخلاقی و انقلابی است؛ موجی که امروز ایران را درمی‌نوردد، بیش از هر چیز ندای پیامبران را در ذهن انسان‌ تداعی می‌کند. اهداف انقلاب در مصاحبة مورخ ۶ می ۱۹۷۸م رهبر آن، امام خمینی، با روزنامة «لوموند»، به روشنی تصریح شده است. او، با تأکید بر اصالت این حرکت، به ابعاد ملی، فرهنگی و رهایی‌بخش آن اشاره نموده است. حوادث‌ جاری ایران و رخدادهای فاجعه‌آمیز آن نکته‌هایی اساسی را فراروی جهان امروز قرار داده است. کسانی که به مسائل انسانی و تمدن بشری اهمیت می‌دهند، شایسته است این آزمون انسانی را که اکنون در ایران درحال رخ دادن است، به دقت بررسی و در برابر تلاش‌های مخالف و مغرضانه از آن حمایت کنند. رژیم [محمدرضا] شاه پس از ۳۷ سال حکومت و به‌رغم برخورداری از بیشترین امکانات، در همة امور، حتی در این حد که خود را از خشم ملت در امان نگه دارد، ناکام مانده است. این همه در حالی است که بزرگ‌ترین انبار تسلیحاتی جهان سوم در اختیار همین رژیم قرار دارد. ارزش‌های اخلاقی انسان متمدن، امروز در ایران تهدید می‌شود. تا زمانی که رژیم ایران تحت عناوین پیشرفت و دموکراسی به اعمال سرکوب‌گرانه، خون‌ریزی و سلب آزادی ادامه می‌دهد، هر قدر هم که در جهان از آن حمایت شود، نمی‌تواند از این ارزش‌ها پاسداری کند. رژیمی که امروز با امواج نارضایتی مردم و خیل ناآرامی‌های داخلی روبه‌روست، دیروز از تضمین امنیت خلیج‌فارس، اقیانوس هند و حتی سومالی سخن می‌گفت. این امر بیانگر آن است که هیچ چیز بیش از حرکت‌های مردمی این چنین آن را پریشان نمی‌سازد. از جملة این حرکت‌ها «حرکه‌المحرومین» لبنان است که خبرهای آن در میان مردم ایران انعکاس فراوان یافته است. قتل‌عام‌هایی که هم‌اکنون در ایران انجام می‌شود و رژیم می‌کوشد بر آنها سرپوش گذارد، هشداری به انسان معاصر، به وجدان و به احساس مسئولیت اوست. شایسته است که انسان‌ها تصویر واقعی این کشتارها و سرکوبگری‌ها را به جهانیان عرضه کنند و ضمن چنین خدمتی، بیزاری خود از این اعمال را نمایان سازند. منبع: مجله زمانه

يك راز از شهريور 1320

10 سال پس از اشغال ايران توسط متفقين و سقوط رژيم رضاخان بعضي مطبوعات ايران جسته و گريخته رازهائي را از چگونگي به قدرت رسيدن محمد‌رضا پهلوي را فاش كردند. هر چند كه اين افشاگري‌ها در برابر تيغ سانسورچي‌هاي حكومت جديد ادامه نيافت ولي مطالعه همان ميزان محدود حقائق برملا شده نيز مي‌تواند اوج حقارت و درماندگي پهلوي را در برابر اراده بيگانگاني كه ايران را به اشغال نظامي خود درآورده بودند، نشان دهد. با هم يكي از گزارشهائي را كه در همين رابطه در شهريور 1330 در روزنامه «اتحاد ملي» به چاپ رسيد و در مجله خواندنيها (از شماره 9 شهريور 1330 به بعد) نيز بازتاب يافت مطالعه مي‌كنيم: تلفون سفارت كبراي ايران در مسكو به صدا مي‌آيد و از وزارت خارجه شوروي مي‌خواهند با شخص آقاي ساعد سفيركبير ايران در مسكو صحبت كنند. ساعد گوشي تلفون را بر مي‌دارد رئيس دفتر مولوتوف وزير امور خارجه شوروي در شهريور 1320 به آقاي ساعد مي‌گويد: آقاي مولوتوف خواستارند فوراً با شما ملاقات كنند. لطفاً ‌تنها به وزارت خارجه تشريف بياوريد و با ايشان مذاكره كنيد. تاريخ در حدود دهم شهريور 1320 است ـ يك هفته از اشغال ايران و كشتار بيرحمانه ايرانيان گذشته و قواي شوروي و انگليس از دو طرف رو به پايتخت ايران روانند. ساعد استنباط مي‌كند واقعه بسيار مهمي در بين است كه فوراً و تنها او را براي ملاقات وزير خارجه دولت روسيه شوروي اشغالگر ايران خواسته‌اند ـ صلاح نمي‌بيند در اين ملاقات تنها باشد‌ـ‌ ‌با وزارت خارجه شوروي تماس مي‌گيردو مي‌گويد با آقاي اعتصامي كاردار سفارت به وزارت خارجه خواهم آمد مولوتوف قبول نمي‌كند و مخصوصاً تصريح مي‌كند كه بايستي تنها باشيد ـ اصرار و ابرام فوق‌العاده ساعد سبب مي‌شود كه مولوتوف با اين شرط كه احدي جز همان دو نفر از مذاكرات فيمابين مطلع نشوند با آمدن آقاي اعتصامي به همراه با ساعد موافقت مي‌كند. اندكي بعد جلسه محرمانه و سري در وزارت خارجه تشكيل مي‌شود و احدي را به اين اطاق مرموز و محرمانه راه نيست. مولوتوف آغاز سخن مي‌كند از دوران 20 ساله حكومت شاه فقيد صحبت مي‌نمايد ـ از تضييقاتي كه براي عمال شوروي ايجاد كرده بودند سخن مي‌گويد ـ از حادثه سوم شهريور و اشغال ايران بحث مي‌نمايد و روش غيردوستانه حكومت ايران را مطرح مي‌كند و مي‌گويد دولت شوروي با اين حكومت نمي‌تواند كار كند. به ساعد مي‌فهماند: ‌اين رژيم ادامه پذيرنيست و بايستي فكر ديگري كرد پس از اندكي سكوت و بهت باز مولوتوف ادامه مي‌دهد: ما با رضاشاه پهلوي نمي‌توانيم كار كنيم ـ او بايد برود ـ فكر كرده‌‌ايم شما يا فروغي كارها را به دست بگيريد ـ رژيم عوض شود شما يا او رئيس جمهور باشيد... ساعد را التهابي عجيب فراگرفته چه بگويد؟ چه بكند ؟ ـ مملكتش در اشغال نيروي مهاجم و خودش در محظور عجيبي گرفتار است... ساعد به سخن مي‌آيد: بايستي به اطلاع جناب آقاي وزيرامور خارجه دولت بزرگ شوروي برسانم كه ايران قانون اساسي دارد و قانون اساسي رژيم ما را سلطنتي و مشروطه تعيين نموده و تصور مي‌كنم بهتر آن است كه اگر دولت شوروي با شخص اعليحضرت پهلوي نمي‌توانند كار كنند در اين زمينه بحث شود كه جانشين ايشان سلطنت را اشغال نمايد. مولوتوف ابرودر هم مي‌كشد و مي‌گويد متأسفانه اين كار نشدني است و ما با وليعهد هم نمي‌توانيم كار كنيم. ساعد ـ ‌چرا؟ مولوتوف ـ براي اينكه وليعهد هم تربيت شده همان شاه است و به علاوه احساسات آلماني دوستي دارد ـ سلطت او براي ما مشكل است. ساعد با دلائلي اثبات مي‌كند كه تربيت والاحضرت محمد‌رضا شاه پهلوي در خارجه بوده و احساساتي هم جز ايران دوستي ندارد. بحث طولاني مي‌شود و ظاهراً مولوتوف از تغيير رژيم منصرف مي‌گردد ولي در آخر به اين راه حل رضايت مي‌دهد كه كوچكترين فرزند رضاشاه يعني شاهپور حميد‌رضا هنوز صغير بود به سلطنت برسد و خود ساعد يا فروغي نايب‌السلطنه او بشوند. ساعد به اطلاع مولوتوف مي‌رساند كه والاحضرت حميد‌رضا كه هنوز كودك و از طرف مادر از خانواده قاجار است و به موجب همان قانون اساسي شاهزاده‌اي كه از خانواده قاجار باشد حق نيل به مقام سلطنت را ندارد و علاوه مي‌كند با تصريحي كه قانون اساسي براي ولايتعهدي يعني فرزند ارشد و ذكور شاه دارد هيچگونه تغيير و تبديلي در اين قانون مقدور نيست. مولوتوف به هيچ عنوان راضي نمي‌شود و اين جلسه سري و هيجان انگيز بدون نتيجه خاتمه مي‌يابد. بيچاره ساعد گيج و سرگردان به سفارت كبراي ا يران مراجعت مي‌كند. در محظور عجيبي گرفتار شده وسيله‌اي ندارد حتي جريان را به اطلاع تهران برساند. زيرا به او گفته بودند اين جريان بايستي كاملاً محرمانه باشد و وسيله‌اي براي خبردادن به تهران هم نداشت. رمز سفارت در دست بود، ولي اين خبري نبود كه به اين آساني ـ در دوره جنگ‌، در موقع اشغال ايران از طرف دو دولت بدون سانسور به ايران برسد ـ سازمانهاي ضد جاسوسي و مقتدر طرفين متخاصمين از جزئيات عمليات و اطلاعات محرمانه و رمزهاي گيج كننده يكديگر كسب خبر كرده و مطلع مي‌شدند ـ چطور نمي‌توانند از اين رمز به اين اهميت پرده بردارند و حادثه مخوف‌تر و خطرناكتري براي ايران و شخص ساعد درست نكنند. هر چه فكر مي‌كند صلاح در آن نمي‌بيند جريان را به وسيله تلگراف رمز به تهران اطلاع دهد و بنابراين به فكر چاره‌انديشي در خود مسكو مي‌افتد.در آن زمان «سراستافورد گريپس» سفير انگليس در مسكو بود. ساعد كه با اين شخص روابط دوستي ديرينه داشت در اين موقع استمداد از او را مناسب‌ترين راه حل مي‌داند به سراغ او مي‌رود و موضوع را در ميان مي‌نهد و جداً از او كمك مي‌خواهد اما مي‌بيند كار از اصل خراب است و سفير كبير انگليس هم با ادامه سلطنت رضاشاه پهلوي مخالف است. او هم عقيده دارد رضاشاه بايد برود. مذاكرات اين دو زياد طول مي‌كشد موضوع از هر جهت مورد بحث قرار مي‌گيرد و سرانجام به اين نتيجه مي‌رسند كه «سراستافورد گريپس» موضوع را با لندن در ميان نهد. او سعي كند از طريق ديپلماسي و به وسيله لندن دولت شوروي را راضي به كناره‌گيري رضاشاه و سلطنت والاحضرت محمد‌رضا پهلوي بنمايند. دخالت سراستافورد گريپس اين نتيجه را داد كه در ملاقات بعدي مولوتوف روي مساعدتري به ساعد نشان داد، قول و قرار‌هائي خواست ولي در هر صورت كناره‌گيري رضاشاه را امري غير‌قابل اجتناب دانست. دلائلي در دست است كه رضاشاه فقيد همان روزها يعني در همان نيمه اول شهريور 1320 از اين راز مطلع شد ـ ساعد به هيچ عنوان نتوانست جريان را به تهران اطلاع دهد ـ زيرا مطمئن بود تلگرافهاي او سانسور مي‌شود و رمز او قبل از آنكه به تهران ـ به دربار سلطنتي و يا وزارت خارجه ايران برسد كشف خواهد شد ـ بنابراين اين راز را در دل نگاهداشت و تا به تهران نيامد و چندي بعد سمت وزارت خارجه ايران را اشغال نكرد، شاه ايران از مجراي مأمورين ايراني از اين راز مطلع نگرديد. روزي كه ساعد به تهران رسيد و مسكو را پشت سر گذاشت در كاخ سلطنتي ماجرا را براي رضاشاه آنطور كه بود گفت و اثركتبي از اين راز بزرگ در جائي باقي نگذارد. رضاشاه از اين راز آگاه شده بود و قطعاً دخالت «سراستافورد گريپس» و طرح موضوع بين مسكو و لندن رضاشاه را از نقشه‌هاي پشت پرده‌اي كه براي او طرح كرده بودند مطلع ساخته بود به اين جهت قبل از آنكه بدام بيفتد اورا به فكر چاره انداخته بود. چهار روز از ملاقات ساعد ـ مولوتوف گذشته بود كه روزي فروغي ـ به اتفاق اعضاي هيئت دولت عازم كاخ سعد‌آباد شدند ـ مي‌رفتند تا گزارش اقدامات و مذاكرات خود را بامقامات متفقين و اشغال‌گران بدهند. سهيلي وزير خارجه بيش از همه دل‌خون بود. ‌سرريدر بولارد سفير كبير انگليس و اسميرنوف سفيركبير شوروي در تهران با او خوب رفتار نمي‌كردند. بديهي است دو سفيركبير كه قواي نظامي آنان مملكتي را اشغال كرده باشند رفتاري براساس تساوي حقوق و احترام با دولت مغلوب نخواهند داشت ـ مخصوصاً آنكه سرريدر بولارد تعمد عجيبي در تحقير ايرانيان و تيره كردن اوضاع داشت و يكي از علل بغض امروزه ايرانيان نسبت به انگليس‌ها رفتار شديد و ناپسند اين مرد است. مي‌گويند در حادثه سوم شهريور وزير خارجه ما در يك روز چندبار خواست اين مرد را ملاقات كند هر دفعه به بهانه‌اي او را نپذيرفتند. يك مرتبه گفتند سفيركبير نيست. دفعه ديگر جواب دادند خواب است و در آخر اطلاع دادند به حمام رفته! ولي به هر قسم بود هيئت دولت مذاكرات خود را با اين دو سفير به عمل آورده بود و راجع به پيشروي قواي شوروي مذاكرات مفصلي كرده بودند و اينك به كاخ سعد‌آباد آمده بودند تا گزارش جريان را بدهند. هيئت دولت وارد مي‌شوند ولي با كمال تعجب مي‌شنوند و مي‌بينند بار و بنه‌ها بسته شده و خاندان سلطنت تهران را ترك گفته و رو به اصفهان رفته‌اند و مي‌گفتند شاه هم در همان ساعت عازم حركت است. اين امر بي‌اندازه موجب تعجب و وحشت هيئت دولت مي‌گردد هنوز فرصت كافي براي تمركز حواس خود نداشتند كه درب سالون كاخ باز مي‌شود و شاه در حالي كه عصايش به دست بود، مصمم و عازم حركت خارج مي‌شود وليعهد هم دنبال او قرار داشت. دكتر سجادي وزير راه نزديكترين فرد عضو كابينه به درب مزبور بود و به محضي كه شاه خارج مي‌شود بي‌ اختيار دو دست خود را به طرفين باز كرده و جلو شاه را مي‌گيرد و با وحشت مي‌پرسد (قربان كجا؟) چه مي‌گوئي؟ چرا چنين مي‌كني؟ دكتر سجادي ـ قربان كجا تشريف مي‌بريد؟ شاه ـ‌ مي‌‌خواهم از تهران خارج شوم ـ اصفهان مي‌روم. دكتر سجادي ـ قربان در اين موقع صلاح نيست. شاه ـ‌ با (عصبانيت)ـ‌ يعني چه؟ حق ندارم به مملكتم سركشي كنم؟ دكتر سجادي ـ (با ترس و وحشت) قربان در اين موقع كي باور مي‌كند كه شاهنشاه براي سركشي تشريف مي‌برند؟ شاه ـ ‌خوب ـ بگوئيد مقصودتان چيست؟ فروغي ـ ‌قربان با مقامات شوروي مذاكره شده آمده‌ايم گزارش بدهيم. شاه ـ بيائيد ببينم چه شده ـ چه گفته‌اند؟‌به سالون كاخ بر مي‌گردد ـ روي مبل مي‌نشيند و گزارش مي‌خواهد. جريان مذاكرات تا آن ساعت به عرض مي‌رسد و به اطلاع شاه مي‌رسانند كه قواي شوروي اكنون در حدود سمنان هستند. شاه ـ با (عصبانيت و وحشت) به اينها بگوئيد ديگر جلوتر مي‌آيند كه چه؟ ـ به من گزارش داده‌‌اند تا فيروزكوه آمده‌اند ـ بپرسيد ديگر فيروزكوه مي‌روند كه چه ؟چرا متوقف نمي‌شوند؟ سكوت محض .... شاه ـ خير من بايد بروم ـ من بايد تهران را ترك گويم. فروغي ـ ‌قربان صلاح نيست مملكت به هم خواهد ريخت ـ به كلي شيرازه امور از دست مي‌رود و اگر اعليحضرت خارج شوند ديگر هيچ قدرتي قادر به حفظ اوضاع نخواهد بود. شاه ـ پس چه بايد كرد؟ فروغي ـ در پايتخت تشريف داشته باشيد ما از طريق مذاكره اوضاع را اصلاح مي‌كنيم و حتي‌المقدور مانع ورود قواي بيگانه به تهران مي‌گرديم. شاه ـ چطور بمانم ـ خانواده من همه رفته‌اند. ‌من حتي يك تختخواب ندارم بخوابم. فروغي ـ قربان همه چيز تهيه خواهد شد. صلاح اعليحضرت و مملكت آن است كه تهران را ترك نفرمائيد. شاه مدتي به فكر فرو مي‌رود ـ سر را پائين انداخته ساكت مي‌شود و فكر مي‌كند ـ بعد سر را بلند كرده رو به محمد‌رضا پهلوي كه در تمام اين مدت در دو قدمي ايستاده بود مي‌گويد: بسيار خوب ـ پس تو برو ... تو برو به آنها برس و با آ‌نها باش (مقصود خانواده سلطنت است) وليعهد ساكت مي‌ايستد و حرفي نمي‌زند. شاه گفتم ـ تو برو ـ زودتر برو... وليعهد (با لحن جدي) نمي‌روم ... نخواهم رفت. شاه ( با عصبانيت) ـ‌چرا؟ وليعهد ـ تا اعليحضرت تهران تشريف دارند من هم هستم ـ من نمي‌توانم اعليحضرت را تنها بگذارم ـ خواهم ماند ـ‌ نمي‌روم ... حالت التهابي به شاه دست مي‌دهد قيافه‌اي بس غمگين به خود مي‌گيرد و شايد اگر خجالت مانع نبود گريه مي‌‌كرد ـ همه متأثر مي‌شوند و سكوت مرگباري بر اين صحنه ‌حكومت مي‌كند. پس از اندكي سكوت ... شاه (رو به وليعهد) بسيار خوب پس بگو آنها هم برگردند و بگو آن دستور را هم لغو كنند. وليعهدـ اطاعت مي‌شود و از سالون خارج مي‌گردد. ظاهراً رضاشاه از ترك پايتخت منصرف شد ولي خودش خوب مي‌دانست و حس مي‌كرد همه مخالفت‌ها و بازيها و نقشه‌ها محض خاطر اوست و دولتين شمالي و جنوبي نخواهند گذارد او در كشور باقي بماند. عليرغم مذاكرات هيئت دولت با سفيركبير شوروي در تهران پس از چند روز اطلاع رسيد سپاهيان سرخ رو به تهران حركت كردند. هيئت دولت مجدداً با سفارت كبراي انگليس و شوروي تماس مي‌گيرد ـ از سفارت شوروي استنباط مي‌كنند نيروي سرخ متوقف نخواهد شد‌ـ ولي از مقامات انگليسي مثل هميشه چيز صريحي دستگيرشان نمي‌شود. يكي از وزراي كابينه فروغي همين چند روز قبل مي‌گفت سفيركبير انگليس جوابهاي ديپلماسي مي‌داد ـ‌چند پهلو و بي‌معني. از مقصد نهائي آنها كه سؤال مي‌كرديم، روابط حسنه بين دولتين و مصالح مملكتين را به رخ ما مي‌كشيدند و روي هم رفته چيزي عايد هيئت دولت نمي‌شد. رضاشاه از اين بلاتكليفي بي‌اندازه عصباني و نگران بودو شب و روز بي‌تابي مي‌كرد و تعيين تكليف قطعي را مي‌خواست بالاخره چون ديد از مجراي ديپلماسي كاري ساخته نيست و جواب صريح و قطعي نمي‌شنود به قوام شيرازي دستور داد از مجراي غير رسمي نظر قطعي سفارت انگليس را بخواهد. قوام شيرازي از قديم‌الايام روابط نزديك و حسنه با مقامات انگليسي داشته و اينگونه تماسها و پيغام‌ وري‌ها براي ايشان تازگي نداشت. در آن موقع ـ گرچه روابط حسنه نزديك با دربار نداشت ولي نظر به نسبتي كه در بين بود (اشرف پهلوي همسر علي قوام پسر قوام‌شيرازي بود و هنوز متاركه نشده بود) خواه و ناخواه بي‌ارتباط با دربار و شاه نبود و اگر كدورتي موجود بود هنوز علني نبود و جرأت ابراز آن را نداشت. موضوع كدورت از چهار ديواري كاخها خارج نشده و كار به مرحله قطع رابطه قوم خويشي نكشيده بود. به هر صورت اين دلالي به گردن ايشان افتاد و آقاي قوام شيرازي با سفارت انگليس تماس گرفت. در آن روزها (ريچارد ديمبلي) خبرنگار مخصوص اعزامي رويتر هر شب از ساعات بعد از نيمه شب از راديو تهران پيامهائي براي راديو لندن مي‌فرستاد ـ شب 22 يا 23 شهريور 1320 بود كه اين پيام ارسال شد و كساني كه در آن موقع زحمت بيداري و كنجكاوي و گوش دادن به اين پيامها را كه به زبان انگليسي ارسال مي‌شد كشيدند توانستند اين چند كلمه را در آن دل شب بر روي امواج سرگردان و مرتعش راديو تهران بشنوند: «امروز قوام شيرازي به سفارت انگليس آمد و با آقاي بولارد سفير كبير تماس گرفت. سفير كبير به او گفت كه با وضع فعلي و بدبيني مردم ماندن اعليحضرت ديگر فايده‌اي ندارد و تصور مي‌كنم بهتر آن است كه استعفا دهند.» شب بعد اين چند كلمه شنيده شد: «قوام جواب شاه را آورد. شاه براي استعفا و كناره‌گيري حاضر شده ولي مي‌گويد بايد از ادامه سلطنت پسرم مطمئن باشم» اين ارتباط و پيام‌بري دو سه روز جريان داشت تا صبح 25 شهريور 1320 كه تلفونچي دربار به اطلاع شاه رساند قواي شوروي از كرج رو به تهران حركت كردند. ديگرمحل تأمل نبود ـ استعفانامه به سرعت به دست فروغي تنظيم شد و رضاشاه راه جنوب را در پيش گرفت و رفت و طرفين در سلطنت وليعهد توافق كردند. اينكه سفراي انگليس و روسيه، چه تعهدي از محمد‌رضا پهلوي گرفتند تا با پادشاهي وي موافقت كردند به درستي معلوم نيست و مطبوعات آن زمان نيز به اين تعهدات اشاره‌اي نكردند. فقط روزنامه «اتحاد ملي» در ادامه گزارش خود نوشت: «بديهي است اسرار ديگري در دست است كه هنوز محيط اجازه انتشار آن را نمي‌دهد و اگر روز مناسبي پيش آمد و مصالح مملكت اجازه دهد رازهاي بيشتري را براي خوانندگان محترم خواهيم گفت. ولي «مصالح» مورد نظر هرگز اجازه نداد.... **************************************** ارتشبد سابق حسين فردوست نيز در كتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» (ج 1، ص 103 ـ 100) نمونه‌اي از ضعف و بي‌ارادگي محمد‌رضا پهلوي در برابر انگليسي‌ها و تعهد‌سپاري وي به ‌آنان پس از سقوط رضاشاه را شرح داده است. او مي‌نويسد: بعد از ظهر يكي از روزهاي نهم يا دهم شهريور، وليعهد به من گفت: «همين امروز به سفارت انگليس مراجعه كن. در آنجا فردي است به نام ترات كه رئيس اطلاعات انگليس در ايران و نفر وم سفارت است. او در جريان است و دربارة وضع من با او صحبت كن.» محمد‌رضا اصرار داشت كه همين امروز اين كار را انجام دهم. نمي‌دانم نام ترات و تماس با او را چه كسي به محمد‌رضا توصيه كرده بود، شايد فروغي، شايد قوام شيرازي و شايد كس ديگر؟! من به سفارت انگليس تلفن كردم و گفتم با مستر ترات كار دارم. تلفنچي به او اطلاع داد. خودم را معرفي كردم و گفتم كه از طرف وليعهد پيغامي دارم. از اين موضوع استقبال كرد و گفت: ‌«همين امشب دقيقاً رأس ساعت 8 به قلهك بيا!» (در آن موقع، كه تابستان بود، سفارت در قلهك قرار داشت) «در آنجا، در مقابل در سفارت جنگل كوچكي است، در آنجا منتظر من باش!» سپس مشخصات خود را به من داد، كه قدش 180 سانت است، باريك اندام است و حدود 45 ـ 50 ساله و گفت كه همانجا قدم بزنم و او، كه مرا قبلاً نديده بود، مي‌تواند مرا بشناسد! من چند دقيقه قبل از موعد مقرر رسيدم، ولي به قسمت موعود نرفتم و كمي بالاتر قدم زدم و رأس ساعت 8 به محل قرار رفتم. ديدم كه از جنگل خبري نيست و تنها يك زمين بلاتكليف است كه تعدادي درخت در آنجا كاشته شده و حدود 2000 متر مساحت دارد. دقيقاً رأس ساعت 8 فردي از در سفارت خارج شد و از آن سمت خيابان به طرف من آمد. ديدم كه مشخصات او با مستر ترات تطبيق مي‌كند. به هم كه رسيديم به فارسي سليس گفت: «اسمتان چيست؟!» گفتم: «فردوست!» گفت: «خوب، من هم ترات!» و دست داد. بلافاصله پرسيد كه موضوع چيست؟ گفتم كه وليعهد مرا فرستاده و نام شما را به من داده تا با شما تماس بگيرم و بپرسم كه وضع او چه خواهد شد و تكليفش چيست؟ ترات مقداري صحبت كرد و گفت كه محمد‌رضا طرفدار شديد آلمان‌ها است و ما از درون كاخ اطلاعات دقيق و مدارك مستنند داريم كه او دائماً به راديوهايي كه در ارتباط با جنگ است، به زبان‌هاي انگليسي و فرانسه و فارسي، گوش مي‌‌دهد و نقشه‌اي دارد كه خودتو پيشرفت آلمان در جبهه‌ها برايش در آن نقشه با سنجاق مشخص مي‌كني! من گفتم كه من صرفاً پيام‌آورو پيام‌بر هستم و مطالبي كه فرموديد را به محمد‌رضا منعكس مي‌كنم! ترات گفت: «به هر حال من آماده هستم كه هر لحظه، حتي هر شب، در همين ساعت و در همين محل با شما ملاقات كنم. شما هم هيچ نگران وقت نباش، كه مبادا مزاحم باشي، ‌چنين چيزي مطرح نيست و هر لحظه كاري داشتي تلفن كن!» من به سعد‌آباد بازگشتم و جريان را به محمد‌رضا گفتم. او شديداً‌جا خورد و تعجب كرد كه از كجا مي‌داند كه من به راديو گوش مي‌دهم و يا نقشه‌دارم و غيره! من گفتم: «خوب‌، اگر اينها را ندانند پس فايده‌شان چيست؟!» محمد‌رضا گفت: «حتماً كار اين پيشخدمت‌ها است!» گفتم: «حالا كار هر كه هست شما به اين كاري نداشته باش، برداشت شما از اصل مسئله چيست؟!» محمد‌رضا گفت: ‌«فردا اول وقت با ترات تماس بگير و با او قرار ملاقات بگذار و بگو كه همان شب با محمد‌رضا صحبت كردم و گفت كه نقشه را از بين مي‌برم و راديو هم ديگر گوش نمي‌كنم؛ مگر راديوهايي كه خودشان اجازه دهند آنها را بشنوم!» شب بعد، به همان ترتيب، ترات را در همان محل ديدم. در ملاقات‌ها با ترات من هميشه 5 ـ 6 دقيقه زودتر مي‌رسيدم، چون احتمال خرابي اتومبيل در راه را نيز محاسبه مي‌كردم. ولي ترات هميشه همان رأس ساعت 8 از در سفارت خارج مي‌شد. به ترات گفتم كه محمد‌رضا گفته كه نقشه‌‌ها را پاره مي‌كنم و راديوي بيگانه هم گوش نمي‌دهم مگر آن راديوهايي كه با اجازه شما باشد. ترات گفت: «خوب، بايد ببينم كه آيا او در اين بيانش، صداقت دارد يا نه؟!» گفتم: «من كي شما را ببينم؟!» گفت: «هر موقع كه بخواهي، فردا هم مي‌تواني ببيني، ولي فعلاً جوابي جز اين ندارم.» اين ملاقات كوتاه بود. ترات هيچگاه صحبت اضافي نمي‌كرد و مشخص بود كه فرد اطلاعاتي ورزيده‌ است. در عين حال خشن نيز بود. البته با من موردي نبود كه خشونت نشان دهد، ‌ولي از چهره‌اش مشخص بود كه فرد خشني است. همان شب من جريان ملاقات دوم را به محمد‌رضا گفتم. او بلافاصله راديو را كنار گذاشت و دستور داد نقشه و ريسمان وسنجاق و ... را جمع‌آوري كنم و گفت كه ديگر در اتاق من از اين چيزها نباشد!!! او بلافاصله از من خواست كه به ترات تلفن كنم! خيلي دلواپس بود و شور مي‌زد. مي‌خواست هر چه زودتر تكليفش روشن شود. منابع مورد استفاده در مقاله: ـ فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 1. ـ‌خواندنيها، از شماره 9 شهريور 1330 به بعد منبع: مجله الکترونیکی دوران

ارتباط ذکاء الملک فروغی با وقایع موسیقی عصر خود

ردهای ناپیدا و ردیه‌های آنها سیدعلیرضا میرعلی‌نقی کلاسیسم موسیقی شهری ایران (که در 20 سال گذشته از سوی یکی از موسیقی‌دانان «نظریه»پرداز، با عنوان غیردقیق «موسیقی رسمی» رایج شده) در اواخر عصر قاجار و اوایل دوره پهلوی اول، با اتکا به حمایت‌های افرادی برخاسته از دو مرجع قدرت (مادی و معنوی) در جامعه، ادامه حیات می‌داد: اقطاب صوفیه (البته آنهایی که مستقیم یا غیرمستقیم از موسیقی حمایت می‌کردند) و اشراف رده متوسط که در پایتخت و گاه در ایلات بزرگ مستقر بودند. حاج میرزاحسن صفی‌علیشاه از صوفیه، و مهدیقلی هدایت (فجرالسلطنه) از رجال درجه اول، فتح‌الله میرزاشعاع‌السلطنه و کامران‌میرزا از شاهزادگان، حاج محمدحسن‌خان اعتمادالسطنه از درباریان و حاج‌حسین آقاملک از اشراف طبقه بازاریان، نام‌هایی آشنا در این زمینه هستند. موسیقی‌دانان بزرگ کلاسیک ایران که به دلایل مختلف نمی‌توانستند به‌طور مستقیم از پایگاه‌های مردمی ارتزاق کنند، برای ادامه زندگی و تعالی هنر خود به این افراد و فضاهای خصوصی آنها نیازمند بودند. در تاریخ موسیقی معاصر، بیش از دو، سه جا نام محمدعلی فروغی نیامده است. چراکه او با همه علاقه و احترامی که به هنر موسیقی اصیل کشورش داشت، به‌طور مستقیم و علنی با این هنر ارتباط زیادی نداشت و مشغله فکری او معطوف به فلسفه و سیاست و تاریخ بود. با این حال در کتاب خاطرات او که در سال‌های اخیر منتشر شده، اشاره‌های فراوانی به موسیقی و به «تار» است؛ سازی که مورد علاقه‌ اشراف پیش از پهلوی بود و نقشی همانند پیانو را در آن سال‌ها داشت. همچنین نقل قول‌ها و داستان‌هایی از توجه مخصوص او به موسیقی و موسیقی‌دانان سطح بالا شنیده‌ام. از جمله کمک‌های نقدی کلان او به استاد علی‌اکبرخان شهنازی، تارنواز و ردیف‌دان و معلم برجسته موسیقی کلاسیک ایرانی در سال‌هایی که موسیقی ایرانی مغضوب افتاده بود و استادان آن خانه‌نشین شده بودند. اما از شفاهیات که بگذریم، آنچه درباره ردهای پیدا و ناپیدای حضور این رجل فرهیخته و ارجمند در موسیقی نوشته شده، متاسفانه یا از کم‌اطلاعی است یا از میل به جعلیات‌پردازی تاریخی یا سرسری انگاشتن و بی‌مسوولیت نوشتن. یکی از آنها مصاحبه‌ای است از هنرمند ارجمند آقای محمدرضا لطفی در مجله «فردای ایران» (مصاحبه با پرویز رجبی، سال 1360) که گفته‌اند: «محمدعلی فروغی ذکاء‌الملک سهم مهمی در از هم پاشاندن نظام سنتی ما داشت. تا آن زمان ما به مکتب می‌رفتیم...» ولی سندی بر این گفته اقامه نکرده‌اند. تا جایی که می‌دانم فروغی به هیچ وجه در جریان فعالیت‌های تجددخواهانه علینقی وزیری نبود و در زمانی که فعالیت‌های وزیری و هنرستان او به امر زیردستان رضاشاه تعطیل شد و طبق اعلامیه معروف «موسیقی کشور»، تدریس موسیقی و سازهای ایرانی رسما از برنامه هنرستان حذف شد، دارای کمترین اختیاری در هیچ منصبی نبود و زیر نظر ماموران شهربانی در منزل خود می‌زیست. علت آن مربوط به ماجرای مسجد گوهرشاد و محمدولی اسدی خویشاوند او بود که شرحش را تاریخدانان می‌دانند. بنابراین فروغی نمی‌توانسته در سال‌های «از هم پاشاندن نظام (؟) موسیقی سنتی»، یعنی 1320-1300، نقشی داشته باشد و سندی هم از این دوره در دست نیست که خلاف این را گواهی کند.مورد دیگر، داستان عجیبی است که 40 سال پیش در یکی از کتاب‌های مربوط به تاریخ و رجال موسیقی معاصر ایران چاپ شده و اشاره‌ای صریح به نقش محمدعلی فروغی در جریانات اداری موسیقی دارد: موسیقیدان ارزنده جناب آقای داریوش صفوت در کتاب «نگرشی کوتاه به...» (چاپ وزارت فرهنگ و هنر، 1350) داستانی را از قول استاد نورعلی برومند نوشته‌اند که خلاصه آن چنین است: مقارن تاسیس رادیو و شهرت یافتن استاد بلامنازع سنتور، شادروان حبیب سماعی (1325-1280)، نخست‌وزیر، محمدعلی فروغی چندین بار اظهار تمایل کرد که ساز سماعی را بشنود ولی او شانه خالی کرد تا اینکه بالاخره موفق می‌شوند او را به منزل فروغی ببرند. او در آن هنگام بیمار و بستری بود. به پیشنهاد نورعلی برومند (که چند سال در آلمان درس پزشکی خوانده و به علت عارضه چشم، ناتمام گذاشته و به ایران برگشته بود) فشار خون نخست‌وزیر را اندازه می‌گیرد که عدد بالایی را نشان می‌دهد. حبیب سماعی مضراب به دست گرفته و گوشه‌هایی از دستگاه همایون را می‌نوازد. نخست‌وزیر در پایان اجرا، اظهار خوشحالی و بهبودی می‌کند. دوباره فشار خون او را اندازه می‌گیرند و می‌بینند که طبیعی است. فروغی زبان به تمجید از موسیقی ایرانی می‌گشاید و در این بین، برومند از فرصت استفاده کرده، می‌گوید همین موسیقی ایرانی را مدتی است که از برنامه هنرستان حذف کرده‌اند. فروغی می‌پرسد چه کسی حذف کرده؟ می‌گویند رییس هنرستان آقای پرویز محمود... فروغی می‌گوید همین امروز حکم عزل ایشان را صادر کرده و حکم نصب آقایان علینقی وزیری و روح‌الله خالقی را برای من بیاورید، و این احکام پیش از ظهر ابلاغ شده بود(!)بنا به دلایل روشن این روایت، از جنس «خسن و خسین هر سه دختران معاویه» است! که باز هم به دلایل گوناگون- که فرصتی مفصل می‌طلبد- مایلم این داستان‌پردازی را منسوب به نورعلی برومند بدانم نه آقای دکتر صفوت، که در آن زمان روابط خوبی با همدیگر داشتند و به زعم خود، پرچم حفظ و حراست از کیان موسیقی گذشته را مردانه بر دوش گرفته بودند! این داستان، جعل محض است. حبیب سماعی نایب سوم ارتش و افسری در درجات مادون بود و جرات شانه خالی کردن از دعوت یک استوار مافوق خود را هم نداشت، چه برسد به نخست‌وزیر مقتدر وقت. برنامه موسیقی ایرانی از هنرستان به دستور غلامحسین مین‌باشیان در سال 1313 حذف شده بود و پرویز محمود در آن سال‌ها، مشغول تحصیل در بلژیک بود و در ایران نمی‌زیست، تا مصدر کاری باشد. حکم نصب علینقی وزیری را به ریاست و روح‌الله خالقی را به معاونت اداره موسیقی کشور دکتر عیسی صدیق‌اعلم صادر کرد که وزیر فرهنگ و هنر بود و این کار را به تلافی درگیری‌ای که قبل از شهریور 1320 با مین باشیان داشت، انجام داد. ادله دیگری هم هست که جایش در این یادداشت نیست. مقصود، نشان دادن نوع روحیه‌ای است که در بیشتر محافل مدعی موسیقی سنتی ما وجود دارد. چنین است که می‌بینیم در یک جا فروغی منهدم‌کننده نظام آموزش موسیقی سنتی ایران معرفی می‌شود و در جای دیگر، استادانی که زمانی نه‌چندان دور، سمت معلمی و راهنمایی هنرمند ناقل این گفته را بر‌عهده داشته‌اند، فروغی، عامل استیفای حقوق استادانی چون حبیب سماعی، علینقی وزیری و روح‌الله خالقی نشان داده می‌شود. منبع: روزنامه شرق, شنبه, 5 آذر 1390

...
114